سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1390
عنوان و نام پديدآور:فرهنگ لغت انگليسي به فارسي (جلد5)/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان
مشخصات نشر:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.
مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه
يادداشت : عنوان ديگر: ديكشنري انگليسي- فارسي
عنوان ديگر : ديكشنري انگليسي- فارسي
موضوع : زبان انگليسي -- واژه نامه ها -- فارسي
بيست و يكمين حرف الفباي انگليسي.
زير دريائي ( مخصوصا زير دريائي آلماني).
(م. م. ) حاضر، همه جا حاضر، موجود درهمه جا.
حضور در همه جا در يك وقت ( مثل ذات پروردگار).
غده پستاني يا شيري، پستان گاو و مانند آن .
اه ، پيف.
زشت كردن ، بدتركيب كردن .
زشت، بد گل، كريه .
مهيب، مخوف، ترسناك .
( در روسيه تزاري) فرمان اميراتور كه قوت قانوني داشته .
اهل اوكراني در كشور شوروي.
يك نوع آلت موسيقي شبيه گيتار.
(طب) زخم، قرحه ، زخم معده ، قرحه دار كردن يا شدن ، ريش كردن ، ريش.
زخم شدن ، توليد قرحه كردن ، ريش شدن .
ايجاد زخم يا قرحه ، زخم يا قرحه ، ريشي.
ريش، زخمي، قرحه اي، زخم دار، قرحه دار، مجروح.
(تش) زند اسفل، زند زيرين .
پشمالو، داراي موهاي شبيه پشم.
پشمالوئي، زبر مو بودن .
ايالت اولسيتر در ايرلند، پالتو گشاد مردانه .
بعدي، آنطرف، در درجخ دوم اهميت، نهان .
حالت غائي، ، حالت نهائي، غائيت.
نتيجه غائي.
نهائي، آجل، آخر، غائي، بازپسين ، دورترين .
اتمام حجت، آخرين پيشنهاد، قطعي، غائي، نهائي.
ماه گذشته ( مخفف آن . ult است).
(.adj and .n) فرا، ماوراي، افراطي، خيلي متعصب، مافوق، (. pref and .n) پيشونديست بمعني ' ماورا' و ماورا فضا' و ماورا حدودو ثغور' و برتراز' و 'مافوق'و 'فرا'.
خارج از حدود اختيارات قانوني، بسيار عالي مقام.
بيش از حد محافظه كار، خيلي محتاط.
(UHF) بسامد ماورائ زياد.
فراگرايش، فراروي، از حد گذراني، زياده روي، افراط كاري.
واقع در آنسوي دريا، رنگ آبي سير.
فرانو، بسيار تازه ، خيلي جديد، متجدد.
فرانو گراي، آدم خيلي متجدد.
وابسته به كشورها و مردمي كه درآنطرف كوه ها و ارتفاعات هستند، تفوق مطلق پاپ.
سكونت در ارتفاعات زياد، اعتقاد به تفوق مطلق پاپ.
فراجهاني، ماورا جهان ، ماوراگيتي، ماورا منظومه شمسي.
عقايد ناسيوناليزم خيلي افراطي، ملت پرستي افراطي.
فراقرمز، فراسرخ، (infrared) آنطرف اشعه قرمز.
فرابنفش، ايجاد شده بوسيله اشعه ماورا بنفش يا فرابنفش.
زوزه كش.
زوزه كشيدن (مانند سگ يا گرگ )، جيغ كشيدن (مانند جغد)، باصداي بلند ناله و زاري كردن .
زوزه كشي، ناله و زاري.
(=odysseus) ( افسانه يونان ) اوليسز قهرمان حماسه اوديسه منسوب به هومر شاعرنابيناييوناني.
داراي گل آذين چتري فرعي.
سايه ، روح، شبح، سايه انداختن ، قهوه اي مايل بزرد.
نافي، واقع در نزديكي ناف، مركزي، بطني.
( umbilicated ) نافي، نافدار.
( umbilicate) نافي، نافدار.
تشكيل ناف.
(navel) (تش. ) ناف، پيوندگاه ناف، فرورفتگي ناف مانند.
سايه ، شبح، روح، نقطه تاريك .
سايه ، تاري، تاريكي، سايه شاخ و برگ ، اثر، شابهت سايه وار، سوظن ، نگراني، رنجش.
زودرنج، سايه دار، داراي سو ظن ، بيمناك ، رنجيده خاطر.
چتر، سايبان ، حفاظ، چتر استعمال كردن .
ادغام، ادغام حرف صدادار درحرف صدادار بعدي، ادغام كردن .
حكميت، داوري.
سرحكم (hakam)، سرداور، داور مسابقات، حكميت، داوري، داوري كردن .
( umpteenth) بي حد و حصر، معتني به ، متعدد، وافر، بيشمار.
( umpteen) بي حد و حصر، معتني به ، متعدد، وافر، بيشمار.
پيشوند بمعني 'لا' و ' نه ' و غير و 'عدم' و 'نا'.
ساده ، عريان ، بي پيرايه ، بي زيور.
بي شرم، گستاخ.
فرو ننشسته ، كاسته نشده .
عاجز، ناتوان .
مشروح، مختصرنشده ، كوتاه نشده ، كامل، تلخيص نشده .
ناهمساز، بدون وسائل راحتي، فراهم نشده ، بي مسكن .
بدون همراه ، تنها، بدون مصاحب، بدون ملتزمين ركاب.
توضيح ناپذير، غير مسئول، غير قابل توصيف، عريب، مرموز.
بحساب نيامده ، حساب نشده ، فاقد توضيح.
خالص، مخلوط نشده ، بدون مواد خارجي.
بدون اطلاع، تند وبي ملاحظه ، بي احتياط، بي پروا.
بي پيرايه ، ساده ، بي تكليف، صميمي، بيريا.
بدون صف آرائي، غير وابسته بحزب، غير متشكل، بيطرف.
غيرمجاز.
بدون آلياژ، غير مخلوط، خالص، ناب.
تغيير ناپذير، غير متغير.
اتفاق آرا هم آوازي، هم رائي، يكدلي.
هم راي، متفق القول، يكدل و يك زبان ، اجماعا.
جواب ناپذير، بيجواب، قاطع، دندان شكن ، تكذيب ناپذير.
(حق. ) پژوهش ناپذير، غيرقابل استيناف.
غير قابل استيناف، غير جذاب، غير منطقي، ناپسند، نچسب.
استمالت ناپذير، اقناع نشدني، راضي نشدني، تسكين نيافتني.
كودن ، دير آموز، نامناسب، غير محتمل، غير متناسب، كند.
خلع سلاح كردن ، غير مسلح كردن .
يگاني.
عمل يگاني.
عملگر يگاني.
سوال نشده ، خواسته نشده ، پرسيده نشده ، مطالبه نشده ، ناپرسيده .
يورش ناپذير، بي ترديد، غير قابل بحث، غيرقابل حمله .
محجوب، كمرو، افتاده حال.
فروتن ، بي ادعا، افتاده ، بي تصنع، بي تكلف، ساده .
ناوابسته ، توفيق نشده ، اعزام نشده ، آزاد، منتظردستور.
بي مراقبت.
عملكرد بي مراقب.
نيروي عاطل و باطل، نيروي خارج از دسترس.
اجتناب ناپذير، غير قابل اجتناب، چاره ناپذير.
(unawares) بي اطلاع، بي خبر، ناگهان ، غفلتا، سراسيمه ، ناخودآگاه ، ناخود آگاهانه .
(unaware) بي اطلاع، بي خبر، ناگهان ، غفلتا، سراسيمه ، ناخودآگاه ، ناخود آگاهانه .
بي حامي، رام نشده .
غير متعادل كردن ، تعادل ( چيزي را) بر هم زدن ، اختلال مشاعر پيدا كردن ، عدم توازن ، اختلال مشاعر.
نامتعادل، نامتوازن .
تخفيف داده نشده .
تحمل ناپذير، غير قابل تحمل، تاب ناپذير.
باخت ناپذير، شكست ناپذير، مغلوب نشدني، بي نظير، بي همتا.
نباخته ، شكست نخورده ، مغلوب نشده ، ضرب نخورده .
ناشايسته ، نازيبا، ناخوشايند.
(unbeknownst) نادانسته ، بنامعلوم، خارج از معلومات شخصي، مجهول.
(unbeknown) نادانسته ، بنامعلوم، خارج از معلومات شخصي، مجهول.
بي اعتقادي، بي ايماني.
باور نكردني، غير قابل باور.
( unbelievin) كافر، بي ايمان ، غير مومن ، بي اعتقاد، دير باور.
( unbeliever) كافر، بي ايمان ، غير مومن ، بي اعتقاد، دير باور.
باز كردن ، رها كردن ، شل كردن ، راست كردن .
بيغرض، عاري از تعصب، بدون تبعيض، تحت تاثير واقع نشده .بي پيشقدر.
از بند رها كردن ، شل كردن .
غير مشوش، بي آشوب، آرام.
( unblest) نامبارك ، ناميمون ، ملعون ، بينوا، بدبخت.
نامبارك ، ناميمون ، ملعون ، بينوا، بدبخت.
بدون شرم، بي خجالت، عاري از شرم.
گشودن ( چفت)، باز كردن (چفت).
كلاه رااز سربرداشتن ، آشكار كردن .
نزاده ، هنوز زاده نشده ، هنوززاده نشده ، هنوز ظاهر نشده ، غير مولد، نازاد.
راز خود را فاش كردن ، اسرار دل را گفتن .
غير محدود، بي پايان ، مقيد نشده ، رها شده .
بيكران .
خم نشده ، انحنا پيدا نكرده ، تعظيم نكرده ، سر كوب نشده .
بازكردن ، گشودن (زره و مانند آن )، رها يا آزاد كردن ، شل كردن ، تضعيف كردن .
از هم باز شدن ، ريش ريش كردن .
بيشاخ و برگ ، بدون انشعاب، بدون شعبه .
ناآموخته ، پرورش نيافته ، بد ببار آمده .
لجام گسيخته ، بي مهار، مهار در رفته ، ول كردن ، لجام گسيخته كردن ، از بند رها كردن .
( unbroken) رام نشده ، سوقان گيري نشده ، مسلسل، ناشكسته .
( unbroke) رام نشده ، سوقان گيري نشده ، مسلسل، ناشكسته .
خراب كردن ، بكلي ويران كردن ، محو كردن .
سبكبار كردن ، بار از دوش كسي برداشتن ، اعتراف و درد دل كردن .
گشودن دكمه ، گشوده .
از قفس رها كردن ، آزاد كردن .
ناخواسته ، غير ضروري، ناخوانده ، نامطلوب.
غير طبيعي، غريب، وهمي، جدي، زيرك .
كلاه از سر برداشتن ، سر پوش برداشتن از.
بدون علت معين ، بي دليل، بي سبب.
ايست ناپذير، بلاانقطاع، بدون وقفه ، مسلسل، پايان ناپذير.
ساده ، بي تشريفات، بي تعارف، بي نزاكت.
نامعلوم، مشكوك ، مردد، متغير، دمدمي.
ترديد، نامعلومي.نامعلومي، ترديد، شك ، چيز نامعلوم، بلاتلكيفي.
از زنجير و بندرها كردن .
عوض نشده .
پر نشده ( مانند تفنگ و باطري )، بحساب هزينه نيامده ، محسوب نشده ، رسمامتهم نشده .
بي سخاوت، بيرحم، سخت گير در قضاوت، بي گذشت.
اكتشاف نشده ، در نقشه يا جدول وارد نشده ، نامعلوم، ندانسته .
آلوده دامن ، بي عفت، بي عفاف.
بي عفتي، بي ناموسي.
غير مسيحي.
يك دوازدهمي، شبيه يك دوازدهم، وابسته بحروف الفباي قديم يونان و روم.
چنگكي، قلاب دار.
زائده قلابي، عضو سركج يا قلاب مانند.
ختنه نشده ، غير مختون ، غير يهودي.
بي تربيت، بي تمدن ، وحشي، بي ادب.
غير متمدن ، وحشي، بي ادب.
باز كردن (قلاب و مانندآن )، باز كردن يا شدن .
غير سري.طبقه بندي نشده ، در رديف بخصوصي قرار نگرفته ، غير محرمانه .
عمو، دائي، عم.
لقب دولت ايالات متحده آمريكا، عمو سام.
ناپاك ، نجس، غير سالم، آلوده .
( unclinch) شل شدن ، سست شدن ، شل كردن يا شدن .
( unclench) شل شدن ، سست شدن ، شل كردن يا شدن .
بي ردا كردن ، فاش كردن .
جامه از تن بدر آوردن ، عريان كردن ، لخت شدن .
(اسكاتلند) بسيار، جالب توجه ، عجيب، غريب، شخص غريبه ، ناشناس، خجالتي، غير عادي، خارق العاده ، مهيج، هيجان ، مرموز.
قطعي نشده ، شرط نشده ، قيد نشده ، غيرمشروط.
ناراحت، نامساعد ( مانند هوا)، ناخوشايند.
ناوابسته ، غير متعهد نشده ، تعهد نشده ، تقبل نشده .
غير عادي، غير متداول، غيرمعمول، نادر، كمياب.
بي علاقه به مكالمه و تبادل فكر و خبر، خاموش، كم حرف.
غير كامل، بي تعارف، ناخوشايند، برخورنده .
قطعي، سخت ناسازگار، غير قابل انعطاف، تسليم نشو، تمكين ندادني، مصالحه ناپذير.
محاسبه ناپذير.
بي علاقگي، لاقيدي، عدم علاقه ، خونسردي.
بي عرقه ، خونسرد، لاقيد.
قطعي، مطلق، بدون قيد وشرط، بلا شرط.غير شرطي، بي شرط.
انشعاب غير شرطي.
جهش غير شرطي.
انتقال غير شرطي.
تسخير ناپذير، شكست ناپذير، مغلوب نشده .
غير معقول، گزاف، خلاف وجدان ، بي وجدان .
غش كرده ، ناخودآگاه ، از خود بيخود، بي خبر، عاري از هوش، نابخود، ضمير ناخودآگاه ، ضمير نابخود.
غير قابل ملاحظه ، بي ملاحظه ، بي توجه ، نسنجيده .
بر خلاف قانون اساسي، برخلاف مشروطيت.
مغايرت با قانون اساسي.
غيرقابل جلوگيري، كنترل ناپذير، غيرقابل نظارت.
آزاد از قيود و رسوم، غير قرار دادي، خلاف عرف.
عدم رعايت آداب و رسوم، بي تكليفي.
ناهماهنگ .
چوب پنبه بطري را بر داشتن ، رها كردن .
ناهمبسته .
بي شمار، نشمرده ، شمرده نشده ، غير قابل شمارش.
جدا كردن ، رها كردن ، از قلاده باز كردن ، از حالت زوجي خارج كردن ، باز شدن .
زشت، ناهنجار، ناسترده ، ژوليده ، نامربوط.
برهنه كردن ، آشكار كردن ، كشف كردن .
غير مخلوق، ابدي.
غير انتقادي، غير و خيم، عادي.
بي تاج و تخت كردن ، خلع كردن يا شدن .
روغن مالي، مرهم گذاري، تدهين ، روغن ، مرهم، مداهنه ، چرب زباني، حظ، تلذذ، نرمي، لينت.
چرب، روغني، چرب و نرم، مداهنه آميز.
از انحنا در آمدن ، مستقيم شدن ، بي فر شدن .
قلاب، چنگ ، چنگك ، زائده .
بريده نشده ، قطع نشده ، از هم جدا نشده .
بيباك ، وحشي، رام نشده ، سركش، بي واهمه .
مبرا از فريب و تزوير كردن ، از فريب آگاهانيدن .
تصميم ناپذير.
عدد يك با صفر بتوان .
بصورت سند درنيامده ، در سند قيد نشده ، سند تنظيم نشده .
تعريف نشده .
فقره تعريف نشده .
برچسب تعريف نشده .
غيرمثبت، فاقد ضمير اشاره ، غير مدلل، خوددار.
انكار ناپذير.
زير، درزير، تحت، پائين تراز، كمتر از، تحت تسلط، مخفي در زير، كسري دار، كسر، زيرين .
قاچاقي، داروي بدون نسخه و غير مجاز.
درحركت، دردست اقدام، در شرف وقوع.
درست انجام ندادن ، از كار كم گذاشتن .
فروسال، نابالغ، صغير، كمتر از سن قانوني.
(درمناقصه ) از همه كمتر قيمت دادن .
زير تنه ، پائين تنه جانوران ، (درهواپيماوكشتي و غيره ) قسمت زير، پائين تنه لباس.
از نژاد غيراصيل، نااصل زاده ، بي تربيت.
بوته ، درخت كوچك روينده در زير درخت.
شاگرد سالهاي اول و دوم دانشگاه .
( underclothing) زير پيراهني، زيرپوش، لباس زير.
( underclothes) زير پيراهني، زيرپوش، لباس زير.
پشم زيرين ، زير لايه .
خيلي كمتر از ميزان لازم سرد كردن ، فوق العاده سرد كردن .
مخفي، سري، رمزي، جاسوس، نهاني، زير جلي.
اتاق زير زميني، اتاقك زير كليسا، اتاق كليسا.
جريان تحتاني، عمل پنهاني، زير موج.
ببهاي كمتري (از ديگران ) فروختن ، ببرش زيرين ، از زير بريدن .
كم پيشرفت، رشد كافي نيافته ، عقب افتاده .
از كار كم گذاردن ، قصور كردن ، نيم پخته كردن (غذا)، نيم پز كردن .
سگ شكست خورده ، توسري خور.
زير شلواري.
ناچيز پنداشتن ، دست كم گرفتن ، تخمين كم.
سبك شماري سهل گيري، ناچيز شماري.
كمتر از حد لزوم در معرض ( نور و غيره ) قرار دادن .
غذاي غير كافي خوردن يا دادن .
پاريز.
در زيرپا، قسمت كف پا، بطور پنهاني، جلو راه .
زير پوش، لباس بزير، زير جامه .
تقويت كردن ، بست زدن به .
تحمل كردن ، دستخوش ( چيزي ) شدن ، متحمل چيزي شدن .
دانشجوي دوره ليسانس.
(انگليس ) راه آهن زير زميني، (مج. ) تشكيلات محرمانه و زيرزميني، واقع در زيرزمين ، زير زمين .
زير رست، بوته ها و درختان كوچكي كه زير گياه بزرگتري ميرويد، زير گياه ، پشم يا رويش زيرين .
نهاني، زير جلي، حقه بازي، تقلب و تزوير.
پيش آمده ، آويخته .
در زير چيزي لايه قرار دادن ، لايه زيرين .
كمتر از ارزش واقعي اجاره دادن .
در زير چيزي لايه قرار دادن ، زمينه جيزي بودن .
زير چيزي خط كشيدن ، تاكيد كردن ، خط زيرين .
آدم زير دست، آدم پست و حقير، دون پايه .
لب زيرين .
در زير قرار گرفته ، اصولي يا اساسي، متضمن .
تحليل بردن ، از زير خراب كردن ، نقب زدن .
پائين ترين ، زير ترين ، ادني.
در زير، از زير، زيرين ، پائيني، پائين .
( undernourishment) سوئ تغذيه ، گرفتارسوئ تغذيه .
( undernourished) سوئ تغذيه ، گرفتارسوئ تغذيه .
رنجوري ( در اثر نرسيدن خوراك كافي ببدن ).
تنكه (tonokeh)، زير پوش، زير شلواري.
زيرين بخش، تقسيمات جز، بخش فرعي، بخش تحتاني.
مسير جاده در زير پل هوائي، جاده زيرجاده ديگري، زيرين راه .
پي بندي كردن ، پي سنگي درزير ديوار قرار دادن ، پشتيباني يا تاييد كردن .
نقش خود رابخوبي انجام ندادن ، ( بازي ورق) دست خود را ادا نكردن .
داستان فرعي، يك سلسله حوادث تبعي و عرفي نمايش، توطئه ، دسيسه محرمانه ، دوز و كلك .
محروم از مزاياي اجتماعي و اقتصادي، درمضيقه ، تنگدست، كم اميتاز.
چيزي را كمتر از قيمت واقعي نرخ گذاشتن ، ناچيز شمردن ، دست كم گرفتن .
خط يا علامتي زيرچيزي كشيدن ، تاكيد، زيرين خط.
زيرآبي، متحرك در زيرآب، زير دريا.
معاون وزارتخانه .
ارزان تر فروختن ، روي دست كسي رفتن .
داراي تمايل جنسي كمتر از طبيعي، داراي ناتواني جنسي.
زيرپيراهني، عرقگير.
طرف يا سوي زيرين ، سطح پائيني، زيرين ، دورني.
(درزير ورقه ) امضائ كردن .
امضائ كننده زير، داراي امضائ ( در زير صفحه ).
كوچكتر از معمول، كوچكتر از اندازه معمولي.
زيردامني.
فهميدن ، ملتفت شدن ، دريافتن ، درك كردن ، رساندن .
فهم، ادراك ، هوش، توافق، تظر، موافقت، باهوش، مطلع، ماهر، فهميده .
حقيقت را اظهار نكردن ، دست كم گرفتن .
كتمان حقيقت، دست كم گرفتن .
دون پايه ، شخص حقيقر، شخص كوچك ، عامل پائين درجه .
هنرپيشه علي البدل شدن ، عضو علي البدل.
( underside =) وابسته بزير سطح، فرورويه ، موجود درزيرسطح، متحرك در زيرسطح.
تعهد كردن ، متعهد شدن ، عهده دار شدن ، بعهده گرفتن ، قول دادن ، متقبل شدن ، تقبل كردن .
(undertaking) كسيكه كفن و دفن مرده را بعهده ميگيرد، مقاطعه كاركفن ودفن ، متعهد، كسيكه طرح ياكاري رابعهده ميگيرد، جواب گو، مسئول، كارگير.
(undertaker) كسيكه كفن و دفن مرده را بعهده ميگيرد، مقاطعه كاركفن ودفن ، متعهد، كسيكه طرح ياكاري رابعهده ميگيرد، جواب گو، مسئول، كارگير.
مستاجر دست دوم.
ته رنگ ، رنگ كمرنگ ، ته صدا، موجود در زمينه .
تقويم ياارزيابي كمتر از ميزان واقعي، كم ارزش گذاري.
كمتر از ارزش واقعي تخمين زدن .
بعناوين گوناگون .
زيرپيراهني، جليقه .
زير آب، چير آبي، زير آبزي.
زير پوش، زيرجامه ، لباس زير.
كسر وزن ، داراي كسروزن .
گياهي كه در زيردرختي روئيده ، زير بوته .
عالماموات، دنياي تبه كاران و اراذل، زيرين جهان .
در زير سندي نوشتن ، امضاكردن ، تعهد كردن .
متعهد، بيمه گر، تقبل كننده .
نامطلوبي.
نامطلوب، ناخوش آيند، ناخواسته .
نايافتني، غير قابل كشف.
نايافته ، كشف نشده .
خطاي نايافته .
نامعين .
بدون انحراف، بدون ترديد راي، مصمم.
زيرلباس، زير جامه ( زنانه )، زير پوش كودكان .
هدايت نشده ، رهبري نشده ، راهنمائي نشده .
غير مختل، مختل نشده .
واچيدن ، بياثركردن ، خنثي كردن ، باطل كردن ، خراب كردن ، ضايع كردن ، بيآبرو كردن ، باز كردن .
مسلم، بدون شك ، بدون ترديد.
لباس كندن ، جامه معمولي ( در مقايسه با اونيفورم).
زيادي، غير ضروري، ناروا، بي مورد.
موج دار، داراي عوارض پست و بلند.
موج دار كردن ، تموج داشتن ، موجدار بودن ، نوسان داشتن .
تموج، نوسان ، حركت موجي، زيروبم.
موجي، مواج.
ناروا، بي جهت، بي خود.
وظيفه نشناس.
لايزال، غير فاني، پايدار، فناناپذير.
از زيرخاك در آوردن ، آفتابي كردن ، از لانه بيرون كردن ، از زيردرآوردن ، حفاري كردن .
عجيب و غريب، غيرزميني.
ناراحت، مضطرب، پريشان خيال، بيآرام.
غيرفابل استخدام.
بيكار، بي مصرف، عاطل، بكار بيفتاده .
بيكاري، عدم اشتغال.
بي پايان .
نابرابر، نامساوي.نابرابر، نامساوي، غير متعادل، نامرتب، ناموزن .
روشن ، غير مبهم، صريح، اشتباه نشدني، بدون ابهام.
خطا ناپذير، اشتباه نشدني، غير قابل لغزش، بي ترديد.
غير ضروري، غير مهم، غيراساسي، غير اصلي.
ناهموار، ناصاف، ناجور.
بي حادثه ، بدون رويداد مهم.
بيسابقه ، بيمانند، بي نظير، غير موازي، بيهمتا.
استثنائ ناپذير، بيعيب، انتقاد ناپذير.
ناگاه ، غيره مترقبه ، غيرمنتظره .
نارسا، غير حاكي، عاري از معني، بي حالت.
محونشدني، نازدودني.
تمام نشدني، كم نيامدني، پايدار، باوفا.
غير منصفانه ، نادرست، بي انصاف، نامساعد ( درمورد باد)، ناهموار.
( unfaithful) بي ايماني، نقض ايمان ، بي وفا، بدقول.
( unfaith) بي ايماني، نقض ايمان ، بي وفا، بدقول.
( unfamiliarity) ناآشنا، ناشناخته ، عجيب، ناآشنائي.
( unfamiliar) ناآشنا، ناشناخته ، عجيب، ناآشنائي.
رها كردن ، باز كردن ، آزاد كردن .
بي پدر، حرامزاده ، تقلبي.
ژرف، غيرقابل عمق سنجي.
نامساعد، بد، مخالف، برعكس، زشت، بد قيافه ، نامطلوب.
بي عاطفه ، سنگدل، بيحس، فاقد احساسات.
واقعي، حقيقي، تقلبي، بدون تصنع، اصيل.
از قيد رها شدن ، از زنجيرآزاد شدن .
ناتمام، تمام نشده ، بي پايان .
ناشايسته ، ناباب، نامناسب، نامناسب كردن .
رها كردن ، آزاد كردن ، باز كردن ، غيرثابت كردن .
خام دست، پر در نياورده ، كاملا رشد نكرده ، نابالغ، نارسا.
ثابت قدم، پايدار، مصمم.
آشكار كردن ، فاش كردن ، آشكار شدن ، رها كردن ، باز كردن ، تاه چيزي را گشودن .
پيش بيني نشده .
از ياد نرفتني، فراموش نشدني.
بيقالب.
بدون شكل منظم هندسي، بدون سازمان ، تشكيل نشده ، ناساخت.
بدبخت، مايه تاسف، ناشي از بدبختي.
متاسفانه ، بدبختانه .
بي اساس، بي پايه ، بي اصل.
بدون آمد و رفت، دور افتاده ، تكرار نشدني، غير مكرر.
بي دوست، بي يار، بيرفيق.
خلع لباس كردن ، از كسوت روحاني خارج شدن .
بي بار، بي ثمر، بيهوده ، بي حاصل.
بدون سرمايه ، تهيدست، بي بودجه .
گشودن ، افراشتن (پرچم)، بادبان گستردن .
بدون اثاثيه .
زمخت و غيرجذاب، زشت، بي لطف، ناآزموده ، بيحاصل، بدون سود.
پست، لئيم، خسيس، بي سخاوت، بي گذشت.
بي دين ، خدانشناس، سنگدل، لامذهب.
غيرقابل كنترل، غير قابل اداره ، وحشي، لجام گسيخته .
عاري از متانت، نازيبا، نامطبوع، زشت، خالي از لطف.
خارج از نزاكت، نامطبوع، خشن ، منفور، ناصواب.
ناسپاس، حق ناشناس، نمك بحرام، ناخوش آيند.
ناخن ، ناخن دار، سم دار، شبيه سم، ناخني.
روغن ، خمير، مرهم.
بشكل ناخن ، بشكل سم، سم دار، جانور سم دار.
( unhallowed) عمل كفر آميزكردن ، كفرآميز، نامقدس كردن .
( unhallow) عمل كفر آميزكردن ، كفرآميز، نامقدس كردن .
رها كردن ، ول كردن ، از دست دادن ، از دست باز كردن .
نازيبا، زشت، ناصواب، نامطبوع، نامناسب.
مشكل بدست آمده ، ناراحت، نامناسب براي حمل ونقل، دور از دسترس.
بدبخت، ناكام، نامراد، شوربخت، بداقبال.
ناتندرست، ناسالم، ناخوش، ناخوشي آور، غير سالم، بيمار.
نشنيده ، ناشنيده ، بي سابقه ، توجه نشده ، بگوش نخورده ، غيرمسموع، غير معروف، غريب.
از لولا در آوردن ، مختل كردن ، باز كردن ، گشودن ، دچار اختلال مشاعر كردن .
شل كردن ، باز كردن ، آزاد كردن .
نامقدس، كفر آميز، سنگدل.
سرپوش برداشتن از، آشكار كردن .
از قلاب باز كردن ، شل كردن ، رها كردن .
از اسب افتادن يا پياده شدن ، اسب را از گاري يا درشگه باز كردن ، از جاي خود تكان دادن ، جابجا كردن .
(م. م. ) محروم از عشائ رباني.
بي شتاب، بي عجله .
پيشونديست بمعني 'يك ' و 'واحد' و 'تك '.
يك محوري، داراي يك محور، يك محوري.
داراي يك مجلس مقننه ، سيستم پارلماني يك مجلسي.
( unicellularity) (ج. ش. ) تك ياخته ، يك سلولي.
( unicellular) (ج. ش. ) تك ياخته ، يك سلولي.
جانور افسانه اي داراي يك شاخ، تكشاخ.
يك بعدي، تك بعدي.
( unidirectional) داراي يك جهت، يك جهتي، تك سوي.
( unidirection) داراي يك جهت، يك جهتي، تك سوي.يك جهته ، يك سويه .
تكسازپذير، قابل اتحاد، قابل همرنگي.
تكسازي، يكي سازي، يگانگي، يك شكلي، وحدت.
تكسازگر، متحد كننده ، يكي كننده ، موجد وحدت.
تك رشته اي، يك لا، يك تا، يك رشته ، داراي يك سيم يا نخ.
(گ . ش. ) داراي يك برگ ، يك برگه ، يك برگچه اي.
اونيفورم، يك ريخت، يك شكل، متحدالشكل، يكنواخت كردن .يكسان ، متحد الشكل، يكنواخت.
يكساني، يكنواختي.يكريختي، يكنواختي، يكساني، متحدالشكلي.
بطور يكسان ، بطور يكنواخت.
متحد كردن ، يكي كردن ، يكي شدن ، تك ساختن .
( unihibited) آزاد، بي قيد وبند، خودماني، ناخوددار.
( unihibit) آزاد، بي قيد وبند، خودماني، ناخوددار.
يكجانبه .يك ضلعي، يكطرفه ، يك جانبه ، تك سويه ، يك سويه .
در يك خط واحد، داراي تغييرات مسلسل از آغاز تا پايان ، تك خطي.
غير قابل سرزنش، بري از اتهام.
بي اهميت، غيرمهم.
بياطلاع، جاهل.
بي هوشي، بي استعدادي، كند ذهني.
بيهوش، بي استعداد، كودن .
غير مفهوم، غامض، پيچيده ، غير صريح.
غيرعمدي.
بي علاقه ، بيدخل وتصرف، بدون توجه ، خونسرد.
بي وقفه .پيوسته ، غير منقلع، قطع نشده ، متوالي، مسلسل.
ناخوانده ، دعوت نشده ، سرزده .
اجتماع، اتحاد، اتحاديه .اتحاد واتفاق، يگانگي وحدت، اتصال، پيوستگي، پيوند، وصلت، اتحاديه ، الحاق، اشتراك منافع.
پرچم ملي انگليس.
مغازه ياكارگاهي كه اعضاي خارج از اتحاديه كارگري راميپذيرد مشروط باينكه بعداعضو شوند.
پيراهن و شلوار يكپارچه .
اصول تشكيلات اتحاديه ، اتحاديه گرائي.
متحد كردن بشكل اتحاديه در آوردن .
ازيك ولي، از يك پدر و مادر.
(گ . ش. - ج. ش. ) تكزا، هر بار يك تخم گذار، يك بچه زا.
تكپايه ، داراي يك پايه (مثل دوربين عكاسي )، يكپا.
يك قطبي، (تش. ) سلولهاي عصبي يك قطبي.
حالت يك قطبي.
داراي قدرت رويش در يك جهت يا بصورت يك سلول.
يكتا، يگانه ، منحصر به فرد.بيتا، بي همتا، بيمانند، بينظير، يكتا، يگانه ، فرد.
يكتايي، يگانگي.
يك جنسي ( يعني يانر و يا ماده )، يك جنسه .
حالت يك جنسي.
هماوائي، هم آهنگي، هم صدائي، يك صدائي، اتحاد، اتفاق.
(unisonant، =unisonous) هم آهنگ ، هم صدا، هم نوا، متحدالقول، يك نوا.
( unisonous، =unisonal) هم آهنگ ، هم صدا، هم نوا، متحدالقول، يك نوا.
( unisonant، =unisonal) هم آهنگ ، هم صدا، هم نوا، متحدالقول، يك نوا.
واحد، ميزان ، يگان ، شمار، يك دستگاه ، فرد، نفر، عدد فردي.واحد، يكه .
با فاصله واحد.
تك مدركي.
يك واحد، برحسب، يگان .
( unitary =) موحد، پيرو توحيد، يكتاپرست، توحيد گراي.
توحيد گرائي، وحدت گرائي، اعتقاد بوحدت وجود، يكتا پرستي.
( unitarian) موحد، پيرو توحيد، يكتاپرست، توحيد گراي.
بهم پيوست، متحد كردن ، يكي كردن ، متفق كردن ، وصلت دادن ، تركيب كردن ، سكه قديم انگليسي.
ايالات متحده .
متحد كننده ، موجد اتحاد.
بصورت يك واحد يايگان درآوردن .
يگانگي، پيوستگي، وحدت، شركت، اشتراك ، شماره يك ، واحد.يگانگي، وحدت، واحد.
يك ارزشي، يكه ، واحد، داراي يك ظرفيت، يك بنياني.
يك كپه اي، يك دريچه اي، داراي صدف يك پارچه .
فراگير، جامع، عمومي، جهاني.كلي، عمومي، عالمگير، جامع، جهاني، همگاني.
دو ميله متصل بهم وفا در بچرخش، مفصل چرخنده .
زبان فراگير.
مجموعه فراگير، مجموعه جهاني.
( universality) اصل عموميت، كليت، عام گرائي، جامعيت.
فراگيري، جامعيت، عموميت.( universalism) اصل عموميت، كليت، عام گرائي، جامعيت.
تعميم، عاميت، كليت، همگاني سازي.
جامعيت بخشيدن به ، عام كردن ، جهاني كردن .
جهان .عالم وجود، گيتي، جهان ، كيهان ، كائنات، كون و مكان ، دهر، عالم، دنيا.
دانشگاه .
متحدالكلمه ، يك صدا، يكنوا، همذوق، همخو.
غير عادلانه ، غير منصفانه ، بي عدالت، بي انصاف، ناروا، ناصحيح، ستمگر.
ناموجه ، ناحق.
شانه نكرده ، ژوليده ، نامرتب، ناهنجار، خشن ، ناسترده .
از سوراخ يا لانه بيرون كردن ، راندن .
نامهربان ، بي مهر، بي محبت، بي عاطفه .
گشودن (گره )، باز كردن گره ، وابافتن ، وابافته شدن .
( unknowing) ندانسته ، ماورا تجربيات انساني، غير قابل ادراك و فهم، ندانستي، جاهل، بي اطلاع.
(unknowable) ندانسته ، ماورا تجربيات انساني، غير قابل ادراك و فهم، ندانستي، جاهل، بي اطلاع.
ناشناخته ، مجهول، ناشناس، گمنام، بي شهرت، نامعلوم.ناشناخته ، مجهول.
بند كفش و غيره را باز كردن ، گشودن .
چفت راباز كردن ، قفل را باز كردن ، باز شدن .
نامشروع، خلاف شرع، حرام، غيرقانوني.
بي سرب، بدون سرب (دربين حروف چاپ).
محفوظات را فراموش كردن ، از ياد بردن .
از بند باز كردن ، رهاكردن .
مگراينكه ، جز اينكه ، مگر.
بي سواد، درس نخوانده ، نادان .
ليسيده نشده ، درست شكل بخود نگرفته .
بي شباهت، برخلاف، غير، برعكس.
علامتهاي متفاوت.
عدم احتمال، ناجوري، نابرابري.
غير محتمل، غير جذاب، قابل اعتراض، بعيد.
آماده كردن ، مهيا شدن .
نامحدود، نامعلوم، نامشخص، نامعين ، بي حد.
جدا كردن ، از هم باز كردن ، سواكردن ، بندهاي زنجيررااز هم باز كردن .
خالي كردن .خالي كردن - تخليه كردن ، بار خالي كردن .
گشودن ( قفل)، بازكردن .
غير منتظره .
شل كردن ، آزاد كردن ، رها كردن ، ول كردن ، گشودن (گره ).
شوم، تيره بخت، بخت برگشته ، بديمن ، بدشگون .
خلع مقام كردن ، بهم زدن ، خراب كردن ، از خاصيت انداختن .
فاقد مردانگي كردن ، از مردي انداختن .
( unmennerly) فاقد رفتار شايسته ، خشن ، بيادب، بدون آداب.
بي نشان .
نقاب برداشتن از، چيزي را آشكار كردن .
بي همتا، بي تا.
بي معني، پوچ، چرند، جفتگ ، نامفهوم، بي اهميت، بي هوش، بي عقل، ساده ، احمق، كم عمق.
نامناسب، فاقد صلاحيت، بي قواره ، ناشايسته .
( unmannered) فاقد رفتار شايسته ، خشن ، بيادب، بدون آداب.
نگفتني، غير قابل تذكر، غير قابل گوشزد.
( unmercifully) بي رحم، جبار، ستمكار، نامهربان .
( unmerciful) بي رحم، جبار، ستمكار، نامهربان .
خالي از اشتباه و سوئ تفاهم، بيترديد.
كامل، كاسته نشده ، تخفيف نيافته .
غيراخلاقي، غريب.
عدم مراعات اصول اخلاقي.
دهان (كسيرا) باز كردن ، چشم كسي را باز كردن ، واپيچاندن .
پوزه بند را باز كردن .
غير طبيعي، بر خلاف اصول طبيعت، ناسرشت.
نالازم، غير ضروري، غير واجب، بيش از حد لزوم.
مرعوب كردن ، فاقد عصب كردن ، دلسرد كردن ، ضعيف كردن .
ناهنجار، هنجار نشده .
بي شمار، شماره گذاري نشده .
محجوب، فاقد جسارت.
اشغال نشده ، خالي، بدون مستاجر.
غير رسمي، داراي عدم رسميت، غير مستند.
نابسامان ، غير مشتكل، فاقد سازمان ، درهم و برهم.
غير ارتدكس، داراي عقيده ناصحيح يا غير معمول.
باز كردن ، (چمدان يا بسته )، بسته بندي را گشودن .باز كردن ، غير بسته اي كردن .
غير بسته اي.
پرداخت نشده .
بي مانند، بي نظير، بي همتا.
غيرپارلماني، برخلاف اصول پارلماني.
ميخ در آوردن از، گيره را باز كردن از.
(depopulate) خالي از سكنه كردن .
غير كامل، ناكامل، ناشي، نابلد، ناقص.
ميخ يا سنجاق را در آوردن .
نامطبوع، ناگوار، ناخوش آيند.
ناخشنودي، نامطبوعي، وضع نامناسب.
غيرسياسي، بياطلاع از سياست.
غيرمشهور، بدنام، غير محبوب، منفور.
عدمشهرت، عدم محبوبيت، بدنامي.
بي سابقه ، بي مانند، جديد، بي نظير.
غير قابل پيشگويي.غيرقابل پيشگوئي، غيرقابل استناد، دمدمي.
غير مستعد، غيرحامله .
بيتعصب، منصف، بدون تبعيض يا طرفداري.
نامتظاهر، فروتن ، محقر، خالي از جلال و ابهت، بي تكلف.
بي مسلك ، بي مرام، هر دمبيل.
غيرقابل چاپ، چاپ نشدني.
غير ممتاز.
غيرحرفه اي، آماتور، ناپيشه كار، غير فني.
بي سود، غيرقابل استفاده ، بي ثمر.
مايوس كننده ، غيرقابل اطمينان ، نوميد كننده ، بدون اميد.
فاقد شرايط لازم، فاقد صلاحيت، بيحدو حصر، نامحدود، كامل.
( unquestioning ) محقق، غيرقابل منازعه ، غيرقابل اعتراض، رد نكردني.
( unquestionable) محقق، غيرقابل منازعه ، غيرقابل اعتراض، رد نكردني.
شلوغ، پرسروصدا.
(درتلگرافات و غيره ) نقل قول را تمام كردن ، نقل و قول تمام است.
از همباز كردن ، از گير در آوردن ، حل كردن .
خوانده نشده ، قرائت نشده ، بيسواد.
نامهيا، مردد، كند، غيرآماده ، حاضر نشده .
( unrealistic) غير واقعي، خيالي، تصوري، واهي، وهمي.
(unreal) غير واقعي، خيالي، تصوري، واهي، وهمي.
عدم واقعيت، عدم حقيقت.
نابخردي، بيخردي، كم عقلي، حماقت، عمل خلاف عقل.
نابخرد، بيخرد، نامعقول، ناحساب، ناحق، بي دليل، زورگو.
واچرخاندن ، از قرقره باز كردن ، باز گفتن ، تعريف كردن .
ازقلم افتاده ، مورد توجه قرار نگرفته .
دوباره ساخته نشده ، دوباره حيات نيافته ، دوباره بنانشده ، دوباره توليد نشده ، گناهكار( unregenerated).
دوباره ساخته نشده ، دوباره حيات نيافته ، دوباره بنانشده ، دوباره توليد نشده ، گناهكار( unregenerate).
بي امان ، سخت گير، بيرحم، نرمنشدني، تسليم نشدني.
عدم اطمينان ، بي اعتباري.
غيرقابل اعتماد، اتكا ناپذير.نامطمئن ، غير قابل اطمينان ، نامعتبر.
مدام، مداوم، پشتكار دار، مصر دركار، بي امان .
بدون تلافي يا عمل متقابل.
( unreserved) بي پرده گوئي، سادگي، بيمحابائي، رك گو.
بي توجه ، بدون احتياط، بي مسئوليت، بي علاقه .
ناآرامي، آشوب، آشفتگي، اضطراب، بيقراري، بيتابي.
بي لجام، مطلق، آزاد، نامحدود، بي بند و بار، آزاد.
بي تقوي، گناهكار، ناصالح، نامناسب، ناشايست، غيرعادلانه .
نگد، نارس، كال، نابالغ، نرسيده ، پيش رس، زودرس.
بي رقيب، بي نظير، بيهمتا، بيتا، عالي.
باز كردن (توپ پارچه وطومار و غيره )، باز شدن .
آرام شده ، آرام كرده ، صاف، آرام، چين نخورده ، بدون موج.
سركش، ياغي، متمرد، مضطرب، متلاطم.
ناگفته .
( unsaturated) تركيب اشباع نشده ، سيرنشده ، اشباع نشده .
( unsaturate) تركيب اشباع نشده ، سيرنشده ، اشباع نشده .
پس انداز نشده ، محفوظ نشده ، نجات نيافته .
بي مزه ، بدبو، بد مزه ، ناگوار، ناخوش آيند.
نگفتن ، گفته نشدن ، انكار كردن ، پس گرفتن (گفته ).
صدمه نديده ، خسارت نديده ، زخمي نشده .
مدرسه نرفته ، تعليم نگرفته ، كار آموزي نكرده .
غيرعلمي، خلاف موازين علمي.
باز كردن پيچ، شل كردن پيچ، واپيچاندن .
بيتوجه به نيك و بد، بي مرام، بي پروا.
مهر چيزي را گشودن ، مهر چيزي را شكستن .
بدون درز كردن ، چاك دادن .
غير قابل كشف، جستجو نكردني، كاوش ناپذير.
نابهنگام، بيمورد، بيموقع، بي جا.
سرنگون كردن (از تخت يا كرسي)، محروم كردن نماينده از كرسي.
نازيبا، ناشايسته ، بدمنظر، بعيد، بطور نازيبا.
ناديده ، مشاهده نشده ، مكشوف نشده .
متواضع، مودب، بدون خود خواهي، ناخودخواه .
باز نشاندن ، پياده كردن .ثابت نشده ، جايگزين نشده ، جاانداخته نشده ( درمورداستخوان شكسته ).
برهم زدن ، ناراحت كردن ، مغشوش كردن .
خياطي راشكافتن ، كوك چيزيراشكافتن .
از خواص جنسي محروم كردن .
از زنجير آزاد كردن ، ازقيد و بندآزادكردن .
(unshapen) بي شكل، شكل نگرفته ، گستاخ، وحشي.
( unshaped) بي شكل، شكل نگرفته ، گستاخ، وحشي.
آختن ، از غلاف در آوردن ، از غلاف بيرون كشيدن .
از كشتي بيرون آوردن .
بي نعل، نعل نشده ، نعل نخورده ، بي پاپوش.
ديده نشده ، نديده ، امتحان نكرده ، از ديدن محروم كردن .
ناخوشايند، بدمنظر، كريه ، بدنما.
بي علامت، بدون امضائ.
(unskillful) خام دست، غير متخصص، بيتجربه ، بي مهارت.
( unskilled) خام دست، غير متخصص، بيتجربه ، بي مهارت.
از فلاخن پرتاب كردن ، پرتاب كردن ، رها كردن .
رفع پيچيدگي و ابهام.
مردم گريزي.
مردم گريز، گريزان از اجتماع، غير اجتماعي، گوشه نشين .
غير اجتماعي، مردم گريز.
لاينحل.
كاوش نشده ، جستجو نشده ، كشف نشده ، كوشش نشده ، ناخواسته .
غلط، ناسالم، ناخوش، نادرست، ناصحيح.
بي دريغ، فراوان ، ظالم، سخت، اسراف كننده .
ناگفتني، توصيف ناپذير، غيرقابل بيان .
بي لكه ، لكه دار نشده ، بدون آلودگي، ننگين نشده .
بي فنر، بدون فنر، با فنر، مجهزنشده .
نااستوار، بي ثبات، بي پايه ، لرزان ، متزلزل.ناپايا، ناپايدار.
حالت ناپايا.
متغير، بي ثبات كردن ، متزلزل كردن ، لرزان ، لق.
از بند يا تسمه رها كردن .
بي تشويش، بدون اضطراب، بدون كشش، بدون مد(madd).
نخ چيزي را كشيدن ( مثل تسبيح و غيره )، نخ يا بند چيزي را سست كردن ، شل كردن ، آزاد كردن .
مطالعه نشده .
بي زيرنويس.
( unsubstantiality) بي اساسي، بياهميتي، بي اساس، واهي.
( unsubstantial) بي اساسي، بياهميتي، بي اساس، واهي.
( unsuccessful) شكست، عدم موفقيت، ناموفق.
( unsuccess) شكست، عدم موفقيت، ناموفق.
نامناسب، ناباب.
خوانده نشده ، ( بشكل آواز)، ستايش نشده ، سروده نشده .
از قنداق باز كردن ، از بند رهانيدن .
داراي عدم تقارلن ، غير متقارن .
از گيريا گوريدگي در آوردن ، حل كردن .
تعليم نيافته ، درس نخوانده ، نادان ، فرانگرفته .
سبب فراموشي شدن ، باور نداشتن .
غيرقابل دفاع، اشغال نشدني، غير قابل اشغال.
بي چادر، بي لباس، برهنه .
غيرقابل فكر، فكرنكردني، غيرقابل تعمق.
نخ بيرون آوردن از ( مثلا از سوزن ).
درهم و برهم، نامرتب.
باز كردن ، گشودن ، حل كردن .
تا، تااينكه ، وقتي كه ، تا وقتي كه .
نابهنگام، بيموقع، نامعقول، غير منتظره ، بيگاه .
بدون عنوان ، بي نام، بي نشان ، بدون سرآغاز.
سوي ، بسوي ، پيش ، بطرف ، روبطرف ، در ، تا نسبت به ، در برابر
ناگفته ، ناشمرده ، بي حساب، آشكار نشده .
( untouchable) نجس، لمس ناپذير، غيرقابل لمس، لمس ناپذيري.
( untouchability) نجس، لمس ناپذير، غيرقابل لمس، لمس ناپذيري.
تبه كار، فاسد، خود سر - نامساعد، بدآمد، نامناسب.
بعقب گام برداشتن ، برگشتن ، بازگشتن .
ناآزموده ، امتحان نشده ، محاكمه نشده .
دروغ، ناراستين ، نادرست، خائن ، خلاف واقع، غيرواقعي، بيوفا.
( untruthful) خلاف حقيقت، كذب، ناراستي، سقم، خيانت.
( untruth) خلاف حقيقت، كذب، ناراستي، سقم، خيانت.
از بند آزاد كردن .
بي ترتيب كردن ، فاقد هم آهنگي كردن .
ناآموخته ، ساده ، زود باور.
از هم باز كردن ، گشودن .
واتابيدن ، باز كردن ، گشودن ، جدا كردن ، خار كردن .
بكارنرفته ، نامستعمل، خو نگرفته ، عادت نكرده ، بكارنبرده .
رمز بلا استفاده .
زمان بلا استفاده .
غيرعادي، غيرمعمول، غريب، مخالف عادت.
نگفتني، زائدالوصف، غير قابل توصيف.
بدون ارج، بي پاداش، بي ارزش.
جلا نخورده ، بي جلا.
حجاب برداشتن ، نمودار كردن ، پرده برداري، آشكارساختن .
گنگ ، ناگويا، غيرمصطلح، بدون موسيقي، بدون نوسان صدا.
محروم از صدا كردن ، بدون صدا ادا كردن ، بي صدا شدن .
( unwarranted) غيرقابل ضمنانت، توجيه نكردني، بيجا.
( unwarrantable) غيرقابل ضمنانت، توجيه نكردني، بيجا.
ناآگاه ، بدون نگراني، بدون تعجب و تشويش.
شسته نشده ، حمام نگرفته ، جز ومردم عادي.
خستگي دركرده ، بانشاط، خسته نشده ، از پاي درنيامده .
از پيچيدگي درآوردن ، بيرون آوردن ، گره گشودن ، وابافتن ، واچيدن .
ناخوش آيند، ناخواسته .
بدحال، ناخوش، ناپاك .
ناگوارا، غيرسالم، مضر، ناپاك .
سنگين ، گنده ، بدهيكل، دير جنب، صعب.
بي ميل، بيتمايل.
باز كردن ، باز كردن از پيچ.كوك چيزي راباز كردن ، بي كوك كردن .
نادان ، جاهل، غير عاقلانه .
بي خبر، بي اطلاع، بي توجه ، بي هوش، غيرعمدي.
غيرمعتاد، غير عادي.
روحاني، غيردنيائي.
كهنه نشده ، استعمال نشده .
ناشايسته ، نالايق، نازيبا، نامستحق.
واپيچيدن ، باز كردن (بسته و غيره )، آزاد كردن ، صاف كردن .
واپيچيدن ، واكردن (نخ)، باز كردن .
ننوشته ، غير مدون ، غيركتبي، شفاهي، بطور شفاهي.
قانون ننوشته ، عرف، رسم متداول.
سركش، گردنكش.
از زير يوغ آزاد كردن ، آزاد كردن .
زيپ لباس رابازكردن ، جدا كردن .
بالا، روي، بالاي، دربلندي، جلو، برفراز، سپري شده ، سربالائي، برخاستن ، بالارفتن ، صعود كردن ، ترقي كردن ، بالا بردن ياترقي دادن .بالا، در حال كار.
فراز ونشيب، بالا و پائين ، زير ورو، جلو و عقب، اينجا وآنجا.
ييلاقي، نواحي داخل كشور.
تاحد، تا، تاحدود، بميزان .
تازه ، جديد، مطابق آخرين طرز، متداول.بهنگام، جديد.
(مو. ) ضربه غير موكد مخصوصا در پايان قطعه ، خوش بين ، موفق، شادمان ، شادكام.
سرزنش كردن ، متهم كردن ، ملامت كردن .
تربيت، پرورش، روش آموزش و پرورش بچه .
ساختن ، بنا كردن .
زود آينده ، نزديك ، درآتيه نزديك ، رسيدني.
بهنگام در آوردن .بصورت امروزي در آوردن ، جديد كردن .
بهنگام درآوري.
راست نشاندن ، بر روي پايه نشاندن ، افكندن .
بالا بردن ، از درجه بالا، بطرف بالا، سربالائي، ترفيع.بهبود امكانات، ترفيع.
تغيير فاحش، تحول، انقلاب، (ز. ش. ) برخاست، بالا آمدن .
از زير چيزي رابلند كردن ، بلند شدن .
سر بالائي، جاده سربالا، دشوار، مشكل.
حمايت كردن از، تقويت كردن ، تاييد كردن .
مبلمان كردن خانه ، پرده زدن ، رومبلي زدن .
خياط رومبلي و پرده و غيره .
اثاثه يا لوازم داخلي (مثل پرده و امثال آن ).
نگهداري، تعمير، نگهداري كردن ، هزينه نگهداري و تعمير، مرمت.
زمين بلند، بلند، زمين مرتفع، دور از دريا.
بالا بردن ، متعال ساختن ، روبتعالي نهادن .
بالا برنده ، متعال كننده .
بالاترين ، زبرين ، عالي ترين ، بالاترين درجه ، مافوق.
روي، بر، بر روي، فوق، بر فراز، بمحض، بمجرد.
بالايي، فوقاني.بالائي، زبرين ، فوقاني، بالا رتبه ، بالاتر، رويه .
كران بالا.
حرف بزرگ .
وابسته به طبقات بالاي اجتماع، وابسته به كلاسهاي بالاي دانشگاه و دبيرستان ، زبرپايه .
آقائي، اربابي، امتياز، برتري، دست بالا.
حد بالايي، حد فوقاني.
كسيكه در كلاسهاي عالي دانشگاه يا دبيرستان درس ميخواند، عضو صنوف ممتازه اجتماع.
(دربازي بوكس) مشتي كه از زير به چانه حريف زده شود(از پائين ببالا)، از زير مشت زدن .
بالاترين ، از بالا، رو، از آغاز، از ابتدا.
مغرور، باد در خيشوم انداز، فوقاني.
( =uppish) مغرور.
بلند كردن ، بالا بردن .
بلند شدن ، بالا بردن ، نصب كردن .
قائم، راست.راست، عمودي، درست، درستكار، نيكو كار، راد.
برخاستن ، طغيان كردن ، ببالارفتن ، طلوع كردن ، بالا آمدن ، از خواب برخاستن .
طغيان كننده ، بالا رونده .
شورش، طغيان ، قيام، برخاست، بلوا، برخيزش.
هنگامه ، غوغا، بلوا، داد وبيداد، غريو، شورش، همهمه .
پرغوغا، پرصدا، پر همهمه ، پرسروصدا.
بركندن ، ريشه كن كردن ، از ريشه كندن ، ازبن در آوردن .
نشيب وفراز زندگي، صعود و افول اقبال.
واژگون كردن ، برگرداندن ، چپه كردن ، آشفتن ، آشفته كردن ، مضطرب كردن ، شكست غير منتظره ، واژگوني، نژند، ناراحت، آشفته .
واژگون كننده ، مختل كننده .
نتيجه ، حاصل، خلاصه ، آخرين شماره ، سرانجام.
بالاترين قسمت، قسمت بالائي، فوقاني، بالا.
وارونه ، معكوس، واژگون .
بالاخانه ، دراشكوب بالا، ساختمان فوقاني.
مستقيم، قائم، سر راست، خوش هيكل، شرافتمند.
نوكيسه ، تازه بدوران رسيده ، آدم متكبر، يكه خوردن ، روشن كردن (موتور ماشين و غيره ).
وابسته به بخش شمالي ايالت، شمال ايالت نيويورك .
اهل شمال استان .
بالاي رودخانه ، نزديك به سرچشمه ، مخالف جريان رودخانه .
حركت قلم بطرف بالا، خط منبسط بطرف بالا.
بسوي بالا موج زدن ، صعود ناگهاني، قيام فوري و ناگهاني.
دودكش، بالاگيري، بلند سازي، درك ، ادراك ، فهم.
پرتاب ببالا، بطرف بالاانداختن ، تحول شديد.
بطرف بالا پرتاب كردن ، حركت بطرف بالا (بافشار).
بطرف بالا كج كردن .
بالاي شهر، واقع در محلات شمال شهر.
زبرروند، تمايل بسوي بالا.
چرخش ببالا، برگشت (بوضع بهتر)، تبديل به احسن ، تغيير وضع، روبترقي.
( upwards) بالائي، روببالا، روبترقي، بطرف بالا.
( upward) بالائي، روببالا، روبترقي، بطرف بالا.
موقعيت بهتري يافتن ، ترقي كردن ، بطرف بالا رفتن .
خلاف جهت باد.
چهار برابر، چهار لا، چهار برابركردن .
(ش. ) اورانيوم.
( uranographical) وابسته به آسمان نگاري.
( uranographic) وابسته به آسمان نگاري.
شرح عالم، عالم شناسي، آسمان نگاري (بخشي از علم هيئت).
وابسته به هيئت و اجرام سماوي، وابسته به آسمانشناسي.
آسمان شناسي، مبحث اجرام سماوي و سيارات، ستاره شناسي.
نقشه اجرام سماوي، اندازه گيري اجرام سماوي، آسمانسنجي.
(افسانه ) خداي آسمان فرزند زمين و پدر تيتان ها(Titans)، (نج. ) ستاره اورانوس.
شهري، مدني، اهل شهر، شهر نشين .
مودب، خليق، مقرون به ادب، مودبانه .
( urbanity) شهر نشيني، شهر سازي، اعتياد بزندگي شهري.
( urbanistic) شهر نشين ، متمدن ، وابسته بشهر نشيني.
( urbanist) شهر نشين ، متمدن ، وابسته بشهر نشيني.
كسيكه در شهر زندگي ميكند، شهر نشين .
(urbanism) شهر نشيني، شهر سازي، اعتياد بزندگي شهري.
شهري سازي، اسكان درشهر.
شهري كردن ، مدني كردن ، صيقلي كردن ، صاف كردن ، تصفيه كردن ، مودب كردن .
شهر فرهنگ ، مسائل و مشكلات زندگي شهري و شهرها.
زنگوله ، كوزه اي، داراي شكم بزرگ و دهانه كوچك .
بچه بد ذات، بچه شيطان ، جوجه تيغي، جن .
زبان اردو.
عادت، تمرين ، ممارست، عرف، ممارست كردن ، عرفي ساختن .
ماده پيشاب، اوره بفرمول 2(NH2)CO.
پيشابي، شاشي.
اصرار كردن ، با اصرار وادار كردن ، انگيختن ، تسريع شدن ، ابرام كردن ، انگيزش.
فوريت، ضرورت، نيازشديد.
مبرم.فوري، ضروري، مبرم، اصرار كننده .
ادراري، موجود در ادرار، پيشابي.
(ش. ) اسيداوريك .
ظرف پيشاب، گلدان ادرار، شاشگاه ، محل ادرار.
تجزيه شيميائي ادرار، پيشاب سنجي.
پيشابي، ادراري، بولي، پيشاب دان .
(تش. ) مثانه ، پيشاب دان .
ادرار كردن ، شاشيدن ، پيشاب كردن .
دفع ادرار، ازاله بول.
پيشاب، ادرار، زهر آب، بول، شاش.
كوزه ، گلدان ، گلدان يا ظرف محتوي خاكستر مرده .
(تش. ) وابسته به دستگاه ادرار و اعضاي تناسلي، ادراري و تناسلي.
(urological، urology ) (طب)رشته اي از علم طب كه در باره بيماري دستگاه ادراري وتناسلي بحث ميكند.
(urology، urologic) (طب)رشته اي از علم طب كه در باره بيماري دستگاه ادراري وتناسلي بحث ميكند.
(طب) ويژه گر بيماريهاي دستگاه ادرار.
( urological، urologic ) (طب)رشته اي از علم طب كه در باره بيماري دستگاه ادراري وتناسلي بحث ميكند.
(نج. ) دب اكبر.
(نج. ) دب اصغر.
خرس مانند.
خرس مانند، شبيه خرس.
سوزش دار، خارش دار، چيزي كه خارش بياورد.
( urticarial) (طب) خارش، سوزش، كهير، بدن خارش.
( urticaria) (طب) خارش، سوزش، كهير، بدن خارش.
نيش زدن (باخار)، سوزش دادن .
ايجاد خارش وسوزش (دراثرگزنه و غيره ).
مارا، بما، خودمان ، نسبت بما.
قابليت استفاده ، بكارخوري.
( useable) قابل استفاده ، مصرف كردني، بكار بردني.
استفاده ، كاربرد.عادت، رسم، معمول، عرف، استعمال، كاربرد.
مهلت، مدت، سررسيد، عرف، ربح پول، سود سرمايه .
رمز اسكي آمريكائي.
استفاده ، كاربرد، استفاده كردن ، بكار بردن .(.vi and .vt)استعمال كردن ، بكاربردن ، مصرف كردن ، بكارانداختن (.n)كاربرد، استعمال، مصرف، فايده ، سودمندي، استفاده ، تمرين ، تكرار، ممارست.
استفاده بانام.
استفاده با ارزش.
مصرف كردن ، تحليل بردن ، مورد استفاده قرارگرفتن ، از نفس افتادن .
( usable) قابل استفاده ، مصرف كردني، بكار بردني.
سودمند، مفيد، بافايده .
بي فايده ، عاري از فايده ، باطله ، بلااستفاده .
كاربر، استفاده كننده .بكار برنده ، استعمال كننده ، استفاده كننده .
تعريف شده توسط كاربر.
برنامه كاربر.
تامين شده توسط كاربر.
پايانه كاربر.
راهنما، راهنمايا كنترل سينما و غيره ، راهنمائي كردن ، يساولي كردن ، طليعه چيزي بودن .
هميشگي، معمول، عادي، مرسوم، متداول.
معمولا.
(حق. - روم ومدني) حقاستفاده از عين و نمائات، حق عمري ورقبي، از عين و نمائاتمالي استفاده كردن ، حق عمري و رقبي داشتن .
ربا خوار، سود خوار - تنزيل خوار، صراف.
ربا خوار، تنزيل خوار، مبني بررباخواري.
غصب كردن ، بزور گرفتن ، ربودن .
غصب.
غاصب.
رباخواري، تنزيل خواري، حرام خواري.
لوازم آشپزخانه ، وسائل، اسباب، ظروف.
رحمي، زهداني، بطني، شكمي.
(تش. ) زهدان ، بچه دان ، رحم.
مطلوبيت چيزي بخاطرسودمندي آن ، معتقد باصل اخلاقي سودمند گرائي، سودمندگرا.
سودمند گرائي، كاربرد گرائي، اعتقاد باينكه نيكي، بدي هر چيزي بسته بدرجه سودمندي آن براي عامه مردم است.
سودمندي.سودمندي، مفيديت، سود، فايده ، صنايع همگاني (مثل برق و تلفن )، ، كاربردپذيري.
برنامه سودمند.
روال سودمند.
قابل مصرف، قابل استفاده ، مصرف، بكاربري.
بكارگيري، بهره برداري، بكارگرفتگي.سودمندي، استفاده ، مصرف، بكاربري.
استفاده كردن از، مورد استفاده قرار دادن ، بمصرف رساندن ، بكار زدن .بكار گرفتن ، بهره برداري كردن .
استفاده كننده ، بكار برنده .
بيشترين ، منتهاي كوشش، حداكثر، دورترين .
دولت يا كشور كامل و ايده آلي، مدينه فاضله .
( utopism) خيالبافي، تهيه طرح هاي غير عملي براي اصلاحات.
( utopianism) خيالبافي، تهيه طرح هاي غير عملي براي اصلاحات.
(تش. ) زهدانچه .
مطلق، بحداكثر، باعلي درجه ، كاملا، جمعا، حداعلي، غير عادي، اداكردن ، گفتن ، فاش كردن ، بزبان آوردن .
ادائ، اظهار، سخن ، نطق، گفتن .
اظهار كننده ، ادا كننده .
مطلقا، كاملا، بكلي.
حداعلي، حداكثر، بيشترين .
(تش. ) زبان كوچك ، لهات، ملازه .
وابسته بزبان كوچك ، ملازي، لهاتي.
زوجه اي، عيالي، وابسته به عيال.
عيال كشي، قتل عيال.
زن پرست، عيال پرست، بنده و مطيع عيال خود.
(begzu، bekz=u) از بك ، ازبكي.
(bakzu، bekz=u)از بك ، ازبكي.
(begzu، bakz=u)از بك ، ازبكي.
حرف بيست و دوم الفباي انگليسي.
(day victory) روز پيروزي.
جاي خالي، خالي بودن .جاي خالي، خالي بودن .( vacantness) محل خالي، پست بلاتصدي، جا.
خالي، اشغال نشده ، بي متصدي، بلاتصدي، بيكار.
( vacancy) محل خالي، پست بلاتصدي، جا.
تعطيل كردن ، خالي كردن ، تهي كردن ، تخليه كردن .
تعطيل، بيكاري، مرخصي، مهلت، آسودگي، مرخصي گرفتن ، به تعطيل رفتن .
( vacationist) مرخصي رونده ، گشتگر ايام تعطيلات.
( vacationer) مرخصي رونده ، گشتگر ايام تعطيلات.
وابسته به واكسن .
واكسن زدن به ، برضد بيماري تلقيح شدن .
واكسن زني، تلقيح، آبله كوبي.
مايه آبله ، واكسن .
نوسان كننده ، جنبنده ، متحرك ، آونگي.
دودل بودن ، دل دل كردن ، ترديد داشتن ، مردد بودن ، نوسان كردن ، جنبيدن ، تلوتلو خوردن .
آونگ نوسان ، حركت نوساني، دودلي.
نوساني، جنبان ، مردد، مشكوك ، ناپايدار، تغيير پذير.
خلا (khala)، تهي گري، عاري بودن ، چيز تهي، فضاي خالي، فراغت، هيچي، پوچي.
لامپ خلائ.لامپ خلائ.
( vacuolate) حفره اي، حفره دار، حفره مانند.
( vacuolar) حفره اي، حفره دار، حفره مانند.
تشكيل حفره ، ايجاد حفره .
تهي، خالي، بي مفهوم، پوچ، كم عقل، بيمعني.
خلائ.خلائ.خلا، فضاي تهي، ظرف يا جاي بي هوا، جاروي برقي، باجاروي برقي تميز كردن .
اتاق خلائ.اتاق خلائ.
توليد خلا كردن .
كتاب درسي، كتاب مورد مراجعه ، دست افزار.
(ز. ش. ) وابسته به آب يا ساير محلول هاي موجود درقشرزمين .
ولگرد، ولگردي كردن ، دربدر، خانه بدوش، بيكاره .
( vagabondism) ولگردي، دربدري، بيخانماني.
ولگرد، دربدر، ولگردوار.
( vagabondage) ولگردي، دربدري، بيخانماني.
( vagariously) خيالي، وهمي، از روي هوي و هوس، واهي.
( vagarious) خيالي، وهمي، از روي هوي و هوس، واهي.
خيالپرستي، تخيلات، هوي و هوس، بوالهوسي.
بي اجر، بي مزد.
( vagility) (زيست شناسي) جنبده ، متحرك ، داراي تحرك .
( vagile) (زيست شناسي) جنبده ، متحرك ، داراي تحرك .
(طب) مهبل، نيام، غلاف، مهبلي.
غلافدار، نيامي، داراي پوشش، مهبلي.
نيام ساز، ترشح كننده يا ساكن نيام.
آوارگي، ولگردي، دربدري، اوباشي.
آدم آواره و ولگرد، دربدر، اوباش.
مبهم، غير معلوم، سر بسته وابهام دار.
بدرد خوردن ، بكارخوردن ، مفيد بودن ، انعام.
بيهوده ، عبث، بيفايده ، باطل، پوچ، ناچيز، جزئي، تهي، مغرور، خودبين ، مغرورانه ، بطور بيهوده .
لافزن ، خودستا، از روي خودستائي.
لاف، گزاف، خودستائي، غرور، فيس.
لبه آويخته كلاه يا سرپوش، نيمپرده .
دره ، مجراي كوچك (درشعرو مذهب ) جهان ، دنيا، زمين ، جهان خاكي، خدانگهدار.
خداحافظي، وداع، بدورد، خطابه توديعي.
دانشجوي ممتاز فارغ التحصيل كه خطابه جشن فارغ التحصيلي را ميخواند.
توديعي، وداعي، مربوط به خداحافظي.
ظرفيت.ارزائي، ظرفيت، واحد ظرفيت، ظرفيت شيميائي، بنيان تركيب اتمي، بنيان ، قدر، توان ، ارزش.ظرفيت.
معشوقه اي كه در روز فوريه برگزيده شود(روز مزبور روز شهادت والنتين مقدس).
(گ . ش. ) سنبل الطيب، سنبل كوهي.
نوكر، پيشخدمت مخصوص، ملازم، پيشخدمتي كردن .
پيشخدمت مخصوص، نوكر مخصوص.
( valetudinary) مريض، عليل، وسواسي، كسيكه نسبت به سلامتي و تندرستي خود وسواسي است.
احساس ضعف و سستي، وسواس سلامتي.
(valetudinarian) مريض، عليل، وسواسي، كسيكه نسبت به سلامتي و تندرستي خود وسواسي است.
(طب) داراي پاي كماني، كجيپا.
(افسانه شمال اروپا) سالن پذيرائي خداي اودين .
(valiancy) بهادري، دلاوري، شجاعت، مردانگي.
(valiance) بهادري، دلاوري، شجاعت، مردانگي.
(valianty) دلاور، شجاع، نيرومند، بهادر، دليرانه ، تهمتن .
(valiant) دلاور، شجاع، نيرومند، بهادر، دليرانه ، تهمتن .
معتبر، صحيح.قوي، سالم، معتبر، قانوني، درست، صحيح، داراي اعتبار، موثر.معتبر، صحيح.
معتبر ساختن ، تاييد اعتبار.معتبر ساختن ، تاييد اعتبار.معتبرساختن ، قانوني كردن ، قانوني شناختن ، نافذ شمردن ، تنفيذ كردن .
معتبر سازي، تصديق.(validaty) اعتبار، تاييد، تصديق، تنفيذ، درستي، صحت.معتبر سازي، تصديق.
اعتبار.(validation) اعتبار، تاييد، تصديق، تنفيذ، درستي، صحت.اعتبار.
مقابله اعتبار، بررسي اعتبار.مقابله اعتبار، بررسي اعتبار.
جامه دان ، چمدان ، كيف، كيسه چرمي، خورجين .
(افسانه شمال اروپا) نديمه هاي اودين (odin).
برج و بارو، استحكامات، خندق، ديوار خاكي، برج و باروسازي.
دره ، وادي، ميانكوه ، گودي، شيار.
(valor) دليري، شجاعت، دلاوري، ارزش شخصي و اجتماعي، ارزش مادي، اهميت.
تعيين ارزش، تشجيع.
ارزش قائل شدن براي، جرات وشهامت دادن به .
دلير، شجاع، دلاور، باارزش، دليرانه .
(valour) دليري، شجاعت، دلاوري، ارزش شخصي و اجتماعي، ارزش مادي، اهميت.
باارزش، پربها، گرانبها، قيمتي، نفيس.
بطور با ارزش.
ارزش چيزي رامعين كردن ، ارزيابي كردن .
ارزيابي، بها.ارزيابي، تقويم، ارزشگذاري، بها.ارزيابي، بها.
ارزياب.
ارزش، قدر.ارزش، قدر.ارزش، بها، قيمت، ارج، قدر، مقدار، قيمت كردن ، قدرداني كردن ، گرامي داشتن .
اثر ارزشي.اثر ارزشي.
بي بها، بي ارزش، بي قيمت.
ارزش قائل شونده ، قيمت گذار.
ارزش ارزي پول.
در، دريچه ، سوپاپ، سرپوش، بشكل دريچه يا سوپاپ.
در، دريچه ، سوپاپ، سرپوش، بشكل دريچه يا سوپاپ.شير، دريچه ، لامپ.شير، دريچه ، لامپ.
بي دريچه ، بدون سوپاپ، بدون دريچه تنظيم.
دريچه دار، سوپاپ دار.
(تش. ) دريچه كوچك ، دريچه دار، دريچه وار.
(ز. ع. )بسرعت عازم شدن ، كوچ كردن ، عزيمت كردن .
جوراب كوتاه ، رويه ، وصله ، تعمير كردن ، وصله كردن ، سرهم بندي كردن ، تمهيد كردن ، گام زدن بر روي، قدم زدن ، ساز تنهازدن (همراه باآواز يا رقص)، بالبداهه گفتن و يا ساختن ، وسوسه و از راه بدركردن .
(vamp) روح تبه كاران و جادوگران كه شب هنگامازقبر بيرون آمده و خون اشخاص راميمكد، خون آشام.
پيشقدم، پيشرو، پيشگام، پيشقراول، بال جناح، جلو دار، پيشوا، رهبركردن ، جلو داربودن ، كاميون سر بسته .
كمربندهاي تابشي وان الن .
(ش. ) واناديوم.
خرابگر (كسيكه از روي حماقت يابدجنسي چيزهاي هنري ياهمگاني را خراب ميكند).
دشمني با علم و هنر، وحشيگري، خرابگري.
آثار هنري و تاريخي را ويران كردن ، خرابگري كردن .
بادنما، پره ، (مج. ) كسي يا چيزي كه به آساني قابل حركت و جنبش باشد.
جلو دار، پيش لشگر، پيشتاز، پيشقرال.
(گ . ش. ) درخت وانيل، وانيل، ثعلب.
وانيل دار.
(ش. ) وانيلين .
ناپديد شدن ، به صفر رسيدن .ناپديد شدن ، به صفر رسيدن .ناپديد شدن ، غيب شدن ، (آواشناسي) بخش ضعيف ونهائي بعضي از حرفهاي صدادار.
بادسري، بطالت، بيهودگي، پوچي، غرور، خودبيني.
درهم شكستن ، پيروز شدن بر، شكست دادن ، مغلوب ساختن .
شكست پذير، پيروز شدني، غلبه كردني.
غلبه كننده ، پيروز.
برتري، بهتري، مزيت، تفوق، فرصت.
پيشرو(vanguard)، واقع درجلو، پيشي.
بيمزه ، خنك ، مرده ، بيروح، بي حس، بي حركت.
بيمزگي، خنكي، بيروحي، بيحسي، پوچي.
(vapour) بخار، دمه ، مه ، تبخير كردن يا شدن ، بخور دادن ، چاخان كردن .
بخاردار، بخارزا.
بخارزا، بخارشو.
سخن بيهوده ، بخاردادن ، تبخير.
بخارشدني، قابل تبخير.
تبخير، بخارسازي، تبديل به بخار.
تبخير كردن ، تبخير شدن ، بخارشدن .
بخارساز، بصورت پودر يا ذرات ريز درآورنده .
بخاردار، مه دار، مانند بخار، پوچ، بي اساس.
بخاروار، بخار مانند، شبيه بخار، بخارآلود.
(vapor) بخار، دمه ، مه ، تبخير كردن يا شدن ، بخور دادن ، چاخان كردن .
اشيا گوناگون ، مطالب گوناگون ، جنگ (jong)، منتخبات، گلچين .
تغييرپذيري.
متغيير.متغيير.تغيير پذير، متغير، بي قرار، بي ثبات.
نشاني متغيير.نشاني متغيير.
با قالب متغيير.با قالب متغيير.
با درازاي متغيير.با درازاي متغيير.
پارامتر متغيير.پارامتر متغيير.
با مميز متغيير.با مميز متغيير.
نماد متغيير.نماد متغيير.
اختلاف، مغايرت، عدم توافق، ناسازگاري.واريانس، مغايرت.واريانس، مغايرت.
مغاير، گوناگون ، مختلف، متغير.مغاير، نوع ديگر.مغاير، نوع ديگر.
گوناگون ، مختلف كردن .
تغيير.تغيير.اختلاف، دگرگوني، تغيير، ناپايداري، بي ثباتي، تغييرپذيري، وابسته به تغيير و دگرگوني.
متغير، تغييرپذير، قابل تغيير.
(طب) آبله مرغان ، آبله مرغاني.
داراي رنگهاي متغير، (مج. ) گوناگون .
مبتلا به واريس، وريد گشادشده ، متسع.
داراي رنگهاي گوناگون ، رنگارنگ ، گوناگون ، متنوع.
رنگارنگ كردن ، خال خال كردن ، جورواجور كردن ، متنوع كردن .
گوناگوني، اختلاف رنگ ، چند رنگ ، متنوع.
متنوع كننده .
متغير، تغييرپذير.
متنوع، داراي تنوع، گوناگون ، پر از تنوعات.
واريته ، نمايشي كه مركب از چند قطعه متنوع باشد، تنوع، گوناگوني، نوع، متنوع، جورواجور.
داراي چندين شكل، گوناگون ، مختلف الشكل.
(variolous) (طب) آبله ، آبله گاوي، آبله دار، مجدر.
(variola) (طب) آبله ، آبله گاوي، آبله دار، مجدر.
(درمورد كتاب) ناشي از چندمنبع، متنوع.
گوناگون ، مختلف، چندتا، چندين ، جورواجو.
داراي اندازه هاي مختلف.
ملازم، خدمتكار، آدم پست ورذل.
طبقه نوكر باب، نوكران و خدمتكاران ، توده .
(varmint) (ز. ع. ) انسان يا حيوان مزاحم، شخص، يارو.
(varment) (ز. ع. ) انسان يا حيوان مزاحم، شخص، يارو.
لاك الكل، لاك الكل زدن به ، جلازدن به ، جلادادن ، لعاب زدن به ، داراي ظاهرخوب كردن ، صيقلي كردن ، جلا، صيقل.
تيماول دانشگاه يا دانشكده ، دانشگاهي.
تغييردادن ، عوض كردن ، دگرگون كردن ، متنوع ساختن ، تنوع دادن به ، فرق داشتن .تغيير كردن ، تغيير داد.تغيير كردن ، تغيير داد.
(تش. - ز. ش. ) رگ ، لوله ، معبر، مجرا، وعائ.
(تش. ) لوله خروجي بيضه ، لوله مني، وعائ دافعه .
آوندي، وعائي، مجرادار، رگ دار، سرحال.
(گ . ش. ) بافت آوندي، بافت هادي.
حالت آوندي، حالت عروقي.
ظرف، گلدان ، گلدان نقره و غيره .
(طب) عمل جراحي و برداشتن مجراي ناقل مني براي عقيم كردن .
(=petrolatum) وازلين .
آوندي، آوندوار.
(تش. ) اتساع عروق، گشاد سازي عروق.
(تش. )اعصاب تنگ كننده و گشاد كننده رگها، اعصاب محرك رگها، كنترل كننده رگها.
(حق. - قديم انگليس) خراجگزار، همبيعت بالرد، تبعه ، بنده ، غلام، رعيت.
بندگي، رعيتي، تبعيت، وابستگي، بيعت، تيول.
پهناور، وسيع، بزرگ ، زياد، عظيم، بيكران .
(vastity، vastness) پهناوري، وسعت، عظمت، بزرگي.
( vastitude، vastness) پهناوري، وسعت، عظمت، بزرگي.
(vastity، vastitude) پهناوري، وسعت، عظمت، بزرگي.
بزرگ ، وسيع، انبوه ، پهناور.
خم، خمره ، در خمره نهادن .
(vatical) نبوتي، پيغمبري، رسالتي، از روي پيشگوئي.
(vatic) نبوتي، پيغمبري، رسالتي، از روي پيشگوئي.
واتيكان ، مقر رسمي پاپ در روم، دربار پاپ.
پيشگوئي كردن ، نبوت كردن ، رسالت كردن .
نمايش متنوع، واريته ، درام داراي رقص و آواز.
طاق، گنبد، قپه ، سردابه ، هلال طاق، غار، مغاره ، گنبد يا طاق درست كردن ، جست زدن ، پريدن ، جهش.
طاق زن ، طاق نماساز، گنبد ساز، جهش كننده .
طاقدار، گنبدار، شبيه طاق.
خودستائي كردن ، لاف زدن ، خودنمائي.
قسمت جلو، جبهه ، مقدم، پيشقراول.
گوشت گوساله ، گوساله .
گوساله پرواري.
گوساله وار، (مج. ) غيربالغ.
تصويربرجسته نما.
بردار.بردار.(vectorial)(هن. ) حامل، بردار(bordaar)، مسير، جهت، خط سير، شعاع حامل، بوسيله برداررهبري كردن .
(vector)(هن. ) حامل، بردار(bordaar)، مسير، جهت، خط سير، شعاع حامل، بوسيله برداررهبري كردن .
ودا، كتاب مقدس باستاني هند.
(نظ. ) قراول سوار، ديده ور سوار، كشتي اكتشافي كوچك .
وابسته به وداكتاب مقدس هندو.
حرف v، شبيه حرف v.
(president vice) معاون رئيس جمهور، معاون مدير كل، نايب رئيس.
تغييرجهت دادن ، تغيير عقيده دادن ، برگشت، گشت، انحراف، تغيير مسير.
گياه ، علف، سبزه ، نبات، رستني، سبزي.
سبزي وار، بشكل سبزي.
نباتي، گياهي، بي حس.
(vegetarianism) گياه خوار، گياهخواري.
(vegetarian) گياه خوار، گياهخواري.
روئيدن ، مثل گياه زندگي كردن .
زندگي گياهي، نشو و نماي نباتي، نموياهي.
(vegetive) گياهي، روينده ، رويش كننده ، گياه پرور.
(vegetative) گياهي، روينده ، رويش كننده ، گياه پرور.
شدت، حرارت، تندي، غيظ و غضب، غضب شديد.
(vehemently) تند، شديد، با حرارت زياد، غضبناك .
(vehement) تند، شديد، با حرارت زياد، غضبناك .
وسيله نقليه ، ناقل، حامل، رسانه ، برندگر، رسانگر.
وابسته به وسائط نقليه ، وابسته به رسانه يابرندگر.
حجاب، پرده ، نقاب، چادر، پوشاندن ، حجاب زدن ، پرده زدن ، مستوريا پنهان كردن .
نقاب، تور صورت.
وريد، سياهرگ ، رگه ، حالت، تمايل، روش، رگ دار كردن ، رگه دار شدن .
اسكنه منبت كاري روي چوب بشكل حرف v.
رگه دار، پر از رگه ، رگه رگه .
ملازي، پرده اي، غشائي، ادا شده از شراع الحنك ، كامي.
تلفظ حرف بوسيله قراردادن زبان برپشت سقف، تلفظ كامي.
حروف را از كامتلفظ كردن .
حجاب، غشا.
(veldt) (آفريقايجنوبي ) زمين مرغزار، علفزار.
(veld) (آفريقايجنوبي ) زمين مرغزار، علفزار.
مناقشه ، جروبحث، جنگ مختصر، زد و خوردجزئي.
هوس آني، هواوهوس.
پوست گوساله ، كاغذ پوست گوساله ، رق (regh).
دوچرخه پائي، سه چرخه .
سرعت.سرعت.تندي، سرعت، سرعت سير، شتاب، تندي برحسب زمان .
دستگاه سرعت سنج هوا، بادسنج.
(velours) مخمل كلاهي، پارچه مخملي، نمد كلاهي.
(velour) مخمل كلاهي، پارچه مخملي، نمد كلاهي.
مخمل، پارچه مخملي، ماهوت پاك كن پارچه اي، باماهوت پاك كن پاك كردن .
(گ . ش. - ج. ش. ) مخملي.
مخمل، مخملي، نرم، مخمل نما، مخملي كردن .
پارچه مخمل نما، مخمل نخي يا ابريشمي.
مخملي، مخمل نما، نرم.
(تش. ) رگ ، آوند، وريد.
پولي، پول بگير، پست، فروتن ، رشوه خوار.
زرپرستي، رشوه گيري، صفت آدم پولكي، پول بگيري.
(venatical) وابسته بشكار، شكاري.
(venatic) وابسته بشكار، شكاري.
رگه بندي، ترتيب قرار گرفتن دستگاه عروقي.
فروختن ، داد و ستد كردن ، طوافي كردن .
(vendible) قابل فروش، جنس قابل فروش، پولكي، فاسد.
خريدار، مشتري.
(=vendor) فروشنده ، بايع، طواف، دستفروش.
دشمني خوني خانوادگي، انتقام گيري.
قابليت فروش.
(vendable) قابل فروش، جنس قابل فروش، پولكي، فاسد.
ماشين خود كاري كه با انداختن پول در سوراخ آن جنس مورد لزوم از آن خارج ميشود.
فروش، اعلان فروش.
دستفروش، فروشنده .
روكش، چوب مخصوص روكش مبل و غيره ، لايه نازك چوب، جلائ، روكش زدن به .
مسموم كردن ، زهر دادن به ، مسموم، زهر داده شده .
مسموميت.
(venerableness) احترام، ارجمندي، تقدس.
محترم، معزز، قابل احترام، ارجمند، مقدس.
(venerability) احترام، ارجمندي، تقدس.
ستايش و احترام كردن ، تكريم كردن .
ستايش، تكريم، احترام، نيايش، تقديس.
احترام كننده ، تكريم كننده ، ستايش كننده .
مقاربتي، زهروي، آميزشي.
(طب) بيماري مقاربتي، مرض آميزشي.
(طب) ويژه گر بيماري هاي آميزشي يامقاربتي.
(طب) طب مقاربتي، پزشكي بيماريهاي آميزشي.
مقاربت جنسي، شهوت پرستي، خوشگذراني جنسي، شكار.
(venisection) فصد(fasd)، باز كردن وريد.
پنجره كركره .
انتقام گرفتن ، كينه توزي كردن .
انتقام، كينه ، خونخواهي.
كينه توز، باخشونت، بشدت، انتقام جو.
قابل عفو، قابل اغماض، بخشيدني، گناه صغير.
(venesection) فصد(fasd)، باز كردن وريد.
گوشت گوزن ، گوشت آهو، شكارگوزن وآهو.
نمودار ون .نمودار ون .
زهر، سم، زهر مار و عقرب و غيره ، كينه ، مسموم كردن ، مسموم شدن .
زهر آلود، زهردار، سمي، كينه توز.
وريدي، داراي رگهاي متعددو بر آمده ، پراز رگ و وريد، پر عروق.
داراي وريد بودن ، شبيه وريد، داراي وريد، پر از وريد.
(venose) سياهرگي، وريدي، پر از وريد، داراي وريدهاي برآمده .
باد خور گذاردن براي، بيرون ريختن ، بيرون دادن ، خالي كردن ، مخرج، منفذ، دريچه .
روزه ، (فلوت وغيره ) سوراخ باد.
شكم، بطن ، گودي، حفره ، رحم.
بادخور كردن ، تهويه كردن ، هوا دادن به ، پاك كردن .
تهويه .تهويه ، تجديدهوا، بادگيري، طرح موضوعي.تهويه .
دستگاه تهويه ، هواكش، بادزن ، بادگير.
وابسته به بادگير، تهويه دار، تهويه اي، كش دار، بادزن .
شكمي، واقع بر روي شكم.
بطن ، شكم، (تش. ) شكمچه مغز، حفره .
متورم، يك طرفه ، بادكرده ، شكم دار.
وابسته به شكم، شكمچه اي، بطني، شكمدار، باد كرده .
تكلمبطني، سخن گفتن انسان بطوريكه شنونده نداند صدا از كجابيرون آمده .
(ventriloquistic) (درخميه شب بازي وغيره ) كسيكه بجاي عروسك ياجانوري تكلم كند.
(ventriloquist) (درخميه شب بازي وغيره ) كسيكه بجاي عروسك ياجانوري تكلم كند.
(تش. ) بطني و جانبي، در قسمت جانبي شكم.
جرات، جسارت، مخاطره ، معامله قماري، اقدام بكار مخاطره آميز، مبادرت، ريسك ، اقدام يا مبادرت كردن به .
ماجراجو، متهور، بي باك .
مخاطره آميز، با تهور، خطرناك ، پرمخاطره .
متهور، گستاخ، جسور، بيباك ، پر مخاطره .
آمدن ، آغاز، حمله ، (حق. ) محل وقوع جرم يا دعوي، محل دادرسي، حوزه صلاحيت دادگاه .
وريد كوچك ، رگ كوچك .
الهه عشق و زيبائي، زن زيبا، ستاره زهره .
وابسته به ونوس، وابسته به زهره .
راستگو، درست، حقيقي، واقعي.
راستگوئي، صداقت، راستي، صحت.
(verandah) ستاوند، ايوان ، بالكن ، ايوان جلو و يا طرفين ساختمان .
(veranda) ستاوند، ايوان ، بالكن ، ايوان جلو و يا طرفين ساختمان .
(گ . ش. ) خربق سفيد.
(م. م. ) كلمه ، لغت، مربوط به صدا، (د. ) فعل.
زباني، شفاهي، لفظي، فعلي، تحت اللفظي.
اسم فعل.
انتقاد لفظي، عبارت بي معني، پرحرفي.
منقد كلمات، سخن سنج.
پرگوئي، دراز گوئي، بيان شفاهي، فعل سازي.
تبديل به فعل كردن ، وراجي كردن ، بصورت شفاهي بيان كردن ، لفاظي كردن .
پرگو، درازگو.
لفظ بلفظ، كلمه بكلمه ، تحت اللفظي.
(گ . ش. ) گل شاه پسند.
اطناب، لفاظي، درازگوئي، سخن پردازي.
بشكل لفظ درآوردن ، بشكل فعل درآوردن .
دراز، مطول، دراز نويس، درازگو، پرگو.
اطناب گوئي، دراز نويسي، پرگوئي، گزافگوئي.
حالت سبزي، تازگي، خامي، سرسبزي.
سبز رنگ ، پوشيده از سبزه ، بيتجربه .
راي، راي هيئت منصفه ، فتوي، نظر، قضاوت.
زنگار، زنگار مس، زنگ مس (استات مس).
خامي، تازگي سبزيجات، سبزي، سرسبزي.
داراي رنگ سبز، تازه ، سرسبز، باطراوت.
سرسبز.
كنار، لبه ، مشرف، نزديكي، حدود، حاشيه ، نزديك شدن ، مشرف بودن بر.
متصدي نشان دادن محل جلوس مردم در كليسا.
از روي حقيقت گوئي، راستگو، صادق، خالص.
قابل رسيدگي، قابل تصديق و تاييد.قابل بازبيني، تحقيق پذير.قابل بازبيني، تحقيق پذير.
رسيدگي، تحقيق، مميزي، تصديق، تاييد.بازبيني، تحقيق.بازبيني، تحقيق.
بازبين ، بازبيني كننده .تصديق كننده ، مميز.بازبين ، بازبيني كننده .
بازبيني كردن ، تحقيق كردن .رسيدگي كردن ، صحت و سقم امري را معلوم كردن ، مميزي كردن ، تحقيق كردن .بازبيني كردن ، تحقيق كردن .
هرآينه ، آمين ، براستي، حقيقتا، واقعا.
محتمل، بظاهر درست و حقيقي، داراي ظاهر حقيقي.
راست نمائي، احتمال، شباهت به واقعيت.
حقيقت گرائي، (دراپرا) رجحان آهنگ ها و روايات متداول بر روايات و آهنگهايقهرماني و افسانه آميز.
واقعي، بتحقيق، بحقيقت، قابل اثبات حقيقت.
حقيقتا، واقعا.
واقعيت، صدق، راستي، صحت، حقيقت، سخن راست، چيز واقعي.
آبغوره ، آبليمو، آب سيب ترش، ترشي، تيزي، آب ترش ميوه نرسيده .
شنگرف، قرمز، مطلا، جلا، لعل قرمز رنگ (روشن ).
كرمي، كرم مانند، مربوط به كرم.
رشته فرنگي، ورميشل.
ماده كرم كش، دواي ضد كرم.
كرم مانند(درحركت و شكل)، كرمي.
كرمخورده ، داراي خطوط موجي، موجدار.
كرم خوردگي، ايجاد موج و شيار كرم مانند.
(م. م. ) كرمي، شبيه كرم، كرم وار، كرم مانند.
كرم زدا، داوري ضد كرم.
(vermillion) شنگرف، شنجرف، قرمز.
(vermilion) شنگرف، شنجرف، قرمز.
جانوران موذي، جانور آفت، حشرات موذي.
(طب) ابتلا به كرمهاي انگلي، آلودگي به كرمهاي انگلي.
پر از حشرات يا جانوران موذي، شپش گرفته .
كرم خوار، تغذيه كننده از كرم.
ورموت، شراب شيرين افسنطين .
بومي، محلي، كشوري، زبان بومي، زبان مادري.
كلمه يا اصطلاح بومي و محلي، استعمال زبان محلي.
بهاري، ربيعي، شبيه بهار، باطراوت چون بهار.
گل دادن ، ميوه آوري را تسريع كردن .
آرايش برگ و غنچه ، رشدبهاري، برگ بندي.
درجه يا تقسيم بندي فرعي، تقسيم بدرجات جزئ.
زگيل، زگيل گوشتي، گندمه ، برآمدگي.
(verrucous) زگيل، برآمده ، داراي زگيل، پوشيده از گندمه .
(verrucose) زگيل، برآمده ، داراي زگيل، پوشيده از گندمه .
اشعار سبك و نغز و طعنه آميز، ترانه هاي ملي.
ماهر و استاد(دراثرممارست)آشنا، وارد.
داراي استعداد و ذوق، روان ، سليس، گردان ، متحرك ، متنوع و مختلط، چندسو گرد.تطبيق پذير، همه كاره .تطبيق پذير، همه كاره .
تطبيق پذيري، همه كاره بودن .تنوع، اختلاف، رواني، مهارت، تردستي.تطبيق پذيري، همه كاره بودن .
شعر، نظم، بنظم آوردن ، شعر گفتن .
(verser، versifier) شاعر و سراينده نظم، قافيه پرداز.
(verseman، versifier) شاعر و سراينده نظم، قافيه پرداز.
قطعه كوچك ، شعر كوچك ، بيت كوچك .
رنگارنگ ، همه رنگ ، برنگهاي گوناگون .
مربوط به شعر و نظم، مربوط به آيات، شعري، آيتي.
نظم سازي، شاعري، قافيه پردازي، قافيه سازي.
(verseman، verser) شاعر و سراينده نظم، قافيه پرداز.
تبديل بنظم كردن ، بنظم در آوردن ، شعر ساختن .
شرح ويژه ، ترجمه ، تفسير، نسخه ، متن .
شعرآزاد، شعر بدون سجع و قافيه ، شعر بسبك نوين .
در مقابل، برضد، در برابر.
گياه سبز در جنگل، سبزه ، رستني.
(vertebral، vertebrate) استوي، مهره ، فقره ، (تش. ) استخوانهاي مهره ، بندها.
(vertebra، vertebrate)استوي، مهره ، فقره ، (تش. ) استخوانهاي مهره ، بندها.
(تش. ) ستون فقرات، تيره پشت، ستون مهره .
(vertebral، vertebra) استوي، مهره ، فقره ، (تش. ) استخوانهاي مهره ، بندها.
مهره بندي، فقره بندي، تشكيل ستون فقرات.
راس، تارك .نوك ، سر، تارك ، فرق، قله ، راس.راس، تارك .
عمودي، شاقولي، تاركي، راسي، واقع در نوك .عمودي.عمودي.
مقابله توان عمدي.مقابله توان عمدي.
اتحاديه صنعتي.
عموديت، راستي، قائمي، حالت عمودي.
رئوس، تاركها.رئوس، تاركها.
(گ . ش. - ج. ش. ) پيچيده ، حلقه شده ، چتري.
آرايش حلقوي.
(گ . ش. ) قارچ ناقص آفت گياهي.
دچار سرگيجه ، سرگيجه اي، دوران كننده ، دوراني.
سرگيجه ، دوران ، دوار سر، چرخش بدور.
(virtu) ذوق، عشق و هنر، اثرهنري، فضيلت.
(گ . ش. ) گل شاه پسند، گل ماهور.
ذوق، حرارت، استعداد، زنده دلي، سبك روحي.
بسيار، خيلي، بسي، چندان ، فراوان ، زياد، حتمي، واقعي، فعلي، خودآن ، همان ، عينا.
(تش. ) كيسه ، آبدان ، مثانه .
(vesicatory) مولدالتهاب و ترشح، تبخال آور، تاول زا.
(طب) تاول دار كردن ، تاول زدن ، تبخال زدن .
(vesicant) مولدالتهاب و ترشح، تبخال آور، تاول زا.
كيسه كوچك ، آبدانك ، تاولچه ، گودال.
(vesiculate) كيسه اي، مثانه اي، مربوط به حفره ، تاول دار، حفره ايجادكردن ، آبدانك داركردن .
(vesiculate) كيسه اي، مثانه اي، مربوط به حفره ، تاول دار، حفره ايجاد كردن ، آبدانك داركردن .
تشكيل كيسه يا تاول.
زنبوري، وابسته به زنبور.
ستاره غروب، زهره ، غروب، نمازمغرب.
غروبي، مغربي، شامگاهي، نماز مغرب.
نماز مغرب، عبادت شامگاهي.
خفاشي، شامگاهي، وابسته به شبكور.
(vespertine) شامگاهي، شب بازشو، پروازكننده درشب، شب پره ، مربوط به شب، شبانه ، عشائي.
(vespertinal) شامگاهي، شب بازشو، پروازكننده درشب، شب پره ، مربوط به شب، شبانه ، عشائي.
لانه زنبور، اجتماع زنبوران ، دسته اي زنبور.
زنبور درشت و سرخ.
آوند، كشتي، مجرا، رگ ، بشقاب، ظرف، هر نوع مجرا يا لوله .
جليقه ، زيرپوش كشباف، لباس، واگذاركردن ، اعطا كردن ، محول كردن ، ملبس شدن .
جيبي، مخصوص، جيب جليقه .
الهه رومي خداي اجاق و خانه داري.
راهبه ، پاكدامن ، روستائي، وابسته به الهه كانون خانواده (وستا).
منافع مقرره .
محل كندن جامه ، رخت كن ، اتاق رخت كن .
مربوط به اتاق كوچك ، رخت كني، شبيه رخت كن ، شبيه اتاقك .
راهرو، دالان سرپوشيده ، هشتي، دهليز.
(vestigial) نشان ، اثر، جاي پا، رديا، ذره ، خرده ، بقايا.
(vestige) نشان ، اثر، جاي پا، رديا، ذره ، خرده ، بقايا.
جليقه مانند.
لباس رسمي(كشيش)، لباس رسمي اسقف، لباس.
نمازخانه كوچكي كه متصل بكليسا ميباشد، اتاق دعا، رخت كن .
عضو نمازخانه .
جامه ، پوشاك ، پوشاندن ، لباس رسمي پوشيدن .
دامپزشك ، بيطاري كردن ، كهنه سرباز.
(گ . ش. ) گرسنه ، ماشك ، گياهي از جنس باقلا يا نخود.
(گ . ش. ) خلماش چمني.
كهنه كار، كهنه سرباز، سرباز سابق، كارآزموده .
دامپزشك ، بيطار.
وابسته بدامپزشكي، بيطاري.
جراح دامپزشك ، بيطار، دامپزشك .
(گ . ش. ) خس خس.
حق رد، رد، منع، نشانه مخالفت، راي مخالف، رد كردن ، قدغن كردن ، راي مخالف دادن .
راي مخالف دهنده .
آزردن ، رنجاندن ، رنجه دادن ، خشمگين كردن .
آزردگي، رنجش، آزار، تغيير، حالت تحريك .
دل آزار، رنجش آميز، آشفته ، مضطرب.
پرچمدار، درفشي.
درفش، پرچم نصب شده در ميدان ، پرچم، بيرق، نشان .
(م. م. ) از راه ، از طريق، ميان راه ، توسط، بوسيله .
قابليت زيستن ، زيست پذيري.
زنده ماندني، زيست پذير، ماندني، قابل دوام، مناسب رشد و ترقي.
پل راه آهن ( كه معمولا از روي راه ميگذرد)، پل بتون آرمه روي دره .
شيشه كوچك دارو، آمپول.
غذا، خواربار، خوراك ، ماكولات، گوشت.
توشه و خواربار سفر، پول جيب.
مسافر، رهگذر، عابر، رهرو.
ارتعاش، نوسان ، تپش و جنبش، طراوت و چالاكي.
مرتعش، لرزان ، به تپش در آمده ، در حال جنبش، تكريري، پرطراوت و چالاك .
ارتعاش داشتن ، جنبيدن ، نوسان كردن ، لرزيدن ، تكان خوردن .
قابل لرزش و ارتعاش، جنبنده ، قابل اهتزاز، مرتعش، مواج، لرزنده .
(vibrational، vibration) اهتزاز، ارتعاش، لرزه ، نوسان ، جنبش، ترديد، (.n and .adj) قابليت ارتعاش.
ارتعاش، نوسان .ارتعاش، نوسان .(vibratility، vibrational) اهتزاز، ارتعاش، لرزه ، نوسان ، جنبش، ترديد.
(vibratility، vibration) اهتزاز، ارتعاش، لرزه ، نوسان ، جنبش، ترديد.
(vibratory) ارتعاشي، اهتزازي، در اهتزاز، باعث ارتعاش.
ارتعاش كننده ، نوسان كننده .ارتعاش كننده ، نوسان كننده .وسيله ارتعاش و نوسان ، مرتعش كننده ، لرزانگر.
(vibrative) ارتعاشي، اهتزازي، در اهتزاز، باعث ارتعاش.
(ج. ش. - گ . ش. ) موي حساس، موي بيني، سبيل و موي اطراف دهان حيوان .
(vibrometer) نوسان نگار، نوسان سنج.
(vibrograph) نوسان نگار، نوسان سنج.
كشيش بخش، جانشين ، قائم مقام، نايب مناب، معاون ، خليفه .
خلافت، محل اقامت خليفه ، نوعي منصب مذهبي.
(vicariate) قلمرو خلافت، حوزه تحت نظر خليفه ئ اعظم.
خليفه اي، وابسته به خليفه ، قائم مقامي.
(vicarate) قلمرو خلافت، حوزه تحت نظر خليفه ئ اعظم.
نيابتي، به نيابت قبول كردن ، جانشين .
خليفگي، نيابت.
گناه ، فساد، فسق و فجور، عادت يا خوي هميشگي، عيب، نفص، بدي، خبث.
(نظ. ) دريابان .
نايب رئيس، معاون ، قائم مقام، معاون رئيس دانشگاه .
كنسول يار، نايب قنسول.
مقام يا محل اقامت معاون رئيس جمهور.
نايب رئيس جمهور، نايب رئيس، نيابت رياست.
نايب السلطنه ، وابسته به نيابت سلطنت.
جوخه پليس، مامور كشف و دستگيري تبهكاران .
در جهت مخالف، بطور عكس، معكوسا، برعكس.
خليفه ، نايب، جانشين ، قائممقام، نايبالسطنه .
ساله .
مربوط به نيابت سلطنت.
زن نايبالسلطنه ، نايبالسلطنه زن .
نايب السلطنه ، فرمانفرماي كل.
(viceroyship) نيابت سلطنت، مدت نيابت سلطنت.
(viceroyalty) نيابت سلطنت، مدت نيابت سلطنت.
(vicinage، water =soda) نزديكي، مجاورت، همسايگي، اهل محل.
(vichywater، water =soda، ) نزديكي، مجاورت، همسايگي، اهل محل.
همسايه ، در همسايگي، پيوسته ، نزديك ، مجاور.
نزديكي، مجاورت، همسايگي، حومه ، بستگي.مجاورت، همسايگي.مجاورت، همسايگي.
بدسگال، بدكار، شرير، تباهكار، فاسد، بدطينت، نادرست.
تحول، دگرگوني، تغيير، فراز و نشيب زندگي.
متغير، تحول پذير، دگرگون ، پر فراز و نشيب.
قرباني، طعمه ، دستخوش، شكار، هدف، تلفات.
آلت ملعبه سازي.
طعمه كردن ، دستخوش فريب يا تعدي قرار دادن ، قرباني كردن .
پيروز، فاتح، قهرمان ، برنده مسابقه .
ويكتوريا(ملكه انگلستان )، اسم خاص مونث.
مربوط به زمان سلطنت ملكه ويكتوريا.
سبك نويسندگي و شعر و طرز تفكر زمان ملكه ويكتوريا.
پيروز، فاتح، مظفر، ظفرنشان ، ظفرآميز.
پيروزي، فيروزي، ظفر، فتح، نصرت، فتح و ظفر، غلبه .
(day V) روز پيروزي.
خواربار تامين كردن ، غذا ذخيره كردن (انباركردن )، تهيه آذوقه ، ماكولات، آذوقه .
خواربار رسان ، سورسات چي، كشتي حامل خواربار.
(ج. ش. ) شتر بي كوهان پشم بلند آمريكائي.
رجوع شود به ، مانند، في المثل.
يعني، براي مثال، مثلا.
تصويري.تصويري.تلويزيوني، تلويزيون .
تقويت كننده تصويري.تقويت كننده تصويري.
بيوگي، حالت زن بيوه .
رقابت كردن ، هم چشمي كردن ، رقيب شدن .
رقيب، هم چشمي كننده .
اهل ويتنام، ويتنامي.
نما، منظره ، نظريه ، ديدن .نما، منظره ، نظريه ، ديدن .نظر، منظره ، نظريه ، عقيده ، ديد، چشم انداز، قضاوت، ديدن ، از نظر گذراندن .
ناظر، بيننده ، تماشاگر.
مورد نظر قرار نگرفته ، بي منظره ، بي قصد.
لحاظ، نظر، نقطه نظر، ديد، ديدگاه ، نظريه ، عقيده .
بيستمين ، بيست قسمت شده ، بيست گانه ، بيست تائي.
شب زنده داري، احيا، دعاي شب.
مراقبت، مواظبت، شب زنده داري، كشيك ، آمادگي، چالاكي، احتياط، گوش بزنگي.
مراقب، هوشيار، گوش بزنگ ، بيدار، حساس.
پارتيزان يا متعصب سياسي يا مذهبي.
بيداري، پيروي از اصول جمعيت هاي مذهبي.
عكس، تصوير، شكل.
(vigour) قدرت، نيرومندي، زور، نيرو، انرژي، توان .
پرزور، نيرومند، زورمند، قوي، شديد.
(vigor) قدرت، نيرومندي، زور، نيرو، انرژي، توان .
جنگجوي اسكانديناوي.
پست، فرومايه ، فاسد، بداخلاق، شرمآور، زننده .
بدگوئي، بهتان ، فحش، سخن زشت و ركيك .
بدگو، فحاش، بهتان زن .
بدنام كردن ، بدگوئي كردن ، بهتان زدن .
پست شمردن ، ناچيز شمردن ، تحقيركردن .
(حق. - انگليس) دهستان ، بخش صد خانواري.
خانه ييلاقي، ويلا.
دهكده ، روستا، ده ، قريه .
روستائي، دهاتي، اهل ده .
ناكس، آدم پست، تبه كار، شرير، بدذات، پست.
پست، نالايق، فاسد، شرير، بدذات، خيلي بد.
پستي، بدذاتي، جنايت، شرارت، تبه كاري.
مربوط به دهكده ، روستائي، دهاتي.
بنده ، رعيت، دهاتي.
رعيتي، مالكيت رعيت، ارباب رعيتي.
كركي، مخملي، داراي ريشه هاي كركي و مخملي، پرزدار.
پوشيدگي از كرك و پرز، پرزدار يا مخملي بودن .
كركي، مودار، مخملي.
نيرو، زور، قدرت، انرژي، توانائي، توان .
سبدي، داراي شاخه و تركه هاي خمشونده ، خم شونده .
انگوري، باده اي، شرابي، شرابي رنگ ، قرمز.
بشكل شراب، شرابي.
شكست خوردني.
حمايت كردني، قابل دفاع، ثابت كردني، قابل گواهي و اثبات.
حمايت كردن از، پشتيباني كردن از، دفاع كردن از، محقق كردن ، اثبات بيگناهيكردن ، توجيه كردن .
حمايت، دفاع، اثبات بيگناهي، توجيه ، خونخواهي.
حمايت آميز، دفاعي، دفاع كننده ، مربوط به توجيه .
حامي، توجيه كننده .
وابسته به توجيه ، مربوط به دفاع و حمايت، ثابت كردني.
كينه جو، انتقامي، تلافي كننده ، (م. م. ) انتقام، تلافي.
درخت مو، تاك ، تاكستان ايجاد كردن .
باغبان تاكستان ، باغبان درختان مو.
سركه .
(vinegary) سركه اي، ترش، ترشرو.
(vinegarish) سركه اي، ترش، ترشرو.
تاكستان ، گرمخانه ئ مو، موستان ، تاكها.
تاكستان ، موستان ، رزستان .
مربوط به شراب يا الكل.
پرورش انگور شراب، شراب سازي.
شراب زا، داراي شراب.
حالت و خصوصيات شراب، معتادبه شراب، خماري، باده گساري.
ماننده باده ، شرابي، شرابخور.
انگور چيني، فصل انگور چيني، محصول.
سال وفور محصول انگور، (مج. ) سال پرنعمت.
انگورچين ، خوشه چين .
عمده فروش شراب.
(مو. ) ويولن يا سيمه ئ قديمي.
(مو. ) ويولن بزرگ ، (گ . ش. ) بنفشه عطري.
(مو. ) ويولن بزرگ پنج يا شش سيمه .
(مو. ) ويلون سل قديمي يا سيمه .
(مو. ) ويولون داراي سيم زهي و تار سيمي.
قابليت غصب يا تخطي.
غصب كردني، تجاوز كردني، تخطي پذير.
بنفش، برنگ بنفشه ، از جنس بنفشه .
تجاوز كردن به ، شكستن ، نقض كردن ، هتك احترام كردن ، بي حرمت ساختن ، مختل كردن .
تجاوز، تخلف، تخطي، پيمان شكني، نقض عهد.تخلف، تخطي.تخلف، تخطي.
غاصب، ناقص، متجاوز.
خشونت، تندي، سختي، شدت، زور، غصب، اشتلم، بيحرمتي.
تند، سخت، شديد، جابر، قاهر، قاهرانه .
(گ . ش. ) بنفشه ، بنفش، بنفش رنگ .
اشعه ئ ماورائ بنفش.
(مو. ) ويولن .
(violist) (مو. ) ويولن زن ، ويولن نواز.
(violinist) (مو. ) ويولن زن ، ويولن نواز.
(مو. ) نوازنده ويولن سل.
(مو. ) ويولن سل.
مخفف كلمات (person important very)، شخص بااهميت.
(ج. ش. ) افعي، تيره مار، تيرمار، آدم خائن و بدنهاد، شرير.
( viperish، viperous) (ج. ش. ) افعي وار، مانند افعي، زهردار.
( viperine، viperous) (ج. ش. ) افعي وار، مانند افعي، زهردار.
( viperine، viperish) (ج. ش. ) افعي وار، مانند افعي، زهردار.
زن مرد صفت، زن شرور، زن پتياره ، شيرزن .
ويروسي، وابسته به ويروس.
سبز شونده ، سرسبز.
شاخه ، تركه ، عصا.
پر از شاخه هاي ريز، راست، بشكل عصا.
باكره ، دست نخورده ، پاكدامن ، عفيف، سنبله .دست نخورده ، استفاده نشده .دست نخورده ، استفاده نشده .
بكرزائي، از مادر باكره بدنياآمدن .
مريم باكره ، مادر عسيي.
پشم خام.
دوشيزه اي، خالص، دست نخورده ، باكره مانده .
بكارت، دختركي، دوشيزگي، زندگي تجرد.
(نج. ) صورت فكلي سنبله ، برج سنبله .
ميله مانند، شبيه ميله .
(م. ل. ) ميله ، علامتي بدين شكل (، )، اريبي.
ويروس كش.
(طب) داورهاي ويروس كش.
رنگ سبز سير زبرجدي.
مايل به سبز، سبز، سبز مانند، سبز رنگ .
مردانه ، داراي نيروي مردي، داراي رجوليت.
مردي، رجوليت، قوه مردي، نيرومندي.
متخصص ويروس شناس، ويژه گرعلم ويروس شناسي، ويروس شناس.
ويروس شناسي.
(طب) ابتلا به بيماريهاي ويروسي، مرض ويروسي.
(vertu) ذوق، عشق و هنر، اثرهنري، فضيلت.
واقعي، معنوي، موجود بالقوه ، تقديري، مجازي.مجازي.مجازي.
نشاني مجازي.نشاني مجازي.
كامپيوتر مجازي.كامپيوتر مجازي.
ماشين مجازي.ماشين مجازي.
حافظه مجازي.حافظه مجازي.
موجوديت بالقوه .
تقوا، پرهيزكاري، پاكدامني، عفت، خاصيت.
بي تقوا، بي فضيلت.
(virtuosic) زن خوش قريحه ، با ذوق، فاضل، با فضيلت.
(virtuosa) زن خوش قريحه ، با ذوق، فاضل، با فضيلت.
ذوق هنرپيشگي، استعداد هنرهاي زيبا يا فنون .
هنرشناس، خوش قريحه ، داراي ذوق هنري، هنرمند.
فرهومند، پرهيزكار، باتقوا، پاكدامن ، عفيف، بافضيلت.
زهرآگيني، خصومت، تلخي، تندي، واگيري.
زهرآگين ، سم دار، تلخ، تند، كينه جو، بدخيم.
ويروس، عامل نقل وانتقال امراض.
نيرو، زور، قوت، قدرت، پيچ.
روبرو، مقابل، شخص روبرو، درمقابل، باهم.
رواديد، ويزا، رواديد گذرنامه ، ويزادادن .
رخسار، رخ، چهره ، رو، صورت، لقا، سيما، منظر، نما.
اندرونه ، احشا، دل وروده و جگر و امثال آن .
چسبناك ، چسبنده ، غليظ وشيره مانند.
چسبناكي.
چسبناك ، لزج، غيظ، پرقوام، ناروان .
نارواني، چسبناكي.
وايكانت (لقب اشرافي).
(viscountess) بانوي ويكنت.
(viscountcy) بانوي ويكنت.
مقام ويكنت، قلمرو ويكنت.
چسبناك .
اندرون ، احشائ، عضوي كه در احشائ واقع شده است.
پرس، گيره نجاري، گيره آهنگري، در پرس قراردادن .
پيدا، پديداري، قابليت ديدن ، ميدان ديد، ديد.
پيدا، پديدار، مرئي، نمايان ، قابل رويت، ديده شدني.
بطور مرئي.
ديد، بينائي، رويا، خيال، تصور، ديدن ، يا نشان دادن (دررويا )، منظره ، وحي، الهام، بصيرت.
رويائي، خيالي، تصور غير عملي، نظري، وابسته بدلائل نظري، رويابين ، الهامي، رويا گراي.
فاقد ديد، فاقد حس بينش و مال انديشي، عاري از تطور و الهام.
ديدن كردن از، ملاقات كردن ، زيارت كردن ، عيادت كردن ، سركشي كردن ، ديد و بازديد كردن ، ملاقات، عيادت، بازديد، ديدار.
ديدار پذير، ديدني.
ديدار گر، ملاقات كننده ، مهاجر، زائر، سياح، سيار.
(visitational) سركشي، عيادت، ديدار، مهاجرت موسمي.
(visitation) سركشي، عيادت، ديدار، مهاجرت موسمي.
مهمان ، بازرس، سياح، توريست، گشتگر.
عيادتي، بازديدي، وابسته به يا داراي اختيار بازرسي.
(visitor) ديدار گر، ديدن كننده ، مهمان ، عيادت كننده .
پرستار سيار.
معلم سرخانه .
(visiter) ديدارگر، ديدن كننده ، مهمان ، عيادت كننده .
وابسته به بينائي، بصيري.
(orzvi) آفتاب گردان ، لبه پيش آمده كلاه .
منظره مشهود از مسافت دور، چشم انداز، دورنما.
(card calling) كارت ويزيت.
ديداري، بصري.ديداري، بصري، ديدني، وابسته به ديد، ديدي.ديداري، بصري.
مقابله ديداري، مقابله بصري.مقابله ديداري، مقابله بصري.
واحد نمايش ديداري.واحد نمايش ديداري.
تجسم، تصور.تجسم، تصور.تجسم فكري.
تجسم كردن ، تصور كردن .در پيش چشم نمودار كردن ، متصور ساختن .تجسم كردن ، تصور كردن .
متفكر، مجسم كننده .
(م. ل. ) زندگي، حيات، تاريخچه .
حياتي، واجب.حياتي، وابسته بزندگي، واجب، اساسي.حياتي، واجب.
آمار زاد و ولد و مرگ و مير، آمار حياتي.
حيات گرائي، اعتقاد به اصالت حيات.
(vitalistic) خاصيت حياتي، قدرت حياتي، سرزندگي.
(vitalist) خاصيت حياتي، قدرت حياتي، سرزندگي.
قدرت يا خاصيت حياتي، انرژي و زنده دلي.
حيات بخشي.
زندگي دادن ، زندگي بخشيدن ، حيات بخشيدن ، زنده كردن ، تحريك كردن .
اعضاي حياتي و موثر بدن ( مثل قلب و ريه ).
(vitamine) ويتامين .
(vitamin) ويتامين .
ويتامين به غذا زدن ، داراي ويتامين كردن .
زرده تخم مرغ، مربوط به زرده تخم مرغ، زرده تخم مرغي.
زرده تخم مرغ.
فاسد كردن ، تباه كردن ، معيوب ساختن ، خراب كردن ، ناپاك ساختن ، فاسد شدن ، تباه شدن ، بلااثر كردن .
تباه سازي، معيوب سازي، ابطال، تباهي، فساد.
شرابسازي، تاك پروري، وابسته به موكاري.
موكاري، صنعت شرابسازي، زراعت انگور براي تهبيه شراب.
شراب ساز.
محروميت، عيب، شرارت.
شيشه اي، زجاجي، شبيه شيشه ، زرق و برق.
قابل تبديل به شيشه ، قابل تبديل بحالت زجاجي.
شيشه سازي، تبديل به شيشه .
بصورت شيشه در آوردن ، بصورت شيشه درآمدن .
(vitriolic) نمك جوهرگوگرد، زاج، توتيا، سخن تند، جوهرگوگرد (اسيدسولفوريك ) زدن به ، تند و سوزنده .
(vitriol) نمك جوهرگوگرد، زاج، توتيا، سخن تند، جوهرگوگرد (اسيدسولفوريك ) زدن به ، تند و سوزنده .
نوار رنگي، نوار سربند، لوله يا منفذ گياهي.
داراي راه راه هاي طولي.
توبيخ كردن ، بد گفتن ، ناسزا گفتن ، سرزنش كردن ، عيب جوئي كردن .
ناسزا گوئي، توهين ، بدگوئي، سرزنش، توبيخ.
بدزبان ، فحاش، وابسته به ناسزاگوئي.
سرزنش آميز، توبيخ آميز.
حرف ندا حاكي از حسن نيت و دعاي خير، زنده باد.
زباني، شفاهي، شفاها، امتحان شفاهي.
سرزنده ، زرنگ ، خوشحال.
با نشاط، سرزنده ، مسرور، داراي سرور و نشاط.
سرزندگي، چالاكي، نشاط، نيروي حياتي، زور.
اغذيه فروش ارتش.
شبيه گربه زباد، خانواده گربه زباد.
اغذيه ، اطعمه ، ماكولات.
روشن ، واضح، زنده .
زنده ، داراي حيات، حيات بخش.
حيات بخشي، زندگي (دادن )، احيا.
حيات بخش، هستي بخش.
زنده كردن ، احيا كردن ، روح دادن .
زنده زائي، بچه زائي، ولودي.
بچه زا، زنده زا، جانور زنده زا، ولود.
موجود زنده را تشريح كردن ، تشريح زنده .
(vivisectional) زنده شكافي، تشريح جانور زنده ، كالبد شكافي موجودزنده .
(vivisection) زنده شكافي، تشريح جانور زنده ، كالبد شكافي موجودزنده .
روباه ماده ، (مج. ) زن شرور، زن پتياره .
شبيه روباه ماده ، پتياره .
نقاب، روبنده ، نقاب محافظ.
وزير(فارسي است).
(iershipzvi) مقام وزارت.
وزيري.
(ieratezvi) مقام وزارت.
(visor) آفتاب گردان ، لبه پيش آمده كلاه .
اسم، لفظ، كلمه صوتي، واحد آوائي.
واژگاني، مربوط به فرهنگ لغات زبان ، مربوط به لغات يا فهرست آن ، زباني، شفاهي، لفظي.
واژگان ، لغت، مجموع لغات يك زبان ، فرهنگ لغات.
صدا، صوتي، خواندني، آوازي، ويژه خواندن ، دهن دريده .
(تش. ) تارهاي صوتي، رشته هاي صوتي يا آوائي.
(vocalical) آوائي، صدادار، صوتي، مربوط به حرف باصدا.
(vocalic) آوائي، صدادار، صوتي، مربوط به حرف باصدا.
سخنگوئي، سرائيدن .
آوازخوان ، خواننده ، سراينده ، نغمه سرا.
تلفظ صوتي.
با صدا ادا كردن ، تلفظ كردن ، تشكيل دادن .
كار، شغل، كسب، پيشه ، حرفه ، صدا، احضار، پيشه اي، حرفه اي، هنرستاني.
ندائي، آوائي، خطابي، آئي.
سروصدا، فرياد و نعره ، زوزه ، داد و بيداد.
پر سروصدا، با صداي بلند، داد و فريادي، نعره اي.
با صداي بلند ادا كردن ، بلند صدا كردن .
فرياد، داد، نعره ، جيغ، دادوبيداد.
اعلام دارنده ( باصداي بلند).
پر صدا، بلند، پر سروصدا.
ودكا، عرق روسي.
( vodun، voodooism) افسونگري.
( vodoun، voodooism) افسونگري.
مغرور، خوشحال، گشاده رو.
رسم معمول، رواج، عادت، مرسوم، مد، متداول، عمومي ورايج.
(voguish) مرسوم، مد روز.
(vogueish) مرسوم، مد روز.
صدا، ادا كردن .صدا، ادا كردن .واك ، صدا، صوت، آوا، باصدا بيان كردن .
بسامد صدائي.بسامد صدائي.
مجراي از درجه صدائي.مجراي از درجه صدائي.
با كار افت صدائي.با كار افت صدائي.
دستگاه با كار افت صدائي.دستگاه با كار افت صدائي.
گنگ ، بي صدا، بدون راي و عقيده ، بيواك .
باطل، عاري، بي اعتبار، باطل كردن .تهي، خالي، بلاتصدي، عارياز، پوچ، باطل، بياثركردن ، پوچ كردن ، ازدرجه اعتبارساقط كردن ، بيرون ريختن ، خارج شدن ، دفع شدن ، باطل شدن .باطل، عاري، بي اعتبار، باطل كردن .
نتيجه باطل، نتيجه بياعتبار.نتيجه باطل، نتيجه بياعتبار.
(حق. ) جائز، قابل ابطال، قابل لغو.
دفع، ابطال.
وال، پارچه نازك لباسي زنانه .
پرواز كننده ، پرنده ، چابك ، سبك روح، جاري.
وابسته به كف دست يا كف پا، كفي، پروازي.
فرار(farraar)، بخارشدني، سبك ، لطيف.فرار.فرار.
حافظه فرار.حافظه فرار.
انباره فرار.انباره فرار.
عمل تبخير.
تبخيرشدن ، بخاركردن .
آتشفشاني، انفجاري، سنگ هاي آتشفشاني.
حالت آتش فشاني.
شرايط و خصوصيات آتشفشاني، حالت آتشفشاني.
كارشناس آتشفشاني.
تحت تاثير حرارتآتشفشاني قرار دادن ، جوش اكسيژن زدن ، جوش برقي دادن .
كوه آتشفشان ، آتشفشان .
وابسته به آتشفشان شناسي.
متخصص در علم علل طبيعي آتشفشان .دانشمند آتشفشان شناس.
آتشفشان شناسي.
(ج. ش. ) موش صحرائي.
خواست، اراده ، از روي قصد و رضا، از روي اراده .
(د. ) حالت افعال ارادي.
شليك ، تيرباران ، شليك بطور دسته جمعي، شليك كردن ، بصورت شليك دركردن ، رگبار.
بازي واليبال.
شليك كننده .
(برق) ولت، واحد نيروي محركه برقي.
اندازه گيري نيروي برق بر حسب ولتاژ و آمپر.
نيروي الكتريك برحسب ولت، ولتاژ.اختلاف سطح، ولتاژ.اختلاف سطح، ولتاژ.
تنظيم كننده اختلاف سطح.تنظيم كننده اختلاف سطح.
تصبيت كننده اختلاف سطح.تصبيت كننده اختلاف سطح.
ولتاژ الكتريكي، مقدار ولتاژ برق.
ولتاژ سنج برقي، وابسته به ولتاژ سنج.
ولت متر، ولتاژ سنج، آمپرسنج.
چرخش بمنظور روبرو شدن باحريف، چرخش.
ولت سنج، ولت متر.
پر حرف، روان ، سليس، چرب و نرم، خوش زبان .
حجم، جلد.حجم، جلد.(راديو و غيره ) درجه صدا، جلد، دفتر، حجم، توده ، كتاب، برحجم افزودن ، برزگ شدن (حجم )، بصورت مجلد در آوردن .
حجمسنج، غلظت سنج.
بزرگي، پرگنجايشي، حجم، جسامت.
حجيم، بزرگ ، جسيم، متراكم، انبوه ، مفصل.
از روي اراده ، بطور ارادي.
فلسفه اي كه اراده را عامل موثر در ايجاد عالم وجود ميداند، فرضيه ارادي، اراده گرائي.
ارادي، اختياري، داوطلبانه ، به خواست.
داوطلب، خواستار، داوطلب شدن .
شهوتران ، خوشگذران ، عياش.
شهوتراني كردن ، شهوت انگيزكردن .
شهوتران ، شهوت پرست، شهوت انگيز، شهواني.
پيچك ، طومار پيچيده ، طوماري، حلقه .
(گ . ش. ) داراي كيسه غشادار و پيازدار ( در پائين ساقه بعضيقارچها).
(تش. ) استخوان مياني بيني، استخوان تيغه بيني.
قي كردن ، استفراغ كردن ، برگرداندن ، هراشيدن .
قي پيدرپي، اوغ زني، استفراغ پياپي.
ماده مستفرغه ، ماده قيشده .
(voudou) جادوگر سياه پوست، افسونگر، جادوگري، افسون كردن .
آئين مذهبي سياه پوستان آفريقائي كه شامل طلسم و جادو ميباشد، جادوگري، طلسم.( vodun، vodoun) افسونگري.
جادوگر، افسونگر.
سبع، پرخور، حريص، پرولع، خيلي گرسنه .
ولع، درندگي، پرخوري و حرص.
گرداب، حلقه ، پيچ، گردبادي.
گردابي، حلقوي.
مكتب نقاشي كوبيسم انگليسي كه در نقاشي از صنايع جديد نيز استفاده كرده .
حالت گردابي.
مربوط به گردباد و چرخش باد، گردبادي.
گردابي، حلقوي، پيچاپيچ، مارپيچي.
زني كه خود را وقف خدمت ياامري كرده باشد، زن نذردار.
هوا خواه ، طرفدار، پارسا، عابد، زاهد، شاگرد.
راي، اخذ راي، دعا، راي دادن .
بدون راي، بي راي، بدون راي كافي.
راي دهنده ، كسي كه راي ميدهد.
نذري، نذر شده .
ضمانت كردن ، اطمينان دادن ، تائيد كردن .
كسيكه براي او گواهي و شهادت ميدهند.
سند، مدرك ، دستاويز، ضامن ، گواه ، شاهد، تضمين كننده ، شهادت دادن .سند، هزينه ، مدرك .سند، هزينه ، مدرك .
تفويض كردن ، لطفا حاضر شدن ، پذيرفتن ، تسليم شدن ، عطاكردن ، بخشيدن ، اعطا كردن .
اعطا، تقويض.
(voodoo) جادوگر سياه پوست، افسونگر، جادوگري، افسون كردن .
نذر، پيمان ، عهد، قول، شرط، عهد كردن .
واكه ، صوتي، صدادار، مصوته ، واكه دار كردن .
واكه گذاشتن ، حروف صدادار بكار بردن .
سفر دريا، سفر، سفر دريا كردن .
مسافر كشتي يا وسيله مسافري ديگري.
نگاه كننده ، فضول، اطفا كننده شهوت بانگاه .
اطفائ شهوت با نگاه .
(افسانه رومي ) رب النوع آتش و فلزكاري.
حالت آتشفشاني.
لاستيك سخت و جوش خورده ولكانيت.
ولكانيدن ، تحت تاثير حرارت آتشفشاني، حرارت زياد، جوش اكسيژن لاستيك و فلزات، جوش برقي.
لاستيك را بوسائل شيميائي جوش دادن و محكم كردن ، جوش برقي زدن ، جوش دادن .
جوشكار برقي.
(volcanologist) دانشمند آتشفشان شناس.
(volcanology) آتشفشان شناسي.
عوامانه ، عاميانه ، پست، ركيك ، مبتذل.
آدم عوام، آدم عامي و پست.
(vulgarity) اصطلاح عوامانه ، عواميت، پستي، وحشيگري.
(vulgarism) اصطلاح عوامانه ، عواميت، پستي، وحشيگري.
عوام پسندسازي، تعميم چيزي بزبان ساده .
عوامانه كردن ، پست كردن ، مبتذل كردن .
عوام پسند كننده .
نسخه لاتين قديمي كتاب مقدس، زبان عاميانه .
مردم طبقه پائين ، عوام الناسي.
آسيب پذيري.آسيب پذيري.آسيب پذيري.
آسيب پذير.آسيب پذير.زخم پذير، آسيب پذير، قابل حمله .
شفا دهنده زخم، بهبود دهنده ، داروي زخم.
روباه صفت، محيل، نيرنگ باز، حيله گر.
(ج. ش. ) كركس، لاشخور صفت، حريص.
كركس وار، لاشخورصفت، طماع.
لاشخور مانند، درنده خوي، كركسي.
(تش. ) فرج، مادگي.
( vulvate، =vulvar) فرج مانند، داراي شكافي شبيه فرج.
(vulval، =vulvate) فرج مانند، داراي شكافي شبيه فرج.
(vulval، =vulvar) فرج مانند، داراي شكافي شبيه فرج.
فرج مانند، داراي شكاف فرج مانند.
(وجه وصفي معلوم فعل vie)، همچشمي، رقابت كننده .
بيست و سومين حرف الفباي انگليسي، هرچيزي بشكل حرف w.
حروف اول كلمات corps army s'women.
گيجي، حواس پرتي.
گيج، خرف، حواس پرت.
لائي، كهنه ، نمد، آستري، توده كاه ، توده ، كپه كردن ، لائي گذاشتن ، فشردن .
(wadeable) كپه كردني، توده كردني، قابل لايه گذاري.
(waddy)گاو چران .
راه رفتن اردك وار، اردك وار راه رفتن ، كج و سنگين راه رفتن .
كندرو، تلو تلو خور.
(waddie) گاو چران ، (dy. wad) چماق بوميان استراليا.
به آب زدن ، بسختي رفتن ، در آب راه رفتن .
(wadable) كپه كردني، توده كردني قابل ريه گذاري.
مرغ دراز پا، راه رونده در آب.
استخر كودكان .
قرص.شيريني پنجره اي، نان فطير.قرص.
اهتزاز پرچم يا هر چيز ديگري براي علامت دادن ، اوه ، پيف، خفيف، تشر، نظر، بيارزش.
كلوچه يا نان پخته شده در قالب هاي دو پارچه آهني.
فر يا قالب كله پزي.
روي هوايا آب شناور ساختن ، وزش نسيم، بهوا راندن ، بحركت در آوردن .
نفخه ، نسيم، شناوري، اهتزاز.
چيز شناور بر روي هوايا آب.
اهتزاز، تموج، باد بزن .
جنباندن ، تكان دادن ، تكان خوردن ، جنبيدن ، تكان .
مزد، دستمزد، اجرت، كار مزد، دسترنج، حمل كردن ، جنگ بر پا كردن ، اجير كردن ، اجر.
شرط بندي كننده .
جنباننده ، تكان دهنده .
شوخي، بذله گوئي، شوخي شيطنتآميز، متلك .
شوخ و شنگ ، شوخ، بذله گو، خنده دار، مهمل، الواط.
حركت كردن ، (مثل قرقره ) پيچاندن ، جنباندن .
فرفره وار، تلو تلو خور، چرخنده .
(wagon) واگن ، ارابه ، باركش، با واگن حمل كردن .
(wagnerite) پيرو واگنر موسيقيدان آلماني.
(wagnerian) پيرو واگنر موسيقيدان آلماني.
(waggon)واگن ، ارابه ، باركش، با واگن حمل كردن .
واگون لي، اطاق ترن داراي خوابگاه .
مسئول واگن ، رئيس قطار.
واگن چي، گاراژ دار، متصدي حمل ونقل.
گردونه چهار چرخه يك يا چند اسبه ، واگن كوچك .
چاپلوسي كردن ، دمتكان دادن ، نوعيگنجشك .
مال بي صاحب (در دريا)، مال متروكه ، بچه بي صاحب، آدمدربدر، بچه سر راهي.
شيون كردن ، ناله كردن ، ماتمگرفتن ، ناله .
تاثر آميز، ماتمزده .
ديوار قديمي اورشليم، ديوار ندبه .
ارابه سنگين و بزرگ ، گاري، واگن .
تخته جهت پوشش ديوار، با چوب (ديوار را) پوشانيدن .
واگن ساز، گاري ساز.
دور كمر، ميان ، كمر لباس، كمربند، ميان تنه .
بند تنبان ، بند زيرشلواري.
جليقه ، لباس زير شبيه جليقه ، نيم تنه يا ژيلت.
كمر، ميان ، كمربند.
صبر كردن ، چشم براه بودن ، منتظر شدن ، انتظار كشيدن ، معطل شدن ، پيشخدمتي كردن .
(upon wait) پيشخدمتي كردن ، خدمت رسيدن و خدمت كردن .
(on wait) پيشخدمتي كردن ، خدمت رسيدن و خدمت كردن .
منتظر، پيشخدمت.
فهرست منتظران مشاغل، فهرست داوطلبان .
اطاق انتظار.
پيشخدمت زن ، نديمه ، كلفت(kolfat).
چشمپوشيدن از، از قانون مستثني كردن .
(حق. ) ابطال، لغو، فسخ، صرفنظر، چشم پوشي.
بيداري، شب زنده داري، شب نشيني، احيائ، شب زنده داري كردن ، از خواب بيدار كردن ، رد پا، دنباله كشتي.
(گ . ش. ) گل شيپوري.
بيدار، شب زنده دار، هشيار، گوش بزنگ .
بيدار كردن ، بيدار شدن ، بيداري كشيدن .
بيدار كننده .
بافته ، راه راه ، تير افقي، انتخاب كردن ، راه راه كردن .
راه رفتن ، گامزدن ، گردش كردن ، پياده رفتن ، گردش پياده ، گردشگاه ، پياده رو.راه پيما، گردش كننده ، راه رونده ، راه رو.
اعتصاب كردن ، كاري را ناگهان ترك كردن .
ترك گفتن ، خالي از سكنه كردن ، قال گذاشتن .
سهل الحصول.
دستگاه مخابره يا راديوي ترانزيستوري كوچك .
(ticket walking) ورقه خاتمه خدمت.
عصا، چوبدستي، (ج. ش. ) حشره راست بال امريكائي.
(papers walking) ورقه خاتمه خدمت.
گردشگاه .
ديوار، جدار، حصار، محصور كردن ، حصار دار كردن ، ديوار كشيدن ، ديواري.
تزئينات ديواري.
پريز ديواري.پريز ديواري.
مركز بانكها و سرمايه داران نيويورك .
(ج. ش. ) كانگوروي متوسط القامه گردن قرمز.
كيف پول، كيف جيبي.
(walleyed) چشم مات، (ج. ش. ) انواع مختلف اردك ماهي.
(walleye) چشم مات، (ج. ش. ) انواع مختلف اردك ماهي.
(گ . ش. ) شب بوي زرد.
(walloper)شلاق زدن ، سختزدن (مثل مشت زن ).
(wallop)شلاق زدن ، سختزدن (مثل مشت زن ).
(د. گ . ) بزرگ ، عظيم، قوي، داراي صداي ضربت.
غلتيدن ، در گل و لاي غوطه خوردن .
تلوتلو خور، غلت خور.
كاغذ ديواري، با كاغذ ديواري تزئين كردن .
(اسكاتلند) عالي، خوب.
سست عنصر، تاثير پذير.
گردو، گردكان ، درخت گردو، چوب گردو، رنگ گردوئي.
(ج. ش. ) شير ماهي، گراز ماهي.
موزيك و رقص، والس، والس رقصيدن ، وابسته به والس.
احساس تهوعكردن ، چرخ خوردن ، تلو تلو، دور چرخاندن ، دور زدن .
(wampumpeag) صدف براق و زيبائي كه سرخ پوستان آمريكائي بجاي پول مصرف ميكردند، (ز. ع. ) پول.
(wampum) صدف براق و زيبائي كه سرخ پوستان آمريكائي بجاي پول مصرف ميكردند، (ز. ع. ) پول.
(wand) رنگ پريده ، كم خون ، زرد، كم رنگ ، رنگ پريده شدن يا كردن .
عصا، گرز، چوب ميزانه ، چوب گمانه ، تركه .
سرگردان بودن ، آواره بودن ، منحرف شدن .
سرگردان ، سيار، آواره .
(آلماني) علاقه مند به سياحت، سفر دوستي.
(ج. ش. ) عنتر.
رو بكاهش گذاشتن ، نقصان يافتن ، كمشدن ، افول، كم و كاستي، وارفتن ، به آخر رسيدن .
بيدار كننده ، شب زنده دار.
(wany) رو بزوال، كاهش يافته ، رو بنقصان .
تلولو خوردن ، به حيله متوسل شدن ، لرزاندن .
متزلزل، مرتعش.
( waniggan) روپوش، سقف تراكتور يا ماشين باري.
بد شانسي، انتقام، تلافي.
(wandly) رنگ پريده ، كم خون ، زرد، كم رنگ ، رنگ پريده شدن يا كردن .
رنگ پريدگي.
( wanigan)رو پوش، سقف تراكتور يا ماشين باري.
خواست، خواسته ، خواستن ، لازمداشتن ، نيازمند بودن به ، نداشتن ، كمداشتن ، فاقد بودن ، محتاج بودن ، كسر داشتن ، فقدان ، نداشتن ، عدم، نقصان ، نياز، نداري.
سركش، حرف نشنو، بازيگوش، خوشحال، عياش، گستاخ، جسور، شرور شدن ، گستاخ شدن ، بي ترتيب كردن ، شهوتراني كردن ، افراط كردن .
عياش، سر بهوا.
از روي عياشي و بيفكري.
(waney) رو بزوال، كاهش يافته ، رو بنقصان .
(ج. ش. ) گوزن سفيد و شاخبلند و بزرگ .
داراي آرواره كج.
جنگ ، حرب، رزم، محاربه ، نزاع، جنگ كردن ، دشمني كردن ، كشمكش كردن .
عربده نبرد، فرياد جنگي، رجز، رجز خواني.
حالت آماده باش در ارتش، آمادگي رزمي.
جنگ آزمون ، مانورنظامي، عمليات جنگي آموزشي.
گاز جنگي.
اسب جنگي، افسر ياسرباز دامپزشك .
جنگ اعصاب.
(ميان سرخ پوستان آمريكا) نقاشي بدن براي رزم و پيكار.
(warship) كشتي جنگي، ناو جنگي.
فرياد جنگ (سرخ پوستان )، قيه .
سرائيدن ، چهچهه زدن ، سرود، چهچه .
سراينده ، مرغخوش الحان ، چكاوك .
نگهبان ، سلول زندان ، اطاق عمومي بيماران بستري، صغيري كه تحت قيومت باشد، محجور، نگهداري كردن ، توجه كردن .
كارچاق كن سياسي ناحيه بخصوصي.
دفع كردن ، دفاعكردن ، از خود دور كردن .
سرپرست، ولي، رئيس، ناظر، نگهبان ، قراول، ناظر، بازرس.
مقامرياست، سرپرستي.
زندانبان ، عصا يا گرز، نگهبان دروازه يا قصر.
اطاق زندانبان ، مقام زندانبان ، زندانباني.
نگهبان و محافظ زن در زندان .
جا رختي، قفسه ، اشكاف، موجودي لباس.
اطاق افسران ، سالن بيماران ، بيمارستان .
سرپرستي، قيمومت، اداره و يا مقام قيمومت.
مطلع، آگاه ، كالا، جنس، اجناس، متاع، كالاي فروشي، پرهيز كردن از، حذر كردن .
(warehouse)انبار كردن ، مخزن ، انبار گمرك ، انبار كالا، بارخانه .
انبار، در انبار گذاشتن .( room ware)انبار كردن ، مخزن ، انبار گمرك ، انبار كالا، بارخانه .انبار، در انبار گذاشتن .
جنگاوري، ستيز، جنگ ، نزاع، زدو خورد، محاربه .
قسمتي از موشك كه حاوي مواد منفجره ميباشد، كلاهك .
(wariness)از روياحتياط، محتاطانه ، احتياط كار، با احتياط.
( warily)از روي احتياط، محتاطانه ، احتياط كار، با احتياط.
(م. م. ) ثروت، خزانه ، پاداش، شيپور حمله .
معاف از جنگ ، بدون جنگ ، بي محاربه .
ستيز گر، آماده جنگ ، جنگ دوست، جنگي، رزمجو.
خائن ، پست و فريبنده ، پيمان شكن ، زن جادو گر و ساحر، غول پيكر.
جنگ سالار، افسر عالي رتبه ارتش، فرمانده ارتشي، فرمانروا.
گرم، با حرارت، غيور، خونگرم، صميمي، گرمكردن ، گرمشدن .
(bloodedness warm) خونگرم، با روح، خونگرمي، مهرباني.
(blooded warm) خونگرم، با روح، خونگرمي، مهرباني.
جبهه هواي گرم.
(تش. ) اندامها و مراكز احساس گرما در پوست.
قبل از بازي حركت كردن و خود را گرمنمودن ، دست گرمي بازي كردن .
دوباره پخته شده ، زيادتر از معمول پخته شده .
گرم كننده ، گرمتر.
(warmheartedness) خونگرم، با محبت، مهربان ، مهرباني، خونگرمي.
(warmhearted) خونگرم، با محبت، مهربان ، مهرباني، خونگرمي.
منقل، آتشدان .
گرم، داغ.
طالب جنگ ، شيفته جنگ ، آتش افروز جنگ ، جنگ افروز.
گرمي، حرارت، تعادل گرما، ملايمت.
گرم شدن ، گرم كردن .گرم شدن ، گرم كردن .
اخطار كردن .اخطار كردن .هشدار دادن ، آگاه كردن ، اخطار كردن به ، تذكر دادن .
اخطار كننده ، هشدارگر.
اخطار، تحذير، اشاره ، زنگ خطر، اعلام خطر، عبرت، آژير، هشدار.اخطار.اخطار.
تار (در مقابل پود)، ريسمان ، پيچ و تاب، تاب دار كردن ، منحرف كردن ، تاب برداشتن .
تار و پود، (مج. ) پايه و اساس، بنيان .
تنگنا، مسير جنگي.
تار پيچ.
هواپيماي جنگي.
سند عندالمطالبه ، گواهي كردن ، تضمين كردن ، گواهي، حكم.
قابل گواهي، داراي ارزش براي شهادت.
(حق. ) متعهدله ، مضمون له .
گواه ، شاهد، ضامن ، متعهد.
(حق. ) متعهد، تعهد كننده ، ضامن ، كفيل.
پابندان ، گارانتي، ضمانت، امر مورد تعهد يا تضمين ، تضمين ، تعهد.
جاي نگاهداري خرگوش و جانوران ديگر.
رزمجو، جنگاور، سلحشور، محارب، جنگجو، مبارز، دلاور.
شهر ورشو پايتخت لهستان ، (مج. ) دولت لهستان .
(vessel =war) كشتي جنگي، ناو جنگي.
زگيل، گندمه ، زگيل دار شدن ، زگيل پيدا كردن .
زگيل دار، زگيل مانند، داراي زگيل.
بسيار محتاط، با ملاحظه ، هشيار.
بود.
شستن ، شستشو دادن ، پاك كردن ، شستشو، غسل، رختشوئي.
بشور و بپوش (يعني اتو كردن لازمندارد).
شستشو كردن ، كثافات را پاك كردن ، از پا درآوردن ، از بين بردن ، محو كردن ، شستشو، ضرر، زيان ، شكست، مردود.
دست و رو شستن ، از پاافتادن .
شستني، قابل شستشو.
(washbowl) لگن دستشوئي.
(washbasin) لگن دستشوئي.
كيسه حمام، ليف حمام.
خسته ، از كارافتاده ، شسته شده و سائيده شده .
بكلي تحليل رفته ، محو شده ، دلسرد.
شستشو كننده ، رختشوي، واشر.
زن رختشوي خانوادگي.
رختشوخانه .
حمام، محل دستشوئي، اتاقك توالت.
دستشوئي.
طشت لباسشوئي.
آبكي، رقيق، آب زيپو، كمرنگ ، سست.
(ج. ش. ) زنبور (بي عسل).
كج خلق، لجوج، زنبور وار، نيش دار.
مجلس ميخواري، آبجو يا شراب مخلوط با ادويه و شكر، ميگساري كردن ، عياشي كردن ، نوش.
عياش، ميگسار.
(سرمشناسي ) آزمايش سرمخون براي تشخيص وجود ميكروب سيفيليس در بدن .
تفريط كاري، كاهش، ضايعات، تضييع، اتلاف.
هرزدادن ، حرامكردن ، بيهوده تلف كردن ، نيازمند كردن ، بي نيرو و قوت كردن ، ازبين رفتن ، باطله ، زائد، اتلاف.
محصولات زائد.
سبد كاغذ باطله ، سبد زباله و خاكروبه ، آشغال دان .
مصرف، ولخرج، افراط كار، متلف، بي فايده .
زمين باير، لميزرع.
كاغذ باطله ، سر كاغذ يا ته كاغذ.
مصرف.
(wastry) (اسكاتلند) باطل، ضايع، ويران ، خراب، عاطل.
آدم ولخرج، متلف، آدم بي معني.
(wastery) (اسكاتلند ) باطل، ضايع، ويران ، خراب، عاطل.
پائيدن ، ديدبان ، پاسداري، كشيك ، مدت كشيك ، ساعت جيبي و مچي، ساعت، مراقبت كردن ، مواظب بودن ، بر كسي نظارت كردن ، پاسداري كردن .
آتشي كه پاسدار يا نگهبان روشن ميكند.
مراقب بودن ، مواظب.
بند ساعت.
قاب ساعت، جعبه ساعت.
سگ نگهبان ، سگ پاسبان ، نگهبان ، نگهباني دادن ، نگهبان بودن .
زمان سنج مراقب.زمان سنج مراقب.
كسيكه پاسداري و نظارت ميكند، مراقب.
سفيدي چشم، چشم خيره و سفيد، سگ چشم سفيد.
(watchfulness) مواظب، مراقب، پاسدار، بي خواب، دقيق، هشياري، مراقبت.
(watchful) مواظب، مراقب، پاسدار، بي خواب، دقيق، هشياري، مراقبت.
ساعت ساز.
مواظب، نگهبان ، پاسدار، مراقب.
ديدبانگاه ، برج مراقبت، برج نگهباني، برج ديدباني.
اسم شب، شعار حزبي، شعار حزب، كلمه رمزي.
حلقه انتظار.حلقه انتظار.
آب، آبگونه ، پيشاب، مايع، آب دادن .
بچه سقا.
(ج. ش. ) گاو ميش اهلي شده آسيائي.
(گ . ش. ) خس سه كله (natans trapa).
(طب ) آب درمان ، علاج باآب، معالجه باآب.
(ج. ش. ) سگ آبي، شناگر ماهر.
رنگ نرو (با آب)، غير قابل پاك شدن بوسيله آب، پارچه شورنرو.
ظرف آبگرمكن ، آبگرمكن .
(گ . ش. ) شوكران آبي.
سوراخ يا شكاف طبيعي رودخانه خشك شده كه مقداري آب درآن باشد، چاله آب.
(گ . ش. ) سنبل آبي، وردالنيل.
(گ . ش. ) نيلوفر آبي.
شاه لوله آب، لوله هادي آب.
كنتور آب، آب سنج.
آسياب آبي، آسياب.
(ج. ش. ) مار سمي آبزي جنوب آمريكا.
حوري دريائي، الهه دريائي.
لوله آب، تنبوشه ، لوله مخصوص لوله كشي آب.
بازي فوتبال آبي، واترپلو.
دافع آب، پس زننده آب.
مقاوم در برابر آب (ولي نه رطوبت ناپذير كامل).
اسكي آبي.
(ج. ش. ) مار آبي (natrix).
در آب صابون زدن ، در آب خيساندن .
منبع آب، ذخيره آب.
رودخانه و شعبات آن ، ذخيره آب، منبع آب، سيستم آبياري.
سطح ايستاي، سطح آبهاي زير زمين .
تانك آب، برج مخزن آب.
آب آورده ، حمل شده بوسيله آب، آب برد.
(. C. W) آبريز، مستراح، مبال.
آب رنگ ، بنگاب، نقاشي آبرنگ .
(گ . ش. ) شاهي آبي، آب تره ، رنگ شاهي آبي.
نوشابه نوش، آشامنده .
آبشار.
(ج. ش. ) مرغ آبزي، واق، واك .
آب كنار، آب نما، پيشرفتگي خشكي در آب، اسكله .
آبشخور، استخر، آب انبار، مخزن ، محل چشمه آب معدني.
چيز آبكي، هر چيزي شبيه آب.
بيآب.
ترازآبي، ترازآب، سطحآب.
آب خط، خط بر خورد آب با كشتي، خط بار گيري كشتي، خط ميزان و تراز كشتي باسطح آب.
غير قابل استفاده شدن ( كشتي وغيره ) در اثر چكه و نفوذ آب، از آب خيس شدن .
پرآب، سنگين ، خيس در آب، از آب اشباع.
كسي كه نزديك آب يا در آب كار ميكند.
آب بازي، قايقراني.
تعيين ميزان مد آب، علامت چاپ سفيد در متن كاغذ سفيد، چاپ سفيد يا سايه دار كردن .
(گ . ش. ) هندوانه (vulgaris citrullus).
نيروي آبي.
پاد آب، دافع آب، عايق آب، ضد آب.
آب دريا، منظره آب دريا.
آب پخشان ، منطقه اي كه آب دريا يا رودخانه را پخش و تقسيم ميكند.
كنار دريا، متعلق به كناردريا، ساحل.
لوله يا وسيله اي كه از آن آب فوران ميكند، فواره ، ناودان ، گرداب، گردباد دريائي.
مانع دخول آب، كيپ، مجراي تنگ .
بخارآب.
آبراه ، مسير آبي، راه آبي، مسيردريائي و رودخانه اي.
(گ . ش. ) گياه آبزي.
چرخ چاه ، دولاب، چرخ آبگرد.
دستگاه آب رسان ، فواره ، آب بند.
شسته شده و صيقلي در اثر آب، آب شسته .
آبي، آبدار، اشكبار، پر آب، آبكي، رقيق.
مدت انتظار.مدت انتظار.
وات، واحد اندازه گيري الكتريسيته .
قدرت، توان برحسب وات.قدرت، توان برحسب وات.مقدار نيروي برق بر حسب وات.
چپر، تركه براي ساختن سبد، تركه ، جگن ، نرده گذاري كردن ، بستن ، پيچيدن .
موج، خيزاب، فر موي سر، دست تكان دادن ، موجي بودن ، موج زدن .موج، جنباندن .موج، جنباندن .
دسته امواج راديو.
جبهه امواج راديوئي.
ريخت موج.ريخت موج.
شكل موج.شكل موج.
راهنماي موج، هادي موج.راهنماي موج، هادي موج.
طول موج.
آرام، ساكن ، بي موج.
موجي، شبيه موج.
متزلزل شدن ، فتور پيدا كردن ، دو دل بودن ، ترديد پيدا كردن ، تبصره قانون ، نوسان كردن .
متزلزل كننده .
با تزلزل، با ترديد.
متزلزل، مردد، دو دل.
پرچين و شكن ، پرموج، پر تلاطم، جنبش بعقب و جلو، متموج.
موم، مومي شكل، شمع مومي، رشد كردن ، زياد شدن ، (درموردماه )رو به بدر رفتن ، استحاله يافتن .
(گ . ش. ) لوبيا چيتي.
( paper waxed) كاغذ مومي.
( paper wax) كاغذ مومي.
مومي، ساخته شده از موم، مومي شكل.
موم كار، كسيكه موم مالي ميكند.
حالت مومي، نرمي.
موم مالي، صفحه ضبط صوت.
پيكر مومي، مجسمه سازي از موم.
مومي، پراز موم، (ز. ع) عصباني، خشمگين .
راه ، طريق.راه ، جاده ، طريق، سبك (sabk)، طرز، طريقه .راه ، طريق.
ايستگاه هاي فرعي بين راهي جاده يا خط آهن .
بار نامه ، خط سير مسافر، راهنماي مسافرت.
مسافر پياده ، رهنورد، رهرو.
دركمين كسي نشستن ، كمين كردن ، خف كردن .
بي راه ، بدون جاده .
طرق و وسائل انجام چيزي، تامين معاش.
كنار جاده ، بندر، لبه ، ايستگاه فرعي.
خودسر، خود راي، نافرمان ، متمرد.
خودسري.
خسته و مانده در اثر سفر، خسته و كوفته .
ما، ضمير اول شخص جمع.
سست، كم دوام، ضعيف، كم بنيه ، كم زور، كم رو.
پذيرفتگي ضعيف.پذيرفتگي ضعيف.
سست زانو، بي اراده ، سست عنصر، بي تصميم.
سبك مغز، داراي روحيه ضعيف، ضعيف الاراده ، سست عنصر.
سست كردن ، ضعيف كردن ، سست شدن ، ضعيف شدن ، كم نيرو شدن ، كم كردن ، تقليل دادن .
تضعيف كننده .
ترسو، بزدل، كم جرات، ضعيف النفس.
چيز آبكي، چيز رقيق و نرم، سست و ضعيف.
ضعيف، سست عنصر، ناتوان ، بي بنيه ، كم بنيه .
عليل المزاج، ضعيف، بي بينه ، كم بنيه .
ضعف، سستي، بي بنيه گي، فتور، عيب، نقص.
خير، سعادت، آسايش، ثروت، دارائي.
جنگل، دشت.
توانگري، دارائي، ثروت، مال، تمول، وفور، زيادي.
دارا، توانگر، دولتمند، ثروتمند، چيز دار، غني.
از پستان گرفتن ، از شير مادر گرفتن .
كسيكه بچه را از شير ميگيرد.
كودك تازه از شير گرفته .
جنگ افزار، سلاح، اسلحه ، حربه ، مسلح كردن .
بي سلاح.
اسلحه سازي، تسليحات، تهيه سلاح، جنگ افزار.
فرسايش، فرسودن ، پوشيدن ، سائيدن .پوشيدن ، در بر كردن ، بر سر گذاشتن ، پاكردن (كفش و غيره )، عينك يا كراوات زدن ، فرسودن ، دوام كردن ، پوشاك .فرسايش، فرسودن ، پوشيدن ، سائيدن .
فرسودگي عادي.فرسودگي عادي.
از پادر آوردن .
پاك شدن (رنگ )، تدريجا تحليل رفتن ، فرسوده و از بين رفته شدن .
تحريك و عصباني كردن .
كهنه و فرسوده شدن (در اثر استعمال)، از پا درآوردن و مطيع كردن ، كاملا خسته كردن .
دوره زنداني را گذراندن ، زنداني بودن .
پوشنده لباس.
خسته كننده ، كسل كننده .
خستگي نا پذير.
خستگي، ماندگي، بيزاري.
خسته كننده .
بيزار، خسته ، مانده ، كسل، بيزار كردن ، كسل شدن .
(andzwea) گلو، حلق، قصبه الريه ، ناي.
گلو، حلق، قصبه الريه ، ناي.
(ج. ش. ) راسو، جانوران پستاندار شبيه راسو، دروغ گفتن ، شانه خالي كردن .
هوا، تغيير فصل، آب و هوا، باد دادن ، در معرض هوا گذاشتن ، تحمل يابرگزاركردن .
در اثر آب و هوا فاسد يا زمخت شده ، آفتاب زده .
اداره هواشناسي.
عرشه بدون سقف كشتي.
نقشه هواشناسي.
ايستگاه هوا شناسي.
آلت بادنما.
هوا شناس، وارد بجريانات روز، مطلع.
قابليت هوا خوري، قابليت عدم فرسايش در هوا.
آلت بادنما، آدم دمدمي مزاج.
طوفان هوا، فرسايش در اثر هوا، (معماري ) آبگير.
(د. ن . ) حركت در مسير باد، داراي باد مساعد.
هواشناس.
عايق هوا، مقاوم در برابر هوا، خراب نشدني در اثر هوا.
محفوظ در برابر باد و باران ، عايق هوا.
فرسوده در اثر باد و باران و هوا، كهنه .
بافتن ، درست كردن ، ساختن ، بافت، بافندگي.
بافنده ، نساج، جولا.
(ج. ش. ) مرغ جولا.
(weasand) گلو، حلق، قصبه الريه ، ناي.
تار عنكبوت.تار عنكبوت.بافت يا نسج، تار، منسوج، بافته ، تنيدن .
عنكبوت، جانوري كه تار ميتند.
تننده تار، دستكش ساز.
وابسته به تار، تنيدني، پر از تار عنكبوت و غيره .
پاي پرده دار، جانور داراي پاي پرده دار.
تار مانند.
(ج. ش. ) كرم صد پاي تننده تار عنكبوتي.
(shoud we، would we، had we) ميبايستي.
عروسي كردن با، بحباله نكاح در آوردن ، (بزني يا شوهري) گرفتن .
ازدواج كننده .
حلقه انگشتري نامزدي يا عروسي.
گوه .گوه (goveh)، باگوه نگاه داشتن ، با گوه شكافتن ، از هم جدا كردن .گوه .
گوه مانند، بشكل گوه .
زناشوئي، عروسي، زفاف، نكاح، زوجه .
چهار شنبه ، هر چهار شنبه يكبار.
(اسكاتلند) كوچولو، ريز، يكي كمي، اندكي، لحظه اي.
علف هرزه ، دراز و لاغر، پوشاك ، وجين كردن ، كندن علف هرزه .
متصدي چيدن علف هرزه .
(herbicide) علف كش، داروي دافع علف هرز.
بدون علف هرزه .
پر از علف هرزه ، هرز، خودرو، دراز و باريك .
هفته ، هفت روز.
روز هفته .
كسيكه به تعطيل آخر هفته ميرود، چمدان كوچك سفري.
(bweekend)آخر هفته ، تعطيل آخر هفته ، تعطيل آخر هفته را گذراندن .
هفتگي، هفته اي يكبار، هفته به هفته .
تصور كردن ، بر آن (عقيده ) بودن ، فكر كردن .
(weeny)سوسيس، (د. گ . ) كوچك ، خرده ، ريز، بي اهميت.
(weensy) سوسيس، (د. گ . ) كوچك ، خرده ، ريز، بي اهميت.
گريه كردن ، گريستن ، اشك ريختن .
نوحه خوان ، گريه كننده .
(گ . ش. ) بيد مجنون .
عزادار، نالان ، گريان .
(ج. ش. ) شپشه ، كو، سوسه ، شپشه گندم.
(weevilled، weevily، weevilly) سپشه وار، شپشه دار.
(weeviled، weeviled، weevily) شپشه وار، شپشه دار.
(weeviled، weevilled، weevilly) سپشه وار، سپشه دار.
(weeviled، weevily، weevilly) سپشه وار، شپشه دار.
تار عنكوبت، چيز بافته ، نمد بافته ، تنيدن .
كشيدن ، سنجيدن ، وزن كردن ، وزن داشتن .
زير بار خم شدن يا كردن .
وزن كردن ، توزين .
وزن كردني.
توزين كننده ، وزن كننده .
نزن ، سنگيني، سنگ وزنه ، چيز سنگين ، سنگين كردن ، بار كردن .وزن ، وزنه اهميت.وزن ، وزنه اهميت.
(در ورزش ) وزنه بردار.
وزنه برداري.
سنگين ، داراي وزن زياد.
رمز وزني.رمز وزني.
سبك وزن ، كم وزن ، داراي وزن مخصوص كم.
سنگين ، وزين ، موثر، سنجيده ، با نفوذ، پربار.
بند، سدي كه سطح آب را بلند كند، خاكريز.
خارق العاده ، غريب، جادو، مرموز.
بطور غير عادي و مرموز.
غرابت، مرموز بودن .
(wisenheimer) كسيكه معلومات سطحي در همه چيز دارد.
( welsh) اهلايالت ولزدربريتانيا، كلاه گذاشتن ، زير قول زدن ، بتعهدخود عملنكردن .(welsher، welcher، welsh) والش، اهل استان ولز انگلستان ، زبان ولز.
(welsher، welch، welsh)والش، اهل استان ولز انگلستان ، زبان ولز.
( welshman)اهل ولز در بريتانيا.
خوشامد، خوشامد گفتن ، پذيرائي كردن ، خوشايند.
خوشامد گو.
جوش، جوش دادن ، جوش خوردن .جوشكاري كردن ، جوش دادن ، پيوستن ، جوش.جوش، جوش دادن ، جوش خوردن .
جوش خوردني.
(weldor)جوشكار، ماشين جوشكاري.جوشگر، جوشكار.جوشگر، جوشكار.
جوشكاري.جوشكاري.
چيز جوش خورده ، قطعات بهم جوش خورده .
(welder)جوشكار، ماشين جوشكاري.
آسايش، رفاه ، خير، سعادت، خيريه ، شادكامي.
كشورداراي تشكيلات رفاه اجتماعي دستگيري از بينوايان .
كارهاي عام المنفعه ، امور خيريه .
دستگيري از بينوايان ، امور خيريه .
طاق، آسمان ، فلك ، گنبد نيلگون ، هوا.
خوش بافت، سخت بافت، داراي بنيه محكم و قوي.
(viand .vtand .n)چشمه ، جوهردان ، دوات، ببالا فوران كردن ، روآمدن آب ومايع، درسطحآمدن وجاري شدن ، (. adv and .adj)خوب، تندرست، سالم، راحت، بسيارخوب، به چشم، تماما، تمام وكمال، بدون اشكال، اوه ، خيلي خوب.
shall we، will we.
عاقلانه ، درست، صحيح، از روي عقل و منطق.
با تربيت، خوش جنس.
داراي اخلاق نيكو، نيكو خصال، داراي صفات حسنه ، خوش خلق، متوازن ، مرتب و منظم.
خوش تعريف.خوش تعريف.
خوش حالت، مهربان ، سركيف، سرحال.
آفرين ، خوب انجام شده ، خوب پخته .
زيبا، خوشگل، خوش ظاهر، خوش تركيب.
ثروتمند، دارا، پولدار، خوب تثبيت شده .
(founded well) كاملا مجهز، مجهز بوسائل كامل، مستحكم.
(found well) كاملا مجهز، مجهز بوسائل كامل، مستحكم.
مرتب، خوب، مواظبت شده ، مهتري شده .
داراي پايه محكم، بر پايه يااساس صحيح.
بطرز خوبي مورد عمل قرار گرفته .
پولدار، ثروتمند، دارا.
نيكنام، خوشنام، معروف، مشهور، واضح، پيش پاافتاده .
خوش نيت، ناشي از قصد خوب.
تقريبا، در حدود، قريبا.
ثروتمند، خوب، مفيد، جذاب، جالب، داراي زندگي آسوده .
بنحو اكمل انجام يافته ، مرتب و منظم.
اهل مطالعه و تحقيق (غالبا با in) با اطلاع.
محكم، كيپ، جمع و جور.
خوش صحبت، داراي تلفظ خوب، خوش كلام.
نيكنام، مشهور، معتبر، به نيكنامي يادشده .
با الوار محكم و استوار شده .
بموقع، بجا، بمورد، بهنگام، در وقت مناسب.
ثروتمند.
(wishing well)آدم نيكخواه ، خير خواه .
(wisher well)آدم نيكخواه ، خير خواه .
مستعمل، زياد كار كرده ، كهنه ، مبتذل، پيش پا افتاده ، معمولي.
سوگواري، عزاداري، ماتم، زاري، افسوس.
تندرستي، سلامتي و خوشي، خوشبختي، نيك بود.
نيكزاده ، اصيل، نجيب زاده ، داراي خصوصيات نجابت.
سرچاه نفت، سرچشمه ، منبع، چشمه ، سر ديوار.
چكمه دهان گشاد، نوعي بازي گنجفه .
خوبي، نيكي، حسن .
سر چشمه ، منبع.
(welsher، welcher، welch)والش، اهل استان ولز انگلستان ، زبان ولز.( welch)اهلايالت ولزدربريتانيا، كلاه گذاشتن ، زير قول زدن ، بتعهدخود عملنكردن .
(welsh، welcher، welch)والش، اهل استان ولز انگلستان ، زبان ولز.
( welchman)اهل ولز در بريتانيا.
حاشيه چرمي دور چيزي، مغزي، مغزي گذاشتن ، شلاق زدن ، لبه ، نوار باريك ، نوار، ورم، تاول.
اختلاط، درهم و برهمي، خشكي، پژمردگي، آغشتن ، غلت زدن .
سبك وزن (كمتر از پوند).
غده ، دمل، (طب ) ورم روي پوست.
دختر، دختر دهقان ، فاحشه ، دختر بازي كردن .
زنا كار، دخترباز.
پيمودن ، منتقل كردن .
(go of. p)رفت.
(weep of. pp and . p).
پوشيدني.
(are we =).
گذشته فعل be to و جمع فعل ماضيwas.
(not were =).
(werwolf)(افسانه ) شخصي كه تبديل به گرگ شده باشد.
(wergild)(حق. ) خون بها، ديه (diyeh).
(wergeld)(حق. ) خون بها، ديه (diyeh).
(werewolf)(افسانه ) شخصي كه تبديل به گرگ شده باشد.
(كليسا ) پيرو جان وسلي (wesley john).
باختر، مغرب، غرب، مغرب زمين .
جزاير هند غربي واقع بين اتازوني و آمريكاي جنوبي.
مسافر مغرب، عازم.
باد غربي، باد مغرب، طوفان غربي، بسوي باختر رفتن .
باختري، غربي، در جهت مغرب، باد غربي.
(westerner) باختري، غربي، وابسته به مغرب يا باختر.
نيمكره غربي.
(western) باختري، غربي، وابسته به مغرب يا باختر.
غرب گرائي، فرنگي مابي، پيروي از تمدن مغرب زمين .
غربي كردن ، غربي شدن ، تمدن غربي را پذيرفتن .
غربي ترين ، واقع در منتهي اليه غرب.
گوشت دودزده خوك .
(westwards) بسوي باختر، بطرف مغرب، در جهت مغرب.
(westward) بسوي باختر، بطرف مغرب، در جهت مغرب.
تر، مرطوب، خيس، باراني، اشكبار، تري، رطوبت، تر كردن ، مرطوب كردن ، نمناك كردن .
پتوي خيسي كه براي خاموش كردن آتش بكار رود، مايه ياس، نا اميد كردن .
آب پاشي كردن ، بوسيله آب پاشي خيس كردن .
دايه ، دايگي (كردن )، پرستاري كردن .
لباسشو، رخت شو.
مهاجر فراري مكزيكي.
قوچ، قوچ اخته ، گوسفند اخته ، خواجه .
زمين مرطوب.
بطور تر.
نمداري، تري.
خيسي، تري، قابليت خيسي.
خيس كردني.
خيس كننده ، نم زننده .
نسبتا تر، مرطوب، رطوبت دار، خيس، نمناك .
(have we =).
صداي كتك زدن ، صداي اصطكاك ، صداي ضربت، ضربت، سهم، زدن ، محكم زدن ، تسهيم كردن .
تقسيم به سهام كردن ، قسمت كردن ، تسهيم كردن .
خيلي بزرگ ، بسيار عظيم، پر سر و صدا.
وال، نهنگ ، عظيم الجثه ، نهنگ صيد كردن ، قيطس.
تپه ، برآمدگي، هر جسمي شبيه پشت بالن .
قايق موتوري يا پاروئي دراز و باريك مخصوص صيد نهنگ و غيره .
والانه ، استخوان آرواره نهنگ ، عاج تمساح.
قايق صيد نهنگ ، صياد بالن .
صداي تصادم، صداي بهم خوردن اجسام جامد، با تصادم ايجاد صدا كردن .
تسمه ، ضربه ، ضربت، صداي بر خورد دو جسم، قسمت، سهم، با صداي بلند زدن ، كوبيدن .
اسكله ، جتي، بارانداز، لنگر گاه ساحل رودخانه با اسكله يا ديوار، محكم مهاركردن .
عوارض باراندازي، استفاده از اسكله وبارانداز و تاسيسات وابسته به اسكله يالنگرگاه .
مامور اسكله يا برانداز، رئيس لنگرگاه .
رئيس بندر، رئيس اسكله .
(در ماشين هاي جديد ريسندگي) قرقره ، دوك .
علامت استفهام، حرف ربط، چه ، كدام، چقدر، هرچه ، آنچه ، چه اندازه ، چه مقدار.
هرچه ، آنچه ، هر آنچه ، هر قدر، هر چه .
كاغذ اعلي مخصوص ترسيم و طراحي، كاغذ رسم.
غيره ، فلان .
بهيچوجه ، ابدا، هيچگونه ، هرقدر، هرچه .
صدف حلزوني شكل، ورم جاي شلاق و غيره ، (طب) كهير، محل سوختگي، معدن ، كان .
(گ . ش. ) گندم.
نان گندم، نان سفيد.
(wheatworm) (ج. ش. ) كرم كوچك انگل گندم و علوفه .
گياهك گندم كه هنگام آسياب كردن جدا ميشود.
(گ . ش. ) زنگ گندم.
سنبله گندم، (ج. ش. ) چكچكي.
گندمي، وابسته به گندم، برنگ گندم، گندمگون .
(eel wheat) (ج. ش. ) كرم كوچك انگل گندم و علوفه .
صداي سوت خفيف ( در مواقع خوشحالي).
ريشخند كردن ، گول زدن ، خر كردن .
چرخ.چرخ.چرخ، دور، چرخش، رل ماشين ، چرخيدن ، گرداندن .
چاپگر چرخي.چاپگر چرخي.
چرخ خاك كشي، چرخ دستي، فرقان ، با چرخ دستي يا چرخ خاك كشي حمل كردن .
(مك . ) فاصله بين محور جلو و محور عقب اتومبيل بر حسب اينچ.
صندلي چرخ دار.
گردنده ، چرخنده ، دور زننده ، چرخ دار.
(wheelsman) راننده ، شوفر اتومبيل، دوچرخه سوار، شراعبان .
(wheelman) راننده ، شوفر اتومبيل، دوچرخه سوار، شراعبان .
چرخ دنده .
چرخساز.
(انگلستان - ايرلند ) كمي، چند تا، تعداد زياد.
با صدا نفس كشيدن ، خس خس كردن ، خس خس.
داراي صداي خرخر، خس خس يا خر خر كننده .
(ج. ش. ) صدف حلزوني، دانه ، جوش، كورك .
چپه كردن ، غرق كردن ، احاطه كردن ، منكوب كردن .
توله ، توله سگ ، بچه هرنوع حيوان گوشتخوار، توله زائيدن .
كي، چه وقت، وقتيكه ، موقعي كه ، در موقع.
در حاليكه ، در موقعيكه ، ماداميكه ، بعلت اينكه .
از كجا، از چه رو، كه از آنجا، چه جا.
از هرجا كه باشد، از هرجا، بهر دليل، بهر علت.
هر وقت كه ، هر زمان كه ، هرگاه ، هنگاميكه .
كجا، هركجا، در كجا، كجا، در كدام محل، درچه موقعيتي، در كدام قسمت، از كجا، از چه منبعي، اينجا، درجائي كه .
محل تقريبي، حدود تقريبي، مكان ، محل.
از آنجائيكه ، بادر نظر گرفتن اينكه ، نظر به اينكه ، چون ، در حاليكه ، درحقيقت.
كه از آن بابت، كه بدان جهت، كه در آنجا.
كه بوسيله آن ، كه بموجب آن ، بچه وسيله .
بچه علت، چرا، بچه دليل، بخاطر چه ، براي چه .
در چه ، درچه خصوصيتي، در چه زمينه ، كه در آن ، در اثناي اينكه ، در جائيكه ، در مورديكه .
از چه ، از كه ، از چه چيز، از آنجائيكه .
روي چه ، روي چه چيز، از چه ، در آنجا.
از هر جا كه ، بهر جا كه .
بچه وسيله ، چگونه ، كه بدانوسيله .
(whereunto)چه بچه چيز، بكجا، بچه منظور، بچه هدفي.
(whereto)چه ، بچه چيز، بكجا، بچه منظور، بچه هدفي.
كه در نتيجه آن ، كه بر روي آن ، روي چه .
هرجاكه ، هركجا كه ، جائي كه ، آنجا كه .
كه با آن ، با چه ، بچه چيز، بچه وسيله .
كه بوسيله آن ، كه با آن ، تا چه چيز، چيزي كه بوسيله آن عملي قابل اجراست.
قايق سبك پاروئي مسافري، با قايق حمل كردن .
تيز كردن ، برانگيختن ، تهييج كردن ، صاف كن ، آبچرا، عمل تيز كردن بوسيله مالش.
آيا، خواه ، چه .
(not or whether) بهر حال، در همه حال، بهرصورت.
(no or whether)بهرحال، در همه حال، بهرصورت.
سنگ چاقو تيز كن ، تيز كننده ، تند كننده .
تيز گر، سعي، جدو جهد، مشهي.
صداي سوت حاكي از حيرت يا تحسين .
كشك ، آب پنير، پنير آب، شير چرخ كرده .
(faced whey) آدم رنگ پريده ، رنگ پريده .
(face whey) آدم رنگ پريده ، رنگ پريده .
كشكي، آب پنير.
كه ، اين (هم)، كه اين (هم)، كدام.
( whichsoever) (صورت موكدwhich)، هر كدام كه ، هريك كه .
( whichever) ( صورت موكدwhich)، هر كدامكه ، هريك كه .
شيهه كشيدن ، بع بع كردن ، زير لب خنديدن .
دروغ گفتن ، دروغ در چيزي گفتن ، چاخان ، باد، نفخه ، بو، دود، وزش، پف، پرچم، با صداي پف حركت دادن ، وزيدن ، وزاندن .
سوت يا پف كوتاه ، حيوان رشد نكرده ، سگ كوچك .
نا بهنگام وزيدن ، جنبيدن شعله ، سوت زدن .
آدم ابن الوقت، آدمدمدمي.
عضو حزب 'ويگ ' در انگليس قديم.
( whigmaleery) چيز قشنگ و ارزان ، هوس، تلون مزاج، وهم، اسباب.
( whigmaleerie) چيز قشنگ و ارزان ، هوس، تلون مزاج، وهم، اسباب.
در صورتيكه ، هنگاميكه ، حال آنكه ، ماداميكه ، در حين ، تاموقعي كه ، سپري كردن ، گذراندن .
درحاليكه .
پيشتر، سابقا، در سابق، يك زماني، گاهي.
در خلال مدتي كه ، در حاليكه ، درمدتي كه ، ضمن اينكه .
هوس، هوي و هوس، تلون مزاج، وسواس، خيال، وهم، تغيير ناگهاني.
هوس، هواو هوس، خيال، وسواس، شييئ يا چيز هوس انگيز و خيالي.
زوزه كشيدن ، ناله كردن ، شيون و جيغ و داد كردن ، ناليدن ، زار زار گريه كردن ، ناله ، زاري، شيون .
( whimsy) بوالهوس، هوس، تلون مزاج، وسواس.
( whimsicallity) بوالهوس، وسواسي، دهن بين ، غريب، خيالباف.
( whimsical) بوالهوس، وسواسي، دهن بين ، غريب، خيالباف.
پر هوس، هوس انگيز، بوالهوسانه .
( whimsey) بوالهوسي، هوس، تلون مزاج، وسواس.
( whinstone) هرنوع سنگ سخت، چرخ يا جراثقال معدن .
ناليدن ، ناله كردن ، با ناله گفتن ، ناله ، فغان .
شيهه اسب، صدائي شبيه شيهه ، شيهه كشيدن .
سنگ مرمر سياه از نوع بازالت.
تازيانه ، شلاق، حركت تند و سريع و با ضربت، شلاق زدن ، تازيانه زدن .
نختابيده ، زه ، پارچه محكم و داراي نختابيده .
شلاق، هرچيزي شبيه شلاق، ضربه يا تكان شلاقي، شلاق زدن .
تازيانه وار.
همدست شكارچي كه تازي ها رابا شلاق ميراند، اسب عقب مانده ، ناصح، ناظمپارلماني.تازيانه زن ، تعقيب كننده ، شخص موثر و مهم.
آدم بي اهميت، خود فروش.
(ج. ش. ) سگ تازي تيز دو، تانك سبك و تندرو.
شلاق زني، نختابيده مخصوص تازيانه پيچي.
بچه تازيانه خور بجاي شاهزاده در مدرسه ، (مجز) وجه المصالحه امري، كتك خور.
تيري كه محكومين بتازيانه رابدان ميبندند.
(whiffletree) تير مال بند درشكه و غيره .
(ج. ش. ) مرغشبانه پشه خوار مشرق آمريكا.
شبيه شلاق، فنري.
اره دوسر، با اره دو سر بريدن .
در مرز زمين شخم زدن ، داراي مرز كردن ، خياط، اهل بخيه ، مكث كوتاه ، يك دقيقه .
دسته شلاق.
صداي وزوز( در اثر حركت سريع )، حركت كردن ، پرواز كردن ، غژغژ كردن .
چرخانيدن ، چرخش، چرخيدن ، گردش سريع، حركت گردابي.
چرخنده .
فرفره ، گرش، چرخك ، (ج. ش. ) سوسكي كه روي آب چرخميخورد، تصور واهي.
گرداب، چرخش آب.
گردباد، وابسته به گردباد.
(helicopter) (ز. ع. ) هليكوپتر.
(hurry) (اسكاتلند) شتاب كردن ، بعجله حركت كردن .
(.vi.n.vt) صداي حرف 'سين ' ايجاد كردن ، باصداي هيس حركت كردن ، بسرعت گذشته ، صفير، (.n) (whist) هيس، ساكت باش.
حركت سريع و جزئي، كلاله يا دسته مو، گرد گيري، مگس گير، تند زدن ، پراندن ، راندن ، جاروب كردن ، ماهوت پاك كن زدن ، گردگير.
ماهوت پاك كن .
(whiskery)موياطراف گونه و چانه ، شارب، ريش، ماهوت پاك كن ، (د. گ . )جاروب كوچك ، طره ، مودار.
( whisker)موياطراف گونه و چانه ، شارب، ريش، ماهوت پاك كن ، (د. گ . )جاروب كوچك ، طره ، مودار.
( whisky) وسكي، مثل وسكي، وسكي خوردن .
كوكتيل مركب از ويسكي و شكر و آب ليمو.
( whiskey) ويسكي، مثل ويسكي، ويسكي خوردن .
نجوا، بيخ گوشي، نجواكردن ، پچپچ كردن .
نجوا كن ، نجوائي، پچ پچ كننده .
انتشار مرتب شايعات عليه رجال و كانديداها.
نجوائي، غيبت كننده ، آهسته صحبت كننده .
خاموش، ساكت، آرام، گنگ ، بي صدا، ساكت كردن ، هيس كردن ، نوعي بازي ورق.
سوت، صفير، سوت زدن .
(در مورد نامزدهاي انتخاباتي و رجال معروف) در نقاط مختلف از مردم ديدار كوتاهينمودن .
سوت زن ، فلوت زن ، سوت، (ج. ش. ) سار طوقي.
ذره ، خرده ، تكه ، هيچ، ابدا، اندك .
سفيد، سفيدي، سپيده ، سفيد شدن ، سفيد كردن .
ريش سفيد.
كتاب سفيد.
يقه سفيد، كارمند دفتري.
cell =whiteblood.
(ج. ش. ) ماهي خوراكي نقره فام شمال آمريكا.
جانور پيشاني سفيد، جانور سفيد صورت.
پرچم سفيد (علامت صلح يا تسليم).
آلياژي از طلا شبيه به پلاتين ، كه از تركيب نيكل يا ساير فلزات و طلا بدست ميآيد.
پارچه سفيد نخي، حوله سفيد، ملافه .
هيئت حاكمه انگليس.
داراي موي سفيد، سفيدبخت.
درجه حرارت زيادي كه از سرخي گذشته و برنگ سفيد در آيد، نور سفيد التهاب.
داراي احساسات برانگيخته .
كاخ سفيد.
خط سفيدي كه براي تمايز و تشخيص بكار رود، (مثل خطوط سفيد وسط خيابانها).
(گ . ش. ) بلوط سفيد.
گزارش هيئت دولت، نامه سفيد، كتاب سفيد.
(طب) سل ريه ، سل ريوي.
(در استان هاي جنوب آمريكا) اخذ آرائ مقدماتي حزبي.
فروش ملافه و اجناس ذرعي.
استفاده از زن براي فحشائ، تجارت ناموس.
طرفدار تفوق نژادي سفيد پوستان .
تفوق سفيد پوستان بر نژادهاي ديگر.
(تش. ) گويچه سفيدخون ، گلبول سفيد.
آدمبد باطن و خوش ظاهر، چيز گرانبها.
سفيدكردن ، سفيدشدن .
سفيدگر، شيئي يا كسيكه چيزي راسفيد ميكند.
آبكار فلزات، سفيدگر، رويگر، سفيدگري يا رويگري كردن .
لاستيك دوره سفيد اتومبيل.
دوغاب، سفيد كاري كردن ، ماست مالي كردن .
درختان چوب سفيد.
(whity) مايل به سفيد، نسبتا سفيد، سفيد پوست.
بكجا، كجا، جائيكه ، بكدام نقطه ، بكدامدرجه .
بهركجا كه ، بهرمكاني، بهركجا كه شد.
درچه جهتي، بكدامطرف، از طرفي كه ، بطرفي كه .
سفيدي، بياض.
(ج. ش. ) ماهي نرم باله خوراكي اروپائي، پودر گچ.
تا اندازه اي سفيد، نزديك به سفيد، نسبتاسفيد.
عقربك ، (طب) ورمبند آخر انگشت.
(انگليس) روز بعد از عيد نزول روحالقدس بر رسولان عيسي.
عيد نزول روحالقدس بر رسولان عيسي ( پنجاهمين روز بعداز عيد پاك )، عيد گلريزان ، (whitsunday).
(=pentecost) عيد نزول روحالقدس بر رسولان عيسي (پنجاهمين روز بعداز عيد پاك )، عيد گلريزان (whitsun).
سه روز اول ايام عيد گلريزان .
چاقو، ساطور، تراشيدن ، بريدن ، پيوسته كمكردن ، با چاقو تيزكردن و تراشيدن .
چاقو تيز كن ، تراشنده .
(whitey) مايل به سفيد، نسبتا سفيد، سفيد پوست.
صداي غژ، صداي تيز و تند، فش فش، غژغژ كردن ، مثل فرفره چرخيدن .
(bangzzwhi) خمپاره سريع الانفجار، عالي، ممتاز خارق العاده .
(bangzwhi) خمپاره سريع الانفجار، عالي، ممتاز خارق العاده .
داراي صداي غژ، غژغژ كننده .
كي، كه ، چه شخصي، چه اشخاصي، چه كسي.
ايست، ايست دادن ، امر به توقف دادن (حيوانات).
داستان پليسي، فيلمپليسي، رمان پليسي.
هركه ، هر آنكه ، هر آنكس، هركسي كه .
تمام، درست، دست نخورده ، كامل، بي خرده ، همه ، سراسر، تمام، سالم.
كاملا، تمام راه ، همه ، تا دورترين نقطه .
عدد درست، عدد صحيح.عدد درست، عدد صحيح.=integer.
ساخته شده از گندم سائيده .
(wholeheartedly) صميمي، يكدل، از صميم دل.
(wholehearted) صميمي، يكدل، از صميم دل.
عمده فروشي، بطور يكجا، عمده فروشي كردن .
عمده فروش، بنكدار.
(wholesomeness) خوش مزاج، سرحال، سالم و بي خطر.
(wholesome) خوش مزاج، سرحال، سالم و بي خطر.
كاملا، بطور اكمل، تمام و كمال، جمعا، رويهم، تماما.
(حالت مفعولي ضمير who)، چه كسي را، به چه كسي، چه كسي، كسيكه ، آن كسي كه .
(صورت مفعوليwhoever)، هركسيرا كه ، بهر كس كه .
صداي ضربت بلند، با صداي بلند ضربت زدن .
بسرعت تهيه كردن ، قيامكردن ، برانگيختن ، بهمانداختن .
(صورت مفعولي whoso)، بهر كسيكه ، هركس كه .
(صورت مفعولي ضمير whosoever)، هرآنكس.
صداي بلند مثل سرفه ، صداي سياه سرفه ، فرياد، صداي جغد و مانند آن ، فرياد كردن .
(ز. ع. ) فرياد خوشحالي، زمان خوشي، هورا.
(طب ) سياه سرفه ، خروسك .
(hoopla) جنجال و سر و صدا، عياشي و شادي پر سر و صدا.
صداي صفير، صداي تماس جسم سريع با هوا، صداي صفيرايجاد كردن .
بطور قاطع شكست دادن ، تند حركت كردن ، بتندي افتادن يازدن ، شلپ شلپ كردن ، پيش افتادن از، ضربه ، وزش.
گنده ، (د. گ . ) از اندازه بزرگتر، عظيم، ساختگي.
فاحشه ، فاحشه بازي كردن ، فاحشه كردن .
فاحشه بازي، بدكارگي، فحشائ، هرزگي.
فاحشه خانه .
جاكش، آدمهرزه ، فاحشه باز.
آدمهرزه ، فاسق، جاكش، فاحشه باز.
فرزند فاحشه ، حرامزاده .
داراي صفات هرزگي و فاحشه گي، بدكارگي.
فراهم، حلقه ، پيچ، مارپيچي، حلقه يا پيچ خوردن .
(whortle، berry whortle =) (گ . ش. ) قره قاط، زغال اخته .
(whort، berry whortle =) (گ . ش. ) قره قاط، زغال اخته .
فهرست رجال.
مال او، مال چه كسي، مال كي.
مال هر كسي كه ، مال كه ، وابسته به مال كه .
(whosoever) هر كسي كه ، هركس كه ، هر شخصي كه باشد.
(whoso) هر كسي كه ، هر كس كه ، هر شخصي كه باشد.
چرا، براي چه ، بچه جهت.
فتيله ، چيزي كه بجاي فتيله بكار رود، افروزه .
نابكار، شرير، بدكار، تبه كار، گناهكار، بد خو، بدجنس.
نا بكاري، شرارت، تباهي، تبهكاري، بدجنسي.
تركه يا چوب كوتاه ، بيد سبدي، تركه اي.
ساخته شده از تركه ، سبدسازي، حصيرسازي.
دروازه كوچك ، در، دريچه ، حلقه ، (در بازي كريكت) چوگان .
فتيله سازي، فتيله گذاري.
كلبه حصيري مخروطي شكل سرخ پوستان .
طناب يا بند ساخته شده از تركه نرم.
پهن ، عريض، گشاد، فراخ، وسيع، پهناور، زياد، پرت، كاملا باز، عمومي، نامحدود، وسيع.
(در مورد عدسي ) داراي زاويه ديد بيش از معمول، عدسي گسترش.
كاملا بيدار، هوشيار، هشيار، آگاه ، مسبوق، مراقب، سرحال.
داراي چشم باز، داراي چشمگشاد، متعجب، حيرت زده .
پهن باند.پهن باند.
دهان باز، (از حيرت و تعجب).
پهن كردن ، عريض كردن ، گشاد كردن .
(widespreading) شايع، همه جا منتشر، گسترده .
(widespread) شايع، همه جا منتشر، گسترده .
(wigeon) (ج. ش. ) انواع اردك هايآبي، غاز.
چيز، فلان چيز.
نسبتا وسيع.
بيوه ، بيوه زن ، بيوه كردن ، بيوه شدن .
( finch widow) (ج. ش. ) مرغجولا.
( bird widow) (ج. ش. ) مرغجولا.
(د. گ . ) مرد زن مرده .
بيوگي.
پهنا، عرض.پهنا، عرض، پهنه ، وسعت، چيز پهن .پهنا، عرض.
(widthways) از طرف عرض، عرضا، از پهنا.(widthwise) از طرف عرض، عرضا، از پهنا.
گردانيدن ، اداره كردن ، خوب بكار بردن .
ماهر، اداره شدني.
(sausage vienna، wienerwurst، =frankfurter) سوسيس.
( wiener، frankfurter، sausage vienna) سوسيس.
زن ، زوجه ، عيال، خانم.
وظائف زوجيت، دوران زوجيت، زنيت.
بي زن ، عزب، مجرد.
شبيه زن ، داراي خوصيات زوجه .
زنانه ، درخور زنان ، مثل زوجه ، داراي نگاه زنانه .
كلاه گيس، گيس ساختگي، موي مصنوعي، داراي گيس مصنوعي كردن ، سرزنش كردن .
آستر، پارچه آستري.
(widgeon) (ج. ش. ) انواع اردك هايآبي، غاز.
لوليدن ، جنبيدن ، وول خوردن ، تكان دادن ، لوشيدن .
علي ورجه ، جنبنده .
مخلوق، موجود زنده ، بشر، شخص، خرده ، تكه .
كلاه گيس ساز.
ارتباط يا مخابره بوسيله پرچم، جنباندن .
كلبه سرخ پوستان ، خيمه ، مسكن .
(در مكالمات راديوئي ) بسيار خوب، فهميدم.
وحشي، جنگلي، خود رو، شيفته و ديوانه .
كثيف، درهم ريخته ، ژوليده ، پشمالو.
(ج. ش. ) گرازوحشي.
داراي چشمان وحشي و خيره (از غضب يا حيرت).
(گ . ش. ) كتان .
تلاش بيهوده .
زمين باير و لميزرع، صحرا، بيابان .
(گ . ش. ) جو دو سر، جو پيغمبري اصل.
(گ . ش. ) بنفشه سه رنگ ، بنفشه فرنگي.
(گ . ش. ) انواع هويج وحشي.
(گ . ش. ) برنج وحشي.
(گ . ش. ) اليم (elymus).
(ج. ش. ) گربه وحشي، غير مجاز، قاچاقي.
سر گردان و آواره بودن ، متحير كردن .
آشفتگي، حيرت.
بيابان ، صحرا، سرزمين نامسكون و رام نشده .
ماده قابل اشتعال، آتش سريع و پر زور.
(ج. ش. ) اردك وحشي، غاز وحشي.
شكارچي غاز وحشي.
(گ . ش. ) گياه يا ميوه خودرو، وحشي.
حيوانات وحشي، پرنده ، غير اهلي.
حيوان وحشي، گياه وحشي، گياه خودرو.
جنگل طبيعي، جنگل خودرو.
حيله ، فريب، خدعه ، تزوير، مكر، تلبيس، بطمع انداختن ، فريفتن ، اغوا كردن .
(willful) خودسر، مشتاق، مايل.
خواست، اراده ، ميل، خواهش، آرزو، نيت، قصد، وصيت، وصيت نامه ، خواستن ، اراده كردن ، وصيت كردن ، ميل كردن ، فعلكمكي'خواهم'.
غير داوطلبانه ، بي آرزو.
قابل اراده ، خواستني، قابل اعمال، قابل ارث.
(مع. ) سنگ معدني رنگارنگ متبلور.
(ج. ش. ) مرغساحلي درشت اندام شبيه لك لك يا ماهيخوار.
(wilful) خودسر، مشتاق، مايل.
جرعه عميق، يك جرعه كامل (از آبجو و غيره ).
حمله عصبي، عصبانيت.
مايل، راضي، حاضر، خواهان ، راغب.
تند باد ناگهاني، جريان هواي سرد كه در سرزمين هاي مرتفع ميوزد.
(گ . ش. ) بيد، درخت بيد، دستگاه پنبه پاك كني، پاك كردن ( پنبه يا پشم).
(گ . ش. ) علف خر.
(گ . ش. ) بلوط برگ خنجري مشرق آمريكا.
بشقاب داراي نقاشي بيد و غيره براي تزئين اطاق.
بيد مانند، بيد زار، پر بيد، نرم و باريك شبيه بيد، بلند.
عزم راسخ، تصميم جدي، نيروي اراده .
سبد تركه اي، ماشين حلاجي پشم و پنبه حلاجي يا پاك كردن ( پنبه يا پشم).
خواهي نخواهي، بهر حال، در هر حال، باليت و لعل.
پلاسيده و پژمرده شدن ، خمشدن .
نام شهري در جنوب ' ويلت شاير' انگلستان .
(ج. ش. ) نژاد گوسفند سفيد رنگ انگليسي.
پر حيله ، پر مكر، مكار، پر تزوير.
مته كردن ، هر نوعاسباب يا وسيله اي كه با آن سوراخميكنند، گرد بر، ديلم، مته فرنگي، پيچاندن ( مثل طناب ).
روسري زنان قرون وسطي، چرخ، پيچ، خم، چين و شكن ، با چارقد پوشاندن ، حجاب زدن ، موج دار كردن .
بردن ، پيروز شدن ، فاتحشدن ، غلبه يافتن بر، بدست آوردن ، تحصيل كردن ، فتح، پيروزي، برد.
برمشكلات فائق آمدن .
خود را عقب كشيدن ، رميدن ، (از شدتدرد) خود رالرزاندن و تكان دادن ، لگد پراني.
(در بافندگي)استوانه تاركشي نخ، (مك . ) دستگيره چرخ جراثقال، (م. م. ) پيچ هر نوعماشين يا دستگاهي كه براي كشيدن بكار رود، هندل، باچرخيا دستگيره كشدن ، دوار، گردان .
پيچيدن ، كوك كردن ، باد.پيچيدن ، كوك كردن ، باد.[wind] باد، نفخ، بادخورده كردن ، درمعرض بادگذاردن ، ازنفسانداختن ، نفس، خسته كردن ياشدن ، ازنفسافتادن ، [waind] پيچاندن ، پيچيدن ، پيچ دان ، كوك كردن (ساعت و غيره )، انحنائ، انحنايافتن ، حلقه زدن ، چرخ
(در مورد اسب ) دچار پربادي ( آمفيزم) ريوي شده ، خسته .
شكاف قله كوه .
(مو. ) آلاتموسيقي بادي (مثل شيپور).
(گ . ش. ) گرده افشاني شده بوسيله باد.
نمودار وضع هوا و ميزان وزش بادها و جهتآنها، (گ . ش. ) شقايق اگرمون .
(جنگلباني)تكان سخت درختان جنگل در اثر طوفان .
مسابقه آزمايشي دو سرعت.
معبر تونل مانندي كه هوا با فشارهاي مختلف از آن عبور ميكند(براي آزمايش مقاومتقطعات مختلف هواپيما و موشك در مقابل باد).
پايان يافتن ، منتج به نتيجه شدن ، پايان دادن .
پنجره كوچك تهويه اتومبيل.
(نظ. ) درجه تنظيم تير براي پيشگيري اثر باد، مزاحمت هوا، بادخور.
كيسه باد، سخنران پرگو، نطاق روده دراز.
دستخوش باد، در حركت بوسيله باد، بادزده .
(د. ن . ) باد مخالف، متوقف در اثر باد، گرفتار باد.
باد شكن ، درختستان يا بوته هائي كه براي جلوگيري از وزش باد كاشته ميشوند.
باد شكن .
بادزدگي.
پيچنده ، پيچ، كوك كننده ، كليد كوك ، نخ پيچ.
ميوه باد انداخته ، ثروت باد اورده .
جريان باد.
(گ . ش. ) لاله نعمان ، شقايق نعماني(anemone).
پر حرف بودن ، اطناب، باد، خود بيني، غرور، داراي باد.
سيم پيچ، پيچ در پيچ، پيچش.سيم پيچ، پيچ در پيچ، پيچش.پيچاپيچ، پيچاندن ، چيزي كه پيچ ميخورد، مارپيچي، رود پيچ.
كفن .
(د. ن . ) يكي از كاركنان كشتي، كشتي بادباني.
چرخچاه ، ماشين هائي كه براي كشيدن يا بالا آوردن آب بكار ميرود، با چرخ كشيدن .
(اسكاتلند ) ساقه خشك علف، آدم لاغر و نحيف، موجود نحيف.
آسياب بادي، هر چيزي شبيه آسياب بادي، (آسياب وار) چرخيدن .
پنجره ، روزنه ، ويترين ، دريچه ، پنجره دار كردن .
قاب پنجره .
پشت ويترين گذاشتن ، بنمايش گذاشتن .
صندلي يا نشيمنگاه لب پنجره .
پرده ، كركره .
به كالاهاي درون ويترين مغازه نگاه كردن ( بدون خريد).
كسي كه فقط از پشت ويترين كالاهاي عرضه شده را تماشا ميكند.
شيشه پنجره ، جامپنجره .
قسمتافقي لبه پنجره ، طاقچه پنجره .
ناي، قصبته الريه ، (م. م. ) لوله هوا.
مقاوم در مقابل باد، ضد باد.
دسته اي علف كه براي خشك كردن جمع شده است، (علوفه را) دسته دسته كردن .
(انگليس ) پنجره اتومبيل، شيشه جلو اتومبيل.
(آمريكا) شيشه جلو اتومبيل.
صندلي داراي پشتي منحني.
گره بزرگ كراوات.
كراوات گره بزرگ و بقچه اي.
توفان ، گردباد، باد سريع.
بر باد رفته ، بوسيله باد جارو شده ، بادزده .
عمل بستن ، پايان .
طرف باد، روبباد، بادخور، بادگير، بادخيز.
مسير باد، معبر باد.
باد خيز، پر باد، باد خور، طوفاني، چرند، درازگو.
شراب، باده ، مي، شراب نوشيدن .
انبار شراب، شراب دخمه .
هرنوعوسيله يا مخزن سرد كننده شراب.
(گ . ش. ) هرنوعنخلي كه از ميوه آن براي شراب كشي استفاده ميشود.
كسيكه شراب را بوسيله چشيدن آزمايش ميكند، جام شراب مخصوص نمونه گيري.
جامشراب، ليوان شراب، پيمانه شراب.
كشتگر انگور، كسيكه انگورميكارد، تاكستان دار، شراب ساز.
خمره شراب سازي، ماشيني كه آب انگور راميگيرد، چرخشت.
كارخانه شراب سازي، موسسه شراب كشي.
مغازه شراب فروشي، باده فروشي.
مشك شراب.
(winy) شرابي، شراب مانند، دارايخصوصيات شراب، داراي مزه شراب.
بال، پره ، قسمتي از يك بخش يا ناحيه ، (نظ. ) گروه هوائي، هر چيزي كه هوا را برهم ميزند(مثل بال)، بال مانند، زائده حبابي، جناح، پره ، زائده پره دار، طرف، شاخه ، شعبه ، دسته حزبي، پرواز، پرش، بالدار كردن ، پرداركردن ، پيمودن .
مبل داراي پشتي و دسته هاي چوبي و سفت.
پر پوششي روي پرهاي مخصوص پرواز پرنده .
داراي پاي پردار، تند، سريع.
وزن غير خالص هواپيما تقسيم بر سطح زير آن .
(مك . ) پيچ و مهره داراي جا انگشتي.
شكار يا نشانه روي مرغان شكاري در حال پرواز.
نوك كفش داراي قوس منحني.
مهماني پر سر و صدا.
بال كوچك ، بالچه ، زائده بال مانند.
مانند بال، جناح وار، جناحمانند.
خلباني كه خارج از فرمان دسته هوائي حركت ميكند، خلبان جناحي.
( در هوانوردي ) مانور با نيمچرخش يا نيمدايره .
(آمر. ) نشان داراي دو بال كه بهوانورد يا توپچي و دريا نورد يا ديدبان كار آزموده داده ميشود.
طول بال هاي هواپيما.
فاصله بين دو بال هواپيما و پرنده .
چشمك زدن ، با چشماشاره كردن ، برق زدن ، باز و بسته شدن ، چشمك ، اغماض كردن .
چشمبند اسب، (ز. ع- در جمع) چشم، مژه ، عينك ، چشمك زن .
چشمك زدن ، جابجا كردن ، حلزون خوراكي.
شايسته پيروزي، قابل فتح.
برنده بازي، برنده ، فاتح.
برنده ، دلكش، فريبنده ، برد، فتح و ظفر.
(اسكاتلند) پنجره ، روزنه .
بوجاري كردن ، باد افشان كردن ، باد دادن ، افشاندن ، پاك كردن ، غربال كردن ، بجنبشدر آوردن .
كسيكه باد افشاني ميكند، ماشين بوجاري.
باده پرست، معتاد به شراب.
با مسرت و خوشي، مناسب، خوش آيند، پيروز.
زمستان ، شتا، قشلاق كردن ، زمستانرا بر گذار كردن ، زمستاني.
(گ . ش. ) كدوي زمستاني، كدوي گردن كج زمستاني.
در سرمايزمستان از بين رفتن ، زمستان كش.
خربوزه انباري، خربوزه شيرين انباري.
پادگان زمستاني، اقامتگاه زمستاني، قشلاق.
(گ . ش. ) كدوي حلوائي، كدوي اسلامبولي، كدوي زرد.
(گ . ش. ) راجزمستاني (aquifoliaceae).
رودي كه در زمستان جاري ميشود ( ودر تابستان خشك است).
بسر برنده زمستان ، زمستان ، جانوري كه زمستان را بسر ميبرد.
زمستاني، مناسب براي زمستان .
زمستاني شدن ، بصورت زمستاني در آمدن .
آماده براي زمستان شدن ، خود را براي مقابله با سرماي زمستان آماده كردن .
فصل زمستان .
(wintry) زمستاني، سرد، بيمزه ، مناسب زمستان .
(اسكاتلند) تقلا كردن ، كشمكش كردن .
(wintery) زمستاني، سرد، بيمزه ، مناسب زمستان .
(winey) شرابي، شراب مانند، داراي خصوصيات شراب، داراي مزه شراب.
پاك كردن ، خشك كردن ، بوسيله مالش پاك كردن ، از ميان بردن ، زدودن .
پاك كردن ، خشكانيدن .
پاك كن ، جاروب كن ، برف پاك كن .
قابل سيمكشي، قابل مفتول شدن ، قابل مخابره .
سيم، تلگراف، سيمكشي كردن .سيم، تلگراف، سيمكشي كردن .سيم، مفتول، سيم تلگراف، سيمكشي كردن ، مخابره كردن .
مقياس اندازه گيري ضخامت سيم يا ورق فلز.
تور ظريف سيم مانند.
(glass wired) شيشه داراي شبكه سيمي در متن آن .
بافت توري سيمي.
چاپگر سيمي.چاپگر سيمي.
(آمر. ) سيمكش، شخص آب زيركاه و مرموز.
طناب سيمي.
خبر گزاري.
سيم كشي شده .سيم كشي شده .
(glass wire) شيشه داراي شبكه سيمي در متن آن .
از درون سيم كشي شده .از درون سيم كشي شده .
ياي سيم كشي شده ، ياي اتصالي.ياي سيم كشي شده ، ياي اتصالي.
حديده كردن ، مفتول كردن ، بشكل سيم در آوردن ، زياد باريك شدن ، زياد طول دادن .
مثل سيم، طويل و ظريف، برتر.
(ج. ش. ) سگ داراي پشم زبر.
(ج. ش. ) سگ تري ير داراي پشمزبر.
بي سيم، تلگراف بي سيم، با بي سيم تلگراف مخابره كردن ، (انگليس) راديو.بي سيم.بي سيم.
سيمكش.
عكسي كه بوسيله بي سيم فرستاده ميشود، بوسيله بي سيم عكس فرستادن .
سيمكش.
دستگاه ضبط صوت.
ضبط و كنترل سري مكالمات، (با دستگاه ضبط صوت)استراق سمع كردن .
جاسوس يا ماشيني كه مكالمات را بطور سري ضبط ميكند.
سيمتلگراف و تلفن ، سيمهادي.
كارهاي سيمي ( مثل تور سبد و غيره )، سيمسازي( در جمع) بند بازي و آكروبات، كارخانه سيم سازي.
سيم بندي، سيمبندي كردن .سيم بندي، سيمبندي كردن .
سيمكشي، موسسه سيمسازي.سيم كشي.سيم كشي.
نمودار سيمكشي.نمودار سيمكشي.
سيمي، سفت، كج شو، قابل انحنائ، پرطاقت.
پنداشتن ، گمان كردن ، تصور كردن ، فرض كردن .
فرزانگي، خرد، حكمت، عقل، دانائي، دانش، معرفت.
دندان عقل.
خردمند، دانا، عاقل، عاقلانه ، معقول، فرزانه .كلمه پسونديست بمعني 'راه و روش و طريقه و جنبه ' و 'عاقل'.
كسيكه ادعاي عقل ميكند ولي نادان است.
مردرند، آدمي كه خود را دانا پندارد، نادان دانانما.
حرف كنايه دار يا شوخي آميز، حرف كنايه دار زدن .
لطيفه گو، كسيكه حرف كنايه دار يا شوخيآميز ميزند.
(weisenheimer) كسيكه معلومات سطحي در همه چيز دارد.
(ج. ش. ) گاو ميش كوهان دار اروپائي.
خواستن ، ميل داشتن ، آرزو داشتن ، آرزو كردن ، آرزو، خواهش، خواسته ، مراد، حاجت، كام، خواست، دلخواه .
سخن بيمعني، مشروب آبكي، آب زيپو، حرف بي ربط و پوچ.
(ايرلند) براي بيان تعجب فراوان بكار ميرود.
استخوان جناق.
خواستار، آرزو كننده .
خواهان ، آرزومند، طالب، خواستار، مشتاق، (م. م. ) ملتمس.
افكار واهي و پوچ، خواسته انديشي.
آرزو، خواسته ، چيزي كه آرزو ميشود، آرزوي اجابت دعا.
آبكي، رقيق، كممايه ، سست، زيپو، بي مزه .
دسته ، مشت، بقچه كوچك (از كاه و علوفه )، حلقه ، بسته ، بقچه بندي، جاروب كوچك ، گردگير، تميز كردن ، جاروب كردن ، (كاغذ وغيره را) بصورت حلقه در آوردن .
شبيه ماهوت پاك كن يا جاروب وقشو، قلنبه .
آگاه كردن ، شناساندن ، دانستن ، گذشته فعل wit.
(گ . ش. ) باقلائيان و لوبيائيان .
(م. م. ) مشتاق، متوجه ، آرزومند، دقيق، منتظر، در انتظار.
هوش، قوه تعقل، لطافت طبع، مزاح، بذله گوئي، دانستن ، آموختن .
عاقل، خردمند، (انگلوساكسون ) اعيان و اسقفان و پيراني كه در شوراي سلطنتي شركتميكردند.
زن جادوگر، ساحره ، پيره زن ، فريبنده ، افسون كردن ، سحر كردن ، مجذوب كردن .
(در ميان قبايل آفريقائي) جادو گر و طبيب، ساحر.
(گ . ش. ) نارون كوهي، گورجين آغاجي، همامليس انجيلي، عنبر سائل، موچسب، پيچك ديواري.
محاكمه و تعقيب جادوگران ، تعقيب توهمات.
(ج. ش. ) پروانه بيد شبانه ، شب پره (Erebus).
جادو گري، افسونگري، نيرنگ .
جادوگري، جادو، سحر، فريبندگي.
(گ . ش. ) بيد گياه ، مرغ(margh).
افسون كننده ، افسونگري، مسحور كننده .
وابسته به جادوگري، ساحري، جادو شده ، سحر شده .
تنبيه ، مجازات، گوشمالي، جرم، تقصير، توهين ، سرزنش كردن .
با، بوسيله ، مخالف، بعوض، در ازائ، برخلاف، بطرف، درجهت.
با اين ، با آن ، ضمنا، بعلاوه .
پس گرفتن ، كنار كشيدن ، دريغ داشتن .پس گرفتن ، كنار كشيدن ، دريغ داشتن .(withdrawal) پس گرفتن ، باز گرفتن ، صرفنظر كردن ، بازگيري.
(withdraw) پس گرفتن ، باز گرفتن ، صرفنظر كردن ، بازگيري.پس گيري، كناره گيري، دريغ، عقب نشيني.پس گيري، كناره گيري، دريغ، عقب نشيني.
(گ . ش. ) بداغ آمريكائي.
پژوليدن ، پژمرده كردن يا شدن ، پلاسيده شدن .
پژوليده ، پلاسيده ، پژمرده ، خشكيده ، چروك خورده (از خشكي).
خراب كننده ، مخرب، افسرده ، پژمرده .
(نظ. ) جلوه گاه (در اسب )، قسمت واقع بين استخوانهاي كتف (در گردن حيوانات).
دريغ داشتن ، مضايقه داشتن ، خودداري كردن ، منع كردن ، نگاهداشتن .
دريغ كننده .
مالياتي كه هر ماه بابت ماليات ساليانه از حقوق كسي كسر ميشود.
در داخل، توي، در توي، در حدود، مطابق، باندازه ، در ظرف، در مدت، در حصار.
در داخل، در منزل، اشخاص داخل منزل، افراد داخل.
برون ، بيرون ، بيرون از، از بيرون ، بطرف خارج، آنطرف، فاقد، بدون .
بيرون از جاي سرپوشيده .
تاب آوردن ، مقاومت كردن با، ايستادگي كردن در برابر، تحمل كردن ، مخالفت كردن ، استقامت ورزيدن .
(گ . ش. ) تركه بيد، بيد، درخت بيد.
بيهوش، نفهم، بي شعور، بي معني، نادان ، كودن ، دير فهم، بي خبر.
آدم بي شعور و كمعقل، كودن ، فضل فروش.
(گ . ش. ) انواعكاسني مخصوص سالاد.
گواهي، شهادت، گواه ، شاهد، مدرك ، شهادت دادن ، ديدن ، گواه بودن بر.
(دادگاه )، جايگاه شهود، گواه جاي.
(دادگاه ) محلي كه شاهد در آنجا ايستاده و شهادت ميدهد.
بذله گوئي، لطيفه ، شوخي، لطيفه گوئي، مسخره .
(بيشتر در جمع) معلومات، دانش، ذكاوت، هوش، قضاوت، اطلاعات، تعمد، قصدي.
مردي كه ميداند زن او خراب و فاحشه است.
بذله گو، لطيفه گو، شوخ، لطيفه دار، كنايه دار.
زن گرفتن ، زن دادن ، ازدواج كردن .
(صورت جمع كلمه wife)، همسران .
جادو گر، جادو، طلسمگر، نابغه .
جادوگري، جادوئي، سحر، افسونگري.
خشكيده ، چروك ، لاغر، پژمرده يا پلاسيده .
(گ . ش. ) ايساتيس رنگرزان ، نيل بري، نيل.
(در چرخ ) لنگ بودن ، جنبيدن ، تلوتلو خوردن ، وول خوردن ، مرددبودن ، مثل لرزانك تكان خوردن ، لنگي چرخ، لق بودن .
لرزنده ، لنگ ، تلوتلو خور.
لرزان ، جنبنده ، لق.
(=odin) (افسانه توتني) 'ادين ' خداي روز چهارشنبه .
واي بر، آه ، علامت اندوه و غم، غصه ، پريشاني.
افسرده ، گرفتار غم، غرق دراندوه ، درهم و برهم.
افسردگي، غم واندوه .
اسفناك ، اندوهناك ، غمگين ، محنت زده ، بدبخت.
(زمان ماضي فعل wake)، بيدار شد.
(ج. ش. ) گرگ ، حريصانه خوردن ، بوحشت انداختن .
سگ گله ، سگ گرگ .
(ج. ش. ) سگ تازي، تازي درشت اندام.
گله گرگ .
(گ . ش. )اقطي ميوه خوشه اي.
گرگ صفت.
بچه گرگ .
(=tungstic) ساخته شده از تنگستن .
(گ . ش. ) اقونطيون ، تاجالملوك ، قاتل الذئب.
(مع. ) سنگ معدني 'وولستونايت'.
(ج. ش. ) انواع پستانداران گوشتخوار دله ، اهل ميشيگان .
زن ، زنانگي، كلفت، رفيقه (نامشروع)، زن صفت، ماده ، مونث، جنس زن .
حق راي نسوان .
زني، زنيت، حس زنانگي، عالم نسوان .
زن صفت، زنانه ، مربوط به زن يا زنان .
زن صفت كردن ، بازنان آميختن .
مشتاق زن ، مرد زن پرست.
جنس زن ، گروه زنان ، نژاد زن ، زنان .
زن مانند، زن صفت، مثل زن ، زنانه ، شبيه زن .
زنانگي، صفات زنانه .
زنانه ، در خور زنان ، مثل زن .
حقوق نسوان ، حقوق اجتماعي و سياسي نسوان .
آبسته ، زهدان ، بچه دان ، رحم، شكم، بطن ، پروردن .
(ج. ش. ) جانور كيسه داري شبيه خرس.
زنان ، جماعت زنان ، (د. گ . ) جنس زن .
(i. v and .vt) سكني كردن ، معتاد شدن ، مقيم شدن . (win of. p، زمان ماضي فعل win) برد، پيروز شد.
شگفت، تعجب، حيرت، اعجوبه ، درشگفت شدن ، حيرتانگيز، غريب.
كسيكه معجزه ميكند، آدم خارق العاده و صاحب كرامت.
حيرت زده ، تعجب كننده .
شگرف، شگفتآور، شگفت انگيز، شگفت، عجيب.
كشور زيباي خيالي، سرزمين عجائب، سرزمين پرنعمت.
شگفت، حيرت، چيز شگفت انگيز، تعجب.
معجزه ، استادي، كار عجيب، مهارت.
شگرف، حيرت آور، حيرت زا، عجيب وشگفت انگيز.
بي ثبات، ضعيف، نحيف، لرزان ، سست، افتادني.
not will =.
آموخته ، معتاد به ، خو گرفته ، عادت، رسم، خو گرفتن يا خو دادن .
عادي، معهود، معمولي، معتاد.
اظهار عشق كردن با، عشقبازي كردن با، خواستگاري كردن ، جلب لطف كردن .
چوب، هيزم، بيشه ، جنگل، چوبي، درختكاري كردن ، الوار انباشتن .
(ش. ) الكل متانول، الكل چوب، متانول.
(گ . ش. ) شقايق جنگلي آمريكائي.
قاب چوبي سقف و كف اتاق، قطعه چوب.
سوراخ كننده چوب، لانه كننده درمغز چوب.
منبت كار، چوب تراش.
منبت كاري.
گراور سازي روي چوب، باسمه كاري با چوب.
حوري جنگل ( كه dryad نيز ناميده ميشود).
خمير چوپ (براي كاغذ سازي).
(ج. ش. ) موش جنگلي (از جنس neotoma).
(ray =xylem) شعاع آوندي چوبي، انشعاب آوندي چوب.
(گ . ش. ) ترشك درختي (Oxalis).
(ش. ) الكل چوب.
قند چوب، گزيلوز.
قير چوب.
خراطي.
جا هيزمي، سطل مخصوص هيزم يا چوب.
(woodbine) سيگار برگ ارزان ، (گ . ش. ) ياسمن زرد.
(woodbind) سيگار برگ ارزان ، (گ . ش. ) ياسمن زرد.
هيزم شكن .
(ج. ش. ) موش خرماي كوهي آمريكا.
(ج. ش. ) خروس جنگلي آسيائي و اروپائي.
صنايع چوبي، نجاري.
باسمه چوبي، حكاكي روي چوب، گراورسازي.
هيزم شكن ، باسمه كار چوب، منبت كار.
(م. م. ) پوشيده شده از درخت، خيلي انبوه .
چوبي، از چوب ساخته شده ، خشن ، شق، راست، سيخ.
كله خشك ، كله شق، كله خر.
خاصيت چوبي، بافت چوبي، وفوردرخت.
جنگل، زمين جنگلي، درختستان .
منطقه ممنوعه در جنگل براي رشد درختان .
هيزم شكن ، جنگلبان ، شكارچي، جنگل نشين .
نغعه پرندگان جنگلي، صداي حيوانات جنگل.
(ج. ش. ) داركوب.
توده چوب، دسته هيزم.
(cut wood) كليشه يا قالب چوبي مخصوص قلمكار و غيره .
(درماهيگيري ) حشره مصنوعي داراي بالهاي سياه و سفيد.
انبار هيزم، انبار الوار و چوب، هيزم دان ، (باآلت موسيقي ) تمرين كردن .
چوب بر، جنگلبان .
(د. گ . ) مربوط به جنگل، شبيه چنگل، ساكن جنگل، جنگلي.
خراط.
(گ . ش. ) طاوسي پا كوتاه آسيائي و اروپائي، ژنيستا.
قسمت چوبي خانه ، چوب آلات نجاري.
جنگل دار، پر درخت، چوبي، پوشيده از چوب.
حياط يا انبار الوار و هيزم.
عشقبياز، لاس زن ، نامزدباز، خواستگار.
پود، دست بافت، پارچه كتاني، داراي پود كردن .
داراي صداي كوتاه و گرفته .
(wooled) پشم، جامه پشمي، نخ پشم، كرك ، مو.
چربي پشم، لانولين (lanolin).
خيالبافي كردن ، حواس پرت بودن .
چربي پشم.
تاجرپشم، كسيكه تجارت پشم خام ميكند.
(wool) پشم، جامه پشمي، نخ پشم، كرك ، مو.
پشمي، پارچه هاي پشمي، پشمينه ، كاموا.
جانوري كه بخاطر پشمش پرورش مييابد.
(woolskin) پوست پوشيده از پشم.
خيالباف.
(woolly، wooly) لباس پشمي، عرق گير كركي، ژاكت پشمي.
پشمالوئي، پشم نمائي، پرپشمي.
(.n) لباس پشمي، عرق گير كركي، ژاكت پشمي، (.adj) پشم دار، پرپشم، پشمالو، پشم نما، خشن ، فرفري (wooly، woolie).
داراي سر پشمالو، مغشوش، گيج و حواس پرت.
كيسه پشم، كرسي يا صندلي دادگاه .
(woolfell) پوست پوشيده از پشم.
لباس پشمي، عرق گير كركي، ژاكت پشمي.(woolie، wooly) لباس پشمي، عرق گير كركي، ژاكت پشمي.
بيمار، كسل، گيج و منگ .
كلمه ، واژه .كلمه ، واژه .كلمه ، لغت، لفظ، گفتار، واژه ، سخن ، حرف، عبارت، پيغام، خبر، قول، عهد، فرمان ، لغات رابكار بردن ، بالغات بيان كردن .
نشاني پذير تا كلمه .نشاني پذير تا كلمه .
كلمه به كلمه .كلمه به كلمه .
گنجايش كلمه .گنجايش كلمه .
شكاف بين كلمه اي.شكاف بين كلمه اي.
لغت نامه .
دازاي كلمه ، طول كلمه .دازاي كلمه ، طول كلمه .
خط كلمه گزيني.خط كلمه گزيني.
كلمات مصطلح، صداي كلمه ، شفاهي.
ترتيب واژه ها، ترتيب وقوع كلمه در عبارت يا جمله .
با سازمان كلمه اي.با سازمان كلمه اي.
كلمه گرا.كلمه گرا.
كلمه پردازي، پردازش كلمات.كلمه پردازي، پردازش كلمات.
acrostic، جدول كلمات متقاطع.
عبارت، جمله بندي، كلمات، واژه بندي.
كتاب لغت، واژه نامه .
عبارت سازي، جمله بندي، كلمه بندي، بيان .
غيرقابل بيان با لغات، خاموش، بي حرف.
دنيا پرست، دنيا دار.
كلمه پرداز.
بازي با لغات، معماي لفظي.
داراي اطناب، پرلغت، لغت دار.
(زمان ماضي فعل wear)، پوشيد، بتن كرد.
كار، كار كردن ، عملي شدن .كار، شغل، وظيفه ، زيست، عمل، عملكرد، نوشتجات، آثار ادبي يا هنري، (درجمع) كارخانه ، استحكامات، كار كردن ، موثر واقع شدن ، عملي شدن ، عمل كردن .كار، كار كردن ، عملي شدن .
نيمكت كار، سكوي كار.
اردوي كار، محل كار زندانيان .
(day working) روز كار، ساعت كار روزانه .
اردوي كار اجباري زندانيان .
گردش كار، روند كار.گردش كار، روند كار.
نيروي كار، تعداد كارگر.
با فعاليت و كوشش راه باز كردن ، مشكلات را از ميان برداشتن .
كاربار، ظرفيت كار، مقدار كاري كه يك كارگر در زمان معين انجام ميدهد.
كار هنري، اثرهنري.
از كار كاردرآوردن ، در اثر زحمت وكار ايجاد كردن ، حل كردن ، تعبيه كردن ، تدبير كردن ، تمرين .
وقفه در كار، تعطيل در كار.
امر عملي.
كاركن ، عملي، قابل اعمال، كار كردني.
روزانه ، هر روز، معمولي، عادي.
كيف مخصوص وسائل كار، جعبه خياطي.
ميز كار مكانيكي و نجاري و غيره .
نظامنامه ، كتاب دستور عمليات، كارنامه .
جعبه ابزار.
روز كار، ايام كار اداري، ساعات كار اداري.
تهييج شده ، ترغيب شده ، از كار در آمده .
عمله ، كارگر، ايجاد كننده ، از كار در آمده .
(workfolks) جماعت كارگر.
(workfolk) جماعت كارگر.
يابو، اسب باركش، آدم زحمتكش.
كارگاه ، كارخانه ، محل كار، اردوي كار، نوانخانه .
كاركن ، طرزكار، داير.كار كننده ، مشغول كار، كارگر، طرزكار.كاركن ، طرزكار، داير.
ناحيه كار.ناحيه كار.
سرمايه حاصله در اثر كار و فعاليت، سرمايه كار.
مبلغ اضافي سرمايه جاري پس از كسر بدهي.
طبقه كارگر، مربوط به طبقه كارگر و زحمتكش.
(day work) روز كار، ساعت كار روزانه .
طرح ونقشه كار.
ورقه ئ استخدام كارگر، تعرفه ئ كار.
فضاي كار.فضاي كار.
انباره كار.انباره كار.
كارگر، مزدبگير، زحمتكش، از طبقه كارگر.
ناتمام، بدون عمل، بيكار، بي حرفه .
كارگر، مزدبگير، استادكار.
(=workmanly) شايسته كارگر خوب، استادانه ، ماهرانه ، ماهر.
(workmanlike) شايسته كارگر خوب، ايستادانه ، ماهرانه ، ماهر.
مهارت، استادي، طرز كار، كار، ساخت.
بيمه ئ كار، بيمه ئ ايام كار.
كارگر، طبقه كارگر.
( workshop) اتاق كار، كارگاه .
ورق چرك نويس.ورق چرك نويس.
كارگاه .( workroom) اتاق كار، كارگاه .كارگاه .
ميز كار، جدول كار.
ايام كار درهفته ، ساعات كار هفته .
زن كارگر، كارگر زن .
جهان ، دنيا، گيتي، عالم، روزگار.
قهرمان ، شخص برتر از اقران ، بي نظير.
طرفداري از حكومت جهاني، ائتلاف دول.
طرفدار حكومت جهاني.
جهان نيرو، ابرنيرو، قدرت دنيوي، قدرت جهاني، كشور بسيار قوي.
زمين لرزه ، تكان دهنده ، بسيار مهم.
جنگ جهاني.
دنيا پرستي، ماديت، دنيا دوستي، تمايل به ماده پرستي و جسمانيت.
آدم دنيا پرست، مادي.
اين جهاني، دنيوي، جسماني، مادي، خاكي.
جهان ديده ، عاقل درامور مادي، محيل و زرنگ .
جهاني، در سرتاسر جهان .
كرم، سوسمار، مار، خزنده ، خزيدن ، لوليدن ، مارپيچ كردن .
كرم خورده ، سوراخ شده ، فاسد شده (بوسيله كرم)، كهنه ، سالخورده ، پير، كهنسال، بي ارزش.
دنده مارپيچي.
(=pinkroot) داروي ضد كرم.
(گ . ش. ) تخم درمنه ، داروي ضد كرم.
خارا گوش، افسنطين ، برنجاسف كوهي.
(ج. ش. ) كرم دار، كرم مانند، كرم خورده .
اسم مفعول فعل wear (بكلمه مزبور رجوع شود).
خسته و كوفته ، زهوار در رفته ، كهنه .
كسي يا چيزي كه غم ميخورد، انديشناك .
پريشاني، اضطراب، ناراحتي، غم زدگي، اشكال.
مزاحم، غمزده ، مسبب ناراحتي، آزار دهنده .
انديشناكي، انديشناك كردن يابودن ، نگران كردن ، اذيت كردن ، بستوه آوردن ، انديشه ، نگراني، اضطراب، دلواپسي.
آدم غصه خور و ناراحت.
(وجه تفضيلي bad)، بدتر، وخيم تر، بدتري.
بدتر كردن ، بدتر جلوه دادن .
پرستش، ستايش، عبادت، پرستش كردن .
محترم، شايسته احترام، قابل پرستش.
بي احترام، غير محترم، ناشايسته .
(.n and .adj) (صفت عالي bad)، بدترين ، بدتر از همه . (.vt and .vi) امتياز آوردن ( در مسابقه )، شكست دادن ، وخيم شدن .
پشم ريشته ، پشم تابيده ، پشم اعلي، پارچه پشمي.
گياه خيسانده كه هنوز تخمير نشده ، مخمر آبجو.
ازرش، قيمت، بها، سزاوار، ثروت، با ارزش.
پر اهميت، باارزش، شايسته ، مستحق، سزاوار، گرانبها، قيمتي.
بطور شايسته و در خور.
ارزش، جلال، شايستگي.
بي بها، ناچيز و بي قيمت، بي ارزش، بي اهميت.
ارزنده ، قابل صرف وقت، ارزش دار.
شايسته ، لايق، شايان ، سزاوار، مستحق، فراخور.
تمايل، خواسته ، ايكاش، ميخواستم، ميخواستند.
كسيكه دلش ميخواهد بمقامي برسد، خواستار.
(not would =) نبايستي، نميخواست، نميخواستند، نميخواستيم.
پيچانده ، پيچ خورده ، كوك شده ، رزوه شده . (.vi and .vt، .n) زخم، جراحت، جريحه ، مجروح كردن ، زخم زدن .
غيرمجروح، زخمي نشده ، بي جراحت.
weavw of. p.
زمان سوم فعل weavw.
(آمر. ، اسكاتلند) فرياد حاكي از خوشحالي و تعجب و حيرت، چيز جالب، موفق شدن .
مذهبي و خرده گير، ايرادي.
كشتي شكستگي، خرابي، بدبختي، آشغال سبزي، خراب كردن ، ويران شدن .
ويرانگر، مخرب، خراب كننده ، مسبب خرابي.
خيال، منظر، روح، شبح، روح مرده كمي قبل يا پس از مرگ .
داد و بيداد كردن ، مشاجره كردن ، نزاع كردن ، داد و بيداد، مشاجره ، نزاع، گرد آوري وراندن احشام.
دعوا كننده ، اهل مشاجره ، مخاصم، گرد آورنده احشام.
پيچيدن ، بستن ، پوشاندن .پيچيدن ، بستن ، پوشاندن .پيچيدن ، قنداق كردن ، پوشانيدن ، لفافه دار كردن ، پنهان كردن ، بسته بندي كردن ، پتو، خفا، پنهانسازي.
خاتمه يافتن ، به نتيجه رسيدن ، تمام شدن ، گزارش، خلاصه .
كمر بند يا چيزي كه دور بدن شخصي بسته باشند، شال.
بارپيچ، پوشه ، لفاف، چادرشب، لفاف بسته بندي، جلد كتاب، بسته بندي كاغذ، روپوش، بالا پوش.
لفاف، بارپيچ، قنداق، كاغذ بسته بندي.
خشم، غضب، غيظ، اوقات تلخي زياد، قهر.
خشمگين ، عصباني، برانگيخته ، غضبناك ، قهر آلود، كينه جوئي كردن ، تلافي كردن ، تلافي درآوردن ، عشق يا كينه خود را آشكاركردن .
(كينه يا خشم خود را) آشكار كردن ، انتقام گرفتن .
انتقامجو، عصباني، خراب كننده ، مخرب.
حلقه گل، تاج گل، نرده پلكان مارپيچي.
پيچ خوردن ، گل ها را دسته كردن ، حلقه شدن يا كردن .
پيچيده ، تافته ، دور هم انداخته ، حلقه حلقه شده .
كشتي شكستگي، خرابي، لاشه كشتي و هواپيما و غيره ، خراب كردن ، خسارت وارد آوردن ، خرد و متلاشي شدن .
لاشه هواپيما يا ماشين و غيره ، خرابي، اتلاف.
اوراق چي، مخرب.
(ج. ش. ) انواع چكاوك آواز خوان شبيه سسك ، سسك .
(م. م. ) نقشه فريبنده ، عمل تند و وحشيانه ، آچار، آچار فرانسه ، تند، چرخش، پيچ دادن ، پيچ خوردن .
گرداندن ، پيچاندن ، چلاندن ( پارچه )، زور آوردن ، فشار آوردن ، واداشتن ، بزور قاپيدن و غصب كردن ، چرخش، پيچش، گردش.
كشتي گرفتن ، گلاويز شدن ، دست بگريبان شدن ، سر و كله زدن ، تقلا كردن ، كشتي، كشمكش، تقلا.
كشتي گير.
كشتي گيري، كشمكش.
بدبخت، بيچاره ، بي وجدان ، پست، خوار.
رنجور، بدبخت، بيچاره ، ضعيفالحال، پست، تاسف آور.
لوليدن ، طفره زدن ، جنبانيدن ، كرم وار تكان دادن ، لول خوردن ، حركت كرم واركردن .
پيچ و خم دار، چيزيكه ميلولد.
استاد، سازنده ، كارگر سازنده ، نجار، كسيكه بكارهاي ماشيني و ساختن آن اشتغال دارد.
فشردن ، چلاندن ، بزور گرفتن ، غصب كردن ، انتزاع كردن ، پيچاندن ، منحرف كردن .
غاصب، بزورستان ، ماشيني كه براي چلاندن چيزي بكار مي رود(مخصوصا لباس و پارچه ).
آژنگ ، چين ، چروك ، چين خوردگي، چين و چروك خوردن ، چروكيده شدن ، چروكيدن ، چين دادن .
مچ، مچ دست، قسمتي لباس يا دستكش كه مچ دست را مي پوشاند.
سرآستين ، سر دست، النگو، دست بند، بند.
مچ پوش، بند ساعت، دستبند، النگو.
ساعت مچي.
حكم، نوشته ، ورقه ، سند.
قابل درج، نوشتني.
نوشتن .نوشتن ، تاليف كردن ، انشا كردن ، تحرير كردن .نوشتن .
نوشتن ، بعنوان يادداشت و براي ثبت نوشتن .
نوك نوشتن ، نوك نويسنده .نوك نوشتن ، نوك نويسنده .
درج كردن ، ثبت.
راي كتبي، راي دادن بكسيكه نامش در ليست كانديدهاي حزبي نيست.
حذف، كسر كردن ، سوخت شده ، محسوب كردن .
نوك نوشتن و خواندن .نوك نوشتن و خواندن .
شرح چيزي را نوشتن ، با آب و تاب شرح دادن .
نويسنده ، مولف، مصنف، راقم، نگارنده .
(از شدت درد يا شرم) بخود پيچيدن ، پيچ و تاب خوردن ، آزرده شدن .
پيچ خورده ، تاب خورده ، درهم پيچيده ، عبوس.
خط، دستخط، نوشته ، نوشتجات، نويسندگي.
ميز تحرير.
نوك نويسنده .نوك نويسنده .
نوشتاري، كتبي.
نادرست، غلط.خطا، اشتباه ، تقصير و جرم غلط، ناصحيح، غير منصفانه رفتار كردن ، بي احترامي كردن به ، سهو.نادرست، غلط.
خطاكار، متجاوز، مجرم، متخلف.
خطا كاري، عمل پست و شيطنت آميز.
متضرر، دچار خطا و انحطاط، مظلوم.
نادرست، ناصحيح، پر غلط، غير قانوني.
لجباز در عقيده و عمل، سر سخت، مصر دراشتباه خود.
خشمگين ، غضبناك ، برآشفته ، سبع، ظالم.
بشكل در آمده ، تشكيل شده ، بشكل در آورده شده ، از كار درآورده ، ساخته .
آهن كار شده ، آهني كه كمتر از سه درصد ذغال دارد و خيلي سخت و چكش خور است.
wring of. p.
كج، معوج شده ، كنايه آميز، چرخيدن ، پيچ خوردن ، خم كردن ، دهن كجي كردن ، باطراف چرخاندن ، اريب شدن .
سوسيس ( حاوي جگر كوبيده ).
( wye) حرف Y (درالفباي انگليسي).
( wy) حرف Y (درالفباي انگليسي).
(اسكاتلند) لباس زير گرم، زير دامني، ژوپون .
(=wivern) اژدهاي افسانه اي بالداردوپا.
حرف بيست و چهارم الفباي انگليسي.
محور ايكس.
سوراخ سطر يازدهم.
تشعشع اشعه مجهول.
اشعه مجهول، اشعه ايكس، با اشعه ايكس امتحان كردن ، عكسبرداري با اشعه ايكس.
(طب) درمان با اشعه مجهول.
رسام مختصاتي.
مايل به زردي، گزانتيك ، صفراوي.
گزانتين ، ماده رنگي روناس و گل زرد.
(xantippe) زن سقراط، (مج. ) زن ستيزه جو، زن غوغائي.
شخص بور و سفيد پوست، شخص مو زرد و سفيد پوست.
(طب) وجود لكه هاي زرد غير منظم در زير پوست.
(xanthippe) زن سقراط، (مج. ) زن ستيزه جو، زن غوغائي.
(زيست سناسي) ناجوري، جورواجوري، خلق ناگهاني.
(ش. ) گزنون ، نوعي گاز بياثر.
بيگانه دوست، بيگانه پرست، اجنبي پرست.
دشمن بيگانه ، بيگانه ترس.
(حق. ) بيگانه ترسي، بيم از بيگانه .
همزيست با بيگانه .
تصوير بردار.(xerographiy) عكس برداري وكپي برداري ازترسيمات بوسيله اثرنور برروي كاغذ و غيره .
چاپگر تصوير بردار.
تصوير برداري.(xerographic) عكس برداري وكپي برداري ازترسيمات بوسيله اثرنور برروي كاغذ و غيره .
(xerophilous) قابل زيست در محيط هاي خشك ، خشك زي.
(xerophile) قابل زيست در محيط هاي خشك ، خشك زي.
(طب) خشك و غير شفاف شدن ملتحمه چشم، رمد چشم، مرضي در اثر كمبود ويتامين A.
(گ. ش. ) گياه زيست كننده در نواحي خشك و بي آب.
خشك و گرم.
تراديسنده ، مبدل.
(=christmas) كريسمس.
نگارش روي چوپ، منبت كاري روي چوب.
منبت كاري روي چوب.
چوب خوار.
(گ . ش. ) ريشه كننده روي چوب (مانند بعضياز قارچها)، (ج. ش. ) بوجودآمده از چوب.
(مو. ) زيلوفون ، سنتور چوبي.
(ش. ) گسيلور، قند متبلور و غير قابل تخمير.
وابسته به چوب بري.
قابليت برش چوب، داراي قابليت تخريب چوب.
(گ . ش. ) برش چوب، برش دادن چوب بصورت ورقه نازكي براي آزمايش ميكروسكپي.
بيست و پنجمين حرف الفباي انگليسي.
محور واي.
اتصال ستاره اي.
سوراخ سطر دوازدهم.
كرجي بادي يا بخاري مخصوص تفرج.
طناب ساخته شده از الياف نرم و سفيد مانيل.
قايق راني، مسافرت با قايق تفريحي.
صاحب كشتي تفريحي، علاقمند به دريانوردي.
(yak) روده درازي، پرحرفي، وراجي.
(yahweh) يهوه (نام خدا درميان قوم اسرائيل).
(yahveh) يهوه (نام خدا درميان قوم اسرائيل).
(.n) (ج. ش. ) گاوميش دم كلفت، گاونر و كوهان دار، (.n and. vt) بطور مداوم حرف زدن ، وراجي كردن ، روده درازي.
(گ . ش) سيب زميني هندي، سيب زميني شيرين .
(در چين ) اداره يا مقام رسمي مندرين يا كارمند داراي رتبه ، اداره دولتي.
شيون و زاري پي در پي كردن ، شيون و زاري.
(yankee) ضربه ناگهاني و شديد، تكان شديدوسخت، تشنج، زودكشيدن ، تكان تنددادن ، آمريكائي.
(yank) ضربه ناگهاني و شديد، تكان شديدوسخت، تشنج، زودكشيدن ، تكان تنددادن ، آمريكائي.
سرباز شمالي آمريكا(در جنگ داخلي).
(ج. ش) سگ زوزه كش، سگ بداصل، زوزه ، صداي تند و تيز، حرف، سخن ، زوزه كشيدن ، عوعو كردن .
يارد( اينچ يا فوت)، محوطه يا ميدان ، محصور كردن ، انبار كردن (در حياط)، واحد مقياس طول انگليسي معادل /. متر.
اجناس ذرعي.
كسيكه براي اداره كارهاي طويله اجير ميشود، مهتر گاو، متصدي محوطه .
ميزان و مقدار چيزي بحسب يارد، مجموعه .
رئيس محوطه بارانداز راه آهن .
چوب ذرع، ميزان ، مقياس، پيمانه ، معيار.
آماده ، تند، جلد، تردست، سرزنده .
نخ تابيده ، نخ با فندگي، الياف، داستان افسانه آميز، افسانه پردازي كردن .
نخ پارچه بافي را رنگ كردن .
(گ . ش. ) بومادران ، بومادران هزار برگ .
(yawp) خميازه كشيدن ، زوزه ، جيغ زدن ، وراجي كردن .
انحراف كشتي از مسير خود، انحراف، تجاوز از حدود، از مسير خود منحرف شدن .
قايق چهار پاروئي يا شش پاروئي حمل شده در كشتي.
دهن دره كردن ، خميازه كشيدن ، با حال خميازه سخن گفتن ، دهن دره .
(yaup) خميازه كشيدن ، زوزه ، جيغ زدن ، وراجي كردن .
(طب) بيماري مسري و عفوني حاصله در اثراسپيروكتي بنام (pertenue Treponema).
(yclept) ناميده ، موسوم، مصطلح، مقلب.
(ycleped) ناميده ، موسوم، مصطلح، مقلب.
شكل قديمي كلمه The، شماها.
آري، بله ، در حقيقت، بلكه ، راي مثبت.
بچه آوردن (بزو گوسفند)، بره زائيدن .
در تمام سال، كار كننده در تمام سال.
نوزاده بره ، بزغاله .
سال، سنه ، سال نجومي.
سالنامه ، گزارشات سالانه .
آدم يكساله ، گياه يك ساله .
يكسال تمام، يكساله .
ساليانه ، همه سال، سال بسال.
آرزو كردن ، اشتياق داشتن ، مشتاق بودن .
مخمر، (مج. ) خميرمايه ، خميرترش، تخميرشدن .
مخمر مانند، داراي ماده تخميري، خميردار، خمير مايه دار.
(yeggman) (ز. ع) جاني ولگرد، دزد صندوق شكن .
(yegg) (ز. ع. ) جاني ولگرد، دزد صندوق شكن .
فرياد زدن ، نعره كشيدن ، صدا، نعره ، هلهله .
زرد، اصفر، ترسو، زردي.
سودا، صفرا، ماده ئ زردي كه در قديم ميگفتند از كبد ترشح ميشود و موجب ايجادحالت سودائي ميگردد.
(گ . ش. ) گل پنچ هزاري، گل ژاپوني.
(طب) تب زرد.
پيه خوك .
(ج. ش) جلبك داراي رنگدانه زرد تا سبز.
(طب) تب زرد، پرچم قرنطينه كشتي.
(ج. ش. ) زنبور زرد اجتماعي(Vespidae).
گل اخري، اخري زرد، رنگ اخري.
(ج. ش. ) سهره اروپائي (citrinella azEmberi).
زردفام، مايل بزردي.
(ج. ش. ) يلوه بزرگ زرد رنگ .
واغ واغ كردن ، لاف زدن ، باليدن ، جيغ زدن ، واغ واغ.
(ج. ش. ) توله .
واحد پول ژاپن ، اصرار، تمايل، رغبت شديد.
(yeomanly) خرده مالك ، كشاورز، مالك جزئ.
گارد سلطنتي محافظ جان پادشاه انگليس.
(yeoman) خرده مالك ، كشاورز، مالك جزئ.
خرده مالكين ، سواره نظام، سرباز داوطلب.
خدمت صادقانه و از روي وفاداري و صميميت.
سيخ زدن ، سك زدن ، برانگيزاندن ، شلاق زدن كوبيدن ، قاپيدن وبردن ، محكم بستن ، فشار دادن ، هل دادن ، شكاف برداشتن ، لگد، مشت، ضربت، حركت سريع و شديد.
بله ، بلي، آري، بلي گفتن .
آدم بله بله گو، نوكر.
مربوط به ديروز.
ديروز، روز پيش، زمان گذشته .
سال گذشته ، پارسال.
ديروز عصر، ديشب.
هنوز، تا آن زمان ، تا كنون ، تا آنوقت، تاحال، باز هم، بااينحال، ولي، درعين حال.
(گ . ش. ) سرخدار.
زبان عبري رايج ميان كليميان روسيه ولهستان وآلمان وغيره (مخلوطيازآلمانيوعبري).
حاصل، محصول دادن ، باور كردن .ثمر دادن ، واگذاركردن ، ارزاني داشتن ، بازده ، محصول، حاصل، تسليم كردن يا شدن .
تسليم كننده ، بدهكار، پاداش دهنده ، حاصل دهنده .
جير جير كردن ، زوزه كشيدن ، عوعو كردن ، واغ واغ.
هيپ هيپ هورا.
صداي آواز مانند دلي دلي كه اهالي سويس و مردم كوهستاني درآواز خود تكرار ميكنند.
آواز خوان ، دلي دلي گو.
(yogic) رياضت، فلسفه جوكي.
(yogurt) (آمر. ) ماست، يوقورت.
(yogin) جوكي، مرتاض هندي.
(yoga) رياضت، فلسفه جوكي.
(yogi) جوكي، مرتاض هندي.
(yoghurt) (آمر. ) ماست، يوقورت.
فرياد تحريك و تشويق براي تازي شكاري مخصوص صيد روباه ، علامت تعجب در هيجان و خشم و خوشي و وجد.
يوغ، ميله عريض، سلطه .يوغ، (مج. ) اسارت، بندگي عبوديت، در زير يوغ آوردن ، جفت كردن ، (مج. ) وصل كردن .(yolk) زرده تخم مرغ، (زيست شناسي) محتويات نطفه .
يار، رفيق، هم تراز، شريك ، شريك زندگي.
روستائي، برزگر، دهاتي، نادان .
(yoke) زرده تخم مرغ، (زيست شناسي) محتويات نطفه .
( جنين شناسي ) كيسه زرده دورتادور جنين .
شخص آن طرفي، آن يكي ديگر، آن .
دورتر، عقب تر، آن ، آنها.
آنجا، آنسو، آنطرف، واقع در آنجا، دور.
(younker) نجيب زاده جوان ، جوان سلحشور، نوجوان .
اهوي، آهاي.
در زماني بسياردور، در گذشته ، در قديم.
( ج. ش ) خوك سفيد از نژاد يوركشاير، ايالت يوركشاير درشمال انگلستان .
شما، شمارا.
همه شما.
had you، would you =.
shall you، will you =.
جوان ، تازه ، نوين ، نوباوه ، نورسته ، برنا.
افسر جوان افراطي.
جوانترين .
جوانتر، بچه تر.
جوان وار، نسبتا جوان .
جوانه (درگياهان )، جوانك ، مبتدي.
نو باوه ، جوانك ، پسر بچه ، (گ . ش. ) برگچه .
(yonker) نجيب زاده جوان ، جوان سلحشور، نوجوان .
مال شما، مربوط به شما، متعلق به شما.
(are =you) شما هستيد.
مال شما، مال خود شما(ضمير ملكي).
خود شما، شخص شما.
ارادتمند شما.
نوباوگان ، جواني، شباب، شخص جوان ، جوانمرد، جوانان .
شبانه روزي جوانان ، مهمانسراي جوانان .
داراي نيروي شباب، جوان ، باطراوت.
(have =you) شما داريد.
صداهاي ناهنجار ايجاد كردن ، ناله و شيون كردن ، زوزه كشيدن ، عوعو كردن ، زوزه .
يويو، نوعي اسباب بازي بچگانه .
(گ . ش. ) درخت يوكاي آمريكائي.
جشن ميلاد عيسي مسيح.
كنده بزرگي كه شب ميلاد بمناسبت آغاز مراسم عيد در بخاري منزل گذارند.
ايام عيد تولد عيسي.
جالب، زيبا، جالب توجه ، لذيذ، خوشمزه .
(yurta) خيمه كروي قرقيزهاي ساكن سيبريه .
(yurt) خيمه كروي قرقيزهاي ساكن سيبريه .
بيست و ششمين و آخرين حرف الفباي انگليسي.
(echariahz) زكريا، يهود در قرن قبل از ميلاد مسيح.
زالو ادم زالوصفت.
(گ . ش. ) زاميه .
(emindarz) (فارسي رايج درهند) مالكين زمين ، زمين دار.
لوده ، مسخره ، آدمابله ، مقلد، ميمون صفت، آدمانگل.
جانفشاني، شوق، ذوق، حرارت، غيرت، حميت، گرمي، تعصب، خير خواهي، غيور، متعصب.
غيور، آدممتعصب ياهواخواه ، مجاهد، جانفشان .
تعصب، هوا خواهي، غيرت، شوق واشتياق.
فدائي، مجاهد، غيور، با غيرت، هوا خواه .
(ج. ش. ) گورخر، گوراسب، مخطط يا راه راه .
(ج. ش. ) گاو كوهان دار.
(achariahz) زكريا، يهود در قرن قبل از ميلاد مسيح.
تلفظ انگليسي حرف Z.
حرف Z، تلفظ آمريكائي حرف Z.
رزحيه يا طرزفكر يك عصر يا دوره ، زمان ، روال.
(amindarz) (فارسي رايخ درهند) مالكين زمين ، زمين دار.
فرقه بودائيان طرفدار تفكر و عبادت ورياضت.
فلسفه يا مذهب ذن بودائيسم.
(هن. ) سمتالراس، بالاترين نقطه آسمان ، قله ، اوج.
(مع. ) زئوليت، هر نوع سيليكات آبدار.
باختر باد، بادصبا، باد مغرب، نسيم باد مغرب.
دار گونه باد صبا، باد صبا.
زپلين ، كشتي هوائي آ لماني، بالون .
صفر، هيچ، مبدائ، محل شروع، پائين ترين نقطه ، نقطه گذاري كردن ، روي صفرميزان كردن .صفر.
بدون نشانه .
(erofillz) پر كردن با صفر.
(نظ. ) هنگام حمله يا حركت تعيين شده قبلي، (مج. ) لحظه شروع آزمايشات سخت، لحظه بحراني.
نشاني بلافصل.
حالت صفر.
موقوف كردن صفرها.
مزه ، رغبت، ميل، خوشمزه كردن .
(estfulz) خوشمزه ، با مزه ، بارغبت.
(estyz) خوشمزه ، با مزه ، بارغبت.
(بديع)اسعتمال صفت يا قيد يا فعلي براي دو يا چندكلمه بطوري كه شامل همه يايكي شود.
(افسانه يونان ) زاوش رئيس خدايان يوناني.
(ج. ش. ) سمور، خز، خز سياه ، مربوط به سمور.
يكي ازخطوط زوايا يا دوره هاي كج ومعوج گلدوزي (در مقابل agz)، يكي از دو خط كج.
(ikkuratz، ikyratz)(درمعماري بابليهاي قديم) برجبلندوطبقه ئهرميشكل پلكان دار، زيگورات.
جناغي، منشاري، شكسته ، كج و معوج، داراي پيچ و خم كردن ، منكسر كردن .
(igguratz، ikyratz) (درمعماري بابليهاي قديم) برجبلندوطبقه ئهرميشكل پلكان دار، زيگورات.
(igguratz، ikkuratz) (درمعماري بابليهاي قديم) برجبلندوطبقه ئهرميشكل پلكان دار، زيگورات.
عدد بيانتها و معتني به .
روي، فلز روي، روح، قطب پيل ولتا.
اكسيد روي بفرمول ZnO، اكسيد دو زنگ .
(incyz، inkyz) بشكل روي، داراي ظاهري شبيه فلز روي.
گراور سازي روي فلز روي، قلمزني روي.
شبيه فلز روي، روئي، روئين ، (مج. ) قطب مثبت.
(inkyz، inckyz) بشكل روي، داراي ظاهري شبيه فلز روي.
صدائي شبيه جيغ، جيغ شديد و تند، زور، قدرت، انرژي، روح، گرمي، جيغ كشيدن .
(ديرين شناسي) شبه انسان داراي ابروي كوتاه و دندان آسياب بزرگ دوره پليستوسن سفلي.
(inckyz، incyz) بشكل روي، داراي ظاهري شبيه فلز روي.
(گ . ش. ) خانواده گل آهاري.
صهيون ، كوه مقدساورشليم، قوم اسرائيل، بهشت.
نهضت تمركز بني اسرائيل درفلسطين ، صهيون گرائي، نهضت صهيونيسم.
صهيون گرا، طرفدار نهضت تمركز يهود در فلسطين ، صهيونيست.
فشار، انرژي، زيپ، زيپ لباس را كشيدن ، زيپ دار كردن ، با سرعت وانرژي حركت كردن ، زور، نيرو.
رمز منطقه پستي.
طپانچه دست ساخته .
زيب لباس(كه بجاي دكمه بكار ميرود)، زيب دار.
پر از وزوز، طر سروصدا، پر نيرو.
(مو. ) نوعي سنتور يا قانون .
(نج. ) زودياك ، منطقه البروج، دايره البروج.
(نج. ) زودياك ، منطقه البروج، دايره البروج.
شفق بين الطلوعين ، روشنائي صبح كاذب، حمره مغربيه .
سنگ معدن ، داراي بلورهاي هرمي شكل مركباز سليكات قليائي وآ لومينيومي.
(ombiez) مارخدا، خدائي بشكل مار(در ميان سرخ پوستان )، روحي كه بعقيده سياه پوستان ببدن مرده حلول كرده و آنراجان تازه بخشد، انسان زنده شد، آدماحمق.
(ombiz) مارخدا، خدائي بشكل مار(در ميان سرخ پوستان )، روحي كه بعقيده سياه پوستان ببدن مرده حلول كرده و آنراجان تازه بخشد، انسان زنده شد، آدماحمق.
مارخداگرائي، اعتقاد به حلول و تجديد حيات جسماني مرده .
(onaryz) منطقه اي، مداري، ناحيه اي، غشائي، جداري.
(onalz) منطقه اي، مداري، ناحيه اي، غشائي، جداري.
داراي مدار، غشادار، لايه دار، (گ . ش. ) واقع بروي يك خط مانند بعضيازهاگهاي چندتائي.
ساختمان غشائي، طرز پخش و انتشارموجودات در مناطق جغرافيائي.
منطقه ، ناحيه دسته بندي.بخش، قلمرو، مدار، (در جمع) مدارات، كمربند، منطقه ، ناحيه ، حوزه ، محات كردن ، جزو حوزه اي به حساب آوردن ، ناحيه اي شدن .
ذره دسته بندي.
سوراخ دسته بندي.
وابسته به حلقه يا كمربند كوچك ، منطقه اي، ناحيه اي.
حلقه يا كمربند كوچك ، منطقه يا ناحيه كوچك ، پيوند.
(.n) باغ وحش. (-Zoo) پيشوند بمعني حيوان - جانور و متحرك .
قسمتي از علم جانور شناسي كه در باره روابط جانور با محيط خود بحث ميكند، بومشناسي حيواني.
( زيست شناسي ) آغازيان شبه گياه فاقد خاصيت جذب نور.
(زيست شناسي) سلول، جنس متحرك ( مخصوصا در مورد جلبكها).
(oogenousz) ( ج. ش. ) بچه زا، بچه گذار، زاينده ، زايا.
(oogenicz) ( ج. ش. ) بچه زا، بچه گذار، زاينده ، زايا.
كارشناس جغرافياي حيواني.
(oogeoraphicalz) وابسته به جغرافياي حيواني.
(oogeoraphicz) وابسته به جغرافياي حيواني.
جغرافياي حيواني.
وابسته به جانور شناسي تطبيقي و توصيفي.
وابسته به جانور شناسي تطبيقي و توصيفي.
جانور شناسي تطبيقي، علم توصيف جانوران وخوي آنان .
( زيست شناسي) جانورسان ، شبيه جانوران ، شبه جانور، شبه حيوان ، زيوه .
علامت تعجب، عجبا، زكيسه .
پرستش حيوانات، حيوان پرستي.
وابسته به جانور شناسي، حيوان (به شوخي).
باغ وحش.
جانور شناس، ويژه گر جانورشناسي.
جانور شناسي، حيوان شناسي.
هواپيما را با سرعت وبازاويه تند ببالا راندن ، زوم، با صداي وزوز حركت كردن ، وزوز، بسرعت ترقي كردن يا بالا رفتن ، (در فيلمبرداري) فاصله عدسي را كم و زياد كردن .
عدسي دوربين عكاسي داراي كانون متغير.
اندازه گيري اندامهاي جانوران .
داراي خدايان مجسم بشكل جانور، شبيه جانور، جانورسان .
تجسم خدا يا خدايان بشكل حيوانات پست، استعمال اشكال حيوانات در هنر بعنوان علائم مخصوص.
(ج. ش) تنها محصول يك نطفه واحد(در مقابل Zooid)، هر يك از حيوانات منفرد متعلق به حيوان مركب.
انگل حيواني، حيوان انگل.
جانور خوار، گوشتخوار.
(oophilousz) علاقمند به جانور، حيوان دوست.
(oophilicz) علاقمند به جانور، حيوان دوست.
جانور گياه سان ، (ج. ش. ) انواع جانوران مهره داري كه رشد آنها شبيه گياه ميباشد.
(ج. ش. ) جانور ريز شناور بر سطح دريا.
(گ . ش. ) هاگ تاژكدار غير جنسي جلبك .
وابسته به فن تربيت حيوانات.
كارشناس تربيت حيوانات، ويژه گر اهلي كردن جانوران .
(ootechnyz) روش تربيت و رام كردن جانوران ، فن اهليكردن جانوران و حيوانات وحشي.
(ootechnicsz) روش تربيت و رام كردن جانوران ، فن اهليكردن جانوران و حيوانات وحشي.
تشريح حيوانات، جانور شكافي.
زردشت، زرتشت.
زردشتي، زرتشتي، پيرو زردشت.
يكي از افراد پياده نظام فرانسوي در الجزاير.
عجبا، مخفف wounds s'God فحش ملايمي است.
(گ . ش. ) چمن خزنده پاياي نواحي گرمسير.
شبكلاه يا عرقچين سفيدرنگ كشيش كاتوليك .
(گ . ش. ) كدوي تابستاني، كدو سبز.
اهل ناتال در جنوب آفريقا، ناتالي(Natal).
نان سوخاري نان خشك تخم مرغدار.
(ygomaticz) (ج. ش. ) استخوان قوس وجنه ، استخوان گونه .
(ygomaz) (ج. ش. ) استخوان قوس وجنه ، استخوان گونه .
(تش. ) داراي تقارن ، متقارن الطرفين (در مورد اعضاي بدن ).
آميخته ، وابسته به لقاح، وابسته به گشنيدگي.
آميختگي جنسي، تركيب، پيوستگي، لقاح.
گشنيدن ، كيفيت تخم لقاح شده ، پيوند جنسي.
(ygoticz) (ج. ش) تخم گشنيده شده ، سلول گشنيده شده يا لقاح شده ، ياخته اي كه از تركيب دو سلول جنسي (Gamete) بوجود آيد، تخم بارور، تخم.
(ygotez) (ج. ش) تخم گشنيده شده ، سلول گشنيده شده يا لقاح شده ، ياخته اي كه از تركيب دو سلول جنسي (Gamete) بوجود آيد، تخم بارور، تخم.
مخمر، تخمير كننده .
مبحث تخمير و شناسائي مخمرها، مخمرشناسي.
آنزيمسازي، آنزيمساز، مولد دياستاز.
تخمير سنج، دستگاه اندازه گيري قدرت تخمير.
تخمير.
تقويت كننده قدرت آنزيم يا دياستاز.
تخميري، عفوني، واگيردار، مسري.
مبحث عمل تخمير در شيمي علمي، تخميرشناسي.