پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، جلد 4(شبنم مهر)

مشخصات كتاب

سرشناسه :رضايي اصفهاني محمدعلي 1341 -

عنوان و نام پديدآور:شبنم مهر/ زير نظر محمدعلي رضايي اصفهاني و جمعي از پژوهشگران قرآني.

مشخصات نشر :قم: انتشارات پژوهش هاي تفسير و علوم قرآن 1386.

مشخصات ظاهري 276 ص.

فروست : پرسش هاي قرآني جوانان 4.

شابك 22000 ريال

وضعيت فهرست نويسي:برون سپاري

يادداشت: فارسي- عربي.

يادداشت: كتابنامه: ص. [ 263 ] - 276 ؛ همچنين به صورت زير نويس.

موضوع :قرآن

موضوع :پرسش هاي مذهبي -- اسلام

موضوع :اسلام -- پرسش ها و پاسخ ها

شناسه افزوده:پرسش هاي قرآني جوانان [ ج ] 4.

رده بندي كنگره BP65/2 /پ4 4.ج 1386

رده بندي ديويي 297/1076

شماره كتابشناسي ملي :2592100

درآمد

قرآن كريم نوري است كه بر انديشه ي بشر تابيد و راه انسان ها را روشن ساخت، اين كتاب منبع عظيم معرفتي و سفره اي الهي است «1» كه مي تواند نسل هاي بشر را از زلال معرفت خويش سيراب سازد.

اين كتاب به مقام دانش و دانشمندان ارج مي نهد و عالمان و جاهلان را مساوي نمي داند، «2» بلكه با اشارات متعدد به مباحث كيهان شناسي، زيست شناسي، رويان شناسي و روح و روان انسان بلكه با اشاره به مسائل فرا روانشناسي، حسّ كنجكاوي و پرسشگري انسان را تحريك مي كند و زمينه رشد علوم را فراهم مي سازد. «3»

پرسش كليد دانش است، «4» و ذهن پرسشگر ارجمند است، و وظيفه دانشمندان استخراج پاسخ از منابعِ قرآن، حديث، عقل و علوم تجربي و ارائه آن به تشنگان حقيقت است.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 14

از اين رو چندين سال است كه جمعي از پژوهشگران حوزه و دانشگاه گردهم آمده و با تأسيس در موسسه فرهنگي پژوهش هاي قرآني «واحد پاسخ به پرسش ها»، و ارسال پرسش نامه به مناطق مختلف و نيز از طريق شنوندگان راديو معارف، به گردآوري

پرسش ها و ارائه پاسخ پرداخته اند و اينك بخشي از اين پرسش و پاسخ ها را در اين مجموعه گردآوري و ارائه مي كنند.

بنده كه چند سال با اين عزيزان همراهي داشته ام، شاهد تلاش علميِ همراه با تعهد آنها بوده ام، كه در حد توان كوشيده اند پاسخ هاي مناسب و متين ارائه كنند و به طور نسبي موفق بوده اند.

اميدوارم خداي متعال اين خدمت علمي و قرآني را از همه ي ما بپذيرد و در پرتو قرآن و اهل بيت (ع) پاداش نيك عطا فرمايد!

در اينجا از همكاران اين جلد و مسئولان راديو معارف، بويژه مسئولان و مجريان گروه قرآن، تشكر مي كنيم. از خوانندگان محترم درخواست داريم كه ما را از راهنمايي خويش محروم نفرمايند و از جوانان عزيز مي خواهيم كه اگر پرسش هايي دارند، به آدرس ما ارسال فرمايند. «1»

با سپاس

محمدعلي رضائي اصفهاني

قم- 20/ 10/ 1385

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 15

فصل اول: قرآن راهبردبشريت

اشاره

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 17

الف: قرآن در آيينه تاريخ

نظم و ترتيب آيات قرآن از چه زماني انجام شده و نام گذاري سوره ها به چه صورت بوده است؟

اشاره

پرسش:

نظم و ترتيب آيات قرآن از چه زماني انجام شده و نام گذاري سوره ها به چه صورت بوده است؟ پاسخ:

براي روشن شدن پاسخ لازم است سه بحث را از هم جدا بكنيم؛

1. چينش كلمات: اين چينش بر اساس وحي الهي است و اعجاز قرآن متوقف بر آن است، يعني وقتي قرآن مي فرمايد «بسم الله الرحمن الرحيم»، چينش رحمان و رحيم پشت سر الله (اوّل رحمان بعد رحيم) به دستور خدا بود و پيامبر اسلام (ص) بر آن اساس براي مردم خواند. و اين قابل تغيير نبود.

اگر بگوييم پيامبر واژه ها را جا به جا كرد، اعجاز قرآن زير سئوال مي رود و اگر بگوييم مردم جا به جا كردند، موجب تحريف مي شود.

2. چينش آيات: چه شد كه مثلًا اوّل «بسم الله الرحمن الرحيم» گفتند بعد «الحمدلله رب العالمين» و ... چينش آيات در هر سوره به دلخواه مردم يا پيامبر بود يا به امر خداوند؟ بر اساس رواياتي كه نقل شده، اين چينش هم به

دستور پيامبر اكرم (ص) و بر اساس وحي الهي بود.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 18

براي مثال، آيات سوره بقره در زمانهاي مختلف نازل شده و گاه پيامبر به امر خداوند به كاتبان وحي دستور مي داد: آيه اي را كه تازه نازل شده بود، در سوره اي ديگر يا بين آياتي ديگر قرار دهند. مثلًا به نقل برخي، آيه 281 سوره بقره «وَاتَّقُوْا يَوْمَاً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَي اللّهِ» «1»

كه بر پيامبر (ص) نازل شد؛ آخرين سوره نازل شده بر پيامبر در سوره بقره نيست.

در روايات هم داريم كه هر سوره با «بسم الله الرحمن الرحيم» شروع مي شد و چون «بسم الله الرحمن الرحيم» بعدي نازل مي شد، معلوم شد ابتداي سوره بعدي است. اين روايات هم گوياي بحث ترتيب آيات است اين كه اين آيه در اين سوره باشد يا سوره بعدي.

بنابراين جايگاه آيات بر اساس وحي الهي و دستور پيامبر (ص) مشخص مي شد و كاتبان وحي به دستور ايشان آيات را چينش مي كردند، حافظان وحي هم حفظ مي كردند و به صورت متواتر و نسل در نسل به ما رسيد.

برخي از اين آيات عبارت است از: آيه تطهير، اكمال و ... جاي اين آيات به دستور پيامبر بر اساس حكمت هاي ويژه تعيين شده.

هر چند در اين جا اختلاف نظري هست؛ به هر حال به عقيده ما و بسياري از مفسرين اعجاز قرآن متوقف بر چينش آيات است و اگر جا به

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 19

جا شود، نظم سوره به هم مي ريزد و نوعي تحريف معنوي و ترتيبي در قرآن ايجاد مي شود.

2. ترتيب سوره ها: در بحث جمع آوري قرآن دو

ديدگاه در مورد ترتيب سوره ها مطرح مي شود. 1) جايگاه سوره هاي قرآن در زمان پيامبر (ص) مشخص بود «1» و چينش قرآن فعلي كه از سوره حمد شروع و به سوره ناس ختم مي شود، به دستور پيامبر اكرم (ص) است. 2) برخي از محققان «2» و قرآن پژوهان بر اين باورند كه ترتيب سوره ها و نام گذاري سوره ها در زمان پيامبر (ص) تحقق پيدا كرده است.

3. چينش سوره ها چون ضربه اي به جايي نمي زد، در زمان پيامبر (ص) مشخص نشد و چينش فعلي سوره ها در زمان جمع آوري قرآن بعد از آن حضرت صورت گرفت، يعني در زمان ابابكر و يك بار هم در زمان عثمان كه توحيد مصاحف صورت گرفت. «3»

نامگذاري سوره ها

سوره ها ظاهراً در زمان پيامبر اكرم (ص) نامگذاري شدند. هر چند سورههاي قرآن امروزه بدين نامها مثل بقره، مائده و ... مشهور شده اند، در اوائل به اين صورت بود كه مي گفتند سوره اي كه در آن داستان گاو

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 20

بني اسرائيل آمده است و ... بعد كم كم گفتند سوره بقره، سوره آل عمران و ... در حقيقت مشهور شدن سوره ها عموماً بر اساس محتواي آن ها بود.

برخي «1» خواستند بگويند نامگذاري سوره ها توقيفي و غير قابل تغيير است، ولي قبول آن مقداري مشكل است.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 21

قرآن قديم است يا حادث؟

پرسش:

قرآن قديم است يا حادث؟ پاسخ:

1. ريشه تاريخي بحث

اين پرسش در زمان حكومت بني العباس مطرح شد و بيشتر هم جنبه سياسي داشت.

بني العباس گاهي برخي از سوالات پيچيده كلامي، فلسفي يا علمي را مطرح و دانشمندان را به نوعي سرگرم مي كردند.

گاهي بر سر پاسخ اين نوع سوالات آن قدر اختلافات بالا مي گرفت كه به جنگ و درگيري مي كشيد. در مورد همين مسئله قديم و حادث بودن قرآن و درگيريهاي خونيني در تاريخ به وقوع پيوسته است، با اين كه پاسخ مسئله هم چندان پيچيده نبود؛ اما دستگاه سياسي ترجيح مي داد طرفين را چنان تحريك بكند كه مسئله از حالت علمي و محدوده محافل علمي خارج و به يك معضل اجتماعي سياسي و فكري تبديل شود تا از آن بهره برداري كند.

اين مسئله كه بيشتر يك ريشه تاريخي و سياسي هزار ساله دارد، امروزه به عنوان يك مسئله تاريخي در مباحث قرآن مطرح مي شود و كتابهاي علوم قرآن آن را مطرح نمي كنند.

پرسش

و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 22

2. جنبه كلامي

مرحوم خواجه «1» وقتي كه مبحث تكلم و متكلم بودن خدا را در شرح تجريد مطرح مي كند، اشاره مي نمايد كه اشاعره كلام خدا را نفسي و قديم و معتزله و شيعه، حادث مي دانستند.

خواجه مي گويد: كلام خدا از نوع ايجاد صوت در فضا است، مثل اين كه از دل درخت صدا بلند شد كه «اني انا لله» به اين ترتيب خدا با موسي (ع) سخن گفت و بنابراين خدا در فضا مي تواند صوت ايجاد بكند و از آن طريق سخن بگويد.

در مورد قرآن هم جبرئيل به شكل شخصي به نام «دحيه كلبي» «2» خدمت پيامبر مي آمد و مطالب را مي فرمود و گاهي هم خداوند از طريق القائات قلبي سخنش را القاء مي كرد. روشن است كه اين كلام به صورت طبيعي حادث است، يعني قبلًا نبود و بعداً ايجاد شد.

سخن اشاعره كه مي گويند كلام نفسي است، يعني در وجود خداوند غير از علم و اراده چيزي باشد. مرحوم خواجه «3» مي فرمايد: اصلًا تصور اين مطلب موجب تصديقش است و محال است كه ما چيزي داشته باشيم كه نه علم و نه ارده بلكه شي ء ثالثي باشد كه آن كلام باشد و قديم هم باشد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 23

3. جنبه روايي و قرآني

قديم بودن، يعني ازلي و هميشگي بودن اين كه چيزي زماني بود كه نبود. مثل ذات خداوند كه قديم و هميشگي است.

حادث يا محدث به چيزي مي گويند كه قبلًا نبود و بعداً به وجود آمد.

سوال اين است: آيا قرآن كريم مثل ذات خدا هميشه بوده است؟ چون كلام خداست و

كلام خدا هم هميشگي است، يا قرآن مثل كلام بشر است و اين كلام ايجاد شده قبلًا نبود بعد به وجود آمد؟ علامه مجلسي (ره) اين مطلب را به صورت مفصل مطرح و روايات متعددي را نقل مي كند كه نشان مي دهد اين مسئله در زمان امام باقر و صادق (ع) مطرح بود و مردم بارها از ائمه سوال مي كردند. «1»

علامه مجلسي (ره) بعد از نقل اين روايات به جمع بندي آن مي پردازد.

شخصي به نام عبدالملك بن اعين ضمن نامه اي به امام صادق (ع) مي نويسد: جانم فداي شما باد، مردم در مورد قرآن اختلاف دارند، بعضي ها فكر مي كنند قرآن غير مخلوق است و به گمان بعضي ديگر قرآن مخلوق است. حضرت در پاسخ نوشت:

«القرآن كلام الله محدث غير مخلوق و غير أزلي مع الله تعالي ذكره؛ «2» قرآن كلام خداست، محدث است و مخلوق نمي باشد و غير ازلي است و با خداوند تبارك و تعالي بود.»

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 24

طبق اين حديث قرآن كلام خدا، و محدث است.

توضيح عبارت غير مخلوق: در نگاه اول به نظر مي رسد غير مخلوق با محدث ناسازگار است. و بعد كه مي فرمايد غير ازلي (هميشگي نيست) با محدث سازگار است.

مرحوم صدوق (ره) مي گويد: منظور از غير مخلوق، غير مكذوب است. وي شواهدي هم مي آورد كه مخلوق در كلام عرب گاهي به معناي دروغ به كار مي رفته. مرحوم صدوق از آيات و روايات هم اشارت و شواهدي مي آورد. نشان مي دهند قرآن حادث و غير ازلي است.

روايات ديگري هم در اين باب هست.

وقتي علامه مجلسي اين روايات را نقل مي كند، مي گويد: «1» اجماع اهل اسلام بر اين

است كه قرآن حقيقتاً كلام خداست؛ نه مجازاً. علامه چند دليل براي حادث بودن قرآن مي آورد مي گويد:

1. مي بينيم كه قرآن مفصل و مجمل دارد و بعد بخشي از آن بخشي ديگر را تفسير مي كند. ناسخ و منسوخ دارد و اين ها فقط در مورد يك چيز حادث مي تواند باشد.

برخي از كلماتي كه قرآن نقل كرده از افرادي مثل فرعون است؛ «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي» «2» كه حادث اند؛ چون اين طور نبود كه اول اين ها به وجود

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 25

آمده باشد، بنابراين ما وقتي مي توانيم بگوييم قرآن قديم است كه اين كلمات هم قديم باشد، در حالي كه كسي چنين چيزي نگفته است.

با توجه به روايات و ادله اي كه هست مي توانيم بگوييم: قرآن حادث است و ازلي نيست، چون كلام خداست و كلام خدا وقتي ايجاد شود، به ما مي رسد- به طريق صوت يا القا به قلب پيامبر از طريق وحي- اين چيزي است كه به وجود مي آيد و به دست ما مي رسد پس حادث است.

رواياتي هم داريم قديم بودن همه چيز را نفي مي كند، مانند: «كان الله و لم يكن معه شئ»، «1» «كان الله و لم يكن شئ غيره» «2» «ليس الخالق الا الله و ما سواه مخلوق» «3»

بنابراين مي توان گفت: چيزي كه مخلوق باشد حتي قرآن، حادث است.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 27

آيا قرآن تحريف (كم يا زياد) شده است؟

پرسش:

آيا قرآن تحريف (كم يا زياد) شده است؟ پاسخ:

قرآن كه 6236 آيه دارد، به همين صورتي كه امروز در دست ماست، از طرف خداوند نازل شده است، يعني نه آيه اي به آن افزوده شده و نه كاسته شده است. اين مطلب

مورد تأكيد علماي بزرگ اسلام (شيعه و سني) است و كتابهاي متعددي هم در اين زمينه نوشته شده است.

دلائل تحريف ناپذيري قرآن

1. تواتر قرآن: وقتي قرآن به پيامبر (ص) نازل شد، پيامبر نيز براي مردم قرائت كرد. مردم آن را گرفتند و حافظان قرآن آن را حفظ كردند و نسل بعد از نسل به همان صورت اوليه به دست ما رساندند. بنابراين قرآن در هر نسلي توسط تعداد زيادي از قاريان و حافظان و مسلمانان خوانده و نقل شده است. مسلمانان به شدت به قرآن حساس بودند تا مبادا كلمه اي به آن افزوده يا از آن كم شود. امروزه در برخي از كشورها، مثل سودان بيش از يك ميليون حافظ قرآن هست. اين رويكرد در طول تاريخ هميشه بوده است و به آن در اصطلاح تواتر مي گويند؛ دليلي كه يقين آور است و قرآن با آن اثبات مي شود.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 28

2. آيات قرآن: خداوند در سوره حجر با چند تأكيد فرمود: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ» «1»

ما خود ذكر- قرآن- را نازل كرديم و خودمان هم قطعاً آن را محافظت مي كنيم. برخي از علما با اين آيه استدلال مي كنند كه قرآن تحريف پذير نيست، چون چيزي كه خدا محافظ آن باشد تحريف ناپذير است.

نكته: همان گونه كه گفتيم عمده دليل تحريف نشدن قرآن، بحث تواتر است.

برخي اشكال كرده اند كه در اينجا مسئله دور در «استدلال به آيات قرآن براي تحريف قرآن» پيش مي آيد. برخي از علما هم تلاش كرده اند اين دور را به گونه اي حل بكنند، لذا دليل تواتر مي تواند به عنوان شاهد قابل قبول

باشد.

3. اهتمام پيامبر (ص) و مسلمان به قرآن: پيامبر حتي نسبت به نوشتن قرآن بسيار حساس بود. هرگاه آيه اي نازل مي شد كاتبان وحي را فرا مي خواند تا قرآن را بنويسند، حتي با برخي كاتبان كه در نوشتن وحي سهل انگاري هايي داشتند، مثل عبدالله بن أبي سهل، برخورد مي كرد. حساسيت پيامبر و بعد از ايشان مسلمانها به نوشتن و حفظ قرآن از ضمانتهاي تحريف نشدن قرآن بود.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 29

معرفي چند كتاب در زمينه عدم تحريف:

1. البيان: آيت الله خوئي (ره) بحث تحريف ناپذيري قرآن را به صورت مفصل با ادله مطرح كرده است.

2. صيانه القرآن عن التحريف: آيت الله معرفت. اين كتاب به زبان عربي است و به فارسي هم ترجمه شده است.

3. سلامه القرآن عن التحريف: دكتر نجار زادگان.

4. نزاهت قرآن از تحريف: حضرت آيه الله جوادي آملي.

در اين كتابها تاريخچه بحث و دلائل علماي بزرگ از نگاه علماي بزرگ شيعه و أهل سنت به تفصيل مطرح شده است. مي توان گفت: اتفاق علماي شيعه و اهل سنت بر تحريف نشدن قرآن است.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 31

آيا وجود اختلاف قرائتها به معناي تحريف قرآن است؟

پرسش:

آيا وجود اختلاف قرائتها به معناي تحريف قرآن است؟ پاسخ:

براي رسيدن به پاسخ بايد به چند نكته توجه داشته باشيم.

1. قرائت چيست؟ و با قرآن چه تفاوتي دارد؟ در مورد قرآن سه چيز داريم:

1. قرآن: همان است كه از طريق وحي به پيامبر رسيد و حضرت تلاوت كرد. و به صورت متواتر به دست ما رسيد.

2. مكتوب قرآن: نوشته قرآن كه از روي آن مي خوانيم. نوشته و خط قرآن در طول تاريخ تغييراتي داشته است، مثلًا خط

كوفي بود، نسخ شده و ... اينها تغييراتي است كه در خط به وجود آمد. اختلافاتي هم كه امروزه در برخي از كلمات و نوشته ها هست، سير طبيعي خود را دارد، منتها اين مسئله ملاك قرآنيت چيزي نمي شود؛ هرچند چيزي كه ميان مردم به عنوان قرآن مشهور است، همين مكتوب فعلي است اين مكتوب حاكي قرآن است و قرآن، اصل آن چيزي است كه پيامبر تلفظ كرد و به صورت متواتر به ما رسيده است.

3. قرائات قرآن: يعني نحوههاي تلفظ و گويش. نحوههاي بيان و گويش قرآن كه گاه در اثر اختلاف لهجه ها به وجود آمده، بعضاً به خاطر

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 32

بعضي گرايشات خاص قاريان قرآن يا روايتهاي مختلفي بود كه از صحابه نقل شده بود. ابن مجاهد قرائاتي را كه در مورد قرآن به وجود آمده بود، در 7 قرائت مشهور جمع آوري كرد كه بعداً 10 و 14 قرائت مشهور شد. اين قرائات كه معمولًا غير از گويش معمولي قرائات متواتر مسلمانان است، اشكالاتي دارد، از جمله:

1. سند قرائات مشكل دارد. آيت الله خوئي «1» در البيان و ديگران با بررسي نشان داده اند كه سند اين ها معمولًا مشكل دارد؛ مگر برخي از موارد.

2. بر فرض صحت اسناد، خبر واحد هستند. ما مي دانيم كه خبر واحد، خبر ظني است و قرآن به وسيله ظن اثبات نمي شود؛ بلكه به وسيله يقين (تواتر) اثبات مي شود.

قرائتي هم كه امروزه در جهان اسلام عموميت دارد (حفص از عاصم) خبر واحد است، هرچند به اميرالمؤمنين (ع) و عثمان مي رسد و شيعيان و اهل سنت قبول دارند، البته در برخي كشورهاي شمال افريقا و

... قرآن را علاوه بر قرائت فوق به قرائتهاي ديگر مي خوانند.

قرائت حفص از عاصم متواتر نيست و سندش هم حداكثر ظن آور است و آنچه موجب شد اين قرائت پذيرفته شود، توافق بيشتر اين قرائت با قرائت متواتر مسلمانان است، بنابراين قرائات هيچ اعتباري ندارند. به

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 33

عبارت ديگر قرآن بودن به وسيله شقّ اول (الفاظي كه از پيامبر به صورت متواتر نقل شده است) ثابت مي شود؛ نه به وسيله قرائات قرآن، لذا مفسران قديم به قرائات توجه مي كردند، چون در جامعه خيلي رواج داشت. گاهي اوقات هم استدلالهاي متفاوتي بر قرائات مي شد. مثلًا در مجمع البيان بحث قرائات را مي آورد و بعد به توجيه و دلائل آن را مي پردازد، ولي مفسران اخير چون قرائات را حجت نمي دانند، در تفسير به بحث قرائات توجه نمي كنند. مثلًا در كل 27 جلد تفسير نمونه يكي دو مورد بيشتر به اختلاف قرائات توجه نشده است.

نكته: با توجه به آنچه گفتيم، ترويج اين قرائات توسط برخي قاريان درست نيست و بايد توجه بكنند كه اين قرائات متواتر نيست و قرآن با آن ثابت نمي شود و ترجمه و تفسير قرآن هم بر اساس قرائات مذكور درست نيست.

رابطه اختلافات قرائات با تحريف قرآن با توجه به اينكه اين قرائات غير از قرآن است، اختلاف در قرائات به معناي اختلاف در قرآن نيست، چون قرائات غير از قرآن است. اختلافات قرائات تنها يك بحث علمي است و در مباحث علوم قرآن هم بيشتر به عنوان تاريخ علم مطرح است.

اختلاف قرائات گاهي اوقات با اختلاف در معنا منتهي مي شود، مثلًا بر اساس خبر متواتر و

يقين آور در سوره حمد «مالك يوم الدين» مي گوييم، ولي برخي به جاي مالك (صاحب اختيار) ملك (پادشاه) قرائت كرده اند.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 35

آيا قرآن براي همه جهان هاست يا براي مردم كره زمين؟

پرسش:

آيا قرآن براي همه جهان هاست يا براي مردم كره زمين؟ توضيح پرسش:

خداوند در آيات آخر سوره تكوير مي فرمايد: «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ» «1»

مقصود از ذكر قرآن است و خداوند آن را براي عالمين فرستاد. آيا مقصود همان عالميني است كه در سوره حمد «الحمد لله رب العالمين» آمده است؛ يعني قرآن براي همه جهانهاست يا فقط براي مردم زمين؟

پاسخ:

خداوند در سوره تكوير مي فرمايد:

«إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ؛ «2»

آن (قرآن) جز يادآوري براي جهانيان نيست.»

يكي از نامها و صفات قرآن، ذكر است، چون مسائل هدايتي، فطري و خداجويي موجود در نهاد انسانها، داستانهاي پيامبران پيشين و ... را يادآوري مي كند و اين يادآور و مُذكر بودن براي همه جهانيان (للعالمين) است.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 36

براساس نظر مشهور مفسران و روايات امام صادق (ع) «1» مقصود از عالمين در «الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» جهانيان است. از اميرمومنان (ع) نقل شده «2» است: «مالك الجماعات من كل مخلوق؛ خداوند صاحب جماعتها از هر نوع مخلوقي است.» اين روايت عالمين را توسعه مي دهد و ممكن است شامل عالمهاي غيرانساني هم شود؛ مثل عالم فرشتگان و جنّها. به هر حال مسلم است كه قرآن يادآوري براي انسانها، جنيان و ديگران است، ولي ظاهر آيه «رب العالمين» و «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرَي لِلْعَالَمِينَ» انسانهايي است كه در اين جهان زندگي مي كنند.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 37

انجيل و تورات و قرآن كتابهاي آسماني اند، چرا انجيل و تورات تحريف شد، ولي قرآن سالم ماند؟

پرسش:

انجيل و تورات و قرآن كتابهاي آسماني اند، چرا انجيل و تورات تحريف شد، ولي قرآن سالم ماند؟ پاسخ:

تفاوت اساسي قرآن كريم با تورات و انجيل در جاودانه بودن قرآن

است. قرآن كريم معجزه جاودان پيامبر اسلام (ص) است و رسول اكرم (ص) هم خاتم الانبياء است.

بنابراين برنامه اي كه به او داده شد، برنامه اي جاويدان براي همه دوره ها است و بعد از او هم پيامبري نخواهد آمد تا برنامه جديدي بياورد يا برنامه او را اصلاح بكند. نزول قرآن آخرين فرصت براي بشر بود و براي همين بايد، اولًا: برنامه كامل ترين باشد. ثانياً: دائمي باشد تا بتواند بشر را تا روز قيامت رهنمايي بكند، اما پيامبراني كه قبلًا مي آمدند، اولًا: خاتم الانبياء نبودند، يعني بعد از آن ها باز هم فرصت هايي بود، لذا بعد از موسي، عيسي و بعد از او پيامبر اسلام آمد.

بنابراين اگر مطلبي در آن زمان ها به خاطر ظرف زمان و مكان و ظرفيت مردم ناقص مي ماند فرصت بود تا آن مطالب در كلاسهاي بعدي بشريت كه معلمان بعدي (پيامبران الهي) تشكيل مي دادند، تكميل شود.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 38

از سوي ديگر بنا نبود تورات و انجيل به عنوان نشانه و معجزه جاويدان حضرت موسي و عيسي (ع) باقي بمانند معجزه حضرت عيسي اين بود كه كور را شفا مي داد يا مرده را زنده مي كرد و معجزه حضرت موسي اين بود كه عصايش را مي انداخت و تبديل به اژدها مي شد و .... اين معجزات متناسب با زمان بود. مثلًا در زمان حضرت عيسي (ع) علوم پزشكي و در زمان حضرت موسي سحر و جادو رشد كرده بود، چون تورات و انجيل معجزات جاويد نبودند، مانعي نداشت كه تحريف بشوند و لازم نبود كه خدا جلوي تحريف آن ها را بگيرد، اما چون قرآن برنامه دائمي و پيامبر (ع) خاتم الانبياء

و قرآن جاويد تا روز قيامت است و بايد با آن تحدي بشود و معجزه جاويدان است، لذا بايد كاملًا از خطا و تحريف مصون بماند. براي همين خدا فرمود: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ؛ «1»

... حتما ما او را [از هرگونه تحريفي محافظت مي كنيم.»

نكته: ما تورات و انجيل اصلي را با قرآن مقايسه مي كنيم، ولي تورات و انجيل فعلي در حقيقت سيره و زندگي نامه حضرت عيسي (ع) است و تنها يك جمله در انجيل متي- درمورد حضرت يحيي- دارد كه برخي مي گويند اين جمله وحي مستقيم است.

در مورد تورات هم همين مشكل هست و به گفته ايان باربور «2» كه خودش هم كشيش بود، برخي از قسمتهاي تورات هشتصد سال پس از

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 39

موسي نوشته شده است. حتي در بخشهايي از تورات حتي داستان وفات حضرت موسي و به خاك سپاري او آمده است.

پس تورات و انجيل اصلي كلام خداست و برخي شواهد بر نزول آن از طرف خدا نيز هست، مانند: تعبير «نزول» در مورد تورات و انجيل يا «كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ» «1»

و اين جمله اي كه الان در قرآن هست «أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ» با زبور داود مطابقت مي كند.

نمي توان گفت تورات و انجيل اصلي نقل به معنا بود.

حداقل شواهد چنداني بر اين مطلب نداريم. به هر حال كتاب آسماني بودند كه به پيامبري وحي مي شدند. و دليلي نداريم كه آن پيامبران در كتاب ها تغييري داده باشد، مگر اين كه اين مطلب با دليل مستندي ثابت بشود البته بعيد است بتوانيم راجع

به اين مسئله قضاوت قطعي بكنيم، چون اصل تورات و انجيل دردست ما نيست، و از آن طرف شواهدي داريم كه تورات و انجيل وحي و نوشته شده است.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 41

ب: ترجمه هاي قرآن

درباره ترجمه و انواع و امكان آن توضيح دهيد.

1. ضرورت ترجمه

ترجمه قرآن از بحثهاي مهمي است كه كار كمي در مباني نظري آن شده است. هر چند همواره ترجمه هاي فارسي ارزشمندي وجود داشته است؛ اين ترجمه ها گاه نواقصي داشته اند، و دارند، چون ترجمه هاي موجود، معمولًا فردي اند كار فردي هم قاعدتاً خالي از اشكال نمي تواند باشد، لذا بايد به طرف ترجمه جمعي قرآن برويم و گروهي از متخصصان مختلف ترجمه جمعي ارائه بكنند.

ترجمه قرآن بر اساس نقل هاي تاريخي از زمان سلمان فارسي (ره) شروع شد. «1» روزي سلمان خدمت پيامبر اكرم (ص) رسيد و عرض كرد: گروهي از اهل فارس از من خواسته اند سوره حمد را به زبان فارسي ترجمه بكنم و حضرت به او اجازه داد و او «بسم الله الرحمن الرحيم» را به «به نام يزدان بخشاينده» ترجمه كرد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 42

اين رويكرد ادامه يافت تا اين كه در قرن دوّم، سوّم به ويژه از قرن چهارم به بعد ترجمه هاي ارزشمندي نوشته شد و قرن چهارم، پنجم و ششم دوره شكوفايي ترجمه قرآن به زبان فارسي است. اما بعد از آن ترجمه تا قرن چهاردهم و اوايل قرن پانزدهم دوره ركود را تجربه كرد و تنها بعد از انقلاب اسلامي بود كه دهها ترجمه خوب و ارزشمند به بازار آمد.

قرآن كريم به حدود صد و بيست زبان ترجمه شده است، در حالي كه كتاب مقدس تورات و انجيل در حدود

دو هزار ترجمه دارد.

2. مباني و ترجمه قرآن

ترجمه قرآن مباني خاصي دارد و بايد مباني ادبي، روش شناختي و زبان شناختي، مباني كلامي، قرآني حتي فقهي را در بحث ترجمه رعايت كرد.

و هم چنين مترجم قرآن غير از شرايط عام لازم براي ترجمه مثل تسلط بر زبان مبدأ و مقصد و ... بايد شرايط ويژه اي داشته باشد.

مترجم قرآن بايد شرايط مفسر قرآن را هم داشته باشد و از تفسير به راي بپرهيزد.

همان طور كه لازم است از ترجمه به راي پرهيز بكند. برخي طهارت روحي و آداب و اخلاق را هم جز شرايط دانسته اند كه به نظر مي رسد شرط كمال باشند. بنابراين لازم است مترجم دانش هايي داشته باشد كه در ترجمه اش موثر است مثل فقه، علوم تجربي، ادبيات، تفسير و ...

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 43

روشهاي ترجمه قرآن

سه روش در ترجمه قرآن هست.

1. ترجمه تحت اللفظي: در اين روش قرآن كلمه به كلمه ترجمه مي شود. به اين روش، حرفي و همگون نيز گفته مي شود. در اين ترجمه هر لغتي را ذيل خودش و متناسب با آن، ترجمه مي كنند و لازم نيست ساختار، جمله به جمله، رعايت بشود، مثلًا با اين كه فعل در زبان فارسي در آخر جمله مي آيد- به عكس عربي- در ترجمه تحت اللفظي فعل مثل زبان عربي در اول مي آيد و كاملًا مطابق متن مي شود.

اين نوع ترجمه بيشتر براي آموزش مناسب است، مثل ترجمه آقاي آيتي.

2. ترجمه تفسيري: برخي از ترجمه ها مباحث تفسيري را هم در ترجمه داخل مي كنند و مي خواهند

پيام آيه را برسانند، مثل ترجمه مرحوم الهي قمشه اي و فيض الاسلام، لذا بسياري از مطالب تفسيري را هم داخل ترجمه مي آورند.

3. ترجمه جمله به جمله: به اين ترجمه، محتوا به محتوا يا ترجمه امين هم گفته مي شود. در اين روش جمله به جمله يا هسته به هسته ترجمه مي شود و مترجم هر جمله عربي را به يك جمله فارسي- با حفظ ساختار زبان فارسي- ترجمه مي كند و موجب مي شود مخاطب مطلب را زودتر بفهمد.

اين ترجمه حد وسط است بين ترجمه كلمه به كلمه و ترجمه آزاد و تفسيري است، مثل ترجمه آيت الله مكارم شيرازي.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 45

كدام يك از ترجمه هاي قرآن كامل تر و دقيق تر است؟

پرسش:

كدام يك از ترجمه هاي قرآن كامل تر و دقيق تر است؟ پاسخ:

معرفي ترجمه گروهي

ترجمه هاي موجود معمولًا به صورت فردي انجام گرفته اند. اخيراً به اين نتيجه رسيديم كه ترجمه قرآن يك كار گروهي است، لذا حدود ده هزار ساعت وقت گذاشتيم و حدود 600 جلسه بحث كرديم، يعني هر صفحه قرآن تقريباً در يك جلسه بررسي شد، به اين صورت كه يكي از اساتيد مباحث ادبي را نگاه مي كرد، يكي مباحث واژه شناسي را ريشه يابي مي كرد، ديگري مباحث تفسيري و علوم قرآن را مي ديد، نفر بعدي مسئول يكسان سازي عبارت در كل ترجمه بود و سرانجام يكي از دوستان هم ترجمه هاي ديگر را كه در زبان فارسي انجام شده بود، نگاه مي كرد و واژه را بر مي گزيديم. در نهايت پس از بحث، آن چيزي را كه اكثر اعضاي جلسه به آن مي رسيد، به عنوان ترجمه قرآن مي آورديم. آيت الله معرفت هم ناظر ترجمه بود و تقريظي بر آن نوشت.

ويژگيهاي مهم اين ترجمه:

روش ترجمه هسته به هسته و جمله به جمله است و توضيحات يا اضافات تفسيري داخل پرانتز يا كروشه قرار دارد و هدف ترجمه ارائه برگرداندن دقيق و رسا از قرآن بود.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 46

مخاطب اين ترجمه نسل جوان يا حداقل سطح سواد ديپلم، است. ترجمه مذكور براي فرهيختگان و جلسات آموزش قرآن مي تواند كارساز باشد. اين ترجمه، نخستين ترجمه جمعي در طول تاريخ اسلام است كه به صورت تخصصي كار شده است. در اين ترجمه به همگون سازي عبارات قرآن خيلي توجه شده و عبارت مشابه در طول قرآن، مشابه معنا شده است. ما كوشيده ايم همه حروف، اضافات و كلمات برگردان شود؛ مگر 51 واژه (حرف) كه ترجمه اش ممكن نشد و آنها را در پايان ترجمه آورده ايم، مثلًا واژه «هو» «قل هو الله أحد» قابل ترجمه به فارسي نيست وگرنه لطافت عبارت از بين مي رود. در اين ترجمه به مباني تفسيري توجه و از تفسيرهاي معتبر استفاده شده است، به عبارت ديگر در پايان ترجمه مباني تفسيري مباني كلامي، مباني ادبي، مباني واژگاني كه در ترجمه رعايت شده، بيان گرديده است. در ترجمه از نثر معيار فارسي استفاده كرده ايم.

نكته ديگر اينكه اين ترجمه مبتني بر يك تفسير به نام تفسير دانشجو است كه به زودي چاپ مي شود. اين ترجمه را انتشارات مؤسسه فرهنگي دارالذكر با همكاري دارالعلم چاپ كرده است و مترجمان: آقايان رضايي اصفهاني، حسين شيرافكن، غلامعلي همايي، محسن اسماعيلي و محمد اميني مي باشند.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 47

فصل دوم: خداشناسي

اشاره

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 49

چرا خدا در مورد خود به جاي «من» از «ما» استفاده مي كند، مثلًا مي فرمايد ما زمين را آفريديم؟

پرسش:

چرا خدا در مورد خود به جاي «من» از «ما» استفاده مي كند، مثلًا مي فرمايد ما زمين را آفريديم؟ پاسخ:

در آيه 16 سوره انبياء مي خوانيم:

«وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ؛ «1» و آسمان و زمين، و آنچه را در ميان آن دو هست به بازيچه نيافريديم.»

«إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَهِ الْقَدْرِ؛ «2»

در حقيقت ما آن (قرآن) را در شب قدر (: اندازه زني) فرو فرستاديم.»

چنين كاربردي دو نكته مي تواند داشته باشد:

1. براي احترام و بيان عظمت: مثلًا بزرگان مي گويند «ما اين كار را كرديم.» گاهي هم ديگران در مورد بزرگان تعبير جمع به كار مي برند.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 50

2. استفاده از عوامل واسطه: براي مثال وقتي خدا مي خواهد قرآن را نازل بكند، از فرشتگان الهي استفاده مي كند، لذا مي فرمايد ما قرآن را نازل كرديم، يعني من و فرشتگان.

در مورد آفرينش هم درست است كه خلق كار خداست؛ اما گاهي ممكن است خدا در آفرينش برخي موجودات افراد يا وسائلي را به كار گرفته باشد، لذا مي تواند تعبير «ما» به كار ببرد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 51

منظور از آيه «اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ» چيست؟

پرسش:

منظور از آيه «اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ» چيست؟ پاسخ:

خداوند مي فرمايد:

«اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاهٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَهٍ الزُّجَاجَهُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَهٍ مُبَارَكَهٍ زَيْتُونَهٍ لَّا شَرْقِيِّهٍ وَلَا غَرْبِيَّهٍ ...؛ «1»

خدا نورِ آسمان ها و زمين است؛ مثال نور او همانند چراغداني است كه در آن چراغي باشد، كه [آن چراغ در بلوري است- [آن بلور چنانكه گويي سياره اي درخشان است- (و اين چراغ با روغني) از درخت خجسته زيتوني

كه نه شرقي و نه غربي است، افروخته مي شود؛ نزديك است روغنش روشني بخشد، و گر چه هيچ آتشي بدان نرسيده باشد. (اين) نوري است بر فراز نور، خدا هر كس را بخواهد (و شايسته بداند) به نور خود راهنمايي مي كند؛ و خدا براي مردم مَثل ها مي زند و خدا به هر چيزي داناست.»

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 52

در اين آيات براي بيان مقصود، از ادبيات كنايي استفاده شده است. بايد نور، خداوند و نسبت اين دو را بشناسيم تا معناي آيات روشن بشود.

نور مادي خودش روشن و براي اشياي ديگر ظاهر كننده است، ولي خدا جسم نيست. بنابراين نمي توانيم بگوييم او از جنس نور است. پس «اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ» كنايه از زيبايي است، چون نور زيبا و سرچشمه زيباييهاست. خدا هم همينگونه است. بالاترين سرعت حركت از آن نور است. نور وسيله مشاهده موجودات، پرورش دهنده گياهان، عامل پيدايش رنگ، منشأ انرژيهاي موجود در زمين، نابود كننده ميكروبها، هدايتگر مسافران و گم شدگان و ... است. خدا هم از اين جهات به نور تشبيه شده است كه وجود موجودات نيكو در پرتو او معنا پيدا مي كنند، سرچشمه همه زيباييهاست و ... «1»

تشبيه به نور در قرآن و روايات:

موارد متعددي در قرآن به نور تشبيه شده است، مانند: ايمان به خدا (بقره، 257) قرآن (مائده، 15) هدايت الهي (انعام، 122) پيامبر (انعام، 122) در احاديث هم برخي چيزها مثل وجود امام معصوم (زيارت جامعه كبيره) و علم (ميزان الحكمه) به نور تشبيه شده است.

مقصود از نور بودن خدا اين است كه او خداوند هدايتگر، روشنگر و زينت بخش است. به عبارت ديگر

خدا نور است و هر موجودي را به

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 53

اندازه اي كه با او ارتباط دارد، از نورانيت خود برخوردار مي كند. از اين رو ايمان، قرآن، اسلام، پيامبران، ائمه و علم نور هستند، چون سبب آشنايي مردم با نور حقيقي (خدا) مي شوند و خود نورهاي واسطه اند، مثل ماه كه نورش را از خورشيد مي گيرد و به ما منعكس مي كند. در حقيقت نور به همه چيز جان تازه و حركت مي دهد، انسانها را به سر منزل مقصود هدايت مي كند و موانع را از سر راه بر مي دارد. البته هيچ چيزي مانند نور خدا نيست، چون او نور حقيقي است.

مقصود از نور بودن خدا- طبق روايتي از امام رضا (ع) «1»- هدايتگري او براي اهل آسمانها و زمين است كه البته هدايتگري هم از خواص نور است.

توضيح جمله «مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاهٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ»

مشكوه محفظه اي است كه چراغ را در برابر باد حفظ مي كند و در قديم غالباً در ديوار ايجاد مي شد تا نور چراغ را متمركز و منعكس بكند. زجاجه هم به معناي سنگ شفاف است و چون شيشه از سنگ ساخته مي شود و شفاف است، به آن زجاجه گفته مي شود و مقصود از آن حبابي است كه روي چراغ مي گذارند تا شعله را محافظت و گردش هوا را تنظيم بكند و بر نور چراغ بيفزايد.

در اين آيه خداوند نور خود را به چراغي تشبيه مي كند كه در چراغداني قرار گرفته و روي او حبابي هست. نكته مهم اينكه خداوند زيبايي نورش را به چراغ مذكور تشبيه مي كند؛ نه اينكه خداوند جسم باشد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4،

ص: 54

منظور از درخت زيتون و لاشرقيه و لاغربيه: خداوند در اين آيه فرمود «كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ» اين نور گويا ستاره اي درخشان است. «يُوقَدُ مِن شَجَرَهٍ مُبَارَكَهٍ زَيْتُونَهٍ لَّا شَرْقِيِّهٍ وَلَا غَرْبِيَّهٍ» اين چراغ با روغني از درخت خجسته زيتون كه نه شرقي و نه غربي است، افروخته مي شود. درخت زيتون درختي پر بركت است كه روغن آن از بهترين روغنها براي برافروخته شدن و نوردادن است. بويژه اگر درخت در وسط باغ باشد و نور به همه جاي آن بتابد، چون درختها معمولًا در طرف شرق يا غرب باغ و كنار ديوارها رشد و شادابي لازم را ندارند، ميوه هاي برخي قسمتهاي آن نارس مي مانند و روغنش ناصاف مي شود. خدا مي فرمايد نور و روغن اين چراغدان كاملًا صاف، درخشان و زيباست. اين تشبيه مي رساند كه نور الهي كاملًا شفاف و زلال است.

چند نكته

1. برخي مفسران معتقدند «1» نور خدا به صورت شعله هاي ايمان در چراغ قلب مؤمن آشكار مي شود. حباب قلبِ او ايمان را در درون خود تنظيم مي كند. مشكوه سينه اش (مجموعه شخصيت مومن) ايمان را از گزند حوادث حفظ مي كند و درخت مبارك وحي الهي كه عصاره آن قرآن است، ايمان وي را شعله ور و پُربار و وجودش را روشن مي سازد و هنگامي كه با دلايل عقلي همراه مي شود، «نُّورٌ عَلَي نُورٍ» مي شود. اين نور

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 55

الهي وقتي در قلب انسان روشن مي شود كه قلب با خودسازي آماده پذيرش باشد و نور وحي از آلودگي گرايشهاي انحرافي شرقي و غربي بر كنار باشد.

2. در احاديث «1» اهل البيت مصاديق اين نور بيان شده است. بر اين

اساس مقصود از مشكوه (چراغدان) نور علم پيامبر (ص) و مقصود از زجاج (حباب) سينه اميرمومنان علي (ع) است و وقتي چراغدان، نور علم رسول و حباب، سينه علي (ع) و ... باشد، نُّورٌ عَلَي نُورٍ مي شود.

در روايت مقصود امام معصوم است كه با نور علم تاييد مي شود و درخت مبارك، ابراهيم خليل (ع) است كه ريشه مي باشد. «لَّا شَرْقِيِّهٍ وَلَا غَرْبِيَّهٍ» هم نفي گرايشهاي يهودي و مسيحيت است.

احاديث فوق معمولًا مصاديق كامل آيه را بيان مي كنند و اين بدان معنا نيست كه آيه منحصر در اين موارد است. به عبارت ديگر، نور پيامبر و اهل البيت (ع) و نور علم- به عنوان مصاديق نور خدا- شعاع نور الهي اند و آن را منعكس مي كنند.

برخي هم مشكوه «2» را به نور حضرت زهرا (س) و مصباح «3» را به امام حسين (ع) تشبيه كرده اند «إن الحسين مصباح الهدي و سفينه النجاه» و گفته اند «المشكوه فيها مصباح» يعني مصباح (امام حسين) از مشكوه

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 56

(حضرت فاطمه (س)) به وجود آمد و منظور از «نُّورٌ عَلَي نُورٍ» «1»

هم ائمه معصوم بعد از امام حسين (ع) است.

در اين روايت هم مصاديقي از اين نور و مصباح و مشكوه بيان شده است. اين آيه مي تواند گوياي مصاديق و معناي خاصي از ولايت، نور علم و ... باشد.

پيامهاي آيه

1. جهان از نور خدا روشن است.

2. نور الهي چند لايه دارد و اگر انسان بخواهد به حقيقت نور الهي برسد، بايد از لايه هاي مختلفي بگذرد.

3. به دنبال نور الهي باشيد كه هدايت با آن به دست مي آيد. «يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن

يَشَاءُ؛ خدا هر كس را بخواهد (شايسته بداند) به نور خود راهنمايي مي كند.» و خدا به هر چيزي داناست.»

سخن آخر اينكه خدا با اين مثال «اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ» مي خواهد ما را به درك حقايق الهي نزديك سازد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 57

منظور از ساقي بودن خدا در آيه «وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ»

پرسش:

منظور از ساقي بودن خدا در آيه «وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ» «1»

چيست؟ پاسخ:

قرآن كريم در سوره مباركه انسان جرياني را مطرح مي كند كه طبق شأن نزولها و روايات متعدد، مربوط به نذر اميرمومنان علي (ع)، فاطمه (س)، امام حسن و امام حسين (ع) است. زماني كه امام حسن و حسين كودك بودند و بيمار شدند، اهل بيت نذر كردند اگر خوب شوند، روزه بگيرند. آنان بعد از رفع بيماري به نذر خود وفا كردند و روزه گرفتند. موقع افطار افرادي (مسكين، يتيم و اسير) به خانه آنها مراجعه كردند و اهل بيت غذاي خود را به آنها دادند. آيات سوره انسان (از آيه 7 به بعد) به اين مناسبت نازل شد. «يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَيَخَافُونَ يَوْماً كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَي حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً كه اين ماجرا مشهور است.» «2» در ادامه اين آيات خداوند توضيح مي دهد كه اهل بيت در مقابل پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 58

اين كار چيزي جز رضايت الهي از خدا نمي خواستند. خدا هم آنها را از شرور روز رستاخيز حفظ مي كند و در قيامت روي خندان و دل شاد به آنها مي بخشد. جز ايشان را بهشت معرفي مي كند و در ادامه آيات چنين توضيح مي دهد:

«در آن بهشت بر تختها تكيه مي زنند و در آنجا از گرماي سوزان و

سرماي شديد خبري نيست. سايه هاي درختانش به آنان نزديك و ميوه هايش فروتن است. ظرفهايي از نقره و آبخوريهاي بلورين بر گردشان چرخانده مي شود؛ بلورهاي نقره اي كه اندازه آنها را دقيقاً معين كرده اند. در آنجا از جايي سيراب مي شوند كه نوشيدني اش با زنجبيل آميخته شده است؛ همان چشمه ساري كه سلسبيل ناميده مي شود. نوجواناني ماندگار بر گردشان مي چرخند. هنگامي كه آنان را مي بيني، مي پنداري مرواريدي پراكنده اند. وقتي بهشت را ببيني، نعمت فراوان و فرمانروايي بزرگي را بر فرازشان مي بيني. بر فرازشان لباسهاي سبز حرير نازك و ضخيم هست و با دست بندهايي از نقره آراسته مي شوند «وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً» و پروردگارشان نوشيدني پاك و پاك كننده به آنان مي نوشاند. «1»

منظور از شراباً طهورا

در اين آيه خداوند به عنوان ساقي كه شراب طهور به اين افراد مي نوشاند، مطرح مي شود. آيات شامل خانواده اميرمومنان (ع) و افرادي

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 59

است كه بتوانند مثل ايشان عمل بكنند. در اين آيات به اعطاي نعمت بزرگ الهي و لطف خاص خدا به افراد و نيكان اشاره مي شود؛ اينكه خدا ساقي است و به آنان شراب طهور مي چشاند. مقصود از اين شراب، نوشيدني پاك و پاك كننده است، لذا فرمود شراباً طهوراً.

واژه طهور به معناي پاك و نيز پاك كننده است؛ شرابي كه روح و جسم را از آلودگي پاك مي كند، نورانيت مي دهد و به نشاط مي آورد. امام صادق (ع) فرمود: شراب طهور موجب مي شود نيكان بهشت از هر چيزي كه غير از خداست، پاك شوند. «1»

پيامبر اكرم (ص) هم فرمود: اين شراب موجب مي شود حسد از دلهاي نيكان پاك بشود. «2»

توضيح اينكه اصول حاكم

بر زندگي مادي با اصول حاكم بر آخرت متفاوت است، لذا نعمتهايي كه در اين آيات آمده، اشاراتي پر معنا به مواهب بهشتي است وگرنه حقايق نعمتهاي بهشتي بالاتر از چيزهايي است كه ما شنيده يا ديده ايم. وقتي قرآن كريم از چيزهايي مثل حرير، ظرفهاي بلورين و نقره اي، شراب و امثال آن صحبت مي كند، در واقع به مشابه هاي آنها در دنيا اشاره مي كند. به عبارت ديگر نعمتهاي بهشتي همانندي در دنيا ندارند؛ بلكه حقايقي برترند، ولي خدا با نامهايي كه براي ما شناخته شده است، از آنها ياد مي كند. مثلًا شراب طهوري كه خدا از

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 60

آن ياد مي كند، اصلًا در دنيا نيست، آنچه ما مي بينيم شراب مست كننده، مضر و تلخ است. خدا از شرابي سخن مي گويد كه با زنجبيل كه ماده معطر و مورد علاقه مردم مي باشد، ممزوج شده است. خداوند در حقيقت تصويري از نعمتهاي برتر بهشتي براي ما ارائه مي دهد. اين گونه آيات دستمايه شعراي بزرگ فارسي زبان و گاهي عرب زبان شده است، مثلًا حافظ وقتي از مي، شراب و جام سخن مي گويد، به نعمتهاي بهشتي و الهي اشاره دارد. همينطور منظور از «وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً» و ساقي بودن خدا براي اهل البيت (ع) همان معناي الهي و بهشتي است كه به عنوان پاداش اعمال داده مي شود.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 61

منظور از صفت «لطيف»، كه در قرآن چند بار تكرار شده، چيست؟

پرسش:

منظور از صفت «لطيف»، كه در قرآن چند بار تكرار شده، چيست؟ پاسخ:

واژه لطيف هفت بار «1» در قرآن كريم به كار رفته و معمولًا با صفات ديگر مثل حيكم، خبير و ... همراه است. لطيف

از ماده لطف است. لطف در اجسام به معناي سبكي در مورد حركات و كارها به معناي كوچك و زودگذر است. گاهي هم در موارد زير به كار مي رود:

1. دقيق 2. رسيدگي پنهاني به امور 3. خالق أشياء ظريف و ناپيدا 4. اهل مدارا و رفاقت 5. پاداش دهنده اهل وفا و بخشنده اهل جفا 6. كم شمارنده عطاي خود 7. موجودات و كارهاي بسيار دقيق و باريك غيرقابل درك با حس 8. خالق چيز ناپيدا.

در مورد خداوند، منظور اين است كه ذات پاك خدا با احساس كسي درك نمي شود، يعني غيرمحسوس است يا بدين معناست كه خدا

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 62

آفريننده چيزهاي ريز و ناپيداست و كارهايي دارد كه از گستره قدرت ما بيرون است. در برخي از احاديث أهل البيت (ع) «1» هم به اين مطلب اشاره شده است.

چند نكته:

1. تكرار صفات خدا مثل رحمن و رحيم گوياي نوعي تاكيد در مورد آنهاست، البته تاكيد قرآن بر بعضي صفات بيشتر از صفات ديگر است.

2. برخي از تعداد كاربرد كلمات در قرآن، نظمي رياضي را جست وجو مي كنند. البته برخي از موارد اين تكرارها واقعاً شگفت انگيز است، مثل دنيا و آخرت كه در قرآن يك توازن از لحاظ تعداد دارند. در اين روش از شمارگان واژه ها برداشتهاي تفسيري مي شود.

در اين باره دو ديدگاه وجود دارد؛ برخي «2» معتقدند چينش و شمارش سوره ها مربوط به زمان پيامبر اكرم (ص) است، به نظر برخي ديگر «3» اين چينش منسوب به زمان عثمان است. بنابراين نمي توان به اين روش تكيه كرد. مثلًا از اينكه شماره سوره آل عمران 3 و سوره بقره 2

است، نمي توان معناي خاصي لحاظ كرد، چون اصل مسئله اثبات نشده است.

در شمارگان آيات هم دو مطلب هست. پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 63

الف: چينش كلمات و حروف آيات قرآن به صورت فعلي كه اعجاز قرآن هم متوقف بر آن است و حتماً به دستور وحي بود. طبق روايات هم پيامبر اكرم (ص) جاي آيات را مشخص مي كرد.

ب: شماره آيه ها كه مثلًا الم شماره اول و «ذلك الكتاب لاريب فيه» شماره دوم است. روي اين مطلب نمي شود تأكيد زيادي كرد و شماره آيات را داراي رموز خاصي دانست. به عبارت ديگر، تفسير براساس حروف أبجد و حروف نوراني و ظلماني، براساس شمارگان خاص آيات و سوره ها نزد مشهورد مفسران جايگاه ندارد. مرحوم علامه طباطبايي هم در مقدمه الميزان ضمن اشاره به اينكه برخي آَيات را بر حساب جمل و حروف نوراني و ظلماني و ... حمل كرده اند، اين روش را رد مي كنند.

اين نوع برخورد با قرآن سزاوار كلام الهي نيست، چون هدف از نزول كلام خدا اين است كه ما آن را بفهميم اما سخن رمزگونه و پيچيده اي كه كسي متوجه آن نمي شود و براي تفسير نيازمند علوم خاص و غريبه است، با اين هدف تعارض دارد. مشهور مفسران شيعه و اهل سنت هم چنين روشي را طي نكرده اند و به آن بها نداده اند، البته اين سخن به معناي نفي مطلق آن نيست و احياناً برخي افراد به اين مباحث علاقه نشان داده و به نكاتي هم رسيده اند.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 65

چرا خداوند انسان ها را به فسق و فجور هدايت مي كند؟

پرسش:

چرا خداوند انسان ها را به فسق و فجور هدايت مي كند؟ توضيح پرسش:

خداوند در آيه

شانزده سوره اسري مي فرمايند: «اگر بخواهيم افراد يك مكاني را هلاك كنيم، پيشوايان آن ديار را به فسق و تبه كاري امر مي كنيم و آن ها را تنبيه مي كنيم.» چرا خداوند انسان ها را به فسق و فجور هدايت مي كند؟

پاسخ:

در آيه مذكور مي خوانيم: «وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَهً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيراً؛ «1» هرگاه بخواهيم [مردم شهري را هلاك كنيم، به سردمداران ثروتمندانش فرمان مي دهيم در آن جا نافرماني كنند، پس آن گفتار [يا وعده عذاب الهي بر آن مردم تحقق پيدا مي كندو آن شهر را كاملًا درهم مي كوبيم.»

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 66

خدا قبل از اتمام حجت و بيان دستوراتش به مردم، كسي را مجازات نمي كند. خداوند براي مجازات ملت ها چهار مرحله را تعيين مي كند.

1. خدا دستور مي دهد و دستوراتش را روشن مي كند.

2. مردم فاسق نافرماني مي كنند. «فَفَسَقُوا فِيهَا».

3. مردم مستحق مجازات مي شوند. مستحق مجازات شدن براي اين است كه دستورات الهي به آن ها ابلاغ شد و آنان بعد از اتمام حجت، با دستورات الهي مخالفت كردند.

4. دچار هلاكت مي شوند «فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيراً»؛ بنابراين آيه مي فرمايد: ابتدا سردمداران و ثرومندان خوشگذران گناه مي كنند. بعد شايسته مجازات مي شوند. مي دانيم كه اراده الهي تابع حكمت است و كسي را بدون دليل مجازات نمي كند، آري گناهكاري، استحقاق عذاب و اتمام حجت، زمينه ساز عذاب مي شود.

خدا مي فرمايد: هرگاه بخواهيم مردمي را هلاك بكنيم، به ثروتمندانش، افراد خوشگذران و سردمداران فرمان مي دهيم. در اين جا «ففسقوا فيها» بايد اين طور معنا بشود كه آن ها در آنجا نافرماني مي كنند.

برخي هم خواستند همين گونه ترجمه كنند و فكر مي كنيم اين چنين هم باشد. منتها نكته

مهم در آيه اين است كه اين طور نيست كه خداوند كسي را وادار به فسق و فجور بكند. در آيه هم نمي فرمايد كه ما آن ها را وادار مي كنيم فسق و فجور بكنند؛ بلكه خداوند ارائه طريق مي كند و اينها به خاطر مخالفت ارادي خودشان، گناهكار و مستحق مجازات مي شوند. اگر خدا مي فرمايد: «اردنا، ما اراده كرديم» به خاطر اين

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 67

است كه اراده خودش تابع حكمت و مصلحت است و خدا كاري را بدون دليل انجام نمي دهد. وقتي مردم نافرماني و فساد بكنند، نافرماني در جامعه زياد مي شود و اين زمينه ساز عذاب مي شود و اين در حقيقت پيامد كارشان است. منظور از اراده خدا در اين جا، اين است كه اراده تكويني خدا بر اين قرار مي گيرد كه افرادي فاسق و فاجر مجازات بشوند، البته ممكن است اين امر گاهي هم تشريعي باشد و خدا دستور بدهد اقوامي را كه نافرماني و فسق و فجور را از حد گذرانده اند، عذاب بكنند و اين دو منافاتي با هم ندارند.

نكته:

1. اراده اي كه در اين آيه هست، به اين معنا نيست كه خدا بخواهد اين ها گناه بكنند و بعد مجازات بشوند. اصل اول در زندگي بشر، بر اساس آيات قرآن، اين است كه خداوند مي خواهد مردم هدايت بشوند در اين ميان برخي مخالفت مي كنند و خداوند اراده مي كند كه هر كسي در مقابل دستورات او قرار گرفت، مجازات بشود. اين در حقيقت بيان يك سنت و قانون الهي است.

2. «مترف» به معناي ثروتمند خوش گذران است. اين افراد معمولًا در جوامع ناسالم، سردمدار اجتماع و ريشه اصلي فسادها

هستند، چون اگر ثروتمند ثروتش را در راه سعادت خود و جامعه به كار ببرد، وسيله اي براي آبادي آخرت مي شود. اما افرادي كه قرآن از آن ها ياد مي كند، ثروتمندان بي درد و سردمداراني اند كه خود ريشه فساد در جامعه اند، لذا در صف اول مقابله با پيامبران و رهبران الهي قرار مي گيرند. بقيّه مردم

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 68

هم كه گمراه مي شوند، پشت سر اين ها قرار مي گيرند، لذا قرآن هشدار مي دهد كه مردم شهرها مواظب حكومت و سردمداران خود باشند، مواظب ثروتمندان خوشگذران باشند؛ تا مبادا جامعه را به فساد و هلاكت بكشند. تذكر اين نكته ضروري است كه بايد مسئله مبارزه با فساد را در جامعه خيلي جدي بگيريم. در سالهاي اخير هم رهبر معظم انقلاب روي اين مسئله خيلي اصرار دارند.

نكته مهم قرآني آن هم همين است كه اگر يك جامعه اي آلوده به فساد (اقتصادي، اجتماعي، اخلاقي و ...) شود (كه البته خيلي از آن ها هم در فساد اقتصادي ريشه دارند،) و مبارزه با آن جدي گرفته نشود، ممكن است كل جامعه نابود شود، چون جامعه مثل يك كشتي است. اگر عده اي آن را سوراخ بكنند و آب داخل كشتي رود، همه مسافران كشتي غرق مي شوند.

3. با توجه به اين كه آيه، مترفين رامورد خطاب قرار مي دهد، به اين مطلب اشاره شده است كه فساد اقتصادي ريشه همه فسادها هست؛ البته شايد نتوان اشاره صريحي از آيه استفاده كرد. تجربه، وجود چنين رابطه اي را نشان مي دهد.

اضافه مي كنيم كه «مترفيها» در اين جا يك وصف است و وصف مشعر به عليت است، بنابراين مي توان از خود آيه هم چنان

اشعاري به دست آورد، ولي باز تصريحي نيست و بايد به آيات و روايات ديگر هم مراجعه كرد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 69

علم خدا به آينده، از سنخ علم هاي ما و (احتمالات و پيش بيني ها) است يا از نوع پيش بيني هاي قطعي الوقوع است؟

پرسش:

علم خدا به آينده، از سنخ علم هاي ما و (احتمالات و پيش بيني ها) است يا از نوع پيش بيني هاي قطعي الوقوع است؟ پاسخ:

علم خداوند از منظر قرآن كريم همان طور كه به حال تعلق مي گيرد، به گذشته و آينده نيز تعلق دارد و او حال گذشته و آينده را مي داند.

«يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ». «1» ي عني: مي داند چيزي را كه واقع خواهد شد و چيزي را كه در گذشته واقع شده است و هيچ كس بر علم او احاطه ندارد. معناي «احاطه نداشتن كسي بر علم خدا» اين است كه علم خدا گذشته، حال و آينده يكسان است.

نكته: علم خدا با علم بشر تفاوت دارد، چون علم انسان ها معمولًا «حصولي» (صوره شي ء عندالعقل) است و ما تا چيزي را نبينيم، نشنويم و ...، و تصور نكنيم، يا بر اساس تعقلات برهانها صغري و كبري در ذهنمان حاضر نشود، علم پيدا نمي كنيم.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 70

سنخ ديگر علم، «حضوري» (حضور معلوم عند العالم) است، يعني شخصي كه عالم است، معلوم نزدش باشد. مثل علم ما به تصورات ذهني مان. مثلًا من تصويري از انسان دو سر در ذهن خود مي سازم و به اين تصوري كه در ذهنم ساخته احاطه و علم دارم. بدون هيچ واسطه اي ام، اين علم حضوري است، يعني معلوم در ذهن عالم حاضر است.

علم خدا به جهان از نوع دوم است

و همه جهان ساخته خدا و در نزد او حاضر است و خداوند به آنها علم دارد. پس لازم نيست تصوّر و عكسي از جهان باشد تا خدا آن را تصوّر كند و علم بيابد. به اين ترتيب نيازي نيست كه اين موجود حتماً در خارج تحقق پيدا كرده باشد و بعد خدا به آن علم پيدا كند.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 71

فصل سوم: انسان شناسي

اشاره

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 73

چرا انسان امانت الهي را كه آسمان و زمين قبول نكردند، پذيرفت؟

پرسش:

چرا انسان امانت الهي را كه آسمان و زمين قبول نكردند، پذيرفت؟ پاسخ:

خداوند مي فرمايد:

«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَهَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولًا؛ «1»

در حقيقت ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم، و [لي از برداشتن آن سر باز زدند، و از آن بيمناك بودند، و انسان آن را بر دوش كشيد؛ در واقع او بسي ستمگر و بسيار نادان است!»

مقصود از امانت الهي:

مفسران «2» چند احتمال در مورد اين امانت داده اند، از جمله:

1. آزادي و اختيار

2. عقل و درايت

3. ولايت و جانشيني الهي

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 74

4. معرفت خدا

5. واجبات و تكاليف الهي

در يك جمع بندي مي توان گفت امانت الهي همان قابليت تكامل نامحدود بشر است كه آميخته با اختيار و عقل براي رسيدن به مقام انسان كامل و پذيرش ولايت الهي است. به عبارت ديگر درايت، معرفت و عقل زمينه ساز مسئوليت پذيري و قبول ولايت الهي (امانت بزرگ خدا) است.

در برخي از احاديث «1» منظور از اين امانت قبول ولايت اميرمومنان علي (ع) و فرزندانش (ع) معرفي شده است كه گوياي يكي از شعاعهاي ولايت الهي است. همه نعمتهاي الهي حتي وجود انسان

امانت است، ولي امانت اساسي همان قابليت تكامل و ولايت الهي است و ولايت پيامبران و ائمه از شعاعهاي آن شمرده مي شود. در حقيقت قابليت تكامل آنقدر مهم است كه قرآن از آن به عنوان امانت ياد مي كند.

نكته مهم اين است كه لازمه عرضه مستقيم امانت الهي به كوه و ... اعطاي عقل و اراده و قدرت سخن گفتن است؛ مگر اينكه منظور از عرضه، مقايسه استعدادهاي اين موجودات با اين امانت باشد به اين معنا كه با زبان حال گفتند ما شايسته پذيرفتن امانت نيستيم؟

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 75

برخي از مفسران «1» معناي دوم (زبان حال) را ترجيح مي دهند و مي گويند: فأَبين أن يحملنها؛ يعني اين امانت و ظرفيت وجودي براي تكامل با كوه و ... تناسب ندارد؛ به خلاف انسان.

نكته

براساس آياتي چون «سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ؛ آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، براي خدا تسبيح مي گويند» و براساس روايات، خداوند ولايت خود و ائمه اطهار (ع) را بر كوهها عرضه كرد و آنها در حد ظرفيت خود پذيرفتند و اولين سنگي كه به وحدانيت خدا اقرار كرد، سنگ عقيق بود. «2»

ما در برابر اين آيات و روايات، با دو موضوع رو به روييم: تسبيح موجودات و قبول امانت الهي.

در مورد تسبيح به نظر مي رسد. موجودات به صورت تكويني تسليم خدا هستند و مخالفت برايشان معنا ندارد. مثلًا كوه نمي تواند با خدا مخالفت كند، چون اراده به معناي اختيار را ندارد، پس تسبيح آنان گوياي تسليم محض بودنشان است.

در مورد امانت الهي به نظر مي رسد اگر آن را «عرضه مستقيم» بدانيم و

بگوييم آنها (كوه ...) نپذيرفتند و مخالفت كردند، با مشكل (معنا

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 76

نداشتن مخالفت كوه و ... با خدا، به دليل نداشتن اختيار و عقل ...) روبه رو مي شويم، ولي اگر گفتيم مقصود «عرضه مقايسه اي» است اين مشكل از بين خواهد رفت.

مقصود از ظلوم و جهول بودن انسان

دليل اينكه خداوند انسان را با اينكه امانت را پذيرفت بسيار ستمگر و نادان مي داند، كه با برخي از انسانها اين امانت الهي را فراموش مي كنند و با بيراهه رفتن و به خود ستم مي كنند. يا اينكه اساساً در انسانها زمينه جهل و ستم وجود دارد.

نتيجه اينكه آيه در مقام سرزنش انسان به خاطر پذيرش اين امانت نيست، چون پذيرش امانت الهي كار ناپسندي نبود، بلكه ظلوم و جهول دانستن او به خاطر فراموش كردن امانت الهي است، البته ظلوم و جهول بودن يك حكم كلي براي همه انسانها نيست.

آيه هشدار را هم به انسانهاي مومن مي دهد كه مراقب امانت الهي باشند. خلاصه سخن اينكه در آيه مقايسه وجودي بين وجود انسان (داراي ظرفيت پذيرش امانت) و وجود ديگر موجودات صورت پذيرفته است و منظور از ظلوم و جهول بودن هم فراموشي امانت الهي است، نه اينكه انسان در پذيرش امانت اشتباه كرده است.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 77

در قرآن آمده است، رزق و روزي بدست خداست، اگر اينگونه است اختيار انسان چگونه توجيه مي شود؟

پرسش:

در قرآن آمده است، رزق و روزي بدست خداست، اگر اينگونه است اختيار انسان چگونه توجيه مي شود؟ پاسخ:

خداوند در آيه 261 سوره بقره مي فرمايد:

«مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّهٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَهٍ مِاْئَهُ حَبَّهٍ وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ

عَلِيمٌ؛ مثال كساني كه اموالشان را در راه خدا مصرف مي كنند، همانند مثال دانه اي است كه هفت خوشه بروياند؛ كه در هر خوشه اي، صد دانه باشد؛ و خدا [آن را] براي هر كس بخواهد دو [يا چند] برابر مي كند؛ و خدا گشايشگري داناست.» «1»

در سوره هاي ديگر مي فرمايد:

«إِنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ» «2» پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 78

«إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً»؛ «1» همانا پروردگار تو رزق هر كسي را كه بخواهد وسيع مي كند و رزق هر كسي را هم كه بخواهد تنگ مي گيرد، چون او به بندگانش آگاه و بيناست.»

براي رسيدن به پاسخ بايد به چند مطلب توجه كنيم:

1. تفاوت پاداش با فضل الهي:

ما در مقابل كارهايمان با دو موضوع «پاداش» و «فضل الهي» روبه روييم. پاداش به اندازه عمل و فضل الهي بيشتر از عمل، مثلًا هفتصد برابر است. در واقع آنچه براساس فضل الهي داده مي شود، بخشش اضافي است. آيه «يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ؛ براي هر كه بخواهد اضافه مي كند.» به همين لطف الهي اشاره دارد. خداوند به خاطر ويژگيها و شايستگيهاي افراد، حتي بيشتر از هفتصد برابر به آنها مي دهد. اين بخشش به خود شخص بستگي دارد؛ اينكه بتواند خود را آماده بكند و تحت پوشش لطف الهي در بياورد. به عنوان مثال اگر دانش آموزان امتحان بدهند، معلم براساس پاسخهاي صحيح به آنها نمره مي دهد، ولي به برخي افراد كه در كلاس فعاليت زياد يا اخلاق و ادب خوبي داشتند، به عنوان نمره كلاسي، بخشش ويژه اي قائل مي شود.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 79

2. تبعيت اراده الهي

از حكمت او:

برخي از صفات الهي تابع برخي ديگر از صفات اوست، مثلًا اراده خدا تابع حكمت اوست. خداوند چون حكيم است، اراده و كار غيرحكيمانه نمي كند. در اينجا وقتي مي فرمايد خدا رزق هر كه را بخواهد، اضافه يا تنگ مي كند، يا مي فرمايد به هر كه بخواهد چند برابر پاداش مي دهد، در حقيقت اين اراده بي ضابطه نيست، بلكه به هر كسي براساس شايستگي، اخلاص و لياقتش مي بخشد. البته موارد استثنايي براي آزمايش افراد هم هست.

3. اراده الهي و اراده بشر:

اراده بشري در طول اراده الهي است؛ مثل برقي كه به لامپ وصل مي شود. يك كليدي هست كه با آن مي توان برق را خاموش يا كم و زياد كرد، اما برقي كه در سيستم جريان دارد، از منبع اصلي- سد يا نيروگاه- است. در حقيقت همه اختيارات در دست منبع اصلي است. خدا به همه نيرو و اجازه كار مي دهد، پس همه چيز به دست اوست. در عين حال من مي توانم كليد را روشن يا خاموش بكنم. در حقيقت من اختيار محدودي- در چهارچوب اراده الهي- دارم. پس اعمال قدرت بشر منافاتي با اراده الهي ندارد.

در موضوع ما، دو نوع آيه داشتيم:

1. «وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ»»

كه در آن، اراده خدا به دادن پاداش اضافي- از باب لطف- مطرح است، يعني خدا به برخي افراد، به خاطر ويژگي، اخلاص و تلاششان، پاداش بيشتر مي دهد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 80

2. آيه 37 آل عمران و 20 اسري كه طبق آن، خداوند به هر كسي كه بخواهد، رزق زياد يا كم مي دهد.

در حقيقت اين بحث مطرح است كه اراده ما در طول اراده الهي

است. به عبارت ديگر خدا به انسان پيامبر دروني، مثل عقل، و بيروني داده است. عقل انسان را راهنمايي مي كند كه چگونه مي تواند از علم و توانايي خود بيشتر بهره بگيرد و رزق بيشتري به دست بياورد؛ اما انسان مي تواند تنبلي بكند و رزق كمتري به دست بياورد. هر دو خواست خدا و در راستاي اراده الهي است و تصميم گير نهايي، انسان است.

رفع شبهه

به نظر برخي مرجع ضمير مستتر «هو» در يشاء من است؛ نه الله و ترجمه آيه چنين است: «خداوند به هر كسي كه خودش بخواهد، روزي مي دهد» يعني اگر آن كس خودش بخواهد خدا مالش را مضاعف مي كند، مثلًا خودش بخواهد كه انفاق كند، دستورات خدا را اجرا نمايد و ....

به نظر مي رسد اين مطلب در برخي از آيات، از جمله آيه مذكور قابل اجرا نباشد، مثل واژه يضل كه ضلالت را گاهي به خدا و گاهي به ديگران نسبت مي دهيم. براي نمونه در آيه «إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ» «1»

ممكن است كسي ضمير يشاء را به «من» برگرداند و بگويد مقصود اين است كه انسان اختيار دارد، اما در آيه «وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ»،

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 81

«يَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ» «1»

كه هم ضلالت و هم فعل يشاء (خواستن) به خدا نسبت داده شده است، نمي توان گفت ضالمين را خدا گمراه مي كند و اين به خواست خودشان است، يعني ظاهر آيه با ما همراهي نمي كند. فاعل ظاهراً خداوند است؛ هر چند براساس برخي ديگر از آيات و استنباطاتِ مفسران، «2» ريشه گمراهي ظالمين و فاسقين، ظلم و فسق خودشان

است، يعني خداوند هدايت و ضلالت را به انسانها عرضه مي كند و هر كسي طبق خواست خود راه گمراهي يا هدايت را انتخاب مي كند.

در مورد رزق هم ممكن است براساس برخي از آيات، بتوانيم يشاء را به «من» برگردانيم و اراده انسان را محفوظ بداريم، ولي در برخي از آيات اين مشكل حل نمي شود، بنابراين بايد جواب قابل اجرا در همه آيات بدهيم و آن اين است كه اراده انسان در طول اراده خداست و اراده خدا تابع حكمت است و خداوند كاري خلاف نمي كند. حكمت الهي اين است كه انسان در پرتو اختيارش، تكامل يابد و اگر مجبور باشد، خلاف حكمت خواهد بود؛ مثلًا اگر خدا رزق را بدون ضابطه به كسي بدهد، خلاف حكمت عمل كرده است. بنابر اين اگر خدا اراده مي كند رزق كسي را اضافه يا كم كند، اين اراده تابع حكمت الهي است.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 83

فصل چهارم: جهان شناسي

اشاره

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 85

آيا پيش از خلقت آسمانها و زمين و انسانها، آفرينشي بوده است؟

پرسش:

آيا پيش از خلقت آسمانها و زمين و انسانها، آفرينشي بوده است؟ پاسخ:

خداوند مي فرمايد: «اللَّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّهِ أَيَّامٍ؛ «1» خدا كسي است كه آسمانها و زمين و آنچه را بين آن دو هست، در شش روز [و دوره آفريد.» در آيات ديگر «2» توضيح مي دهد كه زمين را در دو دوره آفريد و آسمانها را در چند دوره، بعد كوهها، موجودات زميني و ... را آفريد. از اين آيات استفاده مي شود كه خلقت مراحلي داشت و در هر مرحله موجوداتي آفريده شدند. نتيجه اينكه تا آسمان و زمين و جهان مادي نباشد، موجودات زنده نخواهند بود.

بنابراين قرآن دست كم نسبت به خلقت قبل از آسمانها و زمين و جن و انس ساكت است؛ بلكه از برخي آيات مثل «هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً؛ «3» آيا زمان طولاني بر انسان گذشت كه چيز

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 86

قابل ذكري نبود.» استفاده مي شود كه قبل از خلقت فعلي، مخلوقي نبود؛ البته در برخي روايات مطالبي وجود دارد كه شايد به كمك آنها و شايد اشاره برخي از آيات بتوان مطلب ديگري را استفاده كرد، مثلًا در برخي روايات اشاره شده

است كه «اول ما خلق الله نوري؛ «1» اولين چيزي كه خلق شد، نور من (پيامبر اكرم) بود.» در حالي كه به صورت طبيعي اول آسمانها و زمين و بعد انسانها آفريده شده اند. حالا اگر خلقت نوري را از خلقت معمولي جسمي و مادي جدا بكنيم، راه جمع دارد. به اين صورت كه خلقت نوري برخي از اولياي الهي قبل از خلقت مادي جهان بود. بنابراين تفسير قبل از خلقت معمولي جن و انس و آسمانها و زمين، مخلوقات نوري آفريده شده بودند.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 87

با توجه به آيه 12 سوره طلاق، خداوند چند جهان آفريده است؟

پرسش:

با توجه به آيه 12 سوره طلاق، خداوند چند جهان آفريده است؟ پاسخ:

در آيه 12 سوره طلاق: «... وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ؛ خدا كسي است كه هفت آسمان را آفريد، و از زمين (نيز) همانند آنها را؛»

مفسران بحث دارند كه «مثل بودن» در عدد است يا در جنس، يعني جنس زمين از جنس و مواد آسمانهاست يا تعداد زمين به تعداد آسمانها مي باشد. يعني همانطور كه آسمانها هفت گانه است- و اگر عدد هفت را براي كثرت بگيريم، يعني تعداد زيادي آسمان آفريده شده است- تعداد زيادي زمين هم آفريده شده است. احتمالات متعددي در اين آيه داده شده است. اگر احتمال اخير- مثل بودن در تعداد «1»- را بپذيريم، با رواياتي كه مي گويند غير از زمين و حضرت آدم، زمين و آدمهاي ديگري هم بودند سازش دارد و برخي يافته هاي كيهان شناسي هم اين مطلب را به صورت احتمال مطرح مي كنند. پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 88

رواياتي هم در مورد تعدد آدمها، خلقت انسانهاي قبل از «1» آدم أبوالبشر و

وجود كرات مسكوني ديگر هست؛ مثلًا امام علي (ع) فرمود: «در كره هاي ديگر شهرهايي مثل شهرهاي شما هست.» «2» اينها مي توانند مجموعه همساني را تشكيل بدهند و اين احتمال كيهان شناسي را تقويت بكند، ولي به هر حال آن نكته قرآني (مثل بودن در تعداد) و اين نكته كيهان شناختي (وجود كره مسكوني ديگر) به صورت احتمال مطرح شده اند به روايات هم نمي توان خيلي تكيه كرد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 89

چرا حوادث طبيعي مثل زلزله و سيل اتفاق مي افتد؟ ريشه اين بلاها چيست؟

پرسش:

چرا حوادث طبيعي مثل زلزله و سيل اتفاق مي افتد؟ ريشه اين بلاها چيست؟ پاسخ:

در سالهاي اخير حوادثي در كشور ما اتفاق افتاده كه باعث ايجاد اين سوال در ذهن خيلي از مردم شده است. به راستي فلسفه اين بلاها و مشكلات چيست؟ اين مسئله را از چند بعد مي شود بررسي كرد.

1) نگاه فلسفي و كلامي: نظام خلقت نظام نقص و مشكلات و جمع بين خير و شر است. ما وارد اين بحث نمي شويم.

2) نگاه قرآني و روايي: در قرآن سه دسته آيات هست كه سه فلسفه براي چرائي حوادث طبيعي و مشكلات بشر مطرح مي كند.

1. انواع حوادث و مشكلات: مشكلات و حوادث طبيعي گاهي در اثر ظلم افراد به هم است، مثلًا اسرائيل غاصب بر سر شهرهاي فلسطين بمب مي اندازد و مردم ناقص العضو مي شوند يا به شهادت مي رسند و مشكلاتي از اين دست كه استكبار بر سر برخي ملتهاي مظلوم مي آورد يا افراد عادي گاهي به هم ظلم مي كنند و مشكلاتي به وجود مي آورند. روشن است كه در مقابل ظلم بايد ايستاد و ياور مظلوم بود.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 90

2. گاهي سختي و حوادث در

اثر عمل كرد انسان پديد مي آيد. «وَمَا أَصَابَكُم مِن مُصِيبَهٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ؛ «1»

و هر مصيبتي به شما رسد پس بخاطر دستاورد شماست! و بسياري (از خطاهاي شما) را مي بخشد.» مثلًا انسان ها به خاطر كوتاهي يا گناهان گرفتار برخي از مشكلات مي شوند، مانند پدر و مادري كه مسائل بهداشتي و مذهبي را در ازدواج رعايت نمي كنند و بچه ناقص الخلقه نصيب آنها مي شود. اين ها بايد خود را سرزنش كنند و مواظب باشند كه اين كار تكرار نشود و به ديگران هم توصيه بكنند كه اين كار را نكند، گاهي هم در اثر كوتاهي هاست، براي مثال اگر كسي ساختمان خود را بر اساس اصول مهندس نسازد و ضد زلزله نكند و از طرف ديگر كشورش روي نوار زلزله قرار داشته باشد، هنگام زلزله آسيب خواهد ديد. پس او نتيجه كوتاهي خود را مي بيند.

«وَمَا أَصَابَكُم مِن مُصِيبَهٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ» اينها دست آورد خود ماست. حتي در آيه اي ديگر مي فرمايد:

«وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا» «2»

اگر خدا مي خواست بر اساس گناهان و ظلمهايي كه افراد به هم مي كنند، آنان را گرفتار بكند، «ما ترك علي ظهرها من دابه» هيچ جنبنده اي نمي ماند؛ «وَلكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَي أَجَلٍ مُّسَمّيً». اما خدابه آنها رحم مي كند اجل آن ها را تاخيز مي اندازد. گاهي ممكن است ما برخي از نتايج اعمال خود را ببينيم. اين كه «و يعفوا عن كثير» خدا بسياري از آن ها را مي بخشد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 91

3. بخشي ديگر از حوادث به دليل امتحان بشر است. «1» خداوند مي فرمايد: «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ

وَالَّثمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ» «أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ وَرَحْمَهٌ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ» «2»

در اين آيه چند تاكيد هست. «حتماً و حتماً با چيزي از ترس و گرسنگي و نقس اموال و جان ها (مردن افراد) و ميوه ها و (نتايج كارها) شما را امتحان مي كنيم و بشارت باد صابران. كساني كه وقتي مصيبتي به آن ها مي رسد، مي گويند ما از خدائيم وبه سوي خدا باز مي گرديم. بعد در پايان خدا بشارت مي دهد صلوات و رحمت پروردگار بر آنهاست و آنان حقاً هدايت شده اند.» و در روايات هم اين مطلب بيان شده است. از اميرمومنان علي (ع) حكايت شده است: «ان البلاء للظالم ادب و للمؤمن امتحان و للانبياء درجه» «3» همانا بلا براي ظالم ادب است، يعني خدا گاهي افراد را به خاطر گناه و ظلمي كه به ديگران كردند، ادب مي كند و براي انسانهاي مومن امتحان است، تا ببيند انسانهاي صبور چه كساني اند و براي رهبران الهي درجه است، يعني اگر پيامبر اسلام (ص) به مشكلاتي در زندگي برخورد مي كند، نه به خاطر اين

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 92

است كه از خدا دور است؛ نه او به خدا نزديك است و به امتحان هم نياز ندارد. فقط گرفتاري او به خاطر اين است كه مراتب قرب او بالا برود.

اين مطلب ممكن است نسبت به افراد فرق بكند، حتي ممكن است چند نفر در يك محل گرفتار سيل يا زلزله بشوند؛ يكي به خاطر سهل انگاري و دومي براي امتحان و افزايش درجه و عنايت و سومي به خاطر ظلم ديگران پس نمي توان گفت در يك حادثه طبيعي همه افراد به

يك علت گرفتار مي شوند.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 93

منظور از ملكوت آسمانها و زمين در سوره انعام آيه 75 چيست؟

پرسش:

منظور از ملكوت آسمانها و زمين در سوره انعام آيه 75 چيست؟ پاسخ:

در اين آيه مي خوانيم: «وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ؛ «1» و اينگونه، فرمانروايي مطلق آسمان ها و زمين را به ابراهيم نمايانديم؛ (تا بدان استدلال كند) و بخاطر آنكه از يقين كنندگان باشد.»

واژه ملكوت در اصل از ريشه ملك و به معناي حكومت و مالكيت است. «واو» و «نا» آخر كلمه براي تأكيد و مبالغه است. بنابراين مقصود از ملكوت فرمانروايي مطلق خدا بر سراسر عالم هستي است.

ملكوت چيست؟

مفسران در مورد اينكه ملكوت آسمان و زمين كه خدا به حضرت ابراهيم (ع) نشان داد چه بود، چند ديدگاه دارند.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 94

1. اين آيه فشرده اي از آيات بعد است كه به خداشناسي حضرت ابراهيم با ديدن ماه و خورشيد مي پردازد؛ اينكه وقتي ماه را مي بيند مي گويد اين پروردگار است و چون غروب مي كند، مي گويد اين براي پروردگاري مناسب نيست و چون خورشيد را مي بيند، همان سخن را تكرار مي كند آنان مي گويند اين ماجرا همان مشاهده ملكوت است.

2. عالم ملكوت عالم اسرار و نظم و شگفتي جهان ما و جهان غيب است. توضيح اينكه دو عالم مُلك و ملكوت (عالم طبيعت و ماوراي طبيعت) داريم و عالم ملكوت همان عالم غيب و سر جهان است. از امام باقر (ع) حكايت شده است كه خداوند به چشم حضرت ابراهيم نوري بخشيد كه عمق آسمانها و زمين را ديد. «1»

احاديث ديگري هم داريم كه براساس آنها خدا همانگونه كه ملكوت را به ابراهيم

(ع) نشان داد، به پيامبر اسلام (ص) و ائمه اطهار (ع) هم نشان داد. «2»

اين احاديث مسئله را به صورت عميق تري مطرح مي كنند؛ اينكه خداوند چشمي عطا مي كند كه مي توانند ژرف نگر باشند و به ظواهر طبيعت اكتفا نكنند.

خداوند در پايان آيه مي فرمايد: «وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ؛ و به خاطر آنكه از يقين كنندگان باشد.» در حقيقت حضرت ابراهيم به يگانگي خدا يقين

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 95

داشت و اين تعيين با مطالعه اسرار آفرينش به كمال رسيد. از ذيل آيه نيز استفاده مي شود كه اهل يقين شدن يكي از آثار ديدن ملكوت است.

فرق يقين و اطمينان

در بحث زنده كردن موجودات حضرت ابراهيم، فرمود: تا قلبم مطمئن شود. اطمينان مرتبه علم عادي است، اما يقين مرتبه بالاتري است و سه درجه (علم اليقين، حق اليقين و عين اليقين) دارد. يقين كه عالي ترين درجه ايمان است، در اثر داشتن ديد ملكوتي پديد آمد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 97

فصل پنجم: راهنماشناسي

اشاره

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 99

با توجه به اين كه در قرآن تنها نام 26 پيامبر آمده است، چگونه مي توان وجود صد و بيست و چهار هزار پيغمبر را ثابت كرد؟

پرسش:

با توجه به اين كه در قرآن تنها نام 26 پيامبر آمده است، چگونه مي توان وجود صد و بيست و چهار هزار پيغمبر را ثابت كرد؟ پاسخ:

نام يازده نفر از پيامبران الهي در سوره نساء آمده است. «1» اين افراد عبارت اند از:

ابراهيم، اسماعيل، اسحاق، يعقوب، عيسي، ايوب، يونس، هارون، سليمان و داود. نام پانزده نفر ديگر در آيات ديگر قرآن آمده و عبارت است از: حضرت آدم، ادريس، هود، صالح، لوط، شعيب، ذي الكفل، موسي، يسع، الياس، زكريا، يحيي، عزيز و محمد (ص).

هر چند تنها نام اين 26 نفر در قرآن آمده است، ما در خود قرآن مي خوانيم: «وَرُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ؛ و فرستادگاني كه بيقين (سرگذشت) آنان را پيش از اين، بر تو حكايت نموديم، و فرستادگاني كه (سرگذشت) شان را بر تو حكايت نكرديم.»

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 100

مضمون همين مطلب در آيه 78 سوره غافر هم آمده است.

در مورد تعداد كل پيامبران- اعم از آن ها نامشان در قرآن آمده و يا نيامده است- رواياتي داريم. از جمله از ابوذر (ع) حكايت شده است كه تعداد پيامبران را از پيامبر (ص) پرسيدند، فرمود: صد و بيست و چهار هزار نفر بودند. ابوذر پرسيد: چند نفر رسول بودند؟ فرمود: سيصد و سيزده نفر و بقيه تنها پيامبر بودند. ابوذر پرسيد: چند كتاب الهي بر آن ها نازل

شده؟ پيامبر فرمود: صد و چهار كتاب؛ ده كتاب ... «1»

نكته: 1. عدد صد و بيست و چهار هزار مي تواند عدد كثرت است. توضيح اين كه عددهايي كه ما به كار مي بريم، گاه واقعي اند، مثلًا مي گوييم: 6 نفر به منزل ما آمدند و گاهي عدد را براي نشان دادن كثرت به كار مي بريم، مثلًا مي گوييم 70 نفر آمدند. در حالي كه وقتي مي شماريم مي بينيم 65 نفر آمدند. در اين جا هم برخي از مفسران احتمال داده اند اين عدد براي كثرت باشد، چون خداوند براي همه اقوام پيامبر و راهنما مي فرستاد «وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» «2»

و نمي شود ملتي بدون پيامبر و راهنما بوده باشد. ملت ها هم ممكن است تعدادشان زيادتر يا كمتر از اين عدد باشد. بنابراين احتمال دارد اين عدد براي كثرت باشد.

2. روش قرآن اين است كه در جزئيات امور وارد نمي شود، مخصوصاً جزئياتي كه گاهي مفيد هم نيست، به ويژه در داستانهاي انبياء منتها

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 101

روايات مختلفي در مورد تعداد پيامبران داريم و اگر بخواهيم ظاهر اين روايات را بگيريم، صد و بيست و چهار هزار پيغمبر مي شود و اگر بخواهيم اين عدد را كثرت بگيريم ممكن است بگوييم: تعداد واقعي و كمتر يا زيادتري بوده اند.

3. اگر سوال شود چرا نام بقيه پيامبران در قرآن كريم نيامده، جوابش اين است كه قرآن به دنبال بر شرمدن نام همه پيامبران نبود، بلكه در راستاي اهداف ترتيبي نام يا داستان برخي از پيامبران را بيان كرده است، مخصوصاً پيامبراني كه مخاطبان اوليه قرآن آن ها را مي شناختند، مثل موسي و عيسي و ...

خداوند در دو آيه «1» به اين

مطلب اشاره مي كند، مثلًا سوره غافر مي فرمايد: «وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ؛ «2» داستان برخي پيامبران را اصلًا براي تو نگفتيم.» بنابراين چون نكته تربيتي يا حكمت ديگري نبود، خداوند نام و داستان برخي را ذكر نكرده است.

4. با توجه به اين كه بيشتر پيامبراني كه نامشان در قرآن هست، براي اقوام موجود در خاور ميانه- مثل قوم هود و عاد و ثمود و شعيب- فرستاده شدند، ممكن است پرسيده شود آيا اين مسئله علت خاصي دارد؟

در پاسخ بايد گفت: مسلماً خداوند براي تمام ملت ها هاديان و پيامبراني فرستاد و ما نمي توانيم بگوييم كه مثلًا سرخ پوستان آمريكا،

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 102

مردم موجود در جنگلهاي آمازن، هند قديم، آفريقا و ... پيامبر و هادي نداشتند. در برخي روايات هم وارد شده است مثلًا پيامبراني سياه پوست در آفريقا بودند. روايتي از اميرمومنان (ع) «1» حكايت شده است. اقتضاي قاعده «لكل قوم هاد» هم همين است خداوند براي همه ملت ها پيامبراني فرستاده باشد تا مسائل را براي آن ها بيان و اتمام حجت بكنند اما نام آن ها در قرآن نيامد، چون: 1. قرآن در پي ذكر نام تمام پيامبران نبود.

2. اين مطلب براي اهداف تربيتي قرآن لازم نبود و قرار نبود قرآن دائره المعارفي شامل اسامي و شرح زندگي صد و بيست و چهار هزار پيامبر بشود، چون قرآن كتاب تاريخ نيست، اما نام بردن از پيامبراني كه براي عرب صدر اسلام شناخته شده بودند- پيامبران خاورميانه- در راستاي اهداف تربيتي قرآن كريم است نام پيامبران براي عربهاي صدر اسلام شناخته شده بود و گاهي آن ها را به بزرگي ياد مي كردند، لذا

بيان زندگي آن ها براي مردم الهام بخش بود؛ البته زندگي حضرت ابراهيم و ... براي همه ملتهاي دنيا الهام بخش و سرشار از آموزه ها تربيتي است.

برخي هم مثل شهيد محمد باقر حكيم (ره) كتابي «2» به نام علوم قرآن، كه بسياري از مطالبش هم از شهيد صدر است ايشان مي فرمايد: ذكر نام پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 103

پيامبراني كه از خاورميانه انتخاب شدند، به خاطر اين بوده كه عرب صدر اسلام اين ها را بهتر مي شناختند.» اگر قرآن مي آمد و مثلًا پيامبري سرخ پوست از آمريكا را معرفي مي كرد، بايد بحث مي شد كه آمريكا كجاست، پيامبرش كيست و ...، ولي آن ها ابراهيم را مي شناختند مطالبي در مورد زندگي اش شنيده بودند.

آن ها وقتي متوجه شوند پيامبري مثل ابراهيم بر ضد شرك به پا خواست پرچم توحيد را بر افراشت، به توحيد تشويق مي شوند، بنابراين قرآن كريم سرگذشت پيامبراني را بيان كرده است كه براي مخاطبان اوليه كاملًا شناخته شده باشند و نيز آموزههاي تربيتي در راستاي اهداف قرآن داشته باشند.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 105

آيا پيامبران از باطن موجودات آگاهي داشتند؟

پرسش:

آيا پيامبران از باطن موجودات آگاهي داشتند؟ توضيح پرسش:

خداوند در آيه 109 مائده مي فرمايد: «پيامبران مي گويند: خدايا ما نمي دانيم، تو به باطن همه ما آگاهي.» از طرفي مي گويند كه پيامبران هم اعمال ما را مي بينند. آيا اين آيه دلالت بر اين مطلب دارد كه پيامبران به باطن موجودات آگاهي دارند؟

پاسخ:

در آيه 109 سوره مباركه مائده چنين است:

«يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ قَالُوا لَا عِلْمَ لَنَا إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ «1»؛ روزي كه خدا پيغمبران را جمع مي كند. پس مي پرسد مردم چگونه

به شما پاسخ دادند؟ پيامبران مي گويند: ما هيچ خبري از اين مطلب نداريم. تو در حقيقت دانش دادي و بر غيب و پنهان جهان آگاهي.»

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 106

هر چند اين آيه هر نوع علمي را از پيامبران الهي نفي مي كند، ما شواهدي در قرآن داريم كه پيامبران الهي از سه طريق به حالات امتهايشان علم داشتند و مي دانستند كه آيا آنها به دعوتشان جواب مثبت يا منفي داده اند. اين سه طريق قرينه و دليل مي شود كه مقصود اين آيه شريفه، ادب پيامبران در مقابل خداست. وقتي خداوند از پيامبران مي پرسد: مردم چه كردند؟ آنان مي گويند هر چه علم است براي شماست، يعني شما خودتان بهتر مي دانيد و علم ما در برابر دانش تو ناچيز و بلكه هيچ است. به عبارت ديگر، اين مسئله حصر اضافي است.

طرق علم پيامبران به احوال امت خويش

1. علم عادي: مثلًا حضرت موسي (ع) مي دانست كه چه كساني به دعوتش جواب مثبت داده اند. حداقل اكثريت مطالب را مي توانست با علم ظاهري به دست بياورد. درست است كه برخي حالت نفاق داشتند و تشخيص آن مشكل بود، ولي اكثراً روشن بود كه چه كساني بر شرك باقي ماندند يا به حق روي آوردند.

2. وحي: پيامبران از طريق وحي برخي از علوم، حتي علوم غيبي را، به دست مي آوردند «1»، از جمله: «تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلَا قَوْمُكَ مِن قَبْلِ»»

خداوند مي فرمايد اين مطالبي كه براي

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 107

شما گفتيم، در مورد داستان حضرت نوح، خبرهاي غيبي كه به سوي تو وحي كرديم

و نه تو و نه قوم تو (خطاب به پيامبر اسلام است) از اين مطالب اطلاع نداشتيد.

روشن است خداوند حتي برخي مطالب تاريخي و دنيوي را از طريق وحي به پيامبرانش مي رساند.

3. گواه بودن بر امتها: خداوند پيامبران را شهيد و گواه بر امتها قرار داد «فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّهٍ بِشَهِيدٍ؛ «1»

و [حال آنان چگونه است آنگاه كه از هر امّتي، گواهي مي آوريم.» شهيد در اينجا به معناي گواه است؛ يعني يكي از وظايف رهبران الهي گواهي دادن نسبت به حال ملتها است. پيامبر اسلام هم نسبت «2» به همگان گواهي مي دهد. اين گواهي دادن متوقف بر علم است، يعني بايد پيامبر آگاه باشد تا گواه بر ديگران قرار بگيرد. لذا خداوند مي فرمايد: تو شهيد بر اينهايي، «3» در برخي از روايات هم هست كه اعمال امتها بر رهبر الهي «4» عصرشان و امام عصر (عج) عرضه مي شود.

يادآوري: در برخي از آيات قرآن گفته شده است كه: اي پيامبر بگو: من عالم غيب نيستم، مثلًا «قُل لَاأَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلَا ضَرّاً إِلَّا مَا شَاءَ اللّهُ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ.» «5»

بايد به ياد داشته باشيم كه علم غيب دو گونه است:

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 108

1. استقلالي: افراد خود چنين علمي داشته باشند.

2. غير مستقل: خدا به آنها علم غيب بدهد.

مقصود آياتي كه مي گويد پيامبران علم غيب ندارند، علم غيب استقلالي است. شايد آيه 109 مائده «1» هم به اين مطلب اشاره داشته باشد.

علاوه بر آن موضوع ادب پيامبران كه گفته شد پيامبران مي خواهند بگويند ما از خودمان علم نداريم و هرچه

هست، از توست. پس تمام علوم استقلالًا و بالذات براي خداست؛ همان طور كه وجود و قدرت ما براي خداست اما از آن طرف علم به واسطه دارند.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 109

آيا پيامبر از آينده و غيب خبر ندارد؟

پرسش:

آيا پيامبر از آينده و غيب خبر ندارد؟ توضيح پرسش:

خداوند مي فرمايد: «اي رسول ما به مردم بگو: من مالك سود و زيان خويش نيستم؛ مگر آن چه خدا بر من خواسته است اگر از غيب آگاه بودم، هميشه به خير خود مي افزودم، هيچگاه رنج و زيان نمي ديدم.» «1» با توجه به اين آيه پيامبر داراي علم غيب نبود؟

پاسخ:

در آيه 188 سوره اعراف مي خوانيم: «قُل لَاأَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلَا ضَرّاً إِلَّا مَا شَاءَ اللّهُ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ؛ بگو: «براي خودم هيچ سود و زياني را مالك نيستم جز آنچه خدا بخواهد؛ و اگر (بر فرض) همواره از (آنچه از حسّ) پوشيده آگاهي داشتم، حتماً خير (خويش) را مي افزودم، و بدي به من نمي رسيد؛ من جز هشدارگر و بشارتگري براي گروهي كه ايمان مي آورند، نيستم.»

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 110

مردم مكه از پيامبر مي پرسيدند اگر با خدا ارتباط دارد، چرا تو را از گراني و ارزاني اجناس در آينده آگاه نمي سازند تا سود بيشتري ببري و زيان نكني يا از خشك سالي و پرآبي مناطق مختلف آگاه نمي سازد تا به موقع كوچ كني؟ آنان انتظار داشتند پيامبر علم غيبي داشته باشد كه آن از براي سود بيشتر مادي در زندگي روزمره استفاده بكند.

در پاسخ اين افراد آيات فوق نازل شد.

پرسش اصلي اينجاست: آيا پيامبر اسلام (ص) علم غيب داشت؟ همان طور

كه مشركان چنين برداشتي داشتند؟ در پاسخ اين مطلب بايد دو نكته را يادآوري بكنم.

1. نكته اول: توانايي براي كسب منابع و دفع زيان به دو صورت قابل تصور است:

الف. توانايي مطلق و بالذات مخصوص خداست، يعني خدا مالك مستقل در جهان هستي است و همه قدرت ها در دست اوست و هر چه بخواهد انجام مي دهد.

ب. توانايي بالغير و غير مستقل: مثلًا ما مي توانيم سودي به دست بياوريم يا ضرري را دفع بكنيم، ولي اين توانايي را از ديگري (خالق) گرفته ايم.

در اين آيه وقتي مي فرمايد: «من نفع و ضرري را مالك نيستم» در حقيقت نفي استقلال مي كند؛ نه نفي بالغير. يعني مي گويد: من نمي توانم كار خدايي بكنم و تنها خداست كه به صورت مطلق و مستقل مالك همه سود و زيانهاست. من اگر هم بتوانم سود و زياني، را جذب يا دفع بكنم، توانم غير مستقل و وابسته به اراده الهي است.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 111

2. نكته دوم: در بخش دوم آيه فرمود: «اگر من علم غيب مي دانستم، حتماً اموال خودم را زياد مي كردم»، علم غيب هم به دو صورت قابل تصور است؛

1. آگاهي از اسرار جهان به صورت مستقل و بالذات: مخصوص خداست و اوست كه بدون مانع همه جا را مي بيند و در همه جا حضور دارد. اين علم به خاطر احاطه وجودي و حضوري او، علم مستقلي است.

2. افراد به صورت غير مستقل مي توانند داشته باشند. مثلًا مي شود خداوند علومي يا اسراري را به انساني ياد بدهد و او بتواند بعضي از مطالب را پيش بيني بكند.

بر اساس اين آيه پيامبر (ص) علم غيب استقلالي ندارد،

اما مي تواند علم غيب غير استقلالي داشته باشد. در برخي از آيات هم به اين مطلب اشاره شده است كه خداوند به هر كس از فرستادگانش بخواهد، علم غيب مي بخشد، مانند: «عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضَي مِن رَّسُولٍ؛ «1» يعني خداوند [داناي نهان است داناي غيب است و علم غيبش را آشكار نمي كند، مگر براي برخي از فرستادگاني كه بخواهد از آن ها رضايت داشته باشد.»

اصولًا رهبري جامعه بشري بدون اطلاع از اسرار جهان، قوانين الهي و حوادث گذشته و آينده ممكن نيست، چون بدون اين نوع آگاهي، آن شخص مثل انسانهاي عادي به صورت زودگذر و عصري رهبري و برنامه ريزي خواهد كرد و برنامه هايش مقيد به زمان و مكان و اطلاعات

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 112

محدود خواهد شد، در حالي كه پيامبران الهي بايد علم غيب داشته باشند تا براي بشريت برنامه ريزي صحيح انجام بدهند.

شواهد بر علم غيب غير استقلالي

1. آيه 26 و 27 سوره جن.

2. وحي به پيامبر اسلام.

3. احاديثي كه مي گويند پيامبر گاهي مطالبي را گوشزد مي كرد و بعد اتفاق مي افتاد.

4. اين مسئله در آيات قرآن هم هست، مثلًا درسوره مباركه روم از شكست ايرانيان و پيروزي روميان خبر مي دهد «الم غُلِبَتِ الرُّومُ فِي أَدْنَي الْأَرْضِ» «1» ي ا در سوره حضرت مريم مي فرمايد مطالبي را كه به تو گفتيم، كسي قبل از تو نمي دانست.

به طور كل، وحي يعني اشاره هاي پنهان و ظريفي كه مخفيانه به پيامبران مي شود، البته خدا شرط كرد كه «من ارتضي من رسول» يعني علم غيب غير استقلالي به هر كسي داده نمي شود. شواهد اين مطلب در

آيات و روايات هست، ولي از موضوع بحث خارج است و بحث مستقلي را مي طلبد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 113

چرا در قرآن از حضرت موسي (ع) بيشتر از انبياي ديگر سخن گفته شده است؟

پرسش:

چرا در قرآن از حضرت موسي (ع) بيشتر از انبياي ديگر سخن گفته شده است؟ پاسخ:

در قرآن كريم از بيست و شش پيامبر نام برده شده و نام حضرت موسي و قوم بني اسرائيل بيش از همه است. اين موضع چند دليل مي تواند داشته باشد.

1. داستان حضرت موسي و حوادثي كه برايش اتفاق افتاد، خيلي متنوع بود؛ داستانش در داخل مصر، مهاجرت، برخورد با شعيب پيامبر، ازدواج، نبوت، برخورد با فرعونيان، بازگشت به فلسطين و ....

هر كدام از اين ماجراها هم از جنبه هاي مختلف پيام داشته است.

2. بني اسرائيل قوم منحصر به فردي در دنيا هستند، چون پيامبران زيادي ميان آن ها مبعوث شدند، قرآن كريم در بين جريانهاي بني اسرائيل موسي، اشارات زيادي به اين مطالب دارد.

3. سه دين مهم الهي و ابراهيمي و (اسلام، مسيحيت و يهود) در دنياي امروز هست. از آن جا كه هر سه دين بسيار مهم و ابراهيمي

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 114

شمرده مي شوند و براي منطقه جزيره العرب هم شناخته شده بودند، لازم بود اسلام توضيح مفصلي درباره آن ها بدهد و براي مردم روشنگري كند.

4. برخوردهايي كه مسلمان ها با يهوديها در مدينه داشتند و امروزه در فلسطين و جاهاي ديگر دارند، در طول تاريخ ادامه داشته است. مي توان گفت: قرآن نگاهي هم به آينده داشت و مي خواست نوع اتمام حجتي براي يهود داشته باشد، لذا آيات زيادي را به آن ها اختصاص داد تا سرگذشت آنها را يادآوري و با

توجه به تحريفاتي كه در تورات انجام شده بود، حقايق را بازگو و با آن ها اتمام حجت نمايد و مسلمان ها را در مورد وضعيت آن ها آگاه سازد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 115

مقصود از گناه پيامبر در سوره فتح چيست؟

پرسش:

مقصود از گناه پيامبر در سوره فتح چيست؟ خداوند در قرآن خطاب به پيامبر مي فرمايد: «اي پيامبر! تو بر گناه خود آمرزش بخواه تا گناه گذشته و آينده تو را ببخشيم.» مراد از اين گناه چيست؟

پاسخ:

در آيات متعددي «1» از پيامبر اكرم (ص) خواسته شده است استغفار كند، مثلًا درسوره مباركه نصر مي خوانيم: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّاباً» «2»

از اين آيه پيامبر مي خواهد استغفار بكند چون خدا توبه پذير است.

در آيات آغازين سوره مباركه فتح نيز مي خوانيم:

«إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ؛ «3»

ما با پيروزي آشكاري تو را پيروز كرديم تا خدا آن چه را كه از پيامد كار تو مقدم شده و آن چه را براي تو موخر شده است [ا گناهان قبل و بعد تو را] بيامرزد.»

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 116

در مورد شان نزول «1» اين آيه گفته شده است: پيامبر اسلام در سال ششم هجري به قصد عمره از مدينه به سوي مكه خارج شده در اين مسافرت حدود هزار و چهار صد نفر از مسلمان ها هم احرام پوشيدند و با پيامبر همراه شدند؛ اما مشركان كه مكه تحت تسلط آن ها بود، از ورود مسلمانان به شهر جلوگيري كردند.

در پي اين واقعه مسلمانان در منطقه حديبيه مستقر شدند و سرانجام بين پيامبر اسلام (ص) و مشركان صلح

حديبيه برقرار شد. مشهور مفسران اين آيات را ناظر به همين مطلب مي دانند. به صلح حديبيه فتح المبين هم گفته مي شود، چون راه پيروزي اسلام در جزيره العرب را هموار كرد پيامبر و مسلمان ها از سالهاي بعد حق يافتند كه به زيارت مكه بيايند.

برخي مفسران «2» هم مي گويند اين آيات اشاره به فتح مكه، فتح خيبر، پيروزي بر تمام دشمنان با دلائل و معجزات است. به نظر مي رسد آيه مي تواند به همه موارد اشاره داشته باشد، ولي آنچه مشهور و قدر متيقن است و آيه و قرائن آن را نشان مي دهد، همان صلح حديبيه است و فتح المبين اسلام است.

قرآن بعد از اين كه گوشزد مي كند به تو فتح المبين داديم، و تو را با صلح پيروز كرديم، در آيه دوم، چهار نتيجه مهم را بر مي شمارد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 117

1. «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِكَ؛ خداوند گناهان قبل و بعد تو (پيامبر) را مي آمرزد.»

2. «وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ؛ خداوند مي خواهد نعمت خود را بر تو تمام بكند.»

3. «وَيَهْدِيَكَ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً؛ خدا مي خواهد تو را به راه راست هدايت بكند.»

4. «وَيَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً؛ خدا مي خواهد پيروزي شكست ناپذيري را به تو عنايت بكند.»

سوالي كه در اينجا به ذهن انسان خطور مي كند اين است كه اگر پيامبر معصوم بود، چگونه ممكن است گناهي مرتكب شده باشد كه خدا بخواهد ببخشد؟

مفسران چند پاسخ را بيان كرده اند.

1. مقصود از گناه، ترك اولي است كه احياناً پيامبر انجام مي داد. يعني گاهي پيامبر كاري را به خوبي انجام مي داد، با اين كه مي شد بهتر از آن انجام دهد، اين خود نياز به آمرزش

و بخشش خواهي دارد، با اين كه اگر همان كار را ما مي كرديم، هيچ اشكالي نداشت، پس ترك اولي يعني كاري كه گناه نيست، اما بهتر بود انجام نمي شد يا كار بهتر از آن انجام مي شد. گناه شمرده شدن ترك اولي براي پيامبر از باب همان «حسنات الابرار سيئات المقربين» است.

2. مقصود، گناهاني است كه مشركان به پيامبر نسبت مي دادند.

مي دانيم كه مخالفان رهبران الهي، قبل از هر پيروزي، تهمت ها و نسبتهاي ناروايي به آن ها مي زدند و بعد از شكست نهضت مي گفتند: ما راست مي گفتيم و دلايلي براي صدق تهمت ها و نسبتهاي نارواي خود

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 118

مي آوردند، اما در مورد پيامبر (ص)، با اين صلح و پيروزي آن تهمت ها و نسبتهاي ناروا برطرف شد و گناهاني كه به رسول خدا نسبت مي دادند، افشا و دامن حضرت از آن ها پاك شد. برخي از احاديث اهل البيت (ع) هم ذيل آيه نقل شده است. «1» اين تفسير را تاييد مي كنند.

3. مقصود، پيامد كارهاي پيامبر است. «ذنب» در لغت به معناي «دنباله» و «پيامد» است.

هر كار صحيحي ممكن است پيامد و لوازمي داشته باشد كه به ديگران آسيب برساند، مثلًا جهاد در راه خدا در كنار نتايج مثبت، پيامدهاي نامطلوبي هم دارد كه بايد به گونه اي ترميم كرد. گويا خدا با جمله «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ» مي خواهد بفرمايد: خدا پيامدهاي قبل و بعد كارهاي تو را ترميم مي كند و مشكلات مختلف آن را برطرف مي كند.

در واقع وقتي «ذنب» را به معناي لغوي بگيريم، «غفران» معناي لغوي خواهد داشت، البته مانعي ندارد كه آن به هر سه تفسير

اشاره داشته باشد و استعمال لفظ در بيشتر از يك معنا به مورد قرآن جايز است.

نكته:

1. برخي از مفسران ياد آور شده اند، «2» اين كه خيلي از خطابهاي قرآن به پيامبر (ص) ديگران مي باشند، مثلًا درست است كه خدا به پيامبر

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 119

فرمود: «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِكَ» و خطاب به پيامبر است، اما مقصود همه امت اسلام است.

بنابراين چون پيروزي مسلمان ها و اسلام در حقيقت پيروزي رهبر اسلام است مسئله به ايشان نسبت داده شد.

معناي دوّم (گناهاني كه مشركان به پيامبر نسبت مي دادند) رواياتي هم دارد، ولي موجب انحصار نمي شود و هر كدام از چهار تفسير پذيرفته شود، مسئله حل مي شود و از ظاهر آيه روشن مي شود كه پيامبر اسلام گناهي نكرده بود.

2. بحث دعا و استغفار پيامبران و ائمه غير از اين بحثي است كه در اين آيه داشتيم.

استغفارهايي كه در دعاها آمده است؛ مثل دعاهاي صحيفه سجاديه يا طلب آمرزش پيامبران الهي در پيشگاه خدا چند تا احتمال مي تواند داشته باشد:

1. براي آموزش مردم بود. مثلًا امام سجاد (ع) دعاهايي را مطرح مي كند تا ما با مضامين اين دعاها تربيت و آموزش بيابيم. امام معصوم هيچ گناهي نمي كند و نيز شايد ترك اولي هم نكرده باشد، ولي در عين حال دعا را مي خواند تا ديگران آموزش ببينند.

2. برخي مواقع كارهايي كه براي ديگران خيلي عادي است، براي ائمه يا پيامبر نوعي ترك اولي و سقوط به مقام پايين به شمار مي رود، براي مثال استفاده از لذت دنيوي براي انسانيهاي عادي كاري عادي است و گناه شمرده نمي شود، بلكه گاهي ثواب هم دارد يا

طلب معيشت و كار

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 120

براي اداره زندگي خيلي خوب است و پيامبر و ائمه اطهار هم اين كارها را مي كردند، اما وقتي يك انسان بزرگي يا پيامبري مي تواند كارهاي بزرگ تري انجام بدهد و خود و جامعه را به كمال برساند، حيف است كه وقتش را مثلًا صرف كار در مزرعه بكند، ولي از كارهاي بزرگتر و عظيم تر باز بماند. اين نوعي ترك اولي يا حسنات الابرار سيئات المقربين است و همين كه چنان شخصي توجه خود را از خدا در اين مدت كم كرده، و لو قطع نكرده و به كارهاي روزمره پرداخته است، در همين حدّش استغفار مي خواهد و شايد استغفارهاي روزانه پيامبر از اين گونه يا از نوع آموزش باشد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 121

چرا نام حضرت علي (ع) در قرآن ذكر نشده است؟

پرسش:

چرا نام حضرت علي (ع) در قرآن ذكر نشده است؟ پاسخ:

از ائمه (ع) هم گاهي پرسيدند كه چرا نام اميرمومنان علي (ع) در قرآن نيامده است؛ با اين كه مسئله ولايت و تعيين جانشين پيامبر (ص) بسيار مهم بود.

در روايات اين گونه پاسخ داده شده است: در قرآن اصل مسئله نماز آمده، ولي تعداد ركعاتش نيامده است. به عبارت ديگر لازم نيست هر مطلبي در قرآن بيايد، همان طور كه در قرآن «اقم الصلوه»؛ نماز بخوانيد آمده، ولي نفرموده است نماز صبح دو ركعت يا نماز ظهر 4 ركعت است.

اين سنت پيامبر (ص) بود كه مصاديق و تعداد ركعاتش نماز را روشن مي كرد. در مورد ولايت اميرمومنان علي و ائمه اطهار (ع) هم اصل مسئله امامت در قرآن كريم آمده است. مانند:

1. اني

جاعلك الناس اماما ... لاينال عهدي الظالمين

2. يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك

3. اليوم اكملت حكم دينكم

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 122

شان نزول، بطن يا تفسير اين گونه آيات در مورد ولايت و امامت است. آيات متعددي در مورد اميرمومنان و ائمه اطهار هست، مثل آيه تطهير و آيه مباهله كه عصمت الهه از آيه تطهير و جايگاه اهل بيت از آيه مباهله استفاده شده است ولي مصداق اين امامت و وليات را سنت بيان كرد، مثلًا در غدير خم اميرمومنان علي (ع) از طرف پيامبر اكرم (ص) به امامت معرفي شد.

برخي حكمتي را هم ذكر كردند؛ اين كه اگر نام حضرت در قرآن مي آمد، باعث مي شد برخي از دشمني هاي مشركان و منافقان نسبت به اميرمومنان علي (ع) به قرآن هم سرايت بكند و قرآن در معرض تحريف قرار بگيرد و برخي بخواهند نام هاي ديگري به قرآن اضافه بكنند يا آياتي مربوط به حضرت را از قرآن حذف بكنند و قرآن تحريف شود. چون مسئله سلامت در قرآن از تحريف بسيار مهم بود، نام ائمه در قرآن نيامد. اين مسئله، شأن آنان را كم نمي كند چون آيات متعددي هست كه شيعه و سني گفته اند مربوط به امير مؤمنان (ع) است. علاوه بر اينكه واقعه بزرگ غدير اين مسئله را جبران كرده است.

1. برخي گمان مي كنند بعضي از آيات قرآن كه مربوط به اميرمؤمنان است، نام حضرت است، مثلًا در مورد «اهدنا الصراط المستقيم» ي ا برخي واژه ها كه به حضرت و أوصاف او، تعبير و يا تفسير شده است، فكر مي كنند صراط مستقيم نام امام علي (ع)

يا يكي از صفات حضرت است؛ در حالي كه در اين روايات مصداق آيات روشن شده است؛ يعني مصداق

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 123

كامل راه مستقيم بعد از پيامبر راه علي (ع) است. پس بايد صفات و عناوين كلي آيات را با ذكر مصداق اشتباه نكنيم.

2. حكمت ديگر ذكر نشدن نام امام در قرآن اين است كه اگر نام اميرمؤمنان و اهل بيت در قرآن مي آمد، سنت امتحان اجرا نمي شد. اين سنت الهي است كه نياوردن اين اسامي در قرآن بعضي افراد را امتحان و كفر منافقان راآشكار مي سازد. براي همين كساني كه مي خواستند نفاق را پنهان كنند، نتوانستند براي هميشه چنين كنند و به تحريف و تأويل آيات مربوط به اهل بيت در تفاسير و كتابهايشان پرداختند.

علماي بزرگ شيعه و اهل سنت تا 300 آيه را در مورد اميرمؤمنان دانسته اند. در برخي موارد شأن نزول اين آيات در مورد حضرت است، مثل «مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ» «1»

كه در مورد ليله المبت است؛ شبي كه علي (ع) در جاي پيامبر خوابيد و حضرت رسول خدا به مدينه هجرت كرد. «2» در مواردي هم مصاديق آيات اميرمؤمنان است، مثل «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ» كه حضرت مصداق كامل صراط مستقيم است. تعدادي از آيات هم به برخي از كارهاي اميرمؤمنان اشاره دارند، مثل آيات نذر در سوره مباركه انسان «يُوفُونَ بِالنَّذْرِ» «3» كه در مورد روزه گرفتن فاطمه زهرا (س) اميرمؤمنان و امام حسن و حسين (س) است. گاهي تأويل

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 124

آيات در مورد حضرت است و گاهي هم بطن «1»

آيه مربوط به امام است كتابهاي مستقلي هم مثل «آيات ولايت» آيت الله مكارم شيرازي در اين زمينه نوشته شده است.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 125

بر اساس آيه 52 سوره احزاب چرا نمي توان بعد از وفات پيغمبر با همسران او ازدواج كرد؟

پرسش:

بر اساس آيه 52 سوره احزاب چرا نمي توان بعد از وفات پيغمبر با همسران او ازدواج كرد؟ پاسخ:

خداوند در بخش آخر آيه مذكور كه درباره ازدواج با زنان پيامبر اكرم (ص) است، مي فرمايد:

«وَمَا كَانَ لَكُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلَا أَن تَنكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِكُمْ كَانَ عِندَ اللَّهِ عَظِيماً؛ «1»

براي شما جايز نيست كه فرستاده خدا را آزار دهيد و (جايز نيست) هرگز همسرانش را بعد از او به همسري در آوريد كه اين كار گناه بزرگي است.»

شان نزول آيه: چون برخي «2» از مخالفان و منافقان تصميم گرفته بودند بعد از وفات پيامبر با همسران او ازدواج بكنند و حرمت پيامبر را

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 126

بشكنند، آيه فرود آمد و ازدواج با زنان پيامبر را به كلي ممنوع كرد. اين شان نزول تا حدودي مطلب را آشكار مي كند.

سه نكته:

1. برخي از مخالفان و منافقان مي خواستند با ازدواج با همسر پيامبر، به حيثيت ايشان ضربه بزنند. ممنوعيت جلوي اين انتقام جويي را گرفت.

2. ممكن بود برخي از ازدواج با همسران پيامبر، ضمن ادعاهاي بي مورد، سوء استفاده هايي بكنند، هر چند جزء منافقان يا مخالفان نباشند.

شايد از همين رو بود كه فرمود اين كار نزد خدا بزرگ و گناه كبيره است.

3. نكته سوم كه از همه مهم تر است، اين است كه حفظ احترام هر كس در حفظ احترام خانواده او متجلّي مي شود. از اين رو

قرآن همسران پيامبر را ام المومنين ناميد و ازدواج با آن ها را حرام كرد تا حريم و شخصيت اين خانواده محفوظ بماند.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 127

چرا حضرت داود درباره حكمي كه صادر كرد مورد بازخواست قرار گرفت؟

پرسش:

چرا حضرت داود درباره حكمي كه صادر كرد مورد بازخواست قرار گرفت؟ خداوند در سوره «ص» به داوري حضرت داود اشاره مي كند و ايشان حكمي صادر كرد؛ اما مورد بازخواست قرار گرفت. در مورد اين حكم و آيات مربوط توضيح بدهيد.

پاسخ:

اين پرسش مربوط به آيات بيست و يك تا بيست و پنج سوره «ص» است. در اين آيات داستان قضاوت حضرت داود (ع) كه نوعي آزمايش بود، مطرح مي شود.

خلاصه ماجرا به اين صورت است:

خداوند فرمود: «وَهَلْ أَتَاكَ نَبَؤُا الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ ...؛ «1»

آيا خبر آن شاكيان به تو رسيد، وقتي از محراب [داود] بالا رفتند؟ همان هنگامي كه بر داود وارد شدند و او وقتي ديد آن ها به صورت غير طبيعي وارد شدند، وحشت كرد و آن دو نفر گفتند: نترس ما دو نفر شاكي هستيم.» در ادامه ماجرا خداوند مي فرمايد: اين دو نفر خودشان گفتند كه

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 128

يكي از ما بر برخي ديگر ستم كرده است، آن دو قضاوت نكردند؛ بلكه قضاوتشان را خدمت داود بردند و از حضرت خواستند ميان آن دو به حق داوري كند. «وَاهْدِنَا إِلَي سَوَاءِ الصِّرَاطِ؛ و ما را به راه درست راهنمائي كن.» سپس اصل ماجرا بيان مي كند؛ اين كه يكي از اين دو نفر مي گويد: برادر من نود و نه گوسفند دارد و من يك گوسفند بيشتر ندارم، ولي او از من مي خواهد سرپرستي همين

گوسفند را هم به او بسپارم. برادرم در سخن گفتن نيز بر من غلبه كرده است.

داود به صورتي شتابزده سخني گفت: اين شخص با درخواست يك گوسفند تو به يقيين بر تو ستم كرده است. بسياري از افرادي كه شريك هستند، به طرف مقابل ستم مي كنند، مگر «إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ؛ كساني كه ايمان آوردند و [كارهاي شايسته انجام دادند.» يعني انسانهاي مومن و شايسته كردار كم هستند، داود در پي اين سخنان متوجه شد كه اين مسئله آزمايش الهي بود. «وَظَنَّ دَاوُدُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ؛ داود دانست كه اورا آزمايش كرده ايم.» پس از پروردگار آمرزش خواست و ركوع كنان- يا بر سجده كنان- بر زمين افتاد و توبه كرد. خداوند در آخرين آيه مي فرمايد: «فَغَفَرْنَا لَهُ» او سخن طرف مقابل را نشنيد و ما اين ترك اولي را آمرزيديم و «عِندَنَا لَزُلْفَي وَحُسْنَ مَآبٍ؛ قطعاً براي او نزد ما (مقامي) نزديك و بازگشتي نيكوست.»

خداوند حضرت داود را به مقام خليفه الهي و داوري نسب كرد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 129

«يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَهً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَي؛ «1»

اي داود ما تو را به جانشين در زمين قرار داديم. بين مردم به حق داوري كن و از هواي نفس پيروي نكن».

اين آيات يك صحنه از داوريهاي غير عادي آن حضرت را كه نوعي آزمايش بود، به تصوير مي كشد.

ممكن است پرسيده شود فرشته بودند يا انسان؟

در قرآن واژه «خصمان» آمده و اين واژه به معناي نزاع است. مقصود از آن در آيه دو طرف شكايت است. طبق برخي احاديث «2» آن دو فرشتگاني بودند

كه براي آزمايش داوري حضرت به صورت دو مرد در آمدند.

به نظر علامه طباطبائي «3» هم اين در ظرف تمثل بود، يعني دو فرشته به صورت انسان در آمده بودند. به اعتقاد برخي ديگر از مفسران طبق ظاهر آيات دو انسان عادي بودند كه با هم اختلاف داشتند.

به نظر مي رسد بهتر است در تفسير، ظاهر آيه را حفظ بكنيم.

اين جريان در تورات، كتاب اشموئيل، فصل 11، جملات 2 تا 27 به صورت توهين آميزي نقل شده است؛ اما احاديث اسلامي مضامين آن را رد مي كنند. نكته قابل توجه ورود غير طبيعي آن دو نفر است، چون داود به خاطر مقامش، نگهباناني داشته، ولي آن دو از ديوار بالا آمدند، از لا به

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 130

لاي محافظان گذشتند و وارد محل استقرار و عبادت داود شدند و همين ورود غير طبيعي بود كه حضرت را به وحشت انداخت.

مشكل داوري چه بود كه حضرت توبه كرد بايد چگونه داوري مي كرد؟

داوري حضرت از لحاظ اصل مطلب مشكلي نداشت، چون دعوا سر اين بود كه يك نفر مي گفت نود و نه گوسفند دارم و ديگري مي گفت: يك گوسفند دارم. مرد ثروتمند- همان گونه كه طبيعت ثروتمندان است- مي خواست همان يك گوسفند را هم به ثروت خود اضافه بكند، لذا حضرت داود فرمود: «ظلمك بسوال نعجتك الي نعاجه؛ او به تو ظلم كرده است كه مي خواهد آن يك گوسفند را هم تصاحب كند».

برخي از مفسران مي گويند: سكوت برادر ثروتمند دليل درستي قضاوت بود؛ منتها حضرت بايد آداب قضاوت را بيشتر رعايت مي كرد و سخنان دو طرف دعوا را مي شنيد و رعايت نكردن همين

آداب نوعي ترك اولي بود، لذا حضرت استغفار كرد و متوجه شد كه او را آزمايش مي كنند. «1»

معلوم مي شود كل صحنه آزمايشي براي داوري حضرت بود. شايد هم مي خواستند به نوعي بگويند كه در مقام داوري بايد چگونه رفتار بكند.

روشن است كه توبه حضرت به خاطر اشتباه در اصل داوري نبود؟ «2»

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 131

لذا آن برادر هم ساكت شد و سخني بر زبان نياورد. مهم تر اين كه آيا ممكن است پيامبران گناهي مرتكب بشوند كه ناچار به توبه بشوند و اين چگونه با مقام عصمتشان سازگار است؟

پاسخش اين است كه اشتباه مذكور نوعي ترك اولي بود، يعني بهتر بود حضرت صبر مي كرد تا طرف مقابل هم سخنش را بگويد؛ هر چند حق با او نبود.

همين ترك اولي موجب شد حضرت استغفار بكند و به ركوع يا سجود برود. لفظ ركوع را به معناي سجود گرفته اند، به هر حال ركوع به معنا و مقدمه سجود هم مي آيد. به هر حال ايشان طلب مغفرت كرد. خداوند هم مي فرمايد: ما او را مي آمرزيديم. او جايگاه بلندي نزد ما دارد تعريف حضرت قبل و بعد از اين آيات هم هست در آيه 17 مي فرمايد: «وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ» «1»

خود اين آيات هم نشان مي دهند كه حضرت بسيار توبه كار بود و هرگاه مشكلي پيدا مي كرد، سريع توبه مي كرد و به سوي خدا بر مي گشت.

توضيح دو واژه:

1. ترك اولي: كاري كه انسان عادي مي تواند انجام بدهد، گاه از انسان بزرگ و كسي كه جايگاه بلندي دارد، انتظار نمي رود و اگر چنين كاري (ترك اولي) بكند بايد از پروردگارش

پوزش بخواهد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 132

2. محراب: در اصل به معناي صدر مجلس «1» يا غرفه هاي فوقاني است كه محل عبادت را در آن جا قرار مي دادند اين واژه كم كم به مكان عبادت اطلاق شد و امروزه به جايي كه امام جماعت مي ايستد و معمولًا پايين تر از بقيه است، مي گويند واژه محراب در آغاز به معناي بلندي بود، چون نماز و عبادت را در مكانهاي بلند به جا مي آوردند ولي كم كم به هر مكان عبادتي كه جايگاه ويژه اي داشت، گفته شد و امروزه هم به مكان امام جماعت محراب مي گويند. برخي از لغويها «2» و مفسران هم مي گويند: چون محراب محل حرب و جنگ شيطان و هواي نفس است، به آن محراب گفته مي شود و كسي كه جلوي جماعت قرار مي گيرد، در حقيقت طلايه دار جنگ با شيطان و هواي نفس است.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 133

چرا حضرت خضر زنده است؟

پرسش:

چرا حضرت خضر زنده است؟ توضيح پرسش:

با توجه به آيه «وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ ...؛ «1» و ما به هيچ كس پيش از تو عمر ا بدي نداريم تا به تو دهيم آيا با آن كه تو محبوب ترين، مقرب ترين بندگان ما هستي، خواهي مرد، آيا ديگران زنده خواهد ماند». «2» چرا حضرت خضر زنده است؟

پاسخ:

خداوند در آيه مذكور مسئله جاودانگي بشر را نهي مي كند و مي فرمايد به هيچ بشري عمر جاودانه نداديم. در ادامه حتي به وفات پيامبر اكرم (ص) اشاره مي كند و مي فرمايد اگر قرار است كسي جاوداني شود، آن شخص پيامبر اسلام يعني اشرف مخلوقات است. «3» پس وقتي

پيامبر اسلام زنده نمي ماند، كس ديگري هم نبايد زنده بماند.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 134

در آيه بعدي «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ؛ «1» همه اشخاص مرگ را خواهند چشيد» اين مطلب را به صورت قاعده كلي تري بيان مي كند.

براي پاسخ به اين پرسش بايد به دو نكته توجه كنيم؛

نكته اول: در اين دو آيه سنت و قضاي حتمي الهي بيان شده است؛ اينكه همه موجودات غير از پروردگار خواهند مرد و هيچ كس زندگي جاودان در دنيا نخواهد داشت، حتي وقتي در آستانه قيامت در صور دميده مي شود و همه موجودات از دنيا مي روند، عزرائيل كه جان همه را مي گرفت، جان خود را هم مي گيرد. حضرت خضر «2» هم كه بر اساس روايات مثل حضرت عيسي (ع) «3» زنده است، به طور هميشگي زنده نخواهد ماند و عمر طولاني او به خاطر برخي مصالح است و قبل از قيامت همه از جمله آن حضرت خواهند مرد.

در آيه 34 بحث زندگي موقت و مرگ بشر مطرح شده و در آيه 35 «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ؛ همه افراد مرگ را خواهند چشيد يك قاعده كلي و عام بيان شده است؛ اين كه كل موجودات زنده خواهند مرد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 135

قصه حضرت خضر و موسي در سوره كهف ضميرها گاهي جمع است و گاهي مفرد. علتش چيست؟

پرسش:

قصه حضرت خضر و موسي در سوره كهف ضميرها گاهي جمع است و گاهي مفرد. علتش چيست؟ پاسخ:

در داستان حضرت خضر و موسي (ع) سه فراز مختلف هست: 1. كشتي را سوراخ كردند، 2. بچه كشته شد. 3. ديوار خراب را بازسازي كردند. در پايان آيات «1» خضر- به تعبير روايت- خودش دليل اين كارها را توضيح

مي دهد

1. گاه ضمير را مفرد آورده است مانند جايي كه مي گويد: كشتي را سوراخ كردم، چون پادشاه مي خواست كشتي سالم را بگيرد، در حالي كه اين كشتي براي افراد فقير بود و مي خواستم به دست شاه نيفتد، لذا سوراخش كردم. در اينجا مي فرمايد «فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا؛ و خواستم آن را معيوب كنم.» شايد چون كار معيوب را به اراده خود انجام مي داد، به خودش نسبت داد. شايد اين خود نوعي احترامي بود.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 136

2. در برخي موارد جمع آورده است، مثل جايي كه مي گويد: خداوند مي خواست به جاي اين فرزند، فرزند بهتري به آنها عنايت بكند. مي فرمايد: «فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْراً مِّنْهُ؛ اراده كرديم كه پروردگارشان به جاي آن، به آن دو (پدر و مادر) آنها، (بچه اي) بهتر از آن بدهد. اينجا كار را به خدا نسبت مي دهد و شايد مقصود خودش و خدا باشد، يعني خداوند و من اراده كرديم؛ البته اراده خضر در راستاي اراده خدا بود. اينجا چون كار خوبي است (جايگزين نيكو دادن) به خود و خدا نسبت مي دهد.

3. در مورد بعدي كه اراده را فقط به خدا نسبت مي دهد: «فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا».

به نظر مي رسد كه حضرت خضر بسيار به اين نكته توجه كرده وادب گفتاري را در رابطه با خداوند رعايت كرده است. جايي كه كار به ظاهر، نيكو نبود، به خودش نسبت داده و آنجا كه كار خوب بود، به خدا يا به خود و خدا نسبت داده است؛ هرچند كه همه كارهاي او به دستور خدا و با قدرتي بود كه خدا داده بود.

پرسش و پاسخ هاي

قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 137

با توجه به سوره كهف چرا حضرت خضر با استفاده از علم لدني شخصي را كه هنوز گناهش اثبات نشده، كشت؟

پرسش:

با توجه به سوره كهف چرا حضرت خضر با استفاده از علم لدني شخصي را كه هنوز گناهش اثبات نشده، كشت؟ پاسخ:

در سوره كهف از آيه 62 به بعد برخورد موسي با خضر را بيان مي كند. نام خضر در قرآن نيامده، ولي در روايات از وي به عنوان معلم و به اسم ياد شده است. شرح ماجرا به اين صورت است كه:

آن دو سوار كشتي شدند و خضر كشتي را سوراخ كرد. موسي بعدها متوجه شد كه كشتي مال افراد فقير بود ه و كساني در دريا بودند كه كشتيها را مصادره مي كردند و خضر با اين كار كشتي را از خطر مصادره شدن رهانيد. همچنين وقتي كنار ديوار خرابي رسيدند، آن را بازسازي كردند. موسي هر بار سوال مي كرد كه چرا اين كار را كردي! و بنا مي شد صبر بكند و ديگر چيزي نپرسد. در آيه 74 آمده است:

«فَانطَلَقَا حَتَّي إِذَا لَقِيَا غُلَاماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّهً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُّكْراً؛ «1» خضر بچه اي را كشت و اين بار هم موسي اعتراض كرد كه چرا بچه بي گناهي را كشتي؟ پاسخ اعتراضش در آيه 80 چنين آمده است:

بچه اي كه كشته شد، پدر و مادر مؤمني داشت. من ترسيدم دُچار طغيان و كفر بشود و اراده كرديم كه پروردگار به او فرزندي بهتر از او بدهد كه به پاكي و رشد نزديك تر باشد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 138

نكته ها:

1. شخصي كه اين كار را كرده و ماموريت او عادي نبود؛ او مأمور ويژه الهي بود و كارهايش نوعي آموزش صبر در مقابل

استاد بود تا او بداند كه چيزهايي در جهان هست كه او نمي داند.

در حقيقت خضر به روش طبيعي عمل نمي كرد و تابع نظام قانونگذاري ما نبود، مثل عزرائيل كه وقتي جان كسي را مي گيرد، نمي توان گفت بايد او را به خاطر قتل نفس اعدام كرد، چون او طبق نظام ما عمل نمي كند؛ بلكه مأمور الهي است و براساس مصلحتهاي الهي جان افراد را در 20، 50 يا 90 سالگي مي گيرد و در هيچ مورد هم مؤاخذه نمي شود، چون مأمور الهي است. خضر هم مأمور بود كه او را بكشد تا خدا بچه اي بهتر به خانواده اش بدهد.

اگر گفته شود پيامبران وقتي مي خواستند مجرمي را مجازات كنند، ابتدا گناهش را ثابت، بعد مجازات مي كردند چرا خضر چنين نكرد؟

در پاسخ مي گوئيم، اگر عزرائيل (مامور خدا) جان اين بچه بي گناه را مي گرفت، كسي اعتراض نمي كرد. وقتي كسي (مثل خضر) مأمور شد در نظام تكوين كاري بكند، ديگر بحث نظام تشريع مطرح نيست.

2. پيامبران الهي مراتبي دارند، «1» مثلًا حضرت لوط كه در زمان حضرت ابراهيم زندگي مي كرد، مرتبه پائين تري از ابراهيم داشت. هارون هم نسبت به موسي چنين بود، با اينكه آن دو برادر بودند، بر اين اساس موسي هم نزد كساني كه بالاتر از او بودند، چيزهايي ياد مي گرفت، مثل شعيب كه موسي مدتي نزدش چوپاني كرد و آموزشهايي ديد و مانند خضر كه حضرت موسي مطالبي از او آموخت.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 139

در طوفان نوح آمده كه آب از تنور فوران مي كند يعني چه؟

پرسش:

در طوفان نوح آمده كه آب از تنور فوران مي كند يعني چه؟ توضيح پرسش:

خداوند در آيه 27 سوره مومنون فرمود: ما به نوح وحي كرديم كه در حضور

ما و به دستور ما كشتي بسازند تا زماني كه فرمان طوفان آمد و آب از «تنور» فوران كرد. منظور از فوران آب از تنور چيست؟

پاسخ:

معناي ظاهر آيه اين است كه ما به نوح وحي كرديم كشتي را در حضور ما و مطابق وحي ما بساز و هنگامي كه فرمان ما براي غرق افراد سركش قوم نوح فرا رسد و آب از تنور بجوشد، از هر يك از انواع حيوانات يك جفت در كشتي سوار كن.

اين آيه نكات بسيار زيبايي دارد كه يكي از آنها همين مطلب تنور است.

حضرت نوح بعد از صبر زياد از خدا تقاضاي عذاب كرد. عذابي كه خدا براي قوم نوح در نظر گرفت سيلاب عظيمي بود كه انسانها و حيوانات را نابود مي ساخت، از اين رو به حضرت نوح دستور داد كشتي بزرگي بسازد تا خود و خاندان و مؤمنان بر آن سوار بشوند و از هر نو حيوان يك جفت در آن جاي دهند تا نسل حيوانات باقي بماند.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 140

چند نكته

1. فرمود: كشتي را در حضور ما بساز. در حقيقت كار حضرت طبق وحي الهي و برنامه از پيش تعيين شده بود، حتي برخي از آيه استفاده مي كنند كه صنعت ساخت كشتيهاي عظيم سرچشمه الهي دارد، لذا: «فَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ» ما به او وحي كرديم كه كشتي بساز.» بعد فرمود: با نظر ما باشد: «بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا» اين برنامه طبق برنامه وحي و نظارت الهي سامان يافت تا كار با خيال آسوده پيش رود و نيز برنامه ريخته شده كاملًا اجرا بشود.

2. فرمود: «إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ؛ تا آنگاه كه فرمان

(عذاب) ما فرا رسيد، و تنور فوران كرد!» واژه تنور به همان معناي تنور فارسي است. مفسران گفته اند تنور محلي است كه در آن آتش مي افروزند تا نان پخته شود و مقصود از آن در اين آيه اين است كه سطح آب زيرزميني آنقدر بالا آمده كه از داخل تنورهاي منازل، كه معمولًا در نقطه پايينين ساخته مي شود، بيرون زد و اين يكي از نشانه هاي آن عذاب الهي بود. لذا فرمود وقتي اين نشانه ظاهر شد، «فسلك فيها من كل زوجين اثنين؛ از هر حيواناتي يك جفت را داخل كشتي ببريد» در احاديث هم اشاره شده است كه آب از درون تنورها جوشيد و بيرون آمد. «1»

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 141

به احتمال ديگر

معناي مجازي مواد باشد، يعني تنور خشم پروردگار فوران كرد. در حقيقت جوشيدن تنور اشاره به خشم پروردگار است همانطور كه در فارسي گفته مي شود خشم او تنوره كشيد. البته مانعي ندارد كه آيه شريفه به هر دو معنا اشاره داشته باشد، هر چند با احتمال اول سازگارتر است.

3. در آيه 26 همين سوره مي خوانيم «قَالَ رَبِّ انصُرْنِي بِمَا كَذَّبُونِ؛ پروردگارا! مرا در برابر تكذيب هاي آنان ياري كن.»

در سوره نوح هم مي خوانيم «وَقَالَ نُوحٌ رَّبِّ لَا تَذَرْ عَلَي الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً؛ «1» پروردگارا! بر زمين از كافران هيچ ساكن خانه اي وا مگذار!»

حضرت نوح بعد از آن ملاحظه لجاجتهاي فراوان نفرين كرد همچنين مي فهميم كه خداوند به مخالفان مهلت مي دهد شايد سرعقل بيايند و دست از لجاجت بردارند و اين يك سفت الهي است.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 143

آيا شيطان مي تواند بر پيامبر نفوذ كند؟

پرسش:

آيا شيطان مي تواند بر

پيامبر نفوذ كند؟ توضيح پرسش:

در آيه 42 سوره يوسف خداوند مي فرمايد: «فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ؛ و [لي شيطان يادآوري به اربابش را، از ياد او برد» آيا شيطان در حضرت يوسف نفوذ كرده است؟

پاسخ:

خداوند در سوره يوسف آيه 42 مي فرمايد: «وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ؛ و (يوسف) به آن كسي از آن دو نفر، كه مي دانست كه او نجات مي يابد، گفت: «مرا نزد اربابت ياد كن.» و [لي شيطان يادآوري به اربابش را، از ياد او برد، پس چند سالي در زندان درنگ كرد.» «1»

داستان به دو نفري مربوط مي شود كه همراه يوسف (ع) در زندان بودند. بعد از آنكه حضرت يوسف در ماجراي زليخا، پاكي خود را نشان داد و به

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 144

زندان افتاد، دو نفر زنداني را با او همراه كردند. «1» يكي از آنها گفت: در خواب ديدم كه انگور مي فشارم و از آن شراب مي گيرم. ديگري هم گفت: من هم در خواب ديدم كه نان بر سرم گذاشته ام و مي گردم و پرندگاني از آن نان مي خورند. آن دو از حضرت يوسف خواستند خوابشان را تاويل كند. حضرت ابتدا مطالبي از اعتقادات به آنها ياد داد، آنگاه فرمود: يكي از شما ساقي پادشاه و ديگري كشته (اعدام) مي شود و پرندگان از سر او خواهند خورد. آنگاه يوسف رو به يكي از آن دو نفر كه مي دانست نجات مي يابد، گفت: نزد اربابت از من ياد كن.

ولي شيطان يادآوري به ارباب را از ياد او برد و يوسف چند سالي در زندان ماند.

«فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ» تعبير قرآن بضع (كمتر از ده سال) است.

برخي از مفسران گفته اند: يوسف قبل از اين ماجرا، حدود 5 سال در زندان بود، بعد از آن هم 7 سال و در مجموع نزديك به 12 سال در زندان ماند.

دو نكته مهم

1. آيا شيطان يادآوري يوسف را از ذهن زنداني برد يا يادآوري رب را از ياد يوسف برد؟

2. آيا اينكه يوسف از او خواست نزد اربابش وساطت كند آيا اين با توكل بر خدا منافات ندارد؟

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 145

1. در جمله «فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ؛ شيطان يادآوري به اربابش را، از ياد او برد.» اگر بگوييم ضمير «او» در «انساه» به زنداني بر مي گردد، مشكلي نخواهيم داشت چون آن شخص وقتي پيش ملك مصر رفت، شيطان در ذهن او تصرف كرد و پيامبر چند سال بيشتر در زندان ماند و دست او براي فريب انسانها بيشتر باز باشد و از روشنگري و هدايت هاي حضرت يوسف جلوگيري كرد؛ اما اگر «او» را به حضرت يوسف برگردانيم، با مخالفت شديد برخي از مفسران روبه رو مي شويم، چون اگر بگوييم شيطان ياد خدا را از ذهن يوسف برد، با آيات ديگر قرآن ناسازگار خواهد بود. چون اگر چه ممكن است بتوانيم توجيه بكنيم و بگوييم «حضرت ترك اولي انجام داد و به عنوان تنبيه مدت بيشتري در زندان ماند،» ولي اصل تصرف شيطان در او- با چشم پوشي از مقام نبوت- با آيات ديگر قرآن كه حضرت يوسف را مخلص و خالص شده معرفي مي كند، ناسازگار است، زيرا شيطان بر انسانهاي مخلص تسلط ندارد.

2. در مورد «ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ» گفته اند

وقتي «ظن» با «أنّ» بيايد، به معناي يقيين و اطمينان است. «1» يوسف مي دانست كه زنداني نجات پيدا مي كند و بعد از آن خوابش هم متوجه شده بود كه او ساقي پادشاه و از مقربان درگاه ملك مصر مي شود، لذا گفت: به ياد من باش و نزد أربابت از من ياد بكن.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 146

اين با مقام توكل ناسازگار نيست، چون اينكه انسان در موقعيت سخت، براي نجات خود تلاش و از وسائل عادي مثل وكيل و ... استفاده بكند، امري طبيعي و معقول است و بدين معنا نيست كه انسان اسباب طبيعي را مستقل از خدا و اصيل مي داند و خدا را كنار گذاشته است؛ بلكه توجه دارد كه اين وسائل را خدا فراهم كرده است تا در طول اراده الهي، براي انجام كارها استفاده كند و اين به معناي نفي اراده الهي، مستقل دانستن اسباب و فراموش كردن قدرت الهي نيست.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 147

فصل ششم: رستاخيزشناسي

منظور از دو بهشت (جنتان) در قرآن چيست؟

پرسش:

منظور از دو بهشت (جنتان) در قرآن چيست؟ پاسخ:

خداوند مي فرمايد:

«وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ؛ «1»

و براي كسي كه از مقام پروردگارش بترسد، دو بوستان (بهشتي) است. پس كداميك از نعمت هاي پروردگارتان را دروغ مي انگاريد؟!»

در ادامه در توصيف اين دو بهشت، مي فرمايد: «ذَوَاتَا أَفْنَانٍ؛ كه (آن دو بوستان) داراي (انواع درختان ميوه و) شاخساران است.»

در آيات بعدي هم اوصاف ديگري را تشريع مي كند، از جمله مي فرمايد: «فِيهِمَا عَيْنَانِ تَجْرِيَانِ؛ در آن دو (بوستان) دو چشمه سار روانند.» در آيات بعدي ميوه هاي آنها كه به صورت جفت است، اشاره مي كند.

دو نكته:

الف. مفسران در

مورد اين دو بوستان چند احتمال داده اند. 1. بهشت جسماني و بهشت معنوي. «2»

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 150

2. بهشتي كه در مقابل اعمال به ما مي دهند و بهشتي كه لطف الهي است.

3. بهشت اطاعت و بهشت ترك گناه. «1»

مانعي ندارد كه همه اين معاني درست باشد، حتي ممكن است اشاره به بهشت ها يا مراتب ديگري از بهشت هم باشد كه خداوند در اختيار انسانهاي پارسا قرار مي دهد.

ب. اگر خدا محبوب ماست «وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ؛ «2»

و [لي كساني كه ايمان آورده اند خدا را بيشتر دوست دارند.» و اگر خدا زيباترين كمالها را دارد و انسان فطرتاً عاشق اوست، ترس از او چه معنايي دارد و چرا كسي كه از خدا بترسد، پاداش بيشتري دارد؟

پاسخ اين است كه ترس از خدا به معناي ترس از ذات خدا نيست؛ ترس از مقام اوست. «وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ؛ و براي كسي كه از مقام پروردگارش بترسد، دو بوستان (بهشتي) است.» براي مثال اگر همسايه شما، قاضي باشد، چه بسا با او روابط خيلي خوبي داشته باشيد؛ اما وقتي در دادگاه مقابل او قرار مي گيريد، از جايگاه او هراس داريد، چون ممكن است حكمي كه صادر مي كند، عليه شما (به فرض مجرم بودن) باشد. هر

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 151

مجرمي از مقام قاضي هراس دارد، هر چند خود قاضي بسيار رحيم و مهربان باشد.

در «وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ» مقام پروردگار، مقام داوري و عدالت در روز رستاخيز است و ما مقابل خدايي قرار مي گيريم كه داور و عادل است.

از خدا مي ترسيم، چون كارهاي بدي داريم و در

حقيقت ترس ما از مقام خدا، به معناي ترس از عدالت و داوري او و ترس از اعمال ناپسند خودمان است.

برخي از مفسران «1» ترس از مقام خدا را به ترس از مواقف قيامت، ترس از حضور در پيشگاه او براي حساب، ترس از مقام علمي خدا و مراقبت دائمي او نسبت به انسانها يا ترس از دوزخ دانسته اند كه ممكن است همه اين موارد به ترس از عدالت و داوري خدا باز گردد. پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 153

شبهاتي پيرامون شفاعت را توضيح دهيد؟

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 149 پرسش:

شبهاتي پيرامون شفاعت را توضيح دهيد؟ توضيح پرسش:

برخي در مورد شفاعت ايرادهايي مطرح مي كنند، مانند اينكه:

1) اعتقاد به شفاعت سعي و تلاش را دچار ترديد مي كند؛

2) مخصوص جامعه هاي عقب مانده است؛

3) موجب تشويق به گناه و رها كردن مسئوليتها مي شود؛

4) نوعي شرك و چندگانه پرستي و مخالف قرآن است؛

5) موجب دگرگون شدن احكام و اراده خدا مي شود.

با اين وصف آيا مي توان به شفاعت معتقد بود؟

پاسخ:

شفاعت بحث بسيار گسترده اي دارد و در آيات متعددي مطرح شده است. مفسران وقتي بحث شفاعت را مطرح مي كنند، معمولًا اقسام آن را بيان مي دارند؛ شفاعت براي چه كساني و در مورد چه گناهاني است؟ آيا شفاعت تبعيض است؟ و ... در تفاسير مثل نمونه و الميزان معمولًا

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 154

بعد از آيات اوايل سوره بقره مثل آيه 48، بحث شفاعت مطرح مي شود و چون ما راجع به شفاعت بحث كرده ايم، اينك به صورت اجمالي پاسخ مي دهيم.

آيات شفاعت چند دسته است:

1. رد شفاعت: مانند: آيه 48 بقره كه مي فرمايد: «لَا يُقْبَلُ مِنْهَا

شَفَاعَهٌ؛ و از او هيچ شفاعتي پذيرفته نمي شود.» «1»

2. پذيرش مشروط شفاعت: «قُل لِلَّهِ الشَّفَاعَهُ جَمِيعاً؛ «2»

بگو: تمام شفاعت فقط از آنِ خداست.»، «وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي؛ «3» و (فرشتگان) جز براي كسي كه (خدا از او) خشنود باشد، شفاعت نمي كنند.» و «مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ؛ «4» كيست آن كس كه در پيشگاهش، جز به رخصت او، شفاعت كند؟!»

بر اين اساس شفاعت هست و مخصوص خداست و برخي از انسانها اذن شفاعت مي دهد.» در سوره مريم هم مي فرمايد: «لَّا يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَهَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً؛ «5»

صاحب شفاعت نمي باشند، جزكساني كه از جانب (خداي) گسترده مهر، پيماني گرفته اند.»

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 155

در احاديث هم گاهي اوقات قيدهايي آمده است. مثلًا در روايتي نقل شده است: «لاينال شفاعتنا من استخف بالصلاه؛ شفاعت ما به كسي كه نماز را سبك بشمارد، نمي رسد.»» دو تصور از شفاعت

شفاعت را مي توانيم به دو گونه تصور كنيم:

الف) تصورعاميانه: مثلًا وقتي افراد وارد بعضي مراكز مي شوند، براي انجام غيرقانوني كارشان يا ناديده گرفته شدن خطاهايشان به افراد صاحب نفوذ آنجا متوسل مي شوند و به كمك و ضميمه آنها كارشان را پيش مي برند، چون شفاعت به معناي ضميمه كردن دو چيز به هم است.

ب) تصور صحيح: انسان با خدا ارتباط داشته باشد و مورد رضايت او واقع شود و زمينه هاي شفاعت را در خود به وجود بياورد. خداوند هم به افرادي اجازه بدهد از اينها شفاعت بكنند، يعني شفاعت از بالاست؛ نه از پائين و به معناي تبعيض و پارتي بازي. در حقيقت خداوند از شفاعت دو هدف دارد:

1. مقام شفاعت كنندگان

(أنبياء، اولياء، شهداء و ...) را بزرگ بدارد، به آنها اجازه شفاعت دهد. پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 156

2. مقام گناهكاران توبه كننده اي را كه به خاطر ارتباط معنوي با خدا يا أولياي او، مورد رضايت الهي واقع شده اند، ارتقا دهد و آنان را مشمول شفاعت خود سازد.

اين اعتقاد نمي تواند شرك، كفر و چندگانه پرستي باشد، چون ما شفيع را نمي پرستيم؛ بلكه خدا خودش شفيع را قرار مي دهد و- طبق آيات قرآن- به او اذن شفاعت مي دهد. در شفاعت قرآني كسي در عرض خدا نيست؛ بلكه در طول اراده الهي است و اصلًا با اراده الهي است كه شفاعت صورت مي گيرد.

اعتقاد به شفاعت موجب ركود تلاش هم نمي شود؛ بلكه پيام شفاعت اين است كه انسان بايد تلاش و كوشش بكند تا مورد رضايت الهي واقع و شايسته شفاعت بشود وگرنه اينكه انسان گناه بكند و اميدوار به شفاعت ديگران باشد، همان تصور عاميانه از شفاعت است. پس اعتقاد آگاهانه به شفاعت موجب تشويق به گناه نمي شود و انسان را به تنبلي و سستي نمي كشاند، چون گناهكار كاهل، ارتباط معنوي با خدا يا اولياي او ندارد و اصلًا شايسته شفاعت نيست. «1» شفاعت خود عامل حركت مثبت است و مهم ترين نقشش اين است كه گناهكار از درگاه الهي نااميد نشود و بيشتر در گناه فرو نرود.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 157

شفاعت به مفهوم دگرگوني احكام خدا نيز نيست، منظور از دگرگوني اين است كه خدا بخواهد كسي را عذاب كند و شفيع مانع شود. مثلًا واسطه 1- از نزديكان رئيس اداره خواست رييسي را به نفع اين شخص تغيير

و او را از مجازات نجات مي دهد يا پاداشي را كه شايسته اش نيست، به او مي دهد، يعني اثر از پايين به بالا (شفاعت منفي) است. در شفاعت قرآني اثر از بالا به پايين است، يعني خدا «1» اراده مي كند كه مثلًا امام حسين (ع) از ما شفاعت بكند. براساس آيه: «مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ» «2» خدا بايد اذن بدهد. فرق إذن و اجازه در اين است كه اذن قبل از عمل و اجازه بعد از عمل است، يعني بايد اذن قبلي باشد تا شفاعت صورت بگيرد.

وقتي خدا «3» مي خواهد پيامبر اسلام، شهداء، ... شفاعت بكنند، مقام اينها ظاهر مي شود و اين نوعي احترام است «4» پس اثر از بالا به پايين است و تغيير در اراده الهي نيست؛ بلكه شفاعت يكي از قانونهاي الهي است. البته شرايطي هم قرار داده است و هر كسي آنها را داشته باشد، شايسته شفاعت مي شود.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 158

نكته آخر اينكه: شفيعاني كه در منابع اسلامي (قرآن و سنت) به آنها اشاره شده است، مانند پيامبران، علما، شهدا، مؤمنان، ملائكه و فرشتگان الهي، خويشاوندان انسان، اهل البيت حتي روزه و صفاتي مثل امانتداري مي توانند شفيع انسان در روز قيامت شوند، يعني اين صفات و افراد مي توانند فرد را به مرتبه بالاتري از معنويت و كمال برسانند و از بعضي پيامد لغزشها و نقصانها نجاتش بدهند.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 159

منظور از جنبده اي كه در آخرالزمان ظاهر مي شود، كيست؟

پرسش:

منظور از جنبده اي كه در آخرالزمان ظاهر مي شود، كيست؟ پاسخ:

در سوره نمل مي خوانيم:

«وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّهً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا

بِآيَاتِنَا لَا يُوقِنُونَ؛ «1»

و هنگامي كه گفتار (: فرمان عذاب) برآنان واقع شود، (و در آستانه رستاخيز قرار گيرند)، جنبنده اي را از زمين براي آنان بيرون مي آوريم كه با آنان سخن مي گويد، (در مورد اين) كه مردم همواره به نشانه هاي ما يقين نداشتند.»

ظاهر آيه در مورد مجازاتهايي است كه به مشركان وعده داده شده، يا مربوط به وقوع رستاخيز و نشانه هايش است؛ حوادث هولناكي كه هنگام وقوع رستاخيز بروز مي كند و درهاي توبه به روي بشر بسته مي شود.

طبق برخي تفاسير «2» مقصود زمان رجعت است؛ زمان محدودي كه قبل از پايان جهان پيش مي آيد و برخي از مومنان خالص و كافران و منافقان زنده مي شوند.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 160

واژه «دابّه» به معناي جنبنده در اين آيه مي تواند انسان يا حيوان باشد. روايات درباره اين جنبنده نيز چند نوع است:

1. موجودي غيرعادي كه با شكلي عجيب و به گونه اي معجزه آسا مي آيد و از كفر و ايمان سخن مي گويد و منافقان را رسوا مي كند.

2. انسان فوق العاده و فعالي كه صفوف مسلمانها را از منافقان جدا و آنها را نشانه گذاري مي كند.

الف. اين انسان اميرمومنان علي (ع) است.

ب. مقصود امام مهدي (عج) است. «1»

اين آيه مربوط به رجعت دانسته شده است. پيامبر (ص) هم فرمود: جنبنده زمين فرد نيرومندي است كه كسي نمي تواند از دست او فرار كند. او بر پيشاني مؤمن و كافر علامت مي گذارد و عصاي موسي و انگشتر سليمان همراه او است.

ممكن است برخي از تعبيرات اين روايت كنايي باشد. مثلًا شايد منظور از جدا كردن مومن و كافر اين باشد كه مردم در موافقت و مخالفت

اميرمومنان (ع) همانطور كه در دنيا دو گروه شدند، در آخرت هم از هم جدا مي شوند. شايد مقصود از انگشتر سليمان و عصاي موسي هم حكومت و قدرت باشد؛ پس معناي آيه مي تواند عام و شامل هر جنبنده اي، باشد كه در آستانه رستاخيز ظاهر مي شوند و با مردم سخن مي گويند. اين مطلب

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 161

ممكن است شامل پيشوايان حق باشد كه از مصاديق كامل آن اميرمومنان علي و امام زمان (ع) است. برخي روايات هم مويد اين نظر است.

آيه 82 تا 85 سوره نمل در مورد رجعت است و روايات متعددي هم در اين باره در تفسير صافي هست. «1»

دجال و رجعت

واقعه رجعت و ظهور دجال از نشانه هاي برپاشدن قيامت است و منظور رواياتي كه آيه را در مورد رجعت مي دانند، اين است كه اميرمومنان علي (ع) در آن موقع زنده مي شود، چنانكه برخي از روايات رجعت مي گويند مومنان خالص، كافران خالص و مومنان بزرگ و مشهور در زمان رجعت باز مي گردند و دوره اي خاص از حركت تكاملي بشر آغاز مي شود.

از ميان رواياتي كه در مورد دجال، و اميرمومنان (ع) است، در اين آيه فقط يك مورد را پيدا كرديم. در كمال الدين از اميرمومنان علي (ع) نقل شده است كه حضرت از دجال نام برد و مطالبي راجع به او و كشته شدنش بيان كرد و فرمود، «بعد ذلك التامه الكبري؛ بعد از آن واقعه بزرگ روي مي دهد.» از حضرت پرسيدند واقعه بزرگ چيست، فرمود: «خروج الدّابه.» «2» معلوم مي شود كه مسئله دابه الارض غير از جريان دجال است.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4،

ص: 162

رواياتي نيز كه ذيل آيه ديديم، اشاره به اينكه دابّه همان دجال است، ندارند، بلكه حضور دجال قبل از اين واقعه است.

خلاصه اينكه، حضور دجال مربوط به قيام امام زمان (عج) و دابه الارض مربوط به حوادث آستانه رستاخيز است و پيامبر دابه الارض را علي (ع) مي داند. طبق روايتي «1» حضرت علي (ع) خصوصيات دابه را مي گويد، اينكه آن موجود عجيب از نزد كوه صفا خارج مي شود، انگشتري سليمان و عصاي موسي را دارد و مومن و منافق و كافر را از هم جدا مي كند، ولي حضرت نامي از او نمي برد و مسئله رستاخيز را مطرح مي كند، شايد به اين خاطر كه خود حضرت صحبت مي فرمود، مصداق را مشخص نكرد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 163

آيا مرگ بدست خداست؟

پرسش:

آيا مرگ بدست خداست؟ توضيح پرسش:

خداوند در آيه 145 سوره آل عمران مي فرمايد «مرگ همه انسانها در دست خدا و به وقت معين ثبت است و تا خدا نخواهد، مرگ كسي فرا نمي رسد.» با توجه به اين آيه، خواست خدا در مورد كساني كه در حادثه اي مانند تصادف و به علت رعايت نكردن نكات ايمني از دنيا مي روند، چگونه معنا مي يابد؟

پاسخ:

توضيح آيه:

«وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ كِتَابَاً مُؤَجَّلًا وَمَن يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الآخِرَهِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ؛ «1»

هيچ كس جز به فرمان خدا نمي ميرد، كه خدا مرگ را مقرر شده معين كرده است و هر كس پاداش اين جهان را بخواهد از آن به او خواهيم داد.»

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 164

اين آيه شريفه به مسئله مرگ و قطعي

بودن زمان مرگ اشاره مي كند. براي فهم آيه بايد مسئله اجل مرگ را توضيح بدهيم.

واژه أجل به معناي مدت معين و آخرين مدت است؛ مدتي كه براي چيزي مشخص مي كنند. أجل و مرگ در قرآن دو نوع است؛ غيرحتمي و حتمي.

الف. أجل غيرحتمي: همان مرگ مشروط است. يعني گاهي مرگ انسان وابسته به يك شرايطي است كه اگر آن شرايط تحقق يابند، مرگ فرا مي رسد. اين نوع مرگ قابل تأخير است. مثلًا طبق روايات برخي عوامل در آن مؤثرند، مثلًا اگر كسي صله رحم بكند، عمرش طولاني مي شود يا اگر انسان بهداشت را رعايت بكند عمر زيادتري پيدا مي كند وگرنه عمرش كمتر مي شود. بنابراين برخي از مسائل عادي مثل رعايت احتياط در رانندگي، رعايت مسائل بهداشتي يا برخي مسائل معنوي مثل صدقه، صله رحم و ... اينها مي توانند مرگ معلق و أجل مشروط را جلو يا عقب ببرند. در سوره نوح مي خوانيم: «... يَغْفِرْ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرْكُمْ إِلَي أَجَلٍ مُسَمَّيً؛ «1»

تا بخشي از پيامدهاي (گناهان) تان را براي شما بيامرزد، و (مرگ) شما را تا سرآمد معيّني به تأخير اندازد.»

ب. اجل و مرگ حتمي: مرگي كه در وقت معين خود حتماً مي آيد و همه انسانها خواهند مُرد. اين يك قانون ثابت در نظام خلقت است. و در

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 165

برخي آيات به آن اشاره شده است، از جمله «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن طِينٍ ثُمَّ قَضَي اجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمّيً عِندَهُ» «1» اجل مسمي به هيچ شكل قابل تغيير نيست. «وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ كِتَابَاً مُؤَجَّلًا» «2» اين آيه هم به اجل مقرر شده

اشاره دارد.

توضيح بيشتر

انسان به صورت عادي مي تواند مثلًا 70 سال عمر كند، به شرط اينكه بيمار نشود، در رانندگي بي احتياطي نكند، غذاهاي بهداشتي مصرف بكند، گناهي نكند كه گرفتار أجل زودرس شود و ...

با توجه به اين مقدمه مي گوييم شكي نيست كه خواست خدا مؤثر است. منتها خداوند دو نوع خواست دارد:

1. خواست حتمي كه ظرفيت نهايي جسم انسان است. «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ» همه خواهند مُرد.

2. أجل معلق و مشروط كه به شرايط بستگي دارد و طبق شرايط كم و زياد مي شود.

بنابراين هر دو اراده خداوند است، در عين حال اراده خداوند با اختيار انسان منافات ندارد. در برخي موارد دين اعلام كرده است كه اگر كسي

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 166

گناهي انجام بدهد، أجلش جلو مي افتد و اگر صله رحم بكند، اجلش به تأخير مي افتد. برخي را هم عقل و علم انسان درك مي كند، مثلًا اگر در رانندگي بي احتياطي بكند أجل جلو و اگر احتياط بكند، به تأخير مي افتد. أجل معلق هم منوط به اراده الهي، منتها مشروط به شرايطي، است.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 167

آيه «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ» شامل حال چه كساني مي شود؟

پرسش:

آيه «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ» شامل حال چه كساني مي شود؟ پاسخ:

خداوند در آياتي از سوره فجر مي فرمايد:

«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ رَاضِيَهً مَرْضِيَّهً فَادْخُلِي فِي عِبَادِي وَادْخُلِي جَنَّتِي؛ «1»

اي جان آرام يافته! به سوي پروردگارت باز گرد در حالي كه (تو از او) خشنودي [و] مورد رضايت (او) هستي، پس در (سلك) بندگان (ويژه) من در آي، و در بهشت من وارد شو!»

توضيح آيه

آيه گوياي لطف ويژه خدا به بندگان خاص خود

است و از آنها با عنوان (بندگان من) ياد مي كند و به طور مستقيم به ميهماني فرا مي خواند و رضايت خود را از آنها اعلام مي كند. در اين آيات چند ويژگي براي بندگان خاص خدا شمرده شده است.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 168

1. نفس مطمئنه دارند.

2. به سوي خدا يا ثواب و رحمت او باز مي گردند.

3. در سلك بندگان ويژه خدا مورد لطف قرار مي گيرند.

4. به بهشت الهي وارد مي شوند.

5. از پاداشها و الطاف الهي راضي اند.

6. آنان و خدا از هم رضايت دارند.

منظور از نفس هم همان روح آدمي است كه مي تواند حالات و مراتب مختلفي به خود بگيرد.

نفس مطمئن: روحي كه در پرتو ايمان و ياد خدا آرامش مي يابد. به وعده هاي الهي كاملًا مطمئن است و در برابر حوادث اضطراب به خود راه نمي دهد.

نفس راضيه: از خدا راضي است. چون مي بيند كه خدا به تمام وعده هايش عمل كرده و پاداشها و نعمتهاي زيادي به او داده است. بندگان خاص خدا معمولًا به مقام رضا و تسليم مي رسند و هر چه را خدا انجام بدهد، مي پسندند. اين نفس، مرضيه هم هست، يعني خدا هم از كار و عقايد اين شخص راضي است.

توجه به روايت تفسيري

اين آيه بر دو نفر «1» حمزه سيد الشهداء (ع) و امام حسين (ع) تطبيق شده است. امام صادق (ع) فرمود: سوره فجر، سوره حسين (ع) است «2» و پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 169

هر كس آن را بخواند در بهشت در درجه او خواهد بود. نيز حكايت شده «1» كه مخاطب «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ؛ اي جان آرام يافته!» شخص امام حسين

(ع) است.

با توجه به اينكه اصل سوره مكي است، و حمزه (ع) در مدينه و امام حسين (ع) سالها بعد از پيامبر (ص) در كربلا شهيد شدند، نسبت دادن سوره به آن دو از باب تطبيق بر مصداقهاي روشن و كامل نفس مطمئن است.

طبق برخي روايات، مقام نفس مطمئنه كامل ترين مقام نفس انساني است و فقط كساني كه به درجه خشوع برسند، مي توانند به اين مقام نائل بشوند. آيه «رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ» «2»

به هر دو مقام راضيه و مرضيه دلالت دارد.

اينكه اينها و خدا از هم راضي اند، اشاره به اين مطلب است كه بنده به مرتبه عالي انسانيت رسيده و اراده اش از اراده خدا جدا نيست. چون هر چه خدا مي پسندد، او هم مي پسندد و جلوه حق شده است و چيز غيرالهي در وجودش نيست كه مورد رضايت نباشد. از همين باب در مورد

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 170

أئمه (ع) آمده است كه «از اشئنا، شاء الله؛ «1» هر وقت ما بخواهيم، خدا مي خواهد.» در مورد حضرت زهرا (س) هم حكايت شده است «2» كه خشم او خشم پيامبر و خشم پيامبر هم خشم خداست و رضايت او رضايت پيامبر و رضايت او رضايت خداست. در حقيقت اين نكته بازگشت به همين مطلبي مي كند كه بيان شد. و يكي از احتمالات قوي در مورد آيه است.

كاربردهاي واژه نفس در قرآن

اين واژه گاهي به معناي شخص و بدن انسان «3» است، مثل آيات قصاص «نفس بالنفس» در اين آيات نفس را در مقابل نفس قرار مي دهد، منتها بيشتر اوقات منظور از نفس شخصيت، حقيقت

و روح انسان است و روح خودش مراتبي دارد و تعبيرات متعددي از آن و مراتبش در قرآن آمده است. گاهي فرمود «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا» «4» يا «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا» «5»

در اين آيات خداوند به نفس انسان و حالت تسويه اش سوگند ياد مي كند كه خدا و فرشتگان خوبيها و بديها را به او الهام

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 171

مي كنند و از «نفس ملهمه» و «نفس مسوّمه» ياد مي كند. در سوره قيامت هم «لَا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَهِ وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَهِ» «1»

به «نفس لوامه» سوگند مي خورد؛ نفسي كه انسان را هنگام انجام كار زشت سرزنش و دچار نوعي عذاب وجدان مي كند. گاهي هم سخن از نفس اماره است، مثل «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي» «2» ي عني نفس انسان بسيار به كارهاي بد فرمان مي دهد.

نفس دو سويه است؛ از يك جهت كارهاي نيك به او الهام مي شود و از جهتي كارهاي بد. طبق برخي روايات ذيل آيات سوره مباركه ناس، گويا نفس انسان دو گوش دارد كه در يكي الهامات شيطاني و در ديگري الهامات الهي توسط فرشتگان دميده مي شود. براساس تعبير ديگر «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا» «3»

انسان در معرض دو نوع خواسته است؛ گاهي به طرف خواسته هاي بد مي رود و حتي آن خواسته ها انسان را به طرف خود مي كشد و به او دستور مي دهد نفس أمّاره گاهي هم به طرف خواسته هاي خوب مي رود و او را به طرف نيكي مي كشد كه آن وقت به آن نفس لوّامه مي گويند. اين نفس در مراحل عالي به جايي مي رسد كه نفس راضيه و مرضيه

و مطمئنه مي شود.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 172

گاهي اوقات انسان نفس بد فرما و أماره خود را سركوب مي كند و به طرف كارهاي نيك مي رود. مراتب عالي راضيه و مرضيه و مطمئنه را مي پيمايد. گاهي هم انسان به نداي نفسي كه الهام به نيكي مي كند گوش نمي دهد و به نفس اماره ميدان مي دهد. پس همه اين مراتب به صورت بالقوه در وجود انسان هست و به عهده انسان است كه يكي را به فعليت برساند.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 173

وضعيت كوهها در قيامت چگونه خواهد بود؟

اشاره

پرسش:

وضعيت كوهها در قيامت چگونه خواهد بود؟ پاسخ:

حوادث قبل از رستاخيز

حوادث قبل از رستاخيز حوادث مهمي قبل از واقع شدن رستاخيز اتفاق مي افتد و قرآن كريم به تعدادي از آنها اشاره كرده است. حتي در سوره محمد (ص) «1» سخن از اشراط الساعه (نشانه هاي رستاخيز) آمده است. مفسران در مورد علامتهاي رستاخيز نكاتي را بيان كرده اند، مانند:

1. بعثت پيامبر: «2» طبق برخي روايات يكي از نشانه هاي رستاخيز بعثت پيامبر اكرم (ص) است و اين نشان مي دهد رستاخيز نزديك شده است، چون پيامبر اسلام پيامبر خاتم و آخر الزمان مي باشد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 174

2. نزول قرآن؛

3. شق القمر؛ «اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ» «1»

در اين مورد دو احتمال هست؛ اينكه مقصود شق القمر زمان پيامبر يا شكافته شدن ماه در آستانه رستاخيز باشد.

4. قيام حضرت مهدي (عج): و همچنين برخي از كارهاي ديگر كه طبق روايات پيش از ظهور روي خواهد داد، مانند شيوع شرب خمر و ....

5. دود آشكار: «يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ بِدُخَانٍ مُبِينٍ؛ «2»

(و منتظر) روزي باش، كه آسمان دودي آشكار آورد.» منظور از آن دود شرر باري است كه بر سر مجرمان مي ريزد يا قحطي يا چيز ديگري مورد نظر است.

كوهها در آغاز قيامت

هشت تغيير در مورد وضع كوهها در آستانه رستاخيز مطرح شده كه به نظر برخي مفسران اشاره به هشت مرحله است كه طي آن كوهها تحولات خاصي پيدا مي كنند و نشانه هاي رستاخيز آشكار مي شود. چون كوهها از پديده ها

و نشانه هاي عظمت و استواري كره زمين هستند، قرآن كريم به آنها اشاره مي كند كه چگونه در آستانه قيامت در هم پيچيده و متلاشي مي شوند. هشت تغيير يا مرحله چنين است:

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 175

1. لرزش كوهها؛ «1»

2. لرزش شديد كوهها: در سوره حاقه فرمود: «وَحُمِلَتِ الْأَرْضُ وَالْجِبَالُ؛ «2» كوهها از جا كنده مي شوند.»

3. حركت كوه ها: «وَتَسِيرُ الْجِبَالُ سَيْراً؛ «3»

كوه ها حركت مي كنند.»

4. كوبيده شدن كوه ها: «فَدُكَّتَا دَكَّهً وَاحِدَهً؛ «4»

در هم كوبيده مي شوند.»

5. كوهها همچون توده شن متراكم: «كَثِيباً مَّهِيلًا» «5» 6. گرد و غبار شدن كوهها: «وَبُسَّتِ الْجِبَالُ بَسّاً فَكَانَتْ هَبَاءً مُّنبَثّاً؛ «6»

و كوهها كاملًا خرد شوند، و غباري پراكنده شوند.»

7. كوهها همچون پشم حلاجي شده: «وَتَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ؛ «7»

و كوهها همچون پشم رنگينِ زده شده اند.»

8. كوهها همچون شبح سراب مانند: «وَسُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكَانَتْ سَرَاباً؛ «8» و كوهها روان شود و سراب گردد.»

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 176

چگونگي اتفاقات هشت گانه و وضعيت جهان

علت وقايع ممكن است برخورد سيارات، انفجارات هسته اي، تجلي الهي و ... باشد.

وضعيت جهان در آستانه رستاخيز در هم ريخته مي شود، از جمله:

1. شكافته شدن درياها: «وَإِذَا الْبِحَارُ فُجِّرَتْ؛ «1»

و هنگامي كه درياها (به روي يكديگر) شكافته شود (و به هم بپيوندد).» و «سُجِّرَتْ؛ «2»

برافروخته (و پُر) شوند.»

اين حالت

شايد به خاطر زلزله هاي شديد، جدا شدن اكسيژن و هيدروژن آب دريا، متلاشي شدن كوهها و ريختن آنها در درياها يا تغييرهاي ديگري باشد. در آيات قرآن سخن از زلزله هاي عظيم، نه تنها در مورد كوهها، بلكه به صورت فراگير به ميان آمده است: «إِنَّ زَلْزَلَهَ السَّاعَهِ شَيْ ءٌ عَظِيمٌ؛ «3»

زلزله روز رستاخيز چيز بسيار بزرگي است.»

2. تاريكي خورشيد و ماه: «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ وَإِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ؛ «4»

هنگامي كه خورشيد در هم پيچيده شود، و هنگامي كه ستارگان بي فروغ شوند (و سقوط كنند)» در حقيقت انرژي دروني خورشيد تمام مي شود، همانطور كه عده اي از كيهان شناسان در مورد بعضي ستارگان

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 177

دور دست مي گويند از حالت معمولي خود خارج مي شده و به صورت سياه چاله در آمده اند.

3. شكافته شدن كره ها: «إِذَا السَّماءُ انشَقَّتْ» «1»

و «إِذَا السَّماءُ انفَطَرَتْ» «2»

و «وَإِذَا السَّماءُ كُشِطَتْ» «3» «... فُرِجَتْ» بنابراين در روز قيامت كل جهان درهم پيچيده مي شود و حركت شديد دوراني را آغاز مي كند: «يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً» «4»

و «يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ» «5» ي عني همه منظومه هاي هستي مانند طومار درهم پيچيده مي شوند. بنابراين رستاخيز وضعيت كل جهان را به هم مي زند و مخصوص كوهها نيست.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 179

قيامت چه مراحلي دارد؟

پرسش:

قيامت چه

مراحلي دارد؟ و چرا از آن با واژه هاي گوناگون مثل ساعه «1»، بعث، نشر و ... نام برده شده است؟

پاسخ:

قيامت نام هاي متعددي دارد و به نظر برخي مفسران نام هاي متعدد به مراحل قيامت اشاره دارند. نام هايي مثل قيامت، قيام الساعه و ... حدود هفتاد مرتبه در قرآن كريم به كار رفته است. به برخي از اين نام ها اشاره مي كنيم.

1. الساعه: با توجه به اينكه ساعت جزئي از زمان است، پيام اينگونه آيات اين است كه در قيامت زمان مثل موجود زنده اي مي شود كه به پا مي خيزد و قيامت، روز به پا خاستن است.

2. بعث: «وَأَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَن فِي الْقُبُورِ» «2»

و «وَإِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ» «3»

قيامت روزي است كه قبرها برانگيخته و زير و رو مي شوند. اين برانگيختن و

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 180

دوباره به پا خاستن افرادي كه در قبور هستند، از جلوه هاي رستاخيز و مراحل آن است.

3. حشر: اين واژه به معناي جمع كردن است. «وَإِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ» «1»

تركيبهاي مختلف حشر حدود 30 بار در قرآن كريم به كار رفته و منظور اين است كه در روز قيامت افراد سوق داده و جمع مي شوند.

4. إحياء موتي: به اين نام (رستاخيز مردگان) در قرآن كريم زياد اشاره شده است. برخي رستاخيز را معادل برخاستن مردگان مي دانند، به عبارت ديگر رستاخيز به معناي مُرده است و رستخيز يعني برپاخاستن مردگان.

5. نشر: در اصل به معناي گستردن است و منظور از آن در «كَذلِكَ النُّشُورُ» «2»

و «وَإِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ» «3»

انتشار انسانها در رستاخيز در نقاط مختلف يا انتشار نامه هاي اعمال آنها است.

6. معاد: «كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ؛ «4»

همان گونه كه (آفرينش) شما را آغاز كرد، (به سوي او) باز مي گرديد.» به معناي بازگشت انسان به حيات مجدد است.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 181

7. رجوع: «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ» «1»

به معناي بازگشت به سوي خداست. رجوع إلي الله حدود 10 بار در قرآن با بيانهاي مختلف مطرح شده است، مانند «إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ» «2» 8. لقاء الله: «كَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ» «3»

برخي لقاء الهي در رستاخيز را منكر مي شوند. مفسران در اين باره اختلاف نظر دارند و مقصود از لقاي الهي را ملاقات فرشتگان حساب و جزاء يا ملاقات حكم و فرمان خدا مي دانند. مسلماً ملاقات حسي خدا مقصود نمي باشد، چون خدا جسم نيست. پس مقصود ملاقات شهودي و باطني است.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 183

نامه اعمال انسان ها در قيامت چگونه است؟

پرسش:

نامه اعمال انسان ها در قيامت چگونه است؟ پاسخ:

مقصود از نامه اعمال

حداقل پنج ديدگاه در اين باره وجود دارد:

1. برخي فكر مي كنند اعمال انسان، مثل نامه روي كاغذ نوشته و به دست فرد داده مي شود و او سطر به سطر مي خواند؛ اما چون چنين نامه اي ممكن است قابل پذير و بسيار پر حجم باشد، پس مقصود چيز ديگري است.

2. نامه عمل همان روح آدمي است كه اعمال در او به نوعي رسوخ پيدا مي كند و باقي مي ماند. «1»

3. نامه عمل، حقايق اعمال انسان را در بر دارد.

4. اعمال در روح انسان اثر مي گذارند. اثراتي هم در فضا و هوا دارد. مجموع اين اثرات را به دست صاحب عمل مي دهند. به عبارت ديگر نامه پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 184

اعمال،

اثرات اعمال ماست كه در فضا، اطراف و جانمان اثر مي كند و اين آثار در روز قيامت قابل بازيابي است، به گونه اي كه مي توان آن را به صورت عيني نشان داد.

5. نامه اعمال ضمير باطن و وجدان مخفي است كه در روان شناسي مطرح است.

مانعي هم ندارد كه نامه عمل فراتر از همه موارد فوق و در برگيرنده آنها باشد.

نكته

ثواب و عقاب نتيجه عمل است، اما نامه عمل، خود عمل را نمايش مي دهد. تجسم اعمال «1» هم در حقيقت نتيجه عمل است، اما نامه عمل، خود عمل است كه انسان مي بيند چند كار خوب يا بد انجام داده است.

انواع نامه عمل

در قرآن گاهي از نامه عمل شخصي، زماني از نامه عمل امتها و گاهي نامه عمل كل بشر سخن گفته مي شود. در سوره اسراء مي فرمايد: «نامه اعمالش را برگردنش آويخته ايم.» «2» يعني هر كسي نامه عمل شخصي دارد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 185

در سوره جاثيه از نامه عمل هر ملت ياد مي كند: «كُلُّ أُمَّهٍ تُدْعَي إِلَي كِتَابِهَا؛ «1»

هر امتي به سوي نامه (اعمال) ش فراخوانده مي شود.»

نامه عملي هم همه انسانها دارند «وَكُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ» «2»

در اين آيه سخن از شخص يا ملت خاص نيست؛ همه چيزها در يك نامه عمل روشني جمع مي شود. بنابراين اعمال انسان مي تواند آثار شخصي، اجتماعي يا جهاني داشته باشد. بر اين اساس وظايف انسان هم، شخصي، ملي يا جهاني باشد.

تعبيرهاي مختلف از نامه اعمال در قرآن

1. كتاب «3»

2. زبر: صفحه آهني «4»

3. طائر: پرنده اي كه فال نيك و بد به آن مي زنند «5»

4. امام مبين: لوح محفوظ كه نامه اعمال همه

انسانها در آن هست. «6»

فلسفه نامه عمل

هدف از يادآوري و تكرار نامه عمل، استفاده از كاركرد تربيتي آن است. گويا انسان احساس مي كند هميشه دوربيني همراهش

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 186

هست كه همه اعمال او را ضبط مي كند، براي همين مي كوشد كار ناشايستي از او سر نزند.

خداوند مي خواهد در صحنه هستي چنين حالتي براي انسان پيدا بشود و او خود را هميشه در حضور مأموران الهي ببيند تا دستورات الهي را انجام بدهد و گناه نكند.

همچنين نامه عمل در روز رستاخيز، اتمام حجت با انساني است كه مي خواهد او را به دوزخ ببرند و نامه عمل جاي انكار براي او باقي نمي گذارد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 187

نويسندگان نامه اعمال چه كساني هستند؟

پرسش:

نويسندگان نامه اعمال چه كساني هستند؟ پاسخ:

خدا ناظر اعمال و نويسنده واقعي ماست. البته او كارهايش را با واسطه انجام مي دهد، لذا در برخي آيات «1» از نويسندگان خاصي (رقيب و عقيد) ياد شده است.

رقيب و عقيد نام يا صفت دو فرشته است كه يكي از سمت راست و ديگري از سمت چپ بر اعمال انسان نظارت مي كنند. به عبارت ديگر، غير از اينكه در روز رستاخيز اعضاي انسان و موجودات شاهد بر اعمال انسان هستند، كارها در روح انسان نيز ضبط مي شود و جان انسان تجلي اعمال اوست؛

همانطور كه اين اعمال در صحنه هستي باقي

مي مانند. در حقيقت قرآن هشدار مي دهد كه شما از همه طرف در محاصره خدا و مأموران الهي هستيد. پس مراقب اعمال خود باشيد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 189

منظور از نفخ صور چيست؟

پرسش:

منظور از نفخ صور چيست؟ پاسخ:

مسئله نفخ صور در آيات متعددي مورد توجه قرار گرفته است. خداوند در سوره زمر مي فرمايد:

«وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ؛ «1»

و در شيپور دميده مي شود، پس كساني كه در آسمانها و كساني كه در زمين هستند مدهوش مي شوند (و مي ميرند)، مگر كساني كه خدا بخواهد؛ سپس [بار] ديگر در آن (شيپور) دميده مي شود، و ناگهان آنان ايستاده اند، در حالي كه منتظر (حساب) هستند!»

در اين آيه شريفه سخن از دو نفخ صور است؛ اولي (نفخه مرگ) وقتي است كه همه مي ميرند و از دنيا مي روند و دومي (نفخه حيات) زماني است كه در شيپور دميده مي شود و همه براي حساب و كتاب زنده مي شوند، «إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ» مگر كسي كه خدا بخواهد از اين مرگ نجات

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 190

ي

ابد. گروهي برخي اين عده را فرشتگان بزرگ مثل جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل و ... مي دانند. عده اي هم شهدا و حتي حاملان عرش الهي را به اين جمع اضافه كرده اند، به نظر مفسران دليلي براي زنده ماندن، جز اسرافيل، نداريم كه البته او هم در نهايت خواهد مرد. بنابراين، همه موجودات بعد از نفخه صور اولي اول خواهند مُرد و با نفخه صور دوم زنده خواهند شد.

معناي صور

صور به معناي شيپور «1» است.

در روزگار گذشته با شاخ گاو و ديگر حيوانات درست مي كردند و براي آگاه ساختن قافله ها هنگام حركت يا ايستادن در اين شيپور مي دميدند. مقصود از آن در آيه شايد كنايه از فرمان پايان جهان باشد. اين احتمال هم هست كه شيپوري واقعي و با طراحي خاص باشد كه بتواند صيحه عظيمي به وجود آورد. اين احتمال با ظاهر روايات هم سازگارتر است. به هر حال همه مردم در اثر صداي بسيار عظيم آن خواهند مُرد.

تعابير ديگر: صَيْحَهً «2»، نَقر «3» (كوبيدن چيزي، مثل منقار پرنده بر جايي)، الصَّاخَّهُ «4» (صداي شديدي كه گوش را كر مي كند.)، الْقَارِعَهُ «5» (كوبنده) زَجْرَه «6» (راندن با صداي بلند)

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 191

به هر حال وقتي حضرت اسرافيل «1» (فرشته نفخ صور) صور اول را بدمد ابتدا همه موجودات و سپس خودش مي ميرند و در نفخه صور دوم كه با فاصله ايجاد مي شود، همه موجودات زنده و در صحنه محشر حاضر مي شوند.

نكته تربيتي نفخ صور: مرگ و حيات به دست خداست، زندگي پايدار نيست و همه بايد براي رستاخيز آماده باشيم.

عالم برزخ

در آيه 68 سوره زمر تعبير «ثم» هست، يعني بين نفخ صور اول و دوم فاصله زيادي هست. به صورت طبيعي انسانهايي كه از دنيا مي روند، برزخي دارند و فاصله زياد بين دو نفخه هم قاعدتاً از برزخ مستثني نخواهد بود.

برزخ به معناي چيزي است كه بين دو چيز حائل شود. به فاصله بين مرگ تا نفخ صور دوم و قيامت هم برزخ مي گويند.

روشن ترين آيه در اين باره چنين است:

«مِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ؛ «2»

به دنبال آنها برزخي مي آيد

تا روزي كه برانگيخته مي شوند.»

آيات ديگري هم به اين مطلب اشاره دارد، مانند آياتي كه به حيات شهيدان اشاره دارند، مثل «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ» «3» پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 192

زنده بودن شهدا جسماني و فعلي نيست، پس حيات برزخي است. در چند جا به اين مطلب اشاره شده است، از جمله در مورد عذاب شدن فرعون در هر صبح و شام، ديگري در مورد حبيب نجار (مؤمن آل فرعون) «1» كه به كمك رسولان مسيح به انطاكيه آمد و شهيد شد و سخناني از او در قرآن نقل شده است. «2»

در سوره مومن تعبير دو مرگ و دو زندگي هست و از مجموع آيات استفاده مي شود كه انسان سه زندگي دارد: 1. زندگي دنيوي 2. زندگي بين دنيا تا رستاخيز (برزخ) 3. زندگي در عالم قيامت (رستاخيز)

در روايات هم آمده است:

«القبر روضه من الرياض الجنه أو حفره من حفر النيران؛ قبر باغي از باغهاي بهشت يا حفره اي از حفره هاي آتش است.»

اين روايت از پيامبر اكرم (ص)، «3» اميرمومنان «4» و امام سجاد (ع) «5» نقل شده است. اين مطالب در مورد استغفار، ترحّم بر مردگان و هديه دادن براي آنها، زيارت شهداء، سخن پيامبر با كشتگان بدر هم آمده است و مي تواند شاهدي بر مسئله برزخ باشد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 193

با توجه به آيات، زمين و آسمان از بين مي روند و بعد بهشت و جهنم ايجاد مي شوند؟

پرسش:

با توجه به آيات، زمين و آسمان از بين مي روند و بعد بهشت و جهنم ايجاد مي شوند؟ پاسخ:

خداوند در آيات 106 تا 108 هود مي فرمايد: كساني كه بدبخت شدند، پس در آتشند؛ در حالي كه آنها در

آنجا فرياد و ناله مي كنند و تا آسمان ها و زمين برپاست، در آنجا ماندگارند؛ مگر اينكه پروردگارت بخواهد.

مشابه همين تغيير در مورد اهل بهشت هم هست: «وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّهِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا ما شَاءَ رَبُّكَ عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ؛ «1»

و اما كساني كه نيكبخت شدند پس در بهشتند؛ در حالي كه تا آسمان ها و زمين برپاست، در آنجا ماندگارند؛ مگر آنچه پروردگارت بخواهد اين بخششي قطع ناشدني است.» در اينجا اين سؤال مطرح مي شود: «قيد مادامت السموات و الارض» چرا در مورد هر دو گروه

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 194

بهشتي و جهنمي آمده است؟ آيا زماني كه بهشت و دوزخ هست، اصلًا آسمان و زميني وجود دارد تا بفرمايد تا وقتي كه آسمان و زمين هست بهشتيان در بهشت و دوزخيان در دوزخ هستند! مفسران «1» با توجه به اين نكته گفته اند مقصود از قيد اين است كه خلود به معناي بقاي طولاني است. در حقيقت كنايه از ابديت و جاودانگي است. مثل اينكه در فارسي مي گوييم تا خدا خداست، اين كار هست يا تا آسمان برپاست و خورشيد طلوع مي كند اين كار ادامه دارد. اين نوع تعبير در آيه، كنايه از اين است كه بهشتيان تا ابد در بهشت و دوزخيان تا ابد در دوزخ مي مانند وگرنه روشن است كه آسمان و زمين ابدي نيست زمين و آسمان، تا وقتي برپاست كه انرژي خورشيد باقي باشد و انرژي خورشيد هم روز به روز كم مي شود و خورشيد به طرف مرگ پيش مي رود.

نكته: برخي با توجه «الا ماشاء ربك» كه در هر دو آيه

هست، گفته اند ممكن است منظور اين باشد كه بودن دائمي بهشتيان در بهشت و دوزخيان در دوزخ، براي همه افراد نيست. يعني امكان دارد برخي از افراد دوزخي مؤمنان خطا كاري باشند كه بعد از مدتي از آتش نجات پيدا مي كنند.

اين احتمال هم داده شده است كه اين قيد براي بيان قدرت خدا باشد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 195

آيا زمين و آسمان از بين مي روند و ...؟

بر اساس اين آيات قرآن مي توانيم بگوييم كه نظام فعلي جهان در آستانه رستاخيز در هم مي ريزد؛ خورشيد خاموش مي شود، ستارگان با هم برخورد مي كنند و ...

«إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ وَإِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ؛ «1»

وقتي خورشيد خاموش مي شود و ستارگان بي نور مي شوند». بر اساس آيات متعدد در آن زمان زلزلههاي عظيمي رخ مي دهد، كوه ها فرو مي پاشند، ستارگان در هم مي ريزند و خاموش مي شوند و به عبارت ديگر در آن زمان نظام عالم عوض مي شود و بهشت و دوزخ بر اساس نظام نويني بر پا مي شود.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 197

منظور از مردان اعراف در آيه 46 و 48 سوره اعراف چه گروهي است؟

پرسش:

منظور از مردان اعراف در آيه 46 و 48 سوره اعراف چه گروهي است؟ پاسخ:

در آيه 44 سوره اعراف گفت و گوي بهشتيان و دوزخيان مطرح مي شود و در آيه 46 مي فرمايد: «و بينهما حجاب»؛ بين بهشتيان و دوزخيان مانعي هست، «و علي الاعراف رجال»؛ و بر يك سرزمين بلند مرداني هستند.»

حجاب در اصل به معناي مانع است. در اين آيه مقصود يا همان سرزمين اعراف است، يعني يك بلندي كه دوزخ و بهشت را از هم جدا مي كند و مانع مي شود كه بهشتيان و دوزخيان به راحتي ارتباط

برقرار كنند يا مقصود ديواري است كه ظاهرش عذاب و درونش رحمت است؛ همان طوري كه در آيه 13 سوره مباركه حديد از آن ياد شده است.

نكته: تعبيرات قرآن در مواردي كه مسائلي راجع به بهشت و دوزخ و دنياي بعد از مرگ را بيان مي كند، گاهي مشابه تعبيرات دنيوي است. گاهي هم تعبيرات جنبه تمثيل و تشبيه دارد و چون جهان آخرت در افق بالاتري قرار دارد، اين تعبيرات مي توان يك شبهي از حقيقت را در ذهن ما تصوير بكند، در حقيقت مشكل از مفاهيم و الفاظ بشري است كه

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 198

ظرفيت نماياندن تمام آن حقيقت را در خود ندارد؛ لذا مطالب گاهي براي ما مجمل جلوه مي كند بنابراين وقتي مي گوييم مانعي و سرزميني به نام اعراف بين آنها هست، اين نكته رابايد در نظر داشته باشيم.

مي دانيم كه اعراف در لغت به معناي مكان مرتفع است. از احاديث هم استفاده مي شود كه منطقه اي ميان بهشت و دوزخ است كه همچون حجاب و مانع بين آن دو قرار مي گيرد؛ به طوري كه هر كس در سرزمين اعراف باشد، بر بهشت و دوزخ اشراف دارد و مي تواند دوزخيان و بهشتيان را مشاهده بكند و اين منطقه مكان، عبور افراد به بهشت نيز مي باشد.

اين تنها اطلاعات ما در ارتباط با اعراف است. در اين آيه شريفه فرمود «علي الاعراف رجال يعرفون كلًا بسيماهم»؛ بر روي اعراف مرداني هستند كه بهشتيان و دوزخيان را با چهره هايشان مي شناسند».

مقصود از اين مردان چه كساني اند؟

در احاديث اهل البيت و اهل سنت به دو مطلب اشاره شده است: 1. اين افراد مقربان

درگاه الهي و گواهان و شاهدان بر مردم هستند. در برخي روايات هم آمده كه مقصود آل محمد است.

2. در اعراف افرادي هستند كه نيكي ها و بدي هاي آن ها مساوي است، يعني افراد مستضعف و گنه كاري كه هم اعمال نيك و هم اعمال بد دارند و در حقيقت در آن جا وا مانده شده اند؛ نه داخل جهنم مي روند و نه به بهشت.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 199

مفسران «1» با توجه به روايات، دو احتمال داده اند؛ اول) مقصود پيشوايان حق است كه به مؤمناني كه بهشتي شدند يا هنوز داخل بهشت نشده اند، سلام مي دهند؛ دوم) مقصود گروه مستضعف است؛ مومنان مستضعفي كه آرزو دارند وارد بهشت شوند، ولي موانعي جلوي راه آن ها هست. وقتي بهشتيان را مي بينند، به آن ها سلام مي كنند؛ يعني مرداني كه بر اعراف هستند، به اصحاب و افراد بهشتي سلام مي دهند.

ظاهر آيه شريفه با ديدگاه اول مفسران سازگار است، يعني بايد افرادي باشند كه مقام والايي داشته باشند؛ رجالي كه رهبران الهي اند و دوزخيان و بهشتيان را مي شناسند و به مومنان درود مي فرستند.

البته با توجه به مجموع احاديث اين جمع بندي قابل ارائه است كه:

سه گروه از اعراف عبور مي كنند؛

اول) گروه پيشوايان و بزرگان: در گذرگاههاي سخت قيامت توقف مي كنند و به ياري و شفاعت مومنان و مستضعفان مي آيند.

ظاهر آيه هم همين است.

دوم) ناتوانان محتاج كمك: اين ها مومنان گنه كاري اند كه نيكيها و بدي هايشان تقريباً مساوي است.

اين ها طبق برخي روايات بر اعراف مي مانند و در نهايت ممكن است مورد شفاعت واقع شوند.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 200

سوم) مؤمنان صالح: با سرعت

از اين گذرگاه اعراف مي گذرند و وارد بهشت مي شوند.

آيه فوق و آيات بعدش به گروه اول و دوم اشاره مي كند. بنابراين در يك جمع بندي مي توان گفت سه گروه از اعراف عبور مي كنند؛ منتها ظاهر آيه 46 به گروه اول اشاره دارد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 201

منظور از آيه «هيچ كس از بشر باقي نماند؛ جز آنكه وارد دوزخ مي شود»، چيست؟

پرسش:

منظور از آيه «هيچ كس از بشر باقي نماند؛ جز آنكه وارد دوزخ مي شود»، چيست؟ پاسخ:

خداوند در سوره مريم مي فرمايد:

«وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَي رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيّاً؛ «1»

و هيچ (كس) از شما نيست، مگر اينكه در آن (جهنّم) وارد مي شود؛ (اين حكم) حتمي است كه براي پروردگارت پايان يافته است؛ سپس كساني را كه خودنگهداري (و پارسايي) كردند نجات مي بخشيم، و ستمكاران را از پاي در آمده، در آن (دوزخ) وا مي گذاريم.»

تفسير آيه

1. به نظر برخي مفسران «ورود» به معناي «نزديك «2» شدن و اشراف بر جهنم» است، يعني همه افراد در روز قيامت به كنار دوزخ مي آيند، ولي پارسايان نجات مي يابند و ستمگران در آتش جهنم سقوط مي كنند. شاهد اين تفسير، آيه 23 سوره قصص و 101 سوره انبياء است.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 202

2. برخي ديگر گفته اند «1» كه «وارد» به «معناي داخل شدن» است و همه مردم وارد جهنم مي شوند، اما جهنم بر پارسايان سرد و سلامت مي شود. در برخي احاديث به اين مطلب اشاره شده و با ظاهر آيه هم سازگارتر است.

حال يك سوال مطرح است كه چرا پارسايان وارد جهنم مي شوند؟

از پيامبر اسلام (ص) روايت شده است: هيچ نيكوكار و بدكاري نيست؛

مگر اينكه داخل جهنم مي شود، و آتش براي مؤمنان سرد و سالم مي شود، همانطور كه بر ابراهيم (ع) سرد و سالم شد. «2» و فرمود: همه وارد آتش مي شوند، سپس براساس اعمالشان از آن بيرون مي آيند. برخي چون برق، برخي همچون باد، عده اي مثل دويدن اسب، گروهي مانند سواركار معمولي، جمعي چون پياده كند رو و برخي همچون رهرو معمولي. «3» يعني عبورشان از دوزخ براساس اعمالي كه دارند، طول مي كشد.

ورود ستمگران به دوزخ براي اين است كه عذاب بشوند و نيز با ديدن گذر سريع مؤمنان، ناراحتي آنها فزون تر شود، اما مؤمنان وارد آتش مي شوند تا عذابهاي كافران را ببينند و قدر نعمتهاي بهشتي را بدانند. البته گذر مؤمنان چنان سريع است كه كمترين ضرري به آنها نخواهد رسيد.

پيام آيه اين است كه همه داخل دوزخ مي شويد و براساس اعمالتان در آن مي مانيد و يا از آن مي گذريد. پس مراقب باشيد و ببينيد جزء با تقواها هستيد يا ستمكاران!

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 203

دنيا و آخرت چه ارتباطي با هم دارند؟

پرسش:

دنيا و آخرت چه ارتباطي با هم دارند؟ پاسخ:

ما دو نظام داريم؛ نظام دنيا و نظام آخرت. نظام دنيا و كيهاني كه ما داريم، بر اساس خورشيد محوري است، يعني خورشيدي هست كه سياراتي از جمله زمين در اطراف آن مي چرخند.

همه در كهكشان راه شيري قرار دارند و در دل اين راه شيري خود خورشيد به طرف مقصدي در جريان است.

نظام دنيوي مقدمه و مزرعه اي براي نظام آخرت. «1»

حيات واقعي در نظام اخروي است و در آن جا نظام دنيا از لحاظ زمان، مكان و نوع چينش در هم مي ريزد و نظامي نو بر پا

مي شود.

در مورد اين كه نظام آخرت چگونه خواهد بود، ما جز اشارتي كه در قرآن و روايات هست، اطلاعات زيادي نداريم.

و تنها مي دانيم حيات دنيوي مقدمه است و حيات واقعي آنجاست. «2»

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 205

نعمت هاي مادي و معنوي بهشت چيست؟

پرسش:

نعمت هاي مادي و معنوي بهشت چيست؟ پاسخ:

برخي از مفسران برآنند كه اشاره به نعمتهاي مادي در بهشت، براي اين است كه عبارات و واژه هاي بشري تحمل معنايي بيشتر از اين را ندارد. به عبارت ديگر، خداوند مي خواست حقايق و لذتهاي بلندي را بيان بكند ولي چون با الفاظ بشري بيان پذير نبود، از تعبيراتي استفاده كرد كه براي بشر آشنا باشد، مانند: گوشت پرندگان «1» ميوه ها «2» و باغها. «3» در حالي كه حقيقت بالاتر از اين است و برخي از نعمتها اصلًا در عبارات مادي نمي گنجد، لذا فرمود: «وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ؛ «4» رضايت الهي خيلي بزرگ تر است» اما به نظر مي رسد آيات مربوط به بهشت به حقايق برتري اشاره دارند كه در تعبيرات بشري نمي گنجد. پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 206

به برخي ديگر از نعمتهاي (معنوي و مادي) بهشت اشاره مي كنيم.

الف: نعمتهاي معنوي

1. احترام ويژه «1»

2. محيط صلح و صفا «2»

3. امنيت «3»

4. دوستان موافق و با وفا «4»

5. برخوردهاي محبت آميز «5»

6. نشاط فوق العاده دروني انسانها «6»

7. احساس خشنودي خدا «7»

8. نظر خدا به انسان و نظر انسان به خدا «8»

9. رفتار طبق ميل انسان «9»

10. نعمتهايي كه در تصور انسان نمي گنجد «10»

11. جاودانگي نعمتهاي بهشتي «11»

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 207

ب. نعمتهاي مادي

1. بوستان بهشتي «1»

2. نهرهاي بهشتي «2»

3. سايه هاي

لذت بخش «3»

4. منازل و قصرهاي بهشتي «4»

5. فرش و تخت گسترده شده «5»

6. ميوه هاي بهشتي «6»

7. شراب پاك «7»

8. شراب تسنيم» 9. لباسهاي بهشتي «9»

10. ظرف و جام «10»

11. زيورهاي بهشتي «11» پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 208

12. همسران بهشتي «1»

13. خدمتكاران و ساقيان «2»

14. پيش پذيرايي و ... «3»

در نتيجه مي توان گفت: با بررسي كل آيات درباره بهشت و نعمت هاي آن خداوند به ميوه ها و لذت هاي ديگر آن اشاره كرده است و هر كدام از آن ها در آيات مختلف بيان شده است.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 209

فصل هفتم: رهزنان بشريت

اشاره

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 211

منظور خداوند از «تعقيب شيطان ها با شهاب ها» چيست؟

پرسش:

منظور خداوند از «تعقيب شيطان ها با شهاب ها» چيست؟ پاسخ:

دست كم در سه جاي قرآن «1» به اين مطلب اشاره شده است. در سوره حجر مي خوانيم:

«وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَزَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ وَحَفِظْنَاهَا مِن كُلِّ شَيْطَانٍ رَّجِيمٍ إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُّبِينٌ» «2» مضمون آيه:

ما آسمان ها را زينت داديم. ستارگاني در آن قرار داديم و آنها را از هر شيطان رانده شده اي محفوظ داشتيم؛ مگر شيطاني كه بخواهد استراق سمع و جاسوسي بكند و اسرار آسمان ها را به دست بياورد. شهابهاي روشني به دنبال چنين كسي خواهد آمد و او را مورد هدف قرار خواهد داد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 212

ديدگاه هاي مفسران: واژه «شهاب» در اصل «1» به معناي «شعله خارج شده از آتش است. به سنگهاي ريز و گاه سرگردان هم كه بر اثر نيروي جاذبه زمين به سوي زمين كشيده مي شوند، شهاب مي گويند. اين سنگها بر اثر سرعت زياد و برخورد با هواي اطراف زمين شعله ور و گاهي تبديل به خاكستر مي شوند. ما اين شهاب ها را شبها به صورت نقطه هاي روشني كه به سرعت به سوي زمين مي آيند و بعد ناپديد مي شوند مي بينيم.

ممكن است مقصود از شهاب در اين آيه، كنايه از امواج نيرومند علم

و تقواي دانشمندان يا همين شهاب سنگها باشد.

مفسران دست «2» كم چهار ديدگاه در مورد اين آيه دارند:

1. معناي ظاهري آيه مراد است؛ يعني مقصود از آسمان، همين آسمان و منظور از شهاب، شهاب سنگها است.

در حقيقت شيطان ها كه موجودات خبيثي اند، جنياني اند كه مي خواهند به آسمان ها بروند و و از اخبار ماوراي زمين آگاه شوند و جاسوسي بكنند، اما شهاب سنگها همچون تيري به سوي آن ها پرتاب مي شود و آنها را از رسيدن به هدفشان باز مي دارد و نمي گذارد به سوي آسمان ها حركت بكنند. برخي از مفسران اين ديدگاه را قبول ندارند و مي گويند امروزه خروج از نيروي جاذبه زمين ممكن است. بنابراين شايد اين ديدگاه بر اساس، نظريه فلكي نظام قديم بوده است.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 213

برخي اين تعبيرها را كنايه مي دانند. «1» اين گروه خود به سه دسته تقسيم مي شوند:

الف: تشبيه براي روشن شدن حقايق غير حسّي؛ يعني مقصود از آسمان جايگاه فرشتگان و عالم ملكوت است، چون واژه آسمان در قرآن دست كم در هفت معنا (جو زمين، جايگاه ستارگان، آسمان معنوي و عالمهاي بالا و ...) آمده است و اينجا جايگاه فرشتگان و عالم ملكوت مقصود است. شيطانها مي خواهند به آنجا نزديك شوند و از اسرار خلقت و حوادث آينده اطلاع پيدا كنند، ولي با شهابها (انوار ملكوتي) رانده مي شوند. «2»

ب: منظور اين است كه انسان ها در زندگي زمين زنداني شده اند و چشم به جهان برتر نمي اندازند و به آواي آن گوش نمي دهند، در حقيقت شهاب هاي خودخواهي، شهوت، طمع و جنگهاي خانمان سوز آن ها را از درك حقايق محروم مي سازد. «3»

ج: مقصود از آسمان، آسمان حق،

ايمان و معنويت است. شيطان ها و وسوسه گرها همواره مي خواهند به اين محدوده راه پيدا بكنند و با وسوسه ها به دل مؤمنان راستين و حاميان حق نفوذ بكنند؛ اما ستارگان آسمان حقيقت، يعني دانشمندان و علماي متعهد و در رأس آنها رهبران

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 214

الهي مانند پيامبران و امامان با امواج نيرومند علم و تقوي و قلم و زبان بر اين شياطين و وسوسه هاي آن ها هجوم مي برند و آن ها را از نزديك شدن به آسمان معنويت باز مي دارند.

شايد آيه توان و تحمل اين را دارد كه بگوييم آيه ظهور و بطون مختلفي دارد و ممكن است همه اين معاني را در بر بگيرد.

مانعي هم از جمع بين اين تفاسير نيست؛ هر چند به نظر مي رسد تفسير دوم (عالم ملكوت، و تفسير چهارم (آسمان معنويت) به ذهن نزديك تر است.

سه تفسير اخير آيه را از ظاهرش خارج مي كند و به تفسير كنائي مي پردازد؛ ولي در تفسير اول (شهاب سنگها) ظاهر آيه حفظ مي شود.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 215

اگر شيطان ها توسط شهابهاي آسماني رد مي شوند، پس چه طور انسان را فريب مي دهند؟

پرسش:

اگر شيطان ها توسط شهابهاي آسماني رد مي شوند، پس چه طور انسان را فريب مي دهند؟ پاسخ:

بر اساس برخي احاديث «1» ممنوع شدن شيطانها از نفوذ به آسمان ها و جاسوسي از تولد حضرت عيسي (ع) آغاز و با تولد پيامبر اسلام (ص) كامل شد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه اين حديث گوياي رابطه تولد حضرت عيسي و پيامبر اسلام و با كاهش توطئه هاي شيطاني است؛ چون در اين دوره بساط بت پرستي و برخي خرافات به آرامي برچيده شد و بشريت گامهاي بلندي به سوي معنويت و حقيقت برداشت؛

ولي توجه به همين آيه و روايات روشن مي شود آنچه ممنوع شده، راه يافتن شيطان به آسمان بالا و معنويت و دست يابي اش به اسرار بود؛ ولي شيطان ها از نفوذ در انسانها به وسيله وسوسه منع نشدند؛

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 216

نكته اي كه بايد اشاره شود، اين است كه اين خود انسان ها هستند كه راه نفوذ شيطان را براي وسوسه مهيا مي كنند.

«وَأَنَّهُ كَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ» «1»

؛ برخي از مردان (و انسانها) به افرادي از جنيان پناه مي برند» يعني آن ها را پناهگاه خود قرار مي دهند و بر گمراهي خود مي افزايند و فريب دادن چنين انسان هايي كه خود زمينه نفوذ را فراهم مي كنند، توسط شيطان ها مطلب بسيار ساده اي است.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 217

آيا براساس سوره توبه آيه 24 محبت الهي با محبت خانواده و اموال تعارض دارد؟

پرسش:

آيا براساس سوره توبه آيه 24 محبت الهي با محبت خانواده و اموال تعارض دارد؟ توضيح پرسش:

خداوند در سوره توبه آيه 24 فرمود: «اگر پدران، فرزندانتان، برادرانتان، همسرانتان، خويشاوندانتان و ثروتي كه اندوخته ايد و تجارتي كه از كسادي آن بيمناك هستيد و خانه هايي كه بدان دل خوش كرده ايد، پيش شما از خدا و پيامبرش و از جهاد در راه او عزيزتر است، در انتظار انتقام الهي باشيد كه خداوند گروه تبهكار را به راه سعادت رهنمون نمي سازد.»

امروزه كساني مستأجرند و خيلي دوست دارند صاحب خانه و آشيانه اي بشوند كه در آن آرامش بيابند و دلشان به آن خوش باشد. آيا آيه شامل اين افراد هم مي شود؟

پاسخ:

خداوند فرمود:

«قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا؛ «1» اگر پدران شما و فرزندانتان و برادران شما و

پرسش و

پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 218

همسرانتان و خاندان شما، و اموالي كه آنها را به دست آورده ايد، و داد و ستدي كه از كسادي آن هراسناكيد، و خانه هايي كه به آن خشنوديد، نزد شما از خدا و فرستاده اش و جهاد در راه او محبوب تر است، پس در انتظار باشيد تا خدا فرمان (عذاب) ش را (به اجرا در) آورد! و خدا گروه نافرمانبردار را راهنمايي نمي كند.»

آيه 23 و 24 درباره مسلمانهايي است كه دستور جهاد به آنها داده شده، ولي آنان به فكر پدران، برادران و فرزندان كافر خود بودند كه بايد با آنها مي جنگيدند. برخي هم به فكر سرمايه و تجارت خود بودند زيرا تجارتشان با مسافرت به ديار كفر رونق مي گرفت. گروه سوم هم به فكر خانه هاي مناسبي بودند كه در مكه داشتند و از ويراني آن در اثر جنگ مي ترسيدند.

آيه هشدار مي دهد كه مسائل دنيوي نبايد مانع از عمل به دستورات الهي و جهاد شود. در اين آيه به سرمايه هاي هشتگانه زندگي مادي اشاره شده است كه چهار قسمت آن (پدران، فرزندان، برادران و همسران) مربوط به خويشاوندان نزديك است. قبيله هم مربوط به گروه اجتماعي است و دو قسمت به سرمايه و كار و مورد آخر به مسكن و خانه هاي پر ارزش مربوط مي باشد. مقصود آيه ناديده گرفتن سرمايه هاي هشت گانه زندگي نيست، بلكه منظور اين است كه معيار ايمان واقعي اين است كه انسان وقتي در دو راهي حق و باطل قرار گرفت، عشق به امور اقتصادي، زن، فرزند و خويشاوندان او را از حق و پيروي خدا و پيامبر و شتافتن به جهاد باز ندارد. مومن واقعي كسي

است كه امور اقتصادي در نظرش از

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 219

دين مهم تر نباشد. آيه شامل همه مسلمانها در همه عصرها مي شود. در جهان امروز هم اگر ما آماده دفاع و جهاد بوديم و منافع مادي خودمان را بر رضاي خدا و پيامبر و جهاد ترجيح نمي داديم، اين همه مشكلات براي ما پيش نمي آمد. در حقيقت ترجيح امور مادي نوعي نافرماني و فسق است، لذا در آخر آيه فرمود: «وَاللّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ؛ و خدا گروه نافرمانبردار را راهنمايي نمي كند.»

نكته: خدا نفرمود خويشاوندان، سرمايه هاي مادي خود يا مسكن خود را دوست نداشته باشيد، بلكه فرمود آنها را بيشتر از خدا و پيامبر و جهاد دوست نداشته باشيد.

روشن است كه دوست داشتن پدر و مادر و خويشاوندان امري طبيعي است كه آموزه هاي اسلام آن را تأييد و بلكه به آن تشويق مي كند. داشتن اموال حلال را هم منع نمي كند، بنابراين هدف آيه اين است كه امور دنيوي در سر دو راهي حق و باطل مانع ايمان و كارهاي اخروي انسان نشود، بلكه زمينه ساز سعادت اخروي باشد.

خداوند در سوره مجادله هم مي فرمايد:

«لَا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ؛ «1»

هيچ قومي را كه ايمان به خدا و روز بازپسين بياورند، نمي يابي كه با كساني كه با خدا و فرستاده اش به شدت مخالفت ورزند، دوستي كنند، و گرچه پدرانشان يا پسرانشان يا برادرانشان

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 220

يا خاندانشان باشند، اينانند كه خدا ايمان را در دل هايشان نوشته و با روحي از (جانب خود) ش تاييد كرده، و آنان را در بوستان هاي

(بهشتي) وارد مي كند كه نهرها از زير [درختان ش روان است، درحالي كه در آنجا ماندگارند. خدا ازآنان خشنود است، و آنان (نيز) از او خشنودند؛ آنان حزب خدا هستند، آگاه باشيد در واقع فقط حزب خدا رستگارند!»

ظاهر آيه در راستاي همان آيه 23 و 24 سوره توبه است و مي خواهد صف مسلمانها را از غير مسلمانها جدا بكند و در حقيقت يك نوع تبري است؛ مبني بر اينكه وقتي كسي در برابر حق و باطل قرار گرفت، حتي اگر خويشاوندش در صف باطل باشد، نبايد دوستي خدا و پيامبر را به آنها بفروشد و به خاطر دوستي آنها با خدا و پيامبر دشمني ورزد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 221

فصل هشتم: گوناگون

اشاره

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 223

هنگامي كه پدرومادر از فرزند رو برمي گردانند، تكليف فرزند چيست؟

پرسش:

هنگامي كه پدرومادر از فرزند رو برمي گردانند، تكليف فرزند چيست؟ پاسخ:

در آيات و روايات بارها تاكيد شده است كه به پدر و مادر احترام بگذاريد، و از آنها اطاعت و به آنها نيكي كنيد. از جمله خداوند در سوره لقمان فرمود: «به انسان وصيت مي كنيم كه در مورد پدر و مادرش به نيكي رفتار بكند، مخصوصاً در مورد مادرش كه چند ماهي او را حمل مي كند و شكر نسبت به مادر و خداوند را فراموش نكنيد.» «1»

در ادامه تنها مورد استثناء را بيان مي كند: «وَإِن جَاهَدَاكَ عَلَي أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفاً» «2»

مضمون آيه اين است كه اگر پدر و مادر شما مشرك بودند و خواستند شما را مشرك بكنند، از آن ها اطاعت نكن. ولي در همين مورد هم مي فرمايد «در دنيا با آن ها مصاحبت پسنديده داشته باشيد.»

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 224

بنابراين حتي اگر پدر و مادر مشرك باشند و تلاش بكنند انسان را از جاده توحيد خارج بكنند، انسان حق بد رفتاري و قطع رحم ندارد و لازم است با آن ها با محبت و نيكي رفتار بكند.

از امام صادق «1» (ع) حكايت شده است: «خداوند

در مورد سه چيز اجازه ترك نداده است؛ اداي امانت، وفاي به عهد و نيكي به والدين»، پدر و مادر از صله رحم يا خدمت فرزند استقبال نمي كنند با رويشان را بر مي گردانند، بايد علت ناراحتي پدر و مادر را بيابند و برطرف بكنند.

در هر صورت حق قطع رحم، ترك احسان يا توهين به پدر و مادر را ندارند.

حتي اگر خود پدر و مادر خواهان ترك رابطه باشند.

آري! ممكن است پدر و مادر عصباني باشند ناراحت بشوند يا مشكلي اخلاقي، عقيدتي، جسمي، رواني داشته باشند، اما هيچ كدام دليل نمي شود كه فرزند وظيفه خودش را انجام ندهد.

1. بعضي از مفسران «2» مي گويند: اين كه خداوند فرمود «بالوالدين» و نفرموده «الي والدين» براي اين است كه فرزندان خودشان بروند و به

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 225

آن ها احسان بكنند، نه اين كه كسي را بفرستند تا كارهايشان را انجام بدهد.

2. طبيعت پدر و مادر اين است كه از رفت و آمد فرزند خشنود شوند. حال اگر از ديدن فرزند آزرده شدند، حتماً مشكلي يا سوء تفاهمي عامل آن شده است و فرزند با حل مشكل يا رفع سوء تفاهم بايد آنان را مسير طبيعي برگرداند.

در هر صورت اگر پدر و مادر از ديدار فرزند ناراحت شدند، مصداق نيكي اين خواهد بود كه مشكل را برطرف سازد و ارتباط را به روند طبيعي باز گرداند.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 227

با توجه به آيه 221 و 222 سوره بقره چرا خداوند امر فرمود از زنان محيض دوري كنيد؟

پرسش:

با توجه به آيه 221 و 222 سوره بقره چرا خداوند امر فرمود از زنان محيض دوري كنيد؟ پاسخ:

خداوند در آيه 222 سوره بقره مي فرمايد: «وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيضِ

قُلْ هُوَ أَذيً فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّي يَطْهُرْنَ؛ «1»

اي پيامبر از تو در مورد عادت ماهيانه زنان مي پرسند: بگو آن رنجي است از اين رو در عادت ماهيانه زنان كناره گيري كنيد. تا «فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ» «2»

وقتي كه پاك شدند، وقتي پاك شدند و رجايي كه خداوند به شما فرمان داده است. نزديك شويد كه خدا توبه كاران را دوست دارد و يا كان را نيز.»

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 228

شان نزول آيه

در زمان صدر اسلام دو گروه يهودي و مسيحي در مدينه زندگي مي كردند. يهودي ها در مورد عادت ماهيانه زنان خيلي سخت گيري مي كردند و هر نوع معاشرت آن ها را با مردان حرام مي دانستند، حتي با آنها غذا نمي خوردند، نمي خوابيدند.

در مقابل گروه هايي هم بودند كه اصلًا به اين حالت زنانگي، توجهي نداشتند.

مشركان عرب كه بعداً برخي از آن ها مسلمان شده بودند، با اخلاق و عادات يهود در مدينه انس گرفته بودند و با زناني در حالت ماهيانه مثل يهوديها رفتار مي كردند.

بدين مناسبت برخي از مسلمانها در اين مورد از پيغمبر (ص) پرسش كردند.

اين آيه در جواب آن ها نازل شد.

چون آميزش جنسي با زنان در اين حالت زيانهاي بهداشتي هم دارد؛ برخي گفته اند اين كه قرآن فرمود: «أَذيً فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ؛ از زنان در اين حالت دوري بكنيد» يعني با آن ها هم بستر نشويد، اشاره به اين دارد كه چنين همبستر شدن زيانهايي براي دو طرف دارد. برخي از پزشكان هم زيانهاي بهداشتي اش را بيماريهاي آميزشي، آلوده شدن دستگاههاي تناسلي، پرورش ميكروبها و ...

يادآور شده اند. «1»

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 229

لذا اسلام همگام با فطرت انسان كه در اين حالت در رنج است، آميزش را ممنوع كرد.

در حقيقت قرآن كريم راه حل ميانه اي را مطرح كرد تا نه زنان منزوي شوند و نه بي بند و باري بروز كند، بلكه ضمن حفظ شخصيت زن از ضررهاي بهداشتي جلوگيري شود. اين آيه شريفه دستور مي دهد تا خانم ها از حالت عادت ماهيانه خارج و به اصطلاح پاك نشده اند از آميزش جلوگيري بشود و بعد از پاك شدن نزديكي شود. «1»

در ادامه آيه فرمود: «فاذا تطهرون فاتوهن من حيث امركم الله ...؛ وقتي پاك شدند از جايي كه خدا به شما فرمان داده است (از مسير طبيعي) با آن ها در آييد و خدا توبه كاران را دوست دارد و پاكان را نيز دوست دارد.» اين قسمت اخير آيه كه فرمود خدا توبه كاران را دوست دارد و پاكان را، شايد اشاره به اين باشد كه ممكن است برخي به خاطر فشار غريزه جنسي در آن حالت ها نتوانند جلوي خودشان را بگيرند بنابراين راه توبه و بازگشت اين گونه افراد هم باز است تا دست از كارشان بردارند و نيز توبه بكنند و به سوي خدا باز گردند؛ البته كسي كه مرتكب چنين كاري شود، بايد كفاره هم بدهد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 230

توضيح آيه 223: خداوند در ادامه آيه قبل در آيه 223 مي فرمايد: «نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتوْا حَرْثَكُمْ أَنَّي شِئْتُمْ وَقَدِّمُوا لْأَنْفُسِكُمْ وَاتَّقُوا اللّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلَاقُوهُ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ؛ «1»

زنان شما كشتزار شما هستند، پس هرگونه بخواهيد مي توانيد به كشتزارتان در

آييد و اثر نيكي را براي خود از پيش بفرستيد پس تقوا پيشه كنيد و بدانيد كه به ملاقات خدا مي رويد و به مومنان بشارت بده.»

آيه شريفه خانم ها را به كشتزار تشبيه مي كند. اگر كشتزار از بين برود جامعه بشري نابود مي شود و روشن است كه ادامه حيات انسان به غذا و غذا به مزرعه بستگي دارد.

اين جا هم مي خواهد بفرمايد جامعه بشري بدون وجود خانم ها نابود مي شود. قرآن با اين مثال زيبا ضرورت وجود زن را تبيين مي كند و نشان مي دهد كه زن براي شهوت راني نيست؛ وسيله تداوم نسل بشر است.

در ادامه فرمود «فاتوا حرتكم اني شئتم؛ هرگونه كه مي خواهيد با خانم هايتان در آييد» گفته اند «اني» براي توسعه در چگونگي گونه ها، زمان و مكان آميزش است، چون اني مي تواند به معناي مكان و هم آن حالت باشد. بنابراين اين بخش از آيه به حقوق مردها نسبت به زنان اشاره دارد.

خداوند در پي اين مقدمات مي فرمايد: «و قدموا لانفسكم» انسان ها معمولًا ازدواج را با هدف مقدسي انجام نمي دهند، ولي قرآن كريم و اسلام

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 231

مي خواهد ازدواج هدف مقدسي داشته باشد. «قدموا لانفسكم» ي عني اگر شما هدف مقدسي در ازدواج داشته باشيد و انسان صالح پرورش دهيد براي روز رستاخيز ذخيره اي فراهم آوريد، عمل شما عبادت مي شود و كار خير به شمار مي آيد.

از پيامبر اكرم (ص) حكايت شده است: وقتي انسان از دنيا مي رود و برنامه عملش تمام مي شود، چيزي براي خودش ندارد: مگر سه چيز 1. صدقه جاريه: انسان كار خيري بكند كه منافعش ادامه داشته باشدمثل مدرسه سازي، مسجدسازي.

2. آثار علمي: مثل

كتاب و ...

3. فرزندان صالح: با عمل و سخن براي پدر و مادر طلب آمرزش بكند. «1»

اين حديث در حقيقت به همين «قدموا لانفسكم» اشاره دارد كه شما با ازدواج و پرورش فرزندان صالح مي توانيد براي آخرت خود پس اندازي بكنيد.

در پايان مي فرمايد: تقوي الهي را پيش بگيريد و به مومنان كه اين راه ها را ادامه خواهند داد بشارت بده.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 233

آيا تكرار واژه تقوا در آيه 93 سوره مائده به معناي مختلف بودن معناي واژه تقوا است؟

پرسش:

آيا تكرار واژه تقوا در آيه 93 سوره مائده به معناي مختلف بودن معناي واژه تقوا است؟ پاسخ:

خداوند در آيه مذكور مي فرمايد:

«لَيْسَ عَلَي الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيَما طَعِمُوا إِذَا مَا اتَّقَوْا وَآمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَآمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ؛»

بر كساني كه ايمان آوردند و كارهاي شايسته انجام دادند، در مورد آنچه كه قبلًا خورده اند، گناهي نيست ...»

برخي گفته اند «2» آيه در مورد كساني است كه قبل از نزول احكام ممنوعيت شراب، شراب مي خوردند. خدا مي فرمايد: اين افراد اگر ايمان بياورند و كارهاي شايسته انجام بدهند، گناهي بر آنها نيست؛ در صورتي

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 234

كه با تقوا باشند و ايمان بياورند و كارهاي شايسته انجام دهند، سپس پارسايي پيشه كنند و ايمان بياورند، سپس پارسايي پيشه كنند و نيكي نمايند و خداوند نيكوكاران را دوست مي دارد.

در اين آيه سه بار واژه تقوي تكرار شده است:

1. إِذَا مَا اتَّقَوْا؛

2. ثُمَّ اتَّقَوْا وَآمَنُوا؛

3. ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا؛

مفسران «1» در مورد اين تكرار چند ديدگاه ارائه كرده اند.

الف. اين سه جمله ناظر به هم است و هر كدام به يك مرحله از احساس مسئوليت و پارسايي

اشاره دارند.

مرحله ابتدايي: تقوايي كه انسان را به سوي تحقيق درباره دين مي برد و نتيجه اش ايمان و عمل صالح است؛ يعني اگر انسان دين هم نداشته باشد، ولي مسئوليت پذير باشد، اقلّ درجات تقوي و خودنگهداري را دارد، يعني دلش به حال خودش مي سوزد و نسبت به خود احساس مسئوليت مي كند، لذا وقتي نام خدا، پيامبر اسلام و ... را مي شنود، احساس مسئوليت مي كند كه برود تحقيق بكند.

مرحله دوم: تقوايي است كه درون جان انسان مستقر مي شود و جلوي گناهان را مي گيرد. پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 235

مرحله سوم: تقوايي كه انسان را به سوي انجام كارهاي نيك، حتي مستحبي و ترك كارهاي مكروه- كه ممنوع نيست- مي برد. اين همان انساني است كه تقوي پيشه مي كند و نيكوكار مي شود. خداوند در ادامه مي فرمايد: «وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ؛ و خدا، نيكوكاران را دوست مي دارد.»

ب. اين سه واژه براي نشان دادن استمرار تقوا است، يعني اينكه تقوا داشته باشم، تقوا را ادامه بدهم و باز هم ادامه بدهيم.

ج. تكرار براي تأكيد است.

نگاهي به احاديث

1. براساس حديثي از امام صادق (ع) «1» ايمان نيز كه تكرار شده است، حالات، درجات و مراحلي دارد كه، برخي ناقص و برخي كامل و برخي نيكوتر است.

2. طبق حديث ديگري تقوا سه نوع است. اين حديث به تقوا و مراحل سه گانه آن (تقواي عام، خاص و خاص خاص) اشاره دارد. «2»

تقواي عام: انسان حرام را به خاطر ترس از آتش ترك كند.

تقواي خاص: فرد حتي شبهات را هم ترك بكند.

تقواي خاص الخاص: شخصي نه تنها گناهان و شبهات را ترك مي كند؛ كارهاي مباح را هم ترك مي كند. كسي

كه به اين مرحله برسد، همه كارهايش واجب يا مقدمه واجب يا مستحب است و افعالش در جهت الهي

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 236

و براي رضاي خدا مي باشد، لذا غذا هم كه مي خورد براي اين است كه نيرو بگيرد و به جامعه خدمت بكند يا عبادت بهتري انجام بدهد و خدمت به جامعه و عبادت، واجب يا مستحب است.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 237

منظور از لهو و لعب در سوره حج و سوره محمد (ص) چيست؟

پرسش:

منظور از لهو و لعب در سوره حج و سوره محمد (ص) چيست؟ پاسخ:

خداوند در سوره محمّد (ص) مي فرمايد:

«إِنَّمَا الْحَيَاهُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَلَا يَسْأَلْكُمْ أَمْوَالَكُمْ؛ «1»

زندگي دنيا فقط بازيچه و سرگرمي است ...» واژه «لعب» به معناي بازي است و بازي به كارهايي گفته مي شود كه داراي يك نظم خيالي براي رسيدن به يك هدف خيالي است، مثلًا كودكي كه پازل را كامل مي كند، يك نظم خيالي را درست مي كند تا به هدف خيالي برسد.

واژه «لهو» نيز به معناي سرگرمي است؛ كاري كه انسان را به خود مشغول بكند و از رسيدن به اهداف اساسي باز بدارد. قرآن كريم راجع به زندگي پست دنيا مي گويد اين نوعي بازي و سرگرمي است.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 238

مواظب باشيد در گرداب خيالات مشغول نشويد و از اهداف اساسي باز بمانيد، يعني هر كسي در دنيا براي رسيدن به مقامات و مالكيتهاي خيالي و زودگذر تلاش بكند، در حقيقت گرفتار يك بازي شده است كه بعد از چندي اين بازي را به ديگري واگذار مي كند.

عجيب اين است كه برخي اين بازي

را چنان جدي مي گيرند كه سرگرم امور دنيا مي شوند و از اهداف اساسي خلقت خود باز مي مانند. انسان در اين حالت مثل مسافري است كه وارد يك مسافرخانه مي شود تا چند روز آن جا به استراحت بپردازد و كارهايي انجام بدهد و از آن جاها برود.

قرآن دنيا را محل گذر مي داند؛ محلي كه ممكن است كسي در آن جا گرفتار بازي هايش بشود و فراموش كند كه چرا مسافرت مي كرد.

مشابه اين آيه در سورههاي ديگر «1» مانند سوره حديد هست، مفسران در سوره حديد به نكاتي اشاره مي كنند كه جالب توجه است. در اين سوره مي خوانيم: «اعْلَمُوا أَ نَّمَا الْحَيَاهُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَهٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَراً؛ «2»

بدانيد زندگي پست دنيا بازي و سرگرمي و زيور و فخر فروشي در ميان شما و افزون طلبي در اموال و فرزندان است؛ همانند باراني است كه كشاورزان از رويش آن شگفت زده مي شوند. سپس خشك مي شود پس آن را زرد ببيني.»

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 239

قرآن كريم در قالب يك مثال چند مرحله از زندگي دينا را به تصوير مي كشد. مفسران گفته اند كه در اين جمله «انما الدنيا لعب و لهو و زينه و تفاخر» با پنج ويژگي دنيا، به 5 مرحله از زندگي انسان اشاره شده است.

1. مرحله كودكي (لهو): دوران بازي و غفلت است.

2. مرحله نوجواني (لعب): دوران سرگرمي و دوري از مسائل جدّي زندگي است.

3. مرحله جواني (زينه): دوره شور و عشق و تجمل گرايي است.

4. مرحله ميان سالي (تفاخر): دوره كسب مقام و فخر فروشي است.

5.

مرحله افزايش اموال و فرزندان: انسان به فكر زر اندوزي و جمع نفرات مي افتد. حدس زده مي شود هر كدام از اين مراحل حدود 8 سال طول مي كشد كه در مجموع چهل سال مي شود و بعد هم دوره كهولت شروع مي شود.

ممكن است انسان رشد بكند و همه اين مراحل را پشت سر بگذارد حتي امكان دارد كسي اين مراحل را ظرف ده يا بيست سال پشت سر بگذارد و به مرحله حيات معقول، طيب و معنوي برسد.

شايد هم كسي در مرحله كودكي يا تا آخر يكي از مراحل ديگر بماند به عبارت ديگر دنيا وسيله، زمينه و مقدمه است.

ممكن است برخي در اين مقدمه بمانند و هرگز به هدف نهايي نرسند. مقصود اين نيست كه انسان رهبانيت و گوشه نشيني پيش بگيرد و از مواهب دنيا استفاده نكند؛ خود قرآن دستور مي دهد وقتي وارد مساجد

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 240

مي شوند، زينتهاي خود را برداريد. «1» استفاده از زينت دنيا و حتي بازيها و سرگرميهاي هدف دار مثل بعضي ورزشهاي مفيد براي انسان اشكال ندارد در واقع بحث درباره استفاده از دنيا نيست چون انسان مؤمن و كافر هر دو از دنيا استفاده مي كنند بحث سر اين است كه انسان دل بسته به چيزي بشود و كل عمرش را فداي آن بكند، گمان كند سرگرمي، زينت، تفاخر يا تكاثر اموال هدف نهايي خلقت انسان است؛ در حالي كه انسان هدفي متعالي دارد و بايد در ايستگاههاي بين راه بيش از اندازه لازم توقف نكند.

لهو و لعب مصاديق متعددي دارد، مثلًا ممكن است انسان با لهو و لعب آن قدر گرفتار بشود كه دچار

تهمت و دروغ و ... بشود.

در مورد لهو دو اصطلاح وجود دارد؛ 1. سرگرمي: در آياتي كه گفته شد، دنيا سرگرمي معرفي شده است،

2. يكي از گناهان: مثل آيه شش سوره لقمان كه مسئله اصطلاح لهو الحديث را دارد و بعضي از مسائل مثل موسيقي يا اشعاري كه مضامين نامناسب دارد در آن مطرح شده است. اين جا كه مي فرمايد دنيا لهو و لعب است، ظاهراً فضاي گناه آلود را بيان نمي كند.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 241

چرا خداوند در قرآن كريم به شب اول ذي الحجه قسم ياد مي كند؟

پرسش:

چرا خداوند در قرآن كريم به شب اول ذي الحجه قسم ياد مي كند؟ پاسخ:

خداوند در اولين آيه سوره مباركه فجر مي فرمايد: «وَالْفَجْرِ وَلَيَالٍ عَشْرٍ وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ؛ «1»

سوگند به سپيده دم و سوگند به شبهاي ده گانه» اينكه منظور همه سپيده دمها يا سپيده دم عيد قربان يا هر جمعه است، مورد پرسش نيست. مورد سؤال «وليال عشر» است. در اين آيه خداوند به شبهاي دهگانه سوگند ياد مي كند. طبق روايتي از پيامبر اكرم (ص) منظور از شبهاي دهگانه، ده شب اول ذي الحجه است كه بزرگ ترين مراسم عبادي (حج) در آن برگزار مي شود. در اين ده شب كه شهر مكه از حجاج سراسر دنيا پر مي شود و هرچه به روز نهم (روز عرفه) و روز دهم (عيد قربان) نزديك تر مي شويم، شور و هيجان حج زيادتر مي شود. اين شبهاي با عظمت عبادت و حج، شبهايي است كه مسلمانها به صحراي عرفات مي روند. عصر عرفه را با دعاها و آن عظمت برگزار مي كنند. شب عيد

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 242

قربان به طرف مشعر حركت مي كنند و آن صحنه

عظيم را به وجود مي آورند و از آنجا به مني مي روند. روز دهم مراسم عيد و قرباني را آنجا انجام مي دهند و رمي جمرات مي كنند. خداوند به اين عظمتي كه در اين مراسم آفريده مي شود، سوگند ياد مي كند.

برخي از مفسران احتمال داده اند كه مقصود ده شب اول محرم باشد كه شبهاي باعظمتي است و يا ده شب آخر ماه مبارك رمضان باشد. پيامبر اكرم (ص) در ده شب آخر ماه مبارك رمضان به منزل نمي رفت و در مسجد بيتوته و اعتكاف مي كرد. «1» ده شب آخر ماه مبارك رمضان و عبادتهاي شبهاي بيست و يك، بيست و سه و بيست و هفت بسيار مهم است و احتمال وجود شب قدر در اين شبها خيلي زياد است. مانعي هم ندارد كه بگوييم منظور «شبهاي با عظمت» است كه؛ شاخص ترين و بارزترين آن، شبهاي ذي الحجه، بعد شبهاي دهه آخر رمضان و آنگاه شبهاي دهه اوّل محرم است.

نكته: چرا خداوند قسم ياد مي كند؛ سوگند ما به خاطر اعلام صداقت يا تأكيد مطلب است؛ اما خداوند كه نياز به سوگند ندارد، «2» مفسران و دانشمندان علوم قرآن چند علت براي سوگندهاي خدا برشمرده اند.

1. نشان دادن عظمت مطلب و تأكيد بر مطلب. مي خواهد بگويد مطلبي كه مي خوام بگويم مهم است. مثلًا وقتي سوگند ياد مي كند كه

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 243

اين كار را حتماً خواهم كرد؛ اين اتفاق خواهد افتاد، مي خواهد نشان بدهد كه اين كار يا اتفاق خيلي مهم است.

2. عظمت چيزي را كه به آن سوگند خورده است، نشان مي دهد. مثلًا «وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ وَطُورِ سِينِينَ» آن انجير يا زيتون آنقدر ميوه اي

مهمي است كه به آن سوگند ياد مي كنم. مي خواهد توجه انسان را به خود انجير و زيتون؛ تأويلاتي كه راجع به آن در روايات آمده، سپيده دم يا شبهاي ده گانه ذي الحجه جلب كند.

3. ربّ (پروردگار) در تقدير است. مثلًا «والفجر» يعني، سوگند به رب فجر

گويند هر جا خداوند به امور مادي مثل خورشيد ماه و ... سوگند بخورد يك ربّ در تقدير هست.

جمع بين هر سه احتمال نيز ممكن است. به هر حال سوگند خدا عظمت چيزي كه برايش قسم خورده شده و چيزي كه به آن قسم خورده شد را مي رساند.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 245

منظور از فاجر و كافر در قرآن كيست؟ آيا كسي كه نماز نمي خواند از كفّار شمرده مي شود؟

پرسش:

منظور از فاجر و كافر در قرآن كيست؟ آيا كسي كه نماز نمي خواند از كفّار شمرده مي شود؟ پاسخ:

واژه فاجر در سوره نوح و عبس آمده جالب اينكه در هر دو سوره با كافر همراه شده است. در نوح مي خوانيم وقتي حضرت نوح (ع) بر مردم نفرين كرد، گفت: خدايا در زمين كافري را باقي نگذار. اگر اينها بمانند، بندگان تو را گمراه مي كنند و «وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِراً كَفَّاراً» «1»

جزء فاجر و بسيار ناسپاس يا بسيار (كافر) به دنيا نمي آورند.

در آيه سوره عبس هم فرمود: «أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَهُ الْفَجَرَهُ» «2»

مردم در روز قيامت دو گروه مي شوند؛ گروهي كه خندانند و جمعي كه غبار بر صورت آنهاست و چهرهشان گرفته است. آن ها كساني اند كه هم كافر و هم فاجر (بدكار) بودند.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 246

واژه «فاجر» به معناي «انسانهاي بدكار» و كافر به معناي پوشاننده است.

بايد توجه داشت كه واژه كافر گاهي به معناي كفر

اعتقادي و زماني به معناي كفر عملي است.

كفر اعتقادي، يعني كسي خدا، معاد، نبوت و ... انكار بكند و منظور از كفر عملي اين است كه كسي دستورات اسلام را در عمل انجام ندهد. اين نوعي كفر پيشگي ناسپاسي است. هر چند ممكن است طبق معناي لغوي يا احاديث ما به اين افراد كافر گفته «1» بشود، مثلًا در روايات مي خوانيم: بين كفر و ايمان فاصله اي نيست؛ مگر به ترك نماز! «2» مقصود از كفر در اين جا كفر عملي است؛ نه كفر اعتقادي، يعني اگر خواستيد ببينيد كسي ايمان دارد يا نه، ببينيد نماز مي خواند يا نه؟ حال اگر كسي به هر دليلي نماز نخواند، ولي مسلمان بود و به خدا و نبوت و ... اعتقاد داشت، ممكن است بگوييم او كفر عملي دارد، ولي كفر اعتقادي ندارد.

به عبارت ديگر انساني كه نماز نمي خواند كافر اصطلاحي شمرده نمي شود؛ كفري كه آثاري خاص به دنبال دارد. مثلًا از مسلمان ها جدا مي شود و ازدواج و طهارت و نجاستش احكام خاصي پيدا مي كند.

پس تارك نماز مسلمان فاسق و فاجر بدكار است و گناه كبيره انجام داده است. «3»

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 247

واژه رمضان چندبار در قرآن آمده است وچند آيه در مورد آن داريم؟

پرسش:

واژه رمضان چندبار در قرآن آمده است وچند آيه در مورد آن داريم؟ پاسخ:

واژه رمضان يك بار در قرآن كريم آمده است.

«شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُديً لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدي وَالْفُرْقَانِ فَمَن شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ؛ «1»

ماهِ رمضان (ماهي است) كه قرآن در آن فرو فرستاده شد، در حالي كه [آن قرآن راهنماي مردم و نشانه هايي از هدايت و جدا كننده [حق از باطل است.

و هر كس از شما كه (اين) ماه را (در وطن خود) حاضر باشد پس بايد آن (ماه) روزه بدارد.»

واژه رمضان به معناي شدت حرارت خورشيد است، لذت به ماه هايي كه حرارت خورشيد در آن زياد باشد، رمضان گفته مي شود. اگر اين واژه براي ماه رمضان به كار رفته براي اين است كه موقع وضع كلمه يا موقعي كه گفته شده ماهي كه ماه رمضان بوده، آفتاب بسيار شديد بود؛ مثل تير و مرداد ماه در ايران، ولي امروزه به ماه قمري كه بعد از شعبان و قبل از

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 248

شوال است، گفته مي شود و مردم در اين ماه روزه مي گيرند. در قرآن كريم دو مطلب آمده است كه بر عظمت اين ماه مبارك دلالت مي كند.

1. «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ؛ ماه رمضان كه قرآن در آن نازل شد» حال يا كل قرآن در شب قدر و در ماه رمضان نازل شد يا ابتداي نزولش در اين ماه بود.

در هر حال يكي از ويژگيهاي ماه رمضان اين است كه قرآن كه مايه هدايت مردم است در اين ماه نازل شد.

2. «فَمَن شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ»؛ كسي از شما كه در اين ماه باشد (مسافر هم نباشد) روزه بگيرد.» بعد ادامه مي دهد كه اگر مريض يا مسافر باشد، در زمانهاي ديگر، به عنوان قضا، روزه بگيرد.

مضمون اين مطلب از آيه 182 «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ» شروع مي شود. كه به بحث روزه و وجوب آن، همان طور كه بر امتهاي پيشين واجب بود، مي پردازد در آيه 185 يك سري از احكام روزه را بيان مي كند.

به طور

كلي در آيات 183 تا 185 احكام روزه، وجوب، ويژگي ها و موارد استثناي آن بيان شده و از ماه رمضان هم سخن گفته شده است. هم چنين در آيه مباركه 187 مباحثي در مورد روزه و احكام آن بيان شده است.

آيات مربوط به شب قدر و نزول قرآن هم در سوره مباركه قدر و آيات اول سوره دخان «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَهٍ مُبَارَكَهٍ» آمده است. «1»

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 249

با توجه به آخر آيه سوره شعراء ديدگاه قرآن و احاديث درباره شعر و شاعري چيست؟

پرسش:

با توجه به آخر آيه سوره شعراء ديدگاه قرآن و احاديث درباره شعر و شاعري چيست؟ پاسخ:

آخرين آيه سوره شعراء چنين است: «إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً وَانتَصَرُوا مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ؛ «1»

مگر كساني كه ايمان آوردند و كارهاي شايسته انجام دادند. [مقصود شعر است . و خدا را بسيار ياد كردند و بعد از ستمديدگي (از شعر خود) ياري جستند و كساني كه ستم كردند، به زودي خواهند دانست كه به كدامين بازگشت ها بر خواهند گشت.»

خداوند در قسمت اخير آيه «وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ» ستمكاران را تهديد مي كند كه به زودي خواهند دانست كه به كدامين بازگشت ها باز مي گردند.

اين آيه به آيات قبل ارتباط محكمي دارد آيه با «الا؛ مگر» شروع مي شود، بنابراين بايد مروري به دو سه آيه قبل داشته باشيم تا معناي آيه روشن بشود.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 250

در آيه 224 تا 226 مي خوانيم: «وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ؛ «1» پيامبر شاعر نيست، چون گمراهان از شاعران پيروي مي كنند.

آيا نمي بيني كه آنان در هر سرزميني سرگردانند و آن چه را كه انجام نمي دهند، مي گويند؟»

اين آيات به شعر و شاعران در زمان نزول قرآن و در عصر جاهليت اشاره دارد. بر اساس آيات متعددي مخالفان مي گفتند: قرآن نوعي شعر است.

اين تهمت ها به اين خاطر بود كه قرآن آهنگ دلنشين و تاثير فوق العاده داشت، همان طور كه بيانات پيامبر اين گونه بود، ولي در اصل قرآن هيچ شباهتي به شعر نداشت و پيامبر هم شاعر نبود.

چون شعر و شاعري در زمان جاهليت بار منفي داشت و معمولًا شعرا در محيط جزيره العرب غير متعهد، خيال گرا، بي بند و بار و اهل مي خوارگي و عيش و نوش بودند، اين آيات آن ها را سرزنش و تفاوتهاي قرآن با شعر و شاعري در آن زمان را بيان مي كند.

سه تفاوت اساسي پيامبر و شاعران آن زمان:

1. هدفدار بودن پيامبر: «أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ؛ آيا نمي بيني آن ها در هر وادي سرگردان هستند؟» خداوند در حقيقت مي فرمايد: آن شاعران غيرمتعهد و بي هدف بودند در حالي كه پيامبر عالي ترين اهداف چون توحيد و عدالت را دنبال مي كرد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 251

2. عمل پيامبر به توصيه هاي خود: «وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ؛ چيزهايي مي گفتند كه عمل نمي كردند.» اما پيامبر اهل عمل بود.

3. پيامبر، راه يافته راهنما: پيروان شاعران افراد گمراهي بودند، شاعران نه تنها گمراه بودند، ديگران را نيز گمراه مي كردند، اما پيامبر هم خود ره يافته بود و هم افراد را هدايت مي كرد. در سه آيه 224 تا 226 شعرا استثناءها را بيان مي كند. خداوند استثنايي را بيان مي كند كه

خيلي مهم است و مصاديق زيادي در طول تاريخ داشته است و دارد خدا فرمود: «إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ...؛ مگر كساني (شعراني) كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و ذكر خدا را زياد مي كنند.» در اين بخش چند ويژگي براي شعراي متعهد بيان مي شود؛ اين كه شاعر متعهد كسي است كه:

1. مومن باشد؛ به خدا و جهان غيبت ايمان داشته باشد؛

2. اهل عمل هم باشد؛

3. خدا را زياد ياد كند و در حقيقت با اشعار خود مردم را به ياد خدا بيندازد؛

4. با شمشير شعر و زبان به جنگ ستمگران برود و حامي مظلومان باشد، همان طور كه فرمود «وَانتَصَرُوا مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا» اينها كساني اند كه ديگران را ياري مي كنند؛ بعد از آن كه مورد ستم واقع شدند. شعر اين ها در حقيقت وسيله كمك به مظلومان و دفع ستم ستمكاران است. در پايان هم اشاره مي كند كه اگر كسي ظلم بكند، گرفتار سرنوشت عجيبي خواهد شد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 252

راههاي فهم معارف از نگاه اسلام:

اسلام همان طور كه به وحي (راه نقلي و شهودي براي فهم معارف) و عقل اهميت مي دهد، به طريق احساس و شعر هم توجه دارد. از پيامبر (ص) فرمود: «ان من الشعر لحكمه؛ «1» برخي از اشعار حكمت است.»

آري! برخي از شعرها حكمت آميز است و مي تواند براي بشر آموزنده باشد. حكمت به چيزي مي گويند كه از خرد انساني برخاسته باشد.

اين كه مي فرمايد شعر از حكمت است، يعني مطالب محكمي كه بر اساس خرد انساني بيان مي شود، بنابراين شعر مي تواند حكمت آميز يا سحر آميز و بي محتوا باشد. در اين

آيات و روايات دو نوع شعر بيان مي شود؛ شعر متعهدانه و خرد ورزانه، شعر وهمي و بي محتوا و در حقيقت پوچ گرا. قرآن كريم و اهل البيت ما را به طرف شعر متعهد و تعهد آميز دعوت مي كنند، يعني هم شاعر مسئولانه فكر كند و شعر بگويد و هم مخاطبانش را به مسئوليت پذيري سوق بدهد و هدف بلند انساني و فطري را در وراي خود دنبال كند.

اين يك آموز بزرگ قرآني است كه شعر بايد در خدمت ستم ديدگان و بر ضد ظالمان باشد. بيان بلند اميرمومنان علي) ص) «كونوا للظالم خصماً و

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 253

كونوا للمظلوم عونا» «1»

و به بيان والاي قرآن كريم «وَانتَصَرُوا مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا» «2»

اگر شعر اين گونه باشد، هنر متعهد مي شود و قرآن به هنر متعهد اهيت مي دهد و آن را تشويق مي كند.

شعر و شاعر در نگاه احاديث

پيامبر (ص) فرمود: برخي از اشعار حكمت آميز است. «3» هم چنين وقتي يكي از شاعران مدافع اسلام از پيامبر در مورد شعر پرسيد، فرمود: مومن با جان و شمشير و زبانش در راه خدا جهاد مي كند. «4»

امام علي (ع) فرمود: بدانيد معيار كار شما دين است. تقوي شما را حفظ مي كند. زينت شما ادب است و دژهاي محكم به روي شما بردباري است. «5»

امام صادق (ع) فرمود: هر كس در مورد ما بيت شعري بگويد، خانه اي در بهشت خدا براي او بنا مي كنند.

و در حديث ديگري فرمود: هيچ شاعري در مورد ماشعر نمي گويد، مگر اين كه به وسيله روح القدس تاييد مي شود. پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص:

254

اين احاديث نشان مي دهد كه شعر مي تواند نوعي الهام باشد. در حقيقت هنر متعهدانه كه مورد تاييد است، حكمت آميز و بر اساس دين است و مي تواند با عالم معنا و نيز ذكر خدا در ارتباط باشد. شاعران در كنار ايمان و عمل صالح خدا را هم زياد ياد مي كنند و به ياد مردم مي آورند و شعر هدف دار مي گويند.

شعراي بسياري بودند كه مدح اهل البيت (ص) را مي گفتند و از آن ها صله هم دريافت مي كردند، مثل حسان بن ثابت، دعبل بن علي خزاعي فرزدق و ...

فرزدق: سالي كه هشام بن عبدالملك براي حج آمده بود، خواست خود را به حجر الاسود برسانند ولي به خاطر شلوغي جمعيت نتواست. وقتي امام سجاد (ع) آمد و مردم راه باز كردند و حضرت به راحتي زيارت كرد. وقتي هشام پرسيدند اين مرد، كيست، چون خيلي به او برخورده بود، گفت: نمي شناسم!

فرزدق پيش آمد و گفت: او علي بن الحسين، زين العابدين است. آنگاه اشعار زيبايي را در چهل بيت در مدح حضرت سرودند «1» كه چند بيت آن چنين است: پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 255

هذا الذي تعرف البطحاء وطأتَهُ

والبيت يعرفه و الحل و الحرمُ

هذا بن خير عبادالله كلهم

هذا التقي النفي الطاهر العلمُ

اذا رأته قريش قال قائلها

الي مكارم هذا ينتهي الكرم

و ليس قولك من هذا بضائره

العرب تعرف من انكرتَ و العجمُ .... دو بيت آخر شعرش هم چنين است:

ما قال لاقط الا في تشهده

لولا التشهد كانت لاؤه نعم

ان عد اهل التقي كانوا ائمتَهُم

او قيل من خيرا هل الارض قيل هم

اين فرد كسي است كه سنگ ريزههاي مكه جاي پاي او را مي شناسند. خانه كعبه و بيابانهاي حجاز او را مي شناسند. فرزند بهترين بندگان خدا، مردم پرهيزكار و پاكيزه پاكي است و قريشيان همه او را مي شناسند و حجرالاسود به دست بوسي او مي آيد و اين كه مي گويي من او نمي شناسم، به او ضرر نمي رساند. اگر به فرض هم او را نمي شناسي، عرب و عجم همگي او را مي شناسد. در آخر شعر هم مي گويد:

آن حضرت هرگز «نه» نگفت، مگر در تشهد خود صرف نظر از تشهد، نفي او همان آري بود، در همه امور مثبت بود و فقط در برابر معبودهاي باطل «نه» نمي گفت.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 256

فرزدق به خاطر همين كار به زندان افتاد و مستمري اش از بيت المال قطع شد و امام 12 هزار درهم به عنوان صله براي او فرستاد.

حسان بن ثابت: «1» وي با اين كه آدم شجاعي نبود و گاهي در جنگ ها به عنوان مثلًا مامور داخل مدينه از وجودش استفاده مي شد؛ شعرهايش بسيار حماسي بود در جنگ ها مردم را براي مبارزه با دشمن آماده مي كرد. «2» شعر عجيبي هم كه در غدير خم سرود، «3» مستند تاريخي است براي اين كه مقصود از «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» امامت اميز مومنان علي (ع) است. كه بنابراين يك شعر مي تواند اين قدر مهم واقع بشود و نقش تاريخي داشته باشد.

دعبل خزاعي: امام رضا (ع) پيراهن خود را به خاطر شعري كه سروده بود، به او هديه داد. بنابر نقلهاي تاريخي وقتي او از برخي از

شهرهاي مذهبي مثل قم عبور مي كرد، مردم انتظار داشتند قسمتي از اين پيراهن را به آنها بدهد و بالاخره هم گرفتند.

در مورد تاريخ ايران هم شاعران متعهد زياد بودند و در عصر ما شاعران خوبي بودند و هستند كه با شمشير زبان و شعر حامي اسلام، قرآن، اهل البيت و انقلاب اسلامي بودند، از جمله مرحوم شهريار.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 257

قاعده آيه 18 سوره بقره (صم بكم عمي) چيست؟

پرسش:

قاعده آيه 18 سوره بقره (صم بكم عمي) چيست؟ پاسخ:

اين آيه شريفه در دو جا آمده است:

الف. سوره بقره، آيه 18 «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَايَرْجِعُونَ» «1»

آيه حال منافقان را بيان مي كند، اين كه آن ها همچون انسانهاي ناشنوا، نابينا و لال هستند كه حقايق را نمي شنوند، نمي بينند و نه مي توانند بيان بكنند در حقيقت اين بيان حال منافقان بود.

ب. سوره بقره آيه 171: «وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لَا يَسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَعْقِلُونَ»

مي فرمايد كافران مثل كساني اند كه سخناني مي گويند كه نمي شنوند مگر ندا و فريادي. اين ها در حقيقت ناشنوا و نابينا و لال هستند، آن ها حقايق هستي را نمي بينند و زبانشان به حق جاري نمي شود پس اين ها اصلًا اهل خرد ورزي نيستند. حيواناتي انسان نما مي مانند.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 258

آيا مي شود از اين دو آيه قاعده اي به دست آورد؟

مطلب را بايد از دو جهت بررسي كنيم؛

الف: از جهت محتوايي: مي توانيم بگوييم اين يك قاعده است كه «وجه مشترك انسانهاي منافق صفت و كافر پيشه اين است كه از زبان، گوش و چشمشان براي رسيدن به حقيقت و بيان آن استفاده نمي كنند».

ب: از جهت

برخي حكمت ها و نكته ها:

در اين دو آيه «صم» يعني ناشنوايي بر «عمي»، يعني نابيناي مقدم شده است اول فرمود اينها ناشنوايند، بعد فرمود لال هستندو آنگاه فرمود نابينايند.

در آيات ديگر كه واژه سمع و بصر به كار رفته، غالباً سمع بصر مقدمتر است.

برخي از مفسران «1» و غير آن ها خواسته اند از اين آيه يك قاعده اي را استفاده كنند، اين كه قرآن شنوايي را بر بينايي و ناشنوايي را بر نابينايي مقدم كرده است، شايد علت يا حكمتش اين باشد كه حسّ شنوايي در جنين انسان قبل از بينايي فعّال مي شود و جنين با اين كه تا قبل از تولد قادر به ديدن نيست؛ ممكن است بعضي از صداها را بشنود.

2. فراگيري زبان بيشتر از طريق شنوايي صورت مي گيرد و اگر كودكي ناشنوا باشد به صورت طبيعي لال هم خواهد بود. اين هم يكي از نكاتي است كه مي تواند دليل مقدم شدن ناشنوايي بر لال بودن باشد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 259

نكته ديگر اين كه چشم تنها مسئول بينايي است؛ ولي گوش در كنار مسئوليت شنوايي، مسئول حس تعادل انسان نيز است، بنابراين گوش از اين جهت بر چشم مقدم مي شود.

3. چشم فقط در حالت بيداري مي بيند، ولي گوش در حالت خواب هم مي شنوند و گاهي اگر خواب انسان سبك باشد، مي تواند بعضي از مطالب را بشنود، در حالي كه چشمش خواب است، به عبارت ديگر، اول چشم و بعد گوش به خواب مي رود. 4. شنيدن غير ارادي است.

به خلاف ديدن، انسان مي تواند چشمش را ببندد تا نبيند، ولي گوش را عملًا كمتر يا به زحمت مي تواند ببندد.

برخي با تو به

اين قرائن و فلسفه ها خواستند استفاده بكنند كه تقديم سمع بر بصر و ناشنوايي بر نابينايي شايد يك قاعده است.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 261

از آيه «كلوا و اشربوا» چه قاعده اي استفاده مي شود؟

پرسش:

از آيه «كلوا و اشربوا» چه قاعده اي استفاده مي شود؟ پاسخ:

عبارت «كلوا و اشربوا» در شش آيه آمده است. سه آيه بهشتيان و متقين مربوط است «1» كه از موضوع بحث ما خارج است.

برخي ديگر در مورد غذاهاي دنيوي، به كار رفته است، از جمله «كُلُوا وَاشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللّهِ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ» «2» ي عني: از روزي خدا بخوريد و در زمين فسادگري نكنيد. در آيه اي ديگر مي فرمايد: «يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَايُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ». «3» ي عني: اي بني آدم، وقتي مي خواهيد داخل مسجد شويد، زينت بكنيد، لباسهاي پاكيزه و نيكو بپوشيد و بخوريد و بياشاميد؛ ولي اسراف نكنيد كه خداوند اسراف كاران را دوست ندارد.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 262

اين تعبير يك قاعده را بيان مي كند او يك امر و يك نهي را توضيح مي دهد.

امر: بخوريد و بياشاميد. رزقي را كه خداوند متعال در اختيار شما قرار داده، غذاهاي پاك براي مؤمنان است و شما از آن استفاده بكنيد. آري اسلام ديني نيست كه انسان را به زهدهاي بي جا دعوت بكند.

نهي: اسراف نكنيد. غذا به اندازه بخوريد، زيادي آن را دور نريزيد و كارهايي كه مصداق اسراف كاري است، انجام ندهيد. اين آيه در حقيقت انسان را به يك حالت اعتدال (استفاده از غذا و زياده روي نكردن) فرا مي خواند و در حقيقت اصل اساسي را بيان مي كند

كه «تغزيه مناسب داشته باشيد تا سلامتي شما حفظ شود، ولي زياده روي هم نكنيد تا موجب بيماريهاي متعدد نگردد. به عبارت ديگر همان طور كه گرسنگي ممكن است كشنده و زيان آور باشد، زياده روي در غذا هم امكان دارد براي انسان كشنده و زيان آور باشد. خلاصه اين كه اين آيه شريفه به اصل «اعتدال در زندگي» اشاره شده است.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 263

فهرست منابع

1. قرآن كريم.

2. نهج البلاغه (سخنان امام علي (ع)، سيد رضي، ترجمه ناصر مكارم شيرازي و همكاران، قم، انتشارات هدف، بي تا، سه جلدي.

3. تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازي و جمعي از نويسندگان، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1364 ش، 27 جلدي.

4. الميزان في تفسير القرآن، سيد محمدحسين طباطبائي، موسسه النشر الاسلامي، قم، 1417 ق.

5. البيان في تفسير القرآن، خوئي، سيد ابوالقاسم، 1394 ق، المطبعه العلميه، قم.

6. تفسير علي بن ابراهيم القمي، (م حدود 307 ق)، قم، موسسه دارالكتاب للطباعه والنشر، چاپ سوم، 2 جلدي.

7. تفسير كشف الاسرار و عده الابرار، رشيد الدين الميبدي، (معروف به تفسير خواجه عبدا انصاري)، تحقيق: علي اصغر حكمت، انتشارات اميركبير، تهران، پنجم، 1371 ش.

8. تفسير روشن، حسن مصطفوي، مركز نشر كتاب، تهران، اول، 1380 ش.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 264

10. پژوهشي در تاريخ قرآن كريم، سيد محمدباقر حجتي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ نهم، 1375 ش.

11. التمهيد في علوم القرآن، معرفت، محمدهادي، 1417 ق، مؤسسه النشر الاسلامي، قم، ج 6.

12. نورالثقلين، عبدالعلي بن جمعه حويزي عروسي، تحقيق: سيد هاشم رسولي محلاتي، موسسه مطبوعاتي اسماعيليان، قم، چهارم، 1415 ق.

13. تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن)، محمد بن احمد قرطبي،

انتشارات ناصر خسرو، تهران، اول، 1364 ش.

14. تفسير من هدي القرآن، سيد محمدتقي مدرسي، دار محبي الحسين، تهران، اول، 1419 ق.

15. تفسير من وحي القرآن، محمدحسين فضل الله، دارالملاك للطباعه والنشر، بيروت، 1419 ق.

16. الفرقان في تفسير القرآن بالقرآن و السنه، محمدصادقي تهراني، انتشارات فرهنگ اسلامي، قم، دوم، 1365 ش، 30 جلدي.

17. تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، محمد بن محمدرضا القمي المشهدي، (قرن 12 هجري)، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1366 ش، 14 جلدي.

.18

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 265

19. مجمع البيان في تفسير القرآن، طبرسي، شيخ ابي علي الفضل بن الحسن (امين الاسلام)، دارالمعرفه، بيروت، اول، 1406 ق.

20. الصافي في تفسير القرآن، ملامحسن فيض كاشاني، مكتبه الصدر، تهران، دوم، 1416 ق.

21. تأويل الآيات الظاهره في فضائل العتره الطاهره (ع) سيد شرف الدين الاسترآبادي، موسسه النشر الاسلامي، قم، 1409 ه-. ق.

22. تفسير العياشي، محمد بن مسعود ابن عياش السلمي سمرقندي المعروف بالعياشي، المطبعه العلميه، تهران: 1380 ه-. ق.

23. تفسير فرات كوفي، ابوالقاسم فرات بن ابراهيم بن فرات الكوفي (اواخر قرن سوم هجري)، موسسه الطبع والنشر، 1410 ق.

24. البرهان في تفسير القرآن، البحراني، سيد هاشم الحسيني، موسسه البعثه، تهران، اول، 1415 ق.

25. تفسير التبيان في تفسير القرآن، ابو جعفر محمد بن الحسن علي الطوسي (م 460 ق)، دار احياء التراث العربي، بيروت، بي نوبت، بي تا، ده جلدي.

26. تفسير مقتنيات الدرر و ملتقطات لثمر، سيد علي الحائري الطهراني (م 1340 ق)، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1327 ش، 12 جلدي.

27. تفسير القرآن الحكيم الشهير بتفسير المنار، رشيد رضا، محمد، بي تا، دار المعرفه، بيروت، الطبعه الثانيه، 12 جلد.

.28

پرسش و پاسخ هاي

قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 266

29. كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، طوسي، خواجه نصير الدين

30. و علامه حلي، 1407 ق، دفتر انتشارات اسلامي جامعه مدرسين، قم.

31. الوجيز في تفسير القرآن العزيز، علي بن الحسين بن ابي جامع العاملي (م 1135 ق)، قم، دارالقرآن الكريم، نوبت اول، 1413 ق، 1 جلد.

32. پرتوي از قرآن، طالقاني، سيد محمود، شركت سهامي انتشار، تهران، چهارم، 1362 ش.

33. جامع البيان في تفسير القرآن، ابوجعفر محمد بن جرير طبري، بيروت، دارالمعرفه، 1406 ق.

34. اطيب البيان في تفسير القرآن، سيد عبدالحسين طيب (م 1411 ق)، انتشارات اسلام، تهران، 1378 ش.

35. تاج التراجم في تفسير القرآن الاعاجم، ابو المظفر شاهفور بن طاهر بن محمد اسفرايني، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، اول، 1375 ش.

36. اسباب النزول، ابوالحسن علي بن احمد الواحدي النيشابوري، المكتبه العلميه، بيروت، 1411 ق.

37. تفسير مخزن العرفان در علوم قرآن (كنز العرفان)، بانوي اصفهاني (امين اصفهاني- م 1404 ق)، تهران، نهضت زنان مسلمان، 1361 ش، 10 جلدي.

38.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 267

39. تفسير اثني عشري، حسين بن احمد الحسيني الشاه عبدالعظيمي (م 1384 ق)، تهران، انتشارات ميقات، چاپ اول، 1364 ش، 14 جلدي.

40. كتاب مقدس، انجمن كتاب مقدس ايران، 1932 م، تهران (شامل، تورات، انجيل و ملحقات آنها).

41. سلامه القرآن من التحريف، فتح الله نجارزادگان.

42. اصول كافي، كليني، محمد بن يعقوب، صححه و علق عليه علي اكبر غفاري، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1365 ق.

43. تهذيب الاحكام في شرح المقنعه، شيخ طوسي، حققه و علق عليه، سيد حسن موسوي الخراسان، دارالكتب الاسلاميه، نجف، الطبعه الثانيه، 1377 ق.

44. وسائل الشيعه الي تحصيل مسائل الشريعه، محمد بن الحسن

حر عاملي، موسسه آل البيت، قم، لاحياء التراث العربي، 1409 ق.

45. مستدرك وسايل الشيعه و مستنبط المسائل، محدث نوري طبرسي، التحقيق و النشر: موسسه آل البيت (ع) لاحياء التراث العربي، 1408 ق.

46. بحارالانوار، مجلسي، محمدباقر، موسسه الوفاء، بيروت، 1404 ق.

47. من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، التحقيق: علي اكبر غفاري، جامعه المدرسين، الثانيه، 1404 ق.

48.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 268

49. شرح نهج البلاغه، عبدالحميد بن هبه الله، ابن ابي الحديد، مكتبه آيت الله المرعشي، قم، 1404 ق.

50. لسان العرب، محمد بن مكرم ابن منظور، قم، ادب الحوزه، 1405 ق.

51. المناقب، آل ابي طالب (ع)، محمد بن شهر آشوب المازندراني، موسسه العلامه للنشر، قم، 1379 ق.

52. علوم القرآن، حكيم، سيد محمدباقر، 1417 ق، مجمع الفكر الاسلامي، الطبعه الثالثه.

53. التوحيد، محمد بن علي ابن بابويه (شيخ صدوق)، موسسه النشر الاسلامي، قم، 1398 ق.

54. خصال، شيخ الصدوق، محمد بن علي ابن بابويه (شيخ صدوق)، موسسه النشر الاسلامي، قم، 1403 ق.

55. الامالي، شيخ طوسي (ابوجعفر محمد بن الحسن طوسي)، دارالثقافه النشر، قم، 1414 ق.

56. بصائر الدرجات، الصفار، محمد بن الحسن بن فروخ الصفار، مكتبه آيت الله المرعشي، قم، 1404 ق.

57. گناهان كبيره، دستغيب، شهيد عبدالحسين، 1361 ش، كانون ابلاغ انديشه هاي اسلامي، بي جا، دو جلدي.

58.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 269

59. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، شيخ صدوق، محمد بن علي ابن بابويه، دارالرضي للنشر، قم، 1406 ق.

60. العمده، ابن البطريق الاسدي الحلي، تحقيق جامعه المدرسين قم، موسسه النشر الاسلامي التابعه لجماعه المدرسين، قم، الاولي، 1407 ق.

61. الغيبه، محمد بن ابراهيم النعماني، تحقيق: علي اكبر غفاري، مكتبه الصدوق، تهران، 1397 ق.

62. عيون اخبار الرضا (ع)، شيخ

صدوق (محمد بن علي ابن بابويه)، دار العالم للنشر (جهان)، 1378 ق.

63. معاني الاخبار، شيخ الصدوق (محمد بن علي ابن بابويه)، موسسه النشر الاسلامي، قم، 1403 ق.

64. اعلام الوري، امين الاسلام طبرسي، دارالكتب الاسلاميه، تهران، بي تا.

65. تفسير نور، محسن قرائتي، مركز درسهايي از قرآن، تهران، چاپ يازدهم، 1383 ش.

66. فلسفه احكام، اهتمام، احمد، 1344 ش، چاپخانه اسلام، اصفهان.

67. پژوهشي در اعجاز علمي قرآن، دكتر محمدعلي رضايي اصفهاني، انتشارات كتاب مبين، 1380 ش.

68. التفسير الاثري الجامع، محمدهادي معرفت، موسسه التمهيد، قم، 1383 ش، الطبعه الاولي.

69.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 270

70. التفسير والمفسرون في ثوبه القشيب، محمدهادي معرفت، مشهد، الجامعه الرضويه العلوم الاسلاميه، 1418 ق و همان، ترجمه ي علي خياط، انتشارات ذوي القربي، 1380 ش.

71. مجمع البحرين و مطلع النيرين، فخرالدين طريحي، تحقيق سيد احمد حسيني، كتابفروشي مرتضوي، تهران، سوم، 1375 ش.

72. قاموس قرآن، سيد علي اكبر قرشي، دارالكتب الاسلاميه، تهران، ششم، 1371 ش.

73. علل الشرايع، شيخ صدوق، مكتبه الداوري، قم، بي نو، بي تا.

74. انوار درخشان، سيد محمدحسين حسيني همداني، كتابفروشي لطفي، تهران، 1404 ق.

75. تفسير آسان، محمدجواد نجفي خميني، انتشارات اسلاميه، تهران، اول، 1398 ق.

76. ميزان الحكمه، محمد محمدي ري شهري، تحقيق و نشر: دارالحديث، الطبعه الاولي.

77. غررالحكم و دررالكلم، عبدالواحد بن محمد التميمي، مكتب الإعلام الاسلامي، قم، بي نو، 1366 ش.

78. فقه القرآن في شرح آيات الاحكام، قطب الدين سعيد بن هبه الله راوندي، كتابخانه آيت الله مرعشي نجفي، قم، دوم، 1405 ق.

79.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 271

80. تفسير منهج الصادقين في الزام المخالفين، ملافتح الله كاشاني، كتابفروشي محمدحسن علمي، تهران، بي نو، 1336 ش.

81. خلاصه منهج الصادقين، ملافتح الله كاشاني، انتشارات

اسلاميه، تهران، 1373 ق.

82. ترجمه قرآن نوبري، عبدالمجيد صادق نوبري، سازمان چاپ و انتشار اقبال، تهران، اول، 1396 ق.

83. الصراط المستقيم، علي بن يونس النباطي البياظي، مكتبه الحيدريه، نجف، 1384 ق.

84. تفسير الصراط المستقيم، سيد حسين بروجردي، تحقيق: غلامرضا مولانا بروجردي، موسسه انصاريان، قم، اول 1416 ق.

85. ترجمه و تفسير رهنما، زين العابدين رهنما، انتشارات كيهان، تهران، 1346 ش.

86. مدينه المعاجز، سيد هاشم بحراني، تحقيق: عزه الله المولائي الهمداني، موسسه المعارف الاسلاميه، الاولي 1413 ق.

87. مسائل علي بن جعفر (ع)، علي بن جعفر (ع)، موسسه آل البيت (ع)، قم، 1409 ق.

88. الغارات (الاستنفار و الغارات)، ابراهيم بن محمد الثقفي، دارالكتاب، قم، 1410 ق.

89.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 272

90. الدعوات، قطب الدين الراوندي، مدرسه الامام المهدي (ع)، 1407 ق.

91. شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، الحاكم الحسكاني، موسسه الطبع و النشر، 1411 ق.

92. الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه، اسماعيل بن حماد الجوهري، تحقيق احمد بن عبدالغفور عطار، دارالعلم للملايين، بيروت، الرابعه، 1407 ق.

93. تفسير ملاصدرا (تفسير القرآن الكريم)، محمد بن ابراهيم صدر المتألهين، تحقيق محمد خواجوي، انتشارات بيدار، دوم 1366 ش.

94. ترجمه اعجاز البيان، صدرالدين قونوي، مترجم: محمد خواجوي، انتشارات مولي، تهران، اول، 1417 ق.

95. مفاتيح الغيب (تفسير كبير)، فخر رازي (فخرالدين رازي ابوعبدالله محمد بن عمر)، دار احياءالتراث العربي، بيروت، سوم 1420 ق.

96. روضه الواعين، محمد بن الحسن الفتال، دارالرضي، قم.

97. احتجاج، ابومنصور احمد بن علي الطبرسي، نشر المرتضي، مشهد، 1403 ق.

98. عين العبره في غبن العتره، احمد بن موسي بن طاوس الحلي، دارالشهاب، قم.

99. نزاهت قرآن از تحريف، عبدالله جوادي آملي.

100.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 273

101. زبده

التفاسير، ملافتح الله كاشاني، تحقيق و نشر: بنياد معارف اسلامي، قم، اول، 1423 ق.

102. تفسير جامع، سيد محمد ابراهيم بروجردي، انتشارات صدر، تهران، ششم، 1366 ش.

103. ترجمه و تفسير قرآن عظيم، سيد علي نقي فيض الاسلام، انتشارات فقيه، تهران، اول، 1378 ش.

104. جامع الاخبار، تاج الدين الشعيري، دارالرضي النشر، قم، 1405 ق.

105. الصوارم المهرقه، قاضي نور الله شوشتري، مطبعه النهضه، تهران، 1367 ق.

106. متشابه القرآن، ابن شهر آشوب المازندراني، دار بيدار للنشر، 1369 ق.

107. معجم احاديث امام المهدي (ع)، تاليف و نشر: موسسه المعارف الاسلاميه، قم، الطبعه الاولي، 1411 ق.

108. مجموعه ورام (تنبيه الخواهر و نزهه النواظر)، ابوالحسين ورام بن ابي فراس المالكي الاشتري، مكتبه الفقيه، قم.

109. عوالي اللآلي، ابن ابي جمهور الأحسائي، دار سيد الشهداء، قم، 1405 ق.

110. منيه المريد، شهيد ثاني، زين الدين بن علي بن احمد بن تقي عاملي، مكتبه الإعلام الاسلامي، قم، 1409 ق.

111. الخرائج والجرائح، قطب الدين راوندي، موسسه الامام المهدي (ع)، قم، 1409 ق.

112.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 274

113. الاختصاص، المنسوب للشيخ المفيد، المؤتمر للشيخ المفيد، قم، 1413 ق.

114. الارشاد في معرفه حجج الله علي العباد، الشيخ المفيد (محمد بن محمد النعمان العكبري)، المؤتمر للشيخ المفيد، قم، 1413 ق.

115. بشاره المصطفي لشيعه المرتضي، عماد الدين الطبري، المكتبه الحيدريه، النجف، 1383 ق.

116. رساله في معني المولي، الشيخ المفيد، محمد بن محمد نعمان العكبري، المؤتمر للشيخ المفيد، قم، 1413 ق.

117. الفصول المختاره، الشيخ المفيد، محمد بن محمد نعمان العكبري، المؤتمر للشيخ المفيد، قم، 1413 ق.

118. تنزيه الانبياء (ع)، سيد مرتضي علم الهدي، دارالشريف الرضي، قم، بي تا.

119. الغيبه، الشيخ الطوسي (ابوجعفر محمد بن حسن الطوسي)، موسسه المعارف الاسلاميه،

قم، 1411 ق.

120. منتخب الانوار المضيئه، علي بن عبدالكريم النيلي، مطبعه الخيام، قم، 1401 ق.

121. كمال الدين و تمام النعمه في اثبات الغيبه و كشف الحيره، الشيخ الصدوق، دارالكتب الاسلاميه، قم، 1395 ق.

122.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 275

123. كشف الغمه في معرفه الائمه (ع)، علي بن عيسي الاربلي، مكتبه بني هاشمي، تبريز، 1381 ق.

124. مشكاه الانوار، علي بن الحسن الطبرسي، المكتبه الحيدريه، نجف، 1385 ق.

125. فتح الغدير الجامع بين فني الروايه و الدرايه من علم التفسير، محمد بن علي الشوكاني، دار ابن كثير، دمشق، نوبت اول، 1414 ق.

126. تفسير هدايت، سيد محمدتقي مدرسي، ترجمه احمد آرام، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، نوبت اول، 1377 ش.

127. حدائق الناظره في احكام العتره الطاهره (ع)، محقق بحراني، شيخ يوسف، تحقيق: محمدتقي ايرواني، جامعه المدرسين، قم، بي نوبت، بي تا.

128. تفسير شريف لاهيجي، قطب الدين محمد بن شيخ علي لاهيجي، تحقيق ميرجلال الدين حسيني ارموي (محدث)، دفتر نشر داد، تهران، اول، 1373 ش.

129. تفسير بيان السعاده في مقامات العباده، سلطان محمد گنابادي، موسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت، دوم، 1408 ق.

130. تفسير احسن الحديث، سيد علي اكبر قرشي، بنياد بعثت، سوم، 1377 ش.

131. المفردات في غريب القرآن، راغب اصفهاني حسين بن محمد، دارالعلم الدار الشاميه، دمشق، 1412 ق.

132.

پرسش و پاسخ هاي قرآني ويژه جوانان، ج 4، ص: 276

133. السيره النبويه، ابن هشام (عبدالملك بن هشام الحميري المعافري)، تحقيق: مصطفي السقا و ...، دارالمعرفه، بيروت، بي تا.

134. المغازي، محمد بن عمر الواقدي، تحقيق مارسدن جونس، موسسه الاعلمي، بيروت، الطبعه الثالثه، 1409 ق.

135. كتاب العين، ابو عبدالرحمن الخليل بن احمد الفراهيدي، تحقيق: مهدي المخزومي، ابراهيم السامرائي، موسسه دارالهجره، قم، الثانيه، 1409 ق.

136.

صيانه القرآن عن التحريف، محمدهادي معرفت.

137. سلامه القرآن من التحريف، فتح الله نجارزادگان (محمدي).

138. الشهاب والردود، محمدهادي معرفت.

139. مكيال المكارم، موسوي اصفهاني.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109