سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1390
عنوان و نام پديدآور:فرهنگ لغت انگليسي به فارسي (جلد4)/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان
مشخصات نشر:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.
مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه
يادداشت : عنوان ديگر: ديكشنري انگليسي- فارسي
عنوان ديگر : ديكشنري انگليسي- فارسي
موضوع : زبان انگليسي -- واژه نامه ها -- فارسي
شانزدهمين حرف الفباي زبان انگليسي.
پيوندگاه 'پي ان '.
نيمه هادي نوع 'پي'.
(ز. ع. ) بابا، پاپا.
گام، قدم، خرامش، شيوه ، تندي، سرعت، گامزدن ، با گامهاي آهسته و موزون حركت كردن قدم زدن ، پيمودن ، (نظ. ) با قدم آهسته رفتن ، قدم رو كردن .
دستگاه تنظيم كننده ضربان قلب، سرمشق، راهنما، پيشقدم.
رهبري، پيشقدمي.
گام زننده ، يورقه .
(ج. ش. ) جانور پوست كلفت(مثل كرگدن ).
پوست كلفت، (مج. ) آدم پوست كلفت و بيرگ .
تسكين پذير.
آرام، صلح جو، (باحرف بزرگ )اقيانوس ساكن .
تسكين دادن ، آرامش.
تسكين دهنده .
( pacifism) آرامش طلبي، صلحجويي، آئين احتراز از جنگ .
(pacifist) صلح جو، آرامش طلب.
صلح جو، تسكين دهنده ، پستانك .
( pacificism) آرامش طلبي، صلحجويي، آئين احتراز از جنگ .
( pacificist) صلح جو، آرامش طلب.
آرام كردن ، فرونشاندن ، تسكين دادن .
بسته ، بقچه ، بسته كردن .كوله پشتي، بقچه ، دسته ، گروه ، يك بسته (مثل بسته سيگاروغيره )، يكدست ورق بازي، بسته بندي كردن ، قرار دادن ، توده كردن ، بزور چپاندن ، باركردن ، بردن ، فرستادن .
چهارپا، حيوان باربر.
بسته .بسته ، عدل بندي، قوطي، بسته بندي كردن .
مقاطعه در بست و خريد يكجا.
بسته اي، بسته بندي شده .
عدل بند، بسته بند، حلب پركن .
بسته كوچك .بسته ، بسته كوچك ، قوطي (سيگار و غيره )، بسته بندي كردن .
بار بندي، عدل بندي، بسته بندي، هر ماده مورد كاربرد دربسته بندي.بسته بندي.
تراكم بسته بندي.
(packingplant) محل بسته بندي اجناس، كارخانه كنسرو سازي.
(packinghouse) محل بسته بندي اجناس، كارخانه كنسرو سازي.
كوله پشتي، خورجين .
پالان .
نخ قند و قاتمه .
عهد، ميثاق، پيمان ، معاهده ، پيمان بستن .
دفترچه يادداشت، لائي، لائي گذاشتن .جاده ، معبر، دزد پياده ، اسب راهوار، پياده سفر كردن ، قدم زدن، زير پالگد كردن ، صداي پا، تشك ، هرچيز نرم، لايه ، پشتي، آب خشك كن ، مركب خشك كن ، بالسشتك زخم بندي، باآب و تاب گفتن ، لفاف كردن ، با لايه نرم يا بالشتك
لايه گذاري.لايه ، بالشتك ، لفاف، له سازي، لگد مالي، پيمايش، لايه گذاري.
بيلچه ، پاروي پهن قايقراني، پارو زدن ، با باله شنا حركت كردن ، دست و پا زدن ، با دست نوازش كردن ، ور رفتن ، با چوب پهن كتك زدن .
چرخ پره دار متحرك كشتي بخار.
پارو زن .
چرا گاه ، ميدان تمرين اسب دواني واتومبيل هاي كورسي، حصار، در حصار قراردادن ، غوك .
برنج آسياب نكرده ، مزرعه شاليكاري، ايرلندي.
(patrolwagon = ) اتومبيل پليس.
قفل، انسداد، قفل كردن ، بستن .
پدر روحاني، كشيش، قاضي عسكر.
(لاتين ) آقا، صاحب، مدير، ارباب.
پيروزي نامه ، رجز، پيروزي نامه نوشتن .
(ج. ش. ) توليد مثل بوسيله نوزاد حشرات يا شفيره .
كافر، مشرك ، بت پرست، غير مسيحي.
الحاد.
كافر كردن ، مشرك كردن ، كافر و زنديق خواندن .
صفحه .پسر بچه ، پادو، خانه شاگرد، پيشخدمتي كردن ، صفحه ، برگ ، صفحات را نمره گذاري كردن .
نقص صفحه .
قالب صفحه .
چاپگر صفحه اي.
صفحه نمايش، نمايش مجلل وتاريخي، مراسم مجلل، رژه .
نمايش با شكوه ، نمايش پر جلوه .
صفحه دار، صفحه ئي.
صفحه گذاري كردن ، صفحه بندي كردن .
صفحه گذاري.
صفحه بندي.
بتكده ، ساختمان بسبك مخصوص چين و ژاپون ، پاگودا.
سطل، دلو، بقدر يك سطل.
(pailette) زينت آلات بدلي مانند منجوق وغيره ، پولك .
(pailett) زينت آلات بدلي مانند منجوق وغيره ، پولك .
درد، رنج، زحمت، محنت، درد دادن ، درد كشيدن .
دردناك ، محنت زا، ناراحت كننده ، رنج آور، رنجور.
رنجبر، زحمت كش، ساعي، رنج برنده .
رنگ كردن ، نگارگري كردن ، نقاشي كردن ، رنگ شدن ، رنگ نقاشي، رنگ .
نگارگر، نقاش، پيكرنگار.
نقاشي.
جفت.زوج، جفت، زن و شوهر، هر چيز دو جزئي، جفت كردن وشدن ، جور كردن وشدن .
دوبدو، جفت جفت.
ساخته شده از پشم نرم، كشميري.
پيژامه ، لباس خواب.
يار، شريك ، همدست، رفيق شدن .
كاخ، كوشك .
پهلوان افسانه ئي.
وابسته به انسانهاي عصر قديم.
(در يونان و روم قديم) ورزشگاه ، استاديوم.
(palanquin) كجاوه ، تخت روان ، پالكي.
(palankeen) كجاوه ، تخت روان ، پالكي.
دلچسبي، دلپذيري.
مطبوع به ذائقه ، خوش طعم، لذيذ، دلپذير.
وابسته به كام، وابسته سق، دهاني، كامي.
(در مورد حروف)از سق ادا كردن ، كامي كردن .
سق، سقف دهان ، كام، ذائقه ، طعم، چشيدن .
كاخي، مجلل.
ناحيه قلمرو كنت، كنت نشين ، ساكن كنت نشين .
(تش. )استخوان كام، وابسته بسق، شبيه كاخ، مجلل، اميري كه داراي امتيازات سلطنتيبوده ، كنت نشين .
گفتگوي مفصل، مكالمه ، هرزه درائي، وراجي، پر حرفي كردن ، از راه بدر بردن ، چاخان كردن .
كمرنگ ، رنگ پريده ، رنگ رفته ، بي نور، رنگ پريده شدن ، رنگ رفتن ، در ميان نرده محصور كردن ، احاطه كردن ، ميله دار كردن ، نرده ، حصار دفاعي، دفاع، ناحيه محصور، قلمرو، حدود.
مبحث شناسائي انسانهاي قديم.
نژاد سفيد پوست، نژادآريائي قفقازي(به تحقير).
سنگواره شناسي گياهي.
قسمتي از دوران سوم زمين شناسي، وابسته به دوره پاليوسين .
خط شناس.
كتابت قديمي، شناسائي و كشف خطوط قديمه .
پارينه سنگ ، آلات سنگي نتراشيده عصر حجر قديم.
پارينه سنگي، وابسته به دوره دوم عصر حجر قديم يا كهنه سنگي.
ديرين شناس، ويژه گر زيست شناسي دوران قديم يا كهنه سنگي.
مبحث زيست شناسي دوران قديم، ديرين شناسي.
دوران اول، وابسته به عهدي از زمين شناسي كه از آغاز دوره كامبريان تا اوايلدوره پرميان طول كشيده .
ديرين جانور شناسي، شعبه اي از ديرين شناسي كه باسنگواره ها وجانوران فسيل شده سروكار دارند.
فلسطين .
فلسطيني.
لوحه سوراخ دار بيضي يا مستطيل مخصوص رنگ آميزي نقاشي، جعبه رنگ نقاشي.
( knife pallet) كاردك نقاشي.
مركوب، اسب راهوار و رام.
مسكن .
نسخه خطي يا دست نوشته اي كه نوشته ئ روي آن پاك شده و دوباره رويش نوشته باشند.
از دو سر، يكي، متقارن .
نرده سازي، حصار كشي، نرده ، پرچين .
تغيير شكل، تجويد از راه تولد، آئين تعميد مسيحيان .
قطعه شعر يا سرودي كه مطلب شعر يا سرود قبلي راانكار كند، صنعت انكار.
صخره ئ مشرف بر رودخانه ، محجر، پرچين ، با پرچين احاطه كردن .
پارچه ضخيم روي تابوت يا قبر، تابوت محتوي مرده ، حائل، پرده ، با پرده يا روپوش پوشاندن ، بيزارشدن ، بيذوق شدن ، ضعيف شدن ، ضعيف كردن .
چوگان مخصوص بازي پال مال، شلوغ.
معرفتي، وابسته به معرفت و دانش.
لقب شهر آتن ، الهه پالاسآتنا.
آدم نعش كش، تابوت بر.
ماله چوبي(معماري وغيره )، ماله مخصوص كوزه گران ، ماله ئ صافكاري، تخته پهن ، تشك كاهي.
( knife palette) كاردك نقاشي.
روي سكوب بلند قراردادن ، بوسيله سكوب متحرك(كاميون و غيره )چيزي را حمل كردن .
تسكين دادن ، موقتا آرام كردن .
تسكين ، كاهش دادن .
تسكين دهنده ، كاهش دهنده .
رنگ رفته ، كم رنگ ، رنگ پريده ، محو.
كمرنگي، زرد رنگي.
همدستي، خودماني، شريكي.
نخل، نخل خرما، نشانه پيروزي، كاميابي، كف دست انسان ، كف پاي پستانداران ، كف هرچيزي، پهنه ، وجب، با كف دست لمس كردن ، كش رفتن ، رشوه دادن .
روغن خرما، روغن نخل.
كف دستي.
شايسته ستايش و تقدير، برجسته ، عالي، پيروز.
شبيه پنجه ، گسترده ، شبيه برگ نخل، داراي پاي پرده دار، داراي انتهاي پهن (مثل شاخ گوزن ).
داراي شكافي شبيه پنجه دست، شكافته پنجه .
زوار امكنه مقدسه كه دو برگ خرما را صليب وار به امكنه مقدسه حمل ميكنند.
(گ . ش. ) نخل باد بزني، سبز نخلي.
(در مورد مرغان آبزي) داراي پاي پرده دار.
كف بين .
كف بيني، كف شناسي.
نخلي، داراي نخل، برجسته ، كامياب.
قابل احساس و لمس.
پرماس پذير، پرماسيدني، حس كردني، قابل لمس، آشكار، واضح.
پرماسيدن ، لمس كردن ، امتحان نمودن (با لمس)، شاخك دار.
پلكي، وابسته به پلك چشم.
تپنده .
تپيدن ، تپش كردن ، تند زدن (نبض)، لرزيدن .
تپش، لرزش.
( ج. ش. ) شاخك حساس، سبيل، زائده بند بندي.
افليج، لرزان ، متزلزل.
فلج، زمين گيري، فلج كردن .
دو پهلو سخن گفتن ، زبان بازي كردن ، سهلانگاشتن .
پستي، حقارت، ناچيزي.
(paultry) آشغال، چيز آشغال و نا چيز، جزئي.
مردابي، باتلاقي.
(طب)مالاريا، تب نوبه .
پريده رنگ .
گرده افشاني شناسي، مبحث گرده افشاني.
دشت علفزار آمريكاي جنوبي، دشت، مرتع.
وابسته به جلگه هاي پهناور آمريكاي جنوبي.
بناز پروردن ، نازپرورده ، متنعم كردن .
جزوه ، رساله چاپي.
رساله نويس، جزوه نويس، رساله نويسي كردن .
ماهي تابه ، روغن داغكن ، تغار، كفه ترازو، كفه ، جمجمه ، گودال آب، (افسانه يونان ) خداي مزرعه وجنگل وجانوران وشبانان ، استخراج كردن ، سرخ كردن ، ببادانتقاد گرفتن ، بهمپيوستن ، متصل كردن ، بهم جور كردن ، قاب، پيشوندي بمعني همه و سرتاسر.
طرفداري از اتحاد كشورهاي آمريكائي.
اكسير، نوشدارو، علاج عام، اسقولوفندريون .
(panada) نان جوشانده در شير با زرده تخم مرغ و غيره ، نان شير مال.
(panade) نان جوشانده در شير با زرده تخم مرغ و غيره ، نان شير مال.
كشور جمهوري پاناما.
همه رنگ ، (در عكاسي) حساس نسبت بهمه رنگها.
(تش. ) لوزالمعده ، خوش گوشت.
(تش. ) عصير لوزالمعده .
(ش. - حياتي) دياستاز شيره لوزالمعده .
(ج. ش. ) مورچه خوار فلس دار هيماليا.
(گ . ش. ) كادي، كدر.
حقوق مدني روم قديم، قوانين .
همه جا گير، ناخوشي همه گير، جانگير.
مركز دوزخ، كاخ شيطان ، دوزخ، غوغا.
(panderer) جاكش، واسطه كار بد، جاكشي كردن .
(pander) جاكش، واسطه كار بد، جاكشي كردن .
(panduriform) (گياه شناسي) شبيه ويولون ، محدبالطرفين .
(pandurate) (گياه شناسي) شبيه ويولون ، محدبالطرفين .
قطعه ، تكه ، قاب شيشه ، جام شيشه ، داراي جام شيشه كردن .
(panegyrical) ستايش آميز، مديحه ، ستايش.
(panegyric) ستايش آميز، مديحه ، ستايش.
مديحه سرا.
تابلو، صفحه هيئت.تشك ، پالان ، قطعه ، قاب سقف، قاب عكس، نقاشي بروي تخته ، نقوش حاشيه داركتاب، (مج. )اعضاي هيئت منصفه ، فهرست هيئت ياعده اي كه براي انجام خدمتي آماده اند، هيئت، قطعه مستطيلي شكل، قسمت جلوي پيشخوان اتومبيل و هواپيماوغيره ، قاب گذاردن ، حا
باركش كوچك موتوري.
قاب چهارچوب، قابكاري، قاب سازي.
عضو هيئت مشاوره و مباحثه يا عضو هيئت راديو تلويزيون .
درد سخت، اضطراب سخت و ناگهاني، تير كشيدن ، درد، سوزش ناگهاني، حمله سخت.
دسته ماهي تابه ، زمين باريكه ، تكدي كردن .
وحشت، اضطراب و ترس ناگهاني، دهشت، هراس، وحشت زده كردن ، در بيم و هراس انداختن .
دستپاچه ، مضطرب، هراسناك .
( pannier) سبد صندوقي، لول، ژوين زير دامن .
پنجابي، زبان پنجابي.
پارچه ظريفي شبيه مخمل براق.
( panier) سبد صندوقي، لول، ژوپن زير دامن .
فنجان فلزي، ليوان كوچك ، پيمانه كوچك .
مجهز و آراسته ، زره پوشيده از سر تا پا، سر تا پا زره پوش.
زره كامل، سلاح كامل، كاملا مجهز، تجهيزات و آرايش كامل.
مناظر مختلفي كه پي در پي پشت شهرفرنگ يا دوربين از نظر بگذرد، چشم انداز.
وسيع، چشم اندازدار.
(گ . ش. ) بنفشه فرنگي، بنفشه سه رنگ ، رنگ قرمز مايل به آبي.
نفس نفس زدن ، تند نفس كشيدن ، دم كشيدن ، ضربان داشتن (قلب و غيره )، ضربان ، تپش.
پير مرد عينكي شلوار آويخته ، دلقك ، شلوار، نوعي شلوار وجوراب سر هم و چسبان .
فرضيه اي كه خدا را مركب از كليه نيروها و پديده هاي طبيعي ميداند، همه خدائي، وحدت وجود.
معبد تمام خدايان و اديان مختلف، زيارتگاه .
(ج. ش. ) پلنگ ، يوزپلنگ .
( panty) تنكه پوش، تنكه .
كرست بند جوراب دار زنانه .
آجر كاشي ناوداني مخصوص بام(مثل سفالهاي ناوداني)، سوفال.
كفش دمپائي، كفش راحتي.
نمايش صامت مخصوصا با ماسك ، تقليد در آوردن .
بازيگر نمايش صامت.
(ش. ) نمك آلي يا نمك معدني اسيد پانتوتنيك .
(pantropical) (گ . ش. ) واقع در مناطق حاره ، منتشر در نواحي گرمسيري.
(pantropic) (گ . ش. ) واقع در مناطق حاره ، منتشر در نواحي گرمسيري.
آبدار خانه ، شربت خانه ، مخصوص لوازم سفره .
شلوار، زير شلواري، (ز. ع. ) تنكه ( tonokeh).
( pantie) تنكه يوش، تنكه .
شلوار كوتاه بچگانه كه به بالا تنه لباسش تكمه ميشود، شلوار كوتاه .
لشگر زرهي آلماني، تانك .
نوك پستان ، ممه ، هر چيزي شبيه نوك پستان ، قله ، خوراك نرم و رقيق(مثل فرني)، خمير نرم، تفاله گوشت يا سيب.
بابا، پاپا، آقاجان ، پاپ، كشيش ناحيه .
مقام پاپي، سمت پاپي، قلمرو پاپ.
پاپي.
( pawpaw) (گ . ش. ) درخت پاپااو يا درخت نخل آمريكاي جنوبي.
(گ . ش. ) عنبه هندي، پاپايه ، ميوه عنبه هندي.
كاغذ، روزنامه ، مقاله .كاغذ، روزنامه ، مقاله ، جواز، پروانه ، ورقه ، ورق كاغذ، (بصورت جمع) اوراق، روي كاغذ نوشتن ، يادداشت كردن ، با كاغذ پوشاندن .
جلو رفتن كاغذ.
(گ . ش. ) توس (papyrifera Betula).
كارت كاغذي.
(money paper) اسكناس، پول كاغذي.
خورش كاغذي.
كارد كاغذبري.
(currency paper) اسكناس، پول كاغذي.
نوار كاغذي.
منگنه كن نوار كاغذي.
نوار كاغذي خوان .
نوشته ، كار روي كاغذ، كار نوشتني، تكاليف درسي.
كتاب جلد كاغذي.
مقوا، كاغذ مقوائي.
كسيكه كاغذ ديواري ميچسباند.
كاغذ چسباني (بر ديوار).
تشريفات اداري، كاغذ بازي.
نوشته ، نوشتافزار.
خمير كاغذ، كاغذ مچاله .
(ج. ش) شبيه ، پروانه وار.
پت، نوك پستان ، برآمدگي نوك دار، برآمدگي كوچك ، پاپيل، پستانك ، زائده بافتي ريشه پر و موي سر و بدن و امثال آن ، استطاله بافتي.
(طب) ورم يا برآمدگيهاي پوستي.
طرفدار پاپ.
پاپ بازي.
حقه كامل گل، كاسه گل، كلاله اطراف گل.
(paprika) (گ . ش. ) ميوه رسيده فلفل قرمز.
(paprica) (گ . ش. ) ميوه رسيده فلفل قرمز.
(طب) داراي زائده هاي نوك تيز، پتكي.
پتك ، (طب) جوش نوك تيز، سوزنك ، كورك .
(گ . ش. ) بردي، پاپيروس، درخت كاغذ.
برابري، تساوي، تعادل، بهاي رسمي سهم، برابر كردن .
(زيست شناسي) برگشت و وقفه فعاليت حياتي موجود، فرونشستگي احساسات يا فعاليت.
مثال، مثل، تمثيل، قياس، نمونه ، داستان اخلاقي.
سهمي.سهمي، شلجمي، قطع مكاني، (هن. ) قطع مخروط.
سهمي وار.
سطحي كه در اثر گردش جسم شلجمي بدور خود تشكيل ميگردد، قطع مخروطي.
چتر نجات، پاراشوت، پاراشوت بكار بردن .
بادبان سه گوش قايقهاي تفريحي.
چتر باز، فروآينده با چتر نجات.
فارقليط، روحالقدس، شفيع، يار و كمك ، ميانجي.
رژه ، سان ، نمايش با شكوه ، جلوه ، نمايش، خودنمائي، جولان ، ميدان رژه ، تظاهرات، عمليات دسته جمعي، اجتماع مردم، رژه رفتن ، خود نمائي كردن .
آيه كتاب مقدس كه مثالي را متضمن است، نمونه .
بهشتي.
بهشت برين ، فردوس، سعادت، خوشي.
قياس ضد و نقيض، بيان مغاير، اضداد، مهملنما.
در ظاهر مهمل و در واقعدرست، مهمل نما.
(ش. ) پارافين .
معيار، مقياس رفعت و خوبي، نمونه كامل، رقابت كردن ، بعنوان نمونه بكار بردن ، برتري يافتن .
پرگرد، پاراگراف، بند، فقره ، ماده ، بند بند كردن ، فاصله گذاري كردن ، انشائ كردن .بند، پاراگراف.
عبارت نويس.
(parrakeet) ( ج. ش. ) طوطي كوچك دراز دم وسبز رنگ .( parrakeet) طوطي كوچك دراز دم.
اختلاف رويت با در نظر گرفتن محل ديد ناظر، اختلاف منظر، انطباق.
موازي همز مان .موازي، متوازي، (مج. ) برابر، خط موازي، موازي كردن ، برابر كردن .
با دست يابي موازي.
افزايشگر موازي.
(ورزش) پارالل ژيمناستيك .
كامپيوتر موازي.
خورد موازي.
جوشگر شكاف موازي.
عمل موازي، عملكرد موازي.
پردازش موازي.
موازي پرداز، پردازنده موازي.
انباره موازي، انبارش موازي.
مخابره موازي.
متوازي السطوح، حجم متوازيالسطوح، منشور متوازيالسطوح.
موازات، برابري، همساني، مشابهت، ترادف عبارات، اشتراك وجه ، تقارن .
متوازيالاضلاع.
(من. ) قياس نادرست، استدلال غلط.
فلج، رعشه ، سكته ناقص، از كار افتادگي، وقفه ، بيحالي، رخوت، عجز.
افليج، وابسته به فلج.
فلج سازي.
فلج كردن ، از كار انداختن ، بيحس كردن .
(parramatta) پارچه سبك وزن پشم و ابريشم لباسي زنانه .
تزئينات آويختني كليسا (مثل قنديل و غيره ).
نسبت ميان تقاطع دو سطح، مقدار معلوم و مشخص، پارامتر، مقداري از يك مدار.پارامتر.
پارامتر نشاني.
پارامتري.
پارامتري كردن .
عنصر با عدم تقارن مغناطيسي.
( طب ) اختلال حافظه ، حالت فراموشي.
(paramorphous) داراي خاصيت تغيير يابي ( ازيك ماده معدني بماده آلي)، تغيير شكل.
خاصيت دگرديسي.
( paramorphic) داراي خاصيت تغيير يابي ( ازيك ماده معدني بماده آلي)، تغيير شكل.
فائق، حاكمعاليمقام، برتر، بزرگتر، برترين .
برتري، تفوق.
يار، فاسق، رفيقه ، عاشق، معشوقه ، مول، موله .
(طب) جنون ايجاد سوئ ذن شديد و هذيان گوئي و فقدان بصيرت، پارانويا.
ماوراي پديده هاي علمي مكشوف، نادر، فوقالطبيعه .
ساقدوش(داماد يا عروس)، دختر ملازم عروس به خانه داماد.
جان پناه ، سنگر، سپر، محجر، ديواره ، نرده .
پاراف، امضاي مختصر.
(حق. - مدني) اموال شخصي زن ، اثاثالبيت، اثاث، اسباب، لوازم، متعلقات، ضمائم، لفافه .
تفسير، تاويل، ربط، ترجمه آزاد، توضيح، نقل بيان ، ترجمه و تفسير كردن .
تفسيري، تاويلي، مبني بر تفسير، تفسيروار.
فلج پائين تنه ، فلج نيمه بدن ، فلج پا، فلج اعضاي سافل، پا فلجي.
روشنائي اطراف هاله ماه .
انگل، طفيلي، صداي مزاحم، پارازيت.
پارازيتي، انگلي.
عامل طفيلي كش، ماده انگل كش.
انگلي، زندگي طفيلي، سور چراني، كاسه ليسي، مزاحمت.
انگل شدن بر، طفيلي شدن .
انگل شناسي.
سايبان ، چتر آفتابي، هواپيماي يك باله .
پارازيت، انگل.
(تش. ) عمل كننده مانند دستگاه عصبي نباتي، وابسته به دستگاه عصبي نباتي، پاراسمپاتي.
مرتب شدن بدون ربط منطقي، توالي دو عبارت يا جمله بدون ربط يا عوامل دستوري ديگر.
( مربوط به ) غدد پاراتيروئيد، مترشحه از غدد ماورائ درقي.
دسته چتربازان .
مربوط به چتربازي.
سرباز چترباز.
(طب) بيماري شبه حصبه ، مربوط به شبه حصبه .
آلت مين جمع كن كشتي، اژدر مخرب دريائي.
اندكي جوشاندن ، جوشانده كردن ، نيمه پختن .
(افسانه روم قديم) سه خداي سرنوشت.
جزئي از يك كل، بخش، قسمت، گره ، دسته ، بسته ، امانت پستي، به قطعات تقسيمكردن ، توزيع كردن ، بسته بندي كردن ، دربسته گذاشتن .
بسته پستي.
شركت در ارث، هم ميراثي، مشاركت، شركت مشاع.
شريك مشاع.
برشته كردن ، بريان كردن ، نيم سوز كردن ، خشك شدن ( باحرارت )، تفتيدن ، آفتابسوخته كردن .
كاغذ پوست، نسخه خطي روي پوست آهو.
(pardy، pardie) سوگند ملايمي (مانند ' راستي ميگويم ' وغيره ).
(pardi، pardy) سوگند ملايمي (مانند ' راستي ميگويم ' وغيره ).
(pard =) يار، شريك .
پوزش، بخشش، آمرزش، گذشت، مغفرت، حكم، بخشش، فرمان عفو، بخشيدن ، معذرتخواستن .
قابل بخشيدن .
كشيش آمرزنده گناه ، بخشنده .
(pardi، pardie) سوگند ملايمي (مانند ' راستي ميگويم ' وغيره ).
سرشاخه چيدن ، قسمت هاي زائد چيزي را چيدن ، تراشيدن ، چيدن ، كاستن ، پوست كندن .
مسكن درد، تخفيف دهنده درد، تنتور مسكن .
جرم اصلي، دژپيه ، مغز غده ، بافت اصلي.
پدر يا مادر، ( درجمع) والدين ، منشائ، بعنوان والدين عمل كردن .
نسب.
والديني، وابسته به پدر ومادر.
كمانها، پرانتز ها.
كمانك ، پرانتز.جمله معترضه ، دو هلال، دو ابر، پرانتز.
بطور معترضه گفتن ، پرانتز گذاردن .
بطور معترضه .
پدري، والديني، مقام والدين ، وظايف والدين .
( طب ) فلج ناقص، فلج خفيف، ضعف عضلاني.
اختلال حس لمس بصورت خارش، مورمور شدن .
(parve) بدون گوشت وشير.
دسريخ زده مركب از سرشير وتخم مرغ پخته وشربت ومواد ديگري.
انجام دادن .
اندودن ، گچ كاري، تزئيني كردن .
هاله روشن بالاي افق.
خورشيد كاذب، عكس خورشيد.
شرط بندي در اسب دواني.
منفور، از طبقه پست در هندوستان .
استخوانهاي جداري ( درآهيانه وغيره )، قسمت مثلثي شكل بند بدن كشتي چسب.
جداري، ديواري، ( تش. ) استخوان آهيانه .
تراشه ، ناخن بريده شده .
( لاتين ) برابر، مساوي، همدرجه ، هم مقام.
شهر پاريس، ( افسانه يونان ) فرزند ' پريام '.
بخش يا ناحيه قلمرو كشيش كليسا، بخش، شهر، محله ، شهرستان ، قصبه ، اهل محله .
اهل بخش.
پاريسي.
برابري، تساوي، زوج بودن ، تعادل، جفتي.توازن ، زوجيت.
ذره توازن .
مقابله كردن توازن ، بررسي توازن .
مقابله توازن ، توازن سنج.
پارك ، باغ ملي، گردشگاه ، پرديز، شكارگاه محصور، مرتع، درماندگاه اتومبيلنگاهداشتن ، اتومبيل را پارك كردن ، قرار دادن .
نيمتنه پوست حيوانات، باشلق.
(lot parking) ماندگاه ، توقفگاه بي سقف ( براي توقف وسائط نقليه ).
(parking) ماندگاه ، توقفگاه بي سقف ( براي توقف وسائط نقليه ).
(طب) اختلال مزمن عصبي كه با سختي عضلات بدن و لرزش مشخص ميشود.
( طب ) مرض پاركينسن ، فلج مرتعش.
بزرگراه ، باغراه .
مكالمه ، مناظره ، گفتگو، طرز سخن گفتن .
گفتگو، صحبت، مكالمه ، گفتگو كردن .
گفتگوي دو نفري، مذاكره درباره صلح موقت، مكالمه كردن ، مذاكره كردن .
مجلس، مجلس شورا، پارلمان .
نماينده مبرز، طرفدار حكومت پارلماني.
هواخواه مجلس، مجلسي، پارلماني.
(parlour) اطاق نشيمن ، اطاق پذيرائي.
سالن استراحت قطار.
كلفت ياپيشخدمت سالن پذيرائي.
(parlor) اطاق نشيمن ، اطاق پذيرائي.
خطرناك ، زيرك ، موذي، خيلي مهيب، بسيار.
بلوكي، بخشي، ناحيه اي، محدود، كوته نظر.
مدرسه وابسته به كليساي بخش.
محدوديت در افكار وعقايد محلي، امور مربوط بناحيه يابخش كليسائي، ( مج. ) كوته نظري.
استقبال شعري، نوشته يا شعري كه تقليد از سبك ديگري باشد، تقليد مسخره آميزكردن .
كلمه ، قول، گفته .
قول شرف، قول مردانه ، آزادي زندانيان واسرا بقيد قول شرف، بقيد قول شرف آزادساختن ، قول شرف داده ( درمورد زنداني واسير)، عفو مشروط.
( بديع ) جناس، تجنيس، جناس لفظي.
واژه هم ريشه ، مشتق.
هم ريشه ، داراي وجه اشتقاق مشترك ، مشتق.
( تش. ) وابسته بغده بزاق زير گوش، غده بناگوشي.
( طب ) اريون ، التهاب غدد بناگوشي، گوشك .
( طب ) گهگيري، حمله ناگهاني مرض، تشنج.
آجر موزائيك ، آجرچوبي كف اطاق، محل اركسترنمايش، پائين صحنه ، باچوب فرش كردن .
موزائيك كاري، منبت كاري، فرش كف اطاق با چوب هاي مختلف.
(parakeet) ( ج. ش. ) طوطي كوچك دراز دم وسبز رنگ .( parakeet) طوطي كوچك دراز دم.
(paramatta) پارچه سبك وزن پشم و ابريشم لباسي زنانه .
قاتل والدين ، خائن به ميهن ، پدر كش.
(ج. ش. ) طوطي، هدف، طوطي وار گفتن .
دفع كردن حمله حريف، دور كردن ، دفع حمله ، دورسازي، طفره رفتن .
تجزيه كردن .اجزائ وتركيبات جمله را معين كردن ، جمله راتجزيه كردن ، تجزيه شدن .
درخت تجزيه .
(parsi) پارسي، زرتشتي، زبان پارسي دوره ساسانيان .
تجزيه كننده .
(parsee) پارسي، زرتشتي، زبان پارسي دوره ساسانيان .
صرفه جو.
خست، امساك ، صرفه جوئي، كم خرجي.
تجزيه .
(گ . ش. ) جعفري.
( گ . ش. ) هويج وحشي، زردك وحشي.
كشيش بخش.
قلمرو كشيش بخش، مفر كشيش بخش.
پاره ، بخش، خرد، جزئ مركب چيزي، جزئ مساوي، عنصر اصلي، عضو، نقطه ، مكان ، اسباب يدكي اتومبيل، مقسوم، تفكيك كردن ، تفكيك شدن ، جدا شدن ، جدا كردن ، نقشبازگير، برخه .جزئ، قطعه ، پاره ، جدا كردن ، جداشدن .
شماره قطعه .
( د. ) ادات سخن ( مانند اسم، صفت، ضمير وغيره )، بخش گفتار.
( مو. ) آهنگ ملودي چهار بخشي بدون ساز.
برخه كار، برخه كاري، نيمه وقت، پاره وقت.پاره وقت.
شركت كردن ، شريك شدن ، بهره داشتن ، قسمت بردن ، خوردن ، سهيم بودن در.
باغچه گلكاري، بخشي از تماشاخانه كه پشت سر نوازندگان است، در طول زمين .
ميوه آوري بدون لقاح.
ايجاد مولود بوسيله جنس مونث بدون عمل لقاح، تناسل بكري، بكر زائي.
پارتنون معبد خداي آتنا در آتن .
پارتي، اشكاني، اهل پارت.
رنگارنگ ، ابلق.
جزئي، پاره اي، طرفدارانه ، غير منصفانه .جانبدار، طرفدار، مغرض، جزئي، ناتمام، بخشي، قسمتي، متمايل به ، علاقمند به .
رقم تقلي جزئي.
صحت جزئي.
پاره كسر، كسر جزئي.
پاره تابع، تابع جزئي.
پاره ترتيب، ترتيب جزئي.
پاره مجموعه ، حاصل جمع جزئي.
طرفداري، جانبداري، تعصب، غرض.
پاره تعريف شده .
پاره مرتب.
جدا كردني، قابل افراز، بخش پذير.
شركت كننده ، شريك ، انباز، سهيم، همراه .
شريك شدن ، شركت كردن ، سهيم شدن .شركت كردن ، دخالت كردن .
شركت كننده .
مشاركت، مداخله ، شركت كردن .
وابسته بوجه وصفي.
( د. ) وجه وصفي، وجه وصفي معلوم، وجه وصفي مجهول، صفت مفعولي.
خرده ، ريزه ، ذره ، لفظ، حرف.
ويژه ، خاص، سختگير.مخصوص، ويژه ، خاص، بخصوص، مخمص، دقيق، نكته بين ، خصوصيات، تك ، منحصر بفرد.
دلبستگي بمرام خاصي، اعتقاد باينكه نجات فقط براي برگزيدگان ميسر است.
بستگي بعقايد خاصي، داراي خصوصيات معيني، خصوصيات برجسته ، دقت زياد، جزئيات.
شرح دقيق.
باذكر جزئيات شرح دادن .
بصورت ذره ، داراي ذرات ريز.
(anzparti) شمشير پهن ودسته بلند، طرفدار، حامي، پيرو متعصب، پارتيزان .
جدا شده ، منقسم به قسمت هاي جدا جدا، ( بصورت پسوند ) جانبه ، قسمتي.
جزئ بندي كردن ، افراز.تيغه ، ديواره ، وسيله يا اسباب تفكيك ، حد فاصل، آپارتمان ، تقسيم به بخش هايجزئ كردن ، تفكيك كردن ، جدا كردن .
جزئ بندي شده .
جزئ بندي.
وابسته به تيغه يا ديواره يا تفكيك ، وابسته به جزئ.
(partitura) (مو. ) بطور تمام وكمال، كاملا، قطعه كامل.
(partitur) (مو. ) بطور تمام وكمال، كاملا، قطعه كامل.
(partisan) شمشير پهن ودسته بلند، طرفدار، حامي، پيرو متعصب، پارتيزان .
چندي، يك چند، تاحدي، نسبتا، دريك جزئ، تايك اندازه .
شريك شدن ياكردن ، شريك ، همدست، انباز، همسر، يار.
انبازي، مشاركت، شركائ.
( ج. ش. ) كبك .
بچه آور، بچه زا، كثير الاولاد، بارور، ثمر بخش.
زايمان ، بچه زائي.
قسمت، بخش، دسته ، دسته همفكر، حزب، دسته متشكل، جمعيت، مهماني، بزم، پارتي، متخاصم، طرفدار، طرف، يارو، مهماني دادن يارفتن .
(pareve) بدون گوشت وشير.
تازه بدوران رسيده .
حق تقدم، امتياز، گام رقص، رقص.
رقص تكي، رقص تكنفري.
زبان پاسكال.
(مج. ) عيد پاك ، عيد فصح، تعطيلات عيد پاك .
گردش، تفرج، تفريح، باغ ملي.
ضربت خردكننده ، سقوط برف سنگين ، باران شديد، يورش، نرمي، بازور پرتاب كردن ، كوبيدن ، رگبار تند باريدن ، سر، كله .
(bashaw) پاشا.
گذشتن ، عبور كردن ، رد شدن ، سپري شدن ، تصويب كردن ، قبول شدن ، رخ دادن ، قبول كردن ، تمام شدن ، وفات كردن ، پاس، سبقت گرفتن از، خطور كردن ، پاس دادن ، رايج شدن ، اجتناب كردن ، گذر، عبور، گذرگاه ، راه ، گردونه ، گدوك ، پروانه ، جواز، گذرنامه ، بليط.گذر،
مردن ، درگذشتن .
ناگهان بيهوش شدن ، مردن .
عيد فصح، عيد فطر، غفلت كردن .
( آمر. - ز. ع. ) رد كردن ، صرفنظر كردن .
گذرپذير، قابل قبول، قابل عبور.
گذر، عبور، حق عبور، پاساژ، اجازه عبور، سپري شدن ، انقضائ، سفردريا، راهرو، گذرگاه ، تصويب، قطعه ، نقل قول، عبارت منتخبه از يك كتاب، رويداد، كاركردن مزاج.گذرگاه ، راهرو، تصويب.
راهرو، غلام گردش، محل عبور، گذرگاه .
تصويرجانوريكه دست خود رابلند كرده ، جلوافتاده ، گذرنده ، سبقت گير، عابر، ناقل.
دفتر حساب جاري، دفترچه حساب پس انداز.
دسته ، جماعت، گروه كثير.
تزئينات، زينت آلات، گلابتون دوزي.
گذرگر، مسافر، رونده ، عابر، مسافرتي.
( ج. ش. ) كبوتر وحشي آمريكاي شمالي.
گذرنده ، عابر، پاس دهنده .
رهرو، عابر، رهگذر(مخصوصا بطور اتفاقي ).
(ج. ش. ) گنجشكي، شاخه نشين ، وابسته به گنجشك .
دردكش، حساس، فساد پذير.
( لاتين ) اينجا وآنجا، همه جا.
گذرنده ، زود گذر، فاني، بالغ بر، در گذشت.
اشتياق وعلاقه شديد، احساسات تند وشديد، تعصب شديد، اغراض نفساني، هواي نفس.
كتاب شرح مصائب شهداي راه دين ، احساساتي.
آتشي مزاج، سودائي، احساساتي، شهواني.
(گ . ش. ) گل ساعت.
انفعالي، مفعول، تاثر پذير، تابع، بيحال، دستخوش عامل خارجي، غير فعال، مطيع وتسليم، كنش پذير.منفعل.
دستگاه منفعل.
حافظه منفعل.
فلسفه صبر وعدم جنبش، رفتار از روي بي حالي، كنس پذير گرائي.
انفعال.كنش پذيري، انفعال، بي ارادگي.
كليدي كه چند قفل را باز كند، مفتاح، كليد خصوصي.
گذرنامه ، تذكره ، وسيله دخول، كليد.
نشاني، اسم شب، اسم عبور.كلمه رمز، اسم رمز.
گذشته ، پايان يافته ، پيشينه ، وابسته بزمان گذشته ، پيش، ماقبل، ماضي، گذشته از، ماوراي، درماوراي، دور از، پيش از.
( د. ) اسم مفعول.
( د. ) ماضي بعيد.
( د. ) زمان گذشته .
خمير، چسب، سريش، گل يا خمير، نوعي شيريني، چسباندن ، چسب زدن به ، خمير زدن .
كاغذ مقوائي، كارت ويزيت، ورق بازي، قلابي.
(گ . ش. ) وسمه ، نيل گياه ، ايساتيس رنگرزان ، خمير مواد رنگي، نقاشي بامداد رنگي.
(ج. ش. ) بخولق، بخولق چهارپايان ، قسمت سفلاي پاي اسب.
پاستوريزه كردن .
سترون ساختن ميكروب طبق روش پاستور.
تقليد ادبي يا صنعتي از آثار استادان فن .
(pastile، pastille) خميري كه براي بخور دادن بكاررود، بخور، قرص داروئي كه رويآن شيريني باشد، مداد رنگي.
(pastille، pastil) خميري كه براي بخور دادن بكاررود، بخور، قرص داروئي كه رويآن شيريني باشد، مداد رنگي.
(pastile، pastil) خميري كه براي بخور دادن بكاررود، بخور، قرص داروئي كه رويآن شيريني باشد، مداد رنگي.
مشغوليات، سرگرمي، تفريح، كاروقت گذران ، ورزش.
چسبندگي، حالت خميري.
پيشواي روحاني، شبان ، چوپان ، شباني، شعر روستائي.
شعروياموسيقي روستائي، داستان شباني.
روش نامه نويسي اسقفي، چوپاني، سبك شعر روستائي.
مقام شباني كليسا، پيشوائي روحاني، روحانيون .
( جنوب - آمر. ) مقر شبان كليسا.
گوشت ادويه زده ودودي شده شانه گاو.
كماج وكلوچه ومانند آنها، شيريني پزي، شيريني.
(pasture) چراگاه ، مرتع، گياه وعلق قصيل، چرانيدن ، چريدن در، تغذيه كردن .
(pasturage) چراگاه ، مرتع، گياه وعلق قصيل، چرانيدن ، چريدن در، تغذيه كردن .
چسب مانند، خمير مانند، كلوچه قيمه دار، شيريني ميوه دار، خميري.
نوازش، دست زدن آهسته ، قالب، نوازش كردن ، دست نوازش برسركسي كشيدن ، آهسته دست زدن به ، بهنگام، بموقع، بي حركت، ثابت، بطور مناسب.
پوسته ، پرده ، شامه ، پرده پاي پرندگان .
پاتاگونيا، ناحيه اي درجنوب آرژانتين وشيلي.
تكه ، وصله ، مشمع روي زخم، قطعه زمين ، جاليز، مدت، زمان معين ، وصله ناجور، وصله كردن ، وصله دوزي كردن ، تعمير كردن ، بهم جور كردن .وصله ، وصله كردن ، سرهم كردن .
سيم سرهم بندي، سيم رابط.
تابلوي سرهم بندي.
تخته سرهم بندي، تخته سيم بندي.
وصله ، سرهم بندي.
(patchouly) (گ . ش. ) نعناع هندي، پچولي.
(patchouli) (گ . ش. ) نعناع هندي، پچولي.
وصله دوزي، مرصع، چهل تكه ، قلابدوزي، كارسرهم بندي، جسته گريخته ، آش شله قلمكار.
تكه تكه ، وصله وصله ، جور بجور، وصله دار.
كله ، سر، سر يا قسمتي از سر انسان ، مغز.
خمير چربي جگر غاز ودنبلان .
( تش. ) استخوان كشكك ، كاسه زانو، طشت كوچك .
(patelliform) مانند كاسه زانو، بشكل قاب يا دوري يا طشت.
(patellate) مانند كاسه زانو، بشكل قاب يا دوري يا طشت.
دوري، سيني، بشقاب نان عشاي رباني.
آشكار، داراي حق امتياز، امتيازي، بوسيله حق امتياز محفوظ مانده ، داراي حق انحصاري، گشاده ، مفتوح، آزاد، محسوس، حق ثبت اختراع، امتياز نامه ، امتياز ياحق انحصاري بكسي دادن ، اعطا كردن ( امتياز ).
داروي اسپسياليته ، داروي اختصاصي.
صاحب اختراع ثبت شده ، ذينفع اختراع به ثبت رسيده .
پدر، پدر روحاني (عنوان كشيشان است ).
بزرگ خانواده ، پير قوم.
پدري، پدرانه ، داراي محبت پدري، از پدر.
پدرگرائي، پدر سروري.
صفات پدري، رفتار پدرانه ، اصليت، اصل، منشائ.
دعاي رباني يا دعائي كه عيسي تعليم داده .
ميسر.باريك راه ، جاده ، راه ، مسير، طريقت، جاده مال رو.
جنگجويان افغاني، قوم پاتان .
داراي احساسات شديد، رقت انگيز، تاثرآور، موثر، احساساتي، حزن آور، سوزناك .
راه ياب، بلد راه ، پيشرو، كاشف.
بي راه ، بدون جاده ، ناشناخته .
(pathogene) ( طب ) بيماريزا.
(pathogen)( طب ) بيماريزا.
( طب ) بيماريزائي، مبحث پيدايش ناخوشي.
وابسته بتشخيص ناخوشي، شاخص مرض.
وابسته به آسيب شناسي.
پزشك ويژه گير آسيب شناسي، آسيب شناس.
( طب ) آسيب شناسي، پاتولوژي.
دروغ سنج.
عامل وموجد ترحم وتاثر، ترحم، گيرندگي.
معبر، جاده ، گذرگاه ، خط سير، جاده پياده رو.
بردباري، شكيبائي، شكيب، صبر، طاقت، تاب.
شكيبا، بردبار، صبور، از روي بردباري، پذيرش، بيمار، مريض.
(patine) زنگ مفرغ، جرم سبز، زنگار، قاب.
(patina) زنگ مفرغ، جرم سبز، زنگار، قاب.
حياط، ايوان ، طارمي، پاسيو.
ميهن پرست، هم ميهن ، ميهن دوست، وابسته به وطن پرستي.
لهجه ولايتي وشهرستاني، لهجه محلي، لهجه عوام.
پدرشاه ، رئيس خانواده ، ريش سفيد قوم، ايلخاني، شيخ، بزرگ خاندان ، پدرسالار.
وابسته به پدر سالاري يا پدرشاهي.
پدرشاهي، پدر سالاري.
نجيب زاده ، اعيان زاده ، شريف، اشرافي.
وابسته به پدر كشي.
پدركشي، خائن به ميهن ، پدركش.
نسب پدري، وابسته به دودمان پدري.
وابسته ميراث، ارثي.
ارث پدري، ثروت موروثي، ميراث.
ميهن پرستي.
وابسته به اوليائ وبزرگان مذهب.
( نظ. ) گشت، گشتي، پاسداري، گشت زدن ، پاسباني كردن ، پاسداري كردن .
ماشين مخصوص حمل زندانيان ، اتومبيل پليس.
پليس گشتي، گشتي.
حافظ، حامي، نگهدار، پشتيبان ، ولينعمت، مشتري.
امام يا شخص مقدس حامي شخص.
حمايت، پشتيباني، سرپرستي، قيمومت.
حامي مونث.
رئيس وار رفتار كردن ، تشويق كردن ، نگهداري كردن ، مشتري شدن .
مشتق از نام پدر، پدري، نام خانوادگي، پدر نامي.
فريب خورده ، شخص گول خورده ، نازك نارنجي.
كفش چوبي.
ذكر كردن ، بطور سريع وردخواندن ، تند تند حرف زدن ، لهجه محلي.
الگو، نقش.انگاره ، طرح، الگو، صفات وخصوصيات فردي، خصوصيات، بعنوان نمونه يا سرمشق بكار رفتن ، نظيربودن ، همتا بودن ، تقليد كردن ، نقشه يا طرح ساختن ، بعنوان الگو بكاربردن .
الگو شناسي.
(patty) نان شيريني ميوه دار ياگوشت دار.
(pattie) نان شيريني ميوه دار ياگوشت دار.
باز، گشاده ، گشوده ، منبسط، پهن .
عدد كم، معدود، اندك ، قلت، كمي، كميابي، ندرت.
تعداد كم، اندك ، اسم خاص مذكر.
آدم غول پيكر، آدم غول آسا.
( گ . ش. ) جنسي از درختان كوچك چين از خانواده گل خوك ، گل كله بره ، زمرموزه .
(paltry) آشغال، چيز آشغال و نا چيز، جزئي.
شكم، محتويات شكم، امعائ، درشكم ريختن .
شكمگنده .
گدا، بي نوا، ( حق. ) معسر يا عاجز از پرداخت.
گدا كردن ، فقير كردن .
مكث، توقف، وقفه ، درنگ ، مكث كردن .
اسفالت كردن ، سنگفرش كردن ، صاف كردن ، فرش كردن .
صاف شده ، سنفرش شده .
سنگفرش، پياده رو، كف خيابان .
( م. م. ) ترسو، بزدل، ترسناك .
غرفه نمايشگاه ، عمارت كلاه فرنگي، چادر صحرائي، دركلاه خيمه زدن ، دركلاه فرنگيجا دادن .
سنگفرش، آجر فرش، مصالح سنگفرش.
پنجه ، پا، چنگال، دست، پنجه زدن .
محيل، آب زير كاه ، مكار، چالاك ، زرنگ .
گيره ، عايق، شيطانك ، باگيره يا عايق نگاه داشتن ، ميله گردان محور چرخ لنگر.
پياده شطرنج، گرو، گروگان ، وثيقه ، رهن دادن ، گروگذاشتن .
بنگاه رهني، گروگير، وام ده ، مرتهن .
گروگير، گروستان .
(pawnor) گروگذار.
(pawner) گروگدار.
بنگاه رهني، موسسه رهني.
( papaw) (گ . ش. ) درخت پاپااو يا درخت نخل آمريكاي جنوبي.(=papaw)( د. گ . ) شيطان ، شرير، فاسدالاخلاق.
صلح، بوسه آشتي، لوحه تمثال عيسي ومريم.
پرداختن ، دادن ، كار سازي داشتن ، بجاآوردن ، انجام دادن ، تلافي كردن ، پول دادن ، پرداخت، حقوق ماهيانه ، اجرت، وابسته به پرداخت.
خاك زرگري يا خاك معدن قابل استفاده ، تحقيقات واكتشافات با ارزش ومفيد، منفعت.
ظرفيت ترابري، اجناس مقرون بصرفه براي حمل ونقل.
پرداخت كردن ( تمام ديون )، تاديه كردن ، تسويه كردن ، پرداخت، منفعت، جزايكيفر، نتيجه نهائي.
تمام وكمال پرداختن ، حساب هاي معوقه را تسويه كردن .
پرداختني، قابل پرداخت.
گيرنده ، دريافت كننده وجه .
(payor) پرداخت كننده .
مامور پرداخت، سررشته دار.
پرداخت، وجه .كارسازي، پرداخت، تاديه ، پول، وجه ، قسط.
كافر، بي دين .
وام غير مستقيم ومخفي كه براي كارهاي تجارتي داده ميشود، رشوه .
(payer) پرداخت كننده .
سياهه پرداخت، ليست حقوق.ليست حقوق، صورت پرداخت.
برنامه پرداخت حقوق.
سيستم پرداخت حقوق.
(گ . ش. ) نخودفرنگي (sativum Pisum).
زرد مايل بسبز، سبز نخودي.
ژاكت ضخيم ملوانان ، كپنگ (kapang).
صلح وصفا، سلامتي، آشتي، صلح، آرامش.
پيشنهاد صلح.
امين صلح، ضابط صلحيه .
(=calumet) پيپ يا چپق صلح ( درميان سرخ پوستان ).
آشتي پذير، صلح دوست، آرام.
مسالمت آميز، آرام، صلح آميز.
مصلح.
(گ . ش. ) هلو، شفتالو، هرچيز شبيه هلو، چيز لذيذ، زن يا دختر زيبا، فاش كردن .
هلوئي.
طاووس، مزين به پر طاووس، خراميدن .
رنگ آبي مايل بسبز، رنگ آبي طاووسي.
( ج. ش. ) قوقاول بزرگ صحرائي جنوب آسيا.
( ج. ش. ) طاووس ماده ، طبيب، طب.
قله ، به قله رسيدن .نوك ، قله ، راس، كلاه نوك تيز، ( مج. ) منتها درجه ، حداكثر، كاكل، فرق سر، دزديدن ، تيز شدن ، بصورت نوك تيز درآمدن ، به نقطه اوج رسيدن ، نحيف شدن .
بار قله اي، بحبوحه مصرف.
نوك تيز، قله دار، رنگ پريده ، نزار.
(pecky) سكندري خورنده ( مثل اسب )، متلاطم، طوفاني.
صداي پيوسته ، صداي مسلسل، غوغا، طنين متناوب، ناقوس يا زنگ ، صداي ناقوس، غريدن ، ترق وتروق كردن ، هياهو وغوغا كردن ، صداي گوشخراش دادن .
پيانو، نوعي پيانو، آهنگ ملايم.
( گ . ش. ) بادام زميني، پسته زميني، رنگ كتاني، رنگ كنف.
خمير بادام زميني.
(گ . ش. ) گلابي، امرود.
گلابي شكل.
مرواريد، در، لولو، آب مرواريد، مردمك چشم، صدف، بامرواريد آراستن ، صدف واركردن ، مرواريدي.
مرواريد گير.
( ش. ) آلياژ آهن وكربن .
صدف نما، مرواريد نما.
مرواريد وار، دروار.
(pert) گستاخ، جسور، سالم وبا روح.
روستائي، دهاتي، دهقاني، كشاورز، رعيت.
رعايا، جماعت دهقانان ، بي تربيتي.
(peasecod) غلاف نخود، جلو نيم تنه پنبه دار.
( انگليس ) نخود، جمع كلمه pea.
(peascod) غلاف نخود، جلو نيم تنه پنبه دار.
تورب، ذغال سنگ نارس، كود گياهي، معشوقه ، عزيز دردانه ، زن فاسد.
ريگ ، سنگريزه ، شيشه عينك ، نوعي عقيق، باسنگريزه فرش كردن ، باريگ حمله كردن ، ( چرمسازي ) نقش ونگار ريگي دادن به .
(گ . ش. ) درخت گردوي آمريكاي مركزي.
جايزالخطا، دستخوش خطا.
لغزش، اشتباه كوچك .
جايز الخطائي.
گناهكار، اشتباه كار، غلط، ناصحيح، خطا، ( طب ) ناخوش، فاسد.
( ج. ش. ) گراز آمريكائي.
اعتراف بگناه ، اقرار بگناه .
مدادكار.
يك چهارم بوشل، نوك زدگي، سوراخ، نوك زدن ، بانوك سوراخ كردن ، دندان زدن .
نوك زن ، سوراخ كن ، نوعي كلنگ ( ج. ش. ) داركوب، منقار، خورنده ، بيني، دماغ.
(peaky) سكندري خورنده ( مثل اسب )، متلاطم، طوفاني.
( ش. ) نمك آلي ومعدني اسيد پكتيك .
(ش. ) دلمه گياهي، ژلاتين گياهي، پكتين .
(pectinated) شانه اي، شانه دار، دندانه دار.
(pectinate) شانه اي، شانه دار، دندانه دار.
(تش. ) سينه اي، صدري، دروني، باطني.
( حق. ) اختلاس، حيف وميل، دزدي.
مختلس، دزد.
عجيب وغريب، داراي اخلاق غريب، ويژه .
صفت عجيب وغريب، حالت ويژگي، غرابت.
پولي، نقدي، مالي، جريمه دار.
سبد، زنبيل، پا.
(pedagogue) آموزگار، معلم، آموزگار علم فروش.
وابسته به آموزش وپرورش.
للگي ، فن اموزش وپرورش كودك ، تربيت
(pedagog) آموزگار، معلم، آموزگار علم فروش.
فن آموزش وپرورش كودك ، للگي، تربيت.
( در دوچرخه وچرخ خياطي وغيره ) ركاب، جاپائي، پدال، پائي، وابسته به ركاب، پازدن ، ركاب زدن .
شلوار كوتاه زنانه .
فضل فروش، عالم نما، كرم كتاب.
وابسته به عالم نمائي وفضل فروشي.
فضل فروشي.
( ج. ش. ) پادار، پنجه دار، شبيه پا.
دوره گردي كردن ، طوافي كردن .
دستفروش.
ناچيز، جزئي، نامشخص، بنجل.
بچه باز، لواط گر.
بچه بازي، لواط.
پايه ستون ، پايه مجسمه ، شالوده ، محور، روي پايه قرار دادن ، بلند كردن ، ترفيعدادن .
پياده ، وابسته به پياده روي، مبتذل، بيروح.
پياده روي، ابتذال.
مربوط به امراض كودكان .
پزشك متخصص اطفال، ويژه گر بيماريهاي كودكان .
( طب ) امراض كودكان ، طب اطفال، پزشكي كودك .
سه چرخه پائي.
(peduncle) ( گ . ش. ) ساقه اصلي، ساقه گل، ( ج. ش. ) ساق.ساقه كوچك ، ساقه گل، پاي كوچك ، پايك .
ساقه ، ساقه اصلي، پايك .
شپشو، شپش وار.
ساقه دا ر، پايك دار، وابسته به خفاش.
( phthiriasis) آلودگي به شپش يا شپشك ، شپشك داشتن .( طب ) آلودگي به شپش.
مانيكور پا، معالجه امراض دست وپا.
شجره نامه ، نسب نامه ، دودمان ، تبار، اشتقاق، ريشه ، نژاد.
( معماري ) آرايش سنتوري، پايه ، سنگفرش.
(pedometer) رشد سنج كودك ، گام شمار.
( مع. ) خاك داراي لايه هاي سخت ومتراكم ذغال.
مبحث پيدايش جلگه ، جلگه سازي، دشت، جلگه .
كودك شناسي، مبحث بهداشت كودكان ، خاك شناسي.
(pedimeter) رشد سنج كودك ، گام شمار.
( در بازي ورق ) پنج ورق آتو.
(pedicel) ( گ . ش. ) ساقه اصلي، ساقه گل، ( ج. ش. ) ساق.
زيرچشمي نگاه كردن ، نگاه دزدانه .
پوست انداختن ، پوست كندن ، كندن ، پوست، خلال، نرده چوبي، محجر.
پوست كننده ، اسباب پوست كن ، پليس.
پوست، قشر، پارچه لباسي نازك ، پوست انداختن .
نگاه زير چشمي، نگاه دزدكي، طلوع، ظهور، نيش آفتاب، روزنه ، روشنائي كم، جيك جيك ، جيرجيركردن ، جيك زدن ، باچشمنيم باز نگاه كردن ، از سوراخ نگاه كردن ، طلوع كردن ، جوانه زدن ، آشكار شدن ، كمي.
شهر فرنگ .
( در تفنگ ) درجه نشانه روي، ديدگاه .
نگاه كننده ، آئينه عينك ، پنجره .
روزنه ، ديدگاه ، درز.
همتا، جفت، قرين ، همشان ، عضو مجلس اعيان ، صاحب لقب اشرافي، رفيق، برابر كردن ، هم درجه كردن ، بدرجه اشرافي ( مثل كنت وغيره ) رسيدن ، برابر بودن با، بدقتنگريستن ، باريك شدن ، نمايان شدن ، بنظررسيدن ، همال.
مقام سناتوري، مقام اشرافي، اعياني.
كج خلق، زوجه سناتور، بانوي اشرافي.
بي همتا.
كج خلق كردن ، آزردن ، كينه ، غرض.
كج خلق، زودرنج، تند مزاج، ناراضي، عبوس، پست.
(pewee) چيز كوچك وجزئي، بچه ، طفل.
(.nand .vt.vi) ميخ، ميخ چوبي، چنگك ، عذر، بهانه ، ميخ زدن ، ميخكوب كردن محكم كردن ، زحمت كشيدن ، كوشش كردن ، درجه ، دندانه ، پا، (.adj) (pegged) دربالا پهن ودر پائين نازك ( شبيه ميخ ).
( افسانه يونان ) اسب بالدار، ذوالجناح.
سنگ خاراي زبر.
( م. ل. ) قطيفه لباسي زنانه ، لباس خانگي زنانه .
تنزل دهنده ، تحقير آميز، واژه تحقيري.
حرير چيني، شهر پكن پايتخت كشور چين .
(pekingese) ساكن شهر پكن ، زبان ولهجه مردم پكن ، سگ كوچك ودست آموز چيني، پكني.
(pekinese) ساكن شهر پكن ، زبان ولهجه مردم پكن ، سگ كوچك ودست آموز چيني، پكني.
چاي زرين ، چاي معطر.
(pelagic) دريائي، دريانشين ، ساكن دريا، جانور دريائي.
(pelagian) دريائي، دريانشين ، ساكن دريا، جانور دريائي.
( گ . ش. ) شمعداني عطر، گل عطري، برگ عطر.
خز پشت گردن بانوان .
مال دنيا، جيفه دنيا، پول، مال حرام.
(ج. ش. ) مرغ سقا، مرغ ماهيخوار.
خرقه زنانه ، پوستين ، بالاپوش بچگانه .
بابي نظمي، سراسيمه ، پرآشوب، شلوغ پلوغ.
حب، گلوله ، قرص، ساچمه يا خرج تفنگ ، بشكلگلوله درآوردن ، بشكل سرگنجشكي درآوردن گلوله ( يا شبيه آن ) به كسي پرت كردن ، حب ساختن .
پوسته نازك ، شامه ، غشائ نازك .
آماده بجنگ ، جنگجو، دعوائي.
داراي پوسته ، پوسته پوسته ، شامه دار، غشائ دار.
(گ . ش. ) بابونه زرد، عاقرقرحا.
شفاف، حائل ماورائ، بلورين ، روشن ، سليس.
بازي تنيس اسپانيولي.
پرتاب كردن ، شتاب كردن ، ضربه ، شتاب، پوست پشم دار، خامسوز، پوست خام، پوست كندن ، پوستك ، پي درپي زدن ، پي در پي ضربت خوردن .
سپرمانند، سپردار، سپروار، لادني برگ .
ناچيز، عصباني، پوستي.
پوست خام فروشي، پشم كني از پوست خام، پوست.
لگني، واقع درنزديك لگن خاصره ، وابسته به لگن خاصره .
(ج. ش. - تش. ) لگن خاصره ، حفره لگن خاصره ، لگنچه كليوي.
(pemmican) ( در ميان سرخ پوستان آمريكا ) گوشت خشكانده ، اطلاعات خلاصه .
(pemican) ( در ميان سرخ پوستان آمريكا ) گوشت خشكانده ، اطلاعات خلاصه .
قلم.قلم، كلك ، شيوه نگارش، خامه ، نوشتن ، آغل، حيوانات آغل، خانه ييلاقي، نوشتن ، نگاشتن ، بستن ، درحبس انداختن .
نام مستعار نويسنده ، نام نويسندگي.
وابسته به جزا وكيفر، مجازاتي، كيفري.
( حق. ) حقوق جزا، مجموعه حقوق كيفري.
جريمه كردن ، تاوان دادن ، تنبيه كردن .
جزا، كيفر، مجازات، تاوان ، جريمه .
توبه وطلب بخشايش، پشيماني، رياضت، وادار به توبه كردن .
صورت جمع كلمه penny.
ميل شديد، علاقه ، ذوق، ميل وافر، آمادگي.
مداد، مداد رنگي، نقاشي مدادي، مداد ابرو، هر چيزي شبيه مداد، مدادي، بامدادكشيدن .
مدادكاري.
معلق، آويخته ، لنگه ، قرين ، شيب، نامعلوم، بي تكليف، ضميمه شده ، آويز شده ، آويزه .
تعليق، آويختگي.
درطي، درمدت، تازماني كه ، امر معلق، متكي.
فرمانده كل قوا، پيشوا، ديكتاتور.
آونگي.
نوساني.
آونگ ، جسم آويخته ، پاندول، نوسان ، تمايل.
( افسانه ) پنلوپ زوجه اوديسوس (odysseus).
(peneplane) (ز. ش. ) دشت گون ، فرسوده كردن زمين .
(peneplain) (ز. ش. ) دشت گون ، فرسوده كردن زمين .
سوراخ شدني، كاويدني، نفوذ پذير، رخنه پذير.
اندرون ، حرم، رازها، خلوتگاه .
آلت مخصوص سنجش درجه نفوذ اشعه مجهول.
نفوذ پذيري، نافذ، قابليت نفوذ، انفاذ.
نافذ، رسوخ كننده .
نفوذ كردن در، بداخل سرايت كردن ، رخنه كردن .
نافذ، رسوخ كننده .
نفوذ كاوش.نفوذ، حلول، كاوش، زيركي، كياست، فراست.
نافذ، وابسته به نفوذ كردن .
( ج. ش. ) پنگوين ، بطريق.
جاقلمي ودسته قلم.
رشته اي، داراي شبكه توري ظريف.
پني سيلين .
(گ . ش. ) قارچ كپكي سبز.
آلتي، شبيه آلت رجوليت.
( جغ. ) شبه جزيره ، پيشرفتگي خاك در آب.
شبه جزيره اي، وابسته به شبه جزيره .
آلت مردي، آلت رجوليت، ذكر، كير.
طلب مغفرت، پشيماني، ندامت، توبه .
توبه كار، پشيمان ، تائب، اندوهناك ، نادم.
وابسته به طلب مغفرت وندامت.
ندامتگاه ، ندامتي، دار التاديب، بازداشتگاه يا زندان مجرمين .
قلمتراش، چاقوي كوچك جيبي.
اهل قلم، نويسنده ، مصنف، اديب، ( م. م. ) منشي.
خط، خوش خطي، طرز نوشتن .
(penon) پرچم سه گوش، قلاب، پرچم دم چلچله اي.
( م. م. ) قلمدان ، جاي قلم.
بي پول.
پرچم مثلثي شكل قرون وسطي.
(penoncel) پرچم كوچك بالاي زره يا كلاه خود.
وابسته به ايالت پنسيلوانيا، پنسيلوانيا.
كوچكترين واحد پول انگليس وآمريكا، شاهي.
ذره ذره پول خرج كردن ، بالئامت خرج كردن .
صرفه جو، يك قازي.
( گ . ش. ) پونه .
(گ . ش. ) قدح مريم.
بارزش يك پني.
وابسته به كيفرشناسي.
ويژه گر كيفرشناسي.
كيفرشناسي، اداره زندان .
(pennant) پرچم سه گوش، قلاب، پرچم دم چلچله اي.
(pennoncel) پرچم كوچك بالاي زره يا كلاه خود.
آونگ ، پاندول.
آويخته ، آويزان ، معلق.
حقوق بازشنستگي، مقرري، پانسيون ، مزد، حقوق، مستمري گرفتن ، پانسيون شدن .
بازنشسته ، حقوق بگير، مزدور، پولكي.
بازنشسته ، وظيفه خوار، مستمري بگير.
انديشناك ، متفكر، افسرده ، پكر، گرفتار غم، محزون .
نويسنده بويژه نويسنده مزدور.
آبگير، دريچه مخصوص تنظيم جريان آب.
محصور، بسته ( غالبا با up وin )، مقيد.
طلسمي بشكل ستاره پنج راس.
دسته پنج تائي، دوره پنجساله ، مدت پنج روزه .
(pentadactylate) پنج انگشتي، داراي پنج پنجه ، داراي پنج زائده شبيه پنجه .
(pentadactyl) پنج انگشتي، داراي پنج پنجه ، داراي پنج زائده شبيه پنجه .
پنج بر، پنج پهلو، پنج گوشه ، پنج ضلعي، ( مج. ) ارتش آمريكا.
پنج وجهي، جسم پنج وجهي.
ستاره پنج راس، ( هن. ) شكل پنج ضلعي، شكل پنج تائي.
جسم جامد پنج وجهي، شكل پنج وجهي.
( ج. ش. - گ . ش. ) پنج جزئي، پنج تائي.
شعر پنج بحري، شعر پنج وتدي.
پنج گوشه ، پنج زاويه .
اسفارپنجگانه ، كتب پنجگانه عهد عتيق.
( يونان قديم ) ورزشهاي پنجگانه .
( ش. ) پنج ظرفيتي، داراي پنج ظرفيت يا بنيان .
عيد گلريزان ، عيد پنجاهه .
ساباط، چارطاقي، كبوتر خانه ، اطاقك بالاي بام.
(penultimate) يكي به آخر مانده ، ماقبل آخر.
(penult) يكي به آخر مانده ، ماقبل آخر.
شبه ظل، نيم سايه ، سايه روشن .
( م. م. ) تنگ چشم، خسيس، بي قوت، فقير.
احتياج، فقر، تنگدستي، نيازمندي زياد، خست.
فراش، غلام، ، پادو، پيك ، قاصد، پاسبان .
استفاده از سربازهاي پياده در خدمت، استفاده از غلام براي كارهاي بندگي، اعمال شاقه .
(گ . ش. ) گل صد توماني.
مردم، خلق، مردمان ، جمعيت، قوم، ملت، آباد كردن ، پرجمعيت كردن ، ساكن شدن .
حال، نيرو، بشاشت، چالاكي، نيرو دادن .
تكرار كردن ، تكرار شدن ، تكرار.
نوعي ردا يانيم تنه زنانه ( م. م. ) دامن كوتاه .
فلفل، فلفل كوبيده ، فلفلي، باضربات پياپي زدن ، فلفل پاشيدن ، فلفل زدن به ، تيرباران كردن .
فلفل نمكي، پارچه فلفل نمكي، رنگ فلفل نمكي.
دانه فلفل، فلفل دانه ، چيز كم بها، جزئي، ناچيز.
(گ . ش. ) نعناع بياباني، قرص نعناع.
فلفل دار، تند، تند وتيز، گرم، باروح.
پرنيرو، سرحال، چالاك .
(pepsine) (تش. ) پپسين ، آنزيم گوارنده پروتئين در شيره معده .
(pepsin) (تش. ) پپسين ، آنزيم گوارنده پروتئين در شيره معده .
تبديل به پپتن كردن ، گواريدن ، هضمكردن .
با، توسط، بوسيله ، در هر، براي هر، از ميان ، از وسط، برطبق.
بقرار هر سال، هر سالي، ساليانه .
در هر هزار، در هزار.
( لاتين ) درنفس خود، بخودي خود، في نفسه ، مستقيما.
( در مورد تعيين ميزان سرعت در ثانيه ) مجذور ثانيه .
اتفاقا، تصادفا، شايد.
پيمودن ، گردش كردن در، دور زدن .
درشكه بچگانه ، كالسكه بچه .
نوعي چيت محكم ( مثل چلوار ومتقال )، پرگال چلواري.
دبيت نخي، آستري.
نفري، سرانه ، بقرار هر نفري، هر راس، بطور سرانه ، هر نفري.
درك كردن ، دريافتن ، مشاهده كردن ، ديدن ، ملاحظه كردن .
بقرار در صد، از قرار صدي، درصد.
برحسب درصد، صدي چند، قسمت، مقدار.در صد.
محاسبه شده بقرار هر صدي، برحسب درصد.
چيز درك شده ، چيز مفهوم، ادراكات، درك .
قابل درك ، ادراك شدني.
ادراك ، احساس.درك ، ادراك ، مشاهده قوه ادراك ، آگاهي، دريافت.
حساس و باهوش.
ادراكي، دريافتي.
نشيمن گاه پرنده ، چوب زير پائي، تير، ميل، جايگاه بلند، جاي امن ، نشستن ، قرار گرفتن ، فرود آمدن ، درجاي بلند قرار دادن .
شايد، ممكن است، توان بود، اتفاقا.
دريافت، درك ، فراست، بينش وادراك ، احساس، حس تشخيص.
فريس، مدرك ، وابسته به ادراك وبينش.
تراوش كردن ، نفوذ كردن ، رد شدن ، صاف كردن .
قهوه جوش.
بازدن انگشت يا آلت ديگري چيزي را آزمودن ، ( طب ) دق كردن ، آهسته زدن به .
ضربت، دق، ( مو. ) اسباب هاي ضربي مثل طبل ودنبك .
( مو. ) آلات موسيقي ضربي ( مثل طبل ودايره ).
ماشه تفنگ .
نوازنده اسبابهاي ضربي.
زدني، تصادمي.
( طب ) زير پوستي، از راه پوست، موثر در زير پوست.
( لاتين ) بقرار روزي، هر روزي، روزانه .
تباهي، فنا، نيستي، مرگ روحاني.
(perdue) پنهان ، مخفي، سرباز جان فشان ، درحال كمين ، بي پروا، ماموريت مخاطره آميز.
(perdu) پنهان ، مخفي، سرباز جان فشان ، درحال كمين ، بي پروا، ماموريت مخاطره آميز.
ماندگاري، دوام.
ماندگار، پايدار، هميشگي، ابدي، بادوام.
سفركردن ، سرگردان بودن ، آواره بودن در كشور خارجي اقامت كردن ، بزيارت رفتن .
بيگانه ، ازخارجه آمده ، مسافر، ( ج. ش. ) قوش تيز پر.
قطعي، بي چون وچرا، آمرانه ، خود راي، شتاب آميز.
( گ . ش. ) بادوام بودن ، دوام آوردن ، دوام يافتن .
هميشگي، دائمي، ابدي، جاوداني، پايا، همه ساله .
كامل، مام، درست، بي عيب، تمام عيار، كاملا رسيده ، تكميل كردن ، عالي ساختن .
عدد بي كاست.
كمال پذيري.
كمال پذير.
كمال.
بسيار باحرارت، بسيار غيور، سوزان ، تابان ، گرم، مشتاق، حريص.
پيمان شكن ، خائن .
پيمان شكني، خيانت، نقض عهد، بي ديني.
سوراخ كردن .سوراخ كردن ، سفتن ، منگنه كردن ، رسوخ كردن .
سوراخ دار، سوراخ شده .
نوار كاغذي سوراخ دار.
نوار سوراخ دار.
ايجاد سوراخ، لبه كنگره ئي مثل تمبرپست.سوراخ، عمل سوراخ كردن .
سوراخ كن .
بناچار، ناگزير، بزو، اجبارا.
انجام دادن ، كردن ، بجا آوردن ، اجرا كردن ، بازي كردن ، نمايش دادن ، ايفاكردن .
اجرا، نمايش، ايفا، كاربرجسته ، شاهكار.كارآئي، انجام.
ارز يابي كارآئي.
ايفا كننده .
بازيگر، انجام دهنده ، وابسته به هنرهاي نمايشي.
عطر، بوي خوش، معطر كردن .
عطر فروش.
عطر فروشي، عطر سازي، عطريات.
باري بهر جهت، سرسري، بي مبالات.
پاشيدن ، جاري ساختن ، ( طب ) تزريق كردن .
ريزش، غسل تعميد بوسيله آب پاشي، تزريق وريدي.
آبستن ، باردار، حاصلخيز، متضمن ، حامله .
آلاچيق، سايبان ، كلاه فرنگي.
گويا، شايد، ممكن است، توان بود، اتفاقا.
پري، فرشته .
( طب ) پريكارديت، آماس برون شامه قلب.
( تش. -ج. ش. ) برون شامه دل، غشائ خارجي قلب، اطراف قلب.
وابسته به پريكلس (pericles).
فقره ، قرائت، قطعه منتخب.
( تش. ) قسمت خارجي جمجمه ، سمحاق، ( بشوخي ) كله ، مغز، فكر.
( گ . ش. ) پوست بروني، پوست اطراف.
(perigean) ( نج. ) وابسته به حضيضي، حضيضي.
(perigeal) ( نج. ) وابسته به حضيضي، حضيضي.
( نج. ) حضيض ( نقطه اي از مدار سياره كه بزمين نزديكتر باشد ).
( نج. ) سمت الشمس، حضيض خورشيد، نقطه الراس.
خطر، مخاطره ، بيم زيان ، مسئوليت، درخطر انداختن ، در خطر بودن .
مخاطره آميز، خطرناك .
( هن. ) پيرامون ، محيط، فضاي احاطه كننده .پيرامون ، محيط.
سنجش ميدان ديد.
( ش. ) جدول تناوبي عناصر.
دوره ، نقطه .دوره ، مدت، موقع، گاه ، وقت، روزگار، عصر، گردش، نوبت، ايست، مكث، نقطه پايان جمله ، جمله كامل، قاعده زنان ، طمث، حد، پايان ، نتيجه غائي، كمال، منتهادرجه ، دوران مربوط به دوره بخصوصي.
دوره اي.دوره اي، دوري، نوبتي، نوبت دار، متناوب.
دوره اي، نشريه دوره اي.گاهنامه ، نوبتي، مجله يا نشريه .
بصورت دوره اي، در فواصل معين .
نوبت، دوري، تناوب، حالت تناوبي، دوره .
( ت. ش. - دندانسازي ) واقع در اطراف دندان يا دندانها، ضريع دنداني.
مبحث امراض لثه وبافت هاي محافظ اطراف دندان .
ضريعي، واقع در اطراف ضريع استخوان .
( تش. ) پوشش استخوان ، ضريع استخوان .
( طب ) آماس پوشش يا ضريع استخوان .
وابسته به فلسفه ارسطو، راه رونده ، گردش كننده ، سالك ، دوره گرد، پياده رو.
( ادبيات ) تغيير ناگهاني.
peripeteia =.
پيراموني، دوره اي، وابسته به محيط، ( مج. ) خارجي، ثانوي.جنبي، پيراموني.
دستگاه جنبي.
تجهيزات جنبي.
واحد جنبي.
جنب، پيرامون .( هن. ) پيرامون ، دوره ، محيط، حدود.
استعمال واژه ها وعبارات زائد.
داراي حشو و زوائد، داراي الفاظ زائد.
پريسكوپ، دوربين زير دريائي مخصوص مشاهده اشيائ روي سطح آب، پيرامون بين .
وابسته به پريسكوپ يا پيرامون بين .
مردن ، هلاك شدن ، تلف شدن ، نابود كردن .
نابود شدني.
نابود شدني، هلاك شدني، زود گذر، كالاي فاسد شونده .
جانور فرد سم، تك سم.
( تش. ) حركت دودي، جنبش كرم وار، حركات حلقوي.
رديف ستون هاي اطراف ايوان يا حياط.
( تش. ) صفاق، برون شامه روده ها.
( طب ) پريتونيت، التهاب صفاق.
كلاه گيس، ( ج. ش. ) نوعي صدف خوراكي، كلاه گيس زدن .
كلاه گيس دار.
( گ . ش. ) پراونش، گل تلفوني، دختر، گل تلفوني چيدن ، دختر بازي كردن .
عهد شكستن ، سوگند دروغ خوردن ، گواهي دروغ دادن .
كسيكه در دادگاه مغاير باسوگند خود دروغ بگويد.
نقض عهد، سوگند شكني، گواهي دروغ.
سربالاگرفتن ، سينه جلو دادن ، خود راگرفتن ، باد كردن ، آراستن ، صاف كردن ، جوشيدن .
گستاخ، جسورانه ، خودنما، متكبر، چابك .
( مع. ) نوعي شيشه آتشفشاني، سنگ مرواريد.
وابسته به مرواريد.
لايه منجمد دائمي اعماق زمين ( درمنطقه منجمده ).
دوام، بقا.
پايداري، ترتيب هميشگي، قرار دائمي، ثبات، دوام.
پايدار، ابدي، ثابت، ماندني، سير دائمي.دائمي، ماندني.
عيب دائمي.
انباره دائمي، انبارش دائمي.
انباره دائمي.
( طب ) دندان دائمي ( درمقابل دندانهاي شيري ).
( ش. ) نمك پرمنگنات.
نشت پذيري، قابليت نفوذ، تراوائي، نفوذ پذيري.نفوذ پذيري مغناطيسي.
نشت پذير، نفوذ پذير.
نشت، نفوذ پذيري.
نفوذ كردن ، سرايت كردن ، نشت كردن .
نفوذ، تراوش، نشت.
( لاتين ) ماهيانه .
( ز. ش. ) وابسته بدوره زمين شناسي پرميان .
مجاز، روا.رخصت دادني.
اجازه ، اذن ، رخصت، دستور، پروانه ، مرخصي.
آسان گير، مجاز، روا.
اجازه دادن ، مجاز كردن ، روا كردن ، نديده گرفتن ، پروانه ، جواز، اجازه .
نفوذ پذيري الكتريكي.
واحد اندازه گيري الكتريسيته برحسب فاراده .
قلب وتحريف، استحاله .جايگشت، جايگردي.
پس وپيش كردن ، قلب كردن ، تغيير دادن .جايگرداندن .
زيان آور، مضر، كشنده ، نابود كننده ، مهلك .
( طب ) كم خوني خطرناك .
( persnickety) وسواسي، پرچانه ، بهانه گير، كار بسيار دقيق.
(تش. ) وابسته به نازك ني، مربوط بقسمت خارجي ساق پا.
از راه دهان ، دهاني.
سخن بدرازا كشاندن ، نطق كردن .
نطق.
(ش. ) اكسيدي كه داراي مقدار زيادي اكسيژن باشد ( مخصوصا آب اكسيژنه ).
( م. م. ) توجه كردن ، دقيق بودن ، تعمق كردن .
عمودي، ستوني، ستون وار، ايستاده .
مرتكب شدن ، مرتكب كردن ، مقصر بودن .
ارتكاب.
ابدي، هميشگي.هميشگي، ابدي، مدام.
هميشگي كردن ، دائمي كردن ، جاوداني ساختن .
دوام، بقا، جاوداني، پايائي، ابد.
بهت زده كردن ، گيج كردن ، سردرگم كردن ، سرگشته كردن .
سرگشتگي، حيراني، حيرت، بهت.
( حق. ) چيز اكتسابي، عايدي اكتسابي، حاصل، زحمت وهنرشخصي، عايدي اضافه برحقوق.
(گ . ش. - م. م. ) درخت گلابي، شربت گلابي.
( ش. ) نمك داراي خاصيت اسيدي.
آزار كردن ، جفا كردن ، دائما مزاحم شدن واذيت كردن .
زجر، شكنجه ، آزار، اذيت.
آزار دهنده ، اذيت كننده .
( افسانه يونان ) پرساوش پسر زاوش و دانا.
پشتكار، استقامت، ثبات قدم، مداومت، اصرار.
پشتكارداشتن ، استقامت بخرج دادن ، ثابت قدم ماندن .
ايران .
فارسي، ايراني.
گوسفند قره كل، پشم قره كل.
شوخي، شوخي كنايه دار، دست انداختن كسي.
( گ . ش. ) خرمالو، خرمندي.
سماجت كردن ، پافشاري كردن ، اصرار كردن ، ايستادگي.
ماندگاري، پافشاري، اصرار.(=persistency) اصرار، ابرام، پافشاري، دوام، سماجت.
(=persistence) اصرار، ابرام، پافشاري، دوام، سماجت.
مصر، پايا، مداوم، ايستادگي كننده ، سمج.ماندگار، مزمن ، مصر.
( pernickety) وسواسي، پرچانه ، بهانه گير، كار بسيار دقيق.
شخص، نفر، آدم، كس، وجود، ذات، هيكل.
شخصي، اشخاص يك كتاب، (در جمع ) شخصيت ها.
نماينده سياسي مورد قبول كشور ديگر.
شخص غير قابل قبول، شخص پذيرفته نشده .
خوش سيما، جذاب، با شخصيت، شخصي.
شخص برجسته ، شخصيت، بازيگران داستان .
شخصي، خصوصي، حضوري، مربوط به شخص.
( د. ) ضمير شخصي.
اموال شخصي.
خصوصيات شخص، فلسفه فردي.
شخصيت، هويت، وجود، اخلاق و خصوصيات شخص، صفت شخص.
شخصيت را مجسم كردن ونشان دادن ، داراي شخصيت كردن ، جنبه شخصي دادن به .
اموال شخصي.
جازده ، در لباس عوضي رل نمايش را بازي كردن ، خود را بجاي ديگري قلمداد كردن ، داراي شخصيت كردن ، وانمود كردن ، تقليد كردن از، گلوبسته .
تجسم شخصيت، عين ، همانند ديگري.
مجسم كننده شخصيت ديگري.
داراي شخصيت كردن ، شخصيت دادن به ، رل ديگري بازي كردن .
كاركنان ، كارگزيني.پرسنل، كاركنان ، كارمندان ، مجموعه كارمندان يك اداره ، اداره كارگزيني.
منظر، لحاظ.ديد، بينائي، منظره ، چشم انداز، مناظر و مرايا، جنبه فكري، لحاظ، سعه نظر، روشن بيني، مال انديشي، تجسم شي، خطور فكر، ديدانداز.
زيرك ، بينا، تيزهوش.
زيركي، فراست، كياست، شخص تيزبين .
روشني، وضوح، صراحت، شفافي، روشن بيني، روش فكري، تيز بيني، زيركي، عاقلي.
واضح، صريح، روشن ، شفاف.
عرق بدن ، كارسخت، عرق ريزي.
تعريق، عرق ريختن ، عرق كردن ، دفع كردن .
قابل تشويق، وادار كردني.
وادار كردن ، برآن داشتن ، ترغيب كردن .
(=persuadable) تحريك شدني، وادار كردني، ترغيب شدني.
تشويق، تحريك ، اجبار، متقاعد سازي، نظريه يا عقيده از روي اطمينان ، اطمينان ، عقيده ديني، نوع، قسم، ترغيب.
تشويقي، مجاب كننده ، متقاعد كننده ، وادار كننده .
(peart) گستاخ، جسور، سالم وبا روح.بي پرده ، گستاخ، پر رو، جسور، ماهر، غنچه دار، قشنگ ، سرحال.
وابسته بودن ، مربوط بودن ، متعلق بودن ، مناسب.
مربوط بودن به .
لجوج، خودسر، خيره سر، كله شق، سمج.
لجبازي، سماجت، سرسختي، لجاجت.
( pertinency) ربط، وابستگي، دخل، مناسبت، موقعيت، شايستگي، اقتضائ.
(pertinence) ربط، وابستگي، دخل، مناسبت، موقعيت، شايستگي، اقتضائ.
مربوط، وارد به ، بجا.
آشفته كردن ، مشوش كردن .
آشفتن ، ناراحت كردن ، مزاحم شدن .
آشفتگي، تشويش.آشفتگي، انحراف، اختلال.
( طب ) سياه سرفه .
كلاه گيس، موي مصنوعي.
مطالعه ، مرور.
بررسي كردن ، بدقت خواندن .
فراوان يا شايع بودن ، نفوذ كردن ، بداخل راه يافتن ، پخش شدن .
فراگير، نافذ، فراگيرنده .
منحرف، در خطا، گمراه ، هرزه ، فاسد.
بدراهي، انحراف، انحراف جنسي يا اخلاقي.
منحرف بودن ، انحراف، كژي، بدراهي.
منحرف كردن ، از راه راست بدركردن ، گمراه شدن ، مرتد، بدراه ، منحرف.
راه دهنده ، نفوذ پذير، منفذ دار، روشن بين .
( ج. ش. - تش. ) پاي جانور، هر عضو يا چيزي شبيه پا.
آزار رسان ، زحمت دهنده ، مزاحم.
پسو، مسكوك آمريكاي جنوبي.
بدبيني، صفت بد، بدي مطلق، فلسفه بدبيني.
بدبين .
بدبين ، وابسته به بدبيني.
طاعون ، بلا، آفت، مايه آزار وآسيب.
اذيت كردن ، بستوه آوردن ، بيحوصله كردن .
مكان مستعد براي بيماري واگير، لانه بيماري وميكروب.
بيمارستان طاعوني ها، آسايشگاه ، خسته خانه .
عامل ضد طاعون ، ماده ضد آفت، كشنده حشره موذي.
طاعون آور، طاعون زده ، فاسد كننده اخلاق ديگري، مسري، مضر، آزار دهنده ، عفوني.
بيماري طاعون ، ناخوشي همه جاگير، آفت.
مهلك ، طاعوني، طاعون آور.
وابسته به طاعون يا آفت.
دسته هاون ، ( د. گ . ) ران گوسفند، ران خوك ، خرد كردن ، پودر ساختن .
حيوان اهلي منزل، دست آموز، عزيز، سوگلي، معشوقه ، نوازش كردن ، بناز پروردن .
شير بخار، شير هوا.
(گ . ش. ) گلبرگ ، پنج برگ گل.
( petalous)گلبرگي.
( petaloid) گلبرگي.
( نظ. ) بمب دروازه ريز، بمب ديوار كن ، يكجور ترقه .
(.n and .vi)(معمولاباout) كم آمدن ، بپايان رسيدن ، تمام شدن ، ازپادرآمدن ، ته كشيدن ، ازپاافتادن ، (.n) اسم خاص مذكر، پطرس حواري عيسي.
(petiolated) (گ . ش. ) داراي دمگل، ساقه دار، برگدم.
(petiolate) (گ . ش. ) داراي دمگل، ساقه دار، برگدم.
(گ . ش. ) برگدم، ساقه برگ ، برگچه .
( گ . ش. ) دمبرگ ، دمبرگچه .
( حق. ) هيئت منصفه دوازده نفري.
دله دزدي.
( طب) صرع مختصر.
ريزه اندام، زن يا لباس كوچك اندازه .
دادخواست، عرضحال، عريضه ، تظلم، دادخواهي كردن ، درخواست كردن .
سنگ شناس.
( ج. ش. ) مرغ طوفان ، مرغ باران .
ظرف كوچك مخصوص كشت ميكرب.
(petrification) تحجر، سنگ شدگي.
متحجر كننده .
(petrifaction) تحجر، سنگ شدگي.
سنگ كردن يا شدن ، متحجر كردن ، گيج كردن ، از كارانداختن .
پتروشيمي، شيمي نفت.
نقش بر روي سنگ ، سنگ نوشته .
سنگ نگار.
سنگ نگاري.
( انگليس ) بنزين .
نفت خام، نفت، مواد نفتي.
سنگ شناسي، علم احجار.
سنگي، سخت.
زيرپوش زنانه ، زير پيراهني زنانه ، هرچيزي شبيه شليته .
مغلطه كردن ، از مرحله پرت كردن ، مشاجره كردن .
زود رنج، بد اخلاق، جوشي، ترشرو.
پاچه خوك ، چيز بي ارزش، انگشت پا.
جزئي، خرد، كوچك ، غير قابل ملاحظه ، فرعي.
صندوق ويژه وجوه كوچك ، حساب هزينه هاي كوچك .
(larceny petit =) دله دزدي.
درجه دار ( نيروي دريائي ).
(=petulancy) بد اخلاقي، زود رنجي، كج خلقي، تندي، گستاخي.
(=petulance) بد اخلاقي، زود رنجي، كج خلقي، تندي، گستاخي.
زودرنج، شرم آور، آدم جسور، كج خلق، ترشرو.
( گ . ش. ) گل اطلسي، رنگ قرمز مايل بابي.
( در كليسا ) نيمكت، مقام، در نيمكت قرار گرفتن ، پيف ( بوي بد ).
(peewee) چيز كوچك وجزئي، بچه ، طفل.
( ج. ش. ) مرغ زيبا، زياك ، هدهد.
تركيب قلع وسرب، مفرغ، ظروف مفرغي، جام پيروزي، جايزه ، خاكستري.
مسكوك مسي آلماني.
(ش. ) علامت لگاريتم منفي براي غلظت يون هيدروژن برحسب گرم اتم درهر ليتر.
(philosoply of =Docotor) درجه دكترا در علوم يا دانش هاي انساني.
( phaeton) درشكه ، ( اساطير يونان ) فايتون ، درشكه سوار، درشكه چي.
( phaethon) درشكه ، ( اساطير يونان ) فايتون ، درشكه سوار، درشكه چي.
(=bacteriophage) باكتري خوار، پسوندي بمعني خورنده .
( طب - زيست شناسي ) سلول بيگانه خوار.
( طب ) در اثر بيگانه خواري تحليل رفتن .
سلول خواري، بيگانه خواري.
(=phalanx) استخوان انگشت ياپنجه ، بند انگشت.
(ج. ش. ) موش خرماي جهنده .
جامعه كوچك ومستقل اشتراكي، تقسيم جامعه باجزائ كوچك ، روابط تعاوني اجتماعي.
بندانگشت، دسته بهم فشرده پياده نظام سنگين اسلحه .
(ج. ش. ) مرغ ساحلي نوك دراز.
وابسته به پرستش آلت مردي، وابسته به آلت رجوليت، وابسته به قضيب، كيري.
ذكر پرستي، پرستش كير.
آلت ذكور، آلت تناسلي مرد، كير.
( گ . ش. ) گياه تخمدار، گياه گلدار.
(fantasm) حاصل خيال و وهم، تصور خام، شبح، روح، تصوير ذهني، ظاهر فريبنده ، سايه .
خيال، روح، چشم بندي، شبح.
منظره خيالي وعجيب وغريب ومجلل، مناظر متغير اشيائ، تخيلات پي در پي ومتغير.
(fantasy =) خيالي، فانتزي.
(pantom) خيال، منظر، ظاهر فريبنده ، شبح، خيالي، روح.
فرعون ، نوعي آبجو قوي.
( ج. ش. ) مورچه قرمز كوچك .
وابسته به فريسي، رياكارانه .
( مج. ) زهد فروش، رياكار، فريسي.
(pharmaceutical) داروئي، وابسته به داروسازي، دارو.
(pharmaceutic) داروئي، وابسته به داروسازي، دارو.
(pharmacy) مبحث داروها، داروگري، داروشناسي.
داروگر، داروشناس، داروفروش، داروساز.
مبحث اثر دارو بر ساختمان موجودات زنده .
مبحث داروشناسي ( بويژه داروهاي ساده وگياهي ).
وابسته بداروشناسي.
داروشناس.
داروشناسي.
كتاب دستور داروسازي، دارونامه .
داروخانه ، انباردارو، داروسازي.
فانوس دريائي، نور افكن دريائي، مناره .
وابسته به حلق يا گلو، حلقي.
( طب ) التهاب حلق، التهاب گلو.
( تش. ) حلق، گلوگاه ، حلقوم، گلو.
مرحله ، فاز.منظر، وجهه ، صورت، لحاظ، پايه ، مرحله ، دوره تحول وتغيير، اهله قمر، جنبه ، وضع، مرحله اي كردن .
اعوجاج فاز.
رمزي شده با فاز.
برابر كننده فاز.
پس افت فاز، تاخير فاز.
پيش افت فاز، تقديم فاز.
طيف نما، ميكروسكپ طيف.
(pm) تلفيق فازي.
تغيير زاويه فاز.
تدريجا متوقف كردن كار يا توليد، توقف كار يا فرآوري بطور مرحله اي.
( ج. ش. ) قرقاول، مرغ بهشتي.
(گ . ش. ) چوب پنبه .
(گ . ش. ) بافت چوب پنبه اي.
(گ . ش. ) لايه چوب پنبه ساز.
مبحث رابطه بين آب وهوا وتغييرات حاصله در پديده هاي زيست شناسي، پديده شناسي.
پديده اي، حادثه اي، عارضي، عرضي، محسوس، پيدا، شگفت انگيز، فوق العاده .
پديده گرائي.
وابسته به پديده شناسي.
پديده شناس.
پديده شناسي.
پديده .پديده ، حادثه ، عارضه ، نمود، تجلي، اثر طبيعي.
شيشه يا بطري كوچك .
(گ . ش. ) سفرس نواحي معتدله .
زن باز، زن بازي كردن ، دنبال زن افتادن ، لاس زدن ، زن دوست بودن .
نوع پرست، بشردوست.
خيرخواه بشر، آدم نيك انديش، بشردوست.
نوعپرستي، بشردوستي.
مربوط به تمبر شناسي.
تمبر شناس.
تمبر شناسي، تمبر جمع كني، جمع آوري تمبر.
عاشق موسيقي، اركستر سمفوني، فيل هارمونيك .
(philhellenic) هواخواه (استقلال ) يونان ، دوست يونان .
(philhellene) هواخواه (استقلال ) يونان ، دوست يونان .
سخنراني تند وانتقادي.
مجمع الجزاير فيليپين .
(philistine) آدم هرزه ، آدم بي فرهنگ وبي ذوق ومادي.
(philistia) آدم هرزه ، آدم بي فرهنگ وبي ذوق ومادي.
(گ . ش. ) گل شيپوري پيچي آمريكا.
زن دوستي، زن پرستي.
وابسته به واژه شناسي يازبان شناسي تاريخي وتطبيقي.
واژه شناس، ويژه گر در زبانشناسي تاريخي وتطبيقي.
علم زبان ، زبان شناسي تاريخي وتطبيقي واژه شناسي.
(=nightingale) بلبل.
علاقمند به اولاد، اولاد پرست.
فيلسوف.
كيميا، گوگرد سرخ.
فلسفي.
فيلسوفانه دليل آوردن ، فلسفي كردن .
فلسفه ، حكمت، وارستگي، بردباري، تجرد.
(philtre) مهر دارو، طلسم عشق.
(philter) مهر دارو، طلسم عشق.
صفيرگلوله تفنگ .
( طب ) التهاب وريدها.
حجامت گر.
( طب ) حجامت كردن ، رگ زدن .
( طب ) رگ زني، فصد، حجامت، نيشتر.
بلغم، مخاط، خلط، ( مج. ) سستي، بيحالي، خونسردي.
بلغمي مزاج، شخص خونسرد وبي رگ .
(گ . ش. ) بافت ليفي، ليف.
سامي، وابسته به اصل آتش، مربوط به آماس وتب.
مايه آتش، اصل آتش، سام.
(گ . ش. ) فلوكس.
( طب ) تاول كوچك ، آبله كوچك ، تاولچه .
( ر. ش. ) ترس بيخود، بيم، انزجار، نفرت، تشويش.
وابسته به ترس بيجا، تشويشي.
( افسانه يونان ) دختر گا، ماه ، قمر، اسم مونث.
(=apollo) خورشيد.
فنيقي، اهل فنيقه .
مرغ افسانه اي منحصر بفرد، عنقا، سمندر.
واگي، واجي، وابسته به واج، صوتي، قريب التلفظ.
صدا در آوردن ، داراي صوت بودن ، مصوت كردن .
(پسوند) صوت، آوا، صدا، تلفن ، تلفن زدن .تلفن ، تلفن كردن .
صداي ساده ، آوا.واگ ، واج، حرف صوتي، صداي صوتي، صدا، صوت.
واج شناسي، علم شناسائي تلفظ كلمات وصداها، صوت شناسي.
آوائي، مصوت، صدا دار، مربوط به تركيب اصوات.
الفباي صوتي يا آوائي.
آواشناس، متخصص استعمال علائم وحروف خاصي براي نشان دادن طرزتلفظ كلمات، صوتشناس.
آواشناسي، مبحث تلفظ صوتي حرف وكلمات، صوت شناسي.آوا شناسي.
( phony) نادرست، غير موثق، غلط، حقه باز، ساختگي.
وابسته به آوا وپژواك ، صدائي، صدا دار، صوتي، جسم صدا دار.
دانش صدا وپژواك ، علم الاصوات، تلفظ وهجاهاي كلمات، صدا شناسي.
وابسته به گرامافون يا صدا نگار.
وابسته به گرامافون يا صدا نگار.
( phonographic) صدا نگار، دستگاه ضبط صوت، گرامافون ، گرام.
(phonograph) صدا نگار، دستگاه ضبط صوت، گرامافون ، گرام.
صدا نگاري، صوتي، تند نويسي از روي صدا، ضبط صدا.
وابسته به صوت شناسي يادگرگوني صدا در زبان .
صوت شناس.
واجگان ، صدا شناسي، دانش دگرگوني صدا در زبان .
( phoney) نادرست، غير موثق، غلط، حقه باز، ساختگي.
( ش. ) گاز بيرنگ سمي بفرمول COCl2.
(ش. ) فسفات، نمك اسيد فسفريك ، فسفات زدن به .
فسفات دار، اسيد فسفريك دار.
تبديل به فسفات كردن ، با فسفات يا اسيد فسفريك تركيب كردن .
( ش. ) تركيب دو ظرفيتي كه از تركيب فسفر با يك عنصر يا ريشه بدست آيد.
تابندگي فسفري، روشنائي، شب تابي.
تابنده ( مثل فسفر )، شب تاب، درخشان .
( phosphoretted) فسفردار.
( phosphoreted) فسفردار.
فسفري، تابنده ، شبيه فسفر، شب تاب.
( ش. ) اسيد فسفريك .
مسموميت در اثر فسفر، تشعشع فسفري، شب تابي.
فسفري، تابنده ، فسفردار.
(ش. ) فسفر ( بعلامت اختصاريP )، جسم شب تاب، جسم تابنده .
نورزي، نوري، وابسته به نور وروشنائي، وابسته به توليد نور.
عكس ، عكس برداشتن از
چاپ افستي كه فيلم عكاسي را براي چاپ بكار برد.
زنده بواسطه نور، در نور زندگاني كننده ، نورزي.
ياخته حساس نسبت به نور، فتوسل.
رشته اي از علم شيمي كه درباره اثر نور در مواد شيميائي بحث مينمايد، نور شيمي.
هادي حساس نسبت به نور.هادي نور، نوررسان .
قابليت هدايت نور، نور رساني.
رونوشت برداري بوسيله عكاسي، فتوكپي.
ديود حساس نسبت به نور.
اثر روشنائي در جنبش گياهان .
فتوالكتريك ، نوري وبرقي.
خواننده فتو الكتريكي.
فتوالكتريسيته .
فتوالكترون .
خروج الكترون از فلز در اثر نيروي تابشي نور وغيره .
بوسيله عكاسي گراور سازي كردن .
گراور سازي بوسيله عكاسي.
(=collotype) چاپ بوسيله ژلاتين .
انعكاس يا تصوير بعدي چيزي در شبكيه .
خوش عكس، ايجاد شده در اثر نور و روشنائي، روشني زا.
مبحث اندازه گيري ومساحي از روي عكسهاي هوائي.
عكس، عكس برداشتن از، عكسبرداري كردن .
عكاس، عكس بردار.
وابسته به عكاسي، عكسي.
عكاسي، عكسبرداري، لوازم عكاسي.
گراور سازي از روي شيشه عكاسي.
دوربين مخصوص عكسبرداري از خورشيد.
(photocinesis) حركت در اثر نور، نور جنبش.
عكسبردري بوسيله چاپ سنگي.
تجزيه شيميائي بر اثر نيروي تابشي.
نقشه برداري بوسيله عكاسي.
روشنائي سنج، نور سنج.
نورسنجي.
واحد شدت نور وارده بشبكيه چشم، فوتون .
نورگريز، فرار كننده ودو شونده از نور.
( photophilous) (گ . ش. ) نور گراي، رشد كننده در نور زياد.
( photophilic) (گ . ش. ) نور گراي، رشد كننده در نور زياد.
( photophobic) بيمناك از نور، رشد كننده در نور كم، نور گريز.
فوتوفوبي، نور ترسي، نور گريزي.
( photophobe) بيمناك از نور، رشد كننده در نور كم، نور گريز.
( تش. - ر. ش) بينائي در نورزياد.
( نظ. ) عكسبرداري اكتشافي.
داراي حساسيت نسبت به نور.
نسبت بنور حساسيت پيدا كردن ، بوسيله نور به چيزي حساسيت دادن .
نوركره ، كره نور، فلك ، آفتاب.
ايستا نوري، فتو استاتيك .
نورخاست، ايجاد وتشكيل مواد آلي در گياهان بكمك روشنائي، ( تش. - ش. ) تركيبمواد بكمك نور.
نورگرائي، نورواكنش.
مخابره تلگرافي عكس، عكسبرداري راديوئي.
(phototostatic)رونوشت برداري بوسيله عكاسي، دستگاه عكسبرداريازاسناد، رونوشتتهيه كردن .
( زيست شناسي ) گرايش بطرف نور، نور گرائي.
چاپ بوسيله عكسبرداري.
قدرت زاي نوري، فتو ولتائيك .
عبارتي، مربوط به كلمه بندي.
عبارت، تعبير، اصطلاح، فراز، عبارت سازي، كلمه بندي، سخن موجز، پند وامثالبعبارت درآوردن ، تعبير درآوردن ، تعبير كردن ، كلمه بندي كردن .عبارت.
با ساخت عبارتي.
خط يا خطوط نماينده عبارات ( درتند نويسي ).
عبارت پرداز، جمله ساز، نويسنده ناصادق.
عبارت پردازي، كلمه بندي، انشائ، فهرست، سبك .
(=frenetic) ديوانه ، شوريده ، آشفته .
وابسته به جمجمه خواني.
جمجمه شناس، جمجمه خوان .
علم براهين جمجمه ، جمجمه خواني.
(yz=fren) ديوانگي، شور.
( pediculosis) آلودگي به شپش يا شپشك ، شپشك داشتن .
( طب ) سل ريوي، فساد بافتها.
پيشاني بند وباز وبند، تعويذ، طلسم.
وابسته به راسته ودسته ، وابسته به قبيله ونژاد.
( يونان باستان ) قبيله ، عشيره ، طايفه .
( زيست شناسي ) مرحله سير تكامل وپيدايش نژادهاي مختلف جانور وگياه .
برگي، برگ مانند.
برگ وار، شبيه برگ .
برگ خوار.
جانور برگ پاي ( مثل بعضي از خرچنگ ها ).
( phyllotaxy) ( گ . ش. ) وضع برگ ، آرايش برگي.
( phyllotaxis) ( گ . ش. ) وضع برگ ، آرايش برگي.
( ج. ش. ) شته مو، شته ، كرم.
تكامل نژادي، تاريخ نژادي جانور يا گياه .
( phylum) نژاد، قبيله ، اجداد، سلسله ، دودمان ، راسته .
( phylon) نژاد، قبيله ، اجداد، سلسله ، دودمان ، راسته .
( طب ) درمان امراض با وسائل طبيعي.
مسهل دادن ، دوا دادن ، شفا دادن ، مسهل، طب، فيزيك .
مادي، فيزيكي.فيزيكي، طبيعي، مادي، جسماني، بدني.
بعد مادي.
مدرك مادي.
( طب ) تن درماني، ورزش درماني.
پزشك .
فيزيك دان .
وابسته به خواص فيزيكي وشيميائي اجسام.
فيزيك .فيزيك .
وابسته به قيافه شناسي، سيما شناس، سيمائي.
سيما شناسي، قيافه شناسي، سيما، چهره ، صورت.
ويژه گر جغرافياي طبيعي.
جغرافياي طبيعي، مبحث آثار و پديده هاي طبيعي.
(physiological) وابسته به علم وظائفاعضائ، ساختماني، وابسته به علم فيزيولوژي، تنكردي.
( physiologic) وابسته به علم وظائف اعضائ، ساختماني، وابسته به علم فيزيولوژي، تنكردي.
ويژه گر فيزيولوژي، تن كردشناس.
تن كردشناسي، علم وظائف الاعضائ، فيزيولوژي، علم طبيعي.
(=physicaltherapy) تن درماني.
هيكل، سازمان بدن ، تركيب، هيئت، ساختمان بدن .
داراي منشائ گياهي، گياه زاد.
جغرافياي گياهي.
طبقه بندي گياهان روي زمين ، گياه شناسي توضيحي وتشريحي.
(botany) گياه شناسي، علم گياهان .
(گ . ش. ) واحد گياهي، پيوند گياه .
وابسته به آسيب شناسي گياهان .
گياه خوار.
گياهخواري.
زندگي گياهان شناور بر سطح دريا.
حرف شانزدهم الفباي يوناني، عدد هشتاد، ( هن. ) نسبت پيرامون به شعاع دايره .
درهم وبرهم، بي ترتيب.
(تش. ) نرم شامه ، ام الرقيق، ام الدماغ.
( مو. ) خيلي نرم، خيلي آرام بنوازيد.
نوازنده پيانو، پيانو نواز.
( مو. ) پيانو، آرام بنوازيد، قطعه موسيقي آهسته وآرام.
( مو. ) آكوردئون جا انگشتي دار شبيه پيانو.
الياف نخل پياساوا.
ميدان ( مخصوصا در شهرهاي ايتاليا ) وبازار.
حروف پيكا.
( pickaninny ) ني ني، بچه كوچك ، بچه سياه پوست.
شخص اوباش، داستاينكه قهرمان آن رذل است.
(picaroonp، pickaroon) دزد، دزددريائي، دزديدن ، اوباش.
( picaro، pickaroon) دزد، دزد دريائي، دزديدن ، اوباش.
( picayune) جزئي، بي ارزش، پست، ناچيز.
( picayubnish) جزئي، بي ارزش، پست، ناچيز.
ترشي ادويه وسبزيجات.
(مو. ) فلوت داراي صداي زير.
قيروار، قيردار، زفت دار، قابل اشتعال، آتشگير.
چيدن ، كندن ، كلنگ زدن و(به )، باخلال پاك كردن ، خلال دندان بكاربردن ، نوك زدن به ، برگزيدن ، بازكردن ( بقصد دزدي)، ناخنك زدن ، عيبجوئي كردن ، دزديدن ، كلنگ ، (مو. ) زخمه ، مضراب، خلال دندان (toothpick) خلال گوش (earpick)، هرنوع آلت نوك تيز.
جدا كردن ، انتخاب كردن .
چيدن ، برگزيدن .
شبيه پيكويك قهرمان داستان نگارش چارلز ديكنز، ساده ، بي تكلف، روشن بين .
(=piggyback) برپشت خود سوار كردن ، كول كردن ، كول.
( picaninny) ني ني، بچه كوچك ، بچه سياه پوست.
( picaro، picaroonp) دزد، دزددريائي، دزديدن ، اوباش.
( pickaxe) كلنگ دوسر، كلنگ روسي، با كلنگ زدن .
( pickax) كلنگ دوسر، كلنگ روسي، با كلنگ زدن .
نوك تيز، نوك دار، خاردار، برگزيده ، پاك كرده ، انتخاب شده ، لخت، پوست كنده ، كلنگ خورده .
زد وخورد كردن ، لاس زدن ، جاسوسي كردن .
( ج. ش. ) اردك ماهي كوچك ، گوشت اردك ماهي.
(گ . ش. ) كوشاب (potamogeton).
دستك ، ميخ چوبي، ميخچه ، چوب نوك تيز، چوب پرچين ، كشيك ، اعتصاب كردن ، اعتصاب وجلوگيري از ورود سايرين بمحل كار، نرده كشيدن ، مراقبت كردن ، بستن ، افسار كردن (اسب )، جلوكسي راه رفتن يا ايستادن .
صف كارگران اعتصابي.
جيب بري، دله دزدي، ناخنك زني، پس مانده .
ترشي، سركه ، خيارترشي، وضعيت دشوار، ترشي انداختن .
قفل گشا، دزد، قفل شكن ، قفل بازكن .
جيب بر.
بادنجان دور قاب چين ، متملق.
پيكاپ، دستگاه برقي ناقل صداي گرامافون ، انتخاب، رشد، ترقي، تجديد فعاليت، چيدن ، هرچيز انتخاب شده ، آشنائي تصادفي، ( دختر ) بلند كردن ، برداشتن ، سواركردن ، گرفتن ، بهبودي يافتن .
ضربه زننده ، بانوك بردارنده ، ناخنك زن .
گردش دسته جمعي، پيك نيك ، به پيك نيك رفتن ، دسته جمعي خوردن .
(psec) تريليونيم ثانيه ، پيكو ثانيه .
قلاب دوزي، حلقه زينتي توري بافي.
( گ . ش. ) ميخك گلبرگ سفيد يا زرد.
(ش. ) نمك آلي يا معدني اسيد پيكريك .
مردمان غير سلتي انگليس.
پيشوندي بمعني عكس و تصوير.
خط تصويري، نشان يا علائم تصويري، صورت نگاره .
صورت نگاري، تصوير نگاري، رمز نگاري.
تصويري، مصور، تصوير نما، مجسم سازنده .
تصوير، عكس، منظره ، سينما، با عكس نشان دادن ، روشن ساختن ، نقاشي كردن ، تصور، وصف.عكس، تصوير، مجسم كردن .
كلاه زنانه لبه پهن .
پنجره دل باز وخوش منظره ، پنجره بزرگ .
تصوير نگاري، خط تصويري.
شايان تصوير، زيبا، بديع، خوش منظره .
كار بيهوده كردن ، وقت گذراندن ، بنازچيز خوردن ، با خوراك بازي كردن ، ( زبان بچه ) جيش كردن .
جزئي، ناچيز، بي اهميت.
انگليسي دست وپا شكسته ومخلوط با اصطلاحات چيني.
كلاغ زنگي، كلاغ جاره ، آدم ناقلا، جانورابلق، كلوچه گوشت پيچ، كلوچه ميوه دارپاي، چيز آشفته ونامرتب، درهم ريختن .
پيسه ، ابلق، دورنگ ، رنگارنگ ، ناجور، خلنگ .
بطوريكپارچه رنگ كردن .
تكه ، قطعه ، پارچه ، فقره ، عدد، سكه ، نمونه ، قطعه ادبي يا موسيقي، نمايشنامه قسمت، بخش، يك تكه كردن ، وصله كردن ، تركيب كردن ، جور شدن ، قدري، كمي، اسلحه گرم.تكه ، دانه ، مهره ، وصله كردن .
امر مهم، فقره برجسته ، كار پر اهميت، خوراك اصلي.
به اجزائ ريز تقسيم كردن ، خردخرد، تكه تكه ، بتدريج، تدريجي.
تكه اي.
كار از روي مقاطعه .
ابلق، رنگارنگ ، گوناگون ، پرنده رنگارنگ .
ناحيه اي در شمال غربي ايتاليا، كوه پايه اي، تشكيل شده در كوهپايه .
(گ . ش. ) روبارب زينتي.
ستون ، جرز، اسكله ، موج شكن ، پايه پل، لنگرگاه .
آئينه قدي ( ويژه بين دو درگاه ).
ميز زير آئينه قدي.
خليدن ، سپوختن ، سوراخ كردن ( بانيزه وچيز نوك تيزي )، سفتن ، فروكردن ( نوك خنجر وغيره )، شكافتن ، رسوخ كردن .
وابسته به ناحيه پيريا (pieria) در مقدونيه قديم.
الهام بخش شعر وسخنوري، چشمه مقدس شاعري.
( م. م. )دلقك صامت ايتاليائي، دلقك .
( در آثار هنري ) نقاشي يا مجسمه مريم مادر عيسي.
پرهيزگاري، پارسائي، تقوا.
وابسته به پرهيز گاري، پارسا.
پارسائي، پرهيز گاري، خداترسي، تقوا.
فيزوالكتريك .
فشارسنج، غلظت سنج، دستگاه سنجش شدت انفجار.
چرند، ناچيز، من من كردن ، حرف بيهوده زدن ، مهمل گوئي.
خوك ، گراز، مثل خوك رفتار كردن ، خوك زائيدن ، آدم حريص وكثيف، قالب ريخته گري.
شن ويژه ريخته گري آهن .
آهن خام، آهن كوره قالگري، لخته آهن ، آهن توده .
لخته سرب، توده سرب.
( ز. ع. ) زير دريائي.
لانه كبوتر، سوراخ، كاغذ دان ، جعبه مخصوص نامه ها، خانه خانه كردن .
( ج. ش. ) كبوتر، محبوبه ، دختر جوان ، ترسو، ساده وگول خور.
( طب ) سينه كفتري، برآمدگي جناغ سينه .
( ج. ش. ) شاهين كوچك آمريكائي.
(گ . ش. ) لوبياي سوداني (cajan Cajanus).
داراي پنجه برگشته ، داراي پنجه خميده بداخل.
ترسو.
خانه قفسه ، طبقه ، طبقه بندي كردن .
خوك دان ، لانه خوك ، جاي كثيف.
( د. گ . انگليس ) تغار چوبي دسته دار.
خوك مانند.
قللك .
پرپشت ياشانه سوار شدن ، كول كردن ، كول، واگن مسطح ( ويژه حمل اتومبيل وغيره ).
كله خر، كله شق، سرسخت.
بچه خوك .
رنگيزه ، رنگ دانه ، ماده رنگي، ماده ملونه ، باماده رنگي رنگ كردن .
رنگ ، رنگي شدن ، تجمع رنگدانه ها در بافتها.
( pigsty) خوك داني، آغل خوك ، جاي كثيف.
پوست گراز، توپ فوتبال.
( pigpen) خوك داني، آغل خوك ، جاي كثيف.
دم خوك ، گيس بافته ، گيسوي بافته وپشت سر انداخته (مثل دختران چيني)، گوي توتون .
كلنگ دوسر، نيزه دسته چوبي، ميخ نوك تيز، نوك نيزه ، هرچيز نوك تيز، قله كوه نوك تيز، اردك ماهي، عزيمت كردن ، سريعا رفتن ، رحلت كردن ، نيزه زدن ، باچيز نوك تيزسوراخ كردن .
دزد، سرباز نيزه دار، قمار باز كم جرات.
ستون چهار گوش يا مستطيل، پايه مبل وصندلي، هرچيزي شبيه ستون يا استوانه ، ديواريا جرز ستون نما.
كپه ، توده .توده ، كپه ، كومه ، مقدار زياد، كرك ، يك تارموي، خواب پارچه ، پارچه خزنما، ستون ، ستون لنگرگاه ، ستون پل، سد، موج شكن ، توده كردن ، كومه كردن ، اندوختن ، پرز قالي وغيره .
تيركوب، ماشين يا دستگاه بلند كردن الوار.
داراي كلاهك ، كاكل دار.
(ج. ش. ) كاكل چتري پرنده ، كاكل، چتر.
(گ . ش. ) علف بواسير، انجيرك (celandine lesser).
دله دزدي كردن ، كش رفتن .
(peelgarlic)آدم سرطاس، كل، آدم فلك زده .
زائر، زوار، مسافر، مهاجر.
زيارت، زيارت اعتاب مقدسه ، سفر، زيارت رفتن .
ستون بندي، الوار يا تير مخصوص ستون سازي.
حب، حب دارو، دانه ، حب ساختن .
غارت، تاراج، يغما، غارت كردن .
ستون ، پايه ، جرز، ركن ، اركان ، ستون ساختن .
( انگليس ) صندوق پستي ستوني شكل.
قوطي حب دارو وغيره ، لانه توپ ومسلسل.
زين زنانه ، ترك ، ترك سوار شدن .
قاپوق، نوعي آلت شكنجه قديمي كه سر ودست مجرم را از سوراخ كوچك تخته سنگي گذارنده وفشار ميدادند.
بالش، بالين ، متكا، پشتي، مخده ، بالش وار قرار گرفتن ، بربالش گذاردن .
(=pillowcase) روبالش، جلد بالش. .
روبالش، جلد بالش.
( pilule) حب كوچك .
پوشيده از موي ريز يا كرك ، مودار، موئين .
رهبر، ليدر، خلبان هواپيما، راننده كشتي، اسباب تنظيم وميزان كردن چيزي، پيلوت، چراغراهنما، رهبري كردن ، خلباني كردن ، راندن ، آزمايشي.
( در هوا شناسي ) بالون اكتشافي.
چراغ كوچك اجاق گاز وامثال آن ، پيلوت.
نمونه آزمايشي.
راهنمائي كشتي، خلباني.
اطاق ديدباني كشتي.
( pillule) حب كوچك .
( گ . ش. ) فلفل فرنگي شيرين ، فلفل گينه .
(گ . ش. ) فلفل شيرين .
دلال محبت، جاكش، جاكشي كردن .
( گ . ش. ) رازيانه ، باديان رومي.
خرد، پست، عليل.
جوش، كورك ، عرق گز، جوش درآوردن .
جوش دار، كورك دار.
سنجاق، پايه سنجاقي.سنجاق، ميخ كوچك ساعت، محور كوچكي كه چيزي دورآن بگردد، دستگيره در، گيره ، دستگيره در، گيره ، گيره سر، گيره كاغذ، گيره لباس، (در بولينگ )ميله چوبي، سنجاقزدن به ، باسنجاق محكمكردن ، متصل كردن به ، گيرافتادن .
اتصال سنجاقي.
پيچ گيسو با بيگودي.
خورد سنجاقي.
پول جيبي شوهر به همسرش، مبلغ ناچيز.
آچار سرسنجاقي.
پيش بند.
(گ . ش. ) كاج بياباني.
عينك دماغي.
گاز انبر، ماشه ، گيره ، (ج. ش. ) عضو گازانبري جانوران (مثل خرچنگ ).
نيشگون گرفتن ، قاپيدن ، مضيقه ، تنگنا، موقعيت باريك ، سربزنگاه ، نيشگون ، اندك ، جانشين .
نيشگون گير، گازگير، (در جمع) گازانبر.
جا سنجاقي، بالشتك ، سنجاقگير.
پيرو سبك مغلق نويسي شاعر يوناني موسوم به (پندار)، شعر بزمي، مغلق نويسي.
ظريف، نحيف، لاغر، اخمو، ترشرو.
كاج درازبرگ گرجستاني.غم و اندوه ، از غم و حسرت نحيف شدن ، نگراني، رنج و عذاب دادن ، غصه خوردن ، (گ . ش. ) كاج، چوب كاج، صنوبر.
شبيه ميوه كاج، صنوبري.
(گ . ش. ) آناناس.
صداي تيزي شبيه صداي اصابت گلوله به ديوار، صداي غژ، صداي غژايجاد كردن .
پينگ پنگ (بازي كردن ).
سر سنجاق، چيز كوچك و ناچيز.
قسمت دوراز مركز بال پرنده ، بال، چرخدنده جناحي، پر و بال پرنده را كندن ، دست كسي رابستن ، كفتربند كردن .
رنگ صورتي، سوراخ سوراخ كردن يا بريدن .
(pinky) انگشت كوچك .
مايل به رنگ صورتي.
(pinkie) انگشت كوچك .
برگچه ، برگ اوليه شبيه پر، بال، جناح.
كشتي كوچك پارويي، زن ، زن جاكش.
اوج، منتهي درجه ، قله نوك تيز، راس، برج.
شكل پر، داراي برگ در دو سوي برگدم.
سنجاق زن ، سنجاق كار.
(pinnulated) شبيه برگچه ، شبيه بالچه ، شانك وار.
(pinnulate) شبيه برگچه ، شبيه بالچه ، شانك وار.
(pinule) (ج. ش. ) بالچه ، باله فرعي ماهي، پره ئ شناي ماهي، برگچه .
(pinyon) (گ . ش. ) كاج، صنوبر، تخم خوراكي كاج.
چيز كوچك ، با دقت اشاره كردن به .
خليدن با نوك سنجاق، رنجانيدن .
احساس مورمور در اثر خواب رفتگي، عصباني.
راه راه هاي باريك روي پارچه .
پيمانه وزن مايع معادل نيم كوارت.
(edzsi pint) پست، خرد، ناچيز، كوچك ، باندازه سر سنجاق.
(ezsi pint) پست، خرد، ناچيز، كوچك ، باندازه سر سنجاق.
(ز. ع. -آمر. ) آلت مردي، ذكر، ميله .
رنگ برنگ ، نقطه نقطه ، خالخال.
(pinnule) (ج. ش. ) بالچه ، باله فرعي ماهي، پره ئ شناي ماهي، برگچه .
تصوير دختر زيبا، ويژه نصب به ديوار.
دختر زيبايي كه عكسهايش به ديوار آويخته شود.
(در مورد نخ) ساخته شده از الياف باريك .
(گ . ش. ) بوته لادن .
فرفره ، فرفره اي، چرخ سنجاقي.چرخ دنده ، فرفره .
كوك برجسته ئ حاشيه دوزي و برودري دوزي.
(ج. ش. ) كرمك ، كرم ريز سنجاقي انگل روده انسان از دسته نماته ها.
(گ . ش. ) گل صدتوماني مشرق آمريكا.
(pinon) (گ . ش. ) كاج، صنوبر، تخم خوراكي كاج.
كلنگ دوسر ويژه كوهنوردي.
پيشگام، پيشقدم، پيشقدم شدن .
ديندار، پرهيزگار، زاهد، متقي، پارسا، وارسته .
انواع امراض مختلفي كه سابقاآنهارا كوفت، سوئهاضمه و سرفه و امثال آن دانسته اند، اختلال مزاج، خال، لكه ، (درمورد جوجه )سراز تخم درآوردن ، (درمورد تخم)شكستن ، شكستن وبازشدن ، دانه يا تخم ميوه هايي مثل سيب.
خداحافظ.
(pipeage)ترابري بوسيله لوله ، لوله كشي، عوارض ياحق حمل بوسيله لوله .
(گ . ش. ) درختانجيرمقدس هندي (religiosa ficus).
پيپ، چپق، (مو. ) ني، ناي، فلوت، ني زني، لوله حمل موادنفتي، ساقه توخالي گياه ، نيزدن ، فلوت زدن ، با صداي تيز و زير حرف زدن ، صفير زدن ، لوله كشي كردن ، لوله .
گل سفيد ويژه سفيدكاري و ساختن سرچپق و چاپ چلوار، باگل سفيد پاك كردن .
لوله پاك كن ، سيم لوله چپق پاك كن .
اسباب ويژه قطع لوله هاي فلزي، لوله قطع كن .
بوسيله شيپور يا ناي (به ملوانان ) راحت باش دادن ، ساكت شدن ، حرف نزدن .
نقشه خيالي و موهوم، اميد واهي.
لوله نصب كن ، لوله كش.
لوله كشي.
شروع به ني زدن كردن ، به سخن پرداختن .
آچار لوله بازكن .
( pipage)ترابري بوسيله لوله ، لوله كشي، عوارض ياحق حمل بوسيله لوله .
باندازه يك پيپ پر.
بدون لوله يا ني يا پيپ.
پيپ مانند، لوله مانند، نيمانند.
خط لوله ، لوله كشي.
فلوت زن ، جوجه كبوتر، لوله كش.
دانه ، بذر، تخم، سيب تخمدار، دانه دار.
نيزني، فلوت، لوله كشي.
خيليداغ، خيليتازه ، ازتنوردرامده .
(گ . ش. ) صنوبرالامير، خضره الشتائ.
تندوتيزي، زنندگي، گوشه داري، طعنه آميزي.
تندوبامزه ، گوشه دار، گزنده ، هشياركننده .
مشاجره ، رنجش، انزجار، تحريك كردن ، زخم زبان زدن ، پارچه ئ راه راه نخي، پيكه ، منبت كاري.
دزدي دريايي، دزدي هنري ياادبي.
(د. ن . ) قايق ته پهن ، ساخته شده ازتنه درخت.
دزد دريايي، دزد ادبي، دزدي دريايي كردن ، بدون اجازه ناشر يا صاحب حق طبعچاپ كردن ، دزدي ادبي كردن .
(در رقص) چرخ سريع، چرخ روي پاشنه ، چرخ زدن .
آخرين چاره ، آخرين پناه ، چاره .
حق ماهيگيري، محل ماهيگيري، شيلات.
(piscatory)وابسته به ماهيگيري، وابسته به صيدماهي.
(piscatorial)وابسته به ماهيگيري، وابسته به صيدماهي.
(نج. ) برج حوت.
پرورش ماهي.
حوض ماهي، حوض شنا، سنگاب كليسا.
شبيه ماهي، ماهيوار.
ماهي خوار.
پيف، اه (علامت بيميلي ونفرت) اظهار نفرت كردن ، اه و پيف كردن .
شبيه نخود، (تش. ) استخوان نخودي مچ دست.
مورچه ، (مج. ) آدم حقير و بي اهميت.
شاش، شاشيدن .
شاشگاه همگاني، مستراح عمومي، آبريزگاه همگاني.
درخت پسته ، پسته .
(گ . ش. ) گرزن ، مادگي، آلت مادگي گل.
مادگي دار، توليد كننده مادگي.
تپانچه ، هفت تير، تپانچه دركردن .
با تپانچه بر بدن كسي زدن .
سرباز تپانچه دار.
سنبه ، ميله متحرك ، پيستون .
چال، چال دار كردن ، گودال، حفره ، چاله ، سياه چال، هسته آلبالو و گيلاس و غيره ، به رقابت واداشتن ، هسته ميوه را درآوردن ، در گود مبارزه قرار دادن .
با ضربات تند و متوالي، درحال ضربان ، درحال بال بال، زننده ، بال بال زننده ، تپيدن .
اره دو سر و دو دسته .
قير، پرتاب، ضربت باچوگان ، نصب، استقرار، اوجپرواز، اوج، سرازيري، جاي شيب، پلكان ، دانگ صدا، زيروبمي صدا، استواركردن ، خيمه زدن ، برپاكردن ، نصب كردن ، (دربيسبال)توپ رابه طرف چوگان زن پرتاب كردن ، توپ را زدن .گام، درجه ، پرتاب كردن .
نوعي بازي شير ياخط، بازي بيخ ديواري.
قيرگون ، خيلي سياه .
با سعي و جديت شروع بكار كردن ، شروع به خوردن غذا كردن .
(مع. )نوعياورانيت (uraninite).
جنگ صف آرايي شده ، جنگ سخت تن به تن .
آفتابه ، كوزه ، پارچ، پرتاب كننده ئ توپ.
دوشاخه ، چنگال، شانه ، پنجه .
زفت اندود، قيراندود، قيرگون ، سياه و تاريك .
رقت بار، دلسوز، رقت انگيز، جانگداز.
دام، تله ، گودال سرپوشيده .
(تش. ) مغز تيره ، مغز حرام، مغز ميوه ، مخ استخوان ، اهميت، قوت، پر معني و عميق.
(زيست شناسي) انسان اوليه ميمون نماي دوره ئ پليوسن كه جمجمه اش در جاوه كشف شده .
شبيه مغز، پرمغز، مختصر و مفيد، موثر.
رقت بار، رقت انگيز، قابل ترحم.
دلسوز، رحيم.
رقت انگيز.
بي ترحم، بي رحم.
گوركن ، قبركن ، كارگر درون معدن ، مقني.
مبلغ جزئي، چندرقاز، كمك هزينه مختصر.
حفره دار، سوراخ سوراخ، چاله چاله .
چك چك باران و غيره ، ضربان ، تپش، بال بال.
چاله كني، ايجاد حفره ، سوراخ سوراخ.
(م. م. ) غده هيپوفيز، بلغمي، مخاطي.
دريغ، افسوس، بخشش، رحم، همدردي، حس ترحم، ترحم كردن ، دلسوزي كردن ، متاثر شدن .
مفصل، لولا.محور، مدار، ميله ، پاشنه ، مخور چرخ، (مج. ) عضو موثر، محور اصلي كار، نقطه اتكائ، رويچيزي چرخيدن ، روي پاشنه گشتن ، چرخيدن ، چرخاندن ، روي پاشنه چرخيدن .
محوري، اساسي، موثر.
(pixy) پري، پريزادي كه در ماهتاب ميرقصد، (مج. ) آدم بازيگوش و خطرناك ، بچه شيطان .
داراي عدم تعادل فكري، خيلي حساس، بازيگوش، خل، سفيه ، جادو شده ، هوسباز.
(pixie) پري، پريزادي كه در ماهتاب ميرقصد، (مج. ) آدم بازيگوش و خطرناك ، بچه شيطان .
پيتزا (يك نوع غذاي ايتاليايي).
(مو. ) با ضرب نوك انگشت يا ناخن (بجاي مضراب يا آرشه براي زدن ساز).
آلت ذكور حيوان ، آلت نري گاو، شلاق ساخته شده از ذكر گاو.
كارگر كلنگ دار، سرباز نيزه دار.
زبان پي ال وان .
صلحجويي.
دلجويي پذير، دلپذير، مطبوع، مهربان ، بخشنده ، آرام.
پروانه رسمي، اعلاميه رسمي، اعلان ، حمل يا نصب اعلان ، شعار حمل كردن .
آرام كردن ، تسكين دادن ، آشتي كردن .
آشتي دهنده ، ميانجي.
آشتي، وفق، تسكين .
تسكين پذير، آشتي كننده .
جا، محل، مرتبه ، قرار دادن ، گماردن .جايگاه ، ميدان ، فضا، جا، مكان ، محل، در محلي گذاردن ، گذاشتن ، جاي دادن ، وهله ، مرتبه ، صندلي.
(فوتبال) توپ را از روي زمين با پا بطرف دروازه زدن .
وسائل ميز غذاخوري، (كارد و چنگال و غيره ) براي يك نفر، مقام پشت ميز.
(طب) دواي مريض راضي كن ، داروي دل خوش كنك و بي اثر، مايه تسكين .
لامكان ، بي جا.
قرار دادن ، گمارش.تهيه كار، كاريابي، تعيين دانشپايه دانشجو از روي امتحان .
نام جغرافيايي (محلي).
(تش. ) جفت، جفت جنين ، مشيمه ، وابسته به جفت.
پيوستگي جفت جنين بديوار زهدان ، تشكيل جفت.
آرام، راحت، متين .
آرامش، متانت، صفا.
ژوپن يا زير پوش زنانه ، چاك دامن .
دزدي ادبي.
(ezplagiari) آثار ادبي ديگران را سرقت كردن .
(plagiarist) آثار ادبي ديگران را سرقت كردن .
دزد ادبي.
سارق آثار ادبي و هنري ديگران ، دزدي ادبي.
آفت، بلا، سرايت مرض، طاعون ، بستوه آوردن ، آزار رساندن ، دچار طاعون كردن .
مزاحم، مبتلا به طاعون كننده .
(plaguy) طاعوني، طاعون وار، آزاررسان ، تصديع آور.
(plaguey) طاعوني، طاعون وار، آزاررسان ، تصديع آور.
(ج. ش. ) ماهي ديل، ماهي پهن ، ماهي پيچ.
پارچه پيچازي، شطرنجي.
پهن ، مسطح، هموار، صاف، برابر، واضح، آشكار، رك و ساده ، ساده ، جلگه ، دشت، هامون ، ميدان يا محوطه جنگ ، بدقيافه ، شكوه ، شكوه كردن .
كاغذ ساده ، كاغذ بي نقش.
پيشرفت بدون مانع.
بافت ساده ، پارچه ساده بافت.
پليس مخفي.
مناجات با الحان ، سرود مناجاتي و بدون موسيقي.
رك گو، صاف و پوست كنده ، بي ريا و تزوير.
شكوه ، زاري، تظلم.
(=mournful) سوگوار، عزادار، غمگين كننده .
(حق. ) خواهان ، دادخواه ، عارض، شاكي، مدعي.
ناله آميز، محزون ، شكوه آميز، سوزناك .
موي بافته ، پيچيدن گيسو، تاه ، چين ، گيس بافته ، تاه زدن ، چين دار كردن .
برنامه ، طرح، نقشه ، تدبير، انديشه ، خيال، نقشه كشيدن .نقشه ، برنامه ، طرح، طرح ريختن .
سطحي، مسطح، دو وجهي.
گراف مستوي.
ترانزيستور مستوي.
احداث دشت، مسطح شدن زمين در اثر فرسايش.
صفحه فلزي مخصوص ضرب سكه .
تخته كوچك ، احاطه كننده ، محاط.
صفحه ، سطح، مستوي، هواپيما.هواپيما، رنده كردن ، با رنده صاف كردن ، صاف كردن ، پرواز، جهش شبيه پرواز، سطح تراز، هموار، صاف، مسطح.
(هن. ) زاويه مستوي.
هندسه مسطحه .
تخته حروف كوب، رنده كش.
(گ . ش. ) درخت آزاد(serrata Zelkova).
(نج. ) سياره ، ستاره سيار، ستاره بخت.
(struck planet) گرفتن نحوست سيارات، وحشت زده ، ستاره زده .
(stricken planet) گرفتن نحوست سيارات، وحشت زده ، ستاره زده .
(مك . ) چرخ دنده چرخان بدور محور.
افلاك نما، سياره نما، ستاره ديدگاه .
وابسته به سياره ، ستاره اي، نجومي، جهاني.
كوچك ستاره ، اجرام كوچك و بي شمار آسماني، سيارات صغار.
ستارك ، اجرام ستاره مانند، سياره اي شكل، سياره اي.
پر صدايي، ارتعاش.
(در مورد صدا) پيچنده و پر ارتعاش، پر صدا.
مساحت سنج، سطح پيما، پهنه سنج.
(فلزات را) با چكش محكم و صاف كردن .
جهان نماي سطح نما، جهان نماي مسطح.
قطعه ، قسمت، واحد، قسمتي از برنامه ، تخته ، تخته ميز و پيشخوان مهمانخانه ، تخته پوش كردن ، تخته تخته كردن .
الوار، تخته پوشي.
(plankton) (ج. ش. ) موجودات ريز و شناور آزاد بر سطح دريا(مثل گمزادان و آغازيان و جلبكها).
(plankter) (ج. ش. ) موجودات ريز و شناور آزاد بر سطح دريا(مثل گمزادان و آغازيان و جلبكها).
بي نقشه .
نقسه كش.
برنامه ريزي، طرح ريزي.
از يك طرف مسطح و از طرف ديگر مقعر (كاو).
از يك سو پهن و از طرف ديگر محدب (كوژ).
فن ترسيم نقشه ، نقشه نگاري، طراحي.
(مع. ) گل سفيد نرم و متراكم فلات.
كارخانه ، گياه ، مستقر كردن ، كاشتن .كاشتن ، كشت و زرع كردن ، نهال زدن ، در زمين قرار دادن ، مستقر كردن ، گياه ، نهال، رستني، نبات، كارخانه ، ماشين آلات كارخانه ، دستگاه ، ماشين .
غذاي گياهي.
خانواده سلطنتي پلانتاژنت انگليس.
(گ . ش. ) بارهنگ ، درخت چنار، موز سبز.
(ج. ش. - تش. ) وابسته به كف پا، كف پايي.
كشت و زرع، مزرعه .
كشاورز، زارع، كشتار، صاحب مزرعه .
راه رونده روي كف پا، كف رو، جانور دوپا.
گياه مانند.
پلاك ، لوحه ، نشان ، صفحه كوچك .
ترشح كردن ، صداي چلپ چلوپ ايجاد كردن ، چكه كردن ، چكيدن ، چلپ چلپ.
(plasma) (تش. ) پلاسما، قسمت آبكي خون ، خونابه .
(plasm) (تش. ) پلاسما، قسمت آبكي خون ، خونابه .
(زيست شناسي) غشائ خارجي سفيده ياخته .
(زيست شناسي) ضمائم سيتوپلاسم.
(زيست شناسي) پروتوپلاسم منطقه خارجي ياخته .
خونابه اي، مثل پلاسما، وابسته به پلاسما.
(تش. ) دياستاز تجزيه كننده پروتئين ، دياستاز عامل تجزيه لخته خون .
نوعي از پلاسموديدها كه انگل ياخته هاي خون ميشوند، انگل مالاريا.
پلاسموليز، چروك و انقباض سفيده ياخته وخروج از جدار ياخته (به علتازبين رفتن آب آن ).
گچ، خمير مخصوص اندود ديوار و سقف، ديوار را با گچ و ساروج اندود كردن ، گچ زدن ، گچ ماليدن ، ضماد انداختن ، مشمع انداختن روي.
گچ گيري اطراف عضو شكسته ، گچ گرفتن .
گچ پاريس، گچ ويژه شكسته بندي و قالب گيري.
گچ تخته ، تخته مخصوص نصب به ديواد، لايه گچي.
(ز. ع. - آمر. ) مست، پاتيل شده .
اندود، گچكاري.
گچكاري.
گچي.
قالب پذير، نرم، تغيير پذير، قابل تحول و تغيير، پلاستيك ، مجسمه سازي، ماده پلاستيكي.
جراحي پلاستيك ، جراحي ترميمي و زيبائي.
اندام پذيري، شكل پذيري، قالب پذيري، حالت پلاستيكي، نرمي، انعطاف.
بصورت پلاستيك در آوردن ، نرم كردن ، قالب پذير كردن ، از قالب در آوردن (مثل لاستيك ).
(گ . ش. ) اجسام بسيار ريز ياخته هاي گياهي كه عامل پديده هاي حياتي ياخته ميباشند.
اجسام چند وجهي سخت و جامد.
قطعه زمين كوچك ، قطعه ، نقشه ، طرح، نقشه كشي، زمينه سازي، نقشه كشيدن ، بافتن گيسو.
(.n) صفحه فلزي، ورقه يا صفحه ، قاب (مثل قاب ساعت)، پلاك ، لوح، لوحه ، روكش، بشقاب، بقدر يك بشقاب، (.vt) روكش فلزي كردن ، آبكاري فلزي كردن ، روكش كردن ، متورق كردن .بشقاب، صفحه ، اندودن .
نمونه اول صفحات و مطلب چاپ شده .
فلات، زمين مسطح.
اندوده ، روكشدار.
حافظه سيمي اندوده .
اعلاميه سياست دولت، اعلاميه حزبي، برنامه كار نامزدهاي انتخاباتي، سكوب، بلندي قسمتياز كف سالن يا محلي، بنياد يا اساس چيزي، سطح فكر، سطح مذاكره .
(flatcar) واگن باري بدون ديوار راه آهن .
قپان سكوب دار.
بقدر يك بشقاب.
صفحه كوچك ، (تش. ) جسم مسطح و كوچك بويژه پلاكتهاي خوني، گرده خون .
بشقاب مانند.
آهن فشار، صفحه پهن فلز، قالب ريزي و ريخته گري، نورد ماشين تحرير و غيره .
كليشه ساز، صفحه فلزي ساز، ماشين غلتك كاغذ سازي، اسب مخصوص مسابقه اسب دواني.
پلاتين يا طلاي سفيد طبيعي، برنگ طلاي سفيد.
روكشي با سيم و زر و غيره ، آبكاري فلزي.
وابسته به پلاتين .
با پلاتين و تركيبات آن مخلوط كردن يا اندودن ، پلاتين روي چيزي كشيدن .
شبيه پلاتين ، آلياژي از مس و نيكل و تنگستن .
(عكاسي) عكاسي بوسيله املاح پلاتين .
محتوي پلاتين ، داراي طلاي سفيد(مخصوصا دو ظرفيتي).
پلاتين يا طلاي سفيد.
گرد سياه پلاتين حاصله از حل املاح آن .
داراي موي زرد مايل به سفيد، داراي موي نقره فام.
بيمزگي، بياتي، پيش پاافتادگي، ابتذال.
آدم بيمزه ، عاري از لطف و مزه ، مبتذل.
بيمزه بودن ، بيمزگي كردن ، پيش پا افتاده كردن .
بيمزه ، مبتذل، تكراري و پيش پا افتاده كردن .
افلاطون .
پيرو افلاطون ، افلاطوني.
فلسفه افلاطون ، فلسفه ايده آلي شدن .
پيروي از روش افلاطوني، استدلال فلسفي افلاطوني كردن ، پيرو فلسفه ايده آلي شدن .
گروه ، جوخه ئافراد.
سيني.ديس، بشقاب بزرگ ، هر چيز پهن ، صفحه گرامافون .
شبيه بشقاب، پهن .
(ج. ش. ) جنسي از كرمهاي پهن ، پهن كرم.
(ج. ش. ) پستاندار آبزي و منقاردار و صدفخوار جنوب استراليا.
داراي بيني پهن و كوتاه ، پهن بيني.
هلهله شادي، صداي آفرين ، تمجيد، دست زدن .
باوركردني و معقول بودن .
باوركردني، پذيرفتني، قابل استماع، محتمل.
تمجيدآميز، خوشايند، وسيع، محتمل.
بازي، نواختن ساز و غيره ، سرگرمي مخصوص، تفريح، بازي كردن ، تفريح كردن ، ساز زدن ، آلتموسيقي نواختن ، زدن ، رل بازي كردن ، روي صحنه ئ نمايش ظاهرشدن ، نمايش، نمايشنامه .
مسابقه را باتمام رساندن ، در مسابقه حذفي شركت كردن ، وابسته به مسابقات حذفي، مسابقه حدفي.
تا آخر ايستادگي كردن ، تا آخر ايفا كردن ، تا آخر بازي كردن ، بپايان رساندن .
اطمينان دادن به ، تاكيد كردن .
پشتيباني كردن از.
در تاتر بازي كردن ، هنرپيشه شدن ، رل بازي كردن ، رفتار متظاهر داشتن ، بخود بستن .
بازنواختن ، بازنواخت.
برنامه نمايش، اعلان نمايش(با ذكر نام بازيكنان و غيره ).
جوان عياش، جوان دخترباز.
اهميت ندادن ، تنزل دادن ، كوچك كردن .
نوازنده ، بازيكن ، هنرپيشه ، بازيكن ورزشي.
پيانو خودكار.
همبازي.
سربهواه ، اهل تفريح و بازي، بازيگوش، سرزنده و شوخ.
آدمي كه قالبا بنمايش ميرود، نمايشرو.
زمين بازي، تفريحگاه .
تاتر، نمايشگاه ، اطاق بازي بچه ، اطاق عروسك بچه .
ورق بازي.
ميدان بازي.
نمايش كوتاه .
همبازي، يار.
لباس ورزش.
اسباب بازي، بازيچه .
هنگام بازي، موقع شروع نمايش.
پيس نويس، نمايشنامه نويس.
ميدان عمومي، ميدان ، بازار، ميدان محل معامله .
دادخواست، منازعه ، مشاجره ، مدافعه ، عذر، بهانه ، تقاضا، استدعا، پيشنهاد، وعده مشروط، ادعا.
درهم بافتن ، درهم پيچيدن ، درهم گير افتادن .
در دادگاه اقامه يا ادعا كردن ، درخواست كردن ، لابه كردن ، عرضحال دادن .
قابل عرضحال دادن ، قابل درخواست دادن .
عرضحال دهنده ، درخواست دادن .
دفاع، برهان نمائي، شفاعت، دادخواهي.
شادي، خوشي، عيش، ادب، مطبوع بودن ، خوش آيندي.
خوش آيند، دلپذير، خرم، مطبوع، پسنديده ، خوش مشرب.
لطيف طبعي، بذله گوئي، شوخي.
دلپذيركردن ، خشنود ساختن ، كيف كردن ، سرگرم كردن ، لطفا، خواهشمند است.
خوش، باصفا، دلگشا، خوش آيند، بشاش، موجب مسرت.
لذت بخشي.
فرح بخش، لذت بخش، لذيذ، مغتنم، عياش.
كيف، لذت، خوشي، عيش، شهوتراني، انبساط، لذت، بخشيدن ، خوشايند بودن ، لذت بردن .
بي لذت.
چين ، چين وشكن ، تاه زده ، چين چين كردن .
پليسه دار، تاه دار.
(plebeian، plebe) آدم طبقه سوم، خشن ورذل، دانشجوي سال اول نيروي دريائي.
(plebeian، pleb) آدم طبقه سوم، خشن ورذل، دانشجوي سالاول نيروي دريائي.
(plebe، pleb) آدم طبقه سوم، خشن ورذل، دانشجوي سال اول نيروي دريائي، (.n and .adj)( روم قديم ) توده مردم، طبقه سوم، خشن ، بي ادب.
همه پرسي، مردم خواست، راي قاطبه مردم، مراجعه بارائ عمومي.
توده ئ، عامه ، عوام، توده مردم روم قديم.
زخمه ، مضراب، انگشتانه .
درگروگان ، گرو، وثيقه ، ضمانت، بيعانه ، باده نوشي بسلامتي كسي، بسلامتي، نوش، تعهد والتزام، گروگذاشتن ، بسلامتي كسي باده نوشيدن ، متعهد شدن ، التزام دادن .
( pledgor)دهنده ضمانت يا بيعانه يا قول.
پارچه زخمبندي، كمپرس زخم.
( pledgeor)دهنده ضمانت يا بيعانه يا قول.
دسته هفت نفري، هفت شخص نامدار.
( افسانه يونان ) هفت دختر اطلس كه طبق روايات يوناني تبديل به هفت ستاره شدند، پروين .
( ز. ش. ) پليستوسن ، عهد چهارم زمين شناسي.
كامل، جامع، غير مقيد، شامل تمام اعضائ.
(=plenipotentiary) تام الاختيار، داراي اختيار مطلق.
(=plenipotent) تام الاختيار، داراي اختيار مطلق.
پر كردن ، با اثاثه انباشتن ، تجهيز كردن .
( plentitude) كمال، سرشاري، وفور، فراواني.
وافر، سرشار.
وافر، سرشار، پربار.
وافر، فراوان .
( plenitude) كمال، سرشاري، وفور، فراواني.
فراوان ، بسيار، فراواني، بسياري، كفايت، بمقدار فراوان .
فضاي اشغال شده بوسيله ماده ، پر، پري، همگاني.
( گ . ش. - ج. ش. ) چند شكلي، داراي اشكال وصور مختلف.
تكرار بيمورد، حشو قبيح، سخن زائد.
بسيار خوار، چند جانور خوار.
ازدياد خون در يك نقطه ، افراط، ازدياد.
(تش. ) شش شامه ، پرده جنب، غشائ مائي ريوي.
( طب) برسام، برسامه ، ذات الجنب، آماس شامه ريه .
مبتلا به ذات الجنب، برسامي.
داراي دندان محكم شده از داخل آرواره .
( طب) ذات الجنب توام با سينه پهلو.
(گ . ش. ) علف هاي ريز وشناوري كه روي سطح آب شيرين تشكيل چيزي بشكل حصير سبز ميدهدوشامل جلبك هاي شناور نيز ميباشد (=pleustonic).
شبيه شبكه ، شبكه اي شبيه رگ ، شبيه خزه هاي درهم پيچيده .
شبكه ، چيزهاي درهم پيچيده ، پيچيدگي.
قابلت انعطاف، خم پذيري.
خم پذير، خم شو، انحنائ پذير، نرم شدني، قابل انعطاف.
انحنائ پذيري، تغيير پذيري، نرم شدني، تاشدني، دمدمي مزاجي.
نرم، خم شو، راضي شو، زود راضي شو، دمدمي مزاج، تاشو.
(=plical) چين ، تاه ، شكن ، ژوليدگي، چروك .
چين دار، تاخورده ، چين دار كردن .
چين ، تاه ، چين زني.
( مك . ) انبردست.
متعهد شدن ، تعهد دادن ، گرفتاري، مخمصه .
كفش راحتي.
خط شاخص حداكثر وزن باركشتي.
صداي دق دق كردن ، صداي دنگ دنگ كردن .
ته ستون ، پايه ستون ، ازاره ، پايه مجسمه .
( ز. ش. ) وابسته بدوره پليوسن ، دوره پليوسن .
( plisky)لطيفه ، بذله .
( pliskie) لطيفه ، بذله .
چين يا تاه ، طرح پارچه برجسته چين خورده چين پليسه .
آهسته ومحكم حركت كردن ، صداي پا، زحمت كشيدن ، با زحمت كاري را انجام دادن .
آهسته رو، زحمتكش.
تلپ، صداي چيز پهني كه بر روي آب بيفتد، تلپي، باصداي تلپ، تلپي افتادن .
(=explosion)انفجار.
رسم كردن ، كشيدن .نقشه ، طرح، موضوع اصلي، توطئه ، دسيسه ، قطعه ، نقطه ، موقعيت، نقشه كشيدن ، طرح ريزي كردن ، توطئه چيدن .
توطئه گر، نقشه كش.رسام، كشنده .
خيش، گاو آهن ، شخم، ماشين برف پاك كن ، شخم كردن ، شيار كردن ، شخم زدن ، باسختي جلو رفتن ، برف روفتن ( plow).
( plowshare)گاو آهن ، آهن خيش، تيغه خيش.
(ج. ش. ) مرغ باران ، آبچليك ، ساده لوح.
خيش، گاو آهن ، شخم، ماشين برف پاك كن ، شخم كردن ، شيار كردن ، شخم زدن ، باسختي جلو رفتن ، برف روفتن ( plough).
عايدات حاصله از كسب وكار را براي سرمايه گذاري مجدد كنار گذاردن .
ناپديدساختن ، بخاك سپردن ، مستولي شدن بر.
قابل شخم زدن .
چارچوبي كه گاو آهن بدان متصل ميشده ، ميله آهني گاو آهن .
( ploughshare) گاو آهن ، آهن خيش، تيغه خيش.
تمحيد، عمل، اقدام، كار، امر، ورزش، خوشي، وجد.
شهامت، شجاعت، تصميم، دل وجرات، انقباض، كندن ، چيدن ، كشيدن ، بصدا درآوردن ، گلچين كردن ، لخت كردن ، ناگهان كشيدن .
ماشين الياف بازكن پشم.
پردل، باشهامت، دلير، ترد، شكننده .
توپي، سوراخ گيره ، در، سر، قاش، قاچ، دوشاخه كليد اتصال، سربطري، توپيگذاشتن ( در)، بستن ، درچيزي را گرفتن ، قاچ كردن ، تير زدن ، برق وصل كردن .دو شاخه .
همساز براي اتصال.
( برق ) دوشاخه را بسيم برق وصل كردن .به برق وصل كردن ، به پريز زدن .
( آمر. -د. گ . -ز. ع. ) اراذل، اوباش.
تخته سيمبندي.
(گ . ش. ) آلو، گوجه ، آلوي برقاني، كار يا چيز دلچسب.
پودينگ آلوچه .
پرهاي زينتي، پر وبال، پرشاهين .
(ج. ش. ) پروبال دار، پردار، پر مانند، داراي پر وبال زيبا.
(.n)ژرف پيما، شاقول عمودي، گلوله سربي، (.vi. and .adj.vt. adv) راست، بطور عمودي، عمودا، درست، عينا، لوله كشي كردن ، ژرف يابي كردن ، عمق پيمودن ، عموديقرار دادن ، با شاقول آزمودن ، باسرب مهر وموم كردن ، شاقولي افتادن ، عمود بودن ، سرب.
گلوله شاقول، وزنه سربي.
شاقول، خط عمودي.
ريسمان كار يا شاقولي كه روي تخته اي آويزان باشد، تخته كار، خط كش معماري.
سرب سياه ، مغز مداد، گرافيت.
سربي، پوشيده از سرب، گيج، احمق.
لوله كش.
فنر ياسيم لوله پاك كن .
لوله كشي، سرب كاري، كارخانه سرب كاري.
(plumbous) سرب دار، وابسته به سرب، سربي.
سرب دار.
لوله كشي خانه ها، سرب كاري، مساحي.
( طب ) مسموميت در اثر سرب.
(plumbic) سرب دار، وابسته به سرب، سربي.
پر، پر آرايشي، پر كلاه زنان ، تل، باپر آراستن ، آرايش دادن .
پرچه ، پر كوچك ، ( گ . ش. ) برگچه .
گلوله سربي، وزنه شاقول، شاقول، ژرف پيما، سرازيرشدن ، نازل شدن ، سرنگون وارافتادن .
پردار، پر مانند، مودار، داراي دسته پر.
گوشتالو، فربه ، چاق وچله ، فربه ساختن ، گوشتالو كردن ، چاق شدن ، صداي تلپ تلپ، محكم افتادن يا افكندن .
پستان مصنوعي، فربه كننده ، دروغ محض، دروغ صرف، سقوط، شكست.
گوشتالو، سمين .
(گ . ش. ) داراي پرهاي ظريف و ريز.
كرك پر، پر كوچك ، پر زبر، پر ريز، برگچه ، پرچه ، ساقه چه .
پردار، با پر آراسته ، شبيه پر، كركي، نرم.
غارت، چپاول، تاراج، يغما، غنيمت، غارت كردن ، چاپيدن .
چپاول پذير، غارتي.
غارت.
غارتگر.
غوطه ، شيرجه ، گودال عميق، سرازيري تند، سقوط سنگين ، فرو بردن ، غوطه ورساختن ، شيب تند پيدا كردن ، شيرجه رفتن ، ناگهان داخل شدن .
صداي تند وخشن درآوردن ، قار قار كردن ، تلپي افتادن ، وزش، ضربت، باصداي تلپ.
فعل ماضي بعيد، خيلي عالي.
جمع، صيغه جمع، صورت جمع، جمعي.
(plurality) حالت تعدد، تعددحزبي، حكومت ائتلافي، جمعگرائي، تعدد، وفور، چندگانگي.
(pluralistic) معتقد به تعدد، تعدد حزبي، وابسته به تعدد يا ائتلاف حزبي.
(pluralism) حالت تعدد، تعددحزبي، حكومت ائتلافي، جمع گرائي، تعدد، وفور، چندگانگي.
جمع بندي.
( د. ) جمع بستن ، بصيغه جمع درآوردن .
چند محوري، چند آسه اي.
باضافه ، امتياز.بعلاوه ، باضافه ، افزودن به ، مثبت، اضافي.
شلوار گلف.
علامت باضافه .علامت بعلاوه .
(plussage) اضافه ، سرآمد، مقدار اضافي.
مخمل خواب دار، مجلل، باشكوه .
خواب دار، مخملي، مجلل.
(plusage) اضافه ، سرآمد، مقدار اضافي.
( افسانه يونان ) خداي عالم اسفل، ستاره پلوتو.
حكومت اغنيائ، حكومت توانگران ، طبقه ثروتمند.
اشرافي، پولدار.
(plutonist) دوزخي، آتشفشاني.
( ز. ش. ) آذرين ، آتشفشاني.
(plutonian) دوزخي، آتشفشاني.
( ش. ) پلوتونيوم.
( افسانه يونان ) پلوتوس دارگونه توانگري.
( pluvian، pluvine) باراني، ( ز. ش. ) باران زا، پرباران .
( pluvine، pluvial) باراني، ( ز. ش. ) باران زا، پرباران .
( pluvian، pluvial) باراني، ( ز. ش. ) باران زا، پرباران .
(gauge =rain) باران سنج.
باران سنجي.
( pluvious) پرباران .
پرباراني، باران خيزي.
( pluviose) پرباران .
لا، تاه ، يك لاي طناب، تخته چندلا، لايه كاغذ، تاه كردن ، چند لا كردن ، دولاكردن ، رفتوآمدكردن ، تردد كردن .
(گ . ش. ) پامچال بلند (elatior primula).
تخته چند لا.
بادي، هوائي، هوادار، پرباد، كار كننده باهواي فشرده ، داراي چرخ يا، لاستيك بادي ( pneumatics).
خاصيت بادي يا هوائي، خاصيت چيزي كه با هواي فشرده كار ميكند.
مبحث موجودات روحاني، روح القدس شناسي، روح شناسي، علم خواص هواو گازها.
تاثير بخار گرم ومايعات وفشار درتشكيل سنگهاي معدني واقع در مجاورت سنگهاي آذرين .
آلت سنجش گنجايش تنفس ريه ، ريه سنج.
عمل جراحي وبرداشتن نسج ريه .
(تش. ) ريوي ومعدي.
دم نگار، دمسنج.
( جراحي ) قطع وبرداشتن ريه با قسمتي از آن .
( طب) ششاك ، سينه پهلو، ذات الريه ، التهاب ريه .
سينه پهلوئي.
ريه گراي، متمايل به نسج ريوي.
ريه گرائي.
كيفري، تنبيهي، تاديبي، مجازاتي.
ترانزيستور پي ان پي.
آب پز كردن (تخم مرغ با پوست )، فرو كردن ، دزدكي شكار كردن ، برخلاف مقررات شكار صيد كردن ، تجاوز كردن به ، راندن ، هل دادن ، بهم زدن ، لگد زدن ، خيساندن ، دزديدن .
شكارچي دزدكي.
( طب ) آبله ، جاي آبله ، جوش چرك دار، آبله دار شدن .
جيب، جيبي، به جيب زدن .جيب، كيسه هوائي، پاكت، تشكيل كيسه در بدن ، كوچك ، جيبي، نقدي، پولي، جيبدار، درجيب گذاردن ، درجيب پنهان كردن ، بجيب زدن .
رزمناو تندرو و سبك .
( انگليس ) حوزه انتخاباتي تحت نفوذ يك نفر يا يك خانواده .
حسابگر جيبي.
كامپيوتر جيبي.
چاپ جيبي كتاب.
پول جيب.
رد لايحه قانوني بوسيله معوق گذاردن آن .
كيف بغلي، جزوه دان ، جاي كاغذ يا اسكناس پول، درآمد، كتابچه يا دفتر بغلي، كتاب جيبي.
بقدر يك جيب، يك جيب پر.
چاقوي جيبي.
جاي آبله ، آبله گون كردن ، گود كردن .
آبله اي، سيفيليسي، وابسته به آبله ، زشت.
كم كم.
(nonchalant، =indifferent) لاابالي، بيحال.
بيحالي.
غلاف، پوست بروني، تخمدان ، نيام، قوزه پنبه ، پوسته محافظ، تشكيل نيام دادن ، پا.
خپله ، چاق، گوشتالو.
مقطع با بند پاي بندپايان .
بالكن جايگاه مخصوص، لژ سلطنتي.
ماده صمغي وتلخ ومسهلي مستخرجه از ريشه مهر گياه .
شهر كوچك ودور افتاده .
تشكيل خاك خاكستري يا سفيد.
آدمي كه بانگاه باعضائ تناسلي واعضاي برهنه اطفائ شهوت كند.
چامه ، شعر، منظومه ، چكامه ، نظم.
شعر، شاعري.
شاعر، چكامه سرا.
ملك الشعرا، شاعر برجسته .
شاعرك ، شعر باف.
شاعره .
(poetical) شاعرانه ، شعري، نظمي، خيالي.
شعر گوئي.
(ez=poeti) چامه نگاشتن ، بشعر درآوردن ، شاعرانه بحث كردن ، شعر نوشتن .
رساله اي درباره شعر و زيبائي شناسي، نظريه شاعرانه ، فنون شاعري.
( ezpoetici) چامه نگاشتن ، بشعر درآوردن ، شاعرانه بحث كردن ، شعر نوشتن .
شعرپرداز.
چامه سرائي، شعر، اشعار، نظم، لطف شاعرانه ، فن شاعري.
آزار وكشتار همگاني، قتل عام كردن .
قتل عام كننده .
تيزي، زنندگي، تلخي، ناگواري، حادي.
تيز، تند وتلخ، زننده ، نيشدار، گوشه دار.
جانور خونسرد.
خونسردي جانور.
(گ . ش. ) بنت قنسول.
نقطه ، مميز، اشاره كردن .نوك ، سر، نقطه ، نكته ، ماده ، اصل، موضوع، جهت، درجه ، امتياز بازي، نمره درس، پوان ، هدف، مسير، مرحله ، قله ، پايان ، تيزكردن ، گوشه داركردن ، نوكدار كردن ، نوك گذاشتن ( به )، خاطر نشان كردن ، نشان دادن ، متوجه ساختن ، نقط
مقابل هدف، روبه نشان ، مستقيم، رك .
نقطه اتكائ، پايه .
بسيار درست، كاملا راست، بي عيب ( در ظاهر ).
نقطه نظر، ديدگاه ، نظريه ، ديد.
رسم نقطه .
نقطه به نقطه .
تيز، نوك دار، كنايه دار، نيشدار.
اشاره گر.
زنجير اشاره گرها.
تعقيب اشاره گرها.
نقاشي نقطه نقطه .
(point =needle) مليله دوزي، سوزنكاري.
بيجا، بي معني، بيهوده .
نوكدار، تيز، گوشه دار.
توازن ، وضع، وقار، ثبات، نگاهداري، آونگ يا وزنه ساعت، وزنه متحرك ، بحالتموازنه درآوردن ، ثابت واداشتن .
زهر، سم، شرنگ ، زهرآلود، سمي، مسموم كردن .
گاز سمي.
(گ . ش. ) شوكران يوناني.
(گ . ش. ) پيچك سمي آمريكائي ( از جنس rhus ).
(گ . ش. ) سماق سمي، پيچك سمي آمريكائي.
نوشته غرض آلود، نامه بي امضائ وتوهين آميز.
( oak poison) (گ . ش. ) سماق سمي آمريكائي.
مسموم كننده .
زهردار، سمي.
سيخونك ، ضربت با چيز نوك تيز، فشار با نوك انگشت، حركت، سكه ، سكه زدن ، فضولي در كار ديگران ، سيخ زدن ، بهم زدن ، هل دادن ، سقلمه زدن ، كنجكاوي كردن ، بهم زدن آتش بخاري ( با سيخ )، زدن ، آماس.
كلاه زنانه اي كه نوك جلو آمده اي دارد.
سيخ بخاري، سيخ زن ، بازي پوكر.
(pokerfaced) چهره خشك وبيحالت، قيافه گرفته وخشك ، بيعلاقه ، نچسب.
(=jail) زندان .(poky) پست، خفه ، گرفته ، دلگير، كهنه .
(pokey) پست، خفه ، گرفته ، دلگير، كهنه .
( polak) لهستاني.
( polack) لهستاني.
لهستان .
قطبي، وابسته به قطب شمال وجنوب، داراي قطب مغناطيسي يا الكتريكي، متقارن ، متقابل، متضاد.قطبي.
مختصات قطبي.
مخابره قطبي.
(=polariscope) قطب سنج نور، قطب بين نور، قطبش سنج.
(star =north) ستاره قطبي.
قطب سنجي نور.
قطبش، تمايل قطبي، توجه به قطب، تضاد، تقارن .
ايجاد دو قطب، تضاد، قطبش.
قطبش دادن ، دوقطبي ساختن ، بصورت متضاد در آوردن ، متقارن كردن .قطبي كردن .
قطبي شده .
دوقطبي كننده ، متضاد كننده ، قطبش دهنده ، قطبنده .
قطبش سنج، اسباب مخصوص تجزيه كمي وكيفي قطب.
زمين پست ساحلي كه بوسيله سد بندي مزروع گردد ( در هلند ).
دسته بلند چيزي، تير چراغ برق، قطب دار كردن ، تيردار كردن ، با تير يا ديرك محكم كردن ، ( باحرف بزرگ ) لهستاني، قطب.قطب.
اسب كنار مال بند، يابوي عصار خانه .
پرش با نيزه ، بانيزه پريدن .
(=poleaxe) تبرزين جنگي، با تبرزين زدن .
( =poleax) تبرزين جنگي، با تبرزين زدن .
( ج. ش. ) موش خرماي وحشي اروپائي.
جدلي، اهل جدل، بحث، بحث وجدل.
( polemicist) جدلي، مجادله آميز.
( polemical) جدلي، اهل بحث وجدل.
(ez=polemi) بحث وجدل كردن ، جدلي كردن .
اهل بحث وجدل، جدلي.
(ez=polemici) بحث وجدل كردن ، جدلي كردن .
كسيكه باچوب يا ديرك كار يا حركت كند، اسب عصارخانه .
(star north)( نج. ) ستاره قطبي، راهنما، هادي، مورد توجه .
اداره شهرباني، پاسبان ، حفظ نظم وآرامش (كشور يا شهري را ) كردن ، بوسيله پليساداره وكنترل كردن .
عمليات انتظامي محلي براي حفظ امنيت.
ضابطين شهرباني، كلانتري.
( power police) نيروي انتظامي، نيروي پليس، دادگاه پليس.
( force police) نيروي انتظامي، نيروي پليس، دادگاه پليس.
خبرنگارنظامي، مخبر پليس.
اداره كشور بوسيله نيروي پليس، حكومت پليسي.
كلانتري، مركز پليس.
مامور پليس، پاسبان .
درمانكده ، مطب، داروخانه .
سياست، خط مشي، سياستمداري، مصلحت انديشي، كارداني، بيمه نامه ، ورقه بيمه ، سند معلق به انجام شرطي، اداره ياحكومت كردن .
(=poliomyelitis) ( طب ) پوليوميليت، بيماري فلج اطفال.
وابسته به بيماري فلج كودكان ، مبتلا به بيماري فلج كودكان .
شهر.
(viandvt.adj.n) صيقل، جلا، واكس زني، پرداخت، آرايش، مبادي آدابي، تهذيب، جلا دادن ، صيقل دادن ، منزه كردن ، واكس زدن ، براق كردن . (n) لهستاني.
نشان گذاري لهستاني.
( ز. ع. ) از جلو كسي درآمدن ، تمام كردن ، خوردن .
واكس زن ، جلا دهنده .
علم سياست، سياست، سياست شناسي.
با ادب، با نزاكت، مبادي آداب.
ادب، نزاكت.
ديپلوماسي، آراسته ، مهذب، با سياست، سياس، سياسي، نماينده سياسي، زنداني سياسي.
اتصاد سياسي، علم ثروت.
علوم سياسي.
ويژه گر علوم سياسي.
سياستمدار، اهل سياست، وارد در سياست.
( politick) سياست بافي كردن ، جنبه سياسي دادن به .
( ezpolitici) سياست بافي كردن ، جنبه سياسي دادن به .
طرز حكومت، طرز اداره ، سياست.
رقص لهستاني پولكا.
( درپارچه ) طرح نقطه نقطه ، خال خال، گل باقلائي كردن .
راي جوئي، پهنه ، راي، اخذ راي دسته جمعي، تعداد آرائ اخذ آرائ ( معمولا بصورتجمع)، فهرست نامزدهاي انتخاباتي، مراجعه به آرائ عمومي، راي دادن يا آوردن ، راس كلاه .راي گرفتن ، نمونه برداشتن ، سر شماري كردن .
ماليات ثابت سرانه .
جانور بي شاخ، درخت هرس شده ، سبوس، هرس كردن .
(گ . ش. ) گرده ، گرده افشاني كردن ، دانه گرده .
گرده افشاني.
درخت گرده افشان ، درخت نر، گرده افشان .
( pollinosis) ( طب ) تب يونجه .
راي دهنده .
شست، انگشت شست، ( واحد اندازه ) يك اينچ.
شستي.
(گ . ش. ) گرده افشاني كردن .
گرده افشاني.
( polliniferous) گرده افشان .
راي گيري، نمونه برداري، سرشماري.
سياهه راي گيري، سياهه نمونه برداري.
( pollinator) گرده افشان .
(گ . ش. ) توده ذرات گرده گل.
(erz=polleni) گرده افشان .
(ج. ش. ) پوشيده ازگرده هاي زرد رنگ ، شبيه گرده گياهي.
( pollensis) ( طب ) تب يونجه .
( pollywog) (=tadpole) بچه وزغ، بچه قورباغه .
ناظر انتخابات، متصدي اخذ راي يا مراجعه به آرائ عمومي.
آلوده كننده .
نجس كردن ، آلودن ، ملوث كردن .
آلوده كننده ، ملوث كننده .
لوث، آلودگي، كثافت، ناپاكي.
( polliwog) (=tadpole) بچه وزغ، بچه قورباغه .
چوگان بازي.
پالتو پشم شتر.
نوعي رقص موزون لهستاني، پولونز رقصيدن .
جوجه ماكيان وامثال آن .
آدم جبون وسرگردان ، آدم ترسو، بزدل.
ترسوئي، جبن ، بزدلي.
ترسووار، ترسو، بزدل.
پيشوندي بمعني چند و بسيار و بس.
( ش. ) پلي آميد تركيبي شامل چند گروه آميد.
( polyandrous) چند شوهره ، وابسته بچند شوهر.
( polyandric) چند شوهره ، وابسته بچند شوهر.
چند شوهري، اختيار چند شوهر توسط زن درآن واحد، تعدد ازدواج.
(گ . ش. ) گل سرخ.
داراي چند برچه .
(=polycarpic) داراي ميوه يا تخم بسيار، پرتخم.( polycarpous) (گ . ش. ) چند بار ميوه آور ( در فصل ).
( polycarpic) (گ . ش. ) چند بار ميوه آور ( در فصل ).
(گ . ش. ) آرايش خوشه اي، گل آذين خوشه اي.
تقسيم شده بچند قسمت، چند اشكوبي.
چند اشكوبي، چند بخشي.
بسيار رنگ ، رنگارنگ ، چند رنگ .
چند رنگ ، رنگارنگ ، تهيه عكسهاي رنگي.
فن تهيه نقوش الوان ، رنگ آميزي.
درمانكده ، درمانگاه عمومي، درمانگاه چند بخشي.
(گ . ش. ) چند لپه اي، گياه چند لپه .
چند دايره اي، چند حلقه اي، چند دوري.
( polydactyle ) چند انگشتي، پر انگشت، شش انگشتي يابيشتر.
( polydactyl) چند انگشتي، پر انگشت، شش انگشتي يابيشتر.
( طب ) عطش بيش از حد، استسقائ.
موجود چند جنيني، چند جرثومه اي، چند جنيني.
( ش. آلي ) تركيبي آلي كه داراي پيوستگي مضاعف است.
( ش. ) نمك آلي مركبي كه تغليظ شده ودر پلاستيك سازي مصرف ميگردد، الياف ياپارچه پولي استر.
( polyoestrous) داراي بيش از يك وهله جفت گيري در سال.
( ش. ) پولي اتيلن ، چند اتيلن .
مرد چند زنه ، معتقد به تعدد زوجات، چندگان .
چند زن گرفتن ، تعدد زوجات كردن .
چند زنه ، چند شوهر ه ، چندگان .
چند همسري، تعدد زوجات، چند زن گيري، چندگاني، بس گاني.
چند ژني، عوامل توارثي غير همرديف.
تعدد مبادي، پيدايش انسان از نژادهاومبادي مختلف.
چندغده اي، مربوط به چند غده .
چند زباني، متكلم بچند زبان .
( هن. ) بسيار پهلو، چند گوشه ، كثير الاضلاع.
بسيار نويس، رونوشت بردار، نسخه بردار، صاحب تاليفات بسيار، ماشين كپي سازي، دروغ فاش كن .
(گ . ش. ) داراي چند آلت مادگي، چند زنه .
چند زني، تعدد زوجات.
چند وجهي، چند سطحي.
جسم چند وجهي، (هن. ) كثير الوجوه .
( ش. ) داراي چند هم پايه ، داراي چند ايزوتوپ.
داراي چند تاژك ، چند تاژكي.
بحر العلوم، دانشمند همه چيز دان ، جامع علوم معقول ومنقول.
( ش. ) جسمي كه از تركيب ذرات متشابه التركيب واز تكرار واحدهاي ساختماني يكنوختايجاد شده باشد، بسپار.
( ش. ) داراي ذرات وتركيبات متعدد ومشابه چند نژادي، چند رگه ، پوليمري، بسپاري.
پوليمريزه شدن ، بسپارش.
( درمورد چند ذره مشابه التركيب ) باهم تركيب وجمع شدن وذره بزرگتري تشكيل دادن ، تركيب شدن ، بسپار شدن .
عضو يا موجود چند شكلي، موجود زنده ايكه چندين مرحله تغيير ودگرديسي داشته باشد، چند رخيت.
( polymorphous) چند دگرديس، چند ريخت.
چند ريختي.
( polymorphic) چند دگرديس، چند ريخت.
( دارو سازي ) پولي ميكسين .
اهل جزاير پلينزي.
( polynya) منطقه آب آزاد در يك درياي يخ.
( افسانه يونان ) فرزند اديپوس (oedipus).
چند جمله اي، كثيرالجمله .( ر. ) كثير الجمله ، چند جمله اي، چند فورمولي.
رمز چند جمله اي.
بست چندجمله اي.
تابع چند جمله اي.
( polynia) منطقه آب آزاد در يك درياي يخ.
( polyestrous) داراي بيش از يك وهله جفت گيري در سال.
( م. م. - ج. ش. ) اختپوت (octopus An)، جنس مرجان آبي (Hydra) وشقايق نعماني، ( طب)بواسير لحمي، پليپ.
(bulimia) پرخوري، اشتهاي زياد، خورنده غذاهاي گوناگون .
پرخور، بسيار غذا، تغذيه كننده برگياهان يا جانوران متعدد.
( برق ) سيستم برق چند فاز، جريان برق چند فاز.چند مرحله اي، چند فازه .
جور كردن چند مرحله اي.
( افسانه يونان ) غول يك چشم.
چند آوا، ( مو. ) جعبه موسيقي، حرف دو صوتي يا چند صوتي.
صداهاي متعدد وگوناگون ، چند نثر موزون ومقفي، چند آوائي.
از نژادهاي مختلف، مختلف الاجداد.
داراي كروموسومهائي چند برابر تعداد اصلي.
تند دمي، تنفس سريع، نفس نفس زني.
بسپايك ، ( گ . ش. ) بسفايج، چند پائي، هزار پائي.
(polypous)شبيه بواسير لحمي، شبيه گوشت زائد ساقه دار.
(polypose)شبيه بواسير لحمي، شبيه گوشت زائد ساقه دار.
تصوير يا پنجره يا در لولا دار تاشو، تصوير چند تخته اي.
داراي تعدد معاني، كثير المعني، بسيار معني.
تكثر وتعدد معاني.
(گ . ش. ) جداكاسبرگ .
(ج. ش. ) داراي كروموسومهاي بيش از بقيه ، زياد كروموسوم، پركروموسوم.
(ش. ) سولفيد مركب از چند اتم گوگرددر ذره خود.
( درمورد كلمه ) چند سيلابي، چند هجائي.
كلمه چند هجائي، لغت چند سيلابي، چند هجائي.
تكرار حرف ربط.
وابسته بتدريس هنرهاي فني مختلف، وابسته به علوم عملي مختلف، دانشكده صنعتي.
وابسته بتدريس هنرهاي فني مختلف، وابسته به علوم عملي مختلف، دانشكده صنعتي.
چند خدا پرستي، پرستش خدايان متعدد.
(=polycarpic) داراي ميوه يا تخم بسيار، پرتخم.
(مو. ) وابسته به استفاده از چند كليد يا چند لحن موسيقي در يك وهله ، چند لحني.
(polytony) (مو. ) ايجاد چند لحن درآن واحد.
(polytonality) (مو. ) ايجاد چند لحن درآن واحد.
( ش. - در مورد اسيد چرب ) داراي حلقه هاي اشباع نشده .
( طب) ادرار زياد.
( polyvalency) حالت چند ظرفيتي، چند بنياني.
( polyvalence) حالت چند ظرفيتي، چند بنياني.
( طب ) داراي پادگن ها يا پادتن هاي گوناگون ، چند بنياني، ( ش. ) چند ظرفيتي.
محل پرزيوگان ، كلني مرجاني يا استخوان بندي حافظ آن .
مركب از شبه جانوران بسيار، پرزيوگاني.
مسلسل خود كار تا ميليمتري.
(=pumace) گوشت سيب، گوشت ميوه .
گوشتالو.
پماد، روغن سر، روغن ماليدن .
عطر مخصوص پمادموي سر، پماد معطر.
(گ . ش. ) سيب، ميوه سيبي، گلوله يا كره .
(گ . ش. ) انار، درخت انار.
اهل استان 'ژپومرانيا'، (ج. ش. ) سگ پشمالوي سياه پومرانيا.
(گ . ش. ) داراي ميوه هاي سيبي شكل، پرسيب.
جسم گلوله مانند، گلوله ، قاش زين ، قرپوس زين ، قبه شمشير، سر عصا، محكم زدن .
ميوه كار، متخصص ميوه .
ميوه كاري علمي، ميوه پروري، علم ميوه كاري.
الهه درختان ميوه ( در ايتالياي قديم ).
شكوه ، تجمل، جاه ، غرور وتظاهر، پرجلال شدن .
طرز آرايش موي سر بطور پف كردن .
منگوله ، حقه ، انواع گل داودي، منگوله نما، گل كوكب، گل منگوله اي.
دبدبه ، شكوه ، آب وتاب، جلوه وشكوه .
پرشكوه .
رنگ سرخ آتشي، قرمز، رنگ گل شقايق، پل كوچك .
كليجه آمريكاي جنوبي، كت باراني.
تالاب، درياچه ، حوض درست كردن .
سنجيدن ، انديشه كردن ، تعمق كردن ، تفكر كردن ، سنجش.
قابل تعمق وتفكر، قابل سنجش.
وزين ، سنگين ، خيلي سنگين ، خيلي كودن .
برجستگي، قلنبه ، كسيكه ورق بازي رابر ميزند، نان بيضي شكلآرد ذرت، نان شيرمال.
تاتو، اسب كوتاه وكوچك ، ريز، تسويه حساب كردن ، پرداختن ، خلاصه اخبار.
حرير چيني.
خنجر، دشنه ، قمه ، خنجر زدن .
شاهين ترازو، عقربه ، عقربك ، اشاره كننده ، نشان دهنده ، نشان گيرنده ، نكته ، توصيه مفيد، نوعي سگ شكاري.
(تش. ) پل، پل دماغي، حدبه دماغي.
( punty) ميله شيشه گري.
دندان مصنوعي، وابسته به درياي سياه ، شبيه درياي سياه .
عضو شوراي كشيشان كاتوليك ، شوراي مذهبي.
كاهن بزرگ ، كشيش بزرگ ، پاپ.
وابسته به پاپ يا اسقف، جامه اسقفي.
دوره يا مقام اسقفي يا پاپي يا كهانت، امامت، اسقفي كردن ، فضل فروشي كردن .
(pontonier) مامور پل موقت سازي.
(pontoneer) مامور پل موقت سازي.
جسر، كرجي ته پهن كه از روي آن عبور كنند، پل موقت نظامي زدن ، پل موقت.
تاتو، اسب كوتاه وكوچك ، ريز، تسويه حساب كردن ، پرداختن ، خلاصه اخبار.
چاپار، پست سريع السير قديم.
آرايش دم اسبي گيسو.
(ج. ش. ) نوعي سگ پشمالوي باهوش، پشم كوتاه كردن .
اه وپيف، علامت انزجار وبي صبري.
صاحب چندين مقام، آدم والا مقام، عالي مرتبه .
اه وپيف كردن ، اظهار تنفر وانزجار.
تصحيلات اشتراكي، منبع، مخزن .استخر، آبگير، حوض، بركه ، چاله آب، كولاب، ائتلاف چند شركت با يك ديگر، ائتلاف، عده كارمند آماده براي انجام امري، دسته زبده وكار آزموده ، ائتلاف كردن ، سرمايه گذاري مشترك ومساوي كردن ، شريك شدن ، باهم اتحادكردن .
اطاق شرط بندي مسابقه اسب دواني، اطاق مخصوص بيلياردانگليسي.
كشتيدم، صداي قلپ، صداي كوتاه ، قسمت بلند عقب كشتي، صداي بوق ايجاد كردن ، قورت دادن ، تفنگ دركردن ، باد وگاز معده را خالي كردن ، گوزيدن ، باعقب كشتي تصادمكردن ، فريفتن ، آدم احمق، از نفس افتادن ، خسته ومانده شدن ، تمام شدن .
عرشه كوچك فوقاني كشتي.
فقير، مسكين ، بينوا، بي پول، مستمند، معدود، ناچيز، پست، نامرغوب، دون .
صندوق اعانه .
مزرعه اردوي كار.
جبون ، ترسو، بزدل، داراي روحيه ضعيف.
گداخانه ، نوانخانه .
نسبتا فقير، نسبتا ضعيف.
بطور فقيرانه ، بطور ناچيز، بطور غير كافي.
پراندن ، پريدن .زدن ، ضربت ناگهاني زدن ، بي مقدمه آوردن ، بي مقدمه فشار آوردن ، حمله كردن ، تركاندن ، باصدا تركيدن ، برهن گذاردن ، بسرعت عملي انجام دادن ، انفجار، تركيدن ، مشروبات گاز دار.
وراج، ناگهان ناپديدشدن ، جيم شدن ، مردن ، تركيدن .
ذرت بو داده ، چس فيل.
پاپ پيشواي كاتوليكها، خليفه اعظم.
(catholicism =roman) كليساي كاتوليك رم، پاپ بازي.
داراي چشمان برآمده ، چشم برآمده .
تفنگ بادي بچگانه ، ( مج. ) تفنگ خفيف.
خشخاش دار، كوكنار دار، خواب آور، منوم.
( ج. ش. ) طوطي سبز رنگ ومنقار وپا قرمز، طوطي صفت، آدم خودنما، ژستي.
وابسته بكاتوليك رومي، شبيه كاتوليك ، پاپي.
(گ . ش. ) درخت تبريزي، سپيدار، درخت صنوبر.
(=popple) خروش آب، تلاطم آب، قليان كردن ، قل قل يا جوش زدن آب.
پوپلين ، پارچه زنانه پوپلين .
( تش. ) وابسته به پس زانو، وابسته به حفره پس زانو، ركبي، مربوط به ناحيه ركبي.
( تش. ) وابسته به پس زانو، وابسته به حفره پس زانو، ركبي، مربوط به ناحيه ركبي.
نان شيرمال.
ترك خورنده ، چيزي يا كسي كه صداي تپ تپ كند، اسلحه صدا دار، ذرت بودادني، ظرفويژه بو دادن ذرت.
(=pople) خروش آب، تلاطم آب، قليان كردن ، قل قل يا جوش زدن آب.
(گ . ش. ) خشخاش، كوكنار.
( آمر. ) حرف مزخرف، حرف توخالي.
تزئيناتي بشكل سرگل شقايق كه درمعماري سبك گوتيك دركليساها بكار رفته ، گل آذين دسته اي.
( آمر. ) توده مردم، عوام الناس، سكنه ، جمهور.
محبوب، وابسته بتوده مردم، خلقي، ملي، توده پسند، عوام.
ائتلاف احزاب دست چپي وميانه رو ( درمقابل حزب اكثريت )، جبهه ملي.
جلب محبوبيت عامه ، محبوبيت، معروفيت.
اشتهار، تعميم، محبوب سازي.
مورد پسند عامه كردن ، معروف ومشهور كردن .
مشهور ومتداول كننده .
داراي جمعيت كردن ، ساكن شدن ، مسكون كردن .
جمعيت، نفوس، تعداد مردم، مردم، سكنه .
پرجمعيت، كثيرالجمعيت، بيشمار، زياد، پر.
( ج. ش. ) كوسه ماهي خطرناك اقيانوس.
چيني، ظروف چيني، پورسلين .
تبديل بچيني كردن .
چيني مانند.
هشتي، سرپوشيده ، دالان ، ايوان ، رواق.
(ج. ش. ) وابسته بخوك ، گراز وار، خوكي.
(ج. ش. ) جوجه تيغي، خارپشت كوهي، تشي، خاردار كردن ، خراشاندن .
سوراخ ريز، منفذ، روزنه ، خلل وفرج، در درياي تفكر غوطه ور شدن ، ( باover)بمطالعه دقيق پرداختن ، با دقت ديدن .
(=mushroom) (گ . ش. ) آغاريقون پر سوراخ.
خلل وفرج دار.
(=porgy) (ج. ش. ) ماهي خوراكي دندان دار.
(=porgee) (ج. ش. ) ماهي خوراكي دندان دار.
گوشتخوك ، (م. م. ) خوك ، گراز.
( آمر. ) برنامه دولتي داراي منافع مادي براي اشخاص تصويب كننده آن يا براي دولت.
( ج. ش. ) بچه خوك پرواري.
كلاه تمام لبه ، شاپو.
نويسنده مطالب قبيح يا شهوت انگيز.
وابسته به عكس يانوشته شهوت انگيز.
الفيه وشلفيه ، نقاشي يا نوشته خارجازاخلاق درباره مسائل جنسي، نوشته شهوت انگيز، نقاشي يا عكس محرك احساسات جنسي.
(=porous) خلل وفرج دار، متخلل، پر منفذ.
پرمنفذي، تخلخل.
(=porose) خلل وفرج دار، متخلل، پر منفذ.
وابسته به سنگ آذرين سماكي، بلورين .
شبيه سنگ آذرين سماكي، سماق نما.
( مع. ) سنگ سماك ، سنگ سماق، سنگ آذرين .
(ج. ش. ) بالن يانهنگ دندان دار، گراز دريائي، گراز ماهي، خوك دريائي، مثلپورپوس شنا كردن .
بسط يافته ، گسترده ، پهن شده ، منبسط، دراز كردن ، جلوگذاردن ، منبسط كردن ، ارائه دادن .
شوربا، حريره ، فرني، ( مج. ) چيز مخلوط.
كاسه آش خوري، پياله ، كلاه كاسه مانند.
بندر، بندرگاه ، لنگرگاه ، مامن ، مبدا مسافرت، فرودگاه هواپيما، بندر ورودي، درب، دورازه ، در رو، مخرج، شراب شيرين ، بارگيري كردن ، ببندر آوردن ، حمل كردن ، بردن ، ترابردن .درگاه ، بندر.
بندرواقع در مسير كشتي، پاتوق.
بندر مقصد، بندرمحل ورود.
قابليت حمل، قابليت انتقال، سبكي.قابلت حمل ونقل يا ترابري.
قابل حمل، قابل انتقال، سبك .قابل حمل ونقل، سفري، سبك ، ترابرپذير، دستي.
بردن ، حمل، باركشي، كرايه ، ظرفيت كشتي.
باب، سر در، دروازه ، مدخل، ايوان ، سياهرگي.
وابسته بمدتي كه كارگر از در ورودي تا شروع بكار صرف مينمايد.
( تش. ) سياهرگ باب كبد.
محجر يانرده كشوئي، در ورودي قلعه هاي قديم، پنجره كشودار، بستن ، مسدود كردن .
از پيش خبر دادن ، پيشگوئي كردن ، حاكي بودن .
نشانه ، فال بد، خبر بد، شگفتي، بد يمن بودن .
بديمن ، داراي فال بد، بدفرجام، بدشگون .
حمالي كردن ، حمل كردن ، آبجو، دربان ، حاجب، باربر، حمال، ناقل امراض، حامل.
باربري، مخارج باربري.
(=portress) دربان زن ، زن دربان صومعه .
آبجو واغذيه فروشي.
كيف كاغذ، كيف چرمي بزرگ ، مقام، سهام.
پنجره كشتي يا هواپيما، دريچه ، مزغل، سوراخ برج.
ايوان ، رواق، سرسرا.
پرده درب ورودي.
بخش، سهم.بخش، جزئ، تكه ، بهره ، برخه ، سهم، نصيب، سرنوشت، قسمت، ارث، تسهيم كردن ، سهم بندي كردن ، بخشيدن .
بي حصه ، بي سهم، بي ارث.
سيمان پورتلند.
جامه دان ، چمدان ، جارختي، جالباسي، خورجين ، واژه مركب از دو واژه ، آميخته .
تصوير، نقاشي، عكس يا تصوير صورت، تصوير كردن .
پيكر نگار، صورتگر.
نقاشي از صورت، پيكر نگاري، تعريف، تصوير كردن .
تصوير كشيدن ، توصيف كردن ، مجسم كردن .
( م. م. ) تصوير، نمايش، مجسم سازي، تجسم، تعريف.
پيكر نگار، صورتگر.
(=porteress) دربان زن ، زن دربان صومعه .
اهل كشور پرتقال، زبان پرتقالي.
(.vi and .vt.n) مطرح كردن ، گذاردن ، قراردادن ، اقامه كردن ، ژست گرفتن ، وانمود شدن ، قيافه گرفتن ، وضع، حالت، ژست، قيافه گيري براي عكسبرداري، (.vt) (baffle، lezzpu، question)سوال پيچ كردن باسئوال گير انداختن .
( در افسانه يونان ) خداي دريا.
(poseur) وانمود كن ، ژستو، قيافه گير، پرسش دشوار.
(poser) وانمود كن ، ژستو، قيافه گير، پرسش دشوار.
(fashionable، =elegant) شيك ومد، مطابق مد روز.
ادعا، قرار دادن ، ثابت كردن ، فرض كردن ، فرض.
موقعيت، وضع، وضعيت، موضع، نهش، شغل، مقام يافتن ، سمت، منصب، قراردادن ياگرفتن .موقعيت، موضع، مرتبه ، مقام، جايگاه .
وابسته به موقعيت يامقام.
درشت دستور مرتبه اي.
نشان گذاري مرتبه اي.
قرار دهنده ، مستقر كننده .
موقع يابي، تثبيت موقعيت.
مثبت، يقين .مثبت، قطعي، محقق، يقين ، معين ، مطلق، ساده .
بازخورد مثبت.
فيلم مثبت.
عدد صحيح مثبت.
قانون مورد اجراي دولت ( در مقابل قانون طبيعت ).
منطق مثبت.
مثبت گرائي، فلسفه عملي ومثبت، يقين ، تحقق، قطع.
مثبت بودن ، اطلاق، يقين ، قطع، صراحت، اثبات.
( فيزيك ) پوزيترن ، ذره كوچك مثبت.
نيروي اجتماعي، قدرت قانوني، دسته افراد پليس، جماعت، قدرت، امكان .
دارا بودن ، داشتن ، متصرف بودن ، در تصرف داشتن ، دارا شدن ، متصرف شدن .
تصرف، دارائي، مالكيت، ثروت، يد تسلط.
ملكي، حالت اضافه ، حالت مضاف اليه .
متصرف، مالك ، دارا.
بستن ، دلمه شدن ، نوشابه مركب از شير وآبجو.
مكان ، شق.امكان ، احتمال، چيز ممكن .
شدني، ممكن ، امكان پذير، ميسر، مقدور، امكان .
(=opossum) (ج. ش. ) صاريغ، وانمود كردن .
پست، شغل، پست كردن ، بديوار زدن .پست، چاپار، نامه رسان ، پستچي، مجموعه پستي، بسته پستي، سيستم پستي، پستخانه ، صندوق پست، تعجيل، عجله ، ارسال سريع، پست كردن ، تير تلفن وغيره ، تيردگل كشتيوامثال آن ، پست نظامي، پاسگاه ، مقام، مسئوليت، شغل، آگهي واعلان ك
(م. م. ) كالسكه پست.
دعاي بعد از عشائ رباني.
فروشگاه اختصاصي پادگان ارتش.
(=postpaid) بدون نياز به تمبر زدن .
( لاتين ) پس از اين .
اسب چاپاري.
شاخص گذاري بعدي، فهرست سازي بعدي.
بعد از جواني.
پس از واقع، پس از مرگ .
روگرفت پس از واقعه .
قابل اجرا پس از مرگ ، بعد از فوت.
پستخانه ، اداره مركزي پست.
پس پردازي، پس پردازش.
پس پرداز.
( م. م. ) جاده پستي، جاده چاپارخانه دار.
حمل بوسيله پست، ارسال پست، مخارج پستي، حق پستي، تمبر پستي.
پستي.پستي، وابسته به پستخانه .
درپشت محور بدن .
( آمر. ) پس از جنگ .
(=mailbox) صندوق پست.
(lion، =postilion) چاپار، چابك سوار نامه رسان .
كارت پستال، بوسيله كارت پستال مكاتبه كردن .
(تش. -ج. ش. ) واقع در پشت قلب.
مربوط به دوره بعد از كلاسيك .
( د. ) بلافاصله بعد از حرف بيصدا.
بتاريخ ماقبل نوشتن ، تاريخ ماقبل.
( ز. ش. ) وابسته به بعد از طوفان ، بعد از طوفان نوح.
پس از دكترا، مربوط به دوره فوق دكترا، درجه فوق دكتري.
ديوار كوب، اعلان ، آگهي، اعلان نصب كردن .
شيشه محتوي آبرنگ وخمير رنگ .
( م. ل. ) پستي كه در پستخانه ميماند تاگيرنده براي دريافت آن مراجعه كند، پست رستان .
عقبي، پسي، عقب تر، ديرتر، خلفي، بعداز، كفل.
اولاد، اعقاب، زادگان ، اخلاف، آيندگان .
درب عقبي، راه فرار، واقع در عقب، خلفي.
( درتاريخ يهود ) وابسته به دوره بعد از اسارت يهود در بابل.
پسوند، پسوندي.
نشان گذاري پسوندي.
( بعد از ورقه كردن ) بشكلي درآوردن ، فرم دادن .
وابسته بدوره بعد از عصر يخبندان .
وابسته به تحصيلات فوق ليسانس، دانش آموخته .
پيك تندرو، فوري، آني، سريع السير، باعجله .
متولد شده پس از مرگ پدر ( درمورد طفل )، منتشر شده پس از مرگ نويسنده .
ناشي از اثرات بعدي خواب مغناطيسي.
مصنوعي، متن اضافي، زيور اضافي، كلاه گيس.
( postillion) راهنما يا يساول پست، پيشرو، منادي، نوعي كلاه زنانه .
( postilion) راهنما يا يساول پست، پيشرو، منادي، نوعي كلاه زنانه .
سبك هنري تجسم عين مناظر ( مثل سبك هنري كوبيسم ).
قطعه موسيقي پايان ، آخر.
مهر باطله تمبر پست، تمبر را بوسيله مهر باطل كردن ، اثر مهر تمبر.
رئيس پست، رئيس پست خانه .
بعد از ظهر، وابسته به بعد از نصف النهار.
بعداز ظهر، پس از نيمروز ( مخفف آن m. p ).
(=postmillennialist) معتقد به ظهور ثانوي مسيح پس از هزار سال.
( =postmillenarian) معتقد به ظهور ثانوي مسيح پس از هزار سال.
پس از مرگ ، معاينه پس از مرگ ، مرده را معاينه وكالبد شكافي كردن .پس از واقع، پس از مرگ .
روگرفت پس از واقعه .
واقع در يا مربوط به عقب بيني، فلش پشت سوراخ بيني سوسمار.
آبريزش از عقب بيني.
وابسته به بعد از تولد.
پس هنجارسازي.
وابسته به بعد از عروسي.
پس از عمل جراحي.
( تش. ) واقع در پشت كاسه چشم.
مخارج پستي قبلا پرداخت شده ، پاكت تمبردار يا امانتي كه قبلا مخارج پست آن پرداختميشود.
( لاتين ) پس از وضع حمل.
بتاخير انداختني.
عقب انداختن ، بتعويق انداختن ، موكول كردن ، پست تر دانستن ، در درجه دوم گذاشتن .
تاخير اندازي، تعويق، موكول ببعد كردن .
تاخير انداز.
بعد از نهار، بعد از ضيافت، بعد از صرف شام.
پس پرداز.
ذيل نامه ، يادداشت الحاقي آخر نامه يا كتاب، ضميمه كتاب ( مخفف آن . S. P است).
پس ضربه اي، واقع شونده پس از تصادف يا ضربه .
تقاضاي ورود بدين يا جمعيتي تازه ، جديد الورودي، كانديد، نامزد انجام امري.
جديد الورود، نامزد جديد، نامزد ورود بخدمت كليسا.
انگاره ، پذيره ، مسلم فرض كردن .تقاضا، درخواست، ادعا، قياس منطقي، بديهي شمرده ، لازم دانستن ، قياس منطقيكردن ، فرض نمودن .
قياس منطقي، بديهي شمردن .
وضعي، كيفيتي.
وضع، حالت، پز، چگونگي، طرز ايستادن يا قرار گرفتن ، قرار دادن .
بلافاصله بعد از حرف با صدا.
بعد از جنگ .
كلمات حك شده بر انگشتري، دسته گل.
ديگ ، ديگچه ، قوري، كتري، آب پاش، هرچيز برجسته وديگ مانند، ماري جوانا وسايرمواد مخدره ، گلدان ، درگلدان گذاشتن ، در گلدان محفوظ داشتن ، در ديگ پختن .
كلاه وكلاي دادگستري (derby).
آب ته ديگ پس از پختن سبزيجات درآن .
آب پز كردن ، گوشت آب پز شده ، گوشت سرخ شده در ديگ .
دستگاه تقطير ويسكي.
قابليت شرب.
آشاميدني، نوشيدني، قابل شرب.
آش، آبگوشت غليظ.
پتاس، كربنات دو سود مشتق ازخاكستر چوب، پتاس محرق، شخار خاكستر، پتاس زدن به .
پتاس دار، پتاسي.
( ش. ) پتاسيم.
( ش. ) سولفات پتاسيم.
نوش، نوشيدن ، شرب، جرعه ، افراط در شرب.
(گ . ش. ) سيب زميني، انواع سيب زميني.
( ج. ش. ) سوسك آفت سيب زميني.
باريكه سيب زميني سرخ كرده ، چيپز.
ميگساري، قابل شرب.
داراي شكم گنده .
شكم گنده .
براي امرار معاش نويسندگي ياكارهاي هنري مبتذل كردن .
هنرمند يا كار هنري مبتذل.
پسرك يا پيشخدمت آبجو فروشي، پادو فاشحه خانه .
(=potheen) ويسكي قاچاق.
توان ، قدرت، توانائي، نيرومندي، لياقت.
قوي، پرزور، نيرومند.
پادشاه ، سلطان ، شخص توانا، فرمانرواي مقتدر.
پتانسيل، بالقوه .عامل بالقوه ، عامل، بالفعل، ذخيره اي، نهاني، پنهاني، داراي استعداد نهاني، پتانسيل.
نهان توان ، انرژي نهاني، نيروي ذخيره ، انرژي پتانسيل.
عامليت بالقوه ، عامليت بالفعل، استعداد نهاني.
نيرومند ساختن ، مقتدر ساختن .
نيرومند ساختن .
(گ . ش. ) پنج انگشت، علف نقره اي، گياهان پنجه اي.
پتانسيل سنج، مقسم ولتاژ.نيرو سنج برق، توان سنج ولتاژ برق.
ديگ پر، بقدريك ديگ .
(=apothecary).
(=apothecary) سر وصدا، جنجال، هياهو، آمد ورفته ، حالت اضطراب، نگراني، مضطرب، شدن ، آشوبناك كردن .
سبزيهاي معطر خوراكي.
گودي يا دست انداز ( راه )، چالاب، سوراخ گرد بر روي سنگفرش، حفره .
قلاب ديزي، طوق بندگي.
(=tavern) ميخانه .
شكارچي ايلخي، تاجر عتيقه .
گلدان گردن باريك .
جرعه ، دارو يا زهر آبكي، شربت عشق، شربت عشق دادن به .
جشن عمومي، مهماني دادن ، مجلس انس.
ماحضر، غذاي مختصر.
محفظه عطر، عطر گل، تنوع، مخلوط درهم وبرهم.
تكه سفال شكسته .
(shoot =pot) تير الله بختي انداختن ، گلوله هوائي.
ديگ سنگ ، سنگ ديزي، ( مع. ) سنگ سقف معدن .
آش، شوربا، شورباي آرد جو دو سر.
كوزه گر، سفالگر، ديگ ساز، مزاحم شدن ، مصدع شدن ، پرسه زدن .
خاك كوزه گري.
چرخ كوزه گري.
سفالگري، كوزه گري، كوزه گرخانه ، ظروف سفالين .
پيمانه وزني برابر نيم گالن ، رطل يكمني، رطل شراب، ( مج. ) مشروب.
( طب ) بيماري پوت، سل ستون فقرات.
جزئي، آسان ، ناچيز، احمقانه ، مغرور، لگن يامستراح اطفال.
كيسه ، كيسه كوچك ، كيف پول، چنته ، درجيب گذاردن ، بلعيدن .
كيسه اي، كيسه مانند.
پف دادن ، قسمت پف كردن .
(=poularde) ( ج. ش. ) مرغ اخته .
(=poulard) ( ج. ش. ) مرغ اخته .
دامپرور، پرورش دهنده طور.
ضماد، ضماد روي محل درد گذاشتن .
مرغ وخروس، مرغ خانگي، ماكيان .
گرده نقاش، خاكه ذغال، ضربت، مشت، پرتاب، استامپ، مهر، حمله باچنگال، يورش، عتاب، جهش، درحال حمله با پنجه ، درحال خيز، درحال حمله با چنگال، باچنگال ربودن ، مهر زدن به .
( م. م. ) قوطي عطر پاش، ( م. م. ) قوطي محتوي گرد خوشبو.
آغل حيوانات گمشده وضاله ، آغل، بازداشتگاه بدهكاران وجنايتكاران ، استخر يا حوض آب، واحد وزن ( امروزه معادل و گرم ميباشد )، ليره ، واحد مسكوك طلايانگليسي، ضربت، كوبيدن ، آردكردن ، بصورت گرد در آوردن ، بامشت زدن .
ولخرج در مبالغ بزرگ ، گشاد باز.
تور ماهيگيري دهانه باريك .
مقدار پولي برحسب ليره ، وزن چيزي برحسب پوند يا رطل، محصور سازي حيوانات.
يك رطلي، وزن شده برحسب رطل، ليره دار، برحسب ليره ، كوبنده ، هاون .
ريزش، پاشيدن ، تراوش بوسيله ريزش، مقدار ريزپ چيزي، ريزش بلا انقطاع ومسلسل، ريختن ، روان ساختن ، پاشيدن ، افشاندن ، جاري شدن ، باريدن .
(=tip) انعام.
ريزنده ، تراوش كننده ، جاري.
(=pourparley) جلسه غير رسمي براي مذاكره در اطراف عهد نامه يا موافقت نامه ، تبادلنظر كردن .
(=pourparler) جلسه غير رسمي براي مذاكره در اطراف عهد نامه يا موافقت نامه ، تبادلنظر كردن .
لحاف دوختن ، لباس لايه دار يا پنبه دار، لحاف پنبه دار.
رقص دسته جمعي دايره وار، رقص چوبي.
لب كلفتي، جلو آمدگي لبها، لب ولوچه را جمع كردن ، لب را بزير آويختن ، اخم كردن .
سيخونك زدن ، لب ولوچه دار، داراي لب ولوچه آويخته .
تندگستي، فقر، فلاكت، تهيدستي، كميابي، بينوائي.
صداي انفجار، صداي ضربه .
پودر، پودر صورت، گرد، باروت، ديناميت، پودر زدن به ، گرد زدن به ، گرد ماليدن بصورت گرد درآوردن .
دبه باروت.
چليك يابشكه باروت، چيز قابل انفجار.
اسباب پودر زني.
مستراح يا توالت زنانه .
گرد مانند، پودري، پودر مانند.
زور، قدرت، برتري، توان ، نيرو، اقتدار، سلطه نيروي برق، قدرت ديد ذره بين ، نيرو بخشيدن به ، نيرومند كردن ، زور بكار بردن .قدرت، توان ، برق.
مصرف قدرت، مصرف برق.
اتلاف قدرت.
شيرجه رفتن هواپيما، شيرجه (رفتن ) با استفاده از نيروي موتور طياره .
قطع قدرت، خرابي برق.
چمن زن يا علف چين موتوري.
وكالت نامه .
قطع قدرت، قطع برق.
دستگاه تنظيم برق.
نيروگاه برق، كارخانه برق، نيروي محركه هواپيما واتومبيل، دستگاه توليد نيروي، محركه وسيله نقليه .كارخانه برق.
( در بازي فوتبال و هاكي )نقشه تهاجمي، حمله دسته جمعي.
سياست زور، سياست جبر، زور طلبي.
ماشين خاك كش.
( در وسيله نقليه ) فرمان خودكار.
منبع قدرت، منبع تغذيه .
نيرومند، مقتدر.
موتور خانه ، مركز قوه محركه ، نيروگاه .
بي زور.
( درميان سرخ پوستان آمريكاي شمالي ) كاهن ، جادوگر، ( مج. ) مجلس انس پر سر وصدا، كنفرانس پر تشريفات، نشست وگفتگو كردن .
( طب ) آبله ، موجد آبله در پوست، آبله دار كردن يا شدن .
(practical) عملي.
عملي بودن .
عملي، قابل اجرا، صورت پذير، عبور كردني.
كابردي، عملي، بكار خور، اهل عمل.
هنر عملي ( مثل هنر يدي ).
كمك پرستار.
عملي بودن .
(=practise) مشق، ورزش، تمرين ، تكرار، ممارست، تمرين كردن ، ممارست كردن ، ( بكاري ) پرداختن ، برزش، برزيدن .
( practised)باتجربه .
تمرين كننده مشق كننده .
(=practice) مشق، ورزش، تمرين ، تكرار، ممارست، تمرين كردن ، ممارست كردن ، ( بكاري ) پرداختن ، برزش، برزيدن .
( practiced)باتجربه .
شاغل، شاغل مقام طبابت ياوكالت.
(=prelect) سخنراني كردن ، خطا به خواندن ، تدريس كردن .
( حق. - انگليس ) حكم توقيف وضبط اموال ياغيان ومتمردين .
(=presidium).
( روم قديم ) پراتور، قاضي يا افسر مادون كنسول.
وابسته به قدرت قضاوت مادون كنسولي رومي.
كاربسته ، عملي، عملگرا.(pragmatics)عملي، فعال، واقع بين ، فلسفه واقع بيني واقعيت گرائي.
كاربست.(pragmatic) عملي، فعال، واقع بين ، فلسفه واقع بيني واقعيت گرائي.
فلسفه عملي، تعصب دراثبات عقيده خود، جنبه عملي، قطعيت، بديهي بودن ، مصلحت گرائي.
پيرو فلسفه عملي، مصلحت گراي.
چمن ، چمنزار، مرغزار، فلات چمن زار.
ستايش، نيايش، تحسين ، پرستش، تمجيد وستايش كردن ، نيايش كردن ، تعريف كردن ، ستودن .
ستايشگر.
بطور قابل ستايش، ستودني.
(=laudable) قابل ستايش، ستودني، هژير.
بادام سوخته ، آجيل سوخته .
كالسكه بچه .
خرامش از روي تكبر، جفتك زدن ، با تكبر راه رفتن ، ( در موراسب ) روي دو پا بلندشدن ، سوار اسب چموش شدن .
اسبي كه روي دو پا بلند ميشود، خرامش كننده .
شوخي، شوخي آميخته با فريب، شوخي خركي، مزاح، شوخ طبعي، شوخي زننده ، تزئين كردن .
مربوط به شوخي خركي يا شيطنت.
(د. گ - آمر. ) كسيكه شوخي زننده كند.
هرزه درائي كردن ، پچ پچ، ورور، ياوه گوئي، وراجي، پرگوئي، ياوه گوئي كردن ، وراجي كردن .
( prattfall) هرزه دراي، پچ پچ كننده ، ياوه گو، وراج.
روي كفل افتادن ، امر توهين آميز.
( prater) هرزه دراي، پچ پچ كننده ، ياوه گو، وراج.
پرگوئي كردن ، حرف مفت زدن ، ورزدن ، ورور.
پرحرف، حرف مفت زن .
( ج. ش. ) ميگو گرفتن ، جنس ميگو.
صياد ميگو.
رفتارشناسي، مطالعه رفتار انسان .
عمل، رويه ، عادت، خوي، مثال.
دعا كردن ، نماز خواندن ، بدرگاه خدا استغاثه كردن ، خواستارشدن ، درخواست كردن .
نماز، دعا، تقاضا.
تسبيح، دانه هاي تسبيح، ( گ . ش. ) لوبياي گياه چشم خروس.
پردعا.
وابسته به اواخر دوره عصر حجر قديم.
پيش ويراستن .
شاخص گذاري قبلي، فهرست سازي قبلي.
موعظه كردن ، وعظ كردن ، سخنراني مذهبي كردن ، نصيحت كردن .
موعظه .
واعظ.
موعظه آميز.
دوره قبل از بلوغ انسان ( يعني از تا سالگي ).
شخصيكه هنوز به بلوغ نرسيده .
سرآغاز مقدمه كتاب، مقدمه سند، ديباجه ، مقدمه وراهنماي نظامنامه يا مقررات، توضيحات، مقدمه نوشتن .
پيش تقويت كننده .
پيش كاوي.
قبلا ترتيب دادن ، قبلا تهيه كردن .
قبلا تعيين شده ، قبلا تخصيص داده شده .
مربوط به زمان قبل از استفاده بمب يا نيروي اتمي.
واقع در جلو محور بدن .
مقرري كيشش، محل پرداخت موقوف يا عوائد كليسا، موقوفه كليسائي.
مقرري كيشش، محل پرداخت موقوف يا عوائد كليسا، موقوفه كليسائي.
دريافت مقرري از كليسا، وظيفه خوار كليسا.
(=prebuberal) وابسته بدوره قبل از بلوغ.
قبل از دوره زمين شناسي كامبريان .
وابسته به قبل از سرطان ، مرحله قبل از سرطاني.
عاريه اي بسته بميل ديگري، مشروط بشرايط معيني، مشكوك ، مصر، التماس كن ، پرمخاطره .
احتياط، اقدام احتياطي.. احتياط، پيش بيني، حزم، احتياط كردن .
پيشگيرانه ، احتياطي.
مقدم بودن ، جلوتر بودن از، اسبق بودن بر.
(precedency)پيشي، اولويت، حق تقدم، امتياز، سابقه .تقدم، برتري.
(precedence)پيشي، اولويت، حق تقدم، امتياز، سابقه .
سابقه داشتن ، مقدم بر، مسبوق به سابقه ، ماقبل.مقدم، سابقه ، نمونه .
( فيلم يا مطبوعات را ) سانسور كردن .
رهبر سرايندگان .
رهبري سرايندگان .
حكم، امر، فرمان ، امريه ، خطابه ، مقررات، نظامنامه ، پند، قاعده اخلاقي.
فرماي، پندي.
معلم، پير، مرشد، مربي.
مربي گري، آموزگاري.
مربي زن .
پيش رفتن ، جلو افتادن ، سبقت گرفتن ، در خط سير محور جسم گردنده تغييرپيداشدن .
پيشروي، سبقت، تقدم، تغيير جهت محور جسم گردند ( مثل فرفره )، انحراف مسير.
(precieux)داراي ظرافت زياد، ظريف، لطيف، نفيس.
(precieuse) داراي ظرافت زياد، ظريف، لطيف، نفيس.
حد، مرز، محوطه ، بخش، حوزه ، حدود.
گرانبهائي، آداب داني، تصنع، تظاهر.
(adj)گرانبها، نفيس، پر ارزش، تصنعي گرامي، (adv) قيمتي، بسيار، فوق العاده .
صخره پرتگاه ، پرتگاه ، سراشيبي تند.
تعليق پذير.
( precipitancy)شتابزدگي، عمل يا فعاليت رسوبي، تعجيل بسيار.
( precipitance)شتابزدگي، عمل يا فعاليت رسوبي، تعجيل بسيار.
شتابزده ، جدا شدني، تعليق، شدني، باعجله ، عامل رسوب.
بشدت پرتاپ كردن ، شتاباندن ، بسرعت عمل كردن ، تسريع كردن ، سر اشيب تند داشتن ، ناگهان سقوط كردن ، غير محلول وته نشين شونده ، جسم تعليق شونده يا متراسب، خيليسريع، بسيار عجول، ناگهاني، رسوب شيميائي.
شتاب، دستپاچگي، تسريع، بارش، ته نشيني.
مربوط به تعجيل كردن .
تعجيل يا تسريع كننده ، ته نشين كننده .
شتابناك ، از روي عجله ، بي مهابا.
خلاصه رئوس مطالب، تلخيص، چكيده مطلب، خلاصه نوشتن .
دقيق ومختصر كردن ، مختصر ومفيد، جامع، صريح، دقيق، معين .دقيق.
شخص دقيق در مراعات قواعد اخلاقي ومذهبي، خيلي دقيق.
دقت.دقت، صراحت، درستي، صحت، ظرافت، دقيق.
بسيار دقيق.
پيش باليني، وابسته به زماني كه بيماري از نظر باليني قابل تشخيص نشده باشد.
مانع جلو راه ايجاد كردن ، مسدود كردن .
انسداد، ايجاد مانع.
( درموردجوجه تازه از تخم بيرون آمده ياموجود جديد الولاده ) داراي استقلال از هنگامتولد.
زود رس، پيش رس، نابهنگام، باهوش.
زودرسي.
اطلاع قبلي، الهام قبل از وقوع امري.
وابسته به اطلاع يا الهام قبلي.
قبلا تصور كردن ، قبلا عقيده پيداكردن .
عقيده از قبل تشكيل شده ، حضور پيش از وقت، تصديق بلا تصور، تعصب.
قبلا فرار ومدار گذاردن ، قبلا همدست كردن .
شرط قبلي، شرط مقدمه ، قبلا شرط كردن .
نيم آگاه ، قبل از هوشياري، قبل از خود آگاهي.
قبل از بحران ، مقدمه بحران ، قبل از وخامت.
پيشرو، منادي، ماده متشكله جسم جديد.
وابسته به پيشرو بودن .
( =predacious)شكاري، تغذيه كننده از شكار، شكارچي.
( =predaceous) شكاري، تغذيه كننده از شكار، شكارچي.
صيادي، طعمه جوئي.
(antedate) قبل از موقع بخصوص واقع شدن .
صيد، شكار، غارت.
(predatorial، =predatory)درنده ، غارتگر، يغماگر، تغذيه كننده از شكار.
(predator، =predatory)درنده ، غارتگر، يغماگر، تغذيه كننده از شكار.
(predator، =predatorial)درنده ، غارتگر، يغماگر، تغذيه كننده از شكار.
قبل از ديگري مردن ، پيش از واقعه معيني مردن .
ماقبل، سلف.اسبق، سابق، قبلي، جد، اجداد، ( درجمع ) پيشنيان .
از پيش تعريف شده .
فرايند از پيش تعريف شده .
قبلا تعيين شده ، مقدور، قبلا تعيين كردن .
تعيين قبلي.
جبري، قدري، معتقد به تقدير.
پيروي از فلسفه قدري وجبري.
مقدر شده ، قبلا تعيين شده ، داراي سرنوشت ونصيب وقسمت ازلي، مقدر كردن .
سرنوشت، تقدير، جبر وتفويض، فلسفه جبري.
(=predestinate) مقدر شدن يا كردن ، قبلا تعيين كردن .
تقدير، مقدر ساي، ازلي.
قبلا مقدر كردن ، قبلا تعيين كردن .
اسنادكردني، قابل اسناد، اطلاق كردني.
مخمصه ، حالت، وضع نامساعد، وضع خطرناك .
مسند، خبر، مسندي، خبري، خبر دادن ، اطلاق كردن ، بصورت مسند قرار دادن ، مبتني كردن ، مستند كردن ، گزاره .مسند، خبر، دلالت كردن .
اسناد، اطلاق، اظهار، اثبات، موعظه ، اعلام.
مسندي، گزاره اي.
پيشگوئي كردن ، قبلا پيش بيني كردن .پيشگوئي كردن .
قابل پيش گوئي ياپيش بيني.قابل پيشگويي.
پيشگوئي.پيشگوئي.
پيشگويانه .
پيشگوئي كننده .
قبلا هضم كردن ، ( مج. ) بزبان ساده وقابل فهم درآوردن ، براي استفاده آماده كردن .
هضم سريع و از روي عجله ، هضم مصنوعي بوسيله دارو وغيره ، سهل الهظم سازي، تسهيل.
تمايل قبلي، رجحان ، برگزيدگي، جانبداري.
مستعد كردن ، زمينه را مهيا ساختن .
آمادگي، استعداد، تمايل قبلي.
(preminence، =predominancy) برتري، علو، رجحان ، تفوق.
(preminence، =predominance) برتري، علو، رجحان ، تفوق.
غالب، مسلط، حكمفرما، نافذ، عمده ، برجسته .
( نج. ) داراي نفوذ نجومي، قاطع بودن ، نفوذ قاطع داشتن ، مسلط بودن ، چربيدن .
تسلط، برتري، حكمفرمائي.
تفوق، تقدم، برتري.
سرآمد، مقدم، برتر، افضل.
قبضه كردن ، به انحصار درآوردن .باحق شفعه خريدن ، حق تقدم پيدا كردن ، پيشدستي كردن .
حق شفعه ، پيشدستي.
قبضه اي، انحصاري.وابسته به حق شفعه ، وابسته به پيشدستي.
داراي حق شفعه ، شريك داراي حق تقدم در خريد، پيشدستي كننده .
سنجاق سينه ، خودرا آراستن ، بامنقار وزبان خود را آراستن ، بخود باليدن .
خود آرا.
( preexilic) وابسته به قبل از دوره اسارت يهود در بابل.
( preexilian) وابسته به قبل از دوره اسارت يهود در بابل.
قبلا وجود داشتن ، ازلي بودن ، قبلا موجود شدن .
تقدم وجود، ازليت، موجوديت قبلي.
داراي تقدم در وجود، ازليت، موجود از قبل.
(=prefabricate) پيس ساختن ، پيش ساخته ، پيش سازي شده .
(=prefab) پيس ساختن ، پيش ساخته ، پيش سازي شده .
پيش سازي.
ديباچه ، مقدمه ، سرآغاز، آغاز، پيش گفتار، ديباچه نوشتن .
ديباچه نگار.
( prefatory) ديباچه اي، پيش گفتاري.
( prefatorial) ديباچه اي، پيش گفتاري.
( در روم قديم ) رئيس، فرمانده ، افسر ارشد.
وابسته به مقام رياست يا دوره رياست.
اداره رياست، مقام رياست، دوره رياست.
ترجيح يافتن يادادن ، برتري دادن ، رجحان دادن ، برگزيدن .ترجيح دادن .
مرجح، داراي رجحان ، قابل ترجيح، برتر.
برتري، رجحان ، ترفيع، مزيت، اولويت، تقدم.رجحان ، صليقه .
امتيازي، امتياز دهنده ، مقدم، ترجيحي، ممتاز.
ترفيع، ارتقائ، حق تقدم، از پيش، مقام افتخاري.
سهم ممتاز.
ترجيح دهنده .
تصور قبلي، پيش بيني، احتساب قبلي.
از پيش نشان دادن ، از پيش تصور كردن ، قبلا اعلام كردن ، قبلا نشان دادن .
پيشوند، پيشوندي.
نشان گذاري پيشوندي.
قبل از شروع پرواز ( هواپيما ).
قبلا تشكيل دادن ، قبلا بشكل در آوردن ، قبلا شكل چيزي را معين كردن ، قبلا تصميم گرفتن .
تشكيل قبلي، پيش سازي.
واقع در جلو استخوان پيشاني، جلو مغزي، بجلو مغز.
قبل از عقده عصبي، وابسته به جلو عقده عصبي.
پيش بيني، احتساب قبلي.
قابليت تسخير، ربايشي، قابليت آبستن شدن .
قابل آبستني.
آبستني، بارداري.
قبلا حرارت دادن ، قبلا گرم كردن .
گيركننده ، گيرنده ، قابض، مخصوص گرفتن و چيدن برگ ، داراي استعدادهنري، درك كننده .
قوه ماسكه .
( حق. ) قبض، اخذ، گرفتن ، تسليم، تحويل.
(prehistorical) پيش تاريخي، وابسته به قبل از تاريخ، ماقبل تاريخي.
(prehistoric) پيش تاريخي، وابسته به قبل از تاريخ، ماقبل تاريخي.
پيش تاريخ، ماقبل تاريخ، تاريخ قبلي، سابقه .
(=prehominidae) (ج. ش. ) پستانداران معدوم انسان نماي اوليه .
(=prehominid) (ج. ش. ) پستانداران معدوم انسان نماي اوليه .
احتراق قبل از وقت، پيش افروزش.
تصديق بلاتصور كردن ، بدون رسيدگي قضاوت كردن ، پيش داوري كردن .
تصديق بلا تصور، قضاوت قبل از وقوع.
تبعيض، تعصب، غرض، غرض ورزي، قضاوت تبعيض آميز، خسارت وضرر، تبعيض كردن ، پيش داوري.
( prejudicious)زيان رسان ، تبعيض آميز.
( prejudicial)زيان رسان ، تبعيض آميز.
مقام اسقفي، مطراني، حكومت روحاني.
مطران ، خليفه ، اسقف اعظم، كشيش ارشد.
قلمرو اسقف اعظم، اسقف نشين .
(=praelect) سخنراني كردن ، خطا به خواندن ، تدريس كردن .
خطابه ، سخنراني.
پيش چشي، آزمايش يانوشيدن قبلي، نوبر ميوه .
آستانه اي، اوليه ، مقدمات، مقدماتي، ابتدائي، امتحان مقدماتي.مقدماتي.
پيش درآمد، مقدمه ، قسمت مقدماتي.
پيش رس، قبل از موقع، نابهنگام، نارس.
زودرسي، نابهنگامي.
( تش. ) استخوان جلو آرواره زيرين مهره داران .
(=premedical).
(premedian)واقع در نيمه قدامي ( بدن ).
(premedial) واقع در نيمه قدامي ( بدن ).
دوره مقدماتي پزشكي، وابسته به پيش پزشكي.
قبلا فكر چيزي را كردن ، مطالعه قبلي كردن .
( حق. ) با قصد قبلي، عمدي.
قصد قبلي، عمد.
قبل از قاعدگي زنان .
مقدم، برتر، والاتر، نخستين ، مهمتر، رئيس، رهبر، نخست وزير، نخستين نمايشيك نمايشنامه ، هنرپيشه برجسته (premiere).
مقدم، برتر، والاتر، نخستين ، مهمتر، رئيس، رهبر، نخست وزير، نخستين نمايشيك نمايشنامه ، هنرپيشه برجسته (premier).
نخست وزيري، دفتر نخست وزيري، مقام نخست وزيري، اولويت.
(=premillennialist) معتقد بظهور عيسي قبل از هزار سال.
وابسته بظهور ثانوي عيسي قبل از هزار سال.
(=premillenarian) معتقد بظهور عيسي قبل از هزار سال.
(predominance، =predominancy) برتري، علو، رجحان ، تفوق.
قضيه ثابت يا اثبات شده ، بنياد واساس بحث، صغري وكبراي قياس منطقي، فرض قبلي، فرضيه مقدم، فرض منطقي كردن .
جايزه ، پاداش عمل، پاداش نيكو، صرف برات، حق صرافي، انعام، مزايا، وثيقه ، حق بيمه .حقالعمل، اعلائ.
قبل از مصرف مخلوط كردن ، پيش آميختن .
مربوط بدندانهاي آسياب كوچك ، دندان آسياب كوچك .
قبلا برحذر داشتن ، قبلا اخطاركردن .
تحذير، اخطار، برحذر داشتن ، فكر قبلي.
اخطار كننده ، تحذير كننده ، برحذر دارنده .
از سركوتاه شده ، بريده شده .
قبضه ، انحصار.
ناشي از جلوگيري، پيشگيري كننده .
پيش بندي، جلوگيري، مقاومت در برابر مرض.
پيش زادي.
قبلا ذكر شده ، قبلا نامبرده شده ، قبلا ذكر كردن .
پيش هنجار شده .
پيش انديشه ، احساس قبلي نسبت بچيزي، تحذير، اخطار.
(learner، =apprentice) شاگر، شاگردي كردن .
اشغال قبلي، كار مقدم، تمايل، شيفتگي، اشتغال.
پريشان حواس، شيفته ، پرمشغله ، گرفتار.
از پيش اشغال يا تصرف كردن .
وابسته بمرحله پيش از عمل ( جراحي)، قبل از عمل.
واقع درجلو كاسه چشم، وابسته به قبل از قرار گرفتن در مدار، پيش مداري.
قبلا مقرر داشتن ، قبلا وقوع امري را ترتيب دادن .
واقع شونده درمرحله قبل از تخم گذاري.
مدرسه مقدماتي، مسابقه آزمايشي، مدرسه ابتدائي، دبستان .
پيش پرداخت شده .
پستايش، آمادش، تهيه ، تدارك ، تهيه مقدمات، اقدام مقدماتي، آماده سازي، آمادگي.آمايش، تدارك ، تمهيد.
پستاگرانه ، پستائي، تداركي، مربوط به تهيه كردن چيزي.
پستاگر، تهيه كننده .
پستائي، مقدماتي، مربوط به تهيه يامقدمات.آمايشي، تداركي.
آماده كردن ، تدارك ديدن .پستاكردن ، مهيا ساختن ، مجهز كردن ، آماده شدن ، ساختن .
آمادگي، پستابودن ، روبراهي، سازمندي.
پيش دادن ، قبلا پرداختن ، جلو دادن .
پيش پرداخت.پيش پرداخت، پيش قسط.
عمدي، قصدي، پيش انديشيده .
برتري، مزيت، فضيلت، فزوني، سنگين تري.
برتر، مسلط، داراي مزيت.
سنگين تر بودن ، چربيدن بر، افزودن ، فزوني.
حرف اضافه ، حرف جر، حرف پيش نهاده .
درجلو گذارده شده ، سركلمه اي، پيشوند دار.
قبلا بتصرف آوردن ، تحت تاثير عقيده يامسلكي قرار دادن ، قبلا تبعيض فكري داشتن .
تصرف قبلي، اشغال قبلي، تمايل بيجهت، تعصب.
نامعقول، غير طبيعي، مهمل، مضحك .
قدرت كامل، نفوذ بسيار، غلبه ، تفوق بسيار.
پيش پردازي، پيش پردازش.
پيش پرداز.
(=prebubertal) وابسته بدوره قبل از بلوغ.
دوره قبل از بلوغ.
پوست ختنه گاه ، غلفه .
(=prescore) قبلا ضبط ( صوت ) كردن ، قبلا ثبت كردن .
پيش نياز، پيش بايست، لازمه ، شرط لازم، شرط قبلي، لازمه امري.
حق ويژه ، امتياز مخصوص، حق ارثي، امتياز.
داراي حق ويژه .
نشانه ، نشان ، علامت، فال نما، شگون ، گواهي دادن بر، خبردادن از، پيشگوئي كردن .
رسول، خبر آورنده ، پيشگو.
قبلا تقديس شده ( در عشائ رباني ).
( presbyopia) ( درچشم پزشكي ) شخص پيرچشم، شخص دوربين .
( presbyope) ( درچشم پزشكي ) شخص پيرچشم، شخص دوربين .
كشيش سرپرست كليسا، شيخ كليسا، شبان .
وابسته به كليساي مشايخي پروتستان .
پيروي از عقايد كليساي مشايخي پروتستان .
وابسته بدوره پيش كودكستان ، كودكستان ، كودكستاني.
پيش داني، آگاهي از پيش، علم غيب، الهام.
عالم به غيب يا آينده ، قبلا آگاه .
مربوط بدوره قبل از علوم جديد.
جدا كردن ، تجزيه كردن ، قطع نظر كردن .
ضبط صدا يا موسيقي فيلم قبل از فيلمبرداري.
تجويز كردن ، نسخه نوشتن ، تعيين كردن .
مقرر شده ، امر صادر شده ، تجويز شده ، امريه .
قابل تجويز.
صدور فرمان ، امريه ، نسخه نويسي، تجويز، نسخه .
وابسته به نسخه نويسي، تجويزي.
پيش فروش كردن .
پيشگاه ، پيش، درنظر مجسم كننده ، وقوع وتكرار، حضور.
پيشكش، هديه ، ره آورد، اهدائ، پيشكشي، زمان حاضر، زمان حال، اكنون ، موجود، آماده ، مهيا، حاضر، معرفي كردن ، اهدائ كردن ، ارائه دادن .ارائه دادن ، عرضه كردن .
( نظ. ) پيش فنگ ، سلام درحال پيش فنگ .
( د. ) وجه وصفي معلوم.
( د. ) مربوط به ماضي نقلي، ماضي نقلي.
( د. ) زمان حال.
قابليت ارائه .
ارائه ، عرضه .معرفي، نمايش، ارائه ، عرضه ، تقديم.
عرضه داشتني، قابل تقديم، درك كردني.
معرفي شده ، كسيكه چيزي باوعرضه شده ، معروض عليه .
( presentor) ارائه كننده ، معرفي كننده .
قبلا متوجه ، گوش بزنگ ، آماده ، قبلا مستعد، درانتظار.
عقيده قبلي نسبت بچيزي، احساس وقوع امري از پيش، روشن بيني قبلي، دلهره .
بزودي، عنقريب، لزوما، حتما، آنا، فعلا.
نمايش، ارائه ، شرح، بيان ، حضور، طرز نمايش.
( presenter) ارائه كننده ، معرفي كننده .
قابل حفظ ونگهداري.
نگهداري، حفظ، محافظت، جلوگيري، حراست.
نگاهدارنده ، محافظ، كاپوت.
قرق شكارگاه ، شكارگاه ، مربا، كنسروميوه ، نگاهداشتن ، حفظ كردن ، باقي نگهداشتن .
محافظ، نگهدارنده .
قبلا چيدن و قرار دادن ، قبلا مرتب كردن .از پيش نشاندن .
كرسي رياست را اشغال كردن ، رياست كردن بر، رياست جلسه را بعهده داشتن ، اداره كردن هدايت كردن ، سرپرستي كردن .
رياست، نظارت، مقام يا دوره رياست جمهوري.
رئيس، رئيس جمهور، رئيس دانشگاه .
وابسته به رياست جمهور.
حكومت جمهوري.
مقام رياست جمهور.
( نظ. ) پادگاني، ساخلوي.
( نظ. ) پادگاني، ساخلوي.
پادگان ، دژ، زندان .
( در شوروي ) هيئت عامله دائمي شاغل در دوره فترت، هيئت رئيسه .
پيشگوئي كردن ، از پيش مشعر بودن بر.
از پيش جور كردن .
فشار دادن ، مطبوعات، ماشين فشار.فشار، ازدحام، جمعيت، ماشين چاپ، مطبعه ، مطبوعات، جرايد، واردآوردن ، فشردن زور دادن ، ازدحام كردن ، اتوزدن ، دستگاه پرس، چاپ.
( در مسابقات ) لژ مطبوعاتي، جايگاه گزارشگران .
مصاحبه مطبوعاتي.
( نظ. ) دسته مامور جلب مشمولين .
مطلب مطبوعاتي ( جهت چاپ در روزنامه ).
تخته فشاري، تخته اتو، ميز اتو.
فشار، فشارآور، مبرم، مصر، عاجل.
ماشين چي، متصدي ماشين چاپ، مخبر مطبوعاتي.
حروف رمزي مشخصه كتب كتابخانه ، شماره كتاب.
بالابرنده فشار خون ، فشار زا.
اطاق ماشين چاپ.
يك دوره يا يك وهله كار ماشين چاپ.
فشار، بار سنگين مصائب وسختيها، مشقت، فشردن .فشار، مضيقه .
هواپيماي داراي دستگاه تهويه مقاوم با فشار هوا.
ديگ زودپز، درديگ زودپز پختن ، تحت فشار پختن .
فشار سنج آبگونه ومواد منفجره .
لباس مخصوص پرواز در ارتفاعات زياد.
( در هواپيما وغيره ) فشار هواي داخل سفينه را تنظيم كردن .
كار مطبوعاتي، اداره مطبعه ، امور چاپخانه ، كارچاپ.
قرض، وام، قرضه ، پيش پرداخت.
قسمت جلو قفسه سينه پستانداران .
(hand of =sleight) تردستي.
آدم تردست.
حيثيت، اعتبار، آبرو، نفوذ، قدر ومنزلت.
با اعتبار، باحيثيت.
(مو. ) باضربات تند ( بنوازيد )، تند.
(مو. ) باضربات تند ( بنوازيد )، تند.
باسيم وميله آهن تقويت كردن ، تحكيم كردن .
فرض محتمل، قابل استنباط، قابل استفاده .
احتمالا.
فرض كردن ، مسلم دانستن ، احتمال كلي دادن ، فضولي كردن .
(=presumptuous) از خودراضي، جسور، پر رو.
فرض، احتمال، استنباط، گستاخي، جسارت.
گستاخ، جسور، فرضي، احتمالي.
گستاخ، جسور، مغرور، خود بين .
پيش پنداشتن ، از پيش فرض كردن ، دربرداشتن ، متضمن بودن .
پيش پندار، فرض قبلي، پيش انگاري.
وانمودسازي، تظاهر، بهانه ، ادعا.
وانمود كردن ، بخود بستن ، دعوي كردن .
وانمود گر، عذرآورنده ، متظاهر، مدعي تاج وتخت.
وانمودسازي، تظاهر، بهانه ، ادعا.
وانمود، ادعا، دعوي، خودفروشي، تظاهر، قصد.
پرمدعا، پرجلوه ، پر ادعا ومتظاهر.
وابسته بفعل ماضي، زمان ماضي.
واقع شونده قبل از مرگ ، پيش انتهائي.
از قلم افتادگي، حذف، قصور.
حذف كردن ، از قلم انداختن ، كنار گذاشتن .
غير عادي، غير طبيعي، مافوق طبيعي.
پيش آزمون ، امتحان مقدماتي، امتحان مقدماتي بعمل آوردن .
بهانه ، عذر، دستاويز، مستمسك ، بهانه آوردن .
(praetorian، =praetor) افسر، قاضي.
(praetorian، =praetor) افسر، قاضي.
قبلا معالجه كردن ، از قبل بحث كردن .
معالجه قبلي.
زيباسازي.
تاحدي، قشنگ ، شكيل، خوش نما، خوب، بطور دلپذير، قشنگ كردن ، آراستن .
تاحدي، قشنگ ، شكيل، خوش نما، خوب، بطور دلپذير، قشنگ كردن ، آراستن .
نسبتا زيبا.
قبلا نشان دادن ، قبلا اعلام كردن .
چوب شور (مزه آبجو وغيره )، بيسكويت نمكي.
چربيدن ، غالب آمدن ، مستولي شدن ، شايع شدن .
شيوع، پخش، نفوذ، تفوق، درجه شيوع، رواج.
رايج، شايع، متداول، فائق، مرسوم، برتر.
دوپهلو حرف زدن ، زبان بازي كردن ، دروغ گفتن .
دروغگوئي، حرف دو پهلو.
دروغگو، دوپهلو حرف زن .
توجه باحتياجات ديگران ، در انديشه حوائج خلق.
پيش روندگي، ازليت، خاصيت جلوگيري كننده ، منع، جلوگيري.
پيش رونده ، ازلي.
جلوگيري كردن ، پيش گيري كردن ، بازداشتن ، مانع شدن ، ممانعت كردن .پيش گيري كردن ، مانع شدن .
قابليت جلوگيري، بازداشتني بودن .
(=preventible) قابل جلوگيري.
(=preventive) پيشگير، جلوگيري كننده .
ممانعت كننده .
(=preventable) قابل جلوگيري.
پيش گيري، ممانعت.پيشگيري، جلوگيري.
پيش گير، عامل ممانعت.پيش گير، جلوگيري كننده ، مانع.
نگهداشت پيش گير.
(=prevue) پيش ديد، پيش ديد كردن ، قبلا رويت كردن ، اطلاع قبلي، پيش چشي.
پيشين ، قبلي، سابقي، اسبقي، جلوتر، مقدم.قبلي.
پيش بيني كردن ، اخطار كردن .
پيش بيني، تحذير، پيش بيني كردن .
(previsionary) وابسته به پيش بيني.
(previsional) وابسته به پيش بيني.
بلافاصله قبل از حرف صدا دار، ماقبل حرف صدا دار.
(=preview) پيش ديد، پيش ديد كردن ، قبلا رويت كردن ، اطلاع قبلي، پيش چشي.
مربوط به قبل از جنگ ، پيش از جنگ .
شكار، نخجير، صيد، طعمه ، قرباني، دستخوش، صيد كردن ، دستخوش ساختن ، طعمه كردن .
( افسانه يونان ) پريام پادشاه تروا وپدر هكتور.
(=phallic) وابسته به آلت ذكور.
خداي قدرت تناسلي جنس مذكر، كير.
ارزش، قيمت، بها، بها قائل شدن ، قيمت گذاشتن .
(relative =price) شاخص قيمت.
تثبيت قيمت توسط دولت براي حمايت كالا.
برچسب قيمت كالا.
بسيار پر قيمت.
قيمت گذار.
خراش سوزن ، نقطه ، زخم بقدر سرسوزن ، جزئ كوچك چيزي، هدف، منظور، نقطه نت موسيقي، چيزخراش دهنده ( مثل نوك سوزن )، خار، تيغ، نيش، سيخونك ، آلت ذكور، راست، شق، خليدن ، باچيز نوك تيز فروكردن ، خراش دادن ، با سيخونك بحركت واداشتن ، تحريك كردن ، آزردن .
خراشنده ، سيخ زننده .
شمعدان شاخه دار، شمع مخصوص شمعدان ، گوزن راست شاخ نر دوساله ، مناره .
خراش كوچك ، خار، خارتيغ، خارنوك تيز، تيركشيدن ، نيش، سك زدن .
تيغ دار، زبر، خراش دهنده .
گرمي دانه ، عرق سوز.
مباهات، بهترين ، سربلندي، برتني، فخر، افاده ، غرور، تكبر، سبب مباهات، تفاخر كردن .
مغرور، پرمباهات، برتن .
حساب مسندات.
(=pryer) آدم كنجكاو، فضول.
كشيش، مچتهد، روحاني، كشيشي كردن .
كشيشي، مقام كشيش، كشيش بودن .
قبلا تعيين كردن ، در جلو چيزي قرار دادن ، پيشوند، عنوان قبل از اسم شخص.
قبلا تعيين كردن ، در جلو چيزي قرار دادن ، پيشوند، عنوان قبل از اسم شخص.
شخص منفور، ميخ كوچك ، آدم خودنما، نكته گير، ايرادگير، كش رفتن ، دزديدن ، التماسكردن ، دله دزد.
خودنما، ايرادي، سخت گير.
دزد خوئي، اندك بيني، تعصب سخت مذهبي ( priggery نيزگفته ميشود ).
بصورت كپسول درآوردن ، سيال وجاري ساختن ، قرص استوانه اي شكل.
برگ نو، ياسم، نوار ابيض، رسمي وخشك ، خيلي محتاط، تميز، رسمي وخشك بودن ، خود را گرفتن ، آراستن .
هنرپيشه اول بالت.
خواننده برجسته زن اپرا يا كنسرت.
در نظر اول، با يك نظر، بديهي، مشهود.
برتري، تقدم.
اوليه ، بسيار قديمي.
اوليه ، ابتداي، عمده .ابتدائي، مقدماتي، نخستين ، عمده ، اصلي.
مركز عمده ، مركز اوليه .
انباره اوليه .
پيشوا، راسته پستانداران نخستين پايه ، كشيش ارشد.
اول، عمده ، نخست، زبده ، درجه يك .آغاز، بهار جواني، كمال، بهترين قسمت، نخستين ، اوليه ، اصلي، برجسته ، عمده ، بار كردن ، تفنگ را پر كردن ، بتونه كاري كردن ، قبلا تعليم دادن ، آماده كردن ، مجهز ساختن ، تحريك كردن .
قيمت تمام شده محصول.
عمده دلالت كننده .
نصف النهار گرينويچ.
نخست وزير، صدر اعظم.
نخست وزيري.
عامل محرك كل، خدا ( با حرف بزرگ ).
عدد اول.
كتاب الفبائ، مبادي اوليه ، بتونه ، چاشني، وابسته بدوران بشر اوليه ، باستاني، ابتدائي.
پيشين ، اوليه ، بسيار كهن ، باستاني.
بتونه كاري، آستر كاري، چيدن برگ رسيده تنباكو.
داراي يك اولاد، زني كه شكم اولش است.
يك اولادي.
داراي يك اولاد.
بدوي، اوليه ، اصلي.پيشين ، قديم، بدوي، انسان اوليه .
توحش، بدويت، اتكا به مبادي اوليه .
اولا، ابتدائي.
اجداد، نياكان .
نخست زادگي، ارشديت، حق ارشدي.
بسيار كهن ، خاستگاهي، اصل نخستين ، عنصر نخستين ، اساسي، اصلي.
مرحله نخست، آغاز، ابتدائ، منشا.
مزين ساختن ، آراستن ، مرتب ومنظم ساختن .
( گ . ش. ) پامچال، زهر الربيع، پر نشاط، زرد كمرنگ ، پامچال چيدن .
راه عيش وخوشي، راه تسليم ورضا.
(=primrose) (گ . ش. ) گل پامچال.
آسمان دهم، محرك اصلي.
شخص ياچيز درجه اول، چراغ خوراك پزي.
شاهزاده ، وليعهد، فرمانرواي مطلق، شاهزاده بودن ، مثل شاهزاده رفتار كردن ، سروري كردن .
همسر شاهزاده .
وليعهد ذكور وارث تاج وتخت انگليس.
شاهزادگي، حوزه حكومت شاهزاده .
(princelet) شاهزاده كم اهميت وگمنام.
(princekin) شاهزاده كم اهميت وگمنام.
(گ . ش. ) تاج خروس، تزئين برجسته پشت صندلي.
شاهزادگي.
(princesse) شاهدخت، شاهزاده خانم، همسر شاهزاده ، مثل شاهزاده خانم رفتار كردن .
(princess) شاهدخت، شاهزاده خانم، همسر شاهزاده ، مثل شاهزاده خانم رفتار كردن .
اصلي، عمده ، مايه ، مدير.عمده ، اصلي، مهم، رئيس، مدير مدرسه ، مطلب مهم، سرمايه اصلي، مجرم اصلي.
( در افعال انگليسي ) قسمتهاي اصلي زمانهاي فعل كه ساير زمانها را از آن ميسازند.
شاهزادگي، قلمرو شاهزاده .
رياست.
اصل عمده واساسي، اس اساس، اصل، پايه .
قانون يا اصلي علمي يا اخلاقي، اصل، سرچشمه ، حقيقت، مبادي واصول، ( درجمع )معتقد باصول ومبادي كردن ، اخلاقي كردن .اصل، قاعده كلي، مرام.
داراي اصول وعقايد، اصولي، پاي بند اصول.
(=princox) جوان ژيگولو، جوان جلف.
(=princock) جوان ژيگولو، جوان جلف.
چاپ كردن ، چاپ، طبع.عكس چاپي، مواد چاپي، چاپ كردن ، منتشر كردن ، ماشين كردن .
زنجير چاپ.
طبله چاپ.
چكش چاپ.
نوك چاپ.
چرخ چاپ.
شايستگي براي چاپ.
قابل چاپ.
مدار چاپي.
تخته مدار چاپي.
مطبوعات، اوراق چاپي.
چاپگر.چاپ كننده ، صاحب چاپخانه ، مطبعه .
(office =printing) چاپخانه .
چاپ، طبع، چاپ پارچه ، باسمه زني.
(=printery) چاپخانه .
منگنه كن با قابليت چاپ.
نتيجه چاپي.
اولي، قبلي، از پيش.پيشين ، قبلي، جلوي، مقدم، اسبق، رئيس صومعه .
مقاماسبق.
راهبه ، رئيسه صومعه .
اولويت، حق تقدم.حق تقدم، برتري.
نماينده اولويت، اولويت نما.
اولويت پردازي.
تقدم، حق تقدم، اولويت.
دير يا خانقاه كوچكتر از صومعه .
مرحله سير تكاملي ايجاد نباتات در زمين .
شوشه ، منشور، رنگهاي شوشه ، بلور.
منشوري.
منشور وار.
زندان ، محبس، حبس، وابسته به زندان ، زندان كردن .
زنداني، اسير.
آراسته ، مرتب، تروتميز، مرديا جوان زن صفت.
پيشين ، اولي، طبيعي ودست نخورده ، تر وتازه .
لطفا.
خلوت، تنهائي، پوشيدگي، پنهاني، اختفائ.پوشيدگي، فلوت.
اختصاصي، خصوصي، محرمانه ، مستور، سرباز، ( جمع ) اعضائ تناسلي.پوشيده ، خصوصي، شخصي.
سربازيكم.
حقوق خصوصي.
خط خصوصي.
مدرسه ملي.
بخش خصوصي.
معامله كالا يا توافق فروشنده وخريدار، معامله خصوصي.
كشتي تجارتي كه هنگام جنگ توسط دولت مصادره ومسلح ميشود، فرمانده كشتي بازرسي، دركشتي تجارتي مسلح كار كردن .
محروميت، محروم سازي، تعليق مقام، سختي.
ناشي از محروميت، تحريمي، سلبي، سالب.
(گ . ش. ) برگنو، مندارچه (vulgare Ligustrum).
امتياز، حق ويژه .
ممتاز.
عمل ممتاز.
برنامه ممتاز.
امتياز، رجحان ، مزيت، حق ويژه ، امتياز مخصوصي اعطا كردن ، بخشيدن .
امتياز دار، داراي امتياز يا حق ويژه ، مصون .
موضوع محرمانه ، امر خصوصي، امر سري.
صميمي، محرم اسرار، اختصاصي، دزدكي، مستراح.
اعتبارمخصوص هزينه هاي خصوصي پادشاه .
انعام، جايزه ، ممتاز، غنيمت، ارزش بسيار قائل شدن ، مغتنم شمردن .
گود مسابقه ، محل مسابقه مشت زني.
مسابقه مشت زني جايزه دار.
مشت زن حرفه ئي.
مشت زني حرفه ئي.
ارزياب، قيمت گذار، برنده جايزه .
برنده جايزه .
بنفع، طرفدار ( كلمه مقابل conاست )، جنبه مثبت، له ، موافق، حرفه اي، براي، بخاطر.
(=prau) قايق پاروئي وبادباني اندونزي.
احتمالگرائي، انتخاب وجه احتمالي.
احتمالي.
احتمال.احتمال.
احتمال كاوي.
نظريه احتمالات.
احتمالي، محتمل، باور كردني، امر احتمالي.
محتملا، شايد.
ميله گلو پاك كن جراحي.
رونوشت گواهي شده وصيت نامه ، گواهي حصر وراثت، گواهي نمودن صحت وصيت نامه ، محاكمه كردن ، استنطاق كردن ، تحت آزمايش يا نظر قرار دادن .
(probational) آزمايش، امتحان ، آزمايش حسن رفتار وآزمايش صلاحيت، دوره آزمايش وكار آموزي، ارائه مدرك ودليل، آزادي بقيد التزام.
(probation) آزمايش، امتحان ، آزمايش حسن رفتار وآزمايش صلاحيت، دوره آزمايشو كار آموزي، ارائه مدرك ودليل، آزادي بقيد التزام.
وابسته به دوره كارآموزي يا آزمايشي، وابسته به التزام.
كارمند استاژ، كارمند تحت آزمايش، زنداني آزاد شده بقيد شرف، عفو مشروط.
(probatory) آزمايشي، اكتشافي، دال بر اثبات، مشروط.
(probative) آزمايشي، اكتشافي، دال بر اثبات، مشروط.
كاوش كردن ، تفحص كردن ، كاوشگر.جستجو، كاوش، تحقيق، نيشتر، رسيدگي، اكتشاف جديد، غور وبررسي كردن .
محقق، كاوش كننده ، مكتشف.
وابسته بضرب المثل.
كاوش، تفحص.
واحد قياس احتمالات آماري بر اساس حداقل انحراف از ميزان متوسط.
پاكدامني، راستي، پيروي دقيق از اصول.
مسئله ، مشكل.مسئله ، مشكل، چيستان ، معما، موضوع.
تعريف مسئله .
تشريح مسئله .
پرونده مسئله اي.
مسئله گرا.
برنامه مسئله اي.
حالت مسئله اي.
(problematical) مسئله اي، غامض، گيج كننده ، حيرت آور.
(problematic) مسئله اي، غامض، گيج كننده ، حيرت آور.
(proboscidian) وابسته بخرطوم داران عاجدار، راسته پستانداران خرطوم دار.
(proboscidean) وابسته بخرطوم داران عاجدار، راسته پستانداران خرطوم دار.
خرطوم، پوزه دراز، آلت مكيدن حشره .
(=novocaine)( ش. ) پروكئين ، نمك قليائي بيحس كننده .
رويه اي.وابسته به طرز عمل ورويه ، روندي.
حكم رويه اي.
رويه ، طرز عمل، روش، آئين دادرسي، روند.رويه ، پردازه .
رويه گرا.
پيش رفتن ، رهسپار شدن ، حركت كردن ، اقدام كردن ، پرداختن به ، ناشي شدن از، عايدات.پيش رفتن ، اقدام كردن .
جريان عمل، اقدام، پيشرفت، طرز، روند.
اقدامات، شرح مذاكرات.
محصول، عايدات، وصولي، سود ويژه ، حاصل فروش.
واقع در جلو سر، مربوط به جلو سر.
صورت مجلس، صورت جلسه ، نشست نامه .
مراحل مختلف چيزي، پيشرفت تدريجي ومداوم، جريان عمل، مرحله ، دوره عمل، طرز عمل، تهيه كردن ، مراحلي را طي كردن ، بانجام رساندن ، تمام كردن ، فرا گرد، فراشد، روند، فرآيند.فرآيند، پردازش كردن .
كنترل فرآيندها.
پردازش.
عنصر پردازشي.
حركت دسته جمعي، ترقي تصاعدي، ترقي، بصورت صفوف منظم، دسته راه انداختن ، درصفوف منظم پيشرفتن .
عمل كننده ، تكميل كننده ، تمام كننده .پردازنده ، پردازشگر.
اعلان كردن ، علنا اظهار داشتن ، جار زدن .
اعلام كننده ، جار زن .
اعلان ، آگهي، انتشار، بيانيه ، اعلاميه ، ابلاغيه .
ناحيه ، منطقه زيست جانور ياگياهي.
تمايل ( بارتكاب بدي )، تمايل طبيعي بچيز بد.
( روم قديم ) افسر داراي بعضي اختيارات كنسولي، فرماندار، فرماندار مستملكات.
وابسته به فرمانداران رم قديم.
مقام فرمانداري در رم قديم.
بدفع الوقت گذراندن ، معوق گذاردن .
طفره ، تعويق.
طفره رو، تعويق انداز.
(procreative) وابسته به ايجاد كردن يا زادن .
توليد كردن ، زادن .
(procreator) موجد، سازنده ، زايش، فرآوري.
(procreant) وابسته به ايجاد كردن يا زادن .
(procreation) موجد، سازنده ، زايش، فرآوري.
بزور بكار وادارنده ، بوسيله اعمال زوركاري از پيش برنده ، تحميل كننده ، تحميلي.
قسمت خارجي پوسته مقعد ومجراي مقعد.
مقعد شناسي.
وكيل قانوني، بازرس دانشجويان ، متولي، ناظر، نايب، ممتحن ، نظارت كردن ، بازرسي كردن .
وكالت، نظارت.
(procuration) تحصيل چيزي، خريد، نيابت، حصول، جاكشي، دلالي محبت.
( درمورد گياه ) خوابيده روي زمين ، دمر.
بدست آوردني، قابل حصول.
(procuance) تحصيل چيزي، خريد، نيابت، حصول، جاكشي، دلالي محبت.
وكيل، عامل، گماشته ، ناظر هزينه ، نايب.
بدست آوردن ، تحصيل كردن ، جاكشي كردن .
بدست آوري، تهيه .
بدست آورنده ، فراهم سازنده ، جاكش، دلال محبت.
زن دلال محبت، دلاله .
( نج. ) روشنترين ستاره صورت فلكي كلب اصغر (Minor Canis).
سيخ زدن ، سك زدن ، برانگيختن ، ترغيب.
ولخرج، مسرف، اسراف آور، متلف، پر تجمل.
ولخرجي، اسراف.
حيرت آور، شگفت، غير عادي، شگرف.
چيز غير عادي، اعجوبه ، شگفتي، بسيار زيرك .
علائم اوليه مرض.
توليد كردن ، عمل آوردن .فرآوردن ، توليد كردن ، محصول، ارائه دادن ، زائيدن .
فرآورگر، فرآور، توليد كننده .توليد كننده ، مولد.
قابل توليد.
حاصلضرب، فرآورده ، محصول.فرآورده ، محصول، حاصل، حاصلضرب، بسط دادن ، ايجاد كردن .
حاصلضرب مجموعه ها.
برنامه ريزي محصولات.
توليد، محصول.فرآوري، توليد، عمل آوري، ساخت، استخراج، فرآورده .
روال توليد.
قاعده ، توليد.
پربار، حاصلضرب.فرآور، مولد ثروت، توليد كننده ، مولد، پر حاصل.
فرآورش، حاصلخيزي، باروري، سودمندي.
رساله مقدماتي، مقدمه ، سرآغاز، مقدمه سخنراني، شروع.
دوره قبل از فحليت جنس ماده .
(=professor) پرفسور.
كفرگوئي، بي حرمتي، بدزباني.
كفرآميز.
كفر آميز، بدزبان ، بي حرمتي كردن .
كفر، بي حرمتي بمقدسات، كفر گوئي، ناسزا.
ادعا كردن ، اظهاركردن ، تدريس كردن ، ابراز ايمان كردن .
پيشه ، حرفه ، شغل، اقرار، اعتراف، حرفه ئي، پيشگاني، پيشه كار.
حرفه ئي بودن ، صفات وعادات مخصوص اهل حرفه ، حرفه ئي.
حرفه ئي كردن ، حرفه ئي شدن .
استاد، پرفسور، معلم دبيرستان يا دانشكده .
مربوط به استادي.
وابسته به استادي، استادانه ، استادوار.
هيئت استادان ، مقام استادي.
استادي، مقام استادي.
پيشنهاد، عرضه ، تقديم، پيشنهاد كردن ، تقديم داشتن ، عرضه داشتن .
زبردستي، چيرگي، مهارت، تخصص، كارآئي.
زبردست، چيره ، ماهر، حاذق، متخصص.
نمايه ، مقطع عرضي، نيمرخ.نيمرخ، برش عمودي، نقشه برش نما، عكس نيمرخ، برجسته ، نمودار يا منحني مخصوصنمايش چيزي.
سود، نفع، سود بردن .سود، فايده ، منفعت، مزيت، برتري، منفعت بردن ، فايده رساندن ، عايدي داشتن ، سود بردن .
حساب سود وزيان .
سهيم كردن كارگر در سود كارخانه ، مشاركت در سود.
سودبخشي.
سودبخش، مفيد، سودآور.
استفاده چي، استفاده چي بودن ، اهل استفاده زياد بودن .
بيسود.
هرزگي، ولگردي، ولخرجي.
هرزه ، بي بند وبار، فاسد الاخلاق، ولخرج.
پرجريان ، جاري بمقدار زياد، ساري، روان ، سرشار.
مقدماتي، مسوده شده ، فاكتورمقدماتي.
عميق، ژرف.
عمق، ژرفا.
فراوان ، وافر، سرشار، ساري، لبريز، سرشار ساختن .
فراواني، بخشش، اسراف، سرشاري، وفور.
سيخونك زدن ، با ميخ نوك تيز فشار دادن ، پرسه زدن ، خزيدن ، كاوش كردن .
سلول مولد تخمچه .
جد، نيا، پدر بزرگ ، اجداد، پيشرو، نمونه .
اولاد، فرزند، اخلاف، سلاله ، دودمان .
وابسته بتغييرات هورموني وبدني زن قبل از حاملگي.
(progestin) (ش. ) هورمون مربوط به قبل از دوره حاملگي.
(progesterone) (ش. ) هورمون مربوط به قبل از دوره حاملگي.
پيش بيني مرض، بهبودي از مرض در اثر پيش بيني جريان مرض، پيش بيني، مال انديشي.
پيش بيني مرض، بهبودي از مرض در اثر پيش بيني جريان مرض، پيش بيني، مال انديشي.
وابسته به آثار آتي وپيش بيني مرض.
پيش بيني كردن ، تشخيص دادن قبلي مرض.
پيشگوئي، پيش بيني، تشخيص قبلي مرض.
پيشگو، تشخيص دهنده قبلي مرض.
برنامه ، برنامه نوشتن .(programme) برنامه ، دستور، نقشه ، روش كار، پروگرام، دستور كار، برنامه تهيه كردن ، برنامه دار كردن .
برنامه كاو، تحليل كننده برنامه .
كارتهاي برنامه .
وارسي برنامه .
شمارنده برنامه .
اشكالزدائي برنامه .
مستند سازي برنامه .
اجراي برنامه .
گردش برنامه ، روند برنامه .
برنامه زا.
وقفه برنامه .
كتابخانه برنامه ها.
سياهه برنامه .
نگهداشت برنامه .
واحد برنامه .
اولويت برنامه .
اثبات برنامه .
جابجائي برنامه .
رانش برنامه .
الگوي برنامه .
قطعه برنامه .
ثبات حالت برنامه .
كلمه وضيت برنامه .
گام برنامه .
ساخت برنامه .
گزينه برنامه .
آزمايش برنامه .
متن برنامه .
برنامه شناسي.
وابسته به پروگرام، برنامه اي.
(program) برنامه ، دستور، نقشه ، روش كار، پروگرام، دستور كار، برنامه تهيه كردن ، برنامه دار كردن .
برنامه ريزي شده ، برنامه دار.
مقابله برنامه ريزي شده .
تهيه كننده برنامه ، طرح ريز، برنامه ريز.برنامه نويس.
برنامه نويسي.
ادوات برنامه نويسي.
زبان برنامه نويسي.
پيشرفت، پيشرفت كردن .پيشرفت كردن ، پيشرفت، پيشروي، حركت، ترقي، جريان ، گردش، سفر.
گزارش پيشرفت كار.
فرايازي، تصاعد، توالي، تسلسل، پيشرفت.تصاعد.
رمز تصاعدي.
مترقي، ترقي خواه ، تصاعدي، جلو رونده .
ترقي خواهي.
ترقي خواه ، پيشرفت گراي.
منع كردن ، ممنوع كردن ، تحريم كردن ، نهي.
منع، نهي، تحريم، ممانعت، قدغن ، صدور حكم منع.ممنوعيت، منع.
طرفدار منع مسكرات.
(prohibitory) منعي، گران ، جلوگيري كننده .
(prohibitive) منعي، گران ، جلوگيري كننده .
طرح، پروژه افكندن .نقشه كشيدن ، طرح ريزي كردن ، برجسته بودن ، پيش افكندن ، پيش افكند، پرتاب كردن ، طرح، نقشه ، پروژه .
قابل طرح ريزي، قابل پرتاب كردن .
جسم پرتاب شونده ، مرمي، موشك ، پرتابه .
افكنش، تصوير.پيش آمدگي، پيش افكني، برآمدگي، نقشه كشي، پرتاب، طرح، طرح ريزي، تجسم، پرتو افكني، نور افكني، آگرانديسمان ، پروژه .
افكنشي، تصويري.تصويري، طرحي، ايجاد شده بوسيله انعكاس ياتصوير، جلو آمده .
پرتو افكن ، طرح ريز، پروژكتور، پيش افكن .
پائين افتادگي، سقوط، پائين افتادن .
منبسط، كشيده شده ، دوك وار، دراز.
پيش گفتار، مقدمه ، مقدماتي، كلمات مقدماتي.
مقدماتي، پيش گفتاري، داراي مقدمه طولاني.
تقديم يا تقدم امري، تمهيد يامقدمه ، تخيل، فرض قبلي، صحبت از آينده چنانچه گوئي گذشته است.
عضو طبقه كارگر، كارگر، وابسته بكارگر، كارگري.
(ez=proletari) جزو طبقه رنجبر وكارگر درآوردن .
كارگر ورنجبر، طبقه كارگر.
(ez=proletariani) جزو طبقه رنجبر وكارگر درآوردن .
پربار شدن ، زياد شدن ، كثير شدن ، بسط وتوسعه يافتن .
تكثير، ازدياد.
تكثير شونده ، بارور شونده بوسيله پيازيا جوانه زني وامثال آن ، قابل تكثير، شكوفا، پربار.
پرزا، حاصلخيز، بارور، نيرومند، پركار، فراوان .
دراز، طولاني، خسته كننده ، روده دراز، پرگو.
دراز نويسي، اطناب، پرگوئي، روده درازي.
سخنگو، متكلم ( از جانب ديگري )، خطيب.
(ezprologui) مقدمه نوشتن ، مقدمه گفتن ، پيش گفتار گفتن .
پيش درآمد، سرآغاز، مقدمه ، پيش گفتار.
(ezprologi) مقدمه نوشتن ، مقدمه گفتن ، پيش گفتار گفتن .
(=prolongate) طولاني كردن ، امتداد دادن ، دراز كردن ، امتداد يافتن ، بتاخيرانداختن ، طفره رفتن ، بطول انجاميدن .
(=prolong) طولاني كردن ، امتداد دادن ، دراز كردن ، امتداد يافتن ، بتاخيرانداختن ، طفره رفتن ، بطول انجاميدن .
ممتد كردن ، طولاني كردن ، تطويل.
امتداد دهنده ، تاخير دهنده ، طولاني كننده .
اصلاح وتر يا عضوي بوسيله كاهش رويش وتكثير سلولي.
اثر هنري مقدماتي، مقاله مقدماتي، مقاله آزمايشي، تمهيد، تحصير.
مقدماتي، پيش در آمدي.
مجلس رقص رسمي دبيرستان يا دانشكده .
گردش، تفرج، سير، گردشگاه ، تفرجگاه ، گردش رفتن ، تفرج كردن ، گردش كردن .
گردش كننده ، تفريح كننده .
وابسته به پروميتوس ( در افسانه يونان ).
( افسانه يونان ) تيتان فرزند پاپتوس.
كزاف، موجب منع.
برجستگي، امتياز، پيشامدگي، برتري.
برجسته ، والا.
بيقاعدگي، بيقيدي در امور اخلاقي وجنسي.
بيقاعده ، بيقيد در امور جنسي.
وعده ، قول، عهد، پيمان ، نويد، انتظار وعده دادن ، قول دادن ، پيمان بستن .
( حق. ) متعهدله .
قول دهنده ، متعهد.
اميد بخش، نويد دهنده ، محتمل.
( حق. ) متعهد، وعده دهنده .
وابسته به تعهد يا قول.
سفته .
دماغه بلند، راس، پرتگاه ، برآمدگي، دماغه .
قابل ترويج.
ترفيع دادن ، ترقي دادن ، ترويج كردن .
پيش برنده ، ترقي دهنده ، ترويج كننده .
ترفيع، ترقي، پيشرفت، جلو اندازي، ترويج.
ترويجي.
بيدرنگ ، سريع كردن ، بفعاليت واداشتن ، برانگيختن ، سريع، عاجل، آماده ، چالاك ، سوفلوري كردن .
نسخه نمايشنامه كه به سوفلور نمايش اختصاص دارد.
سوفلور، وادار كننده .
چالاكي، سرعت، سريع العملي، زرنگي.
اعلام كردن ، انتشار دادن ، ترويج كردن .
(promulgator) اعلام، اعلام دارنده ، ترويج.
(promulgation) اعلام، اعلام دارنده ، ترويج.
دمر قرار دادن ، بداخل گرداندن ، روي چهار دست وپا خم شدن ( مثل چهارپايان )، خميده .
متمايل، مستعد، مهيا، درازكش، دمر.
چنگك ، چنگال، تيزي چنگال، تيزي دندان ، شاخه رود يانهر، شعبه ، زبانه ، با چنگ ك سوراخ كردن ، با چنگك صاف كردن ( زمين )، داراي چنگك يا چنگال كردن .
چنگك دار.
ضميري، وابسته به ضمير، شبيه ضمير.
ضمير.
تلفظ كردن ، رسما بيان كردن ، ادا كردن .
قابل تلفظ.
اظهار عقيده رسمي، صدور راي، اعلاميه رسمي.
اعلامكننده .
سريعا، عاجلانه .
( prothonotary) سر دفتراسناد رسمي، يكي ازهفت عضو دفتراسناد پاپ، متصدي امضائاحكام.
هسته سلول قابل لقاح پس از تكميل دوره بلوغ وورود نطفه به درون تخم جانور.
تلفظ، بيان ، اداي سخن ، طرز تلفظ، سخن .
دليل، گواه ، نشانه ، مدرك ، اثبات، مقياس خلوص الكل، محك ، چركنويس.اثبات، برهان ، دليل.
الكل خالص.
آزمون كننده .
اطاق غلط گيري نمونه هائي چاپي مطبعه .
حائل، نگهدار، پايه ، تير، شمع ( درمعدن )، نگهداشتن ، پشتيباني كردن ، حائلكردن يا شدن .
تعليمات مقدماتي، تحصيلات مقدماتي، مقدمات.
قابل تكثير، قابل ترويج، قابل تبليغ.
تبليغ، تبليغات، پروپاگاند.
مبلغ.
تبليغات كردن .
گستردن ، ( بوسيله توليد مثل ) تكثير كردن ، زياد كردن ، پروردن ، قلمه زدن ، منتشركردن ، انتشار دادن .پخش كردن ، پخش شدن ، رواج دادن .
رقم نقلي پخش شده .
خطاي پخش شده .
پخش، ترويج.گسترش، تكثير، تبليغ، انتشار، رواج، پراكني.
تاخير پخش.
گسترشگر، تكثير كننده ، انتشار دهنده .
( ش. ) پارافين گازي و مشتعل هيدروكاربني، پروپان .
بجلو راندن ، سوق دادن ، بردن ، حركت دادن .
(propellent) عامل، انگيزه ، محرك ، نيروي محركه .
(propellant) عامل، انگيزه ، محرك ، نيروي محركه .
(=propellor) پروانه هواپيما وكشتي وغيره .
(=propeller) پروانه هواپيما وكشتي وغيره .
(=incline) تمايل داشتن .
(disposed، =inclined) مايل، متمايل.
تمايل طبيعي، ميل باطني، رغبت، گرايش.
سره ، مناسب.شايسته ، چنانكه شايد وبايد، مناسب، مربوط، بجا، بموقع، مطبوع.
( د. ) صفت مركب از اسم خاص.
(ر. ) كسر صحيح، كسر متعارفي.
اسم خاص.
زير مجموعه ، سره .
سهام دار، ملاك ، متمكن ، داراي خواص معين .
دارائي، مال، خاصيت، صفت خاص، استعداد.خاصيت، ويژگي، ولك ، دارائي.
سياهه خواص.
جور كردن خاصيتي.
بيمال، بي خاصيت.
مرحله اوليه تقسيم سلولي، پيشگاه .
غيبگوئي، نبوت، پيغمبري، پيشگوئي، رسالت، ابلاغ.
پيشگوئي كننده .
غيبگوئي يا پيشگوئي كردن .
پيامبر، پيغمبر، نبي.
نبوتي، مبني بر پيشگوئي.
كتب انبيائ بني اسرائيل.
مانع بروز مرض، پيشگيري كننده ، پيشگير.
( طب ) طب پيشگيري، طب استحفاظي.
ساغر را نوشيدن وبديگري دادن ، هديه .
نزديكي، خويشي، شباهت، قرابت، مجاورت.
آرام كننده ، قابل تسكين ، استمالت پذير.
خشم را فرو نشاندن ، استمالت كردن ، تسكين دادن .
دلجوئي، فرونشاندن خشم وغضب، استمالت.
تسكين دهنده ، دلجوئي كننده .
وابسته به تسكين يا دلجوئي.
خوش يمن ، ميمون ، شفيع، خير خواه ، مساعد.
ماده صمغي قهوه اي رنگي شبيه موم.
( اسكاتلند ) پيشنهاد كردن ، ارائه دادن .
استدلال كننده ، توضيح دهنده ، طرفدار.
تناسب، نسبت، درجه ، سهم، قسمت، قياس، شباهت، مقدار، قرينه ، متناسب كردن ، متقارن كردن .تناسب، نسبت.
متناسب، به نسبت.
بخشهاي كسري اقلامتصاعدي يك جدول.
تناسب.
متناسب، درخور، فراخور، متناسب كردن .
پيشنهاد.پيشنهاد، طرح، طرح پيشنهادي، اظهار، ابراز.
پيشنهاد كردن ، پيشنهاد ازدواج كردن .پيشنهاد كردن .
پيشنهاد كننده .
موضوع، قضيه ، كار، مقصود، قياس منطقي، پيشنهاد كردن به ، دعوت بمقاربت جنسيكردن .گزاره ، پيشنهاد.
گزاره اي.
حساب گزاره اي.
وظيفه حسي، امر حسي.
منطق گزاره اي.
آدم پدر ومادردار، شخص اخيرالذكر.
مطرح كردن ، پيشنهاد كردن ، ارائه دادن ، تقديم كردن ، رواج دادن .
مروج، پيشنهاد دهنده ، رواج دهنده .
(propretor) كنسول فرماندار استان قديم روم.
(propraetor) كنسول فرماندار استان قديم روم.
اختصاصي، متعلق به ملاك ، وابسته به مالك .
مالك ، ملاك ، متصرف، صاحب حق طبق كتاب.
مالكيت، صاحب ملك يامغازه بودن .
(مونث ) مالك ، ملاك .
تناسب، نزاكت، قواعد متداول ومرسوم رفتاروآداب سخن ، مراعات آداب نزاكت، برازندگي.
تحريك شده در اثر تحريكات دروني عضو موجود زنده .
جلو آمدگي تخم چشم، چشم ورقلنبيده .
نيروي محركه ، خروج، دفع، پيش راندن .
دافع، بيرون ريزنده .
سردر، در بزرگ ساختمان .
بتناسب، برحسب نسبت معين ، بهمان نسبت.
به نسبت تقسيم كردن ، سرشكن كردن .
بخش به تناسب، سرشكني، تقسيم به نسبت، توزيع برحسب مدت يانسبت.
(prorogue) تعطيل كردن ، بتعويق انداختن ، تعطيل شدن .
تمديد، طفره زني، اطاله ، تعويق.
(prorogate) تعطيل كردن ، بتعويق انداختن ، تعطيل شدن .
خالي از لطف، كسل كننده ، وابسته به نثر، نثري.
سخن كسل كننده ، مبتذل نويسي، نثر نويسي.
(prosateur) نثر نويس.
(prosatist) نثر نويس.
صحنه نمايش، جلو صحنه ، پيشگاه ، پيش صحنه .
تبعيد كردن ، ممنوع ساختن ، تحريم كردن ، نهي كردن ، بد دانستن ، بازداشتن از.
ترك ، منع، تخطئه ، تبعيد، محكوميت، محروميت.
نثر، سخن منثور، به نثر درآوردن ، نثر نوشتن .
نثر مسجع.
تشريح كننده بدن مرده ، كالبد شكاف، پيگيرگر.
قابل تعقيب.
تعقيب قانوني كردن ، دنبال كردن پيگرد كردن .
مدعي العموم، دادستان .
(prosecutor) تعقيب قانوني، پيگرد، پيگرد كننده ، تعقيب كننده .
(prosecution) تعقيب قانوني، پيگرد، پيگرد كننده ، تعقيب كننده .
جديد الايمان ، كسيكه تازه بديني واردشود، نو آموزمذهبي، عضو تازه حزب، بدين تازه اي وارد كردن ، تبليغ كردن ، تبليغ شدن .
تبليغ ديني، تبليغ حزبي، تحت تاثير تبليغات مسلكي واقع شدن .
بدين تازه اي وارد شدن ياكردن .
جلو مغزي، واقع در جلو مغز، وابسته به جلو مغز.
(=forebrain) ( تش. ) جلو مغز.
نثر نويس.
(proserpine) ( افسانه يونان ) دختر زاوش.
(proserpina) ( افسانه يونان ) دختر زاوش.
(prosodical) عروضي.
دانشمند عروض وبديع.
علم عروض، علم بديع، قواعد بديعي وعروضي.
( عروض ) تعريف شخص غايب بصورت متكلم وحده ، حاضر دانستن شخص غايب، تجسم.
معدن كاوي كردن ، دور نما، چشم انداز، انتظار، پيش بيني، جنبه ، منظره ، اميدانجام چيزي، اكتشاف كردن ، مساحي.
مربوط به آينده ، موثر درآينده .
اكتشاف كننده ، معدن ياب، معدن كاو.
آينده نامه ، اطلاع نامه ، شرح چاپي درباره شركت يا معدني كه براي آن بايد سرمايه جمع آوري شود.
كامكار شدن ، رونق يافتن ، موفق شدن ، كامياب شدن ، پيشرفت كردن .
موفقيت، كاميابي، كامكاري.
كامياب، موفق، كامكار.
(gland prostate) غده پروستات (prostatic =).
بيرون آوردن غده پروستات.
غده پروستات (=prostate).
( طب) ابتلا به پروستات.
( طب ودندان پزشكي ) مبحث اعضاي مضنوعي.
( دندان پزشكي ) مبحث دندانسازي.
دندانساز.
فاحشه ، فاحشه شدن ، براي پول خود را پست كردن .
فحشائ، جندگي.
( ج. ش. ) قسمت جلو سر نرم تنان وحلزونها.
بخاك افتاده ( درحال عبادت يا خضوع )، روي زمين خوابيده ، دمر خوابيده ، افتادن ، درمانده وبيچاره شدن .
بخاك افتادن ، درماندگي، دمر بودن .
(tedious =prosaic) كسل كننده ، با اطناب.
بازيگر عمده ، پيشقدم، پيش كسوت، سردسته .
نخستين قسمت درام قديم رومي، مقدمه .
شبيه Proteus، متغير، شكل پذير، گوناگون ، متلون .
حفاظت كردن ، حمايت كردن .حراست كردن ، نيكداشت كردن ، نگهداري كردن ، حفظ كردن ، حمايت كردن .
ذره حفاظتي.
مكان حفاظت شده .
حراست، حمايت، حفظ، نيكداشت، تامين نامه .حفاظت، محافظت.
كليد حفاظت.
سطح حفاظت.
حلقه حفاظت.
سيستم حمايت از توليدات داخلي.
طرفدار حمايت از مصنوعات داخلي.
محافظ، وابسته به حفظ يا حراست.
نگهدار، پشتيبان ، حامي، سرپرست، قيم، نيكدار.
سرپرستي، قيمومت، كشور تحتالحمايه .
پرورشگاه يتيمان ، دارالايتام.
تحت الحمايه ، حمايت شده ، شاگرد، نوچه .
(=protein) ( ش. ) پروتئين .
(=proteide) ( ش. ) پروتئين .
پروتئين دار.
آنزيمهاي آبكي كننده پروتئين .
پروتئينات، تركيب پروتئين دار.
(protempore) فعلا، موقتا، موقت، شاغل مقامي بطور موقت.
(protem) فعلا، موقتا، موقت، شاغل مقامي بطور موقت.
امتداد يافتن ، بسط داشتن ، جلو آمدن .
مدت دار، مزمن .
(گ . ش. ) داراي گلهائيكه قبل از برگ ظاهر گردد.
گل آوري قبل از برگ آوري.
اعتراض، پروتست، واخواست رسمي، شكايت، واخواست كردن ، اعتراض كردن .
عضو فرقه مسيحيان پروتستان .
اصول آئين پروتستانت.
اعتراض، واخواهي، اظهار جدي، ادعا، تصريح.
( افسانه يونان ) خداي دريا كه اشكال مختلف بخودميگرفته .
( prothalamium) ترانه مخصوص جشن ازدواج، سرود مبارك باد.
( prothalamion) ترانه مخصوص جشن ازدواج، سرود مبارك باد.
چيدن نان وشراب عشاي رباني روي ميز، ( جراحي ودندانسازي ) دندان يا عضو مصنوعي.
( prontonotary) سر دفتراسناد رسمي، يكي ازهفت عضو دفتراسناد پاپ، متصدي امضائاحكام.
( ج. ش. ) قسمت قدامي سينه حشره .
(ج. ش. ) آغازي، تك ياختگان آغازي.
پيوند نامه ، مقاوله نامه ، موافقت مقدماتي، پيش نويس سند، ( در فرانسه ) آداب ورسوم، تشريفات، مقاوله نامه نوشتن .
مطالعه اوضاع ماقبل تاريخي انسان ، تاريخ ماقبل تاريخ.
زبان قديمي.
وابسته بدوران ماقبل عصر سنگ .
( فيزيك - ش. ) هسته اتم سبك و داراي تعداد مساوي اتم هيدروژن .
سفيده ياخته ، جرم زنده ، ماده اصلي جسم سلولي.
( prototypic) وابسته به طرح اصلي يا نمونه اصلي.
نخستين بشر، اصل ماده ، نخستين آفريده ، نمونه اصلي، شكل اوليه ، مدل پيش الگو، پيش گونه .نمونه اوليه .
( prototypal) وابسته به طرح اصلي يا نمونه اصلي.
تك ياخته ، وابسته به تك ياخته آغازي.
تك ياخته شناسي.
طول دادن ، دراز كردن ، امتداد دادن ، كش دادن .
امتداد پذير، بسط وتوسعه يافتني.
تمديد، امتداد، نقشه كشي طبق مقياس معيني.
جلو آمده ، اطاله دار، دراز كننده ياشونده .
گوشه سنج، زاويه سنج، (تش. ) عضله ممدده .
موعظه آميز، تشويق كننده ، نصيحت.
برآمدگي داشتن ، جلو آمده بودن ، تحميل كردن .
داراي ساختمان جلو آمده ، جلو آمدني، جلو آمده .
جلو آمدگي.
پيش آمدگي، پيش رفتگي، جلو افتادگي، تحميل.
جلو آمده ، برآمده .
(protuberancy) برآمدگي، قلنبگي، تورم، بادكردگي.
(protuberance) برآمدگي، قلنبگي، تورم، بادكردگي.
برآمده ، متورم، باد كرده .
گرانسر، برتن ، مغرور، متكبر، مفتخر، سربلند.
قابل اثبات.
انگيختگي، برافروختگي، انگيزش، تحريك .
ثابت كردن ، در آمدن .
زادگاه ، منشائ، اصل، حد، منطقه قدرت يا درك .
عليق، علوفه ، خواربار، آذوقه ، غذا، عليق دادن .
اثبات كردن ، محقق كردن ، ثابت كردن ، ( در چاپخانه ) نمونه گرفتن محك زدن .
مثل، ضرب المثل، گفتار حكيمانه ، مثل زدن .
تهيه كردن ، مقرر داشتن ، تدارك ديدن .آماده كردن ، تهيه ديدن ، وسيله فراهم كردن ، ميسر ساختن ، تامين كردن توشه دادن .
آماده ، مشروط، درصورتيكه .
مشيت الهي، صرفه جوئي، آينده نگري.
( providential) صرفه جو، آينده نگر، مال انديش، خوشبخت، مشيتي.
( provident) صرفه جو، آينده نگر، مال انديش، خوشبخت، مشيتي.
مهيا كننده ، بدست آورنده .
مشروط بر اينكه ، در صورت.
استان ، ايالت، ولايت.
استاني، ايالت نشين ، كوته فكر، ايالتي.
گويش يا لهجه محلي، عقايد وافكار محدود محلي.
شهرستاني كردن ، تبديل باستان كردن .
اثبات.
محل تحقيقات علمي، آزمايشگاه ، آزمونگاه .
تهيه ، قيد.توشه ، تهيه ، تدارك ، شرط، بند، ماده ، قوانين ، سورسات رساندن ، مقررداشتن ، شرط كردن .
موقت.موقت، موقتي، شرطي، مشروط.
توشه رسان ، تدارك كننده ، تهيه كننده .
مقررات، قيود، تداركات.
شرط، قيد، بند، جمله شرطي.
شرطي، احتياطي.
محرك ، برانگيزنده ، عصباني كننده .
تحريك كردن ، دامن زدن ، برانگيختن ، برافروختن ، خشمگين كردن .
رئيس، شهردار، كشيش، ناظم دانشكده .
دماغه كشتي، ( در شعر ) كشتي، عرشه كشتي.
دلاوري.
درپي شكار گشتن ، پرسه زدن ، تلاش، پرسه ، جستجو، تكاپو، سرقت.
پويان ، كنجكاو، ولگرد.
نزديك مبدا، مبدائي.
نزديك ، پيوسته ، بيفاصله ، مستقيم، تقريبي.
نزديكي، مجاورت.
فيوز مخصوص انفجار مرمي ( پرتابه ) از مسافت دور.
درماه آينده ، مربوط بماه آينده .
وكيل، نماينده ، وكالت، وكالتنامه ، بنمايندگي ديگري راي دادن .
دادگاه شرعي، محل جلوس كشيش.
امل، متظاهر، كوته فكر.
احتياط، حزم، ملاحظه ، پروا.
( prudential) محتاط، از روي احتياط.
(prudent) محتاط، از روي احتياط.
امل بودن ، تظاهر، كوته فكري.
با احتياط، امل.
هرس كردن .(گ . ش. ) آلو، گوجه برقاني، آلوبخارا، آراستن ، سرشاخه زدن ، هرس كردن .
هرس.
دسقاله ، داسقاله .
متمايل به رنگ ارغواني.
( pruriency) خارش، حكه ، هرزگي.
( prurience) خارش، حكه ، هرزگي.
خارش دار، كرمكي، داراي فكر شهواني، هرزه .
خارش دار.
خارش سخت، خنش، مرض خارش پوست.
خارشي.
خارش (Itching)، حكه .
نيل فرنگي، رنگدانه آبي رنگ آهن دار.
بادقت نگاه كردن ، كاوش كردن ، فضولانه نگاه كردن ، با ديلم يا اهرم بلند كردن ، اهرم، ديلم، كنجكاوي، فضولي، فضول.
فضول، مداخله گر.
مزمور، سرود روحاني، سرود، سرود مذهبي خواندن .
مزمور خوان .
مزمور خواني، سرود خواني.
كتاب سرود، سرود مذهبي، مزامير.
( ج. ش. ) معده سوم نشخوار كنندگان .
(=psaltry) ( مو. ) قانون ياسنتور انگشتي يامضرابي، سرود.
( pseudo) پيشوند بمعني ' كاذب ' و ' ساختگي ' و ' دروغ '.
(spurious، sham، pseud) پيشوند بمعني ' كاذب ' و ' ساختگي ' و ' دروغ '.
شبه سخت افزار.
شبه عمل، عملواره .
عدد شبه تصادفي.
ميوه كاذب، ميوه فرعي، شبه ميوه .
شبه كلاسيك ، كلاسيك كاذب.
شبه برنامه ، شبه دستور الملها.
شبه دستور العمل.
شبه زبان ، زبانواره .
اسم مستعار، تخلص.
داراي تخلص، وابسته به نام مستعار.
( pseudopodium) شبه پا، پاي كاذب، تجسم واضح روح.
( pseudopod) شبه پا، پاي كاذب، تجسم واضح روح.
آبستني كاذب، شبه آبستني.
شبه ملح، شبه نمك .
مجموعه تئوريها وفرضيه ها وروشهائي كه بغلط علمي قلمداد ميگردند، شبه علم.
شبه سل، سل كاذب.
( علامت تعجب ) آه ، واه ، آه گفتن ، اوه .
( ج. ش. ) وابسته بخانواده طوطي، شبيه طوطي.
طوطي وار.
( طب ) دائ الصدف، پسوريازيس.
روانكاوي كردن ، بوسيله تجزيه وتحليل رواني معالجه كردن .
ضعف روحي، خستگي رواني، بي تصيمي.
علم مطالعه ارتباط ميان روانشناسي وزيست شناسي، زيست شناسي رواني.
( افسانه يونان ) شاهزاده زيبائي كه ' كوپيد' (Cupid) بدام عشقش گرفتارشد، روان ، روح.
آرايش گيسو بصورت گوجه فرنگي.
( psychogenic) موجد محركات ذهني.
وابسته به روانپزشكي.
روانپزشك .
( طب) معالجه ناخوشيهاي دماغي، پزشكي رواني، طب روحي، روانپزشكي.
روحي، رواني، ذهني، واسطه ، پديده روحي.
تحليل رواني، روانكاوي.
روانكاو.
وابسته به روانكاوي.
نمايش اخلاقي وانتقادي.
وابسته به محركات وانگيزه هاي موثر در فكر.
پيدايش نيروي دروني، ايجاد در اثر فعل وانفعالات دروني، منشافعاليت ذهني، روان زايش.
( psychgenetic) موجد محركات ذهني.
(=psychognosy) مطالعه عميق رواني، تحقيقات رواني، روان پژوهش.
( =psychognosis) مطالعه عميق رواني، تحقيقات رواني، روان پژوهش.
(=profile).
عمليات جنون آميز در اثر اختلالات فكري ورواني.
وابسته به روانشناسي.
روانگرائي، پيروي از اصول رواني.
روانشناس.
پژوهش روانشناسي كردن ، روانكاوي كردن .
روان شناسي، معرفه النفس، معرفه الروح.
روان سنجي، هوش سنجي.
روان سنجي، آزمايش هوش.
ناشي از حركات عضلاني در اثر عمل فكري.
ناراحتي رواني در اثر حالت عصبي.
مريض مبتلا به ناراحتي عصبي ورواني.
بيمار رواني، مبتلا بامراض رواني.
علم آسيب شناسي رواني.
معالجه رواني، اختلالات فكري ورواني، اختلالات رواني.
علم روابط ميان روان وتن ، علم روابط ميان روان شناسي وفيزيك ، مبحث روابط روان وماده .
بيماري رواني، جنون .
( طب) علم روان تني، روان تنائي.
( جراحي ) جراحي مغز جهت درمان بيماري رواني.
وابسته بدرمان رواني.
درمان رواني، تداوي روحي.
بيمار رواني، ديوانه .
دستگاه بخار سنج هوا، رطوبت سنج، نم سنج.
( گ . ش. ) سرما دوست، رشد كننده در درجه حرارت كم، سرمازي.
آدم ديوانه ، بيمار رواني.
(=psyllidae) ( ج. ش. ) شپشه هاي جهنده گياهي.
( =psylla) ( ج. ش. ) شپشه هاي جهنده گياهي.
(boat torpedo =motor) ناوچه اژدر افكن .
نوشتن ، كنار گذاردن ، خوار وخفيف كردن ، منسوخ كردن ، از بين بردن ، بزور بچيزيخاتمه دادن ، متوقف ساختن ، هرز آب ساختن ، منكوب كردن .
(ج. ش. ) باقرقره .
مطالعه علمي سرخس ها، سرخس شناسي.
( pteridophyte) ( گ . ش. ) گياهان آوندي خانواده سرخس، نهانزاد آوندي.
( pteridophyta) ( گ . ش. ) گياهان آوندي خانواده سرخس، نهانزاد آوندي.
(fern seed) سرخس تخمي.
( ديرين شناسي ) راسته اي از سوسماران بالدار عهد ژوراسيك سفلي تا عهد مسوزوئيك .
( pterodactylous) شبيه سوسماران بالدار.
( pterodactyloid) شبيه سوسماران بالدار.
(ج. ش. ) نرم تنان شكم پاي شناور درسطح دريا، پرپا.
ماشعير، گندم پوست كنده .
وابسته به بطلميوس جغرافي دان ومنجم.
بطلميوسي.
(ش. ) مواد آلي قليائي سمي كه دراثر پوسيدگي باكتريها بر روي مواد ازتي تشكيلميگردد.
(ش. ) ماده تخميري بزاق.
( انگليس ) ميخانه آدمي كه از اين ميخانه بان ميخانه برود، خمار(khammaar).
(pubertal) وابسته به بلوغ.
( puberal) وابسته به بلوغ.
بلوغ، رسيدگي، سن بلوغ.
داراي كرك هاي ريز، پوشيده شده از موهاي ريز (مثل پشت زهار درسن بلوغ )، كركدار.
موي زهار، موي شرمگاه ، ناحيه زهار يا عانه ، شرمگاه ، كرك ، پوشيدگي از كرك .
سن بلوغ، بلوغ، رويش مو در پشت زهار.
( pubic) لابلوغي، زهاري، شرمگاهي.
( pubescent) لابلوغي، زهاري، شرمگاهي.
( تش ) استخوان شرمگاه ، عظم عانه .
همگان ، عمومي، همگاني، ملي، اجتماعي، عموم، عامه .عمومي، آشكار، مردم.
دستگاه بلندگو مخصوص اجتماعات بزرگ .
( حق. ) وكيل تسخيري.
خالصه دولتي، ملك خالصه .
كاروانسرا، مهمانخانه ، ( انگليس) ميخانه .
حقوق عمومي، حقوق بين المللي عمومي.
كتابخانه عمومي.
روابط عمومي.
حراج، مزايده .
دبيرستان شبانه روزي، مدرسه عمومي.
بخش عمومي، بخش دولتي.
مستخدم دولت، خادم ملت.
خدمت بجامعه ، استخدام دولتي.
داراي روحيه اجتماعي.
تاسيسات عام المنفعه ، امور عام المنفعه .
مامور وصول ماليات، بيگانه ، صاحب ميخانه .
نشر، انتشار، طبع ونشر، اشاعه ، نشريه .نشريه ، انتشار.
زبان نشري.
روزنامه نگار، ناشر، تبليغات چي.
تبليغات.
تبليغات كردن ، آگهي كردن ، باطلاع عمومي رساندن .
چاپ كردن ، طبع ونشر كردن ، منتشر كردن .منتشر كردن .
قابل نشر.
ناشر.ناشر.
رنگ آلبالوئي.
( pucker) چروك ، چين ، جمع شدگي، چروك شدن ، درهم كشيدن .
جن ، بچه شيطان ، سيخونك زدن .
(pukka) ( درهند) خوب، تمام عيار، محكم، بادوام، ساخته شده .
( puchery) چروك ، چين ، جمع شدگي، چروك شدن ، درهم كشيدن .
شيطان .
دسر محتوي آرد برنج وتخم مرغ شبيه فرني.
گودال، چاله فاضل آب، دست انداز، مخلوط كردن ، گل گرفتن ، گل آلود كردن .
تبديل آهن لخته به آهن ساخته يا فولاد.
آزرم، شرم، حجب.
(تش) فرج، آلت تناسل ( زن يامرد )، شرمگاه .
خپله ، چاق، گوشتالو.
دهكده سرخ پوستان .
(silly، childish، =juvenile) بچگانه ، كودكانه ، احمقانه .
حركات كودكانه ( ناشي از اختلال فكري )، كودك منشي.
بچگي، ناداني.
مرحله بين زايمان واعاده زهدان بحال اوليه خود، دوره نفاس.
فوت، پف، دود ويا بخار، قسمت پف كرده جامه زنانه ، غذاي پف دار، مشروب گازدار، پفك ، پك زدن ، چپق يا سيگار كشيدن ، بلوف زدن ، لاف زدن ، پف كردن ، منفجر كردن ، منفجر شدن ، وزش باد، وزيدن .
خمير پف دار، نان شيريني پف كردن ، پفك ، آدم توخالي، آدم پفكي.
پف كننده ، سيگاري، اهل دود، بيگودي گيسو.
تبليغات پر سر وصدا.
( ج. ش. ) مرغان دريائي از خانواده بطريق يا پنگوئن .
پف كردن ، باد كرده ، باد دار.
ضايعات غله ، كاه ، خاشاك گندم، تفاله سيب، آدم محبوب، فاحشه ، كرجي بان ، سگ كوتاه قامت چيني، بيني كوتاه وبزرگ وسرببالا، آدم كوتوله ، طره گيسو، خاك رس، از بيخ درآوردن ، كندن ، ميناكاري كردن ، سيخونك زدن .
بيني كوتاه وكلفت سر ببالا.
داراي بيني كوتاه وسر بالا، پهن بيني.
مشت زني، بوكس بازي.
مشت زن ، ستيزه گر، ستيزه جو، دعوائي.
جنگجو، ستيزه گر.
ستيزه جوئي.
(حق. ) بعدا، بعدي، ضعيف، نارسا، مادون .
(power، strength) توان ، قدرت، نيرو، توانائي.
توانا، نيرومند.
(.vi and .vt.n) استفراغ كردن ، قي، استفراغ، بالا آوردن ، (.n) رنگ آبي تيره ، آبي سير.
(puka) ( درهند) خوب، تمام عيار، محكم، بادوام، ساخته شده .
زيبائي، خوش اندامي، قشنگي.
زيبا.
(whimper، =whine) ناله وشكايت كردن ، باصدا حركت كردن .
(ج. ش. ) سگ روستائي مجارستاني.
كيك كش.
كشيدن ، بطرف خود كشيدن ، كشش، كشيدن دندان ، كندن ، پشم كندن از، چيدن .
كنار گرفتن ، عقب نشيني كردن .
خراب كردن ، پائين آوردن ، تخفيف دادن ، كاستن ، دريافت كردن .
نقشه يا عملي را متوقف ساختن ، متوقف شدن ، ( ز. ع. ) توقيف كردن .
باوجود مشكلات بكارخود ادامه دادن ، مقاومت كردن ، نيروي كشش برقي.
ترك كردن ، عازم شدن ، بيرون آمدن .
اتوموبيل را بكنار جاده راندن ، كنار زدن ، پيراهن كش ورزش، عرق گير، ژاكت.
رفع نقاهت كردن ، بهبودي يافتن .
در تنگنا كمك يافتن ، در سختي بكسي كمك كردن ، در وضع خطرناكي انجام وظيفه كردن .
همكاري كردن .
جلوگيري كردن ، جلو افتادن ، رسيدن .
پس رفتن ، عقب زدن ، قلاب، فنر.
دستگاه كشش، كشنده .
جوجه مرغ يكساله و كمتر، مرغ جوان ، مرغ تازه تخم كرده .
قرقره ، چرخ چه ، چرخك .قرقره .
واگن تخت خواب دار راه آهن .
تكثير، جوانه زني.
ريوي، وابسته به ريه .
دستگاه تنفس مصنوعي، دستگاه اكسيژن .
مغز ساقه ، مغز نيشكر، خمير كاغذ، حالت خميري، جسم خمير مانند، بصورت تفاله درآوردن ، گوشتالو شدن .
منبر، سكوب خطابه ، بالاي منبر رفتن .
خمير چوب مخصوص كاغذ سازي.
گوشتالو، كاغذي.
عرق صبر زرد مكزيكي.
( pulsatile) پرجهند، پر ضربان ، ضرباني، داراي تپش.
زدن ( نبض )، جهند كردن ، تپيدن ( قلب )، تكان دادن ، بضربان افتادن .
( pulsant) پرجهند، پر ضربان ، ضرباني، داراي تپش.
جهندش، ضربان ، اهتزاز، تپش، نوسان ، ارتعاشات.
تپشي، ضرباني.
تپش، ضربان .نبض، جهند زدن ، تپيدن .
دامنه تپش.
مدت تپش.
تپش زا، مولد تپش.
درازاي تپش.
تلفيق تپشي.
باز زائي تپش.
تكرار تپش.
ريخت تپش.
قطار تپشها، سلسله تپش ها.
رها سازي تپش.
پهناي تپش.
( pulsometer) جهند سنج، تپش سنج، نبض سنج، تلمبه بخار.
(=propulsion) راندن .
( pulsimeter) جهند سنج، تپش سنج، نبض سنج، تلمبه بخار.
جوانه زدن ، غنچه كردن ، رشد ونمود كردن .
( ablezpulveri) قابل تبديل به پودر، پودر شدني، خورد كردني.
( pulverable) قابل تبديل به پودر، پودر شدني، خورد كردني.
پودر سازي.
سائيدن ، نرم كردن ، پودر كردن ، نرم كوبيدن .
پودر ساز، خورد كننده .
خرد شونده ، ازهم پاشنده ، گردي، گرد دار.
برآمده ، گوژدار، محدب، نازبالشي، بالشتكي.
(گ . ش. ) بالشتك ساقه گياه .
( ج. ش. ) يوزپلنگ درنده آمريكائي.
سنگ پا، سنگ خارا، سنگ پا زدن .
خاكستر آتشفشاني.
(=poundbeat) كوبيدن ، زدن ، له كردن .
تلمبه ، تلمبه زني، صداي تلمبه ، تپش، تپ تپ، با تلمبه خالي كردن ، باتلمبه بادكردن ، تلمبه زدن .
تلمبه زن ، چاه نفت تلمبه اي.
نان جو سياه سبوس دار آلماني.
( گ . ش. ) كدو تنبل، ( د. گ . ) آدمكله خشك .
جناس، تجنيس، جناس ساختن .
منگنه كردن ، منگنه .مشروب مركب از شراب ومشروبات ديگر، كوتاه ، قطور، مشت، ضربت مشت، قوت، استامپ، مهر، مشت زدن بر، منگنه كردن ، سوراخ كردن ، پهلوان كچل.
نمايش خيمه شب بازي.
لب مطلب، جمله اساسي واصلي.
موضع منگنه .
اطاق منگنه زني.
(card punched) كارت كارمندي كه در مقابل هر روز يا هر ساعت كار آنرا سوراخ كنند.
كارت منگنه شده .( punchboard) كارت كارمندي كه در مقابل هر روز يا هر ساعت كار آنرا سوراخ كنند.
نوار كاغذي منگنه شده .
نوار منگنه شده .
خنجر، بشكه ياخمره باده ، قلم سنگتراشي، تير چوبي كوتاه .
منگنه كننده ، سوراخ كننده .
پهلوان كچل، آدم خپله ، لوده ، مسخره ، دلقك ، نمايش پهلوان كچل.
منگنه زني.
كيسه شني مشت بازي، كيسه مشت.
منگنه زن .
نقطه نقطه ، خال خال، نوك تيز، مثل نقطه .
نقطه ، نقطه سازي.
نكته دقيق در آئين رفتار، دقت، دقايق.
دقيق، نكته سنج، بسيار مبادي آداب.
دقيق، وقت شناس، خوش قول، بموقع، ثابت در يك نقطه ، ( مثل نقطه ) لايتجزي، نكته دار، معني دار، نيشدار، صريح، معين ، مشروح، باذكر جزئيات دقيق، آداب دان .
دقت بسيار، توجه به جزئيات، وقت شناسي.
نقطه گذاري كردن ، نشان گذاري كردن ، نقطه دار.نقطه گذاري كردن ، تاكيد كردن .
نقطه گذاري، تاكيد.نقطه گذاري، نشان گذاري.
علائم نقطه گذاري درجملات.نشان نقطه گذاري.
نماد نقطه گذاري.
(ج. ش. ) خال خال، نقطه نقطه ، سوراخ سوراخ.
سوراخ، پنچر، سوراخ كردن ، پنچر شدن .
دانشمند، واردبكار.
سورتمه جعبه اي، در سورتمه جعبه اي سوار شدن .
زنندگي، تندي.
پر ادويه ، تند، زننده ، گوشه دار، تيز، نوك تيز، سوزناك .
كارتاژي، اهل كارتاژ قديم، قرطاجني، خائن .
ريزگي، كوچك اندامي، ضعف، خاموشي، تازه كاري جواني، كوچكي.
ادب كردن ، تنبيه كردن ، گوشمال دادن ، مجازات كردن ، كيفر دادن .
مجازات كردني، قابليت مجازات.
قابل مجازات، سزاپذير.
مجازات، تنبيه ، گوشمالي، سزا.
چوب پوسيده ، آتش زنه ، جوان ولگرد، بي ارزش.
جناس گو، تجنيس ساز، ابهامگو.
زدن توپ، توپ فوتبال را قبل از تماس با زمين زدن .
( فوتبال ) توپ زن .
( pontee) ميله شيشه گري.
ريزه اندام، ضعيف، درجه پست، كوچك ، قد كوتاه .
توله سگ ، بچه سگ ماهي، توله زائيدن .
چادر پناهگاه .
( ج. ش. ) نوچه ، بادامه ، شفيره .
تبديل به شفيره شدن .
شفيرگي، ايجاد شفيره .
شاگرد، دانش آموز، مردمك چشم، حدقه .
( pupillage) دوره شاگردي، مرحله شاگردي، تلمذ.
( pupilage) دوره شاگردي، مرحله شاگردي، تلمذ.
عروسك ، عروسك خيمه شب بازي، دست نشانده .
خيمه شب باز، بازيگر.
خيمه شب بازي، عروسك بازي.
توله سگ ، جوانك خود نما ونادان .
توله سگ مانند، خودساز.
نابينا، نيم كور، داراي چشم تار، نيم كور كردن .
خريداري، ابتياع، خريد، در آمد ساليانه زمين .خريد، خريداري كردن .
دستور خريد، سفارش خريد.
خريدار.
خالص، پاك ، تميز، ناب، ژاو، ( نژاد ) اصيل، خالص كردن ، پالايش كردن ، بيغش.خالص، محض، ناب.
دودوئي محض.
پاك نژاد، اصيل، جانور يا گياه خوش نژاد.
پوره ( مثل پوره سيب زميني وغيره )، پوره كردن .
حاشيه دوزي كردن ، حاشيه را تزئين كردن ، منبت كاري كردن ، آرايش دادن ، آرايش، حاشيه دوزي.
تصفيه ، تطهير، پالايش، تنقيه ، برائت، پاكسازي.
مسهل، كاركن ، پاك كننده ، تطهيري، پاكساز.
برزخي، تطهيري.
( عالم ) بزرخ، وسيله تطهير، تطهيري، پالايشي، در برزخ قرار دادن .
پاكسازي كردن .پاك كردن ، تهي كردن ، خالي كردن ، زدودن ، تنقيه كردن ، تطهير كردن ، تبرئه كردن ، تطهير، پالايش، سرشاخه زني، مسهل، كاركن ، تصفيه حزب يا دولت از عناصر نادلخواه .
پاكسازي.
تطهير، پالايش، خالص سازي، تخليص، شستشو.
تصفيه كننده ، تطهير كننده ، پاك كننده .
تطهير كننده ، پالاينده .
پاك كردن ، تصفيه كردن ، پالودن .
واژه يا اصطلاح اصيل وصحيح، افراط در استعمال صحيح الفاظ، لفظ قلم نويسي.
شخصيكه در استعمال كلمات صحيح وسواس دارد.
فرقه اي از پروتستانهاي انگلستان كه زمان اليزابت عليه سنن مذهبي قيام نمودند وطرفدار سادگي در نيايش بودند، پاك دين .
وابسته بفرقه پيوريتان ها، وابسته به پاك دينان .
آئين پاك دينان مسيحي.
خلوص.خلوص، پاكي، صافي، پاكدامني، عفت، طهارت، صفا.
مشروب مالت، آبجو داراي ادويه معطر، گلابتون ، زري، كوك برجسته وقلابي، حاشيه ، حلقه دود يا بخار، صداي شرشر، زمزمه آب، مثل فرفره چرخيدن ، واژگون شدن ، زردوزي كردن ، با شرشرجاري شدن ، حلقه حلقه شدن .
( در كشبافي ) قلاب يا كوك چپ وراست.
ديدارگان ، استراحتگاه ، گردشگاه ، مكان جا، حد، مرز.
( purline) ( در ساختمان ) قسمت افقي روي شاه تير يا ستونها.
( purlin) ( در ساختمان ) قسمت افقي روي شاه تير يا ستونها.
ربودن ، دزديدن .
دزد، مختلس.
رنگ ارغواني، زرشكي، جامه ارغواني، جاه وجلال، ارغواني كردن يا شدن .
( در اتازوني ) نشان نظامي مخصوص مجروحين جنگ .
( patch purple) نوشته آراسته به صنايع بديعي.
( passage purple) نوشته آراسته به صنايع بديعي.
مفهوم، مضمون ، معني، مفاد، ادعا، قصد، عذر، بهانه ، مفهومشدن ، فهماندن .
منظور، مقصود، عمد.قصد، عزم، منظور، هدف، مقصود، پيشنهاد، در نظر داشتن ، قصد داشتن ، پيشنهادكردن ، نيت.
عمدا، از روي قصد.
متضمن مقصود، مبني بر منظور، سودمند.
لكه هاي خونريزي زير پوست، ( طب ) حصبه عام، دائ الفرفير، فرفير.
فرفر، صداي خرخرگربه ، خرخركردن .
كيسه ، جيب، كيسه پول، كيف پول، پول، دارائي، وجوهات خزانه ، غنچه كردن ، جمع كردن ، پول دزديدن ، جيب بري كردن .
مغرور از ثروت.
كيسه دوز، تحويلدار، صندوقدار.
پف كردگي، تنگي نفس، باد غرور.
(گ . ش. ) خرفه .
تعاقب.
متعاقب، مطابق، پيرو، دنبال كننده .
تعقيب كردن ، تعاقب كردن ، تحت تعقيب قانوني قرار دادن ، دنبال كردن ، اتخاذكردن ، پيگيري كردن ، پيگرد كردن .
تعقيب كننده .
تعقيب، پيگرد، تعاقب، حرفه ، پيشه ، دنبال، پيگيري.
مامور ابلاغ يا اخطاريه ، نامه رسان ، مامور، پيشخدمت، درالتزام بودن ، رسالت كردن .
(pussy) فربه ، گوشتالو، ثمين ، چاق، تنگ نفس.
اندرون ، دل وجگر، دل و روده ، متعلقات، ضمائم.
ريم، آلودگي، زخم چركي، چرك داري.
چرك دار، چركي.
تهيه ، تدارك ، تهيه آذوقه ، تهيه سورسات، تهيه كردن ، سورسات تهيه كردن .
( pourveyance) تهيه خواربار، آذوقه ، آذوقه رساني.
آذوقه رسان .
مواد اساسي، وسعت، حدود، ميدان ، رسائي، قلمرو اجرائ، چشم رس، ميدان ديد، موضوع مورد بحث، حدود صلاحيت.
چرك ، ريم، فساد.
چيزي را زور دادن ، با زور جلو بردن ، هل دادن ، شاخ زدن ، يورش بردن ، زور، فشاربجلو، هل، تنه .نشاندن ، فشار دادن .
دكمه زنگ اخبار، وسائل خود كار، خود كار.
دكمه فشاري، شستي.
كنترل دكمه اي.
شماره گيري دكمه اي.
پشته ، پائين فشردني.
وابسته بدولوله الكتروني كه جريان برق در آنها در دوجهت متضاد جريان يابد.
ارابه دستي.
پائين فشردني.
ليست پائين فشردني.
انباره پائين فشردني.
زوردهنده .
دلير، ماجراجو، جسور، باپشتكار، پر رو.
سنجاق سرگرد مخصوص نصب روي نقشه وغيره ، نوعي بازي بچگانه .
بالا فشردني.
ليست بالا فشردني.
انباره بالا فشردني.
بازور، تحميل كنننده .
ترسوئي، بزدلي، جبن ، كم دلي، كم جراتي.
ترسو، ضعيف، بزدل، جبون .
چرك ، گربه ، پيشي، دخترك ، زن جوان ، لب، دهان ، چهره .
چرك دار، چركي، ريم آلود، گربه ، دخترك ، بيدمشك ، شبدرصحرائي، گربه وار، مثل پيشي.
(گ . ش. ) بيدمشگ ، بيدكمرنگ (discolor Salix).
( مثل گربه ) دزدكي راه رفتن ، آهسته ودزدكي كاري كردن ، طفره رفتن ، تمجمج كردن .
چرك دانه دار، كورك دار، كورك وار، كورك .
چرك دانه اي، كورك دار.
كورك ، ايجاد جوش، يا چرك دانه .
چرك دانه ، جوش چرك دار، كورك ، بثورات چركي پوست.
گذاردن ، قراردادن ، تحميلكردن بر(باto)، عذاب دادن ، تقديمداشتن ، ارائه دادن ، دراصطلاحياعبارتخاصيقراردادن ، ترجمه كردن ، تعبيركردن ، عازمكاريشدن ، بفعاليت پرداختن ، بكاربردن ، منصوب كردن واداشتن ، ترغيب كردن ، متصف كردن ، فرضكردن ، ثبت كردن ، تعويضكردن ،
( در مورد كشتي ) تغيير مسير دادن ، تغيير جهت دادن ، برگشتن ، پريشان شدن .
فهماندن ، باحقه بازي موفق شدن ، دوز وكلك چيدن .
كنار گذاردن ، مردود ساختن ، طلاق دادن ، تمام غذا يا مشروبي را خوردن ، مصرف كردن .
منصرف شدن ، قطع كردن ، كنار گذاردن ، اندوختن .
كنار آمدن با، مداخله كردن ، رساندن ، تقاضا كردن ، پيشنهاد دادن .
سردواندن ، طفره ، بهانه ، عذر، تعويق، انصراف، تاخير كردن ، طفره رفتن ، ازسرباز كردن ، ببعد موكول كردن .
(vi and vt) تحميل كردن ، گذاردن ، صرف كردن ، بخود بستن ، وانمود كردن ، بكارانداختن ، اعمال كردن ، بكار گماردن ، افزودن ، انجام دادن ، دست انداختن ، (vi and adj) (pretended، assumed) تصنعي، وانمود شده .
تقلا كردن ، منتشرساختن ، ايجاد كردن ، تهيه كردن ، آشفته كردن ، رنجاندن ، برانگيختن ، از ساحل عازم شدن ، خاموش كردن .
تاخير كردن ، بتاخير انداختن ، از سرباز كردن ، بازحمت بانجام رساندن .
به نتيجه رساندن ، ارتباط پيدا كردن ، واداشتن .
در تنگنا قرار دادن ، ( در بامداد شكار ) بگروه شكارچي پيوستن .
در ظرف گذاردن ، بسته بندي كردن ، كنسرو كردن ، كنار گذاردن ، متحمل شدن ، برگزيدن ، بيگودي بگيسو زدن ، علني ساختن ، طرح كردن ، منزل دادن ، ساختن ، بنا كردن .
تحميل كردن بر، استفاده كردن از، سود بردن از، طعمه قرار دادن .
مشهور، قلمداد شده ، مفروض، مورد قبول عامه .
(=putlog) تير وتخته روي تخته بندي ساختمان كه معماران پا روي آن ميگذارند، كف چوب بست.
(=putlock) تير وتخته روي تخته بندي ساختمان كه معماران پا روي آن ميگذارند، كف چوب بست.
فساد، تعفن ، عفونت، پوسيدگي، گنديدگي.
فاسد كننده .
گنديدن ، متعفن شدن ، پوسيدن ، فاسد شدن ، چرك نشستن ، چرك كردن ، گنداندن .
( putrescencty) گنديدگي، فساد، پوسيدگي.
( putrescence) گنديدگي، فساد، پوسيدگي.
( putrescible) گنديده ، فساد پذير.
( putrescent) گنديده ، فساد پذير.
( ش. ) ماده سمي در گوشت فاسد.
فاسد، متعفن .
گنديدگي، تعفن .
توطئه محرمانه براي بر انداختن حكومت.
توطئه چي.
ضربت توپ گلف نزديك سوراخ، زدن توپ.
پاپيچ، مچ پيچ.
( بازي گلف ) چوگان دسته كوتاه ، ول گشتن ، مهمل گشتن ، ( معمولا باabout وaround)ور رفتن .
بتونه كار شيشه ، زاموسقه كار.
چمن سبز نزديك محل سوراخ گلف.
بتونه ، سرنج، زاموسقه ، آدم ساده وزود باور، بتونه كردن ، زاموسقه زدن .
( گ . ش. ) ثعلب آمريكائي.
گيچ كردن ، آشفته كردن ، متحير شدن ، لغز، معما، چيستان ، جدول معما.
آشفته خيال، خيالباف.
حيرت، سرگشتگي، بغرنجي.
لغز ساز، گيج كننده .
( pyknic) آدم شكم گنده ، داراي شكم بزرگ واندام خپله .
چگالي سنج.
شبيه دم، دنبي.
(ج. ش. ) دم (dom)، ساختمان دم و كفل.
( pygmean =pygmy) قد كوتاه ، كوتوله ، وابسته به پيگمي ها.
( pygmaean =pygmy) قد كوتاه ، كوتوله ، وابسته به پيگمي ها.
كوتوله .
( pigmy ) كوتاه ، قد كوتاه ، آدم كوتاه قد، ميمون ، پيگمي.
كوتوله وار.
كوتولگي.
(=pajamas) پيژامه ( پاي جامه )، لباس خواب مردانه .
( pycnic) آدم شكم گنده ، داراي شكم بزرگ واندام خپله .
شاه تير، پيل يا تير برق، راهرو، در، برج.
وابسته بباب المعده .
( تش. ) باب المعده ، يمينه در.
تب آور، حرارت زا.
(pyorrhoea) چرك ، چرك دندان ، پيوره .
پيوره دار.
( pyorrhea) چرك ، چرك دندان ، پيوره .
( گ . ش. ) خار مصري، شوك النار (thorn fire).
( ج. ش. ) خانواده بزرگي از پروانه ها.
( هن. ) هرم، ( درجمع ) اهرام، شكل هرم ساختن ، رويهم انباشتن .
( pyramidical) هرمي.
( pyramidal) هرمي.
توده ، توده هيزم مخصوص آتش زدن جسد مرده .
تخم سيب وگلابي وغيره ، هسته ميوه ، هيدروكاربن سفيد ومتبلور.
( گ . ش. ) گاو چشم.
وابسته به تب، تب آور، داروي تب بر.
شيشه پيركس.
تب.
( pyrexic) وابسته به تب.
( pyrexial) وابسته به تب.
گرماسنج ونيرو سنج خورشيد.
آتشي، مربوط به سوختن .
( ش) قلياي مايع بيرنگ وازت دار (N H5 C5).
گلابي شكل.
(مع. ) سولفيد آهن .
(گ . ) سنگ چخماق، سنگ آتش زنه .
وابسته به فعاليت شيميائي در گرماي زياد.
تشكيل شده در اثر فعاليت آتشفشاني.
تغليظ يا تكاثف شيميائي بوسيله حرارت.
ايجاد قطب الكتريكي در بلورها بوسيله تغيير حرارت، آذر برق.
برق، عنصر قابل اشتعال، ماده تب آور.
(=pyrogenous) گرمازا، گرمي بخش، تب آور، آذرين .
(=pyrogenics) گرمازا، گرمي بخش، تب آور، آذرين .
تغيير شيميائي در اثر حرارت، تجزيه در اثر حرارت، آتشكافت.
در اثر حرارت تغيير شيميائي دادن ، تحت عمل تجزيه شيميائي در اثر حرارت قراردادن .
تفال با آتش، آتش بيني، جادوگري با آتش.
جنون ايجاد حريق.
استخراج فلزات در اثر حرارت.
آلت سنجش گرماي زياد، آذر سنج.
گرماسنجي، آذرسنجي.
( ش. ) پيرونين ، رنگهاي قليائي زرد.
( مع. ) هر نوع گوهر برنگ قرمز روشن ، لعل قرمز سير.
آتش زا، نورزا.
(pyrotechnical) مربوط به فن آتشبازي، مربوط به استفاده ازآتش درعلم وهنر، آتش بازي.
( مع. ) پيروكسين ، ماده معدني بلوري وسفيد.
( نثر) وتدي كه مركب از دو هجاي كوتاه وغير مشدد باشد، وابسته به ' پيروس'.
پيرو يا وابسته به فلسفه فيثاغورث (pythagoras) يوناني.
( يونان قديم ) زن غيبگو وكاهنه ' آپولو'.
دوره چهار ساله جشنهاي ورزشي ' پيتين ' (pythian).
اهل دلفي يونان ، وابسته به ' آپولو'، هاتف.
( افسانه يونان ) اژدها، افعي، غيبگو.
(pythonine) افعي وار.
(pythonic) افعي وار.
( طب ) وجود چرك در ادرار، ادرار چركدار.
جعبه قطب نما، جعبه كوچك ، صندوقچه ، درجعبه گذاردن .
(گ . ش. ) كپسول گياهي كه نيمي از آن در اثر شكفتن باز واز نيمپائينش جدا ميگردد، مجري.
( pixy، pixie) (گ . ش. ) بوته خزنده وهميشه بهار.
هفدهمين حرف الفباي انگليسي.
(طب) تب كيو كه باعث ذات الريه ميشود.
واجد شرايط، توصيف شده .
(coph، =koph) نوزدهمين حرف الفباي عبري.
تاآنجائيكه ، بطوريكه ، شايسته .
( quacksalver) (=charlatan) شارلاتان ، زبان باز.صداي اردك ، قات قات، آدم شارلاتان ، چاخان ، دروغي، ساختگي، قلابي، قات قات كردن ، صداي اردك كردن ، دواي قلابي دادن .
حقه بازي، شارلاتان بازي، حليه گري.
قلابي.
( quack) (=charlatan) شارلاتان ، زبان باز.
(.n)(quadrangle)(درسيم تلگراف) سيم چهارلاي بهم پيچيده عايق، (درمطبعه )قطعه سربي، چهار قلو، (.vt) (ز. ع، انگليس) زنداني كردن ، در زندان افكندن .چهار گانه ، چهار گوش.
كابل چهارسيمه .
(quadri، quadru =) پيشوند بمعني 'چهارتائي' و 'چهارگانه '.
چهار گوشه ، چهار گوش، چهار ديواري، مربع.( quad) (درسيم تلگراف) سيم چهار لاي بهم پيچيده عايق، (درمطبعه ) قطعه سربي.
مربع، چهار گوشه .
ربع، يك چهارم.ربع دايره ، ربع كره ، يك چهارم، چهار گوش.
ارتفاع سنج، قطعه زمين مستطيل، به قطعات مستطيل تقسيم كردن .
چهار يك ، چهار گوش، عدد مربع، مجذور.
وابسته بدرجه دوم هم چندي، منشور قائم.درجه دوم.
مبحث معادلات درجه دوم.
تربيع.مربع سازي، يك چهارم، ربع، (نج. ) تربيع.
چهار سال يكبار.
دوره چهارساله ، مدت چهار ساله ، چهارسال.
( quadr، =quadru) پيشوند بمعني 'چهارتائي' و 'چهارگانه '.
چهار تائي، ربعي.
چهار شكافي.
ارابه چهار اسبه روميان قديم، ارابه .
مربوط به چهار گوش، چهار گوش، چهار ضلعي.
رقص گروهي، نوعي بازي ورق چهار نفري، شطرنجي، چهار گوش، رقص چهار نفري كردن .
كادريليون ، عدد يك با صفر بتوان .
چهار جزئي، چهار تائي، چهارسوئي، چهارجانبه .
چهار بنياني، چهار ارزشي.
علوم چهارگانه (حساب و هندسه و موسيقي و هيئت)، سال چهارم دوره ليسانس.
از نژاد سفيد وسياه .
(quadri، =quadr) پيشوند بمعني 'چهارتائي' و 'چهارگانه '.
(ج. ش. ) چهار دستان ، ميمونهاي چهار دست و پا.
( quadrumanous، quadrumane =) چهار دست و پا.
(quadrumanous، =quadrumanal) چهار دست و پا.
(quadrumane، quadrumanal =) چهار دست و پا.
( quadrumvirate) (م. م. ) انجمني مركب از چهار تن ، چهار نفري.
( quadrumvir) (م. م. ) انجمني مركب از چهار تن ، چهار نفري.
(ج. ش. ) چهار پا، جانور چهار پا، ستور.
چهارپائي.
چهار گانه ، چهار تائي، چهار برابر.
با نشاني چهار كانه .
چهار گانه ، اربعه ، چهارقلو.چهار قلو.
چهارنسخه اي، چهاربرابر، چهاربرابر كردن ، در چهار نسخه تهيه كردن .
( query) جستار، سوال.
( =questor) (روم) افسر رئيس دادگاه ، خزانه دار.
زياد نوشيدن ، سر كشيدن ، جرعه .
باده گسار، نوشنده .
(bog، =marsh) باتلاق، لرزيدن ، لرزاندن .
مرداب، باتلاق، در لجن انداختن .
(ج. ش. ) بلدرچين ، وشم، بدبده ، شانه خالي كردن ، از ميدان دررفتن ، ترسيدن ، مردن ، پژمرده شدن ، لرزيدن ، بياثر بودن ، دلمه شدن .
خيلي ظريف، از روي مهارت، عجيب و جالب.
لرزيدن ، تكان خوردن ، لرزش داشتن ، بهيجان آمدن ، مرتعش شدن ، لرزش، لرزه .
لرزنده ، مرتعش، ملخ، عضو فرقه كويكر.
تفنگ چوبي بچگانه .
لرزان .
معتقدات فرقه 'كويكر' پروتستان .
خاصيت، شيي داراي خاصيت، هوشياري، حس.
صفت، شرط، قيد، وضعيت، شرايط، صلاحيت.صلاحيت، توصيف.
شايسته ، قابل، داراي شرايط لازم، مشروط.
توصيف كننده .ملايم سازنده ، فرع اسم يا صفت، كلمه توصيفي.
صلاحيت داشتن ، واجد شرايط شدن ، توصيف كردن .محدود كردن ، تعيين كردن ، قدرت راتوصيف كردن ، ازبدي چيزي كاستن ، منظم كردن ، كنترل كردن .
كيفي، مقداري، چوني.كيفي.
(ش. ) تجزيه كيفي، تجزيه جهت تشخيص اجزا متشكله ماده يا مخلوطي، تجزيه چوني.
كيفيت، چوني.چوني، كيفيت، وجود، خصوصيت، طبيعت، نوع، ظرفيت، تعريف، صفت، نهاد، چگونگي.
كنترل كيفيت.
حالت تهوع، عدم اطمينان ، بيم، ترديد، ناخوشي همه جاگير.
سرگرداني، گيجي، تحير، حيرت، معما.
(در مسائل حسي ) وابسته به مفروضات دو جنبه اي ( مانند مرگ و زندگي).
قابل سنجش يا تعيين .
معرفي عناصر يك جسم، تعريف، تعيين خاصيت.
كميت سنج، چوني سنج.
كميت را تعيين كردن ، چندي بيان كردن ، محدود كردن ، كيفيت چيزي را معلوم كردن .
چندي چيزي را تعيين كردن .
چندي سنجي.
مقداري، كمي، چندي، بيان شده بر حسب صفات، وابسته بخاصيت حرف هجادار.كمي.
كميت، چندي.مقدار، چندي، كميت، قدر، اندازه ، حد، مبلغ.
تدريج.
اختلال تدريج.
با تئوري و فرمول صفات و كيفيت چيزي را تعيين كردن ، نيرو را با فرمول اندازه گيري كردن .تدريجي كردن ، پله اي كردن .
تدريجي كننده ، پله اي كننده .
درجه ، پله ، ذره .مقدار، كميت، اندازه ، درجه ، ميزان ، مبلغ.
قرنتينه ، قرنطينه ، محل قرنطينه ، قرنطينه كردن .
پرخاش، نزاع، دعوي، دعوا، ستيزه ، اختلاف، گله ، نزاع كردن ، دعوي كردن ، ستيزه كردن .
ستيزه جو، جنگار، ستيزگر.
كارگر معدن سنگ .
لاشه شكار، شكار، صيد، توده انباشته ، شيشه الماسي چهارگوش، آشكار كردن ، معدن سنگ .
كوارت، پيمانه اي در حدود بيك ليتر.
چهار روز يكبار، بطور چهار گانه .
يك چهارم، يك چارك ، چهارك ، ربع، مدت سه ماه ، برزن ، اقامتگاه ، محله ، بخش، ربعي، به چهار قسمت مساوي تقسيم كردن ، پناه بردن به ، زنهار دادن ، زنهار.ربع.
روز پرداخت قسط، موعد پرداخت.
اسب كوتاه وپر طاقت، اسب پر تحمل.
پانزده دقيقه ، ربع ساعت.
(مو. ) نت يك چهارم.
(حق. -انگليس) دادگاه استينافي.
قسط سه ماهه ، مزد سه ماهه ، خانه ، جا.
(درفوتبال ) بازيكن خط حمله ، كارفرمائي كردن .
عرشه كوچك عقب كشتي، قسمتي از عرشه كشتي جنگي مخصوص انجام تشريفات نظامي و غيره .
دوره يك چهارم نهائي در مسابقات حذفي.
كسيكه در مسابقه يك چهارم نهائي شركت ميكند.
تردد، قائمه ، تقسيم چيزي بچهار بخش، زاويه نود درجه .
(نظ. ) سر رشته دار، متصدي.
نان بوزن چهار پوند(رطل)، يك چهارمپوند، يك چهارم پينت، يك گيل(gill).
الوار رابچهار قسمت بريدن ، چوپ را بچهار قسمت اره كردن .
چماق، گرز، واحد يموت.
قطعه موسيقي مخصوص چهارتن خواننده يا نوازنده ، گروه چهارتني كه قطعه اي رابسرايند. (quartet).چهارقلو، چهاربخشي.
قطعه موسيقي مخصوص چهارتن خواننده يا نوازنده ، گروه چهارتني كه قطعه اي رابسرايند. (quartette).
چهار يك ، تقسيم شده به / و /.
دركاغذ هاي يك ربعي چاپ شده ، ربع كاغذي.
(مع. ) كوارتز، در كوهي، سنگ چيني.الماس كوهي، كوارتز.
داراي در كوهي.
(مع. ) سنگ شني محتوي كوارتز.
نقض كردن ، باطل كردن ، الغا كردن ، با ضربه زدن ، له كردن ، فرو نشاندن .
شبيه ، شبه ، بصورت پيشوند نيز بكار رفته و بمعني 'شبه ' و 'بظاهرشبيه ' است.
شبه دستورالعمل.
شبه تصادفي.
(مو. ) يك چهارم پرده .
ورق كاغذي كه چهار تاه خورده باشد، قسمت چهارگانه ، بخش چهارگانه ، چهار.
شعر چهار سطري، رباعي.
آرايش چهار پرده اي، گل چهار گلبرگي، چهار ترك ، چهار گوشه .
سه ماهه ، (مجله و غيره ) سه ماه يكبار.
قرن چهاردهم.
(انگليس ) عدد يك با صفر بتوان ، (آمر. ) عدد يك با صفر بتوان .
لرزش و تحرير صدا در آواز، ارتعاش، ارتعاش داشتن .
اسكله ، ديوار ساحلي.
حقوق بندري، عوارض گمركي و دريائي.
زمين اطراف بارانداز.
بدكاره ، فاحشه ، دختر.
( yzquea) تهوع آور، لطيف مزاج، وسواسي، زياد دقيق.
( queasy) تهوع آور، لطيف مزاج، وسواسي، زياد دقيق.
استان ' كبك ' در مشرق كانادا.
شهبانو، ملكه ، زن پادشاه ، (ورق بازي ) بي بي، (در شطرنج) وزير، ملكه شدن .
شهبانوئي، قلمرو ملكه .
ملكه وار.
عجيب و غريب، غير عادي، خل، خنده دار، مختل كردن ، گرفتار شدن .
عجيب، خل.
فرونشاندن ، سركوبي كردن ، تسكين دادن .
فرو نشاندن ، دفع كردن ، خاموش كردن ، اطفا.
اطفا كننده ، تسكين دهنده .
بلوط سياه ، نوعي ماده رنگي.
(=inquirer) پژوهنده .
آسياب دستي، دستاس.
كج خلق، زود رنج، گله مند، ستيز جو، شكوه گر.
( quaere) جستار، سوال.تحقيق و باز جوئي كردن ، پرسيدن ، استنطاق كردن ، پرسش، سوال، ترديد، جستار، استفسار.پرس و جو، استفسار.
زبان پرس و جو.
جستجو، تلاش، جويش، طلب، بازجوئي، تحقيق، جستجو كردن .
جستجو كننده ، جوينده .
سوال، پرسش، استفهام، مسئله ، موضوع، پرسيدن ، تحقيق كردن ، ترديد كردن در.
علامت سوال، پرسش نشان .
مشكوك .
سوال كننده ، پرسشگر.
پرسشنامه .
(=quaestor) (روم) افسر رئيس دادگاه ، خزانه دار.
صف، صف بستن ، در صف گذاشتن .صف اتوبوس و غيره ، صف، در صف ايستادن .
روش دستيابي صفي.
صف بندي.
نظريه صف بندي.
كنايه ، نيش كلام، نيرنگ در سخن ، زبان بازي كردن ، ايهام گوئي كردن ، محاجه ، محاجه كردن .
رمز پنج دوئي.
تند، چابك ، فرز، چست، جلد، سريع، زنده .
با دستيابي تند.
موجودي نقدشو.
(غذارا) بسرعت سرد كردن (براي حفظ مواد غذائي از فساد).
تند مزاج.
تيز هوش.
زنده كردن ، جان دادن به ، روح بخشيدن ، تسريع شدن ، تخميركردن ، زنده شدن .
( quicky) چيزيكه بسرعت انجامشود.
آهك زنده ، آهك خام.
بسرعت، تند.
ريگ روان ، تله ، دام، ماسه متحرك .
(گ . ش. ) وليك ، بوته هاي پر چيني از قبيل خفچه و غيره ، پرچين خفچه ، خارپشته .
(=mercury) جيوه .
تند جور كردن .
گامسريع، رقص تند.
( quickie) چيزيكه بسرعت انجامشود.
نشخوار، يك ليره ، نشخوار كردن .
(لاتين ) درعوض، بجاي، عوض، جبران ، تعويض.
چيستي، ذات، ماهيت، جوهر، ناچيز.
آدم فضول، خبركش.
خموشي، سكون ، بي حركتي، خاموشي، جزم.
ساكن ، خاموش.ساكن .
( quieten) آرام كردن ، تسكين دادن ، ساكت كردن .خموش، آرامش، سكون ، رفاه ، آرام، ساكن ، خاموش، بيصدا، آرام كردن ، ساكت كردن .
( quiet) آرام كردن ، تسكين دادن ، ساكت كردن .
آرام كننده ، آرامتر.
آرامش گرائي، فرقه متصوفه اهل سكوت، تسليم، سكوت.
اهل سكوت.
(quietude) (=repose) آرامش، سكون .
( quietness) آرامش، سكون .
رهائي، خلاصي، تبرئه ، پاكي، برائت، مفاصا.
پر بلند بال پرنده ، ساقه تو خالي پر، تيغ جوجه تيغي، قلمپر، چين دادن ، پر كندن از.
لحاف، بالاپوش، مثل لحاف دوختن .
لحاف دوز.
پنج پنجي.
(گ . ش. ) درخت به ، به .
(گ . ش. ) درخت به ، به ، شكلي داراي پنج واحد يا نفش يكجور، آرايش پنج تائي گليا برگ گياه .
گنه گنه ، جوهر گنه گنه .
داراي پنج برگچه ، پنج برگچه اي.
هر پنج سال يكبار، پنج ساله ، دوره پنج ساله .
دوره پنج ساله .
( quinquivalent) پنج بنياني.
( quinquevalent) (=pentavalent) پنج بنياني.
ماليات پنج يك ، خمس، قايق پنج بادباني.
هدف، تير، هدف حمله ، شعر پنج سطري.
كنتال، واحد وزني معادل كيلو گرم.
پنجم، پنجمي.
پنجمين و بالاترين عنصر وجود، عنصر پنجم يعني 'اثير' يا 'اتر'، جوهر، اصل.
جوهري، اصلي.
( quintette) قطعه موسيقي مخصوص ساز و آواز پنج نفري، پنج نفري، پنجگانه .
( quintet) قطعه موسيقي مخصوص ساز و آواز پنج نفري، پنج نفري، پنجگانه .
عدد يك با صفر بتوان .
پنجگانه ، پنج تائي.پنج برابر، ضرب در پنج، پنجگانه ، تبديل به پنج كردن .
پنج قلو، پنجگانه ، پنج تائي.
پنج برابر كردن ، پنجمين ، پنجمين واحد، خامس.
كنايه ، گوشه ، مزه ريختن ، طعنه ، بذله ، طنز، لطيفه ، طعنه زدن ، ايهام گفتن .
چهار ورق كاغذ كه تا شده و هشت ورق شده باشد، ورق هشت برگي، كاغذ را دسته كردن .
تزئينات يا خصوصيات خط نويسي شخص، خصوصيات، تغيير ناگهاني، حياط، تغييرفكر، دمدمي، مزاجي، تناقض گوئي، تغيير جهت دادن (بطور سريع).
( ج. ش. ) موش خرما، سنجاب يا خز موش.
تازيانه دسته كوتاه ، با تازيانه دسته كوتاه زدن .
حاكم دست نشانده اجنبي.
دست نشاندگي.
ترك ، متاركه ، رها سازي، خلاصي، ول كردن ، دست كشيدن از، تسليم شدن .
ترك دعوي، چشم پوشيدن از، واگذار كردن .
كاملا، بكلي، تماما، سراسر، واقعا.
(حف. -انگليس) اجازه مقطوع تيولدارجز به صاحب تيول.
مفاصا، واريز شده ، بي حساب، تلاقي شده .
رسيد مفاصا، برائت، پاكي، تبرئه ، پاداش، بازپرداختن ، جبران كردن .
واگذارنده ، ترك كننده ، آدم ترسو، آدم بيوفا.
شقاق پاي اسب.
تركش، تيردان ، بهدف خوردن ، درتير دان قرار گرفتن ، لرزيدن ، ارتعاش.
مراقب، گوش بزنگ .
آدم خيال پرست.
خيالپرست، آرمان گراي، وابسته به دان كيشوت.
( =quixotry) خيالپرستي.
(=quixotism) خيالپرستي.
امتحان ، آزمايش كردن ، چيز عجيب، مسخره كردن ، شوخي، پرسش و آزمون .
عجيب و غريب، شوخ، مبهوت، مات.
غرابت.
زندان .
نكته عالي، نكته قابل.
سنگ زاويه ، سنگ نبش، آجر نبش، كنج، سنگ نبش گذاشتن ، گوه ، گوشه .
نعل يا حلقه آهني كه در بازي پرت مينمايندتاروي ميخي بيفتد، بازي ميخ و حلقه ، افكندن .
(sometime =former) قبلي، مربوط به چندي قبل، سابق.
حد نصاب، اكثريت لازم براي مذاكرات.
سهميه ، سهم، بنيچه .
نقل كردني، شايسته نقل قول كردن .
نقل قول، بيان ، ايراد، اقتباس، عبارت، مظنه .
نشان نقل قول.علامت نقل قول (يعني اين علائم ' ').
نقل قول كردن ، ايراد كردن ، مظنه دادن ، نقل بيان كردن .نقل كردن ، مظنه دادن ، نشان نقل قول.
روزانه ، يوميه ، روزمره ، پيش پا افتاده .
خارج قسمت.(ر. ) بهر، خارج قسمت.
(=koran) قرآن .
دوران چهارم، چهار واحدي، چهار عضوي، چهار تائي.
حرف ' ر' هيجدهمين حرف الفباي انگليسي.
خداي آفتاب مصريان قديم.
كنش كاو، داراي كنش كاو كردن ، با كنش كاو بهم پيوستن ، جفت كردن نر و مادگي ياكام و زبانه لبه تخته و امثال آن .
بست يا مفصل كنش كاوي.
خاخام، عالم يهودي.
خرگوش، شكار خرگوش كردن .
شكارچي خرگوش، (مج. ) مبهوت.
محل پرورش خرگوش اهلي، پرورش خرگوش.
خرگوش دار.
دسته ، توده طبقات پست، ازدحام، اراذل و اوباش، با اراذل و اوباش حمله كردن به .
تحريك كننده توده مردم، عوام انگيز.
ازدحام، توده مردم پست.
بد اخلاق، متعصب، خشمگين ، هار، وابسته به هاري.
هاري.
گزيدگي سگ هار، بيماري هاري.
(ج. ش. ) راكون .
مسابقه ، گردش، دور، دوران ، مسير، دويدن ، مسابقه دادن ، بسرعت رفتن ، نژاد، نسل، تبار، طايفه ، قوم، طبقه .
اسب مسابقه .
اسپريس، دور مسابقه .
(گ . ش. ) خوشه ، گل آذين خوشه اي.
خوشه مانند.
(ش. ) بصورت بلورهاي خوشه اي در آوردن ، با اسيد راسميك تركيب كردن .
خوشه اي، بشكل خوشه .
مسابقه گذار، مسابقه دهنده ، سريع السير، تندرو.
خط سير مسابقه ، مسير مسابقه .
جوي آب، نهر، محل عبور سيم برق در ساختمان .
تيره پشت، ساقه ، محور، اندام ساقه اي يا محوري، مهره هاي پشت، ستون فقرات، ديرك مشترك .
( rhachitis) (طب - م. ل. ) آماس يا ورم مهره پشت.
نژادي.
خصوصيات نژادي، نژاد پرستي، تبعيضات نژادي.
(مج. ) مسابقه ، رقابت، مربوط بمسابقه ، مسابقه دهنده .
نژاد پرستي، تبعيض نژادي.
نژاد پرست.
چنگك جا لباسي، بار بند، جا كلاهي، نوعي آلت شكنجه مركب از چند سيخ يا ميله نوك تيز، شكنجه ، چرخ دنده دار، عذاب دادن ، رنج بردن ، بشدت كشيدن ، دندانه دار كردن ، روي چنگك گذاردن لباس و غيره .طاقچه ، قفسه .
راه آهن چنگك دار مخصوص عبور از سراشيب.
اجازه تمام سال، اجازه گزاف بستن بر.
بازي كردن - حساب كردن .
راكت، راكت تنيس، جارو جنجال، سر وصدا، صداي غير متجانس، عياشي و خوشگذراني، مهماني پر هياهو ( racquet).
اخاذ (zakhaa)، قلدر باجگير، قاچاقچي، از راه قاچاق يا شيادي پول بدست آوردن .
پر هياهو، پرسرو صدا، عياش، خوشگذران .
كله شق، تق تق، صداي در زدن ، تق تق كردن .
داستانسرا، قصه گوي زبردست.
(ج. ش. ) راكون .
راكت، راكت تنيس، جارو جنجال، سر وصدا، صداي غير متجانس، عياشي و خوشگذراني، مهماني پر هياهو ( racket).
داراي طعم اصلي، داراي صفات اصلي و نژادي، تند، با مزه ، با روح، با نشاط، مهيج، جلف.
رادار.
متصدي رادار.
گل اخري، گل قرمز، درهم بافتن .
شكسته شده ، پوشيده شده ، اشتباه شده .
شعاعي.پرتوي، شعاعي، محوري، مربوط به راديو، تابشي.
(ر. ) واحد اندازه گيري سطح زاويه دار، راديان ، زاويه مركزي قوس دايره .
( radiancy) شيد، تابندگي، تشعشع، درخشندگي، پرتو.
( radiance) شيد، تابندگي، تشعشع، درخشندگي، پرتو.
تابناك ، متشعشع، پر جلا، درخشنده ، شعاعي، ساطع.
نيروي موجي.
درجه نشر و تراوش نيروي موجي.
تابيدن ، پرتو افكندن ، شعاع افكندن ، متشعشع شدن .
( radiational) تابش، پرتو افشاني، تشعشع، برق، جلا.
( radiation) تابش، پرتو افشاني، تشعشع، برق، جلا.
متشعشع، تابشي.
تشعشع كننده ، رادياتور.دما تاب، رادياتور، گرما تاب، خنك كن بخاري.
ريشه ، قسمت اصلي، اصل، سياست مدار افراطي، طرفدار اصلاحات اساسي، بنيان ، بن رست، ريشگي، (ر. ) علامت راديكال.
علامت جذر.
گرايش به سياست افراطي، تندروي و افراط.
عدد زير راديكال.
ريشه دار كردن ، ريشه گرفتن ، ريشه دار شدن .
(گ . ش. ) ريشه چه ، ريشه كوچك ، اصل ريشه ، فرعي، نازك ، (تش. ) سرريشه ، مانند رگ ، بنيان .
راديو، راديوئي، با راديو مخابره كردن ، پيام راديوئي فرستادن .
بسامد راديوئي.
پيوند راديوئي.
راديوي نجومي.
امواج الكترو مغناطيسي راديو، موج راديو.
راديو اكتيو، پرتو افشان ، تابش دار.
راديو اكتيويته ، تابش، پرتو افشاني.
مبحث زيست شناسي مربوط به تشعشعات راديو اكتيو.
پخش و سخن پراكني بوسيله راديو.
توسط راديو گستردن .
يك شاخه از شيمي كه با اثرات شيميائي راديواكتيو سرو كار دارد.
ايجاد شده در اثرتشعشع.
عكسبرداري بوسيله اشعه مجهول، پيام راديو تلگرافي، پيام راديوئي، پرتونگاره .
(radiographic)پوتونگار، عكس راديوئي، پيام راديوتلگرافي فرستادن ، مخابرات راديوئي.
( radiograph)پوتونگار، عكس راديوئي، پيام راديوتلگرافي فرستادن ، مخابرات راديوئي.
عكسبرداري راديو، مخبر راديوئي، پرتونگاري.
ايزوتوپ، راديو اكتيو، ايزوتوپ پرتو افشان .
پرتوشناس.
پرتوشناسي، راديولوژي.
درجه نفوذ اشعه مجهول، نفوذ پذيري اشعه مجهول.
راديو متر، شعاع سنج، تشعشع سنج.
عكس راديوئي، انتقال عكس بوسيله راديو.
تشعشع سنجي.
(مع. ) استرونتيوم راديو اكتيو، استرونيتوم .
داراي اضلاع يا شعاع هاي متقارن .
( radiotelegraphic) تلگراف راديوئي كردن ، تلگراف بي سيم.
( radiotelegraph) تلگراف راديوئي كردن ، تلگراف بي سيم.
تلفن بي سيم.
پرتو درماني، راديو تراپي، درمان بوسيله نيروي تشعشعي.
(گ . ش. ) تربچه ، برگ يا علف تربچه .
راديوم.
شعاع، شعاع دايره ، زند زبرين ، نصف قطر، برش دادن .شعاع.
شعاع انحنائ.
(ر. ) بردار شعاعي.
منشا، سرچشمه اوليه ، پايه ، منبع اصلي.مبنا.
متمم مبنائي.
نشان گذاري مبنائي.
مميز، نقطه مبنا.
پوشش پلاستيكي آنتن رادار در هواپيما.
(ش. ) رادون ، ماده راديو اكتيو.
خيلي زياد، آشغال، تفاله ، انگل.
بي ارزش، بد نام.
نوعي بازي قديمي، لاتار، بخت آزمائي كردن .
دسته الوار شناور بر آب، دگل، قايق مسطح الواري، با قايق الواري رفتن يافرستادن .
تير عرضي طاق، پالار، گله مرغ، الوار دار كردن .
جاشو، مردي كه الوار را بهم مي چسباند.
كهنه ، لته ، ژنده ، لباس مندرس، كهنه شدن ، بي مصرف شدن .
عروسك پارچه ئي.
ژوليده ، آدم كثيف و بي سر و پا، ژنده پوش.
كيف لباس هاي كهنه و بي مصرف.
ديوانگي، خشم، غضب، خروشيدن ، ميل مفرط، خشمناك شدن ، غضب كردن ، شدت داشتن .
زبر، خشن ، ناصاف، ناهموار، ژنده ، كهنه .
ژنده .
سنگ را شيار دار كردن ، يكي از شيارهاي سنگتراشي، ريزه ، پاره .
پالتو آستين گشاد سبك و فراخ.
كهنه خر، كهنه فروش، سند داراي اسامي و مهر و امضاهاي زياد.
راگو، راگو پختن ، پرادويه كردن ، تند و با مزه .
كهنه و ژنده جمع كن .
(=rabble) توده مردم پست.
موسيقي ضربي، ضرب و رنگ (reng) در موسيقي.
(گ . ش. ) نوعي ابروسيا.
( hurrah) هورا، براوو، هورا كشيدن .
داراي روحيه دانشجوئي، شعار دهنده براي دانشكده ، هورا هورا گفتن .
تاخت و تاز، يورش، حمله ناگهاني، ورود ناگهاني پليس، يورش آوردن ، هجوم آوردن .
مهاجم، يورش برنده .
سرزنش، توبيخ، سركوفت، طعنه ، ريل خط آهن ، خط آهن ، نرده ، نرده كشيدن ، توبيخ كردن .
سرزنش كننده ، طعنه زن .
نرده ، ريل، سرزنش.
شوخي، استهزا، سرزنش، انتقاد، توبيخ.
راه آهن ، با راه آهن فرستادن يا سفر كردن ، سرهم بندي كردن ، پاپوش درست كردن .
كارگر راه آهن .
خط آهن ، راه آهن ، وابسته به راه آهن .
جامه ، پوشاك ، ملبوس پوشاندن .
باران ، بارش، بارندگي، باريدن .
جنگل انبوه مناطق گرم و پر باران .
باران سنج، وسيله سنجش ميزان بارندگي.
رنگين كمان ، قوس و قزح، بصورت رنگين كمان در آمدن .
بارندگي، بارش.
ايجاد باران .
عايق باران ، ضدباران كردن .
ناودان .
( rainstorm) باد و باران ، باران شديد، باران توام با توفان .
( rainsquall) باد و باران ، باران شديد، باران بوام با توفان .
شستشوي چيزي بوسيله باران ، شسته شده بوسيله باران .
لباس باراني.
باراني، پر باران ، خيس، تر، رگبار گرفته .
بالا بردن ، بالا كشيدن ، بار آوردن ، رفيع كردن ، بر پا كردن ، برافراشتن ، بيدار كردن ، توليد كردن ، پروراندن ، زياد كردن ، از بين بردن ، دفع كردن ، ترفيع، اضافه حقوق.بالابردن ، ترقي دادن ، اضافه حقوق.
كشمش، رنگ كشمشي، رنگ قرمز مايل به آبي.
علت وجودي، علت بقا.
(هندوستان ) سلطنت، حكومت.
(هندوستان ) راجا، امير يا پادشاه ، فرمانروا.
شيار، اثر، شن كش، چنگك ، چنگال، خط سير، جاي پا، جاده باريك ، شكاف، خميدگي، شيب، هرزه ، فاجر، بد اخلاق، فاسد، رگه ، سفر، با سرعت جلو رفتن ، با چنگك جمع كردن ، جمع آوري كردن .
(ز. ع. -آمر. ) رشوه يا پول غير مشروع.
لخت كردن ، گود كردن .
( rakehelly) هرزه ، پست، فاجره ، فاحشه ، بدكار، اهل فسق.
( rakehell) هرزه ، پست، فاجره ، فاحشه ، بدكار، اهل فسق.
پست، هرزه ، بدكار، فاجر، جلف و زننده .
(طب) خس خس، صداي خس خس.
(ج. ش. ) وابسته به آبچليك ، شبيه آبچليك .
صف آرائي كردن ، دوباره جمع آوري كردن ، دوباره بكار انداختن ، نيروي تازه دادن به ، گرد آمدن ، سرو صورت تازه گرفتن ، پشتيباني كردن ، تقويت كردن ، بالا بردن قيمت.
قوچ، گوسفند نر، دژكوب، پيستون منگنه آبي، تلمبه ، كلوخ كوب، كوبيدن ، فرو بردن ، بنقطه مقصود رسانيدن ، سنبه زدن ، باذژكوب خراب كردن ، برج حمل.
(anz=rama) ماه رمضان (عربي )، ماه صيام.
(ramadan =) ماه رمضان (عربي )، ماه صيام.
ولگردي، سر گرداني، پريشاني، بي هدفي، كردن ، پرسه زدن .
ولگرد، سر گردان .
وحشي، غير قابل كنترل، بي قانون و قاعده .
(ramequin) خوراك مركب از خرده نان و پنير و تخممرغ.
تراشه ، قسمت يا جزئ بسيار ريز.
(ramekin) خوراك مركب از خرده نان و پنير و تخممرغ.
(گ . ش. ) رامي، الياف گياه .
انشعاب، شاخه شاخگي.
شاخه مانند، منشعب.
شاخه شاخه شدن ، منشعب شدن ، شاخه دادن ، شاخه بستن .
(ramous) پرشاخه .
(ramose) پرشاخه .
سرازيرشدن ، خزيدن ، صعود كردن ، بالا بردن يا پائين آوردن ، سكوب سراشيب، سرازير، پله ئ سراشيب، پيچ، دست انداز، پلكان ، سطح شيب دار.
ديوانگي كردن ، وحشيگري كردن ، داد و بيداد.
پرهياهو، خودسر و خروشان .
شيوع، فراواني.
شايع، منتشرشده ، فراوان ، حكمفرما.
بارو، استحكامات، داراي استحكامات كردن ، برج و بارو ساختن .
درخت خشك و صاف.
(گ . ش. ) گلپر، گلپرايراني، گل استكاني.
سنبه ، ميل، سنبه تفنگ يا توپ، سيخ، خمشدني.
شاخ قوچ، قسمتي از استحكامات خندق، تور ماهيگيري، قلاب جرثقيل.
متزلزل، ناپايدار، شل، لكنتي، بدخلق.
(ramulous) شاخه شاخه .
(ramulous) شاخه شاخه .
شاخ، شاخك ، قسمت بر آمده و اطاله يافته .
(.n) كلاف، حلقه ، حلقه كلاف. (run of. p) زمان ماضي فعل run.
مزرعه يا مرتع احشام، دامداري كردن ، در مرتع پرورش احشام كردن .
خانه يك اشكوبه .
(ranchero) (جنوب آمر. ) دام دار، گله دار، چوپان .
(rancher) (جنوب آمر. ) دام دار، گله دار، چوپان .(ranchman) گله دار، دام دار.
(ranchero) گله دار، دام دار.
ترشيده ، بو گرفته ، باد خورده ، فاسد، نامطبوع، متعفن .
ترشيدگي، تعفن ، باد خوردگي.
(rancour) بدخواهي، خصومت ديرين ، عداوت، كينه .
معاند، داراي عداوت و دشمني ديرين .
(rancor) بدخواهي، خصومت ديرين ، عداوت، كينه .
مرز، كنار، حاشيه ، لبه ، برآمدگي لبه طبقات سنگ ، نوار، تسمه ئ آهني، تكه دراز گوشت، بصورت نوار يا تسمه درآوردن .
تصادفي، بختانه .تصادفي، مسير ناگهاني، خط سير اتقافي، فكر تصادفي، غيرعمدي.
دستيابي تصادفي.
خطاي تصادفي.
عدد تصادفي.
مولد عدد تصادفي.
كاوش تصادفي.
پردازش تصادفي.
با دستيابي تصادفي.
تصادفي كردن .بصورت اتفاقي يا تصادفي در آوردن ، بصورت آمار تصادفي نشان دادن .
خشن ، بي تربيت، افسار گيسخته ، سركش، زبان دراز، گداي سمج و بيادب، شهواني.
زمان ماضي فعل ring.
برد، محدوده ، حوزه ، تغيير كردن .رسائي، چشمرس، تيررس، برد، دسترسي، حدود، خط مبنا، منحني مبنا، درصف آوردن ، آراستن ، مرتب كردن ، ميزان كردن ، عبور كردن ، مسطح كردن ، سير و حركت كردن .
جنگل بان ، تفنگ دار سواره ، هنگ سوار، ولگرد خانه بدوش.
(rangy) كوهستاني، ولگرد، پا دراز و لاغر.
(rangey) كوهستاني، ولگرد، پا دراز و لاغر.
وابسته به وزغ، قورباغه اي، وابسته به ناحيه زير نوك زبان .
رتبه ، رتبه بندي كردن .(درمورد جانور) طلب شده ، ترتيب، نظم، شكل، سلسله ، مقام، صف، رديف، قطار، رشته ، شان ، رتبه ، آراستن ، منظم كردن ، درجه دادن ، دسته بندي كردن ، انبوه ، ترشيده ، جلف.
شئون مختلف نظامي، نفرات.
(نظ. ) سرباز، افسر سربازي كرده ، افسر ترفيعيافته ، افسرصفي.
داراي مقام بزرگ و عالي.رتبه بندي، عالي رتبه .
چرك نشستن ، چرك جمع كردن ، جان گدازبودن ، جانسوزبودن ، عذاب دادن .
جستجو كردن ، زياد كاوش كردن ، غارت كردن ، چپاول كردن ، لخت كردن ، چپاول.
فديه ، خونبها، غرامت جنگي، جزيه ، آزادي كسي ياچيزي را خريدن ، فديه دادن .
فديه دهنده .
(=ranten) لفاظي كردن ، ياوه سرائي كردن ، بيهوده گفتن ، سرزنش كردن ، ياوه سرائي، بيهوده گوئي.
(rant) لفاظي كردن ، ياوه سرائي كردن ، بيهوده گفتن ، سرزنش كردن ، ياوه سرائي، بيهوده گوئي.
ياوه گو.
صداي دقالباب، سرزنش سخت، زخمزبان ، ضربت تند و سريع زدن ، تقصير.
درنده خو، ژيان .
آز، غارتگري، يغماگري، درنده خوئي.
هتك ناموس كردن ، تجاوز بناموس كردن ، بزوربردن يا گرفتن .
رفائيل.
(گ . ش. ) رافه ، دانه دم، درز جنين .
تند، سريع، تندرو، سريعالعمل، چابك .
با دستيابي سريع.
حمل و نقل سريع ( مسافربري).
سرعت، تندي.
شمشير دودم، سخمه ، سخمه زني.
غارت، دستبرد، ربايش، غصب، غارت كردن .
مرتكب زناي بعنف.
سرباز اجير و سيار ايرلندي، (مج. ) ولگرد.
دقالباب كننده ، صداي تقتق كننده .
(گ . ش. ) تربچه .
نسبت، ربط، توافق، مناسبت، سازگاري.
ايجاد روابط حسنه ، نزديكي، تمايل بدوستي.
آدم بي شرف، آدم رذل، پست، بيشرف، رذل.
مسحور، ربوده شده ، برده شده ، مجذوب.
(raptatory) شكاري، لازم براي شكار.
(raptatorial) شكاري، لازم براي شكار.
دزد، بچه دزد، رباينده ، جانور شكاري.
از خود بيخودي، شعف وخلسه روحاني، حالت جذب و انجذاب، وجد روحاني، ربايش، جذبه ، شور، بوجد آوردن ، از خود بيخود كردن ، خلسه .
داراي شور و شعف، هيجان انگيز.
كيميا، مرغ سعادت، چيز يا فرد نادر.
نادر، كمياب، كم، رقيق، لطيف، نيم پخته .
(rarefactional) ترقيق.
( rarefaction) ترقيق.
رقيق شونده .
( rarify) رقيق كردن ، منبسط كردن ، تصفيه كردن .
انگور زود رس، ميوه يا گياه زود رس.
( rarefy) رقيق كردن ، منبسط كردن ، تصفيه كردن .
پر از اشتياق، مشتاق.
كميابي، كمي، چيز كمياب، نادره ، تحفه .
آدم رذل، شخص پست، آدم حقه باز، پست فطرت.
نابكاري، سفلگي، رذالت.
بريدن ، خراش دادن ، خراشيدن ، تراشيدن ، مسطح كردن ، با خاك يكسان كردن ، له كردن .
تند، عجول، بي پروا، بي احتياط، محل خارش يا تحريك روي پوست، جوش، دانه .
ورقه نازك گوشت سرخ كردني، قسمت.
ماكياني، دانه خوار.
سوهان زدن ، تراش دادن ، با صداي سوهان گوش را آزردن ، سوهان ، صداي سوهان .
(گ . ش. ) تمشك .
سوهان زن ، ساينده .
داراي صداي گوش خراش.
محل تصوير.
(ك . ) تراش، خراش، زدودگي، خراشيدگي.
(ج. ش. ) موش صحرائي، آدم موش صفت، موش گرفتن ، كشتن ، دسته خود را ترك كردن ، خيانت.
( tat tat a rat) صداي ناشي از ضربات تند و متوالي، ضربات متوالي و تند زدن .
( tat a rat) صداي ناشي از ضربات تند و متوالي، ضربات متوالي و تند زدن .
(طب) تب موش گزيدگي.
عمليات رقابت آميز عنيف و شتاب آميز.
(ج. ش. ) مار موش خوار.
( rateable) مشمول ماليات، قابل تقويم، نرخ بردار.
(ratafia) مشروب الكلي مخلوط با بادام تلخ، نان شيريني بادامي.
( ratafee) مشروب الكلي مخلوط با بادام تلخ، نان شيريني بادامي.
صداي طبل، صداي سم اسب، طبل زدن .
كنار يا لبه كشتي، سگ شكاري، علامت سفيد، كشيدن .
ضامن چرخ دنده ، گيره عايق، چرخ ضامن دار، ضامن دار كردن .
چرخ ضامن ، چرخ دندانه دار متحرك بوسيله موتور.
درچند، نرخ، سرعت، روش، طرز، منوال، نرخ بستن بر، بها گذاشتن بر، بر آورد كردن ، شمردن .نرخ، ميزان ، سرعت، ارزيابي كردن .
( ratable) مشمول ماليات، قابل تقويم، نرخ بردار.
ارزيابي شده ، مجاز.
سرزنش كننده ، نرخ بند، تخمين زن ، ارزياب.
( rathe) پيش رس، زود رس، سريع، تند، چابك ، مايل.
( rath) پيش رس، زود رس، سريع، تند، چابك ، مايل.
سريع تر، بلكه ، بيشتر، تا يك اندازه ، نسبتا، با ميل بيشتري، ترجيحا.
مرگ موش، موش كش.
تصديق، تصويب، (حق. ) قبول، قبولي، انعقاد.
بتصويب رساندن ، تصويب كردن .
سرزنش، دسته بندي، درجه ، رتبه ، نرخ.
نسبت، نسبيت، نسبت معين و ثابت، قسمت، سهم.نسبت.
استدلال كردن ، دليل آوردن .
استدلال.
استدلالي.
استدلال كننده .
(نظ. ) جيره ، مقدار جيره روزانه ، سهم، خارج قسمت، سهميه ، سهم دادن ، جيره بندي كردن .
گويا، عقلي، عقلايي.مستدل، مدلل، معقول، عقلاني، منطقي.
كسر گويا.
(ر. ) عدد صحيح و يا خارج قسمت دو عدد صحيح.عدد گويا.
توضيح اصول عقايد، اس اساس، بنياد و پايه .
فلسفه عقلاني، عقل گرائي.
( rationalist) معتقد به فلسفه عقلاني.(rationalist) معتقد به فلسفه عقلاني.
عقلانيت.
انطباق با اصول عقلاني، عقلاني كردن ، توجيه .توجيه عقلي.
عقلا توجيه كردن .بااستدلال عقلي توجيه يا تفسير كردن ، منطقي كردن .
موش وار.
(د. ن . ) نردبان طنابي كشتي.
جوانه گياه ، نهال موز و غيره ، جوانه زدن .
مرگ موش، (گ . ش. ) گياهان سمي قاتل موش.
دم موشي، دم موش، هر چيزي شبيه دم موش.
درخت خون سياوشان ، خيزران ، باعصاي خيزران تنبيه كردن ، چوبدستي.
موش گير، كار شكن ، خرابكار، خائن .
تغ تغ كردن ، تلق تلق كردن ، وراجي كردن ، خر خر كردن ، خر خر، تق تق، جغجغه .
جغجغه ، چيزي كه تغ تغ كند، مار زنگي.
(ج. ش. ) مار جلاجل، مار زنگوله دار، مارزنگي.
قراضه ، داراي صداي تق تق، لغزنده ، سست، پر حرف.
جانانه ، بشاش، تند، خيلي تند، خيلي خوب.
داراي صداي تق تق.
(ج. ش. - ز. ع. ) موش، موش صحرائي.
تله موش، دام بلا.
موشي، موش وار، موش مانند.
( =hoarse) خشن ، زمخت، ناهنجار، خيلي نامرتب.
پست تر از استاندارد يا ميزان متداول، نامرغوب.
غارت، يغما، تاخت و تاز، ويراني، ستمگري، ويران كردن ، غارت كردن ، تاخت و تاز كردن ، بلا زده كردن .
يغماگر، ويران گر.
ديوانه شدن ، جار و جنجال راه انداختن ، با بيحوصلگي حرف زدن ، ديوانگي، غوغا.
(دربافندگي) شانه مخصوص جداكردن تارهاي نخ، پيچ انداختن در، گره دار كردن ، دام بلا، چيز در هم پيچيده ، نخ گوريده ، گوريدگي، از هم جدا كردن الياف.
گوريدگي.
( ravin) كلاغ سياه ، غراب، كلاغ زنگي، مشكي، حرص زدن ، غارت كردن ، قاپيدن ، با ولع بعليدن ، صيد، شكار، طعمه شكاري، چپاول.
بسيار گرسنه ، پر ولع، پر اشتياق.
( raven) صيد، شكار، طعمه شكاري، چپاول.
آبكند، دره تنگ و عميق، داراي دره تنگ كردن .
( =ravenous) حريص در صيد، طماع، كلاغ مانند، پر ولع.
نوعي غذاي ايتاليائي از گوشت و نشاسته .
قاپيدن ، ربودن ، مسحور كردن ، از خود بيخود شدن ، بعفت و ناموس تجاوز كردن .
ربايش، هتك ناموس، معراج، از خود بيخودي.
نارس، كال، خام، نپخته ، بي تجربه ، جريحه دار، سرد، جريحه دار كردن .
داده هاي خام.
خامسوز، پوست خام، پوست دباغي نشده ، تازيانه ، تازيانه زدن .
جهت ياب راديوئي.
كشيدن بدن (هنگامبيدارشدن )، كشيدن .
شعاع، پرتو، روشنائي، تشعشع، اشعه تابشي، برق زدن ، درخشيدن ، تشعشع داشتن ، (ج. ش. ) ماهي چهار گوش عمق زي كه از حلزون تغذيه ميكند(ray sting).شعاع، اشعه .
بي شعاع، بي پرتو.
پرتو، ابريشم مصنوعي، ريون .
ويران كردن ، محو كردن ، تراشيدن .
تيغ صورت تراشي، با تيغ تراشيدن .
( orbackzra) داراي پشت نوك تيز.
( backed orzra) داراي پشت نوك تيز.(ج. ش. ) خوك نيمه وحشي دو رگه جنوب شرقي اتازوني.
پنگوئن منقار تيغي.
(گ . ش. ) تمشك ، (ز. ع. -آمر. ) شوخي كردن .
تحير، گيجي، زرق و برق.
برگشت دادن ، درباره ، عطف به ، با توجه به ( مخفف reference).
مجددا ادعا كردن ، تقاضاي مجدد.
( retread)روكش كردن لاستيك ، تاير روكش شده .
باز در آشاميدن ، دوباره مكيدن و جذب كردن .
جذب ثانوي.
رسيدن به ، نائل شدن به ، كشش، حصول، رسائي، برد.
دست درازي كننده ، (نساجي) كارگر نخ تاب.
واكنش نشان دادن ، واكنش كردن ، عكس العمل نشان دادن ، تحت تاثير واقع شدن .
مقاومت واكنشي، مقاومت القايي يا خازني.واكنش برق، واكنش.
واكنش كننده .
واكنش، انفعال.( reactional) واكنش، عكس العمل، انعكاس، واكنشي.
( reaction) واكنش، عكس العمل، انعكاس، واكنشي.
ارتجاعي، استبدادي، مرتجع، آدم مرتجع، واكشني.
دوباره فعال كردن .
فعاليت مجدد.
واكنشي، انفعالي.واكنش دار.
عامل واكنش، عامل عكس العمل، رآكتور.
قرائت كردن ، خواندن ، تعبير كردن .خواندن ، باز خواندن .
نوك خواندن ، نوك خواننده .
حافظه فقط خواندني.
انباره فقط خواندني.
بازخواني.
تپش خواندن .
چرخه خواندن و ترميم.
بارقه خواندن .
چرخه خواندن و نوشتن .
نوك خواندن و نوشتن .
خوانايي، قابليت خواندن .
خواندني، خوانا، قابل خواندن .خواندني.
خواننده ، غلط گير، كتاب قرائتي، قاري.خواننده .
خوانندگي، قرائت.
آمادگي.
خواندن ، قرائت، مطالعه .
ايستگاه خواندن .
دوباره تعديل.
آماده كردن ، مهيا كردن ، حاضر كردن ، آماده .
(ش. ) معرف، موضوع آزمايش رواني.
راستين ، حقيقي، واقعي، موجود، غير مصنوعي، طبيعي، اصل، بي خدشه ، صميمي.حقيقي، واقعي.
عدد حقيقي.
بلا درنگ .
زمان سنج بلادرنگ .
ورودي بلا درنگ .
خروجي بلا درنگ .
سيستم بلا درنگ .
(مع. ) رلگا، زرنيخ سرخ.
وسائل تعليم و اثبات دروس كلاسي.
راستين گرائي، واقع بيني، واقع گرائي، رئاليسم، تحقق گرائي.
( realistic) واقع بين ، تحقق گراي، راستين گراي.
( realist) واقع بين ، تحقق گراي، راستين گراي.
حقيقت، واقعيت، هستي، اصليت، اصالت وجود.
تحقق پذير.قابل درك ، قابل تحقق، نقد شدني.
تحقق، فهم.ادراك ، درك ، تحقق، تفهيم.
واقعي كردن ، درك كردن ، فهميدن ، دريافتن ، تحقق يافتن ، نقد كردن .تحقق بخشيدن ، پي بردن .
ادراك كننده .
واقعا، راستي.
قلمرو سلطان ، متصرفات، مملكت، ناحيه .
سياست تجربي، سياست عملي (نه فرضي و اخلاقي)، سياست زور.
(آمر. ) دلال معاملات ملكي.
مستقل، دارائي غير منقول، ملك .
يك بند كاغذ برگي يا برگي، ورق كاغذ، (سوراخ چيزيرا) گشاد كردن .
برقو، قلاويز، برقوزن ، مته زدن .
درو كردن ، جمع آوري كردن ، بدست آوردن .
درو گر، ماشين درو.
چنگك درو.
ارزيابي تازه .
پروردن ، تربيت كردن ، بلند كردن ، افراشتن ، نمودار شدن ، عقب، پشت، دنبال.
عقب صف.
تجديد تسليحات كردن ، دوباره مسلح شدن يا كردن .
تجديد تسليحات.
بازآراستن ، بازچيدن .
باز آرايش، باز چيني.
عقب دار، پس قراول، بطرف عقب، عقبي.
دليل استدلال كردن .دليل، سبب، علت، عقل، خرد، شعور، استدلال كردن ، دليل و برهان آوردن .
معقوليت.
معقول، مستدل.معقول.
بررسي معقول بودن .
استدلال كننده .
استدلال.استدلال، دليل و برهان .
بي دليل.
باز همگذاردن ، دوباره سوار كردن .
دوباره متحد كردن ، دوباره معاشرت كردن .
اطمينان مجدد، بيمه اتكائي، بيمه ثانوي.
دوباره اطمينان دادن ، دوباره قوت قلب دادن .
ربودن ، بزور بردن ، غارت كردن ، تركيدن .
تحريك كننده .
كاستن ، كم كردن ، كند كردن ، بي ذوق كردن ، تخفيف، كاهش.
( rebeck) (مو. ) كمانچه سه سيمه قديمي.
( rebekah) ربكا، اسم خاص مونث، ربكا زوجه اسحق.
( rebec) (مو. ) كمانچه سه سيمه قديمي.
( rebecca) ربكا، اسم خاص مونث، ربكا زوجه اسحق.
ياغي، سركش، آدم افسار گسيخته ، متمرد، ياغي گري كردن ، تمرد كردن ، شوريدن ، شورشي، طغيان گر.
طغيان ، سركشي، شورش، تمرد.
سركش، متمرد.
دوباره صحافي كردن ، دوباره ملزم ساختن .
باز زاد، تولد تازه ، تولد روحاني، تجديد حيات.
داراي واكنش، عود كننده ، پرطنين .
تولد تازه يافته ، تغيير حالت روحاني يافته .
دوباره بجاي اول برگشتن ، حركت ارتجاعي داشتن ، منعكس شدن ، پس زدن ، برگشتن ، جهش كردن ، داراي قوه ارتجاعي، واكنش، اعاده .
برنامه مكرر، برنامه تكراري پخش كردن (راديو و تلويزيون ).
جلوگيري كردن ، رد كردن ، منع، رد، دفع.
بازساختن ، دوباره ساختمان كردن ، چيز دوباره ساخته شده .
گوشمالي، توبيخ كردن ، ملامت كردن ، ملامت، زخم زبان .
ملامت كننده .
معماي مصور، نشاندادن واژه ها بصورت مصور.
رد كردن ، بر گرداندن ، جواب متقابل دادن ، پس زدن .
رد، تكذيب، دفع، عمل متقابل، پس زني.
پاسخ رد، رد كننده .
( recalcitrancy) سرسختي، كله شقي، جواب رد، تمرد، سركشي.
( recalcitrance) سرسختي، كله شقي، جواب رد، تمرد، سركشي.
متمرد، سرسخت، سركش.
دوباره حساب كردن .
تجديد محاسبه .
(فيزيك ) پس دادن حرارت فلز در اثر سرد شدن .
بياد آوردن ، فراخواندن ، معزول كردن .
حرف خود را رسما پس گرفتن ، گفته خود را تكذيب كردن ، بخطاي خود اعتراف كردن .
روكش زدن ، روكش كردن لاستيك ، تاير روكش شده .
تركيب سرمايه شركتي را تغيير دادن ، سرمايه گذاري مجدد كردن .
رئوس مطالب را تكرار كردن ، (زيست شناسي) صفات ارثي را در طي چند نسل تكراري كردن .
تكرار رئوس مطالب، تكرار دوره سير تكامل، تكرار رشد و نمو، تكرار.
پس گرفتن ، دوباره تسخير كردن ، پس گيري.
ازنو ريختن ، از نو قالب كردن ، از نو طرح كردن .
كنار كشيدن ، عقب كشيدن ، خودداري كردن از، دور شدن ، بعقب سرازيرشدن ، پس رفتن .
رسيد، اعلام وصول، دريافت، رسيد دادن ، اعلام وصول نمودن ، وصول كردن ، (م. م. ) بزهكاران را تحويل گرفتن .
دريافت كردني، قابل وصول، پذيرفتني، قابل قبول، (در جمع ) بروات وصولي.
دريافت كردن ، گرفتن .دريافت كردن ، رسيدن ، پذيرفتن ، پذيرائي كردن از، جا دادن ، وصول كردن .
فقط گرفتني.
گيرنده ، دريافت كننده .دريافت كننده ، گيرنده ، دستگاه گيرنده ، گوشي، متصدي دريافت.
(حق. ) مقام امانت، امانت دادگاه .
دستگاه گيرنده ، راديو.
تاخر، تازگي.
تجديد چاپ، چاپ تازه ، چاپ اصلاح شده .
تازه ، جديد، اخير، متاخر، جديدالتاسيس.
نهنج، ظرف، جا، حاوي، حفره درون سلولي گياه .
پذيرائي، مهماني، پذيرش، قبول، برخورد.دريافت، پذيرش.
پذيرگر.
پذيرنده ، پذيرا، شنوا، حاضر بقبول.
قدرت پذيرش.
پذيرائي كننده ، پذيرنده غريبان و فراريها، دستگاه گيرنده ، وان حمام، ستاره مساعد، گيرنده .
عقب نشيني، پس زني، پس رفت كردن ، بازگشت، فترت، دوره فترت، تعطيل موقتي، تنفس، گوشه ، كنار، پستي، تورفتگي، موقتا تعطيل كردن ، طاقچه ساختن ، مرخصي گرفتن ، تنفس كردن .
پس رفت، بازگشت، اعاده ، كسادي، بحران اقتصادي.
تنفسي، تعطيلي، وابسته بموقع تنفس، فترتي.
مايل ببازگشت، ارتجاعي، بازگشتي، پس رفتي.
عود، باز گشت، بازگشت به ، تكرار جنايات.
عود، باز گشت، بازگشت به ، تكرار جنايات.
عامل تكرار جرم، تكرار كننده جرم.
دستورالعمل، دستور خوراك پزي، خوراك دستور.
گيرنده ، دريافت كننده ، وصول كننده .
معكوس، دوجانبه .متقابل، عمل متقابل، دوجانبه ، دو طرفه .
دادن و گرفتن ، تلافي كردن ، عمل متقابل كردن ، معامله بمثل كردن ، جبران كردن .
عمل متقابل.
متقابل.
معامله بمثل، عمل متقابل.
برش، قطع، سرشاخه زني، هرس، فسخ.
از بر خواني، تك نوازي، رسيتال.
تك نواز، تك خوان .
از بر خواني، از حفظ خواني، بازگو نمودن درس حفظي، شرح، ذكر، بيان ، تعريف موضوع.
بياني، از بر خواني، از بر خواندن ، درس راپس دادن ، يكايك شمردن ، جواب دادن ، به تنهائي نواختن .
از برخواندن ، با صدائي موزون خواندن .
خواننده ، تك نواز.
پروا داشتن ، بيم داشتن ، باك داشتن .
بي پروا، بي بياك ، بي ملاحظه ، بي اعتنا.
شمردن ، حساب پس دادن ، روي چيزي حساب كردن ، محسوب داشتن ، گمان كردن .
اصلاح شدن ، مرمت كردن ، اصلاح كردن ، نجات دادن ، زمين بائر را داير كردن .
قابل استرداد، ادعا پذير.
استرداد، آباد سازي، احيا اراضي، احيا.
خميده ، دولا.
برپشت خمشدن يا خوابيدن ، سرازير كردن ، خمشدن ، تكيه كردن ، لميدن .
دور افتاده ، تنها، منزوي، گوشه نشين .
خلوت، دنج.
بازشناخت، بازشناسي.شناخت، شناسائي، به رسميت شناختن ، تشخيص.
شناسائي.
باز شناختني، شناخت پذير.شناختني، قابل تشخيص، شناخت پذير.
التزام، تعهد نامه ، سپرده التزامي، وجه الضمانه .
تشخيص دادن ، شناختن ، برسميت شناختن ، تصديق كردن .بازشناختن ، تصديق كردن .
بازشناس، شناسنده .
بحال خود برگشتن ، بحال نخستين برگشتن ، پس زدن ، عود كردن ، پس نشستن ، فنري بودن ، (با on و upon) واكنش داشتن بر.
دوباره جمع كردن ، بخاطر آوردن ، در بحر تفكر غوطه ور شدن ، مستغرق شدن در.
تجديد خاطره ، تفكر، بخاطر آوردن .
موجود داراي صفات ارثي متشكل جديد.
سفارش كردن توصيه كردن ، توصيه شدن ، معرفي كردن .
قابل توصيه .
توصيه ، نامه پيشنهاد، نظريه .
توصيه آميز.
دوباره به كيمسيون ارجاع كردن ، توصيه كردن ، دوباره مرتكب شدن ، دوباره زندان كردن .
(حق. ) غرامت، خسارت، جبران ، عوض، رفع خسارت، عوض دادن ، غرامت پرداختن .
دوباره انشائ كردن .
قابل تلفيق.
صلح دادن ، آشتي دادن ، تطبيق كردن ، راضي ساختن ، وفق دادن .
اصلاح، آشتي، مصالحه ، تلفيق.
مصالحه آميز.
پوشيده ، نهان ، مرموز، عميق، پيچيده .
قسمت هاي فرسوده را تعمير و تعويض كردن ، سر وصورت دادن به ، نو كاري كردن .
پيكر بندي دوباره .
شناسائي، بازديد مقدماتي، اكتشاف.
(reconnoitre) شناسائي كردن ، بازديد كردن ، عمليات اكتشافي كردن .
(reconnoiter) شناسائي كردن ، بازديد كردن ، عمليات اكتشافي كردن .
تجديدنظر كردن ، مجددا در امري مطالعه كردن .
تجديدنظر.
نوسازي كردن ، از نوساختن ، احيا كردن .
تجديد بنا، نوسازي، نمونه مطابق اصل، مدل.
هدايت مجدد بدين مسيحي، بازگشت از گمراهي، گرايش مجدد، تبديل مجدد پول.
تغيير حال مجدد يافتن ، براي دومين بار بدين يا آييني گرويدن ، پولي را مجدداتسعير كردن .
بمحل اوليه باز گرداندن ، دوباره جمل كردن .
اعاده مجدد.
(.vi and .vt) نگاشتن ، ثبت كردن ، ضبط كردن ، ضبط شدن . (. adv.adj.n) ثبت، يادداشت، نگارش، تاريخچه ، صورت مذاكرات، صورت جلسه ، سابقه ، پيشينه ، بايگاني، ضبط، ركورد، حد نصاب مسابقه ، نوشته ، صفحه گرامافون ، نامنيك .مدرك ، سابقه ، ضبط كردن ، ثبت كردن .
كنده ئي كردن مدارك .
شمار مدارك .
قالب مدرك .
شكاف بين مدارك .
نوك ضبط.
نگهداري سوابق.
طرح بندي مدرك .
درازاي مدرك .
مديريت مدارك .
ضبات، ثبات، نگارنده .صدانگار، ضبط كننده ، دستگاه ضبط صوت، بايگان .
ضبط، ثبت، نگارش.ثبت، ضبط، صفحه گرامافون .
تراكم ضبط.
ناحيه ضبط.
خطاي ضبط.
نوك ضبط.
برشمردن ، يكايك گفتن ، تعريف كردن ، شمارش مجدد، باز گفتن .
دوباره بدست آوردن ، جبران كردن ، تلافي كردن .
قابل جبران .
جبران ، كسب مجدد.
مراجعه ، اعاده ، چاره ، وسيله ، توسل، پاتوق، ميعادگاه ، متوسل شدن به ، مراجعه كردن به .
ترميم شدن ، بهبود يافتن ، بازيافتن .دوباره بدست آوردن ، باز يافتن ، بهبودي يافتن ، بهوش آمدن ، دريافت كردن .
بازيافتني.
ترميم، بهبود، بازيافت.بهبودي، بازيافت، حصول، تحصيل چيزي، استرداد، وصول، جبران ، بخودآئي، بهوش آمدن .
رويه ترميمي.
تسليم شونده ، ترسو، بي وفا، ناسپاس، خائن .
تفريح كردن ، تفريح دادن ، وسيله تفريح را فراهم كردن ، تمدد اعصاب كردن ، از نو خلق كردن .
خلق مجدد، تفريح، سرگرمي.
دوباره ايجاد كننده ، تفريح.
اتهام متقابل وارد كردن ، دعواي متقابل طرح كردن ، دوباره متهم ساختن .
اتهام متقابل، تهمت متقابل.
برگشتن ، عود كردن .
برگشت، عود، ظهور مجدد، برگشتگي، تجديد.
عود كننده .
تازه سرباز، كارمند تازه ، نو آموز استخدام كردن ، نيروي تازه گرفتن ، حال آمدن .
استخدام، سرباز گيري.
(تش. ) وابسته براست روده ، وابسته به معائ غلاظ، وابسته به مقعد.
مستطيل راست گوش.(هن. ) راست گوشه ، مربع مستطيل، چهار گوش دراز.
مستطيلي، راست گوشه ، قائم الزاويه .مستطيل، بشكل راست گوشه .
مستطيلي.
قابل تصحيح يا جبران .
يكسوسازي، اصلاح.راستگري، تصحيح، جبران .
راستگر، اصلاح كننده ، وسيله اصلاح، اسباب تقطير.يكسو كننده ، يكسوساز.
يكسو كردن ، اصلاح كردن .تصحيح كردن ، برطرف كردن ، جبران كردن .
راست خطي.داراي مسير مستقيم، سير كننده درخط مستقيم.
راستي، راستگري، راستي، درستي، درستكاري، صحت، صحت عمل.
كشيش بخش، رئيس دانشگاه ، رهبر، پيشوا.
مقام رياست دانشكده يا آموزشگاه ، رياست بنگاه مذهبي.
خانه كشيش بخش، درآمد كشيش بخش.
بانوي كشيش بخش.
(تش. ) راست روده ، معا مستقيم، مقعد.
(تش. ) ماهيچه راست.
تكيه ، اتكا (با on و upon)، خميدگي، تمايل، استراحت.
خوابيده ، خم، (گ . ش. ) برزمين گستر.
بهبودي يافتن ، نيروي تازه يافتن ، حال آمدن .
بهبودي، رمق تازه ، نيروي تازه .
اعاده دهنده ، بهبودي بخش.
عود كردن ، تكرار شدن ، دور زدن ، باز رخدادن .
باز رخداد، باز گشت، رويدادن مجدد، عود.
برگشت، عود، وقوع مكرر.
عود كننده ، راجعه ، بازگشت كننده ، باز رخدادگر.برگردنده ، عود كننده .
بازگشت.
بازگشتي.
تابع بازگشتي.
رويه بازگشتي.
روال بازگشتي.
زير روال بازگشتي.
بازگشتي بودن ، خاصيت بازگشت.
برگشته ، كج، داراي راس منحني، برگشته كردن .
برگشته كردن ، كج كردن .
(recusancy) سرپيچي، امتناع از حضور در مجالس عبادت.
(recusance) سرپيچي، امتناع از حضور در مجالس عبادت.
ممتنع، متمرد.
قرمز، سرخ، خونين ، انقلابي، كمونيست.
نيرومند، شهواني.
(مج. ) تشريفات و احترامات رسمي.
(گ . ش. ) شبدرچمني.
صليب سرخ.
ويسكي ارزان .
دست بخون آلوده ، درحين ارتكاب جنايت.
برافروختگي.
(ج. ش. ) شاه ماهي سرخ، موضوع مطرح شده براي فرار از طرح موضوع مورد بحث، (ز. ع. ) پي نخود سياه فرستادن .
تفته ، تاب آمده ، عصباني، تازه .
با حروف قرمز، مربوط به روزهاي تعطيل و اعياد، مخصوص ايام خوشحالي، فراموشنشدني.
چراغ قرمز، چراغ خطر.
محله فواحش.
سرخ پوست آمريكائي.
(درجنوب اتازوني) كارگر دهاتي.
(گ . ش. ) بلوط دم دار.
(مع. ) گل اخري.
عيب گرفتن ، تصحيح كردن .
(ج. ش. ) سهره سرخ رنگ آمريكائي.
نوار باريك قرمز، (مج. ) فرماليته اداري.تشريفات زائد، مقررات دست و پاگير.
(=bloodworm) (ج. ش. ) كرم ريز سرخ رنگ (Tubifex).
تنظيم كردن ، درآوردن ( بصورت خاصي)، انشائ كردن ، آماده چاپ كردن ، تحرير كردن .
ويرايش، انشائ.
سردبير.
توبيخ كردن ، متهم ساختن ، تكذيب كردن .
(=robin) پرنده سينه سرخ، سينه سرخ.
(گ . ش. ) درخت ارغوان ، گل ارغوان .
سرباز انگليسي (بويژه در جنگ استقلالآمريكا).
درست كردن ، مرتب كردن ، رهاساختن .
قرمز كردن ، قرمز شدن .
مايل بقرمز، مايل بسرخي زننده .
مشورت، پند، تدبير، مشورت دادن ، حدس زدن ، هدايت كردن ، واقعه ، جريان ، وقوع، مصلحت.
تزئينات تازه كردن ، مجددا آراستن .
نوآرائي.
اهدا مجدد، تقديم مجدد.
باز خريدن ، از گرو در آوردن ، رهائي دادن .
باز خريدني، قابل در آوردن از گرو.
فديه دهنده ، رهائي بخش، نجات دهنده ، باز خريدگر.
دوباره تعريف كردن .
از نو نجات دادن ، دوباره مستخلص كردن ، دوباره تحويل دادن .
باز خريد، خريداري و آزاد سازي، رستگاري.
رستگاري بخش، باز خريدني.
رستگاري بخش.
از منطقه اي به منطقه ديگر اعزام داشتن ، نقل و انتقال دادن .
نقل و انتقال.
طراحي مجدد كردن ، سر و صورت ظاهري دادن به .
مو قرمز، داراي موي سرخ.
تجديد شونده ، دوباره مستقر شونده ، دوباره درست كردن ، دوباره بر قرار كردن ، تجديد كردن ، دوباره يكي شدن .
بازپرسي از شهود بعد از بازجوئي متهم، دوباره راهنمائي كردن .
راهنمائي مجدد.
تولد تازه يافته ، زندگي نو يافته .
دوباره انجام دادن ، دوباره اتاق را تزئين كرد.
بو داشتن ، بو، عطر، خاطرات گذشته .
معطر، بودار، حاكي.
دوچندان كردن ، افزودن ، دوبرابر كردن .
موضع محصور دفاعي كوچك ، حفاظ استحكامات.
ترسناك ، موحش، مستحكم، سهمناك .
كمك كردن ، منجر شدن ، لبريز شدن .
جبران خسارت، تصحيح، التيام، دوباره پوشيدن ، جبران كردن ، فريادرسي.
فرياد رس، مصلح.
(ج. ش. ) مرغ پا قرمز كرانه زي، مرغابي.
سرخ پوست آمريكاي شمالي.
كم كردن ، كاستن (از)، تنزل دادن ، فتح كردن ، استحاله كردن ، مطيع كردن .تقليل دادن ، كاستن ، ساده كردن .
كاهنده ، تقليل دهنده ، عامل كم كننده ، احيا كننده .
تقليل پذير، ساده شدني.
(ش. ) عامل احيا كننده .
(ش. ) دياستازي كه موجب تقليل و حل گردد.
(م. ل. ) تعليق بامر محال.
( reductional) اختصار، تبديل، كاهش، تقليل، احيا، احاله .تقليل، كاهش، ساده سازي.
( reduction) اختصار، تبديل، كاهش، تقليل، احيا، احاله .
تقليل دهنده .
بررسي افزونگي.
افزونگي، حشو، سخن ، زائد، فراواني، ربع، اطناب.افزونگي.
داراي اطناب، حشو، افزونه .افزونه .
رمزافزونه .
دو برابر كردن ، تكرار كردن ، دوچندان ، نسخه دوم، المثني.
تكرار، دوبرابر كردن .
تكراري.
(ج. ش. ) وابسته بخانواده نيم بالان خون آشاك (مثل كنه و غيره ).
(ج. ش. ) باسترك اروپائي.
(گ . ش. ) درخت غول، درخت ماموت.
ورود مجدد، دخول مجدد، تملك مجدد.
باز پژواك ، دوبار منعكس شدن (صدا در كوه و غيره ).
فاسد، بدبو، ترشيده .
(گ . ش. ) ني، ني شني، قصب، ساخته شده ازني، (مو. ) آلت موسيقي بادي.
(مو. ) يكنوع آلت موسيقي بادي.
(مو. ) لوله يا ناي آلات موسيقي بادي.
(مو. ) كليد يا جا انگلشتي آلات موسيقي بادي.
(ج. ش. ) بز كوهي آفريقائي.
دوباره ساختن ، تجديد كردن .
گچ بري گوژ، گچ بري شبيه ناي، طرح ني مانند، تضريس.
دوباره تربيت و هدايت كردن ، دوباره آموزش دادن ، باز آموختن .
تربيت مجدد، باز آموزش.
نيزار، نائي، ني مانند، گره دار، گيره دار، باريك .
تپه دريائي، جزيره نما، مرض جرب، پيچيدن و جمع كردن بادبان ، جمع كردن .
بادبان جمع كن ، جرب دار، پالتو كوتاه و ضخيم ملواني.
گره مربع مخصوص تو گذاشتن يا جمع كردن بادبان ، تو گذاشتن .
بخار، بخار دهان ، بخار از دهان خارج كردن ، متصاعد شدن ، بوي بد دادن .
جلبكي، ابري، بدبو.
حلقه ، قرقره .نخ پيچيده بدور قرقره ، ماسوره ، قرقره فيلم، حلقه فيلم، مسلسل، متوالي، پشت سر هم، چرخيدن ، گيج خوردن ، يله رفتن ، تلو تلو خوردن .
شماره حلقه .
تجديد انتخاب كردن ، دوباره گزيدن .
تجديد انتخاب.
دوباره بخدمت خواندن ، دوباره استخدام كردن .
تصويب مجدد قانون ، اجرا يا نمايش مجدد.
از نو تقويت كردن ، نيرو بخشيدن به ، مسلح كردن .
بازگشتي، چند دخولي.
برنامه قابل بازگذشت.
دخول مجدد.
متوجه بسمت داخل، مقعر، دوباره داخل شونده ، درون رو.بازگذشتي، چند دخولي.
برنامه بازگذشتي.
نقطه باز گذشت.
امتناع كردن ، سر پس زدن اسب، دود زدن ماهي و غيره ، پوسيدن .
دوباره بر قرار يا تاسيس كردن .
(ج. ش. ) يلوه ماده ، كد خدا، كلانتر، آغل گوسفند، مرغداني، طناب، رشته ، طناب را از شكاف يا سوراخ گذراندن ، از تنگنا يا جاي باريكي گذشتن ، نخ را از سوراخ سوزن گذراندن ، خم كردن ، پيچاندن .
دوباره امتحان كردن ، از نو آزمودن .
تعمير كردن ، (درمورد لباس) دست كاري كردن .
نيروي مجدد دادن ، با مشروب يا خوراك تجديد قوا كردن ، سد جوع و تجديد نيروكردن .
تجديد قوا.
سالن ناهار خوري ( بويژه در صومعه ).
مراجعه كردن ، فرستادن ، بازگشت دادن ، رجوع كردن به ، منتسب كردن ، منسوب داشتن ، عطف كردن به .
مراجعه كردني.
داور مسابقات، داور، داوري كردن ، داور مسابقات شدن .
ارجاع، مرجع.مراجعه ، رجوع، كتاب بس خوان ، بازگشت، عطف، كتاب مخصوص مراجعات علمي وادبي و غيره .
نشاني مرجع.
زبان مرجع.
نمونه مرجع.
زمان مرجع.
همه پرسي، رفراندم، مراجعه بارا عمومي، كسب تكليف.
( referential) مورد مراجعه ، ارجاعي.
( referent) مورد مراجعه ، ارجاعي.
مراجعه ، رجوع، اشاره .
يدكي، تعويض، دوباره پر كردن .
دوباره پر كردني، قابل تعويض (مثل مغز مداد و خودكار).
از نو تجارت كردن ، تشكيلات جديد بكار تجاري خود دادن ، سرمايه اضافه اندوختن ، يابكار زدن .
پالائيدن .پالودن ، تصفيه كردن ، خالص كردن ، تهذيب كردن ، پاك شدن ، تصحيح كردن .
مهذب، پالوده .
پالايش.تهذيب، تزكيه ، پالودگي.
پالايشگاه ، تصفيه خانه .
(درمورد مبل ) روكاري تازه كردن ، صيقل يا رنگ و روغن تازه دادن به .
رنگ و روغن كار.
تعمير كردن ، دوباره آماده كار كردن .
بازتاب دادن يا يافتن ، منعك س كردن ، برگرداندن ، فكر كردن ، منتج شدن به .بازتابيدن ، منعكس كردن ، تامل كردن .
انعكاس.قابليت بازتاب، قابليت انعكاس.
بازتابيده ، منعكس.
( ezreflectori) مجهز به بازتابنده كردن ، ايجاد انعكاس كردن .
بازتاب، انعكس، تامل.( reflexion) انعكاس، باز تاب، انديشه ، تفكر، پژواك .
( reflective) بازتابنده ، منعكس سازنده ، صيقلي، وابسته بطرز تفكر، فكري.
( reflectional) بازتابنده ، منعكس سازنده ، صيقلي، وابسته بطرز تفكر، فكري.بازتابي انعكاسي.
بازتاب پذيري.
بازتاب سنج.
بازتابنده ، جسم منعكس كننده ، جسم صيقلي، آلت انعكاس.
( ezreflecteri) مجهز به بازتابنده كردن ، ايجاد انعكاس كردن .
بازتاب، واكنش، عكس العمل غيرارادي.
كمان بازتاب.
( reflection) انعكاس، باز تاب، انديشه ، تفكر، پژواك .
واكنشي، بازتابي.بازتابنده انعكاسي.
ضمير مرجوع بفاعل يا مسنداليه ، ضميرفاعلي.
بازتاب شناسي، عكس العمل شناسي.
شكوفائي، مجدد، غنچه آوري مجدد.
جزر، فروكشي، فرونشيني، پائين رفتن ، فروكش كردن ، جريان مجدد.
برگشت، فروكش.
برگشت، جزر، سير قهقرائي، فروكشي.
(م. م. ) تجديد حيات كردن ، بخود آوردن ، بهوش آوردن ، جان بخشيدن ، رمق تازه يافتن .
از نو فرمول بندي كردن ، از نو سازمان دادن به .
مجددا درخت كاري كردن ، جنگل تازه اجداث كردن ، احياي جنگل كردن .
احياي جنگل.
دوباره جعل كردن ، دوباره بر سندان كوفتن .
بهسازي، بازساخت، بهسازي كردن ، ترميم كردن ، اصلاحات، تجديد سازمان .
دارالتاديب نوجوانان ، مدرسه تهذيب اخلاقي.
اصلاح، تهذيب، اصلاحات.
اصلاحي.
بهساز گاه ، دارالتاديب.
تصحيح شده ، تعميرشده ، ارشاد شده ، مهذب.
بهساز، بهسازگر، مصلح، اصلاح طلب، پيشواي جنبش.
بهساز گر، اصلاح طلب، اصلاح طلبانه .
فرمول بندي تازه .
اصلاح پذير.
منكسر كردن ، بر گرداندن ، شكستن ، انكسار.
قابل انكسار، انكساري، انحراف، پيچيدگي.
شكست، انكسار، تجزيه ، انحراف، تخفيف.
انكساري.
حالت انكسار.
انكسارسنج.
انكسارسنجي.
عدسي نور شكن .
سركش، گردنكش، سرسخت، جسم نسوز، مقاوم.
برگردان ، خود داري كردن ، منع كردن ، نگاه داشتن .
خود داري اجتناب.
شكستني بودن ، قابليت انكسار، انكسار پذيري.
قابل انكسار.
تازه كردن ، نيروي تازه دادن به ، از خستگي بيرون آوردن ، روشن كردن ، با طراوت كردن .
طراوات بخش، تازه كننده .
نيرو بخشي، تازه سازي، رفع خستگي، نوشابه .
سردكن ، تب بر، خنك كن ، كولر.
خنك كردن ، سرد كردن ، خنك نگاهداشتن .
سرد سازي، خنك كني، نگاهداشتن در يخچال.
يخچال، يخچال برقي.
شكننده ، منكسر كننده ، منكسر شده .
شكافته ، شكافدار.
سوخت گيري (مجدد) كردن .
پناه ، پناهگاه ، ملجا، پناهندگي، تحصن ، پناه دادن ، پناه بردن .
مهاجر، فراري، پناهنده سياسي، آواره شدن .
درخشندگي، شكوه ، جلال، تشعشع، نور افشاني.
نورافشان ، درخشنده ، متشعشع، درخشان .
پس پرداخت، پس دادن ، مجددا پرداختن ، استرداد.
روشن و تازه كردن .
تر و تازگي.
سرپيچي، روگرداني، ابا، امتناع، استنكاف، خود داري، رد.
سرباز زدن ، رد كردن ، نپذيرفتن ، قبول نكردن ، مضايقه تفاله كردن ، فضولات، آشغال، آدم بيكاره .
روگردان ، رد كننده .
رد كردني، تكذيب پذير.
تكذيب، اثبات اشتباه كسي از راه استدلال.
رد كردن ، تكذيب كردن ، اشتباه كسي را اثبات كردن .
دوباره بدست آوردن ، باز يافتن ، دوباره پيدا كردن ، دوباره رسيدن به ، غالب شدن بر.
پادشاهي، شاهوار.
خوراك لذيذ، مهماني، سور دادن .
خوشگذراني، عياشي.
امتيازات سلطنتي، نشانها و علائم پادشاهي، لباس شاهانه يا فاخر.
پادشاهي، شاهي، سلطنت، قلمرو، پادشاهي.
ملاحظه ، مراعات، رعايت، توجه ، درود، سلام، بابت، باره ، نگاه ، نظر، ملاحظه كردن ، اعتنا كردن به ، راجع بودن به ، وابسته بودن به ، نگريستن ، نگاه كردن ، احترام.
نگاه كننده به عقب، ملاحظه كننده ، با ارزش.
عطف به ، راجع به ، در موضوع.
صرفنظر از، با وجود عليرغم.
مسابقه كرجي راني، پارچه نخي سفت بافت.
انجماد مجدد.
اداره يا محل كار يا حكومت نايب السلطنه .
باززائي، توليد مجدد، تجديد نيرو، تولد تازه ، نوزائي.
باززائيدن ، احيائ كردن .باز زادن ، تهذيب كردن ، زندگي تازه و روحاني يافته ، دوباره خلق شدن يا كردن .
باززاد، نوزايش، تهذيب اخلاق، اصلاح.باززائي، احيائ.
احيا كننده .
تكرار كننده باززا.
انباره باززا.
باززاد، نوزا، مولد، بوجود آورنده ، خالق، تقويت كننده .
نايب السلطنه ، نماينده پادشاه ، رئيس، عضو شورا.
شاه كش، قتل شاه يا حكمروا.
رژيم، روش حكومت پرهيز غذائي.
پرهيز غذائي، رده ، دسته ، حكومت.
(نظ. ) هنگ ، گروه بسيار، دسته دسته كردن ، تنظيم كردن .
لباس هنگ ، لباس افسري، وابسته به هنگ .
لباس متحدالشكل نظامي، ملبوس هنگي.
گروه بندي، بصورت هنگ در آوردن .
منطقه .بوم، سرزمين ، ناحيه ، فضا، محوطه بسيار وسيع و بي انتها.
منطقه اي.
نشاني منطقه اي.
مركز منطقه اي.
شبكه منطقه اي.
ناحيه گرائي، تقسيم كشور بنواحي، منطقه سازي.
( regionalistic) منطقه اي، ناحيه گراي.
( regionalist) منطقه اي، ناحيه گراي.
دفتر ثبت، ثبت آمار، دستگاه تعديل گرما، پيچ دانگ صدا، ليست يا فهرست، ثبت كردن ، نگاشتن ، در دفتر وارد كردن ، نشان دادن ، منطبق كردن .ثبات، ثبت كردن .
گنجايش ثبات.
درازاي ثبات.
ثبت، ثبت نام.
پست سفارشي.
پرستار ديپلمه داراي پروانه رسمي.
قابل ثبت.
ثبت كننده ، تقاضا ثبت كننده .
ثبت كننده ، كارمند اداره ثبت، مدير دروس.
ثبت، نام نويسي، اسم نويسي، موضوع ثبت شده .
محضر، دفتر ثبت اسناد، دفتر، فهرست.
(انگليس) استاد منصوب از طرف پادشاه .
سلطنتي.
حاكم، سلطنت كننده ، حكمفرما، مسلط، شايع.
تصميم مقتدرانه ، قلمرو سلطنتي، بخش.
پس رفتن ، پس رفت كردن ، برگشت، پس روي، سير قهقرائي كردن .
بسرفت، برگشت، عود، سير قهقرائي.
پسرفت كن ، برگشت كننده ، عود كننده ، كاهنده .
پشيماني، افسوس، تاسف، افسوس خوردن ، حسرت بردن ، نادم شدن ، تاثر.
پر تاسف، پشيمان ، متاثر.
قابل تاسف.
منظم، مرتب، با قاعده ، معين ، مقرر، عادي.منظم، باقاعده .
مبين منظم.
دستور زبان منظم.
مجموعه منظم.
(هن. ) كثيرالاضلاع پنج ضلعي منظم.
نظم، باقاعدگي.نظم و قاعده ، ترتيب.
منظم كردن ، تنظيم كردن ، نظم دادن ، مرتب كردن .
تنظيم كننده .
تنظيم كردن ، ميزان كردن ، درست كردن .
منظم كردن ، قاعده گذاشتن .
تنظيم، آئين نامه ، مقرره .تنظيم، تعديل، قاعده ، دستور، قانون ، آئين نامه .
تنظيمي.
تنظيم كننده .تنظيمكننده ، تعديل كننده ، آلت تعديل.
تنظيمي.
ستاره قلب الاسد، فلز ناخالص، شاه يا سلطان دست نشانده .
(طب) برگشتن ، برگرداندن ، قي كردن .
برگشت، برگشت خون ، استفراع، قي.
نوتوان ، بيمار يا معلول در حال نوتواني.
نوتوان كردن ، توانبخشي كردن ، داراي امتيازات اوليه كردن ، تجديد اسكان كردن ، اعاده حيثيت كردن ، ترميم كردن ، بحال نخست برگرداندن .
نوتواني، نوسازي، توانبخشي، تجديد اسكان ، احياي شهرت يا اعتبار.
تعمير كردن ، بحث هاي قديمي را دوباره بصورت جديدي مطرح كردن ، تكرار مكررات، چيز تكراري.
جلسه دادرسي مجدد، تجديد جلسه دادگاه .
تمرين نمايش، تكرار، تمرين .
گفتن ، تمرين كردن ، تكرار كردن .
تمرين كننده .
بخانه جديد رفتن .
ماديت، جسميت دادن به .
تبديل بماده كردن ، بصورت شيي يا ماده درآوردن ، جسميت دادن به .
سلطنت، حكمراني، حكومت، حكمفرمائي، سلطنت يا حكمراني كردن ، حكمفرما بودن .
قابل پرداخت.
باز پرداخت كردن ، باز پرداختن ، جبران كردن ، هزينه كسي يا چيزي را پرداختن ، خرج چيزي را دادن .
باز پرداخت.
تجديد چاپ.
افسار، زمام، عنان ، لجام، افسار كردن ، كنترل، ممانعت، لجام زدن ، راندن ، مانع شدن .
تجسم يا زندگي تازه دادن ، حلول كردن ، تجلي كردن .
تجديد تجسم، تناسخ در جسم تازه ، حلول.
تناسخي.
(ج. ش. ) گوزن شمالي، وابسته بدوران كهنه سنگي اروپا.
عفونت مجدد.
تقويت كردن ، محكم كردن ، مدد كردن .
بتون مسلح.
تقويت، مدد.
تقويت كننده .
بي لجام.
كليه ها، محل كليه در بدن ، (مج. ) كمر.
اسب سوار، سوار كار ماهر.
دوباره گماشتن ، دوباره برقرار كردن ، از نو به مقام اوليه خود رساندن ، تثبيت كردن .
تثبيت در مقام.
بيمه مجدد، بيمه اتكائي.
بيمه اتكائي كردن ، دوباره بيمه كردن .
مجددا برقرار كردن ، تجديد كردن ، دوباره جمع آوري و متحد كردن ، سر و سامان دادن .
استقرار مجدد.
دوباره تفسير كردن .
تفسير مجدد.
سرمايه گذاري مجدد.
باز نيرو بخشيدن ، تجديد نيرو كردن ، نيروي تازه دادن به .
چاپ مجدد، دوباره منتشر كردن .
تكرار كردن ، تصريح كردن .
تصريح، تكرار.
تكراري، (د. ) كلمه دال برتكرار.
وازدن ، نپذيرفتن ، نپسنديدن ، رد كردن ، امتناع كردن از، دور انداختن ، مازاد، مطرود، وازده ، (درجمع) فضولات.
رد كردن ، نپذيرفتن .
(rejector) (درراديو) دافع، دستگاه دفع پارازيت.
رد، مردود سازي، وازني، ردي.رد، عدم پذيرش.
(rejecter) (درراديو) دافع، دستگاه دفع پارازيت.
خوشي كردن ، شادي كردن ، وجد كردن .
شادي، وجد.
پاسخ دفاعي دادن ، در پاسخ گفتن ، دوباره پيوستن به .
پاسخ دفاعي، جواب، پاسخ دفاعي دادن .
دوباره جوان كردن ، جواني از سر گرفتن .
باز جواني، دوباره جوان سازي.
جواني دهنده .
نوگشتگي، تجديد جواني، تجديد حيات.
برگشت، عود، عودت، مرتد، بحال نخستين برگشتن ، عود كردن .
(طب) تب راجعه .
باز گوپذير، نقل كردني.
باز گو كردن ، گزارش دادن ، شرح دادن ، نقل كردن ، گفتن .
مربوط، وابسته .
نقل كننده ، بازگو گر.
رابطه ، نسبت، خويش.(relational) وابستگي، نسبت، ارتباط، شرح، خويشاوند، كارها، نقل قول، وابسته به نسبت يا خويشي.
(relation) وابستگي، نسبت، ارتباط، شرح، خويشاوند، كارها، نقل قول، وابسته به نسبت يا خويشي.رابطه اي.
عملگر رابطه اي.
خويشي، وابستگي، نسبت.ارتباط، نسبت، خويشي.
نسبي، خويشاوند، راجع.منسوب، نسبي، وابسته ، خودي، خويشاوند.
نشاني نسبي.
نشاني دهي نسبي.
برنامه نويس نسبي.
خطاي نسبي.
نسبيت، نسبيت گرائي.
فرضيه نسبي، فلسفه نسبيه ، نسبي بودن ، نسبيت.
بصورت نسبي در آوردن .
بازگوگر، شاكي.
لينت دادن ، شل كردن ، كم كردن ، تمدد اعصاب كردن ، راحت كردن .
(طب) سست كننده ، داروي بيحالي، ملين .
سست سازي، تخفيف، تمدد اعصاب، استراحت.
بازپخش، باز پخش كردن ، دستگاه تقويت نيروي برق يا راديو و تلگراف و غيره ، ايستگاه تقويت، مسابقه دو امدادي، تقويت كردن .رله ، امدادي، باز پخش كردن .
تقويت كننده امدادي.
مركز باز پخش.
قابل ترخيص يا نشر، رهاشدني.
رها كردن ، رهتئي، ترخيص، پخش.رها كردن ، آزاد كردن ، مرخص كردن ، منتشر ساختن ، رهائي، آزادي، استخلاص، ترخيص، بخشش.
انداختن ، موكول كردن ، محول كردن ، واگذار كردن ، منتسب كردن .
احاله .
نرم شدن ، رحم بدل آوردن ، پشيمان شدن .
بيرحم.
(relevancy) رابطه ، ربط، ارتباط.
(relevance) رابطه ، ربط، ارتباط.
مربوط، مناسب، وابسته ، مطابق، وارد.
قابليت اطمينان ، اعتبار.قابليت اعتماد، اعتبار.
قابل اطمينان ، معتبر.قابل اطمينان ، موثق، معتبر، قابل اتكا.
اعتماد، توكل، تكيه ، اتكا، دل گرمي.
موثق، متكي.
اثر، آثار مقدس، عتيقه ، يادگار، باستاني.
باقيمانده ، ماترك ، زن بيوه .
پائين رفتن آب و نمايان شدن زير آب.
آسودگي، راحتي، فراغت، آزادي، اعانه ، كمك ، امداد، رفع نگراني، تسكين ، حجاري برجسته ، خط بر جسته ، بر جسته كاري، تشفي، ترميم، آسايش خاطر، گره گشائي، جبران ، جانشين ، تسكيني.
نقشه برجسته ، نقشه برجسته نما.
اعماد كننده ، متكي.
تسكين دادني.
خلاص كردن (از درد و رنج و عذاب)، كمك كردن ، معاونت كردن ، تخفيف دادن ، تسلي دادن ، فرو نشاندن ، بر كنار كردن ، تغيير پست دادن ، برجستگي، داشتن ، بر جسته ساختن ، ريدن .
برجسته ، برجسته كاري.
كيش، آئين ، دين ، مذهب.
پيرو متعصب دين .
خشكه مقدس بودن ، تعصب مذهبي، مجلس عبادت، مجلس مذهبي.
مذهبي، راهبه ، تارك دنيا، روحاني، ديندار.
آستر نو انداختن ، پارچه كتاني تازه دوختن .
ول كردن ، ترك كردن ، چشم پوشيدن .
انصراف.
جعبه اشيائ متبركه ، ظرف مخصص نگهداري آثار مقدس يا باستاني، محفظه عتيقه ، باقيمانده .
بقايا، مرده ريگ .
ذائقه ، مزه ، طعم، چاشني، ذوق، رغبت، اشتها، مزه آوردن ، خوش مزه كردن ، با رغبت خوردن ، لذت بردن از.
خوش طعم، لذيذ.
جابجاپذير.
نشاني جابجاپذير.
برنامه جابجاپذير.
برنامه جابجاپذير.
روال جابجاپذير.
كردن .
جابجا سازي، جابجائي.
ضريب جابجائي.
بازكننده جابجاساز.
براق، منعكس كننده نور، متشعشع، نور افشان ، خيره كننده .
استقامت كردن ، شوريدن ، بي ميلي نشاندادن .
بي ميلي، اكراه ، بيزاري، مخالف، مقاومت مغناطيسي.
بي ميلي، اكراه ، بيزاري، مخالف، مقاومت مغناطيسي.
بي ميل.
مخالف كردن ، مقابله كردن ، بي ميلي كردن .
(برق) مقاومت ويژه مغناطيسي، واكنش نفوذ پذيري مغناطيسي.
روشن كردن ، برافروختن ، مشتعل كردن .
اعتماد كردن ، تكيه كردن (با on و upon).
ماندن ، باقيماندن .ماندن ، اقامت كردن ، مانده ، اثر باقيمانده ، (درجمع) بقايا.
باقيمانده ، مانده ، پس مانده ، غير قابل مصرف، باتخفيف فروختن .مانده ، باقيمانده .
داراي نفرات تازه كردن ، مردانگي كردن .
به بازداشتگاه برگرداندن ، احضار كردن ، اعاده دادن .
مانده ، تتمه .مغناطيس پس ماند.
بازمانده ، پس مانده .
ملاحظه كردن ، اظهار داشتن ، اظهار نظريه دادن ، اظهار، بيان ، توجه .ملاحظه، تذكر، تبصره .
قابل توجه ، عالي، جالب توجه .
ازدواج مجدد، تجديد فراش.
مسابقه برگشت.
درمان پذير، چاره پذير، قابل علاج، گزير پذير.
گزيري، علاجي، چاره ساز، شفابخش، مفيد، درماني.
گزير، علاج، دارو، درمان ، ميزان ، چاره ، اصلاح كردن ، جبران كردن ، درمان كردن .
بخاطرآوردن ، ياد آوردن ، بخاطر داشتن .
يادآوردني.
يادآوري، تذكر، خاطر، ذهن ، يادگاري.
شاه پر، شهپر، ساقه پر، خامه پر.
يادآوري كردن ، يادآور شدن ، بياد آوردن .
تذكر، يادآوري.يادآور، يادآوري كننده ، يادآوري.
پرخاطره .
يادآوري كردن ، بخاطرآوردن ، ياد كردن .
خاطره ، يادداشت، ياد بود، يادآوري، نشانه .
ياد بود، خاطره ، يادآور.
يادبودي.
واگذار كردن ، انتقال دادن ، گذشت كردن .
بي مبالات، بي قيد، غفلت كار، سست.
بخشش، آمرزش، عفو، گذشت، تخفيف، بهبودي بيماري.
بخشيدن ، آمرزيدن ، معاف كردن ، فرو نشاندن ، پول رسانيدن ، وجه فرستادن .ارسال وجه .
پرداخت.
قابل پرداخت.
بخشش، عفو، آمرزش، گذشت، پرداخت.
فرستادن پول، پول، پرداخت، تاديه .وجه ارسالي.
سبك شونده ، تخفيف يابنده ، موقتا تسكين دهنده .
پرداخت كننده .
باقي مانده ، بقيه ، اثر، بقايا( درجمع)، آثار.
تغيير وضع دادن ، عوض كردن ، تعمير كردن .
دوباره رايج كردن .
سرزنش، نكوهش، تعرض، اعتراض، مخالفت.
معترض.
تعرض كردن ، با تعرض و نكوهش گفتن .
نكوهش.
نكوهشي.
نكوهشگر.
(ج. ش. ) ماهي چسبنده .
پشيماني، افسوس، ندامت، پريشاني، غم.
اندوهناك ، نادم.
سرسخت، ظالم.
دور، دوردست، بعيد.دور، پرت، دور دست، جزئي، كم، بعيد، متحرك .
دستيلبي از دور.
پيشانه دور دست.
كنترل از دور.
ادخال كار از دور.
ايستگاه دور دست.
پايانه دور دست.
حركت دوري، حركت مجدد.
دوباره بالا رفتن ، برگشتن ، دوباره سوار كردن .
برداشتني، قابل رفع، برچيدني، زدودني.برداشتني، رفع شدني.
برداشت، رفع، عزل.رفع، ازاله .
برداشت كردن ، رفع كردن ، عزل كردن .برداشتن ، از جا برداشتن ، بلند كردن ، رفع كردن ، دور كردن ، برطرف كردن ، بردن ، برچيدن ، زدودن .
ياداش دادن به ، ترقي كردن ، تاوان دادن .
اجر، پاداش.
پاداشي.
اجر دهنده .
دوره تجدد ادبي و فرهنگي، رنسانس.
(تش. ) كليه اي، وابسته به كليه ها.
نوزايش، تجديد حيات، تولد مجدد، زندگي مجدد.
تجديد حيات كننده .
با خصومت روبرو شدن ، مقابله كردن ، مصاف.
با خصومت روبرو شدن ، مقابله كردن ، مصاف.
پاره كردن ، چاك زدن ، دريدن ، كندن .
تحويل دادن ، تسليم داشتن ، دادن ، منتقل كردن ، ارائه دادن ، ترجمه كردن ، درآوردن .
قابل ارائه .
ارائه دهنده .
آمدگاه ، وعده گاه ، پاتوق، ميعاد، قرار ملاقات گذاشتن .
تسليم، بازگرداني، پرداخت، تحويل، ترجمه ، تفسير.
( runagate)مرتد، از دين برگشته .عيسوي مسلمان شده ، برگشته ، مرتد، خائن .
انكار كردن ، دبه كردن ، ترك تابعيت كشور يا دين خود را كردن ، (د. گ . )گول زدن .
مذاكره مجدد.
بازنو كردن ، تجديد كردن ، نو كردن ، تكرار كردن .
قابليت تجديد.
تجديد شدني.
تجديد، تكرار، بازنوكني.
تجديد كننده .
(ج. ش. ) شبيه كليه ، كليه مانند.
مقاومت، مخالفت.
مقاوم، سرسخت.
شيردان ، پنير مايه ، مايه سيب انگلستان ، مايه ماست.
انكار كردن ، سرزنش يا متهم كردن .
سرزنش و انتقاد كننده .
باز نوساختن ، نو كردن ، تعمير كردن ، از سر گرفتن .
باز نوساخت، تعمير، اصلاح، نوسازي.
باز نو سازنده ، بدعتكار.
آوازه ، نام، شهرت، معروفيت، اشتهار، صيت، مشهور كردن .
اجاره ، كرايه ، مال الاجاره ، منافع، اجاره كردن ، كرايه كردن ، اجاره دادن .
قابل اجاره .
اجاره نامه ، وجه اجاره ، اجاره اي.
موجر، اجاره دهنده ، بكرايه واگذارنده .
موجر، اجاره دهنده ، بكرايه واگذارنده .
چشم پوشي، ترك ، كناره گيري، قطع علاقه .
دوباره مرتب كردن ، دوباره سفارش دادن .
سازماندهي مجدد.تشكيلات مجدد، صورت جديد.
دوباره سازمان دادن .تشكيلات مجدد، دوباره متشكل كردن .
پارچه مبلي، مرد هرزه ، زن هرزه .
تعمير، مرمت، تعمير كردن .تعميركردن ، جبران كردن ، دوباره داير كردن ، مرمت كردن ، مرمت، اصلاح.
مدت تعمير.
قابل جبران ، اصلاح پذير، تعمير پذير.
قابل جبران ، اصلاح پذير، تعمير پذير.
جبران غرامت، تاوان ، تعمير، عوض، اصلاح.
جبراني.
حاضر جوابي، جواب شوخي آميز.
توزيع، تقسيم، توزيع مجدد، وابسته به تقسيمات.
دوباره عبوركردن ، مجددا تصويب كردن .
خوراك ، ضيافت، غذا خوردن ، وقت غذاخوري.
بميهن خود برگرداندن ، بميهن خود برگشتن .
برگشتن يا برگرداندن به ميهن .
پس دادن ، بر گرداندن ، تلافي، پس دادن به .
پس دادني.
غرامت، پرداخت مجدد.
لغو كردن ، احضار كردن ، احضار، باز گرداني، الغائ، لغو، فسخ.
لغو كردني.
لغو كننده .
دوباره گفتن ، تكرار كردن ، دوباره انجام دادن ، دوباره ساختن ، تكرار، تجديد، باز گفتن ، بازگو كردن ، بازگو، باز انجام.
تكراركن . . . تااينكه .
تكرارپذيري، قابليت تكرار.
تكرار كردني.تكرارپذير، قابل تكرار.
پي در پي، مكرر.
مكررا.
تكرار كننده .تكرار كننده ، ساعت زنگي، بازگو كننده .
اسلحه خودكار.
اعشاري مكرر.
كسر مكرر.
دفع كردن ، رد كردن ، نپذيرفتن ، جلوگيري كردن از، بيزار كردن ، مقابله كردن .دفع كردن .
حالت دفع، دفع شدني.
زننده ، مانع، دافع، راننده ، بيزار كننده .
دافع، زننده .
اصلاح شدن ، توبه كردن ، پشيمان شدن ، نادم.
توبه ، پشيماني، ندامت، اصلاح مسير زندگي.
تائب.
توبه كار.
دوباره مسكون ساختن .
بازگرداني، پس زني، انعكاس، برگشت، دفع، عكس العمل، واكنش، (طب)دفع يا پيشگيري.
پس زننده .
فهرست نمايش هاي آماده براي نمايش دادن .
فهرست، مجموعه ، انبار، مخزن ، كاتالوگ .
(در اعشاري) رقم بازگردنده ، برگردان .
باز انجام، باز گوئي، باز گو، تكرار، تجديد، اعاده .تكرار.
دستوالعمل تكرار.
تكراري، مكرر.
تكراري، مكرر.تكراري، بازانجامي.
ناراضي بودن ، شكايت كردن ، شكوه .
چيزي را تعويض كردن ، جابجا كردن ، جايگزين كردن .جايگزين كردن .
قابل تعويض.
جايگزيني.تعويض، جايگزن .
تعويض كننده .
(حق. ) درخواست تجديدنظر، استيناف.
دوباره پر كردن ، ذخيره تازه دادن ، باز پر كردن .
دوباره پركردن ، بازپرسازي.
كاملا پر، لبريز، چاق، تكميل، انباشته .
پري، پرسازي، انباشتگي، (طب) پر خون .
نسخه عين ، المثني.عين ، المثني.
تكرار كردن ، برگرداندن ، تازدن ، جورساختن .تكرار كردن .
تاه ، تاشدگي، پاسخ، انعكاس، رونوشت، دفاع.پاسخگوئي، تكرار.
پاسخ دهنده .
پاسخ، جواب، پاسخ دادن ، جواب كتبي يا شفاهي، دفاعيه .پاسخ، پاسخ دادن .
گزارش، گزارش دادن .شهرت، انتشار، صدا، گزارش دادن ، گزارش.
گهارش زائي، توليد گزارش.
گزارش زا، مولد گزارش.
برنامه گزارش.
گزارش نويسي.
گزارش دادني.
گزارش، شرح جريان امر، رپرتاژ.
گزارشگر، خبرنگار.
گزارشي.
گذاردن ، آرميدن ، دراز كشيدن ، غنودن ، سامان ، آسودگي، استراحت.
متكي، غنوده .
وديعه گذاردن ، سپردن ، جابجا كردن .
مقام و موقعيت چيزي را تغيير دادن ، انباشتگي.
انبار، مخزن ، صندوق تابوت، ظرف، رازدار.
مالكيت مجدد يافتن .
تملك ثانوي.
(riposte)ضربت متقابل و تند، پاسخ تند و آماده ، حاضر جوابي، (درشمشير بازي) ضربتسريع، جواب، ضربه متقابل زدن .
(در مورد فلزات) برجسته نما ياحكاكي برجسته .
سرزنش كردن ، توبيخ كردن .
سزاوار سرزنش، سرزنش كردني.
سرزنش، ملامت.
ملامت آميز.
نشان دادن ، نماينده بودن .نمايش دادن ، نماياندن ، فهماندن ، نمايندگي كردن ، وانمود كردن ، بيان كردن .
قابل عرضه .
نمايش، نمايندگي.نمايش، نمايندگي، تمثال، نماينده ، ارائه .
معتقد بفلسفه ايده هاو افكار.
نمايشگر، نماينده .نماينده ، حاكي از، مشعربر.
معرفي كننده .
باز فشردن ، باز كوفتن ، فرونشاندن ، سركوب كردن ، در خود كوفتن .
جلوگيري شده .
سركوبي.
مانع شونده ، سركوب كننده .
عامل مانع شونده .
تعليق مجازات.
مجازات كسي را بتعويق انداختن ، رخصت.
سرزنش كردن ، سرزنش و توبيخ رسمي، مجازات.
مجددا بطبع رساندن ، چاپ تازه .دوبار چاپ كردن ، چاپ جديد.
جبران ، تلافي، انتقام، تلافي كردن .
وهله ، نوبت، خسارت، خرج، تلافي كردن .
بصورت اصلي برگرداندن ، دوباره بكر كردن .
سرزنش، عيب جوئي، توبيخ، رسوائي، ننگ ، عيب جوئي كردن از، خوار كردن .
قابل توبيخ.
ملامت كننده .
ملامت آميز، پرسرزنش.
مردود، فاسد، بد اخلاق، هرزه ، محروميت.
مردوديت، هرزگي، فساد اخلاق، تباهي.
مردود، فاسد.
دوبار توليد كردن ، باز عمل آوردن .تكثير كردن ، چاپ كردن ، دوباره ساختن .
دوباره توليد كننده ، تجديد كننده .تكثير كننده .
قابليت تكثير، قابليت ساخت يا توليد مجدد.
قابل توليد مجدد، تجديد پذير.قابل تكثير.
همآوري، تكثير، توالد و تناسل، توليد مثل.
مولد، تناسلي.
استعداد توليد، استعداد هم آوري.
سرزنش، نكوهش، ملامت، توبيخ ملايم.
سرزنش كردن ، نكوهش كردن ، ملامت كردن .
خزنده ، كشاله كش.
حيوان خزنده ، آدم پست، سينه مال رونده .
خزنده .
جمهوري.
جمهوري خواه ، جمهوري، گروهي، اجتماعي.
جمهوريخواهي.
جمهوري كردن .
تجديد چاپ، انتشار مجدد.
دوباره چاپ كردن ، دوباره منتشر كردن .
رد كردن ، انكار كردن ، منكر شدن .
انكار، ردي.
رد كننده ، منكر.
منكر.
مخالفت كردن با، تناقض داشتن ، منكر شدن .
مغايرت، ناسازگاري، تناقض، مخالفت.
متناقض، مخالف، تنفرانگيز، زننده .
دفع، رد، پس زني، دفع كردن ، راندن .
دفع، عدم پذيرش، عقب زني، تنقر، دشمني.
متنفر كننده ، دافع، زننده ، تنفرآور.
اعتبار، نيكنامي، اشتهار، قابليت اشتهار.
قابل شهرت، مشهور، قابل اطمينان .
شهرت، اعتبار، آبرو، خوشنامي، اشتهار، آوازه .
آوازه داشتن ، شمردن ، فرض كردن ، شهرت داشتن ، اشتهار.
مشهور.
درخواست، تقاضا، درخواست كردن .خواهش، درخواست، تقاضا، خواسته ، خواستار شدن ، تمنا كردن ، تقاضا كردن .
علامت درخواست.
خواهش كننده ، خواستار.
نماز وحشت، نماز ميت، فاتحه .
نماز ميت.
(ج. ش. ) كوسه ماهي درنده .
نياز داشتن ، لازم بودن ، لازمدانستن .بايستن ، لازم داشتن ، خواستن ، مستلزم بودن ، نياز داشتن .
نياز، لازم، مقرره .دربايست، نيازمندي، تقاضا، احتياج، الزام، نياز، ايجاب، التزام.
بايسته ، شرط لازم، لازمه ، احتياج، چيز ضروري.
ضرورت، لزوم.
درخواست، تقاضا، سخره ، چيز مورد تقاضا، بازگرفتن ، مصادره كردن ، درخواست رسمي كردن .
سزا، تاوان .
سزا دادن ، پاداش دادن ، تاوان دادن ، جبران كردن .
عوض دهنده ، اجر دهنده .
(ج. ش. ) خفاش، شبكور.
عمل دوباره دويدن ، نمايش مجدد فيلم.باز راندن ، بار رانش.
شيئ، چيز، شيئ بخصوص، ماده .
قابل فروش مجدد.
فروس مجدد، حراج مجدد.
نقشه كشيدن ، بمقياس كوچكتري ترسيم كردن .
باطل ساختن ، لغو كردن ، فسخ كردن .
لغو يا فسخ كننده .
(حق. ) فسخ، ابطال.
فسخي.
فرمان ، حكم، دستخط، فتواي پاپ، رساله .
رهائي دادن ، رهانيدن ، خلاصي، رهائي.
رهادهنده ، مستخلص كننده .
پژوهش، تحقيق، تتبع.پژوهش، جستجو، تجسس، تحقيق، تتبع، كاوش، پژوهيدن ، پژوهش كردن .
پژوهشگر.
پژوهشگر، محقق.
تراشيدن ، اره كردن ، بريدن .
قابليت برش.
قطع كردني.
برش، قطع.
(گ . ش. ) اسپرك ، ورث، رنگ گلاسپرك .
دوباره تخم افشاندن ، خود رو سبزشدن .
شباهت، تشابه ، همانندي، همشكلي، مقايسه .
شباهت داشتن ، مانستن ، تشبيه كردن ، مانند بودن ، همانند كردن يا بودن .
منزجر شدن از، رنجيدن از، خشمگين شدن از، اظهار تنفر كردن از، اظهار رنجش كردن .
بي ميل.
رنجش، خشم، غيض.
ذخيره ، رزرو كردن صندلي يا اتاق در مهمانخانه و غيره ، كتمان ، تقيه ، شرط، قيد، استثنائ، احتياط، قطعه زمين اختصاصي ( براي سرخ پوستان يامدرسه و غيره ).
پس نهاد، كنار گذاشتن ، پس نهاد كردن ، نگه داشتن ، اختصاص دادن ، اندوختن ، اندوخته ، ذخيره ، احتياط، يدكي، (درمورد انسان ) تودار بودن ، مدارا.از پيش حفظ كردن ، رزرو كردن .
رزرو شده ، محتاط، خاموش، كم حرف، اندوخته ، ذخيره .
كلمه محفوظ.
سرباز يا افسر ذخيره .
مخزن ، آب انبار، ذخيره ، مخزن آب.
بازنشاندن .
چرخه باز نشاني.
پايانه بازنشاني.
باز نشانش به صفر، صفر كردن .
بازنشاني.
امور انجام شده .
تغيير شكل دادن ، تجديد وضع كردن .
حمل مجدد.
برزدن ، تجديد سازمان كردن ، تغييرات سازماني دادن .
اقامت داشتن ، مسكن داشتن ، مقيم شدن .مستقر بودن ، اقامت داشتن .
محل اقامت، اقامتگاه .مقر، محل اقامت.
محل اقامت، اقامتگاه ، (طب) اقامت پزشك در بيمارستان براي كسب تخصص.
مقيم، مستقر.مقيم.
برنامه مقيم.
قطعه مقيم.
مسكوني، وابسته به اقامت، قابل سكني، محلي.
مقيم.
رسوبي، وابسته به رسوب يا باقيمانده .پس مانده ، ته نشين ، باقيمانده .
نرخ خطاي پس مانده .
مغناطيس پس ماند.
وارث طبقه دوم، موصي له ، باقي مانده ، رسوبي.
پس مانده ، تفاله مانده ، قسمت باقي مانده ، فاضل، زيادتي، ته نشين .مانده ، باقيمانده ، پس ماند، آزاد.
تفاضل، باقيمانده ، پسمانده ، رسوب، تفاله .
مستعفي شدن ، كناره گرفتن ، تفويض كردن ، استعفا دادن از، دست كشيدن .
استعفا، واگذاري، كناره گيري، تفويض، تسليم.
انعطاف داشتن ، برگشتن ، به عقب برگشتن ، مرتجع شدن .
( resiliency) جهندگي، حالت ارتجاعي.
( resilience)جهندگي، حالت ارتجاعي.
عدول كننده ، ارتجاعي.
(resinate) صمغ كاج، انگم كاج، راتيانه ، رزين ، صمغ، با صمغ پوشاندن .
(resin) صمغ كاج، انگم كاج، راتيانه ، رزين ، صمغ، با صمغ پوشاندن .
تبديل به صمغ يا رزين كردن ، صمغي شدن .
داراي حالت صمغي، رزيني، ماده صمغي.
صمغي.
پايداري، پايداري كردن ، ايستادگي كردن ، استقامت كردن ، مانع شدن ، مخالفت كردن با.
مقاومت، استحكام.پايداري، ايستادگي، عايق مقاومت، مقاومت، سختي، مخالفت.
مقاوم، پايدار.
مقاوم، پايدارگر.( resistor)اسباب مقاوم در برابر برق، مقاوم.
استعداد مقاومت.
قابل مقاومت.
مقاومتي.
مقاومت ويژه ، سته ويژه ، قابليت مقاومت، مقاومت اشيا.
( resister)اسباب مقاوم در برابر برق، مقاوم.مقاومت، عنصر مقاوم.
صاحب عزم، ثابت قدم، پا بر جا، مصمم، ثابت، تصويب كردن .
تفكيك پذيري، دقت، تصميم، رفع.تحليل، تجزيه ، حل، نتيجه ، ثبات قدم، عزم، قصد، نيت، تصميم، تصويب.
رفع كردن ، مقرر داشتن ، تصميم گرفتن ، راي دادن .
(طب) محلل، حلال، جواب، حل، حل مسئله .
برطرف كننده ، رافع.
برطرف سازي، رفع.
(درصوت) تشديد، پيچش صدا، طنين .تشديد، ايجاد طنين .
تشديد شده ، طنين دار.طنين دار.
تشديد كردن .پيچيدن ، طنين انداختن .
تشديد كننده .مشدد، اسباب ارتعاش.
دوباره بعليدن ، دوباره جذب كردن .
آشام يا جذب دوباره ، مكيدن مجدد، بلع دوباره .
ملجا، پناهگاه ، پاتوق، ملاقات مكرر، رفت و آمد مكرر، دوباره دسته بندي كردن ، متشبث شدن به ، متوسل شدن .
منعكس كردن ، پژواك يا انعكاس صدا.
وسيله ، كارداني، منبع، ممر، مايه ، ابتكار.منبع، وسيله .
تخصيص منابع.
بازستاني منابع.
كاردان ، پر مايه و مبتكر.
رابطه ، نسبت، رجوع، مراجعه ، احترام، ملاحظه ، احترام گذاشتن به ، محترم داشتن ، بزرگداشت، بزرگداشتن .
احترام.
محترم، قابل احترام، آبرومند.
مودب، با ادب، پر احترام، آبرومند.
مربوطه ، بترتيب مخصوص خود، نسبي.
بترتيب.
قابل تنفس.
تنفس، دم زني.
دستگاه تنفس مصونوعي، دهان بند طبي.
تنفسي.
دستگاه تنفسي.
دم زدن ، نفس كشيدن ، تنفس كردن ، اميد تازه پيدا كردن ، بو كردن ، بهوش آمدن .
مهلت، فرجه ، امان ، استراحت، تمديد مدت، رخصت، فرجه دادن .
( resplendency)درخشندگي، جلوه ، شكوه ، تلالو.
( resplendence) درخشندگي، جلوه ، شكوه ، تلالو.
پر جلوه ، درخشنده ، پر تلالو.
پاسخ دادن ، واكنش نشان دادن ، پاسخ.
مطابق، موافق، جوابگو، واكنش دار.
پاسخگو، جوابگو، ماده اصلي خرج فشنگ ، برق سنج.
جوابگوئي، پاسخ، واكنش.واكنش، پاسخ.
زمان واگنش.
مسئوليت، عهده ، ضمانت، جوابگوئي.
مسئول، عهده دار، مسئوليت دار، معتبر، آبرومند.
جوابگوئي، پاسخ، مجلس مناظره ، آزمون مقدماتي.
واكشني، پاسخي، علاقمند و متوجه .
رفاه عمومي، جمهوري كشور، كشور جمهوري، دولت.
آسايش، استراحت، محل استراحت، آسودن ، استراحت كردن ، آرميدن ، تجديد قوا، كردن ، تكيه دادن ، متكي بودن به ، الباقي، نتيجه ، بقايا، سايرين ، ديگران ، باقيمانده .
(=sanatorium) آسايشگاه .
مهمان سرا.
استراحتگاه ، موقعيت سكون .
استراحتگاه ، مستراح.
باز آغازي، شروع دوباره ، باز آغازيدن .
شرط بازآغازي.
دستور المل بازآغازي.
نقطه باز آغازي.
مجددا بيان كردن ، تصريح كردن ، باز گفتن .
بيان مجدد، باز گوئي.
رستوران ، كافه .
( restaurateur)صاحب رستوران ، مهمانخانه دار.
( restauranteur) صاحب رستوران ، مهمانخانه دار.
پرآسايش.
راكد، ساكن ، خوابيده ، ايستا.
پس دادن ، بحال اول برگرداندن ، اعاده كردن .
اعاده ، بازگرداني، جبران ، تلافي، ارتجاع.
كله شق، رام نشو، بيقرار، سركش، چموش.
بي قرار.
قابل اعاده .
اعاده ، ترميم.استقرار مجدد، تجديد، بازگرداندن ، استرداد.
تجديد يا مسترد كننده ، اعاده كننده .
پس دادن ، بحال اول بر گرداندن ، تعمير كردن ، اعاده دادن ، باز دادن .اعاده كردن ، ترميم كردن .
اعاده دهنده .
جلوگيري كردن از، نگهداشتن ، مهار كردن .
محدود ساختني.
مانع شونده ، فشار دهنده .
جلوگيري، منع، نگهداري، خودداري.
محدود كردن .محدود كردن ، منحصركردن به .
محصور، در مضيقه .
تحديد، تضييق، جلو گيري، منع، محدوديت.محدوديت، تحديد.
سياست محدوديت.
(طب) داروي پيش گير، جمله يا عبارت حصري يا محدود كننده ، محدود سازنده .
نتيجه ، منتج شدن .پي آمد، دست آورد، برآمد، نتيجه دادن ، ناشي شدن ، نتيجه ، اثر، حاصل.
منتجه ، برآيند.منتجه ، بردار، برآيند، حاصل، منتج شونده .
پر نتيجه ، نتيجه بخش.
بي نتيحه .
از سر گرفتن ، خلاصه تجربيات.حاصل، خلاصه ، چكيده كلام، ادامه يافتن ، از سرگرفتن ، دوباره بدست آوردن ، باز يافتن .
از سر گيري، ادامه ، تجديد، شروع، باز يافت.
(گ . ش. ) وارونه .
واژگوني، خميدگي، وارونه بودن .
تاقباز، برپشت، بي حس، بي عاطفه ، بي حال، سست، بعقب برگشته .
بازخيز، تجديد حيات، تجديد فعاليت، طغيان مجدد.
طغيان كننده ، بازخيزگر.
زنده كردن ، احيا كردن ، رستاخيز كردن .
رستاخيز، قيام، قيام عيسي از مردگان ، احيا، رستاخيز كردن .
زنده كردن ، اجحيا كردن ، بهوش آوردن .
احيا، بهوش آوري.
حيات بخش.
زنده كننده ، بهوش آورنده .
در معرض رطوبت قرار دادن ، خيس كردن .
خرده فروشي، جزئي، خرد، جز، خرده فروشي كردن .
خرده فروش.
ابقا كردن ، نگهداشتن .نگاه داشتن ، از دست ندادن ، حفظ كردن .
حكم نگاهداري و ضبط، ملازم، مستخدم، گيره .
تلافي كردن ، تاوان دادن ، عين چيزي را بكسي برگرداندن .
تلافي، عمل متقابل.
قصاصي.
تاخير كردن ، كند ساختن ، معوق كردن ، بتعويق انداختن ، عقب افتاده ، دير كار.
عقب انداز.
كند ذهن .
تاخير، كم هوشي، عدم رشد فكري، شتاب منفي.
عقب افتاده (از لحاظ هوش و رشد بدني).
دير كار، تاخير كننده ، كند ساز، معوق.
اوغزدن ، قي كردن .
صفحه اسطرلاب، مقام، شبكه .
نگهداري، نگاهداري، ابقا، ضبط، حافظه .ابقا، نگهداري.
دوره ابقا.
نگهدارنده ، حافظ، ضبط كننده قابض.
قدرت نگهداري ( مغناطيس)، نيروي حفظ.
(ج. ش. ) عضله نگاهدارنده ، عضله ماسكه .
( reticency)خاموشي، سكوت، كم گوئي.
( reticence)خاموشي، سكوت، كم گوئي.
محتاط در سخن ، كم گو.
شبكه دوربين نجومي.
مشبك ، شبكه اي.
مشبك كردن ، شبكه كردن ، مشبك ، زنبوري.
شبكه بندي.
شبكه ، شبكه شطرنجي و امثال آن .
(ج. ش. ) نگاري، شيردان جانور نشخوار كننده ، ساختمان شبكه اي، شبكه ، (تش. )بافت نگاهدارنده اعصاب، بافت همبند و مشبك .
شبكه وار، مشبك ، زنبوري.
(تش. - ج. ش. ) شبكيه چشم.
(تش. ) بند نگاهدارنده ، بند زير زبان .
شبكيه اي.
معاينه شبكيه ، شبكيه بيني.
همراهان ، خدم وحشم، ملتزمين ، نگهداري، حفظ.
كناره گيري كردن ، استراحتگاه ، استراحت كردن ، بازنشسته كردن يا شدن ، پس رفتن .
بازنشسته .
بازنشستگي.
كناره گير.
مجددا با ابزار تجهيز كردن .
برگرداندن ، پس دادن ، جواب متقابل دادن ، جواب متقابل، تلافي.
دستكاري كردن ، (درعكاسي ) رتوشه كردن .
ردپاي چيزي را دوباره گرفتن .
منقبض كردن ، تو رفتن ، جمع شدن .
انكار پذير، جمع شدني، پس رفتني.
قابليت انقباض.
استغفار، تو كشيدن ، انقباض، استرداد.
منقبض كننده .
عقبي، پسين خلفي.
مخابره مجدد، ارسال مجدد.
دوباره مخابره كردن ، دوباره فرستادن .
( tread re) روكش كردن لاستيك ، تاير روكش شده .
عقب نشيني كردن ، عقب نشيني، كناره گيري، گوشه عزلت، انزوا، عقب نشاندن ، پس گرفتن ، عقب زدن .
قطع كردن ، حذف كردن ، كم كردن ، داراي سنگر موقتي زير زميني كردن ، از نو خندق ساختن ، مستحكم كردن .
مستحكم سازي، از نو سنگر سازي.
آزمايش مجدد، محاكمه مجدد.
كيفر، مجازات، تلافي، كيفري، مجازاتي، سزا.
كيفري، سزائي.
كيفري.
باز يافتني.
بازيابي.بازيابي.
رمز بازيابي.
بازيافتن ، دوباره بدست آوردن ، پس گرفتن ، جبران كردن ، اصلاح يا تهذيب كردن ، حصول مجدد.باز يافتن .
سگ مخصوص يافتن شكار و مجروحين ، بازبياب.
موشك اضافي فضا پيما كه آنرا در جهت مخالف حركت دهد.
پس كردارپس كنش، عطف بگذشته ، عطف بماسبق، عمل معكوس.
عطف به ماسبق.معطوف به گذشته ، پس كنشي.
عطف بماسبق.
دوباره واگذار كردن ، (طب) از سطح خارج بداخل نفوذ كردن ، (درمورد مرض)عمقي شدن .
( retroflexion)برگشتگي.
برگشتن ، خميدن ، خميده بعقب، قفا رفتن زبان .
( retroflection)برگشتگي.
انحطاط، سير قهقهرائي، قفاروي، پس روي.
برگشت دهنده ، انحطاط دهنده ، قفائي، تنزل كننده ، قهقهرائي، بقهقرا رفتن ، پس رفتن .
بقهقرا رفتن ، پس رفتن ، برگشت، ترقي معكوس كردن .
پس رفت، برگشت، پس روي، حركت قهقرائي، قفاروي.
برگشت كننده ، قهقرائي، قفارو، پس رو.
(تش. ) واقع در پشت زبان ، پس زباني.
بطرف پائين و عقب خم شده .
شامل گذشته ، عطف بماسبق كننده ، نگاه به گذشته ، مسير قهقرائي، پس نگري، پس نگرانه .
پس نگري، نگاه به قهقرا.
عطف كننده بماسبق.
بازگشت، مراجعت.بازگشت، برگشت، برگرداندن ، برگشتن ، مراجعت كردن ، رجعت، اعاده .
نشاني بازگشت.
رمزبازگشت.
با بازگشت به صفر.
قابل برگشت، بازگشتني.
بازگشته ، مراجعت كننده ، باز گشت كننده .
باز پيوست، بهم پيوستگي، تجديد ديدار، تجديد جلسه .
قابل استفاده مجدد.
برنامه قابل استفاده مجدد.
دوباره استفاده كردن .
دور موتور، گردش، تند گشتن ، دور برداشتن .
بهاگذاري مجدد.
دوباره رويه انداختن ، دوباره وصله يا سرهم بندي كردن ، نو نما كردن ، وصله پينه كردن .
آشكار كردن ، فاش كردن ، معلوم كردن .
قابل مكاشفه .
آشكار كننده .
الهام، مكاشفه .
(نظ. ) شيپور بيدارباش، طبل بيدار باش.
شادي كردن ، عياشي كردن ، لذت بردن ، كيف.
فاش سازي، آشكار سازي، افشائ، وحي، الهام.
وحي دهنده ، افشائ كننده .
الهامي، مكاشفه آميز.
( reveller) عياش.
( reveler) عياش.
خوشگذران ، عياش.
عياشي، خوشگذراني.
خونخواهي كردن ، كينه جوئي كردن ، انتقام كشيدن ، انتقام.
كينه توز.
انتقام گيرنده ، داد گير.
عايدي، منافع، بازده ، درآمد، سود سهام.
مامور مالياتي.
پرانعكاس.
پيچيدن ، طنين انداختن ، ولوله انداختن .
طنين ، ولوله .
طنين انداز.
حرمت كردن ، احترام گذارندن ، حرمت، احترام.
حرمت، احترام، تكريم، احترام گذاردن .
جناب كشيش.
محترم.
احترامي، حرمتي.
( revery) خيال واهي، خيال خام.
لبه برگشته ، برگردان .
برگشت، واژگوني.نقض، برگشت، واژگون سازي، واژگوني.
وارونه ، معكوس، معكوس كننده ، پشت (سكه )، بدبختي، شكست، وارونه كردن ، برگرداندن ، پشت و رو كردن ، نقض كردن ، واژگون كردن .معكوس، پشت، معكوس كردن ، برگشتن .
پيشقدر معكوس.
برگرداندني، لغو كردني، قابل نقض، پشت و رو كردني، (درمورد لباس) دو رو.برگشت پذير، دو رو.
ترجمه مجدد، برگشتگي بعقب، عود، رجوع.
(reversionary)(حق. ) رجعي، رجوعي.
(reversional)(حق. ) رجعي، رجوعي.
(حق. ) داراي حق رجوع.
برگشتن ، رجوع كردن ، اعاده دادن ، برگشت.
(حق. ) حكماعاده وضع.
( reverie)خيال واهي، خيال خام.
جامه روحاني پوشيدن ، روكش كردن ، دوباره گماشتن .
دوباره (جامه ) پوشاندن ، سنگ چين كردن .
سنگ چيني، پوشش.
دوباره غذا يا خواربار تهيه كردن .
بازديد، تجديد نظر، رژه ، نشريه ، مجله ، سان ديدن ، بازديد كردن ، انتقاد كردن ، مقالات انتقادي نوشتن ، بازبين ، دوره كردن .مرور، بازديد، مرور كردن ، دوره كردن .
منقد ادبي، بازبين گر.
ناسزا گفتن ، فحش دادن ناسزا.
ناسزا گوئي.
ناسزاگو، فحاش.
قابل تجديد نظر.
مرور، تجديد نظر.
تجديد نظر كردن .تجديد نظر كردن ، اصلاح كردن ، اصلاح نمودن ، دوباره چاپ كردن ، حك و اصلاح كردن .
تجديد نظر شده .
تجديد نظر.باز بيني، بازديد، تجديد نظر، مرور، اصلاح، چاپ تازه ، چاپ اصلاح شده ، رسيدگي ثانوي.
تجديد نظري.
ملاقات مجدد، دوباره ملاقات كردن ، بازديد كردن .
تصحيصي، اصلاحي.
تجديد حيات.
قدرت و زندگي تازه دادن (به )، باز زنده ساختن .
احيا، تجديد، تمديد، استقرارمجدد، تقويت.
طرفدار احياي مذهبي.
زنده شدن ، دوباره داير شدن ، دوباره رواج پيدا كردن ، نيروي تازه دادن ، احيا كردن ، احيا شدن ، باز جان بخشيدن ، بهوش آمدن .
احيا كننده ، تجديد حيات كننده ، بهوش آورنده .
باز جان بخشي، تجديد حيات، رونق تازه ، بهوش آوردن .
نيروي تازه دادن ، بهوش آوردن .
زنده سازي، بهوش آوري، نيرو بخشي.
رمق تازه دهنده .
قابل فسخ، ابطال پذير.
لغو، الغا، فسخ، باطل سازي، برگرداني.
قابل فسخ.
لغو كردن ، مانع شدن ، الغا، فسخ، ابطال.
فسخ كننده ، باطل كننده .
شورش يا طغيان كردن ، اظهار تنفر كردن ، طغيان ، شورش، بهم خوردگي، انقلاب، شوريدن .
لب برگشته ، پيچيده .
واگشت، شورش، آشوب، انقلاب، حركت انقلابي، چرخش.دور، دوران كامل، انقلاب.
دور شمار.
انقلابي، چرخشي.
پيشواي انقلاب، انقلابي، واگشت گر.
انقلابي كردن ، تغييرات اساسي دادن .
انقلاب آور.
چرخيدن ، گرديدن ، گردش كردن ، سير كردن ، دور زدن ، تغيير كردن .
هفت تير.
راجعه ، رجعي، گردنده ، دوراني، چرخنده .
تنخواه گردان .
نمايشنامه انتقادي، جنگ نمايش.
تنفر شديد، جابجا شدن درد، ردع، انحراف درد، جابجا ساختن درد، تغيير ناگهاني، عمل كشيدن .
جابجا شونده ، تنفر آور.
دوباره برانگيختن ، دوباره بيدار كردن .
پاداش دادني.پاداش دادن ، اجر دادن ، سزا، تلافي كردن ، پاداش، مزد، تلافي، جايزه ، انعام، فوق العاده ، (حق. ) جبران خدمت، اجر(ajr).
جايزه يا پاداش دهنده .
بازپيچيدن ، باز پيچي.
لغات متني را عوض كردن ، با واژه هاي ديگري بيان كردن .
دوباره نوشتن ، از نو طرح ريختن .باز نوشتن ، باز نويسي.
دوباره نويس.
پادشاه .
روباه ، شغال.
محيط چيزي را اصلاح كردن ، محيط را تغيير دادن ، از نو محدوده تعيين كردن .
سفر و سياحتيكه جوانان اشراف زاده انگليسي بعنوان قسمتي ازتعليم وتربيت خود ميكردند.
پيش گوئي بوسيله چوب يا عصا.
( rachitis) (طب - م. ل. ) آماس يا ورم مهره پشت.
وابسته به قضاوت خيلي دقيق و سخت گيرانه .
زبان لاتين سوئيس شرقي و ايتالياي شمال شرقي.
(گ . ش. ) وابسته به تيره عنابها.
(ش. ) قند متبلوري بفرمول O5 21H C6.
(گ . ش. ) عناب.
(يونان باستان ) سروده شده بوسيله دوره گرد، مربوط باشعار حماسي، مهيج، پرهيجان .
نقال، مصنف راپسودي.
شعر حماسي سرودن .
اشعار حماسي مخصوص نقالان و داستان گويان شعر رزمي، قطعه موسيقي ممزوج و احساساتي.
علم جريان و تغيير شكل ماده .
(برق ) روستات، دستگاه تنظيم جريان هاي متغير برق، دستگاه يا جعبه تنظيم مقاومت.
(برق ) روستات، دستگاه تنظيم جريان هاي متغير برق، دستگاه يا جعبه تنظيم مقاومت.
علم بديع، علم معاني بيان ، معاني بيان ، فصاحت و بلاغت، لفاظي، خطابت، قدرت نطق و بيان ، وابسته بعلم بديع يا معاني بيان .
مسئله مربوط بمعاني بيان ، سوالي كه براي تسجيل موضوعي بشود(مثل اينكه بگوئيمكيست كه وطنش را دوست نداشته باشد).
آموزگار معاني بيان ، عالم در علم بديع.
آب بيني، ريزش آب چشم يا دهان ، درد رماتيسم، سرما خوردگي، نزله ، باد مفاصل.
رماتيسم گرفته ، آدم مبتلا بدرد مفاصل.
(طب) مرض رماتيسم، جريان ، فلو، ريزش.
(ز. ع. ) روماتيسم.
وابسته به بيني.
مركز شامه ، مركز بويائي مغز.
سنگ مصنوعي بيرنگ و براق.
(طب) ورم غشائمخاطي بيني.
پول، كرگدن ، اسب آبي، قايق باربر.
(ج. ش. ) كرگردن ، رده كرگدن ها.
بيني و حنجره شناسي.
(طب ) ورم غشائ مخاطي بيني و حلق.
معاينه بيني و حنجره .
(گ . ش. ) گل آور از ريشه .
(گ . ش. ) توليد كننده ريشه ، ريشه آور، ريشه زا.
(گ . ش. ) توليد كننده ريشه ، ريشه آور، ريشه زا.
(گ . ش. ) ريشه مانند، ريشه نما.
(گ . ش. ) داراي ساقه هاي ريشه مانند زيرزميني.
(گ . ش. ) شبيه ريشه ، ساقه هاي زير زميني ريشه مانند، ساقه زيرين .
ريشه مانند.
(ج. ش. ) ريشه پايان ، وابسته به تيره ريشه پايان .
ريشه پاي.
(گ . ش. ) گل صد توماني.
(مع. ) لعل ارغواني.
( rodomontade) گزاف گوئي، فرياد، لاف زني.
(هن. ) لوزي، منشور شش وجهي داراي وجوه متوازي الاضلاع، دايره ، چرخ.
لوزي.
(هن. ) لوزي، متوازي الاضلاع، شبيه لوزي.
(هن. ) متوازي الاضلاع، لوزي شكل.
(طب) صداي خس خس سينه ، رال.
(گ . ش. ) ريوند چيني، ريواس، رنگ ليموئي.
دايره افقي، خط سير كشتي.
(rumba)(دركوبا) رقص سياهان ، رقص روميا.
( rimer)قافيه پرداز.
(rime) قافيه ، پساوند، شعر، سخن قافيه دار، نظم، قافيه ساختن ، هم قافيه شدن ، شعر گفتن ، بساوند.
ترتيب وقوع قوافي در بند شعري، قافيه بندي.
( rimester) قافيه ساز، شاعر بي استعداد وكم مايه ، شاعرك .
وزن ، سجع، ميزان ، آهنگ موزون ، نواخت.
مسجع، داراي وزن يا آهنگ ، پرنواخت.
مراعات وزن شعري، نواخت داري، پر نواختي.
مبحث وزن شعر.
سجع و قافيه سازي، نواخت پردازي.
باهنگ موزون درآوردن .
(گ . ش. ) بشره ، پوست درخت.
واحد پول ايران ، پادشاه ، ملكه ، سلطنتي، باشكوه .
جزيره ريالتو در ونيز، مركز معاملات.
خندان ، متبسم، بشاش، دلگشا.
دنده ، تكه گوشت دنده دار، دنده دار كردن ، گوشت دنده ، هر چيز شبيه دنده ، پشت بند زدن ، مرز گذاشتن ، نهر كندن ، شيار دار كردن .
قفسه سينه ، قفسه صدري.
دون ، هرزه ، بددهن ، بدزبان ، آدم هرزه ، فاحشه .
پستي، هرزگي.
( ribband) لايه ، پشت بند، نوار، نوارتزئيني، روبان ، تير.
( riband) لايه ، پشت بند، نوار، نوارتزئيني، روبان ، تير.
ساختمان دنده هاي هر چيز، راه ها يا خطوط بر جسته ، مجموعه تيريا دگل هاي كشتي، مجموعه رگبرگ هاي برگ ، مسخرگي.
نوار، روبان .نوار، روبان ، نوار ماشين تحرير، نوار ضبط صوت و امثال آن ، نوار فلزي، تسمه ، تراشه .
داراي دنده هاي بيرون آمده ، شبيه دنده .
(گ . ش. )بارهنگ نيزه اي (lanceolata plantago).
انتهاي دنده گوسفند.
(گ . ش) برنج، (درجمع) دانه هاي برنج، بصورت رشته هاي برنج مانند درآوردن .
كاغذ برنج، كاغذ نازك .
(آشپزي) رنده مخصوص رشته كردن سيب زميني و خمير.
توانگر، دولتمند، گرانبها، باشكوه ، غني، پر پشت، (درمورد خوراك ) زياده چرب يا شيرين .
غني تر كردن ، غني كردن .
وسيله ثروتمندي، ثروت، پول، مال، جواهرات، ثروت زياد.
(گ . ش. ) كرچك يا فرفيون .
پيچ خوردگي، پيچ، كومه كردن ، كومه ، پشته ، توده .
(طب) نرمي استخوان ، استخوان نرمي.
(طب) نرم استخوان ، سست، ضعيف، لق، زهواردررفته .
(rickshaw) كالسكه چيني كه بجاي اسب انسان آنرا ميبرد.
(ricksha) كالسكه چيني كه بجاي اسب انسان آنرا ميبرد.
كمانه ، كمانه كردن ، با گلوله كمانه دار زدن .
چاك دار.
چاك دهان ، گشادي دهان ، چاك دهان پرندگان .
پاك كردن از، رهانيدن از، خلاص كردن .
(اسب) رام و سوار شدني.
رهائي، خلاصي.
سوراخ سوراخ كردن ، غربال كردن ، سرند، معما، چيستان ، لغز، رمز، جدول معما، گيج و سردر گم كردن ، تفسيريا بيان كردن .
لغز گو، معماگو.
سواري، گردش سواره ، سوار شدن .
سوار كار، الحاقيه .
برآمدگي، مرز، لبه ، خط الراس، خرپشته ، نوك ، مرز بندي كردن ، شيار دار كردن .
مضرس، لبه دار، بر آمده .
استهزا، ريشخند، تمسخر كردن ، دست انداختن .
استهزا كننده .
مسخره آميز، مضحك ، خنده دار.
سواري، گردش و مسافرت، لنگر گاه ، بخش.
انگور سفيد نواحي راين ، شراب سفيد.
شايع، پر، مملو، فراوان ، عادي، زياد، عمومي.
خميدگي، كمي عمق رودخانه كه موجب تقسيم آب گردد، آب جاري در قسمت كم عمق رود، بر زدن .
آشغال، ته مانده ، زيادي، توده ، انبوه .
دزديدن ، لخت كردن ، تفنگ ، عده تفنگدار.
(ج. ش. ) مرغ بهشت.
استعمال تفنگ ، تيراندازي، تفنگداري.
خان درون لوله تفنگ .
خراش، بريدگي، شكاف دهنده ، چاك ، دريدگي، چاك دادن ، شكافتن ، بريدن ، برش دادن .
بادگل و بادبان آراستن ، مجهز كردن ، آماده شدن ، با خدعه و فريب درست كردن ، گول زدن ، دگل آرائي، وضع حاضر، سر و وضع، اسباب، لوازم، لباس، جامه ، تجهيزات.
( rigaudon) رقص نشاط انگيز دو نفري قرون و .
رشته فرنگي لوله لوله و كوتاه .
(rigadoon) رقص نشاط انگيز دو نفري قرون و .
مجموع طناب و بادبانهاي كشتي، اسباب.
مستقيم، راست، درست، صحيح، واقعي، بجا، حق، عمودي، قائمه ، درستكار، در سمت راست، درست كردن ، اصلاح كردن ، دفع ستم كردن از، درست شدن ، قائم نگاهداشتن .راست، درست، قائم، ذيحق.
زاويه قائمه .
دست راست.
در سمت راست، راست دست.
آدم راست دست.
همتراز شده از راست.
همتراز كردن از راست.
(حق. ) حق پناهندگي بر طبق قانون يا عهدنامه .
حق بازرسي كشتي در درياها.
(حق. ) حق عبور از روي ملك ديگري، حق تقدم در عبور وسائط نقليه .
جناب كشيش (عنوان روحانيون مسيحي است).
(هن. ) مثلث راست گوشه .
جناح راست.
جناح راستي.
نيكو كار، عادل، درست كار، صالح، پرهيزكار.
دادگستر، مصلح.
ذيحق، محق، مشروع، حقيقي، داراي استحقاق.
راست گرائي، جناح راستي.
جناح راستي.
بطور صحيح.
سمت راست، راست ترين .
سخت، سفت و محكم، نرم نشو، جدي، جامد، صلب.
استحكام، سفتي.
سفت شدن ، سخت شدن ، محكم كردن .
سختي، استحكام، سفتي.
چرند، جفنگ ، حرف بي ربط، بي ربط، بي معني.
( rigour) سختي، سختگيري، خشونت، تندي، دقت زياد.
جمود نعشي كه تا ساعت پس از مرگ پيدا ميشود.
خشونت، سختي.
شديد، سخت.
( rigor) سختي، سختگيري، خشونت، تندي، دقت زياد.
آزردن ، متغيير كردن ، مغشوش كردن ، هم زدن .
جويبار، جوي كوچك ، شيارهاي ساحلي دريا، جاري شدن .
نهر كوچك .
لبه ، ديواره ، قاب عينك ، دوره دار كردن ، زهوارگذاشتن ، لبه داريا حاشيه داركردن .
(rhyme) قافيه ، پساوند، شعر، سخن قافيه دار، نظم، قافيه ساختن ، هم قافيه شدن ، شعر گفتن ، بساوند.شبنم يخ زده ، سرما ريزه ، پله ، قافيه ، سجع، پساوند، شعر، يخ زدگي، قافيه دار كردن .
( rhumer) قافيه پرداز.
( rhymester) قافيه ساز، شاعر بي استعداد وكم مايه ، شاعرك .
حومه ناحيه مركزي.
( rimous) چاك چاك ، خط خط، خراشيده ، ترك دار.
(rimose) چاك چاك ، خط خط، خراشيده ، ترك دار.
صخره پيش آمده فلات بشكل جبهه عمودي، لبه بر آمده صخره مزبور.
منجمد، قافيه دار.
پوست، قشر، ظاهر، پوسته بيروني هرچيزي، پوست كندن .
پوسته دار.
(ج. ش. ) داراي حلقه هاي الوان دردم.
حلقه ، زنگ زدن ، احاطه كردن .حلقه ، محفل، گروه ، انگشتر، ميدان ، عرصه ، گود، جسم حلقوي، طوقه ، صحنه ورزش، چرخ خوردن ، حلقه زدن ، گرد آمدن ، احاطه كردن ، زنگ اخبار، صداي زنگ تلفن ، طنين ، ناقوس، زنگ زدن .
شمارنده حلقه اي.
انگشت انگشتر، انگشت چهارم دست چپ.
تغيير مكان حلقه اي.
سوراخ حلقه دار مهره .
(دامپزشكي) استخوان زائد بخولق اسب كه سبب لنگي آن است.
(ج. ش. ) قمري، فاخته ، كبوتر جنگلي.
(گ . ش. ) داراي دهن باز، داراي لبان برگشته .
طنين انداز، زنگ زدن .
سر دسته ، سر حلقه ، رهبرشورشيان .
حلقه زلف، طره ، كلاله ، انگشتري كوچك .
رئيس سيرك ، رئيس گود، پيش كسوت.
مرغ طوق دار، كبوتر طوقي.
در كنارصحنه ورزش، در كنار تشك كشتي يا رينگ مشت بازي.
(ج. ش. ) باز كبود ماده ، تليله نوك دراز.
(طب)عفونت قارچي، كچلي، كرم حلقه دار.
ميدان يخ بازي، سرخوري روي يخ، سلحشور، (درميدان يخ بازي) يخ بازي كردن .
با آب شستن ، با آب پاك كردن ، شستشو.
شستشو كننده .
آشوب، شورش، فتنه ، بلوا، غوغا، داد و بيداد، عياشي كردن ، شورش كردن .
بلواگر، آشوبگر، شورشي.
آشوبگرانه .
شكافتن ، پاره كردن ، دريدن ، شكاف، چاك .
خيزاب يا موج تجاوز كننده بساحل.
پر سرو صدا، هيجان انگير.
رود كنار، رود كناري، وابسته بكنار رودخانه ، ساحل رودخانه زي.
رسيده ، پخته ، جا افتاده ، بالغ، چيدني، پرآب.
رسيده كردن ياشدن ، عمل آمدن ، كامل شدن .
(repost)ضربت متقابل و تند، پاسخ تند وآماده ، حاضر جوابي، (درشمشير بازي) ضربتسريع، جواب، ضربه متقابل زدن .
چاك دهنده .
شكافنده ، عالي.
موج دار شدن ، داراي سطح ناهموار، بطور موجي حركت كردن ، مانند آب مواج شدن .
شيارسطح چوب.
موجدار.
سنگريزه ، سنگچيني بي ترتيب، صداي وزش باد تند، سنگريزي كردن .
(نجاري) اره مخصوص برش طولي چوب، اره كردن .
چيز فوق العاده .
فوق العاده ، عالي.
جريان آب نا مرتب، جريان آب صدادار.
برخاستن ، ترقي كردن ، ترقي خيز.برخاستن ، طالع شدن ، بلند شدن ، از خواب برخاستن ، طغيان كردن ، بالاآمدن ، طلوع كردن ، سربالا رفتن ، صعود كردن ، ناشي شدن از، سر زدن ، قيام، برخاست، صعود، طلوع، سربالائي، پيشرفت، ترقي، خيز.
زمان خيز.
برخيزنده ، بلند شونده ، سحر خيز، خيز پله .
توانائي خنديدن ، خنده دار بودن .
خنده آور.
طالع، درحال ترقي يا صعود.
خطر، مخاطره ، ريسك ، احتمال زيان و ضرر، گشاد بازي، بخطر انداختن .
پر مخاطره ، ريسك دار.
فرمان اساسي، مراسم، تشريفات مذهبي، آداب.
تشريفات مذهبي، آئين پرستش، تشريفات.
تشريفات دوستي.
ويژه گر تشريفات مذهبي، وابسته به تشريفات.
انجام شعائر ديني، تشريفاتي كردن .
رسمي و تشريفاتي كردن ، شعائر ديني رابجا آوردن ، قائل به تشريفات شدن .
خيلي شيك ، شيك پوش.
همآورد، رقيب، حريف، هم چشم، هم چشمي كننده ، نظير، شبيه ، هم چشمي، رقابت كردن .
رقابت، همچشمي، هم آوري.
شكافتن ، جدا كردن ، تركيدن .
رودخانه .
بستر رودخانه .
سواحل رودخانه ، رودخانه اي، رودمانند.
بطرف رودخانه .
پرچ كردن ، پر چين كردن ، باميخ پرچ محكم كردن ، بهم ميخ زدن ، محكم كردن .
پرچ كننده .
ناحيه ساحلي فرانسه و ايتاليا در اطراف مديترانه .
جويبار، جوي كوچك ، نهر كوچك .
(گ . ش. ) داراي خطوط مارپيچي.
با مبناي ثابت.
ماهي ريزقنات، سوسك حمام، كجوله ، تخته سنگ ، صخره .
بجاده ، راه ، معبر، طريق، خيابان ، راه آهن .
راننده متجاوز بحقوق ساير رانندگان درجاده .
آزمايش آمادگي وسائط نقليه ، برات مسافرت.
(درمورد اتومبيل) راهواري، قابل مسافرت در جاده ، جاده رو.
راهوار، جاده رو.
زير سازي راه ، كف جاده ، كف خيابان .
وسيله انسداد جاده .
(ج. ش. ) مرغي شبيه فاخته تكزاس، كوكوسان .
كنار جاده .
لنگر گاه طبيعي، كشتي گاه .
اسب سواري، مركب، رهنورد.
سواره رو، وسط خيابان ، زمين جاده .
تمرين عملي براي مسابقات مشت زني و غيره .
پرسه زدن ، تكاپو، گشتن ، سير كردن ، گرديدن ، سرگرداني.
پوينده ، ولگرد.
قزل، سرخ تيره ، زرپور، اسب قزل، تيماج.
خروش، خروشيدن ، غرش كردن ، غريدن ، داد زدن ، داد كشيدن .
غرش كننده ، آدم پر سر وصدا.
كباب كردن ، بريان كردن ، برشته شدن ، برشتن .
سرخ كننده .
دستبرد زدن ، دزديدن ، ربودن ، چاپيدن ، لخت كردن .
دزد، راهزن ، غارتگر، چپاولگر، سارق.
دزدي، دستبرد، سرقت.
ردا، لباس بلند و گشاد، جامه بلند زنانه ، پوشش، جامه دربر كردن .
(ج. ش. ) سينه سرخ.
(در افسانه انگليسي) روحخبيث، جن .
(درافسانه هاي قرون وسطي) رابين هود ياغي جنگل نشين و جوانمرد انگليسي، حامي ضعفا.
(ج. ش. ) سينه سرخ اروپاپي و آمريكائي.
(گ . ش. ) انواع درختان كاج.
دستگاه خودكار، آدم مكانيكي.آدمك ، آدممصنوعي، آدم ماشيني، دستگاه خودكار.
ايجاد وسائل خود كار.
بصورت خود كار در آوردن .
قوي هيكل، تنومند، ستبر، هيكل دار.
نيرومند، ستبر.
(درشطرنج) رخ، سيمرغ.
جبه كتاني گشاد اسقفان و راهبان ، ردا يا عبا.
نبات.
تكان نوساني دادن ، جنباندن ، نوسان كردن ، سنگ ، تخته سنگ يا صخره ، سنگ خاره ، صخره ، جنبش، تكان .
( roll'n'rock) رقص راك اندرول، رقص بحنبان و بچرخان .
كمترين و نازلترين قيمت، پائين ترين قسمت.
(گ . ش. ) بسفايج معمولي.
باغچه ايكه با سنگ تزئين شده .
نفت.
(ج. ش. ) كبوتر كوهي.
خاربست، سنگ بست، احاطه شده با صخره .
چوب زير گهواره ، روروك ، غلتانك ، قيد، لاوك خاكشوئي، كفش يخ بازي، صندلي گهواره اي.
اهرم خود كار براي حركت سوپاپ ماشين .
پرتابه ، موشك ، فشفشه ، راكت، با سرعت از جاي جستن ، بطور عمودي از زمين بلندشدن ، موشك وار رفتن .
حركت بجلو بوسيله موتور موشكي.
موشك يا پرتابه فضا پيما.
هدايت كننده پرتابه يا موشك ، دانشمند پرتابه شناس.
فن پرتاب موشك .
صندلي گهواره اي، صندلي تاب، صندلي راحتي تكان خور.
(roll and rock) رقص راك اندرول، رقص بحنبان و بچرخان .
پرتابه يا موشك كوچكي كه بوسيله بالون درارتفاع زياد منفجر شود.
پرصخره ، سنگلاخ، سخت، پرصلابت.
سبك هنري قرن ميلادي، عجيب و غريب، منسوخ.
ميله .عصا، چوب، تركه ، ميل، ميله ، قدرت، برق گير، ميله دار كردن .
جانور جونده (مثل موش).
دارو يا عامل كشنده جانوران جونده .
بازارمال فروشان ، نمايش سوار كاري، سوار كاري كردن .
بي ميله .
ميله مانند.
كمك نقشه بردار، كمك مساح(massaah).
( rhodomontade) گزاف گوئي، فرياد، لاف زني.گزاف، بيهوده ، لاف زدن ، گزافه گوئي كردن .
(ج. ش. ) گوزن كوچك ، گوزن ماده .
(ج. ش. ) گوزن نر، شوكا.
رونتگن ، واحد بين المللي تشعشع اشعه مجهول.
(ray =X)اشعه مجهول.
بوسيله اشعه مجهول معالجه كردن .
عكسي كه توسط تابش اشعه مجهول درست شده است.
عكس برداري بوسيله تابش اشعه مجهول.
پرتوشناسي، شاخه اي از پرتو نگاري كه با استفاده از اشعه مجهول امراض را معالجه ميكند.
(=fluoroscope) دستگاه معاينه بوسيله اشعه مجهول.
معاينه بوسيله اشعه مجهول.
(رومقديم ) تصويب قانون بوسيله مراجعه بارائ عمومي، تقاضا، التماس.
آدم دغل، رند، ناقلا، بذله گو، هرس كردن ، از علف هرزه پاك كردن ، حيوان عظيم الجثه سركش، اسب چموش، گول زدن ، رذالت و پستي نشان دادن .
رندي، بد ذاتي، ذغلي.
گالري تصاوير جنايتكاران و مجرمين .
دغل وار، رندانه .
آشفته كردن ، مخلوط كردن ، سرگردان شدن ، دنبال هم دويدن ، با جيغ و داد و بازيكردن .
(درمورد مايع) پر از ذرات رسوبي.
عياشي و شب زنده داري كردن ، عياش.
بخش، طومار، رل، وظيفه ، (بازي در تاثر) نقش.
طومار، لوله ، توپ (پارچه و غيره )، صورت، ثبت، فهرست، پيچيدن ، چيز پيچيده ، چرخش، گردش، غلتك ، نورد، غلتاندن ، غلت دادن ، غل دادن ، غلتك زدن ، گردكردن ، بدوران انداختن ، غلتيدن ، غلت خوردن ، گشتن ، تراندن ، تردادن ، تلاطم داشتن .
عقب كشيدن ، قيمت جنسي يا كالائي را بسطح اوليه پائين آوردن ، عقب كشي، عمل تنزل دادن .
حاضر و غايب (نظ. ) شيپور جمع، حضور و غياب، ناميدن ، افراد، حضور و غياب سازماني.
در حافظه پهن كردن .
از حافظه جمع كردن .از تختخواب بيرون آمدن ، گسترده شدن .
جمع كردن ، اندوختن ، چرخيدن .
عقب گرد.
غلتك ، بام غلتان ، استوانه ، نورد.غلطك .
(مك . ) ياتاقاني كه ميله آن با چند غلتك ديگر بگردش آيد.
راه آهن مرتفع و پيچ و خم دار تفريحگاه هاي كودكان و غيره .
اسكتينگ ، كفش بلبرينگ دار، اسكيت كردن .
خوشي كردن ، جست و خيز كردن ، خوشي.
كارخانه توليد ورق آهن و فولاد، ماشين غلتك دار، كارخانه شيشه جام.
وردنه ، تيرك .
گردونه هاي ريل دار، ترن هاي روي خط آهن .
كارگر روي ماشين غلتك دار يا چرخنده .
ميز تحرير داراي رويه كشودار.
آدم پست، آدم خپله ، چاق و چله .
رومي، اهل روم، لاتين ، حروف رومي.
داستان واقعي كه نام شخصيت هاي آن بطور ناشناس برده شده .
وابسته به كليساي كاتوليك روم.
اعداد رومي.
افسانه ، رمان ، كتاب رمان ، داستان عاشقانه ، بصورت تخيلي در آوردن .
رمان نويس.
مشتق از زبان لاتين ، رومي، وابسته به تمدن رومي، از نژاد رومي، بسبك رومي.
زبان روماني، اهل روماني.
اهل روم، زبان رومي، متكلم بزبان رومي.
اصول عقايد كليساي كاتوليك ، معتقدات كاتوليكي.
كاتوليك مسلك كردن .
تصوري، خيالي، واهي، غير ممكن ، غريب.
مكتب هنري رومانتيك .
هنرمند رومانتيك .
خيالبافي.
بصورت خيالي درآوردن ، داستان خيالي نوشتن .
كولي، زبان كوليها.
رومي وار، كاتوليكي.
با جيغ وداد بازي كردن ، سر وصدا.
آدم پر سر و صدا و جيغ و داد كن ، رولباسي بچگانه .
(افسانه ) رمولوس برادر رموس نخستين پادشاه بنياد گذار داستاني شهر روم.
غزل تهليل دار ده بيتي يا بيتي دو قافيه اي.
(rondelle) دايره ، جسم مدور، سنگهاي قيمتي مدور زينتي.
غزل تهليل دار دو قافيه هفت بندي.
(rondel) دايره ، جسم مدور، سنگهاي قيمتي مدور زينتي.
گردي، چيز گرد، گوشتالوئي، چاقي، تپلي.
آدم جرب دار.
چليپا، صليب، مقياس سطحي معادل يك چهارم جريب، مقياس طولي كه درانگلستان الي يارد است.
پوشش، سقف، طاق، بام (م. ل. ) خانه ، مسكن ، طاق زدن ، سقف دار كردن .
سقف دار.
سقف ساز.
مصالح ساختن بام، سقف سازي، پوشش، بام.
بي سقف.
(شطرنج) رخ، كلاغ سياه ، كلاغ زاغي، كلاهبردار، كلاهبرداري كردن .
زادگاه زاغ ها و پرندگان مشابه ، جاي شلوغ.
تازه كار.
اتاق، خانه ، جا، فضا، محل، موقع، مجال، مسكن گزيدن ، منزل دادن به ، وسيع تر كردن .
هم اتاق.
مستاجر، مسافر.
اتاقك يا كوپه يك نفري ترن .
جادار، بقدر يك اتاق پر.
خانه داراي آپارتمان و اتاقهاي مبله كرايه اي.
وسيع، جادار.
(roorback)اتهامات كذب سياسي، نشر اكاذيب.
(roorbach)اتهامات كذب سياسي، نشر اكاذيب.
نشيمنگاه پرنده ، لانه مرغ، جاي شب بسر بردن ، شب بسر بردن ، بيتوته كردن ، منزل كرن .
(آمر. ) خروس، جوجه خروس، آدم ستيزه جو.
(گ . ش. ) ريشه ، بن ، اصل، (درجمع) اصول، بنياد، بنيان ، پايه ، اساس، سرچشمه ، زمينه ، ريشه كن كردن ، داد زدن ، غريدن ، از عددي ريشه گرفتن ، ريشه دار كردن .ريشه .
مشروب شيرين معطر با ريشه گياه .
(گ . ش. ) محصولات داراي ريشه هاي خوراكي (مثل هويج و شلغم و ترب و غيره ).
(گ . ش. ) پيوند ريشه اي.
(up root)ريشه كن كردن .
(out root)ريشه كن كردن .
ريشه بندي، مجموع ريشه ها.
ريشه چه ، ريشه فرعي.
(گ . ش. ) ساقه زير زميني، (مج. ) اصل، منبع.
ريشه اي، ريشه دار، شبيه ريشه .
طناب، رسن ، ريسمان ، باطناب بستن ، بشكل طناب در آمدن .
بندباز، ريسمان باز، آكروبات بند باز.
طناب باف، طنابدار.
طناب بافي، طناب بازي.
آكروبات طناب باز، بندباز.
سيمنقاله ، طنابراه .
طنابي شكل.
(گ . ش. )از خانواده گل سرخ، شبيه گل سرخ.
پرورش دهنده گل سرخ، اهل تسبيح.
تسبيح، ذكر با تسبيح، گلستان .
(گ . ش. ) گل سرخ، رنگ گلي، سرخ كردن .
(ج. ش. ) سوسك علفخوار، سوسك تغذيه كننده از گل سرخ.
گلي، گلگون .
تب بهاره .
(گ . ش. ) كف مريم.
(گ . ش. ) باميه شامي.
گلاب، لطافت، لطيف، احساساتي، گلاب زدن .
گلگون ، گلي، پر گل، بشاش، خوش بين .
(گ . ش. ) خرزهره ، وردالحمار، سمالحمار.
(ج. ش. ) ماهي بزرگ و خوراكي دريائي.
(گ . ش. ) اكليل كوهي، رزماري.
(طب) لكه هاي سرخبدن كه نشانه سيفيليس است، جوش هاي سرخ بدن ، بدل سرخك ، سرخجه .
باغچه گل سرخ، گلستان .
رنگ نفاشي قرمز، رنگ گلي، گلدار.
گل لباس، گل نوار، گل كفش، گل و بوته ، گل كاغذي، گوشت قسمت پشت بازوي گاو، طوقي.
(گ . ش. ) چوب بلسان بنفش، نوعي اقاقياي بلند.
فرقه اي از مسيحيان قرن و اوائل قرن داراي عقايد فلسفي و مرموز وتصوف آميز.
برنگ قرمز، بارضايت، باشادي.
(گ . ش. ) راتيانه ، كلوفون ، كلوفون زدن .
پوست درخت، (مج. ) خاكروبه ، تفاله ، پوست كندن .
(ج. ش. ) سنجاقك منقار كوچك ، منقار مكنده شپش.
سياهه نامه ها، سياهه وظائف.صورت، فهرست، وارد صورت كردن .
وابسته به منبر يا كرسي خطابه ، منقاري، نوك دار، شاخك دار.
منبر، كرسي خطابه ، منقار، پوزه ، تاج.
(گ . ش. ) روي هم خوابيده ، داراي گلهاي آويزان .
گلگون ، سرخ، لعل فام، خوشبو، گل پاشيده ، گلي كردن .
پوسيدن ، ضايع شدن ، فاسد كردن .
فهرست اسامي شاگردان يا سربازان ، دادگاه كاتوليكي.
(rotometer) دستگاه مخصوص اندازه گيري جريان آب.
عضو باشگاه روتاري.
گردنده ، چرخنده ، ماشين چرخنده .چرخشي، دوار.
گزينه چرخشي.
قابل گردش، آيش دار.چرخش پذير.
چرخيدن ، دوران كردن .محوري، چرخيدن ، برمحور خود گرديدن .
چرخشي، دوار.
حافظه چرخشي.
(rotational) چرخش، دوران ، گردش بدور.چرخش، دوران .
(rotation) چرخش، دوران ، گردش بدور.چرخشي، دوراني.
تاخير چرخشي.
سرعت چرخش.
چرخنده ، گردنده .
چرخشي، دوار، گردشي.
صداي موج، عادت، كاري كه از روي عادت بكنند، عادتا تكرار كردن .
چرخي، بشكل چرخ.
مغازه خوراك پزي، چرخ دوار جهت كباب كردن مرغ.
تهيه گراور غلتكي، گراور سازي نوردي.
(rotameter) دستگاه مخصوص اندازه گيري جريان آب.
(rotunda)ساختمان مدور، ساختمان گنبددار.
قسمت گردنده ماشين ، بردار ثابت، چرخان .
پوسيده ، فاسد، خراب، زنگ زده ، روبفساد.
آدم نالايق، آدم بي عقل و بيشعور، آدم فاسد.
گوشتالو، خپله ، تپل، گلوله وار، پر آب و تاب.
(rotonda) ساختمان مدور، ساختمان گنبددار.
فربهي، چاق و تپلي بودن .
(=ruble) منات روسي، روبل.(ruble)روبل، واحد پول روسيه شوروي يعني يك منات طلا.
خطاي گرد كردن .
چهچهه ، رقص دايره وار (م. م. )، كروي شكل.
آدم هرزه ، فاسد.
سرخاب، گرد زنگ آهن ، سرخاب ماليدن .
زبر، خشن ، درشت، زمخت، ناهموار، ناهنجار، دست مالي كردن ، بهم زدن ، زمخت كردن .
خشن ، سريع العمل.
بي نظم و ترتيب، بيقاعده ، شلم شوربا.
مواد خوراكي زبر (مثل سبوس يا دانه انار).
اندوده به شن و آهك ، گل مالي شده ، اجمالا درست كردن ، ناقص، ناتمام، اندود شن و آهك .
بدون صافكاري و اتو كشي خشك كردن ، اطو نشده .
زبر كردن ، خشن كردن يا شدن .
ناهموار كننده ، دنده دنده كننده ، دستگاه مخصوص ناصاف كردن اشيا.
ناصاف بريدن ، درشت بريدن ، طرح كردن .
بازي هاي خركي و پر سر و صدا بين ساكنان يك اطاق، بازي خركي و پر سر وصدا كردن .
باخشونت.
شخص خشن ، گردن كلفت.
سوار كار ماهر اسبهاي چموش و وحشي.
داراي نعل پاشنه دار، داراي ميخ مخصوص.
اسباب قمار چرخان ، رولت، بارولت قمار كردن .
اهل كشور رومامي، زبان روماني.
گرد، بي خرده ، نوبت، گردكردن ، بيخرده كردن .گرد(gerd) كردن ، كامل كردن ، تكميل كردن ، دور زدن ، مدور، گردي، منحني، دايره وار، عدد صحيح، مبلغ زياد.
(در سخن ) دور سر گرداندن مطلب، پر پيچ و خم.
زاويه درجه .
گرد كردن كاهشي.
گرد كردن ، گرد كردن برشي.
درخواست كتبي، انجام مسابقه بنوبت.با گردش نوبت.
كنفرانس ميز گرد.
سفر رفت و برگشت، سفردوسره .
جمع آوري (كردن ) اشيا يا اشخاص پراكنده .گرد كردن افزايشي.
بصورت عدد صحيح، گرد شده ، شفاف شده ، تمام شده ، پر، تمام.
(roundle) هلال، صفحه كوچك و كروي شكل، دايره .
كسي كه دور ميزند، آدم بدنام، آلت استهزا.
نماينده پارلمان انگليس در دوره شارل اول و عضو فرقه مسيحيان كويكر.
(د. ن . ) اطاق عقبي، عرشه فوقاني كشتي.
گرد كردن .
خطاي گرد كردن .
مدور، گردنما.
(roundel)هلال، صفحه كوچك و كروي شكل، دايره .
كمي گرد و دوار، صفحه گرد.
كسي كه گشت ميزند، افسر پليس گشتي.
(ج. ش. ) انواع كرم هاي گرد، انگل روده .
نوعي مرض طيور، گرفتگي صدا.
رم دادن ، از خواب بيدار شدن ، حركت دادن ، بهم زدن ، بهيجان در آوردن ، ميگساري، بيداري.
برانگيزنده ، دروغ شاخدار، دروغ خيلي بزرگ ، مايه حيرت.
برانگيختن ، بهم زدن ، فرار دادن .
كارگر اسكله يا بندر گاه ، عمله ولگرد.
با پوزه كاويدن ، جمع، گروه ، بي نظمي و اغتشاش، بطور آشفته گريزاندن ، كاملا شكست دادن ، تار و مار كردن .
مسير چيزيرا تعيين كردن ، خط سير، جاده ، مسير، راه ، جريان معمولي.مسير، راه .
سالك ، راه پيما، دستگاه جاده صاف كن .
(اسكاتلند) خيلي، وفور.
روال، امر عادي.روزمره ، كار عادي، جريان عادي، عادت جاري.
كتابخانه روال ها.
مسيرگزيني، مسيريابي.
نماينده ئ مسيرگزيني.
عادي يا روزمره كردن ، بجريان عادي انداختن .
پرسه زدن ، آواره شدن ، راهزني دريائي كردن ، گردش كردن ، ول گرديدن ، سرگرداني و بي هدفي.
سيار، ولگرد خانه بدوش، دزد دريائي، عيار.
سطر، رديف.پارو زدن ، راندن ، رديف، رج، قطار، راسته ، صف، رديف چند خانه ، رديف كردن ، قرار دادن ، بخط كردن ، قيل و قال.
دودوئي سطري.
كارت دودوئي سطري.
(rowen) (گ . ش. ) سمان كوهي.
(گ . ش. ) ميوه سماق كوهي.
قايق پاروئي.
پر سر و صدا، خشن ، داد و بيداد كن ، سركش، سر و صدا و آشوب كردن .
چموش، بدخلق.
چموشي، بدقلقي، ايجاد سر و صدا و آشوب.
چرخك ، چرخك مهميز، مهميز، حلقه دهانه اسب، هر چيزي شبيه مهميز و سيخك ، مهميز زدن .
(rowan) (گ . ش. ) سمان كوهي.
ضامن پارو، آجرنما.
سلطنتي، شاهانه ، ملوكانه ، همايوني، شاهوار، خسروانه .
رنگ آبي مايل بارغواني روشن .
(گ . ش. ) نخل بلند جنوب فلوريدا و كوبا.
(گ . ش. ) درخت گل طاووس(regia Delonix).
رنگ ارغواني مايل بقرمز سير.
طرفداري از رژيم سلطنتي.
طرفدار سلطنت.
حق الامتياز، حق التاليف، حق الاختراع، اعضاي خانواده سلطنتي، مجلل، از خانواده سلطنتي.
زبان آر پي جي.
الاكلنگ آر اس.
ماليدن ، سودن ، سائيدن ، پاك كردن ، اصطكاك پيدا كردن ، سائيده شدن .
دور دور، دام دام (صداي كوس يا طبل).
پاك كردن ، ساييدن .
دخشه پاك كن .
رزين ، لاستيك ، كائوچو، لاستيكي، ابريشمي يا كاپوت، مالنده ياساينده .
(گ . ش. ) درخت كائوچو (elastica Ficus).
مهر لاستيكي، با مهر لاستيكي مهر كردن ، تصديق كردن .
با لاستيك پوشاندن .
آدم فضول و خاله وارس، جهانگرد، فضولي كردن ، سياحت كردن .
لاستيك مانند، كائوچو مانند.
بي ارزش، آشغال، زباله ، چيز پست و بي ارزش.
سنگ نتراشيده ، قلوه سنگ ، پاره آجر، خرده سنگ ، ويران كردن .
مشت و مال دادن ، مالش سريع بدن (مثلا بعد از حمام )، مشت و مال.
(آمر. - ز. ع. ) آدم دهاتي، ناشي.
(طب) قرمز كننده ، دواي محمر.
قرمز سازي، قرمزي پوست، حمرا.
(طب) روبلا، سرخجه ، داروي محمره ، قرمز كننده پوست.
(طب) سرخك ، مرضي شبيه سرخك ، سرخجه .
رودي در شمال ايتاليا، مرز، خط مرزي، حد معين .
رنگ مايل به قرمز، سرخي، رخ رو، سرخ رنگ .
برنگ قرمز آجري.
قرمز ياقوتي.
(=rouble) منات روسي، روبل.(rouble)روبل، واحد پول روسيه شوروي يعني يك منات طلا.
عنوان ، سرفصل، عنواني كه با حروف قرمز نوشته يا چاپ شده باشد، خط قرمز، روال.
(ezrubrici)بخط قرمز نوشتن يا چاپ كردن ، قرمز نشان دادن ، داراي عنوان قرمز كردن ، تذهيب.
(rubricate)بخط قرمز نوشتن يا چاپ كردن ، قرمز نشان دادن ، داراي عنوان قرمز كردن ، تذهيب.
ياقوت، ياقوت سرخ، لعل، رنگ ياقوتي.
(ruching) يقه باريك توري و حاشيه دار زنانه ، پارچه توري.
(ruche)يقه باريك توري و حاشيه دار زنانه ، پارچه توري.
(د. گ . ) توده ، كپه ، توده خرمن ، انبار حبوبات، جمعيت و ازدحام، چين و چروك وتاه ، پارچه يا كاغذ باطله ، خط، شيار، چمباتمه زدن ، توده كردن ، مردم عادي.
(ز. ع. - د. گ . ) غوغا، آشوب، همهمه ، هياهو.
(د. گ . ) همهمه ، سر و صدا، قيل و قال، داد.
(د. ن . ) سكان ، سكان هواپيما، وسيله هدايت يا خط سير.
گل اخري، گل اخري زدن به ، قرمز كردن .
چوپاني كه گوسفندان خود را با گل اخري رنگ كرده .
(ج. ش. ) مرغ سينه سرخ اروپائي، (م. م. ) پول طلا، ليره طلا.
شنجرفي، قرمز رنگ ، گلگون ، گلچهره ، سرخ كردن .
خشن ، زمخت، ناهموار، خام، گستاخ، جسور.
روينده درميان مواد پوسيده و فاسد.
آدم بي تربيت، آدم پر سرو صدا.
(درجمع) مقدمات، علوم مقدماتي، چيز بدوي، اوليه ، ابتدائي.
ناقص، اوليه ، بدوي، ابتدائي.
پشيمان شدن ، افسوس خوردن ، دلسوزي كردن ، پشيماني، ناگواري، غم، غصه ، ندامت.
اندوهناك ، سوگوار.
حنائي رنگ .
(ruffe) يقه گرد و حلقوي چين دار مردان و زنان قرون و ميلادي، غرور، تكبر، پرخاش، تاه كردن ، چروك كردن ، ناهموار كردن .
(ruff) يقه گرد و حلقوي چين دار مردان و زنان قرون و ميلادي، غرور، تكبر، پرخاش، تاه كردن ، چروك كردن ، ناهموار كردن .
آدم بي شرف، لوطي، گردن كلفت، وحشي.
الواتي، چاقو كشي، وحشيگري.
موجدار كردن ( مثل باد برآب)، بر هم زدن ، ناصاف كردن ، ناهموار كردن ، ژوليده كردن ، گره زدن ، برآشفتن ، تلاطم.
( rufous) قرمز كم رنگ ، بور، خرمائي مايل بقرمز.
( ruffous) قرمز كم رنگ ، بور، خرمائي مايل بقرمز.
قاليچه ، فرش كردن .
(زيست شناسي) پيچ و خم، چين و چروك ، تاب خوردگي.
پيچ و تابدار.
گوريده ، پيچ و تابدار.
رگبي (يكنوع توپ بازي).
ناهموار، زمخت، نيرومند، تنومند، بي تمدن ، سخت، شديد.
با دوام سازي، تحكيم.
(درمورد ماشين آلات) محكم و با دوام ساختن .
(rose rugosa، =rugby) (گ . ش. ) گياهان گل سرخ.
(زيست شناسي) چين دار، بر چين و چروك ، داراي ركه .
چروك خوردگي، چين چين ، چين و چروك .
داراي چين هاي ظريف و كوچك .
نابودي، خرابي، خرابه ، ويرانه ، تباهي، خراب كردن ، فنا كردن ، فاسد كردن .
ويران كردن ، خراب كردن ، منهدم كردن ، معدوم كردن .
ويراني، خرابي، تباهي.
خرابكار، ويرانگر.
ويرانگر، ويران ، خراب، خراب كننده ، خانمان برانداز.
قاعده ، دستور، حكم، بربست، قانون ، فرمانروائي، حكومت كردن ، اداره كردن ، حكم كردن ، گونيا.قاعده ، حكم، خط كش، حكم كردن ، حكومت كردن .
حساب انگشت، حساب تخميني و فرضي.
غير محتمل شمردن ، ممنوع ساختن ، جلوگيري كردن .
بي قاعده ، بي بربست.
فرمانروا، حكمران ، رئيس، سر، خط كش.
فرمانروائي.
تصميم، حكم، حكمراني، رايج، متصدي.حكم، تصميم.
عجيب و غريب، بد، عرق نيشكر، رم.
حمل مشروب قاچاق.
(rhumba) (دركوبا) رقص سياهان ، رقص روميا.
صداي ريز و سنگين درآوردن ، غريدن ، چيز پرسر و صدا، شكايت، چغلي، غرولند.
پر سر وصدا، غرش كننده .
شكمبه ، سيرابي.
( ruminal) شكمبه اي.
( rumenal) شكمبه اي.
جانور پستاندار نشخوار كننده ، (مج. ) فكور.
نشخوار كردن ، انديشه كردن ، دوباره جويدن .
نشخوار، انديشناكي.
نشخواري.
نشخوار كننده .
جستجو، تحقيق، كاوش، بازرس كشتي، اغتشاش، آشفتگي، خاكروبه ، كاويدن ، زير و رو كردن ، بهم زدن ، خوب گشتن .
حراج هداياي تقديمي بكليسا براي امور خيريه .
ليوان مشروب، جام باده .
عجيب، مست لايعقل، بازي ورق رامي.
( rumour)شايعه ، شايعه گفتن و يا پخش كردن .
هوچي، خبر كش، كسيكه شايعه ميسازد.
( rumor) شايعه ، شايعه گفتن و يا پخش كردن .
سرين ، كفل، صاغري، كفل انسان ، دنبه گوسفند.
مچاله كردن ، چروك دادن ، تاه و چين دادن .
غوغا، هنگامه .
آدم يا قايق مخصوص حمل مشروبات قاچاق، قاچاقچي.
راندن ، رانش، داير بودن ، اداره كردن .دويدن ، پيمودن ، پخش شدن ، جاري شدن ، دوام يافتن ، ادامه دادن ، اداره كردن ، نشان دادن ، رديف، سلسله ، ترتيب، محوطه ، سفر و گردش، ردپا، حدود، مسير، امتداد.
گريزان ، فراري، گريختن ، شخص فراري.
تاآخرين نفس دنبال كردن ، مندرس، كهنه .
برجسته نبودن در جنس، متوسط، عادي.
بي درجه ، بي رتبه .
زائده ، وازده ، آشغال، زهاب، آب زه كشي.
ادامه دادن ، بتفصيل بيان كردن ، بدون وقفه .
باخر رسيدن ، خسته شدن ، مردود شدن .
لبريز شدن ، مرور كردن ، زير گرفتن .
بسرعت خرج و تلف كردن ، خلاصه كردن .
حين رانش.
خطاي حين رانش.
بسرعت خرج و تلف كردن ، شليك كردن ، رسيدن .
آواره ، سرگردان ، اتومبيل سبك .
( renegade)مرتد، از دين برگشته .
(گ . ش. ) مضرس، داراي دندانه هاي اره مانند.
پله نردبان ، استوانه گردنده ، گوي، نهال.
( runlet) بشكه كوچك ، واحد گنجايش مايعات قديمي.
نشان مرموز، سخن مرموز، طلسم، (ك . ) سخن .
اسپوك ، ميله چرخ فرمان ، پله نردبان ، پله ، مرحله .
رمزي، طلسمي.
بدون برد در دور مسابقه .
( rundlet) بشكه كوچك ، واحد گنجايش مايعات قديمي.
جوي، آب رو، نهر كوچك .
ريشه هوائي، دونده ، گردنده ، گشتي، افسر پليس، فروشنده سيار، ولگرد، متصدي، ماشين چي، اداره كننده شغلي.
دومين نفر يا تيم برنده مسابقه .
دونده ، مناسب براي مسابقه دو، جاري، مداوم.
تخته ركاب اتومبيل.
قسمت حركت كننده ماشين (چون لوكوموتيو).
كوك كوچك زير و روي پارچه .
زمان رانش.
عنوان كوچك هر يك از صفحات كتاب.
متمايل بدويدن ، دونده .
(ج. ش. ) كبوتر خانگي درشت، كوتوله ، گاو ماده كوچك .
پست، كوچك ، حقير، ناچيز.
باند فرودگاه ، مجرا، راهرو، ردپا.
روپيه ، واحد پول نقره هندوستان .
واحد پول اندونزي.
(rupicolous)شبيه خروس كوهي، سنگ زي، صخره زي.
(rupicoline) شبيه خروس كوهي، سنگ زي، صخره زي.
گسيختگي، قطع، سكستگي، جدائي، گسيختن ، جدا كردن ، تركيدن ، قطع كردن ، پارگي، گسستن ، گسستگي.
روستائي، رعيتي.
روستامنشي، روستاگرائي.
روستائي، روستا گراي.
زندگي روستائي.
ايجاد زندگي روستائي.
روستائي شدن ، ده نشيني كردن .
وابسته بناحيه مسكوني مزروعي.
حيله ، نيرنك ، مكر، خدعه .
(گ . ش. ) ني بوريا، بوريا، انواع گياهان خانواده سمار، يك پر كاه ، جزئي، حمله ، يورش، حركت شديد، ازدحام مردم، جوي، جويبار، هجوم بردن ، برسر چيزي پريدن ، كاري را با عجله و اشتياق انجام دادن .
دانشجوي داوطلب شركت در شبانه روزي پسرانه و دخترانه .
حمله كننده .
بوريائي، پرحمله .
نان برشته تخممرغ دار، نوعي بيسكويت.
(russian)روسي، اهل روسيه .
حنائي، خرمائي، روستائي، ضخيم، زبر.
( russetting) سيب قرمز زمستاني، روستائي، ضخيم، زبر.
( russeting)سيب قرمز زمستاني، روستائي، ضخيم، زبر.
(russ) روسي، اهل روسيه .روسي، زبان روسي، اهل روسيه .
(گ . ش. ) درخت سنجد (angustifolia Elaeagnus).
روسي كردن .
روسي سازي.
روسي شدن ، داراي عقايد و تمايلات روسي كردن .
زنگ ، زنگار، زنگ زدن .
پادزنگ ، ضد زنگ ، غير قابل زنگ زدن .
روستائي، مربوط به دهكده ، دهاتي، مسخره .
ساكن ده شدن ، با اخراج تنبيه كردن .
دهاتي سازي، اخراج.
روستامنشي، سادگي.
صداي برگ خشك ، خش خش كردن ، صدا كردن ، صدا در آوردن از، صداي برگ خشك ايجادكردن .
داراي صداي خش خش.
زنگ زده ، فرسوده ، عبوس، ترشرو.
مستي، شور، شهوت، فحلي، گشن آمدن ، گرمي، مست شهوت شدن ، شور پيدا كردن ، فحل شدن ، رد جاده ، اثر، خط شيار، عادت، روش، شيار دار كردن ، خط انداختن .
(گ . ش. ) نوعي كلم.
رحم، شفقت، دلسوزي، تاسف، (باحرف بزرگ )اسم خاص مونث.
اندوهگين ، پر ترحم.
بيباك ، ظالم.
شهواني، وحشي، پوسيده .
پر چاله چوله ، شهواني، هوسران .
(گ . ش. ) چاودار، گندم سياه ، مرد كولي.
نوزدهمين حرف الفباي انگ ليسي.
شمشير زن ، شمشير باز.
شمشير بازي.
( sabbatarianism) مسيحي معتقد به تعطيل كار وعبادت در يكشنبه ها.
( sabbatarian)اعتقاد به تعطيل كار وعبادت در يكشنبه ها.
شنبه ، يكشنبه .
مرخصي هر هفت سال يكبار.
(sabr) شمشير بلند نظامي، باشمشير زدن ، باشمشير كشتن .
قدرت نمائي، نمايش نيروي نظامي.
تيزدندان ، دندان شمشيري.
واحد جذب صوت معادل قوه جذب در يك فوت مربع.
( ج. ش. ) سمور، رنگ سياه ، لباس سياه ، مشكي.
كفش چوبي روستائيان اروپا.
خرابكاري عمدي، كارشكني وخراب كاري، خرابكاري كردن .
خرابكار.
اسرائيلي بومي فلسطين .
(saber)شمشير بلند نظامي، باشمشير زدن ، باشمشير كشتن .
ماسه اي، شن زار، ريگ زار، ماسه دار، داراي شن ريزه .
( تش. - ج. ش. ) كيسه ، عضو كيسه مانند جانور.
( saclike) كيسه مانند.
ساخارين دار، مركب از ساخارين .
تبديل به قند، قند سازي.
تبديل به قند كردن .
( ش. ) ساخارين .
( ش. ) شكري، شيرين ، قندي، محتوي قند.
حالت قندي، شيريني.
قند سنج.
كيسه اي.
تشكيل كيسه .
كشيشي، وابسته به كشيشان ، درخور كشيشان .
كشيش مابي، آخوندبازي.
عنبرچه ، بالشتك يا كيسه كوچكي كه درآن عطر خوشبو ميريزند ودر لباس مي گذارند.
كيسه ، گوني، جوال، پيراهن گشاد و كوتاه ، شراب سفيد پر الكل وتلخ، يغما، غارتگري، بيغما بردن ، اخراج كردن يا شدن ، دركيسه ريختن .
ژاكت يا كت داراي يك يا دو رديف دگمه .
مسابقه دو درحاليكه پاي مسابقه دهنده در كيسه پيچيده .
(=trombone)( مو. ) شيپور قديمي، ترومبون ، چنگ .
پارچه كيسه دوزي، كرباس، پارچه گوني.
غارتگر، يغماگر، كيسه پركن ، كيسه ساز.
بقدر يك گوني.
گوني، چتائي، درحال يورش وچپاول.
(saccate) كيسه مانند.
رسم ديني، آئين ديني، تقديس كردن ، نشانه ، سوگند.
وابسته به مراسم مذهبي.
اعتقاد به پيروي از مراسم ديني جهت رستگاري.
مقدس، روحاني، خاص، موقوف، وقف شده .
شخص مصون از انتقاد، گاو مقدس.
قرباني، قرباني براي شفاعت، فداكاري، قرباني دادن ، فداكاري كردن ، قرباني كردن جانبازي.
مستلزم فداكاري، فداكارانه ، وابسته به قرباني.
توهين به مقدسات، سرقت اشيائ مقدسه ، تجاوز بمقدسات.
موهن بمقدسات، مربوط به بيحرمتي به شعائر مذهبي.
متصدي حفاظت ظروف مقدسه كليسا.
محل نگاهداري ظروف مقدسه كليسا.
فداكار، قرباني كننده .
( تش. ) خاصره اي خاجي.
مقدس، قدوس، منزه .
تقدس، پاكدامني، قدوسيت.
استخوان خاجي، عظم عجز (zajo e mza).
غمگين ، اندوگين ، غمناك ، نژند، محزون ، اندوهناك ، دلتنگ ، افسرده وملول.
آدم خوش نيت ولي احمق وبي عرضه .
غمگين كردن ، افسرده شدن .
زين ، پالان زدن ، سواري كردن ، تحميل كردن ، زين كردن .
اسب سواري.
چرم زين سازي.
خورجين .
كوهه زين ، قاچ زين ، قاش زين ، قرپوس.
عرق گير اسب، نمد زير زين .
زين ساز، سراج، اسب سواري.
سراجي.
( گ . ش) لاله درختي، بدنه چوبي زين .
صدوقي، زنديقي.
صدوقي.
اتوي سنگين ، اتوي داراي دو نوك تيز ودسته متحرك .
نوعي انحراف جنسي كه شخص در اثر آن از آزار دادن لذت ميبرد، بيرحمي.
( sadistic) ساديست، كسيكه از زجر ديگران لذت ميبرد.
( sadist) ساديست، كسيكه از زجر ديگران لذت ميبرد.
لذت جنسي بوسيله شكنجه نفس خود يا ديگري.
سفري، سياحت اكتشافي در آفريقا، سياحت كردن .
امن ، بي خطر، گاوصندوق.ايمن ، سالم، بي خطر، صحيح، اطمينان بخش، صدمه نخورده ، امن ، محفوظ، گاو صندوق.
خط امان ، امان نامه ، امان دادن ، رخصت عبور.
گاوصندوق، صندوق آهن مخصوص امانت اشيائ گرانبها.
دزد صندوق باز كن .
تامين كردن ، امن نگهداشتن .حفاظ، پناه ، حفظ كردن و از (خطر)، حراست كردن .
حفاظت، حفظ چيزي از خطر وغيره ، امانت.
چراغ تاريكخانه عكاسي.
ايمني، بي خطري.ايمني، سلامت، امنيت، محفوظيت.
كمربند ايمني.
( درجمع ) عينك ايمني، شيشه ايمني، شيشه بي خطر اتومبيل، شيشه نشكن .
مخاطره ايمني.
چراغ بي خطر معدن ذغال سنگ ، فانوس.
قفل بي خطر مخصوص حفظ محلي از خطر دستبرد، ضامن اسلحه .
كبريت بي خطر.
تيغ خود تراش.
دريچه اطمينان .
( island sagfety) بلندي وسط خيابان مخصوص عابرين .
(گ . ش. ) كافشه ، كافيشه ، گاجره ، گل رنگ .
( گ . ش. ) زعفران ، زعفراني، زعفراني كردن ، زعفران زدن به .
خم شدن ، فرو نشستن ، از وسط خم شدن ، آويزان شدن ، صعيف شدن ، شكم دادن .
حماسه ، حماسه اسكاندويناوي.
دانا، زيرك ، عاقل، باهوش، بافراست، هوشمند.
هوشمندي، فراست، هوش، دانائي، عقل، زيركي، ذكاوت.
عاقل، دانا، بصير، بافراست، حكيم.
(گ . ش. ) درمنه ، برنجاسف.
(wisdom) عقل، معرفت، دانائي.
(onez =safety) بلندي وسط خيابان مخصوص عابرين .
سهمي، پيكاني، شبيه سهم يا تير وكمان ، ( تش. ) وابسته به درز سهمي جمجمه .
كماندار، تيرانداز، ( نج) صورت فلكي قوس.
شبيه تير، سهمي.
درخت نخل ساگو، شيريني كه با نشاسته ساگو تهيه شود، پنير خرما.
( گ . ش. ) نخل ساگو.
( درهند)آقا ( درخطاب به خارجي ها).
( ماضي واسم مفعول فعل say )، گفته شده ، مذكور، بيان شده ، گفت.
بادبان ، شراع كشتي بادي، هر وسيله اي كه با باد بحركت درآيد، باكشتي حركت كردن روي هوا با بال گسترده پرواز كردن ، با ناز وعشوه حركت كردن .
قايق بادباني، كشتي بادباني، كشتي بادي.
پارچه بادباني، پارچه شراعي، بادبان .
( sailor) دريا نورد، ملوان ، قايق بادباني، ملاح، ناوي.
( ج. ش. ) انواع شمشيرماهيان دندان دار.
كشتيراني، پارچه بادباني، سفر دريائي.
( sailer) دريا نورد، ملوان ، قايق بادباني، ملاح، ناوي.ملوان ، ناوي.
هواپيماي بي موتور.
( د. گ . - م. م. ) تقديس كردن ، علامت صليب روي بدن يا سينه كشيدن ، بركت دادن .
( sanfoin) ( گ . ش. ) اسپرس.
مقدس، ' اوليائ '، آدم پرهيز كار، عنوان روحانيون مثل ' حضرت ' كه در اول اسمآنها ميايد ومخفف آن st است، جزو مقدسين واوليائ محسوب داشتن ، مقدس شمردن .
سگ راهنماي كوهستان ، نوعي سگ بزرگ .
قدوسيت، حضرت.
تقديس شده .
تقدس، حضرت، قدوسيت.
قدوسيت، حضرت.
منظور، دليل، خاطر، جهت، براي، بمنظور.
( ج. ش. ) شاهين اروپائي.
( ش. ) نمك .
سلام، سلام كردن .
قابليت فروش.
( saleable) قابل فروش، فروختني، قابل خريد، معامله اي.
شهوتران ، شهواني، شهوت پرست، هرزه .
سالاد.
ايام جواني وبي تجربگي.
چاشني وادويه مخصوص سالاد.
( sallet) كلاه خود سبك قرن بدون زره صورت.
( ج. ش. ) سمندر، يكجور سوسمار يا مارمولك .
مارمولك وار، سمندري.
سوسيك نمك زده ، گوشت خوك ويا گوشت گاو خشك شده .
حقوق بگير، كارمند حقوق بگير، داراي حقوق.
حقوق، شهريه ، مواجب، حقوق دادن .
فروش، بازار فروش، قابل فروش حراج.فروش، حراج.
( salable) قابل فروش، فروختني، قابل خريد، معامله اي.
( salep) (گ . ش. ) سحلب، ثعلب.
بيرون آمده ، درحال جست وخيز ( تصوير شده )، برجسته ، چشمگير، بيرون زده .
بيرون آمده ، درحال جست وخيز ( تصوير شده )، برجسته ، چشمگير، بيرون زده .
( saleb) (گ . ش. ) سحلب، ثعلب.
فروش، مربوط به فروش.فروشي، براي فروش، حراجي، جنس فروشي، فروش.
حسابداري فروش.
تحليل فروش.
صورت فروش.
فروشنده ، ويزيتور، فروشنده سيار.
تبليغ فروش.
(register =cash) صندوق پول يا ماشين دخل مغازه .
مذاكره وبازار گرمي براي فروش.
ماليات بر فروش كالا.
فروشنده مغازه .
فروشنده .
فروشندگي، هنر فروشندگي.
محل فروش، فروشگاه .
بانوي فروشنده .
( law salique) محروميت اولاد اناث از توارث تاج وتخت.
( saliency) برجستگي، چابكي درجست وخيز، جلو آمدگي، برتري، نكته برجسته ، موضوع برجسته .
( salience) برجستگي، چابكي درجست وخيز، جلو آمدگي، برتري، نكته برجسته ، موضوع برجسته .
تبديل به نمك كردن ، نمك زدن .
نمك سنج.
باتلاق نمكزار، درياچه نمك .
محلول نمك ، درجه شوري، نمك دار، نمكين ، شور.
شوري.
( law salic) محروميت اولاد اناث از توارث تاج وتخت.
خوراك گوشت گاو مخلوط با تخم مرغ وشير.
بزاق، آب دهان .
بزاقي.
بزاق ترشح كردن ، بزاق ايجاد كردن ، خدو آوردن .
بزاق آوري، ايجاد بزاق، خدو آوري.
واكسن پوليو.
(salade) كلاه خود سبك قرن بدون زره صورت.
درخت بيد، رنگ خاكستري مايل به زرد وسبز، زرد رنگ ( مثل مريض )، زردرنگ كردن .
رنگ پريده .
يورش، حمله ، حركت سريع، شليك ، يورش آوردن ، شليك كردن ، حمله ورشدن ، جواب سريعو زيركانه .
دروازه بزرگ قلعه ، درب ورودي بزرگ ، دريچه .
سالاد پياز داغ وتخم مرغ وماهي، چاشني، چيز درهم وبرهم.
(ج. ش. ) ماهي آزاد، قزل آلا.
(گ . ش. ) تمشك سرخ خوراكي.
( saloon) تالار، سالن زيبائي، رستوران ، مشروبفروشي.
( salon) تالار، سالن زيبائي، رستوران ، مشروبفروشي.
( salop) (گ . ش. ) ثعلب، سحلب.
( saloop) (گ . ش. ) ثعلب، سحلب.
( salpa) (ج. ش. ) جنسي از جانوران گرمسيري زجاجي و خمره اي شكل اقيانوسي.
( salp) (ج. ش. ) جنسي از جانوران گرمسيري زجاجي و خمره اي شكل اقيانوسي.
نمك طعام، نمك ميوه ، نمك هاي طبي، نمكدان (saltshaker)، نمكزار(marsh salt)، نمك زده ن به ، نمك پاشيدن ، شور كردن .
(down salt)(گوشت وغيره را)نمك سود كردن ، نمك زدن به (براي حفظ گوشت وغيره )، اندوختن .
(away salt)(گوشت وغيره را)نمك سود كردن ، نمك زدن به (براي حفظ گوشت وغيره )، اندوختن .
( گ . ش. ) علف شوره زار.
سنگ نمك .
باتلاق نمكزار، نمكزار.
شوره قلمي، نيترات پتاسيم، شوره برگ تنباكو.
جست وخيزي، رقصي.
جست وخيز، رقص، جنبش ناگهاني، جهش ناگهاني، جهش خون شريان ، پيشروي بتدريج.
( saltatory) رقصي، جست وخيزي، افتان وخيزان .
( saltatorial) رقصي، جست وخيزي، افتان وخيزان .
(گ . ش. ) خانواده گياهان قازاياغي، اسفناجيان .
نمكدان .
نمك فروشي، استخراج كننده نمك ، نمك زن .
كارخانه يا معدن استخراج نمك .
نان بيسكويت نمكدار.
نمكدان ، ميكروفون .
آب نمك ، زيست كننده در آب شور.
محل استخراج نمك .
نمكين ، شور.
سازگار، گوارا، سالم، صحت بخش، سودمند.
سازگاري، گوارائي، مفيد بودن .
(ج. ش. ) سگ شكاري بوئي، تازي بوئي.
سالم ومغذي، سلامت بخش، سودمند، درودي.
سلام، درود، تهنيت، تعارف، سلام اول نامه .
دانشجوي ايراد كننده نطق افتتاحيه جشن فارغ التحصيلي.
درودي، تهنيتي.
سلام، احترام نظامي، سرلام كردن ، سلام دادن ، تهنيت گفتن ، درود.
سلام دهنده ياكننده .
تهنيت آميز.
اندوختني، نجات يافتني.
نجات مال يا جان كسي، نجارت كسي از خطر، از خطر نابودي نجات دادن ، مصرف مجددآشغال وزائد هر چيز.
ارزش بازيافتني.
قابل نجات.
خريدار اسقاط.
رستگاري، نجات، رهائي، سبب نجات.
تشكيلات مسيحيان كه هدفش تبليغ ديني وكمك بفقرا است.
اعتقاد بلزوم رستگاري از گناه .
ضماد، مرهم، مرهم تسكين دهنده ، ( مج. ) داروي تسكين دهنده ، ضماد گذاشتن ، تسكين دادن .
سيني، سيني پايه دار، شيشه اي، شفا دهنده ، مرهم گذار، التيام دهنده .
( salverform) (ج. ش. ) لوله اي شكل، خمره اي شكل.
( shaped salver) (ج. ش. ) لوله اي شكل، خمره اي شكل.
(گ . ش. ) سلوي، مريم گلي، مريمي.
شليك توپ براي اداي احترام، توپ سلام، اظهاراحساسات شديد، شليك كردن .
محلول معطر آب آمونياك والكل.
سامريه در فلسطين قديم، ( ش. ) پودر زرد كمرنگي بفرمول O3 sm2.
سامري، سامره فلسطين ، نيكوكار.
رقص برزيلي سامبا.
( sambur) ( ج. ش. ) گوزن يال دار بزرگ آسيا.
( sambar) ( ج. ش. ) گوزن يال دار بزرگ آسيا.
يكسان ، يكنواخت، همان چيز، همان ، همان كار، همان جور، بهمان اندازه .
پارچه زربفت ابريشمي سنگين ، پارچه زري، جامه زربفت.
وابسته به يا اهل جزيره ساموا واقع در پلينزي.
( روسي است ) سماور.
قايق سقف حصيري وبادباني.
( گ . ش. ) رازيانه آبي، كاكله .
نمونه ، نمونه برداشتن ، نمونه گرفتن .نمونه ، مسطوره ، الگو، آزمون ، واحد نمونه ، نمونه گرفتن ، نمونه نشان دادن ، خوردن .
نمونه بردار.
نمونه برداري، نمونه گيري.
نمونه گيري، نمونه برداري، مزه كردن .نمونه برداري، نمونه گيري.
نرخ نمونه برداري.
( م. ل. ) خورشيدي، اهل خورشيد، سامسون ، اسم خاص مذكور، قاضي قديم اسرائيل.
سامسون وار، پهلوان وار.
آسايشگاه ، بيمارستان مسلولين .(sanitorium، sanatorium)آسايشگاه ، بيمارستان مسلولين .
( sanatory) شفادهنده ، علاج كننده بهبودي دهنده .
( sanitarium) آسايشگاه .(sanitorium، =sanatarium) آسايشگاه ، بيمارستان مسلولين .
( sanative) شفادهنده ، علاج كننده بهبودي دهنده .
ديوار شني ساحلي، كران ماسه .
تقديس كردن ، براي امر مقدسي تخصيص دادن ، تطهير كردن ، پاك كردن ، مقدس شمردن .
تقديس، تطهير.
تقديس كننده .
مقدس نما، مقدس.
مقدس نمائي، تقدس.
فرمان ، فتواي كليسائي، سوگند، تصويب، جواز، تائيد رسمي، داراي مجوز قانونيدانستن ، ضمانت اجرائي معين كردن ، ضمانت اجرائي قانون .
تقدس، پرهيز كاري، حرمت، علو مقام.
(sanctum) قدس الاقداس (holies of holy the).
جايگاه مقدس، حرم مطهر، بستگاه ، مخفيگاه ، پناهگاه ، تحصين ، حق بست نشيني.
خلوتگاه ، خلوت، حريم، قدس، جايگاه مقدس.(sanctorum) قدس الاقداس (holies of holy the).
ماسه ، شن ، ريگ ، شن كرانه دريا، شن پاشيدن ، سنباده زدن ، شن مال يا ريگمال كردن .
داراي چشم تار.
باقرقره شن زار.
كاغذ سنباده ، كاغذ سنباده زدن به .
توده ماسه ، توده شن .
ميز مخصوص شن بازي بچه ها.
فرورفتگي مصنوعي شن در ميدان گلف.
كفش بي رويه ، صندل، سرپائي، كفش راحتي، درخت صندل، صندل پوشيدن .
(گ . ش. ) چوب محكم وسخت صندل سفيد.
كيسه شن ، گوني پر از شن ، ( با كيسه سن ) ايجاد استحكامات دفاعي كردن .
كسيكه كيسه شن بكار برد، دزد سرگردنه .
كرانه ماسه ، ساحل شني.
شن شوئي، باپاشيدن ماسه ( بهمراه باد فشار قوي ) پاك كردن .
شن زن ، اسباب شن زني، چرخ سنباده .
ساعت ريگي.
ماشين سنباده زني وصيقل كاري.
(ج. ش. ) يلوه ، نوعي مارماهي كوچك .
سنگ ماسه ، سنگ ريگي، سنگ سياه ، ماسه سنگ .
ماسه باد، طوفان شن .
ساندويچ درست كردن ، ساندويچ، در تنگنا قرار دادن .
ماسه اي، شني.
داراي عقل سليم، عاقل، سالم، معقول، معتدل.
( sainfoin) ( گ . ش. ) اسپرس.
( فرانسه ) خون .
خوني، دموي، اميدوار.
خوني، دموي، سرخ، قرمز، برنگ خون .
خون مانند، قرمز، خوني، دموي، اميدوار.
دموي بودن ، (م. م. ) هم خوني، قرابت نسبي، برنگ خون .
محتوي خون .
چرك وخوني، چرك وخون دار.
چرك وخون ، خونابه ، زرد آب.
خونابه دار.
بهداشتي، كارشناس بهداشتي، جانبدار بهداشت همگاني.
(=sanatorium) آسايشگاه .
بهداشتي.
نوار بهداشتي، دستمال كاغذ ضد عفوني مخصوص قاعدگي زنان .
صحي كردن ، داراي لوازم بهداشتي كردن .
مراعات اصول بهداشت، بهسازي، سيستم تخليه فاضل آب.
مطابق اصول بهداشت كردن ، از روي اصول بهداشتي عمل كردن .
(sanatarium، sanatorium)آسايشگاه ، بيمارستان مسلولين .
( زمان ماضي فعل sink) غرق شد، فرو رفت.
( ك . ) بدون ، محروم از، فاقد.
( sanskrit) سانسكريت، سانسكريتي.
انقلابي افراطي.
پيروي از اصول انقلاب افراطي.
(sanscrit) سانسكريت، سانسكريتي.
( santaclaus) بابانوئل.
(klaus =santa) بابانوئل.
شيره ، شيره گياهي، عصاره ، خون ، شيره كشيده از، ضعيف كردن .
رنگ زرد مايل به سبز سير.
آدم خرفت وكودن ، انتهاي نقب نظامي.
سياهرگ سافنا.
خوش مزه ، بامزه ، مطبوع.
خوش ذائقگي، خوشمزگي.
( wisdom) عقل، معرفت، دانائي.
دانا، دانشمند، خردمند.
بي شيره ، بي نيرو، بيمزه .
نهال، قلمه درخت، درخت تازه وجوان .
صابوني، صابون دار، ليز ( مثل صابون ).
صابون دار، صابون زده ، داراي محلول صابوني.
قابل تبديل بصابون .
صابون سازي.
تبديل بصابون كردن ، صابوني شدن .
(sapour) ذائقه ، مزه ، خوش طعمي.
خوش مزه ، خوش طعم.
خوش طعم، لذيذ.
( sapor) ذائقه ، مزه ، خوش طعمي.
عصاره گير، ( نظ. ) نقب زن ، سرباز كلنگ دار ونقب زن .
وابسته بشاعره يوناني ' سافو' (sappho).
ياقوت كبود، صفير كبود، رنگ كبود.
ياقوتي رنگ ، ساخته شده از ياقوت كبود.
طبق زني (lesbianism) همجنس خواهي زنان .
آبدان ، پر شهد، مرطوب، خيلي احساساتي، ضعيف، كودن ، معتاد به مشروبات، شنگول.
مولد يامحصول مواد گنديده ، ايجاد شده در اثر گنديدن .
تغذيه كننده از مواد پوسيده وآلي، پوده خوار.
( saprophyte) پوده زي، خورنده مواد پوسيده .
( saprophite) پوده زي، خورنده مواد پوسيده .
پوده گراي، دوست دار مواد گنديده ، پوده دوست.
جانور پوده زي.
(گ . ش. ) برنچوب نرم وزنده پوست درخت.
عرب، ( مج. ) مسلمان ، كافر، وحشي.
زهر خنده ، طعنه ، ريشخند، سرزنش، سخن طعنه آميز.
طعنه آميز، نيشدار، زهرخنده دار.
( sarsenet) پارچه ابريشمي، پارچه پشمي سنگين ، نرم.
( طب ) زگيل يا جوش گوشتي، رويش گوشتي.
تومور بدخيم بافت پيوندي، تومور بدخيم نسج همبند، تومور سرطاني.
ابتلائ به تومور بدخيم نسج همبند.
(=carnivorous) گوشت خوار.
تابوت سنگ آهكي، تابوت، گوشتخوار.
گوشتخواري.
گوشتي، عضلاني.
نوعي عقيق قرمز سير.
( ج. ش. ) ماهي ساردين ، ماهيان ريز.
(sard) عقيق سرخ.
طعنه آميز، كنايه آميز، وابسته به زهر خنده .
(sari) ساري يا لباس زنان هندو كه مشتمل است بر پارچه اي كه بدور بدن مي پيچند.
(گ . ش. ) جنسي از خزه هاي دريائي.
(=sergeant) گروهبان .
( saree) ساري يا لباس زنان هندو كه مشتمل است بر پارچه اي كه بدور بدن مي پيچند.
(گ . ش. ) داراي شاخه هاي نازك وخيمده بالا رونده ( مثل نيلوفر ).
(گ . ش. ) عشبه بياباني.
( sarcenet) پارچه ابريشمي، پارچه پشمي سنگين ، نرم.
مربوط به خياطي، مربوط بلباس مردانه .
( تش. ) عضله خياطه .
( sassanian) ساساني.
عمامه ، كمربند، حمايل نظامي وغيره ، ارسي، قاب دورشيشه در ياپنجره كه شامل ميله هاي چوبي بين شيشه ها نيز ميباشد، پنجره ، پنجره گلخانه ، حمايل زدن ، پنجره گذاردن .
اردك وار راه رفتن ، تلوتلو خوردن و راه رفتن ، گردش سفر، راه پيمائي تفريحي.
بابي احترامي صحبت كردن با، گستاخانه سخن گفتن با، بيشرمانه گفتگو كردن .
(گ . ش. ) ساسافراس.
( sasanian) ساساني.
ساساني، (وابسته بسلسله ساساني ).
(devil) شيطان .
شيطاني.
چنته ، كيف بند دار، كيف مدرسه ، خورجين .
سير كردن ، راضي كردن ، فرونشاندن .
( satine) اطلس نما، ساتين .
پيرو، انگل، ماه ، ماهواره ، قمر مصنوئي.ماهواره .
اقناع شدني.
سير كردن ، فروشناندن ، اشباع شدن ، اقناع شدن .
اقناع، اشباع.
سيري، بي نيازي.
اطلس، دبيت، اطلسي، جلا، پرداخت.
( sateen) اطلس نما، ساتين .
( satinette) پارچه اطلس ما، روح الاطلس.
( satinet) پارچه اطلس ما، روح الاطلس.
( گ . ش. ) خشب اخضر.
اطلسي.
طنز، هجونامه ، طعنه ، سخريه ، هزليات.
( satirical) هزلي.
( satiric) هزلي.
هجو نويس.
هجو كردن ، مسخره كردن .
خوشنودي، خرسندي، رضامندي، رضايت، ارضا ئ.
رضايتبخش، خرسند كننده .
راضي شدني، راضي كردني.
خرسند كردن ، راضي كردن ، خشنود كردن ، قانع كردن .
ساتراپ، استاندار قديم ايران .
قلمرو ساتراپ.
( افسانه يونان - روم ) خداي بذر كاري، زحل.
اشباع شدني.
اشباع شده ، سير، بحد اشباع رسيده .
اشباع كردن .اشتباه كردن ، سير كردن ، آغشتن .
اشباع شده ، سير شده .
ترانزيستور اشباع شده .
اشباع.اشباع.
آزمايش اشباعي.
اشباع كننده .
روز شنبه .
( روم قديم ) جشن خداي زحل، عياشي، هرزگي.
وابسته بزحل.
سنگين ، شوم، افسرده ، دلتنگ ، سربي.
(poisoning =lead) مسموميت از سرب.
( افسانه يوناني ) موجود نيمه انسان ونيمه بز، آدم شهواني، وابسته به ساتير.
نعوظ يا شدت حس شهوت در مرد، شدت شبق.
سوس، چاشني، آب خورش، جاشني غذا، رب، چاشني زدن به ، خوشمزه كردن ، نم زدن .
آدم بيشرم، بچه پر رو.
روغن دان ، كماجدان ، ماهي تابه .
نعلبكي، زير گلداني، بشقاب كوچك ، در نعلبكي ريختن .
خوشمزه ، پر رو.
كشور پادشاهي عربستان سعودي.
كلم رنده شده وآب پز با سركه .
حمام بخار فنلاندي.
ولگردي كردن ، پرسه زدن ، گردش.
ولگرد، پرسه زن .
( ج. ش. ) وابسته بسوسماران ، سوسماري، سوسمار.
(ديرين شناسي) سوسمارهاي عظيم الجثه و گياهخوار دوران ژوراسيك و كرتاسه .
( ج. ش. ) ماهي باريك اندام ودراز منقار اقيانوس اطلس.
سوسيس، سوسيگ ، روده محتوي گوشت چرخ شده .
( درمورد غذا ) در روغن سرخ كرده ، سرخ كردن .
سراب زرد نيمه شيرين .
( saveable) پس انداز كردني، اندوختني.
سبع، وحشي، رام نشده ، غير اهلي، وحشي شدن ، وحشي كردن .
بيرحمي، وحشيگري، دد ودام.
دشت بي درخت، زمين هموار.
دشت بي درخت، زمين هموار.
دانشمند، دانا.
نجات دادن ، رهائي بخشيدن ، نگاه داشتن ، اندوختن ، پس انداز كردن ، فقط بجز، بجز اينكه .
چيزي كه مانع زيان گردد، پايه شمعدان ، قلك ، آدم خسيس، تور.
( savable ) پس انداز كردني، اندوختني.
سوسيگ خشك كردن .
نجارت دهنده ، پس انداز كن .
(گ . ش. ) ماي مرز، ريس.
نجارت دهنده ، رستگار كننده ، پس انداز.
حساب پسانداز.
صندوق پس انداز تعاوني ورهني.
قللك ، صندوق پس انداز.
اوراق قرضه ، سهام قرضه .
( saviour) نجات دهنده ، ناجي.
( savior) نجات دهنده ، ناجي.
( savour) حس ذائقه ، مزه ، طعم، بو، مزه كردن ، فهميدن ، دوست داشتن .
مزه دار، خوش طعم.
خوش مزه ، لذيذ.
( savoury) خوش طعم، مطبوع طبع، مورد پسند.
( savor) حس ذائقه ، مزه ، طعم، بو، مزه كردن ، فهميدن ، دوست داشتن .
( savory) خوش طعم، مطبوع طبع، مورد پسند.
كلم پيچ.
( savvy) ادراك ، فهم، فهميدن ، درك كردن ، زرنگ ودانا.
( savvey) ادراك ، فهم، فهميدن ، درك كردن ، زرنگ ودانا.
(see of. p) ( زمان ماضي فعل see ) ديد، (.vi.vt.n)سخن ، لغت يا جمله ضربالمثل، مثال، امثال و حكم، اره ، هراسبابي شبيه اره .
داراي لبه دندانه دندانه ، داراي لبه مضرس.
(گ . ش. ) ساق تيز.
اره تيز كن .
( sawtooth) داراي دندانه اره مانند، دندانه دندانه .
خاك اره ، باخاك اره پوشاندن ، پوچ.
اره شده ، با اره صاف شده ، كم ارتفاع.
اره كش.
( ج. ش. ) اره ماهي.
نيمكت زير الوار آماده براي اره كشي، خرك .
كنده درخت مناسب اره كردن .
كارخانه چوب بري والوار سازي، كارخانه اره كشي، ماشين اره كشي.
(simpleton، =fool) احمق، ساده لوح.
الوار مناسب براي اره كشي.
(toothed =saw) داراي دندانه اره مانند، دندانه دندانه .
موج دنده اره اي.
اره كش، درخت ريشه كن شده وشناور.
( مو. ) شيپور برنجي صدا بلند.
( saxicolous) سنگ زي، صخره زي، جانور سنگ زي.
(saxicoline) سنگ زي، صخره زي، جانور سنگ زي.
(گ . ش. ) سفرس، گياه سنگروي.
ساكسون ، از نژاد آنگلوساكسون .
( مو. ) ساكسوفون ، نوعي آلت موسيقي بادي.
نوازنده ساكسوفون .
( مو. ) شيپور برنجي داراي صداي بم.
گفتن ، اظهار داشتن ، حرف زدن ، بيان كردن ، سخن گفتن ، صحبت كردن سخن ، حرف، اظهار، نوبت حرف زدن ، مثلا.
حق بيان ، دستور، بيان ، اظهار.
گفتني.
گوينده .
گفته ، گفتار مشهور، پند، حكمت، اظهار.
پوست زخم، اثر زخم، گر، گري، جرب، پوسته پوسته شدن ، دلمه بستن زخم، دله .
نيام، غلاف شمشير، حفاظ، غلاف كردن .
نتراشيده ونخراشيده كردن ، ( درسنگ چيني ) زمخت وناصاف تهيه كردن .
دله دار، گردار، جرب دار، داراي خالهاي جرب مانند.
خارش، جرب، گال.
خارش دار.
(گ . ش. ) ماميثا، ماميثاي صحرائي.
دله دار، دله مانند، جرب دار، دلمه بسته ، كثيف، نكبتي.
زننده ، هرزه ، ناهموار، زبر، پوسته پوسته ، دان دان ، خشن .
چوب بست، داربست، دار، تخته بندي، سكوب يا چهار چوب، تخته بندي كردن ، سكوبزدن ، بدار آويختن .
سكوب بندي، چوب بست سازي، داربست.
سنگ مرمر نما.
ميزان ، درجه ، توزين .
عدد، عددي.نردباني شكل، توضيح دادني بوسيله عددي بر روي ترازو، قابل سنجس با ترازو، سنجشمدرج.
حاصلضرب عددي.
كميت عددي.
نردباني، پله پله ، شبيه ماهيان باله تيز.
جانور نحيف وكم ارزش، آدم رذل، جمهوريخواه .
باآب گرم سوزاندن ، آب جوش ريختن روي، تاول زده كردن ، تاول، اثر آب جوش بر رويپوست، سوختگي، آب پز كردن .
مقياس، گام، مقياس گذاشتن ، پيمودن .كفه ترازو، ( درجمع ) ترازو، وزن ، ( ج. ش. ) پولك يا پوسته بدن جانور، فلس، هر چيز پله پله ، هرچيز مدرج، اعداد روي درجه گرماسنج وغيره ، مقياس، اندازه ، معيار، درجه ، ميزان ، مقياس نقشه ، وسيله سنجش، خط مقياس، تناسب،
زره پولك دار.
كاهش تدريجي، كاهش، به نسبت ثابت.
مقياس گذاري، پيمايش.
افزايش، افزايش به نسبت ثابت.
پولك دار، مدرج، فلس دار.
فلس مانند، ترازو مانند.
وابسته بعضلات گردن ، ( در مورد مثلث ) داراي اضلاع نامساوي، نابرابر پهلو.
كفه ترازو.
بالارونده ، كسيكه مقياس بكار ميبرد، قپاندار، كوهنورد.
مقياس گذاري، پيمايش.
جرب، خارش، كچلي، سعفه ، كثيف، پست.
(گ . ش. ) موسير، تره فرنگي، پيازچه ، پيازي شدن .
(ج. ش. ) حلزوونهاي دوكپه اي، گوش ماهي، دوختن لبه تزئيني بلباس، پختن ، حلزون گرفتن .
كنگره دار كننده .
(scalogram، =scalawag) نمايش وارائه ارقام واشكال از صور ساده بصور مشكل تدريجي.
(scallywag، =scalawag) نمايش وارائه ارقام واشكال از صور ساده بصور مشكل تدريجي.
پوست فرق سر، پوست سر با مو، جمجمه ، فرق سر، الك ، غربال، پوست كندن از سر.
كاكل.
چاقوي كالبد شكافي، چاقوي كوچك جراحي، باچاقوي جراحي بريدن ، پاره پاره كرد ن .
فلس مانند، فلس فلس، پولك دار، زبر، ناهموار.
( ماهي ) داراي باله هاي فلس دار.
(گ . ش. ) محموده ، سقمونيا (scammonia convolvulus).
( م. م. ) دزد سرگردنه ، راهزن ( سواره )، آدم رذل، بچه بد ذات وشيطان ، عبوراچيزي را لمس كردن ، پرسه زدن ، ور رفتن .
چهارنعل، بتاخت رفتن ، چهار نعل دوديدن ، گريز، فرار باشتاب، پرواز سريع.
پوييدن ، اجمالا مرور كردن .تقطيع كردن شعر، با وزن خواندن ( اشعار )، بطور اجمالي بررسي كردن .
دوره ئ پويش.
رسوائي، افتضاح، ننگ ، تهمت، تهمت زدن .
نشريه محتوي شايعات افتضاح آميز.
ايجاد افتضاح، فضاحت.
مفتضح كردن ، تهمت ناروا زدن به ، رسوا كردن .
پخش كننده شايعات افتضاح آميز.
افتضاح آميز، رسوائي آور.
(=climbing) بالا رونده .
پوينده .
پويش، مرور اجمالي.
تقطيع شعري، قرائت شعر با وزن .
وابسته بصعود، صعودي، بالارونده .
اندك ، كم، معدود، قليل، نحيف، مقدار قليل، كم دادن ، بخيلانه دادن ، تخفيفيافتن ، ناكافي.
تنكه زنانه ، شورت زنانه .
ميله اندازه گيري ذرع، نيم ذرع، مسطوره ، خلاصه ، باقي مانده ، حدود، مقدار، مقدار قليل، اندك ، سهم، سهميه .
كم، اندك قليل، غير كافي.
( ج. ش. ) ميله ، سابقه ، مفصل اصلي، سابقه پر، فرار، وسيله فرار، هوس، وسواس، پشت پا زني، لگد زني، فرار كردن .
(م. م. ) بز طليعه ، كسيكه قرباني ديگران شود، كسي را قرباني ديگران كردن .
آدم بي پروا وبي ملاحظه ، اصلاح ناپذير.
(گ . ش. - تش. ) ناوي، زورقي.
شبيه ساقه بي برگ .
( تش. ) شانه ، كتف، استخوان كتف، كمربند شانه اي.
(تش. ) استخوان سرشانه ، كتف، عباي كوتاه شانه پوش، رداي بي آستين باشلق دار، كتفي.
جاي زخم يا سوختگي، اثر گناه ، شكاف، اثر زخم داشتن ، اثر زخم گذاشتن .
بافت همبند جاي زخم، محل التيام زخم.
( م. م. ) تخماق يا كلوخ كوب، زمين كوب، تكه جواهر، سوسك سرگين غلتان .
( ج. ش. ) سوسك سرگين خوار بزرگ .
(scaramouche)( باحرف بزرگ اسم خاص ) دلقك بزدل وكتك خور منايش كودكان ايتاليا، عروسك دلقك نماي خيمه شب بازي، آدم بزدل وپست.
(scaramouch)( باحرف بزرگ اسم خاص ) دلقك بزدل وكتك خور منايش كودكان ايتاليا، عروسك دلقك نماي خيمه شب بازي، آدم بزدل وپست.
كمياب، كم، نادر، اندك ، تنگ ، قليل، ندرتا.
پشته يا تل عقب تپه يا استحكامات.
كميابي.
ترساندن ، چشم زهره گرفتن ، هراسانده ، گريزاندن ، ترسيدن ، هراس كردن ، بيم، خوف، رميدگي، رم، هيبت، محل هراسناك .
مترسك ، لولو، آدمك سرخرمن ، موجب ترس.
(=alarmist) آدمي كه ايجاد وحشت بيموردكند، ترساننده .
ترساننده .
آفتابي كردن ، ظاهر ساختن ، براي مصرف تامين كردن ، بسرعت ساختن .
(scary)ترسناك ، ترسان .
حمايل ابريشمي وامثال آن ، شال گردن ، شال گردن بستن ، درشال پيچيدن ، روسري.
(tiepin) سنجاق كراوات.
تيغ زني.
شكافنده ، تيغ زننده .
تيغ زدن ، از رو شكافتن ، نيش زدن ، بهم زدن ، شديدا انتقاد كردن .
(گ . ش. ) داراي ظاهر خشك وپلاسيده ، چروكيده ، (ج. ش. ) خشك .
(fever =scarlet) ( طب ) تب مخملك .
قرمز مايل به زرد، سرخ شدگي، سرخ جامه ، پارچه مخمل.
( طب ) تب سرخ، تب مخملك .
حرف A برنگ سرخ كه روي سينه زناكاران نصب ميشده .
(گ . ش. ) سلول آتشي، مريم سرخ.
ديوار دروني خندق، سراشيبي خندق، سراشيب كردن ، بريدن ، عمودي بريدن .
گريختن ، فرار كردن .
داراي جاي زخم، داراي نشان داغ يا نشان جراحت وزخم.
خراش، تراش، خراشيدن ، زدودن .
(scarey)ترسناك ، ترسان .
(موسيقي جاز ) آواز بي معني، ( بشوخي ) گمشو، دورشو، گمشدن ، دور شدن ، ماليات، صداي پاره شدن چيزي، رگبار باران .
صدمه ، خسارت، زيان ، صدمه زدن ، رنجه دادن ، سبب خسارت شدن .
سوزان ، داغدار.
( skatology)مبحث مدفوعات ونجاسات، بي نزاكتي.
(=coprophagous) كثافت خوار، سرگين خوار.
ماليات عوارض.
پراكنده كردن ، پراكنده شدن ، متفرق كردن .پراكندن ، پخش كردن ، ازهم جدا كردن ، پراكنده وپريشان كردن ، افشاندن ، متفرقكردن .
سنجاق سينه .
قاليچه كوچك .
آدم گيج وبي فكر، آدم پريشان فكر.
پراكنده ساز.
(=spendthrift) ولخرج، مسرف، دست ودل باز، تلف كار.
پراكندگي، تفرق.
( ج. ش. ) اردك قرمز آسيا واروپا وآمريكا.
تنظيف كردن ، سپوري كردن ، تميز كردن ، در آشغال كاوش كردن .
جانور لاشخور، جانور كثافت خور، سپور، تنظيف كردن ، سپوري كردن ، جاروب كردن .
متن يانمايشنامه فيلم سينمائي، ( درجمع ) دستور نوشته ورود وخروج بازيگران نمايش، زمينه يا طرح راهنماي فيلم صامت.
صحنه آرا، سن آرا.
در اثر حركت امواج بالا وپائين رفتن (كشتي ).
منظره ، چشم انداز، مجلس، پرده جزئ صحنه نمايش، صحنه ، جاي وقوع، مرحله .
هنرپيشه خودنما.
چشم انداز، منظره ، صحنه سازي.
صحنه اي، نمايشي، مجسم كننده ، خوش منظر.
تصوير، نقاشي پرده هاي نمايش، مجلس سازي.
بو، عطر، ردشكار، سراغ، سررشته ، پي، رايحه ، خوشبوئي، ادراك ، بوكشيدن .
عطر زده ، معطر، خوشبو.
فاقد بو.
عصاي سلطنتي، قدرت يا اقتدار سلطنتي، گرزه ، داراي قدرت واختيارات سلطنتي بودن .
داراي عصاي سلطنتي، شاه ، شاهانه .
(=skeptic) شكاك ، پيرو فلسفه بدبيني، سوفسطائي، آدم بدبين .
فرانما، جدول، صورت، فهرست، برنامه ، دربرنامه گذاردن ، صورت يا فهرستي ضميمه كردن ، برنامه ريزي كردن .برنامه زماني، زمان بندي كردن .
نگهداشت زمان بندي شده .
زمان بند.
زمان بندي.
صف زمان بندي.
الگو، مدل.طرح، خلاصه ، نمودار، شكل، نونه ، صفت.
قياسي، نموداري.الگو وار، طرح كلي.
نمودار طرح كلي.
( اسطرلاب ) تلفيق واجتماع اجرام آسماني.
تلفيق كننده ، بدعتكار.
بدعتكاري، طرح ريزي، برنامه ريزي.
بصورت برنامه درآوردن ، طرح يا نقشه اي تهيه كردن ، ابتكار كردن .
برنامه ، طرح، نقشه ، ترتيب، رويه ، تدبير، تمهيد، نقشه طرح كردن ، توطئه چيدن .
تمهيد كننده .
طرح ريزي، تمهيد.
( مو. ) قطعه نشاط انگيز وهزلي.
تلالو وزرق وبرق ذرات سنگ معدني، زرق وبرق يا شب تابي.
(schismatism) جدائي، شقاق، انفصال، اختلاف، ايجاد جدائي، تفرقه ، اختلاف وتفرقه دركليسا.
( schismatical) تفرقه انداز، تفرقه جويانه .
( schismatic) تفرقه انداز، تفرقه جويانه .
( schism) جدائي، شقاق، انفصال، اختلاف، ايجاد جدائي، تفرقه ، اختلاف وتفرقه دركليسا.
تفرقه جو.
شقاق داشتن ، جدا شدن از، تفرقه انداختن .
(shist) ( مع. ) شيست متورق.
( schistous) متورق، مثل سنگ لوح.
( schistosome) ( ج. ش. ) كرمهاي پهن ، شيستوزوم.
( schistosoma) ( ج. ش. ) كرمهاي پهن ، شيستوزوم.
( schistose) متورق، مثل سنگ لوح.
شخص مبتلا به بيماري جنون جواني.
(گ . ش. ) توليد مثل بوسيله شكاف خوردن .
توليد مثل بوسيله شكاف يا تقسيم سلولي.
مبتلا به اختلال رواني وجنون گوشه گيري.
ارگانيسم هاي ريز فاقد كلروفيل كه جزئ قارچ محسوبند.
شبيه ارگانيسم هاي قارچي.
(ophrenicz=schi) مبتلا بجنون جواني.
جنون جواني.
(ophrenezschi) مبتلا بجنون جواني.
( طب ) جنون همراه با خيال پرستي وماليخوليا شبيه جنون جواني.
( yzschmalt zschmal)كوچك وكم اهميت، موسيقي يااثر هنري خيال انگيز ورويائي.
( zschmalt zschmal)كوچك وكم اهميت، موسيقي يااثر هنري خيال انگيز ورويائي.
( yzschmalt zschmalt) كوچك وكم اهميت، موسيقي يااثر هنري خيال انگيز ورويائي.
رهاساز اشميت.
مشروب جين قوي هلندي.
(ج. ش. ) سگ ' تري ير ' آلماني نژاد.
كتلت گوشت گوساله ، شنيتزل.
(=dolt) احمق، خرشو.
لوله دخول وخروج هوا در زير دريائي، لوله مخصوص تنفس در زير آب، با لوله تنفسزير آبي رفتن (snorkel).
گداي يهودي.
دانشور، دانش پژوه ، محقق، اهل تتبع، اديب، شاگر ممتاز.
تتبع، تحقيق علمي.
دانشمند، فاضل، پژوهشگر، دانشمندانه .
تحقيق، دانش، كمك هزينه دانشجوئي، فضل وكمال.
( scholastical) مدرسه اي، آموزشگاهي، استادانه ، دقيق.
( scholastic) مدرسه اي، آموزشگاهي، استادانه ، دقيق.
اهل تحقق وتتبع، علم فروش.
شيوه تعليم وفلسفه مذهبي قرون وسطي.
(=commentator) مفسر، مفسر آثار ادبي كهن ، حاشيه نويس.
حاشيه نويسي برمتن كتاب، شرح وتفسير.
مدرسه ، آموزشگاه ، مكتب، دبستان ، دبيرستان ، تحصيل در مدرسه ، تدريس درمدرسه ، مكتب علمي يا فلسفي، دسته ، جماعت همفكر، جماعت، گروه ، دسته ماهي، گروه پرندگان ، تربيب كردن ، بمدرسه فرستادن ، درس دادن .
( schoolman) پيرو روش تحقيقي قرون وسطي، مدرسه ئي.
(=schooling) تدريس، تعليم، تحصيل، كسب دانش.
( schoolfellow) تدريس، تعليم، تحصيل، كسب دانش.
( schoolmarm) خانم معلم، خانم دبير، مديره مدرسه .
(=schoolastic) پيرو روش تحقيقي قرون وسطي، مدرسه ئي.
(schoolmaam) خانم معلم، خانم دبير، مديره مدرسه .
مديرآموزشگاه ، ناظم مدرسه ، مكتب دار، مثل رئيس مدرسه رفتار كردن .
هم مدرسه ، دوست.هم شاگردي، هم مدرسه اي، هم آموز.
مديره آموزشگاه ، خانم رئيس.
(=classroom) كلاس، اطاق درس.
ساعات درس مدرسه ، دوره تحصيلي.
درس مدرسه ، تكليف شبانه دانشجو.
قايق دو دگلي، گاري سفري، گاري روپوش دار.
( اسكي ) شوس، لغزش بطور مستقيم وسريع، مستقيما از سرآشيب پائين رفتن .
(=shwa)حرف صدا دار ميان كلمه بدون تشديد.
احساسات شديد، احساسات افراطي.
( تش. ) درناحيه چاربند، ناحيه چاربند، عرق النسائ، وركي.
( طب ) سياتيك ، درد عصب نسائي.
علم، دانش، ( جمع ) علوم.علم، علوم، دانش.
داستان تخيلي علمي، افسانه علمي.
(=knowing) دانا.
(=capable) دانا، ماهر، علمي، وابسته به علم، مولد علم.
علمي.وابسته بعلم، طالب علم، علمي.
روش علمي.
پيروي از روش علمي.
عالم، دانشمند.عالم، دانشمند.
(videlicet، =namely) بعبارت ديگر، يعني.
(گ . ش. ) پياز عنصل.
شمشير هلالي شكل، شمشير، كارد دسته دراز ونوك برگشته .
بشكل سقنقر، ( ج. ش. ) ماهي سقنقر.
جرقه ، اثر.
(sparkling، =scintillating) جرقه زننده ، بارقه دار.
جرقه زدن ، برق زدن ، ساطع شدن ، درخشيدن .
(sparkling، =scintillant) جرقه زننده ، بارقه دار.
برق زني، درخشش، جرقه ، برق.
جرقه زننده .
اطلاعات ومعلومات سطحي، شارلاتان بازي.
( sciolistic) دانشمندنما، داراي اطلاعات سطحي، شارلاتان .
( sciolist) دانشمندنما، داراي اطلاعات سطحي، شارلاتان .
غيب گوئي از روي سايه مرده .
غيبگو از روي سايه مرده .
(=cion) قلمه ، نهال، تركه ، نو، تازه ، نورسته ، فرزند.
( scirrhous) ( درمورد تومور) سخت، سفت، زره اي.
( scirrhoid) ( درمورد تومور) سخت، سفت، زره اي.
( طب ) تومور سفت بدخيم.
برنده ، قطع كننده .
برش، بريدگي، چاك ، قطع، تقسيم، تفرقه ، پراكندگي، اختلاف.
قيچي، مقراض، چيز برنده ، قطع كننده .
سنجاب مانند، مثل دم سنجاب.
( بازي گلف ) تماس چوگان با زمين قبل از خوردن به توپ، ضربت مختصر، سيلي نرم، برزمين خوردن چوگان گلف.
( تش. ) صلبيه يا سفيده سخت چشم.
بافت سخت سلولي، بافت زنبوري.
صفحه سخت، سيخك متصلب.
مرض پينه خوردگي پوست، تصلب پوست.
(=sclerous) متصلب.
تصلب سنج، سختي سنج.
سفت شدگي بافتها، تصلب بافت.
متصلب، سخت.
(indurated، =hard) متصلب، پينه خورده .
تمسخر، طنز، طعنه ، ريشخند، استهزائ، اهانت وارد آوردن ، تمسخر كردن .
تمسخر كننده .
قانون شكن ، ناقض قانون .
آدم بد دهان ، زن غرولندو، سرزنش كردن ، بدحرفي كردن ، اوقات تلخي كردن (به )، چوبكاري كردن .
سرزنش كننده .
چوبكاري، سرزنش.
(scone) كلوچه يا كيك چاي، بيسكويت.
حفاظ، پوشش، پناه ، پرده يا پوشش محافظ، جمجمه ، استعداد، جريمه ، جريمه كردن ، تاقچه ، تاقچه سر بخاري.
(scon) كلوچه ياكيك چاي، بيسكويت.
چمچه ، ملاقه ، خاك انداز، كج بيل، اسباب مخصوص در آوردن چيزي ( شبيه قاشق )، ملاقه زني، حركت شبيه چمچه زني، بقدر يك چمچه ، بيرون آوردن ، گود كردن ، كندن .
ملاقه زن .
بسرعت ومثل تير شهاب رفتن ، جستن ، سرعت داشتن ، ناگهان سرخوردن ، ليز خوردن .
روروك مخصوص بچه ها، قايق موتوري ته پهن ، روروك سواري كردن .
(م. م. ) شاعر، نقال.
حوزه ، وسعت، نوسان نما.هدف، منظور، نقطه توجه ، طرح نهائي، فحوا، منظور، مفاد، مطمح نظر، ميدان ديد، آزادي عمل، ميدان ، قلمرو.
(ج. ش. ) دسته موي شبيه جاروب، كلاله مو.
كلاله مانند.
ناشي از كمبود ويتامين C.
بطور سطحي سوختن ، تاول زدن ، سوزاندن ، بودادن ، سوختگي، تاول.
بو داده ، سوخته .
داغ، سوزان ، سريع الحركت، تحريك كننده ، برافروزنده .
سوزان ، داغ.
نشان ، حساب، چوب خط، نمره ، مارك ، نمره امتحان ، باچوب خط حساب كردن ، علامتگذاردن ، حساب كردن ، بحساب آوردن ، تحقير كردن ، ثبت كردن ، ( در مسابقه ) پوان آوردن .امتياز، امتياز گرفتن ، حساب امتيازات.
بي امتياز، بي حساب.
حساب نگهدار.
تفاله معدني، كف، روباه ، سربار.
كف دار، تفاله دار.
تفاله گيري، كف گيري، تفاله سازي.
تبديل به تفاله كردن ، تبديل به كف كردن .
تمسخر، تحقير، بي اعتنائي، حقارت، خوار شمردن ، اهانت كردن ، استهزائ كردن ، خردانگاري، خردانگاشتن .
خردانگار، استهزائ آميز.
( نج. ) برج عقرب، برج هشتم.
عقرب وار، عقرب.
(ج. ش. ) كژدم، عقرب.
باج، ماليات، ماليات بستن بر، ( با حرف بزرگ ) اسكاتلندي.
( انگليس - م. م. ) جريمه ياماليات دسته جمعي، كاملا.
معاف از ماليات، ( مج. ) بي صدمه ، سالم.
ويسكي اسكاتلندي، ( با حرف بزرگ ) اسكاتلندي، چاك ، خراش، زخم، چاك دادن ، زخميكردن ، له كردن ، مسدود كردن ، مانع غلتيدن شدن ، مردد بودن ، نوار چسب اسكاچ.
( حق. ) حكم گنگ ، حكم غير قطعي ودو پهلو.
( scutcher) تازيانه زن .
اسكاتلندي، خسيس.
( ج. ش. ) مرغابي سياه ، پاريلا.
شبيه اسكاتلنديها.
اداره كارآگاهي لندن .
لكه يا نقطه سياه در ميدان ديد.
بينائي در تاريكي، چشمهاي معتاد بتاريكي.
اسكاتلندي.
(scotchman)اسكاتلندي.
آداب وخصوصيات اسكاتلندي، خسيسي.
اسكاتلندي، خسيسانه .
زبان محلي مردم اسكاتلند، وابسته به زبان گاليك اسكاتلند.
(=villain) ارقه ، لات، رذل.
پاك كردن ، شستن ، صابون زدن ، صيقلي كردن ، تطهير كردن ، پرداخت كردن ، زدودن ، تكاپوكردن ، جستجو كردن .
پشم شو، تميز كننده .
تازيانه ، شلاق، بلا، وسيله تنبيه ، غضب خداوند، گوشمالي، تازيانه زدن ، تنبيه كردن .
تازيانه زن ، موجب بلا.
پشم شوئي، تميز كاري.
پيش آهنگ ، پيشاهنگي كردن ، ديده باني كردن ، عمليات اكتشافي كردن پوئيدن ، ديده بان ، مامور اكتشاف.
پيشاهنگ سيار، پيشاهنگ بيش از هيجده سال، مامور اكتشاف.
قايق چهار گوش، وته پهن ، قايق تفريحي، با قايق چهارگوش حمل كردن .
ابرو درهم كشي، اخم، ترشروئي، اخم كردن .
آدم ترشرو، آدم مهمل.
دست مالي كردن ، خط خط كردن ، سرسري چيز نوشتن ، دست مالي، تقلا.
مسوده نويس.
آدم لاغر، جانور نحيف، چيز لاغر، گلوي كسي يا چيزي را گرفتن ، خفه كردن .
خشن ، داراي دندانه هاي غير منظم، لاغر.
فورا برو، فوري رفتن ، بسرعت دور شدن ، جيم شدن .
بادست وپا بالارفتن ، تقلا كردن ، بزحمت جلو رفتن ، تلاش، تقلا، كوشش، ( تخممرغ )املت درست كردن .
پرتقلا، كوشا.
(unmelodious، =harsh) ( صداي ) خشن وضعيف، لاغر.
قراضه ، اوراق، دورانداختن .تكه ، پاره ، قراضه ، عكس يا قسمتي از كتاب يا روزنامه كه بريده شده ، ته مانده ، ماشين آلات اوراق، آشغال، جنگ ، نزاع، اوراق كردن .
انبار كالاي قراضه .
مجموعه عكسها وقطعاتي كه از كتب مختلف بريده شده ، مجموعه ، مرقع، دفتر اجناس اوراق.
پنجول زدن ، با ناخن و جنگال خراشيدن ، خاراندن ، پاك كردن ، زدودن ، باكهنه ياچيزي سائيدن يا پاك كردن ، تراشيدن ، خراشيدن ، خراش، اثر خراش، گير، گرفتاري.
خراشنده ، زداينده .
جنگي، دعوائي، اوراق كننده .
پاره پارگي، اوراق شدگي، ستيزه جوئي، فتنه جوئي.
خوراك مركب از گوشت سرخ كرده وادويه .
پاره پاره ، تكه تكه ، ستيزه جو.
خراشيدن ، خاراندن ، خط زدن ، قلم زدن ، خراش، تراش.خراش، خراشيدن ، خط زدن ، چركنويس.
خط شروع مسابقه .
كاغذ يادداشت، كاغذ مسوده ، كاغذ سياهه .
نوار چركنويس.
خراشنده .
دفترچه چركنويس، چركنويس.
حافظه چركنويسي.
خراش دار.
بد نوشتن ، با شتاب نوشتن ، خرچنگ قورباغه اي نوشتن ، نامرتب وغير استادانه نقاشيكردن ، خط خطي كردن ، گشاد نشستن .
لاغر واستخواني.
(=screeck) صداي ناهنجار ( مثل صداي ترمز شديد ماشين )، صداي گوشخراش ايجاد كردن .
داراي صداي گوشخراش.
جيغ زدن ، ناگهاني گفتن ، جيغ.
فرياد زدن ، دادزن ، نمونه بسيارخوب، آگهي درشت وجالب توجه در روزنامه ، مطالبجالب توجه .
بي اندازه ، بي نهايت.
سنگريزه .
صداي بلند، جيغ، فرياد شبيه جيغ، صداي گوشخراش، فرياد كردن ، جيغ كشيدن ، صدايناهنجار( مثل صداي ترمز ماشين ) ايجاد كردن .
داراي صداي گوشخراش.
( screak) صداي ناهنجار ( مثل صداي ترمز شديد ماشين )، صداي گوشخراش ايجاد كردن .
سخن يا نامه دراز وخسته كننده ، درد دل، تكه پاره ، باريكه زمين ، دريدگي، نوار، نوار ه .
پرده ، روي پرده افكندن ، غربال، غربال كردن .پرده ، پرده سينما، صفحه تلويزيون ، غربال، ديوار، تخته حفاظ، تور سيمي، پنجره توري دار، الك كردن ، غربال كردن ، تور سيمي نصب كردن ( به در وپنجره )، روي پرده سينمايا تلويزيون نمايش دادن .
قابل نمايش بر روي پرده ( تلويزيون وغيره ).
غربال چي، سرند.
سرند، نمايش بر روي پرده تلويزيون ، آزمايش.
(=filmdom) جهان سينما.
نمايشنامه راديوئي وسينمائي ياتلويزيوني.
نويسنده نمايشنامه هاي راديوئي وتلويزيوني.
پيچ خوردگي، پيچاندن ، پيچيدن ، پيچ دادن ، ( بوسيله پيچ ) وصل كردن ، گائيدن ، پيچ.پيچ، پيچ كردن .
آچار چوبي سوراخ دار.
(=jackscrew) ( مك ) جك پيچي.
آدمبوالهوس، آدم عجيب غريب، ابله .
( مك . ) آچار پيچ گوشتي، پيچ كش.
مته كار، آچاردار.
شبيه آچار، آچارمانند.
پروانه كشتي، پروانه هواپيما، ملخ كشتي يا هواپيما.
قلاويز، شيار برجسته ومارپيچي بدون پيچ، خان درون پيچ.
خل، عجيب وغريب، گمراه كننده .
تحريري، كتابي، وابسته به كتابت.
باشتاب نوشتن ، بد نوشتن ، خط بد، خط ناخوانا.
نويسنده بد.
كاتب نسخه هاي خطي، منشي، كتابت كردن ، حكاكي كردن .
كاتب، محرر.
( اسكاتلند ) ليز خوردن ، تند خواندن .
پارچه آستري مبل وغيره ، كرباس نازكي كه بعنوان بتونه قاب چوبي وامثال آن بكارميبرند.
غوغا، داد وبيداد، هنگامه ، كشمكش، در تكاپو بودن ، دست وپنجه نرم كردن .
رجز خوان ، پر سر وصدا.
قليل، اندك ، ناچيز، نحيف، تقليل دادن ، امساك كردن ، خست كردن .
خسيس، ناكافي، كم.
اشيائ منبت كاري يا حكاكي شده زينتي، كار منقور، هنر منبت كاري، قلمزني كردن .
انبان ، توشه دان ، گواهي نامه موقت، نوشته .
سند، متن سند، دستخط، متن نمايشنامه ، حروف الفبا، بصورت متن نمايشنامه درآوردن .
دفترخانه ، اطاق كتابت، دستخطي.
مطابق متن كتاب مقدس.
كتاب مقدس، تورات وانجيل، كتاب آسماني.
نمايشنامه نويس.
نويسنده ، كاتب ( در دفتر )، وام ده ، محرر.
( ج. ش. - گ . ش. ) شياردار، داراي شيار كم عمق.
( طب ) خنازير، سل غدد لنفاوي گردن .
خنازيري.
طومار، پيچك ، نوشته يا فهرست طولاني، طومار نوشتن ، كتيبه نوشتن ، ثبت كردن .
اره منبت كاري.
تزئينات طوماري شكل.
آدم خسيس ولئيم.
وابسته به كيسه بيضه .
(تش. ) كيسه بيضه ، پوست بيضه .
هجوم آوردن ، ازدحام كردن .
عليق جمع آوري كردن ، تلاش كردن ، تلاش، تكاپو، صرفه جوئي كردن .
تكاپو كننده ، كش رونده .
درخت يابوته كوتاه ورشد نكرده ، زمين پوشيده از خاروخاشاك وغير قابل عبور، خارستان تيغستان ، آدم گمنام، مالش، سايش، تميز كاري، ضد عفوني براي عمل جراحي، ماليدن ، خراشيدن ، تميز كردن ، ستردن .
جاروب زبر.
لته مال، نظيف كننده .
گمنام، تميز، پاك شده .
شوره سر، سبوسه ، آدم بي عرضه وفقير، پرده نازك ، غشائ، قفا، پس گردن ، دون شمردن .
ژوليده ، ناهنجار، ناسترده .
( scrummage) نوعي بازي فوتبال راگبي.
( scrum) نوعي بازي فوتبال راگبي.
دلپذير، زيبا، شيك ، مطبوع.
صداي بهم خوردن چيزي ( مثل صداي سنگريزه )، درهم شكستن ، بهم فشردن ، مچاله كردن ، منقبض كردن .
اندك ، ذره ، واحد سنجش چيز جزئي، ترديد، بيم، محظور اخلاقي، نهي اخلاقي، وسواسباك ، ترديد داشتن ، دو دل بودن ، وسواس داشتن .
وسواس، بيم، دقت زياد.
محتاط، وسواسي، ناشي از وسواس يا دقت زياد.
قابل كشف ( در مورد رمز وغيره )، قابل درك ، كشف شدني، خوانا.
باريك بين ، نكته سنج، مراقب، موشكاف.
بازرس، مميز، ( انگليس ) بازرس آرائ.
بدقت بررسي كردن .موشكافي كردن ، مورد مداقه قرار دادن .
موشكاف، دقيق.
مداقه ، بررسي دقيق.موشكافي، بررسي، رسيدگي، مداقه ، تحقيق.
قابل درجه بندي، تفوق پذير، بالارفتني، پوست كندني.
وسيله تنفس در زير آب.
حركت تند وسريع، حركت سريع ابر، تند راه رفتن ، سبك رفتن ، تكان خوردن .
صداي خراش، خراش، فرسايش، سائيدن ، كلش كلش كردن ، بامشت حمله كردن ، مشت خوردن .
نزاع، غوغا، كشمكش، جنجال، مشاجره ، كشمكش كردن ، دست بيقه شدن با.
بيلچه باغباني.
پاروي عقب كشتي، پارو زدن .
قايقران .
جاي شستن ظروف كثيف آشپزخانه ، اطاق كوچك نزديك آشپزخانه براي نگاهداشتن ظروفوكارد وچنگال، شربت خانه .
شاگر آشپز، پست، دون ، پادو.
حجاري كردن ، منقور كردن .
( sculptress) مجسمه ساز، حجار، پيكر تراش، تنديس گر.
( sculptor) مجسمه ساز، حجار، پيكر تراش، تنديس گر.
مجسمه اي، تنديسي.
مجسمه سازي، پيكر تراشي، سنگتراشي كردن .
شبيه مجسمه ، ساخته شده بشكل مجسمه .
تفاله ، پس مانده ، كف، طبقه وازده اجتماع، درده گرفتن .
رنگهاي نقاشي، بالايه اي از رنگ كدر كردن ، مالش مختصر، سايس بنرمي، نرمي حاصله در اثر سايس يا مالش، صافي.
كف آلود.
انزجار، مايه نفرت، احساس نفرت كردن .
سوراخ زهكشي ديواره كشتي، مجراي فاضل آب روي عرشه كشتي، مجاري فاضل آب، راه آب، مجراي ناودان ، كمين كردن .
(گ . ش. ) انگور مشك ، شراب، انگور مشك .
سبوسه ، پوسته ، شوره سر، وازده اجتماع، سفيدك زدن ، باشوره پوشاندن ، زدودن .
شوره دار.
( scurrilous) فحاش، بد دهن ، ناسزا گو.
فحاشي، بد دهاني.
( scurrile) فحاش، بد دهن ، ناسزا گو.
حركت تند وسريع، حركت از روي دست پاچگي، مسابقه كوتاه ، سراسيمگي، بسرعت حركتدادن .
پوشيده از شوره ، پست، منفور، كمبود ويتامين C.
دم كوتاه ( خرگوش وغيره ).
(ج. ش. ) پوشيده از فلس هاي بزرگ .
تيشه معماري، شلاق زدن ، كتك زدن ، پنبه زني كردن ، پهن كردن ، باز كردن .
(=escutcheon) سپر، سپرحاوي نشان خانوادگي.
( scotcher) تازيانه زن .
سپرمانند، بيضي، فلس دار، پوشيده از فلس.
سپرچه ، پوشش سپر مانند جانوران ، فلس.
سطل ذغال، جا ذغالي، كج بيل، گام تند، گريز، عقب نشيني، روزنه ، دريچه ، سوراخ كردن ، بسرعت دويدن ، در رفتن .
بشكه آب عرشه كشتي، فواره آب آشاميدني.
سپر دراز يا تخم مرغي روم قديم، ( تش. ) كاسه زانو، ( ج. ش. ) پوسته استخواني.
صخره اي در ساحل ايتاليا روبروي گرداب معروف به ' شاريبديس ' در سيسيل.
قدح يا آبخوري دودسته ، جام گل.
داس، با داس بردن ، درو كردن .
سكائي، سيت، زبان سكائي.
دريا.
لنگر كشتي.
(گ . ش. ) شقايق دريائي.
(ج. ش. ) ماهي خاردار، گرگ دريائي.
صندوقچه ملوان .
(ج. ش. ) گاو دريائي، نهنگ ، اسب آبي.
(crayfish =sea) (ج. ش. ) خرچنگ خاردار.
(crawfish sea) (ج. ش. ) خرچنگ خاردار.
ملوان كهنه كار، ( ج. ش. ) خوك دريائي، گاو دريائي.
شب تابي دريا دراثر جانوران شب تاب وغيره .
رنگ سبز مايل بابي.
( افسانه روم) موجود افسانه اي كه نصف بدنش اسب ونصف ديگرش ماهي بوده ، گراز ماهي.
جاده دريائي، مسير دريائي.
قدرت بحري، نيروي دريائي، كشور حاكم بر درياها.
( seapuss) گرداب دريا.
زلزله زير دريائي.
كيف پارچه ئي محتوي لباس ملوانان .
كف دريا، بستر اقيانوس.
كرانه دريا.
دريا برد، حمل شده از راه دريا، بوسيله كشتي حمل شده .
ساحل دريا، دريا كنار.
دريا نوردي، وارد به رموز دريا نوردي.
فرودگاه دريائي.
دريا نورد، بحر پيما.
دريانوردي.
ملوانان ، دريا نوردان .
غذاهاي مركب از جانوران دريائي ( مثل خرچنگ وغيره ).
اسكله كنار دريا، مشرف بدريا.
محصور بوسيله دريا، محاط دريا.
ملوان ، دريا نورد.
دريا پيما، دريا نورد.
(ج. ش. ) خوك آبي، گوساله ماهي، مهر(mhor)، نشان ، تضمين ، مهر كردن ، صحه گذاشتن ، مهر و موم كردن ، بستن ، درزگيري كردن .مهر، مهر زدن ، محكم چسباندن ، مهر و موم كردن .
( توسط پليس ) محاصره كردن ، ممنوع الورود كردن ، مهر وموم كردن .
عامل درزگير، وسيله بتونه كاري، وسيله مهر وموم.
مهر شده ، محكم چسبيده ، مهر و موم شده .
شكارچي گوساله ماهي، مهردار، مهر زن ، بتونه يا آستري رنگ .
پوست خوك آبي، جامه اي كه از پوست خوك آبي بدوزند.
درز، بخيه .درز، شكاف، درز لباس، خط اتصال، درز گرفتن ، درز دادن ، بوسيله درزگيري بهممتصل كردن ، بهم پيوستن ، رگه نازك معدن .
ملوان ، جاشو ( كلمه مخالف landman).
( ن . د. ) سرباز ساده نيروي دريائي، ناوي وظيفه .
مثل دريا نورد.
( ن . د. ) مهارت در دريا نوردي، كار آزمودگي دريائي.
درزگير.
درز مانند.
بي درز.بدون درز، يكپارچه .
درزگير، خياط، درزگيري كردن .
زن دوزنده ، خياط زنانه .
درزدار.
نشست، جلسه ، جلسه احضار ارواح وغيره .
هواپيماي دريائي.
بندرساحلي دريا، بندر، شهر ساحلي، دريابندر.
( purse sea) گرداب دريا.
علامت داغ، پژمرده ، خشكيده ، از كار افتاده ، خسته ، خشكاندن ، سوزاندن ، داغ كردن پژمرده كردن يا شدن .
جستجو، تجسس، تكاپو، بازرسي، كاوش، جستجو كردن ، گشتن ، بازرسي كردن .جستجو، جستجو كردن .
چرخه جستجو.
كليد جستجو.
(حق. ) حكم تفتيش منزل، حكم بازرسي و ورود.
قابل جستجو.
جستجو كننده .
بدون جستجو.
نور افكن ، اشعه نور افكن .
منظره دريائي، منظره هوائي دريا، دورنماي دريا.
(ج. ش. ) صدف حلزوني يا خرچنگ .
ساحل دريا.
دريازده ، مبتلا به استفراغ وبهم خوردگي حال در سفر دريا.
دريا زدگي، تهوع وبهم خوردگي حال در سفر دريا.
دريا كنار.
ساحلي، ساكن درياكنار.
فصل، فرصت، هنگام، دوران ، چاشني زدن ، ادويه زدن ، معتدل كردن ، خودادن .
بليط فصلي.
مناسب فصل، بموقع، بهنگام.
فصلي.
چاشني زننده ، ادويه زننده .
چاشني، ادويه زني، دارو زني بچوب، مطبوع كننده .
دريا كنار.
جا، صندلي، نيمكت، نشيمنگاه ، مسند، سرين ، كفل، مركز، مقر، محل اقامت، جايگاه ، نشاندن ، جايگزين ساختن .
كمربند صندلي هواپيما.
جالس، كرسي نشين .
جا، تهيه جا، محل استقرار، نشيمن .
ديوار يا سد دريائي.
بسوي دريا، اطراف دريا، روبدريا.
دريا راه ، ( د. ن . ) درياي متلاطم، مسير كشتي، راه دريائي.
(گ . ش. ) جلبك دريائي، خزه دريائي.
فرسوده در اثر دريا، سائيده بواسطه دريا.
قابل سفر دريا، محكم براي دريا.
آماده دريا، كشتي محكم، دريارو.
چربي دار، چرب.
خط قاطع، دوم، ثانوي، خشك ، ( در مورد شراب ) تلخ.
قاطع، قطع كننده ، خط قاطع، متقاطع.
قيچي باغباني، شاخه قطع كن .
رنگ كاري روي گچ خشك .
كناره گيري كردن ، از عضويت خارج شدن ، منتزع شدن ، جدا رفتن .
كناره گير، منتزع شونده .
جدا كردن ، تجزيه طلب شدن ، تميز دادن .
تفكيك ، تميز.
جدا روي، تجزيه طلبي، انشعاب حزبي، انفصال، انتزاع.
تجزيه طلبي.
تجزيه طلب، جدارو.
جدا كردن ، مجزا كردن ، منزوي كردن ، گوشه انزوا اختيار كردن ، منزوي شدن .
منزوي.
جدائي، انزوا، گوشه نشيني.
انزواگزين ، منزوي.
ثانيه ، دوم، دومي، تاييد كردن .دوم، دومي، ثاني، دومين بار، ثانوي، مجدد، ثانيه ، پشتيبان ، كمك ، لحظه ، درجه دوم بودن ، دوم شدن ، پشتيباني كردن ، تائيد كردن .
دومين نفر، معاون ، نفر بعدي، درجه دو.
درجه دوم، وسط، دومين درجه ، دومين مرتبه .
( طب) سوختگي درجه دوم.
كسيكه داراي وظايف فرعي ويا ثانوي است، شخص فرعي.
پيش بيني كردن .
پيش بيني كننده .
نيم دار، كار كردن ، مستعمل، دست دوم، عاريه .
( نظ. ) ستوان دوم.
مرتبه دوم.
گذر دوم.
( د. ) دومشخص، ربط كلمه به شخص دوم.
درجه دو، وسط، جنس پست.
جنس وسط فروش.
ثانيوي.فرعي، كمكي، حاكي از زمان گذشته ، ثانوي.
حافظه ثانويه .
انباره ثانويه .
سيم پيچ ثانويه .
تائيد كننده ، دوم شونده .
محرمانه بودن .رازداري، راز پوشي، پوشيدگي، سري بودن ، اختفا، نهانكاري.
نهان ، نهاني، راز، سر، مجهول، رمز، مخفي، دستگاه سري، محرمانه ، اسرارآميز، پوشيده .محرمانه ، راز.
(ballot =australian) راي مخفي، ورقه راي مخفي داراي اسامي چاپي كانديداها.
سازمان پليس مخفي، سازمان كارآگاهي.
دستگاه محرمانه دولت.
انجمن سري.
وابسته بدبيرخانه ، وابسته به منشيگري.
دبيرخانه ، هيئت دبيران وكارمندان دفتري.
دبير، منشي، رازدار، محرم اسرار.
(ج. ش. ) مرغ پا بلند قوي منقار ودراز دم.
دبيركل.
دبيري، منشگيري.
ترشح كردن ، تراوش كردن ، پنهان كردن .
تراوش، ترشح، دفع، پنهان سازي، اختفا.
ترشح كننده .
ترشحي، تراوشي، سري، پنهان كار، مرموز.
غده مترشحه ، تراوشي، ترشحي.
فرقه ، مسلك ، حزب، دسته ، دسته مذهبي، مكتب فلسفي، بخش، قسمت، بريدن ، قسمت كردن .
تيره اي، فرقه اي، حزبي، فرقه گراي، كوته بين .
فرقه گرائي.
با احساسات و تعصبات مسلكي آميختن ، فرقه اي كردن .
عضو حزب، فرقه اي.
مقطع، بخش.برش، مقطع، برشگاه ، بخش، قسمت، قطعه ، دسته ، گروه ، دايره ، قسمت قسمت كردن ، برش دادن .
دسته كارگران مسئول يك قسمت از راه آهن .
دسته كارگران مسئول يك قسمت از راه آهن .
كارگرعضو دسته معيني از كارگران راه آهن .
بخش بخش، قطعه قطعه ، بخشي، محله اي.
استان گرائي، طرفداري از محله يا استان بخصوصي.
قطاع، بخش.( هن. ) قطاع دايره ، قسمتي از جبهه ، خط كش رياضي، ناحيه ، محله ، بخش، جزئ، تقسيم كردن .
نشاني دهي قطاعي.
بخشي، مربوط به قطاع دايره ، برش، دندان آسياب.
وابسته بدنيا، دنيوي، غير روحاني، عامي.
دنيويت، دنياگرائي.
دنياپرست، دنياگراي.
ماديت، دنيا پرستي، عرفيت.
ماديت، دنيا پرستي، عرفيت، دنيوي كردن .
دنيوي كردن ، غير روحاني كردن ، از قيد كشيشي ورهبانيت رها شدن ، عمومي كردن .
دنيوي كننده .
يك سوئي، يك طرفي.
امن ، محكم، تامين كردن .ايمن ، بي خطر، مطمئن ، استوار، محكم، درامان ، تامين ، حفظ كردن ، محفوظ داشتن تامين كردن ، امن .
تامين ، تحصيل، تشييد.
تحصيل كننده ، بدست آورنده .
ايمني، امان ، امنيت، آسايش خاطر، اطمينان ، تامين ، مصونيت، وثيقه ، گرو، تضمين ، ضامن .امنيت، تامين .
شوراي امنيت سازمان ملل متحد.
خودروسواري داراي دو صندلي عقب وجلو.
آرام، ملايم، متين ، موقر، جدي، تسكين دهنده .
تسكين .
داروي مسكن .
( در مورد مجسمه ) نشسته .
نشسته ، غير مهاجر، مقيم در يك جا، غير متحرك .
جلسه روحانيان كليسا، اعضاي جلسه روحاني، شوراي روحاني.
(گ . ش. ) سعد كوفي، جگن ، زنبق زرد.
پر از جگن .
يكي از سه صندلي محراب يا صدر كليسا.
ته نشين ، ته نشست، لاي، رسوب، درده ، رسوب كردن .
رسوبي، ته نشسته ، درده .
رسوب سازي، لاي گيري، ته نشيني، درزگيري، لايه گذاري.
آشوب، فتنه ، فاسد، شورش، اغتشاش، فتنه جوئي.
فتنه جو.
فتنه جويانه ، فتنه گر.
اغوا كردن ، گمراه كردن ، از راه بدر كردن ، فريفتن .
seduction، اغوا، فريب، وسيله اغوا.
گمراه كننده .
گمراه سازي، گول زني، فريفتگي، اغوا.
اغوا كننده ، گمراه كننده ، فريبا.
زن اغوا كننده ، دلفريب.
كوشا، ساعي.
(گ . ش. ) گل ناز، ابرون صغير.
ديدن ، مشاهده كردن ، نگاه كردن ، فهميدن ، مقر يا حوزه اسقفي، بنگر.
ديدني، قابل ديد.
بذر، دانه ، تخم، ذريه ، اولاد، تخم آوري، تخم ريختن ، كاشتن .
مرواريد كوچك وبي قاعده ، رنگ كمرنگ مايل بخاكستري.
گياه تخم دار، بذر گياه .
ذخيره بذركاشتني، ( مج. ) نيروي ذخيره .
جاي تخم ريزي، محل رشد ونمو.
بذردار، بازيكن سابقه دار.
بذر افشان ، تخم پاش.
پر از بذر، پر تخم.
بي تخم، بي هسته .
بذر مانند.
نهال تخمي، جوانه كوچك درخت، جوانه .
بذركار، بذرپاش، بذر افشان ، تخم گياه فروش.
موقع تخم كاري، فصل بذر.
تخمي، تخم دار، بتخم افتاده ، مندرس، از كار افتاده .
ديد، مشاهده ، قوه ديد، بينش، رويت، بينا، ديدن .
جستجو كردن ، جوئيدن ، طلبيدن ، پوئيدن .طلب كردن ، پيگردي كردن .
تاخير پيگردي.
جستجو كننده ، پويا، جويا.
( درمورد عقاب ) چشم را بستن ( بوسيله دوختن پلك چشم )، چشم خود را بستن ، كور كردن .
متبارك ، نيكو، بيگناه ، احمق.
بنظر آمدن ، نمودن ، مناسب بودن ، وانمود شدن ، وانمود كردن ، ظاهر شدن .
ظاهري، نمايان ، ظاهر نما، زيبائي، جلوه .
شايسته ، زيبنده ، خوش منظر، بطور دلپذير.
تراوش طبيعي، رسوخ، چكه ، تراوش كردن ، از ميان سوراخهاي ريز نفوذ كردن ، چكه كردن .
رسوخ، چكه ، نفوذ، مقدار رسوخ شده .
چكان ، چكه چكه ريزنده .
بيننده ، پيش بيني كننده ، غيبگو، پيغمبر.
زن غيبگو، پيغمبر زن .
پارچه راه راه نخي.
الله كلنگ ، بالا وپائين رفتن ، الله كلنگ كردن .
غليان ، جوش وخروش، تلاطم، جوشيدن ، جوشاندن .
متهم كننده نفس خود، خود را مقصر داننده .
قطعه ، قطعه قطعه كردن .قطعه ، بخش، قسمت، حلقه ، بند، مقطع، قطعه قطعه كردن ، به بخشهاي مختلف تقسيم كردن .
بند بند.
قطعه بندي.تقسيم بچند قسمت يا قطعه ، قطعه قطعه سازي.
(گ . ش. ) پياز خوراكي زنبق.
(گ . ش. ) زنبق پايا.
جدا، سوا، تك ، جدا سازي، تفكيك ، جدا كردن ، تبعيض نژادي قائل شدن .
جدا شده .
جدائي، افتراق، تفكيك ، تبعيض نژادي.
جدائي گراي، طرفدار جدائي نژاد سفيد وسياه .
تجزيه طلب، طالب جدائي، وابسته به تفكيك وتبعيض.
امير، شاهزاده ، سنيور، فئودال، آقا.
ارباب وار.
قلمرو حكومت لرد.
آقا، ارباب، صاحب تيول.
(=seignorage) حق الضرب، حق ويژه ارباب صاحب تيول.
(=seignoral) اربابي.
امارت، قلمرو امراي دوره ملوك الطوايفي.
(=seigniorage) حق الضرب، حق ويژه ارباب صاحب تيول.
(=seignioral) اربابي.
تور بزرگ ماهي گيري، با تور ماهي گرفتن .
دام گستر.
(ezsei)مالك شدن ، تصاحب كردن .
( inzsei)تصرف مطلق، تصرف املاك ، احراز ملكيت.
(=earthquake)زلزله .
وابسته به زمين لرزه ، مرتعش، متزلزل.
حالت ارتعاش.
پديده هاي زمين لرزه ، فعاليت لزرشي وارتعاشي.
منحني هاي ترسيم شده بوسليه زلزله نگار.
لزره نگار، لزله نگار، زلزله سنج.
زلزله نگار.
زلزله نگاري.
زلزله شناس.
زلزله شناسي، لرزه شناسي.
بتصرف آوردن ، ربون ، قاپيدن ، توقيف كردن ، دچار حمله (مرض وغيره ) شدن ، درك كردن .
( seisin)تصرف مطلق، تصرف املاك ، احراز ملكيت.
ضبط، مصادره ، تصرف، توقيف، قاپيدن ، بهم بستن .
( حق. ) تصرف كننده ، ضبط كننده .
تصرف.ربايش، تصرف، ضبط، حمله ناگهاني مرض.
(=sitting) نشسته ، درحال جلوس، درحال چمباتمه زدن .
(گ . ش. ) علف بواسير.
آمين '، ' متبارك باد'.
بسيار كم، بندرت، خيلي كم، ندرتا.
برگزيده ، ممتاز منتخب، سوا كرده ، گزيدن ، جدا كردن ، انتخاب كردن .گزيدن ، انتخاب كردن .
گزيدن ، گزيننده .
گزينش، انتخاب.گزين ، انتخاب، گزينش.
مقابله گزينش.
نسبت گزينش.
جور كردن گزينشي.
گزينه ، گزينه انتخاب.
گزينشي، انتخابي، برگزيده ، انتخاب كننده ، مبني بر انتخاب، داراي حسن انتخابگلچين كننده .بهگزين ، گزيننده ، گزيده ، انتخابي.
دستيابي گزيده .
فراخواني گزيده .
روگرفت گزيده .
سياهه برداري گزيده .
خدمت داوطلبانه نظام.
رديابي گزيده .
حسن انتخاب.بهگزيني، گزينندگي.
شخص برگزيده ، شخص ممتاز.
گزيننده ، انتخاب كننده .گزينشگر، انتخاب كننده ، گلچين كننده .
گزينه ، گزينه انتخاب كننده .
لامپ گزينش، سلكترون .
يكسو كننده ئ سلنيومي.
ماه شناس.
ماه شناسي.
دانشمند ماه شناس.
مبحث ماه ، ماه شناسي.
خود، خويش، خويشتن ، نفس، نفس خود، عين ، شخصيت، جنبه ، حالت، حال، وضع، لقاح كردن .
خودرها، متروكه ، رها شده ، تسليم هواي نفس شده .
خودرهائي، افسارگسيختگي، پيروي از هوي هوس.
پست سازي يا تحقير خود، فروتني، كف نفس، تذليل نفس.
انكار كننده نفس خود، داراي كف نفس.
انكار نفس.
خود جذب شده ، در خورد فرو رفته ، انديشناك ، غرق در انديشه .
خود جذبي، غرق در خويش، غرق شدن در افكار.
سوئ استفاده از استعدادهاي خود، جلق، استمنائ با دست، توهين بنفس.
اتهام به خود، عمل تهمت زدن به خويشتن .
كسب وتحصيل شده بوسيله خود شخص ( نه از راه توارث ).
خود كار، عامل در نفس خود، خود عمل.
عمل في نفسه ، خود عملي.
فاعل در نفس خود.
فعاليت خود بخود.
خود وفق.
كامپيوتر خود وفق.
آدرس دار ( جهت ارجاع به فرستنده ).
بخودي خود ميزان شونده ، خود ميزان .
خودميزاني، انطباق خود با محيط يا چيز ديگري.
خود كار، اداره شونده بوسيله خويشتن ، آزاد.
(conceit =self) تحسين خود، خودپسندي.
پيشروي نفس، جلوبري خويشتن ، خود پيش بري.
خود پسند، تن آسا.
تعريف از خود، بالابري مقام خود، خودبزرگسازي.
تعريف كننده از مقام خود، خودبزرگساز.
خودشناسي، تجزيه وتحليل خويشتن .
تجزه وتحليل كننده خويشتن ، خود شناس.
نابودي نفس، كشتن نفس، خود نابود سازي.
خودستا، تعريف كننده از خود.
تعريف وتمجيد از خود، خودستائي.
خودگمارده ، منصوب شده بوسيله خويشتن .
رضامندي از خود، رضايت از خويشتن .
خودپسند، خود را جلو انداز، خودبيانگر.
خودبيانگري، خودپسندي، خود را جلو اندازي.
خودبيانگر.
خودفرضي، تيشه روبخودي.
اعتماد به نفس.
مطمئن بنفس خود.
خودآگاهي، آگاهي از خود، خويشتن شناسي، وقوف.
خودكور، نادان ، گمراه شده توسط نفس خود.
خودزاده ، پيدا شده در نفس انسان ، از خود بوجود آمده .
مدفون شده در اثر عوامل طبيعي ( نه بدست انسان )، خود گورشده .
توجه از خود، خودپائي.
تاديب نفس.
خود نگار، ثبت شونده بطور خود كار.
ثابت ونامتحرك ، متوجه نفس خود، خودگراي.
تحميل شونده بنفس خود، خودكار، خود بخود پر شونده .
خود رس.
رمز خودرس.
عدد خودرس.
بطور خودكار بسته شونده .
خود دار، داراي كف نفس، حواس جمع.
خودداري، كف نفس، خود فرماني.
خود متمم.
از خود راضي گري، تن آسائي، خود خوشايندي.
(satisfied =self) از خود راضي، خود خوشايند.
خوددار، مستولي بر احساسات خود، آرام.
علاقه بنفس، در فكر شخص خود.
بفكر خود.
محكوم ساختن نفس، محكوميت وجدائي.
محكوم شده توسط نفس خود، مقصر نزد وجدان خويش.
معترف، خستو.
اذعان .
اعتمادبخود، اعتماد بنفس، غرور بيجا، از خود راضي گري.
مطمئن بخود.
تبريك بخود، تعريف از خود، تجليل نفس.
خود ستا، وابسته به تجليل نفس.
خودآگاه ، خود پسند، خجالتي، خجول.
تقديس نفس خود، ز ترك نفس خود.
خود فزون شماري، اهميت بخود.
قائميت بالذات.
قائم بالذات.
خود ساخته ، تشكيل شده بوسيله نفس خود.
خوددار، تودار، با حوصله ، محتاط، جامع، برون بي نياز.
تفكر، تعقل در نفس خود، خود انديشي.
تحقير نفس، تذليل نفس، خود دون شماري.
از خود راضي، رضايت از خود.
تضاد نفس، معارضه بانفس، تناقض گوئي.
متناقض.
خودداري، مسك نفس، كف نفس، قوه خودداري.
خوددار.
خود بخود اصلاح شونده ، اصلاح كننده نفس خود.
خود آفريده ، خودآ.
انتقاد كننده از خود.
پرورش نفس.
پرورش نفس، تزكيه نفس، خودپروري.
اغفال نفس، خود را گول زني، خود فريبي.
اغفال شده ، فريب نفس خورده ، خود فريفته .
( شخص ) خود فريب.
فريب نفس، خود فريبي.
خودفريب.
متناقض، عليه منظور خود.
خود پد آفند، دفاع از نفس، دفاع از خود يا اموال خود.
مدافع خود.
گمراه ، مشتبه .
خود انكاري، انكار نفس، ترك لذات نفس، ترك نفس.
(reliance =self)اتكائ بنفس، اعتماد بنفس.
متكي بخود.
تحقيرنفس، كوچك شماري خود، حفض جناح.
نابود كننده خود، خود ويرانگر.
(=suicide) خودكشي، خودويرانگري.
تصميم پيش خود، خود رايي.
مصمم درنفس خود، خود راي.
نفس گرائي، خود رائي.
توسعه نفس، پيشرفت نفس، خود پيش برد.
از خود گذشته .
خود فدائي، فداكاري، ايثار نفس، از خود گذشتگي.
خود بلع، خود خور، حريص.
جذب خود بخود مواد غذائي ( بدون هضم ).
بهدايت نفس خود، پيش خودي.
آزاد سازنده نفس خود، رها كننده خويش، خود بخود ترشح كننده .
تاديب نفس، انضباط نفس، تاديب.
كشف باطن واستعدادهاي نهاني ونقاط ضعف خود، شناسائي نفس، خوديابي.
توزيع شونده بطور خود كار.
تقسيم خود بخود.
عدم اعتماد بنفس، عدم ايمان بنفس، شك .
بخود بندي، تصنع.
خود كار، خودرو (rov).
خود آموخته ، پيش خود تحصيل كرده ، پيش خود درس خوانده .
افتادگي، خود را تحت الشعاع قرار دادن ، ناچيز شماري خود.
داراي شغل آزاد، ارباب خود.
شغل آزاد.
مولد نيرو در خود، داراي نيروي خود كار.
داراي قدرت تحميل اراده خود بر ديگران .
تكامل نفس.
احترام بنفس.
خود آشكاري، وضوح في نفسه ، بي نيازي از اثبات، بديهيت.
بديهي، خود آشكار.
تجليل نفس، بخود باليدن .
خود آزمائي، درون خويشتن بيني.
تحريك شده توسط جريان دينام.
( در مورد قرار داد ) خود بخود والزام آور، داراي ماده لازم الاجرا، عامل في نفسه .
قائميت بالذات، واجب الوجودي.
واجب الوجود.
(explanatory =self) بديهي، واضح في نفسه ، واضح، آشكار، بي نياز از توصيف.
(explaining =self) بديهي، واضح في نفسه ، واضح، آشكار، بي نياز از توصيف.
خود بيانگري، ابراز وتصريح عقايد وخصوصيات خود.
خود بيانگر، پافشار در عقيده خود.
لقاح خود بخود، خود باروري، حاصلخيزي خود بخود.
تعريف كننده از خود، خودستا.
خودستائي.
نفس خود را فراموش كرده ، مستغرق در عالم خارج از خود.
خود ساخته ، خود بخود تشكيل شده .
قابل گشن گيري، توليد مثل بوسيله گرده خود، بخود بخود گرده افشان .
فداكار، از خود گذشته .
تفاخر، بزرگ شماري خود، لاف، خودستائي.
خودستائي، غرور.
حكومت بر نفس، خود داري، حكومت خود مختار، حكومت مستقل، حكومت توده مردم، خود فرماني.
خود مختار.
ارضائ نفس، ترضيه خاطر.
كمك بخود، كمك بنفس ( بدون استفاده از منابع خارجي )، اعاشه از راه كار شخصي.
( selfhumbling)فروتني، خود شكني، تذليل نفس، خوار شماري.
تلقين به نفس، هيپنوتيزم خود.
همانندي، شباهت تام، انطباق.
خويشتن شناسي، تجسم نفس واعمال خود، پيش خود مجسم سازي.
قرباني كردن خود، تمايل به خودكشي، فداسازي خود.
خود ستا.
برخود تحميل شده ، بخود بسته ، تصنعي.
اصلاح خود، تزكيه نفس خود، خود بهسازي.
خود بيني، خودستائي، خود را بزرگ شماري.
(taught =self) خود آموخته .
جامع، شامل.
مقصر شماري خود.
اغوا شده توسط نفس خود، ايجاد شده در خود فرد.
افراط، زياده روي.
افراط كار.
خود آغاز، ابتكاري.
بيمه شدگي توسط خويشتن ، بيمه شدن پيش خود.
خود بخود بيمه شده .
نفع شخصي، غرض شخصي.
واثق بنفس خود، خود شناس.
خود فراگير.
( در مورد كالا ) باساني تبديل بپول شونده .
تفنگ خود كار.
قفل شونده بطور خود كار.
حب نفس، خود دوستي.
خود بخود نرم شونده ، خود بخود روغن كاري شونده .
خود افروز، خويشتاب.
خود ساخته .
تسلط بر نفس.
داراي حركت خود بخود، داراي حركت بادي.
متحرك بطور خود كار.
خود كشي.
زوال نفس، نابود سازي خود.
خود كار.
خود كار.
خود سر، سرسخت، خودستا، خودپسند، خود راي.
سروسامان دهي بنفس خود، تنظيم وتنسيق خود.
خود سازمانده .
خود جاويد سازي، پايا در نفس خود، قائم بذات، جاودان .
دلسوزي بحال خود، ترحم بخود.
از خود راضي.
تعادل بدون پايه يا پشيبان ، تعادل ناپايدار، موقر، متين .
گرده افشاني خود بخود گياه .
تصويري كه نقاش از خود بكشد.
آرام، متين .
متانت، آرامي، خودداري.
خود ستائي، تعريف از خود، خود فروشي.
حفظ جان ، صيانت نفس، بقائ خود.
پيش خود اظهار شده ، ادعا شده از جانب خود شخص.
خودرو (rov).
حركت توسط نيروي خود، پيشروي توسط نيروي خويش.
دفاع از نفس، صيانت نفس، حفاظت از خود.
تزكيه نفس، خود پالائي، خود پاكسازي.
ترقي كرده در اثر مساعي خود، خود پرورده ، خود ساخته .
تعيين ميزان استعداد خود.
بطور خودكار متعادل شونده ، خود بخود تطبيق شونده ، خود بخود واكنش كننده .
درك نفس، نيل به استعدادها وامكانات نفس.
خود راستگر، خود بخود تصحيح شونده .
خود ارجاع.
(=introspection) تفكر وتامل، درون انديشي، خود انديشي.
منعكس كننده تصوير خود، خود پژواكي.
عزت نفس، حفظ منافع شخصي، respect self.
خود بخود ثبت كننده ، بطور خود كار ضبط كننده .
خود بخود تنظيم شونده .
نسبي، نسبت بخود.
نشاني نسبي.
اتكائ بنفس خود، اعتماد بنفس.
انكار نفس.
خود سركوبي، مسك نفس، خودداري، ترك نفس، حفظ اسرار خود.
ملامت نفس.
توبيخ نفس.
احترام بخود، شرافت نفس، مناعت طبع، عزت نفس.
منع كننده نفس، مسك كننده نفس، خوددار.
خود آشكار سازي، مكاشفه نفس، افشائ افكار واحساسات شخصي.
پاداش دهنده بخود، داراي اجر في نفسه .
معتقد بعدالت وتقوي خود.
خود بخود بلند شونده ، بخودي خود ترقي كننده .
فداكاري، از خود گذشتگي.
خود خوشنودي، از خود راضي گري، خودپسندي، ارضائ نفس.
خود شناسي، درون خويشتن بيني.
خودپژوه .
خود جو، نفس پرست، در پي انجام خواهش هاي نفس.
انتخاب كالا توسط مشتري، خود گزيني.
خود زاوري، خود ياوري، كمك بوسيله خود شخص، ( در رستوران ) تهيه وانتخاب غذاتوسط خود شخص.
خود كشي.
مبادرت كننده بخود كشي، خود كش.
بطور طبيعي افشانده شدن ، بخودي خود افشانده شدن ( تخم ).
مطالعه پيش خود.
بنابگفته خود، ظاهري.
اعاشه خود بخود، امرار معاش كننده در نفس خود.
خودبسي، خوبسندگي، استغنائ، غرور، كف نفس، استغنائ طبع.
خود بس، خودبسنده ، مستغني، بي نياز از غير، خود استوار.
حمايت از خود، اتكائ بخود، تكفل مخارج خود، استقلال مالي.
تسليم نفس، واگذاري خود، تسليم به اراده .
تائيد شده نفس، موردپشتيباني نفس، تحميل شده بنفس.
خود آموز، نزدخود، تحصيل كرده ، پيش خود يادگرفته ، خود آموخته .
خودآزما.
نفس خويش را درتنگنا قرار دهنده ، برنفس خويش فشار وارد آورنده ، خود بخود تنگ شونده .
خود شكنجه ، ايذائ نفس، عذاب نفس.
معالجه پيش خود، معالجه بدون كمك نسخه .
اعتماد بخود.
خود بخود تخليه كننده بار.
اراده شخصي، خود رائي، هواي نفس.
خود پرستي، پرستش خويشتن .
جوهر نفس، شخصيت، فرديت، خوديت.
خويشتن ، فرديت، شخصيت، خودپسندي، خوديت.
( humiliation self) فروتني، خود شكني، تذليل نفس، خوار شماري.
خودپسند، خود پرست، خود خواه .
از خود راضي گري، توجيه خود.
عاري از نفس پرستي، فارغ از خود.
همان ، عين ، درست همان .
(seljukian) سلجوقي، مربوط به دوره سلجوقيان .
(seljuk) سلجوقي، مربوط به دوره سلجوقيان .
فروش ومعامله ، فروختن ، بفروش رفتن .
يكجا فروختن ، ارزان فروختن ، فروش يكجا وارزان .
تاتري كه تمام بليط هايش بفروش رفته ، يكجا فروختن ، خيانت كردن .
قابل فروش، فروختني.
فروشنده .
مسابقه اسب دواني كه در آن اسب برنده بمعرض مزايده گذارده ميشود، مسابقه فروشاسب.
موتور همزمان .
(selvedge) گرد بافت، ( مج. ) لبه ، حاشيه ، مرز.
(selvage) گرد بافت، ( مج. ) لبه ، حاشيه ، مرز.
( صورت جمع self )، خودشان ، خودمان ، خودتان .
معنائي.
معني، معني شناسي.علم معاني، علم لغات ومعاني، معني شناسي.
مخابره بوسيله پرچم، بوسيله پرچم مخابره كردن .
مشابه ، مناسب، شباهت، شبيه ، آشكار، ظاهر.
صورت ظاهر، شباهت، قيافه ، ظن قوي، تظاهر.
نشان داده شده ، افشانده ، پراكنده .
(semeiotic) مكتب علائم رمزي، ( طب ) وابسته به علائم مرض.
نطفه ، مني، دانه ، تخم.
معني ساده ، ذره ئ معنايي.
نيمسال، دوره هفته اي دانشگاه .
(semestrial) وابسته به نيمسال تحصيلي.
(semestral) وابسته به نيمسال تحصيلي.
پيشوندي بمعني نيم، نصف شده ، تقريبا نصف، نيمه ، تاحدي.
نيمخودكار.
پنجاهمين سالگرد، نيم سده ، نيم سده اي.
نيمه مستقل، نيمه خود مختار.
نيم حلپذير.
شش ماه يكبار، داراي دوام شش ماهه ، شش ماهه ، نصف سالي.
نيمه آبزي.
نيمه درختي.
نسبتا كم آب.
نيمه خود كار.
نيمه خود مختار.
طبقه زير، نيم طبقه زيرين ساختمان .
(note =whole) نت كامل.
نيمدايره ، نيم دايره تشكيل دادن .
بشكل نيمدايره .
نيمه متمدن .
واوك و نقطه (;).نقطه و ويرگول بدين شكل ;.
نيمه آزاد، نيمه مستعمره .
نيمه مستعمراتي.
نيمه رسانائي، جسم نيمه هادي (مثل ژرمانيوم وسيليكون ).نيمه هادي، نيمرسانا.
نيمه هوشيار، نيمه آگاه ، نيمه بيهوش.
نيمه سخت پوست، داراي پوشش شكننده .
نيمه متبلور، نيمه بلورين .
( ساختمان ) نيمه مجزا، داراي يك ديوار حائل.
( ر. ) شعاع دايره .
نيمروزه ، در نصف روز انجام گرفته ، دو مرتبه در روز.
نيمه الهي، نيمه خدا.
فيلم سينمائي نيمه مستند.
نيمه گنبد.
نيمه اهلي.
( گ . ش. ) داراي گلبرگهاي بيشتر از معمول.
نيم خشك ، نيم تر.
(گ . ش. ) ناكامل، نيم رس.
نيم شق، نيمه ايستاده ، نيمه قائم.
نيمپاياني، نيمه نهائي ( درجدول مسابقات حذفي )، مربوط به دوره نيمه نهائي، دوره نيمه نهائي.
كسيكه بمرحله مسابقات نيمه نهائي رسيده .
نيم ثابت.
نيم آبگون ، نيم مايع، نيمه آبكي.
نيمه رسمي.
نيمه درخشان ، نيمه شفاف.
نيمه سخت، نيمه محكم.
(گ . ش. ) نيمه ديررس، ظاهر شونده در آخر فصل.
نيمه مايع، مايع غليظ، مايع چسبنده .
(semilogarithmic) نيمه لگاريتمي.
(semilog) نيمه لگاريتمي.
هلالي، بشكل نيم ماه ، كماني، قوسي.
(تش. ) دريچه هاي ريوي وآئورت در قلب.
نيمه درخشنده ، نيمه درخشان ، نيمه مجلل.
ماهي دوبار، دوهفته يكبار، نشريه دو هفته يكبار.
وابسته به مني، نطفه اي، بدوي، اصلي.
سمينار، جلسه بحث وتحقيق در اطراف موضوعي.
دانشجوئي كه در جلسات بحث وتحقيق شركت ميكند.
مدرسه علوم ديني، رستن گاه .
ايجاد كننده بذر يا نطفه ، تخم دار، مني ساز.
دانه خوار، بذر خوار، تخم خوار.
قبيله سرخ پوست ساكن فلوريدا.
مردم نيمه چادرنشين ، نيمه بيابان گرد.
نيمه رسمي.
كمي حاجب ماورائ، نيمه شفاف، نيمه كدر.
فعل و انفعال، يك سلسله فعل وانفعالات مشخص جانور، علامت.
(semiotic) مكتب علائم رمزي، ( طب ) وابسته به علائم مرض.
نمادشناسي.
نيمه انگلي.
نيمه جاودان ، داراي مدت محدود.
نيمه تراوا.
نيمه خصوصي.
نيمه حرفه اي.
نيمه همگاني، نيمه عمومي، نيمه دولتي.
( مو. ) نت يك شانزدهم.
نيمه مذهبي.
نيمه سخت، ( در هواپيما ) داراي مخزن گاز استوانه اي شكل وقابل انحنائ.
نيمه ماهر.
نيمه جامد.
نيمه مصنوعي، نيمه تركيبي.
سامي، كسي كه از نسل سام بن نوح باشد.
نيمه خاكي.
سامي، از نژاد سام بن نوح، زبان سامي.
مطالعه زبان وادبيات وتاريخ سامي، نژاد شناسي سامي.
سامي گرائي.
( مو) نيمگام.
نيمه كدر، نيمه شفاف.
نيمه شفاف.
نيمه گرمسيري.
حرف نيم صوتي.
رخ دهنده دومرتبه در هفته ، نيم هفتگي.
شش ماهه ، نيم ساله .
رخ دهنده دومرتبه در هفته ، نيم هفتگي، جاوداني، ابدي.
ابديت.
( مو. ) صاف، ساده ، بي تاثير.
(=always) هميشه .
(=seamstress) (مونث ) دوزنده ، دوخت گر.
شش تائي، شش برابر، ششگانه .
مجلس سنا.
عضو مجلس سنا، نماينده مجلس سنا، سناتور.
( senatorian) وابسته به مجلس سنا يا اعضاي آن .
( senatorial) وابسته به مجلس سنا يا اعضاي آن .
مقام سناتوري.
فرستادن ، ارسال داشتن .فرستادن ، روانه كردن ، گسيل داشتن ، اعزام داشتن ، ارسال داشتن ، مرخص كردن .
دانشجوئي را از دانشگاه بيرون كردن ، اخراج كردن .
فرستادن ، رهسپار كردن .
مشايعت كردن ، همراهي، آئين بدرود ودعاي خير.
صادر كردن ، فرستادن ، اعزام كردن ، اعزام.
دور زدن ، ( براي انجام منظوري ) فرستادن .
بزندان فرستادن ، زنداني كردن .
فرستنده .
سالخوردگي، دوام، كهولت.
پير شدن .
پيري.
پير، سالخوده .
سالخورده ، پير مرد، وابسته به پيري، خرف.
پيري، كهولت، سالخوردگي، خرف بودن .
بزرگتر، مهتر، ارشد، بالاتر، بالارتبه ، قديمي.
( ن . د. ) ناوبان يكم.
مدرسه متوسطه ( معمولا كالاسهاي و و ).
( در نيروي هوائي ) سرگروهبان .
ارشديت.
(گ . ش. ) سنا، فرش سنهي كردستان .
( sennit) علف صاف يا حصير يا پوست درخت يا برگ خرما كه براي ساختن كلاه حصيري وخانه هاي حصيريبكار ميرود.( sinnet) (م. م. ) شيپور علامت شروع نمايش يا ختم آن .
( sennight) ( م. م. ) يكهفته ، هفت شبانه روز.
(nnight'=se) ( م. م. ) يكهفته ، هفت شبانه روز.
( sennet) علف صاف يا حصير يا پوست درخت يا برگ خرما كه براي ساختن كلاه حصيري وخانه هاي حصيريبكار ميرود.
( در اسپانيا - ايتاليا ) بانو، خانم.
( اسپانيا - ايتاليا ) دوشيزه ، دختر خانم.
حساس، آماده پذيرش حس، احساس كردن ، با احساسات درك كردن .
احساس، حس، شور، تاثير، ( م. م. ) ظاهر.
شورانگيز، مهيج، احساساتي، موثر، حسي.
پيروي از مسائل احساساتي وشورانگيز، پيروي از عواطف واحساسات.
حس كردن ، دريافتن ، جهت.حواس پنجگانه ، حس، احساس، هوش، شعور، معني، مفاد، حس تشخيص، مفهوم، احساسكردن ، پي بردن .
تقويت كننده حسي.
شيي محسوس، امر محسوس وقابل تحليل.
خط احساس.
عضو حس، عامل احساس.
گزينه ئ احساس.
سيم پيچ احساس.
سيم احساس.
پرمغز، پرمعني، خيلي حساس.
بيحس، بيمعني، احمق، احمقانه .
حساسيت، احساس ودرك ، هش.
معقول، محسوس، مشهود، بارز.محسوس، معقول.
احساس، دريافت.
حساس.حساس، نفوذ پذير، داراي حساسيت.
(گ . ش. ) حساسه ، گياه حساس.
حساسيت.حساسيت، ميزان حساسيت.
نسبت حساسيت.
حساس سازي.
حساس كردن ، حساس شدن .
حساس كننده .
حساسيت، سنج چشم.
اندازه گيري حساسيت چشم.
حساس، حسي، گيرنده يا دريافت كننده خاطرات حسي، ضبط كننده .
حسي، عضو حسي.
حسي وحركتي، مربوط به حس حركت.
مركز احساس، مركز حواس، اعضاي حس.
وابسته به مركز احساس، حساس، حسي.
هوس ران ، شهواني، جسماني، خوش گذران ، نفساني.
(=sensuality) شهوانيت، جسمانيت، حس گرائي.
پيرو هواي نفس واحساس.
(=sensualism) شهوانيت، نفسانيت، نفس گرائي، هوسراني، شهوت پرستي.
آزاده شهواني، نفساني يا شهواني كردن .
پيروي از هواي نفس كردن .
وابسته به حواس يا احساسات، مبني بر لذات جسماني، پيرو محسوسات ولذات نفساني.
( ماضي واسم مفعول فعل send )، فرستاد، فرستاده .
جمله ، حكم، فتوي، راي، قضاوت، گفته ، راي دادن ، محكوم كردن .جمله ، حكم، محكوم كردن .
جمله جزئ، جمله اي كه از لحاظ دستوري كامل نيست.
جمله اي.جمله اي.
صورت جمله اي.
پر مغز، اغراق آميز، نصيحت آميز، اندرز آميز.
دريافت، ادراك ، درك ، زندگي فكري، مبناي حس وحساسيت، حساسيت جسماني.
درك كننده ، با ادراك ، حساس، دستخوش احساسات.
احساس، عاطفه ، تمايل، نيت، مقصود، ضعف ناشي از احساسات، احساساتي.
( sentimentality)گرايش بسوي احساسات، حالت احساساتي، پيروي از عواطف واحساسات.
( sentimentalism)گرايش بسوي احساسات، حالت احساساتي، پيروي از عواطف واحساسات.
ايجاد احساسات وعواطف.
احساساتي كردن ، با احساسات آميختن .
نگهبان ، قراول، ديده بان ، كشيك ، نگهباني كردن .كشيك ، نگهبان .
نگهبان ، كشيك ، قراول، نگهباني.
اتاقك نگهباني، سايبان چوبي نگهبان .
(گ . ش. ) كاسبرگ .
برنگ كاسبرگ ، بشكل كاسبرگ ، كاسبرگي.
تفكيك پذيري.
جدا شدني، تفكيك پذير.جدا شدني، جدا كردني، قابل تفكيك ، مجزا.
جدا، جداگانه ، جدا كردن ، تفكيك كردن .جدا، سوا، جداگانه ، عليحده ، اختصاصي، جدا كردن ، سوا كردن ، تفكيك كردن ، متاركه ، انفصال.
جدا سازي، جدا ساز.
دخشه جدا ساز.
جدائي، تفكيك .جدائي، فراق، دوري، تفكيك ، متاركه ، انفصال.
جدا گرائي، جدا سازي، تفكيك ، تجزيه طلبي، كناره گيري.
جدا گراي، تجزيه طلب.
جدا سازنده ، ( ر. ) فاضل، تجزيه طلب، حاكي از جدائي.
آلت خامه گيري، دستگاه تجزيه ، فارق، جدا ساز.جدا ساز، تفكيك كننده .
رنگ قرمز قهوه اي، ( ج. ش. ) سيبيا وسوبيا، رنگ سوبيائي.
سرباز، سپاهي، پاسبان محلي.
( طب ) مسموميت عفوني حاصله در اثر جذب باكتريها ومواد فاسد بخون ، گنديدگي.
دسته يا اجتماعي كه افرادش معتقداند ازيك جد يا نيا بوجود آمده اند، ناحيه محصو، هفت.
ديوار دار، جدا جدا.
سپتامبر، نهمين ماه تقويم مسيحي.
هفت هفتي.
هفت سال يكبار، هفت ساله .
هفت قلو، هفت بخشي.(=septette) دسته هفت نفري، هفتگانه .
(=septet) دسته هفت نفري، هفتگانه .
وابسته به گنديدگي، جسم عفوني، ماده عفوني، گنديده ، آلوده ، چركي.
مخزن فاضل آب، تانگ مستراح، گند انبار.
مبتلا بگند خوني.
گند خوني، عفونت خون بوسيله ارگانيسم هاي چركي.
مربوط به كپسول ميوه كه از طول خود شكفته شود.
( در كپسول ميوه ) شكوفا وباز شونده ، جدا جدا.
( آمريكا) عدد يك با صفر، سپتيليون ، ( انگليس ) عدد يك با صفر.
هفتاد، هفتادمين ، بين هفتاد تا هشتاد سالگي، هفتاد ساله .
تيغه ، ( گ . ش. - ج. ش. ) ديواره ، جدار، عاجز، ( در بيني ) پره ، (تش) حفره هاي بينيپره بيني.
(sepulchre) گور، قبر، مزار، مقبره ، قبر ساختن ، دفن كردن .
آرامگاهي، گوري، مقبره اي، دفني، حزن انگيز.
(sepulcher) گور، قبر، مزار، مقبره ، قبر ساختن ، دفن كردن .
(sepulcher، =burial) دفن ، بخاكسپاري، مقبره .
مقلد، پيرو، مريد، اهل تقليد، تابع، نرم، چكش خور، لوله شو، نصيحت پذير.
تقليد، پيروي.
پي آيند، دنباله ، عقبه ، نتيجه ، پايان ، انجام، خاتمه .
پيرو، تابع، نتيجه ، ( طب ) بيماري ناشي از بيماري ديگر.
ترتيب، دنباله ، ترتيب دادن .پي رفت، توالي، ترادف، تسلسل، تابعيت، رشته ، ترتيب، به ترتيب مرتب كردن .
مقابله ترتيب.
كنترل ترتيب.
ترتيب شمار.
شماره ترتيب.
ترتيب سنج، اسباب سنجش توالي وتسلسل، پي رفت سنج.
ترتيب گذاري، ترتيب دهي.
پيرو، تابع، پي در پي، منتج، ناشي، نتيجه .
مداوم، دائمي، پي در پي، متوالي، پي رفتي.ترتيبي.
با دستيابي ترتيبي.دستيابي ترتيبي.
مدار ترتيبي.
كامپيوتر ترتيبي.
كنترل ترتيبي.
عمل ترتيبي.
فرايند ترتيبي.
پردازش ترتيبي.
جدائي، تفرقه ، توقيف كردن ، جدا كردن ، مصادره كردن .
توقيف كردن ، جدا كردن ، تجزيه كردن ، مصادره .
انزوا، مصادره ، توقيف، جدا سازي، تجزيه ، توقيف غير قانوني.
( طب ) قسمت بافت مرده ( استخوان ).
سكه زر قديمي در ايتاليا وعثماني، پولك .
(گ . ش. ) سرخ چوب كه از دختان خانواده كاج (pinaceae) ميباشد.
اندرون ، حرم، حرمسرا، شبستان ، انبار.
مربوط به تغيير وسير تكامل يك منطقه از لم يزرعي بحالت آباداني وپر درختي.
سراف، اسرافيل، ( درجمع ) فرشتگان سرافين .
وابسته به فرشتگان سرافين .
صربستاني، قوم صرب از نژاد اسلاو.
كشور سابق صربيا كه امروزه جزئ جمهوري يوگوسلاوي است.
صرب، صربستاني، زبان صربستاني.
صربستاني وكروآتي.
تغيير وسير تكاملي محيط زيست گياهان وجانوران ، خشك ، خشكيده ، پژمرده .
ساز وآواز شبانه و عاشقانه در هواي آزاد و در آستانه معشوق، قطعه موسيقي عاشقانه ( خواندن ).
سراينده آواز عاشقانه .
داراي نعمت غير مترقبه .
خوشبختي، تحصيل نعمت غير مترقبه ، نعمت غير مترقبه .
آرام، ساكت، باز، روشن ، صاف، بي سر وصدا، متين ، آسمان صاف، متانت، صافي، صاف كردن .
آرامش، بي سر وصدائي، صافي، صفا، وقار.
برده ، زارع بي زمين وفقير.
(serfhood، serfdom)بردگي، غالامي، برزگري فلاكت بار.
(serfhood، serfage)بردگي، غالامي، برزگري فلاكت بار.
(serfdom، serfage)بردگي، غالامي، برزگري فلاكت بار.
بنده وار، فلاكت بار.
بردگي، قره نوكري.
سرژ، پارچه صوف پشمي، 'سرجيوس' اسم خاص مذكر، ( در صحافي ) ته دوزي كردن .
(serjeancy)گروهباني، وظايف گروهباني.
( sarge) گروهبان .(serjeant)( نظ. ) گروهبان ، مامور اجرا.
مامور اجرا، فراش ( انجمن ها ومجالس ).
( نظ. ) گروهبان دوم.
( نظ. ) گروهبان يكم.
انجام خدمات مختلف در دوره ملوك الطوايفي براي تملك تيول.
مسلسل، رديفي، نوبتي، رده اي، دوري، ترتيبي، جزئ بجزئ، سريال، نشريه .نوبتي، پياپي.
دستيابي پياپي.
افزايشگر نوبتي.
كامپيوتر نوبتي.
خورش پياپي، تغذيه نوبتي.
شماره پياپي.
عمل نوبتي.
چاپگر نوبتي.
پردازش نوبتي.
انباره نوبتي.
كاهشگر نوبتي.
مخابره نوبتي.
داستان نويس سريال.
تسلسل، ترتيب.
نوبتي كردن ، پياپي ساختن .مسلسل كردن ، مرتب كردن ، سريال كردن .
نوبتي كننده ، پياپي ساز.
داراي تسلسل ياشماره ترتيب، مسلسل، پشت سرهم، پشت سرهم آوردن .
بطور مسلسل، بطور رديف، جزئ جزئ، بدفعات.
ابريشم نما، ابريشمي، ( گ . ش. ) نرم، مخملي.
وابسته به پرورش كرم ابريشم.
( ج. ش. ) پرورش كرم ابريشم، پرورش نوغان .
پرورش دهنده كرم ابريشم.
تنگ هم، بهم چسبيده ، بهم فشرده ، مضرس.
سري، رشته ، سلسله ، رديف، صف، مجموعه ، رده .دنباله ، سري.
اتصال دنباله اي.
استحكام سنج تار ابريشم.
آزمايش استحكام تار ابريشم.
( ج. ش. ) سهره كوچك اروپائي شبيه بلبل زرد.
هم جدي وهم خنده دار.
دنباله اي و موازي.
جدي، مهم، خطير، سخت، خطرناك ، وخيم.
ايستگاه بنزين گيري وتعميرگاه .
(sergeancy) گروهباني، وظايف گروهباني.
(=sergeant)گروهبان .
( law at =sergeant)وكيل درجه يك دادگستري.
موعظه ، وعظ، خطبه ، خطابه ، اندرز، گفتار، وابسته بموعظه ، موعظه كردن .
وعظ ردن ، موعظه كردن .
وعظ كننده .
مربوط به سرم شناسي.
سرم شناس، ويژه گر سرم شناسي.
خونابه شناسي، سرم شناسي.
مركب از سرم وچرك ، داراي خونابه وچرك .
مشيمه كاذب، غشائ سروزي.
(serotinous) دير رس، دير شكوفا.
ديرشكوفا، بعدي، عقب افتاده ، دير رس.
(serotinal)دير رس، دير شكوفا.
مار، ماربزرگ ، ابليس، ( نج. ) صورت فلكي حيه .
( مع. ) سنگ مار، شكل مارپيچ، مارمانند.
دندانه دندانه ، اره اي، مضرس، مضرس كردن .
دندانه دار.
دندانه ، تضريس.
(serrulated)داراي دندانه هاي ظريف، مضرس.
(serrulate)داراي دندانه هاي ظريف، مضرس.
تضرس، دندانه داري.
آب خون ، خونابه ، سرم، آب پنير.
نوكر، خدمتكار، خادم، پيشخدمت، بنده .
خدمت كردن ، خدمت انجام دادن ، بكار رفتن ، بدرد خوردن ، ( در بازي ) توپ رازدن .
خدمتگذار، خدمتكار، كمك كننده ، نوكر، ( در بازي ) بازيكني كه توپ را ميزند.
زاوري، خدمت، استخدام، نوكري، كار، وظيفه ، عبادت، تشريفات، كمك ، بنگاه ، سرويس، يكدست ظروف، اثاثه ، لوازم، نظام وظيفه ، ( گ . ش. ) سنجد، درخت سنجد، وابسته بخدمت، سرويس كردن ، ماشينيراتعمير وروغن كاري كردن .خدمت، ياري، بنگاه ، روبراه ساختن ، تعمير كردن .
كتب دعا، كتب مذهبي.
انعام، اضافه كار، سرويس مهمانخانه وغيره .
( نظ. ) باشگاه سربازان .
برنامه خدماتي.
تعمير پذيري.بكار خوري، بدردخوري، قابليت استفاده .
روبراه شدني، تعمير پذير.سودمند، بدرد خور، قابل استفاده .
(گ . ش. ) مرزه .
عضو ارتش، تعمير كار.
دستمال سفره .
پست، دون ، شايسته نوكران ، چاپلوس.
نوكرمابي.
خدمتگذار، مستخدم، خدمتكار، نوكر، زير دست، تابع.
بندگي، بردگي، خدمت اجباري، رعيتي.
فرمان يار.
مكانيزم فرمان يار.
موتور فرمان يار.
( گ . ش. ) كنجد، بوته كنجد، سمسم.
(گ . ش. ) كنجدي، ( تش. ) غضروف كنجدي.
صد وپنجاهمين سالگرد، جشن صد وپنجاهمين .
داراي يك وتد ونيم، معتاد به استعمال لغات دراز.
(گ . ش. ) چسبيده ، بي ساقه ، بي پايه .
چسبيدگي، استواري، استقرار.
جلسه .جلسه ، نشست، مجلس، دوره تحصيلي.
شش بيت آخر سانت يا غزل.
سبك شعر بزمي كه شبيه مسدس ميباشد.
مجموعه ، نشاندن ، دستگاه .دست، دستگاه ، دسته ، يكدست ( ظروف وغيره )، دوره ، مجموعه ، جهت، سمت، قرار گرفته ، واقعشده ، لجوج، دقيق، روشن ، مصمم، قرار دادن ، گذاردن ، نهادن ، مرتبكردن ، چيدن ، نشاندن ، كارگذاشتن ، سوار كردن ، جاانداختن ، آغازكردن ، مستقر شد
مانع، شكست، تنزل، معكوس، پس زدن ، عقب كشيدن .
( نجاري ) اسكنه ته پهن .
يادداشت كردن ، نوشتن ، بزمين گذاشتن ، پياده كردن ، نشاندن .
بسته شدن ( شير وغيره )، شروع كردن .
تحريك كردن به ، پيش رفتن ، حمله كردن .
عازم شدن ، تنظيم، شروع بكار كردن ، محدود كردن .
قطعه ادبي ويا موسيقي منفرد ومشخص.
نظريه مجموعه ها.
زد وخورد، نبرد، مشت بازي، درگيري، با اشتياق شروع كردن .
برپا كردن ، برپائي، مقدمه چيني.وضع، ترتيب، وضع بدن ، نصب كردن ، واگذاشتن .
نمودار برپائي.
مدت برپائي.
خاردار، سيخ دار.
رسن چند قلابي ماهيگيري.
روي چيزي قرار دادن ، نصب كردن .
( مك . ) پيچ سردار، پيچ ميزان .
نيمكت.
توله شكاري وپشمالوي بوئي، آهنگساز، گذارنده .
آهنگ ، مقام، جاي نگين ، قرارگاه ، كار گذاري، وضع ظاهر.محيط، زمينه ، نشاندن .
واريز، تسويه ، جا دادن ، ماندن ، مقيم كردن ، ساكن كردن ، واريز كردن ، تصفيه كردن ، معين كردن ، ته نشين شدن ، تصفيه حساب كردن ، نشست كردن .
واريز، تصفيه ، تسويه ، پرداخت، توافق، ته نشيني، مسكن ، كلني، زيست گاه .
مهاجر تازه ، مقيم، ماندگار، خوش نشين ، ماندگر.
مهاجر تازه ، مقيم، ماندگار، خوش نشين ، ماندگر.
برپاكردن ، برپائي، مقدمه چيني.
هفت، هفتم، هفتمين ، يك هفتم، هفت چيز.
هفده ، هفده چيز.
هفدهمين .
هفتم، هفتمين ، يك هفتم.
هفتادم، هفتادمين .
هفتاد، هفتاد ساله ، عدد يا علامت هفتاد.
جدا كردن ، بريدن ، منفصل كردن .
قابليت جدا شدن ، قابليت سواشدن ، قابليت تقسيم.
جدا شدني، سوا شدني، تفكيك پذير.
چند، چندين ، برخي از، جدا، مختلف، متعدد.
مجزائي، زمين غير مشاع.
جدا سازي، تفكيك ، جدائي، مجزائي، تجزيه .
سخت، سخت گير، طاقت فرسا، شاق، شديد.
سختي، شدت، سخت گيري، دقت، خشونت.
رمزشدت، رمزسختي.
روال خدماتي.
دوختن ، دوزندگي كردن ، خياطي كردن .
درز گرفتن ، دوختن .
فاضلاب، گنداب، هرز آب، اگو، پس آب.
گنداب، مجراي فاضل آب، اگو، بخيه زننده ، ماشين دوزندگي، گندابراه ، مجراي فاضلاب ساختن .
فاضلاب، زهكشي، مجموع مجراي فاضلاب.
دوزندگي، دوختن پارچه لباسي، حاشيه دوزي.
جنس ( مذكر يا مونث )، تذكير وتانيث، احساسات جنسي، روابط جنسي، جنسي، سكس، سكسي كردن .
جاذبه جنسي.
واقع در كروموزم جنسي، ارثي، وابسته به جنسيت.
شانزده شانزدهي.
شصت تائي، شصت تا، شصتم، دوره شصت ساله .
عدد يك با صفر.
وابسته به تذكيروتانيث، بطور مشخص نر يا ماده ، داراي خاصيت جنسي(اعمازنرياماده ).
شهوت انگيزي، جاذبه جنسي.
خنثي، عاري از جذبه يا ميل جنسي.
جنس شناسي، مبحث مطالعات جنسي.
نماز ساعت شش، عبادت ساعت ، ( مو. )يك ششم، نوعي آلت موسيقي.
يك ششم دايره ، زاويه يا قوس داراي درجه ، ( نج. ) آلت زاويه ياب، ذات السدس.
شش قلو، شش بخشي.(=sextette) ( مو. ) نغمه شش سازه يا شش آوازه ، شش بيت آخر غزل، شش گانه .
( sextet) ( مو. ) نغمه شش سازه يا شش آوازه ، شش بيت آخر غزل، شش گانه .
( آمر) عدد يك با صفر، ( انگليس ) عدد يك با صفر.
خادم كليسا، تولي، گوركن .
شش برابر، شش چندان ، ( مو. ) داراي شش ضربه ، شش گانه ، شش لا، شش برابر كردن .
شش گانه ، شش قلو.
شش گانه ، شش برابر كردن ، تبديل به شش كردن .
جنسي، تناسلي، وابسته به آلت تناسلي و جماع.
مقاربت جنسي، جفت گيري، جماع، آميزش جنسي.
جماع، مقاربت جنسي، روابط جنسي.
جنسيت، تمايلات جنسي.
(ز. ع. ) داراي تمايلات جنسي، شهوت انگيز، داراي احساسات شهواني.
دستگاه الكتروني كشف طوفان ، هوا شناسي، جو شناسي.
تزئينات هنري روي ظروف سفالين وغيره .
ساكت، هيس.
پست، دون ، نخ نما، كهنه ، ژنده .
كلبه ، خانه ، خانه كوچك وسردستي ساخته شده ، كاشانه ، زيستن .
پابند، دستبند، قيد، مانع، پابند زدن .
استخوان مچ دست، استخوان قاپ.
بخو زننده .
( ج. ش. ) شاه ماهي خوراكي اروپا وشمال آمريكا.
(گ . ش. ) ميوه ازگيل.
( shadbush ) (گ . ش. ) درخت ازگيل.
( shadblow) (گ . ش. ) درخت ازگيل.
(گ . ش. ) سداب ها، دارابي.
سايه ، حباب چراغ يا فانوس، آباژور، سايه بان ، جاي سايه دار، اختلاف جزئي، سايه رنگ ، سايه دار كردن ، سايه افكندن ، تيره كردن ، كم كردن ، زير وبم كردن .
بدون سايه .
سايه رنگ زن .
سايه ( در نقشه كشي )، اختلاف جزئي ( در رنگ ومعني وغيره )، توصيف، اصلاح.
سايه ، ظل، سايه افكندن بر، رد پاي كسي را گرفتن ، پنهان كردن .
نمايش سايه ها، نمايش ارواح.
بي سايه .
سايه مانند.
سايه دار، سايه افكن ، سايه مانند، زود گذر.
سايه دار، سايه افكن ، مشكوك ، مرموز.
ميله ، محور.ميله ، استوانه ، بدنه ، چوبه ، قلم، سابقه ، دسته ، چوب، تير، پرتو، چاه ، دودكش، بادكش، نيزه ، خدنگ ، گلوله ، ستون ، تيرانداختن ، پرتو افكندن .
ساقه ها، ميله ها، مواد سازنده ساقه يا ميله ، يك دست، ميله بهم متصل.
موي زبر، موي كرك شده ، موي درهم وبرهم، توتون زبر، پارچه موئي زبر، آويزان بودن ، درهم وبرهم ساختن ، پر موساختن ، خشن ساختن ، تكان دادن ، لرزاندن .
زبر، درهم، كرك شده ، مو دراز، پر مو، پشمالو.
ساغري، كميت، چرم دان دان ، نوعي پارچه ابريشمي دان دان ، شبيه چرم دان دان .
( فارسي ) شاه ، پادشاه .
( shakeable) تكان دادني، تكان خوردني.
ارتعاش، تكان ، لرزش، تزلزل، لرز، تكان دادن ، جنباندن ، آشفتن ، لرزيدن .
آوار، فروريختگي، تجزيه ، جيب كسي را كاملا خالي كردن ، بيتوته كردن ، آزمودن .
باتكان بيرون بردن ، لرزاندن ، ركود.
تكان سخت دادن ، احساسات را تحريك كردن ، سرهم بندي، دگرگوني.
( shakable) تكان دادني، تكان خوردني.
لرزاننده ، تكان دهنده ، ماشين تكان دهنده ، آدم مزور ولاف زدن ، آدم ولگرد وآواره .
(shakespearian، shaksperian) وابسته به شكسپير.
(shakespearean، shaksperian) وابسته به شكسپير.
كلاه بلند نظامي.
(shakespearean، shakespearian) وابسته به شكسپير.
لرزنده ، لزان ، متزلزل، سست، ضعيف.
سنگ رست، پوست، پوشش، صدف، سنگ نفت زا، صدف كندن ، شوره سر، پولك .
بايد، بايست، بايستي، فعل معين .
سرژ آستري، پارچه پشمي آستري.
كرجي پاروئي، كشتي كوچك دو دگله .
(گ . ش. ) موسير، پياز كوچك ، لوله نازك .
كم ژرفا، كم عمق، كم آب، سطحي، كم عمق كردن .
( د. ) دوم شخص مفرد حاضر فعل shall.
قلابي، ساختگي، دروغي، رياكاري، وانمود كردن ، بخود بستن ، تظاهر كردن .
كشيش ياكاهن يا جادوگرمردم قديم شمال آسيا واروپا.
پيروي از عقايد جادوگران وكاهنان دوران اوليه تمدن بشر، جادوگري.
( بصورت جمع ) كشتارگاه ، ( مج. ) قتلگاه ، تلوتلو خودن ، سلاخي كردن ، كشتار كردن .
كشتارگاه ، ( مج. ) قتلگاه ، صحنه كشتار.
حركت كننده با قدم هاي كج ونامنظم.
شرم، خجلت، شرمساري، آزرم، ننگ ، عار، شرمنده كردن ، خجالت دادن ، ننگين كردن .
(shamefast) كم رو، خجالت كش، خجالتي، ترسو، خجول.
(shamefaced) كم رو، خجالت كش، خجالتي، ترسو، خجول.
شرم آور، ننگين .
بي حيا، بي شرم، بي شرمانه ، ننگ آور.
شياد، متقلب، حيله گر.
سرشوي، سرشويه ، باشامپو يا سرشوي شستشو دادن .
رنگ سبز شبدري، ( گ . ش. ) شبدر ايرلندي.
( د. ك - اسكاتلند ) خجل، كمرو، محجوب، خجالتي.
(shandrydan) درشكه تك اسبه قديمي.
(shandradan) درشكه تك اسبه قديمي.
(shandygaff) پرصدا، بلند، رويائي، تصوري، خوشحال.
(shandy) پرصدا، بلند، رويائي، تصوري، خوشحال.
آدم دزدي، ربودن ملوان ( بقصد اخاذي وغيره ).
اهل شهر شانگهاي، آدم دزد.
بهشت خيالي، شهر زيبا، سرزمين دلخواه .
ساق پا، ساق جوراب، ( تش. ) درشت ني، قصبه كبري، ساقه ، ميله ( بدنه ستون وغيره ).
( در كفش ) چرم زير قسمت منحني پا.
مخفف كلمات not shall.
پارچه ابريشمي خشن چيني.
كلبه ، در كلبه زندگي كردن .
(shapeable) شكل پذير، قابل شكل گيري، مناسب، موزون .
شكل، صورت، قواره ، ريخت، اندام، تجسم، شكل دادن به ، سرشتن .ريخت، شكل دادن .
(shapable) شكل پذير، قابل شكل گيري، مناسب، موزون .
بشكل درآمده .
بي ريخت، بي شكل، فاقد شكل معين ، بدشكل.
خوش ريخت، خوش تركيب، شكيل، خوش بر و رو.
بشكل در آورنده .
شكل دهي.
خرده ريز، پاره سفال، صدف، سفال، كوزه شكسته ، شكستن وبصورت قطعات ريز درآوردن .
سهم، تسهيم كردن ، سهم بردن .سهم، حصه ، بخش، بهره ، قسمت، بخش كردن ، سهم بردن ، قيچي كردن .
زارع، مستاجر، زارع سهم گير.
سهم دار، صاحب سهم.
سهيم، سهم دار، شريك .
اشتراك ، تسهيم.
(ج. ش. )سگ دريائي، كوسه ماهي، متقلب، گوش بري، گوش بري كردن .
تيز، هشيار، ديز.تيز، نوك دار، تند، زننده ، زيرك ، تيز كردن .
تيز بين ، تيز چشم.
تيز دندان .
داراي بيني تيز، حساس ( نسبت به بو ).
حقه بازي، كلاهبرداري، گول زني.
داراي لبه تيز، ( مج. ) گرسنه ، بسيار مشتاق، حريص، با اشتها.
تيز بين ، تيز نظر، هوشيار، داراي فكر صائب.
بدزبان ، فحاش، بكار برنده سخنان زننده .
تيز هوش، تيز فهم، هوشيار.
تيز كردن ، تيز شدن ، نوك تيز كردن ، تقلب كردن ، تند كردن .
تيز كننده ، مداد تراش، تيز گر.
مداد تراش، آدم دغل وكلاهبردار.
تيزي، هشياري.
تيرانداز ماهر، زنجره داراي سر مخروطي.
(shaslik) كباب، ششليك .
(shashlik) كباب، ششليك .
خرد كردن ، داغان كردن ، شكستن ، ( درجمع ) قطعات شكسته .
نشكن ، ضد خرد شدن ، خرد نشو.
تراشيدن ، رنده كردن ، ريش تراشي، تراش.
آدم اصلاح كرده ، سرتراشيده ، كشيش.
تراشنده ، صورت تراش، سلماني، رنده .
قاطرباركش، افسر تازه كار، ستوان سوم.
پيرو عقايد اجتماعي وسياسي وادبي برناردشاو.
شوخي گوشه دار.
تراشه ، چيز تراشيده ، اصلاح، صورت تراشي.
درختستان ، بيشه ، رديف درختان .
شال، دستمال گردن ، شال گردن بستن .
(=chaise) درشكه دوچرخه دونفره .
او، آن دختر يا زن ، جانور ماده .
(گ . ش. ) درخت روغن قلم.
دسته ، بافه ، بغل، دسته يابافه گندم، دسته گل يا گياه ، بافه ردن ، دسته كردن .
بشكل تيردان .
چيدن مو، چيدن پشم گوسفند وغيره ، بريدن ، شكاف دادن ، قيچي كردن ، اسباب برش قيچي، ماشين برش.
چيده شده ، قيچي شده .
پشم چين .
(sheathe) نيام، غلاف، جلد، پوش، غلافدار كردن ، پوشاندن ، كند كردن ، غلاف كردن .
چاقوي غلاف دار.
(sheath) نيام، غلاف، جلد، پوش، غلافدار كردن ، پوشاندن ، كند كردن ، غلاف كردن .
پوشش، غلاف، مصالح مخصوص غلاف يا پوشش.
( در قرقره ) چرخ طناب خور، چرخ قرقره ، دسته كردن ، بصورت بافه درآوردن .
امر مورد علاقه ، كار، ابتكار، تعبيه .
مشروب فروش بدون پروانه .
ريختن ، انداختن افشاندن ، افكندن ، خون جاري ساختن ، جاري ساختن ، پوست انداختن ، پوست ريختن ، برگ ريزان كردن ، كپر، آلونك .
مخفف كلمات had she وwould she.
ريزنده ، ريزان ، جانور پوست انداز.
درخشندگي، زيبائي، تابش، برق، درخشيدن .
پر زرق وبرق، براق.
( ج. ش. ) گوسفند، چرم گوسفند، آدم ساده ومطيع.
(ج. ش. ) سگ گله .
(گ . ش. ) ترشك صغير.
(sheepfold) آغل گوسفند.
(sheepcote) آغل گوسفند.
چوپان ، شبان بياباني.
چوپاني.
گوسفندوار، ساده دل، ترسو، كمرو.
نگاه عاشقانه ، نگاه دزدكي.
پشم چيني.
پوستين ، پوست گوسفند.
( انگليس ) مرتع گوسفند، چراگاه گوسفند.
صرف، محض، خالص، راست، تند، مطلق، بطورعمود، يك راست، پاك ، بكلي، مستقيما، ظريف، پارچه ظريف، حريري، برگشتن ، انحراف حاصل كردن ، كنار رفتن ، كنار زدن .
ورق.ورقه ، ورق، صفحه ، ملافه ، تخته ، پهنه ، سطح، متورق، ورقه ورقه ، ورق شده ، ملافه كردن ، ورقه كردن .
( د. ن . ) لنگر سنگين كمر كشتي، نقطه اتكائ.
( كشتيراني ) نوعي گره طناب.
فلز ورق، ورق فلز.
ورق شيشه ، شيشه ورق.
مصالح ورق سازي، پوششي، لفاف، ملافه وغيره ، هر چيزي بشكل ورقه .
ورقه مانند.
تابع شفر.
(sheikh) ( عربي ) شيخ، رئيس قبيله ، رئيس خانواده ، رئيس.
(sheikhdom) شيخنشين ، قلمرو شيخ.
(sheik) ( عربي ) شيخ، رئيس قبيله ، رئيس خانواده ، رئيس.
(sheikdom) شيخنشين ، قلمرو شيخ.
واحد وزن وپول بابل قديم.
( ج. ش. ) اردك وحشي دريائي.
تاقچه ، رف، فلات قاره ، هر چيز تاقچه مانند، در تاقچه گذاشتن ، كنار گذاشتن .
تاقچه مانند.
پوست، قشر، صدف حلزون ، كاسه يا لاك محافظ جانور ( مثل كاسه لاك پشت )، عامل محافظ حفاظ، جلد، پوست فندق وغيره ، كالبد، بدنه ساختمان ، گلوله توپ، پوكه فشنگ ، قشر زمين ، سبوس گيري كردن ، پوست كندن از، مغز ميوه را درآوردن ( از پوست ).
مخفف عبارات زير will she، shall she.
لوبيائي كه مغز آن خوراكي است، دانه مغذي لوبيا.
گردو بازي، قمار با گردو.
بالاتنه كوتاه دكمه دار نظامي.
(=pay) پرداختن ، هزينه چيزي را قبول كردن .
رنگ قرمز مايل به زرد.
اختلال روحي در اثر صداي افنجار نارنجك وامثال آن ، وحشت واضطراب حاصله از صدايانفجار.
(shellack) لاك مخصوص لاك والكل، بالاك جلا دادن ، شكست مفتضحانه خوردن يا دادن .
(shellac) لاك مخصوص لاك والكل، بالاك جلا دادن ، شكست مفتضحانه خوردن يا دادن .
شكست ننگ آور ومفتضحانه .
ملوان پير وبازنشسته .
پوست دار، صدف دار.
حلزون صدف دار، نرم تن صدف دار.
محفوظ در برابر بمباران وگلوله باران .
تزئينات صدف مانند.
صدفي، پوسته پوسته .
پناهگاه ، جان پناه ، محافظت، حمايت، محافظت كردن ، پناه دادن .
محافظ، داراي حفاظ، پناه دهنده .
بي حفاظ، بي پناه .
تاقچه دار كردن ، در قفسه گذاردن ، قفسه دار كردن ، كنار گذاردن ، شيب دار كردن ياشدن ، ببعد موكول كردن .
در قفسه گذار، در تاقچه گذار.
مواديكه از آن تاقچه ميسازند، شيب، درجه شيب، تاقچه يا قفسه بندي.
شيب دار، سراشيب.
سام فرزند بزرگ نوح پيغمبر.
حقه يا حيله براي عطف توجه ، شيطنت، چرند.
دستپاچه كردن ، جلو افتادن از.
چوپان ، شبان ، چوپاني كردن .
چوپان زن ، شبان كليسا كه زن باشد.
سبك مبل سازي ساده وسبك ( در قديم ).
(=sherbert)( از فارسي شربت ) بستني ميوه ، ليموناد.
كدخدا، ضابط شهرباني، داروغه ، كلانتر.
بخشداري، كدخدائي.
كارآگاه .
(sherry) شراب شيرين يا تلخ اسپانيولي.
(sherris) شراب شيرين يا تلخ اسپانيولي.
is she و has she =.
(etlandz=) جزاير شتلاند، اسب كوچك ويال بلند.
(sheugh) خندق، حفره ، نهر آب.
(sheuch) خندق، حفره ، نهر آب.
نشاندادن ، نشان ، ارائه ( در قديم معادل show بوده ).
(shiite) شيعه ، پيرو مذهب شيعه .
آزمون ، محك ، امتحان ، اصطلاح پيش پا افتاده ومرسوم، بيان رايج، اسم رمز.
سپر، پوشش، حامي، حفاظ، پوشش محافظ، بوسيله سپر حفظ كردن ، حفاظ پيدا كردن .سپر، محفظه ، سپرشدن .
سپردار.
استحفاظ.
(shiest) چموش، كمروتر، كمروترين .
(shier) چموش، كمروتر، كمروترين .
تغييرمكان ، نوبت كار، مبدله ، تغييردادن .تغيير مكان ، انتقال، تغيير جهت، بوش، تناوب، نوبت، تعويض، نوبت كار، نوبتي، استعداد، ابتكار، تعبيه ، نقشه خائنانه ، حقه ، توطئه ، پخش كردن ، تعويض كردن ، تغيير مكان دادن ، انتقال دادن ، تغيير مسير دادن .
ثبات تغييرمكان .
قابل تعويض يا انتقال.
تعويض كننده .
تغييرمكان دهي، تغييركننده .
( در پيانو ) ركاب صدا خفه كن ، ( مج. ) وسيله تخفيف وتضعيف چيزي.
بيدست وپا، بي وسيله ، بي چاره .
زرنگ ، دست وپادار، با ابتكار، با تدبير، حيله گر، فريب آميز، متغير، بي ثبات.
مسلمان شيعه ، پيرو شيعه .
شيلينگ واحد پول انگليس.
مردد، دو دل، ترديد، دودلي داشتن .
خط سفيد پيشاني اسب، نظر، يك نگاه ، توفال، بيلچه ، بيلچه زدن ، هموار كردن .
سوسو زدن ، روشن وخاموش شدن ، روشنائي لرزان داشتن ، داراي تصوير يا شكل لرزان ومرتعش بودن ، تموج داشتن ، موج زدن .
داراي نور لرزان ، سوسو زننده .
(shimmy)(چرخ وسيله نقليه ) تاب داشتن ، لرزش داشتن ، تكان تكان خوردن ( اتومبيل ).
(shimmey) (چرخ وسيله نقليه ) تاب داشتن ، لرزش داشتن ، تكان تكان خوردن ( اتومبيل ).
پياده وباسرعت رفتن ، قلم پا، ساق پا، قلم پاي خوك ، گوشت قلم پا.
(shindy) ( ز. ع. - آمر. ) مجلس انس ورقص، بزم.
(shindig) ( ز. ع. - آمر. ) مجلس انس ورقص، بزم.
تابيدن ، درخشيدن ، نورافشاندن ، براق كردن ، روشن شدن ، روشني، فروغ، تابش، درخشش.
درخشان ، تابان ، آدم باهوش، آدم زرنگ ، واكسي، واكس كفش، چيز درخشنده ، ستاره ، كلاه ابريشمي، كفش چرمي برقي، پول زر يا نقره ، ليره طلا، ( ز. ع. ) پول، سكه ، چشم، چشم كبودشده (در اثر ضربت وغيره )، (درجمع)انواع ماهيان كوچك ونقره فام آمريكائي.
توفال، تخته كوبي، توفال چوبي ياسيماني وغيره ، توفال كوبي كردن ، ( مج. ) پوشاندن ، موي سر را از ته زدن .
توفال كوب، ماشين چكش كاري آهن گداخته .
زرق وبرق، جلا.
درخشان ، تابناك .
( گ . ش. ) امرود.
درختستان ، قلمستان .
(=shinny) بازي هاكي كه با توپ چوبي بازي شود، چوب بازي هاكي، شيني بازي كردن .
(=shinney) بازي هاكي كه با توپ چوبي بازي شود، چوب بازي هاكي، شيني بازي كردن .
اسكناس كم ارزش وبدون پشتوانه .
شينتو، مذهب ارواح پرستي در ژاپن .
صيقلي، براق، آفتابي، درخشان ، پرنور.
كشتي، جهاز، كشتي هوائي، هواپيما، با كشتي حمل كردن ، فرستادن ، سوار كشتيشدن ، سفينه ، ناو.
كشتي جنگي بزرگ .
( د. ن . ) داراي بادبان مربع.
پهلوي كشتي، دركشتي، سوار كشتي، كنار كشتي، صحنه كشتي، عرشه .
ملوان ، دريا نورد.
( م. م. ) شراعبان ، ناخدا، رئيس كشتي.
همقطار ( در كشتي ).
حمل، محموله ، كالاي حمل شده باكشتي.
قابل كشتي راني، قابل حمل با كشتي، قابل ارسال.
دريا نورد، حمل كمننده كالا با كشتي، مسافر كشتي، محموله كشتي، اهرم ساعت.
ترابري، حمل، كشتيراني، ناوگان .
تر وتميز، مرتب، بطور تر وتميز.
كنار كشتي، واقع در كنار كشتي.
كشتي شكستگي، غرق كشتي، غرق، كشتي شكسته شدن .
كشتي ساز.
محل كشتي سازي، كارخانه كشتي سازي.
استان ، ايالت، ناحيه ، به استان تقسيم كردن .
شانه خالي كردن از، از زير كاري در رفتن ، روي گرداندن از، طفره زدن ، اجتناب، طفره رو.
آدم طفره رو.
پارچه را بهم كوك زدن ، چين دادن ، پختن .
كوك زني، چين زني.
پيراهن ، پيراهن پوشيدن .
پيراهن ، پارچه پيراهني.
پيراهن دوز.
دامن پيراهن ، پشت پيراهن .
بلوز زنانه .
( آمر. ) چلوكباب برگ .
ريدن ، گه ، ان ، عن .
(گ . ش. ) درخت صمغ سنگالي، چگرد.
لرزه ، لرز، ارتعاش، لرزيدن ، از سرما لرزيدن ، ريزه ، تكه ، خرد كردن .
لرزه ، لرزان ، مرتعش، شكننده .
پاياب، كم عمق، تنگ ، كم جاي، تپه زيرآبي، گروه ، دسته شدن ، كم ژرفا، كم عمقشدن .
خوك كمتر از يك سال، بچه خوك .
تكان ، تكان دادن ، ترساندن .تكان ، صدمه ، هول، هراس ناگهاني، لطمه ، تصادم، تلاطم، ضربت سخت، تشنج سخت، توده ، خرمن ، توده كردن ، خرمن كردن ، تكان سخت خوردن ، هول وهراس پيدا كردن ، ضربت سخت زدن ، تكان سخت خوردن ، دچار هراس سخت شدن ، سرآسيمه كردن .
تكانگير، كمك فنر.
(headed shock) انبوه گيسو، داراي موي فراوان .
(head shock) انبوه گيسو، داراي موي فراوان .
( نظ. ) گروه تهاجمي، گروه حمله .
اخبار موحش، مطالب مهيج، تحريك كننده .
منزجر كننده ، هولناك ، تكاندهنده ، مايه انزجار، برخورنده ، بد.
كفش پوشيده ، گل آلود، نعل كفش.
پارچه پست، پست، بدساخت، جازده ، جنس بنجل، كالاي تقلبي.
كفش، نعل اسب، كفش پوشيدن ، داراي كفش كردن ، نعل زدن به .
قالب كفش.
واكس زن ، واكسي.
پاشنه كش كفش، پاشنه كش بكار بردن .
بند كفش.
كفش دوز، كفاش.
كفش راحتي، كفش دم پائي.
كفش راحتي، كفش دم پائي.
نعلبند.
بند كفش.
( د. گ . - انگليسي ) تكان خوردن ، تكان دادن .
كيش ( براي راندن مرغ وغيره ) كيش كردن ، باكيش فرار دادن ، چخ.
كسيكه احتمال زياد دارد برنده شود.
( زمان ماضي فعل shake)، (.nand .vt) مجموع تخته هاي لازم براي ساختن بشكه وچليك وامثالآن ، روكش چوب مخصوص جعبه يا مبل وغيره ، دسته ، بسته ، بسته كردن .
دركردن (گلوله وغيره )، رها كردن (از كمان وغيره )، پرتاب كردن ، زدن ، گلوله زدن ، رها شدن ، آمپول زدن ، فيلمبرداري كردن ، عكسبرداري كردن ، درد كردن ، سوزشداشتن ، جوانه زدن ، انشعاب، رويش انشعابي، رويش شاخه ، درد، حركت تند وچابك ، رگه معدن .
تيرانداز، تفنگ دركن .
ميدان تيراندازي تمريني.
اسلحه گرم.
شهاب ثاقب، ستاره ثاقب، تير شهاب.
كارگاه ، مغازه ، خريدكردن .دكان ، مغازه ، كارگاه ، تعمير گاه ، فروشگاه ، خريد كردن ، مغازه گردي كردن ، دكه .
دكاندار، مغازه دار.
دزد مغازه .
بلند كردن جنس از مغازه .
خريدار، مغازه رو، كاسب خرده فروش.
صحبت بازاري، گفتگو درباره وضع كسب.
كهنه ورنگ رفته در اثر ماندن در مغازه .
كنار دريا، لب ( دريا )، كرانه ، ساحل، بساحل رتفن ، فرود آمدن ، ترساندن .
غذاي دريائي ( مركب از جانوران دريائي ).
( د. ن . ) مرخصي ملوانان وافسران براي رفتن بخشكي.
پليس نيروي دريائي، پليس ساحلي، كرانه پاسدار.
(ج. ش. - انگليسي ) پرستو.
شمع زني ( در ساختمان )، پياده شدن در ساحل.
اسم مفعول فعل shear.
كوتاه ، مختصر، قاصر، كوچك ، باقي دار، كسردار، كمتر، غير كافي، خلاصه ، شلوار كوتاه ، تنكه ، يكمرتبه ، بي مقدمه ، پيش از وقت، ندرتا، كوتاه كردن ، ( برق )اتصالي پيدا كردن .
اتصالي شدن دو سيم برق، اتصال كوتاه .اتصال كوتاه .
تقسيم باختصار.
كم عمر، كوتاه مدت، بي دوام.
( در رستوران ) خوراكي كه زود مهيا ميشود.
كوتاه مدت، نزديك برد.
گوشت با استخوان دنده .
(=myopia) نزديك بيني، كوتاه نظري، نزديك بين ، كوته نظر.
داستان كوتاه .
از جا در رفته ، عصباني، زود رنج.
كوتاه مدت، مختصر.
داراي تنگي نفس، از نفس افتاده ، كم نفس.
كسري، كمبود.
كلوچه ترد، كماج.
نان روغني، كلوچه ترد.
كم دادن ( پول )، كم تحويل دادن ( پول )، ( م. م. ) فريب دادن .
(defect، =deficiency) قصور، كاستي، نكته ضعف، كمبود.
ميان بر.راه ميان بر، طريقه اقتصادي، ميان بركردن .
كوتاه كردن ، مختصر كردن ، كاستن .
روغن ترد كننده ، مختصر كننده .
روغن ترد كننده شيريني وغيره .
تند نويسي، مختصر نويسي.
داراي دست كوتاه ، فاقد كارگر كافي.
( ج. ش. ) جانور شاخ كوتاه ، نژاد گاو شاخ كوتاه شمال انگليس، آدم بي تجربه .
( در بازي بيس بال ) موقعيت بازيكن مدافع در داخل ميدان .
( راديو ) موج كوتاه .
گلوله ، تير، ساچمه ، رسائي، پرتابه ، تزريق، جرعه ، يك گيلاس مشروب، فرصت، ضربت توپ بازي، منظره فيلمبرداري شده ، عكس، رها شده ، اصابت كرده ، جوانه زده .
پرتاب وزنه ( در ورزش ).
شركت كننده در پرتاب وزنه ، وزنه پران .
تفنگ ساچمه اي.
بي ارزش، بي فايده ، ( استخوان ) دررفته ، جابجا شده ، دلمه شده .
زمان ماضي واسم مفعول فعل معين shall.
شانه ، دوش، كتف، هرچيزي شبيه شانه ، جناح، باشانه زور دادن ، هل دادن .
( نظ. ) پيش فنگ .
روبان ياحمايل زينتي روي شانه ، ( نظ. ) واكسيل.
( نظ. ) نشان سردوشي، درجه سردوشي افسران .
درجه روي بازوي درجه داران .
نبايستي not should.
فرياد، داد، جيغ، فغان ، فرياد زدن ، جيغ زدن ، داد زدن .
سرودهاي مذهبي خيلي بلند سياه پوستان جنوب آمريكا.
فرياد زننده ، جارچي.
فاصله صدا رس.
هل، پرتاب، تنه ، هل دادن ، تنه زدن ، با زور پيش بردن ، پرتاب كردن ، كشيدن ( شمشير)، پرتاب شدن .
خاك انداز، بيل، پارو، كج بيل، بيلچه ، بيل زدن ، با بيل كندن ، انداختن .
كلاه لبه پهن كشيشان انگليس.
(=shoveler) كارگر بيل زن .
(=shovelbill) كارگر بيل زن .
بقدر يك بيلچه .
(ج. ش. ) كوسه ماهي باريك سر اقيانوس.
كارگر بيل زن .
هل دهنده .
نشان دادن ، نمودن ، ابراز كردن ، فهماندن ، نشان ، ارائه ، نمايش، جلوه ، اثبات.
(آمر. ) تابلو اعلان نمايش.
دير باور، شكاك .
خودنمائي كردن ، آدم خودنما.
كسي را لو دادن ، حاضر شدن ، حضور يافتن ، سر موقع حاضر شدن .
قايق داراي صحنه نمايش، نمايش در قايق.
ويترين ، جعبه آينه ، درويترين نمايش دادن .
مرحله نهائي مسابقات، آزمايش نيرو.
رگبار، درشت باران ، دوش، باريدن ، دوش گرفتن .
حمام دوش، دوش.
رگباري.
نمايش، جلوه ، ارائه ، آشكارسازي، اظهار، علامت، مظهر.
نمايشگر، نمايش دهنده ، آدم چاخان ، تبليغات چي.
فن نمايش، نمايشگري.
نمونه ممتاز ويژه نمايش.
نمايشگاه ، ورزشگاه .
نمايشگاه كالا، سالن نمايشگاه .
خود فروش، خوش نما، زرق وبرق دار، خود نما، پر جلوه .
شرپنل، گلوله انفجاري، گلوله افشان .
پاره ، تكه ، ريز، خرده ، ذره ، سرتكه پارچه ، پاره كردن ، باريك بريدن .
پاره پاره كننده .
زن غرغرو، زن ستيزه جو، پتياره ، سليطه .
زيرك ، ناقلا، باهوش، حيله گر، موذي، زرنگ .
زن غرغرو، بدجنس، آب زير كاه ، سليطه ، پتياره .
جيغ زدن (مثل بعضي از پرندگان )، فرياد دلخراش زدن ، جيغ، فرياد.
اقرار بگناه ، آئين توبه وبخشش، اعتراف بگناه .
تيز، روشن ، مصر، مصرانه ، صداي خيلي زير، شبيه صفير، جيغ كشيدن .
(ج. ش. ) ميگو، ماهي ميگو، روبيان .
معبد، جاي مقدس، زيارتگاه ، درمعبد قرار دادن .
چروك شدن ، جمع شدن ، كوچك شدن ، عقب كشيدن ، آب رفتن (پارچه )، شانه خالي كردن از.
جمع شدني، چروك خوردني.
انقباض، چروك ، چروك خوردگي، آب رفتگي.
چروك خورنده ، چروك دهنده .
آدمكمرو، آدم محجوب.
اعتراف گرفتن ، توبه دادن وبخشيدن ، گناهان خود را اعتراف كردن ، آمرزش.
چروك شدن ، چين خوردن ، خشك شدن .
صراف، بانك دار، ( در هند ) عيارگير ضرابخانه ، صرافي كردن .
( ج. ش. ) نژادي از گوسفند بي شاخ انگليسي.
كفن ، پوشش، لفافه ، طناب اتصال بادبان بنوك عرشه كشتي، پوشاندن ، در زير حجابنگاه داشتن ، كفن كردن .
( در مورد طناب ) تشكيل شده از چهار رشته ، چهاررشته اي.
( مسيحيت ) سه شنبه قبل از چهارشنبه توبه .
( مسيحيت ) سه روز قبل از چهارشنبه توبه .
بوته ، گلبن ، بوته توت فرنگي، درختچه ، بوته دار كردن .
بوته زار، درختچه زار.
پربوته ، پوشيده از بوته ، بوته زار، مانند گلچين ، شبيه بوته .
شانه را بالا انداختن ، منقبض كردن ، بالا انداختن شانه ، مطلبي را فهماندن .
تكان دادن ، با بي اعتنائي تلقي كردن .
پوسته ، سبوس، پوست نخود وغيره ، زدودن .
لرزيدن ، مشمئز شدن ، ارتعاش.
مرتعش، لزان .
برزدن ، بهم آميختن ، بهم مخلوط كردن ، اين سو وآن سو حركت كردن ، بيقرار بودن .
بازي شافل بورد.
بر (bor) زننده .
(sumach، sumac) (گ . ش. ) سماق.
دوري واجتناب، پرهيز كردن ، اجتناب كردن از، گريختن .
پرهيز كننده .
جاده فرعي براي فرار از پرداخت عوارض راه .
ترن را بخط ديگري انداختن ، منحرف كردن ، تغيير جهت دادن ، از ميان بردن ، كنارگذاشتن .موازي، مقاومت موازي.
سيم پيچ، مغناطيسي انحرافي.
داراي سيم پيچ مغناطيسي انحرافي.
تغيير مسير دهنده .
هش، ساكت، هيس، ساكت كردن ، هيس گفتن .
بستن ، برهم نهادن ، جوش دادن ، بسته شدن ، تعطيل شدن ، تعطيل كردن ، پائين آوردن ، بسته ، مسدود.
تعطيل كردن ، تعطيل شدن .بستن ، تعطيل شدن ، بسته شدن ، تعطيل.
حبس كردن ، مريض بستري.
مسدود كردن ، قطع كردن ، بستن .
( ورزش ) پوان نياوردن ، باختن .
باعث وقفه در تكلم شدن ، خفه كردن ، ( امر ) خفه شو.
پشت پنجره ، پشت دري، حائل، ( دوربين عكاسي وغيره ) ديافراگم.
عاشق عكاسي.
ماكو، ترني كه فقط در مسير معيني آمد ورفت كند، لرزنده ، رفت وآمدن كردن .
گوي پردار مخصوص بازي بدمينتن ، سردواندن .
( schwa)حرف صدا دار ميان كلمه بدون تشديد.
خجالتي، كمرو، رموك ، ترسو، مواظب، آزمايش، پرتاب، رم كردن ، پرت كردن ، ازجا پريدن .
كسيكه در قانون وسياست فاقد اصول اخلاقي است، بي همه چيز، بي مرام، دغل كاري كردن .
بزاق آور، خدو آور.
اهل كشور سيام، اهل كشور تايلند(thailand).
( ج. ش. ) گربه چشم آبي ولاغر سيامي.
يكي از دو قلوهاي بهم چسبيده ، هيولاي زوج.
خويش وقوم، منسوب، منسوب نسبي، برادر يا خواهر.
سيبريه .
سيبريه اي.
صفيري، حرف صفيري، صداي هيس.
هيس كردن ، سوت زدن ، مانند حرف ' س ' تلفظ كردن .
تلفظ بشكل حرف ' س '.
هم نيا، هم نژاد، برادر يا خواهر.
زن غيب گو، غيبي، ساحره ، نبيه ، فالگير.
(sibyllic) غيبگويانه ، وابسته به زن غيبگو يا ساحره .
(sibylic) غيبگويانه ، وابسته به زن غيبگو يا ساحره .
الهامي.
(=such) چنين ، (. advand .vt) جستجوكردن ، علامت چاپي بمعني عمدا چنين نوشته شده .
وقس عليهذا.
(=drier) خشك كننده ، خشك كن .
اهل جزيره سيسيل، سيسيلي.
ناخوش، بيمار، ناساز، ناتندرست، مريض، مريض شدن ، ( سگ را ) كيش كردن ، جستجوكردن ، علامت چاپي بمعني عمدا چنين نوشته شده ، برانگيختن .
بهداري كشتي ودانشكده وغيره .
بهداري كشتي ودانشكده وغيره .
( نظ. ) صف بيماران .
(=migraine) سردرد همراه با ( ياناشي از ) تهوع.
مرخصي استعلاجي.
تخت مريض يا بيمارستان .
مريض كردن يا شدن ، بيمار كردن ، ناخوش كردن .
چيز ناخوش كننده ، مريض كن ، چيز تهوع آور.
تهوع آور، بيزار كننده ، بيمار كننده .
( اسكاتلند ) سالم، سلامت، قابل اطمينان ، محققا.
كمي ناخوش، كسل، تا اندازه اي تهوع آور.
داس، دهره ، بشكل داس، با داس بريدن ، بشكل داس ( نيمدايره ) درآوردن .
شاهپر دم خروس.
( ج. ش. ) مرغان منقار خميده .
بيمار، ناخوش، ناتوان ، رنجور.
اتاق بيمار.
طرف، سو، سمت، پهلو، جنب، طرفداري كردن از، در يكسو قرار دادن .طرف، سمت، پهلو، جانب، ضلع، كناره .
اسلحه كمري، از پهلو، كمري.
لاپات، موي سر درجلو گوشها، خط ريش.
غذاهاي فرعي ( مثل آش وكوكو وغيره كه در سر سفره گذارند ).
اثرجانبي، نتيجه جانبي.اثر فرعي ( دارو )، اثر زيان آور، واكنش ثانوي.
نظر بيك طرف، نظر فرعي، نظر اجمالي.
موضوعفرعي، مسئله فرعي.
كنار رفتن ( در مشت بازي براي اجتناب از مشت حريف )، گريز، سويگام.
نماي جانبي.نيمرخ، از پهلو.
سبيل چخماقي.
باندجانبي، نوارجانبي.
ميز دم دستي، ميز پاديواري، ميز كناري.
اتاقك موتورسيكلت، درشكه چهارچرخه .
(=hillside) واقع در كنار تپه ، دامنه .
شخص تابع، آدم پيرو، شخص وابسته .
اطلاعات ضمني وفرعي، روشنائي غير مستقيم.
خطوط طرفين ميدان بازي، از بازي يا معركه خارج كردن ، كار يا چيز فرعي.
آدم كناره گير، تماشاچي.
(sidling) از پهلو، يكوري، كج، مايل، سراشيب.
يكوري، كج، بطور اريب، در كنار، جانبي.
چيز فرعي، قطعه كناري، بخش جانبي.
ستاره اي، وابسته به ثوابت، نجومي.
زين زنانه ، زين يكوري، با زين زنانه .
نمايش فرعي، موضوع فرعي، انحراف اتفاقي.
يكور شدن ، سرخوردن ( اتومبيل وامثال آن ).
چرخش بيك سو، چرخش انحرافي.
روده براز خنده ، موجب تشنج پهلوها ( در اثر خنده وغيره ).
شناي پهلو.
پهلو زدن به ، برخورد كردن به پهلوي چيزي.
جاده فرعي، از امر اصلي منحرف شدن .
پياده رو.
ناظر عمليات ساختماني.
جدار، ديوار پهلوئي، كناره لاستيك اتومبيل.
(wards side) يك ور، پهلوئي، ضلعي، از پهلو.
(ward side) يك ور، پهلوئي، ضلعي، از پهلو.
غير مستقيم، يك طرفه ، فرعي، از پهلو.
حاصل جمع يك وري، مجموع جانبي.
نوعي مار زنگي كوچك ، ضربت سنگين از پهلو، نوعي موشك ضد هوائي.
جانبداري، طرفداري، بستگي بحزب، پهلوئي.
يك ور راه رفتن ، يك ور كردن ، يك وري، اريب.
(sideling) از پهلو، يكوري، كج، مايل، سراشيب.
محاصره ، احاطه ، محاصره كردن .
زيگفريد، پهلوان افسانه اي آلمان .
نام شهري در ايتاليا، انواع خاكهاي قهوه اي مايل به زرد ( درحال نپخته ) كه برايرنگ هاي روغني بكار ميرود.
رشته كوه تيز ودندانه دار، رشته جبال تيز ودندانه دار.
خواب نيمروز، قيلوله ، خواب بعدازظهر كردن .
الك ، آردبيز، پرويزن ، غربال، الك كردن ، غربال كردن .
الك كردن ، بيختن ، وارسي كردن ، الك .
الك كننده ، بوجار.
آه ، آه كشيدن ، افسوس خوردن ، آه حسرت كشيدن .
بينائي، ديد، نظر، منظره ، رويت كردن .بينائي، بينش، باصره ، نظر، منظره ، تماشا، آلت نشانه روي، جلوه ، قيافه ، جنبه ، چشم، قدرت ديد، ديدگاه ، هدف، ديدن ، ديد زدن ، نشان كردن ، بازرسي كردن .
مقابله چشمي، مقابله نظري.
بدون مطالعه قبلي خواندن ( زبان خارجي )، بدون آمادگي قبلياجراكردن ( موسيقي )، في البداهه خواندن يا اجرا كردن .
ديدار مناظر جالب ( شهر وغيره )، تماشا.
كور، نابينا، نامرئي، ديده نشده .
( م. م. ) مرئي، مقبول، مطبوع نظر، مورد نظر.
مهر، امضائ، علامت نجومي، علائم رمزي.
بشكل حرف S.
مانندS، پيچيده ، حلقوي، هلالي.
نشان ، نشانه ، علامت، اثر، صورت، آيت، تابلو، اعلان ، امضائ كردن ، امضائ، نشان گذاشتن ، اشاره كردن .علامت، نشان ، امضائكردن .
علامت و مقدار.
ذره علامت نما.
دخشه علامت نما.
رقم علامت نما.
الاكلنگ علامت نما.
زبان علامات، زبان مخصوص كرها، مكالمه با اشاره .
علامت و مقدار.
( ر. ) علائم مخصوص جمله جبري ( مثل پرانتز وغيره ).
علامت صليب.
از زير بار تعهد يامشاركتي شانه خالي كردن ، ( در قمار ) جارفتن ، پايان دادن به .
موضوع علامت.
علامت، نشان ، راهنما، اخطار، آشكار، مشخص، با علامت ابلاغ كردن ، با اشاره رساندن ، خبر دادن .علامت، سيگنال، علامت دادن .
فاصله علامتي.
وفاداري علائم.
علامت زا.
سطح علامت.
هنجارسازي علامت.
باززائي علائم.
تراديسي علائم.
علامت دهنده .
علامت دهي.
برجسته كردن ، علم (alam) كردن ، مشهود كردن .
آشكارا، بطور برجسته .
علامت گذاري.
متصدي علائم، ديدبان .
تعيين هويت باشرح علائم ظاهري شخص.
امضائ كننده ، صاحب امضائ، امضائي.
امضائ، اثر.امضائ، دستينه ، صحه ، توشيح، امضائ كردن .
لوحه ، سرلوحه ، تخته اعلان ، اعلان .
علامت دار، امضائ شده .
ميدان علامت دار.
مقدار علامت دار.
امضائ كننده .
مهر، خاتم، انگشتري خاتم دار، مهر كردن .
انگشتر خاتم دار.
قابل نمايش بوسيله علامت يا رمز.
اهميت، معني.معني، مقصود، مفاد، مفهوم، اهميت، قدر.
پر معني، مهم، قابل توجه ، حاكي از، عمده .مهم، معني دار.
رقم معنيدار.
معني، مفهوم، مفاد، تعيين ، اظهار، ابلاغ.
دلالت كننده .
دلالت كردن بر، حاكي بودن از، باشاره فهماندن ، معني دادن ، معني بخشيدن .
( ايتاليا ) آقا، شخص محترم، مسيو.
( ايتاليا ) بانوي محترمه ، خانم.
( ايتاليا ) دوشيزه ، مادموازل.
( ايتاليا) آقا پسر، آقا.
تابلو اعلان ، تير حامل اعلان ، تابلو راهنما.
علامت.
(syke) ( د. گ . - انگليس ) نهر كوچك ، نهري كه در تابستان خشك شود، جوي آب، ناودان ، خندق.
مسخره ، طعنه ، كنايه گوشه دار، قطعه خوش مزه ، داستان مضحك كاباره ها ونمايش هايواريته ، شوخي طعنه آميز كردن ، (باat)هجو كردن ، لي لي كردن ، باجست وخيز رقص كردن .
علف تازه مانده ، قصيل سبز.
خموشي، خاموشي، سكوت، آرامش، فروگذاري، ساكت كردن ، آرام كردن ، خاموش شدن .
خاموش كننده ، فرونشاننده ، ساكت كننده ، صدا خفه كن .
خموش، خاموش، ساكت، بيصدا، آرام، صامت، بيحرف.
( يونان قديم ) الهه جنگل.
سنگ چخماق، آتش زنه ، سنگ سيليس كه دردندانسازي مصرف دارد.
نيمرخ، نيمرخ هر چيزي برنگ سياه يا برنگ يكدست، محيط مرئي، نقاشي سياه يكدست، بصورت نيمرخ سياه نشاندادن .
سيليكا، سيليس.
ژل سيليكا، سنگ چخماقي كلوئيدي.
باسيليكا يا سيليس تركيب كردن ، سيليكات.
مشتق از سيليس، سيليس دار، داراي سيليكون .
(گ . ش. ) رشد كننده در نواحي سيليس دار.
( ش. ) تركيب دو ظرفيتي سيليكون .
داراي سيليس يا سيليكون زياد، ايجاد كننده سيليكون .
تبديل بسنگ ، تبديل به در كوهي.
تبديل به سنگ چخماق يا در كوهي كردن .
( ش. ) سيليكون ، سيليسيوم، عنصر شش بنياني.سيليسيوم.
ديود سيليسيمي.
يكسو كننده سيليسيمي.
( ش. ) تركيبي آلي بفرمول Sio R2 شبيه كتون .
ابريشم، نخ ابريشم، نخ ابريشم مخصوص طراحي، پارچه ابريشمي، لباس ابريشمي.
كلاه بلند ابريشمي مخصوص مواقع رسمي.
(oak silky) ( گ . ش. ) درخت الواري استراليا (=grevillea).
جوراب ابريشمي، آدم خوش لباس وشيك ، اشرافي.
پارچه ابريشمي سبك وحرير نماي مخصوص پرده وغيره .
ابريشمي، نرم، ابريشم پوش، حريري، براق، صاف، ابريشم نماكردن .
(=milkweed)(گ . ش. ) انواع جلبكهاي ليفي نرم.
كرم ابريشم، كرم پيله .
ابريشم نما، ابريشمي، نرم، چاپلوسانه .
(oak silk) ( گ . ش. ) درخت الواري استراليا (=grevillea).
(=cill) آستانه ، پايه ، تير پايه ، آستانه در، گسله بستري، داراي آستانه ياپايه نمودن .
نادان ، ابله ، سبك مغز، چرند، احمقانه .
انبار غله ، در سيلو گذاردن .
لاي، لجن ، گل، كف، درده ، ته مانده ، لجن گرفتن ، ليمون .
تشكيل لجن .
ناحيه جنگلي، درختان جنگلي.
(=sylvan) جنگلي، طبيعي.
نقره ، سيم، نقره پوش كردن ، نقره فام شدن .
(گ . ش. ) درخت لعل (Halesiacarolina).
محبت مادر وفرزندي، همبستگي مادر وفرزند.
(ج. ش. ) روباه نقره فام.
نقره اندود، آب نقره ، ظرف نقره ، بانقره اندودن .
( ز. ع. - آمر. ) سينما، پرده سينما.
قاشق نقره ، ثروت موروثي، داراي ثروت موروثي، ثروتمند.
واحد پول نقره ، استاندارد نقره .
فصيح، چرب زبان .
نقره كار.
( ج. ش. ) انواع ماهيان نقره فام.
نقره فامي، سفيدي.
نقره فام، داراي صداي نقره ، سيمين ، نقره اي، سيمابي.
نقره ساز، نقره كار، سيمگر.
ظروف نقره .
نقره فام، سيمين ، سفيد، براق، صاف، سيم اندود.
جنگلي.
ساكن جنگل، جنگل نشين .
(=sylvics)جنگل شناسي.
وابسته بپرورش جنگل.
جنگل، احداث جنگل.پرورش جنگل.
ويژه گر پرورش جنگل.
(symar)ردا ياشنل زنانه .
همگونه ، ميمون ، بوزينه ، شبيه ميمون ، ميمون مانند.
همسان ، همانند.مانند، شبيه ، مطابق، همانند، مشابه ، يكسان .
همساني، همانندي.تشابه ، مشابهت، مانند بودن ، همگونگي.
تشبيه ، صنعت تشبيه ، استعاره ، تشابه ، شبيه .
شباهت صورت، بيرون ، ظاهر، تشبيه ، تمثيل.
آهسته جوشيدن ، بجوش وخروش آمدن ، نيم جوش كردن ، بجوش آمدن ، جوش.
( ك . ) ناني كه از آرد ريز واعلي تهيه ميشود، نان بيسكويت، كيك شيرين و ميوه دار.
همزبان ، باهم، چند مجهولي.
بصورت همزبان ، باهم.
شمعون .
پاك وخالص، خالص، بي غل وغش، صحيح، راست حسيني.
خريد وفروش كننده مناصب ومشاغل مذهبي.
واكس زدن ، برق انداختن ( با واكس ).
خريد وفروش مناصب روحاني وموقوفات وعوايد ديني.
بيجا خنديدن ، سفيهانه خنديدن ، خنده زوركي كردن ، پوزخند زدن ، سوسو زدن ( نور ).
چشمك زن ، خنده كننده بدون دليل.
ساده .ساده ، بسيط، بي تكلف، ساده دل، خام، ناآزموده ، نادان ، ساده كردن .
( ر. ) معادله خطي.
( ر. ) كسر ساده .
سود ساده ، سود پول بر اساس سال روزه .
حركت ساده در خط مستقيم يا دايره يا مارپيچ.
ساده لوح، ساده دل، كم استعداد.
ساده لوح، احمق، ابله .
سادك .ساده ، بي آلايش، غير مركب، كلمه ساده .
مجراي سادك .
مدار سادك .
روش سادك .
باب سادك .
سادگي، بي آلايشي، ساده دلي، بسيطي.سادگي.
ساده سازي.ساده سازي، ساده گرداني، مختصر سازي.
ساده شده .
ساده كننده ، مختصر كننده .
ساده كردن ، آسان تر كردن ، مختصر كردن .ساده كردن .
سادگي، گرايش بسادگي وبي آلايشي.
ساده طبع، ساده .
بسادگي، واقعا، حقيقتا.
زبان سيمسكريپت.
زبان سيميولا.
نمودناك ، صورت خيالي، خيال، تمثال، شبح، شباهت وهمي، شباهت ريائي، شباهتتصنعي.
متظاهر، وانمود كننده ، قلابي، صوري.
صوري، وانمود كردن ، بخود بستن ، مانند بودن ، تقليد كردن ، شباهت داشتن به .شبيه سازي كردن ، تشبيه كردن .
شبيه ساخته ، تشبيه شده .
( نظ. ) همرديف نظامي، همرديفي.
وانمود، تظاهر، ظاهر سازي، تقليد، تمارض.شبيه سازي، تشبيه .
زبان شبيه سازي.
وانمودي، صوري، داراي شباهت ظاهري، تقليدي.
وانمودگر، متظاهر.شبيه ساز، تشبيه كننده .
همبودي، مقارنه ، همزماني، همزمان ، همبود.
همبود، باهم واقع شونده ، همزمان .
گناه ، معصيت، عصيان ، خطا، بزه ، گناه ورزيدن ، معصيت كردن ، خطا كردن .
مشمع خردل.
بعد از، پس از، از وقتي كه ، چون كه ، نظر باينكه ، ازاينرو، چون ، از آنجائيكه .
بي ريا، راست نما، مخلص، صادق، صميمي.
صدق وصفا، بي ريائي، خلوص، صميميت.
واقع در جلوي سر.
جلو سر، پيشاني، جبهه .
سندباد بحري.
( لاتين ) امر ناگزير، امر لازم، لاينفك .
موج سينوسي.
هر شغلي كه متضمن مسئوليت مهمي نباشد، جيره خور ولگرد، وظيفه گرفتن وول گشتن ، مفت خوري وولگردي.
تاتاريخ غير محدود، براي هميشه .
رگ وپي، پي، وتر، تار وپود، رباط.
پي دار، سخت پي، بااسطقس، نيرومند.
( در موسيقي قديم ) پيش درآمد، مقدمه .
عاصي، گناهكار.
آواز، سرود، سرودن ، تصنيف، آواز خواندن ، سرود خواندن ، سرائيدن .
خواندني، سرودني.
سوختگي سطحي، سوختن ، بودادن ، بطور سطحي سوختن ، داغ كردن ، فر زدن .
خواننده ، آواز خوان ، سراينده ، نغمه سرا.
پرنده آواز خوان .
واحد، منفرد، تك ، فرد، تنها، يك نفري، مجرد، ( معمولا با out) جدا كردن ، برگزيدن ، انتخاب كردن .تك ، تنها، انفرادي.
بايك نشاني.
داراي دكمه در يك طرف كت، كت دو يا سه دكمه .
جنگ تن بتن .
تك بلور.
حسابداري فردي، حسابداري ساده ( بدون دوبل ).
صف نظامي كه يكي يكي پشت سرهم باشند، يك رديف، ستون .
تك روي، اسب تك رو، تكاور، تك رو بودن .
تك رو.
يك تنه ، دست تنها، تنهائي.
امين ، وفادار، بي ريا، يكدل.
امين ، بي تزوير، مصمم، با اراده .
سفته داراي يك امضائ.
تك فازه .برق يك فاز.
تك دقتي، با دقت معمولي.
تك منظوره .
منطق تك خطي.
يكباره اي.
( در ماشين نويسي ) در ميان سطور فقط يك فاصله گذاردن ، تك فاصله كردن .تك فاصله ، تو هم.
ماليات انفرادي، ماليات بر در آمد انفرادي.
تك راهه ، فاقد وسعت معنوي، فاقد درك عقلاني.
تك كاربري.
تك ارز، تك ارزشي.
چوب مخصوص تمرين شمشير بازي.
زيرپوش مردانه ، خط واحد.
يگانه ، ( در بازي ورق ) تك ورق، ورقي كه در دست بازيكن نظيري ندارد، يك سطرشعر يا بند منحصر بفرد.
كرجي شراعي، كشتي يك دگله .
يك يك ، يكان يكان ، جدا جدا، فردا فرد، به تنهائي، تنها، انفرادا.
بطور يكنواخت يا يك وزن خواندن ، يك نواخت، يك وزن ، آواز، سرود يك نواخت.
نمايش كمدي موزيكال قرن آلمان .
تكين ، منفرد.مفرد، تك ، فرد، فريد، فوق العاده ، خارق العاده ، غريب، ( د. ) واژه مفرد، صيغه مفرد، غرابت، شگفتي، يكتائي، منحصر بفردي.
غرابت، شگفتي، يكتائي، منحصر بفردي.تكيني، انفرادي.
تك كردن ، بشكل مفرد درآوردن .
متابعت از آداب ورسوم چيني، چيني پرستي.
(sinify) مطابق آداب ورسوم چيني كردن ، جنبه چيني دادن ، چيني كردن .
(ezsinici) مطابق آداب ورسوم چيني كردن ، جنبه چيني دادن ، چيني كردن .
گمراه كننده ، بدخواه ، كج، نادرست، خطا، فاسد، بديمن ، بدشگون ، ناميمون ، شيطاني.
بديمن ، بدشگون ، ناميمون ، مغاير، چپي، تمايل بچپ، غير مشروع، آدم چپ دست.
(=sinistrorse) چپ پيچ، پيچيده از چپ براست.
(=sinistrorsal) چپ پيچ، پيچيده از چپ براست.
چيني، اهل چين .
چاهك ، فرو رفتن ، فروبردن .دست شوئي آشپزخانه ، وان دستشوئي، فرو رفتن ، رسوخ، ته نشيني، حفره ياگودال، نزول كردن ، غرق شدن ، ته رفتن ، نشست كردن ، گود افتادن .
نشست كردني، غرق كردني يا شدني.
درجه فرو رفتگي.
وزنه ريسمان ماهي گيري، وزنه ، مته كار، قالب ريز.
چاه فاضل آب، گودال، منجلاب، تله پول.
وجه استهلاكي.
بي گناه ، معصوم.
عاصي، بزهكار، گناهكار.
( sennet) (م. م. ) شيپور علامت شروع نمايش يا ختم آن .
(=sinologue) چين شناس، ويژه گر فرهنگ وادبيات وتاريخ چين .
(=sinologist) چين شناس، ويژه گر فرهنگ وادبيات وتاريخ چين .
چين شناسي، مطالعه ادبيات ورسوم چين .
خاكستر، ته مانده وزوائد ذوب آهن ، رسوب، بستن وسخت شدن ، مواد متحجر شده دردهانه چشمه آب گرم.
( در مورد برگ ) داراي حاشيه موجي، موجي، موجدار، كنگره كنگره ، موجداركردن .
موج، شيارموجي، انحراف اخلاقي، حركت موجي.
موجي، داراي شيارهاي موجي، مارپيچي، غيرمستقيم، گمراه كننده .
( تش. ) درون حفره هاي پيشاني وگونه ها، معصره ، ناسور، گودال، كيسه ، حفره ، مغ، جيب.
(تش. ) ورم سينوس ها، ورم درون حفره هاي سر يا جيب هاي هوائي.
سينوسي.
نقشه جهان نماي مسطح.
تنها، به تنهائي.
(ionz=) صهيون .
جرعه ، چشش، مزمزه ، خرده خرده نوشي، مزمزه كردن ، خرد خرد آشاميدن ، چشيدن .
زانوئي، لوله خميده يا شتر گلو، سيفون ، از لوله يا سيفون رد كردن .
تكه ناني كه در شير فروبرند، لقمه كوچك .
آقا، شخص محترم، لرد، شخص والامقام.
اعليحضرتا، حضرتا، پدر، نيا، پس انداختن ، پدري كردن .
(sirree) ( ز. ع. - آمر. ) آقاجان ، آقاي خودم.
(sirenic) حوري دريائي، زن دلفريب، سوت كارخانه ، آژير، حوري مانند.
سرود دلفريب وافسونگرانه .
شبيه حوري دريائي، حوري وار، افسون گر، مسحور كننده .
(siren) حوري دريائي، زن دلفريب، سوت كارخانه ، آژير، حوري مانند.
( نج. ) صورت فلكي شعراي يماني، ستاره كاروان كش در كلب اكبر، سگ سيف الجبار، شباهنگ .
گوشت راسته ، گوشت كمر گوسفند يا خوك .
بادسام، بادگرم وگردباد مانند، گرم باد.
(=sirrah) ( م. م. - د. گ . ) يارو، مردكه ، زنكه .
(=sirra) ( م. م. - د. گ . ) يارو، مردكه ، زنكه .
(siree) ( ز. ع. - آمر. ) آقاجان ، آقاي خودم.
( syrup) شربت، محلول غليظ قندي داروئي، شيره ، شيره يا شهد زدن به .
( syrupy) شربتي، شهددار.
(sissy) خواهر، دختر، مرديا بچه زن صفت.
(sissified) خواهر، دختر، مرديا بچه زن صفت.
خواهر، همشيره ، پرستار، دخترتارك دنيا، خواهري كردن .
خواهر زن ، خواهر شوهر، زن برادر، جاري، زن برادر زن .
خواهري، انجمن خيريه مذهبي نسوان .
خواهرانه ، خواهر وار.
( افسانه يونان ) سيسيفوس كه محكوم به غلتاندن سنگي بروي كوه بود.
نشستن ، جلوس كردن ، قرار گرفتن .
اعتصاب كارمندان ، بنشينيد، بفرمائيد.
قطع كار، اعتصاب، حضور در محلي بعنوان اعتراض.
(sittar) ( فارسي ) سه تار.
جا، محل، مكان ، زمين زير ساختمان .محل، مقر.
علم تغذيه ورژيم غذائي.
(sitar) ( فارسي ) سه تار.
تيز هوش.
جالس، كسيكه در برابر پيكر نگار مي نشيند.
( انگليس ) بچه نگهدار.
جلسه ، نشست، جا، نشيمن ، صندلي، نشسته .
هدف بي دفاع وآسان ( جهت حمله وانقاد ).
اتاق نشيمن .
( حق. ) واقع در، واقع شده ، درمحلي گذاردن ، جا گرفتن .
واقع شده در، واقع در، جايگزين .
موقعيت، وضعيت، جايگزيني، وضع، حالت، حال، جا، محل، موقع، شغل.موقعيت، محل، وضع.
موقعيت، ناحيه ، محل، وضع.
جنگ تدافعي، جنگ بدون پيشروي.
خداي والامقام هندو كه از خدايان سه گانه يا تثليث دين هندو بشمار ميرود.
شماره شش، شش، ششمين .
شش در شش، ماشين شش چرخه ، وسيله نقليه شش چرخه .
رولور، شش تير، شش لول.
سكه نيم شيلينگي، شش پنسي.
بارزش شش پنس، شش پنسي.
مسكوك شش پنسي.
( در شمشير بازي ) ششمين وضع.
شانزده ، شماره شانزده ، شانزدهمين .
ورق شانزده برگي ( باندازه / در / اينچ )، كتاب شانزده برگي.
شانزدهمين ، شانزدهم.
( مو. ) نت يك شانزدهم.
ششم، ششمين ، يك ششم، شش يك ، سدس، سادس.
حس ششم، قوه ادراك .
شصتم، شصتمين ، يك شصت، يك شصتم.
شماره شصت، شصت.
(eablezsi) قابل ملاحظه ، بزرگ .
(erzsi)( در دانشگاه كمبريج ودوبلين انگلستان ) دانشجوئي كه كمك هزينه تحصيليدريافت ميدارد.
اندازه ، قد، مقدار، قالب، سايز، ساختن يارده بندي كردن برحسب اندازه ، چسبزني، آهارزدن ، بر آورد كردن .اندازه .
(ablezsi) قابل ملاحظه ، بزرگ .
(arzsi)( در دانشگاه كمبريج ودوبلين انگلستان ) دانشجوئي كه كمك هزينه تحصيليدريافت ميدارد.
صداي هيس كردن ، جلز ولز كردن ، صداي سوختن كباب روي آتش.
هيس كننده ، جلز ولز كننده ، سوزنده ، بسيار گرم.
(=skeg) قسمت عقب كشتي، قسمت عقب انبار يا ته كشتي.
شاعر قديمي اسكانديناوي، داستان نويس.
يارو، آدم پست، اسب مردني، ( ج. ش. ) لقمه ماهي، ماهي چهار گوش، كفش يخ بازي، سرخوردن ، اسكيت بازي كردن ، سرسره بازي كردن ، كفش چرخدار.
اسكيت باز.
فرار كردن ، گريختن ، پا بفرار گذاردن ، باعجله رفتن .
باسرعت حركت كردن ، شتاب كردن ، فواره زدن آب، پرتاب كردن ، انداختن ، تمرين تيراندازي.
پشه ، قايق مخصوص روي يخ.
(=skag) قسمت عقب كشتي، قسمت عقب انبار يا ته كشتي.
كلاف، دسته ، كلاف نخ يا پشم، هرچيزي شبيه كلاف پيچيدن .
اسكلتي، وابسته به استخوان بندي، كالبدي.
كالبد، اسكلت، استخوان بندي، ساختمان ، شالوده ، طرح، طرح ريزي.
كليدي كه چندين قفل را باز كند، شاه كليد.
بشكل استخوان بندي در آوردن ، شالوده چيزي را ريختن .
شالوده ريز، تهيه كننده استخوان بندي يا كالبد چيزي، تهيه كننده رئوس مطالب.
آدم حقه باز، لات، چاقوكش.
(=skelpit) ضربت، چابك ، سيلي، شتاب كردن .
(=skelp) ضربت، چابك ، سيلي، شتاب كردن .
سبدگرد دهاتي، بقدر يك سبد.
فلسفه بدبيني، شكاكي.
آدم شكاك دردين وعقايد مذهبي، شك گراي، مشكوك .
شك گرائي، فلسفه شكاكي وبدبيني، ترديد، شك ، انتقاد مضر واز روي بدبيني.
طرح، انگاره ، نقشه ساده ، مسوده ، شرح، پيش نويس آزمايشي، زمينه ، خلاصه ، ملخص، مسوده كردن ، پيش نويس چيزي را آماده كردن .طرح خلاصه ، طراحي كليات.
كتاب محتوي قطعات كوتاه ادبي، كتاب مسوده .
طراح.
عاري از جزئيات.سردستي، از روي عجله ، ناقص، سطحي.
كجي، انحراف، اريبي، منحرف، كج نگاه كردن ، كج حركت كردن ، كج يااريب گذاردن ، تحريف كردن ، نامتوازن .اريبي، اريب.
كثيرالاضلاع نامنظم، چند ضلعي بي قرينه .
اريب، مورب.
سيخكباب، سيخ آهني يا چوب مخصوص كباب، هر چيزي شبيه سيخ كباب، بسيخ كباب زدن ، بسيخ زدن .
اسكي، اسكي بازي كردن .
چكمه اسكي، كفس اسكي.
دستگاه حمل اسكي بازان وياتماشاچيان به قله كوه ، تلسكي، تخت روان .
چوب اسكي بازي.
سرازيري يا مسير مناسب براي اسكي بازي.
لباس اسكي.
تلسكي.
(=radiograph) پرتونگاره .
پرتونگاري، عكس برداري از سايه ، راديو گرافي.
اسبابي براي اندازه گيري قدرت انكسار نور در شبكيه .
عكسبرداري از شبكيه چشم.
تير حائل، تير پايه ، لغزيدن ، غلتگاه ، سرخوردن ، ترمز ماشين ، تخته پل، راه شكست، مسير سقوط، ترمز كردن ، سريدن ، سرانيدن .
باله موازنه در هواپيماي دوباله .
جاده ليز ولغزنده .
محله مشروب فروشهاي ارزان ، ناحيه پست.
سرخورنده ، ترمز كننده ، سردهنده .
( skidoo) عازم شدن ، رفتن ، برو، گمشو.
( skiddoo) عازم شدن ، رفتن ، برو، گمشو.
(skiier) اسكي باز.
(skyey) آسمان وار، وابسته باسمان ، آسماني.
كرجي پاروئي كوچك ، قايق سريعالسير، قايقراني كردن .
(skier) اسكي باز.
اسكي بازي.
چيره دستي، ورزيدگي، تردستي، مهارت، استادي، زبر دستي، هنرمندي، كارداني، مهارت عملي داشتن ، كاردان بودن ، فهميدن .
(skilless) ناشي، بي مهارت.
(less skill) ناشي، بي مهارت.
كماجدان پايه دار، ديگچه ، كتري.
ماهر، استادكار.
كف، ريم، كف گيري، تماس اندك ، شير خامه گرفته ، كف گرفتن از، سرشير گرفتن از، تماس مختصر حاصل كردن ، بطور سطحي مورد توجه قرار دادن ، بطور سطحي خواندن .
(milk =skimmed) شيرخامه گرفته ورقيق.
(milk =skim) شيرخامه گرفته ورقيق.
كفگير، آلت سرشيرگيري، مطالعه كننده سطحي.
كم، غير كافي، نحيف، كم دادن ، خسيسانه دادن .
لئيم، خسيس، قليل، اندك ، نحيف، ناقص.
پوست، چرم، جلد، پوست كندن ، با پوست پوشاندن ، لخت كردن .
سطحي، فقط تا روي پوست، روئي، ظاهري.
زير آبي رفتن ، غوص كردن .
غواص.
اثر سطحي.
قمار از روي تقلب، تقلب در قمار، فريبكاري.
پوست به بدن پيوند زدن ، پيوندپوست.
جوكي، آدم دندان گرد، آدم ممسك ، خسيس.
باندازه يك خيك پر، شكم پر.
( ج. ش. ) انواع سوسمارهاي شن زي، سقنقر، بيرون كشيدن ، ريختن .
سوسماروار.
بي پوست، خيلي حساس.
پوست فروش، پوست كن ، گول زن ، قاطرچي.
پوستي، لاغر، پوست واستخوان .
بپوست چسبيده ، ( در مورد لباس ) چسبيده بتن .
( از روي چيزي ) پريدن ، ورجه ورجه كردن ، ازقلم اندازي، سفيد گذاردن قسمتي از نقاشي، جست وخيز كردن ، تپيدن ، پرش كردن ، رقص كنان حركت كردن ، لي لي كردن ، بالا وپائين رفتن .جست، جست زدن ، جست بزن .
بازيچه اي كه از جناغ مرغ درست ميكنند، جوان ژيگولو وخود نما، نوعي ماهي زيستگردر سطح آب.
جست وخيز كننده ، ناخداي كشتي، فرمانده دسته نظامي، فرمانده يا خلبان هواپيما، كاپيتان ، رهبر.
صداي جيغ، جيغ، صداي زير، صداي ني انبان ، صداي گردباد، بسرعت باد فرار كردن .
كشمكش، زد وخورد، جنگ جزئي، زد وخورد كردن .
زد وخوردكننده .
دامن لباس، دامنه ، دامنه كوه ، حومه شهر، حوالي، دامن دوختن ، دامن دار كردن ، حاشيه گذاشتن به ، از كنار چيزي رد شدن ، دور زدن ، احاطه كردن .
غوطه زدن ، زير و رو شدن ، بريدن ، پارچه دامني، حاشيه رو.
حركت سريع، جست وخيز، ليز خوري، پريدن وسرخوردن ( بويژه بر سطح آب ).
چموش، رم كننده ، لاسي، اهل حال، تغيير پذير، ترسو.
( درجمع - بازي ninepins ) كه در طي كه توپي بطرف ميخ پرتاب ميكنند ودرصورت اصابتبه ميخ برنده محسوب ميشوند، ميخ هاي بازي مزبور، ( درجمع ) بازي، تفريح.
بريدن ( لاستيك وچرم )، چيدن ، قطع كردن ، قسمت بريده چرم، نواره .
چرم نازك شده پوست گوسفند، تيماج صحافي وغيره ، پوست تراش.
زير پوش، ( معمولا درجمع ) زير پيراهن وزير شلواري كوتاه ، شورت.
( مشروبات الكلي ) بسلامتي كسي نوشيدن .
(skullduggery) رفتار زير جلكي وخائنانه ، تقلب.
(در مورد روباه ) دسته ، گروه ، دزدكي حركت كردن ، از زير مسئوليت فرار كردن ، آدمبي بند وبار.
از زير كار در رو.
( تش. ) كاسه سر، جمجمه ، فرق سر.
كلاس تعليم فنون مسابقه ، جلسه مشورت درباره مسابقه .
عرقچين ، كلاه بره .
(skulduggery) رفتار زير جلكي وخائنانه ، تقلب.
(ج. ش. ) راسوي متعفن آمريكائي، آدم بد رفتاريا پست، شكست دادن ، فريفتن .
آسمان ، فلك ، در مقام منيعي قرار دادن ، زياد بالا بردن ، توپ هوائي زدن ، آب وهوا.
آسماني، نيلگوني، رنگ آبي آسمان .
منيع، خيلي بالا در آسمان ، در ارتفاع زياد.
هوا برد (airborne).
باربر فرودگاه .
( ج. ش. ) سگ كوچك وپا كوتاه اسكاتلندي.
(skiey) آسمان وار، وابسته باسمان ، آسماني.آسماني، لاجوردي، بهشتي.
چكاوك ، غزلاغ، تفريح وجست وخيز كردن .
زنده دل.
پنجره سقفي، پنجره طاق.
افق مرئي، خط افق كه محل تقاطع زمين وآسمان است.
موشك هوائي، مثل موشك بهوا پرتاب كردن ، بسرعت بالا بردن ، ازدياد سريع قيمت وغيره .
بادبان فوقاني كشتي.
آسمان خراش، رفيع، بلند.
بسوي آسمان ، بطرف آسمان ، بطرف بالا.
راه هوائي، پل هوائي.
تخته سنگ ، تكه ، ورقه ، باريكه ، قطعه ، لوحه ، غليظ، ليز، چسبناك ، لزج، تكه تكه كردن ، با اره تراشيدن ، سقف را با تخته پوشاندن ، باريكه باريكه شدن .
پهن پهلو، بلند ولاغر، داراي دنده هاي باريك ونمايان ، لاغر.
اره تخته بري، ماشين تراش، تكه تكه كننده .
قطع، انقطاع، دامن آويخته وشل لباس يا هر چيز آويخته وشل، ( درجمع ) شلوار كار كرباسي، سكون ، كسادي، شلي، سست، كساد، پشت گوش فراخ، فراموشكار، كند، بطي، سست كردن ، شل كردن ، فرونشاندن ، كساد كردن ، گشاد، شل، ضعيف.
لباس راحتي، لباس مخصوص گردش يا استراحت.
موقع سكون وآرامش آب دريا، آب ساكن .
سست كردن ، شل كردن يا شدن ، آهسته كردن ، كند كردن ، كم شدن ، نحيف كردن .
كسي كه از انجام وظيفه شانه تهي كند، آدم سست وبي حال، سست كننده ، دريچه ، فرارياز خدمت نظام.
تفاله ، كف، چرك ، درده ، خاكستر، گداز آتشفشاني، فلز نيم سوخته ، مزخرف، آشغال، تفاله گرفتن از.
مقتول، كشته شده .
فروكشي، تخفيف، كاهش، فرونشستن ، معتدل شدن ، كاهش يافتن ، آبديده كردن .
مسابقه سرعت اسكي بازي.
ضربت سنگين ، صداي بستن دروامثال آن باصداي بلند، دررا با شدت بهم زدن ، بهمكوفتن .
بي ادبانه وبا خشونت رفتار كردن ، با سر وصداي بلند، بي محابا.
سعايت، تهمت يا افترا، تهمت زدن .
مفتري.
افترا آميز، بدگويانه .
بزبان عاميانه ، واژه عاميانه وغير ادبي، بزبان يا لهجه مخصوص، اصطلاح عاميانه .
عاميانه .
كجي، كج كردن ، كج شدن .كجي، خط كج، سطح اريب، شيب، نگاه كج، نظر، كج، اريب، سراشيب، كج رفتن ، كجكردن ، شيب پيدا كردن ، تحريف كردن .
(slantwise) يك وري، بطور اريب.
(slantways) يك وري، بطور اريب.
باكف دست زدن ، سيلي، تودهني، ضربت، ضربت سريع، صداي چلب چلوپ، سيلي زدن ، تپانچه زدن ، زدن .
ناگهان توقيف كردن ، متوقف ساختن .
عجول وبي دقت، بي پروا، ناگهان ، غفلتا، عينا، كاري كه سرسري يا از روي بيپروائي انجام دهند، پوشش تگرگي.
گيج ( در اثر مشت خوردن )، سرمست، از خود بي خود، بي مهابا.
نوعي بازي ورق.
نمايش خنده دار همراه با شوخي وسر وصدا.
شكاف، ضربه سريع، چاك لباس، برش، چاك دادن ، شكاف دادن ، زخم زدن ، بريده بريده كردن ، تخفيف زياد دادن .چاك دادن ، خيلي كم كردن ، نشان مميز.
جيب عمودي درجهت درز لباس.
تخفيف فاحش دهنده ، بازار شكن .
بي امان ، شديد، با روح، سرحال، تخفيف زياد، عظيم، چاك .
تخته باريك ، لوحه سنگ باريك ، توفال، سراشيبي يا نماي بام، ميله ، چوب مداد، ميله پشت صندلي، كفل، دنده ها، توفالي، باريك ، ميله ميله ، زدن ، پرتاب شدن ، شكافتن ، ضربه شديد.
تخته سنگ ، لوح سنگ ، ورقه سنگ ، تورق، سنگ متورق، سنگ لوح، ذغال سنگ سخت وسنگي شرح وقايع ( اعم از نوشته يا ننوشته )، فهرست نامزدهاي انتخاباتي، با لوح سنگ پوشاندن ، واقعه اي را ثبت كردن ، تعيين كردن ، مقدر كردن .
رنگ ارغواني مايل بسياه ، رنگ سياه سنگ لوحي.
رنگ آبي مايل به خاكستري.
شبيه سنگ لوح.
ماشين يا تيغه تراش پوست خام، كسي كه پوست خام را مي تراشد، سرزنش كننده ، كارگرسنگ لوح.
(=slaty)شبيه سنگ لوح، باريكه باريكه ، تكه تكه .
مقدار زياد، مقدار فراوان ، بيشازاندازه ، خيلي پخش كردن ، بطورافراط مصرف كردن .
ساخته شده از تكه هاي باريك ، باريكه باريكه .
آدم شلخته ، هردمبيل، آدم ژوليده ، زن شلخته ، فاحشه وار.
(=slatey)شبيه سنگ لوح، باريكه باريكه ، تكه تكه .
كشتار فجيع، قتل عام، خونريزي، ذبح، كشتار كردن .
كشتار كننده .
كشتارگاه ، قصاب خانه ، مسلخ.
كشتارگر، آدمش، خونريز، سلاخ (sallaakh).
اسلاو، از نژاد اسلاو، اسلاو زبان .
غلام، بنده ، برده ، زرخريد، اسير، غلامي كردن ، سخت كار كردن .برده ، غلام.
مورچه كارگر.
كامپيوتر برده .
نظارت كننده بر كار برده ها، كارفرماي سخت گير.
برده فروشي.
برده دار، صاحب برده .
مالكيت برده ، برده داري.
كشتي حامل بردگان ، برده فروش، تاجر برده ، آب دهان ، آب دهان روان ساختن ، چاپلوسي كردن ، گليز ماليدن ، بزاق از دهان ترشح كردن ، آب افتادن دهان ( از شوق ).
بندگي، بردگي.
( انگليس ) نوكر، نوكر مرد.
وابسته بنژاد اسلاو، زبان اسلاوي.
(slavist) محقق در فرهنگ وزبان اسلاوي، اسلاوشناس.
بنده وار، در خور بندگان ، غلام صحت، وابسته بتقليد كوركورانه .
(slavicist) محقق در فرهنگ وزبان اسلاوي، اسلاوشناس.
دوستدار اقوام اسلاو، طرفدار فرهنگ اسلاو.
سالاد كلم.
باخشونت كشتن ، بقتل رساندن ، كشتاركردن ، ذبح كردن .
قاتل.
تار، ابريشم خامه ، نخ گوريده ، ( مج. ) وضع آشفته ، گوريده ، جدا كردن .
ابريشم خام، خامه ، ابريشم نتابيده .
باسستي، باشلي، شلي.
شلي، سستي.
سست، شل (shol).
سورتمه ، سورتمه راندن ، با سورتمه حمل كردن .
سورتمه ، غلتك ، چكش آهنگري، پتك ، پتك زدن ، سورتمه راندن .
چكش سنگين ، پتك ، ضربت موثر، با پتك زدن .
نرم، براق، صيقلي، صاف، شفاف، چرب ونرم، صيقلي كردن ، صاف كردن .
نرم كردن ، صيقلي كردن ، صاف كردن .
نرم، حيله گر، فريبنده .
خواب، خوابيدن ، خواب رفتن ، خفتن .
( در مورد مستخدم وغيره ) درمحل كار خود جاي خواب داشتن .
بيرون خوابيدن ، در محلي غير از محل كار خود خوابيدن .
خواب رونده ، خوابيده ، واگن تختخواب دار، آهن زير ساختمان .
خواب آلودي، سستي.
كيسه خواب ( براي كوه نوردان وغيره ).
واگن تختخواب دار راه آهن .
( طب ) دائالنوم، مرض خواب.
مثل خواب، خواب مانند.
درخواب راه رفتن ، خوابگردي، خوابگردي كردن .
خواب آلود.
آدم خواب آلود.
برف وباران ، بوران ، تگرگ ريز باريدن .
برف وبوراني.
آستين ، آستين زدن به ، در آستين داشتن .
نيم آستين .
درشكه سورتمه ، سورتمه راندن .
تختخواب سورتمه اي.
زنگوله سورتمه .
زبردستي، زرنگي، حيله ، تردستي.
تردست.
بلند وباريك ، باريك ، قلمي، كم، سست، ضعيف، ظريف، قليل.
لاغر كردن ، لاغر اندام شدن ، باريك كردن .
كارآگاه ، رد پاي كسي را گرفتن .
تازي بوئي، ( مج. ) كارآگاه زبردست.
(.n)( زمان گذشته فعل slay ) كشت، (.adjand .n) مقدار زياد، گروه ، محل باتلاقي، درياچه .
برش، قاش، تكه ، باريكه ، باريك ، گوه ، سهم، قسمت، تيغه گوشت بري، قاشكردن ، بريدن .قاچ، برش، قاچ كردن .
ميله يا سيخ ذغال بهم زني.
برش، قاچ كردن .
سطح صاف، سطح صيقلي، ليز، ساده ، مطلق، ماهر، صاف، نرم، يك دست، نرم وصافكردن ، يكدست كردن ، جذاب.
حيوان بي گوش، حيوان فاقد گوش خارجي.
سوده رخ، سطح صيقلي صخره .
صيقل زن ، حقه باز، زرنگ .
لغزش، سرازيري، سراشيبي، ريزش، سرسره ، كشو، اسباب لغزنده ، سورتمه ، تبديلتلفظ حرفي به حرف ديگري، لغزنده ، سرخونده ، پس وپيش رونده ، لغزيدن ، سريدن .سر، ريزش، كشو، سريدن ، سراندن .
توسراندني، كشوئي.
خط كش رياضي، خط كش مهندسي.خط كش محاسبه .
دريچه متحركي كه باز وبسته ميشود.
سر (sor) خورنده ، لغزنده .
راه لغزنده ، راهي كه درآن سر (sor) ميخورند.
سرسره ، سراشيبي.
جدول قابل تطبيق با در آمد افراد.
مقدار ناچيز، شخص بي اهميت، ناچيز شماري، بي اعتنائي، تحقير، صيقلي، تراز، لاغر، نحيف، باريك اندام، پست، حقير، فروتن ، كودن ، قليل، اندك ، كم، ناچيز شمردن ، تراز كردن .
كمي، اندكي.
نازك ، لاغر، باريك اندام، لاغر شدن وكردن .
شبيه آدم لاغر اندام، لاغر ميان .
لجن وگل، لعاب، چيز چسبناك ، لجن مال كردن ، خزيدن .
كپك لجن .
(slimsy) زود شكن وبدساخت، لاغر، باريك اندام، نحيف.
(slimpsy) زود شكن وبدساخت، لاغر، باريك اندام، نحيف.
لجن مال، لجن آلوده ، لزج، ليز.
قلاب سنگ ، فلاخن ، رسن ، بند، تسمه تفنگ ، زنجير، زنجيردار، پرتاب كردن ، انداختن ، پراندن .
تيركمان بچه گانه .
پوست بره تودلي، انسان يا حيوان رشد نكرده وضعيف، حركت دزدكي، نظر چشمي، نگاه دزدكي، گام هاي دزدكي، سقط شده ، نوزاد زود رس، لاغر.
دزدكي، مخفي، خوش ژست.
لغزش، خطا، سهو، اشتباه ، ليزي، گمراهي، قلمه ، سرخوري، تكه كاغذ، زير پيراهني، ملافه ، روكش، متكا، نهال، اولاد، نسل، لغزيدن ، ليز خودن ، گريختن ، سهو كردن ، اشتباه كردن ، از قلم انداختن .
لباس گشاد.
صفحه سفيدي كه بين دو صفحه چاپي ديگر قرار داده شده ، صفحه اضافي.
بخيه نامرئي.
سرخوردن ، ( د. گ . ) اشتباه كردن ، شكست خوردن .
پوششي كه بسرعت پوشيده يا خارج شود، بلوزي كه زود پوشيده ياخارج شود، ژاكت، ملافه ، روكش بالش.
باريكه ، تكه ، ضربت، پوست كندن از، باريكه باريكه كردن ، سريدن ، يواشكي رفتن .
گره خفت، گره زود گشا، گره متحرك .
لغزنده ، بسهولت جابجا شونده ، روكش متكا.
سرش، افت.لغزش، ميزان لغزش يا كم وزيادي چيزي از حد عادي آن ، سرك .
لغزنده ، تاشو، ليز، كفش راحتي.
ليز، لغزنده ، بي ثبات، دشوار، لغزان .
slippery =.
پاشنه خوابيده ، لا ابالي، لا قيد، شلخته .
خوراك آبكي، آب زيپو، شلخته .
كفي كفش.
چاك ، شكاف، درز، چاك دادن ، شكافتن ، دريدن .
سنگر، خندق باريك جهت سنگر گيري.
لغزش، غلت، آشغال، سنگريزه ، تراشه ، شكاف، سريدن ، خزيدن ، غلتيدن .
( د. گ . ) ليز، لغزنده .
چاك دهنده .
تكه باريك ، تراشه ، قاش، ته جاروب، آشغال، فتيله نخ، بريدن ، قاش كردن ، تراشه كردن ، چاك خوردن .
گل، لجن ، آدم نامرتب وكثيف، آدم كثيف وژوليده .
گل، لجن ، آب دهان ، بزاق، گليز، گريه بچگانه ، تلفظ كلمات با جاري ساختن آب دهان ، آب دهان روان ساختن ، بزاق زدن به ، دهان را آب انداختن ، داراي احساسات بچگانه مثل بچه بوسيدن ياگريستن .
لجن مالي، تف كاري.
(گ . ش. ) آلوچه جنگلي، آلوچه ، گوجه ، آبي تيره .
داراي چشمان آبي پرنگ .
عرق گندم كه داراي آب ميوه گوجه باشد، عرق آلوچه .
ضربت سخت، سيلي، كوشش سخت، تقلا، ضربت سخت زدن ، پرتاب كردن ، تقلا كردن .
خروش، نعره ، ورد، تكيه كلام، شعار، آرم.
شعار ساز، شعار پرداز، شعار نويسي كردن .
كرجي يك دگلي قديمي، قايق جنگي، ارابه مخصوص حمل الوار، با ارابه ( الوار)حمل كردن .
كرجي جنگي.
هر نوع لباس گشاد روئي، روپوش كتاني پزشكان وامثال آن ، شلوار گشاد، لجن ، باتلاق، مشروب رقيق وبي مزه ، غذاي رقيق وبي مزه ، پساب آشپزخانه وامثال آن ، تفاله ، آدم بي بند وبار، آدم كثيف، لبريز شدن ، آشغال خوري.
جام پاي سماور، تشتك زير سماور وقهوه جوش.
( د. ن . ) صندوق ملبوس وملزومات كاركنان كشتي.
شيب تند عقب كشتي جهت تخليه فاضل آب.
سطل مخصوص فاضل آب، آشغال دان .
سطل آشغال دان .
شيب، سرازيري.شيب دار، زمين سراشيب، شيب، سرازيري، سربالائي، كجي، انحراف، سراشيب كردن ، سرازير شدن .
سرازير كننده .
كثيف، درهم وبرهم، نامرتب، شلخته .
دوخته فروشي، لباس دوخته .
دوخته فروش، شلخته كار.
لجن ، گل، غذاي چسبناك ، مشروب لزج، درآب چلپ وچلوپ كردن ، خودرا بالجن وگل ولايآلودن ، ول گشتن .
چاك ، شكاف كوچك .كلون در، چفت در، تخته باريك ، سوراخ جاي كليد، چاك ، شكاف يا سوراخي كه براي انداختن پول در قلك وتلفن خود كار وامثال آن تعبيه شده ، سوراخ كردن ، چاك ، در شكاف يا سوراخ ( پول وغيره ) انداختن ، چفت كردن .
ماشين خودكاري كه پول در سوراخ آن انداخته و كالاي مطلوب را تحويل ميگيرند.
تنبلي، سستي، بيكاري، كاهلي، تنبل، تنبل بودن .
تنبل، سست، كاهل، ديرپاي، عقب افتاده ، بي حال.
آدم بي دست وپا، آدم بي كاره وبي كفايت، تنبل، با سر خميده ودولا دولا راه رفتن سربزير، خميده بودن ، آويخته بودن ، آويختن ، پوست انداختن .
كلاه لبه پهن ولبه آويخته .
آدم بي دست وپا.
دولا دولاراه رونده ، خميده ، تنبل، بي عرضه .
لجن زار، لجن ، باتلاق، نهر، انحطاط، در لجن گير افتادن ، پوست ريخته شده مار، پوست مار، پوسته خارجي، پوست، سبوس، پوست دله زخم، پوسته پوسته شدگي، پوستانداختن ، ضربه سنگين زدن .
لجن زار، پر از لجن ، دله بسته ، شبيه دله ، شبيه پوست مرده .
نژاد اسلواك ساكن قسمت مركزي چكوسلواكي.
اسلواكي، اسلواك .
لوطي، هرزه ، شلخته ، ژوليده ، هردمبيل.
شلخته ، هردمبيل، نامرتب، ژوليده ، لا ابالي.
آهسته ، كند، تدريجي، كودن ، تنبل، يواش، آهسته كردن ياشدن .
كندرو، آهسته .
آهستگي، كندروي.
كبريت كند سوز.
كند ذهن .
نسبتا كند.
آدم كند دست.
(ج. ش. ) كرم كور (fragilis anguis).
ابريشم نيم تاب، نخ نيم تاب، پشم نيم رشته ، سرهم بندي كردن ، كثيف كردن .
لجن ، كثافت، نخ نيم تاب، سرهمبندي كردن ، كثيف كردن ، لك كردن .
لجن ، لاي، پوسته يخ، جاي كثيف ولجن آلود، آدم شلخته ، لجن مال شدن ، كثيف شدن .
لجن آلوده ، پر از لجن .
طرز قرارگيري، بدور محور ثابتي گشتن ، چرخيدن ، تابيدن .
گلوله بي شكل، چارپاره ، جانور كندرو، جانور تنبل، گردونه كندرو، اسب كندرو، ( آمر. ) يك جرعه مشروب، تكه فلز خام، مثل حلزون حركت كردن ، يواش يواش وكرم واربيهوده وقت گذراندن ، لول زدن ، ضربت مشت، ضربت سنگين زدن به .
( درمسابقه مشت زني) مسابقه سنگين ، مسابقه اي كه درآن ضربات سنگين رد وبدل ميشود.
آدم تنبل، مشت زن ، ضربه زن ، مشت باز.
ضربه زني، مشت زني.
گرانجان ، تنبل، لش، كند، بطي، آهسته رو، كساد.
آبگير، بند سيل گير، سد، دريچه تخليه ، انبار، بندگذاشتن ، از بنديا دريچه جاريشدن ، خيس كردن ، ( مع. ) سنگ شوئي كردن .
ساري، جاري، آبگير مانند.
محله كثيف، خيابان پر جمعيت، محلات پر جمعيت وپست شهر.
چرت، خواب سبك ، چرت زدن ، چرتي.
چرت زننده .
(slumbery، slumbrous) چرتي، خوابكي، سست، بي سر وصدا، خواب آور، خواب آلود.
(slumbrous، slumberous) چرتي، خوابكي، سست، بي سر وصدا، خواب آور، خواب آلود.
(slumbery، slumberous) چرتي، خوابكي، سست، بي سر وصدا، خواب آور، خواب آلود.
نوكر، پست، مشروب بي مزه ( مثل چاي وقهوه وغيره ).
ساكن محلات كثيف، زاغه نشين .
زمين باتلاقي، كاهش فعاليت، ركود، دوره رخوت، افت، ريزش، يكباره پائين آمدن يا افتادن ، يكباره فرو ريختن ، سقوط كردن ، خميده شدن .
( زمان ماضي فعل sling)، پرتاب شده .
( زمان ماضي فعل slink ).
نشان ، اشاره ، پيوند، خطاتحاد، لكه ننگ ، تهمت، لكه بدنامي، مطلب را ناديده گرفتن ورد شدن ، باعجله كاري را انجام دادن ، مطلبي را حذف كردن ، طاس گرفتن ( براي تقلب درنرد )، تقلب.
صداي مكيدن درآوردن (در موقع آشاميدن ياخوردن )، با صدا خوردن يا آشاميدن ، هش هش.
ماده آبكي ( مثل آب آهك )، تبديل به محلول آبكي كردن ، آبكي، لكه دار كردن ، مبهم.
لجن ، گل وشل، برفاب، برف آبكي، گل نرم، دوغاب، باچلپ وچلوپ شستن ، با دوغابپر كردن .
زن شلخته ، زن هرزه و شهوت پرست، دختر بيشرم، دختر پيشخدمت.
شلخته وار، هرزه .
ناقلا، آدم تودار، آدم آب زيركاه ، موذي، محيل، شيطنت آميز، كنايه دار.
راه باريك .
ماچ، صداي سيلي يا شلاق، مزه ، طعم، چشيدن مختصر، باصدا غذاخوردن ، ماچ صداداركردن ، مزه مخصوصي داشتن ، كف دستي زدن ، كتك زدن ، كاملا، يكراست.
درست، عينا، حسابي.
(smacking) سيلي زننده ، خوش طعم، دوست داشتني، صداي ملچ ملوچ، صداي ماچ، مهم، فعال، كتك .
(smacker) سيلي زننده ، خوش طعم، دوست داشتني، صداي ملچ ملوچ، صداي ماچ، مهم، فعال، كتك .
كوچك ، خرده ، ريز، محقر، خفيف، پست، غير مهم، جزئي، كم، دون ، كوچك شدن ياكردن .
آبجو آبكي وارزان .
چيز بي اهميت، آبجو پست وكم الكل.
كوچك ، بچگانه .
( ج. ش. ) پرندگان وپستانداران شكاري كوچك .
ساعات عبادت صبحگاهي، سحرگاهان .
( تش. ) روده كوچك ، معائ دقاق، روده باريك .
كوته نظر، داراي ذوق واستعداد محدود.
آدم يا چيز بياهميت.
بمقدار كم، بمقياس كم.
مجتمع سازي در مقياس كوچك .
حرف مفت، حرف بيهوده زدن .
ناچيز، بي اهميت.
آدم بي اهميت.
( گ . ش. ) كرفس رسمي.
نسبتا كوچك .
( طب ) آبله ، مرض آبله ، جاي آبله .
لاجورد فرنگي، ميناي لاجوردي.
خرده شيشه رنگين روي آجر موزائيك .
( مع. ) زمرد.
زمردي.
زمرد سبز.
زرنگ ، زيرك ، ناتو، باهوش، شيك ، جلوه گر، تير كشيدن ( ازدرد)، سوزش داشتن .
آدم جلف، ژيگوله .
پاداش زيان ، خسارت، غرامت، پولي كه دولت بسربازان وملوانان زخمي ومصدوم ميدهد.
انجمن شيك پوشان ، شيك پوش، از ما بهتران .
قشنگ كردن ، زيبا كردن ( باup)، آراستن .
(smarty) ناقلا.
(smartie) ناقلا.
تصادم، خردشدگي، برخورد، خرد كردن ، شكست دادن ، درهم شكستن ، بشدت زدن ، منگنه كردن ، پرس كردن ، ورشكست شدن ، درهم كوبيدن .
خركننده ، درهم شكننده .
كاملا خرد شده ، نابودي، تصادم.
جاهلانه حرف زدن ، دست وپا شكسته حرف زدن .
كسيكه از روي بي اطلاعي حرف ميزند، كسيكه بريده بريده حرف ميزند.
دانش سطحي، معلومات دست وپاشكسته .
غبار شبيه مه رقيق.
لكه ، آغشتن ، آلودن ، لكه دار كردن .
عنوان يا لقب اهانت آميز، تهمت.
آغشته ، آلوده ، چرك ، چرب، چسبناك ، كثيف، لكه دار.
بويائي، شامه ، بو، رايحه ، عطر، استشمام، بوكشي، بوئيدن ، بوكردن ، بودادن ، رايحه داشتن ، حاكي بودن از.
بوكش، بودهنده .
بودار، بدبو، متعفن .
گداختن ، تصفيه كردن ، گداخته شدن .
كارخانه ذوب فلزات، كارخانه گدازگري.
( ج. ش. ) مرغابي شمال اروپا وآسيا (albellus mergus).
(smidgeon، smidgin) مقدار كم، قطعه ، تكه .
(smidgen، smidgin) مقدار كم، قطعه ، تكه .
(smidgen، smidgeon) مقدار كم، قطعه ، تكه .
(گ . ش. ) مارچوبه ، عشبه ، صبرينه طبي.
لبخند، تبسم، لبخند زدن .
لبخند زن .
لكه ، كثافت، ننگ ، لكه دار كردن .
پوزخند، لبخند مغرورانه زدن ، پوزخند زدن .
لبخند دار، زلال، صاف.
زدن ، شكست دادن ، خرد كردن ، شكستن ، كشتن ، ذليل كردن ، كوبيدن .
خرد كننده ، درهم شكننده .
زرگر، آهنكر، فلزساز، فلزكار.
قطعات، تكه هاي ريز.
آهنگري، كار و هنر و حرفه فلزكاري، فلزسازي.
آهن فروشي، فلز فروشي، آهنگري، آهنگر.
روپوش زنانه ، روپوش زنانه دوختن .
مه ودو، دود مه ، مه غليظي كه در اثر دود يا بخارهاي شيميائي ايجاد ميشود، هواي آلوده به دود وبخار.
مه دار، پوشيده از مه غليظ، آلوده با دود.
( smokeable) قابل تدخين ، دودشدني، دود كردني، دود دادني.
دود، مه غليظ، استعمال دود، استعمال دخانيات، دودكردن ، دود دادن ، سيگاركشيدن .
بيرون راندن ( از مخفي گاه بوسيله دود ).
غير قابل نفوذ دود، ضد دود.
پرده دود، موجب تاريكي وابهام.
( گ. ش. ) بوته سماق.
( smokable) قابل تدخين ، دودشدني، دود كردني، دود دادني.
مامور آتش نشاني جنگل.
دودخانه ، محل دود دادن گوشت ماهي وپوست دباغي وغيره .
بي دود.
اهل دخانيات، اهل دود، دود دهنده ميوه وگوشت وامثال آن ، وسيله اي كه توليد دودكند، واگن يا اتاق مخصوص استعمال دخانيات.
دودكش لكوموتيو، دودكش كشتي، دودكش ساختمان .
ژاكت مردانه ، لباس اسموكينگ .
اتاق ويژه سيگار كشيدن ، اتاق مخصوص دود دادن ماهي وامثال آن ، زشت، وقيح.
دودي، پر دود، دود گرفته ، دود كن ، دود كننده .
( smoulder) سوختن ودود كردن ، بي آتش سوختن ، خاموش كردن ، خفه كردن .
(ج. ش. ) شاه ماهي دوساله ، ( د. گ . ) صاف، آرام، متين .
بوسيدن وعشقبازي كردن ، بوس وكنار، لكه ، كثافت.
ماچي، كثيف، نوازش كننده .
سطح صاف، قسمت صاف هر چيز، هموار، نرم، روان ، سليس، بي تكان ، بي مو، صيقلي، ملايم، دلنواز، روان كردن ، آرام كردن ، تسكين دادن ، صاف شدن ، ملايم شدن ، صاف كردن ، بدون اشكال بودن ، صافكاري كردن .هموار، صاف، هموار كردن .
چرب زبان ، خوش بيان ، چاپلوس.
تفنگ بي خان ، بي خان .
صاف شدن ، نرم شدن ، صاف وصيقلي شدن ، صافكاري كردن ، صاف كردن ، رنده كردن .
صافكار، نرم وصاف كننده .
(smoothy)آدم مبادي آداب، چرب زبان .
هموارسازي، صاف سازي.
همواري، صافي.
(smoothie) آدم مبادي آداب، چرب زبان .
ميز غذاهاي متنوع كه شخص از آن انتخاب ميكند.
( زمان ماضي فعل smite).
خفه كردن ، در دل نگاه داشتن ، خفه شدن ، خاموش كردن .
خفه كننده .
( smolder)سوختن ودود كردن ، بي آتش سوختن ، خاموش كردن ، خفه كردن .
لكه ، لك ، لك كردن .لك ، لكه ، ايجاد دود براي دفع حشرات، لك كردن ، سياه شدن .
مقاومت در برار لكه .
خود بين ، از خود راضي، كوته نظر، آبرومند، تميز كردن سر وصورت دادن به .
قاچاق كردن .
قاچاقچي.
دوده ، سخن زشت، رنگ سياه ، لكه ، هزل، تصاوير وداستانهاي خارج از اخلاق، سياه ولكه دار كردن ، زنگ زدن .
اثر ويا نشان آلودگي، لكه كثيف، كثيف كردن ، آلوده كردن ، لكه دار كردن .
آلوده وكثيف.
با سياهك آلوده شده ، با دوده لكه دار شده ، شبيه دوده ، دوده زده .
خوراك مختصر، خوراك سرپائي، ته بندي، زيرك ، سرير، چالاك ، بسرعت.
ميخ طويله وزنجير، با ميخ طويله وزنجير بستن ، دزديدن ، سرقت كردن ، لجام.
كج، ناتو، اشتباه ، آشفته بودن ، درهم وبرهم كردن .
مانع، گره ، گير، بمانعي برخورد كردن .
دندان بد شكل، دندان بي قاعده .
داراي دندان گراز يا بد شكل.
ناصاف، برآمده ، پر اشكال.
( ج. ش. ) حلزون ، ليسك ، نرم تن صدف دار، بشكل مارپيچ جلو رفتن ، وقت تلف كردن ، انسان يا حيوان تنبل وكندرو.
كند، داراي قدم هاي كند وآهسته ، بطي ئ.
حلزون وار.
( ج. ش. ) مار، داراي حركت مارپيچي بودن ، مارپيچي بودن ، مارپيچ رفتن .
مارگير، ساحر مار.
رقص مارپيچي.
(fence =worm) نرده مارپيچ.
خطر محتمل، خطر نزديك ، دوست دو رو.
داروهائي كه آدم دوره گرد (بدون صلاحيت نسخه نويسي) تبليغ ميكند، دواي ضد زهرمار.
مارگزيدگي، نيش مار، تريليوم، ويسكي.
( ج. ش. ) شبيه مار، مارسان .
( گ . ش. ) گل ثعلب آمريكائي وژاپني.
(گ . ش. ) زراوند، انجبار، گل مار.
(گ . ش. ) انجبار، علف مار، شوكران زهردار.
موذيانه ، مثل مار.
ماروار، مارمانند، موذي، خائن ، ماردار.
بشكن ، گسيختن ، قاپيدن ، گاز ناگهاني سگ ، قزن قفلي، گيره فنري، لقمه ، يك گاز، مهر زني، قالب زني، چفت، قفل كيف وغيره ، عجله ، شتابزدگي، ناگهاني، بيمقدمه ، گاز گرفتن ، قاپيدن ، چسبيدن به ، قاپ زدن ، سخن نيش دار گفتن ، عوعو كردن .
(گ . ش. ) لوبيا سبز، لوبيا فرنگي.
دكمه قابلمه ، دكمه فشاري.
عكاس فوري.
عكس فوري، بعجله انجام شده ، فوري، عكس فوري گرفتن .
(فوتبال آمريكائي) پاس دادن توپ درآغازهر روند، بهبودي سريع، سريعا بهبودي يافتن .
(گ . ش. ) گل ميمون .
رباينده ، قاشقك .
( ج. ش. ) لاك پشت بزرگ خوراكي آبزي.
گاز گير، كج خلق، خشمگين ، داراي مزه بد.
گاز گير، سرزنده ، باروح، جرقه دار، شيك ، تند.
عكس فوري گرفتن ، تير فوري انداختن .
تصوير لحظه اي، عكس فوري.
روگرفت لحظه اي.
دام، تله ، بند، كمند، بدام انداختن ، با تله گرفتن .
دامگستر.
تله ، كمند، گره ، گرفتاري، گوريدگي، شوريدگي، بغرنجي، برجسته كردن ، نموداركردن ، بغرنج كردن ، دندان قروچه كردن ، غرولند كردن ، خشمگين ساختن ، گره خوردن .
گرفتار دام، خشمگين ، كج خلق، گوريده .
توهين ، بي احترامي، دست اندازي، مسخره ، گستاخي كردن .
ربايش، ربودگي، قاپ زني، ربودن ، قاپيدن ، بردن ، گرفتن ، مقدار كم، جزئي.
قاپنده ، رباينده .
جزئي، منقطع، با عجله انجام شده ، ( مج. ) قطع شده .
(snathe) دسته ئ داس.
(snath) دسته ئ داس.
بسيار جالب، بسيارجاذب.
دزدكي حركته كردن ، خود را پنهان ساختن ، حركت پنهاني.
نمايش قبلي فيلم بطور خصوصي.
دله دزد، آفتابه دزد.
كسي كه دزدكي راه ميرود، كفش كتاني.
آب زير كاه .
( د. گ . ) سرزنش كردن ، ملامت كردن ، سرزنش.
استهزائ، نيشخند، تمسخر، پوزخند، پوزخند زدن ، باتمسخر بيان كردن .
ستوسه ، عطسه ، عطسه كردن .
(گ . ش. ) گل راسن .
(گ . ش. ) خربق سفيد عطسه آور.
عطسه اي، عطسه آور.
سريع، فعال، مشتاق، زيرك ، تيز هوش، سخت، خشن ، بند قلاب ماهيگيري، بند زدن (به قلاب ماهيگيري ).
جزئ چيزي را بريدن ، ضربت سريع زدن ، گره زدن ، چفت كردن ، چفت، كشيدن ، بحركت آوردن سهم، قسمت.
پوزخند زدن ، نيشخند زدن ، با صدا خنديدن ، شيهه كشيدن نيشخند، پوزخند.
(snickorsnee) چاقوكشي، چاقو يا شمشيربزرگ .
(snickersnee) چاقوكشي، چاقو يا شمشيربزرگ .
(ز. ع. ) آدم عوام فريب، حقه باز، زرنگ ، كنايه آميز، ( حرف ) نيشدار.
بيني گرفتن ، فن فن كردن ، آب بيني را بالا كشيدن ، بوكشيدن ، موس موس كردن ، استشمامكردن .
بطور اهانت آميز.
تودماغي صحبت كردن ، درحال عطسه صحبت كردن ، عطسه ، زكام، صحبت تودماغي، فن فن ، با فن فن صحبت ياگريه كردن .
اهانت آميز، اظهار تنفر كننده ، فن فن كننده .
خرخر، خرناس، طوفان شديد، وزش سخت، خرخر كردن ، زكام داشتن .
مارماهي صد كردن ( باقلاب مخصوص )، لوليدن ، تكان خوردن ، مارماهي گرفتن .
چيدن ، زدن ، قيچي كردن ، پشم چيدن ، بسرعت قاپيدن ، كش رفتن ، قطعه ، برش، آدماحمق، ته سيگار، آدم كوچك يابي اهميت.
جواب زيركانه ، ( باقيچي ) صداي تيك تيك درآوردن ، صداي تيك تيك .
( ج. ش. ) نوك دراز، پاشله ، از كمينگاه تير به اردوي دشمن زدن ، از كمين گاه بسويدشمن تيراندازي كردن ( با at)، پاشله شكار كردن .
تيرانداز از خفا.
( snooperscope) دوربين مخصوص هدف گيري دشمن ( از سنگر ).
قيچي ويژه چيدن مو يا گياه .
(whippersnapper =) آدم بي اهميت، خرد.
چيز كوچك ، ريز، خرده ريز، پارچه سرقيچي.
پست، تند، تيز، خرده ، مغرور، تكه پاره ، قطعه .
قيچي آهن بري، قيچي.
تحريك ، هيجان ، عصبانيت.
خبركش، دله دزدي كردن ، كش رفتن .
آب بيني، فين ، زكام، نزله ، از بيني جاري شدن ، آب بيني را با صدا بالا كشيدن ، دماغگرفتن .
قلمبه ، برجستگي، مغرور، افاده اي، با بغض شديد گريستن .
رفتاراز روي خودستائي، افاده ، افاده فروشي.
پر افاده ، مغرور.
(=snobbery) افاده .
(=snobbish) پر افاده .
زبان اسنوبول.
آدم زيرك ولي بي مسلك .
گيسوبند، سربند، گيسو را درتور بستن .
بوكشيدن ، جستجو كردن ، كش رفتن ، عطسه ، زفير، گوشه وكنايه .
بازي شبيه بيليارد، بوكش، جستجو كننده ، طعنه زن ، بويا.
نگاه تجسس آميز كردن ، بدنبال غذا پوئيدن ، بدنبال متخلفين قانون گشتن ، مخفيانه تحقيقات بعمل آوردن ، جستجو كننده ، جاسوس.
( sniperscope) دوربين مخصوص هدف گيري دشمن ( از سنگر ).
دزدكي، پويان ، بعمل آورنده تحقيقات محرمانه .
بيني، قيافه ، شكلك درآوردن ، قيافه گرفتن .
داراي قيافه تحقير آميز، پر افاده ، پر كبر.
چرت زدن ، چرت، خواب كوتاه ، بيهوده وقت گذراندن .
چرت زن .
نوازش كردن ، پوزه بخاك ماليدن ( مثل سگ )، بخواب رفتن ، چرت زدن .
خرناس، خروپف، خروپف كردن ، خر خر كردن .
خرناس كش.
لوله دخول وخروج هوا در زير دريائي، لوله مخصوص تنفس در زير آب، با لوله تنفسزير آبي رفتن (schnorkel).
خرناس، خرخر، جرعه مشروب، خروپف كردن ، زفير كشيدن ، غريدن .
كسيكه خرناس ميكشد، صفير، خرناس.
ان دماغ، آب بيني، چلم، جوان گستاخ.
پوزه ، خرطوم فيل، پوزه دراز جانور، سرلوله آب، لوله كتري وغيره ، پوزه زدن به .
(snouty) پوزه وار، دماغه وار.
(snoutish) پوزه وار، دماغه وار.
برف، برف باريدن ، برف آمدن .
(blindness snow) برف كور، برف كوري.
(blind snow) برف كور، برف كوري.
پوتين برف يا اسكي.
بهمن .
سرهم بندي، ماست مالي.
( گ . ش. ) بنفشه گل سفيد وحشي.
(اتومبيل) تايريخ شكن ، لاستيك مخصوص حركت روي برف، تاير زمستاني.
مستغرق ساختن ، بيش ازحد توانائي در كاري مستغرق شدن ، شكست فاحش خوردن .
سفيد يكدست، مثل برف سفيد، اسم خاص.
گلوله برف، گلوله برف بازي، باگلوله برف زدن ، بسرعت زياد شدن .
(گ . ش. ) اقطي گل درشت.
انعكاس نور خورشيد بر روي برف يا يخ.
محصور در برف.
انواع گياهان سفيد گلبرگ ، چاي جرسي.
قله برفي، كلاهك برفي، كلاله برفي، برف كلاه .
( گ . ش. ) تره تيزك سنگي، برف باد آورد، برف توده .
برف دانه ، برف ريزه .
آدم برفي، آدمك برفي.
اتومبيل مخصوص حركت روي برف، اتومبيل برفي.
برف روب.
پناهگاه روستائي در برابر برف، سايبان برفي.
كفش برفي، كفش اسكي، باكفش برفي راه رفتن .
سرسره برفي.
لباس پنبه دار وزمستاني مخصوص بچه .
برفي، پوشيده از برف، سفيد همچون برف، سفيد.
پهن وكوتاه ، كلفت وكوتاه ، سرزنش، منع، جلوگيري، سرزنش كردن ، نوك كسي را چيدن ( داراي بيني ) سربالا، خاموش كردن ( سيگار ).
داراي بيني كوتاه وسر بالا، پهن بيني.
توبيخ كننده ، سرزنش كننده ، كمك فنر.
نوك فتيله ، توبيخ، ملامت، فوت، خاموش سازي يافوت، پف، انفيه ، انفيه زني، نفس، شهيق، دم زني، بافوت خاموش كردن ، خاموش شدن ، عطسه كردن ، انفيه زدن .
انفيه دان ، قوطي انفيه .
وسيله يا كسيكه چراغي را روشن يا خاموش كند، معتاد به انفيه ، سوراخ بيني.
باصداي بلند نفس كشيدن ، بازحمت از بيني نفس كشيدن ، تودماغي حرف زدن ، بوكشيدن ، زهد فروشي كردن ، صداي خس خس بيني، ناليدن .
خشمگين ، ترشرو، شبيه انفيه .
آماده ومجهز، گرم ونرم، باندازه ، راحت وآسوده ، امن وامان ، دنج، راحت، آسوده ، غنودن ، بطور دنج قرار گرفتن .
جاي دنج، اطاق خلوت.
خود را براي گرم شدن ياغنودن جمع كردن ، مچاله شدن ، جمع شدن ، در بستر غنودن ، دربرگرفتن .
چنين ، اينقدر، اينطور، همچو، چنان ، بقدري، آنقدر، چندان ، همينطور، همچنان ، همينقدر، پس، بنابراين ، از آنرو، خيلي، باين زيادي.
فلان وفلان ، اينكار وآنكار، چنين وچنان ، اينطور وآنطور.
باصطلاح، كه چنين ناميده شده ، كذائي.
( آمر. - ز. ع. ) خدا حافظ، باميد ديدار.
تاوقتي كه ، مادامي كه .
اينهمه ، انيقدر زياد.
بدني ( در مقابل روحي يارواني )، تني، طبيعي، جسمي، مادي، كالبدي.
اين قدر، آن قدر زياد كه ، بقدري، بسيار.
نه ، نه خوب ونه بد، حد وسط، احتمالا، محتمل.
خيساندن ، خيس خوردن ، رسوخ كردن ، بوسيله مايع اشباع شدن ، غوطه دادن ، در آبفرو بردن ، عمل خيساندن ، خيس خوري، غوطه ، غوطه وري، غسل.
خيس خوري، مقدار مايع جذب شده بوسيله خيس خوري.
جذب كننده .
صابون ، صابون زدن .
حباب كف صابون ، چيزجالب وزود گذر.
نمايش هاي تلويزيوني يا راديوئي پر احساسات وكم ارزش.
( گ . ش. ) درخت صابون .
(گ . ش. ) بندق.
جعبه صابون ، جعبه يا سكوب چوبي مخصوص نطق در كنار خيابانها وميدان هاي عمومي.
مسابقه گاريهاي بچه گانه در سرازيري.
بي صابون ، كثيف، نشسته (nashosteh).
صابون سازي.
(=suds) كف صابون .
(گ . ش. ) غاسول صابوني (officinalis saponaria).
صابوني، صابون دار.
بلند پروازي كردن ، بلند پرواز كردن ، بالا رفتن ، بالغ شدن بر، صعود كردن ، بالاروي، اوج گرفتن .
پرواز كننده ، رافع، صاعد.
هق هق، بغض گريه ، گريه ، گريه كردن ، همراه با سكسكه وبغض گريه كردن .
( ز. ع. - آمر. ) داستان گريه آور.
هوشيار، بهوش، عاقل، ميانه رو، معتدل، متين ، سنگين ، موقر، آدم هشيار( دربرابرمست )، هوشيار بودن ، بهوش آوردن ، از مستي درآوردن .
جدي، موقر، نجيب، فروتن درحال هوشياري.
شخص جدي وموقر.
هشياري ( در برابر مستي )، متانت، اعتدال.
لقب، كنيه ، لقب خيالي.
( soccage)( قرون وسطي در انگليس ) سيستم اجاره زمين در مقابل خدمت.
مستاجر.
( socage)( قرون وسطي در انگليس ) سيستم اجاره زمين در مقابل خدمت.
فوتبال، بازي فوتبال.
جامعه پذيري، قابل معاشرت بودن ، معاشرت پذيري.
معاشر، قابل معاشرت، خوش معاشرت، خوش مشرب، انس گير، دوستانه ، جامعه پذير.
دمكراسي اجتماعي، آزادي اجتماعي.
انسي، دسته جمعي، وابسته بجامعه ، اجتماعي، گروه دوست، معاشرتي، جمعيت دوست، تفريحي.
جاه طلب.
قرار داد اجتماعي.
سوسيال دمكرات.
بيماريهاي مقاربتي، بيماريهاي شايع در اجتماع.
بيمه اجتماعي.
داراي عقيده سوسياليستي، اجتماعي، داراي افكار اجتماعي، در فكر جامعه .
علمالاجتماع، جامعه شناسي ( جمع ) علوم اجتماعي.
رئيس دفتر.
بيمه وبازنشستگي همگاني.تامين اجتماعي.
خدمات اجتماعي، موسسه تعاون اجتماعي.
موسسه رفاه اجتماعي، تعاون عمومي وحمايت از بينوايان .
خدمات اجتماعي.
سوسياليزم، جامعه گرائي.
جامعه گراي، سوسياليست، طرفدار توزيع وتعديل ثروت.
معاشر، شخص مقتدر در جامعه ، شخص طراز اول جامعه .
جامعه جوئي، اجماعي بودن ، گروه گرائي، سوسياليزم.
اجتماعي كردن .
اجتماعي كردن ، بكارهاي اجتماعي تخصيص دادن ، بصورت سوسياليستي درآوردن .
بيمه پزشكي همگاني.
اجتماعي كننده .
وابسته به اجتماع.
انجمن ، مجمع، جامعه ، اجتماع، معاشرت، شركت، حشر ونشر، نظام اجتماعي، گروه ، جمعيت، اشتراك مساعي، انسگان .جامعه .
اجتماعي واقتصادي، وابسته به اقتصاد اجتماعي.
وابسته بجامعه شناسي، انسگاني، وابسته به انسگان شناسي.
وابسته به جامعه شناسي.
جامعه شناس، انسگان شناس.
جامعه شناسي، انسگان شناسي.
جامعه سنجي، سنجش روابط افراد جامعه ، سنجش افكار اجتماعي.
اجتماعي وسياسي.
جوراب ساقه كوتاه ، كفش راحتي بي پاشنه ، جوراب پوشيدن ، ضربت زدن ، ضربه ، مشت زدن يكراست، درست.
( ز. ع. ) پول پس انداز كردن .
( sockdologer)( ز. ع. - آمر. ) ضربت قاطع، اتمام حجت، جواب.
( sockdolager)( ز. ع. - آمر. ) ضربت قاطع، اتمام حجت، جواب.
پريز، بوشن ، حفره .حفره ، جا، خانه ، كاسه ، گوده ، حدقه ، جاي شمع ( درشمعدان )، سرپيچ، كاسه چشم، در حدقه ياسرپيچ قرار دادن .
( ج. ش. ) ماهي خوراكي ريز شمال كلمبيا.
( معماري ) پايه ستون ، برآمدگي پايه ستون وامثال آن .
سقراط.
سقراطي، پيرو حكمت سقراط.
چمن ، مرغزار، كلوخ چمني، با چمن ، پوشاندن ، چمن ايجاد كردن ، خيس شدن .
( ش. ) قليا، جوش شيرين ، سودا، كربنات سديم، ليموناد.
( fountain soda) بيسكويت داراي سودا وشير ترش.
( biscuit soda) بيسكويت داراي سودا وشير ترش.
مغازه ليموناد فروشي، شير مخصوص ليموناد و سودا.
ليموناد فروش.
نوشيدني غير الكلي ( مثل كوكاكولا).
مشروب غير الكلي گاز دار، ليموناد، سودا.
عضو دسته برادران مذهبي، عضو متحد ويكرنگ .
همراهي، دوستي، اتحاد، يگانگي، همبستگي.
جوشانده ، چروكيده وپژمرده ، ( در اثر جوشاندن ) بي مصرف، نيم پخته ، اشباع شده ، خيس، خيس شدن ، گيج وكند ذهن .
( ش. ) فلز نرم ومومي شكل نقره فام، سديم.
( ش. ) نمك قليا، كربنات سديم.
(ش. ) نمك طعام.
شهر سدوم، مركز فساد.
بچه باز، اهل لواط، لواط گر.
بچه بازي، لواط، جماع غير طبيعي.
نيمكت، نيمكت مبلي نرم وفنري.
دستگاه ثبت انفجار در زير دريا.
(soffite) زير طاق، سقف، قسمت پائين عمارت.
(soffit) زير طاق، سقف، قسمت پائين عمارت.
نرم، لطيف، ملايم، مهربان ، نازك ، عسلي، نيم بند، سبك ، شيرين ، گوارا، (درموردهوا) لطيف.نرم، ملايم.
( ج. ش. ) پرنده منقار نازك حشره خوار، مرغ مگس خوار.
( درموردتخم مرغ ) نيم بند، حساس، احساساتي، دل رحيم.
ذغال سنگ قيردار.
نسخه غير ملموس.
( در پيانو) ركاب تخفيف صدا، وسيله خفه كردن صدا، باركاب پائي صدا را خفه كردن در سخن امساك كردن ، مبهم كردن .
بانرمي وملايمت بفروش رساندن .
(shelled soft) داراي پوسته ترد وشكننده ، داراي عقيده معتدل، حلزون داراي صدف نرم، نرم پوسته .
(shell soft) داراي پوسته ترد وشكننده ، داراي عقيده معتدل، حلزون داراي صدف نرم، نرم پوسته .
چاپلوسي، چاپلوسي كردن ، تملق.
(مج. ) معتدل، داراي صداي نرم وملايم.
( ورزش ) بيش بال داراي توپ نرم.
نرم كردن ، ملايم كردن ، آهسته تركردن ، شيرين كردن ، فرونشاندن ، خوابانيدن ، كاستن ، از، كم كردن ، نرم شدن .
نرم كننده .
آدم احمق، كم عقل، ننر.
نازك دل، نرم دل، دل رحيم.
(softy) پسر ضعيف وزن نما، آدم ضعيف وسست عنصر.
نرمافزار.
مهندس نرمافزار.
نرمافزارگرا.
گزينه نرمافزاري.
(softie) پسر ضعيف وزن نما، آدم ضعيف وسست عنصر.
اهل سغديا يا سغد قديم ايران .
خيس، تر.
خاك ، كثيف كردن ، لكه دار كردن ، چرك شدن ، خاك ، زمين ، كشور، سرزمين ، مملكتپوشاندن باخاك ، خاكي كردن .
حفاظت خاك ، مهيا كردن خاك براي محصول بخصوصي.
لوله فاضل آب مستراح.
آلودگي، آشغال، علف تازه ، علوفه حيوانات.
بدون خاك .
چرك ، كثافته ، لكه ، آلوده سازي.
راستگو، باوفا، قابل اعتماد، با حقيقت.
( فرانسه ) مهماني شب، شب نشيني.
(wards south) بطرف جنوب، متمايل بجنوب، بسوي جنوب.
( نج. ) صليب جنوب، چهار ستاره درخشان نيمكره جنوبي.
چپ دست.
اقامت موقتي، موقتا اقامت كردن .
ساكن موقتي، آدم سيار.
( حق. - قديم انگليس ) فرد ساكن حوضه قضائي لرد يا امير.
خورشيد، زر، طلا، الهه خورشيد.
(مو. ) نت خواني، سولفش، سرودن ترانه با نت.
تسليت خاطر، مايه تسلي، آرامش، تسكين ، آرام كردن ، تسلي دادن ، تسليت گفتن .
تسليت، تسلي.
تسليت دهنده .
( گ . ش. ) تاجريزي.
وابسته بخورشيد، خورشيدي.
( برق ) باطري آفتابي.
جرقه خورشيدي، تشعشع ناگهاني نيروي خورشيد.
گلخانه شيشه اي.
منظومه شمسي.
ساعت آفتابي، اتاق آفتاب رو، اطاق مريضخانه كه درآن مريض حمام آفتاب ميگيرد.
تابش آفتاب.
زياد در آفتاب ماندن وخراب شدن ، استفاده كردن از نور آفتاب، درمعرض آفتاب قراردادن .
( ش. ) بصورت محلول درآوردن .
جبران خسارت، غرامت براي ترضيه خاطر.
( زمان ماضي واسم مفعول فعل sell)، فروخته شده ، بفروش رفته ، بفريفته ، اغوا شده .
(=sultan) سلطان ، امير.
لحيم، كفشير، جوش، وسيله التيام واتصال، لحيم كردن ، جوش دادن ، التيام دادن .لحيم، لحيم كردن .
لحيم گر.
سرباز، نظامي، سپاهي، سربازي كردن ، نظامي شدن .
سرباز جوياي نام وثروت.
سربازي.
سربازي، زندگي سربازي.
سربازخانه ، پادگان .
سربازي، نيروي نظامي، يك دسته سرباز.
هويه ، هويه لحيم كاري.
كف پا، تخت كفش، تخت، زير، قسمت ته هر چيز، شالوده ، تنها، يگانه ، منحصربفرد، ( بكفش ) تخت زدن .
غلط دستوري، غلط اصطلاحي، بي ترتيبي.
داراي غلط دستوري.
فقط، منحصرا، بتنهائي.
رسمي، موقر، جدي، گرفته ، موقرانه ، باتشريفات.
موقر ساختن ، جدي گرفتن .
هيبت، وقار، آئين تشريفات، مراسم سنگين .
رسميت، وقار.
باتشريفات انجام دادن .
تنهائي، انفراد.
( ج. ش. ) مار تيز دندان از نژاد افعي.
سيم پيچي بشكل استوانه براي ايجاد ميدان مغناطيسي، مارپيچ كهربائي.
اثر كف پا ( مثل اثر انگشت )، انگشت نگاري از پا.
ناحيه آتش فشاني كه گازهاي گوگردي از آن متصاعد ميشود.
(solfeggio)( مو. ) نت خواني، سولفش خواني.
(solfege)( مو. ) نت خواني، سولفش خواني.
نيمي مايع ونيمي ژلاتيني.
( صورت جمع كلمه solo )، تك نوازان ، تنها خوانان .
درخواست كردن ، التماس كردن ، خواستن ، تقاضا كردن ، جلب كردن ، تشجيع كردن ، خواستاربودن ، بيرون كشيدن ، وسوسه كردن .
متقاضي، تشجيع كننده .
درخواست، تقاضا، التماس، خواستاري، تشجيع.
(حق. ) وكيل، كسي كه اسناد ومدارك عرضحال را تهيه ميكند.
مشاور حقوقي دولت كه در رتبه پائين تر از دادستان است، معاون دادستان ، دلال.
نمايندگي، فروشندگي، اصلاح فيما بين .
مشتاق، آرزومند، مايل، نگران ، دلواپس.
نگراني، پروا، انديشه ، اشتياق، دقت زياد.
جامد، ز جسم، ماده جامد، سفت، سخت، مكعب، سه بعدي، محكم، استوار، قوي، خالص، ناب، بسته ، منجمد، سخت، يك پارچه ، مكعب، حجمي، سه بعدي، توپر، نيرومند، قابل اطمينان .
زاويه سه بعدي مخروط وامثال آن .
هندسه سه بعدي، هندسه فضائي.
داراي قيافه جامد وبيروح.
حالت جامد.
مدارات حالت جامد.
مولفه ئ حالت جامد.
دستگاه حالت جامد.
پخش حالت جامد.
فيزيك حالت جامد.
( گ . ش. ) روئينه .
اتحاد، انسجام، بهم پيوستگي، مسئوليت مشترك ، همكاري، همبستگي.
سفت سازي، استقرار، استحكام.
جامد كردن ، سفت كردن يا شدن ، يك پارچه شدن ، متبلور كردن .
جمود، استحكام، استواري، سختي، سفتي.
(erzsoliloqui) تك گو، كسيكه باخود حرف ميزند.
باخود گفتگو كردن ، باخود گفتن ، تك گوئي كردن .
(soliloquist) تك گو، كسيكه باخود حرف ميزند.
تك گوئي، گفتگو با خود، نمايش يا مقاله يا سخنراني يكنفري.
فرضيه اي كه معتقد است نفس انسان چيزي جز خود وتغييرات حاصله درنفس خود را نميشناسد، نفس گرائي.
نفس گراي.
تك بازي، نگين تكي، بازي يك نفره (ورق )، منفرد، تك .
تنها، مجرد، گوشه نشين ، منزوي، پرت.
تنهائي، انفراد، خلوت، جاي خلوت.
گوشه نشين ، منزوي.
(=solfeggio)(مو. ) نت خواني، وزن خواني، سرايش، سولفش.
تك ، تك نوازي، تك خواني، بطور انفرادي.
تك نواز، تك خوان ، خلبان تك پرواز.
سليمان ، صلح دوست.
( گ . ش. ) مهر سليمان .
سولن مقنن يوناني.
خاك شوره زار زمين هاي باير.
( نج. ) انقلاب، تحويل، نقطه انقلاب، تحول.
انقلابي، تحويلي، تحولي، داراي دوره تحول كوتاه .
قابليت حل.
حل كردن ، گداختن .
قابل حل، حل شدني، محلول.حل پذير، قابل حل.
حاصله در اثر خورشيد و ماه باهم، خورشيدي وقمري.
(م. م. ) شل، صحافي نشده ، بهم نپيوسته ، جسم حل شده ، موجود در محلول.
چاره سازي، شولش، حل، محلول، راه حل، تاديه ، تسويه .حل، محلول.
قابليت حل، محلولي.
حل شدني، محلول، ( م. م. ) قادر بتاديه وام، واريز شدني، قابل پرداخت.حلپذير، قابل حل.
ماده محلول، حل شدن ، محلول شدن .
حل كردن ، رفع كردن ، گشادن ، باز كردن .
حل شدني، حل كردني، تحليل بردني، پرداختني، عدم اعسار، ملائت، قدرت پرداختدين .
حلال، مايع محلل، قادر به پرداخت قروض.
حل كننده .
كشور سومالي واقع در آفريقا، اهل سومالي.
( ج. ش. ) ناشي از سلولهاي جداري وبدنه ، كالبدي، ايجاد كننده سلولهاي جداري وجسمي.
علم اجسام، كالبد شناسي، علم طبيعيات وكالبد.
(somatotypic) نوع جسم، ساختمان جسمي.
(somatotype) نوع جسم، ساختمان جسمي.
(sombre) سايه دار، تاريك ، غم انگيز، محزون .
(somber) سايه دار، تاريك ، غم انگيز، محزون .
كلاه لبه پهن اسپانيولي.
گرفته ، تيره ، حزن انگيز، سير، پر رنگ .
برخي، بعضي، بعض، ب رخي از، اندكي، چندتا، قدري، كمي از، تعدادي، غالبا، تقريبا، كم وبيش، كسي، شخص يا چيز معيني.
كسي، شخصي، يك كسي، آدمي.
يك كسي، كسي، يك شخص، شخصي.
روزي، يكروز ( در آينده ).
تاحدودي، تا اندازه اي، اندكي، نسبتا، متعدد.
بطريقي، بيك نوعي، هرجور هست، هر جور.
جائي، يك جائي.
( somerset) شيرجه ، معلق، پشتك ، معلق زدن .
( somersault) شيرجه ، معلق، پشتك ، معلق زدن .
چيزي، يك چيزي، تا اندازه اي، قدري.
يكوقتي، يك زماني، گاهگاهي، سابقا.
گاهي، بعضي اوقات، بعضي مواقع، گاه بگاهي.
(=someways) بطريقي، بيك نحوي.
(=someway) بطريقي، بيك نحوي.
قدري، مقدار نامعلومي، تاحدي، مختصري.
در يك وقتي، گاهي، يك موقعي.
(somewheres) يك جائي، دريك محلي، درمكاني.
(somewhere) يك جائي، دريك محلي، درمكاني.
درمكاني، درمحلي.
( تش - ج. ش. ) حلقه يابند بدن جانوران .
كلمه پيشوندي است بمعني راه رفتن در خواب.
(somnambular) خوابگرد، در خواب راه رونده ، معتاد به راه رفتن در خواب.
(somnambulant) خوابگرد، در خواب راه رونده ، معتاد به راه رفتن در خواب.
خوابگردي كردن ، در خواب راه رفتن .
راه رفتن در خواب، خواب گردي.
راه رفتن در خواب ( اعم از خواب طبيعي يا مغناطيسي )، خواب گردي.
(somnambulistic) كسيكه در خواب راه ميرود، وابسته به راهروي درخواب، خواب گرد.
(somnambulist) كسيكه در خواب راه ميرود، وابسته به راهروي درخواب، خواب گرد.
( somnific) خواب آور، خواب آلود.
( somnifacient) خواب آور، خواب آلود.
( somnolency) حالت خواب آلودي، حالت خواب وبيداري.
( somnolence) حالت خواب آلودي، حالت خواب وبيداري.
خواب آلود، درحالت خواب وبيدار.
فرزد ذكور، پسر، ولد، زاد، مولود.
داماد، ناپسري.
صدا، آهنگ ، طنين .
صدا دار، داراي آهنگ ، صوتي، باهنگ صدا، طنين دار.
دستگاه كاشف زير دريائي بوسيله امواج صوتي.
( مو. ) سوناتا.
اسباب اندازه گيري اوضاع فيزيكي وجوي ارتفاعات زياد ماورائ جو.
واحد كيفي صدا براي يك شنونده .
سرود، نغمه ، آواز، سرودروحاني، تصنيف، ترانه ، شعر.
مرغ نغمه سرا، ( مج. ) خواننده زن .
كتاب سرود، آواز نامه .
دسته اي كه آواز معروف ومحبوب يا آهنگهاي محلي جالبي را اجرائ ميكنند، مجلس آواز.
پرآواز، پر نغمه .
بي آواز، بي نغمه .
سرود ساز.
آواز خوان ، غزل خوان ، نغمه سرا.
زن آواز خوان .
سرود نويس، كسيكه شعر آهنگهاي معروف را ميسرايد.
شنودي، صوتي، وابسته بسرعت صوت، سماعي، در ميدان شنوائي.
صداي برخورد هوا با جلو هواپيماي داراي سرعت مافوق صوت، انفجار صوتي.
خط تاخيري صوتي.
بي فرزند، بي پسر.
غزل، غزل يا قطعه شعر سطري.
غزل گروهه ، غزليات داراي موضوع واحد، غزليات مرتبط.
غزل سرا، سازنده غزل، غزل سرائي كردن .
نغمه سرائي كردن ، غزل سرائي كردن .
فرزند وار.
فرزند جان ، پسرم.
پرصدا، پرطنين .
پرصدائي، پرطنيني.
صدا دار، طنين انداز، قلنبه ، بلند، پرصدا.
فرزند، رابطه فرزندي.
(sonsy) خوشبخت، خوشحال، نيك انجام، خوش خلق.
(sonsie) خوشبخت، خوشحال، نيك انجام، خوش خلق.
بزودي، زود، عنقريب، قريبا، طولي نكشيد.
زودتر، بوميان (اوكلاهما) در اتازوني.
دوده ، دوده بخاري، رنگ سياه دوده ، دوده زدن .
راستي، براستي، درحقيقت، راستگو، تسكين دهنده ، تفال، پيشگوئي، ضرب المثل.
آرام كردن ، تسكين دادن ، دل بدست آوردن ، دلجوئي كردن ، استمالت كردن .
آرامش بخش، آرامي بخش، داراي اثر تسكين دهنده ، تسليت.
فال گرفتن ، طالع ديدن ، پيشگوئي كردن .
(soothsaying) (م. م. ) فال بين ، فال بيني، ( ج. ش. ) طالع بين .
(soothsayer) (م. م. ) فال بين ، فال بيني، ( ج. ش. ) طالع بين .
دوده اي، سياه ، دوده اي كردن .
غذاي مايع، آبگوشت، تريد، شير، خيس، خيساندن ، جذب كردن .
سفسطه ، مغالطه .
سوفسطائي، مغالطه كن ، زبان باز، سفسطه باز.
خبره وپيشرفته كردن ، سفسطه كردن ، رنگ وآب فريبنده زدن به ، از اصالت وسادگيانداختن ، فريبنده .
خبره وماهر، مشگل وپيچيده ، درسطح بالا، مصنوعي، غير طبيعي، تصنعي، سوفسطائي.
سفسطه ، دلفريبي، اغوا، تحريف، مهارت، كمال.
سفسطه ، مغالطه ، زبان بازي، برهان تراشي، فريب.
( آمر. ) دانشجوي سال دوم.
نارس، كم عمق.
(suf) پسوندي بمعني ' دانش' و ' شناسي'، صوفي، ( م. م. ) شخص عاقل، با خرد، دانا.
(ك . ) خواب كردن ، آرام كردن ، خنثي كردن .
خواب عميق، كرختي، گيجي.
داراي اثر خواب آور، كرخت كننده ، تنبل.
خواب آلود، كرخت، داروي خواب آور.
بسيار، شديد، كاملا.
خيس، مرطوب، خيلي خيس ولغزنده .
(مو. ) صداي زير، ششدانگ ، صداي بلند.
در دورترين نقطه جنوب شرقي.
(ش. ) نمك اسيد سوربيك .
(ك . ) جاذب، كشنده ، ماده جذب كننده .
جادوگر، ساحر.
وابسته به جادوگري، ساحر، سحر آميز.
جادوگري، افسونگري.
پست، خسيس، چرك ، كثيف، دون ، شلخته ، هرزه .
زخم، ريش، جراحت، جاي زخم، دلريش كننده ، سخت، دشوار، مبرم، خشن ، دردناك ، ريشناك .
( طب ) گلو درد.
سردرد، شخص كم ظرفيت كه در اثر باخت يا شكست عصباني ميشود، زودرنج.
بشدت، بسختي، بسيار.
(sorgo)( گ . ش. ) ذرت شيرين .
( گ . ش. ) ذرت خوشه اي.
(sorgho)( گ . ش. ) ذرت شيرين .
خوشه هاي گرده گياهي، خوشه هاگي.
( ج. ش. ) موش پوزه دراز، شبيه موش پوزه دراز.
مسلسل، تسلسل منطقي.
عضو انجمن هاي خواهري وخدمات اجتماعي.
خواهري، خواهرانه .
( در بعضي قبائل ) رسم ازدواج با زني كه فوت كرده .
خواهري، انجمن هاي خيريه يا كلوب نسوان .
داراي هاگهاي خوشه اي.
جذب، جذب سطحي.
اسب كرند، گوزن نر سه ساله .
(گ . ش. ) ترشك درختي، درخت ترشك .
سوگ ، غم، غم واندوه ، غصه ، حزن ، مصيبت، غمگين كردن ، غصه دار كردن ، تاسفخودن .
غمگين ، محزون افسرده ، اندوهناك ، دژكام.
متاثر، متاسف، غمگين ، ناجور، بدبخت.
جور، قسم، نوع، گونه ، طور، طبقه ، رقم، جوركردن ، سوا كردن ، دسته دسته كردن ، جور درآمدن ، پيوستن ، دمساز شدن .جور كردن ، جور.
كليد جورسازي.
جور كردن و ادغام.
بمقدار متوسط، نسبتا، بميزان متوسط، تقريبا.
جوركردني.
رجگر، جور كننده .جور كننده ، جور ساز.
sortie( نظ. ) حمله پادگان محاصره شده بمحاصره كنندگان ، يورش، يورش آوردن .
فال، جادوگري.
قرعه كشي، قرعه اندازي، پشك اندازي، تقسيم با قرعه .
مخفف كلمات ship our save ( علامت خطر ودرخواست كمك ).
احمق، ساده لوح، مست، احمق كردن ، مست كردن .
رستگاري شناسي، مبحث نجات رستگاري.
( نج. ) وابسته به ستاره كلب، وابسته به شعراي يماني (star dog).
(گ . ش. ) سوسني ها.
نجوا، صداي خيلي يواش، آهنگ خيلي آهسته ، ملايم.
مسكوك فرانسه يا سويس مساوي / فرانك .
رب پيازدار، سوس پياز دار.
خادمه ، بانوئي كه در نمايشات نقش فضولباشي و دسيسه كار را بازي ميكند، مسخره .
(=sobriquet) لقب، كنيه ، لقب خيالي.
چاي سياه چيني.
خوراك مركب از زرده تخم مرغ وگوشت وپنير وشكلات، پارچه نازك گل برجسته زنانه ، پفكردن يا بالا آمدن غذا، ( غذاي ) پف كرده .
صداي زمزمه يا آه ، زمزمه يا خش خش كردن .
( آمر. ) لغت و اصطلاحات مخصوص جنوب، رسوم وآداب جنوب.
( زمان ماضي واسم مفعول فعل seek ).
سياهپوست.
محبوب، معشوق، دلبر.
خودكاوي، بررسي دقيق احساسات وانگيزه هاي خود.
پر از احساسات، باروح، سرزنده .
بي روح، بي عاطفه .
صوت، صدا، صداكردن ، به نظر رسيدن .صدا، آوا، سالم، درست، بي عيب، استوار، بي خطر، دقيق، مفهوم، صدا دادن ، بنظر رسيدن ، بگوش خوردن ، بصدا درآوردن ، نواختن ، زدن ، بطور ژرف، كاملا، ژرفاسنجي كردن ، گمانه زدن .
مانع صوتي.
كاسه زنگ اخبار.
جعبه تبديل امواج صوتي به صدا ( در گرامافون ).
دوربين فيلمبرداري مجهز بدستگاه ضبط صوت.
صدا سازي، عوامل صوتي كه در راديو وتلويزيون وفيلم سينمائي وغيره موجب صداميشود.
محل مخصوص ضبط صوت بر روي حاشيه فيلم ناطق.
قدم شماري درهنگام رژه رفتن ، باصداي بلند صحبت كردن ، مزه دهان كسيرا فهميدن ، آزادانه بيان كردن .
موج صوتي.
بصدا در آوردني، قابل ايجاد صوت، سالم.
( board sound) تخته موجد صدا، كمان ويولن وتار، ( مج. ) عامل انتشار عقايد.
ژرفاسنج، هرچيزيكه صدا ميكند.
( soundboard) تخته موجد صدا، كمان ويولن وتار، ( مج. ) عامل انتشار عقايد.
ژرفاسنج.
موشك اكتشاف تغييرات جوي.
بي صدا، خاموش، ساكت.
ضد صدا، مانع نفوذ صدا، عايق صدا.
آشامه ، آبگوشت، سوپ.
نوانخانه ، دار المساكين ، محل اطعام فقرا.
مقدار كم، اندازه كم، كمي.
شبيه آبگوشت، آبكي.
ترش، تند، ترش بودن ، مزه اسيد داشتن ، مثل غوره وغيره )، ترش شدن .
كلوچه سخت ترش مزه .
درخت گيلاس، آلبالو.
( گ . ش. ) درخت ترشك ، باميه .
غلات خيسانده براي تهيه مشروبات.
( گ . ش. ) درخت نارنج (aurantium citrus)، نارنج.
منبع، منشائ.چشمه ، سرچشمه ، منبع، منشائ، مايه مبدائ، ماخذ.
كامپيوتر منبع.
داده هاي منبع.
سند منبع.
زبان منبع.
برنامه منبع.
روال منبع.
خمير ترش.
( گ . ش. ) درخت ساپاديل، ساباديل.
(گ . ش. ) ترشك درختي.
شيپور زنگوله دار.
درترشي فرو بردن ، با ترشي مخلوط كردن ، غسل دادن ، درآب غوطه ورشدن ، ترشي انداختن ، بطو ركامل پوشاندن ، حمله كردن ، بسختي افتادن ، آب نمك ، ترشي، آهار فروبري، شستشو، مست، مست كردن يا شدن .
حاشيه دوزي زري ويراق لباس.
رداي مخصوص كشيشان كاتوليك .
(souter) (اسكاتلند) كفاش، پينه دوز.
(soutar) (اسكاتلند) كفاش، پينه دوز.
جنوب، جنوبي، بسوي جنوب، نيم روز.
قطب جنوب.
(ward south) بطرف جنوب، متمايل بجنوب، بسوي جنوب.
عازم جنوب.
جنوب خاوري، جنوب شرقي.
باد جنوب شرقي، توفان جنوب شرقي.
ساكن نواحي جنوب شرقي.
بطرف جنوب شرقي، در جهت جنوب خاوري.
باد جنوبي.
جنوبي، اهل جنوب، جنوبا، بطرف جنوب.
(australis =corona) ( نج. ) اكليل جنوبي.
(australis =aurora) شفق جنوبي.
جنوبي، اهل جنوب ( در ايالات متحده ).
در اقصي نقطه جنوب.
سرزمين جنوب، كشور نيمروز.
واقع در جنوب غربي، باد جنوب غربي.
باد جنوب غربي، توفان يا تند باد جنوب غربي.
واقع در جنوب غربي.
اهل جنوب غربي.
(southwestwards) بسوي جنوب غربي، درجهت جنوب باختري.
(southwestward) بسوي جنوب غربي، درجهت جنوب باختري.
يادگار، سوغات، يادبود، خاطره ، ره آورد.
جنوب غربي، كلاه مخصوص مواقع توفاني دريا.
(=sovran) پادشاه ، شهريار، ليره زر، با اقتدار، داراي قدرت عاليه .
(=sovranty) سلطه ، حق حاكميت، پادشاهي، قدرت.
هيئت حاكمه اتحاد جماهير شوروي، شوروي.
انطباق با رژيم شوروي.
مطابق رژيم شوروي كردن .
( روسي است ) موسسه كشاورزي وروستائي.
ماده خوك جوان ، شلخته وچاق.
( ج. ش. ) شپشه چوب.
(گ . ش. ) شيرك نرم (oleraceus Sonchus).
گوشت خوك نمك زده .
شورباي سبوس آرد جو دوسر.
برزگر، تخم افشان .
( صورت جمع كلمه sock)، جورابها.
سبوس يا چاشني چيني يا ژاپوني مركب از لوبياي جوشانده وشير وغيره .
(گ . ش. ) لوبياي روغن ، لوبياي ژاپني، سوژا، سويا.
چشمه معدني، آب معدني.
فضا، وسعت، مساحت، جا، فاصله ، مهلت، فرصت، مدت معين ، زمان كوتاه ، دوره ، درفضا جا دادن ، فاصله دادن ، فاصله داشتن .فضا، فاصله ، فاصله گذاشتن .
پرواز فضائي.
بخاري مخصوص گرم كردن فضاي آزاد.
( در مطبعه وغيره ) علامت فاصله گذاري.
پزشكي فضانوردي، پزشكي فضائي.
( station space) پايگاه فضائي، ايستگاه فضائي.
(=spacecraft) كشتي فضائي، سفينه فضائي، ناويز، فضا كشتي.
( platform space) پايگاه فضائي، ايستگاه فضائي.
(suit. =G) لباس فضانوردي، فضا جامه .
دستگاه چهار بعدي ( كه سه بعد مربوط بفضا ويك بعد مربوط به زمان است )، بعد چهارم( زمان )، جاگاه (continuum time space).
دستگاه جهار بعدي ( كه سه بعد مربوط بفضا ويك بعد مربوط به زمان است )، بعد چهارم( زمان )، جاگاه (time space).
(=spaceship) ناويز، فضا پيما، سفينه فضائي، فضا كشتي.
بي حد وحصر، بي مرز.
مسافر فضائي، فضانورد، اهل كرات ديگر.
پايگاه فضائي.
بسوي فضا، بجانب فضا.
(=spatial) فضائي.
فاصله گذاري، مراعات فواصل.فاصله گذاري، فاصله .
پيشقدر فاصله .
فراخ، جادار، وسيع، جامع، گشاد، فضادار، مفصل.
دستگاه قوي صدا بزرگ كن ، بلند گوي قوي.
بتونه ، بتونه نقاشي، بتونه كاري كردن ، بابتونه پر كردن .
بيل، بيلچه ، ( در ورق ) خال پيك ، خال دل سياه ، بيل زدن ، با بيل كندن ، بابيلبرگرداندن .
بقدر يك بيل.
كاري كه با بيل انجام ميدهند، ( مج. ) زحمات اوليه كار.
خوراك رشته فرنگي، رشته فرنگي.
كشور اسپانيا.
( زمان ماضي قديمي فعل speak).
خرده ريز، توفال، سنگ ريزه ، با چكش تراش دادن وبشكل درآوردن ، خرد شدن سنگها دراثر آب وهوا، ورقه ورقه كردن .
محدوده ، گستردگي، پوشش.اندازه ، ظرفيت، وجب، يك وجب، مدت معين ، فاصله معين ، وجب كردن ، اندازه گرفتن ، پل بستن ، تاق بستن .
خيلي تازه ، كاملا تازه ، تر وتازه .
پولك وسنگهاي بدلي زينت لباس، منجوق، هر چيز زرق وبرق دار، درخشش، باپولك مزين كردن .
اسپانيولي.
سگ پشمالو وآويخته گوش، آدم چاپلوس.
اسپانيولي، اسپانيائي.
استانبولي پلو.
با دست بكفل زدن ، دركوني زدن ، با سرعت حركت كردن .
آچار، مهره پيچ، مهره گشا، بست، بندقيقاجي، ميله الصاقي، گلنگدن ، وجب كننده .
درخت پوشا.
تيردكل، ( درساختمان ) تير آهن يا الوار، مشت بازي كردن ، مشاجره كردن ، نزاع.
دريغ داشتن ، مضايقه كردن ، چشم پوشيدن از، بخشيدن ، براي يدكي نگاه داشتن ، درذخيره نگاه داشتن ، مضايقه ، ذخيره ، يدكي، لاغر، نحيف، نازك ، كم حرف.يدك ، يدكي.
يدكي شدني، قابل صرفه جوئي، قابل امساك ، دريغ شده .
گوشت دنده .
پاشيدن ، گل مالي كردن ، پخش كردن .
كم، ناچيز، مضايقه كننده ، صرفه جو، ممسك ، پس انداز كن .
ژابيژ، اخگر، جرقه ، بارقه ، جرقه زدن .
برق گير، جرقه خاموش كن .
( مك . ) شمع ( مولد جرقه موتور )، آغازكردن ، باني شدن .
جرقه زن .
جرقه وار.
تلالوئ داشتن ، جرقه زدن ، چشمك زدن ، برق، تلالو، جرقه ، درخشش.
جرقه زن ، پرتلالوئ، آتشبازي جرقه دار، گوهر درخشان (مثل الماس ).
( ج. ش. ) ماهي قزل آلا داراي گوشت لذيد.
حريف مشت بازي ( هنگام تمرين مشت بازي ).
( ج. ش. ) گنجشگ خانگي، انواع گنجشگ .
كم پشت، پراكنده ، تنك ، گشاد گشاد.
(sparsity) تنكي، كم پشتي، پراكندگي، تنك بودن .
(sparseness) تنكي، كم پشتي، پراكندگي، تنك بودن .
اسپارتي، آدم دلير و با انضباط، بي تجمل.
دليري، بردباري، بي تكلفي، سادگي.
شنجه ، تشنج موضعي، آلت تشنج واضطراب.
تشنجي، بگير و ول كن ، همراه با انقباضات.
(spastical) انقباضي، تشنجي، مبتلا به فلج تشنجي.
(spastic) انقباضي، تشنجي، مبتلا به فلج تشنجي.
حالت تشنج، حالت بگير وول كن ، حالت انقباضي.
(spit of. p) ( زمان ماضي فعل spit)، به سيخ كشيد، تف كرد، سوراخ كرد، (.vi and .vt.n) حلزون خوراكي خيلي كوچك ، بچه حلزون ، مرافعه ، كشمكش كردن ، سيلي، سيلي زدن .
طغيان رود، سيل، سيلاب، رگبار، تعداد خيلي زياد، هجوم بي مقدمه ، سيل كلمات.
(گ . ش. ) گريبانه .
(spathose، spathic) گريبانه دار، داراي گل آذين گريبانه وار.
(spathed، spathose) گريبانه دار، داراي گل آذين گريبانه وار.
(spathed، spathic) گريبانه دار، داراي گل آذين گريبانه وار.
( spatulate) شبيه مرهم كش، قاشقي شكل، زورقي شكل، كفگيري.
فضائي، فاصله اي.
حالت فضائي، فضا داري، فضائيت.
وابسته بفضا و زمان ، فضائي و زماني، فضائي وحال.
پاشيدن ، آلودن ، ترشح، ترشح كردن ، مقدار كم.
كفگير، (طب) مرهمكش، كاردك مخصوص پهن كردن و ماليدن مرهم روي پارچه و زخم و غيره .
( spathulate) شبيه مرهم كش، قاشقي شكل، زورقي شكل، كفگيري.
( دامپزشكي ) ورم استخوان پاي اسب.
تخم ماهي، اشپل، بذر، جرم، تخم ريزي كردن ( حيوانات دريائي )، توليد مثل كردن .
عقيم كردن ( جانور ماده )، بي تخمدان كردن .
درآييدن ، سخن گفتن ، حرف زدن ، صحبت كردن ، تكلم كردن ، گفتگو كردن ، سخنراني كردن .
گفتني.
( ز. ع. - آمر. ) محل فروش مشروبات الكلي قاچاق.
گوينده ، حرف زن ، متكلم، سخن ران ، سخنگو، ناطق، رئيس مجلس شورا.
مقام رياست مجلس.
لوله مخصوص مكالمه بين دو اتاق.
نيزه ، سنان ، نيزه دار، نيزه اي، بانيزه زدن .
نيزه دار.
نوك نيزه ، هر چيز نوك تيز، رهبري كردن ، پيشگامي كردن .
نيزه دار، نيزه انداز.
( گ . ش. ) نعناع.
( گ . ش. ) آلاله .
ويژه ، خاص، استثنايي.(specially) ويژه ، مخصوص، خاص، استثنائي، مخصوصا.
دخشه ، ويژه .
پست سفارشي.
ارسال مطبوعات واوراق چاپي بوسيله پست سريع السير.
هيئت منصفه مخصوص.
يك منظوره ، خاص منظوره .
جلسه فوق العاده ، جلسه مخصوص.
نماد ويژه .
متخصص، ويژه گر، ويژه كار.
تخصص.( specialty) كالاي ويژه ، داروي ويژه يا اختصاصي، اسپسياليته ، اختصاص، كيفيتويژه ، تخصص، رشته اختصاصي، ويژه گري.
تخصص.ويژه گري، ويژه كاري.
ويژه گري يا ويژه كاري كردن ، متخصص شدن .تخصص يافتن ، اختصاصي كردن .
(special) ويژه ، مخصوص، خاص، استثنائي، مخصوصا.
( speciality) كالاي ويژه ، داروي ويژه يا اختصاصي، اسپسياليته ، اختصاص، كيفيتويژه ، تخصص، رشته اختصاصي، ويژه گري.
سكه ( بخصوص سكه طلاونقره )، پول، وابسته بسكه .
نوع، گونه ، قسم، بشر، انواع.
قابل تعيين يا تخصيص.
ويژه ، مخصوص، معين ، بخصوص، خاص، اخص.خاص، معين ، مشخص.
تعيين ، تشخيص.تصريح، تشخيص، ذكر خصوصيات، مشخصات.
خصوصيات، مشخصات.
تعيين شده ، مشخص شده .
تصريح كننده .
تيين كردن ، مشخص كردن .تعيين كردن ، معين كردن ، معلوم كردن ، جنبه خاصي قائل شدن براي، مشخص كردن ، ذكركردن ، مخصوصا نام بردن ، تصريح كردن .
نمونه ، مسطوره ، فرد، شخص.نمونه .
تصريح، كيفيت معين ومشخص، صراحت، وضوح.
خوش منظروبدنهاد، داراي ظاهر زيبا وفريبنده ، ظاهرا صحيح، بطورسطحي درست، ظاهرامنطقي ودرست ولي واقعا عكس آن .
لك ، نقطه ، خال، لكه يا خال ميوه ، ذره ، لكه دار كردن ، خالدار كردن .
نقطه ، لكه كوچك ، خال، رنگ ، نوع، قسم، نقطه نقطه يا خال خال كردن .
مشخصات، عينك .
تماشا، منظره ، نمايش، ( درجمع ) عينك .
تماشائي، منظره ديدني، نمايش غير عادي.
تماشاچي بودن ، حضر وناظر بودن .
تماشاگر، ماشاچي، بيننده ، ناظر.
تماشاچي مونث.
(spectre) شبح، روح، خيال وفكر، تخيل، وهم.
طيفي.روح مانند، روحي، خيالي، طيفي، بينائي.
خط طيف نوري، نوار طيف نوري.
واكنش طيفي.
(spectralness) حالت طيفي، حالت شبحي.
(spectrality) حالت طيفي، حالت شبحي.
(specter) شبح، روح، خيال وفكر، تخيل، هم.
طيف نگار، طيف سنج، كاغذ يا صفحه طيف نما.
طيف نگاره .
(spectroheliograph) تصوير يك رنگ طيف نماي خورشيد.
(spectroheliogram) تصوير يك رنگ طيف نماي خورشيد.
طيف بين خورشيد.
(spectrometry) ( فيزيك ) طيف نما، طيف سنج.
(spectrometere) ( فيزيك ) طيف نما، طيف سنج.
(spectroscopy) بينائي بين ، طيف بين ، طيف نما، طيف بيني.
(spectroscope) بينائي بين ، طيف بين ، طيف نما، طيف بيني.
بينائي، طيف، خيال، منظر، شبح، رنگ هاي مرئي در طيف بين .طيف.
وابسته به آينه طبي يا سپكولوم.
انديشيدن ، تفكر كردن ، معاملات قماري كردن ، احتكاركردن ، سفته بازي كردن .
احتكار، سفته باي، تفكر وتعمق، زمين خواري.
احتكار آميز، تفكري، مربوط به انديشه .
محتكر، سفته باز، زمين خوار.
( طب ) آينه طبي ياسپكولوم، وسيله معاينه از طريق سوراخهاي بدن .
سخن ، حرف، گفتار، صحبت، نطق، گويائي، قوه ناطقه ، سخنراني.
سخنوري كردن ، نطاقي كردن ، سخنراني كردن .
صامت، لال، گنگ (gong).
سرعت.تندي، سرعت، عجله ، شتاب، كاميابي، ميزان شتاب، درجه تندي، وضع، حالت، شانسخوب داشتن ، كامياب بودن ، باسرعت راندن ، سريع كاركردن ، تسريع كردن .
سرعت مجاز، حداكثر سرعت مجز در جاده ها وغيره .
تنظيم كننده سرعت.
تسريع.
كرجي يا قايق موتوري سريع السير.
عجله كننده ، شتابگر.
(speedy) سريع السير، سريع، چابك ، سرعت.
سرعت سنج، كيلومتر شمار ساعتي.
بادپا، تندرو.
تسريع، ازدياد توليد يا سرعت وغيره .
جاده سريع السير.
(گ . ش. ) سيزاب رسمي (officinalis =veronica).
(speediness) سريع السير، سريع، چابك ، سرعت.
ويژه گر غارشناسي، غار شناس.
غارشناسي، مطالعه غارها از لحاظ زمين شناسي وتاريخي.
هجي كردن ، املائ كردن ، درست نوشتن ، پي بردن به ، خواندن ، طلسم كردن ، دل كسي رابردن ، سحر، جادو، طلسم، جذابيت، افسون ، حمله ناخوشي، حمله .
جادوگر، مسحور كننده ، مجذوب كننده .
سحر كردن ، مجذوب كردن ، مفتون ساختن .
افسون شده ، مسحور، مفتون ، مجذوب.
كتاب املائ، هجي كننده ، كسيكه لغت را هجي ميكند.
املائ، هجي.
( زمان ماضي واسم مفعول فعل spell ).
علاقمند به اكتشاف غار، كاشف غار.
علاقمندي به كشف ومطالعه غارها، علاقه به غار شناسي.
(spense) آبدار خانه ، اتاق ناهارخوري.
صرف كردن ، پرداخت كردن ، خرج كردن ، تحليل رفتن قوا، تمام شدن ، صرف شدن .
خرج كردني، خرج شدني.
پول توجيبي، خرجي.
ولخرج، مسرف، خراج، دست ودلباز.
(spence) آبدار خانه ، اتاق ناهارخوري.
بي رمق، نيروي خود را از دست داده ، از پا درآمده ، كوفته ، خسته ، رها شده ، كمزور، خرج شده .
مني، نطفه ، بذر، موجب ايجاد چيزي، مني دانه .
(ج. ش. ) عنبر ماهي، نهنگ عنبر(catodon physeter).
موم كافوري، روغن سرنهنگ ، موم سفيد.
بيضه ، غده توليد كننده مني، محل توليد مني.
(spermathecal) ( ج. ش. ) كيسه محل تجمع مني در حشرات ماده .
(spermatheca) ( ج. ش. ) كيسه محل تجمع مني در حشرات ماده .
وابسته به نطفه نر جلبكها، نطفه اي.
( ج. ش. ) نطفه اي، بيضه اي، بذري، تخمي.
( بافت شناسي - تش. ) سلول حاصله از تقسيم سلول مني سازكه تبديلبه سلول مني ميشود.
نطفه ياياخته نر غير متحرك موجودات پست (مثل جلبكها وغيره ).
(spermatocide، spermicidal) مني كش، داراي قابليت كشتن ياخته هاي نطفه اي.
(spermatocidal، spermicidal) مني كش، داراي قابليت كشتن ياخته هاي نطفه اي.
مني زائي، ايجاد نطفه ، تشكيل نطفه .
مني ساز، موجد نطفه ، نطفه آور.
سلول اوليه جنس نر سلول بيضه ، سلول موجد تخم.
( تش. ) كپسول يا كيسه مني (درجنس نر موجوداتي مثل زالو).
( گ . ش. ) ياخته نر و متحرك .
اسپرماتوزوئيد، ياخته متحرك نطفه بالغ جنس نر، مني دانه .
(spermatocidal، spermatocide) مني كش، داراي قابليت كشتن ياخته هاي نطفه اي.
قي كردن ، فوران كردن ( مواد آتشفشاني )، با فشار خارج كردن ، بخارج ريختن .
رشد كننده روي توده خزه ، خزه زي.
خزه دار.
(گ . ش. ) اسفگنوم، خزه ، خزه خشك شده .
كروي، مستدير، بشكل دايره .
كره ، گوي، جسم كروي، فلك ، گردون ، دايره ، محيط، مرتبه ، حدود فعاليت، دايره معلومات، احاطه كردن ، بصورت كره درآوردن .
منطقه نفوذ.
كروي.كروي، گوي مانند.
هندسه كروي.
( هن. ) كثير الاضلاع كروي.
مثلث كروي.
( هن. ) مثلثات كروي.
كرويت، حالت كروي.
كرويات، هندسه كروي.
شبيه كره ، كروي، كره مانند، مستدير.
منحني سنج، كره سنج.
گويچه ، گوي كوچك ، كره كوچك ، جسم كروي كوچك .
( ك . ) ستاره اي شكل، كروي، مستدير.
(تش. ) ماهيچه باسطه ، چلانه ، چلانگر.
مجسمه ابوالهول، موجود عجيب، مرد مرموز، موجود افسانه اي داراي بدن شير وسروسينه زن .
( طب ) نبض نگار.
(=sphygmograph) نبض سنج.
(span and spick) نو، كاملا تازه ، تروتميز، آراسته ومرتب.
(گ . ش. - ج. ش. ) ميخ مانند، ميخي شكل، خار مانند.
ادويه ، چاشني غذا، ادويه زدن به .
قوطي ادويه .
ادويه جات، ادويه ، عطاري.
خوشمزگي، تند وتيزي.
(span and spic) نو، كاملا تازه ، تروتميز، آراسته ومرتب.
(spicule) خار، سيخك ، شاخك حساس نوك تيز، سنبله .
سوزني شكل، سيخك مانند.
ايجاد خار.
(spicula) خار، سيخك ، شاخك حساس نوك تيز، سنبله .
داراي خارهاي نوك تيز، شاخكدار.
نوك نيزه ، نيزه كوچك ، سيخك ، شبيه ستون فقرات.
ادويه دار، ادويه زده ، تند، معطر، جالب.
( ج. ش. ) عنكبوت، كارتنه ، كارتنك ، ناتنك .
شبيه عنكبوت، شبيه تار عنكبوت.
( ز. ع. ) تميز، زيبا، خوش منظر، باهوش، عالي.
توپي، لب لوله كه در لوله ديگري جا مي افتد، شير آب، سوراخ گير.
ميخ، ميله ، تير، ميخ بزرگ ، ميخ طويله ، ميخ بلند كف كفش فوتباليست هاو ورزشكاران ميخ دار كردن ، ميخكوب كردن .
ميخي، بشكل ميخ.
( م. م. ) روغن يامرهم معطر، سنبل هندي.
ميخ مانند، تيز، تند وتيز، پرگاز، فوراني.
ميخچوبي، ميخچه ، گل ميخ، توپي، با ميخ چوبي مسدود كردن ، بستن ، سوراخ گيري.
فرفره ، چرخش ( بدور خود )، ( دور خود ) چرخيدن ، ريسيدن ، رشتن ، تنيدن ، به درازاكشاندن ، چرخاندن .
(spinage) (گ . ش. ) اسفناج، خوراك اسفناج.
(spinach) (گ . ش. ) اسفناج، خوراك اسفناج.
(spinally) وابسته به تيره پشت، فقراتي، پشتي، صلبي.
( تش. ) مجراي ستون فقرات.
ستون فقرات، تيره پشت، ستون مهره .
مغز تيره ، نخاع، مغز حرام، نخاع شوكي.
(spinal) وابسته به تيره پشت، فقراتي، پشتي، صلبي.
دوك ، دوك نخ ريسي، هرچيزي شبيه دوك ، دسته كوك ساعت، رقاصك ساعت، بشكل دوك درآمدن ، دراز و باريك شدن .
دوك وار.
موج لبريز دريا، برف يا غبار باد آورده .
تيره پشت، ستون فقرات، مهره هاي پشت، تيغ يا برآمدگي هاي بدن موجوداتي مثل جوجه تيغي.
بي مهره ، بي جرات، بدون ستون فقرات.
خاردار، مهره دار، نوك تيز، داراي تيره پشت.
( مو. ) سنتور چنگي، پيانوي كوچك ، ارگ برقي كوچك .
ريسنده ، نخ ريس، نختاب، تابنده ، عنكبوتي كه تار ميتند، كارگر ياماشين نخ ريسي.
تارريس، نخ ريس.
(spinny) بوته زار، بيشه درخت كوتاه .
چهارچوب يا دستگاه نخ تابي.
چرخ نخ ريسي، دوك نخ ريسي.
(spinney) بوته زار، بيشه درخت كوتاه .
(spiny) پوشيده شده از خارهاي زياد، دشوار، مهره مانند.
خارداري، سيخ داري، وضعيت غامض، اشكال، دشواري، چيز نوك تيز.
خارمانند، پراز خار، نامطلوب.
دختر خانه مانده ، دختر ترشيده .
نخ ريسي، ترشيدگي ( زن )، خانه ماندگي.
مثل دختر ترشيده .
چرخ ريز، پيچ ريز، چرخ خاردار، خارهاي ريز چرخ وغيره .
(spinose) پوشيده شده از خارهاي زياد، دشوار، مهره مانند.
سوراخ تنفس، مجرا.
شبيه سوراخ دهان ، مجرائي.
حلزوني، مارپيچ.مارپيچي، مارپيچ، حلزوني، بشكل مارپيچ، بشكل مارپيچ درآوردن ، بطورمارپيچ حركتكردن .
فنر مارپيچ.
(=fricative) (درتلفظ حروف) حرفي كه بااصطكاك نفس ادا گردد( مثل sh وv )، بتلفظدرآمده ، اصطكاكي.
منار مخروطي، ساقه باريك ، مارپيچ، نوك تيز شدن ، مخروطي شدن .
(ج. ش. ) داراي عضو مارپيچي، مارپيچ.
روح، جان ، روان ، رمق، روحيه ، جرات، روح دادن ، بسرخلق آوردن .
(wine of spirits) الكل، عرق خالص، عرق دو آتشه .
اعتقاد به وجود روح و بازگشت ارواح بعالم مادي، روح گرائي.
بي روح، كم دل، بي جرات.
الكل دار، مشتق ازالكل، فعال، زنده ، خالص.
مشروبات الكلي.
(wine of spirit) الكل، عرق خالص، عرق دو آتشه .
(spiritually) روحاني، معنوي، روحي، غير مادي، بطور روحاني.
اعتقاد به احضار ارواح، اعتقاد به عالم ارواح.
طرفدار اصول روحانيت ومعنويت، معتقد بارتباط با ارواح، روحاني.
روحانيت، معنويت، عالم روحاني، روحيه مذهبي.
روحانيت، جنبه روحاني دادن به .
روحاني كردن ، بطور معنوي تفسير كردن .
(spiritual) روحاني، معنوي، روحي، غير مادي، بطور روحاني.
روحانيون ، روحانيت ( درمقابل ماديت )، معنويت، قدوسيت.
داراي حالت روحاني، مربوط بعالم معنويات، فعال، سرزنده ، داراي الكل.
روحانيت، معنويت، كيفيت معنوي، عالم غير مادي.
(spirochete، spirochaete) (طب) اسپيروكت، هر نوع باكتري مارپيچ.
(spirochete، spirochaeta) (طب) اسپيروكت، هر نوع باكتري مارپيچ.
(spirochaete، spirochaeta) (طب) اسپيروكت، هر نوع باكتري مارپيچ.
( طب ) ابتلا به بيماري حاصله از ميكروب اسپيروكت.
( طب ) دستگاه تنفس نگار، دم نگار.
( طب ) دستگاه تنفس سنج، دم سنج.
پيچاپيچ، مارپيچ، مخروطي.
سيخ كباب، شمشير، دشنه ، بسيخ كشيدن ، سوراخ كردن ، تف انداختن ، آب دهان پرتابكردن ، تف، آب دهان ، خدو، بزاق، ( مثل تف ) بيرون پراندن .
لج، كينه ، بغض، بدخواهي، غرض، كينه ورزيدن ، برسرلج آوردن .
كينه توز، معاند.
آتشبار، چيزي كه آتش پرتاب ميكند، آدم لجوج وكينه توز.
مايع مترشحه از غدد بزاقي، تف، آب دهان .
تف دادن ، خلط دان ، سلف دان .
( ج. ش. ) سگ پشمالوي سياه پروسي.
( انگليس ) آدم كلاش (kallaash)، آدم مفتخوار.
( تش ) وابسته به احشائ، احشائي.
شتك ، صداي ترشح، چلپ چلوپ، صداي ريزش، ترشح كردن ، چلپ چلوپ كردن ، ريختن ( باصداي ترشح )، داراي ترشح، داراي صداي چلب چلوب.
گلگير ( اتومبيل وغيره ).
داراي ترشح، داراي صداي چلپ چلوپ.
ميله تزئيني پشت صندلي.
ترشح كردن ، چلپ چلوپ كردن ، كفگير.
منبت كاري كردن ، باز كردن ، گسترده .
(splayfooted) پاي پهن وبزرگ .
(splayfoot) پاي پهن وبزرگ .
( تش. ) طحال، اسپرز، جسارت، خشمناك كردن .
(spleeny) آتش مزاج، تندخو.
(spleenful) آتش مزاج، تندخو.
مشعشع، پر فروغ.
(splendidly) باشكوه ، باجلال، عالي، براق، پرزرق وبرق.
(splendid) باشكوه ، باجلال، عالي، براق، پرزرق وبرق.
باشكوه وجلال، پرشكوه .
(=splendour) شكوه وجلال، زرق وبرق، فر.
(splendrous) باشكوه ، مجلل.
(=splendor) شكوه وجلال، زرق وبرق، فر.
(splendorous) باشكوه ، مجلل.
اسپرزي، طحالي.
(splentical) كج خلق، عبوس، ترشرو، ماليخوليائي.
(splentic) كج خلق، عبوس، ترشرو، ماليخوليائي.
بهم تابيدن ، باهم متصل كردن ، پيوند كردن .
متصل كننده ، پيوند دهنده .
نوار باريك ، لبه كاموزبانه ، زبانه دار كردن .
برآمدگي كوچك ، توفال، آهن نبشي، خرد وقطعه قطعه كردن ، تراشه كردن ، تراشه ، نوار يا تراشه ايكه براي بستن استخوان شكسته بكار ميرود.
باريكه چوب، تراشه ، خرده شيشه ، تراشه كردن ، متلاشي شدن وكردن .
تراشه وار، ريز ريز.
ترك ، انشعاب، دوبخشي، شكافتن .شكافتن ، دونيم كردن ، از هم جدا كردن ، شكاف، نفاق، چاك .
موشكافي.
( گ . ش. ) نخود دولپه ، لپه .
( ر. ش. ) تعدد شخصيت، شخصيت دو نيم.
قسمتي از ثانيه ، آن .
تقسيم ساعات كار بدو يا چند قسمت.
نفاق انداز، شكاف دهنده .
سرور، نشاط، شادماني كردن .
ريزش يا پاشيدن ( لجن ياكثافت وغيره )، لكه ، نقطه ، وصله ، كه ، لكه لكه كردن .
لكه لكه ، خال خال.
شادماني، خوشي، تفريح و ولخرجي كردن ، ريخت وپاش، به رخ ديگران كشيدن .
ترشح، صداي چلپ وچلوپ زياد، اخ تف كردن ، اهن وتلپ كردن ، ترشح كردن .
تفي، تف آلود، باچلپ وچلوپ واهن وتلوپ.
غنيمت، يغما، تاراج، سودبادآورده ، فساد، تباهي، از بين بردن ، غارت كردن ، ضايع كردن ، فاسد كردن ، فاسد شدن ، پوسيده شدن ، لوس كردن ، رودادن .
فساد پذير، خراب شدني.
تاراج، غارت، ضايعات.
(spoilsman) غارتگر، تباه كننده ، فاسد سازنده ، خريدار غنائم جنگي، محل عيش ديگران .
سيستم تقسيم مناسب دولتي بين اعضائ حزب حاكم.
(spoiler) غارتگر، تباه كننده ، فاسد سازنده ، خريدار غنائم جنگي، محل عيش ديگران .
كسيكه بازي ديگران را خراب ميكند، كسي كه عيش ديگران را منغص ميكند.
پره چرخ، ميله چرخ، اسپوك ، ميله دار كردن ، محكم كردن .
( اسم مفعول فعل speak )، گفته شده .
سخنران ، ناطق، سخنگو.
سخنگوي زن .
(=despoil) چپاول كردن ، غارت كردن ، دزديدن .
چپاول، يغماگري، دزدي، تباه سازي.
( شعر) وتدي كه داراي دوهجاي دراز باشد.
اسفنج، انگل، طفيلي، ابر حمام، با اسفنج پاك كردن يا تركردن ، جذب كردن ، انگل شدن ، طفيلي كردن ياشدن .
كيكي كه با روغن نباتي درست ميشود، كيك پف آلود.
ابرحمام.
طفيلي، دركش.
اسفنجي، شبيه اسفنج، نرم ومتخلخل، نرم.
ضامن ، ملتزم، التزام دهنده ، حامي، كفيل، متقبل، ضمانت كردن ، مسئوليت را قبولكردن ، باني، باني چيزي شدن .
ضمانت، تكفل، عهده گيري، اعانت.
خودبخودي، ناگهاني، بي سابقگي، فوريت.
خود بخود، خود انگيز، بي اختيار، فوري.
حقه بازي كردن ، كلاهبرداري، مسخره ، دست انداختن .
روح، شبح، ديو، جن ، ترساندن .
(spooky) شبح وار.
(spookish) شبحوار.
قرقره ، ماسوره .قرقره ، ماسوره ، هرچيزي شبيه قرقره ، دورقرقره پيچيدن .
قاشق، چمچه ، با قاشق برداشتن ، ( ز. ع. ) بوس وكنار كردن .
باقاشق غذا دادن .
اشتباه در تلفظ حروف، تعويض حروف در تلفظ برحسب تصادف، لقلقه .
(spoony) لوس، احمق، اهل بوس وكنار، احمقانه .
باندازه يك قاشق.
(spooney) لوس، احمق، اهل بوس وكنار، احمقانه .
ردپا، ردپاي كسي را گرفتن .
تك و توك ، گاه بگاه .تك وتوك ، تك تك ، پراكنده ، انفرادي، گاه وبيگاه .
عيب گاه بگاه .
هاگ ، تخم ميكروب، تخم قارچ، هاگ آوردن .
(sporogeny) هاگ زائي، هاگ آوري، تشكيل هاگ .
(sporogenous) هاگ آور، هاگ زا.
(sporogenic) هاگ آور، هاگ زا.
(sporogenesis) هاگ زائي، هاگ آوري، تشكيل هاگ .
(گ . ش. ) عضو مولد هاگ در گياهان پست.
توليد مثل بوسيله هاگ ، هاگ آوري.
(oanzsporo) (ج. ش. ) اسپروزا، آغازيان انگلي.
(oalzsporo) (ج. ش. ) اسپروزا، آغازيان انگلي.
(ج. ش. ) آغازي انگلي متحرك ، هاگدار.
چنته ياكيسه چرمي جلو دامن اسكاتلنديهاي كوهستاني.
ورزش، سرگرمي، بازي، شوخي، ورزش، تفريحي، شكار وماهيگري و امثال آن ، آلت بازي، بازيچه ، تفريحي، سرگرمكردن ، نمايش تفريحي، بازي كردن ، پوشيدن وبرخ ديگران كشيدن ورزش وتفريح كردن .
(car =sports) اتومبيل شكاري، اتومبيل كورسي.
پيراهن يقه باز ورزشي.
بازيگوش، شوخ، تفريحي، خوشگذران .
سرگرم تفريح وورزش، ورزشي، تفريحي.
(car =sport) اتومبيل شكاري، اتومبيل كورسي.
(sportscaster) برنامه هاي ورزشي راديو وتلويزيون ، گوينده برنامه ورزشي.
(sportscast) برنامه هاي ورزشي راديو وتلويزيون ، گوينده برنامه ورزشي.
ورزشكار، ورزش دوست، ورزشكار جوانمرد.
مانند ورزشكار، جوانمرد.
مردانه وار.
ورزشكاري، ورزش دوستي، مردانگي.
زن ورزشكار.
وقايع نگار ورزشي، خبرنگار ورزشي روزنامه .
ورزشي، ورزشكارانه ، جلف.
هاگزائي، هاگ آور شدن ، توليد هاگ .
هاگ آور.
خال، نقطه ، لك ، موضع، بجا آوردن .نقطه ، خال، مكان ، محل، لكه ، زمان مختصر، لحظه ، لكه داركردن ياشدن ، باخالتزئين كردن ، درنظرگرفتن ، كشف كردن ، آماده پرداخت، فوري.
بطور چند در ميان آزمودن ، سرسري وبا عجله رسيدگي كردن .مقابله موضعي، بررسي موضعي.
آزمايش فوري.
نقطه جوش.
بي عيب، بي لكه ، بي خال.
نورافكن ، شخصي كه در زير نورافكن صحنه نمايش قرارگرفته ، چراغ نورافكن .
لكه پذير، پيدا كردني.
خال گذار، نقطه نقطه ، كاشف جنايات، هدف ياب.
پر از لكه ، آلوده ، متناوب، چند در ميان .
ازدواج، عروسي، زفاف، وابسته به عروسي.
زن يا شوهر، همسر، زوج، زوجه ، همسر كردن .
لوله ، دهانه ، شيرآب، ناودان ، فواره ، فوران ، جوش، غليان ، پرش، جهش كردن ، پريدن ، فواره زدن ، فوران كردن .
بيرون جهنده ، فواره .
قطعه چوب يا الواري كه بعنوان شمع درمعدن بكار ميرود، گوه ، شمع زدن به .
رگ به رگ كردن ياشدن ، بدرد آوردن ، رگ برگ شدگي، پيچ خوردن .
( ج. ش. ) ماهي خمسي، شاه ماهي كوچك .
پهن نشستن ، گشاد نشستن ، هرزه روئيدن ، بي پروا دراز كشيدن يا نشستن ، بطور غيرمنظم پخش شدن ، پراكندگي.
شاخه كوچك ، تركه ، افشانك ، افشانه ، ريزش، ترشح، قطرات ريز باران كه بادآنرا باطراف ميزند، افشان ، چيز پاشيدني، سم پاشي، دواپاشي، تلمبه سم پاش، گردپاش، آب پاش، سمپاشي كردن ، پاشيدن ، افشاندن ، زدن ( دارو وغيره ).
تلمبه سمپاش، گردپاش.
گردپاش، سم پاش.
پخش كردن ، گستردن ، فرش كردن ، گسترش يافتن ، منتشر شدن ، بصط وتوسعه يافتن ، گسترش.وسعت، شيوع، پهن كردن ، پهن شدن .
تصوير عقاب بالگسترده (علامت نظامي ايالات متحده آمريكا)، (مج. ) ميهن پرستيافراطي، چاخان ، بصورت بال گسترده درآوردن .
گسترشگر، پخش كننده ، شايع كننده ، منتشر كننده .
خوشي، نشاط، مستي، شوخي، سرخوشي، ميخوارگي، ولگردي و قانوني شكني.
شاخه كوچك ، تركه ، بوته ، ميخ كوچك بي سر، نوباوه ، جوانك ، گلدوزي كردن ، بشكلشاخوبرگ در آوردن .
(sprightfully) پرنشاط، سرزنده ، وبانشاط، سرچنگ ، سرحال.
(sprightful) پرنشاط، سرزنده ، وبانشاط، سرچنگ ، سرحال.
خوشحال، بانشاط، سرزنده ، چالاك ، شنگول.
بهار، چشمه ، سرچشمه ، فنر، انبرك ، جست وخيز، حالت فنري، حالت ارتجاعي فنر، پريدن ، جهش كردن ، جهيدن ، قابل ارتجاع بودن ، حالت فنري داشتن ، ظاهر شدن .
خانه تكاني درفصل بهار.
( طب ) تب بهاره .
فصل بهار، جزر ومد كامل.
تخته شيرجه ، واگن سبك .
( ج. ش. ) غزال آفريقائي.
دام، كمند، دام افكندن .
كمند انداز، صيدي كه در كمند ميافتد، فنر نصب كن ، گاو آبستن .
سرچشمه ، چشمه ، فواره .
حوضخانه ، سردخانه .
زهاب، چشمه كوچك ، فنر كوچك .
فصل بهار، جواني، شباب، بهار زندگاني.
فنري، جهنده ، قابل ارتجاع، سرچشمه وار.
ترشح، ريزش نم نم، پوش باران ، چكه ، پاشيدن ، ترشح كردن ، پاشيده شدن ، گلنمزدن ، آب پاشي كردن .
آب پاش، گلاب پاش، با آب پاش پاشيدن .
دوسرعت، با حداكثر سرعت دويدن .
قهرمان دوسرعت.
جوانه يا شاخه كوچك ، ني، گياه بوريا مانند، نقطه يا خال تيره رنگ ، جوانه زدن .
روح، شبح، جن ، الهام.
دندانه ئ زنجيري.( مك . ) دنده چرخ زنجيرخور، چرخ دنده .
سوراخ زنجيري.
چرخ زنجير.
جوانه زدن ، سبز شدن ، جوانه ، شاخه .
آراسته ، پاكيزه ، قشنگ ، ( گ . ش. ) انواع كاج ميلاد، صنوبر.
قشنگ ، پاكيزه ، آراسته .
( زمان ماضي فعل spring ).
چابك ، چالاك ، زرنگ ، فرز، باهوش، دانا.
كج بيل، چاقوي كوتاه ، بيلچه مخصوص كندن علف هرزه ، (گ . ش. ) سيب زميني، بابيلكندن ( منهدم كردن ).
كف روي ديگ ، كف كردن ، كف.
(spumoni) بستني ميوه ومغز بادام وميوه جات ايتاليائي.
(spumone) بستني ميوه ومغز بادام وميوه جات ايتاليائي.
(spunous) كف آلود، كف دار.
( زمان ماضي واسم مفعول فعل spin ).
شيشه تاب خورده ، شيشه مذاب الياف مانند.
ابريشم مصنوعي تابيده .
نخ تابيده .
دليري، دل، جرات، چوب، آتشزنه ، آتش گرفتن .
جرقه آتش، بارقه ، روح.
پرحرارت، باروح، غيور.
(spumy) كف آلود، كف دار.
مهميز، سيخ، مهميز زدن .
( مك . ) چرخ دندانه دار.
جاده فرعي.
( گ . ش. ) فرفيون (=euphorbia).
(گ . ش. ) مازريون غاري.
جعلي، قلابي.قلب، بدلي، بدل، جعلي، الكي، نادرست، حرامزاده .
لگد زدن ، پشت پا زدن ، رد كردن .
لگد زن ، رد كننده .
(spurry) شبيه مهميز يا سيخك ، نوك تيز، ثاقب، مهميزدار.
مهميز ساز.
( spurrey) شبيه مهميز يا سيخك ، نوك تيز، ثاقب، مهميزدار.
كوشش ناگهاني وكوتاه ، جنبش تند وناگهاني، خروج ناگهاني، فوران ، جهش، جوانه زدن ، فوران كردن ، جهش كردن .
ملاقه ، شمشير، اسباب آتش همزن ، پاشيدن .
( روسي ) قمر مصنوعي، ماهواره .
تند ومغشوش سخن گفتن ، باخشم سخن گفتن ، تف پراندن ، باخشم اداكردن ، بيرون انداختن .
تف، بزاق، خلط سينه .
جاسوس، جاسوسي كردن .
تلسكوب كوچك ، دوربين كوچك .
خپله ، چاق وچله ، تپلي، كوسن ، نيمكت، جوجه .
ستيزه گر، پيشجواب.
جرو وبحث كردن ، ستيزه ، داد وبيداد، نزا مختصر، ستيزه كردن .
( نظ. ) گروه ، جوخه ، دسته ، بصورت جوخه يادسته درآوردن .
اتومبيل پليس مجهز به فرستنده .
اطاق خواب سربازان .
( نظ. ) بخش، دسته اي از مردم، گروه هواپيما.
چرك ، ناپاك ، كثيف، بدنما، ، زننده ، بد ظاهر.
توفاني شدن (معمولا همراه باران يا برف )، باد بي سابقه وشديد، باد، بوران ، توفان .
توفاني، پرباد، پر آشوب، ناجور.
( ج. ش. ) شبيه كوسه ماهي.
درهم وبرهمي وكثافت، آلودگي، كثافت كاري، ژوليدگي.
فلس، پولك ، ساختمان فلس مانند.
( گ . ش. ) پولك پولك ، فلس مانند.
بشكل فلس، پولك ، پوشش فلسي شكل حيوانات.
فلس دار، پوشيده از فلس يا پولك .
فلسي، فلس دار، پولك پولك .
داراي فلس هاي ريز، داراي پولك هاي ريز.
برباد دادن ، تلف كردن ، ولخرجي، اسراف.
متلف.
چارگوش، مربع، توان دوم، مجذور، جذر، ميدان ، منصف، منظم، حسابي، عادلانه ، برابر، راست حسيني، چهارگوش كردن ، مربع كردن ، بتوان دوم بردن ، مجذور كردن ، وفق دادن ، جور درآوردن ، واريز كردن .مربع، مجذور، چهارگوش، گوشه دار، مجذور كردن .
سروسامان دادن به ، دردسترس قرار دادن .
قلابهاي گوشه دار.
رقص محلي آمريكا، رقص چوبي.
تقلب نكردن ، باشرف بودن رك وراست.
گره مركب از دونيم كره ، گره مربر.
جذر، ريشه دوم.( ر. ) جذر، ريشه توان دوم.
آدم درستگار، باشرف.
چهارشانه ، داراي شانه پهن .
داراي پنجه مربع، قديمي مسلك ، امل (ommol)، متروكه .
موج چهار گوش.
مساح.
تقريبا مربع، تاحدي چهارگوش.
له كردن ، كوبيدن ونرم كردن ، خفه كردن ، شربت نارنج، افشره نارنج، ( گ . ش. ) كدو، كدوي رشتي، كدو مسما.
له كننده .
له شونده ، بسهولت خرد وله شونده ، كدوئي.
چمباتمه زدن ، قوز كردن ، محل چمباتمه زني، چاق وخپل.
چمباتمه زن ، قوزكن ، اقامت گزين درزمين غير معمور.
ضخيم، خپله ، كلفت.
زن سرخ پوست آمريكائي، مرد زن نما.
جيغ ناگهاني زدن ، اعتراض كردن ، غرولند كردن ، صداي اردك درآوردن ، قدقدكردن ، جيغ، فرياد.
جيغ زن ، شاكي.
جيغ وفرياد شكيدن ( مثل جغد يا موش )، با صداي جيغ صحبت كردن ، با جيغ وفريادافشائ كردن ، جير جير.
(squeaky) جيغ جيغو، داراي صداي شبيه جغد يا موش.
(squeaker) جيغ جيغو، داراي صداي شبيه جغد يا موش.
جيغ ممتمد، جيغ، داد، دعوا، نزاع، فرياد، جيغ كشيدن ( مثل خوك )، فاش كردن .
استفراغي، بي ميل، سخت گير، نازك نارنجي، باحيا.
فشردن ، له كردن ، چلاندن ، فشار دادن ، آب ميوه گرفتن ، بزورجا دادن ، زور آوردن ، فشار، فشرده ، چپاندن .
فشاردهنده ، آب ميوه گير.
صداي چلپ چلوپ پوتين در زمين گل آلود، خردكردن ، له كردن ، سركوبي.
له كننده ، چلپ چلوپ كننده .
فشفشه ، آتش بازي، داراي صداي فش فش، كنايه ، فشفشه دركردن ، كنايه زدن .
( ج. ش. ) انواع سرپاوران بازوئي، قلاب سنگين ماهيگيري.
(squiffy) ( ز. ع. ) مسموم شده ، مست وخراب.
(squiffed) ( ز. ع. ) مسموم شده ، مست وخراب.
در دهان قرقره كردن ، لوليدن ، موج دار شدن .
(=squeegee) كفگيرك ، باكهنه پاك كردن ، باماله پاك كردن .
زيرچشمي نگاه كردن ، كج كج نگاه كردن ، بادقت جستجو كردن .
لوچ، چپ، لوچي، دوبيني، احولي، لوچ بودن ، چپ نگاه كردن ، نگاه با چشم نيمباز.
(eye squinter) احول، چپ چشم، لوچ.
لوچ، احول.
(eye squint) احول، چپ چشم، لوچ.
(squirearchy) حكومت ملاكين واربابان .
همراهي كردن ، عنواني مثل آقا، ملاك عمده ، ارباب، سلحشور.
(squirarchy) حكومت ملاكين واربابان .
ارباب وار، سلحشور وار، شبيه حامي زن .
پيچ وتاب خوردن ، لوليدن ، حركت ماروار، ناراحتي نشان دادن .
پرپيچ وتاب ولول خور.
(rifle squirrel) تفنگ لوله كوتاه .
(gun squirrel) تفنگ لوله كوتاه .
آب دزدك ، آب پران ، فواره كوچك ، آدم بيشرم، اسهال، آب را بصورت فواره بيرون دادن ، پراندن ، تندروان شدن .
صداي شكستن يا پرتاب چيزي، له كردن ، خورد كردن .
جيغ ودادي، داراي صداي ترق وتروق، پيچ وتاب دار.
الاكلنگ اس آر.
ازدحام كردن ، بهم فشردن ، بهم چسبيدن .
كشتي دكل دار داراي بادبان خم شده بطرف دكل.
جزيره سنت هلن درجنوب غربي آفريقا.
خنجر زدن ، زخم زدن ، سوراخ كردن ، زخم چاقو، تير كشيدن .
خنجر زن ، سخمه زن ، زخمي كه تير ميكشد.
مستقر وپايدار، بدون حركت، بي حركت، مقاوم در برابر گرما.
پايائي، پايداري.(stableness) استواري، استحكام، ثبات، پايداري.
پابرجاسازي، تثبيت، استواري، ايجاد موازنه ، تحكيم.پاياسازي، تثبيت.
پاياساختن ، تثبيت كردن .تثبيت كردن ، بحالت موازنه درآوردن ، پابرجا شدن يا كردن ، استوار كردن ، ثابتشدن .
متعادل كننده ، استوار كننده ، ( در كشتي وهواپيما وغيره ) وسيله اي كه از نوساناتوتكان جلوگيري ميكند.پاياساز، تثبيت كننده .
استوار، محكم، پابرجا، ثابت، باثبات، مداوم، محك كردن ، ثابت كردن ، استوارشدن ، طويله ، اصطبل، در طويله بستن ، جا دادن .پايا، پايدار.
حالت پايا.
(stability) استواري، استحكام، ثبات، پايداري.
اصطبل دار. مهتر.
(مو. ) قطع شده ، منقطع، بطور فشرده ، بطور بريده بريده ادا كردن .
توده ، كومه ، خرمن ، دودكش، دسته ، بسته ، پشته ، مقدار زياد، قفسه كتابخانه ، توده كردن ، كومه كردن ، انباشتن .پشته ، پشته كردن .
نماينده پشته ، پشته نما.
حافظه پشته اي.
اشاره گر پشته .
روي هم انباشتن ، جمع كردن ، اندازه گرفتن .
پشته ساز، پشته كن .توده كننده .
پشته سازي.
قسمت تحتاني، چوب دستي، تكيه گاه ، نقطه اتكائ، عصاي زير بغل، درخت كوچك .
ورزشگاه ، ميدان ورزش، مرحله ، دوره .
كارمندان ، كاركنان .چوب بلند، تير، چوب پرچم، ستاد ارتش، كارمندان ، پرسنل، افسران وصاحبمنصبان ، اعضائ، هيئت، با كارمند مجهز كردن وشدن .
نان يا چيزي شبيه آن ، مايه حيات.
( نظ. ) افسر ستاد.
( نظ. ) گروهبان دوم.
كارمند اداره ، مخبر روزنامه ، سردبير روزنامه .
گوزن ( قرمز نر )، كره اسب، حيوان نر ( بطور كلي )، جلسه يا مهماني مردانه ، كوتاه كردن ، بريدن ، جاسوسي كردن ، پائيدن .
صحنه نمايش، پرده گاه ، مرحله ، منزل، پايه ، وهله ، طبقه ، د رصحنه ظاهر شدن ، مرحله دار شدن ، اشكوب.مرحله ، صحنه .
مديريت، كاگرداني.
مدير نمايش.
وحشت حاصله در اثر ظهور در صحنه نمايش.
اداره كردن ، كارگرداني كردن .
مدير نمايش، كارگردان نمايش.
تنظيم صحنه براي ايفاي نقش معيني از نمايش، تعويض سن .
كالسكه ، دليجان .
فن مايش وصحنه سازي.
كارگردان پشت صحنه .
آدم كهنه كار، گرگ باران ديده ، بازيگر.
مسحور صحنه شده ، عاشق صحنه نمايش.
تلوتلو خوردن ، يله رفتن ، لنگيدن ، گيج خوردن ، بتناوب كار كردن ، متناوب، ترديدداشتن .
(=staggery)تلوتلوخور، گيج.
نر، داراي علائم ونشانه هاي نر.
( ج. ش. ) تازي شكاري.
چوب بست، اسكلت، رانندگي كالسكه ، نمايش، برصحنه آوري، باكالسكه سفر ردن .
منطقه عملياتي، منطقه شروع عمليات.
ساكن شهر (استاگيرا) (stagira) در مقدونيه ، ارسطو.
ركود، بي حركتي.
بدون حركت، راكد، ايستا، كساد.
ركود، كسادي، ايستائي.
درخور نمايشگاه ، نمايشي، صحنه اي، مناسب نمايش، پرجلوه .
(زمان گذشته فعل stay )، (adj) متين ، موقر، آرام، ثابت، سنگين .
لك ، لكه ، داغ، آلودگي، آلايش، ننگ ، لكه دار كردن ، چرك كردن ، زنگ زدن ، رنگ شدن ، رنگ پس دادن ، زنگ زدگي.
لكه پذير، زنگ بردار.
ماده رنگرزي، لكه دار كننده .
زنگ ناپذير، ضد زنگ .
پله ، نردبان ، پله كان ، مرتبه ، درجه .
پله كان ، پله كان نردباني، راه پله .
پلكان ، راهرو پله .
نردبان ، پله كان عمودي.
(staithe) محل تخليه كالا از واگن وبارگيري آن در كشتي.
(staith) محل تخليه كالا از واگن وبارگيري آن در كشتي.
ستون چوبي يا سنگي تزئيني، ميخچوبي، گرو، شرط، شرط بندي مسابقه با پول روي ميزدر قمار، بچوب يا بميخ بستن ، قائم كردن ، محكم كردن ، شرط بندي كردن ، شهرت خود رابخطر انداختن ، پول در قمار گذاشتن .
(ج. ش. ) بوتيمار معمولي آمريكائي، تيركوب.
كاميون نرده دار.
شرط بند، گروگذار، نگهدارنده بانك در قمار.
( ز. ش. ) گلفهشنگ .
بازداشتگاه افسران و درجه داران زمان جنگ درآلمان .
( ز. ش. ) استالاگميت، زير گلفهشنگ .
پر زور وكهنه ( مثل آبجو )، ( م. م. ) كهنه ، بيات، مانده ، بوي ناگرفته ، مبتذل، بيات كردن ، تازگي وطراوت چيزي را از بين بردن ، مبتذل كردن .
بن بست، ( درشطرنج ) پات، پات كردن يا شدن .
روش سياسي ژوزف استالين .
كسي را پيرو عقايد ونظرات استالين كردن .
خراميدن ، قدم زدن وحركت كردن با احتياط، راه رفتن (ارواح وشياطين )، كمين كردن ، ساق، ساقه ، پايه ، چيزي شبيه ساقه .
( ج. ش. ) داراي چشمان جلو آمده ، ورقلنبيده .
ساقه ساز، كسيكه ميخرامد.
اسب يا چيزي شبيه به آن كه شكارچي در پشت آن پنهان است، ( مج. )كانديداي نامزدشده براي ايجاد تفرقه در راي دهندگان ، وسيله استتار.
بيساقه .
باساقه ، ساقه دار.
جاي ايستادن اسب در طويله ، آخور، غرفه ، دكه چوبي كوچك ، بساط، صندلي، لژ، جايگاه ويژه ، به آخور بستن ، از حركت بازداشتن ، ماندن ، ممانعت كردن ، قصور ورزيدن ، دور سرگرداندن ، طفره ، طفره زدن .
پرواري كردن ، در طويله براي پروار شدن نگهداشتن .
نريان ، اسب نر، معشوقه ، فاحشه .
ستبر، تنومند، قوي، بي باك ، مصمم، شديد.
( گ . ش. ) پرچم، جرثومه نر گياه ، پود.
بنيه ، نيروي حياتي، طاقت، استقامت، پرچم.
پرچمي، بنيه اي، با اسطقس، با استقامت، پرطاقت.
( گ . ش. ) پرچم دار، داراي جرثومه نر.
لكنت پيدا كردن ، گير كردن ( زبان )، لكنت، من من كردن .
الكن .
مهر (mohr)، نشان ، نقش، باسمه ، چاپ، تمبر، پست، جنس، نوع، پابزمين كوبيدن ، مهر زدن ، نشان دار كردن ، كليشه زدن ، نقش بستن ، منقوش كردن ، منگنه كردن ، تمبرزدن ، تمبر پست الصاق كردن .
(tax stamp) تمبر عوارض، تمبر مالياتي.
(mill stamping) ماشين پرس يا منگنه ، آسياب سنگ كوبي.
(duty stamp) تمبر عوارض، تمبر مالياتي.
رم، لگد كوب، ترس ناگهاني يك گله اسب، رميدن ، فرار كردن ، صداي كوبيدن پا.
ماشين منگنه ، تمبر الصاق كن ، اسباب كوبيدن ، چكش وامثال آن ، هر نوع ماشين مهرزني وچاپ زني.
( ز. ع. ) پاتوق، ميعادگاه .
(mill stamp) ماشين پرس يا منگنه ، آسياب سنگ كوبي.
وضع، حالت، ساختمان ، طرز ايستادن ، ايستايش.
وفادار، پايدار، دو آتشه ، بند آوردن ، جلو خونريزي را گرفتن ، خاموش كردن ، ساكتشدن ، ساكن شدن ، فرونشاندن .
بند آور خون وغيره .
پايه ، تير، ميل، شمع، حائل، نگهدار، سايبان يا چادر جلو مغازه ، مهار يامحدودكردن ، تير دار كردن .
ايستادن ، تحمل كردن ، موضع، دكه ، بساط.ايستادن ، ايست كردن ، توقف كردن ، ماندن ، راست شدن ، قرار گرفتن ، بودن ، واقعبودن ، واداشتن ، عهده دار شدن .ايست، توقف، مكث، وضع، موقعيت، شهرت، مقام، پايه ، ميز كوچك ، سه پايه ، دكه دكان ، بساط، ايستگاه ، توقفگاه ،
دم دست، حاضر بودن ، دم دست بودن آماده خدمت.
عوض، جانشين هنرپيشه شدن ، قرب ومنزلت.
محشور نبودن ، دفع كردن ، بدفع الوقت گذراندن ، سرد، گريز كردن ، ( درمسابقه )مساويياهيچ به هيچ.
روغن بزرك بغلظت .
برجسته بودن ، دوام آوردن ، ايستادگي كردن ، برجسته ، عالي.
برپاماندن ، روي پا ايستادن ، ايستاده ، با استقامت، ( يقه ) آهاردار وسفت.
متعارف، معيار، استاندارد، همگون .معيار، الگو، قالب، مقرر، قانوني، نمونه قبول شده ، معين ، متعارفي، نشان ، پرچم، متداول، مرسوم.
انحراف معيار.
خصيصه متعارف.
صورت متعارف.
زبان متعارف.
زيرروال متعارف.
متعارف سازي، همگوني.طبقه بندي، معيار گيري.
بامعيار معيني سنجيدن وطبقه بندي كردن ، مطابق درجه معيني درآوردن ، مرسوم كردن .متعارف كردن ، همگون كردن .
خارج از بدن ، نمايان بر بدن .
جانشين ، كشيك .
كاربرد جانشين .
( درنمايش وغيره ) شخص ايستاده ( بخاطرنبودن جا ).
ارتش دائمي.
كميته دائمي.
دستور جاري، امريه نظامي.
( در اتوبوس وغيره )جاي ايستادن .
جاقلمي، دوات.
سرد، غير صميي، كناره گير.
( در بازي پوكر ) ورق عوض نكردن ، محافظه كار، مخالف تغيير.
نقطه ثابت، نقطه نظر، ديدگاه .
ايست، وقفه ، تعطيل، بدون حركت، ثابت.
درشكه چهارچرخه بدون كروك وسبك .
( زمان ماضي قديمي فعل stink )، استخر، مخزن ، سد.
معدن قلع، قلع كاري، قلع خيز، كان قلع.
( ش. ) داراي قلع.
سنگ معدن بفرمول FESNS CU2.
(ش. ) داراي قلع، داراي تركيبات قلع دو ظرفيتي.
بند، بند شعر، قطعه بندگردان ، تهليل.
متشكل از چند بند شعر.
( تش. ) وابسته به عضله واستخوان ركابي گوش مياني.
(گ . ش. ) پادزهر سمي وبدبوي آفريقا.
رزه ، ستون ، تير، عمود، چهارپايه تخت، گيره كاغذ، بست آهني، كالاياصلي بازار مصنوعات مهم واصلي يك محل، جزئ اصلي هر چيزي، قلم اصلي، فقره اصلي، طبقه بندييا جور كردن ، مواد خام.
فروشنده پشم وپنبه وامثال آن ، ماشين عدل بندي، ماشين گيره زني به كاغذ.
ستاره ، اختر، كوكب، نجم، باستاره زينت كردن ، ( در تاتر) ستاره نمايش وسينماشدن ، درخشيدن .(*) ستاره ، نشان ستاره .
( انگليس ) دادگاه عالي مدني وجنائي، جابرانه وسري.
اتصال ستاره اي.
بدشانس، داراي ستاره نحس.
(ج. ش. ) هر نوع گياه گل ستاره اي.
شبكه ستاره اي.
ستاره بيتاللحم، ( مج. ) عيسي.
(David =Magen) ستاره داود، نشان يهود و فلسطين اشغالي.
(مع. ) ياقوت كبود درخشان .
مزين به ستاره ، ستاره نشان .
( گ . ش. ) قنطوريون ستاره اي، گل توري.
ستاره يا شخصيت برجسته جماعت، موضوع مهم وقابل توجه .
( د. ن )سمت راست كشتي، واقع در سمت راست كشتي، بطرف راست حركت كردن .
نشاسته ، آهار، آهارزدن ، تشريفات.
داراي نشاسته ، شبيه نشاسته ، رسمي، آهاري، آهاردار.
ستارگي، ستاره شدن سينما وغيره .
( ز. ع. ) حالت مسحور كننده وتخيلي.
خيره نگاه كردن ، رك نگاه كردن ، از روي تعجب ويا ترس نگاه كردن ، خيره شدن .
مات ومبهوت، داراي نگاه خيره .
پيرمرد، راهب، معلم ( در كليساي ارتودوكس ).
( ج. ش. ) ستاره دريائي (vulgaris asterias)، نجم البحر.
( گ . ش. ) شير مرغ چتري.
بستاره ها خيره شدن ، درعالم تخيل واوهام غرق شدن .
كسيكه به ستاره ها خيره شده ، منجم.
خشن ، زبر، شجاع، خشك وسرد ( در مورد زمين )، شاق، قوي، كامل، سرراست، رك ، صرف، مطلق، حساس، سفت، سرسخت، پاك ، تماما.
بي ستاره .
ستاره كوچك ، ستاره كوره .
وابسته بنور ستاره ، نور ستاره ، ( مج. ) نور ضعيف، نور چشمك زن .
ستاره مانند.
( ج. ش. ) سار.
روشن شده از نور ستاره .
پرستاره ، ستاره اي، درخشان ، معروف.
رويائي، خيال انديش، خيال پرور.
نخستين پرچم ايالات متحده آمريكا.
پرچم آمريكا.
شروع، آغاز، آغازيدن ، دايركردن ، عازم شدن .شروع كردن ، عازم شدن ، عزيمت كردن ، از جا پريدن ، رم كردن ، شروع، آغاز، مبدائ، مقدمه ، ابتدا، فرصت، فرجه .
ذره ئ آغاز نما.
عنصر شروع.
كليد شروع.
علامت شروع.
سيستم قطع و وصلي.
شروع كننده .
از جا پراندن ، تكان دادن ، رم دادن ، رمانيدن ، وحشت زده شدن ، جهش، پرش، وحشتزدگي.
گرسنگي، رنج ومحنت، قحطي، قحطي زدگي.
گرسنگي كشيدن ، از گرسنگي مردن ، گرسنگي دادن ، قحطي زده شدن .
گرسنگي خورده ، قحطي زده .
انبار كردن ، ذخيره كردن ( درمحل مخفي براي آينده )، انباشتن ، محبوس كردن ، پنهانگاه .
( طب ) گرفتگي ( درجريان چيزهائي مثل خون در رگ يا مدفوعدر روده )، ( فيزيك ) حالتسكون ، تعادل.
( stateable) اظهار كردني، قابل اظهار يا توضيح.
حالت، كشور، ايالت.توضيح دادن ، جزئ به جزئ شرح دادن ، اظهار داشتن ، اظهاركردن ، تعيين كردن ، حال، حالت، چگونگي، كيفيت، دولت، استان ، ملت، جمهوري، كشور، ايالت، كشوري، دولتي.
كمك دولت به موسسات عام المنفعه وغيره .
( attorney s'state)نماينده دولت در دادگاه مدعي العموم استان ياكشور.
بانك استان ، بانك دولتي.
دانشكده دولتي.
نمودار حالات.
( آمر. ) گل علامت مخصوص هر استان يا كشور.
نيروي نظامي ايالتي، ارتش ايالتي.
ايالتي، حالت وشرايط ايالات آمريكا.
سيستم پزشكي ملي، سيستم پزشكي تحت نظارت دولت.
حالت مخاصمه .
زندان ايالتي، زندان دولتي.
جدول حالات.
دانشگاه ايالتي، دانشگاه دولتي.
بردار حلات.
( statable) اظهار كردني، قابل اظهار يا توضيح.
سياستمداري، كشور داري، ملك داري.
خانه ملت، مجلس مقننه ايالتي، مجلس ايالتي.
بي وقار، بي شكوه ، بي دولت، بي وطن .
باوقار، مجلل، باشكوه .
اظهار، بيان ، گفته ، تقرير، اعلاميه ، شرح، توضيح.حكم، گفته ، بيانيه .
برچسب حكم.
شماره حكم.
بيان كننده ، اظهار دارنده .
( درهتل وغيره ) اتاق ويژه تختخواب دارو مجلل.
( attorney state)نماينده دولت در دادگاه مدعي العموم استان ياكشور.
گواه دادگاه جنائي، گواه جنائي.
سياستمدار، رجل سياسي، زمامدار.
( statesmanly) سياستمدارانه .
( statesmanlike) سياستمدارانه .
زمامداري، سياستمداري.
راكد شدن ، از جنبش ايستادن ، گنديده شده ، كساد شدن .
ايستا، ساكن ، ايستاده ، وابسته به اجسام ساكن .ايستا، ساكن .
روگرفت ايستا.
انباره ايستا.
ساخت ايستا.
(گ . ش. ) فشفاش، بهمني.
ايستا ساختن ، ساكن كردن .
سكون شناسي.ايستاشناسي، مبحث اجسام ساكن ، مبحث اجسام ايستا.
ايستگاه ، جايگاه ، مركز، جا، درحال سكون ، وقفه ، سكون ، پاتوق، ايستگاه اتوبوس وغيره ، توقفگاه نظاميان وامثال آن ، موقعيت اجتماعي، وضع، رتبه ، مقام، مستقركردن ، درپست معيني گذاردن .ايستگاه ، جايگاه ، مستقر كردن .
وقفه برنامه فرستنده راديوئي وتلويزيوني.
ايستگاه كلانتري، مركز كلانتري.
ماشين كبريتي، استيشن واگن .
ساكن ، استاده ، بي تغيير، ايستا.ساكن ، بي حركت، لايتغير.
( هوا شناسي ) جبهه حد فاصل بين دو توده هواي راكد.
اطلاعات لايتغير.
نوشت افزار فروش، فروشنده لوازم التحرير.
نوشت افزار.نوشت افزار، لوازم التحرير.
رئيس ايستگاه .
ثبات تغيير مكان ايستا.
تمركز قدرت اقتصادي در دولت مركزي.
سياستمدار، آمارگر، ساكن ، بي حركت.
آماره ، رقم.آماري، احصائي، سرشماري.
آماري.
آمار شناس، آمارگر، متخصص فن احصائيه .
آمار، ارقام.آمار، احصائيه ، فن آمارگري، آمارشناسي.
فشار سنج نمودار درجه فشار جوي، ارتفاع سنج هواپيما.
حكومت پرستي، حمايت از قدرت مركزي.
( مك . ) قسمت ثابت ماشين يامولد، تاخير كن ، مقيم.
مجسمه ساي، مجسمه ساز، هيكل تراشي، تنديسي.
تنديس، پيكره ، مجسمه ، هيكل، پيكر، تمثال، پيكر سازي.
مجسمه آزادي ( در آمريكا ).
تنديس وار، خوش هيكل، مجسمه وار، شبيه مجسمه ، سبك مجسمه .
مجسمه كوچك ، تنديسك .
قد، قامت، رفعت، مقام، قدر وقيمت، ارتفاع طبيعي بدن حيوان .
وضعيت، شائن .وضع، وضعيت، حالت، حال، پايه ، مقام، شان .
نقشه وضعيت نما.
وضع موجود، وضع كنوني، حالت طبيعي.
كلمه وضعيت نما.
قابل تقنين ، بصورت قانون موضوعه درآوردني.
قانون موضوعه ، قانون ، حكم، اساسنامه .
كتاب نظامنامه ، كتاب قانون ، ( مج. ) قوانين موضوعه .
ميل رسمي معادل فوت.
قانون مرور زمان .
طبق قانون موضوعه ، قانوني، مقرر، طبق قانون .
جرم قانوني.
هتك ناموس دختر نابالغ.
بند آوردن ( جريان چيزي )، وفادار، ثابت قدم، بي شائبه ، بي رخنه ، بي منفذ.
ميله نردبان ، چماق، دنده بشكه ، چوب، شيارهاي نازك چوب، لوله آب، شبيه لوله ، ايجاد سوراخ كردن ، شكستن ، ريزش كردن ، بشكل چوب دستي ياچماق وغيره درآوردن ، با چماق زدن ، كوبيدن ، ( مو. ) روي خط حامل نوشتن ، حامل، بند شعر.
دفع كردن .
( صورت جمع كلمه staff ).
( گ . ش. ) زبان در قفاي فارسي، زردچوب.
ماندن ، توقف كردن ، نگاه داشتن ، بازداشتن ، توقف، مكث، ايست، سكون ، مانع، عصائ، نقطه اتكائ، تكيه ، مهار، حائل، توقفگاه .
خانه نشين .
اعتصاب ( بدون ترك محل كار ).
( د. ن . ) بادبان نصب شده بر روي ديرك .
كسي يا چيزي كه توقف ميكند، نگاهدار، حائل.
نيروي پايداري، بنيه ، طاقت، قدرت، استحكام.
( در فيلم سينما) زير نويس، لقب فرعي، عنوان فرعي، عنوان فرعي مقاله .
مكان ، جا، محل، دهكده ، مقر، مسكن ، مزرعه ، عوض، بجاي، بعوض، جا دادن ، گذاشتن ، حمايت كردن ، مفيد بودن .
ثابت قدم، استوار، پابرجاي، خيره .
استوارتر، ثابت تر.
يكنواخت، محكم، پرپشت، استوار، ثابت، پي درپي، مداوم، پيوسته ويكنواختكردن ، استوار يا محكم كردن ، ساكن شدن .
حالت دائمي.
باريكه گوشت كبابي.
كارد روميزي داراي تيغه مضرس.
دستبرد زدن ، دزديدن ، بسرقت بردن ، ربودن ، بلند كردن چيزي.
دزد، مرتكب سرقت.
نهان ، خفا، خفيه ، خفيه كاري، حركت دزدكي.
دزدكي، زيرجلكي، يواشكي.
بخار، دمه ، بخار آب، بخار دادن ، بخار كردن .
ديگ بخار.
موتور بخار، ماشين بخار.
نصب كننده وتعمير كننده لوله هاي بخار، تعمير كارلوله بخار.
ايجاد حرارت با بخار.
ماشين بخار لباس شوئي، دستگاه بخار لباس شوئي.
توربين بخار.
عصباني كردن ، تحريك كردن .
كشتي بخار، قايق بخاري، باكشتي بخارسفر كردن .
كشتي بخار، ماشين بخار، ديگ بخارپز.
جاده صاف كن داراي نيروي بخار، باجاده صاف كن جاده را صاف كردن ، خردكردن .
كشتي بخار.
شبيه بخار، داراي بخار مه آلود، تحريك شده ، پر حرارت، پر بخار.
( تش. ) ليپاز شيره لوز المعده .
بزرگي وفربهي كفل زنان .
(steatopygous) ( درمورد زن ) داراي كفل بزرگ ، داراي كفل تاقچه دار.
(steatopygic) ( درمورد زن ) داراي كفل بزرگ ، داراي كفل تاقچه دار.
اسب، توسن ، مركوب، وسيله نقليه .
سوراخ كردن ، دوختن ، بستن ، سجاف كردن .
فولاد.پولاد، پولادين ، فولاد، شمشير، پولادي، پولادي كردن ، محكم، استوار، آب فولاددادن ، مانند فولاد محكم كردن .
نوار فولادي.
رنگ آبي فولادي.
گراور سازي با فولاد، گراور فولادي.
گيتار هاوائي.
براده فولاد براي صيقل دادن يا پاك كردن ظروف.
( ج. ش. ) ماهي آزاد شمال آمريكا، پولادسر.
پولادگر، آهن كار.
فولاد كاري، كرخانه فولاد سازي، ابزار پولادين .
پولادي، آهنين ، سخت، پولادين .
قپان ، هرچيزي شبيه قپان .
(steenbock) ( ج. ش. ) آهوي كوچك آفريقا.
سرازير، تند، سراشيب، گزاف، فرو كردن ( در مايع )، خيساندن ، اشباع كردن ، شيب دادن ، مايع ( جهت خيساندن ).
سرازير شدن ، سراشيب كردن ، دم كردن ، خيساندن ، ترقي كردن .
مناره كليسا، برج، ساختمان بلند، برج كليسا.
اسب دواني باپرش از مانع، اسبدواني صحرائي.
راندن ، بردن ، راهنمائي كردن ، هدايت كردن ، گوساله پرواري، رهبري، حكومت.هدايت كردن ، اداره كردن ، راندن .
راندني، هدايت كردني.
راهنمائي، هدايت، اداره ، تربيت، سكان .
شراعبان ، هادي، رهبر.
كميته رهبري، كميته مامور تهيه برنامه كار يك مجلس يا مجمع.
دنده فرمان ، دنده سكان .
رل، چرخ فرمان ، چرخ سكان ، فرمان اتومبيل.
راننده ، شراعبان ، سكاندار.
( در انبار كشتي ) بار كردن ، تنگ هم چيدن ، خفت كردن ، ميله اي كه نوك آن قلابيدارد وبراي آزمايش محتويات عدل پنبه وامثال آن بكار ميرود، سيخك .
ليوان دسته دار آبجو خوري.
( steenbok) ( ج. ش. ) آهوي كوچك آفريقا.
(stele) ستون سنگي يادبود، ياد بود يالوح سنگي، دستگيره ، (گ . ش. ) استوانه آوندي.
داراي استوانه آوندي، ستون وار، پايه وار، ستون دار.
(stela) ستون سنگي يادبود، ياد بود يالوح سنگي، دستگيره ، (گ . ش. ) استوانه آوندي.
اختري، ستاره وار، شبيه ستاره ، درخشان ، پر ستاره .
پرتودار، اختروار، ستاره مانند، ( چون ستاره ) شعاع دار.
بشكل ستاره ، ستاره وار، ستاره وش.
بشكل ستاره درآوردن ، بشكل ستاره درآمدن .
شبيه ستاره كوچك ، شعاعي ( مثل ستاره ) پوشيده از ستارگان كوچك .
ستاك ، ساقه ، تنه ، ميله ، گردنه ، دنباله ، دسته ، ريشه ، اصل، دودمان ، ريشه لغتقطع كردن ، ساقه دار كردن ، بند آوردن .
چرخش خارجي اسكي باز.
( winding stem) ساعت دسته كوك ، ( مج. ) چيزعالي ودرجه يك .
( winder stem) ساعت دسته كوك ، ( مج. ) چيزعالي ودرجه يك .
بدون ساقه ، بدون تنه ، فاقد استعداد ساقه آوري.
شجره ، نسب نامه ، دودمان ، چشم بند پايان .
ساقه دار، پرساقه ، ساقه ساقه .
چوب منحني شكل متصل بجلو كشتي.
ظروف پايه دار.
مسلسل سبك ميلمتري انگليسي.
دود يا بوي قوي، بوي زننده ، تعفن ، گند.
استنسيل، استنسيل كردن .
كاغذ ضخيم پارافين دار مخصوص استنسيل.
(stenciller) تهيه كننده استنسيل، الگو ساز.
تبديل به استنسيل كردن .
(stenciler) تهيه كننده استنسيل، الگو ساز.
(=stenographer) تندنويس.
( درموردحيوانات ) درعمق كم زيست كننده ، كم ژرفازي.
تند نويس، الگوي حروف، تند نويس.
تند نويسي، مختصر نويسي، كوتاه نويسي.
زيست كننده در آب شور به غلظت بخصوصي.
غذاي محدود خوار، تغذيه كننده از جانور يانوع بخصوصي.
(گ . ش. ) دچار هرگونه تنگي مجرا، ( طب ) مبتلا به تنگي نفس.
( طب ) تنگ شدن يا انقباض بعضي از مجراهاي بدن ، تنگي مجرا.
( ج. ش. ) موجود غير مقاون در مقابل تغييرات شديد درجه حرارت.
كم مقاومتي در مقابل تغييرات حرارت.
(ج. ش. ) داراي حساسيت اندك نسبت به تغيير محيط.
دستگاه ضبط مكالمات سخنراني وغيره .
متصدي دستگاه ضبط سخنراني.
شخصي كه صداي بلندي دارد.
خيلي بلند ( در مورد صدا )، صدا بلند، رسا.
داراي صداي بلند، داراي صداي رسا.
گام، قدم، صداي پا، پله ، ركاب، پلكان ، رتبه ، درجه ، قدم برداشتن ، قدم زدن .گام، مرحله ، پله .
گام به گام.قدم بقدم، تدريجي، گام بگام.
گزينه گام به گام.
سيستم گام به گام.
شيب بيقاعده يامنقطع.
گام شمار.
كمشونده ، كم كردن ولتاژ جريان بوسيله ترانسفورماتور.
تابع پله اي.
بازديد مختصر وكوتاهي كردن ، مداخله بيجا در كاري كردن .
از محلي خارج شدن ، قدم تند كردن .
موشك چند طبقه .
چارپايه پله دار تاشو.
( اسكي ) چرخش بطرف پائين تپه .
برخاستن ، اضافه كردن ، عمل كردن .
قدم بقدم، تدريجي.
نابرادري.
فرزند خوانده ، نافرزندي.
نادختري، دختر خوانده .
شوهر مادر، پدراندر، ناپدري.
نردبان متحرك .
پله وار.
زن پدر، نامادري، مادر.
والدين غير صلبي.
جلگه وسيع بي درخت.
پله دار.
تشديدشده ، تسريع شده .
پله ساز، چيزي كه براي پله بكار مي رود.
نقطه يامحل عزيمت.
جاپا، سنگ زير پا.
گزينه پله اي.
ناخواهري، خواهراندر.
ناپسري، پسر زن ، پسر شوهر، فرزند خوانده .
پالايش گام به گام.
(stercoricolous) برازي، وابسته بفضله وكثافت، كثافت زي.
(stercoraceous) برازي، وابسته بفضله وكثافت، كثافت زي.
كثافت خوار ( مانند سوسك وبعضي حشرات ).
يك متر مكعب.
مخفف واژه هاي (stereophonic، stereotype).
مبحث شيمي فضائي.
تصوير يانقش برجسته نما.
پي مرئي وروي زمين ساختمان .
نوشته ياتصوير برجسته نما، برجسته نما كردن .
برجسته ، خط برجسته ، وابسته بترسيمات برجسته .( درمورد جسم جامد) بسهولت قابل اندازه گيري.
استروفونيك ، داراي دستگاه تقويت كننده صوت از سه جهت.
عكس برداري برجسته نما وسه بعدي.
سينماي غير متحرك ، چراغ عكس، شهر فرنگ .
(=stereoscopy) جهان نما، دوربين يا عينك برجسته نما، مبحث اشكال برجسته .
برجسته بيني، برجسته بين .
جمد گرائي.
كليشه ، كليشه كردن ، با كليشه چاپ كردن ، يك نواخت كردن ، رفتار قالبي داشتن .
( مج. ) تقليد شده ، فاقد نبوغ وابتكار، داراي رفتار قالبي.
كليشه ، كليشه كردن ، با كليشه چاپ كردن ، يك نواخت كردن ، رفتار قالبي داشتن .
وابسته بطرز استقرار اجزائ اتم در فضا.
نازا، عقيم، بي بار، بي حصل، باير، سترون .
ستروني، عقيمي، نازائي، بي باري.
ستروني، گند زدائي، سترون سازي، عقيم كردن .
سترون كردن ، نازا كردن ، بي بار يا بي حاصل كردن .
داراي عهيار قانوني، تمام عيار، ظاهر وباطن يكي، واقعي، ليره استرلينگ .
سخت گير، عبوس، سخت ومحكم، عقب كشتي، كشتيدم.
تعاقب كشتي فراري.
بطرف عقب كشتي.
بطرف عقب كشتي.
( دگ . - آمر. ) پاروزن عقب كشتي، كشتي داراي پروانه در عقب.
وابسته بجناغ سينه ، جناغي.
(كشتيراني ) عقب زدن ، عقب رفتن .
عقب ترين قسمت كشتي.
( تش. ) دنده اي وجناغي.
تير عمودي عقب كشتي.
( تنش. ) استرنم، جناغ سينه ، استخوان جناغ.
صداي عطسه ، عطسه .
عطسه آور.
داروي عطسه واشك آور.
عطسه آور.
( در كشتيراني ) حركت بعقب.
صداي خس خس سينه .
خرناس كشنده ، داراي صداي خرخر وخس خس.
گوشي طبي، گوشي ضربان سنج.
وابسته به گوشي طبي يا ضربان سنج.
معاينه بوسيله گوشي طبي.
متصدي ياناظر بارگيري وبار اندازي، بارگيري وباراندازي كردن ، كارگر بار انداز.
تاس كباب، نگراني، گرمي، داغي، آهسته جوشانيدن ، آهسته پختن ، دم كردن .
وكيل خرج، پيشكار، مباشر، ناظر، مباشرت كردن .
ناظر خرج مونث، مهماندار هواپيما.
نظارت، نظارت خرج، رفاقت ومعاونت، مباشرت.
قابلمه تاس كباب پزي، ظرف آبگوشت پزي، آبگوشت پز.
فعال، حاد، تندكار، قوي، خطرناك ، وخيم، شديد، نيرومند.
سوال وجواب در نفري ( در نمايش )، مكالمات كوتاه .
مربوط به مكالمات كوتاه ( در نمايش ).
چسبيدن ، فرورفتن ، گير كردن ، گير افتادن ، سوراخ كردن ، نصب كردن ، الصاق كردن ، چوب، عصا، چماق، وضع، چسبندگي، چسبناك ، الصاق، تاخير، پيچ دركار، تحملكردن ، چسباندن ، ترديد كردن ، وقفه .
درنگ كردن ، تاخير كردن ، بانتظار چيزي بودن .
بيعرضه ، طفره رو، آدمكند، آدم عقب مانده ، محافظه كار.
اصرار كردن ، پيش آمدگي داشتن ، جلو آمدن ، متحمل شدن .
سرقت مسلحانه ، سربرافراشتن ، برجستگي داشتن .
قابليت مقاومت، قابليت محافظت، پايداري.
كاغذ خودچسب.دشنه ، دشنه زن .
مشمع چسب دار مخصوص روي زخم.
چسبيده ، ( اسكاتلند ) شكست خورده ، ناقص، خراب.
ميانجگيري كردن ، مداخله كردن ، ترديد، سراشيب، آشفتگي.
سخت گير، جدي، لجوج، سمج، خيلي دقيق، مصر، گيج كننده .
سنجاق كراوات.
خارچسبنده ، چسبنده ( مثل كنه )، آدم سمج ومزاحم.
(=ragweed).
چسبناك ، چسبنده ، دشوار، سخت، چسبناك كردن .
سفت، شق، سيخ، مستقيم، چوب شده ، مغلق، سفت كردن ، شق كردن .
(arm =straight) جاخالي دادن ، جاخالي.
كله شق، گردن كلفت، سرسخت.
سفت كننده .
سفت وسخت كردن ، شق كردن ، سفت شدن .
نسبتا سخت، نيمه شق.
خفه كردن ، خاموش كردن ، فرونشاندن .
كلاله ، داغ، داغ ننگ ، لكه ننگ ، برآمدگي، خال.
(stigmatist) در معرض تهمت، ننگين ، بدنام، معيوب.
ننگ آوري، خال داري، ننگ ، نور متمركز در يك نقطه .
(stigmatic) در معرض تهمت، ننگين ، بدنام، معيوب.
بدنام سازي.
داغ ننگ زدن بر، نشان دار كردن ، لكه دار كردن .
نردبان ، پلكان ، سنگچين ، باهو، چوب عمودي چهارچوب درب.
دشنه ، كارد، دشنه زدن .
(. advandadj)آرام، خاموش، ساكت، بي حركت، راكد، هميشه ، هنوز، بازهم، هنوزهم معذلك ، (nandvi، vt) آرام كردن ، ساكت كردن ، خاموش شدن ، دستگاه تقطير، عرقگرفتن از، سكوت، خاموشي.
ماهيگيري بطور قاچاق وغير مجاز، بطور قاچاقي ماهيگيري كردن .
(lifes still) ( درنقاشي ) تصاويراشيائ بي جان ( ميوه وبطري وغيره ).
(life still) ( درنقاشي ) تصاويراشيائ بي جان ( ميوه وبطري وغيره ).
(stillborn) زايمان بچه مرده ، جنين مرده بدنيا آمده .
(stillbirth) زايمان بچه مرده ، جنين مرده بدنيا آمده .
بارامي، بارامش، آرام، ساكن .
باچوب پا راه رفتن ، چوب پا، عصاي زير بغل، ميله ، پادراز.
داراي چوب پا، با آب وتاب، ( مج. ) باشكوه ، قلنبه .
( stylus) قلم فولادي حكاكي وگراورسازي، سوزن .
محرك ، مهيج، مشروب الكلي، انگيزه ، انگيختگر.
تحريك كردن ، تهييج كردن ، انگيختن .
( stimulator)انگيختگر، تحريك كننده ، برانگيزنده .
تحريك ، برانگيختن ، انگيزش.
( stimulater) انگيختگر، تحريك كننده ، برانگيزنده .
محرك ، انگيزه .انگيختار، محرك ، انگيزه ، وسيله تحريك ، تحرك ، تحريك .
شيشه رنگي.
نيش، زخم نيش، خلش، سوزش، گزيدن ، تير كشيدن ، نيش زدن .
نيش حشرات، سرزنش.
( ج. ش. ) نوعي ماهي پهن برقي.
گران كيسه ، خسيس، تنك چشم، لئيم، ناشي از خست.
تعفن ، گند، بوي بد دادن ، بدبو كردن ، تعفن داشتن ، بد بودن .
جانور بدبو، آدم نفرت انگيز، متعفن .
( ج. ش. ) حشره بدبو، ساس، خرچسونه .
آدم متعفن وپست، شخص نفرت انگيز.
زننده ، بدبو، نفرت آور.
بمب بدبو، غذاي بدبو، كوزه گلي، آشغال دان .
محدود كردن ، از روي لئامت دادن ، مضايقه كردن ، كم دادن ، بقناعت واداشتن .
(گ . ش. ) گوشوارك ، برگ كوچك .
مواجب، حقوق، جيره ، دستمزد.
مزدور، وظيفه خوار، حقوق بگير.
شجره النسب، اجداد، ساقه ، ساقچه .
( گ . ش. ) ساقه دار، روئيده شده بر روي ساقك .
با نقطه سايه زدن يانقشي ايجاد كردن ، لكه دار كردن ، منقوط كردن ، ترسيم بانقطه .
ميثاق بستن ، پيمان بستن ، تصريح كردن .قيد كردن ، قرار گذاشتن ، تصريح كردن .
قيد، قرار، تصريح.تصريح، شرط ضمن عقد، ماده ، قرار داد.
جنبش، حركت، فعاليت، جم خوردن ، تكان دادن ، به جنبش درآوردن ، حركت دادن ، بهمزدن ، بجوش آوردن ، تحريك كردن يا شدن .
آش جو، غذائي شبيه آش جو، جنب وجوش، حركت.
گاو نر دوساله ، آدم گاو صفت.
نژاد، نسب، دودمان ، نيا.
تكان دهنده ، بهم زننده ، هيجان آور، پر تحرك .
ركاب، هرچيزي شبيه ركاب، استخوان ركابي.
(stirrup).
تلمبه قابل حمل آب پاشي براي آتش نشاني.
كوك ، بخيه ، بخيه جراحي، بخيه زدن .
(گ . ش. ) حشيشه القزاز، مرغدانه ( از جنس alsine ).
سندان ، دكان آهنگري.
پشيز، غاز، ذره .
ايوان يا گردشگاه سرپوشيده .
( ج. ش. ) قاقم، قاقم وسمور وامثال آن .
(stoccata) ( در شمشير بازي ) پرتاب با ضربه شمشير.
(stoccado) ( در شمشير بازي ) پرتاب با ضربه شمشير.
اتفاقي، الله بختي، داراي تغيير در مواقع مختلف.
موجودي، مايه ، سهام، به موجودي افزودن .(n) مايه ، ذخيره ، موجودي كالا، كنده ، تنه ، ته ساقه ، قنداق تفنگ ، پايه ، دسته ريشه ، نيا، سهام، سرمايه ، مواشي، پيوندگير. (nandvi، vt، adv، adj)حاضر، موجود، دم دست، درانبار، آماده ، انبار كردن ، ذخيره كردن .
گواهي موجودي كالا در انبار، گواهي سهم.
انباردار.
شركت سهامي.
سهام صادره بابت سود سهام.
بورس سهام.
موجودي كالاي مغازه ، مال التجاره ، لوازم وابزار كار، فوت وفن .
بورس سهام وارز، بورس كالاهاي مختلف.
انبار، انبار كالا.
ايجاد مانع، انسداد، مسدود ساختن ، حصار بندي.
دلال سهام شركتها.
(stockbroking) دلالي بورس واوراق بهادار.
(stockbrokerage) دلالي بورس واوراق بهادار.
ماهي روغن و امثال آن كه در آفتاب خشك شده .
سهامدار شركتها، صاحب سهم، صاحب موجودي، ذخيره نگهدار.
(stockinette) پارچه كشباف مخصوص لباس كودكان وزخم بندي.
(stockinet) پارچه كشباف مخصوص لباس كودكان وزخم بندي.
جوراب زنانه ساقه بلند.
كودن ، قطور، تنومند.
انباشته ، ذخيره ، انباشته كردن ، توده كردن .
كوتاه ، كلفت، چارشانه ، خشن ، قوي.
دامگاه ، محوطه دامداري، محل فروش دام.
درگل ولاي ماندن ، در وهل ماندن .
گردن كلفت، انباشته ، سنگين وكندرو، سنگين ، لخت، قلنبه .
(stogy) سيگار برگ باريك وگران قيمت، كفش زمخت.
(stogie) سيگار برگ باريك وگران قيمت، كفش زمخت.
رواقي، پيرو فلسفه رواقيون .
فن قياس اوزان اتمي عناصر بايكديگر.
فلسفه رواقيون .
آتش كردن ، تابيدن ، سوخت ريختن در.
اتاق آتشخانه كشتي، محل سوخت ريزي، تون .
سوراخ محل سوخت ريزي بكوره ، تنوره .
تون تاب، متصدي سوخت كوره ، سوخت، سيخ بخاري.
( در كليسا ) جامه سفيد حمايل دار، خرقه .
( اسم مفعول فعل steal ).
بي عاطفه ، بلغمي، بي حس، بي حال، فاقد احساس.
بيحسي.
نان خميري شيرين حاوي ميوه وخشكبار.
ساقه دار، داراي ساقه باريك .
( ج. ش. ) شكاف دهان ، شكاف، چاك ، منفذ تنفسي.
يمينه ، معده ، ميل، اشتها، تحمل كردن .
دل درد، درد معده .
پيش دامني قديمي زنانه ومردانه ، سينه بند.
معدي، شكمي، اشتها آور، شربت اشتهاآور.
سرزنده ، مغرور، كله شق، پر از باد غرور، شكم گنده ، پرخور، بي علاقه ، بي ميل.
(=stomatal) دهان دار، وابسته به دهان ، دهاني.
(=stomal) دهان دار، وابسته به دهان ، دهاني.
وابسته بدهان ، دهاني، شبيه دهان ، فمي.
( طب ) ورم دهان ، ورم مخاط دهان ولثه .
دهان پزشكي.
دهان دار، روزنه دار.
پايكوبي، لگد كوبي كردن .
سنگ ، هسته ، سنگ ميوه ، سنگي، سنگ قيمتي، سنگسار كردن ، هسته درآوردن از، تحجيركردن .
( ز. ش. ) عصر حجر.
كاملا كور.
( ز. ع. ) كاملا ورشكست، لات، بي پول.
كاملا كر.
ميوه هسته دار، ميوه آلوئي.
سنگواره سوسنيان .
( گ . ش. ) گل ناز.
سنگ تراش، ماشين سنگ بري.
سنگ بري.
سنگ تراش.
سنگ كاري.
ظروف سفالين سنگ نما.
ساختمان سنگي، كارخانه سنگ بري.
(=stony) سنگي، پرسنك ، سنگلاخ، سخت.
(=stoney) سنگي، پرسنك ، سنگلاخ، سخت.
سنگدل، بي رحم.
( فعل ماضي stand ).
آلت دست، دست نشانده ، دلقك ، آلت دست شدن .
چارپايه ، عسلي، كرسي، صندلي مستراح فرنگي، مدفوع، پيخال، سكوب، ادرار كردن .
(pigeon stool) كبوتر يا مرغ دام كه بچوبي بندند، جاسوس.
دولاشدن ، خم شدن ، سرفرود آوردن ، خميدگي، تمكين ، خشوع كردن .
ايست، ايستادن ، ايستاندن .ايستادن ، توقف كردن ، از كار افتادن ، مانع شدن ، نگاه داشتن ، سد كردن ، تعطيلكردن ، خواباندن ، بند آوردن ، منع، توقف، منزلگاه بين راه ، ايستگاه ، نقطه .
(stop =short) آبگونه اسيدي كه براي تثبيت عكس وفيلم بكار ميرود.
ذره ئ ايست نما.
عنصر ايست.
(stoporder) دستور خريد يا فروش سهام بدلال سهام.
دستور عدم پرداخت چك به بانك .
خيابان فرعي.
شير آب، ترمز، وسيله توقف.
حفره پله مانند براي استخراج سنگ معدن ، استخراج كردن .
چاره موقت، وسيله موقت، دريچه انسداد.
چراغ علامت توقف وسائط نقليه ، چراغ ترمز.
(order loss stop) دستور خريد يا فروش سهام بدلال سهام.
در وسط راه ايستادن ، توقفگاه بين راه .
جلوگيري، منع، بازداشت، سد، خط، ايست.
چوب پنبه ، سربطري، توپي، جلوگيري كننده ، بادريچه بستن ، باچوب پنبه بستن .
متوقف كننده ، توقف، مسدود كردن .
كرونومتر، گام شمار، قدم شمار.
انبارشدني، انبار كردني.
ذخيره سازي، انبار كالا، مخزن .انباره ، انبارش، ذخيره سازي.
تخصيص انباره .
ناحيه انبارش.
آرايه انباره .
ميانگير انباره .
گنجايش انباره .
ياخته انباره .
فشردگي انباره .
دستگاه انبارش.
تكه تكه شدن انباره .
مكان انباره .
حفاظت انباره .
ثبات انباره .
انباره ، انبار كردن ، ذخيره كردن .انبار، مخزن ، ذخيره ، اندوخته ، موجودي، مغازه ، دكان ، فروشگاه ، اندوختن ، انبار كردن .
انبارش و ارسال.
انباشته ، ذخيره شده .
بابرنامه انباشته .
(storeroom) انبار، مخزن ، انبار كالا.
انبار دار، دكاندار.
(storehouse) انبار، مخزن ، انبار كالا.
شامل تمام موجودي انبار يا تمام فروشگاه .
حكايت شده ، داستاني، موجدار.
( ج. ش. ) لك لك .
(گ . ش. ) شمعداني.
كولاك ، توفان ، تغيير ناگهاني هوا، توفاني شدن ، باحمله گرفتن ، يورش آوردن .
آشوب وغوغا.
قايق سبك وسريع السير.
درب عايق هواي توفاني.
گارد حمله آلمان نازي، گروه توفان ، ( مج. ) بيرحم.
پنجره زمستاني كركره چوبي بادشكن .
قطع رابطه شده در اثر توفان ، توفان زده ، گرفتار توفان .
حالت توفاني.
(petrel storm) ( ج. ش. ) مرغان توفان .
توفاني، كولاك دار، پر آشوب.
(stormpetrel) ( ج. ش. ) مرغان توفان .
حكايت، داستان ، نقل، روايت، گزارش، شرح، طبقه ، اشكوب، داستان گفتن ، بصورتداستان در آوردن .
قصه گو، داستان سرا، نقال، راوي.
لحظه ، وقفه ، فصل، دوران ، درد، غم، حمله ، درد كردن .
تنگ ، سبو، قدح آب مقدس.
عظيم، غول آسا، بزرگ ، قوي، تومند، خشن ، سخت، شق، مقتدر، متعدد، كشمكش، عجله ، هيجان ، اختلاف، توفان .
ستبر، نيرومند، قوي بنيه ، محكم، نوعي آبجو.
نيرومند شدن ، نيرومند ساختن ، عازم شدن .
قوي دل، دلير.
مقوي، قوي، تنومند، با اسطقس.
گردن كلفتي، ستبري.
بخاري، فرخوراك پزي، گرمخانه ، كوره .
لوله بخاري.
آذوقه ، خواربار، علوفه .
تنگ هم چيدن ، خوب جا دادن ، پركردن ، مخفي كردن ، پريدن ، انباشتن ، بازداشتن .
مسافرت قاچاقي كردن باكشتي وغيره ، مسافر قاچاق.
تنگ هم چيني، اجرت تنگ هم چيدن كالا.
نقطه مانند، بشكل خال، نقطه نقطه .
( طب ) لوچ، احول، دوبين .
( طب ) لوچي، احولي، دوبيني، چپ چشم بودن .
گشاد نشستن ، گشاد ايستادن ، گشاد گشاد راه رفتن ، سوار شدن ، ميان دو پا قراردادن ، گشاد نشيني، گشاد بازي.
با هواپيما زير رگبار مسلسل وتوپ گرفتن ، بباد انتقاد گرفتن ، سرگردان .
متفرق شدن ، هرزه روئيدن ، سرگردان بودن ، سرگردان ، آواره .
سرگردان ، آواره ، ولگرد.
( بصورت نامرتب ) پراكنده ، آواره ، متواري، پرت، دورافتاده .
راست، مستقيم، مستقيما.راست، مستقيم، درست، رك ، صريح، بي پرده ، راحت، مرتب، عمودي، افقي، بطورسرراست، مستقيما.
زاويه درجه .
حريف را با مشت جلو آمده از خود دور كردن .
چهره رسمي و بي نشاط، قيافه بي تفاوت.
مستقيم، صاف، يكراست، بخط مستقيم، داراي خط مستقيم.
بفوريت، بلادرنگ ، يكراست.
راست حسيني، يكراست، رك ، مستقيما، بي پرده .
اخذ راي دستجمعي براي نمايندگان يك حزب.
يكراست، فورا، بلادرنگ ، رك و بي پرده .
راست كردن ، درست كردن ، مرتب كردن .راست كردن ، درست كردن .
استوار كننده ، صاف كننده .
راست، درست، بي پرده ، رك ، سر راست، آسان .
راست، مستقيم، رك ، سر راست.
(straitjacket) ژاكت ويژه خفت كردن ديوانگان .
(straitlaced) باتور محكم بسته شده ، كرست بسته ، شكمبند دار، منحصر، محدود، درفشار.
بلادرنگ ، فورا، مستقيما، سر راست.
كشش، زور، فشار، كوشش، درد سخت، تقلا، در رفتگي يا ضرب عضو يا استخوان ، آسيب، رگه ، صفت موروثي، خصوصيت نژادي، نژاد، اصل، زودبكار بردن ، زور زدن ، سفتكشيدن ، كش دادن ، زياد كشيدن ، پيچ دادن ، كج كردن ، پالودن ، صاف كردن ، كوشش زياد كردن .كشش، خسته كردن .
كشش سنج.
صافي، پالايش كننده ، آب ميوه گير، بغاز.
تنگ ، باريك ، دشوار، باب، بغاز، تنگه ، در مضيقه ، در تنگنا، تنگنا.
تنگ كردن ، باريك كردن ، درتنگي ومضيقه گذاردن ، زور آوردن ، محدود كردن .
(straightjacket) ژاكت ويژه خفت كردن ديوانگان .
(straightlaced) باتور محكم بسته شده ، كرست بسته ، شكمبند دار، منحصر، محدود، درفشار.
راه راه يا رگه دار كردن ، رگه ، باريكه زمين ، شكاف سقف، طوقه .
انهدام، اضمحلال، خرد كردن ، جنجال، سروصدا.
(گ . ش. ) تاتوره ، برگ خشك يا نمك تاتوره .
كنار دريا، كنار رود، كرانه ، بندرگاه ، رشته ، لا، لايه ، رودخانه ، مجرا، مسير، رسيدن ، بصخره خوردن كشتي، تنها گذاشتن ، گير افتادن ، متروك ماندن ، بهم بافتن وبصورت طناب درآوردن .
ماشين سيم پيچ، ماشين طناب بافي.
خط ساحلي، خط كرانه .
ناشناس، بيگانه ، خارجي، غريبه ، عجيب، غير متجانس.
غريبه ، بيگانه ، غريب، بيگانه كردن .
گلوي كسي را فشردن ، خفه كردن .
ضربت ياتماس خفه كننده .
خفه كننده .
گلودرد و زكام، خفگي، خفقان .
خفه كردن ، خفقان ايجاد كردن ، گلو را فشردن .
فشردگي، اختناق، خفه سازي، حالت خفقان .
بندركاب، تسمه ركاب.تسمه .(.n)تسمه ، بند چرمي، فيش، تازيانه زني، تسمه فلزي. (.vi and .vt) باتسمه بستن باتسمه نگاهداشتن ، كشيدن ، تيز كردن (تيغ )، باتسمه آويختن .
بي تسمه ، بي نوار ( مخصوصا لباس بي يقه ).
مچ دستهاي مجرم را بر پشت او بستن وآويختن وي از طناب ( براي شكنجه ).
تازيانه زن ، تسمه كار، تسمه بند.
آدم لات وبي پول، تسمه زني، تسمه زده .
حيله جنگي، تدبيرجنگي، لشكرآرائي، تمجيد.
سوق الجيشي، وابسته به رزم آرائي.سوقالجيشي.
متخصص فن لشكر كشي و تدابير جنگي، رزمآرا.
رزم آرائي، استراتژي، فن تدابير جنگي، فن لشكركشي.حيله ، استراتژي.
بستر پهن مسير رودخانه .
چينه چينه ، طبقه طبقه .
قشر بندي، لايه بندي، تشكيل چينه ، تشكيل طبقات زمين ، چينه بندي.
چينه اي، طبقه مانند، طبقه وار.
چينه چينه كردن ، طبقه طبقه كردن .
دانشمند چينه شناس.
وضع وساختمان طبقات زمين ، چينه شناسي.
سرباز سالاري، حكومت نظاميان .
( هوا شناسي ) طبقه فوقاني جواز كيلومتر ببالا، هوا كره .
لايه ، چينه ، طبقه ، پايه ، رتبه ، طبقه نسج سلولي، قشر.
( هوا شناسي ) ابر گسترده ونزديك بزمين .
(stravaig) سرگردان بودن ، بي هدف بودن ، پرسه زدن .
(stravage) سرگردان بودن ، بي هدف بودن ، پرسه زدن .
ماشوره ، كاه ، بوريا، حصير، ني، پوشال بسته بندي، ناچيز.
وردست سر عمله ، مباشر كارگران .
اخذ راي غير رسمي وآزمايشي.
شراب شيرين كشمش.
رنگ زرد براق مايل به قرمز، رنگ زرد كهربائي.
(گ . ش. ) توت فرنگي، چليك خوراكي.
( طب ) لكه برآمده و قرمز رنگ مادرزادي در بدن شخص.
اسب قزل، اسب قرمز رنگ .
( گ . ش. ) توت فرنگي درختي.
مقواي كاهي.
سرگردان ، ولگردي، ولگرد، راه گذر، جانور بي صاحب، آواره كردن ، سرگردان شدن ، منحرف شدن ، گمراه شدن .
خط، رگ ، رگه ، ورقه ، تمايل، ميل، نوار يا رگه نواري، سپيده دم، بسرعت حركتكردن ، خط خط كردن .
خط دار، رگه دار، داراي اخلاق وخصوصيات فردي، ناصاف، قابل تغيير.
مسيل، نهر.جريان ، نهر، رود، جوي، جماعت، جاري شدن ، ساطع كردن ، بطوركاملافراشتن (پرچم).
جريان فكر، تسلسل رواني ( سبك نويسندگي ).
ستون نور، تيغ آفتاب، نوار يا پرچم درحال اهتزاز، نوار لباس يا كلاه ، ( روزنامه نگاري ) عنوان چشمگير مقاله .
جويبار، نهر كوچك .
( درمورد اتومبيل و غيره ) داراي شكلي كه مقاومت هوا را در مقابل آن كم كند، ساده و موثر كردن .
قطار يا هواپيمائي كه مقاومت هوا را درهم شكسته وآنرا تعديل كند، قطار سريع وشيك .
دراز كردن ، گستردن ، شروع كردن .
خيابان ، كوچه ، خياباني، جاده ، مسير.
خطوط تراموا.
ويروس معمولي ( در برابر ويروس ضعيف شده آزمايشگاهي ).
ترامواي شهري.
فاحشه ، زن كوچه گرد.
نيرو، زور، قوت، قوه ، توانائي، دوام، استحكام.
نيرومند كردن ، قوي كردن ، تقويت دادن ، تقويت يافتن ، تحكيم كردن .
كوشش بليغ، بذل مساعي.
باحرارت، مصر، بليغ، فوق العاده ، فعال، شديد.
( طب ) گلو درد ميكروبي، گلودرد استرپتوكوكي.
( ميكروب شناسي ) باسيلهاي زنجيري وپيوسته .
آنتي بيوتيكي بفرمول 21o N7 H39 1C2.
فشار، تقلا، قوت، اهميت، تاكيد، مضيقه ، سختي، پريشان كردن ، ماليات زيادبستن ، تاكيد كردن .
قافيه مشدد، قافيه موكد.
پردغدغه ، پراز پريشاني.
بي دغدغگي، بي نگراني.
(.vi and .vt) كشيدن ، امتداددادن ، بسط دادن ، منبسط كردن ، كشآمدن ، كشآوردن ، كش دادن ، گشادشدن ، (.adj and .n) بسط، ارتجاع، قطعه (زمين )، اتساع، كوشش، خط ممتد، دوره ، مدت.
قابليت بسط.
بسط يافتني.
تخت روان ، برانكار، بسط يابنده .
حامل تخت روان .
ريختن ، پاشيدن ، پخش كردن .
پراكندگي، بهم ريختگي، آشفتگي.
خط، شيار، خياره ، نوار باريك ، هريك از خطوط موازي.
خط دار، شيار دار، مخطط كردن .
خط بندي.
شاخه درخت كتان ، كتان يا كنف هندي.
دچار، مبتلا، محنت زده ، مصيبت زده ، اندوهگين .
وسيله كوبيدن غلات، وسيله تيز كردن داس، نمونه ، الگو، صاف كردن .
سخت، اكيد، سخت گير، يك دنده ، محض، نص صريح، محكم.
خشونت، سخت گيري، باريك بيني، جراحت، تنگي، ضيق.
گام هاي بلند برداشتن ، با قدم پيمودن ، گشادگشاد راه رفتن ، قدم زدن ، قدم، گام، شلنگ زدن .
گوشخراشي.
گوش خراش، داراي صداي مزاحم.
گام زننده .
جير جير يا خش خش كردن ، صدا درآوردن ، توليد صداي گوشخراش كردن .
صداي گوشخراش.
(stridulous) داراي صداي گوشخراش، گوشخراش.
(stridulatory) داراي صداي گوشخراش، گوشخراش.
ستيزه ، نزاع، دعوا، سعي بليغ، تقلا، كشاكش.
صلح جو، بي نزاع.
بدن خراش، قشو، برس يا ماهوت پاكن مخصوص بدن ، يكرشته تزئينات موجي ساختمان .
داراي كرك وابريشم هاي راست، داراي موهاي زبر، شياردار، خط دار.
زدن ، ضربت زدن ، خوردن به ، بخاطر خطوركردن ، سكه ضرب كردن ، اعتصاب كردن ، اصابت، اعتصاب كردن ، اعتصاب، ضربه ، برخورد.ضربه زدن ، اعتصاب.
بي زحمت ايجاد شدن ، بي زحمت درست كردن .
از بازي خارج شدن ، وارد عمل شدن ، باطل كردن .
نواخته شدن (سازوغيره )، نواختن .
(دربازي بيس بال) منطقه خط سير، سيرمجاز گوي چوگان زن .
بي ضربه ، بدون ضربت.
زننده ، ساعت زنگي، اعتصاب كننده .
برجسته ، قابل توجه ، موثر، گيرنده ، زننده .
(.vi and .vt.n) زه ، زهي، نخ، ريسمان ، رشته ، سيم، رديف، سلسله ، قطار، نخ كردن (باسوزن و غيره )، زه انداختن به ، كشيدن ، (.adj and .vi.vt.n) ريش ريش، نخ مانند، ريشه اي، چسبناك ، دراز، به نخ كشيدن (مثل دانه هاي تسبيح)، بصف كردن ، زه داركردن .رشته ، ن
موافق بودن ، وفق داشتن ، معوق گذاردن .
(contrabass) ويولون سل بم، كنترباس.
انواع لوبيا سبز.
پرونده رشته اي.
اركستر چهار نفري مركب از سازهاي زهي.
كراوات باريك .
سيم دار، سيمي، طنابي.
شدت، كسادي، سختگيري، تندوتيزي.
سخت، دقيق، غير قابل كشش، كاسد، تند وتيز، سختگير، خسيس، محكم بسته شده .
تراورس عمودي، نوازنده ساز، چنگك گوشت.
خطوط خاتم كاري و منبت كاري، نخ كشيدن برگهاي توتون وامثال آن .
شياردار، خط دار.
برهنه كردن ، محروم كردن از، لخت كردن ، چاك دادن ، تهي كردن ، باريكه ، نوار.
مارك ، علامت، درجه نظامي، پاگون ، خط راه راه ، يراق، پارچه راه راه ، راه راه كردن ، تازيانه زدن .
هاشور زني، خط خطي كردن .
نورسته ، نوجوان .
پوست كن ، كسيكه چيزي را باريكه باريكه جدا ميكند، كسيكه رقص برهنه ميكند.
رقص همراه با برهنگي تدريجي رقاصه .
رقاصه برهنه .
راه راه ، مخطط، خط خط.
كوشيدن ، كوشش كردن ، جد وجهد كردن نزاع كردن .
كوشا، ستيزه جو.
بارقه .
تپش بارق.
(ationzstrobili) تشكيل رشته ، باريك شدگي، بند بند سازي.
(strobiolation) تشكيل رشته ، باريك شدگي، بند بند سازي.
(گ . ش. ) گل آذين مخروطي شكل، مخروط.
( زمان گذشته فعل stride ).
بيف استروگانف، گوشت پخته نازك با خردل.
ضربه ، ضربت، لطمه ، ضرب، حركت، تكان ، لمس كردن ، دست كشيدن روي، نوازش كردن ، زدن ، سركش گذاردن ( مثل سركش روي حرف كاف ).ضربه ، حركت، نوازش كردن .
قدم زني، گردش، پرسه زني، قدم زدن .
قدم زن ، پرسه زن .
بافت نمدي، گستر، بافت بنيادي.
نيرومند، قوي، پر زور، محكم، سخت.
دست قوي، قدرت، اعمال زور كردن ، قلدري كردن .
مشروب قوي و پر الكل.
داراي فكر نيرومند، داراي افكار مردانه .
( در بازي ورق ) دست قوي.
گاو صندوق.
دژ، قلعه نظامي، سنگر، پناهگاه ، ( مج. ) محل امن .
نسبتا قوي.
شديدا، قويا، جدا.
داراي استرونيوم.
( ش. ) استرونتيوم، عنصر سبك دو ظرفيتي.
تسمه ، طناب كوتاه ، چرم تيغ تيزكن ، بچرم كشيدن وتيز كردن .
( در يونان باستان ) چرخش هنگام رقص همراه با آواز دسته جمعي، چرخ.
پارچه يا پتوي صخيم قديمي.
( م. م. ) پخش كردن ، پهن كردن ، گستردن .
درحال اعتصاب، بصورت پسوند نيز بكار رفته وبمعني ضربت خورده و مصيبت ديده يا مصيبت زده ميباشد.
ساختماني، وابسته به ساختمان ، وابسته به بنا.
منطق ساختي.
تير فولاد يا آهن ساختماني.
بخشي از روانشناسي كه از راه تعقل وتفكر وضع روحي فرد را مورد مطالعه قرار ميدهد.
ايجاد ساختمان ، بنا، بنيان گذاري.
ساختمان كردن ، تبديل به ساختمان كردن .
ساخت، ساختمان ، تركيب، سبك ، سازمان ، بنا، تشكيلات دادن ، پي ريزي كردن ، ساختار.ساخت.
ساخت يافته ، داراي ساخت.
برنامه نويسي ساخت يافته .
بي ساختمان ، ( درمورد ياخته ) بدون ساختمان مشخص.
ورقه نازك خمير پخته كه لوله شده و لاي آن شيريني باشد.
ستيز، كشاكش، تقلا كردن ، كوشش كردن ، دست وپا كردن ، منازعه ، كشمكش، تنازع.
تقلا كننده .
نواختن ساز زهي، مضراب زدن ، مرتعش كردن .
( طب. - گ . ش. ) اتساع و گشاد شدن هر عضوي ( مثل پستان وعدد لنفاوي)، غمباد، گواتر، تورم.
(strumous) متورم، داراي تورم بالشي.
(strumose) متورم، داراي تورم بالشي.
فاحشه ، زن بدكار.
( زمان گذشته واسم مفعول فعل string ).
بيخ دم، دم كل ( domkol )، مشروب.
خراميدن ، خرامش، قدم زني با تبختر.
( ج. ش. ) وابسته به شترمرغ سانان .
خرامنده .
(strychnine) ( ش. ) استركنين .
(strychnin) ( ش. ) استركنين .
مسموميت مزمن در اثر استعمال ممتد استركنين .
استوارت، خانواده سلطنتي قديم انگلستان .
كنده ، ريشه ، ته سيگار، ته چك ، ته سوش، ته ، ته بليط، كوتوله ، از بيخ كندن ، تحليل بردن ، راندن ، كوبيدن .
ته كارت.
كاهبن ، كلش، ريش زبر، موي نتراشيده ، ته ريش.
پوشيده از كاهبن ، شبيه كاهبن ، زبر، پرمو، نتراشيده .
سمج، خودسر، سرسخت، لجوج، خيره سر، كله شق.
پراز كنده درخت، ريشه دار، سيخ سيخ، زبر.
گچ، اندود گچ وسيمان ، گچ كاري روي بنا، با گچ سفيد كردن ، گچ كاري كردن .
( زمان گذشته فعل stick ).
( د. گ . ) گستاخ، خودبين ، خودستا، مغرور.
گل ميخ، قپه ، دكمه سردست، دسته ، اسب تخمي، حيواني كه براي اصلاح نژاد نگهداريميشود، داربست، ميخ زدن ، نشاندن ، آراستن ، مرصع كردن ، پركردن .
مصالح ساختماني از قبيل تير وغيره ، توفال كوبي، ارتفاع اتاق.
دانشجو، دانش آموز، شاگرد، اهل تحقيق.
شاگرو دانشسراي عالي، دانشجوي تعليم وتربيت.
شاگردي، تلمذ.
اسب مخصوص تخم كشي واصلاح نژاد.
از روي مطالعه ، دانسته ، عمدي، تعمدي، از پيش آماده شده .
پيشه گاه ، اتاقكار، كارگاه ، كارخانه ، هنركده ، كارگاه هنري.
زحمتكش، ساعي، كوشا، درس خوان ، كتاب خوان ، مشتاق، خواهان ، پرزحمت، بليغ، جاهد.
مطالعه ، بررسي، مطالعه كردن .تحصيل، درس، مطالعه ، غور وبررسي، موضوع تحصيلي، اتاق مطالعه ، تحصيل كردن ، مطالعه كردن ، درس خواندن ، خوانش، بررسي كردن .
چيز، ماده ، كالا، جنس، مصالح، پارچه ، چرند، پركردن ، تپاندن ، چپاندن ، انباشتن .
آدم خوش ظاهر وتوخالي.
لائي، پركني، قيمه ، گيپا، بوغلمه ، چاشني.
بي ماده ، بي لايه .
خفه ، دلتنگ كننده ، اوقات تلخ، مغرور، محافظه كار، بد اخم، لجوج.
(گ . ش. ) گوشوارك برگ ، گوشوارك گياه .
تيرستون ياشمع معدن ، لقمه بزرگ ، قطعه بزرگ .
احاله بمحال، تعليق بمحال، احمق ساختن .
خنثي كردن ، احمق كردن ، خرف كردن .
لغزيدن ، سكندري خوردن ، سهو كردن ، تلوتلوخوردن ، لكنت داشتن ، اتفاقابرخوردن به .
مشت زن بي تجربه وناشي.
سنگ لغزش، مانع، موجب لغزش، سبب سقوط.
كنده درخت، ريشه (دندان )، ته سيگار، بيخ وبن ، صدايافتادن چيزسنگين ، سقوط باصداي سنگين ، خپله ، كوتاه قد، خسته وكوفته ، از پا درآمده ، بريدن ، قطع كردن ، سنگين افتادن ، گيج كردن ، دست پاچه شدن .
قيمت الوار قبل از قطع از درخت، قطع اشجار.
خپله ، كوتاه وپهن ، پر از كنده درخت.
سرآسيمه كردن ، گيج كردن ، بي حس كردن ، حيرت زده كردن ، گيجي.
( اسم مفعول وزمان گذشته فعل sting ).
( اسم مفعول وزمان گذشته فعل stink ).
آدم گيج، گيج كننده .
از رشد بازماندن ، كوتاه نگاه داشتن ، كوتاه ، زور، شاهكار، شيرين كاري، شيرين كاري كردن .
قالب بند.
(stupe) كلاله بافتهاي حصيري، گنبد، گنبد مقبره .
حوله داغ، ضماد گرم، حوله ، لحافك زخم، رفاده .
(stupefier) بهت آور، گيج كننده ، پكر كننده ، مخدر، تخدير كننده .
گيجي، گيج سازي، بيهوشي، تخدير، بهت.
(stupefacient) بهت آور، گيج كننده ، پكر كننده ، مخدر، تخدير كننده .
بهت زده كردن ، گيج كردن ، بيهوش كردن ، تخدير كردن ، كودن كردن ، خرف كردن ، متحيركردن يا شدن .
بهت آور، شگفت انگيز، شگفت، حيرت آور، عجيب، گزاف.
كند ذهن ، نفهم، گيج، احمق، خنگ ، دبنگ .
(stupidness) خريت، بيهوشي، حماقت، كند ذهني، بي علاقگي.
(stupidity) خريت، بيهوشي، حماقت، كند ذهني، بي علاقگي.
خرفتي، بي حسي، كند ذهني، گيجي، بلاهت، بهت.
گيج، بليه ، كند ذهن .
محكم، ستبر، تنومند، قوي هيكل، خوش بنيه ، درشت.
(ج. ش. ) سگ ماهي، ماهي خاويار.
نهضت ادبي رمانتيك آلمان پس از انقلاب فرانسه .
حيرت زده كردن ، آزار دادن ، رقابت.
لكنت داشتن ، بالكنت حرف زدن ، لكنت.
(.viand .vt.n) جاي خوك ياگراز، طويله خوك ، درطويله قراردادن ، (.n) (طب) گلمژه ، سنده سلام.
(طب) گل مژه ، سنده سلام.
وابسته برودخانه استيكس (Styx)، تاريك .
ستون وار، مانند قلم يا گوه .
(گ . ش. ) ساقه دار، داراي ساقه يا ستون ثابت.
سبك .سبك ، شيوه ، روش، خامه ، سبك نگارش، سليقه ، سبك متداول، قلم، ميله ، متداولشدن ، معمول كردن ، مد كردن ، ناميدن .
دشنه ، خنجر، قلم گراور سازي وحكاكي، سيخ.
(ج. ش. ) پرستون ، ستون دار، نيزه مانند.
نيزه اي شكل، نيزه مانند، بشكل قلم.
شيك ، باسليقه ، زيبا، باب روز، مطابق مد روز.
سبك دار، سبكي، از نظر سبك ادبي، قاضي سليقه ، خوش سليقه ، متخصص مد.
سليس نگاري، فن نگارش، سبك شناسي.
مد سازي، ايجاد سبك .
به روش يا سبك خاصي درآوردن ، سبك وار.
قلم حكاكي وگراور سازي، قلم خود كار.
گراور سازي، حكاكي.
( تش. ) نيزه اي، سهمي، شبيه نيزه .
(گ . ش. ) ته خامه ، گرده بالاي ميوه گياهان چتري، ته خامه گياهان خانواده هويج.
ستون سنگي همجنس صخره متصل بخود.
قلم، نوك سوزني.( stilus) قلم فولادي حكاكي وگراورسازي، سوزن .
قرار گرفتن ، توپ گلف يك بازيكن در جلو توپ بازيكن ديگر، مانع شدن ، گير كردن .
داروي بند آور خون ، قابض، خون بند.
بند آوري خون ، قبض.
( گ . ش. ) بوته وحشي جاوي.
( افسانه يونان ) رودخانه عالم اسفل.
قابليت تعقيب.
( حق. ) قابل تعقيب قانوني، قابل پيگرد.
اغوائ، تحريك ، ترغيب.
وادار كننده ، ترغيب آميز، تحريك آميز.
فهميده وبا ادب، نرم، ملايم، مودب، خوش خوراك ، شيك .
نرمي، ملايمت، نزاكت، فهميده ومودب بودن .
( پيشوند ) خرده ، زير، تحت، تابع، مادون ، فرع، جاي كسي را گرفتن ، جايگزين كردن .
قبل از محاكمه ، مورد مطالعه دادگاه ، بدون تصميم قضائي.
ميخوش، ملس، ترش وشيرين .
( طب ) نيمه حاد.
نزديك سن تكليف، نيمه بالغ.
واقع در قسمت سطحي خاك .
عامليت جزئ، نمايندگي فرعي.
عامليت جزئ، عامل دست دوم، نماينده فرعي.
زيرالفبا.
زيرالگوريتم.
ساكن دامنه كوهستان آلپ، مربوط به دامنه كوه ( بارتفاع تا هزار پا ).
تابع، زيردست، افسر جزئ، مادون ، فرعي.
شخص پائين رتبه ، افسر جزئ، متوالي، متواتر.
توالي، تناوب، تواتر، حالت تبعي.
نزديك راس، زير راسي.
( ج. ش. - گ . ش. ) نيمه آبزي، واقع در زير آب، نسبتا آبزي.
زير آبي، زير مايع.
بخش فرعي منطقه .
زيرمجمع.
تحت جوي، پائين تر از جو.
(ش. - فيزيك ) وابسته به پديده هاي درون اتمي.
فهم ضمني، ادراك ضمني.
زير حد متوسط.
زير بنا، بنياد، قرارگاه .
زير زمين ، سردابه .
( مو. ) كليدركاب پائي ارگ وپيانو.
عوض، علي البدل، ( substratum ).
زيرحامل.
( ج. ش. ) واقع در زير غضروف.
زير مركزي، نزديك مركز.
زير مجرا، زيركانال.
تعقيب كننده زير دريائي.
( ش. ) كلرور دو ظرفيتي حاوي مقدار كمي كلر، كلرور قليائي.
بخش اوليه يك طبقه ، طبقه فرعي، شعبه فرعي، تحت راسته ، رديزه .
( درمورد بيماري ) غير قابل تشخيص در معاينات باليني.
كميته فرعي، سوكميسيون .
ناخود آگاه ، نيمه هشيار، نيمه آگاه ، درحالت ناخودآگاهي.
شبه قاره .
قرار داد فرعي بستن ، قرار داد يا كنترات دست دوم، مقاطعه كاري فرعي، قرار دادفرعي.
مقاطعه كار فرعي.
رابطه بين دو قياس متقابل، تشابه قياسي، ارتباط قياسي.
از يك جهت متناقض، ( م. م. ) مغاير درمرحله فرعي، درجهت متقابل، دوقياس مغاير.
بشكل قلب غير متقارن .
زير مرحله خطرناك وبحراني.
خرده فرهنگ ، فرهنگ فرعي، ( ميكروب شناسي ) كشت فرعي، كشت دوم ميكروب.
زير پوستي، تحت الجلدي.
عميق ترين قسمت زير پوست.
قسمت كردن مجدد، بخش كردن مجدد.
قابل تقسيم بچند بخش، بخشيزه پذير.
بقسمت هاي جزئتقسيم كردن ، باجزائ فرعي تقسيم بندي كردن ، بخشيزه كردن .
تقسيم كننده باجزائ فرعي، بخشيزه گر.
تقسيم مجدد، زيربخش، زيرقسمت.بخشيزه ، بخش فرعي.
فا، نت چهارم موسيقي، تابع، تبعي.
كشيدن ، بيرون بردن ، ربودن ، تفريق كردن ، كسر كردن .
مطيع كردن ، مقهور ساختن ، رام كردن .
مطيع كننده ، منكوب كننده .
مستاجر دست دوم.
(گ . ش. ) بافت چوب پنبه اي.
(suberous) داراي بافت چوب پنبه اي.
ماده مومي يا چرب چوپ پنبه .
ايجاد بافت چوب پنبه اي در چوب.
تبديل به بافت چوب پنبه اي شدن .
(=suberous) ( گ . ش. ) داراي بافت چوب پنبه اي، چوب پنبه اي.
( suberic) داراي بافت چوب پنبه اي.
زير زميني، نهاني، تحت الارضي.
واژگونگر، سرنگون كننده ، تضعيف كننده ، توطئه گر.
اشتراك ، آبونمان ، پول اعانه .
خانواده فرعي، تيره فرعي.
نيمه سنگواره .
سرديزه ، جنس فرعي، تيره فرعي.
وابسته به زير توده يخ، وابسته بدوره فرعي يخبندان .
قسمت زيربناي زمين ياصخره .
زيرگروه .
عنوان جزئ يا فرعي، عنوان فرعي مقاله .
مادون انسان ، داراي صفاتي شبيه انسان .
(subinfeudation، =subinfeud) اعطاي اراضي تيول از طرف اميري به امير ديگري برايبيعت با او، ملوك الطوايفي فرعي.
فاصله فرعي.
تبعيت.
واقع در زير، مادون .
نهاد، فاعل، مبتدا، شيي، موضوع، فرد، شخص، مبحث، موضوع مطالعه ، مطلب، تحت، مادون ، تحت تسلط، در معرض، در خطر، مطيع كردن ، تحت كنترل درآوردن ، در معرضبودن يا قرار دادن .زيرموضوع، مبتدا، موكول به ، درمعرض گذاشتن .
موضوع اصلي، مطلب، موضوع.
انقياد، استيلا، پيروي.
ذهني.دروني، ذهني، معقول، وابسته بطرز تفكر شخص، فاعلي، خصوصي، فردي.
درون گرائي، معقوليت، موضوعيت، حالت نظري، ذهن گرائي، اصالت ذهن وحس، فرديتتفكر.
دروني بودن ، فرديت، فاعلي بودن .
افزودن ، در پايان افزودن ، اضافه كردن .
تحت انقياد در آوردن ، مطيع كردن ، منكوب كردن .
انقياد، اطاعت، مقهور سازي، مطيع سازي.
مطيع سازنده .
الحاق، افزايش در پايان ، چيز اضافه شده .
( د. ) وجه شرطي، وابسته بوجه شرطي.
قلمرو تابعه ، سلطنت تابع سلطنت ديگري.
برداشتن ، منكر شدن ، تغيير شكل يافتن .
زوال، استهلاك ، تحول، تغيير شكل.
( sublet) اجاره فرعي دادن ، حق اجاره بمستاجر فرعي دادن .
موجر فرعي ودست دوم.
( sublease) اجاره فرعي دادن ، حق اجاره بمستاجر فرعي دادن .
( sublime)تصفيه كردن ، پاك كردن ، تصعيدكردن ، متعال كردن ، بالابردن ، متصاعدكردن ، منزه ، متعال.
تصعيد، تعالي، توجه بعالم بالا وامور عاليه .
برين ، والا، رفيع، بلند پايه ، عرشي.
غير كافي براي ايجاد تحريك عصبي يا احساس، خارج از مرحله آگاهي، نيمه خودآگاه .
بلندي، افراشتگي، تعالي، علومقام، رفعت.
(تش. ) زير زباني، واقع در زير زبان .
(=sublunary) زميني، اين جهاني، دنيوي، واقع در زير قمر.
( نظ. ) مسلسل خودكار يانيمه خودكار، مسلسل دستي.
زير دريائي، تحت البحري، زير دريا حركت كردن ، با زير دريائي حمله كردن .
قايق مامور تعقيب زير دريائي.
كارگر زير دريائي.
(ج. ش. ) آرواره پائين ، وابسته به استخوان فك پائين .
( submers) درآب فرو بردن ، زير آب كردن ، غوطه ورساختن ، پوشاندن ، مخفي كردن .
فروبري ( درآب )، مخفي سازي.
غوطه ور كردني، قابل فرو كردن در آب.
(submerge) درآب فرو بردن ، زير آب كردن ، غوطه ورساختن ، پوشاندن ، مخفي كردن .
قابل فرورفتن يا فرو بردن در زير آب.
فرو رفتگي در زير آب.
خيلي ريز وغير مرئي با ميكروسكوپ.
خيلي كوچك .
مطيع، پست، پائين .
مطيع، تابع، تسليم، واگذاري، تفويض، فرمانبرداري، اطاعت، اظهاراطاعت، انقياد.
مطيع، فروتن ، حليم، خاضع، خاشع، سربزير.
تسليم كردن ، ارائه دادن ، تسليم شدن .تسليم شدن ، تقديم داشتن ، ارائه دادن ، پيشنهادكردن ، گردن نهادن ، مطيع شدن .
زيرپيمانه ، زيرواحد.
كوهپايه اي، دامنه اي كوهي.
( ر. ) خارج قسمت، برخه شمار، مضرب.
غير طبيعي، مادون عادي، كم هوش.
مادون عادي بودن .
واقع درعمق اقيانوس، زير اقيانوسي.
(ج. ش. ) زير چشم، واقع در زير چشم.
زيربهينه سازي.
زير كاسه چشمي، در زيرچشم، زير مدار زمين .
راسته فرعي، طبقه بندي فرعي، رديزه ، خرده راسته .
تابع، مادون ، مرئوس.مادون ، وابسته ، فرعي، پائين تر، مرئوس، تابع قراردادن ، زيردست يامطيع كردن ، فرمانبردار.
اطاعت، مادوني، مرئوسي، تبعيت، فرمان برداري.
تابع، مادون ، تبعي.
( م. م. ) دزدكي ومحرمانه چيزي كسب كردن ، كسي را بكاربد اغوائ كردن .
اغوائ بكار بد، زير پا نشيني، اغوائ.
اغوائ كننده .
تقريبا بيضي، نيمه بيضي.
زيرداستان ، داستان يا موضوع فرعي وتبعي رمان يا نمايشنامه .
( حق. ) خواست برگ ، احضاريه ، حكم احضار.
معاون رئيس مدرسه ، نايب رئيس، تير فرعي تاق.
زيررويه .
زيربرنامه .
يكي از تقسيمات اوليه ناحيه ، بخش، ناحيه .
( حق. ) تلبيس، اختفاي حقايق براي استفاده خود، تدليس.
قائم مقام تعيين كردن ، بجاي ديگري تعهداتي بعهده گرفتن ، جانشين ديگري كردن .
( حق. ) جانشيني، وكالت، نيابت، جانشين سازي.
(م. ل. ) زير درخت گل سرخ، ( مج. ) محرمانه ، خصوصي.
زيرروال.
فراخواني زيرروال.
جهش زيرروال.
كتابخانه زيرروال ها.
پيونددهي زيرروال.
كاهش، تفريق، كاستن ، منها.
نيمه شور.
نيمه اشباع شده ، نزديك به اشباع.
شبه اشباع.
( تش. ) واقع در زير استخوان شانه ، زير كتفي.
تصويب كردن ، تصديق كردن ، صحه گذاردن ، آبونه شدن ، متعهد شدن ، تقبل كردن .
مشترك ، اعانه دهنده .مشترك روزنامه وغيره ، امضا كننده .
خط متعلق به مشترك .
حلقه متعلق به مشترك .
چيزي كه در پائين نامه نوشته شود ( مثلا امضائ ذيل نامه وغيره )، زير نويس، امضائ.زيرنويس.
كران زيرنويس.
زيرنويس دار.
اشتراك ، وجه اشتراك مجله ، تعهد پرداخت.
تاخير، توالي.زيردنباله .
پس آيند، بعدي، بعد، پسين ، لاحق، مابعد، ديرتر، متعاقب.
سپس، متعاقبا.
توالي بعدي، رشد ثانوي.
زير زاوري كردن ، بدرد خوردن ، مخدوم بودن ، عبيد بودن .
(subserviency) سودمندي، كمك ، چاپلوسي، تملق، زير زاوري.
(subservience) سودمندي، كمك ، چاپلوسي، تملق، زير زاوري.
چاپلوس، پست، تابع، مادون ، سودمند، متملق.
زيرمجموعه .
شاخه كوچك ، شاخه فرعي، گياه كوچك ، گياهيزه .
( درد وغيره ) واگذاشتن ، نشست كردن ، فرو نشستن ، فروكش كردن .
فرونشست، فروكش، نشست، فرونشيني، فروكشي، تخفيف درد وغيره .
كمكي، معين ، مويد، متمم، فرعي، تابع.
كمك مالي.
كمك هزينه دادن ، كمك خرج دادن .
اعانه ، كمك هزينه ، كمك مالي.
زيست كردن ، ماندن ، گذران كردن .
اعاشه ، زيست، گذران ، معاش، خرجي، وسيله معيشت، امرار معاش، دوام، نگاهداري.
اعاشه كننده ، مدد معاش بگير.
زير خاك ، خاك زير را شخم زدن ، شخم عميق زدن .
زير آفتابي، واقع در نواحي گرمسير، در ظل آفتاب.
مادون سرعت سير صوت.
فضاي فرعي، شبه فضا.
گونيزه ، زير گونه ، قسم فرعي، جنس فرعي از يك نژاد.
زير گونه اي.
جسم، جوهر، مفاد، استحكام.جسم، ماده ، شيي، جنس، ماده اصلي، ذات، مفاد، مفهوم، استحكام، دوام، مسند.
ذاتي، جسمي، اساسي، مهم، محكم، قابل توجه .
ذاتيت، جسميت، حالت اساسي.
ماهيت جسماني دادن به ، شكل مادي بخشيدن به ، با دليل ومدرك اثبات كردن .
تحقق، اثبات، تجسم.
محقق شده ، بادليل اثبات شده ، تجسم يافته .
( د. ) اسمي، مربوط به اسم.
قائم بذات، متكي بخود، مقدار زياد، داراي ماهيت واقعي، حقيقي، شبيه اسم، دارايخواص اسم.
بصورت اسم در آوردن ، داراي ماهيت كردن ، ذاتي كردن .
ايستگاه فرعي، شعبه ، خرده ايستگاه .
عوض، تعويض، قابل تعويض، توكيلي.
قابل تعويض.
جانشين ، بدل، جانشين كردن .عوض، جانشين ، تعويض، جانشين كردن ، تعويض كردن ، جابجاكردن ، بدل.
جانشيني، جانشاني.(substitutionary) تعويض، جانشيني، علي البدلي، كفالت.
(substitution) تعويض، جانشيني، علي البدلي، كفالت.
وابسته به تعويض يا جابجا سازي.
زير لايه ، شكل فرعي.سفره ، لايه .
زير لايه ، طبقه زير، بنياد، پي، طبقه زير.
(substructure) زيرساخت، زير سازي، زير ساختمان ، زير بنا.
(substruction) زيرساخت، زير سازي، زير ساختمان ، زير بنا.
رده بندي كردن ، شامل كردن ، استقرائ كردن ، استنتاج كردن .
رده بندي، مشمول، فرع، استقرائ، نتيجه گيري، استنتاج.
زيرسيستم.
پائين تر از سن .
گرمسيري، زير منطقه معتدله .
اجاره داري دست دوم.
در زير چيزي بسط يافتن ، شامل بودن .
طفره ، گريز، طفره زني، اختفائ، عذر، بهانه .
زير زميني، نهاني، تحت الارضي.
فرار، ظريف، محيل، مكار، حيله گر، زيرك .
نرم سازي، ترقيق، ملايمت، دقيق و لطيف سازي.
رقيق كردن ، دقت كردن ، موشكافي كردن ، متعال ساختن ، تلطيف كردن ، دقيق وحساسولطيف كردن .
نرمي، ملايمت، رقت.
زيرك ، محيل، ماهرانه ، دقيق، لطيف، تيز ونافذ.
باريك بيني، موشكافي، زيركي، لطافت، تيزبيني ومهارت.
زيركل، جمع جزئ.
كاستن ، تفريق كردن .كاستن ، كم كردن ، تفريق شدن ، منها كردن .
تفريق كننده .
كاهش، تفريق.
كاهشي، تفريقي، كاهنده ، داراي علامت تفريق.
كاهشگر.
( ر. ) كاسته ، عددي كه از عدد ديگر كسر ميشود.كاسته ، مفروق.
زيردرخت.
زير استوائي، نواحي زير گرمسيري.
نوك تيز، داراي نوك يا انتهاي تيز.
حومه شهر، برون شهر.
اهل حومه شهر، برون شهري.
ساكن حومه .
حومه شهر، حومه نشيني.
اعانه نقدي دولت به بنگاه عام المنفعه ، كمك مالي، اعانه ، تخصيصاعانه ، كمك هزينه .
درون واژگوني، انهدام، تخريب، خرابكاري، وابسته به خرابكاري.
واژگون ، ويران ، توطئه گر، خرابكار، خرابكارانه .
واژگون ساختن ، برانداختن ، موقوف كردن ، خرابكاري كردن ، درون واژگون سازي كردن .
زير راه ، راه زير زميني، ترن زير زميني، مترو.
(succedent) پيرو، متعاقب، جانشين ، متاخر، متوالي.
عوض، بدل، جانشين ، ( م. م. ) دوا، دوائي كه بجاي دواي ديگر تجويز شود.
(succedaneous) پيرو، متعاقب، جانشين ، متاخر، متوالي.
كامياب شدن ، موفق شدن ، نتيجه بخشيدن ، بدنبال آمدن ، بطور توالي قرار گرفتن .
كامياب، لاحق، جانشين .
كاميابي، موفقيت، پيروزي، نتيجه ، توفيق، كامروائي.موفقيت، كاميابي.
كامياب، موفق، پيروز، نيك انجام، عاقبت بخير.
توالي، جانشيني.پي آئي، توالي، ترادف، رديف، جانشيني، وراثت.
متوالي، پي در پي.پي درپي، پياپي، متوالي، مسلسل، ارثي، توارثي.
خلف، مابعد، جانشين .( حق. ) جانشين ، خلف، اخلاف، قائم مقام.
موجز، كوتاه ، مختصر، مجمل، فشرده ، چكيده .
( succour) ياري، كمك ، كمك براي رهائي از پريشاني، موجب كمك ، ياري كردن .
كمك ، يار.
(گ . ش. ) كاسني، كاسني تلخ، كاسني وحشي.
غذاي مركب از لوبيا ومغز ذرت پخته .
( succor) ياري، كمك ، كمك براي رهائي از پريشاني، موجب كمك ، ياري كردن .
( افسانه ) جن يا ديو ماده اي كه بصورت زن درآمده وبا مردان همخواب ميشود.
شادابي، پر آبي، آب داري، حالت آبكي.
آبدار، شاداب، پرطراوت.
از پاي در آمدن ، تسليم شدن ، سرفرود آوردن .
وابسته به تكان حركت كننده با صعوبت، داراي حركت دشوار.
تكان سخت، لرزش، لرزش مايعات، تشنج.
چنين ، يك چنين ، اين قبيل، اين جور، اين طور.
از اين گونه ، اين قبيل، مانند آن ، امثال آن .
مكيدن ، مك زدن ، شيره كسي را كشيدن ، مك ، مك زني، شيردوشي.
طفل شيرخوار، حيوان يا عضو يا آلت مكنده ، خروس قندي، آب نبات مكيدني، احمق، (گ . ش. ) آلت مكنده توليد كردن .
(ج. ش. ) شپش يا حشره مكنده (Anoplura).
پستاندار شيرخوار، كودك شيرخوار، طفل رضيع.
كودك شير خوار، طفل رضيع.
نيشكر، قند يا شكر نيشكر، ( بطور اعم ) شكر چغندر قند.
مك زني، جذب بوسيله مكيدن ، جذب، عمل مكيدن ، مكش، سوپاپ تلمبه .مكش.
سوداني.
( روم قديم ) حمام گرم كه موجب عرق زياد گردد، گرمخانه حمام، حمام بخار.
خوي آور، گرمابه ، داروي عرق آور.
توده شناور علف و ني كه در رود نيل مانع كشتيراني ميشود.
ناگهاني، ناگهان ، بي خبر، بي مقدمه ، فوري، تند، بطور غافلگير، غير منتظره ، سريع.
مرگ ناگهاني ( در مسابقات ) ناگهان باخت.
( sudorific) عرق آور، توليد كننده عرق، عرق زا، معرق.
(sudoriferous) عرق آور، توليد كننده عرق، عرق زا، معرق.
آب صابون ، كف صابون .
كف آلود، كف دار، پر كف.
تقاضا كردن ، تعقيب قانوني كردن ، دعوي كردن .
چرم جير، پارچه جير، چرم مخمل نما.
عرض حال دهنده ، شاكي.
پيه ، چربي سخت دور كليه وكمر گوسفند.
آبراه سوئز.
تحمل كردن ، كشيدن ، تن در دادن به ، رنج بردن .
تحمل پذير.
رضايت ضمني، سكوت موجب رضا، انقياد، طاقت، شكيبائي.
متحمل، زحمتكش.
بس بودن ، كفايت كردن ، كافي بودن ، بسنده بودن .
كفايت، شايستگي، قابليت، مقدار كافي، بسندگي.
كافي.بس، بسنده ، كافي، شايسته ، صلاحيت دار، قانع.
پسوند.پسوند، پساوند، پسوندي، پساوند ساختن ، پسوند نصب كردن .
نشانگذاري پسوندي.
پسوندگذاري.
خفه كردن ، خاموش كردن .
خفه سازي، خفقان ، اختناق، خفگي.
تابع، تابع منطقه ياقسمت ديگري، دستيار.
حق راي وشركت در انتخابات، راي.
زن طرفدار حق راي وانتخاب زنان .
هواخواه دادن حق راي يا حق انتخاب به نسوان .
پركردن ، فرا گرفتن ، پوشاندن ، اشباع كردن .
پري (pori)، اشباع، زير ريزي.
پر (por)، مشبع.
صوفي، اهل طريقت.
صوفيانه .
تصوف، طريقت، عرفان .
قند، شكر، شيريني، ماده قندي، با شكر مخلوط كردن ، تبديل به شكر كردن ، شيرين كردن ، متبلور شدن .
سفرجل هندي، سيب دارچيني.
چغندر قند.
(sugarloaf) كله قند، كله قندي، بشكل كله قند.
(گ . ش. ) افراي قندي، افراي سخت.
(گ . ش. ) تمشك شيرين ، درخت ازگيل.
نيشكر.
( روي داروي تلخ را ) باشكر پوشاندن .
(loaf sugar) كله قند، كله قندي، بشكل كله قند.
نبات، گلوله نبات، آب نبات، حلويات.
شكري، قندي، قنددار، شيرين ، مليح، شيرين زبان .
اشاره كردن بر، بفكرخطور دادن ، اظهار كردن ، پيشنهاد كردن ، تلقين كردن .
اظهار كننده ، پيشنهاد دهنده .
اشاره كردني، پيشنهاد كردني.
اشاره ، تلقين ، اظهار عقيده ، پيشنهاد، الهام.
اشاره كننده ، دلالت كننده وسوسه آميز.
خرده گروه ، دسته فرعي.
وابسته يا متمايل به خودكشي.
خودكشي، انتحار، خودكشي كردن ، وابسته به خود كشي.
درنوع خود، اختصاصي، منحصر بفرد.
چربي پشم، عرق خشك شده روي پشم گوسفند.
درخواست، تقاضا، دادخواست، عرضحال، مرافعه ، خواستگاري، يكدست لباس، پيروان ، خدمتگزاران ، ملتزمين ، توالي، تسلسل، نوع، مناسب بودن ، وفق دادن ، جور كردن ، خواست دادن ، تعقيب كردن ، خواستگاري كردن ، جامه ، لباس دادن به .
درخوردبودن ، مناسبت، شايستگي، برازندگي.
درخورد، مناسب، شايسته ، فراخور، مقتضي.
چمدان .
دنباله ، رشته ، همراهان ، ملتزمين ، رشته مسلسل، آپارتمان ، اتاق مجلل هتل، قطعه موسيقي.
پارچه لباسي ( زنانه ومردانه ).
خواستگاري كردن ، عشقبازي كردن ، عرضحال دهنده ، مدعي، خواستگار.
شياردار، شياره دار، جدول دار.
(sulphate) (ش. ) زاج، توتيا، سولفات، با اسيد سولفوريك آميختن .
(sulphide) (ش. ) نمك يا استرسولفيد هيدروژن .
(sulphur) (ش. ) گوگرد، گوگرددار كردن ، ( كيمياگر) اصل احتراق.
ايندريدسولفورو (ش. ) گاز سنگيني بفرمول SO2.
(sulfuret) باگوگرد تركيب كردن ، با گوگرد آميختن .
داراي گوگرد، داراي سنگ گوگرد.
(sulfurate) باگوگرد تركيب كردن ، با گوگرد آميختن .
(ش. ) جوهر گوگرد بفرمول SO4 H2.
(ش. ) باگوگرد تركيب كردن ، بخوردادن .
(sulphurous) گوگردي، شبيه گوگرد، مشتعل.
قهر، اخم، ترشروئي، بد اخمي كردن .
قهر، رنجيده ، دلخور، ترشرو، عبوس، بد اخم.
پس آب، فاضل آب، زباله ، گنداب، مواد اضافي فلزات مذاب.
عبوس، ترشرو، كج خلق، غير معاشر، عبوسانه .
آلوده شدن ، لكه دار كردن ، كثافت، آلودگي.
(sulfate) (ش. ) زاج، توتيا، سولفات، با اسيد سولفوريك آميختن .
(sulfide) (ش. ) نمك يا استرسولفيد هيدروژن .
(sulfur) (ش. ) گوگرد، گوگرددار كردن ، ( كيمياگر) اصل احتراق.
(sulfurous) گوگردي، شبيه گوگرد، مشتعل.
سلطان .
سلطانه ، زن يا مادر يا دختر سلطان .
سلطنت، قلمرو سلطان .
سلطانه ، زن يا مادر يا دختر سلطان .
شرجي، خيلي گرم ومرطوب، سخت، داغ، خفه .
جمع كردن ، حاصل جمع، مجموع.مبلغ، حاصل جمع، روي هم، خلاصه ، مختصر، حساب كردن ، باهم جمع كردن ، مختصر وموجزكردن ، خلاصه نمودن .
مقابله جمعي.
مجموع حاصلضرب.
لفظ جمعي.
جمع كل، سرجمع، مجموع.
( shumac، sumach) (گ . ش. ) سماق.
( shumac، sumac) (گ . ش. ) سماق.
سومري.
مبلغ، مقدار، آثار دانش بشري.
( در مورد دانشجوي فارغ التحصيل ) ممتاز.
جمع وند.
خلاصه سازي، تلخيص.
خلاصه كردن .خلاصه كردن ، بطور مختصر بيان كردن .
تلخيص كننده .
خلاصه .خلاصه ، مختصر، موجز، اختصاري، ملخص، انجام شده بدون تاخير، باشتاب.
كارت خلاصه .
مجموع يابي، مجموع.جمع زني، افزايش، جمع، مقامي، خلاصه .
تابستان ، تابستاني، چراندن ، تابستان را بسر بردن ، ييلاق.
خانه تابستاني، كوشك ، كلاه فرنگي ( در باغ ).
مدرسه تابستاني، كلاس تابستاني.
(=somersault) معلق، پشتك ، پشتك زدن .
تابستان ، شبيه تابستان ، تابستاني.
قله ، نوك ، اوج، ذروه ، اعلي درجه .
فراخواني، احضار، فراخواستن ، فراخواندن ، احضار قانوني كردن .
احضار كننده .
خير مطلق، خير كل، ابرنيك .
چاه يا انبار فاضل آب، استخر آب كثيف، لجن وكثافت، مخزن .
تلمبه لجن كشي.
اسب باركش، يابو، قاطرچي، بار.
هزينه اي، خرجي، وابسته به تعديل هزينه .
مجلل، پرخرج، گران ، وعالي.
آفتاب، خورشيد، درمعرض آفتاب قرار دادن ، تابيدن .
عرشه آفتاب گير كشتي، ايوان آفتابگير.
( مصر قديم ) صفحه بالدار مظهر خداي آفتاب.
آفتاب پخته ، در آفتاب خشك شده ، حرارت آفتاب ديده .
حمام آفتاب.
حمام آفتاب گرفتن .
پرتو آفتاب، تيغ آفتاب، آدم مسرور.
كلاه آفتابي زنانه .
قوس قزح، رنگين كمان .
آفتاب سوخته كردن ، آفتاب زدگي.
بستني ومغز گردو.
يكشنبه ، مربوط به يكشنبه ، تعطيل، يكشنبه را گذراندن .
( در اصطلاح شاعرانه ) جدا كردن ، بريدن .
شاخص آفتاب، (گ . ش. ) ترمس پايا.
غروب.
متفرقه ، گوناگون .
گوناگون ، متفرقه ، مخلفات.
محو نشدني در اثر نور آفتاب، رنگ ثابت.
(گ . ش. ) گل آفتاب گردان ، گياه آفتاب گرا.
عينك آفتابي.
فلق وشفق خورشيد.
فرو رفته ، خالي، درته آب، غرق شده .
بي نور، بي آفتاب.
نور خورشيد، تابش آفتاب، انعكاس نور خورشيد.
روشن از فروغ آفتاب.
( گ . ش. ) كنف بنگالي.
( در دين اسلام ) سنت رسم.
( sunnite) سني، اهل سنت، پيرو مذهب سنت.
سني گري، مذهب تسنن .
(sunni) سني، اهل سنت، پيرو مذهب سنت.
آفتابي، روشن ، آفتاب رو، رو بافتاب، تابناك .
( درمورد تخم مرغ ) فقط يك طرفش پخته .
طلوع آفتاب، طلوع خورشيد، تيغ آفتاب، مشرق.
غروب آفتاب، مغرب، افول.
سايه ، چتر آفتابي، سايبان ، ساباط، آفتاب گردان .
تابش آفتاب، نور آفتاب.
آفتاب گير، منور از نور آفتاب.
( نج. ) لكه روي خورشيد.
( طب ) آفتاب زدگي، گرمازدگي.
آفتاب زده ، گرمازده .
قهوه اي شدن پوست بدن در اثر آفتاب، قهوه مايل بسرخ.
( د. گ . ) طلوع آفتاب.
شام خوردن ، شام دادن ، مشروب، مقدار.
(.nand adj)اعلي، بسيار خوب، بزرگ اندازه ، عالي، خوب، (pref) پيشوندي است بمعنيمربوط ببالا - واقع درنوك چيزي - بالائي - فوق - برتر- مافوق -ارجح - بيشتر و ابر.
وافر بودن ، بوفور يافت شدن ، بيش از حد بودن .
وفور، وفور نعمت، فراواني.
مغلوب شدني، تفوق يافتني، فائق شدني.
زياد، فراوان ، وافر، خيلي زياد، داراي وفور.
بيش از حد لزوم اضافه كردن ، سربار كردن ، باز افزايش.
بيش از حد لزوم اضافه كردن ، سربار كردن ، باز افزايش.
(من . ) قضيه كلي مورد استدلال.
متروكه دانستن ، بازنشسته دانستن ياشدن ، كهنه شدن ، از مد افتادن ، سالخورده شدن .
سالخوردگي، كهولت، بازنشستگي، تقاعد.
عالي، بسيار خوب، باشكوه ، باوقار.
مباشر كارهاي بازرگاني وفروش كالا در كشتي.
تجاوز كردن ، لبريز شدن ، نيروي برق بيش از اندازه رساندن به ( ماشين وغيره )، دستگاه تشديد.
( تش - ج. ش. ) مربوط به ابرو، ابروئي، فوق ابروئي.
مغرور، خود فروش، از روي خود خواهي.
ابركامپيوتر، فوق كامپيوتر.
(superconductor) بس رسانا، ( برق ) خيلي هادي، بيش از حد لزوم هادي.
بس رسانائي، قابليت هدايت برق بمقدار زياد.ابرهدايت، فوق هدايت.
(superconductive) بس رسانا، ( برق ) خيلي هدي، بيش از حد لزوم هادي.ابرهادي، فوق هادي.
بدرجه سرماي زير نقطه انجماد رسيدن .
ابر خود، ( فرويد) شخصيت اخلاقي، نفس اماره ، وجدان .
ارتفاع زياد، درجه ارتفاع، درجه بلندي، پل.
ابر پايگي، ارج، رفعت، علو مقام.
ابر پايه ، بسيار بلند، برجسته ، فوق العاده برجسته .
برتر، منزه ، خارج از جهان مادي.
بس پردازي، انجام كاري بيش از حد وظيفه ، افراط در انجام وظيفه ، زياده روي دركار، خوش خدمتي.
وابسته به بس پردازي، غير ضروري، زياد، نافله ، زائد، بيش از حد لزوم.
لقاح دوياچند تخم در يك تخم ريزي.
( ج. ش. - گ . ش. ) آبستني در دوره بارداري.
صوري، سطحي، سرسري، ظاهري.
سطحي ( بودن )، دانش سطحي، بيمايگي.
رو، سطح، روكار، ظاهر، نما، جبهه .
اعلي، بسيار ظريف، داراي دانه هاي خيلي ريز.
تكرار مرتب ومداوم موضوعي درسخن ، تصريح.
جسم يامايع داراي قدرت هدايت فوق العاده .
زيادي، افراط، فراواني بيش از حد.
زائد، زيادي، غير ضروري، اطناب آميز.
( نج. ) كهكشان بزرگ ، ابر كهكشان .
فوق گروه .
زياده از حد گرم كردن ، دو آتشه كردن ، بسيار گرم.
ابر شاهراه ، بزرگراه ، جاده وسيع، شاهراه ، اتوبان .
ابر انسان فوق بشري، مافوق انساني، برتر از انسان .
قابل اضافه ، قابل تحميل، قابل تزايد، اضافه شدني.
روي چيزي قرار گرفتن ، اضافه شدن بر.
تحميل زائد، قرار گيري بر روي چيز ديگر.
( مج. ) داراي فشار زياد، فشاري، خميده ، از بالا.
تخحت فشار قرار گرفتن ، كشيدن يا گذاشتن يا جا دادن ، تجديد فراش كردن .
رياست كردن ، نظارت كردن بر، سرپرستي كردن .
( superintendency) رياست، مديريت، نظارت، مباشرت، سرپرستي.
(superintendence) رياست، مديريت، نظارت، مباشرت، سرپرستي.
مدير، رئيس، سرپرست، ناظر، مباشر.
بالائي، بالاتر، مافوق، ارشد، برتر، ممتاز.
( حق. ) دادگاه عالي، دادگاه تميز.
برتري، بزرگتري، ارشديت، تفوق.
بطور برتر.
واقع درفوق، فوقاني.
عالي، بالاترين ، بيشترين ، درجه عالي، ( د. ) صفت عالي، افضل، مبالغه آميز.
(=superlunar) واقع بر بالاي ماه ، بيرون از اين جهان .
موجود مافوق انسان ، ابر مرد.
ابر بازار، فروشگاه بزرگ .
آسماني، علوي، بلند، وابسته بعالم بالا، بهشتي.
شناور بر روي سطح ( مانند روغن بر روي آب ).
ماورائ طبيعي، فوق العاده .
فلسفه ماورائ طبيعه .
فوق عادي.
( نج. ) ستاره داراينور متغيري كه روشني اش صد ميليون برابر خورشيد است. ابر نواختران .
زياده ، بيش از اندازه عادي، فوق عددي، اضافي.
شخص بالاتر، مافوق، ارشد، فرمانفرما.
ماوراي جسم، ماوراي عالم مادي، ابر جسمي.
قابل انطباق.
منطبق كردن با، قرار دادن ( روي ).
ابر قدرت، ابر نيرو.
روي چيزي حك كردن يا نوشتن ، روي صفحه اي گراور كردن .
بالانويس.
عنوان روي پاكت، عنوان نوشته روي چيزي، توضيح، آدرس، نشاني روي نامه ، ظهرنويسي.
جانشين شدن ، جايگزين چيز ديگري شدن .لغو كردن ، جانشين شدن .
لغو كننده ، جانشين .
تعويق اندازي، تاخير، تعويق.
ماورائ محسوسات، روحي، رواني، ماورائ عالم حواس.
فوق العاده حساس، حساس شده ، حساس.
(=supersensible) مافوق احساس.
بيش از حد لازم، بي اندازه تشيفاتي ورسمي.
الغائ، لغو سازي، جانشيني، لغو شدگي.
لغو سازنده .
سرعت مافوق صوت، فراصوت، فراصوت شناسي.
موهوم پرستي، خرافات، موهوم، موهومات.
خرافاتي، موهوم پرست، موهوم.
رولايه ، ابر لايه ، طبقه خيلي بالا، ( ز. ش. ) طبقه فوقاني.
روبنا، سازمانهاي اداري ومديريه كشور، روساخت، بناي فوقاني.
فوق العاده ظريف، بسيار ناقلا، زرنگ .
ظرافت فوق العاده ، زرنگي بسيار.
(مو. ) نت بعد از كليد نت، دومين آهنگ ميزان .
ناگهان رخ دادن ، اتفاقا آمدن ، سرزده وارد شدن ، تصادفي روي دادن ، غيرمترقبه بودن .
امر غير مترقبه ، رويداد ناگهاني.
غير مترقبه ، غير منتظره .
اتفاق ناگهاني.
نظارت كردن ، برنگري كردن ، رسيدگي كردن .
برنگري، نظارت، سرپرستي.نظارت، سرپرستي.
برنگر، مباشر، ناظر، سرپرست.ناظر، سرپرست.
فراخواني ناظر.
درخواست ناظر.
حالت نظارت.
وابسته به نظارت وسرپرستي، وابسته به برنگري.
كنترل نظارتي.
برنامه ناظر.
روال ناظر.
علائم نظارتي.
سيستم ناظر.
رو ببالا كردن دست، بخارج برگرداندن دست.
قرار دادن كف دست رو به بالا، تاق باز خوابي، برپشت خوابي.
برپشت خوابيدن ، تاق باز، بيحال، سست.
شام، عشاي رباني يا شام خداوند.
از ريشه كندن ، جاي چيزي را گرفتن ، جابجا شدن ، جابجا كردن ، تعويض كردن .
از ريشه كني، قلع وقمع.
ريشه كن كننده .
نرم، ( در بافت ) قابل ارتجاع، كش دار، تغيير پذير، نرم شدن ، راضي شدن ، انعطاف پذير.
مكمل، ضميمه .متمم، مكمل، ضميمه ، الحاق، زاويه مكمل، تكميل كردن ، ضميمه شدن به ، پس آورد، هم آورد.
تكميلي، اضافي.اضافي، متمم، مكمل، تكميلي، پس آورده ، هم آورده .
نگهداشت تكميلي.
تكميل، اتمام، پس آوري، هم آوري.
التماس، تضرع.
استدعا كننده ، مستدعي، ملتمس، متقاضي.
ملتمس، درخواست كننده تضرع كننده .
درخواست كردن ، التماس كردن ، استدعا كردن .
التماس، تضرع، استدعا.
التماس آميز.
تهيه كننده ، رساننده ، كارپرداز، متصدي ملزومات.
تداركات.
فرآورده ، تهيه كردن ، رساندن ، دادن به ، عرضه داشتن ، تدارك ديدن ، توليد كردن ، موجودي، لزوم، آذوقه .منبع، موجودي، تامين كردن ، تدارك ديدن .
درگاه تامين ، درگاه تداركاتي.
پشتيباني، تكيه گاه ، حمايت كردن ، تاييد كردن .تحمل كردن ، حمايت كردن ، متكفل بودن ، نگاهداري، تقويت، تائيد، كمك ، پشتيبان زير برد، زير بري، پشتيباني كردن .
برنامه پشتيباني.
قابل تحمل، حمايت كردني، تاب آوردني.
حامي، پشتيبان ، نگهدار.
مجهز كننده ، حامي، پشتيبان .
انگاشتني، فرض كردني، قابل فرض، تصور كردني، مفروض، فرض كردن ، گمان كردن ، خيال كردن .
فرض، تصور، حدس.
فرض كردن ، پنداشتن ، فرض كنيد.انگاشتن ، فرض كردن ، گمان كردن ، پنداشتن .
فرض، تصور، احتمال، گمان ، پندار، انگاشت، فرضي، انگاشتي.
تقلبي، تصوري، فرضي، خيالي، جازده ، قلب، واهي.
( طب ) شياف، شاف، شياف طبي، دواي مقعدي.
موقوف كردن .موقوف كردن ، توقيف كردن ، فرو نشاندن ، خواباندن ، پايمال كردن ، مانع شدن ، تحتفشار قرار دادن ، منكوب كردن .
موقوف، موقوف شده .
متوقف كردني.
موقوف سازي.جلوگيري، توقيف، موقوف سازي، فرونشاني.
( suppressor) جلوگيري كننده ، فرونشاننده ، موقوف سازنده .
(suppressive) جلوگيري كننده ، فرونشاننده ، موقوف سازنده .موقوف كننده .
ريم آوردن ، چرك كردن ، چرك نشستن ، فساد جمع شدن .
توليد جراحت، ترشح ريم، ترشح چرك ، جراحت.
چركدار، چركي، ريم آور.
پيشوندي بمعني بالا و روي و مافوق، بعلاوه ، قبلا، ببالا نگاه كنيد، بفوق مراجعه شود.
مافوق مليت، مافوق محدوديت هاي ملي.
برتري، تفوق، بلندي، افراشتگي، رفت.
عالي، اعلي، بزرگترين ، منتهي، افضل، انتها.
نوعي پارچه ابريشمي زنانه ، ابريشم مصنوعي.
دست كشيدن از، پايان يافتن ، بپايان رساندن ، پايان ، استراحت، بازايستادن .
زياد ستاندن ، زياد بار كردن ، تحميل كردن زياد پر كردن ، اضافه كردن ، نرخ اضافيماليات اضافي، جريمه ، اضافه بها.
تنگ ورشو، چرم زير تنگ ، تنگ اسب، كمر بند اسقفان وكشيشان .
شنل روي زره ، ژاكت زنانه قرن .
گنگ ، اصم، بي صدا، صامت، راديكال.
يقين ، خاطر جمع، مطمئن ، از روي يقين ، قطعي، مسلم، محقق، استوار، راسخ يقينا.
( ز. ع. - آمر. ) يقين ، مطمئن ، نتيجه بخش.
ثابت قدم، بي لغزش، داراي گامهاي ثابت.
يقينا، محققا، مسلما، بطور حتم.
ضامن ، پابندان ، كفيل، گرو، وثيقه ، اطمينان .
ضمانتنامه ، تضمين نامه .
ضمانت.
خيزاب درياكنار.
موج سواري، موج بازي.
رويه ، سطح، ظاهر.رويه ، سطح، ظاهر، بيرون ، نما، ظاهري، سطحي، جلادادن ، تسطيح كردن ، بالاآمدن ( به سطح آب ).
تراز، تراز فلزي يا آهني.
جسم واقع در سطح.
( ج. ش. ) مرغ ساحلي سواحل اقيانوس آرام.
تخته مخصوص اسكي روي آب، اسكي آبي بازي كردن .
اسكي باز روي آب.
( د. ن . ) قايق مخصوص هواي توفاني يا خيزاب.
پرخوردن ، زياده روي، امتلائ.
پرخور.
موج بلند، موج غلتان ، موج خروشان ، جريان سريع وغير عادي، برق موجي از هوا، تشكيل موج دادن ، موجدار بودن ، خروشان بودن ، موج زدن .
جراح.
رئيس قسمت پزشكي ارتش، افسر پزشك ، پزشك ارشد.
محل كار يا مقام جراح.
( طب ) گره بخيه جراحي.
جراحي، اتاق جراحي، عمل جراحي، تشريح.
وابسته به جراحي، عمل جراحي.
( ج. ش. ) تمس هندي چهار چنگال.
تندخو وگستاخ، ناهنجار، با ترشروئي.
حدس زدن ، گمان بردن ، حدس، گمان ، تخمين ، ظن .
بالا قرار گرفتن ، غالب آمدن بر، برطرف كردن ، از ميان برداشتن ، فائق آمدن .
برطرف كردني، بالا قرار گرفتني، فائق شدني.
(ج. ش. ) شاه ماهي (Mullidae)، شاه ماهي قرمز.
نام خانوادگي، كنيه ، لقب، عنوان ، لقب دادن .
پيش افتادن از، بهتر بودن از، تفوق جستن .
رداي كتاني سفيد وگشاد كشيشان .
زيادتي، مازاد، زائد، باقي مانده ، اضافه ، زيادي.
اضافي، افزوني، بيش از حد نصاب، اضافات، نامربوط.
حيرت، شگفتي.
( ezsurpri) تعجب، شگفت، حيرت، متعجب ساختن ، غافلگير كردن .
مايه حيرت.
( surprise) تعجب، شگفت، حيرت، متعجب ساختن ، غافلگير كردن .
سبك نگارش خيالي، سوررئاليسم، فراواقعيت گرائي.
واگذار كردن ، سپردن ، رهاكردن ، تسليم شدن ، تحويل دادن ، تسليم، واگذاري، صرفنظر.
نهاني، زيرجلي، پنهان ، محرمانه .
جانشين ، قائم مقام، عوض، جايگير، جانشين شدن ، قائم مقام شدن ، وكيل شدن .
فرا گرفتن ، محاصره كردن ، احاطه شدن ، احاطه .
انشعاب شاخ گوزن چهار ساله .
اضافه ماليات، جريمه مالياتي.
نظارت، مراقبت، پائيدن ، مبصري.
ناظر، مراقب، مواظب، محافظ، بپا، مبصر كلاس.
پيمايش، زمينه يابي، بازديد كردن ، مميزي كردن ، مساحي كردن ، پيمودن ، بررسيكردن ، بازديد، مميزي، برآورد، نقشه برداري، بررسي، مطالعه مجمل، برديد.
زمين پيما، مساح، نقشه بردار، بازبين ، مبصر كلاس، پيمايشگر.
زنجير مساحي، پاپيمايشگري.
تراز مساحي يا پيمايش، تراز نقشه برداري.
ابقائ، بقا، برزيستي.
ابقائ، بقا، برزيستي.
زنده ماندن ، باقي بودن ، بيشتر زنده بودن از، گذراندن ، سپري كردن ، طي كردن برزيستن .
بيشتر عمركننده ، جاويد، بازمانده ، برزيستگر.
شخص زنده ، باقيمانده ، بازمانده .
حق شفعه ، بقائ، بازماندگي، ابقائ.
استعداد، آمادگي، قابليت، حساسسيت، فروگيري.
مستعد، فروگير، حساس، مستعد پذيرش.
فروگير پدير، حساس، پذيرنده ، آماده پذيرش، مستعد.
حساسيت، استعداد.
بدگمان شدن از، ظنين بودن از، گمان كردن ، شك داشتن ، مظنون بودن ، مظنون ، موردشك .
آويزان شدن يا كردن ، اندروابودن ، معلق كردن ، موقتا بيكار كردن ، معوق گذاردن .
( طب ) وقفه موقت فعاليت هاي حياتي وغيره .
معلق، بند شلوار، بند جوراب.
معلق، درحال تعليق، مردد، اندروائي، آويزاني.
پرونده معلق، پرونده بلاتكليف.
توقف، وقفه ، تعطيل، ايست، تعليق، بي تكليفي، آويزان ، آويزاني، اندروا، آونگان ، اندروائي، آويزش.
آويزشي، اندروا پذيري، درحال تعليق، درحال توقف، تعليق، معلق.
( ش. - فيزيك ) محلول سريشمي داراي ذرات معلق.
آويزگر، معلق، موجب تعليق، نگاهدارنده ، بيضه بند.
بدگماني، سوئ ظن ، ترديد، مظنون بودن .
بدگمان ، ظنين ، حاكي از بدگماني، مشكوك .
نفس عميق، آه .
آه كشيدن ، نفس عميق كشيدن .
نگهداشتن ، متحمل شدن ، تحمل كردن ، تقويت كردن ، حمايت كردن از.
قابل تحمل، تاب آوردني.
تاب آورنده ، متحمل.
نگهداري، تغذيه ، معاش، اعانت.
( تش. ) حامي، نگهدارنده ، محافظ.
( sustention) اطعام، اطعام مساكين ، نگهداري، استعانت مالي.
اعانت دهنده ، كمك كننده به فقرا، نگهدار.
( sustentation) اطعام، اطعام مساكين ، نگهداري، استعانت مالي.
نجوا، بيخ گوشي، سخن آهسته .
( susurrus) نجوائي، شبيه نجوا، نجوا.
( susurrous) نجوائي، شبيه نجوا، نجوا.
آذوقه رسان .
( در دين براهما ) حكم شرعي.
ستي، زن هندو كه خود را روي جنازه شوهرش ميسوزاند.
درزي، بخيه اي.
درز، بخيه ، شكاف، چاك ، دوختن .
ارباب، اختيار دار كشور، حكومت مطلقه .
باريك اندام، نازك ، ظريف، زن با كمال.
جاروب، اسفنج زمين شوئي، لوله پاك كن ، سنبه جراحي، گردوخاك گرفتن ، زدودن ، پيچيدن ، تاب خوردن ، سنبه زدن ، باكهنه آب چيزي را كشيدن ، پنبه براي پاك كردن زخم وگوش وغيره .
جاروكش، رفتگر، (بتحقير ) كلفت (kolfat).
قنداق كردن ، در قنداق پيچيدن .
پارچه قنداقي، قنداق.
تاب خوردن تلوتلو خوردن ، بنوسان درآوردن ، تاب دادن ، غارت، گودال، استخر، كوله پشتي.
قالب يا پرس آهنگري، قالب ريزي كردن ، بشكل قالب در آوردن .
قالب سوراخ سوراخ.
خود فروشانه گام زدن ، با تكبر راه رفتن ، كبر فروشي، خودستائي، مغرور، (انگليس)شيك .
چوب دستي كوچك ، باتون .
متكبر.
خريدار مال دزدي، مسافر كوله پشتي دار.
نوكر، خادم شواليه ، جوان روستائي، عاشق.
سرزمين گود و مرطوب، تلوتلو خوردن .
پرستو، چلچله ، مري، عمل بلع، فورت دادن ، فرو بردن ، بلعيدن .
قورت دهنده ، بلعنده .
دم چلچله اي، دم فاخته اي.
(گ . ش. ) علف پازهر (milkweed).
(زمان ماضي فعل swim )، شناكرد.
مرتاض هندي، رهبر مذهبي هندي، مرشد.
سياه آب، مرداب، باتلاق، در باتلاق فرو بردن ، دچار كردن ، مستغرق شدن .
جانور يا چيزي كه در مرداب فرو رود، ساكن مرداب، كسيكه الوار را جمع آوريميكند.
باتلاق، مرداب.
باتلاقي، لجن زار.
(ج. ش. ) قو، دجاجه ، متعجب شدن ، پرسه زدن ، اظهار كردن .
شيرجه .
واپسين عمل يا اثر يا گفتار، صداي قو، بانگ خدا حافظي، وداع.
قوچران .
سرحال وچابك ، جست وخيز كن ، قروغمزه آمدن ، ناز وعشوه ، خودفروشي، عالي، شيك وباشكوه .
محل پرورش قو.
پرنرم وظريف قو.
پوست قو، پرهاي نرم قو.
معاوضه ، عوض كردن ، مبادله كردن ، بيرون كردن ، جانشين كردن ، اخراج كردن .مبادله كردن .
مبادله .
چمن ، مرغزار، سطح چمنزار، تبديل به مرغزار كردن .
(انگليس ) تراشه ، براده .
گروه ، دسته زياد، گروه زنبوران ، ازدحام، ازدحام كردن ، هجوم آوردن .
تجمع كننده .
( درمورد قيافه ) سبزه مايل به سياه ، داراي صفت زشت، بدصفت، بدطينت، تيره ومبهم، سياه چرده .
چمن ، مرغزار، دسته علف خشك ، سبزه رو.
سياه چره ، سبزه تند، تيره روي.
صداي چلپ چلوپ، سروصدا، جريان آب، زمين ليز وگل آلود، با سر وصدا چيزي راشستن ، چلپ چلوپ كردن .
هياهو ودعوا كردن ، لباس پر زرق وبرق پوشيدن .
آدم دعوائي وپر هياهو وغره ، داراي زرق وبرق.
صليب شكسته آلمان نازي.
ضربت سخت خوردن يازدن ، چمباتمه نشستن ، ضربت، بامگس كش زدن .
( swathe) ردپا، رديف باريك ، راه باريك ، اثرماشين چمن زني، پيچيدن ، قنداق كردن ، نوار.
(swath) ردپا، رديف باريك ، راه باريك ، اثرماشين چمن زني، پيچيدن ، قنداق كردن ، نوار.
پارچه قنداقي.
( اسكاتلند ) آبجو تازه انگليسي، مشروب الكلي.
ضربت سخت زننده ، مگس كش.
اين سو وآن سو جنبيدن ، تاب خوردن ، در نوسان بودن ، تاب، نوسان ، اهتزاز، سلطه حكومت كردن ، متمايل شدن يا كردن و بعقيده اي.
قوس وفرورفتگي ستون فقرات، پشت خم.
نوسان دار.
ناسزا، سوگند خوردن ، قسم دادن ، فحش، ناسزا گفتن .
باسوگند بشغلي وارد كردن ، با مراسم تحليف بكاري گماشتن .
با قسم از گير چيزي خلاص شدن .
آدم بد دهان وفحاش.
قسم دروغ، بد دهاني، كفر گوئي، فحش، ناسزا.
خوي، عرق كردن ، عرق، عرق ريزي، مشقت كشيدن .
( تش. ) غده عرق.
بازحمت حريف را از ميدان بدر كردن .
شلوار ورزش.
عرق گير، پلوور نخي.
نوار چرمي دور كلاه .
زندان مجرد.
عرق گير، كسيكه عرق ميكند، پلوور، ژاكت.
اهل سوئد.
سوئدي، اهل سوئد.
( sweeny)( در مورد اسب ) از كار افتادگي يا فلج عضلات كتف، فلج عضله .
( sweeney) ( در مورداسب ) از كار افتادگي يا فلج عضلات كتف، فلج عضله .
روبيدن ، رفت و برگشت.روفتن ، جاروب كردن ، زدودن ، از اين سو بان سوحركت دادن ، بسرعت گذشتن از، وسعتميدان ديد، جارو.
(second =sweep) عقربه ثانيه شمار.
(stakes sweep) شرط بندي اسب دواني.
( stake sweep) شرط بندي اسب دواني.
رفتگر، جاروكش، سپور.روبنده .
چيزي كه جارو ميكند، زود گذر، سريع.
شيرين ، خوش، مطبوع، نوشين .
ترش وشيرين .
( گ . ش. ) ماگنولياي ويرجينيا.
( گ . ش. ) ذرت شيرين ، ذرت هندي.
(گ . ش. ) مرزنگوش.
روغن بادام شيرين ، روغن زيتون ، روغن شيرين .
( گ . ش. ) نخود شيرين ، نخود عطر.
(گ . ش. ) فلفل شيرين .
سيب زميني شيرين .
(گ . ش. ) ذرت خوشه اي شيرين .
ريشخند كردن ، چاپلوسي كردن ، تملق گفتن .
علاقمند به شيريني، شيريني دوست.
(گ . ش. ) گل ميخك شاعر، حسن يوسف.
تيموس حيوانات جوان ، دنبلان ، لوزالمعده .
(گ . ش. ) گل سرخ اروپائي.
شيرين كردن ، شيرين شدن ، ملايم كردن .
معشوقه ، دلبر، يار، دلدار، دلارام، نوعي نان شيريني بشكل قلب.
( در مورد لباس زنان ) يقه گلابي، يقه قلبي شكل.
( در صحبت خودماني ) عزيزم، ماماني.
چيز نسبتا شيرين ، شيرين ، نوشين .
حلويات، شيريني جات، غذاي شيرين ، شيريني.
( انگليس ) شيريني فروشي، قنادي.
(گ . ش. ) سفرجل هندي، درخت آت هندي.
باد كردن ، آماس كردن ، متورم كردن ، باد غرور داشتن ، تورم، برجستگي، برجسته ، شيك ، زيبا ( د. گ . - آمر. ) عالي.
داراي ته گنده ، داراي كفل بزرگ .
خودخواه ، داراي عقايد بزرگ ، خود فروش.
از گرما بيحال شدن ، خيش شدن ، هواي گرم.
جاروب شده ، متمايل، پيچ دار، پيچ خورده ، كج شده .
منحرف شدن ، عدول كردن ، طفره زدن ، كج شدن ، منحرف كردن .
سريع، چابك ، تندرو، فرز، باسرعت.
جرعه طولاني نوشيدن ، آشاميدن ، جرعه .
سركشيدن ، زود خوردن ، خيس كردن ، آشغال.
شناكردن ، شناور شدن ، شنا، شناوري.
كيسه هواي ماهي مثانه هوائي.
باله شنا.
قابل شناوري، شناكردني.
شناگر، شناكننده .
متمايل بگيجي، فطرتا گيج، گيج، مبهوت.
لباس شنا.
گوش بري كردن ، گول زدن ، مغبون كردن ، فريب، كلاه برداري.
گول زن ، گوش بر، قاچاق، متقلب، كلاه گذار، كلاه بردار.
(ج. ش. ) خوك ، گراز آدم پرخور يا حريص.
خوك چران ، گرازبان .
آونگان شدن يا كردن ، تاب خوردن ، چرخيدن ، تاب، نوسان ، اهتزاز، آونگ ، نوعيرقص وآهنگ آن .
نوساني، چرخاندني.
سخت زدن ، قايم زدن ، زخم زبان زدن ، تلوتلو خوردن ، بدور چيزي چرخيدن ، لنگر.
نوسان دار، آونگي، ولگرد، هوسران ، لذت طلب.
نوساني، نوسان دار، آونگي.
وابسته به خوك ، شبيه خوك ، خوك صفت.
كار كردن ، زحمت كشيدن ، مشقت، رنج زحمتكش.
ضربت سخت، حركت جاروبي، جرعه طولاني، ضربه تند وشديد زدن ، كش رفتن .
( ز. ع. - انگليس ) آبجو بد وكم مايه ، ضعيف.
چرخش، چرخ خوري، حركت چرخشي، گرديدن ، گشتن ، باعث چرخش شدن .
پيچي، چرخشي، گردابي.
صداي فش فش كردن ، با صداي فش فش زدن ، فش فش، صداي ضربت تازيانه ، باهوش، پيرومد.
ايجاد كننده صداي فش فش.
سويسي.
گوشت خرد كرده مخلوط با آرد وچاشني سرخ كرده ، شامي.
گزينه ، راه گزين ، راه گزيدن .تركه ، چوب زدن ، سويچ برق، سويچ زدن ، جريان را عوض كردن ، تعويض.
صفحه كليد برق ياتلفن ، صفحه تقسيم برق.
( گ . ش. ) ني بوريا.
گزينه نما.
انباره گزينه اي.
نظريه راه گزيني.
پرپيچ وخم.
چاقوي ضامن دار.
گزينگاه ، صفحه گزينه .
( م. ع. ) تغيير ناگهاني، عمل معكوس.
راه گزيني.
مركز راه گزيني.
مدار راه گزين .
تابع راه گزين .
شبكه راه گزيني.
متغير راه گزيني.
سوزن بان راه آهن ، سوزنجي.
دگرگزيني، تعويض.
( راه آهن ) محل اتصال يا تعويض واگنها.
خيلي عظيم، قوي، بزرگ .
درنگ كردن ، مردد بودن ، ترديد.
(=swiss) سويسي.
سويس.
گردنده ، حلقه گردان ، قسمت گردند ه ميخ ياپيچ سرپهن ، روي محورگرديده ، چرخاندن .
صندلي چرخان .
انواع مشروبات الكلي محتوي يخ وشكر، مشروب مست كننده ، آشاميدن ، بلعيدن .
چوب نازكي براي بهم زدن مشروب.
ميگسار.
دوپهلو، دوطرفه .
( اسم مفعول فعل swell )، ورم كرده ، آماس كرده .
غش، ضعف، غش كردن ، سست شدن .(swound) ( م. م. ) غش كردن .
غش كننده .
( درموردشاهين ) بسرعت پائين آمدن ، قاپيدن ، چپاول كردن ، از بين بردن ، حركت سريعنزولي.
موجد خسارت، انفجار دار.
الله بختي، شانسي.
صداي چلپ چلوپ، صداي خش خش كردن .
شمشير.
نيشكري كه بشكل تيغه شمشير است.
رقص شمشير، اجراي رقص در اطراف شمشير.
( گ . ش. ) سرخس برگ شمشيري.
(ج. ش. ) شمشير ماهي، اره ماهي.
شمشير مانند.
فن شمشير بازي، مبارزه ، زور آزمائي.
( ج. ش. ) حشره اي نيم بال.
كارگر زحمتكش، پركار، حفار، حفر كننده ، خردكننده ، خردكردن ، جان كندن .
( swoon) ( م. م. ) غش كردن .
ساكن شهر سيباريس، عياش، خوشگذران .
عياش.
عياشي وشهوتراني.
(گ . ش. ) شاه توت، توت سياه .
(گ . ش. ) انجير مصري، درخت چنار.
چاپلوسي، تملق، مفت خوري، كاسه ليسي.
آدم چاپلوس، متملق، انگل.
فهرست سيلاب يا هجاهاي كلمات، جدول راهنماي تلفظ هجاهاي مقطع كلمات، هجا بندي.
هجائي، داراي هجاهاي شمرده ، هجا نما.
تنجيه هجائي، هجا بندي.
هجا بندي، تجزيه هجائي.
(=syllabication) هجا بندي.
هجابندي كردن ، تقسيم به هجاي مقطع كردن .
هجا، سيلاب.هجائ، سيلاب، جزئ كلمه ، مقطع كلمه ، هجابندي كردن .
خلاصه مفيد، لائوس مطالب، برنامه .
قياس، قياس منطقي، قضيه منطقي، صغري وكبري.
قياسي، كسيكه مهارت در قياس منطقي دار د.
استدلالي، قياسي.
بشكل منطقي درآوردن ، صغري وكبري چيدن ، قياس كردن ، استلادل منطقي كردن .
روح يا موجود ساكن در هوا، جن هوائي.
جن هوائي كوچك ، زن جوان وزيبا وباريك اندام.
شبيه جن هوائي.
(=silva) درختان جنگلي يك ناحيه ، درخن نامه .
ساكن جنگل، جنگلي، پردرخت.
وحشي، غير متمدن ، جنگلي.
جنگل، احداث جنگل.
موجود زنده اي كه بصورت دسته جمعي يا همزيستي زندگي كند، هم زي، هم زيست.
(=symbion)موجود زنده اجتماي يا همزي.
همزيگري، همزيستي، زندگي تعاوني، همزيستي وتجانس دوموجود مختلف يا دوگروه مختلفباهم.
وابسته به همزيگري.
نشان ، علامت، نماد، رمز، اشاره ، رقم، بصورت سمبل درآوردن .نماد، مظهر.
دستكاري نمادها.
رشته نمادي.
جدول نمادها.
نمادي، كنايه اي.نمادي، نمادين ، رمزي، نشان دار، علامت دار، حاكي، دال بر.
نشاني نمادي.
برنامه نويسي نمادي.
زبان نمادي.
منطق نمادي.منطق رمزي.
نشانگذاري نمادي.
برنامه نويسي نمادي.
نماد، نمايش بوسيله علائم، مكتب رمزي، نشان پردازي.
نويسنده ياهنرمندي كه بسبك سمبوليك آثاري خلق ميكند، نمادگر، نماد ساز، نمادپرداز.
نماد آوري، نماد پردازي، نماد سازي، دلالت ( بر )، استعمال علائم ونشانهاي رمزي.
نشان پردازي كردن ، نماپردازي كردن ، حاكي بودن از.
نشان پرداز، نمادگر.
مبحث مطالعه علائم ونشانه هاي رمزي، نماد شناسي.
سيستم دو فلزي مختلط.
متناسب، برابر، هم اندازه ، متقارن ، منظم.متقارن .
ليست متقارن .
تقارن ، متقارن ، هم آراستگي، همسازي.
باهم قرينه كردن ، متقارن ساختن ، هم آراسته كردن .
تقارن .هم آراستگي، هم جور، قرينه ، تناسب، تقارن ، مراعات نظير، تشابه ، همسازي.
همدرد، دلسوز، شفيق، غمخوار، موافق.
( م. م. - تش. ) دستگاه عصبي خود كار، دستگاه عصبي سمپاتيك .
همدردي يا همفكري كردن ، جانبداري كردن .
همدرد، غمخوار، جانبدار.
همدمي، همدردي، دلسوي، رقت، همفكري، موافقت.
هم بوم، هم ناحيه ، هم شخصيت.
هم بومي، هم محلي.
(گ . ش. ) پيوسته گلبرگ .
هم آهنگ ، هم نوا، موزون ، شبيه سمفوني.
متوافق، موزون ، هم آهنگ ، هم آوا، هم نوا.
هم نواگر، نوازنده عضو اركستر، آهنگ ساز، تصنيف ساز.
سمفوني، قطعه طولاني موسيقي، هم نوا، هم نوائي.
اركستر سمفوني، هم آوا، هم آهنگ .
همرويش، عضو پيوسته ، عضو جوش خورده .
(=symphysial) وابسته به همرويش، اتصالي، پيوندي.
شبيه محور فرعي، منحرف شونده يا ممتد درجهت محوري.
كسيكه جلسه اي را اداره ميكند، سرپرست.
همسگالگر، شركت كننده در سمپوزيم، كسيكه در بزم شركت ميكند، اهل ضيافت.
هم نشست، همسگالي، بزم پس از شام، مجلس مذاكره دوستانه ، مقالات گوناگون درباره يك موضوع، ضيافت.
هم افت، نشان ، نشانه ، اثر، دليل، علائم مرض، علامت.
مطابق نشانه بيماري، نماينده ، حاكي، حاكي از علائم مرض، ( طب ) نشانه بيماري.
( طب ) علم شناسائي نشانه هاي بيماري، هم افت شناسي.
( طب ) بي علامت، بي نشانه .
(synagogue) كنيسه ، پرستشگاه يهود.
كنيسه اي، وابسته به پرستشگاه يهود.
( synagog) كنيسه ، پرستشگاه يهود.
( synaleopha) ادغام دويا چند حرف صدا دار، هم آميز.
( synalepha)ادغام دو يا چند حرف صدا دار، هم آميز.
( فيزيولوژي ) محل تماس دو عصب.
همگام ساز.
(=synchronous)همگاه ، همزمان ، هموقت.
همگاهي، همزماني، هم وقتي، ايجاد همزماني، انطباق.
همگامي، همزماني.همگاه سازي، همگاهي، همزماني، تقارن ، منطبق.
همگاه بودن ، همزمان كردن ، از حيث زمان باهم مطابق كردن ، انطباق زماني داشتن .
همگام شده .
دستگاه همزمان كننده همگاهگر، همزمانساز.همگام كننده .
همگام، همزمان .هم زمان ، همگاه ، واقع شونده بطور هم زمان .
كامپيوتر همگام.
ماشين همگام.
تسهيم كننده همگام.
عمل همگام.
سيستم همگام.
مخابره همگام.
همگاهي، هم زماني، انطباق، تقارن ، هم عصري، هم آهنگي.
دستگاه تقويت وتسريع ذرات بار دار الكتروني.
كاس، ( ز. ش. ) ناوديس.
( ز. ش. ) ناوديس.
غشي، غش دار.
هم برش كردن ، از ميان كوتاه كردن ، مخفف كردن ، غش كردن ، حالت غش يا سنكوپ پيداكردن ، غشي شدن .
كوتاه سازي واژه ، آهنگ بين دو ضرب، رقص يا آهنگ سبك وبدون ضرب، همبرش.
همبرشي، كوتاه كننده كلمه ، وابسته به همبرش ياسنكوپ.
غش كننده ، داراي حالت سنكوپ، همبرشگر.
سنكوپ، بيهوشي، غش، حذف هجا، توقف، مث، همبرش.
هم آميزي، مخلوط كردن .
وابسته به همتائي، تلفيق كننده عقايد مختلف، وفق دهنده .
اعتقاد به توحيد عقايد، همتائي، تلفيق، تاليف عقايد مختلف.
تلفيقي.
( syndactyle) داراي دو يا چند انگشت بهم چسبيده .
( syndactyl) داراي دو يا چند انگشت بهم چسبيده .
(ج. ش. ) پيوستگي واتصال پنجه ها بيكديگر، چسبيده انگشتي.
بهم پيوستگي، بهم بستگي، هم چسبي.
هم چسب، اتصالي، متصل شده ، پيوسته ، بسط داده شده ، ربطي.
رئيس، كلانتر يا شهردار، رئيس صنف، وكيل.
پيروي از اصول اتحاديه صنفي، اتحاديه گرائي.
اتحاديه صنفي، سنديكا، تشكيل اتحاديه دادن .
تشكيل دهنده اتحاديه ، عضو سنديكا.
( طب ) مجموعه علائم بدني وذهني مرض، علائم مشخصه مرض، همرفت.
( اسكاتلند ) تاكنون ، تا اين وقت، تاحال، قبل.
( بديع ) ذكر جزئ واراده كل، هم دريافت.
وابسته به بوم شناسي گروهي، داراي عقيده به استمرار.
بوم شناسي گروهي.
اتحاد دو حرف، همگرفت.
داراي اشتراك مساعي، همكاري كننده ، كمك كننده ، ممد.
همتلاش، با اشتراك مساعي.داراي اشتراك مساعي.
هم نيروزاد، ( فيزيولوژي ) همكاري، كار توام ودسته جمعي.
مربوط به همكاري، همكاري كننده ، هم نيروزادي.
هم نيروزائي، كار توام، اشتراك مساعي، همكاري، ياري.
توافق معاني، ارتباط مفاهيم، ربط معاني.
همرنجي، احساس سوزش يادرد در يك عضو بدن در اثر وجود درد در عضو ديگر بدن ، احساسمتقارن .
وابسته به همرنجي.
شوراي كليسائي، مجلس مناظره مذهبي.
( كليسا ) مربوط به شوراي كليسائي.
( كليسا ) مربوط به شوراي كليسائي.
( synoeky) اتحاد واتفاق، الحاق، ائتلاف، همزيستي.
( synoecy) اتحاد واتفاق، الحاق، ائتلاف، همزيستي.
واژه مترادف، لفظ مترادف، هم معني.كلمه مترادف، كلمه هم معني.
الفاظ مترادف بكار بردن ، فرهنگ لغات هم معني را تاليف كردن .
مترادف، هم معني.هم معني، مترادف، داراي ترادف، داراي تشابه .
فهرست واژه هاي هم معني، هم معنائي، ترادف، مترادف نويسي، جناس.
خلاصه ، مجمل، اجمال، مختصر.
خلاصه كردن ، بصورت اجمال در آوردن ، بصورت مجمل بيان كردن .
مختصر، كوتاه ، خلاصه ، اجمال، هم نظير.
نحوي.طبق قواعد صرف ونحوي، تركيبي، نحوي.
نحو، علم صرف ونحو، علم تركيب لغات.
علم نحو، تركيب، هم آهنگي قسمتهاي مختلف.نحو.
زبان تشريح نحو.
مصنوع، مصنوعي، تركيبي.
صنع، تركيب، اختلاط.تركيب، تلفيق، ( ش. ) امتزاج، پيوند، هم گذاري.
تركيب كردن ، آميختن ، تركيب شدن ، هم گذاري كردن .
تركيب كننده .
تركيبي، مركب از مواد مصنوعي، همگذاشت.
نشاني مصنوع.
لاستيك مصنوعي، لاستيك ساختگي، لاستيك همگذاشت.
(ez=synthesi) همگذاري كردن ، آميختن .
( روانشناسي ) سازگار با محيط، ( مو. ) داراي بسامد مشابه ، هم بسامد.
( طب ) كوفت، سيفيليس، آبله فرنگي.
( طب ) سفليس شناسي، سفليسي.
سفليس شناس، طبيب ويژه گر سفليس، طبيب متخصص كوفت.
تومور سفليسي.
(=siphon) سيفون .
اهل سوريه ، سوريه اي.
سرنگ ، آبدزدك ، تزريق كردن .
( sirup) شربت، محلول غليظ قندي داروئي، شيره ، شيره يا شهد زدن به .
( sirupy) شربتي، شهددار.
منقبض ومنبسط شونده بصورت متناوب.
همست، همستاد، روش، طريقه ، سلسله ، رشته ، دستگاه ، جهاز، طرز، اسلوب، قاعده رويه ، نظم، منظومه ، نظام.سيستم، دستگاه ، منظومه .
تحليل سيستم.
تحليلگر سيستم.
دسترس پذيري سيستم.
تعادل سيستم.
مقابله سيستم، بررسي سيستم.
امكانات عيب شناسي سيستم.
مهندس سيستم.
مهندسي سيستم.
كتابخانه سيستم.
مديريت سيستم.
طرح ريزي سيستم.
برنامه سيستم.
برنامه نويس سيستم.
برنامه نويسي سيستم.
منبع سيستم، وسيله سيستم.
معيار سيستم، استاندارد سيستم.
آزمون سيستم.
قاعده دار، با همست، همست دار.روش دار، اصولي.
رمز اصولي.
بخشي از علوم الهي كه مذاهب مختلفه را جزئي از يك حقيقت كل ميداند.
رده بندي كردن ، اسلوبي كردن ، همست كاري.
داراي روش يا قاعده كردن ، اسلوب دادن به .
همستي، بدني، جهازي.
طبقه بندي، اسلوب سازي.
داراي همست كردن ، طبقه بندي كردن .
فاقد سيستم صحيح.
تحليل سيستم.
تحليلگر سيستم.
برنامه نويس سيستم.
برنامه نويسي سيستم.
دل ترنجش، مرحله انقباضي يك دوره كار قلب، انقباض قلب، كوتاه سازي هجا.
مافق وجود يا جوهر مادي، روحي.
همگاه .
( طب ) تركيب دو استخوان وتكميل استخوان واحدي.
وابسته به جفت يانقاط متقابل، وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقيم.
جفت، جفت متقارن ، استقرار سه ستاره در خط مستقيم.
بيستمين حرف الفباي انگليسي، هر چيزي شبيه حرف T.
گوشت واستخوان گاو بشكل حرف T.
الا كلنگي 'تي'.
ديگري، دومي، دوم، بعدي، ديگر، نفر بعدي.
زير پيراهني مردانه ، پيراهن بي يقه .
خط كش چليپائي، خط كش مخصوص ترسيم خطوط موازي.
( انگليسي - در اصطلاح كودكان ) متشكرم (thanks).
جدول بندي، زائده ، صورت حساب.صورتحساب، هزينه ، برگ ، باريكه ، حساب، شمارش، باريكه دادن به ، نوار زدن به ، نشان دار كردن ، گلچين كردن .
( ج. ش. ) خرمگس، مگس سگ .
شنل روي زره سلحشوران .
سوس فلفل دار.
حرير موجدار، اعتابي، گربه ماده ، زن نمام.
خيمه ، پرستشگاه موقت، مرقد، جايگزين شدن .
نوعي علائم موسيقي، شرح روشن ونمودار، تصوير خيالي، تصور، تجسم بصورت وضوح، مقطع، تصوير، نقاشي.
ميز، سفره ، خوان ، لوح، جدول، ليست، فهرست، ( در مجلس ) از دستور خارج كردن ، معوق گذاردن ، روي ميز گذاشتن ، در فهرست نوشتن ، كوهميز.جدول، ميز، مطرح كردن .
مقايسه كننده نوارها.
خوراك رسمي وروزانه مهمانخانه .
دستمال سفره ، روميزي.
مراجعه به جدول.
صحبتهاي خصوصي وغير رسمي در سر ميز غذا، مفاوضه .
بازي پينگ پنگ ، تنيس روميزي.
پرده نقاشي، تابلو، دور نماي نقاشي، جدول.
سفره ، روميزي.
فلات، زمين هموار ومسطح.
نمك طعام.
قاشق سوپخوري.
بقدريك قاشق سوپ خوري.
لوح، لوحه ، صفحه ، تخته ، ورقه ، قرص، برلوح نوشتن .
لوازم ميز يا سفره ، ظروف سفره ، كارد وچنگال.
خلاصه شده ، تلخيص شده ، چكيده ، روزنامه نيم قطع ومصور.
( tabu) تابو، حرام، منع يا نهي مذهبي، حرام شمرده .
دمبك ، تبيره ، تنبور، طبل، تنبور زدن ، تبيره زدن .
(taborin)( tabouret)(taboret)( tabourer) تبيره زن .
( taborin)( tabourer)(taborer) (tabouret) تبيره زن .
(tabourer)( tabouret)(taborer) (taboret) تبيره زن .
( taborin)( tabouret)(taboret) ( taborer) تبيره زن .
( taborin)( tabourer)(taborer) (taboret) تبيره زن .
(مو. ) طبل كوچك ، تبيره .
(taboo) تابو، حرام، منع يا نهي مذهبي، حرام شمرده .
مرحله فرضي فكري خالي از افكاروتخيلات، فكر ساده وبدون تصور اطفال، سپيد لوح.
جدولي، فهرستي، تخته اي، لوحي، كوهميزي.جدولي.
جدول بندي كردن .جدول بندي كردن ، فهرست كردن ، مسطح كردن ، تخت كردن ، تخت ومسطح، هموار.
جدول بند، جدول بندي.
جدول بندي، تنظيم بصورت جدول، تسطيح.جدول بندي.
( درمورد ماشين تحرير) جدول بند.جدول بند، جدول نويس.
( tacamahaca) (گ . ش. ) صمغ، بلسان مخصوص بخور معطر.
( tacamahac) (گ . ش. ) صمغ، بلسان مخصوص بخور معطر.
(tasse) ( درجمع ) صفحات فلزي زره زيركمر.( tacet) ( صورت امر فعل tacere ) ساكت باش، ساكت.
( tace) ( صورت امر فعل tacere ) ساكت باش، ساكت.
(tache) گيره ، قلاب، سگك ، چنگك ، نوار اتصال، گيره يا قلاب زدن به .
(tach) گيره ، قلاب، سگك ، چنگك ، نوار اتصال، گيره يا قلاب زدن به .
( روانشناسي ) دستگاه تصوير افكني سريع براي سنجش حافظه وتوجه .
اندازه گير سرعت چرخش.سرعت سنج، سرعت نما.
تند دلي.
وابسته به تند نويسي.
تند نويسي، تند نگاري.
دوربين مسافت ياب، دوربين پيمايش بلندي يا فاصله .
ضمني، ضمنا، مفهوم، مقدر، خاموش، بارامي وسكوت.
كم حرف، كم گفتار، كم سخن ، خاموش، آرام.
كم حرفي، خاموشي، سكوت، آرامش.
ميخ سرپهن كوچك ، پونز، رويه ، مشي، خوراك ، ميخ زدن ، پونز زدن ، ضميمه كردن .
ميخ زننده ، كوك زننده ، جوش دهنده .
اسباب، لوازم كار، طناب وقرقره ، گلاويز شدن با، نگاه داشتن ، از عهده برآمدن ، داراي اسباب و لوازم كردن ، بعهده گرفتن ، افسار كردن .
چسبناك ، رنگ ورو رفته ، نخ نما، كهنه .
ساندويچ، نان ساجي.
سنگ چخماق داراي آهن كم.
عقل، ملاحظه ، نزاكت، كارداني، مهارت، سليقه ، درايت.
مبادي آداب، بانزاكت، موقع شناس، دنيا دار.
جنگ فن ، رزم شيوه ، جنگ فني، وابسته به رزم شيوه ، رزم آرا، ماهردرفنون جنگي، تاكتيك يا رزم آرائي.
جنگفن گر، رزم آرا، با تدبير، متخصص فنون جنگي.
جنگ فن ، تدابير جنگي، جنگ داني، رزم آرائي، فنون .
لمس كردني، وابسته بحس بساوائي، لامسه اي.
قابليت لمس، محسوسيت، لمس، بساوائي.
لمس، تماس، دست مالي.
بدون مبادي آداب، بي مهارت، بي سليقه ، بي نزاكت، موقع نشناس.
وابسته به حس بساوائي، لامسه اي.
( ز. ع. - آمر. ) بچه كوچك ، ني ني.
( hikztad، tajik) تاجيك .
بچه وزغ، بچه قورباغه .
( tadjik، tajik) تاجيك .
بيزاري از زندگي، خستگي از زندگي.
( فارسي است ) پارچه تافته ، خوش مزه ، مجلل.
داراي بافت تافته ، ساده .
( tafia) مشروبي شبيه رم.
( د. ن . ) قسمت فوقاني ومسطح عقب كشتي، نرده قسمت عقب كشتي.
تافي، نوعي آب نبات.
( taffia) مشروبي شبيه رم.
برچسب، برچسب زدن ، علامت زدن .برچسب، منگوله يا نوار، بند گردان سرود، تهليل، مثال يا گفته مبتذل، ضميمه كردن ، ضميمه شدن به ، اتيكت چسباندن به ، برچسب زدن ، بدنبال آوردن ، گرگم بهوابازي كردن .
آخرين قسمت، انتها.
جمله نهائي نمايش وغيره ، نقطه حساس.
طفيلي، انگل، موي دماغ.
مقواي محكم بسته بندي وبرچسب زني وغيره .
(=rabble) توده مردم پست، اراذل واوباش.
اهل جزيره تاهيتي در جزاير پلينزي.
دم، دنباله ، عقب، تعقيب كردن .دم، دنباله ، عقب.
قسمت انتهائي، قسمت نهائي، انتها، دنباله .
باله دم ماهي.
چراغ عقب اتومبيل.
( در هوا نوردي ) بادوزان در عقب هواپيما.
تخته عقب گاري وكاميون براي تخليه بار.
كت دامن گرد مخصوص مواقع رسمي.
طفيلي، جاسوس، تعاقب كننده .
درب عقب اتومبيل، دمراني كردن ( يعني با فاصله كم وخطرناك دنبال ماشين ديگر حركتكردن ).
پس مانده ، تكه ، انتها، دنباله ، تعقيب.
فرم، شكل، شكل وساخت مجسمه ( خياطي )، كمر، شكل ودوخت كمر.
بي دم.
چراغ عقب اتومبيل.
خياط، دوزندگي كردن .درخور كردن ، مناسب كردن .
در خور، مناسب.
گچ يا صابون خياطي مخصوص علامت گذاري روي پارچه .
بخش آخر هر چيز، سيم گير، زه گير، آرايش ته فصل كتاب وغيره .
سقوط، زوال، اضمحلال، گيجي وبيهوشي، سقوط كردن .
لكه دار كردن ، رنگ كردن ، آلوده شدن ، لكه ، ملوث كردن ، فاسد كردن ، عيب.
( hikztad، tadjik) تاجيك .
گرفتن ، ستاندن ، لمس كردن ، بردن ، برداشتن ، خوردن ، پنداشتن .
پياده كردن ، خراب كردن .
(ج. ش. ) بزكوهي بزرگ تبت.
طلق، طلق زدن به ، باطلق ساختن .
( talcous، talcose) طلق مانند، طلقي.
( talcky، talcous) طلق مانند، طلقي.
( talcky، talcose) طلق مانند، طلقي.
پودر تالك ، پودر طلق.
افسانه ، داستان ، قصه ، حكايت، شرح، چغلي، خبركشي، جمع، حساب.
( talented) استعداد، نعمت خدا داده ، درون داشت.
كسيكه اشخاص لايق وذيفن را براي كار مخصوصي كشف واستخدام كند.
( talent) استعداد، نعمت خدا داده ، درون داشت.
( در طب ) كجي پا، آدم پا چنبري.
طلسم، تعويذ، جادو، جادوگرانه .
گفتگو، صحبت، حرف، مذاكره ، حرف زدن .
ساكت كردن ، از روبردن .
بوسيله بحث شفاهي موضوعي را روشن كردن ، مطرح مذاكره قرار دادن .
مورد بحث ومذاكره مجدد قرار دادن .
بانظر مساعد مورد بحث قرار دادن ، با صداي بلند حرف زدن ، گستاخي كردن .
بسگوي، پرگو، پرحرف، وراج، پرچانه .
آدم ناطق، ناطق، سخنگو.
فيلم ناطق ( درجمع ) صنعت فيلم ناطق.
صفحه گرامافون مخصوص تدريش زبان وغيره .
گرامافون ، دستگاه ضبط صوت.
نكته يا دليل مهم بحث وگفتگو.
سرزنش رسمي، نصيحت، توبيخ، اخطار، تنبيه .
پرحرف، حراف.
بلند، قد بلند، بلند بالا، بلند قد، اغراق آميز، گزاف، شاق، آدم يا چيزبلندقد.
قفسه پايه دار، كلاهك دودكش.
نسبتا بلند.
پيه آب كردن ، پيه نهنگ وغيره كه براي شمع سازي بكار ميرود، پيه مالي كردن .
پيه مانند، چرب، پيه اندود.
شمردن ، تطبيق كردن ، شمارش، شمارشگر.چوبخط، حساب، جاي چوبخط، برچسب، اتيكت، نظير، قرين ، علامت، نشان ، تطبيقكردن ، مطابق بودن ، باچوبخط حساب كردن .
صداي شكارچي در موقع ديدن روباه ، آهاي، كالسكه سريع السير مسافري، آهاي گفتن .
حسابدار، فروشنده اقساطي.
تلمود، مجموعه قوانين شرعي وعرفي يهود.
چنگال، ناخن ، پنجه ، پاشنه پا، پاشنه .
( ز. ش. ) توده سنگريزه در پاي صخره ، شيب، رام شدني، (تش. ) استخوان قاپ، مچ پا.
كلاه منگوله دار يا دكمه دار.
طبل هندي.
( tameable) رام شدني، رام كردني.
(گ . ش. ) سياه كاج.
(گ . ش. ) تمبر هندي.
( گ . ش. ) گز، درخت گز.
تنبور، دهل، تنفس نگار، بنض نگار، ( مبل سازي ) رويه يا ديواره متحرك چوبي، ديواره متحرك چوبي ساختن .
دايره زنگي، دايره ، دايره زنگي زدن .
رام، اهلي، بيروح، بيمزه ، خودماني، راه كردن .
( tamable) رام شدني، رام كردني.
رام نشدني.
زبان تميل.
انجمن تاماني نيويورك ، وابسته بانجمن طرفدار كسب نفوذ سياسي وبلدي بوسيله رشائ.
سوراخي را با شن وغيره پر كردن ، بوسيله ضربات متوالي بالا يا پائين راندن .
مذاكرات پنهاني وزير جلي داشتن ، رشوه دادن ، مداخله وفضولي كردن ، ناخنك مردن .
فضول، مداخله كننده .
توپي يا كهنه مخصوص گرفتن سوراخي، باكهنه گرفتن ( سوراخ )، پنبه يا كهنه قاعدگي.
دباغي كردن ، برنگ قهوه اي وسبزه درآوردن ، باحمام آفتاب پوست بدن راقهوه اي كردن ، برنزه ، مازوي دباغي، پوست مازو، مازوئي، قهوه اي مايل به زرد.
مازوي دباغي، پوست مازو، مازوئي.
درشكه يادوچرخه دو نفري، جفت، قطار، دو اسبه .دوپشته ، پشت سر هم.
سيستم دو پشته .
( در چاقو وچفت ولولا وغيره ) زبانه ، زبانه دار كردن ، بوي تند، مزه تند، رايحه تند، نيش.
(=tangerine) (گ . ش. ) نارنگي.
حالت مماس، حالت جيبي (jaybee).
مماس، تانژانت.مماس، تماس، خط مماس، جيب.
(گ . ش. ) نارنگي.
قابل لمس، محسوس، پر ماس پذير، لمس كردني.
درهم وبرهم كردن ، درهم پيچيدن ، گرفتار كردن ، گير افتادن ، درهم گير انداختن ، گوريده كردن .
گرفتاري، آشفتگي، گره ، گير، گوريدگي.
گوريده ، گيردار، پر گرفتاري، درهم وبرهم، ژوليده .
رقص تانگو، رقص چهار ضربي اسپانيولي، تانگو رقصيدن .
معماي چيني.
زبانه دار، داراي مزه تند.
مخزن ، حوض.تانك ، مخزن ، درتانك يامخزن جاي دادن .
محوطه مخازن نفت وغيره .
مخزن سازي، گنجايش تانك يا مخزن ، مواد زائد كشتارگاه .
آبخوري بزرگ ، آفتابه .
كشتي نفت كش، تانك ، اتومبيل نفش كش.
چرم دباغي شده ، دباغي، دباغ خانه ، قهره اي در اثر اشعه آفتاب.
(ش. ) نمك ياملح مازو.
( ز. ع. ) شش پنس، دباغ، پوست پيرا.
دباغي، دباغ خانه .
( ش. ) مازوئي، مازودار، داراي جوهر مازو.
(ش. ) جوهر مازو، تانين .
مازووار، سبزه رو.
( tansy) ( گ ش. ) كاسني بري تلخ مزه (tanacetum).
( tansey) ( گ ش. ) كاسني بري تلخ مزه (tanacetum).
(گ . ش) زلف پير يعقوبي.
(ش. ) نمك اسيد تانتاليك .
اميدوار، وسپس محروم كردن ، كسي را دست انداختن ، سردواندن ، آزار دادن .
( افسانه يونان ) تانتالوس كه مورد شكنجه شديد زاوش قرار گرفت.
برابر، معادل، هم كف، همپايه ، بمثابه .
صداي شيپور، شيپور زدن .
بتندي، زود، بزودي، تندبرو ( به اسب گفته مي شود )، جانم باشي بتاخت، برو، چهارنعل.
كج خلقي، اوقات تلخي، خشم، غيظ، قهر.
( در دباغخانه ) محل خمره هاي دباغي.
( درچين ) راه ، طريق، ( فلسفه چين ) مسير طبيعت، حقيقت، طريقت، روستائي، دهاتي.
پيروي از طريقت چيني.
شير آب، ضربت آهسته ، ضربات آهسته وپيوسته زدن ، شير آب زدن به ، از شير آب جاريكردن ، بهره برداري كردن از، سوراخ چيزيرا بند آوردن .
( tappa) پارچه ساخته شده از پوست درخت توت (Mulberry).
بانوار يا قيطان بستن ، نوار، نوار ضبط صوت، نوار چسب، نوار زدن ، ضبط كردن .نوار، بانوار بستن .
با تنگناي نواري.
كابل نواري.
( drive tape) نوار ران ، نوار چرخان .
( deck tape) نوار ران ، نوار چرخان .
پرونده نواري.
گير كردن نوار.
برچسب نوار.
كتابخانه نوارها.
( measure tape) متر مخصوص اندازه گيري، نوار متر.
نوار سوراخ كن .
نوار منگنه كن .
نوار خوان .
روي نوار ضبط صوت صدا را ضبط كردن .
نوار ضبط كن ، ضبط صوت.دستگاه ضبط صوت.
قرقره نوار.
انباره نواري.
همگام كننده نوار.
از نوار به كارت.
حامل نوار.
واحد نوار.
باز بين نوار.
( measure tape) متر مخصوص اندازه گيري، نوار متر.
شمع مومي، باريك شونده ، نوك تيز، باريك شدن ، مخروطي شدن .
كم كم باريك شدن ، مخروطي شدن ، تدريجا متوقف شدن .
حامل شمع در مراسم مذهبي، باريك كننده .
داراي پرده منقوش، مزين به پارچه مبلي.
پرده قاليچه نما، پرده نقش دار، مليله دوزي.
(ج. ش. ) كرم كدو، كرم يكتا، حب القرع.
سوراخ جاي شير آب، سوراخ بشكه ، سوراخ.
نشاسته كاساو يا مانيوك .
( ج. ش. ) خوك خرطوم دراز مالايا.
فرش، پارچه منقوش پرده اي يا روميزي يا فرش.
( tapa) پارچه ساخته شده از پوست درخت توت (Mulberry).
دق الباب كننده ، توپي گذار.
جلو آمدگي يا اهرمي كه بوسيله چيز ديگري بحركت آيد.
محل پياله فروشي، بار مشروب فروشي.
ريشه عمودي اصلي، مهريشه .
( نظ. ) شيپور خاموشي.
ساقي، پيشخدمت ميخانه .
(.vt and .n) قير، قيرماليدن به ، قير زدن ، (.vt) برانگيخته ، خشمگين كردن ، آزردن .
كاغذ قير اندود.
(tarradiddle) ( د. گ . ) دروغ كوچك .
رقص تند دو نفري ايتاليائي.
( طب ) جنون رقص.
( ج. ش. ) رطيل.
(گ . ش. ) كاسني زرد، شير دندان ، گل قاصد.
(tarbush) ( عربي است ) طربوش، فينه .
قلم موي مخصوص قيركاري.
(tarboosh) ( عربي است ) طربوش، فينه .
كندرو، جانور كندرو، جانور تنبل.
ديركرد، تاخير ورود، دير آمدن .
( مو. ) آهسته ( بنوازيد ).
داراي تاخير، دير، دير آينده ، كند، كندرو، تنبل، سست.
وزن خالص ( بدون احتساب وزن ظروف )، وزن خالص چيزيرا احتساب كردن ، (گ . ش. ) ويسيايصحرائي، ماشك .
( اسكاتلند ) آماج، هدف، سپر، سند، زدن ، پرسيدن .
هدف.نشانگاه ، هدف، نشان ، هدف گيري كردن ، تير نشانه .
كامپيوتر هدف.
زبان هدف.
برنامه هدف.
روال هدف.
ترگم، ترجمه زبان آرامي قسمتي از عهد عتيق.
اهل استان كاروليناي شمالي آمريكا.
تعرفه .تعرفه گمرگي، تعرفه بندي كردن .
پارچه نخي ساده بافت.
(tarmacadam) جاده اسفالته داراي سنگفرش.
(tarmacadam) جاده اسفالته داراي سنگفرش.
درياچه عميق وكوچك كوهستاني.
تيره كردن ، كدر كردن ، لكه دار كردن .
كدر كردني.
( گ . ش. ) گوش فيل نواحي گرمسير.
پارچه كرباسي قيراندود وعايق آب، با تارپولين پوشاندن .
(ج. ش. ) ماهي بزرگ وباريك مديترانه .
(taradiddle) ( د. گ . ) دروغ كوچك .
(گ . ش. ) ترخون ( سبزي خوراكي ).
برانگيختن ، خشمگين كردن ، آزردن .
درنگ ، اقامت، توقف.
قيري، قيراندود، درنگ ، درنگ كردن ، تاخير كردن .
وابسته بقوزك پا، مچ پائي، استخوان قوزك پا.
(ج. ش. ) ميمون شبگرد هندي.
(ج. ش. ) استخوان مچ پا واستخوان كف پا.
(تش. ) استخوان قوزك پا، قوزك پا، ساق پاي مرغ.
ترش مزه ، تند، زننده ، ترش، مزه غوره ، زن هرزه ، نان شيريني مربائي.
يكجور پارچه پشمي شطرنجي، پارچه پيچازي.
زبان تاتاري، تاتار، ته نشين ، رسوب، باره دندان ، درده .
(tartarian) دوزخي، جهنمي، تاتاري.
(tartarsauce) سوس، مايونز باترشي وروغن زيتون وترب وغيره .
(tartarean) دوزخي، جهنمي، تاتاري.
تاتاري، اسيد تارتاريك ، جوش ترش.
جوش ترش.
درده مانند، دردي شكل، مشتقاز درده شراب، داراي باره دندان .
(tartaresauce) سوس، مايونز باترشي وروغن زيتون وترب وغيره .
( افسانه يونان ) دوزخ، عالم اسفل، جهنم.
كمي ترش.
نام مربائي كوچك ، كلوچه ميوه دار كوچك .
( ش. ) ملح اسيد تارتاريك ، ملح جوهر غوره يا جوش ترش.
(tartuffe)(شخصيت نمايشنامه مولير) مقدس ريائي، عابد رياكار، زهد فروش، خشكه مقدس.
(tartufe)(شخصيت نمايشنامه مولير) مقدس ريائي، عابد رياكار، زهدفروش، خشكه مقدس.
( مع. ) صخره آتشفشاني.
تكليف، وظيفه .كار، وظيفه ، تكليف، امرمهم، وظيفه ، زياد خسته كردن ، بكاري گماشتن ، تهمت زدن ، تحميل كردن .
كارفرما، سركار، مباشر ظالم، جبار، سختگير.
كاري كه بعنوان وظيفه انجام ميشود، وظيفه ، كار معلوم، كارناخوشايند.
(tace) ( درجمع ) صفحات فلزي زره زيركمر.
منگوله ، ريشه ، چنبره ، آويز زدن ، منگوله زدن به ، كاكل ذرت.
چشيدن ، لب زدن ، مزه كردن ، مزه دادن ، مزه ، طعم، چشاپي، ذوق، سليقه .
با سليقه ( درست شده )، خوش ذوق، باذوق، خوشمزه .
بيمزه ، بي سليقه ، بي ذائقه .
كارشناس چشيدن مزه شراب وچاي وغيره ، مزه سنج، چشنده .
بطور خوش مزه .
باسليقه تهيه شده ، خوش طعم، خوشمزه ، گوارا.
توري حاشيه بافتن ، نوار توري بافتن ، داراي حاشيه توري كردن ، حاشيه توري گذاشتن .
تاتار، تاتاري.
( د. گ . ) سيب زميني.
(tatoo) خال كوبي، خال سوزني، خال كوبيدن .
تكه پارچه ، لباس پاره پاره ، ژنده پوش، رشته رشته ، پاره پاره كردن ، تكه تكه شدن ، تن پوش مندرس.
آدم ژنده پوش.
توري حاشيه لباس.
حرف مفت، ياوه ، دري وري گفتن ، فاش كردن .
سفيد مايل بخاكستري.
(tatoo) خال كوبي، خال سوزني، خال كوبيدن .
(ماضي واسم مفعول فعل teach)، آموخته .
دست انداختن ومتلك گفتن ، سرزنش كردن ، شماتت كردن ، طعنه زدن ، طعنه .
متلك گو، سرزنش كننده .
رنگ خاكستري مايل به قهوه اي.
گاوي، وابسته بتيره گاو، گاو مانند، ثوري.
( نج. ) برج ثور، گاو گردون ، گاو.
سفت، شق، محكم كشيدن ، كشيده ، مات كردن ، درهم پيچيدن ، محكم بسته شده ( مثلطناب دور يك بسته ).
سفت شدن ، تنگ ومحكم كردن يا شدن .
آمادگي، كشيدگي وسفتي.
حشو و زوائدي.
درستنما.تكرار، حشو و زائد، حشوقبيح.
جسم هر تركيب ومتبادل با جسم ديگر.
ميخانه .
ميخانه دار، مي فروش.
زاغ زدن به پوست، دباغي كردن ، سفت كردن ، تيله بازي كردن ، تيله ، مهره بازي.
زرق وبرق دار، جلف، مزخرف.
رام شدني، نرم، سست مهار.
گندم گون ، سبزه ، اسمر، تيره ، زرد مايل بقهوه اي.
زن احمق وشلخته .
تازيانه چرمي، شلاق زدن .
ماليات، باج، خراج، تحميل، تقاضاي سنگين ، ملامت، تهمت، سخت گيري، مالياتبستن ، ماليات گرفتن از، متهم كردن ، فشارآوردن بر.
فرار از پرداخت ماليات.
معاف از ماليات.
بخشوده از ماليات.
ماليات بردار، مشمول ماليات.
وضع ماليات، ماليات بندي، ماليات.
كوچكترين واحد ساختمان لغوي، كوچكترين قسمت صرف ونحوي كلمه .
باتاكسي رفتن ، تاكسي، خودروي ( هواپيما ).
دختري كه در كلاس رقص يا كاباره در مقابل پول با مشتريان ديگر ميرقصد.
ماندگاه مجاز تاكسي.
تاكسي.
ويژه گر پر كردن پوست حيوانات باكاه وغيره ، پوست آرا.
پركردن پوست حيوانات با كاه وغيره ، پوست آرايي.
راننده تاكسي.
مسافت سنج، مسافت نماي تاكسي.
شكسته بندي، ( زيست شناسي ) واكنش موجود زنده در برابر گرايش، تاكتيسم.
جاده يا راه تاكسي رو، فرودگاه .
واحد طبقه بندي گياهي يا جانوري.
ره آرائي، علم رده بندي، طبقه بندي.
ماليات پرداز، ماليات دهنده .
سنگاب بزرگ كليسا.
( م. ل. ) توخدائي، سرودنيايش خدا وعيسي.
چاي، رنگ چاي.
پاكت محتوي چاي فوري.
ته دانسان ، مهماني چاي ورقص.
باغ چايكاري.
چاي دم كن .
عصرانه چاي، مهماني چاي.
گل چاي.
(set tea) سرويس چاي خوري.
(service tea) سرويس چاي خوري.
رستوران ، نهارخوري، قهوه خانه .
فنجان چاي خوري بي دسته .
آموختن ، تعليم دادن ، درس دادن ، مشق دادن ، معلمي يا تدريس كردن .
آمادگي جهت ياد گرفتن .
آموختني، تعليم پذير، ياددادني، قابل تعليم.
آموختار، آموزگار، معلم، مربي، مدرس، دبير.
دانشسرا.
معلمي، آموختاري.
ماشين آموزش، ماشين تدريس.
فنجان چاي.
بقدر يك فنجان چاي.
قهوه خانه ، چاي خانه .
(teak) ( گ . ش. ) درخت ساج، چوب ساج.
قوري چاي، كتري چاي.
(teakwood) ( گ . ش. ) درخت ساج، چوب ساج.
( ج. ش. ) مرغابي جره .
رنگ آبي مايل به خاكستري.
گروه ، گروهه ، دسته ، دست، جفت، يك دستگاه ، تيم، دسته درست كردن ، بصورت دسته ياتيم درآمدن .
همگروه ، عضو تيم، همكار، همقطار.
كاميون ران ، راننده يك جفت حيوان يا دستگاه اسب ودرشكه .
روح همكاري، كار دسته جمعي.
قوري چاي.
(tepoy) ( درهند) ميز چاي خوري.
(.n)( معمولا بصورت جمع ) اشك ، سرشك ، گريه ، (.vi and .vt.n) دراندن ، گسيختن ، گسستن ، پارگي، چاك ، پاره كردن ، دريدن ، چاك دادن .
پاره پاره ومتلاشي كردن ، درهم دريدن .
گاز اشك آور.
(tearjerker) نمايش يا داستان فوق العاده هيجان انگيز واحساساتي، گريه آور.
قطعه يا مقاله پاره شده از مجله يا روزنامه .
پاره كردن ، درهم دريدن .
از روي بيميلي جدا شدن از.
اشك ، قطره اشك .
اشكبار، گريان .
(jerking tear) نمايش يا داستان فوق العاده هيجان انگيز واحساساتي، گريه آور.
بي اشك ، تهي از اشك .
كندن از، پاره پاره كردن .
اتاق چاي، رستوران كوچك ودنج مخصوص نسوان .
(eztea)آزاردادن ، اذيت كردن ، كسي را دست انداختن ، سخنان نيشدارگفتن ، اذيت، پوشدادن مو.
(leztea، elztea)(گ . ش. )بوته خار، خارخسك ، شانه چوپان ، خار، ماشين خارزني، خارزدن ، شانه زدن ( به پرز پارچه وغيره ).
اذيت كننده ، شانه كننده پشم.
قاشق چاي خوري.
بقدر يك قاشق چاي خوري.
نوك پستان ، ممه ، شبيه نوك پستان ، پستانك .
(tease)آزاردادن ، اذيت كردن ، كسي را دست انداختن ، سخنان نيشدارگفتن ، اذيت، پوشدادن مو.
(teasel، leztea) (گ . ش. )بوته خار، خارخسك ، شانه چوپان ، خار، ماشين خارزني، خارزدن ، شانه زدن ( به پرز پارچه وغيره ).
(teasel، elztea) (گ . ش. ) بوته خار، خارخسك ، شانه چوپان ، خار، ماشين خارزني، خارزدن ، شانه زدن ( به پرز پارچه وغيره ).
(tetched) مختل، بهم خورده .
تكنتيوم ( عنصر فلزي ).
فن ، شيوه .(technical) فن ، اصطلاحات وقواعد فني، فني، صناعت.
فني.(technic) فن ، اصطلاحات و قواعد فني، فني، صناعت.
رموز فني، اصطلاحات فني، نكته فني.
استفاده از اصطلاحات يا روشهاي فني.
شگردگر، متخصص فني، ذيفن ، كارشناس فني، اهل فن ، كاردان .
( در مورد فيلم رنگي ) رنگارنگ .
فن ، شيوه .شگرد فن ، اصول مهارت، روش فني، تكنيك ، شيوه .
شگرد سالاري، حكومت اربابان فن ، حكومت كارشناسان فني.
مربوط به فن شناسي، تكنولوژيكي.شگردي، اصول فني، فنوني.
فن شناس.
آشنائي باصول فني، فن شناسي، فنون ، شگرد شناسي.فن شناسي، تكنولوژي.
زود رنج، حساس، كج خلق.
ساختمان شناسي، مبحث ساختمان طبقات زمين شناسي.
ولو كردن ، برگردان كردن ، پخش كردن .
ماشين مخصوص پخش وخشك كردن علف درو شده .
خرس عروسكي.
ملالت آور، خسته كننده ، كسل كننده ، كج خلق، ناراضي.
يكنواختي، ملالت، خستگي، دلتنگي، بيزاري، طاقت فرسائي.
داراي شش پرچمي كه دو پرچمش بلندتر باشد.
حرف T، هر چيزي بشكل T، ( در بازي گلف ) گوه زير توپ، توپ را روي گوه قراردادن .
شروع كردن ، آغاز كردن ، محكم زدن ( با on).
(shirt. =t) پيراهن بي يقه ، زير پيراهني.
پر بودن ، فراوان بودن ، بارور بودن ، زائيدن .
آسيب، غصه ، رنج، درد، اندوه ، خشم، تنفر، سنين الي سالگي.
(teenager، teener) نوجوان ( از ده تا ساله ).
(teener، age teen) نوجوان ( از ده تا ساله ).
(teenager، age teen) نوجوان ( از ده تا ساله ).
سنين تا ، نوجوان ده تا ساله ، ده تانوزده سالگي.
(tiny) ريز، ريزه ، كوچك ، ناچيز.
(tipi، tepee) خيمه مخروطي سرخ پوستان .(tepee) چادر ياخيمه سرخپوستان .
بالا وپائين رفتن ، الله كلنگ بازي كردن ، پس وپيش رفتن ، تلوتلو خوردن .
الله كلنگ .
( صورت جمع كلمه tooth )، دندانها.
دندان در آوردن .
حلقه لاستيكي مخصوص گاز گرفتن كودك تا دندان در آورد.
برجستگي استخوان فك كه حفره هاي دندانها بر آن قرار دارد.
وابسته به طرفداري از منع مسكرات كردن .
(teetotaller) طرفدار منع استعمال مشروبات الكلي.
پيروي از اصل منع استعمال مسكرات.
طرفدار منع مسكرات.
(teetotaler) طرفدار منع استعمالمشروبات الكلي.
كاملا، كلا، تماما.
يويو.
پوشش طبيعي، پوست، (گ . ش. ) پوسته داخلي تخم.
(tegumnentum) پوست طبيعي، پوست، غشائ پوششي.
سفالي، آجري، پولك دار.
پوشش طبيعي پوست، جلد، پوشش اندام.
پوششي.
(tegmentum) پوست طبيعي، پوست، غشائ پوششي.
مخابرات تلفني وغيره از مسافات دور، ارتباط دور برد.
دوربين مخصوص عكاسي از فواصل دور.
برنامه تلزيويوني پخش كردن ، برنامه تلويزيوني.
ارتباط از دور.
كنترل از دور.
دوره برنامه هاي آموزشي تلويزيوني.
فيلم تلويزيوني.
داراي استعداد شركت در برنامه هاي تلويزيوني، مناسب براي برنامه تلويزيوني.
انتقال فرضي صفات ونفوذ اخلاقي شوهر اول در بچه هاي زن از شوهران بعدي.
تلگرام، تلگراف، تلگراف كردن .
تلگراف، دستگاه تلگراف، مخابره تلگرافي.دور نگار، تلگراف.
تلگرافچي.
تلگرافي، مختصر، موجز.از راه دور نگاري، تلگرافي.
تلگرافچي.
فن تلگراف، تلگراف.دورنگاري، تلگرافي.
حركت اجسام بوسيله ارواح.
( افسانه يونان ) پسراديسيوس (odysseus).
افسر مامور رمز ومخابرات نيروي دريائي.
( در اسكي ) پيچ اسكي بجلو و جلو بردن آن از اسكي ديگر.
دور سنج.مسافت سنج، چندي سنج، بامسافت سنج سنجيدن .
دور سنجي، اندازه گيري از دور.مسافت سنجي، چندي سنجي از راه دور.
( تش. ) قسمت جلوئي مغز جنين .
وابسته به پايان شناسي.
پايان شناس.
حكمت علل غائي، پايان شناسي، مطالعه حكمت غائي.
( ج. ش. ) ماهي استخواني، وابسته به ماهي استخواني.
وابسته به دورهم انديشي، وابسته به توارد يا انتقال فكر.
ارتباط افكار با يكديگر، دوهم انديشي.
دفتر تلفن .
دورگو، تلفن ، تلفن زدن ، تلفن كردن .
اتاقك تلفن ، كيوسك تلفن ، كابين تلفن .
بسامه تلفني.
گوشي تلفن .
تلفن كننده .
تلفني.
تلفنچي.
دستگاه مخابره عكس از مسافات دور.
(telephotography) عكسبرداري از مسافات دور.
(telephotographic) عكسبرداري از مسافات دور.
نمايش تلويزيوني، نمايشنامه مخصوص تلويزيون .
تله تايپ، ماشين ثبت مخابرات تلگرافي، دور نويس.چاپگر راه دور.
دور پردازي، پردازش از دور.
اسباب مخصوص چرخاندن خطوط نوشته در جلو ناطق تلويزيون .
رادار تلويزيوني، دستگاه هدايت هواپيما بوسيله تلويزيون ورادار.
دوربين نجومي، تلكسوپ، تلسكوپ بكار بردن .
وابسته بدوربين نجومي.
احساس چيزي از مسافت دور بدون دخالت حواس پنجگانه .
حرارت سنج از مسافات دور.
ماشين تحرير راه دور، تله تايپ.(teletypewriter) ماشين تحرير خود كار گيرنده پيام از مسافات دور، با ماشين تحرير از مسافات دورمطالبي تحرير كردن ، تله تايپ، دورنگاره .
حروفچيني از دور.
(teletype) ماشين تحرير خود كار گيرنده پيام از مسافات دور، با ماشين تحرير از مسافات دورمطالبي تحرير كردن ، تله تايپ، دورنگاره .ماشين تحرير راه دور، تله تايپ.
متصدي دوره نگاره .
( گ . ش. ) هاگ كامل وبالغ قارچ در آخر دوره باروري.
به برنامه هاي تلويزيوني نگاه كردن .
بيننده برنامه تلويزيوني.
درتلويزيون نشان دادن ، برنامه تلويزيوني ترتيب دادن .
دور نشان ، تلويزيون .
بيننده برنامه تلويزيون .
تلويزيوني.
متضمن نتيجه غائي، نهائي، داراي هدف نهائي.
( گ . ش. ) جدارصخيم آخرين مرحله ايجاد قارچ موجد زنگ گياهي.
گفتن ، بيان كردن ، نقل كردن ، فاش كردن ، تشخيص دادن ، فرق گذاردن ، فهميدن .
شمردن وكنارگذاردن ، تعيين كردن ، توبيخ كردن ، مردود شمردن .
تحويلدار، ناقل.گوينده ، قائل، راي شمار، تحويل دار.
سخن چين ، خبركشي كردن .
زميني، خاكي، ساكن زمين ، دستگاه سنجش حركات زمين .
(tellurous) داراي تلوريوم، زميني.
(ش. ) شبه فلز كميابي بعلامت Te.
(telluric) داراي تلوريوم، زميني.
( ز. ع. - د. گ . ) تلويزيون .
( ز. ش. ) آخرين مرحله تقسيم غير مستقيم سلولي.
استفاده از دستگاه نقاله برقي.
زلزله .
بي پروا، بي باك ، متهور، تند، تصادفي.
بي پروائي، تهور، بيباكي، جسارت.
آب دادن ( فلز )، درست ساختن ، درست خمير كردن ، ملايم كردن ، معتدل كردن ، ميزان كردن ، مخلوط كردن ، مزاج، حالت، خو، خلق، قلق، خشم، غضب.
( در موردفلز ) آب دادني.
مزاج، حالت، طبيعت، خلق، فطرت، سرشت.
مزاجي، خلقي، خوئي.
اعتدال، ميانه روي، طرفداري از منع نوشابه هاي الكلي، خودداري.
معتدل، ملايم، ميانه رو.
دما، درجه حرارت.درجه گرما، درجه حرارت، دما.
توفان ، تندباد، تندي، جوش وخروش، هيجان ، توفان ايجاد كردن ، توفاني شدن .
توفاني، تند، پرتوپ وتشر.
زائر بيت المقدس، معبدي، وابسته بمعبد، عضو جمعيت فراماسون ، عضو فرقه اي ازصليبيون نظامي قرون وسطي.
الگو، قالب.
تطبيق الگوها.
پرستشگاه ، معبد، ( تش. ) شقيقه ، گيجگاه .
( مو. ) وقت، زمان ، گام، ميزان سرعت.
دنيوي، غير روحاني، جسماني، زماني، وابسته بگيجگاه ، شقيقه اي، موقتي، زودگذرفاني.
دارائي دينوي، درآمد روحانيون ، بيدوامي، زود گذري، جسمانيت، عرفيت.
بدفع الوقت گذراندن ، وقت گذراندن ، مطابق مقتضيات وقت عمل كردن ، تسكين دادن .
موقت، موقتي.موقتي، آني، زود گذر، سپنج، سپنجي.
انباره موقت.
وقت گذراني.
بدفع الوقت گذراندن ، وقت گذراندن .
فرصت طلب ومسامحه كار.
اغوا كردن ، فريفتن ، دچار وسوسه كردن .
قابل اغوا، فريفته شدني، وسوسه پذير.
اغوا، وسوسه ، فريب، آزمايش، امتحان .
وسوسه گر، فريبنده ، اغوا كننده ، شيطان .
وسوسه انگيز، اغوا كننده ، هوس انگيز.
ده ، شماره ، ( درجمع ) چندين ، خيلي.
فروشگاه داراي كالاهاي ارزان .
ده فرمان موسي، احكام عشره .
( ز. ع. ) ضربت بازي بولينگ ده ميله اي، امر موفقيت آميز.
قابليت تصرف، قابليت نگهداري، دفاع پذيري.
نگاه داشتني، قابل مدافعه ، قابل تصرف.
سرسخت، محكم، چسبنده ، سفت، مستحكم، استوار.
سختي، سفتي، چسبندگي، اصرار، سرسختي.
( طب ) شريان گير، آلت چسبنده .
اجاره داري، مدت اجاره ، مالكيت موقت.
كرايه نشين ، مستاجر، اجاره دار، اجاره كردن ، متصرف بودن .
بدون مستاجر، ( در مورد املاك ) خالي، اشغال نشده .
اجاره نشيني، اجاره داري، كليه مستاجرين يك ملك .
( ج. ش. ) ماهي گول آب شيرين اروپا وآسيا.
نگهداري كردن از، وجه كردن ، پرستاري كردن ، مواظب بودن ، متمايل بودن به ، گرايشداشتن .گرائيدن ، ميل كردن .
توجه ، مراقبت، مواظبت، پرستاري، حضور.
گرايش، تمايل.گرايش، تمايل، ميل، توجه ، استعداد، زمينه ، علاقه مختصر.
(=tendencious) داراي گرايش ويژه وعمدي، متمايل، متوجه ، رسيدگي كننده .
نازك ، حساس، لطيف، دقيق، ترد ونازك ، باريك ، محبت آميز، باملاحظه ، حساس بودن ، ترد كردن ، لطيف كردن ، انبار، ارائه دادن ، تقديم كردن ، پيشنهاد، پولرايج، مناقصه ومزايده .مناقصه ، پيشنهاد دادن .
داراي فكر حساس، رقيق القلب، مهربان .
پيش آهنگ تازه كار، ( مغرب آمر. ) آدم تازه وارد، تازه كار.
(tenderhefted) دل نازك ، دل رحيم.
(tenderhearted) دل نازك ، دل رحيم.
ترقيق، نازك سازي.
حساس كردن ، ترد كردن ، خواباندن گوشت (درماست وغيره ) براي ترد ونازك كردن آن .
گوشت پشت مازو.
بي مانند، وتري، پي دار، گوشت پوره دار.
(درگوشت) پوره ، (تش) پي، وتر، زردپي، (درجمع) اوتار.
دلسوزي، رقت، مهرباني، شفقت، ترد.
پيچك ، ريشه پيچك .
(tenebrous=tenebrious) تاريك وتيره ، تاريكي آور، ظلماني، تاريك كننده .
(=tenebrious) تاريك وتيره ، تاريكيآور، ظلماني، تاريك كننده .
ملك استيجاري، مستغلات، آپارتمان .
شامل ملك استيجاري، آپارتماني.
انگاشته ، انگاره ، عقيده ، اصول، مرام، متعقدات مذهبي، پايه تفكر.
ده برابر، ده چندان .
تنيس.
(=sneaker) كفش، تنيس، كفش كتاني.
وابسته به آلفردتنيسان شاعر انگليسي.
زبانه ، زبانه دار كردن .
فحوا، مفاد، نيت، رويه ، تمايل، صداي زير مردانه .
بازي بولينگ ده ميله اي.
وابسته بتصدي، تصرفي، اجاره ، وابسته بمدت تصرف يا اجاره .
متمم نسبت به .
( عصب يا طناب ) كشيده ، عصبي وهيجان زده ، زمان فعل، تصريف زمان فعل، سفت، سخت، ناراحت، وخيم، وخيم شدن ، تشديد يافتن .
قابل انبساط، كش دار.
قابليت كشش، كش داري.
(tensiometer، tensometer) كشش سنج، آلت سنجش نيروي كشش وفشارگاز وبخار.
(tensometer، tensimeter) كشش سنج، آلت سنجش نيروي كشش وفشارگاز وبخار.
كشش، تنش، كشمكش.كشش، امتداد، تمدد، قوه انبساط، سفتي، فشار، بحران ، تحت فشار قرار دادن .
كششي، انبساطي.
بيفشار، بي كشش.
قوه كشش، سفتي، شدت، وخامت.
سفت شونده ، سفت كننده ، كشيدني، كشيده شدني، وخيم شونده .
(tensiometer، tensimeter) كشش سنج، آلت سنجش نيروي كشش وفشارگاز وبخار.
( تش. ) عضله ممدده ، تانسو ر.
ممدده (momaddedeh)، كششي.
چادر، خيمه ، خيمه زدن ، توجه ، توجه كردن ، آموختن ، نوعي شراب شيرين اسپانيولي.
(ج. ش. ) كرم صد پاي پيله ساز.
كوك اريب.
(ج. ش. ) شاخك حساس، ريشه حساس، موي حساس جانور ( مثل موي سبيل گربه )، بازوچه .
بازوچه اي، ( ج. ش. ) داراي شاخك حساس، شبيه شاخك حساس.
وسائل چادر، چادر، خيمه زني.
آزمايشي، تجربي، امتحاني، عمل تجربي.
( نساجي ) چهارچوب پارچه خشك كني، نگهدار، مستحفظ، خيمه دار، خيمه دوز.
( نساجي ) گيره چهارچوب پارچه خشك كني.
دهم، دهمين ، ده يك ، عشر، عشريه .
درجه دهم، از پائين ترين جنس، پائين ترين درجه .
بي چادر، ( اسكاتلند ) بي توجه ، بي دقت، لاابالي.
خيمه دوز، خيام.
(=tentie) متوجه ، مراقب، مواظب، دقيق، بدقت.
علامت مكث و وقفه در يوناني.
نازكي، باريكي، رقت، سادگي، لطافت، قلت.
رفيق، نازك ، باريك ، لطيف، دقيق، بدون نقطه اتكائ.
حق تصدي، تصرف، نگهداري، اشغال، اجاره داري، تصدي.
(teepee، tipi) خيمه مخروطي سرخ پوستان .
نيمگرم، ولرم، سست.
نيمگرمي، ملولي، سستي، فقور.
(teapoy) ( درهند) ميز چاي خوري.
كلاه لبه پهن نمدي سفيد پوستان مناطق حاره .
مبحث شناسائي جنين ناقصالخلقه .
تومور متشكله از انساج مختلف جنيني.
( ش. ) تربيوم، عنصر فلزي كمياب بعلامت Tb.
(ج. ش. ) قوش نر، قوش چاردانگ .
( tercentennial)( جشن ) سيصد سالگي، سه قرن ، سيصد ساله .
(tercentenary)( جشن ) سيصد سالگي، سه قرن ، سيصد ساله .
(گ . ش. ) درخت بنه .
تربانتين ، سقز، سقزي.
گرد، مدور، حلقوي، استوانه اي شكل در برش عرضي.
(ج. ش. ) پشتي، ظهري.
مرتد شدن ، از مسلك خود دست كشيدن .
برگشت، ارتداد، بي ثباتي، تناقض گوئي.
مرتد، طفره رو.
مدت، دوره ، دوره انتصاب، جمله ، اصطلاح، عبارت، نيمسال، سمستر، ثلث تحصيلي، شرايط، روابط، فصل، موقع، هنگام، ناميدن .لفظ، اصطلاح، دوره ، شرط.
بيمه موقت، بيمه در مورد مخاطره براي مدت معيني.
رساله كوتاه .
پرجنجال، داد وبيداد كن ، پتياره ، سليطه .
( انگليس - م. م. ) مقيم، دسيسه كار، زنداني.
فسخ پذير، قابل فسخ، پايان يافتني، انتهائي.
نهائي، انتهائي، واقع در نوك ، پايان ، انتها، آخر خط راه آهن يا هواپيما، پايانه .پايانه ، پاياني.
نماد پاياني.
واحد پايانه ، واحد پاياني.
بپايان رساندن ، خاتمه دادن ، منقضي كردن ، فسخ كردن ، محدود كردن ، خاتمه يافتن .منتهي، محدود.پايان دادن ، پايان يافتن .
پايان دار، پايان بخش.
نماد پايان بخش.
پايان ، پايان يابي، پايان دهي.پايان ، خاتمه ، انتها، فسخ، ختم.
تاريخ پايان .
انتهائي، بپايان رساننده ، قطعي، خاتمه دهنده ، مختوم كننده .
بپايان رساننده ، فسخ كننده .
وابسته به مجموعه اصطلاحات، وابسته به اصطلاحات علمي وفني.
اصطلاحات علمي يافني، كلمات فني، واژگان .لفظ گذاري، مجموعه اصطلاحات.
ايستگاه نهائي، پايانه .
( ج. ش. ) موريانه .
بي وعده ، بي مدت، بي پايان ، غير قابل توصيف، بدون شرط.
دوره تصدي، دوره اجلاسيه دادگاه ، دوره تحصيلي.
( ج. ش. ) پرستوك دريائي، چلچله دريائي، يك دسته سه تائي.
سه مبنائي، در مبناي سه .( ternate) سه برگچه اي سه گانه ، سه تائي، سومين ، گروه سه تائي.
( ternary) سه برگچه اي، سه گانه ، سه تائي، سومين ، گروه سه تائي.
(=terneplate) ورق آلياژي مركب از چهار قسمت سرب ويك قسمت قلع، تيره رنگ ، با قلعوسرب پوساندن .
(=terne) ورق آلياژي مركب از چهار قسمت سرب ويك قسمت قلع، تيره رنگ ، با قلعوسرب پوساندن .
( ش. ) هيدروكربن هائي موجود در اسانس بفرمول 61H 01C، ترپن .
( terpenoid) ترپن دار، مخلوط باترپن .
( terpenic) ترپن دار، مخلوط باترپن .
رب النوع رقص وآوازهاي دسته جمعي، ( مج. ) رقاص، رقص.
وابسته به رقص، رقاص.
مواد معدني سفيد رنگ .
سفالينه ، گل صورت سازي، قرمز مايل به قهوه اي.
خشكي، خاك ، قطعه اصلي، خطه بدون جزيره .
زمين كشف نشده ، قطعه زمين از گرو در نيامده .
بهار خواب، تراس، تراس دار كردن ، تختان ، تختان دار كردن .
زمينه ، عوارض زمين ، زمين ، ناحيه ، نوع زمين .
طبقه سنگي كه روي آن نوع سنگ خاصي تشكيل شده باشد.
(ج. ش. ) لاك پشت خوراكي سواحل فلوريدا.
شامل خشكي ودريا، زميني ودريائي.
گلخانه ، نمايشگاه جانوران خشكي.
موزائيك سيماني مرمر نما.
خاكي، زميني، دنيوي، زمين ، سرزمين .
زميني، خاكي، اين جهاني، دنيوي.
( territ) حلقه اتصالي، قلاده گردن سگ .
وحشتناك ، وحشت آور، ترسناك ، هولناك ، بسيار بد، سهمناك .
( ج. ش. - گ . ش. ) خاكزي، خاكي.
فهرست ما يملك ، ( ج. ش. ) سگ بوئي شكاري، سگ تري ير.
ترسناك ، هولناك ، مهيب، عظيم، فوق العاده .
وحشت زده كردن .
تشكيل شده بوسيله عمل سايش رودخانه وجريان آب، خاكزاد.
( terret) حلقه اتصالي، قلاده گردن سگ .
زميني، ارضي، داخلي، محلي، منطقه اي.
آبهاي ساحلي.
( territoriality) سيستم ارباب ورعيتي، ايجاد حكومت مستقل ناحيه اي، كليسا سالاري.
( territorialism) سيستم ارباب ورعيتي، ايجاد حكومت مستقل ناحيه اي، كليسا سالاري.
ايجاد ناحيه ، محدود كردن بيك ناحيه .
سرزمين ، خاك ، خطه ، زمين ، ملك ، كشور، قلمرو.
دهشت، ترس زياد، وحشت، بلا، بچه شيطان .
ارعابگري، ايجاد ترس و وحشت در مردم.
(terroristic) ارعابگر، طرفدار ارعاب وتهديد.
(terrorist) ارعابگر، طرفدار ارعاب وتهديد.
حكومت باتهديد وارعاب، عمل ترور كردن ، تهديد وارعاب، ارعابگري.
ارعابگري كردن ، با تهديد وارعاب كاري انجام دادن ، با تهديد وارعاب حكومت كردن ، ترور كردن .
بدون ترس.
محدود بيك ناحيه كردن ، بصورت خطه در آوردن ، بنواحي متعدد تقسيم كردن ، بصورتقلمرو در آوردن .
پارچه حوله اي، ( نظ. ) سرباز مدافع مرزي انگليس.
موجز، بي شاخ وبرگ ، مختصر ومفيد، مختصر.
( ج. ش. ) مربوط به سومين شاهپر بال پرندگان ، سومين رديف شاهپر.
هرسه روز يكبار، سه يك .
سومين ، ثالث، قسمت سوم، دوران سوم.
(ش. ) سه ظرفيتي.
شعر مسمط بقافيه (bcb، aba).
بصورت سنگهاي چهارگوش كوچك درآوردن ، باموزائيك زينت دادن ، با موزائيك فرش كردن .
مفروش سازي با آجر موزائيك ، موزائيك كاري.
كلمه عبور، اسم شب، قطعات كوچك مرمر ياشيشه مخصوص آجر موزائيك .
آزمون ، آزمودن .آزمون ، آزمايش، امتحان كردن ، محك ، معيار، امتحان كردن ، محك زدن ، آزمودن كردن .
قضيه در آزمايش، شخص يا چيز مورد آزمايش.
داده هاي آزماينده .
مسابقه آزمايشي، مسابقات قهرماني كريكت انگليس واستراليا.
كاغذ مخصوص آزمايش، ورقه امتحان ، آزمون برگ .
خلبان آزمايش كننده هواپيما.
مسئله آزمابنده .
برنامه آزماينده .
روال آزماينده .
( ش. ) لوله آزمايش.
پوسته ، (گ . ش. ) تستا، كوزل، قشر خارجي دانه .
آزمون پذير، امتحان پذير، آزمايشي، شهادت پذير.
صدف دار، صدفي، نرمتن صدف دار.
صدفي، صدف دار، داراي رنگ آجر زرد.
داراي وصيت نامه بودن ، نگارش وصيت نامه ، تهيه وتدوين وصيت نامه .
وصيت نامه ، پيمان ، تدوين وصيت نامه ، عهد.
وصيتي، وابسته به وصيت نامه ، وصيت شده .
(شخص ) وصيت كرده ، داراي وصيت، شاهد، وصيت كردن ، شهادت دادن .
موصي، وصيت كننده ، شاهد، ميراث گذار.
آزمايش كننده ، ممتحن ، آزمونگر.آزماينده .
خايه ، بيضه ، خصيه ، تخم.
خايه اي، خايه دار، بيضه مانند.
شاهد، گواه ، تصديق كننده .
گواهي دادن ، شهادت دادن ، تصديق كردن .
گواهي نامه ، شهادت، تصديق نامه ، سفارش وتوصيه ، رضايت نامه ، شاهد، پاداش، جايزه .
گواهي، شهادت، تصديق، مدرك ، دليل، اظهار.
زودرنجي وكج خلقي.
آزمايش.
( تش. ) بيضه ، خايه ، تخم، گواهي، شهادت.
مانند كاسه سنگ پشت، گنبد مانند، لاك پشت.
زود رنج، كج خلق.
وابسته به كزاز.
كزازي، داروي ايجاد كننده تشنجات كزازي.
( طب ) بحالت انقباض دائم در آوردن .
كزاز، تشنج.
(teched) مختل، بهم خورده .
زودرنج، تند مزاج، ناراضي نما، كج خلق.
دوبدو، محرمانه ، گفتگوي دو بدو.
كمند، افسار، حدود، وسعت، افسار كردن .
نوعي بازي دو نفره با راكت وتوپ.
( -tetra =) پيشونديست مشتق از كلمه يوناني بمعني چهاروداراي چهارقسمت واربعه .
( -tetr =) پيشونديست مشتق از كلمه يوناني بمعني چهاروداراي چهارقسمت واربعه .
چهار، گروه چهارتائي، اربعه ، چهارارزشي.
شامل چهاردسته اتيل در هر ملكول.
فلوريد مركب از چهار اتم فلورين .
( هن. ) داراي چهار زاويه ، چهار كنجي.
چهار ضلعي.
( هن. ) جسم چهار سطحي، چهار ضلعي.
تركيب شيميائي شامل چهار مولكول آب.
داراي چهار هيدروكسيل در هر ملكول.
( يونان باستان ) چهار نمايش، چهار درام يا تراژدي.
ماده مركبي كه از چهار واحد تشكيل شده باشد.
چهار جزئي، چهارتائي، چهارپر.
شعر چهار وتدي، چهار وزني.
داراي چهار كاسبرگ .
داراي چهار گلبرگ .
چهارتائي، چهارلا، چهارگانه .
چهارتائي.
چهارباله ، داراي چهار بال، چهار جناحي.
استاندار، والي بخش هاي چهارگانه امپراتوري.
يكي از استانهاي چهارگانه ، حكومت چهار نفري.
( گ . ش. ) گروهي متشكل از چهار هاگ .
(tetrasporous) چهار هاگي.
(tetrasporic) چهار هاگي.
چهاربيتي، چهار جزئي.
( ش. ) چهار اتمي، چهار ظرفيتي.
چهار ظرفيتي، چهار بنياني.
( برق ) لامپ چهار قطبي.
( ش. ) تركيب داراي چهار اتم اكسيژن ، تركيب چهار اكسيژني.
بيماريهاي تاول دار پوست مثل زرد زخم.
نژادقديمي ژرمن ، توتني.
توتني، از نژاد قديم آلماني، زبان قديم توتني.
عقيده برتري نژادي آلمان .
ساكن آلمان كردن ، به آلماني ترجمه كردن .
استان تكزاس دركشورهاي متحده آمريكا، وابسته به تكزاس.
وابسته به كتاب درسي، شبيه متن كتب درسي.
متن .متن ، نص، موضوع، كتاب درسي، مفاد.
كتاب درسي، كتاب اصلي دريك موضوع، رساله .
پارچه ، پارچه بافته ، در (جمع) منسوجات.
مربوط به متن يا نص، لفظي، متني.
نقدگر متون ادبي، ناقد ادبي، منقد، نقد ادبي متون .
مربوط به متن ، لفظي، متني، متن .
بافتني، منسوج، بافته .
بافندگي، شالوده ، بافته ، پارچه منسوج، بافت، تاروپود، داراي بافت ويژه اي نمودن .
اهل كشور تايلند، زبان رسمي تايلند.
(thalamus) ( تش. ) تالاموس، ماده خاكستري مغز مياني.
(thalamic) ( تش. ) تالاموس، ماده خاكستري مغز مياني.
دريائي، اقيانوسي، مربوط به دريا ياخليج، بحري.
حكومت بر درياها، سلطه دريائي، درياسالاري.
فرمانرواي درياها، مسلط بر دريا.
يكنوع سكه بزرگ نقره آلماني.
( ش. ) مربوط به تاليوم وتركيبات آن .
( ش. ) تاليوم، عنصر فلزي مشتق از آلومينيوم بعلامت TI.
ايجاد كننده تاليوم.
(گ . ش. ) ريسه اي شكل، ريسه اي، ساقه اي.
(گ . ش. ) ريسه دار، از جنس ريسه داران .
(ش. ) مربوط به تاليوم.
(گ . ش. ) پايه ، ريسه ، ساقه ، بدنه گياه .
نسبت به ، تا، كه ، تا اينكه ، بجز، غير از.
(thegn) ( حق. قديم انگليس ) خان ، تيولدار آزاده .
قلمرو يا موقعيت ومقام خان ، مقام خاني.
تشكر، سپاس، سپاسگزاري، اظهارتشكر، تقدير، سپاسگزاري كردن ، تشكر كردن .
سپاسگزار.
سپاسگزار، متشكر، ممنون ، شاكر.
ناسپاس، حق ناشناس، ناشكر، بيهوده .
سپاسگزاري، شكر گزاري.
( آمر. ) چهارمين پنجشنبه ماه نوامبر، روزشكرگزاري.
قابل سپاسگزاري، قابل تشكر، قابل شكر.
آن ، اشاره بدور، آن يكي، كه ، براي آنكه .
كاه وپيزر مخصوص اندود وپوشش بام، كاهگل، كاه پوش كردن ، كاه اندود كردن .
مربوط به معجزه يا كار خارق العاده ، خارق العاده ، سحر.
معجزه ، جادو، كار خارق العاده ، خرق عادت، معجزه ، اعجاز.
آب شدن ( يخ وغيره )، گداختن ، گرم شدن .
حرف تعريف براي چيز يا شخص معيني.
ته دانسان ، مجلس چاي ورقص عصرانه .
(theatre) تئاتر، تماشاخانه ، بازيگر خانه ، تالار سخنراني.
تماشاخانه داراي صحنه مدور.
شخصي كه مكرر به تئاتر ميرود، تماشاخانه رو.
(theater) تئاتر، تماشاخانه ، بازيگر خانه ، تالار سخنراني.
وابسته به تماشاخانه ، تئاتري، در خور تماشا.
تماشاخانه گرائي، پيروي از روش تماشاخانه ، تماشاخانه مسلكي.
تماشاخانه اي كردن ، بصورت تاتر در آوردن ، بروي صحنه آوردن .
فن نمايش وتاتر.
(گ . ش. - ج. ش. ) پوشش، كپسول، كيسه ، غلاف.
( thecate) داراي پوشش كپسول دار، غلاف دار.
(thecal) داراي پوشش كپسول دار، غلاف دار.
تورا، ترا، بتو.
دزدي، سرقت.
(thane) ( حق. قديم انگليس ) خان ، تيولدار آزاده .
(theine) ( ش. ) تئين كه درچاي يافت ميشود.
( thein) ( ش. ) تئين كه درچاي يافت ميشود.
شان ، خودشان ، مال ايشان ، مال آنها.
اعتقاد بخدا، خدا شناسي، توحيد، يزدان گرائي.
يزدان گراي، معتقد بخدا، خدا شناس، موحد، خدا پرست.
يزدان گرايانه ، خدا پرستانه .
ايشان را، بايشان ، بانها.
فرهشتي، ريشه اي، مربوط بموضوع، موضوعي، مطلبي، مقاله اي.
موضوع، مطلب، مقاله ، فرهشت، انشائ، ريشه ، زمينه ، مدار، نت، شاهد.
(مو. ) ملودي يا قطعه موسيقي تكرار شونده ، قطعه تكراري.
خودشان ، خودشانرا.
سپس، پس ( از آن )، بعد، آنگاه ، درآن هنگام، در آنوقت، آنوقتي، متعلق بان زمان .
(تش. ) ( وابسته به ) كف دست يا كف پا، برآمدگي كف دست.
از آنجا، از آن زمان ، پس از آن ، از آن جهت، ديگر.
از آن پس، سپس.
از آن پس، از آنجا ببعد، از آن وقت.
متوجه بخدا، خدا گراي، خدا دوست، خدا مركز.
( theocentrism) توجه بخدا، خدا دوستي.
( theocentricity) توجه بخدا، خدا دوستي.
يزدان سالاري، حكومت خدا، حكومت روحانيون .
خداوند كشور، طرفدار يزدان سالاري.
مربوط بحكومت خدائي، مربوط به خدا سالاري.
اعتقاد بعدالت خدائي.
تئودوليت، دوربين مهندسي، زاويه سنج طول ياب.
وابسته به مطالعه وشناسائي اجداد واعقاب خدايان .
نسب نامه خدايان ، مطالعه وشناسائي اجداد واعقاب خدايان .
( theologue) متخصص الهيات، دانشمند علم دين ، طلبه علوم ديني.
متخصص الهيات، حكيم الهي، خداشناس.
وابسته بعلوم الهي.
درعلم الهيات بحث كردن .
( theolog) متخصص الهيات، دانشمند علم دين ، طلبه علوم ديني.
يزدان شناسي، علم دين ، الهيات، حكمت الهي، خدا شناسي.
توسط خدا حكومت واداره شده .
حكومت خدائي، كشوري كه خدا پادشاه آن باشد.
وابسته به تجلي خدا به انسان .
تجلي خدا به انسان ، ظهور خدا به انسان .
قضيه .قضيه ، برهان ، مسئله ، قاعده ، نكره .
برهاني، متضمن برهان ، قضيه اي، مبني بر قاعده .
نظري.
(=theorist) نگرشگر، ويژه گر در تئوري.
متخصص علوم نظري، نگرشگر، طرفدار استدلال نظري.
نگرشگري، تحقيقات نظري، استدلال نظري.
نگرشگري كردن ، استدلال نظري كردن ، تحقيقات نظري كردن ، فرضيه بوجود آوردن ، فرضيه اي بنياد نهادن .
نگرشگر، تئوري باف.
نظريه ، نگره ، فرضيه .اصول نظري، علم نظري، اصل كلي، فرض علمي، تحقيقات نظري، نگرش، نظريه .
وابسته به عرفان ، عرفاني.
عارف، اهل عرفان .
عرفان ، خدا شناسي، حكمت الهي.
(=therapeutics) مبحث تداوي، درمان شناسي.
درماني، وابسته به درمان شناسي، معالج.
( therapist) ( طب ) متخصص درمان شناسي، درمان شناس.
(therapeutist) ( طب ) متخصص درمان شناسي، درمان شناس.
( طب ) درمان ، معالجه ، مداوا، تداوي.
آنجا، درآنجا، به آنجا، بدانجا، در اين جا، دراين موضوع، آنجا، آن مكان .
درآن حدود، درهمان نزديكي، تقريبا.
پس از آن ، از آن پس، بعد از آن ، بعدها.
از آن بابت، در آنجا.
بدان وسيله ، از آن راه ، بموجب آن در نتيجه .
براي آن (منظور )، از اينرو، بنابر اين ، بدليل آن ، سپس.
از آن ، ازآنجا، ناشي از آن .
درآن ، درآنجا، از آن بابت، از آن حيث.
پيرو آن ، بدنبال آن ، درتعقيب آن ، بعدا.
درداخل آن در جزئ آن ، در ضمن آن .
بر آن ، بر اين ، روي آن ، درآنجا.
بان ، بدان ، بعلاوه .
تا آنزمان ، پيس از آنوقت.
در زير آن ، بموجب آن ، در ذيل آن .
بان ، بدان ، بضميميه آن ، پيوسته به آن .
درنتيجه ، بنابراين ، بيدرنگ ، پس از آن .
باآن ( نامه يا قرارداد)، به پيوست، درآن هنگام، بدانوسيله ، بيدرنگ ، فورا، درنتيجه آن ، از آن بابت، علاوه بر اين ، بعلاوه .
ترياق، معجون ، پادزهر، شيره قند، ترياقي.
كالري كوچك ، معادل هزار كالري بزرگ ، واحد گرما، حمام، داغ، حمام عمومي، گرما.
چشمه آب گرم، حمام آب گرم.
گرمايي، حرارتي.دمائي، گرمائي، حرارتي، گرم.
چشمه آب گرم.
گرمائي، وابسته بگرما، حرارتي.
لوله الكتروني كه درآن الكترون بوسيله حرارت دادن به الكترود منتشر ميشود، لوله گرمايوني.
رزيستور برقي، آلت مقاوم در مقابل برق.مقاومت گرمايي.
( درجراحي ) دلمه شدن نسوج در اثر حرارت.
جفت گرمايي، ترموكوپل.( الكتريسته ) وسيله اندازه گيري اختلاف درجه حرارت.
قادر به استقامت در برابر حرارت زياد، دماپاي.
وابسته بعلم ترموديناميك ، دماپويا.
دانش دماپويائي، مبحث فعاليت مكانيكي ورابطه آن باحرارت.
وابسته به رابطه برق وحرارت، دما برقي.
ايجاد جريان برق در اثر حرارت، دما برق.
الكتروني كه در اثر گرما صادر شود.
دمانگاشت، گرمانگار، دمانگاره .
گرمانما، گرماسنج خودكمار، دمانما.
كسي كه گرماسنجي كند، دمانگار.
وابسته به گرما سنجي يا دمانگاري.
دمانگاري، گرمانگاري.
بي ثبات يا ناپايدار درمقابل حرارت، دماناپاي.
(ش. ) تجزيه شيميائي در اثر حرارت، تحليل حرارت بدن .
وابسته به تحليل گرما، وابسته به تجزيه در اثر گرما.
گرماسنج، حرارت سنج.( thermometre) گرماسنج، گرمانما، ميزان الحراره ، درجه ، دماسنج.
( thermometr) گرماسنج، گرمانما، ميزان الحراره ، درجه ، دماسنج.
وابسته به گرماسنج، وابسته به گرماسنجي.
گرماسنجي، دماسنجي.
وابسته بدرجه حرارت هسته اتمي.
گرمادوست، دمادوست، دماگرائي.
گرماگراي.
پيل گرماسنج.
قابل ارتجاع يا نرمش پذير دراثر حرارت.
قابلت ارتجاع يا نرمش پذيري در مقابل حرارت.
تنظيم حرارت.
ترموستات، دستگاه تنظيم حرارت.
وابسته تنظيم حرارت.
فلاسك ، ترمس، قمقمه ، محفظه ياظرف عهايق حرارت.
دستگاه گرمابين ، گرماياب، دمابين .
قابل سفت شدن در مقابل حرارت.
قابليت استحكام در مقابل حرارت.
باثبات در اثر حرارت.
(.n and .adj)آلت تعديل گرما، دستگاه تنظيمگرما، (.vt)بوسيله آلت تعديل گرماكنترل كردن .
دماواكنشي.
تحرك در اثر گرما، تنظيم خود بخود حرارت در بدن ، دماواكنش.
گرماگراي، علاقمند به گرما، دماگراي.
دماگرائي، حساسيت نسبت به گرما، گرماگرائي.
از آن ، وابسته بان ، متعلق بان ، از آنجا.
گنجينه ، خزانه ، انبار، مخزن ، ( مج. ) فرهنگ جامع، قاموس، مجموعه اطلاعات.
اينها، اينان .
قهرمان يوناني فاتح آمازون ها، ( افسانه يونان ) تزه يا تيسوس.
پايان نامه ، رساله دكتري، قضيه ، فرض، (مو. ) ضرب قوي.
وابسته به تسپيس شاعر يوناني، هنرپيشه .
(thetical) وضع شده ، مقرر، معين ، ثابت، مطلق، وابسته به يا شامل پايان نامه .
(thetic) وضع شده ، مقرر، معين ، ثابت، مطلق، وابسته به يا شامل پايان نامه .
( افسانه يونان ) حوري دريائي، مادر آشيل.
جادوئي، سحرانگيز، جادوگر، ساحر.
معجزه كننده ، جادوگر.
معجزه ، جادو، سحر.
نيروي عضلاني، عضله ، عادت، راه ورسم، رفتار، مشي، تقوي، وتر.
آنها، ايشان ، آنان .
(would they، had =they).
(shall they، will =they).
(are =they).
(haved =they).
تياميناز، آنزيمي كه از بين بردن تيامين را تسريع ميكند.
كلفت، ستبر، صخيم، غليظ، سفت، انبوه ، گل آلود، تيره ، ابري، گرفته ، زياد، پرپشت.
در هر حال، در دشواري وسهولت، راسخ.
مدار غشايي ضخيم.
پوست كلفت، بي احساس.
كودن ، خشك مغز، بي ذوق.
كلفت كردن ، ستبر كردن ، ضخيم كردن ، پرپشت كردن ، كلفت تر شدن ، غليظ شدن .
ضخيم ساز، غليظ كننده ، پرپشت كننده .
بيشه ، درختزار انبوه .
پوشيده شده بوسيله جنگل ودرخت زار.
بيشه زار، بيشه مانند.
احمق، نادان ، كم هوش، خرف.
( thickly) نسبتا ضخيم، نسبتا انبوه .
(thickish) نسبتا ضخيم، نسبتا انبوه .
انبوه ، پرپشت، تنگ هم، تنگ ، كلفت، قطور.
دزد، سارق.
دزدي كردن ، دزديدن .
دزدي، سرقت.
خوگرفته به دزدي، دست كج، دزدوار، دزدانه ، درخور دزدان .
( تش. ) ران .
استخوان ران .
طناب بندبازي.
انگشتانه ، لوله فلزي كوتاه .
(گ . ش. ) تمشك آمريكائي داراي ميوه انگشتي شكل.
باندازه يك انگشتانه ، يك خرده ، يك جرعه .
شعبده بازي كردن ، ( بوسيله فنجان بازي ) گول زدن ، فريب دادن ، مغبون كردن .
فنجان باز، مهره باز، شعبده باز، فريبكار.
(گ . ش. ) شقايق نعمان ، شبدر چمني.
نازك ، باريك ، لاغر، نزار، كم چربي، كم پشت، رقيق، كم مايه ، سبك ، رقيق و آبكي، كم جمعيت، بطور رقيق، نازك كردن ، كم كردن ، رقيق كردن ، لاغر كردن ، نازك شدن ، كم پشت كردن .
مدار غشايي نازك .
داراي پوست نازك ، پوست نازك ، ( مج. ) حساس، نازك نارنجي.
از آن تو، مال تو.
چيز، شيئ، كار، اسباب، دارائي، اشيائ، جامه ، لباس، موجود.
( فلسفه ) حقيقت غائي، شيئ در نفس خود.
چيز، همان ، اسمش.
انديشيدن ، فكر كردن ، خيال كردن ، گمان كردن .
( ز. ع. ) مقاله خبري آميخته با افكار وتفسيرات نويسنده .
فكر كردني، انديشه پذير، قابل فكر، ممكن .
انديشمند، فكر كننده ، متفكر، فكور.
طرز تفكر.
نازك كننده ، كم كننده ، رقيق كننده ، نازكتر، كم پشت تر.
نسبتا لاغر.
سوم، سومي، ثالث، يك سوم، ثلث، به سه بخش تقسيم كردن .
موضع بازيكن براي دفاع منطقه دورپايگاه سوم در بازي بيس بال.
سومين دسته ، درجه سوم، بليط درجه .
درجه سوم، رتبه سوم.
بعد سوم، ضخامت، كلفتي، وابسته به بعد سوم.
( طبقه ) عوام.
شخص ثالث.
سوم شخص.
درجه سوم، پست.
درجه سوم.
( تش. ) بطن مياني مغز.
سوراخ، حفره ، پنجره ، لرزش، طنين ، سوراخ سوراخ كردن ، دريدن ، گرفتار كردن ، محدود كردن .
تشنگي، عطش، آرزومندي، اشتياق، تشنه بودن ، آرزومند بودن ، اشتياق داشتن .
تشنه .
تشنه ، عطش دار، خشك ، بي آب، مشتاق.
سيزده ، عدد سيزده .
سيزدهم، سيزدهمين ، يك سيزدهم.
سي ام، سيامين ، يك سي ام.
سي، عدد سي.
اين ، ( صورت جمع آن these است ).
( گ . ش. ) خار، بوته خار، شوك ، باد آور، شوك مبارك ، تاتاري.
زائده پر مانند خار، كرك هاي روي خار.
خاردار.
آنجا، به آنجا، بدانسو، به آنطرف، آنطرف تر، دورتر.
تا آن زمان ، تا آن موقع، تاقبل از آن .
(=thitherwards) بانطرف، بدانسو.
(=thitherward) بانطرف، بدانسو.
اهل تونكن شمالي ( در چين ).
كشيدن ، تحمل كردن ، گذاردن ، اجازه دادن ، چوب يا ميله اهرم پارو، گنبد، قبه .
ميل پاروگير، اهرم لوله توپ.
توماس، توما، اسم خاص مذكر.
تسمه ، قيش، شلاق زدن ، باتسمه بستن .
( نج. ) برج ثور، گاو.
صدري، وابسته به قفسه سينه .
( تش. ) مجراي سينه ، مجراي صدري.
عمل جراحي شكافتن جدار سينه .
سينه ، صدر، قفسه سينه .
خار، تيغ، سرتيز، موجب ناراحتي، تيغ دار كردن .
(گ . ش. ) تاتوره خاردار.
(ج. ش. ) ماهي پهن چهارگوش خاردار.
(گ . ش. ) بوته خاردار، بوته خار، تمشك جنگلي.
بي خار.
خارمانند.
تيغستان ، خاردار، تيغ تيغي، خار مانند.
(=thorough) ( آمر. ) كامل، تمام، تمام وكمال.
از اول تا آخر، بطور كامل، كامل، تمام.
دقيق گام، خوش روش، بهمه جور قدم تربيت شده (اسب)، قابل، حسابي.
تسمه چرمي متصل كننده بدنه كالسكه به فنر.
اصيل، خوش جنس، باتجربه ، كارديده .
راه عبور، شارع عام، شاهراه ، معبر.
بسيار دقيق، تمام وكمال.
آنها، آنان .
تو، توبكسي خطاب كردن ، يك هزار دلار.
بهرحال، باوجود آن ، بهرجهت، اگرچه ، گرچه ، هرچند با اينكه ، باوجوداينكه ، ولو، ولي.
گمان ، انديشه ، فكر، افكار، خيال، عقيده ، نظر، قصد، سر، مطلب، چيزفكري، استدلال، تفكر.
تفكر شده ، فكر شده ، سنجيده ، مطالعه شده .
انديشمند، باملاحظه ، بافكر، فكور، متفكر، انديشناك .
بي فكر، بي ملاحظه ، لاقيد، ناشي از بي فكري.
طرز تفكر.
هزار.
يك هزارم، يك هزار، هزارم.
(thralldom) بندگي، اسارت، عبوديت.
بنده ، غلام، بندگي، بنده كردن .
(thraldom) بندگي، اسارت، عبوديت.
كوبيدن ، از پوست درآوردن ، كتك زدن ، كوزل كوبي.
كوبنده ، از پوست درآورنده ، ماشين غله پاك كني، خرمن كوب.
لاف زن ، از روي لاف وگزاف.
حالت نزع، رنج، درد، عصبانيت، خشم، دردبردن ، دردكشيدن ، پيچ خورده ، دررفته .
پيچ خورده ، در رفته ، خودسر، كج خلق.
نخ، رگه ، نخ كردن ، بند كشيدن .نخ، ريسمان ، قيطان ، رزوه ، شيارداخل پيچ ومهره ، شيار، برجستگي، رگه ، رشته ، نخ كردن ، بند كشيدن ، نخ كشيدن به ، موجي كردن ، داراي خطوط برجسته كردن ، حديده وقلاويز كردن ، رشته رشته شدن ، مثل نخ باريك شدن .
( در مورد پارچه ) نخ نما، مندرس.
بند كشيده ، نخ كشيده .
بند كشي، نخ كشي.
بي نخ.
نخ مانند.
نخ مانند، باريك ، نازك ، چسبناك ، رشته رشته ، باصداي باريك .
سرزنش كردن ، زدن ، اصرار كردن .
تهديد، تهديد كردن ، ترساندن .
تهديد كردن ترساندن ، خبردادن از.
تهديد كننده ، ترساننده .
سه ، شماره .
با سه نشاني.
هرچيز سه طبقه اي يا سه لايه اي.
سه بعدي.
سه برابر، سه لا، سه دفعه ، سه مرتبه ، سه گانه .
( درمورد اسب ) يورتمه رو.
سه نفره ، سه دستي.
افزايشگر با سه ورودي.
داراي سه پا، سه پايه ، سه پا.
(در برق) سه فاز.
درست شده از سه قسمت، سه پارچه ، سه تكه .
سه لا، سه لايه .
داراي سه ضلع مساوي، بشكل مثلث، سوهان آهنگري داراي مقطع مثلث شكل.
سكه سه پني.
داراي ارزش سه پني.
شصت، شصت تائي، سه ضرب در بيست.
سه نفري، بازي سه نفري.
(ز. ش. ) علم پرورش گياهان وجانوران اهلي.
مرثيه ، سوگ نامه .
مرثيه خوان ، روضه خوان ، مرثيه نويس.
مرثيه ، سوگ شعر، شعر عزا.
كوبيدن ، از پوست درآوردن ، خرمن كوبي كردن .
ماشين خرمن كوب، ( ج. ش. ) كوسه ماهي درنده سواحل آمريكاواروپا(vulpinus alopias).
ماشين غله پوست كني، ماشين خرمن كوبي.
آستانه ، آستانه مانند، آستانه اي.آستانه ، سرحد.
عنصر آستانه اي.
تابع آستانه اي.
دريچه آستانه اي.
منطق آستانه اي.
ارزش آستانه اي.
اختلاف سطح آستانه اي.
( زمان ماضي فعل throw )، پرتاب كرد، انداخت.
سه بار، سه دفعه ، سه مرتبه .
صرفه جوئي، خانه داري، عقل معاش.
ولخرج، بي عقل معاش، دست بباد.
خانه دار، صرفه جو، مقتصد.
هيجان ، بهيجان آوردن ، بتپش درآوردن ، لرز، لرزه .
( هر چيز ) هيجان انگيز، مرتعش كننده ، بلرزه درآورنده ، مختلج.
پيشرفت كردن ، رونق يافتن ، كامياب شدن .
گلو، ناي، دهانه ، ( مج. ) صدا، دهان ، از گلو ادا كردن .
تسمه زير گلوي اسب كه افسار رانگاه ميدارد.
داراي گلوي بزرگ ، داراي صداي گرفته وخشن .
تپش، زدن ، تپيدن ، لرزيدن ، تپش داشتن ، ضربان .
تير كشيدن ( درد )، زايمان ، رنج، گيرودار.
تسريع كننده انعقاد خون .
( طب ) خون منعقد شده در رگ ، لخته .
تخت، سرير، اورنگ ، برتخت نشستن .
گروه ، جمعيت، ازدحام، هجوم، ازدحام كردن .
( ج. ش. ) باسترك ، دستگاه پشم ريسي.
گلو، دريچه كنترل بخار يا بنزين ، خفه كردن ، گلو را فشردن ، جلو را گرفتن ، جريان بنزين را كنترل كردن .
خفه كننده .
ازميان ، از طريق، بواسطه ، در ظرف، سرتاسر.(=thru) از ميان ، از وسط، از توي، بخاطر، بواسطه ، سرتاسر، از آغاز تا انتها، كاملا، تمام شده ، تمام.
(throughother) دستپاچه ، پريشانحال.
(throughither) دستپاچه ، پريشانحال.
سراسر، تماما، از درون و بيرون ، بكلي.
توان عملياتي، حاصل كار.
(زمان ماضي فعل thrive )، موفق شد، كامياب شد.
پرتاب، انداختن ، پرت كردن ، افكندن ، ويران كردن .
دور انداختن ، آشغال، چيز دورانداخته ، چيز بي مصرف.
ترقي وپيشرفت را عقب انداختن ، باعث تاخير شدن ، رجعت، برگشت به خصال نياكان .
سبب افتادن شدن ، طرد كردن ، رد كردن .
دورانداختن ، بيرون دادن ، فرار كردن ( از تعقيب كنندگان ).
بيرون انداختن .
ترك كردن .
بلند كردن ، كناره گيري كردن از، قي كردن .
( كلاچ را ) در دنده انداختن ، تزريق كردن ، مشاركت كردن ، افزودن بر.
پشم باف، نراد.
(=through) از ميان ، از وسط، از توي، بخاطر، بواسطه ، سرتاسر، از آغاز تا انتها، كاملا، تمام شده ، تمام.
ريشه ، ته نخ، ريشه يانخ آويخته ، صداي تپ تپ يا زدن روي ميز، ريشه دار، مضراب زدن ، اندك ، زرزركردن ( درساز)، روي ميز زدن .
باسترك ، ( طب ) برفك .
فرو كردن ، انداختن ، پرتاب كردن ، چپاندن ، سوراخ كردن ، رخنه كردن در، بزور بازكردن ، نيرو، فشار موتور، نيروي پرتاب، زور، فشار.
صداي خفه وآهسته ايجاد كردن ، ضربه ، ضربه هاي متوالي، تپ تپ، هف هف.
آدم كش، بي شرف، قاتل، گردن كلفت.
(thuggery) قتل، آدمكشي، ترور.
(thuggee) قتل، آدمكشي، ترور.
مثل آدمكش.
روغن معطر برگ كاج خمره اي.
( در قديم ) آخرين نقطه شمالي مسكون دنيا ( بعقيده بعضي نروژ ).
شست، باشست لمس كردن يا سائيدن .
نويسه نما.
حفره اي كه شست درآن جا بگيرد، سوراخ شستي، نويسه نما.
كوچك ، ناخن شست، هر چيزي كه باندازه ناخن باشد.
اثر شست، اثر شست گذاشتن .
اشكلك شست، باشست پيچاندن .
پونز، پونز زدن به ، با پونز محكم كردن .
ضربت، با چيز پهن وسنگين ( مثل چماق ) زدن ، صداي تلپ، با صداي تلپ تلپ زدن ياراه رفتن .
تندر، آسمان غرش، رعد، رعد زدن ، آسمان غرش كردن ، باصداي رعد آسا ادا كردن .
( ج. ش. ) آلاگزنه استراليائي، مرغ افسانه اي موجد رعد وبرق.
آذرخش، صاعقه ، صاعقه زدن .
صداي صاعقه مانند، صداي تندر، غرش رعد.
ابر صاعقه دار.
تندرگر.
توده ابري كه حاشيه اش سفيد است وقبل از رعد وبرق در آسمان ظاهر ميشود.
رعد زن ، صاعقه انداز، غريب، رعد آسا.
تندردار، رعد آسا، صاعقه وار.
غرش رعد، صداي رعد، غرش.
رگبار همراه با رعد وبرق.
سنگ آذرخشي.
توفان تندري، توفان همراه باآذرخش وصاعقه .
دچار صاعقه شدن ، دچار رعد وبرق شدن ، صاعقه زدن ، مبهوت شدن .
صاعقه زدگي، اصابت صاعقه .
مجمر، بخوردان ، بخور سوز.
حامل مجمر، حامل بخوردان .
( ج. ش. ) مفصل خاصره گوسفند.
پنج شنبه .
بدين گونه ، بدينسان ، از اين قرار، اينطور، چنين ، مثلا، بدين معني كه ، پس، بنابر اين .
باچوب پهن كتك زدن ، زدن ، پر كردن ، ضربت.
بي نتيجه گذاردن ، خنثي كردن ، حائل كردن ، عقيم گذاردن ، مخالفت كردن با، انسداداريب، كج، در سرتاسر ( چيزي ) ادامه دادن يا كشيدن .
باطل كننده ، خنثي كننده ، مسدود كننده .
بطور اريب، بطور متقاطع، اريب، متقاطع.
مال تو، ات، ت ( مثل لباست وخانه ات).
آدمخوار.
( افسانه يونان ) فرزند پلوپس وبرادر اتريوس.
(گ . ش. ) آويشن ، صعتر.
(thymy) آويشني، آويشن دار.
آويشني، وابسته به غده تيموس.
( تش. ) غده تيموس.
(thymey) آويشني، آويشن دار.
لامپ گازي، تايراترون .
تاريستون .
سپرديس، سپرمانند، وابسته بغده درقي.
داراي گل آذين خوشه اي.
( يونان باستان ) نيزه اي كه سر آن ميوه كاج ويا شاخه انگور نصب شده ، ( گ . ش. )گل آذين خوشه اي.
خودت، خودتو.
تارك (tarok)، كلاه پادشاهي ( در ايران قديم )، تاچ پادشاهي، تاچ پاپ، تاج ياكلاه .
اهل كشور تبت، تبتي.
( تش. ) درشت ني، قصبه كبري.
وابسته بدرشت ني.
(طب ) انقباض غير عادي عضلات، حركات غير ارادي اندامها.
تيك تيك ، چوبخط، سخت ترين مرحله ، علامت، نشاني كه دررسيدگي و تطبيق ارقام بكارميرود، خطنشان گذاردن ، خط كشيدن ، چوبخط زدن ، نسيه بردن ، انواع ساس وكنه وغريب گز وغيره .
( طب ) تب كنه اي، تب راجعه .
ساعت، داراي صداي تيك تيك ، تلگراف.
بليط، ورقه ، آگهي، برچسب، برچسب زدن به ، بليط منتشر كردن ، بليط دار كردن .بليط.
داروي كنه كش.
غلغلك دادن ، غلغلك ، خاريدن .
غلغلك دهنده ، بهم زننده ، تحريك كننده قمقمه كوچك .
غلغلكي، حساس.
(tictac) تيك تاك ، صداي تپش دل، ضربان ، تيك تيك .
(ticktack) تيك تاك ، صداي تپش دل، ضربان ، تيك تيك .
جزر و مدي، كشندي.
موج كشند.
(titbit) لقمه چرب ونرم، چيز عالي، خرده ريز.
(tiddledywink) يك نوع بازي دومينو، بچه .
(tiddledywinks) يك نوع بازي دومينو، بچه .
جريان ، عيد، كشند داشتن ، جزر ومد ايجاد كردن ، اتفاق افتادن ، كشند.
نمودار جزر ومد ياكشند.
زمين ساحلي دستخوش جزر ومد.
بي كشند، بدون جزر ومد، بي جزر ومد، بي فصل، بيموقع.
اثر جزر ومد، اثر سيل، ميله شاخص جزر ومد، كشندنشان .
مامور گمرك لب دريا، در انتظار فرصت، مترصد فرصت.
آب جزر ومد كه بخشكي ميرسد، ( مج. ) خط ساحلي، كشند آب.
مسيرجزر و مد، روگاه جزر و مد، كشند راه .
بطورمنظم، مرتب، پاكيزه ، منظم كردن ، آراستن ، مرتب كردن .
دستمال گردن ، كراوات، بند، گره ، قيد، الزام، علاقه ، رابطه ، برابري، تساويبستن ، گره زدن ، زدن .
فروش جنسي بشرط آنكه مشتري كالاي ديگري را هم بخرد، ارتباط دادن ، وسيله ارتباط.
خط ارتباطي.
پارچه ابريشمي كراواتي.
انسداد، بستن ، پيچيدن ، مقيد كردن ، حبس كردن .
رسن يابند پرده .
سنجاق كراوات، سنجاق مدال وزينت آلات زنانه .
رديف صندلي، رديف، رده ، صف، رديف كردن ، رديف شدن .
ميز كوچك .
ثلث كردن ، به سه قسمت تقسيم كردن ، سه ورق جور آوردن .
رديف دار، رديف شده .
كدورت، كج خلقي، كج خلقي كردن .
پارچه ململ، پارچه توري ابريشمي نازك .
( درهند ) ناهار مختصر، ناهار خوردن .
( ج. ش. ) ببر، پلنگ .
( ج. ش. ) گربه وحشي، ببر.
(گ . ش. ) سوسن بلند آسيائي.
( ج. ش. ) پروانه درشت اندام ودراز بال (arctiidae).
(tigerlike) درنده خو، ببر صفت.
(tigerish) درنده خو، ببر صفت.
سفت، محكم، تنگ (tang)، كيپ، مانع دخول هوا يا آب يا چيز ديگر، خسيس، كساد.
جفت شدگي، محكم.
(mouthed tight) كم حرف، خاموش، رازدار.
(lipped tight) كم حرف، خاموش، رازدار.
سفت كردن ، محكم كردن ، تنگ كردن ، فشردن ، بستن ، كيپ كردن ، سفت شدن .
سفت كننده ، تنگ كننده ، كيپ كننده .
خسيس، پست.
جامه چسبان وخفت (kheft)، لباس تنگ .
شخص خسيس.
طناب سيمي.
( ج. ش. ) ببرماده ، ماده پلنگ .
رود دجله .
(=tyke) سگ ، آدم خام دست وبي تجربه ، كودك .
( گ . ش. ) درخت كنجد.
درشكه روباز سبك دوچرخه .
آجر كاشي، سفال، با آجر كاشي فرش كردن .
كاشي پز، آجر پز، سفال پز.
(. conj and . prep) تا، تااينكه ، تاآنكه ، تاوقتيكه ، (.vi.vt and .n) كشت كردن ، زراعتكردن ، زمين را كاشتن ، دخل پول، كشو، دخل دكان ، قلك ، يخرفت.
قابل كشت وزرع.
كشت، كشاورزي، كشت وزرع.
(گ . ش. ) درخت آناناس گرمسيري آمريكايي.
كشاورز، زارع، كشتكار، اهرم سكان كشتي، جوانه ، جوانه زدن .
شخم زن .
كجي، كج كردن كج شدن .كج شدن ، يك ورشدن ، كج كردن ، دراهتزاز بودن ، در نوسان بودن ، شيب داشتن ، مسابقه نيزه سواري، شمشيربازي سواره درقرون وسطي، زدوخورد، منازعه ، برخورد، سرعت، شتاب، پرتاب، شيب، سرازيري، كجي، تمايل، يك وري بودن .
كشت، زمين كشت شده ، زمين مزروعي.
(tiltyard) ميدان مبارزه نيزه بازان و سواركاران .
شيب سنج زمين .
(yard tilting) ميدان مبارزه نيزه بازان و سواركاران .
(tymbal) نقاره ، دهل، كوس.
خوراكي مركب از گوشت ماهي وجوجه وپنير وغيره ، خوراك دلمه .
چوب، تير، الوار، كنده ، درخت الواري، صداي خشك ، ناهنجار، طنين دار شبيه صداي زنگ ، با الوار و تير پوشاندن .
انتهاي تير كشتي كه طناب بدان آويزند.
جنگل، جنگل چوب الواري.
( در مناطق سرد و كوهستاني ) خط مفروضي كه بالاي آن هيچ درختي رشد نميكند.
الوارفروش، نجار.
الوارسازي، الواركاري، تخته بندي.
(timbrel) دايره زنگي.
(timbre) دايره زنگي.
زمان ، هنگام، وقت، مدت.وقت، زمان ، گاه ، فرصت، مجال، (درجمع) زمانه ، ايام، روزگار، مد روز، عهد، مدت، وقت معين كردن ، متقارن ساختن ، مرور زمان را ثبت كردن ، زماني، موقعي، ساعتي.
سفته مدت دار، برنامه حركت قطار.
محفظه محتوي آثار تاريخي وفرهنگي.
كارتي كه ساعت حضور وغياب كارگر روي آن قيد ميشود، گاه برگ .
جدول تطبيق ساعات نصفالنهارات مختلف.
ساعتي كه زمان ورود وخروج كارمندان را ثبت ميكند، گاه ساعت.
ثابت زماني.
وابسته به زمان .
سپرده ئ بانكي مدت دار.
تسهيم زماني.
برات مدت دار.
مدت بازماندن ديافراگم دوربين عكاسي.
مورد احترام بعلت قدمت.
وقت تلف كن ، وقت كش.
مرور زمان ، گاه گذشت.
حد زماني.
وام مدت دار، گاه وام.
قفل ساعتي، گاه قفل.
وام مدت دار.
سند يا قبض مدت دار.
ساعت غيبت كارگر، وقفه ، فاصله ، ايست، (درورزش) تايم، مهلت.
صرفه جوئي كننده در وقت، گاه اندوز.
مقياس زماني.
اشتراك وقت.
ورقه ثبت ساعات كار.
منطقه جغرافيائي داراي ساعت يا نصف النهار معيني.
زمان سنج.
كارمند ثبت اوقات، وقت نگهدار، گاه نگهدار.
نامناسب، بيانتها.
بموقع، بهنگام، بجا، بوقت، بگاه .
(timous) (اسكاتلند) بموقع، بجا، بهنگام، زود.
ساعت، گاه شمار.
كسي كه وقت را نگه ميدارد، ساعت.
اشتراكي كردن وقت.
با وقت اشتراكي.
گاه فهرست، صورت اوقات، برنامه ساعات كار، جدول ساعات كار.
كار از روي مقاطعه .
كهنه ، قديمي، فرسوده .
ترسو، كمرو، محجوب.
(timidness) حجب، كمروئي، ترسوئي، بزدلي، جبن .
(timidity) حجب، كمروئي، ترسوئي، بزدلي، جبن .
تنظيم سرعت چيزي، تنظيم وقت.تنظيم وقت، زمان گيري.
(diagram timing) نمودار تنظيم وقت.
(chart timing) نمودار تنظيم وقت.
شيار تنظيم وقت.
(افلاطون ) شرف سالاري، (ارسطو) مالك سالاري.
وابسته به شرف سالاري يامالك سالاري.
بزدل، ترسو، جبون .
اسم خاص مذكر، تيموتاوس.
(timeous) (اسكاتلند) بموقع، بجا، بهنگام، زود.
( مو. ) نقاره ، دهل، كوس.
نقاره زن ، طبال.
قلع، حلبي، حلب، قوطي، باقلع يا حلبي پوشاندن ، سفيد كردن ، درحلب ياقوطيريختن ، حلب كردن .
ماهي كنسرو.
كلاه خود فلزي.
كوچه موسيقي دانان وآهنگ سازان ، جماعت موسيقي دانان .
(ج. ش. ) قرقاول، پرنده خانواده ئ tinamidae.
بوره طبيعي، بوراق خام، تنكار.
قوطي حلبي.
رنگي، رنگ (رقيق) دار، داراي ته رنگ ، رنگ ، اثريارنگ جزئي.
داراي ته رنگ ، لوني، وابسته به رنگ يا رنگرزي.
تنتور، طعم جزئي، اثر جزئي، رنگ جزئي، ته رنگ ، رنگ زدن ، آلودن .
(tindery) آتش زنه ، آتش افروز، فتيله فندك ، گيرانه .
فنك ، قولان ، جاي گيرانه .
(tinder) آتش زنه ، آتش افروز، فتيله فندك ، گيرانه .
شاخ فرعي، دندانه ، نوك شاخه ياسيخ، چنگك خيش، از دست دادن ، گم كردن ، بافتن .
(طب) هر نوع مرض قارچي پوست، كچلي.
ورق قلع، ورق حلب، حلبي، ورقه نازك قلعي.
صداي زنگ (دادن )، طنين ، طنين انداختن .
رنگ كم، رنگ جزئي، سايه رنگ ، كمي رنگ زدن .
صدا (كردن )، طنين (انداختن )، حس خارش، سوزش كردن ، حس خارش ياسوزش داشتن ، صدا.
بي پول و لات، متظاهربه پولداري.
ريزي، كوچكي.
بند زن ، وصال (vassaal)، سرهمبندي، وصله كاري، تعميركردن ، بندزدن .
بند زن ، سرهم بند، وصله زن ، حلبي ساز.
(damn s'tinker) چيز بيارزش، خرده ريز.
(dam s'tinker) چيز بيارزش، خرده ريز.
جرنگ جرنگ ، صداي جرنگ ، صداي جرنگ جرنگ كردن ، طنين داشتن ، داراي طنين كردن .
طنين دار، جرنگ جرنگي.
(tinner) حلبيساز.
(tinman) حلبيساز.
قلع وار، نازك ، بطور ظريف.
قلع دار، قلعي، قلع مانند، حلبي ساز، قلع كار.
آهن سفيد، با قلع پوشاندن ، حلبي كردن ، ورق حلبي.
پولك ، نقده ، زرق وبرق دار، پولك زدن .
حلبي ساز، آهن كوب.
معدن قلع، سنگ قلع.
رنگ ، ته رنگ ، رنگ مختصر، سايه ئرنگ ، داراي ته رنگ ياسايه رنگ نمودن .
رنگرز، رنگ كننده ، رنگ پس دهنده .
شبيه صداي زنگ ، داراي طنين .
جرنگ جرنگ ، طنين زنگ ، طنين ناقوس.
بي رنگ ، بدون سايه رنگ .
رنگ سنج.
ظروف حلبي، حلبي آلات.
قلع كاري، كارخانه قلع كاري.
ريز، خرد، كوچولو، بچه كوچولو، بسيار كوچك .(teeny) ريز، ريزه ، كوچك ، ناچيز.
پول چاي، انعام، اطلاعمنحرمانه ، ضربت آهسته ، نوك گذاشتن ، نوك داركردن ، كج كردن ، سرازير كردن ، يك ورشدن ، انعام دادن ، محرمانه رساندن ، نوك ، سرقلم، راس، تيزي نوك چيزي.
اخطار، اطلاع نهاني.
بالاترين درجه ، اوج، بهترين ، اعلي درجه .
بازي الك دولك ، كلاه نوك تيز.
انعام دهنده ، كج كننده ، واژگون كننده ، تخليه كننده .
خز دور گردن وسردست، گردن پوش.
دائم الخمر بودن ، ميگساري كردن ، هميشه نوشيدن ، مست كردن ، مشروب، نوشابه .
ميگسار، دائم الخمر، نوشابه فروش.
مستي، لولي، سرخوشي.
عصاي سرفلزي، چماق دار، يساول.
فروشنده اسرار واطلاعات محرمانه ، خبرچي.
قنداق جدا شونده تفنگ يا اسلحه .
لول، لول شدن ، مست، تلوتلو خور.
بانوك پا راه رفتن ، نوك پنجه .
سخنراني دراز وشديداللحن .
خسته كردن ، خسته ، از پا درآمدن ، فرسودن ، لاستيك چرخ، لاستيك ، لاستيك زدن به .
(tiredly) خسته ، سير، بيزار، خستگي، باخستگي.
(tired) خسته ، سير، بيزار، خستگي، باخستگي.
بي لاستيك ، خستگي ناپذير، نافرسودني.
(افسانه ئيونان ) غيب گوي نابيناي شهر تبس در يونان .
خسته كننده ، مزاحم، طاقت فرسا.
كلفت، پيشخدمت زن .
(room tiring) (درتئاتر) محل تعويض لباس هنرپيشه .
(house tiring) (درتئاتر) محل تعويض لباس هنرپيشه .
كشيدن نخ، لرزاندن (بوسيله كشيدن نخ)، مرتعش كردن ، لرزش، ارتعاش، صدايارتعاش نخ ياكش.
(tyro) (م. م. ) نوچه ، نوآموز، تازه كار، مبتدي، كارآموز.
داروهاي خيسانده ، داروهاي جوشانده .
بافته ، بافت، نسج، رشته ، پارچه ئ بافته .
دستمال كاغذي نازك .
تلافي، ضربه ، يابو، دختريازن ، نوك پستان ، ممه .
(افسانه يونان ) تيتان ، غول پيكر، خداي خورشيد.
زن غول پيكر.
(باحرف بزرگ ) غول آسا، خيلي كلان ، وابسته به عنصر تيتانيوم.
(ش. ) حاوي تيتانيوم، مولد تيتانيوم.
غول آسائي، عظيم الجثگي، شورش گرائي.
(ش. ) عنصر فلزي (اختصاري آن Ti).
تيتانيوم دار، حاوي تيتانيوم.
قسمت لذيذغذا، لقمه خوشمزه ، تكه لذيذ وباب دندان ، شايعات، اراجيف، خرده ريز.
عشر دهنده ، عشر گرفتن ، مشمول عشريه .
ده يك ، عشر، عشريه ، ده يك گرفتن از.
عشر دهنده ، عشر گيرنده .
غلغلك دادن ، غلغلك شدن ، ( مج. ) بطور لذت بخشي تحريك كردن .
غلغلك ، غلغلك آوري، لذت، كيف، هيجان .
غلغلك آور.
(tittivate) زيبا كردن ، آراستن ، زيبا شدن .
آراستگي، پيراستگي.
كنيه ، لقب، سمت، عنوان ، اسم، مقام، نام، حق، استحقاق، سند، صفحه عنوان كتاب، عنوان نوشتن ، واگذاركردن ، عنوان دادن به ، لقب دادن ، نام نهادن .
صفحه عنوان كتاب.
(=titlist) صاحب سند مالكيت، داراي عنوان ، لقب دار.
(=titleholder) صاحب سند مالكيت، داراي عنوان ، لقب دار.
(ج. ش. ) چرخ ريسك .
قابل عيارگيري.
عيارچيزي را معين كردن ، عيار گرفتن .
تعيين عيار، عيارگيري.
عيارسنج، عيارسنجي.
خنده تو دزديده ، پوزخند زدن ، ترتر خنديدن .
(titivate) زيبا كردن ، آراستن ، زيبا شدن .
ذره ، خرده ، نقطه ، همزه .
شايعات بي اساس، سخن چين ، ياوه گفتن .
جست وخيز ( از خوشحالي )، جفتك زدن .
لقبي، ناشي از لقب رسمي، افتخاري، عنواني، لقب دار، صاحب لقب، متصدي، دارايعنواني.
(luene =trinitroto) ( ش. ) مخفف كلمه تري نيتروتولوئن .
بسوي، سوي، بطرف، روبطرف، پيش، نزد، تا نسبت به ، در، دربرابر، برحسب، مطابق، بنا بر، علامت مصدر انگليسي است.
پس وپيش، عقب وجلو رفتن .
آينده ، مربوط باينده .
هياهو، شلوغي، ازدحام.
يعني، بعبارت ديگر، في المثل.
(ج. ش. ) غوك ، وزغ.
چاخان ، متملق.
( ج. ش. ) ماهي دهان گشاد دريائي.
(گ . ش. ) كتان وحشي، گل كتاني.
(گ . ش. ) قارچ سمي.
چاپلوس، متملق، كاسه ليس، مداهنه كردن .
چاپلوسي، تملق، مداهنه ، كاسه ليسي.
نان برشته ، باده نوشي بسلامتي كسي، برشته كردن (نان )، بسلامتي كسي نوشيدن ، سرخشدن .
نوشنده بسلامتي كسي، نان برشته كن ، سرخ كننده ، برشته كننده .
( در مهماني ) كسي كه ناطقين بعد از صرف شام را معرفي ميكند.
بانوي معرفي كننده ناطق سر ميز غذا.
تنباكو، توتون ، دخانيات.
تنباكو فروش، توتون فروش، توتونچي.
سورتمه دراز و باريك ، با سورتمه رفتن .
سورتمه سوار.
سورتمه سوار.
كفل، سرين ، لنبر، خيابان ، جاده اصلي، راه زني.
جهيزيه ، جيهزيه دادن ، جهاز دادن .
(=tokology) علم مامائي، مبحث زايمان ومامائي.
زنگ ، آژير، سوت يا زنگ خطر.
بوته ، شاخ وبرگ ، واحد قديمي وزن .
امروز.
تاتي كردن ، تاتي، كودك تازه براه افتاده .
كودك تازه براه افتاده ، كودك نو پا.
شيره خرما كه در ساختن عرق خرمابكار ميرود، عرق خرما كه باآب گرم مخلوط شود.
پنجه ، انگشت پاي مهره داران ، جاي پا، با انگشت پا زدن يا راه رفتن .
چرم لايه سرپنجه كفش.
شكاف جدار سم اسب.
رقص روي نوك پا، رقاصه روي نوك پا.
( در كوهنوردي ) محل استقرار پنجه پا، جاي پا، نفوذ كم.
بدون پنجه .
ناخن انگشت پا.
نعل پنجه كفش.
شخص آقا منش وخوش لباس.
تافي، آب نبات شامل شكر زرد وشيره .
تافي، آب نبات شامل شكر زرد وشيره .
عرصه خانه ومتعلقات آن ، خانه رعيتي، بلندي، پشته ، تپه كوچك .
( ز. ع. ) جامه پوشاندن ، لباس پوشيدن ، جامه .
جبه ، ردا، رداي بي آستين ، لباس رسمي قضات.
با، باهم، بايكديگر، متفقا، با همديگر، بضميمه ، باضافه .
رخت، جامه ، ملبوس، يراق ودهانه اسب، ( درجمع ) لباس فروشي.
ميخ يا پيچ اتصالي حلقه زنجير، ميله عرضي انتهاي زنجيريابندبراي پيچاندن وكنترل آن .ضامن .
الا كلنگ ضامني.
گزينه ضامني.
ملبوس، جامه .
اتفاق، باهمي.
رنج، محنت، كار پر زحمت، كشمكش، ستيز، پيكار، مجادله ، بحث وجدل، محصول رنج، زحمت كشيدن ، رنج بردن ، تور ياتله ، دام.
كرباس، پارچه كتان نازك .
زحمتكش، رنجبر.
توالت، آرايش، بزك ، ميز آرايش، مستراح.
آرايش، بزك ، لوازم آرايش، اسباب توالت.
توالت، آرايش، بزك ، ميز آرايش، مستراح.
پرزحمت، زحمتكش، ساعي.
انگور سفيد يا ارغواني بيضي، شراب شيرين مجارستان .
نشانه .نشانه ، نشان ، علامت، نشاني، يادگاري، رمز، معجزه ، علامت رمزي، كلمه رمزي، علامت مشخصه ، يادگار، يادبود، اجازه ورود، بليط ورود.
(=tocology) علم مامائي، مبحث زايمان ومامائي.
گيشه دريافت عوارض راه ، نواقل، زندان ، تالار ( پذيرائي ).
( زمان ماضي واسم مفعول فعل tell )، گفته شده .
حلبي منقوش وجلادار.
شهر تولدو، شمشير آبدار مصنوع تولدو.
قابليت پذيرش.
قابل تحمل، نسبتا خوب، ميانه ، متوسط، قابل قبول، مدارا پذير.تحمل پذير، قابل تحمل.
تحمل، تاب.مدارا، سعه نظر، اغماض، تحمل، بردباري، ( طب ) قدرت تحمل نسبت بدارو يا زهر.
بامدارا، مدارا آميز، آزادمنش، آزاده ، داراي سعه نظر، شكيبا، اغماض كننده ، بردبار، شخص متحمل.
بامدارا، مدارا آميز، آزادمنش، آزاده ، داراي سعه نظر، شكيبا، اغماض كننده ، بردبار، شخص متحمل.
تحمل كردن ، تاب آوردن .تحمل كردن ، برخورد هموار كردن ، طاقت داشتن ، مدارا كردن .
مدارا، بردباري، تحمل، آزادي، آزادگي، آزادمنشي.
باج، باج راه ، راهداري، نواقل، عوارض، تحمل خسارت، تعداد تلفات جنگي، ضايعه ، صداي طنين زنگ ياناقوس، طنين موزون ، باصداي ناقوس يا زنگ اعلام كردن .باج، هزينه .
( ز. ع. - آمر. ) مخابره تلفني خارج شهري.
گيشه دريافت عوارض راه ، نواقل، زندان ، تالار ( پذيرائي ).
باجداري، محل پرداخت عوارض.
باجداري، محل پرداخت عوارض.
مامور نواقل، راهدار.
باجراه .
مخفف اسم توماس، جنس نر، گربه نر (tomcat).
نوعي مشروب الكلي مركب از جين وآب وغيره .
شخص كوتوله ، شخص بي اهميت.
طبل سرخ پوستان ، كوس، طبل زدن .
با تبر زين زدن ، تبرزين .
(گ . ش. ) گوجه فرنگي.
گور، آرامگاه ، قبر، در گرو قرار دادن ، مقبره .
مسبار، مطلا، فلز زرورق.
بي آرامگاه ، گورگم.
نوعي قمار شبيه لوتو.
دختر پسروار.
( دختر ) مثل پسرها.
سنگ قبر.
گربه نر.
جلد، جلد بزرگ ، مجلد، دفتر، كتاب قطور.
كرك دار، پرزدار.
كركي، پرزدار.
آدم نادان ، احمق، بليد، دلقك ، لوده .
مسخرگي، لودگي.
تامي، اسم خاص مذكر، توماس.
مسلسل دستي.
حماقت محض، بلاهت.
فن تشخيص امراض از روي عكسبرداري با اشعه مجهول، پرتونگاري مقطعي.
فردا، روز بعد.
( ج. ش. ) سينه سرخ جنگلي.
تن ، واحد وزني برابر با كيلوگرم.
مربوطه به آهنگ صدا.
چگونگي صدا، آهنگ ، مايه ، رنگ پذيري.
صدا، آهنگ ، درجه صدا، دانگ ، لحن ، آهنگ داشتن ، باهنگ در آوردن ، سفت كردن ، نوا.
( در گرامافون ) آلت سوزن نگهدار گرامافون .
فاقد حساسيت نسبت به آهنگ موسيقي.
شماره گيري آهنگي.
زبانهاي آهنگي ( مثل چيني كه تغيير آهنگ وطرز تلفظ كلمه معني آن را تغيير ميدهد).
شعر سمفوني، شعر متشابه التلفظ، شعر داراي ترادف.
بي آهنگ ، ناموزون .
كلمه متشابه ، لفظي كه در السنه آهنگي تلفظ خاصي داشته باشد.
داراي تلفظ مشابه .
مبحث مترادفات ومتشابهات زبان .
مبحث مترادفات ومتشابهات زبان .
با انبر ( چيزي را ) گرفتن ، با انبر نگهداشتن ، زنگ را بصدا در آوردن ، طنين اندازشدن ، انبر قند گير، انبرك ، انبر.
زبان ، زبانه ، شاهين ترازو، بر زبان آوردن ، ( باit) گفتن ، داراي زبانه كردن .
كام وزبانه .
سرزنش كردن ، زخم زبان زدن ، فحش كاري.
لكنت زبان داشتن ، گير كردن زبان ، لكنت زبان .
كلمه يا عبارت داراي تلفظ دشوار.
بي زبان ، گنگ .
زبان مانند.
نيروبخش، مقوي، صدائي، آهنگي.
صدا، آهنگ ، نيروبخشي، نيروي ارتجاعي.
امشب.
گنجايش كشتي برحسب تن ، تن شماري، برحسب شماره تن ، بارگير.
كشتي داراي تعداد معيني ظرفيت، كاميون داراي ظرفيت معيني.
دانگ سنج، دستگاه اندازه گيري فشار وكشش.
دانگ سنج.
( تش. ) لوزه ، بادامك .
بادامكي، شبيه لوزتين .
( طب ) در آوردن لوزتين بوسيله عمل جراحي، عمل لوزه .
( طب ) ورم لوزتين ، ورم لوزه ، زهر باد.
برش وقطع لوزه .
وابسته به سلماني، دلاكي.
فرق سر را تراشيدن ، سر تراشيده ، قسمت تراشيده سر كشيش.
توش، نيرو، تنوس، ( تش. ) خاصيت انقباض عضله .
زياد، بيش از حد لزوم، بحد افراط، همچنين ، هم، بعلاوه ، نيز.
زمان گذشته فعل take.
ابزار، آلت، شكل دادن ، مجهز كردن .آلت، افزار، ابزار، اسباب، آلت دست، داراي ابزار كردن ، بصورت ابزار درآوردن .
جعبه ابزار.
ابزار نگهدار اتومبيل.
ابزارخانه ، انبار ابزار.
شكل دهي، تجهيز.
اتاق ابزار.
(.n and .adj) خالي، تهي، فاقد، لاغر، دراز، كم هوش (.n)آهنگ ، صدا، دانگ .
صداي تيزشيپور وبوق ياسوت، بطور منقطع شيپور زدن .
مواظب، شيپور زن .
دندان ، دندانه ، نيش، داراي دندان كردن ، دندانه دار كردن ، مضرس كردن .
بطور وحشيانه ، با جرات باتهور، نوميدانه .
داراي منقار مضرس.
دندان درد، درد دندان .
مسواك دندان .
چرخه دندانه دار.
بصورت مضرس، حريصانه .
بي دندان ، بدون دندانه ، ( مج. ) بچه گانه .
خمير دندان .
خلال دندان ، دندان كاو.
لذيذ، مطبوع، باب دندان ، خوشمزه ، دندان مز.
دندانه دار، داراي دندان مضرس، (مج. ) حريص، دندان نما.
ني يا فلوت ملايم زدن ، دراز نوشتن ، چرند گفتن ، صداي سوت يا فلوت.
سر، نوك ، فرق، رو، قله ، اوج، راس، روپوش، كروك ، رويه ، درجه يك فوقاني، كج كردن ، سرازير شدن .سر، بالا، اوج، فوقاني، عالي.
بالاترين قسمت آگهي سينما، صدر اعلان .
چكمه سواري، كروك اتومبيل.
نژاد يا شخص غالب، برتر.
از بالا به پائين .
داراي مقام يا اهميت عالي، قدرت عاليه ، هيئت حاكمه .
بالاترين موفقيت، علو، اعلي ترين مرتبه .
كلاه مردانه استوانه اي.
سرسنگين وته سبك ، افتادني، غير عملي.
عالي، درجه يك .
طبقه زيرين پاشنه پا.
رويه شير، سرشير، روشير.
قسمت گرد (gerd) گوشت كبابي.
مخصوص افسران وخواص، خيلي محرمانه .
( نظ. ) گروهبان يكم.
چرخش فرفره مانند توپ بازي.
نماي فوقاني.
ياقوت زرد، زبرجد هندي، توپاز.
روپوش، پالتو.
بطور سطحي پاشيدن ، سطحي ريختن .
نوشابه زياد خوردن ، درختستان ، باغ، گنبد بودائي، برج بودائي.
باده گسار، ميگسار، دائم الخمر، كوسه ماهي اروپائي.
پر، مالامال، لبريز.
سكوب بالاي دكل كشتي، بالاترين شكوب دكل كشتي، وسائل بي مصرف كشتي.
سنگ آهكي تراورتن ، ( طب ) توفوس.
مربوط بارايش وتزئين درختان ، درخت آرائي.
موضوع، مبحث، عنوان ، سرفصل، ضابطه .
( در انشائ ) جمله سرسطر، جمله عنوان .
حالت مناسب، موضوع مورد بحث روز.
گره زينتي روبان گيسو، كاكل.
بي نوك ، بي سر، بي قله ، ( مج. ) بي انتها، ( لباس شناي زنانه ) بي بالاتنه .
(toplofty) خيلي متكبر، خود فروش، تكبر، خود فروشي.
(toploftiness) خيلي متكبر، خود فروش، تكبر، خود فروشي.
وابسته به مكانشناسي.
دومين دكل كشتي از عرشه .
اعلي ترين ، بالاترين .
آخرين نقطه ، درجه يك ، اعلي.
مكان نگار، نقشه بردار، مساح.
وابسته بنقشه برداري يا مكان نگاري.
نقشه برداري، مكان نگاري، مساحي.
مكان شناس.
توپولوژي.مكان شناسي، وضعيت جغرافيائي، قياس بمكان .
وابسته به مكان نامي، وابسته به نام يك محل يا منطقه .
مطالعه وجه تسميه شهرها ونقاط، ذكر اسامي نواحي، مكان نامي.
هرس كن ، شاخه زن ، سوهان ، چيز عالي.
كاكل، طره گيسو، عمل هرس كردن ، سرشاخه زني، عالي، ممتاز، باشكوه ، پرمدعا.
از سر افتادن ، برگشتن ، واژگون كردن .
(l'=tops) ( د. ن ) بالاترين بادبان ، از سر، سراسيمه .
بالاسو، قسمت بالا، در عرشه ، در راس.
بالاسو، قسمت بالا، در عرشه ، در راس.
( ز. ش. ) روخاك ، خاك سطحي، خاك سطحي را برداشتن .
نزديك درز لباس كوك زدن .
سنگ راس، سنگ فوقاني.
وارونه ، واژگون ، سروته ، درهم وبرهم.
درهم وبرهمي، اغتشاش، آشفتگي.
پيوند از جنس ديگري بدرخت زدن .
كلاه زنانه كوچك و بي لبه ، ( ج. ش. ) بوزينه داراي موي كلاله اي.
صخره بلند، تپه پرسنگ .
تورات، شريعت موسي.
تورات، شريعت موسي.
مشعل، چراغ قوه ، مشعلدار كردن .
خواننده شعر احساساتي وعاشقانه .
شعر احساساتي وعشقي.
مشعل دار.
نور مشعل، هواي گرگ وميش، وابسته به نور مشعل.
( گ . ش. ) درخت صمغ بلساني.
قاش زين ، قرپوس زين ، گچ بري، چنبري، علف بلند، مرتع، چنبر، زمان ماضي فعلtear.
قهرمان گاو باز سوار بر اسب.
گاوباز پياده .
فن حكاكي وقلم زني ( بر روي فلز ).
هلالي، چنبري.
مدخل معبد، طاق مدخل معبد.
زجر، عذاب، شكنجه ، آزار، زحمت، عذاب دادن ، زجر دادن .
زجر دهنده ، عذاب دهنده .
( اسم مفعول tear )، پاره شده ، درهم دريده .
گردبادي.
توفان ، هيجان ، گردباد، طغيان .
چنبره .سطح ايجادشده از خط مارپيچي، مارپيچي.
هسته مغناطيسي چنبره اي.
متورم، برجسته ، شكم داده ، ( گ . ش. ) استوانه اي شكل وداراي برجستگي هاي متناوب.
استعاره ، معني مجازي، طعنه .
اژدر، ماهي برق، با اژدر خراب كردن .
( نظ. ) ناو اژدرافكن .
خوابيده ، سست، بيحال، بي حس.
حالت بيحالي، حالت سستي، ايست، كرختي.
طوقه دار، طوقي.
گشتاور، نيروي پيچشي.گشتاوري، نيروي گردنده درقسمتي از دستگاه ماشين ، نيروي گشتاوري، چنبره ، طوق، طوقه .
سيل، سيل رود، جريان شديد، سيل وار.
حاره ، زياد گرم، حاد، سوزاننده ، سوزان ، محترق، بسيار مشتاق.
سوزاني، داغي.
سوزاني، داغي.
يراق يا ريسمان تابيده .
پيچش، پيچ خوردگي، انقباض، پيچي.
پيچ يا تاب خوردن ، تاب گشت، خاصيت تاب گشت.
شبه جرم، آسيب، ضرر.
كيك تخم مرغ وشكر ومغز گردو.
خوراك رشته فرنگي پر از چاشني جوشانده .
( طب ) كجي مادرزادي گردن ، گردن كجي.
نان ذرت مكزيكي.
( حق. ) وابسته به شبه جرم، زيان آور، مضر، موذي.
لاك پشت، سنگ پشت، آدم كندرو.
( ج. ش. ) پروانه بيد درشت اندام، وابسته به پروانه بيد.
( ج. ش. ) پروانه بيد درشت اندام، وابسته به پروانه بيد.
( ج. ش. ) پروانه بيد درشت اندام، وابسته به پروانه بيد.
پيچ وخم، انحنائ.
درشكن ، پيچاپيچ، غير مستقيم، پيچ وخم دار، فريبكار.
شكنجه ، عذاب، زجر، عذاب دادن ، زجر دادن .
شكنجه دهنده .
زجر دار، متضمن زجر وشكنجه ، طاقت فرسا.
طبق، ماهيچه ، گچ بري بزرگ هلالي ته ستون .
عضو حزب محافظه كار انگليس، وابسته به حزب محافظه كار.
اصول وعقايد حزب محافظه كار، محافظه كاري.
آدم چرند، حرف مفت، بي معني.
بالا انداختن ، پرت كردن ، انداختن ، دستخوش اواج شدن ، متلاطم شدن ، پرتاب، تلاطم.
دستخوش امواج، پرت كننده .
مست، دائم الخمر.
آشغال، عدد، جمع، سرجمع، حاشيه نويسي، يادداشت مختصر، مبلغ، جمع بستن ، بچه كوچك .
كل، جمع كل، كامل.كل، كلي، تام، مطلق، مجموع، جمع، جمله ، سرجمع، حاصل جمع، جمع كردن ، سرجمع كردن .
تابع كامل.
ماشين جمع زني، ماشين ثبت شرط بندي اسب دواني.
(=totalitarianism) رژيم حكومت متمركز در يك قدرت مركزي.
يكه تاز، وابسته بحكومت يكه تازي، داراي حكومت مطلقه وديكتاتوري.
(=totalism) رژيم حكومت متمركز در يك قدرت مركزي.
تبديل بحكومت يكه تاز كردن ، بصورت حكومت مطلقه و استبدادي اداره كردن .
كليت، كلي، مقدار كلي، تماميت، مجموع.
ماشين جمع زني، ماشين ثبت شرط بندي اسب دواني.
كلي كردن ، كامل كردن ، جمع زدن .
ماشين جمع زني، ماشين ثبت شرط بندي اسب دواني.
سربسر، جمعا، بطور سرجمع، رويهمرفته ، كاملا، كلا.
داروي ضد مالاريا مركب از گنه گنه وتركيبات ديگرآن .
داروي ضد مالاريا مركب از گنه گنه وتركيبات ديگرآن .
باربردن ، حمل ونقل كردن ، سوق دادن ، جمع كردن ، مجموع، برپشت حمل كردن .
جاده مخصوص حمل لوازم وذخائر بمحلي.
توتم، روح محافظ شخص، درخت يا جانوري كه سرخ پوستان حفظ وحامي روحاني خود دانسته واز تجاوز بدان ياخوردن گوشت آن خودداري مي كردند، روح ياجانورحامي شخص.
تير يا چوبي كه نقوش جانوران محافظ قبايل مختلف سرخ پوستان روي آن منقوش بوده .
وابسته به توتم.
توتم پرستي.
(=totemite) معتقد بوجود روح حافظ يك قوم يا قبيله .
وابسته به توتم.
(=totemist) معتقد بوجود روح حافظ يك قوم يا قبيله .
نقل وانتقال دهنده .
ديگري، دومي، دوم، بعدي، ديگر، نفر بعدي.
قدرت توليد وايجاد يك ارگانيسم از يك جزئ آن .
داراي قدرت توليد يك ارگانيسم از يك جزئ آن .
ترديد كردن ، پس و پيش رفتن ، تلو تلو خوردن ، متزلزل شدن .
لرزان ، مرتعش، متزلزل، ناپيدار، سست.
ناپايدار، سست، لزان ، مرتعش، بچه .
( ج. ش. ) طوفان ، توكان .
دست زدن به ، لمس كردن ، پرماسيدن ، زدن ، رسيدن به ، متاثر كردن ، متاثر شدن ، لمسدست زني، پرماس، حس لامسه .
گل حنا، امر ممنوعه ، مغرور.
سوراخ جاي فتيله در توپهاي قديمي.
( در فوتبال ) خط اطراف زمين فوتبال.
سنگ محك ، معيار.
زود رنج، نازك نارنجي، حساس، دل نازك .
پي مانند، سفت، محكم، شق، با اسطقس، خشن ، شديد، زمخت، بادوام، سخت، دشوار.
داراي فكر خشن وبدون احساسات.
سفت شدن ، مثل پي شدن ، سفت كردن .
(=toughy) آدم خشن ، مسئله بغرنج.
(=toughie) آدم خشن ، مسئله بغرنج.
كاكل ياموي مصنوعي.
گشت، سفر، مسافرت، سياحت، ماموريت، نوبت، گشت كردن ، سياحت كردن .
(=tourbillon) گردباد، گرداب، آتش بازي گردبادي.
(=tourbillion) گردباد، گرداب، آتش بازي گردبادي.
گشتگري، جهانگردي، سياحت.
گشتگر، جهانگرد، سياح، جهانگردي كردن .
(مع. ) كهرباي اصل.
مسابقات قهرماني، تشكيل مسابقات، مسابقه .
مسابقه ، مسابقه دادن .
شريان بند.
كشيدن ، دست زدن ، اذيت كردن ، اندامهاي كسي را كشيدن ، جدا كردن ، كشيده شدن ، چروك شدن .
ژوليدگي مو، برهم زدن ، پريشان كردن ، مچاله كردن ، نزاع.
خريدار پيدا كردن ، مشتري جلب كردن ، صداي نكره ايجاد كردن ، بلند جار زدن ، باصدايبلند انتشار دادن .
جار زن .
دو، دوبار، دو قسم، دونوع، دوتا، هر دوتا.باطناب بدنبال كشيدن ، پس مانده الياف كتان يا شاهدانه ، طناب، زنجير، يدك كش، يدك كشي.
كاميون جرثقيل دار.
كاميون جرثقيل دار.
كشش، عوارض يدك كشي، يدك كشي.
آينده ، روي، بسوي، بطرف، نسبت به ، درباره ، نزديك به ، مقارن ، درراه ، براي.
مساعد، سازگار، اميد بخش، مطلوب، خوش آتيه ، كامياب، نرم.
كشتي يدك كش.
آبچين ، باحوله خشك كردن ، حوله ، دستمال كاغذي.
برج، قلعه ( مثل برج ) بلند بودن .
قلعه مستحكم قرون وسطي، خانه بالاي برج.
اتومبيل مجهز به جرثقيل يا نردبان .
كسيكه موهاي مايل به سفيد يا خاكستري دارد، پريشان گيسو.
( ج. ش. ) سهره آمريكائي.
طناب يا ريسماني كه بوسيله آن چيزي را مي كشند، طناب بوكسل، طناب مخصوص صيد بالن .
شهرك ، قصبه ، شهر كوچك ، قصبه حومه شهر، شهر.
كارمند شهرداري يا فرمانداري.
جارچي.
تالار شهرداري يا فرمانداري.
خانه شهري، گدا خانه ، دارالمساكين .
شهردار انتصابي.
انجمن شهري، انجمن بلدي، شوراي شهري.
ساكن شهر، شهري.
مردم شهري.
شهرستان ، ساكنين قصبه ياشهرستان .
اهالي شهر، شهري.
زن شهري، دختر شهري، فاحشه ، جنده .
اهل شهر، شهري.
طناب مخصوص يدك كشيدن چيزي.
زهري، سمي، ناشي از زهر آگيني، زهرآگين .
مسموم كننده ، سمي، مسموم، زهر، سم، داروي سمي.
زهر زا، توليد كننده محصولات سمي.
وابسته به زهر شناسي.
زهر شناس، متخصص زهر شناسي.
زهر شناسي، مبحث داروهاي سمي.
بيماري ناشي از خوردن زهر، ايجاد مسموميت.
زهرابه ، تركيب زهردار، داروي سمي.
دوستدار تيروكمان ، تيرانداز، كماندار.
علم تيراندازي باتير وكمان .
عفونت انگلي پستانداران وپرندگان وانسان .
اسباب بازي، سرگرمي، بازيچه ، عروسك ، بازي كردن ، وررفتن .
سازنده اسباب بازي.
عروسك وار، مثل اسباب بازي.
( گ. ش. ) درخت راج سفيد گل سواحل كاليفرنيا.
(trabeation) ساخته شده بوسيله تيرهاي افقي.
(trabeated) ساخته شده بوسيله تيرهاي افقي.
ميله ميله ، داراي فواصل در بين ياخته ها.
ميله ميله .
ميله ميله ، ميله دار.
اثر، نشان ، رد پا، جاي پا، مقدار ناچيز، ز ترسيم، رسم، ترسيم كردن ، ضبطكردن ، كشيدن ، اثر گذاشتن ، دنبال كردن ، پي كردن ، پي بردن به .رد، رديابي كردن ، رسم كردن .
قابل رديابي، جستجو كردني، يافتني، قابل تعقيب.
بي نشان ، بي اثر.
ردياب، نقشه كش، طراح، جستجو كننده ، رسام.
تزئينات ونقش ونگار پنجره هاي گوتيك .
(آوند كامل، و تش. ) قصبه الريه ، ناي.
(tracheary) مربوط به ناي، نائي، ناي مانند.
(tracheal) مربوط به ناي، نائي، ناي مانند.
( ج. ش. ) ناي دار، داراي قصبه الريه .
( طب ) بريدن ناي، برش ناي.
(گ . ش. ) آوند ناقص.
( طب ) آماس ناي.
سبب خستگي يا دردسر، روي زمين كشيدن ، ناپاك كردن ، چرك كردن ، تصادم كردن ، خسته كردن بزحمت انداختن .
( طب ) تراخم.
داراي زبره سنگ .
رديابي، ترسيم.
روال ردياب، روال رسام.
شيار، لبه ، باريكه ، پيگردي كردن .رد پا، اثر، خط آهن ، جاده ، راه ، نشان ، مسابقه دويدن ، تسلسل، توالي، ردپاراگرفتن ، پي كردن ، دنبال كردن .
وابسته به مسابقات دو صحرائي يا ميداني.
خطوط راه آهن ، قدرت كشش، حق جريه .
دنبال كننده ، سراغ گير، پي كننده ، كشنده .
پيگردي.
نماد پيگردي.
ريل گذار.
بي نشان ، بي رد پا، بي جاده ، بي ريل، بي اثر، بيراهه .
بازرس ريل گذاري راه آهن .
مدت، مرور، كشش، حد، وسعت، اندازه ، داستان يانمايشنامه وياحوادث مسلسل، نشان ، اثر، رد بپا، رشته ، قطعه ، مقاله ، رساله ، نشريه .
رام شو، رام كردني، سربراه ، نرم، سست مهار.
مقاله نويس، چاپ كننده ويا انتشار دهنده ، رساله ، مقاله ، مذاكره ، بحث، گفتگو.
رساله ، مقاله ، مذاكره ، بحث، گفتگو.
كشيده شدني، نرم، لوله شو، دراز شدني، قابل كشش، قابل اتساع.
كشش، انقباض.
كشش دار، وابسته به نيروي كشش، كشنده .
تراكتور يا ماشين شخم زني، گاو آهن موتوري.
افترا زني، بدنام سازي.
بازرگاني، حرفه ، داد و ستد كردن ، مبادله كردن .سوداگري، بازرگاني، تجارت، داد وستد، كسب، پيشه وري، كاسبي، مسير، شغل، حرفه ، پيشه ، آمد ورفت، سفر، آزار، مزاحمت، مبادله كالا، تجارت كردن با، داد وستد كردن .
برات قبولي.
تخفيف عمده از طرف توليد كننده به خريدار.
مبادله كردن ، مبادله .
نام تجارتي.
سبك و سنگين كردن .
مدرسه حرفه اي.
اتحاديه اصناف، اتحاديه صنفي.
پيروي از اصول وروشهاي اتحاديه اصناف.
عضو اتحاديه صنفي.
علامت تجارتي، علامت تجارتي گذاشتن .
بازرگان ، سوداگر.
(گ. ش. ) برگ بيدي.
تاجر، سودا گر.
كاسب، سوداگر، دكان دار، افزارمند، پيشه ور.
سوداگران ، تجار، دكانداران ، كسبه .
تمبريكه براي تشويق در مقابل خريد كالا بخريدار ميدهند.
رسم، سنت، عقيده موروثي، عرف، روايت متداول، عقيده رايج، سنن ملي.
سنت گرائي، سنت پرستي، اعتقاد برسوم باستاني.
اهل سنت، پيرو روايات وسنن ، سنت گراي.
سنتي كردن ، بصورت حديث در آوردن ، بصورت سنت درآوردن .
حديثي، روايتي، نقلي، روايت شده ، باستاني.
بي سنت.
خائن ، خائن در امر مذهبي.
افترا زدن به ، بهتان زدن به ، بدنام كردن ، رسوا كردن ، لكه دار كردن ، تعريفكردن .
شخص بدگو، تهمت زن ، مفتري، بهتان زن .
عبور و مرور.(=traffick) شد وآمد، آمد وشد، رفت وآمد، عبو ومرور، وسائط نقليه ، داد وستدارتباط، كسب، كالا، مخابره ، آمد وشد كردن ، تردد كردن .
دادگاه تخلفات رانندگي.
بلندي وسط خيابان مخصوص توقف پياده رو.
علائم مخصوص عبور وسائط نقليه ، چراغ راهنمائي.
(=traffic) شد وآمد، آمد وشد، رفت وآمد، عبو ومرور، وسائط نقليه ، داد وستدارتباط، كسب، كالا، مخابره ، آمد وشد كردن ، تردد كردن .
تاجر، سوداگر، كاسب، دكان دار، پشت هم انداز، دسيسه .
(گ . ش. ) كتيرا.
نويسنده يا بازيگر نمايش هاي تراژدي ومحزون .
بازيگر تراژدي ( زن ).
مصيبت، فاجعه ، نمايش حزن انگيز، سوگ نمايش.
سوگ شاد نمايش، نمايشي كه درآن مطالب جدي ومضحك باهم آميخته باشد، اثرتراژدي وكمدي.
حزن انگيز، غم انگيز، محزون ، فجيع.
نقيصه ياخدشه در زندگي قهرمان .
مربوط به اثر كمدي وتراژدي، غم انگيز وتفريحي، حاوي حوادث حزن آور وخنده آور.
( ج. ش. ) قرقاول رنگارنگ هندي.
( تش. ) زبانه گوش، غضروف جلو گوش.
بدنبال كشيدن ، بدنبال حركت كردن ، طفيلي بودن ، دنباله دار بودن ، دنباله داشتن ، اثر پا باقي گذاردن ، پيشقدم، پيشرو، دنباله .
رانش آزمايشي.
پيشقدم، پيشگام.
گياهي كه بزمين يا در و ديوار ميچسبد، يدك دوچرخه ياسه چرخه ياواگن ، ترايلر، اتومبيليدك كش، يدك ، ردپاگير، باترايلر حمل كردن .پشت بند.
(park trailer، court trailer) محل استقرار ترايلربا اتاقهاي چرخدار متصل به وسائط نقليه .
كارت پشت بند.
(park trailer، camp trailer) محل استقرار ترايلر با اتاقهاي چرخدار متصل به وسائط نقليه .
برچسب پشت بند.
(court trailer، camp trailer) محل استقرار ترايلر با اتاقهاي چرخدار متصل به وسائط نقليه .
مدرك پشت بند.
ساكن اتاقهاي متحرك بوسيله وسائط نقليه .
لبه پشتي.انتهاي تيغه پروانه موتور وغيره .
پشتي، عقبي.
قطار، دنباله ، دم، ازار، رشته ، سلسله ، متلزمين ، نظم، ترتيب، سلسله وقايع توالي، حيله جنگي، حيله ، تله ، فريب اغفال، تربيت كردن ، پروردن ، ورزيدن ، فرهيختن ، ورزش كردن ، نشانه رفتن .قطار، سلسله ، تربيت كردن .
روغن بالن ، روغن نهنگ .
فرهيخت پذير، تربيت شدني، قطار شدني.
گروه نظامي تعليمات ديده .
كسيكه دنباله لباس ديگري را مي گيرد، دنباله كش.
كار آموز، فرهيختگر.
فرهيختار.
دانشسرا.
آموزشگاه حرفه اي، كار آموزگاه .
( در مورد مسافر ترن ) دچار بهم خوردگي حال.
قدم زدن ، راه رفتن ، بزحمت راه رفتن ، سرگردان بودن ، ول گشتن ، هرزه گردي كردن .
ويژگي، نشان ويژه ، نشان اختصاصي، خصيصه .
خائن ، خيانتكار.
خيانت آميز، خائن ، خائنانه .
زن خائن .
از محلي عبور كردن ، از مسير بخصوصي گذشتن ، عبور، گذرگاه ، ورا افكني، ورا افكندن .
خط سير، مسير، ورا افكن ، مسير گلوله .خط سير، گذرگاه .
ترامواي، واگن برقي، باواگن رفتن .
واگن شهري، ترامواي.
خط تراموا، خط مخصوص واگن برقي.
يكجور دام يا تور، پابند، كملاف، آلت ترسيم بيضي، تعديل، تعديل كردن ، بدامافتادن ، محدود ساختن .
واقع در ماورائ جبال آلپ، بيگانه ، وراكوهي.
ولگرد، آسمان جل، خانه بدوش، باصدا راه رفتن ، پياده روي كردن ، با پا لگد كردن ، آوره بودن ، ولگردي كردن ، آواره ، فاحشه ، آوارگي، ولگردي، صداي پا.
ولگرد.
پايمال كردن ، پامال كردن ، زير پا لگد ماك ل كردن ، لگد.
توري كه در آكروبات از آن استفاده ميكنند.
جاده مخصوص تراموا وواگن برقي.
ترامواي، واگن راه آهن برقي يا اسبي.
واقع در آنسوي كوه آلپ، ماوراي آلپي.
نشئه ، از خود بيخودي، بيهوشي، خلسه ، مسحور كردن ياشدن ، باچالاكي حركت كردن .
ورارو، برتري، مافوق، افضل، فائق ماوراي مقررات.
قابل تغيير شكل، دگرگوني پذير.
اسباب عجيب وغريب، زيور.
انقال نور از خلال عضوي بعضو ديگري.
ترانزيستور.
قابليت ترجمه ، قابليت انقال.
آرام، آسوده ، بي جنبش، درحال سكون .
(tranquillity) آرامش، آسودگي، آسايش خاطر، راحت.
(eztranquilli) آرام كردن ، آسوده كردن ، فرونشاندن .
مسكن (mosakken)، داروي تسكين دهنده .
(tranquility) آرامش، آسودگي، آسايش خاطر، راحت.
(eztranquili) آرام كردن ، آسوده كردن ، فرونشاندن .
معامله كردن ، داد وستد كردن .
تركنش، معامله .معامله ، سودا، انجام.
داده هاي تراكنشي.
پرونده تراكنش.
تراكنش گر.
نوار تراكنش.
معاملات، شرح مذاكرات.
معامله گر، سوداگر.
آنطرف اقيانوس اطلس.
فرستنده و گيرنده .
ورارفتن ، برتري يافتن ، سبقت جستن ، بالاتر بودن .
برتري، تفوق، وراروي.
متعالي، غير جبري.
فلسفه ماورائ الطبيعه ، فلسفه خارج جهان مادي.
عبور كننده از سرتاسر قاره .
آوانويسي كردن ، رونويس كردن ، رونوشت برداشتن ، نقل كردن .رونويسي كردن .
محرر، رونويس كننده ، آوانويس.
رونوشت، سواد، نسخه رونوشت.رونوشت.
رونويسي.آوانويسي، رونويسي، استنساخ، سواد برداري، رونوشت.
(transcutaneous) عبور كننده از پوست، ماورائ پوستي، ورا پوستي.
(transcutaneal) عبور كننده از پوست، ماورائ پوستي، ورا پوستي.
ورارسان ، ترانسفورماتور، دستگاه گيرنده نيرو از يك دستگاه ودهنده نيرو بدستگاه ديگري.مبدل.
ورا رساني، حلول، انقال، عبور، هدايت، عبور از ماورائ چيزي.
بطور عرضي برش كردن ، برش عرضي كردن .
برش يا مقطع عرضي.
بازوئي كليسا، جناح كليسا.
انتقال، واگذاري، انتقال دادن .ورابري، ورابردن ، انقال دادن ، واگذار كردن ، منتقل كردن ، انتقال واگذاري، تحويل، نقل، سند انتقال، انتقالي.
مقابله ، انتقال.
تابع انتقال.
دستور العمل انتقال.
مفسر انتقال.
رسانه انتقال.
عمل انتقال.
زمان انتقال، مدت انتقال.
انقال پذير، قابل انتقال، قابل ورابري.انتقال پذير، قابل واگذاري.
تحويل گيرنده ، منتقل اليه ، متصالح.
انتقال، واگذاري، نقل، تحويل، حواله ، ورابري.
انتقالي.
دهنده ، منتقل كننده ، مصالح، انتقال دهنده .
انتقال يافته ، واگذار شده .
انتقال دهنده .
تغيير صورت دادن ، تغيير شكل يافتن ، تغيير شكل دادن ، تجلي كردن ، نوراني كردن ، دگر سيما كردن .
ماورائ اعداد محدود، خارج از اعداد محدود.
سوراخ كردن ، ميخكوب كردن ، مبهوت كردن ، درجاي خود خشك شدن .
عمل سوراخ كردن ، بهم دوختن ، حيرت زدگي.
تغيير شكل يافتن ، تغيير شكل دادن ، دگرگون كردن ، نسخ كردن ، تبديل كردن .
دگرسازي، تغيير شكل، تبديل صورت، دگرگوني، وراريخت.تراديسي، تبديل.
قابل تغيير، قابل تبديل، دگرگون شونده .
تراديسيدن ، مبدل.تبديل كننده ، تغيير دهنده ، ترانسفورماتور، دستگاه تبديل برق ضعيف به برق قوي.
(transfusible) قابل تزريق در جسم ديگري.
از يك ظرف بظرف ديگر ريختن ، چيزي را نقل وانتقال دادن ، رسوخ يافتن در، تزريقكردن در.
(transfusable) قابل تزريق در جسم ديگري.
تزريق، نقل وانتقال، رسوخ، تزريق خون .
تجاوز كردن از، تخلف كردن از، تخطي كردن از، سرپيچي كردن از.
سرپيچي، تخلف، تجاوز، خطا، گناه ، فراروي.
گناهكار، خاطي، متجاوز، عاصي، خطاكار.
متجاوز، متخلف، خطاكار، تجاوزكار، فرار و.
نقل وانقال بار وغيره از يك وسيله ياكشتي به وسيله ياكشتي ديگري.
چرگشت، حركت موسمي چهارپايان .
چرا گرد، حركت كننده بسوي كوهستان براي چرا.
فراگذري، ناپايداري، زود گذري، بي ثباتي، كوتاهي.
زود گذر، ناپايدار، فاني، كوتاه ، تند، فراگذر.گذرا.
خرابي گذرا.
واكنش گذرا.
دگرسيمائي، تبديل صورت، تبديل هيئت، تغيير شكل، جلي.
( طب ) عبور نور از يك عضو.
آگاهي متقابل.
ترانزيستور.
داراي ترانسيتور كردن .
ترانزيستوري.
عبور، گذر، راه عبور، حق العبور، عبور كردن .گذر، عبور.
مدت گذر، مدت عبور.
انتقال، عبور، تغيير از يك حالت بحالت ديگر، مرحله تغيير، برزخ، انتقالي.گذار، تحول.
نمودار گذارها، گذارنما.
انتقالي، متغير، ( من. ) رابطه مجازي، رابطه غير مستقيم، ( فعل ) متعدي.تراگذر، متعدي.
زودگذري، انتقال پذيري، حالت متعدي.
زود گذري، حالت ناپايداري، حالت بي بقائي.
سپنج، ناپايدار، فاني، زودگذر، بي بقا.
قابل ترجمه ، قابل معني كردن ، قابل تعبير.
ترجمه كردن ، برگرداندن .ترجمه كردن ، معني كردن ، تفسير كردن .
هنگام ترجمه ، حين ترجمه .
ترجمه ، برگردان .ترجمه ، پچواك ، تفسير، انقال، حركت انتقالي.
مجازي، استعاري، ترجمه اي، انتقالي، پچواكي.
مترجم، برگرداننده .پچواك گر، مترجم، ترجمان ، ديلماج.
حرف بحرف نوشتن .عين كلمه ياعبارتي را از زباني بزبان ديگر نقل كردن ، حرف بحرف نقل كردن ، نويسه گرداني كردن .
نويسه گرداني، نقل عين تلفظ كلمه يا عبارتي از زباني بزبان ديگر.حرف به حرف نويسي.
جابجا كردن ، از جاي خود برون كردن .
جابجا شدگي، جايگيري، پس زني.
(translucency) فراتابي، نيم شفافي، ماتي شفافي، حالت زجاجي.
(translucence) فراتابي، نيم شفافي، ماتي شفافي، حالت زجاجي.
فراتاب، شفاف كننده ، روشن كننده زجاجي، شفاف.
فرا دريا، واقع در آنسوي دريا، متعلق به ماورائ بحار.
فرا كوچ كردن ، كوچ دادن ، منتقل كردن ، تناسخ كردن .
فرهنگسار، حلول روح مرده در بدن موجود زنده ديگري، تبعيد، فراكوچ.
فراكوچگر، مهاجر، نقل مكان كننده ، تناسخ كننده .
فراكوچ كننده ، مهاجرتي، مربوط به تناسخ، تناسخي.
فرا فرستادن پذيري، قابليت فرستادن ، انتقال پذيري، قابليت سرايت.
فرافرستادني، فرستادني، انتقال پذير، قابل سرايت، مسري.
انتقال، عبور، ارسال، سرايت، اسبابي كه بوسيله آن نيروي موتور اتومبيل بچرخهامنتقل ميشود، فرا فرستي، فرا فرستادن ، سخن پراكني.مخابره ، مخابرات، ارسال.
خطاي مخابره .
خط مخابره اي.
نرخ مخابره ، سرعت مخابره .
فرا فرست پذير، انتقال دهنده ، فرستنده ، قابل انتقال، انتقال يافته .
فرافرست پذيري، نيروي انتقال دهنده ، قابليت نقل وانتقال.
فرا فرستادن ، پراكندن ، انتقال دادن ، رساندن ، عبور دادن ، سرايت كردن .مخابره كردن ، فرستادن .
قابل فرا فرستي، قابل پراكني ( بوسيله راديو وغيره ).
(transmittance، transmittancy) انتقال، سرايت، عبور، ارسال، مخابره ، پراكنش.
(transmittal، transmittancy) انتقال، سرايت، عبور، ارسال، مخابره ، پراكنش.
(transmittal، transmittance) انتقال، سرايت، عبور، ارسال، مخابره ، پراكنش.
انتقال دهنده ، منتقل كننده ، فرستنده ، فرا فرست.مخابره كننده ، فرستنده .
دگرگون سازي، تغيير شكل، تحول، تناسخ.
تغييرشكل دادن ، نسخ كردن .
(transmountain) ماورائ كوهستاني، فرا كوهي.
(transmontain) ماورائ كوهستاني، فرا كوهي.
قابل تبديل، قلب ماهيت يافتني، دگرگوني پذير.
تبديل، تغيير شكل، قلب ماهيت، تكامل، استحاله ، تبديل عنصري بعنصر ديگري.
قابل تبديل، قابل تغيير، تبديل شدني، قلب ماهيت يافتني.
تبديل كردن ، تغيير شكل دادن قلب ماهيت كردن ، كيمياگري كردن ، تغيير هيئت دادن .
آلت افقي ( در وپنجره )، پنجره بالاي در يا بالاي پنجره ديگري، تير سردرب، سنگ درب.
وابسته بسرتاسر اقيانوس آرام، واقع درآنسوي اقيانوس آرام.
فرانمائي، پشتنمائي، شفافيت، حالت زجاجي.
پشت نما، شفاف، نور گذران ، فرانما، پيدا.شفاف، ناپيدا.
فرا آشكار، شفاف، روشن ، آشكار، واضح.
رسوخ كردن ، سرتاسرسوراخ كردن ، سرتاسر سوراخ شدن .
فراتراوش، ترشح، خروج، نفوذ، افشائ، تعرق، نشر، حلول.
رويدادن ، بيرون آمدن ، نشركردن ، نفوذ كردن ، بخار پس دادن ، فاش شدن ، رخنه كردن ، فراتراويدن .
نشاكردن ، درجاي ديگري نشاندن ، مهاجرت كردن ، كوچ دادن ، نشائ زدن ، ( جراحي ) پيوندزدن ، عضو پيوند شده ، فراكاشتن .
پيوند شدني، قابل برداشتن وكاشتن درمحل ديگري.
فراكاشتن ، پيوند، جابجا سازي، قلمه زني، نشاكاري.
فراكاشتگر، حمل كننده از يك محل وكارنده در محل ديگري.
دستگاه گيرنده يااداري كه بمحض دريافت مخابره اي بطور خودكار آن را جواب ميدهد.
دستگاه گيرنده يااداري كه بمحض دريافت مخابره اي بطور خودكار آن را جواب ميدهد.
واقع در آنسوي پل، واقع در جنوب رود تيمز در لندن .
ترابري كردن ، بردن ، حمل كردن ، نقل وانتقال دادن ، نفي بلد كردن ، از خود بيخودشدن ، از جا در رفتن ، باركش، حمل ونقل، وسيله نقليه ، ترابري.حمل كردن ، حامل.
قابليت حمل، ترابرپذيري.
قابل حمل ونقل، ترابرپذير.
ترابري، حمل ونقل، باركشي، تبعيد، انتقال.ترابري، حمل و نقل.
ترابرگر، انتقال دهنده ، منتقل كننده ، دستگاه ناقله ، ناقل.
قابل جابجا شدن ، جابجا شدني.
ترانهادن ، پس و پيش كردن .پس وپيش كردن ، قلب كردن ، مقدم وموخر كردن ، ( ر. ) بطرف ديگر معادله بردن .
ترانهاده ، پس و پيش.
ترانهش، پس و پيشي.پس و پيش سازي، تقدم و تاخر، جابجاشدگي، (ر. )انتقالاعدادمعلوم بيكسو و مجولات بطرفديگر معادله ، فراگذاري.
فرستنده و گيرنده .
تراديسي، تراديسيدن ، تبديل كردن .
تغيير شكل دادن ، تغيير ماهيت دادن ، مسخ كردن .
انتقال به كشتي يا وسيله نقليه ديگري.
بجسم ديگري تبديل كردن ، قلب ماهيت كردن .
قلب ماهيت، استحاله ، تبديل جسمي بجسم ديگر، اعتقاد باينكه نان وشراب مصرفيدرآئين عشاي رباني مسيحيان هنگام ورود ببدن شخص تبديل بجسم وخون عيسي ميگردد.
فرانشت، مواد فرانشت شده ، مواد مترشحه ، ترشح، عرق، تراوش.
فرانشت، تراوش، ترشح، نفوذ، رسوخ، عرق.
تراوش كردن ، فرانشت كردن .
(transuranium) داراي عدد اتمي بيشتر از اورانيم.
(transuranic) داراي عدد اتمي بيشتر از اورانيم.
(transvalue) سنجيدن ارزش برحسب معيار جديدي، نوسنجيدن .
سنجش ارزش برحسب معيار جديدي، نوسنجيدن .
(transvaluate) سنجيدن ارزش برحسب معيار جديدي، نوسنجيدن .
سنجش ارزش برحسي معيار نويني، نوسنجي.
متقاطع، خط قاطع، (تش. ) عضله مستعرضه .
زائده جانبي ستون فقرات.
تقليد از روش و طرز لباس جنس مخالف.
كسي كه در لباس ورفتار از جنس مخالف خود تقليد ميكند، ( در مورد مرد ) زن جامه .
زانوئي مستراح وغيره تله ، دام، دريچه ، گير، محوطه كوچك ، شكماف، نيرنگ ، فريبدهان ، بدام انداختن ، در تله انداختن .تله ، در تله اندازي.
دريچه .
شبيه ذوذنقه ، چهار پهلو، چهار ضلعي غير منظم.
( تش. ) عضله ذوذنقه .
ذوذنقه ، ذوذنقه وار.ذوزنقه .
ذوزنقه اي.
قاعده ذوزنقه اي.
تله گذاري، در تله اندازي.يراق، تجملات وتزئينات، بدام اندازي.
عضو فرقه اي از راهبان مرتاض اهل سكوت.
نردبان قابل حمل، اسباب، بنه (boneh).
بند بازي، طناب بند بازي، ذوذنقه .
بند باز، آكروبات.
آشغال، مهمل، خاكروبه ، زوائد گياهان ، بصورت آشغال در آوردن .
مهمل، بيهوده ، چرند، مزخرف، جفنگ .
بكشتي يا وسيله نقليه ديگري انتقال دادن .
ضره ، زخم، آسيب، ضربه روحي روان آسيب، روان زخم.
وابسته به روان زخم، زخمي، جراحتي، ضربه اي.
روان زخم، ( طب ) ضربه ، تصادم، اثر ضربت، ضغطه .
دچار روان زخم كردن ، با ضرب وجرح مشروب ساختن ، معذب كردن .
مشقت، درد زايمان ، رنج بردن ، رنج زحمت، درد شكيدن .
تير، الوار، چهارچوب اسب بندي.
آژانس مسافري، آژانس مسافرتي.
سفرچين ، سفر آرا، بليط فروش سرويس مسافري، آژانس مسافرتي.
مسافر، پي سپار رهنورد.
چك مسافرتي.
بورس تحصيلي شامل هزينه مسافرت وتحقيقات در خارج از محل خود.
فروشنده سيار.
فروشنده سيار.
درنروديدن ، سفر كردن مسافرت كردن ، رهسپار شدن ، مسافرت، سفر، حركت، جنبش، گردش، جهانگردي.
مسافر، پي سپار، رهنورد.
(traversabel) سخنراني درباره مسافرت.
(travelogue) سخنراني درباره مسافرت.
قابل عبور.
پيمايش.
خاكريز يا جان پناه ، خط متقاطع، اشكال، مانع حائل، درب تاشو، حجاب حاجز، عبورجاده ، مسير، معبر، پيمودن ، طي كردن ، گذشتن از، عبور كردن ، قطع كردن .پيمودن ، عرضي، متقاطع.
عمل پيمودن ، عمل طي كردن ، پيمايش.
(=travertin) ( مع. ) سنگ آهك سفيد رنگ ، تراورتن .
تعبير هجو آميز، تقليد مسخره آميز كردن .
ارابه يا وسيله نقليه قديمي سرخ پوستان آمريكا.
كشيدن ، باتور كيسه اي ماهي گرفتن ، دام يا تور، كيسه اي كه درته درياكشيده ميشود، بند.
كرجي ماهيگيري.
سيني، طبق، جعبه دو خانه .
خيانت آميز، خائنانه ، خيانتكار، خائن .
نارو، خيانت، غدر، بي وفائي.
شيره قند، ترياق.
گام برداري، پاگذاشتن ، راه رفتن ، لگد كردن .
لگد كننده ، گام بردار.
پاتخته ، ركاب ماشين ، جاپائي، ركاب ساختن .
چرخ افقي بزرگي كه زندانيان آن را بحركت درآورند، چرخ عصارخانه ، كارپرزحمت.
خيانت، پيمان شكني، بي وفائي، غدر.
(treasonoius) خيانت آميز، قابل ارتكاب خيانت، خائنانه .
(treasonable) خيانت آميز، قابل ارتكاب خيانت، خائنانه .
اندوختني.
گنج، گنجينه ، خزانه ، ثروت، جواهر، گنجينه اندوختن ، گرامي داشتن ، دفينه .
خزانه ، دفينه ، گنج، ( مج. ) كشف.
خزان دار، گنجور، صندوقدار.
خزانه داري.
خزانه داري، گنجينه ، گنج، خزانه .
اسكناس صادره از طرف خزانه .
سهم منتشره شركت كه بعنوان سرمايه منظور ميگردد.
رفتار كردن ، تلقي كردن ، مورد عمل قرار دادن .رفتار كردن ، مورد عمل قرار دادن ، بحث كردن ، سروكار داشتن با، مربوط بودن به ، مهمان كردن ، عمل آوردن ، درمان كردن ، درمان شدن ، خوراك رايگان ، چيز لذت بخش.
رام، نرم، تعليم بردار، قابل درمان ، قابل بحث.
طرف معامله ، مذاكره كننده ، طرف گفتگو.
رساله ، مقاله ، شرح، دانش نويسه ، توضيح.
رفتار، تلقي، طرز عمل.رفتار، معامله ، معالجه ، طرز عمل، درمان .
پيمان ، معاهده ، قرار داد، پيمان نامه ، عهد نامه .
سه لا كردن ، سه برابر كردن ، ( مو. ) صداي زير در آوردن ، سه برابر، صداي زير.
( مو. ) علامت كليد G (سل) موسيقي.
( مو. ) علامت كليد G (سل) موسيقي.
بطور سه برابر، سه گانه ، سه لا.
(trebucket) منجنيق مخصوص پرتاب مرمي ( پرتابه )، يكجور ترازو.
(trebuchet) منجنيق مخصوص پرتاب مرمي ( پرتابه )، يكجور ترازو.
( هنر وادب ايتاليا ) قرن چهاردهم ميلادي.
عدد يك با صفر بتوان .
درخت.درخت، شجر، قالب كفش، چوبه دار، شجره النسب، درخت كاشتن ، بدرخت پناه بردن ، بشكل درخت شدن ، ( ز. ع. ) درتنگنا قرا ردادن .
محوطه درخت كاري جنگل ( براي استفاده تجارتي )، خزانه درخت.
خانه بالاي درخت.
(گ . ش. ) درخت عرعر.
ساخت درختي.
ويژه گر برش و قطع بخشهاي بيماري زده يا پوسيده درختان .
تشريح علمي درخت.
( ج. ش. ) زنجره درختي.
بي درخت.
(=trenail) ميخ بزرگ چوبي، با ميخ چوبي يا گوه بهم كوبيدن .
نوك درخت.
( گ . ش. ) شبدر سه برگه ، سه پره .
شبكه ، داربست، چفته مو.
سفر، كوچ مسافرت باگاري، بازحمت حركت كردن ، باسختي وآهستگي مسافرت كردن .
مسافر باگاري.
شبكه ، داربست، چفته ، داربست بستن .
داربستبندي، شبكه ، چيز شبكه مانند، شبكه داربست.
لرزيدن ، مرتعش شدن ، لرز، لرزه ، ارتعاش، ترساندن ، لرزاندن ، مرتعش ساختن ، رعشه .
لرزان ، مرتعش، رعشه دار.
شگرف، ترسناك ، مهيب، فاحش، عجيب، عظيم.
لرزش دار، لرزان ( مو. )، موجد لرزش.
( مع. ) لرزش، لرزش صدا، تحرير، ارتعاش.
(tremour) لرزش، تكان ، جنبش، تپش، رعشه ، لرزه .
(tremor) لرزش، تكان ، جنبش، تپش، رعشه ، لرزه .
لرزش دار، مرتعش، ترسان ، لرزش، تحرير.
لرزنده ، تحرير دار، لرزش دار، مرتعش، بيمناك .
(=treenail) ميخ بزرگ چوبي، با ميخ چوبي يا گوه بهم كوبيدن .
چال، جان پناه ، خندق، گودال، سنگر، استحكامات خندقي، شيار طولاني، كندن ، خندق زدن .
( طب ) پاي سرمازده .
چاقوي مخصوص مبارزه دست بيقه .
تيزي، برندگي، قاطعي، نفوذ، شكاف.
برنده ، تيز، بران ، نافذ، قاطع، قطعي، سخت.
تخته نان بري، خوراكي هاي روي ميز، پالتو باراني، ماكول، خوردني، مفت خور.
آدم خوش خوراك ، پرخور، اكول.
گرايش، تمايل.آلودگي لوزه وحلق وگلو با سيل.
روند، متمايل شدن ، تمايل داشتن ، منجر شدن به ، خم شدن ، تمايل، چرخش، انحراف، خميدگي، مسير، استيل، سبك ، روش، ( مع. ) جهت، طرف، سو.
مته حفاري معدن وجراحي، بامته سوراخ كردن ، حيله گر، تله ، حيله ، بدام انداختن .
تجاوز كردن ، تعدي كردن ، پا فرا گذاشتن ، تخطي كردن ، تخلف، تخطي، تجاوز.
مته كاري ( جمجمه ).
مته كاري، ايجاد سوراخ بامته .
لرزان ، مرتعش، ترسان ، مرتعش كننده ، ترسناك .
ترسو، كمرو.
بيم وهراس، آشتفگي، لرزش، رعشه ، وحشت.
تجاوزكار، عهد شكن ، متخلف، خلافكار، خاطي، متجاوز.
بافته شده ، طره شده ، طره طره .
(Trestle) سه پايه ، ستون را روي پايه قرار دادن .
(tressel) سه پايه ، ستون را روي پايه قرار دادن .
تيرها و پايه هاي چوبي و فلزي زير ساختمان يا پل.
شلوار چسبان يا نيم شلواري جوراب دار چسبان .
( در ورق بازي ) سه لو، خال ، پيشونديست بمعني داراي سه قسمت وسه قسمتي وسه تائيوهرسه واحد يكبار.
آزمايش كردني، آزمودني.
مجموعه سه تائي.مجموع سه چيز، تثليث، سه تائي، ثلاثي.
محاكمه ، دادرسي، آزمايش، امتحان ، رنج، كوشش.آزمايش، امتحان ، محاكمه ، سعي.
آزمايش و خطا، سعي و امتحان .
روش آزمايش و خطا.
ترازنامه آزمايشي.
( در دادگاه ) هيئت منصفه .
وكيل دادگستري كه در دادگاههاي جنائي حضور مييابد.
استفاده آزمايشي ( از هر چيز ).
مثلث، سه گوش.مثلث، سه گوش، سه پهلو، سه بر.
سه گوشي، مثلثي.سه گوشه ، داراي سه زاويه ، بشكل مثلث.
مثلثي شكل، سه گوشي، سه پهلوئي.
مثلث بندي.
سه زاويه اي، سه گوش كردن ، بصورت مثلث درآوردن .
تقسيم ناحيه اي به مثلثهاي مجاور هم جهت مساحي، سه گوش سازي.
سه تن سالاري، سه بخشي.
( ز. ش. ) مربوط بدوره ترياسه ، ترياس.
داراي سه اتم، سه اتمي، سه بنياني.
سه محوري، سه جزئي.
قبيله اي، طايفه اي، سبطي، ايلي، ايلياتي، تباري.
زندگي ايلياتي، سازمان وتشكيلات قبيله اي، قبيله گرائي، ايل گرائي.
تبار، قبيله ، طايفه ، ايل، عشيره ، ( درجمع ) قبايل.
عضو قبيله يا طايفه ، ايلياتي، هم قبيله .
ايجاد برق در اثر اصطكاك ، برق مالشي.
فيزيك اصطكاكي، مبحث اصطكاك در فيزيك .
خفت (kheffat) دادن ، آزار كردن .
محنت، رنج، آزمايش سخت، عذاب، اختلال.
دادگاه محكمه ، ديوان محاكمات.
مقام يامسند قضاوت.
حامي ملت، سكوب سخنراني، كرسي ياميز خطابه ، منبر، تريبون .
مقام حامي ملت.
خراجگزار، فرعي، تابع، شاخه ، انشعاب.
باج، خراج، احترام، ستايش، تكريم.
كشيدن يا بستن ، باطناب بستن ، دم، لحظه .
( تش. ) ماهيچه سه سر.
( ج. ش. ) كرم گوشت خوك ، تريشين .
با كرمگوشت خوك آلوده شدن .
( طب ) آلودگي باتريشين يا كرم گوشت خوك .
( ج. ش. ) مربوط به كرم انگل گوشت خوك .
موئي، شبيه موي.
(trichomic) كرك گياهي، مويك ، مويچه .
(trichome) كرك گياهي، مويك ، مويچه .
(ج. ش. ) جانور آغازي تاژكدار داراي موهاي كرك مانند.
سه بخشي، بسه بخش تقسيم شده ، داراي سه قسمت.
تقسيم وجود انسان به سه قسمت ( تن وجان و روح )، تقسيم بسه بخش.
سه رنگ ، سه رنگي.
( در بلور ) سه رنگي، وقوع در سه حالت.
حيله ، نيرنگ ، خدعه ، شعبده بازي، حقه ، لم، رمز، فوت وفن ، حيله زدن ، حقه بازي كردن ، شوخي كردن .
قاشق زني وكاسه زني دم درب خانه هاي مردم.
(trictrac) بازي تخته نرد قديمي.
حقه باز، نيرنگ باز، گول زن ، شياد.
حيله گ ري، حيله بازي، گول زني، نيرنگ .
از روي حقه بازي.
حقه بازي، دغل زني.
(trikcy) حيله گرانه ، شيادانه ، مزورانه ، از روي حيله وتزوير.
چكيدن ، چكانيدن ، چكه .
نهر باريك .
حقه باز، شياد، گول زن ، نيرنگ باز، بامبول زن .
نيرنگ آميز، خدعه آميز، مهارت آميز، نيرنگ باز.
پارچه ابريشم مصنوعي لباس زنانه .
پرچم ملي سه رنگ فرانسه ، سه رنگ .
(tricorn) كلاه سه ترك ، سه گوش، داراي سه شاخ.
داراي سه گوشه .
(tricone) كلاه سه ترك ، سه گوش، داراي سه شاخ.
( گ . ش. - ز. ش. ) سه دنده اي، داراي سه دنده .
كش باف، بافتني، تريكو.
پارچه زبر لباسي خانه خانه .
(tricrotism) نبض سه ضربه اي، ضربان نبض بطور سه ضربه اي.
(tricrotic) نبض سه ضربه اي، ضربان نبض بطور سه ضربه اي.
(track trick) بازي تخته نرد قديمي.
( تش. ) دريچه سه لختي، سرپوش سه گوش.
سه نوك ، سه گوش، سه لختي.
داراي سه لخت، داراي سه چين در دريچه قلب.
(tricyclic) سه چرخه ، داراي سه چرخ.
(tricycle) سه چرخه ، داراي سه چرخ.
(tridactylous) سه انگشتي، سه وتدي.
(tridactyl) سه انگشتي، سه وتدي.
(tridentate) نيزه سه شاخه ، عصاي سه دندانه ، سه دندانه اي.
(trident) نيزه سه شاخه ، عصاي سه دندانه ، سه دندانه اي.
سه بعدي (di'bo).
حالت سه بعدي.
عبادت سه روزه ، سه روز، ايام ثلاثه .
آزموده ، آزموده شده ، در محك آزمايش قرار گرفته .
سه ساله ، هر سه سال يكبار.
دوره سه ساله .
آزماينده ، آزمايش كننده ، كوشا.
سه جزئي، سه شاخه ، سه دندانه ، سه شكافي.
چيز جزئي، ناچيز، ناقابل، كم بها، بازيچه قرار دادن ، سرسري گرفتن .
بي اهميت، جزئي.
داراي سه فاصله كانوني ومركزي، سه كانوني.
سه برگ ، سه برگي.
داراي سه نشريه ، سه برگ .
(گ . ش. ) شبدر.
سه دهاني، سه بابي.
داراي شكل سه تائي، سه شكلي، شكل سه تائي.
بسه شاخه تقسيم شدن ، بسه قسمت منقسم شدن ، چيز سه انشعابي.
سه شاخه ، سه گانگي، سه انشعابي.
قابل اعتماد، وفادار، فعال، سرحال، منبسط، تر وتميز، دويدن ، چهار نعل رفتن ، شيك ، خود آرا، خط شروع مسابقه ، خندق، از حركت بازداشتن ( مثل چرخ ماشين )، علامت گذاشتن .
نورالژي عصب سه قلو، درد عصب سه قلو.
ماشه ، رها كردن ، راه انداختن .ماشه اسلحه ، گيره ، سنگ زير چرخ، چرخ نگهدار، ماشه ( چيزي را ) كشيدن .
مدار رها ساز.
عاجز از كنترل خود در اثر شادي، دست به هفت تير.
لامپ رها ساز.
( ج. ش. ) ماهيان رنگارنگ داراي بدن ضخيم.
رهاسازي، راه اندازي.
ماشه كش، آدمكش سريع العمل درميان جماعت اوباش.
وابسته به تزئينات برجسته سه ترك .
مثلث سه گوش، گروه سه صورتي، ( نج. ) سه حالتي، ستاره سه تائي، اجتماع سه ستاره باهم.
( ر. ) مثلثاتي، وابسته به مثلثات.مثلثاتي.
( هن. ) مثلثات.مثلثات.
داراي سه زاويه ، سه زاويه اي، چليپائي، مثلث.
سه حرفي كه مجموعا نمايشگر يك صوت باشد، سه حرف متحد التلفظ.
( هن. ) سه وجهي، سه روي، سه سطحي.
( ش. ) تركيب شيميائي داراي سه ملكول آب.
( ش. ) هيدوركسيدي داراي سه بنيان هيدروكسيل.
( گ . ش. ) داراي سه جفت برگچه ، سه زوج برگچه اي.
(trickish) حيله گرانه ، شيادانه ، مزورانه ، از روي حيله وتزوير.
سه جانبه ، سه ضلعي، سه بر.
سه ضلعي، حالت سه جانبي.
( هن. ) سه خطي، داراي سه خط.
سه زباني، متكلم بسه زبان .
سه حرفي، ثلاثي، كلمه سه حرفي.
حالت سه حرفي، ثلاثي.
با تحرير خواندن ، چرخيدن ، روان شدن ، جاري شدن ( مثل نهر)، پيچانيدن ، لرزيدن ، حرف عله ، علت، لرزش صدا.
آواز خوان باتحرير.
تريليون ، ( آمر. - فرانسه ) عدد يك با صفر، ( انگليس ) عدد يك با صفر.
سه قطعه اي، سه تكه .
سه قطعه ، سه تكه اي.
بند پايان خرچنگي داراي بدن سه بند.
(triloculate) داراي سه حفره ، سه ياخته اي.
(trilocular) داراي سه حفره ، سه ياخته اي.
سه نمايش تراژدي، گروه سه تائي.
درست كردن ، آراستن ، زينت دادن ، پيراستن ، تراشيدن ، چيدن ، پيراسته ، مرتب، پاكيزه ، تر وتميز، وضع، حالت، تودوزي وتزئينات داخلي اتومبيل.
اندازه طبيعي ( پس از پرداخت وبريدن زاويه چيزي ).
سه جزئي، سه بندي، سه مفصلي، سه گروهي.
دوره سه ماهه ، در حدود سه ماه .
شعر سه وتدي.
پيرايشگر، دستكاري كننده ، صاف كننده ، زينت دهنده ، تغيير عقيده دهنده بنابمصالحروز، تاديب كننده .
(ش. ) سه ذره اي، داراي سه ملكول.
هر سه ماه يكبار.
(trimorphous) سه شكلي، سه وجهي، سه حالتي.
(trimorph) سه شكلي، سه وجهي، سه حالتي.
هواپيماي سه موتوره .
(trinary) سه گانه ، سه تائي، ( ر. ) داراي سه متغير.
(trinal) سه گانه ، سه تائي، ( ر. ) داراي سه متغير.
چرخ، شمع مومي دراز ونوك تيز، ( درصحافي كتاب ) تنگ (tang)، پيچيدن ، غلتاندن .
سه لا، سه بر، سه تائي.
معتقد به تثليث، معتقد بوجود اقانيم ثلاثه .
سه گانگي، (در مسيحيت ) معتقد بوجود سه اقنوم در خداي واحد.
گول زنك ، چيز كم خرج، جواهر بدلي، دزدكي وزير جلي كار كردن .
فروشنده جواهر بدلي.
جواهر آلات بدلي.
زيور آلات بدلي (frippery، trinkets).
شامل سه نام، داراي سه عبارت، سه اسمي.
سه نفر خواننده ، قطعه موسيقي مخصوص نواختن ياخواندن سه نفر، سه نفري، سه تائي.
لامپ سه قطبي، سه راه .
سبك رفتن ، پشت پا خوردن يازدن ، لغزش خوردن ، سكندري خوردن ، سفر كردن ، گردش كردن ، گردش، سفر، لغزش، سكندري.
چكش اهرمي لنگري.
سه جزئي، سه نسخه اي، سه جانبه ، سه طرفه ، سه سويه .
تقسيم بسه قسمت، سه قسمتي كردن ، قسمت سوم.
شكمبه ، سيرابي، دكان سيرابي، بي ارزش.
داراي سه كلبرگ ، سه پر، سه گلبرگي.
( triphibious) سه حياتي، سه خاصيتي، هواپيماي دريائي.
(triphibian) سه حياتي، سه خاصيتي، هواپيماي دريائي.
كلمه يا حرف سه صوتي.
(گ . ش. ) سه سوزني، داراي آرايش سوزني.
هواپيماي سه طبقه يا سه باله .
سه برابر، سه گانه .سه گانه ، سه برابر، سه جزئي، سه گروهي، سه برابر كردن ، سه برابر چيزي بودن .
با نشاني سه گانه .
با دقت سه برابر.
دو سطر در ميان .دو خط در ميان كردن .
نت هاي سه تائي را بسرعت باساز نائي زدن .
سه گانه ، سه تائي، سه جزئي، سه قلو.سه قلو، سه بخشي.
سه تائي، سه جزئي، سه لا.سه قسمتي، سه جزئي، سه برابر كردن .
سه نسخه اي، سه برابر، سه برابر كردن .سه برابر، در سه نسخه ، در سه نسخه تهيه كردن .
( triplicity) سه نسخه ساي، تثليث، تهيه در سه نسخه .
(triplication) سه نسخه ساي، تثليث، تهيه در سه نسخه .
داراي سه غشائ سلولي ابتدائي.
( زيست شناسي ) سه قسمتي، سه بخشي، سه جزئي.
سه قسمتي، حالت سه تائي.
بطور سه برابر.
سه پايه ، سه ركني، چيزي كه سه پايه داشته .
سه پايه ، ( در دانشكده كمبريج ) امتحان حساب.
سياح، مسافر، گشت گر، دستگاه لغزاننده .
زبانه يا برجستگي چرخ كه در فواصل معين بچرخ ديگرميخورد.
عكسي كه در سه قاب تهيه كرده پهلوي يكديگر قرار دهند.
داراي سه گوشه تند، مثلثي شكل، سه گوشه .
داراي سه شعاع، سه شاخه ، سه شعاعي.
كشتي جنگي روم و يونان باستان .
بسه بخش مساوي تقسيم كردن ، سه بخش كردن ، تقسيم بسه قسمت.
قسمت كننده بسه بخش.
(triskelion) شكلي مركب از سه پره يا سه انشعاب، سه تركي.
(triskele) شكلي مركب از سه پره يا سه انشعاب، سه تركي.
كثير الاضلاع وجهي، بلور وجهي.
(tristful) اندوهناك ، گرفته ، محزون ، غمگين .
(triste) اندوهناك ، گرفته ، محزون ، غمگين .
(گ . ش. ) سه ستوني، سه پايه .
ساختمان سه ستوني، وضع سه ستوني.
ابتذال، فرسودگي.
سه يزدان گرائي، سه خدائي، اعتقاد باقانيم ثلاثه مسيحيت.
پرستنده سه خدا، سه اقنومي.
فاصله سه آهنگ ، فاصله سه گام.
بصورت پودر در آوردني، سائيدني.
سائيدن ، نرم كردن ، بصورت پودر درآوردن .
سايش، خردسازي، نرم سازي، پودر سازي.
آسياب كننده ، ساينده .
كهنه ، پوسيده ، مبتذل، بطور مبتذل، بطور پوسيده .
پيروزي، فتح، جشن فيروزي، پيروزمندانه ، فتح وظفر، طاق نصرت، غالب آمدن ، پيروزشدن .
پيروز، منصور، فاتحانه ، فرياد پيروزي.
(triumvirate) يكي از سه زمامدار روم قديم، سه نفري.
(triumvier) يكي از سه زمامدار روم قديم، سه نفري.
تثليث، اعتقاد بوجود سه شخصيت در خدا.
(trivalency، trivalent) تركيب سه بنياني، سه تركيبي، سه ارزش.
(trivalence، trivalent) تركيب سه بنياني، سه تركيبي، سه ارزش.
(trivalency، trivalence)(ش. ) سه ظرفيتي، سه بنياني، سه ارزشي.
سه دريچه اي.
سه پايه ، ديگپايه .
چيزهاي بي اهميت، ناچيز.
جزئي، ناچيز، ناقابل، كم مايه ، مبتذل.بديهي، ناچيز، مبتذل.
پيش پاافتادگي، ابتذال، بي موردي، ناچيزي.
ناچيز شماري.
بي اهميت شدن ، بي اهميت دانستن ، مبتذل كردن .
هر سه هفته يكبار، سه هفته اي.
(درشعر) مركب از دو هجا كه يكي بلند و دومي كوتاه باشد.
( ج. ش. ) چرخي، شبيه چرخ.
قرص دارو، قرص مكيدني، شاخ سه شعبه گوزن .
( شعر ) وتد يا قافيه دو هجائي كه هجاي اولش بلند يا موكد وهجاي دومش كوتاه ياخفيف باشد.
( زمان ماضي قديمي فعل tread )، گام زد.
( اسم مفعول فعل tread )، گام زده .
غارنشين ، انسانهاي غارنشين ، وحشي.
غارنشين ، غارزي.
( ج. ش. ) تروگن ، مرغان رنگارنگ .
( روسي ) ارابه يا درشكه سه اسبه ، سه اسب، هر دسته سه تائي.
وابسته به يا اهل شهر باستاني تروا (troy).
(افسانه توتني) غول يا جن ساكن غار وكوه ، دايره وار حركت كردن ، چرخيدن ، چرخاندن گرداندن ، گشتن ، سرائيدن ، چرخش.
چرخاننده ، پيچاننده ، خواننده .
(trolly) چرخ دستي مامورتنظيف، گاري باركش، اتومبيلباركش كوتاه ، واگن برقي، باواگن برقي حمل كردن .
(trolleybus) ( آمر. ) واگن برقي شهري، اتوبوس برقي.
(car trolley) ( آمر. ) واگن برقي شهري، اتوبوس برقي.
زن شلخته ، زن بندوبار، زن هرزه ، جنده .
(trolley) چرخ دستي مامورتنظيف، گاري باركش، اتومبيلباركش كوتاه ، واگن برقي، باواگن برقي حمل كردن .
( مو. ) ترومبون ، شيپور داراي قسمت مياني متحرك .
شيپور زن ، ترومبون نواز.
( مع. ) غربال سيمي استوانه شكلي مخصوص سنگ معدن .
قپان ، بازار، ميدان .
گروه ، دسته ، عده سربازان ، استواران ، گرد آوردن ، فراهم آمدن ، دسته دسته شدن ، رژه رفتن .
نيرو بر.
سپاهي، سوار، اسب سواري، نظامي.
كشتي سرباز بر.
( گ . ش. ) آب تره ، شاهي آبي.
وابسته بتغذيه ، غذائي، تغذيه اي.
ماده مغذيه سيتوپلاسم.
(trophoplasmotic) داراي مواد مغذي سيتوپلاسم.
(trophoplasmic) داراي مواد مغذي سيتوپلاسم.
يادگاري پيروزي، نشان ظفر، غنائم، جايزه .
(trpical) نواحي گرمسيري بين دومدارشمال وجنوب استوا، گرمسيري، مدارراسالسرطان ، مدارراس الجدي حاره ، گرمسير.
(trpic) نواحي گرمسيري بين دومدارشمال وجنوب استوا، گرمسيري، مدارراسالسرطان ، مدارراس الجدي حاره ، گرمسير.
سوگرايش، گرايش.
گرمسيري، مجاز (zmajaa)، مجازي، داراي تفسير اخلاقي.
ترجمه يا تفسير مجازي وروحاني، استعاره سازي.
يورتمه ، يورتمه روي، بچه تاتي كن ، يورتمه رفتن ، صداي يورتمه رفتن اسب، كودك ، عجوزه .
وفا، وفاداري، پيمان ، ( م. م. ) نامزد كردن ، راستي، براستي، از روي ايمان ، نامزدي.
نامزدي، ( ك . ) نامزد شدن ، نامزد كردن .
نخ قلاب ماهي گيري.
( درجمع ) پاچه ، يورتمه ران ، اسب يورتمه رو، شخص چابك و پركار.
شاعر بزمي ونوازنده دوره گرد قرون الي فرانسه ، نغمه سراي سيار.
آزار، آزار دادن ، رنجه كردن ، زحمت دادن ، دچار كردن ، آشفتن ، مصدع شدن ، مزاحمت، زحمت، رنجه .
مزاحم، موجد زحمت ودردسر، آشوبگر.
مزاحم، موجب تصديع خاطر، مزاحمت.
مشگل گشا، كاشف عيب ونقص ورفع كننده آن .
پرزحمت، سخت، دردسردهنده ، مصدع، رنج آور.
رنجه آور، پر زحمت، طاقت فرسا، پردردسر، مزاحم.
آبشخور، سنگاب، تغار.
شكست دادن ، سخت زدن ، بسختي تنبيه كردن ، سرزنش كردن .
دسته بازيگران ونمايش دهندگان ، بصورت دسته حركت كردن .
عضو دسته نمايش دهندگان ، سپاهي.
(=icterus) ( ج. ش. ) مرغ انجير خوار آمريكائي.
شلوار.
جهاز عروس، جامه يا رخت عروس.
(ج. ش. ) ماهي قزل آلا، ماهي قزل آلا گرفتن .
داراي تعداد زيادي ماهي قزل آلا.
چيز پيدا شده ، گنجينه ، تحفه .
يابنده ، چيز پيدا ده .
انديشه كردن ، تصور كردن .
ماله ، بيلچه باغباني، ماله كشيدن .
ماله كش.
شهر تروا در شمال غربي آسياي صغير، وابسته به تروا.
وقت گذراني، پرسه زني، طفره زني، گريز.
طفره رو، از آموزشگاه گريز زدن ، شاگرد يا آدم طفره رو، مكتب گريز.
عيب زدائي، رفع عيب.
جنگ ايست، متاركه جنگ ، قرار داد متاركه موقت جنگ .
معامله كردن ، سروكار داشتن با، مبادله ، معامله خرده ريز، باركش، كاميون ، واگن روباز، چرخ باربري.
ترايلر كاميون ، ارابه بي موتوري كه توسط كاميون برده شود.
مبادله جنسي، مبادله ، معامله ، باركشي با كاميون .
راننده كاميون .
چاپلوسي كردن ، با چرخ كوچك مخصوص غلتاندن ، چرخ.
(bed =trundle) تختواب كوتاهي كه زير تختواب ديگر قرار گيرد.
حركت دهنده يا غلتاننده چرخ، چاپلوس.
سرويس باربري.
معامله گر، راننده كاميون .
شخصي كه مامور خريد وفروش ميان سرخ پوستان است.
(truculency) وحشيگري، سبعيت، خشونت.
(truculence) وحشيگري، سبعيت، خشونت.
وحشي، خشن ، بي رحم، قصي القلب، سبع.
قدم آهسته ، راه پيمائي بازحمت، باخستگي راه رفتن .
شناي كرال.
راه پيما، سالك ، قدم زننده .
درست، صحيح، واقعي.راست، پابرجا، ثابت، واقعي، حقيقي، راستگو، خالصانه ، صحيح، ثابت ياحقيقي كردن ، درست، راستين ، فريور.
اعلام جرمي كه هيئت منصفه در ظهر آن صحه گذارند.
متمم واقعي، متمم مبنائي.
آزمايش درستي ونادرستي چيزي.
واقعي، حقيقي وصحيح، مطابق زندگي روزمره .
پاكزاد، پاك نهاد.
(trueheartedness) صميمي، بي ريا، پاكباز، پاكدل، پاك نهاد.
(truehearted) صميمي، بي ريا، پاكباز، پاكدل، پاك نهاد.
عشق پاك .
درستي، صداقت، بي ريائي، حقيقي، خلوص نيت.
رفيق درستكار، باشرافت.
( گ . ش. ) قارچ دنبلان ، قارچ خوراكي دنبلان ، دنبلان وار.
چيزي كه پر واضح است، ابتذال.
عاري از لطف، بيمزه ، بديهي، مبتذل.
فاحشه ، دختر جوان ، كلفت (kolfat).
صادقانه ، باشرافت، موافق باحقايق، بدرستي، بطور قانوني، بخوبي.
صداي شيپور، ( در بازي ورق ) خال آتو، خال حكم، خالآتو بازي كردن ، مغلوب ساختن پيشي جستن ، آدم خوب، نيروي ذخيره ونهاني.
نسبت ناروا دادن ، دروغ بافتن ، تهمت زدن .
خلاف واقع، نادرست، بيمورد، ناروا، جعلي.
خرده ريز، خرت وپرت، سخن مهمل، زرق وبرق دار، نادان فريب، خوش ظاهر، چرند.
شيپور، كرنا، بوق، شيپورچي، شيپور زدن .
شيپور زن ، شيپورچي، كرنازن ، جارچي.
بريدن ، كوتاه كردن .بي سر كردن ، شاخه زدن ، ناقص كردن .
برش، كوتاه سازي.قطع سر، سرزني، بي سر سازي، ابتر سازي، تسطيح زوايا، ناقص سازي.
خطاي برشي.
چوب پاسبان ، چوب قانون ، باتون ، عصا، چماق، باچماق ياباتون زدن .
چرخك ، غلتك ، باركش كوتاه ، تراندن ، غلتاندن ، گشتن ، چرخيدن ، غل خوردن .
(=trucklebed) تختخواب چرخكدار كوتاهي كه زير تختخواب بزرگتري جا بگيرد.
غلتاننده ، غلتان ، غلتك زن .
تنه ، بدنه ، كنده درخت، خرطوم بيني انسان ، چمدان بزرگ ، صندوق، بدنه ستون .شاه سيم.
شاه مدار، معبر مشترك .
شلوار كوتاهي كه تانيمه ران ميرسيده .
بازودسته ، سر محور.
چوب بست زدن ، پايه زدن ، بستن ، بسيخ كشيدن ، بدار آويختن ، جفت كردن ، گره زدن ، دسته كردن ، متمسك شدن ، كوك زن ، بهم بستن ، بادبان را جمع كردن ، بار سفر بستن ، بدار آويخته شدن ، خرپا، شكم بند، بقچه ، انبان ، فتق بند.
پل داراي اسكلت آهني.
چوب بست زننده ، بسته ، دسته ، محكم شده ، بشكه ساز.
اعتماد، ايمان ، توكل، اطمينان ، پشت گرمي، اميد، اعتقاد، اعتبار، مسئوليت، امانت، وديعه ، اتحاديه شركتها، ائتلاف، اعتماد داشتن ، مطمئن بودن ، پشت گرمي داشتن به .
شركت امين يا امانت دار، بانكي كه امانات وسپرده ها را نيز نگهميدارد.
سپرده ، وجه اماني، سرمايه اماني.
ناحيه تحت قيمومت شوراي امنيت سازمان ملل متحد.
امين ، متولي، امانت دار، توليت كردن .
امانت، امانت داري، توليت، جزئ امنا بودن .
اطمينان كننده ، باور كننده ، امانت گذار، وديعه گذار، اعتباردهنده ، نسيه دهنده ، توكل كننده .
موتمن ، مطمئن ، معتمد، اطمينان ، اعتماد.
قابليت اعتماد.
قابل اعتماد، معتمد، موثق، درست، امين .
معتبر، قابل اعتماد، موتمن ، مورد اطمينان ، امين ، اطمينان بخش.
راستي، صدق، حقيقت، درستي، صداقت.
جدول درستي، جدول صحت.
ارزش درستي.
(truthfully) راستگو، صادق، راست، از روي صدق وصفا.
(truthful) راستگو، صادق، راست، از روي صدق وصفا.
كوشش كردن ، سعي كردن ، كوشيدن ، آزمودن ، محاكمه كردن ، جدا كردن ، سنجيدن ، آزمايش، امتحان ، آزمون ، كوشش.
كوشا، ساعي، سخت.
آزمون براي گزيدن نامزد مسابقات يانمايش وغيره ، آزمايش درجه استعداد، آزمايش.
قرار ملاقات، ميعادگاه ، نامزدي، قرار ملاقات گذاشتن .
كوره آجري داراي سه پايه كار گذارده شده در آن .
(arzc، arz=t) تزار، امپراتور روسيه .
( ج. ش. ) مگس تسه تسه ناقل تريپانوزوم.
( لاتين ) تونيز، توهم بيا بميدان ( بصورت دعوت حريف بعمل متقابل گفته ميشود ).
صدائي شبيه صداي جغد، صداي جغد.
تغار چوبي، تغار رخت شوئي، طشت، وان ، حمام فرنگي، هرچيزي بشكل تغاهر، شستشوكردن ، شسته شدن .
شيپور بزرگ .
( تش. ) وابسته به لوله رحمي يا گذرگاه تخم، لوله رحم، لوله اي.
داراي شكل لوله ، لوله مانند.
متناسب براي لوله يا تغار يابشكه .
تغار ساز، طشت ساز، گازر، شستشو دهنده .
چاق، فربه ، خمره وار، بشكل وان .
لوله ، تونل، مجرا، دودكش، ناي، ني، لوله خميرريش وغيره ، ناودان ، لامپ، لاستيك توئي اتومبيل ودوچرخه وغيره ، لوله دار كردن ، از لوله رد كردن .لامپ، لوله .
تكمه ، دكمه ، زگيل، سيبك ، برآمدگي زگيل مانند، برجستگي ( گ . ش. ) قارچ دنبلان .
(گ . ش. - تش. ) آزخ، برآمدگي گرد، دكمه ، زگيل، برآمدگي دندان آسياب، برجستگي روياستخوان .
آزخي، آزخ دار، برآمدگي دار، سلي، مسلول.
تكمه اي، داراي برآمدگي هاي سلي، مبتلا بمرض سل.
ابتلائ بمرض سل، برجستگي يازگيل.
( طب ) مرض سل.
مواد سمي كه از باسيل كخ ترشح ميشود.
داراي برآمدگي يا دكمه ، مسلول، سلي.
دكمه ، برجستگي.
مصالح لوله سازي ولوله كشي، لوله سازي، لوله گذاري، نصب لوله ، لوله بدون درز.
لوله اي.مجوف، لوله مانند، سيگاري شكل، ساخته شده از لوله .
حالت لوله اي، چيز مجوف.
لوله كوچك ، ناسور.
(tubulifloral) داراي گلهاي لوله اي وطبقي شكل، وابسته به استكانيان .
(tubuliferous) داراي گلهاي لوله اي وطبقي شكل، وابسته به استكانيان .
(ش. ) دريچه كوچك لوله اي.
چين ، تاه ، بالازدگي، بالازني، توگذاري، شيريني مربا، نيرو، روحيه ، چين دادن ياجمع كردن انتهاي طناب، توگذاشتن ، نيرو، زور، شدت زومندي، درجاي دنج قرارگرفتن ياقرار دادن ، شمشير نازك .
بند كشي كردن درزهاي آجر وسنگ ( باسيمان يا آهك وگچ ).
مغازه قنادي، مغازه حلويات ( معمولا مجاور مدرسه ).
شمشير ساز، خوراك ، تامين غذا كردن .
خوشه نرسيده ذرت هندي.
خانواده سلطنتي تودور در انگليس.
(tuesdays) سه شنبه .
(tuesday) سه شنبه .
صندلي يانشيمن كوتاه ، كلاله ، خوشه .
دسته ، طره ، منگوله ، ريشه پارچه ، ته ريش، ريش بزي، كلاله ، طره دار يا پرزداركردن .
كسي كه شكار را رم ميدهد، شكارچي.
بزحمت كشيدن ، بازوركشيدن ، تقلا كردن ، كوشيدن ، كشش، كوشش، زحمت، تقلا، يدك كش.
يدك كش، كسيكه كوشش وتقلا ميكند، وسيله نقاله .
زره ران وپهلو.
(tuitional) شهريه ، حق تدريس، تعليم، تدريس، آموزانه .
(tuition) شهريه ، حق تدريس، تعليم، تدريس، آموزانه .
( گ . ش. ) لاله ، گل لاله .
پارچه توري ابريشمي نازك مخصوص روسري ولباس زنانه .
رقصيدن ، جست وخيز كردن ، پريدن ، افتادن ، لغزيدن ، ناگهان افتادن ، غلت خوردن ، معلق خوردن ، غلت، چرخش، آشفتگي، بهم ريختگي.
خراب، لغزان .
ليوان ، معلق زن ، بازيگر شيرين كار.
(گ . ش. ) تاج خروس.
غلتك مخصوص صيقل فلزات.
( انگليس ) شعر بي قاعده وبي وزن قديمي.
(tumbril) آلت شكنجه ، گيوتين ، گاري، قايق ته صاف، آدم مست وتلوتلو خور.
(tumbrel) آلت شكنجه ، گيوتين ، گاري، قايق ته صاف، آدم مست وتلوتلو خور.
(tumescence) آماس، ورم، حالت تورم.
متورم، آماس دار.
(tumefaction) آماس، ورم، حالت تورم.
(tumid) بادكرده ، آماس كرده ، آماسيده ، ورم كرده ، متورم، ورقلنبيده ، پرآب وتاب، مطنطن .
(tumescent) بادكرده ، آماس كرده ، آماسيده ، ورم كرده ، متورم، ورقلنبيده ، پرآب وتاب، مطنطن .
ورم، آماس، غرور، بادكردگي.
شكم، معده .
(tumour) دشپل، تومور، برآمدگي، ورم، غده .
دشپل دار، دشپلي، متورم، مغرور، گستاخ، غده اي.
(tumor) دشپل، تومور، برآمدگي، ورم، غده .
( د. گ . -انگليس ) تپه ، توده درختان واقع بر روي تپه ، توده ، انبوه ، انباشته .
هنگامه ، همهمه ، غوغا، شلوغ، جنجال، آشوب، التهاب، اغتشاش كردن ، جنجال راه انداختن .
پرآشوب، آشفته ، پر سر وصدا.
پر همهمه ، پر آشوب، شلوغ، بهم ريخته ، بي نظم.
پشته خاك روي قبر، مقبره ، تپه .
بشكه بزرگ ، بقدر يك بشكه ، آدم يا چيز بشكه مانند، لوله بخاري، ليوان ، قدح، دربشكه ريختن .
(fish =tuna) ( ج. ش. ) ماهي توناياتون .
(=tuna) ( ج. ش. ) ماهي توناياتون .
(tunably، =tuneable) خوش نوا، خوش آهنگ ، كوك ، موزون ، تنظيم پذير.
(tuneable، tunable) خوش نوا، خوش آهنگ ، كوك ، موزون ، تنظيم پذير.
تندرا، دشت هاي بي درخت پوشيده از گلسنگ نواحي قطبي.
ميزان كردن ، وفق دادن ، كوك كردن .آهنگ ، لحن ، نوا، آهنگ صدا، آواز، لحن تلفظ، وفق دادن ، كوك كردن ياميزان كردن آلت موسيقي ياراديو وغيره ، رنگ ، نغمه .
شروع باواز كردن ، ( مك . ) موتور را تنظيم كردن .
(tunably، =tunable) خوش نوا، خوش آهنگ ، كوك ، موزون ، تنظيم پذير.
ميزان شده ، وفق يافته ، كوك شده .
خوش آهنگ ، شيرين ، مليح، خوش الحان ، بانوا.
ديود نقبي، ديود تونلي.
ناكوك ، بي آهنگ ، نارسا، ناموزون .
ميزان كننده ، ميزان كننده موتور، پيچ ميزان راديو، وسيله تنظيم جريان برق وغيره ، نواگر.
( مع. ) تنگستن ، تونگستن ، فلزي از جنس كروم.
داراي تنگستن .
نيام، ( روم قديم ) پيراهن بي آستين يا با آستين كه مرد وزن ميپوشيده اند، بلوزيا كت كوتاه كمربند دار، كت كوتاه سربازان انگليس، پوشش.
غشائ پوششي، نام قبيله اي از سرخ پوستان آمريكا.
(tunicated) نيام دار، پوشش دار، پيراهن پوش، جانور نيام دار.
(tunicate) نيام دار، پوشش دار، پيراهن پوش، جانور نيام دار.
پوشش ياپيراهن كوتاه وكوچك ، لباس روئي كشيش در عشائ رباني، لباس كوتاه .
ميزان سازي.
( مو. ) دوشاخه ، دياپازون .
ناي مخصوص كوك وميزان كردن بعضي آلات موسيقي.
تونل، نقب، سوراخ كوه ، نقب زدن ، تونل ساختن ، نقب راه .
( ج. ش. ) هر نوع ماهي اسقومري اقيانوسي.
شاخ قوچ، سندان ، چكش، شاخ زدن ، جفت گيري كردن .
چند تائي.
دوپني.
كلاه بافته پشمي زمستاني.
توراني، مردمي از نژاد آلتائي اورال.
عمامه ، دستار، كلاه عمامه مانند.
گل آلود، تيره ، كدر، درهم وبرهم، مه آلود.
زلال سنجي.
تيرگي، گل آلودي، مه آلودي.
(ج. ش. - تش. ) پيچي شكل، فرفره اي.
وارونه مخروط، فرفره اي، مانند مخروط وارونه ، مارپيچ.
توربين .
پيشوندي بمعني توربيني ووابسته به توربين .
اتومبيل توربين دار.
موتور شارژ كننده توربين .
دستگاه تهويه يا بادبزن متحرك بوسيله توربين .
دستگاه مولد برق داراي توربين .
هواپيماي جت توربين دار، جت توربيني.
موتور هواپيماي داراي توربين جت.
(engine propeller =turbo) هواپيماي داراي موتور توربين دار.
موتور جت مجهز به موتور توربين .
( ج. ش. ) سپر ماهي، ماهي پهن خوراكي.
اسباب مخصوص بهم زدن مايعات.
(turbulency) آشفتگي، اغتشاش، آشوب، گردنكشي، تلاطم.
(turbulence) آشفتگي، اغتشاش، آشوب، گردنكشي، تلاطم.
سركش، گردنكش، ياغي، متلاطم، آشفته .
(turkoman) تركمن ، تركمني.
سنده ، گه ، پشكل.
ظرف سوپ خوري، قدح سوپ خوري.
چمن ، كلوخ چمني، خاك ريشه دار، طبقه فوقاني خاك ، مرغزار، ذغال سنگ نارس، باچمن پوشاندن .
تورم، برآمدگي، آماس، بادكردگي، تكبر.
آماس كننده ، متورم، باد كرده ، پرطمطراق.
بادكرده ، آماس دار، متورم، متسع، پر طمطراق.
ورم، آماس، باد، بادكردگي، تورم، غرور، طمطراق.
( گ . ش. ) ورم سلولهاي زنده گياهي، اتساع غشائ پروتوپلاسم گياهي.
ماشين تورينگ .
ترك ، اهل كشور تركيه .
كشور تركيه ، بوقلمون ، شكست خورده ، واخورده .
(turkic) زبانهاي تركي شامل جغتائي وعثماني.
(turki) زبانهاي تركي شامل جغتائي وعثماني.
تركي، ترك .
گرمابه بخار، حمام ( بنوعي كه در ايران وتركيه مرسوم است ).
حوله مخمل نما.
آداب وسنن تركي، اصطلاحات تركي.
(turcoman) تركمن ، تركمني.
(shead'turk) (گ . ش. ) كاكتوس هند غربي.
(capcactus s'turk) (گ . ش. ) كاكتوس هند غربي.
(گ . ش. ) زردچوبه .
غوغا، ناراحتي، پريشاني، بهم خوردگي، آشفتگي.
نوبت، چرخش، گردش ( بدور محور يامركزي )، چرخ، گشت ماشين تراش، پيچ خوردگي، قرقره ، استعداد، ميل، تمايل، تغيير جهت، تاه زدن ، برگرداندن ، پيچاندن ، گشتن ، چرخيدن ، گرداندن ، وارونه كردن ، تبديل كردن ، تغيير دادن ، دگرگون ساختن .
زمان برگشت.
خاموش كردن ياشدن ، محل چرخش، نقطه تحول، نقطه انحراف.
شيرآب يا سويچ برق را بازكردن ، بجريان انداختن ، روشن كردن .
توليد كردن ، وارونه كردن ، با كليد خاموش كردن ، اجتماع، ازدحام، توليد، ازكاردرآمدن ، بنتيجه مطلوبي رسيدن ، ( انگليس ) اعتصاب، اعتصابگر.
غلتاندن ، وارونه كردن ، برگرداندن ( خاك )، تعمق كردن ، مرور كردن ، ورق زدن ، برگشتگي، واژگون شدگي، سرمايه ، عايدي فعاليت، عملكرد، محصول، بازده ، انتقال، برگردان ، تعويض.
مبارزه ، توجه ، عطف توجه ، مراجعه ، بكار پرداختن .
رخ دادن ، ظهور، ظاهر شدن .
خراط، تراش كار، چرخ كار، چرخنده ، چرخاننده .
خراطي، تراش كاري، دكان خراطي، كارخانه تراش، ماشين تراش، اشيائ تراشيدني، منبت كاري.
(=turni) (ج. ش. ) خانواده بلدرچين .
اسكنه ماشين تراش، قلم ماشين تراش.
نقطه برگشت، مرحله قاطع، نقطه تحول.
(گ . ش. ) شلغم، منداب.
(=turnicidae) (ج. ش. ) خانواده بلدرچين .
زندانبان ، كليد دار زندان ، دستگاه انحراف سنج زاويه .
برگشت، حجم معاملات، تغيير و تبديل.
جاده ، شاهراه ، باج راه .
(گ . ش. ) گل آفتاب گردان ، گياه تورنسل.
اسبابي كه سيخ كباب را روي آتش ميچرخاند.
تيري كه چهار بازوي گردنده داردوهركس ميخواهد از آن بگذرد كوپن خود را در سوراخآن انداخته وآنرا چرخانده وارد ميشود، گردان در.
صفحه گردونه ، سكوب چرخنده ، معلق، پشتك .
تربانتين ، سقز، قندرون ، تربانتين زدن به .
(turpentinous) سقزدار، داراي تربانتين .
(turpentinic) سقزدار، داراي تربانتين .
فساد، پستي، دلواپسي، دنائت ذاتي.
روغن يا عرق تربانتين .
(=turquoise) ( مع. ) فيروزه ، سولفات قليائي آلومينيوم.
(=turquois) ( مع. ) فيروزه ، سولفات قليائي آلومينيوم.
مناره كوچك ، برج كوچك ، ( نظ. ) برج متحرك ، برج گردان ، جان پناه .
هر نوع لاك پشت آبي، كبوتر قمري، لاك پشت، لاك پشت شكار كردن .
( ج. ش. ) كاسه پشت، لاك پشت، هر چيز برجسته بيضي شكل، عرشه منحني عقب يا جلوكشتي.
(ج. ش. ) كبوتر قمري (ringdove)، يار، عزيز، محبت نشان دادن .
(گ . ش. ) عشبه خيلون .
يقه اسكي، يقه برگردان ، ژاكت يقه دار.
( صورت جمع كلمه turf )، مرغزار، چمنها.
اهل توسكاني، وابسته بتوسكاني در ايتاليا.
جوهر چاپ مخصوص طراحي و گراور سازي.
دندان دراز وتيز، دندان نيش اسب، عاج، دندان عاج فيل، دندان گراز حيوانات، ( بادندان ) سوراخ كردن يا كندن .
زبانه يا گيره اي كه داراي زبانه هاي كوچكتري باشد بطوري كه رويهم بشكل پله ياتضاريس پله اي درآيند.
( ج. ش. ) فيل عاج دار، گراز، داراي دندان گراز.
(tusseh، tussore) (ج. ش. ) كرم ابريشم شرقي.
(tussah، tussore) (ج. ش. ) كرم ابريشم شرقي.
سرفه آور، وابسته به سرفه .
تقلا، مسابقه جسماني، كشمكش، مجادله ، نزاع كردن ، بحث كردن ، تقلا كردن .
دسته علف، دسته مو، دسته انبوه ، كلاله .
(گ . ش. ) علف چمن وچراگاه ، چمن باتلاقي.
موئي، پشمالو، پوشيده از كلاله مو يا علف.
(tussah، tusseh) (ج. ش. ) كرم ابريشم شرقي.
اوه ، عجبا.
كسي كه تحت سرپرستي لله باشد.
للگي، قيمومت، سرپرستي، تعليم سرخانه .
داراي قيم يا سرپرست، داراي محافظ وحامي، وابسته بقيمومت، وابسته بسرپرست، قيمومتي.
(tutorial) آموختار، لله ، معلم سرخانه ، ناظر درس دانشجويان ، درس خصوصي دادن به .
(tutoship) معلمي، آموزانه ، سرپرستي، قيمومت، للگي.
معلمه ، قيم زن ، آموزگار زن .
(tutor) آموختار، لله ، معلم سرخانه ، ناظر درس دانشجويان ، درس خصوصي دادن به .
(tutorage) معلمي، آموزانه ، سرپرستي، قيمومت، للگي.
دوم شخص مفرد را در مكالمه بكار بردن ، در محاوره (تو) استعمال كردن .
(گ . ش. ) درخت سناي زهري.
( مو. ) براي تمام صداها وسازها، باهم، مجتمعا.
(=tuxedo) لباس مردانه مخصوص چاي عصر، لباس رسمي.
(=tux) لباس مردانه مخصوص چاي عصر، لباس رسمي.
دهانه لوله ، دهانه دم آهنگري.
چرند گفتن ، سخن بي معني.
چرند گو، مهمل گو، چرند نويس.
دو، دوتا، جفت، زوج، توام، دوقلو، چند قلو.
صدائي كه هنگام كشيدن سيم ساز از آن شنيده ميشود، صداي زه ، صداي تودماغي، صدايدنگ دنگ ايجاد كردن .
داراي صداي دنگ دنگ ، تودماغي.
(گ . ش. ) انواع ثعلب داراي برگ زوجي، ليستر، جريان .
نيشگون گرفتن وكشيدن ، پيچ دادن ، پيچيدن ، پيچاندن ( بيني )، نيشگون تيز.
پارچه پشم ونخ راه راه مردانه ، نوعي فاستوني.
( درمورد پارچه ) پشم ونخ راه راه ، فاستوني.
دو فرد يا دو گروه خيلي مشابه .
(eztwee) كندن مو، ( طب ) انبرك .
صداي جير جير، جير جير كردن ( پرندگان كوچك ).
بلندگوي داراي صداي ناهنجاروگوشخراش.
(tweese) كندن مو، ( طب ) انبرك .
موچين ، قيچي، انبرك ، باموچين كندن .
دوازدهم، دوازدهمين ، يكي از دوازده قسمت.
دوازده ، دوازده گانه ، يك دوجين .
سوراخ سطر دوازدهم.
ورق كاغذ دوازده ورقي، قطع ورقي.
يك بيستم، بيستمين ، بيستم.
عدد بيست.
قطع كاغذ ياكتاب ورقي.
( بازي ورق ) بيست ويك ، عدد بيست ويك .
دوبار، دوفعه ، دومرتبه ، دوبرابر.
دوباره زاد، تجسم ثانوي، تولد تازه روحاني يافته .
ساخته شده از انتهاي رشته هاي طناب.
بارامي دست زدن ، بازي كردن ، ور رفتن ، باساعت مچي وغيره بازي كردن ، وررفتن ( باچيزي )، تكان دادن .
(.n) شاخه كوچك ، تركه ، (.vt) فهميدن ، ديدن .
(twiggy) شاخه دار، تركه مانند، لاغر.
(twigged) شاخه دار، تركه مانند، لاغر.
تاريك روشن ، هواي گرگ وميش، شفق.
تاريك وروشن ، گرگ وميش، نيمه روشن .
پارچه جناغي، پارچه جناغي بافتن .
دوقلو، توام، همزاد.( درجمع ) جوزا، هم شكمان ، زوج، جفت، دوتا، دوقلو، توام كردن ، جفت كردن .
مقابله توام، بررسي توام.
دوقلو بدنيا آمده .
ريسمان چند لا، نخ قند، پيچ، بهم بافتن ، دربرگرفتن .
( ريسمان ريسي ) چندلا كننده ، چيزي كه مي پيچد يا دورميزند، پيچنده .
(گ . ش. )پيچ امين الدوله معطر آمريكائي.
دور زدن ، پيچيدن ، درد كشيدن ، تير كشيدن ، نيش، سوزش، سرزنش وجدان ، دردشديدوناگهاني.
چشمك زدن (بويژه در مورد ستارگان )، برق زدن ياتكان تكان خوردن ، چشمك ، بارقه ، تلائلو.
چشمك زن ، جرقه زن .
چرخش، گردش، چرخيدن .
پيچ دهنده ، چرخاننده .
پيچ، تاب، نخ يا ريسمان تابيده ، پيچ خوردگي، پيچيدن ، تابيدن ، پيچ دار كردن .
پارچه راه راه مارپيچي.
كسي كه ميچرخاند يا مي پيچاند، كسي كه اغراق ميگويد يا تحريف ميكند، گردباد، چرخان .
حافظه پيچشي.
تاب دار، پيچ خورده ، پيچ دار، منحرف، تابيده .
سرزنش كردن ، عيوب يا اشتباهات كسي را يادآور شدن ، سرزنش.
(grass =twitch) تكان ناگهاني، ناگهان كشيدن ، جمع شدن ، بهم كشيدن ، گره زدن ، فشردن ، پيچاندن ، سركوفت دادن ، منقبض شدن ، كشش، حركت يا كشش ناگهاني.
( =twitch) تكان ناگهاني، ناگهان كشيدن ، جمع شدن ، بهم كشيدن ، گره زدن ، فشردن ، پيچاندن ، سركوفت دادن ، منقبض شدن ، كشش، حركت يا كشش ناگهاني.
چهچه ، چهچه زدن ، صداهاي مسلسل ومتناوب ايجاد كردن ، ( از شدت شوق ياهيجان )لرزيدن ، هيجان وارتعاش، سرزنش كننده .
عصباني، لرزان ، تحريك شده .
(=betwixt) مابين ، درميان .
دو قسم، دو نوع، دو تا، هر دو تا
با دو نشاني.
بارزش سنت، جزئي، بي اهميت.
دو رو، دو وجهه ، آدم دو رو.
شديد، سخت، نيرومند، دومشتي.
داراي دو دست، قوي، محكم، استوار.
افزايشگر با دو ورودي.
كاهشگر با دو ورودي.
منطق دوسطحي.
انباره دو سطحي.
رمز دو از پنج.
دو گذري.
هم گذر دو گذري.
( در مورد برق ) دو فاز، دومرحله اي، دوحالتي، دو وهله اي.
ماشين دو فازه .
دولا، دولاتاب.
دو مقياسي، دودوئي.
دونفري، دو نفره ، دوگانه .
دوستاره اي، سرلشكر، دريا دار.
دو حالتي.
جبر دو حالتي.
مدار دو حالتي.
جهش دو حالتي.
متغيير دو حالتي.
دوگامي، رقص دوگامي.
دو ارز، دو ارزشي.
دو راهه ، دو طرفه .داراي دو راه ، دو راهه .
ليست دو طرفه .
مدار دو سيمه .
داراي دو چيز، دوقسمتي، دو برابر، دوگانه .
اتومبيل كرايه مسافري.
اهل شهر، شهري، همشهري.
مبلغ دو پنس، مسكوك دو پنسي.
سكه دو پنسي، كتاب اول ابتدائي بچه ها.
نسبت به دو.
سرمايه دار خيلي مهم، آدم بانفوذ وپولدار.
( وجه وصفي معلوم از فعل tie)، متصل كننده .
آدم خام دست، بچه شيطان وموذي، طفل.(tike) آدم خام دست، بچه شيطان و موذي، كودك .
(timbal) نقاره ، دهل، كوس.
(=tympanon) طبل، جبهه كليسا، پرده ، غشائ.
بشكل طبل، مثل پرده صماخ.
طبل زن .
استسقائ طبل، نفخ شكم در اثر گاز.
(=tympan) طبل، جبهه كليسا، پرده ، غشائ.
(تش. ) طبل گوش، گوش مياني، پرده گوش، طبل.
ورم، گزافه گوئي، مبالغه ، صداي سنگين ، طبل.
(typeable) باماشين تحرير نوشتن ، نوشتني.
شبيه نمونه ، نمونه اي، شبيه حروف چاپي.
سنخ، نوع، قسم، رقم، گونه ، الگو، قبيل، حروف چاپي، كليشه ، باسمه ، ماشين تحرير، طبقه بندي كردن ، با ماشين تحرير نوشتن ، نوع خون ، نوع خون را معلوم كردن .
جنس ياگونه ( در تقسيم بندي )، نوع مشخص.
ماشين تحرر، حرف نگار.
(typable) باماشين تحرير نوشتن ، نوشتني.
حروفچيني كردن .
حروفچين .
باماشين تحرير نوشتن .
تيفوئيدي، وابسته به تيفوئيد، حصبه .
توفان سخت درياي چين ، گردباد.
(typhus) تيفوس، تيفوسي، حصبه اي.
( typhous) تيفوس، تيفوسي، حصبه اي.
(typicalness) نمونه ، علامت، شاخصيت، خصوصيت.
(typicality) نمونه ، علامت، شاخصيت، خصوصيت.
سنخ بندي، طبقه بندي، علامت سازي، تعيين نمونه .
نمونه دادن ، بانمونه مشخص كردن ، نمونه بودن ، نماينده نوعيازگياه ياجانوربودن .
ماشين نويس.
ماشين حروف ريزي وحروف چيني.
مامور چاپخانه ، چاپچي، مطبعه چي.
چاپي، مربوط به چاپ.
فن چاپ، فن بيان وتعريف چيزي بصورت علائم ونشانه هاي رمزي.
سنخ شناسي، گونه شناسي، نوع شناسي، نشانه شناسي.
ستمگرانه ، وابسته بفرمانرواي ظالم، ظالمانه .
قاتل ستمگران ، ستمگر كش، ستمگر كشي.
ستم كردن ، مستبدانه حكومت كردن .
ستمگر، ستمگرانه ، ظالمانه ، از روي ظلم وستمگري.
حكومت ستمگرانه ، حكومت استبدادي، ستمگري، ظلم، ستم، جور (jovr)، ظلم وستم.
ستمگر، حاكم ستمگر يا مستبد، سلطان ظالم.
(=tire) لاستيك اتومبيل.
(tiro) (م. م. ) نوچه ، نوآموز، تازه كار، مبتدي، كارآموز.مبتدي، تازه كار، نوچه .
سنخي، نوبتي، نوبه اي، برجسته ، شاخص، معروف.
(arzc، =tsar) تزار، امپراطور روسيه قديم.
ملكه روسيه تزاري.