فرهنگ لغت انگليسي به فارسي جلد 4

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1390

عنوان و نام پديدآور:فرهنگ لغت انگليسي به فارسي (جلد4)/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان

مشخصات نشر:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

يادداشت : عنوان ديگر: ديكشنري انگليسي- فارسي

عنوان ديگر : ديكشنري انگليسي- فارسي

موضوع : زبان انگليسي -- واژه نامه ها -- فارسي

P

p

شانزدهمين حرف الفباي زبان انگليسي.

p n junction

پيوندگاه 'پي ان '.

p type semiconductor

نيمه هادي نوع 'پي'.

pa

(ز. ع. ) بابا، پاپا.

pace

گام، قدم، خرامش، شيوه ، تندي، سرعت، گامزدن ، با گامهاي آهسته و موزون حركت كردن قدم زدن ، پيمودن ، (نظ. ) با قدم آهسته رفتن ، قدم رو كردن .

pacemaker

دستگاه تنظيم كننده ضربان قلب، سرمشق، راهنما، پيشقدم.

pacemaking

رهبري، پيشقدمي.

pacer

گام زننده ، يورقه .

pachyderm

(ج. ش. ) جانور پوست كلفت(مثل كرگدن ).

pachydrmatous

پوست كلفت، (مج. ) آدم پوست كلفت و بيرگ .

pacifiable

تسكين پذير.

pacific

آرام، صلح جو، (باحرف بزرگ )اقيانوس ساكن .

pacification

تسكين دادن ، آرامش.

pacificator

تسكين دهنده .

pacificism

( pacifism) آرامش طلبي، صلحجويي، آئين احتراز از جنگ .

pacificist

(pacifist) صلح جو، آرامش طلب.

pacifier

صلح جو، تسكين دهنده ، پستانك .

pacifism

( pacificism) آرامش طلبي، صلحجويي، آئين احتراز از جنگ .

pacifist

( pacificist) صلح جو، آرامش طلب.

pacify

آرام كردن ، فرونشاندن ، تسكين دادن .

pack

بسته ، بقچه ، بسته كردن .كوله پشتي، بقچه ، دسته ، گروه ، يك بسته (مثل بسته سيگاروغيره )، يكدست ورق بازي، بسته بندي كردن ، قرار دادن ، توده كردن ، بزور چپاندن ، باركردن ، بردن ، فرستادن .

pack animal

چهارپا، حيوان باربر.

package

بسته .بسته ، عدل بندي، قوطي، بسته بندي كردن .

package deal

مقاطعه در بست و خريد يكجا.

packed

بسته اي، بسته بندي شده .

packer

عدل بند، بسته بند، حلب پركن .

packet

بسته كوچك .بسته ، بسته كوچك ، قوطي (سيگار و غيره )، بسته بندي كردن .

packing

بار بندي، عدل بندي، بسته بندي، هر ماده مورد كاربرد دربسته بندي.بسته بندي.

packing density

تراكم بسته بندي.

packinghouse

(packingplant) محل بسته بندي اجناس، كارخانه كنسرو سازي.

packingplant

(packinghouse) محل بسته بندي اجناس، كارخانه كنسرو سازي.

packsack

كوله پشتي، خورجين .

packsaddle

پالان .

packthread

نخ قند و قاتمه .

pact

عهد، ميثاق، پيمان ، معاهده ، پيمان بستن .

pad

دفترچه يادداشت، لائي، لائي گذاشتن .جاده ، معبر، دزد پياده ، اسب راهوار، پياده سفر كردن ، قدم زدن، زير پالگد كردن ، صداي پا، تشك ، هرچيز نرم، لايه ، پشتي، آب خشك كن ، مركب خشك كن ، بالسشتك زخم بندي، باآب و تاب گفتن ، لفاف كردن ، با لايه نرم يا بالشتك

padding

لايه گذاري.لايه ، بالشتك ، لفاف، له سازي، لگد مالي، پيمايش، لايه گذاري.

paddle

بيلچه ، پاروي پهن قايقراني، پارو زدن ، با باله شنا حركت كردن ، دست و پا زدن ، با دست نوازش كردن ، ور رفتن ، با چوب پهن كتك زدن .

paddle wheel

چرخ پره دار متحرك كشتي بخار.

paddler

پارو زن .

paddock

چرا گاه ، ميدان تمرين اسب دواني واتومبيل هاي كورسي، حصار، در حصار قراردادن ، غوك .

paddy

برنج آسياب نكرده ، مزرعه شاليكاري، ايرلندي.

paddywagon

(patrolwagon = ) اتومبيل پليس.

padlock

قفل، انسداد، قفل كردن ، بستن .

padre

پدر روحاني، كشيش، قاضي عسكر.

padrone

(لاتين ) آقا، صاحب، مدير، ارباب.

paean

پيروزي نامه ، رجز، پيروزي نامه نوشتن .

paedogenesis

(ج. ش. ) توليد مثل بوسيله نوزاد حشرات يا شفيره .

pagan

كافر، مشرك ، بت پرست، غير مسيحي.

paganism

الحاد.

paganize

كافر كردن ، مشرك كردن ، كافر و زنديق خواندن .

page

صفحه .پسر بچه ، پادو، خانه شاگرد، پيشخدمتي كردن ، صفحه ، برگ ، صفحات را نمره گذاري كردن .

page fault

نقص صفحه .

page frame

قالب صفحه .

page printer

چاپگر صفحه اي.

pageant

صفحه نمايش، نمايش مجلل وتاريخي، مراسم مجلل، رژه .

pageantry

نمايش با شكوه ، نمايش پر جلوه .

paginal

صفحه دار، صفحه ئي.

paginate

صفحه گذاري كردن ، صفحه بندي كردن .

pagination

صفحه گذاري.

paging

صفحه بندي.

pagoda

بتكده ، ساختمان بسبك مخصوص چين و ژاپون ، پاگودا.

pail

سطل، دلو، بقدر يك سطل.

pailett

(pailette) زينت آلات بدلي مانند منجوق وغيره ، پولك .

pailette

(pailett) زينت آلات بدلي مانند منجوق وغيره ، پولك .

pain

درد، رنج، زحمت، محنت، درد دادن ، درد كشيدن .

painful

دردناك ، محنت زا، ناراحت كننده ، رنج آور، رنجور.

painstaking

رنجبر، زحمت كش، ساعي، رنج برنده .

paint

رنگ كردن ، نگارگري كردن ، نقاشي كردن ، رنگ شدن ، رنگ نقاشي، رنگ .

painter

نگارگر، نقاش، پيكرنگار.

painting

نقاشي.

pair

جفت.زوج، جفت، زن و شوهر، هر چيز دو جزئي، جفت كردن وشدن ، جور كردن وشدن .

pairwise

دوبدو، جفت جفت.

paisley

ساخته شده از پشم نرم، كشميري.

pajama

پيژامه ، لباس خواب.

pal

يار، شريك ، همدست، رفيق شدن .

palace

كاخ، كوشك .

paladin

پهلوان افسانه ئي.

palaeoanthropic

وابسته به انسانهاي عصر قديم.

palaestra

(در يونان و روم قديم) ورزشگاه ، استاديوم.

palankeen

(palanquin) كجاوه ، تخت روان ، پالكي.

palanquin

(palankeen) كجاوه ، تخت روان ، پالكي.

palatability

دلچسبي، دلپذيري.

palatable

مطبوع به ذائقه ، خوش طعم، لذيذ، دلپذير.

palatal

وابسته به كام، وابسته سق، دهاني، كامي.

palatalize

(در مورد حروف)از سق ادا كردن ، كامي كردن .

palate

سق، سقف دهان ، كام، ذائقه ، طعم، چشيدن .

palatial

كاخي، مجلل.

palatinate

ناحيه قلمرو كنت، كنت نشين ، ساكن كنت نشين .

palating

(تش. )استخوان كام، وابسته بسق، شبيه كاخ، مجلل، اميري كه داراي امتيازات سلطنتيبوده ، كنت نشين .

palaver

گفتگوي مفصل، مكالمه ، هرزه درائي، وراجي، پر حرفي كردن ، از راه بدر بردن ، چاخان كردن .

pale

كمرنگ ، رنگ پريده ، رنگ رفته ، بي نور، رنگ پريده شدن ، رنگ رفتن ، در ميان نرده محصور كردن ، احاطه كردن ، ميله دار كردن ، نرده ، حصار دفاعي، دفاع، ناحيه محصور، قلمرو، حدود.

paleethnology

مبحث شناسائي انسانهاي قديم.

paleface

نژاد سفيد پوست، نژادآريائي قفقازي(به تحقير).

paleobotany

سنگواره شناسي گياهي.

paleocene

قسمتي از دوران سوم زمين شناسي، وابسته به دوره پاليوسين .

paleographer

خط شناس.

paleography

كتابت قديمي، شناسائي و كشف خطوط قديمه .

paleolith

پارينه سنگ ، آلات سنگي نتراشيده عصر حجر قديم.

paleolithic

پارينه سنگي، وابسته به دوره دوم عصر حجر قديم يا كهنه سنگي.

paleontologist

ديرين شناس، ويژه گر زيست شناسي دوران قديم يا كهنه سنگي.

paleontology

مبحث زيست شناسي دوران قديم، ديرين شناسي.

paleozoic

دوران اول، وابسته به عهدي از زمين شناسي كه از آغاز دوره كامبريان تا اوايلدوره پرميان طول كشيده .

paleozoology

ديرين جانور شناسي، شعبه اي از ديرين شناسي كه باسنگواره ها وجانوران فسيل شده سروكار دارند.

palestine

فلسطين .

palestinian

فلسطيني.

palette

لوحه سوراخ دار بيضي يا مستطيل مخصوص رنگ آميزي نقاشي، جعبه رنگ نقاشي.

palette knife

( knife pallet) كاردك نقاشي.

palfrey

مركوب، اسب راهوار و رام.

paliative

مسكن .

palimpsest

نسخه خطي يا دست نوشته اي كه نوشته ئ روي آن پاك شده و دوباره رويش نوشته باشند.

palindrome

از دو سر، يكي، متقارن .

paling

نرده سازي، حصار كشي، نرده ، پرچين .

palingenesis

تغيير شكل، تجويد از راه تولد، آئين تعميد مسيحيان .

palinode

قطعه شعر يا سرودي كه مطلب شعر يا سرود قبلي راانكار كند، صنعت انكار.

palisade

صخره ئ مشرف بر رودخانه ، محجر، پرچين ، با پرچين احاطه كردن .

pall

پارچه ضخيم روي تابوت يا قبر، تابوت محتوي مرده ، حائل، پرده ، با پرده يا روپوش پوشاندن ، بيزارشدن ، بيذوق شدن ، ضعيف شدن ، ضعيف كردن .

pall mall

چوگان مخصوص بازي پال مال، شلوغ.

palladian

معرفتي، وابسته به معرفت و دانش.

pallas

لقب شهر آتن ، الهه پالاسآتنا.

pallbearer

آدم نعش كش، تابوت بر.

pallet

ماله چوبي(معماري وغيره )، ماله مخصوص كوزه گران ، ماله ئ صافكاري، تخته پهن ، تشك كاهي.

pallet knife

( knife palette) كاردك نقاشي.

palletize

روي سكوب بلند قراردادن ، بوسيله سكوب متحرك(كاميون و غيره )چيزي را حمل كردن .

palliate

تسكين دادن ، موقتا آرام كردن .

palliation

تسكين ، كاهش دادن .

palliator

تسكين دهنده ، كاهش دهنده .

pallid

رنگ رفته ، كم رنگ ، رنگ پريده ، محو.

pallor

كمرنگي، زرد رنگي.

pally

همدستي، خودماني، شريكي.

palm

نخل، نخل خرما، نشانه پيروزي، كاميابي، كف دست انسان ، كف پاي پستانداران ، كف هرچيزي، پهنه ، وجب، با كف دست لمس كردن ، كش رفتن ، رشوه دادن .

palm oil

روغن خرما، روغن نخل.

palmar

كف دستي.

palmary

شايسته ستايش و تقدير، برجسته ، عالي، پيروز.

palmate

شبيه پنجه ، گسترده ، شبيه برگ نخل، داراي پاي پرده دار، داراي انتهاي پهن (مثل شاخ گوزن ).

palmatifid

داراي شكافي شبيه پنجه دست، شكافته پنجه .

palmer

زوار امكنه مقدسه كه دو برگ خرما را صليب وار به امكنه مقدسه حمل ميكنند.

palmetto

(گ . ش. ) نخل باد بزني، سبز نخلي.

palmiped

(در مورد مرغان آبزي) داراي پاي پرده دار.

palmist

كف بين .

palmistry

كف بيني، كف شناسي.

palmy

نخلي، داراي نخل، برجسته ، كامياب.

palpability

قابل احساس و لمس.

palpable

پرماس پذير، پرماسيدني، حس كردني، قابل لمس، آشكار، واضح.

palpate

پرماسيدن ، لمس كردن ، امتحان نمودن (با لمس)، شاخك دار.

palpebral

پلكي، وابسته به پلك چشم.

palpitant

تپنده .

palpitate

تپيدن ، تپش كردن ، تند زدن (نبض)، لرزيدن .

palpitation

تپش، لرزش.

palpus

( ج. ش. ) شاخك حساس، سبيل، زائده بند بندي.

palsied

افليج، لرزان ، متزلزل.

palsy

فلج، زمين گيري، فلج كردن .

palter

دو پهلو سخن گفتن ، زبان بازي كردن ، سهلانگاشتن .

paltriness

پستي، حقارت، ناچيزي.

paltry

(paultry) آشغال، چيز آشغال و نا چيز، جزئي.

paludal

مردابي، باتلاقي.

paludism

(طب)مالاريا، تب نوبه .

paly

پريده رنگ .

palynology

گرده افشاني شناسي، مبحث گرده افشاني.

pampas

دشت علفزار آمريكاي جنوبي، دشت، مرتع.

pampean

وابسته به جلگه هاي پهناور آمريكاي جنوبي.

pamper

بناز پروردن ، نازپرورده ، متنعم كردن .

pamphlet

جزوه ، رساله چاپي.

pamphleteer

رساله نويس، جزوه نويس، رساله نويسي كردن .

pan

ماهي تابه ، روغن داغكن ، تغار، كفه ترازو، كفه ، جمجمه ، گودال آب، (افسانه يونان ) خداي مزرعه وجنگل وجانوران وشبانان ، استخراج كردن ، سرخ كردن ، ببادانتقاد گرفتن ، بهمپيوستن ، متصل كردن ، بهم جور كردن ، قاب، پيشوندي بمعني همه و سرتاسر.

pan americanism

طرفداري از اتحاد كشورهاي آمريكائي.

panacea

اكسير، نوشدارو، علاج عام، اسقولوفندريون .

panada

(panada) نان جوشانده در شير با زرده تخم مرغ و غيره ، نان شير مال.

panade

(panade) نان جوشانده در شير با زرده تخم مرغ و غيره ، نان شير مال.

panama

كشور جمهوري پاناما.

panchromatic

همه رنگ ، (در عكاسي) حساس نسبت بهمه رنگها.

pancreas

(تش. ) لوزالمعده ، خوش گوشت.

pancreatic juice

(تش. ) عصير لوزالمعده .

pancreatin

(ش. - حياتي) دياستاز شيره لوزالمعده .

panda

(ج. ش. ) مورچه خوار فلس دار هيماليا.

pandanus

(گ . ش. ) كادي، كدر.

pandect

حقوق مدني روم قديم، قوانين .

pandemic

همه جا گير، ناخوشي همه گير، جانگير.

pandemonium

مركز دوزخ، كاخ شيطان ، دوزخ، غوغا.

pander

(panderer) جاكش، واسطه كار بد، جاكشي كردن .

panderer

(pander) جاكش، واسطه كار بد، جاكشي كردن .

pandurate

(panduriform) (گياه شناسي) شبيه ويولون ، محدبالطرفين .

panduriform

(pandurate) (گياه شناسي) شبيه ويولون ، محدبالطرفين .

pane

قطعه ، تكه ، قاب شيشه ، جام شيشه ، داراي جام شيشه كردن .

panegyric

(panegyrical) ستايش آميز، مديحه ، ستايش.

panegyrical

(panegyric) ستايش آميز، مديحه ، ستايش.

panegyrist

مديحه سرا.

panel

تابلو، صفحه هيئت.تشك ، پالان ، قطعه ، قاب سقف، قاب عكس، نقاشي بروي تخته ، نقوش حاشيه داركتاب، (مج. )اعضاي هيئت منصفه ، فهرست هيئت ياعده اي كه براي انجام خدمتي آماده اند، هيئت، قطعه مستطيلي شكل، قسمت جلوي پيشخوان اتومبيل و هواپيماوغيره ، قاب گذاردن ، حا

panel truck

باركش كوچك موتوري.

paneling

قاب چهارچوب، قابكاري، قاب سازي.

panelist

عضو هيئت مشاوره و مباحثه يا عضو هيئت راديو تلويزيون .

pang

درد سخت، اضطراب سخت و ناگهاني، تير كشيدن ، درد، سوزش ناگهاني، حمله سخت.

panhandle

دسته ماهي تابه ، زمين باريكه ، تكدي كردن .

panic

وحشت، اضطراب و ترس ناگهاني، دهشت، هراس، وحشت زده كردن ، در بيم و هراس انداختن .

panicky

دستپاچه ، مضطرب، هراسناك .

panier

( pannier) سبد صندوقي، لول، ژوين زير دامن .

panjabi

پنجابي، زبان پنجابي.

panne

پارچه ظريفي شبيه مخمل براق.

pannier

( panier) سبد صندوقي، لول، ژوپن زير دامن .

pannikin

فنجان فلزي، ليوان كوچك ، پيمانه كوچك .

panoplied

مجهز و آراسته ، زره پوشيده از سر تا پا، سر تا پا زره پوش.

panoply

زره كامل، سلاح كامل، كاملا مجهز، تجهيزات و آرايش كامل.

panorama

مناظر مختلفي كه پي در پي پشت شهرفرنگ يا دوربين از نظر بگذرد، چشم انداز.

panoramic

وسيع، چشم اندازدار.

pansy

(گ . ش. ) بنفشه فرنگي، بنفشه سه رنگ ، رنگ قرمز مايل به آبي.

pant

نفس نفس زدن ، تند نفس كشيدن ، دم كشيدن ، ضربان داشتن (قلب و غيره )، ضربان ، تپش.

pantaloon

پير مرد عينكي شلوار آويخته ، دلقك ، شلوار، نوعي شلوار وجوراب سر هم و چسبان .

pantheism

فرضيه اي كه خدا را مركب از كليه نيروها و پديده هاي طبيعي ميداند، همه خدائي، وحدت وجود.

pantheon

معبد تمام خدايان و اديان مختلف، زيارتگاه .

panther

(ج. ش. ) پلنگ ، يوزپلنگ .

pantie

( panty) تنكه پوش، تنكه .

pantie girdle

كرست بند جوراب دار زنانه .

pantile

آجر كاشي ناوداني مخصوص بام(مثل سفالهاي ناوداني)، سوفال.

pantofle

كفش دمپائي، كفش راحتي.

pantomime

نمايش صامت مخصوصا با ماسك ، تقليد در آوردن .

pantomimist

بازيگر نمايش صامت.

pantothenate

(ش. ) نمك آلي يا نمك معدني اسيد پانتوتنيك .

pantropic

(pantropical) (گ . ش. ) واقع در مناطق حاره ، منتشر در نواحي گرمسيري.

pantropical

(pantropic) (گ . ش. ) واقع در مناطق حاره ، منتشر در نواحي گرمسيري.

pantry

آبدار خانه ، شربت خانه ، مخصوص لوازم سفره .

pants

شلوار، زير شلواري، (ز. ع. ) تنكه ( tonokeh).

panty

( pantie) تنكه يوش، تنكه .

pantywaist

شلوار كوتاه بچگانه كه به بالا تنه لباسش تكمه ميشود، شلوار كوتاه .

panzer

لشگر زرهي آلماني، تانك .

pap

نوك پستان ، ممه ، هر چيزي شبيه نوك پستان ، قله ، خوراك نرم و رقيق(مثل فرني)، خمير نرم، تفاله گوشت يا سيب.

papa

بابا، پاپا، آقاجان ، پاپ، كشيش ناحيه .

papacy

مقام پاپي، سمت پاپي، قلمرو پاپ.

papal

پاپي.

papaw

( pawpaw) (گ . ش. ) درخت پاپااو يا درخت نخل آمريكاي جنوبي.

papaya

(گ . ش. ) عنبه هندي، پاپايه ، ميوه عنبه هندي.

paper

كاغذ، روزنامه ، مقاله .كاغذ، روزنامه ، مقاله ، جواز، پروانه ، ورقه ، ورق كاغذ، (بصورت جمع) اوراق، روي كاغذ نوشتن ، يادداشت كردن ، با كاغذ پوشاندن .

paper advance

جلو رفتن كاغذ.

paper birch

(گ . ش. ) توس (papyrifera Betula).

paper card

كارت كاغذي.

paper currency

(money paper) اسكناس، پول كاغذي.

paper feed

خورش كاغذي.

paper knife

كارد كاغذبري.

paper money

(currency paper) اسكناس، پول كاغذي.

paper tape

نوار كاغذي.

paper tape punch

منگنه كن نوار كاغذي.

paper tape reader

نوار كاغذي خوان .

paper work

نوشته ، كار روي كاغذ، كار نوشتني، تكاليف درسي.

paperback

كتاب جلد كاغذي.

paperboard

مقوا، كاغذ مقوائي.

paperhanger

كسيكه كاغذ ديواري ميچسباند.

paperhanging

كاغذ چسباني (بر ديوار).

paperwork

تشريفات اداري، كاغذ بازي.

papeteries

نوشته ، نوشتافزار.

papier mache

خمير كاغذ، كاغذ مچاله .

papilionaceous

(ج. ش) شبيه ، پروانه وار.

papilla

پت، نوك پستان ، برآمدگي نوك دار، برآمدگي كوچك ، پاپيل، پستانك ، زائده بافتي ريشه پر و موي سر و بدن و امثال آن ، استطاله بافتي.

papilloma

(طب) ورم يا برآمدگيهاي پوستي.

papist

طرفدار پاپ.

papistry

پاپ بازي.

pappus

حقه كامل گل، كاسه گل، كلاله اطراف گل.

paprica

(paprika) (گ . ش. ) ميوه رسيده فلفل قرمز.

paprika

(paprica) (گ . ش. ) ميوه رسيده فلفل قرمز.

papular

(طب) داراي زائده هاي نوك تيز، پتكي.

papule

پتك ، (طب) جوش نوك تيز، سوزنك ، كورك .

papyrus

(گ . ش. ) بردي، پاپيروس، درخت كاغذ.

par

برابري، تساوي، تعادل، بهاي رسمي سهم، برابر كردن .

parabiosis

(زيست شناسي) برگشت و وقفه فعاليت حياتي موجود، فرونشستگي احساسات يا فعاليت.

parable

مثال، مثل، تمثيل، قياس، نمونه ، داستان اخلاقي.

parabola

سهمي.سهمي، شلجمي، قطع مكاني، (هن. ) قطع مخروط.

parabolic

سهمي وار.

paraboloid

سطحي كه در اثر گردش جسم شلجمي بدور خود تشكيل ميگردد، قطع مخروطي.

parachute

چتر نجات، پاراشوت، پاراشوت بكار بردن .

parachute spinnaker

بادبان سه گوش قايقهاي تفريحي.

parachutist

چتر باز، فروآينده با چتر نجات.

paraclete

فارقليط، روحالقدس، شفيع، يار و كمك ، ميانجي.

parade

رژه ، سان ، نمايش با شكوه ، جلوه ، نمايش، خودنمائي، جولان ، ميدان رژه ، تظاهرات، عمليات دسته جمعي، اجتماع مردم، رژه رفتن ، خود نمائي كردن .

paradigm

آيه كتاب مقدس كه مثالي را متضمن است، نمونه .

paradisal

بهشتي.

paradise

بهشت برين ، فردوس، سعادت، خوشي.

paradox

قياس ضد و نقيض، بيان مغاير، اضداد، مهملنما.

paradoxical

در ظاهر مهمل و در واقعدرست، مهمل نما.

paraffin

(ش. ) پارافين .

paragon

معيار، مقياس رفعت و خوبي، نمونه كامل، رقابت كردن ، بعنوان نمونه بكار بردن ، برتري يافتن .

paragraph

پرگرد، پاراگراف، بند، فقره ، ماده ، بند بند كردن ، فاصله گذاري كردن ، انشائ كردن .بند، پاراگراف.

paragrapher

عبارت نويس.

parakeet

(parrakeet) ( ج. ش. ) طوطي كوچك دراز دم وسبز رنگ .( parrakeet) طوطي كوچك دراز دم.

parallax

اختلاف رويت با در نظر گرفتن محل ديد ناظر، اختلاف منظر، انطباق.

parallel

موازي همز مان .موازي، متوازي، (مج. ) برابر، خط موازي، موازي كردن ، برابر كردن .

parallel access

با دست يابي موازي.

parallel adder

افزايشگر موازي.

parallel bars

(ورزش) پارالل ژيمناستيك .

parallel computer

كامپيوتر موازي.

parallel feed

خورد موازي.

parallel gap welder

جوشگر شكاف موازي.

parallel operation

عمل موازي، عملكرد موازي.

parallel processing

پردازش موازي.

parallel processor

موازي پرداز، پردازنده موازي.

parallel storage

انباره موازي، انبارش موازي.

parallel transmission

مخابره موازي.

parallelepiped

متوازي السطوح، حجم متوازيالسطوح، منشور متوازيالسطوح.

parallelism

موازات، برابري، همساني، مشابهت، ترادف عبارات، اشتراك وجه ، تقارن .

parallelogram

متوازيالاضلاع.

paralogism

(من. ) قياس نادرست، استدلال غلط.

paralysis

فلج، رعشه ، سكته ناقص، از كار افتادگي، وقفه ، بيحالي، رخوت، عجز.

paralytic

افليج، وابسته به فلج.

paralyzation

فلج سازي.

paralyze

فلج كردن ، از كار انداختن ، بيحس كردن .

paramatta

(parramatta) پارچه سبك وزن پشم و ابريشم لباسي زنانه .

parament

تزئينات آويختني كليسا (مثل قنديل و غيره ).

parameter

نسبت ميان تقاطع دو سطح، مقدار معلوم و مشخص، پارامتر، مقداري از يك مدار.پارامتر.

parameter setting

پارامتر نشاني.

parametric

پارامتري.

parametrize

پارامتري كردن .

parametron

عنصر با عدم تقارن مغناطيسي.

paramnesia

( طب ) اختلال حافظه ، حالت فراموشي.

paramorphic

(paramorphous) داراي خاصيت تغيير يابي ( ازيك ماده معدني بماده آلي)، تغيير شكل.

paramorphism

خاصيت دگرديسي.

paramorphous

( paramorphic) داراي خاصيت تغيير يابي ( ازيك ماده معدني بماده آلي)، تغيير شكل.

paramount

فائق، حاكمعاليمقام، برتر، بزرگتر، برترين .

paramountcy

برتري، تفوق.

paramour

يار، فاسق، رفيقه ، عاشق، معشوقه ، مول، موله .

paranoia

(طب) جنون ايجاد سوئ ذن شديد و هذيان گوئي و فقدان بصيرت، پارانويا.

paranormal

ماوراي پديده هاي علمي مكشوف، نادر، فوقالطبيعه .

paranymph

ساقدوش(داماد يا عروس)، دختر ملازم عروس به خانه داماد.

parapet

جان پناه ، سنگر، سپر، محجر، ديواره ، نرده .

paraph

پاراف، امضاي مختصر.

paraphernalia

(حق. - مدني) اموال شخصي زن ، اثاثالبيت، اثاث، اسباب، لوازم، متعلقات، ضمائم، لفافه .

paraphrase

تفسير، تاويل، ربط، ترجمه آزاد، توضيح، نقل بيان ، ترجمه و تفسير كردن .

paraphrastic

تفسيري، تاويلي، مبني بر تفسير، تفسيروار.

paraplegia

فلج پائين تنه ، فلج نيمه بدن ، فلج پا، فلج اعضاي سافل، پا فلجي.

paraselene

روشنائي اطراف هاله ماه .

parasite

انگل، طفيلي، صداي مزاحم، پارازيت.

parasitic

پارازيتي، انگلي.

parasiticide

عامل طفيلي كش، ماده انگل كش.

parasitism

انگلي، زندگي طفيلي، سور چراني، كاسه ليسي، مزاحمت.

parasitize

انگل شدن بر، طفيلي شدن .

parasitology

انگل شناسي.

parasol

سايبان ، چتر آفتابي، هواپيماي يك باله .

parastite

پارازيت، انگل.

parasympathetic

(تش. ) عمل كننده مانند دستگاه عصبي نباتي، وابسته به دستگاه عصبي نباتي، پاراسمپاتي.

parataxis

مرتب شدن بدون ربط منطقي، توالي دو عبارت يا جمله بدون ربط يا عوامل دستوري ديگر.

parathyroid

( مربوط به ) غدد پاراتيروئيد، مترشحه از غدد ماورائ درقي.

paratoops

دسته چتربازان .

paratroop

مربوط به چتربازي.

paratrooper

سرباز چترباز.

paratyphoid

(طب) بيماري شبه حصبه ، مربوط به شبه حصبه .

paravane

آلت مين جمع كن كشتي، اژدر مخرب دريائي.

parboil

اندكي جوشاندن ، جوشانده كردن ، نيمه پختن .

parcae

(افسانه روم قديم) سه خداي سرنوشت.

parcel

جزئي از يك كل، بخش، قسمت، گره ، دسته ، بسته ، امانت پستي، به قطعات تقسيمكردن ، توزيع كردن ، بسته بندي كردن ، دربسته گذاشتن .

parcel post

بسته پستي.

parcenary

شركت در ارث، هم ميراثي، مشاركت، شركت مشاع.

parcener

شريك مشاع.

parch

برشته كردن ، بريان كردن ، نيم سوز كردن ، خشك شدن ( باحرارت )، تفتيدن ، آفتابسوخته كردن .

parchment

كاغذ پوست، نسخه خطي روي پوست آهو.

pardi

(pardy، pardie) سوگند ملايمي (مانند ' راستي ميگويم ' وغيره ).

pardie

(pardi، pardy) سوگند ملايمي (مانند ' راستي ميگويم ' وغيره ).

pardner

(pard =) يار، شريك .

pardon

پوزش، بخشش، آمرزش، گذشت، مغفرت، حكم، بخشش، فرمان عفو، بخشيدن ، معذرتخواستن .

pardonable

قابل بخشيدن .

pardoner

كشيش آمرزنده گناه ، بخشنده .

pardy

(pardi، pardie) سوگند ملايمي (مانند ' راستي ميگويم ' وغيره ).

pare

سرشاخه چيدن ، قسمت هاي زائد چيزي را چيدن ، تراشيدن ، چيدن ، كاستن ، پوست كندن .

paregoric

مسكن درد، تخفيف دهنده درد، تنتور مسكن .

parenchyma

جرم اصلي، دژپيه ، مغز غده ، بافت اصلي.

parent

پدر يا مادر، ( درجمع) والدين ، منشائ، بعنوان والدين عمل كردن .

parentage

نسب.

parental

والديني، وابسته به پدر ومادر.

parentheses

كمانها، پرانتز ها.

parenthesis

كمانك ، پرانتز.جمله معترضه ، دو هلال، دو ابر، پرانتز.

parenthesize

بطور معترضه گفتن ، پرانتز گذاردن .

parenthetic

بطور معترضه .

parenthood

پدري، والديني، مقام والدين ، وظايف والدين .

paresis

( طب ) فلج ناقص، فلج خفيف، ضعف عضلاني.

paresthesia

اختلال حس لمس بصورت خارش، مورمور شدن .

pareve

(parve) بدون گوشت وشير.

parfait

دسريخ زده مركب از سرشير وتخم مرغ پخته وشربت ومواد ديگري.

parform

انجام دادن .

parget

اندودن ، گچ كاري، تزئيني كردن .

parhelic circle

هاله روشن بالاي افق.

parhelion

خورشيد كاذب، عكس خورشيد.

pari mutuel

شرط بندي در اسب دواني.

pariah

منفور، از طبقه پست در هندوستان .

paries

استخوانهاي جداري ( درآهيانه وغيره )، قسمت مثلثي شكل بند بدن كشتي چسب.

parietal

جداري، ديواري، ( تش. ) استخوان آهيانه .

paring

تراشه ، ناخن بريده شده .

paripassu

( لاتين ) برابر، مساوي، همدرجه ، هم مقام.

paris

شهر پاريس، ( افسانه يونان ) فرزند ' پريام '.

parish

بخش يا ناحيه قلمرو كشيش كليسا، بخش، شهر، محله ، شهرستان ، قصبه ، اهل محله .

parishioner

اهل بخش.

parisian

پاريسي.

parity

برابري، تساوي، زوج بودن ، تعادل، جفتي.توازن ، زوجيت.

parity bit

ذره توازن .

parity check

مقابله كردن توازن ، بررسي توازن .

parity checking

مقابله توازن ، توازن سنج.

park

پارك ، باغ ملي، گردشگاه ، پرديز، شكارگاه محصور، مرتع، درماندگاه اتومبيلنگاهداشتن ، اتومبيل را پارك كردن ، قرار دادن .

parka

نيمتنه پوست حيوانات، باشلق.

parking

(lot parking) ماندگاه ، توقفگاه بي سقف ( براي توقف وسائط نقليه ).

parking lot

(parking) ماندگاه ، توقفگاه بي سقف ( براي توقف وسائط نقليه ).

parkinsonism

(طب) اختلال مزمن عصبي كه با سختي عضلات بدن و لرزش مشخص ميشود.

parkinson's disease

( طب ) مرض پاركينسن ، فلج مرتعش.

parkway

بزرگراه ، باغراه .

parlance

مكالمه ، مناظره ، گفتگو، طرز سخن گفتن .

parle

گفتگو، صحبت، مكالمه ، گفتگو كردن .

parley

گفتگوي دو نفري، مذاكره درباره صلح موقت، مكالمه كردن ، مذاكره كردن .

parliament

مجلس، مجلس شورا، پارلمان .

parliamentarian

نماينده مبرز، طرفدار حكومت پارلماني.

parliamentary

هواخواه مجلس، مجلسي، پارلماني.

parlor

(parlour) اطاق نشيمن ، اطاق پذيرائي.

parlor car

سالن استراحت قطار.

parlormaid

كلفت ياپيشخدمت سالن پذيرائي.

parlour

(parlor) اطاق نشيمن ، اطاق پذيرائي.

parlous

خطرناك ، زيرك ، موذي، خيلي مهيب، بسيار.

parochial

بلوكي، بخشي، ناحيه اي، محدود، كوته نظر.

parochial school

مدرسه وابسته به كليساي بخش.

parochialism

محدوديت در افكار وعقايد محلي، امور مربوط بناحيه يابخش كليسائي، ( مج. ) كوته نظري.

parody

استقبال شعري، نوشته يا شعري كه تقليد از سبك ديگري باشد، تقليد مسخره آميزكردن .

parol

كلمه ، قول، گفته .

parole

قول شرف، قول مردانه ، آزادي زندانيان واسرا بقيد قول شرف، بقيد قول شرف آزادساختن ، قول شرف داده ( درمورد زنداني واسير)، عفو مشروط.

paronomasia

( بديع ) جناس، تجنيس، جناس لفظي.

paronym

واژه هم ريشه ، مشتق.

paronymous

هم ريشه ، داراي وجه اشتقاق مشترك ، مشتق.

parotid

( تش. ) وابسته بغده بزاق زير گوش، غده بناگوشي.

parotitis

( طب ) اريون ، التهاب غدد بناگوشي، گوشك .

paroxysm

( طب ) گهگيري، حمله ناگهاني مرض، تشنج.

parquet

آجر موزائيك ، آجرچوبي كف اطاق، محل اركسترنمايش، پائين صحنه ، باچوب فرش كردن .

parquetry

موزائيك كاري، منبت كاري، فرش كف اطاق با چوب هاي مختلف.

parrakeet

(parakeet) ( ج. ش. ) طوطي كوچك دراز دم وسبز رنگ .( parakeet) طوطي كوچك دراز دم.

parramatta

(paramatta) پارچه سبك وزن پشم و ابريشم لباسي زنانه .

parricide

قاتل والدين ، خائن به ميهن ، پدر كش.

parrot

(ج. ش. ) طوطي، هدف، طوطي وار گفتن .

parry

دفع كردن حمله حريف، دور كردن ، دفع حمله ، دورسازي، طفره رفتن .

parse

تجزيه كردن .اجزائ وتركيبات جمله را معين كردن ، جمله راتجزيه كردن ، تجزيه شدن .

parse tree

درخت تجزيه .

parsee

(parsi) پارسي، زرتشتي، زبان پارسي دوره ساسانيان .

parser

تجزيه كننده .

parsi

(parsee) پارسي، زرتشتي، زبان پارسي دوره ساسانيان .

parsimonious

صرفه جو.

parsimony

خست، امساك ، صرفه جوئي، كم خرجي.

parsing

تجزيه .

parsley

(گ . ش. ) جعفري.

parsnip

( گ . ش. ) هويج وحشي، زردك وحشي.

parson

كشيش بخش.

parsonage

قلمرو كشيش بخش، مفر كشيش بخش.

part

پاره ، بخش، خرد، جزئ مركب چيزي، جزئ مساوي، عنصر اصلي، عضو، نقطه ، مكان ، اسباب يدكي اتومبيل، مقسوم، تفكيك كردن ، تفكيك شدن ، جدا شدن ، جدا كردن ، نقشبازگير، برخه .جزئ، قطعه ، پاره ، جدا كردن ، جداشدن .

part number

شماره قطعه .

part of speech

( د. ) ادات سخن ( مانند اسم، صفت، ضمير وغيره )، بخش گفتار.

part song

( مو. ) آهنگ ملودي چهار بخشي بدون ساز.

part time

برخه كار، برخه كاري، نيمه وقت، پاره وقت.پاره وقت.

partake

شركت كردن ، شريك شدن ، بهره داشتن ، قسمت بردن ، خوردن ، سهيم بودن در.

parterre

باغچه گلكاري، بخشي از تماشاخانه كه پشت سر نوازندگان است، در طول زمين .

parthenocarpy

ميوه آوري بدون لقاح.

parthenogenesis

ايجاد مولود بوسيله جنس مونث بدون عمل لقاح، تناسل بكري، بكر زائي.

parthenon

پارتنون معبد خداي آتنا در آتن .

parthian

پارتي، اشكاني، اهل پارت.

parti coloured

رنگارنگ ، ابلق.

partial

جزئي، پاره اي، طرفدارانه ، غير منصفانه .جانبدار، طرفدار، مغرض، جزئي، ناتمام، بخشي، قسمتي، متمايل به ، علاقمند به .

partial carry

رقم تقلي جزئي.

partial correctness

صحت جزئي.

partial fraction

پاره كسر، كسر جزئي.

partial function

پاره تابع، تابع جزئي.

partial order

پاره ترتيب، ترتيب جزئي.

partial sum

پاره مجموعه ، حاصل جمع جزئي.

partiality

طرفداري، جانبداري، تعصب، غرض.

partially defined

پاره تعريف شده .

partially ordered

پاره مرتب.

partible

جدا كردني، قابل افراز، بخش پذير.

participant

شركت كننده ، شريك ، انباز، سهيم، همراه .

participate

شريك شدن ، شركت كردن ، سهيم شدن .شركت كردن ، دخالت كردن .

participating

شركت كننده .

participation

مشاركت، مداخله ، شركت كردن .

participial

وابسته بوجه وصفي.

participle

( د. ) وجه وصفي، وجه وصفي معلوم، وجه وصفي مجهول، صفت مفعولي.

particle

خرده ، ريزه ، ذره ، لفظ، حرف.

particular

ويژه ، خاص، سختگير.مخصوص، ويژه ، خاص، بخصوص، مخمص، دقيق، نكته بين ، خصوصيات، تك ، منحصر بفرد.

particularism

دلبستگي بمرام خاصي، اعتقاد باينكه نجات فقط براي برگزيدگان ميسر است.

particularity

بستگي بعقايد خاصي، داراي خصوصيات معيني، خصوصيات برجسته ، دقت زياد، جزئيات.

particularization

شرح دقيق.

particularize

باذكر جزئيات شرح دادن .

particulate

بصورت ذره ، داراي ذرات ريز.

partisan

(anzparti) شمشير پهن ودسته بلند، طرفدار، حامي، پيرو متعصب، پارتيزان .

partite

جدا شده ، منقسم به قسمت هاي جدا جدا، ( بصورت پسوند ) جانبه ، قسمتي.

partition

جزئ بندي كردن ، افراز.تيغه ، ديواره ، وسيله يا اسباب تفكيك ، حد فاصل، آپارتمان ، تقسيم به بخش هايجزئ كردن ، تفكيك كردن ، جدا كردن .

partitioned

جزئ بندي شده .

partitioning

جزئ بندي.

partitive

وابسته به تيغه يا ديواره يا تفكيك ، وابسته به جزئ.

partitur

(partitura) (مو. ) بطور تمام وكمال، كاملا، قطعه كامل.

partitura

(partitur) (مو. ) بطور تمام وكمال، كاملا، قطعه كامل.

partizan

(partisan) شمشير پهن ودسته بلند، طرفدار، حامي، پيرو متعصب، پارتيزان .

partly

چندي، يك چند، تاحدي، نسبتا، دريك جزئ، تايك اندازه .

partner

شريك شدن ياكردن ، شريك ، همدست، انباز، همسر، يار.

partnership

انبازي، مشاركت، شركائ.

partridge

( ج. ش. ) كبك .

parturient

بچه آور، بچه زا، كثير الاولاد، بارور، ثمر بخش.

parturition

زايمان ، بچه زائي.

party

قسمت، بخش، دسته ، دسته همفكر، حزب، دسته متشكل، جمعيت، مهماني، بزم، پارتي، متخاصم، طرفدار، طرف، يارو، مهماني دادن يارفتن .

parve

(pareve) بدون گوشت وشير.

parvenu

تازه بدوران رسيده .

pas

حق تقدم، امتياز، گام رقص، رقص.

pas seul

رقص تكي، رقص تكنفري.

pascal language

زبان پاسكال.

pasch

(مج. ) عيد پاك ، عيد فصح، تعطيلات عيد پاك .

paseo

گردش، تفرج، تفريح، باغ ملي.

pash

ضربت خردكننده ، سقوط برف سنگين ، باران شديد، يورش، نرمي، بازور پرتاب كردن ، كوبيدن ، رگبار تند باريدن ، سر، كله .

pasha

(bashaw) پاشا.

pass

گذشتن ، عبور كردن ، رد شدن ، سپري شدن ، تصويب كردن ، قبول شدن ، رخ دادن ، قبول كردن ، تمام شدن ، وفات كردن ، پاس، سبقت گرفتن از، خطور كردن ، پاس دادن ، رايج شدن ، اجتناب كردن ، گذر، عبور، گذرگاه ، راه ، گردونه ، گدوك ، پروانه ، جواز، گذرنامه ، بليط.گذر،

pass away

مردن ، درگذشتن .

pass out

ناگهان بيهوش شدن ، مردن .

pass over

عيد فصح، عيد فطر، غفلت كردن .

pass up

( آمر. - ز. ع. ) رد كردن ، صرفنظر كردن .

passable

گذرپذير، قابل قبول، قابل عبور.

passage

گذر، عبور، حق عبور، پاساژ، اجازه عبور، سپري شدن ، انقضائ، سفردريا، راهرو، گذرگاه ، تصويب، قطعه ، نقل قول، عبارت منتخبه از يك كتاب، رويداد، كاركردن مزاج.گذرگاه ، راهرو، تصويب.

passageway

راهرو، غلام گردش، محل عبور، گذرگاه .

passant

تصويرجانوريكه دست خود رابلند كرده ، جلوافتاده ، گذرنده ، سبقت گير، عابر، ناقل.

passbook

دفتر حساب جاري، دفترچه حساب پس انداز.

passel

دسته ، جماعت، گروه كثير.

passementerie

تزئينات، زينت آلات، گلابتون دوزي.

passenger

گذرگر، مسافر، رونده ، عابر، مسافرتي.

passenger pigeon

( ج. ش. ) كبوتر وحشي آمريكاي شمالي.

passer

گذرنده ، عابر، پاس دهنده .

passerby

رهرو، عابر، رهگذر(مخصوصا بطور اتفاقي ).

passerine

(ج. ش. ) گنجشكي، شاخه نشين ، وابسته به گنجشك .

passible

دردكش، حساس، فساد پذير.

passim

( لاتين ) اينجا وآنجا، همه جا.

passing

گذرنده ، زود گذر، فاني، بالغ بر، در گذشت.

passion

اشتياق وعلاقه شديد، احساسات تند وشديد، تعصب شديد، اغراض نفساني، هواي نفس.

passional

كتاب شرح مصائب شهداي راه دين ، احساساتي.

passionate

آتشي مزاج، سودائي، احساساتي، شهواني.

passionflower

(گ . ش. ) گل ساعت.

passive

انفعالي، مفعول، تاثر پذير، تابع، بيحال، دستخوش عامل خارجي، غير فعال، مطيع وتسليم، كنش پذير.منفعل.

passive device

دستگاه منفعل.

passive memory

حافظه منفعل.

passivism

فلسفه صبر وعدم جنبش، رفتار از روي بي حالي، كنس پذير گرائي.

passivity

انفعال.كنش پذيري، انفعال، بي ارادگي.

passkey

كليدي كه چند قفل را باز كند، مفتاح، كليد خصوصي.

passport

گذرنامه ، تذكره ، وسيله دخول، كليد.

password

نشاني، اسم شب، اسم عبور.كلمه رمز، اسم رمز.

past

گذشته ، پايان يافته ، پيشينه ، وابسته بزمان گذشته ، پيش، ماقبل، ماضي، گذشته از، ماوراي، درماوراي، دور از، پيش از.

past participle

( د. ) اسم مفعول.

past perfect

( د. ) ماضي بعيد.

past tense

( د. ) زمان گذشته .

paste

خمير، چسب، سريش، گل يا خمير، نوعي شيريني، چسباندن ، چسب زدن به ، خمير زدن .

pasteboard

كاغذ مقوائي، كارت ويزيت، ورق بازي، قلابي.

pastel

(گ . ش. ) وسمه ، نيل گياه ، ايساتيس رنگرزان ، خمير مواد رنگي، نقاشي بامداد رنگي.

pastern

(ج. ش. ) بخولق، بخولق چهارپايان ، قسمت سفلاي پاي اسب.

pasteurization

پاستوريزه كردن .

pasteurize

سترون ساختن ميكروب طبق روش پاستور.

pastiche

تقليد ادبي يا صنعتي از آثار استادان فن .

pastil

(pastile، pastille) خميري كه براي بخور دادن بكاررود، بخور، قرص داروئي كه رويآن شيريني باشد، مداد رنگي.

pastile

(pastille، pastil) خميري كه براي بخور دادن بكاررود، بخور، قرص داروئي كه رويآن شيريني باشد، مداد رنگي.

pastille

(pastile، pastil) خميري كه براي بخور دادن بكاررود، بخور، قرص داروئي كه رويآن شيريني باشد، مداد رنگي.

pastime

مشغوليات، سرگرمي، تفريح، كاروقت گذران ، ورزش.

pastiness

چسبندگي، حالت خميري.

pastor

پيشواي روحاني، شبان ، چوپان ، شباني، شعر روستائي.

pastorale

شعروياموسيقي روستائي، داستان شباني.

pastoralism

روش نامه نويسي اسقفي، چوپاني، سبك شعر روستائي.

pastorate

مقام شباني كليسا، پيشوائي روحاني، روحانيون .

pastorium

( جنوب - آمر. ) مقر شبان كليسا.

pastrami

گوشت ادويه زده ودودي شده شانه گاو.

pastry

كماج وكلوچه ومانند آنها، شيريني پزي، شيريني.

pasturage

(pasture) چراگاه ، مرتع، گياه وعلق قصيل، چرانيدن ، چريدن در، تغذيه كردن .

pasture

(pasturage) چراگاه ، مرتع، گياه وعلق قصيل، چرانيدن ، چريدن در، تغذيه كردن .

pasty

چسب مانند، خمير مانند، كلوچه قيمه دار، شيريني ميوه دار، خميري.

pat

نوازش، دست زدن آهسته ، قالب، نوازش كردن ، دست نوازش برسركسي كشيدن ، آهسته دست زدن به ، بهنگام، بموقع، بي حركت، ثابت، بطور مناسب.

patagium

پوسته ، پرده ، شامه ، پرده پاي پرندگان .

patagonia

پاتاگونيا، ناحيه اي درجنوب آرژانتين وشيلي.

patch

تكه ، وصله ، مشمع روي زخم، قطعه زمين ، جاليز، مدت، زمان معين ، وصله ناجور، وصله كردن ، وصله دوزي كردن ، تعمير كردن ، بهم جور كردن .وصله ، وصله كردن ، سرهم كردن .

patch cord

سيم سرهم بندي، سيم رابط.

patch panel

تابلوي سرهم بندي.

patchboard

تخته سرهم بندي، تخته سيم بندي.

patching

وصله ، سرهم بندي.

patchouli

(patchouly) (گ . ش. ) نعناع هندي، پچولي.

patchouly

(patchouli) (گ . ش. ) نعناع هندي، پچولي.

patchwork

وصله دوزي، مرصع، چهل تكه ، قلابدوزي، كارسرهم بندي، جسته گريخته ، آش شله قلمكار.

patchy

تكه تكه ، وصله وصله ، جور بجور، وصله دار.

pate

كله ، سر، سر يا قسمتي از سر انسان ، مغز.

pate de foie gras

خمير چربي جگر غاز ودنبلان .

patella

( تش. ) استخوان كشكك ، كاسه زانو، طشت كوچك .

patellate

(patelliform) مانند كاسه زانو، بشكل قاب يا دوري يا طشت.

patelliform

(patellate) مانند كاسه زانو، بشكل قاب يا دوري يا طشت.

paten

دوري، سيني، بشقاب نان عشاي رباني.

patent

آشكار، داراي حق امتياز، امتيازي، بوسيله حق امتياز محفوظ مانده ، داراي حق انحصاري، گشاده ، مفتوح، آزاد، محسوس، حق ثبت اختراع، امتياز نامه ، امتياز ياحق انحصاري بكسي دادن ، اعطا كردن ( امتياز ).

patent medicine

داروي اسپسياليته ، داروي اختصاصي.

patentee

صاحب اختراع ثبت شده ، ذينفع اختراع به ثبت رسيده .

pater

پدر، پدر روحاني (عنوان كشيشان است ).

paterfamilias

بزرگ خانواده ، پير قوم.

paternal

پدري، پدرانه ، داراي محبت پدري، از پدر.

paternalism

پدرگرائي، پدر سروري.

paternity

صفات پدري، رفتار پدرانه ، اصليت، اصل، منشائ.

paternoster

دعاي رباني يا دعائي كه عيسي تعليم داده .

path

ميسر.باريك راه ، جاده ، راه ، مسير، طريقت، جاده مال رو.

pathan

جنگجويان افغاني، قوم پاتان .

pathetic

داراي احساسات شديد، رقت انگيز، تاثرآور، موثر، احساساتي، حزن آور، سوزناك .

pathfinder

راه ياب، بلد راه ، پيشرو، كاشف.

pathless

بي راه ، بدون جاده ، ناشناخته .

pathogen

(pathogene) ( طب ) بيماريزا.

pathogene

(pathogen)( طب ) بيماريزا.

pathogenesis

( طب ) بيماريزائي، مبحث پيدايش ناخوشي.

pathognomonic

وابسته بتشخيص ناخوشي، شاخص مرض.

pathologic

وابسته به آسيب شناسي.

pathologist

پزشك ويژه گير آسيب شناسي، آسيب شناس.

pathology

( طب ) آسيب شناسي، پاتولوژي.

pathometer

دروغ سنج.

pathos

عامل وموجد ترحم وتاثر، ترحم، گيرندگي.

pathway

معبر، جاده ، گذرگاه ، خط سير، جاده پياده رو.

patience

بردباري، شكيبائي، شكيب، صبر، طاقت، تاب.

patient

شكيبا، بردبار، صبور، از روي بردباري، پذيرش، بيمار، مريض.

patina

(patine) زنگ مفرغ، جرم سبز، زنگار، قاب.

patine

(patina) زنگ مفرغ، جرم سبز، زنگار، قاب.

patio

حياط، ايوان ، طارمي، پاسيو.

patiot

ميهن پرست، هم ميهن ، ميهن دوست، وابسته به وطن پرستي.

patois

لهجه ولايتي وشهرستاني، لهجه محلي، لهجه عوام.

patriarch

پدرشاه ، رئيس خانواده ، ريش سفيد قوم، ايلخاني، شيخ، بزرگ خاندان ، پدرسالار.

patriarchal

وابسته به پدر سالاري يا پدرشاهي.

patriarchy

پدرشاهي، پدر سالاري.

patrician

نجيب زاده ، اعيان زاده ، شريف، اشرافي.

patricidal

وابسته به پدر كشي.

patricide

پدركشي، خائن به ميهن ، پدركش.

patrilineal

نسب پدري، وابسته به دودمان پدري.

patrimonial

وابسته ميراث، ارثي.

patrimony

ارث پدري، ثروت موروثي، ميراث.

patriotism

ميهن پرستي.

patristic

وابسته به اوليائ وبزرگان مذهب.

patrol

( نظ. ) گشت، گشتي، پاسداري، گشت زدن ، پاسباني كردن ، پاسداري كردن .

patrol wagon

ماشين مخصوص حمل زندانيان ، اتومبيل پليس.

patrolman

پليس گشتي، گشتي.

patron

حافظ، حامي، نگهدار، پشتيبان ، ولينعمت، مشتري.

patron saint

امام يا شخص مقدس حامي شخص.

patronage

حمايت، پشتيباني، سرپرستي، قيمومت.

patroness

حامي مونث.

patronize

رئيس وار رفتار كردن ، تشويق كردن ، نگهداري كردن ، مشتري شدن .

patronymic

مشتق از نام پدر، پدري، نام خانوادگي، پدر نامي.

patsy

فريب خورده ، شخص گول خورده ، نازك نارنجي.

patten

كفش چوبي.

patter

ذكر كردن ، بطور سريع وردخواندن ، تند تند حرف زدن ، لهجه محلي.

pattern

الگو، نقش.انگاره ، طرح، الگو، صفات وخصوصيات فردي، خصوصيات، بعنوان نمونه يا سرمشق بكار رفتن ، نظيربودن ، همتا بودن ، تقليد كردن ، نقشه يا طرح ساختن ، بعنوان الگو بكاربردن .

pattern recognition

الگو شناسي.

pattie

(patty) نان شيريني ميوه دار ياگوشت دار.

patty

(pattie) نان شيريني ميوه دار ياگوشت دار.

patulous

باز، گشاده ، گشوده ، منبسط، پهن .

paucity

عدد كم، معدود، اندك ، قلت، كمي، كميابي، ندرت.

paul

تعداد كم، اندك ، اسم خاص مذكر.

paul bunyan

آدم غول پيكر، آدم غول آسا.

paulownia

( گ . ش. ) جنسي از درختان كوچك چين از خانواده گل خوك ، گل كله بره ، زمرموزه .

paultry

(paltry) آشغال، چيز آشغال و نا چيز، جزئي.

paunch

شكم، محتويات شكم، امعائ، درشكم ريختن .

paunchy

شكمگنده .

pauper

گدا، بي نوا، ( حق. ) معسر يا عاجز از پرداخت.

pauperize

گدا كردن ، فقير كردن .

pause

مكث، توقف، وقفه ، درنگ ، مكث كردن .

pave

اسفالت كردن ، سنگفرش كردن ، صاف كردن ، فرش كردن .

paved

صاف شده ، سنفرش شده .

pavement

سنگفرش، پياده رو، كف خيابان .

pavid

( م. م. ) ترسو، بزدل، ترسناك .

pavilion

غرفه نمايشگاه ، عمارت كلاه فرنگي، چادر صحرائي، دركلاه خيمه زدن ، دركلاه فرنگيجا دادن .

paving

سنگفرش، آجر فرش، مصالح سنگفرش.

paw

پنجه ، پا، چنگال، دست، پنجه زدن .

pawky

محيل، آب زير كاه ، مكار، چالاك ، زرنگ .

pawl

گيره ، عايق، شيطانك ، باگيره يا عايق نگاه داشتن ، ميله گردان محور چرخ لنگر.

pawn

پياده شطرنج، گرو، گروگان ، وثيقه ، رهن دادن ، گروگذاشتن .

pawnbroker

بنگاه رهني، گروگير، وام ده ، مرتهن .

pawnee

گروگير، گروستان .

pawner

(pawnor) گروگذار.

pawnor

(pawner) گروگدار.

pawnshop

بنگاه رهني، موسسه رهني.

pawpaw

( papaw) (گ . ش. ) درخت پاپااو يا درخت نخل آمريكاي جنوبي.(=papaw)( د. گ . ) شيطان ، شرير، فاسدالاخلاق.

pax

صلح، بوسه آشتي، لوحه تمثال عيسي ومريم.

pay

پرداختن ، دادن ، كار سازي داشتن ، بجاآوردن ، انجام دادن ، تلافي كردن ، پول دادن ، پرداخت، حقوق ماهيانه ، اجرت، وابسته به پرداخت.

pay dirt

خاك زرگري يا خاك معدن قابل استفاده ، تحقيقات واكتشافات با ارزش ومفيد، منفعت.

pay load

ظرفيت ترابري، اجناس مقرون بصرفه براي حمل ونقل.

pay off

پرداخت كردن ( تمام ديون )، تاديه كردن ، تسويه كردن ، پرداخت، منفعت، جزايكيفر، نتيجه نهائي.

pay up

تمام وكمال پرداختن ، حساب هاي معوقه را تسويه كردن .

payable

پرداختني، قابل پرداخت.

payee

گيرنده ، دريافت كننده وجه .

payer

(payor) پرداخت كننده .

paymaster

مامور پرداخت، سررشته دار.

payment

پرداخت، وجه .كارسازي، پرداخت، تاديه ، پول، وجه ، قسط.

paynim

كافر، بي دين .

payola

وام غير مستقيم ومخفي كه براي كارهاي تجارتي داده ميشود، رشوه .

payor

(payer) پرداخت كننده .

payroll

سياهه پرداخت، ليست حقوق.ليست حقوق، صورت پرداخت.

payroll program

برنامه پرداخت حقوق.

payroll system

سيستم پرداخت حقوق.

pea

(گ . ش. ) نخودفرنگي (sativum Pisum).

pea green

زرد مايل بسبز، سبز نخودي.

pea jacket

ژاكت ضخيم ملوانان ، كپنگ (kapang).

peace

صلح وصفا، سلامتي، آشتي، صلح، آرامش.

peace offering

پيشنهاد صلح.

peace officer

امين صلح، ضابط صلحيه .

peace pipe

(=calumet) پيپ يا چپق صلح ( درميان سرخ پوستان ).

peaceable

آشتي پذير، صلح دوست، آرام.

peaceful

مسالمت آميز، آرام، صلح آميز.

peacemaker

مصلح.

peach

(گ . ش. ) هلو، شفتالو، هرچيز شبيه هلو، چيز لذيذ، زن يا دختر زيبا، فاش كردن .

peachy

هلوئي.

peacock

طاووس، مزين به پر طاووس، خراميدن .

peacock blue

رنگ آبي مايل بسبز، رنگ آبي طاووسي.

peafowl

( ج. ش. ) قوقاول بزرگ صحرائي جنوب آسيا.

peahen

( ج. ش. ) طاووس ماده ، طبيب، طب.

peak

قله ، به قله رسيدن .نوك ، قله ، راس، كلاه نوك تيز، ( مج. ) منتها درجه ، حداكثر، كاكل، فرق سر، دزديدن ، تيز شدن ، بصورت نوك تيز درآمدن ، به نقطه اوج رسيدن ، نحيف شدن .

peak load

بار قله اي، بحبوحه مصرف.

peaked

نوك تيز، قله دار، رنگ پريده ، نزار.

peaky

(pecky) سكندري خورنده ( مثل اسب )، متلاطم، طوفاني.

peal

صداي پيوسته ، صداي مسلسل، غوغا، طنين متناوب، ناقوس يا زنگ ، صداي ناقوس، غريدن ، ترق وتروق كردن ، هياهو وغوغا كردن ، صداي گوشخراش دادن .

peanoforte

پيانو، نوعي پيانو، آهنگ ملايم.

peanut

( گ . ش. ) بادام زميني، پسته زميني، رنگ كتاني، رنگ كنف.

peanut butter

خمير بادام زميني.

pear

(گ . ش. ) گلابي، امرود.

pear shaped

گلابي شكل.

pearl

مرواريد، در، لولو، آب مرواريد، مردمك چشم، صدف، بامرواريد آراستن ، صدف واركردن ، مرواريدي.

pearler

مرواريد گير.

pearlite

( ش. ) آلياژ آهن وكربن .

pearlized

صدف نما، مرواريد نما.

pearly

مرواريد وار، دروار.

peart

(pert) گستاخ، جسور، سالم وبا روح.

peasant

روستائي، دهاتي، دهقاني، كشاورز، رعيت.

peasantry

رعايا، جماعت دهقانان ، بي تربيتي.

peascod

(peasecod) غلاف نخود، جلو نيم تنه پنبه دار.

pease

( انگليس ) نخود، جمع كلمه pea.

peasecod

(peascod) غلاف نخود، جلو نيم تنه پنبه دار.

peat

تورب، ذغال سنگ نارس، كود گياهي، معشوقه ، عزيز دردانه ، زن فاسد.

pebble

ريگ ، سنگريزه ، شيشه عينك ، نوعي عقيق، باسنگريزه فرش كردن ، باريگ حمله كردن ، ( چرمسازي ) نقش ونگار ريگي دادن به .

pecan

(گ . ش. ) درخت گردوي آمريكاي مركزي.

peccable

جايزالخطا، دستخوش خطا.

peccadillo

لغزش، اشتباه كوچك .

peccancy

جايز الخطائي.

peccant

گناهكار، اشتباه كار، غلط، ناصحيح، خطا، ( طب ) ناخوش، فاسد.

peccary

( ج. ش. ) گراز آمريكائي.

peccavi

اعتراف بگناه ، اقرار بگناه .

peciller

مدادكار.

peck

يك چهارم بوشل، نوك زدگي، سوراخ، نوك زدن ، بانوك سوراخ كردن ، دندان زدن .

pecker

نوك زن ، سوراخ كن ، نوعي كلنگ ( ج. ش. ) داركوب، منقار، خورنده ، بيني، دماغ.

pecky

(peaky) سكندري خورنده ( مثل اسب )، متلاطم، طوفاني.

pectate

( ش. ) نمك آلي ومعدني اسيد پكتيك .

pectin

(ش. ) دلمه گياهي، ژلاتين گياهي، پكتين .

pectinate

(pectinated) شانه اي، شانه دار، دندانه دار.

pectinated

(pectinate) شانه اي، شانه دار، دندانه دار.

pectoral

(تش. ) سينه اي، صدري، دروني، باطني.

peculate

( حق. ) اختلاس، حيف وميل، دزدي.

peculator

مختلس، دزد.

peculiar

عجيب وغريب، داراي اخلاق غريب، ويژه .

peculiarity

صفت عجيب وغريب، حالت ويژگي، غرابت.

pecuniary

پولي، نقدي، مالي، جريمه دار.

ped

سبد، زنبيل، پا.

pedagog

(pedagogue) آموزگار، معلم، آموزگار علم فروش.

pedagogic

وابسته به آموزش وپرورش.

pedagogics

للگي ، فن اموزش وپرورش كودك ، تربيت

pedagogue

(pedagog) آموزگار، معلم، آموزگار علم فروش.

pedagogy

فن آموزش وپرورش كودك ، للگي، تربيت.

pedal

( در دوچرخه وچرخ خياطي وغيره ) ركاب، جاپائي، پدال، پائي، وابسته به ركاب، پازدن ، ركاب زدن .

pedal pushers

شلوار كوتاه زنانه .

pedant

فضل فروش، عالم نما، كرم كتاب.

pedantic

وابسته به عالم نمائي وفضل فروشي.

pedantry

فضل فروشي.

pedate

( ج. ش. ) پادار، پنجه دار، شبيه پا.

peddle

دوره گردي كردن ، طوافي كردن .

peddler

دستفروش.

peddling

ناچيز، جزئي، نامشخص، بنجل.

pederast

بچه باز، لواط گر.

pederasty

بچه بازي، لواط.

pedestal

پايه ستون ، پايه مجسمه ، شالوده ، محور، روي پايه قرار دادن ، بلند كردن ، ترفيعدادن .

pedestrian

پياده ، وابسته به پياده روي، مبتذل، بيروح.

pedestrianism

پياده روي، ابتذال.

pediatric

مربوط به امراض كودكان .

pediatrician

پزشك متخصص اطفال، ويژه گر بيماريهاي كودكان .

pediatrics

( طب ) امراض كودكان ، طب اطفال، پزشكي كودك .

pedicab

سه چرخه پائي.

pedicel

(peduncle) ( گ . ش. ) ساقه اصلي، ساقه گل، ( ج. ش. ) ساق.ساقه كوچك ، ساقه گل، پاي كوچك ، پايك .

pedicle

ساقه ، ساقه اصلي، پايك .

pedicular

شپشو، شپش وار.

pediculate

ساقه دا ر، پايك دار، وابسته به خفاش.

pediculosis

( phthiriasis) آلودگي به شپش يا شپشك ، شپشك داشتن .( طب ) آلودگي به شپش.

pedicure

مانيكور پا، معالجه امراض دست وپا.

pedigree

شجره نامه ، نسب نامه ، دودمان ، تبار، اشتقاق، ريشه ، نژاد.

pediment

( معماري ) آرايش سنتوري، پايه ، سنگفرش.

pedimeter

(pedometer) رشد سنج كودك ، گام شمار.

pedocal

( مع. ) خاك داراي لايه هاي سخت ومتراكم ذغال.

pedogenesis

مبحث پيدايش جلگه ، جلگه سازي، دشت، جلگه .

pedology

كودك شناسي، مبحث بهداشت كودكان ، خاك شناسي.

pedometer

(pedimeter) رشد سنج كودك ، گام شمار.

pedro

( در بازي ورق ) پنج ورق آتو.

peduncle

(pedicel) ( گ . ش. ) ساقه اصلي، ساقه گل، ( ج. ش. ) ساق.

peek

زيرچشمي نگاه كردن ، نگاه دزدانه .

peel

پوست انداختن ، پوست كندن ، كندن ، پوست، خلال، نرده چوبي، محجر.

peeler

پوست كننده ، اسباب پوست كن ، پليس.

peeling

پوست، قشر، پارچه لباسي نازك ، پوست انداختن .

peep

نگاه زير چشمي، نگاه دزدكي، طلوع، ظهور، نيش آفتاب، روزنه ، روشنائي كم، جيك جيك ، جيرجيركردن ، جيك زدن ، باچشمنيم باز نگاه كردن ، از سوراخ نگاه كردن ، طلوع كردن ، جوانه زدن ، آشكار شدن ، كمي.

peep show

شهر فرنگ .

peep sight

( در تفنگ ) درجه نشانه روي، ديدگاه .

peeper

نگاه كننده ، آئينه عينك ، پنجره .

peephole

روزنه ، ديدگاه ، درز.

peer

همتا، جفت، قرين ، همشان ، عضو مجلس اعيان ، صاحب لقب اشرافي، رفيق، برابر كردن ، هم درجه كردن ، بدرجه اشرافي ( مثل كنت وغيره ) رسيدن ، برابر بودن با، بدقتنگريستن ، باريك شدن ، نمايان شدن ، بنظررسيدن ، همال.

peerage

مقام سناتوري، مقام اشرافي، اعياني.

peeress

كج خلق، زوجه سناتور، بانوي اشرافي.

peerless

بي همتا.

peeve

كج خلق كردن ، آزردن ، كينه ، غرض.

peevish

كج خلق، زودرنج، تند مزاج، ناراضي، عبوس، پست.

peewee

(pewee) چيز كوچك وجزئي، بچه ، طفل.

peg

(.nand .vt.vi) ميخ، ميخ چوبي، چنگك ، عذر، بهانه ، ميخ زدن ، ميخكوب كردن محكم كردن ، زحمت كشيدن ، كوشش كردن ، درجه ، دندانه ، پا، (.adj) (pegged) دربالا پهن ودر پائين نازك ( شبيه ميخ ).

pegasus

( افسانه يونان ) اسب بالدار، ذوالجناح.

pegmatite

سنگ خاراي زبر.

peignoir

( م. ل. ) قطيفه لباسي زنانه ، لباس خانگي زنانه .

pejorative

تنزل دهنده ، تحقير آميز، واژه تحقيري.

pekin

حرير چيني، شهر پكن پايتخت كشور چين .

pekinese

(pekingese) ساكن شهر پكن ، زبان ولهجه مردم پكن ، سگ كوچك ودست آموز چيني، پكني.

pekingese

(pekinese) ساكن شهر پكن ، زبان ولهجه مردم پكن ، سگ كوچك ودست آموز چيني، پكني.

pekoe

چاي زرين ، چاي معطر.

pelagian

(pelagic) دريائي، دريانشين ، ساكن دريا، جانور دريائي.

pelagic

(pelagian) دريائي، دريانشين ، ساكن دريا، جانور دريائي.

pelargonium

( گ . ش. ) شمعداني عطر، گل عطري، برگ عطر.

pelerine

خز پشت گردن بانوان .

pelf

مال دنيا، جيفه دنيا، پول، مال حرام.

pelican

(ج. ش. ) مرغ سقا، مرغ ماهيخوار.

pelisse

خرقه زنانه ، پوستين ، بالاپوش بچگانه .

pell mell

بابي نظمي، سراسيمه ، پرآشوب، شلوغ پلوغ.

pellet

حب، گلوله ، قرص، ساچمه يا خرج تفنگ ، بشكلگلوله درآوردن ، بشكل سرگنجشكي درآوردن گلوله ( يا شبيه آن ) به كسي پرت كردن ، حب ساختن .

pellicle

پوسته نازك ، شامه ، غشائ نازك .

pellicose

آماده بجنگ ، جنگجو، دعوائي.

pelliculate

داراي پوسته ، پوسته پوسته ، شامه دار، غشائ دار.

pellitory

(گ . ش. ) بابونه زرد، عاقرقرحا.

pellucid

شفاف، حائل ماورائ، بلورين ، روشن ، سليس.

pelota

بازي تنيس اسپانيولي.

pelt

پرتاب كردن ، شتاب كردن ، ضربه ، شتاب، پوست پشم دار، خامسوز، پوست خام، پوست كندن ، پوستك ، پي درپي زدن ، پي در پي ضربت خوردن .

peltate

سپرمانند، سپردار، سپروار، لادني برگ .

pelting

ناچيز، عصباني، پوستي.

peltry

پوست خام فروشي، پشم كني از پوست خام، پوست.

pelvic

لگني، واقع درنزديك لگن خاصره ، وابسته به لگن خاصره .

pelvis

(ج. ش. - تش. ) لگن خاصره ، حفره لگن خاصره ، لگنچه كليوي.

pemican

(pemmican) ( در ميان سرخ پوستان آمريكا ) گوشت خشكانده ، اطلاعات خلاصه .

pemmican

(pemican) ( در ميان سرخ پوستان آمريكا ) گوشت خشكانده ، اطلاعات خلاصه .

pen

قلم.قلم، كلك ، شيوه نگارش، خامه ، نوشتن ، آغل، حيوانات آغل، خانه ييلاقي، نوشتن ، نگاشتن ، بستن ، درحبس انداختن .

pen name

نام مستعار نويسنده ، نام نويسندگي.

penal

وابسته به جزا وكيفر، مجازاتي، كيفري.

penal code

( حق. ) حقوق جزا، مجموعه حقوق كيفري.

penalize

جريمه كردن ، تاوان دادن ، تنبيه كردن .

penalty

جزا، كيفر، مجازات، تاوان ، جريمه .

penance

توبه وطلب بخشايش، پشيماني، رياضت، وادار به توبه كردن .

pence

صورت جمع كلمه penny.

penchant

ميل شديد، علاقه ، ذوق، ميل وافر، آمادگي.

pencil

مداد، مداد رنگي، نقاشي مدادي، مداد ابرو، هر چيزي شبيه مداد، مدادي، بامدادكشيدن .

penciling

مدادكاري.

pendant

معلق، آويخته ، لنگه ، قرين ، شيب، نامعلوم، بي تكليف، ضميمه شده ، آويز شده ، آويزه .

pendency

تعليق، آويختگي.

pending

درطي، درمدت، تازماني كه ، امر معلق، متكي.

pendragon

فرمانده كل قوا، پيشوا، ديكتاتور.

pendular

آونگي.

pendulous

نوساني.

pendulum

آونگ ، جسم آويخته ، پاندول، نوسان ، تمايل.

penelope

( افسانه ) پنلوپ زوجه اوديسوس (odysseus).

peneplain

(peneplane) (ز. ش. ) دشت گون ، فرسوده كردن زمين .

peneplane

(peneplain) (ز. ش. ) دشت گون ، فرسوده كردن زمين .

penetrable

سوراخ شدني، كاويدني، نفوذ پذير، رخنه پذير.

penetralia

اندرون ، حرم، رازها، خلوتگاه .

penetrameter

آلت مخصوص سنجش درجه نفوذ اشعه مجهول.

penetrance

نفوذ پذيري، نافذ، قابليت نفوذ، انفاذ.

penetrant

نافذ، رسوخ كننده .

penetrate

نفوذ كردن در، بداخل سرايت كردن ، رخنه كردن .

penetrating

نافذ، رسوخ كننده .

penetration

نفوذ كاوش.نفوذ، حلول، كاوش، زيركي، كياست، فراست.

penetrative

نافذ، وابسته به نفوذ كردن .

penguin

( ج. ش. ) پنگوين ، بطريق.

penholder

جاقلمي ودسته قلم.

penicillate

رشته اي، داراي شبكه توري ظريف.

penicillin

پني سيلين .

penicillium

(گ . ش. ) قارچ كپكي سبز.

penile

آلتي، شبيه آلت رجوليت.

peninsula

( جغ. ) شبه جزيره ، پيشرفتگي خاك در آب.

peninsular

شبه جزيره اي، وابسته به شبه جزيره .

penis

آلت مردي، آلت رجوليت، ذكر، كير.

penitence

طلب مغفرت، پشيماني، ندامت، توبه .

penitent

توبه كار، پشيمان ، تائب، اندوهناك ، نادم.

penitential

وابسته به طلب مغفرت وندامت.

penitentiary

ندامتگاه ، ندامتي، دار التاديب، بازداشتگاه يا زندان مجرمين .

penknife

قلمتراش، چاقوي كوچك جيبي.

penman

اهل قلم، نويسنده ، مصنف، اديب، ( م. م. ) منشي.

penmanship

خط، خوش خطي، طرز نوشتن .

pennant

(penon) پرچم سه گوش، قلاب، پرچم دم چلچله اي.

penner

( م. م. ) قلمدان ، جاي قلم.

penniless

بي پول.

pennon

پرچم مثلثي شكل قرون وسطي.

pennoncel

(penoncel) پرچم كوچك بالاي زره يا كلاه خود.

pennsylvanian

وابسته به ايالت پنسيلوانيا، پنسيلوانيا.

penny

كوچكترين واحد پول انگليس وآمريكا، شاهي.

penny pinch

ذره ذره پول خرج كردن ، بالئامت خرج كردن .

penny wise

صرفه جو، يك قازي.

pennyroyal

( گ . ش. ) پونه .

pennywort

(گ . ش. ) قدح مريم.

pennyworth

بارزش يك پني.

penological

وابسته به كيفرشناسي.

penologist

ويژه گر كيفرشناسي.

penology

كيفرشناسي، اداره زندان .

penon

(pennant) پرچم سه گوش، قلاب، پرچم دم چلچله اي.

penoncel

(pennoncel) پرچم كوچك بالاي زره يا كلاه خود.

penoulum

آونگ ، پاندول.

pensile

آويخته ، آويزان ، معلق.

pension

حقوق بازشنستگي، مقرري، پانسيون ، مزد، حقوق، مستمري گرفتن ، پانسيون شدن .

pensionary

بازنشسته ، حقوق بگير، مزدور، پولكي.

pensioner

بازنشسته ، وظيفه خوار، مستمري بگير.

pensive

انديشناك ، متفكر، افسرده ، پكر، گرفتار غم، محزون .

penster

نويسنده بويژه نويسنده مزدور.

penstock

آبگير، دريچه مخصوص تنظيم جريان آب.

pent

محصور، بسته ( غالبا با up وin )، مقيد.

pentacle

طلسمي بشكل ستاره پنج راس.

pentad

دسته پنج تائي، دوره پنجساله ، مدت پنج روزه .

pentadactyl

(pentadactylate) پنج انگشتي، داراي پنج پنجه ، داراي پنج زائده شبيه پنجه .

pentadactylate

(pentadactyl) پنج انگشتي، داراي پنج پنجه ، داراي پنج زائده شبيه پنجه .

pentagon

پنج بر، پنج پهلو، پنج گوشه ، پنج ضلعي، ( مج. ) ارتش آمريكا.

pentagonal

پنج وجهي، جسم پنج وجهي.

pentagram

ستاره پنج راس، ( هن. ) شكل پنج ضلعي، شكل پنج تائي.

pentahedron

جسم جامد پنج وجهي، شكل پنج وجهي.

pentamerous

( ج. ش. - گ . ش. ) پنج جزئي، پنج تائي.

pentameter

شعر پنج بحري، شعر پنج وتدي.

pentangle

پنج گوشه ، پنج زاويه .

pentateuch

اسفارپنجگانه ، كتب پنجگانه عهد عتيق.

pentathlon

( يونان قديم ) ورزشهاي پنجگانه .

pentavalent

( ش. ) پنج ظرفيتي، داراي پنج ظرفيت يا بنيان .

pentecost

عيد گلريزان ، عيد پنجاهه .

penthouse

ساباط، چارطاقي، كبوتر خانه ، اطاقك بالاي بام.

penult

(penultimate) يكي به آخر مانده ، ماقبل آخر.

penultimate

(penult) يكي به آخر مانده ، ماقبل آخر.

penumbra

شبه ظل، نيم سايه ، سايه روشن .

penurious

( م. م. ) تنگ چشم، خسيس، بي قوت، فقير.

penury

احتياج، فقر، تنگدستي، نيازمندي زياد، خست.

peon

فراش، غلام، ، پادو، پيك ، قاصد، پاسبان .

peonage

استفاده از سربازهاي پياده در خدمت، استفاده از غلام براي كارهاي بندگي، اعمال شاقه .

peony

(گ . ش. ) گل صد توماني.

people

مردم، خلق، مردمان ، جمعيت، قوم، ملت، آباد كردن ، پرجمعيت كردن ، ساكن شدن .

pep

حال، نيرو، بشاشت، چالاكي، نيرو دادن .

pepeat

تكرار كردن ، تكرار شدن ، تكرار.

peplum

نوعي ردا يانيم تنه زنانه ( م. م. ) دامن كوتاه .

pepper

فلفل، فلفل كوبيده ، فلفلي، باضربات پياپي زدن ، فلفل پاشيدن ، فلفل زدن به ، تيرباران كردن .

pepper and salt

فلفل نمكي، پارچه فلفل نمكي، رنگ فلفل نمكي.

peppercorn

دانه فلفل، فلفل دانه ، چيز كم بها، جزئي، ناچيز.

peppermint

(گ . ش. ) نعناع بياباني، قرص نعناع.

peppery

فلفل دار، تند، تند وتيز، گرم، باروح.

peppy

پرنيرو، سرحال، چالاك .

pepsin

(pepsine) (تش. ) پپسين ، آنزيم گوارنده پروتئين در شيره معده .

pepsine

(pepsin) (تش. ) پپسين ، آنزيم گوارنده پروتئين در شيره معده .

peptonize

تبديل به پپتن كردن ، گواريدن ، هضمكردن .

per

با، توسط، بوسيله ، در هر، براي هر، از ميان ، از وسط، برطبق.

per annum

بقرار هر سال، هر سالي، ساليانه .

per mill

در هر هزار، در هزار.

per se

( لاتين ) درنفس خود، بخودي خود، في نفسه ، مستقيما.

per second per second

( در مورد تعيين ميزان سرعت در ثانيه ) مجذور ثانيه .

peradventure

اتفاقا، تصادفا، شايد.

perambulate

پيمودن ، گردش كردن در، دور زدن .

perambulator

درشكه بچگانه ، كالسكه بچه .

percale

نوعي چيت محكم ( مثل چلوار ومتقال )، پرگال چلواري.

percaline

دبيت نخي، آستري.

percapita

نفري، سرانه ، بقرار هر نفري، هر راس، بطور سرانه ، هر نفري.

perceive

درك كردن ، دريافتن ، مشاهده كردن ، ديدن ، ملاحظه كردن .

percent

بقرار در صد، از قرار صدي، درصد.

percentage

برحسب درصد، صدي چند، قسمت، مقدار.در صد.

percentile

محاسبه شده بقرار هر صدي، برحسب درصد.

percept

چيز درك شده ، چيز مفهوم، ادراكات، درك .

perceptible

قابل درك ، ادراك شدني.

perception

ادراك ، احساس.درك ، ادراك ، مشاهده قوه ادراك ، آگاهي، دريافت.

perceptive

حساس و باهوش.

perceptual

ادراكي، دريافتي.

perch

نشيمن گاه پرنده ، چوب زير پائي، تير، ميل، جايگاه بلند، جاي امن ، نشستن ، قرار گرفتن ، فرود آمدن ، درجاي بلند قرار دادن .

perchance

شايد، ممكن است، توان بود، اتفاقا.

percipience

دريافت، درك ، فراست، بينش وادراك ، احساس، حس تشخيص.

percipient

فريس، مدرك ، وابسته به ادراك وبينش.

percolate

تراوش كردن ، نفوذ كردن ، رد شدن ، صاف كردن .

percolator

قهوه جوش.

percuss

بازدن انگشت يا آلت ديگري چيزي را آزمودن ، ( طب ) دق كردن ، آهسته زدن به .

percussion

ضربت، دق، ( مو. ) اسباب هاي ضربي مثل طبل ودنبك .

percussion instrument

( مو. ) آلات موسيقي ضربي ( مثل طبل ودايره ).

percussion lock

ماشه تفنگ .

percussionist

نوازنده اسبابهاي ضربي.

percussive

زدني، تصادمي.

percutaneous

( طب ) زير پوستي، از راه پوست، موثر در زير پوست.

perdiem

( لاتين ) بقرار روزي، هر روزي، روزانه .

perdition

تباهي، فنا، نيستي، مرگ روحاني.

perdu

(perdue) پنهان ، مخفي، سرباز جان فشان ، درحال كمين ، بي پروا، ماموريت مخاطره آميز.

perdue

(perdu) پنهان ، مخفي، سرباز جان فشان ، درحال كمين ، بي پروا، ماموريت مخاطره آميز.

perdurability

ماندگاري، دوام.

perdurable

ماندگار، پايدار، هميشگي، ابدي، بادوام.

peregrinate

سفركردن ، سرگردان بودن ، آواره بودن در كشور خارجي اقامت كردن ، بزيارت رفتن .

peregrine

بيگانه ، ازخارجه آمده ، مسافر، ( ج. ش. ) قوش تيز پر.

peremptory

قطعي، بي چون وچرا، آمرانه ، خود راي، شتاب آميز.

perennate

( گ . ش. ) بادوام بودن ، دوام آوردن ، دوام يافتن .

perennial

هميشگي، دائمي، ابدي، جاوداني، پايا، همه ساله .

perfect

كامل، مام، درست، بي عيب، تمام عيار، كاملا رسيده ، تكميل كردن ، عالي ساختن .

perfect number

عدد بي كاست.

perfectibility

كمال پذيري.

perfectible

كمال پذير.

perfection

كمال.

perfervid

بسيار باحرارت، بسيار غيور، سوزان ، تابان ، گرم، مشتاق، حريص.

perfidious

پيمان شكن ، خائن .

perfidy

پيمان شكني، خيانت، نقض عهد، بي ديني.

perforate

سوراخ كردن .سوراخ كردن ، سفتن ، منگنه كردن ، رسوخ كردن .

perforated

سوراخ دار، سوراخ شده .

perforated paper tape

نوار كاغذي سوراخ دار.

perforated tape

نوار سوراخ دار.

perforation

ايجاد سوراخ، لبه كنگره ئي مثل تمبرپست.سوراخ، عمل سوراخ كردن .

perforator

سوراخ كن .

perforce

بناچار، ناگزير، بزو، اجبارا.

perform

انجام دادن ، كردن ، بجا آوردن ، اجرا كردن ، بازي كردن ، نمايش دادن ، ايفاكردن .

performance

اجرا، نمايش، ايفا، كاربرجسته ، شاهكار.كارآئي، انجام.

performance evaluation

ارز يابي كارآئي.

performer

ايفا كننده .

performing

بازيگر، انجام دهنده ، وابسته به هنرهاي نمايشي.

perfume

عطر، بوي خوش، معطر كردن .

perfumer

عطر فروش.

perfumery

عطر فروشي، عطر سازي، عطريات.

perfunctory

باري بهر جهت، سرسري، بي مبالات.

perfuse

پاشيدن ، جاري ساختن ، ( طب ) تزريق كردن .

perfusion

ريزش، غسل تعميد بوسيله آب پاشي، تزريق وريدي.

pergnant

آبستن ، باردار، حاصلخيز، متضمن ، حامله .

pergola

آلاچيق، سايبان ، كلاه فرنگي.

perhaps

گويا، شايد، ممكن است، توان بود، اتفاقا.

peri

پري، فرشته .

pericarditis

( طب ) پريكارديت، آماس برون شامه قلب.

pericardium

( تش. -ج. ش. ) برون شامه دل، غشائ خارجي قلب، اطراف قلب.

periclean

وابسته به پريكلس (pericles).

pericope

فقره ، قرائت، قطعه منتخب.

pericranium

( تش. ) قسمت خارجي جمجمه ، سمحاق، ( بشوخي ) كله ، مغز، فكر.

periderm

( گ . ش. ) پوست بروني، پوست اطراف.

perigeal

(perigean) ( نج. ) وابسته به حضيضي، حضيضي.

perigean

(perigeal) ( نج. ) وابسته به حضيضي، حضيضي.

perigee

( نج. ) حضيض ( نقطه اي از مدار سياره كه بزمين نزديكتر باشد ).

perihelion

( نج. ) سمت الشمس، حضيض خورشيد، نقطه الراس.

peril

خطر، مخاطره ، بيم زيان ، مسئوليت، درخطر انداختن ، در خطر بودن .

perilous

مخاطره آميز، خطرناك .

perimeter

( هن. ) پيرامون ، محيط، فضاي احاطه كننده .پيرامون ، محيط.

perimetry

سنجش ميدان ديد.

periocic table

( ش. ) جدول تناوبي عناصر.

period

دوره ، نقطه .دوره ، مدت، موقع، گاه ، وقت، روزگار، عصر، گردش، نوبت، ايست، مكث، نقطه پايان جمله ، جمله كامل، قاعده زنان ، طمث، حد، پايان ، نتيجه غائي، كمال، منتهادرجه ، دوران مربوط به دوره بخصوصي.

periodic

دوره اي.دوره اي، دوري، نوبتي، نوبت دار، متناوب.

periodical

دوره اي، نشريه دوره اي.گاهنامه ، نوبتي، مجله يا نشريه .

periodically

بصورت دوره اي، در فواصل معين .

periodicity

نوبت، دوري، تناوب، حالت تناوبي، دوره .

periodontal

( ت. ش. - دندانسازي ) واقع در اطراف دندان يا دندانها، ضريع دنداني.

periodontics

مبحث امراض لثه وبافت هاي محافظ اطراف دندان .

periosteal

ضريعي، واقع در اطراف ضريع استخوان .

periosteum

( تش. ) پوشش استخوان ، ضريع استخوان .

periostitis

( طب ) آماس پوشش يا ضريع استخوان .

peripatetic

وابسته به فلسفه ارسطو، راه رونده ، گردش كننده ، سالك ، دوره گرد، پياده رو.

peripeteia

( ادبيات ) تغيير ناگهاني.

peripety

peripeteia =.

peripheral

پيراموني، دوره اي، وابسته به محيط، ( مج. ) خارجي، ثانوي.جنبي، پيراموني.

peripheral device

دستگاه جنبي.

peripheral equipment

تجهيزات جنبي.

peripheral unit

واحد جنبي.

periphery

جنب، پيرامون .( هن. ) پيرامون ، دوره ، محيط، حدود.

periphrasis

استعمال واژه ها وعبارات زائد.

periphrastic

داراي حشو و زوائد، داراي الفاظ زائد.

periscope

پريسكوپ، دوربين زير دريائي مخصوص مشاهده اشيائ روي سطح آب، پيرامون بين .

periscopic

وابسته به پريسكوپ يا پيرامون بين .

perish

مردن ، هلاك شدن ، تلف شدن ، نابود كردن .

perishability

نابود شدني.

perishable

نابود شدني، هلاك شدني، زود گذر، كالاي فاسد شونده .

perissodactyl

جانور فرد سم، تك سم.

peristalsis

( تش. ) حركت دودي، جنبش كرم وار، حركات حلقوي.

peristyle

رديف ستون هاي اطراف ايوان يا حياط.

peritoneum

( تش. ) صفاق، برون شامه روده ها.

peritonitis

( طب ) پريتونيت، التهاب صفاق.

periwig

كلاه گيس، ( ج. ش. ) نوعي صدف خوراكي، كلاه گيس زدن .

periwigged

كلاه گيس دار.

periwinkle

( گ . ش. ) پراونش، گل تلفوني، دختر، گل تلفوني چيدن ، دختر بازي كردن .

perjure

عهد شكستن ، سوگند دروغ خوردن ، گواهي دروغ دادن .

perjurer

كسيكه در دادگاه مغاير باسوگند خود دروغ بگويد.

perjury

نقض عهد، سوگند شكني، گواهي دروغ.

perk

سربالاگرفتن ، سينه جلو دادن ، خود راگرفتن ، باد كردن ، آراستن ، صاف كردن ، جوشيدن .

perky

گستاخ، جسورانه ، خودنما، متكبر، چابك .

perlite

( مع. ) نوعي شيشه آتشفشاني، سنگ مرواريد.

perlitic

وابسته به مرواريد.

permafrost

لايه منجمد دائمي اعماق زمين ( درمنطقه منجمده ).

permanence

دوام، بقا.

permanency

پايداري، ترتيب هميشگي، قرار دائمي، ثبات، دوام.

permanent

پايدار، ابدي، ثابت، ماندني، سير دائمي.دائمي، ماندني.

permanent fault

عيب دائمي.

permanent storage

انباره دائمي، انبارش دائمي.

permanent store

انباره دائمي.

permanent tooth

( طب ) دندان دائمي ( درمقابل دندانهاي شيري ).

permanganate

( ش. ) نمك پرمنگنات.

permeability

نشت پذيري، قابليت نفوذ، تراوائي، نفوذ پذيري.نفوذ پذيري مغناطيسي.

permeable

نشت پذير، نفوذ پذير.

permeance

نشت، نفوذ پذيري.

permeate

نفوذ كردن ، سرايت كردن ، نشت كردن .

permeation

نفوذ، تراوش، نشت.

permensem

( لاتين ) ماهيانه .

permian

( ز. ش. ) وابسته بدوره زمين شناسي پرميان .

permissible

مجاز، روا.رخصت دادني.

permission

اجازه ، اذن ، رخصت، دستور، پروانه ، مرخصي.

permissive

آسان گير، مجاز، روا.

permit

اجازه دادن ، مجاز كردن ، روا كردن ، نديده گرفتن ، پروانه ، جواز، اجازه .

permitivity

نفوذ پذيري الكتريكي.

permittivity

واحد اندازه گيري الكتريسيته برحسب فاراده .

permutation

قلب وتحريف، استحاله .جايگشت، جايگردي.

permute

پس وپيش كردن ، قلب كردن ، تغيير دادن .جايگرداندن .

pernicious

زيان آور، مضر، كشنده ، نابود كننده ، مهلك .

pernicious anemia

( طب ) كم خوني خطرناك .

pernickety

( persnickety) وسواسي، پرچانه ، بهانه گير، كار بسيار دقيق.

peroneal

(تش. ) وابسته به نازك ني، مربوط بقسمت خارجي ساق پا.

peroral

از راه دهان ، دهاني.

perorate

سخن بدرازا كشاندن ، نطق كردن .

peroration

نطق.

peroxide

(ش. ) اكسيدي كه داراي مقدار زيادي اكسيژن باشد ( مخصوصا آب اكسيژنه ).

perpend

( م. م. ) توجه كردن ، دقيق بودن ، تعمق كردن .

perpendicular

عمودي، ستوني، ستون وار، ايستاده .

perpetrate

مرتكب شدن ، مرتكب كردن ، مقصر بودن .

perpetration

ارتكاب.

perpetual

ابدي، هميشگي.هميشگي، ابدي، مدام.

perpetuate

هميشگي كردن ، دائمي كردن ، جاوداني ساختن .

perpetuity

دوام، بقا، جاوداني، پايائي، ابد.

perplex

بهت زده كردن ، گيج كردن ، سردرگم كردن ، سرگشته كردن .

perplexity

سرگشتگي، حيراني، حيرت، بهت.

perquisite

( حق. ) چيز اكتسابي، عايدي اكتسابي، حاصل، زحمت وهنرشخصي، عايدي اضافه برحقوق.

perry

(گ . ش. - م. م. ) درخت گلابي، شربت گلابي.

persalt

( ش. ) نمك داراي خاصيت اسيدي.

persecute

آزار كردن ، جفا كردن ، دائما مزاحم شدن واذيت كردن .

persecution

زجر، شكنجه ، آزار، اذيت.

persecutor

آزار دهنده ، اذيت كننده .

perseus

( افسانه يونان ) پرساوش پسر زاوش و دانا.

perseverance

پشتكار، استقامت، ثبات قدم، مداومت، اصرار.

persevere

پشتكارداشتن ، استقامت بخرج دادن ، ثابت قدم ماندن .

persia

ايران .

persian

فارسي، ايراني.

persian lamb

گوسفند قره كل، پشم قره كل.

persiflage

شوخي، شوخي كنايه دار، دست انداختن كسي.

persimmon

( گ . ش. ) خرمالو، خرمندي.

persist

سماجت كردن ، پافشاري كردن ، اصرار كردن ، ايستادگي.

persistence

ماندگاري، پافشاري، اصرار.(=persistency) اصرار، ابرام، پافشاري، دوام، سماجت.

persistency

(=persistence) اصرار، ابرام، پافشاري، دوام، سماجت.

persistent

مصر، پايا، مداوم، ايستادگي كننده ، سمج.ماندگار، مزمن ، مصر.

persnickety

( pernickety) وسواسي، پرچانه ، بهانه گير، كار بسيار دقيق.

person

شخص، نفر، آدم، كس، وجود، ذات، هيكل.

persona

شخصي، اشخاص يك كتاب، (در جمع ) شخصيت ها.

persona grata

نماينده سياسي مورد قبول كشور ديگر.

persona non grata

شخص غير قابل قبول، شخص پذيرفته نشده .

personable

خوش سيما، جذاب، با شخصيت، شخصي.

personage

شخص برجسته ، شخصيت، بازيگران داستان .

personal

شخصي، خصوصي، حضوري، مربوط به شخص.

personal pronoun

( د. ) ضمير شخصي.

personal property

اموال شخصي.

personalism

خصوصيات شخص، فلسفه فردي.

personality

شخصيت، هويت، وجود، اخلاق و خصوصيات شخص، صفت شخص.

personalize

شخصيت را مجسم كردن ونشان دادن ، داراي شخصيت كردن ، جنبه شخصي دادن به .

personalty

اموال شخصي.

personate

جازده ، در لباس عوضي رل نمايش را بازي كردن ، خود را بجاي ديگري قلمداد كردن ، داراي شخصيت كردن ، وانمود كردن ، تقليد كردن از، گلوبسته .

personification

تجسم شخصيت، عين ، همانند ديگري.

personifier

مجسم كننده شخصيت ديگري.

personify

داراي شخصيت كردن ، شخصيت دادن به ، رل ديگري بازي كردن .

personnel

كاركنان ، كارگزيني.پرسنل، كاركنان ، كارمندان ، مجموعه كارمندان يك اداره ، اداره كارگزيني.

perspective

منظر، لحاظ.ديد، بينائي، منظره ، چشم انداز، مناظر و مرايا، جنبه فكري، لحاظ، سعه نظر، روشن بيني، مال انديشي، تجسم شي، خطور فكر، ديدانداز.

perspicacious

زيرك ، بينا، تيزهوش.

perspicacity

زيركي، فراست، كياست، شخص تيزبين .

perspicuity

روشني، وضوح، صراحت، شفافي، روشن بيني، روش فكري، تيز بيني، زيركي، عاقلي.

perspicuous

واضح، صريح، روشن ، شفاف.

perspiration

عرق بدن ، كارسخت، عرق ريزي.

perspire

تعريق، عرق ريختن ، عرق كردن ، دفع كردن .

persuadable

قابل تشويق، وادار كردني.

persuade

وادار كردن ، برآن داشتن ، ترغيب كردن .

persuasible

(=persuadable) تحريك شدني، وادار كردني، ترغيب شدني.

persuasion

تشويق، تحريك ، اجبار، متقاعد سازي، نظريه يا عقيده از روي اطمينان ، اطمينان ، عقيده ديني، نوع، قسم، ترغيب.

persuasive

تشويقي، مجاب كننده ، متقاعد كننده ، وادار كننده .

pert

(peart) گستاخ، جسور، سالم وبا روح.بي پرده ، گستاخ، پر رو، جسور، ماهر، غنچه دار، قشنگ ، سرحال.

pertain

وابسته بودن ، مربوط بودن ، متعلق بودن ، مناسب.

pertain to

مربوط بودن به .

pertinacious

لجوج، خودسر، خيره سر، كله شق، سمج.

pertinacity

لجبازي، سماجت، سرسختي، لجاجت.

pertinence

( pertinency) ربط، وابستگي، دخل، مناسبت، موقعيت، شايستگي، اقتضائ.

pertinency

(pertinence) ربط، وابستگي، دخل، مناسبت، موقعيت، شايستگي، اقتضائ.

pertinenet

مربوط، وارد به ، بجا.

pertub

آشفته كردن ، مشوش كردن .

perturb

آشفتن ، ناراحت كردن ، مزاحم شدن .

perturbation

آشفتگي، تشويش.آشفتگي، انحراف، اختلال.

pertussis

( طب ) سياه سرفه .

peruke

كلاه گيس، موي مصنوعي.

perusal

مطالعه ، مرور.

peruse

بررسي كردن ، بدقت خواندن .

pervade

فراوان يا شايع بودن ، نفوذ كردن ، بداخل راه يافتن ، پخش شدن .

pervasive

فراگير، نافذ، فراگيرنده .

perverse

منحرف، در خطا، گمراه ، هرزه ، فاسد.

perversion

بدراهي، انحراف، انحراف جنسي يا اخلاقي.

perversity

منحرف بودن ، انحراف، كژي، بدراهي.

pervert

منحرف كردن ، از راه راست بدركردن ، گمراه شدن ، مرتد، بدراه ، منحرف.

pervious

راه دهنده ، نفوذ پذير، منفذ دار، روشن بين .

pes

( ج. ش. - تش. ) پاي جانور، هر عضو يا چيزي شبيه پا.

pesky

آزار رسان ، زحمت دهنده ، مزاحم.

peso

پسو، مسكوك آمريكاي جنوبي.

pessimism

بدبيني، صفت بد، بدي مطلق، فلسفه بدبيني.

pessimist

بدبين .

pessimistic

بدبين ، وابسته به بدبيني.

pest

طاعون ، بلا، آفت، مايه آزار وآسيب.

pester

اذيت كردن ، بستوه آوردن ، بيحوصله كردن .

pesthole

مكان مستعد براي بيماري واگير، لانه بيماري وميكروب.

pesthouse

بيمارستان طاعوني ها، آسايشگاه ، خسته خانه .

pesticide

عامل ضد طاعون ، ماده ضد آفت، كشنده حشره موذي.

pestiferous

طاعون آور، طاعون زده ، فاسد كننده اخلاق ديگري، مسري، مضر، آزار دهنده ، عفوني.

pestilence

بيماري طاعون ، ناخوشي همه جاگير، آفت.

pestilent

مهلك ، طاعوني، طاعون آور.

pestilential

وابسته به طاعون يا آفت.

pestle

دسته هاون ، ( د. گ . ) ران گوسفند، ران خوك ، خرد كردن ، پودر ساختن .

pet

حيوان اهلي منزل، دست آموز، عزيز، سوگلي، معشوقه ، نوازش كردن ، بناز پروردن .

pet cock

شير بخار، شير هوا.

petal

(گ . ش. ) گلبرگ ، پنج برگ گل.

petaloid

( petalous)گلبرگي.

petalous

( petaloid) گلبرگي.

petard

( نظ. ) بمب دروازه ريز، بمب ديوار كن ، يكجور ترقه .

peter

(.n and .vi)(معمولاباout) كم آمدن ، بپايان رسيدن ، تمام شدن ، ازپادرآمدن ، ته كشيدن ، ازپاافتادن ، (.n) اسم خاص مذكر، پطرس حواري عيسي.

petiolate

(petiolated) (گ . ش. ) داراي دمگل، ساقه دار، برگدم.

petiolated

(petiolate) (گ . ش. ) داراي دمگل، ساقه دار، برگدم.

petiole

(گ . ش. ) برگدم، ساقه برگ ، برگچه .

petiolule

( گ . ش. ) دمبرگ ، دمبرگچه .

petit jury

( حق. ) هيئت منصفه دوازده نفري.

petit larceny

دله دزدي.

petit mal

( طب) صرع مختصر.

petite

ريزه اندام، زن يا لباس كوچك اندازه .

petition

دادخواست، عرضحال، عريضه ، تظلم، دادخواهي كردن ، درخواست كردن .

petologist

سنگ شناس.

petrel

( ج. ش. ) مرغ طوفان ، مرغ باران .

petri dish

ظرف كوچك مخصوص كشت ميكرب.

petrifaction

(petrification) تحجر، سنگ شدگي.

petrifactive

متحجر كننده .

petrification

(petrifaction) تحجر، سنگ شدگي.

petrify

سنگ كردن يا شدن ، متحجر كردن ، گيج كردن ، از كارانداختن .

petrochemical

پتروشيمي، شيمي نفت.

petroglyph

نقش بر روي سنگ ، سنگ نوشته .

petrographer

سنگ نگار.

petrography

سنگ نگاري.

petrol

( انگليس ) بنزين .

petroleum

نفت خام، نفت، مواد نفتي.

petrology

سنگ شناسي، علم احجار.

petrous

سنگي، سخت.

petticoat

زيرپوش زنانه ، زير پيراهني زنانه ، هرچيزي شبيه شليته .

pettifog

مغلطه كردن ، از مرحله پرت كردن ، مشاجره كردن .

pettish

زود رنج، بد اخلاق، جوشي، ترشرو.

pettitoes

پاچه خوك ، چيز بي ارزش، انگشت پا.

petty

جزئي، خرد، كوچك ، غير قابل ملاحظه ، فرعي.

petty cash

صندوق ويژه وجوه كوچك ، حساب هزينه هاي كوچك .

petty larceny

(larceny petit =) دله دزدي.

petty officer

درجه دار ( نيروي دريائي ).

petulance

(=petulancy) بد اخلاقي، زود رنجي، كج خلقي، تندي، گستاخي.

petulancy

(=petulance) بد اخلاقي، زود رنجي، كج خلقي، تندي، گستاخي.

petulant

زودرنج، شرم آور، آدم جسور، كج خلق، ترشرو.

petunia

( گ . ش. ) گل اطلسي، رنگ قرمز مايل بابي.

pew

( در كليسا ) نيمكت، مقام، در نيمكت قرار گرفتن ، پيف ( بوي بد ).

pewee

(peewee) چيز كوچك وجزئي، بچه ، طفل.

pewit

( ج. ش. ) مرغ زيبا، زياك ، هدهد.

pewter

تركيب قلع وسرب، مفرغ، ظروف مفرغي، جام پيروزي، جايزه ، خاكستري.

pfennig

مسكوك مسي آلماني.

ph

(ش. ) علامت لگاريتم منفي براي غلظت يون هيدروژن برحسب گرم اتم درهر ليتر.

ph.d.

(philosoply of =Docotor) درجه دكترا در علوم يا دانش هاي انساني.

phaethon

( phaeton) درشكه ، ( اساطير يونان ) فايتون ، درشكه سوار، درشكه چي.

phaeton

( phaethon) درشكه ، ( اساطير يونان ) فايتون ، درشكه سوار، درشكه چي.

phage

(=bacteriophage) باكتري خوار، پسوندي بمعني خورنده .

phagocyte

( طب - زيست شناسي ) سلول بيگانه خوار.

phagocytize

( طب ) در اثر بيگانه خواري تحليل رفتن .

phagocytosis

سلول خواري، بيگانه خواري.

phalange

(=phalanx) استخوان انگشت ياپنجه ، بند انگشت.

phalanger

(ج. ش. ) موش خرماي جهنده .

phalanstery

جامعه كوچك ومستقل اشتراكي، تقسيم جامعه باجزائ كوچك ، روابط تعاوني اجتماعي.

phalanx

بندانگشت، دسته بهم فشرده پياده نظام سنگين اسلحه .

phalarope

(ج. ش. ) مرغ ساحلي نوك دراز.

phallic

وابسته به پرستش آلت مردي، وابسته به آلت رجوليت، وابسته به قضيب، كيري.

phallicism

ذكر پرستي، پرستش كير.

phallus

آلت ذكور، آلت تناسلي مرد، كير.

phanerogam

( گ . ش. ) گياه تخمدار، گياه گلدار.

phantasm

(fantasm) حاصل خيال و وهم، تصور خام، شبح، روح، تصوير ذهني، ظاهر فريبنده ، سايه .

phantasma

خيال، روح، چشم بندي، شبح.

phantasmagoria

منظره خيالي وعجيب وغريب ومجلل، مناظر متغير اشيائ، تخيلات پي در پي ومتغير.

phantasy

(fantasy =) خيالي، فانتزي.

phantom

(pantom) خيال، منظر، ظاهر فريبنده ، شبح، خيالي، روح.

pharaoh

فرعون ، نوعي آبجو قوي.

pharaoh ant

( ج. ش. ) مورچه قرمز كوچك .

pharisaic

وابسته به فريسي، رياكارانه .

pharisee

( مج. ) زهد فروش، رياكار، فريسي.

pharmaceutic

(pharmaceutical) داروئي، وابسته به داروسازي، دارو.

pharmaceutical

(pharmaceutic) داروئي، وابسته به داروسازي، دارو.

pharmaceutics

(pharmacy) مبحث داروها، داروگري، داروشناسي.

pharmacist

داروگر، داروشناس، داروفروش، داروساز.

pharmacodynamics

مبحث اثر دارو بر ساختمان موجودات زنده .

pharmacognosy

مبحث داروشناسي ( بويژه داروهاي ساده وگياهي ).

pharmacologic

وابسته بداروشناسي.

pharmacologist

داروشناس.

pharmacology

داروشناسي.

pharmacopoeia

كتاب دستور داروسازي، دارونامه .

pharmacy

داروخانه ، انباردارو، داروسازي.

pharos

فانوس دريائي، نور افكن دريائي، مناره .

pharyngeal

وابسته به حلق يا گلو، حلقي.

pharyngitis

( طب ) التهاب حلق، التهاب گلو.

pharynx

( تش. ) حلق، گلوگاه ، حلقوم، گلو.

phase

مرحله ، فاز.منظر، وجهه ، صورت، لحاظ، پايه ، مرحله ، دوره تحول وتغيير، اهله قمر، جنبه ، وضع، مرحله اي كردن .

phase distortion

اعوجاج فاز.

phase encoded

رمزي شده با فاز.

phase equalizer

برابر كننده فاز.

phase lag

پس افت فاز، تاخير فاز.

phase lead

پيش افت فاز، تقديم فاز.

phase microscope

طيف نما، ميكروسكپ طيف.

phase modulation

(pm) تلفيق فازي.

phase shift

تغيير زاويه فاز.

phaseout

تدريجا متوقف كردن كار يا توليد، توقف كار يا فرآوري بطور مرحله اي.

pheasant

( ج. ش. ) قرقاول، مرغ بهشتي.

phellem

(گ . ش. ) چوب پنبه .

phelloderm

(گ . ش. ) بافت چوب پنبه اي.

phellogen

(گ . ش. ) لايه چوب پنبه ساز.

phenology

مبحث رابطه بين آب وهوا وتغييرات حاصله در پديده هاي زيست شناسي، پديده شناسي.

phenomenal

پديده اي، حادثه اي، عارضي، عرضي، محسوس، پيدا، شگفت انگيز، فوق العاده .

phenomenalism

پديده گرائي.

phenomenological

وابسته به پديده شناسي.

phenomenologist

پديده شناس.

phenomenology

پديده شناسي.

phenomenon

پديده .پديده ، حادثه ، عارضه ، نمود، تجلي، اثر طبيعي.

phial

شيشه يا بطري كوچك .

philadelphus

(گ . ش. ) سفرس نواحي معتدله .

philander

زن باز، زن بازي كردن ، دنبال زن افتادن ، لاس زدن ، زن دوست بودن .

philanthropic

نوع پرست، بشردوست.

philanthropist

خيرخواه بشر، آدم نيك انديش، بشردوست.

philanthropy

نوعپرستي، بشردوستي.

philatelic

مربوط به تمبر شناسي.

philatelist

تمبر شناس.

philately

تمبر شناسي، تمبر جمع كني، جمع آوري تمبر.

philharmonic

عاشق موسيقي، اركستر سمفوني، فيل هارمونيك .

philhellene

(philhellenic) هواخواه (استقلال ) يونان ، دوست يونان .

philhellenic

(philhellene) هواخواه (استقلال ) يونان ، دوست يونان .

philippic

سخنراني تند وانتقادي.

philippine islands

مجمع الجزاير فيليپين .

philistia

(philistine) آدم هرزه ، آدم بي فرهنگ وبي ذوق ومادي.

philistine

(philistia) آدم هرزه ، آدم بي فرهنگ وبي ذوق ومادي.

philodendron

(گ . ش. ) گل شيپوري پيچي آمريكا.

philogyny

زن دوستي، زن پرستي.

philological

وابسته به واژه شناسي يازبان شناسي تاريخي وتطبيقي.

philologist

واژه شناس، ويژه گر در زبانشناسي تاريخي وتطبيقي.

philology

علم زبان ، زبان شناسي تاريخي وتطبيقي واژه شناسي.

philomel

(=nightingale) بلبل.

philoprogenitive

علاقمند به اولاد، اولاد پرست.

philosopher

فيلسوف.

philosophers' stone

كيميا، گوگرد سرخ.

philosophic

فلسفي.

philosophize

فيلسوفانه دليل آوردن ، فلسفي كردن .

philosophy

فلسفه ، حكمت، وارستگي، بردباري، تجرد.

philter

(philtre) مهر دارو، طلسم عشق.

philtre

(philter) مهر دارو، طلسم عشق.

phiz

صفيرگلوله تفنگ .

phlebitis

( طب ) التهاب وريدها.

phlebotomist

حجامت گر.

phlebotomize

( طب ) حجامت كردن ، رگ زدن .

phlebotomy

( طب ) رگ زني، فصد، حجامت، نيشتر.

phlegm

بلغم، مخاط، خلط، ( مج. ) سستي، بيحالي، خونسردي.

phlegmatic

بلغمي مزاج، شخص خونسرد وبي رگ .

phloem

(گ . ش. ) بافت ليفي، ليف.

phlogistic

سامي، وابسته به اصل آتش، مربوط به آماس وتب.

phlogiston

مايه آتش، اصل آتش، سام.

phlox

(گ . ش. ) فلوكس.

phlyctenule

( طب ) تاول كوچك ، آبله كوچك ، تاولچه .

phobia

( ر. ش. ) ترس بيخود، بيم، انزجار، نفرت، تشويش.

phobic

وابسته به ترس بيجا، تشويشي.

phoebe

( افسانه يونان ) دختر گا، ماه ، قمر، اسم مونث.

phoebus

(=apollo) خورشيد.

phoenician

فنيقي، اهل فنيقه .

phoenix

مرغ افسانه اي منحصر بفرد، عنقا، سمندر.

phomenic

واگي، واجي، وابسته به واج، صوتي، قريب التلفظ.

phonate

صدا در آوردن ، داراي صوت بودن ، مصوت كردن .

phone

(پسوند) صوت، آوا، صدا، تلفن ، تلفن زدن .تلفن ، تلفن كردن .

phoneme

صداي ساده ، آوا.واگ ، واج، حرف صوتي، صداي صوتي، صدا، صوت.

phonemics

واج شناسي، علم شناسائي تلفظ كلمات وصداها، صوت شناسي.

phonetic

آوائي، مصوت، صدا دار، مربوط به تركيب اصوات.

phonetic alphabet

الفباي صوتي يا آوائي.

phonetician

آواشناس، متخصص استعمال علائم وحروف خاصي براي نشان دادن طرزتلفظ كلمات، صوتشناس.

phonetics

آواشناسي، مبحث تلفظ صوتي حرف وكلمات، صوت شناسي.آوا شناسي.

phoney

( phony) نادرست، غير موثق، غلط، حقه باز، ساختگي.

phonic

وابسته به آوا وپژواك ، صدائي، صدا دار، صوتي، جسم صدا دار.

phonics

دانش صدا وپژواك ، علم الاصوات، تلفظ وهجاهاي كلمات، صدا شناسي.

phonogramic

وابسته به گرامافون يا صدا نگار.

phonogrammic

وابسته به گرامافون يا صدا نگار.

phonograph

( phonographic) صدا نگار، دستگاه ضبط صوت، گرامافون ، گرام.

phonographic

(phonograph) صدا نگار، دستگاه ضبط صوت، گرامافون ، گرام.

phonography

صدا نگاري، صوتي، تند نويسي از روي صدا، ضبط صدا.

phonological

وابسته به صوت شناسي يادگرگوني صدا در زبان .

phonologist

صوت شناس.

phonology

واجگان ، صدا شناسي، دانش دگرگوني صدا در زبان .

phony

( phoney) نادرست، غير موثق، غلط، حقه باز، ساختگي.

phosgene

( ش. ) گاز بيرنگ سمي بفرمول COCl2.

phosphate

(ش. ) فسفات، نمك اسيد فسفريك ، فسفات زدن به .

phosphatic

فسفات دار، اسيد فسفريك دار.

phosphatize

تبديل به فسفات كردن ، با فسفات يا اسيد فسفريك تركيب كردن .

phosphide

( ش. ) تركيب دو ظرفيتي كه از تركيب فسفر با يك عنصر يا ريشه بدست آيد.

phosphorescence

تابندگي فسفري، روشنائي، شب تابي.

phosphorescent

تابنده ( مثل فسفر )، شب تاب، درخشان .

phosphoreted

( phosphoretted) فسفردار.

phosphoretted

( phosphoreted) فسفردار.

phosphoric

فسفري، تابنده ، شبيه فسفر، شب تاب.

phosphoric acid

( ش. ) اسيد فسفريك .

phosphorism

مسموميت در اثر فسفر، تشعشع فسفري، شب تابي.

phosphorous

فسفري، تابنده ، فسفردار.

phosphorus

(ش. ) فسفر ( بعلامت اختصاريP )، جسم شب تاب، جسم تابنده .

photic

نورزي، نوري، وابسته به نور وروشنائي، وابسته به توليد نور.

photo

عكس ، عكس برداشتن از

photo offset

چاپ افستي كه فيلم عكاسي را براي چاپ بكار برد.

photobiotic

زنده بواسطه نور، در نور زندگاني كننده ، نورزي.

photocell

ياخته حساس نسبت به نور، فتوسل.

photochemistry

رشته اي از علم شيمي كه درباره اثر نور در مواد شيميائي بحث مينمايد، نور شيمي.

photoconductive

هادي حساس نسبت به نور.هادي نور، نوررسان .

photoconductivity

قابليت هدايت نور، نور رساني.

photocopy

رونوشت برداري بوسيله عكاسي، فتوكپي.

photodiode

ديود حساس نسبت به نور.

photodynamic

اثر روشنائي در جنبش گياهان .

photoelectric

فتوالكتريك ، نوري وبرقي.

photoelectric reader

خواننده فتو الكتريكي.

photoelectricity

فتوالكتريسيته .

photoelectron

فتوالكترون .

photoemission

خروج الكترون از فلز در اثر نيروي تابشي نور وغيره .

photoengrave

بوسيله عكاسي گراور سازي كردن .

photoengraving

گراور سازي بوسيله عكاسي.

photogelatin process

(=collotype) چاپ بوسيله ژلاتين .

photogene

انعكاس يا تصوير بعدي چيزي در شبكيه .

photogenic

خوش عكس، ايجاد شده در اثر نور و روشنائي، روشني زا.

photogrammetry

مبحث اندازه گيري ومساحي از روي عكسهاي هوائي.

photograph

عكس، عكس برداشتن از، عكسبرداري كردن .

photographer

عكاس، عكس بردار.

photographic

وابسته به عكاسي، عكسي.

photography

عكاسي، عكسبرداري، لوازم عكاسي.

photogravure

گراور سازي از روي شيشه عكاسي.

photoheliograph

دوربين مخصوص عكسبرداري از خورشيد.

photokinesis

(photocinesis) حركت در اثر نور، نور جنبش.

photolighograph

عكسبردري بوسيله چاپ سنگي.

photolysis

تجزيه شيميائي بر اثر نيروي تابشي.

photomap

نقشه برداري بوسيله عكاسي.

photometer

روشنائي سنج، نور سنج.

photometry

نورسنجي.

photon

واحد شدت نور وارده بشبكيه چشم، فوتون .

photonegative

نورگريز، فرار كننده ودو شونده از نور.

photophilic

( photophilous) (گ . ش. ) نور گراي، رشد كننده در نور زياد.

photophilous

( photophilic) (گ . ش. ) نور گراي، رشد كننده در نور زياد.

photophobe

( photophobic) بيمناك از نور، رشد كننده در نور كم، نور گريز.

photophobia

فوتوفوبي، نور ترسي، نور گريزي.

photophobic

( photophobe) بيمناك از نور، رشد كننده در نور كم، نور گريز.

photopia

( تش. - ر. ش) بينائي در نورزياد.

photoreconnaissance

( نظ. ) عكسبرداري اكتشافي.

photosensitive

داراي حساسيت نسبت به نور.

photosensitize

نسبت بنور حساسيت پيدا كردن ، بوسيله نور به چيزي حساسيت دادن .

photosphere

نوركره ، كره نور، فلك ، آفتاب.

photostatic

ايستا نوري، فتو استاتيك .

photosynthesis

نورخاست، ايجاد وتشكيل مواد آلي در گياهان بكمك روشنائي، ( تش. - ش. ) تركيبمواد بكمك نور.

phototaxis

نورگرائي، نورواكنش.

phototelegraphyt

مخابره تلگرافي عكس، عكسبرداري راديوئي.

phototostat

(phototostatic)رونوشت برداري بوسيله عكاسي، دستگاه عكسبرداريازاسناد، رونوشتتهيه كردن .

phototropism

( زيست شناسي ) گرايش بطرف نور، نور گرائي.

phototypography

چاپ بوسيله عكسبرداري.

photovoltaic

قدرت زاي نوري، فتو ولتائيك .

phrasal

عبارتي، مربوط به كلمه بندي.

phrase

عبارت، تعبير، اصطلاح، فراز، عبارت سازي، كلمه بندي، سخن موجز، پند وامثالبعبارت درآوردن ، تعبير درآوردن ، تعبير كردن ، كلمه بندي كردن .عبارت.

phrase structure

با ساخت عبارتي.

phraseogram

خط يا خطوط نماينده عبارات ( درتند نويسي ).

phraseologist

عبارت پرداز، جمله ساز، نويسنده ناصادق.

phraseology

عبارت پردازي، كلمه بندي، انشائ، فهرست، سبك .

phrenetic

(=frenetic) ديوانه ، شوريده ، آشفته .

phrenological

وابسته به جمجمه خواني.

phrenologist

جمجمه شناس، جمجمه خوان .

phrenology

علم براهين جمجمه ، جمجمه خواني.

phrensy

(yz=fren) ديوانگي، شور.

phthiriasis

( pediculosis) آلودگي به شپش يا شپشك ، شپشك داشتن .

phthisis

( طب ) سل ريوي، فساد بافتها.

phylactery

پيشاني بند وباز وبند، تعويذ، طلسم.

phylar

وابسته به راسته ودسته ، وابسته به قبيله ونژاد.

phyle

( يونان باستان ) قبيله ، عشيره ، طايفه .

phylesis

( زيست شناسي ) مرحله سير تكامل وپيدايش نژادهاي مختلف جانور وگياه .

phyline

برگي، برگ مانند.

phylloid

برگ وار، شبيه برگ .

phyllophagous

برگ خوار.

phyllopod

جانور برگ پاي ( مثل بعضي از خرچنگ ها ).

phyllotaxis

( phyllotaxy) ( گ . ش. ) وضع برگ ، آرايش برگي.

phyllotaxy

( phyllotaxis) ( گ . ش. ) وضع برگ ، آرايش برگي.

phylloxera

( ج. ش. ) شته مو، شته ، كرم.

phylogeny

تكامل نژادي، تاريخ نژادي جانور يا گياه .

phylon

( phylum) نژاد، قبيله ، اجداد، سلسله ، دودمان ، راسته .

phylum

( phylon) نژاد، قبيله ، اجداد، سلسله ، دودمان ، راسته .

physiatrics

( طب ) درمان امراض با وسائل طبيعي.

physic

مسهل دادن ، دوا دادن ، شفا دادن ، مسهل، طب، فيزيك .

physical

مادي، فيزيكي.فيزيكي، طبيعي، مادي، جسماني، بدني.

physical dimension

بعد مادي.

physical record

مدرك مادي.

physical therapy

( طب ) تن درماني، ورزش درماني.

physician

پزشك .

physicist

فيزيك دان .

physicochemical

وابسته به خواص فيزيكي وشيميائي اجسام.

physics

فيزيك .فيزيك .

physiognomic

وابسته به قيافه شناسي، سيما شناس، سيمائي.

physiognomy

سيما شناسي، قيافه شناسي، سيما، چهره ، صورت.

physiographer

ويژه گر جغرافياي طبيعي.

physiography

جغرافياي طبيعي، مبحث آثار و پديده هاي طبيعي.

physiologic

(physiological) وابسته به علم وظائفاعضائ، ساختماني، وابسته به علم فيزيولوژي، تنكردي.

physiological

( physiologic) وابسته به علم وظائف اعضائ، ساختماني، وابسته به علم فيزيولوژي، تنكردي.

physiologist

ويژه گر فيزيولوژي، تن كردشناس.

physiology

تن كردشناسي، علم وظائف الاعضائ، فيزيولوژي، علم طبيعي.

physiotherapy

(=physicaltherapy) تن درماني.

physique

هيكل، سازمان بدن ، تركيب، هيئت، ساختمان بدن .

phytogenic

داراي منشائ گياهي، گياه زاد.

phytogeography

جغرافياي گياهي.

phytography

طبقه بندي گياهان روي زمين ، گياه شناسي توضيحي وتشريحي.

phytology

(botany) گياه شناسي، علم گياهان .

phyton

(گ . ش. ) واحد گياهي، پيوند گياه .

phytopathologic

وابسته به آسيب شناسي گياهان .

phytophagous

گياه خوار.

phytophagy

گياهخواري.

phytoplankton

زندگي گياهان شناور بر سطح دريا.

pi

حرف شانزدهم الفباي يوناني، عدد هشتاد، ( هن. ) نسبت پيرامون به شعاع دايره .

pial

درهم وبرهم، بي ترتيب.

piamater

(تش. ) نرم شامه ، ام الرقيق، ام الدماغ.

pianissmo

( مو. ) خيلي نرم، خيلي آرام بنوازيد.

pianist

نوازنده پيانو، پيانو نواز.

piano

( مو. ) پيانو، آرام بنوازيد، قطعه موسيقي آهسته وآرام.

piano accordion

( مو. ) آكوردئون جا انگشتي دار شبيه پيانو.

piassava

الياف نخل پياساوا.

piazza

ميدان ( مخصوصا در شهرهاي ايتاليا ) وبازار.

pica

حروف پيكا.

picaninny

( pickaninny ) ني ني، بچه كوچك ، بچه سياه پوست.

picaresque

شخص اوباش، داستاينكه قهرمان آن رذل است.

picaro

(picaroonp، pickaroon) دزد، دزددريائي، دزديدن ، اوباش.

picaroonp

( picaro، pickaroon) دزد، دزد دريائي، دزديدن ، اوباش.

picayubnish

( picayune) جزئي، بي ارزش، پست، ناچيز.

picayune

( picayubnish) جزئي، بي ارزش، پست، ناچيز.

piccalilli

ترشي ادويه وسبزيجات.

piccolo

(مو. ) فلوت داراي صداي زير.

piceous

قيروار، قيردار، زفت دار، قابل اشتعال، آتشگير.

pick

چيدن ، كندن ، كلنگ زدن و(به )، باخلال پاك كردن ، خلال دندان بكاربردن ، نوك زدن به ، برگزيدن ، بازكردن ( بقصد دزدي)، ناخنك زدن ، عيبجوئي كردن ، دزديدن ، كلنگ ، (مو. ) زخمه ، مضراب، خلال دندان (toothpick) خلال گوش (earpick)، هرنوع آلت نوك تيز.

pick out

جدا كردن ، انتخاب كردن .

pick over

چيدن ، برگزيدن .

pick wickian

شبيه پيكويك قهرمان داستان نگارش چارلز ديكنز، ساده ، بي تكلف، روشن بين .

pickaback

(=piggyback) برپشت خود سوار كردن ، كول كردن ، كول.

pickaninny

( picaninny) ني ني، بچه كوچك ، بچه سياه پوست.

pickaroon

( picaro، picaroonp) دزد، دزددريائي، دزديدن ، اوباش.

pickax

( pickaxe) كلنگ دوسر، كلنگ روسي، با كلنگ زدن .

pickaxe

( pickax) كلنگ دوسر، كلنگ روسي، با كلنگ زدن .

picked

نوك تيز، نوك دار، خاردار، برگزيده ، پاك كرده ، انتخاب شده ، لخت، پوست كنده ، كلنگ خورده .

pickeer

زد وخورد كردن ، لاس زدن ، جاسوسي كردن .

pickerel

( ج. ش. ) اردك ماهي كوچك ، گوشت اردك ماهي.

pickerelweed

(گ . ش. ) كوشاب (potamogeton).

picket

دستك ، ميخ چوبي، ميخچه ، چوب نوك تيز، چوب پرچين ، كشيك ، اعتصاب كردن ، اعتصاب وجلوگيري از ورود سايرين بمحل كار، نرده كشيدن ، مراقبت كردن ، بستن ، افسار كردن (اسب )، جلوكسي راه رفتن يا ايستادن .

picket line

صف كارگران اعتصابي.

picking

جيب بري، دله دزدي، ناخنك زني، پس مانده .

pickle

ترشي، سركه ، خيارترشي، وضعيت دشوار، ترشي انداختن .

picklock

قفل گشا، دزد، قفل شكن ، قفل بازكن .

pickpocket

جيب بر.

pickthank

بادنجان دور قاب چين ، متملق.

pickup

پيكاپ، دستگاه برقي ناقل صداي گرامافون ، انتخاب، رشد، ترقي، تجديد فعاليت، چيدن ، هرچيز انتخاب شده ، آشنائي تصادفي، ( دختر ) بلند كردن ، برداشتن ، سواركردن ، گرفتن ، بهبودي يافتن .

picky

ضربه زننده ، بانوك بردارنده ، ناخنك زن .

picnic

گردش دسته جمعي، پيك نيك ، به پيك نيك رفتن ، دسته جمعي خوردن .

picosecond

(psec) تريليونيم ثانيه ، پيكو ثانيه .

picot

قلاب دوزي، حلقه زينتي توري بافي.

picotee

( گ . ش. ) ميخك گلبرگ سفيد يا زرد.

picrate

(ش. ) نمك آلي يا معدني اسيد پيكريك .

pict

مردمان غير سلتي انگليس.

picto

پيشوندي بمعني عكس و تصوير.

pictograph

خط تصويري، نشان يا علائم تصويري، صورت نگاره .

pictography

صورت نگاري، تصوير نگاري، رمز نگاري.

pictorial

تصويري، مصور، تصوير نما، مجسم سازنده .

picture

تصوير، عكس، منظره ، سينما، با عكس نشان دادن ، روشن ساختن ، نقاشي كردن ، تصور، وصف.عكس، تصوير، مجسم كردن .

picture hat

كلاه زنانه لبه پهن .

picture window

پنجره دل باز وخوش منظره ، پنجره بزرگ .

picture writing

تصوير نگاري، خط تصويري.

picturesque

شايان تصوير، زيبا، بديع، خوش منظره .

piddle

كار بيهوده كردن ، وقت گذراندن ، بنازچيز خوردن ، با خوراك بازي كردن ، ( زبان بچه ) جيش كردن .

piddling

جزئي، ناچيز، بي اهميت.

pidgin

انگليسي دست وپا شكسته ومخلوط با اصطلاحات چيني.

pie

كلاغ زنگي، كلاغ جاره ، آدم ناقلا، جانورابلق، كلوچه گوشت پيچ، كلوچه ميوه دارپاي، چيز آشفته ونامرتب، درهم ريختن .

piebald

پيسه ، ابلق، دورنگ ، رنگارنگ ، ناجور، خلنگ .

piece dye

بطوريكپارچه رنگ كردن .

piece

تكه ، قطعه ، پارچه ، فقره ، عدد، سكه ، نمونه ، قطعه ادبي يا موسيقي، نمايشنامه قسمت، بخش، يك تكه كردن ، وصله كردن ، تركيب كردن ، جور شدن ، قدري، كمي، اسلحه گرم.تكه ، دانه ، مهره ، وصله كردن .

piece de resistance

امر مهم، فقره برجسته ، كار پر اهميت، خوراك اصلي.

piecemeal

به اجزائ ريز تقسيم كردن ، خردخرد، تكه تكه ، بتدريج، تدريجي.

piecewise

تكه اي.

piecework

كار از روي مقاطعه .

pied

ابلق، رنگارنگ ، گوناگون ، پرنده رنگارنگ .

piedmont

ناحيه اي در شمال غربي ايتاليا، كوه پايه اي، تشكيل شده در كوهپايه .

pieplant

(گ . ش. ) روبارب زينتي.

pier

ستون ، جرز، اسكله ، موج شكن ، پايه پل، لنگرگاه .

pier glass

آئينه قدي ( ويژه بين دو درگاه ).

pier table

ميز زير آئينه قدي.

pierce

خليدن ، سپوختن ، سوراخ كردن ( بانيزه وچيز نوك تيزي )، سفتن ، فروكردن ( نوك خنجر وغيره )، شكافتن ، رسوخ كردن .

pierian

وابسته به ناحيه پيريا (pieria) در مقدونيه قديم.

pierian spring

الهام بخش شعر وسخنوري، چشمه مقدس شاعري.

pierrot

( م. م. )دلقك صامت ايتاليائي، دلقك .

pieta

( در آثار هنري ) نقاشي يا مجسمه مريم مادر عيسي.

pietism

پرهيزگاري، پارسائي، تقوا.

pietist

وابسته به پرهيز گاري، پارسا.

piety

پارسائي، پرهيز گاري، خداترسي، تقوا.

piezoelectric

فيزوالكتريك .

piezometer

فشارسنج، غلظت سنج، دستگاه سنجش شدت انفجار.

piffle

چرند، ناچيز، من من كردن ، حرف بيهوده زدن ، مهمل گوئي.

pig

خوك ، گراز، مثل خوك رفتار كردن ، خوك زائيدن ، آدم حريص وكثيف، قالب ريخته گري.

pig bed

شن ويژه ريخته گري آهن .

pig iron

آهن خام، آهن كوره قالگري، لخته آهن ، آهن توده .

pig lead

لخته سرب، توده سرب.

pigboat

( ز. ع. ) زير دريائي.

pigenhole

لانه كبوتر، سوراخ، كاغذ دان ، جعبه مخصوص نامه ها، خانه خانه كردن .

pigeon

( ج. ش. ) كبوتر، محبوبه ، دختر جوان ، ترسو، ساده وگول خور.

pigeon breast

( طب ) سينه كفتري، برآمدگي جناغ سينه .

pigeon hawk

( ج. ش. ) شاهين كوچك آمريكائي.

pigeon pea

(گ . ش. ) لوبياي سوداني (cajan Cajanus).

pigeon toed

داراي پنجه برگشته ، داراي پنجه خميده بداخل.

pigeonhearted

ترسو.

pigeonhole

خانه قفسه ، طبقه ، طبقه بندي كردن .

piggery

خوك دان ، لانه خوك ، جاي كثيف.

piggin

( د. گ . انگليس ) تغار چوبي دسته دار.

piggish

خوك مانند.

piggy bank

قللك .

piggyback

پرپشت ياشانه سوار شدن ، كول كردن ، كول، واگن مسطح ( ويژه حمل اتومبيل وغيره ).

pigheaded

كله خر، كله شق، سرسخت.

piglet

بچه خوك .

pigment

رنگيزه ، رنگ دانه ، ماده رنگي، ماده ملونه ، باماده رنگي رنگ كردن .

pigmentation

رنگ ، رنگي شدن ، تجمع رنگدانه ها در بافتها.

pigpen

( pigsty) خوك داني، آغل خوك ، جاي كثيف.

pigskin

پوست گراز، توپ فوتبال.

pigsty

( pigpen) خوك داني، آغل خوك ، جاي كثيف.

pigtail

دم خوك ، گيس بافته ، گيسوي بافته وپشت سر انداخته (مثل دختران چيني)، گوي توتون .

pike

كلنگ دوسر، نيزه دسته چوبي، ميخ نوك تيز، نوك نيزه ، هرچيز نوك تيز، قله كوه نوك تيز، اردك ماهي، عزيمت كردن ، سريعا رفتن ، رحلت كردن ، نيزه زدن ، باچيز نوك تيزسوراخ كردن .

piker

دزد، سرباز نيزه دار، قمار باز كم جرات.

pilaster

ستون چهار گوش يا مستطيل، پايه مبل وصندلي، هرچيزي شبيه ستون يا استوانه ، ديواريا جرز ستون نما.

pile

كپه ، توده .توده ، كپه ، كومه ، مقدار زياد، كرك ، يك تارموي، خواب پارچه ، پارچه خزنما، ستون ، ستون لنگرگاه ، ستون پل، سد، موج شكن ، توده كردن ، كومه كردن ، اندوختن ، پرز قالي وغيره .

pile driver

تيركوب، ماشين يا دستگاه بلند كردن الوار.

pileate

داراي كلاهك ، كاكل دار.

pileum

(ج. ش. ) كاكل چتري پرنده ، كاكل، چتر.

pilewort

(گ . ش. ) علف بواسير، انجيرك (celandine lesser).

pilfer

دله دزدي كردن ، كش رفتن .

pilgarlic

(peelgarlic)آدم سرطاس، كل، آدم فلك زده .

pilgrim

زائر، زوار، مسافر، مهاجر.

pilgrimage

زيارت، زيارت اعتاب مقدسه ، سفر، زيارت رفتن .

piling

ستون بندي، الوار يا تير مخصوص ستون سازي.

pill

حب، حب دارو، دانه ، حب ساختن .

pillage

غارت، تاراج، يغما، غارت كردن .

pillar

ستون ، پايه ، جرز، ركن ، اركان ، ستون ساختن .

pillar box

( انگليس ) صندوق پستي ستوني شكل.

pillbox

قوطي حب دارو وغيره ، لانه توپ ومسلسل.

pillion

زين زنانه ، ترك ، ترك سوار شدن .

pillory

قاپوق، نوعي آلت شكنجه قديمي كه سر ودست مجرم را از سوراخ كوچك تخته سنگي گذارنده وفشار ميدادند.

pillow

بالش، بالين ، متكا، پشتي، مخده ، بالش وار قرار گرفتن ، بربالش گذاردن .

pillow slip

(=pillowcase) روبالش، جلد بالش. .

pillowcase

روبالش، جلد بالش.

pillule

( pilule) حب كوچك .

pilose

پوشيده از موي ريز يا كرك ، مودار، موئين .

pilot

رهبر، ليدر، خلبان هواپيما، راننده كشتي، اسباب تنظيم وميزان كردن چيزي، پيلوت، چراغراهنما، رهبري كردن ، خلباني كردن ، راندن ، آزمايشي.

pilot ballon

( در هوا شناسي ) بالون اكتشافي.

pilot burner

چراغ كوچك اجاق گاز وامثال آن ، پيلوت.

pilot model

نمونه آزمايشي.

pilotage

راهنمائي كشتي، خلباني.

pilothouse

اطاق ديدباني كشتي.

pilule

( pillule) حب كوچك .

pimento

( گ . ش. ) فلفل فرنگي شيرين ، فلفل گينه .

pimiento

(گ . ش. ) فلفل شيرين .

pimp

دلال محبت، جاكش، جاكشي كردن .

pimpernel

( گ . ش. ) رازيانه ، باديان رومي.

pimping

خرد، پست، عليل.

pimple

جوش، كورك ، عرق گز، جوش درآوردن .

pimply

جوش دار، كورك دار.

pin

سنجاق، پايه سنجاقي.سنجاق، ميخ كوچك ساعت، محور كوچكي كه چيزي دورآن بگردد، دستگيره در، گيره ، دستگيره در، گيره ، گيره سر، گيره كاغذ، گيره لباس، (در بولينگ )ميله چوبي، سنجاقزدن به ، باسنجاق محكمكردن ، متصل كردن به ، گيرافتادن .

pin contact

اتصال سنجاقي.

pin curl

پيچ گيسو با بيگودي.

pin feed

خورد سنجاقي.

pin money

پول جيبي شوهر به همسرش، مبلغ ناچيز.

pin wrench

آچار سرسنجاقي.

pinafore

پيش بند.

pinaster

(گ . ش. ) كاج بياباني.

pince nez

عينك دماغي.

pincer

گاز انبر، ماشه ، گيره ، (ج. ش. ) عضو گازانبري جانوران (مثل خرچنگ ).

pinch

نيشگون گرفتن ، قاپيدن ، مضيقه ، تنگنا، موقعيت باريك ، سربزنگاه ، نيشگون ، اندك ، جانشين .

pincher

نيشگون گير، گازگير، (در جمع) گازانبر.

pincushion

جا سنجاقي، بالشتك ، سنجاقگير.

pindaric

پيرو سبك مغلق نويسي شاعر يوناني موسوم به (پندار)، شعر بزمي، مغلق نويسي.

pindling

ظريف، نحيف، لاغر، اخمو، ترشرو.

pine

كاج درازبرگ گرجستاني.غم و اندوه ، از غم و حسرت نحيف شدن ، نگراني، رنج و عذاب دادن ، غصه خوردن ، (گ . ش. ) كاج، چوب كاج، صنوبر.

pineal

شبيه ميوه كاج، صنوبري.

pineapple

(گ . ش. ) آناناس.

ping

صداي تيزي شبيه صداي اصابت گلوله به ديوار، صداي غژ، صداي غژايجاد كردن .

ping pong

پينگ پنگ (بازي كردن ).

pinhead

سر سنجاق، چيز كوچك و ناچيز.

pinion

قسمت دوراز مركز بال پرنده ، بال، چرخدنده جناحي، پر و بال پرنده را كندن ، دست كسي رابستن ، كفتربند كردن .

pink

رنگ صورتي، سوراخ سوراخ كردن يا بريدن .

pinkie

(pinky) انگشت كوچك .

pinkish

مايل به رنگ صورتي.

pinky

(pinkie) انگشت كوچك .

pinna

برگچه ، برگ اوليه شبيه پر، بال، جناح.

pinnace

كشتي كوچك پارويي، زن ، زن جاكش.

pinnacle

اوج، منتهي درجه ، قله نوك تيز، راس، برج.

pinnate

شكل پر، داراي برگ در دو سوي برگدم.

pinner

سنجاق زن ، سنجاق كار.

pinnulate

(pinnulated) شبيه برگچه ، شبيه بالچه ، شانك وار.

pinnulated

(pinnulate) شبيه برگچه ، شبيه بالچه ، شانك وار.

pinnule

(pinule) (ج. ش. ) بالچه ، باله فرعي ماهي، پره ئ شناي ماهي، برگچه .

pinon

(pinyon) (گ . ش. ) كاج، صنوبر، تخم خوراكي كاج.

pinpoint

چيز كوچك ، با دقت اشاره كردن به .

pinprick

خليدن با نوك سنجاق، رنجانيدن .

pins and needles

احساس مورمور در اثر خواب رفتگي، عصباني.

pinstripe

راه راه هاي باريك روي پارچه .

pint

پيمانه وزن مايع معادل نيم كوارت.

pint size

(edzsi pint) پست، خرد، ناچيز، كوچك ، باندازه سر سنجاق.

pint sized

(ezsi pint) پست، خرد، ناچيز، كوچك ، باندازه سر سنجاق.

pintle

(ز. ع. -آمر. ) آلت مردي، ذكر، ميله .

pinto

رنگ برنگ ، نقطه نقطه ، خالخال.

pinule

(pinnule) (ج. ش. ) بالچه ، باله فرعي ماهي، پره ئ شناي ماهي، برگچه .

pinup

تصوير دختر زيبا، ويژه نصب به ديوار.

pinup girl

دختر زيبايي كه عكسهايش به ديوار آويخته شود.

pinwale

(در مورد نخ) ساخته شده از الياف باريك .

pinweed

(گ . ش. ) بوته لادن .

pinwheel

فرفره ، فرفره اي، چرخ سنجاقي.چرخ دنده ، فرفره .

pinwork

كوك برجسته ئ حاشيه دوزي و برودري دوزي.

pinworm

(ج. ش. ) كرمك ، كرم ريز سنجاقي انگل روده انسان از دسته نماته ها.

pinxter flower

(گ . ش. ) گل صدتوماني مشرق آمريكا.

pinyon

(pinon) (گ . ش. ) كاج، صنوبر، تخم خوراكي كاج.

piolet

كلنگ دوسر ويژه كوهنوردي.

pioneer

پيشگام، پيشقدم، پيشقدم شدن .

pious

ديندار، پرهيزگار، زاهد، متقي، پارسا، وارسته .

pip

انواع امراض مختلفي كه سابقاآنهارا كوفت، سوئهاضمه و سرفه و امثال آن دانسته اند، اختلال مزاج، خال، لكه ، (درمورد جوجه )سراز تخم درآوردن ، (درمورد تخم)شكستن ، شكستن وبازشدن ، دانه يا تخم ميوه هايي مثل سيب.

pip pip

خداحافظ.

pipage

(pipeage)ترابري بوسيله لوله ، لوله كشي، عوارض ياحق حمل بوسيله لوله .

pipal

(گ . ش. ) درختانجيرمقدس هندي (religiosa ficus).

pipe

پيپ، چپق، (مو. ) ني، ناي، فلوت، ني زني، لوله حمل موادنفتي، ساقه توخالي گياه ، نيزدن ، فلوت زدن ، با صداي تيز و زير حرف زدن ، صفير زدن ، لوله كشي كردن ، لوله .

pipe clay

گل سفيد ويژه سفيدكاري و ساختن سرچپق و چاپ چلوار، باگل سفيد پاك كردن .

pipe cleaner

لوله پاك كن ، سيم لوله چپق پاك كن .

pipe cutter

اسباب ويژه قطع لوله هاي فلزي، لوله قطع كن .

pipe down

بوسيله شيپور يا ناي (به ملوانان ) راحت باش دادن ، ساكت شدن ، حرف نزدن .

pipe dream

نقشه خيالي و موهوم، اميد واهي.

pipe fitter

لوله نصب كن ، لوله كش.

pipe fitting

لوله كشي.

pipe up

شروع به ني زدن كردن ، به سخن پرداختن .

pipe wrench

آچار لوله بازكن .

pipeage

( pipage)ترابري بوسيله لوله ، لوله كشي، عوارض ياحق حمل بوسيله لوله .

pipeful

باندازه يك پيپ پر.

pipeless

بدون لوله يا ني يا پيپ.

pipelike

پيپ مانند، لوله مانند، نيمانند.

pipeline

خط لوله ، لوله كشي.

piper

فلوت زن ، جوجه كبوتر، لوله كش.

pipin

دانه ، بذر، تخم، سيب تخمدار، دانه دار.

piping

نيزني، فلوت، لوله كشي.

piping hot

خيليداغ، خيليتازه ، ازتنوردرامده .

pipsissewa

(گ . ش. ) صنوبرالامير، خضره الشتائ.

piquancy

تندوتيزي، زنندگي، گوشه داري، طعنه آميزي.

piquant

تندوبامزه ، گوشه دار، گزنده ، هشياركننده .

pique

مشاجره ، رنجش، انزجار، تحريك كردن ، زخم زبان زدن ، پارچه ئ راه راه نخي، پيكه ، منبت كاري.

piracy

دزدي دريايي، دزدي هنري ياادبي.

piragua

(د. ن . ) قايق ته پهن ، ساخته شده ازتنه درخت.

pirate

دزد دريايي، دزد ادبي، دزدي دريايي كردن ، بدون اجازه ناشر يا صاحب حق طبعچاپ كردن ، دزدي ادبي كردن .

pirouette

(در رقص) چرخ سريع، چرخ روي پاشنه ، چرخ زدن .

pis aller

آخرين چاره ، آخرين پناه ، چاره .

piscary

حق ماهيگيري، محل ماهيگيري، شيلات.

piscatorial

(piscatory)وابسته به ماهيگيري، وابسته به صيدماهي.

piscatory

(piscatorial)وابسته به ماهيگيري، وابسته به صيدماهي.

pisces

(نج. ) برج حوت.

pisciculture

پرورش ماهي.

piscina

حوض ماهي، حوض شنا، سنگاب كليسا.

piscine

شبيه ماهي، ماهيوار.

piscivorous

ماهي خوار.

pish

پيف، اه (علامت بيميلي ونفرت) اظهار نفرت كردن ، اه و پيف كردن .

pisiform

شبيه نخود، (تش. ) استخوان نخودي مچ دست.

pismire

مورچه ، (مج. ) آدم حقير و بي اهميت.

piss

شاش، شاشيدن .

pissoir

شاشگاه همگاني، مستراح عمومي، آبريزگاه همگاني.

pistachio

درخت پسته ، پسته .

pistil

(گ . ش. ) گرزن ، مادگي، آلت مادگي گل.

pistillate

مادگي دار، توليد كننده مادگي.

pistol

تپانچه ، هفت تير، تپانچه دركردن .

pistol whip

با تپانچه بر بدن كسي زدن .

pistoleer

سرباز تپانچه دار.

piston

سنبه ، ميله متحرك ، پيستون .

pit

چال، چال دار كردن ، گودال، حفره ، چاله ، سياه چال، هسته آلبالو و گيلاس و غيره ، به رقابت واداشتن ، هسته ميوه را درآوردن ، در گود مبارزه قرار دادن .

pit a pat

با ضربات تند و متوالي، درحال ضربان ، درحال بال بال، زننده ، بال بال زننده ، تپيدن .

pit saw

اره دو سر و دو دسته .

pitch

قير، پرتاب، ضربت باچوگان ، نصب، استقرار، اوجپرواز، اوج، سرازيري، جاي شيب، پلكان ، دانگ صدا، زيروبمي صدا، استواركردن ، خيمه زدن ، برپاكردن ، نصب كردن ، (دربيسبال)توپ رابه طرف چوگان زن پرتاب كردن ، توپ را زدن .گام، درجه ، پرتاب كردن .

pitch and toss

نوعي بازي شير ياخط، بازي بيخ ديواري.

pitch black

قيرگون ، خيلي سياه .

pitch in

با سعي و جديت شروع بكار كردن ، شروع به خوردن غذا كردن .

pitchblende

(مع. )نوعياورانيت (uraninite).

pitched battle

جنگ صف آرايي شده ، جنگ سخت تن به تن .

pitcher

آفتابه ، كوزه ، پارچ، پرتاب كننده ئ توپ.

pitchfork

دوشاخه ، چنگال، شانه ، پنجه .

pitchy

زفت اندود، قيراندود، قيرگون ، سياه و تاريك .

piteous

رقت بار، دلسوز، رقت انگيز، جانگداز.

pitfall

دام، تله ، گودال سرپوشيده .

pith

(تش. ) مغز تيره ، مغز حرام، مغز ميوه ، مخ استخوان ، اهميت، قوت، پر معني و عميق.

pithecanthropus

(زيست شناسي) انسان اوليه ميمون نماي دوره ئ پليوسن كه جمجمه اش در جاوه كشف شده .

pithy

شبيه مغز، پرمغز، مختصر و مفيد، موثر.

pitiable

رقت بار، رقت انگيز، قابل ترحم.

pitier

دلسوز، رحيم.

pitiful

رقت انگيز.

pitiless

بي ترحم، بي رحم.

pitman

گوركن ، قبركن ، كارگر درون معدن ، مقني.

pittance

مبلغ جزئي، چندرقاز، كمك هزينه مختصر.

pitted

حفره دار، سوراخ سوراخ، چاله چاله .

pitter patter

چك چك باران و غيره ، ضربان ، تپش، بال بال.

pitting

چاله كني، ايجاد حفره ، سوراخ سوراخ.

pituitary

(م. م. ) غده هيپوفيز، بلغمي، مخاطي.

pity

دريغ، افسوس، بخشش، رحم، همدردي، حس ترحم، ترحم كردن ، دلسوزي كردن ، متاثر شدن .

pivot

مفصل، لولا.محور، مدار، ميله ، پاشنه ، مخور چرخ، (مج. ) عضو موثر، محور اصلي كار، نقطه اتكائ، رويچيزي چرخيدن ، روي پاشنه گشتن ، چرخيدن ، چرخاندن ، روي پاشنه چرخيدن .

pivotal

محوري، اساسي، موثر.

pixie

(pixy) پري، پريزادي كه در ماهتاب ميرقصد، (مج. ) آدم بازيگوش و خطرناك ، بچه شيطان .

pixilated

داراي عدم تعادل فكري، خيلي حساس، بازيگوش، خل، سفيه ، جادو شده ، هوسباز.

pixy

(pixie) پري، پريزادي كه در ماهتاب ميرقصد، (مج. ) آدم بازيگوش و خطرناك ، بچه شيطان .

pizza

پيتزا (يك نوع غذاي ايتاليايي).

pizzicato

(مو. ) با ضرب نوك انگشت يا ناخن (بجاي مضراب يا آرشه براي زدن ساز).

pizzle

آلت ذكور حيوان ، آلت نري گاو، شلاق ساخته شده از ذكر گاو.

pkeman

كارگر كلنگ دار، سرباز نيزه دار.

pl/1 language

زبان پي ال وان .

placability

صلحجويي.

placable

دلجويي پذير، دلپذير، مطبوع، مهربان ، بخشنده ، آرام.

placard

پروانه رسمي، اعلاميه رسمي، اعلان ، حمل يا نصب اعلان ، شعار حمل كردن .

placate

آرام كردن ، تسكين دادن ، آشتي كردن .

placater

آشتي دهنده ، ميانجي.

placation

آشتي، وفق، تسكين .

placative

تسكين پذير، آشتي كننده .

place

جا، محل، مرتبه ، قرار دادن ، گماردن .جايگاه ، ميدان ، فضا، جا، مكان ، محل، در محلي گذاردن ، گذاشتن ، جاي دادن ، وهله ، مرتبه ، صندلي.

place kick

(فوتبال) توپ را از روي زمين با پا بطرف دروازه زدن .

place setting

وسائل ميز غذاخوري، (كارد و چنگال و غيره ) براي يك نفر، مقام پشت ميز.

placebo

(طب) دواي مريض راضي كن ، داروي دل خوش كنك و بي اثر، مايه تسكين .

placeless

لامكان ، بي جا.

placement

قرار دادن ، گمارش.تهيه كار، كاريابي، تعيين دانشپايه دانشجو از روي امتحان .

placename

نام جغرافيايي (محلي).

placenta

(تش. ) جفت، جفت جنين ، مشيمه ، وابسته به جفت.

placentation

پيوستگي جفت جنين بديوار زهدان ، تشكيل جفت.

placid

آرام، راحت، متين .

placidity

آرامش، متانت، صفا.

placket

ژوپن يا زير پوش زنانه ، چاك دامن .

plagiarism

دزدي ادبي.

plagiarist

(ezplagiari) آثار ادبي ديگران را سرقت كردن .

plagiarize

(plagiarist) آثار ادبي ديگران را سرقت كردن .

plagiarizer

دزد ادبي.

plagiary

سارق آثار ادبي و هنري ديگران ، دزدي ادبي.

plague

آفت، بلا، سرايت مرض، طاعون ، بستوه آوردن ، آزار رساندن ، دچار طاعون كردن .

plaguer

مزاحم، مبتلا به طاعون كننده .

plaguey

(plaguy) طاعوني، طاعون وار، آزاررسان ، تصديع آور.

plaguy

(plaguey) طاعوني، طاعون وار، آزاررسان ، تصديع آور.

plaice

(ج. ش. ) ماهي ديل، ماهي پهن ، ماهي پيچ.

plaid

پارچه پيچازي، شطرنجي.

plain

پهن ، مسطح، هموار، صاف، برابر، واضح، آشكار، رك و ساده ، ساده ، جلگه ، دشت، هامون ، ميدان يا محوطه جنگ ، بدقيافه ، شكوه ، شكوه كردن .

plain paper

كاغذ ساده ، كاغذ بي نقش.

plain sailing

پيشرفت بدون مانع.

plain weave

بافت ساده ، پارچه ساده بافت.

plainclothesman

پليس مخفي.

plainsong

مناجات با الحان ، سرود مناجاتي و بدون موسيقي.

plainspoken

رك گو، صاف و پوست كنده ، بي ريا و تزوير.

plaint

شكوه ، زاري، تظلم.

plaintful

(=mournful) سوگوار، عزادار، غمگين كننده .

plaintiff

(حق. ) خواهان ، دادخواه ، عارض، شاكي، مدعي.

plaintive

ناله آميز، محزون ، شكوه آميز، سوزناك .

plait

موي بافته ، پيچيدن گيسو، تاه ، چين ، گيس بافته ، تاه زدن ، چين دار كردن .

plan

برنامه ، طرح، نقشه ، تدبير، انديشه ، خيال، نقشه كشيدن .نقشه ، برنامه ، طرح، طرح ريختن .

planar

سطحي، مسطح، دو وجهي.

planar graph

گراف مستوي.

planar transistor

ترانزيستور مستوي.

planation

احداث دشت، مسطح شدن زمين در اثر فرسايش.

planchet

صفحه فلزي مخصوص ضرب سكه .

planchette

تخته كوچك ، احاطه كننده ، محاط.

plane

صفحه ، سطح، مستوي، هواپيما.هواپيما، رنده كردن ، با رنده صاف كردن ، صاف كردن ، پرواز، جهش شبيه پرواز، سطح تراز، هموار، صاف، مسطح.

plane angle

(هن. ) زاويه مستوي.

plane geometry

هندسه مسطحه .

planer

تخته حروف كوب، رنده كش.

planer tree

(گ . ش. ) درخت آزاد(serrata Zelkova).

planet

(نج. ) سياره ، ستاره سيار، ستاره بخت.

planet stricken

(struck planet) گرفتن نحوست سيارات، وحشت زده ، ستاره زده .

planet struck

(stricken planet) گرفتن نحوست سيارات، وحشت زده ، ستاره زده .

planet wheel

(مك . ) چرخ دنده چرخان بدور محور.

planetarium

افلاك نما، سياره نما، ستاره ديدگاه .

planetary

وابسته به سياره ، ستاره اي، نجومي، جهاني.

planetesimal

كوچك ستاره ، اجرام كوچك و بي شمار آسماني، سيارات صغار.

planetoid

ستارك ، اجرام ستاره مانند، سياره اي شكل، سياره اي.

plangency

پر صدايي، ارتعاش.

plangent

(در مورد صدا) پيچنده و پر ارتعاش، پر صدا.

planimeter

مساحت سنج، سطح پيما، پهنه سنج.

planish

(فلزات را) با چكش محكم و صاف كردن .

planisphere

جهان نماي سطح نما، جهان نماي مسطح.

plank

قطعه ، قسمت، واحد، قسمتي از برنامه ، تخته ، تخته ميز و پيشخوان مهمانخانه ، تخته پوش كردن ، تخته تخته كردن .

planking

الوار، تخته پوشي.

plankter

(plankton) (ج. ش. ) موجودات ريز و شناور آزاد بر سطح دريا(مثل گمزادان و آغازيان و جلبكها).

plankton

(plankter) (ج. ش. ) موجودات ريز و شناور آزاد بر سطح دريا(مثل گمزادان و آغازيان و جلبكها).

planless

بي نقشه .

planner

نقسه كش.

planning

برنامه ريزي، طرح ريزي.

plano concave

از يك طرف مسطح و از طرف ديگر مقعر (كاو).

plano convex

از يك سو پهن و از طرف ديگر محدب (كوژ).

planography

فن ترسيم نقشه ، نقشه نگاري، طراحي.

planosol

(مع. ) گل سفيد نرم و متراكم فلات.

plant

كارخانه ، گياه ، مستقر كردن ، كاشتن .كاشتن ، كشت و زرع كردن ، نهال زدن ، در زمين قرار دادن ، مستقر كردن ، گياه ، نهال، رستني، نبات، كارخانه ، ماشين آلات كارخانه ، دستگاه ، ماشين .

plant food

غذاي گياهي.

plantagenet

خانواده سلطنتي پلانتاژنت انگليس.

plantain

(گ . ش. ) بارهنگ ، درخت چنار، موز سبز.

plantar

(ج. ش. - تش. ) وابسته به كف پا، كف پايي.

plantation

كشت و زرع، مزرعه .

planter

كشاورز، زارع، كشتار، صاحب مزرعه .

plantigrade

راه رونده روي كف پا، كف رو، جانور دوپا.

plantlike

گياه مانند.

plaque

پلاك ، لوحه ، نشان ، صفحه كوچك .

plash

ترشح كردن ، صداي چلپ چلوپ ايجاد كردن ، چكه كردن ، چكيدن ، چلپ چلپ.

plasm

(plasma) (تش. ) پلاسما، قسمت آبكي خون ، خونابه .

plasma

(plasm) (تش. ) پلاسما، قسمت آبكي خون ، خونابه .

plasma membrane

(زيست شناسي) غشائ خارجي سفيده ياخته .

plasmagene

(زيست شناسي) ضمائم سيتوپلاسم.

plasmalemma

(زيست شناسي) پروتوپلاسم منطقه خارجي ياخته .

plasmatic

خونابه اي، مثل پلاسما، وابسته به پلاسما.

plasmin

(تش. ) دياستاز تجزيه كننده پروتئين ، دياستاز عامل تجزيه لخته خون .

plasmodium

نوعي از پلاسموديدها كه انگل ياخته هاي خون ميشوند، انگل مالاريا.

plasmolysis

پلاسموليز، چروك و انقباض سفيده ياخته وخروج از جدار ياخته (به علتازبين رفتن آب آن ).

plaster

گچ، خمير مخصوص اندود ديوار و سقف، ديوار را با گچ و ساروج اندود كردن ، گچ زدن ، گچ ماليدن ، ضماد انداختن ، مشمع انداختن روي.

plaster cast

گچ گيري اطراف عضو شكسته ، گچ گرفتن .

plaster of paris

گچ پاريس، گچ ويژه شكسته بندي و قالب گيري.

plasterboard

گچ تخته ، تخته مخصوص نصب به ديواد، لايه گچي.

plastered

(ز. ع. - آمر. ) مست، پاتيل شده .

plastering

اندود، گچكاري.

plasterwork

گچكاري.

plastery

گچي.

plastic

قالب پذير، نرم، تغيير پذير، قابل تحول و تغيير، پلاستيك ، مجسمه سازي، ماده پلاستيكي.

plastic surgery

جراحي پلاستيك ، جراحي ترميمي و زيبائي.

plasticity

اندام پذيري، شكل پذيري، قالب پذيري، حالت پلاستيكي، نرمي، انعطاف.

plasticize

بصورت پلاستيك در آوردن ، نرم كردن ، قالب پذير كردن ، از قالب در آوردن (مثل لاستيك ).

plastogene

(گ . ش. ) اجسام بسيار ريز ياخته هاي گياهي كه عامل پديده هاي حياتي ياخته ميباشند.

plastomer

اجسام چند وجهي سخت و جامد.

plat

قطعه زمين كوچك ، قطعه ، نقشه ، طرح، نقشه كشي، زمينه سازي، نقشه كشيدن ، بافتن گيسو.

plate

(.n) صفحه فلزي، ورقه يا صفحه ، قاب (مثل قاب ساعت)، پلاك ، لوح، لوحه ، روكش، بشقاب، بقدر يك بشقاب، (.vt) روكش فلزي كردن ، آبكاري فلزي كردن ، روكش كردن ، متورق كردن .بشقاب، صفحه ، اندودن .

plate proof

نمونه اول صفحات و مطلب چاپ شده .

plateau

فلات، زمين مسطح.

plated

اندوده ، روكشدار.

plated wire memory

حافظه سيمي اندوده .

plateform

اعلاميه سياست دولت، اعلاميه حزبي، برنامه كار نامزدهاي انتخاباتي، سكوب، بلندي قسمتياز كف سالن يا محلي، بنياد يا اساس چيزي، سطح فكر، سطح مذاكره .

plateform car

(flatcar) واگن باري بدون ديوار راه آهن .

plateform scale

قپان سكوب دار.

plateful

بقدر يك بشقاب.

platelet

صفحه كوچك ، (تش. ) جسم مسطح و كوچك بويژه پلاكتهاي خوني، گرده خون .

platelike

بشقاب مانند.

platen

آهن فشار، صفحه پهن فلز، قالب ريزي و ريخته گري، نورد ماشين تحرير و غيره .

plater

كليشه ساز، صفحه فلزي ساز، ماشين غلتك كاغذ سازي، اسب مخصوص مسابقه اسب دواني.

platina

پلاتين يا طلاي سفيد طبيعي، برنگ طلاي سفيد.

plating

روكشي با سيم و زر و غيره ، آبكاري فلزي.

platinic

وابسته به پلاتين .

platinize

با پلاتين و تركيبات آن مخلوط كردن يا اندودن ، پلاتين روي چيزي كشيدن .

platinoid

شبيه پلاتين ، آلياژي از مس و نيكل و تنگستن .

platinotype

(عكاسي) عكاسي بوسيله املاح پلاتين .

platinous

محتوي پلاتين ، داراي طلاي سفيد(مخصوصا دو ظرفيتي).

platinum

پلاتين يا طلاي سفيد.

platinum black

گرد سياه پلاتين حاصله از حل املاح آن .

platinum blonde

داراي موي زرد مايل به سفيد، داراي موي نقره فام.

platitude

بيمزگي، بياتي، پيش پاافتادگي، ابتذال.

platitudinarian

آدم بيمزه ، عاري از لطف و مزه ، مبتذل.

platitudinize

بيمزه بودن ، بيمزگي كردن ، پيش پا افتاده كردن .

platitudinous

بيمزه ، مبتذل، تكراري و پيش پا افتاده كردن .

plato

افلاطون .

platonic

پيرو افلاطون ، افلاطوني.

platonism

فلسفه افلاطون ، فلسفه ايده آلي شدن .

platonize

پيروي از روش افلاطوني، استدلال فلسفي افلاطوني كردن ، پيرو فلسفه ايده آلي شدن .

platoon

گروه ، جوخه ئافراد.

platter

سيني.ديس، بشقاب بزرگ ، هر چيز پهن ، صفحه گرامافون .

platy

شبيه بشقاب، پهن .

platyhelminth

(ج. ش. ) جنسي از كرمهاي پهن ، پهن كرم.

platypus

(ج. ش. ) پستاندار آبزي و منقاردار و صدفخوار جنوب استراليا.

platyrrhine

داراي بيني پهن و كوتاه ، پهن بيني.

plaudit

هلهله شادي، صداي آفرين ، تمجيد، دست زدن .

plausibility

باوركردني و معقول بودن .

plausible

باوركردني، پذيرفتني، قابل استماع، محتمل.

plausive

تمجيدآميز، خوشايند، وسيع، محتمل.

play

بازي، نواختن ساز و غيره ، سرگرمي مخصوص، تفريح، بازي كردن ، تفريح كردن ، ساز زدن ، آلتموسيقي نواختن ، زدن ، رل بازي كردن ، روي صحنه ئ نمايش ظاهرشدن ، نمايش، نمايشنامه .

play off

مسابقه را باتمام رساندن ، در مسابقه حذفي شركت كردن ، وابسته به مسابقات حذفي، مسابقه حدفي.

play out

تا آخر ايستادگي كردن ، تا آخر ايفا كردن ، تا آخر بازي كردن ، بپايان رساندن .

play up

اطمينان دادن به ، تاكيد كردن .

play up to

پشتيباني كردن از.

playact

در تاتر بازي كردن ، هنرپيشه شدن ، رل بازي كردن ، رفتار متظاهر داشتن ، بخود بستن .

playback

بازنواختن ، بازنواخت.

playbill

برنامه نمايش، اعلان نمايش(با ذكر نام بازيكنان و غيره ).

playboy

جوان عياش، جوان دخترباز.

playdown

اهميت ندادن ، تنزل دادن ، كوچك كردن .

player

نوازنده ، بازيكن ، هنرپيشه ، بازيكن ورزشي.

player piano

پيانو خودكار.

playfellow

همبازي.

playful

سربهواه ، اهل تفريح و بازي، بازيگوش، سرزنده و شوخ.

playgoer

آدمي كه قالبا بنمايش ميرود، نمايشرو.

playground

زمين بازي، تفريحگاه .

playhouse

تاتر، نمايشگاه ، اطاق بازي بچه ، اطاق عروسك بچه .

playing card

ورق بازي.

playing field

ميدان بازي.

playlet

نمايش كوتاه .

playmate

همبازي، يار.

playsuit

لباس ورزش.

plaything

اسباب بازي، بازيچه .

playtime

هنگام بازي، موقع شروع نمايش.

playwright

پيس نويس، نمايشنامه نويس.

plaza

ميدان عمومي، ميدان ، بازار، ميدان محل معامله .

plea

دادخواست، منازعه ، مشاجره ، مدافعه ، عذر، بهانه ، تقاضا، استدعا، پيشنهاد، وعده مشروط، ادعا.

pleach

درهم بافتن ، درهم پيچيدن ، درهم گير افتادن .

plead

در دادگاه اقامه يا ادعا كردن ، درخواست كردن ، لابه كردن ، عرضحال دادن .

pleadable

قابل عرضحال دادن ، قابل درخواست دادن .

pleader

عرضحال دهنده ، درخواست دادن .

pleading

دفاع، برهان نمائي، شفاعت، دادخواهي.

pleasance

شادي، خوشي، عيش، ادب، مطبوع بودن ، خوش آيندي.

pleasant

خوش آيند، دلپذير، خرم، مطبوع، پسنديده ، خوش مشرب.

pleasantry

لطيف طبعي، بذله گوئي، شوخي.

please

دلپذيركردن ، خشنود ساختن ، كيف كردن ، سرگرم كردن ، لطفا، خواهشمند است.

pleasing

خوش، باصفا، دلگشا، خوش آيند، بشاش، موجب مسرت.

pleasurability

لذت بخشي.

pleasurable

فرح بخش، لذت بخش، لذيذ، مغتنم، عياش.

pleasure

كيف، لذت، خوشي، عيش، شهوتراني، انبساط، لذت، بخشيدن ، خوشايند بودن ، لذت بردن .

pleasureless

بي لذت.

pleat

چين ، چين وشكن ، تاه زده ، چين چين كردن .

pleated

پليسه دار، تاه دار.

pleb

(plebeian، plebe) آدم طبقه سوم، خشن ورذل، دانشجوي سال اول نيروي دريائي.

plebe

(plebeian، pleb) آدم طبقه سوم، خشن ورذل، دانشجوي سالاول نيروي دريائي.

plebeian

(plebe، pleb) آدم طبقه سوم، خشن ورذل، دانشجوي سال اول نيروي دريائي، (.n and .adj)( روم قديم ) توده مردم، طبقه سوم، خشن ، بي ادب.

plebiscite

همه پرسي، مردم خواست، راي قاطبه مردم، مراجعه بارائ عمومي.

plebs

توده ئ، عامه ، عوام، توده مردم روم قديم.

plectrum

زخمه ، مضراب، انگشتانه .

pledge

درگروگان ، گرو، وثيقه ، ضمانت، بيعانه ، باده نوشي بسلامتي كسي، بسلامتي، نوش، تعهد والتزام، گروگذاشتن ، بسلامتي كسي باده نوشيدن ، متعهد شدن ، التزام دادن .

pledgeor

( pledgor)دهنده ضمانت يا بيعانه يا قول.

pledget

پارچه زخمبندي، كمپرس زخم.

pledgor

( pledgeor)دهنده ضمانت يا بيعانه يا قول.

pleiad

دسته هفت نفري، هفت شخص نامدار.

pleiades

( افسانه يونان ) هفت دختر اطلس كه طبق روايات يوناني تبديل به هفت ستاره شدند، پروين .

pleistocene

( ز. ش. ) پليستوسن ، عهد چهارم زمين شناسي.

plenary

كامل، جامع، غير مقيد، شامل تمام اعضائ.

plenipotent

(=plenipotentiary) تام الاختيار، داراي اختيار مطلق.

plenipotentiary

(=plenipotent) تام الاختيار، داراي اختيار مطلق.

plenish

پر كردن ، با اثاثه انباشتن ، تجهيز كردن .

plenitude

( plentitude) كمال، سرشاري، وفور، فراواني.

plenitudinous

وافر، سرشار.

plenteous

وافر، سرشار، پربار.

plentiful

وافر، فراوان .

plentitude

( plenitude) كمال، سرشاري، وفور، فراواني.

plenty

فراوان ، بسيار، فراواني، بسياري، كفايت، بمقدار فراوان .

plenum

فضاي اشغال شده بوسيله ماده ، پر، پري، همگاني.

pleomorphic

( گ . ش. - ج. ش. ) چند شكلي، داراي اشكال وصور مختلف.

pleonasm

تكرار بيمورد، حشو قبيح، سخن زائد.

pleophagous

بسيار خوار، چند جانور خوار.

plethora

ازدياد خون در يك نقطه ، افراط، ازدياد.

pleura

(تش. ) شش شامه ، پرده جنب، غشائ مائي ريوي.

pleurisy

( طب) برسام، برسامه ، ذات الجنب، آماس شامه ريه .

pleuritic

مبتلا به ذات الجنب، برسامي.

pleurodont

داراي دندان محكم شده از داخل آرواره .

pleuropneumonia

( طب) ذات الجنب توام با سينه پهلو.

pleuston

(گ . ش. ) علف هاي ريز وشناوري كه روي سطح آب شيرين تشكيل چيزي بشكل حصير سبز ميدهدوشامل جلبك هاي شناور نيز ميباشد (=pleustonic).

plexiform

شبيه شبكه ، شبكه اي شبيه رگ ، شبيه خزه هاي درهم پيچيده .

plexus

شبكه ، چيزهاي درهم پيچيده ، پيچيدگي.

pliability

قابلت انعطاف، خم پذيري.

pliable

خم پذير، خم شو، انحنائ پذير، نرم شدني، قابل انعطاف.

pliancy

انحنائ پذيري، تغيير پذيري، نرم شدني، تاشدني، دمدمي مزاجي.

pliant

نرم، خم شو، راضي شو، زود راضي شو، دمدمي مزاج، تاشو.

plica

(=plical) چين ، تاه ، شكن ، ژوليدگي، چروك .

plicate

چين دار، تاخورده ، چين دار كردن .

plication

چين ، تاه ، چين زني.

pliers

( مك . ) انبردست.

plight

متعهد شدن ، تعهد دادن ، گرفتاري، مخمصه .

plimsoll

كفش راحتي.

plimsoll mark

خط شاخص حداكثر وزن باركشتي.

plink

صداي دق دق كردن ، صداي دنگ دنگ كردن .

plinth

ته ستون ، پايه ستون ، ازاره ، پايه مجسمه .

pliocene

( ز. ش. ) وابسته بدوره پليوسن ، دوره پليوسن .

pliskie

( plisky)لطيفه ، بذله .

plisky

( pliskie) لطيفه ، بذله .

plisse

چين يا تاه ، طرح پارچه برجسته چين خورده چين پليسه .

plod

آهسته ومحكم حركت كردن ، صداي پا، زحمت كشيدن ، با زحمت كاري را انجام دادن .

plodder

آهسته رو، زحمتكش.

plop

تلپ، صداي چيز پهني كه بر روي آب بيفتد، تلپي، باصداي تلپ، تلپي افتادن .

plosion

(=explosion)انفجار.

plot

رسم كردن ، كشيدن .نقشه ، طرح، موضوع اصلي، توطئه ، دسيسه ، قطعه ، نقطه ، موقعيت، نقشه كشيدن ، طرح ريزي كردن ، توطئه چيدن .

plotter

توطئه گر، نقشه كش.رسام، كشنده .

plough

خيش، گاو آهن ، شخم، ماشين برف پاك كن ، شخم كردن ، شيار كردن ، شخم زدن ، باسختي جلو رفتن ، برف روفتن ( plow).

ploughshare

( plowshare)گاو آهن ، آهن خيش، تيغه خيش.

plover

(ج. ش. ) مرغ باران ، آبچليك ، ساده لوح.

plow

خيش، گاو آهن ، شخم، ماشين برف پاك كن ، شخم كردن ، شيار كردن ، شخم زدن ، باسختي جلو رفتن ، برف روفتن ( plough).

plow back

عايدات حاصله از كسب وكار را براي سرمايه گذاري مجدد كنار گذاردن .

plow under

ناپديدساختن ، بخاك سپردن ، مستولي شدن بر.

plowable

قابل شخم زدن .

plowhead

چارچوبي كه گاو آهن بدان متصل ميشده ، ميله آهني گاو آهن .

plowshare

( ploughshare) گاو آهن ، آهن خيش، تيغه خيش.

ploy

تمحيد، عمل، اقدام، كار، امر، ورزش، خوشي، وجد.

pluck

شهامت، شجاعت، تصميم، دل وجرات، انقباض، كندن ، چيدن ، كشيدن ، بصدا درآوردن ، گلچين كردن ، لخت كردن ، ناگهان كشيدن .

plucker

ماشين الياف بازكن پشم.

plucky

پردل، باشهامت، دلير، ترد، شكننده .

plug

توپي، سوراخ گيره ، در، سر، قاش، قاچ، دوشاخه كليد اتصال، سربطري، توپيگذاشتن ( در)، بستن ، درچيزي را گرفتن ، قاچ كردن ، تير زدن ، برق وصل كردن .دو شاخه .

plug compatible

همساز براي اتصال.

plug in

( برق ) دوشاخه را بسيم برق وصل كردن .به برق وصل كردن ، به پريز زدن .

plug ugly

( آمر. -د. گ . -ز. ع. ) اراذل، اوباش.

plugboard

تخته سيمبندي.

plum

(گ . ش. ) آلو، گوجه ، آلوي برقاني، كار يا چيز دلچسب.

plum pudding

پودينگ آلوچه .

plumage

پرهاي زينتي، پر وبال، پرشاهين .

plumate

(ج. ش. ) پروبال دار، پردار، پر مانند، داراي پر وبال زيبا.

plumb

(.n)ژرف پيما، شاقول عمودي، گلوله سربي، (.vi. and .adj.vt. adv) راست، بطور عمودي، عمودا، درست، عينا، لوله كشي كردن ، ژرف يابي كردن ، عمق پيمودن ، عموديقرار دادن ، با شاقول آزمودن ، باسرب مهر وموم كردن ، شاقولي افتادن ، عمود بودن ، سرب.

plumb bob

گلوله شاقول، وزنه سربي.

plumb line

شاقول، خط عمودي.

plumb rule

ريسمان كار يا شاقولي كه روي تخته اي آويزان باشد، تخته كار، خط كش معماري.

plumbago

سرب سياه ، مغز مداد، گرافيت.

plumbeous

سربي، پوشيده از سرب، گيج، احمق.

plumber

لوله كش.

plumber's snake

فنر ياسيم لوله پاك كن .

plumbery

لوله كشي، سرب كاري، كارخانه سرب كاري.

plumbic

(plumbous) سرب دار، وابسته به سرب، سربي.

plumbiferous

سرب دار.

plumbing

لوله كشي خانه ها، سرب كاري، مساحي.

plumbism

( طب ) مسموميت در اثر سرب.

plumbous

(plumbic) سرب دار، وابسته به سرب، سربي.

plume

پر، پر آرايشي، پر كلاه زنان ، تل، باپر آراستن ، آرايش دادن .

plumelet

پرچه ، پر كوچك ، ( گ . ش. ) برگچه .

plummet

گلوله سربي، وزنه شاقول، شاقول، ژرف پيما، سرازيرشدن ، نازل شدن ، سرنگون وارافتادن .

plumose

پردار، پر مانند، مودار، داراي دسته پر.

plump

گوشتالو، فربه ، چاق وچله ، فربه ساختن ، گوشتالو كردن ، چاق شدن ، صداي تلپ تلپ، محكم افتادن يا افكندن .

plumper

پستان مصنوعي، فربه كننده ، دروغ محض، دروغ صرف، سقوط، شكست.

plumpish

گوشتالو، سمين .

plumulate

(گ . ش. ) داراي پرهاي ظريف و ريز.

plumule

كرك پر، پر كوچك ، پر زبر، پر ريز، برگچه ، پرچه ، ساقه چه .

plumy

پردار، با پر آراسته ، شبيه پر، كركي، نرم.

plunder

غارت، چپاول، تاراج، يغما، غنيمت، غارت كردن ، چاپيدن .

plunderable

چپاول پذير، غارتي.

plunderage

غارت.

plunderous

غارتگر.

plunge

غوطه ، شيرجه ، گودال عميق، سرازيري تند، سقوط سنگين ، فرو بردن ، غوطه ورساختن ، شيب تند پيدا كردن ، شيرجه رفتن ، ناگهان داخل شدن .

plunk

صداي تند وخشن درآوردن ، قار قار كردن ، تلپي افتادن ، وزش، ضربت، باصداي تلپ.

pluperfect

فعل ماضي بعيد، خيلي عالي.

plural

جمع، صيغه جمع، صورت جمع، جمعي.

pluralism

(plurality) حالت تعدد، تعددحزبي، حكومت ائتلافي، جمعگرائي، تعدد، وفور، چندگانگي.

pluralist

(pluralistic) معتقد به تعدد، تعدد حزبي، وابسته به تعدد يا ائتلاف حزبي.

plurality

(pluralism) حالت تعدد، تعددحزبي، حكومت ائتلافي، جمع گرائي، تعدد، وفور، چندگانگي.

pluralization

جمع بندي.

pluralize

( د. ) جمع بستن ، بصيغه جمع درآوردن .

pluriaxial

چند محوري، چند آسه اي.

plus

باضافه ، امتياز.بعلاوه ، باضافه ، افزودن به ، مثبت، اضافي.

plus fours

شلوار گلف.

plus sign

علامت باضافه .علامت بعلاوه .

plusage

(plussage) اضافه ، سرآمد، مقدار اضافي.

plush

مخمل خواب دار، مجلل، باشكوه .

plushy

خواب دار، مخملي، مجلل.

plussage

(plusage) اضافه ، سرآمد، مقدار اضافي.

pluto

( افسانه يونان ) خداي عالم اسفل، ستاره پلوتو.

plutocracy

حكومت اغنيائ، حكومت توانگران ، طبقه ثروتمند.

plutocrat

اشرافي، پولدار.

plutonian

(plutonist) دوزخي، آتشفشاني.

plutonic

( ز. ش. ) آذرين ، آتشفشاني.

plutonist

(plutonian) دوزخي، آتشفشاني.

plutonium

( ش. ) پلوتونيوم.

plutus

( افسانه يونان ) پلوتوس دارگونه توانگري.

pluvial

( pluvian، pluvine) باراني، ( ز. ش. ) باران زا، پرباران .

pluvian

( pluvine، pluvial) باراني، ( ز. ش. ) باران زا، پرباران .

pluvine

( pluvian، pluvial) باراني، ( ز. ش. ) باران زا، پرباران .

pluviometer

(gauge =rain) باران سنج.

pluviometry

باران سنجي.

pluviose

( pluvious) پرباران .

pluviosity

پرباراني، باران خيزي.

pluvious

( pluviose) پرباران .

ply

لا، تاه ، يك لاي طناب، تخته چندلا، لايه كاغذ، تاه كردن ، چند لا كردن ، دولاكردن ، رفتوآمدكردن ، تردد كردن .

plyanthus

(گ . ش. ) پامچال بلند (elatior primula).

plywood

تخته چند لا.

pneumatic

بادي، هوائي، هوادار، پرباد، كار كننده باهواي فشرده ، داراي چرخ يا، لاستيك بادي ( pneumatics).

pneumaticity

خاصيت بادي يا هوائي، خاصيت چيزي كه با هواي فشرده كار ميكند.

pneumatology

مبحث موجودات روحاني، روح القدس شناسي، روح شناسي، علم خواص هواو گازها.

pneumatolysis

تاثير بخار گرم ومايعات وفشار درتشكيل سنگهاي معدني واقع در مجاورت سنگهاي آذرين .

pneumatoneter

آلت سنجش گنجايش تنفس ريه ، ريه سنج.

pneumectomy

عمل جراحي وبرداشتن نسج ريه .

pneumogastric

(تش. ) ريوي ومعدي.

pneumograph

دم نگار، دمسنج.

pneumonectomy

( جراحي ) قطع وبرداشتن ريه با قسمتي از آن .

pneumonia

( طب) ششاك ، سينه پهلو، ذات الريه ، التهاب ريه .

pneumonic

سينه پهلوئي.

pneumotropic

ريه گراي، متمايل به نسج ريوي.

pneumotropism

ريه گرائي.

pnitive

كيفري، تنبيهي، تاديبي، مجازاتي.

pnp transistor

ترانزيستور پي ان پي.

poach

آب پز كردن (تخم مرغ با پوست )، فرو كردن ، دزدكي شكار كردن ، برخلاف مقررات شكار صيد كردن ، تجاوز كردن به ، راندن ، هل دادن ، بهم زدن ، لگد زدن ، خيساندن ، دزديدن .

poacher

شكارچي دزدكي.

pock

( طب ) آبله ، جاي آبله ، جوش چرك دار، آبله دار شدن .

pocket

جيب، جيبي، به جيب زدن .جيب، كيسه هوائي، پاكت، تشكيل كيسه در بدن ، كوچك ، جيبي، نقدي، پولي، جيبدار، درجيب گذاردن ، درجيب پنهان كردن ، بجيب زدن .

pocket battleship

رزمناو تندرو و سبك .

pocket borough

( انگليس ) حوزه انتخاباتي تحت نفوذ يك نفر يا يك خانواده .

pocket calculator

حسابگر جيبي.

pocket computer

كامپيوتر جيبي.

pocket edition

چاپ جيبي كتاب.

pocket money

پول جيب.

pocket veto

رد لايحه قانوني بوسيله معوق گذاردن آن .

pocketbook

كيف بغلي، جزوه دان ، جاي كاغذ يا اسكناس پول، درآمد، كتابچه يا دفتر بغلي، كتاب جيبي.

pocketful

بقدر يك جيب، يك جيب پر.

pocketknife

چاقوي جيبي.

pockmark

جاي آبله ، آبله گون كردن ، گود كردن .

pocky

آبله اي، سيفيليسي، وابسته به آبله ، زشت.

poco a poco

كم كم.

pococurante

(nonchalant، =indifferent) لاابالي، بيحال.

pococurantism

بيحالي.

pod

غلاف، پوست بروني، تخمدان ، نيام، قوزه پنبه ، پوسته محافظ، تشكيل نيام دادن ، پا.

podgy

خپله ، چاق، گوشتالو.

podite

مقطع با بند پاي بندپايان .

podium

بالكن جايگاه مخصوص، لژ سلطنتي.

podophyllin

ماده صمغي وتلخ ومسهلي مستخرجه از ريشه مهر گياه .

podunk

شهر كوچك ودور افتاده .

podzolization

تشكيل خاك خاكستري يا سفيد.

poeeping tom

آدمي كه بانگاه باعضائ تناسلي واعضاي برهنه اطفائ شهوت كند.

poem

چامه ، شعر، منظومه ، چكامه ، نظم.

poesy

شعر، شاعري.

poet

شاعر، چكامه سرا.

poet laureate

ملك الشعرا، شاعر برجسته .

poetaster

شاعرك ، شعر باف.

poetess

شاعره .

poetic

(poetical) شاعرانه ، شعري، نظمي، خيالي.

poeticism

شعر گوئي.

poeticize

(ez=poeti) چامه نگاشتن ، بشعر درآوردن ، شاعرانه بحث كردن ، شعر نوشتن .

poetics

رساله اي درباره شعر و زيبائي شناسي، نظريه شاعرانه ، فنون شاعري.

poetize

( ezpoetici) چامه نگاشتن ، بشعر درآوردن ، شاعرانه بحث كردن ، شعر نوشتن .

poetizer

شعرپرداز.

poetry

چامه سرائي، شعر، اشعار، نظم، لطف شاعرانه ، فن شاعري.

pogrom

آزار وكشتار همگاني، قتل عام كردن .

pogromist

قتل عام كننده .

poignancy

تيزي، زنندگي، تلخي، ناگواري، حادي.

poignant

تيز، تند وتلخ، زننده ، نيشدار، گوشه دار.

poikilotherm

جانور خونسرد.

poikilothermism

خونسردي جانور.

poinsettia

(گ . ش. ) بنت قنسول.

point

نقطه ، مميز، اشاره كردن .نوك ، سر، نقطه ، نكته ، ماده ، اصل، موضوع، جهت، درجه ، امتياز بازي، نمره درس، پوان ، هدف، مسير، مرحله ، قله ، پايان ، تيزكردن ، گوشه داركردن ، نوكدار كردن ، نوك گذاشتن ( به )، خاطر نشان كردن ، نشان دادن ، متوجه ساختن ، نقط

point blank

مقابل هدف، روبه نشان ، مستقيم، رك .

point d'appui

نقطه اتكائ، پايه .

point device

بسيار درست، كاملا راست، بي عيب ( در ظاهر ).

point of view

نقطه نظر، ديدگاه ، نظريه ، ديد.

point plotting

رسم نقطه .

point to point

نقطه به نقطه .

pointed

تيز، نوك دار، كنايه دار، نيشدار.

pointer

اشاره گر.

pointer chain

زنجير اشاره گرها.

pointer chasing

تعقيب اشاره گرها.

pointillism

نقاشي نقطه نقطه .

pointlace

(point =needle) مليله دوزي، سوزنكاري.

pointless

بيجا، بي معني، بيهوده .

pointy

نوكدار، تيز، گوشه دار.

poise

توازن ، وضع، وقار، ثبات، نگاهداري، آونگ يا وزنه ساعت، وزنه متحرك ، بحالتموازنه درآوردن ، ثابت واداشتن .

poison

زهر، سم، شرنگ ، زهرآلود، سمي، مسموم كردن .

poison gas

گاز سمي.

poison hemlock

(گ . ش. ) شوكران يوناني.

poison ivy

(گ . ش. ) پيچك سمي آمريكائي ( از جنس rhus ).

poison oak

(گ . ش. ) سماق سمي، پيچك سمي آمريكائي.

poison pen

نوشته غرض آلود، نامه بي امضائ وتوهين آميز.

poison sumac

( oak poison) (گ . ش. ) سماق سمي آمريكائي.

poisoner

مسموم كننده .

poisonous

زهردار، سمي.

poke

سيخونك ، ضربت با چيز نوك تيز، فشار با نوك انگشت، حركت، سكه ، سكه زدن ، فضولي در كار ديگران ، سيخ زدن ، بهم زدن ، هل دادن ، سقلمه زدن ، كنجكاوي كردن ، بهم زدن آتش بخاري ( با سيخ )، زدن ، آماس.

poke bonnet

كلاه زنانه اي كه نوك جلو آمده اي دارد.

poker

سيخ بخاري، سيخ زن ، بازي پوكر.

pokerface

(pokerfaced) چهره خشك وبيحالت، قيافه گرفته وخشك ، بيعلاقه ، نچسب.

pokey

(=jail) زندان .(poky) پست، خفه ، گرفته ، دلگير، كهنه .

poky

(pokey) پست، خفه ، گرفته ، دلگير، كهنه .

polack

( polak) لهستاني.

polak

( polack) لهستاني.

poland

لهستان .

polar

قطبي، وابسته به قطب شمال وجنوب، داراي قطب مغناطيسي يا الكتريكي، متقارن ، متقابل، متضاد.قطبي.

polar coordinates

مختصات قطبي.

polar transmission

مخابره قطبي.

polarimeter

(=polariscope) قطب سنج نور، قطب بين نور، قطبش سنج.

polaris

(star =north) ستاره قطبي.

polariscopic

قطب سنجي نور.

polarity

قطبش، تمايل قطبي، توجه به قطب، تضاد، تقارن .

polarization

ايجاد دو قطب، تضاد، قطبش.

polarize

قطبش دادن ، دوقطبي ساختن ، بصورت متضاد در آوردن ، متقارن كردن .قطبي كردن .

polarized

قطبي شده .

polarizer

دوقطبي كننده ، متضاد كننده ، قطبش دهنده ، قطبنده .

polarograph

قطبش سنج، اسباب مخصوص تجزيه كمي وكيفي قطب.

polder

زمين پست ساحلي كه بوسيله سد بندي مزروع گردد ( در هلند ).

pole

دسته بلند چيزي، تير چراغ برق، قطب دار كردن ، تيردار كردن ، با تير يا ديرك محكم كردن ، ( باحرف بزرگ ) لهستاني، قطب.قطب.

pole horse

اسب كنار مال بند، يابوي عصار خانه .

pole vault

پرش با نيزه ، بانيزه پريدن .

poleax

(=poleaxe) تبرزين جنگي، با تبرزين زدن .

poleaxe

( =poleax) تبرزين جنگي، با تبرزين زدن .

polecat

( ج. ش. ) موش خرماي وحشي اروپائي.

polemic

جدلي، اهل جدل، بحث، بحث وجدل.

polemical

( polemicist) جدلي، مجادله آميز.

polemicist

( polemical) جدلي، اهل بحث وجدل.

polemicize

(ez=polemi) بحث وجدل كردن ، جدلي كردن .

polemist

اهل بحث وجدل، جدلي.

polemize

(ez=polemici) بحث وجدل كردن ، جدلي كردن .

poler

كسيكه باچوب يا ديرك كار يا حركت كند، اسب عصارخانه .

polestar

(star north)( نج. ) ستاره قطبي، راهنما، هادي، مورد توجه .

police

اداره شهرباني، پاسبان ، حفظ نظم وآرامش (كشور يا شهري را ) كردن ، بوسيله پليساداره وكنترل كردن .

police action

عمليات انتظامي محلي براي حفظ امنيت.

police court

ضابطين شهرباني، كلانتري.

police force

( power police) نيروي انتظامي، نيروي پليس، دادگاه پليس.

police power

( force police) نيروي انتظامي، نيروي پليس، دادگاه پليس.

police reporter

خبرنگارنظامي، مخبر پليس.

police state

اداره كشور بوسيله نيروي پليس، حكومت پليسي.

police station

كلانتري، مركز پليس.

policeman

مامور پليس، پاسبان .

policlinic

درمانكده ، مطب، داروخانه .

policy

سياست، خط مشي، سياستمداري، مصلحت انديشي، كارداني، بيمه نامه ، ورقه بيمه ، سند معلق به انجام شرطي، اداره ياحكومت كردن .

polio

(=poliomyelitis) ( طب ) پوليوميليت، بيماري فلج اطفال.

poliomyelitic

وابسته به بيماري فلج كودكان ، مبتلا به بيماري فلج كودكان .

polis

شهر.

polish

(viandvt.adj.n) صيقل، جلا، واكس زني، پرداخت، آرايش، مبادي آدابي، تهذيب، جلا دادن ، صيقل دادن ، منزه كردن ، واكس زدن ، براق كردن . (n) لهستاني.

polish notation

نشان گذاري لهستاني.

polish off

( ز. ع. ) از جلو كسي درآمدن ، تمام كردن ، خوردن .

polisher

واكس زن ، جلا دهنده .

politcs

علم سياست، سياست، سياست شناسي.

polite

با ادب، با نزاكت، مبادي آداب.

politesse

ادب، نزاكت.

politic

ديپلوماسي، آراسته ، مهذب، با سياست، سياس، سياسي، نماينده سياسي، زنداني سياسي.

political economy

اتصاد سياسي، علم ثروت.

political science

علوم سياسي.

political scientist

ويژه گر علوم سياسي.

politician

سياستمدار، اهل سياست، وارد در سياست.

politicize

( politick) سياست بافي كردن ، جنبه سياسي دادن به .

politick

( ezpolitici) سياست بافي كردن ، جنبه سياسي دادن به .

polity

طرز حكومت، طرز اداره ، سياست.

polka

رقص لهستاني پولكا.

polkadot

( درپارچه ) طرح نقطه نقطه ، خال خال، گل باقلائي كردن .

poll

راي جوئي، پهنه ، راي، اخذ راي دسته جمعي، تعداد آرائ اخذ آرائ ( معمولا بصورتجمع)، فهرست نامزدهاي انتخاباتي، مراجعه به آرائ عمومي، راي دادن يا آوردن ، راس كلاه .راي گرفتن ، نمونه برداشتن ، سر شماري كردن .

poll tax

ماليات ثابت سرانه .

pollard

جانور بي شاخ، درخت هرس شده ، سبوس، هرس كردن .

pollen

(گ . ش. ) گرده ، گرده افشاني كردن ، دانه گرده .

pollenation

گرده افشاني.

pollenizer

درخت گرده افشان ، درخت نر، گرده افشان .

pollensis

( pollinosis) ( طب ) تب يونجه .

poller

راي دهنده .

pollex

شست، انگشت شست، ( واحد اندازه ) يك اينچ.

pollical

شستي.

pollinate

(گ . ش. ) گرده افشاني كردن .

pollination

گرده افشاني.

pollinator

( polliniferous) گرده افشان .

polling

راي گيري، نمونه برداري، سرشماري.

polling list

سياهه راي گيري، سياهه نمونه برداري.

polliniferous

( pollinator) گرده افشان .

pollinium

(گ . ش. ) توده ذرات گرده گل.

pollinizer

(erz=polleni) گرده افشان .

pollinose

(ج. ش. ) پوشيده ازگرده هاي زرد رنگ ، شبيه گرده گياهي.

pollinosis

( pollensis) ( طب ) تب يونجه .

polliwog

( pollywog) (=tadpole) بچه وزغ، بچه قورباغه .

pollster

ناظر انتخابات، متصدي اخذ راي يا مراجعه به آرائ عمومي.

pollutant

آلوده كننده .

pollute

نجس كردن ، آلودن ، ملوث كردن .

polluter

آلوده كننده ، ملوث كننده .

pollution

لوث، آلودگي، كثافت، ناپاكي.

pollywog

( polliwog) (=tadpole) بچه وزغ، بچه قورباغه .

polo

چوگان بازي.

polo coat

پالتو پشم شتر.

polonaise

نوعي رقص موزون لهستاني، پولونز رقصيدن .

polt

جوجه ماكيان وامثال آن .

poltroon

آدم جبون وسرگردان ، آدم ترسو، بزدل.

poltroonery

ترسوئي، جبن ، بزدلي.

poltroonish

ترسووار، ترسو، بزدل.

poly

پيشوندي بمعني چند و بسيار و بس.

polyamide

( ش. ) پلي آميد تركيبي شامل چند گروه آميد.

polyandric

( polyandrous) چند شوهره ، وابسته بچند شوهر.

polyandrous

( polyandric) چند شوهره ، وابسته بچند شوهر.

polyandry

چند شوهري، اختيار چند شوهر توسط زن درآن واحد، تعدد ازدواج.

polyantha

(گ . ش. ) گل سرخ.

polycarpellary

داراي چند برچه .

polycarpic

(=polycarpic) داراي ميوه يا تخم بسيار، پرتخم.( polycarpous) (گ . ش. ) چند بار ميوه آور ( در فصل ).

polycarpous

( polycarpic) (گ . ش. ) چند بار ميوه آور ( در فصل ).

polychasium

(گ . ش. ) آرايش خوشه اي، گل آذين خوشه اي.

polychotomous

تقسيم شده بچند قسمت، چند اشكوبي.

polychotomy

چند اشكوبي، چند بخشي.

polychromatic

بسيار رنگ ، رنگارنگ ، چند رنگ .

polychrome

چند رنگ ، رنگارنگ ، تهيه عكسهاي رنگي.

polychromy

فن تهيه نقوش الوان ، رنگ آميزي.

polyclinic

درمانكده ، درمانگاه عمومي، درمانگاه چند بخشي.

polycotylledon

(گ . ش. ) چند لپه اي، گياه چند لپه .

polycyclic

چند دايره اي، چند حلقه اي، چند دوري.

polydactyl

( polydactyle ) چند انگشتي، پر انگشت، شش انگشتي يابيشتر.

polydactyle

( polydactyl) چند انگشتي، پر انگشت، شش انگشتي يابيشتر.

polydipsia

( طب ) عطش بيش از حد، استسقائ.

polyembryony

موجود چند جنيني، چند جرثومه اي، چند جنيني.

polyene

( ش. آلي ) تركيبي آلي كه داراي پيوستگي مضاعف است.

polyester

( ش. ) نمك آلي مركبي كه تغليظ شده ودر پلاستيك سازي مصرف ميگردد، الياف ياپارچه پولي استر.

polyestrous

( polyoestrous) داراي بيش از يك وهله جفت گيري در سال.

polyethylene

( ش. ) پولي اتيلن ، چند اتيلن .

polygamist

مرد چند زنه ، معتقد به تعدد زوجات، چندگان .

polygamize

چند زن گرفتن ، تعدد زوجات كردن .

polygamous

چند زنه ، چند شوهر ه ، چندگان .

polygamy

چند همسري، تعدد زوجات، چند زن گيري، چندگاني، بس گاني.

polygene

چند ژني، عوامل توارثي غير همرديف.

polygenesis

تعدد مبادي، پيدايش انسان از نژادهاومبادي مختلف.

polyglandular

چندغده اي، مربوط به چند غده .

polyglot

چند زباني، متكلم بچند زبان .

polygon

( هن. ) بسيار پهلو، چند گوشه ، كثير الاضلاع.

polygraph

بسيار نويس، رونوشت بردار، نسخه بردار، صاحب تاليفات بسيار، ماشين كپي سازي، دروغ فاش كن .

polygynous

(گ . ش. ) داراي چند آلت مادگي، چند زنه .

polygyny

چند زني، تعدد زوجات.

polyhedral

چند وجهي، چند سطحي.

polyhedron

جسم چند وجهي، (هن. ) كثير الوجوه .

polyisotopic

( ش. ) داراي چند هم پايه ، داراي چند ايزوتوپ.

polymastigote

داراي چند تاژك ، چند تاژكي.

polymath

بحر العلوم، دانشمند همه چيز دان ، جامع علوم معقول ومنقول.

polymer

( ش. ) جسمي كه از تركيب ذرات متشابه التركيب واز تكرار واحدهاي ساختماني يكنوختايجاد شده باشد، بسپار.

polymeric

( ش. ) داراي ذرات وتركيبات متعدد ومشابه چند نژادي، چند رگه ، پوليمري، بسپاري.

polymerization

پوليمريزه شدن ، بسپارش.

polymerize

( درمورد چند ذره مشابه التركيب ) باهم تركيب وجمع شدن وذره بزرگتري تشكيل دادن ، تركيب شدن ، بسپار شدن .

polymorph

عضو يا موجود چند شكلي، موجود زنده ايكه چندين مرحله تغيير ودگرديسي داشته باشد، چند رخيت.

polymorphic

( polymorphous) چند دگرديس، چند ريخت.

polymorphism

چند ريختي.

polymorphous

( polymorphic) چند دگرديس، چند ريخت.

polymyxin

( دارو سازي ) پولي ميكسين .

polynesian

اهل جزاير پلينزي.

polynia

( polynya) منطقه آب آزاد در يك درياي يخ.

polynices

( افسانه يونان ) فرزند اديپوس (oedipus).

polynomial

چند جمله اي، كثيرالجمله .( ر. ) كثير الجمله ، چند جمله اي، چند فورمولي.

polynomial code

رمز چند جمله اي.

polynomial expansion

بست چندجمله اي.

polynomial function

تابع چند جمله اي.

polynya

( polynia) منطقه آب آزاد در يك درياي يخ.

polyoestrous

( polyestrous) داراي بيش از يك وهله جفت گيري در سال.

polyp

( م. م. - ج. ش. ) اختپوت (octopus An)، جنس مرجان آبي (Hydra) وشقايق نعماني، ( طب)بواسير لحمي، پليپ.

polyphagia

(bulimia) پرخوري، اشتهاي زياد، خورنده غذاهاي گوناگون .

polyphagous

پرخور، بسيار غذا، تغذيه كننده برگياهان يا جانوران متعدد.

polyphase

( برق ) سيستم برق چند فاز، جريان برق چند فاز.چند مرحله اي، چند فازه .

polyphase sort

جور كردن چند مرحله اي.

polyphemus

( افسانه يونان ) غول يك چشم.

polyphone

چند آوا، ( مو. ) جعبه موسيقي، حرف دو صوتي يا چند صوتي.

polyphony

صداهاي متعدد وگوناگون ، چند نثر موزون ومقفي، چند آوائي.

polyphyletic

از نژادهاي مختلف، مختلف الاجداد.

polyploid

داراي كروموسومهائي چند برابر تعداد اصلي.

polypnea

تند دمي، تنفس سريع، نفس نفس زني.

polypody

بسپايك ، ( گ . ش. ) بسفايج، چند پائي، هزار پائي.

polypose

(polypous)شبيه بواسير لحمي، شبيه گوشت زائد ساقه دار.

polypous

(polypose)شبيه بواسير لحمي، شبيه گوشت زائد ساقه دار.

polyptych

تصوير يا پنجره يا در لولا دار تاشو، تصوير چند تخته اي.

polysemous

داراي تعدد معاني، كثير المعني، بسيار معني.

polysemy

تكثر وتعدد معاني.

polysepalous

(گ . ش. ) جداكاسبرگ .

polysomic

(ج. ش. ) داراي كروموسومهاي بيش از بقيه ، زياد كروموسوم، پركروموسوم.

polysulfide

(ش. ) سولفيد مركب از چند اتم گوگرددر ذره خود.

polysyllabic

( درمورد كلمه ) چند سيلابي، چند هجائي.

polysyllable

كلمه چند هجائي، لغت چند سيلابي، چند هجائي.

polysyndeton

تكرار حرف ربط.

polytechnic

وابسته بتدريس هنرهاي فني مختلف، وابسته به علوم عملي مختلف، دانشكده صنعتي.

polytechnical

وابسته بتدريس هنرهاي فني مختلف، وابسته به علوم عملي مختلف، دانشكده صنعتي.

polytheism

چند خدا پرستي، پرستش خدايان متعدد.

polytocous

(=polycarpic) داراي ميوه يا تخم بسيار، پرتخم.

polytonal

(مو. ) وابسته به استفاده از چند كليد يا چند لحن موسيقي در يك وهله ، چند لحني.

polytonality

(polytony) (مو. ) ايجاد چند لحن درآن واحد.

polytony

(polytonality) (مو. ) ايجاد چند لحن درآن واحد.

polyunsaturated

( ش. - در مورد اسيد چرب ) داراي حلقه هاي اشباع نشده .

polyuria

( طب) ادرار زياد.

polyvalence

( polyvalency) حالت چند ظرفيتي، چند بنياني.

polyvalency

( polyvalence) حالت چند ظرفيتي، چند بنياني.

polyvalent

( طب ) داراي پادگن ها يا پادتن هاي گوناگون ، چند بنياني، ( ش. ) چند ظرفيتي.

polyzoarium

محل پرزيوگان ، كلني مرجاني يا استخوان بندي حافظ آن .

polyzoic

مركب از شبه جانوران بسيار، پرزيوگاني.

pom pom

مسلسل خود كار تا ميليمتري.

pomace

(=pumace) گوشت سيب، گوشت ميوه .

pomaceous

گوشتالو.

pomade

پماد، روغن سر، روغن ماليدن .

pomatum

عطر مخصوص پمادموي سر، پماد معطر.

pome

(گ . ش. ) سيب، ميوه سيبي، گلوله يا كره .

pomegranate

(گ . ش. ) انار، درخت انار.

pomeranian

اهل استان 'ژپومرانيا'، (ج. ش. ) سگ پشمالوي سياه پومرانيا.

pomiferous

(گ . ش. ) داراي ميوه هاي سيبي شكل، پرسيب.

pommel

جسم گلوله مانند، گلوله ، قاش زين ، قرپوس زين ، قبه شمشير، سر عصا، محكم زدن .

pomologist

ميوه كار، متخصص ميوه .

pomology

ميوه كاري علمي، ميوه پروري، علم ميوه كاري.

pomona

الهه درختان ميوه ( در ايتالياي قديم ).

pomp

شكوه ، تجمل، جاه ، غرور وتظاهر، پرجلال شدن .

pompadour

طرز آرايش موي سر بطور پف كردن .

pompon

منگوله ، حقه ، انواع گل داودي، منگوله نما، گل كوكب، گل منگوله اي.

pomposity

دبدبه ، شكوه ، آب وتاب، جلوه وشكوه .

pompous

پرشكوه .

ponceau

رنگ سرخ آتشي، قرمز، رنگ گل شقايق، پل كوچك .

poncho

كليجه آمريكاي جنوبي، كت باراني.

pond

تالاب، درياچه ، حوض درست كردن .

ponder

سنجيدن ، انديشه كردن ، تعمق كردن ، تفكر كردن ، سنجش.

ponderable

قابل تعمق وتفكر، قابل سنجش.

ponderous

وزين ، سنگين ، خيلي سنگين ، خيلي كودن .

pone

برجستگي، قلنبه ، كسيكه ورق بازي رابر ميزند، نان بيضي شكلآرد ذرت، نان شيرمال.

poney

تاتو، اسب كوتاه وكوچك ، ريز، تسويه حساب كردن ، پرداختن ، خلاصه اخبار.

pongee

حرير چيني.

poniard

خنجر، دشنه ، قمه ، خنجر زدن .

poniter

شاهين ترازو، عقربه ، عقربك ، اشاره كننده ، نشان دهنده ، نشان گيرنده ، نكته ، توصيه مفيد، نوعي سگ شكاري.

pons

(تش. ) پل، پل دماغي، حدبه دماغي.

pontee

( punty) ميله شيشه گري.

pontic

دندان مصنوعي، وابسته به درياي سياه ، شبيه درياي سياه .

pontifex

عضو شوراي كشيشان كاتوليك ، شوراي مذهبي.

pontiff

كاهن بزرگ ، كشيش بزرگ ، پاپ.

pontifical

وابسته به پاپ يا اسقف، جامه اسقفي.

pontificate

دوره يا مقام اسقفي يا پاپي يا كهانت، امامت، اسقفي كردن ، فضل فروشي كردن .

pontoneer

(pontonier) مامور پل موقت سازي.

pontonier

(pontoneer) مامور پل موقت سازي.

pontoon

جسر، كرجي ته پهن كه از روي آن عبور كنند، پل موقت نظامي زدن ، پل موقت.

pony

تاتو، اسب كوتاه وكوچك ، ريز، تسويه حساب كردن ، پرداختن ، خلاصه اخبار.

pony express

چاپار، پست سريع السير قديم.

ponytail

آرايش دم اسبي گيسو.

poodle

(ج. ش. ) نوعي سگ پشمالوي باهوش، پشم كوتاه كردن .

pooh

اه وپيف، علامت انزجار وبي صبري.

pooh bah

صاحب چندين مقام، آدم والا مقام، عالي مرتبه .

pooh pooh

اه وپيف كردن ، اظهار تنفر وانزجار.

pool

تصحيلات اشتراكي، منبع، مخزن .استخر، آبگير، حوض، بركه ، چاله آب، كولاب، ائتلاف چند شركت با يك ديگر، ائتلاف، عده كارمند آماده براي انجام امري، دسته زبده وكار آزموده ، ائتلاف كردن ، سرمايه گذاري مشترك ومساوي كردن ، شريك شدن ، باهم اتحادكردن .

poolroom

اطاق شرط بندي مسابقه اسب دواني، اطاق مخصوص بيلياردانگليسي.

poop

كشتيدم، صداي قلپ، صداي كوتاه ، قسمت بلند عقب كشتي، صداي بوق ايجاد كردن ، قورت دادن ، تفنگ دركردن ، باد وگاز معده را خالي كردن ، گوزيدن ، باعقب كشتي تصادمكردن ، فريفتن ، آدم احمق، از نفس افتادن ، خسته ومانده شدن ، تمام شدن .

poop deck

عرشه كوچك فوقاني كشتي.

poor

فقير، مسكين ، بينوا، بي پول، مستمند، معدود، ناچيز، پست، نامرغوب، دون .

poor box

صندوق اعانه .

poor farm

مزرعه اردوي كار.

poor spirited

جبون ، ترسو، بزدل، داراي روحيه ضعيف.

poorhouse

گداخانه ، نوانخانه .

poorish

نسبتا فقير، نسبتا ضعيف.

poorly

بطور فقيرانه ، بطور ناچيز، بطور غير كافي.

pop

پراندن ، پريدن .زدن ، ضربت ناگهاني زدن ، بي مقدمه آوردن ، بي مقدمه فشار آوردن ، حمله كردن ، تركاندن ، باصدا تركيدن ، برهن گذاردن ، بسرعت عملي انجام دادن ، انفجار، تركيدن ، مشروبات گاز دار.

pop off

وراج، ناگهان ناپديدشدن ، جيم شدن ، مردن ، تركيدن .

popcorn

ذرت بو داده ، چس فيل.

pope

پاپ پيشواي كاتوليكها، خليفه اعظم.

popery

(catholicism =roman) كليساي كاتوليك رم، پاپ بازي.

popeyed

داراي چشمان برآمده ، چشم برآمده .

popgun

تفنگ بادي بچگانه ، ( مج. ) تفنگ خفيف.

popied

خشخاش دار، كوكنار دار، خواب آور، منوم.

popinjay

( ج. ش. ) طوطي سبز رنگ ومنقار وپا قرمز، طوطي صفت، آدم خودنما، ژستي.

popish

وابسته بكاتوليك رومي، شبيه كاتوليك ، پاپي.

poplar

(گ . ش. ) درخت تبريزي، سپيدار، درخت صنوبر.

pople

(=popple) خروش آب، تلاطم آب، قليان كردن ، قل قل يا جوش زدن آب.

poplin

پوپلين ، پارچه زنانه پوپلين .

poplitaeal

( تش. ) وابسته به پس زانو، وابسته به حفره پس زانو، ركبي، مربوط به ناحيه ركبي.

popliteal

( تش. ) وابسته به پس زانو، وابسته به حفره پس زانو، ركبي، مربوط به ناحيه ركبي.

popover

نان شيرمال.

popper

ترك خورنده ، چيزي يا كسي كه صداي تپ تپ كند، اسلحه صدا دار، ذرت بودادني، ظرفويژه بو دادن ذرت.

popple

(=pople) خروش آب، تلاطم آب، قليان كردن ، قل قل يا جوش زدن آب.

poppy

(گ . ش. ) خشخاش، كوكنار.

poppycock

( آمر. ) حرف مزخرف، حرف توخالي.

poppyhead

تزئيناتي بشكل سرگل شقايق كه درمعماري سبك گوتيك دركليساها بكار رفته ، گل آذين دسته اي.

populace

( آمر. ) توده مردم، عوام الناس، سكنه ، جمهور.

popular

محبوب، وابسته بتوده مردم، خلقي، ملي، توده پسند، عوام.

popular front

ائتلاف احزاب دست چپي وميانه رو ( درمقابل حزب اكثريت )، جبهه ملي.

popularity

جلب محبوبيت عامه ، محبوبيت، معروفيت.

popularization

اشتهار، تعميم، محبوب سازي.

popularize

مورد پسند عامه كردن ، معروف ومشهور كردن .

popularizer

مشهور ومتداول كننده .

populate

داراي جمعيت كردن ، ساكن شدن ، مسكون كردن .

population

جمعيت، نفوس، تعداد مردم، مردم، سكنه .

populous

پرجمعيت، كثيرالجمعيت، بيشمار، زياد، پر.

porbeagle

( ج. ش. ) كوسه ماهي خطرناك اقيانوس.

porcelain

چيني، ظروف چيني، پورسلين .

porcelainize

تبديل بچيني كردن .

porcelainlike

چيني مانند.

porch

هشتي، سرپوشيده ، دالان ، ايوان ، رواق.

porcine

(ج. ش. ) وابسته بخوك ، گراز وار، خوكي.

porcupine

(ج. ش. ) جوجه تيغي، خارپشت كوهي، تشي، خاردار كردن ، خراشاندن .

pore

سوراخ ريز، منفذ، روزنه ، خلل وفرج، در درياي تفكر غوطه ور شدن ، ( باover)بمطالعه دقيق پرداختن ، با دقت ديدن .

pore fungus

(=mushroom) (گ . ش. ) آغاريقون پر سوراخ.

pored

خلل وفرج دار.

porgee

(=porgy) (ج. ش. ) ماهي خوراكي دندان دار.

porgy

(=porgee) (ج. ش. ) ماهي خوراكي دندان دار.

pork

گوشتخوك ، (م. م. ) خوك ، گراز.

pork barrel

( آمر. ) برنامه دولتي داراي منافع مادي براي اشخاص تصويب كننده آن يا براي دولت.

porker

( ج. ش. ) بچه خوك پرواري.

porkpie hat

كلاه تمام لبه ، شاپو.

pornographer

نويسنده مطالب قبيح يا شهوت انگيز.

pornographic

وابسته به عكس يانوشته شهوت انگيز.

pornography

الفيه وشلفيه ، نقاشي يا نوشته خارجازاخلاق درباره مسائل جنسي، نوشته شهوت انگيز، نقاشي يا عكس محرك احساسات جنسي.

porose

(=porous) خلل وفرج دار، متخلل، پر منفذ.

porosity

پرمنفذي، تخلخل.

porous

(=porose) خلل وفرج دار، متخلل، پر منفذ.

porphyritic

وابسته به سنگ آذرين سماكي، بلورين .

porphyroid

شبيه سنگ آذرين سماكي، سماق نما.

porphyry

( مع. ) سنگ سماك ، سنگ سماق، سنگ آذرين .

porpoise

(ج. ش. ) بالن يانهنگ دندان دار، گراز دريائي، گراز ماهي، خوك دريائي، مثلپورپوس شنا كردن .

porrect

بسط يافته ، گسترده ، پهن شده ، منبسط، دراز كردن ، جلوگذاردن ، منبسط كردن ، ارائه دادن .

porridge

شوربا، حريره ، فرني، ( مج. ) چيز مخلوط.

porringer

كاسه آش خوري، پياله ، كلاه كاسه مانند.

port

بندر، بندرگاه ، لنگرگاه ، مامن ، مبدا مسافرت، فرودگاه هواپيما، بندر ورودي، درب، دورازه ، در رو، مخرج، شراب شيرين ، بارگيري كردن ، ببندر آوردن ، حمل كردن ، بردن ، ترابردن .درگاه ، بندر.

port of call

بندرواقع در مسير كشتي، پاتوق.

port of entry

بندر مقصد، بندرمحل ورود.

portability

قابليت حمل، قابليت انتقال، سبكي.قابلت حمل ونقل يا ترابري.

portable

قابل حمل، قابل انتقال، سبك .قابل حمل ونقل، سفري، سبك ، ترابرپذير، دستي.

portage

بردن ، حمل، باركشي، كرايه ، ظرفيت كشتي.

portal

باب، سر در، دروازه ، مدخل، ايوان ، سياهرگي.

portal to portal

وابسته بمدتي كه كارگر از در ورودي تا شروع بكار صرف مينمايد.

portal vein

( تش. ) سياهرگ باب كبد.

portcullis

محجر يانرده كشوئي، در ورودي قلعه هاي قديم، پنجره كشودار، بستن ، مسدود كردن .

portend

از پيش خبر دادن ، پيشگوئي كردن ، حاكي بودن .

portent

نشانه ، فال بد، خبر بد، شگفتي، بد يمن بودن .

portentous

بديمن ، داراي فال بد، بدفرجام، بدشگون .

porter

حمالي كردن ، حمل كردن ، آبجو، دربان ، حاجب، باربر، حمال، ناقل امراض، حامل.

porterage

باربري، مخارج باربري.

porteress

(=portress) دربان زن ، زن دربان صومعه .

porterhouse

آبجو واغذيه فروشي.

portfolio

كيف كاغذ، كيف چرمي بزرگ ، مقام، سهام.

porthole

پنجره كشتي يا هواپيما، دريچه ، مزغل، سوراخ برج.

portico

ايوان ، رواق، سرسرا.

portiere

پرده درب ورودي.

portion

بخش، سهم.بخش، جزئ، تكه ، بهره ، برخه ، سهم، نصيب، سرنوشت، قسمت، ارث، تسهيم كردن ، سهم بندي كردن ، بخشيدن .

portionless

بي حصه ، بي سهم، بي ارث.

portland cement

سيمان پورتلند.

portmanteau

جامه دان ، چمدان ، جارختي، جالباسي، خورجين ، واژه مركب از دو واژه ، آميخته .

portrait

تصوير، نقاشي، عكس يا تصوير صورت، تصوير كردن .

portraitist

پيكر نگار، صورتگر.

portraiture

نقاشي از صورت، پيكر نگاري، تعريف، تصوير كردن .

portray

تصوير كشيدن ، توصيف كردن ، مجسم كردن .

portrayal

( م. م. ) تصوير، نمايش، مجسم سازي، تجسم، تعريف.

portrayer

پيكر نگار، صورتگر.

portress

(=porteress) دربان زن ، زن دربان صومعه .

portuguese

اهل كشور پرتقال، زبان پرتقالي.

pose

(.vi and .vt.n) مطرح كردن ، گذاردن ، قراردادن ، اقامه كردن ، ژست گرفتن ، وانمود شدن ، قيافه گرفتن ، وضع، حالت، ژست، قيافه گيري براي عكسبرداري، (.vt) (baffle، lezzpu، question)سوال پيچ كردن باسئوال گير انداختن .

poseidon

( در افسانه يونان ) خداي دريا.

poser

(poseur) وانمود كن ، ژستو، قيافه گير، پرسش دشوار.

poseur

(poser) وانمود كن ، ژستو، قيافه گير، پرسش دشوار.

posh

(fashionable، =elegant) شيك ومد، مطابق مد روز.

posit

ادعا، قرار دادن ، ثابت كردن ، فرض كردن ، فرض.

position

موقعيت، وضع، وضعيت، موضع، نهش، شغل، مقام يافتن ، سمت، منصب، قراردادن ياگرفتن .موقعيت، موضع، مرتبه ، مقام، جايگاه .

positional

وابسته به موقعيت يامقام.

positional macro

درشت دستور مرتبه اي.

positional notation

نشان گذاري مرتبه اي.

positioner

قرار دهنده ، مستقر كننده .

positioning

موقع يابي، تثبيت موقعيت.

positive

مثبت، يقين .مثبت، قطعي، محقق، يقين ، معين ، مطلق، ساده .

positive feedback

بازخورد مثبت.

positive film

فيلم مثبت.

positive integer

عدد صحيح مثبت.

positive law

قانون مورد اجراي دولت ( در مقابل قانون طبيعت ).

positive logic

منطق مثبت.

positivism

مثبت گرائي، فلسفه عملي ومثبت، يقين ، تحقق، قطع.

positivity

مثبت بودن ، اطلاق، يقين ، قطع، صراحت، اثبات.

positron

( فيزيك ) پوزيترن ، ذره كوچك مثبت.

posse

نيروي اجتماعي، قدرت قانوني، دسته افراد پليس، جماعت، قدرت، امكان .

possess

دارا بودن ، داشتن ، متصرف بودن ، در تصرف داشتن ، دارا شدن ، متصرف شدن .

possession

تصرف، دارائي، مالكيت، ثروت، يد تسلط.

possessive

ملكي، حالت اضافه ، حالت مضاف اليه .

possessor

متصرف، مالك ، دارا.

posset

بستن ، دلمه شدن ، نوشابه مركب از شير وآبجو.

possibility

مكان ، شق.امكان ، احتمال، چيز ممكن .

possible

شدني، ممكن ، امكان پذير، ميسر، مقدور، امكان .

possum

(=opossum) (ج. ش. ) صاريغ، وانمود كردن .

post

پست، شغل، پست كردن ، بديوار زدن .پست، چاپار، نامه رسان ، پستچي، مجموعه پستي، بسته پستي، سيستم پستي، پستخانه ، صندوق پست، تعجيل، عجله ، ارسال سريع، پست كردن ، تير تلفن وغيره ، تيردگل كشتيوامثال آن ، پست نظامي، پاسگاه ، مقام، مسئوليت، شغل، آگهي واعلان ك

post chaise

(م. م. ) كالسكه پست.

post communion

دعاي بعد از عشائ رباني.

post exchange

فروشگاه اختصاصي پادگان ارتش.

post free

(=postpaid) بدون نياز به تمبر زدن .

post hoc

( لاتين ) پس از اين .

post horse

اسب چاپاري.

post indexing

شاخص گذاري بعدي، فهرست سازي بعدي.

post juvenal

بعد از جواني.

post mortem

پس از واقع، پس از مرگ .

post mortem dump

روگرفت پس از واقعه .

post obit

قابل اجرا پس از مرگ ، بعد از فوت.

post office

پستخانه ، اداره مركزي پست.

post processing

پس پردازي، پس پردازش.

post processor

پس پرداز.

post road

( م. م. ) جاده پستي، جاده چاپارخانه دار.

postage

حمل بوسيله پست، ارسال پست، مخارج پستي، حق پستي، تمبر پستي.

postal

پستي.پستي، وابسته به پستخانه .

postaxial

درپشت محور بدن .

postbellum

( آمر. ) پس از جنگ .

postbox

(=mailbox) صندوق پست.

postboy

(lion، =postilion) چاپار، چابك سوار نامه رسان .

postcard

كارت پستال، بوسيله كارت پستال مكاتبه كردن .

postcardinal

(تش. -ج. ش. ) واقع در پشت قلب.

postclassical

مربوط به دوره بعد از كلاسيك .

postconsonantal

( د. ) بلافاصله بعد از حرف بيصدا.

postdate

بتاريخ ماقبل نوشتن ، تاريخ ماقبل.

postdiluvian

( ز. ش. ) وابسته به بعد از طوفان ، بعد از طوفان نوح.

postdoctoral

پس از دكترا، مربوط به دوره فوق دكترا، درجه فوق دكتري.

poster

ديوار كوب، اعلان ، آگهي، اعلان نصب كردن .

poster color

شيشه محتوي آبرنگ وخمير رنگ .

posterestante

( م. ل. ) پستي كه در پستخانه ميماند تاگيرنده براي دريافت آن مراجعه كند، پست رستان .

posterior

عقبي، پسي، عقب تر، ديرتر، خلفي، بعداز، كفل.

posterity

اولاد، اعقاب، زادگان ، اخلاف، آيندگان .

postern

درب عقبي، راه فرار، واقع در عقب، خلفي.

postexilic

( درتاريخ يهود ) وابسته به دوره بعد از اسارت يهود در بابل.

postfix

پسوند، پسوندي.

postfix notation

نشان گذاري پسوندي.

postform

( بعد از ورقه كردن ) بشكلي درآوردن ، فرم دادن .

postglacial

وابسته بدوره بعد از عصر يخبندان .

postgraduate

وابسته به تحصيلات فوق ليسانس، دانش آموخته .

posthaste

پيك تندرو، فوري، آني، سريع السير، باعجله .

posthumous

متولد شده پس از مرگ پدر ( درمورد طفل )، منتشر شده پس از مرگ نويسنده .

posthypnotic

ناشي از اثرات بعدي خواب مغناطيسي.

postiche

مصنوعي، متن اضافي، زيور اضافي، كلاه گيس.

postilion

( postillion) راهنما يا يساول پست، پيشرو، منادي، نوعي كلاه زنانه .

postillion

( postilion) راهنما يا يساول پست، پيشرو، منادي، نوعي كلاه زنانه .

postimpressionism

سبك هنري تجسم عين مناظر ( مثل سبك هنري كوبيسم ).

postlude

قطعه موسيقي پايان ، آخر.

postmark

مهر باطله تمبر پست، تمبر را بوسيله مهر باطل كردن ، اثر مهر تمبر.

postmaster

رئيس پست، رئيس پست خانه .

postmeridian

بعد از ظهر، وابسته به بعد از نصف النهار.

postmeridiem

بعداز ظهر، پس از نيمروز ( مخفف آن m. p ).

postmillenarian

(=postmillennialist) معتقد به ظهور ثانوي مسيح پس از هزار سال.

postmillennialist

( =postmillenarian) معتقد به ظهور ثانوي مسيح پس از هزار سال.

postmortem

پس از مرگ ، معاينه پس از مرگ ، مرده را معاينه وكالبد شكافي كردن .پس از واقع، پس از مرگ .

postmortem dump

روگرفت پس از واقعه .

postnasal

واقع در يا مربوط به عقب بيني، فلش پشت سوراخ بيني سوسمار.

postnasal drip

آبريزش از عقب بيني.

postnatal

وابسته به بعد از تولد.

postnormalization

پس هنجارسازي.

postnuptial

وابسته به بعد از عروسي.

postoperative

پس از عمل جراحي.

postorbital

( تش. ) واقع در پشت كاسه چشم.

postpaid

مخارج پستي قبلا پرداخت شده ، پاكت تمبردار يا امانتي كه قبلا مخارج پست آن پرداختميشود.

postpartum

( لاتين ) پس از وضع حمل.

postponable

بتاخير انداختني.

postpone

عقب انداختن ، بتعويق انداختن ، موكول كردن ، پست تر دانستن ، در درجه دوم گذاشتن .

postponement

تاخير اندازي، تعويق، موكول ببعد كردن .

postponer

تاخير انداز.

postprandial

بعد از نهار، بعد از ضيافت، بعد از صرف شام.

postprocessor

پس پرداز.

postscript

ذيل نامه ، يادداشت الحاقي آخر نامه يا كتاب، ضميمه كتاب ( مخفف آن . S. P است).

posttraumatic

پس ضربه اي، واقع شونده پس از تصادف يا ضربه .

postulancy

تقاضاي ورود بدين يا جمعيتي تازه ، جديد الورودي، كانديد، نامزد انجام امري.

postulant

جديد الورود، نامزد جديد، نامزد ورود بخدمت كليسا.

postulate

انگاره ، پذيره ، مسلم فرض كردن .تقاضا، درخواست، ادعا، قياس منطقي، بديهي شمرده ، لازم دانستن ، قياس منطقيكردن ، فرض نمودن .

postulation

قياس منطقي، بديهي شمردن .

postural

وضعي، كيفيتي.

posture

وضع، حالت، پز، چگونگي، طرز ايستادن يا قرار گرفتن ، قرار دادن .

postvocalic

بلافاصله بعد از حرف با صدا.

postwar

بعد از جنگ .

posy

كلمات حك شده بر انگشتري، دسته گل.

pot

ديگ ، ديگچه ، قوري، كتري، آب پاش، هرچيز برجسته وديگ مانند، ماري جوانا وسايرمواد مخدره ، گلدان ، درگلدان گذاشتن ، در گلدان محفوظ داشتن ، در ديگ پختن .

pot hat

كلاه وكلاي دادگستري (derby).

pot liquor

آب ته ديگ پس از پختن سبزيجات درآن .

pot roast

آب پز كردن ، گوشت آب پز شده ، گوشت سرخ شده در ديگ .

pot still

دستگاه تقطير ويسكي.

potability

قابليت شرب.

potable

آشاميدني، نوشيدني، قابل شرب.

potage

آش، آبگوشت غليظ.

potash

پتاس، كربنات دو سود مشتق ازخاكستر چوب، پتاس محرق، شخار خاكستر، پتاس زدن به .

potassic

پتاس دار، پتاسي.

potassium

( ش. ) پتاسيم.

potassium sulfate

( ش. ) سولفات پتاسيم.

potation

نوش، نوشيدن ، شرب، جرعه ، افراط در شرب.

potato

(گ . ش. ) سيب زميني، انواع سيب زميني.

potato beetle

( ج. ش. ) سوسك آفت سيب زميني.

potato chip

باريكه سيب زميني سرخ كرده ، چيپز.

potatory

ميگساري، قابل شرب.

potbellied

داراي شكم گنده .

potbelly

شكم گنده .

potboil

براي امرار معاش نويسندگي ياكارهاي هنري مبتذل كردن .

potboiler

هنرمند يا كار هنري مبتذل.

potboy

پسرك يا پيشخدمت آبجو فروشي، پادو فاشحه خانه .

poteen

(=potheen) ويسكي قاچاق.

potency

توان ، قدرت، توانائي، نيرومندي، لياقت.

potent

قوي، پرزور، نيرومند.

potentate

پادشاه ، سلطان ، شخص توانا، فرمانرواي مقتدر.

potential

پتانسيل، بالقوه .عامل بالقوه ، عامل، بالفعل، ذخيره اي، نهاني، پنهاني، داراي استعداد نهاني، پتانسيل.

potential energy

نهان توان ، انرژي نهاني، نيروي ذخيره ، انرژي پتانسيل.

potentiality

عامليت بالقوه ، عامليت بالفعل، استعداد نهاني.

potentiate

نيرومند ساختن ، مقتدر ساختن .

potentiation

نيرومند ساختن .

potentilla

(گ . ش. ) پنج انگشت، علف نقره اي، گياهان پنجه اي.

potentiometer

پتانسيل سنج، مقسم ولتاژ.نيرو سنج برق، توان سنج ولتاژ برق.

potful

ديگ پر، بقدريك ديگ .

pothecary

(=apothecary).

pother

(=apothecary) سر وصدا، جنجال، هياهو، آمد ورفته ، حالت اضطراب، نگراني، مضطرب، شدن ، آشوبناك كردن .

potherb

سبزيهاي معطر خوراكي.

pothole

گودي يا دست انداز ( راه )، چالاب، سوراخ گرد بر روي سنگفرش، حفره .

pothook

قلاب ديزي، طوق بندگي.

pothouse

(=tavern) ميخانه .

pothunter

شكارچي ايلخي، تاجر عتيقه .

potiche

گلدان گردن باريك .

potion

جرعه ، دارو يا زهر آبكي، شربت عشق، شربت عشق دادن به .

potlatch

جشن عمومي، مهماني دادن ، مجلس انس.

potluck

ماحضر، غذاي مختصر.

potpourri

محفظه عطر، عطر گل، تنوع، مخلوط درهم وبرهم.

potsherd

تكه سفال شكسته .

potshot

(shoot =pot) تير الله بختي انداختن ، گلوله هوائي.

potstone

ديگ سنگ ، سنگ ديزي، ( مع. ) سنگ سقف معدن .

pottage

آش، شوربا، شورباي آرد جو دو سر.

potter

كوزه گر، سفالگر، ديگ ساز، مزاحم شدن ، مصدع شدن ، پرسه زدن .

potter's clay

خاك كوزه گري.

potter's wheel

چرخ كوزه گري.

pottery

سفالگري، كوزه گري، كوزه گرخانه ، ظروف سفالين .

pottle

پيمانه وزني برابر نيم گالن ، رطل يكمني، رطل شراب، ( مج. ) مشروب.

pott's disease

( طب ) بيماري پوت، سل ستون فقرات.

potty

جزئي، آسان ، ناچيز، احمقانه ، مغرور، لگن يامستراح اطفال.

pouch

كيسه ، كيسه كوچك ، كيف پول، چنته ، درجيب گذاردن ، بلعيدن .

pouchy

كيسه اي، كيسه مانند.

pouf

پف دادن ، قسمت پف كردن .

poulard

(=poularde) ( ج. ش. ) مرغ اخته .

poularde

(=poulard) ( ج. ش. ) مرغ اخته .

poulterer

دامپرور، پرورش دهنده طور.

poultice

ضماد، ضماد روي محل درد گذاشتن .

poultry

مرغ وخروس، مرغ خانگي، ماكيان .

pounce

گرده نقاش، خاكه ذغال، ضربت، مشت، پرتاب، استامپ، مهر، حمله باچنگال، يورش، عتاب، جهش، درحال حمله با پنجه ، درحال خيز، درحال حمله با چنگال، باچنگال ربودن ، مهر زدن به .

pouncet box

( م. م. ) قوطي عطر پاش، ( م. م. ) قوطي محتوي گرد خوشبو.

pound

آغل حيوانات گمشده وضاله ، آغل، بازداشتگاه بدهكاران وجنايتكاران ، استخر يا حوض آب، واحد وزن ( امروزه معادل و گرم ميباشد )، ليره ، واحد مسكوك طلايانگليسي، ضربت، كوبيدن ، آردكردن ، بصورت گرد در آوردن ، بامشت زدن .

pound foolish

ولخرج در مبالغ بزرگ ، گشاد باز.

pound net

تور ماهيگيري دهانه باريك .

poundage

مقدار پولي برحسب ليره ، وزن چيزي برحسب پوند يا رطل، محصور سازي حيوانات.

pounder

يك رطلي، وزن شده برحسب رطل، ليره دار، برحسب ليره ، كوبنده ، هاون .

pour

ريزش، پاشيدن ، تراوش بوسيله ريزش، مقدار ريزپ چيزي، ريزش بلا انقطاع ومسلسل، ريختن ، روان ساختن ، پاشيدن ، افشاندن ، جاري شدن ، باريدن .

pourboire

(=tip) انعام.

pourer

ريزنده ، تراوش كننده ، جاري.

pourparler

(=pourparley) جلسه غير رسمي براي مذاكره در اطراف عهد نامه يا موافقت نامه ، تبادلنظر كردن .

pourparley

(=pourparler) جلسه غير رسمي براي مذاكره در اطراف عهد نامه يا موافقت نامه ، تبادلنظر كردن .

pourpoint

لحاف دوختن ، لباس لايه دار يا پنبه دار، لحاف پنبه دار.

poussette

رقص دسته جمعي دايره وار، رقص چوبي.

pout

لب كلفتي، جلو آمدگي لبها، لب ولوچه را جمع كردن ، لب را بزير آويختن ، اخم كردن .

pouter

سيخونك زدن ، لب ولوچه دار، داراي لب ولوچه آويخته .

poverty

تندگستي، فقر، فلاكت، تهيدستي، كميابي، بينوائي.

pow

صداي انفجار، صداي ضربه .

powder

پودر، پودر صورت، گرد، باروت، ديناميت، پودر زدن به ، گرد زدن به ، گرد ماليدن بصورت گرد درآوردن .

powder horn

دبه باروت.

powder keg

چليك يابشكه باروت، چيز قابل انفجار.

powder puff

اسباب پودر زني.

powder room

مستراح يا توالت زنانه .

powdery

گرد مانند، پودري، پودر مانند.

power

زور، قدرت، برتري، توان ، نيرو، اقتدار، سلطه نيروي برق، قدرت ديد ذره بين ، نيرو بخشيدن به ، نيرومند كردن ، زور بكار بردن .قدرت، توان ، برق.

power consumption

مصرف قدرت، مصرف برق.

power dissipation

اتلاف قدرت.

power dive

شيرجه رفتن هواپيما، شيرجه (رفتن ) با استفاده از نيروي موتور طياره .

power failure

قطع قدرت، خرابي برق.

power mower

چمن زن يا علف چين موتوري.

power of attorney

وكالت نامه .

power outege

قطع قدرت، قطع برق.

power pack

دستگاه تنظيم برق.

power plant

نيروگاه برق، كارخانه برق، نيروي محركه هواپيما واتومبيل، دستگاه توليد نيروي، محركه وسيله نقليه .كارخانه برق.

power play

( در بازي فوتبال و هاكي )نقشه تهاجمي، حمله دسته جمعي.

power politics

سياست زور، سياست جبر، زور طلبي.

power shovel

ماشين خاك كش.

power steering

( در وسيله نقليه ) فرمان خودكار.

power supplay

منبع قدرت، منبع تغذيه .

powerful

نيرومند، مقتدر.

powerhouse

موتور خانه ، مركز قوه محركه ، نيروگاه .

powerless

بي زور.

powwow

( درميان سرخ پوستان آمريكاي شمالي ) كاهن ، جادوگر، ( مج. ) مجلس انس پر سر وصدا، كنفرانس پر تشريفات، نشست وگفتگو كردن .

pox

( طب ) آبله ، موجد آبله در پوست، آبله دار كردن يا شدن .

practic

(practical) عملي.

practicability

عملي بودن .

practicable

عملي، قابل اجرا، صورت پذير، عبور كردني.

practical

كابردي، عملي، بكار خور، اهل عمل.

practical art

هنر عملي ( مثل هنر يدي ).

practical nurse

كمك پرستار.

practicality

عملي بودن .

practice

(=practise) مشق، ورزش، تمرين ، تكرار، ممارست، تمرين كردن ، ممارست كردن ، ( بكاري ) پرداختن ، برزش، برزيدن .

practiced

( practised)باتجربه .

practicer

تمرين كننده مشق كننده .

practise

(=practice) مشق، ورزش، تمرين ، تكرار، ممارست، تمرين كردن ، ممارست كردن ، ( بكاري ) پرداختن ، برزش، برزيدن .

practised

( practiced)باتجربه .

practitioner

شاغل، شاغل مقام طبابت ياوكالت.

praelect

(=prelect) سخنراني كردن ، خطا به خواندن ، تدريس كردن .

praemunire

( حق. - انگليس ) حكم توقيف وضبط اموال ياغيان ومتمردين .

praesidium

(=presidium).

praetor

( روم قديم ) پراتور، قاضي يا افسر مادون كنسول.

praetorian

وابسته به قدرت قضاوت مادون كنسولي رومي.

pragmatic

كاربسته ، عملي، عملگرا.(pragmatics)عملي، فعال، واقع بين ، فلسفه واقع بيني واقعيت گرائي.

pragmatics

كاربست.(pragmatic) عملي، فعال، واقع بين ، فلسفه واقع بيني واقعيت گرائي.

pragmatism

فلسفه عملي، تعصب دراثبات عقيده خود، جنبه عملي، قطعيت، بديهي بودن ، مصلحت گرائي.

pragmatist

پيرو فلسفه عملي، مصلحت گراي.

prairie

چمن ، چمنزار، مرغزار، فلات چمن زار.

praise

ستايش، نيايش، تحسين ، پرستش، تمجيد وستايش كردن ، نيايش كردن ، تعريف كردن ، ستودن .

praiser

ستايشگر.

praiseworthily

بطور قابل ستايش، ستودني.

praiseworthy

(=laudable) قابل ستايش، ستودني، هژير.

praline

بادام سوخته ، آجيل سوخته .

pram

كالسكه بچه .

prance

خرامش از روي تكبر، جفتك زدن ، با تكبر راه رفتن ، ( در موراسب ) روي دو پا بلندشدن ، سوار اسب چموش شدن .

prancer

اسبي كه روي دو پا بلند ميشود، خرامش كننده .

prank

شوخي، شوخي آميخته با فريب، شوخي خركي، مزاح، شوخ طبعي، شوخي زننده ، تزئين كردن .

prankish

مربوط به شوخي خركي يا شيطنت.

prankster

(د. گ - آمر. ) كسيكه شوخي زننده كند.

prate

هرزه درائي كردن ، پچ پچ، ورور، ياوه گوئي، وراجي، پرگوئي، ياوه گوئي كردن ، وراجي كردن .

prater

( prattfall) هرزه دراي، پچ پچ كننده ، ياوه گو، وراج.

pratfall

روي كفل افتادن ، امر توهين آميز.

prattfall

( prater) هرزه دراي، پچ پچ كننده ، ياوه گو، وراج.

prattle

پرگوئي كردن ، حرف مفت زدن ، ورزدن ، ورور.

prattler

پرحرف، حرف مفت زن .

prawn

( ج. ش. ) ميگو گرفتن ، جنس ميگو.

prawner

صياد ميگو.

praxeology

رفتارشناسي، مطالعه رفتار انسان .

praxis

عمل، رويه ، عادت، خوي، مثال.

pray

دعا كردن ، نماز خواندن ، بدرگاه خدا استغاثه كردن ، خواستارشدن ، درخواست كردن .

prayer

نماز، دعا، تقاضا.

prayer beads

تسبيح، دانه هاي تسبيح، ( گ . ش. ) لوبياي گياه چشم خروس.

prayer ful

پردعا.

pre chellean

وابسته به اواخر دوره عصر حجر قديم.

pre edit

پيش ويراستن .

pre indexing

شاخص گذاري قبلي، فهرست سازي قبلي.

preach

موعظه كردن ، وعظ كردن ، سخنراني مذهبي كردن ، نصيحت كردن .

preach ment

موعظه .

preacher

واعظ.

preachy

موعظه آميز.

preadolescence

دوره قبل از بلوغ انسان ( يعني از تا سالگي ).

preadolescent

شخصيكه هنوز به بلوغ نرسيده .

preamble

سرآغاز مقدمه كتاب، مقدمه سند، ديباجه ، مقدمه وراهنماي نظامنامه يا مقررات، توضيحات، مقدمه نوشتن .

preamplifier

پيش تقويت كننده .

preanalysis

پيش كاوي.

prearrange

قبلا ترتيب دادن ، قبلا تهيه كردن .

preassigned

قبلا تعيين شده ، قبلا تخصيص داده شده .

preatomic

مربوط به زمان قبل از استفاده بمب يا نيروي اتمي.

preaxial

واقع در جلو محور بدن .

prebend

مقرري كيشش، محل پرداخت موقوف يا عوائد كليسا، موقوفه كليسائي.

prebendal

مقرري كيشش، محل پرداخت موقوف يا عوائد كليسا، موقوفه كليسائي.

prebendary

دريافت مقرري از كليسا، وظيفه خوار كليسا.

prebubertal

(=prebuberal) وابسته بدوره قبل از بلوغ.

precambrian

قبل از دوره زمين شناسي كامبريان .

precancerous

وابسته به قبل از سرطان ، مرحله قبل از سرطاني.

precarious

عاريه اي بسته بميل ديگري، مشروط بشرايط معيني، مشكوك ، مصر، التماس كن ، پرمخاطره .

precaution

احتياط، اقدام احتياطي.. احتياط، پيش بيني، حزم، احتياط كردن .

precautionary

پيشگيرانه ، احتياطي.

precede

مقدم بودن ، جلوتر بودن از، اسبق بودن بر.

precedence

(precedency)پيشي، اولويت، حق تقدم، امتياز، سابقه .تقدم، برتري.

precedency

(precedence)پيشي، اولويت، حق تقدم، امتياز، سابقه .

precedent

سابقه داشتن ، مقدم بر، مسبوق به سابقه ، ماقبل.مقدم، سابقه ، نمونه .

precensor

( فيلم يا مطبوعات را ) سانسور كردن .

precentor

رهبر سرايندگان .

precentorship

رهبري سرايندگان .

precept

حكم، امر، فرمان ، امريه ، خطابه ، مقررات، نظامنامه ، پند، قاعده اخلاقي.

preceptive

فرماي، پندي.

preceptor

معلم، پير، مرشد، مربي.

preceptorship

مربي گري، آموزگاري.

preceptress

مربي زن .

precess

پيش رفتن ، جلو افتادن ، سبقت گرفتن ، در خط سير محور جسم گردنده تغييرپيداشدن .

precession

پيشروي، سبقت، تقدم، تغيير جهت محور جسم گردند ( مثل فرفره )، انحراف مسير.

precieuse

(precieux)داراي ظرافت زياد، ظريف، لطيف، نفيس.

precieux

(precieuse) داراي ظرافت زياد، ظريف، لطيف، نفيس.

precinct

حد، مرز، محوطه ، بخش، حوزه ، حدود.

preciosity

گرانبهائي، آداب داني، تصنع، تظاهر.

precious

(adj)گرانبها، نفيس، پر ارزش، تصنعي گرامي، (adv) قيمتي، بسيار، فوق العاده .

precipice

صخره پرتگاه ، پرتگاه ، سراشيبي تند.

precipitable

تعليق پذير.

precipitance

( precipitancy)شتابزدگي، عمل يا فعاليت رسوبي، تعجيل بسيار.

precipitancy

( precipitance)شتابزدگي، عمل يا فعاليت رسوبي، تعجيل بسيار.

precipitant

شتابزده ، جدا شدني، تعليق، شدني، باعجله ، عامل رسوب.

precipitate

بشدت پرتاپ كردن ، شتاباندن ، بسرعت عمل كردن ، تسريع كردن ، سر اشيب تند داشتن ، ناگهان سقوط كردن ، غير محلول وته نشين شونده ، جسم تعليق شونده يا متراسب، خيليسريع، بسيار عجول، ناگهاني، رسوب شيميائي.

precipitation

شتاب، دستپاچگي، تسريع، بارش، ته نشيني.

precipitative

مربوط به تعجيل كردن .

precipitator

تعجيل يا تسريع كننده ، ته نشين كننده .

precipitous

شتابناك ، از روي عجله ، بي مهابا.

precis

خلاصه رئوس مطالب، تلخيص، چكيده مطلب، خلاصه نوشتن .

precise

دقيق ومختصر كردن ، مختصر ومفيد، جامع، صريح، دقيق، معين .دقيق.

precisian

شخص دقيق در مراعات قواعد اخلاقي ومذهبي، خيلي دقيق.

precision

دقت.دقت، صراحت، درستي، صحت، ظرافت، دقيق.

precisionist

بسيار دقيق.

preclinical

پيش باليني، وابسته به زماني كه بيماري از نظر باليني قابل تشخيص نشده باشد.

preclude

مانع جلو راه ايجاد كردن ، مسدود كردن .

preclusion

انسداد، ايجاد مانع.

precocial

( درموردجوجه تازه از تخم بيرون آمده ياموجود جديد الولاده ) داراي استقلال از هنگامتولد.

precocious

زود رس، پيش رس، نابهنگام، باهوش.

precocity

زودرسي.

precognition

اطلاع قبلي، الهام قبل از وقوع امري.

precognitive

وابسته به اطلاع يا الهام قبلي.

preconceive

قبلا تصور كردن ، قبلا عقيده پيداكردن .

preconception

عقيده از قبل تشكيل شده ، حضور پيش از وقت، تصديق بلا تصور، تعصب.

preconcert

قبلا فرار ومدار گذاردن ، قبلا همدست كردن .

preconidtion

شرط قبلي، شرط مقدمه ، قبلا شرط كردن .

preconsclous

نيم آگاه ، قبل از هوشياري، قبل از خود آگاهي.

precritical

قبل از بحران ، مقدمه بحران ، قبل از وخامت.

precursor

پيشرو، منادي، ماده متشكله جسم جديد.

precursory

وابسته به پيشرو بودن .

predaceous

( =predacious)شكاري، تغذيه كننده از شكار، شكارچي.

predacious

( =predaceous) شكاري، تغذيه كننده از شكار، شكارچي.

predacity

صيادي، طعمه جوئي.

predate

(antedate) قبل از موقع بخصوص واقع شدن .

predatin

صيد، شكار، غارت.

predator

(predatorial، =predatory)درنده ، غارتگر، يغماگر، تغذيه كننده از شكار.

predatorial

(predator، =predatory)درنده ، غارتگر، يغماگر، تغذيه كننده از شكار.

predatory

(predator، =predatorial)درنده ، غارتگر، يغماگر، تغذيه كننده از شكار.

predecease

قبل از ديگري مردن ، پيش از واقعه معيني مردن .

predecessor

ماقبل، سلف.اسبق، سابق، قبلي، جد، اجداد، ( درجمع ) پيشنيان .

predefined

از پيش تعريف شده .

predefined process

فرايند از پيش تعريف شده .

predesignate

قبلا تعيين شده ، مقدور، قبلا تعيين كردن .

predesignation

تعيين قبلي.

predestinarian

جبري، قدري، معتقد به تقدير.

predestinarianism

پيروي از فلسفه قدري وجبري.

predestinate

مقدر شده ، قبلا تعيين شده ، داراي سرنوشت ونصيب وقسمت ازلي، مقدر كردن .

predestination

سرنوشت، تقدير، جبر وتفويض، فلسفه جبري.

predestine

(=predestinate) مقدر شدن يا كردن ، قبلا تعيين كردن .

predetermination

تقدير، مقدر ساي، ازلي.

predetermine

قبلا مقدر كردن ، قبلا تعيين كردن .

predicable

اسنادكردني، قابل اسناد، اطلاق كردني.

predicament

مخمصه ، حالت، وضع نامساعد، وضع خطرناك .

predicate

مسند، خبر، مسندي، خبري، خبر دادن ، اطلاق كردن ، بصورت مسند قرار دادن ، مبتني كردن ، مستند كردن ، گزاره .مسند، خبر، دلالت كردن .

predication

اسناد، اطلاق، اظهار، اثبات، موعظه ، اعلام.

predicative

مسندي، گزاره اي.

predict

پيشگوئي كردن ، قبلا پيش بيني كردن .پيشگوئي كردن .

predictable

قابل پيش گوئي ياپيش بيني.قابل پيشگويي.

prediction

پيشگوئي.پيشگوئي.

predictive

پيشگويانه .

predictor

پيشگوئي كننده .

predigest

قبلا هضم كردن ، ( مج. ) بزبان ساده وقابل فهم درآوردن ، براي استفاده آماده كردن .

predigestion

هضم سريع و از روي عجله ، هضم مصنوعي بوسيله دارو وغيره ، سهل الهظم سازي، تسهيل.

predilection

تمايل قبلي، رجحان ، برگزيدگي، جانبداري.

predispose

مستعد كردن ، زمينه را مهيا ساختن .

predispostion

آمادگي، استعداد، تمايل قبلي.

predominance

(preminence، =predominancy) برتري، علو، رجحان ، تفوق.

predominancy

(preminence، =predominance) برتري، علو، رجحان ، تفوق.

predominant

غالب، مسلط، حكمفرما، نافذ، عمده ، برجسته .

predominate

( نج. ) داراي نفوذ نجومي، قاطع بودن ، نفوذ قاطع داشتن ، مسلط بودن ، چربيدن .

predomination

تسلط، برتري، حكمفرمائي.

preemimence

تفوق، تقدم، برتري.

preeminent

سرآمد، مقدم، برتر، افضل.

preempt

قبضه كردن ، به انحصار درآوردن .باحق شفعه خريدن ، حق تقدم پيدا كردن ، پيشدستي كردن .

preemption

حق شفعه ، پيشدستي.

preemptive

قبضه اي، انحصاري.وابسته به حق شفعه ، وابسته به پيشدستي.

preemptor

داراي حق شفعه ، شريك داراي حق تقدم در خريد، پيشدستي كننده .

preen

سنجاق سينه ، خودرا آراستن ، بامنقار وزبان خود را آراستن ، بخود باليدن .

preener

خود آرا.

preexilian

( preexilic) وابسته به قبل از دوره اسارت يهود در بابل.

preexilic

( preexilian) وابسته به قبل از دوره اسارت يهود در بابل.

preexist

قبلا وجود داشتن ، ازلي بودن ، قبلا موجود شدن .

preexistence

تقدم وجود، ازليت، موجوديت قبلي.

preexistent

داراي تقدم در وجود، ازليت، موجود از قبل.

prefab

(=prefabricate) پيس ساختن ، پيش ساخته ، پيش سازي شده .

prefabricate

(=prefab) پيس ساختن ، پيش ساخته ، پيش سازي شده .

prefabrication

پيش سازي.

preface

ديباچه ، مقدمه ، سرآغاز، آغاز، پيش گفتار، ديباچه نوشتن .

prefacer

ديباچه نگار.

prefatorial

( prefatory) ديباچه اي، پيش گفتاري.

prefatory

( prefatorial) ديباچه اي، پيش گفتاري.

prefect

( در روم قديم ) رئيس، فرمانده ، افسر ارشد.

prefectural

وابسته به مقام رياست يا دوره رياست.

prefecture

اداره رياست، مقام رياست، دوره رياست.

prefer

ترجيح يافتن يادادن ، برتري دادن ، رجحان دادن ، برگزيدن .ترجيح دادن .

preferable

مرجح، داراي رجحان ، قابل ترجيح، برتر.

preference

برتري، رجحان ، ترفيع، مزيت، اولويت، تقدم.رجحان ، صليقه .

preferential

امتيازي، امتياز دهنده ، مقدم، ترجيحي، ممتاز.

preferment

ترفيع، ارتقائ، حق تقدم، از پيش، مقام افتخاري.

preferred stock

سهم ممتاز.

preferrer

ترجيح دهنده .

prefiguration

تصور قبلي، پيش بيني، احتساب قبلي.

prefigure

از پيش نشان دادن ، از پيش تصور كردن ، قبلا اعلام كردن ، قبلا نشان دادن .

prefix

پيشوند، پيشوندي.

prefix notation

نشان گذاري پيشوندي.

preflight

قبل از شروع پرواز ( هواپيما ).

preform

قبلا تشكيل دادن ، قبلا بشكل در آوردن ، قبلا شكل چيزي را معين كردن ، قبلا تصميم گرفتن .

preformation

تشكيل قبلي، پيش سازي.

prefrontal

واقع در جلو استخوان پيشاني، جلو مغزي، بجلو مغز.

preganglionic

قبل از عقده عصبي، وابسته به جلو عقده عصبي.

pregiurement

پيش بيني، احتساب قبلي.

pregnability

قابليت تسخير، ربايشي، قابليت آبستن شدن .

pregnable

قابل آبستني.

pregnancy

آبستني، بارداري.

preheat

قبلا حرارت دادن ، قبلا گرم كردن .

prehensile

گيركننده ، گيرنده ، قابض، مخصوص گرفتن و چيدن برگ ، داراي استعدادهنري، درك كننده .

prehensility

قوه ماسكه .

prehension

( حق. ) قبض، اخذ، گرفتن ، تسليم، تحويل.

prehistoric

(prehistorical) پيش تاريخي، وابسته به قبل از تاريخ، ماقبل تاريخي.

prehistorical

(prehistoric) پيش تاريخي، وابسته به قبل از تاريخ، ماقبل تاريخي.

prehistory

پيش تاريخ، ماقبل تاريخ، تاريخ قبلي، سابقه .

prehominid

(=prehominidae) (ج. ش. ) پستانداران معدوم انسان نماي اوليه .

prehominidae

(=prehominid) (ج. ش. ) پستانداران معدوم انسان نماي اوليه .

preignition

احتراق قبل از وقت، پيش افروزش.

prejudge

تصديق بلاتصور كردن ، بدون رسيدگي قضاوت كردن ، پيش داوري كردن .

prejudgment

تصديق بلا تصور، قضاوت قبل از وقوع.

prejudice

تبعيض، تعصب، غرض، غرض ورزي، قضاوت تبعيض آميز، خسارت وضرر، تبعيض كردن ، پيش داوري.

prejudicial

( prejudicious)زيان رسان ، تبعيض آميز.

prejudicious

( prejudicial)زيان رسان ، تبعيض آميز.

prelacy

مقام اسقفي، مطراني، حكومت روحاني.

prelate

مطران ، خليفه ، اسقف اعظم، كشيش ارشد.

prelature

قلمرو اسقف اعظم، اسقف نشين .

prelect

(=praelect) سخنراني كردن ، خطا به خواندن ، تدريس كردن .

prelection

خطابه ، سخنراني.

prelibation

پيش چشي، آزمايش يانوشيدن قبلي، نوبر ميوه .

preliminary

آستانه اي، اوليه ، مقدمات، مقدماتي، ابتدائي، امتحان مقدماتي.مقدماتي.

prelude

پيش درآمد، مقدمه ، قسمت مقدماتي.

premature

پيش رس، قبل از موقع، نابهنگام، نارس.

prematurity

زودرسي، نابهنگامي.

premaxilla

( تش. ) استخوان جلو آرواره زيرين مهره داران .

premed

(=premedical).

premedial

(premedian)واقع در نيمه قدامي ( بدن ).

premedian

(premedial) واقع در نيمه قدامي ( بدن ).

premedical

دوره مقدماتي پزشكي، وابسته به پيش پزشكي.

premeditate

قبلا فكر چيزي را كردن ، مطالعه قبلي كردن .

premeditated

( حق. ) با قصد قبلي، عمدي.

premeditation

قصد قبلي، عمد.

premenstrual

قبل از قاعدگي زنان .

premier

مقدم، برتر، والاتر، نخستين ، مهمتر، رئيس، رهبر، نخست وزير، نخستين نمايشيك نمايشنامه ، هنرپيشه برجسته (premiere).

premiere

مقدم، برتر، والاتر، نخستين ، مهمتر، رئيس، رهبر، نخست وزير، نخستين نمايشيك نمايشنامه ، هنرپيشه برجسته (premier).

premiership

نخست وزيري، دفتر نخست وزيري، مقام نخست وزيري، اولويت.

premillenarian

(=premillennialist) معتقد بظهور عيسي قبل از هزار سال.

premillennial

وابسته بظهور ثانوي عيسي قبل از هزار سال.

premillennialist

(=premillenarian) معتقد بظهور عيسي قبل از هزار سال.

preminence

(predominance، =predominancy) برتري، علو، رجحان ، تفوق.

premise

قضيه ثابت يا اثبات شده ، بنياد واساس بحث، صغري وكبراي قياس منطقي، فرض قبلي، فرضيه مقدم، فرض منطقي كردن .

premium

جايزه ، پاداش عمل، پاداش نيكو، صرف برات، حق صرافي، انعام، مزايا، وثيقه ، حق بيمه .حقالعمل، اعلائ.

premix

قبل از مصرف مخلوط كردن ، پيش آميختن .

premolar

مربوط بدندانهاي آسياب كوچك ، دندان آسياب كوچك .

premonish

قبلا برحذر داشتن ، قبلا اخطاركردن .

premonition

تحذير، اخطار، برحذر داشتن ، فكر قبلي.

premonitory

اخطار كننده ، تحذير كننده ، برحذر دارنده .

premorse

از سركوتاه شده ، بريده شده .

premption

قبضه ، انحصار.

premune

ناشي از جلوگيري، پيشگيري كننده .

premunition

پيش بندي، جلوگيري، مقاومت در برابر مرض.

prenatal

پيش زادي.

prenominate

قبلا ذكر شده ، قبلا نامبرده شده ، قبلا ذكر كردن .

prenormalized

پيش هنجار شده .

prenotion

پيش انديشه ، احساس قبلي نسبت بچيزي، تحذير، اخطار.

prentice

(learner، =apprentice) شاگر، شاگردي كردن .

preoccupation

اشغال قبلي، كار مقدم، تمايل، شيفتگي، اشتغال.

preoccupied

پريشان حواس، شيفته ، پرمشغله ، گرفتار.

preoccupy

از پيش اشغال يا تصرف كردن .

preoperative

وابسته بمرحله پيش از عمل ( جراحي)، قبل از عمل.

preorbital

واقع درجلو كاسه چشم، وابسته به قبل از قرار گرفتن در مدار، پيش مداري.

preordain

قبلا مقرر داشتن ، قبلا وقوع امري را ترتيب دادن .

preovulatory

واقع شونده درمرحله قبل از تخم گذاري.

prep

مدرسه مقدماتي، مسابقه آزمايشي، مدرسه ابتدائي، دبستان .

prepaid

پيش پرداخت شده .

preparation

پستايش، آمادش، تهيه ، تدارك ، تهيه مقدمات، اقدام مقدماتي، آماده سازي، آمادگي.آمايش، تدارك ، تمهيد.

preparative

پستاگرانه ، پستائي، تداركي، مربوط به تهيه كردن چيزي.

preparator

پستاگر، تهيه كننده .

preparatory

پستائي، مقدماتي، مربوط به تهيه يامقدمات.آمايشي، تداركي.

prepare

آماده كردن ، تدارك ديدن .پستاكردن ، مهيا ساختن ، مجهز كردن ، آماده شدن ، ساختن .

preparedness

آمادگي، پستابودن ، روبراهي، سازمندي.

prepay

پيش دادن ، قبلا پرداختن ، جلو دادن .

prepayment

پيش پرداخت.پيش پرداخت، پيش قسط.

prepense

عمدي، قصدي، پيش انديشيده .

preponderance

برتري، مزيت، فضيلت، فزوني، سنگين تري.

preponderant

برتر، مسلط، داراي مزيت.

preponderate

سنگين تر بودن ، چربيدن بر، افزودن ، فزوني.

preposition

حرف اضافه ، حرف جر، حرف پيش نهاده .

prepositive

درجلو گذارده شده ، سركلمه اي، پيشوند دار.

prepossess

قبلا بتصرف آوردن ، تحت تاثير عقيده يامسلكي قرار دادن ، قبلا تبعيض فكري داشتن .

prepossession

تصرف قبلي، اشغال قبلي، تمايل بيجهت، تعصب.

preposterous

نامعقول، غير طبيعي، مهمل، مضحك .

prepotency

قدرت كامل، نفوذ بسيار، غلبه ، تفوق بسيار.

preprocessing

پيش پردازي، پيش پردازش.

preprocessor

پيش پرداز.

prepuberal

(=prebubertal) وابسته بدوره قبل از بلوغ.

prepuberty

دوره قبل از بلوغ.

prepuce

پوست ختنه گاه ، غلفه .

prerecord

(=prescore) قبلا ضبط ( صوت ) كردن ، قبلا ثبت كردن .

prerequisite

پيش نياز، پيش بايست، لازمه ، شرط لازم، شرط قبلي، لازمه امري.

prerogative

حق ويژه ، امتياز مخصوص، حق ارثي، امتياز.

prerogatived

داراي حق ويژه .

presage

نشانه ، نشان ، علامت، فال نما، شگون ، گواهي دادن بر، خبردادن از، پيشگوئي كردن .

presager

رسول، خبر آورنده ، پيشگو.

presanctified

قبلا تقديس شده ( در عشائ رباني ).

presbyope

( presbyopia) ( درچشم پزشكي ) شخص پيرچشم، شخص دوربين .

presbyopia

( presbyope) ( درچشم پزشكي ) شخص پيرچشم، شخص دوربين .

presbyter

كشيش سرپرست كليسا، شيخ كليسا، شبان .

presbyterian

وابسته به كليساي مشايخي پروتستان .

presbyterianism

پيروي از عقايد كليساي مشايخي پروتستان .

preschool

وابسته بدوره پيش كودكستان ، كودكستان ، كودكستاني.

prescience

پيش داني، آگاهي از پيش، علم غيب، الهام.

prescient

عالم به غيب يا آينده ، قبلا آگاه .

prescientific

مربوط بدوره قبل از علوم جديد.

prescind

جدا كردن ، تجزيه كردن ، قطع نظر كردن .

prescore

ضبط صدا يا موسيقي فيلم قبل از فيلمبرداري.

prescribe

تجويز كردن ، نسخه نوشتن ، تعيين كردن .

prescript

مقرر شده ، امر صادر شده ، تجويز شده ، امريه .

prescriptible

قابل تجويز.

prescription

صدور فرمان ، امريه ، نسخه نويسي، تجويز، نسخه .

prescriptive

وابسته به نسخه نويسي، تجويزي.

presell

پيش فروش كردن .

presence

پيشگاه ، پيش، درنظر مجسم كننده ، وقوع وتكرار، حضور.

present

پيشكش، هديه ، ره آورد، اهدائ، پيشكشي، زمان حاضر، زمان حال، اكنون ، موجود، آماده ، مهيا، حاضر، معرفي كردن ، اهدائ كردن ، ارائه دادن .ارائه دادن ، عرضه كردن .

present arms

( نظ. ) پيش فنگ ، سلام درحال پيش فنگ .

present participle

( د. ) وجه وصفي معلوم.

present perfect

( د. ) مربوط به ماضي نقلي، ماضي نقلي.

present tense

( د. ) زمان حال.

presentability

قابليت ارائه .

presentation

ارائه ، عرضه .معرفي، نمايش، ارائه ، عرضه ، تقديم.

presentative

عرضه داشتني، قابل تقديم، درك كردني.

presentee

معرفي شده ، كسيكه چيزي باوعرضه شده ، معروض عليه .

presenter

( presentor) ارائه كننده ، معرفي كننده .

presentient

قبلا متوجه ، گوش بزنگ ، آماده ، قبلا مستعد، درانتظار.

presentiment

عقيده قبلي نسبت بچيزي، احساس وقوع امري از پيش، روشن بيني قبلي، دلهره .

presently

بزودي، عنقريب، لزوما، حتما، آنا، فعلا.

presentment

نمايش، ارائه ، شرح، بيان ، حضور، طرز نمايش.

presentor

( presenter) ارائه كننده ، معرفي كننده .

preservable

قابل حفظ ونگهداري.

preservation

نگهداري، حفظ، محافظت، جلوگيري، حراست.

preservative

نگاهدارنده ، محافظ، كاپوت.

preserve

قرق شكارگاه ، شكارگاه ، مربا، كنسروميوه ، نگاهداشتن ، حفظ كردن ، باقي نگهداشتن .

preserver

محافظ، نگهدارنده .

preset

قبلا چيدن و قرار دادن ، قبلا مرتب كردن .از پيش نشاندن .

preside

كرسي رياست را اشغال كردن ، رياست كردن بر، رياست جلسه را بعهده داشتن ، اداره كردن هدايت كردن ، سرپرستي كردن .

presidency

رياست، نظارت، مقام يا دوره رياست جمهوري.

president

رئيس، رئيس جمهور، رئيس دانشگاه .

presidential

وابسته به رياست جمهور.

presidential government

حكومت جمهوري.

presidentship

مقام رياست جمهور.

presidial

( نظ. ) پادگاني، ساخلوي.

presidiary

( نظ. ) پادگاني، ساخلوي.

presidio

پادگان ، دژ، زندان .

presidium

( در شوروي ) هيئت عامله دائمي شاغل در دوره فترت، هيئت رئيسه .

presignify

پيشگوئي كردن ، از پيش مشعر بودن بر.

presort

از پيش جور كردن .

press

فشار دادن ، مطبوعات، ماشين فشار.فشار، ازدحام، جمعيت، ماشين چاپ، مطبعه ، مطبوعات، جرايد، واردآوردن ، فشردن زور دادن ، ازدحام كردن ، اتوزدن ، دستگاه پرس، چاپ.

press box

( در مسابقات ) لژ مطبوعاتي، جايگاه گزارشگران .

press conference

مصاحبه مطبوعاتي.

press gang

( نظ. ) دسته مامور جلب مشمولين .

press release

مطلب مطبوعاتي ( جهت چاپ در روزنامه ).

pressboard

تخته فشاري، تخته اتو، ميز اتو.

pressing

فشار، فشارآور، مبرم، مصر، عاجل.

pressman

ماشين چي، متصدي ماشين چاپ، مخبر مطبوعاتي.

pressmark

حروف رمزي مشخصه كتب كتابخانه ، شماره كتاب.

pressor

بالابرنده فشار خون ، فشار زا.

pressroom

اطاق ماشين چاپ.

pressrun

يك دوره يا يك وهله كار ماشين چاپ.

pressure

فشار، بار سنگين مصائب وسختيها، مشقت، فشردن .فشار، مضيقه .

pressure cabin

هواپيماي داراي دستگاه تهويه مقاوم با فشار هوا.

pressure cook

ديگ زودپز، درديگ زودپز پختن ، تحت فشار پختن .

pressure gauge

فشار سنج آبگونه ومواد منفجره .

pressure suit

لباس مخصوص پرواز در ارتفاعات زياد.

pressurize

( در هواپيما وغيره ) فشار هواي داخل سفينه را تنظيم كردن .

presswork

كار مطبوعاتي، اداره مطبعه ، امور چاپخانه ، كارچاپ.

prest

قرض، وام، قرضه ، پيش پرداخت.

presternum

قسمت جلو قفسه سينه پستانداران .

prestidigitation

(hand of =sleight) تردستي.

prestidigitator

آدم تردست.

prestige

حيثيت، اعتبار، آبرو، نفوذ، قدر ومنزلت.

prestigious

با اعتبار، باحيثيت.

prestissimo

(مو. ) باضربات تند ( بنوازيد )، تند.

presto

(مو. ) باضربات تند ( بنوازيد )، تند.

prestress

باسيم وميله آهن تقويت كردن ، تحكيم كردن .

presumable

فرض محتمل، قابل استنباط، قابل استفاده .

presumably

احتمالا.

presume

فرض كردن ، مسلم دانستن ، احتمال كلي دادن ، فضولي كردن .

presuming

(=presumptuous) از خودراضي، جسور، پر رو.

presumption

فرض، احتمال، استنباط، گستاخي، جسارت.

presumptive

گستاخ، جسور، فرضي، احتمالي.

presumptuous

گستاخ، جسور، مغرور، خود بين .

presuppose

پيش پنداشتن ، از پيش فرض كردن ، دربرداشتن ، متضمن بودن .

presupposition

پيش پندار، فرض قبلي، پيش انگاري.

pretence

وانمودسازي، تظاهر، بهانه ، ادعا.

pretend

وانمود كردن ، بخود بستن ، دعوي كردن .

pretender

وانمود گر، عذرآورنده ، متظاهر، مدعي تاج وتخت.

pretense

وانمودسازي، تظاهر، بهانه ، ادعا.

pretension

وانمود، ادعا، دعوي، خودفروشي، تظاهر، قصد.

pretentious

پرمدعا، پرجلوه ، پر ادعا ومتظاهر.

preterit

وابسته بفعل ماضي، زمان ماضي.

preterminal

واقع شونده قبل از مرگ ، پيش انتهائي.

pretermission

از قلم افتادگي، حذف، قصور.

pretermit

حذف كردن ، از قلم انداختن ، كنار گذاشتن .

preternatural

غير عادي، غير طبيعي، مافوق طبيعي.

pretest

پيش آزمون ، امتحان مقدماتي، امتحان مقدماتي بعمل آوردن .

pretext

بهانه ، عذر، دستاويز، مستمسك ، بهانه آوردن .

pretor

(praetorian، =praetor) افسر، قاضي.

pretorian

(praetorian، =praetor) افسر، قاضي.

pretreat

قبلا معالجه كردن ، از قبل بحث كردن .

pretreatment

معالجه قبلي.

prettification

زيباسازي.

prettify

تاحدي، قشنگ ، شكيل، خوش نما، خوب، بطور دلپذير، قشنگ كردن ، آراستن .

pretty

تاحدي، قشنگ ، شكيل، خوش نما، خوب، بطور دلپذير، قشنگ كردن ، آراستن .

prettyish

نسبتا زيبا.

pretypify

قبلا نشان دادن ، قبلا اعلام كردن .

pretzel

چوب شور (مزه آبجو وغيره )، بيسكويت نمكي.

prevail

چربيدن ، غالب آمدن ، مستولي شدن ، شايع شدن .

prevalence

شيوع، پخش، نفوذ، تفوق، درجه شيوع، رواج.

prevalent

رايج، شايع، متداول، فائق، مرسوم، برتر.

prevaricate

دوپهلو حرف زدن ، زبان بازي كردن ، دروغ گفتن .

prevarication

دروغگوئي، حرف دو پهلو.

prevaricator

دروغگو، دوپهلو حرف زن .

prevenance

توجه باحتياجات ديگران ، در انديشه حوائج خلق.

prevenience

پيش روندگي، ازليت، خاصيت جلوگيري كننده ، منع، جلوگيري.

prevenient

پيش رونده ، ازلي.

prevent

جلوگيري كردن ، پيش گيري كردن ، بازداشتن ، مانع شدن ، ممانعت كردن .پيش گيري كردن ، مانع شدن .

preventability

قابليت جلوگيري، بازداشتني بودن .

preventable

(=preventible) قابل جلوگيري.

preventative

(=preventive) پيشگير، جلوگيري كننده .

preventer

ممانعت كننده .

preventible

(=preventable) قابل جلوگيري.

prevention

پيش گيري، ممانعت.پيشگيري، جلوگيري.

preventive

پيش گير، عامل ممانعت.پيش گير، جلوگيري كننده ، مانع.

preventive maintenance

نگهداشت پيش گير.

preview

(=prevue) پيش ديد، پيش ديد كردن ، قبلا رويت كردن ، اطلاع قبلي، پيش چشي.

previous

پيشين ، قبلي، سابقي، اسبقي، جلوتر، مقدم.قبلي.

previse

پيش بيني كردن ، اخطار كردن .

prevision

پيش بيني، تحذير، پيش بيني كردن .

previsional

(previsionary) وابسته به پيش بيني.

previsionary

(previsional) وابسته به پيش بيني.

prevocalic

بلافاصله قبل از حرف صدا دار، ماقبل حرف صدا دار.

prevue

(=preview) پيش ديد، پيش ديد كردن ، قبلا رويت كردن ، اطلاع قبلي، پيش چشي.

prewar

مربوط به قبل از جنگ ، پيش از جنگ .

prey

شكار، نخجير، صيد، طعمه ، قرباني، دستخوش، صيد كردن ، دستخوش ساختن ، طعمه كردن .

priam

( افسانه يونان ) پريام پادشاه تروا وپدر هكتور.

priapic

(=phallic) وابسته به آلت ذكور.

priapus

خداي قدرت تناسلي جنس مذكر، كير.

price

ارزش، قيمت، بها، بها قائل شدن ، قيمت گذاشتن .

price index

(relative =price) شاخص قيمت.

price support

تثبيت قيمت توسط دولت براي حمايت كالا.

price tag

برچسب قيمت كالا.

priceless

بسيار پر قيمت.

pricer

قيمت گذار.

prick

خراش سوزن ، نقطه ، زخم بقدر سرسوزن ، جزئ كوچك چيزي، هدف، منظور، نقطه نت موسيقي، چيزخراش دهنده ( مثل نوك سوزن )، خار، تيغ، نيش، سيخونك ، آلت ذكور، راست، شق، خليدن ، باچيز نوك تيز فروكردن ، خراش دادن ، با سيخونك بحركت واداشتن ، تحريك كردن ، آزردن .

pricker

خراشنده ، سيخ زننده .

pricket

شمعدان شاخه دار، شمع مخصوص شمعدان ، گوزن راست شاخ نر دوساله ، مناره .

prickle

خراش كوچك ، خار، خارتيغ، خارنوك تيز، تيركشيدن ، نيش، سك زدن .

prickly

تيغ دار، زبر، خراش دهنده .

prickly heat

گرمي دانه ، عرق سوز.

pride

مباهات، بهترين ، سربلندي، برتني، فخر، افاده ، غرور، تكبر، سبب مباهات، تفاخر كردن .

prideful

مغرور، پرمباهات، برتن .

pridicate calculus

حساب مسندات.

prier

(=pryer) آدم كنجكاو، فضول.

priest

كشيش، مچتهد، روحاني، كشيشي كردن .

priesthood

كشيشي، مقام كشيش، كشيش بودن .

prifix

قبلا تعيين كردن ، در جلو چيزي قرار دادن ، پيشوند، عنوان قبل از اسم شخص.

prifixal

قبلا تعيين كردن ، در جلو چيزي قرار دادن ، پيشوند، عنوان قبل از اسم شخص.

prig

شخص منفور، ميخ كوچك ، آدم خودنما، نكته گير، ايرادگير، كش رفتن ، دزديدن ، التماسكردن ، دله دزد.

priggish

خودنما، ايرادي، سخت گير.

priggism

دزد خوئي، اندك بيني، تعصب سخت مذهبي ( priggery نيزگفته ميشود ).

prill

بصورت كپسول درآوردن ، سيال وجاري ساختن ، قرص استوانه اي شكل.

prim

برگ نو، ياسم، نوار ابيض، رسمي وخشك ، خيلي محتاط، تميز، رسمي وخشك بودن ، خود را گرفتن ، آراستن .

prima ballerina

هنرپيشه اول بالت.

prima donna

خواننده برجسته زن اپرا يا كنسرت.

prima facie

در نظر اول، با يك نظر، بديهي، مشهود.

primacy

برتري، تقدم.

primal

اوليه ، بسيار قديمي.

primary

اوليه ، ابتداي، عمده .ابتدائي، مقدماتي، نخستين ، عمده ، اصلي.

primary center

مركز عمده ، مركز اوليه .

primary storage

انباره اوليه .

primate

پيشوا، راسته پستانداران نخستين پايه ، كشيش ارشد.

prime

اول، عمده ، نخست، زبده ، درجه يك .آغاز، بهار جواني، كمال، بهترين قسمت، نخستين ، اوليه ، اصلي، برجسته ، عمده ، بار كردن ، تفنگ را پر كردن ، بتونه كاري كردن ، قبلا تعليم دادن ، آماده كردن ، مجهز ساختن ، تحريك كردن .

prime cost

قيمت تمام شده محصول.

prime implicant

عمده دلالت كننده .

prime meridian

نصف النهار گرينويچ.

prime minister

نخست وزير، صدر اعظم.

prime ministership

نخست وزيري.

prime mover

عامل محرك كل، خدا ( با حرف بزرگ ).

prime number

عدد اول.

primer

كتاب الفبائ، مبادي اوليه ، بتونه ، چاشني، وابسته بدوران بشر اوليه ، باستاني، ابتدائي.

primeval

پيشين ، اوليه ، بسيار كهن ، باستاني.

priming

بتونه كاري، آستر كاري، چيدن برگ رسيده تنباكو.

primipara

داراي يك اولاد، زني كه شكم اولش است.

primiparity

يك اولادي.

primiparous

داراي يك اولاد.

primitive

بدوي، اوليه ، اصلي.پيشين ، قديم، بدوي، انسان اوليه .

primitivism

توحش، بدويت، اتكا به مبادي اوليه .

primo

اولا، ابتدائي.

primogenitor

اجداد، نياكان .

primogeniture

نخست زادگي، ارشديت، حق ارشدي.

primordial

بسيار كهن ، خاستگاهي، اصل نخستين ، عنصر نخستين ، اساسي، اصلي.

primordium

مرحله نخست، آغاز، ابتدائ، منشا.

primp

مزين ساختن ، آراستن ، مرتب ومنظم ساختن .

primrose

( گ . ش. ) پامچال، زهر الربيع، پر نشاط، زرد كمرنگ ، پامچال چيدن .

primrose path

راه عيش وخوشي، راه تسليم ورضا.

primula

(=primrose) (گ . ش. ) گل پامچال.

primum mobile

آسمان دهم، محرك اصلي.

primus

شخص ياچيز درجه اول، چراغ خوراك پزي.

prince

شاهزاده ، وليعهد، فرمانرواي مطلق، شاهزاده بودن ، مثل شاهزاده رفتار كردن ، سروري كردن .

prince consort

همسر شاهزاده .

prince of wales

وليعهد ذكور وارث تاج وتخت انگليس.

princedom

شاهزادگي، حوزه حكومت شاهزاده .

princekin

(princelet) شاهزاده كم اهميت وگمنام.

princelet

(princekin) شاهزاده كم اهميت وگمنام.

prince's feather

(گ . ش. ) تاج خروس، تزئين برجسته پشت صندلي.

princeship

شاهزادگي.

princess

(princesse) شاهدخت، شاهزاده خانم، همسر شاهزاده ، مثل شاهزاده خانم رفتار كردن .

princesse

(princess) شاهدخت، شاهزاده خانم، همسر شاهزاده ، مثل شاهزاده خانم رفتار كردن .

principal

اصلي، عمده ، مايه ، مدير.عمده ، اصلي، مهم، رئيس، مدير مدرسه ، مطلب مهم، سرمايه اصلي، مجرم اصلي.

principal parts

( در افعال انگليسي ) قسمتهاي اصلي زمانهاي فعل كه ساير زمانها را از آن ميسازند.

principality

شاهزادگي، قلمرو شاهزاده .

principalship

رياست.

principium

اصل عمده واساسي، اس اساس، اصل، پايه .

principle

قانون يا اصلي علمي يا اخلاقي، اصل، سرچشمه ، حقيقت، مبادي واصول، ( درجمع )معتقد باصول ومبادي كردن ، اخلاقي كردن .اصل، قاعده كلي، مرام.

principled

داراي اصول وعقايد، اصولي، پاي بند اصول.

princock

(=princox) جوان ژيگولو، جوان جلف.

princox

(=princock) جوان ژيگولو، جوان جلف.

print

چاپ كردن ، چاپ، طبع.عكس چاپي، مواد چاپي، چاپ كردن ، منتشر كردن ، ماشين كردن .

print chain

زنجير چاپ.

print drum

طبله چاپ.

print hammer

چكش چاپ.

print head

نوك چاپ.

print wheel

چرخ چاپ.

printability

شايستگي براي چاپ.

printable

قابل چاپ.

printed circuit

مدار چاپي.

printed circuit board

تخته مدار چاپي.

printed matter

مطبوعات، اوراق چاپي.

printer

چاپگر.چاپ كننده ، صاحب چاپخانه ، مطبعه .

printery

(office =printing) چاپخانه .

printing

چاپ، طبع، چاپ پارچه ، باسمه زني.

printing office

(=printery) چاپخانه .

printing punch

منگنه كن با قابليت چاپ.

printout

نتيجه چاپي.

prior

اولي، قبلي، از پيش.پيشين ، قبلي، جلوي، مقدم، اسبق، رئيس صومعه .

priorate

مقاماسبق.

prioress

راهبه ، رئيسه صومعه .

priority

اولويت، حق تقدم.حق تقدم، برتري.

priority indicator

نماينده اولويت، اولويت نما.

priority processing

اولويت پردازي.

priorship

تقدم، حق تقدم، اولويت.

priory

دير يا خانقاه كوچكتر از صومعه .

prisere

مرحله سير تكاملي ايجاد نباتات در زمين .

prism

شوشه ، منشور، رنگهاي شوشه ، بلور.

prismatic

منشوري.

prismoid

منشور وار.

prison

زندان ، محبس، حبس، وابسته به زندان ، زندان كردن .

prisoner

زنداني، اسير.

prissy

آراسته ، مرتب، تروتميز، مرديا جوان زن صفت.

pristine

پيشين ، اولي، طبيعي ودست نخورده ، تر وتازه .

prithee

لطفا.

privacy

خلوت، تنهائي، پوشيدگي، پنهاني، اختفائ.پوشيدگي، فلوت.

private

اختصاصي، خصوصي، محرمانه ، مستور، سرباز، ( جمع ) اعضائ تناسلي.پوشيده ، خصوصي، شخصي.

private first class

سربازيكم.

private law

حقوق خصوصي.

private line

خط خصوصي.

private school

مدرسه ملي.

private sector

بخش خصوصي.

private treaty

معامله كالا يا توافق فروشنده وخريدار، معامله خصوصي.

privateer

كشتي تجارتي كه هنگام جنگ توسط دولت مصادره ومسلح ميشود، فرمانده كشتي بازرسي، دركشتي تجارتي مسلح كار كردن .

privation

محروميت، محروم سازي، تعليق مقام، سختي.

privative

ناشي از محروميت، تحريمي، سلبي، سالب.

privet

(گ . ش. ) برگنو، مندارچه (vulgare Ligustrum).

priviege

امتياز، حق ويژه .

privieged

ممتاز.

privieged operation

عمل ممتاز.

privieged program

برنامه ممتاز.

privilege

امتياز، رجحان ، مزيت، حق ويژه ، امتياز مخصوصي اعطا كردن ، بخشيدن .

privileged

امتياز دار، داراي امتياز يا حق ويژه ، مصون .

privity

موضوع محرمانه ، امر خصوصي، امر سري.

privy

صميمي، محرم اسرار، اختصاصي، دزدكي، مستراح.

privy purse

اعتبارمخصوص هزينه هاي خصوصي پادشاه .

prize

انعام، جايزه ، ممتاز، غنيمت، ارزش بسيار قائل شدن ، مغتنم شمردن .

prize ring

گود مسابقه ، محل مسابقه مشت زني.

prizefight

مسابقه مشت زني جايزه دار.

prizefighter

مشت زن حرفه ئي.

prizefighting

مشت زني حرفه ئي.

prizer

ارزياب، قيمت گذار، برنده جايزه .

prizewinner

برنده جايزه .

pro

بنفع، طرفدار ( كلمه مقابل conاست )، جنبه مثبت، له ، موافق، حرفه اي، براي، بخاطر.

proa

(=prau) قايق پاروئي وبادباني اندونزي.

probabilism

احتمالگرائي، انتخاب وجه احتمالي.

probabilistic

احتمالي.

probability

احتمال.احتمال.

probability analysis

احتمال كاوي.

probability theory

نظريه احتمالات.

probable

احتمالي، محتمل، باور كردني، امر احتمالي.

probably

محتملا، شايد.

probang

ميله گلو پاك كن جراحي.

probate

رونوشت گواهي شده وصيت نامه ، گواهي حصر وراثت، گواهي نمودن صحت وصيت نامه ، محاكمه كردن ، استنطاق كردن ، تحت آزمايش يا نظر قرار دادن .

probation

(probational) آزمايش، امتحان ، آزمايش حسن رفتار وآزمايش صلاحيت، دوره آزمايش وكار آموزي، ارائه مدرك ودليل، آزادي بقيد التزام.

probational

(probation) آزمايش، امتحان ، آزمايش حسن رفتار وآزمايش صلاحيت، دوره آزمايشو كار آموزي، ارائه مدرك ودليل، آزادي بقيد التزام.

probationary

وابسته به دوره كارآموزي يا آزمايشي، وابسته به التزام.

probationer

كارمند استاژ، كارمند تحت آزمايش، زنداني آزاد شده بقيد شرف، عفو مشروط.

probative

(probatory) آزمايشي، اكتشافي، دال بر اثبات، مشروط.

probatory

(probative) آزمايشي، اكتشافي، دال بر اثبات، مشروط.

probe

كاوش كردن ، تفحص كردن ، كاوشگر.جستجو، كاوش، تحقيق، نيشتر، رسيدگي، اكتشاف جديد، غور وبررسي كردن .

prober

محقق، كاوش كننده ، مكتشف.

proberbial

وابسته بضرب المثل.

probing

كاوش، تفحص.

probit

واحد قياس احتمالات آماري بر اساس حداقل انحراف از ميزان متوسط.

probity

پاكدامني، راستي، پيروي دقيق از اصول.

problem

مسئله ، مشكل.مسئله ، مشكل، چيستان ، معما، موضوع.

problem definition

تعريف مسئله .

problem description

تشريح مسئله .

problem file

پرونده مسئله اي.

problem oriented

مسئله گرا.

problem program

برنامه مسئله اي.

problem state

حالت مسئله اي.

problematic

(problematical) مسئله اي، غامض، گيج كننده ، حيرت آور.

problematical

(problematic) مسئله اي، غامض، گيج كننده ، حيرت آور.

proboscidean

(proboscidian) وابسته بخرطوم داران عاجدار، راسته پستانداران خرطوم دار.

proboscidian

(proboscidean) وابسته بخرطوم داران عاجدار، راسته پستانداران خرطوم دار.

proboscis

خرطوم، پوزه دراز، آلت مكيدن حشره .

procaine

(=novocaine)( ش. ) پروكئين ، نمك قليائي بيحس كننده .

procedural

رويه اي.وابسته به طرز عمل ورويه ، روندي.

procedural statement

حكم رويه اي.

procedure

رويه ، طرز عمل، روش، آئين دادرسي، روند.رويه ، پردازه .

procedure oriented

رويه گرا.

proceed

پيش رفتن ، رهسپار شدن ، حركت كردن ، اقدام كردن ، پرداختن به ، ناشي شدن از، عايدات.پيش رفتن ، اقدام كردن .

proceeding

جريان عمل، اقدام، پيشرفت، طرز، روند.

proceedings

اقدامات، شرح مذاكرات.

proceeds

محصول، عايدات، وصولي، سود ويژه ، حاصل فروش.

procephalic

واقع در جلو سر، مربوط به جلو سر.

proces verbal

صورت مجلس، صورت جلسه ، نشست نامه .

process

مراحل مختلف چيزي، پيشرفت تدريجي ومداوم، جريان عمل، مرحله ، دوره عمل، طرز عمل، تهيه كردن ، مراحلي را طي كردن ، بانجام رساندن ، تمام كردن ، فرا گرد، فراشد، روند، فرآيند.فرآيند، پردازش كردن .

process control

كنترل فرآيندها.

processing

پردازش.

processing element

عنصر پردازشي.

procession

حركت دسته جمعي، ترقي تصاعدي، ترقي، بصورت صفوف منظم، دسته راه انداختن ، درصفوف منظم پيشرفتن .

processor

عمل كننده ، تكميل كننده ، تمام كننده .پردازنده ، پردازشگر.

proclaim

اعلان كردن ، علنا اظهار داشتن ، جار زدن .

proclaimer

اعلام كننده ، جار زن .

proclamation

اعلان ، آگهي، انتشار، بيانيه ، اعلاميه ، ابلاغيه .

proclimax

ناحيه ، منطقه زيست جانور ياگياهي.

proclivity

تمايل ( بارتكاب بدي )، تمايل طبيعي بچيز بد.

proconsul

( روم قديم ) افسر داراي بعضي اختيارات كنسولي، فرماندار، فرماندار مستملكات.

proconsular

وابسته به فرمانداران رم قديم.

proconsulship

مقام فرمانداري در رم قديم.

procrastinate

بدفع الوقت گذراندن ، معوق گذاردن .

procrastination

طفره ، تعويق.

procrastinator

طفره رو، تعويق انداز.

procreant

(procreative) وابسته به ايجاد كردن يا زادن .

procreate

توليد كردن ، زادن .

procreation

(procreator) موجد، سازنده ، زايش، فرآوري.

procreative

(procreant) وابسته به ايجاد كردن يا زادن .

procreator

(procreation) موجد، سازنده ، زايش، فرآوري.

procrustean

بزور بكار وادارنده ، بوسيله اعمال زوركاري از پيش برنده ، تحميل كننده ، تحميلي.

proctodaeum

قسمت خارجي پوسته مقعد ومجراي مقعد.

proctology

مقعد شناسي.

proctor

وكيل قانوني، بازرس دانشجويان ، متولي، ناظر، نايب، ممتحن ، نظارت كردن ، بازرسي كردن .

proctorship

وكالت، نظارت.

procuance

(procuration) تحصيل چيزي، خريد، نيابت، حصول، جاكشي، دلالي محبت.

procumbent

( درمورد گياه ) خوابيده روي زمين ، دمر.

procurable

بدست آوردني، قابل حصول.

procuration

(procuance) تحصيل چيزي، خريد، نيابت، حصول، جاكشي، دلالي محبت.

procurator

وكيل، عامل، گماشته ، ناظر هزينه ، نايب.

procure

بدست آوردن ، تحصيل كردن ، جاكشي كردن .

procurement

بدست آوري، تهيه .

procurer

بدست آورنده ، فراهم سازنده ، جاكش، دلال محبت.

procuress

زن دلال محبت، دلاله .

procyon

( نج. ) روشنترين ستاره صورت فلكي كلب اصغر (Minor Canis).

prod

سيخ زدن ، سك زدن ، برانگيختن ، ترغيب.

prodigal

ولخرج، مسرف، اسراف آور، متلف، پر تجمل.

prodigality

ولخرجي، اسراف.

prodigious

حيرت آور، شگفت، غير عادي، شگرف.

prodigy

چيز غير عادي، اعجوبه ، شگفتي، بسيار زيرك .

prodrome

علائم اوليه مرض.

produce

توليد كردن ، عمل آوردن .فرآوردن ، توليد كردن ، محصول، ارائه دادن ، زائيدن .

producer

فرآورگر، فرآور، توليد كننده .توليد كننده ، مولد.

producible

قابل توليد.

product

حاصلضرب، فرآورده ، محصول.فرآورده ، محصول، حاصل، حاصلضرب، بسط دادن ، ايجاد كردن .

product of sums

حاصلضرب مجموعه ها.

product planning

برنامه ريزي محصولات.

production

توليد، محصول.فرآوري، توليد، عمل آوري، ساخت، استخراج، فرآورده .

production routine

روال توليد.

production rule

قاعده ، توليد.

productive

پربار، حاصلضرب.فرآور، مولد ثروت، توليد كننده ، مولد، پر حاصل.

productivity

فرآورش، حاصلخيزي، باروري، سودمندي.

proem

رساله مقدماتي، مقدمه ، سرآغاز، مقدمه سخنراني، شروع.

proestrus

دوره قبل از فحليت جنس ماده .

prof

(=professor) پرفسور.

profanation

كفرگوئي، بي حرمتي، بدزباني.

profanatory

كفرآميز.

profane

كفر آميز، بدزبان ، بي حرمتي كردن .

profanity

كفر، بي حرمتي بمقدسات، كفر گوئي، ناسزا.

profess

ادعا كردن ، اظهاركردن ، تدريس كردن ، ابراز ايمان كردن .

profession

پيشه ، حرفه ، شغل، اقرار، اعتراف، حرفه ئي، پيشگاني، پيشه كار.

professionalism

حرفه ئي بودن ، صفات وعادات مخصوص اهل حرفه ، حرفه ئي.

professionalize

حرفه ئي كردن ، حرفه ئي شدن .

professor

استاد، پرفسور، معلم دبيرستان يا دانشكده .

professorate

مربوط به استادي.

professorial

وابسته به استادي، استادانه ، استادوار.

professoriat

هيئت استادان ، مقام استادي.

professorship

استادي، مقام استادي.

proffer

پيشنهاد، عرضه ، تقديم، پيشنهاد كردن ، تقديم داشتن ، عرضه داشتن .

proficiency

زبردستي، چيرگي، مهارت، تخصص، كارآئي.

proficient

زبردست، چيره ، ماهر، حاذق، متخصص.

profile

نمايه ، مقطع عرضي، نيمرخ.نيمرخ، برش عمودي، نقشه برش نما، عكس نيمرخ، برجسته ، نمودار يا منحني مخصوصنمايش چيزي.

profit

سود، نفع، سود بردن .سود، فايده ، منفعت، مزيت، برتري، منفعت بردن ، فايده رساندن ، عايدي داشتن ، سود بردن .

profit and loss

حساب سود وزيان .

profit sharing

سهيم كردن كارگر در سود كارخانه ، مشاركت در سود.

profitability

سودبخشي.

profitable

سودبخش، مفيد، سودآور.

profiteer

استفاده چي، استفاده چي بودن ، اهل استفاده زياد بودن .

profitless

بيسود.

profligacy

هرزگي، ولگردي، ولخرجي.

profligate

هرزه ، بي بند وبار، فاسد الاخلاق، ولخرج.

profluent

پرجريان ، جاري بمقدار زياد، ساري، روان ، سرشار.

proforma

مقدماتي، مسوده شده ، فاكتورمقدماتي.

profound

عميق، ژرف.

profundity

عمق، ژرفا.

profuse

فراوان ، وافر، سرشار، ساري، لبريز، سرشار ساختن .

profusion

فراواني، بخشش، اسراف، سرشاري، وفور.

prog

سيخونك زدن ، با ميخ نوك تيز فشار دادن ، پرسه زدن ، خزيدن ، كاوش كردن .

progamete

سلول مولد تخمچه .

progenitor

جد، نيا، پدر بزرگ ، اجداد، پيشرو، نمونه .

progeny

اولاد، فرزند، اخلاف، سلاله ، دودمان .

progestational

وابسته بتغييرات هورموني وبدني زن قبل از حاملگي.

progesterone

(progestin) (ش. ) هورمون مربوط به قبل از دوره حاملگي.

progestin

(progesterone) (ش. ) هورمون مربوط به قبل از دوره حاملگي.

prognoses

پيش بيني مرض، بهبودي از مرض در اثر پيش بيني جريان مرض، پيش بيني، مال انديشي.

prognosis

پيش بيني مرض، بهبودي از مرض در اثر پيش بيني جريان مرض، پيش بيني، مال انديشي.

prognostic

وابسته به آثار آتي وپيش بيني مرض.

prognosticate

پيش بيني كردن ، تشخيص دادن قبلي مرض.

prognostication

پيشگوئي، پيش بيني، تشخيص قبلي مرض.

prognosticator

پيشگو، تشخيص دهنده قبلي مرض.

program

برنامه ، برنامه نوشتن .(programme) برنامه ، دستور، نقشه ، روش كار، پروگرام، دستور كار، برنامه تهيه كردن ، برنامه دار كردن .

program analyzer

برنامه كاو، تحليل كننده برنامه .

program cards

كارتهاي برنامه .

program checkout

وارسي برنامه .

program counter

شمارنده برنامه .

program debugging

اشكالزدائي برنامه .

program documentation

مستند سازي برنامه .

program execution

اجراي برنامه .

program flow

گردش برنامه ، روند برنامه .

program generator

برنامه زا.

program interrupt

وقفه برنامه .

program library

كتابخانه برنامه ها.

program listing

سياهه برنامه .

program maintenance

نگهداشت برنامه .

program module

واحد برنامه .

program priority

اولويت برنامه .

program proving

اثبات برنامه .

program relocation

جابجائي برنامه .

program run

رانش برنامه .

program schema

الگوي برنامه .

program segment

قطعه برنامه .

program state register

ثبات حالت برنامه .

program status word

كلمه وضيت برنامه .

program step

گام برنامه .

program structure

ساخت برنامه .

program switch

گزينه برنامه .

program testing

آزمايش برنامه .

program text

متن برنامه .

programatics

برنامه شناسي.

programmatic

وابسته به پروگرام، برنامه اي.

programme

(program) برنامه ، دستور، نقشه ، روش كار، پروگرام، دستور كار، برنامه تهيه كردن ، برنامه دار كردن .

programmed

برنامه ريزي شده ، برنامه دار.

programmed check

مقابله برنامه ريزي شده .

programmer

تهيه كننده برنامه ، طرح ريز، برنامه ريز.برنامه نويس.

programming

برنامه نويسي.

programming aids

ادوات برنامه نويسي.

programming language

زبان برنامه نويسي.

progress

پيشرفت، پيشرفت كردن .پيشرفت كردن ، پيشرفت، پيشروي، حركت، ترقي، جريان ، گردش، سفر.

progress report

گزارش پيشرفت كار.

progression

فرايازي، تصاعد، توالي، تسلسل، پيشرفت.تصاعد.

progression code

رمز تصاعدي.

progressive

مترقي، ترقي خواه ، تصاعدي، جلو رونده .

progressivism

ترقي خواهي.

progressivist

ترقي خواه ، پيشرفت گراي.

prohibit

منع كردن ، ممنوع كردن ، تحريم كردن ، نهي.

prohibition

منع، نهي، تحريم، ممانعت، قدغن ، صدور حكم منع.ممنوعيت، منع.

prohibitionist

طرفدار منع مسكرات.

prohibitive

(prohibitory) منعي، گران ، جلوگيري كننده .

prohibitory

(prohibitive) منعي، گران ، جلوگيري كننده .

project

طرح، پروژه افكندن .نقشه كشيدن ، طرح ريزي كردن ، برجسته بودن ، پيش افكندن ، پيش افكند، پرتاب كردن ، طرح، نقشه ، پروژه .

projectable

قابل طرح ريزي، قابل پرتاب كردن .

projectile

جسم پرتاب شونده ، مرمي، موشك ، پرتابه .

projection

افكنش، تصوير.پيش آمدگي، پيش افكني، برآمدگي، نقشه كشي، پرتاب، طرح، طرح ريزي، تجسم، پرتو افكني، نور افكني، آگرانديسمان ، پروژه .

projective

افكنشي، تصويري.تصويري، طرحي، ايجاد شده بوسيله انعكاس ياتصوير، جلو آمده .

projector

پرتو افكن ، طرح ريز، پروژكتور، پيش افكن .

prolapse

پائين افتادگي، سقوط، پائين افتادن .

prolate

منبسط، كشيده شده ، دوك وار، دراز.

prolegomenon

پيش گفتار، مقدمه ، مقدماتي، كلمات مقدماتي.

prolegomenous

مقدماتي، پيش گفتاري، داراي مقدمه طولاني.

prolepsis

تقديم يا تقدم امري، تمهيد يامقدمه ، تخيل، فرض قبلي، صحبت از آينده چنانچه گوئي گذشته است.

proletarian

عضو طبقه كارگر، كارگر، وابسته بكارگر، كارگري.

proletarianize

(ez=proletari) جزو طبقه رنجبر وكارگر درآوردن .

proletariat

كارگر ورنجبر، طبقه كارگر.

proletarize

(ez=proletariani) جزو طبقه رنجبر وكارگر درآوردن .

proliferate

پربار شدن ، زياد شدن ، كثير شدن ، بسط وتوسعه يافتن .

proliferation

تكثير، ازدياد.

proliferous

تكثير شونده ، بارور شونده بوسيله پيازيا جوانه زني وامثال آن ، قابل تكثير، شكوفا، پربار.

prolific

پرزا، حاصلخيز، بارور، نيرومند، پركار، فراوان .

prolix

دراز، طولاني، خسته كننده ، روده دراز، پرگو.

prolixity

دراز نويسي، اطناب، پرگوئي، روده درازي.

prolocutor

سخنگو، متكلم ( از جانب ديگري )، خطيب.

prologize

(ezprologui) مقدمه نوشتن ، مقدمه گفتن ، پيش گفتار گفتن .

prologue

پيش درآمد، سرآغاز، مقدمه ، پيش گفتار.

prologuize

(ezprologi) مقدمه نوشتن ، مقدمه گفتن ، پيش گفتار گفتن .

prolong

(=prolongate) طولاني كردن ، امتداد دادن ، دراز كردن ، امتداد يافتن ، بتاخيرانداختن ، طفره رفتن ، بطول انجاميدن .

prolongate

(=prolong) طولاني كردن ، امتداد دادن ، دراز كردن ، امتداد يافتن ، بتاخيرانداختن ، طفره رفتن ، بطول انجاميدن .

prolongation

ممتد كردن ، طولاني كردن ، تطويل.

prolonger

امتداد دهنده ، تاخير دهنده ، طولاني كننده .

prolotherapy

اصلاح وتر يا عضوي بوسيله كاهش رويش وتكثير سلولي.

prolusion

اثر هنري مقدماتي، مقاله مقدماتي، مقاله آزمايشي، تمهيد، تحصير.

prolusory

مقدماتي، پيش در آمدي.

prom

مجلس رقص رسمي دبيرستان يا دانشكده .

promenade

گردش، تفرج، سير، گردشگاه ، تفرجگاه ، گردش رفتن ، تفرج كردن ، گردش كردن .

promenader

گردش كننده ، تفريح كننده .

promethean

وابسته به پروميتوس ( در افسانه يونان ).

prometheus

( افسانه يونان ) تيتان فرزند پاپتوس.

promibitive

كزاف، موجب منع.

prominence

برجستگي، امتياز، پيشامدگي، برتري.

prominent

برجسته ، والا.

promiscuity

بيقاعدگي، بيقيدي در امور اخلاقي وجنسي.

promiscuous

بيقاعده ، بيقيد در امور جنسي.

promise

وعده ، قول، عهد، پيمان ، نويد، انتظار وعده دادن ، قول دادن ، پيمان بستن .

promisee

( حق. ) متعهدله .

promiser

قول دهنده ، متعهد.

promising

اميد بخش، نويد دهنده ، محتمل.

promisor

( حق. ) متعهد، وعده دهنده .

promissory

وابسته به تعهد يا قول.

promissory note

سفته .

promontory

دماغه بلند، راس، پرتگاه ، برآمدگي، دماغه .

promotable

قابل ترويج.

promote

ترفيع دادن ، ترقي دادن ، ترويج كردن .

promoter

پيش برنده ، ترقي دهنده ، ترويج كننده .

promotion

ترفيع، ترقي، پيشرفت، جلو اندازي، ترويج.

promotive

ترويجي.

prompt

بيدرنگ ، سريع كردن ، بفعاليت واداشتن ، برانگيختن ، سريع، عاجل، آماده ، چالاك ، سوفلوري كردن .

promptbook

نسخه نمايشنامه كه به سوفلور نمايش اختصاص دارد.

prompter

سوفلور، وادار كننده .

promptitude

چالاكي، سرعت، سريع العملي، زرنگي.

promulgate

اعلام كردن ، انتشار دادن ، ترويج كردن .

promulgation

(promulgator) اعلام، اعلام دارنده ، ترويج.

promulgator

(promulgation) اعلام، اعلام دارنده ، ترويج.

pronate

دمر قرار دادن ، بداخل گرداندن ، روي چهار دست وپا خم شدن ( مثل چهارپايان )، خميده .

prone

متمايل، مستعد، مهيا، درازكش، دمر.

prong

چنگك ، چنگال، تيزي چنگال، تيزي دندان ، شاخه رود يانهر، شعبه ، زبانه ، با چنگ ك سوراخ كردن ، با چنگك صاف كردن ( زمين )، داراي چنگك يا چنگال كردن .

pronged

چنگك دار.

pronominal

ضميري، وابسته به ضمير، شبيه ضمير.

pronoun

ضمير.

pronounce

تلفظ كردن ، رسما بيان كردن ، ادا كردن .

pronounceable

قابل تلفظ.

pronouncement

اظهار عقيده رسمي، صدور راي، اعلاميه رسمي.

pronouncer

اعلامكننده .

pronto

سريعا، عاجلانه .

prontonotary

( prothonotary) سر دفتراسناد رسمي، يكي ازهفت عضو دفتراسناد پاپ، متصدي امضائاحكام.

pronucleus

هسته سلول قابل لقاح پس از تكميل دوره بلوغ وورود نطفه به درون تخم جانور.

pronunciation

تلفظ، بيان ، اداي سخن ، طرز تلفظ، سخن .

proof

دليل، گواه ، نشانه ، مدرك ، اثبات، مقياس خلوص الكل، محك ، چركنويس.اثبات، برهان ، دليل.

proof spirit

الكل خالص.

proofer

آزمون كننده .

proofroom

اطاق غلط گيري نمونه هائي چاپي مطبعه .

prop

حائل، نگهدار، پايه ، تير، شمع ( درمعدن )، نگهداشتن ، پشتيباني كردن ، حائلكردن يا شدن .

propaedeutic

تعليمات مقدماتي، تحصيلات مقدماتي، مقدمات.

propagable

قابل تكثير، قابل ترويج، قابل تبليغ.

propaganda

تبليغ، تبليغات، پروپاگاند.

propagandist

مبلغ.

propagandize

تبليغات كردن .

propagate

گستردن ، ( بوسيله توليد مثل ) تكثير كردن ، زياد كردن ، پروردن ، قلمه زدن ، منتشركردن ، انتشار دادن .پخش كردن ، پخش شدن ، رواج دادن .

propagated carry

رقم نقلي پخش شده .

propagated error

خطاي پخش شده .

propagation

پخش، ترويج.گسترش، تكثير، تبليغ، انتشار، رواج، پراكني.

propagation delay

تاخير پخش.

propagator

گسترشگر، تكثير كننده ، انتشار دهنده .

propane

( ش. ) پارافين گازي و مشتعل هيدروكاربني، پروپان .

propel

بجلو راندن ، سوق دادن ، بردن ، حركت دادن .

propellant

(propellent) عامل، انگيزه ، محرك ، نيروي محركه .

propellent

(propellant) عامل، انگيزه ، محرك ، نيروي محركه .

propeller

(=propellor) پروانه هواپيما وكشتي وغيره .

propellor

(=propeller) پروانه هواپيما وكشتي وغيره .

propend

(=incline) تمايل داشتن .

propense

(disposed، =inclined) مايل، متمايل.

propensity

تمايل طبيعي، ميل باطني، رغبت، گرايش.

proper

سره ، مناسب.شايسته ، چنانكه شايد وبايد، مناسب، مربوط، بجا، بموقع، مطبوع.

proper adjective

( د. ) صفت مركب از اسم خاص.

proper fraction

(ر. ) كسر صحيح، كسر متعارفي.

proper noun

اسم خاص.

proper subset

زير مجموعه ، سره .

propertied

سهام دار، ملاك ، متمكن ، داراي خواص معين .

property

دارائي، مال، خاصيت، صفت خاص، استعداد.خاصيت، ويژگي، ولك ، دارائي.

property list

سياهه خواص.

property sort

جور كردن خاصيتي.

propertyless

بيمال، بي خاصيت.

prophase

مرحله اوليه تقسيم سلولي، پيشگاه .

prophecy

غيبگوئي، نبوت، پيغمبري، پيشگوئي، رسالت، ابلاغ.

prophesier

پيشگوئي كننده .

prophesy

غيبگوئي يا پيشگوئي كردن .

prophet

پيامبر، پيغمبر، نبي.

prophetic

نبوتي، مبني بر پيشگوئي.

prophets

كتب انبيائ بني اسرائيل.

prophylactic

مانع بروز مرض، پيشگيري كننده ، پيشگير.

prophylaxis

( طب ) طب پيشگيري، طب استحفاظي.

propine

ساغر را نوشيدن وبديگري دادن ، هديه .

propinquity

نزديكي، خويشي، شباهت، قرابت، مجاورت.

propitiable

آرام كننده ، قابل تسكين ، استمالت پذير.

propitiate

خشم را فرو نشاندن ، استمالت كردن ، تسكين دادن .

propitiation

دلجوئي، فرونشاندن خشم وغضب، استمالت.

propitiator

تسكين دهنده ، دلجوئي كننده .

propitiatory

وابسته به تسكين يا دلجوئي.

propitious

خوش يمن ، ميمون ، شفيع، خير خواه ، مساعد.

propolis

ماده صمغي قهوه اي رنگي شبيه موم.

propone

( اسكاتلند ) پيشنهاد كردن ، ارائه دادن .

proponent

استدلال كننده ، توضيح دهنده ، طرفدار.

proportion

تناسب، نسبت، درجه ، سهم، قسمت، قياس، شباهت، مقدار، قرينه ، متناسب كردن ، متقارن كردن .تناسب، نسبت.

proportional

متناسب، به نسبت.

proportional parts

بخشهاي كسري اقلامتصاعدي يك جدول.

proportionality

تناسب.

proportionate

متناسب، درخور، فراخور، متناسب كردن .

proposal

پيشنهاد.پيشنهاد، طرح، طرح پيشنهادي، اظهار، ابراز.

propose

پيشنهاد كردن ، پيشنهاد ازدواج كردن .پيشنهاد كردن .

proposer

پيشنهاد كننده .

proposition

موضوع، قضيه ، كار، مقصود، قياس منطقي، پيشنهاد كردن به ، دعوت بمقاربت جنسيكردن .گزاره ، پيشنهاد.

propositional

گزاره اي.

propositional calculus

حساب گزاره اي.

propositional function

وظيفه حسي، امر حسي.

propositional logic

منطق گزاره اي.

propositus

آدم پدر ومادردار، شخص اخيرالذكر.

propound

مطرح كردن ، پيشنهاد كردن ، ارائه دادن ، تقديم كردن ، رواج دادن .

propounder

مروج، پيشنهاد دهنده ، رواج دهنده .

propraetor

(propretor) كنسول فرماندار استان قديم روم.

propretor

(propraetor) كنسول فرماندار استان قديم روم.

proprietary

اختصاصي، متعلق به ملاك ، وابسته به مالك .

proprietor

مالك ، ملاك ، متصرف، صاحب حق طبق كتاب.

proprietorship

مالكيت، صاحب ملك يامغازه بودن .

proprietress

(مونث ) مالك ، ملاك .

propriety

تناسب، نزاكت، قواعد متداول ومرسوم رفتاروآداب سخن ، مراعات آداب نزاكت، برازندگي.

proprioceptive

تحريك شده در اثر تحريكات دروني عضو موجود زنده .

proptosis

جلو آمدگي تخم چشم، چشم ورقلنبيده .

propulsion

نيروي محركه ، خروج، دفع، پيش راندن .

propulsive

دافع، بيرون ريزنده .

propylaeum

سردر، در بزرگ ساختمان .

prorata

بتناسب، برحسب نسبت معين ، بهمان نسبت.

prorate

به نسبت تقسيم كردن ، سرشكن كردن .

proration

بخش به تناسب، سرشكني، تقسيم به نسبت، توزيع برحسب مدت يانسبت.

prorogate

(prorogue) تعطيل كردن ، بتعويق انداختن ، تعطيل شدن .

prorogation

تمديد، طفره زني، اطاله ، تعويق.

prorogue

(prorogate) تعطيل كردن ، بتعويق انداختن ، تعطيل شدن .

prosaic

خالي از لطف، كسل كننده ، وابسته به نثر، نثري.

prosaism

سخن كسل كننده ، مبتذل نويسي، نثر نويسي.

prosaist

(prosateur) نثر نويس.

prosateur

(prosatist) نثر نويس.

proscenium

صحنه نمايش، جلو صحنه ، پيشگاه ، پيش صحنه .

proscribe

تبعيد كردن ، ممنوع ساختن ، تحريم كردن ، نهي كردن ، بد دانستن ، بازداشتن از.

proscription

ترك ، منع، تخطئه ، تبعيد، محكوميت، محروميت.

prose

نثر، سخن منثور، به نثر درآوردن ، نثر نوشتن .

prose poem

نثر مسجع.

prosector

تشريح كننده بدن مرده ، كالبد شكاف، پيگيرگر.

prosecutable

قابل تعقيب.

prosecute

تعقيب قانوني كردن ، دنبال كردن پيگرد كردن .

prosecuting attorney

مدعي العموم، دادستان .

prosecution

(prosecutor) تعقيب قانوني، پيگرد، پيگرد كننده ، تعقيب كننده .

prosecutor

(prosecution) تعقيب قانوني، پيگرد، پيگرد كننده ، تعقيب كننده .

proselyte

جديد الايمان ، كسيكه تازه بديني واردشود، نو آموزمذهبي، عضو تازه حزب، بدين تازه اي وارد كردن ، تبليغ كردن ، تبليغ شدن .

proselytism

تبليغ ديني، تبليغ حزبي، تحت تاثير تبليغات مسلكي واقع شدن .

proselytize

بدين تازه اي وارد شدن ياكردن .

prosencephalic

جلو مغزي، واقع در جلو مغز، وابسته به جلو مغز.

prosencephalon

(=forebrain) ( تش. ) جلو مغز.

proser

نثر نويس.

proserpina

(proserpine) ( افسانه يونان ) دختر زاوش.

proserpine

(proserpina) ( افسانه يونان ) دختر زاوش.

prosodic

(prosodical) عروضي.

prosodist

دانشمند عروض وبديع.

prosody

علم عروض، علم بديع، قواعد بديعي وعروضي.

prosopopoeia

( عروض ) تعريف شخص غايب بصورت متكلم وحده ، حاضر دانستن شخص غايب، تجسم.

prospect

معدن كاوي كردن ، دور نما، چشم انداز، انتظار، پيش بيني، جنبه ، منظره ، اميدانجام چيزي، اكتشاف كردن ، مساحي.

prospective

مربوط به آينده ، موثر درآينده .

prospector

اكتشاف كننده ، معدن ياب، معدن كاو.

prospectus

آينده نامه ، اطلاع نامه ، شرح چاپي درباره شركت يا معدني كه براي آن بايد سرمايه جمع آوري شود.

prosper

كامكار شدن ، رونق يافتن ، موفق شدن ، كامياب شدن ، پيشرفت كردن .

prosperity

موفقيت، كاميابي، كامكاري.

prosperous

كامياب، موفق، كامكار.

prostate

(gland prostate) غده پروستات (prostatic =).

prostatectomy

بيرون آوردن غده پروستات.

prostatic

غده پروستات (=prostate).

prostatism

( طب) ابتلا به پروستات.

prosthetics

( طب ودندان پزشكي ) مبحث اعضاي مضنوعي.

prosthodontics

( دندان پزشكي ) مبحث دندانسازي.

prosthodontist

دندانساز.

prostitute

فاحشه ، فاحشه شدن ، براي پول خود را پست كردن .

prostitution

فحشائ، جندگي.

prostomium

( ج. ش. ) قسمت جلو سر نرم تنان وحلزونها.

prostrate

بخاك افتاده ( درحال عبادت يا خضوع )، روي زمين خوابيده ، دمر خوابيده ، افتادن ، درمانده وبيچاره شدن .

prostration

بخاك افتادن ، درماندگي، دمر بودن .

prosy

(tedious =prosaic) كسل كننده ، با اطناب.

protagonist

بازيگر عمده ، پيشقدم، پيش كسوت، سردسته .

protasis

نخستين قسمت درام قديم رومي، مقدمه .

protean

شبيه Proteus، متغير، شكل پذير، گوناگون ، متلون .

protect

حفاظت كردن ، حمايت كردن .حراست كردن ، نيكداشت كردن ، نگهداري كردن ، حفظ كردن ، حمايت كردن .

protect bit

ذره حفاظتي.

protected location

مكان حفاظت شده .

protection

حراست، حمايت، حفظ، نيكداشت، تامين نامه .حفاظت، محافظت.

protection key

كليد حفاظت.

protection level

سطح حفاظت.

protection ring

حلقه حفاظت.

protectionism

سيستم حمايت از توليدات داخلي.

protectionist

طرفدار حمايت از مصنوعات داخلي.

protective

محافظ، وابسته به حفظ يا حراست.

protector

نگهدار، پشتيبان ، حامي، سرپرست، قيم، نيكدار.

protectorate

سرپرستي، قيمومت، كشور تحتالحمايه .

protectory

پرورشگاه يتيمان ، دارالايتام.

protege

تحت الحمايه ، حمايت شده ، شاگرد، نوچه .

proteide

(=protein) ( ش. ) پروتئين .

protein

(=proteide) ( ش. ) پروتئين .

proteinaceous

پروتئين دار.

proteinase

آنزيمهاي آبكي كننده پروتئين .

proteinate

پروتئينات، تركيب پروتئين دار.

protem

(protempore) فعلا، موقتا، موقت، شاغل مقامي بطور موقت.

protempore

(protem) فعلا، موقتا، موقت، شاغل مقامي بطور موقت.

protend

امتداد يافتن ، بسط داشتن ، جلو آمدن .

protensive

مدت دار، مزمن .

proteranthous

(گ . ش. ) داراي گلهائيكه قبل از برگ ظاهر گردد.

proteranthy

گل آوري قبل از برگ آوري.

protest

اعتراض، پروتست، واخواست رسمي، شكايت، واخواست كردن ، اعتراض كردن .

protestant

عضو فرقه مسيحيان پروتستان .

protestantism

اصول آئين پروتستانت.

protestation

اعتراض، واخواهي، اظهار جدي، ادعا، تصريح.

proteus

( افسانه يونان ) خداي دريا كه اشكال مختلف بخودميگرفته .

prothalamion

( prothalamium) ترانه مخصوص جشن ازدواج، سرود مبارك باد.

prothalamium

( prothalamion) ترانه مخصوص جشن ازدواج، سرود مبارك باد.

prothesis

چيدن نان وشراب عشاي رباني روي ميز، ( جراحي ودندانسازي ) دندان يا عضو مصنوعي.

prothonotary

( prontonotary) سر دفتراسناد رسمي، يكي ازهفت عضو دفتراسناد پاپ، متصدي امضائاحكام.

prothorax

( ج. ش. ) قسمت قدامي سينه حشره .

protist

(ج. ش. ) آغازي، تك ياختگان آغازي.

protocol

پيوند نامه ، مقاوله نامه ، موافقت مقدماتي، پيش نويس سند، ( در فرانسه ) آداب ورسوم، تشريفات، مقاوله نامه نوشتن .

protohistory

مطالعه اوضاع ماقبل تاريخي انسان ، تاريخ ماقبل تاريخ.

protolanguage

زبان قديمي.

protolithic

وابسته بدوران ماقبل عصر سنگ .

proton

( فيزيك - ش. ) هسته اتم سبك و داراي تعداد مساوي اتم هيدروژن .

protoplasm

سفيده ياخته ، جرم زنده ، ماده اصلي جسم سلولي.

prototypal

( prototypic) وابسته به طرح اصلي يا نمونه اصلي.

prototype

نخستين بشر، اصل ماده ، نخستين آفريده ، نمونه اصلي، شكل اوليه ، مدل پيش الگو، پيش گونه .نمونه اوليه .

prototypic

( prototypal) وابسته به طرح اصلي يا نمونه اصلي.

protozoan

تك ياخته ، وابسته به تك ياخته آغازي.

protozoology

تك ياخته شناسي.

protract

طول دادن ، دراز كردن ، امتداد دادن ، كش دادن .

protractile

امتداد پذير، بسط وتوسعه يافتني.

protraction

تمديد، امتداد، نقشه كشي طبق مقياس معيني.

protractive

جلو آمده ، اطاله دار، دراز كننده ياشونده .

protractor

گوشه سنج، زاويه سنج، (تش. ) عضله ممدده .

protreptic

موعظه آميز، تشويق كننده ، نصيحت.

protrude

برآمدگي داشتن ، جلو آمده بودن ، تحميل كردن .

protrusile

داراي ساختمان جلو آمده ، جلو آمدني، جلو آمده .

protrusility

جلو آمدگي.

protrusion

پيش آمدگي، پيش رفتگي، جلو افتادگي، تحميل.

protrusive

جلو آمده ، برآمده .

protuberance

(protuberancy) برآمدگي، قلنبگي، تورم، بادكردگي.

protuberancy

(protuberance) برآمدگي، قلنبگي، تورم، بادكردگي.

protuberant

برآمده ، متورم، باد كرده .

proud

گرانسر، برتن ، مغرور، متكبر، مفتخر، سربلند.

provable

قابل اثبات.

provacation

انگيختگي، برافروختگي، انگيزش، تحريك .

prove

ثابت كردن ، در آمدن .

provenance

زادگاه ، منشائ، اصل، حد، منطقه قدرت يا درك .

provender

عليق، علوفه ، خواربار، آذوقه ، غذا، عليق دادن .

prover

اثبات كردن ، محقق كردن ، ثابت كردن ، ( در چاپخانه ) نمونه گرفتن محك زدن .

proverb

مثل، ضرب المثل، گفتار حكيمانه ، مثل زدن .

provide

تهيه كردن ، مقرر داشتن ، تدارك ديدن .آماده كردن ، تهيه ديدن ، وسيله فراهم كردن ، ميسر ساختن ، تامين كردن توشه دادن .

provided

آماده ، مشروط، درصورتيكه .

providence

مشيت الهي، صرفه جوئي، آينده نگري.

provident

( providential) صرفه جو، آينده نگر، مال انديش، خوشبخت، مشيتي.

providential

( provident) صرفه جو، آينده نگر، مال انديش، خوشبخت، مشيتي.

provider

مهيا كننده ، بدست آورنده .

providing

مشروط بر اينكه ، در صورت.

province

استان ، ايالت، ولايت.

provincial

استاني، ايالت نشين ، كوته فكر، ايالتي.

provincialism

گويش يا لهجه محلي، عقايد وافكار محدود محلي.

provincialize

شهرستاني كردن ، تبديل باستان كردن .

proving

اثبات.

proving ground

محل تحقيقات علمي، آزمايشگاه ، آزمونگاه .

provision

تهيه ، قيد.توشه ، تهيه ، تدارك ، شرط، بند، ماده ، قوانين ، سورسات رساندن ، مقررداشتن ، شرط كردن .

provisional

موقت.موقت، موقتي، شرطي، مشروط.

provisioner

توشه رسان ، تدارك كننده ، تهيه كننده .

provisions

مقررات، قيود، تداركات.

proviso

شرط، قيد، بند، جمله شرطي.

provisory

شرطي، احتياطي.

provocative

محرك ، برانگيزنده ، عصباني كننده .

provoke

تحريك كردن ، دامن زدن ، برانگيختن ، برافروختن ، خشمگين كردن .

provost

رئيس، شهردار، كشيش، ناظم دانشكده .

prow

دماغه كشتي، ( در شعر ) كشتي، عرشه كشتي.

prowess

دلاوري.

prowl

درپي شكار گشتن ، پرسه زدن ، تلاش، پرسه ، جستجو، تكاپو، سرقت.

prowler

پويان ، كنجكاو، ولگرد.

proximal

نزديك مبدا، مبدائي.

proximate

نزديك ، پيوسته ، بيفاصله ، مستقيم، تقريبي.

proximity

نزديكي، مجاورت.

proximity fuze

فيوز مخصوص انفجار مرمي ( پرتابه ) از مسافت دور.

proximo

درماه آينده ، مربوط بماه آينده .

proxy

وكيل، نماينده ، وكالت، وكالتنامه ، بنمايندگي ديگري راي دادن .

prsbytery

دادگاه شرعي، محل جلوس كشيش.

prude

امل، متظاهر، كوته فكر.

prudence

احتياط، حزم، ملاحظه ، پروا.

prudent

( prudential) محتاط، از روي احتياط.

prudential

(prudent) محتاط، از روي احتياط.

prudery

امل بودن ، تظاهر، كوته فكري.

prudish

با احتياط، امل.

prune

هرس كردن .(گ . ش. ) آلو، گوجه برقاني، آلوبخارا، آراستن ، سرشاخه زدن ، هرس كردن .

pruning

هرس.

pruning hook

دسقاله ، داسقاله .

pruplish

متمايل به رنگ ارغواني.

prurience

( pruriency) خارش، حكه ، هرزگي.

pruriency

( prurience) خارش، حكه ، هرزگي.

prurient

خارش دار، كرمكي، داراي فكر شهواني، هرزه .

pruriginous

خارش دار.

prurigo

خارش سخت، خنش، مرض خارش پوست.

pruritic

خارشي.

pruritus

خارش (Itching)، حكه .

prussian blue

نيل فرنگي، رنگدانه آبي رنگ آهن دار.

pry

بادقت نگاه كردن ، كاوش كردن ، فضولانه نگاه كردن ، با ديلم يا اهرم بلند كردن ، اهرم، ديلم، كنجكاوي، فضولي، فضول.

pryer

فضول، مداخله گر.

psalm

مزمور، سرود روحاني، سرود، سرود مذهبي خواندن .

psalmist

مزمور خوان .

psalmody

مزمور خواني، سرود خواني.

psalter

كتاب سرود، سرود مذهبي، مزامير.

psalterium

( ج. ش. ) معده سوم نشخوار كنندگان .

psaltery

(=psaltry) ( مو. ) قانون ياسنتور انگشتي يامضرابي، سرود.

pseud

( pseudo) پيشوند بمعني ' كاذب ' و ' ساختگي ' و ' دروغ '.

pseudo

(spurious، sham، pseud) پيشوند بمعني ' كاذب ' و ' ساختگي ' و ' دروغ '.

pseudo hardware

شبه سخت افزار.

pseudo operation

شبه عمل، عملواره .

pseudo random number

عدد شبه تصادفي.

pseudocarp

ميوه كاذب، ميوه فرعي، شبه ميوه .

pseudoclassic

شبه كلاسيك ، كلاسيك كاذب.

pseudocode

شبه برنامه ، شبه دستور الملها.

pseudoinstruction

شبه دستور العمل.

pseudolanguage

شبه زبان ، زبانواره .

pseudonym

اسم مستعار، تخلص.

pseudonymous

داراي تخلص، وابسته به نام مستعار.

pseudopod

( pseudopodium) شبه پا، پاي كاذب، تجسم واضح روح.

pseudopodium

( pseudopod) شبه پا، پاي كاذب، تجسم واضح روح.

pseudopregnancy

آبستني كاذب، شبه آبستني.

pseudosalt

شبه ملح، شبه نمك .

pseudoscience

مجموعه تئوريها وفرضيه ها وروشهائي كه بغلط علمي قلمداد ميگردند، شبه علم.

pseudotuberculosis

شبه سل، سل كاذب.

pshaw

( علامت تعجب ) آه ، واه ، آه گفتن ، اوه .

psittaceous

( ج. ش. ) وابسته بخانواده طوطي، شبيه طوطي.

psittacine

طوطي وار.

psoriasis

( طب ) دائ الصدف، پسوريازيس.

psychanalyze

روانكاوي كردن ، بوسيله تجزيه وتحليل رواني معالجه كردن .

psychasthenia

ضعف روحي، خستگي رواني، بي تصيمي.

psychbiology

علم مطالعه ارتباط ميان روانشناسي وزيست شناسي، زيست شناسي رواني.

psyche

( افسانه يونان ) شاهزاده زيبائي كه ' كوپيد' (Cupid) بدام عشقش گرفتارشد، روان ، روح.

psyche knot

آرايش گيسو بصورت گوجه فرنگي.

psychgenetic

( psychogenic) موجد محركات ذهني.

psychiatric

وابسته به روانپزشكي.

psychiatrist

روانپزشك .

psychiatry

( طب) معالجه ناخوشيهاي دماغي، پزشكي رواني، طب روحي، روانپزشكي.

psychic

روحي، رواني، ذهني، واسطه ، پديده روحي.

psychoanalysis

تحليل رواني، روانكاوي.

psychoanalyst

روانكاو.

psychoanalytic

وابسته به روانكاوي.

psychodrama

نمايش اخلاقي وانتقادي.

psychodynamic

وابسته به محركات وانگيزه هاي موثر در فكر.

psychogenesis

پيدايش نيروي دروني، ايجاد در اثر فعل وانفعالات دروني، منشافعاليت ذهني، روان زايش.

psychogenic

( psychgenetic) موجد محركات ذهني.

psychognosis

(=psychognosy) مطالعه عميق رواني، تحقيقات رواني، روان پژوهش.

psychognosy

( =psychognosis) مطالعه عميق رواني، تحقيقات رواني، روان پژوهش.

psychograph

(=profile).

psychokinesis

عمليات جنون آميز در اثر اختلالات فكري ورواني.

psychologic

وابسته به روانشناسي.

psychologism

روانگرائي، پيروي از اصول رواني.

psychologist

روانشناس.

psychologize

پژوهش روانشناسي كردن ، روانكاوي كردن .

psychology

روان شناسي، معرفه النفس، معرفه الروح.

psychometrics

روان سنجي، هوش سنجي.

psychometry

روان سنجي، آزمايش هوش.

psychomotor

ناشي از حركات عضلاني در اثر عمل فكري.

psychoneurosis

ناراحتي رواني در اثر حالت عصبي.

psychoneurotic

مريض مبتلا به ناراحتي عصبي ورواني.

psychopath

بيمار رواني، مبتلا بامراض رواني.

psychopathology

علم آسيب شناسي رواني.

psychopathy

معالجه رواني، اختلالات فكري ورواني، اختلالات رواني.

psychophysics

علم روابط ميان روان وتن ، علم روابط ميان روان شناسي وفيزيك ، مبحث روابط روان وماده .

psychosis

بيماري رواني، جنون .

psychosomatics

( طب) علم روان تني، روان تنائي.

psychosurgery

( جراحي ) جراحي مغز جهت درمان بيماري رواني.

psychotherapeutic

وابسته بدرمان رواني.

psychotherapy

درمان رواني، تداوي روحي.

psychotic

بيمار رواني، ديوانه .

psychrometer

دستگاه بخار سنج هوا، رطوبت سنج، نم سنج.

psychrophilic

( گ . ش. ) سرما دوست، رشد كننده در درجه حرارت كم، سرمازي.

psyho

آدم ديوانه ، بيمار رواني.

psylla

(=psyllidae) ( ج. ش. ) شپشه هاي جهنده گياهي.

psyllidae

( =psylla) ( ج. ش. ) شپشه هاي جهنده گياهي.

pt boat

(boat torpedo =motor) ناوچه اژدر افكن .

pt down

نوشتن ، كنار گذاردن ، خوار وخفيف كردن ، منسوخ كردن ، از بين بردن ، بزور بچيزيخاتمه دادن ، متوقف ساختن ، هرز آب ساختن ، منكوب كردن .

ptarmigan

(ج. ش. ) باقرقره .

pteridology

مطالعه علمي سرخس ها، سرخس شناسي.

pteridophyta

( pteridophyte) ( گ . ش. ) گياهان آوندي خانواده سرخس، نهانزاد آوندي.

pteridophyte

( pteridophyta) ( گ . ش. ) گياهان آوندي خانواده سرخس، نهانزاد آوندي.

pteridosperm

(fern seed) سرخس تخمي.

pterodactyl

( ديرين شناسي ) راسته اي از سوسماران بالدار عهد ژوراسيك سفلي تا عهد مسوزوئيك .

pterodactyloid

( pterodactylous) شبيه سوسماران بالدار.

pterodactylous

( pterodactyloid) شبيه سوسماران بالدار.

pteropod

(ج. ش. ) نرم تنان شكم پاي شناور درسطح دريا، پرپا.

ptisan

ماشعير، گندم پوست كنده .

ptolemaic

وابسته به بطلميوس جغرافي دان ومنجم.

ptolemaist

بطلميوسي.

ptomaine

(ش. ) مواد آلي قليائي سمي كه دراثر پوسيدگي باكتريها بر روي مواد ازتي تشكيلميگردد.

ptyalin

(ش. ) ماده تخميري بزاق.

pub

( انگليس ) ميخانه آدمي كه از اين ميخانه بان ميخانه برود، خمار(khammaar).

puberal

(pubertal) وابسته به بلوغ.

pubertal

( puberal) وابسته به بلوغ.

puberty

بلوغ، رسيدگي، سن بلوغ.

puberulent

داراي كرك هاي ريز، پوشيده شده از موهاي ريز (مثل پشت زهار درسن بلوغ )، كركدار.

pubes

موي زهار، موي شرمگاه ، ناحيه زهار يا عانه ، شرمگاه ، كرك ، پوشيدگي از كرك .

pubescence

سن بلوغ، بلوغ، رويش مو در پشت زهار.

pubescent

( pubic) لابلوغي، زهاري، شرمگاهي.

pubic

( pubescent) لابلوغي، زهاري، شرمگاهي.

pubis

( تش ) استخوان شرمگاه ، عظم عانه .

public

همگان ، عمومي، همگاني، ملي، اجتماعي، عموم، عامه .عمومي، آشكار، مردم.

public address system

دستگاه بلندگو مخصوص اجتماعات بزرگ .

public defender

( حق. ) وكيل تسخيري.

public domain

خالصه دولتي، ملك خالصه .

public house

كاروانسرا، مهمانخانه ، ( انگليس) ميخانه .

public law

حقوق عمومي، حقوق بين المللي عمومي.

public library

كتابخانه عمومي.

public relations

روابط عمومي.

public sale

حراج، مزايده .

public school

دبيرستان شبانه روزي، مدرسه عمومي.

public sector

بخش عمومي، بخش دولتي.

public servant

مستخدم دولت، خادم ملت.

public service

خدمت بجامعه ، استخدام دولتي.

public spirited

داراي روحيه اجتماعي.

public works

تاسيسات عام المنفعه ، امور عام المنفعه .

publican

مامور وصول ماليات، بيگانه ، صاحب ميخانه .

publication

نشر، انتشار، طبع ونشر، اشاعه ، نشريه .نشريه ، انتشار.

publication language

زبان نشري.

publicist

روزنامه نگار، ناشر، تبليغات چي.

publicity

تبليغات.

publicize

تبليغات كردن ، آگهي كردن ، باطلاع عمومي رساندن .

publish

چاپ كردن ، طبع ونشر كردن ، منتشر كردن .منتشر كردن .

publishable

قابل نشر.

publisher

ناشر.ناشر.

puce

رنگ آلبالوئي.

puchery

( pucker) چروك ، چين ، جمع شدگي، چروك شدن ، درهم كشيدن .

puck

جن ، بچه شيطان ، سيخونك زدن .

pucka

(pukka) ( درهند) خوب، تمام عيار، محكم، بادوام، ساخته شده .

pucker

( puchery) چروك ، چين ، جمع شدگي، چروك شدن ، درهم كشيدن .

puckish

شيطان .

pudding

دسر محتوي آرد برنج وتخم مرغ شبيه فرني.

puddle

گودال، چاله فاضل آب، دست انداز، مخلوط كردن ، گل گرفتن ، گل آلود كردن .

puddling

تبديل آهن لخته به آهن ساخته يا فولاد.

pudency

آزرم، شرم، حجب.

pudendum

(تش) فرج، آلت تناسل ( زن يامرد )، شرمگاه .

pudgy

خپله ، چاق، گوشتالو.

pueblo

دهكده سرخ پوستان .

puerile

(silly، childish، =juvenile) بچگانه ، كودكانه ، احمقانه .

puerilism

حركات كودكانه ( ناشي از اختلال فكري )، كودك منشي.

puerility

بچگي، ناداني.

puerperium

مرحله بين زايمان واعاده زهدان بحال اوليه خود، دوره نفاس.

puff

فوت، پف، دود ويا بخار، قسمت پف كرده جامه زنانه ، غذاي پف دار، مشروب گازدار، پفك ، پك زدن ، چپق يا سيگار كشيدن ، بلوف زدن ، لاف زدن ، پف كردن ، منفجر كردن ، منفجر شدن ، وزش باد، وزيدن .

puff paste

خمير پف دار، نان شيريني پف كردن ، پفك ، آدم توخالي، آدم پفكي.

puffer

پف كننده ، سيگاري، اهل دود، بيگودي گيسو.

puffery

تبليغات پر سر وصدا.

puffin

( ج. ش. ) مرغان دريائي از خانواده بطريق يا پنگوئن .

puffy

پف كردن ، باد كرده ، باد دار.

pug

ضايعات غله ، كاه ، خاشاك گندم، تفاله سيب، آدم محبوب، فاحشه ، كرجي بان ، سگ كوتاه قامت چيني، بيني كوتاه وبزرگ وسرببالا، آدم كوتوله ، طره گيسو، خاك رس، از بيخ درآوردن ، كندن ، ميناكاري كردن ، سيخونك زدن .

pug nose

بيني كوتاه وكلفت سر ببالا.

pug nosed

داراي بيني كوتاه وسر بالا، پهن بيني.

pugilism

مشت زني، بوكس بازي.

pugilist

مشت زن ، ستيزه گر، ستيزه جو، دعوائي.

pugnacious

جنگجو، ستيزه گر.

pugnacity

ستيزه جوئي.

puisne

(حق. ) بعدا، بعدي، ضعيف، نارسا، مادون .

puissance

(power، strength) توان ، قدرت، نيرو، توانائي.

puissant

توانا، نيرومند.

puke

(.vi and .vt.n) استفراغ كردن ، قي، استفراغ، بالا آوردن ، (.n) رنگ آبي تيره ، آبي سير.

pukka

(puka) ( درهند) خوب، تمام عيار، محكم، بادوام، ساخته شده .

pulchritude

زيبائي، خوش اندامي، قشنگي.

pulchritudinous

زيبا.

pule

(whimper، =whine) ناله وشكايت كردن ، باصدا حركت كردن .

puli

(ج. ش. ) سگ روستائي مجارستاني.

pulicide

كيك كش.

pull

كشيدن ، بطرف خود كشيدن ، كشش، كشيدن دندان ، كندن ، پشم كندن از، چيدن .

pull away

كنار گرفتن ، عقب نشيني كردن .

pull down

خراب كردن ، پائين آوردن ، تخفيف دادن ، كاستن ، دريافت كردن .

pull in

نقشه يا عملي را متوقف ساختن ، متوقف شدن ، ( ز. ع. ) توقيف كردن .

pull off

باوجود مشكلات بكارخود ادامه دادن ، مقاومت كردن ، نيروي كشش برقي.

pull out

ترك كردن ، عازم شدن ، بيرون آمدن .

pull over

اتوموبيل را بكنار جاده راندن ، كنار زدن ، پيراهن كش ورزش، عرق گير، ژاكت.

pull round

رفع نقاهت كردن ، بهبودي يافتن .

pull through

در تنگنا كمك يافتن ، در سختي بكسي كمك كردن ، در وضع خطرناكي انجام وظيفه كردن .

pull together

همكاري كردن .

pull up

جلوگيري كردن ، جلو افتادن ، رسيدن .

pullback

پس رفتن ، عقب زدن ، قلاب، فنر.

puller

دستگاه كشش، كشنده .

pullet

جوجه مرغ يكساله و كمتر، مرغ جوان ، مرغ تازه تخم كرده .

pulley

قرقره ، چرخ چه ، چرخك .قرقره .

pullman

واگن تخت خواب دار راه آهن .

pullulation

تكثير، جوانه زني.

pulmonary

ريوي، وابسته به ريه .

pulmotor

دستگاه تنفس مصنوعي، دستگاه اكسيژن .

pulp

مغز ساقه ، مغز نيشكر، خمير كاغذ، حالت خميري، جسم خمير مانند، بصورت تفاله درآوردن ، گوشتالو شدن .

pulpit

منبر، سكوب خطابه ، بالاي منبر رفتن .

pulpwood

خمير چوب مخصوص كاغذ سازي.

pulpy

گوشتالو، كاغذي.

pulque

عرق صبر زرد مكزيكي.

pulsant

( pulsatile) پرجهند، پر ضربان ، ضرباني، داراي تپش.

pulsate

زدن ( نبض )، جهند كردن ، تپيدن ( قلب )، تكان دادن ، بضربان افتادن .

pulsatile

( pulsant) پرجهند، پر ضربان ، ضرباني، داراي تپش.

pulsation

جهندش، ضربان ، اهتزاز، تپش، نوسان ، ارتعاشات.

pulsatory

تپشي، ضرباني.

pulse

تپش، ضربان .نبض، جهند زدن ، تپيدن .

pulse amplitude

دامنه تپش.

pulse duration

مدت تپش.

pulse generator

تپش زا، مولد تپش.

pulse length

درازاي تپش.

pulse modulation

تلفيق تپشي.

pulse regeneration

باز زائي تپش.

pulse repetition

تكرار تپش.

pulse shape

ريخت تپش.

pulse train

قطار تپشها، سلسله تپش ها.

pulse triggering

رها سازي تپش.

pulse width

پهناي تپش.

pulsimeter

( pulsometer) جهند سنج، تپش سنج، نبض سنج، تلمبه بخار.

pulsion

(=propulsion) راندن .

pulsometer

( pulsimeter) جهند سنج، تپش سنج، نبض سنج، تلمبه بخار.

pululate

جوانه زدن ، غنچه كردن ، رشد ونمود كردن .

pulverable

( ablezpulveri) قابل تبديل به پودر، پودر شدني، خورد كردني.

pulverizable

( pulverable) قابل تبديل به پودر، پودر شدني، خورد كردني.

pulverization

پودر سازي.

pulverize

سائيدن ، نرم كردن ، پودر كردن ، نرم كوبيدن .

pulverizer

پودر ساز، خورد كننده .

pulverulent

خرد شونده ، ازهم پاشنده ، گردي، گرد دار.

pulvinate

برآمده ، گوژدار، محدب، نازبالشي، بالشتكي.

pulvinus

(گ . ش. ) بالشتك ساقه گياه .

puma

( ج. ش. ) يوزپلنگ درنده آمريكائي.

pumice

سنگ پا، سنگ خارا، سنگ پا زدن .

pumicite

خاكستر آتشفشاني.

pummel

(=poundbeat) كوبيدن ، زدن ، له كردن .

pump

تلمبه ، تلمبه زني، صداي تلمبه ، تپش، تپ تپ، با تلمبه خالي كردن ، باتلمبه بادكردن ، تلمبه زدن .

pumper

تلمبه زن ، چاه نفت تلمبه اي.

pumpernickel

نان جو سياه سبوس دار آلماني.

pumpkin

( گ . ش. ) كدو تنبل، ( د. گ . ) آدمكله خشك .

pun

جناس، تجنيس، جناس ساختن .

punch

منگنه كردن ، منگنه .مشروب مركب از شراب ومشروبات ديگر، كوتاه ، قطور، مشت، ضربت مشت، قوت، استامپ، مهر، مشت زدن بر، منگنه كردن ، سوراخ كردن ، پهلوان كچل.

punch and judy show

نمايش خيمه شب بازي.

punch line

لب مطلب، جمله اساسي واصلي.

punch position

موضع منگنه .

punch room

اطاق منگنه زني.

punchboard

(card punched) كارت كارمندي كه در مقابل هر روز يا هر ساعت كار آنرا سوراخ كنند.

punched card

كارت منگنه شده .( punchboard) كارت كارمندي كه در مقابل هر روز يا هر ساعت كار آنرا سوراخ كنند.

punched paper tape

نوار كاغذي منگنه شده .

punched tape

نوار منگنه شده .

puncheon

خنجر، بشكه ياخمره باده ، قلم سنگتراشي، تير چوبي كوتاه .

puncher

منگنه كننده ، سوراخ كننده .

punchinello

پهلوان كچل، آدم خپله ، لوده ، مسخره ، دلقك ، نمايش پهلوان كچل.

punching

منگنه زني.

punching bag

كيسه شني مشت بازي، كيسه مشت.

punchist

منگنه زن .

punctate

نقطه نقطه ، خال خال، نوك تيز، مثل نقطه .

punctation

نقطه ، نقطه سازي.

punctilio

نكته دقيق در آئين رفتار، دقت، دقايق.

punctilious

دقيق، نكته سنج، بسيار مبادي آداب.

punctual

دقيق، وقت شناس، خوش قول، بموقع، ثابت در يك نقطه ، ( مثل نقطه ) لايتجزي، نكته دار، معني دار، نيشدار، صريح، معين ، مشروح، باذكر جزئيات دقيق، آداب دان .

punctuality

دقت بسيار، توجه به جزئيات، وقت شناسي.

punctuate

نقطه گذاري كردن ، نشان گذاري كردن ، نقطه دار.نقطه گذاري كردن ، تاكيد كردن .

punctuation

نقطه گذاري، تاكيد.نقطه گذاري، نشان گذاري.

punctuation mark

علائم نقطه گذاري درجملات.نشان نقطه گذاري.

punctuation symbol

نماد نقطه گذاري.

punctulate

(ج. ش. ) خال خال، نقطه نقطه ، سوراخ سوراخ.

puncture

سوراخ، پنچر، سوراخ كردن ، پنچر شدن .

pundit

دانشمند، واردبكار.

pung

سورتمه جعبه اي، در سورتمه جعبه اي سوار شدن .

pungency

زنندگي، تندي.

pungent

پر ادويه ، تند، زننده ، گوشه دار، تيز، نوك تيز، سوزناك .

punic

كارتاژي، اهل كارتاژ قديم، قرطاجني، خائن .

puniness

ريزگي، كوچك اندامي، ضعف، خاموشي، تازه كاري جواني، كوچكي.

punish

ادب كردن ، تنبيه كردن ، گوشمال دادن ، مجازات كردن ، كيفر دادن .

punishability

مجازات كردني، قابليت مجازات.

punishable

قابل مجازات، سزاپذير.

punishment

مجازات، تنبيه ، گوشمالي، سزا.

punk

چوب پوسيده ، آتش زنه ، جوان ولگرد، بي ارزش.

punster

جناس گو، تجنيس ساز، ابهامگو.

punt

زدن توپ، توپ فوتبال را قبل از تماس با زمين زدن .

punter

( فوتبال ) توپ زن .

punty

( pontee) ميله شيشه گري.

puny

ريزه اندام، ضعيف، درجه پست، كوچك ، قد كوتاه .

pup

توله سگ ، بچه سگ ماهي، توله زائيدن .

pup tent

چادر پناهگاه .

pupa

( ج. ش. ) نوچه ، بادامه ، شفيره .

pupate

تبديل به شفيره شدن .

pupation

شفيرگي، ايجاد شفيره .

pupil

شاگرد، دانش آموز، مردمك چشم، حدقه .

pupilage

( pupillage) دوره شاگردي، مرحله شاگردي، تلمذ.

pupillage

( pupilage) دوره شاگردي، مرحله شاگردي، تلمذ.

puppet

عروسك ، عروسك خيمه شب بازي، دست نشانده .

puppeteer

خيمه شب باز، بازيگر.

puppetry

خيمه شب بازي، عروسك بازي.

puppy

توله سگ ، جوانك خود نما ونادان .

puppyish

توله سگ مانند، خودساز.

purblind

نابينا، نيم كور، داراي چشم تار، نيم كور كردن .

purchase

خريداري، ابتياع، خريد، در آمد ساليانه زمين .خريد، خريداري كردن .

purchase order

دستور خريد، سفارش خريد.

purchaser

خريدار.

pure

خالص، پاك ، تميز، ناب، ژاو، ( نژاد ) اصيل، خالص كردن ، پالايش كردن ، بيغش.خالص، محض، ناب.

pure binary

دودوئي محض.

purebred

پاك نژاد، اصيل، جانور يا گياه خوش نژاد.

puree

پوره ( مثل پوره سيب زميني وغيره )، پوره كردن .

purfle

حاشيه دوزي كردن ، حاشيه را تزئين كردن ، منبت كاري كردن ، آرايش دادن ، آرايش، حاشيه دوزي.

purgation

تصفيه ، تطهير، پالايش، تنقيه ، برائت، پاكسازي.

purgative

مسهل، كاركن ، پاك كننده ، تطهيري، پاكساز.

purgatorial

برزخي، تطهيري.

purgatory

( عالم ) بزرخ، وسيله تطهير، تطهيري، پالايشي، در برزخ قرار دادن .

purge

پاكسازي كردن .پاك كردن ، تهي كردن ، خالي كردن ، زدودن ، تنقيه كردن ، تطهير كردن ، تبرئه كردن ، تطهير، پالايش، سرشاخه زني، مسهل، كاركن ، تصفيه حزب يا دولت از عناصر نادلخواه .

purging

پاكسازي.

purification

تطهير، پالايش، خالص سازي، تخليص، شستشو.

purificator

تصفيه كننده ، تطهير كننده ، پاك كننده .

purifier

تطهير كننده ، پالاينده .

purify

پاك كردن ، تصفيه كردن ، پالودن .

purism

واژه يا اصطلاح اصيل وصحيح، افراط در استعمال صحيح الفاظ، لفظ قلم نويسي.

purist

شخصيكه در استعمال كلمات صحيح وسواس دارد.

puritan

فرقه اي از پروتستانهاي انگلستان كه زمان اليزابت عليه سنن مذهبي قيام نمودند وطرفدار سادگي در نيايش بودند، پاك دين .

puritanical

وابسته بفرقه پيوريتان ها، وابسته به پاك دينان .

puritanism

آئين پاك دينان مسيحي.

purity

خلوص.خلوص، پاكي، صافي، پاكدامني، عفت، طهارت، صفا.

purl

مشروب مالت، آبجو داراي ادويه معطر، گلابتون ، زري، كوك برجسته وقلابي، حاشيه ، حلقه دود يا بخار، صداي شرشر، زمزمه آب، مثل فرفره چرخيدن ، واژگون شدن ، زردوزي كردن ، با شرشرجاري شدن ، حلقه حلقه شدن .

purl stitch

( در كشبافي ) قلاب يا كوك چپ وراست.

purlieus

ديدارگان ، استراحتگاه ، گردشگاه ، مكان جا، حد، مرز.

purlin

( purline) ( در ساختمان ) قسمت افقي روي شاه تير يا ستونها.

purline

( purlin) ( در ساختمان ) قسمت افقي روي شاه تير يا ستونها.

purloin

ربودن ، دزديدن .

purloiner

دزد، مختلس.

purple

رنگ ارغواني، زرشكي، جامه ارغواني، جاه وجلال، ارغواني كردن يا شدن .

purple heart

( در اتازوني ) نشان نظامي مخصوص مجروحين جنگ .

purple passage

( patch purple) نوشته آراسته به صنايع بديعي.

purple patch

( passage purple) نوشته آراسته به صنايع بديعي.

purporst

مفهوم، مضمون ، معني، مفاد، ادعا، قصد، عذر، بهانه ، مفهومشدن ، فهماندن .

purpose

منظور، مقصود، عمد.قصد، عزم، منظور، هدف، مقصود، پيشنهاد، در نظر داشتن ، قصد داشتن ، پيشنهادكردن ، نيت.

purposely

عمدا، از روي قصد.

purposive

متضمن مقصود، مبني بر منظور، سودمند.

purpura

لكه هاي خونريزي زير پوست، ( طب ) حصبه عام، دائ الفرفير، فرفير.

purr

فرفر، صداي خرخرگربه ، خرخركردن .

purse

كيسه ، جيب، كيسه پول، كيف پول، پول، دارائي، وجوهات خزانه ، غنچه كردن ، جمع كردن ، پول دزديدن ، جيب بري كردن .

purse proud

مغرور از ثروت.

purser

كيسه دوز، تحويلدار، صندوقدار.

pursiness

پف كردگي، تنگي نفس، باد غرور.

purslane

(گ . ش. ) خرفه .

pursuance

تعاقب.

pursuant

متعاقب، مطابق، پيرو، دنبال كننده .

pursue

تعقيب كردن ، تعاقب كردن ، تحت تعقيب قانوني قرار دادن ، دنبال كردن ، اتخاذكردن ، پيگيري كردن ، پيگرد كردن .

pursuer

تعقيب كننده .

pursuit

تعقيب، پيگرد، تعاقب، حرفه ، پيشه ، دنبال، پيگيري.

pursuivant

مامور ابلاغ يا اخطاريه ، نامه رسان ، مامور، پيشخدمت، درالتزام بودن ، رسالت كردن .

pursy

(pussy) فربه ، گوشتالو، ثمين ، چاق، تنگ نفس.

purtenance

اندرون ، دل وجگر، دل و روده ، متعلقات، ضمائم.

purulence

ريم، آلودگي، زخم چركي، چرك داري.

purulent

چرك دار، چركي.

purvey

تهيه ، تدارك ، تهيه آذوقه ، تهيه سورسات، تهيه كردن ، سورسات تهيه كردن .

purveyance

( pourveyance) تهيه خواربار، آذوقه ، آذوقه رساني.

purveyor

آذوقه رسان .

purview

مواد اساسي، وسعت، حدود، ميدان ، رسائي، قلمرو اجرائ، چشم رس، ميدان ديد، موضوع مورد بحث، حدود صلاحيت.

pus

چرك ، ريم، فساد.

push

چيزي را زور دادن ، با زور جلو بردن ، هل دادن ، شاخ زدن ، يورش بردن ، زور، فشاربجلو، هل، تنه .نشاندن ، فشار دادن .

push botton

دكمه زنگ اخبار، وسائل خود كار، خود كار.

push button

دكمه فشاري، شستي.

push button control

كنترل دكمه اي.

push button dialing

شماره گيري دكمه اي.

push down stack

پشته ، پائين فشردني.

push pull

وابسته بدولوله الكتروني كه جريان برق در آنها در دوجهت متضاد جريان يابد.

pushcart

ارابه دستي.

pushdown

پائين فشردني.

pushdown list

ليست پائين فشردني.

pushdown store

انباره پائين فشردني.

pusher

زوردهنده .

pushing

دلير، ماجراجو، جسور، باپشتكار، پر رو.

pushpin

سنجاق سرگرد مخصوص نصب روي نقشه وغيره ، نوعي بازي بچگانه .

pushup

بالا فشردني.

pushup list

ليست بالا فشردني.

pushup storage

انباره بالا فشردني.

pushy

بازور، تحميل كنننده .

pusillanimity

ترسوئي، بزدلي، جبن ، كم دلي، كم جراتي.

pusillanimous

ترسو، ضعيف، بزدل، جبون .

puss

چرك ، گربه ، پيشي، دخترك ، زن جوان ، لب، دهان ، چهره .

pussy

چرك دار، چركي، ريم آلود، گربه ، دخترك ، بيدمشك ، شبدرصحرائي، گربه وار، مثل پيشي.

pussy willow

(گ . ش. ) بيدمشگ ، بيدكمرنگ (discolor Salix).

pussyfoot

( مثل گربه ) دزدكي راه رفتن ، آهسته ودزدكي كاري كردن ، طفره رفتن ، تمجمج كردن .

pustulant

چرك دانه دار، كورك دار، كورك وار، كورك .

pustular

چرك دانه اي، كورك دار.

pustulation

كورك ، ايجاد جوش، يا چرك دانه .

pustule

چرك دانه ، جوش چرك دار، كورك ، بثورات چركي پوست.

put

گذاردن ، قراردادن ، تحميلكردن بر(باto)، عذاب دادن ، تقديمداشتن ، ارائه دادن ، دراصطلاحياعبارتخاصيقراردادن ، ترجمه كردن ، تعبيركردن ، عازمكاريشدن ، بفعاليت پرداختن ، بكاربردن ، منصوب كردن واداشتن ، ترغيب كردن ، متصف كردن ، فرضكردن ، ثبت كردن ، تعويضكردن ،

put about

( در مورد كشتي ) تغيير مسير دادن ، تغيير جهت دادن ، برگشتن ، پريشان شدن .

put across

فهماندن ، باحقه بازي موفق شدن ، دوز وكلك چيدن .

put away

كنار گذاردن ، مردود ساختن ، طلاق دادن ، تمام غذا يا مشروبي را خوردن ، مصرف كردن .

put by

منصرف شدن ، قطع كردن ، كنار گذاردن ، اندوختن .

put in

كنار آمدن با، مداخله كردن ، رساندن ، تقاضا كردن ، پيشنهاد دادن .

put off

سردواندن ، طفره ، بهانه ، عذر، تعويق، انصراف، تاخير كردن ، طفره رفتن ، ازسرباز كردن ، ببعد موكول كردن .

put on

(vi and vt) تحميل كردن ، گذاردن ، صرف كردن ، بخود بستن ، وانمود كردن ، بكارانداختن ، اعمال كردن ، بكار گماردن ، افزودن ، انجام دادن ، دست انداختن ، (vi and adj) (pretended، assumed) تصنعي، وانمود شده .

put out

تقلا كردن ، منتشرساختن ، ايجاد كردن ، تهيه كردن ، آشفته كردن ، رنجاندن ، برانگيختن ، از ساحل عازم شدن ، خاموش كردن .

put over

تاخير كردن ، بتاخير انداختن ، از سرباز كردن ، بازحمت بانجام رساندن .

put through

به نتيجه رساندن ، ارتباط پيدا كردن ، واداشتن .

put to

در تنگنا قرار دادن ، ( در بامداد شكار ) بگروه شكارچي پيوستن .

put up

در ظرف گذاردن ، بسته بندي كردن ، كنسرو كردن ، كنار گذاردن ، متحمل شدن ، برگزيدن ، بيگودي بگيسو زدن ، علني ساختن ، طرح كردن ، منزل دادن ، ساختن ، بنا كردن .

put upon

تحميل كردن بر، استفاده كردن از، سود بردن از، طعمه قرار دادن .

putative

مشهور، قلمداد شده ، مفروض، مورد قبول عامه .

putlock

(=putlog) تير وتخته روي تخته بندي ساختمان كه معماران پا روي آن ميگذارند، كف چوب بست.

putlog

(=putlock) تير وتخته روي تخته بندي ساختمان كه معماران پا روي آن ميگذارند، كف چوب بست.

putrefaction

فساد، تعفن ، عفونت، پوسيدگي، گنديدگي.

putrefactive

فاسد كننده .

putrefy

گنديدن ، متعفن شدن ، پوسيدن ، فاسد شدن ، چرك نشستن ، چرك كردن ، گنداندن .

putrescence

( putrescencty) گنديدگي، فساد، پوسيدگي.

putrescencty

( putrescence) گنديدگي، فساد، پوسيدگي.

putrescent

( putrescible) گنديده ، فساد پذير.

putrescible

( putrescent) گنديده ، فساد پذير.

putrescine

( ش. ) ماده سمي در گوشت فاسد.

putrid

فاسد، متعفن .

putridity

گنديدگي، تعفن .

putsch

توطئه محرمانه براي بر انداختن حكومت.

putschist

توطئه چي.

putt

ضربت توپ گلف نزديك سوراخ، زدن توپ.

puttee

پاپيچ، مچ پيچ.

putter

( بازي گلف ) چوگان دسته كوتاه ، ول گشتن ، مهمل گشتن ، ( معمولا باabout وaround)ور رفتن .

puttier

بتونه كار شيشه ، زاموسقه كار.

putting green

چمن سبز نزديك محل سوراخ گلف.

putty

بتونه ، سرنج، زاموسقه ، آدم ساده وزود باور، بتونه كردن ، زاموسقه زدن .

puttyroot

( گ . ش. ) ثعلب آمريكائي.

puzzle

گيچ كردن ، آشفته كردن ، متحير شدن ، لغز، معما، چيستان ، جدول معما.

puzzleheaded

آشفته خيال، خيالباف.

puzzlement

حيرت، سرگشتگي، بغرنجي.

puzzler

لغز ساز، گيج كننده .

pycnic

( pyknic) آدم شكم گنده ، داراي شكم بزرگ واندام خپله .

pycnometer

چگالي سنج.

pygidial

شبيه دم، دنبي.

pygidium

(ج. ش. ) دم (dom)، ساختمان دم و كفل.

pygmaean

( pygmean =pygmy) قد كوتاه ، كوتوله ، وابسته به پيگمي ها.

pygmean

( pygmaean =pygmy) قد كوتاه ، كوتوله ، وابسته به پيگمي ها.

pygmoid

كوتوله .

pygmy

( pigmy ) كوتاه ، قد كوتاه ، آدم كوتاه قد، ميمون ، پيگمي.

pygmyish

كوتوله وار.

pygmyism

كوتولگي.

pyjamas

(=pajamas) پيژامه ( پاي جامه )، لباس خواب مردانه .

pyknic

( pycnic) آدم شكم گنده ، داراي شكم بزرگ واندام خپله .

pylon

شاه تير، پيل يا تير برق، راهرو، در، برج.

pyloric

وابسته بباب المعده .

pylorus

( تش. ) باب المعده ، يمينه در.

pyogenic

تب آور، حرارت زا.

pyorrhea

(pyorrhoea) چرك ، چرك دندان ، پيوره .

pyorrheal

پيوره دار.

pyorrhoea

( pyorrhea) چرك ، چرك دندان ، پيوره .

pyracantha

( گ . ش. ) خار مصري، شوك النار (thorn fire).

pyralidid

( ج. ش. ) خانواده بزرگي از پروانه ها.

pyramid

( هن. ) هرم، ( درجمع ) اهرام، شكل هرم ساختن ، رويهم انباشتن .

pyramidal

( pyramidical) هرمي.

pyramidical

( pyramidal) هرمي.

pyre

توده ، توده هيزم مخصوص آتش زدن جسد مرده .

pyrene

تخم سيب وگلابي وغيره ، هسته ميوه ، هيدروكاربن سفيد ومتبلور.

pyrethrum

( گ . ش. ) گاو چشم.

pyretic

وابسته به تب، تب آور، داروي تب بر.

pyrex

شيشه پيركس.

pyrexia

تب.

pyrexial

( pyrexic) وابسته به تب.

pyrexic

( pyrexial) وابسته به تب.

pyrheliometer

گرماسنج ونيرو سنج خورشيد.

pyric

آتشي، مربوط به سوختن .

pyridine

( ش) قلياي مايع بيرنگ وازت دار (N H5 C5).

pyriform

گلابي شكل.

pyrite

(مع. ) سولفيد آهن .

pyrites

(گ . ) سنگ چخماق، سنگ آتش زنه .

pyrochemical

وابسته به فعاليت شيميائي در گرماي زياد.

pyroclastic

تشكيل شده در اثر فعاليت آتشفشاني.

pyrocondensation

تغليظ يا تكاثف شيميائي بوسيله حرارت.

pyroelectricity

ايجاد قطب الكتريكي در بلورها بوسيله تغيير حرارت، آذر برق.

pyrogen

برق، عنصر قابل اشتعال، ماده تب آور.

pyrogenic

(=pyrogenous) گرمازا، گرمي بخش، تب آور، آذرين .

pyrogenous

(=pyrogenics) گرمازا، گرمي بخش، تب آور، آذرين .

pyrolysis

تغيير شيميائي در اثر حرارت، تجزيه در اثر حرارت، آتشكافت.

pyrolyze

در اثر حرارت تغيير شيميائي دادن ، تحت عمل تجزيه شيميائي در اثر حرارت قراردادن .

pyromancy

تفال با آتش، آتش بيني، جادوگري با آتش.

pyromania

جنون ايجاد حريق.

pyrometallurgy

استخراج فلزات در اثر حرارت.

pyrometer

آلت سنجش گرماي زياد، آذر سنج.

pyrometry

گرماسنجي، آذرسنجي.

pyronine

( ش. ) پيرونين ، رنگهاي قليائي زرد.

pyrope

( مع. ) هر نوع گوهر برنگ قرمز روشن ، لعل قرمز سير.

pyrophoric

آتش زا، نورزا.

pyrotechnic

(pyrotechnical) مربوط به فن آتشبازي، مربوط به استفاده ازآتش درعلم وهنر، آتش بازي.

pyroxene

( مع. ) پيروكسين ، ماده معدني بلوري وسفيد.

pyrrhic

( نثر) وتدي كه مركب از دو هجاي كوتاه وغير مشدد باشد، وابسته به ' پيروس'.

pythagorean

پيرو يا وابسته به فلسفه فيثاغورث (pythagoras) يوناني.

pythia

( يونان قديم ) زن غيبگو وكاهنه ' آپولو'.

pythiad

دوره چهار ساله جشنهاي ورزشي ' پيتين ' (pythian).

pythian

اهل دلفي يونان ، وابسته به ' آپولو'، هاتف.

python

( افسانه يونان ) اژدها، افعي، غيبگو.

pythonic

(pythonine) افعي وار.

pythonine

(pythonic) افعي وار.

pyuria

( طب ) وجود چرك در ادرار، ادرار چركدار.

pyx

جعبه قطب نما، جعبه كوچك ، صندوقچه ، درجعبه گذاردن .

pyxidium

(گ . ش. ) كپسول گياهي كه نيمي از آن در اثر شكفتن باز واز نيمپائينش جدا ميگردد، مجري.

pyxie

( pixy، pixie) (گ . ش. ) بوته خزنده وهميشه بهار.

Q

q

هفدهمين حرف الفباي انگليسي.

q fever

(طب) تب كيو كه باعث ذات الريه ميشود.

qalified

واجد شرايط، توصيف شده .

qoph

(coph، =koph) نوزدهمين حرف الفباي عبري.

qua

تاآنجائيكه ، بطوريكه ، شايسته .

quack

( quacksalver) (=charlatan) شارلاتان ، زبان باز.صداي اردك ، قات قات، آدم شارلاتان ، چاخان ، دروغي، ساختگي، قلابي، قات قات كردن ، صداي اردك كردن ، دواي قلابي دادن .

quackery

حقه بازي، شارلاتان بازي، حليه گري.

quackish

قلابي.

quacksalver

( quack) (=charlatan) شارلاتان ، زبان باز.

quad

(.n)(quadrangle)(درسيم تلگراف) سيم چهارلاي بهم پيچيده عايق، (درمطبعه )قطعه سربي، چهار قلو، (.vt) (ز. ع، انگليس) زنداني كردن ، در زندان افكندن .چهار گانه ، چهار گوش.

quadoed cable

كابل چهارسيمه .

quadr

(quadri، quadru =) پيشوند بمعني 'چهارتائي' و 'چهارگانه '.

quadrangle

چهار گوشه ، چهار گوش، چهار ديواري، مربع.( quad) (درسيم تلگراف) سيم چهار لاي بهم پيچيده عايق، (درمطبعه ) قطعه سربي.

quadrangular

مربع، چهار گوشه .

quadrant

ربع، يك چهارم.ربع دايره ، ربع كره ، يك چهارم، چهار گوش.

quadrat

ارتفاع سنج، قطعه زمين مستطيل، به قطعات مستطيل تقسيم كردن .

quadrate

چهار يك ، چهار گوش، عدد مربع، مجذور.

quadratic

وابسته بدرجه دوم هم چندي، منشور قائم.درجه دوم.

quadratics

مبحث معادلات درجه دوم.

quadrature

تربيع.مربع سازي، يك چهارم، ربع، (نج. ) تربيع.

quadrennial

چهار سال يكبار.

quadrennium

دوره چهارساله ، مدت چهار ساله ، چهارسال.

quadri

( quadr، =quadru) پيشوند بمعني 'چهارتائي' و 'چهارگانه '.

quadric

چهار تائي، ربعي.

quadrifid

چهار شكافي.

quadriga

ارابه چهار اسبه روميان قديم، ارابه .

quadrilateral

مربوط به چهار گوش، چهار گوش، چهار ضلعي.

quadrille

رقص گروهي، نوعي بازي ورق چهار نفري، شطرنجي، چهار گوش، رقص چهار نفري كردن .

quadrillion

كادريليون ، عدد يك با صفر بتوان .

quadripartite

چهار جزئي، چهار تائي، چهارسوئي، چهارجانبه .

quadrivalent

چهار بنياني، چهار ارزشي.

quadrivium

علوم چهارگانه (حساب و هندسه و موسيقي و هيئت)، سال چهارم دوره ليسانس.

quadroon

از نژاد سفيد وسياه .

quadru

(quadri، =quadr) پيشوند بمعني 'چهارتائي' و 'چهارگانه '.

quadrumana

(ج. ش. ) چهار دستان ، ميمونهاي چهار دست و پا.

quadrumanal

( quadrumanous، quadrumane =) چهار دست و پا.

quadrumane

(quadrumanous، =quadrumanal) چهار دست و پا.

quadrumanous

(quadrumane، quadrumanal =) چهار دست و پا.

quadrumvir

( quadrumvirate) (م. م. ) انجمني مركب از چهار تن ، چهار نفري.

quadrumvirate

( quadrumvir) (م. م. ) انجمني مركب از چهار تن ، چهار نفري.

quadruped

(ج. ش. ) چهار پا، جانور چهار پا، ستور.

quadrupedal

چهارپائي.

quadruple

چهار گانه ، چهار تائي، چهار برابر.

quadruple address

با نشاني چهار كانه .

quadruplet

چهار گانه ، اربعه ، چهارقلو.چهار قلو.

quadruplicate

چهارنسخه اي، چهاربرابر، چهاربرابر كردن ، در چهار نسخه تهيه كردن .

quaere

( query) جستار، سوال.

quaestor

( =questor) (روم) افسر رئيس دادگاه ، خزانه دار.

quaff

زياد نوشيدن ، سر كشيدن ، جرعه .

quaffer

باده گسار، نوشنده .

quag

(bog، =marsh) باتلاق، لرزيدن ، لرزاندن .

quagmire

مرداب، باتلاق، در لجن انداختن .

quail

(ج. ش. ) بلدرچين ، وشم، بدبده ، شانه خالي كردن ، از ميدان دررفتن ، ترسيدن ، مردن ، پژمرده شدن ، لرزيدن ، بياثر بودن ، دلمه شدن .

quaint

خيلي ظريف، از روي مهارت، عجيب و جالب.

quake

لرزيدن ، تكان خوردن ، لرزش داشتن ، بهيجان آمدن ، مرتعش شدن ، لرزش، لرزه .

quaker

لرزنده ، مرتعش، ملخ، عضو فرقه كويكر.

quaker gun

تفنگ چوبي بچگانه .

quakerish

لرزان .

quakerism

معتقدات فرقه 'كويكر' پروتستان .

quale

خاصيت، شيي داراي خاصيت، هوشياري، حس.

qualification

صفت، شرط، قيد، وضعيت، شرايط، صلاحيت.صلاحيت، توصيف.

qualified

شايسته ، قابل، داراي شرايط لازم، مشروط.

qualifier

توصيف كننده .ملايم سازنده ، فرع اسم يا صفت، كلمه توصيفي.

qualify

صلاحيت داشتن ، واجد شرايط شدن ، توصيف كردن .محدود كردن ، تعيين كردن ، قدرت راتوصيف كردن ، ازبدي چيزي كاستن ، منظم كردن ، كنترل كردن .

qualitative

كيفي، مقداري، چوني.كيفي.

qualitative analysis

(ش. ) تجزيه كيفي، تجزيه جهت تشخيص اجزا متشكله ماده يا مخلوطي، تجزيه چوني.

quality

كيفيت، چوني.چوني، كيفيت، وجود، خصوصيت، طبيعت، نوع، ظرفيت، تعريف، صفت، نهاد، چگونگي.

quality control

كنترل كيفيت.

qualm

حالت تهوع، عدم اطمينان ، بيم، ترديد، ناخوشي همه جاگير.

quandary

سرگرداني، گيجي، تحير، حيرت، معما.

quantal

(در مسائل حسي ) وابسته به مفروضات دو جنبه اي ( مانند مرگ و زندگي).

quantifiable

قابل سنجش يا تعيين .

quantification

معرفي عناصر يك جسم، تعريف، تعيين خاصيت.

quantifier

كميت سنج، چوني سنج.

quantify

كميت را تعيين كردن ، چندي بيان كردن ، محدود كردن ، كيفيت چيزي را معلوم كردن .

quantitate

چندي چيزي را تعيين كردن .

quantitation

چندي سنجي.

quantitative

مقداري، كمي، چندي، بيان شده بر حسب صفات، وابسته بخاصيت حرف هجادار.كمي.

quantity

كميت، چندي.مقدار، چندي، كميت، قدر، اندازه ، حد، مبلغ.

quantization

تدريج.

quantization noise

اختلال تدريج.

quantize

با تئوري و فرمول صفات و كيفيت چيزي را تعيين كردن ، نيرو را با فرمول اندازه گيري كردن .تدريجي كردن ، پله اي كردن .

quantizer

تدريجي كننده ، پله اي كننده .

quantum

درجه ، پله ، ذره .مقدار، كميت، اندازه ، درجه ، ميزان ، مبلغ.

quarantine

قرنتينه ، قرنطينه ، محل قرنطينه ، قرنطينه كردن .

quarrel

پرخاش، نزاع، دعوي، دعوا، ستيزه ، اختلاف، گله ، نزاع كردن ، دعوي كردن ، ستيزه كردن .

quarrelsome

ستيزه جو، جنگار، ستيزگر.

quarrier

كارگر معدن سنگ .

quarry

لاشه شكار، شكار، صيد، توده انباشته ، شيشه الماسي چهارگوش، آشكار كردن ، معدن سنگ .

quart

كوارت، پيمانه اي در حدود بيك ليتر.

quartan

چهار روز يكبار، بطور چهار گانه .

quarter

يك چهارم، يك چارك ، چهارك ، ربع، مدت سه ماه ، برزن ، اقامتگاه ، محله ، بخش، ربعي، به چهار قسمت مساوي تقسيم كردن ، پناه بردن به ، زنهار دادن ، زنهار.ربع.

quarter day

روز پرداخت قسط، موعد پرداخت.

quarter horse

اسب كوتاه وپر طاقت، اسب پر تحمل.

quarter hour

پانزده دقيقه ، ربع ساعت.

quarter note

(مو. ) نت يك چهارم.

quarter sessions

(حق. -انگليس) دادگاه استينافي.

quarterage

قسط سه ماهه ، مزد سه ماهه ، خانه ، جا.

quarterback

(درفوتبال ) بازيكن خط حمله ، كارفرمائي كردن .

quarterdeck

عرشه كوچك عقب كشتي، قسمتي از عرشه كشتي جنگي مخصوص انجام تشريفات نظامي و غيره .

quarterfinal

دوره يك چهارم نهائي در مسابقات حذفي.

quarterfinalist

كسيكه در مسابقه يك چهارم نهائي شركت ميكند.

quartering

تردد، قائمه ، تقسيم چيزي بچهار بخش، زاويه نود درجه .

quartermaster

(نظ. ) سر رشته دار، متصدي.

quartern

نان بوزن چهار پوند(رطل)، يك چهارمپوند، يك چهارم پينت، يك گيل(gill).

quartersaw

الوار رابچهار قسمت بريدن ، چوپ را بچهار قسمت اره كردن .

quarterstaff

چماق، گرز، واحد يموت.

quartet

قطعه موسيقي مخصوص چهارتن خواننده يا نوازنده ، گروه چهارتني كه قطعه اي رابسرايند. (quartet).چهارقلو، چهاربخشي.

quartette

قطعه موسيقي مخصوص چهارتن خواننده يا نوازنده ، گروه چهارتني كه قطعه اي رابسرايند. (quartette).

quartile

چهار يك ، تقسيم شده به / و /.

quarto

دركاغذ هاي يك ربعي چاپ شده ، ربع كاغذي.

quartz

(مع. ) كوارتز، در كوهي، سنگ چيني.الماس كوهي، كوارتز.

quartziferous

داراي در كوهي.

quartzite

(مع. ) سنگ شني محتوي كوارتز.

quash

نقض كردن ، باطل كردن ، الغا كردن ، با ضربه زدن ، له كردن ، فرو نشاندن .

quasi

شبيه ، شبه ، بصورت پيشوند نيز بكار رفته و بمعني 'شبه ' و 'بظاهرشبيه ' است.

quasi instruction

شبه دستورالعمل.

quasi random

شبه تصادفي.

quater tone

(مو. ) يك چهارم پرده .

quaternion

ورق كاغذي كه چهار تاه خورده باشد، قسمت چهارگانه ، بخش چهارگانه ، چهار.

quatrain

شعر چهار سطري، رباعي.

quatrefoil

آرايش چهار پرده اي، گل چهار گلبرگي، چهار ترك ، چهار گوشه .

quatrerly

سه ماهه ، (مجله و غيره ) سه ماه يكبار.

quattrocento

قرن چهاردهم.

quattuordecillion

(انگليس ) عدد يك با صفر بتوان ، (آمر. ) عدد يك با صفر بتوان .

quaver

لرزش و تحرير صدا در آواز، ارتعاش، ارتعاش داشتن .

quay

اسكله ، ديوار ساحلي.

quayage

حقوق بندري، عوارض گمركي و دريائي.

quayside

زمين اطراف بارانداز.

quean

بدكاره ، فاحشه ، دختر.

queasy

( yzquea) تهوع آور، لطيف مزاج، وسواسي، زياد دقيق.

queazy

( queasy) تهوع آور، لطيف مزاج، وسواسي، زياد دقيق.

quebec

استان ' كبك ' در مشرق كانادا.

queen

شهبانو، ملكه ، زن پادشاه ، (ورق بازي ) بي بي، (در شطرنج) وزير، ملكه شدن .

queendom

شهبانوئي، قلمرو ملكه .

queenlike

ملكه وار.

queer

عجيب و غريب، غير عادي، خل، خنده دار، مختل كردن ، گرفتار شدن .

queerish

عجيب، خل.

quell

فرونشاندن ، سركوبي كردن ، تسكين دادن .

quench

فرو نشاندن ، دفع كردن ، خاموش كردن ، اطفا.

quencher

اطفا كننده ، تسكين دهنده .

quercitron

بلوط سياه ، نوعي ماده رنگي.

querist

(=inquirer) پژوهنده .

quern

آسياب دستي، دستاس.

querulous

كج خلق، زود رنج، گله مند، ستيز جو، شكوه گر.

query

( quaere) جستار، سوال.تحقيق و باز جوئي كردن ، پرسيدن ، استنطاق كردن ، پرسش، سوال، ترديد، جستار، استفسار.پرس و جو، استفسار.

query language

زبان پرس و جو.

quest

جستجو، تلاش، جويش، طلب، بازجوئي، تحقيق، جستجو كردن .

quester

جستجو كننده ، جوينده .

question

سوال، پرسش، استفهام، مسئله ، موضوع، پرسيدن ، تحقيق كردن ، ترديد كردن در.

question mark

علامت سوال، پرسش نشان .

questionable

مشكوك .

questioner

سوال كننده ، پرسشگر.

questionnaire

پرسشنامه .

questor

(=quaestor) (روم) افسر رئيس دادگاه ، خزانه دار.

queue

صف، صف بستن ، در صف گذاشتن .صف اتوبوس و غيره ، صف، در صف ايستادن .

queued access method

روش دستيابي صفي.

queuing

صف بندي.

queuing theory

نظريه صف بندي.

quibble

كنايه ، نيش كلام، نيرنگ در سخن ، زبان بازي كردن ، ايهام گوئي كردن ، محاجه ، محاجه كردن .

quibinary code

رمز پنج دوئي.

quick

تند، چابك ، فرز، چست، جلد، سريع، زنده .

quick access

با دستيابي تند.

quick assets

موجودي نقدشو.

quick freeze

(غذارا) بسرعت سرد كردن (براي حفظ مواد غذائي از فساد).

quick tempered

تند مزاج.

quick witted

تيز هوش.

quicken

زنده كردن ، جان دادن به ، روح بخشيدن ، تسريع شدن ، تخميركردن ، زنده شدن .

quickie

( quicky) چيزيكه بسرعت انجامشود.

quicklime

آهك زنده ، آهك خام.

quickly

بسرعت، تند.

quicksand

ريگ روان ، تله ، دام، ماسه متحرك .

quickset

(گ . ش. ) وليك ، بوته هاي پر چيني از قبيل خفچه و غيره ، پرچين خفچه ، خارپشته .

quicksilver

(=mercury) جيوه .

quicksort

تند جور كردن .

quickstep

گامسريع، رقص تند.

quicky

( quickie) چيزيكه بسرعت انجامشود.

quid

نشخوار، يك ليره ، نشخوار كردن .

quid pro quo

(لاتين ) درعوض، بجاي، عوض، جبران ، تعويض.

quiddity

چيستي، ذات، ماهيت، جوهر، ناچيز.

quidnunc

آدم فضول، خبركش.

quiescence

خموشي، سكون ، بي حركتي، خاموشي، جزم.

quiescent

ساكن ، خاموش.ساكن .

quiet

( quieten) آرام كردن ، تسكين دادن ، ساكت كردن .خموش، آرامش، سكون ، رفاه ، آرام، ساكن ، خاموش، بيصدا، آرام كردن ، ساكت كردن .

quieten

( quiet) آرام كردن ، تسكين دادن ، ساكت كردن .

quieter

آرام كننده ، آرامتر.

quietism

آرامش گرائي، فرقه متصوفه اهل سكوت، تسليم، سكوت.

quietist

اهل سكوت.

quietness

(quietude) (=repose) آرامش، سكون .

quietude

( quietness) آرامش، سكون .

quietus

رهائي، خلاصي، تبرئه ، پاكي، برائت، مفاصا.

quill

پر بلند بال پرنده ، ساقه تو خالي پر، تيغ جوجه تيغي، قلمپر، چين دادن ، پر كندن از.

quilt

لحاف، بالاپوش، مثل لحاف دوختن .

quilter

لحاف دوز.

quinary

پنج پنجي.

quince

(گ . ش. ) درخت به ، به .

quincunx

(گ . ش. ) درخت به ، به ، شكلي داراي پنج واحد يا نفش يكجور، آرايش پنج تائي گليا برگ گياه .

quinine

گنه گنه ، جوهر گنه گنه .

quinquefoliolate

داراي پنج برگچه ، پنج برگچه اي.

quinquennial

هر پنج سال يكبار، پنج ساله ، دوره پنج ساله .

quinquennium

دوره پنج ساله .

quinquevalent

( quinquivalent) پنج بنياني.

quinquivalent

( quinquevalent) (=pentavalent) پنج بنياني.

quint

ماليات پنج يك ، خمس، قايق پنج بادباني.

quintain

هدف، تير، هدف حمله ، شعر پنج سطري.

quintal

كنتال، واحد وزني معادل كيلو گرم.

quinte

پنجم، پنجمي.

quintessence

پنجمين و بالاترين عنصر وجود، عنصر پنجم يعني 'اثير' يا 'اتر'، جوهر، اصل.

quintessential

جوهري، اصلي.

quintet

( quintette) قطعه موسيقي مخصوص ساز و آواز پنج نفري، پنج نفري، پنجگانه .

quintette

( quintet) قطعه موسيقي مخصوص ساز و آواز پنج نفري، پنج نفري، پنجگانه .

quintillion

عدد يك با صفر بتوان .

quintuple

پنجگانه ، پنج تائي.پنج برابر، ضرب در پنج، پنجگانه ، تبديل به پنج كردن .

quintuplet

پنج قلو، پنجگانه ، پنج تائي.

quintuplicate

پنج برابر كردن ، پنجمين ، پنجمين واحد، خامس.

quip

كنايه ، گوشه ، مزه ريختن ، طعنه ، بذله ، طنز، لطيفه ، طعنه زدن ، ايهام گفتن .

quire

چهار ورق كاغذ كه تا شده و هشت ورق شده باشد، ورق هشت برگي، كاغذ را دسته كردن .

quirk

تزئينات يا خصوصيات خط نويسي شخص، خصوصيات، تغيير ناگهاني، حياط، تغييرفكر، دمدمي، مزاجي، تناقض گوئي، تغيير جهت دادن (بطور سريع).

quirrel

( ج. ش. ) موش خرما، سنجاب يا خز موش.

quirt

تازيانه دسته كوتاه ، با تازيانه دسته كوتاه زدن .

quisling

حاكم دست نشانده اجنبي.

quislingism

دست نشاندگي.

quit

ترك ، متاركه ، رها سازي، خلاصي، ول كردن ، دست كشيدن از، تسليم شدن .

quitclaim

ترك دعوي، چشم پوشيدن از، واگذار كردن .

quite

كاملا، بكلي، تماما، سراسر، واقعا.

quitrent

(حف. -انگليس) اجازه مقطوع تيولدارجز به صاحب تيول.

quits

مفاصا، واريز شده ، بي حساب، تلاقي شده .

quittance

رسيد مفاصا، برائت، پاكي، تبرئه ، پاداش، بازپرداختن ، جبران كردن .

quitter

واگذارنده ، ترك كننده ، آدم ترسو، آدم بيوفا.

quittor

شقاق پاي اسب.

quiver

تركش، تيردان ، بهدف خوردن ، درتير دان قرار گرفتن ، لرزيدن ، ارتعاش.

quivive

مراقب، گوش بزنگ .

quixote

آدم خيال پرست.

quixotic

خيالپرست، آرمان گراي، وابسته به دان كيشوت.

quixotism

( =quixotry) خيالپرستي.

quixotry

(=quixotism) خيالپرستي.

quiz

امتحان ، آزمايش كردن ، چيز عجيب، مسخره كردن ، شوخي، پرسش و آزمون .

quizzical

عجيب و غريب، شوخ، مبهوت، مات.

quizzicality

غرابت.

quod

زندان .

quodlibet

نكته عالي، نكته قابل.

quoin

سنگ زاويه ، سنگ نبش، آجر نبش، كنج، سنگ نبش گذاشتن ، گوه ، گوشه .

quoit

نعل يا حلقه آهني كه در بازي پرت مينمايندتاروي ميخي بيفتد، بازي ميخ و حلقه ، افكندن .

quondam

(sometime =former) قبلي، مربوط به چندي قبل، سابق.

quorum

حد نصاب، اكثريت لازم براي مذاكرات.

quota

سهميه ، سهم، بنيچه .

quotable

نقل كردني، شايسته نقل قول كردن .

quotation

نقل قول، بيان ، ايراد، اقتباس، عبارت، مظنه .

quotation mark

نشان نقل قول.علامت نقل قول (يعني اين علائم ' ').

quote

نقل قول كردن ، ايراد كردن ، مظنه دادن ، نقل بيان كردن .نقل كردن ، مظنه دادن ، نشان نقل قول.

quotidian

روزانه ، يوميه ، روزمره ، پيش پا افتاده .

quotient

خارج قسمت.(ر. ) بهر، خارج قسمت.

quran

(=koran) قرآن .

qyaternary

دوران چهارم، چهار واحدي، چهار عضوي، چهار تائي.

R

r

حرف ' ر' هيجدهمين حرف الفباي انگليسي.

ra

خداي آفتاب مصريان قديم.

rabbet

كنش كاو، داراي كنش كاو كردن ، با كنش كاو بهم پيوستن ، جفت كردن نر و مادگي ياكام و زبانه لبه تخته و امثال آن .

rabbet joint

بست يا مفصل كنش كاوي.

rabbi

خاخام، عالم يهودي.

rabbit

خرگوش، شكار خرگوش كردن .

rabbiter

شكارچي خرگوش، (مج. ) مبهوت.

rabbitry

محل پرورش خرگوش اهلي، پرورش خرگوش.

rabbity

خرگوش دار.

rabble

دسته ، توده طبقات پست، ازدحام، اراذل و اوباش، با اراذل و اوباش حمله كردن به .

rabble rouser

تحريك كننده توده مردم، عوام انگيز.

rabblement

ازدحام، توده مردم پست.

rabid

بد اخلاق، متعصب، خشمگين ، هار، وابسته به هاري.

rabidity

هاري.

rabies

گزيدگي سگ هار، بيماري هاري.

raccoon

(ج. ش. ) راكون .

race

مسابقه ، گردش، دور، دوران ، مسير، دويدن ، مسابقه دادن ، بسرعت رفتن ، نژاد، نسل، تبار، طايفه ، قوم، طبقه .

race horse

اسب مسابقه .

racecourse

اسپريس، دور مسابقه .

raceme

(گ . ش. ) خوشه ، گل آذين خوشه اي.

racemiform

خوشه مانند.

racemize

(ش. ) بصورت بلورهاي خوشه اي در آوردن ، با اسيد راسميك تركيب كردن .

racemose

خوشه اي، بشكل خوشه .

racer

مسابقه گذار، مسابقه دهنده ، سريع السير، تندرو.

racetrack

خط سير مسابقه ، مسير مسابقه .

raceway

جوي آب، نهر، محل عبور سيم برق در ساختمان .

rachis

تيره پشت، ساقه ، محور، اندام ساقه اي يا محوري، مهره هاي پشت، ستون فقرات، ديرك مشترك .

rachitis

( rhachitis) (طب - م. ل. ) آماس يا ورم مهره پشت.

racial

نژادي.

racialism

خصوصيات نژادي، نژاد پرستي، تبعيضات نژادي.

racing

(مج. ) مسابقه ، رقابت، مربوط بمسابقه ، مسابقه دهنده .

racism

نژاد پرستي، تبعيض نژادي.

racist

نژاد پرست.

rack

چنگك جا لباسي، بار بند، جا كلاهي، نوعي آلت شكنجه مركب از چند سيخ يا ميله نوك تيز، شكنجه ، چرخ دنده دار، عذاب دادن ، رنج بردن ، بشدت كشيدن ، دندانه دار كردن ، روي چنگك گذاردن لباس و غيره .طاقچه ، قفسه .

rack railway

راه آهن چنگك دار مخصوص عبور از سراشيب.

rack rent

اجازه تمام سال، اجازه گزاف بستن بر.

rack up

بازي كردن - حساب كردن .

racket

راكت، راكت تنيس، جارو جنجال، سر وصدا، صداي غير متجانس، عياشي و خوشگذراني، مهماني پر هياهو ( racquet).

racketeer

اخاذ (zakhaa)، قلدر باجگير، قاچاقچي، از راه قاچاق يا شيادي پول بدست آوردن .

rackety

پر هياهو، پرسرو صدا، عياش، خوشگذران .

rackle

كله شق، تق تق، صداي در زدن ، تق تق كردن .

raconteur

داستانسرا، قصه گوي زبردست.

racoon

(ج. ش. ) راكون .

racquet

راكت، راكت تنيس، جارو جنجال، سر وصدا، صداي غير متجانس، عياشي و خوشگذراني، مهماني پر هياهو ( racket).

racy

داراي طعم اصلي، داراي صفات اصلي و نژادي، تند، با مزه ، با روح، با نشاط، مهيج، جلف.

radar

رادار.

radarman

متصدي رادار.

raddle

گل اخري، گل قرمز، درهم بافتن .

raddled

شكسته شده ، پوشيده شده ، اشتباه شده .

radial

شعاعي.پرتوي، شعاعي، محوري، مربوط به راديو، تابشي.

radian

(ر. ) واحد اندازه گيري سطح زاويه دار، راديان ، زاويه مركزي قوس دايره .

radiance

( radiancy) شيد، تابندگي، تشعشع، درخشندگي، پرتو.

radiancy

( radiance) شيد، تابندگي، تشعشع، درخشندگي، پرتو.

radiant

تابناك ، متشعشع، پر جلا، درخشنده ، شعاعي، ساطع.

radiant energy

نيروي موجي.

radiant flux

درجه نشر و تراوش نيروي موجي.

radiate

تابيدن ، پرتو افكندن ، شعاع افكندن ، متشعشع شدن .

radiation

( radiational) تابش، پرتو افشاني، تشعشع، برق، جلا.

radiational

( radiation) تابش، پرتو افشاني، تشعشع، برق، جلا.

radiative

متشعشع، تابشي.

radiator

تشعشع كننده ، رادياتور.دما تاب، رادياتور، گرما تاب، خنك كن بخاري.

radical

ريشه ، قسمت اصلي، اصل، سياست مدار افراطي، طرفدار اصلاحات اساسي، بنيان ، بن رست، ريشگي، (ر. ) علامت راديكال.

radical sign

علامت جذر.

radicalism

گرايش به سياست افراطي، تندروي و افراط.

radicand

عدد زير راديكال.

radicate

ريشه دار كردن ، ريشه گرفتن ، ريشه دار شدن .

radicle

(گ . ش. ) ريشه چه ، ريشه كوچك ، اصل ريشه ، فرعي، نازك ، (تش. ) سرريشه ، مانند رگ ، بنيان .

radio

راديو، راديوئي، با راديو مخابره كردن ، پيام راديوئي فرستادن .

radio ferquency

بسامد راديوئي.

radio link

پيوند راديوئي.

radio telescope

راديوي نجومي.

radio wave

امواج الكترو مغناطيسي راديو، موج راديو.

radioactive

راديو اكتيو، پرتو افشان ، تابش دار.

radioactivity

راديو اكتيويته ، تابش، پرتو افشاني.

radiobiology

مبحث زيست شناسي مربوط به تشعشعات راديو اكتيو.

radiobroadcast

پخش و سخن پراكني بوسيله راديو.

radiocast

توسط راديو گستردن .

radiochemistry

يك شاخه از شيمي كه با اثرات شيميائي راديواكتيو سرو كار دارد.

radiogenic

ايجاد شده در اثرتشعشع.

radiogram

عكسبرداري بوسيله اشعه مجهول، پيام راديو تلگرافي، پيام راديوئي، پرتونگاره .

radiograph

(radiographic)پوتونگار، عكس راديوئي، پيام راديوتلگرافي فرستادن ، مخابرات راديوئي.

radiographic

( radiograph)پوتونگار، عكس راديوئي، پيام راديوتلگرافي فرستادن ، مخابرات راديوئي.

radiography

عكسبرداري راديو، مخبر راديوئي، پرتونگاري.

radioisotope

ايزوتوپ، راديو اكتيو، ايزوتوپ پرتو افشان .

radiologist

پرتوشناس.

radiology

پرتوشناسي، راديولوژي.

radiolucency

درجه نفوذ اشعه مجهول، نفوذ پذيري اشعه مجهول.

radiometer

راديو متر، شعاع سنج، تشعشع سنج.

radiophotograph

عكس راديوئي، انتقال عكس بوسيله راديو.

radioscopy

تشعشع سنجي.

radiostrontium

(مع. ) استرونتيوم راديو اكتيو، استرونيتوم .

radiosymmetrical

داراي اضلاع يا شعاع هاي متقارن .

radiotelegraph

( radiotelegraphic) تلگراف راديوئي كردن ، تلگراف بي سيم.

radiotelegraphic

( radiotelegraph) تلگراف راديوئي كردن ، تلگراف بي سيم.

radiotelephone

تلفن بي سيم.

radiotherapy

پرتو درماني، راديو تراپي، درمان بوسيله نيروي تشعشعي.

radish

(گ . ش. ) تربچه ، برگ يا علف تربچه .

radium

راديوم.

radius

شعاع، شعاع دايره ، زند زبرين ، نصف قطر، برش دادن .شعاع.

radius of curvatupe

شعاع انحنائ.

radius vector

(ر. ) بردار شعاعي.

radix

منشا، سرچشمه اوليه ، پايه ، منبع اصلي.مبنا.

radix complement

متمم مبنائي.

radix notation

نشان گذاري مبنائي.

radix point

مميز، نقطه مبنا.

radome

پوشش پلاستيكي آنتن رادار در هواپيما.

radon

(ش. ) رادون ، ماده راديو اكتيو.

raff

خيلي زياد، آشغال، تفاله ، انگل.

raffish

بي ارزش، بد نام.

raffle

نوعي بازي قديمي، لاتار، بخت آزمائي كردن .

raft

دسته الوار شناور بر آب، دگل، قايق مسطح الواري، با قايق الواري رفتن يافرستادن .

rafter

تير عرضي طاق، پالار، گله مرغ، الوار دار كردن .

raftsman

جاشو، مردي كه الوار را بهم مي چسباند.

rag

كهنه ، لته ، ژنده ، لباس مندرس، كهنه شدن ، بي مصرف شدن .

rag doll

عروسك پارچه ئي.

ragamuffin

ژوليده ، آدم كثيف و بي سر و پا، ژنده پوش.

ragbag

كيف لباس هاي كهنه و بي مصرف.

rage

ديوانگي، خشم، غضب، خروشيدن ، ميل مفرط، خشمناك شدن ، غضب كردن ، شدت داشتن .

ragged

زبر، خشن ، ناصاف، ناهموار، ژنده ، كهنه .

raggedy

ژنده .

raggle

سنگ را شيار دار كردن ، يكي از شيارهاي سنگتراشي، ريزه ، پاره .

raglan

پالتو آستين گشاد سبك و فراخ.

ragman

كهنه خر، كهنه فروش، سند داراي اسامي و مهر و امضاهاي زياد.

ragout

راگو، راگو پختن ، پرادويه كردن ، تند و با مزه .

ragpicker

كهنه و ژنده جمع كن .

ragtag and bobtail

(=rabble) توده مردم پست.

ragtime

موسيقي ضربي، ضرب و رنگ (reng) در موسيقي.

ragweed

(گ . ش. ) نوعي ابروسيا.

rah

( hurrah) هورا، براوو، هورا كشيدن .

rah rah

داراي روحيه دانشجوئي، شعار دهنده براي دانشكده ، هورا هورا گفتن .

raid

تاخت و تاز، يورش، حمله ناگهاني، ورود ناگهاني پليس، يورش آوردن ، هجوم آوردن .

raider

مهاجم، يورش برنده .

rail

سرزنش، توبيخ، سركوفت، طعنه ، ريل خط آهن ، خط آهن ، نرده ، نرده كشيدن ، توبيخ كردن .

railer

سرزنش كننده ، طعنه زن .

railing

نرده ، ريل، سرزنش.

raillery

شوخي، استهزا، سرزنش، انتقاد، توبيخ.

railroad

راه آهن ، با راه آهن فرستادن يا سفر كردن ، سرهم بندي كردن ، پاپوش درست كردن .

railroader

كارگر راه آهن .

railway

خط آهن ، راه آهن ، وابسته به راه آهن .

raiment

جامه ، پوشاك ، ملبوس پوشاندن .

rain

باران ، بارش، بارندگي، باريدن .

rain forest

جنگل انبوه مناطق گرم و پر باران .

rain gage

باران سنج، وسيله سنجش ميزان بارندگي.

rainbow

رنگين كمان ، قوس و قزح، بصورت رنگين كمان در آمدن .

rainfall

بارندگي، بارش.

rainmaking

ايجاد باران .

rainproof

عايق باران ، ضدباران كردن .

rainspout

ناودان .

rainsquall

( rainstorm) باد و باران ، باران شديد، باران توام با توفان .

rainstorm

( rainsquall) باد و باران ، باران شديد، باران بوام با توفان .

rainwash

شستشوي چيزي بوسيله باران ، شسته شده بوسيله باران .

rainwear

لباس باراني.

rainy

باراني، پر باران ، خيس، تر، رگبار گرفته .

raise

بالا بردن ، بالا كشيدن ، بار آوردن ، رفيع كردن ، بر پا كردن ، برافراشتن ، بيدار كردن ، توليد كردن ، پروراندن ، زياد كردن ، از بين بردن ، دفع كردن ، ترفيع، اضافه حقوق.بالابردن ، ترقي دادن ، اضافه حقوق.

raisin

كشمش، رنگ كشمشي، رنگ قرمز مايل به آبي.

raison d'etre

علت وجودي، علت بقا.

raj

(هندوستان ) سلطنت، حكومت.

raja

(هندوستان ) راجا، امير يا پادشاه ، فرمانروا.

rake

شيار، اثر، شن كش، چنگك ، چنگال، خط سير، جاي پا، جاده باريك ، شكاف، خميدگي، شيب، هرزه ، فاجر، بد اخلاق، فاسد، رگه ، سفر، با سرعت جلو رفتن ، با چنگك جمع كردن ، جمع آوري كردن .

rake off

(ز. ع. -آمر. ) رشوه يا پول غير مشروع.

rake up

لخت كردن ، گود كردن .

rakehell

( rakehelly) هرزه ، پست، فاجره ، فاحشه ، بدكار، اهل فسق.

rakehelly

( rakehell) هرزه ، پست، فاجره ، فاحشه ، بدكار، اهل فسق.

rakish

پست، هرزه ، بدكار، فاجر، جلف و زننده .

rale

(طب) خس خس، صداي خس خس.

ralliform

(ج. ش. ) وابسته به آبچليك ، شبيه آبچليك .

rally

صف آرائي كردن ، دوباره جمع آوري كردن ، دوباره بكار انداختن ، نيروي تازه دادن به ، گرد آمدن ، سرو صورت تازه گرفتن ، پشتيباني كردن ، تقويت كردن ، بالا بردن قيمت.

ram

قوچ، گوسفند نر، دژكوب، پيستون منگنه آبي، تلمبه ، كلوخ كوب، كوبيدن ، فرو بردن ، بنقطه مقصود رسانيدن ، سنبه زدن ، باذژكوب خراب كردن ، برج حمل.

ramadan

(anz=rama) ماه رمضان (عربي )، ماه صيام.

ramazan

(ramadan =) ماه رمضان (عربي )، ماه صيام.

ramble

ولگردي، سر گرداني، پريشاني، بي هدفي، كردن ، پرسه زدن .

rambler

ولگرد، سر گردان .

rambunctious

وحشي، غير قابل كنترل، بي قانون و قاعده .

ramekin

(ramequin) خوراك مركب از خرده نان و پنير و تخممرغ.

ramentum

تراشه ، قسمت يا جزئ بسيار ريز.

ramequin

(ramekin) خوراك مركب از خرده نان و پنير و تخممرغ.

ramie

(گ . ش. ) رامي، الياف گياه .

ramification

انشعاب، شاخه شاخگي.

ramiform

شاخه مانند، منشعب.

ramify

شاخه شاخه شدن ، منشعب شدن ، شاخه دادن ، شاخه بستن .

ramose

(ramous) پرشاخه .

ramous

(ramose) پرشاخه .

ramp

سرازيرشدن ، خزيدن ، صعود كردن ، بالا بردن يا پائين آوردن ، سكوب سراشيب، سرازير، پله ئ سراشيب، پيچ، دست انداز، پلكان ، سطح شيب دار.

rampage

ديوانگي كردن ، وحشيگري كردن ، داد و بيداد.

rampageous

پرهياهو، خودسر و خروشان .

rampancy

شيوع، فراواني.

rampant

شايع، منتشرشده ، فراوان ، حكمفرما.

rampart

بارو، استحكامات، داراي استحكامات كردن ، برج و بارو ساختن .

rampike

درخت خشك و صاف.

rampion

(گ . ش. ) گلپر، گلپرايراني، گل استكاني.

ramrod

سنبه ، ميل، سنبه تفنگ يا توپ، سيخ، خمشدني.

ram's horn

شاخ قوچ، قسمتي از استحكامات خندق، تور ماهيگيري، قلاب جرثقيل.

ramshackle

متزلزل، ناپايدار، شل، لكنتي، بدخلق.

ramulose

(ramulous) شاخه شاخه .

ramulous

(ramulous) شاخه شاخه .

ramus

شاخ، شاخك ، قسمت بر آمده و اطاله يافته .

ran

(.n) كلاف، حلقه ، حلقه كلاف. (run of. p) زمان ماضي فعل run.

ranch

مزرعه يا مرتع احشام، دامداري كردن ، در مرتع پرورش احشام كردن .

ranch house

خانه يك اشكوبه .

rancher

(ranchero) (جنوب آمر. ) دام دار، گله دار، چوپان .

ranchero

(rancher) (جنوب آمر. ) دام دار، گله دار، چوپان .(ranchman) گله دار، دام دار.

ranchman

(ranchero) گله دار، دام دار.

rancid

ترشيده ، بو گرفته ، باد خورده ، فاسد، نامطبوع، متعفن .

rancidity

ترشيدگي، تعفن ، باد خوردگي.

rancor

(rancour) بدخواهي، خصومت ديرين ، عداوت، كينه .

rancorous

معاند، داراي عداوت و دشمني ديرين .

rancour

(rancor) بدخواهي، خصومت ديرين ، عداوت، كينه .

rand

مرز، كنار، حاشيه ، لبه ، برآمدگي لبه طبقات سنگ ، نوار، تسمه ئ آهني، تكه دراز گوشت، بصورت نوار يا تسمه درآوردن .

random

تصادفي، بختانه .تصادفي، مسير ناگهاني، خط سير اتقافي، فكر تصادفي، غيرعمدي.

random access

دستيابي تصادفي.

random error

خطاي تصادفي.

random number

عدد تصادفي.

random number generator

مولد عدد تصادفي.

random number seed

كاوش تصادفي.

random probing

پردازش تصادفي.

random processing

با دستيابي تصادفي.

randomize

تصادفي كردن .بصورت اتفاقي يا تصادفي در آوردن ، بصورت آمار تصادفي نشان دادن .

randy

خشن ، بي تربيت، افسار گيسخته ، سركش، زبان دراز، گداي سمج و بيادب، شهواني.

rang

زمان ماضي فعل ring.

range

برد، محدوده ، حوزه ، تغيير كردن .رسائي، چشمرس، تيررس، برد، دسترسي، حدود، خط مبنا، منحني مبنا، درصف آوردن ، آراستن ، مرتب كردن ، ميزان كردن ، عبور كردن ، مسطح كردن ، سير و حركت كردن .

ranger

جنگل بان ، تفنگ دار سواره ، هنگ سوار، ولگرد خانه بدوش.

rangey

(rangy) كوهستاني، ولگرد، پا دراز و لاغر.

rangy

(rangey) كوهستاني، ولگرد، پا دراز و لاغر.

ranine

وابسته به وزغ، قورباغه اي، وابسته به ناحيه زير نوك زبان .

rank

رتبه ، رتبه بندي كردن .(درمورد جانور) طلب شده ، ترتيب، نظم، شكل، سلسله ، مقام، صف، رديف، قطار، رشته ، شان ، رتبه ، آراستن ، منظم كردن ، درجه دادن ، دسته بندي كردن ، انبوه ، ترشيده ، جلف.

rank and file

شئون مختلف نظامي، نفرات.

ranker

(نظ. ) سرباز، افسر سربازي كرده ، افسر ترفيعيافته ، افسرصفي.

ranking

داراي مقام بزرگ و عالي.رتبه بندي، عالي رتبه .

rankle

چرك نشستن ، چرك جمع كردن ، جان گدازبودن ، جانسوزبودن ، عذاب دادن .

ransack

جستجو كردن ، زياد كاوش كردن ، غارت كردن ، چپاول كردن ، لخت كردن ، چپاول.

ransom

فديه ، خونبها، غرامت جنگي، جزيه ، آزادي كسي ياچيزي را خريدن ، فديه دادن .

ransomer

فديه دهنده .

rant

(=ranten) لفاظي كردن ، ياوه سرائي كردن ، بيهوده گفتن ، سرزنش كردن ، ياوه سرائي، بيهوده گوئي.

ranten

(rant) لفاظي كردن ، ياوه سرائي كردن ، بيهوده گفتن ، سرزنش كردن ، ياوه سرائي، بيهوده گوئي.

ranter

ياوه گو.

rap

صداي دقالباب، سرزنش سخت، زخمزبان ، ضربت تند و سريع زدن ، تقصير.

rapacious

درنده خو، ژيان .

rapacity

آز، غارتگري، يغماگري، درنده خوئي.

rape

هتك ناموس كردن ، تجاوز بناموس كردن ، بزوربردن يا گرفتن .

raphael

رفائيل.

raphe

(گ . ش. ) رافه ، دانه دم، درز جنين .

rapid

تند، سريع، تندرو، سريعالعمل، چابك .

rapid access

با دستيابي سريع.

rapid transit

حمل و نقل سريع ( مسافربري).

rapidity

سرعت، تندي.

rapier

شمشير دودم، سخمه ، سخمه زني.

rapine

غارت، دستبرد، ربايش، غصب، غارت كردن .

rapist

مرتكب زناي بعنف.

rapparee

سرباز اجير و سيار ايرلندي، (مج. ) ولگرد.

rapper

دقالباب كننده ، صداي تقتق كننده .

rappini

(گ . ش. ) تربچه .

rapport

نسبت، ربط، توافق، مناسبت، سازگاري.

rapprochement

ايجاد روابط حسنه ، نزديكي، تمايل بدوستي.

rapscallion

آدم بي شرف، آدم رذل، پست، بيشرف، رذل.

rapt

مسحور، ربوده شده ، برده شده ، مجذوب.

raptatorial

(raptatory) شكاري، لازم براي شكار.

raptatory

(raptatorial) شكاري، لازم براي شكار.

raptor

دزد، بچه دزد، رباينده ، جانور شكاري.

rapture

از خود بيخودي، شعف وخلسه روحاني، حالت جذب و انجذاب، وجد روحاني، ربايش، جذبه ، شور، بوجد آوردن ، از خود بيخود كردن ، خلسه .

rapturous

داراي شور و شعف، هيجان انگيز.

rara avis

كيميا، مرغ سعادت، چيز يا فرد نادر.

rare

نادر، كمياب، كم، رقيق، لطيف، نيم پخته .

rarefaction

(rarefactional) ترقيق.

rarefactional

( rarefaction) ترقيق.

rarefactive

رقيق شونده .

rarefy

( rarify) رقيق كردن ، منبسط كردن ، تصفيه كردن .

rareripe

انگور زود رس، ميوه يا گياه زود رس.

rarify

( rarefy) رقيق كردن ، منبسط كردن ، تصفيه كردن .

raring

پر از اشتياق، مشتاق.

rarity

كميابي، كمي، چيز كمياب، نادره ، تحفه .

rascal

آدم رذل، شخص پست، آدم حقه باز، پست فطرت.

rascality

نابكاري، سفلگي، رذالت.

rase

بريدن ، خراش دادن ، خراشيدن ، تراشيدن ، مسطح كردن ، با خاك يكسان كردن ، له كردن .

rash

تند، عجول، بي پروا، بي احتياط، محل خارش يا تحريك روي پوست، جوش، دانه .

rasher

ورقه نازك گوشت سرخ كردني، قسمت.

rasorial

ماكياني، دانه خوار.

rasp

سوهان زدن ، تراش دادن ، با صداي سوهان گوش را آزردن ، سوهان ، صداي سوهان .

raspberry

(گ . ش. ) تمشك .

rasper

سوهان زن ، ساينده .

raspy

داراي صداي گوش خراش.

raster

محل تصوير.

rasure

(ك . ) تراش، خراش، زدودگي، خراشيدگي.

rat

(ج. ش. ) موش صحرائي، آدم موش صفت، موش گرفتن ، كشتن ، دسته خود را ترك كردن ، خيانت.

rat a tat

( tat tat a rat) صداي ناشي از ضربات تند و متوالي، ضربات متوالي و تند زدن .

rat a tat tat

( tat a rat) صداي ناشي از ضربات تند و متوالي، ضربات متوالي و تند زدن .

rat bite fever

(طب) تب موش گزيدگي.

rat race

عمليات رقابت آميز عنيف و شتاب آميز.

rat snake

(ج. ش. ) مار موش خوار.

ratable

( rateable) مشمول ماليات، قابل تقويم، نرخ بردار.

ratafee

(ratafia) مشروب الكلي مخلوط با بادام تلخ، نان شيريني بادامي.

ratafia

( ratafee) مشروب الكلي مخلوط با بادام تلخ، نان شيريني بادامي.

rataplan

صداي طبل، صداي سم اسب، طبل زدن .

ratch

كنار يا لبه كشتي، سگ شكاري، علامت سفيد، كشيدن .

ratchet

ضامن چرخ دنده ، گيره عايق، چرخ ضامن دار، ضامن دار كردن .

ratchet wheel

چرخ ضامن ، چرخ دندانه دار متحرك بوسيله موتور.

rate

درچند، نرخ، سرعت، روش، طرز، منوال، نرخ بستن بر، بها گذاشتن بر، بر آورد كردن ، شمردن .نرخ، ميزان ، سرعت، ارزيابي كردن .

rateable

( ratable) مشمول ماليات، قابل تقويم، نرخ بردار.

rated

ارزيابي شده ، مجاز.

rater

سرزنش كننده ، نرخ بند، تخمين زن ، ارزياب.

rath

( rathe) پيش رس، زود رس، سريع، تند، چابك ، مايل.

rathe

( rath) پيش رس، زود رس، سريع، تند، چابك ، مايل.

rather

سريع تر، بلكه ، بيشتر، تا يك اندازه ، نسبتا، با ميل بيشتري، ترجيحا.

raticide

مرگ موش، موش كش.

ratification

تصديق، تصويب، (حق. ) قبول، قبولي، انعقاد.

ratify

بتصويب رساندن ، تصويب كردن .

rating

سرزنش، دسته بندي، درجه ، رتبه ، نرخ.

ratio

نسبت، نسبيت، نسبت معين و ثابت، قسمت، سهم.نسبت.

ratiocinate

استدلال كردن ، دليل آوردن .

ratiocination

استدلال.

ratiocinative

استدلالي.

ratiocinator

استدلال كننده .

ration

(نظ. ) جيره ، مقدار جيره روزانه ، سهم، خارج قسمت، سهميه ، سهم دادن ، جيره بندي كردن .

rational

گويا، عقلي، عقلايي.مستدل، مدلل، معقول، عقلاني، منطقي.

rational fraction

كسر گويا.

rational number

(ر. ) عدد صحيح و يا خارج قسمت دو عدد صحيح.عدد گويا.

rationale

توضيح اصول عقايد، اس اساس، بنياد و پايه .

rationalism

فلسفه عقلاني، عقل گرائي.

rationalist

( rationalist) معتقد به فلسفه عقلاني.(rationalist) معتقد به فلسفه عقلاني.

rationality

عقلانيت.

rationalization

انطباق با اصول عقلاني، عقلاني كردن ، توجيه .توجيه عقلي.

rationalize

عقلا توجيه كردن .بااستدلال عقلي توجيه يا تفسير كردن ، منطقي كردن .

ratlike

موش وار.

ratline

(د. ن . ) نردبان طنابي كشتي.

ratoon

جوانه گياه ، نهال موز و غيره ، جوانه زدن .

ratsbane

مرگ موش، (گ . ش. ) گياهان سمي قاتل موش.

rattail

دم موشي، دم موش، هر چيزي شبيه دم موش.

rattan

درخت خون سياوشان ، خيزران ، باعصاي خيزران تنبيه كردن ، چوبدستي.

ratter

موش گير، كار شكن ، خرابكار، خائن .

rattle

تغ تغ كردن ، تلق تلق كردن ، وراجي كردن ، خر خر كردن ، خر خر، تق تق، جغجغه .

rattler

جغجغه ، چيزي كه تغ تغ كند، مار زنگي.

rattlesnake

(ج. ش. ) مار جلاجل، مار زنگوله دار، مارزنگي.

rattletrap

قراضه ، داراي صداي تق تق، لغزنده ، سست، پر حرف.

rattling

جانانه ، بشاش، تند، خيلي تند، خيلي خوب.

rattly

داراي صداي تق تق.

ratton

(ج. ش. - ز. ع. ) موش، موش صحرائي.

rattrap

تله موش، دام بلا.

ratty

موشي، موش وار، موش مانند.

raucous

( =hoarse) خشن ، زمخت، ناهنجار، خيلي نامرتب.

raunchy

پست تر از استاندارد يا ميزان متداول، نامرغوب.

ravage

غارت، يغما، تاخت و تاز، ويراني، ستمگري، ويران كردن ، غارت كردن ، تاخت و تاز كردن ، بلا زده كردن .

ravager

يغماگر، ويران گر.

rave

ديوانه شدن ، جار و جنجال راه انداختن ، با بيحوصلگي حرف زدن ، ديوانگي، غوغا.

ravel

(دربافندگي) شانه مخصوص جداكردن تارهاي نخ، پيچ انداختن در، گره دار كردن ، دام بلا، چيز در هم پيچيده ، نخ گوريده ، گوريدگي، از هم جدا كردن الياف.

ravelment

گوريدگي.

raven

( ravin) كلاغ سياه ، غراب، كلاغ زنگي، مشكي، حرص زدن ، غارت كردن ، قاپيدن ، با ولع بعليدن ، صيد، شكار، طعمه شكاري، چپاول.

ravenous

بسيار گرسنه ، پر ولع، پر اشتياق.

ravin

( raven) صيد، شكار، طعمه شكاري، چپاول.

ravine

آبكند، دره تنگ و عميق، داراي دره تنگ كردن .

ravined

( =ravenous) حريص در صيد، طماع، كلاغ مانند، پر ولع.

ravioli

نوعي غذاي ايتاليائي از گوشت و نشاسته .

ravish

قاپيدن ، ربودن ، مسحور كردن ، از خود بيخود شدن ، بعفت و ناموس تجاوز كردن .

ravishment

ربايش، هتك ناموس، معراج، از خود بيخودي.

raw

نارس، كال، خام، نپخته ، بي تجربه ، جريحه دار، سرد، جريحه دار كردن .

raw data

داده هاي خام.

rawhide

خامسوز، پوست خام، پوست دباغي نشده ، تازيانه ، تازيانه زدن .

rawinsonde

جهت ياب راديوئي.

rax

كشيدن بدن (هنگامبيدارشدن )، كشيدن .

ray

شعاع، پرتو، روشنائي، تشعشع، اشعه تابشي، برق زدن ، درخشيدن ، تشعشع داشتن ، (ج. ش. ) ماهي چهار گوش عمق زي كه از حلزون تغذيه ميكند(ray sting).شعاع، اشعه .

rayless

بي شعاع، بي پرتو.

rayon

پرتو، ابريشم مصنوعي، ريون .

raze

ويران كردن ، محو كردن ، تراشيدن .

razor

تيغ صورت تراشي، با تيغ تراشيدن .

razor backed

( orbackzra) داراي پشت نوك تيز.

razorback

( backed orzra) داراي پشت نوك تيز.(ج. ش. ) خوك نيمه وحشي دو رگه جنوب شرقي اتازوني.

razorbill

پنگوئن منقار تيغي.

razz

(گ . ش. ) تمشك ، (ز. ع. -آمر. ) شوخي كردن .

razzle dazzle

تحير، گيجي، زرق و برق.

re

برگشت دادن ، درباره ، عطف به ، با توجه به ( مخفف reference).

re claim

مجددا ادعا كردن ، تقاضاي مجدد.

re tread

( retread)روكش كردن لاستيك ، تاير روكش شده .

reabsorb

باز در آشاميدن ، دوباره مكيدن و جذب كردن .

reabsorption

جذب ثانوي.

reach

رسيدن به ، نائل شدن به ، كشش، حصول، رسائي، برد.

reacher

دست درازي كننده ، (نساجي) كارگر نخ تاب.

react

واكنش نشان دادن ، واكنش كردن ، عكس العمل نشان دادن ، تحت تاثير واقع شدن .

reactance

مقاومت واكنشي، مقاومت القايي يا خازني.واكنش برق، واكنش.

reactant

واكنش كننده .

reaction

واكنش، انفعال.( reactional) واكنش، عكس العمل، انعكاس، واكنشي.

reactional

( reaction) واكنش، عكس العمل، انعكاس، واكنشي.

reactionary

ارتجاعي، استبدادي، مرتجع، آدم مرتجع، واكشني.

reactivate

دوباره فعال كردن .

reactivation

فعاليت مجدد.

reactive

واكنشي، انفعالي.واكنش دار.

reactor

عامل واكنش، عامل عكس العمل، رآكتور.

read

قرائت كردن ، خواندن ، تعبير كردن .خواندن ، باز خواندن .

read head

نوك خواندن ، نوك خواننده .

read only memory

حافظه فقط خواندني.

read only storage

انباره فقط خواندني.

read out

بازخواني.

read pulse

تپش خواندن .

read restore cycle

چرخه خواندن و ترميم.

read strobe

بارقه خواندن .

read write cycle

چرخه خواندن و نوشتن .

read write head

نوك خواندن و نوشتن .

readability

خوانايي، قابليت خواندن .

readable

خواندني، خوانا، قابل خواندن .خواندني.

reader

خواننده ، غلط گير، كتاب قرائتي، قاري.خواننده .

readership

خوانندگي، قرائت.

readiness

آمادگي.

reading

خواندن ، قرائت، مطالعه .

reading station

ايستگاه خواندن .

readjust

دوباره تعديل.

ready

آماده كردن ، مهيا كردن ، حاضر كردن ، آماده .

reagent

(ش. ) معرف، موضوع آزمايش رواني.

real

راستين ، حقيقي، واقعي، موجود، غير مصنوعي، طبيعي، اصل، بي خدشه ، صميمي.حقيقي، واقعي.

real number

عدد حقيقي.

real time

بلا درنگ .

real time clock

زمان سنج بلادرنگ .

real time input

ورودي بلا درنگ .

real time output

خروجي بلا درنگ .

real time system

سيستم بلا درنگ .

realgar

(مع. ) رلگا، زرنيخ سرخ.

realia

وسائل تعليم و اثبات دروس كلاسي.

realism

راستين گرائي، واقع بيني، واقع گرائي، رئاليسم، تحقق گرائي.

realist

( realistic) واقع بين ، تحقق گراي، راستين گراي.

realistic

( realist) واقع بين ، تحقق گراي، راستين گراي.

reality

حقيقت، واقعيت، هستي، اصليت، اصالت وجود.

realizable

تحقق پذير.قابل درك ، قابل تحقق، نقد شدني.

realization

تحقق، فهم.ادراك ، درك ، تحقق، تفهيم.

realize

واقعي كردن ، درك كردن ، فهميدن ، دريافتن ، تحقق يافتن ، نقد كردن .تحقق بخشيدن ، پي بردن .

realizer

ادراك كننده .

really

واقعا، راستي.

realm

قلمرو سلطان ، متصرفات، مملكت، ناحيه .

realpolitik

سياست تجربي، سياست عملي (نه فرضي و اخلاقي)، سياست زور.

realtor

(آمر. ) دلال معاملات ملكي.

realty

مستقل، دارائي غير منقول، ملك .

ream

يك بند كاغذ برگي يا برگي، ورق كاغذ، (سوراخ چيزيرا) گشاد كردن .

reamer

برقو، قلاويز، برقوزن ، مته زدن .

reap

درو كردن ، جمع آوري كردن ، بدست آوردن .

reaper

درو گر، ماشين درو.

reaping hook

چنگك درو.

reappraisal

ارزيابي تازه .

rear

پروردن ، تربيت كردن ، بلند كردن ، افراشتن ، نمودار شدن ، عقب، پشت، دنبال.

rear of queue

عقب صف.

rearm

تجديد تسليحات كردن ، دوباره مسلح شدن يا كردن .

rearmament

تجديد تسليحات.

rearrange

بازآراستن ، بازچيدن .

rearrangment

باز آرايش، باز چيني.

rearward

عقب دار، پس قراول، بطرف عقب، عقبي.

reason

دليل استدلال كردن .دليل، سبب، علت، عقل، خرد، شعور، استدلال كردن ، دليل و برهان آوردن .

reasonability

معقوليت.

reasonable

معقول، مستدل.معقول.

reasonableness check

بررسي معقول بودن .

reasoner

استدلال كننده .

reasoning

استدلال.استدلال، دليل و برهان .

reasonless

بي دليل.

reassemble

باز همگذاردن ، دوباره سوار كردن .

reassociate

دوباره متحد كردن ، دوباره معاشرت كردن .

reassurance

اطمينان مجدد، بيمه اتكائي، بيمه ثانوي.

reassure

دوباره اطمينان دادن ، دوباره قوت قلب دادن .

reave

ربودن ، بزور بردن ، غارت كردن ، تركيدن .

rebarbative

تحريك كننده .

rebate

كاستن ، كم كردن ، كند كردن ، بي ذوق كردن ، تخفيف، كاهش.

rebec

( rebeck) (مو. ) كمانچه سه سيمه قديمي.

rebecca

( rebekah) ربكا، اسم خاص مونث، ربكا زوجه اسحق.

rebeck

( rebec) (مو. ) كمانچه سه سيمه قديمي.

rebekah

( rebecca) ربكا، اسم خاص مونث، ربكا زوجه اسحق.

rebel

ياغي، سركش، آدم افسار گسيخته ، متمرد، ياغي گري كردن ، تمرد كردن ، شوريدن ، شورشي، طغيان گر.

rebellion

طغيان ، سركشي، شورش، تمرد.

rebellious

سركش، متمرد.

rebind

دوباره صحافي كردن ، دوباره ملزم ساختن .

rebirth

باز زاد، تولد تازه ، تولد روحاني، تجديد حيات.

reboant

داراي واكنش، عود كننده ، پرطنين .

reborn

تولد تازه يافته ، تغيير حالت روحاني يافته .

rebound

دوباره بجاي اول برگشتن ، حركت ارتجاعي داشتن ، منعكس شدن ، پس زدن ، برگشتن ، جهش كردن ، داراي قوه ارتجاعي، واكنش، اعاده .

rebroadcast

برنامه مكرر، برنامه تكراري پخش كردن (راديو و تلويزيون ).

rebuff

جلوگيري كردن ، رد كردن ، منع، رد، دفع.

rebuild

بازساختن ، دوباره ساختمان كردن ، چيز دوباره ساخته شده .

rebuke

گوشمالي، توبيخ كردن ، ملامت كردن ، ملامت، زخم زبان .

rebuker

ملامت كننده .

rebus

معماي مصور، نشاندادن واژه ها بصورت مصور.

rebut

رد كردن ، بر گرداندن ، جواب متقابل دادن ، پس زدن .

rebuttal

رد، تكذيب، دفع، عمل متقابل، پس زني.

rebutter

پاسخ رد، رد كننده .

recalcitrance

( recalcitrancy) سرسختي، كله شقي، جواب رد، تمرد، سركشي.

recalcitrancy

( recalcitrance) سرسختي، كله شقي، جواب رد، تمرد، سركشي.

recalcitrant

متمرد، سرسخت، سركش.

recalculate

دوباره حساب كردن .

recalculation

تجديد محاسبه .

recalescence

(فيزيك ) پس دادن حرارت فلز در اثر سرد شدن .

recall

بياد آوردن ، فراخواندن ، معزول كردن .

recant

حرف خود را رسما پس گرفتن ، گفته خود را تكذيب كردن ، بخطاي خود اعتراف كردن .

recap

روكش زدن ، روكش كردن لاستيك ، تاير روكش شده .

recapitalize

تركيب سرمايه شركتي را تغيير دادن ، سرمايه گذاري مجدد كردن .

recapitulate

رئوس مطالب را تكرار كردن ، (زيست شناسي) صفات ارثي را در طي چند نسل تكراري كردن .

recapitulation

تكرار رئوس مطالب، تكرار دوره سير تكامل، تكرار رشد و نمو، تكرار.

recapture

پس گرفتن ، دوباره تسخير كردن ، پس گيري.

recast

ازنو ريختن ، از نو قالب كردن ، از نو طرح كردن .

recede

كنار كشيدن ، عقب كشيدن ، خودداري كردن از، دور شدن ، بعقب سرازيرشدن ، پس رفتن .

receipt

رسيد، اعلام وصول، دريافت، رسيد دادن ، اعلام وصول نمودن ، وصول كردن ، (م. م. ) بزهكاران را تحويل گرفتن .

receivable

دريافت كردني، قابل وصول، پذيرفتني، قابل قبول، (در جمع ) بروات وصولي.

receive

دريافت كردن ، گرفتن .دريافت كردن ، رسيدن ، پذيرفتن ، پذيرائي كردن از، جا دادن ، وصول كردن .

receive only

فقط گرفتني.

receiver

گيرنده ، دريافت كننده .دريافت كننده ، گيرنده ، دستگاه گيرنده ، گوشي، متصدي دريافت.

receivership

(حق. ) مقام امانت، امانت دادگاه .

receiving set

دستگاه گيرنده ، راديو.

recency

تاخر، تازگي.

recension

تجديد چاپ، چاپ تازه ، چاپ اصلاح شده .

recent

تازه ، جديد، اخير، متاخر، جديدالتاسيس.

receptacle

نهنج، ظرف، جا، حاوي، حفره درون سلولي گياه .

reception

پذيرائي، مهماني، پذيرش، قبول، برخورد.دريافت، پذيرش.

receptionist

پذيرگر.

receptive

پذيرنده ، پذيرا، شنوا، حاضر بقبول.

receptivity

قدرت پذيرش.

receptor

پذيرائي كننده ، پذيرنده غريبان و فراريها، دستگاه گيرنده ، وان حمام، ستاره مساعد، گيرنده .

recess

عقب نشيني، پس زني، پس رفت كردن ، بازگشت، فترت، دوره فترت، تعطيل موقتي، تنفس، گوشه ، كنار، پستي، تورفتگي، موقتا تعطيل كردن ، طاقچه ساختن ، مرخصي گرفتن ، تنفس كردن .

recession

پس رفت، بازگشت، اعاده ، كسادي، بحران اقتصادي.

recessional

تنفسي، تعطيلي، وابسته بموقع تنفس، فترتي.

recessive

مايل ببازگشت، ارتجاعي، بازگشتي، پس رفتي.

recidivation

عود، باز گشت، بازگشت به ، تكرار جنايات.

recidivism

عود، باز گشت، بازگشت به ، تكرار جنايات.

recidivist

عامل تكرار جرم، تكرار كننده جرم.

recipe

دستورالعمل، دستور خوراك پزي، خوراك دستور.

recipient

گيرنده ، دريافت كننده ، وصول كننده .

reciprocal

معكوس، دوجانبه .متقابل، عمل متقابل، دوجانبه ، دو طرفه .

reciprocate

دادن و گرفتن ، تلافي كردن ، عمل متقابل كردن ، معامله بمثل كردن ، جبران كردن .

reciprocation

عمل متقابل.

reciprocative

متقابل.

reciprocity

معامله بمثل، عمل متقابل.

recision

برش، قطع، سرشاخه زني، هرس، فسخ.

recital

از بر خواني، تك نوازي، رسيتال.

recitalist

تك نواز، تك خوان .

recitation

از بر خواني، از حفظ خواني، بازگو نمودن درس حفظي، شرح، ذكر، بيان ، تعريف موضوع.

recitative

بياني، از بر خواني، از بر خواندن ، درس راپس دادن ، يكايك شمردن ، جواب دادن ، به تنهائي نواختن .

recite

از برخواندن ، با صدائي موزون خواندن .

reciter

خواننده ، تك نواز.

reck

پروا داشتن ، بيم داشتن ، باك داشتن .

reckless

بي پروا، بي بياك ، بي ملاحظه ، بي اعتنا.

reckon

شمردن ، حساب پس دادن ، روي چيزي حساب كردن ، محسوب داشتن ، گمان كردن .

reclaim

اصلاح شدن ، مرمت كردن ، اصلاح كردن ، نجات دادن ، زمين بائر را داير كردن .

reclaimable

قابل استرداد، ادعا پذير.

reclamation

استرداد، آباد سازي، احيا اراضي، احيا.

reclinate

خميده ، دولا.

recline

برپشت خمشدن يا خوابيدن ، سرازير كردن ، خمشدن ، تكيه كردن ، لميدن .

recluse

دور افتاده ، تنها، منزوي، گوشه نشين .

reclusive

خلوت، دنج.

recognition

بازشناخت، بازشناسي.شناخت، شناسائي، به رسميت شناختن ، تشخيص.

recognizability

شناسائي.

recognizable

باز شناختني، شناخت پذير.شناختني، قابل تشخيص، شناخت پذير.

recognizance

التزام، تعهد نامه ، سپرده التزامي، وجه الضمانه .

recognize

تشخيص دادن ، شناختن ، برسميت شناختن ، تصديق كردن .بازشناختن ، تصديق كردن .

recognizer

بازشناس، شناسنده .

recoil

بحال خود برگشتن ، بحال نخستين برگشتن ، پس زدن ، عود كردن ، پس نشستن ، فنري بودن ، (با on و upon) واكنش داشتن بر.

recollect

دوباره جمع كردن ، بخاطر آوردن ، در بحر تفكر غوطه ور شدن ، مستغرق شدن در.

recollection

تجديد خاطره ، تفكر، بخاطر آوردن .

recombinant

موجود داراي صفات ارثي متشكل جديد.

recommend

سفارش كردن توصيه كردن ، توصيه شدن ، معرفي كردن .

recommendable

قابل توصيه .

recommendation

توصيه ، نامه پيشنهاد، نظريه .

recommendatory

توصيه آميز.

recommit

دوباره به كيمسيون ارجاع كردن ، توصيه كردن ، دوباره مرتكب شدن ، دوباره زندان كردن .

recompense

(حق. ) غرامت، خسارت، جبران ، عوض، رفع خسارت، عوض دادن ، غرامت پرداختن .

recompose

دوباره انشائ كردن .

reconcilable

قابل تلفيق.

reconcile

صلح دادن ، آشتي دادن ، تطبيق كردن ، راضي ساختن ، وفق دادن .

reconciliation

اصلاح، آشتي، مصالحه ، تلفيق.

reconciliatory

مصالحه آميز.

recondite

پوشيده ، نهان ، مرموز، عميق، پيچيده .

recondition

قسمت هاي فرسوده را تعمير و تعويض كردن ، سر وصورت دادن به ، نو كاري كردن .

reconfiguration

پيكر بندي دوباره .

reconnaissance

شناسائي، بازديد مقدماتي، اكتشاف.

reconnoiter

(reconnoitre) شناسائي كردن ، بازديد كردن ، عمليات اكتشافي كردن .

reconnoitre

(reconnoiter) شناسائي كردن ، بازديد كردن ، عمليات اكتشافي كردن .

reconsider

تجديدنظر كردن ، مجددا در امري مطالعه كردن .

reconsideration

تجديدنظر.

reconstruct

نوسازي كردن ، از نوساختن ، احيا كردن .

reconstruction

تجديد بنا، نوسازي، نمونه مطابق اصل، مدل.

reconversion

هدايت مجدد بدين مسيحي، بازگشت از گمراهي، گرايش مجدد، تبديل مجدد پول.

reconvert

تغيير حال مجدد يافتن ، براي دومين بار بدين يا آييني گرويدن ، پولي را مجدداتسعير كردن .

reconvey

بمحل اوليه باز گرداندن ، دوباره جمل كردن .

reconveyance

اعاده مجدد.

record

(.vi and .vt) نگاشتن ، ثبت كردن ، ضبط كردن ، ضبط شدن . (. adv.adj.n) ثبت، يادداشت، نگارش، تاريخچه ، صورت مذاكرات، صورت جلسه ، سابقه ، پيشينه ، بايگاني، ضبط، ركورد، حد نصاب مسابقه ، نوشته ، صفحه گرامافون ، نامنيك .مدرك ، سابقه ، ضبط كردن ، ثبت كردن .

record blocking

كنده ئي كردن مدارك .

record count

شمار مدارك .

record format

قالب مدرك .

record gap

شكاف بين مدارك .

record head

نوك ضبط.

record keeping

نگهداري سوابق.

record layout

طرح بندي مدرك .

record length

درازاي مدرك .

record management

مديريت مدارك .

recorder

ضبات، ثبات، نگارنده .صدانگار، ضبط كننده ، دستگاه ضبط صوت، بايگان .

recording

ضبط، ثبت، نگارش.ثبت، ضبط، صفحه گرامافون .

recording density

تراكم ضبط.

recording eara

ناحيه ضبط.

recording error

خطاي ضبط.

recording head

نوك ضبط.

recount

برشمردن ، يكايك گفتن ، تعريف كردن ، شمارش مجدد، باز گفتن .

recoup

دوباره بدست آوردن ، جبران كردن ، تلافي كردن .

recoupable

قابل جبران .

recoupment

جبران ، كسب مجدد.

recourse

مراجعه ، اعاده ، چاره ، وسيله ، توسل، پاتوق، ميعادگاه ، متوسل شدن به ، مراجعه كردن به .

recover

ترميم شدن ، بهبود يافتن ، بازيافتن .دوباره بدست آوردن ، باز يافتن ، بهبودي يافتن ، بهوش آمدن ، دريافت كردن .

recoverable

بازيافتني.

recovery

ترميم، بهبود، بازيافت.بهبودي، بازيافت، حصول، تحصيل چيزي، استرداد، وصول، جبران ، بخودآئي، بهوش آمدن .

recovery procedure

رويه ترميمي.

recreant

تسليم شونده ، ترسو، بي وفا، ناسپاس، خائن .

recreate

تفريح كردن ، تفريح دادن ، وسيله تفريح را فراهم كردن ، تمدد اعصاب كردن ، از نو خلق كردن .

recreation

خلق مجدد، تفريح، سرگرمي.

recreative

دوباره ايجاد كننده ، تفريح.

recriminate

اتهام متقابل وارد كردن ، دعواي متقابل طرح كردن ، دوباره متهم ساختن .

recrimination

اتهام متقابل، تهمت متقابل.

recrudesce

برگشتن ، عود كردن .

recrudescence

برگشت، عود، ظهور مجدد، برگشتگي، تجديد.

recrudescent

عود كننده .

recruit

تازه سرباز، كارمند تازه ، نو آموز استخدام كردن ، نيروي تازه گرفتن ، حال آمدن .

recruitment

استخدام، سرباز گيري.

rectal

(تش. ) وابسته براست روده ، وابسته به معائ غلاظ، وابسته به مقعد.

rectangle

مستطيل راست گوش.(هن. ) راست گوشه ، مربع مستطيل، چهار گوش دراز.

rectangular

مستطيلي، راست گوشه ، قائم الزاويه .مستطيل، بشكل راست گوشه .

rectangularity

مستطيلي.

rectifiable

قابل تصحيح يا جبران .

rectification

يكسوسازي، اصلاح.راستگري، تصحيح، جبران .

rectifier

راستگر، اصلاح كننده ، وسيله اصلاح، اسباب تقطير.يكسو كننده ، يكسوساز.

rectify

يكسو كردن ، اصلاح كردن .تصحيح كردن ، برطرف كردن ، جبران كردن .

rectilinear

راست خطي.داراي مسير مستقيم، سير كننده درخط مستقيم.

rectitude

راستي، راستگري، راستي، درستي، درستكاري، صحت، صحت عمل.

rector

كشيش بخش، رئيس دانشگاه ، رهبر، پيشوا.

rectorate

مقام رياست دانشكده يا آموزشگاه ، رياست بنگاه مذهبي.

rectory

خانه كشيش بخش، درآمد كشيش بخش.

rectrix

بانوي كشيش بخش.

rectum

(تش. ) راست روده ، معا مستقيم، مقعد.

rectus

(تش. ) ماهيچه راست.

recumbency

تكيه ، اتكا (با on و upon)، خميدگي، تمايل، استراحت.

recumbent

خوابيده ، خم، (گ . ش. ) برزمين گستر.

recuperate

بهبودي يافتن ، نيروي تازه يافتن ، حال آمدن .

recuperation

بهبودي، رمق تازه ، نيروي تازه .

recuperative

اعاده دهنده ، بهبودي بخش.

recur

عود كردن ، تكرار شدن ، دور زدن ، باز رخدادن .

recurrence

باز رخداد، باز گشت، رويدادن مجدد، عود.

recurrenge

برگشت، عود، وقوع مكرر.

recurrent

عود كننده ، راجعه ، بازگشت كننده ، باز رخدادگر.برگردنده ، عود كننده .

recursion

بازگشت.

recursive

بازگشتي.

recursive function

تابع بازگشتي.

recursive procedure

رويه بازگشتي.

recursive routine

روال بازگشتي.

recursive subroutine

زير روال بازگشتي.

recursivity

بازگشتي بودن ، خاصيت بازگشت.

recurvate

برگشته ، كج، داراي راس منحني، برگشته كردن .

recurve

برگشته كردن ، كج كردن .

recusance

(recusancy) سرپيچي، امتناع از حضور در مجالس عبادت.

recusancy

(recusance) سرپيچي، امتناع از حضور در مجالس عبادت.

recusant

ممتنع، متمرد.

red

قرمز، سرخ، خونين ، انقلابي، كمونيست.

red blooded

نيرومند، شهواني.

red carpet

(مج. ) تشريفات و احترامات رسمي.

red clover

(گ . ش. ) شبدرچمني.

red cross

صليب سرخ.

red eye

ويسكي ارزان .

red handed

دست بخون آلوده ، درحين ارتكاب جنايت.

red heat

برافروختگي.

red herring

(ج. ش. ) شاه ماهي سرخ، موضوع مطرح شده براي فرار از طرح موضوع مورد بحث، (ز. ع. ) پي نخود سياه فرستادن .

red hot

تفته ، تاب آمده ، عصباني، تازه .

red letter

با حروف قرمز، مربوط به روزهاي تعطيل و اعياد، مخصوص ايام خوشحالي، فراموشنشدني.

red light

چراغ قرمز، چراغ خطر.

red light district

محله فواحش.

red lndian

سرخ پوست آمريكائي.

red neck

(درجنوب اتازوني) كارگر دهاتي.

red oak

(گ . ش. ) بلوط دم دار.

red ocher

(مع. ) گل اخري.

red pencil

عيب گرفتن ، تصحيح كردن .

red siskin

(ج. ش. ) سهره سرخ رنگ آمريكائي.

red tape

نوار باريك قرمز، (مج. ) فرماليته اداري.تشريفات زائد، مقررات دست و پاگير.

red worm

(=bloodworm) (ج. ش. ) كرم ريز سرخ رنگ (Tubifex).

redact

تنظيم كردن ، درآوردن ( بصورت خاصي)، انشائ كردن ، آماده چاپ كردن ، تحرير كردن .

redaction

ويرايش، انشائ.

redactor

سردبير.

redargue

توبيخ كردن ، متهم ساختن ، تكذيب كردن .

redbreast

(=robin) پرنده سينه سرخ، سينه سرخ.

redbud

(گ . ش. ) درخت ارغوان ، گل ارغوان .

redcoat

سرباز انگليسي (بويژه در جنگ استقلالآمريكا).

redd

درست كردن ، مرتب كردن ، رهاساختن .

redden

قرمز كردن ، قرمز شدن .

reddish

مايل بقرمز، مايل بسرخي زننده .

rede

مشورت، پند، تدبير، مشورت دادن ، حدس زدن ، هدايت كردن ، واقعه ، جريان ، وقوع، مصلحت.

redecorate

تزئينات تازه كردن ، مجددا آراستن .

redecoration

نوآرائي.

rededication

اهدا مجدد، تقديم مجدد.

redeem

باز خريدن ، از گرو در آوردن ، رهائي دادن .

redeemable

باز خريدني، قابل در آوردن از گرو.

redeemer

فديه دهنده ، رهائي بخش، نجات دهنده ، باز خريدگر.

redefine

دوباره تعريف كردن .

redeliver

از نو نجات دادن ، دوباره مستخلص كردن ، دوباره تحويل دادن .

redemption

باز خريد، خريداري و آزاد سازي، رستگاري.

redemptive

رستگاري بخش، باز خريدني.

redemptory

رستگاري بخش.

redeploy

از منطقه اي به منطقه ديگر اعزام داشتن ، نقل و انتقال دادن .

redeployment

نقل و انتقال.

redesign

طراحي مجدد كردن ، سر و صورت ظاهري دادن به .

redhead

مو قرمز، داراي موي سرخ.

redintegrate

تجديد شونده ، دوباره مستقر شونده ، دوباره درست كردن ، دوباره بر قرار كردن ، تجديد كردن ، دوباره يكي شدن .

redirect

بازپرسي از شهود بعد از بازجوئي متهم، دوباره راهنمائي كردن .

redirection

راهنمائي مجدد.

redivivus

تولد تازه يافته ، زندگي نو يافته .

redo

دوباره انجام دادن ، دوباره اتاق را تزئين كرد.

redolence

بو داشتن ، بو، عطر، خاطرات گذشته .

redolent

معطر، بودار، حاكي.

redouble

دوچندان كردن ، افزودن ، دوبرابر كردن .

redoubt

موضع محصور دفاعي كوچك ، حفاظ استحكامات.

redoubtable

ترسناك ، موحش، مستحكم، سهمناك .

redound

كمك كردن ، منجر شدن ، لبريز شدن .

redress

جبران خسارت، تصحيح، التيام، دوباره پوشيدن ، جبران كردن ، فريادرسي.

redresser

فرياد رس، مصلح.

redshank

(ج. ش. ) مرغ پا قرمز كرانه زي، مرغابي.

redskin

سرخ پوست آمريكاي شمالي.

reduce

كم كردن ، كاستن (از)، تنزل دادن ، فتح كردن ، استحاله كردن ، مطيع كردن .تقليل دادن ، كاستن ، ساده كردن .

reducer

كاهنده ، تقليل دهنده ، عامل كم كننده ، احيا كننده .

reducible

تقليل پذير، ساده شدني.

reductant

(ش. ) عامل احيا كننده .

reductase

(ش. ) دياستازي كه موجب تقليل و حل گردد.

reductio ad absurdum

(م. ل. ) تعليق بامر محال.

reduction

( reductional) اختصار، تبديل، كاهش، تقليل، احيا، احاله .تقليل، كاهش، ساده سازي.

reductional

( reduction) اختصار، تبديل، كاهش، تقليل، احيا، احاله .

reductive

تقليل دهنده .

redudancy check

بررسي افزونگي.

redundancy

افزونگي، حشو، سخن ، زائد، فراواني، ربع، اطناب.افزونگي.

redundant

داراي اطناب، حشو، افزونه .افزونه .

redundant code

رمزافزونه .

reduplicate

دو برابر كردن ، تكرار كردن ، دوچندان ، نسخه دوم، المثني.

reduplication

تكرار، دوبرابر كردن .

reduplicative

تكراري.

reduviid

(ج. ش. ) وابسته بخانواده نيم بالان خون آشاك (مثل كنه و غيره ).

redwing

(ج. ش. ) باسترك اروپائي.

redwood

(گ . ش. ) درخت غول، درخت ماموت.

reebtry

ورود مجدد، دخول مجدد، تملك مجدد.

reecho

باز پژواك ، دوبار منعكس شدن (صدا در كوه و غيره ).

reechy

فاسد، بدبو، ترشيده .

reed

(گ . ش. ) ني، ني شني، قصب، ساخته شده ازني، (مو. ) آلت موسيقي بادي.

reed organ

(مو. ) يكنوع آلت موسيقي بادي.

reed pipe

(مو. ) لوله يا ناي آلات موسيقي بادي.

reed stop

(مو. ) كليد يا جا انگلشتي آلات موسيقي بادي.

reedbuck

(ج. ش. ) بز كوهي آفريقائي.

reedify

دوباره ساختن ، تجديد كردن .

reeding

گچ بري گوژ، گچ بري شبيه ناي، طرح ني مانند، تضريس.

reeducate

دوباره تربيت و هدايت كردن ، دوباره آموزش دادن ، باز آموختن .

reeducation

تربيت مجدد، باز آموزش.

reedy

نيزار، نائي، ني مانند، گره دار، گيره دار، باريك .

reef

تپه دريائي، جزيره نما، مرض جرب، پيچيدن و جمع كردن بادبان ، جمع كردن .

reefer

بادبان جمع كن ، جرب دار، پالتو كوتاه و ضخيم ملواني.

reefknot

گره مربع مخصوص تو گذاشتن يا جمع كردن بادبان ، تو گذاشتن .

reek

بخار، بخار دهان ، بخار از دهان خارج كردن ، متصاعد شدن ، بوي بد دادن .

reeky

جلبكي، ابري، بدبو.

reel

حلقه ، قرقره .نخ پيچيده بدور قرقره ، ماسوره ، قرقره فيلم، حلقه فيلم، مسلسل، متوالي، پشت سر هم، چرخيدن ، گيج خوردن ، يله رفتن ، تلو تلو خوردن .

reel number

شماره حلقه .

reelect

تجديد انتخاب كردن ، دوباره گزيدن .

reelection

تجديد انتخاب.

reemploy

دوباره بخدمت خواندن ، دوباره استخدام كردن .

reenactment

تصويب مجدد قانون ، اجرا يا نمايش مجدد.

reenforce

از نو تقويت كردن ، نيرو بخشيدن به ، مسلح كردن .

reenterant

بازگشتي، چند دخولي.

reentrable program

برنامه قابل بازگذشت.

reentrance

دخول مجدد.

reentrant

متوجه بسمت داخل، مقعر، دوباره داخل شونده ، درون رو.بازگذشتي، چند دخولي.

reentrant program

برنامه بازگذشتي.

reentry point

نقطه باز گذشت.

reest

امتناع كردن ، سر پس زدن اسب، دود زدن ماهي و غيره ، پوسيدن .

reestablish

دوباره بر قرار يا تاسيس كردن .

reeve

(ج. ش. ) يلوه ماده ، كد خدا، كلانتر، آغل گوسفند، مرغداني، طناب، رشته ، طناب را از شكاف يا سوراخ گذراندن ، از تنگنا يا جاي باريكي گذشتن ، نخ را از سوراخ سوزن گذراندن ، خم كردن ، پيچاندن .

reexamine

دوباره امتحان كردن ، از نو آزمودن .

refashion

تعمير كردن ، (درمورد لباس) دست كاري كردن .

refect

نيروي مجدد دادن ، با مشروب يا خوراك تجديد قوا كردن ، سد جوع و تجديد نيروكردن .

refection

تجديد قوا.

refectory

سالن ناهار خوري ( بويژه در صومعه ).

refer

مراجعه كردن ، فرستادن ، بازگشت دادن ، رجوع كردن به ، منتسب كردن ، منسوب داشتن ، عطف كردن به .

referable

مراجعه كردني.

referee

داور مسابقات، داور، داوري كردن ، داور مسابقات شدن .

reference

ارجاع، مرجع.مراجعه ، رجوع، كتاب بس خوان ، بازگشت، عطف، كتاب مخصوص مراجعات علمي وادبي و غيره .

reference address

نشاني مرجع.

reference language

زبان مرجع.

reference pilot

نمونه مرجع.

reference time

زمان مرجع.

referendum

همه پرسي، رفراندم، مراجعه بارا عمومي، كسب تكليف.

referent

( referential) مورد مراجعه ، ارجاعي.

referential

( referent) مورد مراجعه ، ارجاعي.

referral

مراجعه ، رجوع، اشاره .

refill

يدكي، تعويض، دوباره پر كردن .

refillable

دوباره پر كردني، قابل تعويض (مثل مغز مداد و خودكار).

refinance

از نو تجارت كردن ، تشكيلات جديد بكار تجاري خود دادن ، سرمايه اضافه اندوختن ، يابكار زدن .

refine

پالائيدن .پالودن ، تصفيه كردن ، خالص كردن ، تهذيب كردن ، پاك شدن ، تصحيح كردن .

refined

مهذب، پالوده .

refinement

پالايش.تهذيب، تزكيه ، پالودگي.

refinery

پالايشگاه ، تصفيه خانه .

refinish

(درمورد مبل ) روكاري تازه كردن ، صيقل يا رنگ و روغن تازه دادن به .

refinisher

رنگ و روغن كار.

refit

تعمير كردن ، دوباره آماده كار كردن .

reflect

بازتاب دادن يا يافتن ، منعك س كردن ، برگرداندن ، فكر كردن ، منتج شدن به .بازتابيدن ، منعكس كردن ، تامل كردن .

reflectance

انعكاس.قابليت بازتاب، قابليت انعكاس.

reflected

بازتابيده ، منعكس.

reflecterize

( ezreflectori) مجهز به بازتابنده كردن ، ايجاد انعكاس كردن .

reflection

بازتاب، انعكس، تامل.( reflexion) انعكاس، باز تاب، انديشه ، تفكر، پژواك .

reflectional

( reflective) بازتابنده ، منعكس سازنده ، صيقلي، وابسته بطرز تفكر، فكري.

reflective

( reflectional) بازتابنده ، منعكس سازنده ، صيقلي، وابسته بطرز تفكر، فكري.بازتابي انعكاسي.

reflectivity

بازتاب پذيري.

reflectometer

بازتاب سنج.

reflector

بازتابنده ، جسم منعكس كننده ، جسم صيقلي، آلت انعكاس.

reflectorize

( ezreflecteri) مجهز به بازتابنده كردن ، ايجاد انعكاس كردن .

reflex

بازتاب، واكنش، عكس العمل غيرارادي.

reflex arc

كمان بازتاب.

reflexion

( reflection) انعكاس، باز تاب، انديشه ، تفكر، پژواك .

reflexive

واكنشي، بازتابي.بازتابنده انعكاسي.

reflexive pronoun

ضمير مرجوع بفاعل يا مسنداليه ، ضميرفاعلي.

reflexology

بازتاب شناسي، عكس العمل شناسي.

reflorescence

شكوفائي، مجدد، غنچه آوري مجدد.

reflow

جزر، فروكشي، فرونشيني، پائين رفتن ، فروكش كردن ، جريان مجدد.

refluence

برگشت، فروكش.

reflux

برگشت، جزر، سير قهقرائي، فروكشي.

refocillate

(م. م. ) تجديد حيات كردن ، بخود آوردن ، بهوش آوردن ، جان بخشيدن ، رمق تازه يافتن .

refomulate

از نو فرمول بندي كردن ، از نو سازمان دادن به .

reforest

مجددا درخت كاري كردن ، جنگل تازه اجداث كردن ، احياي جنگل كردن .

reforestation

احياي جنگل.

reforge

دوباره جعل كردن ، دوباره بر سندان كوفتن .

reform

بهسازي، بازساخت، بهسازي كردن ، ترميم كردن ، اصلاحات، تجديد سازمان .

reform school

دارالتاديب نوجوانان ، مدرسه تهذيب اخلاقي.

reformation

اصلاح، تهذيب، اصلاحات.

reformative

اصلاحي.

reformatory

بهساز گاه ، دارالتاديب.

reformed

تصحيح شده ، تعميرشده ، ارشاد شده ، مهذب.

reformer

بهساز، بهسازگر، مصلح، اصلاح طلب، پيشواي جنبش.

reformist

بهساز گر، اصلاح طلب، اصلاح طلبانه .

reformulation

فرمول بندي تازه .

refornable

اصلاح پذير.

refract

منكسر كردن ، بر گرداندن ، شكستن ، انكسار.

refractile

قابل انكسار، انكساري، انحراف، پيچيدگي.

refraction

شكست، انكسار، تجزيه ، انحراف، تخفيف.

refractive

انكساري.

refractivity

حالت انكسار.

refractometer

انكسارسنج.

refractometry

انكسارسنجي.

refractor

عدسي نور شكن .

refractory

سركش، گردنكش، سرسخت، جسم نسوز، مقاوم.

refrain

برگردان ، خود داري كردن ، منع كردن ، نگاه داشتن .

refrainment

خود داري اجتناب.

refrangibility

شكستني بودن ، قابليت انكسار، انكسار پذيري.

refrangible

قابل انكسار.

refresh

تازه كردن ، نيروي تازه دادن به ، از خستگي بيرون آوردن ، روشن كردن ، با طراوت كردن .

refresher

طراوات بخش، تازه كننده .

refreshment

نيرو بخشي، تازه سازي، رفع خستگي، نوشابه .

refrigerant

سردكن ، تب بر، خنك كن ، كولر.

refrigerate

خنك كردن ، سرد كردن ، خنك نگاهداشتن .

refrigeration

سرد سازي، خنك كني، نگاهداشتن در يخچال.

refrigerator

يخچال، يخچال برقي.

refringent

شكننده ، منكسر كننده ، منكسر شده .

reft

شكافته ، شكافدار.

refuel

سوخت گيري (مجدد) كردن .

refuge

پناه ، پناهگاه ، ملجا، پناهندگي، تحصن ، پناه دادن ، پناه بردن .

refugee

مهاجر، فراري، پناهنده سياسي، آواره شدن .

refulgence

درخشندگي، شكوه ، جلال، تشعشع، نور افشاني.

refulgent

نورافشان ، درخشنده ، متشعشع، درخشان .

refund

پس پرداخت، پس دادن ، مجددا پرداختن ، استرداد.

refurbish

روشن و تازه كردن .

refurbishment

تر و تازگي.

refusal

سرپيچي، روگرداني، ابا، امتناع، استنكاف، خود داري، رد.

refuse

سرباز زدن ، رد كردن ، نپذيرفتن ، قبول نكردن ، مضايقه تفاله كردن ، فضولات، آشغال، آدم بيكاره .

refuser

روگردان ، رد كننده .

refutable

رد كردني، تكذيب پذير.

refutation

تكذيب، اثبات اشتباه كسي از راه استدلال.

refute

رد كردن ، تكذيب كردن ، اشتباه كسي را اثبات كردن .

regain

دوباره بدست آوردن ، باز يافتن ، دوباره پيدا كردن ، دوباره رسيدن به ، غالب شدن بر.

regal

پادشاهي، شاهوار.

regale

خوراك لذيذ، مهماني، سور دادن .

regalement

خوشگذراني، عياشي.

regalia

امتيازات سلطنتي، نشانها و علائم پادشاهي، لباس شاهانه يا فاخر.

regality

پادشاهي، شاهي، سلطنت، قلمرو، پادشاهي.

regard

ملاحظه ، مراعات، رعايت، توجه ، درود، سلام، بابت، باره ، نگاه ، نظر، ملاحظه كردن ، اعتنا كردن به ، راجع بودن به ، وابسته بودن به ، نگريستن ، نگاه كردن ، احترام.

regardant

نگاه كننده به عقب، ملاحظه كننده ، با ارزش.

regarding

عطف به ، راجع به ، در موضوع.

regardless

صرفنظر از، با وجود عليرغم.

regatta

مسابقه كرجي راني، پارچه نخي سفت بافت.

regelation

انجماد مجدد.

regency

اداره يا محل كار يا حكومت نايب السلطنه .

regeneracy

باززائي، توليد مجدد، تجديد نيرو، تولد تازه ، نوزائي.

regenerate

باززائيدن ، احيائ كردن .باز زادن ، تهذيب كردن ، زندگي تازه و روحاني يافته ، دوباره خلق شدن يا كردن .

regeneration

باززاد، نوزايش، تهذيب اخلاق، اصلاح.باززائي، احيائ.

regenerative

احيا كننده .

regenerative repeater

تكرار كننده باززا.

regenerative storage

انباره باززا.

regenerator

باززاد، نوزا، مولد، بوجود آورنده ، خالق، تقويت كننده .

regent

نايب السلطنه ، نماينده پادشاه ، رئيس، عضو شورا.

regicide

شاه كش، قتل شاه يا حكمروا.

regime

رژيم، روش حكومت پرهيز غذائي.

regimen

پرهيز غذائي، رده ، دسته ، حكومت.

regiment

(نظ. ) هنگ ، گروه بسيار، دسته دسته كردن ، تنظيم كردن .

regimental

لباس هنگ ، لباس افسري، وابسته به هنگ .

regimentals

لباس متحدالشكل نظامي، ملبوس هنگي.

regimentation

گروه بندي، بصورت هنگ در آوردن .

region

منطقه .بوم، سرزمين ، ناحيه ، فضا، محوطه بسيار وسيع و بي انتها.

regional

منطقه اي.

regional address

نشاني منطقه اي.

regional center

مركز منطقه اي.

regional network

شبكه منطقه اي.

regionalism

ناحيه گرائي، تقسيم كشور بنواحي، منطقه سازي.

regionalist

( regionalistic) منطقه اي، ناحيه گراي.

regionalistic

( regionalist) منطقه اي، ناحيه گراي.

register

دفتر ثبت، ثبت آمار، دستگاه تعديل گرما، پيچ دانگ صدا، ليست يا فهرست، ثبت كردن ، نگاشتن ، در دفتر وارد كردن ، نشان دادن ، منطبق كردن .ثبات، ثبت كردن .

register capacity

گنجايش ثبات.

register length

درازاي ثبات.

registeration

ثبت، ثبت نام.

registered mail

پست سفارشي.

registered nurse

پرستار ديپلمه داراي پروانه رسمي.

registrable

قابل ثبت.

registrant

ثبت كننده ، تقاضا ثبت كننده .

registrar

ثبت كننده ، كارمند اداره ثبت، مدير دروس.

registration

ثبت، نام نويسي، اسم نويسي، موضوع ثبت شده .

registry

محضر، دفتر ثبت اسناد، دفتر، فهرست.

regius professor

(انگليس) استاد منصوب از طرف پادشاه .

regnal

سلطنتي.

regnant

حاكم، سلطنت كننده ، حكمفرما، مسلط، شايع.

regnum

تصميم مقتدرانه ، قلمرو سلطنتي، بخش.

regress

پس رفتن ، پس رفت كردن ، برگشت، پس روي، سير قهقرائي كردن .

regression

بسرفت، برگشت، عود، سير قهقرائي.

regressive

پسرفت كن ، برگشت كننده ، عود كننده ، كاهنده .

regret

پشيماني، افسوس، تاسف، افسوس خوردن ، حسرت بردن ، نادم شدن ، تاثر.

regretful

پر تاسف، پشيمان ، متاثر.

regrettable

قابل تاسف.

regular

منظم، مرتب، با قاعده ، معين ، مقرر، عادي.منظم، باقاعده .

regular expression

مبين منظم.

regular grammar

دستور زبان منظم.

regular set

مجموعه منظم.

regular solid

(هن. ) كثيرالاضلاع پنج ضلعي منظم.

regularity

نظم، باقاعدگي.نظم و قاعده ، ترتيب.

regularize

منظم كردن ، تنظيم كردن ، نظم دادن ، مرتب كردن .

regularizer

تنظيم كننده .

regulate

تنظيم كردن ، ميزان كردن ، درست كردن .

regulater

منظم كردن ، قاعده گذاشتن .

regulation

تنظيم، آئين نامه ، مقرره .تنظيم، تعديل، قاعده ، دستور، قانون ، آئين نامه .

regulative

تنظيمي.

regulator

تنظيم كننده .تنظيمكننده ، تعديل كننده ، آلت تعديل.

regulatory

تنظيمي.

regulus

ستاره قلب الاسد، فلز ناخالص، شاه يا سلطان دست نشانده .

regurgitate

(طب) برگشتن ، برگرداندن ، قي كردن .

regurgitation

برگشت، برگشت خون ، استفراع، قي.

rehabilitant

نوتوان ، بيمار يا معلول در حال نوتواني.

rehabilitate

نوتوان كردن ، توانبخشي كردن ، داراي امتيازات اوليه كردن ، تجديد اسكان كردن ، اعاده حيثيت كردن ، ترميم كردن ، بحال نخست برگرداندن .

rehabilitation

نوتواني، نوسازي، توانبخشي، تجديد اسكان ، احياي شهرت يا اعتبار.

rehash

تعمير كردن ، بحث هاي قديمي را دوباره بصورت جديدي مطرح كردن ، تكرار مكررات، چيز تكراري.

rehearing

جلسه دادرسي مجدد، تجديد جلسه دادگاه .

rehearsal

تمرين نمايش، تكرار، تمرين .

rehearse

گفتن ، تمرين كردن ، تكرار كردن .

rehearser

تمرين كننده .

rehouse

بخانه جديد رفتن .

reification

ماديت، جسميت دادن به .

reify

تبديل بماده كردن ، بصورت شيي يا ماده درآوردن ، جسميت دادن به .

reign

سلطنت، حكمراني، حكومت، حكمفرمائي، سلطنت يا حكمراني كردن ، حكمفرما بودن .

reimbursable

قابل پرداخت.

reimburse

باز پرداخت كردن ، باز پرداختن ، جبران كردن ، هزينه كسي يا چيزي را پرداختن ، خرج چيزي را دادن .

reimbursement

باز پرداخت.

reimpression

تجديد چاپ.

rein

افسار، زمام، عنان ، لجام، افسار كردن ، كنترل، ممانعت، لجام زدن ، راندن ، مانع شدن .

reincarnate

تجسم يا زندگي تازه دادن ، حلول كردن ، تجلي كردن .

reincarnation

تجديد تجسم، تناسخ در جسم تازه ، حلول.

reincarnationist

تناسخي.

reindeer

(ج. ش. ) گوزن شمالي، وابسته بدوران كهنه سنگي اروپا.

reinfection

عفونت مجدد.

reinforce

تقويت كردن ، محكم كردن ، مدد كردن .

reinforced concrete

بتون مسلح.

reinforcement

تقويت، مدد.

reinforcer

تقويت كننده .

reinless

بي لجام.

reins

كليه ها، محل كليه در بدن ، (مج. ) كمر.

reinsman

اسب سوار، سوار كار ماهر.

reinstate

دوباره گماشتن ، دوباره برقرار كردن ، از نو به مقام اوليه خود رساندن ، تثبيت كردن .

reinstatement

تثبيت در مقام.

reinsurance

بيمه مجدد، بيمه اتكائي.

reinsure

بيمه اتكائي كردن ، دوباره بيمه كردن .

reintegrate

مجددا برقرار كردن ، تجديد كردن ، دوباره جمع آوري و متحد كردن ، سر و سامان دادن .

reintegration

استقرار مجدد.

reinterpret

دوباره تفسير كردن .

reinterpretation

تفسير مجدد.

reinvestment

سرمايه گذاري مجدد.

reinvigorate

باز نيرو بخشيدن ، تجديد نيرو كردن ، نيروي تازه دادن به .

reissue

چاپ مجدد، دوباره منتشر كردن .

reiterate

تكرار كردن ، تصريح كردن .

reiteration

تصريح، تكرار.

reiterative

تكراري، (د. ) كلمه دال برتكرار.

rejcet

وازدن ، نپذيرفتن ، نپسنديدن ، رد كردن ، امتناع كردن از، دور انداختن ، مازاد، مطرود، وازده ، (درجمع) فضولات.

reject

رد كردن ، نپذيرفتن .

rejecter

(rejector) (درراديو) دافع، دستگاه دفع پارازيت.

rejection

رد، مردود سازي، وازني، ردي.رد، عدم پذيرش.

rejector

(rejecter) (درراديو) دافع، دستگاه دفع پارازيت.

rejoice

خوشي كردن ، شادي كردن ، وجد كردن .

rejoicing

شادي، وجد.

rejoin

پاسخ دفاعي دادن ، در پاسخ گفتن ، دوباره پيوستن به .

rejoinder

پاسخ دفاعي، جواب، پاسخ دفاعي دادن .

rejuvenate

دوباره جوان كردن ، جواني از سر گرفتن .

rejuvenation

باز جواني، دوباره جوان سازي.

rejuvenator

جواني دهنده .

rejuvenescence

نوگشتگي، تجديد جواني، تجديد حيات.

relapse

برگشت، عود، عودت، مرتد، بحال نخستين برگشتن ، عود كردن .

relapsing fever

(طب) تب راجعه .

relatable

باز گوپذير، نقل كردني.

relate

باز گو كردن ، گزارش دادن ، شرح دادن ، نقل كردن ، گفتن .

related

مربوط، وابسته .

relater

نقل كننده ، بازگو گر.

relation

رابطه ، نسبت، خويش.(relational) وابستگي، نسبت، ارتباط، شرح، خويشاوند، كارها، نقل قول، وابسته به نسبت يا خويشي.

relational

(relation) وابستگي، نسبت، ارتباط، شرح، خويشاوند، كارها، نقل قول، وابسته به نسبت يا خويشي.رابطه اي.

relational operator

عملگر رابطه اي.

relationship

خويشي، وابستگي، نسبت.ارتباط، نسبت، خويشي.

relative

نسبي، خويشاوند، راجع.منسوب، نسبي، وابسته ، خودي، خويشاوند.

relative address

نشاني نسبي.

relative addressing

نشاني دهي نسبي.

relative coding

برنامه نويس نسبي.

relative error

خطاي نسبي.

relativism

نسبيت، نسبيت گرائي.

relativity

فرضيه نسبي، فلسفه نسبيه ، نسبي بودن ، نسبيت.

relativize

بصورت نسبي در آوردن .

relator

بازگوگر، شاكي.

relax

لينت دادن ، شل كردن ، كم كردن ، تمدد اعصاب كردن ، راحت كردن .

relaxant

(طب) سست كننده ، داروي بيحالي، ملين .

relaxation

سست سازي، تخفيف، تمدد اعصاب، استراحت.

relay

بازپخش، باز پخش كردن ، دستگاه تقويت نيروي برق يا راديو و تلگراف و غيره ، ايستگاه تقويت، مسابقه دو امدادي، تقويت كردن .رله ، امدادي، باز پخش كردن .

relay amplifier

تقويت كننده امدادي.

relay center

مركز باز پخش.

releasable

قابل ترخيص يا نشر، رهاشدني.

release

رها كردن ، رهتئي، ترخيص، پخش.رها كردن ، آزاد كردن ، مرخص كردن ، منتشر ساختن ، رهائي، آزادي، استخلاص، ترخيص، بخشش.

relegate

انداختن ، موكول كردن ، محول كردن ، واگذار كردن ، منتسب كردن .

relegetion

احاله .

relent

نرم شدن ، رحم بدل آوردن ، پشيمان شدن .

relentless

بيرحم.

relevance

(relevancy) رابطه ، ربط، ارتباط.

relevancy

(relevance) رابطه ، ربط، ارتباط.

relevant

مربوط، مناسب، وابسته ، مطابق، وارد.

reliability

قابليت اطمينان ، اعتبار.قابليت اعتماد، اعتبار.

reliable

قابل اطمينان ، معتبر.قابل اطمينان ، موثق، معتبر، قابل اتكا.

reliance

اعتماد، توكل، تكيه ، اتكا، دل گرمي.

reliant

موثق، متكي.

relic

اثر، آثار مقدس، عتيقه ، يادگار، باستاني.

relict

باقيمانده ، ماترك ، زن بيوه .

relictoin

پائين رفتن آب و نمايان شدن زير آب.

relief

آسودگي، راحتي، فراغت، آزادي، اعانه ، كمك ، امداد، رفع نگراني، تسكين ، حجاري برجسته ، خط بر جسته ، بر جسته كاري، تشفي، ترميم، آسايش خاطر، گره گشائي، جبران ، جانشين ، تسكيني.

relief map

نقشه برجسته ، نقشه برجسته نما.

relier

اعماد كننده ، متكي.

relievable

تسكين دادني.

relieve

خلاص كردن (از درد و رنج و عذاب)، كمك كردن ، معاونت كردن ، تخفيف دادن ، تسلي دادن ، فرو نشاندن ، بر كنار كردن ، تغيير پست دادن ، برجستگي، داشتن ، بر جسته ساختن ، ريدن .

relievo

برجسته ، برجسته كاري.

religion

كيش، آئين ، دين ، مذهب.

religionist

پيرو متعصب دين .

religiosity

خشكه مقدس بودن ، تعصب مذهبي، مجلس عبادت، مجلس مذهبي.

religious

مذهبي، راهبه ، تارك دنيا، روحاني، ديندار.

reline

آستر نو انداختن ، پارچه كتاني تازه دوختن .

relinquish

ول كردن ، ترك كردن ، چشم پوشيدن .

relinquishment

انصراف.

reliquary

جعبه اشيائ متبركه ، ظرف مخصص نگهداري آثار مقدس يا باستاني، محفظه عتيقه ، باقيمانده .

reliquiae

بقايا، مرده ريگ .

relish

ذائقه ، مزه ، طعم، چاشني، ذوق، رغبت، اشتها، مزه آوردن ، خوش مزه كردن ، با رغبت خوردن ، لذت بردن از.

relishable

خوش طعم، لذيذ.

relocatable

جابجاپذير.

relocatable address

نشاني جابجاپذير.

relocatable code

برنامه جابجاپذير.

relocatable program

برنامه جابجاپذير.

relocatable routine

روال جابجاپذير.

relocate

كردن .

relocation

جابجا سازي، جابجائي.

relocation factor

ضريب جابجائي.

relocation loader

بازكننده جابجاساز.

relucent

براق، منعكس كننده نور، متشعشع، نور افشان ، خيره كننده .

reluct

استقامت كردن ، شوريدن ، بي ميلي نشاندادن .

reluctance

بي ميلي، اكراه ، بيزاري، مخالف، مقاومت مغناطيسي.

reluctancy

بي ميلي، اكراه ، بيزاري، مخالف، مقاومت مغناطيسي.

reluctant

بي ميل.

reluctate

مخالف كردن ، مقابله كردن ، بي ميلي كردن .

reluctivity

(برق) مقاومت ويژه مغناطيسي، واكنش نفوذ پذيري مغناطيسي.

relume

روشن كردن ، برافروختن ، مشتعل كردن .

rely

اعتماد كردن ، تكيه كردن (با on و upon).

remain

ماندن ، باقيماندن .ماندن ، اقامت كردن ، مانده ، اثر باقيمانده ، (درجمع) بقايا.

remainder

باقيمانده ، مانده ، پس مانده ، غير قابل مصرف، باتخفيف فروختن .مانده ، باقيمانده .

reman

داراي نفرات تازه كردن ، مردانگي كردن .

remand

به بازداشتگاه برگرداندن ، احضار كردن ، اعاده دادن .

remanence

مانده ، تتمه .مغناطيس پس ماند.

remanent

بازمانده ، پس مانده .

remark

ملاحظه كردن ، اظهار داشتن ، اظهار نظريه دادن ، اظهار، بيان ، توجه .ملاحظه، تذكر، تبصره .

remarkable

قابل توجه ، عالي، جالب توجه .

remarriage

ازدواج مجدد، تجديد فراش.

rematch

مسابقه برگشت.

remediable

درمان پذير، چاره پذير، قابل علاج، گزير پذير.

remedial

گزيري، علاجي، چاره ساز، شفابخش، مفيد، درماني.

remedy

گزير، علاج، دارو، درمان ، ميزان ، چاره ، اصلاح كردن ، جبران كردن ، درمان كردن .

remember

بخاطرآوردن ، ياد آوردن ، بخاطر داشتن .

rememberable

يادآوردني.

remembrance

يادآوري، تذكر، خاطر، ذهن ، يادگاري.

remex

شاه پر، شهپر، ساقه پر، خامه پر.

remind

يادآوري كردن ، يادآور شدن ، بياد آوردن .

reminder

تذكر، يادآوري.يادآور، يادآوري كننده ، يادآوري.

remindful

پرخاطره .

reminisce

يادآوري كردن ، بخاطرآوردن ، ياد كردن .

reminiscence

خاطره ، يادداشت، ياد بود، يادآوري، نشانه .

reminiscent

ياد بود، خاطره ، يادآور.

reminiscential

يادبودي.

remise

واگذار كردن ، انتقال دادن ، گذشت كردن .

remiss

بي مبالات، بي قيد، غفلت كار، سست.

remission

بخشش، آمرزش، عفو، گذشت، تخفيف، بهبودي بيماري.

remit

بخشيدن ، آمرزيدن ، معاف كردن ، فرو نشاندن ، پول رسانيدن ، وجه فرستادن .ارسال وجه .

remitment

پرداخت.

remittable

قابل پرداخت.

remittal

بخشش، عفو، آمرزش، گذشت، پرداخت.

remittance

فرستادن پول، پول، پرداخت، تاديه .وجه ارسالي.

remittent

سبك شونده ، تخفيف يابنده ، موقتا تسكين دهنده .

remitter

پرداخت كننده .

remnant

باقي مانده ، بقيه ، اثر، بقايا( درجمع)، آثار.

remodel

تغيير وضع دادن ، عوض كردن ، تعمير كردن .

remonetize

دوباره رايج كردن .

remonstrance

سرزنش، نكوهش، تعرض، اعتراض، مخالفت.

remonstrant

معترض.

remonstrate

تعرض كردن ، با تعرض و نكوهش گفتن .

remonstration

نكوهش.

remonstrative

نكوهشي.

remonstrator

نكوهشگر.

remora

(ج. ش. ) ماهي چسبنده .

remorse

پشيماني، افسوس، ندامت، پريشاني، غم.

remorseful

اندوهناك ، نادم.

remorseless

سرسخت، ظالم.

remote

دور، دوردست، بعيد.دور، پرت، دور دست، جزئي، كم، بعيد، متحرك .

remote access

دستيلبي از دور.

remote consol

پيشانه دور دست.

remote control

كنترل از دور.

remote job entry

ادخال كار از دور.

remote station

ايستگاه دور دست.

remote terminal

پايانه دور دست.

remotion

حركت دوري، حركت مجدد.

remount

دوباره بالا رفتن ، برگشتن ، دوباره سوار كردن .

removable

برداشتني، قابل رفع، برچيدني، زدودني.برداشتني، رفع شدني.

removal

برداشت، رفع، عزل.رفع، ازاله .

remove

برداشت كردن ، رفع كردن ، عزل كردن .برداشتن ، از جا برداشتن ، بلند كردن ، رفع كردن ، دور كردن ، برطرف كردن ، بردن ، برچيدن ، زدودن .

remunerate

ياداش دادن به ، ترقي كردن ، تاوان دادن .

remuneration

اجر، پاداش.

remunerative

پاداشي.

remunerator

اجر دهنده .

renaissance

دوره تجدد ادبي و فرهنگي، رنسانس.

renal

(تش. ) كليه اي، وابسته به كليه ها.

renascence

نوزايش، تجديد حيات، تولد مجدد، زندگي مجدد.

renascent

تجديد حيات كننده .

rencontre

با خصومت روبرو شدن ، مقابله كردن ، مصاف.

rencounter

با خصومت روبرو شدن ، مقابله كردن ، مصاف.

rend

پاره كردن ، چاك زدن ، دريدن ، كندن .

render

تحويل دادن ، تسليم داشتن ، دادن ، منتقل كردن ، ارائه دادن ، ترجمه كردن ، درآوردن .

renderable

قابل ارائه .

renderer

ارائه دهنده .

rendezvous

آمدگاه ، وعده گاه ، پاتوق، ميعاد، قرار ملاقات گذاشتن .

rendition

تسليم، بازگرداني، پرداخت، تحويل، ترجمه ، تفسير.

renegade

( runagate)مرتد، از دين برگشته .عيسوي مسلمان شده ، برگشته ، مرتد، خائن .

renege

انكار كردن ، دبه كردن ، ترك تابعيت كشور يا دين خود را كردن ، (د. گ . )گول زدن .

renegotiation

مذاكره مجدد.

renew

بازنو كردن ، تجديد كردن ، نو كردن ، تكرار كردن .

renewability

قابليت تجديد.

renewable

تجديد شدني.

renewal

تجديد، تكرار، بازنوكني.

renewer

تجديد كننده .

reniform

(ج. ش. ) شبيه كليه ، كليه مانند.

renitency

مقاومت، مخالفت.

renitent

مقاوم، سرسخت.

rennet

شيردان ، پنير مايه ، مايه سيب انگلستان ، مايه ماست.

renounce

انكار كردن ، سرزنش يا متهم كردن .

renouncer

سرزنش و انتقاد كننده .

renovate

باز نوساختن ، نو كردن ، تعمير كردن ، از سر گرفتن .

renovation

باز نوساخت، تعمير، اصلاح، نوسازي.

renovator

باز نو سازنده ، بدعتكار.

renown

آوازه ، نام، شهرت، معروفيت، اشتهار، صيت، مشهور كردن .

rent

اجاره ، كرايه ، مال الاجاره ، منافع، اجاره كردن ، كرايه كردن ، اجاره دادن .

rentable

قابل اجاره .

rental

اجاره نامه ، وجه اجاره ، اجاره اي.

renter

موجر، اجاره دهنده ، بكرايه واگذارنده .

rentier

موجر، اجاره دهنده ، بكرايه واگذارنده .

renunciation

چشم پوشي، ترك ، كناره گيري، قطع علاقه .

reorder

دوباره مرتب كردن ، دوباره سفارش دادن .

reorganization

سازماندهي مجدد.تشكيلات مجدد، صورت جديد.

reorganize

دوباره سازمان دادن .تشكيلات مجدد، دوباره متشكل كردن .

rep

پارچه مبلي، مرد هرزه ، زن هرزه .

repair

تعمير، مرمت، تعمير كردن .تعميركردن ، جبران كردن ، دوباره داير كردن ، مرمت كردن ، مرمت، اصلاح.

repair time

مدت تعمير.

repairable

قابل جبران ، اصلاح پذير، تعمير پذير.

reparable

قابل جبران ، اصلاح پذير، تعمير پذير.

reparation

جبران غرامت، تاوان ، تعمير، عوض، اصلاح.

reparative

جبراني.

repartee

حاضر جوابي، جواب شوخي آميز.

repartition

توزيع، تقسيم، توزيع مجدد، وابسته به تقسيمات.

repass

دوباره عبوركردن ، مجددا تصويب كردن .

repast

خوراك ، ضيافت، غذا خوردن ، وقت غذاخوري.

repatriate

بميهن خود برگرداندن ، بميهن خود برگشتن .

repatriation

برگشتن يا برگرداندن به ميهن .

repay

پس دادن ، بر گرداندن ، تلافي، پس دادن به .

repayable

پس دادني.

repayment

غرامت، پرداخت مجدد.

repeal

لغو كردن ، احضار كردن ، احضار، باز گرداني، الغائ، لغو، فسخ.

repealable

لغو كردني.

repealer

لغو كننده .

repeat

دوباره گفتن ، تكرار كردن ، دوباره انجام دادن ، دوباره ساختن ، تكرار، تجديد، باز گفتن ، بازگو كردن ، بازگو، باز انجام.

repeat until

تكراركن . . . تااينكه .

repeatability

تكرارپذيري، قابليت تكرار.

repeatable

تكرار كردني.تكرارپذير، قابل تكرار.

repeated

پي در پي، مكرر.

repeatedly

مكررا.

repeater

تكرار كننده .تكرار كننده ، ساعت زنگي، بازگو كننده .

repeating firearm

اسلحه خودكار.

repeating decimal

اعشاري مكرر.

repeating fraction

كسر مكرر.

repel

دفع كردن ، رد كردن ، نپذيرفتن ، جلوگيري كردن از، بيزار كردن ، مقابله كردن .دفع كردن .

repellency

حالت دفع، دفع شدني.

repellent

زننده ، مانع، دافع، راننده ، بيزار كننده .

repeller

دافع، زننده .

repent

اصلاح شدن ، توبه كردن ، پشيمان شدن ، نادم.

repentance

توبه ، پشيماني، ندامت، اصلاح مسير زندگي.

repentant

تائب.

repenter

توبه كار.

repeople

دوباره مسكون ساختن .

repercussion

بازگرداني، پس زني، انعكاس، برگشت، دفع، عكس العمل، واكنش، (طب)دفع يا پيشگيري.

repercussive

پس زننده .

repertoire

فهرست نمايش هاي آماده براي نمايش دادن .

repertory

فهرست، مجموعه ، انبار، مخزن ، كاتالوگ .

repetend

(در اعشاري) رقم بازگردنده ، برگردان .

repetition

باز انجام، باز گوئي، باز گو، تكرار، تجديد، اعاده .تكرار.

repetition instruction

دستوالعمل تكرار.

repetitious

تكراري، مكرر.

repetitive

تكراري، مكرر.تكراري، بازانجامي.

repine

ناراضي بودن ، شكايت كردن ، شكوه .

replace

چيزي را تعويض كردن ، جابجا كردن ، جايگزين كردن .جايگزين كردن .

replaceable

قابل تعويض.

replacement

جايگزيني.تعويض، جايگزن .

replacer

تعويض كننده .

repleader

(حق. ) درخواست تجديدنظر، استيناف.

replenish

دوباره پر كردن ، ذخيره تازه دادن ، باز پر كردن .

replenishment

دوباره پركردن ، بازپرسازي.

replete

كاملا پر، لبريز، چاق، تكميل، انباشته .

repletion

پري، پرسازي، انباشتگي، (طب) پر خون .

replica

نسخه عين ، المثني.عين ، المثني.

replicate

تكرار كردن ، برگرداندن ، تازدن ، جورساختن .تكرار كردن .

replication

تاه ، تاشدگي، پاسخ، انعكاس، رونوشت، دفاع.پاسخگوئي، تكرار.

replier

پاسخ دهنده .

reply

پاسخ، جواب، پاسخ دادن ، جواب كتبي يا شفاهي، دفاعيه .پاسخ، پاسخ دادن .

report

گزارش، گزارش دادن .شهرت، انتشار، صدا، گزارش دادن ، گزارش.

report generation

گهارش زائي، توليد گزارش.

report generator

گزارش زا، مولد گزارش.

report program

برنامه گزارش.

report writer

گزارش نويسي.

reportable

گزارش دادني.

reportage

گزارش، شرح جريان امر، رپرتاژ.

reporter

گزارشگر، خبرنگار.

reportorial

گزارشي.

repose

گذاردن ، آرميدن ، دراز كشيدن ، غنودن ، سامان ، آسودگي، استراحت.

reposeful

متكي، غنوده .

reposit

وديعه گذاردن ، سپردن ، جابجا كردن .

reposition

مقام و موقعيت چيزي را تغيير دادن ، انباشتگي.

repository

انبار، مخزن ، صندوق تابوت، ظرف، رازدار.

repossess

مالكيت مجدد يافتن .

repossession

تملك ثانوي.

repost

(riposte)ضربت متقابل و تند، پاسخ تند و آماده ، حاضر جوابي، (درشمشير بازي) ضربتسريع، جواب، ضربه متقابل زدن .

repousse

(در مورد فلزات) برجسته نما ياحكاكي برجسته .

reprehend

سرزنش كردن ، توبيخ كردن .

reprehensible

سزاوار سرزنش، سرزنش كردني.

reprehension

سرزنش، ملامت.

reprehensive

ملامت آميز.

represent

نشان دادن ، نماينده بودن .نمايش دادن ، نماياندن ، فهماندن ، نمايندگي كردن ، وانمود كردن ، بيان كردن .

representable

قابل عرضه .

representation

نمايش، نمايندگي.نمايش، نمايندگي، تمثال، نماينده ، ارائه .

representationalist

معتقد بفلسفه ايده هاو افكار.

representative

نمايشگر، نماينده .نماينده ، حاكي از، مشعربر.

representer

معرفي كننده .

repress

باز فشردن ، باز كوفتن ، فرونشاندن ، سركوب كردن ، در خود كوفتن .

repressed

جلوگيري شده .

repression

سركوبي.

repressive

مانع شونده ، سركوب كننده .

repressor

عامل مانع شونده .

reprieval

تعليق مجازات.

reprieve

مجازات كسي را بتعويق انداختن ، رخصت.

reprimand

سرزنش كردن ، سرزنش و توبيخ رسمي، مجازات.

reprint

مجددا بطبع رساندن ، چاپ تازه .دوبار چاپ كردن ، چاپ جديد.

reprisal

جبران ، تلافي، انتقام، تلافي كردن .

reprise

وهله ، نوبت، خسارت، خرج، تلافي كردن .

repristinate

بصورت اصلي برگرداندن ، دوباره بكر كردن .

reproach

سرزنش، عيب جوئي، توبيخ، رسوائي، ننگ ، عيب جوئي كردن از، خوار كردن .

reproachable

قابل توبيخ.

reproacher

ملامت كننده .

reproachful

ملامت آميز، پرسرزنش.

reprobate

مردود، فاسد، بد اخلاق، هرزه ، محروميت.

reprobation

مردوديت، هرزگي، فساد اخلاق، تباهي.

reprobatory

مردود، فاسد.

reproduce

دوبار توليد كردن ، باز عمل آوردن .تكثير كردن ، چاپ كردن ، دوباره ساختن .

reproducer

دوباره توليد كننده ، تجديد كننده .تكثير كننده .

reproducibility

قابليت تكثير، قابليت ساخت يا توليد مجدد.

reproducible

قابل توليد مجدد، تجديد پذير.قابل تكثير.

reproduction

همآوري، تكثير، توالد و تناسل، توليد مثل.

reproductive

مولد، تناسلي.

reproductivity

استعداد توليد، استعداد هم آوري.

reproof

سرزنش، نكوهش، ملامت، توبيخ ملايم.

reprove

سرزنش كردن ، نكوهش كردن ، ملامت كردن .

reptant

خزنده ، كشاله كش.

reptile

حيوان خزنده ، آدم پست، سينه مال رونده .

reptilian

خزنده .

republic

جمهوري.

republican

جمهوري خواه ، جمهوري، گروهي، اجتماعي.

republicanism

جمهوريخواهي.

republicanize

جمهوري كردن .

republication

تجديد چاپ، انتشار مجدد.

republish

دوباره چاپ كردن ، دوباره منتشر كردن .

repudiate

رد كردن ، انكار كردن ، منكر شدن .

repudiation

انكار، ردي.

repudiationist

رد كننده ، منكر.

repudiator

منكر.

repugn

مخالفت كردن با، تناقض داشتن ، منكر شدن .

repugnance

مغايرت، ناسازگاري، تناقض، مخالفت.

repugnant

متناقض، مخالف، تنفرانگيز، زننده .

repulse

دفع، رد، پس زني، دفع كردن ، راندن .

repulsion

دفع، عدم پذيرش، عقب زني، تنقر، دشمني.

repulsive

متنفر كننده ، دافع، زننده ، تنفرآور.

reputability

اعتبار، نيكنامي، اشتهار، قابليت اشتهار.

reputable

قابل شهرت، مشهور، قابل اطمينان .

reputation

شهرت، اعتبار، آبرو، خوشنامي، اشتهار، آوازه .

repute

آوازه داشتن ، شمردن ، فرض كردن ، شهرت داشتن ، اشتهار.

reputed

مشهور.

request

درخواست، تقاضا، درخواست كردن .خواهش، درخواست، تقاضا، خواسته ، خواستار شدن ، تمنا كردن ، تقاضا كردن .

request signal

علامت درخواست.

requester

خواهش كننده ، خواستار.

requiem

نماز وحشت، نماز ميت، فاتحه .

requiescat

نماز ميت.

requin

(ج. ش. ) كوسه ماهي درنده .

require

نياز داشتن ، لازم بودن ، لازمدانستن .بايستن ، لازم داشتن ، خواستن ، مستلزم بودن ، نياز داشتن .

requirement

نياز، لازم، مقرره .دربايست، نيازمندي، تقاضا، احتياج، الزام، نياز، ايجاب، التزام.

requisite

بايسته ، شرط لازم، لازمه ، احتياج، چيز ضروري.

requisiteness

ضرورت، لزوم.

requisition

درخواست، تقاضا، سخره ، چيز مورد تقاضا، بازگرفتن ، مصادره كردن ، درخواست رسمي كردن .

requital

سزا، تاوان .

requite

سزا دادن ، پاداش دادن ، تاوان دادن ، جبران كردن .

requiter

عوض دهنده ، اجر دهنده .

reremouse

(ج. ش. ) خفاش، شبكور.

rerun

عمل دوباره دويدن ، نمايش مجدد فيلم.باز راندن ، بار رانش.

res

شيئ، چيز، شيئ بخصوص، ماده .

resalable

قابل فروش مجدد.

resale

فروس مجدد، حراج مجدد.

rescale

نقشه كشيدن ، بمقياس كوچكتري ترسيم كردن .

rescind

باطل ساختن ، لغو كردن ، فسخ كردن .

rescinder

لغو يا فسخ كننده .

rescission

(حق. ) فسخ، ابطال.

rescissory

فسخي.

rescript

فرمان ، حكم، دستخط، فتواي پاپ، رساله .

rescue

رهائي دادن ، رهانيدن ، خلاصي، رهائي.

rescuer

رهادهنده ، مستخلص كننده .

research

پژوهش، تحقيق، تتبع.پژوهش، جستجو، تجسس، تحقيق، تتبع، كاوش، پژوهيدن ، پژوهش كردن .

researcher

پژوهشگر.

researchist

پژوهشگر، محقق.

resect

تراشيدن ، اره كردن ، بريدن .

resectability

قابليت برش.

resectable

قطع كردني.

resection

برش، قطع.

reseda

(گ . ش. ) اسپرك ، ورث، رنگ گلاسپرك .

reseed

دوباره تخم افشاندن ، خود رو سبزشدن .

resemblance

شباهت، تشابه ، همانندي، همشكلي، مقايسه .

resemble

شباهت داشتن ، مانستن ، تشبيه كردن ، مانند بودن ، همانند كردن يا بودن .

resent

منزجر شدن از، رنجيدن از، خشمگين شدن از، اظهار تنفر كردن از، اظهار رنجش كردن .

resentful

بي ميل.

resentment

رنجش، خشم، غيض.

reservation

ذخيره ، رزرو كردن صندلي يا اتاق در مهمانخانه و غيره ، كتمان ، تقيه ، شرط، قيد، استثنائ، احتياط، قطعه زمين اختصاصي ( براي سرخ پوستان يامدرسه و غيره ).

reserve

پس نهاد، كنار گذاشتن ، پس نهاد كردن ، نگه داشتن ، اختصاص دادن ، اندوختن ، اندوخته ، ذخيره ، احتياط، يدكي، (درمورد انسان ) تودار بودن ، مدارا.از پيش حفظ كردن ، رزرو كردن .

reserved

رزرو شده ، محتاط، خاموش، كم حرف، اندوخته ، ذخيره .

reserved word

كلمه محفوظ.

reservist

سرباز يا افسر ذخيره .

reservoir

مخزن ، آب انبار، ذخيره ، مخزن آب.

reset

بازنشاندن .

reset cycle

چرخه باز نشاني.

reset terminal

پايانه بازنشاني.

reset to zero

باز نشانش به صفر، صفر كردن .

resetting

بازنشاني.

resgestae

امور انجام شده .

reshape

تغيير شكل دادن ، تجديد وضع كردن .

reshipment

حمل مجدد.

reshuffle

برزدن ، تجديد سازمان كردن ، تغييرات سازماني دادن .

reside

اقامت داشتن ، مسكن داشتن ، مقيم شدن .مستقر بودن ، اقامت داشتن .

residence

محل اقامت، اقامتگاه .مقر، محل اقامت.

residency

محل اقامت، اقامتگاه ، (طب) اقامت پزشك در بيمارستان براي كسب تخصص.

resident

مقيم، مستقر.مقيم.

resident program

برنامه مقيم.

resident segment

قطعه مقيم.

residential

مسكوني، وابسته به اقامت، قابل سكني، محلي.

resider

مقيم.

residual

رسوبي، وابسته به رسوب يا باقيمانده .پس مانده ، ته نشين ، باقيمانده .

residual error reat

نرخ خطاي پس مانده .

residual magnetism

مغناطيس پس ماند.

residuary

وارث طبقه دوم، موصي له ، باقي مانده ، رسوبي.

residue

پس مانده ، تفاله مانده ، قسمت باقي مانده ، فاضل، زيادتي، ته نشين .مانده ، باقيمانده ، پس ماند، آزاد.

residuum

تفاضل، باقيمانده ، پسمانده ، رسوب، تفاله .

resign

مستعفي شدن ، كناره گرفتن ، تفويض كردن ، استعفا دادن از، دست كشيدن .

resignation

استعفا، واگذاري، كناره گيري، تفويض، تسليم.

resile

انعطاف داشتن ، برگشتن ، به عقب برگشتن ، مرتجع شدن .

resilience

( resiliency) جهندگي، حالت ارتجاعي.

resiliency

( resilience)جهندگي، حالت ارتجاعي.

resillient

عدول كننده ، ارتجاعي.

resin

(resinate) صمغ كاج، انگم كاج، راتيانه ، رزين ، صمغ، با صمغ پوشاندن .

resinate

(resin) صمغ كاج، انگم كاج، راتيانه ، رزين ، صمغ، با صمغ پوشاندن .

resinify

تبديل به صمغ يا رزين كردن ، صمغي شدن .

resinoid

داراي حالت صمغي، رزيني، ماده صمغي.

resinous

صمغي.

resist

پايداري، پايداري كردن ، ايستادگي كردن ، استقامت كردن ، مانع شدن ، مخالفت كردن با.

resistance

مقاومت، استحكام.پايداري، ايستادگي، عايق مقاومت، مقاومت، سختي، مخالفت.

resistant

مقاوم، پايدار.

resister

مقاوم، پايدارگر.( resistor)اسباب مقاوم در برابر برق، مقاوم.

resistibility

استعداد مقاومت.

resistible

قابل مقاومت.

resistive

مقاومتي.

resistivity

مقاومت ويژه ، سته ويژه ، قابليت مقاومت، مقاومت اشيا.

resistor

( resister)اسباب مقاوم در برابر برق، مقاوم.مقاومت، عنصر مقاوم.

resolute

صاحب عزم، ثابت قدم، پا بر جا، مصمم، ثابت، تصويب كردن .

resolution

تفكيك پذيري، دقت، تصميم، رفع.تحليل، تجزيه ، حل، نتيجه ، ثبات قدم، عزم، قصد، نيت، تصميم، تصويب.

resolve

رفع كردن ، مقرر داشتن ، تصميم گرفتن ، راي دادن .

resolvent

(طب) محلل، حلال، جواب، حل، حل مسئله .

resolver

برطرف كننده ، رافع.

resolving

برطرف سازي، رفع.

resonance

(درصوت) تشديد، پيچش صدا، طنين .تشديد، ايجاد طنين .

resonant

تشديد شده ، طنين دار.طنين دار.

resonate

تشديد كردن .پيچيدن ، طنين انداختن .

resonator

تشديد كننده .مشدد، اسباب ارتعاش.

resorb

دوباره بعليدن ، دوباره جذب كردن .

resorption

آشام يا جذب دوباره ، مكيدن مجدد، بلع دوباره .

resort

ملجا، پناهگاه ، پاتوق، ملاقات مكرر، رفت و آمد مكرر، دوباره دسته بندي كردن ، متشبث شدن به ، متوسل شدن .

resound

منعكس كردن ، پژواك يا انعكاس صدا.

resource

وسيله ، كارداني، منبع، ممر، مايه ، ابتكار.منبع، وسيله .

resource allocation

تخصيص منابع.

resource deallocation

بازستاني منابع.

resourceful

كاردان ، پر مايه و مبتكر.

respect

رابطه ، نسبت، رجوع، مراجعه ، احترام، ملاحظه ، احترام گذاشتن به ، محترم داشتن ، بزرگداشت، بزرگداشتن .

respectability

احترام.

respectable

محترم، قابل احترام، آبرومند.

respectful

مودب، با ادب، پر احترام، آبرومند.

respective

مربوطه ، بترتيب مخصوص خود، نسبي.

respectively

بترتيب.

respirable

قابل تنفس.

respiration

تنفس، دم زني.

respirator

دستگاه تنفس مصونوعي، دهان بند طبي.

respiratory

تنفسي.

respiratory system

دستگاه تنفسي.

respire

دم زدن ، نفس كشيدن ، تنفس كردن ، اميد تازه پيدا كردن ، بو كردن ، بهوش آمدن .

respite

مهلت، فرجه ، امان ، استراحت، تمديد مدت، رخصت، فرجه دادن .

resplendence

( resplendency)درخشندگي، جلوه ، شكوه ، تلالو.

resplendency

( resplendence) درخشندگي، جلوه ، شكوه ، تلالو.

resplendent

پر جلوه ، درخشنده ، پر تلالو.

respond

پاسخ دادن ، واكنش نشان دادن ، پاسخ.

respondent

مطابق، موافق، جوابگو، واكنش دار.

responder

پاسخگو، جوابگو، ماده اصلي خرج فشنگ ، برق سنج.

response

جوابگوئي، پاسخ، واكنش.واكنش، پاسخ.

response time

زمان واگنش.

responsibility

مسئوليت، عهده ، ضمانت، جوابگوئي.

responsible

مسئول، عهده دار، مسئوليت دار، معتبر، آبرومند.

responsions

جوابگوئي، پاسخ، مجلس مناظره ، آزمون مقدماتي.

responsive

واكشني، پاسخي، علاقمند و متوجه .

respublica

رفاه عمومي، جمهوري كشور، كشور جمهوري، دولت.

rest

آسايش، استراحت، محل استراحت، آسودن ، استراحت كردن ، آرميدن ، تجديد قوا، كردن ، تكيه دادن ، متكي بودن به ، الباقي، نتيجه ، بقايا، سايرين ، ديگران ، باقيمانده .

rest home

(=sanatorium) آسايشگاه .

rest house

مهمان سرا.

rest position

استراحتگاه ، موقعيت سكون .

rest room

استراحتگاه ، مستراح.

restart

باز آغازي، شروع دوباره ، باز آغازيدن .

restart condition

شرط بازآغازي.

restart instruction

دستور المل بازآغازي.

restart point

نقطه باز آغازي.

restate

مجددا بيان كردن ، تصريح كردن ، باز گفتن .

restatement

بيان مجدد، باز گوئي.

restaurant

رستوران ، كافه .

restauranteur

( restaurateur)صاحب رستوران ، مهمانخانه دار.

restaurateur

( restauranteur) صاحب رستوران ، مهمانخانه دار.

restful

پرآسايش.

resting

راكد، ساكن ، خوابيده ، ايستا.

restitute

پس دادن ، بحال اول برگرداندن ، اعاده كردن .

restitution

اعاده ، بازگرداني، جبران ، تلافي، ارتجاع.

restive

كله شق، رام نشو، بيقرار، سركش، چموش.

restless

بي قرار.

restorable

قابل اعاده .

restoration

اعاده ، ترميم.استقرار مجدد، تجديد، بازگرداندن ، استرداد.

restorative

تجديد يا مسترد كننده ، اعاده كننده .

restore

پس دادن ، بحال اول بر گرداندن ، تعمير كردن ، اعاده دادن ، باز دادن .اعاده كردن ، ترميم كردن .

restorer

اعاده دهنده .

restrain

جلوگيري كردن از، نگهداشتن ، مهار كردن .

restrainable

محدود ساختني.

restrainer

مانع شونده ، فشار دهنده .

restraint

جلوگيري، منع، نگهداري، خودداري.

restrict

محدود كردن .محدود كردن ، منحصركردن به .

restricted

محصور، در مضيقه .

restriction

تحديد، تضييق، جلو گيري، منع، محدوديت.محدوديت، تحديد.

restrictionism

سياست محدوديت.

restrictive

(طب) داروي پيش گير، جمله يا عبارت حصري يا محدود كننده ، محدود سازنده .

result

نتيجه ، منتج شدن .پي آمد، دست آورد، برآمد، نتيجه دادن ، ناشي شدن ، نتيجه ، اثر، حاصل.

resultant

منتجه ، برآيند.منتجه ، بردار، برآيند، حاصل، منتج شونده .

resultful

پر نتيجه ، نتيجه بخش.

resultless

بي نتيحه .

resume

از سر گرفتن ، خلاصه تجربيات.حاصل، خلاصه ، چكيده كلام، ادامه يافتن ، از سرگرفتن ، دوباره بدست آوردن ، باز يافتن .

resumption

از سر گيري، ادامه ، تجديد، شروع، باز يافت.

resupinate

(گ . ش. ) وارونه .

resupination

واژگوني، خميدگي، وارونه بودن .

resupine

تاقباز، برپشت، بي حس، بي عاطفه ، بي حال، سست، بعقب برگشته .

resurgence

بازخيز، تجديد حيات، تجديد فعاليت، طغيان مجدد.

resurgent

طغيان كننده ، بازخيزگر.

resurrect

زنده كردن ، احيا كردن ، رستاخيز كردن .

resurrection

رستاخيز، قيام، قيام عيسي از مردگان ، احيا، رستاخيز كردن .

resuscitate

زنده كردن ، اجحيا كردن ، بهوش آوردن .

resuscitation

احيا، بهوش آوري.

resuscitative

حيات بخش.

resuscitator

زنده كننده ، بهوش آورنده .

ret

در معرض رطوبت قرار دادن ، خيس كردن .

retail

خرده فروشي، جزئي، خرد، جز، خرده فروشي كردن .

retailer

خرده فروش.

retain

ابقا كردن ، نگهداشتن .نگاه داشتن ، از دست ندادن ، حفظ كردن .

retainer

حكم نگاهداري و ضبط، ملازم، مستخدم، گيره .

retaliate

تلافي كردن ، تاوان دادن ، عين چيزي را بكسي برگرداندن .

retaliation

تلافي، عمل متقابل.

retaliatory

قصاصي.

retard

تاخير كردن ، كند ساختن ، معوق كردن ، بتعويق انداختن ، عقب افتاده ، دير كار.

retardant

عقب انداز.

retardate

كند ذهن .

retardation

تاخير، كم هوشي، عدم رشد فكري، شتاب منفي.

retarded

عقب افتاده (از لحاظ هوش و رشد بدني).

retarder

دير كار، تاخير كننده ، كند ساز، معوق.

retch

اوغزدن ، قي كردن .

rete

صفحه اسطرلاب، مقام، شبكه .

retention

نگهداري، نگاهداري، ابقا، ضبط، حافظه .ابقا، نگهداري.

retention period

دوره ابقا.

retentive

نگهدارنده ، حافظ، ضبط كننده قابض.

retentivity

قدرت نگهداري ( مغناطيس)، نيروي حفظ.

retentor

(ج. ش. ) عضله نگاهدارنده ، عضله ماسكه .

reticence

( reticency)خاموشي، سكوت، كم گوئي.

reticency

( reticence)خاموشي، سكوت، كم گوئي.

reticent

محتاط در سخن ، كم گو.

reticle

شبكه دوربين نجومي.

reticular

مشبك ، شبكه اي.

reticulate

مشبك كردن ، شبكه كردن ، مشبك ، زنبوري.

reticulation

شبكه بندي.

reticule

شبكه ، شبكه شطرنجي و امثال آن .

reticulum

(ج. ش. ) نگاري، شيردان جانور نشخوار كننده ، ساختمان شبكه اي، شبكه ، (تش. )بافت نگاهدارنده اعصاب، بافت همبند و مشبك .

retiform

شبكه وار، مشبك ، زنبوري.

retina

(تش. - ج. ش. ) شبكيه چشم.

retinaculum

(تش. ) بند نگاهدارنده ، بند زير زبان .

retinal

شبكيه اي.

retinoscopy

معاينه شبكيه ، شبكيه بيني.

retinue

همراهان ، خدم وحشم، ملتزمين ، نگهداري، حفظ.

retire

كناره گيري كردن ، استراحتگاه ، استراحت كردن ، بازنشسته كردن يا شدن ، پس رفتن .

retired

بازنشسته .

retirement

بازنشستگي.

retiring

كناره گير.

retool

مجددا با ابزار تجهيز كردن .

retort

برگرداندن ، پس دادن ، جواب متقابل دادن ، جواب متقابل، تلافي.

retouch

دستكاري كردن ، (درعكاسي ) رتوشه كردن .

retrace

ردپاي چيزي را دوباره گرفتن .

retract

منقبض كردن ، تو رفتن ، جمع شدن .

retractable

انكار پذير، جمع شدني، پس رفتني.

retractility

قابليت انقباض.

retraction

استغفار، تو كشيدن ، انقباض، استرداد.

retractor

منقبض كننده .

retral

عقبي، پسين خلفي.

retransmission

مخابره مجدد، ارسال مجدد.

retransmit

دوباره مخابره كردن ، دوباره فرستادن .

retread

( tread re) روكش كردن لاستيك ، تاير روكش شده .

retreat

عقب نشيني كردن ، عقب نشيني، كناره گيري، گوشه عزلت، انزوا، عقب نشاندن ، پس گرفتن ، عقب زدن .

retrench

قطع كردن ، حذف كردن ، كم كردن ، داراي سنگر موقتي زير زميني كردن ، از نو خندق ساختن ، مستحكم كردن .

retrenchment

مستحكم سازي، از نو سنگر سازي.

retrial

آزمايش مجدد، محاكمه مجدد.

retribution

كيفر، مجازات، تلافي، كيفري، مجازاتي، سزا.

retributive

كيفري، سزائي.

retributory

كيفري.

retrievable

باز يافتني.

retrieval

بازيابي.بازيابي.

retrieval code

رمز بازيابي.

retrieve

بازيافتن ، دوباره بدست آوردن ، پس گرفتن ، جبران كردن ، اصلاح يا تهذيب كردن ، حصول مجدد.باز يافتن .

retriever

سگ مخصوص يافتن شكار و مجروحين ، بازبياب.

retro rocket

موشك اضافي فضا پيما كه آنرا در جهت مخالف حركت دهد.

retroaction

پس كردارپس كنش، عطف بگذشته ، عطف بماسبق، عمل معكوس.

retroactive

عطف به ماسبق.معطوف به گذشته ، پس كنشي.

retroactivity

عطف بماسبق.

retrocede

دوباره واگذار كردن ، (طب) از سطح خارج بداخل نفوذ كردن ، (درمورد مرض)عمقي شدن .

retroflection

( retroflexion)برگشتگي.

retroflex

برگشتن ، خميدن ، خميده بعقب، قفا رفتن زبان .

retroflexion

( retroflection)برگشتگي.

retrogradation

انحطاط، سير قهقهرائي، قفاروي، پس روي.

retrograde

برگشت دهنده ، انحطاط دهنده ، قفائي، تنزل كننده ، قهقهرائي، بقهقرا رفتن ، پس رفتن .

retrogress

بقهقرا رفتن ، پس رفتن ، برگشت، ترقي معكوس كردن .

retrogression

پس رفت، برگشت، پس روي، حركت قهقرائي، قفاروي.

retrogressive

برگشت كننده ، قهقرائي، قفارو، پس رو.

retrolingual

(تش. ) واقع در پشت زبان ، پس زباني.

retrorse

بطرف پائين و عقب خم شده .

retrospect

شامل گذشته ، عطف بماسبق كننده ، نگاه به گذشته ، مسير قهقرائي، پس نگري، پس نگرانه .

retrospection

پس نگري، نگاه به قهقرا.

retrospective

عطف كننده بماسبق.

return

بازگشت، مراجعت.بازگشت، برگشت، برگرداندن ، برگشتن ، مراجعت كردن ، رجعت، اعاده .

return address

نشاني بازگشت.

return code

رمزبازگشت.

return to zero

با بازگشت به صفر.

returnable

قابل برگشت، بازگشتني.

returnee

بازگشته ، مراجعت كننده ، باز گشت كننده .

reunion

باز پيوست، بهم پيوستگي، تجديد ديدار، تجديد جلسه .

reusable

قابل استفاده مجدد.

reusable program

برنامه قابل استفاده مجدد.

reuse

دوباره استفاده كردن .

rev

دور موتور، گردش، تند گشتن ، دور برداشتن .

revaluation

بهاگذاري مجدد.

revamp

دوباره رويه انداختن ، دوباره وصله يا سرهم بندي كردن ، نو نما كردن ، وصله پينه كردن .

reveal

آشكار كردن ، فاش كردن ، معلوم كردن .

revealable

قابل مكاشفه .

revealer

آشكار كننده .

revealment

الهام، مكاشفه .

reveille

(نظ. ) شيپور بيدارباش، طبل بيدار باش.

revel

شادي كردن ، عياشي كردن ، لذت بردن ، كيف.

revelation

فاش سازي، آشكار سازي، افشائ، وحي، الهام.

revelator

وحي دهنده ، افشائ كننده .

revelatory

الهامي، مكاشفه آميز.

reveler

( reveller) عياش.

reveller

( reveler) عياش.

revelrous

خوشگذران ، عياش.

revelry

عياشي، خوشگذراني.

revenge

خونخواهي كردن ، كينه جوئي كردن ، انتقام كشيدن ، انتقام.

revengeful

كينه توز.

revenger

انتقام گيرنده ، داد گير.

revenue

عايدي، منافع، بازده ، درآمد، سود سهام.

revenuer

مامور مالياتي.

reverberant

پرانعكاس.

reverberate

پيچيدن ، طنين انداختن ، ولوله انداختن .

reverberation

طنين ، ولوله .

reverberative

طنين انداز.

revere

حرمت كردن ، احترام گذارندن ، حرمت، احترام.

reverence

حرمت، احترام، تكريم، احترام گذاردن .

reverend

جناب كشيش.

reverent

محترم.

reverential

احترامي، حرمتي.

reverie

( revery) خيال واهي، خيال خام.

revers

لبه برگشته ، برگردان .

reversal

برگشت، واژگوني.نقض، برگشت، واژگون سازي، واژگوني.

reverse

وارونه ، معكوس، معكوس كننده ، پشت (سكه )، بدبختي، شكست، وارونه كردن ، برگرداندن ، پشت و رو كردن ، نقض كردن ، واژگون كردن .معكوس، پشت، معكوس كردن ، برگشتن .

reverse bias

پيشقدر معكوس.

reversible

برگرداندني، لغو كردني، قابل نقض، پشت و رو كردني، (درمورد لباس) دو رو.برگشت پذير، دو رو.

reversion

ترجمه مجدد، برگشتگي بعقب، عود، رجوع.

reversional

(reversionary)(حق. ) رجعي، رجوعي.

reversionary

(reversional)(حق. ) رجعي، رجوعي.

reversioner

(حق. ) داراي حق رجوع.

revert

برگشتن ، رجوع كردن ، اعاده دادن ، برگشت.

reverter

(حق. ) حكماعاده وضع.

revery

( reverie)خيال واهي، خيال خام.

revest

جامه روحاني پوشيدن ، روكش كردن ، دوباره گماشتن .

revet

دوباره (جامه ) پوشاندن ، سنگ چين كردن .

revetment

سنگ چيني، پوشش.

revictual

دوباره غذا يا خواربار تهيه كردن .

review

بازديد، تجديد نظر، رژه ، نشريه ، مجله ، سان ديدن ، بازديد كردن ، انتقاد كردن ، مقالات انتقادي نوشتن ، بازبين ، دوره كردن .مرور، بازديد، مرور كردن ، دوره كردن .

reviewer

منقد ادبي، بازبين گر.

revile

ناسزا گفتن ، فحش دادن ناسزا.

revilement

ناسزا گوئي.

reviler

ناسزاگو، فحاش.

revisable

قابل تجديد نظر.

revisal

مرور، تجديد نظر.

revise

تجديد نظر كردن .تجديد نظر كردن ، اصلاح كردن ، اصلاح نمودن ، دوباره چاپ كردن ، حك و اصلاح كردن .

revised

تجديد نظر شده .

revision

تجديد نظر.باز بيني، بازديد، تجديد نظر، مرور، اصلاح، چاپ تازه ، چاپ اصلاح شده ، رسيدگي ثانوي.

revisionary

تجديد نظري.

revisit

ملاقات مجدد، دوباره ملاقات كردن ، بازديد كردن .

revisory

تصحيصي، اصلاحي.

revitalization

تجديد حيات.

revitalize

قدرت و زندگي تازه دادن (به )، باز زنده ساختن .

revival

احيا، تجديد، تمديد، استقرارمجدد، تقويت.

revivalist

طرفدار احياي مذهبي.

revive

زنده شدن ، دوباره داير شدن ، دوباره رواج پيدا كردن ، نيروي تازه دادن ، احيا كردن ، احيا شدن ، باز جان بخشيدن ، بهوش آمدن .

reviver

احيا كننده ، تجديد حيات كننده ، بهوش آورنده .

revivification

باز جان بخشي، تجديد حيات، رونق تازه ، بهوش آوردن .

revivify

نيروي تازه دادن ، بهوش آوردن .

reviviscence

زنده سازي، بهوش آوري، نيرو بخشي.

reviviscent

رمق تازه دهنده .

revocable

قابل فسخ، ابطال پذير.

revocation

لغو، الغا، فسخ، باطل سازي، برگرداني.

revokable

قابل فسخ.

revoke

لغو كردن ، مانع شدن ، الغا، فسخ، ابطال.

revoker

فسخ كننده ، باطل كننده .

revolt

شورش يا طغيان كردن ، اظهار تنفر كردن ، طغيان ، شورش، بهم خوردگي، انقلاب، شوريدن .

revolute

لب برگشته ، پيچيده .

revolution

واگشت، شورش، آشوب، انقلاب، حركت انقلابي، چرخش.دور، دوران كامل، انقلاب.

revolution conter

دور شمار.

revolutionary

انقلابي، چرخشي.

revolutionist

پيشواي انقلاب، انقلابي، واگشت گر.

revolutionize

انقلابي كردن ، تغييرات اساسي دادن .

revolutionizer

انقلاب آور.

revolve

چرخيدن ، گرديدن ، گردش كردن ، سير كردن ، دور زدن ، تغيير كردن .

revolver

هفت تير.

revolving

راجعه ، رجعي، گردنده ، دوراني، چرخنده .

revolving fund

تنخواه گردان .

revue

نمايشنامه انتقادي، جنگ نمايش.

revulsion

تنفر شديد، جابجا شدن درد، ردع، انحراف درد، جابجا ساختن درد، تغيير ناگهاني، عمل كشيدن .

revulsive

جابجا شونده ، تنفر آور.

rewake

دوباره برانگيختن ، دوباره بيدار كردن .

rewardable

پاداش دادني.پاداش دادن ، اجر دادن ، سزا، تلافي كردن ، پاداش، مزد، تلافي، جايزه ، انعام، فوق العاده ، (حق. ) جبران خدمت، اجر(ajr).

rewarder

جايزه يا پاداش دهنده .

rewinde

بازپيچيدن ، باز پيچي.

reword

لغات متني را عوض كردن ، با واژه هاي ديگري بيان كردن .

rewrite

دوباره نوشتن ، از نو طرح ريختن .باز نوشتن ، باز نويسي.

rewriter

دوباره نويس.

rex

پادشاه .

reynard

روباه ، شغال.

rezone

محيط چيزي را اصلاح كردن ، محيط را تغيير دادن ، از نو محدوده تعيين كردن .

rgand tour

سفر و سياحتيكه جوانان اشراف زاده انگليسي بعنوان قسمتي ازتعليم وتربيت خود ميكردند.

rhabdomancy

پيش گوئي بوسيله چوب يا عصا.

rhachitis

( rachitis) (طب - م. ل. ) آماس يا ورم مهره پشت.

rhadamanthine

وابسته به قضاوت خيلي دقيق و سخت گيرانه .

rhaeto romanic

زبان لاتين سوئيس شرقي و ايتالياي شمال شرقي.

rhamnaceous

(گ . ش. ) وابسته به تيره عنابها.

rhamnose

(ش. ) قند متبلوري بفرمول O5 21H C6.

rhamnus

(گ . ش. ) عناب.

rhapsodic

(يونان باستان ) سروده شده بوسيله دوره گرد، مربوط باشعار حماسي، مهيج، پرهيجان .

rhapsodist

نقال، مصنف راپسودي.

rhapsodize

شعر حماسي سرودن .

rhapsody

اشعار حماسي مخصوص نقالان و داستان گويان شعر رزمي، قطعه موسيقي ممزوج و احساساتي.

rheology

علم جريان و تغيير شكل ماده .

rheostat

(برق ) روستات، دستگاه تنظيم جريان هاي متغير برق، دستگاه يا جعبه تنظيم مقاومت.

rheostatic

(برق ) روستات، دستگاه تنظيم جريان هاي متغير برق، دستگاه يا جعبه تنظيم مقاومت.

rhetoric

علم بديع، علم معاني بيان ، معاني بيان ، فصاحت و بلاغت، لفاظي، خطابت، قدرت نطق و بيان ، وابسته بعلم بديع يا معاني بيان .

rhetorical question

مسئله مربوط بمعاني بيان ، سوالي كه براي تسجيل موضوعي بشود(مثل اينكه بگوئيمكيست كه وطنش را دوست نداشته باشد).

rhetorician

آموزگار معاني بيان ، عالم در علم بديع.

rheum

آب بيني، ريزش آب چشم يا دهان ، درد رماتيسم، سرما خوردگي، نزله ، باد مفاصل.

rheumatic

رماتيسم گرفته ، آدم مبتلا بدرد مفاصل.

rheumatism

(طب) مرض رماتيسم، جريان ، فلو، ريزش.

rheumatiz

(ز. ع. ) روماتيسم.

rhinal

وابسته به بيني.

rhinencephalon

مركز شامه ، مركز بويائي مغز.

rhinestone

سنگ مصنوعي بيرنگ و براق.

rhinitis

(طب) ورم غشائمخاطي بيني.

rhino

پول، كرگدن ، اسب آبي، قايق باربر.

rhinoceros

(ج. ش. ) كرگردن ، رده كرگدن ها.

rhinolaryngology

بيني و حنجره شناسي.

rhinopharyngitis

(طب ) ورم غشائ مخاطي بيني و حلق.

rhinoscopy

معاينه بيني و حنجره .

rhizanthous

(گ . ش. ) گل آور از ريشه .

rhizogenetic

(گ . ش. ) توليد كننده ريشه ، ريشه آور، ريشه زا.

rhizogenic

(گ . ش. ) توليد كننده ريشه ، ريشه آور، ريشه زا.

rhizoid

(گ . ش. ) ريشه مانند، ريشه نما.

rhizomatous

(گ . ش. ) داراي ساقه هاي ريشه مانند زيرزميني.

rhizome

(گ . ش. ) شبيه ريشه ، ساقه هاي زير زميني ريشه مانند، ساقه زيرين .

rhizomorphous

ريشه مانند.

rhizopod

(ج. ش. ) ريشه پايان ، وابسته به تيره ريشه پايان .

rhizopodous

ريشه پاي.

rhododendron

(گ . ش. ) گل صد توماني.

rhodolite

(مع. ) لعل ارغواني.

rhodomontade

( rodomontade) گزاف گوئي، فرياد، لاف زني.

rhomb

(هن. ) لوزي، منشور شش وجهي داراي وجوه متوازي الاضلاع، دايره ، چرخ.

rhombic

لوزي.

rhomboid

(هن. ) لوزي، متوازي الاضلاع، شبيه لوزي.

rhombus

(هن. ) متوازي الاضلاع، لوزي شكل.

rhonchus

(طب) صداي خس خس سينه ، رال.

rhubarb

(گ . ش. ) ريوند چيني، ريواس، رنگ ليموئي.

rhumb

دايره افقي، خط سير كشتي.

rhumba

(rumba)(دركوبا) رقص سياهان ، رقص روميا.

rhumer

( rimer)قافيه پرداز.

rhyme

(rime) قافيه ، پساوند، شعر، سخن قافيه دار، نظم، قافيه ساختن ، هم قافيه شدن ، شعر گفتن ، بساوند.

rhyme scheme

ترتيب وقوع قوافي در بند شعري، قافيه بندي.

rhymester

( rimester) قافيه ساز، شاعر بي استعداد وكم مايه ، شاعرك .

rhythm

وزن ، سجع، ميزان ، آهنگ موزون ، نواخت.

rhythmic

مسجع، داراي وزن يا آهنگ ، پرنواخت.

rhythmicity

مراعات وزن شعري، نواخت داري، پر نواختي.

rhythmics

مبحث وزن شعر.

rhythmization

سجع و قافيه سازي، نواخت پردازي.

rhythmize

باهنگ موزون درآوردن .

rhytidome

(گ . ش. ) بشره ، پوست درخت.

rial

واحد پول ايران ، پادشاه ، ملكه ، سلطنتي، باشكوه .

rialto

جزيره ريالتو در ونيز، مركز معاملات.

riant

خندان ، متبسم، بشاش، دلگشا.

rib

دنده ، تكه گوشت دنده دار، دنده دار كردن ، گوشت دنده ، هر چيز شبيه دنده ، پشت بند زدن ، مرز گذاشتن ، نهر كندن ، شيار دار كردن .

rib cage

قفسه سينه ، قفسه صدري.

ribald

دون ، هرزه ، بددهن ، بدزبان ، آدم هرزه ، فاحشه .

ribaldry

پستي، هرزگي.

riband

( ribband) لايه ، پشت بند، نوار، نوارتزئيني، روبان ، تير.

ribband

( riband) لايه ، پشت بند، نوار، نوارتزئيني، روبان ، تير.

ribbing

ساختمان دنده هاي هر چيز، راه ها يا خطوط بر جسته ، مجموعه تيريا دگل هاي كشتي، مجموعه رگبرگ هاي برگ ، مسخرگي.

ribbon

نوار، روبان .نوار، روبان ، نوار ماشين تحرير، نوار ضبط صوت و امثال آن ، نوار فلزي، تسمه ، تراشه .

ribby

داراي دنده هاي بيرون آمده ، شبيه دنده .

ribgrass

(گ . ش. )بارهنگ نيزه اي (lanceolata plantago).

riblet

انتهاي دنده گوسفند.

rice

(گ . ش) برنج، (درجمع) دانه هاي برنج، بصورت رشته هاي برنج مانند درآوردن .

rice paper

كاغذ برنج، كاغذ نازك .

ricer

(آشپزي) رنده مخصوص رشته كردن سيب زميني و خمير.

rich

توانگر، دولتمند، گرانبها، باشكوه ، غني، پر پشت، (درمورد خوراك ) زياده چرب يا شيرين .

richen

غني تر كردن ، غني كردن .

riches

وسيله ثروتمندي، ثروت، پول، مال، جواهرات، ثروت زياد.

ricinus

(گ . ش. ) كرچك يا فرفيون .

rick

پيچ خوردگي، پيچ، كومه كردن ، كومه ، پشته ، توده .

rickets

(طب) نرمي استخوان ، استخوان نرمي.

rickety

(طب) نرم استخوان ، سست، ضعيف، لق، زهواردررفته .

ricksha

(rickshaw) كالسكه چيني كه بجاي اسب انسان آنرا ميبرد.

rickshaw

(ricksha) كالسكه چيني كه بجاي اسب انسان آنرا ميبرد.

ricochet

كمانه ، كمانه كردن ، با گلوله كمانه دار زدن .

rictal

چاك دار.

rictus

چاك دهان ، گشادي دهان ، چاك دهان پرندگان .

rid

پاك كردن از، رهانيدن از، خلاص كردن .

ridable

(اسب) رام و سوار شدني.

riddance

رهائي، خلاصي.

riddle

سوراخ سوراخ كردن ، غربال كردن ، سرند، معما، چيستان ، لغز، رمز، جدول معما، گيج و سردر گم كردن ، تفسيريا بيان كردن .

riddler

لغز گو، معماگو.

ride

سواري، گردش سواره ، سوار شدن .

rider

سوار كار، الحاقيه .

ridge

برآمدگي، مرز، لبه ، خط الراس، خرپشته ، نوك ، مرز بندي كردن ، شيار دار كردن .

ridgy

مضرس، لبه دار، بر آمده .

ridicule

استهزا، ريشخند، تمسخر كردن ، دست انداختن .

ridiculer

استهزا كننده .

ridiculous

مسخره آميز، مضحك ، خنده دار.

riding

سواري، گردش و مسافرت، لنگر گاه ، بخش.

riesling

انگور سفيد نواحي راين ، شراب سفيد.

rife

شايع، پر، مملو، فراوان ، عادي، زياد، عمومي.

riffle

خميدگي، كمي عمق رودخانه كه موجب تقسيم آب گردد، آب جاري در قسمت كم عمق رود، بر زدن .

riffraff

آشغال، ته مانده ، زيادي، توده ، انبوه .

rifle

دزديدن ، لخت كردن ، تفنگ ، عده تفنگدار.

riflebird

(ج. ش. ) مرغ بهشت.

riflery

استعمال تفنگ ، تيراندازي، تفنگداري.

rifling

خان درون لوله تفنگ .

rift

خراش، بريدگي، شكاف دهنده ، چاك ، دريدگي، چاك دادن ، شكافتن ، بريدن ، برش دادن .

rig

بادگل و بادبان آراستن ، مجهز كردن ، آماده شدن ، با خدعه و فريب درست كردن ، گول زدن ، دگل آرائي، وضع حاضر، سر و وضع، اسباب، لوازم، لباس، جامه ، تجهيزات.

rigadoon

( rigaudon) رقص نشاط انگيز دو نفري قرون و .

rigatoni

رشته فرنگي لوله لوله و كوتاه .

rigaudon

(rigadoon) رقص نشاط انگيز دو نفري قرون و .

rigging

مجموع طناب و بادبانهاي كشتي، اسباب.

right

مستقيم، راست، درست، صحيح، واقعي، بجا، حق، عمودي، قائمه ، درستكار، در سمت راست، درست كردن ، اصلاح كردن ، دفع ستم كردن از، درست شدن ، قائم نگاهداشتن .راست، درست، قائم، ذيحق.

right angle

زاويه قائمه .

right hand

دست راست.

right handed

در سمت راست، راست دست.

right hander

آدم راست دست.

right justified

همتراز شده از راست.

right justify

همتراز كردن از راست.

right of asylum

(حق. ) حق پناهندگي بر طبق قانون يا عهدنامه .

right of search

حق بازرسي كشتي در درياها.

right of way

(حق. ) حق عبور از روي ملك ديگري، حق تقدم در عبور وسائط نقليه .

right reverend

جناب كشيش (عنوان روحانيون مسيحي است).

right triangle

(هن. ) مثلث راست گوشه .

right wing

جناح راست.

right winger

جناح راستي.

righteous

نيكو كار، عادل، درست كار، صالح، پرهيزكار.

righter

دادگستر، مصلح.

rightful

ذيحق، محق، مشروع، حقيقي، داراي استحقاق.

rightism

راست گرائي، جناح راستي.

rightist

جناح راستي.

rightly

بطور صحيح.

rightmost

سمت راست، راست ترين .

rigid

سخت، سفت و محكم، نرم نشو، جدي، جامد، صلب.

rigidification

استحكام، سفتي.

rigidify

سفت شدن ، سخت شدن ، محكم كردن .

rigidity

سختي، استحكام، سفتي.

rigmarole

چرند، جفنگ ، حرف بي ربط، بي ربط، بي معني.

rigor

( rigour) سختي، سختگيري، خشونت، تندي، دقت زياد.

rigor mortis

جمود نعشي كه تا ساعت پس از مرگ پيدا ميشود.

rigorism

خشونت، سختي.

rigorous

شديد، سخت.

rigour

( rigor) سختي، سختگيري، خشونت، تندي، دقت زياد.

rile

آزردن ، متغيير كردن ، مغشوش كردن ، هم زدن .

rill

جويبار، جوي كوچك ، شيارهاي ساحلي دريا، جاري شدن .

rillet

نهر كوچك .

rim

لبه ، ديواره ، قاب عينك ، دوره دار كردن ، زهوارگذاشتن ، لبه داريا حاشيه داركردن .

rime

(rhyme) قافيه ، پساوند، شعر، سخن قافيه دار، نظم، قافيه ساختن ، هم قافيه شدن ، شعر گفتن ، بساوند.شبنم يخ زده ، سرما ريزه ، پله ، قافيه ، سجع، پساوند، شعر، يخ زدگي، قافيه دار كردن .

rimer

( rhumer) قافيه پرداز.

rimester

( rhymester) قافيه ساز، شاعر بي استعداد وكم مايه ، شاعرك .

rimland

حومه ناحيه مركزي.

rimose

( rimous) چاك چاك ، خط خط، خراشيده ، ترك دار.

rimous

(rimose) چاك چاك ، خط خط، خراشيده ، ترك دار.

rimrock

صخره پيش آمده فلات بشكل جبهه عمودي، لبه بر آمده صخره مزبور.

rimy

منجمد، قافيه دار.

rind

پوست، قشر، ظاهر، پوسته بيروني هرچيزي، پوست كندن .

rinded

پوسته دار.

ring tailed

(ج. ش. ) داراي حلقه هاي الوان دردم.

ring

حلقه ، زنگ زدن ، احاطه كردن .حلقه ، محفل، گروه ، انگشتر، ميدان ، عرصه ، گود، جسم حلقوي، طوقه ، صحنه ورزش، چرخ خوردن ، حلقه زدن ، گرد آمدن ، احاطه كردن ، زنگ اخبار، صداي زنگ تلفن ، طنين ، ناقوس، زنگ زدن .

ring counter

شمارنده حلقه اي.

ring finger

انگشت انگشتر، انگشت چهارم دست چپ.

ring shift

تغيير مكان حلقه اي.

ringbolt

سوراخ حلقه دار مهره .

ringbone

(دامپزشكي) استخوان زائد بخولق اسب كه سبب لنگي آن است.

ringdove

(ج. ش. ) قمري، فاخته ، كبوتر جنگلي.

ringent

(گ . ش. ) داراي دهن باز، داراي لبان برگشته .

ringer

طنين انداز، زنگ زدن .

ringleader

سر دسته ، سر حلقه ، رهبرشورشيان .

ringlet

حلقه زلف، طره ، كلاله ، انگشتري كوچك .

ringmaster

رئيس سيرك ، رئيس گود، پيش كسوت.

ringneck

مرغ طوق دار، كبوتر طوقي.

ringside

در كنارصحنه ورزش، در كنار تشك كشتي يا رينگ مشت بازي.

ringtail

(ج. ش. ) باز كبود ماده ، تليله نوك دراز.

ringworm

(طب)عفونت قارچي، كچلي، كرم حلقه دار.

rink

ميدان يخ بازي، سرخوري روي يخ، سلحشور، (درميدان يخ بازي) يخ بازي كردن .

rinse

با آب شستن ، با آب پاك كردن ، شستشو.

rinser

شستشو كننده .

riot

آشوب، شورش، فتنه ، بلوا، غوغا، داد و بيداد، عياشي كردن ، شورش كردن .

rioter

بلواگر، آشوبگر، شورشي.

riotous

آشوبگرانه .

rip

شكافتن ، پاره كردن ، دريدن ، شكاف، چاك .

rip current

خيزاب يا موج تجاوز كننده بساحل.

rip roaring

پر سرو صدا، هيجان انگير.

riparian

رود كنار، رود كناري، وابسته بكنار رودخانه ، ساحل رودخانه زي.

ripe

رسيده ، پخته ، جا افتاده ، بالغ، چيدني، پرآب.

ripen

رسيده كردن ياشدن ، عمل آمدن ، كامل شدن .

riposte

(repost)ضربت متقابل و تند، پاسخ تند وآماده ، حاضر جوابي، (درشمشير بازي) ضربتسريع، جواب، ضربه متقابل زدن .

ripper

چاك دهنده .

ripping

شكافنده ، عالي.

ripple

موج دار شدن ، داراي سطح ناهموار، بطور موجي حركت كردن ، مانند آب مواج شدن .

ripple mark

شيارسطح چوب.

rippler

موجدار.

riprap

سنگريزه ، سنگچيني بي ترتيب، صداي وزش باد تند، سنگريزي كردن .

ripsaw

(نجاري) اره مخصوص برش طولي چوب، اره كردن .

ripsnorter

چيز فوق العاده .

ripsnorting

فوق العاده ، عالي.

riptide

جريان آب نا مرتب، جريان آب صدادار.

rise

برخاستن ، ترقي كردن ، ترقي خيز.برخاستن ، طالع شدن ، بلند شدن ، از خواب برخاستن ، طغيان كردن ، بالاآمدن ، طلوع كردن ، سربالا رفتن ، صعود كردن ، ناشي شدن از، سر زدن ، قيام، برخاست، صعود، طلوع، سربالائي، پيشرفت، ترقي، خيز.

rise time

زمان خيز.

riser

برخيزنده ، بلند شونده ، سحر خيز، خيز پله .

risibility

توانائي خنديدن ، خنده دار بودن .

risible

خنده آور.

rising

طالع، درحال ترقي يا صعود.

risk

خطر، مخاطره ، ريسك ، احتمال زيان و ضرر، گشاد بازي، بخطر انداختن .

risky

پر مخاطره ، ريسك دار.

rite

فرمان اساسي، مراسم، تشريفات مذهبي، آداب.

ritual

تشريفات مذهبي، آئين پرستش، تشريفات.

ritualism

تشريفات دوستي.

ritualist

ويژه گر تشريفات مذهبي، وابسته به تشريفات.

ritualization

انجام شعائر ديني، تشريفاتي كردن .

ritualize

رسمي و تشريفاتي كردن ، شعائر ديني رابجا آوردن ، قائل به تشريفات شدن .

ritzy

خيلي شيك ، شيك پوش.

rival

همآورد، رقيب، حريف، هم چشم، هم چشمي كننده ، نظير، شبيه ، هم چشمي، رقابت كردن .

rivalry

رقابت، همچشمي، هم آوري.

rive

شكافتن ، جدا كردن ، تركيدن .

river

رودخانه .

riverbed

بستر رودخانه .

riverine

سواحل رودخانه ، رودخانه اي، رودمانند.

riverward

بطرف رودخانه .

rivet

پرچ كردن ، پر چين كردن ، باميخ پرچ محكم كردن ، بهم ميخ زدن ، محكم كردن .

riveter

پرچ كننده .

riviera

ناحيه ساحلي فرانسه و ايتاليا در اطراف مديترانه .

rivulet

جويبار، جوي كوچك ، نهر كوچك .

rivulose

(گ . ش. ) داراي خطوط مارپيچي.

rixed radix

با مبناي ثابت.

roach

ماهي ريزقنات، سوسك حمام، كجوله ، تخته سنگ ، صخره .

road

بجاده ، راه ، معبر، طريق، خيابان ، راه آهن .

road hog

راننده متجاوز بحقوق ساير رانندگان درجاده .

road test

آزمايش آمادگي وسائط نقليه ، برات مسافرت.

roadability

(درمورد اتومبيل) راهواري، قابل مسافرت در جاده ، جاده رو.

roadable

راهوار، جاده رو.

roadbed

زير سازي راه ، كف جاده ، كف خيابان .

roadblock

وسيله انسداد جاده .

roadrunner

(ج. ش. ) مرغي شبيه فاخته تكزاس، كوكوسان .

roadside

كنار جاده .

roadstead

لنگر گاه طبيعي، كشتي گاه .

roadster

اسب سواري، مركب، رهنورد.

roadway

سواره رو، وسط خيابان ، زمين جاده .

roadwork

تمرين عملي براي مسابقات مشت زني و غيره .

roam

پرسه زدن ، تكاپو، گشتن ، سير كردن ، گرديدن ، سرگرداني.

roamer

پوينده ، ولگرد.

roan

قزل، سرخ تيره ، زرپور، اسب قزل، تيماج.

roar

خروش، خروشيدن ، غرش كردن ، غريدن ، داد زدن ، داد كشيدن .

roarer

غرش كننده ، آدم پر سر وصدا.

roast

كباب كردن ، بريان كردن ، برشته شدن ، برشتن .

roaster

سرخ كننده .

rob

دستبرد زدن ، دزديدن ، ربودن ، چاپيدن ، لخت كردن .

robber

دزد، راهزن ، غارتگر، چپاولگر، سارق.

robbery

دزدي، دستبرد، سرقت.

robe

ردا، لباس بلند و گشاد، جامه بلند زنانه ، پوشش، جامه دربر كردن .

robin

(ج. ش. ) سينه سرخ.

robin goodfellow

(در افسانه انگليسي) روحخبيث، جن .

robin hood

(درافسانه هاي قرون وسطي) رابين هود ياغي جنگل نشين و جوانمرد انگليسي، حامي ضعفا.

robin redbreast

(ج. ش. ) سينه سرخ اروپاپي و آمريكائي.

roble

(گ . ش. ) انواع درختان كاج.

robot

دستگاه خودكار، آدم مكانيكي.آدمك ، آدممصنوعي، آدم ماشيني، دستگاه خودكار.

robotization

ايجاد وسائل خود كار.

robotize

بصورت خود كار در آوردن .

robust

قوي هيكل، تنومند، ستبر، هيكل دار.

robustious

نيرومند، ستبر.

roc

(درشطرنج) رخ، سيمرغ.

rochet

جبه كتاني گشاد اسقفان و راهبان ، ردا يا عبا.

rock candy

نبات.

rock

تكان نوساني دادن ، جنباندن ، نوسان كردن ، سنگ ، تخته سنگ يا صخره ، سنگ خاره ، صخره ، جنبش، تكان .

rock and roll

( roll'n'rock) رقص راك اندرول، رقص بحنبان و بچرخان .

rock bottom

كمترين و نازلترين قيمت، پائين ترين قسمت.

rock brake

(گ . ش. ) بسفايج معمولي.

rock garden

باغچه ايكه با سنگ تزئين شده .

rock oil

نفت.

rock pigeon

(ج. ش. ) كبوتر كوهي.

rockbound

خاربست، سنگ بست، احاطه شده با صخره .

rocker

چوب زير گهواره ، روروك ، غلتانك ، قيد، لاوك خاكشوئي، كفش يخ بازي، صندلي گهواره اي.

rocker arm

اهرم خود كار براي حركت سوپاپ ماشين .

rocket

پرتابه ، موشك ، فشفشه ، راكت، با سرعت از جاي جستن ، بطور عمودي از زمين بلندشدن ، موشك وار رفتن .

rocket propulsion

حركت بجلو بوسيله موتور موشكي.

rocket ship

موشك يا پرتابه فضا پيما.

rocketeer

هدايت كننده پرتابه يا موشك ، دانشمند پرتابه شناس.

rocketry

فن پرتاب موشك .

rocking chair

صندلي گهواره اي، صندلي تاب، صندلي راحتي تكان خور.

rock'n'roll

(roll and rock) رقص راك اندرول، رقص بحنبان و بچرخان .

rockoon

پرتابه يا موشك كوچكي كه بوسيله بالون درارتفاع زياد منفجر شود.

rocky

پرصخره ، سنگلاخ، سخت، پرصلابت.

rococo

سبك هنري قرن ميلادي، عجيب و غريب، منسوخ.

rod

ميله .عصا، چوب، تركه ، ميل، ميله ، قدرت، برق گير، ميله دار كردن .

rodent

جانور جونده (مثل موش).

rodenticide

دارو يا عامل كشنده جانوران جونده .

rodeo

بازارمال فروشان ، نمايش سوار كاري، سوار كاري كردن .

rodless

بي ميله .

rodlike

ميله مانند.

rodman

كمك نقشه بردار، كمك مساح(massaah).

rodomontade

( rhodomontade) گزاف گوئي، فرياد، لاف زني.گزاف، بيهوده ، لاف زدن ، گزافه گوئي كردن .

roe

(ج. ش. ) گوزن كوچك ، گوزن ماده .

roebuck

(ج. ش. ) گوزن نر، شوكا.

roentgen

رونتگن ، واحد بين المللي تشعشع اشعه مجهول.

roentgen ray

(ray =X)اشعه مجهول.

roentgenize

بوسيله اشعه مجهول معالجه كردن .

roentgenogram

عكسي كه توسط تابش اشعه مجهول درست شده است.

roentgenography

عكس برداري بوسيله تابش اشعه مجهول.

roentgenology

پرتوشناسي، شاخه اي از پرتو نگاري كه با استفاده از اشعه مجهول امراض را معالجه ميكند.

roentgenoscope

(=fluoroscope) دستگاه معاينه بوسيله اشعه مجهول.

roentgenoscopy

معاينه بوسيله اشعه مجهول.

rogation

(رومقديم ) تصويب قانون بوسيله مراجعه بارائ عمومي، تقاضا، التماس.

rogue

آدم دغل، رند، ناقلا، بذله گو، هرس كردن ، از علف هرزه پاك كردن ، حيوان عظيم الجثه سركش، اسب چموش، گول زدن ، رذالت و پستي نشان دادن .

roguery

رندي، بد ذاتي، ذغلي.

rogues gallery

گالري تصاوير جنايتكاران و مجرمين .

roguish

دغل وار، رندانه .

roil

آشفته كردن ، مخلوط كردن ، سرگردان شدن ، دنبال هم دويدن ، با جيغ و داد و بازيكردن .

roily

(درمورد مايع) پر از ذرات رسوبي.

roister

عياشي و شب زنده داري كردن ، عياش.

role

بخش، طومار، رل، وظيفه ، (بازي در تاثر) نقش.

roll

طومار، لوله ، توپ (پارچه و غيره )، صورت، ثبت، فهرست، پيچيدن ، چيز پيچيده ، چرخش، گردش، غلتك ، نورد، غلتاندن ، غلت دادن ، غل دادن ، غلتك زدن ، گردكردن ، بدوران انداختن ، غلتيدن ، غلت خوردن ، گشتن ، تراندن ، تردادن ، تلاطم داشتن .

roll back

عقب كشيدن ، قيمت جنسي يا كالائي را بسطح اوليه پائين آوردن ، عقب كشي، عمل تنزل دادن .

roll call

حاضر و غايب (نظ. ) شيپور جمع، حضور و غياب، ناميدن ، افراد، حضور و غياب سازماني.

roll in

در حافظه پهن كردن .

roll out

از حافظه جمع كردن .از تختخواب بيرون آمدن ، گسترده شدن .

roll up

جمع كردن ، اندوختن ، چرخيدن .

rollback

عقب گرد.

roller

غلتك ، بام غلتان ، استوانه ، نورد.غلطك .

roller bearing

(مك . ) ياتاقاني كه ميله آن با چند غلتك ديگر بگردش آيد.

roller coaster

راه آهن مرتفع و پيچ و خم دار تفريحگاه هاي كودكان و غيره .

roller skate

اسكتينگ ، كفش بلبرينگ دار، اسكيت كردن .

rollick

خوشي كردن ، جست و خيز كردن ، خوشي.

rolling mill

كارخانه توليد ورق آهن و فولاد، ماشين غلتك دار، كارخانه شيشه جام.

rolling pin

وردنه ، تيرك .

rolling stock

گردونه هاي ريل دار، ترن هاي روي خط آهن .

rollman

كارگر روي ماشين غلتك دار يا چرخنده .

rolltop desk

ميز تحرير داراي رويه كشودار.

roly poly

آدم پست، آدم خپله ، چاق و چله .

roman

رومي، اهل روم، لاتين ، حروف رومي.

roman a clef

داستان واقعي كه نام شخصيت هاي آن بطور ناشناس برده شده .

roman catholic

وابسته به كليساي كاتوليك روم.

roman numeral

اعداد رومي.

romance

افسانه ، رمان ، كتاب رمان ، داستان عاشقانه ، بصورت تخيلي در آوردن .

romancer

رمان نويس.

romanesque

مشتق از زبان لاتين ، رومي، وابسته به تمدن رومي، از نژاد رومي، بسبك رومي.

romanian

زبان روماني، اهل روماني.

romanic

اهل روم، زبان رومي، متكلم بزبان رومي.

romanism

اصول عقايد كليساي كاتوليك ، معتقدات كاتوليكي.

romanize

كاتوليك مسلك كردن .

romantic

تصوري، خيالي، واهي، غير ممكن ، غريب.

romanticism

مكتب هنري رومانتيك .

romanticist

هنرمند رومانتيك .

romanticization

خيالبافي.

romanticize

بصورت خيالي درآوردن ، داستان خيالي نوشتن .

romany

كولي، زبان كوليها.

romish

رومي وار، كاتوليكي.

romp

با جيغ وداد بازي كردن ، سر وصدا.

romper

آدم پر سر و صدا و جيغ و داد كن ، رولباسي بچگانه .

romulus

(افسانه ) رمولوس برادر رموس نخستين پادشاه بنياد گذار داستاني شهر روم.

rondeau

غزل تهليل دار ده بيتي يا بيتي دو قافيه اي.

rondel

(rondelle) دايره ، جسم مدور، سنگهاي قيمتي مدور زينتي.

rondelet

غزل تهليل دار دو قافيه هفت بندي.

rondelle

(rondel) دايره ، جسم مدور، سنگهاي قيمتي مدور زينتي.

rondure

گردي، چيز گرد، گوشتالوئي، چاقي، تپلي.

ronyon

آدم جرب دار.

rood

چليپا، صليب، مقياس سطحي معادل يك چهارم جريب، مقياس طولي كه درانگلستان الي يارد است.

roof

پوشش، سقف، طاق، بام (م. ل. ) خانه ، مسكن ، طاق زدن ، سقف دار كردن .

roofed

سقف دار.

roofer

سقف ساز.

roofing

مصالح ساختن بام، سقف سازي، پوشش، بام.

roofless

بي سقف.

rook

(شطرنج) رخ، كلاغ سياه ، كلاغ زاغي، كلاهبردار، كلاهبرداري كردن .

rookery

زادگاه زاغ ها و پرندگان مشابه ، جاي شلوغ.

rookie

تازه كار.

room

اتاق، خانه ، جا، فضا، محل، موقع، مجال، مسكن گزيدن ، منزل دادن به ، وسيع تر كردن .

room mate

هم اتاق.

roomer

مستاجر، مسافر.

roomette

اتاقك يا كوپه يك نفري ترن .

roomful

جادار، بقدر يك اتاق پر.

rooming house

خانه داراي آپارتمان و اتاقهاي مبله كرايه اي.

roomy

وسيع، جادار.

roorbach

(roorback)اتهامات كذب سياسي، نشر اكاذيب.

roorback

(roorbach)اتهامات كذب سياسي، نشر اكاذيب.

roost

نشيمنگاه پرنده ، لانه مرغ، جاي شب بسر بردن ، شب بسر بردن ، بيتوته كردن ، منزل كرن .

rooster

(آمر. ) خروس، جوجه خروس، آدم ستيزه جو.

root

(گ . ش. ) ريشه ، بن ، اصل، (درجمع) اصول، بنياد، بنيان ، پايه ، اساس، سرچشمه ، زمينه ، ريشه كن كردن ، داد زدن ، غريدن ، از عددي ريشه گرفتن ، ريشه دار كردن .ريشه .

root beer

مشروب شيرين معطر با ريشه گياه .

root crop

(گ . ش. ) محصولات داراي ريشه هاي خوراكي (مثل هويج و شلغم و ترب و غيره ).

root graft

(گ . ش. ) پيوند ريشه اي.

root out

(up root)ريشه كن كردن .

root up

(out root)ريشه كن كردن .

rootage

ريشه بندي، مجموع ريشه ها.

rootlet

ريشه چه ، ريشه فرعي.

rootstock

(گ . ش. ) ساقه زير زميني، (مج. ) اصل، منبع.

rooty

ريشه اي، ريشه دار، شبيه ريشه .

rope

طناب، رسن ، ريسمان ، باطناب بستن ، بشكل طناب در آمدن .

ropedancer

بندباز، ريسمان باز، آكروبات بند باز.

roper

طناب باف، طنابدار.

ropery

طناب بافي، طناب بازي.

ropewalker

آكروبات طناب باز، بندباز.

ropeway

سيمنقاله ، طنابراه .

ropy

طنابي شكل.

rosaceous

(گ . ش. )از خانواده گل سرخ، شبيه گل سرخ.

rosarian

پرورش دهنده گل سرخ، اهل تسبيح.

rosary

تسبيح، ذكر با تسبيح، گلستان .

rose

(گ . ش. ) گل سرخ، رنگ گلي، سرخ كردن .

rose chafer

(ج. ش. ) سوسك علفخوار، سوسك تغذيه كننده از گل سرخ.

rose colored

گلي، گلگون .

rose fever

تب بهاره .

rose of jericho

(گ . ش. ) كف مريم.

rose of sharon

(گ . ش. ) باميه شامي.

rose water

گلاب، لطافت، لطيف، احساساتي، گلاب زدن .

roseate

گلگون ، گلي، پر گل، بشاش، خوش بين .

rosebay

(گ . ش. ) خرزهره ، وردالحمار، سمالحمار.

rosefish

(ج. ش. ) ماهي بزرگ و خوراكي دريائي.

rosemary

(گ . ش. ) اكليل كوهي، رزماري.

roseola

(طب) لكه هاي سرخبدن كه نشانه سيفيليس است، جوش هاي سرخ بدن ، بدل سرخك ، سرخجه .

rosery

باغچه گل سرخ، گلستان .

roset

رنگ نفاشي قرمز، رنگ گلي، گلدار.

rosette

گل لباس، گل نوار، گل كفش، گل و بوته ، گل كاغذي، گوشت قسمت پشت بازوي گاو، طوقي.

rosewood

(گ . ش. ) چوب بلسان بنفش، نوعي اقاقياي بلند.

rosicrucian

فرقه اي از مسيحيان قرن و اوائل قرن داراي عقايد فلسفي و مرموز وتصوف آميز.

rosily

برنگ قرمز، بارضايت، باشادي.

rosin

(گ . ش. ) راتيانه ، كلوفون ، كلوفون زدن .

ross

پوست درخت، (مج. ) خاكروبه ، تفاله ، پوست كندن .

rostellum

(ج. ش. ) سنجاقك منقار كوچك ، منقار مكنده شپش.

roster

سياهه نامه ها، سياهه وظائف.صورت، فهرست، وارد صورت كردن .

rostral

وابسته به منبر يا كرسي خطابه ، منقاري، نوك دار، شاخك دار.

rostrum

منبر، كرسي خطابه ، منقار، پوزه ، تاج.

rosulate

(گ . ش. ) روي هم خوابيده ، داراي گلهاي آويزان .

rosy

گلگون ، سرخ، لعل فام، خوشبو، گل پاشيده ، گلي كردن .

rot

پوسيدن ، ضايع شدن ، فاسد كردن .

rota

فهرست اسامي شاگردان يا سربازان ، دادگاه كاتوليكي.

rotameter

(rotometer) دستگاه مخصوص اندازه گيري جريان آب.

rotarian

عضو باشگاه روتاري.

rotary

گردنده ، چرخنده ، ماشين چرخنده .چرخشي، دوار.

rotary switch

گزينه چرخشي.

rotatable

قابل گردش، آيش دار.چرخش پذير.

rotate

چرخيدن ، دوران كردن .محوري، چرخيدن ، برمحور خود گرديدن .

rotating

چرخشي، دوار.

rotating memory

حافظه چرخشي.

rotation

(rotational) چرخش، دوران ، گردش بدور.چرخش، دوران .

rotational

(rotation) چرخش، دوران ، گردش بدور.چرخشي، دوراني.

rotational delay

تاخير چرخشي.

rotational speed

سرعت چرخش.

rotative

چرخنده ، گردنده .

rotatory

چرخشي، دوار، گردشي.

rote

صداي موج، عادت، كاري كه از روي عادت بكنند، عادتا تكرار كردن .

rotiform

چرخي، بشكل چرخ.

rotisserie

مغازه خوراك پزي، چرخ دوار جهت كباب كردن مرغ.

rotogravure

تهيه گراور غلتكي، گراور سازي نوردي.

rotometer

(rotameter) دستگاه مخصوص اندازه گيري جريان آب.

rotonda

(rotunda)ساختمان مدور، ساختمان گنبددار.

rotor

قسمت گردنده ماشين ، بردار ثابت، چرخان .

rotten

پوسيده ، فاسد، خراب، زنگ زده ، روبفساد.

rotter

آدم نالايق، آدم بي عقل و بيشعور، آدم فاسد.

rotund

گوشتالو، خپله ، تپل، گلوله وار، پر آب و تاب.

rotunda

(rotonda) ساختمان مدور، ساختمان گنبددار.

rotundity

فربهي، چاق و تپلي بودن .

rouble

(=ruble) منات روسي، روبل.(ruble)روبل، واحد پول روسيه شوروي يعني يك منات طلا.

roud off error

خطاي گرد كردن .

roudelay

چهچهه ، رقص دايره وار (م. م. )، كروي شكل.

roue

آدم هرزه ، فاسد.

rouge

سرخاب، گرد زنگ آهن ، سرخاب ماليدن .

rough

زبر، خشن ، درشت، زمخت، ناهموار، ناهنجار، دست مالي كردن ، بهم زدن ، زمخت كردن .

rough and ready

خشن ، سريع العمل.

rough and tumble

بي نظم و ترتيب، بيقاعده ، شلم شوربا.

roughage

مواد خوراكي زبر (مثل سبوس يا دانه انار).

roughcast

اندوده به شن و آهك ، گل مالي شده ، اجمالا درست كردن ، ناقص، ناتمام، اندود شن و آهك .

roughdry

بدون صافكاري و اتو كشي خشك كردن ، اطو نشده .

roughen

زبر كردن ، خشن كردن يا شدن .

rougher

ناهموار كننده ، دنده دنده كننده ، دستگاه مخصوص ناصاف كردن اشيا.

roughhew

ناصاف بريدن ، درشت بريدن ، طرح كردن .

roughhouse

بازي هاي خركي و پر سر و صدا بين ساكنان يك اطاق، بازي خركي و پر سر وصدا كردن .

roughish

باخشونت.

roughneck

شخص خشن ، گردن كلفت.

roughrider

سوار كار ماهر اسبهاي چموش و وحشي.

roughshod

داراي نعل پاشنه دار، داراي ميخ مخصوص.

roulette

اسباب قمار چرخان ، رولت، بارولت قمار كردن .

roumanian

اهل كشور رومامي، زبان روماني.

round

گرد، بي خرده ، نوبت، گردكردن ، بيخرده كردن .گرد(gerd) كردن ، كامل كردن ، تكميل كردن ، دور زدن ، مدور، گردي، منحني، دايره وار، عدد صحيح، مبلغ زياد.

round about

(در سخن ) دور سر گرداندن مطلب، پر پيچ و خم.

round angle

زاويه درجه .

round down

گرد كردن كاهشي.

round off

گرد كردن ، گرد كردن برشي.

round robin

درخواست كتبي، انجام مسابقه بنوبت.با گردش نوبت.

round table

كنفرانس ميز گرد.

round trip

سفر رفت و برگشت، سفردوسره .

round up

جمع آوري (كردن ) اشيا يا اشخاص پراكنده .گرد كردن افزايشي.

rounded

بصورت عدد صحيح، گرد شده ، شفاف شده ، تمام شده ، پر، تمام.

roundel

(roundle) هلال، صفحه كوچك و كروي شكل، دايره .

rounder

كسي كه دور ميزند، آدم بدنام، آلت استهزا.

roundhead

نماينده پارلمان انگليس در دوره شارل اول و عضو فرقه مسيحيان كويكر.

roundhouse

(د. ن . ) اطاق عقبي، عرشه فوقاني كشتي.

rounding

گرد كردن .

rounding error

خطاي گرد كردن .

roundish

مدور، گردنما.

roundle

(roundel)هلال، صفحه كوچك و كروي شكل، دايره .

roundlet

كمي گرد و دوار، صفحه گرد.

roundsman

كسي كه گشت ميزند، افسر پليس گشتي.

roundworm

(ج. ش. ) انواع كرم هاي گرد، انگل روده .

roup

نوعي مرض طيور، گرفتگي صدا.

rouse

رم دادن ، از خواب بيدار شدن ، حركت دادن ، بهم زدن ، بهيجان در آوردن ، ميگساري، بيداري.

rouser

برانگيزنده ، دروغ شاخدار، دروغ خيلي بزرگ ، مايه حيرت.

roust

برانگيختن ، بهم زدن ، فرار دادن .

roustabout

كارگر اسكله يا بندر گاه ، عمله ولگرد.

rout

با پوزه كاويدن ، جمع، گروه ، بي نظمي و اغتشاش، بطور آشفته گريزاندن ، كاملا شكست دادن ، تار و مار كردن .

route

مسير چيزيرا تعيين كردن ، خط سير، جاده ، مسير، راه ، جريان معمولي.مسير، راه .

router

سالك ، راه پيما، دستگاه جاده صاف كن .

routh

(اسكاتلند) خيلي، وفور.

routine

روال، امر عادي.روزمره ، كار عادي، جريان عادي، عادت جاري.

routine library

كتابخانه روال ها.

routing

مسيرگزيني، مسيريابي.

routing indicator

نماينده ئ مسيرگزيني.

routinize

عادي يا روزمره كردن ، بجريان عادي انداختن .

rove

پرسه زدن ، آواره شدن ، راهزني دريائي كردن ، گردش كردن ، ول گرديدن ، سرگرداني و بي هدفي.

rover

سيار، ولگرد خانه بدوش، دزد دريائي، عيار.

row

سطر، رديف.پارو زدن ، راندن ، رديف، رج، قطار، راسته ، صف، رديف چند خانه ، رديف كردن ، قرار دادن ، بخط كردن ، قيل و قال.

row binary

دودوئي سطري.

row binary card

كارت دودوئي سطري.

rowan

(rowen) (گ . ش. ) سمان كوهي.

rowanberry

(گ . ش. ) ميوه سماق كوهي.

rowboat

قايق پاروئي.

rowdy

پر سر و صدا، خشن ، داد و بيداد كن ، سركش، سر و صدا و آشوب كردن .

rowdyish

چموش، بدخلق.

rowdyism

چموشي، بدقلقي، ايجاد سر و صدا و آشوب.

rowel

چرخك ، چرخك مهميز، مهميز، حلقه دهانه اسب، هر چيزي شبيه مهميز و سيخك ، مهميز زدن .

rowen

(rowan) (گ . ش. ) سمان كوهي.

rowlock

ضامن پارو، آجرنما.

royal

سلطنتي، شاهانه ، ملوكانه ، همايوني، شاهوار، خسروانه .

royal blue

رنگ آبي مايل بارغواني روشن .

royal palm

(گ . ش. ) نخل بلند جنوب فلوريدا و كوبا.

royal poinciana

(گ . ش. ) درخت گل طاووس(regia Delonix).

royal purple

رنگ ارغواني مايل بقرمز سير.

royalism

طرفداري از رژيم سلطنتي.

royalist

طرفدار سلطنت.

royalty

حق الامتياز، حق التاليف، حق الاختراع، اعضاي خانواده سلطنتي، مجلل، از خانواده سلطنتي.

rpg language

زبان آر پي جي.

rs flip flop

الاكلنگ آر اس.

rub

ماليدن ، سودن ، سائيدن ، پاك كردن ، اصطكاك پيدا كردن ، سائيده شدن .

rub a dub

دور دور، دام دام (صداي كوس يا طبل).

rub out

پاك كردن ، ساييدن .

rub out character

دخشه پاك كن .

rubber

رزين ، لاستيك ، كائوچو، لاستيكي، ابريشمي يا كاپوت، مالنده ياساينده .

rubber plant

(گ . ش. ) درخت كائوچو (elastica Ficus).

rubber stamp

مهر لاستيكي، با مهر لاستيكي مهر كردن ، تصديق كردن .

rubberize

با لاستيك پوشاندن .

rubberneck

آدم فضول و خاله وارس، جهانگرد، فضولي كردن ، سياحت كردن .

rubbery

لاستيك مانند، كائوچو مانند.

rubbish

بي ارزش، آشغال، زباله ، چيز پست و بي ارزش.

rubble

سنگ نتراشيده ، قلوه سنگ ، پاره آجر، خرده سنگ ، ويران كردن .

rubdown

مشت و مال دادن ، مالش سريع بدن (مثلا بعد از حمام )، مشت و مال.

rube

(آمر. - ز. ع. ) آدم دهاتي، ناشي.

rubefacient

(طب) قرمز كننده ، دواي محمر.

rubefaction

قرمز سازي، قرمزي پوست، حمرا.

rubella

(طب) روبلا، سرخجه ، داروي محمره ، قرمز كننده پوست.

rubeola

(طب) سرخك ، مرضي شبيه سرخك ، سرخجه .

rubicon

رودي در شمال ايتاليا، مرز، خط مرزي، حد معين .

rubicund

رنگ مايل به قرمز، سرخي، رخ رو، سرخ رنگ .

rubiginous

برنگ قرمز آجري.

rubious

قرمز ياقوتي.

ruble

(=rouble) منات روسي، روبل.(rouble)روبل، واحد پول روسيه شوروي يعني يك منات طلا.

rubric

عنوان ، سرفصل، عنواني كه با حروف قرمز نوشته يا چاپ شده باشد، خط قرمز، روال.

rubricate

(ezrubrici)بخط قرمز نوشتن يا چاپ كردن ، قرمز نشان دادن ، داراي عنوان قرمز كردن ، تذهيب.

rubricize

(rubricate)بخط قرمز نوشتن يا چاپ كردن ، قرمز نشان دادن ، داراي عنوان قرمز كردن ، تذهيب.

ruby

ياقوت، ياقوت سرخ، لعل، رنگ ياقوتي.

ruche

(ruching) يقه باريك توري و حاشيه دار زنانه ، پارچه توري.

ruching

(ruche)يقه باريك توري و حاشيه دار زنانه ، پارچه توري.

ruck

(د. گ . ) توده ، كپه ، توده خرمن ، انبار حبوبات، جمعيت و ازدحام، چين و چروك وتاه ، پارچه يا كاغذ باطله ، خط، شيار، چمباتمه زدن ، توده كردن ، مردم عادي.

ruckus

(ز. ع. - د. گ . ) غوغا، آشوب، همهمه ، هياهو.

ruction

(د. گ . ) همهمه ، سر و صدا، قيل و قال، داد.

rudder

(د. ن . ) سكان ، سكان هواپيما، وسيله هدايت يا خط سير.

ruddle

گل اخري، گل اخري زدن به ، قرمز كردن .

ruddleman

چوپاني كه گوسفندان خود را با گل اخري رنگ كرده .

ruddock

(ج. ش. ) مرغ سينه سرخ اروپائي، (م. م. ) پول طلا، ليره طلا.

ruddy

شنجرفي، قرمز رنگ ، گلگون ، گلچهره ، سرخ كردن .

rude

خشن ، زمخت، ناهموار، خام، گستاخ، جسور.

ruderal

روينده درميان مواد پوسيده و فاسد.

rudesby

آدم بي تربيت، آدم پر سرو صدا.

rudiment

(درجمع) مقدمات، علوم مقدماتي، چيز بدوي، اوليه ، ابتدائي.

rudimentary

ناقص، اوليه ، بدوي، ابتدائي.

rue

پشيمان شدن ، افسوس خوردن ، دلسوزي كردن ، پشيماني، ناگواري، غم، غصه ، ندامت.

rueful

اندوهناك ، سوگوار.

rufescent

حنائي رنگ .

ruff

(ruffe) يقه گرد و حلقوي چين دار مردان و زنان قرون و ميلادي، غرور، تكبر، پرخاش، تاه كردن ، چروك كردن ، ناهموار كردن .

ruffe

(ruff) يقه گرد و حلقوي چين دار مردان و زنان قرون و ميلادي، غرور، تكبر، پرخاش، تاه كردن ، چروك كردن ، ناهموار كردن .

ruffian

آدم بي شرف، لوطي، گردن كلفت، وحشي.

ruffianism

الواتي، چاقو كشي، وحشيگري.

ruffle

موجدار كردن ( مثل باد برآب)، بر هم زدن ، ناصاف كردن ، ناهموار كردن ، ژوليده كردن ، گره زدن ، برآشفتن ، تلاطم.

ruffous

( rufous) قرمز كم رنگ ، بور، خرمائي مايل بقرمز.

rufous

( ruffous) قرمز كم رنگ ، بور، خرمائي مايل بقرمز.

rug

قاليچه ، فرش كردن .

ruga

(زيست شناسي) پيچ و خم، چين و چروك ، تاب خوردگي.

rugal

پيچ و تابدار.

rugate

گوريده ، پيچ و تابدار.

rugby

رگبي (يكنوع توپ بازي).

rugged

ناهموار، زمخت، نيرومند، تنومند، بي تمدن ، سخت، شديد.

ruggedization

با دوام سازي، تحكيم.

ruggedize

(درمورد ماشين آلات) محكم و با دوام ساختن .

rugger

(rose rugosa، =rugby) (گ . ش. ) گياهان گل سرخ.

rugose

(زيست شناسي) چين دار، بر چين و چروك ، داراي ركه .

rugosity

چروك خوردگي، چين چين ، چين و چروك .

rugulose

داراي چين هاي ظريف و كوچك .

ruin

نابودي، خرابي، خرابه ، ويرانه ، تباهي، خراب كردن ، فنا كردن ، فاسد كردن .

ruinate

ويران كردن ، خراب كردن ، منهدم كردن ، معدوم كردن .

ruination

ويراني، خرابي، تباهي.

ruiner

خرابكار، ويرانگر.

ruinous

ويرانگر، ويران ، خراب، خراب كننده ، خانمان برانداز.

rule

قاعده ، دستور، حكم، بربست، قانون ، فرمانروائي، حكومت كردن ، اداره كردن ، حكم كردن ، گونيا.قاعده ، حكم، خط كش، حكم كردن ، حكومت كردن .

rule of thumb

حساب انگشت، حساب تخميني و فرضي.

rule out

غير محتمل شمردن ، ممنوع ساختن ، جلوگيري كردن .

ruleless

بي قاعده ، بي بربست.

ruler

فرمانروا، حكمران ، رئيس، سر، خط كش.

rulership

فرمانروائي.

ruling

تصميم، حكم، حكمراني، رايج، متصدي.حكم، تصميم.

rum

عجيب و غريب، بد، عرق نيشكر، رم.

rum running

حمل مشروب قاچاق.

rumba

(rhumba) (دركوبا) رقص سياهان ، رقص روميا.

rumble

صداي ريز و سنگين درآوردن ، غريدن ، چيز پرسر و صدا، شكايت، چغلي، غرولند.

rumbler

پر سر وصدا، غرش كننده .

rumen

شكمبه ، سيرابي.

rumenal

( ruminal) شكمبه اي.

ruminal

( rumenal) شكمبه اي.

ruminant

جانور پستاندار نشخوار كننده ، (مج. ) فكور.

ruminate

نشخوار كردن ، انديشه كردن ، دوباره جويدن .

rumination

نشخوار، انديشناكي.

ruminative

نشخواري.

ruminator

نشخوار كننده .

rummage

جستجو، تحقيق، كاوش، بازرس كشتي، اغتشاش، آشفتگي، خاكروبه ، كاويدن ، زير و رو كردن ، بهم زدن ، خوب گشتن .

rummage sale

حراج هداياي تقديمي بكليسا براي امور خيريه .

rummer

ليوان مشروب، جام باده .

rummy

عجيب، مست لايعقل، بازي ورق رامي.

rumor

( rumour)شايعه ، شايعه گفتن و يا پخش كردن .

rumormonger

هوچي، خبر كش، كسيكه شايعه ميسازد.

rumour

( rumor) شايعه ، شايعه گفتن و يا پخش كردن .

rump

سرين ، كفل، صاغري، كفل انسان ، دنبه گوسفند.

rumple

مچاله كردن ، چروك دادن ، تاه و چين دادن .

rumpus

غوغا، هنگامه .

rumrunner

آدم يا قايق مخصوص حمل مشروبات قاچاق، قاچاقچي.

run

راندن ، رانش، داير بودن ، اداره كردن .دويدن ، پيمودن ، پخش شدن ، جاري شدن ، دوام يافتن ، ادامه دادن ، اداره كردن ، نشان دادن ، رديف، سلسله ، ترتيب، محوطه ، سفر و گردش، ردپا، حدود، مسير، امتداد.

run away

گريزان ، فراري، گريختن ، شخص فراري.

run down

تاآخرين نفس دنبال كردن ، مندرس، كهنه .

run of the mill

برجسته نبودن در جنس، متوسط، عادي.

run of the mine

بي درجه ، بي رتبه .

run off

زائده ، وازده ، آشغال، زهاب، آب زه كشي.

run on

ادامه دادن ، بتفصيل بيان كردن ، بدون وقفه .

run out

باخر رسيدن ، خسته شدن ، مردود شدن .

run over

لبريز شدن ، مرور كردن ، زير گرفتن .

run through

بسرعت خرج و تلف كردن ، خلاصه كردن .

run time

حين رانش.

run time error

خطاي حين رانش.

run up

بسرعت خرج و تلف كردن ، شليك كردن ، رسيدن .

runabout

آواره ، سرگردان ، اتومبيل سبك .

runagate

( renegade)مرتد، از دين برگشته .

runcinate

(گ . ش. ) مضرس، داراي دندانه هاي اره مانند.

rundle

پله نردبان ، استوانه گردنده ، گوي، نهال.

rundlet

( runlet) بشكه كوچك ، واحد گنجايش مايعات قديمي.

rune

نشان مرموز، سخن مرموز، طلسم، (ك . ) سخن .

rung

اسپوك ، ميله چرخ فرمان ، پله نردبان ، پله ، مرحله .

runic

رمزي، طلسمي.

runless

بدون برد در دور مسابقه .

runlet

( rundlet) بشكه كوچك ، واحد گنجايش مايعات قديمي.

runnel

جوي، آب رو، نهر كوچك .

runner

ريشه هوائي، دونده ، گردنده ، گشتي، افسر پليس، فروشنده سيار، ولگرد، متصدي، ماشين چي، اداره كننده شغلي.

runner up

دومين نفر يا تيم برنده مسابقه .

running

دونده ، مناسب براي مسابقه دو، جاري، مداوم.

running board

تخته ركاب اتومبيل.

running gear

قسمت حركت كننده ماشين (چون لوكوموتيو).

running stitch

كوك كوچك زير و روي پارچه .

running time

زمان رانش.

running title

عنوان كوچك هر يك از صفحات كتاب.

runny

متمايل بدويدن ، دونده .

runt

(ج. ش. ) كبوتر خانگي درشت، كوتوله ، گاو ماده كوچك .

runty

پست، كوچك ، حقير، ناچيز.

runway

باند فرودگاه ، مجرا، راهرو، ردپا.

rupee

روپيه ، واحد پول نقره هندوستان .

rupiah

واحد پول اندونزي.

rupicoline

(rupicolous)شبيه خروس كوهي، سنگ زي، صخره زي.

rupicolous

(rupicoline) شبيه خروس كوهي، سنگ زي، صخره زي.

rupture

گسيختگي، قطع، سكستگي، جدائي، گسيختن ، جدا كردن ، تركيدن ، قطع كردن ، پارگي، گسستن ، گسستگي.

rural

روستائي، رعيتي.

ruralism

روستامنشي، روستاگرائي.

ruralist

روستائي، روستا گراي.

rurality

زندگي روستائي.

ruralization

ايجاد زندگي روستائي.

ruralize

روستائي شدن ، ده نشيني كردن .

rurban

وابسته بناحيه مسكوني مزروعي.

ruse

حيله ، نيرنك ، مكر، خدعه .

rush

(گ . ش. ) ني بوريا، بوريا، انواع گياهان خانواده سمار، يك پر كاه ، جزئي، حمله ، يورش، حركت شديد، ازدحام مردم، جوي، جويبار، هجوم بردن ، برسر چيزي پريدن ، كاري را با عجله و اشتياق انجام دادن .

rushee

دانشجوي داوطلب شركت در شبانه روزي پسرانه و دخترانه .

rusher

حمله كننده .

rushy

بوريائي، پرحمله .

rusk

نان برشته تخممرغ دار، نوعي بيسكويت.

russ

(russian)روسي، اهل روسيه .

russet

حنائي، خرمائي، روستائي، ضخيم، زبر.

russeting

( russetting) سيب قرمز زمستاني، روستائي، ضخيم، زبر.

russetting

( russeting)سيب قرمز زمستاني، روستائي، ضخيم، زبر.

russian

(russ) روسي، اهل روسيه .روسي، زبان روسي، اهل روسيه .

russian olive

(گ . ش. ) درخت سنجد (angustifolia Elaeagnus).

russianize

روسي كردن .

russification

روسي سازي.

russify

روسي شدن ، داراي عقايد و تمايلات روسي كردن .

rust

زنگ ، زنگار، زنگ زدن .

rust proof

پادزنگ ، ضد زنگ ، غير قابل زنگ زدن .

rustic

روستائي، مربوط به دهكده ، دهاتي، مسخره .

rusticate

ساكن ده شدن ، با اخراج تنبيه كردن .

rustication

دهاتي سازي، اخراج.

rusticity

روستامنشي، سادگي.

rustle

صداي برگ خشك ، خش خش كردن ، صدا كردن ، صدا در آوردن از، صداي برگ خشك ايجادكردن .

rustler

داراي صداي خش خش.

rusty

زنگ زده ، فرسوده ، عبوس، ترشرو.

rut

مستي، شور، شهوت، فحلي، گشن آمدن ، گرمي، مست شهوت شدن ، شور پيدا كردن ، فحل شدن ، رد جاده ، اثر، خط شيار، عادت، روش، شيار دار كردن ، خط انداختن .

rutabaga

(گ . ش. ) نوعي كلم.

ruth

رحم، شفقت، دلسوزي، تاسف، (باحرف بزرگ )اسم خاص مونث.

ruthful

اندوهگين ، پر ترحم.

ruthless

بيباك ، ظالم.

ruttish

شهواني، وحشي، پوسيده .

rutty

پر چاله چوله ، شهواني، هوسران .

rye

(گ . ش. ) چاودار، گندم سياه ، مرد كولي.

S

s

نوزدهمين حرف الفباي انگ ليسي.

s `words` ( `en` , `fa` ) man

شمشير زن ، شمشير باز.

s `words` ( `en` , `fa` ) manship

شمشير بازي.

sabbatarian

( sabbatarianism) مسيحي معتقد به تعطيل كار وعبادت در يكشنبه ها.

sabbatarianism

( sabbatarian)اعتقاد به تعطيل كار وعبادت در يكشنبه ها.

sabbath

شنبه ، يكشنبه .

sabbatical year

مرخصي هر هفت سال يكبار.

saber

(sabr) شمشير بلند نظامي، باشمشير زدن ، باشمشير كشتن .

saber rattling

قدرت نمائي، نمايش نيروي نظامي.

saber toothed

تيزدندان ، دندان شمشيري.

sabin

واحد جذب صوت معادل قوه جذب در يك فوت مربع.

sable

( ج. ش. ) سمور، رنگ سياه ، لباس سياه ، مشكي.

sabot

كفش چوبي روستائيان اروپا.

sabotage

خرابكاري عمدي، كارشكني وخراب كاري، خرابكاري كردن .

saboteur

خرابكار.

sabra

اسرائيلي بومي فلسطين .

sabre

(saber)شمشير بلند نظامي، باشمشير زدن ، باشمشير كشتن .

sabulous

ماسه اي، شن زار، ريگ زار، ماسه دار، داراي شن ريزه .

sac

( تش. - ج. ش. ) كيسه ، عضو كيسه مانند جانور.

saccate

( saclike) كيسه مانند.

saccharic

ساخارين دار، مركب از ساخارين .

saccharification

تبديل به قند، قند سازي.

saccharify

تبديل به قند كردن .

saccharin

( ش. ) ساخارين .

saccharine

( ش. ) شكري، شيرين ، قندي، محتوي قند.

saccharinity

حالت قندي، شيريني.

saccharometer

قند سنج.

saccular

كيسه اي.

sacculation

تشكيل كيسه .

sacerdotal

كشيشي، وابسته به كشيشان ، درخور كشيشان .

sacerdotalism

كشيش مابي، آخوندبازي.

sachet

عنبرچه ، بالشتك يا كيسه كوچكي كه درآن عطر خوشبو ميريزند ودر لباس مي گذارند.

sack

كيسه ، گوني، جوال، پيراهن گشاد و كوتاه ، شراب سفيد پر الكل وتلخ، يغما، غارتگري، بيغما بردن ، اخراج كردن يا شدن ، دركيسه ريختن .

sack coat

ژاكت يا كت داراي يك يا دو رديف دگمه .

sack race

مسابقه دو درحاليكه پاي مسابقه دهنده در كيسه پيچيده .

sackbut

(=trombone)( مو. ) شيپور قديمي، ترومبون ، چنگ .

sackcloth

پارچه كيسه دوزي، كرباس، پارچه گوني.

sacker

غارتگر، يغماگر، كيسه پركن ، كيسه ساز.

sackful

بقدر يك گوني.

sacking

گوني، چتائي، درحال يورش وچپاول.

saclike

(saccate) كيسه مانند.

sacrament

رسم ديني، آئين ديني، تقديس كردن ، نشانه ، سوگند.

sacramental

وابسته به مراسم مذهبي.

sacramentalism

اعتقاد به پيروي از مراسم ديني جهت رستگاري.

sacred

مقدس، روحاني، خاص، موقوف، وقف شده .

sacred cow

شخص مصون از انتقاد، گاو مقدس.

sacrifice

قرباني، قرباني براي شفاعت، فداكاري، قرباني دادن ، فداكاري كردن ، قرباني كردن جانبازي.

sacrificial

مستلزم فداكاري، فداكارانه ، وابسته به قرباني.

sacrilege

توهين به مقدسات، سرقت اشيائ مقدسه ، تجاوز بمقدسات.

sacrilegious

موهن بمقدسات، مربوط به بيحرمتي به شعائر مذهبي.

sacristan

متصدي حفاظت ظروف مقدسه كليسا.

sacristy

محل نگاهداري ظروف مقدسه كليسا.

sacriticer

فداكار، قرباني كننده .

sacroiliac

( تش. ) خاصره اي خاجي.

sacrosanct

مقدس، قدوس، منزه .

sacrosanctity

تقدس، پاكدامني، قدوسيت.

sacrum

استخوان خاجي، عظم عجز (zajo e mza).

sad

غمگين ، اندوگين ، غمناك ، نژند، محزون ، اندوهناك ، دلتنگ ، افسرده وملول.

sad sack

آدم خوش نيت ولي احمق وبي عرضه .

sadden

غمگين كردن ، افسرده شدن .

saddle

زين ، پالان زدن ، سواري كردن ، تحميل كردن ، زين كردن .

saddle horse

اسب سواري.

saddle leather

چرم زين سازي.

saddlebang

خورجين .

saddlebow

كوهه زين ، قاچ زين ، قاش زين ، قرپوس.

saddlecloth

عرق گير اسب، نمد زير زين .

saddler

زين ساز، سراج، اسب سواري.

saddlery

سراجي.

saddletree

( گ . ش) لاله درختي، بدنه چوبي زين .

sadducean

صدوقي، زنديقي.

sadducee

صدوقي.

sadiron

اتوي سنگين ، اتوي داراي دو نوك تيز ودسته متحرك .

sadism

نوعي انحراف جنسي كه شخص در اثر آن از آزار دادن لذت ميبرد، بيرحمي.

sadist

( sadistic) ساديست، كسيكه از زجر ديگران لذت ميبرد.

sadistic

( sadist) ساديست، كسيكه از زجر ديگران لذت ميبرد.

sadomasochism

لذت جنسي بوسيله شكنجه نفس خود يا ديگري.

safari

سفري، سياحت اكتشافي در آفريقا، سياحت كردن .

safe

امن ، بي خطر، گاوصندوق.ايمن ، سالم، بي خطر، صحيح، اطمينان بخش، صدمه نخورده ، امن ، محفوظ، گاو صندوق.

safe conduct

خط امان ، امان نامه ، امان دادن ، رخصت عبور.

safe deposit

گاوصندوق، صندوق آهن مخصوص امانت اشيائ گرانبها.

safecracker

دزد صندوق باز كن .

safeguard

تامين كردن ، امن نگهداشتن .حفاظ، پناه ، حفظ كردن و از (خطر)، حراست كردن .

safekeeping

حفاظت، حفظ چيزي از خطر وغيره ، امانت.

safelight

چراغ تاريكخانه عكاسي.

safety

ايمني، بي خطري.ايمني، سلامت، امنيت، محفوظيت.

safety belt

كمربند ايمني.

safety glass

( درجمع ) عينك ايمني، شيشه ايمني، شيشه بي خطر اتومبيل، شيشه نشكن .

safety hazard

مخاطره ايمني.

safety lamp

چراغ بي خطر معدن ذغال سنگ ، فانوس.

safety lock

قفل بي خطر مخصوص حفظ محلي از خطر دستبرد، ضامن اسلحه .

safety match

كبريت بي خطر.

safety razor

تيغ خود تراش.

safety valve

دريچه اطمينان .

safety zone

( island sagfety) بلندي وسط خيابان مخصوص عابرين .

safflower

(گ . ش. ) كافشه ، كافيشه ، گاجره ، گل رنگ .

saffron

( گ . ش. ) زعفران ، زعفراني، زعفراني كردن ، زعفران زدن به .

sag

خم شدن ، فرو نشستن ، از وسط خم شدن ، آويزان شدن ، صعيف شدن ، شكم دادن .

saga

حماسه ، حماسه اسكاندويناوي.

sagacious

دانا، زيرك ، عاقل، باهوش، بافراست، هوشمند.

sagacity

هوشمندي، فراست، هوش، دانائي، عقل، زيركي، ذكاوت.

sage

عاقل، دانا، بصير، بافراست، حكيم.

sagebrush

(گ . ش. ) درمنه ، برنجاسف.

sageness

(wisdom) عقل، معرفت، دانائي.

sagfety island

(onez =safety) بلندي وسط خيابان مخصوص عابرين .

sagittal

سهمي، پيكاني، شبيه سهم يا تير وكمان ، ( تش. ) وابسته به درز سهمي جمجمه .

sagittarius

كماندار، تيرانداز، ( نج) صورت فلكي قوس.

sagittate

شبيه تير، سهمي.

sago

درخت نخل ساگو، شيريني كه با نشاسته ساگو تهيه شود، پنير خرما.

sago palm

( گ . ش. ) نخل ساگو.

sahib

( درهند)آقا ( درخطاب به خارجي ها).

said

( ماضي واسم مفعول فعل say )، گفته شده ، مذكور، بيان شده ، گفت.

sail

بادبان ، شراع كشتي بادي، هر وسيله اي كه با باد بحركت درآيد، باكشتي حركت كردن روي هوا با بال گسترده پرواز كردن ، با ناز وعشوه حركت كردن .

sailboat

قايق بادباني، كشتي بادباني، كشتي بادي.

sailcloth

پارچه بادباني، پارچه شراعي، بادبان .

sailer

( sailor) دريا نورد، ملوان ، قايق بادباني، ملاح، ناوي.

sailfish

( ج. ش. ) انواع شمشيرماهيان دندان دار.

sailing

كشتيراني، پارچه بادباني، سفر دريائي.

sailor

( sailer) دريا نورد، ملوان ، قايق بادباني، ملاح، ناوي.ملوان ، ناوي.

sailplane

هواپيماي بي موتور.

sain

( د. گ . - م. م. ) تقديس كردن ، علامت صليب روي بدن يا سينه كشيدن ، بركت دادن .

sainfoin

( sanfoin) ( گ . ش. ) اسپرس.

saint

مقدس، ' اوليائ '، آدم پرهيز كار، عنوان روحانيون مثل ' حضرت ' كه در اول اسمآنها ميايد ومخفف آن st است، جزو مقدسين واوليائ محسوب داشتن ، مقدس شمردن .

saint bernard

سگ راهنماي كوهستان ، نوعي سگ بزرگ .

saintdom

قدوسيت، حضرت.

sainted

تقديس شده .

sainthood

تقدس، حضرت، قدوسيت.

saintship

قدوسيت، حضرت.

sake

منظور، دليل، خاطر، جهت، براي، بمنظور.

saker

( ج. ش. ) شاهين اروپائي.

sal

( ش. ) نمك .

salaam

سلام، سلام كردن .

salability

قابليت فروش.

salable

( saleable) قابل فروش، فروختني، قابل خريد، معامله اي.

salacious

شهوتران ، شهواني، شهوت پرست، هرزه .

salad

سالاد.

salad days

ايام جواني وبي تجربگي.

salad dressing

چاشني وادويه مخصوص سالاد.

salade

( sallet) كلاه خود سبك قرن بدون زره صورت.

salamander

( ج. ش. ) سمندر، يكجور سوسمار يا مارمولك .

salamandrine

مارمولك وار، سمندري.

salami

سوسيك نمك زده ، گوشت خوك ويا گوشت گاو خشك شده .

salaried

حقوق بگير، كارمند حقوق بگير، داراي حقوق.

salary

حقوق، شهريه ، مواجب، حقوق دادن .

sale

فروش، بازار فروش، قابل فروش حراج.فروش، حراج.

saleable

( salable) قابل فروش، فروختني، قابل خريد، معامله اي.

saleb

( salep) (گ . ش. ) سحلب، ثعلب.

saleint

بيرون آمده ، درحال جست وخيز ( تصوير شده )، برجسته ، چشمگير، بيرون زده .

saleintiant

بيرون آمده ، درحال جست وخيز ( تصوير شده )، برجسته ، چشمگير، بيرون زده .

salep

( saleb) (گ . ش. ) سحلب، ثعلب.

sales

فروش، مربوط به فروش.فروشي، براي فروش، حراجي، جنس فروشي، فروش.

sales accounting

حسابداري فروش.

sales analysis

تحليل فروش.

sales check

صورت فروش.

sales man

فروشنده ، ويزيتور، فروشنده سيار.

sales promotion

تبليغ فروش.

sales register

(register =cash) صندوق پول يا ماشين دخل مغازه .

sales talk

مذاكره وبازار گرمي براي فروش.

sales tax

ماليات بر فروش كالا.

salesclerk

فروشنده مغازه .

salesman

فروشنده .

salesman ship

فروشندگي، هنر فروشندگي.

salesroom

محل فروش، فروشگاه .

saleswoman

بانوي فروشنده .

salic law

( law salique) محروميت اولاد اناث از توارث تاج وتخت.

salience

( saliency) برجستگي، چابكي درجست وخيز، جلو آمدگي، برتري، نكته برجسته ، موضوع برجسته .

saliency

( salience) برجستگي، چابكي درجست وخيز، جلو آمدگي، برتري، نكته برجسته ، موضوع برجسته .

salify

تبديل به نمك كردن ، نمك زدن .

salimeter

نمك سنج.

salina

باتلاق نمكزار، درياچه نمك .

saline

محلول نمك ، درجه شوري، نمك دار، نمكين ، شور.

salinity

شوري.

salique law

( law salic) محروميت اولاد اناث از توارث تاج وتخت.

salis bury steak

خوراك گوشت گاو مخلوط با تخم مرغ وشير.

saliva

بزاق، آب دهان .

salivary

بزاقي.

salivate

بزاق ترشح كردن ، بزاق ايجاد كردن ، خدو آوردن .

salivation

بزاق آوري، ايجاد بزاق، خدو آوري.

salk vaccine

واكسن پوليو.

sallet

(salade) كلاه خود سبك قرن بدون زره صورت.

sallow

درخت بيد، رنگ خاكستري مايل به زرد وسبز، زرد رنگ ( مثل مريض )، زردرنگ كردن .

sallowish

رنگ پريده .

sally

يورش، حمله ، حركت سريع، شليك ، يورش آوردن ، شليك كردن ، حمله ورشدن ، جواب سريعو زيركانه .

sally port

دروازه بزرگ قلعه ، درب ورودي بزرگ ، دريچه .

salmagundi

سالاد پياز داغ وتخم مرغ وماهي، چاشني، چيز درهم وبرهم.

salmon

(ج. ش. ) ماهي آزاد، قزل آلا.

salmonberry

(گ . ش. ) تمشك سرخ خوراكي.

salon

( saloon) تالار، سالن زيبائي، رستوران ، مشروبفروشي.

saloon

( salon) تالار، سالن زيبائي، رستوران ، مشروبفروشي.

saloop

( salop) (گ . ش. ) ثعلب، سحلب.

salop

( saloop) (گ . ش. ) ثعلب، سحلب.

salp

( salpa) (ج. ش. ) جنسي از جانوران گرمسيري زجاجي و خمره اي شكل اقيانوسي.

salpa

( salp) (ج. ش. ) جنسي از جانوران گرمسيري زجاجي و خمره اي شكل اقيانوسي.

salt

نمك طعام، نمك ميوه ، نمك هاي طبي، نمكدان (saltshaker)، نمكزار(marsh salt)، نمك زده ن به ، نمك پاشيدن ، شور كردن .

salt away

(down salt)(گوشت وغيره را)نمك سود كردن ، نمك زدن به (براي حفظ گوشت وغيره )، اندوختن .

salt down

(away salt)(گوشت وغيره را)نمك سود كردن ، نمك زدن به (براي حفظ گوشت وغيره )، اندوختن .

salt grass

( گ . ش. ) علف شوره زار.

salt lick

سنگ نمك .

salt marsh

باتلاق نمكزار، نمكزار.

salt peter

شوره قلمي، نيترات پتاسيم، شوره برگ تنباكو.

saltant

جست وخيزي، رقصي.

saltation

جست وخيز، رقص، جنبش ناگهاني، جهش ناگهاني، جهش خون شريان ، پيشروي بتدريج.

saltatorial

( saltatory) رقصي، جست وخيزي، افتان وخيزان .

saltatory

( saltatorial) رقصي، جست وخيزي، افتان وخيزان .

saltbush

(گ . ش. ) خانواده گياهان قازاياغي، اسفناجيان .

saltcellar

نمكدان .

salter

نمك فروشي، استخراج كننده نمك ، نمك زن .

saltern

كارخانه يا معدن استخراج نمك .

saltine

نان بيسكويت نمكدار.

saltshaker

نمكدان ، ميكروفون .

saltwater

آب نمك ، زيست كننده در آب شور.

saltworks

محل استخراج نمك .

salty

نمكين ، شور.

salubrious

سازگار، گوارا، سالم، صحت بخش، سودمند.

salubrity

سازگاري، گوارائي، مفيد بودن .

saluke

(ج. ش. ) سگ شكاري بوئي، تازي بوئي.

salutary

سالم ومغذي، سلامت بخش، سودمند، درودي.

salutation

سلام، درود، تهنيت، تعارف، سلام اول نامه .

salutatorian

دانشجوي ايراد كننده نطق افتتاحيه جشن فارغ التحصيلي.

salutatory

درودي، تهنيتي.

salute

سلام، احترام نظامي، سرلام كردن ، سلام دادن ، تهنيت گفتن ، درود.

saluter

سلام دهنده ياكننده .

salutiferous

تهنيت آميز.

salvable

اندوختني، نجات يافتني.

salvage

نجات مال يا جان كسي، نجارت كسي از خطر، از خطر نابودي نجات دادن ، مصرف مجددآشغال وزائد هر چيز.

salvage value

ارزش بازيافتني.

salvageable

قابل نجات.

salvager

خريدار اسقاط.

salvation

رستگاري، نجات، رهائي، سبب نجات.

salvation army

تشكيلات مسيحيان كه هدفش تبليغ ديني وكمك بفقرا است.

salvationism

اعتقاد بلزوم رستگاري از گناه .

salve

ضماد، مرهم، مرهم تسكين دهنده ، ( مج. ) داروي تسكين دهنده ، ضماد گذاشتن ، تسكين دادن .

salver

سيني، سيني پايه دار، شيشه اي، شفا دهنده ، مرهم گذار، التيام دهنده .

salver shaped

( salverform) (ج. ش. ) لوله اي شكل، خمره اي شكل.

salverform

( shaped salver) (ج. ش. ) لوله اي شكل، خمره اي شكل.

salvia

(گ . ش. ) سلوي، مريم گلي، مريمي.

salvo

شليك توپ براي اداي احترام، توپ سلام، اظهاراحساسات شديد، شليك كردن .

salvolatile

محلول معطر آب آمونياك والكل.

samaria

سامريه در فلسطين قديم، ( ش. ) پودر زرد كمرنگي بفرمول O3 sm2.

samaritan

سامري، سامره فلسطين ، نيكوكار.

samba

رقص برزيلي سامبا.

sambar

( sambur) ( ج. ش. ) گوزن يال دار بزرگ آسيا.

sambur

( sambar) ( ج. ش. ) گوزن يال دار بزرگ آسيا.

same

يكسان ، يكنواخت، همان چيز، همان ، همان كار، همان جور، بهمان اندازه .

samite

پارچه زربفت ابريشمي سنگين ، پارچه زري، جامه زربفت.

samoan

وابسته به يا اهل جزيره ساموا واقع در پلينزي.

samovar

( روسي است ) سماور.

sampan

قايق سقف حصيري وبادباني.

samphire

( گ . ش. ) رازيانه آبي، كاكله .

sample

نمونه ، نمونه برداشتن ، نمونه گرفتن .نمونه ، مسطوره ، الگو، آزمون ، واحد نمونه ، نمونه گرفتن ، نمونه نشان دادن ، خوردن .

sampler

نمونه بردار.

samplery

نمونه برداري، نمونه گيري.

sampling

نمونه گيري، نمونه برداري، مزه كردن .نمونه برداري، نمونه گيري.

sampling rate

نرخ نمونه برداري.

samson

( م. ل. ) خورشيدي، اهل خورشيد، سامسون ، اسم خاص مذكور، قاضي قديم اسرائيل.

samsonian

سامسون وار، پهلوان وار.

sanatarium

آسايشگاه ، بيمارستان مسلولين .(sanitorium، sanatorium)آسايشگاه ، بيمارستان مسلولين .

sanative

( sanatory) شفادهنده ، علاج كننده بهبودي دهنده .

sanatorium

( sanitarium) آسايشگاه .(sanitorium، =sanatarium) آسايشگاه ، بيمارستان مسلولين .

sanatory

( sanative) شفادهنده ، علاج كننده بهبودي دهنده .

sanbar

ديوار شني ساحلي، كران ماسه .

sancify

تقديس كردن ، براي امر مقدسي تخصيص دادن ، تطهير كردن ، پاك كردن ، مقدس شمردن .

sanctification

تقديس، تطهير.

sanctifier

تقديس كننده .

sanctimonious

مقدس نما، مقدس.

sanctimony

مقدس نمائي، تقدس.

sanction

فرمان ، فتواي كليسائي، سوگند، تصويب، جواز، تائيد رسمي، داراي مجوز قانونيدانستن ، ضمانت اجرائي معين كردن ، ضمانت اجرائي قانون .

sanctity

تقدس، پرهيز كاري، حرمت، علو مقام.

sanctorum

(sanctum) قدس الاقداس (holies of holy the).

sanctuary

جايگاه مقدس، حرم مطهر، بستگاه ، مخفيگاه ، پناهگاه ، تحصين ، حق بست نشيني.

sanctum

خلوتگاه ، خلوت، حريم، قدس، جايگاه مقدس.(sanctorum) قدس الاقداس (holies of holy the).

sand

ماسه ، شن ، ريگ ، شن كرانه دريا، شن پاشيدن ، سنباده زدن ، شن مال يا ريگمال كردن .

sand blind

داراي چشم تار.

sand grouse

باقرقره شن زار.

sand paper

كاغذ سنباده ، كاغذ سنباده زدن به .

sand pile

توده ماسه ، توده شن .

sand table

ميز مخصوص شن بازي بچه ها.

sand trap

فرورفتگي مصنوعي شن در ميدان گلف.

sandal

كفش بي رويه ، صندل، سرپائي، كفش راحتي، درخت صندل، صندل پوشيدن .

sandalwood

(گ . ش. ) چوب محكم وسخت صندل سفيد.

sandbag

كيسه شن ، گوني پر از شن ، ( با كيسه سن ) ايجاد استحكامات دفاعي كردن .

sandbagger

كسيكه كيسه شن بكار برد، دزد سرگردنه .

sandbank

كرانه ماسه ، ساحل شني.

sandblast

شن شوئي، باپاشيدن ماسه ( بهمراه باد فشار قوي ) پاك كردن .

sander

شن زن ، اسباب شن زني، چرخ سنباده .

sandglass

ساعت ريگي.

sanding machine

ماشين سنباده زني وصيقل كاري.

sandpiper

(ج. ش. ) يلوه ، نوعي مارماهي كوچك .

sandstone

سنگ ماسه ، سنگ ريگي، سنگ سياه ، ماسه سنگ .

sandstorm

ماسه باد، طوفان شن .

sandwich

ساندويچ درست كردن ، ساندويچ، در تنگنا قرار دادن .

sandy

ماسه اي، شني.

sane

داراي عقل سليم، عاقل، سالم، معقول، معتدل.

sanfoin

( sainfoin) ( گ . ش. ) اسپرس.

sang

( فرانسه ) خون .

sanguinary

خوني، دموي، اميدوار.

sanguine

خوني، دموي، سرخ، قرمز، برنگ خون .

sanguineous

خون مانند، قرمز، خوني، دموي، اميدوار.

sanguinity

دموي بودن ، (م. م. ) هم خوني، قرابت نسبي، برنگ خون .

sanguinolent

محتوي خون .

sanguinopurulent

چرك وخوني، چرك وخون دار.

sanies

چرك وخون ، خونابه ، زرد آب.

sanious

خونابه دار.

sanitarian

بهداشتي، كارشناس بهداشتي، جانبدار بهداشت همگاني.

sanitarium

(=sanatorium) آسايشگاه .

sanitary

بهداشتي.

sanitary napkin

نوار بهداشتي، دستمال كاغذ ضد عفوني مخصوص قاعدگي زنان .

sanitate

صحي كردن ، داراي لوازم بهداشتي كردن .

sanitation

مراعات اصول بهداشت، بهسازي، سيستم تخليه فاضل آب.

sanitize

مطابق اصول بهداشت كردن ، از روي اصول بهداشتي عمل كردن .

sanitorium

(sanatarium، sanatorium)آسايشگاه ، بيمارستان مسلولين .

sank

( زمان ماضي فعل sink) غرق شد، فرو رفت.

sans

( ك . ) بدون ، محروم از، فاقد.

sanscrit

( sanskrit) سانسكريت، سانسكريتي.

sansculotte

انقلابي افراطي.

sansculottism

پيروي از اصول انقلاب افراطي.

sanskrit

(sanscrit) سانسكريت، سانسكريتي.

santa klaus

( santaclaus) بابانوئل.

santaclaus

(klaus =santa) بابانوئل.

sap

شيره ، شيره گياهي، عصاره ، خون ، شيره كشيده از، ضعيف كردن .

sap green

رنگ زرد مايل به سبز سير.

saphead

آدم خرفت وكودن ، انتهاي نقب نظامي.

saphena

سياهرگ سافنا.

sapid

خوش مزه ، بامزه ، مطبوع.

sapidity

خوش ذائقگي، خوشمزگي.

sapience

( wisdom) عقل، معرفت، دانائي.

sapient

دانا، دانشمند، خردمند.

sapless

بي شيره ، بي نيرو، بيمزه .

sapling

نهال، قلمه درخت، درخت تازه وجوان .

saponaceous

صابوني، صابون دار، ليز ( مثل صابون ).

saponated

صابون دار، صابون زده ، داراي محلول صابوني.

saponifiable

قابل تبديل بصابون .

saponification

صابون سازي.

saponify

تبديل بصابون كردن ، صابوني شدن .

sapor

(sapour) ذائقه ، مزه ، خوش طعمي.

saporific

خوش مزه ، خوش طعم.

saporous

خوش طعم، لذيذ.

sapour

( sapor) ذائقه ، مزه ، خوش طعمي.

sapper

عصاره گير، ( نظ. ) نقب زن ، سرباز كلنگ دار ونقب زن .

sapphic

وابسته بشاعره يوناني ' سافو' (sappho).

sapphire

ياقوت كبود، صفير كبود، رنگ كبود.

sapphirine

ياقوتي رنگ ، ساخته شده از ياقوت كبود.

sapphism

طبق زني (lesbianism) همجنس خواهي زنان .

sappy

آبدان ، پر شهد، مرطوب، خيلي احساساتي، ضعيف، كودن ، معتاد به مشروبات، شنگول.

saprogenic

مولد يامحصول مواد گنديده ، ايجاد شده در اثر گنديدن .

saprophagous

تغذيه كننده از مواد پوسيده وآلي، پوده خوار.

saprophite

( saprophyte) پوده زي، خورنده مواد پوسيده .

saprophyte

( saprophite) پوده زي، خورنده مواد پوسيده .

saprophytic

پوده گراي، دوست دار مواد گنديده ، پوده دوست.

saprozoon

جانور پوده زي.

sapwood

(گ . ش. ) برنچوب نرم وزنده پوست درخت.

saracen

عرب، ( مج. ) مسلمان ، كافر، وحشي.

sarcasm

زهر خنده ، طعنه ، ريشخند، سرزنش، سخن طعنه آميز.

sarcastic

طعنه آميز، نيشدار، زهرخنده دار.

sarcenet

( sarsenet) پارچه ابريشمي، پارچه پشمي سنگين ، نرم.

sarcoid

( طب ) زگيل يا جوش گوشتي، رويش گوشتي.

sarcoma

تومور بدخيم بافت پيوندي، تومور بدخيم نسج همبند، تومور سرطاني.

sarcomatosis

ابتلائ به تومور بدخيم نسج همبند.

sarcophagous

(=carnivorous) گوشت خوار.

sarcophagus

تابوت سنگ آهكي، تابوت، گوشتخوار.

sarcophagy

گوشتخواري.

sarcous

گوشتي، عضلاني.

sard

نوعي عقيق قرمز سير.

sardine

( ج. ش. ) ماهي ساردين ، ماهيان ريز.

sardius

(sard) عقيق سرخ.

sardonic

طعنه آميز، كنايه آميز، وابسته به زهر خنده .

saree

(sari) ساري يا لباس زنان هندو كه مشتمل است بر پارچه اي كه بدور بدن مي پيچند.

sargassum

(گ . ش. ) جنسي از خزه هاي دريائي.

sarge

(=sergeant) گروهبان .

sari

( saree) ساري يا لباس زنان هندو كه مشتمل است بر پارچه اي كه بدور بدن مي پيچند.

sarmentose

(گ . ش. ) داراي شاخه هاي نازك وخيمده بالا رونده ( مثل نيلوفر ).

sarsaparilla

(گ . ش. ) عشبه بياباني.

sarsenet

( sarcenet) پارچه ابريشمي، پارچه پشمي سنگين ، نرم.

sartorial

مربوط به خياطي، مربوط بلباس مردانه .

sartorius

( تش. ) عضله خياطه .

sasanian

( sassanian) ساساني.

sash

عمامه ، كمربند، حمايل نظامي وغيره ، ارسي، قاب دورشيشه در ياپنجره كه شامل ميله هاي چوبي بين شيشه ها نيز ميباشد، پنجره ، پنجره گلخانه ، حمايل زدن ، پنجره گذاردن .

sashay

اردك وار راه رفتن ، تلوتلو خوردن و راه رفتن ، گردش سفر، راه پيمائي تفريحي.

sass

بابي احترامي صحبت كردن با، گستاخانه سخن گفتن با، بيشرمانه گفتگو كردن .

sassafras

(گ . ش. ) ساسافراس.

sassanian

( sasanian) ساساني.

sassanid

ساساني، (وابسته بسلسله ساساني ).

satan

(devil) شيطان .

satanic

شيطاني.

satchel

چنته ، كيف بند دار، كيف مدرسه ، خورجين .

sate

سير كردن ، راضي كردن ، فرونشاندن .

sateen

( satine) اطلس نما، ساتين .

satellite

پيرو، انگل، ماه ، ماهواره ، قمر مصنوئي.ماهواره .

satiable

اقناع شدني.

satiate

سير كردن ، فروشناندن ، اشباع شدن ، اقناع شدن .

satiation

اقناع، اشباع.

satiety

سيري، بي نيازي.

satin

اطلس، دبيت، اطلسي، جلا، پرداخت.

satine

( sateen) اطلس نما، ساتين .

satinet

( satinette) پارچه اطلس ما، روح الاطلس.

satinette

( satinet) پارچه اطلس ما، روح الاطلس.

satinwood

( گ . ش. ) خشب اخضر.

satiny

اطلسي.

satire

طنز، هجونامه ، طعنه ، سخريه ، هزليات.

satiric

( satirical) هزلي.

satirical

( satiric) هزلي.

satirist

هجو نويس.

satirize

هجو كردن ، مسخره كردن .

satisfaction

خوشنودي، خرسندي، رضامندي، رضايت، ارضا ئ.

satisfactory

رضايتبخش، خرسند كننده .

satisfiable

راضي شدني، راضي كردني.

satisfy

خرسند كردن ، راضي كردن ، خشنود كردن ، قانع كردن .

satrap

ساتراپ، استاندار قديم ايران .

satrapy

قلمرو ساتراپ.

satrun

( افسانه يونان - روم ) خداي بذر كاري، زحل.

saturable

اشباع شدني.

saturant

اشباع شده ، سير، بحد اشباع رسيده .

saturate

اشباع كردن .اشتباه كردن ، سير كردن ، آغشتن .

saturated

اشباع شده ، سير شده .

saturated transistor

ترانزيستور اشباع شده .

saturation

اشباع.اشباع.

saturation testing

آزمايش اشباعي.

saturator

اشباع كننده .

saturday

روز شنبه .

saturnalia

( روم قديم ) جشن خداي زحل، عياشي، هرزگي.

saturnian

وابسته بزحل.

saturnine

سنگين ، شوم، افسرده ، دلتنگ ، سربي.

saturnism

(poisoning =lead) مسموميت از سرب.

satyr

( افسانه يوناني ) موجود نيمه انسان ونيمه بز، آدم شهواني، وابسته به ساتير.

satyriasis

نعوظ يا شدت حس شهوت در مرد، شدت شبق.

sauce

سوس، چاشني، آب خورش، جاشني غذا، رب، چاشني زدن به ، خوشمزه كردن ، نم زدن .

saucebox

آدم بيشرم، بچه پر رو.

saucepan

روغن دان ، كماجدان ، ماهي تابه .

saucer

نعلبكي، زير گلداني، بشقاب كوچك ، در نعلبكي ريختن .

saucy

خوشمزه ، پر رو.

saudi arabia

كشور پادشاهي عربستان سعودي.

sauerkraut

كلم رنده شده وآب پز با سركه .

sauna

حمام بخار فنلاندي.

saunter

ولگردي كردن ، پرسه زدن ، گردش.

saunterer

ولگرد، پرسه زن .

saurian

( ج. ش. ) وابسته بسوسماران ، سوسماري، سوسمار.

sauropod

(ديرين شناسي) سوسمارهاي عظيم الجثه و گياهخوار دوران ژوراسيك و كرتاسه .

saury

( ج. ش. ) ماهي باريك اندام ودراز منقار اقيانوس اطلس.

sausage

سوسيس، سوسيگ ، روده محتوي گوشت چرخ شده .

saute

( درمورد غذا ) در روغن سرخ كرده ، سرخ كردن .

sauterne

سراب زرد نيمه شيرين .

savable

( saveable) پس انداز كردني، اندوختني.

savage

سبع، وحشي، رام نشده ، غير اهلي، وحشي شدن ، وحشي كردن .

savagery

بيرحمي، وحشيگري، دد ودام.

savanna

دشت بي درخت، زمين هموار.

savannah

دشت بي درخت، زمين هموار.

savant

دانشمند، دانا.

save

نجات دادن ، رهائي بخشيدن ، نگاه داشتن ، اندوختن ، پس انداز كردن ، فقط بجز، بجز اينكه .

save all

چيزي كه مانع زيان گردد، پايه شمعدان ، قلك ، آدم خسيس، تور.

saveable

( savable ) پس انداز كردني، اندوختني.

saveloy

سوسيگ خشك كردن .

saver

نجارت دهنده ، پس انداز كن .

savin

(گ . ش. ) ماي مرز، ريس.

saving

نجارت دهنده ، رستگار كننده ، پس انداز.

savings account

حساب پسانداز.

savings and loan association

صندوق پس انداز تعاوني ورهني.

savings bank

قللك ، صندوق پس انداز.

savings bond

اوراق قرضه ، سهام قرضه .

savior

( saviour) نجات دهنده ، ناجي.

saviour

( savior) نجات دهنده ، ناجي.

savor

( savour) حس ذائقه ، مزه ، طعم، بو، مزه كردن ، فهميدن ، دوست داشتن .

savorer

مزه دار، خوش طعم.

savorous

خوش مزه ، لذيذ.

savory

( savoury) خوش طعم، مطبوع طبع، مورد پسند.

savour

( savor) حس ذائقه ، مزه ، طعم، بو، مزه كردن ، فهميدن ، دوست داشتن .

savoury

( savory) خوش طعم، مطبوع طبع، مورد پسند.

savoy cabbage

كلم پيچ.

savvey

( savvy) ادراك ، فهم، فهميدن ، درك كردن ، زرنگ ودانا.

savvy

( savvey) ادراك ، فهم، فهميدن ، درك كردن ، زرنگ ودانا.

saw

(see of. p) ( زمان ماضي فعل see ) ديد، (.vi.vt.n)سخن ، لغت يا جمله ضربالمثل، مثال، امثال و حكم، اره ، هراسبابي شبيه اره .

saw edged

داراي لبه دندانه دندانه ، داراي لبه مضرس.

saw grass

(گ . ش. ) ساق تيز.

saw set

اره تيز كن .

saw toothed

( sawtooth) داراي دندانه اره مانند، دندانه دندانه .

sawdust

خاك اره ، باخاك اره پوشاندن ، پوچ.

sawed off

اره شده ، با اره صاف شده ، كم ارتفاع.

sawer

اره كش.

sawfish

( ج. ش. ) اره ماهي.

sawhorse

نيمكت زير الوار آماده براي اره كشي، خرك .

sawlog

كنده درخت مناسب اره كردن .

sawmill

كارخانه چوب بري والوار سازي، كارخانه اره كشي، ماشين اره كشي.

sawney

(simpleton، =fool) احمق، ساده لوح.

sawtimber

الوار مناسب براي اره كشي.

sawtooth

(toothed =saw) داراي دندانه اره مانند، دندانه دندانه .

sawtooth wave

موج دنده اره اي.

sawyer

اره كش، درخت ريشه كن شده وشناور.

saxhorn

( مو. ) شيپور برنجي صدا بلند.

saxicoline

( saxicolous) سنگ زي، صخره زي، جانور سنگ زي.

saxicolous

(saxicoline) سنگ زي، صخره زي، جانور سنگ زي.

saxifrage

(گ . ش. ) سفرس، گياه سنگروي.

saxon

ساكسون ، از نژاد آنگلوساكسون .

saxophone

( مو. ) ساكسوفون ، نوعي آلت موسيقي بادي.

saxophonist

نوازنده ساكسوفون .

saxtuba

( مو. ) شيپور برنجي داراي صداي بم.

say

گفتن ، اظهار داشتن ، حرف زدن ، بيان كردن ، سخن گفتن ، صحبت كردن سخن ، حرف، اظهار، نوبت حرف زدن ، مثلا.

say so

حق بيان ، دستور، بيان ، اظهار.

sayable

گفتني.

sayer

گوينده .

saying

گفته ، گفتار مشهور، پند، حكمت، اظهار.

scab

پوست زخم، اثر زخم، گر، گري، جرب، پوسته پوسته شدن ، دلمه بستن زخم، دله .

scabbard

نيام، غلاف شمشير، حفاظ، غلاف كردن .

scabble

نتراشيده ونخراشيده كردن ، ( درسنگ چيني ) زمخت وناصاف تهيه كردن .

scabby

دله دار، گردار، جرب دار، داراي خالهاي جرب مانند.

scabies

خارش، جرب، گال.

scabietic

خارش دار.

scabiosa

(گ . ش. ) ماميثا، ماميثاي صحرائي.

scabious

دله دار، دله مانند، جرب دار، دلمه بسته ، كثيف، نكبتي.

scabrous

زننده ، هرزه ، ناهموار، زبر، پوسته پوسته ، دان دان ، خشن .

scaffold

چوب بست، داربست، دار، تخته بندي، سكوب يا چهار چوب، تخته بندي كردن ، سكوبزدن ، بدار آويختن .

scaffolding

سكوب بندي، چوب بست سازي، داربست.

scagliola

سنگ مرمر نما.

scalage

ميزان ، درجه ، توزين .

scalar

عدد، عددي.نردباني شكل، توضيح دادني بوسيله عددي بر روي ترازو، قابل سنجس با ترازو، سنجشمدرج.

scalar product

حاصلضرب عددي.

scalar quantity

كميت عددي.

scalariform

نردباني، پله پله ، شبيه ماهيان باله تيز.

scalawag

جانور نحيف وكم ارزش، آدم رذل، جمهوريخواه .

scald

باآب گرم سوزاندن ، آب جوش ريختن روي، تاول زده كردن ، تاول، اثر آب جوش بر رويپوست، سوختگي، آب پز كردن .

scale

مقياس، گام، مقياس گذاشتن ، پيمودن .كفه ترازو، ( درجمع ) ترازو، وزن ، ( ج. ش. ) پولك يا پوسته بدن جانور، فلس، هر چيز پله پله ، هرچيز مدرج، اعداد روي درجه گرماسنج وغيره ، مقياس، اندازه ، معيار، درجه ، ميزان ، مقياس نقشه ، وسيله سنجش، خط مقياس، تناسب،

scale armor

زره پولك دار.

scale down

كاهش تدريجي، كاهش، به نسبت ثابت.

scale factor

مقياس گذاري، پيمايش.

scale up

افزايش، افزايش به نسبت ثابت.

scaled

پولك دار، مدرج، فلس دار.

scalelike

فلس مانند، ترازو مانند.

scalene

وابسته بعضلات گردن ، ( در مورد مثلث ) داراي اضلاع نامساوي، نابرابر پهلو.

scalepan

كفه ترازو.

scaler

بالارونده ، كسيكه مقياس بكار ميبرد، قپاندار، كوهنورد.

scaling

مقياس گذاري، پيمايش.

scall

جرب، خارش، كچلي، سعفه ، كثيف، پست.

scallion

(گ . ش. ) موسير، تره فرنگي، پيازچه ، پيازي شدن .

scallop

(ج. ش. ) حلزوونهاي دوكپه اي، گوش ماهي، دوختن لبه تزئيني بلباس، پختن ، حلزون گرفتن .

scalloper

كنگره دار كننده .

scallywag

(scalogram، =scalawag) نمايش وارائه ارقام واشكال از صور ساده بصور مشكل تدريجي.

scalogram

(scallywag، =scalawag) نمايش وارائه ارقام واشكال از صور ساده بصور مشكل تدريجي.

scalp

پوست فرق سر، پوست سر با مو، جمجمه ، فرق سر، الك ، غربال، پوست كندن از سر.

scalp lock

كاكل.

scalpel

چاقوي كالبد شكافي، چاقوي كوچك جراحي، باچاقوي جراحي بريدن ، پاره پاره كرد ن .

scaly

فلس مانند، فلس فلس، پولك دار، زبر، ناهموار.

scaly finned

( ماهي ) داراي باله هاي فلس دار.

scammony

(گ . ش. ) محموده ، سقمونيا (scammonia convolvulus).

scamp

( م. م. ) دزد سرگردنه ، راهزن ( سواره )، آدم رذل، بچه بد ذات وشيطان ، عبوراچيزي را لمس كردن ، پرسه زدن ، ور رفتن .

scamper

چهارنعل، بتاخت رفتن ، چهار نعل دوديدن ، گريز، فرار باشتاب، پرواز سريع.

scan

پوييدن ، اجمالا مرور كردن .تقطيع كردن شعر، با وزن خواندن ( اشعار )، بطور اجمالي بررسي كردن .

scan period

دوره ئ پويش.

scandal

رسوائي، افتضاح، ننگ ، تهمت، تهمت زدن .

scandal sheet

نشريه محتوي شايعات افتضاح آميز.

scandalization

ايجاد افتضاح، فضاحت.

scandalize

مفتضح كردن ، تهمت ناروا زدن به ، رسوا كردن .

scandalmonger

پخش كننده شايعات افتضاح آميز.

scandalous

افتضاح آميز، رسوائي آور.

scandent

(=climbing) بالا رونده .

scanner

پوينده .

scanning

پويش، مرور اجمالي.

scansion

تقطيع شعري، قرائت شعر با وزن .

scansorial

وابسته بصعود، صعودي، بالارونده .

scant

اندك ، كم، معدود، قليل، نحيف، مقدار قليل، كم دادن ، بخيلانه دادن ، تخفيفيافتن ، ناكافي.

scanties

تنكه زنانه ، شورت زنانه .

scantling

ميله اندازه گيري ذرع، نيم ذرع، مسطوره ، خلاصه ، باقي مانده ، حدود، مقدار، مقدار قليل، اندك ، سهم، سهميه .

scanty

كم، اندك قليل، غير كافي.

scape

( ج. ش. ) ميله ، سابقه ، مفصل اصلي، سابقه پر، فرار، وسيله فرار، هوس، وسواس، پشت پا زني، لگد زني، فرار كردن .

scapegoat

(م. م. ) بز طليعه ، كسيكه قرباني ديگران شود، كسي را قرباني ديگران كردن .

scapegrace

آدم بي پروا وبي ملاحظه ، اصلاح ناپذير.

scaphoid

(گ . ش. - تش. ) ناوي، زورقي.

scapose

شبيه ساقه بي برگ .

scapula

( تش. ) شانه ، كتف، استخوان كتف، كمربند شانه اي.

scapular

(تش. ) استخوان سرشانه ، كتف، عباي كوتاه شانه پوش، رداي بي آستين باشلق دار، كتفي.

scar

جاي زخم يا سوختگي، اثر گناه ، شكاف، اثر زخم داشتن ، اثر زخم گذاشتن .

scar tissue

بافت همبند جاي زخم، محل التيام زخم.

scarab

( م. م. ) تخماق يا كلوخ كوب، زمين كوب، تكه جواهر، سوسك سرگين غلتان .

scarabaeus

( ج. ش. ) سوسك سرگين خوار بزرگ .

scaramouch

(scaramouche)( باحرف بزرگ اسم خاص ) دلقك بزدل وكتك خور منايش كودكان ايتاليا، عروسك دلقك نماي خيمه شب بازي، آدم بزدل وپست.

scaramouche

(scaramouch)( باحرف بزرگ اسم خاص ) دلقك بزدل وكتك خور منايش كودكان ايتاليا، عروسك دلقك نماي خيمه شب بازي، آدم بزدل وپست.

scarce

كمياب، كم، نادر، اندك ، تنگ ، قليل، ندرتا.

scarcement

پشته يا تل عقب تپه يا استحكامات.

scarcity

كميابي.

scare

ترساندن ، چشم زهره گرفتن ، هراسانده ، گريزاندن ، ترسيدن ، هراس كردن ، بيم، خوف، رميدگي، رم، هيبت، محل هراسناك .

scarecrow

مترسك ، لولو، آدمك سرخرمن ، موجب ترس.

scaremonger

(=alarmist) آدمي كه ايجاد وحشت بيموردكند، ترساننده .

scarer

ترساننده .

scareup

آفتابي كردن ، ظاهر ساختن ، براي مصرف تامين كردن ، بسرعت ساختن .

scarey

(scary)ترسناك ، ترسان .

scarf

حمايل ابريشمي وامثال آن ، شال گردن ، شال گردن بستن ، درشال پيچيدن ، روسري.

scarfpin

(tiepin) سنجاق كراوات.

scarification

تيغ زني.

scarifier

شكافنده ، تيغ زننده .

scarify

تيغ زدن ، از رو شكافتن ، نيش زدن ، بهم زدن ، شديدا انتقاد كردن .

scarious

(گ . ش. ) داراي ظاهر خشك وپلاسيده ، چروكيده ، (ج. ش. ) خشك .

scarlatina

(fever =scarlet) ( طب ) تب مخملك .

scarlet

قرمز مايل به زرد، سرخ شدگي، سرخ جامه ، پارچه مخمل.

scarlet fever

( طب ) تب سرخ، تب مخملك .

scarlet letter

حرف A برنگ سرخ كه روي سينه زناكاران نصب ميشده .

scarlet sage

(گ . ش. ) سلول آتشي، مريم سرخ.

scarp

ديوار دروني خندق، سراشيبي خندق، سراشيب كردن ، بريدن ، عمودي بريدن .

scarper

گريختن ، فرار كردن .

scarry

داراي جاي زخم، داراي نشان داغ يا نشان جراحت وزخم.

scart

خراش، تراش، خراشيدن ، زدودن .

scary

(scarey)ترسناك ، ترسان .

scat

(موسيقي جاز ) آواز بي معني، ( بشوخي ) گمشو، دورشو، گمشدن ، دور شدن ، ماليات، صداي پاره شدن چيزي، رگبار باران .

scathe

صدمه ، خسارت، زيان ، صدمه زدن ، رنجه دادن ، سبب خسارت شدن .

scathing

سوزان ، داغدار.

scatology

( skatology)مبحث مدفوعات ونجاسات، بي نزاكتي.

scatophagous

(=coprophagous) كثافت خوار، سرگين خوار.

scatt

ماليات عوارض.

scatter

پراكنده كردن ، پراكنده شدن ، متفرق كردن .پراكندن ، پخش كردن ، ازهم جدا كردن ، پراكنده وپريشان كردن ، افشاندن ، متفرقكردن .

scatter pin

سنجاق سينه .

scatter rug

قاليچه كوچك .

scatterbrain

آدم گيج وبي فكر، آدم پريشان فكر.

scatterer

پراكنده ساز.

scattergood

(=spendthrift) ولخرج، مسرف، دست ودل باز، تلف كار.

scattering

پراكندگي، تفرق.

scaup duck

( ج. ش. ) اردك قرمز آسيا واروپا وآمريكا.

scavenge

تنظيف كردن ، سپوري كردن ، تميز كردن ، در آشغال كاوش كردن .

scavenger

جانور لاشخور، جانور كثافت خور، سپور، تنظيف كردن ، سپوري كردن ، جاروب كردن .

scenario

متن يانمايشنامه فيلم سينمائي، ( درجمع ) دستور نوشته ورود وخروج بازيگران نمايش، زمينه يا طرح راهنماي فيلم صامت.

scenarist

صحنه آرا، سن آرا.

scend

در اثر حركت امواج بالا وپائين رفتن (كشتي ).

scene

منظره ، چشم انداز، مجلس، پرده جزئ صحنه نمايش، صحنه ، جاي وقوع، مرحله .

scene stealer

هنرپيشه خودنما.

scenery

چشم انداز، منظره ، صحنه سازي.

scenic

صحنه اي، نمايشي، مجسم كننده ، خوش منظر.

scenography

تصوير، نقاشي پرده هاي نمايش، مجلس سازي.

scent

بو، عطر، ردشكار، سراغ، سررشته ، پي، رايحه ، خوشبوئي، ادراك ، بوكشيدن .

scented

عطر زده ، معطر، خوشبو.

scentless

فاقد بو.

scepter

عصاي سلطنتي، قدرت يا اقتدار سلطنتي، گرزه ، داراي قدرت واختيارات سلطنتي بودن .

sceptered

داراي عصاي سلطنتي، شاه ، شاهانه .

sceptic

(=skeptic) شكاك ، پيرو فلسفه بدبيني، سوفسطائي، آدم بدبين .

schedule

فرانما، جدول، صورت، فهرست، برنامه ، دربرنامه گذاردن ، صورت يا فهرستي ضميمه كردن ، برنامه ريزي كردن .برنامه زماني، زمان بندي كردن .

schedule maintenance

نگهداشت زمان بندي شده .

scheduler

زمان بند.

scheduling

زمان بندي.

scheduling queue

صف زمان بندي.

schema

الگو، مدل.طرح، خلاصه ، نمودار، شكل، نونه ، صفت.

schematic

قياسي، نموداري.الگو وار، طرح كلي.

schematic diagram

نمودار طرح كلي.

schematism

( اسطرلاب ) تلفيق واجتماع اجرام آسماني.

schematist

تلفيق كننده ، بدعتكار.

schematization

بدعتكاري، طرح ريزي، برنامه ريزي.

schematize

بصورت برنامه درآوردن ، طرح يا نقشه اي تهيه كردن ، ابتكار كردن .

scheme

برنامه ، طرح، نقشه ، ترتيب، رويه ، تدبير، تمهيد، نقشه طرح كردن ، توطئه چيدن .

schemer

تمهيد كننده .

scheming

طرح ريزي، تمهيد.

scherzo

( مو. ) قطعه نشاط انگيز وهزلي.

schiller

تلالو وزرق وبرق ذرات سنگ معدني، زرق وبرق يا شب تابي.

schism

(schismatism) جدائي، شقاق، انفصال، اختلاف، ايجاد جدائي، تفرقه ، اختلاف وتفرقه دركليسا.

schismatic

( schismatical) تفرقه انداز، تفرقه جويانه .

schismatical

( schismatic) تفرقه انداز، تفرقه جويانه .

schismatism

( schism) جدائي، شقاق، انفصال، اختلاف، ايجاد جدائي، تفرقه ، اختلاف وتفرقه دركليسا.

schismatist

تفرقه جو.

schismatize

شقاق داشتن ، جدا شدن از، تفرقه انداختن .

schist

(shist) ( مع. ) شيست متورق.

schistose

( schistous) متورق، مثل سنگ لوح.

schistosoma

( schistosome) ( ج. ش. ) كرمهاي پهن ، شيستوزوم.

schistosome

( schistosoma) ( ج. ش. ) كرمهاي پهن ، شيستوزوم.

schistous

( schistose) متورق، مثل سنگ لوح.

schizo

شخص مبتلا به بيماري جنون جواني.

schizogenesis

(گ . ش. ) توليد مثل بوسيله شكاف خوردن .

schizogony

توليد مثل بوسيله شكاف يا تقسيم سلولي.

schizoid

مبتلا به اختلال رواني وجنون گوشه گيري.

schizomycete

ارگانيسم هاي ريز فاقد كلروفيل كه جزئ قارچ محسوبند.

schizomycetous

شبيه ارگانيسم هاي قارچي.

schizophrene

(ophrenicz=schi) مبتلا بجنون جواني.

schizophrenia

جنون جواني.

schizophrenic

(ophrenezschi) مبتلا بجنون جواني.

schizothymia

( طب ) جنون همراه با خيال پرستي وماليخوليا شبيه جنون جواني.

schmaltz

( yzschmalt zschmal)كوچك وكم اهميت، موسيقي يااثر هنري خيال انگيز ورويائي.

schmaltzy

( zschmalt zschmal)كوچك وكم اهميت، موسيقي يااثر هنري خيال انگيز ورويائي.

schmalz

( yzschmalt zschmalt) كوچك وكم اهميت، موسيقي يااثر هنري خيال انگيز ورويائي.

schmitt trigger

رهاساز اشميت.

schnapps

مشروب جين قوي هلندي.

schnauzer

(ج. ش. ) سگ ' تري ير ' آلماني نژاد.

schnitzel

كتلت گوشت گوساله ، شنيتزل.

schnook

(=dolt) احمق، خرشو.

schnorkel

لوله دخول وخروج هوا در زير دريائي، لوله مخصوص تنفس در زير آب، با لوله تنفسزير آبي رفتن (snorkel).

schnorrer

گداي يهودي.

scholar

دانشور، دانش پژوه ، محقق، اهل تتبع، اديب، شاگر ممتاز.

scholarism

تتبع، تحقيق علمي.

scholarly

دانشمند، فاضل، پژوهشگر، دانشمندانه .

scholarship

تحقيق، دانش، كمك هزينه دانشجوئي، فضل وكمال.

scholastic

( scholastical) مدرسه اي، آموزشگاهي، استادانه ، دقيق.

scholastical

( scholastic) مدرسه اي، آموزشگاهي، استادانه ، دقيق.

scholasticate

اهل تحقق وتتبع، علم فروش.

scholasticism

شيوه تعليم وفلسفه مذهبي قرون وسطي.

scholiast

(=commentator) مفسر، مفسر آثار ادبي كهن ، حاشيه نويس.

scholium

حاشيه نويسي برمتن كتاب، شرح وتفسير.

school

مدرسه ، آموزشگاه ، مكتب، دبستان ، دبيرستان ، تحصيل در مدرسه ، تدريس درمدرسه ، مكتب علمي يا فلسفي، دسته ، جماعت همفكر، جماعت، گروه ، دسته ماهي، گروه پرندگان ، تربيب كردن ، بمدرسه فرستادن ، درس دادن .

schoolastic

( schoolman) پيرو روش تحقيقي قرون وسطي، مدرسه ئي.

schoolfellow

(=schooling) تدريس، تعليم، تحصيل، كسب دانش.

schooling

( schoolfellow) تدريس، تعليم، تحصيل، كسب دانش.

schoolma'am

( schoolmarm) خانم معلم، خانم دبير، مديره مدرسه .

schoolman

(=schoolastic) پيرو روش تحقيقي قرون وسطي، مدرسه ئي.

schoolmarm

(schoolmaam) خانم معلم، خانم دبير، مديره مدرسه .

schoolmaster

مديرآموزشگاه ، ناظم مدرسه ، مكتب دار، مثل رئيس مدرسه رفتار كردن .

schoolmate

هم مدرسه ، دوست.هم شاگردي، هم مدرسه اي، هم آموز.

schoolmistress

مديره آموزشگاه ، خانم رئيس.

schoolroom

(=classroom) كلاس، اطاق درس.

schooltime

ساعات درس مدرسه ، دوره تحصيلي.

schoolwork

درس مدرسه ، تكليف شبانه دانشجو.

schooner

قايق دو دگلي، گاري سفري، گاري روپوش دار.

schuss

( اسكي ) شوس، لغزش بطور مستقيم وسريع، مستقيما از سرآشيب پائين رفتن .

schwa

(=shwa)حرف صدا دار ميان كلمه بدون تشديد.

schwarmerei

احساسات شديد، احساسات افراطي.

sciatic

( تش. ) درناحيه چاربند، ناحيه چاربند، عرق النسائ، وركي.

sciatica

( طب ) سياتيك ، درد عصب نسائي.

science

علم، دانش، ( جمع ) علوم.علم، علوم، دانش.

science fiction

داستان تخيلي علمي، افسانه علمي.

scient

(=knowing) دانا.

scientail

(=capable) دانا، ماهر، علمي، وابسته به علم، مولد علم.

scientific

علمي.وابسته بعلم، طالب علم، علمي.

scientific method

روش علمي.

scientism

پيروي از روش علمي.

scientist

عالم، دانشمند.عالم، دانشمند.

scilicet

(videlicet، =namely) بعبارت ديگر، يعني.

scilla

(گ . ش. ) پياز عنصل.

scimitar

شمشير هلالي شكل، شمشير، كارد دسته دراز ونوك برگشته .

scincoid

بشكل سقنقر، ( ج. ش. ) ماهي سقنقر.

scintilla

جرقه ، اثر.

scintillant

(sparkling، =scintillating) جرقه زننده ، بارقه دار.

scintillate

جرقه زدن ، برق زدن ، ساطع شدن ، درخشيدن .

scintillating

(sparkling، =scintillant) جرقه زننده ، بارقه دار.

scintillation

برق زني، درخشش، جرقه ، برق.

scintillator

جرقه زننده .

sciolism

اطلاعات ومعلومات سطحي، شارلاتان بازي.

sciolist

( sciolistic) دانشمندنما، داراي اطلاعات سطحي، شارلاتان .

sciolistic

( sciolist) دانشمندنما، داراي اطلاعات سطحي، شارلاتان .

sciomacy

غيب گوئي از روي سايه مرده .

sciomantic

غيبگو از روي سايه مرده .

scion

(=cion) قلمه ، نهال، تركه ، نو، تازه ، نورسته ، فرزند.

scirrhoid

( scirrhous) ( درمورد تومور) سخت، سفت، زره اي.

scirrhous

( scirrhoid) ( درمورد تومور) سخت، سفت، زره اي.

scirrhus

( طب ) تومور سفت بدخيم.

scissile

برنده ، قطع كننده .

scissor

برش، بريدگي، چاك ، قطع، تقسيم، تفرقه ، پراكندگي، اختلاف.

scissors

قيچي، مقراض، چيز برنده ، قطع كننده .

sciuroid

سنجاب مانند، مثل دم سنجاب.

sclaff

( بازي گلف ) تماس چوگان با زمين قبل از خوردن به توپ، ضربت مختصر، سيلي نرم، برزمين خوردن چوگان گلف.

sclera

( تش. ) صلبيه يا سفيده سخت چشم.

sclerenchyma

بافت سخت سلولي، بافت زنبوري.

sclerite

صفحه سخت، سيخك متصلب.

scleroderma

مرض پينه خوردگي پوست، تصلب پوست.

scleroid

(=sclerous) متصلب.

sclerometer

تصلب سنج، سختي سنج.

sclerosis

سفت شدگي بافتها، تصلب بافت.

sclerotic

متصلب، سخت.

sclerous

(indurated، =hard) متصلب، پينه خورده .

scoff

تمسخر، طنز، طعنه ، ريشخند، استهزائ، اهانت وارد آوردن ، تمسخر كردن .

scoffer

تمسخر كننده .

scofflaw

قانون شكن ، ناقض قانون .

scold

آدم بد دهان ، زن غرولندو، سرزنش كردن ، بدحرفي كردن ، اوقات تلخي كردن (به )، چوبكاري كردن .

scolder

سرزنش كننده .

scolding

چوبكاري، سرزنش.

scon

(scone) كلوچه يا كيك چاي، بيسكويت.

sconce

حفاظ، پوشش، پناه ، پرده يا پوشش محافظ، جمجمه ، استعداد، جريمه ، جريمه كردن ، تاقچه ، تاقچه سر بخاري.

scone

(scon) كلوچه ياكيك چاي، بيسكويت.

scoop

چمچه ، ملاقه ، خاك انداز، كج بيل، اسباب مخصوص در آوردن چيزي ( شبيه قاشق )، ملاقه زني، حركت شبيه چمچه زني، بقدر يك چمچه ، بيرون آوردن ، گود كردن ، كندن .

scooper

ملاقه زن .

scoot

بسرعت ومثل تير شهاب رفتن ، جستن ، سرعت داشتن ، ناگهان سرخوردن ، ليز خوردن .

scooter

روروك مخصوص بچه ها، قايق موتوري ته پهن ، روروك سواري كردن .

scop

(م. م. ) شاعر، نقال.

scope

حوزه ، وسعت، نوسان نما.هدف، منظور، نقطه توجه ، طرح نهائي، فحوا، منظور، مفاد، مطمح نظر، ميدان ديد، آزادي عمل، ميدان ، قلمرو.

scopula

(ج. ش. ) دسته موي شبيه جاروب، كلاله مو.

scopulate

كلاله مانند.

scorbutic

ناشي از كمبود ويتامين C.

scorch

بطور سطحي سوختن ، تاول زدن ، سوزاندن ، بودادن ، سوختگي، تاول.

scorched

بو داده ، سوخته .

scorcher

داغ، سوزان ، سريع الحركت، تحريك كننده ، برافروزنده .

scorching

سوزان ، داغ.

score

نشان ، حساب، چوب خط، نمره ، مارك ، نمره امتحان ، باچوب خط حساب كردن ، علامتگذاردن ، حساب كردن ، بحساب آوردن ، تحقير كردن ، ثبت كردن ، ( در مسابقه ) پوان آوردن .امتياز، امتياز گرفتن ، حساب امتيازات.

scoreless

بي امتياز، بي حساب.

scorer

حساب نگهدار.

scoria

تفاله معدني، كف، روباه ، سربار.

scoriaceous

كف دار، تفاله دار.

scorification

تفاله گيري، كف گيري، تفاله سازي.

scorify

تبديل به تفاله كردن ، تبديل به كف كردن .

scorn

تمسخر، تحقير، بي اعتنائي، حقارت، خوار شمردن ، اهانت كردن ، استهزائ كردن ، خردانگاري، خردانگاشتن .

scorner

خردانگار، استهزائ آميز.

scorpio

( نج. ) برج عقرب، برج هشتم.

scorpioid

عقرب وار، عقرب.

scorpion

(ج. ش. ) كژدم، عقرب.

scot

باج، ماليات، ماليات بستن بر، ( با حرف بزرگ ) اسكاتلندي.

scot ant lot

( انگليس - م. م. ) جريمه ياماليات دسته جمعي، كاملا.

scot free

معاف از ماليات، ( مج. ) بي صدمه ، سالم.

scotch

ويسكي اسكاتلندي، ( با حرف بزرگ ) اسكاتلندي، چاك ، خراش، زخم، چاك دادن ، زخميكردن ، له كردن ، مسدود كردن ، مانع غلتيدن شدن ، مردد بودن ، نوار چسب اسكاچ.

scotch verdict

( حق. ) حكم گنگ ، حكم غير قطعي ودو پهلو.

scotcher

( scutcher) تازيانه زن .

scotchman

اسكاتلندي، خسيس.

scoter

( ج. ش. ) مرغابي سياه ، پاريلا.

scotic

شبيه اسكاتلنديها.

scotland yard

اداره كارآگاهي لندن .

scotoma

لكه يا نقطه سياه در ميدان ديد.

scotopia

بينائي در تاريكي، چشمهاي معتاد بتاريكي.

scots

اسكاتلندي.

scotsman

(scotchman)اسكاتلندي.

scotticism

آداب وخصوصيات اسكاتلندي، خسيسي.

scottish

اسكاتلندي، خسيسانه .

scottish gaelic

زبان محلي مردم اسكاتلند، وابسته به زبان گاليك اسكاتلند.

scoundrel

(=villain) ارقه ، لات، رذل.

scour

پاك كردن ، شستن ، صابون زدن ، صيقلي كردن ، تطهير كردن ، پرداخت كردن ، زدودن ، تكاپوكردن ، جستجو كردن .

scourer

پشم شو، تميز كننده .

scourge

تازيانه ، شلاق، بلا، وسيله تنبيه ، غضب خداوند، گوشمالي، تازيانه زدن ، تنبيه كردن .

scourger

تازيانه زن ، موجب بلا.

scouring

پشم شوئي، تميز كاري.

scout

پيش آهنگ ، پيشاهنگي كردن ، ديده باني كردن ، عمليات اكتشافي كردن پوئيدن ، ديده بان ، مامور اكتشاف.

scouter

پيشاهنگ سيار، پيشاهنگ بيش از هيجده سال، مامور اكتشاف.

scow

قايق چهار گوش، وته پهن ، قايق تفريحي، با قايق چهارگوش حمل كردن .

scowl

ابرو درهم كشي، اخم، ترشروئي، اخم كردن .

scowler

آدم ترشرو، آدم مهمل.

scrabble

دست مالي كردن ، خط خط كردن ، سرسري چيز نوشتن ، دست مالي، تقلا.

scrabbler

مسوده نويس.

scrag

آدم لاغر، جانور نحيف، چيز لاغر، گلوي كسي يا چيزي را گرفتن ، خفه كردن .

scraggy

خشن ، داراي دندانه هاي غير منظم، لاغر.

scram

فورا برو، فوري رفتن ، بسرعت دور شدن ، جيم شدن .

scramble

بادست وپا بالارفتن ، تقلا كردن ، بزحمت جلو رفتن ، تلاش، تقلا، كوشش، ( تخممرغ )املت درست كردن .

scrambler

پرتقلا، كوشا.

scrannel

(unmelodious، =harsh) ( صداي ) خشن وضعيف، لاغر.

scrap

قراضه ، اوراق، دورانداختن .تكه ، پاره ، قراضه ، عكس يا قسمتي از كتاب يا روزنامه كه بريده شده ، ته مانده ، ماشين آلات اوراق، آشغال، جنگ ، نزاع، اوراق كردن .

scrap heap

انبار كالاي قراضه .

scrapbook

مجموعه عكسها وقطعاتي كه از كتب مختلف بريده شده ، مجموعه ، مرقع، دفتر اجناس اوراق.

scrape

پنجول زدن ، با ناخن و جنگال خراشيدن ، خاراندن ، پاك كردن ، زدودن ، باكهنه ياچيزي سائيدن يا پاك كردن ، تراشيدن ، خراشيدن ، خراش، اثر خراش، گير، گرفتاري.

scraper

خراشنده ، زداينده .

scrapper

جنگي، دعوائي، اوراق كننده .

scrappiness

پاره پارگي، اوراق شدگي، ستيزه جوئي، فتنه جوئي.

scrapple

خوراك مركب از گوشت سرخ كرده وادويه .

scrappy

پاره پاره ، تكه تكه ، ستيزه جو.

scratch

خراشيدن ، خاراندن ، خط زدن ، قلم زدن ، خراش، تراش.خراش، خراشيدن ، خط زدن ، چركنويس.

scratch line

خط شروع مسابقه .

scratch paper

كاغذ يادداشت، كاغذ مسوده ، كاغذ سياهه .

scratch tape

نوار چركنويس.

scratcher

خراشنده .

scratchpad

دفترچه چركنويس، چركنويس.

scratchpad memory

حافظه چركنويسي.

scratchy

خراش دار.

scrawl

بد نوشتن ، با شتاب نوشتن ، خرچنگ قورباغه اي نوشتن ، نامرتب وغير استادانه نقاشيكردن ، خط خطي كردن ، گشاد نشستن .

scrawny

لاغر واستخواني.

screak

(=screeck) صداي ناهنجار ( مثل صداي ترمز شديد ماشين )، صداي گوشخراش ايجاد كردن .

screaky

داراي صداي گوشخراش.

scream

جيغ زدن ، ناگهاني گفتن ، جيغ.

screamer

فرياد زدن ، دادزن ، نمونه بسيارخوب، آگهي درشت وجالب توجه در روزنامه ، مطالبجالب توجه .

screamingly

بي اندازه ، بي نهايت.

scree

سنگريزه .

screech

صداي بلند، جيغ، فرياد شبيه جيغ، صداي گوشخراش، فرياد كردن ، جيغ كشيدن ، صدايناهنجار( مثل صداي ترمز ماشين ) ايجاد كردن .

screecher

داراي صداي گوشخراش.

screeck

( screak) صداي ناهنجار ( مثل صداي ترمز شديد ماشين )، صداي گوشخراش ايجاد كردن .

screed

سخن يا نامه دراز وخسته كننده ، درد دل، تكه پاره ، باريكه زمين ، دريدگي، نوار، نوار ه .

screen

پرده ، روي پرده افكندن ، غربال، غربال كردن .پرده ، پرده سينما، صفحه تلويزيون ، غربال، ديوار، تخته حفاظ، تور سيمي، پنجره توري دار، الك كردن ، غربال كردن ، تور سيمي نصب كردن ( به در وپنجره )، روي پرده سينمايا تلويزيون نمايش دادن .

screenable

قابل نمايش بر روي پرده ( تلويزيون وغيره ).

screener

غربال چي، سرند.

screening

سرند، نمايش بر روي پرده تلويزيون ، آزمايش.

screenland

(=filmdom) جهان سينما.

screenplay

نمايشنامه راديوئي وسينمائي ياتلويزيوني.

screenwriter

نويسنده نمايشنامه هاي راديوئي وتلويزيوني.

screw

پيچ خوردگي، پيچاندن ، پيچيدن ، پيچ دادن ، ( بوسيله پيچ ) وصل كردن ، گائيدن ، پيچ.پيچ، پيچ كردن .

screw eye

آچار چوبي سوراخ دار.

screw jack

(=jackscrew) ( مك ) جك پيچي.

screwball

آدمبوالهوس، آدم عجيب غريب، ابله .

screwdriver

( مك . ) آچار پيچ گوشتي، پيچ كش.

screwer

مته كار، آچاردار.

screwlike

شبيه آچار، آچارمانند.

screwpropeller

پروانه كشتي، پروانه هواپيما، ملخ كشتي يا هواپيما.

screwthread

قلاويز، شيار برجسته ومارپيچي بدون پيچ، خان درون پيچ.

screwy

خل، عجيب وغريب، گمراه كننده .

scribal

تحريري، كتابي، وابسته به كتابت.

scribble

باشتاب نوشتن ، بد نوشتن ، خط بد، خط ناخوانا.

scribbler

نويسنده بد.

scribe

كاتب نسخه هاي خطي، منشي، كتابت كردن ، حكاكي كردن .

scriber

كاتب، محرر.

scrieve

( اسكاتلند ) ليز خوردن ، تند خواندن .

scrim

پارچه آستري مبل وغيره ، كرباس نازكي كه بعنوان بتونه قاب چوبي وامثال آن بكارميبرند.

scrimmage

غوغا، داد وبيداد، هنگامه ، كشمكش، در تكاپو بودن ، دست وپنجه نرم كردن .

scrimmager

رجز خوان ، پر سر وصدا.

scrimp

قليل، اندك ، ناچيز، نحيف، تقليل دادن ، امساك كردن ، خست كردن .

scrimpy

خسيس، ناكافي، كم.

scrimshaw

اشيائ منبت كاري يا حكاكي شده زينتي، كار منقور، هنر منبت كاري، قلمزني كردن .

scrip

انبان ، توشه دان ، گواهي نامه موقت، نوشته .

script

سند، متن سند، دستخط، متن نمايشنامه ، حروف الفبا، بصورت متن نمايشنامه درآوردن .

scriptorium

دفترخانه ، اطاق كتابت، دستخطي.

scriptural

مطابق متن كتاب مقدس.

scripture

كتاب مقدس، تورات وانجيل، كتاب آسماني.

scriptwriter

نمايشنامه نويس.

scrivener

نويسنده ، كاتب ( در دفتر )، وام ده ، محرر.

scrobiculate

( ج. ش. - گ . ش. ) شياردار، داراي شيار كم عمق.

scrofula

( طب ) خنازير، سل غدد لنفاوي گردن .

scrofulous

خنازيري.

scroll

طومار، پيچك ، نوشته يا فهرست طولاني، طومار نوشتن ، كتيبه نوشتن ، ثبت كردن .

scroll saw

اره منبت كاري.

scrollwork

تزئينات طوماري شكل.

scrooge

آدم خسيس ولئيم.

scrotal

وابسته به كيسه بيضه .

scrotum

(تش. ) كيسه بيضه ، پوست بيضه .

scrouge

هجوم آوردن ، ازدحام كردن .

scrounge

عليق جمع آوري كردن ، تلاش كردن ، تلاش، تكاپو، صرفه جوئي كردن .

scrounger

تكاپو كننده ، كش رونده .

scrub

درخت يابوته كوتاه ورشد نكرده ، زمين پوشيده از خاروخاشاك وغير قابل عبور، خارستان تيغستان ، آدم گمنام، مالش، سايش، تميز كاري، ضد عفوني براي عمل جراحي، ماليدن ، خراشيدن ، تميز كردن ، ستردن .

scrub brush

جاروب زبر.

scrubber

لته مال، نظيف كننده .

scrubby

گمنام، تميز، پاك شده .

scruff

شوره سر، سبوسه ، آدم بي عرضه وفقير، پرده نازك ، غشائ، قفا، پس گردن ، دون شمردن .

scruffy

ژوليده ، ناهنجار، ناسترده .

scrum

( scrummage) نوعي بازي فوتبال راگبي.

scrummage

( scrum) نوعي بازي فوتبال راگبي.

scrumptious

دلپذير، زيبا، شيك ، مطبوع.

scrunch

صداي بهم خوردن چيزي ( مثل صداي سنگريزه )، درهم شكستن ، بهم فشردن ، مچاله كردن ، منقبض كردن .

scruple

اندك ، ذره ، واحد سنجش چيز جزئي، ترديد، بيم، محظور اخلاقي، نهي اخلاقي، وسواسباك ، ترديد داشتن ، دو دل بودن ، وسواس داشتن .

scrupulosity

وسواس، بيم، دقت زياد.

scrupulous

محتاط، وسواسي، ناشي از وسواس يا دقت زياد.

scrutable

قابل كشف ( در مورد رمز وغيره )، قابل درك ، كشف شدني، خوانا.

scrutator

باريك بين ، نكته سنج، مراقب، موشكاف.

scrutineer

بازرس، مميز، ( انگليس ) بازرس آرائ.

scrutinize

بدقت بررسي كردن .موشكافي كردن ، مورد مداقه قرار دادن .

scrutinizer

موشكاف، دقيق.

scrutiny

مداقه ، بررسي دقيق.موشكافي، بررسي، رسيدگي، مداقه ، تحقيق.

scscalable

قابل درجه بندي، تفوق پذير، بالارفتني، پوست كندني.

scuba

وسيله تنفس در زير آب.

scud

حركت تند وسريع، حركت سريع ابر، تند راه رفتن ، سبك رفتن ، تكان خوردن .

scuff

صداي خراش، خراش، فرسايش، سائيدن ، كلش كلش كردن ، بامشت حمله كردن ، مشت خوردن .

scuffle

نزاع، غوغا، كشمكش، جنجال، مشاجره ، كشمكش كردن ، دست بيقه شدن با.

scuffle hoe

بيلچه باغباني.

scull

پاروي عقب كشتي، پارو زدن .

sculler

قايقران .

scullery

جاي شستن ظروف كثيف آشپزخانه ، اطاق كوچك نزديك آشپزخانه براي نگاهداشتن ظروفوكارد وچنگال، شربت خانه .

scullion

شاگر آشپز، پست، دون ، پادو.

sculpt

حجاري كردن ، منقور كردن .

sculptor

( sculptress) مجسمه ساز، حجار، پيكر تراش، تنديس گر.

sculptress

( sculptor) مجسمه ساز، حجار، پيكر تراش، تنديس گر.

sculptural

مجسمه اي، تنديسي.

sculpture

مجسمه سازي، پيكر تراشي، سنگتراشي كردن .

sculpturesque

شبيه مجسمه ، ساخته شده بشكل مجسمه .

scum

تفاله ، پس مانده ، كف، طبقه وازده اجتماع، درده گرفتن .

scumble

رنگهاي نقاشي، بالايه اي از رنگ كدر كردن ، مالش مختصر، سايس بنرمي، نرمي حاصله در اثر سايس يا مالش، صافي.

scummy

كف آلود.

scunner

انزجار، مايه نفرت، احساس نفرت كردن .

scupper

سوراخ زهكشي ديواره كشتي، مجراي فاضل آب روي عرشه كشتي، مجاري فاضل آب، راه آب، مجراي ناودان ، كمين كردن .

scuppernong

(گ . ش. ) انگور مشك ، شراب، انگور مشك .

scurf

سبوسه ، پوسته ، شوره سر، وازده اجتماع، سفيدك زدن ، باشوره پوشاندن ، زدودن .

scurfy

شوره دار.

scurrile

( scurrilous) فحاش، بد دهن ، ناسزا گو.

scurrility

فحاشي، بد دهاني.

scurrilous

( scurrile) فحاش، بد دهن ، ناسزا گو.

scurry

حركت تند وسريع، حركت از روي دست پاچگي، مسابقه كوتاه ، سراسيمگي، بسرعت حركتدادن .

scurvy

پوشيده از شوره ، پست، منفور، كمبود ويتامين C.

scut

دم كوتاه ( خرگوش وغيره ).

scutate

(ج. ش. ) پوشيده از فلس هاي بزرگ .

scutch

تيشه معماري، شلاق زدن ، كتك زدن ، پنبه زني كردن ، پهن كردن ، باز كردن .

scutcheon

(=escutcheon) سپر، سپرحاوي نشان خانوادگي.

scutcher

( scotcher) تازيانه زن .

scutellate

سپرمانند، بيضي، فلس دار، پوشيده از فلس.

scutellum

سپرچه ، پوشش سپر مانند جانوران ، فلس.

scuttle

سطل ذغال، جا ذغالي، كج بيل، گام تند، گريز، عقب نشيني، روزنه ، دريچه ، سوراخ كردن ، بسرعت دويدن ، در رفتن .

scuttlebutt

بشكه آب عرشه كشتي، فواره آب آشاميدني.

scutum

سپر دراز يا تخم مرغي روم قديم، ( تش. ) كاسه زانو، ( ج. ش. ) پوسته استخواني.

scylla

صخره اي در ساحل ايتاليا روبروي گرداب معروف به ' شاريبديس ' در سيسيل.

scyphus

قدح يا آبخوري دودسته ، جام گل.

scythe

داس، با داس بردن ، درو كردن .

scythian

سكائي، سيت، زبان سكائي.

sea

دريا.

sea anchor

لنگر كشتي.

sea anemone

(گ . ش. ) شقايق دريائي.

sea bass

(ج. ش. ) ماهي خاردار، گرگ دريائي.

sea chest

صندوقچه ملوان .

sea cow

(ج. ش. ) گاو دريائي، نهنگ ، اسب آبي.

sea crawfish

(crayfish =sea) (ج. ش. ) خرچنگ خاردار.

sea crayfish

(crawfish sea) (ج. ش. ) خرچنگ خاردار.

sea dog

ملوان كهنه كار، ( ج. ش. ) خوك دريائي، گاو دريائي.

sea fire

شب تابي دريا دراثر جانوران شب تاب وغيره .

sea green

رنگ سبز مايل بابي.

sea horse

( افسانه روم) موجود افسانه اي كه نصف بدنش اسب ونصف ديگرش ماهي بوده ، گراز ماهي.

sea lane

جاده دريائي، مسير دريائي.

sea power

قدرت بحري، نيروي دريائي، كشور حاكم بر درياها.

sea purse

( seapuss) گرداب دريا.

sea quake

زلزله زير دريائي.

seabag

كيف پارچه ئي محتوي لباس ملوانان .

seabed

كف دريا، بستر اقيانوس.

seaboard

كرانه دريا.

seaborne

دريا برد، حمل شده از راه دريا، بوسيله كشتي حمل شده .

seacoast

ساحل دريا، دريا كنار.

seacraft

دريا نوردي، وارد به رموز دريا نوردي.

seadrome

فرودگاه دريائي.

seafarer

دريا نورد، بحر پيما.

seafaring

دريانوردي.

seafolk

ملوانان ، دريا نوردان .

seafood

غذاهاي مركب از جانوران دريائي ( مثل خرچنگ وغيره ).

seafront

اسكله كنار دريا، مشرف بدريا.

seagirt

محصور بوسيله دريا، محاط دريا.

seagoer

ملوان ، دريا نورد.

seagoing

دريا پيما، دريا نورد.

seal

(ج. ش. ) خوك آبي، گوساله ماهي، مهر(mhor)، نشان ، تضمين ، مهر كردن ، صحه گذاشتن ، مهر و موم كردن ، بستن ، درزگيري كردن .مهر، مهر زدن ، محكم چسباندن ، مهر و موم كردن .

seal off

( توسط پليس ) محاصره كردن ، ممنوع الورود كردن ، مهر وموم كردن .

sealant

عامل درزگير، وسيله بتونه كاري، وسيله مهر وموم.

sealed

مهر شده ، محكم چسبيده ، مهر و موم شده .

sealer

شكارچي گوساله ماهي، مهردار، مهر زن ، بتونه يا آستري رنگ .

sealskin

پوست خوك آبي، جامه اي كه از پوست خوك آبي بدوزند.

seam

درز، بخيه .درز، شكاف، درز لباس، خط اتصال، درز گرفتن ، درز دادن ، بوسيله درزگيري بهممتصل كردن ، بهم پيوستن ، رگه نازك معدن .

seaman

ملوان ، جاشو ( كلمه مخالف landman).

seaman recruit

( ن . د. ) سرباز ساده نيروي دريائي، ناوي وظيفه .

seamanlike

مثل دريا نورد.

seamanship

( ن . د. ) مهارت در دريا نوردي، كار آزمودگي دريائي.

seamer

درزگير.

seamilike

درز مانند.

seamless

بي درز.بدون درز، يكپارچه .

seamster

درزگير، خياط، درزگيري كردن .

seamstress

زن دوزنده ، خياط زنانه .

seamy

درزدار.

seance

نشست، جلسه ، جلسه احضار ارواح وغيره .

seaplane

هواپيماي دريائي.

seaport

بندرساحلي دريا، بندر، شهر ساحلي، دريابندر.

seapuss

( purse sea) گرداب دريا.

sear

علامت داغ، پژمرده ، خشكيده ، از كار افتاده ، خسته ، خشكاندن ، سوزاندن ، داغ كردن پژمرده كردن يا شدن .

search

جستجو، تجسس، تكاپو، بازرسي، كاوش، جستجو كردن ، گشتن ، بازرسي كردن .جستجو، جستجو كردن .

search cycle

چرخه جستجو.

search key

كليد جستجو.

search warrant

(حق. ) حكم تفتيش منزل، حكم بازرسي و ورود.

searchable

قابل جستجو.

searcher

جستجو كننده .

searchless

بدون جستجو.

searchlight

نور افكن ، اشعه نور افكن .

seascape

منظره دريائي، منظره هوائي دريا، دورنماي دريا.

seashell

(ج. ش. ) صدف حلزوني يا خرچنگ .

seashore

ساحل دريا.

seasick

دريازده ، مبتلا به استفراغ وبهم خوردگي حال در سفر دريا.

seasickness

دريا زدگي، تهوع وبهم خوردگي حال در سفر دريا.

seaside

دريا كنار.

seasider

ساحلي، ساكن درياكنار.

season

فصل، فرصت، هنگام، دوران ، چاشني زدن ، ادويه زدن ، معتدل كردن ، خودادن .

season ticket

بليط فصلي.

seasonable

مناسب فصل، بموقع، بهنگام.

seasonal

فصلي.

seasoner

چاشني زننده ، ادويه زننده .

seasoning

چاشني، ادويه زني، دارو زني بچوب، مطبوع كننده .

seastrand

دريا كنار.

seat

جا، صندلي، نيمكت، نشيمنگاه ، مسند، سرين ، كفل، مركز، مقر، محل اقامت، جايگاه ، نشاندن ، جايگزين ساختن .

seat belt

كمربند صندلي هواپيما.

seater

جالس، كرسي نشين .

seating

جا، تهيه جا، محل استقرار، نشيمن .

seawall

ديوار يا سد دريائي.

seaward

بسوي دريا، اطراف دريا، روبدريا.

seaway

دريا راه ، ( د. ن . ) درياي متلاطم، مسير كشتي، راه دريائي.

seaweed

(گ . ش. ) جلبك دريائي، خزه دريائي.

seaworn

فرسوده در اثر دريا، سائيده بواسطه دريا.

seaworthiness

قابل سفر دريا، محكم براي دريا.

seaworthy

آماده دريا، كشتي محكم، دريارو.

sebaceous

چربي دار، چرب.

sec

خط قاطع، دوم، ثانوي، خشك ، ( در مورد شراب ) تلخ.

secant

قاطع، قطع كننده ، خط قاطع، متقاطع.

secateur

قيچي باغباني، شاخه قطع كن .

secco

رنگ كاري روي گچ خشك .

secede

كناره گيري كردن ، از عضويت خارج شدن ، منتزع شدن ، جدا رفتن .

seceder

كناره گير، منتزع شونده .

secern

جدا كردن ، تجزيه طلب شدن ، تميز دادن .

secernment

تفكيك ، تميز.

secession

جدا روي، تجزيه طلبي، انشعاب حزبي، انفصال، انتزاع.

secessionism

تجزيه طلبي.

secessionist

تجزيه طلب، جدارو.

seclude

جدا كردن ، مجزا كردن ، منزوي كردن ، گوشه انزوا اختيار كردن ، منزوي شدن .

secluded

منزوي.

seclusion

جدائي، انزوا، گوشه نشيني.

seclusive

انزواگزين ، منزوي.

second

ثانيه ، دوم، دومي، تاييد كردن .دوم، دومي، ثاني، دومين بار، ثانوي، مجدد، ثانيه ، پشتيبان ، كمك ، لحظه ، درجه دوم بودن ، دوم شدن ، پشتيباني كردن ، تائيد كردن .

second best

دومين نفر، معاون ، نفر بعدي، درجه دو.

second class

درجه دوم، وسط، دومين درجه ، دومين مرتبه .

second degree burn

( طب) سوختگي درجه دوم.

second fiddle

كسيكه داراي وظايف فرعي ويا ثانوي است، شخص فرعي.

second guess

پيش بيني كردن .

second guesser

پيش بيني كننده .

second hand

نيم دار، كار كردن ، مستعمل، دست دوم، عاريه .

second lieutenant

( نظ. ) ستوان دوم.

second order

مرتبه دوم.

second pass

گذر دوم.

second person

( د. ) دومشخص، ربط كلمه به شخص دوم.

second rate

درجه دو، وسط، جنس پست.

second rater

جنس وسط فروش.

secondary

ثانيوي.فرعي، كمكي، حاكي از زمان گذشته ، ثانوي.

secondary memory

حافظه ثانويه .

secondary storage

انباره ثانويه .

secondary winding

سيم پيچ ثانويه .

seconder

تائيد كننده ، دوم شونده .

secrecy

محرمانه بودن .رازداري، راز پوشي، پوشيدگي، سري بودن ، اختفا، نهانكاري.

secret

نهان ، نهاني، راز، سر، مجهول، رمز، مخفي، دستگاه سري، محرمانه ، اسرارآميز، پوشيده .محرمانه ، راز.

secret ballot

(ballot =australian) راي مخفي، ورقه راي مخفي داراي اسامي چاپي كانديداها.

secret police

سازمان پليس مخفي، سازمان كارآگاهي.

secret service

دستگاه محرمانه دولت.

secret society

انجمن سري.

secretarial

وابسته بدبيرخانه ، وابسته به منشيگري.

secretariat

دبيرخانه ، هيئت دبيران وكارمندان دفتري.

secretary

دبير، منشي، رازدار، محرم اسرار.

secretary bird

(ج. ش. ) مرغ پا بلند قوي منقار ودراز دم.

secretary general

دبيركل.

secretary ship

دبيري، منشگيري.

secrete

ترشح كردن ، تراوش كردن ، پنهان كردن .

secretion

تراوش، ترشح، دفع، پنهان سازي، اختفا.

secretionary

ترشح كننده .

secretive

ترشحي، تراوشي، سري، پنهان كار، مرموز.

secretory

غده مترشحه ، تراوشي، ترشحي.

sect

فرقه ، مسلك ، حزب، دسته ، دسته مذهبي، مكتب فلسفي، بخش، قسمت، بريدن ، قسمت كردن .

sectarian

تيره اي، فرقه اي، حزبي، فرقه گراي، كوته بين .

sectarianism

فرقه گرائي.

sectarianize

با احساسات و تعصبات مسلكي آميختن ، فرقه اي كردن .

sectary

عضو حزب، فرقه اي.

section

مقطع، بخش.برش، مقطع، برشگاه ، بخش، قسمت، قطعه ، دسته ، گروه ، دايره ، قسمت قسمت كردن ، برش دادن .

section crew

دسته كارگران مسئول يك قسمت از راه آهن .

section gang

دسته كارگران مسئول يك قسمت از راه آهن .

section hand

كارگرعضو دسته معيني از كارگران راه آهن .

sectional

بخش بخش، قطعه قطعه ، بخشي، محله اي.

sectionalism

استان گرائي، طرفداري از محله يا استان بخصوصي.

sector

قطاع، بخش.( هن. ) قطاع دايره ، قسمتي از جبهه ، خط كش رياضي، ناحيه ، محله ، بخش، جزئ، تقسيم كردن .

sector addressing

نشاني دهي قطاعي.

sectorial

بخشي، مربوط به قطاع دايره ، برش، دندان آسياب.

secular

وابسته بدنيا، دنيوي، غير روحاني، عامي.

secularism

دنيويت، دنياگرائي.

secularist

دنياپرست، دنياگراي.

secularity

ماديت، دنيا پرستي، عرفيت.

secularization

ماديت، دنيا پرستي، عرفيت، دنيوي كردن .

secularize

دنيوي كردن ، غير روحاني كردن ، از قيد كشيشي ورهبانيت رها شدن ، عمومي كردن .

secularizer

دنيوي كننده .

secund

يك سوئي، يك طرفي.

secure

امن ، محكم، تامين كردن .ايمن ، بي خطر، مطمئن ، استوار، محكم، درامان ، تامين ، حفظ كردن ، محفوظ داشتن تامين كردن ، امن .

securement

تامين ، تحصيل، تشييد.

securer

تحصيل كننده ، بدست آورنده .

security

ايمني، امان ، امنيت، آسايش خاطر، اطمينان ، تامين ، مصونيت، وثيقه ، گرو، تضمين ، ضامن .امنيت، تامين .

security council

شوراي امنيت سازمان ملل متحد.

sedan

خودروسواري داراي دو صندلي عقب وجلو.

sedate

آرام، ملايم، متين ، موقر، جدي، تسكين دهنده .

sedation

تسكين .

sedative

داروي مسكن .

sedent

( در مورد مجسمه ) نشسته .

sedentary

نشسته ، غير مهاجر، مقيم در يك جا، غير متحرك .

sederunt

جلسه روحانيان كليسا، اعضاي جلسه روحاني، شوراي روحاني.

sedge

(گ . ش. ) سعد كوفي، جگن ، زنبق زرد.

sedgy

پر از جگن .

sedilia

يكي از سه صندلي محراب يا صدر كليسا.

sediment

ته نشين ، ته نشست، لاي، رسوب، درده ، رسوب كردن .

sedimentary

رسوبي، ته نشسته ، درده .

sedimentation

رسوب سازي، لاي گيري، ته نشيني، درزگيري، لايه گذاري.

sedition

آشوب، فتنه ، فاسد، شورش، اغتشاش، فتنه جوئي.

seditionary

فتنه جو.

seditious

فتنه جويانه ، فتنه گر.

seduce

اغوا كردن ، گمراه كردن ، از راه بدر كردن ، فريفتن .

seducement

seduction، اغوا، فريب، وسيله اغوا.

seducer

گمراه كننده .

seduction

گمراه سازي، گول زني، فريفتگي، اغوا.

seductive

اغوا كننده ، گمراه كننده ، فريبا.

seductress

زن اغوا كننده ، دلفريب.

sedulous

كوشا، ساعي.

sedum

(گ . ش. ) گل ناز، ابرون صغير.

see

ديدن ، مشاهده كردن ، نگاه كردن ، فهميدن ، مقر يا حوزه اسقفي، بنگر.

seeable

ديدني، قابل ديد.

seed

بذر، دانه ، تخم، ذريه ، اولاد، تخم آوري، تخم ريختن ، كاشتن .

seed pearl

مرواريد كوچك وبي قاعده ، رنگ كمرنگ مايل بخاكستري.

seed plant

گياه تخم دار، بذر گياه .

seed stock

ذخيره بذركاشتني، ( مج. ) نيروي ذخيره .

seedbed

جاي تخم ريزي، محل رشد ونمو.

seeded

بذردار، بازيكن سابقه دار.

seeder

بذر افشان ، تخم پاش.

seedful

پر از بذر، پر تخم.

seedless

بي تخم، بي هسته .

seedlike

بذر مانند.

seedling

نهال تخمي، جوانه كوچك درخت، جوانه .

seedsman

بذركار، بذرپاش، بذر افشان ، تخم گياه فروش.

seedtime

موقع تخم كاري، فصل بذر.

seedy

تخمي، تخم دار، بتخم افتاده ، مندرس، از كار افتاده .

seeing

ديد، مشاهده ، قوه ديد، بينش، رويت، بينا، ديدن .

seek

جستجو كردن ، جوئيدن ، طلبيدن ، پوئيدن .طلب كردن ، پيگردي كردن .

seek delay

تاخير پيگردي.

seeker

جستجو كننده ، پويا، جويا.

seel

( درمورد عقاب ) چشم را بستن ( بوسيله دوختن پلك چشم )، چشم خود را بستن ، كور كردن .

seely

متبارك ، نيكو، بيگناه ، احمق.

seem

بنظر آمدن ، نمودن ، مناسب بودن ، وانمود شدن ، وانمود كردن ، ظاهر شدن .

seeming

ظاهري، نمايان ، ظاهر نما، زيبائي، جلوه .

seemly

شايسته ، زيبنده ، خوش منظر، بطور دلپذير.

seep

تراوش طبيعي، رسوخ، چكه ، تراوش كردن ، از ميان سوراخهاي ريز نفوذ كردن ، چكه كردن .

seepage

رسوخ، چكه ، نفوذ، مقدار رسوخ شده .

seepy

چكان ، چكه چكه ريزنده .

seer

بيننده ، پيش بيني كننده ، غيبگو، پيغمبر.

seeress

زن غيبگو، پيغمبر زن .

seersucker

پارچه راه راه نخي.

seesaw

الله كلنگ ، بالا وپائين رفتن ، الله كلنگ كردن .

seethe

غليان ، جوش وخروش، تلاطم، جوشيدن ، جوشاندن .

sef accusatory

متهم كننده نفس خود، خود را مقصر داننده .

segment

قطعه ، قطعه قطعه كردن .قطعه ، بخش، قسمت، حلقه ، بند، مقطع، قطعه قطعه كردن ، به بخشهاي مختلف تقسيم كردن .

segmentary

بند بند.

segmentation

قطعه بندي.تقسيم بچند قسمت يا قطعه ، قطعه قطعه سازي.

sego

(گ . ش. ) پياز خوراكي زنبق.

segolily

(گ . ش. ) زنبق پايا.

segregate

جدا، سوا، تك ، جدا سازي، تفكيك ، جدا كردن ، تبعيض نژادي قائل شدن .

segregated

جدا شده .

segregation

جدائي، افتراق، تفكيك ، تبعيض نژادي.

segregationist

جدائي گراي، طرفدار جدائي نژاد سفيد وسياه .

segregative

تجزيه طلب، طالب جدائي، وابسته به تفكيك وتبعيض.

seigneur

امير، شاهزاده ، سنيور، فئودال، آقا.

seigneurial

ارباب وار.

seigneury

قلمرو حكومت لرد.

seignior

آقا، ارباب، صاحب تيول.

seigniorage

(=seignorage) حق الضرب، حق ويژه ارباب صاحب تيول.

seignioral

(=seignoral) اربابي.

seigniory

امارت، قلمرو امراي دوره ملوك الطوايفي.

seignorage

(=seigniorage) حق الضرب، حق ويژه ارباب صاحب تيول.

seignorial

(=seignioral) اربابي.

seine

تور بزرگ ماهي گيري، با تور ماهي گرفتن .

seiner

دام گستر.

seis

(ezsei)مالك شدن ، تصاحب كردن .

seisin

( inzsei)تصرف مطلق، تصرف املاك ، احراز ملكيت.

seism

(=earthquake)زلزله .

seismic

وابسته به زمين لرزه ، مرتعش، متزلزل.

seismicity

حالت ارتعاش.

seismism

پديده هاي زمين لرزه ، فعاليت لزرشي وارتعاشي.

seismogram

منحني هاي ترسيم شده بوسليه زلزله نگار.

seismograph

لزره نگار، لزله نگار، زلزله سنج.

seismographer

زلزله نگار.

seismography

زلزله نگاري.

seismologist

زلزله شناس.

seismology

زلزله شناسي، لرزه شناسي.

seize

بتصرف آوردن ، ربون ، قاپيدن ، توقيف كردن ، دچار حمله (مرض وغيره ) شدن ، درك كردن .

seizin

( seisin)تصرف مطلق، تصرف املاك ، احراز ملكيت.

seizing

ضبط، مصادره ، تصرف، توقيف، قاپيدن ، بهم بستن .

seizor

( حق. ) تصرف كننده ، ضبط كننده .

seizure

تصرف.ربايش، تصرف، ضبط، حمله ناگهاني مرض.

sejant

(=sitting) نشسته ، درحال جلوس، درحال چمباتمه زدن .

selaginella

(گ . ش. ) علف بواسير.

selah

آمين '، ' متبارك باد'.

seldom

بسيار كم، بندرت، خيلي كم، ندرتا.

select

برگزيده ، ممتاز منتخب، سوا كرده ، گزيدن ، جدا كردن ، انتخاب كردن .گزيدن ، انتخاب كردن .

selecting

گزيدن ، گزيننده .

selection

گزينش، انتخاب.گزين ، انتخاب، گزينش.

selection check

مقابله گزينش.

selection ratio

نسبت گزينش.

selection sort

جور كردن گزينشي.

selection switch

گزينه ، گزينه انتخاب.

selective

گزينشي، انتخابي، برگزيده ، انتخاب كننده ، مبني بر انتخاب، داراي حسن انتخابگلچين كننده .بهگزين ، گزيننده ، گزيده ، انتخابي.

selective access

دستيابي گزيده .

selective calling

فراخواني گزيده .

selective dump

روگرفت گزيده .

selective listing

سياهه برداري گزيده .

selective service

خدمت داوطلبانه نظام.

selective trace

رديابي گزيده .

selectivity

حسن انتخاب.بهگزيني، گزينندگي.

selectman

شخص برگزيده ، شخص ممتاز.

selector

گزيننده ، انتخاب كننده .گزينشگر، انتخاب كننده ، گلچين كننده .

selector switch

گزينه ، گزينه انتخاب كننده .

selectron

لامپ گزينش، سلكترون .

selenium rectifier

يكسو كننده ئ سلنيومي.

selenographer

ماه شناس.

selenography

ماه شناسي.

selenologist

دانشمند ماه شناس.

selenology

مبحث ماه ، ماه شناسي.

self

خود، خويش، خويشتن ، نفس، نفس خود، عين ، شخصيت، جنبه ، حالت، حال، وضع، لقاح كردن .

self abandoned

خودرها، متروكه ، رها شده ، تسليم هواي نفس شده .

self abandonment

خودرهائي، افسارگسيختگي، پيروي از هوي هوس.

self abasement

پست سازي يا تحقير خود، فروتني، كف نفس، تذليل نفس.

self abnegating

انكار كننده نفس خود، داراي كف نفس.

self abnegation

انكار نفس.

self absorbed

خود جذب شده ، در خورد فرو رفته ، انديشناك ، غرق در انديشه .

self absorption

خود جذبي، غرق در خويش، غرق شدن در افكار.

self abuse

سوئ استفاده از استعدادهاي خود، جلق، استمنائ با دست، توهين بنفس.

self accusation

اتهام به خود، عمل تهمت زدن به خويشتن .

self acquired

كسب وتحصيل شده بوسيله خود شخص ( نه از راه توارث ).

self acting

خود كار، عامل در نفس خود، خود عمل.

self action

عمل في نفسه ، خود عملي.

self active

فاعل در نفس خود.

self activity

فعاليت خود بخود.

self adapting

خود وفق.

self adapting computer

كامپيوتر خود وفق.

self addressed

آدرس دار ( جهت ارجاع به فرستنده ).

self adjusting

بخودي خود ميزان شونده ، خود ميزان .

self adjustment

خودميزاني، انطباق خود با محيط يا چيز ديگري.

self administered

خود كار، اداره شونده بوسيله خويشتن ، آزاد.

self admiration

(conceit =self) تحسين خود، خودپسندي.

self advancement

پيشروي نفس، جلوبري خويشتن ، خود پيش بري.

self affected

خود پسند، تن آسا.

self aggrandizement

تعريف از خود، بالابري مقام خود، خودبزرگسازي.

self aggrandizing

تعريف كننده از مقام خود، خودبزرگساز.

self analysis

خودشناسي، تجزيه وتحليل خويشتن .

self analytical

تجزه وتحليل كننده خويشتن ، خود شناس.

self annihilation

نابودي نفس، كشتن نفس، خود نابود سازي.

self applauding

خودستا، تعريف كننده از خود.

self applause

تعريف وتمجيد از خود، خودستائي.

self appointed

خودگمارده ، منصوب شده بوسيله خويشتن .

self approbation

رضامندي از خود، رضايت از خويشتن .

self asserting

خودپسند، خود را جلو انداز، خودبيانگر.

self assertion

خودبيانگري، خودپسندي، خود را جلو اندازي.

self assertive

خودبيانگر.

self assumption

خودفرضي، تيشه روبخودي.

self assurance

اعتماد به نفس.

self assured

مطمئن بنفس خود.

self awareness

خودآگاهي، آگاهي از خود، خويشتن شناسي، وقوف.

self blinded

خودكور، نادان ، گمراه شده توسط نفس خود.

self born

خودزاده ، پيدا شده در نفس انسان ، از خود بوجود آمده .

self buried

مدفون شده در اثر عوامل طبيعي ( نه بدست انسان )، خود گورشده .

self care

توجه از خود، خودپائي.

self castigation

تاديب نفس.

self cecording

خود نگار، ثبت شونده بطور خود كار.

self centered

ثابت ونامتحرك ، متوجه نفس خود، خودگراي.

self charging

تحميل شونده بنفس خود، خودكار، خود بخود پر شونده .

self checking

خود رس.

self checking code

رمز خودرس.

self checking number

عدد خودرس.

self closing

بطور خودكار بسته شونده .

self collected

خود دار، داراي كف نفس، حواس جمع.

self command

خودداري، كف نفس، خود فرماني.

self compiement

خود متمم.

self complacency

از خود راضي گري، تن آسائي، خود خوشايندي.

self complacent

(satisfied =self) از خود راضي، خود خوشايند.

self composed

خوددار، مستولي بر احساسات خود، آرام.

self concern

علاقه بنفس، در فكر شخص خود.

self concerned

بفكر خود.

self condemnation

محكوم ساختن نفس، محكوميت وجدائي.

self condemned

محكوم شده توسط نفس خود، مقصر نزد وجدان خويش.

self confessed

معترف، خستو.

self confession

اذعان .

self confidence

اعتمادبخود، اعتماد بنفس، غرور بيجا، از خود راضي گري.

self confident

مطمئن بخود.

self congratulation

تبريك بخود، تعريف از خود، تجليل نفس.

self congratulatory

خود ستا، وابسته به تجليل نفس.

self conscious

خودآگاه ، خود پسند، خجالتي، خجول.

self consecration

تقديس نفس خود، ز ترك نفس خود.

self consequence

خود فزون شماري، اهميت بخود.

self consistency

قائميت بالذات.

self consistent

قائم بالذات.

self constituted

خود ساخته ، تشكيل شده بوسيله نفس خود.

self contained

خوددار، تودار، با حوصله ، محتاط، جامع، برون بي نياز.

self contemplation

تفكر، تعقل در نفس خود، خود انديشي.

self contempt

تحقير نفس، تذليل نفس، خود دون شماري.

self content

از خود راضي، رضايت از خود.

self contradiction

تضاد نفس، معارضه بانفس، تناقض گوئي.

self contradictory

متناقض.

self control

خودداري، مسك نفس، كف نفس، قوه خودداري.

self controlled

خوددار.

self correcting

خود بخود اصلاح شونده ، اصلاح كننده نفس خود.

self created

خود آفريده ، خودآ.

self critical

انتقاد كننده از خود.

self cultivation

پرورش نفس.

self culture

پرورش نفس، تزكيه نفس، خودپروري.

self deceit

اغفال نفس، خود را گول زني، خود فريبي.

self deceived

اغفال شده ، فريب نفس خورده ، خود فريفته .

self deceiver

( شخص ) خود فريب.

self deception

فريب نفس، خود فريبي.

self deceptive

خودفريب.

self defeating

متناقض، عليه منظور خود.

self defense

خود پد آفند، دفاع از نفس، دفاع از خود يا اموال خود.

self defensive

مدافع خود.

self deluded

گمراه ، مشتبه .

self denial

خود انكاري، انكار نفس، ترك لذات نفس، ترك نفس.

self depedence

(reliance =self)اتكائ بنفس، اعتماد بنفس.

self dependent

متكي بخود.

self depreciation

تحقيرنفس، كوچك شماري خود، حفض جناح.

self destroyer

نابود كننده خود، خود ويرانگر.

self destruction

(=suicide) خودكشي، خودويرانگري.

self determination

تصميم پيش خود، خود رايي.

self determined

مصمم درنفس خود، خود راي.

self determinism

نفس گرائي، خود رائي.

self development

توسعه نفس، پيشرفت نفس، خود پيش برد.

self devoted

از خود گذشته .

self devotion

خود فدائي، فداكاري، ايثار نفس، از خود گذشتگي.

self devouring

خود بلع، خود خور، حريص.

self digestion

جذب خود بخود مواد غذائي ( بدون هضم ).

self directed

بهدايت نفس خود، پيش خودي.

self discharging

آزاد سازنده نفس خود، رها كننده خويش، خود بخود ترشح كننده .

self discipline

تاديب نفس، انضباط نفس، تاديب.

self discovery

كشف باطن واستعدادهاي نهاني ونقاط ضعف خود، شناسائي نفس، خوديابي.

self distributing

توزيع شونده بطور خود كار.

self divison

تقسيم خود بخود.

self doubt

عدم اعتماد بنفس، عدم ايمان بنفس، شك .

self dramatization

بخود بندي، تصنع.

self driven

خود كار، خودرو (rov).

self educated

خود آموخته ، پيش خود تحصيل كرده ، پيش خود درس خوانده .

self effacement

افتادگي، خود را تحت الشعاع قرار دادن ، ناچيز شماري خود.

self employed

داراي شغل آزاد، ارباب خود.

self employment

شغل آزاد.

self energizing

مولد نيرو در خود، داراي نيروي خود كار.

self enforcing

داراي قدرت تحميل اراده خود بر ديگران .

self enrichment

تكامل نفس.

self esteem

احترام بنفس.

self evidence

خود آشكاري، وضوح في نفسه ، بي نيازي از اثبات، بديهيت.

self evident

بديهي، خود آشكار.

self exaltation

تجليل نفس، بخود باليدن .

self examination

خود آزمائي، درون خويشتن بيني.

self excited

تحريك شده توسط جريان دينام.

self execuiting

( در مورد قرار داد ) خود بخود والزام آور، داراي ماده لازم الاجرا، عامل في نفسه .

self existence

قائميت بالذات، واجب الوجودي.

self existent

واجب الوجود.

self explaining

(explanatory =self) بديهي، واضح في نفسه ، واضح، آشكار، بي نياز از توصيف.

self explanatory

(explaining =self) بديهي، واضح في نفسه ، واضح، آشكار، بي نياز از توصيف.

self expression

خود بيانگري، ابراز وتصريح عقايد وخصوصيات خود.

self expressive

خود بيانگر، پافشار در عقيده خود.

self fertility

لقاح خود بخود، خود باروري، حاصلخيزي خود بخود.

self flattering

تعريف كننده از خود، خودستا.

self flattery

خودستائي.

self forgetful

نفس خود را فراموش كرده ، مستغرق در عالم خارج از خود.

self formed

خود ساخته ، خود بخود تشكيل شده .

self fruitful

قابل گشن گيري، توليد مثل بوسيله گرده خود، بخود بخود گرده افشان .

self giving

فداكار، از خود گذشته .

self glorification

تفاخر، بزرگ شماري خود، لاف، خودستائي.

self glory

خودستائي، غرور.

self goverment

حكومت بر نفس، خود داري، حكومت خود مختار، حكومت مستقل، حكومت توده مردم، خود فرماني.

self governed

خود مختار.

self gratification

ارضائ نفس، ترضيه خاطر.

self help

كمك بخود، كمك بنفس ( بدون استفاده از منابع خارجي )، اعاشه از راه كار شخصي.

self humiliation

( selfhumbling)فروتني، خود شكني، تذليل نفس، خوار شماري.

self hypnosis

تلقين به نفس، هيپنوتيزم خود.

self identity

همانندي، شباهت تام، انطباق.

self image

خويشتن شناسي، تجسم نفس واعمال خود، پيش خود مجسم سازي.

self immolation

قرباني كردن خود، تمايل به خودكشي، فداسازي خود.

self important

خود ستا.

self imposed

برخود تحميل شده ، بخود بسته ، تصنعي.

self improvement

اصلاح خود، تزكيه نفس خود، خود بهسازي.

self imprtance

خود بيني، خودستائي، خود را بزرگ شماري.

self in structed

(taught =self) خود آموخته .

self inclusive

جامع، شامل.

self incrimination

مقصر شماري خود.

self induced

اغوا شده توسط نفس خود، ايجاد شده در خود فرد.

self indulgence

افراط، زياده روي.

self indulgent

افراط كار.

self initiated

خود آغاز، ابتكاري.

self insurance

بيمه شدگي توسط خويشتن ، بيمه شدن پيش خود.

self insured

خود بخود بيمه شده .

self interest

نفع شخصي، غرض شخصي.

self knowing

واثق بنفس خود، خود شناس.

self learning

خود فراگير.

self liquidating

( در مورد كالا ) باساني تبديل بپول شونده .

self loader

تفنگ خود كار.

self locking

قفل شونده بطور خود كار.

self love

حب نفس، خود دوستي.

self lubricating

خود بخود نرم شونده ، خود بخود روغن كاري شونده .

self luminous

خود افروز، خويشتاب.

self made

خود ساخته .

self mastery

تسلط بر نفس.

self moved

داراي حركت خود بخود، داراي حركت بادي.

self mover

متحرك بطور خود كار.

self murder

خود كشي.

self naughting

زوال نفس، نابود سازي خود.

self operating

خود كار.

self operative

خود كار.

self opinionated

خود سر، سرسخت، خودستا، خودپسند، خود راي.

self organization

سروسامان دهي بنفس خود، تنظيم وتنسيق خود.

self organizing

خود سازمانده .

self perpetuation

خود جاويد سازي، پايا در نفس خود، قائم بذات، جاودان .

self pity

دلسوزي بحال خود، ترحم بخود.

self pleased

از خود راضي.

self poise

تعادل بدون پايه يا پشيبان ، تعادل ناپايدار، موقر، متين .

self pollination

گرده افشاني خود بخود گياه .

self portrait

تصويري كه نقاش از خود بكشد.

self possessed

آرام، متين .

self possession

متانت، آرامي، خودداري.

self praise

خود ستائي، تعريف از خود، خود فروشي.

self preservation

حفظ جان ، صيانت نفس، بقائ خود.

self proclaimed

پيش خود اظهار شده ، ادعا شده از جانب خود شخص.

self propelled

خودرو (rov).

self propulsion

حركت توسط نيروي خود، پيشروي توسط نيروي خويش.

self protection

دفاع از نفس، صيانت نفس، حفاظت از خود.

self purification

تزكيه نفس، خود پالائي، خود پاكسازي.

self raised

ترقي كرده در اثر مساعي خود، خود پرورده ، خود ساخته .

self rating

تعيين ميزان استعداد خود.

self reacting

بطور خودكار متعادل شونده ، خود بخود تطبيق شونده ، خود بخود واكنش كننده .

self realization

درك نفس، نيل به استعدادها وامكانات نفس.

self rectifying

خود راستگر، خود بخود تصحيح شونده .

self reference

خود ارجاع.

self reflection

(=introspection) تفكر وتامل، درون انديشي، خود انديشي.

self reflexive

منعكس كننده تصوير خود، خود پژواكي.

self regard

عزت نفس، حفظ منافع شخصي، respect self.

self registering

خود بخود ثبت كننده ، بطور خود كار ضبط كننده .

self regulating

خود بخود تنظيم شونده .

self relative

نسبي، نسبت بخود.

self relative address

نشاني نسبي.

self reliance

اتكائ بنفس خود، اعتماد بنفس.

self renunciation

انكار نفس.

self repression

خود سركوبي، مسك نفس، خودداري، ترك نفس، حفظ اسرار خود.

self reproach

ملامت نفس.

self reproof

توبيخ نفس.

self respect

احترام بخود، شرافت نفس، مناعت طبع، عزت نفس.

self restraining

منع كننده نفس، مسك كننده نفس، خوددار.

self revelation

خود آشكار سازي، مكاشفه نفس، افشائ افكار واحساسات شخصي.

self rewarding

پاداش دهنده بخود، داراي اجر في نفسه .

self righteous

معتقد بعدالت وتقوي خود.

self rising

خود بخود بلند شونده ، بخودي خود ترقي كننده .

self sacrifice

فداكاري، از خود گذشتگي.

self satisfaction

خود خوشنودي، از خود راضي گري، خودپسندي، ارضائ نفس.

self scrutiny

خود شناسي، درون خويشتن بيني.

self searching

خودپژوه .

self seeker

خود جو، نفس پرست، در پي انجام خواهش هاي نفس.

self selection

انتخاب كالا توسط مشتري، خود گزيني.

self service

خود زاوري، خود ياوري، كمك بوسيله خود شخص، ( در رستوران ) تهيه وانتخاب غذاتوسط خود شخص.

self slaughter

خود كشي.

self slayer

مبادرت كننده بخود كشي، خود كش.

self sow

بطور طبيعي افشانده شدن ، بخودي خود افشانده شدن ( تخم ).

self study

مطالعه پيش خود.

self styled

بنابگفته خود، ظاهري.

self subsistence

اعاشه خود بخود، امرار معاش كننده در نفس خود.

self sufficiency

خودبسي، خوبسندگي، استغنائ، غرور، كف نفس، استغنائ طبع.

self sufficient

خود بس، خودبسنده ، مستغني، بي نياز از غير، خود استوار.

self support

حمايت از خود، اتكائ بخود، تكفل مخارج خود، استقلال مالي.

self surrender

تسليم نفس، واگذاري خود، تسليم به اراده .

self sustained

تائيد شده نفس، موردپشتيباني نفس، تحميل شده بنفس.

self taught

خود آموز، نزدخود، تحصيل كرده ، پيش خود يادگرفته ، خود آموخته .

self testing

خودآزما.

self tightening

نفس خويش را درتنگنا قرار دهنده ، برنفس خويش فشار وارد آورنده ، خود بخود تنگ شونده .

self torment

خود شكنجه ، ايذائ نفس، عذاب نفس.

self treatment

معالجه پيش خود، معالجه بدون كمك نسخه .

self trust

اعتماد بخود.

self unloading

خود بخود تخليه كننده بار.

self will

اراده شخصي، خود رائي، هواي نفس.

self worship

خود پرستي، پرستش خويشتن .

selfdom

جوهر نفس، شخصيت، فرديت، خوديت.

selfhood

خويشتن ، فرديت، شخصيت، خودپسندي، خوديت.

selfhumbling

( humiliation self) فروتني، خود شكني، تذليل نفس، خوار شماري.

selfish

خودپسند، خود پرست، خود خواه .

selfjustification

از خود راضي گري، توجيه خود.

selfless

عاري از نفس پرستي، فارغ از خود.

selfsame

همان ، عين ، درست همان .

seljuk

(seljukian) سلجوقي، مربوط به دوره سلجوقيان .

seljukian

(seljuk) سلجوقي، مربوط به دوره سلجوقيان .

sell

فروش ومعامله ، فروختن ، بفروش رفتن .

sell off

يكجا فروختن ، ارزان فروختن ، فروش يكجا وارزان .

sell out

تاتري كه تمام بليط هايش بفروش رفته ، يكجا فروختن ، خيانت كردن .

sellable

قابل فروش، فروختني.

seller

فروشنده .

selling race

مسابقه اسب دواني كه در آن اسب برنده بمعرض مزايده گذارده ميشود، مسابقه فروشاسب.

selsyn

موتور همزمان .

selvage

(selvedge) گرد بافت، ( مج. ) لبه ، حاشيه ، مرز.

selvedge

(selvage) گرد بافت، ( مج. ) لبه ، حاشيه ، مرز.

selves

( صورت جمع self )، خودشان ، خودمان ، خودتان .

semantic

معنائي.

semantics

معني، معني شناسي.علم معاني، علم لغات ومعاني، معني شناسي.

semaphore

مخابره بوسيله پرچم، بوسيله پرچم مخابره كردن .

semblable

مشابه ، مناسب، شباهت، شبيه ، آشكار، ظاهر.

semblance

صورت ظاهر، شباهت، قيافه ، ظن قوي، تظاهر.

seme

نشان داده شده ، افشانده ، پراكنده .

semeiotic

(semeiotic) مكتب علائم رمزي، ( طب ) وابسته به علائم مرض.

semen

نطفه ، مني، دانه ، تخم.

sementem

معني ساده ، ذره ئ معنايي.

semester

نيمسال، دوره هفته اي دانشگاه .

semestral

(semestrial) وابسته به نيمسال تحصيلي.

semestrial

(semestral) وابسته به نيمسال تحصيلي.

semi

پيشوندي بمعني نيم، نصف شده ، تقريبا نصف، نيمه ، تاحدي.

semi automatic

نيمخودكار.

semi centennial

پنجاهمين سالگرد، نيم سده ، نيم سده اي.

semi independent

نيمه مستقل، نيمه خود مختار.

semi solvable

نيم حلپذير.

semiannual

شش ماه يكبار، داراي دوام شش ماهه ، شش ماهه ، نصف سالي.

semiaquatic

نيمه آبزي.

semiarboreal

نيمه درختي.

semiarid

نسبتا كم آب.

semiautomatic

نيمه خود كار.

semiautonomous

نيمه خود مختار.

semibasement

طبقه زير، نيم طبقه زيرين ساختمان .

semibreve

(note =whole) نت كامل.

semicircle

نيمدايره ، نيم دايره تشكيل دادن .

semicircular

بشكل نيمدايره .

semicivilized

نيمه متمدن .

semicolon

واوك و نقطه (;).نقطه و ويرگول بدين شكل ;.

semicolonial

نيمه آزاد، نيمه مستعمره .

semicolonialism

نيمه مستعمراتي.

semiconductor

نيمه رسانائي، جسم نيمه هادي (مثل ژرمانيوم وسيليكون ).نيمه هادي، نيمرسانا.

semiconscious

نيمه هوشيار، نيمه آگاه ، نيمه بيهوش.

semicrustaceous

نيمه سخت پوست، داراي پوشش شكننده .

semicrystalline

نيمه متبلور، نيمه بلورين .

semidetached

( ساختمان ) نيمه مجزا، داراي يك ديوار حائل.

semidiameter

( ر. ) شعاع دايره .

semidiurnal

نيمروزه ، در نصف روز انجام گرفته ، دو مرتبه در روز.

semidivine

نيمه الهي، نيمه خدا.

semidocumentary

فيلم سينمائي نيمه مستند.

semidome

نيمه گنبد.

semidomesticated

نيمه اهلي.

semidouble

( گ . ش. ) داراي گلبرگهاي بيشتر از معمول.

semidry

نيم خشك ، نيم تر.

semiearly

(گ . ش. ) ناكامل، نيم رس.

semierect

نيم شق، نيمه ايستاده ، نيمه قائم.

semifinal

نيمپاياني، نيمه نهائي ( درجدول مسابقات حذفي )، مربوط به دوره نيمه نهائي، دوره نيمه نهائي.

semifinalist

كسيكه بمرحله مسابقات نيمه نهائي رسيده .

semifixed

نيم ثابت.

semifluid

نيم آبگون ، نيم مايع، نيمه آبكي.

semiformal

نيمه رسمي.

semigloss

نيمه درخشان ، نيمه شفاف.

semihard

نيمه سخت، نيمه محكم.

semilate

(گ . ش. ) نيمه ديررس، ظاهر شونده در آخر فصل.

semiliquid

نيمه مايع، مايع غليظ، مايع چسبنده .

semilog

(semilogarithmic) نيمه لگاريتمي.

semilogarithmic

(semilog) نيمه لگاريتمي.

semilunar

هلالي، بشكل نيم ماه ، كماني، قوسي.

semilunar valve

(تش. ) دريچه هاي ريوي وآئورت در قلب.

semilustrous

نيمه درخشنده ، نيمه درخشان ، نيمه مجلل.

semimonthly

ماهي دوبار، دوهفته يكبار، نشريه دو هفته يكبار.

seminal

وابسته به مني، نطفه اي، بدوي، اصلي.

seminar

سمينار، جلسه بحث وتحقيق در اطراف موضوعي.

seminarian

دانشجوئي كه در جلسات بحث وتحقيق شركت ميكند.

seminary

مدرسه علوم ديني، رستن گاه .

seminiferous

ايجاد كننده بذر يا نطفه ، تخم دار، مني ساز.

seminivorous

دانه خوار، بذر خوار، تخم خوار.

seminole

قبيله سرخ پوست ساكن فلوريدا.

seminomad

مردم نيمه چادرنشين ، نيمه بيابان گرد.

semiofficial

نيمه رسمي.

semiopaque

كمي حاجب ماورائ، نيمه شفاف، نيمه كدر.

semiosis

فعل و انفعال، يك سلسله فعل وانفعالات مشخص جانور، علامت.

semiotic

(semiotic) مكتب علائم رمزي، ( طب ) وابسته به علائم مرض.

semiotics

نمادشناسي.

semiparasitic

نيمه انگلي.

semipermanent

نيمه جاودان ، داراي مدت محدود.

semipermeable

نيمه تراوا.

semiprivate

نيمه خصوصي.

semipro

نيمه حرفه اي.

semipublic

نيمه همگاني، نيمه عمومي، نيمه دولتي.

semiquaver

( مو. ) نت يك شانزدهم.

semireligious

نيمه مذهبي.

semirigid

نيمه سخت، ( در هواپيما ) داراي مخزن گاز استوانه اي شكل وقابل انحنائ.

semiskilled

نيمه ماهر.

semisolid

نيمه جامد.

semisynthetic

نيمه مصنوعي، نيمه تركيبي.

semite

سامي، كسي كه از نسل سام بن نوح باشد.

semiterrestrial

نيمه خاكي.

semitic

سامي، از نژاد سام بن نوح، زبان سامي.

semitics

مطالعه زبان وادبيات وتاريخ سامي، نژاد شناسي سامي.

semitism

سامي گرائي.

semitone

( مو) نيمگام.

semitranslucent

نيمه كدر، نيمه شفاف.

semitransparent

نيمه شفاف.

semitropic

نيمه گرمسيري.

semivowel

حرف نيم صوتي.

semiweekly

رخ دهنده دومرتبه در هفته ، نيم هفتگي.

semiyearly

شش ماهه ، نيم ساله .

sempiternal

رخ دهنده دومرتبه در هفته ، نيم هفتگي، جاوداني، ابدي.

sempiternity

ابديت.

semplice

( مو. ) صاف، ساده ، بي تاثير.

sempre

(=always) هميشه .

sempstress

(=seamstress) (مونث ) دوزنده ، دوخت گر.

senary

شش تائي، شش برابر، ششگانه .

senate

مجلس سنا.

senator

عضو مجلس سنا، نماينده مجلس سنا، سناتور.

senatorial

( senatorian) وابسته به مجلس سنا يا اعضاي آن .

senatorian

( senatorial) وابسته به مجلس سنا يا اعضاي آن .

senatorship

مقام سناتوري.

send

فرستادن ، ارسال داشتن .فرستادن ، روانه كردن ، گسيل داشتن ، اعزام داشتن ، ارسال داشتن ، مرخص كردن .

send down

دانشجوئي را از دانشگاه بيرون كردن ، اخراج كردن .

send in

فرستادن ، رهسپار كردن .

send off

مشايعت كردن ، همراهي، آئين بدرود ودعاي خير.

send out

صادر كردن ، فرستادن ، اعزام كردن ، اعزام.

send round

دور زدن ، ( براي انجام منظوري ) فرستادن .

send up

بزندان فرستادن ، زنداني كردن .

sender

فرستنده .

senectitude

سالخوردگي، دوام، كهولت.

senesce

پير شدن .

senescence

پيري.

senescent

پير، سالخوده .

senile

سالخورده ، پير مرد، وابسته به پيري، خرف.

senility

پيري، كهولت، سالخوردگي، خرف بودن .

senior

بزرگتر، مهتر، ارشد، بالاتر، بالارتبه ، قديمي.

senior chief petty officer

( ن . د. ) ناوبان يكم.

senior high school

مدرسه متوسطه ( معمولا كالاسهاي و و ).

senior master sergeant

( در نيروي هوائي ) سرگروهبان .

seniority

ارشديت.

senna

(گ . ش. ) سنا، فرش سنهي كردستان .

sennet

( sennit) علف صاف يا حصير يا پوست درخت يا برگ خرما كه براي ساختن كلاه حصيري وخانه هاي حصيريبكار ميرود.( sinnet) (م. م. ) شيپور علامت شروع نمايش يا ختم آن .

se'nnight

( sennight) ( م. م. ) يكهفته ، هفت شبانه روز.

sennight

(nnight'=se) ( م. م. ) يكهفته ، هفت شبانه روز.

sennit

( sennet) علف صاف يا حصير يا پوست درخت يا برگ خرما كه براي ساختن كلاه حصيري وخانه هاي حصيريبكار ميرود.

senora

( در اسپانيا - ايتاليا ) بانو، خانم.

senorita

( اسپانيا - ايتاليا ) دوشيزه ، دختر خانم.

sensate

حساس، آماده پذيرش حس، احساس كردن ، با احساسات درك كردن .

sensation

احساس، حس، شور، تاثير، ( م. م. ) ظاهر.

sensational

شورانگيز، مهيج، احساساتي، موثر، حسي.

sensationalism

پيروي از مسائل احساساتي وشورانگيز، پيروي از عواطف واحساسات.

sense

حس كردن ، دريافتن ، جهت.حواس پنجگانه ، حس، احساس، هوش، شعور، معني، مفاد، حس تشخيص، مفهوم، احساسكردن ، پي بردن .

sense amplifier

تقويت كننده حسي.

sense datum

شيي محسوس، امر محسوس وقابل تحليل.

sense line

خط احساس.

sense organ

عضو حس، عامل احساس.

sense switch

گزينه ئ احساس.

sense winding

سيم پيچ احساس.

sense wire

سيم احساس.

senseful

پرمغز، پرمعني، خيلي حساس.

senseless

بيحس، بيمعني، احمق، احمقانه .

sensibility

حساسيت، احساس ودرك ، هش.

sensible

معقول، محسوس، مشهود، بارز.محسوس، معقول.

sensing

احساس، دريافت.

sensitive

حساس.حساس، نفوذ پذير، داراي حساسيت.

sensitive plant

(گ . ش. ) حساسه ، گياه حساس.

sensitivity

حساسيت.حساسيت، ميزان حساسيت.

sensitivity ratio

نسبت حساسيت.

sensitization

حساس سازي.

sensitize

حساس كردن ، حساس شدن .

sensitizer

حساس كننده .

sensitometer

حساسيت، سنج چشم.

sensitometry

اندازه گيري حساسيت چشم.

sensor

حساس، حسي، گيرنده يا دريافت كننده خاطرات حسي، ضبط كننده .

sensorial

حسي، عضو حسي.

sensorimotor

حسي وحركتي، مربوط به حس حركت.

sensorium

مركز احساس، مركز حواس، اعضاي حس.

sensory

وابسته به مركز احساس، حساس، حسي.

sensual

هوس ران ، شهواني، جسماني، خوش گذران ، نفساني.

sensualism

(=sensuality) شهوانيت، جسمانيت، حس گرائي.

sensualist

پيرو هواي نفس واحساس.

sensuality

(=sensualism) شهوانيت، نفسانيت، نفس گرائي، هوسراني، شهوت پرستي.

sensualization

آزاده شهواني، نفساني يا شهواني كردن .

sensualize

پيروي از هواي نفس كردن .

sensuous

وابسته به حواس يا احساسات، مبني بر لذات جسماني، پيرو محسوسات ولذات نفساني.

sent

( ماضي واسم مفعول فعل send )، فرستاد، فرستاده .

sentence

جمله ، حكم، فتوي، راي، قضاوت، گفته ، راي دادن ، محكوم كردن .جمله ، حكم، محكوم كردن .

sentence fragment

جمله جزئ، جمله اي كه از لحاظ دستوري كامل نيست.

sentential

جمله اي.جمله اي.

sentential form

صورت جمله اي.

sententious

پر مغز، اغراق آميز، نصيحت آميز، اندرز آميز.

sentience

دريافت، ادراك ، درك ، زندگي فكري، مبناي حس وحساسيت، حساسيت جسماني.

sentient

درك كننده ، با ادراك ، حساس، دستخوش احساسات.

sentiment

احساس، عاطفه ، تمايل، نيت، مقصود، ضعف ناشي از احساسات، احساساتي.

sentimentalism

( sentimentality)گرايش بسوي احساسات، حالت احساساتي، پيروي از عواطف واحساسات.

sentimentality

( sentimentalism)گرايش بسوي احساسات، حالت احساساتي، پيروي از عواطف واحساسات.

sentimentalization

ايجاد احساسات وعواطف.

sentimentalize

احساساتي كردن ، با احساسات آميختن .

sentinel

نگهبان ، قراول، ديده بان ، كشيك ، نگهباني كردن .كشيك ، نگهبان .

sentry

نگهبان ، كشيك ، قراول، نگهباني.

sentry box

اتاقك نگهباني، سايبان چوبي نگهبان .

sepal

(گ . ش. ) كاسبرگ .

sepal oid

برنگ كاسبرگ ، بشكل كاسبرگ ، كاسبرگي.

separability

تفكيك پذيري.

separable

جدا شدني، تفكيك پذير.جدا شدني، جدا كردني، قابل تفكيك ، مجزا.

separate

جدا، جداگانه ، جدا كردن ، تفكيك كردن .جدا، سوا، جداگانه ، عليحده ، اختصاصي، جدا كردن ، سوا كردن ، تفكيك كردن ، متاركه ، انفصال.

separating

جدا سازي، جدا ساز.

separating character

دخشه جدا ساز.

separation

جدائي، تفكيك .جدائي، فراق، دوري، تفكيك ، متاركه ، انفصال.

separatism

جدا گرائي، جدا سازي، تفكيك ، تجزيه طلبي، كناره گيري.

separatist

جدا گراي، تجزيه طلب.

separative

جدا سازنده ، ( ر. ) فاضل، تجزيه طلب، حاكي از جدائي.

separator

آلت خامه گيري، دستگاه تجزيه ، فارق، جدا ساز.جدا ساز، تفكيك كننده .

sepia

رنگ قرمز قهوه اي، ( ج. ش. ) سيبيا وسوبيا، رنگ سوبيائي.

sepoy

سرباز، سپاهي، پاسبان محلي.

sepsis

( طب ) مسموميت عفوني حاصله در اثر جذب باكتريها ومواد فاسد بخون ، گنديدگي.

sept

دسته يا اجتماعي كه افرادش معتقداند ازيك جد يا نيا بوجود آمده اند، ناحيه محصو، هفت.

septate

ديوار دار، جدا جدا.

september

سپتامبر، نهمين ماه تقويم مسيحي.

septenary

هفت هفتي.

septennial

هفت سال يكبار، هفت ساله .

septet

هفت قلو، هفت بخشي.(=septette) دسته هفت نفري، هفتگانه .

septette

(=septet) دسته هفت نفري، هفتگانه .

septic

وابسته به گنديدگي، جسم عفوني، ماده عفوني، گنديده ، آلوده ، چركي.

septic tank

مخزن فاضل آب، تانگ مستراح، گند انبار.

septicaemic

مبتلا بگند خوني.

septicemia

گند خوني، عفونت خون بوسيله ارگانيسم هاي چركي.

septicidal

مربوط به كپسول ميوه كه از طول خود شكفته شود.

septifragal

( در كپسول ميوه ) شكوفا وباز شونده ، جدا جدا.

septillion

( آمريكا) عدد يك با صفر، سپتيليون ، ( انگليس ) عدد يك با صفر.

septuagenarian

هفتاد، هفتادمين ، بين هفتاد تا هشتاد سالگي، هفتاد ساله .

septum

تيغه ، ( گ . ش. - ج. ش. ) ديواره ، جدار، عاجز، ( در بيني ) پره ، (تش) حفره هاي بينيپره بيني.

sepulcher

(sepulchre) گور، قبر، مزار، مقبره ، قبر ساختن ، دفن كردن .

sepulchral

آرامگاهي، گوري، مقبره اي، دفني، حزن انگيز.

sepulchre

(sepulcher) گور، قبر، مزار، مقبره ، قبر ساختن ، دفن كردن .

sepulture

(sepulcher، =burial) دفن ، بخاكسپاري، مقبره .

sequacious

مقلد، پيرو، مريد، اهل تقليد، تابع، نرم، چكش خور، لوله شو، نصيحت پذير.

sequacity

تقليد، پيروي.

sequel

پي آيند، دنباله ، عقبه ، نتيجه ، پايان ، انجام، خاتمه .

sequela

پيرو، تابع، نتيجه ، ( طب ) بيماري ناشي از بيماري ديگر.

sequence

ترتيب، دنباله ، ترتيب دادن .پي رفت، توالي، ترادف، تسلسل، تابعيت، رشته ، ترتيب، به ترتيب مرتب كردن .

sequence check

مقابله ترتيب.

sequence control

كنترل ترتيب.

sequence counter

ترتيب شمار.

sequence number

شماره ترتيب.

sequencer

ترتيب سنج، اسباب سنجش توالي وتسلسل، پي رفت سنج.

sequencing

ترتيب گذاري، ترتيب دهي.

sequent

پيرو، تابع، پي در پي، منتج، ناشي، نتيجه .

sequential

مداوم، دائمي، پي در پي، متوالي، پي رفتي.ترتيبي.

sequential access

با دستيابي ترتيبي.دستيابي ترتيبي.

sequential circuit

مدار ترتيبي.

sequential computer

كامپيوتر ترتيبي.

sequential control

كنترل ترتيبي.

sequential opreation

عمل ترتيبي.

sequential process

فرايند ترتيبي.

sequential processing

پردازش ترتيبي.

sequester

جدائي، تفرقه ، توقيف كردن ، جدا كردن ، مصادره كردن .

sequestrate

توقيف كردن ، جدا كردن ، تجزيه كردن ، مصادره .

sequestration

انزوا، مصادره ، توقيف، جدا سازي، تجزيه ، توقيف غير قانوني.

sequestrum

( طب ) قسمت بافت مرده ( استخوان ).

sequin

سكه زر قديمي در ايتاليا وعثماني، پولك .

sequoia

(گ . ش. ) سرخ چوب كه از دختان خانواده كاج (pinaceae) ميباشد.

seraglio

اندرون ، حرم، حرمسرا، شبستان ، انبار.

seral

مربوط به تغيير وسير تكامل يك منطقه از لم يزرعي بحالت آباداني وپر درختي.

seraph

سراف، اسرافيل، ( درجمع ) فرشتگان سرافين .

seraphic

وابسته به فرشتگان سرافين .

serb

صربستاني، قوم صرب از نژاد اسلاو.

serbia

كشور سابق صربيا كه امروزه جزئ جمهوري يوگوسلاوي است.

serbian

صرب، صربستاني، زبان صربستاني.

serbo croatian

صربستاني وكروآتي.

sere

تغيير وسير تكاملي محيط زيست گياهان وجانوران ، خشك ، خشكيده ، پژمرده .

serenade

ساز وآواز شبانه و عاشقانه در هواي آزاد و در آستانه معشوق، قطعه موسيقي عاشقانه ( خواندن ).

serenader

سراينده آواز عاشقانه .

serendipitous

داراي نعمت غير مترقبه .

serendipity

خوشبختي، تحصيل نعمت غير مترقبه ، نعمت غير مترقبه .

serene

آرام، ساكت، باز، روشن ، صاف، بي سر وصدا، متين ، آسمان صاف، متانت، صافي، صاف كردن .

serenity

آرامش، بي سر وصدائي، صافي، صفا، وقار.

serf

برده ، زارع بي زمين وفقير.

serfage

(serfhood، serfdom)بردگي، غالامي، برزگري فلاكت بار.

serfdom

(serfhood، serfage)بردگي، غالامي، برزگري فلاكت بار.

serfhood

(serfdom، serfage)بردگي، غالامي، برزگري فلاكت بار.

serfish

بنده وار، فلاكت بار.

serfism

بردگي، قره نوكري.

serge

سرژ، پارچه صوف پشمي، 'سرجيوس' اسم خاص مذكر، ( در صحافي ) ته دوزي كردن .

sergeancy

(serjeancy)گروهباني، وظايف گروهباني.

sergeant

( sarge) گروهبان .(serjeant)( نظ. ) گروهبان ، مامور اجرا.

sergeant at arms

مامور اجرا، فراش ( انجمن ها ومجالس ).

sergeant first class

( نظ. ) گروهبان دوم.

sergeant major

( نظ. ) گروهبان يكم.

sergeanty

انجام خدمات مختلف در دوره ملوك الطوايفي براي تملك تيول.

serial

مسلسل، رديفي، نوبتي، رده اي، دوري، ترتيبي، جزئ بجزئ، سريال، نشريه .نوبتي، پياپي.

serial access

دستيابي پياپي.

serial adder

افزايشگر نوبتي.

serial computer

كامپيوتر نوبتي.

serial feeding

خورش پياپي، تغذيه نوبتي.

serial number

شماره پياپي.

serial operation

عمل نوبتي.

serial printer

چاپگر نوبتي.

serial processing

پردازش نوبتي.

serial storage

انباره نوبتي.

serial subtractor

كاهشگر نوبتي.

serial tranmission

مخابره نوبتي.

serialist

داستان نويس سريال.

serialization

تسلسل، ترتيب.

serialize

نوبتي كردن ، پياپي ساختن .مسلسل كردن ، مرتب كردن ، سريال كردن .

serializer

نوبتي كننده ، پياپي ساز.

seriate

داراي تسلسل ياشماره ترتيب، مسلسل، پشت سرهم، پشت سرهم آوردن .

seriatim

بطور مسلسل، بطور رديف، جزئ جزئ، بدفعات.

sericeous

ابريشم نما، ابريشمي، ( گ . ش. ) نرم، مخملي.

sericultural

وابسته به پرورش كرم ابريشم.

sericulture

( ج. ش. ) پرورش كرم ابريشم، پرورش نوغان .

sericulturist

پرورش دهنده كرم ابريشم.

seried

تنگ هم، بهم چسبيده ، بهم فشرده ، مضرس.

series

سري، رشته ، سلسله ، رديف، صف، مجموعه ، رده .دنباله ، سري.

series connection

اتصال دنباله اي.

serigraph

استحكام سنج تار ابريشم.

serigraphy

آزمايش استحكام تار ابريشم.

serin

( ج. ش. ) سهره كوچك اروپائي شبيه بلبل زرد.

seriocomic

هم جدي وهم خنده دار.

serioprallel

دنباله اي و موازي.

serious

جدي، مهم، خطير، سخت، خطرناك ، وخيم.

serivce station

ايستگاه بنزين گيري وتعميرگاه .

serjeancy

(sergeancy) گروهباني، وظايف گروهباني.

serjeant

(=sergeant)گروهبان .

serjeant at law

( law at =sergeant)وكيل درجه يك دادگستري.

sermon

موعظه ، وعظ، خطبه ، خطابه ، اندرز، گفتار، وابسته بموعظه ، موعظه كردن .

sermonize

وعظ ردن ، موعظه كردن .

sermonizer

وعظ كننده .

serologic

مربوط به سرم شناسي.

serologist

سرم شناس، ويژه گر سرم شناسي.

serology

خونابه شناسي، سرم شناسي.

seropurulent

مركب از سرم وچرك ، داراي خونابه وچرك .

serosa

مشيمه كاذب، غشائ سروزي.

serotinal

(serotinous) دير رس، دير شكوفا.

serotine

ديرشكوفا، بعدي، عقب افتاده ، دير رس.

serotinous

(serotinal)دير رس، دير شكوفا.

serpent

مار، ماربزرگ ، ابليس، ( نج. ) صورت فلكي حيه .

serpentine

( مع. ) سنگ مار، شكل مارپيچ، مارمانند.

serrate

دندانه دندانه ، اره اي، مضرس، مضرس كردن .

serrated

دندانه دار.

serration

دندانه ، تضريس.

serrulate

(serrulated)داراي دندانه هاي ظريف، مضرس.

serrulated

(serrulate)داراي دندانه هاي ظريف، مضرس.

serrulation

تضرس، دندانه داري.

serum

آب خون ، خونابه ، سرم، آب پنير.

servant

نوكر، خدمتكار، خادم، پيشخدمت، بنده .

serve

خدمت كردن ، خدمت انجام دادن ، بكار رفتن ، بدرد خوردن ، ( در بازي ) توپ رازدن .

server

خدمتگذار، خدمتكار، كمك كننده ، نوكر، ( در بازي ) بازيكني كه توپ را ميزند.

service

زاوري، خدمت، استخدام، نوكري، كار، وظيفه ، عبادت، تشريفات، كمك ، بنگاه ، سرويس، يكدست ظروف، اثاثه ، لوازم، نظام وظيفه ، ( گ . ش. ) سنجد، درخت سنجد، وابسته بخدمت، سرويس كردن ، ماشينيراتعمير وروغن كاري كردن .خدمت، ياري، بنگاه ، روبراه ساختن ، تعمير كردن .

service book

كتب دعا، كتب مذهبي.

service charge

انعام، اضافه كار، سرويس مهمانخانه وغيره .

service club

( نظ. ) باشگاه سربازان .

service program

برنامه خدماتي.

serviceability

تعمير پذيري.بكار خوري، بدردخوري، قابليت استفاده .

serviceable

روبراه شدني، تعمير پذير.سودمند، بدرد خور، قابل استفاده .

serviceberry

(گ . ش. ) مرزه .

serviceman

عضو ارتش، تعمير كار.

serviette

دستمال سفره .

servile

پست، دون ، شايسته نوكران ، چاپلوس.

servility

نوكرمابي.

servitor

خدمتگذار، مستخدم، خدمتكار، نوكر، زير دست، تابع.

servitude

بندگي، بردگي، خدمت اجباري، رعيتي.

servo

فرمان يار.

servomechanizm

مكانيزم فرمان يار.

servomotor

موتور فرمان يار.

sesame

( گ . ش. ) كنجد، بوته كنجد، سمسم.

sesamoid

(گ . ش. ) كنجدي، ( تش. ) غضروف كنجدي.

sesquicentennial

صد وپنجاهمين سالگرد، جشن صد وپنجاهمين .

sesquipedalian

داراي يك وتد ونيم، معتاد به استعمال لغات دراز.

sessile

(گ . ش. ) چسبيده ، بي ساقه ، بي پايه .

sessility

چسبيدگي، استواري، استقرار.

session

جلسه .جلسه ، نشست، مجلس، دوره تحصيلي.

sestet

شش بيت آخر سانت يا غزل.

sestina

سبك شعر بزمي كه شبيه مسدس ميباشد.

set

مجموعه ، نشاندن ، دستگاه .دست، دستگاه ، دسته ، يكدست ( ظروف وغيره )، دوره ، مجموعه ، جهت، سمت، قرار گرفته ، واقعشده ، لجوج، دقيق، روشن ، مصمم، قرار دادن ، گذاردن ، نهادن ، مرتبكردن ، چيدن ، نشاندن ، كارگذاشتن ، سوار كردن ، جاانداختن ، آغازكردن ، مستقر شد

set back

مانع، شكست، تنزل، معكوس، پس زدن ، عقب كشيدن .

set chisel

( نجاري ) اسكنه ته پهن .

set down

يادداشت كردن ، نوشتن ، بزمين گذاشتن ، پياده كردن ، نشاندن .

set in

بسته شدن ( شير وغيره )، شروع كردن .

set on

تحريك كردن به ، پيش رفتن ، حمله كردن .

set out

عازم شدن ، تنظيم، شروع بكار كردن ، محدود كردن .

set piece

قطعه ادبي ويا موسيقي منفرد ومشخص.

set theory

نظريه مجموعه ها.

set to

زد وخورد، نبرد، مشت بازي، درگيري، با اشتياق شروع كردن .

set up

برپا كردن ، برپائي، مقدمه چيني.وضع، ترتيب، وضع بدن ، نصب كردن ، واگذاشتن .

set up digram

نمودار برپائي.

set up time

مدت برپائي.

setaceous

خاردار، سيخ دار.

setline

رسن چند قلابي ماهيگيري.

setover

روي چيزي قرار دادن ، نصب كردن .

setscrew

( مك . ) پيچ سردار، پيچ ميزان .

settee

نيمكت.

setter

توله شكاري وپشمالوي بوئي، آهنگساز، گذارنده .

setting

آهنگ ، مقام، جاي نگين ، قرارگاه ، كار گذاري، وضع ظاهر.محيط، زمينه ، نشاندن .

settle

واريز، تسويه ، جا دادن ، ماندن ، مقيم كردن ، ساكن كردن ، واريز كردن ، تصفيه كردن ، معين كردن ، ته نشين شدن ، تصفيه حساب كردن ، نشست كردن .

settlement

واريز، تصفيه ، تسويه ، پرداخت، توافق، ته نشيني، مسكن ، كلني، زيست گاه .

settler

مهاجر تازه ، مقيم، ماندگار، خوش نشين ، ماندگر.

settlor

مهاجر تازه ، مقيم، ماندگار، خوش نشين ، ماندگر.

setup

برپاكردن ، برپائي، مقدمه چيني.

seven

هفت، هفتم، هفتمين ، يك هفتم، هفت چيز.

seventeen

هفده ، هفده چيز.

seventeenth

هفدهمين .

seventh

هفتم، هفتمين ، يك هفتم.

seventieth

هفتادم، هفتادمين .

seventy

هفتاد، هفتاد ساله ، عدد يا علامت هفتاد.

sever

جدا كردن ، بريدن ، منفصل كردن .

severability

قابليت جدا شدن ، قابليت سواشدن ، قابليت تقسيم.

severable

جدا شدني، سوا شدني، تفكيك پذير.

several

چند، چندين ، برخي از، جدا، مختلف، متعدد.

severalty

مجزائي، زمين غير مشاع.

severance

جدا سازي، تفكيك ، جدائي، مجزائي، تجزيه .

severe

سخت، سخت گير، طاقت فرسا، شاق، شديد.

severity

سختي، شدت، سخت گيري، دقت، خشونت.

severity code

رمزشدت، رمزسختي.

sevice routine

روال خدماتي.

sew

دوختن ، دوزندگي كردن ، خياطي كردن .

sew up

درز گرفتن ، دوختن .

sewage

فاضلاب، گنداب، هرز آب، اگو، پس آب.

sewer

گنداب، مجراي فاضل آب، اگو، بخيه زننده ، ماشين دوزندگي، گندابراه ، مجراي فاضلاب ساختن .

sewerage

فاضلاب، زهكشي، مجموع مجراي فاضلاب.

sewing

دوزندگي، دوختن پارچه لباسي، حاشيه دوزي.

sex

جنس ( مذكر يا مونث )، تذكير وتانيث، احساسات جنسي، روابط جنسي، جنسي، سكس، سكسي كردن .

sex appeal

جاذبه جنسي.

sex linked

واقع در كروموزم جنسي، ارثي، وابسته به جنسيت.

sexadecimal

شانزده شانزدهي.

sexagesimal

شصت تائي، شصت تا، شصتم، دوره شصت ساله .

sexdecillion

عدد يك با صفر.

sexed

وابسته به تذكيروتانيث، بطور مشخص نر يا ماده ، داراي خاصيت جنسي(اعمازنرياماده ).

sexiness

شهوت انگيزي، جاذبه جنسي.

sexless

خنثي، عاري از جذبه يا ميل جنسي.

sexology

جنس شناسي، مبحث مطالعات جنسي.

sext

نماز ساعت شش، عبادت ساعت ، ( مو. )يك ششم، نوعي آلت موسيقي.

sextant

يك ششم دايره ، زاويه يا قوس داراي درجه ، ( نج. ) آلت زاويه ياب، ذات السدس.

sextet

شش قلو، شش بخشي.(=sextette) ( مو. ) نغمه شش سازه يا شش آوازه ، شش بيت آخر غزل، شش گانه .

sextette

( sextet) ( مو. ) نغمه شش سازه يا شش آوازه ، شش بيت آخر غزل، شش گانه .

sextillion

( آمر) عدد يك با صفر، ( انگليس ) عدد يك با صفر.

sexton

خادم كليسا، تولي، گوركن .

sextuple

شش برابر، شش چندان ، ( مو. ) داراي شش ضربه ، شش گانه ، شش لا، شش برابر كردن .

sextuplet

شش گانه ، شش قلو.

sextuplicate

شش گانه ، شش برابر كردن ، تبديل به شش كردن .

sexual

جنسي، تناسلي، وابسته به آلت تناسلي و جماع.

sexual intercourse

مقاربت جنسي، جفت گيري، جماع، آميزش جنسي.

sexual relations

جماع، مقاربت جنسي، روابط جنسي.

sexuality

جنسيت، تمايلات جنسي.

sexy

(ز. ع. ) داراي تمايلات جنسي، شهوت انگيز، داراي احساسات شهواني.

sferics

دستگاه الكتروني كشف طوفان ، هوا شناسي، جو شناسي.

sgraffito

تزئينات هنري روي ظروف سفالين وغيره .

sh

ساكت، هيس.

shabby

پست، دون ، نخ نما، كهنه ، ژنده .

shack

كلبه ، خانه ، خانه كوچك وسردستي ساخته شده ، كاشانه ، زيستن .

shackle

پابند، دستبند، قيد، مانع، پابند زدن .

shacklebone

استخوان مچ دست، استخوان قاپ.

shackler

بخو زننده .

shad

( ج. ش. ) شاه ماهي خوراكي اروپا وشمال آمريكا.

shadberry

(گ . ش. ) ميوه ازگيل.

shadblow

( shadbush ) (گ . ش. ) درخت ازگيل.

shadbush

( shadblow) (گ . ش. ) درخت ازگيل.

shaddock

(گ . ش. ) سداب ها، دارابي.

shade

سايه ، حباب چراغ يا فانوس، آباژور، سايه بان ، جاي سايه دار، اختلاف جزئي، سايه رنگ ، سايه دار كردن ، سايه افكندن ، تيره كردن ، كم كردن ، زير وبم كردن .

shadeless

بدون سايه .

shader

سايه رنگ زن .

shading

سايه ( در نقشه كشي )، اختلاف جزئي ( در رنگ ومعني وغيره )، توصيف، اصلاح.

shadow

سايه ، ظل، سايه افكندن بر، رد پاي كسي را گرفتن ، پنهان كردن .

shadow play

نمايش سايه ها، نمايش ارواح.

shadowless

بي سايه .

shadowlike

سايه مانند.

shadowy

سايه دار، سايه افكن ، سايه مانند، زود گذر.

shady

سايه دار، سايه افكن ، مشكوك ، مرموز.

shaft

ميله ، محور.ميله ، استوانه ، بدنه ، چوبه ، قلم، سابقه ، دسته ، چوب، تير، پرتو، چاه ، دودكش، بادكش، نيزه ، خدنگ ، گلوله ، ستون ، تيرانداختن ، پرتو افكندن .

shafting

ساقه ها، ميله ها، مواد سازنده ساقه يا ميله ، يك دست، ميله بهم متصل.

shag

موي زبر، موي كرك شده ، موي درهم وبرهم، توتون زبر، پارچه موئي زبر، آويزان بودن ، درهم وبرهم ساختن ، پر موساختن ، خشن ساختن ، تكان دادن ، لرزاندن .

shaggy

زبر، درهم، كرك شده ، مو دراز، پر مو، پشمالو.

shagreen

ساغري، كميت، چرم دان دان ، نوعي پارچه ابريشمي دان دان ، شبيه چرم دان دان .

shah

( فارسي ) شاه ، پادشاه .

shakable

( shakeable) تكان دادني، تكان خوردني.

shake

ارتعاش، تكان ، لرزش، تزلزل، لرز، تكان دادن ، جنباندن ، آشفتن ، لرزيدن .

shake down

آوار، فروريختگي، تجزيه ، جيب كسي را كاملا خالي كردن ، بيتوته كردن ، آزمودن .

shake out

باتكان بيرون بردن ، لرزاندن ، ركود.

shake up

تكان سخت دادن ، احساسات را تحريك كردن ، سرهم بندي، دگرگوني.

shakeable

( shakable) تكان دادني، تكان خوردني.

shaker

لرزاننده ، تكان دهنده ، ماشين تكان دهنده ، آدم مزور ولاف زدن ، آدم ولگرد وآواره .

shakespearean

(shakespearian، shaksperian) وابسته به شكسپير.

shakespearian

(shakespearean، shaksperian) وابسته به شكسپير.

shako

كلاه بلند نظامي.

shaksperian

(shakespearean، shakespearian) وابسته به شكسپير.

shaky

لرزنده ، لزان ، متزلزل، سست، ضعيف.

shale

سنگ رست، پوست، پوشش، صدف، سنگ نفت زا، صدف كندن ، شوره سر، پولك .

shall

بايد، بايست، بايستي، فعل معين .

shalloon

سرژ آستري، پارچه پشمي آستري.

shallop

كرجي پاروئي، كشتي كوچك دو دگله .

shallot

(گ . ش. ) موسير، پياز كوچك ، لوله نازك .

shallow

كم ژرفا، كم عمق، كم آب، سطحي، كم عمق كردن .

shalt

( د. ) دوم شخص مفرد حاضر فعل shall.

sham

قلابي، ساختگي، دروغي، رياكاري، وانمود كردن ، بخود بستن ، تظاهر كردن .

shaman

كشيش ياكاهن يا جادوگرمردم قديم شمال آسيا واروپا.

shamanism

پيروي از عقايد جادوگران وكاهنان دوران اوليه تمدن بشر، جادوگري.

shamble

( بصورت جمع ) كشتارگاه ، ( مج. ) قتلگاه ، تلوتلو خودن ، سلاخي كردن ، كشتار كردن .

shambles

كشتارگاه ، ( مج. ) قتلگاه ، صحنه كشتار.

shambling

حركت كننده با قدم هاي كج ونامنظم.

shame

شرم، خجلت، شرمساري، آزرم، ننگ ، عار، شرمنده كردن ، خجالت دادن ، ننگين كردن .

shamefaced

(shamefast) كم رو، خجالت كش، خجالتي، ترسو، خجول.

shamefast

(shamefaced) كم رو، خجالت كش، خجالتي، ترسو، خجول.

shameful

شرم آور، ننگين .

shameless

بي حيا، بي شرم، بي شرمانه ، ننگ آور.

shammer

شياد، متقلب، حيله گر.

shampoo

سرشوي، سرشويه ، باشامپو يا سرشوي شستشو دادن .

shamrock

رنگ سبز شبدري، ( گ . ش. ) شبدر ايرلندي.

shan

( د. ك - اسكاتلند ) خجل، كمرو، محجوب، خجالتي.

shandradan

(shandrydan) درشكه تك اسبه قديمي.

shandrydan

(shandradan) درشكه تك اسبه قديمي.

shandy

(shandygaff) پرصدا، بلند، رويائي، تصوري، خوشحال.

shandygaff

(shandy) پرصدا، بلند، رويائي، تصوري، خوشحال.

shanghai

آدم دزدي، ربودن ملوان ( بقصد اخاذي وغيره ).

shanghaier

اهل شهر شانگهاي، آدم دزد.

shangri

بهشت خيالي، شهر زيبا، سرزمين دلخواه .

shank

ساق پا، ساق جوراب، ( تش. ) درشت ني، قصبه كبري، ساقه ، ميله ( بدنه ستون وغيره ).

shankpiece

( در كفش ) چرم زير قسمت منحني پا.

shan't

مخفف كلمات not shall.

shantung

پارچه ابريشمي خشن چيني.

shanty

كلبه ، در كلبه زندگي كردن .

shapable

(shapeable) شكل پذير، قابل شكل گيري، مناسب، موزون .

shape

شكل، صورت، قواره ، ريخت، اندام، تجسم، شكل دادن به ، سرشتن .ريخت، شكل دادن .

shapeable

(shapable) شكل پذير، قابل شكل گيري، مناسب، موزون .

shaped

بشكل درآمده .

shapeless

بي ريخت، بي شكل، فاقد شكل معين ، بدشكل.

shapely

خوش ريخت، خوش تركيب، شكيل، خوش بر و رو.

shaper

بشكل در آورنده .

shaping

شكل دهي.

shard

خرده ريز، پاره سفال، صدف، سفال، كوزه شكسته ، شكستن وبصورت قطعات ريز درآوردن .

share

سهم، تسهيم كردن ، سهم بردن .سهم، حصه ، بخش، بهره ، قسمت، بخش كردن ، سهم بردن ، قيچي كردن .

share cropper

زارع، مستاجر، زارع سهم گير.

shareholder

سهم دار، صاحب سهم.

sharer

سهيم، سهم دار، شريك .

sharing

اشتراك ، تسهيم.

shark

(ج. ش. )سگ دريائي، كوسه ماهي، متقلب، گوش بري، گوش بري كردن .

sharp

تيز، هشيار، ديز.تيز، نوك دار، تند، زننده ، زيرك ، تيز كردن .

sharp eyed

تيز بين ، تيز چشم.

sharp fanged

تيز دندان .

sharp nosed

داراي بيني تيز، حساس ( نسبت به بو ).

sharp practice

حقه بازي، كلاهبرداري، گول زني.

sharp set

داراي لبه تيز، ( مج. ) گرسنه ، بسيار مشتاق، حريص، با اشتها.

sharp sighted

تيز بين ، تيز نظر، هوشيار، داراي فكر صائب.

sharp tongued

بدزبان ، فحاش، بكار برنده سخنان زننده .

sharp witted

تيز هوش، تيز فهم، هوشيار.

sharpen

تيز كردن ، تيز شدن ، نوك تيز كردن ، تقلب كردن ، تند كردن .

sharpener

تيز كننده ، مداد تراش، تيز گر.

sharper

مداد تراش، آدم دغل وكلاهبردار.

sharpness

تيزي، هشياري.

sharpshooter

تيرانداز ماهر، زنجره داراي سر مخروطي.

shashlik

(shaslik) كباب، ششليك .

shaslik

(shashlik) كباب، ششليك .

shatter

خرد كردن ، داغان كردن ، شكستن ، ( درجمع ) قطعات شكسته .

shatterproof

نشكن ، ضد خرد شدن ، خرد نشو.

shave

تراشيدن ، رنده كردن ، ريش تراشي، تراش.

shaveling

آدم اصلاح كرده ، سرتراشيده ، كشيش.

shaver

تراشنده ، صورت تراش، سلماني، رنده .

shavetail

قاطرباركش، افسر تازه كار، ستوان سوم.

shavian

پيرو عقايد اجتماعي وسياسي وادبي برناردشاو.

shavie

شوخي گوشه دار.

shaving

تراشه ، چيز تراشيده ، اصلاح، صورت تراشي.

shaw

درختستان ، بيشه ، رديف درختان .

shawl

شال، دستمال گردن ، شال گردن بستن .

shay

(=chaise) درشكه دوچرخه دونفره .

she

او، آن دختر يا زن ، جانور ماده .

shea

(گ . ش. ) درخت روغن قلم.

sheaf

دسته ، بافه ، بغل، دسته يابافه گندم، دسته گل يا گياه ، بافه ردن ، دسته كردن .

sheaflike

بشكل تيردان .

shear

چيدن مو، چيدن پشم گوسفند وغيره ، بريدن ، شكاف دادن ، قيچي كردن ، اسباب برش قيچي، ماشين برش.

sheared

چيده شده ، قيچي شده .

shearer

پشم چين .

sheath

(sheathe) نيام، غلاف، جلد، پوش، غلافدار كردن ، پوشاندن ، كند كردن ، غلاف كردن .

sheath knife

چاقوي غلاف دار.

sheathe

(sheath) نيام، غلاف، جلد، پوش، غلافدار كردن ، پوشاندن ، كند كردن ، غلاف كردن .

sheathing

پوشش، غلاف، مصالح مخصوص غلاف يا پوشش.

sheave

( در قرقره ) چرخ طناب خور، چرخ قرقره ، دسته كردن ، بصورت بافه درآوردن .

shebang

امر مورد علاقه ، كار، ابتكار، تعبيه .

shebeen

مشروب فروش بدون پروانه .

shed

ريختن ، انداختن افشاندن ، افكندن ، خون جاري ساختن ، جاري ساختن ، پوست انداختن ، پوست ريختن ، برگ ريزان كردن ، كپر، آلونك .

she'd

مخفف كلمات had she وwould she.

shedder

ريزنده ، ريزان ، جانور پوست انداز.

sheen

درخشندگي، زيبائي، تابش، برق، درخشيدن .

sheeny

پر زرق وبرق، براق.

sheep

( ج. ش. ) گوسفند، چرم گوسفند، آدم ساده ومطيع.

sheep dog

(ج. ش. ) سگ گله .

sheep sorrel

(گ . ش. ) ترشك صغير.

sheepcote

(sheepfold) آغل گوسفند.

sheepfold

(sheepcote) آغل گوسفند.

sheepherder

چوپان ، شبان بياباني.

sheepherding

چوپاني.

sheepish

گوسفندوار، ساده دل، ترسو، كمرو.

sheep's eye

نگاه عاشقانه ، نگاه دزدكي.

sheepshearing

پشم چيني.

sheepskin

پوستين ، پوست گوسفند.

sheepwalk

( انگليس ) مرتع گوسفند، چراگاه گوسفند.

sheer

صرف، محض، خالص، راست، تند، مطلق، بطورعمود، يك راست، پاك ، بكلي، مستقيما، ظريف، پارچه ظريف، حريري، برگشتن ، انحراف حاصل كردن ، كنار رفتن ، كنار زدن .

sheet

ورق.ورقه ، ورق، صفحه ، ملافه ، تخته ، پهنه ، سطح، متورق، ورقه ورقه ، ورق شده ، ملافه كردن ، ورقه كردن .

sheet anchor

( د. ن . ) لنگر سنگين كمر كشتي، نقطه اتكائ.

sheet bend

( كشتيراني ) نوعي گره طناب.

sheet metal

فلز ورق، ورق فلز.

sheetglass

ورق شيشه ، شيشه ورق.

sheeting

مصالح ورق سازي، پوششي، لفاف، ملافه وغيره ، هر چيزي بشكل ورقه .

sheetlike

ورقه مانند.

sheffer function

تابع شفر.

sheik

(sheikh) ( عربي ) شيخ، رئيس قبيله ، رئيس خانواده ، رئيس.

sheikdom

(sheikhdom) شيخنشين ، قلمرو شيخ.

sheikh

(sheik) ( عربي ) شيخ، رئيس قبيله ، رئيس خانواده ، رئيس.

sheikhdom

(sheikdom) شيخنشين ، قلمرو شيخ.

shekel

واحد وزن وپول بابل قديم.

sheldrake

( ج. ش. ) اردك وحشي دريائي.

shelf

تاقچه ، رف، فلات قاره ، هر چيز تاقچه مانند، در تاقچه گذاشتن ، كنار گذاشتن .

shelflike

تاقچه مانند.

shell

پوست، قشر، صدف حلزون ، كاسه يا لاك محافظ جانور ( مثل كاسه لاك پشت )، عامل محافظ حفاظ، جلد، پوست فندق وغيره ، كالبد، بدنه ساختمان ، گلوله توپ، پوكه فشنگ ، قشر زمين ، سبوس گيري كردن ، پوست كندن از، مغز ميوه را درآوردن ( از پوست ).

she'll

مخفف عبارات زير will she، shall she.

shell bean

لوبيائي كه مغز آن خوراكي است، دانه مغذي لوبيا.

shell game

گردو بازي، قمار با گردو.

shell jacket

بالاتنه كوتاه دكمه دار نظامي.

shell out

(=pay) پرداختن ، هزينه چيزي را قبول كردن .

shell pink

رنگ قرمز مايل به زرد.

shell shock

اختلال روحي در اثر صداي افنجار نارنجك وامثال آن ، وحشت واضطراب حاصله از صدايانفجار.

shellac

(shellack) لاك مخصوص لاك والكل، بالاك جلا دادن ، شكست مفتضحانه خوردن يا دادن .

shellack

(shellac) لاك مخصوص لاك والكل، بالاك جلا دادن ، شكست مفتضحانه خوردن يا دادن .

shellacking

شكست ننگ آور ومفتضحانه .

shellback

ملوان پير وبازنشسته .

shelled

پوست دار، صدف دار.

shellfish

حلزون صدف دار، نرم تن صدف دار.

shellproof

محفوظ در برابر بمباران وگلوله باران .

shellwork

تزئينات صدف مانند.

shelly

صدفي، پوسته پوسته .

shelter

پناهگاه ، جان پناه ، محافظت، حمايت، محافظت كردن ، پناه دادن .

shelterer

محافظ، داراي حفاظ، پناه دهنده .

shelterless

بي حفاظ، بي پناه .

shelve

تاقچه دار كردن ، در قفسه گذاردن ، قفسه دار كردن ، كنار گذاردن ، شيب دار كردن ياشدن ، ببعد موكول كردن .

shelver

در قفسه گذار، در تاقچه گذار.

shelving

مواديكه از آن تاقچه ميسازند، شيب، درجه شيب، تاقچه يا قفسه بندي.

shelvy

شيب دار، سراشيب.

shem

سام فرزند بزرگ نوح پيغمبر.

shenanigan

حقه يا حيله براي عطف توجه ، شيطنت، چرند.

shend

دستپاچه كردن ، جلو افتادن از.

shepherd

چوپان ، شبان ، چوپاني كردن .

shepherdess

چوپان زن ، شبان كليسا كه زن باشد.

sheraton

سبك مبل سازي ساده وسبك ( در قديم ).

sherbet

(=sherbert)( از فارسي شربت ) بستني ميوه ، ليموناد.

sheriff

كدخدا، ضابط شهرباني، داروغه ، كلانتر.

sheriffdom

بخشداري، كدخدائي.

sherlock

كارآگاه .

sherris

(sherry) شراب شيرين يا تلخ اسپانيولي.

sherry

(sherris) شراب شيرين يا تلخ اسپانيولي.

she's

is she و has she =.

shetland

(etlandz=) جزاير شتلاند، اسب كوچك ويال بلند.

sheuch

(sheugh) خندق، حفره ، نهر آب.

sheugh

(sheuch) خندق، حفره ، نهر آب.

shew

نشاندادن ، نشان ، ارائه ( در قديم معادل show بوده ).

shia

(shiite) شيعه ، پيرو مذهب شيعه .

shibboleth

آزمون ، محك ، امتحان ، اصطلاح پيش پا افتاده ومرسوم، بيان رايج، اسم رمز.

shield

سپر، پوشش، حامي، حفاظ، پوشش محافظ، بوسيله سپر حفظ كردن ، حفاظ پيدا كردن .سپر، محفظه ، سپرشدن .

shielder

سپردار.

shielding

استحفاظ.

shier

(shiest) چموش، كمروتر، كمروترين .

shiest

(shier) چموش، كمروتر، كمروترين .

shift

تغييرمكان ، نوبت كار، مبدله ، تغييردادن .تغيير مكان ، انتقال، تغيير جهت، بوش، تناوب، نوبت، تعويض، نوبت كار، نوبتي، استعداد، ابتكار، تعبيه ، نقشه خائنانه ، حقه ، توطئه ، پخش كردن ، تعويض كردن ، تغيير مكان دادن ، انتقال دادن ، تغيير مسير دادن .

shift register

ثبات تغييرمكان .

shiftable

قابل تعويض يا انتقال.

shifter

تعويض كننده .

shifting

تغييرمكان دهي، تغييركننده .

shifting pedal

( در پيانو ) ركاب صدا خفه كن ، ( مج. ) وسيله تخفيف وتضعيف چيزي.

shiftless

بيدست وپا، بي وسيله ، بي چاره .

shifty

زرنگ ، دست وپادار، با ابتكار، با تدبير، حيله گر، فريب آميز، متغير، بي ثبات.

shiite

مسلمان شيعه ، پيرو شيعه .

shilling

شيلينگ واحد پول انگليس.

shilly shally

مردد، دو دل، ترديد، دودلي داشتن .

shim

خط سفيد پيشاني اسب، نظر، يك نگاه ، توفال، بيلچه ، بيلچه زدن ، هموار كردن .

shimmer

سوسو زدن ، روشن وخاموش شدن ، روشنائي لرزان داشتن ، داراي تصوير يا شكل لرزان ومرتعش بودن ، تموج داشتن ، موج زدن .

shimmery

داراي نور لرزان ، سوسو زننده .

shimmey

(shimmy)(چرخ وسيله نقليه ) تاب داشتن ، لرزش داشتن ، تكان تكان خوردن ( اتومبيل ).

shimmy

(shimmey) (چرخ وسيله نقليه ) تاب داشتن ، لرزش داشتن ، تكان تكان خوردن ( اتومبيل ).

shin

پياده وباسرعت رفتن ، قلم پا، ساق پا، قلم پاي خوك ، گوشت قلم پا.

shindig

(shindy) ( ز. ع. - آمر. ) مجلس انس ورقص، بزم.

shindy

(shindig) ( ز. ع. - آمر. ) مجلس انس ورقص، بزم.

shine

تابيدن ، درخشيدن ، نورافشاندن ، براق كردن ، روشن شدن ، روشني، فروغ، تابش، درخشش.

shiner

درخشان ، تابان ، آدم باهوش، آدم زرنگ ، واكسي، واكس كفش، چيز درخشنده ، ستاره ، كلاه ابريشمي، كفش چرمي برقي، پول زر يا نقره ، ليره طلا، ( ز. ع. ) پول، سكه ، چشم، چشم كبودشده (در اثر ضربت وغيره )، (درجمع)انواع ماهيان كوچك ونقره فام آمريكائي.

shingle

توفال، تخته كوبي، توفال چوبي ياسيماني وغيره ، توفال كوبي كردن ، ( مج. ) پوشاندن ، موي سر را از ته زدن .

shingler

توفال كوب، ماشين چكش كاري آهن گداخته .

shininess

زرق وبرق، جلا.

shining

درخشان ، تابناك .

shinleaf

( گ . ش. ) امرود.

shinnery

درختستان ، قلمستان .

shinney

(=shinny) بازي هاكي كه با توپ چوبي بازي شود، چوب بازي هاكي، شيني بازي كردن .

shinny

(=shinney) بازي هاكي كه با توپ چوبي بازي شود، چوب بازي هاكي، شيني بازي كردن .

shinplaster

اسكناس كم ارزش وبدون پشتوانه .

shinto

شينتو، مذهب ارواح پرستي در ژاپن .

shiny

صيقلي، براق، آفتابي، درخشان ، پرنور.

ship

كشتي، جهاز، كشتي هوائي، هواپيما، با كشتي حمل كردن ، فرستادن ، سوار كشتيشدن ، سفينه ، ناو.

ship of the line

كشتي جنگي بزرگ .

ship rigged

( د. ن . ) داراي بادبان مربع.

shipboard

پهلوي كشتي، دركشتي، سوار كشتي، كنار كشتي، صحنه كشتي، عرشه .

shipman

ملوان ، دريا نورد.

shipmaster

( م. م. ) شراعبان ، ناخدا، رئيس كشتي.

shipmate

همقطار ( در كشتي ).

shipment

حمل، محموله ، كالاي حمل شده باكشتي.

shippable

قابل كشتي راني، قابل حمل با كشتي، قابل ارسال.

shipper

دريا نورد، حمل كمننده كالا با كشتي، مسافر كشتي، محموله كشتي، اهرم ساعت.

shipping

ترابري، حمل، كشتيراني، ناوگان .

shipshape

تر وتميز، مرتب، بطور تر وتميز.

shipside

كنار كشتي، واقع در كنار كشتي.

shipwreck

كشتي شكستگي، غرق كشتي، غرق، كشتي شكسته شدن .

shipwright

كشتي ساز.

shipyard

محل كشتي سازي، كارخانه كشتي سازي.

shire

استان ، ايالت، ناحيه ، به استان تقسيم كردن .

shirk

شانه خالي كردن از، از زير كاري در رفتن ، روي گرداندن از، طفره زدن ، اجتناب، طفره رو.

shirker

آدم طفره رو.

shirr

پارچه را بهم كوك زدن ، چين دادن ، پختن .

shirring

كوك زني، چين زني.

shirt

پيراهن ، پيراهن پوشيدن .

shirting

پيراهن ، پارچه پيراهني.

shirtmaker

پيراهن دوز.

shirttail

دامن پيراهن ، پشت پيراهن .

shirtwaist

بلوز زنانه .

shish kebab

( آمر. ) چلوكباب برگ .

shit

ريدن ، گه ، ان ، عن .

shittah

(گ . ش. ) درخت صمغ سنگالي، چگرد.

shiver

لرزه ، لرز، ارتعاش، لرزيدن ، از سرما لرزيدن ، ريزه ، تكه ، خرد كردن .

shivery

لرزه ، لرزان ، مرتعش، شكننده .

shoal

پاياب، كم عمق، تنگ ، كم جاي، تپه زيرآبي، گروه ، دسته شدن ، كم ژرفا، كم عمقشدن .

shoat

خوك كمتر از يك سال، بچه خوك .

shock

تكان ، تكان دادن ، ترساندن .تكان ، صدمه ، هول، هراس ناگهاني، لطمه ، تصادم، تلاطم، ضربت سخت، تشنج سخت، توده ، خرمن ، توده كردن ، خرمن كردن ، تكان سخت خوردن ، هول وهراس پيدا كردن ، ضربت سخت زدن ، تكان سخت خوردن ، دچار هراس سخت شدن ، سرآسيمه كردن .

shock absorber

تكانگير، كمك فنر.

shock head

(headed shock) انبوه گيسو، داراي موي فراوان .

shock headed

(head shock) انبوه گيسو، داراي موي فراوان .

shock troops

( نظ. ) گروه تهاجمي، گروه حمله .

shocker

اخبار موحش، مطالب مهيج، تحريك كننده .

shockinjg

منزجر كننده ، هولناك ، تكاندهنده ، مايه انزجار، برخورنده ، بد.

shod

كفش پوشيده ، گل آلود، نعل كفش.

shoddy

پارچه پست، پست، بدساخت، جازده ، جنس بنجل، كالاي تقلبي.

shoe

كفش، نعل اسب، كفش پوشيدن ، داراي كفش كردن ، نعل زدن به .

shoe tree

قالب كفش.

shoeblack

واكس زن ، واكسي.

shoehorn

پاشنه كش كفش، پاشنه كش بكار بردن .

shoelace

بند كفش.

shoemaker

كفش دوز، كفاش.

shoepac

كفش راحتي، كفش دم پائي.

shoepack

كفش راحتي، كفش دم پائي.

shoer

نعلبند.

shoestring

بند كفش.

shog

( د. گ . - انگليسي ) تكان خوردن ، تكان دادن .

shoo

كيش ( براي راندن مرغ وغيره ) كيش كردن ، باكيش فرار دادن ، چخ.

shoo in

كسيكه احتمال زياد دارد برنده شود.

shook

( زمان ماضي فعل shake)، (.nand .vt) مجموع تخته هاي لازم براي ساختن بشكه وچليك وامثالآن ، روكش چوب مخصوص جعبه يا مبل وغيره ، دسته ، بسته ، بسته كردن .

shoot

دركردن (گلوله وغيره )، رها كردن (از كمان وغيره )، پرتاب كردن ، زدن ، گلوله زدن ، رها شدن ، آمپول زدن ، فيلمبرداري كردن ، عكسبرداري كردن ، درد كردن ، سوزشداشتن ، جوانه زدن ، انشعاب، رويش انشعابي، رويش شاخه ، درد، حركت تند وچابك ، رگه معدن .

shooter

تيرانداز، تفنگ دركن .

shooting gallery

ميدان تيراندازي تمريني.

shooting iron

اسلحه گرم.

shooting star

شهاب ثاقب، ستاره ثاقب، تير شهاب.

shop

كارگاه ، مغازه ، خريدكردن .دكان ، مغازه ، كارگاه ، تعمير گاه ، فروشگاه ، خريد كردن ، مغازه گردي كردن ، دكه .

shopkeeper

دكاندار، مغازه دار.

shoplifter

دزد مغازه .

shoplifting

بلند كردن جنس از مغازه .

shopper

خريدار، مغازه رو، كاسب خرده فروش.

shoptald

صحبت بازاري، گفتگو درباره وضع كسب.

shopworn

كهنه ورنگ رفته در اثر ماندن در مغازه .

shore

كنار دريا، لب ( دريا )، كرانه ، ساحل، بساحل رتفن ، فرود آمدن ، ترساندن .

shore dinner

غذاي دريائي ( مركب از جانوران دريائي ).

shore leave

( د. ن . ) مرخصي ملوانان وافسران براي رفتن بخشكي.

shore patrol

پليس نيروي دريائي، پليس ساحلي، كرانه پاسدار.

shorebird

(ج. ش. - انگليسي ) پرستو.

shoring

شمع زني ( در ساختمان )، پياده شدن در ساحل.

shorn

اسم مفعول فعل shear.

short

كوتاه ، مختصر، قاصر، كوچك ، باقي دار، كسردار، كمتر، غير كافي، خلاصه ، شلوار كوتاه ، تنكه ، يكمرتبه ، بي مقدمه ، پيش از وقت، ندرتا، كوتاه كردن ، ( برق )اتصالي پيدا كردن .

short circuit

اتصالي شدن دو سيم برق، اتصال كوتاه .اتصال كوتاه .

short division

تقسيم باختصار.

short lived

كم عمر، كوتاه مدت، بي دوام.

short order

( در رستوران ) خوراكي كه زود مهيا ميشود.

short range

كوتاه مدت، نزديك برد.

short ribs

گوشت با استخوان دنده .

short sight

(=myopia) نزديك بيني، كوتاه نظري، نزديك بين ، كوته نظر.

short story

داستان كوتاه .

short tempered

از جا در رفته ، عصباني، زود رنج.

short term

كوتاه مدت، مختصر.

short winded

داراي تنگي نفس، از نفس افتاده ، كم نفس.

shortage

كسري، كمبود.

shortbread

كلوچه ترد، كماج.

shortcake

نان روغني، كلوچه ترد.

shortchange

كم دادن ( پول )، كم تحويل دادن ( پول )، ( م. م. ) فريب دادن .

shortcoming

(defect، =deficiency) قصور، كاستي، نكته ضعف، كمبود.

shortcut

ميان بر.راه ميان بر، طريقه اقتصادي، ميان بركردن .

shorten

كوتاه كردن ، مختصر كردن ، كاستن .

shortener

روغن ترد كننده ، مختصر كننده .

shortening

روغن ترد كننده شيريني وغيره .

shorthand

تند نويسي، مختصر نويسي.

shorthanded

داراي دست كوتاه ، فاقد كارگر كافي.

shorthorn

( ج. ش. ) جانور شاخ كوتاه ، نژاد گاو شاخ كوتاه شمال انگليس، آدم بي تجربه .

shortstop

( در بازي بيس بال ) موقعيت بازيكن مدافع در داخل ميدان .

shortwave

( راديو ) موج كوتاه .

shot

گلوله ، تير، ساچمه ، رسائي، پرتابه ، تزريق، جرعه ، يك گيلاس مشروب، فرصت، ضربت توپ بازي، منظره فيلمبرداري شده ، عكس، رها شده ، اصابت كرده ، جوانه زده .

shot put

پرتاب وزنه ( در ورزش ).

shot putter

شركت كننده در پرتاب وزنه ، وزنه پران .

shotgun

تفنگ ساچمه اي.

shotten

بي ارزش، بي فايده ، ( استخوان ) دررفته ، جابجا شده ، دلمه شده .

should

زمان ماضي واسم مفعول فعل معين shall.

shoulder

شانه ، دوش، كتف، هرچيزي شبيه شانه ، جناح، باشانه زور دادن ، هل دادن .

shoulder board

( نظ. ) پيش فنگ .

shoulder knot

روبان ياحمايل زينتي روي شانه ، ( نظ. ) واكسيل.

shoulder mark

( نظ. ) نشان سردوشي، درجه سردوشي افسران .

shoulder patch

درجه روي بازوي درجه داران .

shouldn't

نبايستي not should.

shout

فرياد، داد، جيغ، فغان ، فرياد زدن ، جيغ زدن ، داد زدن .

shout song

سرودهاي مذهبي خيلي بلند سياه پوستان جنوب آمريكا.

shouter

فرياد زننده ، جارچي.

shouting distance

فاصله صدا رس.

shove

هل، پرتاب، تنه ، هل دادن ، تنه زدن ، با زور پيش بردن ، پرتاب كردن ، كشيدن ( شمشير)، پرتاب شدن .

shovel

خاك انداز، بيل، پارو، كج بيل، بيلچه ، بيل زدن ، با بيل كندن ، انداختن .

shovel hat

كلاه لبه پهن كشيشان انگليس.

shovelbill

(=shoveler) كارگر بيل زن .

shoveler

(=shovelbill) كارگر بيل زن .

shovelful

بقدر يك بيلچه .

shovelhead

(ج. ش. ) كوسه ماهي باريك سر اقيانوس.

shovelman

كارگر بيل زن .

shover

هل دهنده .

show

نشان دادن ، نمودن ، ابراز كردن ، فهماندن ، نشان ، ارائه ، نمايش، جلوه ، اثبات.

show bill

(آمر. ) تابلو اعلان نمايش.

show me

دير باور، شكاك .

show off

خودنمائي كردن ، آدم خودنما.

show up

كسي را لو دادن ، حاضر شدن ، حضور يافتن ، سر موقع حاضر شدن .

showboat

قايق داراي صحنه نمايش، نمايش در قايق.

showcase

ويترين ، جعبه آينه ، درويترين نمايش دادن .

showdown

مرحله نهائي مسابقات، آزمايش نيرو.

shower

رگبار، درشت باران ، دوش، باريدن ، دوش گرفتن .

shower bath

حمام دوش، دوش.

showery

رگباري.

showing

نمايش، جلوه ، ارائه ، آشكارسازي، اظهار، علامت، مظهر.

showman

نمايشگر، نمايش دهنده ، آدم چاخان ، تبليغات چي.

showmanship

فن نمايش، نمايشگري.

showpiece

نمونه ممتاز ويژه نمايش.

showplace

نمايشگاه ، ورزشگاه .

showroom

نمايشگاه كالا، سالن نمايشگاه .

showy

خود فروش، خوش نما، زرق وبرق دار، خود نما، پر جلوه .

shrapnel

شرپنل، گلوله انفجاري، گلوله افشان .

shred

پاره ، تكه ، ريز، خرده ، ذره ، سرتكه پارچه ، پاره كردن ، باريك بريدن .

shredder

پاره پاره كننده .

shrew

زن غرغرو، زن ستيزه جو، پتياره ، سليطه .

shrewd

زيرك ، ناقلا، باهوش، حيله گر، موذي، زرنگ .

shrewish

زن غرغرو، بدجنس، آب زير كاه ، سليطه ، پتياره .

shriek

جيغ زدن (مثل بعضي از پرندگان )، فرياد دلخراش زدن ، جيغ، فرياد.

shrift

اقرار بگناه ، آئين توبه وبخشش، اعتراف بگناه .

shrill

تيز، روشن ، مصر، مصرانه ، صداي خيلي زير، شبيه صفير، جيغ كشيدن .

shrimp

(ج. ش. ) ميگو، ماهي ميگو، روبيان .

shrine

معبد، جاي مقدس، زيارتگاه ، درمعبد قرار دادن .

shrink

چروك شدن ، جمع شدن ، كوچك شدن ، عقب كشيدن ، آب رفتن (پارچه )، شانه خالي كردن از.

shrinkable

جمع شدني، چروك خوردني.

shrinkage

انقباض، چروك ، چروك خوردگي، آب رفتگي.

shrinker

چروك خورنده ، چروك دهنده .

shrinking violet

آدمكمرو، آدم محجوب.

shrive

اعتراف گرفتن ، توبه دادن وبخشيدن ، گناهان خود را اعتراف كردن ، آمرزش.

shrivel

چروك شدن ، چين خوردن ، خشك شدن .

shroff

صراف، بانك دار، ( در هند ) عيارگير ضرابخانه ، صرافي كردن .

shropshire

( ج. ش. ) نژادي از گوسفند بي شاخ انگليسي.

shroud

كفن ، پوشش، لفافه ، طناب اتصال بادبان بنوك عرشه كشتي، پوشاندن ، در زير حجابنگاه داشتن ، كفن كردن .

shroud laid

( در مورد طناب ) تشكيل شده از چهار رشته ، چهاررشته اي.

shrove tuesday

( مسيحيت ) سه شنبه قبل از چهارشنبه توبه .

shrovetide

( مسيحيت ) سه روز قبل از چهارشنبه توبه .

shrub

بوته ، گلبن ، بوته توت فرنگي، درختچه ، بوته دار كردن .

shrubbery

بوته زار، درختچه زار.

shrubby

پربوته ، پوشيده از بوته ، بوته زار، مانند گلچين ، شبيه بوته .

shrug

شانه را بالا انداختن ، منقبض كردن ، بالا انداختن شانه ، مطلبي را فهماندن .

shrug off

تكان دادن ، با بي اعتنائي تلقي كردن .

shuck

پوسته ، سبوس، پوست نخود وغيره ، زدودن .

shudder

لرزيدن ، مشمئز شدن ، ارتعاش.

shuddery

مرتعش، لزان .

shuffle

برزدن ، بهم آميختن ، بهم مخلوط كردن ، اين سو وآن سو حركت كردن ، بيقرار بودن .

shuffleboard

بازي شافل بورد.

shuffler

بر (bor) زننده .

shumac

(sumach، sumac) (گ . ش. ) سماق.

shun

دوري واجتناب، پرهيز كردن ، اجتناب كردن از، گريختن .

shunner

پرهيز كننده .

shunpike

جاده فرعي براي فرار از پرداخت عوارض راه .

shunt

ترن را بخط ديگري انداختن ، منحرف كردن ، تغيير جهت دادن ، از ميان بردن ، كنارگذاشتن .موازي، مقاومت موازي.

shunt winding

سيم پيچ، مغناطيسي انحرافي.

shunt wound

داراي سيم پيچ مغناطيسي انحرافي.

shunter

تغيير مسير دهنده .

shush

هش، ساكت، هيس، ساكت كردن ، هيس گفتن .

shut

بستن ، برهم نهادن ، جوش دادن ، بسته شدن ، تعطيل شدن ، تعطيل كردن ، پائين آوردن ، بسته ، مسدود.

shut down

تعطيل كردن ، تعطيل شدن .بستن ، تعطيل شدن ، بسته شدن ، تعطيل.

shut in

حبس كردن ، مريض بستري.

shut off

مسدود كردن ، قطع كردن ، بستن .

shut out

( ورزش ) پوان نياوردن ، باختن .

shut up

باعث وقفه در تكلم شدن ، خفه كردن ، ( امر ) خفه شو.

shutter

پشت پنجره ، پشت دري، حائل، ( دوربين عكاسي وغيره ) ديافراگم.

shutterbug

عاشق عكاسي.

shuttle

ماكو، ترني كه فقط در مسير معيني آمد ورفت كند، لرزنده ، رفت وآمدن كردن .

shuttlecock

گوي پردار مخصوص بازي بدمينتن ، سردواندن .

shwa

( schwa)حرف صدا دار ميان كلمه بدون تشديد.

shy

خجالتي، كمرو، رموك ، ترسو، مواظب، آزمايش، پرتاب، رم كردن ، پرت كردن ، ازجا پريدن .

shyster

كسيكه در قانون وسياست فاقد اصول اخلاقي است، بي همه چيز، بي مرام، دغل كاري كردن .

sialagogic

بزاق آور، خدو آور.

siamese

اهل كشور سيام، اهل كشور تايلند(thailand).

siamese cat

( ج. ش. ) گربه چشم آبي ولاغر سيامي.

siamese twin

يكي از دو قلوهاي بهم چسبيده ، هيولاي زوج.

sib

خويش وقوم، منسوب، منسوب نسبي، برادر يا خواهر.

siberia

سيبريه .

siberian

سيبريه اي.

sibilant

صفيري، حرف صفيري، صداي هيس.

sibilate

هيس كردن ، سوت زدن ، مانند حرف ' س ' تلفظ كردن .

sibilation

تلفظ بشكل حرف ' س '.

sibling

هم نيا، هم نژاد، برادر يا خواهر.

sibyl

زن غيب گو، غيبي، ساحره ، نبيه ، فالگير.

sibylic

(sibyllic) غيبگويانه ، وابسته به زن غيبگو يا ساحره .

sibyllic

(sibylic) غيبگويانه ، وابسته به زن غيبگو يا ساحره .

sibylline

الهامي.

sic

(=such) چنين ، (. advand .vt) جستجوكردن ، علامت چاپي بمعني عمدا چنين نوشته شده .

sic passim

وقس عليهذا.

siccative

(=drier) خشك كننده ، خشك كن .

sicilian

اهل جزيره سيسيل، سيسيلي.

sick

ناخوش، بيمار، ناساز، ناتندرست، مريض، مريض شدن ، ( سگ را ) كيش كردن ، جستجوكردن ، علامت چاپي بمعني عمدا چنين نوشته شده ، برانگيختن .

sick bay

بهداري كشتي ودانشكده وغيره .

sick berth

بهداري كشتي ودانشكده وغيره .

sick call

( نظ. ) صف بيماران .

sick headache

(=migraine) سردرد همراه با ( ياناشي از ) تهوع.

sick leave

مرخصي استعلاجي.

sickbed

تخت مريض يا بيمارستان .

sicken

مريض كردن يا شدن ، بيمار كردن ، ناخوش كردن .

sickener

چيز ناخوش كننده ، مريض كن ، چيز تهوع آور.

sickening

تهوع آور، بيزار كننده ، بيمار كننده .

sicker

( اسكاتلند ) سالم، سلامت، قابل اطمينان ، محققا.

sickish

كمي ناخوش، كسل، تا اندازه اي تهوع آور.

sickle

داس، دهره ، بشكل داس، با داس بريدن ، بشكل داس ( نيمدايره ) درآوردن .

sickle feather

شاهپر دم خروس.

sicklebill

( ج. ش. ) مرغان منقار خميده .

sickly

بيمار، ناخوش، ناتوان ، رنجور.

sickroom

اتاق بيمار.

side

طرف، سو، سمت، پهلو، جنب، طرفداري كردن از، در يكسو قرار دادن .طرف، سمت، پهلو، جانب، ضلع، كناره .

side arm

اسلحه كمري، از پهلو، كمري.

side burns

لاپات، موي سر درجلو گوشها، خط ريش.

side dish

غذاهاي فرعي ( مثل آش وكوكو وغيره كه در سر سفره گذارند ).

side effect

اثرجانبي، نتيجه جانبي.اثر فرعي ( دارو )، اثر زيان آور، واكنش ثانوي.

side glance

نظر بيك طرف، نظر فرعي، نظر اجمالي.

side issue

موضوعفرعي، مسئله فرعي.

side step

كنار رفتن ( در مشت بازي براي اجتناب از مشت حريف )، گريز، سويگام.

side view

نماي جانبي.نيمرخ، از پهلو.

side whiskers

سبيل چخماقي.

sideband

باندجانبي، نوارجانبي.

sideboard

ميز دم دستي، ميز پاديواري، ميز كناري.

sidecar

اتاقك موتورسيكلت، درشكه چهارچرخه .

sidehill

(=hillside) واقع در كنار تپه ، دامنه .

sidekick

شخص تابع، آدم پيرو، شخص وابسته .

sidelight

اطلاعات ضمني وفرعي، روشنائي غير مستقيم.

sideline

خطوط طرفين ميدان بازي، از بازي يا معركه خارج كردن ، كار يا چيز فرعي.

sideliner

آدم كناره گير، تماشاچي.

sideling

(sidling) از پهلو، يكوري، كج، مايل، سراشيب.

sidelong

يكوري، كج، بطور اريب، در كنار، جانبي.

sidepiece

چيز فرعي، قطعه كناري، بخش جانبي.

sidereal

ستاره اي، وابسته به ثوابت، نجومي.

sidesaddle

زين زنانه ، زين يكوري، با زين زنانه .

sideshow

نمايش فرعي، موضوع فرعي، انحراف اتفاقي.

sideslip

يكور شدن ، سرخوردن ( اتومبيل وامثال آن ).

sidespin

چرخش بيك سو، چرخش انحرافي.

sidesplitting

روده براز خنده ، موجب تشنج پهلوها ( در اثر خنده وغيره ).

sidestroke

شناي پهلو.

sideswipe

پهلو زدن به ، برخورد كردن به پهلوي چيزي.

sidetrack

جاده فرعي، از امر اصلي منحرف شدن .

sidewalk

پياده رو.

sidewalk superintendent

ناظر عمليات ساختماني.

sidewall

جدار، ديوار پهلوئي، كناره لاستيك اتومبيل.

sideward

(wards side) يك ور، پهلوئي، ضلعي، از پهلو.

sidewards

(ward side) يك ور، پهلوئي، ضلعي، از پهلو.

sideway

غير مستقيم، يك طرفه ، فرعي، از پهلو.

sideways sum

حاصل جمع يك وري، مجموع جانبي.

sidewinder

نوعي مار زنگي كوچك ، ضربت سنگين از پهلو، نوعي موشك ضد هوائي.

siding

جانبداري، طرفداري، بستگي بحزب، پهلوئي.

sidle

يك ور راه رفتن ، يك ور كردن ، يك وري، اريب.

sidling

(sideling) از پهلو، يكوري، كج، مايل، سراشيب.

siege

محاصره ، احاطه ، محاصره كردن .

siegfried

زيگفريد، پهلوان افسانه اي آلمان .

sienna

نام شهري در ايتاليا، انواع خاكهاي قهوه اي مايل به زرد ( درحال نپخته ) كه برايرنگ هاي روغني بكار ميرود.

sierra

رشته كوه تيز ودندانه دار، رشته جبال تيز ودندانه دار.

siesta

خواب نيمروز، قيلوله ، خواب بعدازظهر كردن .

sieve

الك ، آردبيز، پرويزن ، غربال، الك كردن ، غربال كردن .

sift

الك كردن ، بيختن ، وارسي كردن ، الك .

sifter

الك كننده ، بوجار.

sigh

آه ، آه كشيدن ، افسوس خوردن ، آه حسرت كشيدن .

sight

بينائي، ديد، نظر، منظره ، رويت كردن .بينائي، بينش، باصره ، نظر، منظره ، تماشا، آلت نشانه روي، جلوه ، قيافه ، جنبه ، چشم، قدرت ديد، ديدگاه ، هدف، ديدن ، ديد زدن ، نشان كردن ، بازرسي كردن .

sight check

مقابله چشمي، مقابله نظري.

sight read

بدون مطالعه قبلي خواندن ( زبان خارجي )، بدون آمادگي قبلياجراكردن ( موسيقي )، في البداهه خواندن يا اجرا كردن .

sight seeing

ديدار مناظر جالب ( شهر وغيره )، تماشا.

sightless

كور، نابينا، نامرئي، ديده نشده .

sightly

( م. م. ) مرئي، مقبول، مطبوع نظر، مورد نظر.

sigil

مهر، امضائ، علامت نجومي، علائم رمزي.

sigmate

بشكل حرف S.

sigmoid

مانندS، پيچيده ، حلقوي، هلالي.

sign

نشان ، نشانه ، علامت، اثر، صورت، آيت، تابلو، اعلان ، امضائ كردن ، امضائ، نشان گذاشتن ، اشاره كردن .علامت، نشان ، امضائكردن .

sign and magnitude

علامت و مقدار.

sign bit

ذره علامت نما.

sign character

دخشه علامت نما.

sign digit

رقم علامت نما.

sign flip flop

الاكلنگ علامت نما.

sign language

زبان علامات، زبان مخصوص كرها، مكالمه با اشاره .

sign magnitude

علامت و مقدار.

sign of aggregation

( ر. ) علائم مخصوص جمله جبري ( مثل پرانتز وغيره ).

sign of the cross

علامت صليب.

sign off

از زير بار تعهد يامشاركتي شانه خالي كردن ، ( در قمار ) جارفتن ، پايان دادن به .

sign position

موضوع علامت.

signal

علامت، نشان ، راهنما، اخطار، آشكار، مشخص، با علامت ابلاغ كردن ، با اشاره رساندن ، خبر دادن .علامت، سيگنال، علامت دادن .

signal distance

فاصله علامتي.

signal fidelity

وفاداري علائم.

signal generator

علامت زا.

signal level

سطح علامت.

signal normalization

هنجارسازي علامت.

signal regeneration

باززائي علائم.

signal transformation

تراديسي علائم.

signaler

علامت دهنده .

signaling

علامت دهي.

signalize

برجسته كردن ، علم (alam) كردن ، مشهود كردن .

signally

آشكارا، بطور برجسته .

signallzation

علامت گذاري.

signalman

متصدي علائم، ديدبان .

signalment

تعيين هويت باشرح علائم ظاهري شخص.

signatory

امضائ كننده ، صاحب امضائ، امضائي.

signature

امضائ، اثر.امضائ، دستينه ، صحه ، توشيح، امضائ كردن .

signboard

لوحه ، سرلوحه ، تخته اعلان ، اعلان .

signed

علامت دار، امضائ شده .

signed field

ميدان علامت دار.

signed magnitude

مقدار علامت دار.

signer

امضائ كننده .

signet

مهر، خاتم، انگشتري خاتم دار، مهر كردن .

signet ring

انگشتر خاتم دار.

signifiable

قابل نمايش بوسيله علامت يا رمز.

significance

اهميت، معني.معني، مقصود، مفاد، مفهوم، اهميت، قدر.

significant

پر معني، مهم، قابل توجه ، حاكي از، عمده .مهم، معني دار.

significant digit

رقم معنيدار.

signification

معني، مفهوم، مفاد، تعيين ، اظهار، ابلاغ.

signifier

دلالت كننده .

signify

دلالت كردن بر، حاكي بودن از، باشاره فهماندن ، معني دادن ، معني بخشيدن .

signor

( ايتاليا ) آقا، شخص محترم، مسيو.

signora

( ايتاليا ) بانوي محترمه ، خانم.

signorina

( ايتاليا ) دوشيزه ، مادموازل.

signorino

( ايتاليا) آقا پسر، آقا.

signpost

تابلو اعلان ، تير حامل اعلان ، تابلو راهنما.

signum

علامت.

sike

(syke) ( د. گ . - انگليس ) نهر كوچك ، نهري كه در تابستان خشك شود، جوي آب، ناودان ، خندق.

sikt

مسخره ، طعنه ، كنايه گوشه دار، قطعه خوش مزه ، داستان مضحك كاباره ها ونمايش هايواريته ، شوخي طعنه آميز كردن ، (باat)هجو كردن ، لي لي كردن ، باجست وخيز رقص كردن .

silage

علف تازه مانده ، قصيل سبز.

silence

خموشي، خاموشي، سكوت، آرامش، فروگذاري، ساكت كردن ، آرام كردن ، خاموش شدن .

silencer

خاموش كننده ، فرونشاننده ، ساكت كننده ، صدا خفه كن .

silent

خموش، خاموش، ساكت، بيصدا، آرام، صامت، بيحرف.

silenus

( يونان قديم ) الهه جنگل.

silex

سنگ چخماق، آتش زنه ، سنگ سيليس كه دردندانسازي مصرف دارد.

silhouette

نيمرخ، نيمرخ هر چيزي برنگ سياه يا برنگ يكدست، محيط مرئي، نقاشي سياه يكدست، بصورت نيمرخ سياه نشاندادن .

silica

سيليكا، سيليس.

silica gel

ژل سيليكا، سنگ چخماقي كلوئيدي.

silicate

باسيليكا يا سيليس تركيب كردن ، سيليكات.

silicic

مشتق از سيليس، سيليس دار، داراي سيليكون .

silicicolous

(گ . ش. ) رشد كننده در نواحي سيليس دار.

silicide

( ش. ) تركيب دو ظرفيتي سيليكون .

siliciferous

داراي سيليس يا سيليكون زياد، ايجاد كننده سيليكون .

silicification

تبديل بسنگ ، تبديل به در كوهي.

silicify

تبديل به سنگ چخماق يا در كوهي كردن .

silicon

( ش. ) سيليكون ، سيليسيوم، عنصر شش بنياني.سيليسيوم.

silicon diode

ديود سيليسيمي.

silicon rectifier

يكسو كننده سيليسيمي.

silicone

( ش. ) تركيبي آلي بفرمول Sio R2 شبيه كتون .

silk

ابريشم، نخ ابريشم، نخ ابريشم مخصوص طراحي، پارچه ابريشمي، لباس ابريشمي.

silk hat

كلاه بلند ابريشمي مخصوص مواقع رسمي.

silk oak

(oak silky) ( گ . ش. ) درخت الواري استراليا (=grevillea).

silk stocking

جوراب ابريشمي، آدم خوش لباس وشيك ، اشرافي.

silkaline

پارچه ابريشمي سبك وحرير نماي مخصوص پرده وغيره .

silken

ابريشمي، نرم، ابريشم پوش، حريري، براق، صاف، ابريشم نماكردن .

silkweed

(=milkweed)(گ . ش. ) انواع جلبكهاي ليفي نرم.

silkworm

كرم ابريشم، كرم پيله .

silky

ابريشم نما، ابريشمي، نرم، چاپلوسانه .

silky oak

(oak silk) ( گ . ش. ) درخت الواري استراليا (=grevillea).

sill

(=cill) آستانه ، پايه ، تير پايه ، آستانه در، گسله بستري، داراي آستانه ياپايه نمودن .

silly

نادان ، ابله ، سبك مغز، چرند، احمقانه .

silo

انبار غله ، در سيلو گذاردن .

silt

لاي، لجن ، گل، كف، درده ، ته مانده ، لجن گرفتن ، ليمون .

siltation

تشكيل لجن .

silva

ناحيه جنگلي، درختان جنگلي.

silvan

(=sylvan) جنگلي، طبيعي.

silver

نقره ، سيم، نقره پوش كردن ، نقره فام شدن .

silver bell

(گ . ش. ) درخت لعل (Halesiacarolina).

silver cord

محبت مادر وفرزندي، همبستگي مادر وفرزند.

silver fox

(ج. ش. ) روباه نقره فام.

silver plate

نقره اندود، آب نقره ، ظرف نقره ، بانقره اندودن .

silver screen

( ز. ع. - آمر. ) سينما، پرده سينما.

silver spoon

قاشق نقره ، ثروت موروثي، داراي ثروت موروثي، ثروتمند.

silver standard

واحد پول نقره ، استاندارد نقره .

silver tongued

فصيح، چرب زبان .

silverer

نقره كار.

silverfish

( ج. ش. ) انواع ماهيان نقره فام.

silveriness

نقره فامي، سفيدي.

silvern

نقره فام، داراي صداي نقره ، سيمين ، نقره اي، سيمابي.

silversmith

نقره ساز، نقره كار، سيمگر.

silverware

ظروف نقره .

silvery

نقره فام، سيمين ، سفيد، براق، صاف، سيم اندود.

silvical

جنگلي.

silvicolous

ساكن جنگل، جنگل نشين .

silvics

(=sylvics)جنگل شناسي.

silvicultural

وابسته بپرورش جنگل.

silviculture

جنگل، احداث جنگل.پرورش جنگل.

silviculturist

ويژه گر پرورش جنگل.

simar

(symar)ردا ياشنل زنانه .

simian

همگونه ، ميمون ، بوزينه ، شبيه ميمون ، ميمون مانند.

similar

همسان ، همانند.مانند، شبيه ، مطابق، همانند، مشابه ، يكسان .

similarity

همساني، همانندي.تشابه ، مشابهت، مانند بودن ، همگونگي.

simile

تشبيه ، صنعت تشبيه ، استعاره ، تشابه ، شبيه .

similitude

شباهت صورت، بيرون ، ظاهر، تشبيه ، تمثيل.

simmer

آهسته جوشيدن ، بجوش وخروش آمدن ، نيم جوش كردن ، بجوش آمدن ، جوش.

simnel

( ك . ) ناني كه از آرد ريز واعلي تهيه ميشود، نان بيسكويت، كيك شيرين و ميوه دار.

simoltaneous

همزبان ، باهم، چند مجهولي.

simoltaneously

بصورت همزبان ، باهم.

simon

شمعون .

simon pure

پاك وخالص، خالص، بي غل وغش، صحيح، راست حسيني.

simoniac

خريد وفروش كننده مناصب ومشاغل مذهبي.

simonize

واكس زدن ، برق انداختن ( با واكس ).

simony

خريد وفروش مناصب روحاني وموقوفات وعوايد ديني.

simper

بيجا خنديدن ، سفيهانه خنديدن ، خنده زوركي كردن ، پوزخند زدن ، سوسو زدن ( نور ).

simperer

چشمك زن ، خنده كننده بدون دليل.

simple

ساده .ساده ، بسيط، بي تكلف، ساده دل، خام، ناآزموده ، نادان ، ساده كردن .

simple equation

( ر. ) معادله خطي.

simple fraction

( ر. ) كسر ساده .

simple interest

سود ساده ، سود پول بر اساس سال روزه .

simple motion

حركت ساده در خط مستقيم يا دايره يا مارپيچ.

simpleminded

ساده لوح، ساده دل، كم استعداد.

simpleton

ساده لوح، احمق، ابله .

simplex

سادك .ساده ، بي آلايش، غير مركب، كلمه ساده .

simplex channel

مجراي سادك .

simplex circuit

مدار سادك .

simplex method

روش سادك .

simplex mode

باب سادك .

simplicity

سادگي، بي آلايشي، ساده دلي، بسيطي.سادگي.

simplification

ساده سازي.ساده سازي، ساده گرداني، مختصر سازي.

simplified

ساده شده .

simplifier

ساده كننده ، مختصر كننده .

simplify

ساده كردن ، آسان تر كردن ، مختصر كردن .ساده كردن .

simplism

سادگي، گرايش بسادگي وبي آلايشي.

simplistic

ساده طبع، ساده .

simply

بسادگي، واقعا، حقيقتا.

simscript language

زبان سيمسكريپت.

simula language

زبان سيميولا.

simulacrum

نمودناك ، صورت خيالي، خيال، تمثال، شبح، شباهت وهمي، شباهت ريائي، شباهتتصنعي.

simular

متظاهر، وانمود كننده ، قلابي، صوري.

simulate

صوري، وانمود كردن ، بخود بستن ، مانند بودن ، تقليد كردن ، شباهت داشتن به .شبيه سازي كردن ، تشبيه كردن .

simulated

شبيه ساخته ، تشبيه شده .

simulated rank

( نظ. ) همرديف نظامي، همرديفي.

simulation

وانمود، تظاهر، ظاهر سازي، تقليد، تمارض.شبيه سازي، تشبيه .

simulation language

زبان شبيه سازي.

simulative

وانمودي، صوري، داراي شباهت ظاهري، تقليدي.

simulator

وانمودگر، متظاهر.شبيه ساز، تشبيه كننده .

simultaneity

همبودي، مقارنه ، همزماني، همزمان ، همبود.

simultaneous

همبود، باهم واقع شونده ، همزمان .

sin

گناه ، معصيت، عصيان ، خطا، بزه ، گناه ورزيدن ، معصيت كردن ، خطا كردن .

sinapism

مشمع خردل.

since

بعد از، پس از، از وقتي كه ، چون كه ، نظر باينكه ، ازاينرو، چون ، از آنجائيكه .

sincere

بي ريا، راست نما، مخلص، صادق، صميمي.

sincerity

صدق وصفا، بي ريائي، خلوص، صميميت.

sincipital

واقع در جلوي سر.

sinciput

جلو سر، پيشاني، جبهه .

sindbad the sailor

سندباد بحري.

sine qua non

( لاتين ) امر ناگزير، امر لازم، لاينفك .

sine wave

موج سينوسي.

sinecure

هر شغلي كه متضمن مسئوليت مهمي نباشد، جيره خور ولگرد، وظيفه گرفتن وول گشتن ، مفت خوري وولگردي.

sinedie

تاتاريخ غير محدود، براي هميشه .

sinew

رگ وپي، پي، وتر، تار وپود، رباط.

sinewy

پي دار، سخت پي، بااسطقس، نيرومند.

sinfonia

( در موسيقي قديم ) پيش درآمد، مقدمه .

sinful

عاصي، گناهكار.

sing

آواز، سرود، سرودن ، تصنيف، آواز خواندن ، سرود خواندن ، سرائيدن .

singable

خواندني، سرودني.

singe

سوختگي سطحي، سوختن ، بودادن ، بطور سطحي سوختن ، داغ كردن ، فر زدن .

singer

خواننده ، آواز خوان ، سراينده ، نغمه سرا.

singin bird

پرنده آواز خوان .

single

واحد، منفرد، تك ، فرد، تنها، يك نفري، مجرد، ( معمولا با out) جدا كردن ، برگزيدن ، انتخاب كردن .تك ، تنها، انفرادي.

single address

بايك نشاني.

single breasted

داراي دكمه در يك طرف كت، كت دو يا سه دكمه .

single combat

جنگ تن بتن .

single crystal

تك بلور.

single entry

حسابداري فردي، حسابداري ساده ( بدون دوبل ).

single file

صف نظامي كه يكي يكي پشت سرهم باشند، يك رديف، ستون .

single foot

تك روي، اسب تك رو، تكاور، تك رو بودن .

single footer

تك رو.

single haneded

يك تنه ، دست تنها، تنهائي.

single hearted

امين ، وفادار، بي ريا، يكدل.

single minded

امين ، بي تزوير، مصمم، با اراده .

single name paper

سفته داراي يك امضائ.

single phase

تك فازه .برق يك فاز.

single precision

تك دقتي، با دقت معمولي.

single purpose

تك منظوره .

single rail logic

منطق تك خطي.

single shot

يكباره اي.

single space

( در ماشين نويسي ) در ميان سطور فقط يك فاصله گذاردن ، تك فاصله كردن .تك فاصله ، تو هم.

single tax

ماليات انفرادي، ماليات بر در آمد انفرادي.

single track

تك راهه ، فاقد وسعت معنوي، فاقد درك عقلاني.

single user

تك كاربري.

single valued

تك ارز، تك ارزشي.

singlestick

چوب مخصوص تمرين شمشير بازي.

singlet

زيرپوش مردانه ، خط واحد.

singleton

يگانه ، ( در بازي ورق ) تك ورق، ورقي كه در دست بازيكن نظيري ندارد، يك سطرشعر يا بند منحصر بفرد.

singlisticker

كرجي شراعي، كشتي يك دگله .

singly

يك يك ، يكان يكان ، جدا جدا، فردا فرد، به تنهائي، تنها، انفرادا.

singsong

بطور يكنواخت يا يك وزن خواندن ، يك نواخت، يك وزن ، آواز، سرود يك نواخت.

singspiel

نمايش كمدي موزيكال قرن آلمان .

singular

تكين ، منفرد.مفرد، تك ، فرد، فريد، فوق العاده ، خارق العاده ، غريب، ( د. ) واژه مفرد، صيغه مفرد، غرابت، شگفتي، يكتائي، منحصر بفردي.

singularity

غرابت، شگفتي، يكتائي، منحصر بفردي.تكيني، انفرادي.

singularize

تك كردن ، بشكل مفرد درآوردن .

sinicism

متابعت از آداب ورسوم چيني، چيني پرستي.

sinicize

(sinify) مطابق آداب ورسوم چيني كردن ، جنبه چيني دادن ، چيني كردن .

sinify

(ezsinici) مطابق آداب ورسوم چيني كردن ، جنبه چيني دادن ، چيني كردن .

sinister

گمراه كننده ، بدخواه ، كج، نادرست، خطا، فاسد، بديمن ، بدشگون ، ناميمون ، شيطاني.

sinistral

بديمن ، بدشگون ، ناميمون ، مغاير، چپي، تمايل بچپ، غير مشروع، آدم چپ دست.

sinistrorsal

(=sinistrorse) چپ پيچ، پيچيده از چپ براست.

sinistrorse

(=sinistrorsal) چپ پيچ، پيچيده از چپ براست.

sinitic

چيني، اهل چين .

sink

چاهك ، فرو رفتن ، فروبردن .دست شوئي آشپزخانه ، وان دستشوئي، فرو رفتن ، رسوخ، ته نشيني، حفره ياگودال، نزول كردن ، غرق شدن ، ته رفتن ، نشست كردن ، گود افتادن .

sinkable

نشست كردني، غرق كردني يا شدني.

sinkage

درجه فرو رفتگي.

sinker

وزنه ريسمان ماهي گيري، وزنه ، مته كار، قالب ريز.

sinkhole

چاه فاضل آب، گودال، منجلاب، تله پول.

sinking fund

وجه استهلاكي.

sinless

بي گناه ، معصوم.

sinner

عاصي، بزهكار، گناهكار.

sinnet

( sennet) (م. م. ) شيپور علامت شروع نمايش يا ختم آن .

sinologist

(=sinologue) چين شناس، ويژه گر فرهنگ وادبيات وتاريخ چين .

sinologue

(=sinologist) چين شناس، ويژه گر فرهنگ وادبيات وتاريخ چين .

sinology

چين شناسي، مطالعه ادبيات ورسوم چين .

sinter

خاكستر، ته مانده وزوائد ذوب آهن ، رسوب، بستن وسخت شدن ، مواد متحجر شده دردهانه چشمه آب گرم.

sinuate

( در مورد برگ ) داراي حاشيه موجي، موجي، موجدار، كنگره كنگره ، موجداركردن .

sinuosity

موج، شيارموجي، انحراف اخلاقي، حركت موجي.

sinuous

موجي، داراي شيارهاي موجي، مارپيچي، غيرمستقيم، گمراه كننده .

sinus

( تش. ) درون حفره هاي پيشاني وگونه ها، معصره ، ناسور، گودال، كيسه ، حفره ، مغ، جيب.

sinusitis

(تش. ) ورم سينوس ها، ورم درون حفره هاي سر يا جيب هاي هوائي.

sinusoidal

سينوسي.

sinusoidal projection

نقشه جهان نماي مسطح.

siolus

تنها، به تنهائي.

sion

(ionz=) صهيون .

sip

جرعه ، چشش، مزمزه ، خرده خرده نوشي، مزمزه كردن ، خرد خرد آشاميدن ، چشيدن .

siphon

زانوئي، لوله خميده يا شتر گلو، سيفون ، از لوله يا سيفون رد كردن .

sippet

تكه ناني كه در شير فروبرند، لقمه كوچك .

sir

آقا، شخص محترم، لرد، شخص والامقام.

sire

اعليحضرتا، حضرتا، پدر، نيا، پس انداختن ، پدري كردن .

siree

(sirree) ( ز. ع. - آمر. ) آقاجان ، آقاي خودم.

siren

(sirenic) حوري دريائي، زن دلفريب، سوت كارخانه ، آژير، حوري مانند.

siren song

سرود دلفريب وافسونگرانه .

sirenian

شبيه حوري دريائي، حوري وار، افسون گر، مسحور كننده .

sirenic

(siren) حوري دريائي، زن دلفريب، سوت كارخانه ، آژير، حوري مانند.

sirius

( نج. ) صورت فلكي شعراي يماني، ستاره كاروان كش در كلب اكبر، سگ سيف الجبار، شباهنگ .

sirloin

گوشت راسته ، گوشت كمر گوسفند يا خوك .

sirocco

بادسام، بادگرم وگردباد مانند، گرم باد.

sirra

(=sirrah) ( م. م. - د. گ . ) يارو، مردكه ، زنكه .

sirrah

(=sirra) ( م. م. - د. گ . ) يارو، مردكه ، زنكه .

sirree

(siree) ( ز. ع. - آمر. ) آقاجان ، آقاي خودم.

sirup

( syrup) شربت، محلول غليظ قندي داروئي، شيره ، شيره يا شهد زدن به .

sirupy

( syrupy) شربتي، شهددار.

sissified

(sissy) خواهر، دختر، مرديا بچه زن صفت.

sissy

(sissified) خواهر، دختر، مرديا بچه زن صفت.

sister

خواهر، همشيره ، پرستار، دخترتارك دنيا، خواهري كردن .

sister in law

خواهر زن ، خواهر شوهر، زن برادر، جاري، زن برادر زن .

sisterhood

خواهري، انجمن خيريه مذهبي نسوان .

sisterly

خواهرانه ، خواهر وار.

sisyphus

( افسانه يونان ) سيسيفوس كه محكوم به غلتاندن سنگي بروي كوه بود.

sit

نشستن ، جلوس كردن ، قرار گرفتن .

sit down

اعتصاب كارمندان ، بنشينيد، بفرمائيد.

sit in

قطع كار، اعتصاب، حضور در محلي بعنوان اعتراض.

sitar

(sittar) ( فارسي ) سه تار.

site

جا، محل، مكان ، زمين زير ساختمان .محل، مقر.

sitology

علم تغذيه ورژيم غذائي.

sittar

(sitar) ( فارسي ) سه تار.

sitted

تيز هوش.

sitter

جالس، كسيكه در برابر پيكر نگار مي نشيند.

sitter in

( انگليس ) بچه نگهدار.

sitting

جلسه ، نشست، جا، نشيمن ، صندلي، نشسته .

sitting duck

هدف بي دفاع وآسان ( جهت حمله وانقاد ).

sitting room

اتاق نشيمن .

situate

( حق. ) واقع در، واقع شده ، درمحلي گذاردن ، جا گرفتن .

situated

واقع شده در، واقع در، جايگزين .

situation

موقعيت، وضعيت، جايگزيني، وضع، حالت، حال، جا، محل، موقع، شغل.موقعيت، محل، وضع.

situs

موقعيت، ناحيه ، محل، وضع.

sitzkrieg

جنگ تدافعي، جنگ بدون پيشروي.

siva

خداي والامقام هندو كه از خدايان سه گانه يا تثليث دين هندو بشمار ميرود.

six

شماره شش، شش، ششمين .

six by six

شش در شش، ماشين شش چرخه ، وسيله نقليه شش چرخه .

six gun

رولور، شش تير، شش لول.

sixpence

سكه نيم شيلينگي، شش پنسي.

sixpenny

بارزش شش پنس، شش پنسي.

sixpenny bit

مسكوك شش پنسي.

sixte

( در شمشير بازي ) ششمين وضع.

sixteen

شانزده ، شماره شانزده ، شانزدهمين .

sixteenmo

ورق شانزده برگي ( باندازه / در / اينچ )، كتاب شانزده برگي.

sixteenth

شانزدهمين ، شانزدهم.

sixteenth note

( مو. ) نت يك شانزدهم.

sixth

ششم، ششمين ، يك ششم، شش يك ، سدس، سادس.

sixth sense

حس ششم، قوه ادراك .

sixtieth

شصتم، شصتمين ، يك شصت، يك شصتم.

sixty

شماره شصت، شصت.

sizable

(eablezsi) قابل ملاحظه ، بزرگ .

sizar

(erzsi)( در دانشگاه كمبريج ودوبلين انگلستان ) دانشجوئي كه كمك هزينه تحصيليدريافت ميدارد.

size

اندازه ، قد، مقدار، قالب، سايز، ساختن يارده بندي كردن برحسب اندازه ، چسبزني، آهارزدن ، بر آورد كردن .اندازه .

sizeable

(ablezsi) قابل ملاحظه ، بزرگ .

sizer

(arzsi)( در دانشگاه كمبريج ودوبلين انگلستان ) دانشجوئي كه كمك هزينه تحصيليدريافت ميدارد.

sizzle

صداي هيس كردن ، جلز ولز كردن ، صداي سوختن كباب روي آتش.

sizzler

هيس كننده ، جلز ولز كننده ، سوزنده ، بسيار گرم.

skag

(=skeg) قسمت عقب كشتي، قسمت عقب انبار يا ته كشتي.

skald

شاعر قديمي اسكانديناوي، داستان نويس.

skate

يارو، آدم پست، اسب مردني، ( ج. ش. ) لقمه ماهي، ماهي چهار گوش، كفش يخ بازي، سرخوردن ، اسكيت بازي كردن ، سرسره بازي كردن ، كفش چرخدار.

skater

اسكيت باز.

skedaddle

فرار كردن ، گريختن ، پا بفرار گذاردن ، باعجله رفتن .

skeet

باسرعت حركت كردن ، شتاب كردن ، فواره زدن آب، پرتاب كردن ، انداختن ، تمرين تيراندازي.

skeeter

پشه ، قايق مخصوص روي يخ.

skeg

(=skag) قسمت عقب كشتي، قسمت عقب انبار يا ته كشتي.

skein

كلاف، دسته ، كلاف نخ يا پشم، هرچيزي شبيه كلاف پيچيدن .

skeletal

اسكلتي، وابسته به استخوان بندي، كالبدي.

skeleton

كالبد، اسكلت، استخوان بندي، ساختمان ، شالوده ، طرح، طرح ريزي.

skeleton key

كليدي كه چندين قفل را باز كند، شاه كليد.

skeletonize

بشكل استخوان بندي در آوردن ، شالوده چيزي را ريختن .

skeletonizer

شالوده ريز، تهيه كننده استخوان بندي يا كالبد چيزي، تهيه كننده رئوس مطالب.

skellum

آدم حقه باز، لات، چاقوكش.

skelp

(=skelpit) ضربت، چابك ، سيلي، شتاب كردن .

skelpit

(=skelp) ضربت، چابك ، سيلي، شتاب كردن .

skep

سبدگرد دهاتي، بقدر يك سبد.

skepsis

فلسفه بدبيني، شكاكي.

skeptic

آدم شكاك دردين وعقايد مذهبي، شك گراي، مشكوك .

skepticism

شك گرائي، فلسفه شكاكي وبدبيني، ترديد، شك ، انتقاد مضر واز روي بدبيني.

sketch

طرح، انگاره ، نقشه ساده ، مسوده ، شرح، پيش نويس آزمايشي، زمينه ، خلاصه ، ملخص، مسوده كردن ، پيش نويس چيزي را آماده كردن .طرح خلاصه ، طراحي كليات.

sketchbook

كتاب محتوي قطعات كوتاه ادبي، كتاب مسوده .

sketcher

طراح.

sketchy

عاري از جزئيات.سردستي، از روي عجله ، ناقص، سطحي.

skew

كجي، انحراف، اريبي، منحرف، كج نگاه كردن ، كج حركت كردن ، كج يااريب گذاردن ، تحريف كردن ، نامتوازن .اريبي، اريب.

skew polygon

كثيرالاضلاع نامنظم، چند ضلعي بي قرينه .

skewed

اريب، مورب.

skewer

سيخكباب، سيخ آهني يا چوب مخصوص كباب، هر چيزي شبيه سيخ كباب، بسيخ كباب زدن ، بسيخ زدن .

ski

اسكي، اسكي بازي كردن .

ski boot

چكمه اسكي، كفس اسكي.

ski lift

دستگاه حمل اسكي بازان وياتماشاچيان به قله كوه ، تلسكي، تخت روان .

ski pole

چوب اسكي بازي.

ski run

سرازيري يا مسير مناسب براي اسكي بازي.

ski suit

لباس اسكي.

ski tow

تلسكي.

skiagraph

(=radiograph) پرتونگاره .

skiagraphy

پرتونگاري، عكس برداري از سايه ، راديو گرافي.

skiascope

اسبابي براي اندازه گيري قدرت انكسار نور در شبكيه .

skiascopy

عكسبرداري از شبكيه چشم.

skid

تير حائل، تير پايه ، لغزيدن ، غلتگاه ، سرخوردن ، ترمز ماشين ، تخته پل، راه شكست، مسير سقوط، ترمز كردن ، سريدن ، سرانيدن .

skid fin

باله موازنه در هواپيماي دوباله .

skid road

جاده ليز ولغزنده .

skid row

محله مشروب فروشهاي ارزان ، ناحيه پست.

skidder

سرخورنده ، ترمز كننده ، سردهنده .

skiddoo

( skidoo) عازم شدن ، رفتن ، برو، گمشو.

skidoo

( skiddoo) عازم شدن ، رفتن ، برو، گمشو.

skier

(skiier) اسكي باز.

skiey

(skyey) آسمان وار، وابسته باسمان ، آسماني.

skiff

كرجي پاروئي كوچك ، قايق سريعالسير، قايقراني كردن .

skiier

(skier) اسكي باز.

skiing

اسكي بازي.

skill

چيره دستي، ورزيدگي، تردستي، مهارت، استادي، زبر دستي، هنرمندي، كارداني، مهارت عملي داشتن ، كاردان بودن ، فهميدن .

skill less

(skilless) ناشي، بي مهارت.

skilless

(less skill) ناشي، بي مهارت.

skillet

كماجدان پايه دار، ديگچه ، كتري.

skillful

ماهر، استادكار.

skim

كف، ريم، كف گيري، تماس اندك ، شير خامه گرفته ، كف گرفتن از، سرشير گرفتن از، تماس مختصر حاصل كردن ، بطور سطحي مورد توجه قرار دادن ، بطور سطحي خواندن .

skim milk

(milk =skimmed) شيرخامه گرفته ورقيق.

skimmed milk

(milk =skim) شيرخامه گرفته ورقيق.

skimmer

كفگير، آلت سرشيرگيري، مطالعه كننده سطحي.

skimp

كم، غير كافي، نحيف، كم دادن ، خسيسانه دادن .

skimpy

لئيم، خسيس، قليل، اندك ، نحيف، ناقص.

skin

پوست، چرم، جلد، پوست كندن ، با پوست پوشاندن ، لخت كردن .

skin deep

سطحي، فقط تا روي پوست، روئي، ظاهري.

skin dive

زير آبي رفتن ، غوص كردن .

skin diver

غواص.

skin effect

اثر سطحي.

skin game

قمار از روي تقلب، تقلب در قمار، فريبكاري.

skin graft

پوست به بدن پيوند زدن ، پيوندپوست.

skinflint

جوكي، آدم دندان گرد، آدم ممسك ، خسيس.

skinful

باندازه يك خيك پر، شكم پر.

skink

( ج. ش. ) انواع سوسمارهاي شن زي، سقنقر، بيرون كشيدن ، ريختن .

skinker

سوسماروار.

skinless

بي پوست، خيلي حساس.

skinner

پوست فروش، پوست كن ، گول زن ، قاطرچي.

skinny

پوستي، لاغر، پوست واستخوان .

skintight

بپوست چسبيده ، ( در مورد لباس ) چسبيده بتن .

skip

( از روي چيزي ) پريدن ، ورجه ورجه كردن ، ازقلم اندازي، سفيد گذاردن قسمتي از نقاشي، جست وخيز كردن ، تپيدن ، پرش كردن ، رقص كنان حركت كردن ، لي لي كردن ، بالا وپائين رفتن .جست، جست زدن ، جست بزن .

skipjack

بازيچه اي كه از جناغ مرغ درست ميكنند، جوان ژيگولو وخود نما، نوعي ماهي زيستگردر سطح آب.

skipper

جست وخيز كننده ، ناخداي كشتي، فرمانده دسته نظامي، فرمانده يا خلبان هواپيما، كاپيتان ، رهبر.

skirl

صداي جيغ، جيغ، صداي زير، صداي ني انبان ، صداي گردباد، بسرعت باد فرار كردن .

skirmish

كشمكش، زد وخورد، جنگ جزئي، زد وخورد كردن .

skirmisher

زد وخوردكننده .

skirt

دامن لباس، دامنه ، دامنه كوه ، حومه شهر، حوالي، دامن دوختن ، دامن دار كردن ، حاشيه گذاشتن به ، از كنار چيزي رد شدن ، دور زدن ، احاطه كردن .

skirter

غوطه زدن ، زير و رو شدن ، بريدن ، پارچه دامني، حاشيه رو.

skitter

حركت سريع، جست وخيز، ليز خوري، پريدن وسرخوردن ( بويژه بر سطح آب ).

skittish

چموش، رم كننده ، لاسي، اهل حال، تغيير پذير، ترسو.

skittle

( درجمع - بازي ninepins ) كه در طي كه توپي بطرف ميخ پرتاب ميكنند ودرصورت اصابتبه ميخ برنده محسوب ميشوند، ميخ هاي بازي مزبور، ( درجمع ) بازي، تفريح.

skive

بريدن ( لاستيك وچرم )، چيدن ، قطع كردن ، قسمت بريده چرم، نواره .

skiver

چرم نازك شده پوست گوسفند، تيماج صحافي وغيره ، پوست تراش.

skivvy

زير پوش، ( معمولا درجمع ) زير پيراهن وزير شلواري كوتاه ، شورت.

skoal

( مشروبات الكلي ) بسلامتي كسي نوشيدن .

skulduggery

(skullduggery) رفتار زير جلكي وخائنانه ، تقلب.

skulk

(در مورد روباه ) دسته ، گروه ، دزدكي حركت كردن ، از زير مسئوليت فرار كردن ، آدمبي بند وبار.

skulker

از زير كار در رو.

skull

( تش. ) كاسه سر، جمجمه ، فرق سر.

skull practice

كلاس تعليم فنون مسابقه ، جلسه مشورت درباره مسابقه .

skullcap

عرقچين ، كلاه بره .

skullduggery

(skulduggery) رفتار زير جلكي وخائنانه ، تقلب.

skunk

(ج. ش. ) راسوي متعفن آمريكائي، آدم بد رفتاريا پست، شكست دادن ، فريفتن .

sky

آسمان ، فلك ، در مقام منيعي قرار دادن ، زياد بالا بردن ، توپ هوائي زدن ، آب وهوا.

sky blue

آسماني، نيلگوني، رنگ آبي آسمان .

sky high

منيع، خيلي بالا در آسمان ، در ارتفاع زياد.

skyborne

هوا برد (airborne).

skycap

باربر فرودگاه .

skye terrier

( ج. ش. ) سگ كوچك وپا كوتاه اسكاتلندي.

skyey

(skiey) آسمان وار، وابسته باسمان ، آسماني.آسماني، لاجوردي، بهشتي.

skylark

چكاوك ، غزلاغ، تفريح وجست وخيز كردن .

skylarker

زنده دل.

skylight

پنجره سقفي، پنجره طاق.

skyline

افق مرئي، خط افق كه محل تقاطع زمين وآسمان است.

skyrocket

موشك هوائي، مثل موشك بهوا پرتاب كردن ، بسرعت بالا بردن ، ازدياد سريع قيمت وغيره .

skysail

بادبان فوقاني كشتي.

skyscraper

آسمان خراش، رفيع، بلند.

skyward

بسوي آسمان ، بطرف آسمان ، بطرف بالا.

skyway

راه هوائي، پل هوائي.

slab

تخته سنگ ، تكه ، ورقه ، باريكه ، قطعه ، لوحه ، غليظ، ليز، چسبناك ، لزج، تكه تكه كردن ، با اره تراشيدن ، سقف را با تخته پوشاندن ، باريكه باريكه شدن .

slab sided

پهن پهلو، بلند ولاغر، داراي دنده هاي باريك ونمايان ، لاغر.

slabber

اره تخته بري، ماشين تراش، تكه تكه كننده .

slack

قطع، انقطاع، دامن آويخته وشل لباس يا هر چيز آويخته وشل، ( درجمع ) شلوار كار كرباسي، سكون ، كسادي، شلي، سست، كساد، پشت گوش فراخ، فراموشكار، كند، بطي، سست كردن ، شل كردن ، فرونشاندن ، كساد كردن ، گشاد، شل، ضعيف.

slack suit

لباس راحتي، لباس مخصوص گردش يا استراحت.

slack water

موقع سكون وآرامش آب دريا، آب ساكن .

slacken

سست كردن ، شل كردن يا شدن ، آهسته كردن ، كند كردن ، كم شدن ، نحيف كردن .

slacker

كسي كه از انجام وظيفه شانه تهي كند، آدم سست وبي حال، سست كننده ، دريچه ، فرارياز خدمت نظام.

slag

تفاله ، كف، چرك ، درده ، خاكستر، گداز آتشفشاني، فلز نيم سوخته ، مزخرف، آشغال، تفاله گرفتن از.

slain

مقتول، كشته شده .

slake

فروكشي، تخفيف، كاهش، فرونشستن ، معتدل شدن ، كاهش يافتن ، آبديده كردن .

slalom

مسابقه سرعت اسكي بازي.

slam

ضربت سنگين ، صداي بستن دروامثال آن باصداي بلند، دررا با شدت بهم زدن ، بهمكوفتن .

slam bang

بي ادبانه وبا خشونت رفتار كردن ، با سر وصداي بلند، بي محابا.

slander

سعايت، تهمت يا افترا، تهمت زدن .

slanderer

مفتري.

slanderous

افترا آميز، بدگويانه .

slang

بزبان عاميانه ، واژه عاميانه وغير ادبي، بزبان يا لهجه مخصوص، اصطلاح عاميانه .

slangy

عاميانه .

slant

كجي، كج كردن ، كج شدن .كجي، خط كج، سطح اريب، شيب، نگاه كج، نظر، كج، اريب، سراشيب، كج رفتن ، كجكردن ، شيب پيدا كردن ، تحريف كردن .

slantways

(slantwise) يك وري، بطور اريب.

slantwise

(slantways) يك وري، بطور اريب.

slap

باكف دست زدن ، سيلي، تودهني، ضربت، ضربت سريع، صداي چلب چلوپ، سيلي زدن ، تپانچه زدن ، زدن .

slap down

ناگهان توقيف كردن ، متوقف ساختن .

slapdash

عجول وبي دقت، بي پروا، ناگهان ، غفلتا، عينا، كاري كه سرسري يا از روي بيپروائي انجام دهند، پوشش تگرگي.

slaphappy

گيج ( در اثر مشت خوردن )، سرمست، از خود بي خود، بي مهابا.

slapjack

نوعي بازي ورق.

slapstick

نمايش خنده دار همراه با شوخي وسر وصدا.

slash

شكاف، ضربه سريع، چاك لباس، برش، چاك دادن ، شكاف دادن ، زخم زدن ، بريده بريده كردن ، تخفيف زياد دادن .چاك دادن ، خيلي كم كردن ، نشان مميز.

slash pocket

جيب عمودي درجهت درز لباس.

slasher

تخفيف فاحش دهنده ، بازار شكن .

slashing

بي امان ، شديد، با روح، سرحال، تخفيف زياد، عظيم، چاك .

slat

تخته باريك ، لوحه سنگ باريك ، توفال، سراشيبي يا نماي بام، ميله ، چوب مداد، ميله پشت صندلي، كفل، دنده ها، توفالي، باريك ، ميله ميله ، زدن ، پرتاب شدن ، شكافتن ، ضربه شديد.

slate

تخته سنگ ، لوح سنگ ، ورقه سنگ ، تورق، سنگ متورق، سنگ لوح، ذغال سنگ سخت وسنگي شرح وقايع ( اعم از نوشته يا ننوشته )، فهرست نامزدهاي انتخاباتي، با لوح سنگ پوشاندن ، واقعه اي را ثبت كردن ، تعيين كردن ، مقدر كردن .

slate black

رنگ ارغواني مايل بسياه ، رنگ سياه سنگ لوحي.

slate blue

رنگ آبي مايل به خاكستري.

slatelike

شبيه سنگ لوح.

slater

ماشين يا تيغه تراش پوست خام، كسي كه پوست خام را مي تراشد، سرزنش كننده ، كارگرسنگ لوح.

slatey

(=slaty)شبيه سنگ لوح، باريكه باريكه ، تكه تكه .

slather

مقدار زياد، مقدار فراوان ، بيشازاندازه ، خيلي پخش كردن ، بطورافراط مصرف كردن .

slatted

ساخته شده از تكه هاي باريك ، باريكه باريكه .

slattern

آدم شلخته ، هردمبيل، آدم ژوليده ، زن شلخته ، فاحشه وار.

slaty

(=slatey)شبيه سنگ لوح، باريكه باريكه ، تكه تكه .

slaughter

كشتار فجيع، قتل عام، خونريزي، ذبح، كشتار كردن .

slaughterer

كشتار كننده .

slaughterhouse

كشتارگاه ، قصاب خانه ، مسلخ.

slaughteroius

كشتارگر، آدمش، خونريز، سلاخ (sallaakh).

slav

اسلاو، از نژاد اسلاو، اسلاو زبان .

slave

غلام، بنده ، برده ، زرخريد، اسير، غلامي كردن ، سخت كار كردن .برده ، غلام.

slave ant

مورچه كارگر.

slave computer

كامپيوتر برده .

slave driver

نظارت كننده بر كار برده ها، كارفرماي سخت گير.

slave trade

برده فروشي.

slaveholder

برده دار، صاحب برده .

slaveholding

مالكيت برده ، برده داري.

slaver

كشتي حامل بردگان ، برده فروش، تاجر برده ، آب دهان ، آب دهان روان ساختن ، چاپلوسي كردن ، گليز ماليدن ، بزاق از دهان ترشح كردن ، آب افتادن دهان ( از شوق ).

slavery

بندگي، بردگي.

slavey

( انگليس ) نوكر، نوكر مرد.

slavic

وابسته بنژاد اسلاو، زبان اسلاوي.

slavicist

(slavist) محقق در فرهنگ وزبان اسلاوي، اسلاوشناس.

slavish

بنده وار، در خور بندگان ، غلام صحت، وابسته بتقليد كوركورانه .

slavist

(slavicist) محقق در فرهنگ وزبان اسلاوي، اسلاوشناس.

slavophil

دوستدار اقوام اسلاو، طرفدار فرهنگ اسلاو.

slaw

سالاد كلم.

slay

باخشونت كشتن ، بقتل رساندن ، كشتاركردن ، ذبح كردن .

slayer

قاتل.

sleave

تار، ابريشم خامه ، نخ گوريده ، ( مج. ) وضع آشفته ، گوريده ، جدا كردن .

sleave silk

ابريشم خام، خامه ، ابريشم نتابيده .

sleazily

باسستي، باشلي، شلي.

sleaziness

شلي، سستي.

sleazy

سست، شل (shol).

sled

سورتمه ، سورتمه راندن ، با سورتمه حمل كردن .

sledge

سورتمه ، غلتك ، چكش آهنگري، پتك ، پتك زدن ، سورتمه راندن .

sledgehammer

چكش سنگين ، پتك ، ضربت موثر، با پتك زدن .

sleek

نرم، براق، صيقلي، صاف، شفاف، چرب ونرم، صيقلي كردن ، صاف كردن .

sleeken

نرم كردن ، صيقلي كردن ، صاف كردن .

sleekit

نرم، حيله گر، فريبنده .

sleep

خواب، خوابيدن ، خواب رفتن ، خفتن .

sleep in

( در مورد مستخدم وغيره ) درمحل كار خود جاي خواب داشتن .

sleep out

بيرون خوابيدن ، در محلي غير از محل كار خود خوابيدن .

sleeper

خواب رونده ، خوابيده ، واگن تختخواب دار، آهن زير ساختمان .

sleepiness

خواب آلودي، سستي.

sleeping bag

كيسه خواب ( براي كوه نوردان وغيره ).

sleeping car

واگن تختخواب دار راه آهن .

sleeping sickness

( طب ) دائالنوم، مرض خواب.

sleeplike

مثل خواب، خواب مانند.

sleepwalk

درخواب راه رفتن ، خوابگردي، خوابگردي كردن .

sleepy

خواب آلود.

sleepyhead

آدم خواب آلود.

sleet

برف وباران ، بوران ، تگرگ ريز باريدن .

sleety

برف وبوراني.

sleeve

آستين ، آستين زدن به ، در آستين داشتن .

sleevelet

نيم آستين .

sleigh

درشكه سورتمه ، سورتمه راندن .

sleigh bed

تختخواب سورتمه اي.

sleigh bell

زنگوله سورتمه .

sleight

زبردستي، زرنگي، حيله ، تردستي.

sleight of hand

تردست.

slender

بلند وباريك ، باريك ، قلمي، كم، سست، ضعيف، ظريف، قليل.

slenderize

لاغر كردن ، لاغر اندام شدن ، باريك كردن .

sleuth

كارآگاه ، رد پاي كسي را گرفتن .

sleuthhound

تازي بوئي، ( مج. ) كارآگاه زبردست.

slew

(.n)( زمان گذشته فعل slay ) كشت، (.adjand .n) مقدار زياد، گروه ، محل باتلاقي، درياچه .

slice

برش، قاش، تكه ، باريكه ، باريك ، گوه ، سهم، قسمت، تيغه گوشت بري، قاشكردن ، بريدن .قاچ، برش، قاچ كردن .

slice bar

ميله يا سيخ ذغال بهم زني.

slicing

برش، قاچ كردن .

slick

سطح صاف، سطح صيقلي، ليز، ساده ، مطلق، ماهر، صاف، نرم، يك دست، نرم وصافكردن ، يكدست كردن ، جذاب.

slick ear

حيوان بي گوش، حيوان فاقد گوش خارجي.

slickenside

سوده رخ، سطح صيقلي صخره .

slicker

صيقل زن ، حقه باز، زرنگ .

slide

لغزش، سرازيري، سراشيبي، ريزش، سرسره ، كشو، اسباب لغزنده ، سورتمه ، تبديلتلفظ حرفي به حرف ديگري، لغزنده ، سرخونده ، پس وپيش رونده ، لغزيدن ، سريدن .سر، ريزش، كشو، سريدن ، سراندن .

slide in

توسراندني، كشوئي.

slide rule

خط كش رياضي، خط كش مهندسي.خط كش محاسبه .

slide valve

دريچه متحركي كه باز وبسته ميشود.

slider

سر (sor) خورنده ، لغزنده .

slideway

راه لغزنده ، راهي كه درآن سر (sor) ميخورند.

sliding board

سرسره ، سراشيبي.

sliding scale

جدول قابل تطبيق با در آمد افراد.

slight

مقدار ناچيز، شخص بي اهميت، ناچيز شماري، بي اعتنائي، تحقير، صيقلي، تراز، لاغر، نحيف، باريك اندام، پست، حقير، فروتن ، كودن ، قليل، اندك ، كم، ناچيز شمردن ، تراز كردن .

slightly

كمي، اندكي.

slim

نازك ، لاغر، باريك اندام، لاغر شدن وكردن .

slim jim

شبيه آدم لاغر اندام، لاغر ميان .

slime

لجن وگل، لعاب، چيز چسبناك ، لجن مال كردن ، خزيدن .

slime mold

كپك لجن .

slimpsy

(slimsy) زود شكن وبدساخت، لاغر، باريك اندام، نحيف.

slimsy

(slimpsy) زود شكن وبدساخت، لاغر، باريك اندام، نحيف.

slimy

لجن مال، لجن آلوده ، لزج، ليز.

sling

قلاب سنگ ، فلاخن ، رسن ، بند، تسمه تفنگ ، زنجير، زنجيردار، پرتاب كردن ، انداختن ، پراندن .

slingshot

تيركمان بچه گانه .

slink

پوست بره تودلي، انسان يا حيوان رشد نكرده وضعيف، حركت دزدكي، نظر چشمي، نگاه دزدكي، گام هاي دزدكي، سقط شده ، نوزاد زود رس، لاغر.

slinky

دزدكي، مخفي، خوش ژست.

slip

لغزش، خطا، سهو، اشتباه ، ليزي، گمراهي، قلمه ، سرخوري، تكه كاغذ، زير پيراهني، ملافه ، روكش، متكا، نهال، اولاد، نسل، لغزيدن ، ليز خودن ، گريختن ، سهو كردن ، اشتباه كردن ، از قلم انداختن .

slip on

لباس گشاد.

slip sheet

صفحه سفيدي كه بين دو صفحه چاپي ديگر قرار داده شده ، صفحه اضافي.

slip stitch

بخيه نامرئي.

slip up

سرخوردن ، ( د. گ . ) اشتباه كردن ، شكست خوردن .

slipcover

پوششي كه بسرعت پوشيده يا خارج شود، بلوزي كه زود پوشيده ياخارج شود، ژاكت، ملافه ، روكش بالش.

slipe

باريكه ، تكه ، ضربت، پوست كندن از، باريكه باريكه كردن ، سريدن ، يواشكي رفتن .

slipknot

گره خفت، گره زود گشا، گره متحرك .

slipover

لغزنده ، بسهولت جابجا شونده ، روكش متكا.

slippage

سرش، افت.لغزش، ميزان لغزش يا كم وزيادي چيزي از حد عادي آن ، سرك .

slipper

لغزنده ، تاشو، ليز، كفش راحتي.

slippery

ليز، لغزنده ، بي ثبات، دشوار، لغزان .

slippy

slippery =.

slipshod

پاشنه خوابيده ، لا ابالي، لا قيد، شلخته .

slipslop

خوراك آبكي، آب زيپو، شلخته .

slipsole

كفي كفش.

slit

چاك ، شكاف، درز، چاك دادن ، شكافتن ، دريدن .

slit trench

سنگر، خندق باريك جهت سنگر گيري.

slither

لغزش، غلت، آشغال، سنگريزه ، تراشه ، شكاف، سريدن ، خزيدن ، غلتيدن .

slithery

( د. گ . ) ليز، لغزنده .

slitter

چاك دهنده .

sliver

تكه باريك ، تراشه ، قاش، ته جاروب، آشغال، فتيله نخ، بريدن ، قاش كردن ، تراشه كردن ، چاك خوردن .

slob

گل، لجن ، آدم نامرتب وكثيف، آدم كثيف وژوليده .

slobber

گل، لجن ، آب دهان ، بزاق، گليز، گريه بچگانه ، تلفظ كلمات با جاري ساختن آب دهان ، آب دهان روان ساختن ، بزاق زدن به ، دهان را آب انداختن ، داراي احساسات بچگانه مثل بچه بوسيدن ياگريستن .

slobbery

لجن مالي، تف كاري.

sloe

(گ . ش. ) آلوچه جنگلي، آلوچه ، گوجه ، آبي تيره .

sloe eyed

داراي چشمان آبي پرنگ .

sloe gin

عرق گندم كه داراي آب ميوه گوجه باشد، عرق آلوچه .

slog

ضربت سخت، سيلي، كوشش سخت، تقلا، ضربت سخت زدن ، پرتاب كردن ، تقلا كردن .

slogan

خروش، نعره ، ورد، تكيه كلام، شعار، آرم.

sloganeer

شعار ساز، شعار پرداز، شعار نويسي كردن .

sloop

كرجي يك دگلي قديمي، قايق جنگي، ارابه مخصوص حمل الوار، با ارابه ( الوار)حمل كردن .

sloop of war

كرجي جنگي.

slop

هر نوع لباس گشاد روئي، روپوش كتاني پزشكان وامثال آن ، شلوار گشاد، لجن ، باتلاق، مشروب رقيق وبي مزه ، غذاي رقيق وبي مزه ، پساب آشپزخانه وامثال آن ، تفاله ، آدم بي بند وبار، آدم كثيف، لبريز شدن ، آشغال خوري.

slop basin

جام پاي سماور، تشتك زير سماور وقهوه جوش.

slop chest

( د. ن . ) صندوق ملبوس وملزومات كاركنان كشتي.

slop chute

شيب تند عقب كشتي جهت تخليه فاضل آب.

slop jar

سطل مخصوص فاضل آب، آشغال دان .

slop pail

سطل آشغال دان .

slope

شيب، سرازيري.شيب دار، زمين سراشيب، شيب، سرازيري، سربالائي، كجي، انحراف، سراشيب كردن ، سرازير شدن .

sloper

سرازير كننده .

sloppy

كثيف، درهم وبرهم، نامرتب، شلخته .

slopwork

دوخته فروشي، لباس دوخته .

slopworker

دوخته فروش، شلخته كار.

slosh

لجن ، گل، غذاي چسبناك ، مشروب لزج، درآب چلپ وچلوپ كردن ، خودرا بالجن وگل ولايآلودن ، ول گشتن .

slot

چاك ، شكاف كوچك .كلون در، چفت در، تخته باريك ، سوراخ جاي كليد، چاك ، شكاف يا سوراخي كه براي انداختن پول در قلك وتلفن خود كار وامثال آن تعبيه شده ، سوراخ كردن ، چاك ، در شكاف يا سوراخ ( پول وغيره ) انداختن ، چفت كردن .

slot machine

ماشين خودكاري كه پول در سوراخ آن انداخته و كالاي مطلوب را تحويل ميگيرند.

sloth

تنبلي، سستي، بيكاري، كاهلي، تنبل، تنبل بودن .

slothful

تنبل، سست، كاهل، ديرپاي، عقب افتاده ، بي حال.

slouch

آدم بي دست وپا، آدم بي كاره وبي كفايت، تنبل، با سر خميده ودولا دولا راه رفتن سربزير، خميده بودن ، آويخته بودن ، آويختن ، پوست انداختن .

slouch hat

كلاه لبه پهن ولبه آويخته .

sloucher

آدم بي دست وپا.

slouchy

دولا دولاراه رونده ، خميده ، تنبل، بي عرضه .

slough

لجن زار، لجن ، باتلاق، نهر، انحطاط، در لجن گير افتادن ، پوست ريخته شده مار، پوست مار، پوسته خارجي، پوست، سبوس، پوست دله زخم، پوسته پوسته شدگي، پوستانداختن ، ضربه سنگين زدن .

sloughy

لجن زار، پر از لجن ، دله بسته ، شبيه دله ، شبيه پوست مرده .

slovak

نژاد اسلواك ساكن قسمت مركزي چكوسلواكي.

slovakian

اسلواكي، اسلواك .

sloven

لوطي، هرزه ، شلخته ، ژوليده ، هردمبيل.

slovenly

شلخته ، هردمبيل، نامرتب، ژوليده ، لا ابالي.

slow

آهسته ، كند، تدريجي، كودن ، تنبل، يواش، آهسته كردن ياشدن .

slow footed

كندرو، آهسته .

slow footedness

آهستگي، كندروي.

slow match

كبريت كند سوز.

slow witted

كند ذهن .

slowish

نسبتا كند.

slowpoke

آدم كند دست.

slowworm

(ج. ش. ) كرم كور (fragilis anguis).

slub

ابريشم نيم تاب، نخ نيم تاب، پشم نيم رشته ، سرهم بندي كردن ، كثيف كردن .

slubber

لجن ، كثافت، نخ نيم تاب، سرهمبندي كردن ، كثيف كردن ، لك كردن .

sludge

لجن ، لاي، پوسته يخ، جاي كثيف ولجن آلود، آدم شلخته ، لجن مال شدن ، كثيف شدن .

sludgy

لجن آلوده ، پر از لجن .

slue

طرز قرارگيري، بدور محور ثابتي گشتن ، چرخيدن ، تابيدن .

slug

گلوله بي شكل، چارپاره ، جانور كندرو، جانور تنبل، گردونه كندرو، اسب كندرو، ( آمر. ) يك جرعه مشروب، تكه فلز خام، مثل حلزون حركت كردن ، يواش يواش وكرم واربيهوده وقت گذراندن ، لول زدن ، ضربت مشت، ضربت سنگين زدن به .

slugfest

( درمسابقه مشت زني) مسابقه سنگين ، مسابقه اي كه درآن ضربات سنگين رد وبدل ميشود.

slugger

آدم تنبل، مشت زن ، ضربه زن ، مشت باز.

slugging

ضربه زني، مشت زني.

sluggish

گرانجان ، تنبل، لش، كند، بطي، آهسته رو، كساد.

sluice

آبگير، بند سيل گير، سد، دريچه تخليه ، انبار، بندگذاشتن ، از بنديا دريچه جاريشدن ، خيس كردن ، ( مع. ) سنگ شوئي كردن .

sluicy

ساري، جاري، آبگير مانند.

slum

محله كثيف، خيابان پر جمعيت، محلات پر جمعيت وپست شهر.

slumber

چرت، خواب سبك ، چرت زدن ، چرتي.

slumberer

چرت زننده .

slumberous

(slumbery، slumbrous) چرتي، خوابكي، سست، بي سر وصدا، خواب آور، خواب آلود.

slumbery

(slumbrous، slumberous) چرتي، خوابكي، سست، بي سر وصدا، خواب آور، خواب آلود.

slumbrous

(slumbery، slumberous) چرتي، خوابكي، سست، بي سر وصدا، خواب آور، خواب آلود.

slumgulion

نوكر، پست، مشروب بي مزه ( مثل چاي وقهوه وغيره ).

slummer

ساكن محلات كثيف، زاغه نشين .

slump

زمين باتلاقي، كاهش فعاليت، ركود، دوره رخوت، افت، ريزش، يكباره پائين آمدن يا افتادن ، يكباره فرو ريختن ، سقوط كردن ، خميده شدن .

slung

( زمان ماضي فعل sling)، پرتاب شده .

slunk

( زمان ماضي فعل slink ).

slur

نشان ، اشاره ، پيوند، خطاتحاد، لكه ننگ ، تهمت، لكه بدنامي، مطلب را ناديده گرفتن ورد شدن ، باعجله كاري را انجام دادن ، مطلبي را حذف كردن ، طاس گرفتن ( براي تقلب درنرد )، تقلب.

slurp

صداي مكيدن درآوردن (در موقع آشاميدن ياخوردن )، با صدا خوردن يا آشاميدن ، هش هش.

slurry

ماده آبكي ( مثل آب آهك )، تبديل به محلول آبكي كردن ، آبكي، لكه دار كردن ، مبهم.

slush

لجن ، گل وشل، برفاب، برف آبكي، گل نرم، دوغاب، باچلپ وچلوپ شستن ، با دوغابپر كردن .

slut

زن شلخته ، زن هرزه و شهوت پرست، دختر بيشرم، دختر پيشخدمت.

sluttish

شلخته وار، هرزه .

sly

ناقلا، آدم تودار، آدم آب زيركاه ، موذي، محيل، شيطنت آميز، كنايه دار.

slype

راه باريك .

smack

ماچ، صداي سيلي يا شلاق، مزه ، طعم، چشيدن مختصر، باصدا غذاخوردن ، ماچ صداداركردن ، مزه مخصوصي داشتن ، كف دستي زدن ، كتك زدن ، كاملا، يكراست.

smack dab

درست، عينا، حسابي.

smacker

(smacking) سيلي زننده ، خوش طعم، دوست داشتني، صداي ملچ ملوچ، صداي ماچ، مهم، فعال، كتك .

smacking

(smacker) سيلي زننده ، خوش طعم، دوست داشتني، صداي ملچ ملوچ، صداي ماچ، مهم، فعال، كتك .

small

كوچك ، خرده ، ريز، محقر، خفيف، پست، غير مهم، جزئي، كم، دون ، كوچك شدن ياكردن .

small ale

آبجو آبكي وارزان .

small beer

چيز بي اهميت، آبجو پست وكم الكل.

small fry

كوچك ، بچگانه .

small game

( ج. ش. ) پرندگان وپستانداران شكاري كوچك .

small hours

ساعات عبادت صبحگاهي، سحرگاهان .

small intestine

( تش. ) روده كوچك ، معائ دقاق، روده باريك .

small minded

كوته نظر، داراي ذوق واستعداد محدود.

small potato

آدم يا چيز بياهميت.

small scale

بمقدار كم، بمقياس كم.

small scale integration

مجتمع سازي در مقياس كوچك .

small talk

حرف مفت، حرف بيهوده زدن .

small time

ناچيز، بي اهميت.

small timer

آدم بي اهميت.

smallage

( گ . ش. ) كرفس رسمي.

smallish

نسبتا كوچك .

smallpox

( طب ) آبله ، مرض آبله ، جاي آبله .

smalt

لاجورد فرنگي، ميناي لاجوردي.

smalto

خرده شيشه رنگين روي آجر موزائيك .

smaragd

( مع. ) زمرد.

smaragdine

زمردي.

smaragdite

زمرد سبز.

smart

زرنگ ، زيرك ، ناتو، باهوش، شيك ، جلوه گر، تير كشيدن ( ازدرد)، سوزش داشتن .

smart aleck

آدم جلف، ژيگوله .

smart money

پاداش زيان ، خسارت، غرامت، پولي كه دولت بسربازان وملوانان زخمي ومصدوم ميدهد.

smart set

انجمن شيك پوشان ، شيك پوش، از ما بهتران .

smarten

قشنگ كردن ، زيبا كردن ( باup)، آراستن .

smartie

(smarty) ناقلا.

smarty

(smartie) ناقلا.

smash

تصادم، خردشدگي، برخورد، خرد كردن ، شكست دادن ، درهم شكستن ، بشدت زدن ، منگنه كردن ، پرس كردن ، ورشكست شدن ، درهم كوبيدن .

smasher

خركننده ، درهم شكننده .

smashup

كاملا خرد شده ، نابودي، تصادم.

smatter

جاهلانه حرف زدن ، دست وپا شكسته حرف زدن .

smatterer

كسيكه از روي بي اطلاعي حرف ميزند، كسيكه بريده بريده حرف ميزند.

smattering

دانش سطحي، معلومات دست وپاشكسته .

smaze

غبار شبيه مه رقيق.

smear

لكه ، آغشتن ، آلودن ، لكه دار كردن .

smear word

عنوان يا لقب اهانت آميز، تهمت.

smeary

آغشته ، آلوده ، چرك ، چرب، چسبناك ، كثيف، لكه دار.

smell

بويائي، شامه ، بو، رايحه ، عطر، استشمام، بوكشي، بوئيدن ، بوكردن ، بودادن ، رايحه داشتن ، حاكي بودن از.

smeller

بوكش، بودهنده .

smelly

بودار، بدبو، متعفن .

smelt

گداختن ، تصفيه كردن ، گداخته شدن .

smeltery

كارخانه ذوب فلزات، كارخانه گدازگري.

smew

( ج. ش. ) مرغابي شمال اروپا وآسيا (albellus mergus).

smidgen

(smidgeon، smidgin) مقدار كم، قطعه ، تكه .

smidgeon

(smidgen، smidgin) مقدار كم، قطعه ، تكه .

smidgin

(smidgen، smidgeon) مقدار كم، قطعه ، تكه .

smilax

(گ . ش. ) مارچوبه ، عشبه ، صبرينه طبي.

smile

لبخند، تبسم، لبخند زدن .

smiler

لبخند زن .

smirch

لكه ، كثافت، ننگ ، لكه دار كردن .

smirk

پوزخند، لبخند مغرورانه زدن ، پوزخند زدن .

smirky

لبخند دار، زلال، صاف.

smite

زدن ، شكست دادن ، خرد كردن ، شكستن ، كشتن ، ذليل كردن ، كوبيدن .

smiter

خرد كننده ، درهم شكننده .

smith

زرگر، آهنكر، فلزساز، فلزكار.

smithereens

قطعات، تكه هاي ريز.

smithery

آهنگري، كار و هنر و حرفه فلزكاري، فلزسازي.

smithy

آهن فروشي، فلز فروشي، آهنگري، آهنگر.

smock

روپوش زنانه ، روپوش زنانه دوختن .

smog

مه ودو، دود مه ، مه غليظي كه در اثر دود يا بخارهاي شيميائي ايجاد ميشود، هواي آلوده به دود وبخار.

smoggy

مه دار، پوشيده از مه غليظ، آلوده با دود.

smokable

( smokeable) قابل تدخين ، دودشدني، دود كردني، دود دادني.

smoke

دود، مه غليظ، استعمال دود، استعمال دخانيات، دودكردن ، دود دادن ، سيگاركشيدن .

smoke out

بيرون راندن ( از مخفي گاه بوسيله دود ).

smoke proof

غير قابل نفوذ دود، ضد دود.

smoke screen

پرده دود، موجب تاريكي وابهام.

smoke tree

( گ. ش. ) بوته سماق.

smokeable

( smokable) قابل تدخين ، دودشدني، دود كردني، دود دادني.

smokechaser

مامور آتش نشاني جنگل.

smokehouse

دودخانه ، محل دود دادن گوشت ماهي وپوست دباغي وغيره .

smokeless

بي دود.

smoker

اهل دخانيات، اهل دود، دود دهنده ميوه وگوشت وامثال آن ، وسيله اي كه توليد دودكند، واگن يا اتاق مخصوص استعمال دخانيات.

smokestack

دودكش لكوموتيو، دودكش كشتي، دودكش ساختمان .

smoking jacket

ژاكت مردانه ، لباس اسموكينگ .

smoking room

اتاق ويژه سيگار كشيدن ، اتاق مخصوص دود دادن ماهي وامثال آن ، زشت، وقيح.

smoky

دودي، پر دود، دود گرفته ، دود كن ، دود كننده .

smolder

( smoulder) سوختن ودود كردن ، بي آتش سوختن ، خاموش كردن ، خفه كردن .

smolt

(ج. ش. ) شاه ماهي دوساله ، ( د. گ . ) صاف، آرام، متين .

smooch

بوسيدن وعشقبازي كردن ، بوس وكنار، لكه ، كثافت.

smoochy

ماچي، كثيف، نوازش كننده .

smooth

سطح صاف، قسمت صاف هر چيز، هموار، نرم، روان ، سليس، بي تكان ، بي مو، صيقلي، ملايم، دلنواز، روان كردن ، آرام كردن ، تسكين دادن ، صاف شدن ، ملايم شدن ، صاف كردن ، بدون اشكال بودن ، صافكاري كردن .هموار، صاف، هموار كردن .

smooth tongued

چرب زبان ، خوش بيان ، چاپلوس.

smoothbore

تفنگ بي خان ، بي خان .

smoothen

صاف شدن ، نرم شدن ، صاف وصيقلي شدن ، صافكاري كردن ، صاف كردن ، رنده كردن .

smoother

صافكار، نرم وصاف كننده .

smoothie

(smoothy)آدم مبادي آداب، چرب زبان .

smoothing

هموارسازي، صاف سازي.

smoothness

همواري، صافي.

smoothy

(smoothie) آدم مبادي آداب، چرب زبان .

smorgasbord

ميز غذاهاي متنوع كه شخص از آن انتخاب ميكند.

smote

( زمان ماضي فعل smite).

smother

خفه كردن ، در دل نگاه داشتن ، خفه شدن ، خاموش كردن .

smothery

خفه كننده .

smoulder

( smolder)سوختن ودود كردن ، بي آتش سوختن ، خاموش كردن ، خفه كردن .

smudge

لكه ، لك ، لك كردن .لك ، لكه ، ايجاد دود براي دفع حشرات، لك كردن ، سياه شدن .

smudge resistance

مقاومت در برار لكه .

smug

خود بين ، از خود راضي، كوته نظر، آبرومند، تميز كردن سر وصورت دادن به .

smuggle

قاچاق كردن .

smuggler

قاچاقچي.

smut

دوده ، سخن زشت، رنگ سياه ، لكه ، هزل، تصاوير وداستانهاي خارج از اخلاق، سياه ولكه دار كردن ، زنگ زدن .

smutch

اثر ويا نشان آلودگي، لكه كثيف، كثيف كردن ، آلوده كردن ، لكه دار كردن .

smutchy

آلوده وكثيف.

smutty

با سياهك آلوده شده ، با دوده لكه دار شده ، شبيه دوده ، دوده زده .

snack

خوراك مختصر، خوراك سرپائي، ته بندي، زيرك ، سرير، چالاك ، بسرعت.

snaffle

ميخ طويله وزنجير، با ميخ طويله وزنجير بستن ، دزديدن ، سرقت كردن ، لجام.

snafu

كج، ناتو، اشتباه ، آشفته بودن ، درهم وبرهم كردن .

snag

مانع، گره ، گير، بمانعي برخورد كردن .

snaggletooth

دندان بد شكل، دندان بي قاعده .

snaggletoothed

داراي دندان گراز يا بد شكل.

snaggy

ناصاف، برآمده ، پر اشكال.

snail

( ج. ش. ) حلزون ، ليسك ، نرم تن صدف دار، بشكل مارپيچ جلو رفتن ، وقت تلف كردن ، انسان يا حيوان تنبل وكندرو.

snail paced

كند، داراي قدم هاي كند وآهسته ، بطي ئ.

snaillike

حلزون وار.

snake

( ج. ش. ) مار، داراي حركت مارپيچي بودن ، مارپيچي بودن ، مارپيچ رفتن .

snake charmer

مارگير، ساحر مار.

snake dance

رقص مارپيچي.

snake fence

(fence =worm) نرده مارپيچ.

snake in the grass

خطر محتمل، خطر نزديك ، دوست دو رو.

snake oil

داروهائي كه آدم دوره گرد (بدون صلاحيت نسخه نويسي) تبليغ ميكند، دواي ضد زهرمار.

snakebite

مارگزيدگي، نيش مار، تريليوم، ويسكي.

snakelike

( ج. ش. ) شبيه مار، مارسان .

snakemouth

( گ . ش. ) گل ثعلب آمريكائي وژاپني.

snakeroot

(گ . ش. ) زراوند، انجبار، گل مار.

snakeweed

(گ . ش. ) انجبار، علف مار، شوكران زهردار.

snakily

موذيانه ، مثل مار.

snaky

ماروار، مارمانند، موذي، خائن ، ماردار.

snap

بشكن ، گسيختن ، قاپيدن ، گاز ناگهاني سگ ، قزن قفلي، گيره فنري، لقمه ، يك گاز، مهر زني، قالب زني، چفت، قفل كيف وغيره ، عجله ، شتابزدگي، ناگهاني، بيمقدمه ، گاز گرفتن ، قاپيدن ، چسبيدن به ، قاپ زدن ، سخن نيش دار گفتن ، عوعو كردن .

snap bean

(گ . ش. ) لوبيا سبز، لوبيا فرنگي.

snap fastener

دكمه قابلمه ، دكمه فشاري.

snap shooter

عكاس فوري.

snap shot

عكس فوري، بعجله انجام شده ، فوري، عكس فوري گرفتن .

snapback

(فوتبال آمريكائي) پاس دادن توپ درآغازهر روند، بهبودي سريع، سريعا بهبودي يافتن .

snapdragon

(گ . ش. ) گل ميمون .

snapper

رباينده ، قاشقك .

snapping turtle

( ج. ش. ) لاك پشت بزرگ خوراكي آبزي.

snappish

گاز گير، كج خلق، خشمگين ، داراي مزه بد.

snappy

گاز گير، سرزنده ، باروح، جرقه دار، شيك ، تند.

snapshoot

عكس فوري گرفتن ، تير فوري انداختن .

snapshot

تصوير لحظه اي، عكس فوري.

snapshot dump

روگرفت لحظه اي.

snare

دام، تله ، بند، كمند، بدام انداختن ، با تله گرفتن .

snarer

دامگستر.

snarl

تله ، كمند، گره ، گرفتاري، گوريدگي، شوريدگي، بغرنجي، برجسته كردن ، نموداركردن ، بغرنج كردن ، دندان قروچه كردن ، غرولند كردن ، خشمگين ساختن ، گره خوردن .

snarly

گرفتار دام، خشمگين ، كج خلق، گوريده .

snash

توهين ، بي احترامي، دست اندازي، مسخره ، گستاخي كردن .

snatch

ربايش، ربودگي، قاپ زني، ربودن ، قاپيدن ، بردن ، گرفتن ، مقدار كم، جزئي.

snatcher

قاپنده ، رباينده .

snatchy

جزئي، منقطع، با عجله انجام شده ، ( مج. ) قطع شده .

snath

(snathe) دسته ئ داس.

snathe

(snath) دسته ئ داس.

snazzy

بسيار جالب، بسيارجاذب.

sneak

دزدكي حركته كردن ، خود را پنهان ساختن ، حركت پنهاني.

sneak preview

نمايش قبلي فيلم بطور خصوصي.

sneak thief

دله دزد، آفتابه دزد.

sneaker

كسي كه دزدكي راه ميرود، كفش كتاني.

sneaky

آب زير كاه .

sneap

( د. گ . ) سرزنش كردن ، ملامت كردن ، سرزنش.

sneer

استهزائ، نيشخند، تمسخر، پوزخند، پوزخند زدن ، باتمسخر بيان كردن .

sneeze

ستوسه ، عطسه ، عطسه كردن .

sneezeweed

(گ . ش. ) گل راسن .

sneezewort

(گ . ش. ) خربق سفيد عطسه آور.

sneezy

عطسه اي، عطسه آور.

snell

سريع، فعال، مشتاق، زيرك ، تيز هوش، سخت، خشن ، بند قلاب ماهيگيري، بند زدن (به قلاب ماهيگيري ).

snick

جزئ چيزي را بريدن ، ضربت سريع زدن ، گره زدن ، چفت كردن ، چفت، كشيدن ، بحركت آوردن سهم، قسمت.

snicker

پوزخند زدن ، نيشخند زدن ، با صدا خنديدن ، شيهه كشيدن نيشخند، پوزخند.

snickersnee

(snickorsnee) چاقوكشي، چاقو يا شمشيربزرگ .

snickorsnee

(snickersnee) چاقوكشي، چاقو يا شمشيربزرگ .

snide

(ز. ع. ) آدم عوام فريب، حقه باز، زرنگ ، كنايه آميز، ( حرف ) نيشدار.

sniff

بيني گرفتن ، فن فن كردن ، آب بيني را بالا كشيدن ، بوكشيدن ، موس موس كردن ، استشمامكردن .

sniffish

بطور اهانت آميز.

sniffle

تودماغي صحبت كردن ، درحال عطسه صحبت كردن ، عطسه ، زكام، صحبت تودماغي، فن فن ، با فن فن صحبت ياگريه كردن .

sniffy

اهانت آميز، اظهار تنفر كننده ، فن فن كننده .

snifter

خرخر، خرناس، طوفان شديد، وزش سخت، خرخر كردن ، زكام داشتن .

sniggle

مارماهي صد كردن ( باقلاب مخصوص )، لوليدن ، تكان خوردن ، مارماهي گرفتن .

snip

چيدن ، زدن ، قيچي كردن ، پشم چيدن ، بسرعت قاپيدن ، كش رفتن ، قطعه ، برش، آدماحمق، ته سيگار، آدم كوچك يابي اهميت.

snip snap

جواب زيركانه ، ( باقيچي ) صداي تيك تيك درآوردن ، صداي تيك تيك .

snipe

( ج. ش. ) نوك دراز، پاشله ، از كمينگاه تير به اردوي دشمن زدن ، از كمين گاه بسويدشمن تيراندازي كردن ( با at)، پاشله شكار كردن .

sniper

تيرانداز از خفا.

sniperscope

( snooperscope) دوربين مخصوص هدف گيري دشمن ( از سنگر ).

snipper

قيچي ويژه چيدن مو يا گياه .

snippersnapper

(whippersnapper =) آدم بي اهميت، خرد.

snippet

چيز كوچك ، ريز، خرده ريز، پارچه سرقيچي.

snippy

پست، تند، تيز، خرده ، مغرور، تكه پاره ، قطعه .

snips

قيچي آهن بري، قيچي.

snit

تحريك ، هيجان ، عصبانيت.

snitch

خبركش، دله دزدي كردن ، كش رفتن .

snivel

آب بيني، فين ، زكام، نزله ، از بيني جاري شدن ، آب بيني را با صدا بالا كشيدن ، دماغگرفتن .

snob

قلمبه ، برجستگي، مغرور، افاده اي، با بغض شديد گريستن .

snobbery

رفتاراز روي خودستائي، افاده ، افاده فروشي.

snobbish

پر افاده ، مغرور.

snobbism

(=snobbery) افاده .

snobby

(=snobbish) پر افاده .

snobol language

زبان اسنوبول.

snollygoster

آدم زيرك ولي بي مسلك .

snood

گيسوبند، سربند، گيسو را درتور بستن .

snook

بوكشيدن ، جستجو كردن ، كش رفتن ، عطسه ، زفير، گوشه وكنايه .

snooker

بازي شبيه بيليارد، بوكش، جستجو كننده ، طعنه زن ، بويا.

snoop

نگاه تجسس آميز كردن ، بدنبال غذا پوئيدن ، بدنبال متخلفين قانون گشتن ، مخفيانه تحقيقات بعمل آوردن ، جستجو كننده ، جاسوس.

snooperscope

( sniperscope) دوربين مخصوص هدف گيري دشمن ( از سنگر ).

snoopy

دزدكي، پويان ، بعمل آورنده تحقيقات محرمانه .

snoot

بيني، قيافه ، شكلك درآوردن ، قيافه گرفتن .

snooty

داراي قيافه تحقير آميز، پر افاده ، پر كبر.

snooze

چرت زدن ، چرت، خواب كوتاه ، بيهوده وقت گذراندن .

snoozer

چرت زن .

snoozle

نوازش كردن ، پوزه بخاك ماليدن ( مثل سگ )، بخواب رفتن ، چرت زدن .

snore

خرناس، خروپف، خروپف كردن ، خر خر كردن .

snorer

خرناس كش.

snorkel

لوله دخول وخروج هوا در زير دريائي، لوله مخصوص تنفس در زير آب، با لوله تنفسزير آبي رفتن (schnorkel).

snort

خرناس، خرخر، جرعه مشروب، خروپف كردن ، زفير كشيدن ، غريدن .

snorter

كسيكه خرناس ميكشد، صفير، خرناس.

snot

ان دماغ، آب بيني، چلم، جوان گستاخ.

snout

پوزه ، خرطوم فيل، پوزه دراز جانور، سرلوله آب، لوله كتري وغيره ، پوزه زدن به .

snoutish

(snouty) پوزه وار، دماغه وار.

snouty

(snoutish) پوزه وار، دماغه وار.

snow

برف، برف باريدن ، برف آمدن .

snow blind

(blindness snow) برف كور، برف كوري.

snow blindness

(blind snow) برف كور، برف كوري.

snow boot

پوتين برف يا اسكي.

snow devil

بهمن .

snow job

سرهم بندي، ماست مالي.

snow lily

( گ . ش. ) بنفشه گل سفيد وحشي.

snow tire

(اتومبيل) تايريخ شكن ، لاستيك مخصوص حركت روي برف، تاير زمستاني.

snow under

مستغرق ساختن ، بيش ازحد توانائي در كاري مستغرق شدن ، شكست فاحش خوردن .

snow white

سفيد يكدست، مثل برف سفيد، اسم خاص.

snowball

گلوله برف، گلوله برف بازي، باگلوله برف زدن ، بسرعت زياد شدن .

snowberry

(گ . ش. ) اقطي گل درشت.

snowblink

انعكاس نور خورشيد بر روي برف يا يخ.

snowbound

محصور در برف.

snowbush

انواع گياهان سفيد گلبرگ ، چاي جرسي.

snowcap

قله برفي، كلاهك برفي، كلاله برفي، برف كلاه .

snowdrift

( گ . ش. ) تره تيزك سنگي، برف باد آورد، برف توده .

snowflake

برف دانه ، برف ريزه .

snowman

آدم برفي، آدمك برفي.

snowmobile

اتومبيل مخصوص حركت روي برف، اتومبيل برفي.

snowplow

برف روب.

snowshed

پناهگاه روستائي در برابر برف، سايبان برفي.

snowshoe

كفش برفي، كفش اسكي، باكفش برفي راه رفتن .

snowslide

سرسره برفي.

snowsuit

لباس پنبه دار وزمستاني مخصوص بچه .

snowy

برفي، پوشيده از برف، سفيد همچون برف، سفيد.

snub

پهن وكوتاه ، كلفت وكوتاه ، سرزنش، منع، جلوگيري، سرزنش كردن ، نوك كسي را چيدن ( داراي بيني ) سربالا، خاموش كردن ( سيگار ).

snub nosed

داراي بيني كوتاه وسر بالا، پهن بيني.

snubber

توبيخ كننده ، سرزنش كننده ، كمك فنر.

snuff

نوك فتيله ، توبيخ، ملامت، فوت، خاموش سازي يافوت، پف، انفيه ، انفيه زني، نفس، شهيق، دم زني، بافوت خاموش كردن ، خاموش شدن ، عطسه كردن ، انفيه زدن .

snuffbox

انفيه دان ، قوطي انفيه .

snuffer

وسيله يا كسيكه چراغي را روشن يا خاموش كند، معتاد به انفيه ، سوراخ بيني.

snuffle

باصداي بلند نفس كشيدن ، بازحمت از بيني نفس كشيدن ، تودماغي حرف زدن ، بوكشيدن ، زهد فروشي كردن ، صداي خس خس بيني، ناليدن .

snuffy

خشمگين ، ترشرو، شبيه انفيه .

snug

آماده ومجهز، گرم ونرم، باندازه ، راحت وآسوده ، امن وامان ، دنج، راحت، آسوده ، غنودن ، بطور دنج قرار گرفتن .

snuggery

جاي دنج، اطاق خلوت.

snuggle

خود را براي گرم شدن ياغنودن جمع كردن ، مچاله شدن ، جمع شدن ، در بستر غنودن ، دربرگرفتن .

so

چنين ، اينقدر، اينطور، همچو، چنان ، بقدري، آنقدر، چندان ، همينطور، همچنان ، همينقدر، پس، بنابراين ، از آنرو، خيلي، باين زيادي.

so and so

فلان وفلان ، اينكار وآنكار، چنين وچنان ، اينطور وآنطور.

so called

باصطلاح، كه چنين ناميده شده ، كذائي.

so long

( آمر. - ز. ع. ) خدا حافظ، باميد ديدار.

so long as

تاوقتي كه ، مادامي كه .

so many

اينهمه ، انيقدر زياد.

so matic

بدني ( در مقابل روحي يارواني )، تني، طبيعي، جسمي، مادي، كالبدي.

so mush

اين قدر، آن قدر زياد كه ، بقدري، بسيار.

so so

نه ، نه خوب ونه بد، حد وسط، احتمالا، محتمل.

soak

خيساندن ، خيس خوردن ، رسوخ كردن ، بوسيله مايع اشباع شدن ، غوطه دادن ، در آبفرو بردن ، عمل خيساندن ، خيس خوري، غوطه ، غوطه وري، غسل.

soakage

خيس خوري، مقدار مايع جذب شده بوسيله خيس خوري.

soaker

جذب كننده .

soap

صابون ، صابون زدن .

soap bubble

حباب كف صابون ، چيزجالب وزود گذر.

soap opera

نمايش هاي تلويزيوني يا راديوئي پر احساسات وكم ارزش.

soapbark

( گ . ش. ) درخت صابون .

soapberry

(گ . ش. ) بندق.

soapbox

جعبه صابون ، جعبه يا سكوب چوبي مخصوص نطق در كنار خيابانها وميدان هاي عمومي.

soapbox derby

مسابقه گاريهاي بچه گانه در سرازيري.

soapless

بي صابون ، كثيف، نشسته (nashosteh).

soapmaking

صابون سازي.

soapsuds

(=suds) كف صابون .

soapwort

(گ . ش. ) غاسول صابوني (officinalis saponaria).

soapy

صابوني، صابون دار.

soar

بلند پروازي كردن ، بلند پرواز كردن ، بالا رفتن ، بالغ شدن بر، صعود كردن ، بالاروي، اوج گرفتن .

soarer

پرواز كننده ، رافع، صاعد.

sob

هق هق، بغض گريه ، گريه ، گريه كردن ، همراه با سكسكه وبغض گريه كردن .

sob story

( ز. ع. - آمر. ) داستان گريه آور.

sober

هوشيار، بهوش، عاقل، ميانه رو، معتدل، متين ، سنگين ، موقر، آدم هشيار( دربرابرمست )، هوشيار بودن ، بهوش آوردن ، از مستي درآوردن .

sobersided

جدي، موقر، نجيب، فروتن درحال هوشياري.

sobersides

شخص جدي وموقر.

sobriety

هشياري ( در برابر مستي )، متانت، اعتدال.

sobriquet

لقب، كنيه ، لقب خيالي.

socage

( soccage)( قرون وسطي در انگليس ) سيستم اجاره زمين در مقابل خدمت.

socager

مستاجر.

soccage

( socage)( قرون وسطي در انگليس ) سيستم اجاره زمين در مقابل خدمت.

soccer

فوتبال، بازي فوتبال.

sociability

جامعه پذيري، قابل معاشرت بودن ، معاشرت پذيري.

sociable

معاشر، قابل معاشرت، خوش معاشرت، خوش مشرب، انس گير، دوستانه ، جامعه پذير.

social democracy

دمكراسي اجتماعي، آزادي اجتماعي.

social

انسي، دسته جمعي، وابسته بجامعه ، اجتماعي، گروه دوست، معاشرتي، جمعيت دوست، تفريحي.

social climber

جاه طلب.

social contract

قرار داد اجتماعي.

social democrat

سوسيال دمكرات.

social disease

بيماريهاي مقاربتي، بيماريهاي شايع در اجتماع.

social insurance

بيمه اجتماعي.

social minded

داراي عقيده سوسياليستي، اجتماعي، داراي افكار اجتماعي، در فكر جامعه .

social science

علمالاجتماع، جامعه شناسي ( جمع ) علوم اجتماعي.

social secretary

رئيس دفتر.

social security

بيمه وبازنشستگي همگاني.تامين اجتماعي.

social service

خدمات اجتماعي، موسسه تعاون اجتماعي.

social welfare

موسسه رفاه اجتماعي، تعاون عمومي وحمايت از بينوايان .

social work

خدمات اجتماعي.

socialism

سوسياليزم، جامعه گرائي.

socialist

جامعه گراي، سوسياليست، طرفدار توزيع وتعديل ثروت.

socialite

معاشر، شخص مقتدر در جامعه ، شخص طراز اول جامعه .

sociality

جامعه جوئي، اجماعي بودن ، گروه گرائي، سوسياليزم.

socialization

اجتماعي كردن .

socialize

اجتماعي كردن ، بكارهاي اجتماعي تخصيص دادن ، بصورت سوسياليستي درآوردن .

socialized medicine

بيمه پزشكي همگاني.

socializer

اجتماعي كننده .

societal

وابسته به اجتماع.

society

انجمن ، مجمع، جامعه ، اجتماع، معاشرت، شركت، حشر ونشر، نظام اجتماعي، گروه ، جمعيت، اشتراك مساعي، انسگان .جامعه .

socioeconomic

اجتماعي واقتصادي، وابسته به اقتصاد اجتماعي.

sociologic

وابسته بجامعه شناسي، انسگاني، وابسته به انسگان شناسي.

sociological

وابسته به جامعه شناسي.

sociologist

جامعه شناس، انسگان شناس.

sociology

جامعه شناسي، انسگان شناسي.

sociometry

جامعه سنجي، سنجش روابط افراد جامعه ، سنجش افكار اجتماعي.

sociopolitical

اجتماعي وسياسي.

sock

جوراب ساقه كوتاه ، كفش راحتي بي پاشنه ، جوراب پوشيدن ، ضربت زدن ، ضربه ، مشت زدن يكراست، درست.

sock away

( ز. ع. ) پول پس انداز كردن .

sockdolager

( sockdologer)( ز. ع. - آمر. ) ضربت قاطع، اتمام حجت، جواب.

sockdologer

( sockdolager)( ز. ع. - آمر. ) ضربت قاطع، اتمام حجت، جواب.

socket

پريز، بوشن ، حفره .حفره ، جا، خانه ، كاسه ، گوده ، حدقه ، جاي شمع ( درشمعدان )، سرپيچ، كاسه چشم، در حدقه ياسرپيچ قرار دادن .

sockeye

( ج. ش. ) ماهي خوراكي ريز شمال كلمبيا.

socle

( معماري ) پايه ستون ، برآمدگي پايه ستون وامثال آن .

socrates

سقراط.

socratic

سقراطي، پيرو حكمت سقراط.

sod

چمن ، مرغزار، كلوخ چمني، با چمن ، پوشاندن ، چمن ايجاد كردن ، خيس شدن .

soda

( ش. ) قليا، جوش شيرين ، سودا، كربنات سديم، ليموناد.

soda biscuit

( fountain soda) بيسكويت داراي سودا وشير ترش.

soda cracker

( biscuit soda) بيسكويت داراي سودا وشير ترش.

soda fountain

مغازه ليموناد فروشي، شير مخصوص ليموناد و سودا.

soda jerk

ليموناد فروش.

soda pop

نوشيدني غير الكلي ( مثل كوكاكولا).

soda water

مشروب غير الكلي گاز دار، ليموناد، سودا.

sodalist

عضو دسته برادران مذهبي، عضو متحد ويكرنگ .

sodality

همراهي، دوستي، اتحاد، يگانگي، همبستگي.

sodden

جوشانده ، چروكيده وپژمرده ، ( در اثر جوشاندن ) بي مصرف، نيم پخته ، اشباع شده ، خيس، خيس شدن ، گيج وكند ذهن .

sodium

( ش. ) فلز نرم ومومي شكل نقره فام، سديم.

sodium carbonate

( ش. ) نمك قليا، كربنات سديم.

sodium chloride

(ش. ) نمك طعام.

sodom

شهر سدوم، مركز فساد.

sodomite

بچه باز، اهل لواط، لواط گر.

sodomyh

بچه بازي، لواط، جماع غير طبيعي.

sofa

نيمكت، نيمكت مبلي نرم وفنري.

sofar

دستگاه ثبت انفجار در زير دريا.

soffit

(soffite) زير طاق، سقف، قسمت پائين عمارت.

soffite

(soffit) زير طاق، سقف، قسمت پائين عمارت.

soft

نرم، لطيف، ملايم، مهربان ، نازك ، عسلي، نيم بند، سبك ، شيرين ، گوارا، (درموردهوا) لطيف.نرم، ملايم.

soft bill

( ج. ش. ) پرنده منقار نازك حشره خوار، مرغ مگس خوار.

soft boiled

( درموردتخم مرغ ) نيم بند، حساس، احساساتي، دل رحيم.

soft coal

ذغال سنگ قيردار.

soft copy

نسخه غير ملموس.

soft pedal

( در پيانو) ركاب تخفيف صدا، وسيله خفه كردن صدا، باركاب پائي صدا را خفه كردن در سخن امساك كردن ، مبهم كردن .

soft sell

بانرمي وملايمت بفروش رساندن .

soft shell

(shelled soft) داراي پوسته ترد وشكننده ، داراي عقيده معتدل، حلزون داراي صدف نرم، نرم پوسته .

soft shelled

(shell soft) داراي پوسته ترد وشكننده ، داراي عقيده معتدل، حلزون داراي صدف نرم، نرم پوسته .

soft soap

چاپلوسي، چاپلوسي كردن ، تملق.

soft spoken

(مج. ) معتدل، داراي صداي نرم وملايم.

softball

( ورزش ) بيش بال داراي توپ نرم.

soften

نرم كردن ، ملايم كردن ، آهسته تركردن ، شيرين كردن ، فرونشاندن ، خوابانيدن ، كاستن ، از، كم كردن ، نرم شدن .

softener

نرم كننده .

softhead

آدم احمق، كم عقل، ننر.

softhearted

نازك دل، نرم دل، دل رحيم.

softie

(softy) پسر ضعيف وزن نما، آدم ضعيف وسست عنصر.

software

نرمافزار.

software engineering

مهندس نرمافزار.

software oriented

نرمافزارگرا.

software switch

گزينه نرمافزاري.

softy

(softie) پسر ضعيف وزن نما، آدم ضعيف وسست عنصر.

sogdian

اهل سغديا يا سغد قديم ايران .

soggy

خيس، تر.

soil

خاك ، كثيف كردن ، لكه دار كردن ، چرك شدن ، خاك ، زمين ، كشور، سرزمين ، مملكتپوشاندن باخاك ، خاكي كردن .

soil conservation

حفاظت خاك ، مهيا كردن خاك براي محصول بخصوصي.

soil pipe

لوله فاضل آب مستراح.

soilage

آلودگي، آشغال، علف تازه ، علوفه حيوانات.

soilless

بدون خاك .

soilure

چرك ، كثافته ، لكه ، آلوده سازي.

soiothfast

راستگو، باوفا، قابل اعتماد، با حقيقت.

soiree

( فرانسه ) مهماني شب، شب نشيني.

soiuth ward

(wards south) بطرف جنوب، متمايل بجنوب، بسوي جنوب.

soiuthern cross

( نج. ) صليب جنوب، چهار ستاره درخشان نيمكره جنوبي.

soiuthpaw

چپ دست.

sojoiurn

اقامت موقتي، موقتا اقامت كردن .

sojourner

ساكن موقتي، آدم سيار.

sokeman

( حق. - قديم انگليس ) فرد ساكن حوضه قضائي لرد يا امير.

sol

خورشيد، زر، طلا، الهه خورشيد.

sol fa

(مو. ) نت خواني، سولفش، سرودن ترانه با نت.

solace

تسليت خاطر، مايه تسلي، آرامش، تسكين ، آرام كردن ، تسلي دادن ، تسليت گفتن .

solacement

تسليت، تسلي.

solacer

تسليت دهنده .

solanum

( گ . ش. ) تاجريزي.

solar

وابسته بخورشيد، خورشيدي.

solar battery

( برق ) باطري آفتابي.

solar flare

جرقه خورشيدي، تشعشع ناگهاني نيروي خورشيد.

solar house

گلخانه شيشه اي.

solar system

منظومه شمسي.

solarium

ساعت آفتابي، اتاق آفتاب رو، اطاق مريضخانه كه درآن مريض حمام آفتاب ميگيرد.

solarization

تابش آفتاب.

solarize

زياد در آفتاب ماندن وخراب شدن ، استفاده كردن از نور آفتاب، درمعرض آفتاب قراردادن .

solate

( ش. ) بصورت محلول درآوردن .

solatium

جبران خسارت، غرامت براي ترضيه خاطر.

sold

( زمان ماضي واسم مفعول فعل sell)، فروخته شده ، بفروش رفته ، بفريفته ، اغوا شده .

soldan

(=sultan) سلطان ، امير.

solder

لحيم، كفشير، جوش، وسيله التيام واتصال، لحيم كردن ، جوش دادن ، التيام دادن .لحيم، لحيم كردن .

solderer

لحيم گر.

soldier

سرباز، نظامي، سپاهي، سربازي كردن ، نظامي شدن .

soldier of fortune

سرباز جوياي نام وثروت.

soldier ship

سربازي.

soldiering

سربازي، زندگي سربازي.

soldiers' home

سربازخانه ، پادگان .

soldiery

سربازي، نيروي نظامي، يك دسته سرباز.

soldring iron

هويه ، هويه لحيم كاري.

sole

كف پا، تخت كفش، تخت، زير، قسمت ته هر چيز، شالوده ، تنها، يگانه ، منحصربفرد، ( بكفش ) تخت زدن .

solecism

غلط دستوري، غلط اصطلاحي، بي ترتيبي.

solecistic

داراي غلط دستوري.

solely

فقط، منحصرا، بتنهائي.

solemn

رسمي، موقر، جدي، گرفته ، موقرانه ، باتشريفات.

solemnify

موقر ساختن ، جدي گرفتن .

solemnity

هيبت، وقار، آئين تشريفات، مراسم سنگين .

solemnization

رسميت، وقار.

solemnize

باتشريفات انجام دادن .

soleness

تنهائي، انفراد.

solenoglyph

( ج. ش. ) مار تيز دندان از نژاد افعي.

solenoid

سيم پيچي بشكل استوانه براي ايجاد ميدان مغناطيسي، مارپيچ كهربائي.

soleprint

اثر كف پا ( مثل اثر انگشت )، انگشت نگاري از پا.

solfatara

ناحيه آتش فشاني كه گازهاي گوگردي از آن متصاعد ميشود.

solfege

(solfeggio)( مو. ) نت خواني، سولفش خواني.

solfeggio

(solfege)( مو. ) نت خواني، سولفش خواني.

solgel

نيمي مايع ونيمي ژلاتيني.

soli

( صورت جمع كلمه solo )، تك نوازان ، تنها خوانان .

solicit

درخواست كردن ، التماس كردن ، خواستن ، تقاضا كردن ، جلب كردن ، تشجيع كردن ، خواستاربودن ، بيرون كشيدن ، وسوسه كردن .

solicitant

متقاضي، تشجيع كننده .

solicitation

درخواست، تقاضا، التماس، خواستاري، تشجيع.

solicitor

(حق. ) وكيل، كسي كه اسناد ومدارك عرضحال را تهيه ميكند.

solicitor general

مشاور حقوقي دولت كه در رتبه پائين تر از دادستان است، معاون دادستان ، دلال.

solicitorship

نمايندگي، فروشندگي، اصلاح فيما بين .

solicitous

مشتاق، آرزومند، مايل، نگران ، دلواپس.

solicitude

نگراني، پروا، انديشه ، اشتياق، دقت زياد.

solid

جامد، ز جسم، ماده جامد، سفت، سخت، مكعب، سه بعدي، محكم، استوار، قوي، خالص، ناب، بسته ، منجمد، سخت، يك پارچه ، مكعب، حجمي، سه بعدي، توپر، نيرومند، قابل اطمينان .

solid angle

زاويه سه بعدي مخروط وامثال آن .

solid geometry

هندسه سه بعدي، هندسه فضائي.

solid looking

داراي قيافه جامد وبيروح.

solid state

حالت جامد.

solid state circuitry

مدارات حالت جامد.

solid state component

مولفه ئ حالت جامد.

solid state device

دستگاه حالت جامد.

solid state diffusion

پخش حالت جامد.

solid state physics

فيزيك حالت جامد.

solidago

( گ . ش. ) روئينه .

solidarity

اتحاد، انسجام، بهم پيوستگي، مسئوليت مشترك ، همكاري، همبستگي.

solidification

سفت سازي، استقرار، استحكام.

solidify

جامد كردن ، سفت كردن يا شدن ، يك پارچه شدن ، متبلور كردن .

solidity

جمود، استحكام، استواري، سختي، سفتي.

soliloquist

(erzsoliloqui) تك گو، كسيكه باخود حرف ميزند.

soliloquize

باخود گفتگو كردن ، باخود گفتن ، تك گوئي كردن .

soliloquizer

(soliloquist) تك گو، كسيكه باخود حرف ميزند.

soliloquy

تك گوئي، گفتگو با خود، نمايش يا مقاله يا سخنراني يكنفري.

solipsism

فرضيه اي كه معتقد است نفس انسان چيزي جز خود وتغييرات حاصله درنفس خود را نميشناسد، نفس گرائي.

solipsist

نفس گراي.

solitaire

تك بازي، نگين تكي، بازي يك نفره (ورق )، منفرد، تك .

solitary

تنها، مجرد، گوشه نشين ، منزوي، پرت.

solitude

تنهائي، انفراد، خلوت، جاي خلوت.

solitudinarian

گوشه نشين ، منزوي.

solmization

(=solfeggio)(مو. ) نت خواني، وزن خواني، سرايش، سولفش.

solo

تك ، تك نوازي، تك خواني، بطور انفرادي.

soloist

تك نواز، تك خوان ، خلبان تك پرواز.

solomon

سليمان ، صلح دوست.

solomon's seal

( گ . ش. ) مهر سليمان .

solon

سولن مقنن يوناني.

solon chak

خاك شوره زار زمين هاي باير.

solstice

( نج. ) انقلاب، تحويل، نقطه انقلاب، تحول.

solstitial

انقلابي، تحويلي، تحولي، داراي دوره تحول كوتاه .

solubility

قابليت حل.

solubilize

حل كردن ، گداختن .

soluble

قابل حل، حل شدني، محلول.حل پذير، قابل حل.

solunar

حاصله در اثر خورشيد و ماه باهم، خورشيدي وقمري.

solute

(م. م. ) شل، صحافي نشده ، بهم نپيوسته ، جسم حل شده ، موجود در محلول.

solution

چاره سازي، شولش، حل، محلول، راه حل، تاديه ، تسويه .حل، محلول.

solvability

قابليت حل، محلولي.

solvable

حل شدني، محلول، ( م. م. ) قادر بتاديه وام، واريز شدني، قابل پرداخت.حلپذير، قابل حل.

solvate

ماده محلول، حل شدن ، محلول شدن .

solve

حل كردن ، رفع كردن ، گشادن ، باز كردن .

solvency

حل شدني، حل كردني، تحليل بردني، پرداختني، عدم اعسار، ملائت، قدرت پرداختدين .

solvent

حلال، مايع محلل، قادر به پرداخت قروض.

solver

حل كننده .

somali

كشور سومالي واقع در آفريقا، اهل سومالي.

somatogenic

( ج. ش. ) ناشي از سلولهاي جداري وبدنه ، كالبدي، ايجاد كننده سلولهاي جداري وجسمي.

somatology

علم اجسام، كالبد شناسي، علم طبيعيات وكالبد.

somatotype

(somatotypic) نوع جسم، ساختمان جسمي.

somatotypic

(somatotype) نوع جسم، ساختمان جسمي.

somber

(sombre) سايه دار، تاريك ، غم انگيز، محزون .

sombre

(somber) سايه دار، تاريك ، غم انگيز، محزون .

sombrero

كلاه لبه پهن اسپانيولي.

sombrous

گرفته ، تيره ، حزن انگيز، سير، پر رنگ .

some

برخي، بعضي، بعض، ب رخي از، اندكي، چندتا، قدري، كمي از، تعدادي، غالبا، تقريبا، كم وبيش، كسي، شخص يا چيز معيني.

some one

كسي، شخصي، يك كسي، آدمي.

somebody

يك كسي، كسي، يك شخص، شخصي.

someday

روزي، يكروز ( در آينده ).

somedeal

تاحدودي، تا اندازه اي، اندكي، نسبتا، متعدد.

somehow

بطريقي، بيك نوعي، هرجور هست، هر جور.

someplace

جائي، يك جائي.

somersault

( somerset) شيرجه ، معلق، پشتك ، معلق زدن .

somerset

( somersault) شيرجه ، معلق، پشتك ، معلق زدن .

something

چيزي، يك چيزي، تا اندازه اي، قدري.

sometime

يكوقتي، يك زماني، گاهگاهي، سابقا.

sometimes

گاهي، بعضي اوقات، بعضي مواقع، گاه بگاهي.

someway

(=someways) بطريقي، بيك نحوي.

someways

(=someway) بطريقي، بيك نحوي.

somewhat

قدري، مقدار نامعلومي، تاحدي، مختصري.

somewhen

در يك وقتي، گاهي، يك موقعي.

somewhere

(somewheres) يك جائي، دريك محلي، درمكاني.

somewheres

(somewhere) يك جائي، دريك محلي، درمكاني.

somewhither

درمكاني، درمحلي.

somite

( تش - ج. ش. ) حلقه يابند بدن جانوران .

somnambul

كلمه پيشوندي است بمعني راه رفتن در خواب.

somnambulant

(somnambular) خوابگرد، در خواب راه رونده ، معتاد به راه رفتن در خواب.

somnambular

(somnambulant) خوابگرد، در خواب راه رونده ، معتاد به راه رفتن در خواب.

somnambulate

خوابگردي كردن ، در خواب راه رفتن .

somnambulation

راه رفتن در خواب، خواب گردي.

somnambulism

راه رفتن در خواب ( اعم از خواب طبيعي يا مغناطيسي )، خواب گردي.

somnambulist

(somnambulistic) كسيكه در خواب راه ميرود، وابسته به راهروي درخواب، خواب گرد.

somnambulistic

(somnambulist) كسيكه در خواب راه ميرود، وابسته به راهروي درخواب، خواب گرد.

somnifacient

( somnific) خواب آور، خواب آلود.

somnific

( somnifacient) خواب آور، خواب آلود.

somnolence

( somnolency) حالت خواب آلودي، حالت خواب وبيداري.

somnolency

( somnolence) حالت خواب آلودي، حالت خواب وبيداري.

somnolent

خواب آلود، درحالت خواب وبيدار.

son

فرزد ذكور، پسر، ولد، زاد، مولود.

son in law

داماد، ناپسري.

sonance

صدا، آهنگ ، طنين .

sonant

صدا دار، داراي آهنگ ، صوتي، باهنگ صدا، طنين دار.

sonar

دستگاه كاشف زير دريائي بوسيله امواج صوتي.

sonata

( مو. ) سوناتا.

sonde

اسباب اندازه گيري اوضاع فيزيكي وجوي ارتفاعات زياد ماورائ جو.

sone

واحد كيفي صدا براي يك شنونده .

song

سرود، نغمه ، آواز، سرودروحاني، تصنيف، ترانه ، شعر.

songbird

مرغ نغمه سرا، ( مج. ) خواننده زن .

songbook

كتاب سرود، آواز نامه .

songfest

دسته اي كه آواز معروف ومحبوب يا آهنگهاي محلي جالبي را اجرائ ميكنند، مجلس آواز.

songful

پرآواز، پر نغمه .

songless

بي آواز، بي نغمه .

songsmith

سرود ساز.

songster

آواز خوان ، غزل خوان ، نغمه سرا.

songstress

زن آواز خوان .

songwriter

سرود نويس، كسيكه شعر آهنگهاي معروف را ميسرايد.

sonic

شنودي، صوتي، وابسته بسرعت صوت، سماعي، در ميدان شنوائي.

sonic boom

صداي برخورد هوا با جلو هواپيماي داراي سرعت مافوق صوت، انفجار صوتي.

sonic delay line

خط تاخيري صوتي.

sonless

بي فرزند، بي پسر.

sonnet

غزل، غزل يا قطعه شعر سطري.

sonnet sequence

غزل گروهه ، غزليات داراي موضوع واحد، غزليات مرتبط.

sonneteer

غزل سرا، سازنده غزل، غزل سرائي كردن .

sonnetize

نغمه سرائي كردن ، غزل سرائي كردن .

sonnish

فرزند وار.

sonny

فرزند جان ، پسرم.

sonorant

پرصدا، پرطنين .

sonority

پرصدائي، پرطنيني.

sonorous

صدا دار، طنين انداز، قلنبه ، بلند، پرصدا.

sonship

فرزند، رابطه فرزندي.

sonsie

(sonsy) خوشبخت، خوشحال، نيك انجام، خوش خلق.

sonsy

(sonsie) خوشبخت، خوشحال، نيك انجام، خوش خلق.

soon

بزودي، زود، عنقريب، قريبا، طولي نكشيد.

sooner

زودتر، بوميان (اوكلاهما) در اتازوني.

soot

دوده ، دوده بخاري، رنگ سياه دوده ، دوده زدن .

sooth

راستي، براستي، درحقيقت، راستگو، تسكين دهنده ، تفال، پيشگوئي، ضرب المثل.

soothe

آرام كردن ، تسكين دادن ، دل بدست آوردن ، دلجوئي كردن ، استمالت كردن .

soothing

آرامش بخش، آرامي بخش، داراي اثر تسكين دهنده ، تسليت.

soothsay

فال گرفتن ، طالع ديدن ، پيشگوئي كردن .

soothsayer

(soothsaying) (م. م. ) فال بين ، فال بيني، ( ج. ش. ) طالع بين .

soothsaying

(soothsayer) (م. م. ) فال بين ، فال بيني، ( ج. ش. ) طالع بين .

sooty

دوده اي، سياه ، دوده اي كردن .

sop

غذاي مايع، آبگوشت، تريد، شير، خيس، خيساندن ، جذب كردن .

sophism

سفسطه ، مغالطه .

sophist

سوفسطائي، مغالطه كن ، زبان باز، سفسطه باز.

sophisticate

خبره وپيشرفته كردن ، سفسطه كردن ، رنگ وآب فريبنده زدن به ، از اصالت وسادگيانداختن ، فريبنده .

sophisticated

خبره وماهر، مشگل وپيچيده ، درسطح بالا، مصنوعي، غير طبيعي، تصنعي، سوفسطائي.

sophistication

سفسطه ، دلفريبي، اغوا، تحريف، مهارت، كمال.

sophistry

سفسطه ، مغالطه ، زبان بازي، برهان تراشي، فريب.

sophomore

( آمر. ) دانشجوي سال دوم.

sophomoric

نارس، كم عمق.

sophy

(suf) پسوندي بمعني ' دانش' و ' شناسي'، صوفي، ( م. م. ) شخص عاقل، با خرد، دانا.

sopite

(ك . ) خواب كردن ، آرام كردن ، خنثي كردن .

sopor

خواب عميق، كرختي، گيجي.

soporiferous

داراي اثر خواب آور، كرخت كننده ، تنبل.

soporific

خواب آلود، كرخت، داروي خواب آور.

sopping

بسيار، شديد، كاملا.

soppy

خيس، مرطوب، خيلي خيس ولغزنده .

soprano

(مو. ) صداي زير، ششدانگ ، صداي بلند.

soputheasternmost

در دورترين نقطه جنوب شرقي.

sorbate

(ش. ) نمك اسيد سوربيك .

sorbent

(ك . ) جاذب، كشنده ، ماده جذب كننده .

sorcerer

جادوگر، ساحر.

sorcerous

وابسته به جادوگري، ساحر، سحر آميز.

sorcery

جادوگري، افسونگري.

sordid

پست، خسيس، چرك ، كثيف، دون ، شلخته ، هرزه .

sore

زخم، ريش، جراحت، جاي زخم، دلريش كننده ، سخت، دشوار، مبرم، خشن ، دردناك ، ريشناك .

sore throat

( طب ) گلو درد.

sorehead

سردرد، شخص كم ظرفيت كه در اثر باخت يا شكست عصباني ميشود، زودرنج.

sorely

بشدت، بسختي، بسيار.

sorgho

(sorgo)( گ . ش. ) ذرت شيرين .

sorghum

( گ . ش. ) ذرت خوشه اي.

sorgo

(sorgho)( گ . ش. ) ذرت شيرين .

sori

خوشه هاي گرده گياهي، خوشه هاگي.

soricine

( ج. ش. ) موش پوزه دراز، شبيه موش پوزه دراز.

sorites

مسلسل، تسلسل منطقي.

soroptimist

عضو انجمن هاي خواهري وخدمات اجتماعي.

sororal

خواهري، خواهرانه .

sororate

( در بعضي قبائل ) رسم ازدواج با زني كه فوت كرده .

sorority

خواهري، انجمن هاي خيريه يا كلوب نسوان .

sorose

داراي هاگهاي خوشه اي.

sorption

جذب، جذب سطحي.

sorrel

اسب كرند، گوزن نر سه ساله .

sorrel tree

(گ . ش. ) ترشك درختي، درخت ترشك .

sorrow

سوگ ، غم، غم واندوه ، غصه ، حزن ، مصيبت، غمگين كردن ، غصه دار كردن ، تاسفخودن .

sorrowful

غمگين ، محزون افسرده ، اندوهناك ، دژكام.

sorry

متاثر، متاسف، غمگين ، ناجور، بدبخت.

sort

جور، قسم، نوع، گونه ، طور، طبقه ، رقم، جوركردن ، سوا كردن ، دسته دسته كردن ، جور درآمدن ، پيوستن ، دمساز شدن .جور كردن ، جور.

sort key

كليد جورسازي.

sort merge

جور كردن و ادغام.

sort of

بمقدار متوسط، نسبتا، بميزان متوسط، تقريبا.

sortable

جوركردني.

sorter

رجگر، جور كننده .جور كننده ، جور ساز.

sortie

sortie( نظ. ) حمله پادگان محاصره شده بمحاصره كنندگان ، يورش، يورش آوردن .

sortilege

فال، جادوگري.

sortition

قرعه كشي، قرعه اندازي، پشك اندازي، تقسيم با قرعه .

sos

مخفف كلمات ship our save ( علامت خطر ودرخواست كمك ).

sot

احمق، ساده لوح، مست، احمق كردن ، مست كردن .

soteriology

رستگاري شناسي، مبحث نجات رستگاري.

sothic

( نج. ) وابسته به ستاره كلب، وابسته به شعراي يماني (star dog).

sotol

(گ . ش. ) سوسني ها.

sottovoce

نجوا، صداي خيلي يواش، آهنگ خيلي آهسته ، ملايم.

sou

مسكوك فرانسه يا سويس مساوي / فرانك .

soubise

رب پيازدار، سوس پياز دار.

soubrette

خادمه ، بانوئي كه در نمايشات نقش فضولباشي و دسيسه كار را بازي ميكند، مسخره .

soubriquet

(=sobriquet) لقب، كنيه ، لقب خيالي.

souchong

چاي سياه چيني.

souffle

خوراك مركب از زرده تخم مرغ وگوشت وپنير وشكلات، پارچه نازك گل برجسته زنانه ، پفكردن يا بالا آمدن غذا، ( غذاي ) پف كرده .

sough

صداي زمزمه يا آه ، زمزمه يا خش خش كردن .

souithernism

( آمر. ) لغت و اصطلاحات مخصوص جنوب، رسوم وآداب جنوب.

soul

( زمان ماضي واسم مفعول فعل seek ).

soul brother

سياهپوست.

soul mate

محبوب، معشوق، دلبر.

soul searching

خودكاوي، بررسي دقيق احساسات وانگيزه هاي خود.

soulful

پر از احساسات، باروح، سرزنده .

soulless

بي روح، بي عاطفه .

sound

صوت، صدا، صداكردن ، به نظر رسيدن .صدا، آوا، سالم، درست، بي عيب، استوار، بي خطر، دقيق، مفهوم، صدا دادن ، بنظر رسيدن ، بگوش خوردن ، بصدا درآوردن ، نواختن ، زدن ، بطور ژرف، كاملا، ژرفاسنجي كردن ، گمانه زدن .

sound barrier

مانع صوتي.

sound bow

كاسه زنگ اخبار.

sound box

جعبه تبديل امواج صوتي به صدا ( در گرامافون ).

sound camera

دوربين فيلمبرداري مجهز بدستگاه ضبط صوت.

sound effects

صدا سازي، عوامل صوتي كه در راديو وتلويزيون وفيلم سينمائي وغيره موجب صداميشود.

sound frack

محل مخصوص ضبط صوت بر روي حاشيه فيلم ناطق.

sound off

قدم شماري درهنگام رژه رفتن ، باصداي بلند صحبت كردن ، مزه دهان كسيرا فهميدن ، آزادانه بيان كردن .

sound wave

موج صوتي.

soundable

بصدا در آوردني، قابل ايجاد صوت، سالم.

soundboard

( board sound) تخته موجد صدا، كمان ويولن وتار، ( مج. ) عامل انتشار عقايد.

sounder

ژرفاسنج، هرچيزيكه صدا ميكند.

sounding board

( soundboard) تخته موجد صدا، كمان ويولن وتار، ( مج. ) عامل انتشار عقايد.

sounding line

ژرفاسنج.

sounding rocket

موشك اكتشاف تغييرات جوي.

soundless

بي صدا، خاموش، ساكت.

soundproof

ضد صدا، مانع نفوذ صدا، عايق صدا.

soup

آشامه ، آبگوشت، سوپ.

soup kitchen

نوانخانه ، دار المساكين ، محل اطعام فقرا.

soupcon

مقدار كم، اندازه كم، كمي.

soupy

شبيه آبگوشت، آبكي.

sour

ترش، تند، ترش بودن ، مزه اسيد داشتن ، مثل غوره وغيره )، ترش شدن .

sour ball

كلوچه سخت ترش مزه .

sour cherry

درخت گيلاس، آلبالو.

sour gum

( گ . ش. ) درخت ترشك ، باميه .

sour mash

غلات خيسانده براي تهيه مشروبات.

sour orange

( گ . ش. ) درخت نارنج (aurantium citrus)، نارنج.

source

منبع، منشائ.چشمه ، سرچشمه ، منبع، منشائ، مايه مبدائ، ماخذ.

source computer

كامپيوتر منبع.

source data

داده هاي منبع.

source document

سند منبع.

source language

زبان منبع.

source program

برنامه منبع.

source routine

روال منبع.

sourdough

خمير ترش.

soursop

( گ . ش. ) درخت ساپاديل، ساباديل.

sourwood

(گ . ش. ) ترشك درختي.

sousaphone

شيپور زنگوله دار.

souse

درترشي فرو بردن ، با ترشي مخلوط كردن ، غسل دادن ، درآب غوطه ورشدن ، ترشي انداختن ، بطو ركامل پوشاندن ، حمله كردن ، بسختي افتادن ، آب نمك ، ترشي، آهار فروبري، شستشو، مست، مست كردن يا شدن .

soutache

حاشيه دوزي زري ويراق لباس.

soutane

رداي مخصوص كشيشان كاتوليك .

soutar

(souter) (اسكاتلند) كفاش، پينه دوز.

souter

(soutar) (اسكاتلند) كفاش، پينه دوز.

south

جنوب، جنوبي، بسوي جنوب، نيم روز.

south pole

قطب جنوب.

south wards

(ward south) بطرف جنوب، متمايل بجنوب، بسوي جنوب.

southbound

عازم جنوب.

southeast

جنوب خاوري، جنوب شرقي.

southeaster

باد جنوب شرقي، توفان جنوب شرقي.

southeasterner

ساكن نواحي جنوب شرقي.

southeastward

بطرف جنوب شرقي، در جهت جنوب خاوري.

souther

باد جنوبي.

southern

جنوبي، اهل جنوب، جنوبا، بطرف جنوب.

southern crown

(australis =corona) ( نج. ) اكليل جنوبي.

southern lights

(australis =aurora) شفق جنوبي.

southerner

جنوبي، اهل جنوب ( در ايالات متحده ).

southernmost

در اقصي نقطه جنوب.

southland

سرزمين جنوب، كشور نيمروز.

southwest

واقع در جنوب غربي، باد جنوب غربي.

southwester

باد جنوب غربي، توفان يا تند باد جنوب غربي.

southwestern

واقع در جنوب غربي.

southwesterner

اهل جنوب غربي.

southwestward

(southwestwards) بسوي جنوب غربي، درجهت جنوب باختري.

southwestwards

(southwestward) بسوي جنوب غربي، درجهت جنوب باختري.

souvenir

يادگار، سوغات، يادبود، خاطره ، ره آورد.

sou'wester

جنوب غربي، كلاه مخصوص مواقع توفاني دريا.

sovereign

(=sovran) پادشاه ، شهريار، ليره زر، با اقتدار، داراي قدرت عاليه .

sovereignty

(=sovranty) سلطه ، حق حاكميت، پادشاهي، قدرت.

soviet

هيئت حاكمه اتحاد جماهير شوروي، شوروي.

sovietization

انطباق با رژيم شوروي.

sovietize

مطابق رژيم شوروي كردن .

sovkhoz

( روسي است ) موسسه كشاورزي وروستائي.

sow

ماده خوك جوان ، شلخته وچاق.

sow bug

( ج. ش. ) شپشه چوب.

sow thislte

(گ . ش. ) شيرك نرم (oleraceus Sonchus).

sowbelly

گوشت خوك نمك زده .

sowens

شورباي سبوس آرد جو دوسر.

sower

برزگر، تخم افشان .

sox

( صورت جمع كلمه sock)، جورابها.

soy

سبوس يا چاشني چيني يا ژاپوني مركب از لوبياي جوشانده وشير وغيره .

soya

(گ . ش. ) لوبياي روغن ، لوبياي ژاپني، سوژا، سويا.

spa

چشمه معدني، آب معدني.

space

فضا، وسعت، مساحت، جا، فاصله ، مهلت، فرصت، مدت معين ، زمان كوتاه ، دوره ، درفضا جا دادن ، فاصله دادن ، فاصله داشتن .فضا، فاصله ، فاصله گذاشتن .

space flight

پرواز فضائي.

space heater

بخاري مخصوص گرم كردن فضاي آزاد.

space mark

( در مطبعه وغيره ) علامت فاصله گذاري.

space medicine

پزشكي فضانوردي، پزشكي فضائي.

space platform

( station space) پايگاه فضائي، ايستگاه فضائي.

space ship

(=spacecraft) كشتي فضائي، سفينه فضائي، ناويز، فضا كشتي.

space station

( platform space) پايگاه فضائي، ايستگاه فضائي.

space suit

(suit. =G) لباس فضانوردي، فضا جامه .

space time

دستگاه چهار بعدي ( كه سه بعد مربوط بفضا ويك بعد مربوط به زمان است )، بعد چهارم( زمان )، جاگاه (continuum time space).

space time continuum

دستگاه جهار بعدي ( كه سه بعد مربوط بفضا ويك بعد مربوط به زمان است )، بعد چهارم( زمان )، جاگاه (time space).

spacecraft

(=spaceship) ناويز، فضا پيما، سفينه فضائي، فضا كشتي.

spaceless

بي حد وحصر، بي مرز.

spaceman

مسافر فضائي، فضانورد، اهل كرات ديگر.

spaceport

پايگاه فضائي.

spaceward

بسوي فضا، بجانب فضا.

spacial

(=spatial) فضائي.

spacing

فاصله گذاري، مراعات فواصل.فاصله گذاري، فاصله .

spacing bias

پيشقدر فاصله .

spacious

فراخ، جادار، وسيع، جامع، گشاد، فضادار، مفصل.

spacistor

دستگاه قوي صدا بزرگ كن ، بلند گوي قوي.

spackle

بتونه ، بتونه نقاشي، بتونه كاري كردن ، بابتونه پر كردن .

spade

بيل، بيلچه ، ( در ورق ) خال پيك ، خال دل سياه ، بيل زدن ، با بيل كندن ، بابيلبرگرداندن .

spadeful

بقدر يك بيل.

spadework

كاري كه با بيل انجام ميدهند، ( مج. ) زحمات اوليه كار.

spaghetti

خوراك رشته فرنگي، رشته فرنگي.

spain

كشور اسپانيا.

spake

( زمان ماضي قديمي فعل speak).

spall

خرده ريز، توفال، سنگ ريزه ، با چكش تراش دادن وبشكل درآوردن ، خرد شدن سنگها دراثر آب وهوا، ورقه ورقه كردن .

span

محدوده ، گستردگي، پوشش.اندازه ، ظرفيت، وجب، يك وجب، مدت معين ، فاصله معين ، وجب كردن ، اندازه گرفتن ، پل بستن ، تاق بستن .

span new

خيلي تازه ، كاملا تازه ، تر وتازه .

spangle

پولك وسنگهاي بدلي زينت لباس، منجوق، هر چيز زرق وبرق دار، درخشش، باپولك مزين كردن .

spaniard

اسپانيولي.

spaniel

سگ پشمالو وآويخته گوش، آدم چاپلوس.

spanish

اسپانيولي، اسپانيائي.

spanish rice

استانبولي پلو.

spank

با دست بكفل زدن ، دركوني زدن ، با سرعت حركت كردن .

spanner

آچار، مهره پيچ، مهره گشا، بست، بندقيقاجي، ميله الصاقي، گلنگدن ، وجب كننده .

spanning tree

درخت پوشا.

spar

تيردكل، ( درساختمان ) تير آهن يا الوار، مشت بازي كردن ، مشاجره كردن ، نزاع.

spare

دريغ داشتن ، مضايقه كردن ، چشم پوشيدن از، بخشيدن ، براي يدكي نگاه داشتن ، درذخيره نگاه داشتن ، مضايقه ، ذخيره ، يدكي، لاغر، نحيف، نازك ، كم حرف.يدك ، يدكي.

spareable

يدكي شدني، قابل صرفه جوئي، قابل امساك ، دريغ شده .

spareribs

گوشت دنده .

sparge

پاشيدن ، گل مالي كردن ، پخش كردن .

sparing

كم، ناچيز، مضايقه كننده ، صرفه جو، ممسك ، پس انداز كن .

spark

ژابيژ، اخگر، جرقه ، بارقه ، جرقه زدن .

spark arrester

برق گير، جرقه خاموش كن .

spark plug

( مك . ) شمع ( مولد جرقه موتور )، آغازكردن ، باني شدن .

sparker

جرقه زن .

sparkish

جرقه وار.

sparkle

تلالوئ داشتن ، جرقه زدن ، چشمك زدن ، برق، تلالو، جرقه ، درخشش.

sparkler

جرقه زن ، پرتلالوئ، آتشبازي جرقه دار، گوهر درخشان (مثل الماس ).

sparling

( ج. ش. ) ماهي قزل آلا داراي گوشت لذيد.

sparring partner

حريف مشت بازي ( هنگام تمرين مشت بازي ).

sparrow

( ج. ش. ) گنجشگ خانگي، انواع گنجشگ .

sparse

كم پشت، پراكنده ، تنك ، گشاد گشاد.

sparseness

(sparsity) تنكي، كم پشتي، پراكندگي، تنك بودن .

sparsity

(sparseness) تنكي، كم پشتي، پراكندگي، تنك بودن .

spartan

اسپارتي، آدم دلير و با انضباط، بي تجمل.

spartanism

دليري، بردباري، بي تكلفي، سادگي.

spasm

شنجه ، تشنج موضعي، آلت تشنج واضطراب.

spasmodic

تشنجي، بگير و ول كن ، همراه با انقباضات.

spastic

(spastical) انقباضي، تشنجي، مبتلا به فلج تشنجي.

spastical

(spastic) انقباضي، تشنجي، مبتلا به فلج تشنجي.

spasticity

حالت تشنج، حالت بگير وول كن ، حالت انقباضي.

spat

(spit of. p) ( زمان ماضي فعل spit)، به سيخ كشيد، تف كرد، سوراخ كرد، (.vi and .vt.n) حلزون خوراكي خيلي كوچك ، بچه حلزون ، مرافعه ، كشمكش كردن ، سيلي، سيلي زدن .

spate

طغيان رود، سيل، سيلاب، رگبار، تعداد خيلي زياد، هجوم بي مقدمه ، سيل كلمات.

spathe

(گ . ش. ) گريبانه .

spathed

(spathose، spathic) گريبانه دار، داراي گل آذين گريبانه وار.

spathic

(spathed، spathose) گريبانه دار، داراي گل آذين گريبانه وار.

spathose

(spathed، spathic) گريبانه دار، داراي گل آذين گريبانه وار.

spathulate

( spatulate) شبيه مرهم كش، قاشقي شكل، زورقي شكل، كفگيري.

spatial

فضائي، فاصله اي.

spatiality

حالت فضائي، فضا داري، فضائيت.

spatiotemporal

وابسته بفضا و زمان ، فضائي و زماني، فضائي وحال.

spatter

پاشيدن ، آلودن ، ترشح، ترشح كردن ، مقدار كم.

spatula

كفگير، (طب) مرهمكش، كاردك مخصوص پهن كردن و ماليدن مرهم روي پارچه و زخم و غيره .

spatulate

( spathulate) شبيه مرهم كش، قاشقي شكل، زورقي شكل، كفگيري.

spavin

( دامپزشكي ) ورم استخوان پاي اسب.

spawn

تخم ماهي، اشپل، بذر، جرم، تخم ريزي كردن ( حيوانات دريائي )، توليد مثل كردن .

spay

عقيم كردن ( جانور ماده )، بي تخمدان كردن .

speak

درآييدن ، سخن گفتن ، حرف زدن ، صحبت كردن ، تكلم كردن ، گفتگو كردن ، سخنراني كردن .

speakable

گفتني.

speakeasy

( ز. ع. - آمر. ) محل فروش مشروبات الكلي قاچاق.

speaker

گوينده ، حرف زن ، متكلم، سخن ران ، سخنگو، ناطق، رئيس مجلس شورا.

speakership

مقام رياست مجلس.

speaking tube

لوله مخصوص مكالمه بين دو اتاق.

spear

نيزه ، سنان ، نيزه دار، نيزه اي، بانيزه زدن .

spearer

نيزه دار.

spearhead

نوك نيزه ، هر چيز نوك تيز، رهبري كردن ، پيشگامي كردن .

spearman

نيزه دار، نيزه انداز.

spearmint

( گ . ش. ) نعناع.

spearwort

( گ . ش. ) آلاله .

special

ويژه ، خاص، استثنايي.(specially) ويژه ، مخصوص، خاص، استثنائي، مخصوصا.

special character

دخشه ، ويژه .

special delivery

پست سفارشي.

special handling

ارسال مطبوعات واوراق چاپي بوسيله پست سريع السير.

special jury

هيئت منصفه مخصوص.

special purpose

يك منظوره ، خاص منظوره .

special session

جلسه فوق العاده ، جلسه مخصوص.

special symbol

نماد ويژه .

specialist

متخصص، ويژه گر، ويژه كار.

speciality

تخصص.( specialty) كالاي ويژه ، داروي ويژه يا اختصاصي، اسپسياليته ، اختصاص، كيفيتويژه ، تخصص، رشته اختصاصي، ويژه گري.

specialization

تخصص.ويژه گري، ويژه كاري.

specialize

ويژه گري يا ويژه كاري كردن ، متخصص شدن .تخصص يافتن ، اختصاصي كردن .

specially

(special) ويژه ، مخصوص، خاص، استثنائي، مخصوصا.

specialty

( speciality) كالاي ويژه ، داروي ويژه يا اختصاصي، اسپسياليته ، اختصاص، كيفيتويژه ، تخصص، رشته اختصاصي، ويژه گري.

specie

سكه ( بخصوص سكه طلاونقره )، پول، وابسته بسكه .

species

نوع، گونه ، قسم، بشر، انواع.

specifiable

قابل تعيين يا تخصيص.

specific

ويژه ، مخصوص، معين ، بخصوص، خاص، اخص.خاص، معين ، مشخص.

specification

تعيين ، تشخيص.تصريح، تشخيص، ذكر خصوصيات، مشخصات.

specifications

خصوصيات، مشخصات.

specified

تعيين شده ، مشخص شده .

specifier

تصريح كننده .

specify

تيين كردن ، مشخص كردن .تعيين كردن ، معين كردن ، معلوم كردن ، جنبه خاصي قائل شدن براي، مشخص كردن ، ذكركردن ، مخصوصا نام بردن ، تصريح كردن .

specimen

نمونه ، مسطوره ، فرد، شخص.نمونه .

speciosity

تصريح، كيفيت معين ومشخص، صراحت، وضوح.

specious

خوش منظروبدنهاد، داراي ظاهر زيبا وفريبنده ، ظاهرا صحيح، بطورسطحي درست، ظاهرامنطقي ودرست ولي واقعا عكس آن .

speck

لك ، نقطه ، خال، لكه يا خال ميوه ، ذره ، لكه دار كردن ، خالدار كردن .

speckle

نقطه ، لكه كوچك ، خال، رنگ ، نوع، قسم، نقطه نقطه يا خال خال كردن .

specs

مشخصات، عينك .

spectacle

تماشا، منظره ، نمايش، ( درجمع ) عينك .

spectacular

تماشائي، منظره ديدني، نمايش غير عادي.

spectate

تماشاچي بودن ، حضر وناظر بودن .

spectator

تماشاگر، ماشاچي، بيننده ، ناظر.

spectatress

تماشاچي مونث.

specter

(spectre) شبح، روح، خيال وفكر، تخيل، وهم.

spectral

طيفي.روح مانند، روحي، خيالي، طيفي، بينائي.

spectral line

خط طيف نوري، نوار طيف نوري.

spectral response

واكنش طيفي.

spectrality

(spectralness) حالت طيفي، حالت شبحي.

spectralness

(spectrality) حالت طيفي، حالت شبحي.

spectre

(specter) شبح، روح، خيال وفكر، تخيل، هم.

spectrogaph

طيف نگار، طيف سنج، كاغذ يا صفحه طيف نما.

spectrogram

طيف نگاره .

spectroheliogram

(spectroheliograph) تصوير يك رنگ طيف نماي خورشيد.

spectroheliograph

(spectroheliogram) تصوير يك رنگ طيف نماي خورشيد.

spectrohelioscope

طيف بين خورشيد.

spectrometer

(spectrometry) ( فيزيك ) طيف نما، طيف سنج.

spectrometry

(spectrometere) ( فيزيك ) طيف نما، طيف سنج.

spectroscope

(spectroscopy) بينائي بين ، طيف بين ، طيف نما، طيف بيني.

spectroscopy

(spectroscope) بينائي بين ، طيف بين ، طيف نما، طيف بيني.

spectrum

بينائي، طيف، خيال، منظر، شبح، رنگ هاي مرئي در طيف بين .طيف.

specular

وابسته به آينه طبي يا سپكولوم.

speculate

انديشيدن ، تفكر كردن ، معاملات قماري كردن ، احتكاركردن ، سفته بازي كردن .

speculation

احتكار، سفته باي، تفكر وتعمق، زمين خواري.

speculative

احتكار آميز، تفكري، مربوط به انديشه .

speculator

محتكر، سفته باز، زمين خوار.

speculum

( طب ) آينه طبي ياسپكولوم، وسيله معاينه از طريق سوراخهاي بدن .

speech

سخن ، حرف، گفتار، صحبت، نطق، گويائي، قوه ناطقه ، سخنراني.

speechify

سخنوري كردن ، نطاقي كردن ، سخنراني كردن .

speechless

صامت، لال، گنگ (gong).

speed

سرعت.تندي، سرعت، عجله ، شتاب، كاميابي، ميزان شتاب، درجه تندي، وضع، حالت، شانسخوب داشتن ، كامياب بودن ، باسرعت راندن ، سريع كاركردن ، تسريع كردن .

speed limit

سرعت مجاز، حداكثر سرعت مجز در جاده ها وغيره .

speed regulator

تنظيم كننده سرعت.

speed up

تسريع.

speedboat

كرجي يا قايق موتوري سريع السير.

speeder

عجله كننده ، شتابگر.

speediness

(speedy) سريع السير، سريع، چابك ، سرعت.

speedometer

سرعت سنج، كيلومتر شمار ساعتي.

speedster

بادپا، تندرو.

speedup

تسريع، ازدياد توليد يا سرعت وغيره .

speedway

جاده سريع السير.

speedwell

(گ . ش. ) سيزاب رسمي (officinalis =veronica).

speedy

(speediness) سريع السير، سريع، چابك ، سرعت.

speleologist

ويژه گر غارشناسي، غار شناس.

speleology

غارشناسي، مطالعه غارها از لحاظ زمين شناسي وتاريخي.

spell

هجي كردن ، املائ كردن ، درست نوشتن ، پي بردن به ، خواندن ، طلسم كردن ، دل كسي رابردن ، سحر، جادو، طلسم، جذابيت، افسون ، حمله ناخوشي، حمله .

spell binder

جادوگر، مسحور كننده ، مجذوب كننده .

spellbind

سحر كردن ، مجذوب كردن ، مفتون ساختن .

spellbound

افسون شده ، مسحور، مفتون ، مجذوب.

speller

كتاب املائ، هجي كننده ، كسيكه لغت را هجي ميكند.

spelling

املائ، هجي.

spelt

( زمان ماضي واسم مفعول فعل spell ).

spelunker

علاقمند به اكتشاف غار، كاشف غار.

spelunking

علاقمندي به كشف ومطالعه غارها، علاقه به غار شناسي.

spence

(spense) آبدار خانه ، اتاق ناهارخوري.

spend

صرف كردن ، پرداخت كردن ، خرج كردن ، تحليل رفتن قوا، تمام شدن ، صرف شدن .

spendable

خرج كردني، خرج شدني.

spending money

پول توجيبي، خرجي.

spendthrift

ولخرج، مسرف، خراج، دست ودلباز.

spense

(spence) آبدار خانه ، اتاق ناهارخوري.

spent

بي رمق، نيروي خود را از دست داده ، از پا درآمده ، كوفته ، خسته ، رها شده ، كمزور، خرج شده .

sperm

مني، نطفه ، بذر، موجب ايجاد چيزي، مني دانه .

sperm whale

(ج. ش. ) عنبر ماهي، نهنگ عنبر(catodon physeter).

spermaceti

موم كافوري، روغن سرنهنگ ، موم سفيد.

spermary

بيضه ، غده توليد كننده مني، محل توليد مني.

spermatheca

(spermathecal) ( ج. ش. ) كيسه محل تجمع مني در حشرات ماده .

spermathecal

(spermatheca) ( ج. ش. ) كيسه محل تجمع مني در حشرات ماده .

spermatial

وابسته به نطفه نر جلبكها، نطفه اي.

spermatic

( ج. ش. ) نطفه اي، بيضه اي، بذري، تخمي.

spermatid

( بافت شناسي - تش. ) سلول حاصله از تقسيم سلول مني سازكه تبديلبه سلول مني ميشود.

spermatium

نطفه ياياخته نر غير متحرك موجودات پست (مثل جلبكها وغيره ).

spermatocidal

(spermatocide، spermicidal) مني كش، داراي قابليت كشتن ياخته هاي نطفه اي.

spermatocide

(spermatocidal، spermicidal) مني كش، داراي قابليت كشتن ياخته هاي نطفه اي.

spermatogenesis

مني زائي، ايجاد نطفه ، تشكيل نطفه .

spermatogenetic

مني ساز، موجد نطفه ، نطفه آور.

spermatogonium

سلول اوليه جنس نر سلول بيضه ، سلول موجد تخم.

spermatophore

( تش. ) كپسول يا كيسه مني (درجنس نر موجوداتي مثل زالو).

spermatozoid

( گ . ش. ) ياخته نر و متحرك .

spermatozoon

اسپرماتوزوئيد، ياخته متحرك نطفه بالغ جنس نر، مني دانه .

spermicidal

(spermatocidal، spermatocide) مني كش، داراي قابليت كشتن ياخته هاي نطفه اي.

spew

قي كردن ، فوران كردن ( مواد آتشفشاني )، با فشار خارج كردن ، بخارج ريختن .

sphagnicolous

رشد كننده روي توده خزه ، خزه زي.

sphagnous

خزه دار.

sphagnum

(گ . ش. ) اسفگنوم، خزه ، خزه خشك شده .

spheral

كروي، مستدير، بشكل دايره .

sphere

كره ، گوي، جسم كروي، فلك ، گردون ، دايره ، محيط، مرتبه ، حدود فعاليت، دايره معلومات، احاطه كردن ، بصورت كره درآوردن .

sphere of influence

منطقه نفوذ.

spherical

كروي.كروي، گوي مانند.

spherical geometry

هندسه كروي.

spherical polygon

( هن. ) كثير الاضلاع كروي.

spherical triangle

مثلث كروي.

spherical trigonometry

( هن. ) مثلثات كروي.

sphericity

كرويت، حالت كروي.

spherics

كرويات، هندسه كروي.

spheroid

شبيه كره ، كروي، كره مانند، مستدير.

spherometer

منحني سنج، كره سنج.

spherule

گويچه ، گوي كوچك ، كره كوچك ، جسم كروي كوچك .

sphery

( ك . ) ستاره اي شكل، كروي، مستدير.

sphincter

(تش. ) ماهيچه باسطه ، چلانه ، چلانگر.

sphinx

مجسمه ابوالهول، موجود عجيب، مرد مرموز، موجود افسانه اي داراي بدن شير وسروسينه زن .

sphygmograph

( طب ) نبض نگار.

sphygmometer

(=sphygmograph) نبض سنج.

spic and span

(span and spick) نو، كاملا تازه ، تروتميز، آراسته ومرتب.

spicate

(گ . ش. - ج. ش. ) ميخ مانند، ميخي شكل، خار مانند.

spice

ادويه ، چاشني غذا، ادويه زدن به .

spice box

قوطي ادويه .

spicery

ادويه جات، ادويه ، عطاري.

spiciness

خوشمزگي، تند وتيزي.

spick and span

(span and spic) نو، كاملا تازه ، تروتميز، آراسته ومرتب.

spicula

(spicule) خار، سيخك ، شاخك حساس نوك تيز، سنبله .

spiculate

سوزني شكل، سيخك مانند.

spiculation

ايجاد خار.

spicule

(spicula) خار، سيخك ، شاخك حساس نوك تيز، سنبله .

spiculiferous

داراي خارهاي نوك تيز، شاخكدار.

spiculum

نوك نيزه ، نيزه كوچك ، سيخك ، شبيه ستون فقرات.

spicy

ادويه دار، ادويه زده ، تند، معطر، جالب.

spider

( ج. ش. ) عنكبوت، كارتنه ، كارتنك ، ناتنك .

spidery

شبيه عنكبوت، شبيه تار عنكبوت.

spiffy

( ز. ع. ) تميز، زيبا، خوش منظر، باهوش، عالي.

spigot

توپي، لب لوله كه در لوله ديگري جا مي افتد، شير آب، سوراخ گير.

spike

ميخ، ميله ، تير، ميخ بزرگ ، ميخ طويله ، ميخ بلند كف كفش فوتباليست هاو ورزشكاران ميخ دار كردن ، ميخكوب كردن .

spikelike

ميخي، بشكل ميخ.

spikenard

( م. م. ) روغن يامرهم معطر، سنبل هندي.

spiky

ميخ مانند، تيز، تند وتيز، پرگاز، فوراني.

spile

ميخچوبي، ميخچه ، گل ميخ، توپي، با ميخ چوبي مسدود كردن ، بستن ، سوراخ گيري.

spin

فرفره ، چرخش ( بدور خود )، ( دور خود ) چرخيدن ، ريسيدن ، رشتن ، تنيدن ، به درازاكشاندن ، چرخاندن .

spinach

(spinage) (گ . ش. ) اسفناج، خوراك اسفناج.

spinage

(spinach) (گ . ش. ) اسفناج، خوراك اسفناج.

spinal

(spinally) وابسته به تيره پشت، فقراتي، پشتي، صلبي.

spinal canal

( تش. ) مجراي ستون فقرات.

spinal column

ستون فقرات، تيره پشت، ستون مهره .

spinal cord

مغز تيره ، نخاع، مغز حرام، نخاع شوكي.

spinally

(spinal) وابسته به تيره پشت، فقراتي، پشتي، صلبي.

spindle

دوك ، دوك نخ ريسي، هرچيزي شبيه دوك ، دسته كوك ساعت، رقاصك ساعت، بشكل دوك درآمدن ، دراز و باريك شدن .

spindly

دوك وار.

spindrift

موج لبريز دريا، برف يا غبار باد آورده .

spine

تيره پشت، ستون فقرات، مهره هاي پشت، تيغ يا برآمدگي هاي بدن موجوداتي مثل جوجه تيغي.

spineless

بي مهره ، بي جرات، بدون ستون فقرات.

spinescent

خاردار، مهره دار، نوك تيز، داراي تيره پشت.

spinet

( مو. ) سنتور چنگي، پيانوي كوچك ، ارگ برقي كوچك .

spinner

ريسنده ، نخ ريس، نختاب، تابنده ، عنكبوتي كه تار ميتند، كارگر ياماشين نخ ريسي.

spinneret

تارريس، نخ ريس.

spinney

(spinny) بوته زار، بيشه درخت كوتاه .

spinning frame

چهارچوب يا دستگاه نخ تابي.

spinning wheel

چرخ نخ ريسي، دوك نخ ريسي.

spinny

(spinney) بوته زار، بيشه درخت كوتاه .

spinose

(spiny) پوشيده شده از خارهاي زياد، دشوار، مهره مانند.

spinosity

خارداري، سيخ داري، وضعيت غامض، اشكال، دشواري، چيز نوك تيز.

spinous

خارمانند، پراز خار، نامطلوب.

spinster

دختر خانه مانده ، دختر ترشيده .

spinsterhood

نخ ريسي، ترشيدگي ( زن )، خانه ماندگي.

spinsterish

مثل دختر ترشيده .

spinule

چرخ ريز، پيچ ريز، چرخ خاردار، خارهاي ريز چرخ وغيره .

spiny

(spinose) پوشيده شده از خارهاي زياد، دشوار، مهره مانند.

spiracle

سوراخ تنفس، مجرا.

spiracular

شبيه سوراخ دهان ، مجرائي.

spiral

حلزوني، مارپيچ.مارپيچي، مارپيچ، حلزوني، بشكل مارپيچ، بشكل مارپيچ درآوردن ، بطورمارپيچ حركتكردن .

spiral spring

فنر مارپيچ.

spirant

(=fricative) (درتلفظ حروف) حرفي كه بااصطكاك نفس ادا گردد( مثل sh وv )، بتلفظدرآمده ، اصطكاكي.

spire

منار مخروطي، ساقه باريك ، مارپيچ، نوك تيز شدن ، مخروطي شدن .

spiriferous

(ج. ش. ) داراي عضو مارپيچي، مارپيچ.

spirit

روح، جان ، روان ، رمق، روحيه ، جرات، روح دادن ، بسرخلق آوردن .

spirit of wine

(wine of spirits) الكل، عرق خالص، عرق دو آتشه .

spiritism

اعتقاد به وجود روح و بازگشت ارواح بعالم مادي، روح گرائي.

spiritless

بي روح، كم دل، بي جرات.

spiritous

الكل دار، مشتق ازالكل، فعال، زنده ، خالص.

spirits

مشروبات الكلي.

spirits of wine

(wine of spirit) الكل، عرق خالص، عرق دو آتشه .

spiritual

(spiritually) روحاني، معنوي، روحي، غير مادي، بطور روحاني.

spiritualism

اعتقاد به احضار ارواح، اعتقاد به عالم ارواح.

spiritualist

طرفدار اصول روحانيت ومعنويت، معتقد بارتباط با ارواح، روحاني.

spirituality

روحانيت، معنويت، عالم روحاني، روحيه مذهبي.

spiritualization

روحانيت، جنبه روحاني دادن به .

spiritualize

روحاني كردن ، بطور معنوي تفسير كردن .

spiritually

(spiritual) روحاني، معنوي، روحي، غير مادي، بطور روحاني.

spiritualty

روحانيون ، روحانيت ( درمقابل ماديت )، معنويت، قدوسيت.

spirituous

داراي حالت روحاني، مربوط بعالم معنويات، فعال، سرزنده ، داراي الكل.

spiritusoity

روحانيت، معنويت، كيفيت معنوي، عالم غير مادي.

spirochaeta

(spirochete، spirochaete) (طب) اسپيروكت، هر نوع باكتري مارپيچ.

spirochaete

(spirochete، spirochaeta) (طب) اسپيروكت، هر نوع باكتري مارپيچ.

spirochete

(spirochaete، spirochaeta) (طب) اسپيروكت، هر نوع باكتري مارپيچ.

spirochetosis

( طب ) ابتلا به بيماري حاصله از ميكروب اسپيروكت.

spirograph

( طب ) دستگاه تنفس نگار، دم نگار.

spirometer

( طب ) دستگاه تنفس سنج، دم سنج.

spiry

پيچاپيچ، مارپيچ، مخروطي.

spit

سيخ كباب، شمشير، دشنه ، بسيخ كشيدن ، سوراخ كردن ، تف انداختن ، آب دهان پرتابكردن ، تف، آب دهان ، خدو، بزاق، ( مثل تف ) بيرون پراندن .

spite

لج، كينه ، بغض، بدخواهي، غرض، كينه ورزيدن ، برسرلج آوردن .

spiteful

كينه توز، معاند.

spitfire

آتشبار، چيزي كه آتش پرتاب ميكند، آدم لجوج وكينه توز.

spittle

مايع مترشحه از غدد بزاقي، تف، آب دهان .

spittoon

تف دادن ، خلط دان ، سلف دان .

spitz

( ج. ش. ) سگ پشمالوي سياه پروسي.

spiv

( انگليس ) آدم كلاش (kallaash)، آدم مفتخوار.

splanchnic

( تش ) وابسته به احشائ، احشائي.

splash

شتك ، صداي ترشح، چلپ چلوپ، صداي ريزش، ترشح كردن ، چلپ چلوپ كردن ، ريختن ( باصداي ترشح )، داراي ترشح، داراي صداي چلب چلوب.

splash guard

گلگير ( اتومبيل وغيره ).

splashy

داراي ترشح، داراي صداي چلپ چلوپ.

splat

ميله تزئيني پشت صندلي.

splatter

ترشح كردن ، چلپ چلوپ كردن ، كفگير.

splay

منبت كاري كردن ، باز كردن ، گسترده .

splayfoot

(splayfooted) پاي پهن وبزرگ .

splayfooted

(splayfoot) پاي پهن وبزرگ .

spleen

( تش. ) طحال، اسپرز، جسارت، خشمناك كردن .

spleenful

(spleeny) آتش مزاج، تندخو.

spleeny

(spleenful) آتش مزاج، تندخو.

splendent

مشعشع، پر فروغ.

splendid

(splendidly) باشكوه ، باجلال، عالي، براق، پرزرق وبرق.

splendidly

(splendid) باشكوه ، باجلال، عالي، براق، پرزرق وبرق.

splendiferous

باشكوه وجلال، پرشكوه .

splendor

(=splendour) شكوه وجلال، زرق وبرق، فر.

splendorous

(splendrous) باشكوه ، مجلل.

splendour

(=splendor) شكوه وجلال، زرق وبرق، فر.

splendrous

(splendorous) باشكوه ، مجلل.

splenic

اسپرزي، طحالي.

splentic

(splentical) كج خلق، عبوس، ترشرو، ماليخوليائي.

splentical

(splentic) كج خلق، عبوس، ترشرو، ماليخوليائي.

splice

بهم تابيدن ، باهم متصل كردن ، پيوند كردن .

splicer

متصل كننده ، پيوند دهنده .

spline

نوار باريك ، لبه كاموزبانه ، زبانه دار كردن .

splint

برآمدگي كوچك ، توفال، آهن نبشي، خرد وقطعه قطعه كردن ، تراشه كردن ، تراشه ، نوار يا تراشه ايكه براي بستن استخوان شكسته بكار ميرود.

splinter

باريكه چوب، تراشه ، خرده شيشه ، تراشه كردن ، متلاشي شدن وكردن .

splintery

تراشه وار، ريز ريز.

split

ترك ، انشعاب، دوبخشي، شكافتن .شكافتن ، دونيم كردن ، از هم جدا كردن ، شكاف، نفاق، چاك .

split hair

موشكافي.

split pea

( گ . ش. ) نخود دولپه ، لپه .

split personality

( ر. ش. ) تعدد شخصيت، شخصيت دو نيم.

split second

قسمتي از ثانيه ، آن .

split shift

تقسيم ساعات كار بدو يا چند قسمت.

splitter

نفاق انداز، شكاف دهنده .

splore

سرور، نشاط، شادماني كردن .

splotch

ريزش يا پاشيدن ( لجن ياكثافت وغيره )، لكه ، نقطه ، وصله ، كه ، لكه لكه كردن .

splotchy

لكه لكه ، خال خال.

splurge

شادماني، خوشي، تفريح و ولخرجي كردن ، ريخت وپاش، به رخ ديگران كشيدن .

splutter

ترشح، صداي چلپ وچلوپ زياد، اخ تف كردن ، اهن وتلپ كردن ، ترشح كردن .

spluttery

تفي، تف آلود، باچلپ وچلوپ واهن وتلوپ.

spoil

غنيمت، يغما، تاراج، سودبادآورده ، فساد، تباهي، از بين بردن ، غارت كردن ، ضايع كردن ، فاسد كردن ، فاسد شدن ، پوسيده شدن ، لوس كردن ، رودادن .

spoilable

فساد پذير، خراب شدني.

spoilage

تاراج، غارت، ضايعات.

spoiler

(spoilsman) غارتگر، تباه كننده ، فاسد سازنده ، خريدار غنائم جنگي، محل عيش ديگران .

spoils system

سيستم تقسيم مناسب دولتي بين اعضائ حزب حاكم.

spoilsman

(spoiler) غارتگر، تباه كننده ، فاسد سازنده ، خريدار غنائم جنگي، محل عيش ديگران .

spoilsport

كسيكه بازي ديگران را خراب ميكند، كسي كه عيش ديگران را منغص ميكند.

spoke

پره چرخ، ميله چرخ، اسپوك ، ميله دار كردن ، محكم كردن .

spoken

( اسم مفعول فعل speak )، گفته شده .

spokesman

سخنران ، ناطق، سخنگو.

spokeswoman

سخنگوي زن .

spoliate

(=despoil) چپاول كردن ، غارت كردن ، دزديدن .

spoliation

چپاول، يغماگري، دزدي، تباه سازي.

spondee

( شعر) وتدي كه داراي دوهجاي دراز باشد.

sponge

اسفنج، انگل، طفيلي، ابر حمام، با اسفنج پاك كردن يا تركردن ، جذب كردن ، انگل شدن ، طفيلي كردن ياشدن .

sponge cake

كيكي كه با روغن نباتي درست ميشود، كيك پف آلود.

sponge rubber

ابرحمام.

sponger

طفيلي، دركش.

spongy

اسفنجي، شبيه اسفنج، نرم ومتخلخل، نرم.

sponsor

ضامن ، ملتزم، التزام دهنده ، حامي، كفيل، متقبل، ضمانت كردن ، مسئوليت را قبولكردن ، باني، باني چيزي شدن .

sponsorship

ضمانت، تكفل، عهده گيري، اعانت.

spontaneity

خودبخودي، ناگهاني، بي سابقگي، فوريت.

spontaneous

خود بخود، خود انگيز، بي اختيار، فوري.

spoof

حقه بازي كردن ، كلاهبرداري، مسخره ، دست انداختن .

spook

روح، شبح، ديو، جن ، ترساندن .

spookish

(spooky) شبح وار.

spooky

(spookish) شبحوار.

spool

قرقره ، ماسوره .قرقره ، ماسوره ، هرچيزي شبيه قرقره ، دورقرقره پيچيدن .

spoon

قاشق، چمچه ، با قاشق برداشتن ، ( ز. ع. ) بوس وكنار كردن .

spoon feed

باقاشق غذا دادن .

spoonerism

اشتباه در تلفظ حروف، تعويض حروف در تلفظ برحسب تصادف، لقلقه .

spooney

(spoony) لوس، احمق، اهل بوس وكنار، احمقانه .

spoonful

باندازه يك قاشق.

spoony

(spooney) لوس، احمق، اهل بوس وكنار، احمقانه .

spoor

ردپا، ردپاي كسي را گرفتن .

sporadic

تك و توك ، گاه بگاه .تك وتوك ، تك تك ، پراكنده ، انفرادي، گاه وبيگاه .

sporadic fault

عيب گاه بگاه .

spore

هاگ ، تخم ميكروب، تخم قارچ، هاگ آوردن .

sporogenesis

(sporogeny) هاگ زائي، هاگ آوري، تشكيل هاگ .

sporogenic

(sporogenous) هاگ آور، هاگ زا.

sporogenous

(sporogenic) هاگ آور، هاگ زا.

sporogeny

(sporogenesis) هاگ زائي، هاگ آوري، تشكيل هاگ .

sporogonium

(گ . ش. ) عضو مولد هاگ در گياهان پست.

sporogony

توليد مثل بوسيله هاگ ، هاگ آوري.

sporozoal

(oanzsporo) (ج. ش. ) اسپروزا، آغازيان انگلي.

sporozoan

(oalzsporo) (ج. ش. ) اسپروزا، آغازيان انگلي.

sporozoite

(ج. ش. ) آغازي انگلي متحرك ، هاگدار.

sporran

چنته ياكيسه چرمي جلو دامن اسكاتلنديهاي كوهستاني.

sport

ورزش، سرگرمي، بازي، شوخي، ورزش، تفريحي، شكار وماهيگري و امثال آن ، آلت بازي، بازيچه ، تفريحي، سرگرمكردن ، نمايش تفريحي، بازي كردن ، پوشيدن وبرخ ديگران كشيدن ورزش وتفريح كردن .

sport car

(car =sports) اتومبيل شكاري، اتومبيل كورسي.

sport shirt

پيراهن يقه باز ورزشي.

sportful

بازيگوش، شوخ، تفريحي، خوشگذران .

sportive

سرگرم تفريح وورزش، ورزشي، تفريحي.

sports car

(car =sport) اتومبيل شكاري، اتومبيل كورسي.

sportscast

(sportscaster) برنامه هاي ورزشي راديو وتلويزيون ، گوينده برنامه ورزشي.

sportscaster

(sportscast) برنامه هاي ورزشي راديو وتلويزيون ، گوينده برنامه ورزشي.

sportsman

ورزشكار، ورزش دوست، ورزشكار جوانمرد.

sportsmanlike

مانند ورزشكار، جوانمرد.

sportsmanly

مردانه وار.

sportsmanship

ورزشكاري، ورزش دوستي، مردانگي.

sportswoman

زن ورزشكار.

sportswriter

وقايع نگار ورزشي، خبرنگار ورزشي روزنامه .

sporty

ورزشي، ورزشكارانه ، جلف.

sporulation

هاگزائي، هاگ آور شدن ، توليد هاگ .

sporulative

هاگ آور.

spot

خال، نقطه ، لك ، موضع، بجا آوردن .نقطه ، خال، مكان ، محل، لكه ، زمان مختصر، لحظه ، لكه داركردن ياشدن ، باخالتزئين كردن ، درنظرگرفتن ، كشف كردن ، آماده پرداخت، فوري.

spot check

بطور چند در ميان آزمودن ، سرسري وبا عجله رسيدگي كردن .مقابله موضعي، بررسي موضعي.

spot test

آزمايش فوري.

spot welding

نقطه جوش.

spotless

بي عيب، بي لكه ، بي خال.

spotlight

نورافكن ، شخصي كه در زير نورافكن صحنه نمايش قرارگرفته ، چراغ نورافكن .

spottable

لكه پذير، پيدا كردني.

spotter

خال گذار، نقطه نقطه ، كاشف جنايات، هدف ياب.

spotty

پر از لكه ، آلوده ، متناوب، چند در ميان .

spousal

ازدواج، عروسي، زفاف، وابسته به عروسي.

spouse

زن يا شوهر، همسر، زوج، زوجه ، همسر كردن .

spout

لوله ، دهانه ، شيرآب، ناودان ، فواره ، فوران ، جوش، غليان ، پرش، جهش كردن ، پريدن ، فواره زدن ، فوران كردن .

spouter

بيرون جهنده ، فواره .

sprag

قطعه چوب يا الواري كه بعنوان شمع درمعدن بكار ميرود، گوه ، شمع زدن به .

sprain

رگ به رگ كردن ياشدن ، بدرد آوردن ، رگ برگ شدگي، پيچ خوردن .

sprat

( ج. ش. ) ماهي خمسي، شاه ماهي كوچك .

sprawl

پهن نشستن ، گشاد نشستن ، هرزه روئيدن ، بي پروا دراز كشيدن يا نشستن ، بطور غيرمنظم پخش شدن ، پراكندگي.

spray

شاخه كوچك ، تركه ، افشانك ، افشانه ، ريزش، ترشح، قطرات ريز باران كه بادآنرا باطراف ميزند، افشان ، چيز پاشيدني، سم پاشي، دواپاشي، تلمبه سم پاش، گردپاش، آب پاش، سمپاشي كردن ، پاشيدن ، افشاندن ، زدن ( دارو وغيره ).

spray gun

تلمبه سمپاش، گردپاش.

sprayer

گردپاش، سم پاش.

spread

پخش كردن ، گستردن ، فرش كردن ، گسترش يافتن ، منتشر شدن ، بصط وتوسعه يافتن ، گسترش.وسعت، شيوع، پهن كردن ، پهن شدن .

spread eagle

تصوير عقاب بالگسترده (علامت نظامي ايالات متحده آمريكا)، (مج. ) ميهن پرستيافراطي، چاخان ، بصورت بال گسترده درآوردن .

spreader

گسترشگر، پخش كننده ، شايع كننده ، منتشر كننده .

spree

خوشي، نشاط، مستي، شوخي، سرخوشي، ميخوارگي، ولگردي و قانوني شكني.

sprig

شاخه كوچك ، تركه ، بوته ، ميخ كوچك بي سر، نوباوه ، جوانك ، گلدوزي كردن ، بشكلشاخوبرگ در آوردن .

sprightful

(sprightfully) پرنشاط، سرزنده ، وبانشاط، سرچنگ ، سرحال.

sprightfully

(sprightful) پرنشاط، سرزنده ، وبانشاط، سرچنگ ، سرحال.

sprightly

خوشحال، بانشاط، سرزنده ، چالاك ، شنگول.

spring

بهار، چشمه ، سرچشمه ، فنر، انبرك ، جست وخيز، حالت فنري، حالت ارتجاعي فنر، پريدن ، جهش كردن ، جهيدن ، قابل ارتجاع بودن ، حالت فنري داشتن ، ظاهر شدن .

spring cleaning

خانه تكاني درفصل بهار.

spring fever

( طب ) تب بهاره .

spring tide

فصل بهار، جزر ومد كامل.

springboard

تخته شيرجه ، واگن سبك .

springbok

( ج. ش. ) غزال آفريقائي.

springe

دام، كمند، دام افكندن .

springer

كمند انداز، صيدي كه در كمند ميافتد، فنر نصب كن ، گاو آبستن .

springhead

سرچشمه ، چشمه ، فواره .

springhouse

حوضخانه ، سردخانه .

springlet

زهاب، چشمه كوچك ، فنر كوچك .

springtime

فصل بهار، جواني، شباب، بهار زندگاني.

springy

فنري، جهنده ، قابل ارتجاع، سرچشمه وار.

sprinkle

ترشح، ريزش نم نم، پوش باران ، چكه ، پاشيدن ، ترشح كردن ، پاشيده شدن ، گلنمزدن ، آب پاشي كردن .

sprinkler

آب پاش، گلاب پاش، با آب پاش پاشيدن .

sprint

دوسرعت، با حداكثر سرعت دويدن .

sprinter

قهرمان دوسرعت.

sprit

جوانه يا شاخه كوچك ، ني، گياه بوريا مانند، نقطه يا خال تيره رنگ ، جوانه زدن .

sprite

روح، شبح، جن ، الهام.

sprocket

دندانه ئ زنجيري.( مك . ) دنده چرخ زنجيرخور، چرخ دنده .

sprocket hole

سوراخ زنجيري.

sprocket wheel

چرخ زنجير.

sprout

جوانه زدن ، سبز شدن ، جوانه ، شاخه .

spruce

آراسته ، پاكيزه ، قشنگ ، ( گ . ش. ) انواع كاج ميلاد، صنوبر.

sprucy

قشنگ ، پاكيزه ، آراسته .

sprung

( زمان ماضي فعل spring ).

spry

چابك ، چالاك ، زرنگ ، فرز، باهوش، دانا.

spud

كج بيل، چاقوي كوتاه ، بيلچه مخصوص كندن علف هرزه ، (گ . ش. ) سيب زميني، بابيلكندن ( منهدم كردن ).

spume

كف روي ديگ ، كف كردن ، كف.

spumone

(spumoni) بستني ميوه ومغز بادام وميوه جات ايتاليائي.

spumoni

(spumone) بستني ميوه ومغز بادام وميوه جات ايتاليائي.

spumy

(spunous) كف آلود، كف دار.

spun

( زمان ماضي واسم مفعول فعل spin ).

spun glass

شيشه تاب خورده ، شيشه مذاب الياف مانند.

spun rayon

ابريشم مصنوعي تابيده .

spun yarn

نخ تابيده .

spunk

دليري، دل، جرات، چوب، آتشزنه ، آتش گرفتن .

spunkie

جرقه آتش، بارقه ، روح.

spunky

پرحرارت، باروح، غيور.

spunous

(spumy) كف آلود، كف دار.

spur

مهميز، سيخ، مهميز زدن .

spur gear

( مك . ) چرخ دندانه دار.

spur track

جاده فرعي.

spurge

( گ . ش. ) فرفيون (=euphorbia).

spurge laurel

(گ . ش. ) مازريون غاري.

spurious

جعلي، قلابي.قلب، بدلي، بدل، جعلي، الكي، نادرست، حرامزاده .

spurn

لگد زدن ، پشت پا زدن ، رد كردن .

spurner

لگد زن ، رد كننده .

spurrey

(spurry) شبيه مهميز يا سيخك ، نوك تيز، ثاقب، مهميزدار.

spurrier

مهميز ساز.

spurry

( spurrey) شبيه مهميز يا سيخك ، نوك تيز، ثاقب، مهميزدار.

spurt

كوشش ناگهاني وكوتاه ، جنبش تند وناگهاني، خروج ناگهاني، فوران ، جهش، جوانه زدن ، فوران كردن ، جهش كردن .

spurtle

ملاقه ، شمشير، اسباب آتش همزن ، پاشيدن .

sput nik

( روسي ) قمر مصنوعي، ماهواره .

sputter

تند ومغشوش سخن گفتن ، باخشم سخن گفتن ، تف پراندن ، باخشم اداكردن ، بيرون انداختن .

sputum

تف، بزاق، خلط سينه .

spy

جاسوس، جاسوسي كردن .

spyglass

تلسكوب كوچك ، دوربين كوچك .

squab

خپله ، چاق وچله ، تپلي، كوسن ، نيمكت، جوجه .

squabber

ستيزه گر، پيشجواب.

squabble

جرو وبحث كردن ، ستيزه ، داد وبيداد، نزا مختصر، ستيزه كردن .

squad

( نظ. ) گروه ، جوخه ، دسته ، بصورت جوخه يادسته درآوردن .

squad car

اتومبيل پليس مجهز به فرستنده .

squad room

اطاق خواب سربازان .

squadron

( نظ. ) بخش، دسته اي از مردم، گروه هواپيما.

squalid

چرك ، ناپاك ، كثيف، بدنما، ، زننده ، بد ظاهر.

squall

توفاني شدن (معمولا همراه باران يا برف )، باد بي سابقه وشديد، باد، بوران ، توفان .

squally

توفاني، پرباد، پر آشوب، ناجور.

squaloid

( ج. ش. ) شبيه كوسه ماهي.

squalor

درهم وبرهمي وكثافت، آلودگي، كثافت كاري، ژوليدگي.

squama

فلس، پولك ، ساختمان فلس مانند.

squamate

( گ . ش. ) پولك پولك ، فلس مانند.

squamation

بشكل فلس، پولك ، پوشش فلسي شكل حيوانات.

squamose

فلس دار، پوشيده از فلس يا پولك .

squamous

فلسي، فلس دار، پولك پولك .

squamulose

داراي فلس هاي ريز، داراي پولك هاي ريز.

squander

برباد دادن ، تلف كردن ، ولخرجي، اسراف.

squanderer

متلف.

square

چارگوش، مربع، توان دوم، مجذور، جذر، ميدان ، منصف، منظم، حسابي، عادلانه ، برابر، راست حسيني، چهارگوش كردن ، مربع كردن ، بتوان دوم بردن ، مجذور كردن ، وفق دادن ، جور درآوردن ، واريز كردن .مربع، مجذور، چهارگوش، گوشه دار، مجذور كردن .

square away

سروسامان دادن به ، دردسترس قرار دادن .

square brackets

قلابهاي گوشه دار.

square dance

رقص محلي آمريكا، رقص چوبي.

square deal

تقلب نكردن ، باشرف بودن رك وراست.

square knot

گره مركب از دونيم كره ، گره مربر.

square root

جذر، ريشه دوم.( ر. ) جذر، ريشه توان دوم.

square shooter

آدم درستگار، باشرف.

square shouldered

چهارشانه ، داراي شانه پهن .

square toed

داراي پنجه مربع، قديمي مسلك ، امل (ommol)، متروكه .

square wave

موج چهار گوش.

squarer

مساح.

squarish

تقريبا مربع، تاحدي چهارگوش.

squash

له كردن ، كوبيدن ونرم كردن ، خفه كردن ، شربت نارنج، افشره نارنج، ( گ . ش. ) كدو، كدوي رشتي، كدو مسما.

squasher

له كننده .

squashy

له شونده ، بسهولت خرد وله شونده ، كدوئي.

squat

چمباتمه زدن ، قوز كردن ، محل چمباتمه زني، چاق وخپل.

squatter

چمباتمه زن ، قوزكن ، اقامت گزين درزمين غير معمور.

squatty

ضخيم، خپله ، كلفت.

squaw

زن سرخ پوست آمريكائي، مرد زن نما.

squawk

جيغ ناگهاني زدن ، اعتراض كردن ، غرولند كردن ، صداي اردك درآوردن ، قدقدكردن ، جيغ، فرياد.

squawker

جيغ زن ، شاكي.

squeak

جيغ وفرياد شكيدن ( مثل جغد يا موش )، با صداي جيغ صحبت كردن ، با جيغ وفريادافشائ كردن ، جير جير.

squeaker

(squeaky) جيغ جيغو، داراي صداي شبيه جغد يا موش.

squeaky

(squeaker) جيغ جيغو، داراي صداي شبيه جغد يا موش.

squeal

جيغ ممتمد، جيغ، داد، دعوا، نزاع، فرياد، جيغ كشيدن ( مثل خوك )، فاش كردن .

squeamish

استفراغي، بي ميل، سخت گير، نازك نارنجي، باحيا.

squeeze

فشردن ، له كردن ، چلاندن ، فشار دادن ، آب ميوه گرفتن ، بزورجا دادن ، زور آوردن ، فشار، فشرده ، چپاندن .

squeezer

فشاردهنده ، آب ميوه گير.

squelch

صداي چلپ چلوپ پوتين در زمين گل آلود، خردكردن ، له كردن ، سركوبي.

squelcher

له كننده ، چلپ چلوپ كننده .

squib

فشفشه ، آتش بازي، داراي صداي فش فش، كنايه ، فشفشه دركردن ، كنايه زدن .

squid

( ج. ش. ) انواع سرپاوران بازوئي، قلاب سنگين ماهيگيري.

squiffed

(squiffy) ( ز. ع. ) مسموم شده ، مست وخراب.

squiffy

(squiffed) ( ز. ع. ) مسموم شده ، مست وخراب.

squiggle

در دهان قرقره كردن ، لوليدن ، موج دار شدن .

squilgee

(=squeegee) كفگيرك ، باكهنه پاك كردن ، باماله پاك كردن .

squinny

زيرچشمي نگاه كردن ، كج كج نگاه كردن ، بادقت جستجو كردن .

squint

لوچ، چپ، لوچي، دوبيني، احولي، لوچ بودن ، چپ نگاه كردن ، نگاه با چشم نيمباز.

squint eye

(eye squinter) احول، چپ چشم، لوچ.

squint eyed

لوچ، احول.

squinter eye

(eye squint) احول، چپ چشم، لوچ.

squirarchy

(squirearchy) حكومت ملاكين واربابان .

squire

همراهي كردن ، عنواني مثل آقا، ملاك عمده ، ارباب، سلحشور.

squirearchy

(squirarchy) حكومت ملاكين واربابان .

squirish

ارباب وار، سلحشور وار، شبيه حامي زن .

squirm

پيچ وتاب خوردن ، لوليدن ، حركت ماروار، ناراحتي نشان دادن .

squirmy

پرپيچ وتاب ولول خور.

squirrel gun

(rifle squirrel) تفنگ لوله كوتاه .

squirrel rifle

(gun squirrel) تفنگ لوله كوتاه .

squirt

آب دزدك ، آب پران ، فواره كوچك ، آدم بيشرم، اسهال، آب را بصورت فواره بيرون دادن ، پراندن ، تندروان شدن .

squish

صداي شكستن يا پرتاب چيزي، له كردن ، خورد كردن .

squishy

جيغ ودادي، داراي صداي ترق وتروق، پيچ وتاب دار.

sr flip flop

الاكلنگ اس آر.

sserry

ازدحام كردن ، بهم فشردن ، بهم چسبيدن .

ssquare rig

كشتي دكل دار داراي بادبان خم شده بطرف دكل.

st helena

جزيره سنت هلن درجنوب غربي آفريقا.

stab

خنجر زدن ، زخم زدن ، سوراخ كردن ، زخم چاقو، تير كشيدن .

stabber

خنجر زن ، سخمه زن ، زخمي كه تير ميكشد.

stabile

مستقر وپايدار، بدون حركت، بي حركت، مقاوم در برابر گرما.

stability

پايائي، پايداري.(stableness) استواري، استحكام، ثبات، پايداري.

stabilization

پابرجاسازي، تثبيت، استواري، ايجاد موازنه ، تحكيم.پاياسازي، تثبيت.

stabilize

پاياساختن ، تثبيت كردن .تثبيت كردن ، بحالت موازنه درآوردن ، پابرجا شدن يا كردن ، استوار كردن ، ثابتشدن .

stabilizer

متعادل كننده ، استوار كننده ، ( در كشتي وهواپيما وغيره ) وسيله اي كه از نوساناتوتكان جلوگيري ميكند.پاياساز، تثبيت كننده .

stable

استوار، محكم، پابرجا، ثابت، باثبات، مداوم، محك كردن ، ثابت كردن ، استوارشدن ، طويله ، اصطبل، در طويله بستن ، جا دادن .پايا، پايدار.

stable state

حالت پايا.

stableness

(stability) استواري، استحكام، ثبات، پايداري.

stabler

اصطبل دار. مهتر.

staccato

(مو. ) قطع شده ، منقطع، بطور فشرده ، بطور بريده بريده ادا كردن .

stack

توده ، كومه ، خرمن ، دودكش، دسته ، بسته ، پشته ، مقدار زياد، قفسه كتابخانه ، توده كردن ، كومه كردن ، انباشتن .پشته ، پشته كردن .

stack indicator

نماينده پشته ، پشته نما.

stack memory

حافظه پشته اي.

stack pointer

اشاره گر پشته .

stack up

روي هم انباشتن ، جمع كردن ، اندازه گرفتن .

stacker

پشته ساز، پشته كن .توده كننده .

stacking

پشته سازي.

staddle

قسمت تحتاني، چوب دستي، تكيه گاه ، نقطه اتكائ، عصاي زير بغل، درخت كوچك .

stadium

ورزشگاه ، ميدان ورزش، مرحله ، دوره .

staff

كارمندان ، كاركنان .چوب بلند، تير، چوب پرچم، ستاد ارتش، كارمندان ، پرسنل، افسران وصاحبمنصبان ، اعضائ، هيئت، با كارمند مجهز كردن وشدن .

staff of life

نان يا چيزي شبيه آن ، مايه حيات.

staff officer

( نظ. ) افسر ستاد.

staff sergeant

( نظ. ) گروهبان دوم.

staffer

كارمند اداره ، مخبر روزنامه ، سردبير روزنامه .

stag

گوزن ( قرمز نر )، كره اسب، حيوان نر ( بطور كلي )، جلسه يا مهماني مردانه ، كوتاه كردن ، بريدن ، جاسوسي كردن ، پائيدن .

stage

صحنه نمايش، پرده گاه ، مرحله ، منزل، پايه ، وهله ، طبقه ، د رصحنه ظاهر شدن ، مرحله دار شدن ، اشكوب.مرحله ، صحنه .

stage direction

مديريت، كاگرداني.

stage director

مدير نمايش.

stage fright

وحشت حاصله در اثر ظهور در صحنه نمايش.

stage manage

اداره كردن ، كارگرداني كردن .

stage manager

مدير نمايش، كارگردان نمايش.

stage set

تنظيم صحنه براي ايفاي نقش معيني از نمايش، تعويض سن .

stagecoach

كالسكه ، دليجان .

stagecraft

فن مايش وصحنه سازي.

stagehand

كارگردان پشت صحنه .

stager

آدم كهنه كار، گرگ باران ديده ، بازيگر.

stagestruck

مسحور صحنه شده ، عاشق صحنه نمايش.

stagger

تلوتلو خوردن ، يله رفتن ، لنگيدن ، گيج خوردن ، بتناوب كار كردن ، متناوب، ترديدداشتن .

staggerer

(=staggery)تلوتلوخور، گيج.

staggy

نر، داراي علائم ونشانه هاي نر.

staghound

( ج. ش. ) تازي شكاري.

staging

چوب بست، اسكلت، رانندگي كالسكه ، نمايش، برصحنه آوري، باكالسكه سفر ردن .

staging area

منطقه عملياتي، منطقه شروع عمليات.

stagirite

ساكن شهر (استاگيرا) (stagira) در مقدونيه ، ارسطو.

stagnancy

ركود، بي حركتي.

stagnant

بدون حركت، راكد، ايستا، كساد.

stagnation

ركود، كسادي، ايستائي.

stagy

درخور نمايشگاه ، نمايشي، صحنه اي، مناسب نمايش، پرجلوه .

staid

(زمان گذشته فعل stay )، (adj) متين ، موقر، آرام، ثابت، سنگين .

stain

لك ، لكه ، داغ، آلودگي، آلايش، ننگ ، لكه دار كردن ، چرك كردن ، زنگ زدن ، رنگ شدن ، رنگ پس دادن ، زنگ زدگي.

stainable

لكه پذير، زنگ بردار.

stainer

ماده رنگرزي، لكه دار كننده .

stainless

زنگ ناپذير، ضد زنگ .

stair

پله ، نردبان ، پله كان ، مرتبه ، درجه .

staircase

پله كان ، پله كان نردباني، راه پله .

stairway

پلكان ، راهرو پله .

stairwell

نردبان ، پله كان عمودي.

staith

(staithe) محل تخليه كالا از واگن وبارگيري آن در كشتي.

staithe

(staith) محل تخليه كالا از واگن وبارگيري آن در كشتي.

stake

ستون چوبي يا سنگي تزئيني، ميخچوبي، گرو، شرط، شرط بندي مسابقه با پول روي ميزدر قمار، بچوب يا بميخ بستن ، قائم كردن ، محكم كردن ، شرط بندي كردن ، شهرت خود رابخطر انداختن ، پول در قمار گذاشتن .

stake driver

(ج. ش. ) بوتيمار معمولي آمريكائي، تيركوب.

stake truck

كاميون نرده دار.

stakeholder

شرط بند، گروگذار، نگهدارنده بانك در قمار.

stalactite

( ز. ش. ) گلفهشنگ .

stalag

بازداشتگاه افسران و درجه داران زمان جنگ درآلمان .

stalagmite

( ز. ش. ) استالاگميت، زير گلفهشنگ .

stale

پر زور وكهنه ( مثل آبجو )، ( م. م. ) كهنه ، بيات، مانده ، بوي ناگرفته ، مبتذل، بيات كردن ، تازگي وطراوت چيزي را از بين بردن ، مبتذل كردن .

stalemate

بن بست، ( درشطرنج ) پات، پات كردن يا شدن .

stalinism

روش سياسي ژوزف استالين .

stalinize

كسي را پيرو عقايد ونظرات استالين كردن .

stalk

خراميدن ، قدم زدن وحركت كردن با احتياط، راه رفتن (ارواح وشياطين )، كمين كردن ، ساق، ساقه ، پايه ، چيزي شبيه ساقه .

stalk eyed

( ج. ش. ) داراي چشمان جلو آمده ، ورقلنبيده .

stalker

ساقه ساز، كسيكه ميخرامد.

stalking horse

اسب يا چيزي شبيه به آن كه شكارچي در پشت آن پنهان است، ( مج. )كانديداي نامزدشده براي ايجاد تفرقه در راي دهندگان ، وسيله استتار.

stalkless

بيساقه .

stalky

باساقه ، ساقه دار.

stall

جاي ايستادن اسب در طويله ، آخور، غرفه ، دكه چوبي كوچك ، بساط، صندلي، لژ، جايگاه ويژه ، به آخور بستن ، از حركت بازداشتن ، ماندن ، ممانعت كردن ، قصور ورزيدن ، دور سرگرداندن ، طفره ، طفره زدن .

stall feed

پرواري كردن ، در طويله براي پروار شدن نگهداشتن .

stallion

نريان ، اسب نر، معشوقه ، فاحشه .

stalwart

ستبر، تنومند، قوي، بي باك ، مصمم، شديد.

stamen

( گ . ش. ) پرچم، جرثومه نر گياه ، پود.

stamina

بنيه ، نيروي حياتي، طاقت، استقامت، پرچم.

staminal

پرچمي، بنيه اي، با اسطقس، با استقامت، پرطاقت.

staminate

( گ . ش. ) پرچم دار، داراي جرثومه نر.

stammer

لكنت پيدا كردن ، گير كردن ( زبان )، لكنت، من من كردن .

stammerer

الكن .

stamp

مهر (mohr)، نشان ، نقش، باسمه ، چاپ، تمبر، پست، جنس، نوع، پابزمين كوبيدن ، مهر زدن ، نشان دار كردن ، كليشه زدن ، نقش بستن ، منقوش كردن ، منگنه كردن ، تمبرزدن ، تمبر پست الصاق كردن .

stamp duty

(tax stamp) تمبر عوارض، تمبر مالياتي.

stamp mill

(mill stamping) ماشين پرس يا منگنه ، آسياب سنگ كوبي.

stamp tax

(duty stamp) تمبر عوارض، تمبر مالياتي.

stampede

رم، لگد كوب، ترس ناگهاني يك گله اسب، رميدن ، فرار كردن ، صداي كوبيدن پا.

stamper

ماشين منگنه ، تمبر الصاق كن ، اسباب كوبيدن ، چكش وامثال آن ، هر نوع ماشين مهرزني وچاپ زني.

stamping ground

( ز. ع. ) پاتوق، ميعادگاه .

stamping mill

(mill stamp) ماشين پرس يا منگنه ، آسياب سنگ كوبي.

stance

وضع، حالت، ساختمان ، طرز ايستادن ، ايستايش.

stanch

وفادار، پايدار، دو آتشه ، بند آوردن ، جلو خونريزي را گرفتن ، خاموش كردن ، ساكتشدن ، ساكن شدن ، فرونشاندن .

stancher

بند آور خون وغيره .

stanchion

پايه ، تير، ميل، شمع، حائل، نگهدار، سايبان يا چادر جلو مغازه ، مهار يامحدودكردن ، تير دار كردن .

stand

ايستادن ، تحمل كردن ، موضع، دكه ، بساط.ايستادن ، ايست كردن ، توقف كردن ، ماندن ، راست شدن ، قرار گرفتن ، بودن ، واقعبودن ، واداشتن ، عهده دار شدن .ايست، توقف، مكث، وضع، موقعيت، شهرت، مقام، پايه ، ميز كوچك ، سه پايه ، دكه دكان ، بساط، ايستگاه ، توقفگاه ،

stand by

دم دست، حاضر بودن ، دم دست بودن آماده خدمت.

stand in

عوض، جانشين هنرپيشه شدن ، قرب ومنزلت.

stand off

محشور نبودن ، دفع كردن ، بدفع الوقت گذراندن ، سرد، گريز كردن ، ( درمسابقه )مساويياهيچ به هيچ.

stand oil

روغن بزرك بغلظت .

stand out

برجسته بودن ، دوام آوردن ، ايستادگي كردن ، برجسته ، عالي.

stand up

برپاماندن ، روي پا ايستادن ، ايستاده ، با استقامت، ( يقه ) آهاردار وسفت.

standard

متعارف، معيار، استاندارد، همگون .معيار، الگو، قالب، مقرر، قانوني، نمونه قبول شده ، معين ، متعارفي، نشان ، پرچم، متداول، مرسوم.

standard deviation

انحراف معيار.

standard feature

خصيصه متعارف.

standard form

صورت متعارف.

standard language

زبان متعارف.

standard subroutine

زيرروال متعارف.

standardization

متعارف سازي، همگوني.طبقه بندي، معيار گيري.

standardize

بامعيار معيني سنجيدن وطبقه بندي كردن ، مطابق درجه معيني درآوردن ، مرسوم كردن .متعارف كردن ، همگون كردن .

standaway

خارج از بدن ، نمايان بر بدن .

standby

جانشين ، كشيك .

standby application

كاربرد جانشين .

standee

( درنمايش وغيره ) شخص ايستاده ( بخاطرنبودن جا ).

standing army

ارتش دائمي.

standing committee

كميته دائمي.

standing order

دستور جاري، امريه نظامي.

standing room

( در اتوبوس وغيره )جاي ايستادن .

standish

جاقلمي، دوات.

standoffish

سرد، غير صميي، كناره گير.

standpat

( در بازي پوكر ) ورق عوض نكردن ، محافظه كار، مخالف تغيير.

standpoint

نقطه ثابت، نقطه نظر، ديدگاه .

standstill

ايست، وقفه ، تعطيل، بدون حركت، ثابت.

stanhope

درشكه چهارچرخه بدون كروك وسبك .

stank

( زمان ماضي قديمي فعل stink )، استخر، مخزن ، سد.

stannary

معدن قلع، قلع كاري، قلع خيز، كان قلع.

stannic

( ش. ) داراي قلع.

stannite

سنگ معدن بفرمول FESNS CU2.

stannous

(ش. ) داراي قلع، داراي تركيبات قلع دو ظرفيتي.

stanza

بند، بند شعر، قطعه بندگردان ، تهليل.

stanzaic

متشكل از چند بند شعر.

stapedial

( تش. ) وابسته به عضله واستخوان ركابي گوش مياني.

stapelia

(گ . ش. ) پادزهر سمي وبدبوي آفريقا.

staple

رزه ، ستون ، تير، عمود، چهارپايه تخت، گيره كاغذ، بست آهني، كالاياصلي بازار مصنوعات مهم واصلي يك محل، جزئ اصلي هر چيزي، قلم اصلي، فقره اصلي، طبقه بندييا جور كردن ، مواد خام.

stapler

فروشنده پشم وپنبه وامثال آن ، ماشين عدل بندي، ماشين گيره زني به كاغذ.

star

ستاره ، اختر، كوكب، نجم، باستاره زينت كردن ، ( در تاتر) ستاره نمايش وسينماشدن ، درخشيدن .(*) ستاره ، نشان ستاره .

star chamber

( انگليس ) دادگاه عالي مدني وجنائي، جابرانه وسري.

star connection

اتصال ستاره اي.

star crossed

بدشانس، داراي ستاره نحس.

star grass

(ج. ش. ) هر نوع گياه گل ستاره اي.

star network

شبكه ستاره اي.

star of bethlehem

ستاره بيتاللحم، ( مج. ) عيسي.

star of david

(David =Magen) ستاره داود، نشان يهود و فلسطين اشغالي.

star sapphire

(مع. ) ياقوت كبود درخشان .

star spangled

مزين به ستاره ، ستاره نشان .

star thistle

( گ . ش. ) قنطوريون ستاره اي، گل توري.

star turn

ستاره يا شخصيت برجسته جماعت، موضوع مهم وقابل توجه .

starboard

( د. ن )سمت راست كشتي، واقع در سمت راست كشتي، بطرف راست حركت كردن .

starch

نشاسته ، آهار، آهارزدن ، تشريفات.

starchy

داراي نشاسته ، شبيه نشاسته ، رسمي، آهاري، آهاردار.

stardom

ستارگي، ستاره شدن سينما وغيره .

stardust

( ز. ع. ) حالت مسحور كننده وتخيلي.

stare

خيره نگاه كردن ، رك نگاه كردن ، از روي تعجب ويا ترس نگاه كردن ، خيره شدن .

starer

مات ومبهوت، داراي نگاه خيره .

starets

پيرمرد، راهب، معلم ( در كليساي ارتودوكس ).

starfish

( ج. ش. ) ستاره دريائي (vulgaris asterias)، نجم البحر.

starflower

( گ . ش. ) شير مرغ چتري.

stargaze

بستاره ها خيره شدن ، درعالم تخيل واوهام غرق شدن .

stargazer

كسيكه به ستاره ها خيره شده ، منجم.

stark

خشن ، زبر، شجاع، خشك وسرد ( در مورد زمين )، شاق، قوي، كامل، سرراست، رك ، صرف، مطلق، حساس، سفت، سرسخت، پاك ، تماما.

starless

بي ستاره .

starlet

ستاره كوچك ، ستاره كوره .

starlight

وابسته بنور ستاره ، نور ستاره ، ( مج. ) نور ضعيف، نور چشمك زن .

starlike

ستاره مانند.

starling

( ج. ش. ) سار.

starlit

روشن شده از نور ستاره .

starry

پرستاره ، ستاره اي، درخشان ، معروف.

starry eyed

رويائي، خيال انديش، خيال پرور.

stars and bars

نخستين پرچم ايالات متحده آمريكا.

stars and stripes

پرچم آمريكا.

start

شروع، آغاز، آغازيدن ، دايركردن ، عازم شدن .شروع كردن ، عازم شدن ، عزيمت كردن ، از جا پريدن ، رم كردن ، شروع، آغاز، مبدائ، مقدمه ، ابتدا، فرصت، فرجه .

start bit

ذره ئ آغاز نما.

start element

عنصر شروع.

start key

كليد شروع.

start signal

علامت شروع.

start stop system

سيستم قطع و وصلي.

starter

شروع كننده .

startle

از جا پراندن ، تكان دادن ، رم دادن ، رمانيدن ، وحشت زده شدن ، جهش، پرش، وحشتزدگي.

starvation

گرسنگي، رنج ومحنت، قحطي، قحطي زدگي.

starve

گرسنگي كشيدن ، از گرسنگي مردن ، گرسنگي دادن ، قحطي زده شدن .

starveling

گرسنگي خورده ، قحطي زده .

stash

انبار كردن ، ذخيره كردن ( درمحل مخفي براي آينده )، انباشتن ، محبوس كردن ، پنهانگاه .

stasis

( طب ) گرفتگي ( درجريان چيزهائي مثل خون در رگ يا مدفوعدر روده )، ( فيزيك ) حالتسكون ، تعادل.

statable

( stateable) اظهار كردني، قابل اظهار يا توضيح.

state

حالت، كشور، ايالت.توضيح دادن ، جزئ به جزئ شرح دادن ، اظهار داشتن ، اظهاركردن ، تعيين كردن ، حال، حالت، چگونگي، كيفيت، دولت، استان ، ملت، جمهوري، كشور، ايالت، كشوري، دولتي.

state aid

كمك دولت به موسسات عام المنفعه وغيره .

state attorney

( attorney s'state)نماينده دولت در دادگاه مدعي العموم استان ياكشور.

state bank

بانك استان ، بانك دولتي.

state college

دانشكده دولتي.

state diagram

نمودار حالات.

state flower

( آمر. ) گل علامت مخصوص هر استان يا كشور.

state guard

نيروي نظامي ايالتي، ارتش ايالتي.

state hood

ايالتي، حالت وشرايط ايالات آمريكا.

state midicine

سيستم پزشكي ملي، سيستم پزشكي تحت نظارت دولت.

state of war

حالت مخاصمه .

state prison

زندان ايالتي، زندان دولتي.

state table

جدول حالات.

state university

دانشگاه ايالتي، دانشگاه دولتي.

state vector

بردار حلات.

stateable

( statable) اظهار كردني، قابل اظهار يا توضيح.

statecraft

سياستمداري، كشور داري، ملك داري.

statehouse

خانه ملت، مجلس مقننه ايالتي، مجلس ايالتي.

stateless

بي وقار، بي شكوه ، بي دولت، بي وطن .

stately

باوقار، مجلل، باشكوه .

statement

اظهار، بيان ، گفته ، تقرير، اعلاميه ، شرح، توضيح.حكم، گفته ، بيانيه .

statement label

برچسب حكم.

statement number

شماره حكم.

stater

بيان كننده ، اظهار دارنده .

stateroom

( درهتل وغيره ) اتاق ويژه تختخواب دارو مجلل.

state's attorney

( attorney state)نماينده دولت در دادگاه مدعي العموم استان ياكشور.

state's evidence

گواه دادگاه جنائي، گواه جنائي.

statesman

سياستمدار، رجل سياسي، زمامدار.

statesmanlike

( statesmanly) سياستمدارانه .

statesmanly

( statesmanlike) سياستمدارانه .

statesmanship

زمامداري، سياستمداري.

statgnate

راكد شدن ، از جنبش ايستادن ، گنديده شده ، كساد شدن .

static

ايستا، ساكن ، ايستاده ، وابسته به اجسام ساكن .ايستا، ساكن .

static dump

روگرفت ايستا.

static storage

انباره ايستا.

static structure

ساخت ايستا.

statice

(گ . ش. ) فشفاش، بهمني.

staticize

ايستا ساختن ، ساكن كردن .

statics

سكون شناسي.ايستاشناسي، مبحث اجسام ساكن ، مبحث اجسام ايستا.

station

ايستگاه ، جايگاه ، مركز، جا، درحال سكون ، وقفه ، سكون ، پاتوق، ايستگاه اتوبوس وغيره ، توقفگاه نظاميان وامثال آن ، موقعيت اجتماعي، وضع، رتبه ، مقام، مستقركردن ، درپست معيني گذاردن .ايستگاه ، جايگاه ، مستقر كردن .

station break

وقفه برنامه فرستنده راديوئي وتلويزيوني.

station house

ايستگاه كلانتري، مركز كلانتري.

station wagon

ماشين كبريتي، استيشن واگن .

stationary

ساكن ، استاده ، بي تغيير، ايستا.ساكن ، بي حركت، لايتغير.

stationary front

( هوا شناسي ) جبهه حد فاصل بين دو توده هواي راكد.

stationary information

اطلاعات لايتغير.

stationer

نوشت افزار فروش، فروشنده لوازم التحرير.

stationery

نوشت افزار.نوشت افزار، لوازم التحرير.

stationmaster

رئيس ايستگاه .

statip shift register

ثبات تغيير مكان ايستا.

statism

تمركز قدرت اقتصادي در دولت مركزي.

statist

سياستمدار، آمارگر، ساكن ، بي حركت.

statistic

آماره ، رقم.آماري، احصائي، سرشماري.

statistical

آماري.

statistician

آمار شناس، آمارگر، متخصص فن احصائيه .

statistics

آمار، ارقام.آمار، احصائيه ، فن آمارگري، آمارشناسي.

stato scope

فشار سنج نمودار درجه فشار جوي، ارتفاع سنج هواپيما.

statolatry

حكومت پرستي، حمايت از قدرت مركزي.

stator

( مك . ) قسمت ثابت ماشين يامولد، تاخير كن ، مقيم.

statuary

مجسمه ساي، مجسمه ساز، هيكل تراشي، تنديسي.

statue

تنديس، پيكره ، مجسمه ، هيكل، پيكر، تمثال، پيكر سازي.

statue of liberty

مجسمه آزادي ( در آمريكا ).

statuesque

تنديس وار، خوش هيكل، مجسمه وار، شبيه مجسمه ، سبك مجسمه .

statuette

مجسمه كوچك ، تنديسك .

stature

قد، قامت، رفعت، مقام، قدر وقيمت، ارتفاع طبيعي بدن حيوان .

status

وضعيت، شائن .وضع، وضعيت، حالت، حال، پايه ، مقام، شان .

status map

نقشه وضعيت نما.

status quo

وضع موجود، وضع كنوني، حالت طبيعي.

status word

كلمه وضعيت نما.

statutable

قابل تقنين ، بصورت قانون موضوعه درآوردني.

statute

قانون موضوعه ، قانون ، حكم، اساسنامه .

statute book

كتاب نظامنامه ، كتاب قانون ، ( مج. ) قوانين موضوعه .

statute mile

ميل رسمي معادل فوت.

statute of limitations

قانون مرور زمان .

statutory

طبق قانون موضوعه ، قانوني، مقرر، طبق قانون .

statutory offense

جرم قانوني.

statutory rape

هتك ناموس دختر نابالغ.

staunch stanch

بند آوردن ( جريان چيزي )، وفادار، ثابت قدم، بي شائبه ، بي رخنه ، بي منفذ.

stave

ميله نردبان ، چماق، دنده بشكه ، چوب، شيارهاي نازك چوب، لوله آب، شبيه لوله ، ايجاد سوراخ كردن ، شكستن ، ريزش كردن ، بشكل چوب دستي ياچماق وغيره درآوردن ، با چماق زدن ، كوبيدن ، ( مو. ) روي خط حامل نوشتن ، حامل، بند شعر.

stave off

دفع كردن .

staves

( صورت جمع كلمه staff ).

stavesacre

( گ . ش. ) زبان در قفاي فارسي، زردچوب.

stay

ماندن ، توقف كردن ، نگاه داشتن ، بازداشتن ، توقف، مكث، ايست، سكون ، مانع، عصائ، نقطه اتكائ، تكيه ، مهار، حائل، توقفگاه .

stay at home

خانه نشين .

stay in strike

اعتصاب ( بدون ترك محل كار ).

stay sail

( د. ن . ) بادبان نصب شده بر روي ديرك .

stayer

كسي يا چيزي كه توقف ميكند، نگاهدار، حائل.

staying power

نيروي پايداري، بنيه ، طاقت، قدرت، استحكام.

stbtitle

( در فيلم سينما) زير نويس، لقب فرعي، عنوان فرعي، عنوان فرعي مقاله .

stead

مكان ، جا، محل، دهكده ، مقر، مسكن ، مزرعه ، عوض، بجاي، بعوض، جا دادن ، گذاشتن ، حمايت كردن ، مفيد بودن .

steadfast

ثابت قدم، استوار، پابرجاي، خيره .

steadier

استوارتر، ثابت تر.

steady

يكنواخت، محكم، پرپشت، استوار، ثابت، پي درپي، مداوم، پيوسته ويكنواختكردن ، استوار يا محكم كردن ، ساكن شدن .

steady state

حالت دائمي.

steak

باريكه گوشت كبابي.

steak knife

كارد روميزي داراي تيغه مضرس.

steal

دستبرد زدن ، دزديدن ، بسرقت بردن ، ربودن ، بلند كردن چيزي.

stealer

دزد، مرتكب سرقت.

stealth

نهان ، خفا، خفيه ، خفيه كاري، حركت دزدكي.

stealthy

دزدكي، زيرجلكي، يواشكي.

steam

بخار، دمه ، بخار آب، بخار دادن ، بخار كردن .

steam boiler

ديگ بخار.

steam engine

موتور بخار، ماشين بخار.

steam fitter

نصب كننده وتعمير كننده لوله هاي بخار، تعمير كارلوله بخار.

steam heating

ايجاد حرارت با بخار.

steam iron

ماشين بخار لباس شوئي، دستگاه بخار لباس شوئي.

steam turbine

توربين بخار.

steam up

عصباني كردن ، تحريك كردن .

steamboat

كشتي بخار، قايق بخاري، باكشتي بخارسفر كردن .

steamer

كشتي بخار، ماشين بخار، ديگ بخارپز.

steamroller

جاده صاف كن داراي نيروي بخار، باجاده صاف كن جاده را صاف كردن ، خردكردن .

steamship

كشتي بخار.

steamy

شبيه بخار، داراي بخار مه آلود، تحريك شده ، پر حرارت، پر بخار.

steapsin

( تش. ) ليپاز شيره لوز المعده .

steatopygia

بزرگي وفربهي كفل زنان .

steatopygic

(steatopygous) ( درمورد زن ) داراي كفل بزرگ ، داراي كفل تاقچه دار.

steatopygous

(steatopygic) ( درمورد زن ) داراي كفل بزرگ ، داراي كفل تاقچه دار.

steed

اسب، توسن ، مركوب، وسيله نقليه .

steek

سوراخ كردن ، دوختن ، بستن ، سجاف كردن .

steel

فولاد.پولاد، پولادين ، فولاد، شمشير، پولادي، پولادي كردن ، محكم، استوار، آب فولاددادن ، مانند فولاد محكم كردن .

steel band

نوار فولادي.

steel blue

رنگ آبي فولادي.

steel engraving

گراور سازي با فولاد، گراور فولادي.

steel guitar

گيتار هاوائي.

steel wool

براده فولاد براي صيقل دادن يا پاك كردن ظروف.

steelhead

( ج. ش. ) ماهي آزاد شمال آمريكا، پولادسر.

steelowrker

پولادگر، آهن كار.

steelwork

فولاد كاري، كرخانه فولاد سازي، ابزار پولادين .

steely

پولادي، آهنين ، سخت، پولادين .

steelyard

قپان ، هرچيزي شبيه قپان .

steenbok

(steenbock) ( ج. ش. ) آهوي كوچك آفريقا.

steep

سرازير، تند، سراشيب، گزاف، فرو كردن ( در مايع )، خيساندن ، اشباع كردن ، شيب دادن ، مايع ( جهت خيساندن ).

steepen

سرازير شدن ، سراشيب كردن ، دم كردن ، خيساندن ، ترقي كردن .

steeple

مناره كليسا، برج، ساختمان بلند، برج كليسا.

steeplechase

اسب دواني باپرش از مانع، اسبدواني صحرائي.

steer

راندن ، بردن ، راهنمائي كردن ، هدايت كردن ، گوساله پرواري، رهبري، حكومت.هدايت كردن ، اداره كردن ، راندن .

steerable

راندني، هدايت كردني.

steerage

راهنمائي، هدايت، اداره ، تربيت، سكان .

steerer

شراعبان ، هادي، رهبر.

steering committee

كميته رهبري، كميته مامور تهيه برنامه كار يك مجلس يا مجمع.

steering gear

دنده فرمان ، دنده سكان .

steering wheel

رل، چرخ فرمان ، چرخ سكان ، فرمان اتومبيل.

steersman

راننده ، شراعبان ، سكاندار.

steeve

( در انبار كشتي ) بار كردن ، تنگ هم چيدن ، خفت كردن ، ميله اي كه نوك آن قلابيدارد وبراي آزمايش محتويات عدل پنبه وامثال آن بكار ميرود، سيخك .

stein

ليوان دسته دار آبجو خوري.

steinbock

( steenbok) ( ج. ش. ) آهوي كوچك آفريقا.

stela

(stele) ستون سنگي يادبود، ياد بود يالوح سنگي، دستگيره ، (گ . ش. ) استوانه آوندي.

stelar

داراي استوانه آوندي، ستون وار، پايه وار، ستون دار.

stele

(stela) ستون سنگي يادبود، ياد بود يالوح سنگي، دستگيره ، (گ . ش. ) استوانه آوندي.

stellar

اختري، ستاره وار، شبيه ستاره ، درخشان ، پر ستاره .

stellate

پرتودار، اختروار، ستاره مانند، ( چون ستاره ) شعاع دار.

stelliform

بشكل ستاره ، ستاره وار، ستاره وش.

stellify

بشكل ستاره درآوردن ، بشكل ستاره درآمدن .

stellular

شبيه ستاره كوچك ، شعاعي ( مثل ستاره ) پوشيده از ستارگان كوچك .

stem

ستاك ، ساقه ، تنه ، ميله ، گردنه ، دنباله ، دسته ، ريشه ، اصل، دودمان ، ريشه لغتقطع كردن ، ساقه دار كردن ، بند آوردن .

stem turn

چرخش خارجي اسكي باز.

stem winder

( winding stem) ساعت دسته كوك ، ( مج. ) چيزعالي ودرجه يك .

stem winding

( winder stem) ساعت دسته كوك ، ( مج. ) چيزعالي ودرجه يك .

stemless

بدون ساقه ، بدون تنه ، فاقد استعداد ساقه آوري.

stemma

شجره ، نسب نامه ، دودمان ، چشم بند پايان .

stemmy

ساقه دار، پرساقه ، ساقه ساقه .

stemson

چوب منحني شكل متصل بجلو كشتي.

stemware

ظروف پايه دار.

sten

مسلسل سبك ميلمتري انگليسي.

stench

دود يا بوي قوي، بوي زننده ، تعفن ، گند.

stencil

استنسيل، استنسيل كردن .

stencil paper

كاغذ ضخيم پارافين دار مخصوص استنسيل.

stenciler

(stenciller) تهيه كننده استنسيل، الگو ساز.

stencilize

تبديل به استنسيل كردن .

stenciller

(stenciler) تهيه كننده استنسيل، الگو ساز.

steno

(=stenographer) تندنويس.

stenobathic

( درموردحيوانات ) درعمق كم زيست كننده ، كم ژرفازي.

stenograph

تند نويس، الگوي حروف، تند نويس.

stenography

تند نويسي، مختصر نويسي، كوتاه نويسي.

stenohaline

زيست كننده در آب شور به غلظت بخصوصي.

stenophagous

غذاي محدود خوار، تغذيه كننده از جانور يانوع بخصوصي.

stenosed

(گ . ش. ) دچار هرگونه تنگي مجرا، ( طب ) مبتلا به تنگي نفس.

stenosis

( طب ) تنگ شدن يا انقباض بعضي از مجراهاي بدن ، تنگي مجرا.

stenotherm

( ج. ش. ) موجود غير مقاون در مقابل تغييرات شديد درجه حرارت.

stenothermy

كم مقاومتي در مقابل تغييرات حرارت.

stenotopic

(ج. ش. ) داراي حساسيت اندك نسبت به تغيير محيط.

stenotype

دستگاه ضبط مكالمات سخنراني وغيره .

stenotypisht

متصدي دستگاه ضبط سخنراني.

stentor

شخصي كه صداي بلندي دارد.

stentorian

خيلي بلند ( در مورد صدا )، صدا بلند، رسا.

stentorophonic

داراي صداي بلند، داراي صداي رسا.

step

گام، قدم، صداي پا، پله ، ركاب، پلكان ، رتبه ، درجه ، قدم برداشتن ، قدم زدن .گام، مرحله ، پله .

step by step

گام به گام.قدم بقدم، تدريجي، گام بگام.

step by step switch

گزينه گام به گام.

step by step system

سيستم گام به گام.

step cline

شيب بيقاعده يامنقطع.

step counter

گام شمار.

step down

كمشونده ، كم كردن ولتاژ جريان بوسيله ترانسفورماتور.

step function

تابع پله اي.

step in

بازديد مختصر وكوتاهي كردن ، مداخله بيجا در كاري كردن .

step out

از محلي خارج شدن ، قدم تند كردن .

step rocket

موشك چند طبقه .

step stool

چارپايه پله دار تاشو.

step turn

( اسكي ) چرخش بطرف پائين تپه .

step up

برخاستن ، اضافه كردن ، عمل كردن .

step wise

قدم بقدم، تدريجي.

stepbrother

نابرادري.

stepchild

فرزند خوانده ، نافرزندي.

stepdaughter

نادختري، دختر خوانده .

stepfather

شوهر مادر، پدراندر، ناپدري.

stepladder

نردبان متحرك .

steplike

پله وار.

stepmother

زن پدر، نامادري، مادر.

stepparent

والدين غير صلبي.

steppe

جلگه وسيع بي درخت.

stepped

پله دار.

stepped up

تشديدشده ، تسريع شده .

stepper

پله ساز، چيزي كه براي پله بكار مي رود.

stepping off place

نقطه يامحل عزيمت.

stepping stone

جاپا، سنگ زير پا.

stepping switch

گزينه پله اي.

stepsister

ناخواهري، خواهراندر.

stepson

ناپسري، پسر زن ، پسر شوهر، فرزند خوانده .

stepwise refinement

پالايش گام به گام.

stercoraceous

(stercoricolous) برازي، وابسته بفضله وكثافت، كثافت زي.

stercoricolous

(stercoraceous) برازي، وابسته بفضله وكثافت، كثافت زي.

stercovorous

كثافت خوار ( مانند سوسك وبعضي حشرات ).

stere

يك متر مكعب.

stereo

مخفف واژه هاي (stereophonic، stereotype).

stereo chemistry

مبحث شيمي فضائي.

stereo gram

تصوير يانقش برجسته نما.

stereobate

پي مرئي وروي زمين ساختمان .

stereograph

نوشته ياتصوير برجسته نما، برجسته نما كردن .

stereometric

برجسته ، خط برجسته ، وابسته بترسيمات برجسته .( درمورد جسم جامد) بسهولت قابل اندازه گيري.

stereophonic

استروفونيك ، داراي دستگاه تقويت كننده صوت از سه جهت.

stereophotography

عكس برداري برجسته نما وسه بعدي.

stereopticon

سينماي غير متحرك ، چراغ عكس، شهر فرنگ .

stereoscope

(=stereoscopy) جهان نما، دوربين يا عينك برجسته نما، مبحث اشكال برجسته .

stereoscopic

برجسته بيني، برجسته بين .

stereotapis

جمد گرائي.

stereotype

كليشه ، كليشه كردن ، با كليشه چاپ كردن ، يك نواخت كردن ، رفتار قالبي داشتن .

stereotyped

( مج. ) تقليد شده ، فاقد نبوغ وابتكار، داراي رفتار قالبي.

stereotypy

كليشه ، كليشه كردن ، با كليشه چاپ كردن ، يك نواخت كردن ، رفتار قالبي داشتن .

steric

وابسته بطرز استقرار اجزائ اتم در فضا.

sterile

نازا، عقيم، بي بار، بي حصل، باير، سترون .

sterility

ستروني، عقيمي، نازائي، بي باري.

sterilization

ستروني، گند زدائي، سترون سازي، عقيم كردن .

sterilize

سترون كردن ، نازا كردن ، بي بار يا بي حاصل كردن .

sterling

داراي عهيار قانوني، تمام عيار، ظاهر وباطن يكي، واقعي، ليره استرلينگ .

stern

سخت گير، عبوس، سخت ومحكم، عقب كشتي، كشتيدم.

stern chase

تعاقب كشتي فراري.

stern ward

بطرف عقب كشتي.

stern wards

بطرف عقب كشتي.

stern wheeler

( دگ . - آمر. ) پاروزن عقب كشتي، كشتي داراي پروانه در عقب.

sternal

وابسته بجناغ سينه ، جناغي.

sternforemost

(كشتيراني ) عقب زدن ، عقب رفتن .

sternmost

عقب ترين قسمت كشتي.

sternocostal

( تش. ) دنده اي وجناغي.

sternpost

تير عمودي عقب كشتي.

sternum

( تنش. ) استرنم، جناغ سينه ، استخوان جناغ.

sternutation

صداي عطسه ، عطسه .

sternutative

عطسه آور.

sternutator

داروي عطسه واشك آور.

sternutatory

عطسه آور.

sternway

( در كشتيراني ) حركت بعقب.

stertor

صداي خس خس سينه .

stertorous

خرناس كشنده ، داراي صداي خرخر وخس خس.

stethoscope

گوشي طبي، گوشي ضربان سنج.

stethoscopic

وابسته به گوشي طبي يا ضربان سنج.

stethoscopy

معاينه بوسيله گوشي طبي.

stevedore

متصدي ياناظر بارگيري وبار اندازي، بارگيري وباراندازي كردن ، كارگر بار انداز.

stew

تاس كباب، نگراني، گرمي، داغي، آهسته جوشانيدن ، آهسته پختن ، دم كردن .

steward

وكيل خرج، پيشكار، مباشر، ناظر، مباشرت كردن .

stewardess

ناظر خرج مونث، مهماندار هواپيما.

stewardship

نظارت، نظارت خرج، رفاقت ومعاونت، مباشرت.

stewpan

قابلمه تاس كباب پزي، ظرف آبگوشت پزي، آبگوشت پز.

sthenic

فعال، حاد، تندكار، قوي، خطرناك ، وخيم، شديد، نيرومند.

stichomythia

سوال وجواب در نفري ( در نمايش )، مكالمات كوتاه .

stichomythic

مربوط به مكالمات كوتاه ( در نمايش ).

stick

چسبيدن ، فرورفتن ، گير كردن ، گير افتادن ، سوراخ كردن ، نصب كردن ، الصاق كردن ، چوب، عصا، چماق، وضع، چسبندگي، چسبناك ، الصاق، تاخير، پيچ دركار، تحملكردن ، چسباندن ، ترديد كردن ، وقفه .

stick around

درنگ كردن ، تاخير كردن ، بانتظار چيزي بودن .

stick in the mud

بيعرضه ، طفره رو، آدمكند، آدم عقب مانده ، محافظه كار.

stick out

اصرار كردن ، پيش آمدگي داشتن ، جلو آمدن ، متحمل شدن .

stick up

سرقت مسلحانه ، سربرافراشتن ، برجستگي داشتن .

stickability

قابليت مقاومت، قابليت محافظت، پايداري.

sticker

كاغذ خودچسب.دشنه ، دشنه زن .

sticking plaster

مشمع چسب دار مخصوص روي زخم.

stickit

چسبيده ، ( اسكاتلند ) شكست خورده ، ناقص، خراب.

stickle

ميانجگيري كردن ، مداخله كردن ، ترديد، سراشيب، آشفتگي.

stickler

سخت گير، جدي، لجوج، سمج، خيلي دقيق، مصر، گيج كننده .

stickpin

سنجاق كراوات.

sticktight

خارچسبنده ، چسبنده ( مثل كنه )، آدم سمج ومزاحم.

stickweed

(=ragweed).

sticky

چسبناك ، چسبنده ، دشوار، سخت، چسبناك كردن .

stiff

سفت، شق، سيخ، مستقيم، چوب شده ، مغلق، سفت كردن ، شق كردن .

stiff arm

(arm =straight) جاخالي دادن ، جاخالي.

stiff necked

كله شق، گردن كلفت، سرسخت.

stiffener

سفت كننده .

stiffenj

سفت وسخت كردن ، شق كردن ، سفت شدن .

stiffish

نسبتا سخت، نيمه شق.

stifle

خفه كردن ، خاموش كردن ، فرونشاندن .

stigma

كلاله ، داغ، داغ ننگ ، لكه ننگ ، برآمدگي، خال.

stigmatic

(stigmatist) در معرض تهمت، ننگين ، بدنام، معيوب.

stigmatism

ننگ آوري، خال داري، ننگ ، نور متمركز در يك نقطه .

stigmatist

(stigmatic) در معرض تهمت، ننگين ، بدنام، معيوب.

stigmatization

بدنام سازي.

stigmatize

داغ ننگ زدن بر، نشان دار كردن ، لكه دار كردن .

stile

نردبان ، پلكان ، سنگچين ، باهو، چوب عمودي چهارچوب درب.

stiletto

دشنه ، كارد، دشنه زدن .

still

(. advandadj)آرام، خاموش، ساكت، بي حركت، راكد، هميشه ، هنوز، بازهم، هنوزهم معذلك ، (nandvi، vt) آرام كردن ، ساكت كردن ، خاموش شدن ، دستگاه تقطير، عرقگرفتن از، سكوت، خاموشي.

still hunt

ماهيگيري بطور قاچاق وغير مجاز، بطور قاچاقي ماهيگيري كردن .

still life

(lifes still) ( درنقاشي ) تصاويراشيائ بي جان ( ميوه وبطري وغيره ).

still lifes

(life still) ( درنقاشي ) تصاويراشيائ بي جان ( ميوه وبطري وغيره ).

stillbirth

(stillborn) زايمان بچه مرده ، جنين مرده بدنيا آمده .

stillborn

(stillbirth) زايمان بچه مرده ، جنين مرده بدنيا آمده .

stilly

بارامي، بارامش، آرام، ساكن .

stilt

باچوب پا راه رفتن ، چوب پا، عصاي زير بغل، ميله ، پادراز.

stilted

داراي چوب پا، با آب وتاب، ( مج. ) باشكوه ، قلنبه .

stilus

( stylus) قلم فولادي حكاكي وگراورسازي، سوزن .

stimulant

محرك ، مهيج، مشروب الكلي، انگيزه ، انگيختگر.

stimulate

تحريك كردن ، تهييج كردن ، انگيختن .

stimulater

( stimulator)انگيختگر، تحريك كننده ، برانگيزنده .

stimulation

تحريك ، برانگيختن ، انگيزش.

stimulator

( stimulater) انگيختگر، تحريك كننده ، برانگيزنده .

stimulus

محرك ، انگيزه .انگيختار، محرك ، انگيزه ، وسيله تحريك ، تحرك ، تحريك .

stined glass

شيشه رنگي.

sting

نيش، زخم نيش، خلش، سوزش، گزيدن ، تير كشيدن ، نيش زدن .

stinger

نيش حشرات، سرزنش.

stingray

( ج. ش. ) نوعي ماهي پهن برقي.

stingy

گران كيسه ، خسيس، تنك چشم، لئيم، ناشي از خست.

stink

تعفن ، گند، بوي بد دادن ، بدبو كردن ، تعفن داشتن ، بد بودن .

stinkard

جانور بدبو، آدم نفرت انگيز، متعفن .

stinkbug

( ج. ش. ) حشره بدبو، ساس، خرچسونه .

stinker

آدم متعفن وپست، شخص نفرت انگيز.

stinking

زننده ، بدبو، نفرت آور.

stinkpot

بمب بدبو، غذاي بدبو، كوزه گلي، آشغال دان .

stint

محدود كردن ، از روي لئامت دادن ، مضايقه كردن ، كم دادن ، بقناعت واداشتن .

stipel

(گ . ش. ) گوشوارك ، برگ كوچك .

stipend

مواجب، حقوق، جيره ، دستمزد.

stipendiary

مزدور، وظيفه خوار، حقوق بگير.

stipes

شجره النسب، اجداد، ساقه ، ساقچه .

stipitate

( گ . ش. ) ساقه دار، روئيده شده بر روي ساقك .

stipple

با نقطه سايه زدن يانقشي ايجاد كردن ، لكه دار كردن ، منقوط كردن ، ترسيم بانقطه .

stipulate

ميثاق بستن ، پيمان بستن ، تصريح كردن .قيد كردن ، قرار گذاشتن ، تصريح كردن .

stipulation

قيد، قرار، تصريح.تصريح، شرط ضمن عقد، ماده ، قرار داد.

stir

جنبش، حركت، فعاليت، جم خوردن ، تكان دادن ، به جنبش درآوردن ، حركت دادن ، بهمزدن ، بجوش آوردن ، تحريك كردن يا شدن .

stirabout

آش جو، غذائي شبيه آش جو، جنب وجوش، حركت.

stirk

گاو نر دوساله ، آدم گاو صفت.

stirps

نژاد، نسب، دودمان ، نيا.

stirring

تكان دهنده ، بهم زننده ، هيجان آور، پر تحرك .

stirrup

ركاب، هرچيزي شبيه ركاب، استخوان ركابي.

stirrup leather

(stirrup).

stirrup pump

تلمبه قابل حمل آب پاشي براي آتش نشاني.

stitch

كوك ، بخيه ، بخيه جراحي، بخيه زدن .

stitchwort

(گ . ش. ) حشيشه القزاز، مرغدانه ( از جنس alsine ).

stithy

سندان ، دكان آهنگري.

stiver

پشيز، غاز، ذره .

stoa

ايوان يا گردشگاه سرپوشيده .

stoat

( ج. ش. ) قاقم، قاقم وسمور وامثال آن .

stoccado

(stoccata) ( در شمشير بازي ) پرتاب با ضربه شمشير.

stoccata

(stoccado) ( در شمشير بازي ) پرتاب با ضربه شمشير.

stochastic

اتفاقي، الله بختي، داراي تغيير در مواقع مختلف.

stock

موجودي، مايه ، سهام، به موجودي افزودن .(n) مايه ، ذخيره ، موجودي كالا، كنده ، تنه ، ته ساقه ، قنداق تفنگ ، پايه ، دسته ريشه ، نيا، سهام، سرمايه ، مواشي، پيوندگير. (nandvi، vt، adv، adj)حاضر، موجود، دم دست، درانبار، آماده ، انبار كردن ، ذخيره كردن .

stock certificate

گواهي موجودي كالا در انبار، گواهي سهم.

stock clerk

انباردار.

stock company

شركت سهامي.

stock dividend

سهام صادره بابت سود سهام.

stock exchange

بورس سهام.

stock in trade

موجودي كالاي مغازه ، مال التجاره ، لوازم وابزار كار، فوت وفن .

stock market

بورس سهام وارز، بورس كالاهاي مختلف.

stock room

انبار، انبار كالا.

stockade

ايجاد مانع، انسداد، مسدود ساختن ، حصار بندي.

stockbroker

دلال سهام شركتها.

stockbrokerage

(stockbroking) دلالي بورس واوراق بهادار.

stockbroking

(stockbrokerage) دلالي بورس واوراق بهادار.

stockfish

ماهي روغن و امثال آن كه در آفتاب خشك شده .

stockholder

سهامدار شركتها، صاحب سهم، صاحب موجودي، ذخيره نگهدار.

stockinet

(stockinette) پارچه كشباف مخصوص لباس كودكان وزخم بندي.

stockinette

(stockinet) پارچه كشباف مخصوص لباس كودكان وزخم بندي.

stocking

جوراب زنانه ساقه بلند.

stockish

كودن ، قطور، تنومند.

stockpile

انباشته ، ذخيره ، انباشته كردن ، توده كردن .

stocky

كوتاه ، كلفت، چارشانه ، خشن ، قوي.

stockyard

دامگاه ، محوطه دامداري، محل فروش دام.

stodge

درگل ولاي ماندن ، در وهل ماندن .

stodgy

گردن كلفت، انباشته ، سنگين وكندرو، سنگين ، لخت، قلنبه .

stogie

(stogy) سيگار برگ باريك وگران قيمت، كفش زمخت.

stogy

(stogie) سيگار برگ باريك وگران قيمت، كفش زمخت.

stoic

رواقي، پيرو فلسفه رواقيون .

stoicheiometry

فن قياس اوزان اتمي عناصر بايكديگر.

stoicism

فلسفه رواقيون .

stoke

آتش كردن ، تابيدن ، سوخت ريختن در.

stokehold

اتاق آتشخانه كشتي، محل سوخت ريزي، تون .

stokehole

سوراخ محل سوخت ريزي بكوره ، تنوره .

stoker

تون تاب، متصدي سوخت كوره ، سوخت، سيخ بخاري.

stole

( در كليسا ) جامه سفيد حمايل دار، خرقه .

stolen

( اسم مفعول فعل steal ).

stolid

بي عاطفه ، بلغمي، بي حس، بي حال، فاقد احساس.

stolidity

بيحسي.

stollen

نان خميري شيرين حاوي ميوه وخشكبار.

stoloniferous

ساقه دار، داراي ساقه باريك .

stoma

( ج. ش. ) شكاف دهان ، شكاف، چاك ، منفذ تنفسي.

stomach

يمينه ، معده ، ميل، اشتها، تحمل كردن .

stomachache

دل درد، درد معده .

stomacher

پيش دامني قديمي زنانه ومردانه ، سينه بند.

stomachic

معدي، شكمي، اشتها آور، شربت اشتهاآور.

stomachy

سرزنده ، مغرور، كله شق، پر از باد غرور، شكم گنده ، پرخور، بي علاقه ، بي ميل.

stomal

(=stomatal) دهان دار، وابسته به دهان ، دهاني.

stomatal

(=stomal) دهان دار، وابسته به دهان ، دهاني.

stomatic

وابسته بدهان ، دهاني، شبيه دهان ، فمي.

stomatitis

( طب ) ورم دهان ، ورم مخاط دهان ولثه .

stomatology

دهان پزشكي.

stomatous

دهان دار، روزنه دار.

stomp

پايكوبي، لگد كوبي كردن .

stone

سنگ ، هسته ، سنگ ميوه ، سنگي، سنگ قيمتي، سنگسار كردن ، هسته درآوردن از، تحجيركردن .

stone age

( ز. ش. ) عصر حجر.

stone blind

كاملا كور.

stone broke

( ز. ع. ) كاملا ورشكست، لات، بي پول.

stone deaf

كاملا كر.

stone fruit

ميوه هسته دار، ميوه آلوئي.

stone lily

سنگواره سوسنيان .

stonecrop

( گ . ش. ) گل ناز.

stonecutter

سنگ تراش، ماشين سنگ بري.

stonecutting

سنگ بري.

stonemason

سنگ تراش.

stonemasonry

سنگ كاري.

stoneware

ظروف سفالين سنگ نما.

stonework

ساختمان سنگي، كارخانه سنگ بري.

stoney

(=stony) سنگي، پرسنك ، سنگلاخ، سخت.

stony

(=stoney) سنگي، پرسنك ، سنگلاخ، سخت.

stonyhearted

سنگدل، بي رحم.

stood

( فعل ماضي stand ).

stooge

آلت دست، دست نشانده ، دلقك ، آلت دست شدن .

stool

چارپايه ، عسلي، كرسي، صندلي مستراح فرنگي، مدفوع، پيخال، سكوب، ادرار كردن .

stoolie

(pigeon stool) كبوتر يا مرغ دام كه بچوبي بندند، جاسوس.

stoop

دولاشدن ، خم شدن ، سرفرود آوردن ، خميدگي، تمكين ، خشوع كردن .

stop

ايست، ايستادن ، ايستاندن .ايستادن ، توقف كردن ، از كار افتادن ، مانع شدن ، نگاه داشتن ، سد كردن ، تعطيلكردن ، خواباندن ، بند آوردن ، منع، توقف، منزلگاه بين راه ، ايستگاه ، نقطه .

stop bath

(stop =short) آبگونه اسيدي كه براي تثبيت عكس وفيلم بكار ميرود.

stop bit

ذره ئ ايست نما.

stop element

عنصر ايست.

stop loss order

(stoporder) دستور خريد يا فروش سهام بدلال سهام.

stop payment

دستور عدم پرداخت چك به بانك .

stop street

خيابان فرعي.

stopcock

شير آب، ترمز، وسيله توقف.

stope

حفره پله مانند براي استخراج سنگ معدن ، استخراج كردن .

stopgap

چاره موقت، وسيله موقت، دريچه انسداد.

stoplight

چراغ علامت توقف وسائط نقليه ، چراغ ترمز.

stoporder

(order loss stop) دستور خريد يا فروش سهام بدلال سهام.

stopover

در وسط راه ايستادن ، توقفگاه بين راه .

stoppage

جلوگيري، منع، بازداشت، سد، خط، ايست.

stopper

چوب پنبه ، سربطري، توپي، جلوگيري كننده ، بادريچه بستن ، باچوب پنبه بستن .

stopple

متوقف كننده ، توقف، مسدود كردن .

stopwatch

كرونومتر، گام شمار، قدم شمار.

storable

انبارشدني، انبار كردني.

storage

ذخيره سازي، انبار كالا، مخزن .انباره ، انبارش، ذخيره سازي.

storage allocation

تخصيص انباره .

storage area

ناحيه انبارش.

storage array

آرايه انباره .

storage buffer

ميانگير انباره .

storage capacity

گنجايش انباره .

storage cell

ياخته انباره .

storage compaction

فشردگي انباره .

storage device

دستگاه انبارش.

storage fragmentation

تكه تكه شدن انباره .

storage location

مكان انباره .

storage protection

حفاظت انباره .

storage register

ثبات انباره .

store

انباره ، انبار كردن ، ذخيره كردن .انبار، مخزن ، ذخيره ، اندوخته ، موجودي، مغازه ، دكان ، فروشگاه ، اندوختن ، انبار كردن .

store and forward

انبارش و ارسال.

stored

انباشته ، ذخيره شده .

stored program

بابرنامه انباشته .

storehouse

(storeroom) انبار، مخزن ، انبار كالا.

storekeeper

انبار دار، دكاندار.

storeroom

(storehouse) انبار، مخزن ، انبار كالا.

storewide

شامل تمام موجودي انبار يا تمام فروشگاه .

storied

حكايت شده ، داستاني، موجدار.

stork

( ج. ش. ) لك لك .

storksbill

(گ . ش. ) شمعداني.

storm

كولاك ، توفان ، تغيير ناگهاني هوا، توفاني شدن ، باحمله گرفتن ، يورش آوردن .

storm and stress

آشوب وغوغا.

storm boat

قايق سبك وسريع السير.

storm door

درب عايق هواي توفاني.

storm trooper

گارد حمله آلمان نازي، گروه توفان ، ( مج. ) بيرحم.

storm window

پنجره زمستاني كركره چوبي بادشكن .

stormbound

قطع رابطه شده در اثر توفان ، توفان زده ، گرفتار توفان .

storminess

حالت توفاني.

stormpetrel

(petrel storm) ( ج. ش. ) مرغان توفان .

stormy

توفاني، كولاك دار، پر آشوب.

stormy petrel

(stormpetrel) ( ج. ش. ) مرغان توفان .

story

حكايت، داستان ، نقل، روايت، گزارش، شرح، طبقه ، اشكوب، داستان گفتن ، بصورتداستان در آوردن .

storyteller

قصه گو، داستان سرا، نقال، راوي.

stound

لحظه ، وقفه ، فصل، دوران ، درد، غم، حمله ، درد كردن .

stoup

تنگ ، سبو، قدح آب مقدس.

stour

عظيم، غول آسا، بزرگ ، قوي، تومند، خشن ، سخت، شق، مقتدر، متعدد، كشمكش، عجله ، هيجان ، اختلاف، توفان .

stout

ستبر، نيرومند، قوي بنيه ، محكم، نوعي آبجو.

stouten

نيرومند شدن ، نيرومند ساختن ، عازم شدن .

stouthearted

قوي دل، دلير.

stoutish

مقوي، قوي، تنومند، با اسطقس.

stoutness

گردن كلفتي، ستبري.

stove

بخاري، فرخوراك پزي، گرمخانه ، كوره .

stovepipe

لوله بخاري.

stover

آذوقه ، خواربار، علوفه .

stow

تنگ هم چيدن ، خوب جا دادن ، پركردن ، مخفي كردن ، پريدن ، انباشتن ، بازداشتن .

stow away

مسافرت قاچاقي كردن باكشتي وغيره ، مسافر قاچاق.

stowage

تنگ هم چيني، اجرت تنگ هم چيدن كالا.

stpular

نقطه مانند، بشكل خال، نقطه نقطه .

strabismic

( طب ) لوچ، احول، دوبين .

strabismus

( طب ) لوچي، احولي، دوبيني، چپ چشم بودن .

straddle

گشاد نشستن ، گشاد ايستادن ، گشاد گشاد راه رفتن ، سوار شدن ، ميان دو پا قراردادن ، گشاد نشيني، گشاد بازي.

strafe

با هواپيما زير رگبار مسلسل وتوپ گرفتن ، بباد انتقاد گرفتن ، سرگردان .

straggle

متفرق شدن ، هرزه روئيدن ، سرگردان بودن ، سرگردان ، آواره .

straggler

سرگردان ، آواره ، ولگرد.

straggly

( بصورت نامرتب ) پراكنده ، آواره ، متواري، پرت، دورافتاده .

straight

راست، مستقيم، مستقيما.راست، مستقيم، درست، رك ، صريح، بي پرده ، راحت، مرتب، عمودي، افقي، بطورسرراست، مستقيما.

straight angle

زاويه درجه .

straight arm

حريف را با مشت جلو آمده از خود دور كردن .

straight face

چهره رسمي و بي نشاط، قيافه بي تفاوت.

straight line

مستقيم، صاف، يكراست، بخط مستقيم، داراي خط مستقيم.

straight off

بفوريت، بلادرنگ ، يكراست.

straight out

راست حسيني، يكراست، رك ، مستقيما، بي پرده .

straight ticket

اخذ راي دستجمعي براي نمايندگان يك حزب.

straightaway

يكراست، فورا، بلادرنگ ، رك و بي پرده .

straighten

راست كردن ، درست كردن ، مرتب كردن .راست كردن ، درست كردن .

straightener

استوار كننده ، صاف كننده .

straightforward

راست، درست، بي پرده ، رك ، سر راست، آسان .

straightish

راست، مستقيم، رك ، سر راست.

straightjacket

(straitjacket) ژاكت ويژه خفت كردن ديوانگان .

straightlaced

(straitlaced) باتور محكم بسته شده ، كرست بسته ، شكمبند دار، منحصر، محدود، درفشار.

straightway

بلادرنگ ، فورا، مستقيما، سر راست.

strain

كشش، زور، فشار، كوشش، درد سخت، تقلا، در رفتگي يا ضرب عضو يا استخوان ، آسيب، رگه ، صفت موروثي، خصوصيت نژادي، نژاد، اصل، زودبكار بردن ، زور زدن ، سفتكشيدن ، كش دادن ، زياد كشيدن ، پيچ دادن ، كج كردن ، پالودن ، صاف كردن ، كوشش زياد كردن .كشش، خسته كردن .

strain gauge

كشش سنج.

strainer

صافي، پالايش كننده ، آب ميوه گير، بغاز.

strait

تنگ ، باريك ، دشوار، باب، بغاز، تنگه ، در مضيقه ، در تنگنا، تنگنا.

straiten

تنگ كردن ، باريك كردن ، درتنگي ومضيقه گذاردن ، زور آوردن ، محدود كردن .

straitjacket

(straightjacket) ژاكت ويژه خفت كردن ديوانگان .

straitlaced

(straightlaced) باتور محكم بسته شده ، كرست بسته ، شكمبند دار، منحصر، محدود، درفشار.

strake

راه راه يا رگه دار كردن ، رگه ، باريكه زمين ، شكاف سقف، طوقه .

stramash

انهدام، اضمحلال، خرد كردن ، جنجال، سروصدا.

stramonium

(گ . ش. ) تاتوره ، برگ خشك يا نمك تاتوره .

strand

كنار دريا، كنار رود، كرانه ، بندرگاه ، رشته ، لا، لايه ، رودخانه ، مجرا، مسير، رسيدن ، بصخره خوردن كشتي، تنها گذاشتن ، گير افتادن ، متروك ماندن ، بهم بافتن وبصورت طناب درآوردن .

strander

ماشين سيم پيچ، ماشين طناب بافي.

strandline

خط ساحلي، خط كرانه .

strange

ناشناس، بيگانه ، خارجي، غريبه ، عجيب، غير متجانس.

stranger

غريبه ، بيگانه ، غريب، بيگانه كردن .

strangle

گلوي كسي را فشردن ، خفه كردن .

stranglehold

ضربت ياتماس خفه كننده .

strangler

خفه كننده .

strangles

گلودرد و زكام، خفگي، خفقان .

strangulate

خفه كردن ، خفقان ايجاد كردن ، گلو را فشردن .

strangulation

فشردگي، اختناق، خفه سازي، حالت خفقان .

strap

بندركاب، تسمه ركاب.تسمه .(.n)تسمه ، بند چرمي، فيش، تازيانه زني، تسمه فلزي. (.vi and .vt) باتسمه بستن باتسمه نگاهداشتن ، كشيدن ، تيز كردن (تيغ )، باتسمه آويختن .

strapless

بي تسمه ، بي نوار ( مخصوصا لباس بي يقه ).

strappado

مچ دستهاي مجرم را بر پشت او بستن وآويختن وي از طناب ( براي شكنجه ).

strapper

تازيانه زن ، تسمه كار، تسمه بند.

strapping

آدم لات وبي پول، تسمه زني، تسمه زده .

stratagem

حيله جنگي، تدبيرجنگي، لشكرآرائي، تمجيد.

strategic

سوق الجيشي، وابسته به رزم آرائي.سوقالجيشي.

strategist

متخصص فن لشكر كشي و تدابير جنگي، رزمآرا.

strategy

رزم آرائي، استراتژي، فن تدابير جنگي، فن لشكركشي.حيله ، استراتژي.

strath

بستر پهن مسير رودخانه .

straticulate

چينه چينه ، طبقه طبقه .

stratification

قشر بندي، لايه بندي، تشكيل چينه ، تشكيل طبقات زمين ، چينه بندي.

stratiform

چينه اي، طبقه مانند، طبقه وار.

stratify

چينه چينه كردن ، طبقه طبقه كردن .

stratigrapher

دانشمند چينه شناس.

stratigraphy

وضع وساختمان طبقات زمين ، چينه شناسي.

stratocracy

سرباز سالاري، حكومت نظاميان .

stratosphere

( هوا شناسي ) طبقه فوقاني جواز كيلومتر ببالا، هوا كره .

stratum

لايه ، چينه ، طبقه ، پايه ، رتبه ، طبقه نسج سلولي، قشر.

stratus

( هوا شناسي ) ابر گسترده ونزديك بزمين .

stravage

(stravaig) سرگردان بودن ، بي هدف بودن ، پرسه زدن .

stravaig

(stravage) سرگردان بودن ، بي هدف بودن ، پرسه زدن .

straw

ماشوره ، كاه ، بوريا، حصير، ني، پوشال بسته بندي، ناچيز.

straw boss

وردست سر عمله ، مباشر كارگران .

straw vote

اخذ راي غير رسمي وآزمايشي.

straw wine

شراب شيرين كشمش.

straw yellow

رنگ زرد براق مايل به قرمز، رنگ زرد كهربائي.

strawberry

(گ . ش. ) توت فرنگي، چليك خوراكي.

strawberry mark

( طب ) لكه برآمده و قرمز رنگ مادرزادي در بدن شخص.

strawberry roan

اسب قزل، اسب قرمز رنگ .

strawberry tree

( گ . ش. ) توت فرنگي درختي.

strawboard

مقواي كاهي.

stray

سرگردان ، ولگردي، ولگرد، راه گذر، جانور بي صاحب، آواره كردن ، سرگردان شدن ، منحرف شدن ، گمراه شدن .

streak

خط، رگ ، رگه ، ورقه ، تمايل، ميل، نوار يا رگه نواري، سپيده دم، بسرعت حركتكردن ، خط خط كردن .

streaky

خط دار، رگه دار، داراي اخلاق وخصوصيات فردي، ناصاف، قابل تغيير.

stream

مسيل، نهر.جريان ، نهر، رود، جوي، جماعت، جاري شدن ، ساطع كردن ، بطوركاملافراشتن (پرچم).

stream of consciousness

جريان فكر، تسلسل رواني ( سبك نويسندگي ).

streamer

ستون نور، تيغ آفتاب، نوار يا پرچم درحال اهتزاز، نوار لباس يا كلاه ، ( روزنامه نگاري ) عنوان چشمگير مقاله .

streamlet

جويبار، نهر كوچك .

streamline

( درمورد اتومبيل و غيره ) داراي شكلي كه مقاومت هوا را در مقابل آن كم كند، ساده و موثر كردن .

streamliner

قطار يا هواپيمائي كه مقاومت هوا را درهم شكسته وآنرا تعديل كند، قطار سريع وشيك .

streek

دراز كردن ، گستردن ، شروع كردن .

street

خيابان ، كوچه ، خياباني، جاده ، مسير.

street railway

خطوط تراموا.

street virus

ويروس معمولي ( در برابر ويروس ضعيف شده آزمايشگاهي ).

streetcar

ترامواي شهري.

streetwalker

فاحشه ، زن كوچه گرد.

strength

نيرو، زور، قوت، قوه ، توانائي، دوام، استحكام.

strengthen

نيرومند كردن ، قوي كردن ، تقويت دادن ، تقويت يافتن ، تحكيم كردن .

strenuosity

كوشش بليغ، بذل مساعي.

strenuous

باحرارت، مصر، بليغ، فوق العاده ، فعال، شديد.

strep throat

( طب ) گلو درد ميكروبي، گلودرد استرپتوكوكي.

streptobacillus

( ميكروب شناسي ) باسيلهاي زنجيري وپيوسته .

streptomycin

آنتي بيوتيكي بفرمول 21o N7 H39 1C2.

stress

فشار، تقلا، قوت، اهميت، تاكيد، مضيقه ، سختي، پريشان كردن ، ماليات زيادبستن ، تاكيد كردن .

stress verse

قافيه مشدد، قافيه موكد.

stressful

پردغدغه ، پراز پريشاني.

stressless

بي دغدغگي، بي نگراني.

stretch

(.vi and .vt) كشيدن ، امتداددادن ، بسط دادن ، منبسط كردن ، كشآمدن ، كشآوردن ، كش دادن ، گشادشدن ، (.adj and .n) بسط، ارتجاع، قطعه (زمين )، اتساع، كوشش، خط ممتد، دوره ، مدت.

stretchability

قابليت بسط.

stretchable

بسط يافتني.

stretcher

تخت روان ، برانكار، بسط يابنده .

stretcher bearer

حامل تخت روان .

strew

ريختن ، پاشيدن ، پخش كردن .

strewment

پراكندگي، بهم ريختگي، آشفتگي.

stria

خط، شيار، خياره ، نوار باريك ، هريك از خطوط موازي.

striate

خط دار، شيار دار، مخطط كردن .

striation

خط بندي.

strick

شاخه درخت كتان ، كتان يا كنف هندي.

stricken

دچار، مبتلا، محنت زده ، مصيبت زده ، اندوهگين .

strickle

وسيله كوبيدن غلات، وسيله تيز كردن داس، نمونه ، الگو، صاف كردن .

strict

سخت، اكيد، سخت گير، يك دنده ، محض، نص صريح، محكم.

stricture

خشونت، سخت گيري، باريك بيني، جراحت، تنگي، ضيق.

stride

گام هاي بلند برداشتن ، با قدم پيمودن ، گشادگشاد راه رفتن ، قدم زدن ، قدم، گام، شلنگ زدن .

stridency

گوشخراشي.

strident

گوش خراش، داراي صداي مزاحم.

strider

گام زننده .

stridulate

جير جير يا خش خش كردن ، صدا درآوردن ، توليد صداي گوشخراش كردن .

stridulation

صداي گوشخراش.

stridulatory

(stridulous) داراي صداي گوشخراش، گوشخراش.

stridulous

(stridulatory) داراي صداي گوشخراش، گوشخراش.

strife

ستيزه ، نزاع، دعوا، سعي بليغ، تقلا، كشاكش.

strifeless

صلح جو، بي نزاع.

strigil

بدن خراش، قشو، برس يا ماهوت پاكن مخصوص بدن ، يكرشته تزئينات موجي ساختمان .

strigose

داراي كرك وابريشم هاي راست، داراي موهاي زبر، شياردار، خط دار.

strike

زدن ، ضربت زدن ، خوردن به ، بخاطر خطوركردن ، سكه ضرب كردن ، اعتصاب كردن ، اصابت، اعتصاب كردن ، اعتصاب، ضربه ، برخورد.ضربه زدن ، اعتصاب.

strike off

بي زحمت ايجاد شدن ، بي زحمت درست كردن .

strike out

از بازي خارج شدن ، وارد عمل شدن ، باطل كردن .

strike up

نواخته شدن (سازوغيره )، نواختن .

strike zone

(دربازي بيس بال) منطقه خط سير، سيرمجاز گوي چوگان زن .

strikeless

بي ضربه ، بدون ضربت.

striker

زننده ، ساعت زنگي، اعتصاب كننده .

striking

برجسته ، قابل توجه ، موثر، گيرنده ، زننده .

string

(.vi and .vt.n) زه ، زهي، نخ، ريسمان ، رشته ، سيم، رديف، سلسله ، قطار، نخ كردن (باسوزن و غيره )، زه انداختن به ، كشيدن ، (.adj and .vi.vt.n) ريش ريش، نخ مانند، ريشه اي، چسبناك ، دراز، به نخ كشيدن (مثل دانه هاي تسبيح)، بصف كردن ، زه داركردن .رشته ، ن

string along

موافق بودن ، وفق داشتن ، معوق گذاردن .

string bass

(contrabass) ويولون سل بم، كنترباس.

string bean

انواع لوبيا سبز.

string file

پرونده رشته اي.

string quartet

اركستر چهار نفري مركب از سازهاي زهي.

string tie

كراوات باريك .

stringed

سيم دار، سيمي، طنابي.

stringency

شدت، كسادي، سختگيري، تندوتيزي.

stringent

سخت، دقيق، غير قابل كشش، كاسد، تند وتيز، سختگير، خسيس، محكم بسته شده .

stringer

تراورس عمودي، نوازنده ساز، چنگك گوشت.

stringing

خطوط خاتم كاري و منبت كاري، نخ كشيدن برگهاي توتون وامثال آن .

striolate

شياردار، خط دار.

strip

برهنه كردن ، محروم كردن از، لخت كردن ، چاك دادن ، تهي كردن ، باريكه ، نوار.

stripe

مارك ، علامت، درجه نظامي، پاگون ، خط راه راه ، يراق، پارچه راه راه ، راه راه كردن ، تازيانه زدن .

striping

هاشور زني، خط خطي كردن .

stripling

نورسته ، نوجوان .

stripper

پوست كن ، كسيكه چيزي را باريكه باريكه جدا ميكند، كسيكه رقص برهنه ميكند.

striptease

رقص همراه با برهنگي تدريجي رقاصه .

stripteaser

رقاصه برهنه .

stripy

راه راه ، مخطط، خط خط.

strive

كوشيدن ، كوشش كردن ، جد وجهد كردن نزاع كردن .

striver

كوشا، ستيزه جو.

strobe

بارقه .

strobe pulse

تپش بارق.

strobilation

(ationzstrobili) تشكيل رشته ، باريك شدگي، بند بند سازي.

strobilization

(strobiolation) تشكيل رشته ، باريك شدگي، بند بند سازي.

strobilus

(گ . ش. ) گل آذين مخروطي شكل، مخروط.

strode

( زمان گذشته فعل stride ).

stroganoff

بيف استروگانف، گوشت پخته نازك با خردل.

stroke

ضربه ، ضربت، لطمه ، ضرب، حركت، تكان ، لمس كردن ، دست كشيدن روي، نوازش كردن ، زدن ، سركش گذاردن ( مثل سركش روي حرف كاف ).ضربه ، حركت، نوازش كردن .

stroll

قدم زني، گردش، پرسه زني، قدم زدن .

stroller

قدم زن ، پرسه زن .

stroma

بافت نمدي، گستر، بافت بنيادي.

strong

نيرومند، قوي، پر زور، محكم، سخت.

strong arm

دست قوي، قدرت، اعمال زور كردن ، قلدري كردن .

strong drink

مشروب قوي و پر الكل.

strong minded

داراي فكر نيرومند، داراي افكار مردانه .

strong suit

( در بازي ورق ) دست قوي.

strongbox

گاو صندوق.

stronghold

دژ، قلعه نظامي، سنگر، پناهگاه ، ( مج. ) محل امن .

strongish

نسبتا قوي.

strongly

شديدا، قويا، جدا.

strontic

داراي استرونيوم.

strontium

( ش. ) استرونتيوم، عنصر سبك دو ظرفيتي.

strop

تسمه ، طناب كوتاه ، چرم تيغ تيزكن ، بچرم كشيدن وتيز كردن .

strophe

( در يونان باستان ) چرخش هنگام رقص همراه با آواز دسته جمعي، چرخ.

stroud

پارچه يا پتوي صخيم قديمي.

strow

( م. م. ) پخش كردن ، پهن كردن ، گستردن .

struck

درحال اعتصاب، بصورت پسوند نيز بكار رفته وبمعني ضربت خورده و مصيبت ديده يا مصيبت زده ميباشد.

structural

ساختماني، وابسته به ساختمان ، وابسته به بنا.

structural logic

منطق ساختي.

structural steel

تير فولاد يا آهن ساختماني.

structuralism

بخشي از روانشناسي كه از راه تعقل وتفكر وضع روحي فرد را مورد مطالعه قرار ميدهد.

structuralization

ايجاد ساختمان ، بنا، بنيان گذاري.

structuralize

ساختمان كردن ، تبديل به ساختمان كردن .

structure

ساخت، ساختمان ، تركيب، سبك ، سازمان ، بنا، تشكيلات دادن ، پي ريزي كردن ، ساختار.ساخت.

structured

ساخت يافته ، داراي ساخت.

structured programming

برنامه نويسي ساخت يافته .

structureless

بي ساختمان ، ( درمورد ياخته ) بدون ساختمان مشخص.

strudel

ورقه نازك خمير پخته كه لوله شده و لاي آن شيريني باشد.

struggle

ستيز، كشاكش، تقلا كردن ، كوشش كردن ، دست وپا كردن ، منازعه ، كشمكش، تنازع.

struggler

تقلا كننده .

strum

نواختن ساز زهي، مضراب زدن ، مرتعش كردن .

struma

( طب. - گ . ش. ) اتساع و گشاد شدن هر عضوي ( مثل پستان وعدد لنفاوي)، غمباد، گواتر، تورم.

strumose

(strumous) متورم، داراي تورم بالشي.

strumous

(strumose) متورم، داراي تورم بالشي.

strumpet

فاحشه ، زن بدكار.

strung

( زمان گذشته واسم مفعول فعل string ).

strunt

بيخ دم، دم كل ( domkol )، مشروب.

strut

خراميدن ، خرامش، قدم زني با تبختر.

struthious

( ج. ش. ) وابسته به شترمرغ سانان .

strutter

خرامنده .

strychnin

(strychnine) ( ش. ) استركنين .

strychnine

(strychnin) ( ش. ) استركنين .

strychninism

مسموميت مزمن در اثر استعمال ممتد استركنين .

stuart

استوارت، خانواده سلطنتي قديم انگلستان .

stub

كنده ، ريشه ، ته سيگار، ته چك ، ته سوش، ته ، ته بليط، كوتوله ، از بيخ كندن ، تحليل بردن ، راندن ، كوبيدن .

stub card

ته كارت.

stubble

كاهبن ، كلش، ريش زبر، موي نتراشيده ، ته ريش.

stubbly

پوشيده از كاهبن ، شبيه كاهبن ، زبر، پرمو، نتراشيده .

stubborn

سمج، خودسر، سرسخت، لجوج، خيره سر، كله شق.

stubby

پراز كنده درخت، ريشه دار، سيخ سيخ، زبر.

stucco

گچ، اندود گچ وسيمان ، گچ كاري روي بنا، با گچ سفيد كردن ، گچ كاري كردن .

stuck

( زمان گذشته فعل stick ).

stuck up

( د. گ . ) گستاخ، خودبين ، خودستا، مغرور.

stud

گل ميخ، قپه ، دكمه سردست، دسته ، اسب تخمي، حيواني كه براي اصلاح نژاد نگهداريميشود، داربست، ميخ زدن ، نشاندن ، آراستن ، مرصع كردن ، پركردن .

studding

مصالح ساختماني از قبيل تير وغيره ، توفال كوبي، ارتفاع اتاق.

student

دانشجو، دانش آموز، شاگرد، اهل تحقيق.

student teacher

شاگرو دانشسراي عالي، دانشجوي تعليم وتربيت.

studentship

شاگردي، تلمذ.

studhorse

اسب مخصوص تخم كشي واصلاح نژاد.

studied

از روي مطالعه ، دانسته ، عمدي، تعمدي، از پيش آماده شده .

studio

پيشه گاه ، اتاقكار، كارگاه ، كارخانه ، هنركده ، كارگاه هنري.

studious

زحمتكش، ساعي، كوشا، درس خوان ، كتاب خوان ، مشتاق، خواهان ، پرزحمت، بليغ، جاهد.

study

مطالعه ، بررسي، مطالعه كردن .تحصيل، درس، مطالعه ، غور وبررسي، موضوع تحصيلي، اتاق مطالعه ، تحصيل كردن ، مطالعه كردن ، درس خواندن ، خوانش، بررسي كردن .

stuff

چيز، ماده ، كالا، جنس، مصالح، پارچه ، چرند، پركردن ، تپاندن ، چپاندن ، انباشتن .

stuffed shirt

آدم خوش ظاهر وتوخالي.

stuffing

لائي، پركني، قيمه ، گيپا، بوغلمه ، چاشني.

stuffless

بي ماده ، بي لايه .

stuffy

خفه ، دلتنگ كننده ، اوقات تلخ، مغرور، محافظه كار، بد اخم، لجوج.

stuipule

(گ . ش. ) گوشوارك برگ ، گوشوارك گياه .

stull

تيرستون ياشمع معدن ، لقمه بزرگ ، قطعه بزرگ .

stultification

احاله بمحال، تعليق بمحال، احمق ساختن .

stultify

خنثي كردن ، احمق كردن ، خرف كردن .

stumble

لغزيدن ، سكندري خوردن ، سهو كردن ، تلوتلوخوردن ، لكنت داشتن ، اتفاقابرخوردن به .

stumblebum

مشت زن بي تجربه وناشي.

stumbling block

سنگ لغزش، مانع، موجب لغزش، سبب سقوط.

stump

كنده درخت، ريشه (دندان )، ته سيگار، بيخ وبن ، صدايافتادن چيزسنگين ، سقوط باصداي سنگين ، خپله ، كوتاه قد، خسته وكوفته ، از پا درآمده ، بريدن ، قطع كردن ، سنگين افتادن ، گيج كردن ، دست پاچه شدن .

stumpage

قيمت الوار قبل از قطع از درخت، قطع اشجار.

stumpy

خپله ، كوتاه وپهن ، پر از كنده درخت.

stun

سرآسيمه كردن ، گيج كردن ، بي حس كردن ، حيرت زده كردن ، گيجي.

stung

( اسم مفعول وزمان گذشته فعل sting ).

stunk

( اسم مفعول وزمان گذشته فعل stink ).

stunner

آدم گيج، گيج كننده .

stunt

از رشد بازماندن ، كوتاه نگاه داشتن ، كوتاه ، زور، شاهكار، شيرين كاري، شيرين كاري كردن .

stunt box

قالب بند.

stupa

(stupe) كلاله بافتهاي حصيري، گنبد، گنبد مقبره .

stupe

حوله داغ، ضماد گرم، حوله ، لحافك زخم، رفاده .

stupefacient

(stupefier) بهت آور، گيج كننده ، پكر كننده ، مخدر، تخدير كننده .

stupefaction

گيجي، گيج سازي، بيهوشي، تخدير، بهت.

stupefier

(stupefacient) بهت آور، گيج كننده ، پكر كننده ، مخدر، تخدير كننده .

stupefy

بهت زده كردن ، گيج كردن ، بيهوش كردن ، تخدير كردن ، كودن كردن ، خرف كردن ، متحيركردن يا شدن .

stupendous

بهت آور، شگفت انگيز، شگفت، حيرت آور، عجيب، گزاف.

stupid

كند ذهن ، نفهم، گيج، احمق، خنگ ، دبنگ .

stupidity

(stupidness) خريت، بيهوشي، حماقت، كند ذهني، بي علاقگي.

stupidness

(stupidity) خريت، بيهوشي، حماقت، كند ذهني، بي علاقگي.

stupor

خرفتي، بي حسي، كند ذهني، گيجي، بلاهت، بهت.

stuporous

گيج، بليه ، كند ذهن .

sturdy

محكم، ستبر، تنومند، قوي هيكل، خوش بنيه ، درشت.

sturgeon

(ج. ش. ) سگ ماهي، ماهي خاويار.

sturm und drang

نهضت ادبي رمانتيك آلمان پس از انقلاب فرانسه .

sturt

حيرت زده كردن ، آزار دادن ، رقابت.

stutter

لكنت داشتن ، بالكنت حرف زدن ، لكنت.

sty

(.viand .vt.n) جاي خوك ياگراز، طويله خوك ، درطويله قراردادن ، (.n) (طب) گلمژه ، سنده سلام.

stye

(طب) گل مژه ، سنده سلام.

stygian

وابسته برودخانه استيكس (Styx)، تاريك .

stylar

ستون وار، مانند قلم يا گوه .

stylate

(گ . ش. ) ساقه دار، داراي ساقه يا ستون ثابت.

style

سبك .سبك ، شيوه ، روش، خامه ، سبك نگارش، سليقه ، سبك متداول، قلم، ميله ، متداولشدن ، معمول كردن ، مد كردن ، ناميدن .

stylet

دشنه ، خنجر، قلم گراور سازي وحكاكي، سيخ.

styliferous

(ج. ش. ) پرستون ، ستون دار، نيزه مانند.

styliform

نيزه اي شكل، نيزه مانند، بشكل قلم.

stylish

شيك ، باسليقه ، زيبا، باب روز، مطابق مد روز.

stylist

سبك دار، سبكي، از نظر سبك ادبي، قاضي سليقه ، خوش سليقه ، متخصص مد.

stylistics

سليس نگاري، فن نگارش، سبك شناسي.

stylization

مد سازي، ايجاد سبك .

stylize

به روش يا سبك خاصي درآوردن ، سبك وار.

stylograph

قلم حكاكي وگراور سازي، قلم خود كار.

stylography

گراور سازي، حكاكي.

styloid

( تش. ) نيزه اي، سهمي، شبيه نيزه .

styloipodium

(گ . ش. ) ته خامه ، گرده بالاي ميوه گياهان چتري، ته خامه گياهان خانواده هويج.

stylolite

ستون سنگي همجنس صخره متصل بخود.

stylus

قلم، نوك سوزني.( stilus) قلم فولادي حكاكي وگراورسازي، سوزن .

stymie

قرار گرفتن ، توپ گلف يك بازيكن در جلو توپ بازيكن ديگر، مانع شدن ، گير كردن .

styptic

داروي بند آور خون ، قابض، خون بند.

stypticity

بند آوري خون ، قبض.

styrax

( گ . ش. ) بوته وحشي جاوي.

styx

( افسانه يونان ) رودخانه عالم اسفل.

suability

قابليت تعقيب.

suable

( حق. ) قابل تعقيب قانوني، قابل پيگرد.

suasion

اغوائ، تحريك ، ترغيب.

suasive

وادار كننده ، ترغيب آميز، تحريك آميز.

suave

فهميده وبا ادب، نرم، ملايم، مودب، خوش خوراك ، شيك .

suavity

نرمي، ملايمت، نزاكت، فهميده ومودب بودن .

sub

( پيشوند ) خرده ، زير، تحت، تابع، مادون ، فرع، جاي كسي را گرفتن ، جايگزين كردن .

sub judice

قبل از محاكمه ، مورد مطالعه دادگاه ، بدون تصميم قضائي.

subacid

ميخوش، ملس، ترش وشيرين .

subacute

( طب ) نيمه حاد.

subadult

نزديك سن تكليف، نيمه بالغ.

subaerial

واقع در قسمت سطحي خاك .

subagency

عامليت جزئ، نمايندگي فرعي.

subagent

عامليت جزئ، عامل دست دوم، نماينده فرعي.

subalfabet

زيرالفبا.

subalgorithm

زيرالگوريتم.

subalpine

ساكن دامنه كوهستان آلپ، مربوط به دامنه كوه ( بارتفاع تا هزار پا ).

subaltern

تابع، زيردست، افسر جزئ، مادون ، فرعي.

subalternate

شخص پائين رتبه ، افسر جزئ، متوالي، متواتر.

subalternation

توالي، تناوب، تواتر، حالت تبعي.

subapical

نزديك راس، زير راسي.

subaquatic

( ج. ش. - گ . ش. ) نيمه آبزي، واقع در زير آب، نسبتا آبزي.

subaqueous

زير آبي، زير مايع.

subarea

بخش فرعي منطقه .

subassembly

زيرمجمع.

subatmospheric

تحت جوي، پائين تر از جو.

subatomic

(ش. - فيزيك ) وابسته به پديده هاي درون اتمي.

subaudition

فهم ضمني، ادراك ضمني.

subaverage

زير حد متوسط.

subbase

زير بنا، بنياد، قرارگاه .

subbasement

زير زمين ، سردابه .

subbass

( مو. ) كليدركاب پائي ارگ وپيانو.

subbing

عوض، علي البدل، ( substratum ).

subcarrier

زيرحامل.

subcartilaginous

( ج. ش. ) واقع در زير غضروف.

subcentral

زير مركزي، نزديك مركز.

subchannel

زير مجرا، زيركانال.

subchaser

تعقيب كننده زير دريائي.

subchloride

( ش. ) كلرور دو ظرفيتي حاوي مقدار كمي كلر، كلرور قليائي.

subclass

بخش اوليه يك طبقه ، طبقه فرعي، شعبه فرعي، تحت راسته ، رديزه .

subclinical

( درمورد بيماري ) غير قابل تشخيص در معاينات باليني.

subcommittee

كميته فرعي، سوكميسيون .

subconscious

ناخود آگاه ، نيمه هشيار، نيمه آگاه ، درحالت ناخودآگاهي.

subcontinent

شبه قاره .

subcontract

قرار داد فرعي بستن ، قرار داد يا كنترات دست دوم، مقاطعه كاري فرعي، قرار دادفرعي.

subcontractor

مقاطعه كار فرعي.

subcontrariety

رابطه بين دو قياس متقابل، تشابه قياسي، ارتباط قياسي.

subcontrary

از يك جهت متناقض، ( م. م. ) مغاير درمرحله فرعي، درجهت متقابل، دوقياس مغاير.

subcordate

بشكل قلب غير متقارن .

subcritical

زير مرحله خطرناك وبحراني.

subculture

خرده فرهنگ ، فرهنگ فرعي، ( ميكروب شناسي ) كشت فرعي، كشت دوم ميكروب.

subcutaneous

زير پوستي، تحت الجلدي.

subcutis

عميق ترين قسمت زير پوست.

subdevice

قسمت كردن مجدد، بخش كردن مجدد.

subdividable

قابل تقسيم بچند بخش، بخشيزه پذير.

subdivide

بقسمت هاي جزئتقسيم كردن ، باجزائ فرعي تقسيم بندي كردن ، بخشيزه كردن .

subdivider

تقسيم كننده باجزائ فرعي، بخشيزه گر.

subdivision

تقسيم مجدد، زيربخش، زيرقسمت.بخشيزه ، بخش فرعي.

subdominant

فا، نت چهارم موسيقي، تابع، تبعي.

subduct

كشيدن ، بيرون بردن ، ربودن ، تفريق كردن ، كسر كردن .

subdue

مطيع كردن ، مقهور ساختن ، رام كردن .

subduer

مطيع كننده ، منكوب كننده .

subenant

مستاجر دست دوم.

suber

(گ . ش. ) بافت چوب پنبه اي.

suberic

(suberous) داراي بافت چوب پنبه اي.

suberin

ماده مومي يا چرب چوپ پنبه .

suberization

ايجاد بافت چوب پنبه اي در چوب.

suberize

تبديل به بافت چوب پنبه اي شدن .

suberose

(=suberous) ( گ . ش. ) داراي بافت چوب پنبه اي، چوب پنبه اي.

suberous

( suberic) داراي بافت چوب پنبه اي.

suberranean

زير زميني، نهاني، تحت الارضي.

suberter

واژگونگر، سرنگون كننده ، تضعيف كننده ، توطئه گر.

subescription

اشتراك ، آبونمان ، پول اعانه .

subfamily

خانواده فرعي، تيره فرعي.

subfossil

نيمه سنگواره .

subgenus

سرديزه ، جنس فرعي، تيره فرعي.

subglacial

وابسته به زير توده يخ، وابسته بدوره فرعي يخبندان .

subgrade

قسمت زيربناي زمين ياصخره .

subgroup

زيرگروه .

subhead

عنوان جزئ يا فرعي، عنوان فرعي مقاله .

subhuman

مادون انسان ، داراي صفاتي شبيه انسان .

subinfeudate

(subinfeudation، =subinfeud) اعطاي اراضي تيول از طرف اميري به امير ديگري برايبيعت با او، ملوك الطوايفي فرعي.

subinterval

فاصله فرعي.

subjacency

تبعيت.

subjacent

واقع در زير، مادون .

subject

نهاد، فاعل، مبتدا، شيي، موضوع، فرد، شخص، مبحث، موضوع مطالعه ، مطلب، تحت، مادون ، تحت تسلط، در معرض، در خطر، مطيع كردن ، تحت كنترل درآوردن ، در معرضبودن يا قرار دادن .زيرموضوع، مبتدا، موكول به ، درمعرض گذاشتن .

subject matter

موضوع اصلي، مطلب، موضوع.

subjection

انقياد، استيلا، پيروي.

subjective

ذهني.دروني، ذهني، معقول، وابسته بطرز تفكر شخص، فاعلي، خصوصي، فردي.

subjectivism

درون گرائي، معقوليت، موضوعيت، حالت نظري، ذهن گرائي، اصالت ذهن وحس، فرديتتفكر.

subjectivity

دروني بودن ، فرديت، فاعلي بودن .

subjoin

افزودن ، در پايان افزودن ، اضافه كردن .

subjugate

تحت انقياد در آوردن ، مطيع كردن ، منكوب كردن .

subjugation

انقياد، اطاعت، مقهور سازي، مطيع سازي.

subjugator

مطيع سازنده .

subjunction

الحاق، افزايش در پايان ، چيز اضافه شده .

subjunctive

( د. ) وجه شرطي، وابسته بوجه شرطي.

subkingdom

قلمرو تابعه ، سلطنت تابع سلطنت ديگري.

sublate

برداشتن ، منكر شدن ، تغيير شكل يافتن .

sublation

زوال، استهلاك ، تحول، تغيير شكل.

sublease

( sublet) اجاره فرعي دادن ، حق اجاره بمستاجر فرعي دادن .

sublessor

موجر فرعي ودست دوم.

sublet

( sublease) اجاره فرعي دادن ، حق اجاره بمستاجر فرعي دادن .

sublimate

( sublime)تصفيه كردن ، پاك كردن ، تصعيدكردن ، متعال كردن ، بالابردن ، متصاعدكردن ، منزه ، متعال.

sublimation

تصعيد، تعالي، توجه بعالم بالا وامور عاليه .

sublime

برين ، والا، رفيع، بلند پايه ، عرشي.

subliminal

غير كافي براي ايجاد تحريك عصبي يا احساس، خارج از مرحله آگاهي، نيمه خودآگاه .

sublimity

بلندي، افراشتگي، تعالي، علومقام، رفعت.

sublingual

(تش. ) زير زباني، واقع در زير زبان .

sublunar

(=sublunary) زميني، اين جهاني، دنيوي، واقع در زير قمر.

submachinegun

( نظ. ) مسلسل خودكار يانيمه خودكار، مسلسل دستي.

submarine

زير دريائي، تحت البحري، زير دريا حركت كردن ، با زير دريائي حمله كردن .

submarine chaser

قايق مامور تعقيب زير دريائي.

submariner

كارگر زير دريائي.

submaxilla

(ج. ش. ) آرواره پائين ، وابسته به استخوان فك پائين .

submerge

( submers) درآب فرو بردن ، زير آب كردن ، غوطه ورساختن ، پوشاندن ، مخفي كردن .

submergence

فروبري ( درآب )، مخفي سازي.

submergible

غوطه ور كردني، قابل فرو كردن در آب.

submers

(submerge) درآب فرو بردن ، زير آب كردن ، غوطه ورساختن ، پوشاندن ، مخفي كردن .

submersible

قابل فرورفتن يا فرو بردن در زير آب.

submersion

فرو رفتگي در زير آب.

submicroscopic

خيلي ريز وغير مرئي با ميكروسكوپ.

subminiature

خيلي كوچك .

submiss

مطيع، پست، پائين .

submission

مطيع، تابع، تسليم، واگذاري، تفويض، فرمانبرداري، اطاعت، اظهاراطاعت، انقياد.

submissive

مطيع، فروتن ، حليم، خاضع، خاشع، سربزير.

submit

تسليم كردن ، ارائه دادن ، تسليم شدن .تسليم شدن ، تقديم داشتن ، ارائه دادن ، پيشنهادكردن ، گردن نهادن ، مطيع شدن .

submodule

زيرپيمانه ، زيرواحد.

submontane

كوهپايه اي، دامنه اي كوهي.

submultiple

( ر. ) خارج قسمت، برخه شمار، مضرب.

subnormal

غير طبيعي، مادون عادي، كم هوش.

subnormality

مادون عادي بودن .

suboceanic

واقع درعمق اقيانوس، زير اقيانوسي.

subocular

(ج. ش. ) زير چشم، واقع در زير چشم.

suboptimization

زيربهينه سازي.

suborbital

زير كاسه چشمي، در زيرچشم، زير مدار زمين .

suborder

راسته فرعي، طبقه بندي فرعي، رديزه ، خرده راسته .

subordinate

تابع، مادون ، مرئوس.مادون ، وابسته ، فرعي، پائين تر، مرئوس، تابع قراردادن ، زيردست يامطيع كردن ، فرمانبردار.

subordination

اطاعت، مادوني، مرئوسي، تبعيت، فرمان برداري.

subordinative

تابع، مادون ، تبعي.

suborn

( م. م. ) دزدكي ومحرمانه چيزي كسب كردن ، كسي را بكاربد اغوائ كردن .

subornation

اغوائ بكار بد، زير پا نشيني، اغوائ.

suborner

اغوائ كننده .

subovate

تقريبا بيضي، نيمه بيضي.

subplot

زيرداستان ، داستان يا موضوع فرعي وتبعي رمان يا نمايشنامه .

subpoena

( حق. ) خواست برگ ، احضاريه ، حكم احضار.

subprincipal

معاون رئيس مدرسه ، نايب رئيس، تير فرعي تاق.

subprocedure

زيررويه .

subprogram

زيربرنامه .

subregion

يكي از تقسيمات اوليه ناحيه ، بخش، ناحيه .

subreption

( حق. ) تلبيس، اختفاي حقايق براي استفاده خود، تدليس.

subrogate

قائم مقام تعيين كردن ، بجاي ديگري تعهداتي بعهده گرفتن ، جانشين ديگري كردن .

subrogation

( حق. ) جانشيني، وكالت، نيابت، جانشين سازي.

subrosa

(م. ل. ) زير درخت گل سرخ، ( مج. ) محرمانه ، خصوصي.

subroutine

زيرروال.

subroutine call

فراخواني زيرروال.

subroutine jump

جهش زيرروال.

subroutine library

كتابخانه زيرروال ها.

subroutine linkage

پيونددهي زيرروال.

subrtraction

كاهش، تفريق، كاستن ، منها.

subsaline

نيمه شور.

subsaturated

نيمه اشباع شده ، نزديك به اشباع.

subsaturation

شبه اشباع.

subscapular

( تش. ) واقع در زير استخوان شانه ، زير كتفي.

subscribe

تصويب كردن ، تصديق كردن ، صحه گذاردن ، آبونه شدن ، متعهد شدن ، تقبل كردن .

subscriber

مشترك ، اعانه دهنده .مشترك روزنامه وغيره ، امضا كننده .

subscriber's line

خط متعلق به مشترك .

subscriber's loop

حلقه متعلق به مشترك .

subscript

چيزي كه در پائين نامه نوشته شود ( مثلا امضائ ذيل نامه وغيره )، زير نويس، امضائ.زيرنويس.

subscript bound

كران زيرنويس.

subscripted

زيرنويس دار.

subscription

اشتراك ، وجه اشتراك مجله ، تعهد پرداخت.

subsequence

تاخير، توالي.زيردنباله .

subsequent

پس آيند، بعدي، بعد، پسين ، لاحق، مابعد، ديرتر، متعاقب.

subsequently

سپس، متعاقبا.

subsere

توالي بعدي، رشد ثانوي.

subserve

زير زاوري كردن ، بدرد خوردن ، مخدوم بودن ، عبيد بودن .

subservience

(subserviency) سودمندي، كمك ، چاپلوسي، تملق، زير زاوري.

subserviency

(subservience) سودمندي، كمك ، چاپلوسي، تملق، زير زاوري.

subservient

چاپلوس، پست، تابع، مادون ، سودمند، متملق.

subset

زيرمجموعه .

subshrub

شاخه كوچك ، شاخه فرعي، گياه كوچك ، گياهيزه .

subside

( درد وغيره ) واگذاشتن ، نشست كردن ، فرو نشستن ، فروكش كردن .

subsidence

فرونشست، فروكش، نشست، فرونشيني، فروكشي، تخفيف درد وغيره .

subsidiary

كمكي، معين ، مويد، متمم، فرعي، تابع.

subsidization

كمك مالي.

subsidize

كمك هزينه دادن ، كمك خرج دادن .

subsidy

اعانه ، كمك هزينه ، كمك مالي.

subsist

زيست كردن ، ماندن ، گذران كردن .

subsistence

اعاشه ، زيست، گذران ، معاش، خرجي، وسيله معيشت، امرار معاش، دوام، نگاهداري.

subsistent

اعاشه كننده ، مدد معاش بگير.

subsoil

زير خاك ، خاك زير را شخم زدن ، شخم عميق زدن .

subsolar

زير آفتابي، واقع در نواحي گرمسير، در ظل آفتاب.

subsonic

مادون سرعت سير صوت.

subspace

فضاي فرعي، شبه فضا.

subspecies

گونيزه ، زير گونه ، قسم فرعي، جنس فرعي از يك نژاد.

subspecific

زير گونه اي.

substance

جسم، جوهر، مفاد، استحكام.جسم، ماده ، شيي، جنس، ماده اصلي، ذات، مفاد، مفهوم، استحكام، دوام، مسند.

substantial

ذاتي، جسمي، اساسي، مهم، محكم، قابل توجه .

substantiality

ذاتيت، جسميت، حالت اساسي.

substantiate

ماهيت جسماني دادن به ، شكل مادي بخشيدن به ، با دليل ومدرك اثبات كردن .

substantiation

تحقق، اثبات، تجسم.

substantiative

محقق شده ، بادليل اثبات شده ، تجسم يافته .

substantival

( د. ) اسمي، مربوط به اسم.

substantive

قائم بذات، متكي بخود، مقدار زياد، داراي ماهيت واقعي، حقيقي، شبيه اسم، دارايخواص اسم.

substantivize

بصورت اسم در آوردن ، داراي ماهيت كردن ، ذاتي كردن .

substation

ايستگاه فرعي، شعبه ، خرده ايستگاه .

substituent

عوض، تعويض، قابل تعويض، توكيلي.

substitutable

قابل تعويض.

substitute

جانشين ، بدل، جانشين كردن .عوض، جانشين ، تعويض، جانشين كردن ، تعويض كردن ، جابجاكردن ، بدل.

substitution

جانشيني، جانشاني.(substitutionary) تعويض، جانشيني، علي البدلي، كفالت.

substitutionary

(substitution) تعويض، جانشيني، علي البدلي، كفالت.

substitutive

وابسته به تعويض يا جابجا سازي.

substrate

زير لايه ، شكل فرعي.سفره ، لايه .

substratum

زير لايه ، طبقه زير، بنياد، پي، طبقه زير.

substruction

(substructure) زيرساخت، زير سازي، زير ساختمان ، زير بنا.

substructure

(substruction) زيرساخت، زير سازي، زير ساختمان ، زير بنا.

subsume

رده بندي كردن ، شامل كردن ، استقرائ كردن ، استنتاج كردن .

subsumption

رده بندي، مشمول، فرع، استقرائ، نتيجه گيري، استنتاج.

subsystem

زيرسيستم.

subteen

پائين تر از سن .

subtemperate

گرمسيري، زير منطقه معتدله .

subtenancy

اجاره داري دست دوم.

subtend

در زير چيزي بسط يافتن ، شامل بودن .

subterfuge

طفره ، گريز، طفره زني، اختفائ، عذر، بهانه .

subterraneous

زير زميني، نهاني، تحت الارضي.

subtile

فرار، ظريف، محيل، مكار، حيله گر، زيرك .

subtilization

نرم سازي، ترقيق، ملايمت، دقيق و لطيف سازي.

subtilize

رقيق كردن ، دقت كردن ، موشكافي كردن ، متعال ساختن ، تلطيف كردن ، دقيق وحساسولطيف كردن .

subtilty

نرمي، ملايمت، رقت.

subtle

زيرك ، محيل، ماهرانه ، دقيق، لطيف، تيز ونافذ.

subtlety

باريك بيني، موشكافي، زيركي، لطافت، تيزبيني ومهارت.

subtotal

زيركل، جمع جزئ.

subtract

كاستن ، تفريق كردن .كاستن ، كم كردن ، تفريق شدن ، منها كردن .

subtracter

تفريق كننده .

subtraction

كاهش، تفريق.

subtractive

كاهشي، تفريقي، كاهنده ، داراي علامت تفريق.

subtractor

كاهشگر.

subtrahend

( ر. ) كاسته ، عددي كه از عدد ديگر كسر ميشود.كاسته ، مفروق.

subtree

زيردرخت.

subtropics

زير استوائي، نواحي زير گرمسيري.

subulate

نوك تيز، داراي نوك يا انتهاي تيز.

suburb

حومه شهر، برون شهر.

suburban

اهل حومه شهر، برون شهري.

suburbanite

ساكن حومه .

suburbia

حومه شهر، حومه نشيني.

subvention

اعانه نقدي دولت به بنگاه عام المنفعه ، كمك مالي، اعانه ، تخصيصاعانه ، كمك هزينه .

subversion

درون واژگوني، انهدام، تخريب، خرابكاري، وابسته به خرابكاري.

subversive

واژگون ، ويران ، توطئه گر، خرابكار، خرابكارانه .

subvert

واژگون ساختن ، برانداختن ، موقوف كردن ، خرابكاري كردن ، درون واژگون سازي كردن .

subway

زير راه ، راه زير زميني، ترن زير زميني، مترو.

succedaneous

(succedent) پيرو، متعاقب، جانشين ، متاخر، متوالي.

succedaneum

عوض، بدل، جانشين ، ( م. م. ) دوا، دوائي كه بجاي دواي ديگر تجويز شود.

succedent

(succedaneous) پيرو، متعاقب، جانشين ، متاخر، متوالي.

succeed

كامياب شدن ، موفق شدن ، نتيجه بخشيدن ، بدنبال آمدن ، بطور توالي قرار گرفتن .

succeeder

كامياب، لاحق، جانشين .

success

كاميابي، موفقيت، پيروزي، نتيجه ، توفيق، كامروائي.موفقيت، كاميابي.

successful

كامياب، موفق، پيروز، نيك انجام، عاقبت بخير.

succession

توالي، جانشيني.پي آئي، توالي، ترادف، رديف، جانشيني، وراثت.

successive

متوالي، پي در پي.پي درپي، پياپي، متوالي، مسلسل، ارثي، توارثي.

successor

خلف، مابعد، جانشين .( حق. ) جانشين ، خلف، اخلاف، قائم مقام.

succinct

موجز، كوتاه ، مختصر، مجمل، فشرده ، چكيده .

succor

( succour) ياري، كمك ، كمك براي رهائي از پريشاني، موجب كمك ، ياري كردن .

succorer

كمك ، يار.

succory

(گ . ش. ) كاسني، كاسني تلخ، كاسني وحشي.

succotash

غذاي مركب از لوبيا ومغز ذرت پخته .

succour

( succor) ياري، كمك ، كمك براي رهائي از پريشاني، موجب كمك ، ياري كردن .

succubus

( افسانه ) جن يا ديو ماده اي كه بصورت زن درآمده وبا مردان همخواب ميشود.

succulence

شادابي، پر آبي، آب داري، حالت آبكي.

succulent

آبدار، شاداب، پرطراوت.

succumb

از پاي در آمدن ، تسليم شدن ، سرفرود آوردن .

succussatory

وابسته به تكان حركت كننده با صعوبت، داراي حركت دشوار.

succussion

تكان سخت، لرزش، لرزش مايعات، تشنج.

such

چنين ، يك چنين ، اين قبيل، اين جور، اين طور.

suchlike

از اين گونه ، اين قبيل، مانند آن ، امثال آن .

suck

مكيدن ، مك زدن ، شيره كسي را كشيدن ، مك ، مك زني، شيردوشي.

sucker

طفل شيرخوار، حيوان يا عضو يا آلت مكنده ، خروس قندي، آب نبات مكيدني، احمق، (گ . ش. ) آلت مكنده توليد كردن .

sucking louse

(ج. ش. ) شپش يا حشره مكنده (Anoplura).

suckle

پستاندار شيرخوار، كودك شيرخوار، طفل رضيع.

suckling

كودك شير خوار، طفل رضيع.

sucrose

نيشكر، قند يا شكر نيشكر، ( بطور اعم ) شكر چغندر قند.

suction

مك زني، جذب بوسيله مكيدن ، جذب، عمل مكيدن ، مكش، سوپاپ تلمبه .مكش.

sudanic

سوداني.

sudatorium

( روم قديم ) حمام گرم كه موجب عرق زياد گردد، گرمخانه حمام، حمام بخار.

sudatory

خوي آور، گرمابه ، داروي عرق آور.

sudd

توده شناور علف و ني كه در رود نيل مانع كشتيراني ميشود.

sudden

ناگهاني، ناگهان ، بي خبر، بي مقدمه ، فوري، تند، بطور غافلگير، غير منتظره ، سريع.

sudden death

مرگ ناگهاني ( در مسابقات ) ناگهان باخت.

sudoriferous

( sudorific) عرق آور، توليد كننده عرق، عرق زا، معرق.

sudorific

(sudoriferous) عرق آور، توليد كننده عرق، عرق زا، معرق.

suds

آب صابون ، كف صابون .

sudsy

كف آلود، كف دار، پر كف.

sue

تقاضا كردن ، تعقيب قانوني كردن ، دعوي كردن .

suede

چرم جير، پارچه جير، چرم مخمل نما.

suer

عرض حال دهنده ، شاكي.

suet

پيه ، چربي سخت دور كليه وكمر گوسفند.

suez canal

آبراه سوئز.

suffer

تحمل كردن ، كشيدن ، تن در دادن به ، رنج بردن .

sufferable

تحمل پذير.

sufferance

رضايت ضمني، سكوت موجب رضا، انقياد، طاقت، شكيبائي.

sufferer

متحمل، زحمتكش.

suffice

بس بودن ، كفايت كردن ، كافي بودن ، بسنده بودن .

sufficiency

كفايت، شايستگي، قابليت، مقدار كافي، بسندگي.

sufficient

كافي.بس، بسنده ، كافي، شايسته ، صلاحيت دار، قانع.

suffix

پسوند.پسوند، پساوند، پسوندي، پساوند ساختن ، پسوند نصب كردن .

suffix notation

نشانگذاري پسوندي.

suffixation

پسوندگذاري.

suffocate

خفه كردن ، خاموش كردن .

suffocation

خفه سازي، خفقان ، اختناق، خفگي.

suffragan

تابع، تابع منطقه ياقسمت ديگري، دستيار.

suffrage

حق راي وشركت در انتخابات، راي.

suffragette

زن طرفدار حق راي وانتخاب زنان .

suffragist

هواخواه دادن حق راي يا حق انتخاب به نسوان .

suffuse

پركردن ، فرا گرفتن ، پوشاندن ، اشباع كردن .

suffusion

پري (pori)، اشباع، زير ريزي.

suffusive

پر (por)، مشبع.

sufi

صوفي، اهل طريقت.

sufic

صوفيانه .

sufism

تصوف، طريقت، عرفان .

sugar

قند، شكر، شيريني، ماده قندي، با شكر مخلوط كردن ، تبديل به شكر كردن ، شيرين كردن ، متبلور شدن .

sugar apple

سفرجل هندي، سيب دارچيني.

sugar beet

چغندر قند.

sugar loaf

(sugarloaf) كله قند، كله قندي، بشكل كله قند.

sugar maple

(گ . ش. ) افراي قندي، افراي سخت.

sugarberry

(گ . ش. ) تمشك شيرين ، درخت ازگيل.

sugarcane

نيشكر.

sugarcoat

( روي داروي تلخ را ) باشكر پوشاندن .

sugarloaf

(loaf sugar) كله قند، كله قندي، بشكل كله قند.

sugarplum

نبات، گلوله نبات، آب نبات، حلويات.

sugary

شكري، قندي، قنددار، شيرين ، مليح، شيرين زبان .

suggest

اشاره كردن بر، بفكرخطور دادن ، اظهار كردن ، پيشنهاد كردن ، تلقين كردن .

suggester

اظهار كننده ، پيشنهاد دهنده .

suggestible

اشاره كردني، پيشنهاد كردني.

suggestion

اشاره ، تلقين ، اظهار عقيده ، پيشنهاد، الهام.

suggestive

اشاره كننده ، دلالت كننده وسوسه آميز.

sugroup

خرده گروه ، دسته فرعي.

suicidal

وابسته يا متمايل به خودكشي.

suicide

خودكشي، انتحار، خودكشي كردن ، وابسته به خود كشي.

suigeneris

درنوع خود، اختصاصي، منحصر بفرد.

suint

چربي پشم، عرق خشك شده روي پشم گوسفند.

suit

درخواست، تقاضا، دادخواست، عرضحال، مرافعه ، خواستگاري، يكدست لباس، پيروان ، خدمتگزاران ، ملتزمين ، توالي، تسلسل، نوع، مناسب بودن ، وفق دادن ، جور كردن ، خواست دادن ، تعقيب كردن ، خواستگاري كردن ، جامه ، لباس دادن به .

suitability

درخوردبودن ، مناسبت، شايستگي، برازندگي.

suitable

درخورد، مناسب، شايسته ، فراخور، مقتضي.

suitcase

چمدان .

suite

دنباله ، رشته ، همراهان ، ملتزمين ، رشته مسلسل، آپارتمان ، اتاق مجلل هتل، قطعه موسيقي.

suiting

پارچه لباسي ( زنانه ومردانه ).

suitor

خواستگاري كردن ، عشقبازي كردن ، عرضحال دهنده ، مدعي، خواستگار.

sulcate

شياردار، شياره دار، جدول دار.

sulfate

(sulphate) (ش. ) زاج، توتيا، سولفات، با اسيد سولفوريك آميختن .

sulfide

(sulphide) (ش. ) نمك يا استرسولفيد هيدروژن .

sulfur

(sulphur) (ش. ) گوگرد، گوگرددار كردن ، ( كيمياگر) اصل احتراق.

sulfur dioxide

ايندريدسولفورو (ش. ) گاز سنگيني بفرمول SO2.

sulfurate

(sulfuret) باگوگرد تركيب كردن ، با گوگرد آميختن .

sulfureous

داراي گوگرد، داراي سنگ گوگرد.

sulfuret

(sulfurate) باگوگرد تركيب كردن ، با گوگرد آميختن .

sulfuric acid

(ش. ) جوهر گوگرد بفرمول SO4 H2.

sulfurize

(ش. ) باگوگرد تركيب كردن ، بخوردادن .

sulfurous

(sulphurous) گوگردي، شبيه گوگرد، مشتعل.

sulk

قهر، اخم، ترشروئي، بد اخمي كردن .

sulky

قهر، رنجيده ، دلخور، ترشرو، عبوس، بد اخم.

sullage

پس آب، فاضل آب، زباله ، گنداب، مواد اضافي فلزات مذاب.

sullen

عبوس، ترشرو، كج خلق، غير معاشر، عبوسانه .

sully

آلوده شدن ، لكه دار كردن ، كثافت، آلودگي.

sulphate

(sulfate) (ش. ) زاج، توتيا، سولفات، با اسيد سولفوريك آميختن .

sulphide

(sulfide) (ش. ) نمك يا استرسولفيد هيدروژن .

sulphur

(sulfur) (ش. ) گوگرد، گوگرددار كردن ، ( كيمياگر) اصل احتراق.

sulphurous

(sulfurous) گوگردي، شبيه گوگرد، مشتعل.

sultan

سلطان .

sultana

سلطانه ، زن يا مادر يا دختر سلطان .

sultanate

سلطنت، قلمرو سلطان .

sultaness

سلطانه ، زن يا مادر يا دختر سلطان .

sultry

شرجي، خيلي گرم ومرطوب، سخت، داغ، خفه .

sum

جمع كردن ، حاصل جمع، مجموع.مبلغ، حاصل جمع، روي هم، خلاصه ، مختصر، حساب كردن ، باهم جمع كردن ، مختصر وموجزكردن ، خلاصه نمودن .

sum check

مقابله جمعي.

sum of products

مجموع حاصلضرب.

sum term

لفظ جمعي.

sum total

جمع كل، سرجمع، مجموع.

sumac

( shumac، sumach) (گ . ش. ) سماق.

sumach

( shumac، sumac) (گ . ش. ) سماق.

sumerian

سومري.

summa

مبلغ، مقدار، آثار دانش بشري.

summa cum laude

( در مورد دانشجوي فارغ التحصيل ) ممتاز.

summand

جمع وند.

summarization

خلاصه سازي، تلخيص.

summarize

خلاصه كردن .خلاصه كردن ، بطور مختصر بيان كردن .

summarizer

تلخيص كننده .

summary

خلاصه .خلاصه ، مختصر، موجز، اختصاري، ملخص، انجام شده بدون تاخير، باشتاب.

summary card

كارت خلاصه .

summation

مجموع يابي، مجموع.جمع زني، افزايش، جمع، مقامي، خلاصه .

summer

تابستان ، تابستاني، چراندن ، تابستان را بسر بردن ، ييلاق.

summer house

خانه تابستاني، كوشك ، كلاه فرنگي ( در باغ ).

summer school

مدرسه تابستاني، كلاس تابستاني.

summersault

(=somersault) معلق، پشتك ، پشتك زدن .

summery

تابستان ، شبيه تابستان ، تابستاني.

summit

قله ، نوك ، اوج، ذروه ، اعلي درجه .

summon

فراخواني، احضار، فراخواستن ، فراخواندن ، احضار قانوني كردن .

summoner

احضار كننده .

summum bonum

خير مطلق، خير كل، ابرنيك .

sump

چاه يا انبار فاضل آب، استخر آب كثيف، لجن وكثافت، مخزن .

sump pump

تلمبه لجن كشي.

sumpter

اسب باركش، يابو، قاطرچي، بار.

sumptuary

هزينه اي، خرجي، وابسته به تعديل هزينه .

sumptuous

مجلل، پرخرج، گران ، وعالي.

sun

آفتاب، خورشيد، درمعرض آفتاب قرار دادن ، تابيدن .

sun deck

عرشه آفتاب گير كشتي، ايوان آفتابگير.

sun disk

( مصر قديم ) صفحه بالدار مظهر خداي آفتاب.

sunbaked

آفتاب پخته ، در آفتاب خشك شده ، حرارت آفتاب ديده .

sunbath

حمام آفتاب.

sunbathe

حمام آفتاب گرفتن .

sunbeam

پرتو آفتاب، تيغ آفتاب، آدم مسرور.

sunbonnet

كلاه آفتابي زنانه .

sunbow

قوس قزح، رنگين كمان .

sunburn

آفتاب سوخته كردن ، آفتاب زدگي.

sundae

بستني ومغز گردو.

sunday

يكشنبه ، مربوط به يكشنبه ، تعطيل، يكشنبه را گذراندن .

sunder

( در اصطلاح شاعرانه ) جدا كردن ، بريدن .

sundial

شاخص آفتاب، (گ . ش. ) ترمس پايا.

sundown

غروب.

sundries

متفرقه ، گوناگون .

sundry

گوناگون ، متفرقه ، مخلفات.

sunfast

محو نشدني در اثر نور آفتاب، رنگ ثابت.

sunflower

(گ . ش. ) گل آفتاب گردان ، گياه آفتاب گرا.

sunglasses

عينك آفتابي.

sunglow

فلق وشفق خورشيد.

sunken

فرو رفته ، خالي، درته آب، غرق شده .

sunless

بي نور، بي آفتاب.

sunlight

نور خورشيد، تابش آفتاب، انعكاس نور خورشيد.

sunlit

روشن از فروغ آفتاب.

sunn

( گ . ش. ) كنف بنگالي.

sunna

( در دين اسلام ) سنت رسم.

sunni

( sunnite) سني، اهل سنت، پيرو مذهب سنت.

sunnism

سني گري، مذهب تسنن .

sunnite

(sunni) سني، اهل سنت، پيرو مذهب سنت.

sunny

آفتابي، روشن ، آفتاب رو، رو بافتاب، تابناك .

sunny side up

( درمورد تخم مرغ ) فقط يك طرفش پخته .

sunrise

طلوع آفتاب، طلوع خورشيد، تيغ آفتاب، مشرق.

sunset

غروب آفتاب، مغرب، افول.

sunshade

سايه ، چتر آفتابي، سايبان ، ساباط، آفتاب گردان .

sunshine

تابش آفتاب، نور آفتاب.

sunshiny

آفتاب گير، منور از نور آفتاب.

sunspot

( نج. ) لكه روي خورشيد.

sunstroke

( طب ) آفتاب زدگي، گرمازدگي.

sunstruck

آفتاب زده ، گرمازده .

suntan

قهوه اي شدن پوست بدن در اثر آفتاب، قهوه مايل بسرخ.

sunup

( د. گ . ) طلوع آفتاب.

sup

شام خوردن ، شام دادن ، مشروب، مقدار.

super

(.nand adj)اعلي، بسيار خوب، بزرگ اندازه ، عالي، خوب، (pref) پيشوندي است بمعنيمربوط ببالا - واقع درنوك چيزي - بالائي - فوق - برتر- مافوق -ارجح - بيشتر و ابر.

super abound

وافر بودن ، بوفور يافت شدن ، بيش از حد بودن .

super abundance

وفور، وفور نعمت، فراواني.

superable

مغلوب شدني، تفوق يافتني، فائق شدني.

superabundant

زياد، فراوان ، وافر، خيلي زياد، داراي وفور.

superadd

بيش از حد لزوم اضافه كردن ، سربار كردن ، باز افزايش.

superaddition

بيش از حد لزوم اضافه كردن ، سربار كردن ، باز افزايش.

superaltern

(من . ) قضيه كلي مورد استدلال.

superannuate

متروكه دانستن ، بازنشسته دانستن ياشدن ، كهنه شدن ، از مد افتادن ، سالخورده شدن .

superannuation

سالخوردگي، كهولت، بازنشستگي، تقاعد.

superb

عالي، بسيار خوب، باشكوه ، باوقار.

supercargo

مباشر كارهاي بازرگاني وفروش كالا در كشتي.

supercharge

تجاوز كردن ، لبريز شدن ، نيروي برق بيش از اندازه رساندن به ( ماشين وغيره )، دستگاه تشديد.

superciliary

( تش - ج. ش. ) مربوط به ابرو، ابروئي، فوق ابروئي.

supercilious

مغرور، خود فروش، از روي خود خواهي.

supercomputer

ابركامپيوتر، فوق كامپيوتر.

superconductive

(superconductor) بس رسانا، ( برق ) خيلي هادي، بيش از حد لزوم هادي.

superconductivity

بس رسانائي، قابليت هدايت برق بمقدار زياد.ابرهدايت، فوق هدايت.

superconductor

(superconductive) بس رسانا، ( برق ) خيلي هدي، بيش از حد لزوم هادي.ابرهادي، فوق هادي.

supercool

بدرجه سرماي زير نقطه انجماد رسيدن .

superego

ابر خود، ( فرويد) شخصيت اخلاقي، نفس اماره ، وجدان .

superelevation

ارتفاع زياد، درجه ارتفاع، درجه بلندي، پل.

supereminence

ابر پايگي، ارج، رفعت، علو مقام.

supereminent

ابر پايه ، بسيار بلند، برجسته ، فوق العاده برجسته .

superempirical

برتر، منزه ، خارج از جهان مادي.

supererogation

بس پردازي، انجام كاري بيش از حد وظيفه ، افراط در انجام وظيفه ، زياده روي دركار، خوش خدمتي.

supererogatory

وابسته به بس پردازي، غير ضروري، زياد، نافله ، زائد، بيش از حد لزوم.

superfecundation

لقاح دوياچند تخم در يك تخم ريزي.

superfetation

( ج. ش. - گ . ش. ) آبستني در دوره بارداري.

superficial

صوري، سطحي، سرسري، ظاهري.

superficiality

سطحي ( بودن )، دانش سطحي، بيمايگي.

superficies

رو، سطح، روكار، ظاهر، نما، جبهه .

superfine

اعلي، بسيار ظريف، داراي دانه هاي خيلي ريز.

superfix

تكرار مرتب ومداوم موضوعي درسخن ، تصريح.

superfluid

جسم يامايع داراي قدرت هدايت فوق العاده .

superfluity

زيادي، افراط، فراواني بيش از حد.

superfluous

زائد، زيادي، غير ضروري، اطناب آميز.

supergalaxy

( نج. ) كهكشان بزرگ ، ابر كهكشان .

supergroup

فوق گروه .

superheat

زياده از حد گرم كردن ، دو آتشه كردن ، بسيار گرم.

superhighway

ابر شاهراه ، بزرگراه ، جاده وسيع، شاهراه ، اتوبان .

superhuman

ابر انسان فوق بشري، مافوق انساني، برتر از انسان .

superimposable

قابل اضافه ، قابل تحميل، قابل تزايد، اضافه شدني.

superimpose

روي چيزي قرار گرفتن ، اضافه شدن بر.

superimposition

تحميل زائد، قرار گيري بر روي چيز ديگر.

superincumbent

( مج. ) داراي فشار زياد، فشاري، خميده ، از بالا.

superinduce

تخحت فشار قرار گرفتن ، كشيدن يا گذاشتن يا جا دادن ، تجديد فراش كردن .

superintend

رياست كردن ، نظارت كردن بر، سرپرستي كردن .

superintendence

( superintendency) رياست، مديريت، نظارت، مباشرت، سرپرستي.

superintendency

(superintendence) رياست، مديريت، نظارت، مباشرت، سرپرستي.

superintendent

مدير، رئيس، سرپرست، ناظر، مباشر.

superior

بالائي، بالاتر، مافوق، ارشد، برتر، ممتاز.

superior court

( حق. ) دادگاه عالي، دادگاه تميز.

superiority

برتري، بزرگتري، ارشديت، تفوق.

superiorly

بطور برتر.

superjacent

واقع درفوق، فوقاني.

superlative

عالي، بالاترين ، بيشترين ، درجه عالي، ( د. ) صفت عالي، افضل، مبالغه آميز.

superlunary

(=superlunar) واقع بر بالاي ماه ، بيرون از اين جهان .

superman

موجود مافوق انسان ، ابر مرد.

supermarket

ابر بازار، فروشگاه بزرگ .

supernal

آسماني، علوي، بلند، وابسته بعالم بالا، بهشتي.

supernatant

شناور بر روي سطح ( مانند روغن بر روي آب ).

supernatural

ماورائ طبيعي، فوق العاده .

supernaturalism

فلسفه ماورائ طبيعه .

supernormal

فوق عادي.

supernova

( نج. ) ستاره داراينور متغيري كه روشني اش صد ميليون برابر خورشيد است. ابر نواختران .

supernumerary

زياده ، بيش از اندازه عادي، فوق عددي، اضافي.

superordinate

شخص بالاتر، مافوق، ارشد، فرمانفرما.

superphysical

ماوراي جسم، ماوراي عالم مادي، ابر جسمي.

superposable

قابل انطباق.

superpose

منطبق كردن با، قرار دادن ( روي ).

superpower

ابر قدرت، ابر نيرو.

superscribe

روي چيزي حك كردن يا نوشتن ، روي صفحه اي گراور كردن .

superscript

بالانويس.

superscription

عنوان روي پاكت، عنوان نوشته روي چيزي، توضيح، آدرس، نشاني روي نامه ، ظهرنويسي.

supersede

جانشين شدن ، جايگزين چيز ديگري شدن .لغو كردن ، جانشين شدن .

superseder

لغو كننده ، جانشين .

supersedure

تعويق اندازي، تاخير، تعويق.

supersensible

ماورائ محسوسات، روحي، رواني، ماورائ عالم حواس.

supersensitive

فوق العاده حساس، حساس شده ، حساس.

supersensory

(=supersensible) مافوق احساس.

superserviceable

بيش از حد لازم، بي اندازه تشيفاتي ورسمي.

supersession

الغائ، لغو سازي، جانشيني، لغو شدگي.

supersessive

لغو سازنده .

supersonic

سرعت مافوق صوت، فراصوت، فراصوت شناسي.

superstition

موهوم پرستي، خرافات، موهوم، موهومات.

superstitious

خرافاتي، موهوم پرست، موهوم.

superstratum

رولايه ، ابر لايه ، طبقه خيلي بالا، ( ز. ش. ) طبقه فوقاني.

superstructure

روبنا، سازمانهاي اداري ومديريه كشور، روساخت، بناي فوقاني.

supersubtle

فوق العاده ظريف، بسيار ناقلا، زرنگ .

supersubtlety

ظرافت فوق العاده ، زرنگي بسيار.

supertonic

(مو. ) نت بعد از كليد نت، دومين آهنگ ميزان .

supervene

ناگهان رخ دادن ، اتفاقا آمدن ، سرزده وارد شدن ، تصادفي روي دادن ، غيرمترقبه بودن .

supervenience

امر غير مترقبه ، رويداد ناگهاني.

supervenient

غير مترقبه ، غير منتظره .

supervention

اتفاق ناگهاني.

supervise

نظارت كردن ، برنگري كردن ، رسيدگي كردن .

supervision

برنگري، نظارت، سرپرستي.نظارت، سرپرستي.

supervisor

برنگر، مباشر، ناظر، سرپرست.ناظر، سرپرست.

supervisor call

فراخواني ناظر.

supervisor request

درخواست ناظر.

supervisor state

حالت نظارت.

supervisory

وابسته به نظارت وسرپرستي، وابسته به برنگري.

supervisory control

كنترل نظارتي.

supervisory program

برنامه ناظر.

supervisory routine

روال ناظر.

supervisory signals

علائم نظارتي.

supervisory system

سيستم ناظر.

supinate

رو ببالا كردن دست، بخارج برگرداندن دست.

supination

قرار دادن كف دست رو به بالا، تاق باز خوابي، برپشت خوابي.

supine

برپشت خوابيدن ، تاق باز، بيحال، سست.

supper

شام، عشاي رباني يا شام خداوند.

supplant

از ريشه كندن ، جاي چيزي را گرفتن ، جابجا شدن ، جابجا كردن ، تعويض كردن .

supplantation

از ريشه كني، قلع وقمع.

supplanter

ريشه كن كننده .

supple

نرم، ( در بافت ) قابل ارتجاع، كش دار، تغيير پذير، نرم شدن ، راضي شدن ، انعطاف پذير.

supplement

مكمل، ضميمه .متمم، مكمل، ضميمه ، الحاق، زاويه مكمل، تكميل كردن ، ضميمه شدن به ، پس آورد، هم آورد.

supplementary

تكميلي، اضافي.اضافي، متمم، مكمل، تكميلي، پس آورده ، هم آورده .

supplementary maintenance

نگهداشت تكميلي.

supplementation

تكميل، اتمام، پس آوري، هم آوري.

suppliance

التماس، تضرع.

suppliant

استدعا كننده ، مستدعي، ملتمس، متقاضي.

supplicant

ملتمس، درخواست كننده تضرع كننده .

supplicate

درخواست كردن ، التماس كردن ، استدعا كردن .

supplication

التماس، تضرع، استدعا.

supplicatory

التماس آميز.

supplier

تهيه كننده ، رساننده ، كارپرداز، متصدي ملزومات.

supplies

تداركات.

supply

فرآورده ، تهيه كردن ، رساندن ، دادن به ، عرضه داشتن ، تدارك ديدن ، توليد كردن ، موجودي، لزوم، آذوقه .منبع، موجودي، تامين كردن ، تدارك ديدن .

supply port

درگاه تامين ، درگاه تداركاتي.

support

پشتيباني، تكيه گاه ، حمايت كردن ، تاييد كردن .تحمل كردن ، حمايت كردن ، متكفل بودن ، نگاهداري، تقويت، تائيد، كمك ، پشتيبان زير برد، زير بري، پشتيباني كردن .

support program

برنامه پشتيباني.

supportable

قابل تحمل، حمايت كردني، تاب آوردني.

supporter

حامي، پشتيبان ، نگهدار.

supportive

مجهز كننده ، حامي، پشتيبان .

supposable

انگاشتني، فرض كردني، قابل فرض، تصور كردني، مفروض، فرض كردن ، گمان كردن ، خيال كردن .

supposal

فرض، تصور، حدس.

suppose

فرض كردن ، پنداشتن ، فرض كنيد.انگاشتن ، فرض كردن ، گمان كردن ، پنداشتن .

supposition

فرض، تصور، احتمال، گمان ، پندار، انگاشت، فرضي، انگاشتي.

suppositious

تقلبي، تصوري، فرضي، خيالي، جازده ، قلب، واهي.

suppository

( طب ) شياف، شاف، شياف طبي، دواي مقعدي.

suppress

موقوف كردن .موقوف كردن ، توقيف كردن ، فرو نشاندن ، خواباندن ، پايمال كردن ، مانع شدن ، تحتفشار قرار دادن ، منكوب كردن .

suppressed

موقوف، موقوف شده .

suppressible

متوقف كردني.

suppression

موقوف سازي.جلوگيري، توقيف، موقوف سازي، فرونشاني.

suppressive

( suppressor) جلوگيري كننده ، فرونشاننده ، موقوف سازنده .

suppressor

(suppressive) جلوگيري كننده ، فرونشاننده ، موقوف سازنده .موقوف كننده .

suppurate

ريم آوردن ، چرك كردن ، چرك نشستن ، فساد جمع شدن .

suppuration

توليد جراحت، ترشح ريم، ترشح چرك ، جراحت.

suppurative

چركدار، چركي، ريم آور.

supra

پيشوندي بمعني بالا و روي و مافوق، بعلاوه ، قبلا، ببالا نگاه كنيد، بفوق مراجعه شود.

supranational

مافوق مليت، مافوق محدوديت هاي ملي.

supremacy

برتري، تفوق، بلندي، افراشتگي، رفت.

supreme

عالي، اعلي، بزرگترين ، منتهي، افضل، انتها.

surah

نوعي پارچه ابريشمي زنانه ، ابريشم مصنوعي.

surcease

دست كشيدن از، پايان يافتن ، بپايان رساندن ، پايان ، استراحت، بازايستادن .

surcharge

زياد ستاندن ، زياد بار كردن ، تحميل كردن زياد پر كردن ، اضافه كردن ، نرخ اضافيماليات اضافي، جريمه ، اضافه بها.

surcingle

تنگ ورشو، چرم زير تنگ ، تنگ اسب، كمر بند اسقفان وكشيشان .

surcoat

شنل روي زره ، ژاكت زنانه قرن .

surd

گنگ ، اصم، بي صدا، صامت، راديكال.

sure

يقين ، خاطر جمع، مطمئن ، از روي يقين ، قطعي، مسلم، محقق، استوار، راسخ يقينا.

surefire

( ز. ع. - آمر. ) يقين ، مطمئن ، نتيجه بخش.

surefooted

ثابت قدم، بي لغزش، داراي گامهاي ثابت.

surely

يقينا، محققا، مسلما، بطور حتم.

surety

ضامن ، پابندان ، كفيل، گرو، وثيقه ، اطمينان .

surety bond

ضمانتنامه ، تضمين نامه .

suretyship

ضمانت.

surf

خيزاب درياكنار.

surf riding

موج سواري، موج بازي.

surface

رويه ، سطح، ظاهر.رويه ، سطح، ظاهر، بيرون ، نما، ظاهري، سطحي، جلادادن ، تسطيح كردن ، بالاآمدن ( به سطح آب ).

surface plate

تراز، تراز فلزي يا آهني.

surfacer

جسم واقع در سطح.

surfbird

( ج. ش. ) مرغ ساحلي سواحل اقيانوس آرام.

surfboard

تخته مخصوص اسكي روي آب، اسكي آبي بازي كردن .

surfboarder

اسكي باز روي آب.

surfboat

( د. ن . ) قايق مخصوص هواي توفاني يا خيزاب.

surfeit

پرخوردن ، زياده روي، امتلائ.

surfeiter

پرخور.

surge

موج بلند، موج غلتان ، موج خروشان ، جريان سريع وغير عادي، برق موجي از هوا، تشكيل موج دادن ، موجدار بودن ، خروشان بودن ، موج زدن .

surgeon

جراح.

surgeon general

رئيس قسمت پزشكي ارتش، افسر پزشك ، پزشك ارشد.

surgeoncy

محل كار يا مقام جراح.

surgeon's knot

( طب ) گره بخيه جراحي.

surgery

جراحي، اتاق جراحي، عمل جراحي، تشريح.

surgical

وابسته به جراحي، عمل جراحي.

suricate

( ج. ش. ) تمس هندي چهار چنگال.

surly

تندخو وگستاخ، ناهنجار، با ترشروئي.

surmise

حدس زدن ، گمان بردن ، حدس، گمان ، تخمين ، ظن .

surmount

بالا قرار گرفتن ، غالب آمدن بر، برطرف كردن ، از ميان برداشتن ، فائق آمدن .

surmountable

برطرف كردني، بالا قرار گرفتني، فائق شدني.

surmullet

(ج. ش. ) شاه ماهي (Mullidae)، شاه ماهي قرمز.

surname

نام خانوادگي، كنيه ، لقب، عنوان ، لقب دادن .

surpass

پيش افتادن از، بهتر بودن از، تفوق جستن .

surplice

رداي كتاني سفيد وگشاد كشيشان .

surplus

زيادتي، مازاد، زائد، باقي مانده ، اضافه ، زيادي.

surplusage

اضافي، افزوني، بيش از حد نصاب، اضافات، نامربوط.

surprisal

حيرت، شگفتي.

surprise

( ezsurpri) تعجب، شگفت، حيرت، متعجب ساختن ، غافلگير كردن .

surpriser

مايه حيرت.

surprize

( surprise) تعجب، شگفت، حيرت، متعجب ساختن ، غافلگير كردن .

surrealism

سبك نگارش خيالي، سوررئاليسم، فراواقعيت گرائي.

surrender

واگذار كردن ، سپردن ، رهاكردن ، تسليم شدن ، تحويل دادن ، تسليم، واگذاري، صرفنظر.

surreptitious

نهاني، زيرجلي، پنهان ، محرمانه .

surrogate

جانشين ، قائم مقام، عوض، جايگير، جانشين شدن ، قائم مقام شدن ، وكيل شدن .

surround

فرا گرفتن ، محاصره كردن ، احاطه شدن ، احاطه .

surroyal

انشعاب شاخ گوزن چهار ساله .

surtax

اضافه ماليات، جريمه مالياتي.

surveillance

نظارت، مراقبت، پائيدن ، مبصري.

surveillant

ناظر، مراقب، مواظب، محافظ، بپا، مبصر كلاس.

survey

پيمايش، زمينه يابي، بازديد كردن ، مميزي كردن ، مساحي كردن ، پيمودن ، بررسيكردن ، بازديد، مميزي، برآورد، نقشه برداري، بررسي، مطالعه مجمل، برديد.

surveyor

زمين پيما، مساح، نقشه بردار، بازبين ، مبصر كلاس، پيمايشگر.

surveyor's chain

زنجير مساحي، پاپيمايشگري.

surveyor's level

تراز مساحي يا پيمايش، تراز نقشه برداري.

survival

ابقائ، بقا، برزيستي.

survivance

ابقائ، بقا، برزيستي.

survive

زنده ماندن ، باقي بودن ، بيشتر زنده بودن از، گذراندن ، سپري كردن ، طي كردن برزيستن .

surviver

بيشتر عمركننده ، جاويد، بازمانده ، برزيستگر.

survivor

شخص زنده ، باقيمانده ، بازمانده .

survivorship

حق شفعه ، بقائ، بازماندگي، ابقائ.

susceptibility

استعداد، آمادگي، قابليت، حساسسيت، فروگيري.

susceptible

مستعد، فروگير، حساس، مستعد پذيرش.

susceptive

فروگير پدير، حساس، پذيرنده ، آماده پذيرش، مستعد.

susceptivity

حساسيت، استعداد.

suspect

بدگمان شدن از، ظنين بودن از، گمان كردن ، شك داشتن ، مظنون بودن ، مظنون ، موردشك .

suspend

آويزان شدن يا كردن ، اندروابودن ، معلق كردن ، موقتا بيكار كردن ، معوق گذاردن .

suspended animation

( طب ) وقفه موقت فعاليت هاي حياتي وغيره .

suspender

معلق، بند شلوار، بند جوراب.

suspense

معلق، درحال تعليق، مردد، اندروائي، آويزاني.

suspense file

پرونده معلق، پرونده بلاتكليف.

suspension

توقف، وقفه ، تعطيل، ايست، تعليق، بي تكليفي، آويزان ، آويزاني، اندروا، آونگان ، اندروائي، آويزش.

suspensive

آويزشي، اندروا پذيري، درحال تعليق، درحال توقف، تعليق، معلق.

suspensoid

( ش. - فيزيك ) محلول سريشمي داراي ذرات معلق.

suspensor

آويزگر، معلق، موجب تعليق، نگاهدارنده ، بيضه بند.

suspicion

بدگماني، سوئ ظن ، ترديد، مظنون بودن .

suspicious

بدگمان ، ظنين ، حاكي از بدگماني، مشكوك .

suspiration

نفس عميق، آه .

suspire

آه كشيدن ، نفس عميق كشيدن .

sustain

نگهداشتن ، متحمل شدن ، تحمل كردن ، تقويت كردن ، حمايت كردن از.

sustainable

قابل تحمل، تاب آوردني.

sustainer

تاب آورنده ، متحمل.

sustenance

نگهداري، تغذيه ، معاش، اعانت.

sustentacular

( تش. ) حامي، نگهدارنده ، محافظ.

sustentation

( sustention) اطعام، اطعام مساكين ، نگهداري، استعانت مالي.

sustentative

اعانت دهنده ، كمك كننده به فقرا، نگهدار.

sustention

( sustentation) اطعام، اطعام مساكين ، نگهداري، استعانت مالي.

susurration

نجوا، بيخ گوشي، سخن آهسته .

susurrous

( susurrus) نجوائي، شبيه نجوا، نجوا.

susurrus

( susurrous) نجوائي، شبيه نجوا، نجوا.

sutler

آذوقه رسان .

sutra

( در دين براهما ) حكم شرعي.

suttee

ستي، زن هندو كه خود را روي جنازه شوهرش ميسوزاند.

sutural

درزي، بخيه اي.

suture

درز، بخيه ، شكاف، چاك ، دوختن .

suzerain

ارباب، اختيار دار كشور، حكومت مطلقه .

svelt

باريك اندام، نازك ، ظريف، زن با كمال.

swab

جاروب، اسفنج زمين شوئي، لوله پاك كن ، سنبه جراحي، گردوخاك گرفتن ، زدودن ، پيچيدن ، تاب خوردن ، سنبه زدن ، باكهنه آب چيزي را كشيدن ، پنبه براي پاك كردن زخم وگوش وغيره .

swabber

جاروكش، رفتگر، (بتحقير ) كلفت (kolfat).

swaddle

قنداق كردن ، در قنداق پيچيدن .

swaddling clothes

پارچه قنداقي، قنداق.

swag

تاب خوردن تلوتلو خوردن ، بنوسان درآوردن ، تاب دادن ، غارت، گودال، استخر، كوله پشتي.

swage

قالب يا پرس آهنگري، قالب ريزي كردن ، بشكل قالب در آوردن .

swage block

قالب سوراخ سوراخ.

swagger

خود فروشانه گام زدن ، با تكبر راه رفتن ، كبر فروشي، خودستائي، مغرور، (انگليس)شيك .

swagger stick

چوب دستي كوچك ، باتون .

swaggerer

متكبر.

swagman

خريدار مال دزدي، مسافر كوله پشتي دار.

swain

نوكر، خادم شواليه ، جوان روستائي، عاشق.

swale

سرزمين گود و مرطوب، تلوتلو خوردن .

swallow

پرستو، چلچله ، مري، عمل بلع، فورت دادن ، فرو بردن ، بلعيدن .

swallower

قورت دهنده ، بلعنده .

swallowtail

دم چلچله اي، دم فاخته اي.

swallowwort

(گ . ش. ) علف پازهر (milkweed).

swam

(زمان ماضي فعل swim )، شناكرد.

swami

مرتاض هندي، رهبر مذهبي هندي، مرشد.

swamp

سياه آب، مرداب، باتلاق، در باتلاق فرو بردن ، دچار كردن ، مستغرق شدن .

swamper

جانور يا چيزي كه در مرداب فرو رود، ساكن مرداب، كسيكه الوار را جمع آوريميكند.

swampland

باتلاق، مرداب.

swampy

باتلاقي، لجن زار.

swan

(ج. ش. ) قو، دجاجه ، متعجب شدن ، پرسه زدن ، اظهار كردن .

swan dive

شيرجه .

swan song

واپسين عمل يا اثر يا گفتار، صداي قو، بانگ خدا حافظي، وداع.

swanherd

قوچران .

swank

سرحال وچابك ، جست وخيز كن ، قروغمزه آمدن ، ناز وعشوه ، خودفروشي، عالي، شيك وباشكوه .

swannery

محل پرورش قو.

swansdown

پرنرم وظريف قو.

swanskin

پوست قو، پرهاي نرم قو.

swap

معاوضه ، عوض كردن ، مبادله كردن ، بيرون كردن ، جانشين كردن ، اخراج كردن .مبادله كردن .

swapping

مبادله .

sward

چمن ، مرغزار، سطح چمنزار، تبديل به مرغزار كردن .

swarf

(انگليس ) تراشه ، براده .

swarm

گروه ، دسته زياد، گروه زنبوران ، ازدحام، ازدحام كردن ، هجوم آوردن .

swarmer

تجمع كننده .

swart

( درمورد قيافه ) سبزه مايل به سياه ، داراي صفت زشت، بدصفت، بدطينت، تيره ومبهم، سياه چرده .

swarth

چمن ، مرغزار، دسته علف خشك ، سبزه رو.

swarthy

سياه چره ، سبزه تند، تيره روي.

swash

صداي چلپ چلوپ، سروصدا، جريان آب، زمين ليز وگل آلود، با سر وصدا چيزي راشستن ، چلپ چلوپ كردن .

swashbuckle

هياهو ودعوا كردن ، لباس پر زرق وبرق پوشيدن .

swashbuckler

آدم دعوائي وپر هياهو وغره ، داراي زرق وبرق.

swastika

صليب شكسته آلمان نازي.

swat

ضربت سخت خوردن يازدن ، چمباتمه نشستن ، ضربت، بامگس كش زدن .

swath

( swathe) ردپا، رديف باريك ، راه باريك ، اثرماشين چمن زني، پيچيدن ، قنداق كردن ، نوار.

swathe

(swath) ردپا، رديف باريك ، راه باريك ، اثرماشين چمن زني، پيچيدن ، قنداق كردن ، نوار.

swathing clothes

پارچه قنداقي.

swats

( اسكاتلند ) آبجو تازه انگليسي، مشروب الكلي.

swatter

ضربت سخت زننده ، مگس كش.

sway

اين سو وآن سو جنبيدن ، تاب خوردن ، در نوسان بودن ، تاب، نوسان ، اهتزاز، سلطه حكومت كردن ، متمايل شدن يا كردن و بعقيده اي.

swayback

قوس وفرورفتگي ستون فقرات، پشت خم.

swayer

نوسان دار.

swear

ناسزا، سوگند خوردن ، قسم دادن ، فحش، ناسزا گفتن .

swear in

باسوگند بشغلي وارد كردن ، با مراسم تحليف بكاري گماشتن .

swear out

با قسم از گير چيزي خلاص شدن .

swearer

آدم بد دهان وفحاش.

swearword

قسم دروغ، بد دهاني، كفر گوئي، فحش، ناسزا.

sweat

خوي، عرق كردن ، عرق، عرق ريزي، مشقت كشيدن .

sweat gland

( تش. ) غده عرق.

sweat out

بازحمت حريف را از ميدان بدر كردن .

sweat pants

شلوار ورزش.

sweat shirt

عرق گير، پلوور نخي.

sweatband

نوار چرمي دور كلاه .

sweatbox

زندان مجرد.

sweater

عرق گير، كسيكه عرق ميكند، پلوور، ژاكت.

swede

اهل سوئد.

swedish

سوئدي، اهل سوئد.

sweeney

( sweeny)( در مورد اسب ) از كار افتادگي يا فلج عضلات كتف، فلج عضله .

sweeny

( sweeney) ( در مورداسب ) از كار افتادگي يا فلج عضلات كتف، فلج عضله .

sweep

روبيدن ، رفت و برگشت.روفتن ، جاروب كردن ، زدودن ، از اين سو بان سوحركت دادن ، بسرعت گذشتن از، وسعتميدان ديد، جارو.

sweep hand

(second =sweep) عقربه ثانيه شمار.

sweep stake

(stakes sweep) شرط بندي اسب دواني.

sweep stakes

( stake sweep) شرط بندي اسب دواني.

sweeper

رفتگر، جاروكش، سپور.روبنده .

sweepy

چيزي كه جارو ميكند، زود گذر، سريع.

sweet

شيرين ، خوش، مطبوع، نوشين .

sweet and sour

ترش وشيرين .

sweet bay

( گ . ش. ) ماگنولياي ويرجينيا.

sweet corn

( گ . ش. ) ذرت شيرين ، ذرت هندي.

sweet marjoram

(گ . ش. ) مرزنگوش.

sweet oil

روغن بادام شيرين ، روغن زيتون ، روغن شيرين .

sweet pea

( گ . ش. ) نخود شيرين ، نخود عطر.

sweet pepper

(گ . ش. ) فلفل شيرين .

sweet potato

سيب زميني شيرين .

sweet sorghum

(گ . ش. ) ذرت خوشه اي شيرين .

sweet talk

ريشخند كردن ، چاپلوسي كردن ، تملق گفتن .

sweet tooth

علاقمند به شيريني، شيريني دوست.

sweet william

(گ . ش. ) گل ميخك شاعر، حسن يوسف.

sweetbread

تيموس حيوانات جوان ، دنبلان ، لوزالمعده .

sweetbrier

(گ . ش. ) گل سرخ اروپائي.

sweeten

شيرين كردن ، شيرين شدن ، ملايم كردن .

sweetheart

معشوقه ، دلبر، يار، دلدار، دلارام، نوعي نان شيريني بشكل قلب.

sweetheart neckline

( در مورد لباس زنان ) يقه گلابي، يقه قلبي شكل.

sweetie

( در صحبت خودماني ) عزيزم، ماماني.

sweetish

چيز نسبتا شيرين ، شيرين ، نوشين .

sweetmeat

حلويات، شيريني جات، غذاي شيرين ، شيريني.

sweetshop

( انگليس ) شيريني فروشي، قنادي.

sweetsop

(گ . ش. ) سفرجل هندي، درخت آت هندي.

swell

باد كردن ، آماس كردن ، متورم كردن ، باد غرور داشتن ، تورم، برجستگي، برجسته ، شيك ، زيبا ( د. گ . - آمر. ) عالي.

swell butted

داراي ته گنده ، داراي كفل بزرگ .

swelled head

خودخواه ، داراي عقايد بزرگ ، خود فروش.

swelter

از گرما بيحال شدن ، خيش شدن ، هواي گرم.

swept

جاروب شده ، متمايل، پيچ دار، پيچ خورده ، كج شده .

swerve

منحرف شدن ، عدول كردن ، طفره زدن ، كج شدن ، منحرف كردن .

swift

سريع، چابك ، تندرو، فرز، باسرعت.

swig

جرعه طولاني نوشيدن ، آشاميدن ، جرعه .

swill

سركشيدن ، زود خوردن ، خيس كردن ، آشغال.

swim

شناكردن ، شناور شدن ، شنا، شناوري.

swim bladder

كيسه هواي ماهي مثانه هوائي.

swim fin

باله شنا.

swimmable

قابل شناوري، شناكردني.

swimmer

شناگر، شناكننده .

swimmy

متمايل بگيجي، فطرتا گيج، گيج، مبهوت.

swimsuit

لباس شنا.

swindle

گوش بري كردن ، گول زدن ، مغبون كردن ، فريب، كلاه برداري.

swindler

گول زن ، گوش بر، قاچاق، متقلب، كلاه گذار، كلاه بردار.

swine

(ج. ش. ) خوك ، گراز آدم پرخور يا حريص.

swineherd

خوك چران ، گرازبان .

swing

آونگان شدن يا كردن ، تاب خوردن ، چرخيدن ، تاب، نوسان ، اهتزاز، آونگ ، نوعيرقص وآهنگ آن .

swingable

نوساني، چرخاندني.

swinge

سخت زدن ، قايم زدن ، زخم زبان زدن ، تلوتلو خوردن ، بدور چيزي چرخيدن ، لنگر.

swinger

نوسان دار، آونگي، ولگرد، هوسران ، لذت طلب.

swingy

نوساني، نوسان دار، آونگي.

swinish

وابسته به خوك ، شبيه خوك ، خوك صفت.

swink

كار كردن ، زحمت كشيدن ، مشقت، رنج زحمتكش.

swipe

ضربت سخت، حركت جاروبي، جرعه طولاني، ضربه تند وشديد زدن ، كش رفتن .

swipes

( ز. ع. - انگليس ) آبجو بد وكم مايه ، ضعيف.

swirl

چرخش، چرخ خوري، حركت چرخشي، گرديدن ، گشتن ، باعث چرخش شدن .

swirly

پيچي، چرخشي، گردابي.

swish

صداي فش فش كردن ، با صداي فش فش زدن ، فش فش، صداي ضربت تازيانه ، باهوش، پيرومد.

swisher

ايجاد كننده صداي فش فش.

swiss

سويسي.

swiss steak

گوشت خرد كرده مخلوط با آرد وچاشني سرخ كرده ، شامي.

switch

گزينه ، راه گزين ، راه گزيدن .تركه ، چوب زدن ، سويچ برق، سويچ زدن ، جريان را عوض كردن ، تعويض.

switch board

صفحه كليد برق ياتلفن ، صفحه تقسيم برق.

switch cane

( گ . ش. ) ني بوريا.

switch indicator

گزينه نما.

switch storage

انباره گزينه اي.

switch theory

نظريه راه گزيني.

switchback

پرپيچ وخم.

switchblade knife

چاقوي ضامن دار.

switchboard

گزينگاه ، صفحه گزينه .

switcheroo

( م. ع. ) تغيير ناگهاني، عمل معكوس.

switching

راه گزيني.

switching center

مركز راه گزيني.

switching circuit

مدار راه گزين .

switching function

تابع راه گزين .

switching network

شبكه راه گزيني.

switching variable

متغير راه گزيني.

switchman

سوزن بان راه آهن ، سوزنجي.

switchover

دگرگزيني، تعويض.

switchyard

( راه آهن ) محل اتصال يا تعويض واگنها.

swith

خيلي عظيم، قوي، بزرگ .

swither

درنگ كردن ، مردد بودن ، ترديد.

switzer

(=swiss) سويسي.

switzer land

سويس.

swivel

گردنده ، حلقه گردان ، قسمت گردند ه ميخ ياپيچ سرپهن ، روي محورگرديده ، چرخاندن .

swivel chair

صندلي چرخان .

swizzle

انواع مشروبات الكلي محتوي يخ وشكر، مشروب مست كننده ، آشاميدن ، بلعيدن .

swizzle stick

چوب نازكي براي بهم زدن مشروب.

swizzler

ميگسار.

swo sided

دوپهلو، دوطرفه .

swollen

( اسم مفعول فعل swell )، ورم كرده ، آماس كرده .

swoon

غش، ضعف، غش كردن ، سست شدن .(swound) ( م. م. ) غش كردن .

swooner

غش كننده .

swoop

( درموردشاهين ) بسرعت پائين آمدن ، قاپيدن ، چپاول كردن ، از بين بردن ، حركت سريعنزولي.

swooper

موجد خسارت، انفجار دار.

swoopstake

الله بختي، شانسي.

swoosh

صداي چلپ چلوپ، صداي خش خش كردن .

sword

شمشير.

sword cane

نيشكري كه بشكل تيغه شمشير است.

sword dance

رقص شمشير، اجراي رقص در اطراف شمشير.

sword fern

( گ . ش. ) سرخس برگ شمشيري.

sword fish

(ج. ش. ) شمشير ماهي، اره ماهي.

swordlike

شمشير مانند.

swordplay

فن شمشير بازي، مبارزه ، زور آزمائي.

swordtail

( ج. ش. ) حشره اي نيم بال.

swot

كارگر زحمتكش، پركار، حفار، حفر كننده ، خردكننده ، خردكردن ، جان كندن .

swound

( swoon) ( م. م. ) غش كردن .

sybarite

ساكن شهر سيباريس، عياش، خوشگذران .

sybaritic

عياش.

sybaritism

عياشي وشهوتراني.

sycamine

(گ . ش. ) شاه توت، توت سياه .

sycamore

(گ . ش. ) انجير مصري، درخت چنار.

sycophancy

چاپلوسي، تملق، مفت خوري، كاسه ليسي.

sycophant

آدم چاپلوس، متملق، انگل.

syllabary

فهرست سيلاب يا هجاهاي كلمات، جدول راهنماي تلفظ هجاهاي مقطع كلمات، هجا بندي.

syllabic

هجائي، داراي هجاهاي شمرده ، هجا نما.

syllabication

تنجيه هجائي، هجا بندي.

syllabicity

هجا بندي، تجزيه هجائي.

syllabification

(=syllabication) هجا بندي.

syllabify

هجابندي كردن ، تقسيم به هجاي مقطع كردن .

syllable

هجا، سيلاب.هجائ، سيلاب، جزئ كلمه ، مقطع كلمه ، هجابندي كردن .

syllabus

خلاصه مفيد، لائوس مطالب، برنامه .

syllogism

قياس، قياس منطقي، قضيه منطقي، صغري وكبري.

syllogist

قياسي، كسيكه مهارت در قياس منطقي دار د.

syllogistic

استدلالي، قياسي.

syllogize

بشكل منطقي درآوردن ، صغري وكبري چيدن ، قياس كردن ، استلادل منطقي كردن .

sylph

روح يا موجود ساكن در هوا، جن هوائي.

sylphid

جن هوائي كوچك ، زن جوان وزيبا وباريك اندام.

sylphlike

شبيه جن هوائي.

sylva

(=silva) درختان جنگلي يك ناحيه ، درخن نامه .

sylvan

ساكن جنگل، جنگلي، پردرخت.

sylvatic

وحشي، غير متمدن ، جنگلي.

sylviculture

جنگل، احداث جنگل.

symbion

موجود زنده اي كه بصورت دسته جمعي يا همزيستي زندگي كند، هم زي، هم زيست.

symbiont

(=symbion)موجود زنده اجتماي يا همزي.

symbiosis

همزيگري، همزيستي، زندگي تعاوني، همزيستي وتجانس دوموجود مختلف يا دوگروه مختلفباهم.

symbiotic

وابسته به همزيگري.

symbol

نشان ، علامت، نماد، رمز، اشاره ، رقم، بصورت سمبل درآوردن .نماد، مظهر.

symbol manipulation

دستكاري نمادها.

symbol stringe

رشته نمادي.

symbol table

جدول نمادها.

symbolic

نمادي، كنايه اي.نمادي، نمادين ، رمزي، نشان دار، علامت دار، حاكي، دال بر.

symbolic address

نشاني نمادي.

symbolic coding

برنامه نويسي نمادي.

symbolic language

زبان نمادي.

symbolic logic

منطق نمادي.منطق رمزي.

symbolic notation

نشانگذاري نمادي.

symbolic programing

برنامه نويسي نمادي.

symbolism

نماد، نمايش بوسيله علائم، مكتب رمزي، نشان پردازي.

symbolist

نويسنده ياهنرمندي كه بسبك سمبوليك آثاري خلق ميكند، نمادگر، نماد ساز، نمادپرداز.

symbolization

نماد آوري، نماد پردازي، نماد سازي، دلالت ( بر )، استعمال علائم ونشانهاي رمزي.

symbolize

نشان پردازي كردن ، نماپردازي كردن ، حاكي بودن از.

symbolizer

نشان پرداز، نمادگر.

symbology

مبحث مطالعه علائم ونشانه هاي رمزي، نماد شناسي.

symmetallism

سيستم دو فلزي مختلط.

symmetric

متناسب، برابر، هم اندازه ، متقارن ، منظم.متقارن .

symmetric list

ليست متقارن .

symmetrization

تقارن ، متقارن ، هم آراستگي، همسازي.

symmetrize

باهم قرينه كردن ، متقارن ساختن ، هم آراسته كردن .

symmetry

تقارن .هم آراستگي، هم جور، قرينه ، تناسب، تقارن ، مراعات نظير، تشابه ، همسازي.

sympathetic

همدرد، دلسوز، شفيق، غمخوار، موافق.

sympathetic nervous system

( م. م. - تش. ) دستگاه عصبي خود كار، دستگاه عصبي سمپاتيك .

sympathize

همدردي يا همفكري كردن ، جانبداري كردن .

sympathizer

همدرد، غمخوار، جانبدار.

sympathy

همدمي، همدردي، دلسوي، رقت، همفكري، موافقت.

sympatric

هم بوم، هم ناحيه ، هم شخصيت.

sympatry

هم بومي، هم محلي.

sympetalous

(گ . ش. ) پيوسته گلبرگ .

symphonic

هم آهنگ ، هم نوا، موزون ، شبيه سمفوني.

symphonious

متوافق، موزون ، هم آهنگ ، هم آوا، هم نوا.

symphonist

هم نواگر، نوازنده عضو اركستر، آهنگ ساز، تصنيف ساز.

symphony

سمفوني، قطعه طولاني موسيقي، هم نوا، هم نوائي.

symphony orchestra

اركستر سمفوني، هم آوا، هم آهنگ .

symphsis

همرويش، عضو پيوسته ، عضو جوش خورده .

symphyseal

(=symphysial) وابسته به همرويش، اتصالي، پيوندي.

sympodium

شبيه محور فرعي، منحرف شونده يا ممتد درجهت محوري.

symposiarch

كسيكه جلسه اي را اداره ميكند، سرپرست.

symposiast

همسگالگر، شركت كننده در سمپوزيم، كسيكه در بزم شركت ميكند، اهل ضيافت.

symposium

هم نشست، همسگالي، بزم پس از شام، مجلس مذاكره دوستانه ، مقالات گوناگون درباره يك موضوع، ضيافت.

symptom

هم افت، نشان ، نشانه ، اثر، دليل، علائم مرض، علامت.

symptomatic

مطابق نشانه بيماري، نماينده ، حاكي، حاكي از علائم مرض، ( طب ) نشانه بيماري.

symptomatology

( طب ) علم شناسائي نشانه هاي بيماري، هم افت شناسي.

symptomless

( طب ) بي علامت، بي نشانه .

synagog

(synagogue) كنيسه ، پرستشگاه يهود.

synagogal

كنيسه اي، وابسته به پرستشگاه يهود.

synagogue

( synagog) كنيسه ، پرستشگاه يهود.

synalepha

( synaleopha) ادغام دويا چند حرف صدا دار، هم آميز.

synaloepha

( synalepha)ادغام دو يا چند حرف صدا دار، هم آميز.

synapse

( فيزيولوژي ) محل تماس دو عصب.

synchro

همگام ساز.

synchronic

(=synchronous)همگاه ، همزمان ، هموقت.

synchronism

همگاهي، همزماني، هم وقتي، ايجاد همزماني، انطباق.

synchronization

همگامي، همزماني.همگاه سازي، همگاهي، همزماني، تقارن ، منطبق.

synchronize

همگاه بودن ، همزمان كردن ، از حيث زمان باهم مطابق كردن ، انطباق زماني داشتن .

synchronized

همگام شده .

synchronizer

دستگاه همزمان كننده همگاهگر، همزمانساز.همگام كننده .

synchronous

همگام، همزمان .هم زمان ، همگاه ، واقع شونده بطور هم زمان .

synchronous computer

كامپيوتر همگام.

synchronous machine

ماشين همگام.

synchronous multiplexor

تسهيم كننده همگام.

synchronous operation

عمل همگام.

synchronous system

سيستم همگام.

synchronous transmission

مخابره همگام.

synchrony

همگاهي، هم زماني، انطباق، تقارن ، هم عصري، هم آهنگي.

synchrotron

دستگاه تقويت وتسريع ذرات بار دار الكتروني.

synclinal

كاس، ( ز. ش. ) ناوديس.

syncline

( ز. ش. ) ناوديس.

syncopal

غشي، غش دار.

syncopate

هم برش كردن ، از ميان كوتاه كردن ، مخفف كردن ، غش كردن ، حالت غش يا سنكوپ پيداكردن ، غشي شدن .

syncopation

كوتاه سازي واژه ، آهنگ بين دو ضرب، رقص يا آهنگ سبك وبدون ضرب، همبرش.

syncopative

همبرشي، كوتاه كننده كلمه ، وابسته به همبرش ياسنكوپ.

syncopator

غش كننده ، داراي حالت سنكوپ، همبرشگر.

syncope

سنكوپ، بيهوشي، غش، حذف هجا، توقف، مث، همبرش.

syncrasy

هم آميزي، مخلوط كردن .

syncretic

وابسته به همتائي، تلفيق كننده عقايد مختلف، وفق دهنده .

syncretism

اعتقاد به توحيد عقايد، همتائي، تلفيق، تاليف عقايد مختلف.

syncretist

تلفيقي.

syndactyl

( syndactyle) داراي دو يا چند انگشت بهم چسبيده .

syndactyle

( syndactyl) داراي دو يا چند انگشت بهم چسبيده .

syndactylism

(ج. ش. ) پيوستگي واتصال پنجه ها بيكديگر، چسبيده انگشتي.

syndesis

بهم پيوستگي، بهم بستگي، هم چسبي.

syndetic

هم چسب، اتصالي، متصل شده ، پيوسته ، بسط داده شده ، ربطي.

syndic

رئيس، كلانتر يا شهردار، رئيس صنف، وكيل.

syndicalism

پيروي از اصول اتحاديه صنفي، اتحاديه گرائي.

syndicate

اتحاديه صنفي، سنديكا، تشكيل اتحاديه دادن .

syndicator

تشكيل دهنده اتحاديه ، عضو سنديكا.

syndrome

( طب ) مجموعه علائم بدني وذهني مرض، علائم مشخصه مرض، همرفت.

syne

( اسكاتلند ) تاكنون ، تا اين وقت، تاحال، قبل.

synecdoche

( بديع ) ذكر جزئ واراده كل، هم دريافت.

synecologic

وابسته به بوم شناسي گروهي، داراي عقيده به استمرار.

synecology

بوم شناسي گروهي.

syneresis

اتحاد دو حرف، همگرفت.

synergetic

داراي اشتراك مساعي، همكاري كننده ، كمك كننده ، ممد.

synergic

همتلاش، با اشتراك مساعي.داراي اشتراك مساعي.

synergism

هم نيروزاد، ( فيزيولوژي ) همكاري، كار توام ودسته جمعي.

synergistic

مربوط به همكاري، همكاري كننده ، هم نيروزادي.

synergy

هم نيروزائي، كار توام، اشتراك مساعي، همكاري، ياري.

synesis

توافق معاني، ارتباط مفاهيم، ربط معاني.

synesthesia

همرنجي، احساس سوزش يادرد در يك عضو بدن در اثر وجود درد در عضو ديگر بدن ، احساسمتقارن .

synesthetic

وابسته به همرنجي.

synod

شوراي كليسائي، مجلس مناظره مذهبي.

synodic

( كليسا ) مربوط به شوراي كليسائي.

synodical

( كليسا ) مربوط به شوراي كليسائي.

synoecy

( synoeky) اتحاد واتفاق، الحاق، ائتلاف، همزيستي.

synoeky

( synoecy) اتحاد واتفاق، الحاق، ائتلاف، همزيستي.

synonym

واژه مترادف، لفظ مترادف، هم معني.كلمه مترادف، كلمه هم معني.

synonymize

الفاظ مترادف بكار بردن ، فرهنگ لغات هم معني را تاليف كردن .

synonymous

مترادف، هم معني.هم معني، مترادف، داراي ترادف، داراي تشابه .

synonymy

فهرست واژه هاي هم معني، هم معنائي، ترادف، مترادف نويسي، جناس.

synopsis

خلاصه ، مجمل، اجمال، مختصر.

synopsize

خلاصه كردن ، بصورت اجمال در آوردن ، بصورت مجمل بيان كردن .

synoptic

مختصر، كوتاه ، خلاصه ، اجمال، هم نظير.

syntactic

نحوي.طبق قواعد صرف ونحوي، تركيبي، نحوي.

syntactics

نحو، علم صرف ونحو، علم تركيب لغات.

syntax

علم نحو، تركيب، هم آهنگي قسمتهاي مختلف.نحو.

syntax language

زبان تشريح نحو.

synthesic

مصنوع، مصنوعي، تركيبي.

synthesis

صنع، تركيب، اختلاط.تركيب، تلفيق، ( ش. ) امتزاج، پيوند، هم گذاري.

synthesize

تركيب كردن ، آميختن ، تركيب شدن ، هم گذاري كردن .

synthesizer

تركيب كننده .

synthetic

تركيبي، مركب از مواد مصنوعي، همگذاشت.

synthetic address

نشاني مصنوع.

synthetic rubber

لاستيك مصنوعي، لاستيك ساختگي، لاستيك همگذاشت.

synthetize

(ez=synthesi) همگذاري كردن ، آميختن .

syntonic

( روانشناسي ) سازگار با محيط، ( مو. ) داراي بسامد مشابه ، هم بسامد.

syphilis

( طب ) كوفت، سيفيليس، آبله فرنگي.

syphilitic

( طب ) سفليس شناسي، سفليسي.

syphilologist

سفليس شناس، طبيب ويژه گر سفليس، طبيب متخصص كوفت.

syphiloma

تومور سفليسي.

syphon

(=siphon) سيفون .

syrian

اهل سوريه ، سوريه اي.

syringe

سرنگ ، آبدزدك ، تزريق كردن .

syrup

( sirup) شربت، محلول غليظ قندي داروئي، شيره ، شيره يا شهد زدن به .

syrupy

( sirupy) شربتي، شهددار.

systaltic

منقبض ومنبسط شونده بصورت متناوب.

system

همست، همستاد، روش، طريقه ، سلسله ، رشته ، دستگاه ، جهاز، طرز، اسلوب، قاعده رويه ، نظم، منظومه ، نظام.سيستم، دستگاه ، منظومه .

system analysis

تحليل سيستم.

system analyst

تحليلگر سيستم.

system availability

دسترس پذيري سيستم.

system balance

تعادل سيستم.

system check

مقابله سيستم، بررسي سيستم.

system diagnostics

امكانات عيب شناسي سيستم.

system engineer

مهندس سيستم.

system engineering

مهندسي سيستم.

system library

كتابخانه سيستم.

system mangement

مديريت سيستم.

system planning

طرح ريزي سيستم.

system program

برنامه سيستم.

system programmer

برنامه نويس سيستم.

system programming

برنامه نويسي سيستم.

system resource

منبع سيستم، وسيله سيستم.

system standard

معيار سيستم، استاندارد سيستم.

system test

آزمون سيستم.

systematic

قاعده دار، با همست، همست دار.روش دار، اصولي.

systematic code

رمز اصولي.

systematic theology

بخشي از علوم الهي كه مذاهب مختلفه را جزئي از يك حقيقت كل ميداند.

systematization

رده بندي كردن ، اسلوبي كردن ، همست كاري.

systematize

داراي روش يا قاعده كردن ، اسلوب دادن به .

systemic

همستي، بدني، جهازي.

systemization

طبقه بندي، اسلوب سازي.

systemize

داراي همست كردن ، طبقه بندي كردن .

systemoless

فاقد سيستم صحيح.

systems analysis

تحليل سيستم.

systems analyst

تحليلگر سيستم.

systems programmer

برنامه نويس سيستم.

systems programming

برنامه نويسي سيستم.

systole

دل ترنجش، مرحله انقباضي يك دوره كار قلب، انقباض قلب، كوتاه سازي هجا.

syupersubstantial

مافق وجود يا جوهر مادي، روحي.

syynchronistic

همگاه .

syynostosis

( طب ) تركيب دو استخوان وتكميل استخوان واحدي.

syzygial

وابسته به جفت يانقاط متقابل، وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقيم.

syzygy

جفت، جفت متقارن ، استقرار سه ستاره در خط مستقيم.

T

t

بيستمين حرف الفباي انگليسي، هر چيزي شبيه حرف T.

t bone

گوشت واستخوان گاو بشكل حرف T.

t flip flop

الا كلنگي 'تي'.

t' other

ديگري، دومي، دوم، بعدي، ديگر، نفر بعدي.

t shirt

زير پيراهني مردانه ، پيراهن بي يقه .

t square

خط كش چليپائي، خط كش مخصوص ترسيم خطوط موازي.

ta

( انگليسي - در اصطلاح كودكان ) متشكرم (thanks).

tab

جدول بندي، زائده ، صورت حساب.صورتحساب، هزينه ، برگ ، باريكه ، حساب، شمارش، باريكه دادن به ، نوار زدن به ، نشان دار كردن ، گلچين كردن .

tabanid

( ج. ش. ) خرمگس، مگس سگ .

tabard

شنل روي زره سلحشوران .

tabasco

سوس فلفل دار.

tabby

حرير موجدار، اعتابي، گربه ماده ، زن نمام.

tabernacle

خيمه ، پرستشگاه موقت، مرقد، جايگزين شدن .

tablature

نوعي علائم موسيقي، شرح روشن ونمودار، تصوير خيالي، تصور، تجسم بصورت وضوح، مقطع، تصوير، نقاشي.

table

ميز، سفره ، خوان ، لوح، جدول، ليست، فهرست، ( در مجلس ) از دستور خارج كردن ، معوق گذاردن ، روي ميز گذاشتن ، در فهرست نوشتن ، كوهميز.جدول، ميز، مطرح كردن .

table comparator

مقايسه كننده نوارها.

table d'hote

خوراك رسمي وروزانه مهمانخانه .

table linen

دستمال سفره ، روميزي.

table look up

مراجعه به جدول.

table talk

صحبتهاي خصوصي وغير رسمي در سر ميز غذا، مفاوضه .

table tennis

بازي پينگ پنگ ، تنيس روميزي.

tableau

پرده نقاشي، تابلو، دور نماي نقاشي، جدول.

tablecloth

سفره ، روميزي.

tableland

فلات، زمين هموار ومسطح.

tablesalt

نمك طعام.

tablespoon

قاشق سوپخوري.

tablespoonful

بقدريك قاشق سوپ خوري.

tablet

لوح، لوحه ، صفحه ، تخته ، ورقه ، قرص، برلوح نوشتن .

tableware

لوازم ميز يا سفره ، ظروف سفره ، كارد وچنگال.

tabloid

خلاصه شده ، تلخيص شده ، چكيده ، روزنامه نيم قطع ومصور.

taboo

( tabu) تابو، حرام، منع يا نهي مذهبي، حرام شمرده .

tabor

دمبك ، تبيره ، تنبور، طبل، تنبور زدن ، تبيره زدن .

taborer

(taborin)( tabouret)(taboret)( tabourer) تبيره زن .

taboret

( taborin)( tabourer)(taborer) (tabouret) تبيره زن .

taborin

(tabourer)( tabouret)(taborer) (taboret) تبيره زن .

tabourer

( taborin)( tabouret)(taboret) ( taborer) تبيره زن .

tabouret

( taborin)( tabourer)(taborer) (taboret) تبيره زن .

tabret

(مو. ) طبل كوچك ، تبيره .

tabu

(taboo) تابو، حرام، منع يا نهي مذهبي، حرام شمرده .

tabula rasa

مرحله فرضي فكري خالي از افكاروتخيلات، فكر ساده وبدون تصور اطفال، سپيد لوح.

tabular

جدولي، فهرستي، تخته اي، لوحي، كوهميزي.جدولي.

tabulate

جدول بندي كردن .جدول بندي كردن ، فهرست كردن ، مسطح كردن ، تخت كردن ، تخت ومسطح، هموار.

tabulating

جدول بند، جدول بندي.

tabulation

جدول بندي، تنظيم بصورت جدول، تسطيح.جدول بندي.

tabulator

( درمورد ماشين تحرير) جدول بند.جدول بند، جدول نويس.

tacamahac

( tacamahaca) (گ . ش. ) صمغ، بلسان مخصوص بخور معطر.

tacamahaca

( tacamahac) (گ . ش. ) صمغ، بلسان مخصوص بخور معطر.

tace

(tasse) ( درجمع ) صفحات فلزي زره زيركمر.( tacet) ( صورت امر فعل tacere ) ساكت باش، ساكت.

tacet

( tace) ( صورت امر فعل tacere ) ساكت باش، ساكت.

tach

(tache) گيره ، قلاب، سگك ، چنگك ، نوار اتصال، گيره يا قلاب زدن به .

tache

(tach) گيره ، قلاب، سگك ، چنگك ، نوار اتصال، گيره يا قلاب زدن به .

tachistoscope

( روانشناسي ) دستگاه تصوير افكني سريع براي سنجش حافظه وتوجه .

tachometer

اندازه گير سرعت چرخش.سرعت سنج، سرعت نما.

tachycardia

تند دلي.

tachygraphic

وابسته به تند نويسي.

tachygraphy

تند نويسي، تند نگاري.

tachymeter

دوربين مسافت ياب، دوربين پيمايش بلندي يا فاصله .

tacit

ضمني، ضمنا، مفهوم، مقدر، خاموش، بارامي وسكوت.

taciturn

كم حرف، كم گفتار، كم سخن ، خاموش، آرام.

taciturnity

كم حرفي، خاموشي، سكوت، آرامش.

tack

ميخ سرپهن كوچك ، پونز، رويه ، مشي، خوراك ، ميخ زدن ، پونز زدن ، ضميمه كردن .

tacker

ميخ زننده ، كوك زننده ، جوش دهنده .

tackle

اسباب، لوازم كار، طناب وقرقره ، گلاويز شدن با، نگاه داشتن ، از عهده برآمدن ، داراي اسباب و لوازم كردن ، بعهده گرفتن ، افسار كردن .

tacky

چسبناك ، رنگ ورو رفته ، نخ نما، كهنه .

taco

ساندويچ، نان ساجي.

taconite

سنگ چخماق داراي آهن كم.

tact

عقل، ملاحظه ، نزاكت، كارداني، مهارت، سليقه ، درايت.

tactful

مبادي آداب، بانزاكت، موقع شناس، دنيا دار.

tactic

جنگ فن ، رزم شيوه ، جنگ فني، وابسته به رزم شيوه ، رزم آرا، ماهردرفنون جنگي، تاكتيك يا رزم آرائي.

tactician

جنگفن گر، رزم آرا، با تدبير، متخصص فنون جنگي.

tactics

جنگ فن ، تدابير جنگي، جنگ داني، رزم آرائي، فنون .

tactile

لمس كردني، وابسته بحس بساوائي، لامسه اي.

tactility

قابليت لمس، محسوسيت، لمس، بساوائي.

taction

لمس، تماس، دست مالي.

tactless

بدون مبادي آداب، بي مهارت، بي سليقه ، بي نزاكت، موقع نشناس.

tactual

وابسته به حس بساوائي، لامسه اي.

tad

( ز. ع. - آمر. ) بچه كوچك ، ني ني.

tadjik

( hikztad، tajik) تاجيك .

tadpole

بچه وزغ، بچه قورباغه .

tadzhik

( tadjik، tajik) تاجيك .

taedium vitae

بيزاري از زندگي، خستگي از زندگي.

taffeta

( فارسي است ) پارچه تافته ، خوش مزه ، مجلل.

taffetized

داراي بافت تافته ، ساده .

taffia

( tafia) مشروبي شبيه رم.

taffrail

( د. ن . ) قسمت فوقاني ومسطح عقب كشتي، نرده قسمت عقب كشتي.

taffy

تافي، نوعي آب نبات.

tafia

( taffia) مشروبي شبيه رم.

tag

برچسب، برچسب زدن ، علامت زدن .برچسب، منگوله يا نوار، بند گردان سرود، تهليل، مثال يا گفته مبتذل، ضميمه كردن ، ضميمه شدن به ، اتيكت چسباندن به ، برچسب زدن ، بدنبال آوردن ، گرگم بهوابازي كردن .

tag end

آخرين قسمت، انتها.

tag line

جمله نهائي نمايش وغيره ، نقطه حساس.

tagalong

طفيلي، انگل، موي دماغ.

tagboard

مقواي محكم بسته بندي وبرچسب زني وغيره .

tagrag and bobtail

(=rabble) توده مردم پست، اراذل واوباش.

tahitian

اهل جزيره تاهيتي در جزاير پلينزي.

tail

دم، دنباله ، عقب، تعقيب كردن .دم، دنباله ، عقب.

tail end

قسمت انتهائي، قسمت نهائي، انتها، دنباله .

tail fin

باله دم ماهي.

tail lamp

چراغ عقب اتومبيل.

tail wind

( در هوا نوردي ) بادوزان در عقب هواپيما.

tailboard

تخته عقب گاري وكاميون براي تخليه بار.

tailcoat

كت دامن گرد مخصوص مواقع رسمي.

tailer

طفيلي، جاسوس، تعاقب كننده .

tailgate

درب عقب اتومبيل، دمراني كردن ( يعني با فاصله كم وخطرناك دنبال ماشين ديگر حركتكردن ).

tailing

پس مانده ، تكه ، انتها، دنباله ، تعقيب.

taille

فرم، شكل، شكل وساخت مجسمه ( خياطي )، كمر، شكل ودوخت كمر.

tailless

بي دم.

taillight

چراغ عقب اتومبيل.

tailor

خياط، دوزندگي كردن .درخور كردن ، مناسب كردن .

tailored

در خور، مناسب.

tailor's chalk

گچ يا صابون خياطي مخصوص علامت گذاري روي پارچه .

tailpiece

بخش آخر هر چيز، سيم گير، زه گير، آرايش ته فصل كتاب وغيره .

tailspin

سقوط، زوال، اضمحلال، گيجي وبيهوشي، سقوط كردن .

taint

لكه دار كردن ، رنگ كردن ، آلوده شدن ، لكه ، ملوث كردن ، فاسد كردن ، عيب.

tajik

( hikztad، tadjik) تاجيك .

take

گرفتن ، ستاندن ، لمس كردن ، بردن ، برداشتن ، خوردن ، پنداشتن .

take down

پياده كردن ، خراب كردن .

takin

(ج. ش. ) بزكوهي بزرگ تبت.

talc

طلق، طلق زدن به ، باطلق ساختن .

talcky

( talcous، talcose) طلق مانند، طلقي.

talcose

( talcky، talcous) طلق مانند، طلقي.

talcous

( talcky، talcose) طلق مانند، طلقي.

talcum powder

پودر تالك ، پودر طلق.

tale

افسانه ، داستان ، قصه ، حكايت، شرح، چغلي، خبركشي، جمع، حساب.

talent

( talented) استعداد، نعمت خدا داده ، درون داشت.

talent scout

كسيكه اشخاص لايق وذيفن را براي كار مخصوصي كشف واستخدام كند.

talented

( talent) استعداد، نعمت خدا داده ، درون داشت.

talipes

( در طب ) كجي پا، آدم پا چنبري.

talisman

طلسم، تعويذ، جادو، جادوگرانه .

talk

گفتگو، صحبت، حرف، مذاكره ، حرف زدن .

talk down

ساكت كردن ، از روبردن .

talk out

بوسيله بحث شفاهي موضوعي را روشن كردن ، مطرح مذاكره قرار دادن .

talk over

مورد بحث ومذاكره مجدد قرار دادن .

talk up

بانظر مساعد مورد بحث قرار دادن ، با صداي بلند حرف زدن ، گستاخي كردن .

talkative

بسگوي، پرگو، پرحرف، وراج، پرچانه .

talker

آدم ناطق، ناطق، سخنگو.

talkie

فيلم ناطق ( درجمع ) صنعت فيلم ناطق.

talking book

صفحه گرامافون مخصوص تدريش زبان وغيره .

talking machine

گرامافون ، دستگاه ضبط صوت.

talking point

نكته يا دليل مهم بحث وگفتگو.

talking to

سرزنش رسمي، نصيحت، توبيخ، اخطار، تنبيه .

talky

پرحرف، حراف.

tall

بلند، قد بلند، بلند بالا، بلند قد، اغراق آميز، گزاف، شاق، آدم يا چيزبلندقد.

tallboy

قفسه پايه دار، كلاهك دودكش.

tallish

نسبتا بلند.

tallow

پيه آب كردن ، پيه نهنگ وغيره كه براي شمع سازي بكار ميرود، پيه مالي كردن .

tallowy

پيه مانند، چرب، پيه اندود.

tally

شمردن ، تطبيق كردن ، شمارش، شمارشگر.چوبخط، حساب، جاي چوبخط، برچسب، اتيكت، نظير، قرين ، علامت، نشان ، تطبيقكردن ، مطابق بودن ، باچوبخط حساب كردن .

tallyho

صداي شكارچي در موقع ديدن روباه ، آهاي، كالسكه سريع السير مسافري، آهاي گفتن .

tallyman

حسابدار، فروشنده اقساطي.

talmud

تلمود، مجموعه قوانين شرعي وعرفي يهود.

talon

چنگال، ناخن ، پنجه ، پاشنه پا، پاشنه .

talus

( ز. ش. ) توده سنگريزه در پاي صخره ، شيب، رام شدني، (تش. ) استخوان قاپ، مچ پا.

tam o' shanter

كلاه منگوله دار يا دكمه دار.

tam tam

طبل هندي.

tamable

( tameable) رام شدني، رام كردني.

tamarack

(گ . ش. ) سياه كاج.

tamarind

(گ . ش. ) تمبر هندي.

tamarisk

( گ . ش. ) گز، درخت گز.

tambour

تنبور، دهل، تنفس نگار، بنض نگار، ( مبل سازي ) رويه يا ديواره متحرك چوبي، ديواره متحرك چوبي ساختن .

tambourine

دايره زنگي، دايره ، دايره زنگي زدن .

tame

رام، اهلي، بيروح، بيمزه ، خودماني، راه كردن .

tameable

( tamable) رام شدني، رام كردني.

tameless

رام نشدني.

tamil

زبان تميل.

tammany

انجمن تاماني نيويورك ، وابسته بانجمن طرفدار كسب نفوذ سياسي وبلدي بوسيله رشائ.

tamp

سوراخي را با شن وغيره پر كردن ، بوسيله ضربات متوالي بالا يا پائين راندن .

tamper

مذاكرات پنهاني وزير جلي داشتن ، رشوه دادن ، مداخله وفضولي كردن ، ناخنك مردن .

tamperer

فضول، مداخله كننده .

tampon

توپي يا كهنه مخصوص گرفتن سوراخي، باكهنه گرفتن ( سوراخ )، پنبه يا كهنه قاعدگي.

tan

دباغي كردن ، برنگ قهوه اي وسبزه درآوردن ، باحمام آفتاب پوست بدن راقهوه اي كردن ، برنزه ، مازوي دباغي، پوست مازو، مازوئي، قهوه اي مايل به زرد.

tanbark

مازوي دباغي، پوست مازو، مازوئي.

tandem

درشكه يادوچرخه دو نفري، جفت، قطار، دو اسبه .دوپشته ، پشت سر هم.

tandem system

سيستم دو پشته .

tang

( در چاقو وچفت ولولا وغيره ) زبانه ، زبانه دار كردن ، بوي تند، مزه تند، رايحه تند، نيش.

tangelo

(=tangerine) (گ . ش. ) نارنگي.

tangency

حالت مماس، حالت جيبي (jaybee).

tangent

مماس، تانژانت.مماس، تماس، خط مماس، جيب.

tangerine

(گ . ش. ) نارنگي.

tangible

قابل لمس، محسوس، پر ماس پذير، لمس كردني.

tangle

درهم وبرهم كردن ، درهم پيچيدن ، گرفتار كردن ، گير افتادن ، درهم گير انداختن ، گوريده كردن .

tanglement

گرفتاري، آشفتگي، گره ، گير، گوريدگي.

tangly

گوريده ، گيردار، پر گرفتاري، درهم وبرهم، ژوليده .

tango

رقص تانگو، رقص چهار ضربي اسپانيولي، تانگو رقصيدن .

tangram

معماي چيني.

tangy

زبانه دار، داراي مزه تند.

tank

مخزن ، حوض.تانك ، مخزن ، درتانك يامخزن جاي دادن .

tank farm

محوطه مخازن نفت وغيره .

tankage

مخزن سازي، گنجايش تانك يا مخزن ، مواد زائد كشتارگاه .

tankard

آبخوري بزرگ ، آفتابه .

tanker

كشتي نفت كش، تانك ، اتومبيل نفش كش.

tannage

چرم دباغي شده ، دباغي، دباغ خانه ، قهره اي در اثر اشعه آفتاب.

tannate

(ش. ) نمك ياملح مازو.

tanner

( ز. ع. ) شش پنس، دباغ، پوست پيرا.

tannery

دباغي، دباغ خانه .

tannic

( ش. ) مازوئي، مازودار، داراي جوهر مازو.

tannin

(ش. ) جوهر مازو، تانين .

tannish

مازووار، سبزه رو.

tansey

( tansy) ( گ ش. ) كاسني بري تلخ مزه (tanacetum).

tansy

( tansey) ( گ ش. ) كاسني بري تلخ مزه (tanacetum).

tansy ragwort

(گ . ش) زلف پير يعقوبي.

tantalate

(ش. ) نمك اسيد تانتاليك .

tantalize

اميدوار، وسپس محروم كردن ، كسي را دست انداختن ، سردواندن ، آزار دادن .

tantalus

( افسانه يونان ) تانتالوس كه مورد شكنجه شديد زاوش قرار گرفت.

tantamount

برابر، معادل، هم كف، همپايه ، بمثابه .

tantara

صداي شيپور، شيپور زدن .

tantivy

بتندي، زود، بزودي، تندبرو ( به اسب گفته مي شود )، جانم باشي بتاخت، برو، چهارنعل.

tantrum

كج خلقي، اوقات تلخي، خشم، غيظ، قهر.

tanyard

( در دباغخانه ) محل خمره هاي دباغي.

tao

( درچين ) راه ، طريق، ( فلسفه چين ) مسير طبيعت، حقيقت، طريقت، روستائي، دهاتي.

taoism

پيروي از طريقت چيني.

tap

شير آب، ضربت آهسته ، ضربات آهسته وپيوسته زدن ، شير آب زدن به ، از شير آب جاريكردن ، بهره برداري كردن از، سوراخ چيزيرا بند آوردن .

tapa

( tappa) پارچه ساخته شده از پوست درخت توت (Mulberry).

tape

بانوار يا قيطان بستن ، نوار، نوار ضبط صوت، نوار چسب، نوار زدن ، ضبط كردن .نوار، بانوار بستن .

tape bound

با تنگناي نواري.

tape cable

كابل نواري.

tape deck

( drive tape) نوار ران ، نوار چرخان .

tape drive

( deck tape) نوار ران ، نوار چرخان .

tape file

پرونده نواري.

tape jam

گير كردن نوار.

tape label

برچسب نوار.

tape library

كتابخانه نوارها.

tape measure

( measure tape) متر مخصوص اندازه گيري، نوار متر.

tape perforator

نوار سوراخ كن .

tape punch

نوار منگنه كن .

tape reader

نوار خوان .

tape record

روي نوار ضبط صوت صدا را ضبط كردن .

tape recorder

نوار ضبط كن ، ضبط صوت.دستگاه ضبط صوت.

tape spool

قرقره نوار.

tape storage

انباره نواري.

tape synchronizer

همگام كننده نوار.

tape to card

از نوار به كارت.

tape transport

حامل نوار.

tape unit

واحد نوار.

tape verifier

باز بين نوار.

tapeline

( measure tape) متر مخصوص اندازه گيري، نوار متر.

taper

شمع مومي، باريك شونده ، نوك تيز، باريك شدن ، مخروطي شدن .

taper off

كم كم باريك شدن ، مخروطي شدن ، تدريجا متوقف شدن .

taperer

حامل شمع در مراسم مذهبي، باريك كننده .

tapestried

داراي پرده منقوش، مزين به پارچه مبلي.

tapestry

پرده قاليچه نما، پرده نقش دار، مليله دوزي.

tapeworn

(ج. ش. ) كرم كدو، كرم يكتا، حب القرع.

taphole

سوراخ جاي شير آب، سوراخ بشكه ، سوراخ.

tapioca

نشاسته كاساو يا مانيوك .

tapir

( ج. ش. ) خوك خرطوم دراز مالايا.

tapis

فرش، پارچه منقوش پرده اي يا روميزي يا فرش.

tappa

( tapa) پارچه ساخته شده از پوست درخت توت (Mulberry).

tapper

دق الباب كننده ، توپي گذار.

tappet

جلو آمدگي يا اهرمي كه بوسيله چيز ديگري بحركت آيد.

taproom

محل پياله فروشي، بار مشروب فروشي.

taproot

ريشه عمودي اصلي، مهريشه .

taps

( نظ. ) شيپور خاموشي.

tapster

ساقي، پيشخدمت ميخانه .

tar

(.vt and .n) قير، قيرماليدن به ، قير زدن ، (.vt) برانگيخته ، خشمگين كردن ، آزردن .

tar paper

كاغذ قير اندود.

taradiddle

(tarradiddle) ( د. گ . ) دروغ كوچك .

tarantella

رقص تند دو نفري ايتاليائي.

tarantism

( طب ) جنون رقص.

tarantula

( ج. ش. ) رطيل.

taraxacum

(گ . ش. ) كاسني زرد، شير دندان ، گل قاصد.

tarboosh

(tarbush) ( عربي است ) طربوش، فينه .

tarbrush

قلم موي مخصوص قيركاري.

tarbush

(tarboosh) ( عربي است ) طربوش، فينه .

tardigrade

كندرو، جانور كندرو، جانور تنبل.

tardiness

ديركرد، تاخير ورود، دير آمدن .

tardo

( مو. ) آهسته ( بنوازيد ).

tardy

داراي تاخير، دير، دير آينده ، كند، كندرو، تنبل، سست.

tare

وزن خالص ( بدون احتساب وزن ظروف )، وزن خالص چيزيرا احتساب كردن ، (گ . ش. ) ويسيايصحرائي، ماشك .

targe

( اسكاتلند ) آماج، هدف، سپر، سند، زدن ، پرسيدن .

target

هدف.نشانگاه ، هدف، نشان ، هدف گيري كردن ، تير نشانه .

target computer

كامپيوتر هدف.

target language

زبان هدف.

target programm

برنامه هدف.

target routine

روال هدف.

targum

ترگم، ترجمه زبان آرامي قسمتي از عهد عتيق.

tarheel

اهل استان كاروليناي شمالي آمريكا.

tariff

تعرفه .تعرفه گمرگي، تعرفه بندي كردن .

tarlatan

پارچه نخي ساده بافت.

tarmac

(tarmacadam) جاده اسفالته داراي سنگفرش.

tarmacadam

(tarmacadam) جاده اسفالته داراي سنگفرش.

tarn

درياچه عميق وكوچك كوهستاني.

tarnish

تيره كردن ، كدر كردن ، لكه دار كردن .

tarnishable

كدر كردني.

taro

( گ . ش. ) گوش فيل نواحي گرمسير.

tarpaulin

پارچه كرباسي قيراندود وعايق آب، با تارپولين پوشاندن .

tarpon

(ج. ش. ) ماهي بزرگ وباريك مديترانه .

tarradiddle

(taradiddle) ( د. گ . ) دروغ كوچك .

tarragon

(گ . ش. ) ترخون ( سبزي خوراكي ).

tarre

برانگيختن ، خشمگين كردن ، آزردن .

tarriance

درنگ ، اقامت، توقف.

tarry

قيري، قيراندود، درنگ ، درنگ كردن ، تاخير كردن .

tarsal

وابسته بقوزك پا، مچ پائي، استخوان قوزك پا.

tarsier

(ج. ش. ) ميمون شبگرد هندي.

tarsometatarsus

(ج. ش. ) استخوان مچ پا واستخوان كف پا.

tarsus

(تش. ) استخوان قوزك پا، قوزك پا، ساق پاي مرغ.

tart

ترش مزه ، تند، زننده ، ترش، مزه غوره ، زن هرزه ، نان شيريني مربائي.

tartan

يكجور پارچه پشمي شطرنجي، پارچه پيچازي.

tartar

زبان تاتاري، تاتار، ته نشين ، رسوب، باره دندان ، درده .

tartarean

(tartarian) دوزخي، جهنمي، تاتاري.

tartaresauce

(tartarsauce) سوس، مايونز باترشي وروغن زيتون وترب وغيره .

tartarian

(tartarean) دوزخي، جهنمي، تاتاري.

tartaric

تاتاري، اسيد تارتاريك ، جوش ترش.

tartaric acid

جوش ترش.

tartarous

درده مانند، دردي شكل، مشتقاز درده شراب، داراي باره دندان .

tartarsauce

(tartaresauce) سوس، مايونز باترشي وروغن زيتون وترب وغيره .

tartarus

( افسانه يونان ) دوزخ، عالم اسفل، جهنم.

tartish

كمي ترش.

tartlet

نام مربائي كوچك ، كلوچه ميوه دار كوچك .

tartrate

( ش. ) ملح اسيد تارتاريك ، ملح جوهر غوره يا جوش ترش.

tartufe

(tartuffe)(شخصيت نمايشنامه مولير) مقدس ريائي، عابد رياكار، زهد فروش، خشكه مقدس.

tartuffe

(tartufe)(شخصيت نمايشنامه مولير) مقدس ريائي، عابد رياكار، زهدفروش، خشكه مقدس.

tasite

( مع. ) صخره آتشفشاني.

task

تكليف، وظيفه .كار، وظيفه ، تكليف، امرمهم، وظيفه ، زياد خسته كردن ، بكاري گماشتن ، تهمت زدن ، تحميل كردن .

taskmaster

كارفرما، سركار، مباشر ظالم، جبار، سختگير.

taskwork

كاري كه بعنوان وظيفه انجام ميشود، وظيفه ، كار معلوم، كارناخوشايند.

tasse

(tace) ( درجمع ) صفحات فلزي زره زيركمر.

tassel

منگوله ، ريشه ، چنبره ، آويز زدن ، منگوله زدن به ، كاكل ذرت.

taste

چشيدن ، لب زدن ، مزه كردن ، مزه دادن ، مزه ، طعم، چشاپي، ذوق، سليقه .

tasteful

با سليقه ( درست شده )، خوش ذوق، باذوق، خوشمزه .

tasteless

بيمزه ، بي سليقه ، بي ذائقه .

taster

كارشناس چشيدن مزه شراب وچاي وغيره ، مزه سنج، چشنده .

tastily

بطور خوش مزه .

tasty

باسليقه تهيه شده ، خوش طعم، خوشمزه ، گوارا.

tat

توري حاشيه بافتن ، نوار توري بافتن ، داراي حاشيه توري كردن ، حاشيه توري گذاشتن .

tatar

تاتار، تاتاري.

tater

( د. گ . ) سيب زميني.

tatoo

(tatoo) خال كوبي، خال سوزني، خال كوبيدن .

tatter

تكه پارچه ، لباس پاره پاره ، ژنده پوش، رشته رشته ، پاره پاره كردن ، تكه تكه شدن ، تن پوش مندرس.

tatterdemalion

آدم ژنده پوش.

tatting

توري حاشيه لباس.

tattle

حرف مفت، ياوه ، دري وري گفتن ، فاش كردن .

tattletale gray

سفيد مايل بخاكستري.

tattoo

(tatoo) خال كوبي، خال سوزني، خال كوبيدن .

taught

(ماضي واسم مفعول فعل teach)، آموخته .

taunt

دست انداختن ومتلك گفتن ، سرزنش كردن ، شماتت كردن ، طعنه زدن ، طعنه .

taunter

متلك گو، سرزنش كننده .

taupe

رنگ خاكستري مايل به قهوه اي.

taurine

گاوي، وابسته بتيره گاو، گاو مانند، ثوري.

taurus

( نج. ) برج ثور، گاو گردون ، گاو.

taut

سفت، شق، محكم كشيدن ، كشيده ، مات كردن ، درهم پيچيدن ، محكم بسته شده ( مثلطناب دور يك بسته ).

tauten

سفت شدن ، تنگ ومحكم كردن يا شدن .

tautness

آمادگي، كشيدگي وسفتي.

tautological

حشو و زوائدي.

tautology

درستنما.تكرار، حشو و زائد، حشوقبيح.

tautomer

جسم هر تركيب ومتبادل با جسم ديگر.

tavern

ميخانه .

taverner

ميخانه دار، مي فروش.

taw

زاغ زدن به پوست، دباغي كردن ، سفت كردن ، تيله بازي كردن ، تيله ، مهره بازي.

tawdry

زرق وبرق دار، جلف، مزخرف.

tawie

رام شدني، نرم، سست مهار.

tawny

گندم گون ، سبزه ، اسمر، تيره ، زرد مايل بقهوه اي.

tawpie

زن احمق وشلخته .

taws

تازيانه چرمي، شلاق زدن .

tax

ماليات، باج، خراج، تحميل، تقاضاي سنگين ، ملامت، تهمت، سخت گيري، مالياتبستن ، ماليات گرفتن از، متهم كردن ، فشارآوردن بر.

tax evasion

فرار از پرداخت ماليات.

tax exempt

معاف از ماليات.

tax free

بخشوده از ماليات.

taxable

ماليات بردار، مشمول ماليات.

taxation

وضع ماليات، ماليات بندي، ماليات.

taxeme

كوچكترين واحد ساختمان لغوي، كوچكترين قسمت صرف ونحوي كلمه .

taxi

باتاكسي رفتن ، تاكسي، خودروي ( هواپيما ).

taxi dancer

دختري كه در كلاس رقص يا كاباره در مقابل پول با مشتريان ديگر ميرقصد.

taxi stand

ماندگاه مجاز تاكسي.

taxicab

تاكسي.

taxidermist

ويژه گر پر كردن پوست حيوانات باكاه وغيره ، پوست آرا.

taxidermy

پركردن پوست حيوانات با كاه وغيره ، پوست آرايي.

taximan

راننده تاكسي.

taximeter

مسافت سنج، مسافت نماي تاكسي.

taxis

شكسته بندي، ( زيست شناسي ) واكنش موجود زنده در برابر گرايش، تاكتيسم.

taxiway

جاده يا راه تاكسي رو، فرودگاه .

taxon

واحد طبقه بندي گياهي يا جانوري.

taxonomy

ره آرائي، علم رده بندي، طبقه بندي.

taxpayer

ماليات پرداز، ماليات دهنده .

tazza

سنگاب بزرگ كليسا.

te deum

( م. ل. ) توخدائي، سرودنيايش خدا وعيسي.

tea

چاي، رنگ چاي.

tea bag

پاكت محتوي چاي فوري.

tea dance

ته دانسان ، مهماني چاي ورقص.

tea garden

باغ چايكاري.

tea maker

چاي دم كن .

tea party

عصرانه چاي، مهماني چاي.

tea rose

گل چاي.

tea service

(set tea) سرويس چاي خوري.

tea set

(service tea) سرويس چاي خوري.

tea shop

رستوران ، نهارخوري، قهوه خانه .

teabowl

فنجان چاي خوري بي دسته .

teach

آموختن ، تعليم دادن ، درس دادن ، مشق دادن ، معلمي يا تدريس كردن .

teachability

آمادگي جهت ياد گرفتن .

teachable

آموختني، تعليم پذير، ياددادني، قابل تعليم.

teacher

آموختار، آموزگار، معلم، مربي، مدرس، دبير.

teachers college

دانشسرا.

teachership

معلمي، آموختاري.

teaching machine

ماشين آموزش، ماشين تدريس.

teacup

فنجان چاي.

teacupful

بقدر يك فنجان چاي.

teahouse

قهوه خانه ، چاي خانه .

teak

(teak) ( گ . ش. ) درخت ساج، چوب ساج.

teakettle

قوري چاي، كتري چاي.

teakwood

(teakwood) ( گ . ش. ) درخت ساج، چوب ساج.

teal

( ج. ش. ) مرغابي جره .

teal blue

رنگ آبي مايل به خاكستري.

team

گروه ، گروهه ، دسته ، دست، جفت، يك دستگاه ، تيم، دسته درست كردن ، بصورت دسته ياتيم درآمدن .

teammate

همگروه ، عضو تيم، همكار، همقطار.

teamster

كاميون ران ، راننده يك جفت حيوان يا دستگاه اسب ودرشكه .

teamwork

روح همكاري، كار دسته جمعي.

teapot

قوري چاي.

teapoy

(tepoy) ( درهند) ميز چاي خوري.

tear

(.n)( معمولا بصورت جمع ) اشك ، سرشك ، گريه ، (.vi and .vt.n) دراندن ، گسيختن ، گسستن ، پارگي، چاك ، پاره كردن ، دريدن ، چاك دادن .

tear down

پاره پاره ومتلاشي كردن ، درهم دريدن .

tear gas

گاز اشك آور.

tear jerking

(tearjerker) نمايش يا داستان فوق العاده هيجان انگيز واحساساتي، گريه آور.

tear sheet

قطعه يا مقاله پاره شده از مجله يا روزنامه .

tear up

پاره كردن ، درهم دريدن .

tearaway

از روي بيميلي جدا شدن از.

teardrop

اشك ، قطره اشك .

tearful

اشكبار، گريان .

tearjerker

(jerking tear) نمايش يا داستان فوق العاده هيجان انگيز واحساساتي، گريه آور.

tearless

بي اشك ، تهي از اشك .

tearoff

كندن از، پاره پاره كردن .

tearoom

اتاق چاي، رستوران كوچك ودنج مخصوص نسوان .

tease

(eztea)آزاردادن ، اذيت كردن ، كسي را دست انداختن ، سخنان نيشدارگفتن ، اذيت، پوشدادن مو.

teasel

(leztea، elztea)(گ . ش. )بوته خار، خارخسك ، شانه چوپان ، خار، ماشين خارزني، خارزدن ، شانه زدن ( به پرز پارچه وغيره ).

teaser

اذيت كننده ، شانه كننده پشم.

teaspoon

قاشق چاي خوري.

teaspoonful

بقدر يك قاشق چاي خوري.

teat

نوك پستان ، ممه ، شبيه نوك پستان ، پستانك .

teaze

(tease)آزاردادن ، اذيت كردن ، كسي را دست انداختن ، سخنان نيشدارگفتن ، اذيت، پوشدادن مو.

teazel

(teasel، leztea) (گ . ش. )بوته خار، خارخسك ، شانه چوپان ، خار، ماشين خارزني، خارزدن ، شانه زدن ( به پرز پارچه وغيره ).

teazle

(teasel، elztea) (گ . ش. ) بوته خار، خارخسك ، شانه چوپان ، خار، ماشين خارزني، خارزدن ، شانه زدن ( به پرز پارچه وغيره ).

teched

(tetched) مختل، بهم خورده .

technetium

تكنتيوم ( عنصر فلزي ).

technic

فن ، شيوه .(technical) فن ، اصطلاحات وقواعد فني، فني، صناعت.

technical

فني.(technic) فن ، اصطلاحات و قواعد فني، فني، صناعت.

technicality

رموز فني، اصطلاحات فني، نكته فني.

technicalization

استفاده از اصطلاحات يا روشهاي فني.

technician

شگردگر، متخصص فني، ذيفن ، كارشناس فني، اهل فن ، كاردان .

technicolor

( در مورد فيلم رنگي ) رنگارنگ .

technique

فن ، شيوه .شگرد فن ، اصول مهارت، روش فني، تكنيك ، شيوه .

technocracy

شگرد سالاري، حكومت اربابان فن ، حكومت كارشناسان فني.

technological

مربوط به فن شناسي، تكنولوژيكي.شگردي، اصول فني، فنوني.

technologist

فن شناس.

technology

آشنائي باصول فني، فن شناسي، فنون ، شگرد شناسي.فن شناسي، تكنولوژي.

techy

زود رنج، حساس، كج خلق.

tectonics

ساختمان شناسي، مبحث ساختمان طبقات زمين شناسي.

ted

ولو كردن ، برگردان كردن ، پخش كردن .

tedder

ماشين مخصوص پخش وخشك كردن علف درو شده .

teddybear

خرس عروسكي.

tedious

ملالت آور، خسته كننده ، كسل كننده ، كج خلق، ناراضي.

tedium

يكنواختي، ملالت، خستگي، دلتنگي، بيزاري، طاقت فرسائي.

tedradynamous

داراي شش پرچمي كه دو پرچمش بلندتر باشد.

tee

حرف T، هر چيزي بشكل T، ( در بازي گلف ) گوه زير توپ، توپ را روي گوه قراردادن .

tee off

شروع كردن ، آغاز كردن ، محكم زدن ( با on).

tee shirt

(shirt. =t) پيراهن بي يقه ، زير پيراهني.

teem

پر بودن ، فراوان بودن ، بارور بودن ، زائيدن .

teen

آسيب، غصه ، رنج، درد، اندوه ، خشم، تنفر، سنين الي سالگي.

teen age

(teenager، teener) نوجوان ( از ده تا ساله ).

teenager

(teener، age teen) نوجوان ( از ده تا ساله ).

teener

(teenager، age teen) نوجوان ( از ده تا ساله ).

teens

سنين تا ، نوجوان ده تا ساله ، ده تانوزده سالگي.

teeny

(tiny) ريز، ريزه ، كوچك ، ناچيز.

teepee

(tipi، tepee) خيمه مخروطي سرخ پوستان .(tepee) چادر ياخيمه سرخپوستان .

teeter

بالا وپائين رفتن ، الله كلنگ بازي كردن ، پس وپيش رفتن ، تلوتلو خوردن .

teeterboard

الله كلنگ .

teeth

( صورت جمع كلمه tooth )، دندانها.

teethe

دندان در آوردن .

teething ring

حلقه لاستيكي مخصوص گاز گرفتن كودك تا دندان در آورد.

teethridge

برجستگي استخوان فك كه حفره هاي دندانها بر آن قرار دارد.

teetotal

وابسته به طرفداري از منع مسكرات كردن .

teetotaler

(teetotaller) طرفدار منع استعمال مشروبات الكلي.

teetotalism

پيروي از اصل منع استعمال مسكرات.

teetotalist

طرفدار منع مسكرات.

teetotaller

(teetotaler) طرفدار منع استعمالمشروبات الكلي.

teetotally

كاملا، كلا، تماما.

teetotum

يويو.

tegmen

پوشش طبيعي، پوست، (گ . ش. ) پوسته داخلي تخم.

tegmentum

(tegumnentum) پوست طبيعي، پوست، غشائ پوششي.

tegular

سفالي، آجري، پولك دار.

tegument

پوشش طبيعي پوست، جلد، پوشش اندام.

tegumentary

پوششي.

tegumnentum

(tegmentum) پوست طبيعي، پوست، غشائ پوششي.

tele communication

مخابرات تلفني وغيره از مسافات دور، ارتباط دور برد.

telecamera

دوربين مخصوص عكاسي از فواصل دور.

telecast

برنامه تلزيويوني پخش كردن ، برنامه تلويزيوني.

telecommunications

ارتباط از دور.

telecontrol

كنترل از دور.

telecourse

دوره برنامه هاي آموزشي تلويزيوني.

telefilm

فيلم تلويزيوني.

telegenic

داراي استعداد شركت در برنامه هاي تلويزيوني، مناسب براي برنامه تلويزيوني.

telegony

انتقال فرضي صفات ونفوذ اخلاقي شوهر اول در بچه هاي زن از شوهران بعدي.

telegram

تلگرام، تلگراف، تلگراف كردن .

telegraph

تلگراف، دستگاه تلگراف، مخابره تلگرافي.دور نگار، تلگراف.

telegrapher

تلگرافچي.

telegraphic

تلگرافي، مختصر، موجز.از راه دور نگاري، تلگرافي.

telegraphist

تلگرافچي.

telegraphy

فن تلگراف، تلگراف.دورنگاري، تلگرافي.

telekinesis

حركت اجسام بوسيله ارواح.

telemachus

( افسانه يونان ) پسراديسيوس (odysseus).

teleman

افسر مامور رمز ومخابرات نيروي دريائي.

telemark

( در اسكي ) پيچ اسكي بجلو و جلو بردن آن از اسكي ديگر.

telemeter

دور سنج.مسافت سنج، چندي سنج، بامسافت سنج سنجيدن .

telemetry

دور سنجي، اندازه گيري از دور.مسافت سنجي، چندي سنجي از راه دور.

telencephalon

( تش. ) قسمت جلوئي مغز جنين .

teleologic

وابسته به پايان شناسي.

teleologist

پايان شناس.

teleology

حكمت علل غائي، پايان شناسي، مطالعه حكمت غائي.

teleost

( ج. ش. ) ماهي استخواني، وابسته به ماهي استخواني.

telepathic

وابسته به دورهم انديشي، وابسته به توارد يا انتقال فكر.

telepathy

ارتباط افكار با يكديگر، دوهم انديشي.

telephnone book

دفتر تلفن .

telephone

دورگو، تلفن ، تلفن زدن ، تلفن كردن .

telephone booth

اتاقك تلفن ، كيوسك تلفن ، كابين تلفن .

telephone frequency

بسامه تلفني.

telephone receiver

گوشي تلفن .

telephoner

تلفن كننده .

telephonic

تلفني.

telephonist

تلفنچي.

telephoto

دستگاه مخابره عكس از مسافات دور.

telephotographic

(telephotography) عكسبرداري از مسافات دور.

telephotography

(telephotographic) عكسبرداري از مسافات دور.

teleplay

نمايش تلويزيوني، نمايشنامه مخصوص تلويزيون .

teleprinter

تله تايپ، ماشين ثبت مخابرات تلگرافي، دور نويس.چاپگر راه دور.

teleprocessing

دور پردازي، پردازش از دور.

teleprompter

اسباب مخصوص چرخاندن خطوط نوشته در جلو ناطق تلويزيون .

teleran

رادار تلويزيوني، دستگاه هدايت هواپيما بوسيله تلويزيون ورادار.

telescope

دوربين نجومي، تلكسوپ، تلسكوپ بكار بردن .

telescopic

وابسته بدوربين نجومي.

telesthesia

احساس چيزي از مسافت دور بدون دخالت حواس پنجگانه .

telethermoscope

حرارت سنج از مسافات دور.

teletype

ماشين تحرير راه دور، تله تايپ.(teletypewriter) ماشين تحرير خود كار گيرنده پيام از مسافات دور، با ماشين تحرير از مسافات دورمطالبي تحرير كردن ، تله تايپ، دورنگاره .

teletypesetting

حروفچيني از دور.

teletypewriter

(teletype) ماشين تحرير خود كار گيرنده پيام از مسافات دور، با ماشين تحرير از مسافات دورمطالبي تحرير كردن ، تله تايپ، دورنگاره .ماشين تحرير راه دور، تله تايپ.

teletypist

متصدي دوره نگاره .

teleutospore

( گ . ش. ) هاگ كامل وبالغ قارچ در آخر دوره باروري.

teleview

به برنامه هاي تلويزيوني نگاه كردن .

televiewer

بيننده برنامه تلويزيوني.

televise

درتلويزيون نشان دادن ، برنامه تلويزيوني ترتيب دادن .

television

دور نشان ، تلويزيون .

televisor

بيننده برنامه تلويزيون .

televisual

تلويزيوني.

telic

متضمن نتيجه غائي، نهائي، داراي هدف نهائي.

teliospore

( گ . ش. ) جدارصخيم آخرين مرحله ايجاد قارچ موجد زنگ گياهي.

tell

گفتن ، بيان كردن ، نقل كردن ، فاش كردن ، تشخيص دادن ، فرق گذاردن ، فهميدن .

tell off

شمردن وكنارگذاردن ، تعيين كردن ، توبيخ كردن ، مردود شمردن .

teller

تحويلدار، ناقل.گوينده ، قائل، راي شمار، تحويل دار.

telltale

سخن چين ، خبركشي كردن .

tellurian

زميني، خاكي، ساكن زمين ، دستگاه سنجش حركات زمين .

telluric

(tellurous) داراي تلوريوم، زميني.

tellurium

(ش. ) شبه فلز كميابي بعلامت Te.

tellurous

(telluric) داراي تلوريوم، زميني.

telly

( ز. ع. - د. گ . ) تلويزيون .

telophase

( ز. ش. ) آخرين مرحله تقسيم غير مستقيم سلولي.

telpherage

استفاده از دستگاه نقاله برقي.

temblor

زلزله .

temerarious

بي پروا، بي باك ، متهور، تند، تصادفي.

temerity

بي پروائي، تهور، بيباكي، جسارت.

temper

آب دادن ( فلز )، درست ساختن ، درست خمير كردن ، ملايم كردن ، معتدل كردن ، ميزان كردن ، مخلوط كردن ، مزاج، حالت، خو، خلق، قلق، خشم، غضب.

temperable

( در موردفلز ) آب دادني.

temperament

مزاج، حالت، طبيعت، خلق، فطرت، سرشت.

temperamental

مزاجي، خلقي، خوئي.

temperance

اعتدال، ميانه روي، طرفداري از منع نوشابه هاي الكلي، خودداري.

temperate

معتدل، ملايم، ميانه رو.

temperature

دما، درجه حرارت.درجه گرما، درجه حرارت، دما.

tempest

توفان ، تندباد، تندي، جوش وخروش، هيجان ، توفان ايجاد كردن ، توفاني شدن .

tempestuous

توفاني، تند، پرتوپ وتشر.

templar

زائر بيت المقدس، معبدي، وابسته بمعبد، عضو جمعيت فراماسون ، عضو فرقه اي ازصليبيون نظامي قرون وسطي.

template

الگو، قالب.

template matching

تطبيق الگوها.

temple

پرستشگاه ، معبد، ( تش. ) شقيقه ، گيجگاه .

tempo

( مو. ) وقت، زمان ، گام، ميزان سرعت.

temporal

دنيوي، غير روحاني، جسماني، زماني، وابسته بگيجگاه ، شقيقه اي، موقتي، زودگذرفاني.

temporality

دارائي دينوي، درآمد روحانيون ، بيدوامي، زود گذري، جسمانيت، عرفيت.

temporalize

بدفع الوقت گذراندن ، وقت گذراندن ، مطابق مقتضيات وقت عمل كردن ، تسكين دادن .

temporary

موقت، موقتي.موقتي، آني، زود گذر، سپنج، سپنجي.

temporary storage

انباره موقت.

temporization

وقت گذراني.

temporize

بدفع الوقت گذراندن ، وقت گذراندن .

temporizer

فرصت طلب ومسامحه كار.

tempt

اغوا كردن ، فريفتن ، دچار وسوسه كردن .

temptable

قابل اغوا، فريفته شدني، وسوسه پذير.

temptation

اغوا، وسوسه ، فريب، آزمايش، امتحان .

tempter

وسوسه گر، فريبنده ، اغوا كننده ، شيطان .

tempting

وسوسه انگيز، اغوا كننده ، هوس انگيز.

ten

ده ، شماره ، ( درجمع ) چندين ، خيلي.

ten cent store

فروشگاه داراي كالاهاي ارزان .

ten commandments

ده فرمان موسي، احكام عشره .

ten strike

( ز. ع. ) ضربت بازي بولينگ ده ميله اي، امر موفقيت آميز.

tenability

قابليت تصرف، قابليت نگهداري، دفاع پذيري.

tenable

نگاه داشتني، قابل مدافعه ، قابل تصرف.

tenacious

سرسخت، محكم، چسبنده ، سفت، مستحكم، استوار.

tenacity

سختي، سفتي، چسبندگي، اصرار، سرسختي.

tenaculum

( طب ) شريان گير، آلت چسبنده .

tenancy

اجاره داري، مدت اجاره ، مالكيت موقت.

tenant

كرايه نشين ، مستاجر، اجاره دار، اجاره كردن ، متصرف بودن .

tenantless

بدون مستاجر، ( در مورد املاك ) خالي، اشغال نشده .

tenantry

اجاره نشيني، اجاره داري، كليه مستاجرين يك ملك .

tench

( ج. ش. ) ماهي گول آب شيرين اروپا وآسيا.

tend

نگهداري كردن از، وجه كردن ، پرستاري كردن ، مواظب بودن ، متمايل بودن به ، گرايشداشتن .گرائيدن ، ميل كردن .

tendance

توجه ، مراقبت، مواظبت، پرستاري، حضور.

tendency

گرايش، تمايل.گرايش، تمايل، ميل، توجه ، استعداد، زمينه ، علاقه مختصر.

tendentious

(=tendencious) داراي گرايش ويژه وعمدي، متمايل، متوجه ، رسيدگي كننده .

tender

نازك ، حساس، لطيف، دقيق، ترد ونازك ، باريك ، محبت آميز، باملاحظه ، حساس بودن ، ترد كردن ، لطيف كردن ، انبار، ارائه دادن ، تقديم كردن ، پيشنهاد، پولرايج، مناقصه ومزايده .مناقصه ، پيشنهاد دادن .

tender minded

داراي فكر حساس، رقيق القلب، مهربان .

tenderfoot

پيش آهنگ تازه كار، ( مغرب آمر. ) آدم تازه وارد، تازه كار.

tenderhearted

(tenderhefted) دل نازك ، دل رحيم.

tenderhefted

(tenderhearted) دل نازك ، دل رحيم.

tenderization

ترقيق، نازك سازي.

tenderize

حساس كردن ، ترد كردن ، خواباندن گوشت (درماست وغيره ) براي ترد ونازك كردن آن .

tenderloin

گوشت پشت مازو.

tendinous

بي مانند، وتري، پي دار، گوشت پوره دار.

tendon

(درگوشت) پوره ، (تش) پي، وتر، زردپي، (درجمع) اوتار.

tendresse

دلسوزي، رقت، مهرباني، شفقت، ترد.

tendril

پيچك ، ريشه پيچك .

tenebrific

(tenebrous=tenebrious) تاريك وتيره ، تاريكي آور، ظلماني، تاريك كننده .

tenebrous

(=tenebrious) تاريك وتيره ، تاريكيآور، ظلماني، تاريك كننده .

tenement

ملك استيجاري، مستغلات، آپارتمان .

tenementary

شامل ملك استيجاري، آپارتماني.

tenet

انگاشته ، انگاره ، عقيده ، اصول، مرام، متعقدات مذهبي، پايه تفكر.

tenfold

ده برابر، ده چندان .

tennis

تنيس.

tennis shoe

(=sneaker) كفش، تنيس، كفش كتاني.

tennysonian

وابسته به آلفردتنيسان شاعر انگليسي.

tenon

زبانه ، زبانه دار كردن .

tenor

فحوا، مفاد، نيت، رويه ، تمايل، صداي زير مردانه .

tenpin

بازي بولينگ ده ميله اي.

tenruial

وابسته بتصدي، تصرفي، اجاره ، وابسته بمدت تصرف يا اجاره .

ten's complement

متمم نسبت به .

tense

( عصب يا طناب ) كشيده ، عصبي وهيجان زده ، زمان فعل، تصريف زمان فعل، سفت، سخت، ناراحت، وخيم، وخيم شدن ، تشديد يافتن .

tensile

قابل انبساط، كش دار.

tensility

قابليت كشش، كش داري.

tensimeter

(tensiometer، tensometer) كشش سنج، آلت سنجش نيروي كشش وفشارگاز وبخار.

tensiometer

(tensometer، tensimeter) كشش سنج، آلت سنجش نيروي كشش وفشارگاز وبخار.

tension

كشش، تنش، كشمكش.كشش، امتداد، تمدد، قوه انبساط، سفتي، فشار، بحران ، تحت فشار قرار دادن .

tensional

كششي، انبساطي.

tensionless

بيفشار، بي كشش.

tensity

قوه كشش، سفتي، شدت، وخامت.

tensive

سفت شونده ، سفت كننده ، كشيدني، كشيده شدني، وخيم شونده .

tensometer

(tensiometer، tensimeter) كشش سنج، آلت سنجش نيروي كشش وفشارگاز وبخار.

tensor

( تش. ) عضله ممدده ، تانسو ر.

tensorial

ممدده (momaddedeh)، كششي.

tent

چادر، خيمه ، خيمه زدن ، توجه ، توجه كردن ، آموختن ، نوعي شراب شيرين اسپانيولي.

tent caterpillar

(ج. ش. ) كرم صد پاي پيله ساز.

tent stitch

كوك اريب.

tentacle

(ج. ش. ) شاخك حساس، ريشه حساس، موي حساس جانور ( مثل موي سبيل گربه )، بازوچه .

tentacular

بازوچه اي، ( ج. ش. ) داراي شاخك حساس، شبيه شاخك حساس.

tentage

وسائل چادر، چادر، خيمه زني.

tentative

آزمايشي، تجربي، امتحاني، عمل تجربي.

tenter

( نساجي ) چهارچوب پارچه خشك كني، نگهدار، مستحفظ، خيمه دار، خيمه دوز.

tenterhook

( نساجي ) گيره چهارچوب پارچه خشك كني.

tenth

دهم، دهمين ، ده يك ، عشر، عشريه .

tenth rate

درجه دهم، از پائين ترين جنس، پائين ترين درجه .

tentless

بي چادر، ( اسكاتلند ) بي توجه ، بي دقت، لاابالي.

tentmaker

خيمه دوز، خيام.

tenty

(=tentie) متوجه ، مراقب، مواظب، دقيق، بدقت.

tenuis

علامت مكث و وقفه در يوناني.

tenuity

نازكي، باريكي، رقت، سادگي، لطافت، قلت.

tenuous

رفيق، نازك ، باريك ، لطيف، دقيق، بدون نقطه اتكائ.

tenure

حق تصدي، تصرف، نگهداري، اشغال، اجاره داري، تصدي.

tepee

(teepee، tipi) خيمه مخروطي سرخ پوستان .

tepid

نيمگرم، ولرم، سست.

tepidity

نيمگرمي، ملولي، سستي، فقور.

tepoy

(teapoy) ( درهند) ميز چاي خوري.

terai

كلاه لبه پهن نمدي سفيد پوستان مناطق حاره .

teratology

مبحث شناسائي جنين ناقصالخلقه .

teratoma

تومور متشكله از انساج مختلف جنيني.

terbium

( ش. ) تربيوم، عنصر فلزي كمياب بعلامت Tb.

tercel

(ج. ش. ) قوش نر، قوش چاردانگ .

tercentenary

( tercentennial)( جشن ) سيصد سالگي، سه قرن ، سيصد ساله .

tercentennial

(tercentenary)( جشن ) سيصد سالگي، سه قرن ، سيصد ساله .

terebinth

(گ . ش. ) درخت بنه .

terebinthine

تربانتين ، سقز، سقزي.

terete

گرد، مدور، حلقوي، استوانه اي شكل در برش عرضي.

tergal

(ج. ش. ) پشتي، ظهري.

tergiversate

مرتد شدن ، از مسلك خود دست كشيدن .

tergiversation

برگشت، ارتداد، بي ثباتي، تناقض گوئي.

tergiversator

مرتد، طفره رو.

term

مدت، دوره ، دوره انتصاب، جمله ، اصطلاح، عبارت، نيمسال، سمستر، ثلث تحصيلي، شرايط، روابط، فصل، موقع، هنگام، ناميدن .لفظ، اصطلاح، دوره ، شرط.

term insurance

بيمه موقت، بيمه در مورد مخاطره براي مدت معيني.

term paper

رساله كوتاه .

termagant

پرجنجال، داد وبيداد كن ، پتياره ، سليطه .

termer

( انگليس - م. م. ) مقيم، دسيسه كار، زنداني.

terminable

فسخ پذير، قابل فسخ، پايان يافتني، انتهائي.

terminal

نهائي، انتهائي، واقع در نوك ، پايان ، انتها، آخر خط راه آهن يا هواپيما، پايانه .پايانه ، پاياني.

terminal symbol

نماد پاياني.

terminal unit

واحد پايانه ، واحد پاياني.

terminate

بپايان رساندن ، خاتمه دادن ، منقضي كردن ، فسخ كردن ، محدود كردن ، خاتمه يافتن .منتهي، محدود.پايان دادن ، پايان يافتن .

terminating

پايان دار، پايان بخش.

terminating symbol

نماد پايان بخش.

termination

پايان ، پايان يابي، پايان دهي.پايان ، خاتمه ، انتها، فسخ، ختم.

termination date

تاريخ پايان .

terminative

انتهائي، بپايان رساننده ، قطعي، خاتمه دهنده ، مختوم كننده .

terminator

بپايان رساننده ، فسخ كننده .

terminological

وابسته به مجموعه اصطلاحات، وابسته به اصطلاحات علمي وفني.

terminology

اصطلاحات علمي يافني، كلمات فني، واژگان .لفظ گذاري، مجموعه اصطلاحات.

terminus

ايستگاه نهائي، پايانه .

termite

( ج. ش. ) موريانه .

termless

بي وعده ، بي مدت، بي پايان ، غير قابل توصيف، بدون شرط.

termtime

دوره تصدي، دوره اجلاسيه دادگاه ، دوره تحصيلي.

tern

( ج. ش. ) پرستوك دريائي، چلچله دريائي، يك دسته سه تائي.

ternary

سه مبنائي، در مبناي سه .( ternate) سه برگچه اي سه گانه ، سه تائي، سومين ، گروه سه تائي.

ternate

( ternary) سه برگچه اي، سه گانه ، سه تائي، سومين ، گروه سه تائي.

terne

(=terneplate) ورق آلياژي مركب از چهار قسمت سرب ويك قسمت قلع، تيره رنگ ، با قلعوسرب پوساندن .

terneplate

(=terne) ورق آلياژي مركب از چهار قسمت سرب ويك قسمت قلع، تيره رنگ ، با قلعوسرب پوساندن .

terpene

( ش. ) هيدروكربن هائي موجود در اسانس بفرمول 61H 01C، ترپن .

terpenic

( terpenoid) ترپن دار، مخلوط باترپن .

terpenoid

( terpenic) ترپن دار، مخلوط باترپن .

terpsichore

رب النوع رقص وآوازهاي دسته جمعي، ( مج. ) رقاص، رقص.

terpsichorean

وابسته به رقص، رقاص.

terra alba

مواد معدني سفيد رنگ .

terra cotta

سفالينه ، گل صورت سازي، قرمز مايل به قهوه اي.

terra firma

خشكي، خاك ، قطعه اصلي، خطه بدون جزيره .

terra incognita

زمين كشف نشده ، قطعه زمين از گرو در نيامده .

terrace

بهار خواب، تراس، تراس دار كردن ، تختان ، تختان دار كردن .

terrain

زمينه ، عوارض زمين ، زمين ، ناحيه ، نوع زمين .

terrane

طبقه سنگي كه روي آن نوع سنگ خاصي تشكيل شده باشد.

terrapin

(ج. ش. ) لاك پشت خوراكي سواحل فلوريدا.

terraqueous

شامل خشكي ودريا، زميني ودريائي.

terrarium

گلخانه ، نمايشگاه جانوران خشكي.

terrazzo

موزائيك سيماني مرمر نما.

terrene

خاكي، زميني، دنيوي، زمين ، سرزمين .

terrestrial

زميني، خاكي، اين جهاني، دنيوي.

terret

( territ) حلقه اتصالي، قلاده گردن سگ .

terrible

وحشتناك ، وحشت آور، ترسناك ، هولناك ، بسيار بد، سهمناك .

terricolous

( ج. ش. - گ . ش. ) خاكزي، خاكي.

terrier

فهرست ما يملك ، ( ج. ش. ) سگ بوئي شكاري، سگ تري ير.

terrific

ترسناك ، هولناك ، مهيب، عظيم، فوق العاده .

terrify

وحشت زده كردن .

terrigenous

تشكيل شده بوسيله عمل سايش رودخانه وجريان آب، خاكزاد.

territ

( terret) حلقه اتصالي، قلاده گردن سگ .

territorial

زميني، ارضي، داخلي، محلي، منطقه اي.

territorial waters

آبهاي ساحلي.

territorialism

( territoriality) سيستم ارباب ورعيتي، ايجاد حكومت مستقل ناحيه اي، كليسا سالاري.

territoriality

( territorialism) سيستم ارباب ورعيتي، ايجاد حكومت مستقل ناحيه اي، كليسا سالاري.

territorialization

ايجاد ناحيه ، محدود كردن بيك ناحيه .

territory

سرزمين ، خاك ، خطه ، زمين ، ملك ، كشور، قلمرو.

terror

دهشت، ترس زياد، وحشت، بلا، بچه شيطان .

terrorism

ارعابگري، ايجاد ترس و وحشت در مردم.

terrorist

(terroristic) ارعابگر، طرفدار ارعاب وتهديد.

terroristic

(terrorist) ارعابگر، طرفدار ارعاب وتهديد.

terrorization

حكومت باتهديد وارعاب، عمل ترور كردن ، تهديد وارعاب، ارعابگري.

terrorize

ارعابگري كردن ، با تهديد وارعاب كاري انجام دادن ، با تهديد وارعاب حكومت كردن ، ترور كردن .

terrorless

بدون ترس.

terrtorialize

محدود بيك ناحيه كردن ، بصورت خطه در آوردن ، بنواحي متعدد تقسيم كردن ، بصورتقلمرو در آوردن .

terry

پارچه حوله اي، ( نظ. ) سرباز مدافع مرزي انگليس.

terse

موجز، بي شاخ وبرگ ، مختصر ومفيد، مختصر.

tertial

( ج. ش. ) مربوط به سومين شاهپر بال پرندگان ، سومين رديف شاهپر.

tertian

هرسه روز يكبار، سه يك .

tertiary

سومين ، ثالث، قسمت سوم، دوران سوم.

tervalent

(ش. ) سه ظرفيتي.

terzarima

شعر مسمط بقافيه (bcb، aba).

tessellate

بصورت سنگهاي چهارگوش كوچك درآوردن ، باموزائيك زينت دادن ، با موزائيك فرش كردن .

tessellation

مفروش سازي با آجر موزائيك ، موزائيك كاري.

tessera

كلمه عبور، اسم شب، قطعات كوچك مرمر ياشيشه مخصوص آجر موزائيك .

test

آزمون ، آزمودن .آزمون ، آزمايش، امتحان كردن ، محك ، معيار، امتحان كردن ، محك زدن ، آزمودن كردن .

test case

قضيه در آزمايش، شخص يا چيز مورد آزمايش.

test data

داده هاي آزماينده .

test match

مسابقه آزمايشي، مسابقات قهرماني كريكت انگليس واستراليا.

test paper

كاغذ مخصوص آزمايش، ورقه امتحان ، آزمون برگ .

test pilot

خلبان آزمايش كننده هواپيما.

test problem

مسئله آزمابنده .

test program

برنامه آزماينده .

test routine

روال آزماينده .

test tube

( ش. ) لوله آزمايش.

testa

پوسته ، (گ . ش. ) تستا، كوزل، قشر خارجي دانه .

testable

آزمون پذير، امتحان پذير، آزمايشي، شهادت پذير.

testacean

صدف دار، صدفي، نرمتن صدف دار.

testaceous

صدفي، صدف دار، داراي رنگ آجر زرد.

testacy

داراي وصيت نامه بودن ، نگارش وصيت نامه ، تهيه وتدوين وصيت نامه .

testament

وصيت نامه ، پيمان ، تدوين وصيت نامه ، عهد.

testamentary

وصيتي، وابسته به وصيت نامه ، وصيت شده .

testate

(شخص ) وصيت كرده ، داراي وصيت، شاهد، وصيت كردن ، شهادت دادن .

testator

موصي، وصيت كننده ، شاهد، ميراث گذار.

tester

آزمايش كننده ، ممتحن ، آزمونگر.آزماينده .

testicle

خايه ، بيضه ، خصيه ، تخم.

testiculate

خايه اي، خايه دار، بيضه مانند.

testifier

شاهد، گواه ، تصديق كننده .

testify

گواهي دادن ، شهادت دادن ، تصديق كردن .

testimonial

گواهي نامه ، شهادت، تصديق نامه ، سفارش وتوصيه ، رضايت نامه ، شاهد، پاداش، جايزه .

testimony

گواهي، شهادت، تصديق، مدرك ، دليل، اظهار.

testiness

زودرنجي وكج خلقي.

testing

آزمايش.

testis

( تش. ) بيضه ، خايه ، تخم، گواهي، شهادت.

testudinate

مانند كاسه سنگ پشت، گنبد مانند، لاك پشت.

testy

زود رنج، كج خلق.

tetanal

وابسته به كزاز.

tetanic

كزازي، داروي ايجاد كننده تشنجات كزازي.

tetanize

( طب ) بحالت انقباض دائم در آوردن .

tetanus

كزاز، تشنج.

tetched

(teched) مختل، بهم خورده .

tetchy

زودرنج، تند مزاج، ناراضي نما، كج خلق.

tete a tete

دوبدو، محرمانه ، گفتگوي دو بدو.

tether

كمند، افسار، حدود، وسعت، افسار كردن .

tetherball

نوعي بازي دو نفره با راكت وتوپ.

tetr

( -tetra =) پيشونديست مشتق از كلمه يوناني بمعني چهاروداراي چهارقسمت واربعه .

tetra

( -tetr =) پيشونديست مشتق از كلمه يوناني بمعني چهاروداراي چهارقسمت واربعه .

tetrad

چهار، گروه چهارتائي، اربعه ، چهارارزشي.

tetraethyl

شامل چهاردسته اتيل در هر ملكول.

tetrafluoride

فلوريد مركب از چهار اتم فلورين .

tetragonal

( هن. ) داراي چهار زاويه ، چهار كنجي.

tetrahedral

چهار ضلعي.

tetrahedron

( هن. ) جسم چهار سطحي، چهار ضلعي.

tetrahydrate

تركيب شيميائي شامل چهار مولكول آب.

tetrahydroxy

داراي چهار هيدروكسيل در هر ملكول.

tetralogy

( يونان باستان ) چهار نمايش، چهار درام يا تراژدي.

tetramer

ماده مركبي كه از چهار واحد تشكيل شده باشد.

tetramerous

چهار جزئي، چهارتائي، چهارپر.

tetrameter

شعر چهار وتدي، چهار وزني.

tetrandrous

داراي چهار كاسبرگ .

tetrapetalous

داراي چهار گلبرگ .

tetraploid

چهارتائي، چهارلا، چهارگانه .

tetraploidy

چهارتائي.

tetrapterous

چهارباله ، داراي چهار بال، چهار جناحي.

tetrarch

استاندار، والي بخش هاي چهارگانه امپراتوري.

tetrarchy

يكي از استانهاي چهارگانه ، حكومت چهار نفري.

tetraspore

( گ . ش. ) گروهي متشكل از چهار هاگ .

tetrasporic

(tetrasporous) چهار هاگي.

tetrasporous

(tetrasporic) چهار هاگي.

tetrastichous

چهاربيتي، چهار جزئي.

tetratomic

( ش. ) چهار اتمي، چهار ظرفيتي.

tetravalent

چهار ظرفيتي، چهار بنياني.

tetrode

( برق ) لامپ چهار قطبي.

tetroxide

( ش. ) تركيب داراي چهار اتم اكسيژن ، تركيب چهار اكسيژني.

tetter

بيماريهاي تاول دار پوست مثل زرد زخم.

teuton

نژادقديمي ژرمن ، توتني.

teutonic

توتني، از نژاد قديم آلماني، زبان قديم توتني.

teutonism

عقيده برتري نژادي آلمان .

teutonize

ساكن آلمان كردن ، به آلماني ترجمه كردن .

texas

استان تكزاس دركشورهاي متحده آمريكا، وابسته به تكزاس.

texbookish

وابسته به كتاب درسي، شبيه متن كتب درسي.

text

متن .متن ، نص، موضوع، كتاب درسي، مفاد.

textbook

كتاب درسي، كتاب اصلي دريك موضوع، رساله .

textile

پارچه ، پارچه بافته ، در (جمع) منسوجات.

textual

مربوط به متن يا نص، لفظي، متني.

textual critic

نقدگر متون ادبي، ناقد ادبي، منقد، نقد ادبي متون .

textuary

مربوط به متن ، لفظي، متني، متن .

textural

بافتني، منسوج، بافته .

texture

بافندگي، شالوده ، بافته ، پارچه منسوج، بافت، تاروپود، داراي بافت ويژه اي نمودن .

thai

اهل كشور تايلند، زبان رسمي تايلند.

thalamic

(thalamus) ( تش. ) تالاموس، ماده خاكستري مغز مياني.

thalamus

(thalamic) ( تش. ) تالاموس، ماده خاكستري مغز مياني.

thalassic

دريائي، اقيانوسي، مربوط به دريا ياخليج، بحري.

thalassocracy

حكومت بر درياها، سلطه دريائي، درياسالاري.

thalassocrat

فرمانرواي درياها، مسلط بر دريا.

thaler

يكنوع سكه بزرگ نقره آلماني.

thallic

( ش. ) مربوط به تاليوم وتركيبات آن .

thallium

( ش. ) تاليوم، عنصر فلزي مشتق از آلومينيوم بعلامت TI.

thallogenous

ايجاد كننده تاليوم.

thalloid

(گ . ش. ) ريسه اي شكل، ريسه اي، ساقه اي.

thallophyte

(گ . ش. ) ريسه دار، از جنس ريسه داران .

thallous

(ش. ) مربوط به تاليوم.

thallus

(گ . ش. ) پايه ، ريسه ، ساقه ، بدنه گياه .

than

نسبت به ، تا، كه ، تا اينكه ، بجز، غير از.

thane

(thegn) ( حق. قديم انگليس ) خان ، تيولدار آزاده .

thaneship

قلمرو يا موقعيت ومقام خان ، مقام خاني.

thank

تشكر، سپاس، سپاسگزاري، اظهارتشكر، تقدير، سپاسگزاري كردن ، تشكر كردن .

thanker

سپاسگزار.

thankful

سپاسگزار، متشكر، ممنون ، شاكر.

thankless

ناسپاس، حق ناشناس، ناشكر، بيهوده .

thanksgiving

سپاسگزاري، شكر گزاري.

thanksgiving day

( آمر. ) چهارمين پنجشنبه ماه نوامبر، روزشكرگزاري.

thankworthy

قابل سپاسگزاري، قابل تشكر، قابل شكر.

that

آن ، اشاره بدور، آن يكي، كه ، براي آنكه .

thatch

كاه وپيزر مخصوص اندود وپوشش بام، كاهگل، كاه پوش كردن ، كاه اندود كردن .

thaumaturgic

مربوط به معجزه يا كار خارق العاده ، خارق العاده ، سحر.

thaumaturgy

معجزه ، جادو، كار خارق العاده ، خرق عادت، معجزه ، اعجاز.

thaw

آب شدن ( يخ وغيره )، گداختن ، گرم شدن .

the

حرف تعريف براي چيز يا شخص معيني.

the dansant

ته دانسان ، مجلس چاي ورقص عصرانه .

theater

(theatre) تئاتر، تماشاخانه ، بازيگر خانه ، تالار سخنراني.

theater in the round

تماشاخانه داراي صحنه مدور.

theatergoer

شخصي كه مكرر به تئاتر ميرود، تماشاخانه رو.

theatre

(theater) تئاتر، تماشاخانه ، بازيگر خانه ، تالار سخنراني.

theatrical

وابسته به تماشاخانه ، تئاتري، در خور تماشا.

theatricalism

تماشاخانه گرائي، پيروي از روش تماشاخانه ، تماشاخانه مسلكي.

theatricalize

تماشاخانه اي كردن ، بصورت تاتر در آوردن ، بروي صحنه آوردن .

theatrics

فن نمايش وتاتر.

theca

(گ . ش. - ج. ش. ) پوشش، كپسول، كيسه ، غلاف.

thecal

( thecate) داراي پوشش كپسول دار، غلاف دار.

thecate

(thecal) داراي پوشش كپسول دار، غلاف دار.

thee

تورا، ترا، بتو.

theft

دزدي، سرقت.

thegn

(thane) ( حق. قديم انگليس ) خان ، تيولدار آزاده .

thein

(theine) ( ش. ) تئين كه درچاي يافت ميشود.

theine

( thein) ( ش. ) تئين كه درچاي يافت ميشود.

their

شان ، خودشان ، مال ايشان ، مال آنها.

theism

اعتقاد بخدا، خدا شناسي، توحيد، يزدان گرائي.

theist

يزدان گراي، معتقد بخدا، خدا شناس، موحد، خدا پرست.

theistic

يزدان گرايانه ، خدا پرستانه .

them

ايشان را، بايشان ، بانها.

thematic

فرهشتي، ريشه اي، مربوط بموضوع، موضوعي، مطلبي، مقاله اي.

theme

موضوع، مطلب، مقاله ، فرهشت، انشائ، ريشه ، زمينه ، مدار، نت، شاهد.

theme song

(مو. ) ملودي يا قطعه موسيقي تكرار شونده ، قطعه تكراري.

themselves

خودشان ، خودشانرا.

then

سپس، پس ( از آن )، بعد، آنگاه ، درآن هنگام، در آنوقت، آنوقتي، متعلق بان زمان .

thenar

(تش. ) ( وابسته به ) كف دست يا كف پا، برآمدگي كف دست.

thence

از آنجا، از آن زمان ، پس از آن ، از آن جهت، ديگر.

thenceforth

از آن پس، سپس.

thenceforward

از آن پس، از آنجا ببعد، از آن وقت.

theocentric

متوجه بخدا، خدا گراي، خدا دوست، خدا مركز.

theocentricity

( theocentrism) توجه بخدا، خدا دوستي.

theocentrism

( theocentricity) توجه بخدا، خدا دوستي.

theocracy

يزدان سالاري، حكومت خدا، حكومت روحانيون .

theocrat

خداوند كشور، طرفدار يزدان سالاري.

theocratic

مربوط بحكومت خدائي، مربوط به خدا سالاري.

theodicy

اعتقاد بعدالت خدائي.

theodolite

تئودوليت، دوربين مهندسي، زاويه سنج طول ياب.

theogonic

وابسته به مطالعه وشناسائي اجداد واعقاب خدايان .

theogony

نسب نامه خدايان ، مطالعه وشناسائي اجداد واعقاب خدايان .

theolog

( theologue) متخصص الهيات، دانشمند علم دين ، طلبه علوم ديني.

theologian

متخصص الهيات، حكيم الهي، خداشناس.

theological

وابسته بعلوم الهي.

theologize

درعلم الهيات بحث كردن .

theologue

( theolog) متخصص الهيات، دانشمند علم دين ، طلبه علوم ديني.

theology

يزدان شناسي، علم دين ، الهيات، حكمت الهي، خدا شناسي.

theonomous

توسط خدا حكومت واداره شده .

theonomy

حكومت خدائي، كشوري كه خدا پادشاه آن باشد.

theophanic

وابسته به تجلي خدا به انسان .

theophany

تجلي خدا به انسان ، ظهور خدا به انسان .

theorem

قضيه .قضيه ، برهان ، مسئله ، قاعده ، نكره .

theorematic

برهاني، متضمن برهان ، قضيه اي، مبني بر قاعده .

theoretical

نظري.

theoretician

(=theorist) نگرشگر، ويژه گر در تئوري.

theorist

متخصص علوم نظري، نگرشگر، طرفدار استدلال نظري.

theorization

نگرشگري، تحقيقات نظري، استدلال نظري.

theorize

نگرشگري كردن ، استدلال نظري كردن ، تحقيقات نظري كردن ، فرضيه بوجود آوردن ، فرضيه اي بنياد نهادن .

theorizer

نگرشگر، تئوري باف.

theory

نظريه ، نگره ، فرضيه .اصول نظري، علم نظري، اصل كلي، فرض علمي، تحقيقات نظري، نگرش، نظريه .

theosophical

وابسته به عرفان ، عرفاني.

theosophist

عارف، اهل عرفان .

theosophy

عرفان ، خدا شناسي، حكمت الهي.

therapeusis

(=therapeutics) مبحث تداوي، درمان شناسي.

therapeutic

درماني، وابسته به درمان شناسي، معالج.

therapeutist

( therapist) ( طب ) متخصص درمان شناسي، درمان شناس.

therapist

(therapeutist) ( طب ) متخصص درمان شناسي، درمان شناس.

therapy

( طب ) درمان ، معالجه ، مداوا، تداوي.

there

آنجا، درآنجا، به آنجا، بدانجا، در اين جا، دراين موضوع، آنجا، آن مكان .

thereabout

درآن حدود، درهمان نزديكي، تقريبا.

thereafter

پس از آن ، از آن پس، بعد از آن ، بعدها.

thereat

از آن بابت، در آنجا.

thereby

بدان وسيله ، از آن راه ، بموجب آن در نتيجه .

therefore

براي آن (منظور )، از اينرو، بنابر اين ، بدليل آن ، سپس.

therefrom

از آن ، ازآنجا، ناشي از آن .

therein

درآن ، درآنجا، از آن بابت، از آن حيث.

thereinafter

پيرو آن ، بدنبال آن ، درتعقيب آن ، بعدا.

thereinto

درداخل آن در جزئ آن ، در ضمن آن .

thereon

بر آن ، بر اين ، روي آن ، درآنجا.

thereto

بان ، بدان ، بعلاوه .

theretofore

تا آنزمان ، پيس از آنوقت.

thereunder

در زير آن ، بموجب آن ، در ذيل آن .

thereunto

بان ، بدان ، بضميميه آن ، پيوسته به آن .

thereupon

درنتيجه ، بنابراين ، بيدرنگ ، پس از آن .

therewith

باآن ( نامه يا قرارداد)، به پيوست، درآن هنگام، بدانوسيله ، بيدرنگ ، فورا، درنتيجه آن ، از آن بابت، علاوه بر اين ، بعلاوه .

theriac

ترياق، معجون ، پادزهر، شيره قند، ترياقي.

therm

كالري كوچك ، معادل هزار كالري بزرگ ، واحد گرما، حمام، داغ، حمام عمومي، گرما.

thermae

چشمه آب گرم، حمام آب گرم.

thermal

گرمايي، حرارتي.دمائي، گرمائي، حرارتي، گرم.

thermal spring

چشمه آب گرم.

thermic

گرمائي، وابسته بگرما، حرارتي.

thermionic tube

لوله الكتروني كه درآن الكترون بوسيله حرارت دادن به الكترود منتشر ميشود، لوله گرمايوني.

thermistor

رزيستور برقي، آلت مقاوم در مقابل برق.مقاومت گرمايي.

thermocoagulation

( درجراحي ) دلمه شدن نسوج در اثر حرارت.

thermocouple

جفت گرمايي، ترموكوپل.( الكتريسته ) وسيله اندازه گيري اختلاف درجه حرارت.

thermoduric

قادر به استقامت در برابر حرارت زياد، دماپاي.

thermodynamic

وابسته بعلم ترموديناميك ، دماپويا.

thermodynamics

دانش دماپويائي، مبحث فعاليت مكانيكي ورابطه آن باحرارت.

thermoelectric

وابسته به رابطه برق وحرارت، دما برقي.

thermoelectricity

ايجاد جريان برق در اثر حرارت، دما برق.

thermoelectron

الكتروني كه در اثر گرما صادر شود.

thermogram

دمانگاشت، گرمانگار، دمانگاره .

thermograph

گرمانما، گرماسنج خودكمار، دمانما.

thermographer

كسي كه گرماسنجي كند، دمانگار.

thermographic

وابسته به گرما سنجي يا دمانگاري.

thermography

دمانگاري، گرمانگاري.

thermolabile

بي ثبات يا ناپايدار درمقابل حرارت، دماناپاي.

thermolysis

(ش. ) تجزيه شيميائي در اثر حرارت، تحليل حرارت بدن .

thermolytic

وابسته به تحليل گرما، وابسته به تجزيه در اثر گرما.

thermometer

گرماسنج، حرارت سنج.( thermometre) گرماسنج، گرمانما، ميزان الحراره ، درجه ، دماسنج.

thermometre

( thermometr) گرماسنج، گرمانما، ميزان الحراره ، درجه ، دماسنج.

thermometric

وابسته به گرماسنج، وابسته به گرماسنجي.

thermometry

گرماسنجي، دماسنجي.

thermonuclear

وابسته بدرجه حرارت هسته اتمي.

thermophile

گرمادوست، دمادوست، دماگرائي.

thermophilic

گرماگراي.

thermopile

پيل گرماسنج.

thermoplastic

قابل ارتجاع يا نرمش پذير دراثر حرارت.

thermoplasticity

قابلت ارتجاع يا نرمش پذيري در مقابل حرارت.

thermoregulation

تنظيم حرارت.

thermoregulator

ترموستات، دستگاه تنظيم حرارت.

thermoregulatory

وابسته تنظيم حرارت.

thermos

فلاسك ، ترمس، قمقمه ، محفظه ياظرف عهايق حرارت.

thermoscope

دستگاه گرمابين ، گرماياب، دمابين .

thermosetting

قابل سفت شدن در مقابل حرارت.

thermostability

قابليت استحكام در مقابل حرارت.

thermostable

باثبات در اثر حرارت.

thermostat

(.n and .adj)آلت تعديل گرما، دستگاه تنظيمگرما، (.vt)بوسيله آلت تعديل گرماكنترل كردن .

thermotactic

دماواكنشي.

thermotaxis

تحرك در اثر گرما، تنظيم خود بخود حرارت در بدن ، دماواكنش.

thermotropic

گرماگراي، علاقمند به گرما، دماگراي.

thermotropism

دماگرائي، حساسيت نسبت به گرما، گرماگرائي.

therof

از آن ، وابسته بان ، متعلق بان ، از آنجا.

thesaurus

گنجينه ، خزانه ، انبار، مخزن ، ( مج. ) فرهنگ جامع، قاموس، مجموعه اطلاعات.

these

اينها، اينان .

theseus

قهرمان يوناني فاتح آمازون ها، ( افسانه يونان ) تزه يا تيسوس.

thesis

پايان نامه ، رساله دكتري، قضيه ، فرض، (مو. ) ضرب قوي.

thespian

وابسته به تسپيس شاعر يوناني، هنرپيشه .

thetic

(thetical) وضع شده ، مقرر، معين ، ثابت، مطلق، وابسته به يا شامل پايان نامه .

thetical

(thetic) وضع شده ، مقرر، معين ، ثابت، مطلق، وابسته به يا شامل پايان نامه .

thetis

( افسانه يونان ) حوري دريائي، مادر آشيل.

theurgic

جادوئي، سحرانگيز، جادوگر، ساحر.

theurgist

معجزه كننده ، جادوگر.

theurgy

معجزه ، جادو، سحر.

thews

نيروي عضلاني، عضله ، عادت، راه ورسم، رفتار، مشي، تقوي، وتر.

they

آنها، ايشان ، آنان .

they'd

(would they، had =they).

they'll

(shall they، will =they).

they're

(are =they).

they've

(haved =they).

thiaminase

تياميناز، آنزيمي كه از بين بردن تيامين را تسريع ميكند.

thick

كلفت، ستبر، صخيم، غليظ، سفت، انبوه ، گل آلود، تيره ، ابري، گرفته ، زياد، پرپشت.

thick and thin

در هر حال، در دشواري وسهولت، راسخ.

thick film circuit

مدار غشايي ضخيم.

thick skinned

پوست كلفت، بي احساس.

thick witted

كودن ، خشك مغز، بي ذوق.

thicken

كلفت كردن ، ستبر كردن ، ضخيم كردن ، پرپشت كردن ، كلفت تر شدن ، غليظ شدن .

thickener

ضخيم ساز، غليظ كننده ، پرپشت كننده .

thicket

بيشه ، درختزار انبوه .

thicketed

پوشيده شده بوسيله جنگل ودرخت زار.

thickety

بيشه زار، بيشه مانند.

thickheaded

احمق، نادان ، كم هوش، خرف.

thickish

( thickly) نسبتا ضخيم، نسبتا انبوه .

thickly

(thickish) نسبتا ضخيم، نسبتا انبوه .

thickset

انبوه ، پرپشت، تنگ هم، تنگ ، كلفت، قطور.

thief

دزد، سارق.

thieve

دزدي كردن ، دزديدن .

thievery

دزدي، سرقت.

thievish

خوگرفته به دزدي، دست كج، دزدوار، دزدانه ، درخور دزدان .

thigh

( تش. ) ران .

thighbone

استخوان ران .

thightrope

طناب بندبازي.

thimble

انگشتانه ، لوله فلزي كوتاه .

thimbleberry

(گ . ش. ) تمشك آمريكائي داراي ميوه انگشتي شكل.

thimbleful

باندازه يك انگشتانه ، يك خرده ، يك جرعه .

thimblerig

شعبده بازي كردن ، ( بوسيله فنجان بازي ) گول زدن ، فريب دادن ، مغبون كردن .

thimblerigger

فنجان باز، مهره باز، شعبده باز، فريبكار.

thimbleweed

(گ . ش. ) شقايق نعمان ، شبدر چمني.

thin

نازك ، باريك ، لاغر، نزار، كم چربي، كم پشت، رقيق، كم مايه ، سبك ، رقيق و آبكي، كم جمعيت، بطور رقيق، نازك كردن ، كم كردن ، رقيق كردن ، لاغر كردن ، نازك شدن ، كم پشت كردن .

thin film circuit

مدار غشايي نازك .

thin skinned

داراي پوست نازك ، پوست نازك ، ( مج. ) حساس، نازك نارنجي.

thine

از آن تو، مال تو.

thing

چيز، شيئ، كار، اسباب، دارائي، اشيائ، جامه ، لباس، موجود.

thing in itself

( فلسفه ) حقيقت غائي، شيئ در نفس خود.

thingummy

چيز، همان ، اسمش.

think

انديشيدن ، فكر كردن ، خيال كردن ، گمان كردن .

think piece

( ز. ع. ) مقاله خبري آميخته با افكار وتفسيرات نويسنده .

thinkable

فكر كردني، انديشه پذير، قابل فكر، ممكن .

thinker

انديشمند، فكر كننده ، متفكر، فكور.

thinking cap

طرز تفكر.

thinner

نازك كننده ، كم كننده ، رقيق كننده ، نازكتر، كم پشت تر.

thinnish

نسبتا لاغر.

third

سوم، سومي، ثالث، يك سوم، ثلث، به سه بخش تقسيم كردن .

third base

موضع بازيكن براي دفاع منطقه دورپايگاه سوم در بازي بيس بال.

third class

سومين دسته ، درجه سوم، بليط درجه .

third degree

درجه سوم، رتبه سوم.

third dimension

بعد سوم، ضخامت، كلفتي، وابسته به بعد سوم.

third estate

( طبقه ) عوام.

third party

شخص ثالث.

third person

سوم شخص.

third rate

درجه سوم، پست.

third rater

درجه سوم.

third ventricle

( تش. ) بطن مياني مغز.

thirl

سوراخ، حفره ، پنجره ، لرزش، طنين ، سوراخ سوراخ كردن ، دريدن ، گرفتار كردن ، محدود كردن .

thirst

تشنگي، عطش، آرزومندي، اشتياق، تشنه بودن ، آرزومند بودن ، اشتياق داشتن .

thirster

تشنه .

thirsty

تشنه ، عطش دار، خشك ، بي آب، مشتاق.

thirteen

سيزده ، عدد سيزده .

thirteenth

سيزدهم، سيزدهمين ، يك سيزدهم.

thirtieth

سي ام، سيامين ، يك سي ام.

thirty

سي، عدد سي.

this

اين ، ( صورت جمع آن these است ).

thistle

( گ . ش. ) خار، بوته خار، شوك ، باد آور، شوك مبارك ، تاتاري.

thistledwon

زائده پر مانند خار، كرك هاي روي خار.

thistly

خاردار.

thither

آنجا، به آنجا، بدانسو، به آنطرف، آنطرف تر، دورتر.

thitherto

تا آن زمان ، تا آن موقع، تاقبل از آن .

thitherward

(=thitherwards) بانطرف، بدانسو.

thitherwards

(=thitherward) بانطرف، بدانسو.

tho

اهل تونكن شمالي ( در چين ).

thole

كشيدن ، تحمل كردن ، گذاردن ، اجازه دادن ، چوب يا ميله اهرم پارو، گنبد، قبه .

tholepin

ميل پاروگير، اهرم لوله توپ.

thomas

توماس، توما، اسم خاص مذكر.

thong

تسمه ، قيش، شلاق زدن ، باتسمه بستن .

thor

( نج. ) برج ثور، گاو.

thoracic

صدري، وابسته به قفسه سينه .

thoracic duct

( تش. ) مجراي سينه ، مجراي صدري.

thoracotomy

عمل جراحي شكافتن جدار سينه .

thorax

سينه ، صدر، قفسه سينه .

thorn

خار، تيغ، سرتيز، موجب ناراحتي، تيغ دار كردن .

thorn apple

(گ . ش. ) تاتوره خاردار.

thornback

(ج. ش. ) ماهي پهن چهارگوش خاردار.

thornbush

(گ . ش. ) بوته خاردار، بوته خار، تمشك جنگلي.

thornless

بي خار.

thornlike

خارمانند.

thorny

تيغستان ، خاردار، تيغ تيغي، خار مانند.

thoro

(=thorough) ( آمر. ) كامل، تمام، تمام وكمال.

thorough

از اول تا آخر، بطور كامل، كامل، تمام.

thorough paced

دقيق گام، خوش روش، بهمه جور قدم تربيت شده (اسب)، قابل، حسابي.

thoroughbrace

تسمه چرمي متصل كننده بدنه كالسكه به فنر.

thoroughbred

اصيل، خوش جنس، باتجربه ، كارديده .

thoroughfare

راه عبور، شارع عام، شاهراه ، معبر.

thoroughgoing

بسيار دقيق، تمام وكمال.

those

آنها، آنان .

thou

تو، توبكسي خطاب كردن ، يك هزار دلار.

though

بهرحال، باوجود آن ، بهرجهت، اگرچه ، گرچه ، هرچند با اينكه ، باوجوداينكه ، ولو، ولي.

thought

گمان ، انديشه ، فكر، افكار، خيال، عقيده ، نظر، قصد، سر، مطلب، چيزفكري، استدلال، تفكر.

thought out

تفكر شده ، فكر شده ، سنجيده ، مطالعه شده .

thoughtful

انديشمند، باملاحظه ، بافكر، فكور، متفكر، انديشناك .

thoughtless

بي فكر، بي ملاحظه ، لاقيد، ناشي از بي فكري.

thoughtway

طرز تفكر.

thousand

هزار.

thousandth

يك هزارم، يك هزار، هزارم.

thraldom

(thralldom) بندگي، اسارت، عبوديت.

thrall

بنده ، غلام، بندگي، بنده كردن .

thralldom

(thraldom) بندگي، اسارت، عبوديت.

thrash

كوبيدن ، از پوست درآوردن ، كتك زدن ، كوزل كوبي.

thrasher

كوبنده ، از پوست درآورنده ، ماشين غله پاك كني، خرمن كوب.

thrasonical

لاف زن ، از روي لاف وگزاف.

thraw

حالت نزع، رنج، درد، عصبانيت، خشم، دردبردن ، دردكشيدن ، پيچ خورده ، دررفته .

thrawart

پيچ خورده ، در رفته ، خودسر، كج خلق.

thread

نخ، رگه ، نخ كردن ، بند كشيدن .نخ، ريسمان ، قيطان ، رزوه ، شيارداخل پيچ ومهره ، شيار، برجستگي، رگه ، رشته ، نخ كردن ، بند كشيدن ، نخ كشيدن به ، موجي كردن ، داراي خطوط برجسته كردن ، حديده وقلاويز كردن ، رشته رشته شدن ، مثل نخ باريك شدن .

threadbare

( در مورد پارچه ) نخ نما، مندرس.

threaded

بند كشيده ، نخ كشيده .

threading

بند كشي، نخ كشي.

threadless

بي نخ.

threadlike

نخ مانند.

thready

نخ مانند، باريك ، نازك ، چسبناك ، رشته رشته ، باصداي باريك .

threap

سرزنش كردن ، زدن ، اصرار كردن .

threat

تهديد، تهديد كردن ، ترساندن .

threaten

تهديد كردن ترساندن ، خبردادن از.

threatener

تهديد كننده ، ترساننده .

three

سه ، شماره .

three address

با سه نشاني.

three decker

هرچيز سه طبقه اي يا سه لايه اي.

three dimensional

سه بعدي.

three fold

سه برابر، سه لا، سه دفعه ، سه مرتبه ، سه گانه .

three gaited

( درمورد اسب ) يورتمه رو.

three handed

سه نفره ، سه دستي.

three input adder

افزايشگر با سه ورودي.

three legged

داراي سه پا، سه پايه ، سه پا.

three phase

(در برق) سه فاز.

three piece

درست شده از سه قسمت، سه پارچه ، سه تكه .

three ply

سه لا، سه لايه .

three square

داراي سه ضلع مساوي، بشكل مثلث، سوهان آهنگري داراي مقطع مثلث شكل.

threepence

سكه سه پني.

threepenny

داراي ارزش سه پني.

threescore

شصت، شصت تائي، سه ضرب در بيست.

threesome

سه نفري، بازي سه نفري.

thremmatology

(ز. ش. ) علم پرورش گياهان وجانوران اهلي.

threnode

مرثيه ، سوگ نامه .

threnodist

مرثيه خوان ، روضه خوان ، مرثيه نويس.

threnody

مرثيه ، سوگ شعر، شعر عزا.

thresh

كوبيدن ، از پوست درآوردن ، خرمن كوبي كردن .

thresher

ماشين خرمن كوب، ( ج. ش. ) كوسه ماهي درنده سواحل آمريكاواروپا(vulpinus alopias).

threshing machine

ماشين غله پوست كني، ماشين خرمن كوبي.

threshold

آستانه ، آستانه مانند، آستانه اي.آستانه ، سرحد.

threshold element

عنصر آستانه اي.

threshold function

تابع آستانه اي.

threshold gate

دريچه آستانه اي.

threshold logic

منطق آستانه اي.

threshold value

ارزش آستانه اي.

threshold voltage

اختلاف سطح آستانه اي.

threw

( زمان ماضي فعل throw )، پرتاب كرد، انداخت.

thrice

سه بار، سه دفعه ، سه مرتبه .

thrift

صرفه جوئي، خانه داري، عقل معاش.

thriftless

ولخرج، بي عقل معاش، دست بباد.

thrifty

خانه دار، صرفه جو، مقتصد.

thrill

هيجان ، بهيجان آوردن ، بتپش درآوردن ، لرز، لرزه .

thriller

( هر چيز ) هيجان انگيز، مرتعش كننده ، بلرزه درآورنده ، مختلج.

thrive

پيشرفت كردن ، رونق يافتن ، كامياب شدن .

throat

گلو، ناي، دهانه ، ( مج. ) صدا، دهان ، از گلو ادا كردن .

throatlatch

تسمه زير گلوي اسب كه افسار رانگاه ميدارد.

throaty

داراي گلوي بزرگ ، داراي صداي گرفته وخشن .

throb

تپش، زدن ، تپيدن ، لرزيدن ، تپش داشتن ، ضربان .

throe

تير كشيدن ( درد )، زايمان ، رنج، گيرودار.

thromboplastic

تسريع كننده انعقاد خون .

thrombus

( طب ) خون منعقد شده در رگ ، لخته .

throne

تخت، سرير، اورنگ ، برتخت نشستن .

throng

گروه ، جمعيت، ازدحام، هجوم، ازدحام كردن .

throstle

( ج. ش. ) باسترك ، دستگاه پشم ريسي.

throttle

گلو، دريچه كنترل بخار يا بنزين ، خفه كردن ، گلو را فشردن ، جلو را گرفتن ، جريان بنزين را كنترل كردن .

throttler

خفه كننده .

through

ازميان ، از طريق، بواسطه ، در ظرف، سرتاسر.(=thru) از ميان ، از وسط، از توي، بخاطر، بواسطه ، سرتاسر، از آغاز تا انتها، كاملا، تمام شده ، تمام.

throughither

(throughother) دستپاچه ، پريشانحال.

throughother

(throughither) دستپاچه ، پريشانحال.

throughout

سراسر، تماما، از درون و بيرون ، بكلي.

throughput

توان عملياتي، حاصل كار.

throve

(زمان ماضي فعل thrive )، موفق شد، كامياب شد.

throw

پرتاب، انداختن ، پرت كردن ، افكندن ، ويران كردن .

throw away

دور انداختن ، آشغال، چيز دورانداخته ، چيز بي مصرف.

throw back

ترقي وپيشرفت را عقب انداختن ، باعث تاخير شدن ، رجعت، برگشت به خصال نياكان .

throw down

سبب افتادن شدن ، طرد كردن ، رد كردن .

throw off

دورانداختن ، بيرون دادن ، فرار كردن ( از تعقيب كنندگان ).

throw out

بيرون انداختن .

throw over

ترك كردن .

throw up

بلند كردن ، كناره گيري كردن از، قي كردن .

throwin

( كلاچ را ) در دنده انداختن ، تزريق كردن ، مشاركت كردن ، افزودن بر.

throwster

پشم باف، نراد.

thru

(=through) از ميان ، از وسط، از توي، بخاطر، بواسطه ، سرتاسر، از آغاز تا انتها، كاملا، تمام شده ، تمام.

thrum

ريشه ، ته نخ، ريشه يانخ آويخته ، صداي تپ تپ يا زدن روي ميز، ريشه دار، مضراب زدن ، اندك ، زرزركردن ( درساز)، روي ميز زدن .

thrush

باسترك ، ( طب ) برفك .

thrust

فرو كردن ، انداختن ، پرتاب كردن ، چپاندن ، سوراخ كردن ، رخنه كردن در، بزور بازكردن ، نيرو، فشار موتور، نيروي پرتاب، زور، فشار.

thud

صداي خفه وآهسته ايجاد كردن ، ضربه ، ضربه هاي متوالي، تپ تپ، هف هف.

thug

آدم كش، بي شرف، قاتل، گردن كلفت.

thuggee

(thuggery) قتل، آدمكشي، ترور.

thuggery

(thuggee) قتل، آدمكشي، ترور.

thuggish

مثل آدمكش.

thuja oil

روغن معطر برگ كاج خمره اي.

thule

( در قديم ) آخرين نقطه شمالي مسكون دنيا ( بعقيده بعضي نروژ ).

thumb

شست، باشست لمس كردن يا سائيدن .

thumb index

نويسه نما.

thumbhole

حفره اي كه شست درآن جا بگيرد، سوراخ شستي، نويسه نما.

thumbnail

كوچك ، ناخن شست، هر چيزي كه باندازه ناخن باشد.

thumbprint

اثر شست، اثر شست گذاشتن .

thumbscrew

اشكلك شست، باشست پيچاندن .

thumbtack

پونز، پونز زدن به ، با پونز محكم كردن .

thump

ضربت، با چيز پهن وسنگين ( مثل چماق ) زدن ، صداي تلپ، با صداي تلپ تلپ زدن ياراه رفتن .

thunder

تندر، آسمان غرش، رعد، رعد زدن ، آسمان غرش كردن ، باصداي رعد آسا ادا كردن .

thunderbird

( ج. ش. ) آلاگزنه استراليائي، مرغ افسانه اي موجد رعد وبرق.

thunderbolt

آذرخش، صاعقه ، صاعقه زدن .

thunderclap

صداي صاعقه مانند، صداي تندر، غرش رعد.

thundercloud

ابر صاعقه دار.

thunderer

تندرگر.

thunderhead

توده ابري كه حاشيه اش سفيد است وقبل از رعد وبرق در آسمان ظاهر ميشود.

thundering

رعد زن ، صاعقه انداز، غريب، رعد آسا.

thunderous

تندردار، رعد آسا، صاعقه وار.

thunderpeal

غرش رعد، صداي رعد، غرش.

thundershower

رگبار همراه با رعد وبرق.

thunderstone

سنگ آذرخشي.

thunderstorm

توفان تندري، توفان همراه باآذرخش وصاعقه .

thunderstrike

دچار صاعقه شدن ، دچار رعد وبرق شدن ، صاعقه زدن ، مبهوت شدن .

thunderstroke

صاعقه زدگي، اصابت صاعقه .

thurible

مجمر، بخوردان ، بخور سوز.

thurifer

حامل مجمر، حامل بخوردان .

thurl

( ج. ش. ) مفصل خاصره گوسفند.

thursday

پنج شنبه .

thus

بدين گونه ، بدينسان ، از اين قرار، اينطور، چنين ، مثلا، بدين معني كه ، پس، بنابر اين .

thwack

باچوب پهن كتك زدن ، زدن ، پر كردن ، ضربت.

thwart

بي نتيجه گذاردن ، خنثي كردن ، حائل كردن ، عقيم گذاردن ، مخالفت كردن با، انسداداريب، كج، در سرتاسر ( چيزي ) ادامه دادن يا كشيدن .

thwarter

باطل كننده ، خنثي كننده ، مسدود كننده .

thwartwise

بطور اريب، بطور متقاطع، اريب، متقاطع.

thy

مال تو، ات، ت ( مثل لباست وخانه ات).

thyestean

آدمخوار.

thyestes

( افسانه يونان ) فرزند پلوپس وبرادر اتريوس.

thyme

(گ . ش. ) آويشن ، صعتر.

thymey

(thymy) آويشني، آويشن دار.

thymic

آويشني، وابسته به غده تيموس.

thymus

( تش. ) غده تيموس.

thymy

(thymey) آويشني، آويشن دار.

thypatron

لامپ گازي، تايراترون .

thyristor

تاريستون .

thyroid

سپرديس، سپرمانند، وابسته بغده درقي.

thyrsoid

داراي گل آذين خوشه اي.

thyrsus

( يونان باستان ) نيزه اي كه سر آن ميوه كاج ويا شاخه انگور نصب شده ، ( گ . ش. )گل آذين خوشه اي.

thyself

خودت، خودتو.

tiara

تارك (tarok)، كلاه پادشاهي ( در ايران قديم )، تاچ پادشاهي، تاچ پاپ، تاج ياكلاه .

tibetan

اهل كشور تبت، تبتي.

tibia

( تش. ) درشت ني، قصبه كبري.

tibial

وابسته بدرشت ني.

tic

(طب ) انقباض غير عادي عضلات، حركات غير ارادي اندامها.

tick

تيك تيك ، چوبخط، سخت ترين مرحله ، علامت، نشاني كه دررسيدگي و تطبيق ارقام بكارميرود، خطنشان گذاردن ، خط كشيدن ، چوبخط زدن ، نسيه بردن ، انواع ساس وكنه وغريب گز وغيره .

tick fever

( طب ) تب كنه اي، تب راجعه .

ticker

ساعت، داراي صداي تيك تيك ، تلگراف.

ticket

بليط، ورقه ، آگهي، برچسب، برچسب زدن به ، بليط منتشر كردن ، بليط دار كردن .بليط.

tickicide

داروي كنه كش.

tickle

غلغلك دادن ، غلغلك ، خاريدن .

tickler

غلغلك دهنده ، بهم زننده ، تحريك كننده قمقمه كوچك .

ticklish

غلغلكي، حساس.

ticktack

(tictac) تيك تاك ، صداي تپش دل، ضربان ، تيك تيك .

tictac

(ticktack) تيك تاك ، صداي تپش دل، ضربان ، تيك تيك .

tidal

جزر و مدي، كشندي.

tidal wave

موج كشند.

tidbit

(titbit) لقمه چرب ونرم، چيز عالي، خرده ريز.

tiddledywink

(tiddledywink) يك نوع بازي دومينو، بچه .

tiddledywinks

(tiddledywinks) يك نوع بازي دومينو، بچه .

tide

جريان ، عيد، كشند داشتن ، جزر ومد ايجاد كردن ، اتفاق افتادن ، كشند.

tide table

نمودار جزر ومد ياكشند.

tideland

زمين ساحلي دستخوش جزر ومد.

tideless

بي كشند، بدون جزر ومد، بي جزر ومد، بي فصل، بيموقع.

tidemark

اثر جزر ومد، اثر سيل، ميله شاخص جزر ومد، كشندنشان .

tidewaiter

مامور گمرك لب دريا، در انتظار فرصت، مترصد فرصت.

tidewater

آب جزر ومد كه بخشكي ميرسد، ( مج. ) خط ساحلي، كشند آب.

tideway

مسيرجزر و مد، روگاه جزر و مد، كشند راه .

tidy

بطورمنظم، مرتب، پاكيزه ، منظم كردن ، آراستن ، مرتب كردن .

tie

دستمال گردن ، كراوات، بند، گره ، قيد، الزام، علاقه ، رابطه ، برابري، تساويبستن ، گره زدن ، زدن .

tie in

فروش جنسي بشرط آنكه مشتري كالاي ديگري را هم بخرد، ارتباط دادن ، وسيله ارتباط.

tie line

خط ارتباطي.

tie silk

پارچه ابريشمي كراواتي.

tie up

انسداد، بستن ، پيچيدن ، مقيد كردن ، حبس كردن .

tieback

رسن يابند پرده .

tiepin

سنجاق كراوات، سنجاق مدال وزينت آلات زنانه .

tier

رديف صندلي، رديف، رده ، صف، رديف كردن ، رديف شدن .

tier table

ميز كوچك .

tierce

ثلث كردن ، به سه قسمت تقسيم كردن ، سه ورق جور آوردن .

tierced

رديف دار، رديف شده .

tiff

كدورت، كج خلقي، كج خلقي كردن .

tiffany

پارچه ململ، پارچه توري ابريشمي نازك .

tiffin

( درهند ) ناهار مختصر، ناهار خوردن .

tiger

( ج. ش. ) ببر، پلنگ .

tiger cat

( ج. ش. ) گربه وحشي، ببر.

tiger lily

(گ . ش. ) سوسن بلند آسيائي.

tiger moth

( ج. ش. ) پروانه درشت اندام ودراز بال (arctiidae).

tigerish

(tigerlike) درنده خو، ببر صفت.

tigerlike

(tigerish) درنده خو، ببر صفت.

tight

سفت، محكم، تنگ (tang)، كيپ، مانع دخول هوا يا آب يا چيز ديگر، خسيس، كساد.

tight coupling

جفت شدگي، محكم.

tight lipped

(mouthed tight) كم حرف، خاموش، رازدار.

tight mouthed

(lipped tight) كم حرف، خاموش، رازدار.

tighten

سفت كردن ، محكم كردن ، تنگ كردن ، فشردن ، بستن ، كيپ كردن ، سفت شدن .

tightener

سفت كننده ، تنگ كننده ، كيپ كننده .

tightfisted

خسيس، پست.

tights

جامه چسبان وخفت (kheft)، لباس تنگ .

tightwad

شخص خسيس.

tightwire

طناب سيمي.

tigress

( ج. ش. ) ببرماده ، ماده پلنگ .

tigris

رود دجله .

tike

(=tyke) سگ ، آدم خام دست وبي تجربه ، كودك .

til

( گ . ش. ) درخت كنجد.

tilbury

درشكه روباز سبك دوچرخه .

tile

آجر كاشي، سفال، با آجر كاشي فرش كردن .

tiler

كاشي پز، آجر پز، سفال پز.

till

(. conj and . prep) تا، تااينكه ، تاآنكه ، تاوقتيكه ، (.vi.vt and .n) كشت كردن ، زراعتكردن ، زمين را كاشتن ، دخل پول، كشو، دخل دكان ، قلك ، يخرفت.

tillable

قابل كشت وزرع.

tillage

كشت، كشاورزي، كشت وزرع.

tillandsia

(گ . ش. ) درخت آناناس گرمسيري آمريكايي.

tiller

كشاورز، زارع، كشتكار، اهرم سكان كشتي، جوانه ، جوانه زدن .

tillerman

شخم زن .

tilt

كجي، كج كردن كج شدن .كج شدن ، يك ورشدن ، كج كردن ، دراهتزاز بودن ، در نوسان بودن ، شيب داشتن ، مسابقه نيزه سواري، شمشيربازي سواره درقرون وسطي، زدوخورد، منازعه ، برخورد، سرعت، شتاب، پرتاب، شيب، سرازيري، كجي، تمايل، يك وري بودن .

tilth

كشت، زمين كشت شده ، زمين مزروعي.

tilting yard

(tiltyard) ميدان مبارزه نيزه بازان و سواركاران .

tiltmeter

شيب سنج زمين .

tiltyard

(yard tilting) ميدان مبارزه نيزه بازان و سواركاران .

timbal

(tymbal) نقاره ، دهل، كوس.

timbale

خوراكي مركب از گوشت ماهي وجوجه وپنير وغيره ، خوراك دلمه .

timber

چوب، تير، الوار، كنده ، درخت الواري، صداي خشك ، ناهنجار، طنين دار شبيه صداي زنگ ، با الوار و تير پوشاندن .

timberhead

انتهاي تير كشتي كه طناب بدان آويزند.

timberland

جنگل، جنگل چوب الواري.

timberline

( در مناطق سرد و كوهستاني ) خط مفروضي كه بالاي آن هيچ درختي رشد نميكند.

timberman

الوارفروش، نجار.

timberwork

الوارسازي، الواركاري، تخته بندي.

timbre

(timbrel) دايره زنگي.

timbrel

(timbre) دايره زنگي.

time

زمان ، هنگام، وقت، مدت.وقت، زمان ، گاه ، فرصت، مجال، (درجمع) زمانه ، ايام، روزگار، مد روز، عهد، مدت، وقت معين كردن ، متقارن ساختن ، مرور زمان را ثبت كردن ، زماني، موقعي، ساعتي.

time bill

سفته مدت دار، برنامه حركت قطار.

time capsule

محفظه محتوي آثار تاريخي وفرهنگي.

time card

كارتي كه ساعت حضور وغياب كارگر روي آن قيد ميشود، گاه برگ .

time chart

جدول تطبيق ساعات نصفالنهارات مختلف.

time clock

ساعتي كه زمان ورود وخروج كارمندان را ثبت ميكند، گاه ساعت.

time constant

ثابت زماني.

time dependent

وابسته به زمان .

time deposit

سپرده ئ بانكي مدت دار.

time division multiplex

تسهيم زماني.

time draft

برات مدت دار.

time exposure

مدت بازماندن ديافراگم دوربين عكاسي.

time honored

مورد احترام بعلت قدمت.

time killer

وقت تلف كن ، وقت كش.

time lapse

مرور زمان ، گاه گذشت.

time limit

حد زماني.

time loan

وام مدت دار، گاه وام.

time lock

قفل ساعتي، گاه قفل.

time money

وام مدت دار.

time note

سند يا قبض مدت دار.

time out

ساعت غيبت كارگر، وقفه ، فاصله ، ايست، (درورزش) تايم، مهلت.

time saver

صرفه جوئي كننده در وقت، گاه اندوز.

time scale

مقياس زماني.

time sharing

اشتراك وقت.

time sheet

ورقه ثبت ساعات كار.

time zone

منطقه جغرافيائي داراي ساعت يا نصف النهار معيني.

timeer

زمان سنج.

timekeeper

كارمند ثبت اوقات، وقت نگهدار، گاه نگهدار.

timeless

نامناسب، بيانتها.

timely

بموقع، بهنگام، بجا، بوقت، بگاه .

timeous

(timous) (اسكاتلند) بموقع، بجا، بهنگام، زود.

timepiece

ساعت، گاه شمار.

timer

كسي كه وقت را نگه ميدارد، ساعت.

timeshare

اشتراكي كردن وقت.

timeshared

با وقت اشتراكي.

timetable

گاه فهرست، صورت اوقات، برنامه ساعات كار، جدول ساعات كار.

timework

كار از روي مقاطعه .

timeworn

كهنه ، قديمي، فرسوده .

timid

ترسو، كمرو، محجوب.

timidity

(timidness) حجب، كمروئي، ترسوئي، بزدلي، جبن .

timidness

(timidity) حجب، كمروئي، ترسوئي، بزدلي، جبن .

timing

تنظيم سرعت چيزي، تنظيم وقت.تنظيم وقت، زمان گيري.

timing chart

(diagram timing) نمودار تنظيم وقت.

timing diagram

(chart timing) نمودار تنظيم وقت.

timing track

شيار تنظيم وقت.

timocracy

(افلاطون ) شرف سالاري، (ارسطو) مالك سالاري.

timocratic

وابسته به شرف سالاري يامالك سالاري.

timorous

بزدل، ترسو، جبون .

timothy

اسم خاص مذكر، تيموتاوس.

timous

(timeous) (اسكاتلند) بموقع، بجا، بهنگام، زود.

timpani

( مو. ) نقاره ، دهل، كوس.

timpanist

نقاره زن ، طبال.

tin

قلع، حلبي، حلب، قوطي، باقلع يا حلبي پوشاندن ، سفيد كردن ، درحلب ياقوطيريختن ، حلب كردن .

tin fish

ماهي كنسرو.

tin hat

كلاه خود فلزي.

tin pan alley

كوچه موسيقي دانان وآهنگ سازان ، جماعت موسيقي دانان .

tinamou

(ج. ش. ) قرقاول، پرنده خانواده ئ tinamidae.

tincal

بوره طبيعي، بوراق خام، تنكار.

tincan

قوطي حلبي.

tinct

رنگي، رنگ (رقيق) دار، داراي ته رنگ ، رنگ ، اثريارنگ جزئي.

tinctorial

داراي ته رنگ ، لوني، وابسته به رنگ يا رنگرزي.

tincture

تنتور، طعم جزئي، اثر جزئي، رنگ جزئي، ته رنگ ، رنگ زدن ، آلودن .

tinder

(tindery) آتش زنه ، آتش افروز، فتيله فندك ، گيرانه .

tinderbox

فنك ، قولان ، جاي گيرانه .

tindery

(tinder) آتش زنه ، آتش افروز، فتيله فندك ، گيرانه .

tine

شاخ فرعي، دندانه ، نوك شاخه ياسيخ، چنگك خيش، از دست دادن ، گم كردن ، بافتن .

tinea

(طب) هر نوع مرض قارچي پوست، كچلي.

tinfoil

ورق قلع، ورق حلب، حلبي، ورقه نازك قلعي.

ting

صداي زنگ (دادن )، طنين ، طنين انداختن .

tinge

رنگ كم، رنگ جزئي، سايه رنگ ، كمي رنگ زدن .

tingle

صدا (كردن )، طنين (انداختن )، حس خارش، سوزش كردن ، حس خارش ياسوزش داشتن ، صدا.

tinhorn

بي پول و لات، متظاهربه پولداري.

tininess

ريزي، كوچكي.

tinker

بند زن ، وصال (vassaal)، سرهمبندي، وصله كاري، تعميركردن ، بندزدن .

tinkerer

بند زن ، سرهم بند، وصله زن ، حلبي ساز.

tinker's dam

(damn s'tinker) چيز بيارزش، خرده ريز.

tinker's damn

(dam s'tinker) چيز بيارزش، خرده ريز.

tinkle

جرنگ جرنگ ، صداي جرنگ ، صداي جرنگ جرنگ كردن ، طنين داشتن ، داراي طنين كردن .

tinkly

طنين دار، جرنگ جرنگي.

tinman

(tinner) حلبيساز.

tinner

(tinman) حلبيساز.

tinnily

قلع وار، نازك ، بطور ظريف.

tinny

قلع دار، قلعي، قلع مانند، حلبي ساز، قلع كار.

tinplate

آهن سفيد، با قلع پوشاندن ، حلبي كردن ، ورق حلبي.

tinsel

پولك ، نقده ، زرق وبرق دار، پولك زدن .

tinsmith

حلبي ساز، آهن كوب.

tinstone

معدن قلع، سنگ قلع.

tint

رنگ ، ته رنگ ، رنگ مختصر، سايه ئرنگ ، داراي ته رنگ ياسايه رنگ نمودن .

tinter

رنگرز، رنگ كننده ، رنگ پس دهنده .

tintinnabulary

شبيه صداي زنگ ، داراي طنين .

tintinnabulation

جرنگ جرنگ ، طنين زنگ ، طنين ناقوس.

tintless

بي رنگ ، بدون سايه رنگ .

tintometer

رنگ سنج.

tinware

ظروف حلبي، حلبي آلات.

tinwork

قلع كاري، كارخانه قلع كاري.

tiny

ريز، خرد، كوچولو، بچه كوچولو، بسيار كوچك .(teeny) ريز، ريزه ، كوچك ، ناچيز.

tip

پول چاي، انعام، اطلاعمنحرمانه ، ضربت آهسته ، نوك گذاشتن ، نوك داركردن ، كج كردن ، سرازير كردن ، يك ورشدن ، انعام دادن ، محرمانه رساندن ، نوك ، سرقلم، راس، تيزي نوك چيزي.

tip off

اخطار، اطلاع نهاني.

tip top

بالاترين درجه ، اوج، بهترين ، اعلي درجه .

tipcat

بازي الك دولك ، كلاه نوك تيز.

tipper

انعام دهنده ، كج كننده ، واژگون كننده ، تخليه كننده .

tippet

خز دور گردن وسردست، گردن پوش.

tipple

دائم الخمر بودن ، ميگساري كردن ، هميشه نوشيدن ، مست كردن ، مشروب، نوشابه .

tippler

ميگسار، دائم الخمر، نوشابه فروش.

tipsiness

مستي، لولي، سرخوشي.

tipstaff

عصاي سرفلزي، چماق دار، يساول.

tipster

فروشنده اسرار واطلاعات محرمانه ، خبرچي.

tipstock

قنداق جدا شونده تفنگ يا اسلحه .

tipsy

لول، لول شدن ، مست، تلوتلو خور.

tiptoe

بانوك پا راه رفتن ، نوك پنجه .

tirade

سخنراني دراز وشديداللحن .

tire

خسته كردن ، خسته ، از پا درآمدن ، فرسودن ، لاستيك چرخ، لاستيك ، لاستيك زدن به .

tired

(tiredly) خسته ، سير، بيزار، خستگي، باخستگي.

tiredly

(tired) خسته ، سير، بيزار، خستگي، باخستگي.

tireless

بي لاستيك ، خستگي ناپذير، نافرسودني.

tiresias

(افسانه ئيونان ) غيب گوي نابيناي شهر تبس در يونان .

tiresome

خسته كننده ، مزاحم، طاقت فرسا.

tirewoman

كلفت، پيشخدمت زن .

tiring house

(room tiring) (درتئاتر) محل تعويض لباس هنرپيشه .

tiring room

(house tiring) (درتئاتر) محل تعويض لباس هنرپيشه .

tirl

كشيدن نخ، لرزاندن (بوسيله كشيدن نخ)، مرتعش كردن ، لرزش، ارتعاش، صدايارتعاش نخ ياكش.

tiro

(tyro) (م. م. ) نوچه ، نوآموز، تازه كار، مبتدي، كارآموز.

tisane

داروهاي خيسانده ، داروهاي جوشانده .

tissue

بافته ، بافت، نسج، رشته ، پارچه ئ بافته .

tissue paper

دستمال كاغذي نازك .

tit

تلافي، ضربه ، يابو، دختريازن ، نوك پستان ، ممه .

titan

(افسانه يونان ) تيتان ، غول پيكر، خداي خورشيد.

titaness

زن غول پيكر.

titanic

(باحرف بزرگ ) غول آسا، خيلي كلان ، وابسته به عنصر تيتانيوم.

titaniferous

(ش. ) حاوي تيتانيوم، مولد تيتانيوم.

titanism

غول آسائي، عظيم الجثگي، شورش گرائي.

titanium

(ش. ) عنصر فلزي (اختصاري آن Ti).

titanous

تيتانيوم دار، حاوي تيتانيوم.

titbit

قسمت لذيذغذا، لقمه خوشمزه ، تكه لذيذ وباب دندان ، شايعات، اراجيف، خرده ريز.

tithable

عشر دهنده ، عشر گرفتن ، مشمول عشريه .

tithe

ده يك ، عشر، عشريه ، ده يك گرفتن از.

tither

عشر دهنده ، عشر گيرنده .

titillate

غلغلك دادن ، غلغلك شدن ، ( مج. ) بطور لذت بخشي تحريك كردن .

titillation

غلغلك ، غلغلك آوري، لذت، كيف، هيجان .

titillative

غلغلك آور.

titivate

(tittivate) زيبا كردن ، آراستن ، زيبا شدن .

titivation

آراستگي، پيراستگي.

title

كنيه ، لقب، سمت، عنوان ، اسم، مقام، نام، حق، استحقاق، سند، صفحه عنوان كتاب، عنوان نوشتن ، واگذاركردن ، عنوان دادن به ، لقب دادن ، نام نهادن .

title page

صفحه عنوان كتاب.

titleholder

(=titlist) صاحب سند مالكيت، داراي عنوان ، لقب دار.

titlist

(=titleholder) صاحب سند مالكيت، داراي عنوان ، لقب دار.

titmouse

(ج. ش. ) چرخ ريسك .

titratable

قابل عيارگيري.

titrate

عيارچيزي را معين كردن ، عيار گرفتن .

titration

تعيين عيار، عيارگيري.

titrimetric

عيارسنج، عيارسنجي.

titter

خنده تو دزديده ، پوزخند زدن ، ترتر خنديدن .

tittivate

(titivate) زيبا كردن ، آراستن ، زيبا شدن .

tittle

ذره ، خرده ، نقطه ، همزه .

tittle tattle

شايعات بي اساس، سخن چين ، ياوه گفتن .

tittup

جست وخيز ( از خوشحالي )، جفتك زدن .

titular

لقبي، ناشي از لقب رسمي، افتخاري، عنواني، لقب دار، صاحب لقب، متصدي، دارايعنواني.

tnt

(luene =trinitroto) ( ش. ) مخفف كلمه تري نيتروتولوئن .

to

بسوي، سوي، بطرف، روبطرف، پيش، نزد، تا نسبت به ، در، دربرابر، برحسب، مطابق، بنا بر، علامت مصدر انگليسي است.

to and fro

پس وپيش، عقب وجلو رفتن .

to be

آينده ، مربوط باينده .

to do

هياهو، شلوغي، ازدحام.

to wit

يعني، بعبارت ديگر، في المثل.

toad

(ج. ش. ) غوك ، وزغ.

toadeater

چاخان ، متملق.

toadfish

( ج. ش. ) ماهي دهان گشاد دريائي.

toadflax

(گ . ش. ) كتان وحشي، گل كتاني.

toadstool

(گ . ش. ) قارچ سمي.

toady

چاپلوس، متملق، كاسه ليس، مداهنه كردن .

toadyism

چاپلوسي، تملق، مداهنه ، كاسه ليسي.

toast

نان برشته ، باده نوشي بسلامتي كسي، برشته كردن (نان )، بسلامتي كسي نوشيدن ، سرخشدن .

toaster

نوشنده بسلامتي كسي، نان برشته كن ، سرخ كننده ، برشته كننده .

toastmaster

( در مهماني ) كسي كه ناطقين بعد از صرف شام را معرفي ميكند.

toastmistress

بانوي معرفي كننده ناطق سر ميز غذا.

tobacco

تنباكو، توتون ، دخانيات.

tobacconist

تنباكو فروش، توتون فروش، توتونچي.

toboggan

سورتمه دراز و باريك ، با سورتمه رفتن .

tobogganer

سورتمه سوار.

tobogganist

سورتمه سوار.

toby

كفل، سرين ، لنبر، خيابان ، جاده اصلي، راه زني.

tocher

جهيزيه ، جيهزيه دادن ، جهاز دادن .

tocology

(=tokology) علم مامائي، مبحث زايمان ومامائي.

tocsin

زنگ ، آژير، سوت يا زنگ خطر.

tod

بوته ، شاخ وبرگ ، واحد قديمي وزن .

today

امروز.

toddle

تاتي كردن ، تاتي، كودك تازه براه افتاده .

toddler

كودك تازه براه افتاده ، كودك نو پا.

toddy

شيره خرما كه در ساختن عرق خرمابكار ميرود، عرق خرما كه باآب گرم مخلوط شود.

toe

پنجه ، انگشت پاي مهره داران ، جاي پا، با انگشت پا زدن يا راه رفتن .

toe box

چرم لايه سرپنجه كفش.

toe crack

شكاف جدار سم اسب.

toe dance

رقص روي نوك پا، رقاصه روي نوك پا.

toehold

( در كوهنوردي ) محل استقرار پنجه پا، جاي پا، نفوذ كم.

toeless

بدون پنجه .

toenail

ناخن انگشت پا.

toeplate

نعل پنجه كفش.

toff

شخص آقا منش وخوش لباس.

toffee

تافي، آب نبات شامل شكر زرد وشيره .

toffy

تافي، آب نبات شامل شكر زرد وشيره .

toft

عرصه خانه ومتعلقات آن ، خانه رعيتي، بلندي، پشته ، تپه كوچك .

tog

( ز. ع. ) جامه پوشاندن ، لباس پوشيدن ، جامه .

toga

جبه ، ردا، رداي بي آستين ، لباس رسمي قضات.

together

با، باهم، بايكديگر، متفقا، با همديگر، بضميمه ، باضافه .

toggery

رخت، جامه ، ملبوس، يراق ودهانه اسب، ( درجمع ) لباس فروشي.

toggle

ميخ يا پيچ اتصالي حلقه زنجير، ميله عرضي انتهاي زنجيريابندبراي پيچاندن وكنترل آن .ضامن .

toggle flip flop

الا كلنگ ضامني.

toggle switch

گزينه ضامني.

togs

ملبوس، جامه .

togtherness

اتفاق، باهمي.

toil

رنج، محنت، كار پر زحمت، كشمكش، ستيز، پيكار، مجادله ، بحث وجدل، محصول رنج، زحمت كشيدن ، رنج بردن ، تور ياتله ، دام.

toile

كرباس، پارچه كتان نازك .

toiler

زحمتكش، رنجبر.

toilet

توالت، آرايش، بزك ، ميز آرايش، مستراح.

toiletry

آرايش، بزك ، لوازم آرايش، اسباب توالت.

toilette

توالت، آرايش، بزك ، ميز آرايش، مستراح.

toilful

پرزحمت، زحمتكش، ساعي.

tokay

انگور سفيد يا ارغواني بيضي، شراب شيرين مجارستان .

token

نشانه .نشانه ، نشان ، علامت، نشاني، يادگاري، رمز، معجزه ، علامت رمزي، كلمه رمزي، علامت مشخصه ، يادگار، يادبود، اجازه ورود، بليط ورود.

tokology

(=tocology) علم مامائي، مبحث زايمان ومامائي.

tolbooth

گيشه دريافت عوارض راه ، نواقل، زندان ، تالار ( پذيرائي ).

told

( زمان ماضي واسم مفعول فعل tell )، گفته شده .

tole

حلبي منقوش وجلادار.

toledo

شهر تولدو، شمشير آبدار مصنوع تولدو.

tolerability

قابليت پذيرش.

tolerable

قابل تحمل، نسبتا خوب، ميانه ، متوسط، قابل قبول، مدارا پذير.تحمل پذير، قابل تحمل.

tolerance

تحمل، تاب.مدارا، سعه نظر، اغماض، تحمل، بردباري، ( طب ) قدرت تحمل نسبت بدارو يا زهر.

tolerant

بامدارا، مدارا آميز، آزادمنش، آزاده ، داراي سعه نظر، شكيبا، اغماض كننده ، بردبار، شخص متحمل.

tolerantly

بامدارا، مدارا آميز، آزادمنش، آزاده ، داراي سعه نظر، شكيبا، اغماض كننده ، بردبار، شخص متحمل.

tolerate

تحمل كردن ، تاب آوردن .تحمل كردن ، برخورد هموار كردن ، طاقت داشتن ، مدارا كردن .

toleration

مدارا، بردباري، تحمل، آزادي، آزادگي، آزادمنشي.

toll

باج، باج راه ، راهداري، نواقل، عوارض، تحمل خسارت، تعداد تلفات جنگي، ضايعه ، صداي طنين زنگ ياناقوس، طنين موزون ، باصداي ناقوس يا زنگ اعلام كردن .باج، هزينه .

toll call

( ز. ع. - آمر. ) مخابره تلفني خارج شهري.

tollbooth

گيشه دريافت عوارض راه ، نواقل، زندان ، تالار ( پذيرائي ).

tollgate

باجداري، محل پرداخت عوارض.

tollhouse

باجداري، محل پرداخت عوارض.

tollman

مامور نواقل، راهدار.

tollway

باجراه .

tom

مخفف اسم توماس، جنس نر، گربه نر (tomcat).

tom collins

نوعي مشروب الكلي مركب از جين وآب وغيره .

tom thumb

شخص كوتوله ، شخص بي اهميت.

tom tom

طبل سرخ پوستان ، كوس، طبل زدن .

tomahawk

با تبر زين زدن ، تبرزين .

tomato

(گ . ش. ) گوجه فرنگي.

tomb

گور، آرامگاه ، قبر، در گرو قرار دادن ، مقبره .

tombac

مسبار، مطلا، فلز زرورق.

tombless

بي آرامگاه ، گورگم.

tombola

نوعي قمار شبيه لوتو.

tomboy

دختر پسروار.

tomboyish

( دختر ) مثل پسرها.

tombstone

سنگ قبر.

tomcat

گربه نر.

tome

جلد، جلد بزرگ ، مجلد، دفتر، كتاب قطور.

tomentose

كرك دار، پرزدار.

tomentulose

كركي، پرزدار.

tomfool

آدم نادان ، احمق، بليد، دلقك ، لوده .

tomfoolery

مسخرگي، لودگي.

tommy

تامي، اسم خاص مذكر، توماس.

tommy gun

مسلسل دستي.

tommyrot

حماقت محض، بلاهت.

tomography

فن تشخيص امراض از روي عكسبرداري با اشعه مجهول، پرتونگاري مقطعي.

tomorrow

فردا، روز بعد.

tomtit

( ج. ش. ) سينه سرخ جنگلي.

ton

تن ، واحد وزني برابر با كيلوگرم.

tonal

مربوطه به آهنگ صدا.

tonality

چگونگي صدا، آهنگ ، مايه ، رنگ پذيري.

tone

صدا، آهنگ ، درجه صدا، دانگ ، لحن ، آهنگ داشتن ، باهنگ در آوردن ، سفت كردن ، نوا.

tone arm

( در گرامافون ) آلت سوزن نگهدار گرامافون .

tone deaf

فاقد حساسيت نسبت به آهنگ موسيقي.

tone dialing

شماره گيري آهنگي.

tone language

زبانهاي آهنگي ( مثل چيني كه تغيير آهنگ وطرز تلفظ كلمه معني آن را تغيير ميدهد).

tone poem

شعر سمفوني، شعر متشابه التلفظ، شعر داراي ترادف.

toneless

بي آهنگ ، ناموزون .

toneme

كلمه متشابه ، لفظي كه در السنه آهنگي تلفظ خاصي داشته باشد.

tonemic

داراي تلفظ مشابه .

tonetic

مبحث مترادفات ومتشابهات زبان .

tonetics

مبحث مترادفات ومتشابهات زبان .

tong

با انبر ( چيزي را ) گرفتن ، با انبر نگهداشتن ، زنگ را بصدا در آوردن ، طنين اندازشدن ، انبر قند گير، انبرك ، انبر.

tongue

زبان ، زبانه ، شاهين ترازو، بر زبان آوردن ، ( باit) گفتن ، داراي زبانه كردن .

tongue and groove

كام وزبانه .

tongue lash

سرزنش كردن ، زخم زبان زدن ، فحش كاري.

tongue tie

لكنت زبان داشتن ، گير كردن زبان ، لكنت زبان .

tongue twister

كلمه يا عبارت داراي تلفظ دشوار.

tongueless

بي زبان ، گنگ .

tonguelike

زبان مانند.

tonic

نيروبخش، مقوي، صدائي، آهنگي.

tonicity

صدا، آهنگ ، نيروبخشي، نيروي ارتجاعي.

tonight

امشب.

tonnage

گنجايش كشتي برحسب تن ، تن شماري، برحسب شماره تن ، بارگير.

tonner

كشتي داراي تعداد معيني ظرفيت، كاميون داراي ظرفيت معيني.

tonometer

دانگ سنج، دستگاه اندازه گيري فشار وكشش.

tonometry

دانگ سنج.

tonsil

( تش. ) لوزه ، بادامك .

tonsillar

بادامكي، شبيه لوزتين .

tonsillectomy

( طب ) در آوردن لوزتين بوسيله عمل جراحي، عمل لوزه .

tonsillitis

( طب ) ورم لوزتين ، ورم لوزه ، زهر باد.

tonsillotomy

برش وقطع لوزه .

tonsorial

وابسته به سلماني، دلاكي.

tonsure

فرق سر را تراشيدن ، سر تراشيده ، قسمت تراشيده سر كشيش.

tonus

توش، نيرو، تنوس، ( تش. ) خاصيت انقباض عضله .

too

زياد، بيش از حد لزوم، بحد افراط، همچنين ، هم، بعلاوه ، نيز.

took

زمان گذشته فعل take.

tool

ابزار، آلت، شكل دادن ، مجهز كردن .آلت، افزار، ابزار، اسباب، آلت دست، داراي ابزار كردن ، بصورت ابزار درآوردن .

toolbox

جعبه ابزار.

toolhead

ابزار نگهدار اتومبيل.

toolhouse

ابزارخانه ، انبار ابزار.

tooling

شكل دهي، تجهيز.

toolroom

اتاق ابزار.

toom

(.n and .adj) خالي، تهي، فاقد، لاغر، دراز، كم هوش (.n)آهنگ ، صدا، دانگ .

toot

صداي تيزشيپور وبوق ياسوت، بطور منقطع شيپور زدن .

tooter

مواظب، شيپور زن .

tooth

دندان ، دندانه ، نيش، داراي دندان كردن ، دندانه دار كردن ، مضرس كردن .

tooth and nail

بطور وحشيانه ، با جرات باتهور، نوميدانه .

tooth billed

داراي منقار مضرس.

toothache

دندان درد، درد دندان .

toothbrush

مسواك دندان .

toothed wheel

چرخه دندانه دار.

toothily

بصورت مضرس، حريصانه .

toothless

بي دندان ، بدون دندانه ، ( مج. ) بچه گانه .

toothpaste

خمير دندان .

toothpick

خلال دندان ، دندان كاو.

toothsome

لذيذ، مطبوع، باب دندان ، خوشمزه ، دندان مز.

toothy

دندانه دار، داراي دندان مضرس، (مج. ) حريص، دندان نما.

tootle

ني يا فلوت ملايم زدن ، دراز نوشتن ، چرند گفتن ، صداي سوت يا فلوت.

top

سر، نوك ، فرق، رو، قله ، اوج، راس، روپوش، كروك ، رويه ، درجه يك فوقاني، كج كردن ، سرازير شدن .سر، بالا، اوج، فوقاني، عالي.

top billing

بالاترين قسمت آگهي سينما، صدر اعلان .

top boot

چكمه سواري، كروك اتومبيل.

top dog

نژاد يا شخص غالب، برتر.

top down

از بالا به پائين .

top drawer

داراي مقام يا اهميت عالي، قدرت عاليه ، هيئت حاكمه .

top flight

بالاترين موفقيت، علو، اعلي ترين مرتبه .

top hat

كلاه مردانه استوانه اي.

top heavy

سرسنگين وته سبك ، افتادني، غير عملي.

top hole

عالي، درجه يك .

top lift

طبقه زيرين پاشنه پا.

top milk

رويه شير، سرشير، روشير.

top round

قسمت گرد (gerd) گوشت كبابي.

top secret

مخصوص افسران وخواص، خيلي محرمانه .

top sergeant

( نظ. ) گروهبان يكم.

top spin

چرخش فرفره مانند توپ بازي.

top view

نماي فوقاني.

topaz

ياقوت زرد، زبرجد هندي، توپاز.

topcoat

روپوش، پالتو.

topdress

بطور سطحي پاشيدن ، سطحي ريختن .

tope

نوشابه زياد خوردن ، درختستان ، باغ، گنبد بودائي، برج بودائي.

toper

باده گسار، ميگسار، دائم الخمر، كوسه ماهي اروپائي.

topful

پر، مالامال، لبريز.

topgallant

سكوب بالاي دكل كشتي، بالاترين شكوب دكل كشتي، وسائل بي مصرف كشتي.

tophus

سنگ آهكي تراورتن ، ( طب ) توفوس.

topiary

مربوط بارايش وتزئين درختان ، درخت آرائي.

topic

موضوع، مبحث، عنوان ، سرفصل، ضابطه .

topic sentence

( در انشائ ) جمله سرسطر، جمله عنوان .

topicality

حالت مناسب، موضوع مورد بحث روز.

topknot

گره زينتي روبان گيسو، كاكل.

topless

بي نوك ، بي سر، بي قله ، ( مج. ) بي انتها، ( لباس شناي زنانه ) بي بالاتنه .

toploftiness

(toplofty) خيلي متكبر، خود فروش، تكبر، خود فروشي.

toplofty

(toploftiness) خيلي متكبر، خود فروش، تكبر، خود فروشي.

toplogic

وابسته به مكانشناسي.

topmast

دومين دكل كشتي از عرشه .

topmost

اعلي ترين ، بالاترين .

topnotch

آخرين نقطه ، درجه يك ، اعلي.

topographer

مكان نگار، نقشه بردار، مساح.

topographic

وابسته بنقشه برداري يا مكان نگاري.

topography

نقشه برداري، مكان نگاري، مساحي.

topologist

مكان شناس.

topology

توپولوژي.مكان شناسي، وضعيت جغرافيائي، قياس بمكان .

toponymic

وابسته به مكان نامي، وابسته به نام يك محل يا منطقه .

toponymy

مطالعه وجه تسميه شهرها ونقاط، ذكر اسامي نواحي، مكان نامي.

topper

هرس كن ، شاخه زن ، سوهان ، چيز عالي.

topping

كاكل، طره گيسو، عمل هرس كردن ، سرشاخه زني، عالي، ممتاز، باشكوه ، پرمدعا.

topple

از سر افتادن ، برگشتن ، واژگون كردن .

topsail

(l'=tops) ( د. ن ) بالاترين بادبان ، از سر، سراسيمه .

topside

بالاسو، قسمت بالا، در عرشه ، در راس.

topsides

بالاسو، قسمت بالا، در عرشه ، در راس.

topsoil

( ز. ش. ) روخاك ، خاك سطحي، خاك سطحي را برداشتن .

topstitch

نزديك درز لباس كوك زدن .

topstone

سنگ راس، سنگ فوقاني.

topsy turvy

وارونه ، واژگون ، سروته ، درهم وبرهم.

topsy turvydom

درهم وبرهمي، اغتشاش، آشفتگي.

topwork

پيوند از جنس ديگري بدرخت زدن .

toque

كلاه زنانه كوچك و بي لبه ، ( ج. ش. ) بوزينه داراي موي كلاله اي.

tor

صخره بلند، تپه پرسنگ .

tora

تورات، شريعت موسي.

torah

تورات، شريعت موسي.

torch

مشعل، چراغ قوه ، مشعلدار كردن .

torch singer

خواننده شعر احساساتي وعاشقانه .

torch song

شعر احساساتي وعشقي.

torchbearer

مشعل دار.

torchlight

نور مشعل، هواي گرگ وميش، وابسته به نور مشعل.

torchwood

( گ . ش. ) درخت صمغ بلساني.

tore

قاش زين ، قرپوس زين ، گچ بري، چنبري، علف بلند، مرتع، چنبر، زمان ماضي فعلtear.

toreador

قهرمان گاو باز سوار بر اسب.

torero

گاوباز پياده .

toreutics

فن حكاكي وقلم زني ( بر روي فلز ).

toric

هلالي، چنبري.

torii

مدخل معبد، طاق مدخل معبد.

torment

زجر، عذاب، شكنجه ، آزار، زحمت، عذاب دادن ، زجر دادن .

tormentor

زجر دهنده ، عذاب دهنده .

torn

( اسم مفعول tear )، پاره شده ، درهم دريده .

tornadic

گردبادي.

tornado

توفان ، هيجان ، گردباد، طغيان .

toroid

چنبره .سطح ايجادشده از خط مارپيچي، مارپيچي.

toroid magnetic core

هسته مغناطيسي چنبره اي.

torose

متورم، برجسته ، شكم داده ، ( گ . ش. ) استوانه اي شكل وداراي برجستگي هاي متناوب.

torpe

استعاره ، معني مجازي، طعنه .

torpedo

اژدر، ماهي برق، با اژدر خراب كردن .

torpedoboat

( نظ. ) ناو اژدرافكن .

torpid

خوابيده ، سست، بيحال، بي حس.

torpidity

حالت بيحالي، حالت سستي، ايست، كرختي.

torquate

طوقه دار، طوقي.

torque

گشتاور، نيروي پيچشي.گشتاوري، نيروي گردنده درقسمتي از دستگاه ماشين ، نيروي گشتاوري، چنبره ، طوق، طوقه .

torrent

سيل، سيل رود، جريان شديد، سيل وار.

torrid

حاره ، زياد گرم، حاد، سوزاننده ، سوزان ، محترق، بسيار مشتاق.

torridity

سوزاني، داغي.

torridness

سوزاني، داغي.

torsade

يراق يا ريسمان تابيده .

torsion

پيچش، پيچ خوردگي، انقباض، پيچي.

torso

پيچ يا تاب خوردن ، تاب گشت، خاصيت تاب گشت.

tort

شبه جرم، آسيب، ضرر.

torte

كيك تخم مرغ وشكر ومغز گردو.

tortellini

خوراك رشته فرنگي پر از چاشني جوشانده .

torticollis

( طب ) كجي مادرزادي گردن ، گردن كجي.

tortilla

نان ذرت مكزيكي.

tortious

( حق. ) وابسته به شبه جرم، زيان آور، مضر، موذي.

tortoise

لاك پشت، سنگ پشت، آدم كندرو.

tortricid

( ج. ش. ) پروانه بيد درشت اندام، وابسته به پروانه بيد.

tortricidae

( ج. ش. ) پروانه بيد درشت اندام، وابسته به پروانه بيد.

tortrix

( ج. ش. ) پروانه بيد درشت اندام، وابسته به پروانه بيد.

tortuosity

پيچ وخم، انحنائ.

tortuous

درشكن ، پيچاپيچ، غير مستقيم، پيچ وخم دار، فريبكار.

torture

شكنجه ، عذاب، زجر، عذاب دادن ، زجر دادن .

torturer

شكنجه دهنده .

torturous

زجر دار، متضمن زجر وشكنجه ، طاقت فرسا.

torus

طبق، ماهيچه ، گچ بري بزرگ هلالي ته ستون .

tory

عضو حزب محافظه كار انگليس، وابسته به حزب محافظه كار.

toryism

اصول وعقايد حزب محافظه كار، محافظه كاري.

tosh

آدم چرند، حرف مفت، بي معني.

toss

بالا انداختن ، پرت كردن ، انداختن ، دستخوش اواج شدن ، متلاطم شدن ، پرتاب، تلاطم.

tosser

دستخوش امواج، پرت كننده .

tosspot

مست، دائم الخمر.

tot

آشغال، عدد، جمع، سرجمع، حاشيه نويسي، يادداشت مختصر، مبلغ، جمع بستن ، بچه كوچك .

total

كل، جمع كل، كامل.كل، كلي، تام، مطلق، مجموع، جمع، جمله ، سرجمع، حاصل جمع، جمع كردن ، سرجمع كردن .

total function

تابع كامل.

totalisator

ماشين جمع زني، ماشين ثبت شرط بندي اسب دواني.

totalism

(=totalitarianism) رژيم حكومت متمركز در يك قدرت مركزي.

totalitarian

يكه تاز، وابسته بحكومت يكه تازي، داراي حكومت مطلقه وديكتاتوري.

totalitarianism

(=totalism) رژيم حكومت متمركز در يك قدرت مركزي.

totalitarianize

تبديل بحكومت يكه تاز كردن ، بصورت حكومت مطلقه و استبدادي اداره كردن .

totality

كليت، كلي، مقدار كلي، تماميت، مجموع.

totalizator

ماشين جمع زني، ماشين ثبت شرط بندي اسب دواني.

totalize

كلي كردن ، كامل كردن ، جمع زدن .

totalizer

ماشين جمع زني، ماشين ثبت شرط بندي اسب دواني.

totally

سربسر، جمعا، بطور سرجمع، رويهمرفته ، كاملا، كلا.

totaquina

داروي ضد مالاريا مركب از گنه گنه وتركيبات ديگرآن .

totaquine

داروي ضد مالاريا مركب از گنه گنه وتركيبات ديگرآن .

tote

باربردن ، حمل ونقل كردن ، سوق دادن ، جمع كردن ، مجموع، برپشت حمل كردن .

tote road

جاده مخصوص حمل لوازم وذخائر بمحلي.

totem

توتم، روح محافظ شخص، درخت يا جانوري كه سرخ پوستان حفظ وحامي روحاني خود دانسته واز تجاوز بدان ياخوردن گوشت آن خودداري مي كردند، روح ياجانورحامي شخص.

totem pole

تير يا چوبي كه نقوش جانوران محافظ قبايل مختلف سرخ پوستان روي آن منقوش بوده .

totemic

وابسته به توتم.

totemism

توتم پرستي.

totemist

(=totemite) معتقد بوجود روح حافظ يك قوم يا قبيله .

totemistic

وابسته به توتم.

totemite

(=totemist) معتقد بوجود روح حافظ يك قوم يا قبيله .

toter

نقل وانتقال دهنده .

tother

ديگري، دومي، دوم، بعدي، ديگر، نفر بعدي.

totipotency

قدرت توليد وايجاد يك ارگانيسم از يك جزئ آن .

totipotent

داراي قدرت توليد يك ارگانيسم از يك جزئ آن .

totter

ترديد كردن ، پس و پيش رفتن ، تلو تلو خوردن ، متزلزل شدن .

tottery

لرزان ، مرتعش، متزلزل، ناپيدار، سست.

totty

ناپايدار، سست، لزان ، مرتعش، بچه .

toucan

( ج. ش. ) طوفان ، توكان .

touch

دست زدن به ، لمس كردن ، پرماسيدن ، زدن ، رسيدن به ، متاثر كردن ، متاثر شدن ، لمسدست زني، پرماس، حس لامسه .

touch me not ish

گل حنا، امر ممنوعه ، مغرور.

touchhole

سوراخ جاي فتيله در توپهاي قديمي.

touchline

( در فوتبال ) خط اطراف زمين فوتبال.

touchstone

سنگ محك ، معيار.

touchy

زود رنج، نازك نارنجي، حساس، دل نازك .

tough

پي مانند، سفت، محكم، شق، با اسطقس، خشن ، شديد، زمخت، بادوام، سخت، دشوار.

tough minded

داراي فكر خشن وبدون احساسات.

toughen

سفت شدن ، مثل پي شدن ، سفت كردن .

toughie

(=toughy) آدم خشن ، مسئله بغرنج.

toughy

(=toughie) آدم خشن ، مسئله بغرنج.

toupee

كاكل ياموي مصنوعي.

tour

گشت، سفر، مسافرت، سياحت، ماموريت، نوبت، گشت كردن ، سياحت كردن .

tourbillion

(=tourbillon) گردباد، گرداب، آتش بازي گردبادي.

tourbillon

(=tourbillion) گردباد، گرداب، آتش بازي گردبادي.

tourism

گشتگري، جهانگردي، سياحت.

tourist

گشتگر، جهانگرد، سياح، جهانگردي كردن .

tourmaline

(مع. ) كهرباي اصل.

tournament

مسابقات قهرماني، تشكيل مسابقات، مسابقه .

tourney

مسابقه ، مسابقه دادن .

tourniquet

شريان بند.

touse

كشيدن ، دست زدن ، اذيت كردن ، اندامهاي كسي را كشيدن ، جدا كردن ، كشيده شدن ، چروك شدن .

tousle

ژوليدگي مو، برهم زدن ، پريشان كردن ، مچاله كردن ، نزاع.

tout

خريدار پيدا كردن ، مشتري جلب كردن ، صداي نكره ايجاد كردن ، بلند جار زدن ، باصدايبلند انتشار دادن .

touter

جار زن .

tow

دو، دوبار، دو قسم، دونوع، دوتا، هر دوتا.باطناب بدنبال كشيدن ، پس مانده الياف كتان يا شاهدانه ، طناب، زنجير، يدك كش، يدك كشي.

tow car

كاميون جرثقيل دار.

tow truck

كاميون جرثقيل دار.

towage

كشش، عوارض يدك كشي، يدك كشي.

toward

آينده ، روي، بسوي، بطرف، نسبت به ، درباره ، نزديك به ، مقارن ، درراه ، براي.

towardly

مساعد، سازگار، اميد بخش، مطلوب، خوش آتيه ، كامياب، نرم.

towboat

كشتي يدك كش.

towel

آبچين ، باحوله خشك كردن ، حوله ، دستمال كاغذي.

tower

برج، قلعه ( مثل برج ) بلند بودن .

tower house

قلعه مستحكم قرون وسطي، خانه بالاي برج.

tower wagon

اتومبيل مجهز به جرثقيل يا نردبان .

towhead

كسيكه موهاي مايل به سفيد يا خاكستري دارد، پريشان گيسو.

towhee

( ج. ش. ) سهره آمريكائي.

towline

طناب يا ريسماني كه بوسيله آن چيزي را مي كشند، طناب بوكسل، طناب مخصوص صيد بالن .

town

شهرك ، قصبه ، شهر كوچك ، قصبه حومه شهر، شهر.

town clerk

كارمند شهرداري يا فرمانداري.

town crier

جارچي.

town hall

تالار شهرداري يا فرمانداري.

town house

خانه شهري، گدا خانه ، دارالمساكين .

town manager

شهردار انتصابي.

town meeting

انجمن شهري، انجمن بلدي، شوراي شهري.

townee

ساكن شهر، شهري.

townsfolk

مردم شهري.

township

شهرستان ، ساكنين قصبه ياشهرستان .

townspeople

اهالي شهر، شهري.

townswoman

زن شهري، دختر شهري، فاحشه ، جنده .

towny

اهل شهر، شهري.

towrope

طناب مخصوص يدك كشيدن چيزي.

toxic

زهري، سمي، ناشي از زهر آگيني، زهرآگين .

toxicant

مسموم كننده ، سمي، مسموم، زهر، سم، داروي سمي.

toxicogenic

زهر زا، توليد كننده محصولات سمي.

toxicologic

وابسته به زهر شناسي.

toxicologist

زهر شناس، متخصص زهر شناسي.

toxicology

زهر شناسي، مبحث داروهاي سمي.

toxicosis

بيماري ناشي از خوردن زهر، ايجاد مسموميت.

toxin

زهرابه ، تركيب زهردار، داروي سمي.

toxophilite

دوستدار تيروكمان ، تيرانداز، كماندار.

toxophily

علم تيراندازي باتير وكمان .

toxoplasmosis

عفونت انگلي پستانداران وپرندگان وانسان .

toy

اسباب بازي، سرگرمي، بازيچه ، عروسك ، بازي كردن ، وررفتن .

toyer

سازنده اسباب بازي.

toylike

عروسك وار، مثل اسباب بازي.

toyon

( گ. ش. ) درخت راج سفيد گل سواحل كاليفرنيا.

trabeated

(trabeation) ساخته شده بوسيله تيرهاي افقي.

trabeation

(trabeated) ساخته شده بوسيله تيرهاي افقي.

trabecula

ميله ميله ، داراي فواصل در بين ياخته ها.

trabecular

ميله ميله .

trabeculate

ميله ميله ، ميله دار.

trace

اثر، نشان ، رد پا، جاي پا، مقدار ناچيز، ز ترسيم، رسم، ترسيم كردن ، ضبطكردن ، كشيدن ، اثر گذاشتن ، دنبال كردن ، پي كردن ، پي بردن به .رد، رديابي كردن ، رسم كردن .

traceable

قابل رديابي، جستجو كردني، يافتني، قابل تعقيب.

traceless

بي نشان ، بي اثر.

tracer

ردياب، نقشه كش، طراح، جستجو كننده ، رسام.

tracery

تزئينات ونقش ونگار پنجره هاي گوتيك .

trachea

(آوند كامل، و تش. ) قصبه الريه ، ناي.

tracheal

(tracheary) مربوط به ناي، نائي، ناي مانند.

tracheary

(tracheal) مربوط به ناي، نائي، ناي مانند.

tracheate

( ج. ش. ) ناي دار، داراي قصبه الريه .

tracheatomy

( طب ) بريدن ناي، برش ناي.

tracheid

(گ . ش. ) آوند ناقص.

tracheitis

( طب ) آماس ناي.

trachle

سبب خستگي يا دردسر، روي زمين كشيدن ، ناپاك كردن ، چرك كردن ، تصادم كردن ، خسته كردن بزحمت انداختن .

trachoma

( طب ) تراخم.

trachytic

داراي زبره سنگ .

tracing

رديابي، ترسيم.

tracing routine

روال ردياب، روال رسام.

track

شيار، لبه ، باريكه ، پيگردي كردن .رد پا، اثر، خط آهن ، جاده ، راه ، نشان ، مسابقه دويدن ، تسلسل، توالي، ردپاراگرفتن ، پي كردن ، دنبال كردن .

track and field

وابسته به مسابقات دو صحرائي يا ميداني.

trackage

خطوط راه آهن ، قدرت كشش، حق جريه .

tracker

دنبال كننده ، سراغ گير، پي كننده ، كشنده .

tracking

پيگردي.

tracking symbol

نماد پيگردي.

tracklayer

ريل گذار.

trackless

بي نشان ، بي رد پا، بي جاده ، بي ريل، بي اثر، بيراهه .

trackwalker

بازرس ريل گذاري راه آهن .

tract

مدت، مرور، كشش، حد، وسعت، اندازه ، داستان يانمايشنامه وياحوادث مسلسل، نشان ، اثر، رد بپا، رشته ، قطعه ، مقاله ، رساله ، نشريه .

tractable

رام شو، رام كردني، سربراه ، نرم، سست مهار.

tractarian

مقاله نويس، چاپ كننده ويا انتشار دهنده ، رساله ، مقاله ، مذاكره ، بحث، گفتگو.

tractate

رساله ، مقاله ، مذاكره ، بحث، گفتگو.

tractile

كشيده شدني، نرم، لوله شو، دراز شدني، قابل كشش، قابل اتساع.

traction

كشش، انقباض.

tractive

كشش دار، وابسته به نيروي كشش، كشنده .

tractor

تراكتور يا ماشين شخم زني، گاو آهن موتوري.

tracucement

افترا زني، بدنام سازي.

trade

بازرگاني، حرفه ، داد و ستد كردن ، مبادله كردن .سوداگري، بازرگاني، تجارت، داد وستد، كسب، پيشه وري، كاسبي، مسير، شغل، حرفه ، پيشه ، آمد ورفت، سفر، آزار، مزاحمت، مبادله كالا، تجارت كردن با، داد وستد كردن .

trade acceptance

برات قبولي.

trade discount

تخفيف عمده از طرف توليد كننده به خريدار.

trade in

مبادله كردن ، مبادله .

trade name

نام تجارتي.

trade off

سبك و سنگين كردن .

trade school

مدرسه حرفه اي.

trade union

اتحاديه اصناف، اتحاديه صنفي.

trade unionism

پيروي از اصول وروشهاي اتحاديه اصناف.

trade unionist

عضو اتحاديه صنفي.

trademark

علامت تجارتي، علامت تجارتي گذاشتن .

trader

بازرگان ، سوداگر.

tradescantia

(گ. ش. ) برگ بيدي.

tradesfolk

تاجر، سودا گر.

tradesman

كاسب، سوداگر، دكان دار، افزارمند، پيشه ور.

tradespeople

سوداگران ، تجار، دكانداران ، كسبه .

trading stamp

تمبريكه براي تشويق در مقابل خريد كالا بخريدار ميدهند.

tradition

رسم، سنت، عقيده موروثي، عرف، روايت متداول، عقيده رايج، سنن ملي.

traditionalism

سنت گرائي، سنت پرستي، اعتقاد برسوم باستاني.

traditionalist

اهل سنت، پيرو روايات وسنن ، سنت گراي.

traditionalize

سنتي كردن ، بصورت حديث در آوردن ، بصورت سنت درآوردن .

traditionary

حديثي، روايتي، نقلي، روايت شده ، باستاني.

traditionless

بي سنت.

traditor

خائن ، خائن در امر مذهبي.

traduce

افترا زدن به ، بهتان زدن به ، بدنام كردن ، رسوا كردن ، لكه دار كردن ، تعريفكردن .

traducer

شخص بدگو، تهمت زن ، مفتري، بهتان زن .

traffic

عبور و مرور.(=traffick) شد وآمد، آمد وشد، رفت وآمد، عبو ومرور، وسائط نقليه ، داد وستدارتباط، كسب، كالا، مخابره ، آمد وشد كردن ، تردد كردن .

traffic court

دادگاه تخلفات رانندگي.

traffic island

بلندي وسط خيابان مخصوص توقف پياده رو.

traffic signal

علائم مخصوص عبور وسائط نقليه ، چراغ راهنمائي.

traffick

(=traffic) شد وآمد، آمد وشد، رفت وآمد، عبو ومرور، وسائط نقليه ، داد وستدارتباط، كسب، كالا، مخابره ، آمد وشد كردن ، تردد كردن .

trafficker

تاجر، سوداگر، كاسب، دكان دار، پشت هم انداز، دسيسه .

tragacanth

(گ . ش. ) كتيرا.

tragedian

نويسنده يا بازيگر نمايش هاي تراژدي ومحزون .

tragedienne

بازيگر تراژدي ( زن ).

tragedy

مصيبت، فاجعه ، نمايش حزن انگيز، سوگ نمايش.

tragi comedy

سوگ شاد نمايش، نمايشي كه درآن مطالب جدي ومضحك باهم آميخته باشد، اثرتراژدي وكمدي.

tragic

حزن انگيز، غم انگيز، محزون ، فجيع.

tragic flaw

نقيصه ياخدشه در زندگي قهرمان .

tragicomic

مربوط به اثر كمدي وتراژدي، غم انگيز وتفريحي، حاوي حوادث حزن آور وخنده آور.

tragopan

( ج. ش. ) قرقاول رنگارنگ هندي.

tragus

( تش. ) زبانه گوش، غضروف جلو گوش.

trail

بدنبال كشيدن ، بدنبال حركت كردن ، طفيلي بودن ، دنباله دار بودن ، دنباله داشتن ، اثر پا باقي گذاردن ، پيشقدم، پيشرو، دنباله .

trail run

رانش آزمايشي.

trailblazer

پيشقدم، پيشگام.

trailer

گياهي كه بزمين يا در و ديوار ميچسبد، يدك دوچرخه ياسه چرخه ياواگن ، ترايلر، اتومبيليدك كش، يدك ، ردپاگير، باترايلر حمل كردن .پشت بند.

trailer camp

(park trailer، court trailer) محل استقرار ترايلربا اتاقهاي چرخدار متصل به وسائط نقليه .

trailer card

كارت پشت بند.

trailer court

(park trailer، camp trailer) محل استقرار ترايلر با اتاقهاي چرخدار متصل به وسائط نقليه .

trailer label

برچسب پشت بند.

trailer park

(court trailer، camp trailer) محل استقرار ترايلر با اتاقهاي چرخدار متصل به وسائط نقليه .

trailer record

مدرك پشت بند.

trailerite

ساكن اتاقهاي متحرك بوسيله وسائط نقليه .

trailing edge

لبه پشتي.انتهاي تيغه پروانه موتور وغيره .

trailng

پشتي، عقبي.

train

قطار، دنباله ، دم، ازار، رشته ، سلسله ، متلزمين ، نظم، ترتيب، سلسله وقايع توالي، حيله جنگي، حيله ، تله ، فريب اغفال، تربيت كردن ، پروردن ، ورزيدن ، فرهيختن ، ورزش كردن ، نشانه رفتن .قطار، سلسله ، تربيت كردن .

train oil

روغن بالن ، روغن نهنگ .

trainable

فرهيخت پذير، تربيت شدني، قطار شدني.

trainband

گروه نظامي تعليمات ديده .

trainbearer

كسيكه دنباله لباس ديگري را مي گيرد، دنباله كش.

trainee

كار آموز، فرهيختگر.

trainer

فرهيختار.

training college

دانشسرا.

training school

آموزشگاه حرفه اي، كار آموزگاه .

trainsick

( در مورد مسافر ترن ) دچار بهم خوردگي حال.

traipse

قدم زدن ، راه رفتن ، بزحمت راه رفتن ، سرگردان بودن ، ول گشتن ، هرزه گردي كردن .

trait

ويژگي، نشان ويژه ، نشان اختصاصي، خصيصه .

traitor

خائن ، خيانتكار.

traitorous

خيانت آميز، خائن ، خائنانه .

traitress

زن خائن .

traject

از محلي عبور كردن ، از مسير بخصوصي گذشتن ، عبور، گذرگاه ، ورا افكني، ورا افكندن .

trajectory

خط سير، مسير، ورا افكن ، مسير گلوله .خط سير، گذرگاه .

tram

ترامواي، واگن برقي، باواگن رفتن .

tramcar

واگن شهري، ترامواي.

tramline

خط تراموا، خط مخصوص واگن برقي.

trammel

يكجور دام يا تور، پابند، كملاف، آلت ترسيم بيضي، تعديل، تعديل كردن ، بدامافتادن ، محدود ساختن .

tramontane

واقع در ماورائ جبال آلپ، بيگانه ، وراكوهي.

tramp

ولگرد، آسمان جل، خانه بدوش، باصدا راه رفتن ، پياده روي كردن ، با پا لگد كردن ، آوره بودن ، ولگردي كردن ، آواره ، فاحشه ، آوارگي، ولگردي، صداي پا.

tramper

ولگرد.

trample

پايمال كردن ، پامال كردن ، زير پا لگد ماك ل كردن ، لگد.

trampoline

توري كه در آكروبات از آن استفاده ميكنند.

tramroad

جاده مخصوص تراموا وواگن برقي.

tramway

ترامواي، واگن راه آهن برقي يا اسبي.

tranalpine

واقع در آنسوي كوه آلپ، ماوراي آلپي.

trance

نشئه ، از خود بيخودي، بيهوشي، خلسه ، مسحور كردن ياشدن ، باچالاكي حركت كردن .

trancscendent

ورارو، برتري، مافوق، افضل، فائق ماوراي مقررات.

tranformable

قابل تغيير شكل، دگرگوني پذير.

trangam

اسباب عجيب وغريب، زيور.

tranillumination

انقال نور از خلال عضوي بعضو ديگري.

tranisitor

ترانزيستور.

trannlatability

قابليت ترجمه ، قابليت انقال.

tranquil

آرام، آسوده ، بي جنبش، درحال سكون .

tranquility

(tranquillity) آرامش، آسودگي، آسايش خاطر، راحت.

tranquilize

(eztranquilli) آرام كردن ، آسوده كردن ، فرونشاندن .

tranquilizer

مسكن (mosakken)، داروي تسكين دهنده .

tranquillity

(tranquility) آرامش، آسودگي، آسايش خاطر، راحت.

tranquillize

(eztranquili) آرام كردن ، آسوده كردن ، فرونشاندن .

transact

معامله كردن ، داد وستد كردن .

transaction

تركنش، معامله .معامله ، سودا، انجام.

transaction data

داده هاي تراكنشي.

transaction file

پرونده تراكنش.

transaction oriented

تراكنش گر.

transaction tape

نوار تراكنش.

transactions

معاملات، شرح مذاكرات.

transactor

معامله گر، سوداگر.

transatlantic

آنطرف اقيانوس اطلس.

transceiver

فرستنده و گيرنده .

transcend

ورارفتن ، برتري يافتن ، سبقت جستن ، بالاتر بودن .

transcendence

برتري، تفوق، وراروي.

transcendental

متعالي، غير جبري.

transcendentalism

فلسفه ماورائ الطبيعه ، فلسفه خارج جهان مادي.

transcontinental

عبور كننده از سرتاسر قاره .

transcribe

آوانويسي كردن ، رونويس كردن ، رونوشت برداشتن ، نقل كردن .رونويسي كردن .

transcriber

محرر، رونويس كننده ، آوانويس.

transcript

رونوشت، سواد، نسخه رونوشت.رونوشت.

transcription

رونويسي.آوانويسي، رونويسي، استنساخ، سواد برداري، رونوشت.

transcutaneal

(transcutaneous) عبور كننده از پوست، ماورائ پوستي، ورا پوستي.

transcutaneous

(transcutaneal) عبور كننده از پوست، ماورائ پوستي، ورا پوستي.

transducer

ورارسان ، ترانسفورماتور، دستگاه گيرنده نيرو از يك دستگاه ودهنده نيرو بدستگاه ديگري.مبدل.

transduction

ورا رساني، حلول، انقال، عبور، هدايت، عبور از ماورائ چيزي.

transect

بطور عرضي برش كردن ، برش عرضي كردن .

transection

برش يا مقطع عرضي.

transept

بازوئي كليسا، جناح كليسا.

transfer

انتقال، واگذاري، انتقال دادن .ورابري، ورابردن ، انقال دادن ، واگذار كردن ، منتقل كردن ، انتقال واگذاري، تحويل، نقل، سند انتقال، انتقالي.

transfer check

مقابله ، انتقال.

transfer function

تابع انتقال.

transfer instruction

دستور العمل انتقال.

transfer interpreter

مفسر انتقال.

transfer medium

رسانه انتقال.

transfer operation

عمل انتقال.

transfer time

زمان انتقال، مدت انتقال.

transferable

انقال پذير، قابل انتقال، قابل ورابري.انتقال پذير، قابل واگذاري.

transferee

تحويل گيرنده ، منتقل اليه ، متصالح.

transference

انتقال، واگذاري، نقل، تحويل، حواله ، ورابري.

transferential

انتقالي.

transferor

دهنده ، منتقل كننده ، مصالح، انتقال دهنده .

transferred

انتقال يافته ، واگذار شده .

transferrer

انتقال دهنده .

transfigure

تغيير صورت دادن ، تغيير شكل يافتن ، تغيير شكل دادن ، تجلي كردن ، نوراني كردن ، دگر سيما كردن .

transfinite

ماورائ اعداد محدود، خارج از اعداد محدود.

transfix

سوراخ كردن ، ميخكوب كردن ، مبهوت كردن ، درجاي خود خشك شدن .

transfixion

عمل سوراخ كردن ، بهم دوختن ، حيرت زدگي.

transform

تغيير شكل يافتن ، تغيير شكل دادن ، دگرگون كردن ، نسخ كردن ، تبديل كردن .

transformation

دگرسازي، تغيير شكل، تبديل صورت، دگرگوني، وراريخت.تراديسي، تبديل.

transformative

قابل تغيير، قابل تبديل، دگرگون شونده .

transformer

تراديسيدن ، مبدل.تبديل كننده ، تغيير دهنده ، ترانسفورماتور، دستگاه تبديل برق ضعيف به برق قوي.

transfusable

(transfusible) قابل تزريق در جسم ديگري.

transfuse

از يك ظرف بظرف ديگر ريختن ، چيزي را نقل وانتقال دادن ، رسوخ يافتن در، تزريقكردن در.

transfusible

(transfusable) قابل تزريق در جسم ديگري.

transfusion

تزريق، نقل وانتقال، رسوخ، تزريق خون .

transgress

تجاوز كردن از، تخلف كردن از، تخطي كردن از، سرپيچي كردن از.

transgression

سرپيچي، تخلف، تجاوز، خطا، گناه ، فراروي.

transgressive

گناهكار، خاطي، متجاوز، عاصي، خطاكار.

transgressor

متجاوز، متخلف، خطاكار، تجاوزكار، فرار و.

tranship

نقل وانقال بار وغيره از يك وسيله ياكشتي به وسيله ياكشتي ديگري.

transhumance

چرگشت، حركت موسمي چهارپايان .

transhumant

چرا گرد، حركت كننده بسوي كوهستان براي چرا.

transience

فراگذري، ناپايداري، زود گذري، بي ثباتي، كوتاهي.

transient

زود گذر، ناپايدار، فاني، كوتاه ، تند، فراگذر.گذرا.

transient failure

خرابي گذرا.

transient response

واكنش گذرا.

transiguration

دگرسيمائي، تبديل صورت، تبديل هيئت، تغيير شكل، جلي.

transilluminate

( طب ) عبور نور از يك عضو.

transinformation

آگاهي متقابل.

transistor

ترانزيستور.

transistorize

داراي ترانسيتور كردن .

transistorized

ترانزيستوري.

transit

عبور، گذر، راه عبور، حق العبور، عبور كردن .گذر، عبور.

transit time

مدت گذر، مدت عبور.

transition

انتقال، عبور، تغيير از يك حالت بحالت ديگر، مرحله تغيير، برزخ، انتقالي.گذار، تحول.

transition diagram

نمودار گذارها، گذارنما.

transitive

انتقالي، متغير، ( من. ) رابطه مجازي، رابطه غير مستقيم، ( فعل ) متعدي.تراگذر، متعدي.

transitivity

زودگذري، انتقال پذيري، حالت متعدي.

transitoriness

زود گذري، حالت ناپايداري، حالت بي بقائي.

transitory

سپنج، ناپايدار، فاني، زودگذر، بي بقا.

translatable

قابل ترجمه ، قابل معني كردن ، قابل تعبير.

translate

ترجمه كردن ، برگرداندن .ترجمه كردن ، معني كردن ، تفسير كردن .

translate time

هنگام ترجمه ، حين ترجمه .

translation

ترجمه ، برگردان .ترجمه ، پچواك ، تفسير، انقال، حركت انتقالي.

translative

مجازي، استعاري، ترجمه اي، انتقالي، پچواكي.

translator

مترجم، برگرداننده .پچواك گر، مترجم، ترجمان ، ديلماج.

transliterate

حرف بحرف نوشتن .عين كلمه ياعبارتي را از زباني بزبان ديگر نقل كردن ، حرف بحرف نقل كردن ، نويسه گرداني كردن .

transliteration

نويسه گرداني، نقل عين تلفظ كلمه يا عبارتي از زباني بزبان ديگر.حرف به حرف نويسي.

translocate

جابجا كردن ، از جاي خود برون كردن .

translocation

جابجا شدگي، جايگيري، پس زني.

translucence

(translucency) فراتابي، نيم شفافي، ماتي شفافي، حالت زجاجي.

translucency

(translucence) فراتابي، نيم شفافي، ماتي شفافي، حالت زجاجي.

translucid

فراتاب، شفاف كننده ، روشن كننده زجاجي، شفاف.

transmarine

فرا دريا، واقع در آنسوي دريا، متعلق به ماورائ بحار.

transmigrate

فرا كوچ كردن ، كوچ دادن ، منتقل كردن ، تناسخ كردن .

transmigration

فرهنگسار، حلول روح مرده در بدن موجود زنده ديگري، تبعيد، فراكوچ.

transmigrator

فراكوچگر، مهاجر، نقل مكان كننده ، تناسخ كننده .

transmigratory

فراكوچ كننده ، مهاجرتي، مربوط به تناسخ، تناسخي.

transmissibility

فرا فرستادن پذيري، قابليت فرستادن ، انتقال پذيري، قابليت سرايت.

transmissible

فرافرستادني، فرستادني، انتقال پذير، قابل سرايت، مسري.

transmission

انتقال، عبور، ارسال، سرايت، اسبابي كه بوسيله آن نيروي موتور اتومبيل بچرخهامنتقل ميشود، فرا فرستي، فرا فرستادن ، سخن پراكني.مخابره ، مخابرات، ارسال.

transmission error

خطاي مخابره .

transmission line

خط مخابره اي.

transmission rate

نرخ مخابره ، سرعت مخابره .

transmissive

فرا فرست پذير، انتقال دهنده ، فرستنده ، قابل انتقال، انتقال يافته .

transmissivity

فرافرست پذيري، نيروي انتقال دهنده ، قابليت نقل وانتقال.

transmit

فرا فرستادن ، پراكندن ، انتقال دادن ، رساندن ، عبور دادن ، سرايت كردن .مخابره كردن ، فرستادن .

transmittable

قابل فرا فرستي، قابل پراكني ( بوسيله راديو وغيره ).

transmittal

(transmittance، transmittancy) انتقال، سرايت، عبور، ارسال، مخابره ، پراكنش.

transmittance

(transmittal، transmittancy) انتقال، سرايت، عبور، ارسال، مخابره ، پراكنش.

transmittancy

(transmittal، transmittance) انتقال، سرايت، عبور، ارسال، مخابره ، پراكنش.

transmitter

انتقال دهنده ، منتقل كننده ، فرستنده ، فرا فرست.مخابره كننده ، فرستنده .

transmogrification

دگرگون سازي، تغيير شكل، تحول، تناسخ.

transmogrify

تغييرشكل دادن ، نسخ كردن .

transmontane

(transmountain) ماورائ كوهستاني، فرا كوهي.

transmountain

(transmontain) ماورائ كوهستاني، فرا كوهي.

transmutable

قابل تبديل، قلب ماهيت يافتني، دگرگوني پذير.

transmutation

تبديل، تغيير شكل، قلب ماهيت، تكامل، استحاله ، تبديل عنصري بعنصر ديگري.

transmutative

قابل تبديل، قابل تغيير، تبديل شدني، قلب ماهيت يافتني.

transmute

تبديل كردن ، تغيير شكل دادن قلب ماهيت كردن ، كيمياگري كردن ، تغيير هيئت دادن .

transom

آلت افقي ( در وپنجره )، پنجره بالاي در يا بالاي پنجره ديگري، تير سردرب، سنگ درب.

transpacific

وابسته بسرتاسر اقيانوس آرام، واقع درآنسوي اقيانوس آرام.

transparence

فرانمائي، پشتنمائي، شفافيت، حالت زجاجي.

transparent

پشت نما، شفاف، نور گذران ، فرانما، پيدا.شفاف، ناپيدا.

transpicuous

فرا آشكار، شفاف، روشن ، آشكار، واضح.

transpierce

رسوخ كردن ، سرتاسرسوراخ كردن ، سرتاسر سوراخ شدن .

transpiration

فراتراوش، ترشح، خروج، نفوذ، افشائ، تعرق، نشر، حلول.

transpire

رويدادن ، بيرون آمدن ، نشركردن ، نفوذ كردن ، بخار پس دادن ، فاش شدن ، رخنه كردن ، فراتراويدن .

transplant

نشاكردن ، درجاي ديگري نشاندن ، مهاجرت كردن ، كوچ دادن ، نشائ زدن ، ( جراحي ) پيوندزدن ، عضو پيوند شده ، فراكاشتن .

transplantable

پيوند شدني، قابل برداشتن وكاشتن درمحل ديگري.

transplantation

فراكاشتن ، پيوند، جابجا سازي، قلمه زني، نشاكاري.

transplanter

فراكاشتگر، حمل كننده از يك محل وكارنده در محل ديگري.

transponder

دستگاه گيرنده يااداري كه بمحض دريافت مخابره اي بطور خودكار آن را جواب ميدهد.

transpondor

دستگاه گيرنده يااداري كه بمحض دريافت مخابره اي بطور خودكار آن را جواب ميدهد.

transpontine

واقع در آنسوي پل، واقع در جنوب رود تيمز در لندن .

transport

ترابري كردن ، بردن ، حمل كردن ، نقل وانتقال دادن ، نفي بلد كردن ، از خود بيخودشدن ، از جا در رفتن ، باركش، حمل ونقل، وسيله نقليه ، ترابري.حمل كردن ، حامل.

transportability

قابليت حمل، ترابرپذيري.

transportable

قابل حمل ونقل، ترابرپذير.

transportation

ترابري، حمل ونقل، باركشي، تبعيد، انتقال.ترابري، حمل و نقل.

transporter

ترابرگر، انتقال دهنده ، منتقل كننده ، دستگاه ناقله ، ناقل.

transposable

قابل جابجا شدن ، جابجا شدني.

transpose

ترانهادن ، پس و پيش كردن .پس وپيش كردن ، قلب كردن ، مقدم وموخر كردن ، ( ر. ) بطرف ديگر معادله بردن .

transposed

ترانهاده ، پس و پيش.

transposition

ترانهش، پس و پيشي.پس و پيش سازي، تقدم و تاخر، جابجاشدگي، (ر. )انتقالاعدادمعلوم بيكسو و مجولات بطرفديگر معادله ، فراگذاري.

transreceiver

فرستنده و گيرنده .

transrorm

تراديسي، تراديسيدن ، تبديل كردن .

transshape

تغيير شكل دادن ، تغيير ماهيت دادن ، مسخ كردن .

transshipment

انتقال به كشتي يا وسيله نقليه ديگري.

transubstantiate

بجسم ديگري تبديل كردن ، قلب ماهيت كردن .

transubstantiation

قلب ماهيت، استحاله ، تبديل جسمي بجسم ديگر، اعتقاد باينكه نان وشراب مصرفيدرآئين عشاي رباني مسيحيان هنگام ورود ببدن شخص تبديل بجسم وخون عيسي ميگردد.

transudate

فرانشت، مواد فرانشت شده ، مواد مترشحه ، ترشح، عرق، تراوش.

transudation

فرانشت، تراوش، ترشح، نفوذ، رسوخ، عرق.

transude

تراوش كردن ، فرانشت كردن .

transuranic

(transuranium) داراي عدد اتمي بيشتر از اورانيم.

transuranium

(transuranic) داراي عدد اتمي بيشتر از اورانيم.

transvaluate

(transvalue) سنجيدن ارزش برحسب معيار جديدي، نوسنجيدن .

transvaluation

سنجش ارزش برحسب معيار جديدي، نوسنجيدن .

transvalue

(transvaluate) سنجيدن ارزش برحسب معيار جديدي، نوسنجيدن .

transversal

سنجش ارزش برحسي معيار نويني، نوسنجي.

transverse

متقاطع، خط قاطع، (تش. ) عضله مستعرضه .

transverse process

زائده جانبي ستون فقرات.

transvestism

تقليد از روش و طرز لباس جنس مخالف.

transvestite

كسي كه در لباس ورفتار از جنس مخالف خود تقليد ميكند، ( در مورد مرد ) زن جامه .

trap

زانوئي مستراح وغيره تله ، دام، دريچه ، گير، محوطه كوچك ، شكماف، نيرنگ ، فريبدهان ، بدام انداختن ، در تله انداختن .تله ، در تله اندازي.

trapdoor

دريچه .

trapezium

شبيه ذوذنقه ، چهار پهلو، چهار ضلعي غير منظم.

trapezius

( تش. ) عضله ذوذنقه .

trapezoid

ذوذنقه ، ذوذنقه وار.ذوزنقه .

trapezoidal

ذوزنقه اي.

trapezoidal rule

قاعده ذوزنقه اي.

trapping

تله گذاري، در تله اندازي.يراق، تجملات وتزئينات، بدام اندازي.

trappist

عضو فرقه اي از راهبان مرتاض اهل سكوت.

traps

نردبان قابل حمل، اسباب، بنه (boneh).

trapze

بند بازي، طناب بند بازي، ذوذنقه .

trapzezist

بند باز، آكروبات.

trash

آشغال، مهمل، خاكروبه ، زوائد گياهان ، بصورت آشغال در آوردن .

trashy

مهمل، بيهوده ، چرند، مزخرف، جفنگ .

trasship

بكشتي يا وسيله نقليه ديگري انتقال دادن .

trauma

ضره ، زخم، آسيب، ضربه روحي روان آسيب، روان زخم.

traumatic

وابسته به روان زخم، زخمي، جراحتي، ضربه اي.

traumatism

روان زخم، ( طب ) ضربه ، تصادم، اثر ضربت، ضغطه .

traumatize

دچار روان زخم كردن ، با ضرب وجرح مشروب ساختن ، معذب كردن .

travail

مشقت، درد زايمان ، رنج بردن ، رنج زحمت، درد شكيدن .

trave

تير، الوار، چهارچوب اسب بندي.

travel agency

آژانس مسافري، آژانس مسافرتي.

travel agent

سفرچين ، سفر آرا، بليط فروش سرويس مسافري، آژانس مسافرتي.

traveler

مسافر، پي سپار رهنورد.

traveler's check

چك مسافرتي.

traveling fellowship

بورس تحصيلي شامل هزينه مسافرت وتحقيقات در خارج از محل خود.

traveling man

فروشنده سيار.

traveling salesman

فروشنده سيار.

travell

درنروديدن ، سفر كردن مسافرت كردن ، رهسپار شدن ، مسافرت، سفر، حركت، جنبش، گردش، جهانگردي.

traveller

مسافر، پي سپار، رهنورد.

travelogue

(traversabel) سخنراني درباره مسافرت.

traversabel

(travelogue) سخنراني درباره مسافرت.

traversable

قابل عبور.

traversal

پيمايش.

traverse

خاكريز يا جان پناه ، خط متقاطع، اشكال، مانع حائل، درب تاشو، حجاب حاجز، عبورجاده ، مسير، معبر، پيمودن ، طي كردن ، گذشتن از، عبور كردن ، قطع كردن .پيمودن ، عرضي، متقاطع.

traverseal

عمل پيمودن ، عمل طي كردن ، پيمايش.

travertine

(=travertin) ( مع. ) سنگ آهك سفيد رنگ ، تراورتن .

travesty

تعبير هجو آميز، تقليد مسخره آميز كردن .

travois

ارابه يا وسيله نقليه قديمي سرخ پوستان آمريكا.

trawl

كشيدن ، باتور كيسه اي ماهي گرفتن ، دام يا تور، كيسه اي كه درته درياكشيده ميشود، بند.

trawler

كرجي ماهيگيري.

tray

سيني، طبق، جعبه دو خانه .

treacherous

خيانت آميز، خائنانه ، خيانتكار، خائن .

treachery

نارو، خيانت، غدر، بي وفائي.

treacle

شيره قند، ترياق.

tread

گام برداري، پاگذاشتن ، راه رفتن ، لگد كردن .

treader

لگد كننده ، گام بردار.

treadle

پاتخته ، ركاب ماشين ، جاپائي، ركاب ساختن .

treadmill

چرخ افقي بزرگي كه زندانيان آن را بحركت درآورند، چرخ عصارخانه ، كارپرزحمت.

treason

خيانت، پيمان شكني، بي وفائي، غدر.

treasonable

(treasonoius) خيانت آميز، قابل ارتكاب خيانت، خائنانه .

treasonoius

(treasonable) خيانت آميز، قابل ارتكاب خيانت، خائنانه .

treasurable

اندوختني.

treasure

گنج، گنجينه ، خزانه ، ثروت، جواهر، گنجينه اندوختن ، گرامي داشتن ، دفينه .

treasure trove

خزانه ، دفينه ، گنج، ( مج. ) كشف.

treasurer

خزان دار، گنجور، صندوقدار.

treasurership

خزانه داري.

treasury

خزانه داري، گنجينه ، گنج، خزانه .

treasury note

اسكناس صادره از طرف خزانه .

treasury stock

سهم منتشره شركت كه بعنوان سرمايه منظور ميگردد.

treat

رفتار كردن ، تلقي كردن ، مورد عمل قرار دادن .رفتار كردن ، مورد عمل قرار دادن ، بحث كردن ، سروكار داشتن با، مربوط بودن به ، مهمان كردن ، عمل آوردن ، درمان كردن ، درمان شدن ، خوراك رايگان ، چيز لذت بخش.

treatable

رام، نرم، تعليم بردار، قابل درمان ، قابل بحث.

treater

طرف معامله ، مذاكره كننده ، طرف گفتگو.

treatise

رساله ، مقاله ، شرح، دانش نويسه ، توضيح.

treatment

رفتار، تلقي، طرز عمل.رفتار، معامله ، معالجه ، طرز عمل، درمان .

treaty

پيمان ، معاهده ، قرار داد، پيمان نامه ، عهد نامه .

treble

سه لا كردن ، سه برابر كردن ، ( مو. ) صداي زير در آوردن ، سه برابر، صداي زير.

treble clef

( مو. ) علامت كليد G (سل) موسيقي.

treble staff

( مو. ) علامت كليد G (سل) موسيقي.

trebly

بطور سه برابر، سه گانه ، سه لا.

trebuchet

(trebucket) منجنيق مخصوص پرتاب مرمي ( پرتابه )، يكجور ترازو.

trebucket

(trebuchet) منجنيق مخصوص پرتاب مرمي ( پرتابه )، يكجور ترازو.

trecento

( هنر وادب ايتاليا ) قرن چهاردهم ميلادي.

tredecillion

عدد يك با صفر بتوان .

tree

درخت.درخت، شجر، قالب كفش، چوبه دار، شجره النسب، درخت كاشتن ، بدرخت پناه بردن ، بشكل درخت شدن ، ( ز. ع. ) درتنگنا قرا ردادن .

tree farm

محوطه درخت كاري جنگل ( براي استفاده تجارتي )، خزانه درخت.

tree house

خانه بالاي درخت.

tree of heaven

(گ . ش. ) درخت عرعر.

tree structure

ساخت درختي.

tree surgeon

ويژه گر برش و قطع بخشهاي بيماري زده يا پوسيده درختان .

tree surgery

تشريح علمي درخت.

treehopper

( ج. ش. ) زنجره درختي.

treeless

بي درخت.

treenail

(=trenail) ميخ بزرگ چوبي، با ميخ چوبي يا گوه بهم كوبيدن .

treetop

نوك درخت.

trefoil

( گ . ش. ) شبدر سه برگه ، سه پره .

treillage

شبكه ، داربست، چفته مو.

trek

سفر، كوچ مسافرت باگاري، بازحمت حركت كردن ، باسختي وآهستگي مسافرت كردن .

trekker

مسافر باگاري.

trellis

شبكه ، داربست، چفته ، داربست بستن .

trelliswork

داربستبندي، شبكه ، چيز شبكه مانند، شبكه داربست.

tremble

لرزيدن ، مرتعش شدن ، لرز، لرزه ، ارتعاش، ترساندن ، لرزاندن ، مرتعش ساختن ، رعشه .

trembly

لرزان ، مرتعش، رعشه دار.

tremendous

شگرف، ترسناك ، مهيب، فاحش، عجيب، عظيم.

tremolant

لرزش دار، لرزان ( مو. )، موجد لرزش.

tremolo

( مع. ) لرزش، لرزش صدا، تحرير، ارتعاش.

tremor

(tremour) لرزش، تكان ، جنبش، تپش، رعشه ، لرزه .

tremour

(tremor) لرزش، تكان ، جنبش، تپش، رعشه ، لرزه .

tremulant

لرزش دار، مرتعش، ترسان ، لرزش، تحرير.

tremulous

لرزنده ، تحرير دار، لرزش دار، مرتعش، بيمناك .

trenail

(=treenail) ميخ بزرگ چوبي، با ميخ چوبي يا گوه بهم كوبيدن .

trench

چال، جان پناه ، خندق، گودال، سنگر، استحكامات خندقي، شيار طولاني، كندن ، خندق زدن .

trench foot

( طب ) پاي سرمازده .

trench knitfe

چاقوي مخصوص مبارزه دست بيقه .

trenchancy

تيزي، برندگي، قاطعي، نفوذ، شكاف.

trenchant

برنده ، تيز، بران ، نافذ، قاطع، قطعي، سخت.

trencher

تخته نان بري، خوراكي هاي روي ميز، پالتو باراني، ماكول، خوردني، مفت خور.

trencherman

آدم خوش خوراك ، پرخور، اكول.

trend

گرايش، تمايل.آلودگي لوزه وحلق وگلو با سيل.

trepan

روند، متمايل شدن ، تمايل داشتن ، منجر شدن به ، خم شدن ، تمايل، چرخش، انحراف، خميدگي، مسير، استيل، سبك ، روش، ( مع. ) جهت، طرف، سو.

trepanation

مته حفاري معدن وجراحي، بامته سوراخ كردن ، حيله گر، تله ، حيله ، بدام انداختن .

trepass

تجاوز كردن ، تعدي كردن ، پا فرا گذاشتن ، تخطي كردن ، تخلف، تخطي، تجاوز.

trephination

مته كاري ( جمجمه ).

trephine

مته كاري، ايجاد سوراخ بامته .

trepid

لرزان ، مرتعش، ترسان ، مرتعش كننده ، ترسناك .

trepidant

ترسو، كمرو.

trepidation

بيم وهراس، آشتفگي، لرزش، رعشه ، وحشت.

trespasser

تجاوزكار، عهد شكن ، متخلف، خلافكار، خاطي، متجاوز.

tressed

بافته شده ، طره شده ، طره طره .

tressel

(Trestle) سه پايه ، ستون را روي پايه قرار دادن .

trestle

(tressel) سه پايه ، ستون را روي پايه قرار دادن .

trestlework

تيرها و پايه هاي چوبي و فلزي زير ساختمان يا پل.

trews

شلوار چسبان يا نيم شلواري جوراب دار چسبان .

trey

( در ورق بازي ) سه لو، خال ، پيشونديست بمعني داراي سه قسمت وسه قسمتي وسه تائيوهرسه واحد يكبار.

triable

آزمايش كردني، آزمودني.

triad

مجموعه سه تائي.مجموع سه چيز، تثليث، سه تائي، ثلاثي.

trial

محاكمه ، دادرسي، آزمايش، امتحان ، رنج، كوشش.آزمايش، امتحان ، محاكمه ، سعي.

trial and erroe

آزمايش و خطا، سعي و امتحان .

trial and error

روش آزمايش و خطا.

trial balance

ترازنامه آزمايشي.

trial jury

( در دادگاه ) هيئت منصفه .

trial lawyer

وكيل دادگستري كه در دادگاههاي جنائي حضور مييابد.

trial run

استفاده آزمايشي ( از هر چيز ).

triangle

مثلث، سه گوش.مثلث، سه گوش، سه پهلو، سه بر.

triangular

سه گوشي، مثلثي.سه گوشه ، داراي سه زاويه ، بشكل مثلث.

triangularity

مثلثي شكل، سه گوشي، سه پهلوئي.

triangularization

مثلث بندي.

triangulate

سه زاويه اي، سه گوش كردن ، بصورت مثلث درآوردن .

triangulation

تقسيم ناحيه اي به مثلثهاي مجاور هم جهت مساحي، سه گوش سازي.

triarchy

سه تن سالاري، سه بخشي.

triassic

( ز. ش. ) مربوط بدوره ترياسه ، ترياس.

triatomic

داراي سه اتم، سه اتمي، سه بنياني.

triaxial

سه محوري، سه جزئي.

tribal

قبيله اي، طايفه اي، سبطي، ايلي، ايلياتي، تباري.

tribalism

زندگي ايلياتي، سازمان وتشكيلات قبيله اي، قبيله گرائي، ايل گرائي.

tribe

تبار، قبيله ، طايفه ، ايل، عشيره ، ( درجمع ) قبايل.

tribesman

عضو قبيله يا طايفه ، ايلياتي، هم قبيله .

triboelectricity

ايجاد برق در اثر اصطكاك ، برق مالشي.

tribophysics

فيزيك اصطكاكي، مبحث اصطكاك در فيزيك .

tribulate

خفت (kheffat) دادن ، آزار كردن .

tribulation

محنت، رنج، آزمايش سخت، عذاب، اختلال.

tribunal

دادگاه محكمه ، ديوان محاكمات.

tribunate

مقام يامسند قضاوت.

tribune

حامي ملت، سكوب سخنراني، كرسي ياميز خطابه ، منبر، تريبون .

tribuneship

مقام حامي ملت.

tributary

خراجگزار، فرعي، تابع، شاخه ، انشعاب.

tribute

باج، خراج، احترام، ستايش، تكريم.

trice

كشيدن يا بستن ، باطناب بستن ، دم، لحظه .

triceps

( تش. ) ماهيچه سه سر.

trichina

( ج. ش. ) كرم گوشت خوك ، تريشين .

trichinize

با كرمگوشت خوك آلوده شدن .

trichinosis

( طب ) آلودگي باتريشين يا كرم گوشت خوك .

trichinous

( ج. ش. ) مربوط به كرم انگل گوشت خوك .

trichoid

موئي، شبيه موي.

trichome

(trichomic) كرك گياهي، مويك ، مويچه .

trichomic

(trichome) كرك گياهي، مويك ، مويچه .

trichomonad

(ج. ش. ) جانور آغازي تاژكدار داراي موهاي كرك مانند.

trichotomous

سه بخشي، بسه بخش تقسيم شده ، داراي سه قسمت.

trichotomy

تقسيم وجود انسان به سه قسمت ( تن وجان و روح )، تقسيم بسه بخش.

trichromat

سه رنگ ، سه رنگي.

trichromatism

( در بلور ) سه رنگي، وقوع در سه حالت.

trick

حيله ، نيرنگ ، خدعه ، شعبده بازي، حقه ، لم، رمز، فوت وفن ، حيله زدن ، حقه بازي كردن ، شوخي كردن .

trick or treat

قاشق زني وكاسه زني دم درب خانه هاي مردم.

trick track

(trictrac) بازي تخته نرد قديمي.

tricker

حقه باز، نيرنگ باز، گول زن ، شياد.

trickery

حيله گ ري، حيله بازي، گول زني، نيرنگ .

trickily

از روي حقه بازي.

trickiness

حقه بازي، دغل زني.

trickish

(trikcy) حيله گرانه ، شيادانه ، مزورانه ، از روي حيله وتزوير.

trickle

چكيدن ، چكانيدن ، چكه .

tricklet

نهر باريك .

trickster

حقه باز، شياد، گول زن ، نيرنگ باز، بامبول زن .

tricky

نيرنگ آميز، خدعه آميز، مهارت آميز، نيرنگ باز.

tricolette

پارچه ابريشم مصنوعي لباس زنانه .

tricolor

پرچم ملي سه رنگ فرانسه ، سه رنگ .

tricone

(tricorn) كلاه سه ترك ، سه گوش، داراي سه شاخ.

triconered

داراي سه گوشه .

tricorn

(tricone) كلاه سه ترك ، سه گوش، داراي سه شاخ.

tricostate

( گ . ش. - ز. ش. ) سه دنده اي، داراي سه دنده .

tricot

كش باف، بافتني، تريكو.

tricotine

پارچه زبر لباسي خانه خانه .

tricrotic

(tricrotism) نبض سه ضربه اي، ضربان نبض بطور سه ضربه اي.

tricrotism

(tricrotic) نبض سه ضربه اي، ضربان نبض بطور سه ضربه اي.

trictrac

(track trick) بازي تخته نرد قديمي.

tricuspid valve

( تش. ) دريچه سه لختي، سرپوش سه گوش.

tricuspid

سه نوك ، سه گوش، سه لختي.

tricuspidate

داراي سه لخت، داراي سه چين در دريچه قلب.

tricycle

(tricyclic) سه چرخه ، داراي سه چرخ.

tricyclic

(tricycle) سه چرخه ، داراي سه چرخ.

tridactyl

(tridactylous) سه انگشتي، سه وتدي.

tridactylous

(tridactyl) سه انگشتي، سه وتدي.

trident

(tridentate) نيزه سه شاخه ، عصاي سه دندانه ، سه دندانه اي.

tridentate

(trident) نيزه سه شاخه ، عصاي سه دندانه ، سه دندانه اي.

tridimensional

سه بعدي (di'bo).

tridimensionality

حالت سه بعدي.

triduum

عبادت سه روزه ، سه روز، ايام ثلاثه .

tried

آزموده ، آزموده شده ، در محك آزمايش قرار گرفته .

triennial

سه ساله ، هر سه سال يكبار.

triennium

دوره سه ساله .

trier

آزماينده ، آزمايش كننده ، كوشا.

trifid

سه جزئي، سه شاخه ، سه دندانه ، سه شكافي.

trifle

چيز جزئي، ناچيز، ناقابل، كم بها، بازيچه قرار دادن ، سرسري گرفتن .

trifler

بي اهميت، جزئي.

trifocal

داراي سه فاصله كانوني ومركزي، سه كانوني.

trifoliate

سه برگ ، سه برگي.

trifoliolate

داراي سه نشريه ، سه برگ .

trifolium

(گ . ش. ) شبدر.

triforium

سه دهاني، سه بابي.

triform

داراي شكل سه تائي، سه شكلي، شكل سه تائي.

trifurcate

بسه شاخه تقسيم شدن ، بسه قسمت منقسم شدن ، چيز سه انشعابي.

trifurcation

سه شاخه ، سه گانگي، سه انشعابي.

trig

قابل اعتماد، وفادار، فعال، سرحال، منبسط، تر وتميز، دويدن ، چهار نعل رفتن ، شيك ، خود آرا، خط شروع مسابقه ، خندق، از حركت بازداشتن ( مثل چرخ ماشين )، علامت گذاشتن .

trigeminal neuralgia

نورالژي عصب سه قلو، درد عصب سه قلو.

trigger

ماشه ، رها كردن ، راه انداختن .ماشه اسلحه ، گيره ، سنگ زير چرخ، چرخ نگهدار، ماشه ( چيزي را ) كشيدن .

trigger circuit

مدار رها ساز.

trigger happy

عاجز از كنترل خود در اثر شادي، دست به هفت تير.

trigger tube

لامپ رها ساز.

triggerfish

( ج. ش. ) ماهيان رنگارنگ داراي بدن ضخيم.

triggering

رهاسازي، راه اندازي.

triggerman

ماشه كش، آدمكش سريع العمل درميان جماعت اوباش.

triglyphic

وابسته به تزئينات برجسته سه ترك .

trigon

مثلث سه گوش، گروه سه صورتي، ( نج. ) سه حالتي، ستاره سه تائي، اجتماع سه ستاره باهم.

trigonometric

( ر. ) مثلثاتي، وابسته به مثلثات.مثلثاتي.

trigonometry

( هن. ) مثلثات.مثلثات.

trigonous

داراي سه زاويه ، سه زاويه اي، چليپائي، مثلث.

trigraph

سه حرفي كه مجموعا نمايشگر يك صوت باشد، سه حرف متحد التلفظ.

trihedral

( هن. ) سه وجهي، سه روي، سه سطحي.

trihydrate

( ش. ) تركيب شيميائي داراي سه ملكول آب.

trihydroxy

( ش. ) هيدوركسيدي داراي سه بنيان هيدروكسيل.

trijugate

( گ . ش. ) داراي سه جفت برگچه ، سه زوج برگچه اي.

trikcy

(trickish) حيله گرانه ، شيادانه ، مزورانه ، از روي حيله وتزوير.

trilateral

سه جانبه ، سه ضلعي، سه بر.

trilaterality

سه ضلعي، حالت سه جانبي.

trilinear

( هن. ) سه خطي، داراي سه خط.

trilingual

سه زباني، متكلم بسه زبان .

triliteral

سه حرفي، ثلاثي، كلمه سه حرفي.

triliteralism

حالت سه حرفي، ثلاثي.

trill

با تحرير خواندن ، چرخيدن ، روان شدن ، جاري شدن ( مثل نهر)، پيچانيدن ، لرزيدن ، حرف عله ، علت، لرزش صدا.

triller

آواز خوان باتحرير.

trillion

تريليون ، ( آمر. - فرانسه ) عدد يك با صفر، ( انگليس ) عدد يك با صفر.

trilobate

سه قطعه اي، سه تكه .

trilobation

سه قطعه ، سه تكه اي.

trilobite

بند پايان خرچنگي داراي بدن سه بند.

trilocular

(triloculate) داراي سه حفره ، سه ياخته اي.

triloculate

(trilocular) داراي سه حفره ، سه ياخته اي.

trilogy

سه نمايش تراژدي، گروه سه تائي.

trim

درست كردن ، آراستن ، زينت دادن ، پيراستن ، تراشيدن ، چيدن ، پيراسته ، مرتب، پاكيزه ، تر وتميز، وضع، حالت، تودوزي وتزئينات داخلي اتومبيل.

trim size

اندازه طبيعي ( پس از پرداخت وبريدن زاويه چيزي ).

trimerous

سه جزئي، سه بندي، سه مفصلي، سه گروهي.

trimester

دوره سه ماهه ، در حدود سه ماه .

trimeter

شعر سه وتدي.

trimmer

پيرايشگر، دستكاري كننده ، صاف كننده ، زينت دهنده ، تغيير عقيده دهنده بنابمصالحروز، تاديب كننده .

trimolecular

(ش. ) سه ذره اي، داراي سه ملكول.

trimonthly

هر سه ماه يكبار.

trimorph

(trimorphous) سه شكلي، سه وجهي، سه حالتي.

trimorphous

(trimorph) سه شكلي، سه وجهي، سه حالتي.

trimotor

هواپيماي سه موتوره .

trinal

(trinary) سه گانه ، سه تائي، ( ر. ) داراي سه متغير.

trinary

(trinal) سه گانه ، سه تائي، ( ر. ) داراي سه متغير.

trindle

چرخ، شمع مومي دراز ونوك تيز، ( درصحافي كتاب ) تنگ (tang)، پيچيدن ، غلتاندن .

trine

سه لا، سه بر، سه تائي.

trinitarian

معتقد به تثليث، معتقد بوجود اقانيم ثلاثه .

trinity

سه گانگي، (در مسيحيت ) معتقد بوجود سه اقنوم در خداي واحد.

trinket

گول زنك ، چيز كم خرج، جواهر بدلي، دزدكي وزير جلي كار كردن .

trinketer

فروشنده جواهر بدلي.

trinketry

جواهر آلات بدلي.

trinkums

زيور آلات بدلي (frippery، trinkets).

trinomial

شامل سه نام، داراي سه عبارت، سه اسمي.

trio

سه نفر خواننده ، قطعه موسيقي مخصوص نواختن ياخواندن سه نفر، سه نفري، سه تائي.

triode

لامپ سه قطبي، سه راه .

trip

سبك رفتن ، پشت پا خوردن يازدن ، لغزش خوردن ، سكندري خوردن ، سفر كردن ، گردش كردن ، گردش، سفر، لغزش، سكندري.

trip hammer

چكش اهرمي لنگري.

tripartite

سه جزئي، سه نسخه اي، سه جانبه ، سه طرفه ، سه سويه .

tripartition

تقسيم بسه قسمت، سه قسمتي كردن ، قسمت سوم.

tripe

شكمبه ، سيرابي، دكان سيرابي، بي ارزش.

tripetalous

داراي سه كلبرگ ، سه پر، سه گلبرگي.

triphibian

( triphibious) سه حياتي، سه خاصيتي، هواپيماي دريائي.

triphibious

(triphibian) سه حياتي، سه خاصيتي، هواپيماي دريائي.

triphthong

كلمه يا حرف سه صوتي.

tripinnate

(گ . ش. ) سه سوزني، داراي آرايش سوزني.

triplane

هواپيماي سه طبقه يا سه باله .

triple

سه برابر، سه گانه .سه گانه ، سه برابر، سه جزئي، سه گروهي، سه برابر كردن ، سه برابر چيزي بودن .

triple address

با نشاني سه گانه .

triple precision

با دقت سه برابر.

triple space

دو سطر در ميان .دو خط در ميان كردن .

triple tongue

نت هاي سه تائي را بسرعت باساز نائي زدن .

triplet

سه گانه ، سه تائي، سه جزئي، سه قلو.سه قلو، سه بخشي.

triplex

سه تائي، سه جزئي، سه لا.سه قسمتي، سه جزئي، سه برابر كردن .

triplicate

سه نسخه اي، سه برابر، سه برابر كردن .سه برابر، در سه نسخه ، در سه نسخه تهيه كردن .

triplication

( triplicity) سه نسخه ساي، تثليث، تهيه در سه نسخه .

triplicity

(triplication) سه نسخه ساي، تثليث، تهيه در سه نسخه .

triploblastic

داراي سه غشائ سلولي ابتدائي.

triploid

( زيست شناسي ) سه قسمتي، سه بخشي، سه جزئي.

triploidy

سه قسمتي، حالت سه تائي.

triply

بطور سه برابر.

tripod

سه پايه ، سه ركني، چيزي كه سه پايه داشته .

tripos

سه پايه ، ( در دانشكده كمبريج ) امتحان حساب.

tripper

سياح، مسافر، گشت گر، دستگاه لغزاننده .

trippet

زبانه يا برجستگي چرخ كه در فواصل معين بچرخ ديگرميخورد.

triptych

عكسي كه در سه قاب تهيه كرده پهلوي يكديگر قرار دهند.

triquetrous

داراي سه گوشه تند، مثلثي شكل، سه گوشه .

triradiate

داراي سه شعاع، سه شاخه ، سه شعاعي.

trireme

كشتي جنگي روم و يونان باستان .

trisect

بسه بخش مساوي تقسيم كردن ، سه بخش كردن ، تقسيم بسه قسمت.

trisector

قسمت كننده بسه بخش.

triskele

(triskelion) شكلي مركب از سه پره يا سه انشعاب، سه تركي.

triskelion

(triskele) شكلي مركب از سه پره يا سه انشعاب، سه تركي.

trisoctahedron

كثير الاضلاع وجهي، بلور وجهي.

triste

(tristful) اندوهناك ، گرفته ، محزون ، غمگين .

tristful

(triste) اندوهناك ، گرفته ، محزون ، غمگين .

tristylous

(گ . ش. ) سه ستوني، سه پايه .

trisyly

ساختمان سه ستوني، وضع سه ستوني.

triteness

ابتذال، فرسودگي.

tritheism

سه يزدان گرائي، سه خدائي، اعتقاد باقانيم ثلاثه مسيحيت.

trithist

پرستنده سه خدا، سه اقنومي.

tritone

فاصله سه آهنگ ، فاصله سه گام.

triturable

بصورت پودر در آوردني، سائيدني.

triturate

سائيدن ، نرم كردن ، بصورت پودر درآوردن .

trituration

سايش، خردسازي، نرم سازي، پودر سازي.

triturator

آسياب كننده ، ساينده .

trity

كهنه ، پوسيده ، مبتذل، بطور مبتذل، بطور پوسيده .

triumph

پيروزي، فتح، جشن فيروزي، پيروزمندانه ، فتح وظفر، طاق نصرت، غالب آمدن ، پيروزشدن .

triumphant

پيروز، منصور، فاتحانه ، فرياد پيروزي.

triumvier

(triumvirate) يكي از سه زمامدار روم قديم، سه نفري.

triumvirate

(triumvier) يكي از سه زمامدار روم قديم، سه نفري.

triune

تثليث، اعتقاد بوجود سه شخصيت در خدا.

trivalence

(trivalency، trivalent) تركيب سه بنياني، سه تركيبي، سه ارزش.

trivalency

(trivalence، trivalent) تركيب سه بنياني، سه تركيبي، سه ارزش.

trivalent

(trivalency، trivalence)(ش. ) سه ظرفيتي، سه بنياني، سه ارزشي.

trivalve

سه دريچه اي.

trivet

سه پايه ، ديگپايه .

trivia

چيزهاي بي اهميت، ناچيز.

trivial

جزئي، ناچيز، ناقابل، كم مايه ، مبتذل.بديهي، ناچيز، مبتذل.

triviality

پيش پاافتادگي، ابتذال، بي موردي، ناچيزي.

trivialization

ناچيز شماري.

trivialize

بي اهميت شدن ، بي اهميت دانستن ، مبتذل كردن .

triweekly

هر سه هفته يكبار، سه هفته اي.

trochaic

(درشعر) مركب از دو هجا كه يكي بلند و دومي كوتاه باشد.

trochal

( ج. ش. ) چرخي، شبيه چرخ.

troche

قرص دارو، قرص مكيدني، شاخ سه شعبه گوزن .

trochee

( شعر ) وتد يا قافيه دو هجائي كه هجاي اولش بلند يا موكد وهجاي دومش كوتاه ياخفيف باشد.

trod

( زمان ماضي قديمي فعل tread )، گام زد.

trodden

( اسم مفعول فعل tread )، گام زده .

troglodyte

غارنشين ، انسانهاي غارنشين ، وحشي.

troglodytic

غارنشين ، غارزي.

trogon

( ج. ش. ) تروگن ، مرغان رنگارنگ .

troika

( روسي ) ارابه يا درشكه سه اسبه ، سه اسب، هر دسته سه تائي.

trojan

وابسته به يا اهل شهر باستاني تروا (troy).

troll

(افسانه توتني) غول يا جن ساكن غار وكوه ، دايره وار حركت كردن ، چرخيدن ، چرخاندن گرداندن ، گشتن ، سرائيدن ، چرخش.

troller

چرخاننده ، پيچاننده ، خواننده .

trolley

(trolly) چرخ دستي مامورتنظيف، گاري باركش، اتومبيلباركش كوتاه ، واگن برقي، باواگن برقي حمل كردن .

trolley car

(trolleybus) ( آمر. ) واگن برقي شهري، اتوبوس برقي.

trolleybus

(car trolley) ( آمر. ) واگن برقي شهري، اتوبوس برقي.

trollop

زن شلخته ، زن بندوبار، زن هرزه ، جنده .

trolly

(trolley) چرخ دستي مامورتنظيف، گاري باركش، اتومبيلباركش كوتاه ، واگن برقي، باواگن برقي حمل كردن .

trombone

( مو. ) ترومبون ، شيپور داراي قسمت مياني متحرك .

trombonist

شيپور زن ، ترومبون نواز.

trommel

( مع. ) غربال سيمي استوانه شكلي مخصوص سنگ معدن .

trone

قپان ، بازار، ميدان .

troop

گروه ، دسته ، عده سربازان ، استواران ، گرد آوردن ، فراهم آمدن ، دسته دسته شدن ، رژه رفتن .

troop carrier

نيرو بر.

trooper

سپاهي، سوار، اسب سواري، نظامي.

troopship

كشتي سرباز بر.

tropaeolum

( گ . ش. ) آب تره ، شاهي آبي.

trophic

وابسته بتغذيه ، غذائي، تغذيه اي.

trophoplasm

ماده مغذيه سيتوپلاسم.

trophoplasmic

(trophoplasmotic) داراي مواد مغذي سيتوپلاسم.

trophoplasmotic

(trophoplasmic) داراي مواد مغذي سيتوپلاسم.

trophy

يادگاري پيروزي، نشان ظفر، غنائم، جايزه .

tropic

(trpical) نواحي گرمسيري بين دومدارشمال وجنوب استوا، گرمسيري، مدارراسالسرطان ، مدارراس الجدي حاره ، گرمسير.

tropical

(trpic) نواحي گرمسيري بين دومدارشمال وجنوب استوا، گرمسيري، مدارراسالسرطان ، مدارراس الجدي حاره ، گرمسير.

tropism

سوگرايش، گرايش.

tropologic

گرمسيري، مجاز (zmajaa)، مجازي، داراي تفسير اخلاقي.

tropology

ترجمه يا تفسير مجازي وروحاني، استعاره سازي.

trot

يورتمه ، يورتمه روي، بچه تاتي كن ، يورتمه رفتن ، صداي يورتمه رفتن اسب، كودك ، عجوزه .

troth

وفا، وفاداري، پيمان ، ( م. م. ) نامزد كردن ، راستي، براستي، از روي ايمان ، نامزدي.

trothplight

نامزدي، ( ك . ) نامزد شدن ، نامزد كردن .

trotline

نخ قلاب ماهي گيري.

trotter

( درجمع ) پاچه ، يورتمه ران ، اسب يورتمه رو، شخص چابك و پركار.

troubadour

شاعر بزمي ونوازنده دوره گرد قرون الي فرانسه ، نغمه سراي سيار.

trouble

آزار، آزار دادن ، رنجه كردن ، زحمت دادن ، دچار كردن ، آشفتن ، مصدع شدن ، مزاحمت، زحمت، رنجه .

troublemaker

مزاحم، موجد زحمت ودردسر، آشوبگر.

troubler

مزاحم، موجب تصديع خاطر، مزاحمت.

troubleshooter

مشگل گشا، كاشف عيب ونقص ورفع كننده آن .

troublesome

پرزحمت، سخت، دردسردهنده ، مصدع، رنج آور.

troublous

رنجه آور، پر زحمت، طاقت فرسا، پردردسر، مزاحم.

trough

آبشخور، سنگاب، تغار.

trounce

شكست دادن ، سخت زدن ، بسختي تنبيه كردن ، سرزنش كردن .

troupe

دسته بازيگران ونمايش دهندگان ، بصورت دسته حركت كردن .

trouper

عضو دسته نمايش دهندگان ، سپاهي.

troupial

(=icterus) ( ج. ش. ) مرغ انجير خوار آمريكائي.

trousers

شلوار.

trousseau

جهاز عروس، جامه يا رخت عروس.

trout

(ج. ش. ) ماهي قزل آلا، ماهي قزل آلا گرفتن .

trouty

داراي تعداد زيادي ماهي قزل آلا.

trove

چيز پيدا شده ، گنجينه ، تحفه .

trover

يابنده ، چيز پيدا ده .

trow

انديشه كردن ، تصور كردن .

trowel

ماله ، بيلچه باغباني، ماله كشيدن .

troweler

ماله كش.

troy

شهر تروا در شمال غربي آسياي صغير، وابسته به تروا.

truancy

وقت گذراني، پرسه زني، طفره زني، گريز.

truant

طفره رو، از آموزشگاه گريز زدن ، شاگرد يا آدم طفره رو، مكتب گريز.

trubleshoot

عيب زدائي، رفع عيب.

truce

جنگ ايست، متاركه جنگ ، قرار داد متاركه موقت جنگ .

truck

معامله كردن ، سروكار داشتن با، مبادله ، معامله خرده ريز، باركش، كاميون ، واگن روباز، چرخ باربري.

truck trailer

ترايلر كاميون ، ارابه بي موتوري كه توسط كاميون برده شود.

truckage

مبادله جنسي، مبادله ، معامله ، باركشي با كاميون .

trucker

راننده كاميون .

truckle

چاپلوسي كردن ، با چرخ كوچك مخصوص غلتاندن ، چرخ.

truckle bed

(bed =trundle) تختواب كوتاهي كه زير تختواب ديگر قرار گيرد.

truckler

حركت دهنده يا غلتاننده چرخ، چاپلوس.

truckline

سرويس باربري.

truckman

معامله گر، راننده كاميون .

truckmaster

شخصي كه مامور خريد وفروش ميان سرخ پوستان است.

truculence

(truculency) وحشيگري، سبعيت، خشونت.

truculency

(truculence) وحشيگري، سبعيت، خشونت.

truculent

وحشي، خشن ، بي رحم، قصي القلب، سبع.

trudge

قدم آهسته ، راه پيمائي بازحمت، باخستگي راه رفتن .

trudgen stroke

شناي كرال.

trudger

راه پيما، سالك ، قدم زننده .

true

درست، صحيح، واقعي.راست، پابرجا، ثابت، واقعي، حقيقي، راستگو، خالصانه ، صحيح، ثابت ياحقيقي كردن ، درست، راستين ، فريور.

true bill

اعلام جرمي كه هيئت منصفه در ظهر آن صحه گذارند.

true complement

متمم واقعي، متمم مبنائي.

true false test

آزمايش درستي ونادرستي چيزي.

true life

واقعي، حقيقي وصحيح، مطابق زندگي روزمره .

trueborn

پاكزاد، پاك نهاد.

truehearted

(trueheartedness) صميمي، بي ريا، پاكباز، پاكدل، پاك نهاد.

trueheartedness

(truehearted) صميمي، بي ريا، پاكباز، پاكدل، پاك نهاد.

truelove

عشق پاك .

trueness

درستي، صداقت، بي ريائي، حقيقي، خلوص نيت.

truepenny

رفيق درستكار، باشرافت.

truffle

( گ . ش. ) قارچ دنبلان ، قارچ خوراكي دنبلان ، دنبلان وار.

truism

چيزي كه پر واضح است، ابتذال.

truistic

عاري از لطف، بيمزه ، بديهي، مبتذل.

trull

فاحشه ، دختر جوان ، كلفت (kolfat).

truly

صادقانه ، باشرافت، موافق باحقايق، بدرستي، بطور قانوني، بخوبي.

trump

صداي شيپور، ( در بازي ورق ) خال آتو، خال حكم، خالآتو بازي كردن ، مغلوب ساختن پيشي جستن ، آدم خوب، نيروي ذخيره ونهاني.

trump up

نسبت ناروا دادن ، دروغ بافتن ، تهمت زدن .

trumped up

خلاف واقع، نادرست، بيمورد، ناروا، جعلي.

trumpery

خرده ريز، خرت وپرت، سخن مهمل، زرق وبرق دار، نادان فريب، خوش ظاهر، چرند.

trumpet

شيپور، كرنا، بوق، شيپورچي، شيپور زدن .

trumpeter

شيپور زن ، شيپورچي، كرنازن ، جارچي.

truncate

بريدن ، كوتاه كردن .بي سر كردن ، شاخه زدن ، ناقص كردن .

truncation

برش، كوتاه سازي.قطع سر، سرزني، بي سر سازي، ابتر سازي، تسطيح زوايا، ناقص سازي.

truncation error

خطاي برشي.

truncheon

چوب پاسبان ، چوب قانون ، باتون ، عصا، چماق، باچماق ياباتون زدن .

trundle

چرخك ، غلتك ، باركش كوتاه ، تراندن ، غلتاندن ، گشتن ، چرخيدن ، غل خوردن .

trundle bed

(=trucklebed) تختخواب چرخكدار كوتاهي كه زير تختخواب بزرگتري جا بگيرد.

trundler

غلتاننده ، غلتان ، غلتك زن .

trunk

تنه ، بدنه ، كنده درخت، خرطوم بيني انسان ، چمدان بزرگ ، صندوق، بدنه ستون .شاه سيم.

trunk circuit

شاه مدار، معبر مشترك .

trunk hose

شلوار كوتاهي كه تانيمه ران ميرسيده .

trunnion

بازودسته ، سر محور.

truss

چوب بست زدن ، پايه زدن ، بستن ، بسيخ كشيدن ، بدار آويختن ، جفت كردن ، گره زدن ، دسته كردن ، متمسك شدن ، كوك زن ، بهم بستن ، بادبان را جمع كردن ، بار سفر بستن ، بدار آويخته شدن ، خرپا، شكم بند، بقچه ، انبان ، فتق بند.

truss bridge

پل داراي اسكلت آهني.

trusser

چوب بست زننده ، بسته ، دسته ، محكم شده ، بشكه ساز.

trust

اعتماد، ايمان ، توكل، اطمينان ، پشت گرمي، اميد، اعتقاد، اعتبار، مسئوليت، امانت، وديعه ، اتحاديه شركتها، ائتلاف، اعتماد داشتن ، مطمئن بودن ، پشت گرمي داشتن به .

trust company

شركت امين يا امانت دار، بانكي كه امانات وسپرده ها را نيز نگهميدارد.

trust fund

سپرده ، وجه اماني، سرمايه اماني.

trust territory

ناحيه تحت قيمومت شوراي امنيت سازمان ملل متحد.

trustee

امين ، متولي، امانت دار، توليت كردن .

trusteeship

امانت، امانت داري، توليت، جزئ امنا بودن .

truster

اطمينان كننده ، باور كننده ، امانت گذار، وديعه گذار، اعتباردهنده ، نسيه دهنده ، توكل كننده .

trustful

موتمن ، مطمئن ، معتمد، اطمينان ، اعتماد.

trustiness

قابليت اعتماد.

trustworthy

قابل اعتماد، معتمد، موثق، درست، امين .

trusty

معتبر، قابل اعتماد، موتمن ، مورد اطمينان ، امين ، اطمينان بخش.

truth

راستي، صدق، حقيقت، درستي، صداقت.

truth table

جدول درستي، جدول صحت.

truth value

ارزش درستي.

truthful

(truthfully) راستگو، صادق، راست، از روي صدق وصفا.

truthfully

(truthful) راستگو، صادق، راست، از روي صدق وصفا.

try

كوشش كردن ، سعي كردن ، كوشيدن ، آزمودن ، محاكمه كردن ، جدا كردن ، سنجيدن ، آزمايش، امتحان ، آزمون ، كوشش.

trying

كوشا، ساعي، سخت.

tryout

آزمون براي گزيدن نامزد مسابقات يانمايش وغيره ، آزمايش درجه استعداد، آزمايش.

tryst

قرار ملاقات، ميعادگاه ، نامزدي، قرار ملاقات گذاشتن .

tryworks

كوره آجري داراي سه پايه كار گذارده شده در آن .

tsar

(arzc، arz=t) تزار، امپراتور روسيه .

tsetse

( ج. ش. ) مگس تسه تسه ناقل تريپانوزوم.

tu quoque

( لاتين ) تونيز، توهم بيا بميدان ( بصورت دعوت حريف بعمل متقابل گفته ميشود ).

tu whit tu whoo

صدائي شبيه صداي جغد، صداي جغد.

tub

تغار چوبي، تغار رخت شوئي، طشت، وان ، حمام فرنگي، هرچيزي بشكل تغاهر، شستشوكردن ، شسته شدن .

tuba

شيپور بزرگ .

tubal

( تش. ) وابسته به لوله رحمي يا گذرگاه تخم، لوله رحم، لوله اي.

tubate

داراي شكل لوله ، لوله مانند.

tubbable

متناسب براي لوله يا تغار يابشكه .

tubber

تغار ساز، طشت ساز، گازر، شستشو دهنده .

tubby

چاق، فربه ، خمره وار، بشكل وان .

tube

لوله ، تونل، مجرا، دودكش، ناي، ني، لوله خميرريش وغيره ، ناودان ، لامپ، لاستيك توئي اتومبيل ودوچرخه وغيره ، لوله دار كردن ، از لوله رد كردن .لامپ، لوله .

tuber

تكمه ، دكمه ، زگيل، سيبك ، برآمدگي زگيل مانند، برجستگي ( گ . ش. ) قارچ دنبلان .

tubercle

(گ . ش. - تش. ) آزخ، برآمدگي گرد، دكمه ، زگيل، برآمدگي دندان آسياب، برجستگي روياستخوان .

tubercular

آزخي، آزخ دار، برآمدگي دار، سلي، مسلول.

tuberculate

تكمه اي، داراي برآمدگي هاي سلي، مبتلا بمرض سل.

tuberculation

ابتلائ بمرض سل، برجستگي يازگيل.

tuberculosis

( طب ) مرض سل.

tuberculotoxin

مواد سمي كه از باسيل كخ ترشح ميشود.

tuberculous

داراي برآمدگي يا دكمه ، مسلول، سلي.

tuberculum

دكمه ، برجستگي.

tubing

مصالح لوله سازي ولوله كشي، لوله سازي، لوله گذاري، نصب لوله ، لوله بدون درز.

tubular

لوله اي.مجوف، لوله مانند، سيگاري شكل، ساخته شده از لوله .

tubularity

حالت لوله اي، چيز مجوف.

tubule

لوله كوچك ، ناسور.

tubuliferous

(tubulifloral) داراي گلهاي لوله اي وطبقي شكل، وابسته به استكانيان .

tubulifloral

(tubuliferous) داراي گلهاي لوله اي وطبقي شكل، وابسته به استكانيان .

tubulure

(ش. ) دريچه كوچك لوله اي.

tuck

چين ، تاه ، بالازدگي، بالازني، توگذاري، شيريني مربا، نيرو، روحيه ، چين دادن ياجمع كردن انتهاي طناب، توگذاشتن ، نيرو، زور، شدت زومندي، درجاي دنج قرارگرفتن ياقرار دادن ، شمشير نازك .

tuck point

بند كشي كردن درزهاي آجر وسنگ ( باسيمان يا آهك وگچ ).

tuck shop

مغازه قنادي، مغازه حلويات ( معمولا مجاور مدرسه ).

tucker

شمشير ساز، خوراك ، تامين غذا كردن .

tucket

خوشه نرسيده ذرت هندي.

tudor

خانواده سلطنتي تودور در انگليس.

tuesday

(tuesdays) سه شنبه .

tuesdays

(tuesday) سه شنبه .

tuffet

صندلي يانشيمن كوتاه ، كلاله ، خوشه .

tuft

دسته ، طره ، منگوله ، ريشه پارچه ، ته ريش، ريش بزي، كلاله ، طره دار يا پرزداركردن .

tufter

كسي كه شكار را رم ميدهد، شكارچي.

tug

بزحمت كشيدن ، بازوركشيدن ، تقلا كردن ، كوشيدن ، كشش، كوشش، زحمت، تقلا، يدك كش.

tugger

يدك كش، كسيكه كوشش وتقلا ميكند، وسيله نقاله .

tuille

زره ران وپهلو.

tuition

(tuitional) شهريه ، حق تدريس، تعليم، تدريس، آموزانه .

tuitional

(tuition) شهريه ، حق تدريس، تعليم، تدريس، آموزانه .

tulip

( گ . ش. ) لاله ، گل لاله .

tulle

پارچه توري ابريشمي نازك مخصوص روسري ولباس زنانه .

tumble

رقصيدن ، جست وخيز كردن ، پريدن ، افتادن ، لغزيدن ، ناگهان افتادن ، غلت خوردن ، معلق خوردن ، غلت، چرخش، آشفتگي، بهم ريختگي.

tumbledown

خراب، لغزان .

tumbler

ليوان ، معلق زن ، بازيگر شيرين كار.

tumbleweed

(گ . ش. ) تاج خروس.

tumbling barrel

غلتك مخصوص صيقل فلزات.

tumbling verse

( انگليس ) شعر بي قاعده وبي وزن قديمي.

tumbrel

(tumbril) آلت شكنجه ، گيوتين ، گاري، قايق ته صاف، آدم مست وتلوتلو خور.

tumbril

(tumbrel) آلت شكنجه ، گيوتين ، گاري، قايق ته صاف، آدم مست وتلوتلو خور.

tumefaction

(tumescence) آماس، ورم، حالت تورم.

tumefactive

متورم، آماس دار.

tumescence

(tumefaction) آماس، ورم، حالت تورم.

tumescent

(tumid) بادكرده ، آماس كرده ، آماسيده ، ورم كرده ، متورم، ورقلنبيده ، پرآب وتاب، مطنطن .

tumid

(tumescent) بادكرده ، آماس كرده ، آماسيده ، ورم كرده ، متورم، ورقلنبيده ، پرآب وتاب، مطنطن .

tumidity

ورم، آماس، غرور، بادكردگي.

tummy

شكم، معده .

tumor

(tumour) دشپل، تومور، برآمدگي، ورم، غده .

tumorous

دشپل دار، دشپلي، متورم، مغرور، گستاخ، غده اي.

tumour

(tumor) دشپل، تومور، برآمدگي، ورم، غده .

tump

( د. گ . -انگليس ) تپه ، توده درختان واقع بر روي تپه ، توده ، انبوه ، انباشته .

tumult

هنگامه ، همهمه ، غوغا، شلوغ، جنجال، آشوب، التهاب، اغتشاش كردن ، جنجال راه انداختن .

tumultuary

پرآشوب، آشفته ، پر سر وصدا.

tumultuous

پر همهمه ، پر آشوب، شلوغ، بهم ريخته ، بي نظم.

tumulus

پشته خاك روي قبر، مقبره ، تپه .

tun

بشكه بزرگ ، بقدر يك بشكه ، آدم يا چيز بشكه مانند، لوله بخاري، ليوان ، قدح، دربشكه ريختن .

tuna

(fish =tuna) ( ج. ش. ) ماهي توناياتون .

tuna fish

(=tuna) ( ج. ش. ) ماهي توناياتون .

tunable

(tunably، =tuneable) خوش نوا، خوش آهنگ ، كوك ، موزون ، تنظيم پذير.

tunably

(tuneable، tunable) خوش نوا، خوش آهنگ ، كوك ، موزون ، تنظيم پذير.

tundra

تندرا، دشت هاي بي درخت پوشيده از گلسنگ نواحي قطبي.

tune

ميزان كردن ، وفق دادن ، كوك كردن .آهنگ ، لحن ، نوا، آهنگ صدا، آواز، لحن تلفظ، وفق دادن ، كوك كردن ياميزان كردن آلت موسيقي ياراديو وغيره ، رنگ ، نغمه .

tune up

شروع باواز كردن ، ( مك . ) موتور را تنظيم كردن .

tuneable

(tunably، =tunable) خوش نوا، خوش آهنگ ، كوك ، موزون ، تنظيم پذير.

tuned

ميزان شده ، وفق يافته ، كوك شده .

tuneful

خوش آهنگ ، شيرين ، مليح، خوش الحان ، بانوا.

tunel diode

ديود نقبي، ديود تونلي.

tuneless

ناكوك ، بي آهنگ ، نارسا، ناموزون .

tuner

ميزان كننده ، ميزان كننده موتور، پيچ ميزان راديو، وسيله تنظيم جريان برق وغيره ، نواگر.

tungsten

( مع. ) تنگستن ، تونگستن ، فلزي از جنس كروم.

tungstic

داراي تنگستن .

tunic

نيام، ( روم قديم ) پيراهن بي آستين يا با آستين كه مرد وزن ميپوشيده اند، بلوزيا كت كوتاه كمربند دار، كت كوتاه سربازان انگليس، پوشش.

tunica

غشائ پوششي، نام قبيله اي از سرخ پوستان آمريكا.

tunicate

(tunicated) نيام دار، پوشش دار، پيراهن پوش، جانور نيام دار.

tunicated

(tunicate) نيام دار، پوشش دار، پيراهن پوش، جانور نيام دار.

tunicle

پوشش ياپيراهن كوتاه وكوچك ، لباس روئي كشيش در عشائ رباني، لباس كوتاه .

tuning

ميزان سازي.

tuning fork

( مو. ) دوشاخه ، دياپازون .

tuning pipe

ناي مخصوص كوك وميزان كردن بعضي آلات موسيقي.

tunnel

تونل، نقب، سوراخ كوه ، نقب زدن ، تونل ساختن ، نقب راه .

tunny

( ج. ش. ) هر نوع ماهي اسقومري اقيانوسي.

tup

شاخ قوچ، سندان ، چكش، شاخ زدن ، جفت گيري كردن .

tuple

چند تائي.

tuppence

دوپني.

tuque

كلاه بافته پشمي زمستاني.

turanian

توراني، مردمي از نژاد آلتائي اورال.

turban

عمامه ، دستار، كلاه عمامه مانند.

turbid

گل آلود، تيره ، كدر، درهم وبرهم، مه آلود.

turbidimetry

زلال سنجي.

turbidity

تيرگي، گل آلودي، مه آلودي.

turbinal

(ج. ش. - تش. ) پيچي شكل، فرفره اي.

turbinate

وارونه مخروط، فرفره اي، مانند مخروط وارونه ، مارپيچ.

turbine

توربين .

turbo

پيشوندي بمعني توربيني ووابسته به توربين .

turbocar

اتومبيل توربين دار.

turbocharger

موتور شارژ كننده توربين .

turbofan

دستگاه تهويه يا بادبزن متحرك بوسيله توربين .

turbogenerator

دستگاه مولد برق داراي توربين .

turbojet

هواپيماي جت توربين دار، جت توربيني.

turbojet engine

موتور هواپيماي داراي توربين جت.

turboprop

(engine propeller =turbo) هواپيماي داراي موتور توربين دار.

turboprop jet engine

موتور جت مجهز به موتور توربين .

turbot

( ج. ش. ) سپر ماهي، ماهي پهن خوراكي.

turbulator

اسباب مخصوص بهم زدن مايعات.

turbulence

(turbulency) آشفتگي، اغتشاش، آشوب، گردنكشي، تلاطم.

turbulency

(turbulence) آشفتگي، اغتشاش، آشوب، گردنكشي، تلاطم.

turbulent

سركش، گردنكش، ياغي، متلاطم، آشفته .

turcoman

(turkoman) تركمن ، تركمني.

turd

سنده ، گه ، پشكل.

tureen

ظرف سوپ خوري، قدح سوپ خوري.

turf

چمن ، كلوخ چمني، خاك ريشه دار، طبقه فوقاني خاك ، مرغزار، ذغال سنگ نارس، باچمن پوشاندن .

turgescence

تورم، برآمدگي، آماس، بادكردگي، تكبر.

turgescent

آماس كننده ، متورم، باد كرده ، پرطمطراق.

turgid

بادكرده ، آماس دار، متورم، متسع، پر طمطراق.

turgidity

ورم، آماس، باد، بادكردگي، تورم، غرور، طمطراق.

turgor

( گ . ش. ) ورم سلولهاي زنده گياهي، اتساع غشائ پروتوپلاسم گياهي.

turing machine

ماشين تورينگ .

turk

ترك ، اهل كشور تركيه .

turkey

كشور تركيه ، بوقلمون ، شكست خورده ، واخورده .

turki

(turkic) زبانهاي تركي شامل جغتائي وعثماني.

turkic

(turki) زبانهاي تركي شامل جغتائي وعثماني.

turkish

تركي، ترك .

turkish bath

گرمابه بخار، حمام ( بنوعي كه در ايران وتركيه مرسوم است ).

turkish towel

حوله مخمل نما.

turkism

آداب وسنن تركي، اصطلاحات تركي.

turkoman

(turcoman) تركمن ، تركمني.

turk's capcactus

(shead'turk) (گ . ش. ) كاكتوس هند غربي.

turk'shead

(capcactus s'turk) (گ . ش. ) كاكتوس هند غربي.

turmeric

(گ . ش. ) زردچوبه .

turmoil

غوغا، ناراحتي، پريشاني، بهم خوردگي، آشفتگي.

turn

نوبت، چرخش، گردش ( بدور محور يامركزي )، چرخ، گشت ماشين تراش، پيچ خوردگي، قرقره ، استعداد، ميل، تمايل، تغيير جهت، تاه زدن ، برگرداندن ، پيچاندن ، گشتن ، چرخيدن ، گرداندن ، وارونه كردن ، تبديل كردن ، تغيير دادن ، دگرگون ساختن .

turn around time

زمان برگشت.

turn off

خاموش كردن ياشدن ، محل چرخش، نقطه تحول، نقطه انحراف.

turn on

شيرآب يا سويچ برق را بازكردن ، بجريان انداختن ، روشن كردن .

turn out

توليد كردن ، وارونه كردن ، با كليد خاموش كردن ، اجتماع، ازدحام، توليد، ازكاردرآمدن ، بنتيجه مطلوبي رسيدن ، ( انگليس ) اعتصاب، اعتصابگر.

turn over

غلتاندن ، وارونه كردن ، برگرداندن ( خاك )، تعمق كردن ، مرور كردن ، ورق زدن ، برگشتگي، واژگون شدگي، سرمايه ، عايدي فعاليت، عملكرد، محصول، بازده ، انتقال، برگردان ، تعويض.

turn to

مبارزه ، توجه ، عطف توجه ، مراجعه ، بكار پرداختن .

turn up

رخ دادن ، ظهور، ظاهر شدن .

turner

خراط، تراش كار، چرخ كار، چرخنده ، چرخاننده .

turnery

خراطي، تراش كاري، دكان خراطي، كارخانه تراش، ماشين تراش، اشيائ تراشيدني، منبت كاري.

turnicidae

(=turni) (ج. ش. ) خانواده بلدرچين .

turning chisel

اسكنه ماشين تراش، قلم ماشين تراش.

turning point

نقطه برگشت، مرحله قاطع، نقطه تحول.

turnip

(گ . ش. ) شلغم، منداب.

turnix

(=turnicidae) (ج. ش. ) خانواده بلدرچين .

turnkey

زندانبان ، كليد دار زندان ، دستگاه انحراف سنج زاويه .

turnover

برگشت، حجم معاملات، تغيير و تبديل.

turnpike

جاده ، شاهراه ، باج راه .

turnsole

(گ . ش. ) گل آفتاب گردان ، گياه تورنسل.

turnspit

اسبابي كه سيخ كباب را روي آتش ميچرخاند.

turnstile

تيري كه چهار بازوي گردنده داردوهركس ميخواهد از آن بگذرد كوپن خود را در سوراخآن انداخته وآنرا چرخانده وارد ميشود، گردان در.

turntable

صفحه گردونه ، سكوب چرخنده ، معلق، پشتك .

turpentine

تربانتين ، سقز، قندرون ، تربانتين زدن به .

turpentinic

(turpentinous) سقزدار، داراي تربانتين .

turpentinous

(turpentinic) سقزدار، داراي تربانتين .

turpitude

فساد، پستي، دلواپسي، دنائت ذاتي.

turps

روغن يا عرق تربانتين .

turquois

(=turquoise) ( مع. ) فيروزه ، سولفات قليائي آلومينيوم.

turquoise

(=turquois) ( مع. ) فيروزه ، سولفات قليائي آلومينيوم.

turret

مناره كوچك ، برج كوچك ، ( نظ. ) برج متحرك ، برج گردان ، جان پناه .

turtle

هر نوع لاك پشت آبي، كبوتر قمري، لاك پشت، لاك پشت شكار كردن .

turtleback

( ج. ش. ) كاسه پشت، لاك پشت، هر چيز برجسته بيضي شكل، عرشه منحني عقب يا جلوكشتي.

turtledove

(ج. ش. ) كبوتر قمري (ringdove)، يار، عزيز، محبت نشان دادن .

turtlehead

(گ . ش. ) عشبه خيلون .

turtleneck

يقه اسكي، يقه برگردان ، ژاكت يقه دار.

turves

( صورت جمع كلمه turf )، مرغزار، چمنها.

tuscan

اهل توسكاني، وابسته بتوسكاني در ايتاليا.

tusche

جوهر چاپ مخصوص طراحي و گراور سازي.

tusk

دندان دراز وتيز، دندان نيش اسب، عاج، دندان عاج فيل، دندان گراز حيوانات، ( بادندان ) سوراخ كردن يا كندن .

tusk tenon

زبانه يا گيره اي كه داراي زبانه هاي كوچكتري باشد بطوري كه رويهم بشكل پله ياتضاريس پله اي درآيند.

tusker

( ج. ش. ) فيل عاج دار، گراز، داراي دندان گراز.

tussah

(tusseh، tussore) (ج. ش. ) كرم ابريشم شرقي.

tusseh

(tussah، tussore) (ج. ش. ) كرم ابريشم شرقي.

tussive

سرفه آور، وابسته به سرفه .

tussle

تقلا، مسابقه جسماني، كشمكش، مجادله ، نزاع كردن ، بحث كردن ، تقلا كردن .

tussock

دسته علف، دسته مو، دسته انبوه ، كلاله .

tussock grass

(گ . ش. ) علف چمن وچراگاه ، چمن باتلاقي.

tussocky

موئي، پشمالو، پوشيده از كلاله مو يا علف.

tussore

(tussah، tusseh) (ج. ش. ) كرم ابريشم شرقي.

tut

اوه ، عجبا.

tutee

كسي كه تحت سرپرستي لله باشد.

tutelage

للگي، قيمومت، سرپرستي، تعليم سرخانه .

tutelary

داراي قيم يا سرپرست، داراي محافظ وحامي، وابسته بقيمومت، وابسته بسرپرست، قيمومتي.

tutor

(tutorial) آموختار، لله ، معلم سرخانه ، ناظر درس دانشجويان ، درس خصوصي دادن به .

tutorage

(tutoship) معلمي، آموزانه ، سرپرستي، قيمومت، للگي.

tutoress

معلمه ، قيم زن ، آموزگار زن .

tutorial

(tutor) آموختار، لله ، معلم سرخانه ، ناظر درس دانشجويان ، درس خصوصي دادن به .

tutoship

(tutorage) معلمي، آموزانه ، سرپرستي، قيمومت، للگي.

tutoyer

دوم شخص مفرد را در مكالمه بكار بردن ، در محاوره (تو) استعمال كردن .

tuts

(گ . ش. ) درخت سناي زهري.

tutti

( مو. ) براي تمام صداها وسازها، باهم، مجتمعا.

tux

(=tuxedo) لباس مردانه مخصوص چاي عصر، لباس رسمي.

tuxedo

(=tux) لباس مردانه مخصوص چاي عصر، لباس رسمي.

tuyere

دهانه لوله ، دهانه دم آهنگري.

twaddle

چرند گفتن ، سخن بي معني.

twaddler

چرند گو، مهمل گو، چرند نويس.

twain

دو، دوتا، جفت، زوج، توام، دوقلو، چند قلو.

twang

صدائي كه هنگام كشيدن سيم ساز از آن شنيده ميشود، صداي زه ، صداي تودماغي، صدايدنگ دنگ ايجاد كردن .

twangy

داراي صداي دنگ دنگ ، تودماغي.

twayblade

(گ . ش. ) انواع ثعلب داراي برگ زوجي، ليستر، جريان .

tweak

نيشگون گرفتن وكشيدن ، پيچ دادن ، پيچيدن ، پيچاندن ( بيني )، نيشگون تيز.

tweed

پارچه پشم ونخ راه راه مردانه ، نوعي فاستوني.

tweedey

( درمورد پارچه ) پشم ونخ راه راه ، فاستوني.

tweedledum and tweedledee

دو فرد يا دو گروه خيلي مشابه .

tweese

(eztwee) كندن مو، ( طب ) انبرك .

tweet

صداي جير جير، جير جير كردن ( پرندگان كوچك ).

tweeter

بلندگوي داراي صداي ناهنجاروگوشخراش.

tweeze

(tweese) كندن مو، ( طب ) انبرك .

tweezer

موچين ، قيچي، انبرك ، باموچين كندن .

twelfth

دوازدهم، دوازدهمين ، يكي از دوازده قسمت.

twelve

دوازده ، دوازده گانه ، يك دوجين .

twelve punch

سوراخ سطر دوازدهم.

twelvmo

ورق كاغذ دوازده ورقي، قطع ورقي.

twentieth

يك بيستم، بيستمين ، بيستم.

twenty

عدد بيست.

twenty fourmo

قطع كاغذ ياكتاب ورقي.

twenty one

( بازي ورق ) بيست ويك ، عدد بيست ويك .

twice

دوبار، دوفعه ، دومرتبه ، دوبرابر.

twice born

دوباره زاد، تجسم ثانوي، تولد تازه روحاني يافته .

twice laid

ساخته شده از انتهاي رشته هاي طناب.

twiddle

بارامي دست زدن ، بازي كردن ، ور رفتن ، باساعت مچي وغيره بازي كردن ، وررفتن ( باچيزي )، تكان دادن .

twig

(.n) شاخه كوچك ، تركه ، (.vt) فهميدن ، ديدن .

twigged

(twiggy) شاخه دار، تركه مانند، لاغر.

twiggy

(twigged) شاخه دار، تركه مانند، لاغر.

twilight

تاريك روشن ، هواي گرگ وميش، شفق.

twilit

تاريك وروشن ، گرگ وميش، نيمه روشن .

twill

پارچه جناغي، پارچه جناغي بافتن .

twin

دوقلو، توام، همزاد.( درجمع ) جوزا، هم شكمان ، زوج، جفت، دوتا، دوقلو، توام كردن ، جفت كردن .

twin check

مقابله توام، بررسي توام.

twinborn

دوقلو بدنيا آمده .

twine

ريسمان چند لا، نخ قند، پيچ، بهم بافتن ، دربرگرفتن .

twiner

( ريسمان ريسي ) چندلا كننده ، چيزي كه مي پيچد يا دورميزند، پيچنده .

twinflower

(گ . ش. )پيچ امين الدوله معطر آمريكائي.

twinge

دور زدن ، پيچيدن ، درد كشيدن ، تير كشيدن ، نيش، سوزش، سرزنش وجدان ، دردشديدوناگهاني.

twinkle

چشمك زدن (بويژه در مورد ستارگان )، برق زدن ياتكان تكان خوردن ، چشمك ، بارقه ، تلائلو.

twinkler

چشمك زن ، جرقه زن .

twirl

چرخش، گردش، چرخيدن .

twirler

پيچ دهنده ، چرخاننده .

twist

پيچ، تاب، نخ يا ريسمان تابيده ، پيچ خوردگي، پيچيدن ، تابيدن ، پيچ دار كردن .

twist drill

پارچه راه راه مارپيچي.

twister

كسي كه ميچرخاند يا مي پيچاند، كسي كه اغراق ميگويد يا تحريف ميكند، گردباد، چرخان .

twistor

حافظه پيچشي.

twisty

تاب دار، پيچ خورده ، پيچ دار، منحرف، تابيده .

twit

سرزنش كردن ، عيوب يا اشتباهات كسي را يادآور شدن ، سرزنش.

twitch

(grass =twitch) تكان ناگهاني، ناگهان كشيدن ، جمع شدن ، بهم كشيدن ، گره زدن ، فشردن ، پيچاندن ، سركوفت دادن ، منقبض شدن ، كشش، حركت يا كشش ناگهاني.

twitch grass

( =twitch) تكان ناگهاني، ناگهان كشيدن ، جمع شدن ، بهم كشيدن ، گره زدن ، فشردن ، پيچاندن ، سركوفت دادن ، منقبض شدن ، كشش، حركت يا كشش ناگهاني.

twitter

چهچه ، چهچه زدن ، صداهاي مسلسل ومتناوب ايجاد كردن ، ( از شدت شوق ياهيجان )لرزيدن ، هيجان وارتعاش، سرزنش كننده .

twittery

عصباني، لرزان ، تحريك شده .

twixt

(=betwixt) مابين ، درميان .

two

دو قسم، دو نوع، دو تا، هر دو تا

two address

با دو نشاني.

two bit

بارزش سنت، جزئي، بي اهميت.

two faced

دو رو، دو وجهه ، آدم دو رو.

two fisted

شديد، سخت، نيرومند، دومشتي.

two handed

داراي دو دست، قوي، محكم، استوار.

two input adder

افزايشگر با دو ورودي.

two input subtractor

كاهشگر با دو ورودي.

two level logic

منطق دوسطحي.

two level store

انباره دو سطحي.

two out of five code

رمز دو از پنج.

two pass

دو گذري.

two pass assmbler

هم گذر دو گذري.

two phase

( در مورد برق ) دو فاز، دومرحله اي، دوحالتي، دو وهله اي.

two phase machine

ماشين دو فازه .

two ply

دولا، دولاتاب.

two scale

دو مقياسي، دودوئي.

two some

دونفري، دو نفره ، دوگانه .

two star

دوستاره اي، سرلشكر، دريا دار.

two state

دو حالتي.

two state algebra

جبر دو حالتي.

two state circuit

مدار دو حالتي.

two state jump

جهش دو حالتي.

two state variable

متغيير دو حالتي.

two step

دوگامي، رقص دوگامي.

two valued

دو ارز، دو ارزشي.

two way

دو راهه ، دو طرفه .داراي دو راه ، دو راهه .

two way list

ليست دو طرفه .

two wire circuit

مدار دو سيمه .

twofold

داراي دو چيز، دوقسمتي، دو برابر، دوگانه .

twon car

اتومبيل كرايه مسافري.

twonsman

اهل شهر، شهري، همشهري.

twopence

مبلغ دو پنس، مسكوك دو پنسي.

twopenny

سكه دو پنسي، كتاب اول ابتدائي بچه ها.

two's complement

نسبت به دو.

tycoon

سرمايه دار خيلي مهم، آدم بانفوذ وپولدار.

tying

( وجه وصفي معلوم از فعل tie)، متصل كننده .

tyke

آدم خام دست، بچه شيطان وموذي، طفل.(tike) آدم خام دست، بچه شيطان و موذي، كودك .

tymbal

(timbal) نقاره ، دهل، كوس.

tympan

(=tympanon) طبل، جبهه كليسا، پرده ، غشائ.

tympanic

بشكل طبل، مثل پرده صماخ.

tympanist

طبل زن .

tympanites

استسقائ طبل، نفخ شكم در اثر گاز.

tympanon

(=tympan) طبل، جبهه كليسا، پرده ، غشائ.

tympanum

(تش. ) طبل گوش، گوش مياني، پرده گوش، طبل.

tympany

ورم، گزافه گوئي، مبالغه ، صداي سنگين ، طبل.

typable

(typeable) باماشين تحرير نوشتن ، نوشتني.

typal

شبيه نمونه ، نمونه اي، شبيه حروف چاپي.

type

سنخ، نوع، قسم، رقم، گونه ، الگو، قبيل، حروف چاپي، كليشه ، باسمه ، ماشين تحرير، طبقه بندي كردن ، با ماشين تحرير نوشتن ، نوع خون ، نوع خون را معلوم كردن .

type genus

جنس ياگونه ( در تقسيم بندي )، نوع مشخص.

type writer

ماشين تحرر، حرف نگار.

typeable

(typable) باماشين تحرير نوشتن ، نوشتني.

typeset

حروفچيني كردن .

typesetter

حروفچين .

typewrite

باماشين تحرير نوشتن .

typhoid

تيفوئيدي، وابسته به تيفوئيد، حصبه .

typhoon

توفان سخت درياي چين ، گردباد.

typhous

(typhus) تيفوس، تيفوسي، حصبه اي.

typhus

( typhous) تيفوس، تيفوسي، حصبه اي.

typicality

(typicalness) نمونه ، علامت، شاخصيت، خصوصيت.

typicalness

(typicality) نمونه ، علامت، شاخصيت، خصوصيت.

typification

سنخ بندي، طبقه بندي، علامت سازي، تعيين نمونه .

typify

نمونه دادن ، بانمونه مشخص كردن ، نمونه بودن ، نماينده نوعيازگياه ياجانوربودن .

typist

ماشين نويس.

typograph

ماشين حروف ريزي وحروف چيني.

typographer

مامور چاپخانه ، چاپچي، مطبعه چي.

typographic

چاپي، مربوط به چاپ.

typography

فن چاپ، فن بيان وتعريف چيزي بصورت علائم ونشانه هاي رمزي.

typology

سنخ شناسي، گونه شناسي، نوع شناسي، نشانه شناسي.

tyrannical

ستمگرانه ، وابسته بفرمانرواي ظالم، ظالمانه .

tyrannicide

قاتل ستمگران ، ستمگر كش، ستمگر كشي.

tyrannize

ستم كردن ، مستبدانه حكومت كردن .

tyrannous

ستمگر، ستمگرانه ، ظالمانه ، از روي ظلم وستمگري.

tyranny

حكومت ستمگرانه ، حكومت استبدادي، ستمگري، ظلم، ستم، جور (jovr)، ظلم وستم.

tyrant

ستمگر، حاكم ستمگر يا مستبد، سلطان ظالم.

tyre

(=tire) لاستيك اتومبيل.

tyro

(tiro) (م. م. ) نوچه ، نوآموز، تازه كار، مبتدي، كارآموز.مبتدي، تازه كار، نوچه .

tyupical

سنخي، نوبتي، نوبه اي، برجسته ، شاخص، معروف.

tzar

(arzc، =tsar) تزار، امپراطور روسيه قديم.

tzarina

ملكه روسيه تزاري.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109