ترجمه الغدیر جلد 14

مشخصات کتاب

سرشناسه : امینی، عبدالحسین، 1281 - 1349.

عنوان قراردادی : الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب .فارسی

عنوان و نام پدیدآور : ترجمه الغدیر/ تالیف عبدالحسین امینی نجفی؛ مترجم محمد باقر بهبودی.

مشخصات نشر : تهران: بنیاد بعثت، کتابخانه بزرگ اسلامی، 13 -

مشخصات ظاهری : [22] ج.

فروست : کتابخانه بزرگ اسلامی؛ 27.

شابک : 250 ریال

یادداشت : فهرست نویسی براساس جلد هفتم، 1354.

یادداشت : عنوان روی جلد: الغدیر ترجمه.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

عنوان روی جلد : الغدیر ترجمه.

موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- اثبات خلافت

موضوع : غدیر خم

شناسه افزوده : بهبودی، محمدباقر، 1308 - ، مترجم

شناسه افزوده : بنیاد بعثت

رده بندی کنگره : BP223/54/الف8غ4042 1300ی

رده بندی دیویی : 297/452

شماره کتابشناسی ملی : 1524010

ص: 1

شعراء غدیر در قرن 09

غدیریه حافظ برسی

نکوهش گزافه گویی در برتر خوانی ها

بررسی سخنان او در دم مرگ و پشیمانی او
اشاره

آورده اند که عبد الرحمن پسر عوف بر بوبکر راست رو - خدا از وی خشنود باد- درآمد و این هنگام او در همان بیماری بود که به مرگ وی انجامید پس دید اندوهگین است . عبد الرحمن به وی گفت: خدای را ستایش که رو به بهبود می روی ابوبکر - خدا از وی خشنود باد- پرسید آیا تو چنین می بینی؟ پاسخ داد آری گفت: " به راستی من سرپرستی شما را به کسی سپردم که در دل خود اورا بهتر از شما می دانستم و هر یک ازشما خشمتان از آن است که می خواهید، کار به دست شما باشد و نه او، چنان دیدید که گیتی روی آورده ولی هنوز روی نیاورده و همین که روی آور شد، پرده های ابریشمین و بالش های دیبا برگیرید و خفتن بر بستری که از پشم آذربایجانی باشد چندان تنتان را به درد آرد که گوئی بر روی خار و خس افتاده اید به خدا سوگند اگر کسی از شما را پیش کشیده و بی هیچ گناهی گردن بزند برایش بهتر از این است که در گرداب جهان به شناوری پردازید و شما فردا نخستین کسانی هستید که مردم را گمراه نموده و آنان را از شاهراه، به دست چپ و راست می کشانید ای راهنما آن سپیده بامدادی است یا دریا؟ پسر عوف گفتش: خدایت بیامرزاد آرام بگیر که این تند و تیزی، بیماری تو را دوباره سخت می کند و مردم در برابر دستور تو، تنها به یکی از این دو گونه واکنش می نمایند یا برداشت ایشان همانند تو است که باتو همراه اند یا با تو ناسازگارند ولی باز هم چنانچه دوست داری تو و دوستت را راهنمائی

ص: 2

می کنند و ما گمان نداریم که تو جز نیکوکاری خواسته باشی و همیشه شایسته مردمی می مانی که دیگران را به راه شایسته می آرد و هرگز هم افسوس این را نمی خوری که چیزی از جهان را از دست داده ای . ابوبکر - خدا از وی خشنود باد - گفت آری من افسوس این را نمی خورم که چیزی از جهان را از دست داده ام مگر این که دوست داشتم سه کار را که انجام داده ام نکرده بودم و سه کار را که به جا نیاوردم انجام می دادم وای کاش در پیرامون سه زمینه هم از برانگیخته خدا - درود خدا بر وی - پرسشی می کردم .

ولی آن سه کاری که ای کاش نکرده بودم: ای کاش خانه فاطمه را برای هیچ چیز بازرسی نمی کردم هر چند در آن را برای نبرد با من می بستند و ای کاش فجاه سلمی را زنده نمی سوزاندم، یا به آسانی می کشتمش یا پیروزمندانه و از سر اندیشه ای درست آزادش می ساختم و ای کاش روزی که در سقیفه (= سایبان) ساعدیان آن گیر و دارها برپا بود من این کار را به گردن یکی از آن دو مرد- عمر و ابو عبیده - می انداختم تا یکی از آن دو به فرمانروائی رسد و من دستیار وی باشم . ولی آن سه کاری که کاش انجام می دادم: آرزو می کنم روزی که اشعث پسر قیس را در بند کرده و به نزد من آوردند گردن او را می زدم زیرا به گمانم می رسد با هیچ کاربدی روبرو نمی شود مگر در انجام آن یاری خواهد داد و هم ای کاش در هنگامی که خالد پسر ولید را بر سر ازکیش بازگشتگان فرستادم خودم در ذو القصه می ماندم تا اگر مسلمانان پیروز شوند که پیروز شده اند و اگر شکست بخورند خود، آهنگ دیاهر می کردم یا کمک می رساندم و نیز ای کاش در هنگامی که خالد پسر ولید را به شام فرستادم عمر پسر خطاب را هم به عراق می فرستادم و دست هر دو را در راه خدا باز می گذاردم - این جا بوبکر دو دست خود را دراز کرد -

وباز ای کاش از پیک خداوند - درود خدابر وی - می پرسیدم که این کار با کیست؟ تا هیچ کس با او به کشمکش بر نخیزد و دوست داشتم که از وی پرسیده

ص: 3

بودم آیا انصار نیز در این کاربهره ای دارند؟ و دوست داشتم از وی درباره مرده ریگ دختر برادر و عمه پرسشی کرده بودم زیرا دل خودم برای پاسخ به این دو پسش آرام نمی گیرد .

این گزارش را ابو عبید در " الاموال " ص 131 آورده است - و نیز طبری در "تاریخ " خود ج 4 ص 52 و ابن قتیبه در" الامامه و السیاسه " ج 1 ص 18 و مسعودی در " مروج الذهب " ج 1 ص 414 و ابن عبد ربه در " العقد الفرید "ج 2 ص 254

میانجیان گزارشگر آن نیز همگی از مردانی هستند که می توان به سخنشان پشت گرمی داشت و چهار تن از ایشان نیز کسانی اند که نگارندگان شش" صحیح " گزارش هاشان را سرمایه آئین می شناسند .

امینی گوید در این گزارش9 چیز است که سه از آن میان را جانشین پیامبر در روزی که باید به کار بندد نمی دانسته که ما درباره یکی - زنده سوزاندن فجاه - با گستردگی سخن راندیم

ولی این که آرزو کرده است ای کاش کار را به گردن یکی از آن دو مرد می افکند می رساند که این جانشین پیامبر در بازپسین روزهای زندگی اش دریافته است که کاری که به آن برخاسته (جانشینی پیامبر و انجام کارهای او پس از مرگش) بر بنیاد آئین خدائی نبوده است زیرا برگزیدن جانشین و کسی که پس از مرگ دیگری باید به کار او برخیزد با خود همان کسی است که پس از او به جانشینی نیازمندیم و باید پس از او به کار وی برخیزد و این همان چیزی بود که دوم جانشین پیامبر پس از روزگاری دراز آن را دریافت و گفت: دست فرمانبری دادن مردم به بوبکر، کار و رویدادی بی اندیشه و ناگهانی بود همانند آنچه نادانان پیش از اسلام می کردند ولی خداوند، مردم را از بدی آن نگاهداشت

ص: 4

و هر کس مانند آن بار از مردم دست فرمانبری بگیرد بکشیدش

نمی دانم این ناشایستگی که - آن دو - در برنامه خود برای برگزیدن فرمانروا یافتند آیا در کسی است که کار برگزیدن را به انجام رسانید؟ یا در کسی که برگزیده باشد؟ یا در هر دو؟یا در این که هرگز بتوان با برنامه گزینش، جانشینی برای پیامبر برگماشت؟ که هر کدام را خواسته باشند راه خرده گیری بر روی ما باز است و اینک گروه های پیامبران و برانگیختگان در برابر ما هستند که ازبرگماشتن جانشین خود برای پس از مرگشان - آن هم با دستورهائی آشکار - رو گردان نبوده اند و هرگز هم جانشینان ایشان را پیروانشان بر نگزیده اند .

آیا این پندار خردمندانه است که بگوئیم اگر کسی درگذشت انجام سفارش های او - که نیازمند دست بردن در چیزهائی است که بر جای نهاده - با مردمان بیگانه ای است که از چگونگی چاره اندیشی اش در کارها ناآگاهند و از خواسته های او -و از روشی که خوش داشته در گردش دادن دارائی و خانواده خود به کار ببرد - دور؟ مگر مرده در هنگام زندگی، پرورش خردمندانه نیافته و شایسته مردان را از دیگران نمی شناخته و نمی دانسته کسانی که بر خود می پیچند و سرودگوی آزمندی آنان را به پیش می راند و گرسنه چشمی افسارشان را در دست دارد و دیو شره بر آنان فرمان می راند، چه ها در دل می پرورانند؟ آیا تو برآنی که با همه این ها باز هم سفارش هائی برای پس از مرگش نمی کند تا آنچه را از وی به جا مانده، خوراک شکم چرانان و بهره یغماگران گرداند؟ نه

چنین نخواهد کرد چون خوبی خاندانش را می خواهد - و این راکه دارائی اش را در راهی شایسته به کار افتد، چنانچه شیوه مسلمانان نیزاز روزگار یاران پیامبر تاکنون به همین گونه بوده و آئین اسلام نیز درستی آن را بر زبان آورده و برای سفارش های آدمی که پس از مرگش به کاربسته می شود دستورها و برنامه هائی

ص: 5

داده و در دو کتاب " صحیح " آمده که پیک خدا - درود خدا بر وی و خاندانش - گفت هر مسلمان چیزی داشته باشد که بتواند برای پس از مرگ درباره آن سفارشی کند، شایسته نیست دو شب را به روز برساند مگر آن که سفارش نامه یاد شده را نوشته نزد خودداشته باشد - این را بخاری آورده و بر بنیاد گزارش مسلم: . . . سه شب را به روز برساند . . .

پس عمر گفت: ازآن گاه که آن سخن را از پیک خدا - درود خدا بر وی - شنیدم هیچ شبی بر من نگذشت که سفارشنامه ام در نزدم نباشد نووی در " ریاض الصالحین = گلزارهای شایسته مردان " ص 156 می نویسد در درستی این گزارش همه همداستانند .

" خداوند سفارش کرد و برانگیختگان او نیز سفارش ها برای پس ازمرگشان کردند

و از این روی پیروی از ایشان از برترین کارها است

اگر سفارش برای پس از مرگ نباشد آفریدگان بسرگشتگی و گمراهی می افتند و با چنین سفارش ها است که کشور داری در میان دولت ها پایدار می ماند برنامه آن را به کار بند و فرو مگذار

که خداوند از آغاز هستی، دستور به این سفارش داده

گروهی را یاد کردم و به دنبال آن نیز، سفارش هائی که خداوند، به ایشان کرده بود

وگرنه پدید آوردن دستوری درباره این سفارش ها ازمن نیست "

پس اگر سفارش کردن برای پس از مرگ پیرامون کالاهای ناچیز و نابودی پذیر گیتی، استوار باشد پس چرا آن را در جانشینی راهبرانه پیامبر و آئین

ص: 6

جاویدان نپذیریم که هم نیکسازی جان ها و آبروها و دارائی ها و فرمان ها و منش هارا از آن می خواهیم و هم آشتی و سازش و آن چه را شایسته توده است؟ چون و چرا نباید داشت که یک بشر عادی نمی توانددورترین چشم انداز این مرزها را با خرد خویش بنگرد و بر این بنیاد چاره ای نیست جز این که برانگیخته درستکار، خود از سوی پروردگارش جانشین پس ازخویشتن را برگمارد تا پیروان او نیز در پی وی بیفتند .

و در ج 13 ص 269 و270 از ترجمه " غدیر " اندیشه عایشه و عبد الله پسر عمر و معاویه و سخن مردم را باز نمودیم که می گویند: " چوپان یا ساربان یا کارگزار یک زمین، هیچکدام را نرسد که آن چه را زیردست خود دارد بی سرپرست رها کند واز سوئی هم سرپرستی مردم دشوارتر است از شتر و گوسفند . " پس این دستوری که همه در آن همداستانند چگونه - در روز سقیفه - توده از آن چشم پوشیدند؟ و چراگوش ها در جای خود نماند که آن را بشنود و زبان ها از بازگو گری آن لال گردید؟ و در آن روز خردها آن را به فراموشی سپرد تا پس از روزگاری چند، مردم از آن سخن گویند و توده گزارش آن را دهند؟ برای چه پیامبر -درود خدا بر وی - توده خود را همچون شتران افسار گسیخته و سر خود رها کردو با این کار درهای آشوب هائی گمراه کننده و سخت تیره را بر روی ایشان گشوده پیروان خویش را ناچیز انگاشت وزیردستانش را از گوسفند و شتری که زیر دست کسی باشد خوارتر پنداشت؟ چنین گمان هائی از بزرگ ترین پیامبران به دور است زیرا او - درود خدا بر وی و خاندانش - به راستی جانشین خویش را - که باید پس از وی سفارش هایش را به کار بندد - خود برگماشت و با دستور و سخنی آشکار جانشین خود را نشان داد و این را به پیروانش نیز رسانید ولی - چنانچه در گزارش درست آمده - به کسی که پس از او باید به انجام سفارش هایش پردازد سپرد که پیروان وی با او نیرنگ خواهند

ص: 7

باخت و هم به او گفت: به راستی تو پس از من با رنج هائی روبرو خواهی شد علی پرسید آیا دین من درست می ماند؟ پاسخ داد دین تو درست می ماند و به علی گفت: کینه هائی درسینه های گروه هائی هست که آن را آشکار نخواهند کرد مگر پس از من و به او گفت: علی به راستی تو پس از من گرفتار می شوی پس مبادا به پیکار برخیزی " کنوز الدقائق = گنجینه های باریک نگری " از مناوی ص 188

وانگهی جانشین پیامبر که کارش به پشیمانی کشیده چرا آرزو می کند که کاش در روزسقیفه آهسته خودرا از چنگ این کار رها می کرد و آن را به گردن یکی از آن دو مرد - عمر و ابو عبیده - می افکند؟ آیا پشیمانی او انگیزه اش کاری درست بود که انجام گرفت؟ که درستی پشیمانی ندارد یا از کاری نادرست بود که پیش آمد کرد و اگر چنین باشد بنیاد جانشینی راهبرانه پیامبر که لافش را می زنند بر باد است .

و تازه چرا آرزومی کند که کاش آن را به گردن یکی از آن دو مردمی افکند؟ ما انگیزه ای برای ویژه گردانیدن آن دو به این پایگاه نمی شناسیم زیرا در میان یاران پیامبر، بزرگ تران و دارندگان برتری ها هستند که این دو مرد به مرز هیچ کدام از آنان نمی رسند و این دو - بانگرش به آنچه از منش های یاران پیامبر دریافته ایم - اگر هم نگوئیم از کم ارجتر بنشانند به راستی و هر چه آشکارتر می توانیم بگوئیم از برترین ایشان نیز به شمار نمی رفتند، آن هم با کسانی که در میانه بودند و پیش از همه، سرور ما فرمانروای گروندگان - درود بر او - دارای پیشینه ها و برتری ها، و سرافراز به دامادی و خویشاوندی پیامبر و با آن بسندگی در چاره اندیشی و رنج هائی که در راه آئین برد و دارنده روز غدیر ودیگر روزهای نمایان و ایستگاه های بلند آوازه و روان بزرگ ترین پیامبران - با نگرش به سخن

ص: 8

آشکار نامه گرامی خدا - و بر کنار ازهر ناپاکی - با نگرش به آیه پاک نمائی -

چرا نخواست آن گوی را به سوی او بیافکند تا توده را در راهی همواررهسپار کرده در شاهراهی روشن به گام زدن وادارد و راه راست را در پیش رویشان بگشاید تا او را رهنمائی ره یافته ببیند تا ایشان را به بهشت برساند که همه این ها را بزرگ ترین پیامبران - درود خدا بر وی و خاندانش- درباره او گفته بود و بخشی از آن در جلد نخست ص 36 و 37 از برگردان پارسی گذشت

ولی بازرسی خانه فاطمه - درود خدا بر وی - خوش نداریم با پیش کشیدن آن تیره روزی ها دل ها را بخراشیم و همانچه را پیشتر در جلد 5 ص 183 تا 185 از برگردان پارسی و در ص 268 تا 273 و از ص 300 تا 307 از جلد 13 آورده ایم بس می دانیم .

و فشرده آن گزارش سهمناک این که بانوی راست رو - درود خدا بر وی - درگذشت وبا دلی که از انجام دهنده این کار پراز خشم بود و او - درودهای خدا بر وی- پس از هر نمازی که گزارد بر او نفرین فرستاد

و اگر به شگفتی می آئی جا دارد که می بینی این دار و دسته، این رسوائی ها را درجائی به بار آورده و در آن درماندند که آوای پیامبر - درود خدا بر وی و خاندانش -گوش ها را پر کرده بود که می گفت: هر کس این بانو را می شناسد که شناخته، و هر که او را نشناخته بداند که او پاره تن من است و دلم، و جانی که در میان دو پهلویم است هر که او را آزرد مرا آزرده

و می گفت: فاطمه پاره تن من است هر چه او را ناخوش بیاید مرا ناخوش آمده و هر چه او را بیازارد مرا آزرده .

و می گفت: فاطمه پاره تن من است هر که او را خشمناک ساخت مرا خشمناک ساخته

ص: 9

و می گفت: فاطمه پاره تن من است هر چه او را دلگیر سازد مرا دلگیر ساخته و هر چه او خرسند دارد مرا خرسند داشته

و می گفت: فاطمه پاره تن من است هر چه او را شادمان سازد مرا شادمان ساخته

و می گفت: فاطمه خداوند برای خشم تو خشمگین می شود و برای خشنودی ات خشنود می گردد

با این آوا است که در می یابی پشیمانی جانشین پیامبر جا داشته، جز آن که در هنگامی پشیمان شده که راهی برای باز یافت گذشته نمی دید، پشیمان شد و کار گذشته بود و پیش آمده بود آنچه پیش آمده بود، پشیمان شد و بانوی پاکدامن راست رو در دل خاک ها، و بادل و جانی لبریز از خشم بر وی

سه کاری که بوبکر از انجام ندادنش پشیمان شد

ولی سه کار - از آن نه تا - که جانشین پیامبر از انجام ندادنش پشیمان بود می رساند که واکنش او در برابر آن نه از روی اندیشه و بینائی در کار بوده نه بر بنیاد دستوری از آئین، تا دریافته است که در هر سه جا لغزیده و شالوده گرفتاری هائی سخت را ریخته و به دنبال آن، مردم را به تیره ترین روزها نشانیده و کسی که درمیان مسلمانان بر جای پیامبر می نشیند نباید کاری بکند که چنین دنباله هائی داشته باشد و روشی پیش گیرد که به فرجام پشیمانی بار آرد و داستان اشعث پسر قیس می رساند که پشیمانی جانشین پیامبر به جا بوده زیرا آن مرد

ص: 10

پس از آن که روی از کیش بگردانید و گناهانی از وی سر زد و با مسلمانان به پیکار برخاست و گرفتار شد، او را دستگیر ساخته به نزد جانشین پیامبر بردند که به وی گفت: تو خود می دانی چه کردی اکنون به گمان خودت با تو چه رفتاری خواهم داشت؟ پاسخ داد با من نیکوئی می نمائی، بندهای آهنین را از پیکرم می گشائی و خواهرت را به همسری من در می آری چرا که من برگشتم و اسلام آوردم بوبکر گفت من نیز چنان کردم پس ام فروه دختر ابو قحافه (= پدر بوبکر)را به زنی به وی داد و او شمشیر خود را از نیام برکشیده به بازار شتر فروش ها رفت و هیچ شتر نر یا ماده ای ندید مگر آن را پی کرد مردم بانگ برداشتند که اشعث کافر شد و او چون کار خود را به پایان برد شمشیر را بیفکند و گفت به راستی و سوگند به خدا من کافر نشدم ولی این مرد خواهرش را به من داد و ما اگر در شهرهای خودبودیم به گونه ای دیگر سور می دادیم 0 ای مردم مدینه بخورید و ای دارندگان شترها بیائید مانند آن را بستانید و آن روز همچون جشن قربانی گردید که وبره پسر قیس خزرجی نیز در این باره گفت:

" به راستی اشعث کندی در روز دامادی اش چنان سوری داد

که برای فراهم کردن آن، بار تبهکاری هائی گران را بر دوش خویش هموار ساخت

به راستی شمشیری را برهنه کرد که هیچگاه خود را در نیام ندید

- مگر درپیکارها و آن هم در کله ها و گردن ها

-اندرون و دست و پای کره شتران و اسبان و استران .

و شتران کاروانی رانیام آن شناخت .

روزی که جوان کندی (= اشعث) را دیدی به او بگو:

تو برترین سرفرازی های آدمیزادگان را برده ای . "

و هم اصبغ پسر حرمله لیثی از سر خشمی که این پیوند دامادی در او

ص: 11

پدید آورد گفت:

" یکی از کندیان را آوردی که روی از کیش ما بگردانید

و پیمان شکنی را به بالاترین جای آن رسانید که بیرون شدن از آئین باشد

پاداش پیمان شکنی اش آن بود که جان او را زنده بداری

و دستمزد بیرون شدنش از آئین این بود که دوشیزه ای را به همسری او درآری .

و اگر او از گرفتن آن زن و پذیرفتنش به همسری خویش سرباز می زد .

البته کابین او را نیز از خویش می دادی

و اگر بیش از این می خواست ده تا مانندآن را نیز به همسری او در می آوردی وباز ده تا دیگر هم در پی او می فرستادی

بوبکر را بگو که پس از ای کار خویش، قریش را زشت نمودی

و نام آوری و آوازه نیکوی آن را به گمنامی دگرگون گردانیدی

اگر تو در پی سرافرازی بودی آیا در میان تیره خودت(تیمیان مره زاده) هیچکس دیگر نبودکه خواهرت را به او دهی؟

اگر پس از آن که او را به نزد تو آوردند می کشتی

البته برای خواهرت نامی نیکو فراهم می آوردی و اندوخته ای شایسته می نهادی

ولی اینک آن چه را با کندی کردی کاری بایسته بر تو می شناسد .

که در برابر انجام آن نه ستایشی برای خود فرا گرفتی و نه پاداش داری . "

سه زمینه بازپسین

آن سه زمینه بازپسین، که جانشین پیامبر آرزو کرده است که کاش

ص: 12

از پیک خدا -درود خدا بر وی و خاندانش - می پرسید، ما را آگاه می سازد که وی در دانستی های وابسته به این کیش، تا چه اندازه بی بهره و در دریافت دستورهای آن، اندک مایه بوده چندانکه فرمان های مرده ریگ بری را نمی دانسته با این که جانشین پیامبر در میان مسلمانان خواه ناخواه با پرسش هائی در پیرامون آن بسیار روبرومی شود و باز همین ها می رساند که وی در بنیاد جانشینی پیامبر دو دل بوده که آیا با دستور و سخن آشکار پیامبر است؟ یا با گزینش مردم؟ و اگر دومی باشد آیا تنها ویژه کسانی است که با پیامبر بمدینه کوچیدند؟ یا یاران اواز شهر یاد شده نیز بهره ای از آن دارند؟ که هر کدام را بگیریم در می یابیم که او در بالا رفتنش از تخت جانشینی پیامبر در کار خویش به باوری استوار و راهبرانه پشتگرمی نداشته است و ما در این جا به جز روان آزاده تو را به داوری نخواهیم خواست و سخن درست نیز انگیزه خشم نباید باشد .

وانگهی من هیچ جائی برای این آرزو نمی بینم زیرا اگر وی از پیامبر - درود خدا بر وی و خاندانش - پرسشی دراین زمینه می کرد پاسخی نمی شنید مگرهمانند این سخن:

هر کس که در برابر او من از خودش به وی سزاوارتر هستم علی نیز در برابر او به همین گونه است (بر گردان پارسی غدیر ج 1)

و نیز این سخن: به راستی من در میان شما دو چیز گران به جای می گذارم نامه خداوند و خاندان و تبار خویش

و این سخن: به راستی من در میان شما دو جانشین می گذارم نامه خدا و خاندان خودم

ص: 13

و این سخن: علی در برابر من همان پایگاه را دارد که هارون در برابر موسی داشت مگر این که پس از من پیامبری نیست (= ج 1 ص 77 و ج 5 ص 332 تا 334 و 325 تا 331)

وسخن وی به علی: آیا خشنود نیستی که تو در کنار من همان پایگاه را داشته باشی که هارون در کنار موسی داشت جز این که تو پیامبر نیستی، و شایسته نیست که من بروم مگر تو جانشین من باشی (= ج 1 ص 97 و ج 5 ص 325 و 327)

و این سخن: نیروی آموزشگر نهانی مرا از سه برتری علی آگاه ساخت: این که به راستی سرور مسلمانان است و پیشوای پرهیزگاران و مهتر سپید رویان" مستدرک حاکم " ج 3 ص 138

و این سخن(به فاطمه): به راستی خداوند روی به مردم زمین کرد و از میان آنان پدرت را برگزید، و او را برانگیخته گردانید و بار دیگر که روی به مردم زمین کرد شوهرت را برگزید و با نیروی آموزشگر نهانی به من بفرمود تا تو رابه همسری او درآرم و وی را کسی گردانم که پس از مرگ، سفارش های ویژه ام را به کار بندد " = ج 5 ص 57و 58، ج 4 ص 202 "

و این سخن: علی بزرگ ترین راست روان و جدائی نهنده این توده است که درست و نادرست را ازیکدیگر باز می شناساند و در میان گروندگان به این کیش، به پادشاه زنبوران می ماند در کنار ایشان و او دری است که برای رسیدن به من باید ازاو گذشت و او جانشین من است پس از من" = ج 4 ص 194تا 197 "

و این سخن: علی درفش راهنمائی است و پیشوای دوستان من و فروغ کسانی که از من فرمان برند و سخنی که پرهیزگاران همیشه به همراه دارند، هر که او را دشمن داشت مرا دوست داشته و هر که اورا دشمن داشت مرا دشمن داشته " = ج 5ص / 207 "

و این سخن: علی برادر من و کسی است که پس از مرگم سفارش های

ص: 14

ویژه ام را انجام داده و میراثم به او می رسد و پس از من جانشین من است " = ج 4 ص 143 تا 160 "

و این سخن: علی سروری است که باید او را بزرگ دارند، مایه امید مسلمانان و فرمانروای گروندگان به کیش ایشان است جایگاه راز من و دانشم و دروازه من است که به او پناهنده شوند، او است کسی که در میان خاندانم - و پیروان نیکوکارم - سفارش های ویژه ام را پس از مرگ به کار بندد و اوست برادر من در این جهان و جهان دیگر " = ج 5 ص 205 "

و این سخن: علی برادر من و دستیار من و بهترین کسی است که پس ازخود به جای می گذارم " = ج 5 ص 55 و ج 4 ص 195 و 196 "

و این سخن: علی با حق است و حق با علی، از یکدیگر جدا نشوند تا در کنار حوض کوثر بر من درآیند " = ج 5 ص 296 تا 299 " و این سخن: علی با حق است و حق با علی و بر زبان او، هر جا علی بگردد آن نیزخواهد گشت . " = ج 5 ص 299 "

و این سخن: علی با قرآن است و قرآن با علی، از یکدیگر جدا نشوند تا در کنار حوض کوثر بر من درآیند " = ج 5 ص 298و 299 و 302 "

و این سخن: علی از من است و من از علی و او پس از من سرپرست هر کسی است که به این کیشن گرویده " = ج 5 ص 56 و 354 تا 356 "

و این سخن: پس از من در برابر هر مرد و زن که به این کیش گرویده علی از خودش نیز به وی سزاوارتر است . " = ج 1 ص 41 و 97 "

و این سخن: خداوند علی را همان پایگاه در کنار من بخشیده است که مرا در برابر خودش " = ج 1 ص 51 "

و این سخن: در میان همه کسانی که به این کیش گرویده اند علی پس از من سرپرستی است که من بر گمارده ام " مسند احمد " ج 1 ص 231

واین سخن: علی در برابر من همان پایگاه را دارد که من در برابر پروردگارم

ص: 15

" السیره الحبلیه "ج 3 ص 391 و نیز = " ج 5 ص 56 "

و این سخن: پس از من علی سرپرست کسانی است که به این کیش گرویده اند " تاریخ خطیب " ج 4 ص 339

و این سخن: هر کس خدا و برانگیخته او سرپرست وی باشند علی سرپرست وی است . " = ج ص 1ص 77 و 78 "

و این سخن: هیچکس از سوی من نباید پیام گزاری کند مگر خودم با مردی که از من باشد (علی رامی گوید) " الغدیر " ج 6 ص 338 تا 350 و " = ج 1 ص 94 تا 99 و ج 5 ص 56"

و این سخن: هیچ پیامبری نیست مگر همانندی دارد و علی همانند من است " = ج 5 ص 57 "

و این سخن: من و علی در روز رستاخیز و در برابر پیروانم پشتوانه روشنگری هستیم . " تاریخ خطیب " ج 2 ص 88

و این سخن: هر کس علی را فرمان برد مرا فرمان برده و هر که در برابر او نافرمانی نمود از فرمان من سر پیچیده " مستدرک حاکم " ج 3 ص 121 و 128

با این سخنان آشکار پیامبر چگونه بوبکر که به جانشینی اوبرخاسته چنان آرزوئی می کند؟ مگر درروزهائی که او - درود خدا بر وی و خاندانش - بانگ برداشته و با هر گونه رنگی از سخن و گفتار که در پندار آیدبر گماشتن جانشینش را آگاهی می داد گوش ها سنگین بود؟ یا در میان آن گروه، کسانی برای ساخت و پاخت های پنهانی شان خود را به کری زده بودند؟

یا برای این جانشین پیامبر همان پاسخ بس نبود که چون او - درود خدا بر وی و خاندانش - آئین خود را به گروهای تازیان پیشنهاد کرد با آن که فرمانروای گروندگان به او - علی - و بوبکر نیز هر دو با او بودند ولی چون سخن به تیره عامرپسر صعصعه رسید و ایشان را به سوی خدا خواند گوینده ایشان از او پرسید اگر ما بر سر این کار از تو پیروی کنیم و آنگاه خداوند

ص: 16

تو را بر کسانی که با تو سازگاری می نمایند پیروز کرد آیا در دیده تو شایستگی آن را یافته ایم که پس از تو ما سرپرست کار باشیم؟ پاسخ داد به راستی کار در دست خدا است و آن را هر کجا خود بخواهد می نهد

آیا خلیفه می پنداشت پیغامبری - درود خدابر وی و خاندانش - که سرپرستی کار راپس از خویشتن وابسته به خواست خداوندگار پاک می داند اگر چنین پرسشی از وی می کرد پاسخ می داد: این کار با گزینش توده است - هر چند بایستگی های همداستانی و گزینش درست - چنانکه باید - در آن نباشد - نمونه اش: دست فرمانبری دادن مردم به بوبکر - یا به این گونه که جانشین پیامبر، کسی دیگر را برای سرپرستی کار پس از مرگ خود و به جانشینی برگزیند - که شالوده فرمانروائی عمر چنین بود - یا با رای گیری ای که بگویند هر کس سرانجام آن را نپذیرفت کشته خواهد شد - که عثمان را با این زمینه چینی سر کار آوردند؟ ولی اگر بوبکر چنین می پنداشت خوش نمی داشت که از او - درود خدا بر وی و خاندانش- در این باره پرسشی کند زیرا می دانست این دو دولی در پاسخ گوئی - که خودش روا می شمارد - توده را به آشفتگی و نابسامانی وادار خواهد کرد و راهی می گشاید که هر لافزنی - به درست یا نادرست - سر به کشمکش برداردو هر زاغ و کلاغی آن را دستاویز گرداند تا گوی به دامان آزاد شدگان وفرزندانشان - همچون یزید و معاویه - و همانندانشان بیفتد .

جلوگیری از آبرو ریزی

در گزارش " سه کار و سه کارو سه کار " ابو عبید کار نخستین از نخستین سه کار را نیاورده و به جای این که بنویسد: " ای کاش خانه فاطمه را بازرسی نمی کردم " نوشته: " ای کاش چنین و چنان نمی کردم " و چرای این افتادگی را در نیاز نگارنده باید جست که یاد کرده و گفته: دلم نمی خواهد آنرا یادی آوری کنم و این

ص: 17

دستبر را - در گزارش - تنها برای جلوگیری از آبروریزی جانشین پیامبر زده است ولی افسوس که دیگران در این باره با او همکاری ننموده و به این گونه نادرستی او و دستبردی را که در سپرده های تاریخ، روا داشته آشکار ساخته اند .

پرسش یک یهودی از بوبکر

از زبان انس پسر مالک آورده اند که گفت پس از درگذشت پیک خدا - درود خدا بر وی و خاندانش - یک یهودی بیامد و توده، او را به بوبکر راه نمودند تا در برابر وی ایستاد و گفت می خواهم در زمینه هائی از تو پرسش کنم که هیچکس پاسخ آن را نداند مگر پیامبر یا کسی که به دستور وی برای انجام سفارش هایش برگماشته باشد . بوبکر گفت هر چه خواهی بپرس یهودی گفت مرا آگاهی ده آن چیست که خدا ندارد و چیست که در آستان خدا نیست و چیست که خداوند نمی شناسد؟ بوبکر گفت ای جهود این پرسش ها از کسانی است که خود را از پیروان آئین می نمایند و در نهان دشمن آنند . پس بوبکر و مسلمانان - خدا از ایشان خشنود باد - بر آن شدند که آسیبی به یهودی رسانند پسر عباس - خدا از آن دو خشنود باد - گفت: با این مرد دادگرانه رفتار نکردید بوبکر گفت مگرنشنیدی چه گفت؟ پسر عباس گفت اگر پاسخ او راه دارید بگوئید وگرنه ببریدش به نزد علی - خدا از وی خشنودباد - تا پاسخ او را بدهد زیرا من به راستی از پیک خداوند - درود خدا بر وی و خاندانش - شنیدم درباره علی پسرابوطالب به این گونه خدای را خواند: " خدایا دل او را راه بنمای و زبان او را استوار دار " گفت که: پس بوبکر و کسانی که در آنجا بودند برخاستند تا نزد علی پسر ابوطالب شدند و دستوری خواستند تا بر وی درآیند آنگاه بوبکر گفت: ابوالحسن (نام سر پوشیده علی) این جهود، پرسش های کسانی را به نزد من

ص: 18

آورده که خود را از پیروان آئین می نمایند و در نهان دشمن آنند، علی گفت: یهودی چه می گوئی؟ گفت من در زمینه هائی از تو پرسش می کنم که هیچکس پاسخ آن نداند مگر پیامبر یا کسی که به دستور وی برای انجام سفارش هایش برگماشته شده گفت: بگوی، یهودی همان پرسش ها را بازگو کرد و علی - خدا از وی خشنود باد - گفت: آنچه راخداوند نمی شناسد، درستی سخن شما است - ای گروه یهود - که می گوئید: " عزیز پسر خدا است " با این که خداوند فرزندی برای خود نمی شناسد . این هم که می گوئی: " مرا از آنچه در آستان خدا نیست آگاه کن " بدان که در آستان او ستمی بر بندگان نیست، واین که می گوئی " مرا از آنچه خدا ندارد آگاه کن " بدان که او همتا و انباز ندارد یهودی گفت گواهی می دهم که به راستی خداوندی جز خدای یگانه نیست و محمد برانگیخته خدا است و البته تو کسی هستی که پیک خداوند - درود خدا بر وی و خاندانش - برای انجام سفارش هایش پس از مرگ برگماشته است . بوبکر و مسلمانان به علی - درود بر او - گفتند: ای دور کننده رنج ها " المجتنی " از ابن درید ص 35

امینی گوید: بخوانید و داوری کنید

پیک های ترسایان و پرسش های ایشان

حافظ عاصمی از زبان سلمان پارسی - خدا از وی خشنود باد - گزارش کرده که گفت چون پیامبر - درود خدا بر وی و خاندانش - درگذشت ترسایان گرد قیصر -پادشاه روم - انجمن شده و او را گفتند: پادشاها مادر " انجیل = مژده" یافته ایم که پس از عیسی برانگیخته ای به نام احمد می آید و ما آمدن او را پائیده و از ویژگی هایش آگاهی یافته ایم و اکنون ما را راه بنمای زیرا ما برای سرپرستی

ص: 19

جهان و کیش خویش تو را پسندیده ایم (گفت که) پس قیصر صد تن از ترسایان شهرهایش را فراهم آورد و پیمان های استوار ازایشان گرفت که نیرنگ نزنند و چیزی از کارهاشان را از او نهان ندارند و آنگاه گفت اکنون به سراغ این مردی بروید که پس از درگذشت پیامبر ایشان برای انجام سفارش هایش نشسته است، آنچه را از پیامبران - درود بر ایشان- می پرسیدند ازو بپرسید و آنچه را در گذشته ها ایشان می آوردند و از ایشان می خواستند و نشانه هائی را که با یاری آن، پیامبران شناخته می شدند از او بخواهید اگر شما را آگاه گردانید پس به آن پیامبرو به کسی که پس از درگذشت وی برای انجام سفارش هایش نشسته بگروید و این را برای من بنویسید و اگر شما را آگاه نکرد بدانید او مردی است که گروهش فرمان وی را می برند و خود، سخن را با لایه های نهفته در آن می گیرد و به پیروان و هم پیمانانش بر می گرداند، پس بروید و از آشکار شدن این پیامبر پی جوئی کنید تا او را بشناسید گفت: آن گروه به راه افتادند تا به بیت المقدس رسیدند همان هنگام نیز یهودان پیرامون راس الجالوت " بزرگ این آئین" را گرفتند و همانچه را ترسایان به قیصر گفته بودند، ایشان نیز به وی گفتند پس راس جالوت صد کس از یهودان را فراهم آورد و تا برای همان پرس و جوها در پی ترسایان افتادند) سلمان گفت: من نیز با بهره ای که از همراهی با این گروه چشم داشتم به دنبالشان رفتم تا به مدینه رسیدیم، روز آدینه بود و ابوبکر - خدا از وی خشنود باد - در مسجد نشسته، برداشت های خود را در پیرامون آئین های کیش برای مردم باز می نمود من بر وی درآمدم و خواست یهودیان و ترسایان رااز آمدن، به آگاهی وی رساندم او دستوری داد تا بروی درآیند پس راس الجالوت بر وی درآمد و گفت ابوبکر ماگروهی از ترسایان و یهودان هستیم که آمده ایم تا از شما درباره برتری کیشتان پرسش کنیم پس اگر کیش شما برتر بود آن را می پذیریم وگرنه کیش ما برترین کیش ها است بوبکر گفت هر چه خواهی بپرس که اگر خدا خواهد پاسخ تو را می دهم گفت من و تو در آستان خداوند چیستیم؟ بوبکر پاسخ داد از

ص: 20

خودم بگویم که تاکنون چه در نزدخویش و چه در پیشگاه خدا از گروندگان به وی بوده ام و پس از این نمی دانم چه خواهد بود . یهودی گفت: چگونگی جایگاه خود را در بهشت و جایگاه مرا در دوزخ به من باز نمای تا از جایگاه خود کناره بگیرم و به جایگاه تو گرایش یابم گفت: بوبکر به جای پاسخ نگاهی به معاذ افکند و نگاهی به پسر مسعود . و راس الجالوت روی به یاران خویش کرده و با زبان گروه خود به ایشان گفت این پیامبر نیست . سلمان گفت: گروه مسلمانان به من نگریستند و من ایشان را گفتم: مردم در پی مردی بفرستید که اگر بالشی برای او بنهید تا بر آن پشتی دهد، در میان پیروان تورات بر بنیاد توراتشان داوری می کند و در میان گروندگان به انجیل با انجیلشان و در میان زبوریان با زبورشان و در میان قرآنیان با قرآنشان، درون آیه را از برون آن می شناسد و برون آن را از درونش، معاذ گفت: پس من برخاستم و علی پسر ابوطالب را خواندم و او را از خواست یهودیان و ترسایان درآمدن خویش آگاه کردم و او روی بیاورد تا در مسجد برانگیخته خدا - درود خدا بر روی - بنشست - پسر مسعود گفت ما پیراهن زبونی در برداشتیم تا علی پسر ابوطالب بیامد و خداوند آن را از ما به دور کرد - علی گفت هر چه خواهی بپرس که اگر خدا خواهد تو راه از پاسخ آن آگاهی خواهم داد یهودی پرسیدمن و تو در آستان خدا چیستیم؟ گفت از خود بگویم که من تاکنون در نزد خویش و در پیشگاه خداوند از گروندگان به او بوده ام و پس از این نمی دانم چه خواهد شد و از تو بگویم که تو تاکنون چه در دل من و چه در آستان خداوند از ناگرویدگان بوده ای و پس از این نمی دانم چه پیش آید . راس الجالوت گفت: چگونگی جایگاه خود را در بهشت و جایگاه مرا در دوزخ به من باز نمای تا از جایگاه خود کناره گیرم و به جایگاه تو گرایش یابم علی

ص: 21

گفت: یهودی من پاداش بهشت و کیفر دوزخ را ندیده ام تا به تو بشناسانم ولی خداوند برای گروندگان به خویش، بهشت را آماده کرده و برای جز آنان آتش را . و اگر تو - در زمینه ای از این - دو دل باشی به راستی از سخن پیامبر - درود خدا بر وی - سر پیچیده ای و در زمینه اسلام نیستی گفت خدا بیامرزدت راست گفتی زیرا به راستی پیامبران، آنچه را می آورند خود باور دارند و دیگران نیز اگر آن را راست شمارند از گروندگان اند و اگر از پذیرفتن آن سرباز زنند از ناگروندگان، سپس گفت مرا آگاه کن که آیا خدا را به دستیاری محمد شناختی یا محمد را از راه خدا؟ علی گفت: یهودی من محمد را به یاری خدا شناختم نه خدا را از راه محمد زیرا آفریده ای است که هستی او مرز و اندازه ای ویژه دارد، و بنده ای از بندگان خدا است که خداوند او را برگرفته و برای آفریدگانش برگزیده و چنانچه فرشتگان را در نهان از چگونگی فرمانبری آگاه می کند به او آگاهی بخشیده و خود را به ایشان به این سان شناسانده که نه همانندی دارد و نه چگونگی . گفت راست گفتی سپس گفت مرا آگاه کن که پروردگار " در " این گیتی است یا " در " جهان دیگر؟ علی گفت به راستی واژه " در " پیمانه است و هر چیز در این پیمانه گنجید داری مرزو اندازه خواهد بود ولی او آن چه را در گیتی و در جهان دیگر است می داند و عرش او در هوای بازپسین جهان است که پیرامون این گیتی را نیز فرا گرفته و - در میانه آن - بازپسین جهان، به چراغی می ماند که اگر کنده شود آن نیز درهم می شکند و اگر آن رابه در کنی آن جا در جای خود راست نمی ایستد - و به همین گونه است گیتی در میان بازپسین جهان - گفت راست گفتی وسپس گفت مرا بیاگاهان که آیا پروردگار، پدیده ها را با توانائی خویش بر می دارد یا چیزی هست که او را در خود بردارد؟ علی پسر ابوطالب گفت بلکه او خود بردارنده است راس جالوت پرسید چگونه؟

ص: 22

با این که به راستی مادر تورات می یابیم نوشته است که در آن روز عرش پروردگارت بالای ایشان هشت پدیده را بر می دارد علی گفت: یهودی به راستی فرشتگان، تخت گاه جهان نهان را بر می دارند و خاک، هوا را بر می دارد و خاک بر توانائی نهاده شده و این است که خدای برتر از پندار گوید: اوراست آنچه در آسمان ها و زمین و در میان آن دو و در زیرزمین است یهودی گفت راست گفتی خدایت بیامرزاد تا پایان گزارش . " زین الفتی فی شرح سوره هل اتی " از حافظ عاصمی

بیایید تا تندروی را بشناسیم

این بود نمونه هائی از اندیشه ها و برداشت های بوبکر که به آن ها دست یافتیم و با همه کمی، تو را از جایگاه او در دانش های وابسته به نامه خدا و شناخت آئین نامه پیامبر و دریافت آئین و دستورهای کیش ما، آگاه می سازد و بااین همه آیا تندروی و گزاف گوئی نیست که بنویسند: هر کس بهره ای از دانش دارد می داند دانش بوبکر چندین برابربیش از علی بوده

آیا گزافه و تندروی نیست که بگویند: زبانزد چنان است که- به راستی - مردم، داوری ها و برداشت هائی را که از بوبکر و عمر و عثمان و علی رسیده فراهم آورده و دیده اند درست ترین همه آنها که بهتردانش دارنده آن را می نماید دستورهای بوبکر است و سپس عمر، از این روی می بینیم آن شماره از کارهای عمر که با دستور آشکار پیامبر ناسازگاری دارد کمتر از آن علی است ولی برای بوبکر، هیچ دستور آشکاری نتوان یافت که با آن ناسازگاری نموده باشد آیا گزافه وتندروی نیست که بگوئیم نه بوبکر نه عمر و نه جز آن دو از بزرگ یاران پیامبر، برای پاسخ به هیچ پرسشی به سراغ علی نمی آمدند و زبانزد

ص: 23

چنان است که البته علی دانش را از بوبکر فرا گرفته

آیا گزافه و تندروی نیست که همچون ابن حجر در " صواعق " ص 19 - بگویند: به راستی بوبکر از بزرگ ترین کسانی است که اندیشه خود را برای دریافت دستور خدا به کوشش واداشته و بلکه بی چون و چرا او از همه یاران پیامبر داناتر است .

آیا گزافه و تندروی نیست که بگویند به راستی بوبکر در میان یاران پیامبر ازهمه داناتر و هوشمند تر و آگاهی او به آئین نامه های پیامبر بیشتر بود چنانکه یاران پیامبر در بسیاری جاها به اندیشه او بر می گشتند و او با گزارش آئین نامه هائی از پیامبر که نزد آنان یافت نمی شد (ولی وی از برداشت و هر گاه می خواست به یاد می آورد) در برابر ایشان روی می نمود وچگونه چنین نباشد با آنکه از آغاز برانگیخته شدن پیامبر - درود خدا بر وی - تا هنگامی که درگذشت همراه و نگران وی بوده است

آیا گزافه و تندروی نیست که به پاک ترین پیامبران- درود خدا بر وی و خاندانش - بسته اند که گفته: خداوند هیچ چیز در سینه من نریخت مگر آن را در سینه بوبکر ریختم

آیا گزافه و تندروی نیست که از زبان او - درود خدا بر وی و خاندانش - گزارش کرده اند که گفته: " در خواب دیدم که گوئی کاسه ای بزرگ و پر از شیر به من دادند تا چندان ازآن نوشیدم که لبریز شدم و دیدم که دررگ هایم میان گوشت و پوستم روان گردیدو با آشامیدن آن افزونی یافتم پس آن را به بوبکر دادم . " گفتند: ای پیک خدا این دانش است که خداوند تو را بخشود

ص: 24

تا چون از آن لبریز شدی و افزونی یافتی آن را به بوبکر بخشیدی . او - درود خدا بر وی - گفت البته درست گفتید " الریاض النضره " ج 1 ص 101

آیا گزافه و تندروی نیست که ابن سعد از زبان پسر عمر آورده که چون از وی پرسیدند در روزگار پیک خداوند - درود خدا بر وی و خاندانش -چه کسی برداشت های خود را در زمینه آئین های کیش باز می نمود گفت جز ابوبکر و عمر کسی را با این ویژگی نمی شناسم بنگرید به " اسد الغابه " ج 3 ص 216، " الصواعق " ص 10و 20 "تاریخ الخلفا " از سیوطی ص

گواهی های پیامبر و یارانش بر دروغ بودن لاف هاشان

امینی گوید: کاش می دانستم این گروه را چه شده است که به این لاف زنی های میان تهی پرداخته اند؟ و به بافتن این دروغ های شاخدار؟ و به راندن ساده دلان توده به سوی لغزش گاه ها و تیره ترین روزها؟ و به بازداشتن ایشان ازروشن راه درستی و همواره زمینه راستی، که تنها با گام زدن در آن می توان مردان را شناخت و مرز منش های گذشتنگان را دریافت .

آیا این برداشت ها با آوای پاک ترین آئین گذاران ناسازگار نیست که به فاطمه می گوید: آیا خشنود نیستی که من تو را به همسری کسی درآوردم که از همه مسلمانان زودتر به اسلام گرویده و داناترین ایشان است؟

و با این سخن او به وی: من تو را به زنی به بهترین پیروانم و داناترین ایشان دادم .

و این سخن او: به راستی علی از میان یاران من نخستین کسی است که اسلام آورده و دانش او از همه ایشان بیشتر است .

و این سخن او: پس از من داناترین توده ام علی است .

و این سخن او: من شهر دانشم و علی در آن است .

و این سخن او: علی پیمانه دانش من است .

و این سخن او: علی دروازه دانش من است .

ص: 25

و این سخن او: علی گنجور دانش من است .

و این سخن او: علی انبان دانش من است .

و این سخن او: من خانه فرزانگی ام و علی در آن است .

و این سخن او: من خانه دانشم و علی در آن است .

و این سخن او: من ترازوی دانشم و علی دو کفه آن است .

و این سخن او: من ترازوی فرازنگی ام و علی زبانه آن است .

و این سخن او: استادترین پیروان من در دادرسی علی است .

و این سخن او: استادترین شما در دادرسی علی است و بسیاری گزارش های پاکیزه همانند آنچه گذشت .

آیا آن برداشت های درون تهی، ناسازگار نیست با آنچه در برگردان پارسی همین نگاشته ج5 ص 171 تا 180 گذشت؟ و با آنچه در جلد ششم زیر نشانی " نوادر الاثر = برجا مانده های کمیاب ر درباره دانش علی آوردیم و همه جا با انگشت نهادن بر سخنان نخستین یاران پیامبر و کسانی که با نیکوئی در پی ایشان افتادند - همچون عایشه، عمر، معاویه، پسر عباس، پسر مسعود، عدی پسر حاتم، سعید پسر مسیب، هشام پسر عتبه، عبد الله پسر حجل، عطاء

کجا می توان به جز فرمانروای گروندگان علی، هیچ کس از توده مسلمان را داناترین ایشان شمرد با اینکه ما در بر گردان پارسی همین نگاشته - ج 5 ص 180 - 179 دیدیم دانشوران همداستانندکه تنها علی درود بر او باد - و نه دیگران - بوده که دانش پیامبر - درودخدا بر وی و خاندانش - پس از مرگ وی به او رسیده با این که در همانجا گزارش درستی را دیدیم که از سرور ما فرمانروای گروندگان رسیده که گفت: به خدا سوگند من برادر و دوست و پسر عموی اویم و دانش او پس از درگذشتش به من رسیده پس کیست که به او سزاوارتر از من باشد؟

ص: 26

وانگهی اگر این خواب ها درست باشد کدام نشانه ناچیز از دانش خلیفه در دست داریم که نمونه ای باشد از افزونی یافتن او با سر کشیدن آن کاسه از دست بزرگ ترین پیامبران؟ سخن او درباره " اب "؟ یا برداشت وی از " کلاله " و " بهره نیا و مادر بزرگ پدری و مادری از مرده ریگ نواده " و جانشینی پیامبر و دیگر زمینه ها؟ آیا با همین سرمایه های دانش بوده است که او و دوستش هنگامی که پیک خدا - درود خدا بر وی و خاندانش - نیز زنده بوده در پیرامون کیش وی دستورهائی می داده اند؟

کدامین سینه است که پیک خداوندهر چه را خدا در سینه خودش - درود خدا بر وی و خاندانش - ریخته اند در آن بریزد و آنگاه هیچ دانشی از آن تراوش نکند؟ مگر نه اینکه " از کوزه همان برون تراود که در اوست "؟

تو نیک می دانی که پذیرفتن آن همه گزارش های درستی که از گفته های پیک خدا - درود خدا بر وی و خاندانش - و از گفته های یاران او و شاگردان ایشان درباره دانش فرمانروای گروندگان به او - درود بر او - رسیده و سپس سازش دادن میان آن ها و برداشت های گزافه ای که درباره دانش بوبکر گذشت ما را ناگزیر می کند بگوئیم او از پیک خداوند هم داناتر بوده است زیرا دیدیم علی و پیامبر - درود خدا بر آن دو و خاندانشان - در برتری ها بردارند و علی همتای برادر پاک خویش است و روان وی در همه سرافرازی ها، که دانش وی پس از مرگش به او رسیده ودروازه و گنجور و پیمانه و انبان دانش وی است، (پس داناتر شناختن بوبکر از علی ما را بر آن می دارد که وی رااز پیامبر نیز داناتر بشماریم) و من گمان ندارم همه آن گروه - و شاید بیشترشان نیز - چنین برداشتی را بپذیرند آری کسی که از گزافگوئی درباره بوحنیفه و داناتر انگاشتن او از پیک خداوند - درود خدا بر وی و خاندانش - در رشته داوری خودداری نکند - که در جلد پنجم ص 279 از چاپ دوم گذشت - چنین کسی از چنین برداشتی درباره بوبکر که از بوحنیفه برتر است پروا نخواهد داشت .

ص: 27

ای پیروان ابن حزم و ابن تیمیه و ابن کثیر و ابن قیم جوزیه این است گزافگوئی گوشخراشی که سخت باید دشمن داشت نه آنچه شیعه می گوید

نشانه هایی بر داناتر بودن بوبکر و بررسی آن
تنها او می دانسته که پیامبر هم می میرد

نخستین نمونه از نمونه های دانش جانشین پبامبر در دیده باقلانی از پیشینیان - چنانکه در " تمهید " وی ص 191 آمده - و در دیده سید احمد زینی دحلان از پسینیان - چنانکه در ج 3 ص 376 از " سیره " وی که در کنار نگاشته " حلبی " چاپ شده آمده - همان آگاه کردن مردم است به مرگ پیک خداوند - درود خدا بر وی و خاندانش - و گفتگوی او با عمر پسر خطاب بر بنیاد سخن خدای گرامی و فرزانه: محمدنیست مگر برانگیخته ای، که پیش از او برانگیختگان درگذشتندآیا اگر در گذشت یا کشته شد شما به پشت (= آئین پیشین) بر می گردید؟ تا پایان آیه

چه فراموش کارند آن دو نویسنده که ندانسته اند این رویداد برای هیچکدام از یاران پیامبر چنان پیچیده و در نیافتنی نبود و بسی دور است که دانش آنان چه این اندازه بوده باشد زیرا آنان که قرآن بزرگوار را در سینه داشتند همه می دانستند که او- درود خدا بر وی و خاندانش - را مرگ دریافته و این را نیز بر شالوده سرشتی می شمردند که خداوند در میان همه آدمیان نهاده و فرمان مرگ را بر همه روان گردانیده و پایان زندگی و اندازه درنگ در گیتی در نزد او است وهیچکس را نرسد که بمیرد مگر با دستوری از خدا که زندگی هر کس را در نامه سرنوشت او مرز نهاده اند و هر گروهی را مرگی است که چون مرگ ایشان فرا رسد نه یک ساعت پس می افتند و نه پیش، پس از جنگ زدن در دامن قرآن بزرگ، بسی سخنان آشکار از خود او - درود خدا بر وی و خاندانش - در جاهائی بیشمار نیز آویزه گوششان بود که به ویژه بازپسین دیدار خود از خانه

ص: 28

خدا را با آن ها بیانباشت و از همین روی این دیدار رابه " حجه الوداع = دیدار بدرود " نام نهادند .

این هم که عمر، مرگ او - درود خدا بر وی و خاندانش - نمی پذیرفت نه از ناآگاهی در این زمینه ها بود زیرا پیش از آنکه بوبکر آیه یاد شده را بر وی بخواند عمرو پسر زائده در مسجد پیک خداوند - درود خدابر وی و خاندانش - آن را بر وی و یاران پیامبر بخواند و دنبال آن نیز سخن خدای برتر از پندار را یاد کرد که به راستی تو میرنده ای و البته آنان میرندگانند ولی آن مرد از این گفتار و از بازگوگر آن روی بگردانید با این که عمرو پسر زائده از یاران بزرگ پیامبر است که پیک خداوند - درود خدا بر وی و خاندانش - سیزده بار در هنگامی که برای جنگ از مدینه بیرون می شد او را به جانشینی خود درشهر گذاشت که این را نگارنده " الاصابه " نیز آورده است - ج 2 ص 523-

نپذیرفتن گزارش مرگ پیامبر - و هم بیم دادن مردم از به زبان آوردن آن -همه اش تنها برای سیاست هوشمندانه ای بود که اندیشه توده را از این پرسش که جانشین پیامبر کیست باز بدارد تا بوبکر سر برسد زیرا وی در آن هنگام -نه در آنجا بلکه - در بیرون مدینه درسنح بود چرا که ساخت و پاخت ها در نهان انجام می گرفت

نمی بینی که بسیاری از بزرگان این دار و دسته برای سرباز زدن عمر از پذیرفتن مرگ او - درود خدا بر وی و خاندانش - بهانه هائی تراشیده اند تا کسی وی رانادان نشمارد چنانکه یکی می نویسد: این واکنش از شوریدگی مغز و آشفتگی دل وی بوده که رویدادهای آشکار را به فراموشی سپرده یکی هم این پاسخ را دست آویز گرفته که: با درگذشت پیامبر - درود خدا بر وی - سختی اندوه، اندیشه عمر را ناچیز گردانیدتا آن جا که می گفت: به خدا او نمرده بلکه

ص: 29

به سوی پروردگارش رفته

پاسخ وی با پیامبر یکسان بوده

(نمونه دوم) ابن حجر نمونه های دیگری از دانش این جانشین پیامبررا آورده و آنها را دست آویزی گردانیده است برای این که وی را بی چون چرا از همه یاران پیامبر داناتر بشمارد یکی گزارشی است که بخاری در "صحیح " خود در پیرامون سازش در رویداد حدیبیه از زبان عمر پسر خطاب - خدا از وی خشنود باد - آورده که گفت: به نزد پیامبر خدا - درود خدا بر وی - شدم و پرسیدم ای پیامبر خدا آیا تو پیامبر راستین خدا نیستی؟ پاسخ داد آری پرسیدم مگر نه ما در راه درستی هستیم و دشمن ما در راه نادرستی؟ پاسخ داد آری . پرسیدم پس چرا ما با همه پیروی از کیش خود زبونی را بر خویش هموار کنیم؟ پاسخ داد: به راستی من پیک خداوند هستم واز فرمان او سر نمی پیچم و او یاور من است گفتم مگر تو به ما نگفتی که ما به خانه خدا خواهیم رفت و در پیرامون آن خواهیم چرخید؟ پاسخ داد آری ولی آیا گفته بودم که همین امسال خواهیم رفت؟ گفتم نه گفت پس به راستی که در آینده تو به سوی آن رهسپار شده و پیرامون آن خواهی چرخیدگفت که: سپس به نزد بوبکر - خدا از وی خشنود باد - شدم و گفتم: ابوبکر مگر این مرد پیامبر راستین خدا نیست؟ گفت آری گفتم مگر نه ما در راه راست هستیم و دشمن ما در راه نادرستی؟ گفت آری گفتم پس چرا ما با همه پیروی از کیش خود زبونی را بر خویش هموار کنیم؟ گفت: هان ای مرد البته وی برانگیخته خدا است و از فرمان پروردگارش هرگز سر نمی پیچد و او نیزیاور وی است تو هم چنگ در دامن وی زن که به خدا سوگند او در راه راست است گفتم مگر به ما نمی گفت که به زودی برای دیدار و گردش در پیرامون خانه خدا می رویم؟ گفت آری ولی آیا تو را آگاهی داده بود که همین امسال می روی؟ گفتم نه گفت پس به راستی که در آینده برای دیدار و گردش در پیرامون آن خواهی رفت .

امینی گوید: آیا در گزارش بالا بیش از این هم چیزی دارد که بوبکر به پیامبری برانگیخته خدا گرویده؟ و خواه ناخواه هر کس بر این بنیاد اندیشه گردن

ص: 30

نهد می بیند که وی - درود خدا بر وی و خاندانش - از فرمان خدا سر نمی پیچد و او نیز یاور وی است و البته نوید هر رویدادی را که داده ناچار در همان هنگام خود، پیش خواهد آمد، اگر برای روبرو شدن با آن نیازمند به گذشت روزگار نباشیم بی درنگ وگرنه در همان هنگامی که ویژه آن است رخ می دهد و بر این بنیاد از دیر و زود شدن آن در پرتگاه دو دلی نباید افتاد .

ین برترین مرزی است که با پشتگرمی به گزارش بالا برای منش بوبکر می توان یاد کرد که این نیز ویژه او نیست و همه مسلمانان در این زمینه، همتای اویند پس چگونه می توان آن را نشانه ای بر این دانست که بوبکر بی چون و چرا از همه یاران پیامبر داناتر بوده است؟ اگر عمر آن پرسش را از هر کدام از دیگر یاران نیز می کرد همان پاسخی را می شنید که از ابوبکر و همان پاسخ را که از پیک خدا - درود خدا بر وی و خاندانش - و همان پاسخ را که از همه مسلمانان تا پایان گیتی . و تو در نزد هیچ کس از ایشان به جز این برداشتی نخواهی یافت و اگر به آن گونه سر سخن را با کسی باز کنی به جز آن پاسخی نخواهی شنید، مگر عمر این پرسش را - جز ابوبکر -از هیچکس از یاران پیامبر کرده بود که پاسخی به جز آنچه از وی شنیده بشنود تا ما بیائیم و با آن دست آویزوی را - کم و بیش از کسان دیگر داناتر بینگاریم؟

مگر در اینجا پیک خداوند - درود خدا بر وی و خاندانش -می خواسته در پاسخ عمر چیزی از دانستنی های دشوار و پیچیده اش را بنماید که چون پاسخ بوبکر با او یکسان درآمد بی چون و چرا داناترین همه یاران پیامبر شمرده شود؟ ابن حجر همه این ها را خود می داند و از همین روی است که آگاهانه زمینه گزارش را انداخته و در " صواعق " ص 19 می نویسد: او (بوبکر) از بزرگ ترین کسانی است که اندیشه خود را برای دریافت فرمان خدا به کوشش وا داشتند بلکه در میان یاران پیامبر بی چون و چرا از همه داناتر است و نشانه های آشکاری این برداشت را گواهی می کند ویکی از آن میان گزارش بخاری و جز او است که عمر در " سازش حدیبیه " از پیک خدا - درود خدا بر وی - انگیزه این سازش را بپرسید و گفت چرا ما با همه پیروی از کیش خود زبونی را بر خویش

ص: 31

هموار سازیم پیامبر - درود خدا بر وی - پاسخی به او داد که پس از آن چون به نزد بوبکر شد و همانچه را از وی - درود خدا بر وی - پرسیده بود از او نیز بپرسیداو هم پاسخی درست همانند آن را داد بی آنکه از پاسخ پیامبر - درود خدا بر وی - آگاهی یافته باشد . پایان .

ابن حجر با گفتار نیم بند و سر بسته اش خواننده را گمراه می سازد تا پندارد در آنجا گره کوری در کار بوده که ابوبکر گشوده با پرسش دشواری در زمینه یکی از دانش ها پیش آمده که بررسی در آن نشانه ای نمایان بر این می تواند شد که کسی بی چون و چرا داناتر از همه یاران پیامبر به شمار رود . ابن حجر هر چه خواهد بکند که البته دیدگان کاوشگران او را می پایدو خداوند نیز - از پشت سر - شمار کارهایش را دارد .

تنها او می دانسته که پیامبر را کجا باید به خاک سپرد

(نمونه سوم) از نشانه های نمایانی که ابن حجر بر داناتر بودن این جانشین پیامبر در برابر همه یاران او - بی چون و چرا یافته، گزارشی است که بی هیچ زنجیره درستی در " صواعق " ص 19 از زبان عایشه آورده که او گفت: چون پیک خداوند - درود خدا بر وی - درگذشت دورویان سر برداشتند و تازیان روی از آئین برتافتند و انصار به پشت سرباز گشتند، اگر آنچه بر سر پدرم ریخت برکوه های استوار فرود می آمد به سستی می گرائید ولی بر سر هیچ سخن، با یکدیگر ناسازگاری ننمودند مگر پدرم درجدا نمودن و آماده ساختن آن پیشی جست گفتند پیک خدا - درود خدا بر وی - راکجا به خاک سپاریم؟ در این زمینه دانشی در نزد هیچکس نیافتیم تا بوبکرگفت از پیک خداوند - درود خدا بر وی - شنیدم می گفت: " هیچ پیامبری جان نمی سپارد مگر در زیر همان جایگاهی که در آن جا در گذشته به خاک سپرده می شود . " و باز درباره آنچه از وی بر جای مانده بود برداشت های گونه گون نمودند و در این زمینه نیز دانشنی در نزد هیچکس نیافتیم تا بوبکر گفت از پیک خدا - دورد خدا بر وی - شنیدم می گفت: البته ما گروه پیامبران مرده ریگی برای بستگان خود نمی گذاریم و آنچه از ما می ماند به هزینه های نیکو کارانه خواهد رسید .

سپس می نویسد: برخی گفته اند این نخستین ناسازگاری بود که میان یاران

ص: 32

پیامبر در گرفت تا برخی از ایشان گفتند او را در مکه - زادگاه وجای پرورشش - به خاک می سپاریم و برخی: در مسجد وی و برخی: در گورستان بقیع و برخی: در بیت المقدس آرامگاه پیامبران، تا بوبکر ایشان را از آنچه می دانست آگاهی داد و ابن زنجویه گفت این آئین نامه ای است که از میان همه کسانی که با پیامبر به مدینه کوچیدند یا در آن شهر وی را یاری کردند تنها بوبکر راست رو آن راگزارش کرده و دیگران از اندیشه خود به سخن او بازگشتند .

امینی گوید: از این گزارش بی زنجیره ای که از زبان عایشه آورده اند بیشترین چیزی که در می یابیم این است که بوبکر دو حدیث از پیک خداوند - درود خدا بر وی و خاندانش - آورده که میان کسانی که در آنجا می بودند در آن دو زمینه او آن را شنیده بود و بس . پس اگر بیائیم و هر چند با تیری که در تاریکی بیاندازیم و خود را با زور به تاخت واداریم - تنها با این دست آویز- بوبکر را از همه یاران پیامبر - داناتر بشماریم - آن هم از کسانی که در آنجا نیز نبوده یا آن دو حدیث را می دانسته ولی آن هنگام در یاد نداشته اند - پس چه باید گفت درباره کسانی که هزاران از حدیث های فراهم آمده ای را گزارش کنند که هیچ یک از آن ها یا بیشتر آن ها را بوبکر گزارش نکرده - و با این همه هیچکس از ایشان را نیز داناتر از همه یاران پیامبر -یا دست کم داناتر از بوبکر - نشمرده اند؟

مگر او همان نیست که چنان برداشت های نسنجیده و شگفت آوری درباره " اب " و " کلاله " و " بهره نیا و مادر بزرگ پدری و مادری از مرده ریگ نواده " و دیگر اندیشه های ناسنجیده داشته مگر نه او آئین نامه های ارجمند پیامبر را از ماننده های مغیره پسر شعبه و محمد پسر مسلمه و عبد الرحمن پسر سهیل و دیگر مردمان ناچیز فرا می گرفت؟

گویا ابن حجر (= سنگ زاده) مردم را نیز مانند خود انگاشته و می پندارد که آنان نیز زاده سنگ اند که تنها می شنوند ولی چیزی را با خرد خویش روبرو

ص: 33

نمی کنند . آیا این مرد نمی گوید روزی که پیک خدا - درود خدا بر وی و خاندانش - بانگ برداشت و سخن زیر را بر زبان راند یاران او از آوای وی چه دریافتند:

1- در میان آرامگاه و منبر من گلزاری از گلزارهای بهشت است. و نیز این سخن او - درود خدا بر وی و خاندانش:

2- در میان سرا و منبر من گلزاری از گلزارهای بهشت است . و نیز از این سخن او -درود خدا بر وی وخاندانش:

3- در میان خانه تا منبر من گلزاری از گلزارهای بهشت است . و نیز از این سخن او - درود خدا بر وی و خاندانش:

4- در میان منبر تا خانه عایشه گلزاری از گلزارهای بهشت است . و نیز از این سخن او - درود خدا بر وی و خاندانش:

5- هر که شادمان می شود که در گلزاری از گلزارهای بهشت نماز بگزارد در میان منبر و آرامگاه من نماز بگزارد .

که حدیث نخستین را بخاری گزارش کرده است و نیز احمد، عبد الرزاق و سعید پسر منصور، بیهقی در " شعب الایمان = دور گرویدن "، خطیب و بزار و طبرانی و دار قطنی و ابو نعیم و سمویه و ابن عساکر، آن هم از زبان این میانجیان که همه از یاران پیامبرند:

جابر، سعد پسر ابو وقاص، عبد الله پسر عمرو ابو سعید خدری .

برگردید به " تاریخ خطیب " ج 11 ص 228 و 290، " ارشاد الساری " از قسطلانی ج 4 ص 413 که زنجیره گزارشی بزار را در این زمینه درست شمرده و

ص: 34

گفته: در نزد بزار زنجیره ای دارد که مردان میانجی آن شایسته پشتگرمی اند، " کنز العمال " ج 6 ص 254 شرح نووی بر " صحیح مسلم " که در کنار " ارشاد " چاپ شده ج 2 ص 103 " تحفه الباری " که در زیر " ارشاد " چاپ شده - ج 4 ص412 سمهودی نیز در " وفاء الوفاء " ج1 ص 303 آن را از دو نگاشته بخاری و مسلم آورده و زنجیره گزارشی بزار را درست شمرده است .

حدیث دوم را نیز بخاری و مسلم آورده اند - نیز ترمذی، احمد، دار قطنی، ابویعلی، بزار، نسائی، عبد الرزاق، طبرانی، ابن النجار، و همگان از زبان اینان: جابر، عبد الله پسر عمر، عبد الله مازنی و بوبکر .

برگردید به " صحیح بخاری، نامه نماز = کتاب الصلاه " بخش برتری زمین میان آرامگاه و منبر و نامه دیدار از خانه خدا " = کتاب الحج " و " صحیح مسلم، نامه دیدار از خانه خدا = کتاب الحج " بخش " برتری زمینی که میان آرامگاه و منبر او - درود خدا بر وی - است "، تیسیرالوصول " ج 3 ص 323، " تمییز الطیب = پاکیزه ها را جدا کنیم " ص 139 که می نویسد: در درستی آن همداستانند، " کنز الدقائق " ص 129، " کنز العمال " ج 6 ص 254 " الجامع الصغیر " که بر بنیاد آنچه در " الفیض القدیر " - ج 5 ص 433 آمده - آن را درست شمرده و گوید گزارشی است که از بس بازگو گران آن فراوانند گمان نمی توان برد از پیامبر نباشد، " تحفه الباری " که در زیر " الارشاد " چاپ شده - ج 4 ص 412 " وفاء الوفا " ج 1 ص 302 و 303 که زنجیره احمد و بزار را در گزارش آن درست شمرده است .

حدیث سوم را نیز اینان از راه جابر یا عبد الله مازنی گزارش کرده اند: احمد، شاشی، سعید پسر منصور و خطیب، چنانکه در " تاریخ خطیب " ج 3 ص 360 آمده است و نیز در " کنز العمال " ج 6 ص 254 و در شرح نووی بر " صحیح مسلم " که در کنار " الارشاد " چاپ شده - ج 6 ص 103 -

حدیث چهارم نیز - بر بنیاد آنچه در " ارشاد الساری " ج4 ص 413 و در

ص: 35

" وفاء الوفاء "ج 1 ص 303 آمده - در " اوسط " طبرانی از زبان بوسعید خدری گزارش شده است .

حدیث پنجم را نیز - چنانچه در " کنز العمال " ج 6 ص 254 آمده - دیلمی از زبان عبید الله پسر لبید بازگو کرده است .

ابن ابی الحدید در " شرح " خودمی نویسد - ج 3 ص 193 - می گویم: چگونه در جای به خاک سپردنش سخنان ناسازگار بر زبان راندند با آن که خود به ایشان گفته بود: " مرا بر بسترم در همین جای خانه ام کنار آرامگاهی هم بگذارید " و این سخن آشکاری می رساند که او باید در همان خانه ای به خاک رود که ایشان را در آن فراهم آورده بود - که خانه عایشه باشد - پایان .

این حدیث - بر بنیاد آنچه حافظ سیوطی در " الخصایص الکبری" ج 2 ص 276 - می نویسد - ابن سعد و ابن منیع و حاکم و بیهقی و نیز طبرانی . در " الاوسط " - از راه پسرمسعود گزارش کرده اند .

آیا این حجر می پندارد که یاران پیامبر پس از این همه سخنانی که در زمینه یاد شده از او شنیدند هنوز آن گلزار پاکی که پاکترین پیامبران، ایشان را از آن آگاه کرده و دستور به نماز خواندن در آنجا را داده بود نمی شناختند؟ یا گمان دارد ایشان آرامگاه و منبر و گلزار میان آن دو را شناخته و با سخنی که از او - درود خدا بر وی و خاندانش - گرفتند نزدیک مرزهای آن درنگ کرده و سپس در این که آرامگاه پاک، کجای آن باید باشد برداشت های گوناگون آوردند تا بوبکر آن را آشکارساخت و با همین سادگی، بی چون و چراداناترین ایشان گردید؟

با این که اگر گزارش وی در به خاک سپردن او درست می بود بایستی پیک خداوند - درود خدا بر وی و خاندانش - آن را برای کسی بگوید که خود به وی سفارش کرده است پس از مرگش او را بشوید و به خاک سپارد و برای کسی که

ص: 36

پوشاندن جامه مرگ را بر او و شستن و در خاک نهفتنش را به گردن گرفت و برای کسی که خود می داند بپا خواهد خاست و نیمه شب بی این که کسی جز از خانواده وی در آنجا باشد او را جامه مرگ می پوشاند و در خاک پنهان می کند- که در ج 13 ص 262 از ترجمه غدیر گذشت - نه برای کسی که در چنین جائی نخواهد بود و در آن هنگام خوابی سنگین بر پلک هایش چیره می شود، هر کس خواهد برای پس از مرگ سفارش هائی کند، برگزیدن جا برای آرامگاه را ازچشمگیرترین زمینه ها می شمارد چه رسدکه سرور آدمیان باشد و این نگرش را گزارشی استوار می دارد که ابویعلی ازحدیث عایشه آورده (هر چند با حدیث خود او از پدرش ناسازگار است) که گفت: در این که آرامگاه او - درود خدا بر وی و خاندانش - کجا باشد سخنان گوناگونی به میان آمد تا علی گفت: به راستی خداوند جائی را که پیامبرش در آن، جان سپرده از همه جای دیگر دوست تر می دارد .

" الخصایص الکبری " ج 2 ص 278 و شاید برای برابری با همین حدیث بوده که آن گزارش را نیز آفریده و به زبان بوبکرنهاده اند .

اگر چنانچه ابن حجر می نویسد در هنگام به خاک سپردن آن پیکرپاک، گفتگوئی در می گرفت، البته گزارش آن، زبان به زبان می گشت و نگارندگان سرگذشت نامه ها و دفترها یکی پس از دیگری از زبان یاران پیامبر که در آن روز در کنار هیاهو ایستاده و فریادها را شنیدند بازگو می کردند . نه باز نمودنش ویژه برگ های " صواعق " و ماننده های آن از نگاشته های نوخاستگان می گردید نه یگانه گزارشگر کم و بیش از زمینه آن، عایشه می بود که تازه او - یا تنهاکسی که گزارش یاد شده را از زبان وی آورده اند - خود می گوید: ما از به خاک سپرده پیک خدا - درود خدا بر وی - آگاه نشدیم تا در دل شب آواز بیل هائی را شنیدیم که برای هموار ساختن آرامگاهش به کار می رفت آنگاه این سخن را چگونه با آن یکی سازگار گردانیم؟

ص: 37

و تازه آئین نامه یاد شده دستوری درباره همه پیامبران را در بر دارد و نخستین چیزی که این پندار را پوچ می نماید آرامگاه نخستین ایشان آدم - درود بر او - است که در مکه درگذشت و در هند در پای کوهی که هنگام فرود آمدن از آسمان به آنجا گام نهاد در خاک رفت - یا به گفته برخی - در پای کوه ابو قبیس در مکه .

دوست خدا ابراهیم - درود بر اوو بر پیامبر ما و خاندانش - نیز از عفرون پسر صخر شکافی در دل کوه را که در حبرون بود بخرید و همسرش ساره را در آن به خاک سپرد و خود وی و سپس پسرش اسحاق نیز در همان جا به خاک رفتند .

یعقوب - درود بر او - نیز درمصر درگذشت و یوسف - درود خدا بر او - از پادشاه مصر دستوری خواست تا با کالبد پدرش بیرون شده وی را نزد خاندانش به خاک سپارد، او بپذیرفت وبزرگان مصر نیز با وی بیرون شده او را در همان شکاف کوه که در حبرون بودبه خاک سپردند .

تنها او می دانسته پیامبران ارث نمی گذارند
اشاره

(نمونه چهارم) برویم سراغ گزارشی که بوبکر - و تنهااو - درباره دارائی های به جا مانده از پیامبر داده، در این زمینه نیز ابن حجر خیلی زود سخن خود را پس می گیرد . زیرا می بینی در این جا - ص 19 - چنان می پندارد که: " تنها ابوبکر این گزارش را داده و به این گونه یکی از نمایان ترین نشانه ها رابر داناتر بودن خویش از همگان آشکار کرده " ولی در ص 21 برداشت خود را چنین می نویسد که: " علی و عباس و عثمان و عبد الرحمن پسر عوف و زبیر وسعد و زنان پیامبر همه این سخن را اززبان پیامبر بازگو کرده اند " و می نویسد: " همه می دانستند که البته پیامبر

ص: 38

- درود خدا بر وی - چنین گفته و بوبکر تنها کسی بود که نخست آن را به یاد آورد سپس نزد دیگران آن را به یاد آوردند . "

این یک بام و دو هوا که در سخنان این مردمی بینی از چیست؟ و چه انگیزه ای دارد که آنچه را خود نخست آورده سپس فراموش می کند؟ آیا داناتر بودن کسی تنها بر این بنیاد است که نخست یک گزارش را به یاد آرد؟ یا پیش از دیگران آن را بر زبان راند؟ هر کدام از این دو که باشد - چنانچه می بینی - تنها برتری یک تن را در به یاد آوردن می رساند و نه در دانستن .

چرا پیامبر آن سخن را به وارثانش نگفت

تازه اگر پیک خداوند - درود خدا بر وی و خاندانش - چنان سخنی می گفت باید آن را برای خانواده و کسانش آشکار سازد که برای بردن آنچه از وی مانده سر بر ندارد، و در چنگ زدن به آئین های همگانی که در فرازهای قرآن بزرگوار و آئین نامه های ارجمند پیامبر درباره بهره آدمی از مرده ریگ بستگان خود آمده دست افزاری نداشته وگفتگو و فریادی در نگیرد که شور بختی و کین توزی به همراه بیارد و جگر گوشه پاک او با دلی پر از خشم به یاران پدرش جان نسپارد تا این رویدادها در میان دسته های پی در پی که در یکی از آن دو راه افتاده اند، انگیزه کینه و دشمنی نگردد چرا که او- درود خدا بر وی و خاندانش - برای زدودن همین رنج ها و بستن پیمان برادری میان توده ها و یکان یکان از مردم برانگیخته شد .

آیا او - درود خدا بر وی و خاندانش - این بینش را نداشت که بداند تا آگاهی خانواده و کسانش از فرمانی که او - درود خدا بروی و خاندانش - ویژه آن است و - بر بنیاد آن - آئین ارث دگرگون می شود چه آشوب هائی به راه می اندازد؟ چنین اندیشه ای درباره او روا نیست با این که آئین وابسته به مرگ ها و آزمایش ها و داوری ها و پیش آمدها و شورش ها و رویدادهای سهمگین نزد او است .

بزرگ ترین مردان راست رو، فرمانروای گروندگان و همسر او بزرگ ترین بانوان راست رو - درودهای خدا بر آن دو و خاندان آن دو - که آمدند و آنچه را از

ص: 39

پیامبر - درود خدا بر وی و خاندانش - به جای مانده و به جنگ بوبکر افتاده بود از آن خوددانستند آیا گمان داری این کار را پس از آن کردند که آن آئین نامه پنداری را دانسته و راست شمردند ولی برای ربودن کالای بی ارزش کیتی آن را ندیده گرفتند؟ یا آنچه را بوبکر بر زبان آورد نمی دانستند؟ ما با چنگ زدن در دامن نامه خدا و آئین نامه پیامبر - پیشگاه آن دو را پاک تر از این می شماریم که از آئین نامه استوار پیامبر آگاهی یابند و آن را ندیده بگیرند یا با نادانی از راه راست بلغزند .

فدک را پیامبر به فاطمه بخشیده بود
اشاره

چرا باید لاف زنی بوبکر را در زمینه ای پذیرفت که هم با نامه خدا و آئین نامه خدا و آئین نامه پیامبر نمی سازد و هم در آن باره تنها راه آگاهی، پرسش از خویشان بازمانده او است - درود خدا بر وی و خاندانش - و از کسی که به دستور خودش پس از مرگ او باید به انجام سفارش های ویژه اش پردازد و اوخود از آغاز که در انجمن ها و میان گروه ها آوا برای خواندن مردم به سوی خدا برداشته وی و این سمت وی را شناسانده است چرا گوش شنوائی نبود تابداند بانوی راست رو و همسر پاک نهاداو می گفتند " فدک بخششی است از برانگیخته خدا - درود و سلام خدا بر وی و خاندانش - به ما " و این را نیزجز از راه خود آن دو نتوان دانست مالک پسر جعونه از زبان پدرش آورده که گفت: فاطمه به بوبکر گفت: به راستی پیک خداوند - درود خدا بر وی -فدک را برای بهره برداری من نهاده آن را به من ده، علی پسر ابوطالب نیز به سودش گواهی داد او گواهی دیگر خواست، ام ایمن هم گواهی داد ولی اوگفت: ای دختر پیک خدا می دانی که جزبا گواهی دو مرد یا یک مرد و دو زن گواهی رسا و روا نیست و وی ناگزیر رو گردان شد .

و به گزارش خالد پسر طهمان، فاطمه - خدا از وی خشنود باد- به بوبکر

ص: 40

- خدا از وی خشنودباد - گفت: فدک را به من ده که پیک خدا - درود خدا بر وی - آن را برای من نهاده است وی از او گواه خواست اوام ایمن و رباح بنده پیامبر

- درود خدا بر وی - را آورد تا به سود او گواهی دادند ولی وی گفت دادرسی به سود تو جز با گواهی یک مرد و دو زن روا نیست .

تازه می پرسیم آن بانوی پاکنهاد و راست رو - درود خدا بر وی - چرا بر سر خشم آمد؟ مگر نه از زبان پدر پاکش درباره او می نویسد: خداوند با خشنودی او خشنود می شود و با خشم گرفتنش به خشم می آید؟ آیا دگرگونی او از فرمانی بود که پدرش آشکار کرده؟ که او نیز " از سر هوس سخن نمی گوید و گفتار وی جز آنچه خداوند بر وی فرو می فرستد نیست " چنین گمانی درباره زهرا نشاید برد . یا چون این فرمان بران را راست روی درستکار از او گزارش کرده که می خواسته دستور آئین را روان گرداند، با آن که سخن وی را باور داشته از وی رنجیده؟ ما پیشگاه جگر گوشه پیامبر را که بنیاد آشکار قرآن در فراز پاک انگاری " = آیه تطهیر " پاکی او را روشن ساخته از این بد نامی بر کنار می شماریم، پس تنها انگار سومی می ماند که او گزارشگر را به درستکاری نمی پذیرفته یا زمینه گزارش را تباه شده می شمرده و آن را دستوری ناساز با نامه خدا و آئین نامه پیامبر می دانسته و همین او را برانگیخته است تا روسری بر سر بیافکند و چادر بر خویش بپیچد و در میان گروهی از پرستاران و زنان خویشاوندش چنان راه افتد که دامن ها بر زمین کشیده شود وگام برداشتنش - بی کم و کاست - پیک خدای را به یادها آرد تا بر بوبکر درآید که میان گروهی از آن کسان که با پیامبر به مدینه کوچیده یا در آن شهر وی را یاری داده و دیگران نشسته، سپس برای وی پرده ای بکشند تا چنان

ص: 41

ناله ای سر دهد که توده را به گریه اندازد و انجمن را بلرزاند و آنگاه اندکی درنگ کند تا گریه ای که بیخ گلوها را گرفته آرام شود و جوشش ایشان فرو نشیند .

فرازهایی از سخنرانی او درگیر و دار فدک

پس زبان به سپاس و ستایش خدای - که بزرگ و گرامی است - و به درود بر پیک خدا بگشاید - که درود خدا بر وی و خاندانش - آنگاه بگوید آنچه گفت و این هم چند فراز آن: اکنون شما می پندارید که پس از مرگ پیامبر آنچه از وی مانده به ما نمی رسد، آیا دستور روزگار نادانی و پیش از اسلام را می جوئید؟ فرمان چه کسی بهتر از خداست برای آنان که او را باور دارند؟ پسر ابو قحافه (= پدر بوبکر) تو آنچه را از پدرت پس از مرگ بماند ببری و من نه؟ به راستی آئینی ساختگی و سهمناک آورده ای اینک تو و این شتر افسار بسته و پالان نهاده ببرش تا روز رستاخیز به دیدارت آید که برای داوری، خداوند نیکو است و برای راهبری، محمد و برای بیم دادن، رستاخیز و چون بازپسین روز سررسد دروغ پردازان و بیهوده گویان زیانکار خواهند شد . سپس روی به آرامگاه پدر - درود و سلام خدا بر وی و خاندانش - نمود و گفت:

" پس از توپیش آمدهائی سخت و بگو مگوهائی در گرفت

که اگر تو می بودی رویدادهای سهمگین، افزون نمی گردید

با از دست دادن تو چنانیم که گویا زمین بهره بارانش را از دست داده

بستگان تو به پریشانی افتاده اند، آنان را بنگر ودیده فرو مگذار

ای کاش پس از تو - و آنگاه که در گذشتی

و توده های خاک میان ما و تو جدائی انداخت - با مرگ روبرو می شدیم . "

ص: 42

بود انگیزه ای که او را از دست کسانی که از خواسته او سرپیچیدند همچنان خشمناک نگاهداشت که چنانچه با گستردگی خواهی دید تا بازپسین دام اززندگی خود پس از هر نماز بر ایشان نفرین فرستاد - درود خدا بر وی باد -

آیه های قرآن که می رساند پیامبران ارث می گذارند؟
اشاره

آئینی را که برای آنچه از پیامبر ما مانده بود نهادند آیا میان همه پیامبران روان می دارند؟ یا تنها ازویژگی های وی - درود خدا بر وی و خاندانش - می شمارند؟ راه نخستین راگرامی نامه آسمانی بسته است زیرا خدای برتر از پندار می گوید: سلیمان از داود ارث برد . سوره 27 - نمل - آیه 16 - و این هم زکریا است که به گزارش خدای پاک می گوید: بار خدایا مرا از نزد خویش فرزند و جانشینی شایسته ده تا از من و از دودمان یعقوب ارث ببرد . سوره 19 - مریم - آیه 5 و6 .

آیا این آیه ها ارث بردن از سرمایه دانش پیامبری را می رسانند؟

همه می دانند ارث به راستی این است که آنچه کسی دارد پس از مرگ وی به فرمان خداوندگار پاک به بازماندگانش رسد پس اگر بیائیم و چنانکه این دار و دسته بر آن رفته اند خواست این فراز گرامی از نامه خدا را دانش و پیامبری بدانیم با آنچه از لایه برونی اش بر می آید سازگار نیست زیرا پیامبری و دانش پس از مرگ کسی به بازماندگان نمی رسد، پیامبری، بستگی دارد به این که خداوند چگونه بخواهد توده را در راه شایسته اندازد و کسانی که سزاوار آن هستند - از نخستین روز - این سرنوشت را آفریدگار بر ایشان برگزیده و خداوند داناتر است که پیام گزاری خویش را در کجا بنهد و در گزینش او نیز نه دودمان و نژاد جای پائی دارد و نه نیایش و خواهش دیگران می تواند انگیزه شود که خدای برتر از پندار، کسی از بندگانش را به پیامبری برگزیند، به دست آوردن دانش نیز بسته به آن است که کسی در پی آن برودو بیاموزد .

و تازه زکریا - درود خدابر او - چنانکه از لایه برونی و چون و چرا ناپذیر آیه بر می آید - جانشینی از فرزندانش خواست تا آنچه از وی می ماند به دست مردانی که خویشاوند پدری اویند - عموزادگان و دیگر نزدیکان - نیافتد و این خواسته تنها درباره دارائی درست در می آمد وگرنه با چنان درخواستی نمی توانست

ص: 43

مردان خویشاوند پدری را از پیامبری و دانشمندی بی بهره گرداند .

تازه می بینیم، پسندیدگی جانشین خود را که مرده ریگش به او می رسد بایسته شمرده و گفته: " پرودگارا او را پسندیده گردان " و این نیز با پیامبری نمی خورد زیرا بر کنار بودن از همه گناهان و پاکی سرمایه های روانی و خوی ها، از پیامبران جدا شدنی نیست پس سفارش دادن این منش ها برای ایشان نابجا می نماید آری اگر برای دارئی و کسی که آن را می برد این ویژگی ها را بخواهیم درست است چون کسی که پس از مرگ دیگری به ردارائی وی دست می یابد کاهی پسندیده هست گاهی نه .

اگر هم بگوئیم چنان دستوری نه برای دیگر پیامبران بلکه ویژه پیک خداست - درود خدا بر روی و خاندانش - این نیز ما را ناگزیر می سازد زمینه گسترده آن همه فرازهائی را که بهره هر کس را از مرده ریگ کسانش می نماید یکجا تنگ نمائیم و دربرابر آن همه فرمان های همگانی یک آئین ویژه بگذاریم، آنگاه با این سخن که خدای برتر از پندار می گوید: خداوند شما را درباره فرزندانتان سفارش میکند که پسر دو برابر دختر ببرد " سوره نساء - 4 - آیه 11 " و هم با این سخن خدای پاک: در نامه خداوندی، برخی از خویشاوندان در بردن آنچه از مرده می ماند از برخی دیگر سزاوارترند " سوره انفال - 8 آیه 75 " و این گرامی سخن وی: اگر کسی کالائی نیکو بر جای گذارد سفارش کند که پس از مرگ او پدر و مادر و نزدیکانش بهره ای پسندیده برند " سوره بقره - 2 - آیه 180 " با داشتن این فرازها نمی توان زمینه دستورهائی را که در نامه خداوندی رسیده تنگ کردو برای فرمان های همگانی آن آئینی ویژه نهاد مگر با راهنمائی پشتوانه ای استوار و چون و چرا ناپذیر نه با گزارشی که بازگو گران آن چندان نیستند که گمان ناراستی یا لغزش بر ایشان نتوان برد و تازه لایه بیرونی آن را نشاید دستوری همگانی گرفت زیرابا آنچه از سر گذشت پیامبران پیشین -درودهای خدا بر ایشان و بر پیامبر ماو خاندانش - بر ما روشن است به هیچ روی نمی سازد .

ص: 44

نه با گزارشی آنچنانی که نه بانوی راست رو توده به آن پشتگر می تواند داشت و نه مرد راست رو ایشان که دانش پاک ترین پیامبرانشان پس از مرگ وی به او رسیدو خداوندگار پاک در نامه خویشتن او را روان پیامبرش شمرده است - درود خدا بر آن دو و خاندانشان .

نه با گزارشی آنچنانی که هرگز نه هیچیک از دل آگاهان توده آن را دانسته و نه پیشاپیش آنان خاندان پاک پیامبر که این دستور ویژه ایشان بود - و با دست آویز آن - فرمان نامه خدا و گرامی آئین نامه پیامبر را درباره ایشان روا نداشته و از این که دارائی پدر پاکشان به آنان رسد بی بهره گردیدند . با آنکه بر گردن او - درود خدا بر وی و خاندانش - بایسته بود که آنان را از این زمینه آگاه سازد و روشنگری آن را به پس از هنگامی که نیازمند آنند باز نگذارد و تا بازپسین دم اززندگی اش آن را از همه خانواده و کسان و همسر و پیروانش در دل خود پوشیده ندارد .

نه با گزارشی آنچنانی که توده را به آن همه شوربختی و خشم دچار ساخت و آتش کینه و دشمنی در سده های گذشته را هر چه داغ تر برافروخته راه پیشروی آن را به فراخی باز نمود و - از همان نخستین روز - گروه مسلمانان را گرفتار پراکندگی کرد، تا آشتی و سازش و یک زبانی از میان ایشان رخت بر بست که خداوند گزارشگر آن (و پدید آرنده این رویدادها) را- از سوی توده - نیکو پاداش دهاد

وانگهی اگر بوبکر این گزارش خویش را راست می شمرد پس چرا با کار خود آن را بی ارج نموده نامه ای برای فاطمه راست رو - درود خدا بر وی - نگاشت تافدک را به او باز گردانند؟ تا عمر پسر خطاب بر وی درآمد و پرسید این چیست؟ پاسخ داد نامه ای است که نوشتم تا فاطمه آنچه را که از پدرش مانده بستاند . گفت: پس هزینه مسلمانان را از کجا می آری که تازیان- چنانچه می بینی - به پیکار با تو سر برداشته اند؟ آنگاه عمر نامه را بگرفت و پاره کرد (چنانچه در " السیره الحلبیه " ج 3 ص 391 آمده گزارش یاد شده را دختر زاده ابن جوزی آورده است)

و اگر آن گزارش درست بودو می باید سخن آن جانشین پیامبر را باور

ص: 45

داشت پس با آن همه برداشت های ناساز با یکدیگر که پس ازوی نمودند چه باید کرد؟و این هم نمونه

1- چون عمر پسر خطاب به جانشینی بوبکر نشست فدک را به بازماندگان پیک خداوند - درود خدا بروی و خاندانش - برگرداند . تا علی پسر ابوطالب و عباس پسر عبد المطلب بر سر آن به کشمکش برخاستند و علی می گفت به راستی پیک خداوند - درود خدا بر وی و خاندانش - در زندگی خود آن را برای فاطمه نهاده بود (و پس از او نیز به من می رسد) و عباس از پذیرفتن سرباز می زد و می گفت: آن از خود پیک خدابوده و پس از درگذشت وی به من می رسد، کشمکش را به نزد عمر بردند و او از داوری میان ایشان خودداری کرد و گفت من آن را به دست شما سپردم و شما به کار خودتان آشنا ترید .

برگردید به " صحیح بخاری " کتاب الجهاد و السیر باب فرض الخمس "نامه بررسی پیرامون پیکار در راه خداو سرگذشت ها و بخش بایستگی پنج یک " ج 5 ص 3 تا 10" صحیح مسلم " کتاب الجهاد و السیر باب حکم الفی " بخش دستور در پیرامون آنچه از دارائی های نامسلمانان که به دست مسلمانان افتد "، " الاموال " از ابو عبید ص 11 که همان گزارش بخاری را آورده و تنها دنباله اش را انداخته، " سنن بیهقی "ج 6 ص 299، " معجم البلدان " ج 6 ص343 " تفسیر ابن کثیر " ج 4 ص 335، " تاریخ ابن کثیر " ج 5 ص 288، " تاج العروس، ج 7 ص 166

برای دشنام گویی به علی عمویش را دشنام گو شناسانده اند

(نیم نگاهی به دیگر سوی) ما در پیرامون رسوائی هائی که در گزارش های این زمینه یافته ایم به بگو مگو نمی پردازیم ورنه کشمکشی که اینان میان علی و عباس سراغ کرده اند - از بنیاد - پنداری بیش نیست چه رسد که به گزارش مسلم در" صحیح " خود عباس به عمر گفت: ای فرمانروای گروندگان میان من و این دروغگوی بزه پیشه و نیرنگ باز نادرست کار داوری کن

آیا عباس، سرور پاک و پاک نهاد خاندان پیامبر را با این دشنام و ناسزاها یاد

ص: 46

می کند؟مگر آیه " تطهیر = پاک انگاری " و دیگر آیه های نامه ارجمند را که درباره علی - فرمانروای گروندگان - فرود آمده در برابر خود نداشته؟ اگراین سخنان به راستی از او باشد دیگر چه ارج و ارزشی برای او توان نهاد و چگونه باید درباره او به داوری نشست؟ آن هم هنگامی که می بینیم پیامبر پاک سرشت می گوید: هر کس علی را دشنام دهد البته مرا دشنام داده و هرکه مرا دشنام دهد به راستی خدا را دنشام داده و هر کس خدا را دشنام دهدخداوند او را به رو و با دو سوراخ بینی اش در آتش خواهد افکند

نه به خدا ما عباس را از این رسوائی هائی که بر وی بسته اند به دور می شماریم و بر آنیم که این دار و دسته، خود خوش می داشته اند که سرور ما فرمانروای گروندگان را به باد دشنام گیرند پس این گزارش را تراشیده و آن را دست آویز و پلی برای رسیدن به خواسته خود شناخته اند " و خداوند می داند آنچه را در سینه ها نهتفه اند وآنچه را آشکار می سازند " درد دل را به سوی خدا می بریم .

2- چنانچه در سنن بیهقی - ج 6 ص 301 - آمده در روزگار عثمان پسر عفان، مروان پسر حکم فدک را تیول خود گردانید و این هم جز با دستور خلیفه نبوده است

3- چون معاویه پسر ابوسفیان بر سر کارآمد یک سوم فدک را تیول مروان پسر حکم ساخت و یک سوم آن را تیول عمرو -پسر عثمان پسر عفان - و یک سوم آن راتیول یزید پسر معاویه - و این رویدادپس از درگذشت حسن پسر علی بود و از آن پس نیز پیوسته در دودمان ایشان دست به دست می گشت تا روزگاری که مروان پسر حکم به پادشاهی نشست همه آن را که از آن وی گردیده بود به پسرش عبد العزیز داد و عبد العزیز هم آن را به پسر خود عمر پسر عبد العزیزبخشید .

ص: 47

4- چون عمر پسر عبد العزیز به جانشینی پیامبر نشست در یک سخنرانی خود گفت به راستی فدک از دارائی هائی بوده که خداوند به پیک خود ارزانی داشته و مسلمانان نیز برای به دست آمدن آن نه اسبی دواندندنه سپاهی در کار گرفتند . پس فاطمه آن را از پدرش بخواست و او گفت ترا نرسد که درخواستی از من کنی و مرا نرسد که بتو دهم، این بود که درآمد آن را به هزینه در راه ماندگان می رسانید و سپس که بوبکر و عمر و عثمان و علی به سرپرستی توده نشستند همان برنامه پیک خداوند - درود و سلام خدابر وی - را درباره آن پیاده کردند تامعاویه فرمانروائی یافت و آن را تیول مروان پسر حکم گردانید و مروان آن رابه پدرم و عبد الملک بخشید و پس از آن دو به من و سلیمان و ولید رسید و چون ولید بر سر کار آمد از وی و سلیمان درخواست کردم بهره خود را به من باز گذارند آن دو نیز بپذیرفتند تا همه آن به دست من افتاد و مرا هیچ دارائی دوست تر از آن نبود گواه باشید که من آن را برگرداندم و برای همان هزینه هائی نهادم که در آغاز ویژه آن بود.

5- پس تا آن گاه که عمر پسر عبد العزیز فرمان می راند فدک در دست فرزندان فاطمه بود تا یزید پسر عبد الملک بر سر کار آمد و از ایشان باز ستاند و دوباره به چنگ مروانیان افتاد که همچنان دست به دست بگردانند تا جانشینی پیامبر از میان ایشان به در رود

6- و چون ابوالعباس سفاح بر تخت نشست آن را به عبد الله پسر حسن پسر حسین پسر فرمانروای گروندگان علی باز گرداند.

7- سپس که ابو جعفر منصور پادشاه شد آن را از دست حسنیان باز گرفت.

8- سپس مهدی پسر منصور آن را به نوادگان فاطمه - درود بر او - پس داد.

9- سپس موسی پسر مهدی و برادرش آن را ازدست فاطمیان گرفتند و همچنان در دست ایشان بود تا مامون فرمانروائی یافت .

فرمان نامه مامون درباره فدک

10- مامون در سال 210 آن را به فاطمیان برگردانید و در این زمینه نامه

ص: 48

زیر را به کارگزار خویش در مدینه - قثم پسر جعفر - نگاشت:

پس از دیگر سخنان، به راستی فرمانروای گروندگان (= مامون) با جایگاه خویش در کیش خداوند و با جانشینی پیک او - درود خدا بر وی - وبا خویشاوندی اش با وی سزاوارترین کسی است که آئین نامه وی را به کار بندد و فرمان وی را روان گردانیده آنچه را به کسی بخشیده بوده به او سپارد و درآمدی که از سر نیکوکاری ویژه مردم شناخته بود همچنان بر جای بدارد پیروزی فرمانروای گروندگان در این راه و بر کناری از لغزش با یاری خداست و در کارهائی که برای نزدیکی به آستان او انجام می دهد گرایش به خشنودی او دارد، البته پیک خداوند - درود خدا بر وی - فدک را به فاطمه دختر پیک خدا داد و آن را از سر نیکوکاری برای هزینه های او باز گذاشت و این نیز رویدادی آشکار و شناخته شده بود که در زمینه آن هیچ گونه چون و چرائی میان خانواده پیک خدا - درود خدا بر وی و تبارش - نبود و زهرا همیشه آن را از خویشتن می شمرد و در این زمینه سزاوارترین کسی بود که باید سخن وی را باور داشت پس اینک فرمانروای گروندگان می خواهد آن را به بازماندگانش برگرداند تا هم با بر پای داشتن دادگری و درستی ای که خدای برتر از پندار دستور آن را داده به آستان او نزدیک شود و هم با روا گردانیدن فرمان پیک خدا - درود خدا بر وی - و هزینه نیکوکارانه اش به پیشگاه او بار یابد . پس بفرموده تا خواسته اش را در دفترهای فرمانروائی به روشنی بنگارند و در بخش نامه ها برای کارگزارانش یادآور شوند، زیرا پس از درگذشت پیامبر - درود خدا بر وی - در همه جا بانگ برداشتند: " هرکس پیامبر - در گذشته ها - با او پیمانی بسته و او را دلخوش ساخته که چیزی به او بخشد یا کمک و سود نیکوکارانه ای درباره او روا دارد اکنون بیاید و جانشین پیامبر را از آن پیمان آگاه سازد تا سخن او را بپذیرد و بر بنیاد برنامه اش خواسته او را برآورده آنچه را باید و شاید به او بپردازد " آنگاه در هنگامی که با دیگران رفتار و گفتاری به این گونه پیش گرفتند فاطمه - خدا از وی خشنود باد - سزاوارتر بود که سخن او را درباره آنچه برانگیخته خدا - درود

ص: 49

خدا بروی - برای او نهاده بودبپذیرند .

فرانروای گروندگان به مبارک طبری - پیرو فرمانروای گروندگان نوشت و بفرمود تا آنچه را در میان مرزهای فدک جای دارد با همه کشتزارهای وابسته و نیز کارکنان آن از بندگان فرآورده ها و درآمدها و جزآن را برگرداند به بازماندگان فاطمه دختر پیک خدا - درود خدا بر وی - و بسپارد به دست محمد پسر یحیی پسر حسین پسر زید پسر علی پسر حسین پسر علی پسر ابو طالب و به دست محمد پسر عبد الله پسر حسن پسر علی پسر حسین پسر علی پسر ابو طالب، زیرا فرمانروای گروندگان آن دو را برای سرپرستی این کار برگماشت تا به بهره رسانی به کسانی که شایسته آنند برخیزند .

این را از اندیشه فرمانروای گروندگان شمار و از آنچه خداوند برای فرمانبری از خویش به دلش انداخته و کامروایش گردانیده است که به درگاه او و پیک خدا - درود خدا بروی - نزدیکی جوید . مبارک طبری را نیز از سوی خویش آگاهی ده و برنامه ای که پیشتر با وی داشتی اکنون با محمد پسر یحیی و محمد پسر عبد الله دنبال کن و آن دو را یاری ده تا اگر خدا خواهد فدک روی به آبادانی و بهسازی

ص: 50

رود و درآمد و فرآورده های آن فزونی گیرد .

بدرود در روز چهارشنبه دو شب از ذیقعده سال 210 هجری گذشته این نامه نگاشته آمد .

11- و چون " المتوکل علی الله " به پادشاهی رسید دستور داد آن را پس گرفتند تا درآمد آن را به همان هزینه هائی که پیش از مامون می رسید برسانند .

بنگرید به " فتوح البلدان " از بلاذری ص 39 تا 41، " تاریخ یعقوبی " ج 3 ص 48، " العقد الفرید " ج 2 ص 323، " معجم البلدان " ج 6 ص 344 "، " تاریخ ابن کثیر " ج 9 ص 200 - و این نگارنده دستبردی نیز به گزارش زده و انگیزه نادرستی وی را درهمان خوی و سرشتش باید جست که " نیش عقرب نه از ره کین است " - " شرح ابن ابی الحدید " ج 4 ص 103، " تاریخ الخلفاء " از سیوطی ص 154، " جمهره رسائل العرب " ج 3 ص 510، " اعلام النساء " ج 3 ص 1211 .

گزارش ابو بکر که با نامه خدا و آئین نامه پیامبر ناساز بود با هیچیک از زمینه های بالا نیز نمی سازد پس چگونه ابن حجر و دنباله های او آمده اند و گزارشی با این ویژگی ها را از روشن ترین نشانه ها بر دانائی وی گرفته اند، این گروه را چه شده است که هیچ سخنی را در نمی یابند؟

دست به دامن دروغ ها

و بسی شگفت از سخن ابن حجر باید داشت که در " صواعق " ص 20 می نویسد: گزارشی که از زبان پیامبر در برتری های علی خواهد آمد - من شهر دانشم و علی در آن است - نباید دست آویز شود که کسی او را داناتر از بوبکر شمارد زیرا ما پاسخ می دهیم که آن گزارش، نکوهیده است و اگر هم گیریم که درست یا نیکو باشد " ابو بکر محراب آن شهر خواهد بود " و این گزارش: " هر که دانش خواهد باید از در آن درآید " نمی رساند که علی داناتر باشد زیرا گاهی مردم در پی کسی که داناتر

ص: 51

نیست می افتند زیرا در روشنگری و آشکار ساختن دانش استادتر است و بیشتر می تواندبه دیگران بپردازد ولی آن که داناتر از او است چنین نیست و تازه گزارش یاد شده با گزارش " الفردوس " برخورد دارد که از زبان پیامبر می نویسد: " من شهر دانشم و بوبکر، زیر بنیاد آن است و عمر دیوارهایش و عثمان آسمانه و سر پوشش و علی درش " و این به روشنی می رساندکه بوبکر از همه شان داناتر است پس اگر دستور داده شده که سراغ در بروندتنها از دیدگاهی همانند آنچه گفتیم بوده نه برای این که ارجمندتر از دیگران که برشمردیم باشد زیرا بی هیچ نیازی به روشنگری همه می دانند که هرکدام از زیر بنیاد و دیوارها و آسمانه از در بالاتر است . پایان

امینی گوید: نیشی که به گزارش " من شهر دانشم " زده شده تنها از سوی ابن جوزی و همدستان او بوده که پروای درست و نادرست سخن را ندارند ورنه درج 6 ص 61 تا 81از چاپ دوم دانستی که دانشوران آشکارا آن را درست شمرده و گروهی نیز آن را نیکو می دانند و دسته سوم هم داوری آن دو دسته پیشین را بر زبان آورده و برداشت ابن جوزی را همچون درم ناسره بی ارزش انگاشته اند .

گزارش " فردوس " نیز که دست آویز دوم او است دو نفر را هم نمی توان یافت که چه در بی ارزشی و بی پایگی آن دو دل باشد چه در بی پایگی سخنانی نزدیک به آن که در روزگاران تازه تر کم کمک درهم بافته اند تا بگذارند در برابر آوای بزرگ ترین پیامبران که برتری دانشی فزاینده را برای سرور ما فرمانروای گروندگان - درود بر او - هویدا و استوار می گرداند . و ابن حجر خود نیز از کسانی است که آن گزارش را همچون درم ناسره بی ارج انگاشته و داوری خویش را درباره سستی و نااستواری آن باز نموده اند چنانچه در ص 197 از نگارش خود " الفتاوی الحدیثیه " می نویسد: گزارشی بی پایه است و فراز دیگر آن " معاویه کوبه آن است " نیز پایه ای ندارد با این همه، یکدندگی در بگو مگو کردن بر آتش داشته که داوری خود در آنجا را به فراموشی سپارد و آنچه را نااستوار و بی ارزش می شمرد

ص: 52

دست آویزی آشکار در داناتری بوبکر پندارد .

عجلونی در " کشف الخفا " ج 1 ص 204 می نویسد: دیلمی در " الفردوس " گزارشی بی زنجیره از ابن مسعود آورده که پیامبر گفت " من شهر دانشم و بوبکر زیر بنیاد آن و عمر دیوارهای آن و عثمان آسمانه و سر پوشش آن و علی در آن " و هم بی آوردن زنجیره ای از میانجیان از انس گزارش کرده که پیامبر گفت: " من شهر دانشم و علی در آن و معاویه کوبه آن " در " مقاصد" می نویسد: کوتاه سخن، همه این گزارش هابی پایه است و بیشتر فرازهای آن ناپسند و زشت .

و سید محمد درویش الحوت در " اسنی المطالب = بالاترین خواسته ها و زمینه ها " ص 73 می نویسد: " من شهر دانشم و بوبکر زیر بنیاد آن و عمر دیوارهایش " یاد کردن چنین سخنانی در نگاشته های دانشوران شایسته نیست ویژه از کسی مانند ابن حجر هیتمی که آن را در " الصواعق " و" الزواجر = باز دارنده ها " آورده واز چون اوئی زشت است . پایان

پس دیگرجائی برای این نمی ماند که سرور ما -درودهای خدا بر او - را " در " بیانگارند و دیگران را زیر بنیاد و دیوارها و آسمانه و کوبه، آنگاه به کشمکش برخیزند، بیچاره ای که این یاوه های خنده آور را به هم بافته شهر دانش را هم از شهرهائی پنداشته که در بیرون می بیند و میان دیوارهایش گردش کرده آسمانه اش را سایبان می گیرد و در آن را با کوبه می زند و ندانسته که او - درود خدا بر وی و خاندانش - می خواهد بگوید: چنانچه تنها راه - برای گام نهادن درشهر - دروازه آن است یگانه دست افزاربرای بهره برداری از دانش های پیامبرانه همان جانشین وی سرور ما فرمانروای گروندگان - درود بر او - است و با لایه ای سر پوشیده در سخن، آنچه را یاد کردیم نمایانده است وگرنه زیر بنیاد را هیچ برتری نیست مگر آنکه دیوارهای استوار شهر بر آن بایستد تا از دستبرد یغماگران و راهزنان بر کنار بماند ولی سرمایه هائی که در جان و روان یک شهر است پیوندی با آن ندارد و بهره برداری ازآسمانه خانه - چنانچه در انگار خویش از شهرها

ص: 53

داشته - تنها برای سایه گرفتن است و باز گرداندن گزند سرما و گرما، از این روی تنها جایگاه هائی به آسمانه و سر پوشش نیازمند است که چنان انگاری از آن داشته باشیم - همچون خانه ها، گرمابه ها، فروشگاه ها و سراها و مانند آن - ولی کسی که روی به شهری می آرد تا از آنچه در آن است - دانش یا دارائی یا هر گونه سود معنوی و مادی - بهره ای به دست آرد برای گام نهادن به آن تنها به در نیازمنداست پس در بایسته تر است تا زیر بنیاد و دیوار و آسمانه، که ابن حجر آورده، کوبه را نیز برای باز و بسته بودن درمی خواهیم که چون بسته بود و آنرا بردر کوفتیم در را بر روی ما بگشایند ودروازه دانش پیامبرانه بسته نیست و هر دو لنگه آن برای همیشه بر روی آدمیان باز است .

و تازه روشن است که یگانه خواست پیامبر از این که علی رادر شمرده تنها این نیست که آمد و شد به پیشگاه پیامبر از درگاه او باید انجام پذیرد بلکه می گوید بهره برداری و برگرفتن از دانش وی باید به یاری او باشد و این نیز با رسائی انجام نخواهد گرفت مگر همه دانش پیامبر که او - درود خدا بر وی و خاندانش - می خواهد مردم را به آن راه بنماید در نزد وی باشد .

سپس آمده و یگانه راه را گذر کردن از این در شمرده تا خواست خود را در این باره هر چه استوارتر نماید و بر سر این سخن بیشتر پافشرده و گفته: هر که خواهد به شهر گام نهد باید از در درآید .

پس فرمانروای گروندگان - علی- همان دری است که مردم به ناچار باید روی به سوی او آرند، همه دانش پیامبرانه نزد او است و همه آنچه آدمیان نیازمند آنند از: آئین های کیش ایشان یا اندرزها، یا خوی ها یافرمانروائی یا فرزانگی ها، یا گرداندن کار مردم یا دور اندیشی یا کمر بستن به برنامه ها . پس ناگزیر او داناترین مردم است، افزونی در روشنگری و آشکار ساختن دانش و پرداختن و کوشش در کار مردم هم نبایداز کسی جدا باشد که آدمیان برای زدودن نادانی و رسیدن به بالاترین دریافت های روانی به سوی او کشیده می شوند و این تنها برای آن نیست

ص: 54

که روشنگری و پرداخت سخن، خود به خود بایسته است - زیرا روشنگری و آشکار ساختن سخن خود به خود دردی را درمان نمی کند و کسی هم که آراسته به آن بود چون دشواری هائی روی به او نهاد که دانش او از پاسخ آن ناتوان گردید همان گونه در می ماند که کسی که داناتر است و نیروی روشنگری چندانی در زبان او نیست تا بتواند دیگران را آگاهی بخشد پس باید این هردو ویژگی در یک تن باشد که همه توده، سخن او را پشتوانه شناسند و این جابه همان " منش مهربانی " می رسیم که بر خداوند پاک بایسته است و آن یک تن همان همتای نامه ارجمند خداست که با یکدیگرآن دو چیز گران و دو جانشین پاک ترین پیامبران به شمار می آیند واز یکدیگر جدا نشوند تا در کنار حوض کوثر بر او درآیند هر که خواهد بگرودو هر که خواهد از گرویدن سرباز زند .

ص: 55

ص: 56

ص: 57

دلیری بوبکر
اشاره

از این خلیفه پیش از مسلمانی اش نمونه ای در دست نداریم که دلاوری اورا برساند و گرچه در نبردهای بسیاری که پیامبر (ص) داشت او نیز حضور یافت باز هم نه نشانه ای از دلیری اودر آن ها سراغ توان کرد و نه نشان استقامتی که بر صفحه تاریخ جاودان بماند و نه گامی کوتاه در آن نبرد گاه های خونین که نماینده گوشه ای ازاین موضوع مهم باشد، آری او نیز همچون دوستش عمر بن خطاب در رویداد خیبر از روبرو شدن و دست و پنجه نرم کردن با مرحب یهودی گریخت . علی و پسر عباس گفته اند: رسول خدا (ص) بوبکر را به خیبر فرستاد و او شکست خورد و با همراهان برگشت فردا عمر رابه همین مهم فرستاد او نیز شکست خوردو برگشت چرا که هم او یارانش را ترسویافته بود و هم یارانش او را .

روایت فوق را چنانکه در مجمع الزوائد 124 - 9 می خوانیم طبرانی و بزار آورده اند و رجال اسناد بزار از رجال صحیح است مگر محمد بن عبد الرحمن که صدوق شمرده شده، شکست یافتن آن دو مرد درروز خیبر را قاضی عضد ایجی نیز در مواقف آورده و شارحان وی نیز جز اعتراف به آن راهی نیافته اند (شرح مواقف 276: 3)و چنانچه در ص 483 مطالع می خوانیم قاضی بیضاوی هم در طوالع الانوار آن را آورده است .

آنچه از گریختن آندو در آن روز پرده بر می دارد سخن رسول خدا (ص) است پس از گریختنشان: فردا علم جنگ را به کسی خواهم داد که خدا و رسولش را دوست می دارد و خدا و رسولش او را دوست می دارند خدا به دست او (ما را) به پیروزی می رساند و گریز پا هم نیست و در عبارت دیگر: تاخت کننده ناگزیر پا است و در عبارت دیگر: سوگند به آن که روی محمد را گرامی داشت آن را بمردی خواهم داد که نگریزد و در عبارتی: راستی آن را به مردی خواهم داد که

ص: 58

بر نگردد تا خدا او را فاتح سازد و در عبارتی: به پشت بر نمی گردد .

ابن ابی الحدید معتزلی در قصیده علویه منسوب به وی می گوید:

" هر چه را از یاد ببرم، فراموش نمی کنم آن دو را که پیش از وی بودند و گریختند با آن که می دانستند گریختن گناه است

بیرق بزرگ را که آنان برداشته بودند

روپوشی از خواری در بر گرفته بود

جوانی تیز تک از پیروان موسی آن دو را راند

که قامت و شمشیری بلند داشت و اسبی دراز گردن

شمشیر و نیزه وی مرگ را به هر سوی می پراکند

و نیام شمشیرو بند بنده نیزه اش آتش می افروخت

آیا آن دویدن آن دو بود یا دویدن شتر مرغی که از پر خوردن گیاه بهاری ساق هایش سبز و زرد شده؟

و آیا راستی آن دو - با آن کمدلی و ناتوانی - از مردان بودند یا از زنان ناخن رنگ کرده و چهره به ناز پرورده؟

شما را معذور می دارم که مرگ را همه دشمن می دارند

و نگاهداشتن جان، در جان هر کس دوست داشتنی است

آنکس که مرگ جویای او است مزه مرگ را ناخوش می دارد

پس چگونه او را از مرگ خوش آید که خود جویای آن گردد .

" آنچه ما را از این موضوع آگاه می کندداستان ترسیدن خلیفه است

ص: 59

از ذو الثدیه که بی هیچ سلاحی سرش به نماز بود و رسول خدا (ص) بوبکر را بفرمود تا وی را بکشد و او مخالفت امرپیامبر را از کشتن آن مرد آسان تر شمرد و به نزد وی (ص) برگشته عذرهائی آورده که انشاء الله مفصلا خواهی دید

به گواهی علی، بوبکر دلیرترین مردم است
اشاره

آری ابن حزم در کتاب " المفاضله بین الصحابه " و نیز همفکرانش او را از همه صحابه دلیرتر شمرده و در این باره حدیثی هم بر امیرالمومنین بسته اند که گفت مرا آگاه کنید دلیرترین مردم کیست؟ گفتند تو گفت من با هیچکس روبرو نشدم مگر بر او پیروز شدم ولی مرا بگوئید دلیرترین مردم کیست؟ گفتند نمی دانیم، کیست؟ گفت: ابوبکرزیرا ما در روز بدر برای رسول خدا (ص) هودجی نهادیم و گفتیم کیست که با رسول خدا (ص) بماند تا کسی از مشرکان آهنگ او نکند؟ به خدا هیچکس برای این کار پیش نیامد مگر بوبکر که با شمشیر کشیده بر سر رسول خدا ایستاد و هیچکس آهنگ حضرت نکرد مگر او آهنگ وی کرد پس او دلیرترین مردم است . الحدیث

کاش اینان سند این روایت ساختگی را نیانداخته و آن را با اسنادش روایت می کردند تا سازنده آن را به جامعه دانشمندان بشناسانیم و همین بس که حافظ هیثمی بدون سند آن را در مجمع الزوائد - 461: 9 - آورده و ضعیف شمرده و گفته در سند آن یک ناشناس هست .

و تازه روایت صحیحی از ابن اسحاق نیز آنرا تکذیب می کند چه وی آورده که رسول خدا (ص) روز بدر در هودج بود و سعد بن معاذ شمشیربه دست در آستانه هودجی که رسول خدا (ص) در آن بود با گروهی از انصار ایستاده بودند به پاسداری از رسول خدا (ص) از بیم آنکه دشمن بر وی بتازد

وانگهی نگهبانی از پیامبر (ص) نه ویژه بوبکر بوده و نه تنها درروز بدر بلکه در هر یک از گیر و دارهای حضرت (ص) یکی از یارانش نگهبانی از او را

ص: 60

- به گردن می گرفت چنانکه در شب بدر این کار باسعد بن معاذ بود و در روز آن به گفته حلبی در سیره ج 3 ص 353 - با ابوبکر و در روز احد با محمد بن مسلمه و در روز خندق با زبیر بن عوام و در روز حدیبیه با مغیره بن شعبه و در شبی که حضرت در یکی از راه های خیبر با صفیه پیمان زناشوئی بست با ابو ایوب انصاری و در وادی القری با بلال و سعد بن ابی وقاص و ذکوان بن عبد قیس و در شب حادثه حنین با ابن ابی مرثد غنوی .

و این شیوه در پاسداری از وی همچنان بر جای بود تا در حجه الوداع که این آیه نازل شد و الله یعصمک من الناس (= و خداوند تو را از گزند مردم نگاه می دارد) این شد که نگهبان گرفتن متروک شد پس اگر هم آنچه را درباره پاس دادن بوبکر آمده بپذیریم تازه او هم مانند یکی از این پاسداران خواهد بود .

اگر آن سخن که به علی بسته اند درست باشد و کار بوبکر در روز بدر آنچنان اهمیت بزرگی داشته پس در آن روز او برتر و شایسته تر بود که آیه قرآن درباره اش فرود آید تا علی و حمزه و عبیده که درباره ایشان این آیه آمد: هذان خصمان اختصموا فی ربهم (= این دو گروه - یکی از مومنان و دیگری از کافران - که در دین خدا با هم به نبرد برخاستند مخالفت و دشمن یکدیگرند . سوره حج آیه 19)

و نیز اگر آن پنداردرست بود آیه زیر به ستایش علی و حمزه و عبیده اختصاص نمی یافت: من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه تا پایان آیه (= برخی از مومنان مردانی انی که آنچه را با خداوند پیمان بستند به راستی

ص: 61

وفا کردند . احزاب آیه 23)

نیز این آیه درباره امیر المومنین علی نازل نمی شد: هو الذی ایدک بنصره و بالمومنین (= او خداوندی است که با یاری خود و با دست مومنان تو را تایید کرد . سوره انفال: 62 (و نیزآنچه در جلد دوم ص 46 تا 51 آوردیم از زبان بزرگ ترین پیامبران درباره او وارد نمی شد .

و هم مولانا علی به ستایش های موجود در این آیه مخصوص نمی شد که: و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضاه الله (= کسی از مردم هست که برای خشنودی خدا جان خویش را می فروشد . سوره بقره 207 (که بنابرآنچه قرطبی در تفسیر خود ج 3 ص 21 آورده و ما نیز در جلد دوم ص 47 تا 49 از چاپ دوم مفصلا درباره آن سخن راندیم - این آیه در ستایش از علی فرود آمده است .

و نیز منادی خداوند - رضوان - که در روز بدر می گفت:

" شمشیری جز ذو الفقار نیست

و جوانمردی جز علی نه "

حق آن بود که آوازه به نام ابوبکر و شمشیر او که بر سر رسول خدا (ص) نگاهداشته بود بردارد وانگهی آیا نبردهای پیامبر بزرگ و جنگ های خونین او منحصر به بدر بود؟و آیا هودج فقط در بدر بود و نه در دیگر جنگ ها؟ و آیا خداوند هودج - پیامبر بزرگ - همیشه در هودج خود بودو هیچگاه به میدان در نمی آمد؟ یا خود پای به میدان می نهاد و " دوستش " را به " جانشینی خود " در هودج می گذاشت؟

چرا پیامبر بزرگ در روز خیبرنیازمند جنگجوئی تازان و ناگزیر پا گردید که به پشت بر نگردد؟ مگر آن خلیفه که دلاورترین مردمان بود حضور نداشت؟ یا مگر گریز پا و نتازنده بود؟ چه معنی دارد که مورخان می نویسند پیامبر (ص) پرچم خود را به مردی از مهاجران سپرد و او کاری نساخت و برگشت آیا این

ص: 62

مرد و دوستش ناشناس بوده اند؟ نه بخدا .

این دلیرترین مردم کجا بود؟ در آن روز که یکان های سپاه یهود با جلوداری یا سر بیرون شده و انصار را درهم شکستند تا به جایگاه رسول خدا (ص) رسیدند و این چندان بر رسول خدا (ص) گران آمد که اندوهگین گردید؟

و با آنکه این دلیرترین مردم با آنحضرت بود چرا آن روز سلمه بن اکوع را به سراغ علی فرستاد که برای چشم دردش در مدینه مانده و جلوی پایش را نمی دید و سلمه به نزد او شده دست وی را گرفت و آورد تا پیامبر (ص) گوش ها را با این سخن پر کرد: علم را به مردی تا زنده و ناگریزنده خواهم داد .

آیا دلیرترین مردم در روز خیبر هم در هودج بود؟ همان گاه که پیامبر خود پای به نبردگاه نهاد و هر چه سخت تر بجنگید در حالیکه دو زره پوشیده بود و کلاه خود و زره زیرین آن را هم بر سر داشت و بر اسبی سوار بود به نام ظرب و در دست او نیزه و سپری بود (چنانکه در سیره حلبی 93 / 3 آمده)

آیا دلیرترین مردم در روز احد هم در هودج بود؟ همان روز بلا و امتحان که دشمن توانست خود را به رسول خدا برساند و به سویش سنگ پرتاب کند تا به دندانش بخورد و در رویش بشکند و لب او را خسته گرداند و خون بر رویش روان شود و او دست بر خون کشد و بگوید چگونه رستگار می شوند گروهی که چهره پیامبرشان را از خون رنگین کردند با آنکه او ایشان را بسوی پروردگارشان

ص: 63

می خواند .

آیا دلیرترین مردم در هودج بود همان روزی که به گفته علی چون مردم در روز احد رسول خدا (ص) را تنها گذاشتند من در کشتگان نگریستم رسول خدا (ص) راندیدم و گفتم به خدا او نمی گریزد و میان کشتگان هم که او را نمی بینم پس خدا برای آنچه کردیم بر ما خشم گرفته و پیامبرش را به آسمان برده و اکنون برای من بهتر از این کاری نیست که چندان نبرد کنم تا کشته شوم پس دسته شمشیرم را شکسته و به دشمن حمله بردم تا برای من راه باز کردند و ناگهان رسول خدا را میان ایشان دیدم . در همان روز بود که علی 16 زخم خورد که هر زخمی چندان سخت بود که او را بر زمین افکند و هیچکس جز جبرائیل او رابر نداشت .

" اسد الغابه 20 / 4 "

یا دلیرترین مردم در هودج بود همان روز که رسول خدا در یکی از گودال هائی افتاد که ابو عامر کنده بود تا مسلمانان نادانسته در آن افتند 0 پس علی بن ابیطالب دست او (ص) را گرفت و طلحه او را بلند کرد و برگرفت تا بر پای ایستاد 0

آیا دلیرترین مردم در هوج بود همان روزی که رسول خدا رادر نبردگاه دیدند ده زره پوشیده یکی به نام ذات الفضول و دیگری فضه، و نیز در روز حنین که دو زره پوشیده بود یکی ذات الفضول و دیگری سعدیه .

شرح مواهب از زرقان 24 / 2

آیا دلیرترین مردم در هودج بود در آن روزی که هفتاد زخم شمشیر به چهره پیامبر خورد که خداوند گزند همه را از او دور داشت؟

مواهب اللدنیه 124 / 1

ص: 64

آیا دلیرترین مردم در هودج بود همان روز که هشت نفر برای مرگ و جانبازی با پیامبر بیعت کردند: علی، زبیر، طلحه، ابو دجانه، حارث بن صمه، حباب بن منذر، عاصم بن ثابت، سهل بن حنیف و رسول خدا به دنبال دیگران (که می گریختند) ایشان را (به یاری) می خواند .

امتاع از مقریزی ص 132

آیا دلیرترین مردم در هودج بود همان روز که علی ازیک سوی از رسول خدا پاسداری می کرد وابو دجانه مالک بن خرشه از یک سوی و سعد بن ابی وقاص در برابر گروهی دفاع می کرد و حباب بن منذر چنان مشرکان را جمع می کرد و می راند که گوئی گوسفندان را می راند .

امتاع از مقریزی ص 143

آیا دلیرترین مردم در هودج بود آن روز که آتش جنگ افروخته شد و رسول خدا (ص) زیر علم انصار نشست و به دنبال علی فرستاد که بیا وعلی می آمد و می گفت منم مرد دشمن شکن و خرد کننده .

آیا دلیرترین مردم در هودج بود روزی که رسول خدا به خانواده اش رسید و شمشیرش را به دخترش فاطمه داد و گفت دختر کم خون را از روی این بشوی که به خدا سوگند امروز این شمشیر با من از روی راستی رفتار کرد (کند نشد) همان روز که علی سپر خود را از آبی که در گودال بود پر کرد و برای رسول خدا (ص) آورد تا بنوشد، پس خون را از چهره اش بشست و آبرا بر سرش ریخت و فاطمه(ع) پاره ای از بوریا برگرفت و بسوزاند و بر آن نهاد تا خون ایستاد

آیا دلیرترین مردم در هودج بود همان گاه که آواز جبرئیل فضا را پر کرد .

" شمشیری جز ذو الفقار نیست

و جوانمردی جز علی نه "

ص: 65

آیا دلیرترین مردم در هوج بودی روزی که حسان بن ثابت چنین سرود:

" جبرئیل آشکارا آواز داد - در حالیکه گرد و غبار بر نشده بود و مسلمانان پیرامون پیامبر مرسل را گرفته بودند -:

(شمشیری جز ذو الفقار نیست

وجوانمردی جز علی نه "

آیا دلیرترین مردم در روز حمراء الاسد هم در هودج بود؟ که حضرت (ص) با چهره زخمی و پیشانی شکسته و دندان شکافته بیرون شد و در حالیکه لب زیرین او از درون خسته و شانه راستش از ضربه ابن قمیئه درهم کوبیده و پوست دو زانویش کنده شده بود (طبقات ابن سعد شماره مسلسل 553)

آیا دلیرترین مردم در روز حنین در هودج بود همان گاه که آتش جنگ افروخته شد و همه مردم از گرد پیامبر(ص) گریختند و کسی با او نماند مگر4 تن سه نفر از هاشمیان و یکی از دیگران: علی بن ابیطالب و عباس که این دو در پیش روی او بودند و ابوسفیان بن حارث مهار مرکب او را گرفته و ابن مسعود هم سمت چپ او بود و هیچکس از مشرکان آهنگ او (ص) نکرد مگر کشته شد (سیره حلبی 123 / 3)

آیا دلیرترین مردم در روز احزاب هم در هودج بود؟ که رسول خدا (ص) با یاران خود خاک خندق را حمل می کرد و گرد و خاک سفیدی شکمش را پوشانده بود و می گفت:

بار خدایا اگر تو ما را راه نمودی ما راه راست را نمی یافتیم .

نه صدقه می دادیم و نه نماز می گزاردیم

آرامشی بر ما فروفرست و چون به دشمن برخوردیم گام ما را استوار دار، به راستی اینان رفتاری زشت با ما در پیش گرفتند و چون آهنگ آشوب کردند ما نپذیرفتیم .

طبقات ابن سعد شماره مسلسل 575، تاریخ ابن کثیر 96/4)

ص: 66

آیا دلیرترین مردم در هودج بود روزی که حضرت (ص) گفت: ضربه علی بهتر است از عبادت جن و انس و در عبارتی: کارعلی در کشتن عمرو برتر است از عبادت جن و انس و در عبارتی: روبرو شدن علی با عمرو بن ود برتر بود از کارهای امت من تا روز رستاخیز

آری آن مرد - بوبکر - نمایشی در روز احد داد، همان گاه که عبد الرحمن ابن ابی بکر به میدان آمد (از جانب مشرکانی که در میانشان بود) و گفت کیست با من بجنگد و آنگاه به رجز خوانی پرداخت و گفت:

" هیچ نمانده است به جز جنگ افزار و اسب رهوار و تیزتک

وشمشیری که پیران گمراه را نابود سازد. "

پس بوبکر (رض) برخاست و گفت منم آن پیر سپس به رجز خوانی پرداخت و گفت:

هیچ نمانده است مگر کیش و گوهر من

و شمشیری که با یاری آن سوگندم را انجام دهم .

عبد الرحمن به او گفت اگر تو پدرم نبودی بر نمی گشتم . امتاع ص 144

استدلال به هودج

محاملی گفت: من نزد ابوالحسن بن عبدون بودم و او نویسنده بدر بود و گروهی نیز نزد او بودند که ابوبکر داودی و احمد بن خالد مادرائی نیز میان ایشان بود - پس داستان گفتگویش با داودی را در برتری علی و بوبکر یاد کرده تا آنجا که نوشته - پس داودی گفت بخدا ما نمی توانیم مقامات علی را با این عامه یاد کنیم گفتم من بخدا جایگاه او را هم در بدر می شناسم و هم در احد و خندق و هم در روز حنین و هم در روز خیبر . گفت اگرمی شناسی این سود را برای من

ص: 67

دارد که او را بر بوبکر و عمر پیشوا بداری گفتم می شناسم و با توجه به همان ها است که بوبکر و عمر را بر اوپیشوا می دارم گفت چگونه گفتم از آنجا که بوبکر در روز بدر با پیامبر (ص) در هودج بود و آنجا جای مهتر ورئیس شمرده می شد و اگر مهتر و رئیس از میان برود لشگر شکست می خورد و علی مقام یک جنگجو را داشت که با از میان رفتن او لشگر از میان نمی رود .

این گزارش را خطیب در تاریخ خود - ج 8 ص 21 - و نیز ابن جوزی در المنتظم 327 / 6آورده اند و بگمانم کسی که نخستین بار نوبر این سخن را آورده و با پیش کشیدن فرضیه هودج و دست آویز گرفتن آن، بوبکر را برتر شمرده جاحظباشد که در فشرده کتاب عثمانیه می نویسد - ص 10- بزرگ تر دلیل کسانی که علی را برتر شمرده اند فرو رفتن او است در کام جنگ ها و از میان بردن همگنان و دلیران، که در این کار نیزبرتری چندانی نیست زیرا با شمشیر بر سر دلیران دویدن و نابود کردن آنان اگر از سخت ترین محنت ها و بزرگترین برتری ها باشد و نشانه ای بر ریاست وپیشوائی به شمار آید لازم می آید که زبیر و ابو دجانه و محمد بن مسلمه و ابن عفراء و براء بن مالک چنان فضیلتی داشته باشند که رسول خدا (ص) نداشته زیرا او خود بجز یک مرد را نکشت و در روز بدر خود پای به میدان ننهاد و با صفوف تازندگان نیامیخت بلکه بر کنار از ایشان در هودج به سرمی برد و ابو بکر هم با او بود و تو می دانی که مرد دلیر، همگنان را می کشد و پهلوانان را به خاک می افکند ولی برتر از او در سپاه کسی هم هست که نمی کشد و نمی جنگد چرا که رئیس یا همان کسی است که در کار جنگ باید از اندیشه و نظر او بهره گرفت زیرا روسا را وظایفی هست که سایرین ندارند(رسیدگی به کارها، حل مشکلات، گرفتاری های بزرگانه، اداره امور، نظارت بر تشکیلات و پرداختن به دیگر وظایف خطیر) و نیز رئیس کسی است که چشم همه در پی او و گردش کار به دست او است جنگجویان با نگریستن به او یاری و بینائی می یابند و دشمن با نام او شکست می خورد و اگر هیچ کاری هم نکند برای او

ص: 68

همین بس که اگر او بگریزد همه سپاه هم پایداری کنند پایداری ایشان هیچ سودی ندارد وگناه عقب نشینی با او است و اگر همه سپاه کار را به تباهی کشانند و او موقعیت را نگاهدارد پیروز می شود و دولت از آن او است این است که پیروزی و شکست را جز به او اسناد نمی دهند پس روشن شد که روز بدر برتری بوبکر با ایستادن کنار رسول خدا در هودج بیشتر بوده است از تلاش و نبرد علی در آن روز که پهلوانان قریش را به خاک افکند . پایان .

سخن اسکافی در پاسخ جاحظ

امینی گوید: در پاسخ این افسانه های درهم بافته ما نیازی به لب تر کردن هم نمی بینیم و اکتفا می کنیم به پاسخی که ابوجعفر اسکافی معتزلی بغدادی متوفی 240 به وی داده و در رد او می نویسد:

به راستی که ابو عثمان جاحظ از زبان آوری بهره ای یافته هر چند که از خرد بی بهره می نماید، البته اگر این سخنان را از روی اعتقاد و به جد گفته و تنها به آهنگ بازیگری و بیهوده پرانی نبوده ونخواسته باشد که با زور، سخنان شیواو رسا بر زبان آورده و نیرومندی و زبان درازی و شیوا گوئی و تیز هوشی وتوانائی خود در بگو مگو کردن را نمایش دهد آیا ابو عثمان نمی داند که رسول خدا (ص) دلیرترین مردم بود و خود در کام جنگ ها فرو رفت و در مواقعی پایداری نمود که خرد از کله ها پرید و دل ها سخت به تکان آمد؟ چنانکه در روز احد بایستاد و پس از آنکه همه مسلمانان گریختند و جز چهارتن - علی، زبیر، طلحه، ابو دجانه - کسی با وی نماند او به جنگ پمرداخت و چندان تیراندازی کرد تا تیر دانش نهی شد و سرهای برگشته کمانش بشکست وزه آن گسیخت پس عکاشه بن محصن را بفرمود زه آن را درست کند و او گفت ای رسول خدا زه نمی رسد گفت هر طور می شود برسان عکاشه گفت: بخدائی که او را بحق برانگیخت چندان کشیدم تا برسید و یک وجب از آن را دور سرهای برگشته کمان پیچیدم و سپس آن را

ص: 69

بگرفت و همچنان تیر می انداخت تا دیدم کمانش درهم شکست، با ابی بن خلف که روبرو شد اصحاب گفتند اگر خواهی یکی از ما آهنگ او کند، ولی نپذیرفت و حربه را از حارث بن سمت گرفت و سپس اصحاب را چنان تکان سختی داد که گوئی شتر را به تکان آورند . گفتند: پس ما از گرد او مانند مور ومگس پراکنده شدیم و پر کشیدم، و حضرت او را با حربه چنان زد که مثل گاو به فریاد افتاد و اگر هیچ نشانه ای بر پایداری او در هنگام گریز یارانش و رها کردن ایشان او را نبود مگر این آیه: آندم که دور می شدید وبه کسی توجه نداشتید و پیامبر از دنبالتان شما را می خواند همین بس بود که برساند او پایدار مانده و نگریخته زیرا وی (ص)در پی آنان بوده و ایشان بی توجه دور می شدند و می گریختند و هم در روز حنین با نه کس از بستگان و وابستگان نزدیکش پایدار ماند با آنکه همه مسلمین گریختند و آن نه تن گرد او را گرفته بودند عباس دهانه استرش را گرفته بودو علی پیشاپیش او با شمشیر کشیده گام بر می داشت و دیگران هم پیرامون استروی در چپ و راست راه می سپردند با آنکه همه مهاجر و انصار روی به هزیمت داشتند هر گاه آنان می گریختنداو خود (ص) پیش در می آمد و با سینه و گردن هم مصمم

به پیشباز شمشیرها و تیرها می شتافت سپس یک مشت خاک از آبرفت شنی برگرفت و به روی مشرکان پاشید و گفت:

" روی هاتان زشت باد " خبری که از علی - دلیرترین مردمان - رسیده مشهور است که: هر گاه کار سخت می شد و آتش جنگ تند می گردید ما به پناه رسول خدا (ص) می شتافتیم و در کنار او سنگر می گرفتیم چگونه جاحظ می گوید: او (ص) هیچگاه در کام جنگ ها فرو نرفت و در صف تازندگان در نیامد چه تهمتی بزرگ تر از این که کسی بگوید رسول خدا (ص) خود از جنگ کناره میگرفته

ص: 70

وبا ترس و لرز از پیکار باز می ایستاده؟ و آنگاه چه مناسبت است میان بوبکر و رسول خدا از این جهت تاکسی او را با وی بسنجد و کار او را در ردیف کار رسول خدا بشمار که خود صاحب سپاه و مکتب بود و سرپرست مسلمانان و دین، و همه یاران و دشمنانش او را به سروری می شناختند، چشم ها و انگشت ها برای اشاره به سوی او بر می گشت و او بود که کینه های تازیان و قریش را برانگیخت و با بیزاری جستن از خدایانشان و نکوهش کیش آنان و گمراه شمردن گذشتگانشان جگرهاشان را سوزاند و آنگاه با نابودساختن بزرگان و سرانشان آنان را بیازرد، برای کسی که جای او باشد البته اگر هم خود از جنگ کنار بایستدو گوشه ای بگیرد سزاوار است و روش زمامداران و سران چنین بوده، چون هستی سپاه بسته به آنان و بر جای ماندن آنان است و هر گاه زمامدار از میان برود سپاه نابود خواهد شد و اگرزمامدار تندرست بماند ممکن است که کشورش بر او باقی بماند و هر گاه سپاهش هم هلاک شده سپاهی دیگر بیاراید و این است که حکما، زمامداررا نهی کرده اند از این که خود پای به میدان نهد و می گویند اسکندر که خود با فور پادشاه هند روبرو شد و دست و پنجه نرم کرد خطا کرده و از روش حکیمانه و دور اندیشانه و

درست کناره گزیده است ولی جاحظ بما بگوید این جریان را با ابوبکر چه ارتباط؟ کدام کس از دشمنان اسلام او را می شناخته تا برای کشتن وی خط و نشان بکشد و مگر او بیش از یک تن از دیگر مهاجران همچون عبد الرحمن ابن عوف و عثمان بن عفان و دیگران اهمیتی داشت؟ بلکه عثمان هم از او معروف تر بود و هم پایگاهی برتر داشت، چشم ها او را بیشتر می دیدند و دشمن بیشتر در پی کین توزی با وی و گزیدن او بود و اگربوبکر در یکی از آن گیر و دارها کشته می شد آیا قتل وی اسلام را ناتوان می ساخت یا فتوری پدید می آورد یا بیم آن بود که اگر بوبکر در یکی از جنگ ها کشته شود آثار دین کهنه شود و چراغ آن خاموش گردد؟ جاحظ بگوید: ابوبکر در کنار کشیدن خود از میدان همان نقشی را دارد که پیامبر خدا (ص) داشته - پناه به خدا از این که ما را فرو گذارد - همه

ص: 71

عقلا که با تاریخ آشنایند و در آثار و اخبار ورزیدگی یافته اند می دانند که جنگ های رسول خدا (ص) چگونه بوده و حال خود او (ص) در آنها چگونه بوده و آنجا که ایستاده و آنجا که جنگیده و روزی که در هودج نشسته معلوم است زیرا ایستادن او (ص) برای سرداری وچاره جوئی بوده و برای این که پشتوانه و پشتیبان یارانش باشد، امور آنان را بشناسد و خرد و بزرگشان را با ایستادن در پشت سر ایشان و با خودداری از پیش افتادن بر جلوداران پاسداری کند زیرا آنان هنگامی که می دانستند او پشت سرشان است دل هاشان محکم می شد و دلواپس او نبودند این بود همه حواس خود را به کوبیدن دشمن مشغول می داشتند و دیگر پشتگرمی شان به گروهی سازمان یافته بود که (هنگام گریز) به آن پناه برند و به سوی آن باز گردند و می دانستند تا وقتی که او پشت سرشان است به کارشان رسیدگی می کند و موقعیتشان را می داند و آن گاه هر کسی نیز جای خود رادر پشتیبانی و گزند رسانی و هنگام گرفتار بودن به حمله و هجوم پناه می دهد . پس آن گاه که او خود می ایستد بیشتر به صلاح آنان است - و برای نگهداری و پشتیبانی از پایگاه ایشان - زیرا از میان همه او را می جویند چرا که طراح کارهاشان و سرپرست گروهشان او است نمی بینی که سمت پرچمدار سمتی سهمناک است و مصلحت جنگ در آن است که او بایستد و در بیشتر مواقع برتر آن است که پیش نیفتد، پس سرپرست را حالاتی چند است یکی آنجا که پشت همه و در آخر می ایستد تا پشتوانه و نیرو بخش و پشتیبان آنان باشد، تدبیر جنگ بیاندیشد و جای رخنه دشمن را بشناسد یکی هم آنجا که پیش می افتد و در میان صف ها جا میگیرد تا دل ضعیفان نیرو گیرد و سرافکندگان دلیر گردند حالت سوم آنجاکه دو لشگر به هم می ریزند و شمشیرهابه هم می آویزند، که در آن هنگام باید به همان چه مقتضای وقت است عمل کند یعنی اگر صلاح می داند باز هم خود کنار بایستد وگرنه خود پیش بیفتدو بجنگد زیرا آن هنگام آخرین مرحله است که دلیری یگانه دلیران و فرومایگی پهلوان پنبه های ترسو آشکارمی شود پس مقام بزرگترین سرپرستی ها را که رسول خدا (ص) داشته بنگر

ص: 72

کجا است و سپس پایگاه ابوبکر را ببین کجا است تا بدانی آیا میان پایگاه این دو برابری و میان موقعیت آن دو هماهنگی وجود دارد؟ اگر بوبکردر پیامبری شریک رسول خدا بود و فضیلت نبوت را به او هم داده بودند وقریش و عرب همانگونه که محمد (ص) را می طلبیدند در طلب او بودند البته جاحظ می توانست چنان سخنی بگوید ولی وقتی می بینیم او از همه مسلمانان کم دل تر بوده و کمتر از همگان به عرب ها گزند رسانیده و هرگز نه تیری انداخته و نه شمشیری کشیده و نه خونی ریخته و خود یکی از دنباله روهای نامعروف و غیر مشهور است که نه او درطلب کسی برآمده و نه کسی در طلب او، در این حال چگونه می توان مقام و منزلت او را در کنار مقام و منزلت رسول خدا (ص) نهاد؟ پسرش عبد الرحمن که در روز احد با مشرکان بیرون آمده بود چون ابوبکر وی را دیدخشمناک برخاست و باندازه یک انگشت شمشیر را کشید و آهنگ روبرو شدن با او کرد و رسول خدا (ص) گفت ای ابوبکر شمشیر را در نیام کن و ما را با وجود خویش بهره مند گردان، این که به او گفت ما را با وجود خویش بهره مند گردان تنها برای این بود که می دانست او مرد جنگ و زد و خورد با پهلوانان نیست و اگر پای به میدان نهد کشته می شود . چگونه جاحظ می گوید گام نهادن در جنگ و زد و خورد با همگنان و نابودی پهلوانان مشرکان فضیلتی ندارد؟ آیا اسلام جز با همین برنامه ها بنیاد نهاده شد و آیا استقرار و پایداری دین جز با این کاربود . مگر او نشنیده است که خدای تعالی گوید: خدا دوست می دارد کسانی را که در راه او در صف جهاد پیکار میکنند و گوئی بنیادی استوارند . دوستی خدای تعالی با آنان، همان خواست وی است در ثواب رساندن به آنان پس هر که در این صف پایداری بیشتری داشته و کارزار سخت تری کرده خدا او را بیشتر دوست می دارد، معنی فضیلت هم ثواب بیشتر بردن است پس نزد خدا علی (ع) از همه مسلمانان دوست تر است زیرا او در صف استوار

ص: 73

ازهمه ثابت قدم تر بوده و به اجماع امت هیچگاه نگریخته و هرگز با کسی روبرو نشده مگر او را کشته گمان می کنی جاحظ این آیه را نشنیده که: خدا مجاهدان را بر کسانی که نشسته اند باپاداشی بزرگ برتری بخشیده و هم این آیه: " خدا خرید از مومنان، جان هاو دارائی هاشان را (در برابر این) که بهشت از آن آنان باشد، در راه خدا پیکار می کنند، می کشند و کشته می شوند این وعده او است که در تورات و انجیل و قرآن به عهده او محقق است " سپس خداوند در تاکید این خرید و فروش گوید: کیست که به پیمان خود بیشتر از خدا وفا کند پس مژده دهید خود را در این سوداگری که به راستی ورستگاری بزرگی است " و خدا گفت " چنین است زیرا در راه خدا تشنگی و رنج و گرسنگی به آنان نمی رسد و در جائی که کافران را بخشم آرد قدم نمی نهند و به دشمنی دستبردی نمی زنند مگربه عوض آن کاری شایسته بر ایشان نوشته می شود موقعیت مردم در جنگ ها متفاوت است و از این لحاظ برخی بر دیگران برتری دارند پس آن که به پیشواز شمشیرها و نیزه ها شتافت و دربرابر دلیران ایستاد بار سنگین تری بر دوش دشمنان نهاده چون . به نسبت کسی که درگیر و دار نبرد ایستاده و به کمک به دیگران اکتفا کرده و خود

شمشیر نزده اولی - گزند سخت تری به دشمن رسانیده است و به همین گونه کسی که در گیر و دار ایستاده و کمک رسانده و خود شمشیر نزده ولی در تیر رس دشمن ایستاده او رنج بیشتری برده و برتر از کسی است که در جای امن تری ایستاده و اگر ناتوانان و ترسوها با عقب کشیدن دست و جنگ نکردن شایسته ریاست بشوند و در این کارشان همانند پیامبر (ص) رفتار کرده باشند پس حسان بن ثابت از همه مردم برای ریاست شایسته تر بوده زیرا از این بابت بهره بیشتری دارد . و اگر فضیلت علی در جهاد راه به این دست آویز ندیده بگیریم که پیامبر (ص) خود از همه کمتر شمشیر زده - البته به پندار جاحظ - در آنصورت فضیلت بوبکر در انفاق هایش برای خدا نیز ناچیز می نماید چون رسول خدا (ص) از همه کم ثروت تر و (در نتیجه از دیگران کم انفاق تر) بوده تو اگر در کار عرب

ص: 74

و قریش بیاندیشی و اخبار را بخوانی و سرگذشت نامه ها را بنگری می دانی که آنان محمد (ص) را می جستندو در طلب او بودند و آهنگ کشتن او راداشتند و چون در این کار در می ماندند و دستشان به او نمی رسید، درطلب علی بر می آمدند و به کشتن او کمر می بستند زیرا هم موقعیت او از دیگران به رسول شبیه تر بود هم نزدیکی بیشتری با او داشت و هم سخت تر از دیگران از او دفاع می کرد و آنان هر گاه علی را جسته و می کشتند کار محمد (ص) را به ناتوانی کشانده و شوکت او را درهم می شکستند چون بالاترین کسی که در گرفتاری ها با نیرو و دلیری و دلاوری و همت خود او را یاری می رساند علی بود نمی بینی که در روز بدر چون عتبه بن ربیعه با برادرش شیبه و پسرش ولید از سوی مشرکان بیرون شدند رسول گروهی از انصاررا به مقابله ایشان فرستاد و آنان چون در پاسخ پرسش مشرکان نسب خود را باز گفتند شنیدند که می گویند برگردید سراغ قبیله تان آنگاه فریاد کشیدند محمد همگنان ما را که از قبیله خود مانند به سراغ ما فرست پس پیامبر (ص) به خویشان نزدیکش گفت: " هاشمیان برخیزید و حق خویش را که خداوند به شما داده در برابر باطل اینان یاری کنید، علی برخیز حمزه برخیز عبیده برخیز " و باز نمی بینی پاداشی را که هند دختر عتبه در روز احد برای کسی نهاد که علی را بکشد؟ زیرا وی و حمزه در روز بدر در کشتن پدرش شریک بودند نشنیدی که هند در رثاء قوم خود گوید:

" من از اندوه عتبه صبرندارم

پدرم، عمویم و برادرم

همان برادر که مانند نور خورشید بود

علی تو با کشتن آنان پشتم را شکستی "

و این از آن روی بود که علی برادر وی ولید بن عتبه را کشت و در قتل پدرش عتبه نیز شریک بود، اماعمویش شیبه را حمزه به تنهائی کشت و جبیر بن مطعم به غلامش وحشی در روز احد گفت اگر محمد یا علی یا حمزه را کشتی

ص: 75

آزادی و او پاسخ داد محمد را که یارانش مواظبند علی هم درجنگ ها بسیار به دور و بر خود می نگرد ولی من حمزه را می کشم این بود برایش کمین نشست و با حربه ای که به سوی او افکند وی را کشت .

آنچه از همسانی و هماهنگی حال علی از این جهت با حال رسول خدا (ص) گفتیم گواهش همان ها است که در خبرها و سرگذشت نامه ها یافته ایم که رسول خدا (ص) بسیار بر علی دل می سوزاندو او را از مهالک پرهیز می داد و برای حفظ و سلامتی او دعا می کرد . در روز خندق که علی در برابر عمرو ایستاد رسول خدا (ص) دو دست به آسمان برداشت و در پیش روی یارانش گفت خدایا تو در روز احد حمزه را از من گرفتی و در روز بدر عبیده را، امروز علی را برای من نگاهدار خدایا مرا تنها مگذار که تو بهتر از همه بازماندگانی . و از همین روی بود که دریغش می آمد او به مبارزه عمرو برودو پس از آن که عمرو بارها مردم را به مبارزه خویش خواند و آنان عقب زده تنها علی برخاست و دستوری خواست تا به میدان شتابد پیامبر خدا (ص) گفت او عمرو است گفت من هم علی هستم پس او را به خویش نزدیک کرد و ببوسید و عمامه خویش بر سر وی نهاد و چند گام به دنبال او رفت که گوئی وی را بدرودمی گوید و آنگاه با دلی پریشان چشم براه نشست تا چه پیش آید و همچنان نیز او (ص) دست به سوی آسمان و روی به سوی آن داشت و مسلمانان پیرامون وی چنان خاموش و بیحرکت بودند که گفتی مرغ بر سرشان نشسته، تا گرد و خاک به هوا رفت و از لابه لای آن بانگ " الله اکبر " برخاست و این هنگام دانستند که علی عمرو را کشته و رسول خدا (ص) نیز تکبیر گفت و مسلمانان هم چنان تکبیری گفتند که سپاهیان مشرکان از پشت خندق شنیدند وهمین بود که حذیفه بن یمان گفت اگر فضیلت علی در کشتن عمرو در روز خندق را بر تمامی مسلمانان بخش کنند همه آنان را بسنده است و ابن عباس درباره این آیه " و خداوند مومنان را از پیکار بی نیاز کرد " گفت این بی نیازساختن با دست

ص: 76

علی پسر ابوطالب بود . پایان

به گواهی قرآن، بوبکر دلیرترین مردم است

دلیری خلیفه، پیروانش را به ستوه آورده و از راه ها گمراه ساخته و در پرتگاهی بزرگ قرار داده تا همچون کودکانی که بر الا کلنگ سوار می شوند گاهی به زیر و گاهی به بالا می بردشان و راهی روشن نیافته اند تا آنان را به آنچه می خواستند ثابت کنند برساند چون هر چه فراز و نشیب های تاریخ را جستجو کرده اند هیچ اثر و شالوده ای نیافته اند که بتوانند در استدلال خود به آن تکیه کنند این بوده که به سفسطه پرداخته اند . یکی به فلسفه هودج پناه برده ودیگری تارهائی بسستی تار عنکبوت تنیده و قوت قلب او در مرگ رسول خدا (ص) و سست نشدن او را در آن پیش آمد سهمناک نشانه ای بر کمال دلیری اش گرفته است . قرطبی در تفسیر خود -222: 4 تفسیر سوره آل عمران آیه 144می نویسد این که خداوند تعالی گوید: محمد به جز پیامبری نیست که پیش از ان برانگیختگان درگذشته اند، آیا اگر مرد یا کشته شد شما به پس روی می پردازید؟ و هر که به پس روی پردازد هیچ زیانی به خدا نمی رسد " این آیه بالاترین نشانه است بر دلیری بوبکر وپردلی او زیرا دلیری و پر دلی عبارتست از نباختن خویش در هنگام رویدادن مصیبت ها و هیچ مصیبتی برزگ تر از مرگ پیامبر (ص) نبود و در آن هنگام بود که دلیری و دانش بوبکر آشکار شد زیرا مردم - از جمله عمر - گفتند که رسول خدا (ص) نمرده عثمان نیز گنگ شد و علی مخفی گردید و کارهارو به تزلزل رفت تا صدیق با همین آیه در هنگامی که از مسکن خود در سنح بیامد مشکل را حل کرد .

این استدلالی است که حلبی نیز در سیره خود - ج 35: 3 آورده و گفته: چون رسول خدا (ص) درگذشت خردها بپرید تا یکی از سختی اندوه به دیوانگی

ص: 77

افتاد و یکی زمین گیر شد و تکان خوردن نتوانست و یکی چنان گنگ شد که سخن نتوانست گفت ویکی بستری گردید و از بیماری مرد اماآنان که اندوه نزدیک به دیوانگی رسیدند یکی شان عمر (ض) بود و آنان که گنگ شدند یکی شان عثمان (ض) بودکه سخن گفتن نمی توانست و آنانکه زمینگیر شده و تکان نمی توانستند خورد یکی شان علی (ض) بود عبد الله بن انیس نیز از دردمندی بستری گردید و از اندوه و بیماری درگذشت و از همه شان پایدارتر ابوبکر صدیق (ض) بود - تا آنجا که می نویسد: قرطبی گفته این بالاتر دلیل است بر کمال شجاعت صدیق الخ .

امینی گوید: قرطبی ما رابه گمان می اندازد که در نامه خدای عزیز نشانه ای بر شجاعت و دانش خلیفه هست ولی از همه آنچه آورده بیش از این نمی توان دریافت که بوبکر در آن روز آیه شریفه را دلیل آورده است بر مرگ رسول خدا (ص) ولی آخر این چه ربطی به شجاعت او دارد؟ و با کدام یک از سه قسم دلالت، این آیه بر شجاعت او دلالت می کند که تازه بیائیم و آن را بهترین دلیل قضیه بشماریم؟ اگر هم اندک دلالتی بر آن دعوی باشد - که کی و کجا؟ تازه در خود آیه نیست بلکه در همان رویداد یاد شده است و در نلرزیدن دل او و تمسکش به آیه کریمه .

وانگهی چگونه این نویسنده و پیروانش تفاوتی را که میان دو صفت - شجاعت و سختدلی - هست ندیده اند؟ این تاری را که از تنیده های عنکبوت هم سست تراست جز این نمی توان گفت که دست سیاست درهم بافته تادشواری هائی را که در آنجا یافته حل کند، این بود عمر بن خطاب را از سر اندوه دیوانه نمودند - که چنین چیزی بسیار از او دور است - ولی این را برای آن به وی بستند که مرگ رسول خدا(ص) را انکار کرد و آنان برای توجیه کار او جز این راهی ندیده اند که این کار او راه از پریشانی وی بشمرند - که در ص 184 از ج 7 گذشت - آنگاه علی را هم زمین گیر نمودند تا برای سرپیچی او از بیعت بابوبکر عذری بتراشند و عثمان را گنگ نمودند زیرا در آن گیر و دار سخنی بر زبان نیاورد.

ص: 78

و تازه میرانی که قرطبی برای شجاعت به دست داده لازمه اش آن است که خلیفه از رسول خدا (ص) نیز شجاع تر باشد چون در مصیبت پیامبر بزرگ، بیش از این درباره بوبکر ننوشته اند که او چهره پیامبر را گشود و بوسید و گریست و گفت در زندگی و مرگ پاکیزه بودی با آنکه خود پیامبر (ص) در مرگ عثمان ابن مظعون بسی بیش از این ها اظهار نظر تاثر کرد زیرا سه بار خود را به روی او افکند و گریان او را بوسید در حالیکه دیدگانی اشکبار داشت و باران سرشگ بررخسارش روان بود و فریاد می کشید . که چه بسیار تفاوت است میان عثمان بن مظعون و میان سرور آدمیان و جان آفریدگان و گل سر سبد جهانیان و چه بسیار تفاوت است میان دو مصیبت .

و نیز لازمه این میزان آن است که عمر بن خطاب را از پیامبر مقدس هم که در مرگ زینب سخت غمگین شد و گریست شجاعتر بدانیم زیرا عمر در آن روز نه تنها دلش در آن مصیبت نسوخت بلکه زنانی را هم که در ماتم وی گریه می کردند با تازیانه می زد که در ج 6 ص 159 ط 2 گذشت .

و نیز با این میزان، عثمان بن عفان دلیرتر از رسول خدا (ص) خواهد بود چرا که او (ص) در مرگ یکی از دو دخترش - رقیه یا ام کلثوم که یکی پس از دیگری به همسری عثمان درآمدند - اندوهگین بود و بر او می گریست و عثمان را نه بر او دل می سوخت و نه از این که پیوند دامادی اش با رسول خدا (ص) گسیخته . به دلیل آنکه بنابر خبر صحیح از انس، در شب مرگش هم از آمیزش با برخی دیگر از زنانش باز نایستاد .

ص: 79

وپیش از همه این ها چه باید کرد با آنچه بزرگان خودشان در علت یابی برای مرگ بوبکر از زبان پسر عمرآورده اند که گفت: علت مرگ بوبکر، مرگ رسول خدا (ص) بود و پس از وی همچنان بدنش نزار می شد تا مرد و هم گفت: علت مرگ او اندوه وی بود بر رسول خدا (ص) که همچنان وی را می گداخت تا بمرد و به گزارش قرمانی: همچنان جسمش می کاهید تا مرد . بنگرید به مستدرک حاکم 63 / 3، اسد الغابه 224 / 3، صفه الصفوه 100 / 1الریاض النضره 180 / 1، تاریخ الخمیس ج 263 / 2، حیوه الحیوان از دمیری 49 / 1 الصواعق ص 53، تاریخ الخلفا از سیوطی ص 55، اخبار الدول از قرمانی که در کنار الکامل چاپ شده198 / 1، نزهه المجالس از صفوری 197/ 2، مصباح الظلام از جردانی 25 / 2

گویا این حدیث به نظر قرطبی و حلبی نرسیده پس اگر این را نیز در کنار سخن آن دو درباره دلیری بوبکر بنهیم او هم مثل عبد الله بن انیس خواهد بود چرا که هر دو از اندوه بر رسول خدا (ص) مردند با آنکه هیچکدام از آگاهان خبر نداده است که کسی جز آندودر اندوه مرگ رسول خدا (ص) مرده باشد و این دلیل بر ناتوان دلی آندو است در روبرو شدن با مصیبت ها و بر این بنیاد اگر آندو را با ترازوی قرطبی بسنجیم آندو بی چون چرا ترسوترین اصحاب هستند - البته در صورتی که این ترازو چشمه ای داشته باشد -

گواهی ابن مسعود

گذشته از این گزافگوئی ها در شجاعت خلیفه و شجاعتر شمردن او از همه اصحاب، این سخن هم هست که به ابن مسعود بسته اند: اولین کسی که با شمشیر خود در مکه اسلام را آشکار کرد محمد (ص) بود و ابوبکر و زبیر بن عوام (ض) و هم این سخن را که به رسول خدا (ص) بسته اند: اگر ابوبکر صدیق نبود اسلام می رفت امینی گوید: البته در برابر چشم ها پرده کشیده بودند تا آن شمشیری را که

ص: 80

به دست خلیفه بود نبینند این بود هیچ خبری نرسیده که او برای یک روز هم شده آن را بر خویش بسته یا در رویدادی ناگوار از نیام بدر کشیده باشد یا در هنگام کارزار، کسی از آن ترسیده باشد تا او بتواند در ردیف رسول خدا (ص) قرار گیرد که از آغازبرانگیختگی شمشیر برهنه خدای تعالی بود .

" به راستی رسول، نوری است که از آن روشنائی باید خواست

تیغ هندی از نیام به درآمده ای از شمیرهای خدا"

یا در کنار کسی چون زبیر قرار گیردکه او و شمشیرش را جنگ های پر گیر و دار شناخته و سپاس گزارده و نمایش های آشکار او را تاریخ در خود نگاهداشته همچنانکه برای خلیفه نیز گزارش رویداد خیبر و مانندهای آن را نگاهداشته است

من نمی دانم کدام ویژگی خلیفه بوده که پایداری اسلام بستگی به آن داشته؟ این شجاعت هایش؟ یا دانش او که اندازه آن را دانستی؟ یا چه چیز؟ " پس گمان نیکو بر و از حقیقت آنچه بوده مپرس "

ص: 81

پایداری خلیفه بر بنیاد عقیدتی

از زبان ابو سعید خدری آورده اند که ابوبکر به نزد رسول خدا (ص) شد و گفت ای رسول خدا من گذارم بفلان جا وفلان جا افتاد ناگهان مردی نیکو نما را دیدم که با فروتنی نماز می گزارد رسول خدا (ص) او را گفت به نزد وی شو و او را بکش خدری گفت: بوبکر بنزد او شد و چون در آن حالت بدیدش خوش نداشت او را بکشد و به نزد رسول خدا (ص) شد پیامبر (ص) به عمر گفت تو به نزد او رو و وی را بکش، خدری گفت: عمر نیز برفت و چون او رادر همان حالی دید که بوبکر دیده بود ناخوش داشت که او را بکشد پس بازگشت و گفت ای رسول خدا من دیدم که حالی سراسر فروتنی دارد خوش نداشتم او را بکشم گفت علی تو برو و او را بکش، علی برفت و او را ندید و برگشت و گفت ای رسول خدا من او را ندیدم پیامبر (ص) گفت این کس و یارانش قرآن را می خوانند با آنکه آوای آن از گرداگرد ایشان نمی گذرد، چنان از دین بیرون می شوند که تیر از چله کمان و سپس به آن بر نمی گردند مگر تیر در سوفار خود باز گردد آنانرا بکشید که بدترین آفریدگانند .

و از زبان انس بن مالک آورده اند که گفت: در روزگار رسول خدا (ص) مردی بود که عبادت و تلاش او ما را خوش می آمد و این را برای رسول خدا (ص) باز گفتیم و نام وی را هم بردیم ولی وی را نشناخت، مشخصات وی را بیان کردیم

ص: 82

باز هم وی را نشناخت در همین هنگام که گفتگو می داشتیم ناگهان سر و کله مردپیداشد گفتیم همین است . گفت " شما درباره مردی برای من خبر آورده اید که در روی او اثر و چشم زخمی از شیطان هست " پس او روی آورد تا کنار ایشان ایستاد و سلام نگفت رسول خدا (ص) او را گفت ترا بخدا سوگند می دهم آیا هنگامی که تو در کنار مجلس ما ایستادی گفتی که در میان قوم کسی برتر از من یا بهتر از من نیست؟ گفت به خدا آری سپس داخل شد و بنماز ایستاد رسول خدا (ص) گفت چه کس این مرد را می کشد؟ ابوبکر گفت من پس بروی درآمد و دید نماز می خواند پس گفت سبحان الله آیا مردی نماز خوان را بکشم؟ با آنکه رسول خدا (ص) از قتل نمازگزاران نهی کرده پس بیرون شد، رسول خدا گفت چه کردی؟ گفت خوش نداشتم مردی را که در حال نماز است بکشم زیرا تو خود از قتل نمازگزاران منع کردی، دوباره پرسید کیست آن مردرا بکشد؟ عمر گفت من و داخل شد دید او پیشانی بر زمین نهاده عمر گفت بوبکر برتر از من بود، پس بیرون شدو پیامبر (ص) او را گرفت باز ایست گفت دیدم پیشانی اش را در برابر خدا به خاک نهاده خوش نداشتم او را بکشم پس گفت کیست آن مرد را بکشد علی گفت من پس گفت اگر بتوانی

بیابی اش . پس به جای وی درآمد و دید بیرون رفته پس به نزد رسول خدا (ص) برگشت پس او را گفت: باز ایست گفت دیدم بیرون رفته بود گفت اگر کشته می شد دو نفر هم در میان امت من - از اول ایشان تاآخر - اختلاف نمی کردند .

این سرگذشت مربوط است به ذو الثدیه سردار شورش نهروان که امام امیرالمومنین علی بنابر آنچه در صحیح مسلم و سنن ابو داود آمده در آن گیر و دار وی را کشت. ثعالبی در ثمار القلوب می نویسد - ص 232 - ذو الثدیه - پیشوای خوارج است و بزرگ ایشان، که آنان را گمراهی می آموخته، پیامبر (ص) دستور

ص: 83

داد تا او را در حال نماز بکشند، عمر و ابوبکر (ض) با ترس از انجام این برنامه پا پس کشیدند و چون علی (ض) آهنگ وی کرد او را ندید پس پیامبر (ص) به وی گفت اگر تو او را می کشتی نخستین و آخرین آشوب ها بود و چون روز نهروان شد او را میان کشتگان یافتند و علی (ض) گفت دست ناقص او را بیارید چون آوردند بفرمود تا آن را آویختند .

امینی گوید با من بیائید تا از دو خلیفه بپرسیم از چه کسی شنیده بودند که هر کس در نماز باشد خون او را نباید ریخت؟ آیا آن را از قانونی گرفته بودند که قاضی آن غایب بوده تامیان دو سخن او در بمانند؟ مگر این همان قانون محمد نیست که صاحب آن دستور به قتل آن مرد داده بود و خود از نزدیک او را می نگریست و می دانست که دارد نماز می خواند و صحابه - از جمله دو خلیفه - نیز به حضرت گزارش داده بودند که او در نماز خویش فروتنی و خشوع بسیار می نماید چندانکه کوشش و خداپرستی او آنان را خوش آمده است که خود بوبکر نیز از همین خبر گزاران بود با این همه، رسول خدا (ص) با علم وسیع نبوی خوددانست که همه آن کارها از روی ظاهر سازی و نیرنگ بازی است که به یاری آن می خواهد توده را بفریبد و به همان آرزوی فاسدش دست یابد که به آن دست نیافت مگر در روزگار خوارج، این بودکه او (ص) خواست آن میکرب ناپاک رابا کشتن وی از میان بردارد و هم او (ص) خواست وی را به مردم بشناساند و آنچه را خمیره او باآن سرشته شده به ایشان بنماید پس چون در کنار آن قوم -که پیامبر (ص) هم میانشان بود - بایستاد پیامبر آنچه را در دل وی گذشته بود بر زبان آورد و درباره درستی آن از وی بپرسید تا به ایشان بفهماند که او خود را از همه ایشان - حتی او (ص) نیز - برتر یا نیکوتر می انگارد .

این کدام کافر است که قتل او واجب است بخصوص که پیامبر (ص) درباره وی گفت در روی اوچشم زخم و نشانه ای از شیطان هست و کدام بدبخت است این، که در کنار محفلی می ایستد که پیامبر بزرگ در صدر آن نشسته و آنگاه

ص: 84

سلام نمی گوید؟ و کدام بی شرم است که اندیشه پلیدی را که در خاطر وی گذشته آشکارا بر زبان می راند نه ملاحظه موقعیتش را می کند و نه پروای سخنش را؟

آری برای همین ها بود که او (ص) امر بقتل او کرد و او نیز از سر هوس سخن نمی گوید و گفتار وی هیچ نیست مگر وحیی که بر وی می شود . امادو خلیفه چون دیدند در حال نماز است بر او رحم کردند تا بر بنیاد عقیدتی خویش پایداری نموده و احترام نماز و آورنده آن را نگاهدارند و عمر این راهم به دلایل خود افزوده که بوبکر بهتر از من بود و او را نکشت آیا پیامبر که دستور بقتل او را داد از هر دو بهتر نبود؟ آیا او خود قانون نماز را نگذارده و دستور به احترام آن را نداده بود؟ یا مگر بوبکر و رفیقش سخنی را که از حضرت درباره آن مرد و رازهایش شنیدند راست نشمردند؟

برای دو خلیفه بهتر آن بود که این بهانه هائی را که تباهی اش آشکار است رها کنند و برای کار خود همان دلیل را بیارند که بو نعیم در حلیه یاد کرده و گفته آندو ترسیدند وی را بکشند یا بر بنیاد آنچه از ثمار القلوب ثعالبی آوردیم آندو بیمناکانه از سوی مردک پا پس کشیدند یعنی ترسیدند و ناتوانی نمودند و از آن مرد - که هم بی سلاح بود و هم سرگرم نماز - چنان بیمی در دلشان افتاد که به وظیفه خود عمل نکردند . البته در این صورت شاید معذور باشند که دستور را انجام ندادند زیرا خدا هیچکس را بیش از آنچه توانائی او است تکلیف نمی کند ولی آن دو که از اول خویش رابه این گونه می شناختند - و انسان برخویشتن بینا است اگر چه عذرهای خود را هم القا کند - پس چرا برای کشتن مرد داوطلب شدند و نگذاشتند پیامبر (ص) کسی دیگر را به این کار فرستد، تا فرصت از دست نرود و پیروان او و لو پس از روزگاری بعد از آن از شورش های خوارج آسوده و در امان بمانند؟ و این بوبکر همان است که بنابر آنچه در بخش دلیری خلیفه گذشت ابن حزم و سیوطی و قرطبی و محب طبری وی را دلیرترین مردم می انگارند و اینجا می بینید از سایه مردان در محرابشان هم می ترسد

ص: 85

آن مرد - ذو الثدیه -سابقه بدی هم در نزد دو خلیفه داشت زیرا روزی که رسول خدا (ص) غنمیت های هوازن را بخش می کرد ذو الثدیه به پیامبر (ص) گفت " می بینم دادگرانه رفتار نمی کنی " یا: " دادگری ننمودی، در این گونه قسمت کردن خشنودی خدا در نظر گرفته نشده "رسول خدا (ص) خشم گرفت و گفت وای بر تو اگر من دادگری ننمایم پس چه کس می نماید؟ عمر گفت ای رسول خدا آیا او را نکشم؟ گفت نه، از شور و غوغای این مرد گروهی بیرون می آیند که از دین بدر می روند چنانکه تیر ازچله کمان به در رود و ایمان ایشان ازگرداگرد گردنشان نمی گذرد تاریخ ابو الفدا ج 1 ص 148 امتاع از مقریزی ص 425 شماره سریال: 186

ص: 86

جانسپاری خلیفه در خداپرستی

از روش خلیفه چه در روزگار پیامبر و چه پس از آن اخباری نیامده است که نماینده رنج او در عبادت باشدمگر یک مشت چیزهائی که هر کس هم آنهارا برای او ثابت پندارد زمینه چینی او را به نتیجه نمی رساند جز با تکلف بسیار و فلسفه بافی ها در گفتار - البته اگر فلسفه را مساوی با حرف مفت بدانیم

محب طبری در ریاض النضره - 1 / ص 133 آورده است که عمر بن خطاب به نزد همسر بوبکر شد و این پس از مرگ وی بود پس، از کارهای بوبکر بپرسید که در خانه اش چگونه بوده و او گزارش داد که آری وی در شب ها بر می خاست و کارهائی انجام می داد و سپس زن گفت: جز این که در هر شب جمعه وضو می گرفت و نماز می گزارد پس رو به قبله می نشست و سر بر دو زانو می نهاد و چون سحرگاه می شد سر بر می داشت و نفسی دراز از سر رنج و درد برمی آورد و آنگاه ما در خانه بوی جگر بریان شده می شنیدیم پس عمر بگریست وگفت کجا پسر خطاب تواند خود را به جگر بریان شده برساند .

و در مرآه الجنان 68 / 1 آمده: آورده اند که چون بوبکر نفس می کشید بوی جگر بریان شده از وی می شنیدند .

و در عمده التحقیق از عبیدی مالکی ص 135 آمده: چون بوبکر صدیق (ض) در گذشت عمر (ض) که به جانشینی او رسید آثار صدیق(ض) را دنبال می کرد و کار خود را همانند او می نمود و هر به یک چند اندکی به نزد عایشه و

ص: 87

اسماء (ض) می شد و به آنان می گفت هر شب که ابوبکر خانه اش را تهی می دید چه می کرد؟ و پاسخ می شنید: ندیدیم که شبها نماز زیاد بخواند یا به عبادت برخیزد تنها این بود که چون پرده شب همه جا را می پوشاند سحرگاه بر می خاست و می نشست و دو زانو را در بغل می گرفت و سر خویش بر دو زانو می نهاد و سپس آن را به سوی آسمان بلند می کرد و نفسی دراز از سر رنج و درد می کشید و می گفت آه . آنگاه دود را می دیدیم که از دهان وی به در می آید. عمر بگریست و گفت عمر هر کاری می تواند بکند جز دود بیرون دادن از دهان . و هم عبیدی گوید:

اصل قضیه آن بوده که بسیاری ترس او از خدای تعالی موجب شده است دل وی آتش بگیرد بگونه ای که همنشینانش بوی جگر بریان شده از او می شنیدند و علتش آن بود که صدیق رازهای نبوت را که به وی سپرده شده بود نتوانست بر خویش هموارسازد . در حدیث آمده که من از شما خدا را بهتر می شناسم و بیش از شما از او می هراسم پس شناسائی کامل، انسان را از جلال و جمال کسی که شناخته آگاه می سازد و این هر دو امری بس سهمناک است که در برابر آن همه هدف ها پراکنده می شود و ناچیز می نماید و اگر نه این بود که خدای تعالی خود خواسته است آنکه را ثابت داشته بماند و او را در این راه، نیرومند گردانیده، در غیر این صورت هیچکس نمی توانست به اندازه ذره ای از جلال و جمال او آگاهی یابد و صدیق(ض) در شناسائی این هر دو به آخرین مرحله رسیده، زیرا در خبر آمده است که: " هیچ چیز در سینه من ریخته نشدمگر آن را در سینه بوبکر ریختم " و اگر جبرئیل (ع) مستقیما خود آن را در سینه بوبکر می ریخت البته طاقت نمی آورد چون باید کسی که همانند وی است واسطه فیض قرار گیرد . ولی چون آن را در سینه پیامبر (ص) ریخت و او از نوع بشر بود پس فیض خداوند به صدیق با واسطه ای همانند خودش به او رسید تا با میانجیگری او توانست آن را حمل کند و با این همه قلب وی آتش گرفت الخ .

و هم حکیم ترمذی در " نوادر الاصول " ص 31 و 261 از زبان بکر بن عبد الله

ص: 88

مزنی آورده که گفت ابوبکر (ض) که بر مردم برتری یافت به زیادتی روزه و نماز نبود بلکه برتری او بر ایشان بخاطر چیزی بود در دلش و هم ابو محمد ازدی در شرح مختصر صحیح بخاری - 1. 5 و 41 / 2 و ج 98 / 3 و ج 63 / 4 و شعرانی در یواقیت و جواهر 221 / 2 و یافعی در مرآه الجنان 68 / 1 و صفوری در نزهه المجالس 2 ص 183 گویند در حدیث آمده است که بوبکر به زیادتی روزه و نماز بر شما برتری نیافت بلکه بچیزی برتری یافت که در سینه اش نشانه ای بر جای نهاد.

امینی گوید: اگر داستان جگر بریان شده راست بود باید همه انبیا و مرسلین همه چنان خصوصیتی داشته باشند و پیش از همه شان سرور برانگیختگان محمد (ص) زیرا آنان خدا ترس تر از بوبکر بودند و خاتم انبیا از ایشان هم خدا ترس تر بود پس باید چنان بوئی از ایشان سخت تر به مشام ها رسد و همه جا پراکنده شود زیرا لازمه ترس آن است که کسی با احاطه علمی به عظمت و قهاریت و جبروت و ارجمندی حق، شکوه او در دلش جایگزین شود . آنچه ما را از این موضوع آگاه می سازد سخن خدای تعالی است: تنها بندگان دانای خدا از او می هراسند ابن عباس گفت مقصود آن است که آن کسی از آفریدگان من از من می هراسد که جبروت و قدرت و عزت مرا شناخته باشد و هم گفته اند: تنها کسانی از خدا می ترسند که او را بزرگ داشته و هستی او را بهتر از دیگران شناخته و چنانکه باید از او در بیم باشند و هر که بهتر او را بشناسند هراس او بیشتر خواهد بود . تفسیر خازن 525 / 3

و در حدیث است که: هر کدام از شما خدا را بهتر شناسد هراس او از وی بیشتر خواهد بود .

تفسیر ابن جزی 158 / 3

و در خطبه پیامبر (ص) آمده: به خدا من از همه ایشان خدا را بهتر می شناسم

ص: 89

و هراس از او در دل من نیز بیش از همه شان است

و در خطبه دیگری از او (ص) آمده: اگر آنچه من می دانم بدانید کم می خندیدید و بسیار می گریستند

و مولانا امیرالمومنین گفت: داناترین شما هراسناک ترین شما است " غرر الحکم آمدی ص 62 "

و مقاتل گفت: خداترس ترین مردم داناترین آنان است " تفسیر خازن 525 / 3 "

و شعبی و مجاهدگفته اند: دانا تنها آنست که از خدای بهراسد

و ربیع بن انس گفت هر که از خدای تعالی نهراسد دانا نیست

و ازاین جا است که او (ص) گوید من از همه شما خداشناس ترم و از همه شما خدا ترس تر و از همین روی است که می بینی نزدیکترین مردم به خسرو بیش از کسی که باو دورتر است از وی می ترسد و می بینی دستوران بیش از زیردستان خود از او می ترسند و وی را بزرگ می دارند و همین طور بگیر و برو تا برسدبه کارگزاران و ساده ترین آنان همچون گزمه ها و سپس دیگر افراد رعیت .

اینک با من بیائید تا به سراغ اولیا و مقربان و کسانی برویم که در خدا ترسی، سخت پا می فشردند و در عبادت خود را فانی ساخته اند که پیشرو ایشان سرورشان مولانا امیرالمومنین علی (ع) است که در دل تاریکی ها برمی خاست، همچون مار - گزیده به خود می پیچید و اندوهگنانه می گریست، آه می کشید و سخنانی بر زبان

ص: 90

می راند که نماینده کمال بیم و هراس وی بود با آنکه - چنانچه در ج 3 ص 299 ط2 گذشت - بر بنیاد سخنی آشکار از پیامبر درستکار، وی بخش کننده بهشت و دوزخ است، آنوقت او را می بینی که هر شب چند بار از هوش می رفت ولی نه از او و نه از دیگران هیچکس بوی جگر بریان شده نشنیده .

اگر پندار ایشان را خصوصیتی همگانی برای اولیا بینگاریم بایستی از روزگار آدم تا روزگار خلیفه همه فضا با آن بوئی که از جگرهای بریان شده برخاسته است پر شده و بو گرفته باشد و چهره گیتی با دودی که از آن جگرهای سوخته بر می خیزد سیاه باشد .

آیا کسی که این سخن خنده آوررا گزارش کرده پنداشته است که هر کس خدا ترس باشد آتش سوزانی برجگر او می نهند که هم از سر آن شعله بر می خیزد و هم دود تولید می کند؟ با این حساب پس چرا آنچه در اندرون او است همه اش نمی سوزد و این سوختگی فقط منحصر به جگر است؟ آیا کبد حال همان معذبان دوزخ را دارد که هر گاه پوست هایشان بسوزد پوست هائی نو ایشان را دهند؟ اگر چنین نیست پس باآن آتشسوزی پیاپی که در جگر روی داده عادتا باید آنرا از بین ببرد .

اگر به عجب می آئی جایش هم هست که ببینی کسی پس از نابودی جگرش باز هم زنده بماند و شاید که اگر از راوی، چنین سئوالی بکنی پاسخ دهد که این ها همه از معجزاتی است که فقط خاص خلیفه است.

به گمانم می رسد کسی که چنین پندارهای پوجی نموده از آنان بوده که بر خوان تازی زبانان از انگل ها به شمار می آمده وگرنه یک عرب اصیل، خوب می داند که در زبان وی چه بسیار کنایات و استعاراتی وجود دارد پس وقتی گفتند آتش ترس فلان کس را سوخت مقصود این نیست که آتش گداخته ای در کار باشد که دود از آن برخیزد یا بوی جگرهای بریان شده را بدهد بلکه تنها معنی اندوه بسیار و سوزشی معنوی می دهد که شبیه است به آتش .

ص: 91

اما بافته های عبیدی در فلسفه آن حریق درجگر خلیفه، آن هم از لاف های بی پایه ای است که غلوی آشکار نیز در آن هست بلکه توانیم گفت پندارهائی است که دلیلی ندارد و به آسانی نمی توان برهانی برای آن آورده که خدشه بردار نباشد و همچون پر کاهی که در برابر تند باد باشد آن هم در برابر استدلال ها جا خالی می کند تا چه رسد که آن را در کنار سرگذشت نامه خود خلیفه نیز بنهیم، آن حدیث خرافی را هم که روایت کرده و دست آویز گردانیده " خدا چیزی در سینه من نریخت مگر آن رادر سینه بوبکر ریختم " آن را هم در برابر مخالفانش نمی تواند دلیل بیاردچرا که بر بنیاد آنچه در ج 5 ص 316 آوردیم دانشمندان خودشان آشکارا نوشته اند که این حدیث ساختگی است پس وسیله اثبات دعوی نتواند بود چه رسد که در آن، چنان گزافگوئی و غلوی هم شده است که هر که مردان و تاریخ ایشان را بشناسد آن را در خواهد یافت.

ص: 92

ورزیدگی خلیفه در اخلاق
اشاره

از اخلاقیات خلیفه چیزی به دست ما نرسیده است که بر بنیاد آن بتوانیم وی را بالا ببریم جز آن که در صحیح بخاری - کتاب تفسیر از زبان ابن ابی ملیکه و او از عبد الله بن زبیر - آمده است که کسانی از تمیمیان سوار شده و بر پیامبر (ص)درآمدند، بوبکر به او گفت قعقاع بن معبد را امارت ده و عمر گفت اقرع بن حابس را بوبکر گفت تو جز ناسازگاری با من خواستی نداری عمر گفت من نخواهم با تو ناسازگاری نمایم پس بگو مگو کردندتا آوازشان بلند شد و این آیه در این باره فرود آمد: ای آنانکه ایمان آورده اید از خدا و رسول او (در انجام کاری) پیش نیفتید و از خدا بپرهیزید که خداوند شنوا و دانا است سوره حجرات آیه 1

و نیز بخاری از زبان ابن ابی ملیکه آورده که گفت نزدیک بود هلاک شوند آن دو نیکوکار -بوبکر و عمر (ض) - زیرا نزد پیامبر(ص) بانگ خویش را بلند کردند و این هنگامی بود که سوارانی از تیمیمان بروی وارد شدند پس یکی از آندو گفت اقرع بن حابس مجاشعی را کار بفرمای ودیگری مردی دیگر را پیشنهاد کرد که نافع گفته اسمش را نمیدانم، پس بوبکر به عمر گفت تو جز ناسازگاری بامن خواسته ای نداری عمر گفت من نمی خواهم با تو ناسازگاری نمایم پس صداهاشان بر سر این موضوع بلند شد و خداوند این آیه را فرستاد ای مومنان

ص: 93

صداهاتان را از صدای پیامبر بلندتر نکنید و در گفتار خویش با او آهسته سخن کنید نه آنچنانکه با یکدیگر سخن می گوئید مبادا بی آنکه بدانید این شیوه، کارهاتان را به هدر دهد حجرات: 2

امینی گوید از این دو مرد عجب نداری که در طول آن همه معاشرت خویش با پیامبر بزرگ (ص) مایل به خوی بزرگوارانه او نشدند و آن را به خویش نگرفتند تا ادب حضور در مجلس بزرگان و چگونه بودن در برابر ایشان را بیاموزند آن هم در برابر چنین بزرگمردی که خوی او بتصریح قرآن حکیم، بزرگ است، و ندانستند که سخن در برابر او باید به نرمی و آهستگی گفته شود تا تعظیم گوینده از مقام وی و برزگداشتش از جایگاه او آشکار گردد و هم نباید کسی در گفتار بر او پیشی جوید مگر بخواهدپاسخ پرسشی را دهد یا فرمانبرداری خود را برساند یا گزارش مهمی را دهد یا درباره حکمی پرسش کند ولی آندو دربیرون از این مرزها خود را در گفتار، بر او پیش انداختند و بگو مگو کردند تا جار و جنجال میان شان سخت داغ شد و صداهاشان در این باره بالا گرفت و نزدیک شد که آن دو نیکمرد هلاک شده کارهاشان در معرض هدر رفتن قرار گیرد که آیه کریمه نازل شد .

و بر بنیاد گزارشی که ابن عساکر از مقدام آورده عقیل بن ابیطالب و ابوبکر به دشنام گوئی با یکدیگر برخاستند و ابوبکر سباب (= دشنام گوی) بود، گویا ابن حجر از این واژه چیزی دریافته که خوش نمی داشته، این بوده که نوشته سباب یا نساب (نسابه = نسب شناس) بوده ولی این اندازه انصاف داشته که خود را میان دو کلمه مردد نماید ولی سیوطی که پس از وی آمده کلمه سباب را حذف کرده و بی هیچ تردیدی کلمه نساب را به جای آن نهاده و هر کاوشگری می داند که

ص: 94

فعل " بدشنام گوئی با یکدیگر برخاستند " هیچ ارتباطی با " نسابه ونسب گوی بودن بوبکر " ندارد که بلافاصله پس از آن ذکر شود بلکه مناسب مقام همان است که گفته شود او دشنام گوی بوده، و گویا راوی با قیداین صفت برای او می خواسته برساند که او در دشنام گوئی از عقیل هم پیش بوده زیرا این کار، خوی او شده بود و اگر چه می رسد که کسانی با زمینه چینی هائی بگویند مقصود از " نسابه "بودن او آن است که او با پیچ و خم نسب ها آشنائی داشته و نقطه ضعف های آن ها و آنچه را در موقع بدگوئی می توان بر آن انگشت نهاد می دانسته و این بوده که چون بدشنام می پرداخته ناموس و آبرو و پدر و مادر و نسب طرف را به بدی یاد می کرده ولی این گونه پخت و پزها هم سودی برای صاحب آن در طرفداری از ابوبکر ندارد زیرا خود نشان دهنده زشت ترین نمونه های دشنام گوئی است و مستلزم آن است که وی، زنان و مردان را در معرض اتهام درآورده و پلیدی را نشر دهد.

چنانچه از عبارت گزارش که در خصایص الکبری 2ص 86 می بینیم بر می آید دشنام گوئی میان عقیل و بوبکر در برابر رسول خدا(ص) انجام گرفته و آن هم در آخرین روزهای زندگی وی (ص) .

دیگر دشنام گویی های بوبکر

نمونه دیگر بر دشنام گوی بودن او را (که دشنام گفتن به مسلمان نیز فسق است) درج 7 ص 153 آوردیم که در پاسخ کسی که در زمینه تقدیر پرسشی از وی کرد گفت: پسر زن گندیده . . و نمونه دیگر این است که به عمر گفت پسر خطاب مادرت به عزایت نشیند و داغت بر دلش بماند و این را هنگامی گفت که خبر شد انصار مایلند مردی فرمانده ایشان باشد که از اسامه سالخورده تر باشد پس ریش عمر را گرفت و گفت رسول خدا (ص) او را به کار گماشته و آنگاه می گوئی اورا بر کنار سازم؟

ص: 95

و تازه این سخن وی از دو لحاظ بی پایه است یکی اینکه: کسی که از برگماشتگان رسول خدا (ص) نباید بر کنار کرد فقط خلیفه او است و بس که در مورد وی اظهار نظر و سلیقه بی جا است همچنانکه در احکام و سننی که پیامبر نهاده دیگری را حق دخالت نیست زیرا پیامبر خلیفه خود را در روزی که برگماشت بدستور خداوند بود که او را تا پایان زندگی وی سرپرستی برای همه جهانیان گردانید همچنانکه دستورهائی جهانی بیاورد که تا پایان روزگار باید آن را به کار بست ولی این بغیر از نصب فرماندهان سپاه و فرمانداران و کارگزاران است زیرا او (ص) ایشان را برای مصلحت وقت به کار می گماشت وآن هم پس از خاطر جمعی از شایستگی ایشان برای فرماندهی و فرمانداری و کار گزاری . ولی چون شرایطی که آن مصلحت را پدید آورد پایان می یافت یادگرگونه می شد یا یکی از آنان شایستگی خود را از دست می داد در این صورت او را از ستمی به سمت دیگر منتقل می کرد یا برای همیشه از کار بر کنارش می ساخت یا برای مدتی که بتواند در طی آن شایستگی اش را باز یابد او را کنار می زد خلیفه ای هم که پس ازاو (ص) روی کار می آید همین شیوه را دارد زیرا وی نیز در جای او (ص) نشسته و حق برگماشتن و بر کنارکردن و زیر و بالا بردن را دارد و ازهمین جهت بود که بوبکر خودش خالد بن سعید را در گیر و دار با مرتدان، به فرماندهی بخش های خاوری شام فرستاد با آنکه پیامبر (ص) او را به کار در سرزمینی ما بین زمع و زبید تا مرزنجران یا به کار صدقات مذحج گماشته بود و تا هنگام مرگ او (ص) نیز بر سر کار خود بود .

و باز خود بوبکر یعلی بن امیه را به کارگزاری حلوان فرستاد و او بعدها در دوره عمر بن کارگزاری در پاره ای از نواحی یمن رفت و سپس عثمان او را کارگزار صنعا گردانید با آن که رسول خدا (ص) او را به کارهای لشگری گماشته بود و هنگام وفات حضرت نیز بر سر همان کار بود .

و نیز بوبکر عکرمه را به کارگزاری عمان فرستاد سپس او را بر کنار ساخت

ص: 96

و حذیفه بن محصن رابه جای او گذاشت و خود رسول خدا (ص) عمرو بن عاص را به کارگزاری عمان فرستاد که هنگام وفات رسول خدا (ص) نیز او فرماندار آنجا بود چنانکه حضرت در سال وفاتش عکرمه را مامور صدقات هوازن گردانید .

و نیز عمر، عثمان بن ابی العاص را در سال 15 کارگزار عمان و بحرین گردانید با آنکه پیامبر (ص) او را به کارگزاری طائف فرستاده و پس از وفات وی (ص) ابوبکر نیز او را در سمت خود تثبیت کرد .

هم عمر، عبد الله بن قیس راکه ابوموسی اشعری باشد به کارگزاری بصره فرستاد سپس عثمان او را بر کنارکرده و به کار کوفه گماشت سپس علی (ع) او را از آنجا برداشت در حالیکه پیامبر خدا (ص) او را به کارگزاری در بلوک های یمن گماشته بود .

ابوالفداء در تاریخ خود: 166 / 1 می نویسد عثمان یکسال فرمانداران عمر رادر جای خود گذاشت زیرا خواست به وصیت وی در این باره عمل کرده باشد سپس مغیره بن شعبه را از کوفه برداشت و سعد بن ابی وقاص را منصوب کرد سپس او را نیز عزل کرد و برادر مادری خودولید بن عقبه را به فرمانداری کوفه گماشت .

بنگرید به تاریخ طبری و کامل ابن اثیر و استیعاب و اسد الغابه و تاریخ ابو الفدا و تاریخ ابن کثیر و اصابه و جز این ها از کتاب های تاریخ و زندگی نامه های گسترده .

نمونه هائی که آوردیم نظایر بسیار دارند پس عزل کسانی که برگماشته رسول بودند درمورد اسامه کار تازه ای نبود زیرا اوهم یکی بود مانند همه و هر حق و تکلیف و سود و زیانی که برای همه بودبرای او هم بود .

پس این که خلیفه برای باقی گذاشتن او در منصب خویش اکتفا کرده به این که بگوید: رسول خدا (ص) این منصب را به او داده درست نبود مگر بگوید مصلحتی که آن روز رسول خدا بخاطر آن، اسامه را امارت داد هنوز باقی است و این هم نه نیازی به آن داشت که عمر را به باد دشنام گیرد و نه ریش او را چنگ بکشد .

ص: 97

دیگر آنکه درخواست انصار دربر کناری اسامه تقلیدی بود از روش خود خلیفه و دو رفیقش که در روز سقیفه او را به خاطر سالخوردگی و ریش سفیدی اش جلو انداختند - که در ص 92 و 91 از ج 7 گذشت - پس چه ایرادی بر انصار بود که بخواهند کسی سالخورده تر از اسامه بر ایشان فرماندهی کند زیرا این توقع نیز با تقلید از برنامه خلافت عرضه شده بود اگر منصوب شدن اسامه به دست رسول (ص) - برای پیشوائی - مانع از بر کنار کردن وی باشد پس چرا کسی را که او (ص) برای خلافت خویش برگماشته بود - آن هم در حضور صد هزار تن یا بیشتر در غدیر خم و در بسیاری جاهای دیگر - چرا او رااز کار بر کنار می کنند و هر کس هم سخنی به انکار می گوید به هیچ روی گوش نمی دهند و گفتار هیچ مخالفی را نمی شنوند، مگر نبود که قیس در روز سقیفه همان گونه ریش عمر را گرفت که بعدها ابوبکر در قضیه اسامه گرفت و دیگران نیز به طرفداری امیرالمومنین (ع) استدلال ها کردند و بازار گفتگو داغ شد ولی آن کس را که فرمان نبرند اندیشه ای نیست .

گزارشی دروغ در بردباری بوبکر
اشاره

آری ابن حبان از طریق اسماعیل بن محمد - دروغگوی حدیث ساز - و آن هم بدون زنجیره پیوسته درباره اخلاق خلیفه آورده است که جبرئیل گفت بوبکر در آسمان معروف تر است تا در زمین زیرا فرشتگان او را بردبار قریش می نامند الخ و ما درج 5 ص 344 ط 2 آن را آوردیم و دروغ وساختگی بودن آن را آشکار کردیم .

تندی و درشتی او با دختر پیامبر

اگرخلیفه، بردبار قریش بود یا چیزی از اخلاق عظیم بزرگ ترین پیامبران به اورسیده بود پاره پاک تن وی (ع) در حالی جان نمی سپرد که بر او خشمگین باشد آن هم بخاطر آنچه از او کشید ازدرشتی و تندی در بازرسی خانه اش که خود او در هنگام مرگ آرزو می کرد کاشکی آنرا نکرده بود و اگر بردبار بود دستور نمی داد با هر که در آن خانه است بجنگند و رسوائی پشت رسوائی ببار آرند .

بخاری در باب واجب گردیدن خمس - ج 5 ص 5 - از زبان عایشه آورده

ص: 98

است که فاطمه (ع) دختر رسول خدا (ص) پس از مرگ رسول خدا (ص) از بوبکر صدیق (ض) درخواست کرد که سهم الارث وی را از غنیمت هائی که خدا به رسول خود بخشیده و پس از او (ص) بر جای مانده بود به وی بدهد بوبکر به او گفت رسول خدا (ص) گفت ما ارث نمی گذاریم و هر چه از ما بماند صدقه است پس فاطمه دختر رسول خدا (ص) خشم گرفت و از ابوبکر دوری گزید و همچنان از وی دوری گزیده بود تا درگذشت .

آزرده شدن فاطمه و واکنش های او

و هم در بخش غزوات باب غزوه خیبر ج 6 ص196 - از زبان عایشه آورده که فاطمه . . . تا آنجا که گفته: بوبکر سرباز زد از این که چیزی از آن را به فاطمه دهد پس فاطمه از این جهت بر بوبکر خشم گرفت و از او دوری گزید و با و ی سخن نگفت تا درگذشت و پس از پیامبر (ص) شش ماه زنده ماند و چون درگذشت شوهرش علی او را شبانه به خاک سپرد وخود بر او نماز گزارد و بوبکر را خبرنکرد .

این گزارش را در صحیح مسلم - ج 2 ص 72 توان یافت و در مسند احمد 1ص 6 و 9 و تاریخ طبری 3 ص 202 و مشکل الاثار از طحاوی 1 ص 48، و سنن بیهقی 6 ص 301 و 300 و کفایه الطالب ص 226، و تاریخ ابن کثیر 5 ص 285 و در ج 6 ص 333 نیز می نویسد: فاطمه تا واپسین دم از زندگی اش بوبکر را دشمن می داشت، دیار بکری نیز در تاریخ الخمیس - 193 / 2 - گزارش را به همان عبارت که در دو صحیح بخاری ومسلم بوده آورده است .

از روی چه انگیزه ای باید شبانه به خاک سپرده شود

جگر گوشه پیامبربرگزیده؟ و چرا باید نشانی از آرامگاه او نماند؟

" خشم وی بدانجا رسید که سفارش کرد او را شبانه در خاک کنند و هیچکس بر او در نیاید و بوبکر بر وی نماز نکند پس شبانه او را به خاک سپردند و ابوبکر از آن آگاهی نیافت و علی خود بر او نماز گزارد و همراه با اسماء بنت عمیش او را غسل داد .

ص: 99

بر بنیاد آنچه در " سیره حلبی " ج 3 ص 390 آمده واقدی می نویسد نزد ما ثابت است که علی کرم الله وجهه خودش او (ض) را شبانه دفن کرد و بروی نماز گزارد و عباس و فضل نیز با او بودند و کسی دیگر را خبر نکردند .

و هم ابن حجر در اصابه 379 / 4 و زرقانی در شرح مواهب 207 / 3 می نویسند واقدی از طریق شعبی آورده است که بوبکر بر فاطمه نماز گزارد و این حدیث هم ضعیف است و هم زنجیره اش گسیختگی دارد . ونیز برخی از متروکان از مالک و او ازجعفر بن محمد و او از پدرش مانند حدیث بالا را روایت کرده اند ولی دارقطنی و ابن عدی سخن آنان را بی پایه شمرده اند و بخاری از عایشه روایت کرده که چون فاطمه درگذشت همسرش علی شبانه او را دفن کرد و بوبکر را خبر نکرد و خود بر وی نماز گزارد .

امینی گوید حدیث مالک از جعفر بن محمد را در ج 5 ص 350 ط 2 با این عبارت آوردیم: " شب بود که فاطمه درگذشت پس بوبکر و عمر و گروهی بسیار بیامدند بوبکر به علی گفت پیش بیفت ونماز بگزار گفت نه بخدا من پیش نمی افتم تو جانشین رسول خدائی پس بوبکر جلو افتاد و بانگ به چهار تکبیر برداشته بر او نماز گزارد " ما همانجاروشن کردیم که این روایت از بافته های عبد الله بن محمد قدامی مصیصی است که ذهبی نیز در میزان - 7 / 2 - آن را از گرفتاری های آفریده شده با دست او می داند .

و برای همان خشمناکی فاطمه بود که در آن روز راه نداد عایشه - گرامی دختر بوبکر - به خانه وی درآید - تا چه رسد به پدرش -که چون خواست وارد شود اسماء جلوی اورا گرفت و گفت داخل مشو او شکایت به بوبکر برد و گفت این زن خثعمی میان ما و دختر رسول خدا (ص) مانع می شود پس بوبکر بر در خانه ایستاد و گفت: اسماء چه تو را بر آن داشته که نگذاری زنان پیامبر (ص) در

ص: 100

خانه رسول خدا (ص) وارد شوند و برای فاطمه هودج عروسان را درست کرده ای؟

گفت او خودش به من دستور داده که هیچکس را به خانه او راه ندهم و چنان چیزی برای او بسازم .

بنگرید به استیعاب 772 / 2، ذخائر العقبی ص 53اسد الغابه 524 / 5، تاریخ الخمیس 313 /1، کنز العمال 114 / 7، شرح صحیح مسلم از سنونسی 281 / 6 و شرح مسلم از آبی 282 / 6، اعلام النساء 1221 / 3

پوزش خواهی خلیفه از زهرا

همه این گزارش های یاد شده و پاره ای دیگر از گزارش ها، تمام دلایلی است بر دروغ بودن گزارش کسانی که بی هیچ پروائی از نادرستی سخن خویش روایت آفریده و به شعبی بسته اند که گفت چون بیماری فاطمه سخت شد بوبکر به نزد وی آمد و اجازه ورود خواست علی به وی گفت اینک ابوبکر در آستان در ایستاده و اجازه ورود می خواهد اگر خواهی به او اجازه ده گفت آیا تو این کار را دوست تری می داری؟ گفت آری . پس او داخل شد و از وی عذر خواست و با وی سخن گفت تا از او راضی شد .

و از زبان اوزاعی آورده اند که گفت چنان خبر شدم که فاطمه دختر رسول خدا(ص) بر بوبکر خشم گرفت پس بوبکر روزی گرم بیرون شد تا در آستانه خانه او ایستاد و گفت از جایم تکان نمی خورم تا دختر رسول خدا (ص) از من خشنود شود پس علی بر فاطمه درآمد و او را سوگند داد راضی شود او هم راضی شد .

این دو گزارش در برابر آن خبرهای صحیح چه ارزشی دارد؟ با توجه به این که هیچ نشانی از آنها در هیچیک از جوامع حدیث و مسندهای حافظان یافت نمی شود . آخر از کجا و از زبان چه کسی این خبر به اوزاعی متوفی 157 رسیده و شعبی متوفی میان سال های 104 تا 110 نیز که بدون زنجیره پیوسته ای

ص: 101

آن را گزارش کرده، دانسته نیست آن را که گرفته و خلاصه که بوده است که این خبر را به این دو مرد الهام کرده . آری موید گزارش های آشکار و صحیحی که نخست آوردیم، نوشته های ابن قتیبه وجاحظ است که اولی می نویسد: عمر به بوبکر (ض) گفت برویم نزد فاطمه زیرا ما او را به خشم آوردیم پس هر دو برفتند و از فاطمه اجازه ورود خواستند او اجازه نداد پس به نزد علی شدند و با او گفتگو کردندتا آندو را به خانه فاطمه راه داد و چون نزد او نشستند روی خویش را به سوی دیواربرگرداند پس بر وی سلام کردند جواب سلام به ایشان نداد پس ابوبکر به سخن پرداخت و گفت ای حبیبه رسول خدا بخدا خویشان رسول خدا نزد من از خویشان خودم محبوب ترند و تو در نزد من از دخترم عایشه محبوب تری و من دوست می داشتم که روزی که پدرت درگذشت من مرده بودم و پس از او نمی ماندم آیا گمان داری من با آنکه ترا می شناسم و از فضیلت و شرف تو آگاهم تو را از رسیدن به حق خویش و به سهم الارثت از رسول خدا جلوگیری می کنم؟جز این نبوده که من از پدرت رسول خدا(ص)شنیدم می گفت ما ارث نمی گذاریم آنچه از ما بجا ماند صدقه است فاطمه گفت مرا آگاه کنید ببینم که اگر حدیثی از رسول خدا (ص) برای شما باز گویم آن را می شناسید و به آن عمل می کنید؟ گفتند آری گفت شما را بخدا سوگند می دهم آیا ازرسول خدا (ص) نشنیدید که می گوید خشنودی فاطمه از خشنودی من است و خشم فاطمه از خشم من پس هر که دخترم فاطمه را دوست داشت مرا دوست داشته و هر که فاطمه را به خشم آورد مرا بخشم آورده؟ گفتند آری ما این را از رسول خدا (ص) شنیدیم گفت پس من خدا و فرشتگان اورا گواه می گیرم که شما مرا به خشم آوردید و خشنود نداشتید و من هر گاه پیامبر را ببینم شکایت شما را به او خواهم کرد ابوبکر گفت ای فاطمه من بخدای تعالی پناه می برم از خشم او وخشم تو . پس بوبکر چنان سخت به گریه و زاری افتاد که نزدیک بود جانش به در رود زهرا می گفت به خدا در هر نمازی که بگزارم بر تو نفرین می فرستم،

ص: 102

سپس بوبکر گریان بیرون شد مردم گرد او را گرفتند و اوایشان را گفت هر مردی - با دلخوشیبه خانواده اش - شب را در آغوش همسر خودبه سر می برد و مرا با نگرانی هائی که دارم رها می کنید، مرا نیازی به بیعت شما نیست بیعت خود را با من ندیده گیرید .

سخن جاحظ

و جاحظ در رسائل خود ص300 می نویسد گروهی پنداشته اند دلیل بر راستی گزارشی که آندو - بوبکر - عمر - آوردند تا زهرا را از رسیدن به میراث خود باز دارند - و هم دلیل بر پاکدامنی آندو - آن است که یاران رسول خدا (ص) در برابر آندو به انکار برنخاستند در پاسخ می گوئیم: اگر انکار نکردن ایشان دلیل بر راستی ادعای آن دو باشد پس به راستی وجود همه دادخواهان و گفتگو کنندگان (از جمله فاطمه) که در برابر آندو به مطالبه حق خود ایستاده بودند دلیلی بر راستی دعوایشان و نیکوئی سخنشان است زیرا صحابه با ایشان هم مخالفتی ننمودند . بخصوص که گفتگوهای پنهانی بدرازا کشید و کشمکش ها بسیار شد و گله مندی، آشکار و خشم ها سخت گردیدو این ها کار فاطمه را به آنجا رساندکه سفارش کرد بوبکر بر وی نماز نگزارد و آنگاه که آمده و حق خویش رااز او می خواست بطرفداری از بستگان خود استدلال می کرد از وی پرسید: ابوبکر اگر تو مردی وارثت کیست گفت خانواده و فرزندانم گفت پس چرا ما ازپیامبر (ص) ارث نبریم و چون با بهانه ای که برای او آورد او را از رسیدن به میراث پدرش بازداشت و حق وی را کاهش داد و رو گردانش ساخته خود زمام کار را بدست گرفت تا به چشم خویش حق کشی را بنگرد و از پرهیزکاری او نومید شود و کمی همراهان و بوی ناتوانی را بیابد و بگوید بخدا سوگندتو را نفرین خواهم کرد و او هم گفت بخدا سوگند بر تو دعا خواهم کرد که

ص: 103

باز گفت بخدا سوگند هرگز با توسخن نخواهم گفت و او گفت بخدا سوگند هرگز از تو دوری نخواهم گزید پس اگر مخالفت نکردن اصحاب با کار بوبکر دلیل بر حقانیت وی در رفتارش با فاطمه باشد البته مخالفت نکرد نشان با شکایت فاطمه نیز دلیل بر حقانیت وی در برابر بوبکر است زیرا کمترین واکنشی که می باید در اینجا در برابرفاطمه بنمایند آن بوده که وی را از آنچه نمی داند آگاه سازند و آنچه را فراموش کرده به یادش آرند و از راه نادرست بازش گردانند و نگذارند پایگاه او به بیهوده گوئی آلوه شود وسخنی پریشان بر زبان آورده مردی دادگر را ستمکار بشمارد و از کسی که می خواهد پیوند دینی با او داشته باشد بگسلد . پس چون می بینیم که اصحاب با هیچکدام از دو طرف، مخالفت نکرده اند پس امتیازات هر دو یکسان خواهد بود و یکی به دیگری در می شود و این هنگام اصل قانون خداوند در زمینه ارث، چه برای ما و چه برای شما شایسته تر است که به کار بسته و هم بر ما و هم بر شما الزام آورتر می نماید .

اگر گویند: چگونه ممکن است گمان برد که بوبکر بر وی ستم کرده و بیداد نموده باشد با آنکه هر چه فاطمه گفتار خود را درشت تر می نمود او بر نرمی و آرامی می افزود که یک جا در پاسخ این سخن وی: بخدا هرگز با تو سخن نخواهم گفت، چنین گفت: بخدا هرگز از تو جدائی نمی گزینم و سپس که گفت بخدا بر تو نفرین می کنم پاسخ داد بخدا بر تو دعا خواهم کرد وسپس نیز آن سخن درشت و گفتار تند را که در حضور قریشیان و صحابه از وی شنید بر خود هموار ساخت با آنکه مقام خلافت نیازمند تعظیم و تجلیل و بزرگداشت و احترام است و سپس نیز آن تندی ها مانع از آن نبود که بوبکر به عذرخواهی پردازد و سخنی بر زبان آرد که، هم نماینده تعظیم حق او و تجلیل مقامش باشد و هم نشانه علاقه او به نگهداشتن آبروی وی و دلسوزی برای او، چرا که گفت: بخدا تهیدستی هیچکس به اندازه تو بر من دشوار نیست و بی نیازی هیچکس را به اندازه تو دوست نمی دارم ولی من از رسول خدا (ص)

ص: 104

شنیدم می گفت ما گروه پیامبران ارث نمی گذاریم و آنچه از ما بماند صدقه است .

در پاسخ می گوئیم: این شیوه او هم نه دلیل است بر دوری او از ستم و نه نشانه بر کناری او است از بیداد زیرا نیرنگ ستمکار و هوشمندی نیرنگ باز اگر ورزیده بوده وآموخته باشد که در دعاوی چه کند او را بر آن می دارد که همچون ستمدیدگان سخن کند و مانند دادخواهان خواری نشان دهد و به گونه دوستداران مهربانی نماید و همچون حق طلبان، خود را طرف دشمنی جلوه دهد . چگونه مخالفت نکردن صحابه را با بوبکر دلیلی قاطع و نشانه ای آشکار بر حقاینت او گرفته اید با آنکه گمان می کنید عمر بالای منبر گفت دو متعه در روزگار رسول خدا (ص) بود متعه حج ومتعه نساء که من آندو را ممنوع می سازم و انجام دهنده آنرا بکیفر می رسانم و کسی را هم نیافتید که سخن وی را انکار کند و منشاء منع او را زشت بشمرد و او را در این زمینه نادرستکار بخواند و حتی از سر استفهام یا شگفتی سخنی بر زبان آرد .

چگونه مخالفت نکردن صحابه را دلیل می آرید با آنکه عمر خود در روز سقیفه حاضر بود و همانجا این سخن از پیامبر(ص) به میان آمد که امامان از قریش باید باشند .

و سپس که زخم خورد هنگام درد دل گفت اگر سالم زنده بود در سپردن خلافت به او هیچ تردیدی نداشتم با آن که خود در شایستگی هر یک از شش نفری

ص: 105

که آنان را اعضا شورا تعیین کرد برای سمت خلافت اظهار تردید کرد و آنگاه سالم برده زنی از انصار بود که وی را آزاد کرد و چون سالم بمرد میراث وی به آن زن رسید . ولی هیچکس بر آن سخن عمر اعتراضی نکرد و میان آن دو زمینه مخالف مقابله ای نکرد تا تضادی بیابدو بشگفت بیاید . توان گفت که ترک مخالفت با کسی که نه امیدی به کمک اوداریم و نه ترسی از گزند وی، دلیل بر راستی سخن او و درستی کردارش باشداما مخالفت نکردن با کسی که زیر و بالا بردن، امر و نهی، قتل و زندگی، زندان و آزادی به دست او است نه دلیلی دلپذیر بر راستی سخن او است و نه نشانه ای روشن بر این دعوی دارد . پایان گفتار جاحظ

نگاهی در یک سخن آزار دهنده

ما را نرسد که در دفاع ازخلیفه آنچه را ابن کثیر در تاریخ خود- 249 / 5 - گفته بر زبان آریم که: فاطمه از آنجا که زنی از افراد بشر بود و توقع عصمت از او نباید داشت ازکار بوبکر خشمناک شد و او را نکوهید و با وی سخن نگفت تا درگذشت و در ص 289 می نویسد: او نیز زنی از آدمیزادگان بود و چنانچه همه اندوهگین می شوند او هم اندوهگین شد چرا که معصوم بودن لازم نیست و مخالفت وی بابوبکر (ض) با وجود سخنی آشکار از رسول خدا (ص) جای دفاع ندارد . پایان

چه بگوئیم درباره این گونه گزافگوئی ها و غلط پرانی هاآن هم در برابر آیه تطهیر که درباره او و شوهر و پدر و پسرانش در کتاب خدای عزیز نازل شده؟

گزارشهائی از پیامبر درباره حدیث فاطمه هر کس فاطمه را بیازارد مرا آزرده
اشاره

چه بگوئیم درباره این با آن که آوای پیامبر اکرم (ص) را در برابر خویش می یابیم که: فاطمه پاره ای از تن من است پس هر که او را بخشم آورد مرا بخشم آورده؟

و در عبارتی: فاطمه پاره تن من است هر چه او را آزرده ساخت مرا آزرده می سازد و هر چه او را خشمگین سازد مرا خشمگین می سازد .

و در عبارتی: فاطمه پاره تن من است هر چه او را خشمگین سازد مرا خشمگین

ص: 106

می سازد و هر چه او را دلخوش دارد مرا دلخوش می دارد .

و در عبارتی: فاطمه پاره تن من است هر چه او را آزرد مرا می آزارد و هر چه او را خسته دارد مرا خسته می دارد

و در عبارتی: فاطمه پاره تن من است هر چه او را پریشان گرداند مرا پریشان می گرداند و هر چه او را آزرد مرا می آزارد .

و در عبارتی: فاطمه پاره تن من است هر چه او را حاجت روا و یاری کند مرا حاجت روا و یاری کرده که به گفته تاج العروس یعنی: هر چه به او رسد به من رسید و هر چه خاطر او را فراهم آرد خاطر مرا فراهم آورده .

و در عبارتی: فاطمه شاخه ای (از درخت هستی) من است هر چه او را دلخوش دارد مرا دلخوش می دارد و هر چه او را خشمگین سازد مرا خشمگین می سازد

ودر عبارتی: فاطمه پاره ای از گوشت من است هر که او را آزرد مرا آزرده

ودر عبارتی: فاطمه پاره ای از گوشت من است هر چه او را خشمگین ساخت مرا خشمگین می سازد و هر چه او را دلخوش ساخت مرا دلخوش می سازد .

و در عبارتی: فاطمه پاره ای از گوشت من است هر چه او را شادمان می دارد مرا شادمان می دارد .

اسامی پنجاه و نه تن از سنیان گزارش دهنده حدیث

حدیث بالا را با عبارات گوناگون، پیشوایان و نگارندگان شش صحیح و گروهی دیگر از رجال حدیث در نوشته های خود درباره سنن و مسانید و معاجم آورده اند و این هم نمونه ای از گزاشگران آن:

1- ابن ابی ملیکه متوفی 117 . بر بنیاد آنچه بخاری و مسلم و ابن ماجه و ابن داود و احمد و حاکم آورده اند وی از راویان این حدیث است .

2- ابوعمر بن دینار مکی متوفی 125 یا 126 بنا به گفته هر یک از بخاری و مسلم در صحیح خود وی نیز از راویان این حدیث است

ص: 107

3- لیث بن سعد مصری متوفی 175 چنانچه در زنجیره های ابن داود و ابن ماجه و احمد آمده از راویان این حدیث است.

4- ابو محمد بن عیینه کوفی متوفی 198 چنانچه در دو کتاب صحیح آمده از راویان این حدیث است.

5- ابو النضر هاشم بغدادی متوفی 205 یا 207 چنانچه در مسند احمد آمده از راویان این حدیث است .

6- احمد بن یونس یربوعی متوفی227 چنانچه در صحیح مسلم و سنن ابو داود آمده از راویان این حدیث است .

7- حافظ ابو ولید طیالسی متوفی 227 چنانچه در صحیح بخاری آمده از بازگوگران این حدیث است.

8- ابو معمر هذلی متوفی 336 چنانچه در صحیح مسلم آمده از بازگوگران این حدیث است.

9- قتیبه بن سعید ثقفی متوفی 240 که مسلم و ابو داود حدیث را از وی روایت کرده اند .

10- عیسی بن حماد مصری متوفی 248 یا 249 که ابن ماجه حدیث را از وی روایت کرده است .

11- امام حنبلیان احمد متوفی 241 در مسندخود 12 328 و 322 / 4

12- حافظ بخاری ابو عبد الله متوفی 256 در ج 5 ص 274از صحیح خود بخش مناقب .

13- حافظ مسلم قشیری متوفی 261 در ج 2 ص 261 از صحیح خود بخش فضائل.

14- حافظ ابو عبد الله ابن ماجه متوفی 273 در ج 1 ص 216 از سنن خود

15- حافظ ابو داود سجستانی متوفی 275 در ج 1 ص 324از سنن خود

16- حافظ ابو عیسی ترمذی متوفی 275 در ج 2 ص 319 از جامع خود

ص: 108

17- حکیم ابو عبد الله محدث ترمذی متوفی 285 در ص 308 از نوادر الاصول خود.

18- حافظ ابو عبد الرحمن نسائی متوفی 303 در ص 35 از خصائص خود

19- ابو الفرج اصفهانی متوفی 303 در ج 8 ص 156 از اغانی

20- حاکم ابو عبد الله نیشابوری متوفی 405 در ج 3 ص 154 و 158 و 159 از مستدرک

21- حافظ ابو نعیم اصفهانی متوفی 430 در ج 2 ص 40 از حلیه الاولیاء

22- حافظ ابوبکر بیهقی متوفی 458 در ج 7 ص 307 السنن الکبری

23- ابو زکریا خطیب تبریزی متوفی 502 در ص 560 از مشکاه المصابیح

24- حافظ ابو القاسم بغوی متوفی 510 یا 516 در ج 2 ص 278 از مصابیح السنه

25- قاضی ابو الفضل عیاض متوفی 544 در ج 2 ص 19 از الشفا

26- اخطب خطباء خوارزمی متوفی 568 در ج 1 ص 53 از مقتل

27- حافظ ابو القاسم ابن عساکرمتوفی 571 در ج 1 ص 298 از تاریخ خود

28- ابوالقاسم سهیلی متوفی 581 در ج2 ص 196 از " الروض الانف " که می نویسد: ابو لبابه رفاعه بن عبد المنذر یک بار که توبه کرده بود خویشتن را در بند کرد تا قبولی توبه اش نازل شد و چون فاطمه خواست او را بگشاید گفت من قسم خورده ام که جز رسول خدا (ص) هیچکس بند از من باز نکند رسول خدا (ص) گفت فاطمه هم پاره ای از گوشت من است پس درود خدا بر او باد و بر فاطمه و این حدیث دلالت می کند که هر کس فاطمه را ناسزا گوید کافر است و هر که بر وی درود فرستد بر پدرش (ص) درود فرستاده .

29- ابن ابی الحدید معتزلی متوفی 586 در شرح النهج ج 2 ص 458

30- ابوالفرج ابن جوزی متوفی 597 در صفه الصفوه 5 / 2

31- حافظ ابوالحسن اثیر جزری متوفی 630 در اسدالغابه 521 / 5

ص: 109

32- ابو سالم محمد بن طلحه شافعی متوفی 652 در مطالب السول ص 6 و 7

33- سبط ابن جوزی حنفی متوفی 654 در تذکره ص 175

34- حافظ کنجی شافعی متوفی 658 در کفایه ص 220

35- حافظ محب الدین طبری متوفی 694 در ذخائر العقبی ص 37

36- حافظ ابو محمد ازدی اندلسی متوفی 699 در شرح مختصر صحیح بخاری 91 /3

37- حافظ ذهبی شافعی متوفی 747در تلخیص الستدرک

38- قاضی ایجی متوفی 756 در مواقف چنانچه در ص 268 از ج سوم شرح آن آمده

39- جمال الدین محمد زرندی حنفی متوفی هفتصد وپنجاه و اند در درر السمطین

40- ابو السعادات یافعی متوفی 768 در " مرآه الجنان " 61 / 1

41- حافظ زین الدین عراقی متوفی 806 در " طرح التثریب " 150 / 1

42- حافظ نور الدین هیثمی متوفی 807 در مجمع الزوائد 203 / 9

43- حافظ ابن حجر عسقلانی متوفی 852 در تهذیب التهذیب 441 / 12

44- حافظ جلال الدین سیوطی متوفی 911 در الجامع الصغیر و الکبیر

45- حافظ ابو العباس قسطلانی متوفی 923 در المواهب اللدنیه 257 / 1

46- قاضی دیار بکری مالکی متوفی 966 یا 982 در الخمیس 464 / 1

47- ابن حجر هیثمی متوفی 974 در الصواعق 112 و114

48- صفی الدین خزرجی متوفی؟ درالخلاصه ص 435

49- زین الدین مناوی متوفی 1031 یا 1035 در کنز الدقائق ص96

و هم در شرح خود بر جامع الصغیر -ج 4 ص 421 - می نویسد سهیلی این حدیث را دلیل آورده است بر کفر کسی که زهرا را ناسزا بگوید - زیرا با این کار خود وی را بخشم آورده - و هم بر این که او از بوبکر و عمر برتر است وشریف

ص: 110

سمهودی گفته: معلوم است که اولاد زهرا پاره ای از تن او هستند پس بواسطه او پاره تن پیامبر هم می شوند و از این روی بود که چون ام الفضل در خواب دیده پاره ای از تن پیامبر در دامن او قرار گرفت رسول خدا (ص) آن را چنین تعبیر کرد که فاطمه پسری می آرد که آن را در دامن وی می نهند پس حسن، زاده و در دامن او نهاده شد پس همه زادگان زهرا که اکنون می بینیم پاره ای از تن پاره تن پیامبراند - هر چند میانجی ها زیاد شده - و هر که در این بیاندیشد انگیزه تعظیم ایشان در دل او جای می گیرد و آنان را در هر حالی که باشند دشمن نمی گیرد .

ابن حجر گفته: از این حدیث باید استدلال کرد که اگر آزار کسی آزار پیامبر (ص)باشد آزاراو حرام است پس هر کس رفتاری از او سر زد که فاطمه را آزار رساند به گواهی این حدیث، پیامبر (ص) را آزار داده و چیزی سهمناک تر از این نیست که با آزردن فرزندان زهرا خود وی را آزاد دهند و بر همین اساس ثابت و معروف شده که مکافات عامل این کارهر چه زودتی در خود دنیا داده خواهد شد و البته کیفر آخرت سخت تر است .

50- شیخ احمد مغربی مالکی متوفی 1. 41 در فتح المتعال ص 385 در قصیده بزرگی که در ستایش رسول خدا (ص) سروده گوید:

" هیچ کس مانند دو سبط رسول خدا نیست

و افتخار هیچ کس به آنان همانندی ندارد

آیا مانند مادرشان - فاطمه زهرا

دختر محمد مصطفی - بشری هست

زیرا او پاره تن وی است و هیچ کس نیست

که اگر پژوهشگرانه بنگری مانند پاره تن مصطفی باشد "

51- شیخ احمد باکثیرمکی شافعی متوفی در 1047 در وسیله المال

52- ابو عبد الله زرقانی مالکی متوفی در 1122در شرح المواهب 205 / 3 که می نویسد سهیلی این حدیث را دلیل آورده بر کفرکسی که به زهرا ناسزا

ص: 111

بگوید بدین شرح که هر کس او را ناسزا گفت وی را به خشم می آرد و پیامبر نیز به خشم آمدن او را موجب به خشم آمدن خودشمرده و می دانیم که هر کس پیامبر رابه خشم آرد کافر است

53- زبیدی حنفی متوفی 1205 در تاج العروس 227 / 5 و 139 / 6

54- قندوزی حنفی متوفی 1293 در ینابیع الموده ص 171

55- حمزاوی مالکی متوفی 1303 در النور الساری که در کنار بخاری چاپ شده - ج 5 ص 274

56- شیخ مصطفی دمشقی در مرقاه الوصول ص 109

57- سید حمید الدین آلوسی متوفی 1324 در نثر اللئالی ص 181

58- سید محمود فراغولی بغدادی حنفی در جوهره الکلام ص 105

59- عمر را کحاله در اعلام النساء 1216 / 3

آنگاه چه باید گفت درباره سخن ابن کثیر با آنکه این سخن از رسول خدا (ص) گوش ها را پر کرده است که: فاطمه قلب من و روح میان دوپهلویم است هر که او را آزرد مرا آزرده و این سخن او: خداوند با خشم فاطمه، خشم می گیرد و با خشنودی او خشنود می شود .

و این سخن که به فاطمه گفت: خداوند برای خشم تو خشم می گیرد و با خشنودی تو خشنود می شود. بنگرید به معجم طبرانی، مستدرک حاکم 154 / 3 که حکم به صحت حدیث داده، مسند ابن النجار، مقتل خوارزمی 52 / 1، تذکره سبط ص 175، کفایه الطالب از کنجی ص 219، ذخائر العقبی از محب طبری ص 39، میزان الاعتدال 72 / 2 مجمع الزوائد 203 / 9 تهذیب التهذیب 443 / 12 کنز العمال 111 / 7 اخبار الدول که در کنار الکامل چاپ شده 185 / 1 کنز الدقایق از مناوی ص 30، شرح مواهب از زرقانی 202 / 3، الاسعاف ص 171 ینابیع الموده 174 و 173، الشرف الموبد ص 59 این سخنان از پیامبر همچون دستورهائی مطلق و بی قید و شرطاست که هر چه را موجب رضامندی و خشم فاطمه (ع) بشود در بر می گیرد حتی کارهائی که

ص: 112

مباح باشد زیرا چنانچه قسطلانی و حمزاوی در شرح بخاری احساس کرده اند او در این موردهمچون پدر پاک خویش است و این می رساند که زهرا (ع) از چیزی خشنود نمی شود مگر خشنودی خدا در آن باشد وخشم نمی گیرد مگر بخاطر آنچه خدا را بخشم آرد تا آنجا که اگر او بخاطر کاری مباح خشنود شود یا خشم گیرد در آن زمینه نیز دلیلی شرعی وجود دارد که موجبات خشنودی وی را جزء مستحبات می گرداند و موجبات دلتنگی اش را از مکروهات . پس هیچگاه چه در هنگام رضاو چه در هنگام غضب او انگیزه ای خودخواهانه و رنگی از هوس در حالت نفسانی اش نمی توان یافت و این است معنی معصومیتی که آن لاف زدن - ابن کثیر - نمی پذیرد و با کور و کر نمودن خویش، دلالت آیه تطهیر را - که درباره او و پدر و شوهر و فرزندانش نازل شده - بر این پایگاه او ندیده می گیرد: حق این است که خداوند می خواهد آلودگی را از شما خانواده دور کند و شما را پاک و پاکیزه گرداند .

ص: 113

احادیث غلو آمیز یا قصه های خرافی
اشاره

و این هم بحث هائی کوتاه است که روحیات خلیفه و منش های برتر او را در برابر ما مجسم می کند، در این ارزیابی شتابزده به همین اندازه که می آوریم اکتفا می کنیم زیرا هر چند ما را به آخرین مرز پژوهش نمی برد و نمی رساند باز هم توشه ای است که کاوشگران را از حدود شخصیت خلیفه آگاه می سازد و میزانی است که بوسیله آن می توان هم کسی را که برای او دشمنی می نماید از دوست گزافه گویش باز شناخت و هم کسی را که در شناساندن او پای از مرز اعتدال بیرون می نهد از دیگری که بر وی بیداد می کند . تا بتوانیم گزافه گوئی در ثناخوانی بر وی را از زیاده روی در ستم بر او باز شناسیم پس بایداندکی از آن برتری ها را یاد کنیم که پیروان وی برایش درهم بافته اند و چنان مبالغه هائی آشکار در آن هست که از چشم هیچکس پنهان نیست، سپس نیز آنچه درباره دیگران آمده است بدنبال آن می آوریم تا معتقدان به فضائل راستین از غلو کنندگان باز شناخته شوند

خورشید بر چرخ گردنده

شیخ ابراهیم عبیدی مالکی در کتاب خود عمده التحقیق فی بشائر آل الصدیق به نقل از کتاب عقائق و نیز صفوری در نزهه المجالس 184 / 2 به نقل از عیون-

ص: 114

المجالس می نویسند:

گفته اند که پیامبر و ص) روزی به عایشه (ض) گفت چون خدای تعالی خورشید را بیافرید آن را از مرواریدی سپید آفرید که 14. مرتبه از دنیای ما بزرگ تر بود پس آن را بر چرخ گردنده ای نهاد و برای چرخ گردنده نیز 860 دست گیره آفریده در هر دست گیره آن زنجیری از یاقوت سرخ نهاد و آنگاه 60000 تن از فرشتگان مقرب را بفرمود تا به نیروی خویش که خداوند ویژه آنان گردانیده آن را با زنجیرها بکشند و خورشید مانند سپهر بر آن چرخ گردنده است که در گنبد سبز می چرخد وزیبائی آن برای خاکیان آشکار می شود و در هر روز بر خط استواء - همان بالای کعبه که مرکز زمین است - می ایستد و می گوید ای فرشتگان پروردگارم من از خدای عز و جل شرم دارم که چون در برابر کعبه که قبله مومنان است رسیدم از آنجا بگذرم و ملائکه با همه نیرویشان خورشید را می کشند تا از فراز کعبه بگذرد و او نمی پذیرد تا ملائکه از دست او عاجز می شوند و خدای تعالی با وحی الهامی به ملائکه الهام می کند که آواز دهند ای خورشید به آبروی مردی که نام او بر چهره درخشانت نگاشته آمده برگرد و به گردشی که داشتی ادامه ده چون این را بشنود به نیروی خدای مالک به تکان آید . عایشه (ض) گفت ای رسول خدا آن مردی که اسم وی بر آن نگاشته آمده کیست گفت ای عایشه او بوبکر صدیق است پیش از آن که خداوند جهان را بیافریندبا علم قدیم خود بدانست که خود هوا را می آفریند و در هوا این آسمان را می فرآیند و دریائی از آب می آفریند و چرخ گردنده ای را هم بر روی آن می آفریند تا مرکب خورشیدی باشد که جهان را روشن می کند و به راستی که خورشید چون به ناحیه استوا رسد از دستور فرشتگان سر پیچد و خدای تعالی چنان تقدیر کرد که در آخر الزمان پیامبری بیافریند که بر پیامبران برتری یابد و او هم به کوری چشم دشمنان، شوهر تو است ای عایشه وآنگاه بر چهره خورشید نام وزیر وی راکه ابوبکر - تصدیق کننده مصطفی - باشد بنگاشت

ص: 115

پس چون فرشتگان خورشید را به او سوگند دهند به تکان می آید و بقدرت خداوند گردش خود را دنبال می کند . به همین گونه هنگامی که گنهکاران امت من بر آتش دوزخ بگذرند و آتش خواهد که بر مومن بتازدپس به احترام دوستی خداوند در دل او و بخاطر نقش نام او بر زبانش، آتش هراسناک به پشت سر بر می گردد و در جستجوی دیگری بر می آید .

مینی گوید: از چیزهائی که مرا در سرگردانی فروبرده این است که آن چرخ گردنده را چرادانشمندان هیئت قدیم و جدید کشف نکرده اند بخصوص با این همه ادوات و ابزارهای اکتشافی که هیئت شناسان جدید دارند و پس از پیشرفت دانش و بالا گرفتن کار آن و پس از آن همه کشفیات چرا عقیده همه بر این شده است که زمین دور خورشید می گردد؟

از روایت بالا چنین می فهیم که وقتی خداوند آن چرخ گردنده را بیافرید هنوز نیروی بخار به خدمت انسان در نیامده بود تا خدای سبحان نیز برای ایجاد کشش و حرکت در خورشید از بخار استفاده کند که خورشید، خود را تحت فرمان و اراده فرشتگان نبیند و از هیچ مقامی شرم نداشته و همراه باچرخ ردنده برود و در اسراع اوقات خود رابه همان جا که می خواهند گام نهد برساند . ولی شگفت آنست که چرا خدای سبحان حتی پس از آن هم که نیروی بخارکشف شد باز هم به جای استفاده از فرشتگان، بخار را بکار نگرفت تا هزاران از آن موجودات که دسته دسته در بند زنجیرهای چرخ گردنده گرفتار شده اند آزاد شوند و پی کارشان بروندو از رنج سرکشی خورشید که هر روز بعنوان یک برنامه تکرار می شود بیاسایند .

و این جا پرسشی هم هست که نمی دانم که پاسخ خواهد داد و آن این که اراده خدای پاک هر نیروی سرکش و چموشی را مهار می کند و با آن آسمان را بدون ستونی که توانید دید نگه میدارد و کوه ها را که می پنداری سر جای خود ایستاده اند مانند ابرهای گذران به گردش و حرکت وا می دارد . چرا آفرینش خدا

ص: 116

که هر چیز رااستوار می کند خود جای آن همه فرشتگانی را نمی گیرد که برای کش و واکش با خورشید مسخر شده اند تا نه سرکشی خورشید آن را از رفتار باز دارد و نه نیازی به دستگیره ها و زنجیرها بیفتد و نه لازم باشد که آن را به حق کسی که نام وی بر آن نوشته شده سوگند دهد . چه انگیزه ای خداوندگار پاک را ناگزیر داشته است که برای حرکت دادن خورشید این همه وسائل و ابزار بکار بگیرد (چرخ گردنده، دستگیره ها، زنجیرها) و آن گروه بس انبوه از فرشتگان را آفریده و آنان را در سر جرثقیل بکار کشد با آن که او هر گاه چیزی را اراده کرد به آن می گوید باش (بشو)پس می شود .

وانگهی مگر خورشید نمی داند که خدای پاک اراده فرموده که آن باید به سوی یک مقصد معین در گردش باشد؟ پس دیگر این سرکشی و باز ایستادن چه معنی دارد . مگر خدای تعالی که کعبه را در خط سیر او قرار داده عظمت و شرافت کعبه را بهتر از او نمی شناسد؟ یا مگر خورشید، خداوند را از عظمت آن آگاه نمی داند؟ مگر این همان خورشید نیست که می گویند هم خط استوا را می داند و هم منطقه مقابل کعبه را و هم از رسیدن خود به آن نقطه مقدس آگاهی می یابد وهم مقامات بوبکر را می شناسد و می داند که نام او بر وی نگاشته آمده است و باید در برابر کسی که او را به نام وی قسم می دهد رام شود و چموشی ننماید؟

یکی از دشواریهای حل نشدنی نیز آن است که خورشید هر روز سرکشی را از سر گیرد با آنکه خورشید در قرارگاهی که برایش نهاده اند روان است و این نظم از خدای نیرومند و توانا است نه خورشید را سزد که به ماه رسد و نه شب از روز پیشی می گیردو هر کدام در فلکی شنا می کنند .

و دشوارتر از آن این است که: تا پایان عمر دنیا هر روز خدا باید همانچه را دیروزش به فرشتگان الهام کرده بوده دوباره الهام کند و آنان نیز هر روز

ص: 117

خورشید را به همان گونه که روز گذاشته اش سوگندی سخت داده بودنددوباره قسم بدهند .

چنین است که گزارشگران بد کنش روی سنت ارجمند پیامبری را زشت می نمایند که از همه این پندارهای خرافی بر کنار است و همه این ها زائیده گزافگوئی های ناروائی است که به فضائل خوانی ها راه یافته و اگر آفریننده این روایت که زنجیره پیوسته ای هم ندارد از رسوائی هائی که در بافتن آن رویداده است - و ما نیز یاد کردیم - آگاه بودچنین بی اندیشه خود را به پرتگاهی نکوهش بار نمی افکند .

توسل به ریش بوبکر

یافعی در روض الریاحین از زبان بوبکر صدیق (ض) آورده است که او گفت ما در مسجد نشسته بودیم که ناگهان مردی کور درآمد و میان ما وارد شد و سلام داد ما سلام او را پاسخ داده و در برابر پیامبر (ص) نشاندیمش که گفت کیست که در راه دوستی پیامبر (ص) حاجتی از مرا برآرد؟ بوبکر (ض) گفت پیرمرد حاجتت چیست؟ گفت من خانواده ای دارم و چیزی هم ندارم که خوراک خود گردانیم و می خواهم کسی درراه دوستی رسول خدا (ص) چیزی دهد که آن را قوت خود سازیم - پس بوبکر (ض) برخاست و گفت من در راه دوستی رسول خدا (ص) چیزی بتو دهم که زندگی ترا بر پای دارد . سپس پرسید حاجت دیگری هم داری؟ گفت آری دختری دارم که می خواهم در راه دوستی محمد

ص: 118

(ص) تا زنده هستم کسی او را بهمسری بگیرد بوبکر (ض) گفت من در راه دوستی رسول خدا (ص) در زندگی خودت او را بهمسری می گیرم حاجت دیگری هم داری گفت آری می خواهم در راه دوستی محمد (ص) دستم را در میان ریش های بوبکر صدیق (ض) فرو برم پس بوبکر (ض) برخاست و ریش خوددر دست کور نهاد و گفت ریش مرا در راه دوستی محمد (ص) بگیر پس آن کور، ریش بوبکر صدیق (ض) را گرفت و گرفت پروردگارا ترا به حرمت ریش بوبکر قسم بینائی مرا بمن باز ده پس خدا در همان هنگام بینائی اش را به او باز داد پس جبرئیل (ع) بر پیامبر (ص) نازل شد و گفت محمد خداوند سلام ترا سلام می رساند و با درود و احترام، تو را ویژه می گرداند و می گوید که به عزت و جلال او اگر همه کوران، وی را بحرمت ریش بوبکر صدیق قسم می دادند البته بینائی شان را به ایشان باز می گردانید و هیچ کوری بر روی زمین رها نمی کرد و اینها همه به برکت تو و بلندی مقام و مرتبت تو است نزد پروردگارت .

امینی گوید: راستی را که اینان نه دیده ظاهر بلکه دیده دلشان که در باطن دارند کور شده است و براستی که آن نابینا پیش از آنکه چشمش کور باشد دلش کور بوده و ندانسته است که سوگند دادن خدا به ریش رسولش (ص) سزاوارتر است تا ریش بوبکر و در نزد خداوند شرافت و قداست و تقرب بیشتری دارد . او (ص) هم سالمندتر از بوبکر بود بود و هم موی چهره اش پرتر پس چه چیزی مردک را کورکرده که چون می خواسته به چیزی قسم بخورد که به وسیله آن خداوند قسمش رانیکو شمارد پیامبر را ندیده گرفته مگر برای او در ریش بوبکر خصوصیتی بوده که ما نمی دانیم . وانگهی کجایند سنیان که کورانشان را با ریش وی شفا دهند و چرا وحیی را که درباره آن نازل شده ندیده می گیرند و خدا را به آن قسم نمی دهند که چشمان ایشان را بینا گرداند و چرا امامان وپاسداران حدیث، نشر این روایت را ازروزگار یافعی -قرن هشتم - آغاز کرده اند و چرا بخل ورزیده و چنین شاهراه نجاتی را از کوران امت مخفی کرده اندمگر نه در آن وحی پنداری که در داستان

ص: 119

آمده می بینیم خدا می گوید: قسم به عزت و جلال خودم که اگر همه کوران . . . یا شاید هم زائیده شدن این حدیث پس از روزگار آن امامان بوده که یادی از آن ننموده اند یا دیده اند که پیش انداختند ریش بوبکر بر ریش رسول خدا (ص) غلوی ناروا است و این بوده که از روایت آن روگردان شده اند یا چیزی در آن یافته اند که مایه ریشخند به خدا و الهام او و جبرئیل و پیامبر است و از این روی از آن چشم پوشیده اند .

این گروه را پیرامون ریش بوبکر روایاتی هست و یکی از آن ها آن است که در ج 5 ص 270آوردیم که: او (ص) چون شیفته بهشت می شد ریش بوبکر را می بوسید . و همانجا گذشت که آن روایت از بلند آوازه ترین بافته های معروفی است که در این زمینه ها ساخته اند و از افتراهائی است که - به گفته فیروزآبادی و عجلونی - دروغ بودن آن ها را عقل هر کس بدیهی می شمارد .

یکی دیگر روایتی است که عجلونی در کشف الخفا 233 / 1 آورده و بر اساس آن: ابراهیم خلیل و بوبکر صدیق هر کدام ریشی در بهشت دارند

سپس می نویسد: در مقاصد به نقل از استادش ابن حجر می نویسد: درست نیست که در بهشت برای خلیل و برای بوبکر ریشی باشد و این را در هیچکدام از کتاب های معروف حدیث و بخش های پراکنده شده آن نیافتم و سپس گوید بر فرض که ثابت شود چنین روایتی رسیده فلسفه ای در زمینه آن بنظر من می آید زیرا این هر دو مرد بمنزله پدر مسلمانانند (پس باید ریش داشته باشند) چون خلیل بوده که آنان را مسلمانان نامیده و به آنان نیز دستور داده شده که از دیانت او پیروی کنند و پس از وی هم بوبکر دومین پدر مسلمانان است زیرا او بوده که در ورودی مردم را به سوی اسلام گشوده .

امینی گوید: کسی که امت مرحومه را مسلمانان نامیده خدای پاک بوده است چنانچه در این آیه می بینید: چنانکه شایسته است در راه خدا تلاش و نبرد کنید او است که شما را برگزید و در دین هیچگونه دشواری بر شما قرار نداد - آئین پدر

ص: 120

شما ابراهیم است - او پیش ا زاین و در این قرآن، شما را مسلمانان نامیده (حج 78) اگرچه می توانیم بگوئیم نامگذاری پیشین از ابراهیم بوده ولی نامگذاری کنونی و در قرآن کریم از وی نتواند بود و این هم که در میانه، یادی از دیانت ابراهیم آمده از آن است که خدای پاک خواسته نعمت های خود را بر امت بشمارد که اسلام را قانونی آسان گردانیده که هیچگونه دشواری در آن نیست و این سخن را برای ترغیب دیگران به اسلام آوردن فرموده پس این که بگوئیم ابراهیم آنان را مسلمان نامیده با این فراز از آیه (فی هذا =) که معنی " اینک " و در این " قرآن " می دهد سازگار نیست گذشته از آنکه قرطبی گفته چنان سخنی با گفتار بزرگان ملت ناسازگار است و هم قرطبی گفته این سخن موجه نیست زیرا معلوم است ابراهیم نبوده که در قرآن این امت را، " مسلمانان " نام نهاده است .

و ابن عباس گفته: خدا پیشتر در نامه های گذشته و اکنون در همین قرآن شما را مسلمانان نام نهاده - مجاهد و عطاء و ضحاک و سدی ومقاتل و قتاده و ابن مبارک نیز بر همین اند -

و قرائت ابی پسر کعب نیز که در تفسیر بیضاوی 112 / 2 و کشاف زمخشری 286 / 2 و تفسیر رازی 210/ 6و تفسیر ابن جزی کلبی 47 / 3 آمده:

لله سماکم المسلمین = خدا شما را مسلمانان نام نهاده

نشانه ای بر درستی سخن ابن عباس است .

رازی هم درتفسیر خود درستی آن را دور ندانسته وگفته چون خدای تعالی گفته " تا پیامبر، گواهی بر شما باشد و شما گواهانی بر مردم " و به این گونه روشن ساخته است که برای همان هدف، ایشان را چنان نامی نهاده و این جز بر خدا سزاوار نیست .

ابن کثیر هم درتفسیر خود 236 / 3 آن را درست شمرده و گفته چون خدای تعالی گفته " او شمارا برگزید و بر شما در دین هیچگونه سختی ننهاد " سپس آنان را تشویق و ترغیب کرده است به پذیرفتن آنچه پیامبر (ص) آورده به این گونه که

ص: 121

آن را آئین پدرشان ابراهیم شمرده و آنگاه نیکی های خویش را درباره این امت به این گونه یادآور شده که در روزگاران پیشین و گذشته نیز در نامه های پیامبران که بر دانایان یهود و ترسایان خوانده می شدنام و ستایش آنان را با آوازه ای بلندآورده، و سپس گفته: او است که پیش از این - یعنی پیش از این قرآن -و هم در این قرآن، شما را مسلمانان نامیده

از آنچه گفته شد ارزش فلسفه بافی های عجلونی هم معلوم می شود زیرا وی پنداشته است که چون ابراهیم بوده که " مسلمانان " را این نام نهاده پس جای پدرشان است و این هم بی پایه است وگرنه لازم می آید هر کس دیگری را نامی نهاد بجای پدرش باشد با این که مسلمان چنین نیست، البته خداوند ابراهیم را پدر مسلمانان نامیده زیرا او پدر رسول درستکار است و قریش از زادگان اویند و رسول (ص)نیز پدر امت است و امت در حکم فرزندان او، و زنان وی هم مادران ایشانند چنانچه از خود وی (ص) واردشده که: من همچون پدر شمایم یا همچون پدر برای شمایم .

من نمی دانم چرا تنها کسی که " به جای پدر " امت است باید در بهشتی، ریشی داشته باشدو آنگاه پدر آدمیان آدم (ع) که پدرهمه امت ها است نباید ریش داشته باشد با آن که از کعب الاخبار رسیده که گفت هیچکس را در بهشت ریشی نیست مگر آدم که ریشی سیاه تا ناف خود دارد و این گزارش را ابن کثیر در تاریخ خود آورده 97 / 1 .

و اگر فلسفه ریش داشتن ابراهیم و بوبکر همان سمت پدری است که عجلونی گمان برده پس ریش موسی بن عمران چه فلسفه ای دارد که در حدیث آمده است:

ص: 122

هیچکس در بهشت پا نگذارد مگر بیموی باشد البته بجز موسی بن عمران که ریش او تا ناف وی است (سیره حلبی 425 / 1)

وانگهی مسلمانان کسی را " بجای پدر روحانی "دارند که از ابراهیم (ع) به پدری ایشان سزاوارتر است و او چنانچه حدیثش گذشت پیامبر اکرم محمد(ص) است که زندگانی راستین را به آنان بخشوده و آنان را به راهی می خواند که زنده شوند هم موجودیت پایگیرشان از او است و هم ارجمندی جاودانی شان پس او سزاوارتر است از پدرش ابراهیم و دوستش بوبکر بریش داشتن .

و شگفت وهزارا شگفت که بوبکر را دومین پدر امت بشمارند باستناد این که در ورودی مردم به اسلام را او گشوده با آنکه کسی که هر دو لنگه این در را گشود تاملت ها وارد شوند و گروه گروه را دیدی که در دین خدا درآیند همان پیامبر خدا (ص) بود که با دعوت بزرگوارانه اش و دلیل های راستین و شگفت - کارهای آشکار و آئین های پاک و خوی های ستوده و نبردهای خونین خویش اینکار را به پایان برد پس او سزاوارتر است که در بهشت صاحب ریشی باشد .

و تازه مسلمانان هرگز نفهمیدند آن کدام در بود که خلیفه برای آنان به سوی اسلام باز کرد و هیچکس ندانست که او کجا آن را گشود وکی؟ و برای چه و کدامین در بود؟ آری بر همه مسلمانان پوشیده نیست که او دری را بر ایشان بست و آنان را ازنیکی های اهل آن و دانش و راهنمائی ورهبری وی بی بهره ساخت . و آن هم در شهر دانش پیامبر مولانا امیرمومنان بود که با نصوص متواتر به این پایگاه رسید، همان دری که سلوک راه حق از آن انجام می پذیرد و دوستان خدا روی به سوی آن دارند پس اگر نبود که کار را از دست او بدر ربودند دانش ها بر می پراکند و نشانه های او درخشندگی می یافت و حکمت هایش به همه می رسید و دستورهایش به کار بسته می شد و آنگاه می دیدی از آسمان و زمین نعمت ها پیرامون مردمی را فرا می گیرد . از آنان گروهی اند که معتدلند و بسیاری شان آنچه می کنند بد است ولی او (ع) از رسیدن به حق خویش باز ماند و بندگان دچار نادانی

ص: 123

گردیدند و شهرها به خشکسالی افتاد و بوستان ها خشک شد و برای آنچه به دست مردم انجام شد تباهی دشت و دریا را گرفت که در دل را بخدا باید گفت .

اگر هم مقصود گوینده از گشوده شدن دربدست بوبکر آن است که در روزگار وی آغاز به کشور گشائی شده است . در این صورت خلیفه دوم به چنین صفتی برازنده تر و به ریش داشتن سزاوارتر است چون بیشتر کشورگشائی ها در روزگار او بود.

آری اگر کسی باشد که به راستی پس از رسول خدا (ص) برای مسلمانان بجای پدر بشمار رود او همان مولانا امیرمومنان (ع) است که رسا گردیدن دعوت اسلام و پیروزی در جنگ ها مدیون او بود . هم روان پاک پیامبر بود و هم جانشین برگماشته شده از سوی او و از این روی از طریق انس پسر مالک از پیامبر (ص) رسیده است که گفت: حق علی بر این امت همچون حق پدر است بر فرزند و از طریق عمار و ابو ایوب انصاری نیز روایت شده که او (ص) گفت: حق علی بر هر مسلمانی حق پدر است بر فرزندش .

گواهی بوبکر و جبرئیل

نسفی آورده است که مردی در مدینه بمرد و پیامبر (ص) خواست بروی نماز بگزارد و جبرئیل نازل شد وگفت محمد بروی نماز مگزار حضرت نیز از نماز خودداری کرد پس بوبکر آمد و گفت ای پیامبر خدا بر وی نماز گزار که من جز خوبی از او سراغ ندارم پس جبرئیل بیامد و گفت محمد بر او نماز گزار که گواهی بوبکر بر گواهی من مقدم است مصباح الظلام 25 / 2 نزهه المجالس 184 / 2

امینی گوید: با من بیائید تا به حساب گزارشگر این مغلطه ها برسیم . گو این که زنجیره ای برای آن نمی شناسیم تا میانجیان گزارش را به گفتگو بخواهیم و

ص: 124

بپرسیم آیا شهادتی که جبرئیل داد از پیش خودش بود؟ که این هم نمی شود زیرا وی فقط امین خدا است در رساندن وحی او و وی را نسزد که از پیش خود برای پیامبر او دستوری بیارد و آنگاه از گواهی خویش بنفع بوبکر چشم بپوشد - اگر هم بگوئیم سخن وی وحی خدای پاک بوده - که قاعده هم درباره هر دستوری که به پیامبر درستکار می داده چنین اعتقادی باید داشت - در آن صورت نیز تنها به صرف این که گواهی بوبکر بر خلاف آن درآمده آن وحی بزرگ، دروغ باید باشد و این هم گزافگوئی است و بر هر پندار، دستور او به راستی و ناگزیر نمودار این بوده است که آن مرده شایستگی ندارد بر وی نماز بگزارند و این دستور هم به گونه منعی صادر شده که حرام بودن عمل را از آن می توان دریافت و حاصلش آن که خدای پاک دشمن می دارد که نماز کسی همچون پیامبر محبوبش را بر چنان مرده ای به آستان وی بالا برند . در این صورت یا بوبکر که با استدلال به ظواهر حال - که در همه جا درست نیست - به شایستگی مردک پی برده و در این مورد مخصوص که برداشت وی با وحی خدا ناساز درآمده شکی در بطلان آن نیست اکنون آیا چنین برداشتی تواند وحی مبین را ابطال کند. چشم بگشا و داوری کن .

انگشتر پیامبر و نقش

آن روایت شده که پیامبر(ص) انگشتری خود را به ابوبکر داد و گفت: بر این بنگار که: لااله الاالله ابوبکر آن را به حکاک داد وگفت بر این حک کن که لااله الاالله محمد رسول الله پس او چنین حک کرد و چون بوبکر آن را نزد پیامبر (ص) آورد دید بر آن نوشته لااله الا الله محمد رسول الله ابوبکر الصدیق پرسید این افزونی ها چیست ابوبکر؟ گفت من خوش نداشتم که میان نام تو و نام خدا جدائی بیاندازم ولی باقی را من نگفته بودم حک کند پس جبرئیل فرودآمد و گفت خدای تعالی میگوید

ص: 125

اسم ابوبکر را من نوشتم چون او خوش نداشت که میان اسم من و اسم تو جدائی بیاندازد و من نیز خوش نداشتم که اسم او از اسم تو دور بیفتد نزهه المجالس از صفوری 185 / 2 به نقل از تفسیر رازی، مصباح الظلام از جردانی ص 25

امینی گوید: همه محدثین بی چون و چرابر آنند که نقش نگین رسول خدا (ص) محمد رسول الله بوده است بی هیچ افزونی دیگر و در کتاب صحیح از انس روایت شده که گفت او (ص) انگشتری از نقره ساخته و بر آن چنین حک کرد محمد رسول الله و گفت هیچکس بر این گونه نقش، نقش ننماید .

صحیح بخاری 309 / 8 صحیح مسلم 215 و 214 / 2، صحیح ترمذی 324 / 1 سنن ابن ماجه 385 و 384/ 2، سنن نسائی 173 / 8

و در روایت بخاری و ترمذی از انس آمده است که گفت نقش نگین او سه سطر بود یک سطر محمد یک سطر رسول و یک سطر الله صحیح بخاری 309 / 8، صحیح ترمذی 325/ 1

و ابن سعد در طبقات خود از گزارش زنجیره گسسته ابن سیرین آورده که نقش نگین او بوده است: بسم الله محمد رسول الله و به نقل زرقانی در شرح مواهب 39 / 5 ابن حجر گفته در گزارش افزونی آن کسی از وی پیروی نکرده است.

و ابوالشیخ در الاخلاق النبویه از روایت عرعره بن برند از گفته انس آورده است که گفت بر نگین انگشتر رسول خدا (ص) نوشته بود لااله الاالله محمد رسول الله ابن حجر در فتح الباری 270 / 1 . گوید این زیادتی برخلاف روایات صحیح است و عرعره را ابن مدینی در گزارش احادیث، نکوهیده می شمرده و زرقانی نیز در شرح مواهب 39/ 5 می نویسد: چنانکه در صحیحین و جزآندو آمده نقش نگین پیامبر این بود محمد رسول الله پس نه اعتباری به روایت عرعره هست و نه به روایتی که می گویدنقش نگین وی هر دو کلمه شهادت بوده و نه به روایت ابن سعد از ابو العالیه که نقش آن صدق الله (= خدا راست گفت) بود و سپس خلفا، محمد رسول الله را نیز بر آن افزودند .

ص: 126

با این همه پس چه ارزشی دارد آنچه که حکاکان سده های اخیر بر آن نگین نقش کرده و دست دروغگویان و گزافه پردازان - پس از روزگاری دراز از درگذشت پیامبر بزرگ و قطع شدن وحی از او - ریخته و ساخته و نگاشته اند؟ با این که در نگارش های پیشینیان خبر و اثری از آن نتوان یافت و با این که می بینی گذشتگان بهنگام داوری حتی کلمه لااله الاالله و بسم الله را نیز نمی پذیرند که بر نگین پیامبر نقش بوده و گزارش های رسیده در این باره را خلاف روایات مقبول و بسی بی اعتبار و غیر قابل پیروی شمرده اند . آنگاه چه باید کرد با آن زیادتی ساختگی که هیچ ربطی به قضیه ندارد (ابوبکر الصدیق) و هیچ یک ازپژوهشگران فن حدیث هم به بررسی پیرامون آن نپرداخته اند با آنکه هیچ زمینه ای جز ریشخند به خدا و پیامبر او و وحی او و امین وحی او ندارد؟

وانگهی نزد اینان بصحت پیوسته که آن انگشتر مخصوص به پیامبر (ص) که حک شده بود او (ص) آن را در انگشت می کرد و با آن مهر می زد و هیچ انگشتر دیگری هم بجز آن نداشت چنانچه هرگز هیچکس برای رفع اختلاف میان گزارش هائی که در نقش نگین آن رسیده احتمال نداده است که بیش از یک انگشتر در کار بوده است، پس از رسول خدا (ص)هم آن انگشتر در دست راست بوبکر جای گرفت و پس از او در دست عمر و سپس دردست راست عثمان و در سال سی ام از دست خودش یا دست کسی دیگر در چاه اریس افتاد و پس از آن انگشتری دیگر گرفت و بنابر آنچه در فتح الباری 270 / 10 و سنن نسائی 179 / 8 - آمده درروایت ابن سعد از انصاری هست که تا سال ششم از خلافت عثمان انگشتر در دست او بوده، پس اگر آن افسانه درست بود و نام بوبکر به راستی بر نگین انگشتری حک شده بود که پیامبر اکرم در طول زندگی در

ص: 127

دست کرده و صحابه از نزدیک نگریسته و برق آن را در انگشت کوچک وی دیده بودند - چنانچه در صحیح بخاری 308 / 8 و 309 آمده است - پس در این صورت وقتی انگشتر بدست خلیفه افتاد و در همان روز که بر تخت خلافت بر نشست و بر سرشایستگی اش آن همه گفتگو و فریاد درگرفت حق آن بود که همان را دلیلی بنفع خود بیارد ولی چنین نکرد چون آن انگشتر هنوز آن هنگام نه ساخته شده بود و نه چنان نقشی داشت و خود او هم این اندازه غیب نمی دانست که پس از سده های دراز چنین انگشتری برای او می سازند و هم بر کسانی از صحابه که در استدلال به سود او وامانده بودند لازم بود به همان نقشی که در عالم ملکوت بر آن انگشتر نهاده شده بود استدلال کنند زیرا استدلال به آن بسی سزاوارتر بود از استدلال به سالخوردگی و ماننده های آن .ولی ایشان آن را دست آویز نگردانیدند زیرا هنوز چنان بافته هائی در کار نبود و روزگاری پس از آن بود که چرخ فضیلت بافان آنرا درهم بافت .

هیچکس نمی تواند بفهمد چه رازی در کار بوده که آن جبرئیل خیالی اسم پیامبر بزرگ را در آن نقشی که در عالم غیب پدید آمد همتای اسم بوبکر گردانید؟ مگر بوبکر همان کسی است که بنقص قرآن بزرگ، جان پیامبر بزرگوار و همتای او در عصمت و پاکی بود؟ یا مگر آیه تبلیغ با چنان تهدیدی درباره وی فرودآمده یا خداوند بوسیله وی دین خود رابه کمال رسانده و چنانچه با دست پیامبر پاک، آغاز به نعمت بخشی کرد بوسیله وی نیز این کار را به نهایت رسانیده؟ یا مگر از نخستین روزهای اسلام و دعوت بخدا وی نیز دومی پیامبر اکرم بوده؟ یا مگر از آغاز دعوت، وصی و خلیفه منصوص از سوی او بوده؟ یا مگر فرمانبری و نافرمانی از وی در حکم فرمانبری و نافرمانی ازاو (ص) انگاشته شده - چنانکه همین ویژگی را در روایات صحیحه ای که از او (ص) آمده برای علی می توان شناخت - یا مگر به استدلال نصی از او(ص) وی همانند او میان امتش بوده؟یا مگر؟ یا مگر؟ . و صدها از این یا مگرها

ص: 128

در همراهی نام این دو تن توان پرسید که نه من پاسخش را می دانم و نه آفریننده روایت .

پهنای بهشت بوبکر

صفوری در نزهه المجالس - 183 / 2 - می نویسد: در حدیث چنان دیدم که فرشتگان زیردرخت طوبی گرد آمدند پس فرشته ای گفت دوست داشتم خدای تعالی نیروی هزار فرشته را بمن دهد و پر و بال هزار پرنده راارزانی من دارد تا پیرامون بهشت بپرواز درآیم و به منتهای آن برسم . پس خداوند آنچه وی می خواست بدو بخشید و او هزار سال در پرواز بود تانیروی او برفت و پرهایش بریخت ولی خداوند تعالی نیرو و بال ها را بوی باز گردانید تا هزار سال دیگر را در پرواز گذراند تا نیروی او برفت و پرهایش بریخت و برای سوم بار خدای متعال نیرو و بال ها را بوی داد تا هزار سال دیگر را هم در پرواز گذراندتا باز نیروی او برفت و پرهایش بریخت و آنگاه گریان در آستانه کاخی افتاد و یکی از حوران به او نزدیک شد و گفت ای فرشته چه شده که ترا گریان می بینم؟ اینجا جای گریه و اندوه نیست جای شادی و خوشدلی است پاسخ دادن چون من در توانائی خدا با وی به معارضه برخاستم . آنگاه او را از داستان خودآگاهی داد او گفت: تو خود را در پرتگاه افکنده ای آیا میدانی در این سه هزار سال چقدر راه را با پرواز پیموده ای گفت نه گفت به عزت پروردگارم بیش از یک ده هزارم از آنچه خدای تعالی برای بوبکر

صدیق (ض) آماده کرده نپیموده ای . این گزارش را جردانی هم در مصباح الظلام 25 / 2آورده است .

امینی گوید: پس آنچه خدای تعالی در بهشت برای بوبکر آماده کرده بر رویهم فاصله ابتدا تا انتهای آن را در کمتر از سی هزار سال نمی توان پیمود آن هم تازه اگر بر مرغی سوار شویم که - هم با - نیروی 1000 فرشته پرواز می کند و هم بر هزار پرنده را دارد بزرگ است توانائی خدا

ص: 129

من بازخواست این روایت را به جوانان هوشیار امروزه واگذار می کنم که در گوشه و کنار جهان از مدارس عالیه فارغ التحصیل شده اند، بهمین گونه نگریستن در میانجیان زنجیره گزارشی آن را هم از تکالیف رجال الغیب می دانم زیرا نه هیچ پژوهشگری می تواند بر آن دست یابد و نه هیچ حافظ کار کشته و حدیث شناس دورنگر و رجال شناسی که در معرفت مردان عالم شهود گام هائی بلند برداشته باشد

خدا از بوبکر حیا می کند

از زبان انس بن مالک آورده اند که گفت: زنی از انصار بیامد و گفت ای رسول خدا همسرم در مسافرت است و من به خواب چنان دیدم که نخل خانه ام بیفتاد گفت می باید شکیبا باشی چرا که دیگر هرگز اورا در کنار خود نخواهی یافت زن گریان بدر شد و بوبکر را دید و او را از خواب خود آگاهی داد ولی سخن پیامبر (ص) را برای او باز نگفت او گفت برو که همین امشب در کنارت خواهد بود او اندیشناک در سخن پیامبر (ص) و بوبکر بخانه رفت و چون شب شد همسرش بیامد پس به نزد پیامبر (ص) شد و اورا از آمدن همسرش آگاهی داد او نگاهی طولانی بوی افکند پس جبرئیل بیامد و گفت محمد آنچه تو گفتی راست بود ولی چون بوبکر گفت: او همین شب در کنار تو خواهد بود خدا از او شرم داشت که بر زبان او دروغی گفته شود چون او صدیق است و از همین روی بود که برای پاسداری از آبروی وی آن مرد را که مرده بود زنده کرد .

نزهه المجالس 184 / 2

امینی گوید: کاشکی می دانستیم میانجیان زنجیره این گزارش پنداری کیانند که با هوشمندی خواسته اند بوبکر را از گناه دروغگوئی پاک شمارند ولی همین گناه را بگردن پیامبر انداخته اند گویا خدا پروا نمی کند که بر زبان پیامبر راستگو

ص: 130

و راستگو شمرده شده اش دروغی گفته شود . زیرا پیامبر نگفته بود که مردک مرده و بلکه به زن او گزارش دادکه دیگر هرگز او را در کنار خود نخواهد یافت آن که با قید " ابدا = هرگز " که نفی ابدی را می رساند و همراهی آن با حرف لن - که همین ویژگی را دارد - حالت نافیه آن را شدیدتر می کند پس آنچه روی داده خلاف سخن پیامبر بوده آیا بوبکر که تیری درتاریکی انداخته و دروغی آشکار پرانده خدا از وی حیا می کند و برای شستشو دادن او از این گناه و پاسداری آبرویش آن مرد را زنده می نماید؟ ولی پس از آنکه سخنی دروغ (و مخالفت گزارش پیامبر) از دهان وی درآمد چگونه می توان کاری کرد که این گناه هرگز انجام نگرفته باشد؟ من نمی دانم .

آیا بر خدا پاسداری از آبروی بوبکر لازم تر بوده است یا آبروی پیامبرش؟ چگونه راضی نشده بر دهان بوبکر دروغی بگذرد ولی همین را بر پیامبرش روا دانسته؟ با آنکه دروغگودر آمدن اولی شکستی برای اسلام نبود ولی راه یافتن دروغ به سخنان پیامبر (ص) شکستی در بازوی دین به شمار می آمد .

آنگاه به شگفت بیا که در علت تراشی برای این رویداد گویند چون بوبکر، صدیق بوده است نباید دروغگو در بیاید ولی مگر رسول خدا (ص) سرور همه صدیقان نبوده؟ چنان گیر که وحی پنداری ای که در این داستان می بینیم راه را برای آن هموار سازد که سازنده آن بتواند آستان پیامبر را برکنار از آلودگی شناخته و بگوید در ابتدا قضیه همان بود که رسول خدا (ص) خبر داد ولی خدا مردک را برای همان هدفی که گفتیم زنده کرد پس او (ص) دروغ نگفت ولی با توجه بانچه آوردیم معلوم می شود او (ص) از مردن مرد خبر نداده بود که زنده شدن دوباره اش موجب دروغ درآمدن سخن وی نباشد بلکه گفته بود دیگر هرگز او را در کنار خود نخواهی یافت با آن که بر خلاف این سخن درآمد آری اگر رای خلیفه را که در جلد 13 از برگردان پارسی الغدیر ص 266 و 267 دیدیم بپذیریم و مقدم داشتن کهتر را بر برتر روا بداریم یا گزافگوئی در فضیلت باقی راعیب نشماریم می توانیم چنین داستان هائی هم سرهم کنیم .

ص: 131

کرامت دفن ابوبکر

ابن عساکر در تاریخ خود آورده که گفته اند بوبکر (ض) را چون هنگام مرگ رسید به حاضران گفت چون من مردم و از غسل و کفن من فارغ شدید مرا بردارید و ببرید تا برسید بر در حجره ای که قبر پیامبر (ص) در آن است پس نزدیک در بایستید و بگوئید سلام بر تو ای رسول خدا این بوبکر است که برای داخل شد اجازه می خواهد پس اگر اجازه ای بشما داده شد و در که با قفل بسته بود برویتان گشوده گردید پس مرا داخل کنید و همانجا بخاک سپارید وگرنه مرا به بقیع برید و آنجا در خاک کنید . پس آنان چون در آستانه در ایستادند و آنچه وی گفته بود بر زبان راندند قفل بیفتاد و در گشوده شد و ناگاه هاتفی از درون قبر ندا در داد: دوست را بردوست وارد کنید که دوست به دوست مشتاق است .

این گزارش را رازی در تفسیر خود 378 / 5 آورده است و نیز حلبی در سیره نبوی 394 / 3 و دیار بکری در تاریخ الخمیس 264 / 2 و قرمانی در اخبار الدول که در حاشیه کامل چاپ شده - 200 / 1 - و صفوری درنزهه المجالس 198 / 2

امینی گوید: بازگو گران این گزارش خواسته اند به این وسیله کار پیشوایان خود رادر دفن خلیفه در جایگاه پاکی - حجره پیامبر (ص) - درست بنماید چرا که این مسئله دشوار، آنان را درمانده ساخت و از عهده جواب آن بر نیامدند زیرا حجره شریف یا چنانکه حق و آشکار است در ملکیت او (ص) باقی مانده بود یااین که به صورت صدقه درآمده و مربوط به همه مسلمانان بود . در صورت اول می باید برای دفن در آن از بازماندگان تنها وارث او (ص) - دو امام سبط و خواهرانشان - اجازه بگیرند که چنین کاری نکردند . در صورت دوم هم بر خلیفه یا بر کسی که از پس او عهده دار کارها شد واجب بوداز جامعه مسلمانان اجازه بگیرد که هیچ یک چنین کاری نکردند . پس دفن اودر آنجا کاری مخالف با قانون دین خواهد بود و اگر

ص: 132

گویند که اورا در زمینی که به ارث به دخترش رسیده دفن کرده اند گوئیم پس از آنکه خود پدر روایت کرد که ما گروه پیامبران ارث نمی گذاریم و آنچه از ما بجا ماند صدقه است، پس از این دیگر چه ارثی از پیامبر به عایشه تواند رسید با آنکه ما در جلد ششم ص 19. از چاپ دوم روشن کردیم که هیچیک از زنان پیامبر جز برای سکونت حقی برحجره هاشان نداشتند یعنی در همان حدی در آن حق داشتند که هر زنی در ایام عده بر خانه شوهرش داد . پس هیجکدام از حقوق مالکیت را بر آن ندارند که بتوانند تصرفی به این عنوان بکنند . و هم در آنجا گفتیم که اگر فرض کنیم (بر خلاف مذهب سنت) عایشه از پیامبر ارث ببرد و سهم الارثی هم از زمین به او رسد سهم او 1/9از 1/8 حجره خواهد بود زیرا او (ص) چون درگذشت 9 زن داشت و 1/9از1/8 مساحت آن محل را اگرحساب کنیم هر چقدر هم حجره بزرگ باشد1/9 از8 /1 آن گنجایش دفن یک نفر را ندارد گذشته از آنکه حق وی مشاع بود و نمی توانست بی اجازه شرکاء خود تصرفی در آن بکند .

اینان خواسته اندگریبان خود را از چنگ این مشکلات برهانند پس گزارشی آفریده اند که مشکل از پس مشکل دیگر پدید می آرد زیرا می پرسیم آیا سخن خلیفه با پشتگرمی به سخنی بود که پیامبر (ص)به او گفته بود یا این که خودش علم غیب -

فرض نخستین را هم اگر بگیریم، او نباید تردیدی از خود نشان داده و بگوید " ارگ در با شد و قفل افتاد مرا در حجره دفن کنید و گرنه مرا به بقیع برید. " زیرا آنچه پیامبر (ص) خبر داده ناگزیر باید واقع شود پش تدریدی در آن روا نیست

آری ممکن است او (ص) خود چنین سخنی به بوبکر نگفته و بلکه کسانی که خلیفه به سخن آنان اطمینان نداشته آنرا از زبان او برای وی بازگو کرده اند و از این روی در آنچه گفته تردید روا داشته یا این که روایت اصلا درست نبوده و از

ص: 133

همین روی هم تا روزگار حافظ ابن عساکر در صحاح و مسانید نشانی از آن نبوده زیرا اگر آن را درست انگاریم کرامت بزرگی است که در حضور صحابه و پیش روی آن همه مهاجر و انصار روی داده و آن هم در روزی که همگان او رابه سوی آخرین خانه اش مشایعت می کرده اند . در این حال می بایستی همگان درنقل آن همداستان باشند و آن ندائی راکه از قبر شریف شنیدند از همان زمان تا پایان روزگار بازگو کنند زیرا در آن روز نه بر چشم ها پرده کشیده بودند نه گوش ها سنگین بود و نه زبان هالال، ولی افسوس که هیچکس به بازگوگری آن لب تر نکرد و این هم علتی نداشت مگر آنکه چنان کرامتی اصلا روی نداده بود، نه در گشوده شده بود و نه قفل افتاده بود و نه ندائی در کار بوده و " دوست را بر دوست وارد کنید که دوست مشتاق دوست است " سخنی است زائیده گزافگوئی در فضیلت تراشی که از روح صوفیانه آفریننده آن روایت خبر می دهد آری:

" نه هر که به دیدار کوی محبوب شتافت آوائی از ساکنان آن می نشود که هان دیدار کننده ما خوش آمدی "

این کرامت درهم بافته ساختگی را رازی و آیندگان او - بدون یاد از زنجیره ای درست برای آن - آورده و آن را مسلم شمرده و آن را دست آویزی بر فضائل بوبکر گردانیده اند بی آنکه از نقطه ضعف های موجود در زنجیره گزارشی اش خبری داشته و یا آن ها را مهم شمرند ولی ابن عساکر که زنجیره آن را آورده میانجی او ابو طاهر موسی بن محمد بن عطای مقدسی است و او از عبد الجلیل مدنی و او از حبه عرنی . آنگاه خود گوید این حدیثی انکارپذیر است زیرا ابو طاهر دروغساز بوده و حال عبد الجلیل هم معلوم نیست و در لسان المیزان 391 / 3 نیز این خبر را باطل شمرده .

ابو زرعه و ابو حاتم نیز ابوطاهر مقدسی را دروغساز شمرده اند و نسائی می گوید: مورد وثوق نیست و ابن حبان گوید: نقل حدیث از وی روا نیست چون حدیث ساز بوده و ابن عدی گوید حدیث دزد بوده و عقیلی گوید: احادیث ساختگی و باطل از

ص: 134

زبان میانجیان مورد اعتماد باز گفته و حدیث وی انکار بردار است . و منصور بن اسماعیل گوید: او گزارش های دروغ به مالک می بسته، بنگرید به ماخذ یاد شده در ج 5 ص 231 ط 2

جبرئیل از هیبت بوبکر به خاک می افتد

دانای امت، شیخ یوسف فیشی مالکی آورده که چون بوبکر بر پیامبر (ص) در می آمدجبرئیل که با او سرگرم گفتگو بود تنها برای بزرگداشت بوبکر - و نه هیچکس دیگر - برپا می خاست - پیامبر (ص) راز این کار را از او پرسید جبرئیل گفت وی را از نخستین روز آفرینش بر من حق استادی است زیرا چون خدای تعالی فرشتگان را بفرمود تا در برابر آدم بخاک افتند دلم بمن گفت همان باید کنی که ابلیس کرد و رانده درگاه شد و چون خدای تعالی گفت: بخاک افتید خرگاهی بزرگ دیدم چندین بار بر آن نوشته شده بود بوبکر بوبکرو او می گفت بخاک افت پس از هیبت بوبکر بخاک افتادم و شد آنچه شد .

این روایت را عبیدی مالکی در عمده التحقیق که در حاشیه روض الریاحین چاپ شده - ص 111 آورده و می نویسد شیخ ما استاد محمد زین العابدین بکری نیز داستانی نزدیک به گفته فیشی برایم گفت چنانچه نظیر آنرا از بیشتراستادانمان در ازهر نیز شنیدم .

امینی گوید شگفتا از این گروه که حتی امین وحی خدا - جبرئیل - هم از گزند آنان بر کنار نمانده و با آنکه از نخستین روز آفرینش هیچ گناهی از او سر نزده باز هم او را در ردیف ابلیس نفرین زده و رانده شده نهاده اند که بوبکر باید او را به راه آرد .

شگفتا از این فرشته پنداری که خدای پاک وی را امین خود می شمارد و آنگاه وی در انجام فرمان او هم دو دل است . برای رفع زشتی این سخن کافی نیست بگویند که خدا تنها پس از این لغزش بوده که وی را امین خود گردانیده - نه پیش از آن -

ص: 135

زیرا او کسی را که در دل خود اندیشه کفر گذراند امین نمی شمارد . زیرا شاید همان اندیشه در وجود او بخودنمائی پردازد و کسی نیز پیدا نشود که او را به راه راست آرد و آنگاه اندیشه وی به کفر آشکارا بیانجامد .

شگفتا از این فرشته مقرب که از هیبت ابوبکر می ترسد ولی هیبت خدای بزرگ، او را نمی گیرد، فرمان بوبکر را می برد در حالیکه در فرمانبری از دستور خدا در سجده کردن به پندار ناروا می افتد این چه سجده ای است و چه ارزشی دارد آن هم از مانند جبرئیل که تنها بخاطرهیبت بوبکر انجام گیرد و نه برای تقرب و نزدیکی به درگاه خدای پاک و فرمانبرداری از او؟ مگر هیبت بوبکر در جهان برین بزرگ تر و پرشکوه تر ازهیبت پروردگارش - که بزرگ است عظمت او - بوده؟

وانگهی در بلند آستان جهان برین خرگاه بوبکر چه کار می کرده؟ سزاوارتر چنان بود که آنجا خرگاه پیامبر بزرگ را بزنند تا هر کس به پرتگاه نزدیک شود راه یابد نه خرگاه آدمئی که ممکن است بزهکاری ها کند و جگر گوشه مصطفی در حالی جان سپارد که بر او خشمناک باشد .

و تازه بوبکر از کجا دانسته بود که جبرئیل چنان اندیشه دای در دل و مغزش گذشته؟مگر غیب می دانسته یا مگر بوسیله نیروئی جز امین وحی خدا به او وحی می شده؟ خوانندگان گرامی در همه این زمینه ها خود باید داوری کنند

و آنگاه شگفت از استادان از هر باید داشت که در برابر این رسوائی ها سر فرود آورده آن را در نگارش های خود می آرند و در انجمن ها بر زبان می رانند و پس از خویش کسانی را بر جا می نهند که نگاشته ها را به میراث برده، می گیرند و در مجامع دانشوران می پراکنند و بدانوسیله صفحه تاریخ و چهره پاک اسلام را زشت می نمایند، آری خواستند فضیلتی برای بوبکر بتراشند پس گزافگوئی در فضیلت بافی چنان کورشان ساخت که جبرئیل امین را پست نمودند و این ها همه برای آن بودکه ایشان بدون بصیرتی در دین خویش و بی هیچ شیوه سنیجده ای در بنیادهای اسلام دست به ساخت و پاخت می زنند

ص: 136

گمان می کنم کسی که این روایت را آفریده خواسته است نظیری برای فضیلتی بتراشد که برای مولانا امیرمومنان (ع) روایت شده که آن حضرت گام جبرئیل را استوار داشت و کی؟ همانگاه که خدای پاک با وی بگفتگو پرداخت و پرسید من کیستم و تو کیستی؟ او اندکی بیاندیشید و هیبت خدای پاک او را بگرفت (چندانکه از سخن باز ماند) پس فروغ مولانا امیرمومنان او را دریافت و بوی آموخت که بگوید توئی خدای جلیل و منم بنده تو جبرائیل که شاعر مضمون آفرین شیخ صالح تمیمی این روایت را درضمن قصیده ای که در مدح مولانا امیرالمومنین (ع) سروده آورده و شاعر بزرگ عبد الباقی افندی عمری نیز قصیده او را تخمیس کرده که اصل آن را در ص 4 از دیوان تمیمی و مخمس را در ص 126 از دیوان عمری توان یافت که می گوید:

" تو برای خردها گلزار و درختی بزرگ هستی

که از شاخه طوبای تو میوه نیکخواهی و رهنمائی می چینند

هر گاه بادی از بوی خوش تو گذر کند

جان از نسیم تو آسایش می یابد

و این همان هنگام است که از سوی پروردگارش ندائی بسوی آن آید

بسا هنگام که تو راهبر فرشتگان بودی

و برای پاسداری از آبروو آئین ایشان به راهنمائی پرداختی

روزی که پروردگار آسمان جبرائیل را آواز داد

و گفت من کیستم او اندکی بیاندیشید

و اگر تو نبودی پاسخی به آن نیکوئی را نتوانست یافت

تو را صورتی است که نتیجه قضایا است

تو را دلی است چون آئینه هائی برای جهانیان

تو را کرداری است که برجستگی های بلند را در بر گرفته

ص: 137

تو را نامی است که بهترین آفریدگان دیده

و کی؟ همان هنگام که نزدیک تر شد و اسراء او را بخویشتن چسباند"

ولی این همچون افسانه بوبکر نیست زیرا درآن نیامده که جبرائیل همانند ابلیس در دل گذرانده بود که از فرمان خدای پاک سربپیچده و در آن نیامده که امیرالمومنین از غیب خبر داده و در آن نیامده که هیبت حضرت بر هیبت خدای بزرگ غالب آمد و نیامده که جبرئیل ازهیبت حضرت بسجده آمد و نیامده که آنجا خرگاهی بزرگ بود که بر آن نوشته بود علی علی و نیامده که حضرت جبرئیل را آواز داد و گفت سجده کن و باین وسیله او را ترساند در روایت ما هیچ کدام از این ها نیست زیرا شعبه از گزافگوئی در فضیلت خوانی هر چه بیشترخود را دور می دارد .

داستانی مشتمل بر کرامتی از بوبکر

ابوالعباس بن عبد الواحد از زبان شیخ نیکوکار عمر بن زغبی آورده است که گفت من مجاور مدینه سرفراز - بر سر فراز کننده آن برترین درود و سلام ها باد بودم در روز عاشورا که شیعیان امامی در قبه عباس - عموی پیامبر - گرد می آیند من نیز بیرون شدم و دیدم که آنجا فراهم آمده اند من در آستانه قبه ایستادم و گفتم در راه دوستی بوبکر چیزی به من دهید . پس شیخی از آنان به سوی من آمد و گفت بنشین تا کارمان تمام شود و چیزی بتو دهیم پس نشستم تا کار خود را به پایان بردند و سپس آن مرد بیرون شد و دست مرا گرفت و مرا بخانه خود برد و داخل خانه کرد و پشت سر من در را بست و دوغلام را بر من گماشت تا هر دو دست مرا با ریسمان به پشت سر بستند و با کتک هاشان مرا بدرد آوردند سپس آندو را بفرمود تا زبان مرا ببرند آنها نیز چنین کردند و آنگاه آندو را فرمود تا بند

ص: 138

از من گشودند وگفت برو نزد همان کس که در راه محبت او چیزی می خواستی تا زبانت را بتو باز دهد گفت: من از نزد او بیرون شدم و در حالیکه از سخنی درد و رنج می گریستم رو به حجره پاک پیامبر نهادم و در دل گفتم ای رسول خدا تو می دانی که در راه دوستی بوبکر چه برسر من آمده اکنون اگر این یار تو بر حق بوده دوست می دارم زبانم را به من باز دهی پس در همان حجره با حالی پریشان که ناشی از سختی درد بود شب را ماندم و در خوابی سبک فرو رفته و در خواب دیدم که زبان من به حال نخست بازگشت پس بیدار شدم و دیدم زبانم چنانچه نخست بوده درست در دهانم هست و می توانم سخن گفت پس کفتم شکر خدا را که زبانم را به من برگردانید و دوستی بوبکر (ض) در دلم افزایش یافت و چون سال دیگر بیامد آنان در روز عاشورا چنانکه عادتشان بود فراهم آمدند من نیز به آستان همان قبه رفتم و گفتم در راه دوستی بوبکر یک دینار به من بدهید پس جوانی از حاضران برخاست و مرا گفت بنشین تا کارمان تمام شود پس نشستم و چون کارشان تمام شد آن جوان بسراغ من آمد و دست مرا گرفت و به همان خانه پارسال برد و داخل کرد و پیش رویم غذائی نهاد تا چون از آن فارغ آمدیم جوان برخاست و دری را بر من گشود که به یکی از اطاق های خانه باز می شد و سپس آغاز بگریستن کرد من برخاستم تا ببینم علت گریه اش چیست پس دیدم که در آن اطاق بوزینه ای را بسته بودند من داستان او را پرسیدم گریه اش شدت کرد دلداری اش دادم چون آرام گرفت گفتمش بخدا سوگند می دهمت که داستانت را برایم بگوئی گفت اگر برایم قسم می خوری که هیچکس از مردم مدینه را از آن آگاهی ندهی می گویم من برایش قسم خوردم و سپس او گفت بدان که در سال گذشته که ما روز عاشورا در قبه عباس بودیم مردی به نزد ما آمد و در راه دوستی بوبکر (ض) چیزی از ما خواست پدرم که از بزرگ ترین شیعیان امامی بود برخاست و به او گفت بنشین تا کارمان تمام شود . پس چون کارشان تمام شد اورا به همین خانه آورد و دو غلام را بر او گماشت تا او را کتک زدند و سپس دستور داد زبانش را ببرند و آندو نیزچنین کردند و او

ص: 139

را بیرون کرد تا براه خود رفت و ما خبری از اونیافتیم و چون شب فرا رسید و خوابیدیم ناگاه پدرم فریادی بلند برآورد که ما از شدت آن از خواب پریدیم و دیدیم خدا او را مسخ کرد کرده و بوزینه گردانیده پس بی تابی نمودیم و او را در این اطاق انداختیم و بستیم و بمردم چنان وانمودیم که اومرده است و اینک او این است، که هر صبح و شام بر او می گرییم . به او گفتم اگر کسی که پدرت زبانش را برید ببینی می شناسی گفت نه بخدا گفتم بخدا او منم . همان که پدرت زبانم راببرید پس داستان را برای او باز گفتم و او خود را بر وی من افکند و سر و دست مرا بوسید سپس جامه ای با یک دینار بمن بخشید و از من پرسید چگونه خدا زبانت را بتو برگرداند من حکایت را برای او باز گفتم و برگشتم .

مصباح الظلام از جردانی ص 23 از چاپ چهارم آن در مصر که در چاپخانه رحمانیه مصر در سال 1347 انجام گرفته و نیز نزهه المجالس از صفوری 195 / 2امینی گوید: چه انگیزه ای اینان را واداشته که به آفریدن این افسانه های درهم بافته پردارند که هیچ دهاتی و از پشت کوه آمده ای هر چقدر هم افسانه سراها در راست شمردن آن پافشاری کنند باز آن را باور نمی کندو هر اندازه نیز دست دروغسازان در بهم پیوستن آن دقت نموده و در جوش دادن آن استادی و مهارت بکار برده باشند باز هم دل کسی با شنیدن آن آرام نمی گیرد .

کجا خردمندی می پذیرد که مردی نامور که از بزرگان قوم و برجستگان گروه خود بوده بوزینه شود و او را در خانه اش ببندند و با همه این ها او ناشناس بماند و حتی نامش دانسته نشود و هیچ یک از دل آگاهان سرگذشت او را بازگو نکند و بازماندگان او بتوانند با ادعای مردن وی سر گذشتنش را پوشیده دارند و کسی هم از خانواده اش نپرسد که آخر او چه شد مرد و چگونه او را غسل دادید و کفن کردید و به خاک سپردید؟ تشییعش چگونه انجام شد و گورش کجا است؟ چگونه پسرش می توانست که در برابر گوش ها و چشم های مردم چنین پرده ای بر کار او کشد؟ مگر گوش هاشان کر و چشم هاشان کور بود؟

ص: 140

و چرا پسر آن جنایتکار - که البته خود و پدرش هرگز متولد نشده بودند - مهمان خود را نزد پدرش برد و با آنکه آن مرد را نمی شناخت از رسوائی نترسید وچرا او را از کار ننگین پدرش آگاه کرد با این که جریان وی را از مردم پوشیده می داشت و وانمود می کرد که وی مرده است؟

چه سان باور کنیم که مردی بخاطر پایداری بر عقیده و دوستی خلیفه اش زبانش را ببرند و او داستان خود را پنهان دارد و پراکنده نسازد ودادخواست و فریاد به نزدهیچ مقامی نبرده و سرگذشت خود را به گروه خویش باز نگوید و درباره گرفتاری اش یک کلمه هم بر زبان نراند نه بسراغ قاضی و حاکم رود و نه به ادارات دولتی که برای اظهار نظر در شکایت او صلاحیت دارند (دادگستری، اداره پلیس) سر بزند با آنکه از سختی درد فریادش بلند باشد و با آنکه همیشه اینان در پی بهانه اند که بر شیعه بتازند و گرفتاری های بزرگی به این گونه را برآنان ببندند .

چگونه باور کنیم که اواز خانه آنکس که بر روی آن جنایت را روا داشت با زبان بریده و دهان پر ازخون بیرون آید و بحجره شریف پناهنده شود و از سختی درد گریان و بیقرار باشد ولی باز هیچکس از حال او آگاه نشود و هیچ گوشه ای از سرگذشت او نیز دانسته نگردد و آستانه داران پیامبر نیز سر از کار او در نیارند؟

چرا آن مرد همان وقت از جنایتی که دشمن خلیفه اش بر وی روا داشت پرده بر نگرفت و راز او را آشکار نساخت و کرامت صدیق را ننمود و دشمن او را رسوا نگردانده پرده از این کرامت سترک بر نداشت و آن را آویزه گوش این و آن نساخته پوشیده داشت و همچون مرده ای در گورش کرد که گویا زبانش پس از آن هم بریده بود و به راستی ندیده بود که زبانی درست در کامش باشد شاید هم به این دلخوش بود که پس از وی بزرگان قومش هر چه بیشتر بر اودروغ خواهند بست .

اگر به شگفت آئی جا دارد که می بینی این یکدنده گستاخ پس از آنچه بر سرش آمد هنوز یکسال هم بتمامی نگذشته بود که دوباره در سال آینده به گدائی

ص: 141

به همانجا رفت و در همان جایگاه خطرناک - قبه عباس - در روز عاشورا بایستاد و بی هیچ چون و چرائی راه افتاد و با دلی استوار به همان خانه ای رفت و در آن پا نهاد که آن رویداد سهمناک و هراس انگیز برای او در آن روی داده بود و به این گونه باز خود را در معرض هلاک درآورد با آنکه نه از ماجرای آن شیعی و بوزینه شدنش چیزی می دانست و نه ازمهربانی و نرمی ای که آن جوان بر وی روا می دارد و با آنکه خدای تعالی گفته است با دست خویش خود را در مهلکه نیاندازید .

البته شاید همه این کارها را به اطمینان و پشتگرمی آن کرده که هرگز بی زبان نخواهد ماند و هر چند بار هم زبانش را ببرند به اعجاز خلیفه دوباره به او بر می گرددپس او در این پندار خویش و در گام نهادنش در پرتگاه مجتهد بوده و هر چند خطا کرده باشد (بنابر مذهب سنیان) باز هم پاداش او سر جایش است چنانکه گذشتگان او نیز در اجتهادشان چنین بودند .

راستی را که شیخ نیکوکار مدنی چه انصافی ورزیده است در آفریدن این افسانه و بستن آن به یکی از بزرگان شیعه که هرگز زائیده نشد و مادر وی نامی بر او ننهاد . یکی دیگر هم هست که افسانه ای مجنونانه و سراسر دروغ آورده و در گفتار خویش راه جعل و افتخار به اباطیل در پیش گرفته و او نیز شیخ علیا مالکی است . شیخ ابراهیم عبیدی مالکی در عمده التحقیق - ص 133 از چاپ مصر در حاشیه روض الریاحین - می نویسد از دائی دانشمندم شیخ علیا مالکی شنیدم می گفت رافضی را چون هنگام مرگ فرا رسد خداوند چهره او راه همچون چهره خوک می گرداند تا نمیرد مگر به گونه ای که چهره اش به چهره خوک دگرگون گشته باشد و این نشانه ای است بر آن که وی بر مذهب تشیع مرده است و شیعیان که این را بینند شاد می شوند و اگر چهره او به هنگام مرگ دیگرگون نشود اندوه می خورند و می گویند او سنی مرده . پایان

برخی از مردان مورد وثوق در تاریخ حلب برای این دروغ، گواهی دروغتر

ص: 142

دست و پا کرده و گوید: چون ابن منبر بمرد گروهی از جوانان حلب گردش کنان بیرون شدند تا یکی شان بدیگری گفت چنان شنیده ایم که هیچکس از کسانیکه ببوکر و عمر دشنام می دهند نمیرد مگر آنکه خدای تعالی او را در گور خود به گونه خوک در می آردو شک نیست که ابن منبر آندو را دشنام می داده پس نظر همه شان بر آن قرار گرفت که بر سر گورش روند، برفتند و گور را شکافتند و دیدند که چهره اش به گونه خوک درآمده و رویش از سمت قبله به سمت چپ برگشته پس او را از گور بیرون کشیدند تا مردم تماشایش کنند سپس رایشان برگشت و بر آن شدند که او را به آتش بسوزانند و چنین کردند و سپس او را در گور نهادند و خاک بر او ریختند و برگشتند .

این روایت را علامه جردانی در مصباح الظلام آورده است . کتاب وی در سال 1301 نگارش یافته و در سال 1347 در مصر چاپ شده و گروهی از بزرگان بر آن تقریظ نوشته اند که آنان چنانچه از پایان کتاب بر می آید عبارتند از: دانشمند پاکدامن سید محمود انسی شافعی دمیاطی و علامه شیخ محمد جوده و علامه یگانه شیخ محمد حمامصی و جناب فاضل خردمند شیخ عطیه محمود قطاریه وعالم عامل شیخ محمد قاضی و حضرت شاعرخردمند محمد افندی فرزند علامه شیخ محمد نشار .

این یاوه هائی که پرانده اند هیچ نیست مگر بانگ جوشش کینه و نمایشی از دشمنی ها و اگر خواهی بگو نمونه ای است از مستی دوستی و تندروی های گزاف گویانه . راستی که هوس ها بینائی این گروه را از ایشان باز ستاننده تا کور شده اند و چنین دروغ های سراسر رسوائی و یاوه های آراسته را به ارمغان می آرند و بی اینکه از سرانجام آن پروا کنند و از گناه سخنشان بپرهیزند به آن می پردازند و چه بسیار فاصله است میان کارشان با ادب دین و ادب دانش و ادب نگارش و ادب پاکدامنی و ادب تبلیغات و انتشارات، به راستی آنان سخن یاوه ودروغ می گویند

ص: 143

از خدا شرم نمی کنند و خدا هنگامی که سخن به خلاف رضای او می سازند با ایشان است .

گویا اینان داستان مردمانی از میان رفته را بازگو می کنند که گردش روز وشب کسی از آنان را بر جای نگذاشته است تا هیچ یک از مردمان در میان گروه های کنونی آنانرا ببیند . مگر شیعیان همین مردمانی نیستند که در گوشه و کنار جهان و میان ملت ها پراکنده اند و هر بینا چشم و بینا دلی مرده و زنده شان را می بیند؟ پس جز همان جوانان پنداری که ابن منیر را در گور او دیدند کیست که دیده باشد کسی از شیعه در هنگام مرگ، خوک شده باشد؟ آیا شیخ علیا مالکی خودش کسی را به آن گونه که وصف کرده دیده؟ یا این دروغ را دیگران بر ایشان روایت کرده اند و او هم مثل عبیدی خوشباوری نموده و آن را پذیرفته؟ یااو مرده شوی یا گورکن بوده یا به کارنبش قبور می پرداخته که بتواند حال همه یا بیشتر مردگان را بداند؟

تازه تشیع که زائیده این روزگاران نیست و آغاز آن از روزگار پیامبر بوده پس آیا گذشتگان شیعه از میان صحابه و شاگردان ایشان به آن گونه می مرده اند؟ مگر در میان آنان کسانی همچون سلمان و بوذر و عمار و مقداد و ابوالطفیل به تشیع شناخته نشده اند؟آیا این مرد می تواند دامنه پندارش را چندان بگستراند که پیشگاه آن بزرگواران را نیز در بر گیرد؟ راستی را که با این ندانم به کاری ها راه همه را زده اند .

بوبکر پیرمردی سرشناس و پیامبر جوانی ناشناس
اشاره

از انس بن مالک آورده اند که گفت پیامبر (ص) که روی به مدینه نهاد، آن هنگام بوبکر پیرمردی سرشناس بود و پیامبر (ص) جوانی ناشناس، مردم به بوبکر برمی خوردند و می گفتند ابوبکر این که جلوتر از تو است کیست و او می گفت " راه

ص: 144

را به من نشان می دهد " تا به این وسیله دیگران را به پندار اندازد که او بلد و راهنمای جاده است ولی غرض خودش تنها آن بود که پیامبر راه خیر را به او می نماید .

و در عبارت دیگر: ابوبکر پشت سر پیامبر (ص) بر مرکب نشسته بود و آن راه را بهتر از او می شناخت مردم که وی را می دیدند و می شناختندش و می پرسیدندابوبکر این بچه که جلوتر از تو است کیست؟ و به گزارش احمد می گفتند ابوبکر این بچه که جلوتر از تو است چیست؟ و وی می گفت این، راه را بمن نشان می دهد و در عبارتی: می گفتند ابوبکر این کیست که به این گونه او را بزرگ می داری؟ او می گفت این، راه را بمن نشان می دهد چون آن را بهتر از من می شناسد .

و در گزارشی دیگر: رسول خدا (ص) پشت سر بوبکر سوار شترش شد و در تمهید از ابن عبد البر آمده که چون شتر بوبکر را آوردند بوبکر از رسول خدا (ص)درخواست کرد سوار شود تا او هم در ترک او بنشیند رسول خدا (ص) گفت نه تو سوار شو تا من در ترک تو سوار شوم زیرا هر کس سزاوارتر است که جلوی چارپایش سوار شود و پس از آن چون بوبکر را می گفتند این کیست پشت سرت؟ می گفت این، راه را بمن نشان می دهد .

و در عبارتی دیگر: چون او (ص) روی به مدینه آورد مسلمانان با او برخوردند و بوبکر برای مردم برخاست وپیامبر خاموش بنشست و آن هنگام بوبکرپیرمرد بود و پیامبر جوان پس کسانی از انصار که رسول خدا (ص) را ندیده بودند آغاز به آمدن کرده به نزد بوبکر می شدند و او ایشان را به پیامبر (ص) معرفی می کرد و این بودتا آفتاب بر رسول خدا (ص) افتاد و بوبکر روی آورده از بالاپوش خویش سایه بانی برای او ساخت و این هنگام مردم او را شناختند .

صحیح بخاری بخش هجرت پیامبر 53 / 6 سیره ابن هشام 109 / 2 طبقات ابن سعد 222 / 1مسند احمد 287 / 3 معارف ابن قتیبه ص 75 الریاض النضره 80 و 79 و 78 / 1 المواهب اللدینه 86 / 1 سیره حلبی 61، 46 / 2

امینی گوید: روزگار چه بسیار از جایگاه بلند پیامبر اسلام کاسته تا بگویند:

ص: 145

او جوانی ناشناس بوده که گویا او بچه ای ناشناس بوده که پیرمردی که آواز او همچون آوازه اش همه جا میان مردم پراکنده شده بود او را بلد راه خود گرفته گاهی بر ترک خود بنشاند و گاهی وی را جلو اندازد و هر گاه پرسشی از او در این باره کنند بگوید: این، راه را بمن نشان می دهد چون بهتر از من آن را می شناسد گویا پیامبر اسلام(ص) همان کس نبوده که همیشه خویشتن را - همراه با دعوت خود - به قبیله ها عرضه می کرد تا چه آنان که به او ایمان آوردند و چه دیگران همه او را شناختند بویژه انصار از مردم مدینه که - مردان اوس و خزرج از آنان بودند- و یکبار در عقبه اولی با او بیعت کردند و بار دوم نیز 73 مرد و دو زن از ایشان در عقبه دست بیعت به او دادند .

و نیز گویا او (ص) همان کسی نبود که خود یارانش را فرمود تا پیش از وی به مدینه کوچ کنند و با آن کوچیدن ها در خانه هائی بسته شد و سرای مردمانی چند از ساکنان تهی گردید و اهل آن از مرد و زن روی به راه آوردند و آنگاه پیشاپیش مهاجران نزدیک به 60 مرد بود، تا در مکه معظمه کسی از مسلمانان با او (ص) نماند مگر امیرمومنان و بوبکر . و نیز گویا مدینه شهر بنی النجار نبود که همه دائی ها و بستگان مادری پیامبر اکرم به شمار می آمدند .

و نیز گویا او (ص) خود نبود که مدینه را مرکز کشور و پایتخت فرمانروائی و لشکرگاه جنبش خود برگزیده و هم مردانش را در آن بپراکند و هم خاصان خود را چه از مردم خود آنجا و چه از مهاجران که در هر لحظه انتظار مقدم شریفش را داشتند و چون دیدندش که می آید خرد و کلانشان به پیشواز او شتافتند که در میان آنان بیعت کنندگان آن دوبار بودند و پیشاپیش آنان نیز مهاجران بودند که همه او رامثل فرزندان خویش می شناختند و او (ص) چندین شبانه روز در قباء نزد بنی عمرو بن عوف درنگ کرد تا مسجد شریف خود را در آنجا بنیاد نهاد و همانجا هر کس در قباء بود از جمله کسانی از مردان اوس و خزرج هم که پیشتر او را نمی شناختند همه او را شناختند و هر که از مدینه آمده بود نیز به او

ص: 146

پیوست و همگان با او آشنا شدندو خود نماز جمعه را در قباء و در میان بیابان - بیابان رانونا - بگزارد و تمامی مسلمانانی که آنجا بودند در پشت سرش به نماز ایستادند .

و کاملا امری طبیعی است که مردم چون چشمشان به او (ص) افتد هر که او رامی شناسد بدیگران نشان بدهد و هر که نمی شناسد با پرسش خود در پی شناختنش باشد و بیعت کنندگان پیش بیفتند تا با وی آشنائی دهند و خود را به پیشگاه او نزدیک تر نمایند در این هنگام و در میان انبوه این جمعیت دیگر نادانی نمی ماند تا هنگام کوچیدن حضرت از سرزمین بنی عمرو بپرسد ابوبکر این بچه که جلوتر از تواست کیست؟

گویا بزرگواری که می آمده مردی معمولی بوده که آوازه او به همه گوشه و کنارها نرسیده و هیچکس از آن گروه انبوه وی را ندیده و آن همه انبوهی جمعیت بخاطر او نبوده و همه سر و پای برهنه مصرانه به دیدار وی نشتافته و پردگیان برای دیدار او به بلندی ها بر نیامده و بچه ها و کودکان با این سرودها به او خوش آمد نگفته بودند:

" ما دو هفته به ما روی نمود از پشته های بدرودگاه

سپاسگزاری بر ما بایسته است و تا کی؟ تا آنگاه که دعا کننده ای خدا را می خواند .

ای آنکه در میان ما برانگیخته شده ای با فرمانی آمده ای که به کار بسته خواهد شد "

و گویا اودر لباسی ناشناس و بی هیچ مقدمه به شهری پا نهاده که هیچکس او را در آنجا نمی شناسد و ناچار تنها باید باسوال از بوبکر هویت او روشن شود .

وانگهی این لا پوشانی که بوبکر در پاسخ خود روا داشته و گفته: او راه را

ص: 147

به من می نماید چه انگیزه ای داشته که بگوئیم او در دل خود مقصودش این بوده که راه خوشبختی را به من می نماید ولی می خواسته دیگران گمان برند که بلد راه است و جاده را نشان می دهد . مگر در آنجا ترس و بیمی در کار بوده که نیاز به این دو پهلو حرف زدن باشد؟ رسول خدا (ص) که پای به آن سرزمین ننهاده بود مگر با پشتوانه کافی و شماره پیروان فراوان و با نیروی دفاعی ارجمندی و آن هم در حالیکه انصار با او بیعت کرده بودند که در راه وی جان ببازند، آیا بوبکر در اینجا هم که در با روی بلند دین و در پناه زره استوار آن بود از قریش می ترسید؟ یا علتی دیگر داشت، این را باید از کارآگاهان پرسید و شگفت و هزاران شگفت از مردی که به گفته خودشان در مرکز اسلام و میان دلیران مهاجر و انصار به این گونه در هراس بوده و دست به عصا راه می رفته آنگاه آمده اند و بی هیچ زنجیره پیوسته ای از مجاهد روایت کرده و بر ابن مسعود بسته اند که گفته: نخستین کسی که با شمشیر خود اسلام را آشکار کرد رسول خدا بود و ابوبکر الخ

و تازه موقعیت چنان اقتضا داشت که از هر کس در آن روز به مدینه آید درباره رسول خدا (ص) پرس و جو کنند و این که کی به آنجا می رسد نه درباره این که این بچه جلو روی بوبکر کیست .

و شگفت آنکه پندار این گزارشگر در ناشناس گرفتن مردم رسول خدا را همچنان میان پیشواز کنندگانی از او دنباله یافته که دل های همگان سخت پر می زده است برای شناخت او و تبرک جستن بدیدارش تا بوبکر بالاپوش خود را سایبان او گردانید و آنگاه مردم او را شناختند .

کی پیرمردی بوبکر با جوانی پیامبر مقارن بوده؟ او (ص) که - چنانچه انشاء الله بیاید - دو سال و چند ماه هم از وی سالخورده تر بوده . ابن قتیبه حکم بظاهرهمان احادیث یاد شده کرده و در ص 75 از المعارف می نویسد این حدیث نشان

ص: 148

می دهد که بوبکر از رسول خدا (ص) خیلی سالمندتر بوده و آنچه نزد گزارشگران شهرت دارد نیز همین است که حکایت کردیم پایان و پیش از آن نیز حکایت کرده که رسول خدا (ص) از بوبکر سالمندتر بوده .

آری متاخران از شارحان بخاری نقطه ضعف را در آن احادیث دریافته و این سخن را که " بوبکر پیرمرد و پیامبر جوان بوده " به این گونه تاویل کرده اند " که نشانه های پیری در ریش بوبکر نمایان بوده ولی چون موی چهره پیامبر سپید نشده بود جوان می نمود " ولی هر کس با شیوه های سخنگوئی آشنا باشد می داند که این گونه تفسیرها صرفا تکلفات ناراست است و آنچه باید از حدیث دریافت همانست که ابن قتیبه دریافته: بوبکر پیرمرد بوده و پیامبر خدا جوان، همین و بس وگرنه چه معنی دارد که پرسیده باشند این بچه پیش رویت کیست و این بچه پیش رویت چیست؟ و معلوم است که عنوان بچه را بر کسی نمی نهند که بیش از پنجاه سال عمر دارد هر چند هم موی چهره اش سیاه مانده باشد .

و تازه اگر آن تاویل را صحیح بشماریم چگونه تاویل کنندگان، یک بام و دو هوائی را که میان آن باخبر صحیحی از ابن عباس می بینیم درست می نمایند که او گفت: بوبکر گفت ای رسول خدا پیر شدی فرمود دو سوره هود و واقعه مرا پیر کرد و نظیر آن را نیز حافظان از زبان ابن مسعود گزارش کرده اند و در گزارش ابی جحیفه آمده است که گفتند ای رسول خدا می بینیم پیر شده ای گفت سوره هود و همانندانش مرا پیر کرد .

این گزارش صحیح نشان می دهد که او (ص) بگونه ای غیر عادی بمرحله پیری رسیده و چگونگی های آن در وی آشکار شده و خیلی سریع پای در این گام

ص: 149

اززندگی نهاده تا آنجا که دیگران علت آن را باز می پرسیدند تا بدانند چه چیزی در این واقعه اثر داشته؟ پس این را با آن تاویل خنک چگونه جمع کنیم؟

و چه بسا برای حل این دشواری (سرشناس و ناشناس) بگویند بوبکر بازرگانی بوده که از رفت و آمدهایش بمدینه در راه سفر شام مردم او را شناخته بودند ولی اگر هم گردن نهادیم و پذیرفتیم که او بازرگان بوده و اگرهم گردن نهادیم و پذیرفتیم که بشام رفته - که این دو فرض را هم جز به دشواری نتوان پذیرفت - تازه می توانیم در برابر آن بگوئیم بسیار خوب رسول خدا (ص) هم که برای بازرگانی راه شام می سپرده از طریق مدینه سفر می کرده پس اگر تنها بازرگان بوده کسی مستلزم آن باشد که مردم بازرگان را بشناسند پس این ویژگی در پیامبر بزرگ مشخص تر بوده زیرابزرگواری حاصل برای او و ناموری اش به درستکاری و بزرگی اش در دلها و آراستگی اش به برتری ها و آشکار بودن پاکدامنی و عصمت او میان مردم از نخستین روز و ارجمندی والای او از نظر نژاد، همه این ها او را چشمگیرتر می نمود تا همه دیده ها بسوی او دوخته شود بر خلاف بازرگان دیگری که هیچیک از این ویژگی ها را نداشته است .

و تازه اگریک تاجر گام در شهری نهد کسانی که اورا می شناسند گروهی انگشت شمارند از همکاران خودش یا کسانی که با او داد و ستد دارند و این گونه شناسائی ویژه اندکی از مردم بیش نیست پس چه ارتباطی دارد که مثل طرفداران و مفسران آن حدیث ها گمان بریم توده مردم او را می شناخته اند . این مفسران مگر خبر ندارند که روزی پیامبر خدا (ص) به سفر مدینه رفت که بوبکر پستان مادر در دهان گرفته شیر می خورد؟ زیرا او (ص) چون عمرش به شش سال رسید ام ایمن او را برای دیدار دائی ها و بستگان مادری وی - بنی عدی بن النجار - بمدینه بردتا ایشان او را ببینند . در خانه نابغه که مردی از بنی عدی بن النجار بود او را منزل داد و یکماه در آنجا مقیمش ساخت و از جمله حوادث این سفر:

ام ایمن گفت: نیمروز یکی از روزهاکه در مدینه بودم دو مرد از یهودان بنزد من

ص: 150

شدند و گفتند احمد را برای ما بیرون فرست چون او را فرستادم بوی نگریستند و مدت زمانی اورا وارسی نمودند و سپس یکی شان بدیگری گفت این پیامبر این مردم است و این هم سرای مهاجرت او است و بزودی در این شهر با کشتار و برده گیری، کاری سهمناک روی خواهد داد . ام ایمن گفت همه این ها را از سخنان آن دو دردل نگاهداشتم .

آیا پس از همه این هاو پس از آن همه زمینه چینی هائی که از پیش برای پیامبری او شده و میان مشرق و مغرب را پر کرده بود و پس از آن آوازه بلندی که همه گوشه و کنارهارا تکان داد و پس از گذشتن 50 سال ازعمر مبارک رسول خدا (ص) باز هم او جوانی ناشناس است و بوبکر پیری سرشناس؟ که از وی بپرسند این بچه جلو رویت کیست؟

برای آن که این جمله روشن شود سزاوار آن است که چگونگی هجرت او (ص) را بیاوریم تا بینائی خوانندگان فزونی گرفته و نیک بنگرند که گزافگوئی در فضیلت تراشی چون با کوری و کری همراه گردید چه دروغ های جهالت باری پدید می آرد که در دل صحاح و مسندهای آنچنانی جا می گیرد پس گوئیم:

نقش انصار در دو بیعت

رسول خدا (ص) در مواقعی که طوایف به زیارت کعبه می آمدند خویش را همراه با دعوت به سوی خدا بر آنان عرضه می کرد و آنان را گزارش می داد که او پیامبری برانگیخته است . چنانچه خود را هم بر کندیان عرضه داشت و هم بر بنی عبد الله که تیره ای از کلبیان بودند و هم بر بنی حنیفه و هم بر بنی عامر بن صعصعه و هم بر گروهی از بنی عبد الاشهل . تا چون خدای عز و جل خواست دین خود را آشکار ساخته و پیامبر (ص) خویش ارجمند ساده و وعده خود را به او وفاکند او (ص) در موقعی که گروهی از انصار را در آن دیده بود بیرون شد و چنانچه در هر موقعیت مناسبی

ص: 151

برنامه اش بود خود را بر طوایف تازیان عرضه کرد و در هنگامی که نزدیک عقبه بود گروهی از خزرج را دیدکه خدا درباره ایشان خیر خواسته بود و از جمله آنان ابو امامه اسعد بن زراره نجاری بود و عوف بن حرث بن عفراء و رافع بن مالک و قطبه بن عامربن حدیده و عقبه بن عامر بن نابی و جابر بن عبد الله .

پس رسول خدا (ص) با آنان به سخن پرداخت و ایشان را به سوی خدا خواند و اسلام را بر ایشان عرضه کرده قرآن بر ایشان خواندآنان دعوت وی را پاسخ مثبت داده و سپس از نزد او (ص) بازگشته و با ایمان و تصدیق وی روی به دیار خویش نهادند .

چون به مدینه و میان قوم خویش رسیدند برای آنان حکایت رسول خدا (ص) را باز گفتند و ایشان را به اسلام خواندند تا نام این آئین درمیانشان بپراکند و هیچ خانه ای از خانه های انصار نماند مگر از رسول خدا (ص) در آن یاد می شد چون سال آینده شد در موقع زیارت کعبه 12 مرد از انصار بیامدند و رسول خدا (ص) را در عقبه نخست دیدار کرده و به بیعت نساء با او دست فرمانبری دادند و این پیش از آن بود که جنگ بر ایشان واجب گردد و ایشان عبارتند از: ابو امامه اسعد بن زراره، عوف بن عفراء، معاذ بن عفراء، رافع بن مالک، ذکوان بن عبد قیس، عباده بن صامت، یزید بن ثعلبه، عباس بن عباده، عقبه بن عامر، قطبه بن عامر، ابو الهیثم بن تیهان، عدیم بن ساعده .

عباده بن صامت گفت ما در شب عقبه نخست به رسول خدا (ص) دست فرمانبری دادیم که هیچ چیز را شریک خدا ندانیم، دزدی نکنیم، زنا نکنیم، فرزندان خود را نکشیم و در دلمان که میان دست ها و پاهایمان است دروغی نیافرینیم و در هیچ کار نیکوئی سر از فرمان او مپیچیم .

چون این گروه از نزد رسول خدا (ص) بازگشتند رسول خدا (ص) مصعب بن

ص: 152

عمیر بن هاشم بن عبد مناف را با ایشان فرستاد و او را بفرمود تا قرآن بر ایشان بخواند و اسلام را به آنان بیاموزد و دانش دین به ایشان یاد داده نماز جمعه و جماعت در میانشان بر پای دارد و این بود که معصب در مدینه " قرآن آموز " نامیده می شد، در خانه ابو امامه اسعد بن زراره نجاری فرود آمده و نماز جمعه وجماعت را در میانشان برپا می داشت و همچنان نزد او درنگ کرد و دو نفری مردم را به اسلام می خواندند تا هیچ خانه از خانه های انصار نماند که زنان و مردانی مسلمان در آنجا نباشند.

سپس مصعب بن عمیر به مکه برگشت و کسانی از مسلمانان انصاری هم با هم قبیله ای های بت پرستشان که آهنگ حج داشتند بیرون شدند تا به مکه رسیدند و برای میانه های ایام تشریق (سه روز پس از عید قربان) با رسول خدا (ص) در عقبه وعده گذاشتند . کعب گفت چون از کار حج فارغ شدیم و همان شبی رسید که با رسول خدا (ص) در آن وعده داشتیم سرور سروران ما و بزرگی از بزرگان مان عبد الله بن عمرو بن حرام - پدر جابر - هم با ما بود او را با خود بگرفتیم و به اسلام خواندیم او بپذیرفت و در عقبه با ما همراهی کرد و خود مهتر ما بود آن شب را با قوم خویش در میان بارهایمان خفتیم تا یک سوم شب گذشت و از میان بارهایمان برای وعده ای که با رسول خدا (ص) داشتیم بیرون شدیم تا در دره ای نزدی عقبه فراهم آمدیم، ما 73 مرد بودیم، و دو زن از زنان ما نیز همراه ما بودند: ام عماره نسیبه بنت کعب و ام منیع اسماء بنت عمرو .

گفت که: پس رسول خدا (ص) به سخن پرداخت قرآن خواند و ما را به سوی خدا دعوت کرد و به اسلام آوردن تشویق فرمود و سپس گفت از شما دست فرمانبری می گیرم که در برابر هر گزندی که فرزندان و زنانتان را در برابر آن پاسداری می کنید از من پشتیبانی کنید. براء بن معرور دست او را بگرفت و سپس گفت آری سوگند به آن کس که تو رابه راستی برانگیخت از هر گزندی که همسران خود را در برابر آن پاسداری می کنیم تو را نیز پشتیبانی می کنیم . اینک ای رسول خدا دست فرمانبری از ما گیر که ما بخدا مردان جنگ و زره هستیم و این پیشه

ص: 153

را بزرگمردانه از بزرگمردان پیشین به ارث برده ایم رسول خدا (ص) گفت دوازده تن مهتر از میان خویش به سوی من بیرون فرستید تا برای گروه خویش در آنچه پذیرفته اند (نماینده) باشند پس ایشان 12 مهتر از میان خویش بیرون فرستادند نه تن از خزرجیان و سه تن از اوسیان بدین شرح:

1- ابو امامه اسعد بن زراره خزرجی

2- سعد بن ربیع بن عمرو خزرجی

3- عبد الله بن رواحه بن امرو القیس خزرجی

4- رافع بن مالک بن عجلان خزرجی

5- براء بن معرور بن صخر خزرجی

6- بد الله بن عمرو بن حرام خزرجی

7- عباده بن صامت بن قیس خزرجی

8- سعد بن عباده بن دلیم خزرجی

9- مندر بن عمرو بن خنیس خزرجی

10- اسید بن حضیربن سماک اوسی

11- سعد بن خیثمه بن حرث اوسی

12- رفاعه بن عبد المنذر بن زنبر اوسی که گاهی بجای او ابوالهیثم بن تهیان را یاد کرده اند .

پس رسول خدا(ص) به مهتران گفت شما همانگونه ضامن آنچه قومتان پذیرفته اند هستید که حواریان برای عیسی بن مریم ضامن شدند من نیز قوم خودم ضامن هستم - یعنی بر مسلمانان - ایشان گفتند آری .

عباس بن عباده بن نضله انصاری گفت ای گروه خزرج آیا می دانید برای چه برنامه ای دست فرمانبری به این مرد داده اید گفتند آری گفت شما با او بیعت کرده اید که (برای پیشبرد دینش) با هر مردمی (که مخالف او بودند)از سیاه و سرخ پوست - بجنگید . اگر چنان می بینید که چون در راه او بلائی بر سر دارائی تان

ص: 154

آمد و آنرا کاهش داد و بزرگانتان کشته شدند آنگاه بر خلاف میل او وی را به آشتی وا می دارید از هم اکنون بگوئیدزیرا بخدا اگر چنین کنید رسوائی دنیاو آخرت گریبانگیر شما است و اگر چنان می بینید که همانگونه که او را دعوت کرده اید برای کاهش دادن در دارائی ها و قربانی دادن بزرگان خود با او روبرو شده اید بخداکه این برنامه، نیکوئی دنیا و آخرت را در بر دارد گفتند ای رسول خدا اگر ما بلای کاهش دارائی ها و کشته شدن بزرگان خویش راآسان گیریم در برابر آن چه خواهیم یافت گفت بهشت . گفتند دستت را دراز کن پس دست بگشود و همه دست فرمانبری به او دادند .

عباس بن عباده به او گفت سوگند بخدای که تو را به راستی برانگیخت اگر خواهی فردابا شمشیرهامان بر سر آنان که در منی گردآمده اند خواهیم تاخت گفت که: رسول خدا (ص) گفت دستور چنین کاری را ندارم ولی اکنون برگردید به سراغ بارهاتان . پس ایشان به خوابگاه هاشان برگشتند و چون به مدینه رسیدنداسلام را در آنجا آشکار ساختند البته در میان قوم ایشان کسانی از پیران و بزرگان بودند که بر همان دین بت پرستی خود مانده بودند اما کسانی که دوم بار در عقبه با پیامبر بیعت کردند 73 مرد بودند و 2 زن، بدین شرح:

1- اسید بن حضیر

2- ابوالهیثم بن تیهان (ای

3-سلمة بن سلامة اشهلی

4- ظهیر بن رافع خزرجی

5- ابو برده بن نیار بن عمرو

6- نهیر بن هیثم حارثی

7- سعد بن خیثمه

8- رفاعه بن عبد المنذر (این دو نیز ازمهتران بودند)

9- عبد الله بن جبیر بن نعمان

10- معن بن عدی بن جلد

11- عویم بن ساعده اوسی

12- ابو ایوب خالد انصاری

13- معاذ بن حارث انصاری

14- اسعد بن زراره (از مهتران است)

15- سهیل بن عتیک نجاری

16- اوس بن ثابت خزرجی

17- ابو طلحه زید بن سهل

18- قیس بن ابی صعصعه نجاری

ص: 155

19- عمرو بن غزیه خزرجی

20- سعد بن ربیع (از مهتران)

21- مخارجه بن زید خزرجی

22- عبد الله بن رواحه (از مهتران)

23- بشیر بن سعد خزرجی

24- خلاد بن سوید خزرجی

25- عقبه بن عمرو خزرجی

26- زیاد بن لبید خزرجی

27- فروه بن عمرو خزرجی

28- خالد بن قیس خزرجی

29- رافع بن مالک (از مهتران)

30- ذکوان بن عبد قیس خزرجی

31- عباده بن قیس خزرجی

32- حارث بن قیس خزرجی

33- براء بن معرور (از مهتران)

34- بشر بن براء خزرجی

35- سنان بن صیفی خزرجی

36- طفیل بن نعمان خزرجی

37- معقل بن منذر خزرجی

38- یزید بن منذر خزرجی

39- مسعود بن یزید خزرجی

40- ضحاک بن حارثه خزرجی

41- یزید بن خزام خزرجی

42- جبار بن صخر خزرجی

43- طفیل بن مالک خزرجی

44- کعب بن مالک خزرجی

45- سلیم بن عمرو خزرجی

46- قطبه بن عامر خزرجی

47- یزید بن عامر خزرجی

48- کعب بن عمرو خزرجی

49- صیفی بن سواد خزرجی

50- ثعلبه بن غنمه سلمی

51- عمرو بن غنمه سلمی

52- عبد الله بن انیس سلمی

53- خالد بن عمر و سلمی

54- عبد الله بن عمر (از مهتران)

55- جابر بن عبد الله سلمی

56- ثابت بن ثعلبه سلمی

57- عمیر بن حارث سلمی

58- خدیج بن سلامه بن فرافر

59- معاذ بن جبل خزرجی

60- اوس بن عباد خزرجی

61- عباده بن صامت (از مهتران)

62- عنم بن عوف خزرجی

63- عباس بن عباده خزرجی

64-ابو عبد الرحمن بن خزرجی

65- عمرو بن حرث خزرجی

66- رفاعه بن عمرو خزرجی

ص: 156

67- عقبه بن وهب جشمی

68- سعد بن عباده (از مهتران)

69- منذر بن عمرو (از مهتران)

70- عوف بن حارث انصاری

71- معوذ بن حارث انصاری

72- عماره بن حزم انصاری

73- عبد الله بن زید مناه خزرجی

گزارش هجرت

چون قریش در برابر خدای عز و جل راه سرکشی در پیش گرفتند و آن نیکوئی را که بر ایشان خواسته بود نپذیرفتند و پیامبر او (ص) را دروغگو شمردند و پرستندگان اواز یکتاپرستان و تصدیق کنندگان پیامبرش و چنگ زنندگان به کیش وی را شکنجه دادند و آواره کردند آنگاه بودکه خدای عز و جل به رسولش (ص) اذن داد تا به پیکار برخیزد پس این آیه نازل شد: کسانی که چون ستم دیده اندنبرد می کنند اجازه دارند و سپس نیز این آیه: با ایشان پیکار کنید تا آشوبی در میان نبوده و دین برای خداوند باشد .

چون خدای تعالی او (ص) را اجازه جنگ داد و این گروه از انصار هم او را پیروی کردند که در راه اسلام و یاری او و پیروانش با اوباشند و کسانی از مسمانان نیز به پناه ایشان شتافتند رسول خدا (ص) یارانش را بفرمود تا آن کسان از قوم خودش و همراهانشان که از مسلمانان مکه بودند و سپس در جرگه مهاجران درآمدند همه بمدینه روند و بدانجا کوچ کنند و ببرادرانشان از انصار بپیوندند و گفت: خدای عز و جل برای شما برادرانی نهاد و هم خانه ای قرارداد که در آنجا ایمن باشید پس ایشان دسته دسته بیرون شدند و رسول خدا (ص) در مکه چشم به راه ماند تا پروردگارش به او نیز اجازه خروج از مکه بدهد تا به مدینه کوچ کند . جحش زادگان کوچیدند و در خانه هاشان بسته شد و با این کوچ کردن ها چیزی نماند که در سراها روی به ویرانی رود، هیچ کس در آنها نماند و از ساکنان تهی گردید، بنی غنم بن دودان هم از مسلمانان بودند که همه ایشان از

ص: 157

زنان و مردان به مدینه کوچیدندو مهاجران همچنان یکی از پی دیگری می رفتند و از آن میان:

1- ابو سلمه بن عبد الاسد

2- عامر بن ربیعه کعبی

3- عبد الله بن جحش

4- ابو احمد عبد بن جحش

5- عکاشه بن محصن

6- شجاع بن وهب

7- عقبه بن وهب

8- عربد بن حمیر

9- منقذ بن نباته

10- سعید بن رقیش

11- محرز بن نضله

12- یزید بن رقیش

13- قیس بن خابر

14- عمرو بن محصن

15- مالک بن عمرو

16- صفوان بن عمرو

17- ثقف بن عمرو

18- ربیعه بن اکثم

19- زبیر بن عبیده

20 - تمام بن عبیده

21- سخبره بن عبیده

22- محمد بن عبد الله بن جحش

23- عمر بن خطاب

24- عیاش بن ابی ربیعه

25- زید بن خطاب

26- عمرو بن سراقه

27- عبد الله بن سراقه

28- خنیس بن حذافه

29- ایاس بن بکیر

30- عاقل بن بکیر

31- عامر بن بکیر

32- خالد بن بکیر

33- طلحه بن عبید الله

34- حمزه بن عبد المطلب

35- صهیب بن سنان

36- زید بن حارثه

37- کنار بن حصین

38- عبیده بن حارث

39- طفیل بن حارث

40- حصین بن حرث

41- مسطح بن اثاثه

42- سویبط به سعد

43- طلیب بن عمیر

44- خباب برده عتبه

ص: 158

45- عبد الرحمن بن عوف

46- زبیر بن عوام

47- ابو سبره بن ابی رهم

48- مصعب بن عمیر

49- ابو حذیفه بن عتبه

50- سالم برده بوحذیفه

51- عتبه بن غزوان

52- عثمان بن عفان

53- انسه غلام رسول خدا

54- ابو کبشه غلام رسول خدا

رسول خدا (ص) پس از هجرت اصحابش خود در مکه درنگ کرده چشم براه بود تا دستوری برای کوچیدن خودش برسد و هیچکس از مهاجران در مکه با او نماندمگر کسانی که گرفتار بودند یا توشه راه نداشتند . البته علی بن ابیطالب و بوبکر بن ابی قحافه (ض) نیز مانده بودند تا روزی فرا رسید که خدابه رسول خود (ص) اجازه داد از میان قوم خود از مکه کوچ کند و بیرون شود، آنگاه که او (ص) خود بیرون شد هیچکس از بیرون شدن او آگاهی نیافت مگر علی بن ابیطالب و بوبکر صدیق و خانواده بوبکر . اما علی را رسول خدا(ص) از بیرون شدن خویش خبر داد و او را بفرمود که پس از او در مکه بماند تا امانت هائی را که از مردم نزد رسول خدا (ص) بود به ایشان برگرداند زیرا چون مردم مکه از راستی و درستکاری رسول خدا (ص) اطمینان داشتند این بود هر کس چیزی گرانبها داشت که از تلف شدن آن می ترسید آن را به امانت بنزد او (ص) نهاده بود.

چون رسول خدا (ص) آماده خروج شد بابوبکر بدر آمد و روانه غار ثور گردید که در کوهی در جنوب مکه قرار داشت پس وارد آنجا شدند و رسول خدا (ص) با دوست خود سه روز در آنجا درنگ کرد .

سپس راهنمای آندو - عبد الله بن ارقط - ایشان را به راه انداخته راه بخش های پائین مکه را در پیش گرفت و سپس آندو را به کرانه پائین عسفان برد و آنگاه به نواحی پائین امج و سپس آن دو را گذر داده پس از گذر دادن ایشان از قدید

ص: 159

خود پیشاپیش آن دو به راه افتاد و ایشان را به راه خرار و سپس به راه پشته مره و آنگاه به راه لقف کشانید و آنگاه آندو را به درون وحش زار مجاج کشانید و سپس آندو را در سراشیبی مجاج به راه انداخت و سپس آندو را به دل مرجح ذو العضوین - الغضوین - کشانید و آنگاه به گودهای ذو کشر و سپس آندو را کشاند به جدا جد و آنگاه به اجرد و آنگاه آندو را در راه ذو سلم انداخت که از گودهای اعدا و وحش زار تعهن بود و پس از گذر از عبابید آندو را از فاجه گذر داد و آنگاه در عرج فرود آورد پس رسول خدا (ص) مردی از اسلمیان را که به او وس بن حجر می گفتند بر شتری از آن وی که آن را ابن الرداء می گفتند سوار کرد و به مدینه فرستاد و مسعود بن هنیده راکه غلام او بود نیز با وی گسیل داشت سپس راهنما آندو را از عرج بیرون برده از دست راست رکوبه راه پشته غائر را

ص: 160

پیش گرفت تا آندو رادر گودهای رئم فرود آورد و سپس آندو را به سوی قباء پیش انداخت و این هنگام که روز بالا آمده و نزدیک به نیمه رسیده بود آن دو را بر بنی عمروبن عوف فرود آورد .

چون نزدیک قباء رسیدند مردی از چادرنشینان را به سوی ابو امامه و یاران او از انصار فرستادند پس مسلمانان با شوری تمام روی به سلاح آورده و تعداد 500 تن ازانصار به پیشواز او شتافتند و او را دیدند که با بوبکر در زیر درخت خرمائی سایه گرفته سپس به آندو گفتندبا دل آسوه سوار شوید که ما فرمانبرداریم پس آنان را به سمت راست برگرداند تا در قباء در خانه بنی عمرو بن عوف فرود آمدند پس رسول خدا (ص) روز دوشنبه تا پنجشنبه را در قباء در میان بنی عمرو بن عوف گذراندو مسجد خود را بنیاد نهاد و چنانچه در سنن ابو داود - ج 1 / ص 74 - آمده گاهی گفته می شود که چهارده شب در قباء درنگ کرد و موسی بن عقبه 22 شب گفته و بخاری گوید ده و اندی شب . سراهای اوس و خزرج در قباء بود .

سپس خداوند او را در روز جمعه از میان ایشان بدر آورد و رسول خدا (ص) جمعه را در میان بنی سالم بن عوف بودو در مسجدی که در دل آن وادی - وادی را نوناء - بود نماز گزارد و آن نخستین نماز جمعه ای بود که در مدینه خواند .

عبد الرحمن بن عویم گفت: مردانی از قبیله من که از یاران رسول خدا (ص) بودند مرا حکایت کردند و گفتند چون شنیدیم رسول خدا (ص) از مکه بدر شده با دانستن خبر، چشم به راه آمدنش بودیم و چون نماز بامداد می گزاردیم به سینه سنگلاخ خویش شتافته چشم به راه رسول خدا (ص) می ماندیم و بخدا سوگند از جا تکان نمی خوردیم تا آفتاب بر همه سایه ای که در پناه آن بودیم چیره شود و چون دیگر سایه ای نمی یافتیم به سرای های خویش بر می گشتیم زیرا هوای آن روزهاگرم بود .

ص: 161

چون رسول خدا (ص) پای به مدینه نهاد و نماز جمعه بگزارد عتبان بن مالک و عباس بن عباده بن نضله در میان مردانی از بنی سالم بن عوف به نزد او شدند و گفتند ای رسول خدا نزد ما بمان که ترا شماره پیروان کافی و پشتوانه فراوان و نیروی دفاعی بسیار در نزد ما هست گفت راه آن را - شترش را می گوید - باز گذارید که خود دستور کار را داردپس راه آن را باز گذاردند تا برفت و رو یا روی خانه بیاضیان رسید و زیاد بن لبید و فروه بن عمرو با مردانی ازبیاضیان به او برخوردند و گفتند ای رسول خدا به نزد ما آی که ترا شماره پیروان کافی و پشتوانه فراوان و نیروی دفاعی بسیار نزد ما هست گفت راه آن را باز گذارید که خود دستور کار را دارد پس راه آن را باز گذاردند تا برفت و گذارش به خانه ساعدیان افتاد و سعد بن عباده و منذربن عمرو در میان مردانی از ساعدیان به او برخوردند و گفتند ای رسول خدا به نزد ما آی که تو را شماره پیروان کافی و پشتوانه فراوان و نیروی دفاعی بسیار نزد ما هست گفت راه آن را باز گذارید که خود دستور کار را دارد پس راه آن را باز گذاردند تا برفت و رو یا روی خانه حرثیان خزرجی رسید و سعدبن ربیع و خارجه بن زید و عبد الله بن رواحه در میان مردانی از حرثیان خزرجی به او برخوردند و گفتند ای رسول خدا به نزد ما آی که شماره پیروان کافی و پشتوانه فراوان و نیروی دفاعی بسیار برایت داریم گفت راه آن را باز گذارید که خود دستور کار را دارد پس راه آن را باز گذاردند تا برفت و به سرای بنی عدی بن نجار رسید و سلیط بن قیس و ابو سلیط اسیره بن ابی خارجه در میان مردانی از بنی عدی به او برخوردند و گفتند ای رسول خدا به نزد دائی ها و بستگان مادری ات بیا که شماره پیروان کافی و نیروی دفاعی بسیار و پشتوانه فراوان برایت دارند گفت راه آن را باز گذارید که خود دستور کار را داردپس راه آن را باز گذاردند تا برفت و به سرای بنی مالک بن نجار رسید و همینجائی خوابید که امروز درب مسجد او (ص) است و آن روز جائی بود برای خشک کردن خرما که به دو کودک یتیم ازنجاریان بنام سهل و سهیل پسران عمرو تعلق داشت و چون شتر فرو خوابید، رسول خدا بر روی آن همچنان

ص: 162

ماند و فرود نیامد تا دوباره شتر برجست و راهی نه چندان دراز بپیمود رسول خدا (ص) همچنان افسار او را رها کرده بود و جلوی او را نمی گرفت تا شتر به پشت سرش رو گرداند و برگشت به همانجائی که نخستین بار فرو خوابیده بود پس در همانجا دوباره فروخوابید و در جای خود آرام گرفت - و بر زمین ماند و جران خود را بنهاد و این هنگام رسول خدا (ص) از آن بزیرآمد پس ابو ایوب انصاری - خالد ابن زید - بارهای او را برگرفت و در خانه خود نهاد و رسول خدا (ص) نیز بر او وارد شد و پرسید این زمینی که برای خشک کردن خرما به کار می رود ازکیست معاذ بن عفراء گفت ای رسول خدا از سهل و سهیل دو پسر عمر است که دو یتیمند و من سرپرستشانم من آن دو را راضی می کنم که آن را بدهند تا مسجدی اختیار کنی .

بنگرید به سیره ابن هشام 114 - 31 / 2، تاریخ طبری 249 - 233 / 2، طبقات ابن سعد 224- 201 / 1 عیون الاثر 159 و 152 / 1 کامل از ابن اثیر 44 - 38 / 2 تاریخ ابن کثیر 205 - 138 / 3، تاریخ ابو الفدا، ج 121 - 124 و 1، الامتاع از مقریزی ص 47 - 30، سیره حلبی 11 61 - 3/ 2

بوبکر سالخورده تر از پیامبر

از زبان یزید بن اصم آورده اند که پیامبر (ص) به بوبکر گفت من از تو بزرگترم یا تو از من؟ گفت بلکه تو از من بزرگ تر و ارجمندتر و نیکوتری و من از تو سالمندترم .

این گزارش را ابن ضحاک آورده و ابو عمر نیز در استیعاب آن را یاد کرده

ص: 163

2/226- نیز محب طبری در ریاض النضره 127 / 1 و سیوطی در تاریخ الخفا، ص 72 به نقل از خلیفه بن خیاط و احمد بن حنبل و ابن عساکر

امینی گوید: به شگفت نمی آئی از دروغی که آن را کرامت بوبکر شناخته اند؟ یزید بن اصم که روزگار پیامبر (ص) را در نیافته چگونه روایت او از وی درست است؟ مگر نه این مرد در سال 103 یا 104 یا 101 در 73 سالگی مرده؟ پس زاده شدن او روزگاری چند پس از درگذشت پیامبر (ص) بوده .

وانگهی کی بوبکر سالخورده تر از پیامبر بوده با آنکه او (ص) در عام الفیل متولد شد و بوبکر سه سال پس ازعام الفیل که سعید بن مسیب گفته ابوبکر با روزگاری که بجانشینی پیامبر گذراند عمری برابر با رسول خدا (ص) یافت و در شصت و سه سالگی که به سن پیامبر (ص) رسید بمرد بنگرید به:

معارف از ابن قتیبه ص 75که می نویسد همه متفق القولند که عمراو 63 سال بوده پس رسول خدا (ص) بتعداد سالهائی که بوبکر خلافت کرد بزرگسال تر از او بوده، پایان . نیزبه صحیح ترمذی 288 / 2 که می نویسد او (ص) در 65 سالگی درگذشته و به سیره ابن هشام 205 / 1 و تاریخ طبری 125 / 2 و ج 4 ص 47 و استیعاب 335 / 1 که می نویسد: گذشته از پاره ای اخبار نادرست، در این اختلافی نیست که عمر بوبکر در هنگام وفات به 63 سالگی رسیده بود و او با روزگاری که بجانشینی رسول خدا (ص) گذراند عمری برابر با رسول خدا (ص) یافت و در ج2 ص 626 پس از یادی از حدیث یزید اصم می نویسد این گزارش جز از راه این زنجیره بما نرسیده و گمان می کنم موهوم باشد زیرا جمهور کسانی که دانشی در زمینه اخبار و آثار و سرگذشت هااندوخته اند می گویند بوبکربا روزگاری که بجانشینی رسول خدا (ص) گذراند عمری برابر با او یافت و در63 سالگی بمرد . باز برگردید به الکامل 185 / 1 و 176 / 2، اسد الغابه 223 / 3، مرآه الجنان 69 و65 / 1، مجمع الزوائد 60 / 9، عیون الاثر 43 / 1، الاصابه 344 و 341 / 2، سیره حلبی 393 / 3

ص: 164

آری، گفت و شنود یاد شده میان او (ص) و - نه بوبکر بلکه - سعید بن یربوع مخزومی در گرفته است چنانچه بغوی و ابن منده و ابن یربوع روایت کرده اندسعید در سال 54 هجری در 120 سالگی - یا بگفته برخی چهار سال هم بیشتر - درگذشت ولی چون ریش سفیدی بوبکر و سالخوردگی او یگانه دلیل او در روز سقیفه به سود خود و بر علیه مخالفانش بوده از این روی کسانی که در فضیلت بافی برای او بدنده تند روی افتاده اند با دستبرد زدن بتاریخ و جابجا کردن وقایع آن و با ماننده های این دروغ های ساختگی، دلیل مزبور را استحکام بیشتری بخشیده اند و خدا می داند که آنان براستی دروغ می گویند .

مسلمان شدن بوبکر پیش از تولد علی

از زبان شبابه آورده اند که فرات بن سائب گفت میمون بن مهران را گفتم ابوبکر صدیق اول به پیامبر (ص) ایمان آورد یا علی بن ابیطالب؟ گفت بخدا سوگند بوبکر در روزگار بحیرای راهب به پیامبر (ص) گروید وهمی میان او و خدیجه در رفت و آمد بود تا وی را به همسری او درآورد و این ها همه پیش از آن بود که علی بن ابیطالب متولد شود .

و از زبان ربیعه بن کعب آورده اند که اسلام بوبکر با برنامه ای همچون وحی آسمانی بوده زیرا وی درشام تجارت می کرد پس خوابی دید که داستان آن را برای بحیرای راهب باز گفت او پرسید تو از مردم کجا هستی گفت مکه پرسید از کدام قبیله گفت قریش گفت پیشه ات چیست گفت سوداگری گفت اگر خداوند خواب تو را بگذارد که راست درآید، پیامبری از میان قبیله ات برانگیخته خواهد شد که تو در زندگی وی دستیارش هستی و پس از مرگ او جانشینش، ابوبکر این راز

ص: 165

را در دل بنهفت تا پیامبر (ص) برانگیخته شد و او بنزد وی آمد و گفت محمد چه دلیلی بر مدعای خودداری گفت همان خوابی که در شام دیدی پس وی را در آغوش کشید و میان هر دو چشمش را بوسید و گفت گواهی می دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و گواهی می دهم که تو برانگیخته خدائی

و امام نووی گفته بوبکر از همه مردم در مسلمانی پیشگام تر بود زیرا در بیست سالگی - و برخی گفته اند در 15 سالگی - اسلام آورد .

بنگرید به ریاض النضره 54 و51 / 1، اسد الغابه 168 / 1، تاریخ ابن کثیر 319 / 9 صواعق محرقه ص 45 تاریخ الخلفا از سیوطی ص 24 الخصائص الکبری 29 / 1 نزهه المجالس 182 / 2

امینی گوید با من بیائید در این گزارش های زنجیره گسسته بنگریم تا بدانیم آیا بوئی از راستی از آن ها شنیده می شود؟ اینک میانجیان زنجیره گزارش ابن مهران را ببینیم:

1- ابوعمرو شبابه بن سوار مدائنی . احمد گفته چیزی از گزارش های او ننوشتم چون از فرقه مرجئه بوده و مبلغ آن شمرده می شده و ابن خراش گوید احمد که در گزارش احادیث راستگو است از وی خشنود نمی بوده و ساجی و ابن عبد اله و ابن سعد و عجلی و ابن عدی گفته انداو بر آئین مرجئه بوده و پیش از همه این ها از آنچه ابو علی مدائنی روایت کرده بر می آید که او خاندان پیامبر (ص) را دشمن می داشته و کسی بر وی نفرین کرده و گفته خدایا اگر شبابه خاندان پیامبرت را دشمن می دارد هم اکنون او را دچار فلج کن خدا نیز همان روز و در پی این نفرین، وی را گرفتار فلج ساخت تا همان روز بمرد . میزان الاعتدال 440 / 1 تهذیب التهذیب302 / 4

3- فرات بن سائب جزری . بخاری گوید حدیث وی نکوهیده است و یحیی ین معین گفته بی ارزش است و حدیث وی نکوهیده و دار قطنی و جز او گفته اند:

ص: 166

او متروک است و احمد بن حنبل گفته موقعیت او - در روایت از میمون - نزدیک است به محمد بن زیاد طحان و هر اتهامی که به او وارد است به این هم می توان وارد کرد. و محمد بن زیاد همان یشکری و یکی از دروغپردازان و خبرسازان است که درج 5 ص 258 ط 2 سخن درباره وی گذشت . پس فرات نزد پیشوای حنبلیان، دروغگوو خبرسازاست و ابو حاتم گفته احادیث وی ضعیف و نکوهیده است و ساجی گفته گزارش های او را رها کرده اند و نسائی گفته حدیث وی متروک است و ابو احمد حاکم گفته: از سر احادیثش بایدگفت و ابن عدی گفته او را احادیثی است که در خور نگهداری نشمرده اند و از زبان میمون گزارش هائی نکوهیده دارد .

میزان الاعتدال 325 / 2 لسان المیزان 430 / 4

3- میمون بن مهران 0 همانچه در روایت فرات از او گذشت برایش بس است گذشته از آنکه به گفته ابن حجر در تهذیب - 391 / 10 - عجلی درباره او گوید: وی بر علی تاخت و تازهائی داشته و اگر هم گیریم کسانی او را مورد وثوق شمرده باشند ولی پس از تاخت و تازهایش بر امیرمومنان (ع) خود و حدیثش چه ارزش دارد .

تازه میمون در حدیث خود دو مسئله را گنجانده: مسلمان شدن بوبکر در روزگار بحیرا و رفت و آمد وی در زناشوئی رسول خدا (ص) با خدیجه - اما رفت و آمد وی میان او (ص) و خدیجه را هیچیک از کارآگهان گوشزد نکرده اند و درست هم نمی نماید که جوانی کمسال که بیش از 22 بهار از زندگی را پشت سر نگذارده واسطه بشود برای همسری مردی بزرگ همچون محمد و زنی از خاندان بزرگی و سروری و ریاست همچون خدیجه آن هم در جائی که داماد: عموهائی از بزرگترین و ارجمندترین مردمان دارد همچون عباس و حمزه و ابوطالب که او میان آنان است و در خانه ایشان و چنانچه بیاید عمویش ابوطالب

ص: 167

او را چندان سخت دوست می داشته که فرزندان خویش را به آن اندازه دوست نداشته، تا جائی که جز در کنار او نمی خفته و هر گاه بیرون می شده با او به در و بیرون می رفته و به گفته مقریزی در الامتاع ص 8 هموبوده است که با خدیجه به گفتگو پرداخته تا وی رسول خدا (ص) را به نمایندگی خویش به تجارت فرستد .

آنچه در تاریخ و سرگذشت نامه ها درباره این زناشوئی آمده این است که خدیجه کس به سراغ رسول خدا (ص) فرستاد و برای راستگوئی و خوشخوئی و درستکاری او و خویشاوندی خود با وی درخواست همسری با او نمود و خود را برای زنی او (ص) پیشنهاد کرد رسول خدا (ص)این را با عموهایش در میان نهاد تا عمویش حمزه با او - و به گفته ابن اثیر عمویش حمزه با او و ابو طالب و دیگر عموها همگی - بیرون شد تا بر خویلد بن اسد - یا بر عمرو بن اسد عموی خدیجه - درآمد و خدیجه را از وی خواستگاری کرد و او (ص) نیز وی را به همسری خود گرفت و ابو طالب (ع) خطبه نکاح خواند و گفت:

" ستایش خدای را که ما را از زادگان ابراهیم گردانید و فرزند اسمعیل و از معدن و کان معد و از گوهر مضر و ما را پرستاران خانه اش گردانید و مدیران حرمش و برای ما خانه ای قرار داد که همه آهنگ آن کنند و برای همگان، حرم امن و امان باشد، و ما را فرمانروایان مردم گردانید، پس از این ها این برادرزاده ام محمد بن عبدالله را با هیچکس نسنجند مگر آنکه خرد و برتری و ارجمندی و تیز هوشی وی بر او بچربد و هر چند دارائی اش اندک است ولی دارائی همچون سایه است که می پرد و چیزی است که دگرگونی می پذیرد . شما از خویشاوندی محمد با خود آگاهید و اینک او خدیجه بنت خویلد راخواستگاری کرده و کابینی برایش نهاده که از مال خود من چه نقد و چه مدت دار آن به فلان مقدار پرداخته خواهد شد و بخدا سوگند که پس از این برای او خبری سترک خواهد بود و شرافتی ارجمند . " پس او را به همسری وی درآورد .

ص: 168

بنگرید به طبقات ابن سعد 113 / 1 تاریخ طبری 127 / 2 اعلام از ما وردی ص 114 الصفوه از ابن جوزی 25 / 1 کامل از ابن اثیر 15 / 2 تاریخ ابن کثیر 294 / 2 تاریخ الخمیس 299 / 1 عیون الاثر 49 / 1 اسد الغابه 435 / 5 الروض الانف 122 / 1، تاریخ ابن خلدون 172 / 2، المواهب اللدنیه 50 / 1 و سیره حلبی 149 / 1 و 150 شرح مواهب از زرقانی 200 /1 سیره زینی دحلان که در حاشیه نگارش حلبی چاپ شده 114 / 1 .

اکنون پندار ابن مهران را با این تاریخ صحیح و متواتر چگونه سازگار نمائیم .

اما این گزارش که بوبکر در زمان بحیرای راهب و پیش از تولد علی امیرالمومنین السلام آورده است از گزارشی دیگر گرفته شده که ابن منده از طریق عبد الغنی بن سعید ثقفی روایت کرده که ابن عباس گفت بوبکر صدیق در هیجده سالگی از یاران پیامبرگردید، آن هنگام پیامبر بیست ساله بود و ایشان آهنگ سفر بشام داشتند تابه بازرگانی پردازند و چون در میانه های راه در منزلی پیاده شدند که یک درخت کنار در آن بود او (ص) در سایه آن بنشست و بوبکر به سراغ راهبی رفت که او را بحیرا می گفتند و درباره چیزی از او پرسش کرد الخ

این گزارش را گروهی بسیار از حافظان، ضعیف شمرده اند ذهبی در میزان - الاعتدال - 243 / 2 می نویسد احادیث عبد الغنی را ابن یونس ضعیف می شمرده . ابن حجر نیز در لسان - 45 / 4 - ضعیف بودن آن را اعتراف کرده و در اصابه 177 / 1 می نویسد: او یکی از کسانی است که احادیث وی را ضعیف ومتروک شمرده اند .

سیوطی نیز گزارش را در الخصایص الکبری 86 / 1 آورده وگفته: سند آن ضعیف است و به همین گونه قسطلانی در المواهب 5. / 1 و حلبی در السیره النبویه

ص: 169

1/130آن را ضعیف شمرده اند .

رسواتر از این، گزارشی است که حافظان از راه ابو نوح قراد (و او از یونس ابن ابی اسحق و او از پدرش و او از ابوبکر بن بوموسی اشعری) آورده اند که بوموسی گفت ابو طالب همراه با رسول خدا (ص) و گروهی از بزرگان قریش به آهنگ شام بیرون شدند چون از بالای شتران چشمشان به آن راهب - بحیرا - افتاد فرود آمدند و بارهاشان را گشودند پس راهب به سوی ایشان بیرون شد با این که پیشترها وقتی بر او می گذشتند بیرون نمی آمد و اعتنائی به ایشان نمی نمود بوموسی گفت:

پس هنگامی که آنان به گشودن بارهاشان سرگرم بودند او فرود آمد و چرخی میانشان خورد تا بیامد و دست پیامبر (ص) را بگرفت و گفت این سرور جهانیان است این پیامبر پروردگار جهانیان است این است که خداوند برای مهربانی بر جهانیان می فرستد تا آنجا که بوموسی گفت: پس همه با رسول بیعت کردند و نزد او ماندند و راهب گفت شما را سوگند به خدا بگوئید که کدامیک سرپرست اوئید گفتند ابوطالب پس وی را چندان سوگند داد تا او را به میهن خود برگرداند وبوبکر نیز بلال را با او فرستاد و راهب نیز توشه ای از نان شیرینی و روغن زیتون به او داد.

این گزارش راترمذی در صحیح خود 284 / 2آورده و آن را نیکو و شگفت انگیز شناخته و گوید که آن را جز این راه نیافته ایم، نیز حاکم در مستدرک 616 / 2 و بو نعیم در دلائل 53 / 1 و بیهقی در دلائل و طبری در تاریخ خود 195 / 2 وابن عساکر در تاریخ خود 267 / 1 و ابن کثیر در تاریخ خود 284 / 2 به نقل از حافظ ابوبکر خرائطی و حافظان نامبرده - و ابن سید الناس در عیون الاثر 42 / 1 و قسطلانی در مواهب 49/ 1 همه آن را آورده اند .

میانجیان زنجیره گزارش نیز اینانند:

1- ابو نوح قراد عبد الرحمن بن غزوان، که عباس دوری گفته به جز ابو نوح قراد هیچکس در همه جهان نیست که این حدیث را بازگو کند و چون حدیثی

ص: 170

شگفت انگیز بوده که تنها او روایت کرده احمد و یحیی نیز آنرا از او شنوده اند " تاریخ ابن کثیر" 285 / 2 .

و ذهبی در میزان 113 / 2 می نویسد او می خواسته حافظ شوند و سخنان او نکوهیده است، سپس نیز حدیثی را که او از زبان یونس آورده نکوهیده شمرده و خود پس از آوردن بخشی از حدیث گوید و یکی از نشانه های نادرستی اش این است که در آن آمده: بوبکر بلال را با او فرستاد با آنکه آن هنگام اصلا بلال آفریده نشده بود و بوبکر هم بچه بوده .

و هم وی در تلخیص المستدرک، در حاشیه ای که ذیل قول حاکم درباره صحت این حدیث نوشته گوید من گمان می کنم ساختگی باشد زیرا یکی دو فراز از آن صد در صد نادرست است .

ابن حجر نیز در تهذیب 248 / 6 می نویسد " ابن حبان او را از مردان مورد وثوق شمرده " ولی خود می گوید: او خطا می کرده و چون داستان ممالیک را از لیث روایت کرده دل ما به گزارش او آرام نمی گیرد . و احمد گفته این - یعنی داستان ممالیک - از اباطیلی است که مردم به هم بافته اند و دار قطنی گوید: ابوبکر گفته قراد در روایت آن خطاکار است .

2- یونس بن ابی اسحاق . احمد روایاتی را که او از پدرش بازگو کرده ضعیف شمرده و گوید روایات او از پدرش درهم برهم است و ابو حاتم گفته: هر چند وی راستگو بوده ولی حدیث وی در خور زمینه قرار گرفتن برای استدلال نیست و ابو احمد حاکم گفته او در گزارش های خود چه بسیار در دام موهومات افتاده است تهذیب التهذیب 434 / 11 .

3- ابو اسحاق سبیعی . ابن حبان گفته او زنجیره گزارش ها را دیگر گونه می نموده و کاستی های آن ها را پنهان می داشته کرابیسی نیز او را از مردمی که کارشان چنان است شمرده و معن گفته: اعمش و ابو اسحاق با شیوه نامبرده احادیث کوفیان را تباه ساختند " تهذیب التهذیب 66 / 8 " و ابو حاتم گفته راستگو است ولی

ص: 171

احادیث وی شالوده استدلال نتواند بود و ابن خراش گوید حدیث وی نکوهیده است و ابن حزم در المحلی می نویسد احمد و یحیی احادیث وی را بسیار ضعیف می شمرده اند و احمد گوید احادیثش درهم برهم است " میزان الاعتدال 339 / 3 "

4- ابوبکر بن ابو موسی متوفی سال106 ابن سعد احادیث وی را ضعیف می شمرده و احمد گوید او چیزی از پدرش نشنیده تهذیب التهذیب41 / 12

5- ابو موسی اشعری متوفی سال 42 یا 50 یا 51 یا 53 هجری که مدت عمر او 63 سال بوده ودر این زمینه هیچ مخالفتی از کسی ندیده ام . آنگاه واقعه ای که از زبان وی آورده اند 9 سال پس از عام الفیل یا 12 سال پیش از تولد بوموسی (که در سال 17 یا 22 یا 23 یا 25 ازعام الفیل بوده) روی داده پس اگر بوموسی پیش از آنکه زاده شود خودش این ماجرا را دیده که آفرین بر او و اگر هم آن را از دیگری که بچشم خود دیده روایت کرده که باید آن دیگری رابشناسیم تا بتوانیم درباره خود وی و گزارش او اظهار نظر کنیم .

این بود حال زنجیره و میانجیان گزارش، و آیاهمه این ها بر کسی همچون ترمذی و حافظان پس از وی پوشیده بوده که آن گزارش را نیکو شمرده اند یا مانند ابن حجر و حلبی آنرا صحیح خوانده اند. من نمیدانم ولی این هم هست که دوستی، آدمی را کور و کر می نماید .

تازه متن روایت هم به تنهائی کافی است که دروغ بودن آن را آشکار سازد زیرا سفر ابوطالب (ع) به شام و رفتن رسول خدا (ص) به همراه وی در هنگامی بوده که به گفته ابوجعفر طبری و سهیلی و جز آندو، پیامبر 9 ساله بوده و به گفته دیگران نیز 12 سال داشته و آن هنگام بوبکر 6 ساله یا 9 ساله بوده پس آن هنگام کجا بوده و درشام چه می کرده و چه نقشی میان بزرگان قریش داشته و تازه آن موقع

ص: 172

نطفه بلال هم بسته نشده بود چه قول کسانی را بگیریم که می نویسند اودر شصت و اند سالگی در سال 25 هجرت درگذشته و چه سخن ابن جوزی را در الصفوه 174 / 1 بگیریم که او در شصت و اند سالگی در سال 20 از هجرت درگذشت پس در پیرامون همان سال های سفر پیامبر به شام او تازه متولد شده بوده . ولی این خبر سازها چنان پنداشته اند که از همان نخستین روز زادان بوبکر، هم وی از بزرگان و پیران بوده و هم بلال از همان گاه آزاد کرده وی به شمار رفته و از نخستین روز همراه او بوده و خود او از روزیکه از شکم مادر درآمده از مردمی به شمار می رفته که به کار گره زدن گسسته ها و گشودن گره دشواری ها می پردازند

وانگهی بیعتی که در آن روز گرفته شده چه صیغه ای بوده و این سخن بوموسی اشعری چه معنی دارد که گفته با رسول بیعت کردند و نزد وی درنگ کردند؟ مگر آن روز سی و یکسال به بعثت نمانده بود؟ - یا 28 سال یا22 یا به پندار نووی 17 سال - در آن صورت ایمان و اسلامی که گزارشگران این بافته ها پنداشته اند کجا بوده که بر سر آن بیعت کنند؟ آن روز که پیامبر (ص) دعوتی نداشته و کسی را به ایمان آورده تکلیف نکرده و کسی هم که چیزی از زمینه های مقدماتی نبوت وبشارات مربوط به آن را دریابد تنها به صرف این دانش، از مسلمانان شناخته نمی شود که بگویند در همان روز آگاهی از بشارات، اسلام آورده، وگرونه باید گفت بحیرای راهب و نسطورو راهبان و کاهنانی مانند ایشان پیش از ابوبکر اسلام آورده اند زیرا آن هنگام چه بسیار مردمانی بودند که از پیشتر جریان رسالت را دریافته و خود نوید دهنده آن بودند ولی پس از بعثت کینه توزی و سرسختی نمودند و حسد ورزیدند تا برخی شان بر دین بت پرستان مردمند و برخی نیز - چنانچه همین نزدیکی ها درباره کعب الاحبار خواهیم گفت - پس از مدتی چند هدایت یافتند . چگونه با آن رویداد، حکم به مسلمان شدن بوبکر از همان روز نموده و با

دست آویز آن وی را پیشگام ترین مردم را در راه اسلام می شمارندولی همین حکم را

ص: 173

درباره ابو طالب و دیگران که نیز آنجا بوده اند روا نمی دارند . با آنکه ابو موسی درروایت خود ابوطالب را از کسانی که آن روز با پیامبر بیعت کرده اند مستثنی نکرده و او را از این جهت مانند بوبکر و بلال پنداری شمرده

حافظ دمیاطی گفته: دو پندار بی پایه در این گزارش هست یکی اینکه بر بنیاد آن، همه با پیامبر بیعت کردند و نزد اوماندند دیگر آنکه می گوید: ابوبکر بلال را با او فرستاد با آنکه هیچیک از آندو با رسول (ص) نبودند و بلال هم نه اسلام آورده بود و نه آن هنگام غلام بوبکر بود بلکه در آن هنگام بوبکر به ده سالگی هم نرسیده بود و بلال نیز به غلامی بوبکر در نیامد مگر با گذشت بیش از سی سال دیگر . این است که ذهبی نیز گزارش را ضعیف شمرده

و باز زرکشی در الاجابه ص 5. می نویسد این گزارش، پنداری بودنش آشکار است زیرا جز این نبوده که بلال را بوبکر پس از مبعث پیامبر (ص) خرید و پس از اسلام آوردن بلال و انگیزه اش نیز آن بود که خواجگان بلال وی را بخاطر مسلمان شدنش شکنجه می دادند، از طرفی هم وقتی که پیامبر (ص) با عمویش ابوطالب به شام رفت دوازده سال و دو ماه و چند روز داشته و توان گفت که آن موقع بلال هنوز متولد هم نشده بوده

ابن کثیر در تاریخ خود 285 / 2 می نویسد: این که در گزارش آمده: ابوبکر بلال را با پیامبر فرستاد اگر بپذیریم که عمر وی (ص) در آن هنگام12 سال بوده بوبکرنیز آن موقع 9 ساله یا 10 ساله خواهد بود - و بلال از این هم کمتر - پس آن موقع بوبکر آنجاکجا بود و بلال کجا بود؟ این دعا درباره هر دو شگفت انگیز می نماید مگر بگوئیم چنین رویدادی رخ داده ولی آن هنگام رسول خدا (ص) بزرگسال بوده به این صورت که یا سفر وی بشام سالها بعد روی

ص: 174

داده یا 12 ساله بوده او بنابر آن گزارش درست نبوده است زیرا 12 ساله بودن وی در آن هنگام را تنها واقدی نوشته است و سهیلی از برخی دیگر حکایت کرده است که عمر او (ع) در آن هنگام نه سال بوده و خدا داناتر است

مینی گوید: ابن کثیر نخست افسانه خنده آور بیعت را که در گزارش بوده چنان یکسره ندیده گرفته " که گوئی فرامرز هرگز نبود " و آنگاه پرداخته است به این که فرستاده شدن بلال بوسیله بوبکر راگزارشی درست وانمود کند و آن هم با توجیهاتی که خود می داند بی پایه است زیرا سفر رسول خدا (ص) به شام با ابوطالب (ع) بیش از یکبار نبوده و 12 ساله بودن وی (ص) را در آن هنگام نیز از گزارش های ابن سعد و ابن جریر و ابن عساکر و ابن جوزی بدرستی می توان دریافت و چنانچه او پنداشته نقل آن تنها از راه واقدی نبوده، البته رسول خدا (ص) یکبار دیگر هم در سال 25 عام الفیل با میسره غلام حضرت خدیجه (ع) به شام رفت ولی آنجا دیگر هیچ نامی از بحیرانیست بلکه تنها سخن از قضیه نسطور راهب است .

ابن سید الناس نیز در عیون الاثر 43 / 1 نظیر سخنی را که از دمیاطی آوردیم

ص: 175

یاد کرده است و به همین گونه حلبی در سیره نبوی . 129 / 1 البته ابن جوزی نیز همین گزارش را بی آنکه نامی از ابوبکر - یا نشانه ای از دو نقطه مذکور - در آن باشد از طریق داود بن حصین در صفه الصفوه 21 / 1 گزارش کرده است .

نگاهی به حدیث کعب: روایت کعب را نیز من در هیچیک از اصل های نگاشته شده در پیرامون احادیث نیافتم و هرگز زنجیره گزارشگران آن را نشناختم و همین که در میان گزارشگران آن به نام کعب - همان کعب الاحبار است - بر می خوریم برایمان بس است و درباره کعب نیز همین تذکر را بس می دانیم که بگوئیم بخاری از زهری گزارش کرده که حمید بن عبد الرحمن شنید معاویه در مدینه با گروهی از قریش سخن می گوید و ضمن یاداز کعب الاحبار می گوید اگرچه او از راستگوترین کسانی است که از اهل کتاب برای ما داستان می گویند باز هم ما دروغگوئی او را آزموده ایم .

و ابن ابی الحدید در شرح خود 362 / 1 می نویسد گروهی از سرگذشت نگاران آورده اندکه علی درباره کعب الاحبار می گرفت او دروغ پرداز است و کعب از راه علی (ع) رو گردان بود .

و هم ابن ابی خیثمه با زنجیره ای از میانجیان که ابن حجر آن را نیکو می شمرده از قتاده گزارش کرده که حذیفه را خبر رسید که کعب می گوید آسمان همچون آسیا بر دور یک ستونه آهنین می چرخد پس او گفت: کعب دروغ می گوید زیرا خدا می گوید خدا خود آسمان ها و زمین را نگاه می دارد تا نیفتند

و تازه آن بشارت هائی را که کعب می گفت بر ظهورپیامبر و خلافت بوبکر دلالت دارد اگرخودش باور داشت و راست می شمرد تا بازپسین دم از زندگانی پیامبر (ص) بر کیش یهود نمی نماند و اسلام خود را تا روزگار عمر بن خطاب به تاخیر

ص: 176

نمی انداخت و بعدها که از او پرسیدند چرا در روزگار پیامبر مسلمان نشدی این بهانه را نمی آورد که بگوید: " پدرم برای من کتابی از تورات نگاشت و گفت: به این عمل کن و کتاب های دیگرش را مهر کرد و مرا به حق پدر و فرزندی سوگند داد که مهر را ازآن بر ندارم ولی من چون اخیرا آشکار شدن اسلام را دیدم بخود گفتم شاید پدرم دانستنی هائی را از من نهفته باشد این بود مهر از سر آن ها برگرفتم و دیدم صفت محمد و پیروان وی در آن است و اکنون آمده ام مسلمان شوم " با این که وی هنگام درگذشت رسول خدا (ص) 82 ساله بود و نشانه دروغ بودن بر بیشتر آنچه کعب گزارش کرده آشکار است و برایش همین بس که حدیث ذی قربات را که ابن عساکر از زبان وی در تاریخ خود 260 / 5 بازگو کرده همه حافظان می گویند نادرست است و نیز آنچه سیوطی در الخصائص الکبری 31 / 1 از زبان وی آورده که به گزارش او، در تورات، هم نام عمر و عثمان بعنوان جانشینان پیامبر آمده و هم این که عثمان به ستم کشته می شود و با همه این ها یقین نداریم که این بشارت را در روزگار مسلمانی اش نقل کرده باشد و شاید هم پیش از آن بوده که چنین سخنی گزارش کرده که سخن و حدیث ان روزش هم پذیرفتنی و تصدیق کردنی نیست.

و تازه اگر این خواب هاکه بر بوبکر بسته اند درست و راست بود پس چرا او هیچیک از صحابه را از داستان آن آگاه نساخت و نگفت که بحیرا بوی نوید

ص: 177

داده که وی وزیر و خلیفه رسول خدا (ص) خواهد شد تا داستان آن در روزگار پیامبر (ص) بر سر زبان هاشان افتد و با یادآوری آن دل های همه آرامش یابد و انجمن هاشان درخشندگی گیرد . شاید هم که او داستان را بر ایشان گفته ولی صحابه آن را ندیده گرفتند و بازگو نکردند و در نتیجه گزارش آن نه به محدثان رسید و نه به هیچکس از نگارندگان " صحیح " ها و " مسند " ها. تا چون نوبت به کسانی از متاخران رسید که در فضیلت تراشی سخت تند می رفتند این بود که آن را در برابر حقایق استوار به گونه امور مسلم و بدیهی جلوه دادند .

اگر بوبکر با آن فریضه ها نخستین کسی باشد که اسلام آورده پس او در پایان سال هفتم از بعثت کجا بوده که رسول خدا (ص) درباره آن می گفته: فرشتگان هفت سال بر من و علی درود فرستادند چون ما نماز می گزاردیم و هیچکس دیگر همراه ما نبود که نماز بخواند .

درباره این که امیرمومنان نخستین کسی بود که اسلام آورده از پیامبر (ص) و از سرور ما امیرمومنان (ع) گزارش هائی درست رسیده که ما در جلد سوم آوردیم و همانجا نزدیک به 60 حدیث از صحابه و شاگردان ایشان را نگاشتیم درباره این که علی نخستین کس از مردان بوده که اسلام آورده و نخستین کسی بوده که نماز گزارده و به پیامبر گرویده است و همانجا گزارش صحیحی از طبری نقل کردیم که بوبکر پس از بیشتر از 50 مرد اسلام آورده و اگر بوبکر نخستین کسی بود که اسلام آورده و پیش از ولادت علی (ع) به پیامبر گرویده بود پس چه می کرد در آن روز که عباس به عبد الله بن مسعود گفت: بر روی زمین هیچکس نیست که خدا را از راه این دین پرستد مگر این سه تن: محمد و علی و خدیجه؟ (تاریخ ابن عساکر 318 /1)

پس هیچکس از گزافه گویان در فضیلت خوانی را نرسد که آن همه گزارش های صحیح از پیامبر بزرگ و وصی پاک او و نخستین یاران وی و شاگردان

ص: 178

نیکوکار ایشان را رها کند و دربرابر آن به گزارش کعب بچسبد چون تنها کعب بوده که چنین گزارشی داده وچیزی را با گفته کعب ها نتوان ثابت کرد و نه آرزوهای شما ملاک است و نه آرزوهای اهل کتاب از هوس های آنان پیروی مکن و از ایشان بپرهیز که مبادا تو را فریفته گردانند .

بوبکر سالخورده ترین یاران پیامبر

ابن سعد و بزار با سندی نیکو از زبان انس آورده اند که گفت سالخورده ترین یاران رسول خدا (ص) بوبکر صدیق بودو سهیل بن عمرو بن بیضاء

این گزارش را ابو عمر نیز در استیعاب آورده - 576 /1 - و هم ابن اثیر در اسد الغابه370 / 2 . چنانچه حافظ هیثمی نیز در ج 9 ص 60 از مجمع الزوائد آن را یاد کرده و می نویسد بزار آن را گزارش کرده و زنجیره او نیکو است و بهمین گونه ابن حجر در اصابه آن را گزارش کرده - 85 / 2 - و بجای سهیل، سهل نوشته که برادر او است یا همان خودش است، سیوطی در تاریخ الخلفاء ص 73 آنرا از راه بزار و ابن سعد گزارش کرده است .

امینی گوید: ما گمان می کردیم گزافگوئی تنها در مورد فضائلی امکان دارد پیش بیاید که مربوط به نفسانیات آدمی - همچون علم و تقوی و ماننده های آندو - باشد که با حواس ظاهری درک نشود اما راه گزافگوئی درباره امور مشهور را هیچ منطقی باز نگذارده و خیلی زود دروغگوئی گزافه پرداز آشکار می شود و دروغگو رسوا می گردد ولی بعد که سرگذشت نویسان، چنان بافته هائی را پیش روی ما نهادند دیدیم که اینان با تمام نیرو فریاد می کشند که بوبکر سالخورده ترین یاران پیامبر (ص) بوده است باآنکه خودشان در زندگینامه های گسترده صحابه بسی کسان را می یابند که بسیاراز او سالخورده تر بوده اند و این هم نام های گروهی از ایشان:

ص: 179

1-اماناه بن قیس بن شیبان کندی که مسلمان شد و روزگاری دراز بزیست و چنانچه در اصابه 63 / 1 آمده گویند که او 320 سال بزیست

2- امد بن ابد حضرمی روزگار هاشم بن عبد مناف و امیه بن عبد الشمس را دریافت و گویندکه در روزگار معاویه 300 سال داشت ص 63 / 1

3- ابو سفیان انس بن مدرک خثعمی که پیش از اسلام سرور خثعمیان بود و 154 سال بزیست و در رکاب علی کشته شد ص 73 / 1

4- اوس بن حارثه طائی پدر خرام از یاران رسول خدا (ص) 200 سال بزیست که بیشتر زندگی اش را هم پیش از ظهور اسلام کرده بود صب 82 / 1

5- ثور - ثوب - بن تلده که کلبی برای او چنین سرود:

" به راستی مردی هم که خود را از 90 سال

به دویست رسانید باز رفتنی است "

گفته: نمی دانم پس از بر خواندن این شعر برمعاویه چند سال بزیست و برخی گویند او در روز بدر 120 سال داشت صب 205 / 1

6- جعد بن قیس مرادی به صد سالگی رسیده بود که مسلمان شد ص 235 / 1

7- حسان بن ثابت انصاری 60 سال در جاهلیت بزیست و 60 سال در اسلام صب 326 / 1

8- حکیم بن حرام اسدی برادرزاده خدیجه همسر پیامبر (ص) 23 سال پیش از عام الفیل بدنیا آمد ودر(120) سالگی درگذشت صب349 / 1

9- حمزه بن عبد المطلب عموی پیامبر بزرگ که دو یا چهار سال پیش از او (ص) زائیده شد صب 353 / 1

10- حنیفه بن جبیر بن بکر میمی نواده های او نیز روزگار پیامبر را دریافته و از صحابه او (ص) بشمار آمدند و چنانچه در اصابه 359 / 1 آمده خود او همچنان زنده بود

ص: 180

11- حویطب بن عبد العزی بن ابی قیس عامری در 120 سالگی به سال 54 از هجرت درگذشت ص 364 / 1

12- حیده بن معاویه عامری روزی که مرد هزار برادرزاده - زن و مرد - داشت و خود روزگار عبد المطلب بن هاشم جد پیامبر (ص) را در حالی یافت که از مردان به شمار می آمد صب 365 / 1

13- خنابه بن کعب عبسی در روزگار معاویه بن ابوسفیان 140 سال داشت و این شعر را از زبان او در اصابه 463 / 1 آورده است:

" از خواسته هائی که داشتم نود سال دیدم

وهم پنجاه سال دیگر تا آنجا که گفتند تو بر سرت جز چند تار موی متفرق نمانده است" .

14- ابو خراش خویلد بن مره هذلی پیرمردی سالخورده بود که مسلمان شد صب 465 / 1

15- ابو اروی ربیعه بن حارث بن عبد المطلب بن هاشم هاشمی، حتی از عمویش عباس نیز که یاد او بیاید سالخورده تر بود صب506/ 1

16- سعید بن یربوع قرشی مخزومی متوفی در سال 54 هجری در 120 یا 124 سالگی صب 52 / 2

17- سلمه سلمی پیرمردی سالخورده بود که روزی به پیامبر (ص) آورد و مسلمان شد

18- ابو عبد الله سلمان فارسی متوفی در سال 32 یا 33 یا 36 هجری، ابو الشیخ از عباس بن یزید روایت کرده که او گفت دانشوران می گویند سلمان 350 سال بزیست ولی در عمر 250 ساله او که تردیدی نکرده اند صب 62 / 3

19- ابوسفیان قرشی اموی 12 سال و چند ماه ازابوبکر سالخورده تر بود صب 179 / 2

20- ابو قیس صرمه بن انس اوسی روزگار اسلام را دریافت و پیرمردی

ص: 181

سالخورده بود که اسلام آورد و بر رویهم نزدیک 120 سال بزیست و چنانچه در اصابه 183 / 2 آمده اوست که گوید:

" برای من چنان آشکار شد که من نود سال بزیستم

و نیز 10 سال وپس از آن 8 سال دیگر

ولی چون بگذشت وآن را بی کم و کاست شماره کردم

آن رادر برابر عمر روزگار بیش از شبی چند نیافتم " 21

21- صرمه بن مالک انصاری روزگار اسلام را دریافت و در حالیکه پیری سالخورده بودمسلمان شد ص 183 / 2

22- طارق بن مرقع کنانی در حجه الوداع پیرمردی سالخورده بود ص 221 / 2

23- طفیل بن زیاد حارثی او همان کس بود که عمر را از حال رسول خدا (ص) در پیش از اسلام آگاه نمود و آن هنگام 160 سال بر وی گذشته بود ص224/ 2

24- عاصم بن عدی عجلانی در سال 45 هجرت در 120 سالگی مرد صب2/224

25- عباس بن عبد المطلب عموی پیامبربزرگ، دو یا سه سال پیش از پیامبر خدا زاده شد صب 271 / 2

26- عبد الله بن حارث بن امیه پیری سالمند بود که مسلمانی گرفت صب2/291

27-عدی به حاتم طائی پس از سال 60 هجری درگذشت و آن هنگام به گفته ابو حاتم سجستانی 180 سال و به گفته خلیفه 120سال داشت صب 468 / 2

28- عدی بن وداع دوسی از مردان روزگار جاهلیت بود که روزگار اسلام را دریافت و مسلمانی گرفت و جهار کرد و در سیصد سالگی درگذشت صب 472 / 2

ص: 182

29- عمرو بن مسبح طائی در) 150 (سالگی بمرد و ابن قتیبه گفته نمی دانم پیش از درگذشت پیامبر مرد یا پس از آن صب 16 / 3

30- فضاله بن زید عدوانی . معاویه او را پرسید فضاله چند سال بر تو گذشت گفت 120 سال صب 214 /3

31- قباث بن اشیم، عثمان بن عفان از او پرسید تو بزرگتری یا رسول خدا او گفت رسول خدا بزرگتر از من است و من سالمندتر از او صب 221 / 3

32- قرده بن نفاثه سلولی پیرمردی سالمند بود که مسلمانی گرفت و بر رویهم 150 سال بزیست و چنانچه در اصابه 231 / 3 آمده سرودهائی هم داردو از آن جمله:

" جوانی آشکار شد و من در خود اهمیتی به آن ندادم

و اکنون اسلام و پیری با هم روی آور شده اند"

33- لبید بن ربیعه بن عامر کلابی جعفری در سال 41 هجری در 140 سالگی یا 157 سالگی یا 160 سالگی درگذشت صب 326 / 3 -

34- لجاج غطفانی در 70 سالگی بر پیامبر (ص) درآمد ورویهم 120 سال بزیست صب 328 / 3

35- مستوعز بن ربیعه بن کعب از سوارکاران عرب در روزگار جاهلیت بود که تا روزگار معاویه بزیست و 320 یا 330 سال زندگی کرد صب 492 / 3

36- معاویه بن ثور بکائی پیری سالمند بودکه بدست پیامبر مسلمان شد صب 156 /1

و در پاره ای از زندگینامه های گسترده آمده که آن روز 100 سال داشت

37 - منقذ بن عمرو انصاری، چنانچه در اسد الغابه آمده وی در زندگی رسول خدا (ص) به 130 سالگی رسید

ص: 183

38- نابغه جعدی دویست سال از عمر خود را در روزگار جاهلیت بسر برد و در 225 یا 230 سالگی در گذشت و چنانچه در اصابه آمده 538 / 3 این سروده ها از او است:

" آیا اسدیان نمی پندارند

که من پدر فرزندان و بسی سالخورده و نابود شدنی ام؟

کیست از حال من بپرسد؟

که من از همان روزگارکودکی ام از جوانمردان بوده ام

صد سال از تولد من می گذرد

و پس از آن هم ده سال و دو سال دیگر

گردش روزگاراز من همان را بجا نهاده که از شمشیریمانی بجا نهد 0 "

و ابو حاتم گفته که وی دویست سال بزیست و این سروده ها از گفته او است:

" امامه گفت تو چند سال در روزگار بزیستی

و ماده بز در پای بتان قربان کردی؟

به راستی بازار عکاظ را پیش از گشودن آن دیدی

و از جوانمردان بشمار می آمدی .

همانگاه که منذر بن محرق پادشاهی می کرد

و هم روز هجائن النعمان را دیدی

و چندان زیستی تا احمد براهنمائی آمد

و آیه هائی از قرآن در دفع دیوان و پریان خوانده شد .

و در مسلمانی جامه ای فراخ پوشیدی

که از عطا و دهش بود، نه محرومی داشت و نه منت "

39- نوفل بن حرث بن عبد المطلب هاشمی عموزاده پیامبر پاک که از همه هاشمیانی که مسلمان شدند - حتی از دوعمویش حمزه و عباس که نامبردیم -

ص: 184

سالمندتر بود صب 577 / 3

40- نوفل بن معاویه بن عمروه دئلی او نیزاز آنان بود که شصت سال در جاهلیت و 60 سال در اسلام بزیست صب 578 / 3

و پیش از همه اینان باید از بوقحافه پدر بوبکر نام برد که خواه ناخواه ازخود وی بزرگ تر بوده است 0 البته اگرمعجزه سازها او را نیز از پسرش کوچک تر ننمایند چنانکه رسول خدا (ص) راخردسال نمودند و او را همچون بچه و جوانی ناشناس گرفتند که پیش روی بوبکر - که از وی بزرگ تر بود - راه می سپرد .

بنگرید به زندگی نامه نامبردگان در: معارف از ابن قتیبه، معجم الشعراء از مرزبانی، استیعاب از ابو عمر، اسد الغابه از ابن اثیر، تاریخ ابن کثیر، اصابه از ابن حجرمرآه الجنان از یافعی، شذرات الذهب از ابن عماد حنبلی که ما برای رعایت اختصار تنها در ذیل هر نام به اصابه بازگشت دادیم و صب را علامه اختصاری آن گردانیدیم .

این نام های گروهی بود از کسانی که می دانیم هم از صحابه نخستین بودند و هم سالخورده تراز بوبکر . حال آمدیم و از همه این ها هم چشم پوشیدیم ولی آیا نباید بپرسیم سالخوردگی به تنهائی چه دلیل بر فضیلت کسی می شود؟ مگر در میان ملت ها و اقوام، کسانی نیستند که سالخورده شده و عمری دراز یافته اند و آنوقت برخی از ایشان آراسته به برتری هایند و برخی عاری از آن ها؟ و چون کسی از آنان را می ستائیم او را بخاطر افتخاراتش ستایش می کنیم نه برای مسن بودن وی از عمر خلیفه هر چه هم که گذشته بود بیشتر آن را در روزگار جاهلیت سپری کرده بود . پیامبر (ص) که برانگیخته شد خلیفه 38 سال داشت و در ج 3 ص 22. گذشت که او (ص) 7 سال نماز گزارد و جز امیرمومنان علی هیچکس نبود که با او نماز بگزارد بنابراین بوبکر در هنگام اسلام آوردن 45 ساله خواهد بود و چون موقع مرگ 63 ساله بوده پس رویهم 18 سال از عمر خود را در مسلمانی گذرانده و از همه عمرش تنها همین مقدار است که می توانسته با برترهائی آراسته گردد و

ص: 185

اکنون آیا آراسته گردیده یا نه؟

در پایان چنین گمان دارم که اینان هدف مشخصی ندارندکه بر اساس سالخوردگی استوارباشد تا به آن پردازند مگر اینکه آمده اند و زیر بنیاد خلافت راهبرانه را چیزی چند قرار داده اند یکی این که گویند بوبکر بر امیرمومنان پیش افتاد زیرا پیرمردی دنیا دیده بود که خونی از کس بر گردن نداشت تا او را دشمن دارند . و بر همین بنیادها بوده که گاهی آمده اند و او را سالخورده تر از پیامبر (ص) شمرده اند که پنبه این دعوی را در ص 162 تا 164 زدیم و گاهی او را پیری سرشناس و پیامبر را جوانی ناشناس شمردند که پنبه این دعوی را هم در ص 143 تا 162 زدیم و گاهی هم گفته اند او سالمندترین صحابه بوده تا دیگر جای این پرسش نماند که بسی از بزرگان و سران و پیران صحابه که همه از امام امیرمومنان (ع) بزرگسال تر بوده اند چرا آنان بربوبکر پیش نیفتند . و هیچ ندانستندکه آینده روشنگر، کاوشگران را آگاه خواهد ساخت که در میان صحابه بسی مردمان بزرگ سال تر از بوبکر هم بوده اند و آن هم با دانش فراوان تر و جهاندیدگی رساتر و ارجمندی پیشینه دارتر و پیشگامی بیشتر در راه اسلام .

بوبکر در کفه ترازو

خطیب در تاریخ خود - 78 / 14 (از طریق عبد الله بن احمد بن حنبل و او از هذیل واو از مطرح بن یزید و او از عبید الله بن زحر و او از علی بن زید و اواز قاسم بن عبد الرحمن و او از ابو امامه) آورده است که رسول خدا (ص)گفت چون به بهشت درآمدم در برابر خودآوازی شنیدم پرسیدم این چیست گفتند بلال است پس برفتم و دیدم بیشتر بهشتیان، همان تهیدستان مهاجران و زادگان مسلمانانند و در آنجا هیچکس را کمتر از توانگران و زنان ندیدم - و تا آنجا که گفت: سپس

ص: 186

از یکی از درهای بهشت دوم بیرون شدیم چون نزدیک در رسیدم ترازوئی آوردند ومرا در یک کفه آن و امتم را در کفه دیگرش نهادند، کفه من بر همگان بچربید، سپس بوبکر را آوردند و او را در یک کفه و همه امتم را در کفه دیگرش نهادند، کفه بوبکر بچربید سپس عمر را آوردند و او را در یک کفه و همه امتم را در کفه دیگرش نهادند کفه عمر بچربید . سپس ترازو را بسوی آسمان برداشتند . گزارش بالا را حکیم ترمذی هم در نوادر الاصول ص 288 آورده است .

این هم از میانجیان زنجیره گزارش:

1- مطرح بن یزید کوفی: دوری از ابن معین نقل کرده که وی بی ارزش است و ابو زرعه نیز حدیث او را ضعیف می شمرده و ابو حاتم گفته حدیث وی استوار نیست و سست است حدیث هائی از زبان ابن زحر - علی بن یزید - روایت کرده که نمی دانم آفت خودش به آنها خورده یا آفت علی بن یزید و آجری گوید: ابو داود گفته گمان بر آن است که آفت از سوی علی بن یزید بوده و نسائی گوید حدیث وی سست و خودش بی ارزش است و ابن عدی گوید: گزارش های او از ابن زحر را شایسته پرهیز می دانند و نشانه های سستی در گزارش وی آشکار است .

میزان الاعتدال174 / 3 تهذیب التهذیب 2 171 / 10

2- عبید الله بن زحر افریقی . چنانچه درمیزان آمده همه در سستی احادیث وی همداستانند . احمد احادیث وی را سست می شمرده و ابن معین گفته او بی ارزش است و همه حدیث هایش در دیده من ضعیف است و ابن مدینی گوید: حدیث های او نکوهیده است و حاکم گفته حدیثش نکوهیده است و ابن عدی گفته در حدیث های وی به چیزهائی بر می خوریم که شایسته پیروی نیست و ابو مسهر گفته صاحب هر حدیث معضل او است و دار قطنی گفته احادیثش سست است و ابن حبان گفته: وی گزارش های ساختگی از زبان بزرگان روایت می کرده و چون به گزارش از زبان علی بن یزید می پرداخته چیزها می بافته که بزرگترین گرفتاری ها برای دین بشمار

ص: 187

است و چون در زنجیره یک گزارش هم نام عبید الله بن زحر باشد و هم نام علی بن یزید و هم قاسم بن عبد الرحمن باید گفت متن خبر را هم یکی از همه سه تن آفریده اند . امینی گوید پس در این گزارش هم که نام هر سه را می بینیم باید آن راساخته ایشان بدانیم

3- علی بن یزید الهانی . ابن معین گفته روایات علی بن یزید از قاسم از ابو امامه همه اش سست است و یعقوب گفته احادیث وی بی پایه است و گزارش های نکوهیده در آن ها بسیار و جوزجانی گفته: تعدادی از امامان را دیدم احادیثی راکه عبید الله بن زحر از زبان وی گزارش کرده نکوهیده می شمارند و ابو زرعه گفته: حدیث وی استوار نیست و ابو حاتم گفته حدیث وی ضعیف است و گزارش هایش نکوهیده و بخاری گفته حدیث وی سست و نکوهیده است و نسائی گفته: مورد وثوق نیست و گزارش های وی متروک است، و ازدی و دار قطنی و برقی گفته اند او متروک است و ابو احمد حاکم گفته از سر احادیثش باید گذشت و ساجی گفته همه دانشوران در سستی احادیثش همداستانند و بو نعیم گفته حدیث وی نکوهیده است و ابن حجر گفته وی متهم به حدیث سازی است .

میزان الاعتدال 240 / 2 تهذیب التهذیب 13 / 7 و 4 396

4- قاسم بن عبد الرحمن شامی: احمد گفته این گزارش های نکوهیده ای که جعفر و بشر و مطرح از زبان او بازگو کرده اند گزارش های ناپسندی است که راویان موثق، ساختن آن را به گردن قاسم انداخته اند و اثرم گفته احمد آن را به گردن قاسم انداخته و گفته من این کار را جز از چشم قاسم نمی بینم و حرانی گفته: احمد گوید من این گناه را جز به گردن قاسم نمی اندازم و غلابی گفته حدیث او نکوهیده است و ابن حبان گفته او گزارش های معضل از زبان صحابه

ص: 188

بازگو کرده . میزان الاعتدال 34 / 2 تهذیب التهذیب323 / 8

حدیث یاد شده را هیثمی در مجمع الزوائد - 59 / 9 - آورده و می نویسد احمد و طبرانی آن را گزارش کرده اند و در زنجیره میانجیان گزارش نام مطرح بن زیاد و علی بن یزید الهانی را می بینیم که همه می گویند گزارش های این دو سست است امینی گوید: این بود حال و روز زنجیره و میانجیان گزارش که دیدی . و هیثمی نیز متن آن را دلیل بر سستی آن آورده است بنگرید به مجمع الزوائد ج 9 ص 59

توسل خورشید به بوبکر

پیامبر (ص) گفت در شب معراج همه چیز حتی خورشید را بر من عرضه کردند من به آن سلام دادم و علت کسوف آن را پرسیدم، خدای تعالی آن را به سخن درآورد تا گفت: خدای تعالی مرا بر روی چرخ گردانی نهاده که هر جا خدا بخواهد مرا می برد و من گهگاه با چشم خودبینی در خویش می نگرم و آن هنگام چرخ - گردنده مرا بزیر می اندازد و در دریا سرنگون می کند آنگاه من دو کس را می بینم که یکی شان گوید خدای یگانه خدای یگانه و دیگری گ وید راست گفت راست گفت پس من - با توسل به آن دو - روی بدرگاه خدای تعالی می آرم تا مرا از کسوف می رهاند و آنگاه می گویم پروردگارا آندو کیستند می گوید: آنکه می گوید خدای یکتا خدای یکتا دوستم محمد (ص) است و آنکه گوید راست گفت راست گفت او ابوبکر صدیق (ض) است .

نزهه المجالس 184 / 2

من درباره این گزارش، تنها سپهر شناسان را بداوری می خوانم - چه پیشینیان آن ها و چه نوگریان - ما در ص 113 تا 117درباره چرخ گردنده ای که خورشید را به پشت خود دارد گفتگو کرده و به گستردگی درباره آن به بررسی پرداختیم.

ص: 189

ای کاش سپهر شناسان نیز این گزارش را به پژوهش نهند و دانشی سرشار از آن بگیرند و دریابند که گرفتن خورشید بخاطر آن است که چون خورشید با دیده خودبینی در خویش می نگرد برای کیفر دادنش او را بدریا می افکنند و سپس با چنگ زدن بدامن بوبکرکیفرش پایان می یابد و دوباره نمایان می شود . و شاید که آینده روشنگر، کسی دیگر را بیارد که راز خسوف و ماه گرفتگی را نیز به مردم بیاموزد و برای انجمن ها و مجالس وسیله نزهت و تفریح یکی از پی دیگری فراهم آرد . وتازه اینجا انبوه سوال های دیگری هم هست

1- آفتاب گرفتگی نه مخصوص این امت است و بس و نه خاص دوران زندگی بوبکر تنها است بنابراین پیش از تولدبوبکر که بوده است که " راست گفت راست گفت " می کرده؟ و پس از مردن اوکه به این مهم خواهد پرداخت و پیش ازاو و پس از وی آفتاب دست بدامن که می شده؟

2- بوبکر که می گفته " راست گفت راست گفت " این کار را کجا انجام می داده؟ آیا در همان جای خود و پیش چشم و در مقابل گوش های مردم چنین می کرده و آفتاب با همه دوری اش از وی به اعجازی که داشته صدای او را می شنیده یا او یک مرتبه از میان مردم غیبش می زده و در همان دریا که در هیچ کرانه ای مرز آن را نتوان یافت حاضر می شده و با خارق عادت خود آن همه مسافت را می پیموده؟ اگر چنین است پس چرا حتی یکبار هم نشد که چنین کارهائی از او نقل کنند؟ شاید هم که او خود می رفته ولی کالبد مثالی خود را میان مردم می نهاده تا پندارد که خود او است؟ یا شاید خود سر جایش می مانده و کالبی مثالی را می فرستاده منتهی خورشید آن را با خود وی عوضی می گرفته؟

3- گرفتیم که خورشید از گونه ای زندگی روحانی برخوردار است ولی آیا روان فرماندهنده به بدی ها نیز در آن هست تا دچار خودبینی گردد؟ من نمی دانم و بر فرض که چنین روانی داشته باشد با این که می بیند هر بار که چنان گناهی کند ناچار همان کیفر را باید ببیند پس چرا باز هم همان گناه را بجا می آرد؟ یعنی

ص: 190

آیا پس از هر بار گناه کردن توبه می کند و دوباره کیفر را از یادمی برد و هوس بر او چیره می شود و گناه را از سر می گیرد؟ مسلم است که کسوف پس از شب معراج از میان نرفت و آن را باید از پدیده هائی شمرد که تاپایان جهان همی تکرار می شود، پس گویا خورشید در آن شب رسول خدا (ص)را خبر کرده است که تصمیم داردگناه خود را پی در پی تکرار کند و با آنکه در هر کسوف هر بار کیفر می بیند باز آن را از سر گیرد . اکنون این موجود فهمیده و گنهکار کی براستی توبه می کند من نمی دانم و بر گردن صفوری نویسنده نزهه المجالس است که این پرسش ها را پاسخ دهد . آیا می تواند؟ من نمی دانم و بهر حال این هم نمونه ای دیگر بود از گزافگوئی در فضیلت تراشی و دوستی کور و کر کننده .

ماده سگی مامور از میان دیوان

از زبان انس بن مالک آورده اند که گفت ما نزد رسول خدا (ص) نشسته بودیم که مردی از یاران وی بیامد و از ساق های پایش خون می ریخت پیامبر (ص) پرسید این چیست گفت ای رسول خدا (ص) من گذارم به ماده سگ فلان منافق افتاد و مرا بگزید او (ص) گفت بنشین وی در برابر پیامبر (ص) بنشست ساعتی پس از آن مردی دیگر از یاران وی بیامد در حالیکه مانند آن اولی از ساق هایش خون می ریخت پیامبر(ص) گفت این چیست گفت ای رسول خدا (ص) من گذارم به ماده سگ فلان منافق افتاد و مرا بگزید پیامبر (ص) برخاست و به یارانش گفت برخیزید تابا هم به سراغ آن ماده سگ برویم و آن را بکشیم پس همه برخاستند و هر یک شمشیر خود را برداشت و چون نزدیک آن رسیدند و خواستند با شمشیرها بزنندش ماده سگ در برابر رسول خدا (ص) قرار گرفت و بزبان شیوا و تند و تیز گفت ای رسول خدا مرا مکش که من به خدا و رسول او ایمان دارم گفت پس چرااین دو مرد را گزیدی گفت ای رسول خدامن ماده سگی از دیوانم و دستور

ص: 191

دارم که هر کس بوبکر و عمر (ض) را دشنام دهد او را بگزم پیامبر (ص) گفت هان ای دو مرد نمی شنوید که ماده سگ چه می گوید گفتند آری ای رسول خدا ما به درگاه خدای عز و جل از این کار توبه می کنیم . عمده التحقیق از عبیدی مالکی ص 150

امینی گوید راستی را که این ماده سگ در میدان نبرد چه بسیار دلاوری و پایمردی و بزرگ منشی نموده تا آنجا که برای دفع آن باید رسول خدا (ص) آماده جنگ شود و یاران او با شمشیرهای کشیده بر سر آن بتازند . آیا راستی آن سگ بوده یا شیر درنده؟یا ماده شیر دلیر؟ یا لشگری سهمناک از جنگاوران؟ گمان می کنم آن دو تن که سگ ایشان را گزید از ترسوهای صحابه بودند ورنه دلیراشان پروای شیران را هم نداشتند چه رسد به سگان .

وانگهی کجا بود این ماده سگ تا مردان دیگری را هم که در همان روزگارو پس از روزگار پیامبر و در آینده هابوبکر را به باد دشنام گرفتند ببیند و چرا دیده نشد که سگی آنان را بگزد یا حتی براشان پارس کند؟ اینک نگارنده عمده التحقیق آماده باشد برای بررسی این پرسش ها، گذشته از آنکه زنجیره گزارش وی را تنها در میان پندارهای بی پایه باید جست .

و تازه صحابه ای که آن روز حاضر بودند و دیدند خدا آن سگ را با شیوائی و تندی و تیزی به سخن آورد چه انگیزه ای ایشان را لال کرد تا از بازگو گری و نشر این منقبت بزرگ باز بمانند - با آنکه چنین حوادثی را انگیزه برای نقل و روایت فراوان است - و چه موجب شد که حافظان و پیشوایان حدیث و سرگذشت نگاران نقل آن را فراموش کنند که پژوهشگران نه توانستند آن را در "مسند " ها و " صحیح ها " و " منقبت نامه ها " و سرگذشت نامه های گسترده بیابند و نه در کتاب هائی که به بازگوگری معجزات و دلائل و نشانه های پیامبر می پردازد؟ تا پس از روزگاری دراز که گذشت عبیدی بیامد و آن را همچون نویدی گوشزد تبار بوبکر کرد و این دروغ را بر انس بن مالک بست .

ص: 192

آیا گزافگوئی در فضیلت بافی به همین گونه است؟ . . . شاید

آری خدا را سگان شکارگر و شیران درنده هست که خدا آن ها را بدعای پیامبر بزرگ یا کسی از فرزندان راستگوی او (ص) بر دشمنان چیره می سازد از جمله سگی بودکه خدا بنفرین پیامبر اکرم بر لهب بن ابی لهب چیره گردانید که داستانش در ج 1 ص 26 ط 2 گذشت و از جمله سگی بودکه نیز چنانچه در همانجا گذشت به نفرین رسول خدا (ص) سر عتبه را برگرفت و حلبی در سیره نبویه می نویسد - 310 / 1 -: و نظیر آن نیز برای جعفر صادق روی داد که وی را گفتند این فلان کس در کوفه سروده هائی در هجو شما - یعنی اهل بیت - برای مردم می خواند . از گوینده پرسید آیا چیزی از آن ها را در خاطر داری گفت آری گفت بخوان او چنین خواند:

"برای شما زید را بر تنه درخت خرما بردار کردیم

ندیدیم که هیچ مهدی بر تنه درخت خرما بردار شود.

شما از بیخردی، علی را به عثمان قیاس کردید

با آنکه عثمان از علی بهتر و پاک تر است . "

این هنگام جعفر دو دست خود برداشت و گفت خدایا اگر دروغ می گوید سگی از سگان خود رابر او چیره کن، پس چون آن مرد بیرون شد شیر او را بدرید و از این روی شیررا سگ نامید که همچون سگ هنگام بول کردن پای خود را بلند می کند .

امینی گوید: شاعری که دریده شد همان حکیم یک چشم و یکی از سرایندگانی است که از همه بریده و تنها روی به دمشق و امویان آورده بود و این داستان او ازقضایائی است که همه، درستی آن را پذیرفته اند مگر اینکه - چنانچه در ج2 ص 197 ط 2 از همین کتاب گذشت . در معجم الادباء می نویسد، کسی که بر آن مرد نفرین کرده عبد الله بن جعفر بوده و من گمان می کنم این نام دستخورده کلمه ابو عبد الله

ص: 193

جعفر باشد و بهر صورت که نفرین از زبان شایسته مردی بدر آمده و بجان کسی خورده که سزاوار آن بوده.

ارمغان بوبکر برای دوستدارانش

از زبان عکرمه - و او از ابن عباس - آورده اند که گفت علی (ض) گفت من نزد رسول خدا (ص) نشسته بودم و کسی دیگر با ما نبود مگر خدای عز و جل پس او گفت علی می خواهی سرور پیران بهشتی را بتو بشناسانم که روز قیامت از همه آنان نزد خدا مقام و منزلتی بلندتر دارند؟ گفتم آری بجان تو ای رسول خدا (ص) گفت این دو مرد آینده اند .

علی گفت من نگاه کردم بوبکر و عمر (ض) را دیدم سپس دیدم رسول خدا(ص) لبخندی زد و آنگاه چین بر پیشانی افکند تا پای به مسجد نهادند بوبکر گفت ای رسول خدا چون ما به سرای بوحنیفه نزدیک شدیم بر روی ما لبخند زدی و سپس چین بر پیشانی افکندی، ای رسول خدا این را چه سبب بود؟ رسول خدا (ص) گفت چون شما به کنار سرای بوحنیفه رسیدید ابلیس به شما برخورد و در روی شما نگریست و سپس هر دو دست خود را بر آسمان برداشت، شما او را نمی دیدید و سخنش را نمی شنیدند ولی من هم او را می دیدم و هم سخنش را می شنیدم که دعا می کرد و می گفت بار خدایا من از تو درخواست می کنم که به آبروی این دو مرد سوگند مرا به شکنجه ای که برای دشمنانشان آماده کرده ای شکنجه نکن بوبکر گفت ای رسول خدا کیست که ما را دشمن دارد با آنکه ما بتو گرویدیم و به تو یاری کردیم و آنچه از نزد خدای جهانیان آوردی به آن اعتراف کردیم گفت آری ای ابوبکر در آخر الزمان گروهی آشکار شوند که ایشان را، رافضیان گویند، حق را طرد و رفض می کنند و قرآن را به گونه ای نادرست تاویل می نمایند، خدای عزو جل آنان را در کتاب گرامی

ص: 194

خود همانجا یاد کرده که می گوید: کلمه ها را از معانی آن می گردانند او گفت ای رسول خدا کسیکه ما را دشمن دارد خدا او را چه کیفری می دهد گفت ابوبکر برایت همین بس که ابلیس - که خدای تعالی لعنتش کند - از خدا امان می خواهد که او را به کیفری است که برای دشمنان شما آماده کرده کیفر نکند گفت ای رسول خدا این کیفرکسی است که ما را دشمن دارد ولی پاداش کسی که ما را دوست دارد چیست رسول خدا (ص) گفت باید خود شما ارمغانی از کارهاتان به آنان بدهید بوبکر (ض) گفت ای رسول خدا من خدا و فرشتگان او را گواه می گیرم که 1/4از پاداش همه کارهایم را از آغاز مسلمانی ام تا پایان عمر به آنان اهدا می کنم عمر (ض) گفت ای رسول خدا من نیز همین طور، رسول خدا (ص) گفت این را بخط خودتان بنویسید . علی کرم الله وجهه گفت: بوبکر دواتی شیشه ای بگرفت و رسول خدا (ص) به او گفت بنویس او نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم چنین گوید بنده خدا - عتیق بن ابی قحافه که من خدا و رسول او و همه مسلمانان حاضر را گواه گرفتم که 1/4 ازپاداش همه کارهایم را از آغاز مسلمانی ام تا پایان عمر بخشیدم به کسانی که مرا در زندگانی این جهان دوست دارند . و این دستخط را نیز برای همین نگاشتم.

گفت: سپس عمر نامه را بگرفت و مانند آن را بنگاشت و چون قلم از نگارش فراغت یافت جبرئیل (ع) فرمود آمد و گفت ای رسول خدا پرودگار ترا سلام می رساند و با درودو احترام، ترا ویژه می دارد و می گوید: آنچه دو دوستت نوشته اند بده . رسول خدا (ص) گفت: آن همین است جبرئیل آن را بگرفت و به آسمان برد وسپس به نزد رسول خدا (ص) برگشت و رسول خدا (ص) او را گفت جبرئیل آنچه گرفتی از من کجا است؟ گفت آن نزد خدای تعالی است که خدا نیز زمینه آن را گواهی کرد و حاملان عرش و من ومیکائیل و اسرافیل را نیز بگواهی گرفت و خدای تعالی گفت: آن نزد من خواهد بود تا بوبکر و

ص: 195

عمر درروز قیامت به وعده ای که دادند وفا کنند .

عمده التحقیق از عبیدی مالکی ص 107 - 105

امینی گوید: من نمی خواهم در تخطئه این روایت که به افسانه های داستانسرایان و قصه های پنداری می ماند سخن دراز کنم زیرا هربخشی از آن گواهی راستین است بر نادرستی اش .

من نه در سالخوردگی آن دو پیرمرد با انگشت نهادن بر آنچه درج 5 ص 313 ط 2 گذشت چون و چرا می کنم- که به رسول خدا بسته اند گفته: علی این دو پیرمرد را دوست می داری؟- و نه با پیش کشیدن آنچه در 119 تا 121 از همین جلد گذشت - که ابوبکر رادر بهشت ریشی هست و آنجا هیچکس صاحب ریش نیست مگر او و ابراهیم خلیل - و نه با دست آویز گردانیدن آنچه در ص 119 گذشت - که رسول خدا ریش بوبکر رامی بوسید و نه با انگشت گذاشتن بر آنچه در ص 143 تا 162 گذشت - که در روز کوچیدن پیامبر (ص) بمدینه بوبکر پیرمرد بود و پیامبر جوان - و نه با پیش کشیدن آنچه در ص 162 تا 164 گذشت که بوبکر از پیامبر هم بزرگ تر بوده - و نه با دست آویز گردانیدن آنچه در ذیل شماره 13 گذشت که او سالخورده ترین یاران پیامبر بوده .

ونمی پردازم به گفتگو در پیرامون کیفردشمنان بوبکر و عمر و اینکه چرا بایدحتی بیش از عذاب کسی باشد که در برابر خدای پاک گردنکشی و سرپچیی نموده با او کینه ورزیده و از فرمان وی سر تافته و از کسانی است که تا روز وقت معین مهلت یافته و بندگان خدا را گمراه می سازد و از راه راست بدر می برد .

و در این هم چون و چرا نمی کنم که چگونه درست می نماید که ابلیس از عذابی که برای دشمنان آندو آماده شده بخدا پناه می برد؟ مگر خود، آندو را دوست می دارد؟ اگر آری برای چه؟ یا مگر بگونه ای که همه ایمان آوردگان

ص: 196

بخدا را دشمن می دارد آندو را نیز دشمن می دارد؟ پس دعا برای چه؟ و چه فایده ای برای او دارد با این که خود از کیفر دشمنان آندو آگاه است و خود آندو را دشمن می دارد و همیشه مردم را بدشمنی با آن دو تشویق می نماید .

خامه ام نیز به سوی آن دوات شیشه ای که سند آن ارمغان پنداری به آن نگاشته شده دراز نمی شود مبادا بشکندو امت مسلمان از آن توشه گران بی بهره بماند .

و از گزارشگران آن سخنان خنده آور نمی پرسم که آن همه گواهی هائی که خدا و امین وحی او و میکائیل و اسرافیل و حاملان عرض نموده اند برای چه بوده و خدای پاک را چه نیاز که در نوشتن آن سند چنان محکم کاری ها و احتیاط نماید و چه اهمیتی داشته است که خدا آنرا پیش خود نگهدارد تا بوبکر و عمر در روز قیامت به آنچه گفته اند وفا کنند .

ونمی گویم که چرا پیشوایان و حافظان حدیث این منقبت بزرگ بوبکر را تا روزگار عبیدی مالکی - قرن 11 - یاد نمی کردند با آنکه در لابلای آن، هم نوید بزرگی است برای دوستداران آن دوپیرمرد و هم راهنمائی امت است به آنچه رهائی و رستگاری و پاداش یافتن ایشان به 1/4 از کارهای آندو - در آن است و چرا آن همه پاسداران از رساندن این همه خیرات به مردم دریغ وزریدند و عبیدی همه را لو داد؟

من این ها را نمی پرسم ولی اکنون با من بیائید تا معنی آیه کریمه را که در این داستان درباره رافضیان شمرده از خود قرآن در بیاریم که در دو جای آن وجود دارد:

1- بعضی از آن ها که دین یهود دارند کلمه ها را از معانی آن می گردانند می گویند شنیدیم و نافرمانی کردیم سوره نساء آیه 46

2- خدا از پسران اسرائیل پیمان گرفت و از آنها دوازده مراقب برانگیختیم و خدا گفت من با شمایم اگر نماز بپا داشتید و زکات دادید و بفرستادگان من

ص: 197

گرویدید و تقویتشان کردید وخدا را وامی نیکو دادید گناهان شما را می پوشانم و در بهشت ها که جوی هادر آن روان است داخلتان می کنم و هر که پس از این کافر شود میان راه گم کرده است و بسزای پیمان شکنی شان لعنتشان کردیم و دل هایشان سخت کردیم تا کلمه ها را از معانی آن می گردانند و از آنچه بدان پندشان داده اند قسمتی را از یاد برده اند سوره مائده آیه 12 و 13

آیا از این تحریف و دستبرد به شگفت نمی آئی که آنچه رادر نص قرآن حکیم بعنوان تحریف یهودیان و بنی اسرائیل در کلام خدا شمرده است به کسانی نسبت داده که هنوز بوجود نیامده بودند و مادر روزگار باید بعدها آنان را بزاید . از رسول خدا (ص)دور است که چنان سخنانی گفته باشد و این ها را کسانی بر زبان آورده اند که در پرتگاه های کین توزی و هوس ها و دلبخواه ها سرنگون شده بودند و آمده اند این زشتی ها را به گروهی از مومنان بسته اند که از پیامبر درستکار پیروی کرده و به راه راست افتاده اند و به سخنان پاکیزه راه یافته و به راه خدای ستوده راه یافته اند و آنکه بدین خداچنگ زند راستی که به راه راست راه یافته است .

ابوبکر در قاب قوسین

گزارش بما چنان رسید که پیامبر (ص)چون به جائی رسید که تا بارگاه قرب خدای تعالی به اندازه دو کمان یا کمتر بود هراسی او را گرفت که آوای بوبکر (ض) را شنید و دلش آرام گرفت و به آوای دوستش انسی پیدا کرد .

گزارش بالا را عبیدی مالکی در ص 154 از عمده التحقیق آورده و گفته این یکی از کرامات بوبکر صدیق است که ویژه او (ض) می باشد .

امینی گوید: آن هراس برای چه بوده و آن دلگرمی از چه؟ مگر او (ص) در بارگاه پروردگار نبوده و مگر جز این بوده که او تنها به خدا انس می گرفت و روان پاک او در همه لحظه ها گرایش به وی داشت؟ پس چگونه وقتی

ص: 198

به آنجا بار یابد بیمناک شود . مگر نه آنجا نزدیک ترین جایگاه بوده است به پیشگاه خدای پاک که کسی جز او (ص) را به آنجا راه نبوده تا آنجا که جبرئیل امین هم از گام نهادن به آن مرز خودداری کرده و گفته اگر فراتر آیم به آتش خواهم سوخت چون خدای تعالی او (ص) را بدانجا برکشید و رنگی از پاکی و قداست خدائی بر او زدتا آمادگی یابد که فیض اقدس را بپذیرد . آیا آنجا برای کسی همچون او (ص) هراسی تواند بود که آوای بوبکرآن را فرو نشاند و آیا او (ص) در جایگاه به درآمدن از خویش حتی نیم نگاهی هم جز به سوی خدا - که شکوه اوبزرگ است - داشته است تا به آواز دیگران مانوس شود؟ نه بخدا دل پیامبر (ص) جز خدا را بخویش راه نمی داده به او انس داشته و به نعمت های وی دلش آرامش می یافته پس هیچکش دیگر را به آن راه نبوده است تا در آرامش آن جای پائی داشته باشد و خداوند برای هیچ مردی در درون وی دو دل ننهاده، به راستی که او را در افق و چشم انداز بزرگ دیده و به بنده خود وحی کرده آنچه وحی کرده و قلب وی آنچه را بدید تکذیب نکرد چرا با پیامبر درباره آنچه می بیند مجادله می کنید یکبار دیگر نیز او را دید نزدیک به آخرین درخت کنار نه دیده اوخیره گشت و نه منحرف شد و شمه ای از آیه های بزرگ پروردگارش را بدید و روان ارجمند او همیشه آرامش خود را از پروردگارش می گرفت تا آنجا که با این سخن از سوی خدای پاک وی را ندا در دادند . ای روان آرامش یافته به سوی پروردگارت به گونه ای برگرد که او از تو خشنود است و تو از وی خرسند.

این از ارج روایت در عالم واقعیت اما گزافگویان در برترخوانی، خوش داشته اند که آن را - هر چند زنجیره اش بریده - از فضائل خلیفه بشمارند .

دین و گوش و چشم آن

از زبان حذیفه بن یمان (ض) گزارش کرده اند که گفت: از رسول خدا (ص)

ص: 199

شنیدم می گفت بر آن شده ام که مردانی را به این سوی و آن سوی فرستم تا کارهای شایسته و بایسته را بمردم آموزند همچنانکه عیسی پسر مریم حواریان را برای همین برنامه ها می فرستاد . گفتندش با عمر و بوبکر چگونه ای؟ گفت من از آندو بی نیاز نیستم زیرا آندو همچون چشم و گوش دینند .

این گزارش را حاکم در ج 3 ص 74 مستدرک آورده و گفته " این حدیثی است که تنها حفص بن عمر عدنی از زبان مسعر بازگو کرده " ولی ذهبی در فشرده همین کتاب آنرا بی پایه شمرده .

امینی گوید: نسائی گفته: حفص بن عمر موردوثوق نیست و ابن عدی گفته: بیشتر احادیثش با اخبار راجح و مشهور ناسازگار است و ابن حبان گفته او از آن ها بوده که زنجیره گزارش ها را دیگرگون می نموده و روا نیست احادیثی را که تنها او آورده بنیاد استدلال گیریم و ابن معنی گفته: مردی بد کنش بوده که مورد وثوق نیست و مالک بن عیسی گفته بی ارزش است و عقیلی گفته: حدیث هایش اباطیل است و احمد گفته او با حماد در بلاهائی که بر سر حدیث آورد همدست است و ابو داود گفته حدیث وی نکوهیده است و دار قطنی گفته: حدیث وی سست است و متروک، نیرومند نیست .

این ها تازه در صورتی است که سخن کسانی را بپذیریم که گویند او حفص ابن عمر بن دینار ایلی نبوده و اگر او باشد که به گفته ابن عدی همه احادیثش چه از نظر سند چه از نظر متن نکوهیده و ضعیف شمردن آن ها بهتر است و ابو حاتم گفته: پیری دروغ پرداز بوده و عقیلی گفته او از زبان شعبه ومسعر و مالک بن مغول و امامان گزارش هائی یاوه نقل کرده و ساجی گوید: اودروغ می گفته و ابو احمد حاکم گفته از سر احادیثش باید گذشت .

ص: 200

این بود حال و روز سند روایت . و ای کاش می دانستم کدام کار بایسته و شایسته بوده که اگر بفرض پیامبر آن دو مرد را می فرستاده می توانستند بمردم بیاموزند؟ و چه فتوائی می دادند درباره کلاله وارث جد و جده و تیمم و شکیات نماز و مسائل دیگری که پاره ای از آن ها را در جلد ششم عربی و پاره ای دیگر را در جلد سیزده از ترجمه فارسی مطرح کردیم و چه پاسخی داشتند در برابر پرسش هائی که مردم پیرامون آیات قرآن می نمودند با آنکه آندو حتی از فهم پاره ای از الفاظ و واژه های آن در می ماندند چه رسد به معانی دشوار و پیچیده؟

وانگهی چگونه نیازهای رسول خدا (ص) به یاری آندوبرآورده می شده و بر چه مبنائی آندو گوش و چشم دین بشمار می آمده اند آیابا آن دلاوری هاشان در نبردها؟ یا با آن دست و دل بازی هاشان در بحران های اقتصادی؟ یا به بینا دلی شان درکارها؟ یا به آن دانش سودمندشان در زمینه قرآن و سنت؟ یا به موقوف بودن دعوت اسلام در مرکز آن به آندو؟ یا به وابستگی اجرای احکام به آن دو؟ سرگذشت نامه ها را بخوان و سپس پاسخ بده .

در ج 5 ص 325 از زبان مقدسی آوردیم که این روایت: بوبکر و عمر همچون گوش و چشم اسلام هستند از ساخته های ولید بن فضل خبرساز است .

و ابو عمر در استیعاب - 146 / 1 - گزارشی بی زنجیره ای درست درباره بوبکر و عمر آورده که پیامبر گفت " این دو نسبت به من همچون چشم و گوش هستند نسبت به سر " آنگاه می نویسد اسناد آن ضعیف است، زیرا ابو عبد الله یعیش بن سعید ما را خبر داد که ابوبکر بن محمد بن معاویه ما را گفت که جعفر بن محمد فریابی گفت که عبد السلام بن محمد حرانی گفت که ابن ابی فدیک گفت که مغیره بن عبد الرحمن گفت که مطلب بن عبد الله بن حنطب از زبان پدرش از جدش آورده است که پیامبر گفت. . . " و این خبر به جز این، اسناددیگری ندارد و مغیره بن عبد الرحمن نامبرده نیز همان حزامی است که گزارش هایش سست است و با مغیره مخزومی که از فقیهان صاحب رای بوده دو تا است (الخ) و باز ابو عمر در ج 1 ص 348 می نویسد

ص: 201

زنجیره این حدیث آشفته است و استوار نیست و در اصابه 299 / 2 آمده که این حدیث درباره بوبکر وعمر: " این دو، چشم و گوش هستند " به گفته ابو عمر حدیثی درهم برهم است و استوار نیست .

می گویم: در اسناد یاد شده آن نام چندین میانجی دیگر راهم می بینیم که یا ناشناخته اند یا حدیثشان سست است و سستی سند تنها بخاطر وجود مغیره نیست بلکه ابن معین درباره آن گوید بی ارزش است و نسائی هم آن را نیرومند نمی شمرده تهذیب التهذیب 266 / 10

بوبکر و پایگاه او نزد خدا

از زبان ابن عباس گزارش کرده اند که بوبکر با پیامبر (ص) در غار ثور بود که به سختی تشنه اش شد درد دل به نزد پیامبر (ص) برد پیامبر (ص) به او گفت برو انتهای غار و سیراب شو بوبکر گفت پس رفتم انتهای غار و آنجا آبی آشامیدم شیرین تر از انگبین و سپیدتر از شیر و خوشبوتر از مشگ . سپس نزد پیامبر (ص) بازگشتم پرسید نوشیدی گفتم آری گفت ابوبکر ترا نویدی ندهم؟ گفتم چرا ای رسول خدا گفت به راستی خدای تبارک و تعالی فرشته ای را که به کار گذاری جوی های بهشت گماشته بود بفرمود تا رشته ای از جوی بهشت فردوس به انتهای این غار بکشد تا بوبکر از آن بنوشد گفت ای رسول خدا آیا مرا نزد خدا چنین پایگاهی هست پیامبر (ص) گفت آری و برتر از آن . سوگند به آنکه مرا به راستی به پیامبر برانگیخت اگرکسی به اندازه 70 پیامبر کار نیک داشته باشد ولی ترا دشمن گیرد پایش به بهشت نخواهد رسید

الریاض النضره 71 / 1 مرقاه الوصول ص 114

امینی گوید چگونه این روایت درست تواند بود با آنکه حافظان حدیث و پیشوایان تاریخ وسرگذشت نگاران، آن را ندیده اند در حالیکه چنان گزارش سترک و معجزه بزرگی در آن بوده؟ پس اگر خبر آن راپیش روی خود می یافته اند

ص: 202

باآن اهتمامی که به گردآوری دلایل بر نبوت محمد و معجزه های او داشته اند چرا از آن چشم پوشیده اند تا نه در هیچیک از " اصل های حدیث " یافت شود و نه در هیچیک از سرگذشت نامه ها و تنها سیوطی آن را در الخصایص - 187 / 1 - بیارد و بنویسد: ابن عساکر بازنجیره ای بی پایه آن را گزارش کرده است .

تازه چرا گزارش آن تنها از زبان ابن عباس آمده است که اندکی پیش از هجرت در دره ابوطالب زائیده شد و هنگام پناه بردن پیامبر به غار بیش از یک دو سال نداشت و گزارش خود را هم معلوم نکرده که از که گفته و در آن غار هم جز پیامبر (ص) و دوست همراهش کسی دیگر نبوده پس گزارشی که خود آندو تن درباره آن رویداد داده اند کجا رفته و آن همه صحابه دیگر کجا بودند که آنرا بشنوند . آیا برازنده است که یک خردمند یا حافظ بیاید و چنین گزارش بی پایه ای را مسلم انگارد و در ردیف مناقب یاد کند؟

آری اینان درباره دوستی بوبکر و رفیقش گزارش هائی دارند که بداستان های خیالی می ماند و با دست کسانی که در فضیلت تراشی بدنده گزافگوئی افتاده بودند درهم بافته شده و این هم نمونه: 1 - بی زنجیره ای درست اززبان عبد الله بن عمر آورده اند که پیامبر گفت چون بوبکر زاده شد همانشب خداوند نگاهی از فراز، به بهشت عدن افکند و گفت به عزت و جلال خودم سوگند که هیچکس را نگذارم گام در تو نهد مگر این مولود را دوست دارد . این گزارش چنانچه در ج 5 ص 300 ط 2 گذشت از ساخته های احمد بن عصمه نیشابوری است 2 . - بی زنجیره ای درست از ابو هریره گزارش کرده اند که پیامبر گفت: در پاتین ترین آسمان ها80000 فرشته اند که از خداوند برای دوستان بوبکر و عمر آمرزش می خواهند و در آسمان دوم 80000 فرشته اند که دشمنان بوبکر و عمر را نفرین می فرستند .

ص: 203

این گزارش نیز بر بنیاد آنچه در ج 5 ص 300 ط 2 آوردیم از بزگ ترین آفاتی است که ابو سعید حسن بن علی بصری به جان احادیث انداخته

3- بی زنجیره ای درست از انس گزارش کرده اند که پیامبر گفت:

در هر شب جمعه خدای تعالی100/000 کس را از آتش دوزخ می رهاند مگر دو کس را که هر چند در جرگه امت من در می آیند ولی از ایشان نیستند و خداوند آندو را - همراه با کسانی از بجا آرندگان گناهان کبیره که در طبقه ایشانند - آزاد نمی کند و می گذارد که در میان بت پرستان در بندهای استوار و آهنین بمانند . آندو دشمنان بوبکر و عمرند و در جرگه مسلمانان نیستند بلکه تنها از جهودان این امت به شمار می آیند . الخ

- چنانچه در ج 5 ص 303 ط 2 گذشت، گزارش بالا از ساخته های ابوشاکر برده متوکل است .

4- از انس گزاش کرده اند که یک یهودی به نزد بوبکر شد و گفت سوگند به آنکه موسی را برانگیخت و با وی به سخن پرداخت البته من ترا دوست می دارم بوبکر از خوارا نگاشتن یهودی سربر نداشت پس جبرئیل بر پیامبر (ص) فرود آمد و گفت ای محمد خدای علی اعلی ترا سلام می رساند و می گوید به یهودی بگو که خدا روی او را از آتش بگردانید . الحدیث . گزارش را بخوان و پس از نگریستن در قرآن و اندیشه درآیاتی که درباره کیفر کافران فرود آمده داوری نمای . گزارش از ساخته های ابو سعید بصری است . برگردید به ج 5 ص 301 ط 2

5- بی زنجیره ای درست از عبد الله بن عمر گزارش کرده اند که پیامبر گفت خدا مرا بفرمود تا 4 کس را دوست دارم ابوبکر، عمر، عثمان، علی، این گزارش نیز از بلاهائی است که بر بنیاد آنچه در ج 5ص 310 ط 2 گذشت سنجری بجان دین انداخته .

6- بی زنجیره ای درست از ابوهریره گزارش کرده اند که پیامبر از علی پرسید آیا این دو پیرمرد را دوست داری گفت آری ای رسول خدا گفت دوستشان

ص: 204

بدار تا ببهشت درآئی این هم از ساخته های اشنانی است چنانکه در ج 5 ص 313 ط 2 گذشت .

7- بی زنجیره ای درست از جابر گزارش کرده اند که پیامبر گفت: هیچ مومن بوبکر و عمر را دشمن ندارد و هیچ منافق آندو را دوست نگیرد .

این هم از ساخته های معلی طحان است برگردید به ج 5 ص 323 ط 2

8- بی زنجیره ای درست از بوهریره گزارش کرده اند که پیامبر گفت اینک جبرئیل از سوی خدا مرا خبر می دهد که هیچ کس جز مومن پرهیزکار بوبکر و عمر را دوست نگیرد و هیچ کس جز منافق نگون بخت او را دشمن ندارد .

این نیز چنانچه در ج 5 ص 326 ط 2 گذشت از ساخته های ابراهیم انصاری است

9- بی زنجیره ای درست از ابو سعید گزارش کرده اند که پیامبر گفت هر که عمر را دشمن دارد مرا دشمن داشته برگردید به 329 / 5 ط 2

10- از زبان علی بی زنجیره ای درست آورده اند که پیامبر گفت: خداوند در لوح محفوظ برای شما - بوبکر، عمر، عثمان، علی را می گوید - پیمان گرفته که هیچ کس جز مومن پرهیزگار شما را دوست ندارد و هیچکس جز منافق نگون - بخت شما را دشمن نگیرد . چنانچه در ج 5 ص 326 ط 2 گذشت این گزارش هم از ساخته های ابراهیم انصاری است .

11- بی زنجیره ای درست از علی گزارش کرده اند که پیامبر درباره بوبکر گفت هر که مرا دوست دارد باید او را دوست گیرد و هرکه بزرگداشت مرا خواهد باید او را بزرگ دارد . خصوصیات این گزارش هم در ج 5 ص 355 ط 2 گذشت.

12- بی زنجیره ای درست از انس گزارش کرده اند که پیامبر گفت عرش خدا 360 پایه دارد و هر پایه آن 60/000 برابر جهان است و میان هر دو پایه 60000 سنگ است که هر سنگ آن 60000 برابر دنیا است و درهر سنگ 60000 عالم است و هر عالم 60000 برابر همه آدمیان و دیوان است و خدای تعالی ایشان

ص: 205

را الهام کرده که تا روز قیامت برای دوستان بوبکر و عمر آمرزش بخواهند و دشمنان آندو را نفرین فرستند .

گویا کسی که این روایت خرافی را درهم بافته عدد 60000 را با دیدی ویژه می نگریسته که موجودات پنداری را بر بنیاد آن عدد نهاده و بهر حال که این ها هیچ نیست مگر آفت هائی که به جان دین انداخته اند و کیان؟ همان کسان که پروای درست و خطاب سخن ندارند و در برابر حقایق استوار به گزافگوئی در برترخوانی ها می پردازند، با این همه، ما با پرداختن به شرح و بسط زمینه آن تحریک احساسات نمی کنیم و داوری در پیرامون آنرا به مغز پژوهشگران آزاده و هوشیار می گذاریم .

پیامبر از بوبکر و عمر یاری می گیرد

از ابو اروی دوسی آورده اند که گفت من نزد پیامبر (ص) نشسته بودم که بوبکر و عمر (ض) بیامدند رسول خدا (ص) گفت ستایش آن را که مرا بدست شما یاری کرد .

امینی گوید: گزارش بالا را حاکم در مستدرک 74 / 3از طریق کسی - ابن ابی فدیک -آورده که هر چند ابن معین او را مورد وثوق می شمارد ولی ابن سعد سخن او را حجت نمی شمارد و تازه او گزارش را از:

عاصم بن عمر بن حفص بن عاصم بن عمر بن خطاب گرفته است که احمد و ابن معین و ابو حاتم و ابن عدی، احادیث وی را ضعیف می شمرند و فروی گفته: نیرومند نیست و جوزجانی گفته حدیثش سست است و بخاری گفته: حدیثش نکوهیده است و ترمذی گفته: او متروک است، و مورد وثوق نیست و ابن حبان گفته او را تخطئه کرده و با وی مخالفند و هم گوید احادیثش بسیار نکوهیده است و از

ص: 206

مردان موثق احادیثی نقل می کند که به احادیث استوار ماننده نیست و روا نیست که آنها را زمینه گفتگو گیریم مگر در جائی که با احادیث مردان موثق سازگارباشد . و ابن جارود گفته: حدیث او حجت نیست، و احمد بن صالح که او را مورد وثوق شمرده از این لحاظ مورد اعتراض نسائی واقع شده و تازه او گزارش را از:

سهیل بن ابی صالح گرفته که به گفته ابن معین حدیث او حجت نیست و ابو حاتم گفته حدیث وی سرمایه استدلال را نشاید . و ابن حبان گفته او را خطا کار می شمارند وابن ابی خیثمه از زبان یحیی آورده: همیشه اهل حدیث از احادیث وی می پرهیزند . و عقیلی از زبان یحیی آورده که او صالحک است و در احادیث وی جای نکوهش است و تازه او حدیثش رااز زبان محمد بن ابراهیم بن حارث مدنی آورده که گرچه تعدادی او را مورد وثوق می شمارند ولی امام حنبلیان احمد گوید: در حدیث او چیزی ناپسند هست و احادیث نکوهیده یا ناپسندی روایت می کند حدیث یاد شده را ابن حجر نیز در اصابه ج 4 / ص 5 یاد کرده و سست شمرده .

این کوتاه سخنی بود درباره میانجیان زنجیره حدیث و چنانچه می بینید، متن آن هم برترین نمونه گزافگوئی است .

اشباح پنجگانه از زادگان آدم

از انس بن مالک گزارش کرده اند که گفت: شنیدم رسول خدا (ص) می گفت جبرئیل مرا خبر کرد که چون خدای تعالی آدم را بیافرید و روح در بدن او دمید مرابفرمود تا سیبی از بهشت برگیرم و آن را در گلوی وی بفشارم من نیز آن را در دهان وی فشردم پس خداوند تو را - ای محمد - از همان چکه نخست

ص: 207

بیافرید و بوبکر را از چکه دوم و عمررا از چکه سوم و عثمان را از چهارم وعلی را از پنجم آدم گفت اینان کیستندکه گرامی شان داشته ای خدای تعالی گفت اینان پنج شبح هستند از زادگان تو و هم گفت اینان از همه آفریدگانم نزد من گرامی ترند. جبرئیل گفت چون آدم از فرمان پروردگارش سر پیچید گفت پروردگارا تو را به آبروی این شبح های پنجگانه ای که ایشان را برتری داده ای توبه ام را بپذیر و خدا نیز بپذیرفت

این را حافظ محب الدین طبری در الریاض النضره 30 / 1 آورده و ابن حجر نیز در صواعق - ص 50 - آنرا از ریاض محب طبری نقل کرده و گفته: درستی آن به گردن وی است .

امینی گوید چه دور مسافتی است میان آنکس که روا می دارد آدم - نخستین پیامبران -چون خواهد برای پذیرش توبه اش وسیله ای بدرگاه خدای تعالی برانگیزد در کنار توسل به برترین پیامبران و سرورجانشیان ایشان (ع) به مردمانی معمولی متوسل شود و میان آن کس که توسل را از اصل منکر است - برای هر کس که باشد و بهر کس که باشد - و حتی توسل آدم به نبی اعظم (ص) را هیچگونه ارج و ارزشی نمی نهد، آن نخستین کس چنین روایتی را صحیح می انگارد که سیوطی در داوری خود آن را دروغ و ساختگی شمرده و چنانچه در کشف الخفاء آمده ابن حجر نیز با نقل داوری او به آن خرسندی داده هر چند که در صواعق خود آن را در فضایل خلفایاد کرده و پنداشته است که دست روزگار پس از وی کسی را بر نمی انگیزد که او را بپای حساب کشد، عجلونی نیز در کشف الخفا 233 / 1 در دروغ و ساختگی بدون آن با ایشان همداستان شده و می نویسد: ابن حجر هیثمی از سیوطی نقل کرده که این حدیث، دروغ و ساختگی است .

تازه متن روایت هم روشن ترین گواه است بر این داوری جز این که کسانی که به گزافگوئی در فضیلت خوانی افتاده اند آن را آفریده اند تا در برابر

ص: 208

روایتی به مقابله وادارند که درباره این آیه رسیده: فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه سوره بقره

آن چنین است که به گزارش الدر المنثور - 60 / 1 - دیلمی در مسند الفردوس با زنجیره خود از علی روایت کرده که گفت پیامبر (ص) را پرسیدم این که خدا گوید: (فتلقی . . . علیه = پس آدم از سوی پروردگارش کلماتی دریافت کرد که با گفتن آن توبه اش پذیرفته آمد) چه معنی دارد . گفت خداوند آدم را در هند فرود آورد و حواء را در جده - تا آنجا که گفت - تا خدا جبرئیل را بسوی او فرستاد و گفت ای آدم آیا تو را بدست خود نیافریدم آیا از روح خود در تو نومیدم آیا فرشتگانم را در برابر تو بسجده نیافکندم آیا کنیز خود حوا را بهمسری تو در نیاوردم گفت آری گفت پس این گریه چیست گفت چه مرا از گریه باز می دارد؟ با آنکه از نزدیکی درگاه خدای رحمان بیرونم افکندند . گفت پس این کلمات را بگو که خدا توبه تو را می پذیرد و گناهت را می آمرزد بگو: بار خدایا از تو درخواست می کنم بحق محمد و آل محمد - ای خدای پاک که جز تو خدائی نیست که من بد کردم و بر خویش ستم روا داشتم - که مرا بیامرز زیرا تو آمرزنده مهربانی . این بود کلماتی که آدم فرا گرفت

و ابن النجار از ابن عباس گزارش کرده که گفت رسول خدا (ص) را پرسیدم آن کلمات چه بود که آدم از پروردگارش فرا گرفت و با گفتن آنها آمرزیده شد . گفت وی از خدا درخواست کرد که به حق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین توبه مرا بپذیر او هم بپذیرفت

الدر المنثور 60 / 1

بنابر آنچه در ینابیع الموده ص 239 آمده این گزارش را فقیه ابن مغازلی نیز در مناقب خود آورده است .

و هم ابو الفتح محمد بن علی نطنزی متولد در 480 در کتاب خود الخصایص آورده است که ابن عباس گفت چون خدا آدم را بیافرید و از روح خوددر او دمید

ص: 209

او به عطسه افتاد و گفت خدای را ستایش . پروردگارش او را گفت: پروردگارت ترا بیامرزد و چون فرشتگان را در برابر او بخاک افکند پرسید پروردگارا آیا آفریدگانی هم آفریده ای که از من نزد تو دوست تر باشند؟ گفت آری و اگر آنان نبودند تو را نمی آفریدم گفت پروردگارا پس ایشان را به من بنمای خداوند به فرشتگان پرده دار، وحی کرد که پرده ها را بردارند چون برداشتند ناگاه آدم 5 شبح را در پیشاپیش عرش دید گفت پروردگارا اینان کیانند؟ گفت ای آدم این پیامبر من محمد است و این امیرمومنان علی پسر عموی پیامبر من و جانشین او است و این فاطمه دختر پیامبر من است و این دو نیز حسن و حسین دو پسر علی و دو فرزند پیامبر منند سپس گفت ای آدم آنان فرزندان تواند او از این سخن شاد شد و چون آن لغزش از وی سر زد گفت پروردگارا از تو بحق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین درخواست می کنم که مرا بیامرزی . خدا او را بیامرزیدو همین است که خدای تعالی گفته " و آدم از پروردگارش کلماتی فرا گرفت " زیرا کلماتی که آدم از پروردگارش فراگرفت این بود " خدایا بحق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین که مرا بیامرزی"و خدا نیز او را بیامرزید .

کسی که می پندارد آدم، خلفا را بدرگاه خدا شفیع برده باید گزارش معروفی را بنگرد که با سند صحیح درباره توسل عمر - یکی از همان خلفا - به عباس - عموی پیامبر (ص) رسیده است و کی؟ در نماز طلب باران، زیرا هنگامی که خشکسالی گریبان مردم را گرفت او به نماز باران بیرون شد و گفت بار خدایاما به آبروی عموی پیامبرت از تو درخواست می کنیم که سختی و گرسنگی و خشکسالی را از سرما دور کنی و ما را با باران سیراب کنی عباس گفت پروردگار هیچ بلائی از آسمان فرود نمی آید مگر بخاطر گناهی، و از میان نیز نمی رود مگر با توبه، این گروه بخاطر خویشاوندی من با پیامبرت بوسیله من روی بدرگاه تو آورده اند واینک دست های گنهکارمان را بسوی تو برداشته و پیشانی را برای توبه به آستان تو نهاده ایم تو شبان و سرپرست مائی و گمشده ها را بحال خود رها

ص: 210

نمی کنی و چارپای شکسته اندام را با حال تباه در خانه رها نمی کنی، خردان سست و ناتوان گردیدند و بزرگتران بدحال و اندک مال شدند، درد دل ها بالا گرفت و تو از آشکار وپنهان آگاهی بار خدایا پیش از آنکه با نومیدی از درگاه تو بهلاکت افتند ایشان را در پناه خودت پناه ده زیرا جز گروه کافران از رحمت تو نومید نمی شوند .

هنوز سخن وی به پایان نیامده بود که آسمان همچون ریسمان ها نرم و سست شد، ابری پدید آمد و از آسمان قطره های درشت و پیاپی باریدن گرفت ومردم آغاز کردند به تبرک جستن به عباس و مسح کردن او و می گفتند: گوارا باد تو را ای ساقی دو حرم (مکه و مدینه) پس حسان بن ثابت گفت:

خشکسالی ما طولانی شده بود که پیشوا (عمر) دعا کرد

و به آبروی چهره درخشان عباس که بزرگ قوم بود ابرها ما را سیراب کرد .

همان عموی پیامبر و برادر پدرش

که تنها او - و نه دیگرمردم - این آبرو را از وی به میراث برده بود .

خدا به آبروی او شهرها رازنده کرد

تا پس از همه نومیدی ها، کران تا کران سرسبز و شاداب گردید .

و هم ابن عفیف نصری گفت:

همیشه عباس پسر شیبه در مواقعی که روزگار بر مردم سخت و دیگرگون شود همچون درفش راهنمائی است به سوی هدف و مقصود .

مردی است که در پاسخ آواز او - و آنگاه که با دعای مسلمانی، خدای را بخواند -

آسمان درهای خود را می گشاید

ون خدا را همراه با سپاهیانی بزرگوار بخواند که نشان لشگریان را نیز برخود دارند،

ص: 211

درهای آن به روی او گشوده می شود .

عموی پیامبر است . نه هیچکس مانند برادرزاده او است

و نه در میان گروه ها عموئی چون خودش توان جست .

روزی که او در جایش ایستاد قریش بدانست که:

با داشتن چنین فردی در میان خود بر همه قبائل برتری دارد .

و هم شاعر هاشیمان گفته:

هم رسول خدا از ما است و هم شهیدان و گواهان

و هم عباس که با آبروی خود باران را از دل ابر به ریختن واداشت .

و هم عباس بن عتبه بن ابی لهب گفت:

به آبروی عموی من بود که خدا حجاز و اهل آن را با ابر سیراب کرد .

همان گاه که عمر موی سپید او را وسیله درخواست باران گرفت

همیشه در خشکسالی ها روی به عباس داشت

و چندان بر سر این کار پایداشت تا بسی نگذشت که باران بارید ن گرفت

رسول خدا از ما است و میراث او در میان ما .

آیا بالاتر از این نیز افتخاری برای افتخار کنندگان هست؟

اکنون آیا این مردی که عباس را شفیع خود می گرداند همان کسی است که در حدیث ساختگی اشباح در کنار صاحب رسالت و سرور جانشینان (ص) قرار داشته و آدم به او متوسل شده؟ و آیابا آنکه در میان آفریدگان خدای پاک، پیامبران و رسولان اولوالعزم و اوصیاء و فرشتگان و مقربان هستند بازهم او و دو رفیقش - پس از پیامبر - به اعتراف آفریننده شان گرامی ترین آفریدگان خدایند؟

ص: 212

پس چرا این مرد، خدا را بحق خود قسم نداده؟ و با اینکه خودش از عباس و از پدر او آدم و از همه فرزندان او و بگیر وبیا . . . نزد خدا گرامی تر بود چرا دست به دامن او شد؟ مگر او عباس - وتنها او و بس - را از این لحاظ مستثنی می شمرده و او را - نزد خدا - هم از خود گرامی تر می دانسته و هم از همه کسانی که خود نزد خدا از ایشان گرامی تر است؟

من نمی دانم چه بگویم و تو خود زمینه ای پهناور داری تا سخن حق را بگوئی و آنچه وجدان آزاده ات تو را به آن راه می نماید بپذیری و بگوئی چگونه در حدیث اشباح، سه خلیفه را نزد خدا از همه آفریدگان او گرامی تر شمرده اند با آنکه چنانکه گفتیم در میان ایشان پیامبران و رسولان هستند و اوصیا و اولیا و فرشتگان؟ و چگونه پدر آدمیان و پیامبر معصوم بکسانی همچون بوبکر و دو رفیق او متوسل می شود و ایشان همان هایند که می شناسیمشان و سرگذشت نامه هاشان را در برابر خود می بینیم . و چگونه اینان در ردیف نبی اعظم و داماد او قرار میگیرند که به گفته قرآن کریم در حکم جان پاک اواست و به نص نامه ارجمند خدا از هر گناهی پاک بوده؟ چگونه آنان می توانند در برتری های آفرینش خود با آن دو یکسان باشند تا کسی بیاید و آبروی آنان را نیز در کنار آندو وسیله و شفیع خود گرداند . من گمان ندارم کسی از پیروان این دار و دسته بیاید و با گزارشگران آن دروغ در پندارهای بی بنیادشان همصدا شود آری چون گزافگوئی شان در فضیلت تراشی بی نهایت است این همصدائی دور نیست منتها به دنبال آن مانند ابن حجر می نویسند: خوب و بد آن بگردن گزارشگرانش

اینک بسراغ آن یکی برویم که توسل را از اصل منکر است و در برابر آن افراط، راه تفریط پیش گرفته و همین راه، او را در گل و لای وامانده ساخته و در پرتگاه نادانی سرنگون افکنده و مانند قصیمی آمده است و منکر روایتی صحیح شده که از طریق عمر بن خطاب (ض) رسیده که او گفت رسول خدا (ص) گفت چون از آدم آن لغزش سر زد گفت پروردگارا از تو درخواست می کنم که بحق محمد

ص: 213

مرا بیامزری خدا گفت ای آدم چگونه محمد را شناختی با آنکه هنوز او را نیافریده ام گفت پروردگارا از این روی که چون مرا با دو دست خویش بیافریدی و از روح خود در من دمیدی سر برداشتم و دیدم بر روی پایه های عرش نوشته شده بود لااله الاالله محمد رسول الله و دانستم که تو نام هیچکس را به نام خود نمی افزائی مگر دوست ترین آفریدگانت باشد به نزد تو . خدا گفت ای آدم راست گفتی براستی او دوست ترین آفریدگان من است به نزدمن، مرا بحق او بخوان که تو را آمرزیدم و اگر محمد نبود تو را نمی آفریدم .

این گزارش را هم بیهقی در دلائل النبوه آورده است و هم حاکم درمستدرک 615 / 2 - که جداگانه نیز درست بودن آن را اعتراف کرده - و هم طبرانی در معجم صغیر و هم بو نعیم دردلائل و هم - چنانچه در الخصایص آمده- ابن عساکر و سبکی نیز در ص 120 از شفاء السقام جداگانه داوری خود را به درست بودن آن بر زبان آورده 0 و هم قسطلانی در مواهب 16 / 1 و هم سمهودی در وفاء الوفاء 419 / 2 و هم زرقانی در شرح مواهب 62 / 1 و هم عزامی در فرقان القرآن ص 117 و سیوطی نیز در ج1 ص 6 از الخصایص الکبری آنرا از زبان تعدادی از حافظان بازگو کرده است .

صیمی که پا جای پای ابن تیمیه نهاده در رد این حدیث صحیحی که از پیامبر رسیده در الصراع 593 / 2 می نویسد: درخواست از خدا اگر با سوگنددادن او به آبروی پیامبر یا به آبروی کسی دیگر از پیامبران و نیکان همراه باشد از نظر دین چندان ارزش عملی ندارد که موجب شود این درخواست، کاری شایسته و نیک شمرده شود چه رسد که خود وسیله ای گردد برای آمرزش کامل و گذشتن خدا از گناهان . این که کسی بگوید " خدایا از تو می خواهم به آبروی فلان مرد یا زن " چه کار شایسته ای در آن هست که گوینده آن ازآمرزیدگان گردد؟ آمرزش تنها

ص: 214

برای آمرزش خواهنده است .

و هم می نویسد: اما کلمات خالی هیچ ارزشی درپیشگاه خدا ندارد و هرگز هم به آن هانمی نگرد چه رسد که آن ها را کاری بشمارد که گناهان و لغزش های گران رابکاهد چه ارج و ارزشی دارد که کسی بگوید " از تو بحق محمد درخواست می کنم که مرا بیامرزی " تا خدا در پاسخ وی بگوید چون مرا بحق او سوگند دادی البته ترا آمرزیدم . کسانی این عقیده را دارند و این سخنان را بر زبان می رانند که از همه مردم نادان تر باشندو سست ایمان تر و با پرهیزگاری و برتری کمتر از همه و دورتر از همگان از درگاه خدا و از خشنودی او و ایشان بر خلاف میلشان با این سخنان هرگز شایسته آمرزش و گذشت از گناهان و چشم پوشی از آن و رسیدن بخشنودی خدا نیستند بلکه شایسته آنند که خدا از آنان کینه کشد و همه را براند و با عذابی دردناک و رنج آور کیفر کند، این سخنان و این گونه توسل ها - کم باشد یا زیاد - هیچ فایده ای بحال ایشان ندارد و ما شک نداریم که آمرزیده شدن گناه آدم تنها بخاطر توبه او و بازگشتن وی بسوی پروردگارش بوده و بخاطر این که از گناه خویش دست کشید و پوزش و آمرزش خواهی را ازهمه دل و خرد و روان وی توان یافت اما این که از خدا به حق کسی درخواست آمرزش کرده باشد این کار نزد خدا هیچ ارج و ارزشی ندارد تا وی بدان پردازد. پایان

ما در پاسخ این ناآگاه بی نام و ننگ آزمند و بد زبان تنها همان کلمه بدرود را بر زبان می رانیم که قرآن پاسخ آنان شناخته است زیرا وی در این یاوه گوئی ها دنباله رو استادش ابن تیمیه است که او نیز پاسخ خود را از گروهی از پیشوایان و حافظان حدیث گرفته است آن هم با سخنانی گسترده که ما از همه آن ها به یادآوری سخن سبکی بسنده می کنیم . درص 121 از شفاء السقام می نویسد: ابن تیمیه گوید: آنچه در داستان آدم آمده است که وی به حق پیامبر متوسل شده پایه ای ندارد و هیچکس آنرا از وی (ص) با زنجیره هائی نقل نکرده است که بتوان بر آن اعتماد

ص: 215

کرد و آنرا معتبر شمرد و گواه آورد . سپس ابن تیمیه مدعی می شود که آن دروغ است و در این زمینه سخن را بسیار دراز کرده چندانکه در لابلای آن جز پندار بی پایه و دروغ چیزی نتوان جست و اگر می دانست که حاکم درداوری های خود آن را صحیح شمرده چنین سخنانی نمی گفت یا دست کم به پاسخ اومی پرداخت و من بگمانم اگر این حدیث با زنجیره آن هم به او رسد میانجی گزارش آن عبد الرحمن بن یزید را به باد نکوهش می گیرد و ما گوئیم که در صحیح شمردن حدیث، متکی به سخن حاکم هستیم و تازه عبد الرحمن بن یزید در ضعیف القول بودن به آن حدی که وی ادعا می کند نمی رسد و چگونه مسلمانی را سزد که بر نهی از این کار بزرگ، گستاخی نماید که نه خرد آن را مردود می شمارد و نه دین . و درباره آن چنین حدیثی هم وارد شده آنچه درباره توسل جستن ابراهیم و نوح و پیامبران دیگر بجز ایشان نیز رسیده مفسران آورده اند و ما از همه آن ها به این یکی بسنده کردیم چون هم نیکو است و هم حاکم آن را صحیح شمرده و در این زمینه نیز هیچ فرقی نیست که این گونه اعمال را توسل بنامیم یا یاری خواهی یا شفیع آوردن یا بزرگداشت . و کسی که به این گونه دعا می کند در حقیقت از پیامبر (ص) چیزی نمی خواهد و به او پناه نمی برد بلکه او را وسیله ای قرار می دهد برای آنکه خدا دعایش را مستجاب کند و با روی آوردن به سوی اواز خدا پناه می خواهد الخ .

ا خود نیز در پیرامون این موضوع در ج 5 ص 143 تا 156 سخنانی آوردیم . مراجعه کنید .

بوبکر بهترین کسان است در همه آسمان ها و زمین

از زبان بوهریره آورده اند که رسول خدا (ص) بوبکر وعمر از انبیا و مرسلین که بگذریم از همه اهل آسمان ها و زمین و از همه اولین و آخرین بهترند .

ص: 216

این گزارش را ابن حجر در ص 45 از صواعق به نقل از حاکم و ابن عدی آورده و خطیب نیز در تاریخ خود ج 5 ص 253 آنرا گزارش کرده و مطابق عادت خود درنقل مناقب دو خلیفه، از نقطه ضعف هائی که در سند آن بوده کمترین سخنی نگفته با آن که یکی از میانجیان گزارش: جبرون بن واقد افریقی است که محمد بن داود قنطری آن را از زبان وی بازگو کرده ذهبی در میزان می نویسد: جبرون متهم به حدیث سازی است زیرا اوبوده که با کم آزرمی از سفیان گزارش کرده، راوی حدیث از زبان وی نیز محمد بن داود قنطری است که از قول ابو هریره - بی زنجیره ای درست - آورده اند که پیامبر گفت بوبکر و عمربهترین اولین هستند . جبرون تنها کسی است که این حدیث و حدیث پیش از آن راروایت کرده و هر دو ساختگی است و ابن حجر نیز در ج 2 ص 94 از لسان می افزاید: از ابن عدی رسیده که گفت برای جبرون جز همین دو حدیث، حدیث دیگری نمی شناسم و این دو را نیز ندیده ام که جز محمد بن داود کسی از او روایت کرده باشد و هر دو نیز نکوهیده است .

و ذهبی در زندگی نامه محمد بن داود می نویسد او از زبان جبرون افریقی دو حدیث باطل آورده که ابن عدی آن را در زندگی نامه جبرون یاد کرده و گفته محمد تنها کسی است که آن را از زبان او آورده .

و ابن حجر می نویسد - لسان 161 / 5 - گمان می کنم این آفت از سوی جبرون به حدیث خورده باشد و مولف آن کتاب، هر دو حدیث را در زندگی نامه وی آورده و آشکارا هر دو را ساختگی می شمارد و می گوید معروف است که سازنده آندو جبرون است .

مینی گوید: آیا شایسته است که کسی همچون این دو ابطال کننده احادیث، چنین گزارشی باطل را روایت کند که سازنده آن معتقد بوده است بوبکر و عمر را باید هم بر فرشتگان مقرب و معصوم که در آسمان ها هستند برتری داد - با آنکه سرور ایشان امین وحی - جبرئیل - در میان آنان است - وهم بر کسانی که نزدیکی

ص: 217

و تقرب ایشان به آستان خدا ثابت است، از دوستان خدا بگیر تا برگزیدگان او و جانشینان پیامبران - من نمی دانم که آندو با چه چیزی بر همه اینان برتری یافته اند؟ آیا با دانشی که از سراپای ایشان می جهیده؟ - که چون و چند آن را دریافته ای - یا برای معصوم بودن آندو از گناهان؟ - که نه تو چنین اعتقادی درباره ایشان داری ونه سرگذشت نامه آندو که در تاریخ آمده راه می دهد که چنین اعتقادی داشته باشی و آنگاه معصوم بودن فرشتگان، روشن و بی چون و چرا است ومعصوم بودن جانشینان پیامبران هم با دلائل صحیح، واجب شناخته شده و تقرب کسانی از نزدیکان درگاه خداوند - همچون لقمان و خضر و ذالقرنین - از مطالبی است که نیازی بدلیل جداگانه ندارد - یا برای هراسی بوده که در پیشبرد آئین خدا در دل های دشمنان می افکندند و برای رنجی بوده که در راه دین برده و کوشش های بسیاری که بر خود هموار ساختند؟ سخن درست در همه این زمینه ها بر هیچکس پوشیده نیست تو دست خود را بر هر فضیلتی که میخواهی بگذار که خواهی دید در هیچکدام از آن فضایل، آندو تن چیزی بیش از بسیاری از صحابه و شاگردانشان و دیگران ندارند چه رسد به بزرگانی که یاد کردیم . ولی چه باید کرد که

گزافگوئی در فضیلت تراشی، آدمی را بر آن می دارد که چنان سخنانی بگوید . تو هم بگذارش تا بگوید زیرا حقایق آشکار، نابودی پذیر نیست و بنیادهای نهاده شده همیشه پشتوانه استواری است.

پاداش پیامبر و بوبکر

از زبان علی بن ابیطالب آورده اند که گفت شنیدم رسول خدا (ص) به ابوبکر می گفت ابوبکر خداوند به من پاداشی برابر با پاداش همه آن کسان داده است که از آغاز خلقت آدم تا هنگام بعثت من باو گرویده اند و خداوند به تو پاداشی برابر با پاداش همه آن کسانی داده است که از آغاز بعثت من تا روز رستاخیز به او گرویده اند .

ص: 218

چنانچه در ریاض النضره - 129 / 1 - آمده این گزارش را خعلی و ملا آورده اند . خطیب بغدادی نیز در تاریخ خود - 53 / 5 - آن را از طریق احمد بن محمد بن عبید الله، م ابوالحسن تمار مقری آورده و می نویسد: وی مورد وثوق نیست و احادیثی باطل روایت کرده و من با ابو القاسم ازهری که درباره او مذاکره می کردم گفتم من او را ضعیف القول می دانم چون گزارش های نکوهیده ای در میان حدیث هایش هست وی گفت آری او هم مانند ابوسعید عدوی است .

امینی گوید: ابو سعید عدوی همان حسن بن علی عدوی بصری شیخ کم آزرم دروغ پرداز است که حدیث می ساخته و ما سرگذشت او را در ج 5 ص 224 ط 2 در ضمن سلسله خبرسازهاآوردیم پس اینکه ازهری درباره ابوالحسن تمارگوید او هم مثل ابو سعید است می خواهد اشاره کند که او نیز دروغ پرداز و خبرساز بوده .

یکی دیگر از میانجیان زنجیره گزارش ابو معاویه ضریر است که به تندروی تندروی در شیعیگری - شناخته شده و یعقوب بن شیبه گوید: وی مورد وثوق است ولی گاهی کاستی های حدیث ها را پنهان می داشته - میزان الاعتدال 382 / 3 و یکی دیگر ابوالبختری است که این حدیث را از علی گزارش کرده و سلمه بن کهیل گوید همه احادیث ابو البختری نیکو است مگر آنچه از زبان علی آورده که ضعیف است - میزان الاعتدال 344 / 3.

این حال و روز زنجیره گزارش بود اما درباره متن آن هم وجدان آزاده ات بهترین داور است .

دوستی و سپاسگزاری واجب بر توده مسلمان

از زبان سهل بن سعد آورده اند که گفت رسول خدا (ص) گفت دوست داشتن بوبکرو سپاسگزاری از وی بر پیروانم بایسته است .

گزارش بالا را خطیب بغدادی در تاریخ خود 453 / 5 از طریق عمر بن

ص: 219

ابراهیم کردی آورده و گوید این حدیث را تنها عمر آورده که از سر احادیثش باید گذشت و ذهبی هم در میزان الاعتدال 249 / 2 آن را آورده و گوید این حدیث بسیار نکوهیده است .

و باز خطیب بغدادی در تاریخ خود 73 / 5 از طریق عمر کردی آن را به این عبارت آورده به راستی از میان همه مردم کسی که با یاری های خود و با آنچه در دست داشت به من نیکوئی کرد بوبکر صدیق است پس دوست داشتن و سپاسگزاری و نگهداری او بر پیروانم لازم است .

امینی گوید: این روایت از ساخته های عمر کردی است، دار قطنی گوید وی دروغگو و پلید بوده و خطیب گفته: موثق نیست و گزارش های نکوهیده از زبان بزرگان نقل می کند برگردید به آنچه در ج 5 ص 246 ط 2 درباره سلسله ای از دروغگویان گذشت .

و شگفت آنکه خود خطیب با آنکه در سر گذشت کردی چنین سخنی درباره او گفته می بینی در همان تاریخ خود به هنگام نقل روایت بالا گویا دیگر زبانش بند می آید، که یکبار آن را آورده و از نقطه ضعفی که در آن بوده سخنی نگفته و یک کلمه بر زبان نیاورده است که ساختگی بودن آن را برساند و بار دیگرنیز به همین اندازه اکتفا می کند که بنویسد: گزارش آن تنها از راه عمر رسیده و - چنانچه در جای دوم می نویسد - غیر عمر از او موثق تر است . و همه این زمینه ها را تنها برای آن چیده که آنچه را آشکار است از دیده خوانندگان پوشیده دارد و حقایق استوار را به گونه ای دیگر نماید و از همین روی است که پس از چندی صفوری می آید و در ج 2 ص 186 نزهه المجالس، روایت را همانند اخبار مسلمه یاد می کند .

بوبکر در کفه ترازو

چنانچه در مرقاه الوصول ص 112 آمده حکیم ترمذی آورده است که

ص: 220

رزق الله بن موسی باجی بصری ما را گزارش کرد از زبان مومل به اسماعیل عدوی بصری و او از زبان حماد بن سلمه و اواز زبان سعید بن جمهان بصری و او از سفینه برده ام سلمه که گفت: چون رسول خدا (ص) نماز بامداد را می گزارد روی به یارانش می کرد و می گفت کدامیک از شما دیشب خوابی دیده اید؟تا یکروز که نماز بامداد را بگزارد روی بیاران کرد و پرسید کدامیک از شما دیشب خوابی دیده اید . مردی گفت ای رسول خدا من دیدم که گویا ترازوئی از آسمان آویختند و ترا در یک کفه آن نهادند و بوبکر را در کفه دیگر پس توبر بوبکر چربیدی پس تو را برگرفتند وبوبکر را بجای خود نهادند سپس عمر راآوردند و در کفه دیگر نهادند و او رابه ابوبکر سنجیدند پس بوبکر بر عمر بچربید آنگاه عمر را بجای خود رها کرده ابوبکر را برگرفتند و عثمان را آورده و بجای وی در کفه دیگر گذاشتند پس عمر بر عثمان بچربید و سپس عمر رابرگرفته و عثمان را بجای خود رها کردند و علی را آوردند و در کفه دیگرنهادند پس عثمان بر علی بچربید و آنگاه ترازو را بر داشتند، رسول خدا(ص) از شنیدن این خواب چهره اش دگرگون شد و سپس گفت سی سال خلافت پیامبرانه است و سپس پادشاهی

میانجیان زنجیره گزارش:

1- رزق الله بصری متوفی 256 یا 260 . اندلسی گفته هر چند او خود نیکمردی بی عیب است ولی احادیثی نکوهیده روایت کرده تهذیب التهذیب 2273 / 3

2- مومل عدوی بصری متوفی206 . وابو حاتم گفته راستگو بوده و در سنت سرسختی داشته ولی بسیار جاها لغزیده و بخاری گفته حدیث وی نکوهیده است و یعقوب بن سفیان گفته شیخی جلیل و سنی است که شنیدم سلیمان بن حرب ستایش های نیکوئی از او می کرد، و استادان ما سفارش او را بسیار می کردند مگر این که حدیث او به حدیث یارانش نمی ماند و اهل دانش باید از پذیرفتن حدیثش باز ایستند زیرا او از استادان موثقش احادیثی نکوهیده نقل کرده و

ص: 221

این سخت تر است زیرا اگر او این سخنان نکوهیده را از مردان ضعیف القول نقل می کرد او را معذور می داشتیم و ساجی گفته هر چند راستگو است ولی بسیار جاها لغزیده و پندارهائی بی پایه دارد که شرح آن بدرازا می کشد، و ابن سعد و دار قطنی گفته اند وی بسیار می لغزیده و مروزی گفته هر گاه حدیثی را تنها او روایت کرده باشد باید در پذیرفتن آن متوقف شد و باز ایستاد زیرا او حافظه بسیار بدی داشته و لغزش های فراوان کرده

میزان الاعتدال 221 / 2، تهذیب التهذیب 3 381 / 10

3- سعید بن جمهان بصری متوفی . 136 ابو حاتم گفته: حدیث وی را باید نوشت ولی نشاید پشتوانه روشنگری گرفت . و ساجی گفته: حدیث وی شایسته پیروی نیست . میزان الاعتدال 377 / 1 تهذیب التهذیب 14 / 4

امینی گوید: وای بر کم فروشان آنانکه چون از مال مردم برای خود بردارند پیمانه را تمام می گیرند و چون از مال خود برای ایشان بکشند و پیمانه کنند به آنان زیان می زنند آیا اینان گمان نمی برند که در روزی بزرگ برانگیخته خواهند شد؟ همان روزکه مردم در برابر پروردگار جهانیان می ایستند . این ترازوئی که بصری هاآورده اند و از آسمان بصره آویخته شده، چشمه ای در منجم آن است و اصلاهم میزان نیست تا دو کفه اش هماهنگ باشد زبانه آن هم کجی دارد، بگو آیابرابرند کسانی که می دانند و آنان که نمی دانند؟ بگو آیا کور و بینا برابرند یا آیا روشنی و تاریکی با یکدیگر برابر است؟

در ترازوی دادگری و انصاف چگونه رسول خدا (ص) را - با آن برترین پایگاهها - در یک کفه می نهند و پسر بوقحافه را - که جز بوبکر چیزی نیست در کفه دیگر؟ کدام خوی های بزرگوارانه و کدام روحیات پاک و کدام منش های برتر و کدام حکمت های علمی یا عملی و کدام دانش ها و آگاهی ها پیشرو و کدام بینائی نافذ وکدام و کدام . . . در کفه ای که بوبکر باشد هست تا او را در برابر پیامبر نهند؟ و آیا این سنجش را اصلا وجدان و منطق می پذیرد تا

ص: 222

بگوئیم یکی از دو کفه ترازو بر دیگری چربیده است؟ این گروه را چه شده است که هیچ سخنی را در نمی یابند.

وانگهی چه شده که بوبکر بر عمر چربیده با آنکه این دو در همه فضائلی که در روزهای زندگانی داشته اند نظیرهمدیگرند مگر اینکه فتوحات عمر و دستی که در گستردن قلمرو اسلام در گوشه و کنار جهان داشته فراموش شدنی نیست و برای همیشه در صفحات تاریخ یاد آن خواهد رفت پس، از این نظر اگر با ترازوئی غیر معیوب بسنجش پردازیم فضیلت رجحان از آن اوست - نه بوبکر -

و چه شده که میان نبی اعظم وامیرمومنان در این ترازو و سنجش، جدائی افتاده با آنکه بنص قرآن کریم او روان وی (ص) است و بداوری نامه ارجمند خدا از همه گناهان بدور است وارث دانش او است و دروازه شهر حکمتش، همتای قرآن است و جانشین پیامبر اسلام بدلیل آنکه پیامبر (ص) فرمود: من دو جانشین میان شما می گذارم نامه خدا و عترت - اهل بیت - خودم کدام فضیلت بزرگ در عثمان بوده است که آن را در ترازو نهند و به یاری آن، وی را از علی که دومی رسول خدا (ص) در برتری های اوست برتر انگارند؟ من نمی دانم

وانگهی اگر سخنی که در اینجا به رسول خدا (ص) بسته اند درست باشد نماینده سرنوشتی گریز ناپذیر است از سوی خدای تعالی، و نشانه ای برخواست او در رعایت شایسته ترین نظام ها، در این حال پس چرا بخاطر آنچه خدای پاک تقدیر کرده و خواسته و دوست داشته چهره او (ص) دگرگون شود با آنکه خود هیچ هدفی نداشت مگر یا دست یافتن به آنچه خوشنودی وی در آن است و یا خواندن مردم به سوی آن و آگاهی دادن به ایشان در زمینه آن . آیا این ها با معصومیت وی ناساز نیست و با پایگاه برترش تناقض ندارد؟ ولی چه کنیم که تندروی در فضیلت تراشی نظایر این کارها را درست می شمارد، ما از خدائیم و به سوی او باز می گردیم .

پدر هیچ کدام از مهاجران جز بوبکرمسلمان نشد
اشاره

ابن منده و ابن عساکر از زبان عایشه (ض) آورده اند که گفت پدر هیچکس

ص: 223

از مهاجران، مسلمان نشد مگر بوبکر تاریخ الخلفا از سیوطی ص 73

و محب طبری در ریاض خود ج 1 ص 47 از زبان واحدی - و البته بدون زنجیره ای درست و پیوسته - از زبان علی بن ابیطالب آورده است که درباره بوبکر گفت: پدر و مادر وی اسلام آوردند و جز او هیچیک از مهاجران صحابه را این فضیلت دست ندادکه پدر و مادرش اسلام آرند . این گزارش را قرطبی در تفسیر خود - 194 / 16 آورده است . گروهی از متاخران - مانند شبلنجی و امثال او - نیز این حدیث را گرفته و آن از جمله مناقب بوبکر که مورد اتفاق است شمرده اند .

امینی گوید: ما زبان علی و عایشه راپاک تر از آن می شماریم که بگفتن چنین دروغی آشکار باز شود که تاریخ بر خلاف آن گواهی می دهد و سرگذشت صحابه مهاجر، آن را تکذیب می نماید و تنها دوستی پنهان در دل ها بوده که گزارشگران این دروغ را کور و کر کرد تا سخنی را که در لا به لای کتاب ها آمده نشوند، در گفتار خود از میانه روی بدور افتند و بی آنکه پروائی از سرانجام سخن خویش بدارند در برترخوانی ها به دنده گزافگوئی افتندآیا دانش ایشان به همین اندازه است یا دانسته و آگاهانه بر خدا دروغ می بندند؟

چنانچه در سیره ابن هشام 117 و 79/ 2 آمده: مظعونیان که تیره ای از جمحیان بودند و جحشیان رثاب زاده که هم پیمانان امویان بودند و بکیریان که تیره ای از بنی سعد بن لیث - هم پیمانان بنی عدی بن کعب - بودند همگان با دارائی ها و کسان خودبه مدینه مهاجرت کردند و در خانه هاشان در مکه بسته شد و کوچیدن ایشان کار را به آنجا رساند که هیچکس در خانه هاشان نماند . اکنون یا این همه خاندان های بزرگ و پر جمعیت، همه زنانشان بیوه و نازا بودند؟ یا هیچیک از فرزندانشان همسر و پدر و مادری نداشتند؟ یا همه پدران مردانی بی فرزند بودند؟ خدا دوستی را از میان ببرد که چگونه آدمی را کور و کرمی سازد .

اینک با من بیائید تا برگی چند از زندگی نامه مهاجران را بخوانیم: این

ص: 224

عمار بن یاسر از بزرگ ترین مهاجران است که پدر و مادرش در جرگهء نخستین کسانی اند که در راه اسلام زیر شکنجه جان سپردند. بنابر آنچه در تهذیب التهذیب 7/408 آمده مسدد گوید: در میان مهاجران هیچکس نبود که پدر و مادرش هر دو مسلمان باشند مگر عماربن و این گزارش نه تنها آن گزارش ساختگی را تکذیب می کند بلکه مسلمان شدن پدر و مادر بوبکررا نیز نفی می نماید.

و این عبدالله بن جعفر است که پدر وی کوچید و عبدالله و دو برادر او محمد و عون نیز همراه با مادرشان اسماء بنت عمیس با او بودند. این عمرو بن ابان سعید اموی از مهاجرین است که پدرش در خیبر با رسول خدا (ص) بود و مادرش فاطمه بنت صفوان نیز مسلمان شد. و این هم خالد بن ابان اموی برادر عمرو بن ابان نامبرده است. و این هم ابراهیم بن حارث بن خالد تمیمی است که با پدرش و مادرش ریطه بنت حارث بن جبله به هجرت پرداخت.

و این تهم حاطب بن حارث جمحی ا زمهاجران است که پدرش و هم مادرش - فاطمه بنت مجلل - با او به هجرت پرداختند.

و این هم حطاب بن حارث جمحی است که با پدر و مادر و برادرش - حاطب - و همسر خود فکیهه بنت یسار - به مهاجرت دست زد.

و این هم حکیم بن حارث طائفی است که با زنش و فرزندانش هجرت کرد و پدر و مادر او که هردو نیز مسلمان بودند با وی هجرت کردند.

و این خزیمه بن جهم بن قیس عبدری است که با پدرش و برادرش - عمرو- و مادرشان ام حرملة بنت عبدالاسود به هجرت دست زد.

و این هم جابربن سفیان بن معمر جمحی است تکه خود و پدر و مادرش حسنه کوچیدند.

و این هم جناده بن سفیان بن معمر جمحی است که خود و پدر و مادرش با برادرش جابر نامبرده کوچیدند .

ص: 225

و ابن سلمه بن ابی سلمه بن عبد الاسد مخزومی است که پدرش هجرت کرد و پس از او هم مادرش -ام سلمه که بعدها همسر پیامبر (ص) شد - با پسر خود سلمه هجرت کرد .

و این هم جناب بن حارثه بن صخر عذری است که پدرش مسلمان شده خود بمدینه هجرت کرد .

و این هم حارث بن قیس سهمی است که با پسرانش - حارث و بشر و معمر هجرت کرد . پس آنان از مهاجراتند و پدرشان حارث نیز از مسلمانان و مهاجران است .

و این هم سائب بن عثمان بن مظعون جمحی از مهاجران است که پدرش نیز از بزرگان مهاجران بوده

و این هم سلیط بن سلیط بن عمرو عامری است، که چون عمر گفت: جوانمردی را بمن بنمائید که خود و پدرش از مهاجران باشند او را بوی نمودند .

و این هم عبد الرحمن بن صفوان بن قدامه است که خود و پدرش ازمهاجرانند

و این هم عبد الله بن صفوان بن قدامه است که خود و پدرش ازمهاجرانند

و این هم عامر بن غیلان بن سلمه ثقفی است که خودش به سوی رسول خدا کوچیده و پدرش نیز مسلمان بود .

و این هم عبد الله بن بدیل بن ورقاء خزاعی از مهاجران است که پدر او نیز از بزرگان صحابه بوده .

و این هم عبدالله بن ابی بکر بن ابی قحافه از مهاجران است که پدرش نیز از مهاجران بود و جدش و جده اش - ام الخیر - نیزمسلمان شدند . - البته به پندار خود اینان ولی درباره مسلمانی این جد و جده بعدا سخن خواهیم راند

و این هم عبد الله بن عمر بن خطاب است که خود و پدرش هر دو از مسلمانان مهاجر بودند .

و این هم محمد بن عبد الله بن جحش از کسانی است که خود و پدر و مادرش

ص: 226

از مهاجران بودند .

و این هم عبد الله بن مطلب بن ازهر است که خود و پدرش از مهاجران بودند

و این هم معمر بن عبد الله بن نضله است که خود و پدرش از مهاجران بودند

و این هم مهاجر بن قنفذ بن عمیر قرشی تیمی از پیشگامان در اسلام و مهاجران است که پدر وی هم از صحابه به شمار می آید .

و این هم موسی بن حرث بن خالد قرشی تیمی است که خود و پدرش هردو از مهاجران بودند .

و این هم نعمان بن عدی بن نضله قرشی تیمی است که خود و پدرش هر دو از مهاجران بودند .

برگردید به سیره ابن هشام ج 1 و 2، طبقات ابن سعد، تاریخ طبری، استیعاب، اسد الغابه، کامل از ابن اثیر، تاریخ ابن کثیر، عیون الاثر از ابن سید الناس، الاصابه، تهذیب التهذیب، سیره حلبی .

و شاید کاوشگران در لابلای سرگذشت نامه ها وکتابهای تاریخ و زندگی نامه های گسترده، بسیاری همانند اینان را بیابند که خود از مهاجران بودند و پدرشان یا پدر و مادرشان هم مسلمان بودند پس آنچه محب طبری و سیوطی و دنباله روهای آندو آورده اند که از میان همه صحابه، تنها ابوبکر بوده که پدرش یا پدر و مادرش افتخار مسلمانی یافته اند و هم آنچه به مولانا امیرمومنان بسته اند جز دروغی برخاسته از ریشه نادانی نیست که آن هم از تندروی های آشکارشان در فضیلت باقی سرچشمه می گیرد .

مسلمان شدن پدر و مادر بوبکر
اشاره

اکنون با من بیائیدتا مسلمان شدن پدر و مادر بوبکر را به بررسی گذاریم تا دریابیم که آیا به راستی آندو اسلام آوردند (گذشته از آنکه گفتیم آندو تن، تنها پدر و مادری نبودند که خود اسلام آوردند و فرزندشان از مهاجران بود) یا

ص: 227

آنکه اصلا مسلمانی شان را نیز هیچکدام از آگهان گزارش نکرده و این گزارش نیز همانند مسلمان شدن پدر و مادر برخی دیگر از مهاجران، چون و چرا پذیر است که اعتقاد به آن را کسانی که در فضیلت تراشی تند می رفته اند درهم بافته اند .

مسلمانی پدر بوبکر

درباره مسلمانی بوقحافه می گویند که او در روز فتح مکه مسلمان شد و پسرش بوبکر او را به نزد رسول خدا (ص) آورد و در تمام طول زندگی وی نیز جز یکبار در همین سال و همین روز نتوانسته بود او را به نزد رسول خدا (ص) بیارد و اکنون ما همه آنچه را که درباره آوردن او به نزد رسول رسیده یاد می کنیم و گزارش های رسیده در این باره را نیز به دو بخش می کنیم، نخست آنچه را که اشاره ای به مسلمان شدن بوقحافه ندارد می آریم و سپس آنچه را اشاره به مسلمان بودن او دارد .

بخش نخست

1- حاکم در مستدرک 245 / 3 آورده است که ابو عبد الله محمد بن احمد، قاضی بن قاضی از زبان پدرش و او از زبان محمد بن شجاع و او از زبان حسین بن زیاد و او از زبان ابو حنیفه و او اززبان یزید بن ابی خالد گزارش کرده است که انس (ض) گفت گویا من ریش بوقحافه را می بینم که از شدت سرخی به هیزم ریزه درخت عرفج می ماند پس رسول خدا (ص) گفت اگر پیرمرد را درخانه اش رها می کردیدم خود به احترام بوبکر به نزد او می شدیم .

حاکم از نقطه ضعف هائی که در سند این روایت بوده سخنی نگفته و با آنکه بنابر عادتش در این کتاب، هنگام نگاشتن گزارش ها داوری خود را نیز درباره صحیح و غلط بودن آن ها می آرد ولی این جا چنان کاری نکرده و ذهبی نیز در فشرده کتاب او به راه وی رفته و همه این لا پوشانی ها نیز برای آنست که " احترام بوبکر " محفوظ بماند هر چند بر حق و حقیقت ستم شود و اینک حال و روز زنجیره آن در میانجیانش:

ص: 228

1- محمد بن شجاع بغدادی ابوعبد الله ابن ثلجی فقیه . امام حنبلیان احمد گوید: او بدعت گذار و هواپرست بوده و عبد الله بن احمد گوید ده روز پیش از آنکه قواریری بمیرد از وی شنیدم که هنگام یاد از ابن ثلجی می گفت او کافر است و هم گوید این سخن را برای اسماعیل قاضی باز گفتم او خاموش ماند و من باز گفتم لابد این نسبت را بخاطر سخنی که از وی شنیده به وی داده او گفت آری .

و زکریا ساجی گوید: ابن ثلجی دروغ پرداز بوده و برای باطل کردن حدیث رسول خدا (ص) در پی راهی می گشته تا با رد آن، مذهب خویش را یاری دهد و در منتظم آمده: . . . تا بوحنیفه و عقیده وی را یاری دهد .

و ابن عدی گفته احادیثی در تشبیه خدا به انسان می بافته و به اصحاب حدیث می بسته و به این گونه آنان را می آزموده است .

و ازدی گفته: او دروغ پرداز است و روایت از زبان وی روا نیست چون بد کیش بوده و از دین روی گردان .

و جوزجانی گفته: موسی بن قاسم اشیب گفته وی دروغگوی و پلید بوده

یکی دیگر از میانجیان زنجیره گزارش:

2- حسین بن لولوی کوفی است که یحیی بن معین گوید او دروغ پرداز بوده و ابن مدینی گوید: حدیث او را نباید نوشت

و محمد بن عبد الله بن نمیر گوید وی بر ابن جریح دروغ می بسته

و ابو داود گوید: او دروغگو و غیر موثق است .

وابو حاتم گفته: موثق نیست و دار قطنی گفته احادیث او ضعیف و متروک است

و نضر بن شمیل به مردی که کتاب های حسن را نوشته بود نوشت: به سوی شهر خویش شری را کشانده ای .

ص: 229

و ابو ثور گفته: دروغگوتر از لولوی ندیدم لغلغه زبانش این بود که من از ابن جریح شنیدم و او از عطاء که . . .

و احمد بن سلیمان گفته: روزی دیدمش در نماز بود و نوجوانی بیموی نیز کنار او در صف جای داشت و چون بسجده رفت دست خود را به سوی جوانک دراز کرد و گونه او را نیشگون گرفت من نیز احادیثش را بدور افکندم و از او روایت نمی کنم .

و ابن ابی شیبه گفته: ابو اسامه او را خبیث می نامیده .

و یعقوب بن سفیان و عقیلی وساجی گفته اند وی دروغ پرداز بوده

و نسائی گفته او نه موثق است و نه می توان وی را در نقل حدیث امین شمرد

این ها را بخوان و خود داوری کن و بگو آیا چنین نقطه ضعف ها در زنجیره حدیث یاد شده بر کسانی همچون حاکم و ذهبی پوشیده بوده؟ نه بخدا

2- حاکم در مستدرک 244 / 3 از زبان ابو العباس محمد بن یعقوب و او از زبان محمدبن اسحاق صغانی و او از زبان حسین بن محمد مروزی و او از زبان عبدالله بن عبد الملک فهری و او از زبان قاسم بن محمد بن ابی بکری و او از زبان پدرش آورده است که پدرش بوبکر (ض) گفت من پدرم بوقحافه را به نزد رسول خدا (ص) بردم او گفت چرا پیرمرد را رها نکردی تا ما به سراغ او رویم من گفتم بلکه او به آمدن نزدتو سزاوارتر است گفت: ما نیکی هائی را که از دست پسرش دیده ایم درباره او نگاه می داریم .

این گزارش را حافظ هیثمی در مجمع الزوائد 50 / 9 آورده و گفته: بزار آن را گزارش کرده و در میان میانجیان زنجیره آن عبد الله بن عبد الملک فهری است که نمی شناسمش و ذهبی در تلخیص المستدرک می نویسد گزارش های عبد الله نکوهیده است .

و ذهبی در میزان 55 / 2 و ابن حجر در لسان 311 / 2 می نویسند ابن حبان

ص: 230

گفته حدیث عبد الله به حدیث مردان موثق همانند نیست زیرا چیزهائی شگفت انگیز روایت می کند و عقیلی گفته: حدیث وی نکوهیده است و شایسته پیروی نیست و ابو زرعه گفته: حدیث وی سست است و باید بدیوار زد . و برقانی گفته از ابوالحسن درباره اوبپرسیدم و گفتم آیا موثق است گفت نه هیچ ارزشی هم ندارد . پایان .

یکی دیگر از میانجیان زنجیره این گزارش:

قاسم بن محمد است که آنرا از پدرش و او نیز از پدرش بوبکر آن را بازگو کرده با آنکه - چنانچه در صفه الصفوه از ابن جوزی 50 / 2 آمده - قاسم بن محمد در سال 109 و 108 در 70 یا 72 سالگی در گذشته و پدرش محمد نیز در سال 38 درگذشته پس قاسم در همان سال که پدرش محمد مرده بدنیا آمده و اگر هم سخن ابن سعد را بپذیریم که قاسم در سال 112 از هجرت در 70 سالگی در گذشته پس هنگام مرگ پدرش 4 ساله بوده و با این کیفیت چگونه می توانسته از پدرش روایت کند؟

و تازه این هم صحیح نیست که بگوئیم محمد بن ابی بکر از پدرش چیزی روایت کرده زیرا محمد در حجه الوداع - سال 10 هجری - متولد شدو پدرش در جمادی الاخر از سال 13 هجری درگذشت پس کسی که این روایت را بر وی بسته کجا می تواند آن را درست بنماید؟ ذهبی در تلخیص المستدرک در دنباله این روایت می نویسد: نه قاسم روایتی از پدرش یافته است و نه پدرش از بوبکر

3- حاکم در مستدرک 244 / 3 از زبان قاضی ابوبکر محمد بن عمربن سالم جعابی حافظ و او از زبان ابو شعیب عبد الله بن حسن حرانی باسناد خود از انس آورده است که گفت: بوبکر(ض) پدرش بوقحافه را در روز فتح مکه به نزد رسول خدا (ص) آورده رسول خدا (ص) گفت اگر پیرمرد را درخانه اش رها می کردی ما خود بنزد او می شدیم .

کاش می دانستم چه انگیزه ذهبی را بر آن داشته تا در برابر این گزارش جعابی تسلیم شود و نقطه ضعف آن آن را نگوید با آنکه خودش در میزان 113 /3

ص: 231

زندگی نامه او را آورده و بدینگونه او را به باد دشنام می گیرد: مردی زشت کردارو سست کیش بوده، و به گفته خطیب، احادیثی که غریب می نماید بسیار روایت کرده و شیوه او در شیعیگری مشهور است و ابن جوزی چیزی به او بسته که از آن بری است و از حاکم حکایت کرده که گفت: به دار قطنی گفتم: چنان خبر یافته ام که ابن جعابی پس از ما دگرگونی یافته گفت: چه دگرگونی ای هم گفتم این است فهم او در حدیث؟ گفت آری به خدا 20 حدیث از زبان خلیل بن احمد صاحب دانش عروض گزارش کرده و آن هم با زنجیره هائی که هیچیک از آنها بنیادی ندارد - تا آخر آنچه حضرات درسرگذشت او آورده اند - برگردید به تاریخ خطیب 26 / 3 منتظم از ابن جوزی 38 / 7 لسان المیزان 322 / 5 وانگهی مگر بر ذهبی و حاکم پوشیده مانده که به اتفاق مورخان، جعابی در سال 285 زاده شده و در سال 355 درگذشته در این هنگام چگونه درست است که بگوئیم او از ابو شعیب عبد الله بن حسن (که به گفته ذهبی در میزان الاعتدال در سال 292 درگذشته) حدیثی روایت و تازه این در صورتی است که زنجیره حدیث را با عبارت ذهبی در تلخیص المستدرک بپذیریم وگرونه بنابر عبارت حاکم، لفظ " او " در میان دو کلمه "حافظ و " و " از زبان ابو شعیب " در آغاز سند زائد است و بر بنیاد آن باید گفت حاکم که در سال 321 زاده شده از زبان ابو شعیب متوفی 292حدیثی روایت کرده است

و تازه ذهبی در میزان می نویسد: - 30 / 2 - ما ابو شعیب را در نقل گزارش ها متهم نمی داریم ولی او برای روایت حدیث پول می گرفته و ابن حجر از گفته ابن حبان در لسان المیزان 271 / 3 آورده است که: او لغزش کار و پندار پرور است .

4- حاکم در مستدرک 244 / 3 از زبان ابو العباس محمد بن یعقوب و او از زبان حجر بن نصر و او از عبد الله بن وهب و او از زبان ابن جریح و او از زبان ابو الزبیر آورده است که از زبان جابر رسیده که عمر بن خطاب دست بوقحافه را گرفت و او را به نزد پیامبر (ص) آورد و چون او را نزد پیامبر خدا (ص) بر پای

ص: 232

داشت رسول خدا (ص) گفت: دیگر گونش سازید و او را با ریش سیاه نزدیک نکنید .

همه اخباری که در روانه داشتن بوقحافه به محضر پیامبر (ص) رسیده متن این روایت را تکذیب می کند زیرا در همه آن ها آمده است که بوبکروی را آورده - نه عمر - و تازه در حدیث انس گذشت که وی چون به ریش بوقحافه نگریست دید از شدت سرخی به ریزه هیزم های درخت عرفج می ماند پس چه معنی دارد که در این روایت رسیده است که رسول خدا (ص) گفت: دیگر گونش سازید و او را با ریش سیاه نزدیک نکنید؟

اما میانجیان زنجیره گزارش یکی عبد الله بن وهب است که ابن معنی گفته: ابن وهب او نیست و در عصر ابن جریج خرد شمرده می شده میزان الاعتدال 86 / 2

یکی دیگر هم ابو الزبیر محمد بن مسلم اسدی مکی است که در مزیان 125 / 3 می نویسد: ابن حزم می گفته در هر یک از احادیث که ابوالزبیر بگوید: " از زبان جابررسیده " - یا مانند این - مردود است زیرا او نزد محدثان از کسانی است که نامی از راوی رابط میان خود و جابر نمی برده و به این گونه کاستی های حدیث را پنهان می داشته ولی چون بگوید: خودم از او شنیدم یا او ما را گزارش داد، می توان سخن وی را زیر بنیاد روشنگری گرفت . امینی گوید: پس این حدیث به گفته ابن حزم مردوداست چون در زنجیره آن می بینیم ابو الزبیر می گوید: " از زبان جابر رسیده " .

و ابو زرعه و ابو حاتم گفته اند: گزارش ابو الزبیر را زبیربنیاد روشنگری نتوان ساخت و یونس بن عبد الاعلی گفته: مردی نزد شافعی به حدیث ابو الزبیر استدلال کرد و او خشمگین شد و خودم شنیدم که گفت: ابوالزبیر خود نیازمند پشتوانه است و اززبان ورقاء آورده اند که گفت: شعبه را گفتم تو چرا حدیث ابو الزبیر را رها کرده ای؟ گفت دیدمش که می سنجیدو در میزان خود درستکاری

ص: 233

نمی نمود . و شعبه گفته بمکه درآمدم و ازابو الزبیر حدیث شنیدم و همان هنگام که نزد وی نشسته بودم روزی مردی به نزد او شد و پرسشی از وی کرد او وی را رد کرد گفتمش ای ابو الزبیر بر مردی مسلمان تهمت می بندی؟ گفت او مرا بخشم آورد، گفتمش هر که تو را به خشم آرد بر وی افترا می بندی؟ هرگز حدیثی از تو روایت نخواهم کرد . ابن حجر نیز در تهذیب التهذیب 440 / 9 او را یاد کرده و می نویسد که ایوب و احمد و جز آندو حدیث وی را سست می شمرده اند .

از زبان همین ابوالزبیر است که حاکم در مستدرک - 245 / 3 - آورده که از زبان جابر رسیده که او گفت روز فتح مکه ابو قحافه را به نزد پیامبر (ص) آوردند و سر و ریش او همچون گیاه درمنه سفید بود ورسول خدا (ص) گفت ریشش را رنگین سازید.

5- ابن حجر از طریق محمد بن زکریا علائی و او از زبان عباس بن بکار و او از زبان ابوبکر هذلی و او از زبان کلبی و او از زبان ابوصالح واو از زبان ابن عباس آورده است که گفت: بوقحافه پیرمردی کور بود که بوبکر وی را به نزد رسول خدا (ص) آورد و او (ص) گفت چرا پیرمردها را رها نکردی تا ما خود به نزد او رویم گفت خواستم که خدا او را پناه دهد، سوگند به آن کس که تو را براستی برانگیخت من بیش از مسلمان شدن پدرم به مسلمان شدن ابوطالب شادمان می شدم و می خواستم به آن وسیله چشم تو روشن شود اصابه 116 / 4 .

و این هم از میانجیان زنجیره گزارش:

1- محمد بن زکریا غلابی بصری ذهبی گوید: حدیث وی سست است و ابن حبان گفته حدیث در صورتی ارزش دارد که از مردان موثق نقل کند و ابن منده گفته در پیرامون او حرف است و دار قطنی گفته: حدیثساز بوده وصولی با اسناد خود حدیثی نقل کرده و آنگاه گوید این دروغی است از غلابی

میزان الاعتدال 58 /3

ص: 234

2- عباس بن بکار بصری: دار قطنی گفته: دروغ پرداز است و عقیلی گفته بیشتر احادیث وی نکوهیده و پندارهای بی پایه است . میزان الاعتدال 18 / 2

3- بوبکر هذلی بصری. دوری گفته او بی ارزش است و هم گوید: او غیر موثق است و ابن معین گوید: او بی ارزش است و غندر گفته: دروغ می گفته و ابو زرعه گفته: حدیثش سست است و ابو حاتم گفته حدیثش را می نویسیم ولی سرمایه استدلال نمی گیریم و نسائی گفته: موثق نیست و حدیثش را نمی نویسیم و ابن جنید گفته: حدیثش متروک است و ابن مدینی گفته، حدیثش سست و بی ارزش است، بسیار هم سست است سست سست است و جوزجانی گفته: حدیثش سست است و دار قطنی گفته حدیثش نکوهیده و متروک است و یعقوب بن سفیان گفته: حدیثش سست و بی ارزش است و مروزی گفته ابو عبد الله کار او را در گزارش حدیث، سست می شمرده و ابن عمار گفته از بصری های سست حدیث است و ابو اسحاق گفته: حدیث او پشتوانه نتواند بود و ابو احمد حاکم گفته نزد محدثان گزارش، او نیرومند نیست و ابن عدی گفته بیشتر آنچه گزارش کرده شایسته پیروی نیست .

و ذهبی گفته: احمد و دیگران گزارش های او را سست می شمارندو ابن معین و غندر گفته اند او غیر موثق است و یزد بن زریع گفته: آگاهانه ازگزارش هایش رو گرداندم و نسائی گفته او غیر موثق است و بخاری گفه او نزد محدثان، حفاظ به شمار نیامده .

برگردید به میزان الاعتدال 345 / 3 تهذیب التهذیب 46 / 12 و هم ابن حجر در اصابه پس از یادی از حدیث مذکور گفته: زنجیره های آن بی پایه است

6- ابن حجر در اصابه 117 / 4 می نویسد ابو قره موسی بن طارق از زبان موسی ابن عبیده و او از زبان عبد الله بن دینار آورده است که ابن عمر گفت در روز فتح مکه بوبکر دست ابوقحافه را گرفت و آورد، رسول خدا (ص) گفت چرا پیرمرد را رها نکردی تا ما خود به نزد او شویم بوبکر گفت خواستم تا خدا او را پناه دهد

ص: 235

سوگند به آن که تو را براستی برانگیخت اگر ابوطالب مسلمان می شد من از مسلمان شدن ابوطالب بیشتر از مسلمانی پدرم خوشحال می شدم .

این حدیث نیز همچون آن پیشتری دلالت بر مسلمان شدن بوقحافه نمی کند و همچون گفتار عمر است به عباس: چون تو مسلمان شدی من از مسلمان شدن تو بیشتر خوشحال شدم تا از مسلمانی پدرم خطاب - یعنی در صورتی که اسلام میاورد - اما میانجیان زنجیره گزارش از اینقرارند:

1- موسی بن طارق . به نوشته ذهبی در میزان 211 / 3 ابو حاتم گفته: حدیث او را می نویسند ولی آن را دلیل نمی گیرند

2- موسی بن عبیده به نوشته ذهبی: احمد گفته: حدیث او را نباید نوشت و نسائی و جز او گفته اند: احادیثش سست است و ابن عدی گفته نشانه های سست بودن بر گزارش هایش آشکار است و ابن معین گفته: او بی ارزش است و یکبار هم گفته: حدیث وی را دلیل نباید آورد . و یحیی بن سعید گفته: ما از حدیث وی می پرهیزیم و یعقوب بن شیبه گفته هر چند او راستگو است ولی احادیثش بسیارسست است .

میزان الاعتدال 214 / 3

3- عبد الله بن دینار . عقیلی گوید: موسی بن عبیده و همانندان او احادیثی نکوهیده از وی گزارش کرده اند که گناه به گردن ایشان است تهذیب .202/5

بخش دوم

در کتاب های حدیث و زندگی نامه های گسترده چیزی نتوان یافت که نشانه ای بر مسلمان شدن بوقحافه باشد مگر گزارشی که احمددر مسند خود ج 6 ص 349 از طریق پسر اسحاق و او از زبان اسماء دختر بوبکرآورده که گفت چون

ص: 236

رسول خدا (ص) دزدی طوی بایستاد ابو قحافه بدختری که از کوچکترین فرزندانش بود گفت: دخترکم مرا بر فراز ابو قبیس بر - چرا که به گتفه اسماء، خودش کور بود - پس وی را بر فراز آن برد او گفت دخترکم چه می بینی گفت سیاهی فراهم آمده ای می بینم گفتم آن سپاهی خواهد بود گفت و مردی را می بینم که میان آن سیاهی به پیش و پس می دود گفت دخترکم آن نیز سالار لشگر یا کسی است که فرمانده و پیشرو و سپاه است او گفت به خدا سیاهی از هم بپاشید گفت بخدا که در این هنگام سپاه به پیش رانده شده زود مرا بخانه ام بر پس او را به زیر آورد و پیش از آنکه بخانه اش رسد سپاه به او برخوردند و در گردن دخترک گلوبندی از نقره بود که چون مردی او را دید آن را بدر آورد اسماء گفت چون رسول خدا (ص) به مکه درآمد به مسجد وارد شد و ابوبکر دست پدرش را گرفت و آورد چون رسول خدا (ص) او را دید گفت چرا پیرمرد را در خانه اش رها نکردی تا من خود به سراغ او روم ابوبکر گفت ای رسول خدا برای او سزاوارتر است که نزد تو آید تا تو به سراغ او روی . اسماء گفت پس او را در برابر خویش بنشاند سپس بر سینه اش دست کشید و آنگاه او را گفت: مسلمان شو او اسلام آورد و بوبکر (ض) بر رسول

خدا (ص) درآمد و سر پدرش همچون درخت درمنه سپید بود رسول خدا (ص) گفت رنگ موی او را دیگرگون سازید سپس بوبکر برخاست و دست خواهرش را گرفت وگفت همه را بحق خدا و اسلام سوگند می دهم که هر کس گردن بند خواهرم را برداشته بدهد کسی او را پاسخی نداد واو گفت خواهرکم گردن بندت را بحساب خدا گذار .

و به عبادت محب طبری در ریاض 45 / 1: گردن بندت را به حساب خدا گذار که بخدا سوگند درستکاری در میان مردم امروز اندک است .

امینی گوید این روایت درست نیست چون یکی ازمیانجیان زنجیره گزارش ان محمد بن اسحاق بن یسار بن خیار مدنی مقیم عراق است و این روایت هم جز از ساخته های او نیست و سلیمان تیمی گفته: ابن اسحاق دروغ پرداز است و هشام بن

ص: 237

عروه گفته: او دروغ پرداز است .

و مالک گفته دجالی از دجالان است .

و یحیی قطان گفته: گواهی می دهم که محمد بن اسحاق دروغ پرداز است.

و جوزجانی گفته: مردم حدیث او را دوست می دارند و خود به بیش از یک نوع از بدعت ها متهم بود .

وابن نمیر گفته: از زبان گزارشگران ناشناس احادیثی یاوه نقل می کرد .

وایوب بن اسحاق گفته: احمد را درباره او بپرسیدم و گفتمش او ابو عبد الله: اگر تنها گزارشگر حدیثی ابن اسحاق باشد از او می پذیری گفت نه بخدا، من دیدم که او از زبان گروهی، حدیثی واحد را بازگو می کرد و گفتار یکی رااز دیگری جدا نمی ساخت .

و ابو داود گفت: از احمد شنیدم که چون محمد بن اسحاق را یاد کرد گفت او مردی بود که حدیث را دوست می داشت و کتاب های حدیث را می گرفت و مطالب آن را میان کتاب هایش جا می داد و کاستی زنجیره آن ها را پنهان می کرد و پروا نداشت که از چه کس حکایت کند از کلبی یا ازدیگران .

و عبد الله بن احمد گفته: هرگز ندیدم پدرم حدیث او را استوار شمارد و در هر حدیث قلیل الواسطه و متصل الاسناد یا احادیث مخالف با آن، پی جوی او بود و چون وی را گفتند آیا حدیث او را می توان دلیل گرفت گفت در زمینه های مربوط به سنن نه .

و ابن معین گفته: او چنان نیست، ضعیف الحدیث است و گزارش او نیرومند نیست .

و نسائی گفته: گزارش او نیرومند نیست . و ابن مدینی گفته سلیمان تمیمی و یحیی قطان و وهیب بن خالد او را دروغگو می شمرده اند .

و دارقطنی گفته: حدیث او را دلیل نباید گرفت و هم گفته: پیشوایان درباره اواختلاف دارند و سخن او حجت نیست و اورا تنها ارزش می توان نهاد .

ص: 238

و هشام بن عروه گفته ابن اسحاق از زبان زنم فاطمه بنت منذر گزارش میکردبا آنکه بخدا سوگند هرگز او را ندیده بود .

و وهیب گفته از مالک درباره اوبپرسیدم و او را متهم به حدیثسازی کرد .

و احمد گفته راستی که او بسیاراز کاستی های موجوددر زنجیره حدیث هارا پوشیده می داشت

و حاکم در ج 3 مستدرک از طریق چهارمین حدیثی که یادشد از زبان عبد الله بن وهب و او از عمر بن محمد و او از زید بن اسلم (ض) آورده که رسول خدا (ص) بوبکر را به مسلمانی پدرش شاد باش گفت:

و در زنجیره این حدیث نیز گذشته از نقطه ضعفی که برای حدیث چهارم شمردیم این عیب هم هست که زید بن اسلم در سال 136 درگذشته و از کسانی شمرده شده که ابن عمر را دیدار کرده اند پس درست نیست که او شخصا چیزی از پیامبری (ص) روایت کند زیرا بسی پس از پیامبر متولد شده است .

و تازه ابن حجر در تهذیب التهذیب 397 / 3 می نویسد: ابن عبد البر در مقدمه التمهید سخنی گفته که می رساند او کاستی موجود در زنجیره های حدیث ها را پنهان می کرده و در جائی دیگر می نویسد: او از محمود بن لبید چیزی نشنیده و از ابن عیینه حکایت کرده که گفت زید مردی شایسته بوده ولی در حافظه او خللی راه یافته و از دیگران نیز نقل شده که گفته اند: عیبی در او نمی شناسیم مگر آن که قرآن را تفسیر به رای می کرده و در این راه زیاده روی می نموده و در میزان الاعتدال 361 / 1 می نویسد: او قرآن را تفسیر به رای می کرده . این بود مسلمان شدن بوقحافه و داستان آن که چنانچه می بینی، هیچ نیست مگر ادعاهائی تو خالی و متکی بر سخنانی بی پایه که اسلام هیچکس را نتوان با آن ثابت کرد و تازه از همان روایت احمد نیز بر می آید که آمدن او به نزد

ص: 239

رسول خدا (ص) - اگر هم گرفتیم واقعیت داشته - فقط و فقط بخاطر آن بوده که گردن بندی را که مسلمانان از دخترش ستانده اند پس بگیرد و اگر مسلمانی او ثابت بود و راستی برای مسلمان شدن به نزد وی آمده بود باز هم پشت سرهم به دیدار وی (ص) می شتافت و در ایام اقامت وی (ص) در مکه در آن سفر، فرصت راغنیت شمرده و از چشمه صافی و شیرین دانش او بهره می گرفت و نشانه های کیش خویش را از او می ستاند و سزاواربود که در حجه الوداع بدیدار او آید، و نیز اگر مسلمان شده بود می باید که دست کم یک حدیث از او (ص) روایت کند یا دست کم از یکی از یاران او (ص) گزارشی نقل کند و اگر مسلمان شده بود یا یک کلمه درباره اسلام از او نقل می شد یا سخنی در دفاع از آن یا یک حرف در دعوت دیگران به سوی آن . یا لااقل یادی از روزگار مسلمانی اش و گزارشی از نشانه های ایمان او به خدا و به رسول وی در تاریخ می آمد و دست کم داستان مسلمان شدنش را خود روایت می کرد .

و تازه اگر خبر یاد شده صحیح بود و پیامبر خدا (ص) او را باندازه احترام کرده بود که درباره او گفت: چرا پیرمرد را در خانه اش رها نکردید الخ و این را نیزچنانچه گذشت بخاطر احترام به بوبکر به انجام رساند پس چرا صحابه وساطت وخواهش مردی به این بزرگی را رد کردند؟ همان مردی که رسول خدا (ص) با گفتن چنان کلمه گرانبهائی درباره وی او را بزرگداشت که درباره هیچک از صحابه و حتی درباره عموهای خودش (ص) نگفته بود با آنکه کسی همچون عباس در میان ایشان بود که به آبروی او ازخدا باران می خواستند، و چرا با آنکه صحابه این همه بزرگداشت را از پیامبر درباره بوبکر دیدند باز هم وساطت و خواهش او را درباره پدرش نپذیرفتند و آن گردن بند را بوی بر نگرداندند با آنکه پیرمردی کهنسال و نو مسلمان بود و می باید او را گرامی دارند؟ و چرا بوبکر که به پندار اینان بیشتر دارائی اش را در راه رسول خدا (ص) داد باید دست خواهرش را بگیرد و به میان انبوه گروه مردم از خاندان های پراکنده بکشاند و حاضران را

ص: 240

بحق خدا و اسلام سوگند دهد که گردن بند او را بوی پس دهند؟ آن گردن بند نقره چه بود و چه ارزشی داشت که صحابه وساطت کسی را درباره آن نپذیرفتند که آن روز پیروریش سفیدشان بود و فردایش خلیفه آنان؟ و چگونه بوبکر جریان گردن بندرا مهم می شمارد و بخواهرش دستور می دهد که آن را بحساب خدا بگذارد و آنگاه آشکارا بر آن می رود که در آن روز در میان صحابه (با آنکه پیامبر هم میان ایشان هست) صفت درستکاری اندک است؟ و بر بنیاد گفته او پس ازسه سال که از آن روز گذشت و پیامبر (ص) از میان آنان رخت بربست، آنان باید بچه پایه ای از درستکاری رسیده باشند؟ و چگونه پس از درگذشت پیامبرشان همه عادل از کار درآمدند؟ من نمی دانم .

مسلمانی مادر بوبکر

مسلمانی مادر بوبکر - ام الخیر - هم بیش از اسلام پدرش - ابو قحافه - معلوم نیست، نه بر دلیلی استوار است و نه برهانی آن را بر پای می دارد .

حافظ ابو الحسن خیثمه بن سلیمان اطرابلسی از زبان عبید الله بن محمد بن عبد العزیز عمری قاضی مصیصه و او از زبان ابوبکر عبد الله بن عبید الله بن اسحاق بن محمد بن عمران بن موسی بن طلحه بن عبید الله و او از زبان پدرش عبید الله و او از زبان عبد الله بن محمد بن عمران بن ابراهیم بن محمد بن طلحه و او از زبان پدرش محمد بن عمران و او از زبان قاسم بن محمد بن ابی بکر آورده است که عایشه (ض) گفت چون یاران پیامبر که 38 مرد بودند فراهم آمدند ابوبکر به رسول خدا (ص) اصرار کرد که دعوت خود را آشکار کند او گفت ابوبکر ما گروهی اندک هستیم ولی ابوبکر همچنان پافشاری می کرد تا رسول خدا (ص) دعوت خدا را آشکار کرد و مسلمانان در گوشه و کنار مسجد الحرام پراکنده شده هر یک از آن ها میان گروه خود بدعوت پرداخت و ابوبکردر میان مردم به سخنرانی برخاست و رسول

ص: 241

خدا (ص) نیز نشسته بود و بوبکر نخستین سخنگوئی بود که مردم را بخدا و رسولش خواند . مشرکان بر ابوبکر و بر مسلمانان بشوریدند و در گوشه و کنار مسجد کتک کاری سختی براه انداختند و ابوبکر را لگد کوب کرده به سختی کتک زدند و عتبه بن ربیعه بدکار به او نزدیک شد و با دو کفش دوخته شده آغاز بزدن او کرد و آن را به چهره او می زد و این ضربه ها چندان کاری بود که بینی اش در چهره او قابل تشخیص نبود و تیمیان نیز به کین کشی برخاستند تا مشرکان را از سربوبکر دور کردند و بوبکر را در جامه ای برداشتند تا به خانه خودش رساندندو شک نداشتند که او خواهد مرد پس تیمیان بازگشتند و به مسجد درآمدند وگفتند بخدا سوگند اگر بوبکر بمیرد عتبه را خواهیم کشت پس نزد بوبکر بازگشتند . تیمیان و بوقحافه با بوبکر آغاز سخن کردند تا به پاسخ ایشان پرداخت و او در آخر روز بود که به سخن آمد و پرسید: رسول خدا (ص)چه کرد ایشان با زبان، او را بد گفتند و نکوهش کردند، سپس برخاستند و به ام الخیر بنت صخر گفتند بنگر که چیزی به او بخورانی و بنوشانی . ولی وی با او تنها شد و برای خوراندن به او پا فشرد او همه اش می گفت رسول خدا (ص) چه کرد او پاسخ داد بخدا نمی دانم دوستت چه شد گفت پس برو نزدام جمیل دختر خطاب و از او بپرس . وی برفت تا به نزد ام جمیل رسید و گفت بوبکر می پرسد که محمد بن عبد الله چه شده او پاسخ داد من نه محمد بن عبد الله را می شناسم و نه بوبکر را و اگر خواهی با تو نزد پسرت بیایم خواهم آمد او گفت بیا پس با او برفت تا دید بیماری، بوبکر را بر زمین افکنده پس ام جمیل نزدیک او شد و آشکارا فریاد برآورد و گفت کسانی که با تو چنین کرده اند از تبهکارانند ومن امیدوارم که خدا انتقام تو را بگیرد او پرسید رسول خدا (ص)چه کردپاسخ داد مادرت این جا است و می شنودگفت او را جاسوس بر خود مپندار گفت پس تندرست و نیکو است پرسید کجا است گفت در خانه ارقم گفت پس برای خدا این سوگندبر من است که چیزی نخورم و ننوشم تا به نزد رسول خدا (ص) شوم آندو با وی نرمی کردند تا مردم آرام گرفت و مردم آرام

ص: 242

شدند و آنگاه وی را بدر برده زیر بازوهایش را گرفته بر پای بداشتند تا بر پیامبر (ص) درآمدند پس خود را بروی او (ص) افکند و او را ببوسید و مسلمانان نیز خود را بر وی او افکندند و رسول خدا (ص) را به سختی دل بر او بسوخت و بوبکر گفت پدر و مادرم فدای تو من هیچ دردی ندارم مگرهمان گزندی که آن فاسق به صورتم رسانده این مادر من است که به فرزندانش مهربان است و تو فرخنده هستی او را بسوی خدا بخوان و برای اوبدرگاه خدای عز و جل دعا کن بسا که او را به یاری تو از دوزخ برهاند پس رسول خدا (ص) وی را به اسلام خواندو او مسلمان

امینی گوید این حدیث را تنها عبید الله بن محمد عمری روایت کرده که بنقل ذهبی و ابن حجر نسائی او را دروغگو می شمرده و دار قطنی درباره حدیثی دیگر که نیز تنها راوی آن عمری بوده گوید: صحیح نیست زیرا تنها راوی آن عمری است و گزارش های او سست است .

دیگر میانجیان زنجیره گزارش هم تمامی از تیمیان (خویشان و بازماندگان بوبکر) هستند واز آن میان عبد الله و عبید الله - از اولاد طلحه بن عبید الله - مجهول الحال و شناخته نشده اند و عبد الله و محمد دو پسر عمران از اولاد طلحه بن عبد الله بن عبد الرحمن بن ابی بکر یا از او اولاد طلحه بن عبید الله نیز هر دو مانند دو تن سابق مجهول الحالند .

و تازه بوبکر هیچگاه از کسانی که در راه اسلام شکنجه دیده اند به شمار نیامده و اگر براستی در آن روز سخت او هم چنان جای پا و حال و روزی داشت و اگر در گزارش بالا کمترین نشانه ای از راستی بود البته در صفحات هر تاریخی یادآوری می شد و هیچ مورخی از آن چشم نمی پوشید آیا خردمندانه است که تاریخ در لابلای صفحات خود از شکنجه هائی که بردگان در راه اسلام بوده اند یاد کند ولی در هیچ صفحه آن از چنین گیر و دار و رنجی که کسی همچون بوبکر

ص: 243

داشته و دیده یادی نرود؟

و تازه اگرهم حافظان، این گزارش را از ساخته های عبید الله عمری نمی شمردند و اگربه میانجیان گزارش آن کمترین اطمینانی داشته و می توانستند هر چندبا بستن آن به یک راوی مجهول هر طور شده چاره ای برایش بیاندیشند در آن صورت، در آن همه سده های گذشته از آن چشم نمی پوشیدند بلکه حافظان حدیث و پیشوایان آن - یکی از دیگری - آن را فرا می گرفتند و گزاش آن تنها ویژه محب طبری و ابن کثیر و دنباله روهای آن دو نمی شد زیرا این دو متخصص اند در ذکر احادیث ساختگی و من درآورد که تازه در خود روایت از جهات مختلف نشانه هائی بر کذب آن توان یافت:

1- عایشه در سال 4 یا 5 پس از بعثت زاده شده و داستان بالا - اگر هم گرفتیم پذیرفتنی باشد - در سال 6 بعثت روی داده پس عایشه در آن موقع کجا بوده که بعدها گزارش گیر و دار را بدهد؟ آیا گیر و دار پدرش رادر همان حالی که دخترکی که یک دو ساله و چسبیده به پستان مادر بوده دیده؟ اگر که نه پس چرا راوی اصلی -پدرش یا مادرش یا ام جمیل یا هر کس دیگر - را معرفی نکرده؟ چون شاید این گزارش، زائده سده هائی پس از آنان بوده؟ که دست فضیلت تراشان آن را تراشیده است و آن هم پس از آنکه روزگار، نامه زندگی کسی را که در این فضیلت برایش تراشیده شده درهم نوردیده .

2- در عبارت گزارش آمده که: " چون همه یاران پیامبر (ص) - که 38 مرد بودند - فراهم آمدند . . . " بر این بنیاد آن هنگام هنوز بوبکر مسلمان نشده بود زیرا پیامبر (ص) گوید: فرشتگان هفت سال بر من و علی درود فرستادند چون آن سال ها ما نماز می گزاردیم و هیچکس دیگر با ما نبود که نماز بگزارد و باز به این دلیل که در روایت صحیحی از امیرمومنان (ع) گذشت که من هفت سال پیش

ص: 244

از مردم با پیامبر خدا (ص) نماز گزاردم و به این دلیل که درروایت صحیح طبری دیدم که بوبکر پس ازبیشتر از 5. مرد اسلام آورده

3- در گزارش آمده: " ابوبکر به رسول خدا اصرار می کرد که دعوت خود را آشکار کند و او می گفت ابوبکر ما گروهمان اندک است ولی بوبکر همچنان پافشاری می نمود تا رسول خدا (ص) دعوت خود را آشکار کرد . . . " این فراز را نیز اخباری که در سرگذشت نامه ها آمده تکذیب می کند زیرا بر بنیاد آن ها سه سال پیش از فرا رسیدن این وز ادعائی، رسول خدا (ص) دعوت خود راآشکار کرده بود

و هم ابن سعد و ابن هشام و طبری و جز ایشان آورده اند که خدای عز و جل پیامبرش محمد (ص) را سه سال پس از برانگیخته شدن بفرمود تا آنچه را از سوی او آورده است آشکار کند و مردم را آواز دهد که فرمان او را بپذیرند و ایشان را بسوی او بخواند پس این آیه نازل شد: آنچه را به تو دستور داده می شود آشکار کن و از بت پرستان روی بگردان در سه سالی که از بعثت او تا نزول این آیه و رسیدن دستور خدا به آشکار کردن دعوت گذشت حضرت کار خود را پوشیده و پنهان می داشت، زیرا این آیه بر وی نازل شده بود: خویشان نزدیکت را (از کیفر بد کاری ها) پرهیز ده و در برابر کسانی از مومنان که پیرو تواندبه فروتنی سر فرود آور و اگر از فرمان تو سرپیچند بگو من از آنچه شمامی کنید بیزارم . (سوره شعراء 217- 214)

پس این که پیامبر (ص) دعوت خود را آشکار کرده به دستور خدای پاک

ص: 245

بوده بی آنکه پافشاری کسی - بوبکر با دیگران - در این برنامه بر فرمان خدا پیشی گرفته باشد و بی آنکه بوبکر را در آن روز در جرگه مسلمانان ببینیم یا نه - .

و تازه بوبکر از کسانی شمرده شده که مدت ها پس از آن روز ادعائی و نیز مدت ها پس از آشکارشدن دعوت از سوی مسلمانان، او باز هم پیرو دعوت پنهانی بوده پس کسی که بر وی بسته است که: " او جلوتر از آن هنگام نیز اصرار داشته رسول خدا آشکارا دعوت کند " چگونه از نادرستی این سخن نیاندیشیده؟ ابن سعد در طبقات خود 185 / 1 می نویسد: بوبکر در گوشه ای پنهانی دعوت می کرد و سعدبن زید نیز مانند او و عثمان نیز مانند او ولی عمر بن خطاب و حمزه بن عبد المطلب آشکارا دعوت می کردند، پس پنهان کاری بوبکر در دعوت مردم به اسلام تا بسی پس از آن روز ادعائی و حتی پس از آن که عمر آشکارا دعوت می کرده طول کشیده زیرا عمر پس از خروج و مهاجرت 40 مرد به سرزمین حبشه بود که تازه اسلام آورد حال آنکه آن روایت ساختگی می گوید که آن گیر و دار وقتی روی داد که همه مسلمانان تنها 38 تن بودند .

حافظ هیثمی در مجمع الزوائد 259 / 9 دو حدیث در مسلمان شدن مادر بوبکر آورده یکی از زبان ابن عباس که گفته مادر بوبکر و مادر عثمان و مادر طلحه و مادر زبیر و مادر عبد الرحمن بن عوف و مادر عمار اسلام آوردند ولی هیثمی گوید:

یکی از میانجیان زنجیره این گزارش خازم بن حسین است که گزارش های او سست است و ذهبی در میزان 315 / 1 می نویسد: ابن معین گوید خازم بی ارزش است و ابو داود گفته وی گزارش هائی نکوهیده آورده و ابن عدی گفته: عموم گزارش های او را شایسته ندانسته اند .

و حدیث دوم نیز از طریق هیثم بن عدی رسیده که بر بنیاد آن بوبکر بمردو پدر و مادرش که هر دو مسلمان بودنداز وی ارث بردند و هیثمی گوید زنجیره

ص: 246

گزارش آن گسسته است .

امینی گوید: گویا حافظ هیثمی با این گونه داوری خود می خواهد برساند که نقطه ضعف حدیث، تنها در گسستگ ی زنجیره آن است و خود دیگر میانجیان زنجیره گزارش را نام نبرده مبادا نگاه های کاوشگران به آن افتد و بشناسائی منجرشود ولی همین اندازه که هیثم بن عدی دروغ پرداز را یاد کرده بس است زیرا به گفته بخاری او غیر موثق است و دروغ می گفته و ابو داود گفته او دروغ پرداز است و نسائی و جز او گفته اند حدیث وی متروک است و کنیز هیثم گفته: ارباب من همه شب را به نماز می ایستاد و چون بامداد می شد به دروغ بافی می نشست و باز نسائی گفته حدیث وی نکوهیده است و هم حدیثی را یاد کرده و آنرا از جمله دروغ هائی که هیثم بر هشام بن عروه بسته شمرده و ابو حاتم گفته حدیث او متروک است وابو زرعه گفته او ناچیز است و عجلی گفته او را دیدم دروغ پراز بود و ساجی گفته وی در مکه ساکن شد و دروغ می گفت و امام حنبلیان احمد گوید او صاحب گزارش ها بود و کاستی های موجود در زنجیره های آن ها را پنهان می داشت و حاکم نقاش گفته او از زبان مردان موثق احادیثی نکوهیده می آورد و هم بیهقی و نقاش و جوزجانی حدیث یاد شده را ساختگی شمرده اند چون در زنجیره میانجیان آن هیثم وجود دارد وابو نعیم گفته در احادیث وی سخنان نکوهیده می یابیم .

پس مسلمان شدن مادر بوبکر نیز همچون مسلمانی پدرش بوقحافه است که هرگز ثابت نخواهد شد و کسانی از مورخان نیز - همچون ابن کثیر و دیار بکری و حلبی و جز آنان -که مسلمان شدن آندو را یاد کرده اند مدرک سخنانشان همان اخباری است که چگونه آنرا شناختی پس بر گفته ایشان اعتمادی نیست و هیچ ادعای تو خالی و گفتار بی دلیل را نباید ارزش نهاد .

یک نشانه بر نتیجه گیری آشکار ما آن است که ام الخیر - مادر بوبکر -

ص: 247

همچنان در همسری بوقحافه و در شهر مکه ماند با آنکه - بر بنیاد گفته مدعیان - وی در سال 6 بعثت مسلمان شده و آنگاه بوقحافه نیز - باز بر بنیاد گفته مدعیان که شنیدی -در سال هشتم هجرت که مکه فتح شد اسلام آورده و میان اسلام آوردن این زن و شوهر 13 سال فاصله بوده پس با کدام فرمان قرآن و سنت بوده که زنی مسلمان - آن هم مادر کسی همچون بوبکر- در این سال های دور و دراز در همسری بوقحافه ای باقی مانده که هنوزمسلمان نشده بود؟ چه عذری آندو را در کنار هم نگهداشت با آنکه جدائی میان آندو نخستین شعار مسلمان بود . پس کجا اسلام آورده بود و با این برنامه او چگونه وی را مسلمان می شمارید؟

بوبکر و پدر و مادرش در قرآن
اشاره

دست های هواپرستان، نامه خدا را هم به بازی گرفته و کلمه ها را ازمعانی آن می گردانند تا آنجا که کسانی از تفسیرنگاران که دوستی خلیفه آنان را کور و کر ساخته آمده اند بی هیچ بصیرتی به کار می پردازند و همچون کسی که در شب به جمع آوری هیزم برخیزد، در کتاب خود افسانه های خبرسازان از گذشتگان نخستین را روایت کرده و بی اینکه هیچ گونه بررسی و درنگی را روا دارند آن ها را از مسلمان انگاشته و می پندارند که به کاری نیکو پرداخته اند و با همه این ها خود را در دانش قرآن گرامی پیشوا و راهبر می انگارند و کارشان به جائی رسیده که می گویند این فراز از قرآن که آیه 15 از سوره احقاف است درباره بوبکر نازل شده: و انسان را به نیکی کردن با پدر و مادرش سفارش کرده ایم مادرش به سختی باردار او شد و او را بسختی بگذاشت، بار داشتن و شیر گرفتنش سی ماه بود و چون بقوت برسید و بچهل سال رسید گفت پروردگارا مرا ترغیب کن تا نعمت ترا که به من و پدرو مادرم انعام کرده ای سپاس دارم و عملی شایسته کنم که پسند تو باشد و فرزندان مرا شایسته کن که من توبه به تو می آورم و از مطیعانم .

و بر امیرمومنان علی و ابن عباس نیز بسته اند که آیه درباره بوبکر صدیق نازل شده که بارداشتن و شیر گرفتن او سی ماه بوده مادرش 9 ماه باردار او شده و

ص: 248

21ماه او را شیر داده پدرو مادرش هر دو مسلمان شدند و هیچیک از مهاجران را بجز او این فضیلت نبودکه پدر و مادرش مسلمان شوند پس خداوند به او سفارش آندو را کرد و این دستور پس از آن بایسته شناخته شدو چون رسول خدا (ص) در چهل سالگی پیامبر یافت بوبکر (ض) که 38 ساله بود رسول خدا (ص) را تصدیق کرد و چون به 4. سالگی رسید گفت پروردگارا مرا ترغیب کن تا نعمت ترا که بر من وبر پدر و مادرم انعام کرده ای سپاس دارم خدا نیز دعای او را مستجاب کرد تا پدر و مادر و همه فرزندانش مسلمان شدند .

کشاف 99 / 3 تفسیر قرطبی 194 و 193/ 15، الریاض النضره 47 / 1 مرقاه الوصول ص 121، تفسیر خازن 132/ 4، تفسیر نسفی که در حاشیه خازن چاپ شده 132 / 4 تفسیر شوکانی 18 / 5 .

آیا کسی نیست از این بزرگان بی خبربپرسد مگر محدود بودن مدت بازداشتن وشیر گرفتن در سی ماه تنها مخصوص بوبکر است تا به یادآوری آن در نامه خدا اختصاص یابد؟ مگر این قانون در میان همه آفریدگان خدا جاری نیست؟ که یا مدت بارداشتن کودک 6 ماه است ومدت شیر گرفتن دو سال تمام یا این که مدت بار داشتن 9 ماه است و مدت شیر گرفتن 21 ماه؟ که آنچه شایسته ذکر است اولی است که به نسبت با آنچه معمول است کمتر پیش می آید .

تازه اگر قانون یاد شده، تنها ویژه بوبکرو گزارشگر بارداشتن و شیر گرفتن او است چگونه درست بوده که مولانا امیرمومنان آیه را بضمیمه آنچه در سوره لقمان آمده دلیل بگیرد بر آن که کمترین مدت برای بارداشتن 6 ماه است؟ (که در ج 6 ص 95 - 93 ط 2 گزارش آن را آوردیم) پس این یکی آیه کریمه نیز تنها باید نشاندهنده وضیعتی باشدکه با یکی از دو صورت مذکور میان همه انسان ها رایج و معمول است زیرا فقط در این هنگام می توانست زمینه استدلال برای علی قرار گیرد و ابن کثیر نیز در تفسیر خود - 157 / 4 - در این باره می نویسد: برداشت درست و نیرومند همین است و عثمان و گروهی از صحابه (ض)

ص: 249

نیز آن را پذیرفته اند . ابن کثیر با همه زیاده روی هایش در نقل احادیث ساختگی در این جا دیگر اشاره ای به نزول آیه درباره بوبکر نکرده زیرا می دانسته که با این نقل، خودش را رسوا می کند.

وانگهی در آنچه آشکارا از آیه بر می آید می بینیم که آن انسان، آنچه را گفته پس از آن بوده که بقوت رسیده و گام به چهلمین سال از زندگی نهاده با آنکه نه بوبکر در آن هنگام مسلمان بوده و نه پدر و مادرش، زیرا خودش بر بنیاد گزارش هائی که درستی آن ها آشکار است و در ج 3 ص 223 - 220 از چاپ دوم گذشت در سال هفتم از بعثت اسلام آورده .

و پدرش هم - اگر اسلام آورده باشد -در سال هشتم هجری در روز فتح مکه اسلام آورده و آن هنگام بوبکر 56 سال یا بیشتر داشته .

مادرنیز- اگر اسلام آورده باشد - تازه در سال ششم بعثت مسلمان شده که در آن روز بوبکر 44 سال یا بیشتر داشته است.

پس خداوند با چه چیز بر روی و پدر و مادرش انعام کرده بود که آن روز گفت پروردگارا مرا ترغیب کن تا نعمت ترا که به من و پدر و مادرم انعام کرده ای سپاس دارم؟ مگر نه آن روز هیچیک از این سه مسلمان نبودند و این جمله نیز با دعائی است که گوینده آن درخواست می کند خداوند سپاسگزاری از خود را در برابر نعمتی که تنها به اوو پدر و مادرش داده الهام کند یا خبری است که می رساند هر سه تن مزبوراز کسانی اند که به ایشان انعام شده و بر بنیاد آن بایستی نعمت مزبور پیش از گذشتن این دعا بر زبان، داده شده باشد . ولی این که بگوئیم خدای پاک بعدها این دعا را مستجاب کرده تا پدرو مادر و همه فرزندانش مسلمان شدند سخنی خنده آور است که هیچ گواهی را پشتوانه خود ندارد .

و تازه گزارش هائی که درباره مسلمان شدن پدر و مادرش رسیده - اگر هم آن ها را بپذیریم و نقطه ضعف هایش را ندیده بگیریم - دلالت بر آن دارد که مسلمان شدن مادرش در نتیجه آن بوده که رسول خدا (ص) برای او دعا کرده است

ص: 250

که مسلمان شود و مسلمان شدن پدرش هم از برکت دست کشیدن او (ص) بر سینه وی بوده . پس دیگر دعای بوبکر چه نقشی در این میان داشته؟

آنچه نیز در ذیل روایت به امیرمومنان(ع) بسته اند که فرموده جز ابوبکر هیچ یک از مهاجران را این برتری دست نداد که پدر و مادرش اسلام آرند از امیرمومنان بسی دور است که چنین سخنی بر زبان آرد زیرا مادر ص 224 تا 226 ترا از نام و نشان گروه هائی از مهاجران که خود و پدر و مادرشان همه مسلمان بودند آگاه کردیم که خود امیر(ع) از این لحاظ نیز بر همه ایشان برتری و پیشگامی داشت .

آیه ای دیگر درباره بوبکر و پدرش

درباره این فرازاز قرآن که آیه 22 از سوره مجادله است: گروهی که به خدا و روز جزا ایمان دارند نبینی که با مخالفان خداو رسول وی و گرچه پدران یا پسران یا برادران یا خویشاوندان باشند دوستی کنند آنها، خدا ایمان را در دل هایشان رقم زده است و به روحی از جانب خویش نیرومندشان کرده است و به بهشت هایشان درآرد که جوی ها از زیر آن روان است در آن جاوید باشند خدا از آنان خشنود باشد و آنها نیز از اوخشنود باشند، آنان گروه خدایند بدانید که گروه خدا رستگارانند . از راه پسر جریج چنان رسیده است که بوقحافه پیامبر (ص) را دشنام داد وپسرش بوبکر، او را چنان به سختی کتک زد که به رو بر زمین افتاد و سپس خودبه نزد پیامبر (ص) شد و داستان را برای او باز گفت او گفت آیا چنین کردی؟ دیگر به نزدش باز مگرد پاسخ داد سوگند به آنکه تو را براستی به پیامبری فرستاد اگر تیغ نزدیک دستم بود او را کشته بودم پس این آیه نازل شد: گروهی که خدا و . . .

تفسیر قرطبی 307 / 17، تفسیر زمخشری 172 / 3، مرقاه الوصول که در حاشیه نوادر الاصول چاپ شده ص 121، تفسیر آلوسی 36 / 28 امینی گوید: همه تفسیر نگاران برآنند که سوره احقاف که دیدید نخستین

ص: 251

از دو آیه ای که به بوبکر بسته اند در آن است در مکه نازل شده و سوره مجادله هم درمدینه و نیز بر آنند که این آیه پس از روزگاری چند که از نازل شدن احقاف گذشت نازل شده و از تفسیر قرطبی و ابن کثیر و رازی بر می آید که نزول آن پس از بدر و احد بوده بر این بنیادبایستی تقریبا در سال چهارم هجرت نازل شده باشد، پس اگر فرض کنیم که هر دو آیه مذکور درباره بوبکر فرود آمده چگونه می توانیم تضادی را که درمیانه هست برطرف کنیم؟ مگر آیه نخست آشکارا نمی رساند که وقتی بوبکر 40 ساله بوده بوقحافه از کسانی به شمار می رفته که خداوند بر ایشان انعام فرموده تا آنجا که چون بوبکر بقوت رسیده و پا بچهل سالگی گذاشته گفته است: پروردگارا مرا، ترغیب کن تا نعمتی را که بر من و پدر و مادرم انعام کردی سپاس بدارم . ولی این آیه دوم چنانچه می بینی به روشنی دلالت می کند که در روز نازل شدن آن که بوبکر در آن هنگام تقریبا 53 ساله بوده بوقحافه از کسانی به شمار می رفته که با خدا و رسول او مخالفت می کنند .

آنچه مشکل را حل می کند این است که متن گزارش مذکور - همچون گزارش سابق که در تفسیر نخستین آیه رسیده بود - دروغ بودن خود را آشکار می سازد زیرا آیه اخیر چنانچه شنیدی در مدینه نازل شده و از روایت نیز برمیاید که داستان مزبور در همان شهر روی داده با آنکه بوقحافه در آن روز در مکه بوده پس کی و کجا بوبکر در آن هنگام کنار پدرش بوده که با او کتک کاری بکند؟

تازه کسی که رسول خدا (ص) را دشنام می دهد آیا شرط وجوب کشتن او آن است که شمشیر جلو دست شنونده باشد؟ یا شرط نبودن آن پس ازاین رویداد مقرر گردیده؟ یا اختصاصادلیلی بر شرط بودن آن در مورد بوقحافه یافته اند؟ این ها را از کسی باید پرسید که گزافگوئی در فضیلت تراشی او را کور و کر ساخته، راستی را که آنان سخن نکوهیده و دروغ و بیهوده می گویند، می گویند آن از نزد خدا است ولی از نزد خدا نیست بر خدا دروغ می بندند و خود نیز می دانند

ص: 252

هدف از بگو مگو

من گمان نمی کنم که این دار و دسته، دروغ مزبور را تنها در کارگاه بافندگی بی خبری از زندگی نامه های مردمان بافته باشند و نه نیازی به مسلمان انگاشتن و نیانگاشتن پدران مهاجران داشته و مقصودی از مسلمان شمردن پدر و مادر بوبکر داشته باشند بلکه این نغمه را از آن رو ساز کرده اند که همیشه در کافر شمردن سرور مکه و سر دودمان امامان، ابو طالب پدر امیرمومنان (ع) به هوچی گری و عربده - کشی سرگرم باشند و این پس ازآن بوده که نتوانستند به زشت گوئی در پیرامون فرزند پردازند و از این روی تیرهای نکوهش را به سوی پدر روانه کرده و بلکه - مانند حافظ عاصمی در " زین الفتی " - پدر و مادرهر دو را به باد تهمت گرفتند و یکی از شاهکارهاشان برای هموار کردن این راه نیز آن بوده که زبان درازی به پدر و مادر پیامبر بزرگ (ص) را نیزروا شمردند تا جائی که حافظ عاصمی که در " زین الفتی " به روشنگری وجوه همانندی میان پیامبر و مرتضی (ع) پرداخته، مینویسد: از جهت پدر و مادر - درحکم و در نامگذاری - باید گفت که پیامبر با همه نعمت هائی که خدای تعالی ارزانی او داشت - و با فراوانی نیکوئی هایش درباره او - بازهم قسمت او نکرد که پدر و مادرش مسلمان شوند، که توده مسلمانان بر همین عقیده اند مگر گروهی ناچیز که قابل توجه نیستند . به همین گونه مرتضی نیز با

ص: 253

آن همه خوی ها و منش ها و انواع نعمت ها و برتری هاکه خدا ارزانی او داشت قسمت وی نکرد که پدر و مادرش مسلمان شوند . پایان

آری اینان هیچگاه بانگ و فریادشان دراین زمینه خاموش نشده و باین گونه، هم سرگذشت نامه سرور مکه را که بسی روشن است به دهن کجی می گیرند و هم سرپرستی او از پیامبر و پاسداری او از وی در هر آسیب و در برابر هر کینه را و هم آوای بلند او در شناساندن کیش استوارش را و هم سر فرود آوردن او در برابر آئین خدا با گفتار و کردار و شعر و نثر خویش را و هم پاسداری از آن را با تمام نیر و امکاناتی که داشته است .

" اگر ابوطالب و پسرش نبودند

کیش ما با تناوری نمودار نمی شد و برپا نمی ایستاد

او در مکه وی را پناه داد و پشتیبانی کرد

و این در مدینه به خاطراو با تیزبینی در جستجوی مرگ برآمد .

عبد مناف (= نام اصلی ابوطالب) به سرپرستی کاری برخاست

و چون جان سپرد علی راه او را بپایان برد

بگو او پس از آنی درگذشت که به جا آورد آنچه بجا آورد

و بوی خوش خود را در ثبیر (نام کوهی) به یادگار نهاد

خدا را که یکی گشاینده راه راست و نیکوکاری بود

و خدا را که دیگری هم به پایان برنده راه سربلندی ها

بزرگواری ابوطالب را چه زیان که نادانی سخن بیهوده گوید

وبینائی، خود را به کوری زند

همچنانکه اگر کسی پرتو روز را در تاریکی پندارد

به آمدن بامداد زیانی نمی رساند "

آنچه روشن می کند ابوطالب مسلمان بوده
اشاره

برای آنکه از روحیات کسی آگاهی یابیم هیچ وسیله ای نداریم مگردر

ص: 254

یکی از این چهار راه گام نهیم:

1- نتیجه گیری از سخنانی که بر زبان رانده

2- یا از کارهائی که در انجام آن کوشش نموده

3- یا از آنچه خاندان و کسانش درباره او گزارش کرده اند زیرا اهل هر خانه به آنچه در آن است آگاه تر از دیگران اند .

4- یا از نسبت هائی که کسانی از پیرامونیان او درباره اش بر زبان رانده اند.

سروده های بسیاری از او

سخنان ابوطالب (ع): اینک گوهرهائی آبدار و در رشته کشیده از سرودهای روشن او را که در کتاب های حدیث و سرگذشت نامه ها و تواریخ آمده می آوریم .

حاکم در مستدرک 623 / 2 با زنجیره های خود از ابن اسحاق آورده که او گفت: ابو طالب ابیاتی خطاب به نجاشی سرود و او را تشویق کرد که آنان - یعنی مهاجران مسلمان به حبشه - را همسایگانی نیکو باشد و از آنان پاسداری کند . به این قرار:

"نیکان مردم بدانند که محمد، دستیار موسی و مسیح بن مریم است

اونیز برای ما دینی آورد مانند آنچه ایشان آوردند

پس همه ایشان ما را به فرمان خدا راهنمائی می کنند و از بدی ها باز می دارند

البته شما در کتاب خود می خوانید که او گفتاری راستین دارد و سخن او از سر نادانی نیست

و به راستی که هیچ گروهی از ما به آهنگ تو پای در راه نمی نهند مگر با جوانمردی و بزرگواری هائی که از تو دیده اند باز می گردند . "

ص: 255

وهم او (ع) چکامه ای چنین سرود:

" بازماندگان تیره غالب مثل لوی و تیم را

هنگام یاری بزرگواران از دشمنی آگاه کن .

زیرا ما شمشیرهای خدا و سراسر، گردن فرازی هستیم و کی؟

همان هنگام که آوای آن گروه، ابرهای بی خیر را به یاد می آرد .

مگر نمی دانید که بریدن از خویشاوند گناه است

و کاری پر گرفتاری و سیاه و به دور از دور اندیشی؟

و راه هدایت فردا دانسته خواهد شد

و نعمت روزگار، جاودانی نیست

بی خردانه آرزوهای خود را درباره محمد بر نیانگیزید

و فرمان گمارهان و کجروان را پیروی نکنید

خواستید او را بکشید

و جز این نیست که آرزوهای شما همچون رویاهائی است که در خواب ببینند

و بخدا شما اورا نخواهید کشت

و بریده شدن ریش ها وگلوها را نمی بینید

و زندگان شما رویدادهائی بزرگ را نخواهند دید

که پس از پایان آنها مرغان لاشه خور برای دریدن کشتگان هجوم آرند .

و البته میان ما دعوت به نیکوکاری درباره نزدیکان و خویشان خواهید کرد

که به راستی شمشیرهائی که از نیام به درآمده بستگی ها را بریده .

پنداشته اید که ما محمد را به دست شما می سپاریم

و برای پاسداری از او با انبوهی خود زمینه را بر شما تنگ نمی کنیم و به سنگ اندازی نمی پردازیم

ص: 256

در میان این گرو، برجسته مردانی هستند که زیر بار دشمنی نمی روند

و میان دو شاخه از خاندان هاشم جای گرفته اند

و آن گاه او درستکار است، بندگان، وی را دوست دارند

و با مهر پروردگاری که در میان همه مهرها چیرگی یافته است نشان شده و مهر خورده

مردمان، دلیلی استوار و هم شکوهی در او می بینند

و هیچ نادانی در میان توده خود همچون دانشور نیست .

او پیامبر است که از سوی پرورگارش به او وحی می شود

و هر که چنین سخنی را نپذیرفت از پشیمانی، لب به دندان خواهد گزید

توده ای ازهاشمیان پیرامون او می چرخند

و گزند هر ستمکار و گردنکش را از او دور می سازند .

دیوان ابو طالب ص 32، شرح ابن ابی الحدید 313 / 3

و از سروده های او در پیرامون رویداد صحیفه که داستان آن را پس از این خواهیم آورد یکی همان است که گوید:

"هان برای گیر و دارهائی که میان خود داشته ایم

از زبان من به تیره لوی - ویژه به کعبیان ایشان - این پیام را برسان:

مگر نمی دانید که ما محمد را پیامبری همچون موسی شناخته ایم

که در نخستین نامه ها یاد او رفته است .

و این را که بندگان با او دوستی بسیاری دارند

و در آن کس که خدا وی را ویژه دوسی گرفته است بیداد و ستمی نیست

و به راستی آن چه را که شما در نامه خویش نگاشته اید،

یک روزبرای شما همچون نوزاد شتر صالح خواهد بود که مادر رامی جست

ص: 257

و شیون می کرد و نمی یافت (به این گونه عذاب خدا را بر آن مردم فرو آورد . )

به هوش آئید به هوش آئید پیش از آن که گودال ها برای خاک کردن شما کنده شود

و کسانی هم که گناهی ازایشان سر نزده همچون بزهکاران به دردسر افتند فرمان گمراهان را نبرید

و پس از دوستی و خویشاوندی تان با ماپیمان ها و بستگی های خویش را مگسلید.

وگرنه جنگی سهمگین و دنباله دار رابنیاد می نهی

که چه بسا هر کس آن رابچشد، مزه اش را از تلخ ترین و مرگبارترین پیکارها خواهد یافت .

سوگند به خانه خدا که ما احمد را به دست شما نخواهیم سپرد

هر چند سال هائی بس دشوار و پر از رنج و روزگاری سخت برایمان در بر داشته باشد .

و گردن ها و دست های ما و

به نیروی نیزه ها و شمشیرهائی تیز ببرد و جدا شود

در برخورد گناهی تنگ که می بینی، نیزه ها بشکند

و کفتارهای لنگ - مانند گروهی که بر سر چشمه ای گرد شوند - فراهم آیند تا(تن کشتگان راخوراک خود سازند)

ص: 258

در کران تا کران آن که جولانگاه لشگر و اسبان باشد

و خروش دلیران در ناوردگاه .

مگر نه پدر ما هاشم کمر خویش را سخت ببست

و فرزندانش را سفارش کرد که شمشیرزنی و نیزه افکنی را کنار ننهند؟

ما از پیکار به ستوه نمی آئیم تا پیکار از دست ما به ستوه آید

و هرگز نیز از رنج های سختی که با گرفتاری هایش بر ما هموار کند زبان به گله نمی گشائیم .

و آنگاه که جان های دلیران بر اثر تهدیدها و هراس ها به پرواز درآید

باز هم ما خویشتن داری وخردمندی خود را نگاه می داریم . "

سیره ابن هشام 373 / 1، شرح ابن ابی الحدید 313 / 3، بلوغ الارب 325 / 1، خزانه الادب از بغدادی 261 / 1، الروض الانف 220 / 1، تاریخ ابن کثیر 87 / 3، اسنی المطالب ص 6 و 13، طلبه الطالب ص 10

و هم از سروده های او است که گوید:

" هان چه اندوهی که یک بار در تاریکی های پایان شب مرا در پیچید

و یک بار هم آن گاه که ستاره ها روشن بود .

یک بار هنگامی که چشم های بسیاری را خواب ربوده بود

و دیگر بار آن گاه که همه بیدار نشسته و گوش به افسانه گویان داشتند .

خواب های گروهی که خواستند بر محمد ستم کنند

و آنکه از بیداد نپرهیزد البته خود ستم می بیند

از سر بی خردی به کوشش برخاستند

و بدکاری هاشان آنان را به سوی کارشان که پنداری و نااستوار بود کشانید

آنان به کارهائی امید بسته اند که هرگز آن را سامان نتوانند داد

هر چندکه در هر هنگام و در هر دشت به انجام آن، سوگند یاد کنند

ص: 259

از ما امید کاری دارند که ما برای نپذیرفتن آن،

زد و خورد با نیزه راست را بر خود هموار می کنیم

از ما امید دارند که به کشتن محمد خرسندی دهیم

و نیزه های بلند را با خون رنگین نسازیم

سوگند به خانه خدا که دروغ پنداشتید و به آرزوی خود

نرسید تا کله های کسانی را که در پیرامون زمزم و خانه کعبه می بینید بشکافید

و پیوندهای خویشاوندی بریده شود و پیمان های زناشوئی به باد فراموشی رود

و کارهای ناشایست، یکی از پس دیگری کرده آید .

و گروهی در برابر شما با جنگ افزارهای آهنین به پای خاسته

و گزند همه بزهکاران را از شخصیت خویش باز دارند .

آنان اند شیران، شیران دو بیشه

و چون بهم خشم آیند از نشانه های هیچ خطری نمی هراسند .

ای فهریان تا آنگاه که زبان به سوک سرائی برای کشتگان برنخاسته اند

و با این کار خود خشم و اندوه هارا به تکان نیاورده اند به خویش آئید .

از ستم و بیدادگری های گذشته تان

واز آن همه بزه کاری هائی که درباره ما روا داشتید باز ایستید .

و هم از ستم بر پیامبری که آمده است و مردم را به راه راست می خواند

و به پیروی از فرمانی گرانبها که از نزد پروردگار عرش آمده است

گمان مبرید که ما او را به شما بسپاریم

که مانند اوئی اگر در میان یک گروه باشد او رابه دشمن نسپارند

ص: 260

این ها بود عذرهای ما که برای شما پیش کشیدیم

تا پیش از پیش کشیدن آنها پیکاری روی ندهد "

دیوان ابوطالب ص 29 شرح ابن ابی الحدید 312 / 3

و هم از اوست که خطاب به پیامبر بزرگ (ص) می گوید: "

به خدا سوگند که دست اینان همه هرگز به تو نرسد

تا من در میان گور به خاک سپرده شوم و در آن بستر بخسبم

بی هیچگونه خواری، آشکار کار خود رادنبال کن

و دل خوش دار و دیده ات روشن باد .

مرا به راه راست خواندی وداسنتم که تو نیکواه منی

و البته که تو به دعوت برخاستی و خود امین و درستکاری بوده ای

و به راستی من دانسته ام کیش محمد از بهترین کیش های آفریدگان است . "

این سروده ها را ثعلبی در تفسیر خود گزارش کرده و گفته در این که این سروده ها به راستی از ابوطالب است، مقاتل و عبد الله بن عباس و قسم بن محضره و عطاء بن دینار همداستان اند بنگرید به خزانه الادب از بغدادی 261 / 1، تاریخ ابن کثیر 42 / 3 شرح ابن ابی الحدید 306 / 3 تاریخ ابوالفدا 120 / 1 فتح الباری 155 و 153 / 7 الاصابه 116 / 4 المواهب اللدنیه 61/ 1 السیره الحلبیه 305 / 1 دیوان ابوطالب ص 12 طلبه الطالب ص 5 بلوغ الارب 325 / 1 السیره النبویه از زینی دحلان که در حاشیه نگارش حلبی چاپ شده 91 / 1 و 211 که خود آخرین بیت آن را در ص 6 از اسنی المطالب نیز نگاشته و گوید: این را برزنجی از گفته های مشهور ابوطالب می شمرده .

شایان توجه: ابن کثیر در تاریخ خود و نیز قرطبی، این بیت را نیز به دنبال

ص: 261

سروده های بالا آورده اند:

" اگر بیم از سرزنش یا پرهیز از دشنام نبود

البته می دیدی که من آشکارا در راه دین، گذشت می نمایم . "

سید احمد زینی دحلان در ص 14 از اسنی المطالب می نویسد: گفته اند این بیت ساختگی است که در میان گفتارابوطالب گنجانده اند و سخن خود او نیست .

امینی گوید: چنان گیر که این بیت هم به راستی از سروده های ابوطالب (ع) باشد، ولی تازه بیشترین چیزی را که می رساند ننگ و دشنامی است که ابوطالب (ع) از آن پرهیز داشته و می ترسیده با دچار شدن به آن از پایگاهی که نزد قریش داشته سرنگون شود و دیگر نتواند به یاری پیامبر برانگیخته (ص) برخیزد، آری این بیم مانع از آن شده که بتواند آشکارا خود را در ردیف پیروان این کیش درآرد و به آنچه پیامبر درستکار آورده است علنا بگرود چنانکه همین سخن را به روشنی می گوید: " . . . در آن هنگام البته می دیدی که من آشکارا در راه دین گذشت می نمایم . "یعنی پیروی خود از آن را آشکار می نمایم ولی این نمی رساند که خواسته بگوید تازه آنموقع من ایمان می آرم وکارهای بایسته آن را - از یاری و پشتیبانی - انجام می دهم و اگر مقصودش از این بیت آن بود که من اکنون به هیچ روی در برابر دین سر فرود نیاورده ام این سخن او با آنچه در سروده های نخست گفته تناقضی آشکارمی داشت زیرا در آنجا به روشنی می گوید کیش محمد (ص) از بهترین کیش های آفریدگان است و او (ص) در دعوت خود راستگو و در راهبری پیروان خویش درستکار است .

و هم از سروده های او است در هنگامی که بر قریش خشم گرفت (برای دشنام و شکنجه ای که ایشان بر عثمان پسر مظعون روا داشته بودند):

آیا از یادآوری روزگاری نادرستکار بود که اندوهگین شدی

و همچون غمناکان به گریه نشستی؟

یا از یادآوری گروه هائی بی خرد،

ص: 262

که بر هر کس مردم را به سوی دین بخواند بیداد روامی دارند؟

آیا نمی بینید - خدا گروه شما را خوار سازد

که ما برای عثمان پسر مظعون به خشم آمده ایم؟

کسی که خواهد ما ستم ببینیم او را از بیداد باز می داریم

و آن هم با هر تازیانه تیز شده ای که به سویش دراز می کنیم

و با شمشیرهائی تنک که گوئی نمک با آن آمیخته

و به یاری آن درد بیماری دیوانگاه بهبود خواهد یافت .

تا آنگاه که مردانی که خرد و بردباری درایشان نیست

پس از همه دشواری ها نرمی و سادگی را بپذیرند .

یا به کتابی شگفت بگروید

که بر پیامبری همچون موسی یا یونس فرود آمده است "

و از سروده های او در ستایش پیامبر بزرگ (ص) این ها است که گوید:

" به راستی که خداوند پیامبر - محمد - را گرامی داشت

پس گرامی ترین آفریدگان خدا در میان مردم احمد است .

برای بزرگذاشت او نامش را از نام خود گرفت

زیرا خداوند صاحب عرش، محمود است و این نیز محمد . "

گزارش بالا را بخاری در تاریخ صغیر خود از طریق علی بن یزید آورده است و هم ابونعیم در دلائل النبوه 6 / 1 و هم ابن عساکر در تاریخ خود 275 / 1 چنانچه ابن ابی الحدید نیز در شرح خود - 315/ 3 - آنرا در میان اشعار وی یاد کرده - نیز ابن کثیر در تاریخ خود 266 / 1 و ابن حجر در الاصابه 115 / 4 و قسطلانی در المواهب اللدنیه 518 / 1 - به نقل از تاریخ بخاری - و دیار بکری در تاریخ الخمیس 254 / 1 که می نویسد: ابوطالب در ستایش پیامبر ابیاتی سروده که یکی از آن ها این است:

ص: 263

" برای بزرگداشت او نام وی را از خود گرفت . . . "

و حسان بن ثابت نیز این شعر را در میان سروده های خود گنجاند و گفت:

نمی بینی که خداوند بنده خویش را با نشانه های توانائی اش بفرستاد

و خدا از هر چیزی بزرگ تر و برتر است

برای بزرگداشت او نام وی را از خود گرفت . . .

زرقانی نیز در شرح المواهب می نویسد - 156 / 3 - همین معنی به ذهن حسان نیز آمده و شاید هم که او شعر ابوطالب را تضمین کرده باشد چنانچه در الخمیس همین قول اخیر را گرفته . در اسنی المطالب ص 14 نیز شعر بالا از ابوطالب دانسته شده

و هم از اشعارمعروف او چنانچه ابن ابی الحدید در شرح خود 315 / 3 می نویسد این است:

" تو محمد پیامبری، سروری بزرگ و سالار توده و مهتری یافته

برای سرورانی گرامی، پاکان پاکزاد

بهترین دودمان آن است که بنیاد آن را

عمرو -(= هاشم) آن بردبار و بخشنده یگانه نهاد

و هنگامی که زندگی بر مردم مکه دشوار شد

او در کاسه های بزرگ، خوراکی از خرما و روغن و ماست، بر ایشان میریخت و با این کار، شیوه ای بنیاد نهاده شد در تردید کردن نان " برای بینوایان " سیراب کردن حاجیان با ما است

آن هم با آبی که مویز سیاه در آن سائیده شده و آن را شیرین و گوارا ساخته

هم مازمان از ماست

ص: 264

و هم آنچه عرفات آنجا در بردارد و هم مسجد الحرام

چگونه بر تو ستم رود با آنکه من هنوز نمرده ام

و خود دلیری رزمجوی هستم

و با آن که هنوزدر سنگلاخ مکه

خون های سیاهی که ازدریدن شکم ها بیرون ریخته باشد به چشم نمی آید و عموزاده هایت همچون شیر بیشه اند

که از خشم برافروخته شده اند

پیشینه تو را دارم که در سخن راستگوی هستی

و زبان به دروغ نمی آلایی

از همانگاه نیز که کودکی بی موی بودی

همواره سخن درست می گفتی "

ابوجهل پسر هشام به نزد رسول خدا " ص" آمد و دید در سجده است، سنگی در دست داشت و می خواست آن را به سوی وی پرتاب کند پس چون دست خود را بلند کرد گوئی سنگ به دستش چسبید و آنچه را می خواست نتوانست به جای آرد پس ابوطالب گفت:

" ای فرزندان غالب به هوش آئید

و به پاره ای از این گفتار، از گمراهی باز ایستید وگرنه من بیم آن دارم که بدی هائی سهمناک

در میان خانه شما به یکدیگر بر بخورند

و آنگاه - سوگند به خدای خاوران و باختران

که این برای دیگران درس عبرتی خواهد شد

همان سان که کسانی که پیش از شما بودند سزای خود را چشیدند

مگر از عاد و ثمود چه بر جای ماند؟ " -

ص: 265

یک روز بامداد، بادی سخت بر سر ایشان رفت،

همانگاه که شتر خداوندگار عرش به آب خوردن سرگرم بود

تا از زخمی که آن مرد کبود چشم بر آن زد

خشمی از خداوند، بر ایشان فرود آمد

یک روز بامداد، شمشیری هندی و آبداده،

ماهیچه کلفت پشت پاشنه شتر را گزید .

و شگفت تر از این در کار شما

شگفتی هائی است در چسبیدن آن سنگ به کف دستی کسی که از بدکنشی بر پای خاست

تا به آن شکیبای راستگوی پرهیزگار گزندی رساند

و خداوند - بر خلاف میل آن بی خرد ستمگر

سنگ را کف دست وی نگاهداشت .

همان احمقچه مخزومی شما " ابوجهل "

که از گمراهی گمراهان به پرتگاه و بیراهه افتاد و کیش خدا را راست نشمرد .

" دیوان ابوطالب ص 13 شرح ابن ابی الحدید 314 / 3

ابن ابی الحدید در شرح خود 314 / 3 می نویسد: از عبد الله مامون - که خداش بیامرزد - چنان معروف شده که می گفت به خدا سوگند که ابوطالب با ساختن این سرودها اسلام آورده بود:

" من، پیامبر - همان پیامبر خدای فرمانروا

را با شمشیری یاری دادم که همچون آزرخش ها می درخشید

مانند پاسداری دلسوز

ص: 266

از برانگیخته خدا پشتیبانی و پاسداری می کنم

چنان نیست که من در برابر دشمنان او به آرامش ونرمش رفتار کنم

و خود را همچون شتران خردسال که از نره شتر می ترسند بنمایم

بلکه مانند شیر در بیشه ای تنگ و پر درخت،

در برابرشان غرشی بلند سر می دهم

" سروده های بالا را - با یک بیت افزونتر - در ص 24 از دیوان ابو طالب هم توان یافت .

سرور ما ابوطالب را سروده هائی هم هست که برای نجاشی نگاشت و این پس از آن بودکه عمرو بن عاص به سوی کشور حبشه بیرون شد تا در نزد نجاشی برای جعفر بن ابیطالب و یارانش نیرنگی بیاندیشد و در این سروده ها نجاشی را بر آن می دارد که جعفر را گرامی دارد و از آنچه عمرو می گوید روی بگرداند و ابیات زیر از آن جمله است:

" کاش می دانستم که جعفر در میان مردم چگونه است؟

و نیز عمرو و دشمنان نزدیک پیامبر چگونه؟

و آیا جعفر و یاران او از نیکوکاری نجاشی بهره ای یافتند

یا برانگیزنده بدی ها از این کار جلوگرفت؟

بدان که تو به راستی با پرهیزت از کردار ناپسند، مردی بزرگ و بزرگوار هستی

که هر کس در کنار تو پناهی بجوید نومید نخواهد شد و

ابن ابی الحدید در شرح خود 315 / 3 می نویسد: و هم از سروده های مشهور او این هااست که خطاب به محمد گفته و به آن وسیله، نگرانی او را فرو نشانده و

ص: 267

دستور داده است تا دعوت خویش را آشکار سازد:

" دست هائی که تاخت می آرد و آزارهائی که از فریادهای سخت می بینی

تو را از پرداختن به حقی که برای اظهارش قیام کرده ای مبادا باز دارد

زیرا چون تو به یاری ایشان توانگر شوی دست تو دست من است

و در سختی ها نیز من جان خود را در پیش جان تو سپر می گردانم . "

ابن هشام گفته: چون ابو طالب بترسید که مبادا انبوه تازیان، او را نیز با گروه وی روانه سازند قصیده اش را که در آن به حرم مکه و به جایگاه خود در آن پناه جسته میگفت و با بزرگان قبیله اش دوستی نمود و با این همه، ایشان و هم دیگران را در این سروده ها آگاه ساخت که هرگز رسول خدا (ص) را به دست ایشان نخواهد سپرد و هرگز چیزی در پشتیبانی او فرو گذار نخواهد کرد تا خود پیش از وی در راه او جان سپارد . و این است که گوید:

ای دو دست من این نخستین سرزنشی نیست

که درست یا نادرست - به گوش من می خورد

و چون دیدم که در این گروه، مهربانی و دوستی نیست

و همه دست افزارها و دست گیره ها را بریده اند .

و آشکارابه کین توزی و گزند رسانی به ما برخاسته اند

و فرمان دشمن جدا شونده را برده اند

با گروهی هم سوگند شده اند که ما را متهم می دارند

و پشت سرما از سر خشم، انگشت به دندان می گزند .

در برابر ایشان دل خویش را به نیزه ای راست شکیبا می ساختم

که چون آن را بکشند سر فرود آرد و هم به شمشیری بران از مرده ریگ سروران

ص: 268

به خدای مردم پناه می برم از هر کس که به بدی درباره ما نکوهش برخیزد

یا بیهوده پافشاری نماید

و ازدشمنی که کینه خود را پنهان داشته و در عیبجوئی ما بکوشد

و از آن کس که چیزی به دین بیافزاید که ما نخواسته الم

سوگند به کوه ثور و به کسی که کوه ثبیر را در جای آن ایستاده داشت

و به کسی که بر کوه حرا بالا رفت و از آن فرود آمد

و سوگند به خانه ای که در دل مکه است - به گونه ای که شایسته خانه است

و سوگند به خدا - که خدا هرگز غافل نیست

و به سنگ سیاه - آنگاه که در هر بامداد و شام پیرامون آن را فرا گیرند

سوگند به خانه خدا شما دروغ گفتید، که ما مکه را رها می کنیم و کوچ می نمائیم

مگر پس از آن که کار شما را دچار لرزش و اضطراب گردانیم

سوگند به خانه خدا، شما دروغ گفتید که: " ما کار محمد را به شکست می کشانیم

و در راه پاسداری از او به نیزه پرانی و تیراندازی نخواهیم پرداخت و او را به شما خواهیم سپرد " تا آنگاه که خود در پیرامون او به خاک افتیم و همسران و فرزندان خود را به فراموشی سپاریم

و گروهی با جنگ افزارهای آهنین در برابر شما چنان برخیزند که گوئی شتران آبکش اند در زیر آبدست دان که چون در راه باشند آوازی از آن ها برخیزد .

و تا آنگاه که بنگریم کینه ورزان از ضرب نیزه، بر روی در افتند

ص: 269

و مانند شترانی لنگ و بیمار گردند که با دشواری به کار بر می خیزد

و ما به خدا سوگند که اگر آنچه می بینم رنگ جدی به خود گیرد

البته شمشیرهای ما با پکیر بزرگانشان آشنا خواهد شد

و آن هم با دو بازوی جوانی همچون شهاب تیز تک و سرور که برادر ومورد اعتماد من است و خود دلاوری پشتیبان حقیقت

ماه ها و روزها و یکسال کامل بر ما گذشت

و پس از سال پیش هم سال آینده در پیش است .

این چیست که گروهی - پدر مباد تو را - ازسروری پا کشیده اند که برای پاسداری از آنچه بایسته است پیرامون آن را گرفته و از کسانی هم نیست که کارش به تباهی کشد و آنچه را بر گردن او است به گردن دیگران اندازد .

سپیدروئی که به آبروی او از ابر باران می خواهند

سرپرست کار پدر مردگان است و نگهبان بیوه زنان

مستمندان هاشمی به پناه اومی شتابند

و در نزد وی در سایه رحمت و نعمت به سر می برند

او را گواهی دادگر، از سوی خویش هست - با میزانی دادگرانه که به اندازه یک جو نیز کم نمی گذارد

راستی را چه بی خردانه است پندارهای گروهی که:

به جای پیوند باما، بستگی خلفیان و غیطلیان را پذیرته اند

ما از برترین خاندان های ریشه دار هاشمی و آل قصی هستم

و در نخستین کارهای سهمناک پیشگام بوده ایم

همه گمنامان بی پروا و پست و بی خرد و تبهکار

از سهمیان و مخزومیان برای کینه ورزیدن با ما گرد آمده و همداستان شده اند

ص: 270

ای تبار عبد مناف شما بهترین گروه خویش هستید،

پس هر بی رگ و ریشه ای را که به ناراست به شما چسبانیده اند در کار خویش شریک نسازید

مگر نمی دانید فرزند ما، کسی نیست که نزد ما دروغگو شمرده شود و ما از سخنان یاوه پروائی نداریم

ارجمند سروری از آن مهتران که همه نیکوئی ها را در خویش فراهم آورده اند

و نسبت او به گوهر وشخصیتی برتر در مرز و بوم سرافرازی هامی رسد .

به جان خودم چندان در دوستی احمد شادمانم که شادمانی را به ستوه آورده ام .

و همانند دوستداری همیشگی به او مهر ورزیدم

او پیوسته، در جهان هم برای مردم آن زیبائی است.

و هم پیرایه دوستدارانش و خداوند کارهائی سهمناک و گشاینده گره ها

احمد در میان ما از ریشه و بنیادی برخاسته

که هر چه برای نگریستن به آن گردن دراز کنند باز هم پایگاهشان به آنجا نمی رسد که به آن چشم دوزند

بر او مهربانی نمودم، گزندها از وی به دور ساختم، پاسدارش بودم

و با همه نیروها و توانائی خود از وی پشتیبانی کردم

پس پروردگار بندگان با یاری خویش او را پشتیبان باشد

و کیشی را آشکار سازد که باطل را در مرز و بوم حقیقت آن، راه نیست .

از این چکامه، ابن هشام در سیره خود 286 / 1 تا 298، نود و چهار بیت آورده و می نویسد: این آنمقدار از قصیده است که من، بودن آن را از ابو طالب، راست می شمارم، ابن کثیر نیز 92 بیت آن را در تاریخ خود 53 / 3 تا 57 آورده و در گزارش ابن هشام 3 بیت هست که درتاریخ ابن کثیر یافت نمی شود و مورخ اخیر در ص 57 می نویسد: " می گویم این قصیده ای بسیار سترک و شیوا است که هیچکس

ص: 271

نمی تواند آن را گفته باشد مگر همان کس که به او نسبت داده اند (ابو طالب) .

نشانه های مردانگی را خیلی بیش از آنچه در هفت قصیده ای که بر خانه کعبه آویخته بودند بیابیم در این جا توانیم جست وخود همه آن در رسانیدن این معنی، شیواتر سخن است . اموی نیز در کتاب مغازی خود آن را به گونه ای طولانی تر با افزونی هائی دیگر آورده که خدابهتر می داند افزونی ها اصالت دارد یا نه . "

ابو هفان عبدی در دیوان ابوطالب ص 2 تا 12 قصیده را در 111 بیت آورده که شاید همه اش همان باشد .

و ابن ابی الحدید در شرح خود 315 / 2 پس از آوردن بخشی از سرودهای ابو طالب می نویسد: بودن همه این اشعار از ابو طالب در حکم متواترات است چون اگر یک یک آن ها نیز از این نظر متواتر نباشد مجموع آن ها دلالت بر امری واحد می کند که در همه آن هامشترک است و آن نیز راست شمردن دعوت محمد (ص) است . و این رویهم رفته ای که از شعرها بر می آید از متواترات است چنانچه هر یک از گزارش هائی که دربه خاک افتادن دلیران گردنکش به شمشیر علی (ع) رسیده خبر واحد و نامتواتر است ولی نتیجه رویهمرفته آن ها متواتر است و به گونه ای بدیهی مارا آگاه می سازد که او دلیر بوده و به همین گونه است سخن در پیرامون بخشندگی حاتم و بردباری احنف و معاویه و هوشمندی ایاس و پرده دری و هرزگی ابو نواس و جز این ها و گفته اند: همه این ها را هم به سوی افکنید ولی چه می گوئید درباره قصیده لامیه او که معروفیت آن همچون معروفیت قصیده قفانبک است و اگر در بودن آن از ابو طالب یا در بودن پاره ای از ابیات آن از وی چون و چرا نمائیم روا خواهد بود که در بودن قصیده قفانبک یا در بودن پاره ای از ابیات آن از سراینده اش چون و چرا نمائیم .

قسطلانی هم در ارشاد الساری 227 / 2 می نویسد این قصیده ای بزرگ و پیشوا در بحر طویل است که شماره بیت های آن به 110 بیت می رسد و آن را هنگامی سروده که قرشیان بر ضد پیامبر (ص) با یکدیگرهمدست شدند و هر که می خواست

ص: 272

اسلام آرد او را از این کار می رمانیدند .

در المواهب اللدنیه نیز -ج 1 ص 48 - پاره ای از بیت های آن راآورده و گوید: بیش از 80 بیت است و ابن التین گفته: شعرهای ابوطالب دلیل است که او پیش از برانگیخته شدن پیامبر (ص) و از همان گاه که بحیراو دیگران درباره مقامات او (ص) گزارش هائی به وی دادند پیامبری اش را شناخته بود و عینی در عمده القاری434 / 3 می نویسد: آن قصیده بلند آوازه ای است در 110 بیت و آغاز آن:

" ای دو دوست من این نخستین سرزنشی نیست که درست یا نادرست به گوش من می خورد"

به همین گونه بغدادی در خزانه الادب 252 / 1 تا 261، چهل و دو بیت آن را با شرح و تفسیر آورده و گوید آغاز آن چنین است:

" ای دو دوست من این نخستین سرزنشی نیست که درست یا نادرست به گوش من می خورد

ای دو دوست من در عقیده، شرکت را راه نیست خود تنها باید آن را برگزی

و چون کارهائی سخت غم انگیز روی دهد پیراهن تنگ بافت به کار نیاید

و چون دیدم که در این گروه، مهربانی و دوستی نیست

و همه دست افزارها و دستگیره ها را بریده اند . . . "

آلوسی در بلوغ الارب 237 / 1 پاره ای از بیت ها را آورده و سخن ابن کثیر را که ما نیز نقل کردیم نگاشته و آنگاه گوید: این قصیده با شرح آن در کتاب لب لباب لسان العرب یاد شده .

ص: 273

سید احمد زینی دحلان پاره ای از بیت های آن را در " السیره النبویه " که در حاشیه سیره حلبی چاپ شده در ج 1 ص 88آورده و گوید: امام عبد الواحد سفاقسی در شرح بر کتاب بخاری می نویسد: این شعرهای ابو طالب دلیل است که او پیش از برانگیخته شدن پیامبر (ص) و از همان گاه که بحیرای راهب و دیگران درباره مقامات او (ص) گزارش هائی به وی دادند پیامبری اش را شناخته بود و این معرفت خویش را با آنچه خود از احوال او به چشم دید - واز جمله باران خواستن به برکت او در کودکی اش - استوار گردانید و گذشته از شعرهائی که نماینده معرفت ابو طالب به نبوت او (ص) است گزارش های فراوانی نیز در این زمینه رسیده است .

امینی گوید: اگر این همه شیوه های گوناگونی که در این اشعار مذکور به کار رفته پذیرفته نباشد من نمی دانم که پس برای گواهی و اقرار به نبوت، دیگر چه باید کرد؟ اگر یکی از این سخنان در نظم یا نثر هر کس یافت شود همگان بر مسلمانی او همداستان می شوند ولی همه این ها نتوانسته است آقایان را به مسلمانی ابو طالب معتقد سازد بشگفت آی و عبرت بگیر

این بود بخشی از سروده های ابو طالب (ع) که از هر فراز آن ایمان خالص و اسلام درست نمایان است . دانشمند یگانه ابن شهر آشوب مازندرانی در کتاب خود متشابهات القرآن آنجا که درباره این آیه از سوره حج (هر کس خدا را یاری رساند خدا نیز البته به راستی او را کمک می کند) سخن می گوید نوشته: " به راستی اشعار ابو طالب که نماینده ایمان او است از(3000) بیت در می گذرد و از لابه لای آن ها چهره کسی را آشکارا می توان دید که رخسار پیامبر (ص) را به روشنی می دیده و پیامبری او را درست می شمرده " و آنگاه بخشی گسترده از آن ها را یاد کرده و از آنجمله این سروده ها را که به جای سفارش برای پس از مرگش سروده:

چهار کس را به یاری پیامبر نیکو سفارش می کنم

ص: 274

پسرم علی و بزرگ خاندان، عباس

و حمزه آن شیری را که پاسدار حقیقت او است

و هم جعفررا - تا گزند مردم را از او به دور دارند .

ای فدای شما باد مادرم و همه زادگانش

شما در یاری احمد در برابر مردمان همچون سپرها باشید.

کارهای نیکو و سخنان شایسته سپاسگزاری که به آن برخاسته
اشاره

و این هم از کارهای نیکو و کوشش های شایسته سپاسگزاری که از سرور مکیان ابو طالب (ع) در یاری پیامبر (ص) دیده شد و هم پاسداری وپشتیبانی او از وی و خواندن مردم به وی و به کیش یگانه پرستی وی از آغاز بعثت تا بازپسین دم از زندگی ابو طالب

که لابلای آنها انباشته از گفته هائی است که هر جمله آن دلیلی آشکار است، هم بر اسلام درست و ایمان سره او و هم بر تسلیم او در برابر پیام خداوندی و اکنون بیا تا ببینی سنیان چه آورده اند:

1ابن اسحاق گوید: ابو طالب در میان کاروانی برای بازرگانی آهنگ شام داشت و چون آماده بیرون رفتن شد و پای در راه سفر نهادرسول خدا (ص) به نزد او آمد و مهارشترش را گرفت و گفت عمو مرا که نه پدری دارم و نه مادری به که می سپاری؟ ابو طالب را در دل بر او سوخت و گفت به خدا سوگند که او را نیز با خود

ص: 275

خواهم برد و من و او هرگز از یکدیگر جدا نخواهیم شد، پس او را نیز برد و چون کاروانیان به سرزمین بصری از مرز و بوم شام رسیدند در آنجا راهبی یافتند که او را بحیرا می گفتند و او در صومعه ای نشیمن داشت و داناترین ترسایان بود و پیوسته در آن صومعه راهبی بود که چنانچه می پندارند دانش آنان درباره نامه آسمانی شان به او می رسید و آن را یکی از دیگری به میراث می بردند چون در آن سال بر بحیرا فرود آمدند با آن که پیش از آن هم بارهای بسیار بر او گذشته بودند و او با ایشان سخن نگفته بود و کاری به کار آنان نداشت ولی درآن سال چون نزدیک صومعه او فرود آمدند خوراکی بسیار بر ایشان بساخت واین برای آن بود که چنانچه می پندارند وقتی در صومعه اش بود به هنگام روی آوردن ایشان چیزی در میان کاروان دیده بود و آن نیز ابری بود که در میان گروه بر سر او (ص) سایه افکنده بود پس چون روی آوردند تا در سایه درختی که نزدیک او بود فرود آمدند او به ابر نگریست که پس از آن، درخت سایه خود را بر سر او افکند وشاخه های خود را بر سر رسول خدا (ص) فرو هشت یعنی آویزان کرد تا حضرت در زیر آن، در سایه نشست و چون بحیرااین را دید از صومعه اش فرود آمد و بفرمود تا آن خوراک را بساختند و چون آماده شد به نزد ایشان فرستاد و گفت ای گروه قریش من برای شما خوراکی ساخته ام و دوست می دارم که همه شما از کوچک و بزرگ و بنده و آزاد برای خوردن حاضر شوید مردی از ایشان گفت ای بحیرا امروز خبری است و گرنه ما پیشترها چه بسیار بر تو می گذشتیم و تو چنین نمی کردی امروز تو را چه می شود؟ بحیرا گفت راست گفتی و به همانگونه بود که می گوئید ولی اینک من شما را مهمان می کنم و دوست دارم که شما را گرامی دارم و برایتان خوراکی بسازم تا همه تان از آن بخورید پس همه نزد او گرد آمدند و رسول خدا (ص) چون خردسال بود در زیر درخت کنار براهای آن گروه بماند و چون بحیرا به آن گروه نگریست نشانه ای را که می شناخت و چگونگی آن در دانش او موجود بود در نزد ایشان نیافت و گفت ای گروه قریش هیچکس از شما از آمدن

ص: 276

بر سر این خوراک من باز نماند گفتند ای بحیرا هیچکس از سفره تو باز نمانده است که سزاواراست به نزد تو آید مگر کودکی که از همه این گروه خردسالتر است و در میان بارهایشان به جای مانده است گفت چنین نکنید او را نیز بخوانید تا با شما در خوردن این طعام باشد مردی از قریش گفت سوگند به دو بت لات و عزی که امروز خبری است آیا سزاواتر است که پسر عبد الله از خوراک خوردن در میان ما باز بماند سپس به سوی حضرت برخاست و او را در بر گرفت و با او روی به ایشان آورده او را در میانه بنشاند وچون بحیرا او را دید خیره خیره به اونگریست و نشانه هائی را که در مژده های انبیاء به ظهور وی درباره چگونگی بدنی اش یاد شده بود و می دانست یکان یکان با چشم در وی بجست و بیافت تا چون آن گروه خوردن خوراکی را به پایان بردند و پراکنده شدند بحیرا برخاست و او را گفت ای کودک تو را به لات و عزی سوگند که از آنچه تو را می پرسم مرا آگاه سازی رسول خدا (ص) گفت هرگز با سوگند به نام لات و عزی چیزی از من مپرس بحیرا گفت پس تو را بخدا سوگند که مرا از آنچه می پرسم آگاهی دهی . گفت هر چه خواهی بپرس و او را شروع کرده در مورد خواب و کارها و حال و کیفیت او چیزها بپرسید

رسول خدا نیز او را آگاهی می داد و بحیرا می دید که پاسخ ها با نشانه هائی که از پیامبر موعود می داند هماهنگ است پس به پشت او نگریست و مهر نبوت را میان دو کتفش و در همان جای که در بشارت ها گفته شده بود بدید . تا پایان حدیث و ابوطالب در این باره گفت:

" به راستی که پیامبر- محمد پسر آمنه -

نزد من جایگاهش ازفرزندانم نیز والاتر است

چون به افسار شتر من آویخت دلم بر او بسوخت

و این همان گاه بود که شتران سرخ موی با توشه هائی که بر پشت داشتند راهی دراز در پیش گرفتند

پس اشکی روان از دو دیده من سرازیر شد

ص: 277

که به مرواریدها می مانست و افراد را می پراکند .

درباره او خویشاوندی پیوسته را رعایت کردم

و سفارش های نیاکان رابه کار بستم

و بفرمودش تا میان عموهای خود به گردش پردازد

که سپید رویانی کمر بسته برای نیازمندی ها و دلیرانی بی مانند هستند

پس ایشان به آهنگ دورترین مقصدی که می شناختند به راه افتادن

و براستی جائی که قصد کرده بودند، دور بود

تا آن که کاروانیان، بصری را دیدند

و در میانه شاهراه و از همانجا که زیر نگاه داشتند برخوردند به:

دانشمندی که ایشان را از سخنی راستین درباره او آگاهی داد

و گروه های رشگ برنده را باز گردانید

گروهی از یهودیان چون با کینه هائی که در دل هاشان می جوشید ابر را دیدند بر سر پیامبر سایه افکنده

شوریدند تا محمد را بکشند و او ایشان را از این کار درباره او بازداشت

و به نیکوترین گونه ای در این راه کوشید و پیکار کرد .

زبیر از سوی بحیرا باز گردانده شد

و پس از زد و خوردها و دوری ها به میان گروه بازگست .

به همین گونه، در پس را باز داشت و او از سخن وی پاپس کشید

زیرا دانشوری بود که دستوروی با راه راست هماهنگی داشت " و هم گفت:

" مرا نمی بینی که نخست به ناروا تصمیم بر جدائی از کسی که

پدر و مادری آزاده داشت

ص: 278

- احمد -گرفتم و سپس که چارپای سواری ام را با بارهای آن برای سفر، سخت ببستم

و برای بازپسین دیدار او را بدرود گفتم

او از سر اندوه بگریست و این هنگامی بود که شتران سرخ مو ما را از یکدیگرجدا می کرد

و دنباله افسار را با هر دو دست گرفته و می کشید

پس من به یاد پدرش افتادم و اشک از دیدگان فروریختم

تا باران سرشکم سرازیر شد .

پس گفتم با راه نمائی در میان عموهائی کوچ کن

که فرومایه نیستند و در سختی ها یاری رسانند

پس او در میان کاروانی که شتر سواران آن برفتند بیامد

همان کاروان که هر چند اصل آن ناخجسته نبود ولی اندیشه هایش نافرخنده می نمود .

پس چون در سرزمین فرود آمدیم کسانی خود را به بام خانه ها کشیدند

و از بالا به نگریستن در ما پرداختند

و این هنگام بحیرا بیامد

در حالی که نوشابه ای نیکو و هم خوراکی برای ما فراهم آورده بود .

پس گفت همه یاران خویش را برای خوردن خوراک گرد آرید

و گفتیم که همه را فراهم آوردیم

مگر یک کودک یتیم، گفت او را نیز بخوانید چون خوراک ما بسیار است

و امروز خوردن آن بر وی ناروا نیست

ص: 279

و اگر آنچه شما درباره محمد آگاهی دادید نمی بود

البته امروز شما نزد ما نابزرگوار می بودید

و چون او را دید که روی به سوی خانه اش می آید

و سایه ای از ابر او را از گزند گرمای آفتاب به دور می دارد .

همانند سجده کنندگان سرش را خم کرد

و آن را به گلو و سینه چسباندچه چسبانیدنی

گروهی روی آوردند

و در جستجوی همان ابرمردی شدند که بحیرا در میان چادرها دیده بود

پس، از بیم گزند ایشان به او بر ایشان شورید

زیرا آنان در برابر ما ستم پیشه و آسیب رسان بودند .

دریس بود و تمام

و به همین گونه زبیر در میان ایشان بودو همه قوم بیدار بودند .

آمدند در حالیکه کمر به کشتن محمد بسته بودند

ولی او ایشان را با نیکوترین کشمکشی باز گردانید .

زیرا بر ایشان تورات را تفسیر کرد تا به درستی سخنش یقین کردند

به ایشان گفت شما سخت ترین خواسته ها را خواسته اید .

آیا می خواهید محمد پیامبر را بکشید؟

شما با فزونی و درازی کیفرهای خود - در نافرخندگی - مخصوص شده اید

و به راستی آن کس که ما او را برگزیده ایم گزنده ها را از او باز می دارد

و در برابر شما همو برایش بس است و نیرنگ هر فرو مایه ای را پاسخ می دهد .

آن نیز از نشانه ها و روشنگری او است

ص: 280

و هرگز روز روشن مانندتاریکی ها نیست " .

دیوان ابوطالب ص 33 تا 35 - تاریخ ابن عساکر 269 / 1 تا 272 الروض الانف 120 / 1

سیوطی نیزگزارش یاد شده را در الخصایص الکبری 84 / 1 از طریق بیهقی آورده و در ص 85 می نویسد: ابوطالب در این زمینه اشعاری سروده و از آن جمله: باز نگشتند تا از محمد داستان هائی دیدند .

که اندوه را را از هر دلی می زداید.

و تا دیدند که دانشوران هر شهر - تک تک و همگی

در برابر او به سجده افتادند .

از زبیر و تمام که هر یک گواه بودند

و هم ادریس که همه آهنگ تبهکاری داشتند .

پس بحیرا سخنی به ایشان گفت

که پس از دروغ شمردن آن و آن همه دور رفتن ها به آن یقین کردند.

همانگونه به گروهی که یهودی بودند گفت

- و در راه خدا به هر گونه کوشش و پیکاری با ایشان دست زد -

پس در حالیکه نیکخواهی او را فرو گذار نکرده بود گفت:

او را باز گردان که همه شکارچیان در کمین او نشسته اند .

و براستی من می ترسم رشگبران گزندی باو رسانند

زیرا او براستی با هر مرکبی که بگوئی نامش در نامه های آسمانی نوشته شده .

ص: 281

باران خواستن ابوطالب از برکت پیامبر

ابن عساکر در تاریخ خود آورده است که جلهمه بن عرفطه گفت در خشکسالی به مکه درآمدم و قریش گفتند ای ابوطالب دره ها خشکزار شد و نانخوران ما به تنگنا افتاده اند با ما به نماز باران بیا ابوطالب بیامد و کودکی را به همراه داشت که گوئی خورشیدی بود که در تاریکی ها پرده ابری سیاه از چهره اش کنار رود تا خود بدرخشد و پیرامون او نیز بچه هائی بودند پس ابوطالب او را بگرفت و پشت وی را به کعبه چسبانید و کودک انگشت او را گرفت، آن هنگام هیچ پاره ابری در آسمان نبود ولی ناگهان از این جا و آن جا ابرها روی آوردند و پر آب شدند و شدند تا یکباره رود بار و دره گفتی که در زیر چکه های آن ترکیدن گرفت و انجمن ها و بیابان ها از باران به آسایش رسید و در همین زمینه است که بوطالب گوید:

"سپید روئی است که به آبروی او از ابر، باران می خواهند

سرپرست کار پدر مردگان است و نگهبان بیوه زنان .

مستمندان هاشمی به پناه از می شتابند

و نزد وی در سایه رحمت و نعمت به سر می برند

به ترازوئی دادگرانه می ماند که به اندازه یک جو نیز کم نمی گذارد

و به افزار سنجشی راستگو که سنجیدن آن سهمناک نیست . "

شرح بخاری از قسطلانی 227 / 2، المواهب اللدنیه 48 /1، الخصایص الکبری 124 و 86 / 1، شرح بهجه المحافل 119 / 1، سیره حلبی 125 / 1، السیره النبویه از زینی دحلان که در حاشیه حلبی چاپ شده87 / 1، طلبه الطالب ص 42

شهرستانی در ملل و نحل ص 225 از ج 3 که در حاشیه الفصل به چاپ رسیده سرور ما عبد المطلب را یاد کرده و می نویسد از دلایلی که معرفت او را به حال

ص: 282

پیامبری و ارج برانگیختگی ثابت می کند آن است که چون مردم مکه دچار آن تنگسالی سهمناک شدند و دو سال، آسمان باران را از ایشان دریغ داشت او فرزندش ابوطالب را بفرمود تا مصطفی (ص) را که شیرخواره ای در قنداق پیچیده بود بیارد پس او را بر دو دست نهاد و روی بکعبه کرد و سپس او را به سوی آسمان بالا افکند و گفت" خدایا بحق این کودک " و برای دومین و سومین بار نیز چنین کرد و گفت " بحق این کودک ما را سیراب کن و آن هم ازبارانی پناهدهنده و پیوستگی و پر آب . " پس ساعتی نگذشت که ابرها یکی بر روی دیگری چهره آسمان را پوشاندند و چنان بارانی گرفت که در بیم شدند آسیبی به مسجد الحرام رسد و ابوطالب نیز در این زمینه قصیده لامیه خود راسروده که این بیت از آن است:

" سپیدروئی که به آبروی او از ابر باران می خواهند

سرپرست کار پدر مردگان است و نگهبان بیوه زنان . "

و آنگاه ابیاتی چند از قصیده را آورده و بر پژوهشگران پوشیده نماند که چنانچه گفتیم قصیده را ابوطالب (ع) در روزهائی که در آن دره در محاصره بودند سروده است .

پس این که عبد المطلب و پسرش سرور مکیان دوبار هنگامی که پیامبر اعظم (ص) شیرخوارو اندکی پیش از بلوغ بوده آبروی او را وسیله ای برای درخواست باران از خدا کردند نماینده یگانه پرستی خالص و گرویدن آندو است به او و معرفتشان به آخرین برانگیختگان و پاک نهادی وی از همان نخستین روز و اگر از آندو بجز همین دو گزارش را در دست نداشتیم بر ایشان بس بود چنانچه برای پژوهشگران نیز همین دو بس بود که پیروی آنان از ایمان راستین را بنماید .

ص: 283

ابوطالب در زاده شدن امیرمومنان

از زبان جابر بن عبد الله آورده اند که گفت رسول خدا (ص) را از چگونگی زاده شدن علی بن ابیطالب بپرسیدم گفت مرا از بهترین کودکی که زاده شد پرسش کردی که زائیده شدنش در رویداری همانند بازاده شدن مسیح (ع) بود خدای تبارک و تعالی علی را از نور من آفرید و مرا از نور علی آفرید و ماهر دو از یک نوریم سپس خدای عز و جل ما را از صلب آدم (ع) از صلب های پاک به رحم های پاکیزه منتقل کرد و من از صلب هیچ کس انتقال نیافتم مگر علی هم با من بود و ما به همین گونه بودیم تا مرا در بهترین رحم ها که از آمنه بودسپرد و علی را نیز در بهترین رحم ها که از فاطمه بنت اسد بود و در روزگارما مردی پرهیزگار و خداپرست بود که او را مبرم بن دعیب بن شقبان گفتند که 270 سال خدای تعالی را پرستیده و چیزی از او نخواسته بود پس خداوند ابوطالب را به سوی او فرستاد و چون مبرم او را دید به سوی او برخاست و سرش را ببوسید و او را پیش روی خود نشانید سپس او را گفت تو کیستی گفت مردی از تهامیان پرسید از کدام خاندان تهامی؟ گفت از هاشمیان پس آن پارسا برجست و سر او را ببوسید و گفت ای مردم به راستی خدای علی اعلی چیزی به دل من الهام کرده ابوطالب گفت چیست گفت از پشت تو

فرزندی زائیده شود که دوست خدای عز و جل است . پس چون شبی که علی در آن زاده شد فرا رسید زمین درخشندگی یافت و ابوطالب بیرون شده می گفت ای مردمان دوست خدادر خانه کعبه زاده شد پس چون بامداد شد به خانه کعبه درآمد و می گفت:

" ای پروردگار این تاریکی آغاز شب

و ماه درخشان روشن

از کار پنهانی خویش برای ما آشکار کن که درباره نام این کودک چه می بینی " .

ص: 284

پس آوازسروشی را شنید که می گوید:

" ای خاندان پیامبر برگزیده

شما را با دادن فرزندی پاک ویژگی بخشیدیم

به راستی که نامش را از والائی، علی نهادیم و این علی از نام خداوند علی گرفته شده "

گزارش بالا را حافظ کنجی شافعی در ص 260 از کفایه الطالب آورده و گوید:

تنها گزارشگر آن، مسلم بن خالد زنجی استاد شافعی است وتنها بازگوگر آن از زبان زنجی نیز عبد العزیز بن عبد الصمد است که نزد ما مشهور است .

آغاز کار پیامبر با ابوطالب

فقیه حنبلیان ابراهیم بن علی بن محمد دینوری در کتاب خود نهایه الطلب و غایه السول فی مناقب آل الرسول به اسناد خود از طاوس از ابن عباس در ضمن گزارشی دراز آورده است که پیامبر (ص) عباس (ض) را گفت: براستی خدا مرا فرمان داده است تا کار خویش آشکار سازم اینک مرا آگاه کن و آگاهی ها را بجوی تا نزد تو چه یافت شود عباس (ض) گفت برادرزاده ام می دانی که قریش نسبت به تبار پدری تو حسودترین مردمانند و اگر چنان که گوئی رفتار کنی آنگاه بالاترین گرفتاری ها و دردسری سخت و سهمناک روی خواهد داد که ما با یک کمان تیر می اندازیم و دیگران با شمشیر آبدار و بران ما را ریشه کن می سازند ولی به عمویت ابوطالب نزدیک شوکه بزرگ ترین عموهایت است و اگر تو را یاری ندهد

ص: 285

تو را فرو نخواهد گذاشت و به دست دشمن نخواهد سپرد پس هر دو به نزد او شدند و چون ابوطالب آندو را دید گفت راستی را که نزد شما گمان خبری می رود چه انگیزه ای در این هنگام شما را واداشت که نزد من آئید؟ عباس هم آنچه را پیامبر (ص) به او گفته بود برایش بازگو کرد و هم پاسخی را که خود به وی داده بود پس ابوطالب در پیامبر نگریست و گفت فرزند پدرم برو که تو نظری بلند داری و گروهی والا، پدرت از همه برتر است و بخدا سوگند هیچ زبانی با تو سخن سخت نگوید مگر زبان هائی تند و تیز او را خواهد آزرد و تیغ هائی بران او را درخواهد ربود بخدا سوگند چنان تازیان رام تو شوند که گوئی بچگان چارپایانی هستند در برابر سرپرست خود و به راستی که پدرم همه کتاب ها را می خواند و مرا گفت به راستی از پشت من پیامبری خواهد آمد که دوست می دارم روزگار او را درک کنم و به وی بگروم پس هر که از فرزندان من روزگار او را بیابد بوی ایمان آرد .

امینی گوید: می بینی که ابوطالب با چه پشتگرمی ای این گزارش را از زبان پدرش می آرد و از همان نخستین روز رسول خدا (ص) را دل می دهد و پشتگرم می سازد و او را دستور می دهد که کار خویش و یاد خدا را آشکار سازد و خود در برابر این حقیقت سر فرود آورده که وی همان پیامبری است که وعده ظهورش از زبان پدر او و نامه های گذشته آسمان داده شده و پیشگوئی نیز می کند که تازیان در برابر او سر فرود آرند اکنون آیا گمان می کنی که او (ع) همه این ها را اظهار می کند و آنگاه خود به آن ایمان ندارد؟ این بجز یک سخن ساختگی نیست

ابوطالب پیامبر را گم می کند

ابن سعد واقدی در الطبقات الکبری) 186 / 1 ط مصر و ص 135 ط لیدن) داستان آمدن قریش به نزد ابوطالب را درباره کار پیامبر آورده و آنگاه گوید آنان بیزار شدند و رمیدند (یعنی از سخنان محمد) و خشم گرفتند و برخاستند و

ص: 286

می گفتند بر خدایان خویش شکیبائی نمائیدکه این چیزی است خواستنی و گویند که گوینده این سخن عقبه بن ابی معیط بودو هم گفتند که دیگر هرگز به نزد او بر نگردیم و هیچ بهتر از آن نست که به ناگهان محمد را بکشیم پس چون شامگاه همان شب فرا رسید رسول خدا (ص) گم شد و ابوطالب و عموها به خانه اش آمدند و وی را نیافتند پس او جوانانی از هاشمیان و مطلبیان را گردآورد و سپس گفت هر کدام از شما پاره آهنی برنده برگیرید و از پی من بیائید و چون من پای به مسجد الحرام نهادم هر کدام از شما جوانان نگاه کند و بنشیند کنار بزرگی از بزرگان ایشان (و او را بکشد) که آن ابن حنظلیه - یعنی ابوجهل - هم در میانشان است زیرا اگر محمد کشته شده باشد البته او در توطئه حاضر بوده است جوانان گفتند چنین کنیم پس زید بن حارثه بیامد و ابوطالب را به آن گونه دید و او از وی پرسید ای زید برادرزاده ام را نیافتی؟ گفت آری من پیشتر با او بودم ابوطالب گفت هرگز به خانه ام بر نگردم تا او را ببینم پس زید شتابزده بیرون شد تا به نزد رسول خدا (ص) رسید که در خانه ای نزدیک کوه صفا بود و یارانش نیز با او بودند و گفتگو می کردند، پس او را از گزارش آگاه ساخت و رسول خدا (ص) به نزد ابوطالب آمد او گفت برادرزاده کجا بودی پیش آمدت خیر بود؟ گفت آری گفت پس به خانه ات درآی پس رسول خدا (ص) درآمد و چون بامداد شد ابوطالب چاشت را نزد پیامبر (ص)خورد و سپس دست او را گرفت و نزدیک انجمن های قرشیان بر پای داشت جوانان هاشمی و مطلبی نیز با او بودند پس گفت ای گروه قریش می دانید چه تصمیمی داشتم؟ گفتند نه پس ایشان را از تصمیم دیروزی اش آگاه کرد و جوانان را گفت آنچه در دست دارید بدر آرید پس چون به در آوردند همه دیدند که دردست هر کدامشان پاره آهنی برنده است پس گفت بخدا سوگند که اگر او را کشته بودید یک تن از شما را بر جای نمی گذاشتم تا ما و شما همه نابود شویم پس آن گروه درمانده و سرشکسته شدند ودرمانده تر و سرشکسته تر از همه نیز بوجهل بود .

ص: 287

به عبارتی دیگر:

فقیه حنبلی ابراهیم بن علی بن محمددینوری در کتاب خود نهایه الطلب به اسناد خویش از زبان عبد الله بن مغیره بن معقب آورده است که او گفت ابوطالب رسول خدا (ص) را گم کرد پس به گمانش رسید که برخی از قرشیان، به ناگهان او را کشته اند پس در پی هاشمیان فرستاد و گفت ای هاشمیان بگمانم که برخی از قرشیان محمد را به ناگهان کشته اند پس هر یک از شما پاره آهنی برنده برگیرد و بنشیند کنار یکی از بزرگان قریش و چون من گفتم محمد را می خواهم هر کدام از شما مردی را که کنارش نشسته بکشد رسول خدا که آن هنگام در خانه ای نزدیک صفا بود از انجمنی که ابوطالب ساخته بود آگاهی یافت پس به نزد ابوطالب که در مسجد بود شد و چون ابوطالب او را دید دستش را گرفت و گفت ای گروه قریش من محمد را گم کردم و پنداشتم که کسی از شما ناگهان او را کشته اید پس هر یک از هاشمیان را که حاضر بود بفرمودم تا پاره آهنی برنده برگیرد و هر کدام در کنار یکی از بزرگان شما بنشیند و چون گفتم محمد را می خواهم هر یک از ایشان، مردی را که کنارش است بکشد، پس هاشمیان را گفت تا آنچه در دست دارندبنمایند و ایشان چنین کردند و قرشیان که آن را دیدند از رسول خدا (ص) دربیم شدند سپس ابوطالب این اشعار را بسرود:

" قرشیان را - هر جا که فرودآیند - از زبان من این پیام برسان:

- همانان را که درونشان لبریز از فریبکاری است -

که به راستی سوگند می خورم به اسب های دونده و بانگ کننده

و به آنچه می خوانند دارندگان نامه ها و دانشوران

ص: 288

که خاندان محمدرا سرپرست و نگهبانی هست

و مهر قلبی و درونی من ویژه آنان است

من کسی نیستم که از فرزندان و خویشان خود ببرم.

هر چند بیدادگری ها کار را به کشتار .

آیا توده ایشان - فهریان - دستور به کشتن محمد می دهند؟

چنین دستوری بیهوده است

نه سوگندبه پدرت که قریش نه پیروز شدند

و نه هنگامی که به مشورت نشستند تصمیم به کاری نیکو گرفتند

پسرک برادرم وای میوه دلم

و ای سپید ابر بخشنده ای که پر از باران رحمت است

و پس از او هنگامی که احمد را گور در برگرفته

فرزندان از سرچشمه اش چندان بنوشندتا سیراب شوند

ای سرور ای سرور خاندان قصی

گویا که پیشانی ات ماه فروزان است "

نگاهی به دیگر سوی: شیخ ما مجلسی در بحار 31 / 9 می نویسد: " گرد آرنده دیوان - یعنی دیوان ابوطالب - نیز مانند گزارش بالا را با زنجیره ای پیوسته آورده وآنگاه اشعار را چنین آورده " پس اشعار را یاد کرده که 20 بیت بیش از آن است که ما آوردیم و در دیوان چاپی سرور ما ابوطالب نیز افزونی ها را نمی یابیم .

به عبارت سوم

سید فخار بن معد در کتاب خود الحجه ص 61 می نویسد: شیخ حافظ ابو الفرج عبد الرحمن بن محمد بن جوزی محدث بغدادی که به کافر بودن ابوطالب عقیده داشته در سال 591 مرا در واسط از شهرهای عراق آگاه ساخت به اسناد خود از واقدی که گفت: ابوطالب بن عبد المطلب در هیچ شامگاه و بامدادی از پیامبر

ص: 289

دور نمی شد و در برابر دشمنان وی پاسدار او بود و می ترسید که ناگاه او را بکشند پس یک روز او را گم کرد و ندید و شامگاه نیز که فرا رسید باز او را ندید بامدادان در جاهائی که گمان می کرد او باشد به جستجویش پرداخت و باز هم او را نیافت پس دلش به درد آمد و گفت: آه فرزندم آنگاه غلامان خود و کسانی را که در دل با ایشان پیوندی داشت فراهم آورد و به ایشان گفت: دیروز و امروز محمد را گم کرده ام و جز این گمانی نمی برم که قریش بر او نیرنگ زده و وی را به ناگاه کشته اندو اکنون تنها همین یک سمت مانده که در آن به جستجو نپرداخته ام و آنجا نیز بعید می دانم او را بیابم . پس 20 مرد از بندگان خویش برگزید و گفت بروید و کاردهائی آماده کنید و هر یک بروید و در کنار یکی از بزرگان قریش بنشینید پس اگر من آمدم و محمد را همراه داشتم کاری نکنید و آرامش پیشه کنید تا در کنار شما بایستم و اگر آمدم و محمد همراه من نبود هر کدام از شما، همان مرد از بزرگان قریش راکه کنار او است با کارد بزند پس ایشان برفتند و کاردهایشان را تیز کردند تا از برندگی آن خشنود شدند و ابوطالب در همان سمت که می خواست به راه افتاد و وابستگان او از تبارش نیز با وی بودند پس محمد را یافت که در پائین های مکه در کنار تخته سنگی ایستاده و نماز می خواند پس خود را ربروی او افکند و او را ببوسید و دستش را گرفت و گفت برادرزاده نزدیک بود دودمانت را به باد نیستی دهی برخیز با من برویم پس دست او را بگرفت و بمسجد آمد . قریش در انجمن خویش نزدیک کعبه نشسته بودند چون او را دیدند که دست پیامبر (ص) را در دست رفته و می آید گفتند اینک ابوطالب محمد را نزد شما آورده و لابد خبری است پس چون در کنار ایشان ایستاد در حالی که خشم از چهره اش نمایان بود به غلامان خود گفت آنچه را در دست دارید آشکار سازید ایشان چنین کردند و ناگاه همه چشمشان به کاردها افتاد و گفتند ای ابوطالب این ها چیست گفت همان است که می بینید . من دو روز است که محمد را می جستم و نمی دیدم پس ترسیدم که شما با پاره ای کارها نیرنگی برای او زده باشید پس اینان را بفرمودم تا همین جاها که می بینیدبنشینند و به ایشان گفتم اگر من آمدم و محمد با من نبود هر کدام از شما باید کسی را که پهلویش نشسته بزند

ص: 290

هر چند هاشمی باشد و در این باره هیچ اجازه دیگری هم از من نگیرید . گفتند ای ابوطالب آیا چنین کاری می خواستی بکنی گفت آری به خدای این - کعبه را نشان داد - سوگند مطعم بن عدی بن نوفل بن عبد مناف که از هم پیمانانش بود گفت چیزی نمانده بود تبارت را بر باد دهی گفت چنین است پس برفت و می گفت (خطاب به پیامبر)

برو پسرکم که هیچگونه خواری و زبونی بر تو نیست

برو به این گونه دیده ات را روشن دار

به خدا سوگند که دست اینان همه هرگز بتو نرسد تا من

در میان گور به خاک سپرده شوم و در آن بستر بخسبم

مرا به راه راست خواندی ودانستم که تو نیکخواه منی

و البته که تو راست گفتی و از همان گذشته ها درستکار بوده ای

و کیشی را به یادآوری که ناگزیر از بهترین کیش های آفریدگان است

پس قریش روی به سوی ابوطالب گرداندند و به گله گذاری و نرم کردن او پرداختند ولی او به انجمن ایشان در نیامد و نگاهی بر آنان نیفکند .

امینی گوید: بزرگ مردمکه را خوش می آید که همه تبارش را در راه پیامبر اسلام برباد دهد و آماده است تا همه پیوندهای گروهی و پیمان هائی که میان خود و قریش دارد به خاطر دین لگدکوب کند پس خداوند زنده بدارد این گرایش خدائی و این پیوند همکیشی را که از پیوندهای خویشاوندی نیز برتر بوده است.

ابوطالب در آغاز دعوت پیامبر

چون این آیه فرود آمد: خویشاوندان نزدیکترت را (از بدی ها) بیم ده .

ص: 291

رسول خدا (ص) بیرون شد و از کوه صفا بالا رفت و بانگ زد: یا صباحاه پس همه پیرامون او فراهم آمدند او گفت آیا من با این چشم به شما بنگرم که اگر شما را آگاه سازم که سپاهی بیرون شده اند و در پائین کوه (آماده شبیخون زدنند) آیا شما سخنم را راست می شمارید؟ گفتند آری ما که تو را آزموده ایم دروغی از تو نشنیده ایم گفت پس من شما را بیم می دهم که در برابر کیفری سخت قرار گرفته اید پس ابولهب گفت مرگ بر تو باد . جز برای این سخن نمی خواستی مارا گرد آری؟ سپس حضرت، توده خود رادر خانه اش فراهم آورد و ابولهب پیشدستی کرد و گفت اینان عموها و عموزادگان تواند سخن بگو و صابی گری را رها کن و بدان که گروه تو را توان برابری با همه تازیان نیست و سزاوارترین کسان برای گرفتن و در بندکردن توتبار پدریت هستند و اگ ر بر سر آنچه می گ ویی پافشاری کنی دربندکردن تو بر ایشان آسان تر است تاتیره های قریش بر تو بشورند و تازیان نیز آنان را یاری دهند من ندیدم که هیچکس بدتر از آنچه تو برای تبار پدری ات آورده ای آورده باشد . پس رسول خدا (ص) خاموش شد و سخن نگفت .

بار دیگر ایشان را بخواند و گفت: خدا را ستایش، او را می ستایم و از او یاری و زینهار می خواهم و به او پشتگرمی می دارم و گواهی می دهم که خدائی جز خدای یگانه نیست، شریک ندارد و سپس گفت: پیش آهنگ و جستجو گر به کسان خود دروغ نمی گوید و به خدائی که جز او خدائی نیست من پیک خداوند هستم - بویژه به سوی شما و نیز برای همه مردم . بخدا همانگونه که می خوابید می میرید و همان سان که بیدار می شوید برانگیخته خواهید شد وحساب آنچه را انجام می دهید خواهند رسید و به راستی بهشت جاودانی است و آتش دوزخ هم جاودانی .

ابوطالب گفت چه بسیار دوست می داریم که با تو یاری کنیم و پندت را بپذیریم و گفتارت را راست شماریم و اینان تبار پدری ات هستند که فراهم آمده اند من

ص: 292

نیز یکی از ایشانم جز آنکه زودتر از همه، پاسخ دلخواهت را می دهم . دستوری را که گرفته ای بکار بند که به خدا سوگند همیشه پیرامون تو هستم و از تو پاسداری می کنم تنهااین که دلم راه نمی دهد که از کیش عبد المطلب روی بگردانم

امینی گوید: دین عبد المطلب (ع) هم چیزی نبوده است جز همان دین یگانه پرستی و گرویدن به خدا و رسولان و نامه های او . بی آنکه آمیخته به چیزی از بت پرستی ها بشود چون او همان کس است که در وصیت های خود می گوید: به راستی هیچ بیدادگری از جهان بیرون نشود تا از او انتقام گیرند و کیفر او را به وی بچشانند و چون از او پرسیدند اگرستمکاری مرد و کیفری به او نرسید چه؟او در اندیشه شد و گفت: " سوگند به خدا که در پس این جهان جهانی است که در آنجا نیکوکاران را برای نیکوکاری شان پاداش می دهند و بدکاران برای بدکاری هاشان کیفر می بینند . " و اوهمان است که به ابرهه گفت: این خانه را پروردگاری هست که آن را نگهبانی وپاسداری می کند، پس خود بر فراز ابوقبیس شد و گفت: (" خداوند آدمی ازخانه و کسان خود پاسداری می کند .

توهم از سرای و دارائی و گروه خویش پاسداری کن .

مباد که صلیب ایشان در صحنه کین توزی و زور ورزی و نیرنگ برتو چیره شود.

پس در برابر صلبیان و خاج پرستان

امروز تبار خود را یاری ده

اگر تو کعبه ما را در برابر ایشان رها کنی

تصمیمی است که خود در این باره گرفته ای "

ص: 293

و یک نماینده هم از پیشاهنگی او در ایمان خالص و یگانه پرستی راستین، آن است که رسول خدا (ص) در روز حنین، پیوند خود را به او باز می نمود و به این سان با گردن فرازی می گفت:

" منم پیامبری که دروغ نگوید منم فرزندعبد المطلب "

و راستی را چه نیکو سروده حافظ شمس الدین ین ناصر بن دمشقی در آنجا که گوید:

" احمد فروغی سترک بود که (از یک پشت به پشت دیگر) جا به جا می شد.

و خود در چهره مردانی سجده کار می درخشید

سده به سده در میان ایشان می گشت.

تا بهترین برانگیختگان آمد "

و همین بوده که ابوطالب (ع) خواسته بگوید که گفته: دلم راه نمی دهد که دین عبد المطلب را رها کنم زیرا این فراز، آشکار کننده دیگر سخنان او است و با این روش خواسته است معنی سخن را بر حاضران بپوشاند تا با دوری نمودن از ایشان، در پی کین توزی با او بر نیایند و این روش گفتار از شیوه های تازیان است در گفتگوهایش که به آن وسیله، گاهی می خواهند معنی را پوشیده بدارند و گاهی هم آن را موکد می سازند چنانکه شاعر گفته: (" هیچ عیبی در ایشان نیست مگر آن که شمشیرهاشان

از کوبیدن سازمان های سپاه دشمنان خراش برداشته . "

واگر سرور ما ابوطالب به جز همین یک نمونه از رفتار را نداشت به تنهائی کافی بود که ایمان استوار و مسلمانی پا برجا بود و پایداری او را در آغازروشن سازد . ابن اثیر می نویسد: ابولهب گفت: به خدا این بد است، دودستش را بگیرید پیش از آنکه دیگران به این کار برخیزند . پس ابوطالب گفت بخدا تا آنگاه که ما

ص: 294

بر جای بمانیم از او پشتیبانی خواهیم کرد و در سیره حلبی 304 / 1 آمده است که این دعوت در خانه ابوطالب بوده

عقیل بن ابیطالب گفت: قریش به نزد ابوطالب شدند و گفتند برادرزاده ات ما را در انجمن ما در کعبه ما و شهر ما آزار می دهد و سخنانی ناخوش بر مامی خواند اگر ببینی که باز داشتن او از این کار بهتر است چنان کن . پس اومرا گفت ای عقیل عمو زاده ات را به نزد من بخواه پس من او را از خانه ای گلین که از آن ابوطالب بود بدر کردم و او راه افتاده با من بیامد و در جستجوی سایه ای بود تا در آن گام نهدو نمی یافت تا به نزد ابوطالب رسید واو گفت برادرزاده ام به خدا تو پیشترفرمان مرا می بردی اکنون توده تو آمده اند و می پندارند که تو در کعبه و انجمن ایشان به نزدشان می آئی و آزارشان می دهی و سخنانی ناخوش بر ایشان می گوئی اگر می بینی که باز ایستادن از این کار بهتر است چنان کن او دیده را به سوی آسمان برداشت و گفت به خدا من نمی توانم دستوری را که پروردگارم برای من می فرستد انجام ندهم هر چند کسی از اینان، از دل این خورشید، آتش به در آرد . ابوطالب گفت بخدا سوگند که او هرگز دروغ نگفته برگردید و از ره یافتگان باشید .

امینی گوید: گزارش بالا را بخاری در تاریخ خود به همانگونه که ما یاد کردیم از زبان میانجائی که همگی موثق اند آورده محب طبری نیز درص 223 از ذخائر العقبی آن را به همانگونه آورده ولی ابن کثیر چون دیده که کلمه " از راه یافتگان باشید" در نشاندادن ایمان ابوطالب ارزشی دارد در ص 42 از ج 3 تاریخ خود آن راانداخته که خدا درستکاری را زنده بدارد

ابن سعد در الطبقات الکبری 171/ 1 حدیث دعوت را از زبان علی آورده و در آن می خوانیم: سپس پیامبر (ص) ایشان را گفت: کیست که در کاری که به آن برخاسته ام دستیار من باشد و مرا پاسخ مثبت دهد تا بهشت از آن او و خود برادر من باشد من گفتم: من، ای برانگیخته خدا هر چند که از همه شان

ص: 295

خردسالترم و ساق هایم ازهمه باریک تر است . آن گروه خاموش شدند و سپس گفتند ای ابوطالب پسرت رانمی بینی گفت واگذاریدش که پسر عمویش هرگز در نیکوکاری به او کوتاهی نخواهد کرد .

و ابو عمرو زاهد طبری از زبان تغلب آورده است که ابن اعرابی درباره واژه عور گفت: که آن عبارتست از پست هر چیزی و هم گفت از این ریشه است آنچه در روایت ابن عباس رسیده آنگاه همه حدیثی را که از زبان علی (ع) رسیده یاد کرده تا آنجاکه گفته چون پیامبر (ص) خواست سخن بگوید ابولهب میان سخنش دوید و سخنانی گفت و آنگاه گفت برخیزید پس برخاستند و بر گشتند پس چون فردا رسید مرا بفرمود تا همانند آن خوردنی ها و نوشیدنی ها را بساختم و ایشان را خواندم آنان به راه افتادند و به درون آمدند و خوردند و نوشیدند پس رسول خدا (ص) برخاست تا به گفتار پردازد پس ابولهب بر او خرده گرفت ولی ابوطالب وی را گفت خاموش باش ای فرومایه (اعور) تو را چه به سخن دراین باره؟ آنگاه گفت هیچکس از جایش بر نخیزد پس نشستند آنگاه به پیامبر (ص) گفت سرور من برخیز و هر چه خواهی بگوی و پیام پروردگارت را برسان که تو راستگوئی و راستگو شمرده می شوی .

به این داستان و به سخن ابوطالب: " خاموش باش ای فرومایه تورا چه به سخن در این باره " اشاره ای هم در نهایه از ابن اثیر 156 / 3 شده- و نیز در الفائق از زمخشری 98 / 2 به نقل از ابن اعرابی و نیز در لسان العرب 294 / 6 و در تاج العروس 428 / 3 -

مینی گوید: این کس (ع) کدام کافر پاک نهاد است که با همه نیرو و امکانات خود از اسلام پاک پشتیبانی می کند و با زبانی به تیزی آهن، مردان خانواده اش را می آزارد و پیامبر اکرم را تشویق می کند به خواندن مردم به خدا و رساندن پیامی که از پروردگارش دارد و او را هم راستگو می شمارد و هم راستگو شمرده شده می خواند؟

ص: 296

گفتار ابوطالب به علی: با پسر عمویت همراهی کن

ابن اسحاق گوید: برخی از دانشوران گفته اند که رسول خدا (ص)چون هنگام نماز می رسید به سوی دره های مکه بیرون می شد و علی بن ابیطالب هم پنهان از پدرش و از همه عموها و دیگر خویشاوندانش با او بیرون می شد پس نمازهاشان را می گزاردند و شامگاهان باز می گشتند و این برنامه تا روزگاری چند که خدا می خواست بپائید سپس ابوطالب روزی آندو را در حال نماز یافت پس به رسول خدا (ص) گفت برادرزاده این چه کیشی است که می بینم پای بند آن شده ای؟ گفت عمو این کیش خدا و کیش فرشتگان او و کیش برانگیختگان او و کیش پدرمان ابراهیم است .

و گفته اند که او به علی گفت: پسرکم این چه کیشی است که تو برآنی گفت: " پدر من به خدا و به رسول خدا گرویدم و آنچه را آورده است راست شمردم و برای خدا با او نماز گزاردم و از او پیروی کردم " پس گمان برده اند که وی گفت: " اما او تو راجز به سوی خوبی راهنمائی نمی کند پس با او همراهی کن " و بر بنیاد گزارشی که از علی رسیده چون وی اسلام آورد ابوطالب به او گفت با پسر عمویت همراهی کن .

سیره ابن هشام 265 / 1، تاریخ طبری 214 / 2، تفسیر ثعلبی، عیون الاثر 94 / 1، الاصابه 116 / 4، اسنی المطالب ص 10

و در شرح ابن ابی الحدید 314 / 3 می نویسد: از علی روایت شده که پدرم گفت: پسرکم پسر عمویت را همراهی کن زیرا تو به یاری او از هر گزندی در اکنون و آینده بر کنار خواهی ماند سپس مراگفت:

" البته آنچه هر کاری را به آن استوار توان ساخت همراهی با محمد است

پس ای علی تو هر دو دست خود را در همراهی او سخت به یکدیگر فشار "

ص: 297

و هم می نویسد: از سروده های او که در این باره مناسب است همانست که گوید:

" به راستی علی و جعفر پشتوانه منند

در روزهای گرفتاری و درد سر

عموزاده تان را یاری کنید و دست از او مدارید

در میان برادران من پدر او تنها برادر پدر و مادر من است

به خدا نه من و نه هیچکس از فرزندان من که گوهر نیک داشته باشد

دست از پیامبر نخواهد داشت . "

این سه بیت در دیوان ابوطالب ص 36 نیز یافت می شود و عسکری هم آن را در کتاب الاوایل آورده و می نویسد ابوطالب به پیامبر (ص) بگذشت جعفر نیز با او بود پس دید رسول خدا (ص)نماز می گزارد و علی نیز همراهی می کند پس به جعفر گفت پسرکم تو نیز درکنار عموزاده ات نماز بگزار او هم درکنار علی ایستاد و پیامبر این را دریافت و بر آندو پیش افتاد و هر سه روی به کار خویش آوردند تا چون آن رابه پایان بردند ابوطالب شادمان برگشت و این سروده ها را گفت:

" به راستی علی و جعفر پشتوانه منند

در روزگار سختی و گرفتاری . . . "

و بیت هائی را یاد کرده که ابن ابی الحدید نیاورده و از آن میان:

" مائیم و این پیامبر، او را یاری می کنیم

و دشمنان را با سر نیزه ها از گرد او می زنیم . . . "

و ابوبکر شیرازی در تفسیر خود آورده که چون وحی بر پیامبر (ص) نازل شده به مسجد الحرام درآمد و به نماز ایستاد، علی(ع) که آن هنگام 9 ساله بود بر او بگذشت پس وی را آواز داد علی به نزد من آی او اجابت کرد و روی به وی آوردپس پیامبر به او گفت من رسول خدایم بویژه به سوی تو و بر همگان از مردم پس

ص: 298

دست راست من بایست و با من نماز بگزار او گفت ای رسول خدا بروم و از پدرم ابو طالب دستوری بگیرم وی پاسخ داد برو که او دستورش را به تو خواهد داد پس به نزد او شد و برای پیروی از وی دستوری خواست او گفت فرزندم می دانیم که محمد از هنگامی که بوده امین خدا بوده به سوی او رو و از او پیروی کن تا راه یابی و رستگار شوی پس علی (ع) بیامد و رسول خدا (ص) را دید که در مسجد به نماز ایستاده پس در سمت راست او بایستاد و با او نماز گزارد پس ابوطالب بر آندو گذشت و دید نماز می گزارند گفت ای محمد چه می کنی گفت خدای آسمان ها و زمین را می پرستم و برادرم علی نیز با من است آنچه را من می پرستم او هم می پرستد و من تو را به پرستش خدا یگانه و قهار و می خوانم ابوطالب از شادی بخندید چنانکه دندان های او نمایان شد و چنین سرود و گفت:

" به خدا سوگند که دست اینان همه هرگز به تو نرسد

تا من در میان خاک ها پنهان و به دست گور سپردم شوم . "

تا آخر شعرهائی که در بخش " سروده های ابوطالب . . . "آوردیم .

سخن ابوطالب: خود را به پهلوی عمو زاده ات پیوند زن

ابن اثیر آورده است که ابوطالب، پیامبر (ص) و علی را دید که نماز می گزارند و علی در سمت راست او است پس به جعفر (ص) گفت: " خود را به پهلوی عموزاده ات پیوند زن و در سمت چپ او به نماز بایست . " مسلمان شدن جعفر اندکی پس از مسلمان شدن برادرش علی بود و ابوطالب گفت:

" ای ابویعلی (کنیه حمزه) بر کیش احمد شکیبا باش

و نمونه ای برای کیش (یا آشکار کننده آن) باش تا با شکیبائی به پیروزی رسی آنکس را که از نزد پروردگارش، حق را آورده است

به راستی و با اراده، پاسدار و پشتیبان باش و حمزه کافر مباش

ص: 299

که به راستی من شادمان می شوم

که بگوئی تو ایمان آورده ای

پس در راه خدا رسول خدا را یاری کن

نچه را آورده ای آشکارا در میان قریش آواز ده

و بگو احمد جادوگر نیست .

" اسد الغابه 287 / 1، شرح ابن ابی الحدید 315 / 3، الاصابه 116 / 4، سیره حلبی 286 / 1 اسنی المطالب ص 6 که می نویسد: برزنجی گفته: اخبار متواتر داریم که ابوطالب پیامبر (ص) را دوست می داشت و از او پشتیبانی می کرد و وی را یاری می داد و در رساندن و تبلیغ دینش همراهی می کرد و آنچه را می گفت راست می شمرد و فرزندان خود همچون علی و جعفر را به پیروی و یاری او فرمان می داد .

و در ص 10 می نویسد: برزنجی گفته: این اخبار همگی آشکارامی رساند که دل او سرشار و لبریز از ایمان به پیامبر بوده است ا

بوطالب و دلسوزی اش برای پیامبر

ابوجعفر محمد بن حبیب (ره) در امالی خود گوید: ابوطالب گاهی رسول خدا (ص) را می دید و می گریست و می گفت چون او را ببینم برادرم را به یاد می آرم - چون عبد الله برادر تنی او بود و بسیار وی را دوست می داشت وبر وی دل می سوزانید . به همین گونه عبد المطلب نیز بسیار او را دوست می داشت و ابوطالب بسیار در هراس بود که مبادا دشمن، جای خوابیدن رسول خدا (ص) را بشناسد و شبانه بر او بتازد این بود که نیمه شب او را از خواب بیدار می کرد و به جای او

ص: 300

پسرش علی را می خوابانید یک شب علی او را گفت پدر، مرا می کشند او گفت:

" پسرکم شکیبا باش که شکیبائی سزاوراتر است

هر زنده ای راه مرگ در پیش دارد

ما تو را دادیم و گرفتاری سختی را بر خود هموار کردیم

تا فدای دوست و پسر دوست شوی

فدای نیک مردی با گوهر تابان و با بخشندگی و بزرگوار و نحیب

اگر مرگ تو را دریابد پس تیری که تراشیده و پرتاب می شود

گاهی به نشانه می خورد و گاهی هم نه

هر زنده ای اگرچه عمری دراز بیابد

بهره ای از چشیدنی های آن را می گیرد " .

پس علی او را با این گفتار پاسخ داد:

" آیا مرا در یاری احمد به شکیبائی دستور می دهی؟

به خدا آنچه گفتم از سر بی تابی بر زبان نیاوردم.

ولی دوست داشتم تو یاری مرا ببینی

و بدانی که من هماره فرمانبر توام

و در راه خدا و در یاری پیامبر راهنما احمد

که چه در کودکی وچه اندکی پیش از بلوغ، پسندیده بوده خواهم کوشید . "

سروده های بالا را ابن ابی الحدید در 310 / 4 به نقل ازامالی آورده و در چاپ شده کتاب وی دستخوردگی هائی در بیت دوم و سوم از سروده های ابوطالب دیده می شود که ماآن را از روی طبقات به خامه سید علی خان که اشعار را از روی یک نسخه خطی ابن ابی الحدید نقل کرده تصحیح کردیم. گزارش یاد شده را همچنین

ص: 301

ابو علی موضح عمری علوی یاد کرده چنانچه در کتاب وی الحجه ص 69 می بینیم .

امینی گوید: نزدیکی و خویشاوندی تنها اگر هم کسی را به پشتیبانی دیگری وادارد کاربردش تا مرز معینی است ولی اگر کار به فدا کردن فرزندی همچون امیرالمومنین بیانجامد که پدرش او را دوست تر از همه چیز دارد در این هنگام هر کس هم باشد از فداکاری باز می ایستد و پدر به سادگی نمی تواند که هر شب فرزندش را در معرض مرگ درآرد و او را در بستر کسی که ممکن است کشته شود بخواباند تا جان برادرزاده را برهاندمگر این که انگیزه ای دینی او را وادار به این کار کند و این است همان معنی پیروی ابوطالب از کیش یگانه پرستی راستین که گفتگوهائی هم که با شعر در میان پدر و پسر درگرفت همین را میرساند که می بینی، فرزند، آشکارا سخن از پیامبری به میان می آرد و پدر نیز انکار نمی کند و نمی گوید که این فداکاری تنها به انگیزه غیرت خویشاوندی است و خود غافل از این نیز نمی شود که پسرش را در کمکی که می کند تشویق نماید و از برخاستن به آن دلسرد نکند (درود خدا بر این پدر و زادگانش)

ابوطالب و پسر زبعری

قرطبی در تفسیر خود ص 406 می نویسد: سرگذشت نگاران آورده اند که روزی پیامبر (ص) به سوی کعبه بیرون شد و خواست نماز بگزارد چون داخل نماز شد ابوجهل (لع) گفت کیست که به سوی این مرد برخیزد و نماز او را تباه سازد پس ابن زبعری برخاست و از درون یک شکنجه، خون و سرگین به در آورد و با آن، روی یپامبر (ص) را بیالود پس پیامبر (ص) که از نماز خود روی برتافت به نزد عمویش ابوطالب شد و گفت عمو نمی بینی با من چه کرده اند ابوطالب پرسید چه کس با تو چنین کرد؟ پیامبر (ص) گفت: عبد الله بن زبعری ابوطالب برخاست و شمشیرش رابر روی شانه اش نهاد و با او روان شد تا نزدیک آن گروه رسید

ص: 302

آنان چون دیدند ابوطالب می آید خواستند برخیزند پس ابوطالب گفت بخدا اگر کسی برخیزد با شمشیرم او را خواهم زد پس نشستند تا او نزدیکشان رسید و گفت پسرکم چه کسی با تو چنین کرد، او پاسخ داد عبد الله بن زبعری پس ابوطالب سرگین و خون شکنجه را بر گرفت و چهره و ریش و جامه ایشان را بیالود و به آنان بد گفت . داستان این واکنش ابوطالب را در بسیاری از کتاب های سنیان می توان یافت جز این که دست های هواپرستان آن را به بازی گرفته و اگر خدا خواهد زیر نشانی (ابوطالب در قرآن حکیم) ترا از حقیقت گفتار آگاه خواهیم ساخت .

سرور ما ابوطالب و قریش

ابن اسحاق گفته: چون رسول خدا (ص) آشکارا قوم خود را به اسلام خواند و چنانچه خداوند دستور داده بود آشکارا به این کار پرداخت، قوم وی - چندانکه من می دانم و خبر یافته ام - از وی دوری نجستند و سخن او را رد نکردند تا خدایانشان را یادکرد و به عیبجوئی از آن پرداخت و چون چنین کرد این کار در دیده ایشان سهمگین و ناپسند آمد تا همه در ناسازگاری و دشمنی با او همداستان شدند مگر کسانی از ایشان که مسلمان شده بودند و به این گونه خدای تعالی آنانرا از این کارها بر کنار داشته بود و آنان نیز اندک گروهی پنهان شونده بودند . عموی رسول خدا (ص) ابوطالب را دل بر او بسوخت و از او پشتیبانی کرد و در برابردیگران ایستاد و رسول خدا (ص) بدستور خدا رفت تا کار او را آشکار سازد و هیچ چیز او را از راه وی باز ندارد .

و چون قریش چنان سخنی به ابوطالب گفتنداو در پی رسول خدا (ص) فرستاد و اورا گفت برادرزاده من راستی را که گروه تو به نزد من آمده اند و چنین وچنان گفته اند بر من و بر خویش رحم کن و مرا بکاری که از دستم بر نمی آید

ص: 303

وامدار پس رسول خدا (ص) پنداشت که شیوه و عقیده عمویش درباره او برگشته و از او دست بر می دارد و او را به دشمن می سپارد و از یاری او و برخاستن به همراهی اش ناتوان گشته 0 پس رسول خدا (ص) گفت ای عمو به خدا اگر خورشید را در دست راست من نهند و ماه را در دست چپم، که این کار را رها کنم نخواهم کرد تاخدا آن را آشکار سازد یا خود بر سر آن جان دهم سپس رسول خدا (ص) اشک در دیده بگردانید و بگریست سپس برخاست و چون پشت کرد که برود ابوطالب او را آواز داد و گفت برادرزاده ام روی به من آر و چون رسول خدا (ص) روی به او آورد گفت برادرزاده ام برو و هر چه خواهی بگوی که بخدا هرگز و در برابر هیچ کاری تورا به دشمن نخواهم سپرد .

سپس چون قریش دریافتند که ابوطالب دست کشیدن از رسول خدا (ص) را نمی پذیرد و اورا به دست ایشان نسپرده و کمر بسته است تا بر سر این کار راهی جدا از آنان در پیش گیرد و با آنان کینه ورزد این بود عماره بن ولید بن مغیره را به نزد او روان داشتند و گفتند ای ابوطالب این عماره بن ولید نیرومند ترین و زیباترین جوانان قریش است او را بگیر و یاری و خردمندی او از آن تو باشد به فرزندی خویش او را بپذیر تا از تو باشد و در برابر، برادرزاده ات را به ما سپار زیرا او با کیش تو و پدرانت ناسازگاری نموده و انبوه توده ات را پراکنده ساخته و کارهای خردمندانه شان را بی خردانه انگاشته ما او را می کشیم و در برابراین مرد، مرد دیگری به تو می دهیم گفت به خدا که بد وظیفه ای برای من تعیین می کنید . آیا فرزندتان را به من می دهید تا خوراک دهم و بپرورانم و من فرزندم را به شما دهم که او را بکشید؟ بخدا این هرگز شدنی نیست پس مطعم بن عدی بن نوفل گفت ابوطالب بخدا که توده تو راهی دادگرانه پیش پایت نهادند و کوشیدند تا از آنچه ناخوش می داری رهائی یابی

و چنانکه من می بینم تو نمی خواهی هیچ چیزی از ایشان بپذیری ابوطالب به مطعم گفت به خدا راهی دادگرانه پیش پایم نگذاردند ولی تو بر آن شده ای که مرا واگذاری و بر ضد من با آن گروه همداستان

ص: 304

شوی پس هر چه خواهی بکن

پس کار، سخت شد و آتش جنگ برافروخت و آن گروه از سر دشمنی به ناسازگاری با یکدیگر برخاسته و برخی آشکارا با برخی دیگر دشمنی نمودند و این هنگام ابوطالب سرودهائی ساخت که در آن هم به مطعم بن عدی گوشه زد و هم به همه کسانی از عبد منافیان که دست از وی کشیده بودند و نیز آن شماره از قبائل قریش که با او دشمنی نموده بودند . و در همانجا خواسته ایشان و آنچه را از کارشان دوری گزیده بود یاد کرده و گفته:

" هان به عمرو و به ولید و مطعم بگو

ای کاش بهره من از پشتیبانی های شما به اندازه پاسداری شتر بچه ای بود

ناتوان، کوتاه و پر سر و صدا که چکه چکه از شاش آن بر هر دو ساقش می چکد

در عقب همه گام می زند و نتواند خود را به آب برساند

و چون به بیابانی برآید گویند این - دنک است - نه شتر

دو برادر پدر و مادری مان را می بینم که چون درخواستی از ایشان شود

گویند کار به دست دیگران است

آری کار در دست هماندو است ولی آنان سرنگون شده اند

همانگونه که یک تخته سنگ از سر ذو علق واژگون می گردد

مقصود من به ویژه تیره عبد الشمس و نوفل است

و آندو چنان ما را دور افکنده اند که ریگ را دور می افکنند

آندو برای توده به عیبجوئی در پیرامون دو برادر خویش پرداختند

تا بر سر این کار دو دست آندو از گزند ایشان تهی گردید

آندو بودند که در گردن فرازی های مردمان بی پدری را شریک کردند

ص: 305

که اگر هم یادی از ایشان رود با خوار انگاری است

تیره های تیم و مخزوم وزهره از ایشانند

و خود هنگامی که، یاری خواسته شد بندگان ما بودند .

به خدا که دشمنی میان ما و ایشان

تا هنگامی که یک تن از دو دودمان نیز زنده باشد پای بر جا خواهد ماند

به راستی خردها و اندیشه های ایشان به بی خردی گرائیده

و همچون بزغاله ای هستند که آنچه نیز یک بزغاله کند بد است . "

ابن هشام می نویسد دو بیت آن را هم که دشنامی در بر داشت نیاوردم . امینی گوید: ابن هشام سه بیت قصیده را انداخته که یگانه هدف او رادر این کار نیز بر هیچکس پنهان نیست و به راستی که انسان بر نفس خود بینااست هر چند بهانه هائی بر خود بیفکندو این هم سه بیت مزبور:

" و این نیست مگر سروری ای که خداوند بندگان ویژه ما ساخته است

و ما را برگزید که سرفرازی از همان است

مردانی که از حسادت به ما با یکدیگر همدست شدند

و با مردان برجسته کینه ورزیدند و همیشه مان ایشان دشمنی پا بر جا است

پدر ولید بنده نیای ما بود و مادر وی بیگانه ای کبود چشم

که جادو او رابه چرخش درآورده و به شوهر بسته بود . "

بیت اخیر به ولید بن مغیره گوشه می زند و او از کسانی بود که پیامبر اکرم را مسخره می کرد و هم ازکسانی بود که برای گفتگو درباره پیامبر (ص) به نزد ابوطالب شدند و این آیه نیز درباره او فرود آمد: واگذار مرا با آنکس که تنها آفریدم زیرا ولید در میان تبار خود وحید (تنها) نامیده می شد .

ص: 306

و چون ابوطالب دید که قریش می کنند آنچه می کنند در میان هاشمیان و مطلبیان بپا خاست و ایشان را به همراهی خود خواندتا از رسول خدا (ص) پشتیبانی کنند و در برابر دشمنانش ایستادگی نمایند ایشان نیز در پیرامون او فراهم آمدندو در ایستادگی با او همراهی نمودند وهمگی به جز دشمن خدا ابولهب ملعون درخواست او را بپذیرفتند .

و چون ابوطالب از تیره خود این ها را دید که او را شادمان ساخت و کوشش و مهربانی آنان را با خویش نگریست آغازبه ستایش آنان کرد و پیشینه هاشان رابه یادها آورد و برتری های رسول خدا (ص) را در میان ایشان و پایگاه او نزد آنان را بازگو کرد تا در اندیشه خویش سر سخت تر شوند و با او در کار وی دلسوزی نمایند پس گفت:

" اگر روزی قریش برای بازگوئی سرافرازی ها گرد آیند

عبد مناف از بهترین و برگزیده ترین و بزرگوارترین آنان است

و چون بزرگان عبد منافی فراهم آیند

پیشینه و بزرگان آن در میان هاشمیان است

و اگر یک روز گردن فرازی نمایند پس به راستی

محمد مصطفی از بهترین و برگزیده ترین و بزرگوارترین ایشان است

فربه و لاغرقرشیان و گمنام و با نامشان به دشمنی ما فراهم آمده اند

پیروزی نیافته اند و هوش از کله شان پریده

ما در گذشته هیچ گونه ستمی را نمی پذیرفتیم

و چون چهره ها، از خودپسندی و بیدادگری کج می شد آن را به گونه نخست بر می گرداندیم و بر پای می داشتیم

و در روزهای ناگواری به پشتیبانی مرز و حریم آن ها بر می خاستیم

ص: 307

و هر کس را که می خواست به آن دست درازی کند از نزدیکی لانه های آن ها می زدیم و دور می کردیم

چون خشک به فرخندگی ما بود که سبزی در نمایان شد

و جز این نیست که ریشه های آن، در کرانه های ما بود که رشد یافت و فزونی گرفت . "

سیره ابن هشام 283 - 275 / 1 طبقات ابن سعد 186 / 1 تاریخ طبری 221 - 218 / 2، دیوان ابی طالب ص 24 الروض الانف 172 و 171 / 1 شرح ابن ابی الحدید 306 و 3، تاریخ ابن کثیر 258 و 126/ 2 و 49 و 48 و 42 / 3، عیون الاثر 100 و 99 / 1 تاریخ ابوالفدا 117 /1، سیره حلبی 306 / 1، اسنی المطالب ص 15 که می نویسد: این سروده ها از درخشان ترین ستایش هائی است که ابوطالب درباره پیامبر (ص) سروده و نماینده آن است که حضرت را راستگو می شمرده، طلبه الطالب ص 9- 5

سرور مکیان و نامه قریش

قریش گرد آمدند و پس از مشورت بر آن شدند که نامه ای بنویسند و در آن بر ضد هاشیمان و مطلبیان هم پیمان شوند که با آنان نه پیوند زناشوئی بندند و نه خرید و فروش نمایند و نه هیچگونه سازشی را هرگز از ایشان بپذیرند و نه بر آنان دل بسوزانند تا رسول خدا (ص) را به دست ایشان سپارند و دست ایشان را به روی او باز گذارند که اورا بکشند پس این ها را در نامه ای نوشتند بخط منصور بن عکرمه یا غیض بن عامر یا نضر بن حرث یا هشام بن عمرو یا طلحه بن ابی طلحه یا منصور بن عبدو از این پیمان، نسخه ای را در کعبه آویختند و این پیش آمد در نخستین شب از محرم سال هفتم از برانگیخته شدن پیامبر بود . چنانچه انجمن یاد شده در خیف بنی کنانه که سنگ انداز بود برپا شد پس هاشمیان و مطلبیان

ص: 308

نیز به سوی ابوطالب رانده شدند و با او به دره درآمدند مگر ابولهب که با قریش بماند پس ایشان دو - یا به گفته برخی سه سال در آنجا درنگ کردندو در آن دره رنج بسیار بردند تا آنجاکه به خوردن برگ درختان افتادند .

ابن کثیر می نویسد ابوطالب در روزگاری که ایشان در دره به سر می بردند او (ص) را دستور می داد تا هر شب به بستر خود می رفت تا کسانی که به بد اندیشی و آشوبگری درباره او می پرداختند ببینندش و آنگاه چون مردم به خواب می رفتند یکی از پسران یا برادران یا عموزادگان خود را می فرمود تا بر بستر مصطفی (ص) بیارامد و او (ص) را می فرمود تا به بستری دیگر رود و آنجا بخوابد .

پس خدای تعالی به پیامبر (ص) وحی کرد که موریانه همه نوشته های آن نامه را که درباره بیدادگری و بریدن از هاشمیان بود خورده و هیچ از آن نگذاشته است مگر نام خدا و بس . پس پیامبر (ص) این گزارش را برای عمویش ابوطالب باز گفت و او پرسید برادرزاده ام آیا پروردگار تو چنین گزارشی به تو داده گفت آری گفت سوگندبه ستارگان درخشان که تو هرگز به من دروغ نگفته ای پس میان گروهی از هاشمیان و مطلبیان به راه افتاد تا به مسجد رسید قریش از این کار به شگفت آمدند و پنداشتند که آنان از سختی گرفتاری ها بیرون شده اند تا رسول خدا (ص) را به ایشان سپارند پس ابوطالب گفت ای گروه قریش میان ماو شما کارهائی گذشته که در نامه شما یاد نشده پس آن را بیارید شاید میان ما و شما سازشی پدید آید و این را ازآن جهت گفت که می ترسید پیش از آوردن نامه در آن بنگرند پس آن را آوردند وشک نداشتند که ابوطالب، پیامبر (ص) را به ایشان خواهد سپرد پس نامه رامیان خود نهادند و پیش از گشادن آن، به ابوطالب گفتند آیا هنگام آن شده است که به راستی شما از سر درد سری که برای ما و خودتان پدید آوردید برگردیداو گفت من پیشنهادی برای شما آورده ام که هم برای ما دادگرانه است هم برای شما برادرزاده ام به من گزارش داده و دروغ هم نگفته که براستی

ص: 309

خداوند، جانوری بر سر نامه شما فرستاد تا هیچ واژه ای از نوشته های آن بر جای نگذاشت مگر نام خدا را و بس، پس اگر چنان باشد که او می گوید شما از راهی که در پیش گرفته اید برگردید و به هوش آئید که به خدا ما او را تسلیم نخواهیم کرد تا آخرین نفرمان بمیریم و اگر سخن اودروغ بود ما او را به دست شما می دهیم، خواستید او را می کشید وگرنه زنده می گذارید گفتند ما به این خرسندی می دهیم پس آن را گشودند و دیدند به همانگونه است که او (ص) گفته پس گفتند این جادوی برادرزاده ات است و پس از آن هم برستم و دشمنی خویش بیافزودند .

و پس از آن که دیدند جریان همانگونه است که او (ص) خبر داده ابوطالب به ایشان گفت برای چه ما در بند و گرفتار باشیم بااین که که جریان روشن شده و آشکار گردیده که شما به ستمدیدگی و بریدن سزاوارترید پس او و همراهانش لابه لای پرده های کعبه درآمدند و او گفت خدایا ما را یاری ده در برابر کسانی که بر ما ستم کردند و پیوند خویشاوندی را با ما بریدند و آنچه راانجام آن درباره ما ناروا بود شمردند.

و این جا بود که گروهی از قریش رفتند تا پیمان های نامه را بشکنند وابوطالب گفت:

" هان آیا کار پروردگار ما از این راه دور گزارشش به دریائی های ما رسید؟

و خداوند بر مردم مهربان تر است

تا آنان خبرشوند که نامه از هم دریده شد

و هر چه را خدا نپسندد تباه شدنی است

چرا که جز مشتی دروغ و جادوا - یک جااین و یک جا

چیزی در آن فراهم نیامده بود

و هیچ جادوئی یافت نشد که تا پایان روزگار بپاید

ص: 310

کسانی برای دشمنی به خاطر آن گرد آمده بودند.

که خوار و ناچیز نبودند

و جغد نافرخنده آن بر روی سرش در رفت و آمد بود.

این نامه پلید و پر گناه برای آن پر شد

تا دست ها بریده و گردن ها زده شود.

و مردم مکتین (مکه و مدینه یا مکه و طائف)را براند تا بگریزند.

و بند بندشان از بیم گزند به لرزه درآید.

و پیشه ور رها کرده شود تا زیر و روی کار خود را بنگرد.

و بیاندیشد که، آیا در آن هنگام به سوی دشت گریزد یا تپه و به سرزمین تهامه پای نهد یا به مرزو بوم نجد؟

و سپاهی در میان اخشبین - نام دو کوه در مکه - بالا رود،

که بارش تیر و کمان و نیزه خوشدست .

پس هر کس از ساکنان مکه را که ارجمندی وی بالا گیرد.

ارجمندی ما در دل مکه پیشینه دارتر است.

ما هنگامی در آنجا پرورده شدیم که مردمان در آنجا اندک بودند.

راه جدائی نپیمودیم، و نیکوئی ها و ستودگی هامان فزونی می یابد.

آنگاه که دست های کسانی که تیره های برد و باخت را زنند می لرزد.

ما به گرسنگان خوراک می دهیم تا دیگر مردم برتری هاشان را رها کنند

ص: 311

خدا پاداش دهد گرهی را که یکی از پی دیگری در حجون - نام کوهی در مکه که گورهای مردم در آنجا بود - بر سر دسته ای فراهم آمدند

که ایشان در کاری دور اندیشانه به راهنمائی و راهبری می پردازند.

چنان نزدیک های کله حجون نشسته اند که گفتی شاهانند و از ایشان نیز ارجمند و گرامی تر

و بر سر این کار هر مرغ شکاری به گونه ای یاری می دهد که گوئی کسی است که در زرهی سنگین با کناره های آویخته می خرامد.

و از این روی بسی به کندی راه می پیماید.

هان اگر سروران آفریدگان را به شمار آرند.

بهترین مردم - از لحاظ شخصیت خود و پدرش - احمد است.

پیامبر خداوند است با رگ و ریشه و خونی بزرگوار،

با خردی رساو یاری شونده

در برابر کارهای سترک وسهمناک، چنان پر دل است که گوئی

او در دو دست من پاره ای آتش فروزان است که می درخشد

از میان گرامی ترین مردمان - خاندان لوی بن غالب - برخاسته.

و چون او را بر خواری و زبونی بدارند چهره اش از خشم به سیاهی میگراید.

حمایل شمشیرش دراز وخود نیز چندان بلند بالاست که نیمی از ساقش از زره بیرون می ماند.

به آبرویش از ابر باران می خواهند به رستگاری می رسند

خاکستر خانه اش بسیار است، و خود سروری فرزند سرور

خوراک دادن به مهمانان را تشویق می کند و آنان را پیرامون خود گرد می آرد

ص: 312

و چون ما به گردش در شهرها پردازیم

برای فرزندان قبیله، سرای سرفرازی را بنیاد می نهد و آماده می نماید

همه پاکدامنانی، این آشتی را با پافشاری می خواستند

که کار ایشان همچون درفشی بزرگ و خودستوده اند

آنچه را در شبانگاهشان روان داشتند و گذاردند که گذاردند

و بامدادان با آرامش و در حالی بدر آمدند که دیگر مردمان در خواب بودند

آنان بودند که سهل بن بیضاء را خشنود برگرداندند

که از این کار، هم محمد شادمان شد و هم بوبکر

کی گروه ها در بیشتر کارهای ما شرکت می کردند

و ما پیش از این در گذشته هادوستی می نمودیم

و ما در گذشته هیچ ستمی را گردن نمی نهادیم و هر چه می خواستیم می یافتیم و سختی نمی نمودیم

ای تبار قصی به فریاد برسید.

آیا شما در میان افراد و جان های خویش و میان آنچه فردا می آرد بهره ای دارید؟

راستی را که من و شما همچنانیم که گوینده ای گفته:

ای کوه اسود اگر توبه سخن آئی به روشنگری خواهی پرداخت "

طبقات ابن سعد 192 و 173 / 1، سیره ابن هشام 404 - 399 / 1، عیون الاخبار از ابن قتیبه 151 / 2، تاریخ یعقوبی 22 / 2، استیعاب زندگینامه سهل بن

ص: 313

بیضاء 570 / 2، صفه الصفوه 35 / 1، الروض الانف 231 / 1، خزانه الادب از بغدادی 252 / 1 تاریخ ابن کثیر 97 و 96 و 84 / 3، عیون الاثر 127 / 1، الخصایص الکبری 151 / 1، دیوان ابی طالب ص 13، سیره حلبی 367 - 357 / 1، سیره زینی دحلان که در حاشیه اثر حلبی چاپ شده 290 و 286 / 1، طلبه الطالب ص 44 و 15 و 9 اسنی المطالب ص13 - 11

ابن اثیر نیز داستان پیمان نامه را در کامل 36 / 2 یاد کرده و می نویسد: درباره این نامه و خوردن شدن آن بوسیله موریانه و هم در پیرامون ستم ها و از خویشاوندان بریدن هائی که بنیاد نهاد، ابوطالب سروده هائی گفته که از آن ها است:

"به راستی در کار این نامه پند و عبرتی بود

خداوند، نشانه های کفر و آزار و گزند را از روی آن بسترد

و درباره گوینده حقیقت به هیچ گونه نتوانستند نکوهشی نمایند

کارهائی که می گفتند، بیهوده و نادرست درآمد

و آنکس که چیزی نادرست از خود درآرد دروغگو است. "

سفارش های ابوطالب در هنگام مرگ

از زبان کلبی آورده اند که گفت چون ابوطالب را هنگام مرگ فرا رسید بزرگان قریش نزد او گرد آمدند و او گفت ای گروه قریش شما، هم برگزیدگان خدا هستید در میان آفریدگانش و هم قلب تازیانید، هم سرور فرمانروا میان شما است و هم دلیرمرد پیشگام و هم بسیار بخش و بزرگ و بدانید که برای عربان هیچ بهره ای از ارجمندی وسرافرازی بر جای ننهادید مگر خود، آنرا احراز کرده و

ص: 314

آن را یافته اید پس به این گوه شما را بر مردم برتری ها است و ایشان را نیز به یاری همین به سوی شما دست افزاری است مردم برای شما جنگ اند و بر پیکار شما به دشمنی گرد آمده اند و من شما را سفارش می کنم به بزرگداشت این ساختمان (کعبه را می گوید) که در این کار هم خشنودی پرودگار است و هم بر پای داشتن زندگی و هم استواری گام. با خویشان خود پیوند کنید و از ایشان مبرید زیرا پیوستن و نیکی به خویشان مرگ را فراموشکار می سازد (تا دیرتر بسراغ آدمی آید) و بر شماره کسان می افزاید، ستمگری و مردم آزاری را رها کنید که این دو روش مردمی را که در سده های پیش از شما بوده اند به پرتگاه نیستی افکند دعوت کنندگان را بپذیرید و بر خواهندگان ببخشائید که این دو شیوه نیز آبرومندی شما را در زندگی و مرگ در بر دارد بر شما باد به راستگوئی وامانت داری که این دو شیوه، دوستی خواص را به ارمغان می آرد و بزرگواری شما در میان توده را پایه می نهد

و من شما را سفارش می کنم که با محمد نیکو رفتار کنید زیرا او امین قرشیان است و راست رو عربان و سود همه سفارش هائی را که به شما کردم در بزرگداشت او گرد آمده و راستی را که او چیزی برای ما آورد که دل، آنرا پذیرفت و زبان از بیم دشمنی دیگران از پذیرش آن سرباز زد و بخدا قسم که گویا بی سر و پاهای تازیان و مردمان دور و برو زیردستان شما را می نگرم که دعوت او را بپذیرند و سخن او را راست شمرند و کار او را بزرگ دارند و او به یاری ایشان در کام مرگ فرو رود و سران قریش و بزرگان آن زیردست شوند، سراهاشان به ویرانی افتد و ناتوانان ایشان از خداوندان گردند و ناگهان می بینید کسانی که در برابر او از همه بزرگ تر بوده اند از همگان بوی نیازمندتر گردند و کسانی که از او دورتر از همه بوده اند در نزد وی بهره مندتر از همه شوند، عربان دوستی خالص خود را برای او گذارند و دل خویش را برای وی صافی گردانند و افسار کار خویش را به او سپارند هان گروه قریش پیرامون این خویشاوند پدری تان را بگیرید، کارگزاران او و پشتیبانان گروهش باشید بخدا هیچ کس راه او در پیش نگیرد مگر به راه راست افتد و هیچکس

ص: 315

دین او را نستاند مگر رستگار گردد، اگر جان من روزگاری بیش از این می پائید و مرگم دیتر روی می داد البته برای پاسخ گوئی به سختی های او بر می خاستم و گرفتاری ها را از وی به دور می ساختم

الروض الانف 259 / 1، المواهب 72 / 1، تاریخ الخمیس 339 / 1، ثمرات الاوراق که در حاشیه المستطرف چاپ شده 9 / 2، بلوغ الارب، 327 / 1، سیره حلبی 375 / 1، سیره زینی دحلان که در حاشیه کتاب حلبی چاپ شده 93 / 1 - اسنی المطالب ص 5

امینی گوید: این سفارش ها که لبالب است از ایمان به راه یافتگی، نشانه ای آشکار است بر این که او (ع) زبانی اش را گذارده بود برای همین لحظاتی که دیگراز زندگی نومیده شده بود چرا که پیشتر می ترسید توده او به چنان دشمنی ای با وی برخیزند که هجوم ایشان از هر طرف بر وی را نیز در پس داشته باشد و این ها کار را به آنجا کشد که نیروها از هم بپاشد و توانائی به ناتوانی گراید و آنگاه دیگر نتواند از رسول خدا (ص) دفاع کند -هر چند که ایمان به او را از همان نخستین روز در دل خود استوار ساخته بود - ولی چون مرگ را نزدیک دید و دانست که دیگر با پنهان داشتن عقیده اش نمی تواند بدانگونه خدمت کند این بود آنچه را در تار و پود هستی اش جای داده بود آشکار ساخت و آن سفارش های جاودانی اش را درباره پیامبر بر زبان آورد

سفارش های ابوطالب به زادگان پدرش

ابن سعد در طبقات کبری آورده است که چون ابوطالب را هنگام مرگ فرا رسید زادگان عبد المطلب را بخواند و گفت شما تا آن گاه که از محمد سخن شنوی دارید و فرمان او را به کار می بندید همیشه در نیکوئی هستید . پس، از او پیروی کنید یاری اش دهید تا راه راست را

و بر بنیاد یک روایت نیز: ای گروه هاشیمان از محمد فرمان برید و سخن

ص: 316

او را راست شمارید تا رستگار شوید و راه راست را بیابید

این سفارش ها را، هم در تذکره سبط می توان یافت - ص 5 - و هم در الخصایص الکبری87 / 1 و در سیره حلبی 372 / 1و 375 و هم در سیره زینی دحلان که درحاشیه حلبی چاپ شده 293 و 92 / 1 و هم دراسنی المطالب ص 10 و برزنجی نیزاین حدیث را نشانه ای می شمارد برایمان ابوطالب، و چه نیکو نشانه ای هم و گوید: می گویم خیلی بعید است که او، راه راست یافتن را در پیروی پیامبر بداند و دیگران را به این کاردستور دهد ولی خود روی از آن برتابد .

امینی گوید: خرد درست راهی نمی یابد که بتواند بگوید این همه سخنان و واکنش های ابوطالب هیچکدام نه نشانه ای از تسلیم او در برابر دین یگانه پرستی است و نه دلیل بر راست شمردن کسی که داعی آن بوده (ص) وگرنه پس چه چیزی او را بر آن داشته که سخت گیری های قریش را بر خود هموار سازد و آن همه آزارها از ایشان ببیند و زندگی بی دغدغه خویش را با ناگواری های تلخ نماید به ویژه آن روزگاری راکه خود و برگزیدگان خاندانش در آن دره گرفتار بودند نه زندگی آسوده ای داشتند و نه معیشتشان به سادگی می گذشت نه امنیتی داشتند که پشت گرم به آن باشند و نه خطرات و گزندها از ایشان دور می شد او از دست توده خویش، آزارها و بریدن پیوند خویشاوندی و سختدلی های دردناک را بر خود هموار می ساخت پس اگر مسلمان نبود چه انگیزه ای او را به این همه فداکاری ها واداشت و چه انگیزه ای چندین سال وی را در دره گرفتار و پابند ساخته بود؟ طرفداری از کاری که خودش آن راراست نمی شمرد و حق بودن آن را باور نمی داشت؟ نه بخدا این ها همه نبود مگر از سر ایمانی استوار و راست شمردن و سر فرود آوردن و پذیرفتن آنچه پیامبر اسلام آورده بود که خوانندگان با موشکافی در جزئیات هر کدام از این سرگذشت ها می توانند آشکارا به همین نتیجه برسند وگرنه خویشاوندی . و نزدیکی به تنهائی نمی توانست او را به هموار ساختن این همه سختی ها بر خویش وادارد چنانکه برادرش ابولهب را وا

ص: 317

نداشت وتازه گرفتم که خویشاوندی، او را به دفاع از وی (ص) می خواند ولی دیگر به آن وا نمی داشت که آشکارا سخن او را دوست شمارد و بگوید که آنچه او آورده حق است و به راستی او پیامبری است همچون موسی که نام وی در نامه های نخستین نگارش یافته و هر که از او پیروی کند راه یافته و گمراه کسی است که از راه او بگردد و به آن پشت کند و امثال این تصریحاتی که با همه نیروی خود آشکارا آن ها را باز نموده و با بلندترین آواز خویش، مردم را به سوی او (ص) خوانده .

حدیثی از ابوطالب

ابن حجر در اصابه 116 / 4 ازطریق اسحاق بن عیسی هاشمی و او از ابو رافع آورده است که گفت شنیدم ابوطالب می گفت: از برادرزاده ام محمد بن عبد الله شنیدم که می گفت پروردگارش او را فرستاده است برای استوار ساختن پیوند میان خویشان و برای این که تنها خدا را بپرستند و با او دیگری را نپرستند، و محمد نیزراستگو و درستکار است .

این گزارش راسید زینی دحلان نیز در ص 6 از اسنی المطالب یاد کرده و می نویسد: خطیب آن را آورده، سید فخار بن معد نیز در ص 26 از کتاب الحجه از طریق حافظ ابو نعیم اصفهانی آن را آورده و با اسنادی دیگر نیز آن را از راه ابوالفرج اصفهانی آورده است و شیخ ابراهیم حنبلی در نهایه الطلب نیز اززبان عروه ثقفی آورده که گفت شنیدم ابوطالب (ض) می گوید برادرزاده ام که راستگو و درستکار است و بخدا سوگند که بسیار راستگو است مرا خبر داد که پروردگارش او را فرستاده است به استوار ساختن پیوند میان خویشان، و برپا داشتن نماز و دادن زکات و هم گفته: سپاسگزار باش تا روزی بری کفرمورز تا عذاب نبینی

ص: 318

آنچه خاندان و کسانش از او گزارش کرده اند
اشاره

فقط از زبان سنیان

اگر هاشمیان و فرزندان عبد المطلب و زادگان ابوطالب را بنگریم و هر سخنی که در این زمینه از ایشان رسیده آوائی بلند است به ایمان استوار او و این که آنچه او دریاری پیامبر اکرم (ص) به انجام آورده انگیزه اش گردن نهادن به دعوت او (ص) بوده است، از سوئی هم اهل یک خانه رویدادهائی را که در آن گذشته بهتر از دیگران می شناسند ابن اثیر در جامع الاصول می نویسد به عقیده اهلبیت (ع) هیچ کس از عموهای پیامبر (ص) مسلمانی نگرفت مگر حمزه و عباس و ابوطالب پایان .

آری ایشان با همه نیروی خویش و در همه روزگاران و میان همه نسل هاشان آواز به بازگوئی این اعتقاد برداشته و هر چه آشکارتر، سخن کسانی را که در این زمینه با ایشان مخالفت نموده اند مردود شمرده اند . شعر:

" چون حذام سخنی گوید آن را راست شمارید

که سخن همان است که حذام گفته " .

1 ابن ابی الحدید در شرح خود 312 / 3 می نویسد با اسناد بسیار که در راس برخی از آنها عباس بن عبد المطلب و در راس برخی دیگر ابوبکر بن ابی قحافه قرار دارد گزارش شده که ابوطالب نمرد مگر پس از آن که گفت لااله الاالله محمد رسول الله و این گزارش معروف است که ابوطالب در هنگام مرگ سخنی آهسته بر زبان راند که برادرش عباس آن را بشنید و هم از علی (ع) روایت شده که گفت

ص: 319

به راستی ابوطالب نمرد مگر پس از آنکه رسول خدا (ص) را از خویشتن خشنود ساخت .

و ابوالفداو شعرانی از زبان ابن عباس آورده اندکه چون بیماری ابوطالب سخت شد رسول خدا (ص) او را گفت عمو آن - کلمه گواهی به توحید و به رسالت پیامبر - را بگو تا در روز قیامت، شفاعت از تو را روا بشمارم ابوطالب به او گفت برادرزاده ام اگر بیم از دشنام و از این نبود که قریش گمان برند من از ترس مرگ آن را گفته ام البته آن را می گفتم ولی چون مرگ ابوطالب نزدیک شد آغاز کرد به تکان دادن لبانش و عباس گوش خود را داد و سخن او را شنید و گفت برادرزاده ام به خدا سوگند کلمه ای که به او دستور دادی بگوید به راستی آن را گفت رسول خدا (ص) گفت ای عمو ستایش خدای را که تو را راه نمود

و سید احمد زینی دحلان در سیره حلبی 94 / 1 - می نویسد: شیخ سحیمی در شرح خود بر شرح جوهره التوحید از قول امام شعرانی و سبکی وجماعتی نقل کرده است که درستی حدیث بالا - یعنی حدیث عباس - نزد برخی ازصاحبان مکاشفات ثابت شده و مسلمان بودن او نزد ایشان عقیده ای درست است.

امینی گوید: ما این حدیث را تنها برای همسازی با این گروه آوردیم وگرنه ابوطالب چه نیاز بایسته ای داشت که در هنگام مرگ، آن دو کلمه ای را بر زبان براند که زندگی گرانبهای خودرا استوار ساخته بود با آواز دادن به مفهوم آن - در شعر و نثر خویش - و به خواندن مردم به پذیرفتن آن، و با دفاع از آشکار کننده آن، و با هموارساختن هراس و بیم ها بر خویش تا آخرین دم از زندگی برای پاسداری از آن؟ با همه این ها دیگر ابوطالب چه نیاز بایسته ای داشت که این دو کلمه را همچون دو چیز نو و تازه بر زبان براند؟ او کی کافر بود و کی گمراه بود تا با گفتن

ص: 320

آن دو کلمه ایمان آرد و به راه دین افتد؟ مگر سخنی را که در ص 254 از زبان او آوردیم خود گونه ای از همین گواهی دلخواه نیست که می گوید:

نیکان مردم بدانند که محمد،

دستیار موسی و مسیح بن مریم است

او نیز برای ما کیشی آورد مانند آنچه ایشان آوردند

پس همه ایشان ما را به فرمان خدا راهنمائی می کنند و از بدی ها باز می دارند

البته شما در کتاب خود می خوانید که او

گفتاری راستین دارد و سخن او از سر نادانی نیست .

و نیز سخن او که در ص256 گذشت:

درستکار است بندگان او را دوست دارند و فرمانروای هستی خویش گرفته اند

و آن هم با مهر پروردگاری که بر همه مهرها چیرگی دارد

او پیامبری است که از سوی پروردگارش به او وحی می

و هر که چنین سخنی را نپذیرفت از پشیمانی، لب بدندان خواهد گزید

و نیز سخن او که در ص 256گذشت:

مگر نمی دانید که ما محمد را پیامبری همچون موسی شناخته ایم

که درنخستین نامه ها یاد او رفته است

و نیز سخن او که در ص 259 گذشت:

و هم از ستم بر پیامبری که آمده مردم را به راه راست می خواند

و به پیروی از فرمانی گرانبها که از نزد پروردگار عرش آمده است

و نیز سخن او که در ص260 گذشت:

بی هیچگونه خواری، آشکارا کار خود را دنبال کن

و دل خوش دار و دیده ات روشن باد

مرا به راه راست خواندین و دانستم که تو نیکواه منی

ص: 321

و البته که تو به دعوت برخاستی و خود امین و درستکار بوده ای

و به راستی من دانسته ام کیش

از بهترین کیش های آفریدگان است

و نیز سخن او که در ص 262 گذشت:

یا به کتابی شگفت بگروید

که بر پیامبری همچون موسی یا یونس فرود آمده است

و نیز سخن او که در ص 265 گذشت:

من، پیامبر - همان پیامبر خدای فرمانروا - را با شمشیری یاری دادم

که همچون آذرخش ها می درخشید

مانند پاسداری دلسوز

از برانگیخته خدا پشتیبانی و پاسداری می کنم

و نیز سخن او که در ص 270 گذشت:

پس پروردگار بندگان با یاری خویش او را پشتیبان باشد

و کیشی را آشکار سازد که باطل را در مرز و بوم حقیقت آن، راه نیست.

و نیز سخن او که در ص 297 گذشت:

به خدا نه من و نه هیچکس از فرزندانم که گوهر نیک داشته باشد،

دست از پیامبر نکشیده و نخواهد کشید

مائیم واین پیامبر، او را یاری می کنیم

و دشمنان را با سر نیزه ها از گرد او می زنیم

و نیز سخن او که در ص 279 گذشت:

آیا می خواهید محمد پیامبر رابکشید؟

شما با فزونی و درازی کیفرهای خود در نافرخندگی مخصوص شده اید

و نیز سخن او که در ص 298 گذشت:

ای ابویعلی بر کیش احمد شکیبا باش

ص: 322

و نمونه ای برای کیش (یا آشکار کننده آن) باش تا با شکیبائی به پیروزی رسی

آنکس را که از نزد پروردگارش، حق را آورده است

به راستی و با اراده، پاسدار و پشتیبان باش، حمزه کافر مباش

که به راستی من شادمان می شوم که بگوئی تو ایمان آورده ای

پس در راه خدا، رسول خدا را یاری کن

و نیز سخن او که ابوالفرج اصفهانی گزارش کرده است:

قریش می پندارند که احمد جادوگر است .

سوگند به پروردگار شترانی که پای کوبان روی به سوی کعبه می تازند،

اینان دروغ می گویند

من همیشه او را به راستگوئی می شناختم

و او، هم بر ودیعه ها و غنیمت ها و همه دارائی ها، هم بر حر حمت ها و جای های محفوظ، امین است

و نیز سخن او که چنانچه در ص 72 از کتاب الحجه آمده از طریق ابوالفرج اصفهانی گزارش شده و چنانچه در تفسیرابوالفتوح 212 / 4 آمده از طریق حسن بن محمد بن جریر:

به کسانی از کنانیان که در ارجمندی به سر می برند،

و هم به دارندگان سر بلندی ها و دهشکاران بگوی:

به راستی از نزد خداوند فرمانروا، برانگیخته ای به نزد شما آمد.

پس او را با کارهای شایسته پذیرا گردید.

و احمد را یاری دهید که از نزد خداوند جامه ای بر تن او است

که هیچ کس نمی تواند بر آن چیره شود

و نیز سخن او در میان اشعارش که در شرح ابن ابی الحدید 315/ 3 آمده است:

ص: 323

" پس بهترین هاشمیان احمد است

که رسول خدا است دردوران فترت "

که اگر درباره یکی از صحابه، صد یک این گزارش ها نیز می رسید با ساز و دهل به گوش همه می رسانیدند و کسانی که در بافتن مناقب درباره برخی از صحابه به گزافگوئی اتفادند و برای پر کردن مشگ خود دست بن دامن هر آب پر از چرک و پلیدی می شوند، با داشتن چنین دست افزارها، البته گوش ها را از بوق و کرنا کر می کردند ولی می بینیم که همین ها بر ایشان سخت است که مسلمانی ابوطالب رادریابند هر چند هزاران گونه از این سخنان را به بانگ و آواز بلند بگوش همه رسانده باشد و چرا؟ من نمی دانم.

2 ابن سعد در طبقات خود 105 / 1 اززبان عبید الله بن ابی رافع و او از زبان علی آورده است که گفت چون رسول خدا (ص) را از مرگ ابوطالب آگاه ساختم بگریست و سپس گفت برو او را غسل ده و کفن کن و در خاک پنهان نمای

خدا او را بیامرزد و بر وی رحمت آرد .

و در عبارت واقدی آمده است: پس به سختی بگریست و سپس گفت برو او را غسل ده الخ

گزارش بالا را چنانچه در اسنی المطالب ص 21 آمده است ابن عساکر آورده - به همین گونه بیهقی در دلائل النبوه - سبط النبوه - سبط ابن جوزی نیز در ص 6 از تذکره آن را یاد کرده و ابن ابی الحدید در شرح خود 314 / 3و حلبی در سیره 373 / 1 و سید زینی دحلان در سیره خود که در حاشیه حلبی چاپ شده 90 / 1 و هم برزنجی در نجاه ابوطالب که به نقل اسنی المطالب ص 35وی جداگانه نیز داوری

ص: 324

خود رادر صحیح بودن آن آورده و در همین کتاب اخیر است که ابو داود و ابن جارود و ابن خزیمه نیز آن را گزارش کرده اند و همانجا است که: پیامبر (ص) تنها برای پرهیز از گزند بیخردان قریش بود که در پی جنازه اش راه نیفتاد و نماز نکردنش بر او نیز از این بود که آن روزها نماز میت واجب نشده بود .

از اسلمی و جز او رسیده است که ابوطالب در نیمه شوال و ده سال پس از آنی درگذشت که رسول خدا (ص) به پیامبری رسید و خدیجه نیز یک ماه و پنج روز پس از او درگذشت و دل رسول خدا (ص) در ماتم وی و عموی خویش انباشته از اندوهی سخت شد تا جائی که آن سال را سال اندوه نامیدند.

طبقات ابن سعد 106 / 1، امتاع از مقریزی 27، تاریخ ابن کثیر 134 / 3، سیره حلبی 373 / 1، سیره زینی دحلان در حاشیه حلبی 291 / 1، اسنی المطالب ص 11

شایان توجه: ابن سعد درگذشت ابوطالب را چنانکه دیدی در نیمه شوال دانسته و ابوالفدا در تاریخ خود - 120 / 1 - می نویسد او در ماه شوال درگذشت و قسطلانی در مواهب 71 / 1 اعتقاد به وفات او را در شوال، به برخی که نام نبرده نسبت داده و مقریزی در امتاع ص 27 می نویسداو در آغاز ذیقعده - و به گفته برخی در نیمه شوال - درگذشت و زرقانی در شرح مواهب 291 / 1 می نویسد: پس از خروج هاشمیان از دره در 18 رمضان سال10 از بعثت درگذشت و در استیعاب می نویسد: در آغاز 50 سالگی پیامبر از دره خارج شدند و شش ماه پس ا

ز آن، ابوطالب در گذشت پس وفات او در ماه رجب بوده است . پایان . و این چند سخنی در نگارش های شیعه نیز دیده می شود .

3 بیهقی از ابن عباس گزارش کرده است که چون پیامبر (ص) از سر جنازه ابوطالب برگشت گفت: ای عمو پاداشت با پیوند خویشاوندی باد و سزائی نیکو بگیری . و به عبارت گزارش خطیب: چون پیامبر از سر جنازه ابوطالب بر می گشت

ص: 325

گفت: ای عمو پاداشت با همان پیوند خویشاوندی باد و خدا تو را سزای نیکو دهد .

دلائل النبوه از بیهقی، تاریخ خطیب بغدادی 196 / 13، تاریخ ابن کثیر 125 / 3، تذکره سبط ص 6، نهایه الطلب از شیخ ابراهیم حنفی - البته به وساطت طرائف ص 86 از آنجا نقل می کنیم - اصابه 116 / 4، شرح شواهد مغنی ص136 .

و یعقوبی در تاریخ خود می نویسد 26 / 2 چون رسول خدا را گفتند که ابوطالب درگذشت این گزارش بر دل او بسی گران آمد و بی تابی او سخت شد سپس به درون آمد و چهار بار سمت راست و 3 بار سمت چپ از پیشانی او را دست کشید و گفت " عمو کودکی رابپروردی و یتیمی را سرپرستی نمودی و بزرگسالی را یاری داد خدا از سوی من تو را پاداش نیکو دهد " پس در جلوی تابوتش به راه افتاده پیرامون آن چرخ می خورد و می گفت پاداشت با همان پیوند خویشاوندی باد و سزائی نیکو بگیری .

4 از زبان اسحاق بن عبد الله بن حارث آورده اند که عباس گفت ای رسول خدا آیا امید داری که ابوطالب بهره ای بیابد گفت من از پروردگارم هر نیکوئی را (برای او) امید دارم

گزارش بالا را ابن سعد در طبقات 106 / 1 با سندی صحیح آورده که همه میانجیان آن موثق و از بازگو گران نامبرده در صحاح اند و عبارت اند از عفان بن مسلم، حماد بن سلمه و ثابت بنائی و اسحاق بن عبد الله .

به نوشته الخصایص الکبری 87 / 1 ابن عساکر نیز آن را گزارش کرده و به نوشته طرائف ص 68، فقیه حنفی شیخ ابراهیم دینوری آن را در نهایه الطلب گزارش کرده و نیز ابن ابی الحدید در شرح خود 311 / 3 و سیوطی در التعظیم و المنه ص 7 به نقل از ابن سعد آن راآورده اند .

ص: 326

5 از انس بن مالک آورده اند که گفت اعرابیی به نزد رسول خدا (ص) شد و گفت ای رسول خدا در حالی به نزد تو آمدیم که نه حتی هیچ شتر مانده ای داریم تا بنالد و نه هیچ کودکی که چاشت خورده باشد سپس این سروده ها را بر زبان راند:

" در حالی نزد تو آمدیم که دخترم از سینه اش خون می آمد

و مادر کودک شیرخوار از پریشانی خویش به او نمی پرداخت

و کودک را از خواری و گرسنگی و ناتوانی با دو دست خود بیفکند

چرا که دستش به هیچ سیاه و سفیدی نمی رسید

از آنچه مردم می خورند هیچ چیز نزد ما نیست

مگر حنظل و علهز پست

ما را هیچ راهی نمانده است مگر گریختن به سوی ت

و مگر مردم جز آستان پیامبران به کجا می توانند بگریزند؟"

پس رسول خدا و ص) در حالی که از نگرانی، دامن جامه اش بر زمین می کشید برخاست تا بر فراز منبر شد و خدای تعالی را بستود و بر او ثنا گفت و آنگاه گفت: بار خدایا ما را با بارانی پناه دهنده و پیوسته با رنده سیراب کن که بر همگان ببارد و باز نایستد تا کشته ها را با آن برویانی و پستان جانوران را پر از شیر گردانی و زمین را پس از مرده بودن آن زنده سازی، که به این گونه بیرون می

هنوز دعا به پایان نامیده بود که آذرخش ها در آسمان به یکدیگر برخوردند و مردم عوام شیون کنان آمدند و گفتند ای رسول خدا بیم داریم که بسیاری باران، ما را غرق کند گفت(خدایا) آن را بر پیرامون شهر ما ببار نه بر خود ما پس ابر همچون پرده ای از آسمان مدینه برطرف گردید و رسول خدا (ص) بخندید تا دندان هایش نمایان شد و گفت نیکوئی بسیار از خداوند بر ابوطالب باد که

ص: 327

اگر اکنون زنده بود چشمش روشن می شد کیست شعر او را برای ما بخواند علی بن ابیطالب که خدا رویش را گرامی دارد گفت ای رسول خدا گویا مقصودت همان شعر است که گوید:

" سپید روئی که به فرخندگی آبرویش از ابر باران می خواهند

پناه پدر مردگان است و نگاهبان بیوه زنان"

گفت آری پس اوابیاتی از قصیده وی را برخواند و رسول خدا همچنان بر سر منبر برای ابوطالب آمرزش می خواست سپس مردی از کنانیان برخاست و چنین سرود:

" ستایش تو را و برای تو است از زبان سپاسگزاران

که به آبروی پیامبر، از باران سیراب شدیم

او خداوند پروردگارخود را دعائی کرد

که همراه با آن دعادیده خود را به رحمت او

و آنگاه زودتر از گذشت لحظاتی که برای افکندن چادر لازم باشد

چکه های باران را دیدیم که شتابان همچون مروارید فروبارید

ابرها هر چه سخت تر باریدند و مسیل ها به جوشش آمدند

و خداوند بوسیله آن ها) (مناطق بلند مضریان را از بی آبی برهانید

پس پیامبر، چنان که عمویش ابوطالب گوید

سپید روئی درخشان چهره است

که به آبروی او خداوند ابرها را به ریزش می دارد

و این دیدنی همان شنیدنی و چهره برونی همان گزارش است . "

ص: 328

رسول خدا(ص) گفت اگر سراینده ای، نیکو سخن کند تو همانی .

اعلام النبوه از ماوردی ص 77 بدایع الصنایع 283 / 1 شرح ابن ابی الحدید 316 / 3 سیره حلبی، عمده القاری 435 / 3، شرح شواهد مغنی از سیوطی ص 136 سیره زینی دحلان 87 / 1 اسنی المطالب ص 15 طلبه الطالب ص 43

چنانچه در اسنی المطالب آمده برزنجی گوید: این که پیامبر (ص) گفته: نیکوئی بسیار از خدا بر ابوطالب باد گواه آن است که اگر او می دید پیامبر بر سر منبر از خدا باران می خواهد شاد می شد و چشمش روشن می گردید و این گواهی پیامبر (ص) است که به سود ابوطالب و پس از مرگ وی داده و می رساند که او از گفته های پیامبر (ص) شاد می شد و چشمش روشن می گردید و این نبود مگر برای رازی که در دل وی سنگینی می کردو آن عبارت بود از راست شمردن نبوت او و معرفتی که به کمالاتش داشت . پایان

امینی گوید: گروهی این حدیث را که درباره باران خواستن پیامبر (ص) است آورده و فراز [نیکوئی بسیاراز خدا بر ابوطالب باد] را انداخته اند و تو بهتر از من می دانی که در این دستبردی که زده اند چه هدف و خواستی داشته اند که از دریافتن آن نباید غافل باشیم .

6 ابن ابی الحدیددر شرح خود 316 / 3 می نویسد: در سرگذشت نامه ها و پیکار نامه ها آورده اند که چون در روز بدر، پای ابوعبیده بن حارث بن مطلب با زخمی که به دست عتبه بن ربیعه یا شیبه خورد قطع شد، علی و حمزه به کمک وی شتافته و وی را از چنگ او رهانیدند وبا شمشیر خویش عتبه را زدند تا کشته شد و یار همراه خویش را از نبردگاه برداشته به سوی هودج بردند و در برابر رسول خدا (ص)

ص: 329

نهادند در حالیکه مغز استخوان پایش روان بود و گفت ای رسول خدا اگر ابوطالب زنده بود در می یافت که راست گفته آنجا که گفته:

" سوگند به خانه خدا دروغ پنداشته اید که ما محمد را رها می کنیم،

و در راه پاسداری از او به نیزه پرانی و تیراندازی نخواهیم پرداخت

بلکه او را یاری می نمائیم تاآنگاه که خود در پیرامون او به خاک افتیم

و همسران و فرزندان خود را به فراموشی سپاریم "

گفته اند که آن هنگام رسول خدا (ص) بر او و ابوطالب از خدا آمرزش خواست .

7 آورده اند که رسول خدا (ص) به عقیل بن ابیطالب گفت: ای ابو یزید من از دو جهت تو را دوست دارم یکی برای خویشاوندی ات با من و دیگری به خاطر این که می دانم عمویم ابوطالب تو را دوست داشت گزارش بالا را ابو عمر در استیعاب 509 / 2 آورده است و بغوی و طبرانی نیز به نقل ذخائر العقبی - ص 222 - آن را آورده اند، همچنین در تاریخ الخمیس 163 / 1 و بهجه المحافل327 / 1 از عماد الدین یحیی عامری نیز می توان آن را یافت . ابن ابی الحدید نیز در شرح خود 312 / 3 آن راآورده و می نویسد این حدیث از مرتبه خبر واحد گذشته و بمرتبه مشهور و مستفیض رسید . هیثمی نیز در مجمع الزواید 273 / 9 آن را آورده و گوید میانجیان گزارش آن از موثقانند .

این نیز گواهی راستین است بر این که پیامبر (ص) به مومن بودن عمویش اعتقاد داشته وگرنه محبوب بودن کسی در دیده یک کافر، چه ارزشی دارد تا موجب شود که او (ص) آن فرزند محبوب را دوست بدارد؟ و این سخن را هم که رسول خدا (ص) به عقیل گفته پس از مسلمان شدن وی بوده چنانچه امام عامری در بهجه المحافل

ص: 330

آشکارا این مطلب را بیان کرده و می نویسد: در این هنگام بود که عقیل بن ابیطالب هاشمی مسلمان شد و چون اسلام آورد پیامبر (ص) به او گفت: ای ابو یزید . . . وجمال الدین اشخر یمنی در شرح بهجه به تفسیر این حدیث که می رسد می نویسد دوستداران را شایسته چنان است که دوست دوست را نیزدوست بدارند .

آیا به شگفت نمی آئی که ابوطالب دین پیامبر (ص) را گردن ننهاده باشد - که از چنین پنداری بخدا پناه می بریم - و آنگاه باز هم رسول، او را دوست بدارد و پس از مرگش نیز دوستی خود را آشکار سازد و عقیل را هم دوست بدارد چون پدرش او را دوست داشته است؟

8 ابو نعیم و غیره از زبان ابن عباس و دیگران آورده اند که گفتند: ابوطالب پیامبر(ص) را چندان سخت دوست می داشت که فرزندان خود را مانند او دوست نمی داشت و او را بر فرزندان خود مقدم می شمرد و از این روی جز درکنار او نمی آرمید و چون بیرون می رفت او را نیز با خود بیرون می برد .

و چون ابوطالب درگذشت، قریش چنان آزارهائی به او رساندند که در زندگی ابوطالب امید نداشتند مانند آن ها رابه وی رسانند تا آنجا که یکی از اوباش قریش به وی برخورد و خاک بر سراو پاشید رسول خدا (ص) به خانه اش درآمد در حالیکه خاک بر سرش بود یکی از دخترانش برخاسته و خاک را از او می شست و می گریست و رسول خدا (ص) به او می گفت دخترکم گریه مکن که خداوند پدرت را نگاه خواهد داشت، ازدست قرشیان هیچ پیش آمد ناخوش آیندی به من نرسید تا ابوطالب درگذشت .

و در عبارتی: همیشه قریش از آسیب رساندن به من هراسان و پیمناک بودند تا ابوطالب درگذشت .

و در عبارتی: همیشه قریش از آسیب رساندن به من در هراس بودند تا ابوطالب درگذشت .

ص: 331

تاریخ طبری 229 / 2، تاریخ ابن عسار 284 / 1، مستدرک حاکم 622 / 2 تاریخ ابن کثیر 134 و 122 / 3، الصفوه از ابن جوزی 21 / 1، الفائق از زمخشری 213 / 2، تاریخ الخمیس 253 / 1، سیره حلبی 375 / 1 فتح الباری 154 - 153 / 7 شرح شواهد مغنی ص 136، به نقل از بیهقی، اسنی المطالب ص 21 و 11، طلبه الطالب ص 54 و4

9 از زبان عبد الله آورده اند که در روز بدر چون رسول خدا (ص) به کشتگان مشرکان نگریست که افتاده بودند به ابوبکر گفت اگر ابوطالب زنده بود می دانست که شمشیرهای ما گردنکشان را در ربود (مقصود اشاره به این بیت ابوطالب است:

دروغ گفتید و سوگند به خانه خدا که اگر آنچه می بینم به صورت جدی درآید

تیغ های ما با پیکر گردنکشان آشنا خواهد گشت

اغانی 28 / 17 طلبه الطالب ص 38 به نقل از دلائل الاعجاز .

10 حافظ کنجی در ص 68 از کفایه بدون زنجیره ای پیوسته از طریق حافظ ابن فنجویه از ابن عباس آورده است که پیامبر (ص) به علی گفت اگر من خواستم کسی را به جانشینی برگزینم هیچکس سزاوارتر ازتو نیست زیرا تو در اسلام پیشینه ای نیکو داری و با رسول خدا خویشاوند نسبی و سببی هستی و سرور زنان مومنان فاطمه نزد تو است و پیش از همه این ها گرفتاری هائی که ابوطالب (در راه من بر خود هموار ساخت) هنگامی که قرآن، فرود آمده به نزد من شد و من مشتاقم که خدمت وی را پس از او درباره فرزندش جبران کنم .

امینی گوید: مضمون هیچ یک از این احادیث با کافر بودن ابوطالب سازگار نیست زیرا او (ص) جانشین خود، امام را دستور نمی دهد که کافری را کفن کند و

ص: 332

غسل دهد، به گونه ای که در حدیث سوم می بینیم نیز برایش آمرزش نمی خواهد و بر او رحمت نمی فرستد و نه فقط چنانچه در حدیث چهارم می بینیم امید همه گونه پاداش نیکو را درباره او ندارد بلکه اندکی از آن رانیز امید ندارد و چنانچه در حدیث باران خواستن می بینیم از خداوند خیربسیار برای او نمی خواهد و چنانچه درحدیث ششم آمده برای او آمرزش نمی خواهد و نیز عقیل را بخاطر محبوب بودن در دیدن او دوست نمی دارد زیرا کافر بودن کسی مانع از آن است که یک مسلمان حتی یکی از این گونه واکنش هارا درباره وی انجام دهد - چه رسد به همه آن ها و چه رسد که آن مسلمان، خودش پیامبر اسلام (ص) باشد که آشکارا این گفتار خدای گرامی را بر زبان می راند: نبینی که گروهی با گرویدن به خدا و بروز بازپسین، کسانی را که با خدا و رسول او مخالفت باشند دوست گیرند هر چند پدران یا پسران یا برادران یا تبار ایشان باشند - سوره مجادله -

و نیز این گفتار خدای تعالی را: ای مومنان، دشمن من و دشمن خود را دوست نگیرید که با ایشان طرح دوستی افکنید در صورتی که آن ها به این حق که به سوی شما آمده کفر می ورزند . سوره ممتحنه60

و نیز این گفتار خدای تعالی را: ای مومنان پدران و برادران خویش را اگر کفر را بر ایشان برگزیده اند بدوستی مگیرید کسانی از شما که با ایشان دوستی کنند خودشان ستمگرانند .سوره توبه آیه 23

و نیز این گفتار خدای تعالی را: اگر بخدا و پیامبر وآنچه بر وی فرود آمده ایمان داشتند کافران را به دوستی نمی گرفتند . سوره مائده آیه 81 و نیز آیات دیگر .

سخنانی پاکیزه:

امام رازی در فوائد خود به اسناد خویش از عبد الله بن عمر آورده است که گفت رسول خدا (ص)گفت چون روز قیامت شود برای پدرم و مادرم و برای عمویم ابوطالب و برای برادری که پیش از اسلام داشتم شفاعت خواهم کرد .

ذخائر العقبی ص 7، الدرج المنیفه از سیوطی ص 7، مسالک الحنفا، ص 14 که

ص: 333

می نویسد: ابو نعیم و دیگران آن را آروده اند و در آن تصریح شده که برادر پیامبر برادر شیری او بوده، طریق گزارش این حدیث یکی نیست و برخی از آنها موید برخی دیگر است زیرا یک حدیث، هر چند ضعیف باشد اگر طرق بسیار داشت قوی می شود و برترین طرق آن نیز حدیث ابن مسعود است که حاکم آن را صحیح شمرده

و در تاریخ یعقوبی 26 / 2 می نویسد: از او (ص) روایت شده که گفت: خدای عز و جل به راستی مرا وعده کرده که درباره چهار کس - پدرم، مادرم، عمویم، برادری که پیش از اسلام داشتم - (نیکی خواهد نمود)

ابن جوزی بدون زنجیره ای پیوسته با اسنادخود از علی (ع) آورده است که پیامبر گفت جبرئیل (ع) بر من فرود آمد و گفت: خدا تو را سلام می رساندو می گوید: آتش دوزخ حرام شد بر کسی که تو را از پشت خود فرود آورد و بر کسی که تو را در شکم خود جای داد و حمل کرد و بر کسی که تو را در کنار خود سرپرستی کرد، آن پشت از عبد الله بود و آن شکم از آمنه و آن دامان از عمویش ابوطالب و (همسر او) فاطمه بنت اسد التعظیم و المنه از سیوطی ص 25

و در شرح ابن ابی الحدید 311 / 3 می نویسد: رسول خدا (ص)گفت جبرئیل مرا گفت: خداوند شفاعت تو را درباره شش کس می پذیرد: کسی که تو را در شکم خود جای داد و برداشت - آمنه بنت وهب - و کسی که تورا از پشت خود فرود آورد - عبد الله بن عبد المطلب - و کسی که تو را در کنار خود سرپرستی کرد -ابوطالب - و کسی که تو را در خانه خود پناه داد -عبد المطلب - و برادری که در روزگار پیش از اسلام داشتی .

مرثیه امیرمومنان برای پدر بزرگوارش

سبط ابن جوزی در ص 6 از تذکره اش می نویسد علی (ع) در مرثیه ابوطالب گفت:

" ابوطالب ای نگهدار پناه خواهندگان

و ای باران خشکسالی ها و فروغ تاریکی ها

ص: 334

با از دست رفتن تو مرز نام و ننگ و حریم کسانی که خود را از بدی ها دور می گردانیدند درهم شکست

خداوند نعمت بخش بر تو درود فرستاد

و پروردگارت نگهبان بهشت خود را به دیدار تو فرستاد

که تو برای پیامبر پاک از بهترین عموها بودی . "

سروده های بالارا در ص 36 از دیوان ابوطالب توان یافت و چنانچه در ص 24 از کتاب الحجه به خامه سید فخار بن معد درگذشته به سال 360 می بینیم ابوعلی موضح نیز آن را یاد کرده . و هم ابن ابی الحدید می گوید: سروده های زیر در رثاء ابوطالب هم از علی است:

" برای پرنده ای بیدار ماندم که در پایان شب با نغمه اش دل را به شور می آورد

ویاد اندوهی بزرگ و نوشونده را در دل من زنده می ساخت

ابوطالب ای پناهگاه تهیدستان و بخشنده و دهشکاری که

چون دستور به انجام کاری می داد، انجام شده بود .

قریش سر برداشته به مرگ اوشادمانی می کنند

و نمی بینیم که هیچیک از زندگان جاودانه بمانند

چیزهائی خواسته اند که خردهاشان آن را در دیده ایشان آراسته

و یک روز هم ایشان را در پرتگاهی از گمراهی سرنگون می سازد

امید دارند که پیامبر را دروغگو شمرند و بکشند

و بر او دروغ ببندند و سخنش را نپذیرند- و این تصمیم را از پیش داشتند-

سوگند به خانه خدا دروغ گفتید تا ما به شما بچشانیم مزه سر نیزه ها و شمشیرهای تیز را

یا ما شما را از میان ببریم یا شما ما را

یا چنان ببینید که صلح با ما به صلاح دودمان نزدیکتر است

ص: 335

وگرنه که پس قبیله فدای محمد باد.

و هاشمیان از همه آفریدگان بنیادی برتر دارند "

سروده های بالا را در دیوان منسوب به مولانا امیرمومنان (ع) نیز با تغییری اندک و افزونی هائی چند توان یافت به این ترتیب: "

برای نغمه ای بیدار ماندم که در پایان شب دل را به شور می آورد

و یاد اندوهی بزرگ و نوشونده را در دل من زنده می ساخت

ابوطالب، ای پناهگاه تهیدستان و دهشکار بردبار

که نه زبون و گمنام بود و نه از گروهی که با بدکنشی جای دیگران را بگیرند.

ای همنشین فرمانروائی با رفتن تو رخنه ای تهی ماند.

که یا هاشمیان آن را پر می کنند یا دست درازی ها روا شناخته شده و آتش آن خاموش می گردد.

اینک قریش با از دستن رفتن او شادمانی می کنند.

و نمی بینم که هیچ زنده ای برای هیچ چیز جاودانی بماند.

کارهائی می خواهند که خردهاشان آن را در دیده شان آراسته

و یک روز هم آنان را در پرتگاهی از گمراهی سرنگون می سازد.

امید دارند که پیامبر را دروغگو شمرند و بکشند

و بر او افترا و دروغ بندند و سخنش را نپذیرند

سوگند به خانه خدا دروغ گفتید

تا ما به شما بچشانیم مزه سر نیزه ها و پهنه تیغ ها

را و از سوی ما نمایش ناگواری ها و سختی های جنگ داده شود و کی؟

همان هنگام که جامه هائی بافته از آهن در برنمائیم

تا این که یا ما شما را از میان بریم یا شما ما را یا چنان ببینید که صلح برای دودمان به صلاح نزدیکتر است

ص: 336

وگرنه که پس قبیله فدای محمد باد.

و هاشمیان از همه آفریدگان بنیادی برتر دارند

و راستی را که برای او از سوی خدا در میان شما یارانی .

و نبینی که دوست خداوند؛ بی کس بماند

پیامبری است که از هر الهامی بهره خود را آورده

و خداوند من در نامه خویش او را محمد نام نهاده

سپید چهره ای که رخسار او به فروغ ماه دو هفته می ماند

که ابر از روی آن کنار رفته و پرتوش آشکارا می .

امانت دار همان سپرده هائی است که خدا در دلش نهاده

و اگر سخنی در آن میان ها باشد بسی استوار است .

سخن امام سجاد

ابن ابی الحدید در شرح خود 312 / 3 می نویسد: آورده اند که علی بن الحسین (ع)را در این زمینه - ایمان ابوطالب - بپرسیدند پس گفت ای شگفتا راستی که خدای تعالی رسول خود را منع کرد از این که هیچ زن مسلمانی را در همسری یک کافر رها کند و فاطمه بنت اسد از نخستین زنان پیشگام در اسلام است که همچنان در همسری ابوطالب ماند او درگذشت .

سخن امام باقر

او در این باره که مردم گویند ابوطالب در آبکینه ای از آتش دوزخ است بپرسیدند پس گفت اگرایمان ابوطالب را در یک کفه ترازو نهند و ایمان این آفریدگان را در کفه دیگر البته ایمان او خواهد چربید سپس گفت مگر نمیدانید که امیرمومنان علی (ع) در زندگی خود دستور می داد که به نیابت از سوی عبد الله و پسرش و ابوطالب حج بگزارند؟ و سپس نیز در وصیت نامه اش فرمود که از سوی آنان حج کنند؟ شرح ابن ابی الحدید 311 / 3

ص: 337

سخن امام صادق

از امام ابو عبد الله جعفر بن محمد (ع) آورده اند که رسول خدا (ص) گفت راستی را که اصحاب کهف ایمان خویش پنهان داشتند و نمایش به کافری دادندو خدا نیز دو پاداش به ایشان داد و ابوطالب نیز ایمان خویش نهان داشت و نمایش به بت پرستی دادو خدا دو پاداش به او داد .

شرح ابن ابی الحدید 312 / 3

امینی گوید این حدیث را ثقه الاسلام کلینی نیز در ص 244 از اصول کافی از زبان امام صادق با زنجیره ای پیوسته آورده و عبارت او چنین است: مثل ابوطالب مثل اصحاب کهف است که ایمان را نهان داشتند و نمایش به بت پرستی دادند و خدا نیز دو پاداش به ایشان داد .

گزارش بالا با عبارت ابن ابی الحدید، سید ابن معد در ص 17 ازکتاب الحجه از طریق حسین بن احمد مالکی آورده و این فراز را نیز افزون روایت کرده: که ابوطالب از دنیا بیرون نشد تا از سوی خدای تعالی او را مژده بهشت رسید .

سخن امام رضا

ابان بن محمود به علی بن موسی الرضا (ع) نوشت فدایت شوم من در اسلام ابوطالب تردید دارم او به وی نوشت: هر کس پس از آن که راه راست برای او آشکار شد مخالفت پیامبر کند و جز به راه مومنان رود . . . تا آخر آیه و پس از آن نوشت: تو اگر معتقد به ایمان ابوطالب نباشی بازگشتگاهت به سوی آتش است .

انجامین سخن

درباره سرور مکیان از زبان سنیان

هر یک از این بندها که به گردن بندهای زرین می ماند به تنهائی برای اثبات منظور ما کافی است چه رسد به همه آن ها . و این قطعی است که امامان از

ص: 338

فرزندان ابوطالب (ع) حالات پدرشان را بهتر از دیگران می شناختند و راستی که این گزارش ها از حال او را نیز جز برای بیان حقیقت بر زبان نراندند زیرا مقام عصمت آنان مانع آن بود که غرض دیگری داشته باشند و راستی را که مفتی شافعیان در مکه مکرمه چه نیکو می نویسد در اسنی المطالب که در ص 33 گوید:

در این روشی که علامه سید محمد بن رسول برزنجی در اثبات رستگاری ابوطالب پیش گرفته هیچ کس بر او پیشی نگرفته پس خداوند بهترین پاداش ها را به او دهدو به این روشی که او پیش گرفته هر یک از مومنان که آراسته به زیور انصاف باشند خرسندی می دهند زیرا مستلزم آن نیست که چیزی از نصوص احادیث و اخباررا باطل انگاریم یا سست بشماریم و منتهی چیزی که در روش او است این است که برخی از احادیث را حمل بر معانی ای خوش کرده و بدان وسیله اشکال مخالفان را پاسخ گفته و راه چون و چرا را بسته و با کار خود چشم پیامبر(ص) را روشن ساخته و از افتادن در ورطه عیبجوئی یا دشمنی ابوطالب بر کنار مانده زیرا در غیر این صورت پیامبر (ص) را می آزارد و خدای تعالی گفته آنان که خدا و رسول او رامی آزارند خدا در دنیا و آخرت بر آنان نفرین کرده و کیفری خوار کننده بر ایشان آماده ساخته و هم خدای تعالی: آنان که رسول خدا را می آزارند بر ایشان عذابی دردناک است .

امام احمد بن حسین موصلی حنفی مشهور به ابن وحشی در شرح خود بر کتاب موسوم به شهاب الاخبار - به خامه علامه محمد بن سلامه قضاعی متوفی 454- می نویسد: براستی دشمنی با ابوطالب کفر است و به همین گونه از میان امامان مالکیان هم علامه علی اجهوری در فتاوی خود آشکارا بر این قول رفته و هم تلمسانی در حاشیه خود بر شفاء که چون یاد از ابوطالب می کند می نویسد: سزاوار نیست که او راجز بعنوان پشتیبان پیامبر (ص) یاد کنند زیرا وی را با گفتار و کردار خود یاری و پشتیبانی کرده . پس هر کس او را به گونه ای ناخوش یاد کند پیامبر (ص) را آزرده و آزار دهنده پیامبر (ص پ کافر است و کافر را باید کشت و ابو

ص: 339

طاهر گفته: هر که ابوطالب را دشمن دارد کافر است.

از جمله اموری که بررسی های علامه برزنجی را که در زمینه رستگاری ابوطالب به عمل آورده تایید می کند، این است که بسیاری از دانشمندان پژوهشگر و انبوهی از اولیا و عرفا که صاحب مکاشفات بوده اند ابوطالب را ازرستگاران شمرده از جمله: قرطبی و سبکی و شعرانی و مردمانی بسیار که گفته اند: این اعتقادی است که داریم و آن را کیش خود در پرستش خدا می شمریم هر چند که ثابت شدن این قضیه در نزد ایشان با طریقی بوده است به جز طریقی که برزنجی پیموده با این همه در اعتقاد به رستگاری او همه همداستان اند و سخن این پیشوایان در رستگاری او - نزد خداوند تعالی - برای بندگان به سلامت نزدیک تر است ویژه با داشتن این دلیل و برهان هائی که علامه برزنجی اقامه کرده . پایان

و سید زینی دحلان در ص 43 از اسنی المطالب سروده های زیر را آورده و گوید خدا نیکوئی بسیار به گوینده ای دهد که گفته:

" آنجا درنگ کن که سرای سعد است یا ستاره نیکبختی روی می نماید و انجمی گرامی است

و گزارش دلدادگی مرا در آن کاشانه های تهی شده بازگوی) (در چشم انداز حجون به پیش باز آنجا رو که فروغ ها روی می نمایند

و خویشتن را بپای که چشمانت خیره نگردد

تهی کاشانه ای که رگبارهای خشنودی خدا بر آن ریخته می شود

و فروغ افکن های راهنمائی، ما را - به آوازه دهنده آن - راه می نماید

درنگ کن که اکنون هزار دستان شادی ها از سر شادمانی

در خوانندگی های خود معانی نو و دلنشینی را بازگومی کند.

بازگو گری داستان هائی شگفت را بخواهید از دریائی که

آنجا هست و نهفته های دل آن بسی دل انگیز است.

پشتیبان پیمان، پناه دهنده زنهار خواهندگان و کسی که منش ها،

ص: 340

از او گرامی شد و هماورد وی به سرفرازی نرسید

عموی پیامبر، که هرگزحسادت ؛ او را از یاری وی باز نداشت

و خود در به دست آوردن خشنودی اش بس تند رفت

پیوسته همچون باروئی پیشگاه پیامبر خدا را در

برابر بد خواهان پاسداری می کرد و در این کار پیروز بود

او همانکس بود که پیامبر امید همه گونه پاداش نیکو برایش داشت

که آرزوهای وی نیز هرگز بر باد نرفته .

ای آنکه در میان جاودانگی ها آهنگ برتری ها کردی

فردا اندوه رسیده را پناه ده و آرزوئی را که به بیان آن آواز برداشته برآورده ساز

خداوند تو را به پیامبر برگزیده ویژه گردانیده تا او را نگهداری کنی

و با این گردن فرازی به ارجمندی رسی و او را بستائی

بر آن شدی که در راه پیامبر طه دوستی نمائی و از آن راه به درستگاری رسی

که هر کس را دوستی طه رسد برای او بسنده است

چه بسیار از نشانه های راستی را که همچون آذرخش نگریستی

از آن، فروغ می خواهند و دل را سیراب و سرشار از ایمان می نماید

در میان همه گذشتگان که بود

که برسد به آنجا که تو از یاری پیامبر و پروردگارش رسیدی؟

بهترین آفریدگان را از سر مهربانی دریتیمی وی سرپرستی کردی

و هر شباهنگام جان خویش و پسرانت را فدای او ساختی

آنگاه که تبار وی به دشمنی با او برخاستند کمک کار او شدی

و در برابر تجاوز دشمنانش همچون با روئی استوار بودی

کسی را یاری دادی که اگر ظهور او در تقدیر خداوندی نگذشته بود

گیتی هرگز رنگ هستی را نیز نمی دید

ص: 341

آن کس که تو در نیرو بخشیدن به دستگاه او برپای خاستی

همان کس است که هیچ چیز با او برابری نتواند کرد

آن کس که تو رخسار او را دوست داشتی

محبوب کسی است که همه چیزها از او و در زیردست او است

نیکوئی بسیار از خدا بر تو باد که از شکارچی فرصت چه بهره ها به تو رسی

از همان هنگام که جهیدن برق آرزوها را از چشم اندازهای آن نگریستی

اگر دستی از سوی تو به سوی توانگری دراز شود

که پاداش هایش این و آن را تماما می دهد رستگاری تورا خوش آمد می گوید

هر کس برای بهترین گونه از نیکوکاری دست خود را به سوی بهترین پاداش دهندگان دراز کند

بالاتر از آنچه آرزو می کند خواهد یافت

و هر که در راه خواسته های یک خوشبخت بکوشد

سزاوار آن است که خود نیز به آرزوهایش برسد

ای آنکه در سوداگری های خویش کوشش هایت به خوشبختی انجامید

به سرای تو آمده ام و از ابرهای بامدادی آن می خواهم که روان گردند

از تو نیکو ابری سپید می خواهم که ببارد

و اعتراف دارم که نهال های آرزو با روشنی و پاکی آن نگاهداشته و روئیده می شود . "

سپس در ص 44 می نویسد: و هم در این باره گفته اند:

" راستی را که دل ها به گریه می افتند چون می شنوند

ابوطالب درباره آنکه دوستش می داشت چه از خود گذشتگی ها کرد

پس اگر هم بزرگان همداستان شده اند که او را بهره ای از آتش دوزخ هست

پس همه هستی از خداست و هر چه خواهد می کند

ص: 342

اما در هنگامی که پای چند دستگی به میان آمد

عقیده نیکو آن است که در راهی گام نهیم که خرد درست به آن خشنودی دهد

پس پیروی از کسانی کن که او را مومن شمرده اند

و خود از گروهی اند که در بزرگترین زمینه های وابسته به کیش خود چشم به سخن و برداشت آنان داریم

و دادگر، مردانی اند که در خواسته هاشان به راهی نیکو رفته اند.

و نباید بگوئیم که ایشان به پایگاهی بزرگ نرسیده اند.

خوارشان مشمار آیا می دانی کیانند،

آری اینان دستگیره های دین اند که پیشوای آن گردیده اند.

ایشان عبارتند از سیوطی و سبکی

با گروهی که همچون شمارنقبا، پاسداران مرز دیانت و دینداران اند.

و نیز صاحبان مکاشفات و شعرانی ایشان

و به همین گونه قرطبی و سحیمی که چنانچه می بینی همه از موثقانند . "

نسبت هایی که کسانی از وابستگان او به وی داده اند
اشاره

اینان شیعیان اهلبیت (ع) اند که هیچکس ازایشان در ایمان ابوطالب (ع) تردیدی نداشته و آن را در بالاترین پایگاه ها و بر روی برترین پله آن می بینند و این عقیده را نیز از روزگار صحابه و پیروان نیکوکار ایشان دست به دست گرفته و گردانیده اند تا به ایشان رسیده و در این باره هم گزارش های آشکاری را که از

ص: 343

امامان ایشان (ع) رسیده تصدیق نموده اند وهم آنچه از نیای پاک آنان رسول خدا (ص) به استواری دریافته اند، شیخ مفید در ص 45 از اوائل المقالات می نویسد: شیعیان امامی همداستان اند که همه پدران پیامبر خدا (ص) از آدم بگیر تا عبد الله همه به خدای عزو جل ایمان داشته و یکتاپرست بوده اند (تا آنجا که می نویسد: ) و نیزهمداستانند که ابوطالب چون درگذشت مومن بود و آمنه بنت وهب نیز از یکتاپرستان بود تا پایان و هم شیخ ابو جعفر طوسی در التبیان 398 / 2 می نویسد: از زبان امام باقر و امام صادق (ع) گزارش کرده اند که ابوطالب مسلمان بود و در این زمینه همه شیعیان امامی همداستان اند و کسی سر ناسازگاری ندارد و بر سر این دعوی دلیل هائی قاطع نیز دارند که هر کس بنگرد درستی دعوی شان را خواهد دانست.

و استاد ما طبرسی در مجمع البیان 287 /2 می نویسد: اهلبیت پیامبر همداستانند که ابوطالب مومن بوده و خود این همداستانی دلیلی قاطع است چون ایشان یکی از آن دو چیز سنگین و گران اند که پیامبر (ص) دستور داده چنگ به دامن آندو زنند به این گونه که فرموده: اگر دست در دامن آندو زنید هرگز گمراه

و هم سید فخارابن معد می نویسد: در اثبات ایمان ابوطالب (ع) همین دلیل برای ما بس است که اهلبیت رسول خدا (ص) و علمای شیعه ایشان در مسلمان شمردن اوهمداستانند و همه یکصدا او را از مومنان می خوانند هر چند آن همه کارهائی هم از او سر نمی زد که جز مومنان به انجام آن نمی پردازند و آن همه سخنانی هم از زبان وی به در نمی آمد که جز مسلمانان بر زبان نمی رانند و اگر هم آن همه کارها و سخنان را نمی شناختیم که گواهی بر درستی مسلمانی و واقعیت ایمانش بدهد باز همین همداستانی اهلبیت دلیلی بود که می توانستیم به آن پشتگرم باشیم و آن را نشانه ای برای رسیدن به مقصود بگیریم کتاب الحجه ص 13

و شیخ فتال در روضه الواعظین ص 120 می نویسد بدان که گروه راست رو

ص: 344

شیعه بر این عقیده همداستانند که ابوطالب و عبد الله بن عبد المطلب و آمنه بنت وهب مومن بودند . همداستانی شان نیز دلیلی بر این مدعا است .

و سید بن طاوس در طرائف ص 84 می نویسد من چنان یافته ام که دانشمندان خاندان پیامبردر اعتقاد بر مسلمانی ابوطالب همداستانند و در ص 87 می نویسد شک نیست که این خاندان بهتر از بیگانگان، باطن ابوطالب را می شناختند و پیروان خاندان نیز در این عقیده همداستانند و ایشان در این باره نگارش ها نیز پرداخته اند و ندیدیم ونشنیدیم که در مسلمان شمرده هیچکس خود را نیازمند سختگیری هائی ببینند که در مسلمان شمردن ابوطالب روا می دارند زیرا شیوه ای که از ایشان شناخته ایم این است که ایشان به دست آویز ناچیزترین خبر واحدی که بیابند هر کافری را مسلمان می شمارند هر چندکه در آن خبر هم جز اشاره کوچکی بر مقصودشان یافت نشود ولی دشمنی اینان با هاشمیان به جائی رسیده که ایمان ابوطالب را منکرند با این که دلائل روشن، آن را ثابت می کند. و این خود از شگفتی ها است .

و ابن ابی الحدید در شرح خود 311 / 3 می نویسد مردمان درباره ابوطالب سخنان ناساز با هم گفته اند شیعیان امامی و هم بیشتر زیدیان می گویند او پس از مسلمان شدن در گذشته و برخی از پیشوایان معتزلی ما - همچون شیخ ابوالقاسم بلخی و ابو جعفر اسکافی و جز آندو نیز بر همین اعتقادند.

و مجلسی در بحار 29 / 9 می نویسد: شیعیان همداستان اند که او مسلمانی گرفته و در همان آغاز کار به پیامبر (ص) گرویده و هرگز بتی نپرستیده بلکه از جانشینان ابراهیم (ع) بوده عقیده به مسلمانی او یکی ازنشانه های معروف تشیع است تا آنجا که مخالفان آن نیز این عقیده را به ایشان نسبت داده اند و از طریق شیعه و سنی نیز در اثبات این دعوی اخبار متواتره در دست هست و بسیاری از علماو

ص: 345

محدثان ما نگارش های جداگانه در این باره پرداخته اند که اگر کسی کتاب های رجال را بکاود بر وی پوشیده نخواهد ماند .

چهل گزارش در مورد مسلمانی ابوطالب

پشتوانه این همداستانی ها نیز سخنانی بوده است که مردان خاندان وحی درباره سرور مکیان آورده اند و این هم 40 حدیث آن:

1- شیخ ابوعلی فتال و جز او آورده اند که ابو عبد الله صادق (ع) گفت جبرئیل (ع) بر پیامبر (ص) فرود آمد و گفت محمد پروردگارت ترا سلام می رساند و می گوید من آتش دوزخ را حرام کردم بر کسی که ترا از پشت خود فرود آورد و بر کسی که تو را در شکم خود برداشت و بر دامنی که تو را در خود سرپرستی کرد آن پشت، پشت پدرت عبد الله بن عبد المطلب بود و آن شکم که تو را در در خود برداشت از آمنه بنت وهب و آن دامان که تو را در خود سرپرستی کرد از ابوطالب.

در روایتی فاطمه بنت اسد را نیز بر ابوطالب افزوده روضه الواعظین ص 121

برگردید به کافی از ثقه الاسلام کلینی ص 242 معانی الاخبار از صدوق کتاب الحجه ازسید فخار بن معد ص 8 و هم استاد ما مفسر بزرگ ابوالفتوح رازی در تفسیر خود 201 / 4 با این عبارت آن را آورده: براستی خدای عز و جل بر آتش حرام کرد پشتی را که تو را در خود حمل کرد و شکمی را که تو را در خود حمل کرد و پستانی را که تو را شیر دادو دامنی را که تو را بپرورد

2- از امیرمومنان رسیده است که گفت: رسول خدا (ص) گفت: جبرئیل بر من فرود آمد و مرا گفت محمد براستی خدای عز و جل شفاعت تو را درباره شش کس می پذیرد: شکمی که تو را در خود حمل کرد و برداشت - آمنه بنت وهب - و پشتی که تو را (در آن) فرود آورد -عبد الله بن عبد المطلب و دامنی که تو را در خود سرپرستی کرد - ابوطالب - و خانه ای که تو را پناه داد - عبدالمطلب -

ص: 346

و برادری که در روزگار پیش از اسلام داشتی و پستانی که تو را شیر داد - حلیمه بنت ابو ذویب -

گزارش بالا را سید فخار بن معد در کتاب الحجه ص 8 آورده است .

3- شیخ مفید با اسنادی بدون زنجیره پیوسته آورده است که چون ابوطالب بمرد امیرمومنان به نزد رسول خدا (ص) شد و گزارش مرگ او را به وی داد پس دل او سخت به درد آمد و بسیار اندوهناک شد آنگاه به امیرمومنان (ع) گفت ای علی برو و به کار او پردازدو غسل و حنوط و کفن او را بر عهده گیر و چون او را بر تابوت نهادی مرا آگاه کن امیرمومنان (ع) چنان کرد وچون او را بر تابوت نهاد پیامبر (ص) به او برخورد دلش بسوخت و اندوهگین شد و گفت عمو پیوند خویشاوندی را استوار داشتی و پاداشی نیکو یافتی، کودکی را بپروردی، و سرپرستی کرد و بزرگسالی را یاری و همراهی نمودی آنگاه روی به مردم کرد و گفت بخدا برای عمویم به گونه ای شفاعت خواهم کرد که جن و انس به شگفت آیند .

و به گزارش استاد ما صدوق: ای عمو پدر مرده ای را سرپرستی کردی، کودکی را بپروردی و بزرگسالی را یاری دادی خدااز سوی من تو را پاداش نیکو دهد .

برگردید به تفسیر علی بن ابراهیم قمی ص 355 امالی ابن بابویه صدوق الفصول المختاره از سید مرتضی ص 80 الحجه علی الذاهب الی تکفیر ابی طالب ص 67 بحار الانوار 9 ص 15 الدرجات الرفیعه از سید شیرازی و ضیاء العالمین

4- آورده اند که عباس بن عبد المطلب (ض) از رسول خدا (ص) بپرسید که درباره ابوطالب چه امیدی داری گفت ازپروردگارم (عز و جل) امید همه گونه نیکوئی درباره او دارم .

کتاب الحجه ص 15 الدرجات الرفیعه و برگردید به آنچه در ص 325

ص: 347

نوشتیم .

5 - آورده اند که رسول خدا (ص) به عقیل بن ابیطالب گفت عقیل من تو را از دو جهت دوست دارم یکی برای خودت و یکی هم برای ابوطالب چون تو را دوست می داشت .

علل الشرایع از استاد ما صدوق الحجه ص 34 بحار الانوار 16 / 9

6- آورده اند که رسول خدا (ص) گفت چون در پایگاه پسندیده بایستم درباره پدرم و مادرم و عمویم و برادری که پیش از اسلام با من برادری می نمود شفاعت خواهم کرد تفسیر علی بن ابراهیم ص 490 و 355 تفسیر برهان 794/ 3 و برگردید به آنچه در ص 332 - 3 آوردیم .

7- از امام سبط حسین بن علی آورده اند که پدرش امیرمومنان دررحبه نشسته بود و مردمان نیز پیرامون او . پس مردی برخاست و گفت ای امیرمومنان تو در پایگاهی هستی که خدا تو را در آن جای داده و آنگاه پدرت در آتش دوزخ کیفر می بیند گفت خاموش خدا دهانت را بشکند سوگند به آنکس که محمد را به راستی به پیامبری فرستاد که اگر پدرم درباره همه گنهکارانی که روی زمین اند به شفاعت برخیزد خدا شفاعت او را می پذیرد . پدر من در آتش کیفر ببیند؟ با آنکه پسرش بخش کننده بهشت و دوزخ است سوگند به آنکه محمد را براستی فرستادکه در روز قیامت نور پدرم ابوطالب روشنی های همه آفریدگان را خاموش می کند مگر 5 نور را: نور محمد ونور فاطمه و نور حسن و حسین و نور فرزندان او از امامان را هان نور او از نور ما است که خدا آن را 2000 سال پیش از خلقت آدم آفریده است .

المناقب المائه از شیخ ابوالحسن ابن شاذان کنز الفوائد از کراجکی ص 80

ص: 348

امالی ابن شیخ ص 192 احتجاج طبرسی - چنانچه در بحار آنرا بعنوان ماخذ روایت یاد کرده - تفسیر ابوالفتوح 211 / 4، الحجه ص 15، الدرجات الرفیعه، بحار الانوار 15 / 9 ضیاء العالمین، تفسیر برهان794 / 3

8- آورده اند که مولانا امیرمومنان (ع) گفت بخدا که پدرم وجدم عبد المطلب و هاشم و عبد مناف هیچکدام هرگز بتی را نپرستیدند پرسیده شد پس چه چیز می پرستیدند گفت آنان بر کیش ابراهیم (ع) بودند و چنگ در آن زده هنگام نماز روی به خانه خدا می کردند .

گزارش بالا هم استاد ما صدوق با اسناد خود در ص 104از اکمال الدین آورده است و هم شیخ ابوالفتوح در تفسیر خود 210 / 4 و هم سید در برهان 795 / 3

9- از ابوالطفیل عامر بن واثله گزارش کرده اند که علی (ع) گفت چون پدرم را هنگام مرگ فرا رسید رسول خدا (ص) نزد او حاضر بود و درباره او خبری به من داد که از جهان و هر چه در آن است برای من نیکوتر است

گزارش بالا را هم سید فخار بن معد به اسناد خود در ص 23 از کتاب الحجه یاد کرده و هم فتونی در ضیاء العالمین

10- آورده اند که امیرمومنان (ع) گفت ابوطالب در نگذشت تا رسول خدا (ص) را از خود خشنود ساخت . تفسیر علی بن ابراهیم ص 355 کتاب الحجه ص 23 الدرجات الرفیعه و ضیاء العالمین

11- بی زنجیره ای پیوسته از زبان شعبی آورده اند که امیرمومنان گفت به خدا سوگند ابوطالب بن عبد مناف بن عبد المطلب مومن و مسلمان بود و ایمان خود را از ترس آن نهان می داشت که هاشمیان از سوی قریش رانده گردند .

ابو علی موضح گوید: این هم از امیرمومنان است که در سوگ پدرش سروده:

ابوطالب ای نگهدار پناه خواهندگان

ص: 349

وای باران خشکسالی ها و فروغ تاریکی ها،

با از دست رفتن تو مرزنام و ننگ و حریم کسانی که خود رااز بدی ها دور می ساختند درهم شکست

وخدای نعمت بخش بر تو درود فرستاد

پروردگارت دربان بهشت را به دیدار توفرستاد

که تو برای پیامبر برگزیده بهترین عموها بودی

کتاب الحجه ص 24

12- از اصبغ بن نباته آورده اند که شنیدم امیرمومنان علی (ع) می گفت رسول خدا (ص) به گروهی از قریش بگذشت که کشتارهائی از شتر یا گوسفندکرده بودند که آن را فهیره می نامیدند و بخاطر بتان آن ها را سر می بریدند پس چون او به ایشان رسید سلام نکرده بگذشت تا نزدیک دار الندوه شد و ایشان گفتند یتیم عبد الله بر ما بگذشت و سلام نکرد کدام یک از شما می رود که نمازش را بر او تباه سازد عبدالله بن زبعری سهمی گفت من چنین خواهم کرد پس خون و پلیدی شکمبه ها را برگرفت تا به نزدیک پیامبر (ص) رسید که آن هنگام در سجده بود پس جامه و هیکل او را با آن ها پر کرد وپیامبر (ص) برگشت تا نزد عمویش ابوطالب شد و گفت عمو من کیستم گفت برای چه برادرزاده من؟ او داستان رابرایش باز گفت وی پرسید کجا ایشان رارها کردی گفت در ابطح پس میان دودمانش آواز داد ای خاندان عبد المطلب ای هاشمیان ای عبد مناف پس ازهر سوئی لبیک گویان روی به او نهادند و او پرسید شما چند تن هستید گفتند ما چهل تنیم گفت سلاح خویش برگیرید پس سلاح برگرفتند و او ایشان را راه انداخت تا رسیدند به آن گروه چون ایشان او را دیدند خواستند پراکنده شوند ولی او گفت بخدای این ساختمان هر کس از شما که برخیزد با شمشیر او را خواهم زد سپس به سراغ سنگی ستبر که در ابطح بود رفت و سه ضربه بر آن زد و آن را سه قطعه کرد و سپس گفت محمد از من پرسیدی که تو کیستی؟ سپس با انگشتش

ص: 350

پیامبر را نشان داد و این سرودها را خواند:

تو محمد پیامبری سروری بزرگ و سالار توده و مهتری یافته . . .

تا پایان آنچه در ص 263 - 4 گذشت و سپس گفت محمد کدام یک از اینان با تو چنان کرد پیامبر (ص) عبد الله بن زبعری سهمی شاعر را نشان داد ابوطالب او را بخواند و بر بینی اش کوفت تا آن را خونین ساخت و سپس خون و سرگین های شکنبه را بخواست و آن را بر سر همه حاضران ریخت و آنگاه گفت برادرزاده آیا خشنود شدی وسپس گفت از من پرسیدی که تو کیستی تومحمد پسر عبد الله هستی و آنگاه پدران او را تا آدم (ع) یاد کرد و آنگاه گفت تو بخدا گوهرت از همگی شان ارجمندتر است و پایگاهت از همه برتر ای گروه قریش هر کس از شما خواهد بجنبد من همانم که می شناسیدم

گزارش بالا را سید ابن معد در کتاب الحجه ص106 آورده و همانند آن را نیز صفوری در نزهه المجالس گزارش کرده ج 2 ص 122 و در چاپ دیگر آن ص 91 نیز ابن حجه حموی در ثمرات الاوراق که در حاشیه المستطرف چاپ خورده 3 / 2 به نقل از کتاب الاعلام قرطبی آنرا آورده است .

13- ابن فیاض در نگارش خود شرح الاخبار می نویسد: علی (ع) در حدیثی از او گفت من و پیامبر (ص) در سجده بودیم که ابوطالب به سر وقت ما آمد و گفت آیا شما چنین کردید؟ سپس دست مرا گرفت و گفت بنگر که چگونه او را یاری دهی و آنگاه مرا دراین کار تشویق و ترغیب کرد الحدیث

برگردید به ضیاء العالمین از شیخ ابوالحسن شریف فتونی

14- آورده اند که امیرمومنان (ع) را پرسیدند پیش از پیامبر ما (ص) آخرین کس از جانشینان پیامبران که بود گفت پدرم

ضیاء العالمین از فتونی

ص: 351

15- امام سجاد زین العابدین علی بن الحسین بن علی (ع) را بپرسیدند که آیا ابوطالب مومن بود او (ع) گفت آری گفتند در این جا گروهی هستند که می پندارند او کافر بوده او (ع) گفت ای شگفتا و بسی شگفت آیا ابوطالب را نکوهش می کنند یا رسول خدا (ص) را؟ که خدای تعالی در چندین آیه از قرآن، او را منع کرده بود از این که بگذارد کسی از زنان با ایمان در همسری یک کافر باقی بماند و هیچکس هم تردید ندارد که فاطمه بنت اسد (رض)از زنان پیشگام در اسلام بوده و با این حال همچنان در همسری ابوطالب ماند تا ابوطالب (ض) درگذشت .

برگردید به آنچه در ص 336 گذشت و به کتاب الحجه ص 24 و الدرجات الرفیعه وضیاء العالمین که می نویسد: گفته اند که این حدیث در میان ما از متواترات است .

16- ابو بصیر لیث مرادی گوید که به امام باقر (ع) گفتم سرور من مردم می گویند که ابوطالب در آبکینه ای از آتش است که بر اثر آن مغز وی می جوشد او (ع) گفت بخدا دروغ گفتند و بخدا که اگر ایمان ابوطالب را در یک کفه ترازو بنهند و ایمان این آفریدگان را در کفه دیگر ترازو، البته کفه ایمان اوبر ایمان ایشان خواهد چربید - تا پایان آنچه در ص 336 گذشت، سید نیز در کتاب الحجه ص 18 از طریق شیخ طوسی و او از صدوق آن را گزارش کرده همچنین سید شیرازی در الدرجات الرفیعه و فتونی در ضیاء العالمین آن را آورده اند .

و سید ابن معد در کتاب الحجه ص 27 از طریقی دیگر از امام باقر (ع) آورده است که گفت: ابوطالب بن عبد المطلب، مسلمان و مومن از جهان رفت الخ

17- امام صادق ابو عبد الله جعفر بن محمد (ع) گفت ک مثل ابوطالب مثل اصحاب کهف بود که ایمان را نهفتند و نمایش به بت پرستی دادند و خدا هم دوبار به ایشان پاداش داد .

برگردید به کافی از ثقه الاسلام کلینی ص 244 امالی از صدوق ص366

ص: 352

روضه الواعظین ص 121 کتاب الحجه ص 115 و در ص 17 نیز آن را از طریق حسین بن احمد مالکی به این عبارت گزارش کرده:

بد الرحمن بن کثیر گفت امام صادق (ع) را گفتم مردم می پندارند که ابوطالب در آبکینه ای از آتش است گفت دروغ می گویند جبرئیل برای چنین گزارشی بر پیامبر فرود نیامد پرسیدم پس برای چه فرود آمد گفت جبرئیل در یکی از پیش آمدها به نزد وی شد و گفت ای محمد پروردگارت تو را سلام میرساند و می گوید به راستی اصحاب کهف ایمان را نهفتند و نمایش به بت پرستی دادند و خدا هم پاداش ایشان را دوبار داد و ابوطالب نیز ایمان را بنهفت و نمایش به بت پرستی داد و خدا هم پاداش او را دو برابر داد و از جهان بیرون نشدتا از سوی خدای تعالی برایش نوید بهشت رسید سپس گفت چگونه او را بدان سان یاد می کنند با آنکه جبرئیل در شب مرگ ابوطالب فرود آمد و گفت ای محمد از مکه بیرون شو که پس از ابوطالب تو را در مکه یاوری نیست .

گزارش بالا را مجلسی در بحار 24 / 9 یاد کرده و نیز سید در الدرجات الرفیعه و فتونی در ضیاء العالمین و شیخ ابوالفتوح رازی نیز همین حدیث رادر تفسیر خود 212 / 4 آورده است

18- ثقه الاسلام کلینی در ص 244 از کافی باسناد خویش از اسحق بن جعفر آورده است که پدرش (ع) را گفتند چنان می پندارند که ابوطالب کافر بود گفت دروغ گفته اند چگونه می شود با آنکه او گوید:

مگر ندانستید که ما محمد را پیامبری یافته ایم همچون موسی که نام وی در نخستین نامه های آسمانی آمده .

گزارش بالا را نیز چندنی کس از پیشوایان حدیث (ض) در نگاشته هاشان آورده اند.

19- ثقه الاسلام کلینی در اصول کافی ص 244 آورده است که امام صادق (ع) گفت چگونه می شود ابوطالب کافر باشد با آنکه او می گوید:

ص: 353

به راستی دانسته اند که فرزند ما نزد ما دروغگو شمرده نمی شود

و پروائی از گفتگوهای بیهوده نیز ندارد

سپید روئی است که به آبروی او از ابر باران می خواهند

پناه پدر مردگان است و نگهبان بیوه زنان

گزارش بالا را سید در برهان 795 / 3 و نیز شماره ای چند از بزرگان گروه ما همه بنقل از کلینی آورده اند .

20- شیخ ابو علی فتال در روضه الواعظین ص 121 آورده است که امام صادق (ع) گفت چون ابوطالب (ض) را هنگام وفات رسید بزرگان قریش را فراهم آورد و ضمن وصیت کردن به ایشان گفت ای گروه قریش شما هم برگزیدگان خدائید از آفریدگان او و هم قلب تازیان و هم گنجوران خدا در زمین او و اهل حرم وی هم سرور فرمانروا در میان شما است و هم نیکخوی گشاده دست هم دلیر مرد پیشگام و هم بسیار بخش و بزرگ و بدانید که شما برای عربان هیچ بهره ای از ارجمندی و سرافرازی بر جای ننهادید مگر خود آن را یافته و به چنگ آوردید پس به این گونه، شما را بر مردم برتری ها است و ایشان را نیز به یاری آن، همین به سوی شما دست افزاری است مردم برای شما جنگ اند - تا آخر آنچه در ص 314 و 315 گذشت و خود نمودارهائی از واکنش های سرور ما ابوطالب بود که از زبان سنیان گزارش شده و آن را سپاس باید داشت و این وصیت را شیخ مجلسی نیز در بحار 23 / 9 یاد کرده است .

21- شیخ ما ابوجعفر صدوق در اکمال الدین ص 103 با اسناد به محمد بن مروان گزارش کرده است که امام صادق (ع) گفت: ابوطالب نمایش به کافری داد و ایمان را بنهفت و چون او را مرگ در رسید خدای عز و جل به رسول خدا (ص) وحی کرد که از اینجا بیرون شو که تو را در آن یاوری نیست او نیز به سوی مدینه کوچید .

گزارش بالا را شریف مرتضی در ص 8. از فصول مختاره آورده و سپس می -

ص: 354

نویسد: این ها مومن بوده او را ثابت می کند زیرا می رساند که در یاری رسول خدا (ص) و کمک رساندن به کار او تا چه اندازه پیش رفته .

ذیل حدیث را نیز سید ابن معد در کتاب خود الحجه ص 30 آورده و در ص 103 می نویسد: به اجماع مسلمانان چون ابوطالب در گذشت جبرئیل(ع) بر پیامبر (ص) فرود آمد و گفت پروردگارت تو را سلام می رساند و می گوید توده تو دست به هم داده اند تا شبانه بر تو بتازند و یاور تو هم در گذشته پس از میان ایشان بدر شو آنگاه او را دستور به کوچیدن داد . اکنون در این بیاندیش که خدای تعالی ابوطالب (ره) را به پیامبر (ص) پیوند زده و اضافه کرده و گواهی داده که او یاور وی بوده که در این زمینه رساترین سرافرازی ها و بزرگ ترین پایگاه ها برای ابوطالب است و قریش به آن خرسندی داده بودند که ابوطالب با آنان رفت و آمد کند با آنکه خود شعر او را شنیده و از یگانه پرستی او و اقرارش به نبوت پیامبر (ص) خبر داشتند و نمی توانستند او را بکشند وبرانند چون تیره او از هاشمیان و برادرانشان از خاندان مطلب بن عبد مناف و هم پیمانان و بستگان و پیروان ایشان - از مومن و کافر - همه با او همراهی می کردند و اگر او تیره خویش را رها می کردهمگان بر علیه او می شدند و از این روی بود که چون ابولهب شنید قریش در پیرامون او گفتگو می دارند و در کارش سخن می گویند ایشان را

گفت: دست از این پیرمرد بدارید که او فریفته برادرزاده اش است و بخدا سوگند محمد کشته نشود مگر پس ازکشته شدن ابوطالب و ابوطالب هم کشته نشود مگر پس از آنکه همه هاشمیان کشته شوند و هاشمیان نیز کشته نشوند تا همه تبار عبد مناف کشته گردند و تبار عبد مناف کشته نشوند تا مردم مکه کشته شوند پس دست از او بدارید وگرنه ما نیز به سوی او گرائیم آن گروه ترسیدند که وی چنان کند این بوددست از آن کار کشیدند و چون شخص وی به ابوطالب رسید طمع در کمک او بست وبرای نرم کردن و به رقت آوردنش گفت:

ای پسر عبد المطلب شگفت از بردباری پدید آمده ای،

ص: 355

که خردهای گروه هائی نزد تو ناتوان است

تا آخر سروده هائی که ابن ابی الحدید هم در شرح خود 307 / 3 یاد کرده و البته در گزارش او 5 بیت افزونتر نیز می بینیم که سید در الحجه یاد نکرده . و ابن شجری نیز در ص 16 از حماسه خود شعرها را آورده است .

و هم سید می نویسد که چون ابولهب در انجام خواسته ابوطالب کندی نمود او برای نرم کردن وی گفت:

راستی را مردی که ابولهب ازدودمان او باشد

از بخواری افتادن در نتیجه ستم ها بر کنار است.

او را می گویم و کجاست نیکخواهی برای من از او

ای ابولهب، شخص خود را بر پای و استوار بدار.

تا 5 بیت که ابن هشام نیز آنها را با 4 بیت بیشتر در سیره خود 394 / 1 آورده مگر این که بیت نخستین آن به این گونه است:

و راستی را مردی که عمویش ابولهب باشد

در بوستانی است که بیدادگران، خوارش نتوانند کرد) به همین گونه ابن ابی الحدید نیز در شرح خود 307 / 3 و ابن کثیر در تاریخ خود 93 / 3 آن را آورده اند .

22- یونس بن نباته آورده است که امام صادق (ع) گفت ای یونس مردم درباره ابوطالب چه می گویند گفتم فدایت شوم می گویند او درآبکینه ای از آتش است که بر اثر آن، مغز سرش می جوشد گفت: دشمنان خدا دروغ گفتند به راستی که ابوطالب از دوستان پیامبران و راست روان و جانباختگان راه خدا و نیک مردان است و آنان خوش دوستانی برای اویند .

کنزالفوائد استاد ما کراجکی ص 80 - کتاب الحجه ص 17 - ضیاء العالمین

23- شریف ابن معد در کتاب الحجه ص 22 از طریق استاد ما ابوجعفر صدوق آورده که داود رقی گفت بر امام صادق (ع) درآمدم و مردی به من بدهکار

ص: 356

بود و من از قصد وی می ترسیدم و این را برای حضرت به درد دل باز گفتم او گفت چون به مکه گذشتی یک طواف از جانب عبد المطلب بکن و به نیابت او دو رکعت نماز بگزار و به نیابت ابوطالب هم طوافی بکن و دو رکعت نمازبگزار و به نیابت از عبد الله هم طوافی بکن و دو رکعت نماز بگزار و به نیابت از آمنه هم طوافی بکن و دو رکعت نماز بگزار و به نیابت از فاطمه بنت اسد هم طوافی بکن و دو رکعت نمازبگزار سپس خدای عز و جل را بخوان تا دارائی تو را به تو پس دهد . گفت چنین کردم و سپس از باب صفا بیرون شدم ناگاه بدهکارم را دیدم که ایستاده و می گوید داود بیا آنجا نزدمن تا حق تو را بگزارم .

مجلسی نیز در بحار 24 / 9 گزارش بالا را آورده است

24- ثقه الاسلام کلینی در کافی ص 244 با اسناد خود از امام صادق (ع) آورده است که یک بار هنگامی که پیامبر (ص) در مسجد الحرام بود و جامه ای تازه بر تن داشت مشرکان بارک شتری را بر او افکندند و جامه های اورا به آن انباشتند تا هر چه از آن توانست در لابلایش جای گرفت او به نزدابوطالب شد و گفت عمو شخصیت مرا در میان شما چگونه می بینی پرسید برادرزاده ام این ها چیست او گزارش رویداد را بداد ابوطالب حمزه را بخواند و شمشیر را برگرفت و بحمزه گفت آن بارک را برگیر سپس روی به آن گروه نهاد و پیامبر (ص) نیز با او بود پس به نزد قریش شد و آنان پیرامون کعبه بودند . چون او را دیدند از چهره اش دانستند که بد خواستی درباره شان دارد سپس به حمزه گفت بارک را بر سبیل و جلو ریش ایشان بکش او چنین کرد تا به آخرین کسان رسید سپس ابوطالب روی به پیامبر کرد و گفت برادرزاده ام این است ارج تو در میان ما . داستان بالا را گروهی از بزرگان و پیشوایان حدیث در نگاشته هاشان یاد کرده اند 25 . - ابوالفرج اصفهانی به اسناد خود آورده است که امام صادق (ع) گفت

ص: 357

امیرمومنان (ع) را خوش می آمد که شعر ابوطالب (ع) را گزارش کند و فراهم آرد و گفت آن را بیاموزید و به کودکان خود یاد دهید زیرا او بر دین خدا بوده و در آن دانش بسیار است .

کتاب الحجه ص 25، بحار الانوار 24 / 9، ضیاء العالمین

26- استاد ما صدوق در ص 304 از امالی خود به اسناداز امام صادق (ع) آورده است که گفت نخستین نماز جماعتی که برپا شد آنجا بود که رسول خدا (ص) نماز می گزاردو امیرمومنان علی بن ابیطالب (ع) نیز با او بود که ابوطالب بر او بگذشت جعفر نیز با او بود . پس گفت پسرکم به پهلوی عموزاده ات بپیوند و چون رسول خدا این را دانست بر آن دو پیش افتاد و ابوطالب شادمان برگشت و می گفت:

به راستی علی و جعفر پشتوانه منند

در روزهای گرفتاری و درد سر

تا آخر سرودهائی که در ص 297 گذشت و در ص 360 و 361 نیز بیاید و گزارش بالا را شیخ ابوالفتوح در تفسیر خود 211 / 4 گزارش کرده است .

27- ثقه الاسلام کلینی در ص 242 از کافی به اسناد خود آورده است که درست بن ابی منصور از ابوالحسن اول - امام کاظم (ع) - پرسید آیا ابوطالب حجیتی بر رسول خدا (ص) داشت گفت نه ولی ابوطالب امانت هائی از سپرده های پیامبران نزد خود داشت که آن ها را به وی سپرد گفت گفتم آیا آن سپرده های را به وی داد از این رو که حجیتی بر وی داشت گفت اگر حجیتی بر وی داشت سپرده ها را به وی نمی داد گفت گفتم پس ابوطالب را چه حال بود گفت به پیامبر و به آنچه آورده بود گروید و سپرده ها را به او داد و همان روز درگذشت .

امینی گوید: این پایگاهی است برتر از پایگاه گرویدن زیرا که آن، همراه با آنچه پیشتر از زبان مولانا امیرمومنان (ع) گذشت، روشن می کند که ابوطالب گذشته از ایمان ساده از جانشینان پیامبران و حجت های خدا در روزگار

ص: 358

خویش بوده و روشنی این قضیه به آنجا رسیده که پرسنده به گمان افتاده که پیش از برانگیخته شدن پیامبر (ص) بر وی حجیتی داشته ولی امام این پندار را رد کرده و همان مرتبه جانشینی پیامبران را برای او آشکار ساخته و این را که او از کیش یگانه پرستی راستین که ابراهیم آورده بود پیروی می کرده و سپس در برابر آئین درخشان محمد سر فرود آورده و سپرده هائی را که داشته به منادی آن آئین داده و پیشتر گذشت که او به ولایت علوی که فرزند نیکوکارش (ص) به آن برخاسته گرویده بوده.

28- استاد ما ابوالفتح کراجکی در ص 80 به اسناد خود از ابان بن محمد آورده است که گفت به امام پسندیده علی بن موسی الرضا (ع) نوشتم فدایت شوم - تا پایان آنچه در بخش " آنچه کسان وی درباره او بازگو کرده اند " گذشت -

گزارش یاد شده را هم سید در ص 16 از کتاب الحجه آورده است و هم سید شیرازی در الدرجات الرفیعه و هم مجلسی در بحار الانوار ص 33 و هم استاد ما فتونی در ضیاء العالمین

29- استاد ما مفسر بزرگ ابوالفتوح در تفسیر خود 211 / 4 آورده است که امام رضا (ع) گفت - و از پدرانش نیز از طریق های چندی روایت شده - که نقش نگین ابوطالب (ص) چنین بود: خشنودی دادم به پروردگاری خدا و به پیامبری برادرزاده ام محمد و به اینکه علی جانشین او باشد .

سید شیرازی در الدرجات الرفیعه و اشکوری در محبوب القلوب نیز گزارش بالا را آورده اند .

30- شیخ ابوجعفر صدوق با اسناد خود آورده است که عبد العظیم بن عبد الله علوی حسنی مدفون در ری بیمار بود پس به ابوالحسن رضا (ع) نوشت ای فرزند رسول خدا درباره این گزارش مرا آگاه کن که ابوطالب درآبکینه ای از آتش است که بر اثر آن مغزش می جوشد پس رضا (ع) به او نوشت:

ص: 359

به نام خداوند بخشنده مهربان، پس از دیگر سخنان اگر تو درایمان ابوطالب چون و چرا داشته باشی بازگشتگاهت به سوی آتش است

کتاب الحجه ص 16، ضیاء العالمین از ابوالحسن شریف 31

31- استاد فقیه ما ابوجعفر صدوق به اسناد خود از امام حسن بن علی عسکری و او از پدرانش (ع) در ضمن حدیثی دراز آورده است که خدای تبارک و تعالی به رسول خدا (ص) وحی فرستاد که من تو را با دست دو دسته پیروان یاری رساندم یکی پیروانی که نهانی تو را یاری می کنند و دیگران هم آشکارا آنان که نهانی تو را یاری می دهند سرور و برترین ایشان عمویت ابوطالب است و آنان که آشکارا تو را یاری می دهند سرور و برترین ایشان پسر او علی بن ابیطالب است و سپس گفت به راستی ابوطالب همچون مومن دودمان فرعون بود که ایمان خود را نهان می داشت .

کتاب الحجه ص 115، ضیاء العالمین از ابوالحسن شریف

32- شیخ ما صدوق در امالی خود ص 365 از طریق اعمش و او از عبد الله بن عباس و او از پدرش آورده است که گفت ابوطالب به رسول خدا (ص) گفت برادرزاده ام آیا خدا تو را برانگیخته گفت آری گفت نشانه ای به من بنمای گفت آن درخت را بخوان چون بخواند و درخت روی آورد تا در برابر او به خاک افتاد سپس برگشت ابوطالب گفت گواهی می دهم که تو راستگوئی، علی به پهلوی عمو زاده ات بپیوند .

گزارش بالا را هم ابو علی فتال در روضه الواعظین ص 121 آورده و هم سید ابن معد در الحجه ص 25 و با این عبارت: ابوطالب برای آنکه برتری پیامبر (ص) را به قریش بنماید پیش روی ایشان به او گفت برادرزاده ام آیا خدا تو را فرستاده گفت آری گفت براستی پیامبران را معجزات و خوارق عادات هست تو نیز نشانه ای به ما بنمای گفت آن درخت را بخوان و به آن بگو محمد بن عبد الله تو را می گوید که به اجازه خدا روی بما آر او آن رابخواند تا روی به ایشان آورد تا در برابر او به خاک افتاد سپس به آن دستور داد تا برگردد و برگشت و ابوطالب گفت گواهی

ص: 360

می دهم که تو راستگوئی سپس بفرزندش علی (ع) گفت: پسرکم عموزاده ات را همراهی کن.

که شماره ای چند از بزرگان گروه ما گزارش بالا را یاد کرده اند

33- ابوجعفر صدوق (قده) در ص 366 از امالی به اسناد خود از سعید بن جبیر آورده است که مردی از عبد الله بن عباس پرسید و به او گفت ای عموزاده رسول خدا درباره ابوطالب مرا آگاهی ده که آیا مسلمان بود گفت چگونه مسلمان نباشد با آنکه گفته:

" به راستی دانسته اند که فرزند ما نزد مادروغگو شمرده نمی شود،

و پروائی از گفتگوهای بیهوده ندارد "

راستی مثل ابوطالب همچون مثل اصحاب کهف بود که ایمان را نهفتند و بت پرستی را آشکارساختند و خدا نیز دوبار به ایشان پاداش داد .

گزارش بالا را، هم سید ابن معد در ص 94 و 115 از الحجه آورده است و هم شماره ای چند از پیشوایان حدیث.

34- استاد ما ابوعلی فتال نیشابوری در ص 123 از روضه الواعظین آورده است که ابن عباس گفت ابوطالب همراه با پسرش جعفر بن رسول خدا (ص) بر خوردند که در مسجدالحرام نماز نیمروز می خواند و علی (ع) هم در سمت راست او بود ابوطالب به جعفر گفت به پهلوی عموزاده ات بپیوند پس جعفر پیش افتاد و علی در پی وی ایستاد و در پشت سر رسول خدا (ص) صف زدند تا نماز را بگزارد و در این باره ابوطالب گفت:

به راستی علی و جعفر پشتوانه منند

در روزهای گرفتاری و درد سر

هنگامی که بمریم

آندو را (بجای پیامبر) در معرض کینه دشمنان در می آرم

ص: 361

عموزاده تان را یاری کنید و دست از او مدارید

در میان برادران من پدر اوتنها برادر پدر و مادر من است

به خدانه من و نه هیچکس از فرزندانم که گوهر پاک داشته باشد

دست از پیامبر نخواهد داشت

و ابن معد در ص 59 از کتاب الحجه به اسناد خود از عمران بن حصین خزاعی آورده است که او گفت بخدامسلمان شدن جعفر به دستور پدرش بود وبه این قرار که ابو طالب همراه با پسرش جعفر به رسول خدا گذر کرد که نماز می گزارد و علی (ع) نیز در سمت راست او بود پس ابوطالب به جعفر گفت به پهلوی عموزاده ات بپیوند پس جعفر آمد و با پیامبر (ص) نماز گزارد و چون نماز را به پایان برد پیامبر (ص) به او گفت ای جعفر به پهلوی عموزاده ات پیوستی خدا نیز در برابر، دو بال به تو خواهد داد تا به یاری آن در بهشت پرواز کنی پس ابوطالب (ض) آغاز به گفتن این سرودها کرد:

" به راستی علی و جعفر پشتوانه منند در روزهای گرفتاری و دردسر

عموزاده تان را یاری کنید و دست از او مدارید

در میان برادران من پدر او تنها برادر پدر و مادری من است

به راستی ابولهب ما را تسلیم کردزیرا ابولهب دلسوز نیست

به خدا نه من و نه هیچکس از فرزندانم که گوهر نیک داشته باشد

دست از پیامبر نخواهد داشت

هر چند ببینیم سرهای ما و شمابه تیغ های بران هلاک شوند

مائیم و این پیامبر که خاندان اوئیم

و دشمنان را با سر نیزه ها از پیرامون او می زنیم

ص: 362

اگر شما با همه گروه خود به او برسید

ما در میان مردم پست ترین تازیان هستیم، . "

گزارش بالا را استاد ابوالفتح کراجکی نیز به طریقی دیگر از ابو ضوء بن صلصال آورده که گفت من پیش از مسلمانی ام همراه با ابوطالب پیامبر را یاری می دادم تا یک روز در تابستان بسیار گرم نزدیک خانه ابوطالب نشسته بودم که ناگهان ابوطالب با حالی همچون اندوهناکان بنزد من بیرون شد و گفت ای ابو غضنفر این دو جوان - پیامبر وعلی (ع) - را ندیدی؟ گفتم از آنگاه که این جا نشسته ام نه گفت پس بیا در جستجوی آندو برآئیم که من از قریش ایمن نیستم نکند ناگهان آندو رابکشند گفت پس من با او گذشتم تا از خانه های مکه بیرون شدیم و به کوهی از کوه های آن رسیدیم و به قله آن برآمدیم و ناگهان پیامبر (ص) را دیدیم که علی هم سمت راست او بود و آندو در برابر چشمه خورشید برای خدا به رکوع و سجود می پرداختند پمس ابوطالب به پسرش جعفر که نیز همراه ما بود گفت به پهلوی عموزاده ات بپیوند پس او در کنار علی بایستاد و پیامبر (ص) که بودن آندو را دریافت پیش افتاد تا روی به کار خویش آوردندتا کار را به پایان بردند سپس روی به ما آوردند و من دیدم که شادمانی از چهره ابوطالب نمایان است سپس برخاست و سروده های یاد شده را بر زبان راند

35- از عکرمه آورده اند که ابن عباس گفت پدرم مرا گزارش داد که ابوطالب (رض) در هنگام مرگ گواهی داد که خدائی جز خدای یگانه نیست و محمد برانگیخته او است (ضیاء العالمین)

36- در تفسیر وکیع آورده است که ابوذر غفاری گفت به خدائی که جز او خدائی نیست ابوطالب (ص) نمرد تا به زبان حبشیان اظهار مسلمانی کرد و به رسول خدا (ص) گفت آیا زبان حبشیان را می دانی گفت ای عمو براستی خداوندهمه زبان ها را به من آموخته گفت ای محمد اسدن لمصا قاقاطالاها یعنی خالصانه گواهی می دهم که جز خدای یگانه خدائی نیست پس رسول خدا (ص) بگریست

ص: 363

و گفت راستی که خدا چشم مرا به ابوطالب روشن ساخت . ضیاءالعالمین از استاد ما ابوالحسن شریف .

در این جا سرور مکیان دوست داشته است که گواهی را به زبان حبشیان بازگو کند و این البته پس از آن بوده که بسیار بارها آن را به زبان تا زیان و جز آن در این باره گواهی داده چنانچه استاد و حجت ما ابوالحسن شریف فتونی در گذشته در 1138 در کتاب کلان و ارزنده خوده - ضیا العالمین به گستردگی در این باره سخن گفته - و نگارش او گرانبهاترین کتابی است که در امامت پرداخته.

37- استاد ما ابوالحسن قطب الدین راوندی در نگارش خود الخرائج و الجرائح آورده است که فاطمه بنت اسد گفت چون عبد المطلب درگذشت ابوطالب بنابر وصیت پدرش پیامبر (ض) را برگرفت من نیز به پرستاری او برخاستم و در بوستان خانه ما درخت های خرمائی بود و آن هنگام نوبر خرما بود و من و نیز کنیزم هر کدام هر روز یک مشت یا بیشتر از خرمابر می گرفتیم تا روزی چنان پیش آمد که من و کنیزم هر دو از یاد بردیم که چیزی برگیریم و محمد خوابیده بود و کودکان در آمدند و هر چه خرما ریخته بود برگرفتند و برگشتند من خوابیدم واز شرم این که محمد (ص) بیدار شود آستینم را بر چهره افکندم پس محمد بیدار شد و به درون بوستان رفت و خرمائی بر روی زمین ندید پس به درخت خرما اشاره کرد و گفت ای درخت من گرسنه ام پس من دیدم که درخت شاخه هایش را که خرما بر آن بود فرود آوردتا او هر چه از آن خواست خورد سپس آن را بر سر جای خود بالا برد من از این به شگفت آمدم و آن هنگام ابوطالب (ص) نبود و چون بیامد و در را کوفت من پابرهنه به سوی او دویدم و در را بازکردم و آنچه را دیدم باز گفتم او گفت

جز این نیست که او پیامبری خواهد بودو تو نیز پس از نازائی ات دستیاری برای او خواهی زائید پس چنانکه او گفته بود من علی (ع) را زائیدم.

38- استاد ما فقیه برتر ابن بابویه صدوق در ص 158 از امالی خود به اسناداز ابوطالب (ع) آورده است که گفت عبد المطلب گفت من در حجر اسماعیل خوابیده

ص: 364

بودم خوابی دیدم که مرا ترساند پس به نزد پیشگوی قریش که یک زن بود شدم چادر چار گوشه نگارینی از خز بر خود افکنده بودم و انبوه موهایم شانه ام را می زد و او چون به من نگریست در چهره ام دگرگونی را دریافت، آن هنگام من بزرگ توده ام بودم پس او راست بنشست و گفت سرور تازیان را چه شده که رنگش دیگرگون است آیا از پیش آمده های روزگار رویداری را ناپسند داشته من گفتم آری دیشب من در حجر خوابیده بودم که دیدم گویا درختی بر پشت من است که سرش به آسمان رسید و شاخه هایش را در خاور وباختر زد و روشنی آن را دیدم که آشکار می شود و هفتاد بار از روشنائی خورشید بزرگ تر است و عرب و عجم را دیدم که در برابرش به خاک افتاده اندو هر روز روشنائی و شکوه آن افزایش می یافت و گروهی از قریش را دیدم که می خواستند آن را ببرند و چون به آن نزدیک می شدند جوانی ایشان را می گرفت که از نیکو روی ترین و پاک جامه ترین مردم بود پس ایشان را می گرفت وپشتشان را می شکست و چشمشان را بر می کند من دست خود را بلند کردم تا شاخه ای از شاخه های آن را بگیرم جوان بانگ به من زد و گفت ایست تو را از آن بهره ای نیست گفتم درخت از من رسته می شود پس بهره اش از کیست گفت بهره از آن اینان است که به آن آویخته اند و خود به آنان بر می گرددمن از هراس بی تاب شده و با رنگ دگرگون از خواب پریدم پس رنگ آن زنگ پیشگوی را دیدم که دگرگون شد و سپس گفت اگر راست گفته باشی از پشت تو فرزندی به در آید که بر خاور و باخترفرمانروائی یابد و در میان مردم پیامبری نماید . پس اندوه از دل من برفت اینک ابوطالب بنگر که شاید آنکس باشی، ابوطالب این داستان را بازگو می کرد و پیامبر (ص) ظهور کرده بودو او می گفت بخدا درخت همان ابوالقاسم محمد امین است .

39- سید در کتاب خود الحجه ص 68 می نویسد سیدنسب شناس علوی عمری معروف به موضح بااسناد خود چنین یاد کرده که چون ابوطالب بمرد آن هنگام دستور به نمازبر مردگان هنوز نیامده بود و از این روی پیامبر نه بر او و نه بر

ص: 365

خدیجه نماز نکرد بلکه جنازه ابوطالب را که گذر می دادند پیامبر (ص) و علی و جعفر و حمزه نشسته بودند پس برخاستند و جنازه او را تشییع کردند و برای او آمرزش خواستند گروهی گفتندما نیز برای مردگان و نزدیکان خویش که بت پرست بودند آمرزش می خواهیم زیرا می پنداشتند که ابوطالب هم در بت پرستی مرده نه اینکه ایمان خود راپنهان داشته باشد پس خداوند این پندار را که ابوطالب بت پرست بوده ازمیان برد و پیامبر خود (ص) و آن سه تن نامبرده (ع) را از نسبت به خطا بر کنار داشت و فرمود نه پیامبر (ص) و نه مومنان را نمی رسد که برای بت پرستان آمرزش بخواهند هر چند از خویشان ایشان باشند . پس اگر کسی ابوطالب را کافر بخواند پیامبر را دراین کار لغزش کار شمرده با این که خدای تعالی گفته ها و کرده های او رااز لغزش بر کنار شمرده الخ . . .

ابوالفرج اصفهانی به اسناد از محمد بن حمید آورده است که گفت پدرم مرا حدیث کرد که ابوالجهم بن حذیفه را پرسیدند آیا پیامبر (ص) بر ابوطالب نماز گزارد گفت آن روز نماز کجا بود زیرا دستور این گونه نماز پس از درگذشت وی رسید البته رسول خدا (ص)بر او اندوهگین شد و علی را بفرمود تا به کار او برخیزد و خود بر جنازه اش حاضر شد و عباس و بوبکر هم به مسلمانی او گواهی دادند من نیز راستی سخن آندو را گواهی می کنم چون او ایمان خود را پوشیده می داشت و اگر تا ظهور پیروزی اسلام زندگی اش می پائید ایمان خود را آشکار می کرد

40- از مقاتل گزارش کرده اند که چون قریش دیدند کار پیامبر (ص) بالا گرفته گفتند نمی بینیم که محمد جز برخود بینی خویش بیافزاید و راستی را که او جز مردی جادوگر یا دیوانه نیست پس با هم پیمان بستند که چون ابوطالب(ص) بمیرد همه عشایر را برای کشتن او همداستان کنند، این گزارش به ابوطالب برسید پس هاشمیان و هم پیمانان ایشان از قریش را گرد آورد وسفارش پیامبر را به ایشان کرد و گفت هر چه این برادرزاده ام می گوید پدران و دانشوران ما گزارش آن را

ص: 366

داده اند و راستی که محمد پیامبری راستگو است و درستکار و سخنگو و راستی برترین شخصیت را دارد و جایگاه او نزد پروردگارش برترین پایگاه است دعوت او را بپذیرید و بر یاری اش همداستان شوید و از پیرامون حریم او دشمنش را با تیر بزنید زیرا او - تا پایان روزگار - سرافرازی جاودانه شما است . سپس آغاز به گفتن این سروده ها کرد:

" به یاری رویاروی پیامبر نیکو سفارش می کنم

فرزندم علی و نیز آن عموی نیکو، عباس را

و نیز حمزه آن شیری را که ازتاخت بردن او می ترسند

و نیز جعفر را- تا گزند مردم را از او به دور دارند

و همه هاشمیان را سفارش به یاری او می کنم که

برای این پیکار باتوده، جنگ آزموده هائی را به کار گیرند

ای فدای شما باد مادرم و همه زادگانش

شما در یاری احمد و در پیش آمدهای هراس انگیز همچون سپرها باشید

از هر شمشیری یاری بخواهید که روی آن صیقل یافته

و در تاریکی شب، گمان بری که چراغ است

امینی گوید: این بود یک مشت از گزارش های بازگو گران حق و حقیقت، که سرگذشت نامه ها به آگاهی ما می رساند که برای رعایت اختصار 4. گزارش بیشتر نیاوردیم که اگر آن ها را به آنچه از خاندان و کسان ابوطالب گزارش شده و ما نیز آوردیم بیفزائی و آن ها را در کنار داستان هائی که واکنش های این سرور مکیان را می نماید بنهی و گواهی های آشکاری را هم که در شعرهایش داده با این ها جمع کنی آنگاه می بینی دلایل ما بر ایمان خالص و اسلام استوار او به صد هم می رسد اکنون آیا هیچ خردمندی راهی می یابد که از همه این ها چشم بپوشد با آنک هر کدام از آن ها به تنهائی بس است که در اثبات مسلمان بودن کسی پشتوانه

ص: 367

ما قرار گیرد: آری در کار ابوطالب رازی هست که با هزار دلیل هم ایمان او را ثابت نتوان کرد ولی ایمان دیگران را با یک نقل قول مجهول و یک ادعای پوک هم می توان ثابت کرد بخوان و داوری کن

نگارش های جداگانه در مورد مسلمانی ابوطالب

درباره دلیل های یاد شده، گروهی از برجستگان فرقه ما به گستردگی سخن رانده اند همچون شیخ مجلسی در بحار الانور 33 - 14 / 9 و استاد و پیشرو برجسته ما ابوالحسن شریف فتونی در ج 2 از نگارش کلان و ارزنده اش ضیاء العالمین (که نسخه آن نزد ماست) که در این زمینه بهترین نگاشته ها است همانگونه که آنچه سید برزنجی نگارش داده و سید احمد زینی دحلان آنرا مختصر کرده بهترین کتابی که در این باره به خامه بزرگان اهل سنت نوشته شده و کسان دیگری هم نگارش های جداگانه ای در این باره پرداخته اند همچون:

1- ابوالقاسم سعد بن عبد الله اشعری قمی در گذشته 299 یا 301 که او راست کتاب فضل ابوطالب و عبد المطلب و عبد الله پدر پیامبر (ص) بنگرید به رجال نجاشی ص 126

2- ابو علی کوفی احمد بن محمد بن عمار در گذشته در 346 و چنانچه در ص 29 از فهرست شیخ و ص 70 از رجال نجاشی آمده او راست کتاب ایمان ابیطالب .

3- ابو محمد سهل بن احمد بن عبد الله دیباجی که تلعکبری در سال 370 از وی حدیث شنیده و به گفته نجاشی در فهرست خود ص 133 او راست کتاب ایمان ابیطالب.

4- ابو نعیم علی بن حمزه بصری تمیمی لغوی متوفی 375 او راست کتاب ایمان ابیطالب که نسخه آن نزد استاد ما میرزا محمد تهرانی در سامرای سرافرازهست و حافظ ابن حجر در اصابه پاره ای از بخش های آن را در سرگذشت ابوطالب آورده و نگارنده آن را به رافضی گری متهم کرده

ص: 368

5- ابو سعید محمدبن احمد بن حسین خزاعی نیشابوری نیای مادری مفسر بزرگ شیخ ابو الفتوح خزاعی او راست کتاب منی الطالب فی ایمان ابیطالب که شیخ منتجب الدین به گفته خودش در ص 110 از فهرست خویش آن کتاب را از نواده وی شیخ ابوالفتوح واو از پدرش و او از ابوسعید روایت کرده .

6- ابو الحسن علی بن بلال بن ابی معاویه مهلبی ازدی او راست کتاب البیان عن خیره الرحمن درباره ایمان ابوطالب و پدران پیامبر (ص) که آن را شیخ در فهرست خود ص 96 و نجاشی درص 188 بوی نسبت داده اند.

7- احمد بن قاسم او راست کتاب ایمان ابیطالب که نجاشی بنابر آنچه در ص 169 از فهرست خود می نویسد نسخه ای از آنرا که بخط حسین بن عبد الله غضایری بوده دیده است .

8- ابوالحسین احمد بن محمد بن احمد بن طرخان کندی جرجانی (دوست نجاشی در گذشته در 450)که نجاشی در فهرست خود ص 63 کتاب او را بنام ایمان ابیطالب یاد کرده است .

9- شیخ ابو عبد الله مفید محمد بن محمد بن نعمان در گذشته در 413 نیز بنابر آنچه در ص 284 از فهرست نجاشی آمده کتابی در اثبات ایمان ابوطالب دارد .

10- ابو علی شمس الدین سید فخار بن معد موسوی در گذشته در 630 او راست کتاب الحجه علی الذاهب الی تکفیر ابی طالب که علامه سید محمد صادق بحر العلوم با این گفته ها تقریظی بر آن سروده:

ای فخار تو را مژده باد

به پاداش هائی که آفریدگاردر روز رستخیز بتو خواهد بخشید

با دلیل روشن و با نگارش درخشان خود الحجه بزرگ مکه و پدر شیر خدا را

ص: 369

هم از تهمت بت پرستی پاک نمودی

و هم از نسبت مردود کفر که داعیان شر به او بسته اند.

و چگونه سخنانشان راست باشد با آنکه اسلام

به یاری او بر پای ایستاد و بابرتری های او سرافرازی یافت.

سوگند به دوستی ابوالحسن علی

که اگر او نبود کیش ما درخشندگی نمی یافت

پس، از سوی خداوند بر او خشنودی باد.

و بر دشمنانش آتشی برافروخته .

11- ابوالفضائل احمد بن طاوس حسنی در گذشته در 673 . او راست کتاب ایمان ابی طالب که در کتاب دیگر خود بناء المقاله العلویه لنقض الرساله العثمانیه آن را یاد کرده که آن نیز کتابی است در امامت که در رد رساله ابو عثمان جاحظ پرداخته

12- سید حسین طباطبائی یزدی حائری معروف به واعظ درگذشته در 1307 او راست کتاب منیه الطالب فی ایمان ابی طالب که فارسی است و چاپ شده

13- مفتی شریف سید محمد عباس تستری هندی در گذشته در 1306 او راست کتاب بغیه الطالب فی ایمان ابی طالب و او یکی از غدیریه سرایان هم هست که انشاء الله تعالی زندگینامه اش را ضمن شعرای سده چهاردهم می آوریم.

14- شمس العلماءمیرزا محمد حسین گرگانی او راست کتاب مقصد الطالب فی ایمان آباء النبی و عمه ابی طالب که فارسی است و در سال 1311 در بمبئی چاپ شده .

15- شیخ محمد علی بن میرزا جعفر علی فصیح هندی مقیم مکه معظمه او راست کتاب القول الواجب فی ایمان ابی طالب

16- شیخ ما حاج میرزا محسن بن میرزا محمد تبریزی

ص: 370

17- سید محمد علی آل شرف الدین عاملی او راست کتاب شیخ الابطح یا ابوطالب که به سال 1349 در 96 ص در بغداد چاپ شد که هر چه سخن بایسته بوده در آن گرد آورده و ناگفته ای بر جای ننهاده

18- شیخ میرزا نجم الدین پسر استاد ما میرزا محمد تهرانی او راست کتاب الشهاب الثاقب لرجم مکفر ابی طالب

19- شیخ جعفر بن حاج محمد نقدی - خدا بیامر، او راست کتاب مواهب الواهب فی فضائل ابی طالب که به سال 1341 در 154 ص درنجف اشرف چاپ شده و در آن سوده های بسیار و نکته های نغز و کم مانند توان یافت .

سروده هایی در ستایش او

بسیاری از بزرگان شیعه نیز در این زمینه ها اشعاری سروده اند و از میان آنچه می توانیم در این جا بگنجانیم سخن سید ابو محمد عبد الله بن حمزه حسنی زیدی است که در قصیده ای گوید:

پدر ما ابوطالب، او(پیامبر) را پشتیبانی کرد.

و با اینکه هنوز مردم مسلمانی نگرفته بودند او اسلام آورد

راستی را که او مسلمانی خویش را پنهان می داشت.

ولی دوستی اش را نمی نهفت

و هم سید دانشمند سید علی خان شیرازی در الدرجات الرفیعه گوید:

ابوطالب عم پیامبر ما محمد است

که دین به یاری او بر پای ایستاد و پشت آن استواری یافت

و میان همه گردن فرازی ها این سربلندی برای او بس

که از میان همه مردم تنها او دستیار و سرپرست او بود.

اگر گروهی کلان پایگاه او را در نیابند.

ص: 371

پس پرتو بادمدا را زیانی نمی رسد که این و آن نشناسندش.

اگر او نبود نه دعوت احمدی بر پای می خاست.

و نه شب گمراهی در می گذشت و نه ناراستی های آن زدوده می گردید.

برای حکمتی که بود پنهانی به کیش خدا اعتراف کرد.

و این شد که دشمن حقیقت، گفت آنچه گوینده آن بود.

و با آن که او در جهان دین به کوهی بلند می ماند.

چگونه یاوه های دشمن که بادی بیش نیست زیانی برای او دارد.

و چگونه رواست که به آستان بزرگواری پرخاش کنند.

که آغاز و انجام همه کارهایش ستوده است .

تا آنگاه که مهرتابان، بالا بر می آید.

و سخن از منش و برتری های او خوانده می شود درود خدا بر وی باد.

و این هم از چکامه آیه الله سید میرزا عبد الهادی شیرازی

مرا زمینه ای بس فراخ است در ستایش آن گرامی مرد زیرک

پدر پیشوایانی که همتای نامه خدا و سرپرست کار مسلمانان بودند.

او است برجسته مردی راهنما که با ستایش او ادراکات خود را می آرایم

و با یاد ازسرافرازی هایش سرودم به درخشش می افتد

ابوطالب، پاسدار حقیقت

سروری که مکه در دریا و خشکی به او آراسته است

ابوطالب که اسب و شب و پرچم

دربرخورد گاه نبرد گواه پیروزی او است

پدر جانشینان درخشان پیامبر و عموی محمد

که نژادهائی همچون بوی مشک ازسوی او پراکنده می شود و خود پاکیزه

ص: 372

بنیادی برای آن ها است.

راستی را که پیش آمدهای سهمگین، او را مردی بس کار آزموده می شناسد.

که در روز نبرد زرهی از خردمندی و دلیری بر تن می کند.

همچنانکه خشکسالی ها از او مردی دهشکار می شناسد.

که در بخشندگی، موج دریای پر آشوب از نیکوئی های او فروتر است.

یگانه دنیا است و باران در بخشش، دومی او است

و درباره فروغش بگوی که خورشیدو ماه دو هفته را سومی است.

سخن کجامی تواند پیرامون منش های درخشانش رافرا گیرد؟

با این که به راستی چکامه سازان از به هم پیوند زدن آن ها درماندند

با دلیری و خردمندی، و مسلحانه از پیامبر برگزیده پاسداری کرد

به گونه ای که هر جا و هر گاه اوتاخت می برد یلان به خواری می افتادند

اگر او نبود به هیچ روی تبلیغات پیامبر نتیجه ای نداشت

و کاراسلام سر و سامان نمی یافت.

هنگامی او به خدای گواه بر همه چیز گروید که آفریدگان

به سوی بتان - نسر و یعوق -جست و خیز می کردند

و آنگاه که پیامبر هدایت بیامد و کار خود را آشکار ساخت.

او وی را راستگو شمرد و پرتگاه های گمراهی را جلو گرفت.

همین سرفرازی برای بزرگ مکیان بس که پدر شیر خدا است

که در تنگنای سختی های وی را به یاری می خواندند

تا آنگاه که باد صبا می وزد

خداوند بر او که بزرگ مکه است درود فرستد .

و هم استاد ما اوردبادی گوید:

با پیشوایان مکیان بود که نیکوکاری نمایان شد

ص: 373

و در فروغ های او سنگلاخ تازیان به درخشندگی افتاد

خداوند او را برای یگانه پرستی، شمشیری بران گردانید

که به دست او سرکشی های بت پرستی به نرمی گراید.

و عموی مصطفی، که اگر او نبود

یغمای حریم اسلام را روا می شناختند

شمشیر اراده ای را برای پاسداری دین بر کشید

که پهنه تیغ های بران از اثر آن خسته گردید

برای هدایت، دلیری سهمناکی را روان گردانید

که در برابرآن، نیزه های سرسخت درهم شکست

و در سرودهائی حقیقت را آشکار ساخت

که از شایستگی و درستی لباب است.

در کارهای سهمناک فریاد رس هاشمیان است.

و شتران مانده را برای رسیدن به اومهار در بینی می کنند.

گرامی مرد خالص، کاری را بر پای داشت

که تنها ارجمندی، او را به آن واداشته بود و بس

هیچگونه کاستی، او را آلوده نساخت

و همیشه سرشت هائی نیکو در برابر او بود

پس دانشی که خوئی بزرگوارانه آن را آرایش می داد

و چنان پابندی ای به کیش، که جوانمردی در دنبال آن بود

آنگاه که خشکسالی همه جا را فرا گیرد باران را نزد او باید جست

و چون بامداد آشکار شود پناه را در کنار او توان یافت

برجستگی های او را شیوا سخنان نتوانند ستود

و در برابر آن ها، گفتارهای بی کاستی نابود می گردد.

وچکیده سخن اینکه پدر علی را کیشی ریشه دار و پایدار بود .

ص: 374

ولی چون به دشمنی و کین توزی با فرزند اوبرخاستند.

و نتوانستند برتری های شیر خدا را از او جدا نمایش دهن.

این بود که پدر را به باد ناسزا گرفتند.

و هر کس که آهنگ سربلندی هاکند چنین نیست که به آن تواند رسید .

فروغ ماه دو هفته درخشان است و روی پنهان نمی دارد.

هر چند که پیرامون آن سگان بسیار پارس

چنان بگیر که من گفتم بامداد، شب است.

ولی آیا بامداد از چشم مردم پنهان می ماند؟

رها کن سرگردان شدگان گمراه را

و آن گروهی که در خم و چم های درمانده اند.

این سرور مکیان است در راه یافتگی خویش

که پیشوائی ورستگاری دست در دست او نهاده اند.

پدر گرامی ترین شکاریان از نژاد لوی

و همان سروران شتابنده به سوی نیکی ها و دلیران روشن روی

نان نیز همچون پدرشان به هنگامی که تیری برای برتر مردمان افکنده شود.

تیرهای برد و باختشان به پیروزی می رسد.

و هم شیخ محمد تقی صادق عاملی در چکامه ای که در ستایش اهلبیت (ع) سروده گوید:

با شمشیر علی بود که ساختمان دین استوار گردید.

چنانچه پیشتر نیز بنای آن به یاری پدرش بر پای ایستاد.

مان ابوطالب، بنیاد سرافرازی ها و نشانه آن

و آغاز و انجام نشانی راهنمائی

ص: 375

در فراهم آوردن برتری ها و خردمندی یگانه .

و جامه او همه گونه جوانمردی را در خویش گرد آورد .

تارک دورترین ستاره ها در برابر بلندی جایگاهش ناچیز می نماید.

و ستایش وی بوی خوش شب بوی دشتی را می پراکند.

ترسندگان پناه خواه را سرای حریم آسایش است.

و همچون کعبه است که امیدواران آهنگ آن کنند و به بی نیازی رسند

خود در میان همه جوانمردی ها به ماه می مانست که هاله ای پیرامونش را فرا گرفته باشد.

و گردن فرازی او از دو گردنده رخشان نیز برتر می رفت.

گوش خود را به آوای کیش یگانه پرستی واداشت.

و چون آواز آن را بشنید، دعوت آن را لبیک گفت.

جان خویش را برای گرامی داشتن آئین بفروخت.

که هان چه خجسته و بلند پایه خرید و فروشی

و هم سید علینقی لکهنوی می گوید:

سرزمین مکه را پدر جانشین پیامبر درخشندگی بخشید

همان بامدادی که به راندن بدخواهان از پیرامون پیامبر برخاست

یک تنه به یاری اسلام برخاست

و با همه گمراهان و گردنکشان آشکارا به نبرد پرداخت.

با اراده ای گذراتر از لبه تیغ هندی،

نیرنگ دشمنان را از پیروان راه راست باز می گردانید

خرد خود را از کیش پیامبر بینائی بخشید

و از سه رازپنهان که در دل داشت آن را آشکار ساخت

با دلی لبریز از یگانه پرستی و پرهیزگاری و نیکوکاری،

ص: 376

و باراستی و درستی به خدا گروید

برای سروری تازیان بنیادی نهاد

که پیرامون آن را سرفرازی هاشمیان فرا گرفته بود

گامزن راهی راست بود که پدرانی راست رو بوی نموده

و از برگزیده ای به گزیده ای رسیده بود

که گفتی مادرانشان نمی خواستند فرزندی داشته باشند

مگر پیامبر یا جانشین پیامبر باشد

او نیز از پیشتر همچون پدرش از راه یافتگان بود

و هماره نیز پای بر شاهراه راستین داشت

سیراب شدن از آبشخور آئین خدا با او آغاز شد

و با فرزند پاکش علی به انجام آمد

و شیخ محمد سماوی هم چکامه ای دارد که در پایان

کتاب الحجه ص 135 به چاپ رسانده و سرآغاز آن:

از دست آن نگارنازک اندام نار پستان،

دل من همچون گوی است در دست بازیگران

گویا من پیرامون هوس گرد برآمده ام

تا یکی برایم روی می نماید و یکی روی نهان می دارد

دچار کسی شده ام که پرده خودرا در جائی می زند

که نگاه تیزبین از هم گسیخته می شود.

در همانجائی که لبه تیغ های یمانی و نیزه ها در کار است

در باروهای بلند دودمانش چنان ازاو پاسداری می شود

که گویا پدرش ابوطالب است

ص: 377

مایه سربلندی گردن فرازان و عموی پیامبر

و بزرگ مرد مکیان از خاندان غالب

بلند پایه ای که هیچ مرغ شکاری

خود را به فراز پایگاهش نتوانست رسانید

هنگامی که نگاه خود را به بالا برداریم و آرام و پیوسته به او بنگریم

نگاه ما بر مامی گردد و رنج و گرفتاری را از میان می برد

رخسار او برای دیدگان همه درخشان می گردد

همانگونه که تیغ از نیام به در می آید

بلند بنیاد سرفرازی را بر چهار ستون نهاد

که به روشنائی ستارگان بودند

از کسی همچون علی بگیر تا جعفر و از مردی مانند عقیل تا طالب

آری همانان نه مردان فرومایه دامن گسترده یا دامن در هم کشیده

کیست که از میان پیادگان و سواران

در بزرگی به پای ابوطالب رسد

با خودداری از سازش، به شمشیر خود در مکه از دین پشتیبانی کرد

به گونه ای که کس را به حریم او راه نبود

برای کاری که بر جویندگان، آشکار است نهانی به خدا گروید

و فرود آمدن وحی بر احمد را راست شمرد

و به انجام آنچه بر او بایسته بود برخاست

پس چه بسیار جدائی است میان آنکس که تصدیق خود را پنهان دارد

و آن دیگری که به دروغ، خود را جزء تصدیق کنندگان نمای

راستی را چه نیکو پناهی است برای گام زنان در راه راست و پرهیزگاری

و چه خوب میزبانی برای خواهندگان و میهمانان

آنگاه که دین در مکه یک یاور بیش نداشت

ص: 378

اورشته امیدی بود که دین به آن آویخت

تا هنگامی که زنده بود

مرزهای ره یافتگان را از دستبردها به دور می داشت

اگر او نبود پیامبر برگزیده،

نمی توانست آواز بردارد و راه روشن را بنماید.

و کار بت پرستی

با پشتگرمی به روزی که بر تباه سازنده آن تنگ می آید - به تباهی نمی کشید

شیخ جعفر بن حاج محمد نقدی دارنده نگارش هائی چند نیز چکامه ای دارد که آن را در ص 154 از کتاب خود مواهب الواهب فی فضائل ابی طالب که در نجف ارجمند چاپ شده آورده و سرآغاز آن:

آذرخش لبخند تو همه جا را روشن کرده

شبنم هائی که بر گونه ات می غلطد تشنگان را سیراب می سازد

تا آنجا که گوید:

هر چه رویدادهای سهمناک برروی هم انباشته باشد

باز چون پدر جانشین پیامبر را آواز دهم چهره دلم درخشان می گردد

همان عبد مناف -ابوطالب - پاک عموی محمد

که پدران ونیاکانی پاک هم داشت

هنگام جوانمردی به باران می ماند و در پیش آمدهای سخت به شیر

هر که او را آواز دهد پناه می یابد و در چشم انداز انجمن ها به ماه دو هفته می ماند

بزرگمرد مکیان و همان کس که با شمشیر اراده اش

مردمان را به شاهراه راهنمائی رسانید

ص: 379

جوانمردی ها گردن خودرا در برابر او فرود آوردند

و روزگارنیز برتری راهبری را به سوی او افکند

نیای امامان، پیرمرد توده محمدیان

که آستانش سرای آرزوها و میهمان خانه در آیندگان است

شمشیری که بزرگواری استوار، حمایل آن است

و سرفرازی نیز پیرایه حمایل آن گردیده

در روزگاری آفریدگان را به راه راست می خوانده

که مردم راه راست را نمی شناختند.

چه بسیار شگفت کاری که قریش از او دیدند

و به آن وسیله دانستند که او یگانه یگانه ها است.

همچون شیر دادن او به بهترنی آفریدگان احمد

و پذیرفته شدن درخواست او از خدا در سیراب شدن آن مرز و بوم

و نوید شیر صف شکن به فرزند او

و بهبود یافتنش به درخواست پیامبر راهنما از خداوند

و بازگوگری او از سرچشمه وحی پیش از آنکه باز نموده شود

و ترکیدن زمین وجوشیدن آب از دل آن در هنگامی که وی تشنه بود

و گزارش دان او از زاده شدن شیر تازان خداوند

در روز زاده شدن پیامبر ستوده

او را بر اسلام شیوه هائی است

که سپس همچون گردن بندهائی آویزه گردن مسلمانان گردید

ص: 380

بهترین آفریدگان پیامبر برگزیده را سرپرستی کر

و حقوق او را با دوستی راستین مراعات نمود

در کودکی او را بپرورد و اندکی پیش از بلوغ او از وی پیروی کرد

و چون سالخورده شد او را از گزند دشمنان پاسداشت

و بخاطر او بود که چون قریش راه گمراهی و تبهکاری پیش گرفتند

به دشمنی با ایشان برخاست

چون دید آنان دست بهم داده اند

تا سرور گردن فرازان و بهترین آفریدگان را بکشند

پس با همان اراده ای خشم گرفت که از گروهی دلاوران یگانه به او رسیده بود

- همگان دارای منش و همت بلند و کارشان زد و خورد با شمشیرها-

و او به گونه ای برگشت که پایگاه ودارائی و فرزندان و جان خود را

برای فدا کردن در راه ستوده ترین پیامبران- احمد - آماده کرده بود.

و در یاری او به پای ایستاد تا آئین وی در همه شهرها درخشندگی یافت

همچون تشنه درفش راهنمائی . فدایش شوم

که او خود پشتیبان شیوا گوترین کسانی است که به زبان تازی سخن کرده اند

زیرا به راستی می دانست که وی

برگزیده پروردگار آسمان است و سالار همه ارجمندان

و به راستی از نیاکان خویش که پیامبر بودند

حدیثی درباره او گزارش می کرد که زنجیره های آن روشن بود

در میان همه آفریدگان، چشم به سوی او برداشت

و با ترانه ای شادی بخش گفت:

" راستی که محمد پیامبر فرزند آمنه نزد من از فرزندانم بالاتر است

ص: 381

هم نزدیکی و بستگی را درباره او مراعات کردم.

و هم سفارش های نیاکان را درباره اش به کاربستم . "

ای پدر شیر تازان و جعفر طیار و همه پاکمردانی که

فرزندان پیامبر راهنما نیز بودند

چه بسیار شگفت کاری ها که از محمد دیدی

و با گروه های رشگبران درباره او به نفرین خوانی بر یکدیگر برخاستی

از چسبیدن سنگ ها و دریده شدن نامه

و فرود آمدن باران و سخن گفتن جمادات

هیچ سرافرازی ای نیست مگر سرافرازی والای تو

که کینه توزان را چشم درآوردی

اگرچشمی، کالبدهای جوانمردی ها را ببیند

خواهد دید که تو روان آن کالبدهائی

خداوند سپاس گفت آن کارهای درخشان تو را

که با انجام آن ها فرشتگان هفت گنبد گردون را شادمان گردانیدی

خدا را از همت تو که کوه های بلند از بیم واکنش هایت

در برابرآن سر فرود آورد

خدا را از هیبت تو که دشمنان بزرگواری ات

- یا همان گروه بدکیشان - را به لرزه افکند

خدارا از دست بخشنده ات

که چه بسیار تهدیستان را با دهشکاری ات زنده گردانیدی

تا پایان

و هم او را چکامه ای است در 43 بیت که در ستایش سرور مکه ابوطالب (ع)

ص: 382

سروده و در ص 151 از نگاشته او مواهب الواهب می توان یافت و آغاز آن:

" خدا را ای کسی که میان نشانه های به جا مانده از سراها

آن خانه ها را می جوئی به ذو سلم که رسیدی نگار من سلمی را درود برسان "

این جا دیگر قلم را از دنبال کردن سخن باز می داریم زیرا دامنه گفتار، گسترده تر از آن است که در همین مجلد به آن پردازیم و امیدواریم که اگر خدا خواهد دنباله پژوهش را در مجلد آینده بیاوریم

و آخرین سخن ما این است که: ستایش خدای را که پروردگار جهانیان است .

ص: 383

ستایش های منظوم
اشاره

سرایندگان و استادن، سروده های بسیاری در ستایش این کتاب برای ما فرستاده اند همچون شیخ قاسم محی الدین و پزشک کار آزموده میرزا محمد خلیلی نگارنده کتاب معجم الادباء الاطباء و خطیب هاشمی سید علی مولف کتاب محمد بن حنفیه و شیخ علی سماوی و گوینده خدا بیامرز شیخ محسن ابو حب حائری - که خاکش پاکیزه باد - و شیخ اسد حیدر نجفی که ما از همگان سپاسگزار و خود امیدواریم که سروده هاشان را در ضمن زندگینامه هاشان که اگر خدا خواهد همراه با شاعران قرن چهاردهم بیاید یاد کنیم و اکنون نیز همراه با سپاسگزاری از ایشان اکتفا می کنیم به آنچه از قریحه شاعر علوی سید روف جمال الدین تراویده و نیز به سروده شیخ محمد رضا خالصی که درباره خاندان پیامبر سروده های بسیار دارد و نیز به سروده استاد عبد الصاحب دجیلی نگارنده کتاب شعراء العراق . سید آل جمال الدین گوید:

دلبر حقیقت در نامه الغدیر

در میان سطرهای آن بود که دلبر حقیقت پرده از رخ برگرفت

و چراغ خود را به پرتوافشانی واداشت

چهره دلربایش را آشکار کرد وگرنه پیشتر

ناراستی ها پرده ای تاریک بر آن پوشانده بود.

آن حقیقت است در " الغدیر "

ص: 384

اگر تو خردمندی به سوی آن شتاب و راهنمائی های آن را بپذیر

درگذشته روی نهفته بود و دست یافتن به آن دشوار می نمود.

و اکنون در برابر دلدادگانش آشکار شده است.

به کوری رشگبران با درخشندگی روی می نماید

و چه بزرگ است آنکه با کوشش خودآن را آشکار ساخته

چه بسیار کسان که خواستند با کلنگ کینه توزی

این ساختمان را ویران سازند ولی در کار ویرانگری پیروزی نیافتند.

7/000 کس، کار پیمان آن را به تباهی کشاندند.

مرگ بر ایشان باد که لایه های نهانی آن را ندانستند و در نیافتند.

بی خردانه و از سرکین توزی پرده ای بر آن افکندند.

و با این همه مگر درخشندگی سرسخت آن پوشیده می ماند؟

وای بر تعصب باد که چه بسیار فروغ حقیقت ها را پنهان داشته

و بدعت ها را زنده ساخته

نه منصفی هست که آنچه وجدان به حقیقت بدهکار است،

به آن بدهد یا آن را خشنود سازد.

دلبر حقیقت با آن پایگاه والایش،

در کردار کسانی استوار می ایستد که آن را دوست .

حقیقت را دادگرانی دوست می دارند که

از دوستی آن بر نگردند و جز آن به چیزی دل ندهند.

همچون امینی پسر احمد همان کسی که

آشکارا به یاری آن برخاسته و از کناره های آن هرگز نمی پرهیزد

در راه آن هر چیز گرانبهائی را داده بی آنکه پاداشی بخواهد.

تا آنکه در زنده ساختن آن به پیروزی رسیده

هان ای هم پیمان حقیقت چه بسیار بدعت ها

ص: 385

روی در پرده داشت که تو پرده آن هارا دریدی.

آن ها را در میان مردم آشکار ساختی تا

بشناسند که راه راست را از کجا باید رفت و کوره راه های پر پرتگاه را از کجا.

آن است " الغدیر " و معجزه ای را در دل خود دارد.

که پایان نمی پذیرد و سال هائی دراز بر جای می ماند.

گوارا باد تو را نامی نیکو که از میان نمی رود.

و فردا نیز در سرای نعمت ها زیستن می گیری و رستگاری می یابی.

2

و شیخ خالصی گوید:

به راستی امینی با کوشش هائی که باید سپاس داشت .

درمیان همه آفریدگان بر گذشتگان پیشی گرفت.

نشانه های لطف خداوند، جدا جدا و به گستردگی نموده شد

و کسی که دیده ای بینا داشت در میان مردم به خواندن آنها پرداخت .

او دریا دانشی است که همواره کشیده شدن آب آن

همه جا را لبریز می نماید تا آنجا که دریاها را شرمگین می سازد.

خدا را چه پر فضیلت مردی که با نگارش خود،

سر بلندی و بزرگی و گردن فرازی را به چنگ آورد.

کسی که به ستایش او برخیزد هر چه سخن دراز کند

و هر چه زندگی اش بپاید باز هم به بازگو گری یک دهم از برتری او نتواند رسید.

و هر سراینده ای که به ستایش او پردازدهر چه هم زندگی اش دراز باشد.

باز در این کار سنگ تمام نتواند نها

ص: 386

خداوند مهربان، آرزوهای او را

و هر چه را در دل نهفته دارد برآورده گرداند.

که راهنمائی هائی او باطل را از میان برد.

و در برابر بینندگان، پرده از رخ حقیقت برگرفت.

جلد ششم الغدیرش دریائی پر آب است.

که در آن، مرواریدهای تابان، بسیار توان یافت

کتابی است که رازهای آسمانی و پاک را در دل خود دارد.

و - به یاری آن - راه راست را روشن توان ساخت.

از آنانکه پیش از وی درگذشتند کیست که

مانند آنچه او نگاشته به قلم آورده باشد؟

نگارش اوبوستانی از فرهنگ و ادب است که به خدا سوگند

با شکوفه های آن، روزگار درخشندگی خوشبوی خواهد شد.

و هر گاه آن را ورق می زنی

از برگ های آن بوی مشک می شنوی

سرگذشت نامه خردمندان است

که ترا از منش و کردار گذشتگان آگاهی می دهد

این رسانائی آن که در دیدگان ما خود می نماید

بازده همان بیداری ها است که او بر دو چشم خویش هموار ساخته

از پروردگارم درخواست می کنم که جلد پس از آن را نیز

به من بنماید و به این گونه راهی برای راهنمائی ام بگشایم

و نیز هشتمین جلدرا که پس از آن آید

و هم دنباله های آن را که آرزومندم ببینم

ص: 387

و خداوند گرد آرنده بسیار دانای آن را

در میان مردمان از بخشش های خود ارمغان فرستد .

خداوند، روزگار و دست های بخشنده او را پایدار بدارد

تا آنگاه که ابرهازیرانداز ما زمین را نمناک می سازند

و خداوند او را برما مرجعی پاینده بدارد

که نهفته ها را در میان ما آشکار سازد

خدا را چه یگانه مردی است که با درخشندگی های خویش

چهره خاور زمین را روشنی بخشید و به آن نوید داد

راه راست را که در پی فریب کاری ها

پوشیده مانده بود برای گمراهان آشکار ساخت

و کتاب هائی بپراکند که به یاری آن

گمراهان بینادل گردیدند

خدا را چه دانای کوشاو پژوهشگری

که به خدا با آنچه پراکندبه آفرینشی نو دست یازید

تا پایان چکامه

3

و استاد دجیلی گوید:

آیا یگانه مردی توانا را درود نفرستادی

که بی مانند و با اندیشه ای استوار باشد

یک تنه در کام معانی درخشان فرورود

تا با گوهری گرانبها مردم را دیدار کند

با ما سخن می کنی و خود امین ما هستی

و از همین روی دانشور امینی خوانده می شوی

نگارش تو درباره غدیر - غدیرخم-

ص: 388

به دریاهائی از هنرها می پیوندد

و روز غدیر به جزفروغی نیست که به گردش پرداخت

تا جهان و کیش ما را روشنی بخشد

با آنکه سده ها از آن می گذرد چیزی به جز آن

در پهنه سده ها شایسته بر جای ماندن نیست.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109