سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1390
عنوان و نام پديدآور:فرهنگ لغت انگليسي به فارسي (جلد1)/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان
مشخصات نشر:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.
مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه
يادداشت : عنوان ديگر: ديكشنري انگليسي- فارسي
عنوان ديگر : ديكشنري انگليسي- فارسي
موضوع : زبان انگليسي -- واژه نامه ها -- فارسي
حرف اول الفباي انگليسي، حرف اضافه مثبت.
بمب اتمي.
(در مورد كاغذ) جداجدا سفارش داده شده .
(ج. ش.) كفتار(cristata Proteles) بومي جنوب و مشرق آفريقا.
هارون برادر موسي.
هاروني، از نسل هارون ، جزو گروه كشيشان پائين درجه مورمن (mormon).
(گ. ش.) گياهي از خانواده هوفاريقون بنام calycinum hypericum.
پيشوند لاتين بمعني دوراز، از، جدائي، غير. مانند ABuse و ABaxial.
عبا، پارچه عبائي، مقياس اندازه گيري عرض جغرافيائي.
كور كردن .
قطعه مربع كاشي معرق.
قهقرائي، به عقب، غافلگير، ناگهان ، ]اسكاتلند[ منزوي، پرت.
]حق.[ گاو دزدي، گله دزدي.
قطعه مربع كاشي معرق.
چرتكه ، تخته روي سرستون ]معماري[، گنجه ظرف، لوحه مربع موزائيك سازي.چرتكه .
عقب، پشت، بطرف عقب.
]حق.[ واگذاري، منتقل كردن ، پس گرفتن .
ترك گفتن ، واگذار كردن ، تسليم شدن ، رها كردن ، تبعيد كردن ، واگذاري، رهاسازي، بيخيالي.
ترك ، رهاسازي، واگذاري، دلكندن .
اره جراحي مغز.
اره جراحي مغز.
]تش.[ بند جنبنده ، مفصل متحرك .
پست كردن ، تحقير نمودن ، كمارزش كردن .
شرمنده كردن ، خجالت دادن ، دست پاچه نمودن .
]طب[ عدم همكاري عضلات محركه .
خلفاي عباسي.
پرتوافكن چراغ، سايبان ، پنجره هوا.
فروكش كردن ، كاستن ، تخفيف دادن ، رفع نمودن ، كم شدن ، آب گرفتن از(فلز)، خيساندن (چرم)، (حق.) غصب يا تصرف عدواني، بزور تصرف كردن ، كاهش، تنزل، فرونشستن .
كاهش، تخفيف، فروكش، جلوگيري، غصب.
(نظ) سد درختي.
رفع مزاحمت كننده ، غاصب حق وارث قانوني.
(نظ) سد درختي.
كشتارگاه .
(=abaxile) (گ . ش.) دورازمحور.
(=abaxial) (گ . ش.) دورازمحور.
پدر، ابا.
قلمرو راهب، مقام رهبانيت، مقر راهبان دير.
خلفاي عباسي.
خانقاهي، ديري، راهبي، كشيشي.
كشيش، راهب، آبه ، پدر روحاني.
رئيسه صومعه زنان تارك دنيا.
دير، صومعه ، خانقاه ، كليسا، نامكليساي وست مينستر(Westminster).
راهب بزرگ ، رئيس راهبان .
مختصر كردن .كوتاه كردن ، مختصركردن ، خلاصه كردن .
اختصار.كوتهسازي، مخفف، تلخيص، اختصار.
سه حرف اول الفباي انگليسي كه نماينده حروف الفبا است، الفبا، كتاب الفبا، پايه كار، مبدا كار.
واگذار كردن ، تفويض كردن ، ترك گفتن ، محرومكردن (ازارث)، كناره گيري كردن ، استعفا دادن .
استعفا، كناره گيري.
شكم، بطن .
شكمي، بطني، وريدهاي شكمي، ماهيان بطني.
اين كلمه بصورت پيشوند بكار رفته و بمعني (شكم) ميباشد.
معاينه شكم.
داراي شك م بزرگ ، شكم گنده .
ربودن ، دزديدن (شخص)، دور كردن ، آدم دزديدن ، از مركز بدن دور كردن (طب).
عمل ربودن (زن و بچه و غيره )، ربايش، دورشدگي، (طب) دوري از مركز بدن ، قياسي، قياس.
آدمدزد، آدمربا، دور كننده ، (طب) عضله دور كننده .
ابجدآموز، ابجدخوان ، مبتدي، ابتدائي.
كتاب الفبائ.
در بستر، در رختخواب.
(هابيل) فرزند آدم ابوالبشر كه برادرش (قابيل يا قائن ) او را بقتل رسانيد.
(گ . ش) درخت سپيدار كه نام لاتين آن alba populus است.
(=abelmosk) (گ . ش) حبالمشك .
(=abelmoschus)، (=abelmusk)، (گ . ش) حبالمشك ، خطمي معطر، مشك دانه ، خطمي مخملي.
(=abelmoschus)، (=abelmosk)، (گ . ش) حبالمشك ، خطمي معطر، مشك دانه ، خطمي مخملي.
خاتمه غير عادي.
ختمه يافته بطور غير عادي.
گاو بيشاخ پرواري اسكاتلندي.
(ج. ش.) سهره اروپائي (spinus Carduelis).
انحراف، گمراهي، ضلالت، كجراهي.
گمراه ، منحرف، بيراه ، نابجا، كجراه .
خبط، گمراهي، انحراف.كجراهي، انحراف، (طب) عدم انطباق كانوني.
انحراف سنج باصره .
برانگيختن ، جرات دادن ، تربيت كردن ، تشويق (به عمل بد) كردن ، (حق.) معاونت كردن (درجرم)، تشويق، تقويت، ترغيب (به كار بد).
ازخارج، خارجي.
(حق.) بيتكليفي، وقفه ، تعليق.
(حق.) بيتكليف، معلق، متوقف.
تنفر داشتن از، بيم داشتن از، ترس داشتن از، ترساندن ، ترسيدن .
تنفر، بيزاري، انزجار، وحشت.
متنفر، منزجر، بيمناك ، ناسازگار، مكروه ، زشت، شنيع، مغاير.
سكني، ايستادگي، دوام، ثبات قدم، رفتار برطبق توافق.
ايستادگيكردن ، پايدارماندن ، ماندن ، ساكن شدن ، منزل كردن ، ايستادن ، منتظر شدن ، وفا كردن ، تاب آوردن .
پايدار، پايا، ساكن ، وفا كننده ، تاب آور، تحمل كننده .
(اسم خاص مونث) نديمه ، مستخدمه .
توانائي، استطاعت.شايستگي، توانائي، لياقت، صلاحيت، قابليت، استطاعت.
از آغاز.
از درون .
كلمه ايست كه بصورت پيشوند بكار رفته و بمعني (بدون زندگي) و (عاري از حيات) است.
ايجاد موجود زنده از مواد بيجان ، توليد خود بخود.
(طب) تحليل و فساد عضو بدون علت مشهود.
(طب) بي حس كردن ، از حساسيت كاستن .
پنبه نسوز، پنبه كوهي، سنگ معدني داراي رشته هاي بلند (مانند آمفيبل).
پست، فرومايه ، سرافكنده ، مطرود، روي برتافتن ، خوار، پست كردن ، كوچك كردن ، تحقيركردن .
پيمان شكني، عهد شكني، سوگند شكني، نقض عهد، ترك عقيده ، ارتداد، انكار.
سوگند شكستن ، نقض عهد كردن ، براي هميشه ترك گفتن ، مرتد شدن ، رافضي شدن .
از شير گرفتن .
از شير گيري، شيرواگيران .
از بيخ كندن ، قطع كردن ، (جراحي) بريدن و خارج كردن .
ريشه كني، سائيدگي، قطع، (طب) قطع عضوي از بدن ، (جغ.) فرساب.
ازي، كاهنده ، (د.) مفعول به ، مفعول عنه ، مفعول منه ، صيغه آلت، رافع، مربوط به مفعول به يا مفعول عنه .
(طب) وسيله رافع، آلت بريدن در جراحي.
تصريف كلمه ، قلب حروف هجائي (با صدا) براي صرف فعل (مانند sung وsang وsing).
سوزان ، فروزان ، درخشان ، مشتعل، برافروخته .
(.vi، .vt) توانابودن ، شايستگي داشتن ، لايق بودن ، مناسب بودن ، آماده بودن ، آرايش دادن ، لباس پوشاندن ، قوي كردن ، (.adj) توانا، لايق، آماده ، بااستعداد، صلاحيت دار، قابل، مطيع، مناسب، (حق.) داراي صلاحيت قانوني، پسوندي براي ساختن صفت به معني(داراي قد
داراي جسم توانا.
شكوفا، پر شكوفه .
شستشو دهنده ، پاك كننده .
شستشو، آبدست، غسل.
با توانائي، از روي لياقت.
ترك كردن ، انكار كردن ، بخود حرام كردن ، كف نفس كردن .
چشم پوشي، كف نفس، انكار، رد، فداكاري.
ناشي از عصب، عصبي.
(تش.) واقع در مقابل دستگاه مركزي عصب.
غير عادي، ناهنجار.غير عادي.
خاتمه غير عادي.
حالت غير طبيعي، ناهنجاري، غير عادي بودن .حالت غير طبيعي، نا هنجاري، غير عادي بودن .
نابه هنجاري، بي قاعدگي، وضع غير عادي، خاصيت غيرطبيعي.
غير عادي، ناهنجار.
روي، توي، از روي، روي يا داخل (كشتي يا هواپيما).
منزل، مسكن ، رحل اقامت افكندن ، اشاره كردن ، پيشگوئي كردن ، بودگاه ، بودباش.
برانداختن ، ازميان بردن ، منسوخ كردن .
برانداختگي، لغو، فسخ، الغا مجازات.
مخالفت با بردگي.
مكروه ، زشت، ناپسند، منفور.
ناپسند شمردن ، مكروه دانستن ، تنفر داشتن ، نفرت كردن .
زشتي، پليدي، نفرت، كراهت، نجاست، عمل شنيع.
وفور، فراواني.
حقاشتراك ، وجه اشتراك ، آبونه (مجله يا روزنامه ).
بومي، اصلي، سكنه اوليه ، اهل يك آب و خاك .
بومي، ساكن اوليه ، اهلي، قديم، گياه بومي.
در حال زايش، در بدو تولد، در حال تولد.
سقط جنين .
بچه انداختن ، سقط كردن ، نارس ماندن ، ريشه نكردن ، عقيم ماندن ، بي نتيجه ماندن .
بچه انداز، سقط جنين كننده ، سقط جنيني.
سقط جنين ، بچه اندازي، سقط نوزاد نارس يا رشد نكرده ، عدم تكامل.
كسي كه موجب سقط جنين ميشود، سقط جنين كننده .
مسقط، رشد نكرده ، عقيم، بي ثمر، بي نتيجه .
سقط جنين .
فراوان بودن ، زياد بودن ، وفور داشتن ، تعيين حدود كردن ، محدود كردن .
درباره ، گرداگرد، پيرامون ، دور تا دور، در اطراف، نزديك ، قريب، در حدود، در باب، راجع به ، در شرف، در صدد، با، نزد، در، بهر سو، تقريبا، بالاتر، (نظ.) فرمان عقب گرد.
سوي ديگر، جهت ديگر، عدول كردن .
در بالا، بالاي، بالاي سر، نام برده ، بالاتر، برتر، مافوق، واقع دربالا، سابق الذكر، مذكوردرفوق.
آشكارا، پوست كنده ، علني.
در بالاي سطح زمين ، (مج.) در قيد حيات.
(=upstairs) طبقه بالا.
ابراهيم، ابراهيم پيامبر.
طلسم، ورد، سخن نامفهوم.
ساينده ، سوزش آور.
سائيدن ، خراشيدن زدودن ، پاك كردن ، حك كردن ، (مج.) سر غيرت آوردن ، بر انگيختن ، تحريك كردن .
ابراهيم، ابراهيم پيامبر.
(ج. ش.) فاقد برانشي يا دستگاه تنفس (ماهي).
خراش، سايش، سائيدگي.
ساينده ، تراشنده ، سوزش آور، سايا.
(مع.) ماده اي كه در موقع ذوب نميجوشد.
(روانكاوي) تغيير دادن عقيده شخص با تلقين .
برابر، پهلو به پهلو.
كوتاه كردن ، مختصر كردن .
كوتاهي، اختصار، خلاصه ، مجمل.
سوراخ، فرورفته ، بهم زده .
پهن ، گسترش يافته ، وسيع، خارج، بيرون ، خارج از كشور، بيگانه ، ممالك بيگانه .
منسوخ، از ميان برده ، ملغي، ازميان بردن ، باطل كردن ، منسوخ كردن ، لغو كردن .
تند، پرتگاه دار، سرآشيبي، ناگهان ، ناگهاني، بيخبر، درشت، جداكردن .
قطع ناگهاني، انتزاع.
پيشونديست لاتيني كه همان پيشوند-ab ميباشد و بمعني (دور از) و (غير از) و (از)ميباشد و قبل از حروف c وp وt باينصورت درميايد.
ورم چركي، ماده ، دمل، آبسه ، دنبل.
(ر.) جدا كردن طول روي محور مختصات.
طول، بعد افقي.
ريزش، برش، قطع، جدائي، دريدگي، قطع پوست و گوشت.
گريختن ، فرار كردن ، دررفتن ، رونشان ندادن ، روپنهان كردن ، پنهان شدن .
نبودن ، غيبت، غياب، حالت غياب، فقدان .
غايب، مفقود، غيرموجود، پريشان خيال.
مالك غايب، غايب، مفقودالاثر، شخص غايب.
ارسال ورقه راي بطور غيابي.
حالت غايب بودن ، غيبت.
پريشان خيال، حواس پرت.
(گ . ش.) افسنتين ، افسنتين كبير.
(ش.) ماده كافوري افسنتين بفرمول (6O1H01C).
(=apis) مدار، پيرامون .
(سوگند ملايم) خدا نكند، چشم بد دور، مبادا.
مطلق، غير مشروط، مستقل، استبدادي، خودراي، كامل، قطعي، خالص، آزاد از قيود فكري، غير مقيد، مجرد، (در هندسه فضايي اقليدس)دايره نامحدود.مطلق.
نشاني مطلق.
برنامه نويسي مطلق.
خطاي مطلق.
قدر مطلق.
آمرزش گناه ، بخشايش، عفو، بخشودگي، تبرئه ، برائت، انصراف از مجازات، منع تعقيب كيفري.
مطلق گرايي، حكومت مطلقه ، اعتقاد به قادر علي الاطلاق (خدا)، طريقه مطلقه ، (حق.) سيستم سلطنت استبدادي.
بخشيدن (گناه )، آمرزيدن ، عفو كردن ، كسي را از گناه بري كردن ، اعلام بيتقصيري كردن ، بري الذمه كردن ، كسي را ازانجام تعهدي معاف ساختن ، پاك كردن ، مبرا كردن .
جذب.
دركشيدن ، درآشاميدن ، جذب كردن ، فروبردن ، فراگرفتن ، جذب شدن (غدد)، كاملا فروبردن ، تحليل بردن ، مستغرق بودن ، مجذوب شدن در.
جاذب، داراي خاصيت جذب، دركش، درآشام.
خاصيت دركشي يا درآشامي، جذب، فروبري، تحليل، قابليت جذب، قدرت جذب.
جاذب، داراي خاصيت جذب، دركش، درآشام.
جاذب، جالب، دلربا، جذاب، دركش، درآشام.
جذب، دركشي، درآشامي، فريفتگي، انجذاب.
جاذب، جذب كننده .
خودداري كردن (از)، پرهيز كردن (از)، امتناع كردن (از).
مرتاض، ممسك در خورد و نوش و لذات، مخالف استعمال مشروبات الكلي. پرهيزكار، پارسامنش.
خودداري، پرهيز، خودداري از دادن راي.
پاك كردن ، تميز كردن ، شستشو دادن (زخم).
پاك كننده ، شستشو دهنده ، ماده پاك كننده .
پرهيز، خودداري، رياضت، پرهيز از استعمال مشروبات الكلي.
مجرد، انتزاعي، چكيده ، چكيده كردن .(.vt)ربودن ، بردن ، كش رفتن ، خلاصه كردن ، جداكردن ، تجزيه كردن ، جوهرگرفتن از، عاري ازكيفيات واقعي(در مورد هنرهاي ظريف)نمودن ، (.adj)خلاصه ، مجمل، خلاصه ئكتاب، مجرد، مطلق، خيالي، غيرعملي، بيمسمي، خشك ، معنوي، صريح،
(د. )اسم معني (مانندwisdom).
مجزا، پريشان خيال، مختصر.
تجريد، انتزاع، چكيدگي.تجرد، پريشان حواسي، اختلاس، دزدي، ربايش، بيخبري از كيفيات واقعي و ظاهري، برآهنگ .
مكتبي كه از كيفيات واقعي هنر دوراست، خيال بافي.
تجردي، موجد تجرد، رباينده ، اغفال كننده .
پنهان ، پيچيده ، غامض.
پوچ، ناپسند، ياوه ، مزخرف، بي معني، نامعقول، عبث، مضحك .
پوچي، چرندي، مزخرف بودن .
(ر. ش. ) فقدان نيروي اراده ، ضعف اراده .
(ر. ش. ) فقدان نيروي اراده ، ضعف اراده .
(طب) ديوانگي در نتيجه ضعف اراده .
فراواني، وفور.وفور، فراواني.
بسيار، فراوان ، وافر.
بد بكار بردن ، بد استعمال كردن ، سو استفاده كردن از، ضايع كردن ، بدرفتاري كردن نسبت به ، تجاوز به حقوق كسي كردن ، به زني تجاوز كردن ، ننگين كردن .
(.n) سوئ استفاده ، سوئ استعمال، شيادي، فريب، دشنام، فحش، بد زباني، تجاوز به عصمت، تهمت، تعدي، (.adj) ناسزاوار، زبان دراز، بدزبان ، توهين آميز.
نزديك بودن ، مماس بودن ، مجاور بودن ، متصل بودن يا شدن ، خوردن .
كنار، طرف، مرز، حد، (در پل سازي)نيم پايه ، پايه جناحي، پشت بند ديوار، بست ديوار، نزديكي، مجاورت، اتصال.
(=abutment) مرز، زمين سر حدي، زمين همسايه ، زمين مجاور.
مجاور، هم مرز، همسايه .
خريدن ، پرداختن ، كفاره دادن ، ايستادگي كردن ، ايستادن .
خريدن ، پرداختن ، كفاره دادن ، ايستادگي كردن ، ايستادن .
(=abyss) بسيار عميق، بي پايان ، غوطه ورساختن ، مغاك .
ژرف، گردابي، ناپيمودني.
(=abysm) بسيار عميق، بي پايان ، غوطه ورساختن ، مغاك .
مربوط به كشور Abyssinia، اهل حبشه .
پيشوندي است برابر -ad لاتين كه قبل ازc و q به اينصورت در ميايد مثل (ACcept) كه از (ADceptare) گرفته شده است. پسوندي است لاتيني يا يوناني معادل ieمانند(maniac)، مخفف اصطلاح شيميائي alicyclic ميباشد.
(گ . ش. ) اقاقيا، اكاسيا، اكاكيا، درخت صمغ عربي.
(گ . ش. ) اقاقيا، اكاسيا، اكاكيا، درخت صمغ عربي.
عضو فرهنگستان ، عضوانجمن علمي، عضو دانشكده يا دانشگاه ، عضو آكادمي.
مربوط به فرهنگستان ادبي يا انجمن علمي، عضو فرهنگستان ، طرفدار حكمت و فلسفه افلاطون .
(در جمع) لباس رسمي استادي دانشگاه ، لباس دانشگاهي.
آزادي عمل و بيان (معلم يا استاد).
سال دانشگاهي، سال تحصيلي.
(در جمع) لباس رسمي استادي دانشگاه ، لباس دانشگاهي.
عضو فرهنگستان ، عضو انجمن دانش، عضو آكادمي.
بطريق يا بروش آكادمي.
بطريق يا بروش آكادمي.
عضو فرهنگستان ، فارغالتحصيل يا دانشجوي آكادمي.
فرهنگستان ، دانشگاه ، آموزشگاه ، مدرسه ، مكتب، انجمن ادبائ و علمائ، انجمن دانش، آكادمي، نام باغي در نزديكي آتن كه افلاطون در آن تدريس ميكرده است(Academy)، مكتبو روش تدريس افلاطوني.
(گ . ش. ) خاردار، تيغدار.
كلمه ئ پيشوندي بمعني خار و خادار ميباشد.
انواع كرمهاي قلاب دار روده ئ انسان ، خارسران .
خارمانند، خارشكل.
(طب) آماس سلولهاي خاردار بافت پوششي مالپيقي(مالپيگي).
(طب) بيماري نادر پوستي كه پوست مياني هيپرتروپي و پيگمانتاسيون پيدا مينمايد.
خاردار.
(گ. ش. ) جنسي از فاميل آكانتاسه ، كنگر.
(مو. )آواز دسته جمعي بسبك كليسائي.
(گ . ش. ) بي تخمدان ، بي حقه ، بدون كپسول.
مواد كنه كش.
كلمه ئ پيشوندي است مشتق از acarus به معني(كنه ) و ( كرم پنير).
علم كنه شناسي.
(گ. ش. ) بي برچه ، بي حجره گرزن .
(گ. ش. ) بي برچه ، بي حجره گرزن .
(گ. ش. ) بي بر، بدون ميوه ، بي ثمر.
(بديع) داراي اوتاد كامل، اسلم(aslam)، قاضي يا شخصي كه نميتواند به صحت امرياطمينان حاصل كند، آدم دودل، مردد، شكاك .
دودلي، ترديد، موضوع غيرقابل درك ، مكتب(شكاكيون )، فلسفه ئ احتمالي.
(طب) ازبين رفتن قدرت ادراكات، قادر بدرك سخن نبودن .
(طب) سختي بلع، اشكال عمل بلع، عسرالبلع.
(گ. ش. ) بي شاخه ، بيساقه .
زبان اكد(accad) كه قبل از زبان آشوري رايج بوده و در كتيبه هاي ميخي ديده شده است، اهل آكد يا آكاد.
دست يافتن ، رسيدن ، راه يافتن ، نائل شدن ، نزديك شدن ، موافقت كردن ، رضايت دادن ، تن دردادن .
(مو. )آهسته آهسته آهنگ را تندتر كنيد، كمكم تند كنيد، بطورتدريجي تندتر.
شتاباندن ، تسريع كردن ، تند كردن ، شتاب دادن ، بر سرعت (چيزي) افزودن ، تند شدن ، تندتر شدن .تسريع كردن ، سرعت دادن ، سرعت گرفتن .
شتاب، افزايش سرعت، تسريع.شتاب، تندي، سرعت، تسريع، تعجيل.
شتاب دهنده ، شتاباننده ، تندكن ، شتابنده .
شتاب سنج.
(.n) تكيه ئ صدا، علامت تكيه ئ صدا(بدين شكل')، لهجه ، طرز قرائت، تلفظ، قوت، تاكيد، تشديد، (در شعر) مد(madd)، صدا يا آهنگ اكسان (فرانسه )، (.vt) با تكيه تلفظ كردن ، تكيه دادن ، تاكيد كردن ، اهميت دادن .
(مو. ) يكي از علائم تكيه در موسيقي، علامتي كه پس از يك نت قرار ميگيرد و نشان ميدهدكه نت در چه گامي قرار دارد.
تكيه دار، لهجه اي، مربوط به تكيه ئ صدا، داراي تاكيد، موكد، مشدد.
با تكيه تلفظ كردن ، تكيه دادن ، تاكيد كردن ، اهميت دادن ، برجسته نمودن .
پذيرفتن .قبول شدن ، پذيرفتن ، پسنديدن ، قبول كردن .
پسنديدگي، شايستگي، قبول شدگي، مقبوليت، قابليت قبول.پذيرفتگي، قابليت پذيرش.
پذيرا، پذيرفتني، پسنديده ، قابل قبول، مقبول.پذيرفتني، قابل پذيرش.
پذيرش.پذيرش، قبولي حواله ، حواله ئ قبول شده .
آزمون پذيرش.
پذيرنده ، قبول كننده .
پذيرش، قبول معني عرف، معني مصطلح.
(حق. ) قبول ضمني.
پذيرفته ، مقبول.
پذيرنده ، قبول كننده .
پذيرنده ، قبول كننده .پذيرنده .
دسترس، دسترسي، راه ، تقريب، اجازه دخول، راه دسترس، مدخل، وسيله حصول، افزايش، الحاق، اضافه ، (طب) بروز مرض، حمله ، اصابت، (حق. ) دسترسي يا مجال مقاربت، (در مسيحيت) تقرب به خدا.دستيابي.
بازوي دستيابي.
كنترل دستيابي.
روش دستيابي.
باب دستيابي.
زمان دستيابي.
معاونت در جرم.
(=accessory) (حق. ) معاون جرم، همدست.
دستيابي پذيري.دسترسي، امكان نزديكي، وسيله وصول، آمادگي براي پذيرايي، قابليت وصول.
دستيابي پذير.در دسترس، قابل وصول، نزديك (شدني)، آماده ئ پذيرايي، خوش برخورد، دست يافتني.
(.n) نزديكي، ورود، دخول، پيشرفت، افزايش، نيل (بجاه و مقام بخصوص سلطنت)، جلوس، (طب) شيوع، بروز، (حق. ) تملك نمائ، شييئ اضافه يا الحاق شده ، نمائات(حيوان و درخت)، تابع وصول، الحاق حقوق، شركت در مالكيت، (vt) بترتيب خريد وارد دفتروثبت كردن .
(مخفف accessit proxime)امتيازي كه به شاگردان ممتاز داده ميشود.
معاون ، شريك ، معين ، فرعي، (حق. ) مربوط بمعاون جرم.
لوازم.
فرعي، معين ، همدست(حق. )، معاون ، شريك (جرم)، نمائات و نتايج(در جمع)، لوازم يدكي، (حق. )تابع، لاحق، فروع و ضمائم، منضمات، لوازم فرعي، دعواي فرعي.فرعي، هم دست.
(مو. ) نت سريعي كه نيم پرده كوتاه تر ازنت اصلي است و قبلاز نت اصلي نواخته ميشود.
(.n =accident) پيش آمد، تصادف، اتفاق، حادثه ، (د. )اصول صرف و نحو.
(.n and. adj) حادثه ، سانحه ، واقعه ناگوار، مصيبت ناگهاني، تصادف اتومبيل، (طب) علامت بد مرض، (من. ) صفت عرضي( yzara)، شييئ، (در نشان خانوادگي) علامت سلاح، (د. )صرف، عارضه صرفي، اتفاقي، تصادفي، ضمني، عارضه (در فلسفه )، پيشامد.
تصادفي، اتفاقي، غير مترقبه ، عرضي( yzara) ضمني، عارضي، غير اساسي، پيشآمدي.
پيش آمد گرائي، اتفاقي (بودن )، تصادف، اتفاق، (طب) تشخيص علائم گمراه كننده مرض، اثرات تابش نور مصنوعي براشيائ، (من. ) تصادف گرائي، فلسفه عرضي(yzara)، فلسفه صدفي(sodfy)، فرضيه ( امر بدون علت) و( خود بخود بوجودآمدن عالم) فلسفه ئ عرضي.
(=acipenser) (ج. ش. ) ماهي خاويار.
تحسين ، ادعا كردن ، آفرين گفتن ، اعلام كردن ، جاركشيدن ، ندا دادن ، هلهله يا فرياد كردن كف زدن .
آفرين ، تحسين ، احسنت، تحسين و شادي، اخذ راي زباني.
(ationz=acclimati) توافق با آب و هواي يك محيط.
(.vt ez=acclimati) به آب و هواي جديد خو گرفتن ، مانوس شدن .
(=acclimatation) توافق با آب و هواي يك محيط.خو گرفتگي، سازش، (با آب هواي تازه ).
خو دادن يا خو گرفتن (انسان )، خو گرفتن (جانور و گياه به آب و هواي جديد).
سر بالائي، فراز، سختي، مراسم اعطاي منصب شواليه يا سلحشوري و يا شهسواري، (مو. ) خطاتصال، آكولاد، خط ابرو( به اين شكل}{).
همساز، همساز كردن ، جا دادن ، منزل دادن ، وفق دادن با، تطبيق نمودن ، تصفيه كردن ، اصلاح كردن ، آماده كردن (براي)، پول وام دادن (بكسي).
تطبيق، موافقت، جا، منزل، مناسب، خوش محضر.
همسازي، تطابق، جا، منزل، وسائل راحتي، تطبيق، موافقت، سازش با مقتضيات محيط، وام، كمك ، مساعده .
كارگر كمكي.
همراهي، مشايعت، ضميمه ، (مو. ) ساز يا آواز همراهي كننده .
همراهي كننده ، (مو. ) همراهي كننده با آواز يا سازي چون پيانو.
همراهي كردن ، همراه بودن (با)، سرگرم بودن (با)، مصاحبت كردن ، ضميمه كردن ، جفت كردن ، توام كردن ، (مو. ) دم گرفتن ، همراهي كردن ، صدا يا ساز راجفت كردن (با).
همدست، (حق. ) شريك يا معاون جرم.
انجام دادن ، بانجام رساندن ، وفا كردن (به )، صورت گرفتن .
انجام شده ، كامل شده ، تربيت شده ، فاضل.
انجام، اجرا، اتمام، كمال، هنر، فضيلت.
(.vi and. vt) جوركردن ، وفق دادن ، آشتي دادن ، تصفيه كردن ، اصلاح كردن ، موافقت كردن (با)، قبول كردن ، (.n) سازگاري، موافقت، (مو. ) توافق، همآهنگي، دلخواه ، طيب خاطر، (حق. ) مصالحه ، پيمان ، قرار، پيمان غير رسمي بين المللي.
جور بودن ، مطابقت، وفق، توافق، تطابق، موافقت.
جور، مطابق، موافق.
موافق، مطابق، بروفق.
بر طبق، مطابق، بقول، بعقيده ئ.
بنابراين ، از اينرو، از همان قرار، بر طبق آن ، نتيجتا، بالنتيجه .
(مو. ) آكوردئون .
مخاطب ساختن ، مواجه شدن (با)، نزديك شدن (بهر منظوري)، مشتري جلب كردن (زنان بدكاردر خيابان )، نزديك كشيدن ، در امتداد چيزي حركت كردن (مثل كشتي).
زايمان .
پزشك متخصص قابلگي و بيماريهاي زنان (مذكر).
ماما(زن )، قابله .
(.vi and. vt) شمردن ، حساب كردن ، محاسبه نمودن ، (حق) حساب پس دادن ، ذكر علت كردن ، دليل موجه اقامه كردن (با for)، تخمين زدن ، دانستن ، نقل كردن (.n) حساب، صورت حساب، گزارش، بيان علت، سبب.حساب، شرح، مسئول بودن .
كارت حساب.
متصدي رسيدگي به حساب مشتريها.
شماره حساب.
جوابگوئي.
مسئول، مسئول حساب، قابل توضيح، جوابگو.
حسابداري.
ذي حساب، حسابدار.
حسابداري، اصول حسابداري، برسي اصل و فرع.حسابداري.
ماشين حسابداري.
سيستم حسابداري.
آماده ئ جنگ كردن ، مجهز كردن ، ملبس كردن .
وسائل، اسباب، (نظ. ) تجهيزات، لباس، ساز و برگ .
اعتبارنامه دادن ، استوارنامه دادن (به )، معتبر ساختن ، اختيار دادن ، اطمينان كردن (به )، مورد اطمينان بودن يا شدن ، برسميت شناختن (موسسات فرهنگي)، معتبر شناختن .
با هم يكي شدن ، تواما رشد كردن ، فراهم كردن ، فراهم شدن ، متحد كردن ، بهم افزودن يا چسبانيدن ، (مج) مصنوعي، بهم پيوسته (گ . ش. ) دوقلو، يكپارچه .
(طب) داراي زائده ئ گوشتي.
افزايش، رشد پيوسته ، بهم پيوستگي، اتحاد، يك پارچگي، (حق. ) افزايش بهاي اموال، افزايش ميزان ارث.
افزوده شدن ، منتج گرديدن ، تعلق گرفتن .
نقل و انتقال دادن فرهنگ يك جامعه به جامعه ئ ديگر، فرهنگ پذيرفتن .
انباشتن .انباشتن ، جمع شده ، جمع شونده ، اندوختن ، رويهم انباشتن .
خطاي انباشته .
جمع آوري، توده ، ذخيره ، انباشتگي.انباشتگي.
جمع شونده .
انباشتگر.(acc) انباشتگر.
درستي، صحت، دقت.دقت، صحت.
كنترل دقت.
درست، دقيق.دقيق، صحيح.
نفرين شده ، ملعون و مطرود.
تهمت، افترا.
( حق) تهمت، اتهام.
(د. ) حالت مفعولي، مفعول، اتهامي، رايي.
مفعولي، (حق. ) اتهامي.
متهم كردن ، تهمت زدن .
متهم.
عادت دادن ، آشنا كردن ، آشنا شدن ، معتاد ساختن ، معتاد شدن ، عادت، خو گرفتن ، انس گرفتن .
خوگرفته ، معتاد.
تك خال، آس، ذره ، نقطه ، درشرف، ذره اي مانده (به )، (مج. ) ستاره يا قهرمان تيمهاي بازي، رتبه ئ اول، خلباني كه حداقل هواپيماي دشمن راسرنگون كرده باشد، تك خال زدن ، (ش. ) پيشوندي ازكلمه acetic بمعني (داراي جوهر سركه ) ميباشد كه بصورت تركيب با ساي
گيجي، سستي، رخوت، حالت خلسه .
بي ياخته ، غير سلولي.
بي مركز، خارج از مركز.
(ج. ش. ) فاقد ستون پشتي، فاقد ستون فقرات.
(طب) درمان شناسي.
(ج. ش. ) راسته ئ بي سران از شاخه ئ نرمتنان .
پيشونديست يوناني بمعني (بي سر) و(فاقد سر) كه با كلمات ديگر تركيب ميشود.
بي سر، حيوان راسته ئ بي سران .
بي سر، حيوان راسته ئ بي سران .
قابل قبول، پذيرفتني.
نهر آبياري، جويبار.
( گ . ش. ) افرائيان ، تيره ئ افرا، افرايان .
سوزني، سوزني شكل.
( طب) نارسي و نابالغي بافت شاخي.
ترش، گس، دبش.
تند و تيز كردن ، ترش كردن ، تلخ و گس كردن .
ترشي، دبشي، درشتي، تندي.
بي شاخك ، نوك تيز.
انبوه شده ، انباشته .
ميخوش، ميل به ترشي.
ميخوش، ميل به ترشي.
داراي حفره ئ حقه اي توگرد(goud too)، حقه اي.
(دررومقديم) فنجان (سركه خوري)، (تش. ) حفره ئ حقه اي استخوان لگن كه محل اتصال بااستخوان ران است، (ج. ش. ) محل اتصال پاي حشرات ببدن ، لوله ئ(مخصوص مكيدن ) زالو.
(ش. ) آنيون C2H3O2، جوهر سركه .
مربوط به سالاد، سبزيهاي مخصوص سالاد.
نمك جوهر سركه ، استات.
(حق. ) علت (فرضي) براي عملي تا قاضي بتواند راي خود را بدهد.
جوهر سركه اي، سركه مانند، ترش.
جوهر سركه سازي، ترش شدگي.
ترش كننده .
ترش شدن ، تبديل به سركه كردن .
(ش. ) پيشوندي است مشتق از كلمه ئ لاتين acetum كه به معني (مشتق از يا مربوط به جوهرسركه ) ميباشد.
(ش. ) تجزيه ئ جسمي در اثر اضافه شدن جوهر سركه ، حالت استيله و هيدروليز پيدا كردن در آن واحد.
(داروسازي) هروئين .
(ش. ) آستون بفرمول CH3COCH3.
ترش، سركه اي.
سركه ، استخراج عصاره از گياهان داروئي(با اسيداستيك رقيق)، حل مواد معطر در محلوليمركب از اسيد استيك و الكل و آب.
(ش. ) ريشه ئ يك ظرفيتي بفرمول CH3CO.
استيل شدن ، داراي ريشه ئ (CH3-) كردن .
ورود ريشه ئ (CH3-) در تركيب.
(ش. ) ماده اي بفرمول 7NO31C7H از جود و سر.
هيدروكربور اشباع نشده اي بفرمول C2H2.
استيل شدن ، داراي ريشه ئ (CH3-) كردن .
مربوط به اخائيه ، اهل شهر اخائيه در يونان باستان .
هخامنشي، هخامنشيان .
مربوط به اخائيه ، اهل شهر اخائيه در يونان باستان .
(طب) عدم انبساط عضلات مجاري بدن و باقي ماندن آنها در حال انقباض دائم( مثل مري).
مهره ئ بازي، تيله ، عقيق، خريد، بيع، (در جمع)اشيائ خريداري شده ، يار با وفا، خريدن .
درد گرفتن ، درد كردن ، بدرد آوردن ، درد.
فقدان لب بطور مادرزادي، نوزاد بي لب.
بدون لب، بي لبه .
بدون لب، بي لبه .
(طب. ) بيدست، فاقد قوه ئ لامسه .
(گ . ش. ) تخم برهنه ، بذر برهنه ، فندقه .
(گ . ش. ) ميوه ئ خشك ناشكوفا.
رودخانه ئ افسانه اي در عالم اسفل(جهنم)، (مج. ) دوزخ، عالم اسفل.
سوار بر اسب، (نظ) ارتشي كه جناحش در اثرمانعي مانند باتلاق يا رودخانه از آن دور و مجزا باشد.
(گ . ش. ) پابزي.
دست يافتني، قابل وصول، قابل تفريق، موفقيت پذير.
دست يافتن ، انجام دادن ، بانجام رسانيدن ، رسيدن ، نائل شدن به ، تحصيل كردن ، كسب موفقيت كردن (حق. ) اطاعت كردن ( در برابر دريافت تيول).
دست يابي، انجام، پيروزي، كار بزرگ ، موفقيت.
(افسانه ئ يونان ) آشيل يا اخليوس قهرمان داستان ايلياد هومر.
نقطه ئ جراحت پذير، نقطه ئ زخم پذير، نقطه ئ ضعف.
(گ . ش. ) بدون جام يا پوشش گل، بدون پوشش.
(طب) فقدان اسيد كلريدريك در شيره ئ معده .
(ر. ش. ) نوعي نابينائي در مورد رنگها مخصوصا رنگ سبز.
(طب) فقدات يا كمبود صفرا.
فاقد صفرا، داراي نقص صفرا.
فاقد صفرا، داراي نقص صفرا.
سنگ الماس بدون ذرات گرد.
(طب) بثورات فلسي پوست سر.
(ج. ش. ) جانوان فاقد ستون فقرات.
(طب) بي رنگي، رنگ پريدگي، (طب) فقدان رنگ دانه (در مو)، بي رنگي مو.
كلمات پيشوندي است يوناني مشتق از كلمه ئ achromatos بمعني ( بيرنگ ).
عدسي اكروماتيك ، آدم كور رنگ .
بي رنگ ، رنگ ناپذير، ( مو. ) بدون ترخيم، بدون نيم پرده ئ ميان آهنگ .
ماده ئ رنگ ناپذير هسته ئ ياخته .
بي رنگي، رنگ ناپذيري.
بي رنگي، رنگ ناپذيري.
بي رنگي، رنگ ناپذيري.
رنگ ناپذير كردن ، بي رنگ كردن .
كلمات پيشوندي است يوناني مشتق از كلمه ئ achromatos بمعني ( بيرنگ ).
آدم رنگ كور.
رنگ كوري.
رنگ كور.
(طب) فقدان رنگ دانه (در مو)، بي رنگي مو.
بي رنگ ، رنگ ناپذير، ( مو. ) بدون ترخيم، بدون نيم پرده ئ ميان آهنگ .
(طب) كوري رنگ ، رنگ كوري.
دردناك ، دردآور.
(فيزيولوژي) بدون كيلوس، بدون قيلوس.
(گ . ش. - ج. ش. ) سوزنچه ، خار، تيغ.
تيغ( گياه )، خار ريز و راست و شكننده .
ترش، حامض، سركه مانند، داراي خاصيت اسيد، جوهر اسيد، (مج. ) ترشرو، بداخلاق، بدجنسي، جوهر، محك .
مقاوم در برابر رنگ بري اسيد، داراي لكه هائي كه با اسيد زائل نميشود.
(ش. ) ريشه با بنيان اسيدي، راديكال اسيدي.
محك ، وسيله ئ آزمايش، امتحان با اسيد.
تشكيل دهنده ئ اسيد، اسيد دار، اسيدي.
اسيد سازي، ترشي، اسيد شدگي، تحميض.
ترش كننده ، تبديل به اسيد كننده ، مايه ئ حموضت.
اسيد كردن ، ترش كردن ، حامض كردن .
ترشي سنج، اسيد سنج.
حموضت، اسيديته ، ترشي.
ترشي دوست، اسيدگراي.
(طب) فساد خون در اشخاص مبتلا به بيماري قند (ديابت).
ميخوش كردن ، ترش كردن ، (مج. ) كج خلقي كردن .
ميخوش، ملس، (مج. ) ترشرو، كج خلق، تند مزاج.
ميخوش، ملس، (مج. ) كج خلق.
بشكل سوزن ، سوزني شكل.
شمشير كوتاه ايرانيان قديم و سكاها.
(گ . ش. ) شمشيري شكل.
(گ . ش. ) پوشيده شده از حفره هاي كروي (مانند دانه هاي وسط انگور).
(گ . ش. ) داراي تخم و بذر، داراي تخمدان .
(گ . ش. ) داراي برگهاي شمشيري.
(طب) مانع حركت (شونده ).
(گ . ش. ) انگوري، انگور مانند، خوشه اي، هسته دار، پر دانه .
دان دان ، انگوري.
دان دان ، انگوري.
(گ . ش. ) دانه ئ ريز (در توت و تمشك و غيره )، انگورك ، دانه ، حبه .
(=accipenser) (ج. ش. ) ماهي خاويار.
(طب) عمل جراحي.
علامتي در ارتباطات و بي سيم و تلفن كه بجاي حرف A بكار ميرود.
محور جلوي اتومبيل.
تصديق.
قدرداني كردن ، اعتراف كردن ، تصديق كردن ، وصول نامه اي را اشعار داشتن .تصديق كردن .
تصديق شده .
سپاسگزاري، تشكر، اقرار، تصديق، قبول، خبر وصول(نامه )، شهادت نامه .
نصفه ، نيم شكل(در مورد بلورها).
خط استوائي مغناطيسي، منحني موهوم و نامنظمي كه در نزديكي خط استوا گرداگردزمين مفروض است.
ابري، پوشيده از ابر.
اوج، ذروه ، قله ، منتها(درجه ئ)، سر، مرتفعترين نقطه ، (طب) بحران ، نقطه ئ كمال.
جوش صورت و پوست، غرور جواني.
(طب) ضعف ماهيچه ئ ساق پا.
(طب) ورم و سرخي صورت و بيني در اثر افراط در صرف مشروبات الكلي.
(هن. ) نقطه ئ مزدوج.
كج، يك ور، بطوركج.
(ج. ش. ) بدون معده ئ حقيقي يا دستگاه هاضمه ، بدون حفره ئ بدن .
سرد، خنك ، بدون احساسات.
(طب) مفردات پزشكي، علم علاج.
فاقد اعضائ، بي دست و پا.
دستيار كشيش، معاون يا كمك ، (نج. ) ستاره ئ تابع ستاره ئ ديگري، ماه .
طاسي سر، صلع.
(گ . ش. ) ناپيوسته ، منفصل، بي اتصال، بدون بند يا مفصل.
(گ . ش. ) ناپيوسته ، منفصل، بي اتصال، بدون بند يا مفصل.
زهري، سمي.
(گ . ش. )اقونيطون ، تاجالملوك، ريشه ئ تاجالملوك (napellus acnitum).
(گ . ش. ) تاجالملوك .
(طب) ادرار غيرارادي.
(طب) دافع خستگي و كوفتگي.
(طب) داروي نيرو بخش.
(طب) ترشي(معده و غيره )، اسيديته ، اسيدمعدي.
(طب) مرض گرسنگي، دائالجوع.
ميوه ئ تيره ئ درختان بلوط (مازو).
(گ . ش. ) گياه بيلپه .
(گ . ش. ) بي لپه .
(ج. ش. ) خرگوش هندي.
اكتساب.
شنوائي سنج، سامعه سنج.
شنوائي سنجي، اندازه گيري قدرت حس شنوايي.
پسونديست در زبان لاتين بمعني (شنيدن ) و (مربوط به حس سامعه ).
پسونديست در زبان لاتين بمعني (شنيدن ) و (مربوط به حس سامعه ).
آوا شنودي، وابسته به شنوايي، مربوط به صدا، مربوط به سامعه .صوتي.
خط تاخير دهنده صوتي.
حافظه صوتي.
آوا شنودي، وابسته به شنوايي، مربوط به صدا، مربوط به سامعه .
صدا شناس، متخصص علم شنوايي، كارشناس علم اصوات، ويژه گر آواشنود.
پيشوندي است به معني (صوتي).
گوشيار، سمعك .
علم آوا شنود، علم عوارض شنوايي، علم اصوات، خواص صوتي ساختمان (ازنظرانعكاس صدا).صوت شناسي.
آشنا كردن ، آگاه كردن ، مسبوق كردن ، مطلع كردن .
آشنائي، سابقه ، آگاهي، آشنا، آشنايان .
تسليم شدن ، تن در دادن ، راضي شدن ، رضايت دادن ، موافقت كردن ، آرام كردن .
رضايت، تن در دادن ، موافقت.
خشنود، راضي، ساكت، راضي شونده .
بدست آوردني، يافتني، قابل حصول.
بدست آوردن ، حاصل كردن ، اندوختن ، پيداكردن .
فراگيري، تحصيل (هنر و فن )، فضيلت.
فراگيري، اكتساب، استفاده ، (حق. ) مالكيت.
فراگيرنده ، جوينده ، اكتسابي، اكتساب كننده .
(حق. ) تبرئه كردن ، روسفيد كردن ، برطرف كردن ، اداكردن ، از عهده برآمدن ، انجام وظيفه كردن ، پرداختن و تصفيه كردن (وام و ادعا)، (حق. )اداي (دين ) نمودن ، برائت (ذمه ) كردن .
(حق. ) تبرئه واريز، برائت ذمه ، رو سفيدي.
مفاصا، برائت، رهائي، بخشودگي، ترك دعوي، سند ترك دعوي.
پيشونديست مشتق از كلمه يوناني -Akro يا -Akr كه بمعني (بالاي) و (انتهائي) و (ارتفاعي) و (نهائي) ميباشد و با كلمات تركيب ميشود مانند Carpous-Acro كه بمعني' داراي ميوه در راس ' است.
(ج. ش. ) بدون كاسه ئ سر، بي جمجمه .
(طب) بي اعتدالي در مصرف مشروبات الكلي و غيره ، شدت، تندي.
(طب) ناتواني در دفع ادرار.
جريب فرنگي (برابر با پاي مربع و يا در حدود متر مربع) براي سنجش زمين ، (م. م. ) زمين .
يك جريب آب (/ متر مكعب آب).
/ يك جريب آب.
حقالارض.
وسعت زمين به جريب.
دبش، گس، تند، سوزاننده ، (مج. ) زننده ، تند خو.
تند، زننده ، سوزان .
تندي، شدت، رنجش.
(طب) غير بحراني.
پيشونديست مشتق از كلمه يوناني -Akro يا -Akr كه بمعني (بالاي) و (انتهائي) و (ارتفاعي) و (نهائي) ميباشد و با كلمات تركيب ميشود مانند Carpous-Acro كه بمعني' داراي ميوه در راس ' است.
بند بازي.
بند باز يا آكروبات، (مج. ) سياست باز.
بند بازي.
(طب) ورم پوست ذكر (akarz).
جمجمه ئ هرمي شكل.
(طب) داراي جمجمه ئ هرمي شكل(بطور غير طبيعي).
جمجمه ئ هرمي شكل.
زگيل دار، داراي زگيل آويزان ، (طب) زگيل پهن كوچك .
(طب) افزايش حساسيت اعضاي انتهائي.
(گ . ش. ) جايگيري تخم در انتهاي كيسه ئ جنيني.
از انتها رسته ، از طرف سر رشد كننده .
گچ كاري برجسته ، گچ بري.
مجسمه اي كه سر و دست و پاي آن سنگي و بقيه اش چوب باشد.
مبحث شناسائي ريشه و اشتقاق حروف الفبائ.
(طب. ) آماس نوك پستان .
(طب) رشد بيش ازاندازه ئ سر و دست و پا در اثر ترشح زياد غده ئ (هيپوفيز).
(=oleometer) دستگاه سنجش وزن مخصوص روغن .
(تش. ) زائده ئ اخرمي استخوان كتف، قله الكتف.
(طب) برجستگي و زائده ئ غير طبيعي ناف.
(ج. ش. ) قسمت قدامي حيوانات بنددار(مثل حشرات).
(طب) سوزاننده و خوابآور، محرق و منوم.
(نج. ) ظاهر شونده در غروب، افولي، شامگاهي.
(نج. ) ظاهر شونده در غروب، افولي، شامگاهي.
سر نام.كلمه ايكه از حرف اول كلمات ديگري تركيب شده باشد(مانند radar كه از كلماتranging and detecting radio ساخته شده ).
(طب) ترس از بلندي.
صداي حرف اول كلماتي كه معرف خود آن كلمه باشد مانند صداي a در الف(aleph).
(ج. ش. ) سطح فوقاني پاي پرندگان ، پايه ئ مجسمه .
دژ، قلعه (در شهرهاي قديمي يونان )، نام دژ معرف آتن (در يونان ).
(گ . ش. ) متوجه به بالا، صعودي.
زبر تن ، (ج. ش. ) برجستگي قدامي سلول جنسي نر.
(گ . ش. ) گياهك دانه ، نخستين جوانه ئ دانه ، جوانه زدن .
(گ . ش. ) هاگ انتهائي.
سرتاسر، ازاين سو بان سو، درميان ، ازعرض، ازميان ، ازوسط، ازاين طرف بان طرف.
شامل تمام طبقات، يكسره ، سرجمع.
جدول شعر كوتاهي كه حرف اول و وسط و آخر بندهاي آن با هم عبارتي را برساند، جابجاشونده ، نامنظم، منكسر، توشيحي، موشح(به distich مراجعه شود).
انتهاي پايه ئ مجسمه ، كنگره هاي زينتي عمارات.
يكي از زواياي رئوس مثلثي شكل سردر عمارت.
(طب) سطحي، روئي، بيروني، خارجي.
(طب) فقدان ضربان يا تپش.
(ش. ) اسيداكريليك .
(.n)كنش، فعل، كردار، عمل، كار، حقيقت، امرمسلم، فرمان قانون ، تصويب نامه ، اعلاميه ، (حق. )سند، پيمان ، رساله ، سرگذشت، پرده ئنمايش(مثل پرده ئ اول)، (.vi and. vt)كنش كردن ، كاركردن ، عمل كردن ، جان دادن ، روح دادن ، برانگيختن ، رفتاركردن ، اثركردن ، با
حوادث ناگهاني و غير قابل پيش بيني طبيعي (زلزله ، سيل و غيره ).
خودسري كردن .
(افسانه شناسي) آكتئون نام شكارگري كه بدن لخت ديانا الهه ئ شكار و جنگل را ديد وبشكل گوزن درآمد.
(ز. ش. ) تابديس.
داراي حساسيت در مقابل نور.
(ج. ش. ) قسمت خارجي(ستاره اي شكل) اسفنجيان .
ايفاي نمايش، جدي، فعال، كاري، كفالت كننده ، كفيل، متصدي، عامل، بازيگري، جديت، فعاليت، كنشي.
داراي خواص پرتوافكني، مربوط به تاثير شيميائي.
(ش. ) داراي آكتينيوم يا ماده ئ راديوآكتيو.
خاصيت نيروي تشعشعي مخصوصا در نواحي مرئي و غيرمرئي ماورائ بنفش كه خاصيت شيميائيپيدا ميكند.
پيشوندي بمعني (داراي پرتو) و (داراي شعاع).
مبحث دانش شيمي راجع به نيروي خورشيد.
اجسامي كه داراي خاصيت توليد الكتريسته در اثر تابش طول موجي متناسب با نور باشند.
ثبت تغييرات نيروي اشعه ئ خورشيد.
دستگاهي كه تغييرات نيروي اشعه ئ خورشيد را ثبت ميكند.
(ج. ش. ) شعاعي، داراي شعاع، مانند شعاع.
دانشي كه درآن از خواص نور گفتگو ميكند.
پرتوسنج خورشيد، حرارت سنج.
پرتوسنج خورشيد، حرارت سنج.
پرتو سنجي.
بشكل شعاعي، داراي تقارن شعاعي.
بشكل شعاعي، داراي تقارن شعاعي.
ايزوتوپ اورانيوم بوزن اتمي .
(ج. ش. ) خانواده ئ مرجانها، جانورمرجاني.
(ج. ش. ) خانواده ئ مرجانها، جانورمرجاني.
كنش، كردار، كار، عمل، فعل، اقدام، رفتار، جديت، جنبش، حركت، جريان ، اشاره ، تاثير، اثر جنگ ، نبرد، پيكار، اشغال نيروهاي جنگي، گزارش، وضع، طرز عمل، (حق. ) اقامه ئ دعوا، جريان حقوقي، تعقيب، بازي، تمرين ، سهم، سهام شركت.كنش، اقدام.
اسم مصدر.
دوره كنش.
قابل تعقيب قانوني.
دارنده ئ سهام شركت سهامي، سهامدار.
كنشور كردن ، بفعاليت پرداختن ، بكارانداختن ، (مع. ) تخليص كردن (سنگ معدن ).فعال كردن .
فعال سازي، فعال شدن .كنشوري، كنشور سازي، ايجاد فعاليت، بكار واداري، (مع. ) تخليص.
فعال، داير، كنشي.كاري، ساعي، فعال، حاضر بخدمت، داير، تنزل بردار، با ربح، (د. ) معلوم، متعدي، مولد، كنشور، كنشگر.
دستگاه فعال، دستگاه كنشي.
عنصر فعال، عنصر كنشي.
فعالانه ، بطوركاري.
اعتقاد بلزوم عمليات حاد و شديد، فرضيه ئ فلسفه ئ( عملي ).
طرفدار عمل.
فعاليت.كنشوري، فعاليت، كار، چابكي، زنده دلي، آكتيوائي.
بازيگر، هنرپيشه ، (حق. ) خواهان ، مدعي، شاكي، حامي.
هنرپيشه ئ زن ، بازيگرزن .
واقعي.واقعي، حقيقي.
نشاني واقعي.
نشانوند واقعي.
دستور العمل واقعي.
كليد واقعي.
پارامتر واقعي.
واقعيت، فعاليت، امرمسلم.
واقعيت دادن ، بصورت مسلم درآوردن .
واقعيت دادن ، واقعي كردن ، عملي كردن .
واقعا، بالفعل، عملا، در حقيقت.
احصائي، آماري.
آمارگير، ماموراحصائيه ، (م. م. ) دبير، منشي.
بكار انداختن .بكارانداختن ، تحريك كردن ، برانگيختن ، سوق دادن ، نشان دادن .
بكار اندازي.تحريك ، بكارگماري.
بكار اندازنده .فعال كننده ، محرك .
تيزكردن ، تند و تيزكردن .
تيز فهمي، تيز هوشي.
تيز هوشي، تيز فهمي، فراست.
نوك تيز، نوك دار، با ذكاوت.
تيزي، عمل تيزكردن .
با سوزن سوراخ كردن ، سوزن فروكردن .
طب سوزني، روش چيني بي حس سازي بوسيله ئ فروكردن سوزن در بدن .
تيزرو، تيز، نوك تيز، (طب) حاد، بحراني، زيرك ، تيزنظر، تند، شديد (مو. ) تيز، زير، (سلسله ئ اعصاب) حساس، (هن. ) حاد، تيز(زاويه ئ حاد، زاويه تند).
بزيركي، بحدت، بشدت.
تيزي، زيركي، ذكاوت، (طب) حدت يا شدت(مرض).
غير مدور، غير قابل چرخش، مارپيچي.ناچرخه اي.
انشائ و گفتار غلط.
پيشوندي است لاتين به معني( به )، حرف اضافه لاتيني بمعني ( به ) مانند hoc-ad كه بمعني( براي اين منظور خاص ) ميباشد.
تك كاره ، فاقد عموميت.
مثل، امثال و حكم.
(مو. رقص) آهسته و ملايم، اجراي آهنگ باهستگي، (در بالت) رقص دو نفري كه زن روي پنجه ئپا ميرقصد و بكمك مرد آهسته بهوا ميپرد.
آدم، آدم ابولبشر.
سر سختي، سختي.
جسم جامد و سخت، مقاوم، يكدنده ، تزلزل ناپذير.
محكم، سخت، سخت و درخشان (مانند الماس).
وفق دادن ، اقتباس كردن .سازوار كردن ، وفق دادن ، موافق بودن ، جور كردن ، درست كردن ، تعديل كردن .
وفق پذيري.سازگاري، قابليت توافق و سازش، سازواري.
قابل توافق، قابل جرح و تعديل، مناسب، سازوار.وفق پذير.
سازواري، انطباق، توافق، سازش، مناسب، تطبيق، اقتباس.
وفق دهنده .سازوارگر، وفق دهنده ، جرح و تعديل كننده .
سازواري، انطباق، توافق، سازش، مناسب، تطبيق، اقتباس.
وفقي.سازوار پذير، انطباقي، داراي قوه ئ تطابق، قابل تطبيق، توافقي.
سازوارگر، وفق دهنده ، جرح و تعديل كننده .
محوري، متمايل بطرف محور.
افزودن ، اضافه كردن ، زياد كردن ، جمع كردن ، جمع زدن ، باهم پيوستن ، باخود تركيب كردن (مواد شيميائي).افزودن ، اضافه كردن .
(ج. ش. ) يكنوع بز كوهي كه رنگ روشن دارد و در آفريقا و سيبري ديده ميشود.
افزوده ، مضاف.عدد مضاعف، عددافزوده شده .
ضميمه ، ذيل، افزايش، الحاق.
افزايشگر.ماشين جمع، (ج. ش. ) افعي، مار جعفري.
افزايشگر و كاهشگر.
(violet dogtooth =) (گ . ش. ) سرخس مارزبان (Ophioglossum).
(.n and. vt) خو دادن ، اعتياد دادن ، عادي كردن ، معتاد، (.n) خو گرفتگي، عادت، اعتياد، (.adj) خو گرفته ، معتاد.
اعتياد.
معتاد كننده .
ماشين افزايشگر.
افزايش.افزايش، اضافه ، لقب، متمماسم، اسم اضافي، ضميمه ، (ر. ) جمع (زدن )، (ش. ) تركيب چندماده با هم.
جدول افزايشي.
اضافي.اضافي، افزوده .
افزايشي.(.adj) افزودني، افزاينده ، (.n) (ش. ) ماده اي كه براي افزايش خواص ماده ئ ديگري به آن اضافه شود.
وارون افزايشي.
(.n and. adj) چركي، باطلاق، كثافت، (مج. ) سختي، گرفتاري، آدم بيكله ، گنديده ، فاسد، (.vi and. vt) ضايع كردن ، فاسد كردن ، ضايع شدن ، فاسد شدن ، رسيدن ، عمل آمدن ، گيج كردن ، خرف كردن .
(.vi and. vt)درست كردن ، مرتب كردن ، متوجه ساختن ، قراول رفتن ، دستوردادن ، اداره كردن ، نظارت كردن ، خطاب كردن ، عنوان نوشتن ، مخاطب ساختن ، سخن گفتن ، (.n) عنوان ، نام ونشان ، سرنامه ، نشاني، آدرس، خطاب، خطابه ، نطق، عريضيه ، طرزخطاب، برخورد، مهار
تعديل نشاني.
نشاني شمار.
قالب نشاني.
پيرايش نشاني.
جز نشاني.
ثبات نشاني.
متغير نشاني.
نشاني پذيري.
نشاني پذير.
مخاطب، گيرنده ئ نامه .
نشاني دهي، نشاني يابي.
نزديك كننده ، بداخل كشنده ، مقرب.
(.vt) (ش. ) بمركز نزديك كردن ، بدرون كشيدن ، (.n) (ش. ) تركيب اضافي.
نزديكي، قرب، اقامه ، اظهار.
استدلالي، مستدل، استشهادي، بسوي محور كشنده .
اقامه ، اظهار، ايراد، ارائه ، (تش) تمايل عضو بطرف محور، نزديك كننده .
ذكر كردن ، گفتن ، آوردن ، ايرادكردن ، احضار كردن ، بگواهي خواستن ، استشهاد كردن .
كلمه ئ پيشوندي است كه به معني (غده ) مي باشد.
كلمه ئ پيشوندي است كه به معني (غده ) مي باشد.
(ش. ) نوعي بازپورين بفرمول C5H5N5.
كلمه ئ پيشوندي است كه به معني (غده ) مي باشد.
(.adj) (طب) شبيه غده ، منسوب به بافت غده اي و لنفاوي، غده مانند، (.n) (طب) عظم لوزه ئ حلقي، گرفتگي بيني.
(طب) شبيه غده ، منسوب به بافت غده اي و لنفاوي، غده مانند.
(طب) ورم غده اي، ورم خوش خيم بافت غده اي.
غده اي.
نوكلئوزيدي بفرمول 3N5O41H01C.
زبر دست، ماهر، استاد، مرد زبردست.
ماهرانه ، زبر دستي.
كفايت.بسي، بسندگي، كفايت، تكافو، مناسبت، شايستگي.
كافي.(.adj) كافي، تكافو كننده ، مناسب، لايق، صلاحيت دار، بسنده ، مساوي، رسا، (.n) متساوي بودن ، مساوي ساختن ، موثر بودن ، شايسته بودن .
(=adequancy) چسبيدن ، پيوستن ، وفادار ماندن ، هواخواه بودن ، طرفدار بودن ، وفا كردن ، توافق داشتن ، متفق بودن ، جور بودن ، (گ . ش. ) بهم چسبيده بودن .
(=adequancy) چسبيدن ، پيوستن ، وفادار ماندن ، هواخواه بودن ، طرفدار بودن ، وفا كردن ، توافق داشتن ، متفق بودن ، جور بودن ، (گ . ش. ) بهم چسبيده بودن .
چسبندگي، الصاق، هواخواهي، تبعيت، دوسيدگي، چسبندگي.
(گ . ش. ) بهم چسبيده ، تابع، پيرو، هواخواه ، طرفدار.
چسبيدگي، الصاق، (مج. ) طرفداري، رضايت، موافقت، (طب)اتصال و پيوستگي غير طبيعي سطوح در آماس، (گ . ش. )آميزش و بهم آميختگي طبيعي قسمتهاي مختلف، (حق. )الحاق، انضمام، قبول عضويت، همبستگي، توافق، الحاق دولتي به يك پيمان ، كشش سطحي، دوسيدگي.
چسبنده ، چسبيده ، چسبدار.
(حق. ) متخصص، ويژه امر مخصوصي، ويژه .
حمله يا اعتراض به اشخاص.
(فيزيك ) عايق گرما.
خدا حافظ، خدانگهدار، بخدا سپرديم.
بي انتها، براي هميشه .
ضمنا، در اين ضمن ، در فاصله ، موقتي.
وابسته به چربي، ناشي از چربي.
چرب، پيه دار، پيه مانند، روغني شده .
بافت چربي، چربي حيواني، پيه .
(=adjacency) نزديكي، مجاورت، قرب جوار.
مجاورت، نزديكي.(=adjacence) نزديكي، مجاورت، قرب جوار.
مجاور، نزديك .(نظ. ) نزديك ، مجاور، همسايه ، همجوار، ديوار بديوار.
افزودن به ، ضميمه كردن .
صفتي، وصفي.
(د. ) صفت، وصفي، (ك . ) وابسته ، تابع.
پيوستن ، متصل كردن ، وصلت دادن ، مجاور بودن (به )، پيوسته بودن (به )، افزودن ، متصل شدن .
(=adjacent) (نظ. ) نزديك ، مجاور، همسايه ، همجوار، ديوار بديوار.
همدست، كمك ، مشوق، ضميمه ، معاون ، يار، دستيار، معاون استاد.الحاقي.
بوقت ديگر موكول كردن ، خاتمه يافتن (جلسه )، موكول بروز ديگر شدن .
تعطيل موقتي، برخاست، تعويض، احاله بوقت ديگر.
با حكم قضائي فيصل دادن ، فتوي دادن (در)، داوري كردن ، محكوم كردن ، مقرر داشتن ، دانستن ، فرض كردن .
فتوي دادن ، حكم كردن ، مقرر داشتن ، فيصل دادن ، داوري كردن ، احقاق كردن .
قضاوت، داوري، احقاق حق، حكم ورشكستگي.
الحاقي، افزوده ، فرعي، ملازم، ضميمه ، معاون ، يار، كمك (د. - من. )فرع، قسمتالحاقي، صفت فرعي.
الحاق، افزايش، ضميمه ، مشاع سازي.
تحليف، سوگند، قسم، لابه ، التماس.
سوگند دادن ، قسم دادن ، لابه كردن ، تقاضا كردن ، به اصرار تقاضا كردن (از).
تعديل كردن ، تنظيم كردن .ميزان كردن ، تعديل كردن ، تنظيم كردن ، تسويه نمودن ، مطابق كردن ، وفق دادن ، سازگار كردن .
تعديل پذير، تنظيم پذير.
بعد تعديل پذير.
سازگاري، تعديل، تنظيم، تطبيق، (حق. ) تسويه ، اصلاح، (مك . ) ميزان ، آلت تعديل، اسباب تنظيم.تعديل، تنظيم.
(نظ. ) آجوداني، معيني، معاونت، ياري، مساعدت.
يار، كمك ، مساعد، ياور، (نظ. ) آجودان ، معين .
(ج. ش. ) لك لك بزرگ هندي و آفريقائي.
ياور، ياري كننده ، ممد، (طب) دواي ممد.
بدون مقدمه صحبت كردن ، بميل خود.
متصدي اعلانات، آگهي گر.
تعيين حصه كردن ، سهم دادن ، تقسيم كردن ، (م. ل. )اندازه گرفتن .
(=admensuration) تعيين اندازه ، تقسيم، تخصيص.
(=admeasurement) تعيين اندازه ، تقسيم، تخصيص.
(افسانه ئ يونان ) شوهر السس تيس (alcestis).
(.vt and. vi)اداره كردن ، تقسيم كردن ، تهيه كردن ، اجرا كردن ، توزيع كردن ، (حق. ) تصفيه كردن ، نظارت كردن ، وصايت كردن ، انجام دادن ، اعدام كردن ، كشتن ، (مو. ) رهبري كردن (اركستر). (.n) مدير، رئيس، (حق. ) مدير تصفيه ، وصي.
اداره كننده ، اجرائي.
(=administer).
اداره ئ كل، حكومت، اجرا، الغائ، سوگند دادن ، (حق. ) تصفيه ، وصايت، تقسيمات جزئ وزارتخانه ها در شهرها، فرمداري.
اداري، اجرائي، مجري.اداري.
فرمدار، مدير، رئيس، (حق. ) مدير تصفيه ، وصي و مجري.
پسنديده ، قابل پسند، قابل تحسين ، ستودني.
(ن . د. ) درياسالار، اميرالبحر، فرمانده ، عالي ترين افسرنيروي دريائي.
(ن . د. انگليس) اميرالبحر، فرمانده ئ ناوگان .
اداره ئ نيروي دريائي، درياسالاري.
تعجب، حيرت، شگفت، پسند، تحسين .
پسند كردن ، تحسين كردن ، حظ كردن ، (م. م. ) مورد شگفت قراردادن ، درشگفت شدن ، تعجب كردن ، متحير كردن ، متعجب ساختن .
تحسين كننده ، ستاينده .
روابودن ، پذيرفتگي، مقبوليت، قابلت قبول، اختيارداري.
قابل قبول، قابل تصديق، پذيرفتني، روا، مجاز.
مجاز، روا.
پذيرش، قبول، تصديق، اعتراف، دخول، درآمد، اجازه ئ ورود، وروديه ، پذيرانه ، بارداد.
پذيرفتن ، راه دادن ، بار دادن ، راضي شدن (به )، رضايت دادن (به )، موافقت كردن ، تصديق كردن ، زيربار(چيزي) رفتن ، اقرار كردن ، واگذار كردن ، دادن ، اعطائ كردن .
دخول، ورود، بار، اجازه ئ دخول، (م. م. ) تصديق، روا، مجاز، گذرائي.
مسلما.
هدايت ظاهري.
آميختن ، مخلوط كردن ، بهم پيوستن ، مخلوط شدن ، آميزش كردن ، دخالت كردن .
مخلوط، تركيب، هم آميزه .
مخلوط، تركيب، هم آميزه .
نصيحت كردن ، پند دادن ، آگاه كردن ، متنبه كردن ، وعظ كردن .
سرزنش دوستانه ، تذكر، راهنمائي.
(=admonitive) نصيحت آميز، توبيخ آميز.
حاصل، اندوخته ، فراگرفته ، (گ . ش. - ج. ش. ) بهم چسبيده ، توام، مربوط باعضائ تناسلي توام.
(طب) تهوع، بدرجه ئ تهوع.
(تش. ) قسمتهاي متصل بهم، زائده .
(=atdo)مصدرحال فعل do to مثل ado have to بمعني (كارداشتن ) پرمشغله بودن ، گرفتاري.
خشت، خشت خام، خاك مخصوص خشت سازي.
نو جواني، دوره جواني، دوره ئ شباب، بلوغ، رشد.
نوجوان ، بالغ، جوان ، رشيد.
(افسانه ئ يونان ) جوان زيبائي كه مورد علاقه آفروديت بود، (گ . ش. ) آدونيس (شقايق).
قبول كردن ، اتخاذ كردن ، اقتباس كردن ، تعميد دادن ، نام گذاردن (هنگام تعميد)، در ميان خود پذيرفتن ، به فرزندي پذيرفتن .
مربوط به قضيه پسر خواندگي عيسي(نسبت به خدا)، اختيار، اتخاذ، قبول، اقتباس، استعمال لغت بيگانه بدون تغيير شكل آن ، (حق. ) قبول به فرزندي، فرزند خواندگي.
معتقد به فرزند خواندگي عيسي.
انتخابي، اقتباسي.
(=adorableness) شايستگي ستايش، قابليت پرستش، ستودني.
شايان ستايش، قابل پرستش.
(=adorability) شايستگي ستايش، قابليت پرستش، ستودني.
ستايش، پرستش، عشق ورزي، نيايش.
پرستش، ستودن ، عشق ورزيدن (به )، عاشق شدن (به ).
زيبا كردن ، قشنگ كردن ، آرايش دادن ، زينت دادن ، با زر و زيور آراستن .
تزئين ، آراستگي، پيراستگي، زيور و پيرايه ، زينت.
(=aderno) كلمه ئ پيشوندي است به معني(مربوط به غده فوق كليه ).
مشتق از غده يا ترشح غدد فوق كليه ، مربوط بغده فوق كليوي.
غده ئ فوق كليوي.
(=Epinephrine) هورمن قسمت مركز غده فوق كليه كه بالا برنده ئ خون و فشارخون است.
فعال شونده (بوسيله ئ آدرنالين يا ماده اي نظير آن )، شبيه آدرنالين .
(=adern) كلمه ئ پيشوندي است به معني(مربوط به غده فوق كليه ).
وابسته به قشر غده ئ فوق كليه .
دستخوش طوفان ، غوطه ور(روي آب)، (مج. ) آواره ، بدون هدف، سرگردان ، شناور.
زرنگ ، زبر دست، زيرك ، ماهر، چابك ، چالاك ، تردست، چيره دست.
مشتق از عامل خارجي، داراي منبع خارجي.
يادداشت اضافي.
بعلاوه ، صرفنظر از اينكه ، گذشته از اين .
(ش. ) جذب سطحي كردن .
ماده ئ جذب شده .
گيرا، جاذب.
برآشام، برآشامش، جذب سطحي، رو نشيني، انقباض گازها و مايعات روي سطوح سخت و جامد.
قابل زوال، زودگذري، كهولت، ضعف دوران كهولت، ضعف پيري.
چاپلوسانه ستودن ، مداحي كردن ، مدح گفتن .
پرستش، ستايش، چاپلوسي.
ستايشگر.
بالغ، بزرگ ، كبير، به حد رشد رسيده .
چيز تقلبي، مايه تقلب و فساد، متقلب، پست تر كننده ، استحاله دهنده .
جازن ، قلابي، زنازاده ، حرامزاده ، چيز تقلبي ساختن (مثل ريختن آب در شير).
قلب زني، جعل و تزوير، استحاله .
آدم زاني، مرد زناكار.
زانيه ، زن زناكار.
زنازاده ، حرامزاده ، قاچاقي، تقلبي.
زناكار، مربوط به زنا، زنائي.
زنا، زناي محصن يا محصنه ، بيوفائي، بي عفتي، بي ديني، ازدواج غيرشرعي.
مبهم كردن ، سايه افكندن بر، طرح( چيزي را) نشان دادن .
سايه افكني، نشان دادن ، خلاصه .
سوخته ، خشكيده ، با حرارت.
از روي قيمت، به نسبت قيمت.
(vi and vt and. n) پيشروي، پيشرفت، پيش بردن ، جلو بردن ، ترقي دادن ، ترفيع رتبه دادن ، تسريع كردن ، اقامه كردن ، پيشنهاد كردن ، طرح كردن ، مساعده دادن ، مساعده ، (.adj) از پيش فرستاده شده ، قبلا تهيه شده ، قبلا تجهيز شده .جلو رفتن ، جلو بردن ، پيشر
پيشرفته .(.adj) پيشرفته ، ترقي كرده ، پيش افتاده ، جلوافتاده .
پيشرفت، ترقي، ترفيع، (حق. ) سهمالارثي كه در زمان حيات پدر به فرزندان ميدهند، پيش قسط.
(.n) فايده ، صرفه ، سود، برتري، بهتري، مزيت، تفوق، (.vi and. vt) مزيت دادن ، سودمند بودن ، مفيد بودن .
سودمند، نافع، باصرفه .
(جغ. ) پهن رفت، حركت افقي توده اي ازهوا دراثر تغييردرجه ئ حرارت.
ظهور و ورود (چهار يكشنبه قبل از ميلاد مسيح).
نابجا، عارضي، خارجي، الحاقي، اكتسابي، غير موروثي.
اتفاقي، عارضي، (گ . ش. ) خودرو، نابومي.
(.n) سرگذشت، حادثه ، ماجرا، مخاطره ، ماجراجوئي، تجارت مخاطره آميز، (.vi and. vt) در معرض مخاطره گذاشتن ، دستخوش حوادث كردن ، با تهور مبادرت كردن ، دل بدريا زدن ، خود را بمخاطره انداختن .
حادثه جو، ماجرا جو، جسور، بي پروا.
ماجراجويانه ، با بي پروائي، جسورانه .
زن حادثه جو، زن مخاطره طلب، زن جسور.
حادثه جوئي، (از روي بي تجربگي) اقدام به كاري كردن .
پر سرگذشت، پرماجرا، پرحادثه ، دلير، مخاطره طلب، حادثه جو.
قيد، ظرف، معين فعل، قيدي، عبارت قيدي.
قيدي، ظرفي.
(=verbatim) كلمه بكلمه .
دشمن ، مخالف، رقيب، مدعي، متخاصم، ضد، حريف، مبارز، هم آورد.
ناقض، نقضآميز، حرف نقض، كلمه ئ نقض (مثل اما).
مخالف، مغاير، ناسازگار، مضر، روبرو.
بدبختي، فلاكت، ادبار و مصيبت، روزبد.
عطف كردن ، توجه كردن ، مخفف تجارتي كلمه ئ advertisement.
عطف، توجه ، عمد.
توجه ، عمدي.
متوجه ، دقيق.
آگهي دادن ، اعلان كردن ، انتشار دادن .
آگهي، اعلان ، خبر، آگاهي.
اعلان ، آگهي.
اندرز، رايزني، صوابديد، مشورت، مصلحت، نظر، عقيده ، پند، نصيحت، آگاهي، خبر، اطلاع.
مقتضي، مصلحتي، مقرون بصلاح، قابل توصيه .
نصيحت كردن ، آگاهانيدن ، توصيه دادن ، قضاوت كردن ، پند دادن ، رايزني كردن .
مصلحتآميز، خردمندانه .
مشورت، تامل.
رايزن ، مشاور، راهنما، رهنمون .
رايزن ، مشاور، راهنما، رهنمون .
مشورتي.
مدافعه ، دفاع، وكالت.
دفاع كردن ، طرفداري كردن ، حامي، طرفدار، وكيل مدافع.
دفاع، حمايت.
بيبنبه ، ضعيف.
محراب، حريم، حرم، خلوتگاه .
تيشه ئ نجاري، تيشه زدن ، با تيشه صاف كردن .
تيشه ئ نجاري، تيشه زدن ، با تيشه صاف كردن .
(د. گ . ) يك .
مربوط بدرياي اژه ، اژه .
سپر، پرتو، ظل.
فرزند Thyestes قاتل Atreus و عاشق كليتمنسترا(Clytemnestra).
(افسانه ئ يوناني) فرزند آفروديت و انكسيس (Anchises) كه تروا (Tory) را ترك كرد.
منسوب به ائولوس (Aeolus) خداي بادها.
(مو. ) آلت موسيقي بادي شبيه بجعبه .
(فيزيك ) داراي خواص متعدد(مانند سرعت سير نور، قابليت هدايت گرما و برق و فشار درجهات مختلف)، چند شكلي، داراي خواص چند جانبه .
ربالنوع باد، پادشاه تسالي يونان .
اعصار متمادي، قرن بيانتها، قرن ازلي، (م. م. ) ابديت.
جاوداني.
جاوداني.
هوا دادن ، در تحت تاثير(شيميائي) هوا درآوردن .
هوا دهنده ، دستگاه بخور.
آنتن هوائي راديو، هوائي.
بندباز.
لانه ئ پرنده بر روي صخره ئ مرتفع، آشيانه ئ مرتفع، خانه ئ مرتفع.
هوادار، هوابر.
تهويه ، هوا دادن ، هوا خوردن .
هوا مانند، پوچ.
تبديل به هوا كردن ، به بخار يا گاز تبدبل كردن .
بطور هوائي، هواسان .
مربوط به پرواز يا هواپيما.
فن پرتاب گلوله يا موشك در فضا.
عمليات آكروباتي با هواپيما يا هواپيماي بدون موتور.
ميكروب هوازي.
هوائي، هوازي.
هوازي، هوازيستي.
فرودگاه هواپيما، پروازگاه .
مربوط به مبحث حركت گازها و هوا.
متخصص در علم حركت گاز و هوا.
مبحث حركت گازها و هوا، علم مربوط به حركت اجسام در گازها و هوا.
هواپيماي موتوري.
نامه ئ هوائي، نامه ئ مخصوص پست هوائي، هوانامه .
نامه ئ هوائي، نامه ئ مخصوص پست هوائي، هوانامه .
(ن . د. ) شخصي كه وضع هوا و امواج را به كشتي گزارش ميدهد، هواشناسي كشتي.
شهاب سماوي، شهاب ثاقب، شخانه .
وابسته بهواشناسي.
هواشناس.
هواشناسي، جوشناسي.
مكانيك هواپيما، مربوط به مكانيك هواپيمائي.
فن مكانيك هواپيمائي.
(طب) قسمتي از طب كه درباره ئ بيماريها و اختلالات ناشي از پرواز گفتگو ميكند.
چگالي سنج، دستگاه اندازه گيري چگالي و جرم هوا.
هوانورد، خلبان .
مربوط به دانش هوانوردي.
مربوط به دانش هوانوردي.
دانش هوانوردي.
(طب) اختلالات عصبي فضانوردان در اثر تحريك و هيجان (مانند التهاب و دلدرد واسهال و غيره ).
(=airplane) هواپيما، طياره .
تعليق مايع يا جسم بصورت گرد و گاز در هوا.
جو زمين ، فضاي ماورائ جو.
جو، اتمسفر، كره ئ هوا.
مبحث مطالعه ئ اجسام ساكن و مايعات و گازها در هوا.
(=aerie) هوائي.
(=esthete) طرفدار صنايع زيبا، جمال پرست.
وابسته به زيبائي، مربوط به علم (محسنات)، ظريف طبع.
زيبايي گرايي، زيبايي پرستي، علاقمندي به هنرهاي زيبا.
زيبايي شناسي، زيبايي گرايي، مبحث (هنرهاي زيبا).
(=estival) تابستاني، ناخوشي تابستاني.
تابستان را گذراندن ، (ج. ش. ) رخوت تابستاني داشتن ، تابستان را بحال رخوت گذراندن .
نهاد، (ج. ش. ) تابستان گذراني، رخوت تابستاني.
از دور، دورا دور، (غالبا قبل از آن from و بعد ازآن off ميايد).
دلجويي، مهرباني، خوشروئي، مدارا.
مهربان ، دلجو، خوش برخورد، خوشخو.
كار، امر، كاروبار، عشقبازي(با جمع هم ميايد).
موضوع شرافتي.
اثر، نتيجه ، احساسات، برخورد، اثر كردن بر، تغيير دادن ، متاثر كردن ، وانمود كردن ، دوست داشتن ، تمايل داشتن (به )، تظاهر كردن به .
وانمود، تظاهر، ظاهرسازي، ناز، تكبر.
ساختگي، آميخته با ناز و تكبر، تحت تاثير واقع شده .
مهرباني، تاثير، عاطفه ، مهر، ابتلائ، خاصيت، علاقه .
مهربان ، خونگرم.
موثر، محرك ، نفساني.
(در مورد عصب) توبر، توبرنده ، نقل كننده (بدرون )، آوران .
اطمينان ، اعتماد، پيمان ازدواج، نامزدي.
(حق. ) گواهي نويس، استشهاد نويس، شاهد.
(=affidavy) سوگندنامه ، گواهينامه ، شهادت نامه ، استشهاد.
(=affidavit) سوگندنامه ، گواهينامه ، شهادت نامه ، استشهاد.
مربوط ساختن ، پيوستن ، آشناكردن ، درميان خود پذيرفتن ، به فرزندي پذيرفتن ، مربوط، وابسته .
وابستگي، پيوستگي، خويشي.
نسبت سلبي، نسبت ازدواجي.
وابستگي، پيوستگي، قوم و خويش سببي، نزديكي.
اظهاركردن ، بطور قطع گفتن ، تصديق كردن ، اثبات كردن ، تصريح كردن ، شهادت دادن .
اظهار قطعي، تصريح، تصديق، اثبات، تاكيد.
مثبت، تصديقآميز، اظهار مثبت، عبارت مثبت.
پيوستن ، ضميمه كردن ، اضافه نمودن ، چسبانيدن .
الهام، وزش، وحي الهي.
رنجوركردن ، آزردن ، پريشان كردن ، مبتلا كردن .
رنج، رنجوري، پريشاني، غمزدگي، مصيبت، شكنجه ، درد.
رنجوساز، مصيبتآميز.
فراواني، وفور.
فراوان ، دولتمند.
ريزش، جريان ، انبوهي.
دادن ، حاصل كردن ، تهيه كردن ، موجب شدن ، از عهده برآمدن ، استطاعت داشتن .
تبديل به جنگل كردن ، جنگلكاري كردن .
غوغا، نزاع، سلب آرامش مردم، مزاحمت فراهم آوردن ، ترساندن ، هراسانيدن .
(.n) ادغام، ادغام صوتي. (.vt) سرقت كردن ، لخت كردن .
ادغام، سرقت.
ترسيده ، وحشت زده .
آشكارا توهين كردن ، روبرو دشنام دادن ، بي حرمتي، هتاكي، مواجهه ، رودرروئي.
ريختن ، پاشيدن (باupon).
ريزش، عمل پاشيدن .
هواخواه .
در دشت، در صحرا.
شعله ور، در حال سوختن .
شعله ور، مشتعل.
شناور، در حركت.
در اهتزاز، در حال لرزش.
پياده ، در جريان ، برپا.
(=before) قبل، جلو.
مذبور، فوقالذكر.
مذبور، فوقالذكر.
پيش انديشيده ، عمدي.
پيشتر، قبلي.
با دليل قويتر، با منطق محكمتر، موكدا، محققا.
مصادم، گرفتار، دچار.
(=afro) پيشوند بمعني(افريقائي) ميباشد.
هراسان ، ترسان ، ترسنده ، ترسيده ، از روي بيميلي(غالبا با of ميايد)، متاسف.
از نو، دوباره .
آفريقا.
آفريقائي.
(=afr) پيشوند بمعني(افريقائي) ميباشد.
رودررو، روبرو، در جلو.
در پس كشتي.
پس از، بعداز، در عقب، پشت سر، درپي، در جستجوي، در صدد، مطابق، بتقليد، بيادبود.
جفت، مشيمه ، جنين .
(طب) توجه و مواظبت در مرحله ئ نقاهت.
عاقبت، نتيجه .
تاريخ چيزيرا موخر گذاردن .
عقب كشتي.
اثر بعدي، (طب) اثر بعدي داور، اثر ثانوي.
پس فروزش، پس تاب.
پس ديد، تصوير بعدي چيزي (روي سلولهاي چشم ).
زندگي پس از مرگ .
عواقب بعدي، پسآيند.
نزديكترين دگل عقب كشتي، پست ترين ، عقب ترين ، واپسين .
بعدازظهر، عصر.
اثر و طعم غذا در دهان ، لذت بعدي، لذت ثانوي.
روزگار واپسين ، آينده ، دوران پيري.
پسازآن ، بعدازآن ، سپس، بعدا.
پسازآن ، بعدازآن ، سپس، بعدا.
عالمآخرت، عالمفاني.
دگربار، پس، دوباره ، باز، يكبارديگر، ديگر، از طرف ديگر، نيز، بعلاوه ، ازنو.
دربرابر، درمقابل، پيوسته ، مجاور، بسوي، مقارن ، برضد، مخالف، عليه ، به ، بر، با.
آگاممنون پادشاه مايسنا كه منازعه ئ او با آشيل مقدمه ئ داستان حماسي ايلياد است.
تكثير سلولي غيرجنسي.
بينيازي از جفتگيري، بينيازي از تلقيح، بينياز از تخمنر.
(گ . ش. ) زاد و ولد بدون جفتگيري، تكثير غيرجنسي.
در حال دهن دره ، مبهوت، متعجب با دهان باز، درشگفت، عشقالهي.
سنگ قيمتي، عقيق.
(ingz=ga) خيره ، نگران .
(.n)عمر، سن ، پيري، سن بلوغ، رشد(با of)، دوره ، عصر. (.vi and. vt) پيرشدن ، پيرنماكردن ، كهنه شدن (شراب).
قديمي، كهنه ، باستاني.
پير، سالخورده .
بدون عمر معيني، نامحدود.
بيانتها، طولاني.
نمايندگي، وكالت، گماشتگي، ماموريت، وساطت، پيشكاري، دفترنمايندگي.
برنامه ئكار، دستوركار، برنامه ئ عمليات (agenda. pl).
پيشكار، نماينده ، گماشته ، وكيل، مامور، عامل.
مامور آگاهي كه با لباس مبدل در باندي كار ميكند (provocateurs agents. pl).
گرد كردن ، جمع كردن ، انباشتن ، گرد آمدن ، متراكم شدن ، جوش آتشفشاني.
انباشتگي، تراكم، توده ، انبار.
(.adj) چسباننده ، التيام آور، چسب، دواي التيام آور. (.vi and. vt) چسباندن ، تركيب كردن ، تبديل به چسب كردن .
هم چسبي، عمل چسباندن ، (طب) التيام زخم، (د. ) تركيب لغات ساده و اصلي بصورت مركب.
افزودن (به )، ضخيم كردن ، هموار كردن ، خاكريزي كردن .
بزرگ كردن ، افزودن .
بدتر كردن ، اضافه كردن ، خشمگين كردن .
جمع شده ، متراكم، متراكم ساختن .جمع آمده ، متراكم، (ج. ش. - گ . ش. ) بهم پيوسته ، انبوه ، توده ، تراكم، جمع، مجموع، جمع كردن ، جمع شدن ، توده كردن .
گرد آمدگي، اجتماع، توده ، انبوه ، تراكم.تجمع، تراكم.
نزديك شدن ، نزديك كردن ، حمله كردن (به )، مبادرت كردن (به ).
پرخاشگر، متجاوز، مهاجم، پرپشتكار، پرتكاپو، سلطه جو.
متجاوز، مهاجم، حمله كننده ، پرخاشگر.
آزردن ، جور و جفا كردن ، غمگين كردن .
مبهوت (از شدت ترس)، وحشت زده ، مات.
چابك ، زرنگ ، فرز، زيرك ، سريعالانتقال.
چالاكي، چابكي، تردستي، زيركي.
سالخورده ، كهن .
صرافي، دلالي برات، معاملات احتكاري بروات، سفته بازي.
بكارانداختن ، تحريك كردن ، تكاندادن ، آشفتن ، پريشان كردن ، سرآسيمه كردن .
سرآسيمگي، آشفتگي، هيجان ، تلاطم، تحريك .
آشوبگر، اسباب بهم زدن مايعات.
تابان .
(=aiglet) نوك فلزي بند كفش، پولك ، زالزالك ، كويچ.
غلط، نازيبا، زشت.
درتابش، متلالا، تابنده .
درحال اشتعال، در حالت هيجان ، تابان ، مشتعل و فروزان .
(طب) علم شكسته بندي.
(طب) ميخچه ئ پا يا انگشت پا.
خويشاوندي پدري، پدري.
شناختن ، برسميت شناختن ، اقرار كردن .
كنيه ، لقب (s-، agnomina. pl).
عرفاي منكر وجود خدا.
(=agone) (.adv and. adj) پيش، قبل (در حالت صفت هميشه دنبال اسم ميايد). (.adj) صادر شدن ، پيش رفتن .
نگران ، مشتاق، بيقرار، در جنبش، در حركت.
التهابي، دردي.
(=ago) (.adv and. adj ) پيش، قبل، گذشته .
(م. ل. ) بي گوشه ، بيانحراف.
دچار كشمكش، دچار اضطراب.
وابسته به مسابقات باستاني يونان ، ورزشي، پهلواني، كوشش آميز، مجادله اي، مشاجره اي، جنگجو، مستعد جنگ .
عذاب دادن ، تحريف كردن ، به خود پيچيدن ، تقلا كردن .
دردناك ، رنجآور.
درد، رنج، تقلا، سكرات مرگ ، جانكندن .
انجمن ، محفل، بازار.
(طب) مرض انزوا طلبي، ترس از مكانهاي شلوغ.
قزن قفلي، قلاب.
قزن قفلي، قلاب.
رواياتي (از گفته هاي مسيح) كه مورد قبول مسيحيان نيست.
زميني، ملكي.
تساوي در پخش زمين ، طرفداري از تقسيم اراضي بتساوي بين مردم.
خوشنود كردن ، ممنون كردن ، پسندآمدن ، آشتي دادن ، مطابقت كردن ، ترتيب دادن ، درست كردن ، خشم(كسيرا) فرونشاندن ، جلوس كردن ، نائل شدن ، موافقت كردن ، موافق بودن ، متفق بودن ، همراي بودن ، سازش كردن .
سازگار، دلپذير، مطبوع، بشاش، ملايم، حاضر، مايل.
سازش، موافقت، پيمان ، قرار، قبول، (د. ) مطابقه ئ نحوي، (حق. ) معاهده و مقاطعه ئ، توافق.
توافق نشانوندها.
پرخاشگري، تعرض، تجاوز، تهاجم.
روستائي، ناهنجار، خشن .
فلاحتي، زراعتي، كشاورزي.
كشاورز، دانشجوي دانشكده ئ كشاورزي.
فلاحت، زراعت، كشاورزي، برزگري.
كشاورز، دانشجوي دانشكده ئ كشاورزي.
مطاله و تطبيق آداب و رسوم قبايل وحشي.
(.pref) پيشوند بمعني (خاك ) و (صحرا) يا (كشاورزي).
مطالعه ئ مواد غذائي خاك ، زيست شناسي خاك .
مربوط بخاكشناسي.
خاكشناس.
(كشا. ) خاك شناسي.
كشاورزي، فلاحتي.
كشاورز، برزشناس.
برزشناسي، كشاورزي، علم برداشت محصول و بهره برداري از خاك .
بزمين ، بگل نشسته ، درزمين .
تب و لرز، تب نوبه ، تب مالاريا.
بحث، مباحثه ، مناظره ، دليل، حجت، اثبات.
آه ، افسوس، آويخ.
نام يكي از سلاطين اسرائيل.
پيش، جلو، درامتداد حركت كسي، روبجلو، سربجلو.
ندا و خبر براي مواقع سلام، لفظ(سلام).
كمك ، كمك كردن ، مدد كار.كمك كردن ، ياري كردن ، مساعدت كردن ، پشتيباني كردن ، حمايت كردن ، كمك ، ياري، حمايت، همدست، بردست، ياور.
كمك هزينه ئ تحصيلي.
آجودان مخصوص.
(=aglet) جوجه ئ عقاب يا شاهين .
(ج. ش. ) مرغماهيخوار، كلاه پر، شاخه ئ جواهر، دسته ئ كرك ، كرك يا ابريشم.
آزردن ، پريشان كردن ، درد يا كسالتي داشتن ، مانع شدن ، عقبانداختن .
(گ . ش. ) عرعر، سماق چيني.
قسمت متحرك بال هواپيما.
(طب) بيماري مزمن ، درد، ناراحتي.
(.vi and. vt) دانستن ، فرض كردن ، ارزيابي كردن ، شمردن ، رسيدن ، نائل شدن (به )، به نتيجه رسيدن ، قراول رفتن ، قصد داشتن ، هدف گيري كردن ، نشانه گرفتن . (.n) حدس، گمان ، جهت، ميدان ، مراد، راهنمائي، رهبري، نشان ، هدف، مقصد.
بي مقصد، بي مرام، بي اراده .
صورت ادغام شده ئ not are وnot is.
هوا، هر چيز شبيه هوا(گاز، بخار)، باد، نسيم، جريان هوا، نفس، شهيق، استنشاق، (مج. ) نما، سيما، آوازه ، آواز، آهنگ ، بادخور كردن ، آشكار كردن .
پايگاه هوائي.
بادكنك ، مثانه ئ هوا.
ترمز بادي.
(آمر. ) فرماندهي نيروي هوائي.
داراي دستگاه تهويه كردن ، تهويه كردن .
كسيكه حركت هواپيما را كنترل مي كند.
بوسيله ئ هوا سرد كردن .
(نظ. ) لشكر هوائي.
كاملا خشك ، بدون رطوبت.
پست هوائي.
نيروي هوائي.
شكاف هوائي.
تفنگ بادي.
منفذ، بادگير، چاه هوائي.
خط هوائي.
نامه ئ هوائي، نامه ئ مخصوص پست هوائي.
خط مستقيم هوائي، سرويس هوائي.
جريان توده ئ عظيمي از هوا كه مسافت زيادي را در سطح زمين طي ميكند.
ميل (mile) هوانوردي معادل ، فوت.
علاقمند به فضانوردي و هوانوردي.
(hole =air) منفذ، بادگير، چاه هوائي.
دژبان نيروي هوائي.
تلمبه ئ بادي.
هوابندي شده .
هوا به هوا، از يك هواپيما به هواپيماي ديگر.
هوا برد، بوسيله هوا نقل و انتقال يافته .
رنگ پاش.
هواپيما، طياره .
ناو هواپيمابر.
كارمندان و خلبانان هواپيما.
فرودگاه .
نوعي سگ خرمائي.
فرودگاه .
جريان هوا، نسيم، وزش.
بدنه ئ هواپيما.
باربري هوائي.
روشنائي كه در هنگام غروب به علت تابش آفتاب به جو زمين پديد مي آيد.
شبيه هوا، ظريفانه .
ظرافت، شادي.
بوسيله ئ هواپيما حمل و نقل كردن ، خط حمل و نقل هوائي.
هواپيماي مسافربري.
پست هوائي.
سرباز ساده و بدون درجه نيروي هوائي.
متخصص در خلباني و هدايت هواپيما.
هواپيما.
فرودگاه .
پست هوائي.
ملخ هواپيما، پيچ ملخ هواپيما.
سفينه ئ هوائي، بالون .
مبتلا بكسالت و بهم خوردگي مزاج در اثر پرواز.
فضاي هوائي.
سرعت سير هوائي.
جريان هوا.
باند فرودگاه .
يك چهارم وسعت، ربعدايره ، اداره ، جهت، مسير، راهنمائي كردن .
محفوظ از هوا، غيرقابل نفوذ بوسيله ئ هوا.
امواج راديو و تلويزيون .
راه هوائي، مسير جريان هوا.
مناسب براي پرواز.
هوائي، هوا مانند، با روح، پوچ، واهي، خودنما.
راهرو، جناح.
حرف(h).
(=aviatress) خلبان زن ، زن هوانورد.
نيم باز.
قهرمان يوناني جنگ تروا.
دست بكمر زده .
وابسته ، يكسان .
نژاد اكد يا اكاد.
مرمرسفيد، رخام گچي.
حيف، افسوس.
زنده ، باروح، بانشاط.
چابكي، نشاط.
علائالدين .
گردشگاه عمومي، باغ ملي.
مرسوم، مد، باب.
اعلان خطر، هراس.( alarum = ) (.n) هشدار، آگاهي از خطر، اخطار، شيپور حاضرباش، آشوب، هراس، بيم و وحشت، ساعت زنگي، (.vt) از خطر آگاهانيدن ، هراسان كردن ، مضطرب كردن .
ساعت شماطه اي.
هراس آفريني، آشوب طلبي.
( alarm = ) (.n) هشدار، آگاهي از خطر، اخطار، شيپور حاضرباش، آشوب، هراس، بيم و وحشت، ساعت زنگي، (.vt) از خطر آگاهانيدن ، هراسان كردن ، مضطرب كردن .
افسوس، آه ، دريغا.
جامه ئ سفيد و بلند، پيراهن سفيد و بلند كشيشان .
زبان يا مردم آلباني.
(albatrosses and albatross. pl) (ج. ش. ) يكجور مرغابي بزرگ دريائياز خانواده diomedeidae.
اگرچه ، ولواينكه .
(طب ) سفيدي پوست، عدم وجود رنگ دانه در بدن ، زالي.
زال، آدم سفيد مو و چشم سرخ، شخص فاقد مواد رنگ دانه .
انگليس.
جاي عكس، آلبوم.
سفيده ئ تخم مرغ، ( گ . ش. ) مواد ذخيره ئ اطراف بافت گياهي، آلبومين .
آلبومين ، نوعي پروتئين ساده .
قصر، دژ.
( افسانه ئ يونان ) زن اورپيدس.
كيميائي.
كيميائي.
كيمياگر، كيمياشناس.
كيمياگرانه .
كيمياگري كردن .
علم كيميا، كيمياگري، تركيب فلزي با فلز پست تر.
نام مادر هركول.
الكل، هرنوع مشروبات الكلي.
الكلي، داراي الكل، معتاد بنوشيدن الكل.
ميخوارگي، اعتياد به نوشيدن الكل، تاثير الكل در مزاج.
بصورت الكل درآوردن ، تحت تاثير الكل درآوردن .
الكل سنج.
شاه نشين ، آلاچيق.
(گ . ش. ) توسه ، راز دار، توسكا.
كديور، عضو انجمن شهر، كدخدا، (انگليس ) نام قضات، نام مستخدمين شهرداري، عضوهيئت قانون گذاري يك شهر.
آبجو انگليسي، آبجو.
الله بختي، بسته به بخت.
پناهگاه كشتي.
آبجوفروشي، ميخانه .
لهجه ئ مخصوص آلماني.
انبيق، تقطيركردن ، عرق كشي كردن .
گوش بزنگ .گوش بزنگ ، هوشيار، مواظب، زيرك ، اعلام خطر، آژيرهوائي، بحالت آماده باش درآمدن يا درآوردن .
قسمتي از منطق كه باحقيقت سروكار دارد.
زن آبجو فروش.
اسكندر.
يونجه .
درهواي آزاد، خارج از منزل.
(algas and algae. pl) (گ. ش. ) جلبك ، خزه ئ دريائي.
جلبكي، خزه اي.
جبر.جبر، جبر و مقابله .
جبري.جبري.
زبان جبري.
سرد، خنك .
زبان الگول.
زبان الگول .
زبان الگول .
زبان الگول دبليو.
(ر. ش. ) لذت بردن از درد و رنج (مازوشيسم ).
( طب ) دردناك دردآور.
مبحث جلبك شناسي.
ترس از درد.
الگوريتم.ازفارسي (الخوارزمي )، محاسبه عددي، حساب رقومي.
ترجمه الگوريتم.
الگوريتمي.
زبان الگوريتمي.
نام مستعار.
(حق. ) غيبت هنگام وقوع جرم، جاي ديگر، بهانه ، عذر، بهانه آوردن ، عذر خواستن .
مغذي، غذائيت دار.
بيگانه ، خارجي، (مج. ) مخالف، مغاير، ناسازگار، غريبه بودن ، ناسازگار بودن .
قابليت نقل وانتقال مالكيت، بيگانه سازي.
قابل انتقال، قابل فروش، انتقالي.
بيگانگي.
انتقال دادن ، بيگانه كردن ، منحرف كردن .
انتقال مالكيت، بيگانگي، بيزاري.
خريدار، گيرنده مال مورد انتقال.
بيگانگي، غرابت.
واگذار كننده ، انتقال دهنده .
بشكل بال، شبيه بال.
روشن ، شعله ور، سوزان ، سبك كردن ، راحت كردن ، تخفيف دادن ، روشن كردن ، آتش زدن ، برق زدن ، پياده شدن ، فرود آمدن .
هم تراز كردن .دريك رديف قرار گرفتن ، بصف كردن ، درصف آمدن ، رديف كردن .
همتراز كننده .
هم ترازي.(=alinement) صف بندي، تنظيم.
همانند، مانندهم، شبيه ، يكسان ، يكجور، بتساوي.
غذا، رزق، قوت لايموت، قوت دادن ، غذا دادن .
غذائي، غذا دهنده .
غذائي، رزقي.
جهاز هاضمه .
تغذيه ، تقويت، غذا.
خرجي، نفقه .
(ش. ) چربي دار.
(ر. ) عادكننده ، بدوقسمت مساوي تقسيم كردن ، كسري (fractional).
ازيك جاي ديگر، از منبع ديگر.
زنده ، در قيد حيات، روشن ، سرزنده ، سرشار، حساس.
نوش دارو، آب حيات.
(alkalis-alkalies. pl) قليا، ماده اي باخاصيت قليائي مثل سودمحرق، فلزقليائي.
قليائي كردن ، قليائي شدن .
قلياسنج.
داراي خاصيت قليائي.
(ش. ) قليائي كردن .
شبيه قليا.
افزايش قلياي بدن .
(.n and. adv and. adj) همه ، تمام، كليه ، جميع، هرگونه ، همگي، همه چيز، داروندار، يكسره ، تماما، بسيار، (.pref) بمعني (غير) و (ديگر).
كاملا، جامع، سرتاسري.
تقريبا، قريبا، بنزديكي.
علامت رفع خطر، سوت رفع خطر هوائي.
روز اول آوريل، روز دروغ و شوخي مثل روز سيزدهم نوروز.
چهارپا، چهار دست و پا.
سلام، ياالله .
بامنتهاي كوشش، بمقدار زياد، فراوان ، باشدت تمام.
درهرقسمت، بطور سراسري، تمام شده .
همه منظوره .
(د. گ . ) صحيح، بسيار خوب، بي عيب، حتمي.
دورتا دور، سرتاسر، كاملا، شامل هر چيز يا هركس.
روز كليه ئ مقدسين مسيحي، روز اول نوامبر.
روزاستغاثه براي ارواح، روز دوم نوامبر.
روي هم رفته .
آرام كردن ، از شدت چيزي كاستن .
اظهار، ادعا، بهانه ، تائيد.
اقامه كردن ، دليل آوردن ، ارائه دادن .
بقول معروف، بنابگفته ئ بعضي، منتسب به .
تابعيت، تبعيت، وفاداري، بيعت.
وفادار، صادق، هم پيمان .
مجازي، رمزي، كنايه اي، تمثيلي.
تمثيل نويس.
تمثيل نويسي.
بمثل درآوردن ، مثل گفتن ، مثل زدن ، تمثيل نوشتن .
تمثيل، حكايت، كنايه ، نشانه ، علامت.
باروح، نشاط انگيز، تند و باروح.
حمد خدا را، سبحان الله .
ماده اي كه باعث حساسيت ميشود.
حساسيت نسبت بچيزي.
سبك كردن ، آرام كردن ، كم كردن .
تسكين ، تخفيف، فرونشست.
كوچه ، خيابان كوچك .
كوچه تاريك .
داروي هر درد، دواي عام، سنبل الطيب.
(گ . ش. ) سيري، پيازي، بشكل سير يا پياز.
پيوستگي، اتحاد، وصلت، پيمان بين دول.
پيوسته ، متحد.
نهنگ ، تمساح، ساخته شده از پوست تمساح.
چند كلمه ئ نزديك بهم را با يك حرف آغاز كردن ، آوردن كلمات با صداي مترادف مثلsun the was soft when season summer in.
آغاز چند كلمه پياپي با يك حرف متشابه الصورت.
مترادف، مشابه .بمعني (غير) و (ديگر).
اختصاص دادن ، معين كردن .تخصيص دادن .
تخحيص.
تخصيص دهنده .
خطابه ، موعظه .
مختلف الجنس و مختلف النوع.
اندازه گيري رشد موجودات.
واژگونه ، واج گونه ، صور مختلف زمان فعل، تصاريف مختلف كلمه يا فعل.
نام مستعار، اسم جعلي.
معالجه ئ بيماري با اضداد آن .
ناهم بوم، جداگانه اتفاق افتاده ، بتنهائي وقوع يافته .
صداي دورگه ، چند صدا.
تخصيص دادن ، معين كردن .سهم دادن .
پخش، تقسيم، تخصيص، سرنوشت، تقدير.سهم، جيره ، تسهيم.
چند شكل، جسمي كه مستعد تبديل بچند صورت يا ماده باشد.
(ش. ) استعداد تغيير و تبديل ( چون استعداد كربن كه به الماس و گرافيت تبديل ميشود)، (حق. ) دگروارگي، چند شكلي.
كسيكه چيزي باو اختصاص داده شده ، سهم برده ، سهيم.
رخصت دادن ، اجازه دادن ، ستودن ، پسنديدن ، تصويب كردن ، روا دانستن ، پذيرفتن ، اعطائ كردن .
جايز، مجاز.روا، مجاز، قابل قبول.
فوقالعاده و هزينه ئ سفر، مدد معاش، جيره دادن ، فوقالعاده دادن .
بار( در فلزات )، عيار، درجه ، ماخذ، آلياژ فلز مركب، تركيب فلز بافلز گرانبها، (مج. ) آلودگي، شائبه ، عيار زدن ، معتدل كردن .
اشاره كردن ، اظهار كردن ، مربوط بودن به ( با to)، گريز زدن به .
بطمع انداختن ، تطميع كردن ، شيفتن .
تطميع، اغوا، فريب.
گريز، اشاره ، كنايه ، اغفال.
آبرفتي، رسوبي، ته نشيني، مربوط به رسوب و ته نشين .
(alluvia-alluviums. pl) ته نشين ، رسوب، آبرفت.
پيوستن ، متحد كردن ، هم پيمان ، دوست، معين .
آموزشگاه ، پرورشگاه .
سالنامه ، تقويم ساليانه ، تقويم نجومي، نشريه ئ اطلاعات عمومي.
صدقه پخش كن ، مامور خيرات.
قادرمطلق، توانا برهمه چيز، قدير، خدا( باthe).
بادام، درخت بادام، مغز بادام.
رنگ مغز پسته اي.
صدقه پخش كن ، مامور خيرات.
تقريبا، بطور نزديك .
صدقه ، خيرات.
صدقه دادن .
گداخانه ، نوانخانه .
صدقه گير، صدقه دهنده .
بالا، در بالاي زمين ، در نوك ، در هوا، در بالاترين نقطه ئ كشتي، در فوق.
( هاوائي ) خدا حافظ.
تنها، يكتا، فقط، صرفا، محضا.
همراه ، جلو، پيش، در امتداد خط، موازي با طول.
در پهلو، در كنار ( كشتي )، پهلو به پهلوي، تا كنار.
دور، كناره گير.
بلند، باصداي بلند.
روبه پائين ، زير.
آلپاكا( يكنوع شتر بي كوهان پشم بلند آمريكائي )، موي آلپاكا، پارچه ئ ساخته شده ازپشم آلپاكا.
حرف اول الفباي يوناني، آغاز، شروع، ستاره ئ اول.
آغاز و فرجام، (مج. ) تماما، سرتاسر.
الفبا.الفبا، ( مج. ) مبادي.
رشته الفبائي.
كلمه الفبائي.
الفبائي.الفبائي.
رمز الفبائي.
الفبائي.
به ترتيب الفبا نوشتن ، باحروف الفبا بيان كردن .
الفماري، الفبا عددي.
رمز الفماري.
رمز الفماري.
صفحه كليد الفماري.
(افسانه ئ يونان ) رب النوع رودخانه .
وابسته بكوه آلپ، آلپي، واقع در ارتفاع زياد.
كوه نوردي.
كوه نورد.
پيش از اين ، قبلا.
(right all) بسيار خوب، صحيح است.
نيز، همچنين ، همينطور، بعلاوه ، گذشته از اين .
اسب يا سگ بازنده در مسابقه .
قربانگاه ، مذبح، محراب، مجمره .
تغييردادن ، عوض كردن ، اصلاح كردن ، تغيير يافتن ، جرح و تعديل كردن ، دگرگون كردن .دگرگون كردن ، دگرگون شدن .
يار، رفيق شفيق، خود، ديگر خود.
قابليت تغيير.
قابل تغيير، دگرش پذير.
بطور تغيير پذير.
تغيير دادني، تبديلي، تغيير دهنده .
دگرگوني.تغيير، تبديل، دگرش، دگرگوني.
گزينه دگرگوني.
ستيزه كردن ، مشاجره كردن .
ستيزه ، مجادله .
يك درميان ، متناوب، متبادل.
متناوب كردن ، بنوبت انجام دادن ، يك درميان آمدن ، متناوب.يك درميان ، متناوب، ( هن. ) متبادل، عوض و بدل.متناوب بودن ، متناوب كردن .
گزينش مسير ديگر.
متناوب، تناوبي.
تناوب، يك درمياني.تناوب، نوبت، يك درمياني.
شق، شق ديگر، پيشنهاد متناوب، چاره .متناوب، تناوبي، ديگر.
جريان متناوب.
متناوبا، بنوبت.
متناوب ساز.تناوبگر، (برق ) دستگاه توليد برق متناوب، آلترناتور.
اگرچه ، گرچه ، هرچند، بااينكه .
ارتفاع سنج، فرازياب، اوج نما، افرازياب.
فرازا، بلندي، ارتفاع، فراز، منتها درجه ، مقام رفيع، منزلت.
كسالت در اثر ارتفاع زياد (مثل خون دماغ و تهوع ).
وابسته به اوج، ارتفاعي.
( در آواز ) صداي آلتو، صداي اوج.
روي هم رفته ، از همه جهت، يكسره ، تماما، همگي، مجموع، كاملا، منصفا.
(ج. ش. ) نوزاد زودرس، نواد ناقص.
نوع دوستي، بشردوستي، غيرپرستي، نوع پرستي.
نوعدوست.
نوعدوستانه .
زاج، زاج سفيد، زاغ.
آلومينيوم دار، زاج دار.
(=aluminum) فلز آلومينيوم، آلومينيوم بنام اختصاري (Al).
زاجي كردن ، روكش باآب آلومينيوم دادن .
داراي زاج، مربوط به آلومينيوم.
(=aluminium) فلز آلومينيوم، آلومينيوم بنام اختصاري (Al).
(alummni. pl) فارغ التحصيل، دانش آموخته .
سوراخ سوراخ، حفره دار، حبابك دار.
خانه خانه ، حفره دار (مثل كندوي عسل ).
(alveoli. pl) شش خانه ، حبابچه ، حفره ئ كوچك ، حفره ئ دنداني.
هميشه ، پيوسته ، همه وقت.
همواره ، هميشه ، پيوسته ، همه وقت.
(گ . ش. ) اليسون ، سنبل، قدومه .
هستم، اول شخص.
باسرعت كامل، باتمام فشار، شديدا، باعجله ، وحشيانه .
آلياژ جيوه باچند فلز ديگركه براي پركردن دندان و آئينه سازي بكار ميرود، تركيبمخلوط، ملقمه .
آميختن ، توام كردن ( ملقمه فلزات با جيوه ).
آميختگي، آميزش، امتزاج، ملقمه .
محرر، منشي، نوشتگر.
هميشه بهار، جاويد، گل تاج خروس.
تاج خروسي، منسوب به تاج خروس، برنگ تاج خروسي.
(گ . ش. ) گل نرگس، انواع تيره ئ نرگسيان .
گردآوردن ، توده كردن ، متراكمكردن .
گردآوري.
دوستدار هنر، آماتور، غيرحرفه اي، دوستار.
آماتوروار، ناشي.
دوستاري، اشتغال هنر بخاطر ذوق نه براي امرار معاش.
عاشق پيشه ، علاقمند بامور جنسي، عشقي.
متحيرساختن ، مبهوت كردن ، مات كردن ، سردرگم كردن ، سردرگم، متحير.
حيرت، شگفتي، سرگشتگي، بهت.
متحير كننده ، شگفت انگيز.
زناني كه در آسياي صغير زندگي ميكردند و با يونانيان ميجنگيدند، زن سلحشور و بلندقامت، رود آمازون در آمريكاي جنوبي.
مربوط به آمازونها، شير زن .
ابهام گوئي، دوپهلوگوئي، پيچ و خم.
سفير، ايلچي، پيك ، مامور رسمي يك دولت.
وابسته به سفارت.
سفارت.
سفير زن ، همسر سفير.
كهربا، عنبر، رنگ كهربائي، كهربائي.
(گ . ش. ) عنبرسائل، شاهبوي.
نقوش و تزئينات اطراف يك تابلو نقاشي، محيط.
ذواليمينين .
نقوش و تزئينات اطراف يك تابلو نقاشي، محيط.
محدود، محاصره شده .
دماي محيط.
ابهام، نامعلومي، سخن مشكوك ، گنگي معني.ابهام.
مبهم.باابهام، تاريك ( از لحاظ مفهوم )، دوپهلو، مبهم.
دستور زبان مبهم.
زبان مبهم.
پيرامون ، حدود، حوزه ، وسعت، محوطه .
بلند همتي، جاه طلبي، آرزو، جاه طلب بودن .
جاه طلب، بلند همت، آرزومند، نامجو.
توجه ناگهاني و دلسردي ناگهاني نسبت بشخص يا چيزي، دمدمي مزاجي، داراي دو جنبه .
دوجنبه اي، دمدمي.
شخصي كه هم بامور خارجي و هم بامور داخلي توجه دارد.
شخصي كه نه زياد بعالم باطني توجه دارد نه بعالم خارجي، آدم معتدل و ميانه رو.
يورغه رفتن ( اسب )، راهوار بودن ، يورغه .
يورغه رو.
(افسانه ) خوراك خدايان كه زندگي جاويد بانها ميداده ، مائده ئ بهشتي، شهد، عطر.
بسيار مطبوع.
گنجه ، دولابچه ، اشكاف، كمد مخصوص اغذيه .
( درتخته نرد) دوكور، ( مج. ) بدنقشي، بدشانسي.
بيمارستان سيار، بوسيله آمبولانس حمل كردن ، آمبولانس.
گردنده ، سيار، متحرك .
راه رفتن ، حركت كردن ، درحركت بودن .
حركت، گردش.
گردشي، گردنده ، سيار.
(نظ) كمين ، كمينگاه ، يكدسته نظامي كمين كرده .
كمين ، كينگاه ، دام، سربازاني كه دركمين نشسته اند، پناه گاه ، مخفي گاه سربازان براي حمله ، كمين كردن ، در كمين نشستن .
آميب، مربوط به آميب، آميبي، رنگ ياخته اي.
آميب، مربوط به آميب، آميبي، رنگ ياخته اي.
(طب ) سرايت مرض در اثر آميب.
آميب، مربوط به آميب، آميبي، رنگ ياخته اي.
آميب، مربوط به آميب، آميبي، رنگ ياخته اي.
بهتر كردن ، اصلاح كردن ، چاره كردن ، بهتر شدن ، بهبودي يافتن .
بهبودي، بهتر شدن .
بهبود يابنده ، بهتر شونده .
بهتر كننده ، بهبود دهنده .
آمين ، چنين باد، خداكند، انشائالله .
احساس مسئوليت، تبعيت، جوابگوئي.
تابع، رام شدني، قابل جوابگوئي، متمايل.
ترميم كردن .اصلاح كردن ، بهتر كردن ، بهبودي يافتن ، ماده يا قانوني را اصلاح و تجديد كردن .
قابل اصلاح، پذيرا.
اصلاحي.
اصلاح كننده .
ترميم.اصلاح، تصحيح، ( حق. ) پيشنهاد اصلاحي نماينده ئ مجلس نسبت به لايحه يا طرح قانوني.
پرونده ترميمي.
جبران ، تلافي.
جبس طمث، حبس عادت.
سازگاري، مطبوعيت، نرمي، ملايمت.
حالت هذيان ، سفاهت.
(حق. ) جريمه ئ ( نقدي ) كردن ، تنبيه كردن ، تاديب كردن (با in يا with يا of).
آمريكا، كشور آمريكا.
آمريكائي، ينگه دنيائي، مربوط بامريكا.
زبان انگليسي كه در آمريكا بان تكملم ميشود.
سرخ پوست آمريكائي.
مسافرخانه اي كه مسافرين پول غذا و اطاق را يكجا پرداخت ميكنند.
اطلاعات و حقايق مربوط بامريكا.
اصطلاح آمريكائي، رسم آمريكائي.
متخصص زبان يا فرهنگ آمريكائي.
آمريكائي شدن ، پذيرش اخلاق و آداب آمريكائي.
آمريكائي ماب كردن ، بصورت آمريكائي درآوردن .
نژاد مختلط آمريكائي و سرخ پوست يا اسكيمو.
بدون دگرديسي، فاقد دگرديسي.
بدون دگرديسي، فاقد دگرديسي.
(مع. ) ياقوت ارغواني، لعل بنفش، رنگ ارغواني، رنگ ياقوتي، دركوهي بنفش.
ارغواني، ياقوتي.
دلپذيري، شيريني، مهرباني، خوش مشربي.
شيرين ، دلپذير، مهربان ، دوست داشتني.
پنبه ئ كوهي، پنبه ئ نسوز.
پنبه ئ كوهي، پنبه ئ نسوز.
محبوبيت، دوستدار صلح.
موافق، دوست، دوستانه .
درميان ، وسط.
درميان كشتي.
درميان ، وسط.
(ش. ) حاوي ريشه ئ آمين ، وابسته به عامل آمين .
(ش. ) اسيد آمينه .
نادرست، غلط، بيمورد، بد، كثيف، گمراه ، منحرف، منحط.
يك نوع تقسيم سلولي، تقسيم مستقيم ياخته .
رفاقت، مودت، روابط حسنه ، حسن تفاهم.
آمپرسنج.آمپرسنج.
منسوب به آمونياك ، مربوط به آمونياك .
(=ammunition) مهمات.
محلول يا بخار آمونياك .
آمونياك ، آمونياكي.
(ش. ) با آمونياك تركيب كردن ، تحت تاثير آمونياك قرار دادن ، تبديل بامونياك كردن .
تركيب با آمونياك .
(ج. ش. ) صدف، فسيل جانور نرمتني كه منقرض شده است ( آمونيت ها ).
(ش. ) ريشه +NH4، آمونياك .
(ش. ) كلرور آمونياك ، نشادر بفرمول NH4CL.
مهمات.
(طب ) ضعف حافظه بعلت ضعف يا بيماري مغزي، فراموشي، نسيان .
مبتلا به فراموشي.
مبتلا به فراموشي.
عفو عمومي، گذشت، عفو عمومي كردن .
(amnia، amnions. pl) (تش. - ج. ش. ) مشيمه ، پرده ئ دور جنين .
(amoebae، amoebas. pl) جانور تك سلولي، آميب.
آميبي، وابسته به جانور تك سلولي.
آميبي شكل، مانند آميب.
آدمكشي كردن ، لذت بردن از آدمكشي، مجنون ، شخص عصباني و ديوانه ، درحال جنون .
(=amongst) ميان ، درميان ، درزمره ئ، ازجمله .
نوعي شراب تلخ و سفيد اسپانيائي.
غيراخلاقي، بدون احساس مسئوليت اخلاقي.
خرج باروت، چاشني.
عاشق، زن باز، عاشق پيشه .
عاشق، شيفته ، عاشقانه .
بي شكل، بي نظم، بدون تقسيم بندي، غير متبلور، غير شفاف، ( زيست شناسي ) دارايساختمان غير مشخص.
درحال مرگ ، راكد.
استهلاك ( سرمايه و غيره ).
كشتن ، بيحس كردن ، خراب كردن ، ( حق. ) بديگري واگذار كردن ، وقف كردن ، مستهلك كردن .
مقدار.(vi) سرزدن ، بالغ شدن ، رسيدن ، (n) مبلغ، مقدار ميزان .
عشق، محبت.
(esteem =self) عزت نفس، شخصيت.
(برق ) شدت جريان برق، ميزان نيروي برق برحسب آمپر.
آمپر ( واحد شدت جريان برق ).
پيشونديست بمعني ( از دو طرف) و (از دو نظر).
ماده اي بفرمول 3N1C9H كه بصورت بخور يا محلول بعنوان مسكن استعمال ميشود.
پيشونديست بمعني ( از دو طرف) و (از دو نظر).
(ج. ش. ) ذوحياتين ، دوزيستيان .
دوزيستان ، ذوحيات.
وابسته به جانور دوزيستي.
خاكي و آبي، دوجنسه ، ذوحياتين .
نامفهوم، دوپهلو.
ابهام، سخن دوپهلو، ايهام.
(بديع) شعر و نثري مركب از يك هجاي بلند بين دو هجاي كوچك (مثل amata) و يا يك هجايموكد بين دو هجاي غير موكد باشد.
مناسب براي توليد و تناسل و اختلاط نژاد.
تركيب نطفه ئ مرد و زن ، جفت گيري، مواقعه .
داراي حداقل كرموسوم ارثي.
داراي دو رديف ستون در طرفين يا در جلو و عقب ساختمان .
آمفي تئاتر، سالن ، تالار.
بي تفاوت، داراي خواص متضاد، (ش. ) داراي خاصيت اسيد و قليا، داراي برق مثبت و منفي.
فراخ، پهناور، وسيع، فراوان ، مفصل، پر، بيش از اندازه .
فراخي، فراواني.
بسط، توسعه ، افزايش، تقويت.تقويت.
تقويت كننده .نيروافزا، تقويت كننده ئ برق، بلند گو، فزونساز.
تقويت كردن .وسعت دادن ، بزرگ كردن ، مفصل كردن ، مفصل گفتن يا نوشتن ، ( برق ) افزودن ، بالابردن ، بزرگ شدن ، تقويت كردن ( صدا ).
فزوني، دامنه ، فراخي، فراواني، استعداد، ميدان نوسان ، فاصله ئ زياد، دامنه ، بزرگي، درشتي، انباشتگي، سيري، كمال.دامنه .
(am) تلفيق دامنه ائي.
بطور فراوان ، بطور بيش از حد.
آمپول.
آمپول.
بريدن ، جدا كردن ، زدن ، قطع اندام كردن .
قطع عضوي از بدن .
قطع كننده ( پا يادست ).
آدمي كه دست يا پا و يا عضو ديگرش قطع شده باشد.
(=amok) يك نوع جنون دراثر مرض مالاريا كه منجر به خودكشي ميشود، ديوانگي.
طلسم، دوا يا چيزي كه براي شكستن جادو و طلسم بكار ميرود.
سرگرم كردن ، مشغول كردن ، تفريح دادن ، جذب كردن ، مات و متحير كردن .
سرگرمي، تفريح، گيجي، گمراهي، فريب خوردگي، پذيرائي، نمايش.
نشاسته اي ( غذا )، هيدرات سلولز ژلاتيني.
(ش. ) ماده ئ قندي كه داخل ذرات نشاسته اي را تشكيل ميدهد، موادي كه از تجزيه ئ نشاسته بدست ميايند بفرمول X(O501C6H)، دكسترين .
نشاسته .
يك ، حرف a در جلو حروف صدادار و جلو حرف H بصورت an استعمال ميشود.
(.adv) ( درنسخه نويسي ) از هر كدام بمقدار مساوي، (anas، ana. pl) (.n) مجموعه يا گلچيني از گفته ها و اقوال يك شخص، منتخبات، اطلاعات سودمند.
فرقه اي از پروتستان ها.
زنده سازي، تجديد.
محرك ، نيروبخش.
(anachronous and =anachronistic) نابهنگام، بيمورد( از نظر تاريخ وقوع ).
بيموردي، (درتاريخ نويسي) اشتباه در ترتيب حقيقي وقايع و ظهور اشخاص، نابهنگامي.
(anachronous and =anachronic) نابهنگام، بيمورد( از نظر تاريخ وقوع ).
(anachronic and =anachronistic) نابهنگام، بيمورد( از نظر تاريخ وقوع ).
متعلق به ، متكي به .
(ج. ش. ) يك نوع مار بزرگ سيلاني، نوعي مار ياافعي آمريكاي جنوبي.
وابسته به اناكريان شاعر يوناني، شعر بزمي.
تاج گل، گردن بند، طوق، حلقه گل، سربند، گيس بند.
كم خوني.
موجود غير هوازي.
زنده و فعال بدون هوا و اكسيژن ، ناهوازي.
حسگير، بيهوشي، بي حسي، داروي بيهوشي.
حسگير، بيهوشي، بي حسي، داروي بيهوشي.
حجاري برجسته ، تزئينات برجسته .
تعالي روحي، بزرگي معنوي، ارتقائ فكر بعالم علوي، تفسير روحاني و صوفيانه ئ مطالبمذهبي.
وابسته بتعالي روحي.
وابسته بتعالي روحي.
تعالي روحي، بزرگي معنوي، ارتقائ فكر بعالم علوي، تفسير روحاني و صوفيانه ئ مطالبمذهبي.
قلب، تحريف، ( بديع ) مقلوب، تشكيل لغت يا جمله اي از درهم ريختن كلمات يا لغاتجمله ئ ديگر.
وابسته به قلب و تحريف.
وابسته به قلب و تحريف.
تحريف كردن ، جابجا كردن ، قلب كردن .
مربوط به مقعد، مجاور مقعد.
گلچين ادبي، قطعات ادبي، منتخبات، جنگ .
محرك روحي، نيروبخش رواني.
(طب ) بي حسي نسبت بدرد، تخفيف درد.
كامپيوتر قياسي.
داده قياسي.
مانند، نظير، شباهت، شي قابل قياس، (فلسفه ) لغت متشابه .قياسي.
افزايشگر قياسي.
مجراي قياسي.
دستگاه قياسي.
قياسي به رقمي.
علامت قياسي.
مخابره قياسي.
قياسي، قابل قياس، داراي وجه تشابه .
قياس و استدلال كننده .
قياس كردن ، تشبيه كردن .
قابل قياس، مشابه .مانند، قابل مقايسه ، متشابه .
مانند، نظير، شباهت، شي قابل قياس، (فلسفه ) لغت متشابه .
قياس.(من. ) قياس، مقايسه ، شباهت، همانندي، ( ر. ) تناسب، توافق.
بيسواد، حاكي از بيسوادي، بيسوادي.
بيسواد، وابسته به بيسوادي.
تجزيه كردن ، تحليل كردن ، ( مج. ) موشكافي كردن ، جداكردن ، جزئيات را مطالعه كردن ، پاره پاره كردن ، تشريح كردن ، ( ش. ) با تجزيه آزمايش كردن ، فرگشائي كردن .
تحليل، كاوش.(analyses. pl) جداگري، فرگشائي، تجزيه ، تحليل، استقرائ، شي تجزيه شده ، كتابيا موضوع تجزيه و تحليل شده ، ( ر. ) مشتق و تابع اوليه ، آناليز.
استاد تجزيه ، روانكاو، فرگشا.تخليل گر.
تحليلي.تجزيه اي، تحليلي، (من. ) مربوط به مكتب يا فلسفه ئ تحليلي، روانكاوي، قابل حلبطريق جبري.
هندسه ئ تحليلي.
تجزيه اي، تحليلي، (من. ) مربوط به مكتب يا فلسفه ئ تحليلي، روانكاوي، قابل حلبطريق جبري.تحليلي.
ماشين تحليلي.
فرگشاشناسي، علم تجزيه و تحليل، ( ر. ) هندسه ئ تحليلي.
قابل تجزيه و تحليل، فرگشاپذير.
(=analysis).
تجزيه كردن ، تحليل كردن ، ( مج. ) موشكافي كردن ، جداكردن ، جزئيات را مطالعه كردن ، پاره پاره كردن ، تشريح كردن ، ( ش. ) با تجزيه آزمايش كردن ، فرگشائي كردن .تحليل كردن ، كاويدن .
تحليل كننده .
يادآوري، خاطره .
تغيير شكل دهنده .
واحد شعري كه مركب از دو هجاي كوتاه و يك هجاي بلند باشد.
(بديع ) تكرار يك يا چند عبارت متوالي.
كاهش شهوت، نقصان قوه ئ بائ، عنن ، داروهاي فلج كننده ئ اعضائ تناسلي.
كاهنده شهوت.
شورشي، آشوب طلب.
هرج و مرج، مربوط به آشفتگي اوضاع.
هرج و مرج، مربوط به آشفتگي اوضاع.
هرج و مرج طلب، آشوب طلب.
وابسته به هرج و مرج طلبي.
بي قانوني، هرج و مرج، بي ترتيبي سياسي، بي نظمي، اغتشاش، خودسري مردم.
(طب ) استسقائ عمومي يا لحمي بدن ، ورم تقريبا شديد، پشام.
عدسي غير استيگمات ( كروي ).
بهم پيوستن ، جوش خوردن ( درمورد اعضائ بدن ).
(anastomoses. pl) هم دهاني، همدهانگري، بهم پيوستن ، تلاقي ( رگها و اعصاب ).
سخن وارونه ، قلب عبارت، كلمات مقلوب، تعويض كلمات يك عبارت.
هرچيزي كه مورد لعن واقع شود، لعنت و تكفير، مرتد شناخته شده از طرف روحانيون .
نفرين كردن ، لعنت كردن ، نفرين شدن .
تشريحي، وابسته به كالبد شناسي.
تشريحي، وابسته به كالبد شناسي.
متخصص علم تشريح، تشريح كننده ، كالبد شناس.
كالبد شناسي كردن ، تشريح كردن ، قطعه قطعه كردن ، تجزيه كردن .
تشريح، ساختمان ، استخوان بندي، تجزيه ، مبحث تشريح، كالبدشناسي.
نيا، جد.نيا( جمع نياكان )، جد، اجداد.
نيائي، اجدادي.
جده .
دودمان ، تبار.
(.n) لنگر، لنگر كشتي. (.vi and. vt) لنگر انداختن ، (مج. ) محكم شدن ، بالنگر بستن يانگاه داشتن .
لنگرگاه ، لنگراندازي، باج لنگرگاه .
زن گوشه نشين ، زن عزلت گزين ، راهبه .
(=anchret) گوشه نشين ، زاهد، خلوت نشين ، راهب.
(anchovy، anchovies. pl) (ج. ش. ) ماهي كولي.
باستاني، ديرينه ، قديمي، كهن ، كهنه ، پير.
كهنگي، عهد قديم.
(ancillae. pl) پيشخدمت زن ، كلفت، خادمه .
فرعي، معين ، كمك ، دستيار، تابع، مستخدم بومي، مربوط به كلفت.فرعي، كمكي.
زن گوشه نشين ، زن عزلت گزين ، راهبه .
و، ضرب منطقي.و ( حرف ربط ).
دريچه و.
(مو. ) نسبتا ملايم ( نواخته شود )، نسبتا آهسته ، بارامي، بملايمت.
سه پايه ، پيش بخاري، سه پايه اي كه كنار بخاري مي گذاشتند.
هورمون هاي جنسي كه باعث ايجاد صفات ثانويه جنسي در مرد ( مثل ريش و صدا) مي شوند.
دوجنسه ، هم زن و هم مرد.
وجود دو حالت زنانگي و مردانگي توام، دوجنسي، خنثي.
(افسانه ئ يونان ) زن هكتور ( Hector).
شاهزاده خانم حبشه اي كه بوسيله پرسوس ( perseus) از دست غولي نجات يافت و زن او شد، (نج. ) منظومه فلكي مرآه المسلسله .
داستان ، مجموع حكايات، پير مرد پرگو.
حكايتي، حديثي.
حكايت، قصه ئ كوتاه ، امثال، ضرب المثل.
بدون انعكاس، ناپژواك .
تدهين يا روغن مالي كردن .
( طب ) كم خوني، فقرالدم.
كم خون ، ضعيف.
بادنگار.
بادسنج.
باسنجي.
شقايق نعمان ، لاله ئ نعمان ، رنگ قرمز مايل به آبي.
(گ . ش. ) لقاح شونده در اثر باد.
همراهي ( با)، در مشاركت با، مربوط به ، دراطراف.
بيهوشي، هوش بري.
(=anesthetist) ويژه گر هوش بري.
هوش برشناسي، علم بي هوشي، مبحث بي هوشي ( در طب ).
بيهوشانه ، داروي بي هوشي، بي هوش كننده ، كم كننده ئ حس.
ويژه گر هوش بري، پزشك متخصص بيهوشي و بي حسي.
بي هوش كردن .
از نو، دوباره ، بطرز نوين ، از سر.
پيچيدگي، پيچ و خم، ابهام.
مارپيچي، پرپيچ و خم.
حق كشور متحارب براي استفاده از اموال كشور بيطرف.
فرشته ، مالك .
(ج. ش. ) نوعي كوسه ماهي.
فرشته اي، وابسته به فرشته .
فرشته اي، وابسته به فرشته .
برآشفتگي، خشم، غضب، خشمگين كردن ، غضبناك كردن .
( طب) گلودرد، ورم گلو، آنژين .
وابسته به گلودرد.
رگ شناسي، مطالعه عروق خوني و لنفي.
گوشه ، زاويه ، كنج، قلاب ماهي گيري، باقلاب ماهي گرفتن ، ( مج. ) دام گستردن ، دسيسه كردن ، تيزي يا گوشه هر چيزي.زاويه .
ماهي گير.
(=earthworm) (ج. ش. ) كرم خاكي.
مربوط به نژاد ( انگل هاي ) انگلستان ، زبان قوم انگل ها.
وابسته بكليساي انگليس.
اصول و انتقادات كليساي انگليس.
اصطلاح زبان انگليسي، انگليسي مابي.
متخصص اصطلاحات و قواعد زبان انگليسي.
انگليسي مابي، انگليسي منشي، اتصاف بصفات و خصوصيات انگليسي، تلفظ يا نوشتن بطرزانگليسي.
باداب و رسوم انگليسي درآمدن ، انگليسي ماب شدن ، انگليسي ماب كردن ، بطرز انگليسيتلفظ كردن .
ماهيگيري ( باقلاب ).
پيشوند به معني ( انگليسي) و ( مربوط به انگليس ).
انگلوساكسن ، نژاد انگليسي و ساكنسوني.
انگليسي دوست، طرفدار انگليسها.
كسي كه از انگلستان بيم و تنفر دارد، بيمناك از انگلستان .
بيزاري و ترس از انگليسها.
موي خرگوش يا مرغوز.
(ج. ش. ) گربه ئ براق.
(ج. ش. ) مرغوز.
از روي خشم.
غضبناكي.
اوقات تلخ، رنجيده ، خشمناك ، دردناك ، قرمز شده ، ورمكرده ، دژم، برآشفته .
احساس وحشت و نگراني، احساس بيم.
آنگستروم.واحد اندازه گيري طول امواج ( نور و راديو ).
دلتنگي، اضطراب، غم و اندوه ، دلتنگ كردن ، غمگين شدن ، نگران شدن ، نگران كردن .
مضطرب، نگران .
زاويه اي، گوشه دار.گوشه دار، گوشه اي، (مج. ) لاغر، زاويه اي.
گوشه داري، زاويه داري، لاغري، تندي.
گوشه دار، گوشه اي.
زاويه داري.
(ش. ) بي آب.
(ج. ش. ) پرندگان سياهي از خانواده ئ فاخته .
پيرزنانه ، عجوزه ، ضعيف.
رنگ انيلين .
قوه ئ ادراك ، ملاحظه ، مراقبت، مشاهده ، اعتراض، تذكر و اعلام خطر، انتقاد.
خرده گرفتن ، اعتراض كردن ، متوجه شدن ، تعيين تقصير و مجازات( بوسيله ئ دادگاه )نمودن .
جانور، حيوان ، حيواني، جانوري، مربوط به روح و جان يا اراده ، حس و حركت.
دام پروري.
وابسته به جانوران ذره بيني.
(animalcula and animalcules. pl) جانور كوچك ، حيوانك .
(animalcula and animalcules. pl) جانور كوچك ، حيوانك .
عالم حيواني، نفس پرستي، اعتقاد باين كه انسان جانوري بيش نيست.
پيكرنماي جانوران ، نقاش جانور، مصور حيوانات، معتقد به حيوان صفتي انسان .
طبيعت حيواني، زندگي جانوران ، حيوانيت.
تبديل به حيوان ، واجد صفات حيواني، وجود مواد حيواني.
جانور (خوي ) نمودن ، حيواني كردن ، شهواني كردن .
سرزنده ، باروح، جاندار، روح دادن ، زندگي بخشيدن ، تحريك و تشجيع كردن ، جان دادن به .
باروح، سرزنده .
فيلم هاي نقاشي شده ، فيلم هاي ميكي موس.
جان بخشي، انگيزش، تحريك ، سرزندگي.
روح بخش، جان دهنده ، رونق دهنده ، تهيه كننده ئ فيلمهاي كارتون .
جان گرائي، همزاد گرائي، اعتقاد باينكه روح اساس زندگي است، اعتقاد باينكه ارواحمجرد وجود دارند، اعتقاد بعالم روح و تجسم ارواح مردگان .
وابسته به جان گرائي يا همزادگرائي.
دشمني، عداوت، شهامت، جسارت، كينه .
اراده ، قصد، نيت، روح دشمني و غرض، عناد.
(گ . ش. ) باديان رومي، انيسون .
تخم باديان رومي كه بصورت ادويه بكار ميرود.
عرق باديان .
داراي قسمت هاي غير متقارن .
قوزك ، قوزك پا.
استخوان قوزك ، كعب.
خلخال، پابند، غل و زنجير براي بستن پا.
(anlages and anlagen. pl) اساس و پايه ئ رشد بعدي، قسمت كوچكي كه بعدا رشد نموده وبزرگ ميشود، زائده .
وقايع نگار، تاريخچه نويس.
تاريخچه ، وقايع ساليانه ، سالنامه ، اخبار سال، برنامه ساليانه ئ عشائ رباني.
گرم كردن ، پختن ( آجر)، حرارت زياد دادن و بعد سرد كردن ( فلزات )، ( مج. ) سخت وسفت كردن ، بادوام نمودن .
پيوستن ، ضميمه كردن ، ضميمه ، پيوست، پيوستن ، ضميمه سازي.
پيوست، ضميمه سازي، انضمام.
نابود كردن ، از بين بردن ، خنثي نمودن .
نابودي.
نابود كننده ، از بين برنده .
سوگواري ساليانه ، جشن ساليانه عروسي، مجلس يادبود يا جشن ساليانه ، جشن يادگاري.
بعد از ميلاد مسيح، ميلادي.
برطبق سال هجري، مطابق تقويم هجري.
حاشيه نوشتن .حاشيه نوشتن ، يادداشت نوشتن ، تفسير نوشتن ، ( باon ياup) تفسير كردن .
حاشيه نويسي.يادداشت ( درحاشيه )، حاشيه نويسي، تفسير.
آگهي دادن ، اعلان كردن ، اخطار كردن ، خبر دادن ، انتشاردادن ، آشكاركردن ، مدرك دادن .
آگهي، اعلان ، خبر.
اعلان كننده ، گوينده .
دلخوركردن ، آزردن ، رنجاندن ، اذيت كردن ، بستوه آوردن ، خشمگين كردن ، تحريك كردن ، مزاحم شدن .
دلخوري، آزار، اذيت، ممانعت، آزردگي، رنجش.
آزار دهنده .
رنجش آور.
ساليانه ، يك ساله .
حقوق بگير، وظيفه خور.
حقوق يا مقرري ساليانه ، گذراند.
لغو كردن ، باطل كردن ، خنثي كردن .
حلقه مانند، حلقوي، (فيزيك ) وسائل و ابزار حلقه دار، داراي علائم و اشكال حلقوي.
خسوف ناقص.
حلقوي، حلقه دار.
حلقوي، حلقه دار.
تشكيل حلقه ، ( حق. ) فسخ، الغائ.
الغائ، فسخ، ابطال.
(annuluses and annuli. pl) ( هند. ) دايره اي كه بوسيله ئ گردش يك دايره ورائ محيط خودتشكيل گردد، فضاي بين دواير متحد المركز، حلقه ، حلقوي.
آگهي، اعلام، بشارت، ( باحرف بزرگ ) عيد تبشير ( عيد مارس مسيحيان ).
مبشر، اعلام كننده .
بشارتي.
قطب مثبت، آنود.( برق ) قطب مثبت ( در پيل الكتريكي )، الكترود مثبت يا آند.
بصورت قطب مثبت در آوردن .
آرام كننده ، تسكين دهنده ، مسكن ، دواي مسكن .
روغن مالي كردن ، تدهين كردن .
پماد مالي، روغن مالي، تدهين ، تقديس با روغن مقدس.
غير عادي، خارج از رسم، بيمورد، مغاير، متناقض، بي شباهت، غير متشابه .
خلاف قاعده ، غير متعارف، بي ترتيب.
بي هنجاري، بي توجهي به اصول دين ، اعتقاد به بي نظمي.
بي هنجاري، بي توجهي به اصول دين ، اعتقاد به بي نظمي.
بزودي، فورا، چند لحظه بعد.
شخص بي نام، نويسنده ئ گمنام، نام عاريه .
شخص بي نام، نويسنده ئ گمنام، نام عاريه .
گمنامي، بينامي.
بي نام، داراي نام مستعار، تخلصي، لاادري.
(ج. ش. ) نوعي پشه از جنس انوفل (anopheles) كه ناقل ميكرب مالاريا ميباشد.
نوعي ژاكت باشلق دار مخصوص نواحي قطبي.
(=anorexy) بي اشتهائي، كم اشتهائي.
فقدان حس شامه ، نابويائي.
ديگر، ديگري، جدا، عليحده ، يكي ديگر، شخص ديگر.
نوعي ديگر، قسمتي ديگر.
( طب ) كمبود اكسيژن .
غازي شكل، مثل غاز، (مج. ) كودن .
پاسخ، پاسخ دادن .(.vt) پاسخ دادن ، جواب دادن ، از عهده برآمدن ، ضمانت كردن ، دفاع كردن (از)، جوابگو شدن ، بكار آمدن ، بكاررفتن ، بدرد خوردن ، مطابق بودن ( با )، جواب احتياج را دادن (.n) جواب، پاسخ، دفاع.
مسئول، ملتزم، ضامن ، جوابگو، پاسخ دار، جواب دار.
پاسخ برگشتي، در پاسخ.
(.n) مورچه ، مور. (.pref -ant) پيشونديست بمعني >ضد< و >مخالف< و >درعوض < و >بجاي < و غيره .
دواي ضد ترشي معده ، ضد اسيد معده .
( افسانه ئ يونان ) پهلوان غول آساي ليبي كه پسر زمين بود.
مخالفت، خصومت، هم آوري، اصل مخالف.
هم آورد، مخالف، ضد، رقيب، دشمن .
مخالفت آميز، خصومتآميز، رقابت آميز.
مخالف كردن ، دشمن كردن .
مربوط به قطب جنوب، قطب جنوبي، قطب جنوب.
مدار قطب جنوب.
(.vi and. vt) بالا بردن ، نشان دادن ، توپ زدن . (.pref -ante) پيشوندي است بمعني - پيش - و - قبل از- و - درجلو-.
(ج. ش. ) جانور پستاندار مورچه خوار، آردوارك ، پرنده ئ مورچه خوار.
قبل از جنگ ، قبل از جنگ داخلي آمريكا.
سابق يا اسبق بودن ، (از لحاظ مكان و زمان و مقام) برتري جستن ، پيش رفتن ، جلوترآمدن .
پيشي، پيشروي، تقدم، سبقت.تقدم، پيشي.
پيشين ، پيشي، سابق، مقدم، مقدمه ، سابقه ، (د. ) مرجع ضمير، دودمان ، تبار.مقدم، پيشين .
پيشرو، مقدم.
اطاق كفش كن ، پيش اطاقي.
جايگاه مخصوص روحانيون و سرايندگان در كليسا.
پيش از تاريخ حقيقي تاريخ گذاشتن ، پيش بودن (از)، منتظربودن ، پيش بيني كردن ، جلوانداختن ، سبقت.
وابسته به پيش از طوفان ، پيش از طوفان نوح، آدم كهن سال، آدم كهنه پرست.
(antelopes، antelope. pl) بزكوهي.
(.M. A =) قبل از ظهر ( مخفف آن . M. A است ).
قبل از مرگ ، مرگ زود رسيده .
مربوط به قبل از تولد، قبل از ولادتي.
آنتن ، موج گير.(antennas، antennae. pl) شاخك ، (در بيسيم ) موج گير، آنتن .
دخمه ، غار، سردابه .
جلو(ي)، قدامي.
اطاق انتظار، كفش كن .
(.pref -anth، -ant، -anti) پيشوندهائيست بمعني >ضد< و >مخالف< و >درعوض < و>بجاي < و غيره مثل ANTIchrist.
كرم كش، دافع كرم روده ، مربوط بداروي ضد كرم.
سرود، سرودي كه دسته جمعي در كليسا ميخوانند.
(گ . ش. ) بساك .
(antheridia. pl) عضو تناسلي نر در نهانزادان ، بساك .
(گ . ش. ) شكوفان ، غرق شكوفه ، عمل شكفتن غنچه .
مورتپه ، خاكريزي كه مور هنگام لانه سازي در اطراف لانه خود ايجاد ميكند.
جنگ نگار، متخصص و متبحر در گلچين قطعات ادبي.
گلچين ادبي جمع كردن .
گلچين ادبي، منتخبات نظم و نثر، جنگ .
تغذيه شده با گل، تغذيه كننده از شهد گل.
ذغال سنگ خشك و خالص، آنتراسيت.
( طب ) سياه زخم، نوعي سنگ ياقوت.
( anthropo =) پيشوند بمعاني > انسان < و > جنس انسان <.
( زيست شناسي ) مربوط به دوران پيدايش انسان .
( anthrop =) پيشوند بمعاني > انسان < و > جنس انسان <.
معتقد باينكه انسان اشرف مخلوقات و مركز ثقل موجودات است.
مبحث پيدايش و تكامل بشر.
مربوط به پيدايش و تكامل انسان ، مربوط به برخورد و تماس بشر با طبيعت.
علم ساختمان بدن انسان ، رشته اي از علم انسان شناسي كه درباره تاثير اوضاعجغرافيائي بر روي نژادها صحبت ميكند، نژاد شناسي.
ميمون آدم نما، شبه انسان .
وابسته بانسان شناسي، مربوط بطبيعت انساني.
انسان شناس.
علم انسان شناسي، مبحث روابط انسان با خدا.
وابسته به مبحث اندازه گيري بدن انسان .
مبحث سنجش و اندازه گيري بدن انسان .
شبيه انسان ، داراي شكل انسان .
قائل شدن جنبه انساني براي خدا، تصور شخصيت انساني براي چيزي.
جنبه انساني براي خدا قائل شدن .
اعتقاد به وجود روح انساني در اشيائ و موجودات.
مربوط به آدم خواري، تغذيه كننده از گوشت انسان .
(anthropophagi. pl) آدم خوار، وحشي.
آدم خواري.
علم شناسائي طبيعت و ماهيت انساني.
(.n) (antis. pl) پاد، مخالف، عليه ، ضد، (.pref -anth، -ant، -anti) پيشوندهائيستبمعني >ضد< و >مخالف< و >درعوض < و >بجاي < و غيره مثل ANTIchrist.
اشخاصي كه درسال - مخالف اساس حكومت آمريكا بودند ( مخفف آن EandA است ).
ضد يهود، مخالف اقوام سامي.
ضد يهودي.
مخالف با يهوديان .
( طب ) جلوگيري از رشد و ازدياد ميكربها در اثر مواد ضدعفوني.
ضد هوابرد، ضد حملات هوائي، اسلحه ضد هوائي.
(زيست شناسي) تضاد بين دو موجود زنده كوچك كه بيش از يكي از آنها در محيط باقي نميماند، تضاد بين يك ميكرب و فرآورده ئ ميكرب ديگر كه باعث از بين رفتن ميكرب اوليميشود.
پادزي، مانع ايجاد لطمه بزندگي، جلوگيري كننده از صدمه به حيات، مربوط به آنتي آنتي بيوزيس، ماده اي كه از بعضي موجودات ذره بيني بدست ميايد و باعث كشتن ميكربهاي ديگر ميشود.
پادتن .
غريب و عجيب، بي تناسب، مسخره ، وضع غريب و مضحك .
ماده اي كه موجب وقفه ئ واكنشهاي حياتي موجود ميشود، پاد فروگشا.
(ش. ) آنود، قطب مثبت برق، صفحه ئ پلاتين يا تنگستن دو لوله ئ اشعه ئ مجهول.
ضد مسيح، دجال.
منتظر، اميدوار، آبستن ، باردار، پيش بيني كننده .
پيش بيني كردن ، انتظار داشتن ، پيشدستي كردن ، جلوانداختن ، پيش گرفتن بر، سبقت جستن بر.
پيش بيني، انتظار، سبقت، وقوع قبل از موعد مقرر، پيشدستي.
داراي قدرت پيشگوئي، درحالت انتظار.
پيش بيني كننده ، منتظر.
پاداوجي، مربوط به بيان قهقرائي، خلاف انتظاري.
پاداوج، بيان قهقرائي (مثل > زنم مرد، مالم را بردند و سگم هم گم شد< )، بياني كه هرچه پيش مي رود اهميتش كمتر ميشود، بيان قهقرائي نمودن .
چين طاقي، تاقديس.
پادبند، ( طب ) مانع انعقاد خون ، داروي ضد انعقاد خون .
واچرخه ، گردباد هوائي.
پادزهري، داراي خاصيت پادزهري.
ترياق، پادزهر، ضد سم، پازهر.
ماده ئ ضد يخ، ضد يخ.
پادزا، ماده اي كه در بدن ايجاد عكسالعمل عليه خودش ميكند، مواد توليد كننده ئ پادتن ، پادگن .
(افسانه ئ يونان )دختري كه همراه پدر نابيناي خود به آتيكا رفت و تا زمان مرگ پدرش اورا خدمت كرد، ( مج. ) نونه ئ زن فداكار و با تقوا.
( تش. ) برآمدگي قسمت غضروفي خارج گوش.
( طب ) موادي كه براي درمان حساسيت بكار رفته و باعث خنثي كردن اثر هيستامين دربافت ها مي شوند.
روغن موتور، ضد ضربه .
(ر. ) متمم لگاريتم، جيب وظل، متمم جيب.
رويه ئ صندلي، روكش مبل و صندلي.
ضد مغناطيسي.
داروي مربوط بدرمان مالاريا، داروي ضد مالاريا.
پادماده ، جسمي كه حاوي ماده ئ ضد خود نيز باشد مثل ضدالكترون بجاي الكترون .
ضدميكربي.
موشك ضد موشك ، پاد پرتابه .
سنگ سرمه ، توتياي معدني، آنتيمون .
(طب ) برضد آماس عصب، مخاف آماس عصبي.
مخالفين اصول اخلاقي فرقه اي از مسيحيان كه مخالف مراعات اصول اخلاقي بودند و اعتقادداشتند كه خداوند در همه حال نسبت به مسيحيان لطف دارد.
تناقض دو قانون يا دو اصل، اظهار مخالف.
( طب ) ضد فلج، داروي ضد فلج، فلج بر.
غذاي اشتهاآور، مشتهي.
فاقد تمايل.
احساس مخالف، ناسازگاري، انزجار.
( طب ) جلوگيري كننده از نوبت و دوره ئ امراض.
سرودي كه بوسيله سرايندگان كليسا در جواب دسته ئ ديگر خوانده ميشود، سرود برگردان .
انعكاس يا جواب سرود و موسيقي، تهليل خواني، سرود تهليلي، جواب.
مربوط به ساكنين ينگي دنيا، واقع در طرف مقابل زمين ، مستقيما، مخالف، متقاطر.
(antipodes. pl) نقطه ئ مقابل يا متقاطر.
باستاني، وابسته بقديم، عتيقه شناس.
كهنه ، منسوخ، متروك ، قديمي.
كهنه ، عتيقه ، باستاني.
عهد عتيق، روزگار باستان ، قدمت.
دواي ضد عفوني، گندزدا، ضدعفوني، تميز و پاكيزه ، مشخص، پلشت بر، جداگانه ، پادگند.
سرم حاوي پادتن .
مخالف بردگي.
مخالف اصول اجتماعي، مخالف اجتماع، مخل اجتماع، دشمن جامعه .
( طب ) ضد انقباض و تشنج، ضد اختلاج.
(در تراژديهاي يوناني) حركت از چپ براست نمايشگران هنگام آواز دسته جمعي، صنعتتجنيس.
ضد زيردريائي، مخرب زيردريائي.
ضد تانك .
(antitheses. pl) پادگذاره ، ضد و نقيض، تضاد، تناقض.
پادگذاره اي، داراي ضد و نقيض، متضاد.
پادگذاره اي، داراي ضد و نقيض، متضاد.
ماده متعادل كننده ئ غدد درقي، ضد غده ئ درقي.
ضدسم، ضدزهر.
ماده ئ ضدسم، ضد زهرابه ، دفع سم.
مخالف تشكيل ( تراست ) يا اتحاديه هاي بزرگ صنايع.
ضد سرفه ، آرام كننده ئ سرفه .
پادگونه ، نمونه يا مصداق چيزي، نوع متقابل.
ماده ئ ضدسم.
ماده ئ ضدويتامين ، ماده اي كه ويتامين ها را خنثي ميكند.
شاخ گوزن ، شاخ فرعي، انشعاب شاخ.
كلمه ئ متضاد، ضد و نقيض، متضاد.
وابسته بكلمه متضاد.
خميده بجلو يا متمايل ببالا.
غار بزرگ ، مغاره ، ( طب ) حفره هاي بدن .
( طب ) فقدان قدرت دفع ادرار، شاش بند.
نقص در ترشح ادرار، قطع ادرار، قطع ترشح.
بي دم، فاقد دم.
مقعد، بن ، نشين ، سوراخ كون .
سندان ، روي سندان كوبيدن ، استخوان سنداني.
آرنگ ، تشويش، دل واپسي، اضطراب، انديشه ، اشتياق، نگراني.
دلواپس، آرزومند، مشتاق، انديشناك ، بيم ناك .
بطورنگران ، مشتاقانه .
چه ، كدام، چقدر، ( درجمع ) ( در پرسش ) چه نوع، چقدر، هيچ، ( در جمله ئ مثبت ) هر، ازنوع، هيچ نوع، هيچگونه ، هيچ.
( در جمله ئ منفي و پرسش ) هيچ كس، كسي ( در جمله ئ مثبت ) هركجا، كسي.
بهرحال، در هر صورت، بهرجهت، بنوعي.
بيش از اين ها، ديگر.
هركس، هرچيز، هرشخص معين .
هرجا، هركس.
هرچيز، هركار، همه كار(در جمله ئ مثبت) چيزي، (در پرسش و نفي) هيچ چيز، هيچكار، بهراندازه ، بهرمقدار.
در هرصورت، بهرحال.
هركجا، هر جا.
بهربهانه ، بهرجهت.
بهيچ وجه ، هيچ، ابدا.
(aortae، aortas. pl) ( تش. ) آئورت، شريان بزرگ ، شاهرگ .
وابسته بشاهرگ .
وابسته بشاهرگ .
سريعا، باتندي، باشتاب، بيدرنگ ، باسرعت زياد.
(apaches، apache. pl) دزد، يكي از قبايل سرخ پوست آمريكا.
امتيازات و اموالي كه بفرزند ارشد (شاهزاده ) اختصاص داشت، ايالت، حوزه ، درآمداتفاقي، تابع، متعلفات، بخشش، وقف، (احق. ) مستمري.
نوعي پالان چرمي يا پارچه اي.
جدا، كنار، سوا، مجزا، غيرهمفكر.
مجزا از، سوا از.
نفاق و جدائي بين سياه پوستان و سفيد پوستان آفريقاي جنوبي.
آپارتمان .
ساختمان آپارتماني ( كه house apartment نيز گفته ميشود ).
آپارتماني.
بي احساس، بي تفاوت، بي روح.
بي حسي، بي عاطفگي، خون سردي، بي علاقگي.
ميمون ، بوزينه .
(د. ن . ) راست، ( بطور) عمودي، قائم، بحالت عمودي.
ميمون مانند.
(apercus. pl) خلاصه ، مختصر، موجز.
(طب) ملين ، مسهل، داروي ملين .
نادوره اي.نامنظم، غيرمداوم، غير نوساني.
نوشابه ئ الكلي كه بعنوان محرك اشتها قبل از غذا مينوشند.
روزنه .دهانه يا سوراخ، روزنه ، گشادگي.
(گ . ش. ) بي گلبرگ .
اوج، نوك .(apices and apexes. pl) نوك ، سر، راس زاويه ، تارك .
(طب ) عدم قدرت تكلم ( در نتيجه ضايعات دماغي )، آفازي.
(ج. ش. ) شته ، شپشه .
شپشك گياهي، يك نوع شته (lice plant).
فقدان صدا يا خفگي آن بعلت فلج تارهاي صوتي.
سخن كوتاه ، كلام موجز، پند، كلمات قصار، پند و موعظه .
موجز نويس، پند نويس.
وابسته به موجز نويسي يا پند نويسي.
كلمات قصار گفتن ، پند گفتن ، كوتاه و موجز نوشتن .
تاريك ، بي فروغ.
مقوي بائ، داروي مقوي غرائز جنسي.
الهه ئ عشق و زيبائي، ونوس يوناني.
(گ . ش. ) بي شاخ و برگ ، برهنه ، بي برگ .
وابسته به زنبور عسل يا مگس.
مربوط به پرورش زنبور عسل.
پرورش دهنده ئ زنبور عسل.
كندو، كندوي عسل.
مربوط به نوك يا راس زاويه .
نوك دار، تيز.
مربوط به پرورش و نگهداري زنبور عسل.
پرورش زنبور عسل.
براي هرشخص، هرچيز، هريك ، هركدام.
گاو مقدس مصريان قديم.
بوزينه صفت، نادان ، حيله گر.
(ج. ش. ) زنبورخوار، تغذيه كننده از زنبور عسل.
زبان اي پي ال.
فاقد جفت جنين .
حالت عمودي، ( مج. ) اطمينان بخود، اعتماد بنفس.
كتاب مكاشفات يوحنا، مكاشفه ، الهام.
وابسته به كتاب مكاشفات يوحنا.
وابسته به كتاب مكاشفات يوحنا.
كاشف مجهولات، متخصص در تفسير مكاشفات يوحنا.
كتاب مشكوكي كه راجع بزندگي عيسي ودين مسيح نوشته شده ، كتب كاذبه .
داراي اعتبار مشكوك ، ساختگي، جعلي.
(من. ) شامل يا مستلزم بيان حقيقت، قابل توضيح.
(من. ) شامل يا مستلزم بيان حقيقت، قابل توضيح.
(د. ) مكمل جمله ئ شرطي، نتيجه جمله ئ شرطي.
(گ . ش. ) رشد و نمو گياه هاگدار بدون عمل لقاح از سلول جنسي.
از زمين بالا آمده ، برآمده ، اوجي، ذروه اي.
( هن. ) اوج، نقطه ئ اوج، ذروه ، اعلي درجه ، نقطه ئ كمال.
داراي شخصيت غير سياسي، بي علاقه بامور سياسي، غير سياسي.
( يونان قديم ) خداي آفتاب و زيبائي و شعر و موسيقي.
شيطان ، مالك دوزخ.
پوزش آميز، اعتذاري، دفاعي.
مدافعه ئ استدلالي از مسيحيت.
دفاع، پوزش ادبي.
مدافع، پوزش خواه ، نويسنده ئ رساله ئ دفاعي.
پوزش خواستن ، معذرت خواستن ، عذر خواهي كردن .
پوزشگر، معذرت خواه .
حكايت اخلاقي، داستان .
پوزش، عذرخواهي ( رسمي )، اعتذار، مدافعه .
كسي يا چيزي كه بوسيله ئ تكثير بدون لقاح بوجود آمده باشد.
تكثير بوسيله ئ بافتهاي تناسلي ولي بدون لقاح.
زائده اي.
(apophyses. pl) ( تش. ) زائده ، برجستگي، غند.
(طب ) سكته اي، دچار سكته ، سكته آور.
سكته ، سكته ئ ناقص.
روبه بندر، بسوي بندر، ( در كشتي ) بطرف چپ كشتي.
قابل گوشزد، حاوي نكته ئ مهم و قابل گوشزد.
بطور قابل گوشزد.
قطع ناگهاني سخن ، وقفه ئ كلام ( بواسطه ئ ضربه ئ ناگهاني ).
ارتداد، ترك آئين ، ترك عقيده ، برگشتگي از دين .
از دين برگشته ، مرتد.
از دين برگشتن ، مرتد شدن .
(من. ) از معلول بعلت رسيده ، از مخلوق بخالق پي برده ، استنتاجي، استقرائي، با استدلال قياسي.
فرستاده ، رسول، پيغ�مبر، حواري، ( دركليسا) عاليترين مرجع روحاني.
مقام يا شغل پاپ، رسالت، رهبري.
رسالتي، وابسته به پاپ.
نمايندگي سياسي پاپ، سفيركبير پاپ.
آپوستروف.اپوستروف، علامت (') كه در موارد زير بكار ميرود، در مواقع حذف حرف يا بخشي از كلمه مثل s'it كه دراصل is it بوده است، در آخر اسم مضاف براي ثبوت مالكيتمثل book s'Ali، درجمع بستن اعداد يا حروف منفرد مثل s'S و s'7.
گريز زدن ، علامت (') گذاشتن .
داروگر، داروساز، داروفروش.
كلمات قصار، كلام موجز، امثال و حكم.
ستايش اغراق آميز، رهائي از زندگي خاكي وعروج باسمانها.
تكريم اغراق آميز نمودن ، بدرجه ئ خدائي پرستيدن .
ترساندن ، وحشت زده شدن .
ترساندن ، وحشت زده شدن .
ترسناك ، مخوف.
(=apanage).
(apparatuses and apparatus. pl) اسباب، آلت، دستگاه ، لوازم، ماشين ، جهاز.
رخت، اسباب، آراستن ، پوشاندن ، جامه .
پيدا، آشكار، ظاهر، معلوم، وارث مسلم.
ظاهرا.
ظهور، خيال، روح، تجسم، شبح، منظر.
فراش، شاطر، چاووش، مامور اجرائ.
درخواست، التماس، جذبه ، ( حق. ) استيناف.
قابليت استيناف.
قابل استيناف، قابل پژوهش خواهي.
استيناف دهنده .
جذاب، خوش آيند.
ظاهرشدن ، پديدار شدن .
ظهور، پيدايش، ظاهر، نمايش، نمود، سيما، منظر.
آرام كردن ، ساكت كردن ، تسكين دادن ، فرونشاندن ، خواباندن ، خشنود ساختن .
تسكين ، فروكش، دلجوئي، فرونشاني.
دلجوئي كننده ، تسكين بخش.
استيناف دهنده ، استينافي، مفتري، تهمت زننده ( بكسي ).
استينافي.
نام، اسم، لقب، (گ . ) نامگذاري، وجه تسميه .
(د. ) اسم عام، نام، اسم، لقب، كنيه ، عنوان .
مستانف عليه .
افزودن ، الحاق كردن ، آويختن ، پيوست كردن .
ضميمه ، پيوست، دستگاه فرعي.
ضميمه ، الحاقي.
( جراحي ) برداشتن زائده آپانديس يا آويزه .
(طب ) آماس ضميمه روده ، آماس آپانديس.
آويزه اي، مربوط بزائده آپانديس، زائده اي.
(ices- and xes-. pl) ضميمه ، ذيل، دنباله ، آويزه ، (طب) زائده كوچك ، قولون ، زائده ئ آپانديس.ضميمه ، پيوست.
مشاهده كردن ، دريافتن ، درك كردن ، بمعلومات خود افزودن .
درك ، احساس.
وابسته به درك و احساس.
وابسته بودن ، مربوط بودن ، متعلق بودن ، اختصاص داشتن ( با to).
آرزو، اشتياق، تمايل.
آرزو، اشتياق، تمايل.
آرزومند، مشتاق.
ميل و رغبت ذاتي، اشتها، آرزو، اشتياق.
غذا يا آشاميدني اشتهاآور قبل از غذا، پيش غذا.
محرك ، اشتهاآور.
آفرين گفتن ، تحسين كردن ، كف زدن ، ستودن .
قابل تحسين .
تحسين كننده ، كف زننده .
كف زدن ، هلهله كردن ، تشويق و تمجيد، تحسين .
سيب، مردمك چشم، چيز عزيز و پربها، سيب دادن ، ميوه ئ سيب دادن .
كنياك سيب.
اسباب، آلت، وسيله ، تمهيد، اختراع، تعبيه .
كاربست پذيري.قابليت اجرائ.
قابل اجرائ، قابل اطلاق، اجرا شدني.كاربست پذير.
درخواست دهنده ، تقاضا كننده ، طالب، داوطلب، متقاضي، درخواستگر.
كاربرد، استفاده .درخواست، درخواست نامه ، پشت كار، استعمال.
كاربرد گرا.
بسته كاربردي.
برنامه كاربردي.
برنامه نويس كاربردي.
برنامه نويس كاربردي.
عملي، متناسب، اعمال كردني، (د. ) صفت مقداري مانند some يا every.
درخواست كننده ، اعمال كننده .
قابل اجرائ، قابل اطلاق، مناسب، عملي، اعمال شدني.
عملي، بكار بردني، ( م. ل. ) بكاربرده (شده )، براي هدف معين بكار رفته ، وضع معموله .كابردي، كاربسته .
تقاضا كننده ، اعمال كننده .
مورد استفاده قرار گرفته ، تكه دوزي، نقاشي رنگ و روغن روي ظرف فلزي.
بكاربستن ، درخواست دادن .بكار بردن ، بكار زدن ، استعمال كردن ، اجرا كردن ، اعمال كردن ، متصل كردن ، بهم بستن ، درخواست كردن ، شامل شدن ، قابل اجرا بودن .
تعيين كردن ، برقرار كردن ، منصوب كردن ، گماشتن ، واداشتن .
(شخص ) گماشته ، منصوب.
انتخابي، انتصابي.
تعيين ، انتصاب، قرار ملاقات، وعده ملاقات، كار، منصب، گماشت.
بخش كردن ، تقسيم كردن ، تخصيص دادن .
(حق. ) تسهيم، تقسيم، تقسيم پولي بين اشخاص ذي نفع.
مورد سوال واقع شدن ، مورد انتقاد و ايراد قرار گرفتن ، رسيدگي كردن ، مقاومت كردن ، اعتراض كردن ( بر).
درخور، مناسب، بجا، مربوط.
عطف بيان ، بدل، كلمه ئ وصفي ( مثل Hunter the Peter كه در اينجا كلمه ئ hunter وصفپطروس است ).
وابسته بكلمه وصفي.
(د. ) بدل، عطف بيان ، وصف، كلمه وصفي.
ارزيابي، تعيين قيمت، تقويم، ارزيابي كردن ، تعيين قيمت كردن ، ديد زدن .
ارزيابي كردن ، تقويم كردن ، تخمين زدن .
ارزيابي.
ارزياب، تقويم كننده .
قابل تحسين ، قابل ارزيابي، محسوس.
قدرداني كردن (از)، تقدير كردن ، درك كردن ، احساس كردن ، بربهاي چيزي افزودن ، قدر چيزي را دانستن .
قدرداني، تقدير، درك قدر يا بهاي چيزي.
قدردان ، مبني بر قدرداني، قدرشناس، حق شناسي.
دريافتن ، درك كردن ، توقيف كردن ، بيم داشتن ، هراسيدن .
قابل فهم.
درك ، فهم، بيم، هراس، دستگيري.
بيمناك ، نگران ، درك كننده ، باهوش، زودفهم.
بانگراني.
شاگرد، شاگردي كردن ، كارآموز.
شاگردي، تلمذ، كارآموزي.
(گ . ش. - ج. ش. ) كاملا نزديك و مجاور چيزي، مجاور.
(ez=appri) (حق. ) برآورد كردن ، تقويم كردن ، قيمت كردن ، مطلع كردن ، آگاهي دادن .
نزديك شدن ، نزديك آمدن ، معبر.مشي، نزديك شدن .
دسترسي، قابليت تقرب.
نزديك شدني.
تصويب كردن ، پسنديدن ، موافقت كردن .
تصويب، قبولي، موافقت، پسند.
اختصاص دادن ، براي خود برداشتن ، ضبط كردن ، درخور، مناسب، مقتضي.
اقتضائ، تناسب.
تخصيص، منظوركردن (بودجه ).
اختصاصي، قابل ضبط، وقفي.
شايان تحسين ، ستودني، قابل تصويب.
تصويب، موافقت، تجويز.
تصويب كردن ، موافقت كردن (با)، آزمايش كردن ، پسند كردن ، رواداشتن .
نزديك كردن ، نزديك آمدن ، تقريبي.تقريبي، تقريب زدن .
حل تقريبي.
تقريبا.تقريبا.
نزديكي، شباهت زياد، قريب بصحت، تخمين .تقريب.
جزئ، ضميمه ، دستگاه ، اسباب، جهاز، حالت ربط و اتصال، متعلقات.
وابسته ، متعلق، ( در جمع ) متعلقات.
وابسته به تغييرات بافتي مغز.
وابسته به تغييرات بافتي مغز.
زردآلو.
ماه چهارم سال فرنگي، آوريل.
كسي كه در روز اول آوريل آلت تفريح مي شود، شوخيها و دروغهاي مرسوم در اين روز.
روز اول آوريل ( روز دروغ وشوخي ).
ازعلت به معلول پي بردن ، استقرائي.پيشين .
استقرائي، مقدمتا.
پيش دامن ، پيش بند، كف، صحن .
بجا، بموقع، شايسته .
درباره ئ.
مستعد، قابل، درخور، مناسب، شايسته ، محتمل، متمايل، آماده ، زرنگ .
زبان اي پي تي.
استعداد، گنجايش، شايستگي، لياقت، تمايل طبيعي، ميل ذاتي.
شايستگي، استعداد، احتمال.
آب، محلولي بشكل آب، آبرو، عرق.
تيزاب سلطاني.
نقاشي آب و رنگي.
فواره ئ بلند.
تيزاب ( غير خالص )، اسيد نيتريك ، جوهر شوره .
( درغواصي ) دستگاه تنفس اكسيژن .
زرد، كبود فام.
قطعه ئ چوبي كه براي اسكي آبي بكار ميرود.
آب مقطر، آب خالص.
نمايشگاه جانوران و گياهان آبزي، شيشه بزرگي كه در آن ماهي و جانوران دريائي رانمايش ميدهند، آبزيگاه ، آبزيدان .
برج دلو.
وابسته به آب، جانور يا گياه آبزي، آبزي.
( در كيمياگري ) الكل تصفيه نشده ، هر قسم عرق تند مثل كنياك .
كانال يا مجراي آب، قنات.
آب، آبدار.
زراعت با آب، زراعت ( غير ديمي ).
آبخيز، آبده .
گل تاجالملوك .
عقابي، داراي منقار كج (شبيه عقاب ).
نقش عربي يا اسلامي، كاشي كاري سبك اسلامي.
عربستان .
عربي، عرب.
تازي، عربي، زبان تازي، زبان عربي، فرهنگ عربي ( عرب Arab).
اعداد انگليسي (كه اصلا از اعداد عربي گرفته شده اند ).
حاصلخيزي، مزروعي.
عالم بزبان و علوم عربي.
قابل كشتكاري، قابل زرع، زمين مزروعي.
عربي، عرب، عربستان .
عنكبوتيه عنكبوتي، بافت هاي نرم و شل، تنندوئي.
(ج. ش. ) جانوري از راسته ئ بند پايان ، عنكبوتيان ، تنندگان .
زبان آرامي.
عنكبوت.
منجنيق، آلت پرتاب تير و زوبين و گلوله ، وسيله اندازه گيري ارتفاعات زياد.
منجنيق، آلت پرتاب تير و زوبين و گلوله ، وسيله اندازه گيري ارتفاعات زياد.
حكم، داوري كردن ، قاضي، داور.
قابل داوري.
داوري كردن .
قدرت اتخاذ تصميم، اختيار مطلق.
دلخواهانه ، دلخواهي، مستبدانه ، بطور قراردادي.
اختياري، دلخواه ، مطلق، مستبدانه ، قراردادي.
حكميت كردن ( در)، فيصل دادن ، فتوي دادن .
نتيجه ئ حكميت، راي بطريق حكميت، داوري.
داور، ميانجي، فيصل دهنده .
چمن ، علفزار، باغ ميوه ، تاكستان .
درختي، درخت نشين ، بشكل درخت.
درختي، دارزي.
درخت وار، چوبي.
حالت شاخه اي.
درخت وار، شاخه مانند.
( arboreta and arboretums pl) باغ، كشاورزي.
درختكاري.
آرايش درختي.
شكل درخت دادن ( بچيزي )، داروش كردن .
(گ . ش. ) كاج خمره اي، نوش، سرو خمره اي.
قوس، كمان ، طاق، هلال، جرقه .كمان ، قوس.
(buttress =flying)(boutants arcs. pl)(در ساختمان ) شمع قوسي، ستون قوسي، قوس اتكائ.
گذرگاه طاقدار، طاقهاي پشت سرهم.
متعلق به آركاد( ناحيه اي در يونان )، آدم دهاتي، آدميكه ساده و بي تجمل زندگيميكند.
(=arcana) محرمانه .
راز، سر، راز كيمياگري، داروي سري.
(.n and. vt) كمان ، طاق، قوس، بشكل قوس ياطاق درآوردن ، (.adj) ناقلا، شيطان ، موذي، رئيس، اصلي، (.pref -arch) پيشوندي بمعني ' رئيس ' و ' كبير ' و' بزرگ '.
وابسته به باستان شناسي.
باستان شناس.
باستان شناسي.
كهنه ، قديمي، غير مصطلح ( بواسطه قدمت ).
كهنگي، قدمت، انشائ يا گفتار يااصطلاح قديمي.
فرشته ئ مقرب، فرشته ئ بزرگ .
اسقف اعظم، مطران .
مقام يا قلمرو اسقف.
معاون اسقف.
وابسته بقلمرو اسقف اعظم.
ناحيه ئ كليسائي زير نفوذ اسقف اعظم، قلمرو مذهبي اسقف اعظم.
دوشس بزرگ ، همسر دوك اعظم.
قلمرو و حكومت دوك بزرگ .
دوك بزرگ ( لقب شاهزادگان اتريش ).
دشمن بزرگ .
وابسته به باستان شناسي.
باستان شناس.
باستان شناسي.
كماندار، قوس.
تيراندازي، كمانداري.
مربوط يا شبيه طرح اصلي، نمونه اوليه .
طرح يا الگوي اصلي، نمونه اوليه .
مربوط يا شبيه طرح اصلي، نمونه اوليه .
ديو بزرگ ، شيطان .
(archipelagos and archipelagoes. pl) مجمعالجزاير.
معمار.معمار، معماري كردن ، مهراز.
مربوط به فن معماري يا ساختمان اثر ادبي.
(=architectonic) فن معماري، طراحي، ساختمان اثر ادبي.
وابسته به معماري، معماري.
معماري.معماري، سبك معماري، مهرازي.
مربوط به بايگاني.بايگاني كردن ، بايگاني شدني.
بايگاني، ضبط اسناد و اوراق بايگاني.
بايگاني.
بايگان ، ضابط.
موذيانه ، از روي شيطنت.
موذي گري، شيطنت.
يكي از افسران عاليرتبه ئ آتن قديم، افسر سرپرست.
گذرگاه طاقدار، دروازه ئ طاقدار، گذر سرپوشيده .
قوس مانند، هلالي.
شمالي، وابسته بقطب شمال، سرد، شمالگان .
( جع. ) مدار قطب شمال.
قوسي، كماني.
شوق، شور و حرارت.
گرم، سوزان ، تند و تيز.
گرمي، حرارت، تب و تاب، شوق، غيرت.
دشوار، پر زحمت، پرالتهاب، صعب الصعود.
( زمان حاضر و جمع فعل be to) هستند، هستيد، هستيم.
مساحت، فضا، ناحيه .ناحيه ، مساحت.
پهنه ، ميدان مسابقات (در روم قديم)، عرصه ، گود، (كشتي گيري يا مبارزه )، صحنه ، آرن .
مخفف not are.
هاله ، محوطه ئ كوچك اطراف چيزي ( مثل حلقه ئ رنگين دور نوك پستان يا محوطه ئ قرمزاطراف تاول).
( افسانه ئ يونان ) خداي جنگ .
خطالراس كوه .
(ك . ) نقره ، سيم، سفيدي، پول نقره .
نقره دار.
نقره اي، نقره ، فلز آب نقره ائي.
(ش. ) نقره دار.
خاك رس، رست.
رستي، مانند خاك رس، شبيه خاك رس، گل مانند.
(نج. ) سفينه ، كشتي، صورت فلكي سفينه .
تپاله ، پشكل شتر، دردشراب. ته نشين شراب.
كشتي بزرگ ، ناوگان تجارتي.
گويش عاميانه ، زبان ويژه ئ دزدان ، لهجه ئ ولگردان .
قابل بحث، مستدل.
بحث كردن ، گفتگو كردن ، مشاجره كردن ، دليل آوردن ، استدلال كردن .
نشانوند، استدلال.
وابسته سازي نشانوند.
استدلال، مناظره ، بحث، چون و چرا.
استدلالي، منطقي، جدلي.
استدلالي، منطقي، جدلي.
استدلال، دليل، حجت، يك سلسله دلائل قابل قبول.
تيزبين .
(مو. ) آواز يكنفره .
خشك ، باير، لم يزرع، خالي، بيمزه ، بيروح، بي لطافت.
خشكي، بيروحي.
( نج. ) برج حمل كه بشكل قوچي تصوير ميشود.
درست، بدرستي، مستقيم، مستقيما.
برخاستن ، بلند شدن ، رخ دادن ، ناشي شدن ، بوجود آوردن ، برآمدن ، طلوع كردن ، قيام كردن ، طغيان كردن .
حكومت اشرافي، طبقه ئ اشراف.
عضو دسته ئ اشراف، طرفدار حكومت اشراف، نجيب زاده .
اشرافي، اعياني.
مربوط به عقيده و فلسفه ئ ارسطو.
مربوط به عقيده و فلسفه ئ ارسطو.
سيستم فلسفي ارسطو.
ارسطو، ارسطاطاليس.
حساب، حسابي.علم حساب، حساب، حسابي، حسابگر، حسابدان .
مقابله حسابي.
مبين حسابي.
دستورالعمل حسابي.
واحد حساب و منطق.
تصاعد عددي، تصاعد رياضي.
ثبات حسابي.
تغيير مكان حسابي.
واحد حساب.
حسابي.
حساب دان .
مربوط به حساب.
كشتي، قايق، صندوقچه .
دست ( از شانه تا نوك انگشت )، بازو، شاخه ، قسمت، شعبه ، جنگ افزار، سلاح، اسلحه ، دسته ئ صندلي يا مبل.بازو، مسلح كردن .
صندلي دسته دار، صندلي راحتي.
بحريه ، نيروي دريائي، ناوگان .
(ج. ش. ) نوعي حيوان گوركن .
مبارزه ئ نهائي ميان نيكي و بدي در قيامت، مبارزه ئ نهائي.
سلاح، تسليحات، جنگ افزار.
آرميچر، جوشن .القاگير، زره ، جوشن ، پوشش، ميله فلزي.
مسلح، مجهز، جنگ آماد.
مجموع نيروهاي زميني و هوائي و دريائي، نيروهاي مسلح.
ارمني، زبان ارمني، فرهنگ ارمني.
(armsful-، s-. pl) يك بغل، يك بسته ، بار آغوش.
ملازم، ملازم شواليه ها.
متاركه ئ جنگ ، صلح موقت.
(day =veterans) روز متاركه ئ جنگ .
بازوبند، انشعاب كوچك دريا شبيه خليج، شاخابه ، زره ئ مخصوص دست.
گنجه ، دولابچه ، جاي اغذيه .
(نظ. ) زره ، جوشن ، سلاح، زره پوش كردن ، زرهي كردن .
اسلحه ساز، نگهبان اسلحه ، زراد.
اسلحه اي، زرهي.
اسلحه خانه ، قورخانه ، زراد خانه ، ( آمر. ) كارخانه ئ اسلحه سازي.
(نظ. ) زره ، جوشن ، سلاح، زره پوش كردن ، زرهي كردن .
بغل، زير بغل.
دسته ئ صندلي.
( نظ. ) ارتش، لشگر، سپاه ، گروه ، دسته ، جمعيت، صف.
دورشو، خارج شو.
ماده ئ عطري، بوي خوش عطر، بو، رايحه .
خوشبو، معطر، بودار، گياه خوشبو.
معطر سازي، عطر سازي.
(=aromatise) خوشبو ساختن ، عطر زدن ، معطر كردن .
گرداگرد، دور، پيرامون ، دراطراف، درحوالي، در هر سو، در نزديكي.
بيدار كردن ، برانگيختن ، تحريك كردن .
(=harquebus) شمخال، تفنگ قديمي.
عرق، عرق نارگيل و برنج.
احضار نمودن ( بمحكمه )، ( حق. ) با تنظيم كيفر خواست متهمي را بمحاكمه خواندن .
آراستن ، چيدن ، قرار گذاشتن .مرتب كردن ، ترتيب دادن ، آراستن ، چيدن ، قرار گذاشتن ، سازمند كردن .
ترتيب، نظم، قرار، ( تهيه ) مقدمات، تصفيه .
آرايش، ترتيب، قرار.
بدترين ، بدنام ترين ، ولگرد، آواره .
پرده ئ قلاب دوزي، نقاشي، طراحي قلاب دوزي.
آراستن ، درصف آوردن ، منظم كردن ، صف، نظم، آرايش، رژه .آرايه .
اعلان ارايه .
به عقب، درپشت، بدهي پس افتاده ، پس افت.
پس افتادگي.
توقيف، توقيف كردن ، بازداشتن ، جلوگيري كردن .
توقيف كننده ، جالب.
بازداشت.
بي نواخت، ( درشعر ) بي وزني، ( طب ) نامنظمي ضربان نبض.
ورود، دخول.
وارد شدن ، رسيدن ، موفق شدن .
گردنفرازي، خودبيني، تكبر، نخوت، گستاخي، شدت عمل.
گردن فراز، متكبر، خودبين ، گستاخ، پرنخوت.
ادعاي بيجا كردن ، غصب كردن ، بخود بستن .
ادعاي بيجا، بخود بستن .
تير، خدنگ ، پيكان ، سهم.پيكان .
نوك پيكان ، سرتيز، خط ميخي.
تيرمانند، تيردار، تند، سرتيز.
نهر، بستر نهر، آبگند.
قورخانه ، زرادخانه ، انبار، مهمات جنگي.
اكسيد ارسنيك بفرمول As2O3.
آتش زني، ايجاد حريق عمدي.
كسيكه عمدا ايجاد حريق ميكند.
هنر، فن ، صنعت، استعداد، استادي، نيرنگ .
محصول مصنوعي، مصنوع.
( افسانه ئ يونان ) الهه ماه و شكار.
شرياني، مربوط به شريان يا سرخرگ .
تبديل خون وريدي به شرياني.
شرياني كردن ، تبديل كردن خون شرياني به وريدي.
سرخرگچه ، مويرگ ، شريان كوچك ، شريانچه .
(طب ) سخت رگي، تصلب شرائين ، سخت شدن شرائين .
شرياني و وريدي، مربوط به رگها.
( طب ) ورم شريان ، آماس شريان .
شريان ، شاهرگ ، سرخرگ .
چاه آرتزين .
حيله گر، نيرنگ باز، ماهرانه ، صنعتي، مصنوعي، استادانه .
(طب ) مربوط به ورم و آماس مفصل، ورم فصل، مبتلا به آماس مفصل.
( طب ) ورم مفاصل، آماس مفصل.
ناخوشي بند يا مفصل.
(گ . ش. ) انگنار، كنگر فرنگي.
بصورت مواد در آوردن ، تفريح كردن .كالا، متاع، چيز، اسباب، ماده ، بند، فصل، شرط، مقاله ، گفتار، حرف تعريف(مثل the).
شمرده سخن گفتن ، مفصل دار كردن ، ماهر در صحبت، بندبند.
بند، مفصل بندي، تلفظ شمرده ، طرز گفتار.
محصول مصنوعي، مصنوع.
استادي، مهارت، هنر، اختراع، نيرنگ ، تزوير، تصنع.
صنعت كار، پيشه ور، هنرمند.
هوش مصنوعي.
ساختگي، مصنوعي، بدلي.مصنوعي، ساختگي.
زبان مصنوعي.
تنفس مصنوعي.
مصنوعي يا ساختگي بودن .
توپچي، متخصص توپخانه .
توپخانه ، توپ.
هنرمندانه ، باهنرمندي.
هنرمندي، زيركي، مكاري.
(ج. ش. ) سم شكافته ، داراي سم شكافته .
(ج. ش. ) سم شكافته ، داراي سم شكافته .
صنعتگر، صنعتكار، افزارمند.
هنرور، هنرمند، هنرپيشه ، صنعتگر، نقاش و هنرمند، موسيقيدان .
هنرمندانه ، باهنر، مانند هنرپيشه و هنرمند.
بطور هنرمندانه يا هنري.
استعداد هنرپيشگي، استعداد هنري، هنرمندي.
بي هنر، بي صنعت، ساده ، بي تزوير، غير صنعتي.
هنرنما، مغرور، متظاهر به هنر.
ني مانند، بشكل ني.
آريائي، زبان آريائي، از نژاد آريائي.
چنانكه ، بطوريكه ، همچنانكه ، هنگاميكه ، چون ، نظر باينكه ، در نتيجه ، بهمان اندازه ، بعنوان مثال، مانند.
باتوجه به ، مربوط به ، ( مانند me for as).
بهمان خوبي، خيلي خوب.
مثل اينكه ، همچنانكه ، كه .
تا زمانيكه ، بمقدار زياد، بمدت طولاني، از وقتي كه ، از زمانيكه .
از تاريخ.
نظر باينكه ، با توجه به اينكه ، اما، درباره ئ.
نظر باينكه ، با توجه به اينكه ، اما، درباره ئ.
بمحض اينكه ، همينكه .
(if =as) مثل اينكه .
درباره ئ، راجع به ، عطف به ، مربوط به .
بخوبي، بعلاوه ، ونيز، همچنين .
هنوز، تاكنون .
انق�زه .
انق�زه .
(=asbestus) پنبه نسوز، پنبه كوهي، سنگ معدني داراي رشته هاي بلند( مانند آمفيبل ).
كرم روده ، كرم معده ، آسكاريس.
آسكاريس، نوعي كرم جهاز هاضمه .
فرازيدن ، بالارفتن ، صعود كردن ، بلند شدن ، جلوس كردن بر.
قابل بالا رفتن از، تفوق پذير، فراز پذير.
فراز، علو، بالا، تعالي، سلطه ، تفوق، مزيت، استيلا.
(=ascendent) فراز جو، فراز گراي، صعودي، بالا رونده ، ( نج. ) سمتالراس، نوك .
فراز، علو، بالا، تعالي، سلطه ، تفوق، مزيت، استيلا.
قابل بالا رفتن از، تفوق پذير، فراز پذير.
صعودي، بالارونده .بالارونده ، صعود كننده ، ( مو. ) فرازي، صاعد.
ترتيب صعودي.
صعود، عروج عيسي به آسمان ، معراج.
روز عروج عيسي به آسمان .
صعودي، عروجي.
بالا رونده ، پيش رونده ، موكد، تاكيد كننده .
سربالائي، فراز، صعود، ترقي، عروج، فرازروي.
معلوم كردن ، ثابت كردن ، معين كردن .
قابل تحقيق، اثبات پذير، محقق شدني.
تحقيق، اثبات.
رياضت، كف نفس.
رياضت كش، مرتاض، تارك دنيا، زاهد، زاهدانه .
اصول رياضت و مرتاضي.
رمز اسكي.
(طب) استسقائ شكم، جمع شدن مايع در شكم، آب آوردن (شكم)، آماره .
( افسانه ئ يونان ) خداي طب.
اسيد آسكوبيك ، ويتامين C.
دستمال گردن ، شال گردن .
گره ئ شال گردني، كراوات.
نسبت دادني، قابل اسناد.
نسبت دادن ، اسناد دادن ، دانستن ، حمل كردن ( بر)، كاتب، رونويس بردار.
عمل نسبت دادن به چيزي، اتصاف، تصديق مالكيت.
بي ميكروبي، ضد عفوني.
ضدعفوني شده ، بي گند.
فاقد خاصيت جنسي، غير جنسي، بدون عمل جنسي.
(گ . ش. ) درخت زبان گنجشك (fraxinus)، (درجمع) خاكستر، خاكسترافشاندن يا ريختن ، بقاياي جسد انسان پساز مرگ .
زيرسيگاري.
اولين روز ايام روزه ئ مسيحيان .
شرمسار، خجل، سرافكنده ، شرمنده .
سطل زباله ، آشغالدان .
خاكستري، داراي رنگ خاكستري، شبيه خاكستر، مربوط به چوب درخت زبان گنجشك .
سنگ ساختماني، سنگ بنا.
دركنار، درساحل، بكنار، بطرف ساحل.
خاكستري.
قاره ئ آسيا.
آسياي صغير.
آسيائي.
آسيائي، اهل آسيا.
بكنار، جداگانه ، بيك طرف، جدا از ديگران ، درخلوت، صحبت تنها، گذشته از.
خرصفت، ( مج. ) نادان ، خر، ابله ، احمق.
خريت، حماقت، ناداني.
پرسيدن ، جويا شدن ، خواهش كردن ، براي چيزي بي تاب شدن ، طلبيدن ، خواستن ، دعوت كردن .
(ز. ع. ) توپخانه يا آتش توپخانه ئ ضد هوائي.
چپ چپ، كج، از گوشه ئ چشم، (مج. ) با چشم حقارت، با نگاه رشگ آميز، از روي سوئظن .
متقاضي، گدا، سائل.
رياضت، كف نفس.
با گوشه ئ چشم، كج، چپ چپ، اريب وار.
بطور مايل، بسوي سراشيب، اريبي، حركت مايل.
خواب، خفته ، خوابيده .
سرازير.
غير اجتماعي.
(ج. ش. ) افعي، نوعي مار بنام لاتين haje Naja.
(گ . ش. ) مارچوبه ئ رسمي.
نمود، سيما، منظر، صورت، ظاهر، وضع، جنبه .
(گ . ش. ) درخت اشنگ ، كبوده ، صنوبر لرزان .
خشونت (در صدا)، سختي، ترشي (در مزه )، تلخي و خشونت ( دراخلاق )، نامطبوعي.
بد نام كردن ، لكه دار كردن ، هتك شرف كردن ، اهانت وارد آوردن ، آب پاشيدن به .
توهين ، افترائ، آب پاشي و آب افشاني.
قير خيابان ، اسفالت، قير معدني، زفت معدني.
قير معدني، قير طبيعي.
قير خيابان ، اسفالت، قير معدني، زفت معدني.
غير كروي، شبيه كره ، انحنائدار.
(گ . ش. ) بوته ئ سريش، نرگس، سوسن سفيد.
(طب ) خناق، اختناق، خفگي.
خفه كردن ، مختنق كردن ، خناق پيدا كردن .
خفقان ، خفه شدن ، خفگي.
درخت زبان گنجشك .
جويا، طالب، داوطلب كار يا مقام، آرزومند، حروف حلقي.
حلقي، از حلق ادائ كردن ، با نفس تلفظ كردن ، خالي كردن ، بيرون كشيدن ( گاز يابخار از ظرفي )، حرف H اول كلمه اي را بطور حلقي تلفظ كردن .
دم زني، تنفس، استنشاق، آه ، آرزو، عروج، تلفظ حرف H از حلق، شهيق.
هواكش ( نام دستگاه )، چرك كش ( در جراحي )، بادبزن هواكش.
آرزو داشتن ، آرزو كردن ، اشتياق داشتن ، هوش داشتن ( با after يا for يا at )، بلند پروازي كردن ، بالا رفتن ، فرو بردن ، استنشاق كردن .
آرزو كننده ، مشتاق.
(aspirins، aspirin. pl) آسپرين .
(ج. ش. ) خر، الاغ، آدم نادان و كند ذهن ، كون .
(=assafoetida) انقوزه .
حمله كردن ، هجوم آوردن بر.
هجوم پذير، قابل حمله .
حمله كننده .
آدمكش، قاتل.
كشتن ، بقتل رساندن ، ترور كردن .
قتل، ترور.
يورش، حمله ، تجاوز، حمله بمقدسات، اظهار عشق، تجاوز يا حمله كردن .
سنجش، آزمايش، امتحان ، عيارگري، طعم و مزه چشي، مزمزه ، كوشش، سعي، سنجيدن ، عيار گرفتن ، محك زدن ، كوشش كردن ، چشيدن ، بازجوئي كردن ، تحقيق كردن .
جمع آوري، اجتماع، انجمن ، عمل سوار كردن (ماشين يا موتور ).
همگذاردن ، سوار كردن .فراهم آوردن ، انباشتن ، گردآوردن ، سوار كردن ، جفت كردن ، جمع شدن ، گردآمدن ، انجمن كردن ، ملاقات كردن .
همگذاري و اجرا.
همگذار.
همگذاري، مجمع.اجتماع، انجمن ، مجلس، گروه ، هيئت قانون گذاري.
زبان همگذاري.
تيمار خط، دستگاهي كه اشيائ يا مصنوعاتي را پشت سرهم رديف ميكند تا بمحل بسته بنديبرسد.
سياهه همگذاري.
برنامه همگذاري.
عضو مجلس قانونگذاري، عضو انجمن ، عضو مجلس.
موافقت كردن ، رضايت دادن ، موافقت، پذيرش.
موافقت ( چاپلوسانه )، رضايت ظاهري.
دفاع كردن از، حمايت كردن ، آزاد كردن ، اظهار قطعي كردن ، ادعا كردن ، اثبات كردن .ادعا كردن .
حقوق و امتيازات خود را بزور بديگران قبولاندن .
تاكيد، اثبات، تائيد ادعا، اظهارنامه ، اعلاميه ، بيانيه ، آگهي، اخبار، اعلان .ادعا.
اظهار كننده ، ادعا كننده ، مدعي.
تشخيص دادن ، تعيين كردن ، بستن ، ماليات بستن بر، خراج گذاردن بر، جريمه كردن ، ارزيابي، تقويم كردن .
قابل ارزيابي يا تقويم.
تشخيص، تعيين ماليات، وضع ماليات، ارزيابي، تقويم، برآورد، تخمين ، اظهارنظر.
ارزياب، خراج گذار.
چيز با ارزش و مفيد، ممر عايدي، سرمايه ، دارائي، جمع دارائي شخص كه بايستي بابتديون او پرداخت گردد.دارائي.
بطور جدي اظهار كردن ، تصريح كردن .
اظهار جدي، ادعا.
توجه ، پشتكار، استقامت، مداومت، توجه و دقت مداوم.
داراي پشتكار، ساعي، مواظب.
واگذار كردن ، ارجاع كردن ، تعيين كردن ، مقرر داشتن ، گماشتن ، قلمداد كردن ، اختصاص دادن ، بخش كردن ، ذكر كردن .
تخصيص دادني، قابل تعيين .
حواله اي، واگذاردني، قابل تعيين و تخصيص، معين ، مشخص، معلوم.
تعيين وقت، قرار ملاقات، واگذاري، ميعاد.
وكيل، گماشته ، نماينده ، مامور، عامل.
حواله دهنده ، واگذار كننده ، انتقال دهنده .
گمارش.واگذاري، انتقال قانوني، حواله ، تخصيص اسناد، تكليف درسي و مشق شاگرد، وظيفه ، ماموريت.
حكم گمارشي.
حواله دهنده ، واگذار كننده ، انتقال دهنده .
جذب شدني، قابل تحليل در بدن ، قابل تجانس.
يكسان كردن ، هم جنس كردن ، شبيه ساختن ، در بدن جذب كردن ، تحليل رفتن ، سازش كردن ، وفق دادن ، تلفيق كردن ، همانند ساختن .
جذب و تركيب غذا ( دربدن )، تشبيه ، يكساني.
(=assimilatory) همجنس كننده ، هم جنس شونده ، شباهت دار.
جذب كننده ، تحليل برنده ، همانند سازنده .
گماردن ، نسبت دادن .
همدستي و ياري كردن ، دستگيري كردن ، شركت جستن ، حضور بهم رساندن ، توجه كردن ، مواظبت كردن ، ملحق شدن ، پيوستن به ، حمايت كردن از، پايمردي كردن ، دستياري كردن ، ياور، همكاري، كمك .كمك كردن ، مساعدت كردن .
دستياري، پايمردي، همدستي، كمك ، مواظبت، رسيدگي.كمك ، مساعدت.
دستيار، نايب.معاون ، ياور، دستيار، بردست، ترقي دهنده .
محكمه ، محكمه ئ جنائي، هيئت قضات يا منصفه ، ( درجمع ) نرخ قانوني، واحد وزن و پيمانه ، فرمان ، مشيت.
انس پذير، قابل معاشرت، متجانس شدني، معاشرتي، انطباق پذير.
هم پيوند، همبسته ، آميزش كردن ، معاشرت كردن ، همدم شدن ، پيوستن ، مربوط ساختن ، دانشبهري، شريك كردن ، همدست، همقطار، عضو پيوسته ، شريك ، همسر، رفيق.وابسته ، وابسته كردن .
شركت، انجمن ، معاشرت، اتحاد، پيوستگي، تداعي معاني، تجمع، آميزش.انجمن ، وابستگي، وابسته سازي.
مبني بر شركت يا معاشرت، متداعي.
انجمني، شركت پذير.
حافظه انجمني.
پردازنده انجمني.
انباره انجمني.
متغير انجمني.
(ر. ) اصل تغيير نكردني، مجموع يا حاصل ضرب، بخشيدن ، تبرئه كردن ، مغفرت كردن ، روسفيد كردن ، آزاد كردن ، مرخص كردن ، حل كردن ، رفع كردن ، رد كردن ، تكذيب كردن ، پاك كردن ، خالي كردن ، بخشيدن ، تقاص پس دادن .
شباهت صدا، هم صدائي، قافيه ئ وزني يا صدائي.
هم صدا، شبيه در صدا، مشابه يا متجانس ( درصدا).
جور كردن ، طبقه بندي كردن ، مناسب بودن ، هم نشين شدن .
جور شده ، همه فن حريف، همسر، يار، درخور، مناسب.
ترتيب، مجموعه ، دسته ، دسته بندي، طبقه بندي.
آرام كردن ، تخفيف دادن .
فرونشاني، تسكين ، تخفيف.
آرام كننده ، نشاننده ، ساكت كننده ، مسكن .
فرض كردن ، پنداشتن ، گرفتن .بخود گرفتن ، بخود بستن ، وانمود كردن ، تظاهر كردن ، تقليد كردن ، فرض كردن ، پنداشتن ، بعهده گرفتن ، تقبل كردن ، انگاشتن .
خودبين ، از خود راضي، متكبر، لاف زن ، پرمدعا.
تعهد، تقبل، مقاطعه كاري، فرض، خودبيني، تقبل ديون ديگري، (حق. )ادعاي خسارت.
فرض، پنداشت.فرض، خودبيني، غرور، اتخاذ، قصد، گمان ، (با A)جشن صعود مريم باسمان ، انگاشت.
فرضي، فرض مسلم شده ، مغرور، متكبر.
پشتگرمي، اطمينان ، دلگرمي، خاطرجمعي، گستاخي، بيمه (مخصوصا بيمه عمر)، تعهد، قيد، گرفتاري، ضمانت، وثيقه ، تضمين ، گروي.
اطمينان دادن ، بيمه كردن ، مجاب كردن .
خاطرجمع، مطمئن ، امن ، محفوظ، جسور، مغرور، بيمه شده ، محرم.
مطمئنا.
بيمه كننده ئ عمر، اطمينان دهنده ، مطمئن سازنده .
بيمه كننده ئ عمر، اطمينان دهنده ، مطمئن سازنده .
آشور، كشور آشور.
آشوري، زبان آشوري، اهل كشور آشور.
متخصص در زبان و تاريخ و هنر آشور.
علم آشور شناسي، مطالعه ئ زبان و هنر و تاريخ آشور.
ناپايا، ناپايدار.
نوسان ساز ناپايا.
در سمت راست كشتي ( وقتي از عقب بجلو نگريسته شود).
بي تعادل، ناپايدار.
(گ . ش. ) ستاره ، گل ستاره اي، مينا، گل مينا.
نوعي سنگ قيمتي، ياقوت كبود.
متشعشع، پرتودار، داراي اشعه ئ ستاره مانند.
نشان ستاره (بدين شكل *)، با ستاره نشان كردن .دخشه ، ستاره .
نشان ستاره ، هر چيزي شبيه ستاره ، صورت فلكي، برج، دسته اي از ستارگان ، (نج. ) روشنائي و نور، بشكل ستاره ئ پنج پر.
درعقب كشتي، بطرف عقب، پسين .
ستارك ، سيارك ، خرده سياره ، (درجمع) نوعي آتشبازي كه شكل ستاره دارد، شبيه ستاره ، ستاره مانند، ستاره اي، سيارات صغار مابين مريخ و مشتري، شهاب آسماني.
سستي، ضعف، ناتواني.
ضعيف، سست، ناتوان .
تنگي نفس، نفس تنگي، آسم، آهو.
تنگ نفس، دچار تنگي نفس، آسمي.
(تش. ) دچار بي نظمي در جليديه ئ چشم، نامنظمي عدسي چشم.
( طب ) بي نظمي در جليديه ئ چشم.
گسي، خاصيت قبض (مزاج)، سفتي، سختي، تندي، درشتي، خشونت.
بيرون از بستر، در جنبش، در حركت، فعال.
بي دهان ، فاقد دهان .
بي دهان .
گيج، بيحس، كر.
متحير كردن ، گيج كردن .
شگفتي، سرگشتگي، حيرت، بيهوشي، حيراني.
گيج، متحير، مبهوت كردن .
(جغ. ) حاجي طرخان ، پوست بخارا، پوست قره كل.
با پاهاي از هم گشاده (مثل سوار اسب شدن )، داراي پاي گشاد، گشادگشاد.
(جغ. ) حاجي طرخان ، پوست بخارا، پوست قره كل.
ستاره اي، شبيه ستاره ، علوي.
گمراه ، سرگردان ، منحرف، بيراه ، گيج.
(=astraddle) با پاهاي گشاد از هم.
گس، قابض، جمع كننده ، سفت، داروي قابض، سخت گير، دقيق، طاقت فرسا، شاق، تند و تيز.
گنبد شيشه اي كه خلبان ميتواند از ورائ آن آسمان را مشاهده كند، سالن رسد خانه .
كيهان نوردي كردن ، فضانوري كردن ، سفركردن ( بكرات ديگر ).
اسطرلاب.
منجم، ستاره شناس، طالع بين ، احكامي.
مربوط به نجوم، منسوب به علم ستاره شناسي.
علم احكام نجوم، طالع بيني، ستاره شناسي.
فضانورد، مسافرفضائي.
وابسته به فضانوردان .
مطالعه ئ امكان مسافرت بكرات ديگر، مبحث كيهان نوردي.
ستاره نوردي، فضانوردي.
ستاره شناس، اخترشناس، منجم.
نجومي، عظيم، بيشمار، وابسته به علم هيئت.
نجومي، عظيم، بيشمار، وابسته به علم هيئت.
هيئت، علم هيئت، علم نجوم، ستاره شناسي، طالع بيني.
عكس برداري از ستارگان براي تحقيقات فضائي.
منسوب به فيزيك نجومي.
متخصص فيزيك نجومي.
فيزيك نجومي، مبحث اجرام سماوي.
زيرك ، ناقلا، دانا، هوشيار، محيل، دقيق، موشكاف.
زيركي، هوشياري، موشكافي.
بي ستون .
جدا، سوا، دونيم، دوقسمتي.
پناهگاه ، بستگاه ، گريزگاه ، نوانخانه ، يتيم خانه ، تيمارستان .
(asymmetrical) نامتقارن .بي قرينه ، غيرمتقارن ، بي تناسب.
(asymmetric) نامتقارن .بي قرينه ، غير متقارن ، بي تناسب.
اعوجاج نامتقارن .
عدم تقارن .
( طب ) بدون علامت، بدون نشانه ئ مرض.
(هن. ) خط مجانب، مماس ازلي.
غيرهمزماني، بدون هموقتي، غير معاصر.
مخابره ناهنگام.
غيرهمزمان ، غير معاصر، مختلف الزمان .ناهمگام، غير همزمان .
كامپيوتر ناهنگام.
كنترل ناهمگام.
غيرهمزماني، بدون هموقتي، غير معاصر.
بدون حرف عطف، بدون حرف ربط.
حذف حرف عطف.
بسوي، بطرف، به ، در، پهلوي، نزديك ، دم، بنابر، در نتيجه ، بر حسب، از قرار، بقرار، سرتاسر، مشغول.
بهيچ وجه ، ابدا.
به تصادف.
داروي آرام كننده ، داروي مسكن .
داروي آرام كننده ، داروي مسكن .
نياكان گرائي، شباهت به نياكان ، برگشت بخوي نياكان .
وابسته به نياكان ، شباهت به نياكان .
خورد.
كارگاه ، كارگاه هنري، آتليه .
انكار وجود خدا، الحاد، كفر.
منكر خدا، خدانشناس، ملحد.
وابسته به انكار خدا.
( افسانه ئ يونان ) الهه ئ عقل و زيبائي، شهر آتن .
مدرسه ئ هنري، انجمن ادبي، انجمن دانش.
مدرسه ئ هنري، انجمن ادبي، انجمن دانش.
(طب ) تصلب شريان .
تشنه ، مشتاق.
ورزشكار، پهلوان ، قهرمان ورزش.
نوعي مرض قارچي انگشتان .
ورزشي، پهلواني، تنومندي، ورزشكار.
ورزشكاري، ورزش گرائي.
علم ورزش، ورزشكاري، پهلواني، زور ورزي.
از اين سو بان سو، از طرفي بطرف ديگر، از وسط، (مج. ) برخلاف، برضد.
با حالت حمله ( در نيزه بازي سواره )، بطور كج، يك ور.
اقيانوس اطلس.
جزيره اي كه سابقا گويند در مغرب جبلالطارق وجود داشته و در اثر زلزله بدريا فرورفته است.
مهره ئ اطلس، (يونان باستان ) قهرماني كه دنيا را روي شانه هايش نگهداشته است، كتابنقشه ئ جهان .
بخارسنج.
پناد، كره ئ هوا، جو، واحد فشار هوا، فضاي اطراف هر جسمي (مثل فضاي الكتريكي ومغناطيسي).
هوائي، جوي.
جزيره يا جزاير مرجاني كه اطراف درياچه را مثل كمربندي احاطه كرده باشد.
اتم، ذره تجزيه ناپذير.هسته ، اتم، جوهر فرد، جزئلايتجزي، كوچكترين ذره .
(bomb =atomic) بمب اتمي.
اتمي، تجزيه ناپذير.هسته اي، ذره اي، مربوط به جوهر فرد، ريز، اتمي.
نيروي اتمي، تبديل جرم به نيرو در تبادلات اتمي يك عنصر.
فرضيه ئ اتمي كه تمام مواد را تركيبي از ذرات اتم ميداند، تئوري انفصال ماده .
وزن اتمي يك عنصر كه بر مبناي وزن اتمي اكسيژن قرار داده شده است.
(ش. ) ظرفيت اتمي، تعداد اتمهاي يك مولكول.
علم تبديل جرم بنيرو، فيزيك اتمي، مبحث اتم.
عقيده باينكه جهان مادي از ذرات ريز ساده تشكيل شده است، ذره گرائي.
مربوط به اتم، مربوط به جزئ لايتجزي.
علم مربوط به شناسائي اتم و استفاده از نيروي اتمي.
ريز سازي، عمل تبديل جسم بذرات كوچك ، عمل بمباران اتمي.
( مايعات ) تبديل به پودر كردن ، مركب از اتم يا ذرات ريز كردن .
دستگاهي كه عناصري را به ذرات ريز تبديل ميكند مثل عطرپاش.
اتم، ذره ، كوتوله ، اسكلت انسان .
(مو. ) داراي عدم هم آهنگي و توازن ، ناموزون .
كفاره دادن ، جبران كردن ، جلب كردن ، خشم ( كسي را ) فرونشاندن ، جلب رضايت كردن .
كفاره ، ديه ، جبران ، اصلاح.
(د. ) بي تكيه ، بي صدا ( در صحبت و تلفظ )، ( طب ) بي قوت، سست، ضعيف، مربوطبسستي و بي قوتي.
سستي، ضعف، (د. ) عدم اتكائ.
دربالا، بالا، بطرف بالا، در روي، دربالاي.
سودائي ( مزاج )، سست مزاج.
(تش. ) دهليزي و بطني، مابين دهليز و بطن قلب.
(د. ن . ) لنگر از زمين برداشته ، آماده ئ حركت، مربوط به بادبان برافراشته .
اطاق مياني خانه هاي روم قديم، ( تش. ) آن قسمت از دهليز قلب كه خون سياهرگي به آن مي ريزد.
با شرارت بي پايان ، بيرحم، ستمگر، سبع.
سبعيت، بيرحمي، قساوت.
لاغر، مربوط به كم شدن قوه ئ ناميه .
(طب ) لاغري، ضعف بنيه ، (گ . ش. ) نقصان قوه ئ ناميه ، لاغركردن ، خشك شدن ، لاغر شدن .
الصاق كردن .بستن ، پيوستن ، پيوست كردن ، ضميمه كردن ، چسباندن ، نسبت دادن ، گذاشتن ، (حق. ) ضبط كردن ، توقيف شدن ، دلبسته شدن .
قابل بهم پيوستن يا ضميمه كردن .
وابسته .
چمدان يا جامه دان مخصوص حمل اسناد.
پيوسته ، ضميمه ، دلبسته ، علاقمند، وابسته ، مربوط، متعلق.
الصاق.وابستگي، تعلق، ضميمه ، دنبال، ضبط، حكم، دلبستگي.
آفند، تك ، تكش، تاخت، حمله كردن بر، مبادرت كردن به ، تاخت كردن ، با گفتار ونوشتجات بديگري حمله كردن ، حمله ، تاخت و تاز، يورش، اصابت يا نزول ناخوشي.
دست يافتن ، رسيدن ، نائل شدن ، موفق شدن ، تمام كردن ، بدست آوردن ، بانتهارسيدن ، زدن .
نائل شدني، دردسترس، بدست آوردني.
(حق. ) محروميت از حقوق مدني، (م. م. ) لكه ئ بدنامي، لكه ئ ننگ ، ننگ .
دست يابي، نيل، حصول، اكتساب.
(حق. ) محكوميت قاضي يا عضو هيئت منصفه بعلت دادن راي غلط، دستكاري، لمس، رسيدن به ، نائل شدن به ، محكوم كردن (قاضي يا عضو هيئت منصفه براي دادن حكم خلاف)، مقصر دانستن ، محروم كردن ، بدنام كردن .
عطرگل سرخ، عطرگل.
كوشش كردن ، قصد كردن ، مبادرت كردن به ، تقلا كردن ، جستجو كردن ، كوشش، قصد.
توجه كردن ، مواظبت كردن ، گوش كردن (به )، رسيدگي كردن ، حضور داشتن (در)، در ملازمت كسي بودن ، همراه بودن ( با )، ( مج. ) درپي چيزي بودن ، از دنبال آمدن ، منتظرشدن ، انتظار كشيدن ، انتظار داشتن .
توجه ، مواظبت، رسيدگي، تيمار، پرستاري، خدمت، ملازمت، حضور، حضار، همراهان ، ملتزمين .
سرپرست، همراه ، ملازم، مواظب، وابسته .
با مراقب.
توجه ، مواظبت، دقت، خاطر، حواس، ادب و نزاكت، ( نظ. ) خبردار، حاضرباش(باحرف بزرگ ).توجه ، رسيدگي.
كليد جلب توجه .
مواظب، ملتفت، متوجه ، بادقت.
رقيق كردن ، نازك كردن ، لاغر كردن ، سبك كردن ، تقليل دادن ، دقيق شدن ، نازك ، رقيق.ضعيف شذن .
ميرائي، تضعيف.
برابر كننده ميرائي.
گواهي دادن (با to)، شهادت دادن ، سوگند ياد كردن ، تصديق امضائ كردن .
گواهي، شهادت، تصديق امضائ، تحليف، سوگند.
اطاق كوچك زير شيرواني، وابسته به شهر آتن .
آراستن ، آرايش كردن ، لباس پوشاندن ، لباس، آرايش.
گرايش، حالت، هيئت، طرز برخورد، روش و رفتار.
حالت خاصي بخود گرفتن .
اجاره داري كردن .
وكيل، مدعي، وكالت، نمايندگي، وكيل مدافع.
(s-، general attorneys. pl) مدعي العموم، دادستان .
مقام وكالت.
جلب كردن ، جذب كردن ، مجذوب ساختن .
مجذوب ساختني.
كشش، جذب، جاذبه ، كشندگي.
كشنده ، جاذب، جالب، دلكش، دلربا، فريبنده .
مجذوب كننده .
قابل اسناد، قابل نسبت دادن ، نسبت دادني.
صفت، نسبت دادن .نشان ، خواص، شهرت، افتخار، نسبت دادن ، حمل كردن ( بر).
نسبت دادن ، اختيار، تخصيص.
اسنادي، (د. ) مستقيم ( در مورد صفات ).
فرسوده ، سائيده .
سائيدگي، اصطكاك ، مالش، خراش.
هم آهنگ كردن ، هم كوك كردن ، ( مج) وفق دادن ، مناسبت، موافق.
غيرمعمولي، بيقاعده .
(date to =up) در جريان روز، مطلع، باخبر.
بحالت طبيعي، ساده و بدون چاشني.
بور، طلائي، قهوه اي مايل به قرمز، رنگ قرمز مايل به زرد.
تكميل شده .
حراج، مزايده ، حراج كردن ، بمزايده گذاشتن .
دلال حراج، حراجي، حراج كننده .
منسوب به نويسنده يا مولف.
بي پروا، بي باك ، متهور، بي باكانه ، بيشرم.
بي باكي، بي پروائي، جسارت، گستاخي.
رسائي صدا، قابليت استماع.
شنيدني، سمعي.قابل شنيدن ، شنيدني، رسا، مسموع.
آژير، اعلان خطر سمعي.
علامت سمعي.
باصداي رسا.
بار، ملاقات رسمي، حضار، مستمعين ، شنودگان .
مربوط به حس شنوائي، مسموع.
وابسته به شنوائي يا صوت، گيرنده و تقويت كننده ئ صدا، شنودي.سمعي، شنيداري.
بسامد سمعي.
ديد و شنودي، سمعي و بصري، آموزش سمعي و بصري.
دستگاه سنجش قوه ئ سامعه ، شنوائي سنج.
شخص موسيقي دوست، علاقمند بموسيقي.
رسيدگي، بازرسي، مميزي، رسيدگي كردن .مميزي، رسيدگي.
رد مميزي.
شنوائي، قدرت استماع، استماع، آزمايش هنرپيشه ، سامعه .
وابسته به شنوائي، سامعه اي، سماعي.
مامور رسيدگي، مميز حسابداري، شنونده ، مستمع.
تالار كنفرانس، تالار شنوندگان ، شنودگاه .
مربوط بشنوائي يا سامعه ، مربوط به مميزي و حسابداري.
مضافاليه .
مته ، ديلم، زمين سوراخ كن .
(=anything) چيزي، هر چيزي، (ك . ) هيچ، بهيچوجه ، ابدا، صفر، (ك . ) هيچ چيز.
تكميل كردن ، افزودن .افزودن ، زياد كردن ، علاوه كردن ، زياد شدن ، تقويت كردن .
قابل افزايش.
افزايش، اضافه .
افزاينده ، متراكم شونده ، متراكم كننده .
افزاينده ، زياد كننده .
غيب گو، فال بين ، فالگير، شگون ، پيش بيني كردن ( باتفال ).
پيشگوئي، پيش بيني، پيش آگاهي.
همايون ، بزرگ جاه ، عظيم، عالي نسب، ماه هشتم سال مسيحي كه روزاست، اوت.
(ج. ش. ) نوعي پنگوئن ، بطريق.
(ج. ش. ) جنسي از پنگوئن هاي كوچك سواحل اقيانوس آرام.
شيردار، داراي شير.
عمه ، خاله ، زن دائي، زن عمو.
نشئه و تجلي هر ماده ( مثل بوي گل )، رايحه ، تشعشع نوراني.
مربوط به گوش يا سامعه ، گوشي.
طلائي، طلائي رنگ ، طلائي كردن .
هاله يا نور گرداگرد سرمقدسين ، هاله نوراني اطراف خورشيد و ساير ستارگان .
هاله يا نور گرداگرد سرمقدسين ، هاله نوراني اطراف خورشيد و ساير ستارگان .
(فرانسه ) خداحافظ، باميد ديدار.
طلائي، وابسته بگوش يا سامعه ، گوشي.
وابسته بشنوائي، گوشي، سماعي، تواتري، دهليزي.
گوشك دار.
زرخيز، طلادار.
سپيده دم، فجر، سرخي شفق، آغاز.
شفق شمالي، نور يا فجر شمالي.
طلا، حاوي طلا.
گوش دادن ( طب )، معاينه كردن .
گوش كردن ( بصداهاي داخل بدن ).
بمباركي افتتاح كردن ، گشودن ، پيشگوئي كردن .
تطير، تفال از روي پرواز مرغان ، فال، شگون ، (در جمع) سايه ، حمايت، حسن توجه ، توجهات.
فرخ، فرخنده ، خجسته ، سعيد، مبارك ، بختيار، مساعد.
سخت، تند و تلخ، رياضت كش، تيره رنگ .
سختي، تروشروئي، رياضت، سادگي زياده از حد.
جنوبي، تحت تاثير باد جنوبي ( گرم و مرطوب ).
(.pref -aut) پيونديست بمعني ' خود' و ' وابسته بخود' و ' خودكار'.
(=autarkic) خودمختار، وابسته به خودبسندي.
بالياقت، داراي استقلال اقتصادي.
كفايت، لياقت، استبداد، حكومت استبدادي، حاكم مطلق، جبار مطلق، خودبسندگي.
بالياقت، داراي استقلال اقتصادي.
كفايت، لياقت، استبداد، حكومت استبدادي، حاكم مطلق، جبار مطلق، خودبسندگي.
بوم شناسي فردي، مبحث شناسائي محيط زندگي انفرادي موجودات.
صحيح، معتبر، درست، موثق، قابل اعتماد.
اعتباردادن ، سنديت يا رسميت دادن ، تصديق كردن .
تصديق، سنديت.
اعتبار، سنديت، صحت.
(.n) منصف، مولف، نويسنده ، موسس، باني، باعث، خالق، نيا، (.vt) نويسندگي كردن ، تاليف و تصنيف كردن ، باعث شدن .
نويسنده زن .
طرفدار تمركز قدرت در دست يكنفر يا يك هيئت، طرفدار استبداد.
فلسفه ئ تمركز قدرت يا استبداد.
آمر، مقتدر، توانا، معتبر.
قدرت، توانائي، اختيار، اجازه ، اعتبار، نفوذ، مدرك يا ماخذي از كتاب معتبريا سندي، نويسنده ئ معتبر، منبع صحيح و موثق، (در جمع) اوليائ امور.
اجازه ، اختيار.
اجازه دادن ، اختيار دادن ، تصويب كردن .
تاليف و تصنيف، نويسندگي، احداث، ايجاد، ابداع، ابتكار، اصل، آغاز.
خيال پرستي، عدم توجه بعالم مادي، وهم گرائي.
وابسته به خيال پرستي، توهمي.
(.pref -auto) پيونديست بمعني ' خود' و ' وابسته بخود' و ' خودكار'. (.n) خودرو، ماشين سواري.
(fe da autos. pl) راي دادگاه (در مورد سوزاندن شخص مرتد در ملائ عام)، اجراي راي، اجراي حكم اعدام و مجازات شخص مرتد.
بزرگراه ، شاهراه ، اتوبان ، جاده عريض.
نويسنده ئ شرح حال خود، كسي كه تاريخچه زندگي خود را مي نويسد، خودزيستنامه نگار.
خودزيستنامه اي، مربوط بشرح حال خود.
خودزيستنامه اي، مربوط بشرح حال خود.
خودزيستنامه ، خود زندگي نامه ، نگارش شرح زندگي شخصي بوسيله ئ خود او.
(ش. ) اثر مجاورتي خود بخود جسمي در فعل و انفعال شيميائي.
بومي، محلي.
بومي، محلي، ذاتي، تشكيل شده يا ايجاد شده در محل خود، ( ز. ش. ) جابجا نشده .
قابلمه (تركي )، ديگ زودپز، با ديگ زودپز پختن .
خودرمز.
خود رمز كن .
حكومت مطلق، حكومت مستقل.
حاكم مطلق، سلطان مستبد، سلطان مطلق.
مطلق، مستقل، استبدادي.
شخص خود آموخته ، كسيكه پيش خود مياموزد.
( زيست شناسي ) انگل يك ميزباني، تك ميزبانه .
مربوط به لقاح با خود ( مثل بعضي از كرمها ).
لقاح با خود، تحريك خود، احتلام.
لقاح با خود، تحريك خود، احتلام.
مربوط به لقاح يا باروري گل بوسيله گرده خودش.
(ج. ش. - گ . ش. ) لقاح و باروري بوسيله گرده خود گل، خودگاني.
(زيست شناسي) توليد مثل خودبخود، تركيب يا آميختگي سلولهاي همانند يا هم نوع باهم.
توليد شده بطور خودبخود.
توليد شده بطور خودبخود.
نوعي هواپيماي بدون بال.
دستخط خود مصنف، خط يا امضاي خود شخص، دستخط نوشتن ، از روي دستخطي رونويسي كردن (مثل عكس )، توشيح كردن .
نوشته شده با دست خود مصنف، مربوط به ثبات خودكار.
هيپنوتيزم خود.
باري نيم خودكار.
مشتق از خود.
هضم يا گوارش خود بخود.
دستگاه خودكاري كه پس از انداختن سكه اي درون آن غذا يا مشروبي را خارج ميكند.
ماشينها، ماشينهاي خودكار.
نظريه ماشينها.
خود كار كردن .بصورت خودكار درآوردن ، بطور خودكار عمل كردن ، خودكار بودن .
برنامه نويسي خودكار.
خودكار.دستگاه خودكار، خودكار، مربوط به ماشينهاي خودكار، غير ارادي.
مقابله خودكار.
برنامه نويسي خودكار.
كامپيوتر خودكار.
كنترل خودكار.
رد و بدل كننده خودكار.
دستگاه خودكار هدايت كشتي و هواپيما.
آزمايش خودكار.
زمان سنج خودكار.
حروف چيني خودكار.
خودبخود، بطور خودكار، بطور غيرارادي.خودبخود، بصورت خودكار.
خودكاري، خودبخودي.
كنترل و هدايت دستگاهي بطور خودكار، دستگاه تنظيم خودكار.خودكاري.
حركت خودبخود، حركت غيرارادي، كار عادي و بدون فكر، بطور خودكار، حالت خودكاري.
خودكاري، حركت غير ارادي، حالت خودكار.
خودكار كردن ، كسي را بي اراده آلت دست كردن .
آدم مكانيكي، ماشيني كه كارهاي انسان را ميكند، ( مج. ) آدم بي اراده ، آلت دست.ماشين ، ماشين خودكار.
خودرو، اتومبيل، ماشين متحرك خودكار، ماشين خودرو، اتومبيل راندن ، اتومبيلسوار شدن .
خودرو، مربوط به وسائل نقليه خودرو.
مستقل، خودمختار، ( زيست شناسي ) ارادي، عمدي، (گ. ش. ) خودبخود، (تش. ) منسوببه دستگاه عصبي خودكار.
(تش. ) دستگاه عصبي نباتي (سيستم سمپاتيك و پاراسمپاتيك ).
طرفدار استقلال داخلي، طرفدار خودمختاري.
داراي حكومت مستقل، خودمختار، (زيست شناسي) داراي زندگي مستقل، (گ . ش. ) خودكاربطور غير ارادي، (ر. ش. ) واحد كنترل داخلي.خودگردان .
بصورت خودگردان .
خودگراني.استقلال داخلي، خودمختاري، حاكميت ملي مبني براستقلال اقتصادي و سياسي.
كالبد شكافي، ( مج. ) تشريح مرده ، تشريح نسج مرده ( درمقابل biopsy).
داراي صفات جنسي مغاير با نوع خود ( هنگام تولد ).
مربوط به كرموسوم غير جنسي، غير جنسي.
رنگينتن غير جنسي.
تلقين بنفس، القائ بنفس.
هنر بخاطر هنر، داراي عزم پنهاني، داراي قصد دروني.
متقاطع بطور خودبخود، وابسته به تقسيم خودبخود.
تقسيم خودبخود كردن ، انفصال خودبخود پيداكردن ( در مورد اعضائ مختلف بدن ).
متقاطع بطور خودبخود، وابسته به تقسيم خودبخود.
(زيست شناسي) تقسيم خودبخود، انفصال خودبخود دست يا پا يا عضو حيوان از بدن ، خودبري.
خود مبدل.
خودخوار، خودخواري، قابل تغذيه خودبخود.
facsimile، سوادعين ، چاپ خودكار.
پائيز، خزان ، برگ ريزان ، زمان رسيدن و نزول چيزي، دوران كمال، آخرين قسمت، سومين دوره زندگي، زردي.
پائيزي.
(زيست شناسي) رشد توام با عدم تقسيم ياخته ، تفصيل، بسط، تقويت، افزايش، مبالغه .
معين ، كمك دهنده ، امدادي، كمكي.كمكي.
تجهيزات كمكي.
حافظ كمكي.
عمل كمكي.
انبار كمكي.
هورمون گياهي.
خودكار شده ، خودكار.
سودمند بودن ، بدرد خوردن ، داراي ارزش بودن ، در دسترس واقع شدن ، فايده بخشيدن ، سود، فايده ، استفاده ، كمك ، ارزش.
قابليت استفاده ، چيز مفيد و سودمند، شخص مفيد، دسترسي، فراهمي.
دردسترس، فراهم، قابل استفاده ، سودمند، موجود.دسترس پذير.
دسترس پذيري.
بهمن .بهمن ، نزول ناگهاني و عظيم هر چيزي، بشكل بهمن فرود آمدن .
پيشرو و موجد (سبك و طريقه هنري ).
زياده جوئي، آز، حرص، طمع.
حريص، آزمند، طماع، زياده جو.
(د. ن . - بصورت امر) ايست، توقف كنيد.
دستور اخراج، برو.
بدرود، خداحافظ، سلام، خدا نگهدار.
كينه جوئي كردن (از)، تلافي كردن ، انتقام كشيدن (از)، دادگيري كردن ، خونخواهي كردن .
كين خواه ، خونخواه ، دادگير، انتقام جو.
(گ . ش. ) علف مبارك از تيره گل سرخيان .
خيابان ، راه ، خيابان وسيع، راهرو باغ.
از روي يقين گفتن ، بطور قطع اظهار داشتن ، اثبات كردن ، تصديق كردن ، بحق دانستن .
متوسط.معدل، حد وسط، ميانه ، متوسط، درجه عادي، ميانگين ، حد وسط (چيزيرا) پيدا كردن ، ميانه قرار دادن ، ميانگين گرفتن ، رويهمرفته ، بالغ شدن .
مدت متوسط جستجو.
اظهار قطعي يا مثبت، اظهار محض، ادعا، بيان .
مناطق جهنمي، جهنم.
بيزار، مخالف، متنفر، برخلاف ميل.
بيزاري، نفرت، مخالفت، ناسازگاري، مغايرت.
برگرداندن ، گردانيدن ، دفع كردن ، گذراندن ، بيزار كردن ، بيگانه كردن ، منحرف كردن .
اوستا، كتاب زرتشت.
زبان اوستائي، زبان باستاني ايران .
بنزين هواپيما، سوخت طياره .
وابسته به مرغان ، مرغي.
ضعيف كردن ويروس بعلت كشت مكرر در جنين جوجه .
كسي كه مرغداري ميكند، متصدي مرغان .
لانه مرغ، مرغداني، محل پرندگان .
هواپيمائي كردن ، پرواز كردن .
هواپيمائي، هوانوردي.
هوانورد، خلبان .
پرورش مرغ، تربيت مرغ، مرغداري.
پرورنده مرغ.
حريص، آزمند، مشتاق، آرزومند، متمايل.
اشتياق، آز، حرص، آزمندي، پرخوري، طمع.
كليه مرغان يك سرزمين ، پرندگان يك ناحيه .
هوانوردي، فن هدايت هواپيما.
مربوط به دستگاههاي خودكار هواپيما.
فن استفاده از دستگاههاي الكتريكي و خودكار در هوانوردي و نجوم.
غير بيماريزا، بدون شدت.
( طب ) كمبود ويتامينها در بدن .
قابل احضار.
نوعي ميوه شبيه انبه يا گلابي بزرگ ، اوكادو.
كار فرعي، كار جزئي، مشغوليت، سرگرمي، كار، حرفه ، كسب.
وابسته بكار فرعي.
(ج. ش. ) نوعي مرغ دراز پا( مثل مرغ ماهيخوار ).
دوري كردن از، احتراز كردن ، اجتناب كردن ، طفره رفتن از، ( حق. ) الغائ كردن ، موقوف كردن .
پرهيز، اجتناب، كناره گيري، احتراز، طفره .
اشيائ و اجناسي كه با توزين فروخته ميشوند، مقياس وزن اجناس سنگين ، سنگيني، وزن .
اوزان و مقياسات اجناس.
آشكارا گفتن ، اقرار كردن ، اطمينان دادن ، تضمين كردن ، مستقر ساختن ، مقرر داشتن ، تصديق و تائيد كردن ، تثبيت كردن .
اقرار، تصديق، اظهار.
نذر، پيمان ، عهد، قول، شرط، تعيين ، عزم، تصميم، نذر كردن ، قسم خوردن ، وقفكردن .
اعتراف، اظهار آشكار، اظهار و اقرار علني.
پذيرفته ، اعتراف شده .
معترفا.
از جا كندن ، كشيدن .
(حق. ) جدا شدن زميني از يك ملك و پيوستن بملك ديگر در نتيجه سيل يا تغيير مسيررودخانه .
مربوط بدائي، مانند دائي، ( به شوخي ) طرف، مرتهن ياگروگير.
منتظر بودن ، منتظر شدن ، انتظار داشتن ، ملازم كسي بودن ، در كمين (كسي) نشستن .
بيدار شدن ، بيدار ماندن ، بيدار كردن ، بيدار.
بيدار كردن ، بيدار شدن .
بيدار كننده .
جايزه ، راي، مقرر داشتن ، اعطا كردن ، سپردن ، امانت گذاردن .
قابل اعطائ.
اعطائ كننده .
آگاه ، باخبر، بااطلاع، ملتفت، مواظب.
آگاهي، اطلاع، هشياري.
مماس با سطح آب، سرگردان بر روي امواج دريا، لبريز.
كنار، يكسو، بيك طرف، دوراز، خارج، بيرون از، غايب، درسفر، بيدرنگ ، پيوسته ، بطور پيوسته ، متصلا، مرتبا، از آنجا، از آن زمان ، پس از آن ، بعد، از آنروي، غايب، رفته ، بيرون ، دورافتاده ، دور، فاصله دار، ناجور، متفاوت.
هيبت، ترس ( آميخته با احترام )، وحشت، بيم، هيبت دادن ، ترساندن .
(=wearied) خسته .
در جهت باد، در جهت وزش باد.
(د. ن . ) تازه لنگر برداشته ، داراي لنگر آويزان .
مايه هيبت يا حرمت، پر از ترس و بيم، حاكي از ترس، ناشي از بيم، وحشت آور، ترس آور.
وحشت زده ، خوف زده .
وحشت زده ، خوف زده .
مهيب يا ترسناك ، ترس، عظمت.
اندكي، مدتي، يك چندي.
گردابي، گردبادي.
خامكار، زشت، بي لطافت، ناشي، سرهم بند، غير استادانه .
درفش، سوراخ كن .
بشكل درفش، ( گ . ش. ) درفشي.
بي وحشت، بدون بيم.
(گ . ش. ) داسه ( خار سر جو و گندم )، ريشك ، (ج. ش. ) آلت مذكر بعضي از جانوران خزنده و كرمها.
سايبان كرباسي، ساباط، پناه ، پناهگاه ، حفاظ.
مخفف كلمات leave without absent ( درنظام ) غايب بدون اجازه .
منحرف، غلط، كج، چپ چپ، بدشكل، بطور مايل، زشت.
تبر، تيشه ، تبر دو دم، تبرزين ، با تبر قطع كردن يا بريدن .
تبر، تيشه ، تبر دو دم، تبرزين ، با تبر قطع كردن يا بريدن .
محوري.
(گ . ش. ) گوشه يا زاويه بين شاخه يا برگ با محوري كه از آن منشعب ميشود.
(گ . ش. ) محوري، واقع در محور.
زيربغلي، مربوط به زير بغل، از بغل روينده .
(تش. ) بغلي، زير بغلي، (گ . ش. ) واقع شده يا روئيده در بغل يا گوشه .
وابسته به ارزش ها يا علم ارزش ها، مبحث نواميس اخلاقي.
علم ارزش يا خواص و نواميس ذاتي اجسام، علم ارزش ها، ارزش شناسي.
اصل، اصل موضوعه .حقيقت آشكار، قضيه حقيقي، حقيقت متعارفه ، بديهيات، قاعده كلي، اصل عمومي، پند، اندرز.
بديهي، حاوي پند يا گفته هاي اخلاقي.
محور، قطب، محور تقارن ، مهره آسه .محور چرخ، ميله .
محور.محور، چرخ، ميله ، آسه .
ميله ميان دو چرخ.
(=aye) هميشه ، ابد، براي هميشه ، آه ، افسوس.
(=ay) بله ، آري، راي مثبت.
(گ . ش. ) اچاليد، نوعي بوته از جنس خلنگ (ericacea)، گياه ازاليه .
(نج. ) قوس افقي در جهت گردش عقربه ساعت واقع بين نقطه ثابتي، (نج. ) نقطه جنوب، (د. ن . ) نقطه شمال، دايره قائمي كه از مركز جسم عبور ميكند، ازيموت ستاره ، السمت، سمت.
فاقد نشان زندگي، خالي از حيات، ( ز. ش. ) دوران ماقبل تاريخ، بي زيوي.
جيوه كه كيمياگران قديم آنرا ماده اصلي فلزات ميدانستند، جيوه ، علاج كليه دردها.
داراي ازت، وابسته به نيتروژن ازت دار.
لاجورد، رنگ نيل، آسمان نيلگون ، لاجوردي، سنگ لاجورد.
فرد، طاق، تك ، بي جفت.
فرد، طاق، تك ، بي جفت.
دومين حرف الفباي انگليسي كه ازحروف بي صداست، دو صفحه سفيد اول و آخر كتاب، شكل B، هرشكلي شبيه به B.
(christ =before) قبل از ميلاد.
بع بع (گوسفند)، بعبع كردن ، مثل گوسفند صدا كردن .
بع بع (گوسفند)، بعبع كردن ، مثل گوسفند صدا كردن .
پدر، بابا.
ور ور كردن ، سخن نامفهوم گفتن ، فاش كردن ، ياوه گفتن ، ياوه ، سخن بيهوده ، من ومن .
(=baby) طفل، نوزاد، كودك ، شخص ساده و معصوم.
شهر و برج قديم بابل، هرج و مرج، سخن پرقيل و قال، اغتشاش، شلوغي، بناي شگرف، طرح خيالي.
اشكال مضحك ، شكل عجيب و غريب، (ج. ش. ) يكنوع ميمون يا عنتر دم كوتاه .
كفش سرپائي، پاپوش.
بچه ، كودك ، طفل، نوزاد، مانند كودك رفتار كردن ، نوازش كردن .
محل نگهداري كودكان .
(د. گ . ) بچه داري كردن ( درغياب والدينشان )، از بچه نگاهداري كردن .
بچه نگهدار.
بچگي.
طفل مانند، كودك مانند.
شهر بابل قديم.
ليسانسيه يا مهندس، درجه باشليه .
باكارا، يكنوع بازي ورق.
باكارا، يكنوع بازي ورق.
تماما گوشتي، داراي ميوه گوشتي، دانه دار، انگوري، توت مانند.
وابسته به باكوس ( bacchus ) الهه ئ باده و باده پرستي، (مج. ) ميگسار و باده پرست، عياش.
جشن باده گساري، جشن و شادماني پر سر و صدا.
وابسته به جشن باده گساري و شادماني.
ميگساري، ميگسار، باده پرست.
زن عياش و ميگسار.
وابسته به باده گساري.
وابسته به باكوس خداي ميگساري و پرستش او، مستانه و پرهياهو، آواز مستي.
(افسانه ئ يونان ) رب النوع شراب و باده ، شراب.
داراي ميوه گوشتي، توت دار، دانه دار.
مجرد و عزب زندگي كردن .
بدون عيال، عزب، مجرد، مرد بي زن ، زن بي شوهر، مرد يا زني كه بگرفتن اولين درجه ئ علمي دانشگاه نائل ميشود، ليسانسيه ، مهندس، باشليه ، دانشياب.
تجرد، عزبي.
عصائي شكل، بشكل ميله هاي كوچك ، ميله ميله .
عصائي شكل، بشكل ميله هاي كوچك ، ميله ميله .
باكتريهاي ميله اي شكل كه توليد هاگ ميكنند( مثل باسيل سياه زخم)، باسيل.
عقب، پشت (بدن )، پس، عقبي، گذشته ، پشتي، پشتي كنندگان ، تكيه گاه ، به عقب، درعقب، برگشت، پاداش، جبران ، ازعقب، پشت سر، بدهي پسافتاده ، پشتي كردن ، پشتانداختن ، بعقب رفتن ، بعقب بردن ، برپشت چيزي قرارگرفتن ، سوارشدن ، پشت چيزي نوشتن ، ظهرنويسي كردن .
اشتقاق معكوس، لغت سازي، اشتقاق لغات از يكديگر.
در پشت، پشت سر.
حقوق عقب افتاده .
پيش جوابي.
كمردرد، پشت درد.
عضو هيئت قانونگذاري.
غيبت كردن ، پشت سركسي سخن گفتن .
تخته يا صفحه ئ پشت هرچيزي، تخته ئ پشت قاب عكس وغيره .
تيره ئ پشت، ستون فقرات، (مج. ) پشت، استقامت، استواري، استحكام.
چند پشت بعقب برگشتن .
درعقب، وسيله نهائي يا زير جلي، پنهان .
پرده ئ پشت صحنه ئ تاتر.
داراي پشت، پشتي دار، پشت گرم.
نگهدار، پشتيبان ، حامي، كسي كه دراجراي نقشه اي كمك ميكند، حمال، باربر.
زمين خوردگي.
(درفوتبال) چهاربازيكن خط دفاع كه در پشت خط حمله اند.
پس زدن تفنگ ، منفجر شدن قبل از موقع، نتيجه معكوس گرفتن .
نرد، تخته نرد.
بازتاب زمينه اي.
زمينه ، سابقه .زمينه ، نهانگاه ، سابقه .
پردازش زمينه اي.
برنامه زمينه اي.
پشت دستي يا ضربه با پشت راكت( دربازي تنيس و غيره )، زشت، ناهنجار، با پشت دستضربه زدن ، باپشت راكت ضربت وارد كردن .
ضربت چوگان از پشت سر.
پشتيباني، پشتيبان .پشتي، پشتيبان ، پوشش، تصديق در پشت يا ظهر ورقه ، ديركردن ، كندي.
انباره پشتيبان .
( درماشين ) پس زني، پس زدن ، عكس العمل سياسي.واكنش شديد.
كنده بزرگي كه پشت آتش بخاري گذارده ميشود، موجودي جنسي كه بابت سفارشات درانبارموجوداست، جمع شدن ، انبارشدن ، كار ناتمام يا انباشته .پس افت.
اجاره ئ پس افتاده .
تكيه گاه ، پشتي، متكا.
بازداشت، عقب زني، معكوس، وارونه .
كفل، پشت، عقب هر چيزي، خصوصي، محرمانه .
تظاهر بصميميت كردن ، چاخان كردن .
( از دين ) برگشتن ، سيرقهقرائي كردن .
پسبرد، پسبردن .
دخشه پسبرد.
پسبرد.
در پس پرده ، محرمانه ، خصوصي، مربوط به پشت پرده ئ نمايش ( مخصوصااطاق رخت كن ).
نهاني، غيرمستقيم، رمزي، (م. ل. ) از راه پله كان عقبي، پله كان پشت.
كوك زيگزاگ ، كوك چپ و راست.
خط سيرجهت مخالف مبدائ مسابقه .
ضربه باپشت دست، ( درتفنگ ) پس زني، لگدزني، برگشت، عقب زني، ( شنا) كرال پشت.
برگشته بطور مايل واريب.
شمشير يك لبه ئ برنده ، شمشير يكدمه .
شمشيرباز.
رد گم كردن ، عدول كردن .
پشتيبان ، پشتيباني كردن .
پرونده پشتيبان .
سيستم پشتيبان .
عقب افتاده ، به پشت، ازپشت، وارونه ، عقب مانده ، كودن .به عقب.
ارجاع به عقب.
عقب افتادگي.
عقب افتاده ، به پشت، ازپشت، وارونه ، عقب مانده ، كودن .
مراجعت موج، اضطراب يا آشفتگي بعداز انجام عملي، عواقب.
مرداب، باريكه آب، جاي دورافتاده .
اراضي جنگلي دوراز شهر، جنگلهاي دورافتاده .
دهاتي، اهل جاي دورافتاده .
گوشت نمك زده ئ پهلو و پشت خوك .
(bacterium of. pl) ميكرب هاي تك ياخته ، باكتري، تركيزه .
(زيست شناسي) وابسته به باكتري، ميكربي.
نابود كننده ئ باكتري، ضد باكتري.
باكتري كش.
مربوط به ميكرب شناسي، وابسته به باكتري شناسي.
ميكرب شناس، متخصص شناسائي انواع باكتريها.
علم ميكرب شناسي، باكتري شناسي.
انهدام باكتري، فساد و تحليل ميكرب.
باكتري خواري، تغذيه از باكتري.
تحت تاثير باكتري، آلودگي بميكرب.
تحت تاثير باكتري قراردادن ، با ميكرب آلوده شدن .
باختري، دوكوهانه .
ميله اي شكل، بشكل ميله .
(bid of. P) زمان ماضي قديمي فعل bid، (.adv and .n and .adj) بد، زشت، ناصحيح، بياعتبار، نامساعد، مضر، زيان آور، بداخلاق، شرير، بدكار، بدخو، لاوصول.
آزردگي، خشم، رنجش، تلخي، تندي، زنندگي، مسموميت خون دراثرعصبانيت، خصومت.
بدخو، تندخو.
(bid of. p) زمان ماضي فعل bid.
نشان ، علامت، امضائ و علامت برجسته و مشخص.
(.n) دستفروش، دوره گرد، خرده فروش، (ج. ش) گوركن ، خرسك ، شغاره (mustelidae)، (.vt) سربسر گذاشتن ، اذيت كردن ، آزار كردن .
خوشمزگي، لودگي، پرحرفي.
زمين لم يزرع، زمين سنگلاخ يا باطلاقي.
بطوربد، بطور ناشايسته .
بدمينتن ، نوعي بازي تنيس باتوپ پردار.
گيج يا گمراه كردن ، مغشوش كردن ، دستپاچه كردن ، بينتيجه كردن ، پريشاني، اهانت.
گيجي، دست پاچگي.
گيج كننده ، دست پاچه كننده .
كيسه ، كيف، جوال، ساك ، خورجين ، چنته ، باد كردن ، متورم شدن ، ربودن .
تفاله ، تفاله نيشكر.
چيزجزئي واندك ، ( مج. ) چيز بيهوده ، ناقابل.
نان شيريني حلقوي.
يك كيسه ، يك بسته ، يك بقچه .
بار و بنه ئ مسافر، چمدان ، بارسفر.
بطورباد كرده ، كيسه دار، بطورشل و ول.
بادكردگي، پف كردگي، غرور، شلي.
پارچه كيسه اي، كيسه .
بادكرده ، شل، ول، كيسه اي متورم، قلنبه .
(مو. ) نيانبان كه در اسكاتلند مرسوم است، پرحرفي.
نوازنده ئ نيانبان .
(ج. ش) كرم حشره بيد يا پروانه .
به ، علامت تعجب حاكي ازاهانت و تحقير.
جزايرباهاما واقع درهندغربي و جنوب فلوريدا.
توقيف، حبس، واگذاري، انتقال، ضمانت، كفالت، بامانت سپردن ، كفيل گرفتن ، تسمه ، حلقه دور چليك ، سطل، بقيد كفيل آزاد كردن .
به قيد كفيل آزاد كردن و شدن ، با پاراشوت از هواپيما پريدن .
تحويل گيرنده ، ضامن و متعهد.
اجاره دهنده ، امانت دهنده ، كفيل دهنده .
ديوار با حياط خارجي قلعه ملوك الطوايفي.
پل متحرك وموقتي.
bailiff، عضوانجمن شهر.
ناظر، ضابط، امين صلح يا قاضي، نگهبان دژ سلطنتي.
ناحيه قلمرو مامور، مباشرت، نظارت، پيشخدمتي.
امانت گيري، امانت داري، سمساري، كفالت.
اجاره دهنده ، امانت دهنده ، كفيل دهنده .
ضامن ، كفيل.
بچه ، فرزند.
طعمه دادن ، خوراك دادن ، طعمه رابه قلاب ماهيگيري بستن ، دانه ، چينه ، مايه تطميع، دانه ئ دام.
تطميع و وسوسه كننده ، طعمه دهنده .
نوعي فلانل روميزي.
پختن ، طبخ كردن .
نان شيريني، شيريني آردي، غذاي پخته .
نان شيريني، شيريني آردي، غذاي پخته .
نانوا، خباز.
سيزده .
نوعي مخمر آبجو (cerevisiae saccharomyces).
دكان نانوائي يا شيريني پزي.
نانوائي، دكان نانوائي.
پودر خميرمايه .
جوش شيرين .
(فارسياست) بخشش، انعام، (مج. ) رشوه .
(مو) بالالايكا يكنوع آلت موسيقي شبيه گيتار، يكنوع رقص.
ترازو، ميزان ، تراز، موازنه ، تتمه حساب، برابركردن ، موازنه كردن ، توازن .تعادل، توازن ، مانده ، متعادل كردن .
ترازنامه .
متعادل، متوازن .
سيستم متعادل.
متعادل كننده ، ترازودار، آكروبات.
ياقوت پوست پيازي، يكنوع ياقوت سرخ، لعل بدخشان .
يكنوع پارچه ئ نخي كه براي زيرپوش بكار ميرود.
ايوان ، بالاخانه ، بالكن ، لژ بالا.
طاس، بيمو، كل، برهنه ، (مج. ) بي لطف، ساده ، بي ملاحت، عريان ، كچل، طاس شدن .
(ج. ش. ) عقاب گر، نوعي عقاب كه در شمال آمريكا زندگي ميكند.
سخن بي معني، چرند، ياوه ، نوشابه كف آلود.
آدم طاس.
آدم طاس.
بند شمشير، حمايل.
عدل، لنگه ، تا، تاچه ، مصيبت، بلا، رنج، محنت، رقصيدن .
والانه ، استخوان نهنگ (whalebone)، بالن ، بال، باله ، ماهي سيم.
آتش خطر، آتش علامت، آتش مرده سوزاني.
محنت بار، مصيبت بار، غم انگيز.
مرز، زمين شخم نشده ، (مج ) مانع، مايه ئ لغزش، طفره رفتن از، امتناع ورزيدن ، رد كردن ، زيرش زدن .
تقسيم بقطعات ريز (مثل كشورهاي بالكان ).
ناحيه اي را بقطعات ريز تقسيم كردن ( مثل كشورهاي شبه جزيره ئ بالكان ).
طفره رو، زيرش زن .
طفره رو، امتناعي.
گلوله ، گوي، توپ بازي، مجلس رقص، رقص، ايام خوش، گلوله كردن ، گرهك .
مفصل ماشيني كه گلوله دارد و درتوي حفره اي قرار ميگيرد.
بلبرينگ ، چرخ فلزي كه روي ساچمه هاي فلزي كوچكي باساني ميلغزد.
گل سينه .
قلم خودكار.
شعر افسانه اي، (مو. ) تصنيف، آواز يكنفري كه در ضمن آن داستاني بيان ميشود، يك قطعه ئ رومانتيك .
قطعه منظومي مركب از سه مصرع مساوي و متشابه و يك مصرع كوتاه تر كه هريك از اين چهار قسمت يك بيت ترجيعبند دارد، قصيده ، مسمط مستزاد.
شعر، قصيده ، تصنيف سازي.
ماسه ، هرچيز سنگيني چون شن و ماسه كه در ته كشتي ميريزند تا از واژگون شدنش جلوگيريكند، بالاست، سنگيني، شن و خرده سنگي كه در راه آهن بكارميرود، كيسه شني كه در موقعصعودبالون پائين مياندازند، سنگ و شن در ته كشتي يا بالون ريختن ، سنگين كردن
رقاصه ، رقاصه بالت.
بالت، رقص ورزشي و هنري.
شيفته رقص بالت.
عشق يا جنون نسبت به بالت.
(ballistae. pl) منجنيق، سنگ انداز، كشكنجير.
پرتابه اي وابسته به علم پرتاب گلوله ، مربوط بعلم حركت اجسامي كه درهوا پرتاپ ميشوند.
موشك ، پرتابه .
پرتابه شناسي، علم حركت اجسام پرتاب شونده ، مبحث پرتاب گلوله واجسام پرتاب شونده .
بالون ، بادكنك ، با بالون پروازكردن ، مثل بالون .
لاستيك بادي عاجدار.
ورقه راي، مهره راي و قرعه كشي، راي مخفي، مجموع آرائ نوشته ، با ورقه راي دادن ، قرعه كشيدن .
سالن رقص.
(.n) نمايش پر سر و صدا(براي جلب توجه مردم ). (vi and.vt) آگهي پر سر و صدا كردن .
بلسان ، مرهم.
مرهمي، خنك كننده .
حالت مرهمي، خوشبوئي.
يكنوع نيم تنه پشمي، يكنوع چكمه يا پوتين بندي، يكنوع كلاه نوك تيز.
مرهم، داراي خاصيت مرهم، خنك كننده ، خوشبو.
علم استحمام درماني، مبحث استحمام در آبهاي گرم.
(=bologna) مزخرف، چرند، نوعي كالباس.
بلسان ، درخت گل حنا.
وابسته به بلسان .
درياي بالتيك در شمال اروپا، وابسته به بالتيك .
شاخه ئ زبان هند و اروپائي رايج در سواحل بالتيك و بين اقوام اسلاو.
بلوچ، زبان بلوچي.
ستون كوچك گچ بري شده ، ستون نرده .
طارمي، نرده .
بچه كوچك ، نوزاد، تصوير مسيح در قنداق.
(گ . ش. ) خيزران ، ني هندي، چوب خيزران ، عصاي خيزران ، ساخته شده از ني.
سرحدات چين كمونيست، مانع، پرده ئ حصيري.
گول زدن ، ريشخند كردن .
ريشخند، فريب.
قدغن كردن ، تحريم كردن ، لعن كردن ، لعن ، حكم تحريم يا تكفير، اعلان ازدواج در كليسا.
پيش پا افتاده ، مبتذل، معمولي، همه جائي.
ابتذال، پيش پا افتادگي.
موز.
باند، نوار.بند و زنجير، تسمه يا بند مخصوص محكم كردن ، نوار، لولا، اركستر، دسته ئ موسيقي، اتحاد، توافق، روبان ، باند يا بانداژ، نوار زخم بندي، متحد كردن ، دسته كردن ، نوار پيچيدن ، بصورت نوار در آوردن ، با نوار بستن ، متحد شدن .
ماشين اره باريك ، اره نواري.
جايگاه دسته ئ موزيك كه عقب آن بشكل صدف مقعر بزرگي است.
نوار زخم بندي، با نوار بستن .
دستمال گلدار.
دستمال گلدار.
جعبه ئ مقوائي مخصوص نگاهداري كلاه .
(bandeaux. pl) نوار روي گيسو، نوار زخم بندي، نوار كلاه زنانه ، روبان ، گيسوبند.
باندرول، نوار چسب، برچسب.
باندرول، نوار چسب، برچسب.
سارق مسلح، راهزن ، قطاعالطريق.
راهزني، سرقت مسلح.
رهبر اركستر، رئيس دسته ئ موزيك .
سگ زنجيري، سگ بزرگ .
جاي فشنگ ، حمايل، قطارفشنگ .
جاي فشنگ ، حمايل، قطار فشنگ .
روغن مو.
(مو. ) نوعي سه تار.
(مو. ) نوعي سه تار.
عضو دسته ئ موسيقي.
عرابه ئ دسته ئ موزيك سيار.
پهناي باند.
رد و بدل كردن ، اينسو و آنسو پرت كردن ، بحث كردن ، چوگان سر كج، چوگان بازي، كچ، چنبري.
پاچنبري، كجپا.
مايه ئ هلاكت، زهر(درتركيب)، جاني، قاتل، مخرب زندگي.
زهرآلود، مضر، موذي.
(.vi and .vt) بستن ، محكم زدن ، چتري بريدن (گيسو)، (.adv and .n) صداي بلند يا محكم، چتر زلف.
گلوبند، النگو.
دماسب كه پائين آن بطورافقي چيده شده باشد، دم كل.
تبعيد كردن ، اخراج بلد كردن ، دور كردن .
تبعيد كننده .
تبعيد، اخراج.
نرده ئ پلكان .
(مو. ) بانجو، نوعي تار.
بانك .كنار، لب، ساحل، بانك ، ضرابخانه ، رويهم انباشتن ، در بانك گذاشتن ، كپه كردن ، بلند شدن (ابر يا دود) بطور متراكم، بانكداري كردن .
دريافتي، قبولي بانكي.
سهام قرضه دولت بريتانيا كه كنسول (consols) هم ناميده شده .
برات بانك ، اسكناس.
تنزيل بانكي، تخفيف بانكي.
چك تضمين شده ، اسكناس.
بانك پس انداز، صندوق پس انداز.
اسكناس، چك تضمين شده ، سفته بانكي.
مظنه رسمي تنزيل كه توسط بانك مركزي تعيين ميشود.
نقد شدني در بانك ، قابل نقل وانتقال بانكي.
كتابچه بانك ، دفترحساب بانك ، دفترچه بانكي.
بانكدار.بانك دار، صراف.
صورت تبديل ارز، صورتحساب بانكي.
بانكداري.بانكداري.
پشتوانه ، سرمايه بانك .
ورشكسته ، ورشكست كردن و شدن .
ورشكستگي، افلاس، توقف بازرگان .
شيب ساحل، كناره دريا و رودخانه ، پشته يا كناره رود.
پرچم، بيرق، نشان ، علامت، علم، درفش.
(=bannerette) پرچم كوچك .
(=bannerroll) پرچم روي جنازه .
نرده ئ پلكان .
اعلان پيشنهاد ازدواج دركليسا تا كساني كه اعتراضي به صلاحيت زوجين دارنداطلاع دهند.
مهماني، ضيافت، مهمان كردن ، سور، بزم.
زمين بلند، پشت بارو، نيمكت، پياده رو.
موجود وهمي بشكل روح.
جايگاه اركست، محل دسته ئ موسيقي.
خروس جنگي، كوچك .
مقياس وزني درحدود پوند(رطل)، خروس وزن .
مورداستهزائ قراردادن ، دست انداختن ، شوخي كنايه دار، خوشمزگي.
بچه كوچك ، كوچولو، كودك .
(گ . ش. ) انجير هندي، انجيرمعابد.
هلهله شادي، شليك توپ جهت تبريك وتهنيت، شادباش.
حمله بي پروا.
تعميد، غسل تعميد، آئين غسل تعميد و نامگذاري.
وابسته به غسل تعميد.
تعميد دهنده ، نام فرقه اي از مسيحيان .
تعميدگاه ، جاي تعميد، تعميد.
تعميدگاه ، جاي تعميد، تعميد.
تعميد دادن ، بوسيله تعميد نامگذاري كردن .
دهنده ئ غسل تعميد.
ميله ، شمش، مانع شدن .ميل، ميله ، شمش، تير، نرده حائل، ( مج. ) مانع، جاي ويژه زنداني در محكمه ، (باthe)وكالت، دادگاه ، هيئت وكلائ، ميكده ، بارمشروب فروشي، ازبين رفتن (ادعا) رد كردن دادخواست، بستن ، مسدودكردن ، بازداشتن ، ممنوع كردن ، بجز، باستنثائ، بن
نمودار ميله اي.(graph =bar) وزن سنج، وزن نگار، دستگاه ثبت وزن .
رمز ميله اي.
پسريهودي كه وارد سالگي شده و بايد مراسم مذهبي را بجا آورد، جشني كه براي رسيدن پسر باين سن بر پا ميشود.
چاپگر ميله اي.
خار، پيكان ، نوك ، ريش، خارداركردن ، پيكانداركردن .
بيگانه ، اجنبي، آدم وحشي يا بربري.
بربريت.
وحشي، بربري، بيادب، وحشيانه .
سخن غيرمصطلح، وحشيگري، بربريت.
وحشيگري، بي رحمي، قساوت قلب.
توحش.
با تعبير بيگانه و غير مصطلح آميختن ، وحشي كردن ، بيگانه يا وحشي شدن .
وحشي، بي تربيت، بيگانه ، غير مصطلح.
ريشه دار، ريش دار( مثل سيم خاردار)، خاردار.
شال گردن يا روسري، دندانهاي ريز.
برياني، كباب، بريان كردن ، كباب كردن ، بريان .
خاردار.
سيم خاردار.
دامبل، هالتر.
ريشك دار، خاردار.
سلماني كردن ، سلماني شدن ، سلماني.
(دراستحكامات) تپه هاي خاكي كه توپها را بر آن قرارميدهند، ( دركشتي جنگي ) سنگري كه از آنجاتوپها را آتش ميكنند.
برج و باروي قلعه ئ شهر.
رشته باريك پر، پرچه .
(ش. ) گرد سفيد خوابآور، ورونال.
(ش. ) نمك آسيد باربيتوريك ، مشتقات آسيد باربيتوريك كه بعنوان داروي مسكن وخواب آورتجويز ميشود.
خاركوچك ، موي كوچك .
زره اسب، شاعر(باستاني)، رامشگر، شاعر و آوازخوان .
حماسي، مربوط به رامشگري.
شيفته اشعار وسبك شعري شكسپير.
لخت، عريان ، (مج. ) ساده ، آشكار، عاري، برهنه كردن ، آشكاركردن .لخت.
بي اسلحه ، بي وسيله ، دست تنها.
ماشين لخت.
بي زين ، سواراسب برهنه .
بي زين ، سواراسب برهنه .
بي شرم، گستاخ، پررو، روباز.
پابرهنه .
پابرهنه .
سربرهنه ، بدون كلاه .
بطورعريان ، با اشكال.
كسي كه از اين ميكده به آن ميكده ميرود.
سودا، معامله ، داد و ستد، چانه زدن ، قرارداد معامله ، خريد ارزان (باa)، چانه زدن ، قرارداد معامله بستن .
دوبه ، كرجي، با قايق حمل كردن ، سرزده وارد شدن .
كرجي بان ، آدم خشن ، قايقران (bargeman).
قلياي صابون پزي، قلياب قمي.
(ش. ) سولفات باريم طبيعي.
صداي بين بم و زير( باريتون ).
(ش. ) فلز دو ظرفيتي، فلز باريم.
سولفات باريم.
پوست درخت، عوعو، وغ وغ كردن ، پوست كندن .
مشروب فروش، باده فروش، صاحب ميكده .
مشروب فروش، باده فروش، صاحب ميكده .
كارگر يا ماشيني كه پوست ميكند، دباغ، پوست درخت كن ، كسيكه دم مغازه ميايستد و برايجنسي تبليغ ميكند.
پوست دار، پوستي.
جو، شعير.
(گ . ش. ) دانه جو، مقياس وزني برابر / گرم، مقياس طولي برابر/ ميليمتر.
آب نبات.
ماشعير.
مايه آبجو، مخمر.
خادمه ئ ميخانه ، پيشخدمت ميخانه ، گارسون .
مردي كه در پيشخوان يا پشت بار مهمانخانه يا رستوران كار ميكند.
خميرمايه اي، مخمر، (مج. ) احمق.
انبار غله ، انبار كاه و جو و كنف وغيره ، انباركردن ، طويله .
نوعي صدف، پوزه بند يا مهاراسب ( هنگام نعلبندي )، پوزه بند( براي مجازات اشخاص)، سرسخت.
مسافرت كردن از يك مكان به مكان ديگر و توقف كوتاهي در آنجا.
محوطه ئ اطراف انبار، حياط انبار.
فشارنگار، ثبت وزن و جرم، دستگاه ثبت وزن و جرم چيزي.
هواسنج، ميزان الهوائ، فشار سنج (براي اندازه گيري فشارهوا).
وابسته به سنجش فشار هوا.
فشار هوا، فشار جو.
وابسته به سنجش فشار هوا.
سنجش فشار هوا.
بارون ، شخص مهم و برجسته در هر قسمتي.
مجموع بارونها و نجبا، مقام باروني، املاك بارون .
بانوي بارون ، همسر بارون .
بارونت ( اين كلمه درمورد نجيب زادگاني گفته ميشد كه بطور ارثي بارون نبودند).
مقام و منصب باروني.
مقام و مرتبه باروني.
يكنوع چاقو يا شمشير دسته كلفت لبه تيز.
مربوط به بارون ، باروني.
ملك يا قلمرو بارون ، شان بارون .
غريب، آرايش عجيب وغريب، بي تناسب، وابسته به سبك معماري در قرن هيجدهم، سبك بيقاعده وناموزون موسيقي.
نوعي درشكه چهارچرخه .
بشكه .
(=bark) پوست درخت، باركاس، كرجي.
(=bark) پوست درخت، باركاس، كرجي.
سربازخانه ، منزل كارگران ، كلبه يا اطاقك موقتي، انباركاه ، درسربازخانه جادادن .
حصار، بازداشتگاه بردگان .
سدبندي، رگبارگلوله ، بطورمسلسل بيرون دادن .
(=barrater) قاضي رشوه گير، رئيس يامتصدي كشتي كه رشوه بگيرد، جنگ كننده ، قلدور، مزدور، دعوائي، اهل نزاع، رشوه خوار.
خريد و فروش مقامهاي دولتي ومذهبي با پول، خيانت در امانت، ستيزه جو.
بسته ، مسدود، ممنوع.
بشكه ، خمره چوبي، چليك ، لوله تفنگ ، درخمره ريختن ، دربشكه كردن ، با سرعت زيادحركت كردن .
صندلي فنري كه پشتش سفت ومقعر است.
(مو. ) نوعي ارغنون ، اكوردئون ، ارگ دنده اي.
چاپگر بشكه اي.
گزينه بشكه اي.
(barrelsful، barrelfuls. pl) مقدار خيلي زياد.
ميكده ورقاصخانه ارزان قيمت.
نازا، عقيم، لم يزرع، بي ثمر، بي حاصل، تهي، سترون .
نوعي سنجاق سر زنانه ، پنس مو.
سنگربندي موقتي، مانع، مسدود كردن (بامانع).
نرده يامانع عبوردشمن ، سد، حصار، راه كسي را بستن .مانع.
صخره مرجاني كه تقريباموازي ساحل است.
بجز، باستثنائ.
وكيل مدافع، وكيل مشاور، وكيل دعاوي.
نوشابه فروشي، بار يا پياله فروشي، بار.
زنبه ، خاك كش، چرخ دستي، چرخ دوره گردها، پشته ، توده ، كوه ، تپه ، ماهور.
كسي كه در بار مشروبات براي مشتريان مي ريزد، متصدي بار.
تهاتركردن ، پاياپاي معامله كردن ( با for)، دادوستد كالا.
معامله گر پاياپاي.
كنگره بالاي برج.
حجاري ونقوش برجسته ، برجسته ، كوتاه ، نقش كم برجسته .
اساسي، مربوط به ته يابنيان .
(م. ع. ) نوعي سنگ چخماق يا آتش فشاني سياه .
قپان ، اهرام يا لنگرپل متحرك .
پل متحرك ، پل قپاني.
پايه ، مبنا، پايگاه .(bases. pl) ته ، پايه ، زمينه ، اساس، بنياد، پايگاه ، ته ستون ، تكيه گاه ، فرومايه ، (مو. ) صداي بم، بنيان نهادن ، مبنا قراردادن ، پست، شالوده .
نشاني پايه .
حقوق ثابت بدون مزايا وفوق العاده .
ثبات پايه .
بازي بيس بال.
چوب يا تخته اي كه بعنوان ستون يا پايه بكار ميرود.
حرامزاده ، پست، فرومايه ، بدگهر.
مستقر، مبني.
بي اساس، بي ماخذ.
طبقه زير، زير زمين ، سرداب.
برهم زدن ، ترساندن ، دست پاچه نمودن ، شرمنده شدن ، ترسيدن ، خجلت.
پاشا، نجيب زاده ، اصيل.
كم رو، خجول، ترسو، محجوب.
اساسي، اصلي، تهي، بنياني.پايه اي، اساسي.
زبان بيسيك .
بطور اساسي.
(ش. ) خاصيت بازي وقليائي، حالت بنياني.
از پايه بهم نزديك شده ، متصل در پايه .
قليائي كردن ، تبديل به قليا كردن .
(گ . ش. ) ريحان ، شاهسپرم از خانواده نعناعيان .
(=basilary) بنيادي، پايه اي، واقع شده در پائين ، اساسي.
قصرسلطنتي، سالن دراز ومستطيل، كليساهائي كه سالن دراز دارند.
اژدهاي افسانه اي بالدار، سوسمارآمريكائي، نوعي منجنيق نظامي.
لگن ، تشتك ، حوزه رودخانه ، آبگير، دستشوئي.
داراي آبگير، لگن دار.
اساس، پايه ، مبنا.(bases. pl) اساس، ماخذ، پايه ، زمينه ، بنيان ، بنياد.
آفتاب خوردن ، باگرماي ملايم گرم كردن ، حمام آفتاب گرفتن .
زنبيل، سبد، درسبد ريختن .
بازي بسكتبال.
زنبيل (بافي)، سبد (بافي)، هنردستي (زنبيل بافي).
ميل تركيبي شديد با مواد قليائي، ماده قليادوست.
ميل تركيبي شديدبا مواد قليائي، ماده قليادوست.
(es، bass. pl) (ج. ش. ) نوعي ماهي خارداردريائي، ( مو. ) بم، كسي كه صداي بم دارد.
(مو. ) كليدي كه زير f وميان c قرار ميگيرد.
( مو. ) طبل بزرگ ، كوس.
( مو. ) ويلن سل بزرگ ( در موسقي جاز ).
نوعي سگ شكاري پا كوتاه ، برون زد.
( مو. ) قره ني داراي صداي تنور.
گهواره سبدي روپوش دار، لگنچه ، درشكه دستي بچگانه .
كسي كه ويلون سل ميزند.
كسي كه با صداي بم آوازميخواند ( در اپرا).
( مو. ) قره ني بم.
(گ . ش. ) لاله درختي.
(گ . ش. ) ليف درخت، پوست ليفي درختان .
حرامزاده ، جازده .
حرامزادگي، پستي، بدل سازي، حرامزاده كردن .
حرامزاده خواندن ، فاسدكردن ، پست شدن .
حرامزاده ، خبيث.
حرامزادگي.
چرب كردن ( گوشت كباب )، نم زدن ، ( د. گ . ) شلاق زدن ، زخم زبان زدن ، كوك موقتي(بلباس ).
فلك ، چوب وفلك ، چوب زدن .
چرب ( كردن ) گوشت، كوك ، نخكوك ، تنبيه باشلاق.
باستيون ، سنگر و استحكامات.
چوب، چماق، عصا، چوكان زدن ، خشت، گل آماده براي كوزه گري، لعاب مخصوص ظروف سفالي، چشمك زدن ، مژگان راتكان دادن ، بال بال زدن ، چوگان ، چوگاندار، نيمه ياپاره آجر، (ز. ع. ) ضربت، چوگان زدن ، (ج. ش. ) خفاش.
مقدار نان دريك پخت، دسته .دسته .
باب دسته اي.
دسته پردازي، پردازش دسته اي.
جمع كل دسته .
دسته كردن .
كم كردن ، تخفيف دادن ، پائين آوردن ، نگهداشتن ( نفس )، راضي كردن ، دليل وبرهان آوردن ، بال زدن بطرف پائين ، خيساندن چرم درماده قليائي.
(bateaux. pl) (=batteau) نوعي قايق سبك وزن .
هنگام شب مرغ را شكاركردن ( با استفاده ازنور وچوبدستي ).
شستشو، استحمام، شستشوكردن ، آبتنيكردن ، حمام گرفتن ، گرمابه ، حمام فرنگي، وان .
شستشوكردن ، استحمام كردن ، شستشو، آبتني.
استحمام كننده .
عمقي، اعماقي، پست، دون .
گرمابه ، حمام، لباس كن .
قطيفه .
شلوارشنا.
(مع. ) باتوليت، نوعي سنگ چخماقي وسنگ آتش فشاني.
دستگاهي كه براي تعيين عمق آب بكار ميرود، عمق سنج، ژرفاسنج.
تنزل از مطالب عالي به چيزهاي پيش پا افتاده .
حمام، گرمابه .
استخر شناي سرپوشيده .
وان حمام، جاي شستشوي بدن درحمام.
مربوط به درياي عميق.
مربوط باندازه گيري عمق، وابسته به ژرفاسنجي.
اندازه گيري عمق دريا واقيانوس، عمق سنجي.
طراحي روي پارچه .
بجز، باستثنائ.
باتيست ( نوعي پارچه لطيف )، پاتيس.
گماشته ، خدمتكار، يكمن يا كيلو (باتمان ).
عصا يا چوپ صاحب منصبان ، ( مو. ) چوب ميزانه ، باتون ياچوب قانون ، عصاي افسران .
وابسته بخانواده غوك ، ذوحيات، دوزيست.
آماده جنگ ، جنگجو، مشتاق جنگ .
(نظ. ) فرمان جنگ (معمولا با in و into ميامد)، بسيج دسته هاي نظامي ونيروهاي مسلح.
(نظ. ) گردان ، (درجمع) نيروهاي ارتشي.
پروار كردن ، چاق شدن ، حاصلخيز شدن ، نشو و نما كردن .
خردكردن ، داغان كردن ، پي درپي زدن ، خراب كردن ، خمير( درآشپزي )، خميدگي، خميدگي پيداكردن ، باخميرپوشاندن ، خميردرست كردن .
(نظ. ) دژكوب، ميله مخصوص شكستن دروازه ها و غيره .
باطري.باتري، (نظ. ) آتشبار، صداي طبل، حمله با توپخانه ، ضرب و جرح.
گوي زني، پنبه حلاجي شده .
رزم، پيكار، جدال، مبارزه ، ستيز، جنگ ، نبرد، نزاع، زد و خورد، جنگ كردن .
تبرزين ، تبر.
تبرزين ، تبر.
شعارجنگي.
واحد ارتشي مركب از پنج گروهان .
(royals battle، royal battles. pl) نزاع سخت، كشمكش خصومت آميز.
چوگان پهن ، رخت كوب، بارخت كوب كوبيدن .
ميدان جنگ ، عرصه منازعه ، رزمگاه ، نبردگاه .
ميدان جنگ ، عرصه منازعه ، رزمگاه ، نبردگاه .
بارو، برج و بارو.
هواپيماي جنگي.
نبرد ناو، ناو، كشتي جنگي.
چوگان مانند، (مج. ) ديوانه ، احمق.
چيزقشنگ وبي مصرف، اسباب بازي بچه .
علامت در ثانيه .
رمز پنج ذره اي.
(=balk) طفره رفتن ، ردكردن ، طفره ، امتناع، روگرداني.
(ش. ) هيدروكسيد آلومينيم آهن دار.
آدم خوب (بشوخي).
جاكش، دلال محبت.
شناعت، وقاحت.
جاكشي، وقاحت، زنا.
زشت، هرزه ، شنيع، مربوط به جاكشي، بي عفت.
داد زدن ، فرياد زدن ، گريه ( باصداي بلند).
سرخ مايل به قرمز، كهير، خليج كوچك ، عوعوكردن ، زوزه كشيدن ( سگ )، دفاع كردن درمقابل، عاجزكردن ، اسب كهر.
برگ خشك برگبو كه درآشپزي بكار ميرود.
پنجره جلو آمده شاه نشين ساختمان .
سرنيزه ، با سرنيزه مجبور كردن .
نهركوچك يا فرعي، شاخه فرعي رودخانه .
بازار.
(نظ. ) يكنوع سلاح قابل حمل، بازوكا، ضد تانك .
(گ . ش. ) خشل، مقل ارزق، مرواريد، مل زنگباري.
مصدر فعل بودن ، امر فعل بودن ، وجود داشتن ، زيستن ، شدن ، ماندن ، باش.
ساحل، شن زار، كناردريا، رنگ شني، بگل نشستن كشتي.
موج خروشان دريا و اقيانوس، آدم ولگرد.
پايگاه يا اراضي تسخير شده در ساحل.
چراغ دريائي، ديدگاه ، برج ديدباني، امواج راديوئي براي هدايت هواپيما، باچراغ يانشان راهنمائي كردن .
مهره ، دانه تسبيح، خرمهره ، منجوق زدن ، بريسمان كشيدن ، مهره ساختن .
فراش، مستخدم جزئكليسا يا دانشگاه ، جارچي، منادي دادگاه ، مامورانتظامات.
صورت مردگانيكه بايد براي ارواح آنها فاتحه يادعا بخوانند، فهرست اسامي، تسبيح.
فاتحه خوان مزدور، دعاخوان ، گدا، مستمند.
تسبيح سازي، بريسمان كشي ( تسبيع).
دانه دار، مهره دار، داراي چشمان ريز وگرد.
(ج. ش. ) تازي شكاري پاكوتاه ، (مج. ) جاسوس، كارآگاه .
منقار، پوزه ، دهنه لوله .
پياله ، جام، ظرف كيمياگري، ليوان آزمايشگاه .
شاهين ترازو، ميله ، شاهپر، تيرعمارت، نورافكندن ، پرتوافكندن ، پرتو، شعاع.پرتو.
پرگار بازودار.
انتهاي قسمت عقبي كشتي.
ضبط پرتوئي.
انبار پرتوئي.
بشاش، خوشرو، درخشان ، پرتودار.
پرتوافكن ، درخشان ، شاخدار، پر پرتو.
(گ . ش. ) باقلا، لوبيا، دانه ، حبه ، چيزكم ارزش وجزئي.
خرنوب، غلاف باقلا.
(گ . ش) درخت خرنوب.
يكنوع عرقچين كوچك كه محصلين برسر ميگذارند.
(.n) خرس، سلف فروشي سهاماوراق قرضه در بورس بقيمتي ارزانتر از قيمت واقعي، (باحروفدرشت) لقب روسيه ودولت شوروي، (.vi and .vt) بردن ، حملكردن ، دربرداشتن ، داشتن ، زائيدن ، ميوه دادن ، (مج. )تاب آوردن ، تحمل كردن ، مربوط بودن (on و upon).
محلي كه درآنجاخرسها را بجنگ مي اندازند.
تحمل پذير، بادوام.
نوعيتفريح كه درآن سگها رابجان خرس مقيد درزنجير مياندازند.
ريش، خوشه ، هرگونه برآمدگي تيزشبيه مو و سيخ در گياه و حيوان ، مقابله كردن ، ريش داركردن .
ريشو.
حامل، درخت بارور، در وجه حامل.
طاقت، بردباري، وضع، رفتار، سلوك ، جهت، نسبت.
(=checkrein) مهار.
خشن ، بي تربيت، مثل خرس، خرس وار.
پوست خرس، كلاهي از پوست خرس.
چهارپا، حيوان ، جانور.
حيوانيت، زشتي، هرزگي، سبعيت، جانور خوئي.
حيوان صفت، جانوروار.
ضرب، ضربان ، زمان عبور كلمه .(.vt and .vi) تپيدن ، زدن ، كتك زدن ، چوب زدن ، شلاق زدن ، كوبيدن ، (.n) ضرب، ضربان نبضوقلب، تپش، ضربت موسيقي، غلبه ، پيشرفت، زنش.
زده ، كوبيده ، چكش خورده ، فرسوده ، مغلوب.
كتك زننده ، زننده ، طبال.
سعادت آميز، فرخنده .
سعادت جاوداني، آموزش، عمل تبرك كردن .
سعادت جاوداني بخشيدن ، آمرزيدن ، مبارك خواندن .
سعادت جاوداني، بركت، (م. ل. ) خوشابحال.
آدم ژوليده وشوريده ، متظاهر به هنروري.
كج كلاه ، جوان شيك ، مرديكه خيلي بزن توجه دارد.
(gestes beau، gestes beaux. pl) حركات لطيف و زيبا در هنگام سخن گفتن ، ژست.
خوشگل، زيباي تمام عيار، كمال مطلوب.
(mondes beaux. pl) دنياي مد، عالم شيكي ومدپرستي، عالم اشرافيت.
قشنگ ، زيبا.
(=cosmetologist) متخصص آرايش وزيبائي، مشاطه .
قشنگي، زيبا سازي.
آرايشگر، زيباكننده ، قشنگ كننده .
زيبا، قشنگ ، خوشگل، عالي.
زيباكردن ، آرايش دادن ، قشنگ شدن .
زيبائي، خوشگلي، حسن ، جمال، زنان زيبا.
آرايشگاه ، سالن آرايش وزيبائي.
خال، خال كوچك ، خال زيبائي.
هنرهاي مستظرفه ، هنرهاي زيبا.
(esprit =bel) شخص خوش قريحه ، آدم خوش ذوق.
قسمتي از كلاه خود كه پائين صورت را ميپوشاند، (ج. ش. ) سگ آبي، پوست سگ آبي.
(د. ن . ) از پيشرفت بازداشتن (دراثر فقدان باد)، آرام كردن ، تسلي دادن .
زيرا، زيرا كه ، چونكه ، براي اينكه .
بدين دليل، بواسطه .
(=befall).
اشاره ، تكان سريادست، تعظيم كردن ، باسرتصديق كردن ياحالي كردن چيزي، سرتكان دادن .
گيره ، حايل، حلقه پارو.
(bend =sheet).
اشاره ، اشاره كردن (باسريادست )، بااشاره صدا زدن .
تار كردن ، با ابر پوشاندن ، تاريك كردن ، زير ابر پنهان كردن .
شدن ، درخوربودن ، برازيدن ، آمدن به ، مناسب بودن ، تحويل يافتن ، درخوربودن ، زيبنده بودن .
مناسب، زيبنده ، شايسته ، درخور.
بستر، كف.بستر، رختخواب، (مج. ) طبقه ، ته ، باغچه ، خوابيدن ( دربستر)، تشكيل طبقه دادن .
گچبري و تزئينات نزديك سقف.
آلودن ، ملوث كردن ، اندودن ، رنگ كردن .
مسحوركردن ، مات و مبهوت كردن ، بكلي خيره كردن .
ماتي، بهت.
(ج. ش. ) ساس كه از خون انسان تغذيه ميكنند.
خوابگاه ، شبستان .
لوازم رختخواب مثل ملافه و لحاف و پتو.
بسترساز، سنگ بستر، لله ، كسيكه بچه را خواب ميكند.
تختخواب و ملافه آن ، لوازم تختواب، بنياد و اساس هر كاري، لايه زيرين ، رشد كننده درهواي آزاد.
(=adorn) آرايش كردن ، آراستن ، زينت دادن .
داراي روح شيطاني كردن ، ( مج. ) مسحور كردن ، سحر و جادو كردن ، اذيت كردن .
شيطان سازي، خبيث كردن .
تركردن ، آب زدن ، نم زدن ، با شبنم تر كردن .
بستري، بيمار، عليل.
هم خواب، هم بستر.
تزئين كردن ، آراستن ، مزين ساختن .
تيره كردن ، با ابر پوشاندن ، ابري يا مانند ابر كردن .
از روي جلفي آراستن ، زرق و برقدار كردن .
تيمارستان ، ديوانه ، وابسته به ديوانه ها يا ديوانه خانه .
شخص ديوانه ، ساكن تيمارستان .
(s-، bedouin. pl) عرب بياباني، باديه نشين ، بدوي.
لگن بيمار بستري.
صفحه قاب يا نگهدار چيزي.
پايه يا ستون تختخواب.
خيس كردن ، روي زمين كشيدن و چرك كردن ، كثيف كردن .
گل آلود، آلوده ، كثيف، خيس.
بستري، بيمار، عليل.
بستري، بيمار، عليل.
سنگي كه در زير طبقه سطحي زمين واقع است، پايه ، اساس.
تختخواب سفري.
خوابگاه ، اطاق خواب.
ملافه ، ملحفه .
كنار بستر، بالين .
زخمي كه بعلت خوابيدن متمادي در بستر و نرسيدن خون كافي به پشت بيماران ايجادميشود.
چادر شب رختخواب، روپوش تختخواب.
فنر تختخواب.
(bedstead) چهارچوب تختخواب.
چهارچوب تختخواب، تختخواب.
وقت خواب، وقت استراحت، موقع خوابيدن .
نزديك بوقت خواب.
نزديك بوقت خواب.
زنبورعسل، مگس انگبين ، زنبور.
(گ . ش. ) بادرنجبويه ، پونه .
(es-، beech. pl) زان ، ممرز، آلش، راش.
(beevesandbeefs. pl) گوشت گاو، پرواري كردن و ذبح كردن ، شكوه وشكايت كردن ، تقويت كردن .
كودن ، كند ذهن .
گله گاو كه براي تامين گوشت پرورش مييابد، گاو پرواري.
قطعات مختلف گوشت لاشه ئ گاو.
نگهبان برج لندن ، نگهبانان هانري هفتم.
بيفتك گاو، گوشت ران گاو.
گوشت آلو، چاق، فربه .
كندو، كندوي عسل، جمع شدن ، دسته شدن ( مثل زنبور در كندو)، جاي شلوغ و پرفعاليت.
پرورش دهنده ئ زنبور عسل.
خط راست، خط مستقيم، اقصر طرق.
شيطان ، بعلزبوب.
اسم مفعول فعل بودن (be to)، بوده .
آبجو، آبجو نوشيدن .
آبجوسازي.
مست آبجو، مانند آبجو، آبجودار.
شيرپاك ، آغوز.
موم.
(گ . ش. ) چغندر.
(.n) سوسك ، (.adj and .vi) (beetling، d-) آويخته شدن ، پوشيده شدن ، پيش آمدن ، سوسك وار.
(آمر. ) چغندر، ( انگليس ) ريشه چغندر.
در رسيدن ، اتفاق افتادن ، رخ دادن ، روي دادن .
برازيدن ، درخور بودن ، مناسب بودن .
فراخور، شايستگي، درخور، شايسته ، برازنده .
بامه پوشيدن ، گيج كردن .
دست انداختن ، مسخره كردن ، گول زدن ، تحميق كردن .
پيش از، قبل از، پيش، جلو، پيش روي، درحضور، قبل، پيش از، پيشتر، پيش آنكه .
پيشاپيش، پيش، جلو، قبلا، آماده ، راحت، مقدم بر.
پيشتر، سابق بر اين .
چركين كردن ، كثيف كردن ، آلوده كردن .
دوستانه رفتار كردن ، همراهي كردن با.
گيج كردن ، مست كردن ، ( بامشروب ) سرمست كردن .
گيجي، فريفتگي، مستي.
خواهش كردن (از)، خواستن ، گدائي كردن ، استدعا كردن ، درخواست كردن .
توليد كردن ، بوجود آوردن ، ايجاد كردن ، سبب وجود شدن .
وجود آور، ولد، مولد.
گرفتارفقر و فاقه ، بگدائي انداختن ، بيچاره كردن ، گدا.
گدا منشي.
گدامنش، گداوار، از روي پستي.
گدائي، محل سكونت گدايان ، گداخانه .
آغاز كردن ، آغاز نهادن ، شروع كردن ، آغاز شدن .
مبتدي، تازه كار.
آغاز، ابتدا، شروع.
با كمر بند بستن .
( بصورت امر ) خارج شو، عزيمت كن ، دورشو.
(گ . ش. ) بگونيا، بغونيا.
چرك كردن ، سياه كردن .
غرولند كردن ، غبطه خوردن ، مضايقه كردن .
فريب خوردن ، گول زدن ، اغفال كردن .
بابت، از طرف.
رفتاركردن ، سلوك كردن ، حركت كردن ، درست رفتار كردن ، ادب نگاهداشتن .
رفتار، حركت، وضع، سلوك ، اخلاق.
وابسته به رفتار و سلوك .
رفتارگرائي، مكتب روانشناسي برمبناي رفتار و ادراكات فرد.
رفتارگراي.
رفتار، حركت، وضع، سلوك ، اخلاق.
سربريدن ، گردن زدن .
(ج. ش. ) اسب آبي، كرگدن ، هرچيز عظيم الجثه و نيرومند.
قول، وعده ، موعود، امر، دستور.
عقب، پشت سر، باقي كار، باقي دار، عقب مانده ، داراي پس افت، عقب تراز، بعداز، ديرتراز، پشتيبان ، اتكائ، كپل، نشيمن گاه .
مادون ، كهنه ، بي خبر از رسوم، دغل.
ديدن ، مشاهده كردن ، نظاره كردن ، ( در وجه امري ) ببين ، اينك ، هان .
مديون ، مرهون ، زير بار منت.
سود، صرفه ، مزيت.
واجب بودن ، فرض بودن ، اقتضائ كردن ، شايسته بودن ، ( درمورد لباس ) آمدن به .
واجب بودن ، فرض بودن ، اقتضائ كردن ، شايسته بودن ، ( درمورد لباس ) آمدن به .
رنگ قهوه اي روشن مايل بزرد و خاكستري، پارچه اي كه از پشم طبيعي رنگ نشده ساخته شود.
زمان حال فعل be to، هستي، وجود، آفريده ، مخلوق، موجود زنده ، شخصيت، جوهر، فرتاش.
يگان سنجش صوت.
(esprits beaux. pl) سخنران يا نويسنده باذوق، آدم باذوق.
آمدن و رفتن ، با دقت روي چيزي كار كردن ، شلاق زدن ، (مج. ) زخم زبان زدن ، سخت زدن .
آمدن و رفتن ، با دقت روي چيزي كار كردن ، شلاق زدن ، (مج. ) زخم زبان زدن ، سخت زدن .
ديرشده ، ديرتر از موقع، از موقع گذشته .
عمل پيچيدن ، وسيله پيچيدن ، محاط كردن ، پوشاندن ، آماده كردن ، دستگيره ، جادستي.
آروغ زدن ، مانند آروغ بيرون آوردن ، بازور خارج شدن ( مثل گلوله از تفنگ )، باخشونت ادا كردن ( مثل فحش و غيره )، بشدت بيرون انداختن (باout يا forth)، آروغ.
پيرزن ( زشت )، زن اخمو و پرحرف، مادربزرگ .
پيرزن ( زشت )، زن اخمو و پرحرف، مادربزرگ .
محاصره كردن ، احاطه كردن .
برج ناقوس كليسا.
بلژيكي، اهل بلژيك .
افترا زدن ( به )، بد وانمود كردن ، دروغ گفتن ، دروغگو درآمدن ، خيانت كردن به ، عوضي نشان دادن .
باور، عقيده ، اعتقاد، ايمان ، گمان ، اعتماد، معتقدات.
باور كردني، قابل قبول.
باور كردن ، اعتقادكردن ، گمان داشتن ، ايمان آوردن ، اعتقادداشتن ، معتقدبودن .
با ايمان ، معتقد.
شايد، احتمالا.
كسي را كوچك كردن ، تحقير نمودن ، كم ارزش كردن .
تحقير، كم ارزش سازي.
كمكم، بموقع خود.
زنگ زنگوله ، ناقوس، زنگ آويختن به ، داراي زنگ كردن ، كمكم پهن شدن ( مثل پاچه شلوار ).
چادر قلندري.
پادو مهمانخانه ، پيشخدمت.
زن زيبا، دختر خوشگل، دلارام.
ادبيات، شعر و آثارادبي زيبا و هنري.
نويسنده شعر و آثارادبي زيبا، اديب.
ادبي.
مخفف bopper bell، پيشخدمت و پادو مهمانخانه .
جنگ طلبي، خوي جنگجوئي.
تجاوز، جنگ ، محاربه ، كج خلقي.
حالت آدم متجاوز، تجاوز.
متحارب، متخاصم، جنگجو، داخل درجنگ .
نوعي ظرف شيشه اي مثل كاسه زنگ .
زنگ زن ، جارچي، منادي.
( روم قديم ) الهه جنگ .
صداي شبيه نعره كردن ( مثل گاو )، صداي گاو كردن ، صداي غرش كردن (مثل آسمان غرشوصداي توپ )، غريو كردن .
دم ( در آهنگري )، ريه .
دسته زنگ ، طناب زنگ .
پيش آهنگ گله ، گوسفند زنگوله دار، ( مج. ) رهبر، پيشوا.
شكم، طبله ، شكم دادن وباد كردن .
ناف.
شكم درد، قولنج، دل درد.
تنگ اسب.
تعلق داشتن ، مال كسي بودن ، وابسته بودن .
متعلقات، وابسته ها ( بصورت جمع )، متعلقات واموال، دارائي.
محبوب، مورد علاقه .
درزير، پائين ، مادون .
كمربند، تسمه ، بندچرمي، شلاق زدن ، (كمر ) بستن ، محاصره ردن ، باشدت حركت يا عملكردن .
محل بستن كمربند، زدن ( بوسيله كمربند).
ماهي خاويار، نام بهترين نوع خاويار.
مهتابي، كلاه فرنگي، كوشك .
مهتابي، كلاه فرنگي، كوشك .
گل آلود كردن ، كثيف كردن .
سوگواري كردن ( براي )، گريه كردن ( براي )، افسوس خوردن ( براي ).
استهزائ و ريشخندكردن .
گيج كردن ، غرق افكار شاعرانه كردن ، بفكر انداختن .
(در) درون ، درتوي، قله كوه ، تپه ، داخلي، باطني، وابسته باطاق نشيمن .
نيمكت، كرسي قضاوت، جاي ويژه ، روي نيمكت يامسند قضاوت نشستن يا نشاندن ، نيمكتگذاشتن ( در)، بر كرسي نشستن .نيمكت، سكو.
( درساختمان ) نشان ، انگپايه .
حكم دادگاه يا قاضي عليه شخص گناهكار.
كسي كه بر مسند قضاوت مي نشيند، قاضي، سناتور.
مسئله محك .
محك .
محك زني.
خميدن ، خمش، زانويه ، خميدگي، شرايط خميدگي، زانوئي، گيره ، خم كردن ، كج كردن ، منحرف كردن ، تعظيم كردن ، دولا كردن ، كوشش كردن ، بذل مساعي كردن .
قسمت چپ دگل اصلي كشتي.
جداكردن دومنطقه بوسيله ايجادشيار بين آنها.
خم كننده ، گازانبر، عضله خمكننده ، ميگساري، باده پرستي، خوشي ونشاط.
زير، پائين ، در زير، از زير، پائين تر از، روي خاك ، كوچكتر، پست تر، زيرين ، پائيني، پائين تر، تحتاني، تحت نفوذ، تحت فشار.
(م. ل. ) خدا بركت دهد، دعاي بركت قبل از غذا، عجب، خيلي خوب، چه خوب.
نوداماد، كسيكه پس از مدتها تجرد زن اختيارميكند.
نوداماد، (م. ل. ) مبارك ، خجسته ، سعيد، خوشحال، ملايم، سست، رام، نرم.
راهبي كه درسلك سنت بنديكت (benedict. st) باشد، نوعي كنياك مقوي.
دعاي خير، دعاي اختتام، بركت، نيايش.
نيايشي، دعائي، درخواستي، تمنائي، تقاضائي، تقديسي.
نيكي، احسان ، بخشش، كرم.
صاحب خير، ولينعمت، نيكوكار، باني خير، واقف.
باني خير ( زن )، زن نيوكار، سودمند، مفيد، نافع.
بهره بردار، فايده برنده ، نيكوكار.
درآمد كليسائي، لطف، نيكي.
نيكي، احسان ، بخشش، نيكوكاري.
نيكوكار، صاحب كرم، منعم.
سودمند، مفيد، نافع، پرمنفعت، بااستفاده .
وظيفه خوار، بهره بردار، ذيحق، ذينفع، استفاده .
(.n) منفعت، استفاده ، احسان ، اعانه ، نمايش براي جمعآوري اعانه . (.vi and .vt) فايده رساندن ، احسان كردن ، مفيد بودن ، فايده بردن .
مصونيت روحانيون از محاكمه شدن در دادگاههاي عرفي.
خير خواهي، نيك خواهي، نوع پرستي، سخاوتمندي.
كريم، نيكخواه ، خيرانديش.
نوعي پارچه راه راه .
شب زده كردن ، درتاريكي جهل انداختن ، كور كردن .
گرفتارتاريكي جهل، شب زده ، تاريك .
مهربان ، ملايم، لطيف، ( طب ) خوش خيم، بي خطر.
مهرباني، لطف، خوش خيمي.
مهربان ، لطيف، خوش خيم، ملايم.
مهرباني، شفقت، احسان ، خوش خيمي.
دعاي خير، نعمت خدا داده ، سعادت جاوداني.
روغن كنجد، كنجد.
( گ . ش. ) شوكران كبير.
روغن كنجد، كنجد.
علف نيزار، علف بوريا، علف شبيه ني، سرازيري، سربالائي، نشيب، خميدگي، خم، خم شده ، منحني.
(ز. ش. ) وابسته به اعماق اقيانوس، دريابن .
(ز. ش. ) وابسته به اعماق اقيانوس، دريابن .
(=benthic).
ته دريا، دريابن .
بي حس كردن ، بي قدرت كردن ، كشتن ( قدرت فكر و آرزو و احساس )، كرخ كردن .
(ش. ) هيدروكربور معطر وبي رنگي بفرمول C6H6 كه از تقطير قطران بدست ميامد، بنزين .
(ش. ) بنياني بفرمول 2N212H1C.
(enez=ben) بنزين ، انواع مواد نفتي قابل اشتعال.
(ش. ) نمكها واملاح اسيد بنزوئيك .
(ش. ) ماده متبلورسفيدي بفرمول NO211C9H كه بعنوان داروي بيحس كننده موضعي مصرف ميشود.
بچه ته تغاري، ( گ . ش. ) درخت حسن لبه ، عسلبند.
نقاشي كردن ، رنگ آميزي كردن .
وقف كردن ، تخصيص دادن به ، ( از راه وصيت نامه ) بكسي واگذار كردن .
ميراث، تركه ، ارثي كه بنا بوصيت رسيده .
سرزنش كردن .
محروم كردن ، داغديده كردن .
محروميت، داغداري، عزاداري.
كلاه گرد ونرم پشمي، كلاه بره .
(=barrow) كوه يخ ( شناور )، قطعه عظيم يخ.
ترنج، اترج، نوعي ميوه از خانواده نارنج.
(طب) بيماري كمبود ويتامن B، بري بري.
هره خاكريز، باريكه .
هره خاكريز، باريكه .
شلوار كوتاه تا زير زانو.
حبه دار، گوشتالو.
دانه ، حبه ، تخم ماهي، (گ . ش. ) ميوه توتي، توت، كوبيدن ، زدن ، دانه اي شدن ، توت جمع كردن ، توت دادن ، بشكل توت شدن ، سته .
شبيه توت، توتي، دانه اي.
ديوانه ، شوريده ، آشفته ، ازجا دررفته .
ديوانه ، شوريده ، آشفته ، ازجادررفته .
خوابگاه كشتي، اطاق كشتي، لنگرگاه ، پهلوگرفتن ، موقعيت، جا.
يقه پهني كه روي لباس ميدوزند، (م. ل. )درخشان ، روشن .
ياقوت كبود، بزادي، (مع. ) سيليكات بريليوم و آلومينيوم، رنگ آبي متمايل به سبز.
(ش. ) فلز بريليوم بعلامت Be برنگ خاكستري فولادي.
درجستجوي چيزي بودن ، التماس كردن ، تقاضا كردن ، استدعا كردن .
مناسب بنظر آمدن ، شايسته بودن ، بنظر آمدن .
محاصره كردن ، احاطه كردن ، فراگرفتن .
احاطه كردن ، مزين كردن ، حمله كردن بر، بستوه آوردن ، عاجز كردن .
حمله پي در پي.
لعنت كردن ، تباه كردن ، نفرين كردن ، دشنام دادن ، هتاكي كردن .
دركنار، نزديك ، دريك طرف، بعلاوه ، باضافه ، ازطرف ديگر، وانگهي.
از خودبيخود.
گذشته از اين ، وانگهي، بعلاوه ، نزديك ، كنار، دركنار، ازپهلو، ازجلو، درجوار.
آلودن ، اندودن ، ملوث كردن ، رنگ كردن ، كثيف كردن .
لكه دار كردن .
جاروب باغباني، جاروب تركه اي، فاحشه ، دختر گستاخ وجسور.
مستكردن ، گيج كردن ، مبهوت كردن ، شيفته ومسحور كردن .
مسحور، مبهوت.
سرتاپاكثيف كردن ، ( باترشح ) باطراف پاشيدن .
قبلا درباره چيزي صحبتكردن ، ازپيش سفارش دادن ، حاكي بودن از.
سفارشي، قراردادي، نامزدي، نامزد شده .
سفارشي، قراردادي، نامزدي، نامزد شده .
پاشيده ، ريخته ، افشانده .
پاشيدن ، ريختن ، افشاندن .
(.vt and .adj) (صفت عالي good)، بهترين ، نيكوترين ، خوبترين ، شايسته ترين ، پيشترين ، بزرگترين ، عظيم ترين ، برتري جستن ، سبقت گرفتن ، به بهترين وجه ، به نيكوترين روش، بهترين كار، (.adv) (صفت عالي well).
ساقدوش داماد.
پرفروش ترين مال التجاره ، پرتيراژترين كتاب.
(=bested) ياري كردن ، كمك كردن ، سودمند واقع شدن ، بدردخوردن ، جاي كسي را گرفتن ، واقع.
دامي، حيواني، شبيه حيوان ، جانور خوي.
جانورخوئي، حيوانيت، وحشي گري، حيوان صفتي.
جانور خوي نمودن .
رساله يامقاله راجع بحيوانات.
جنباندن ، بحركت در آوردن ، تحريك كردن .
بخشيدن ، ارزاني داشتن (باon ياupon).
بخشش، اعطائ.
پوشاندن ، ريختن ( روي )، پاشيدن ، افشاندن .
باپاهاي گشادنشستن يا ايستادن ، نگهداري ودفاع كردن از.
شرط ( بندي )، موضوع شرط بندي، شرط بستن ، نذر.
بتا، دومين حرف الفباي يوناني.
بخشيدن ، عطائ كردن ، صرفنظر كردن ، توصيح كردن ، واگذاردن ، ربودن ، رفتن .
موي دماغ، آدم مزاحم وغير قابل تحمل.
(گ . ش. ) فوفل.
(گ . ش. ) درخت فوفل.
(مشتق ازكلمه عبري > بيت ايل < بمعني خانه خدا ) محل پرستش خدا، كليسا.
انديشه كردن ، بخود آمدن ، بياد آوردن .
روي دادن ، اتفاق افتادن .
بهنگام، بموقع، زود، صبح زود، در اولين فرصت.
حاكي بودن از، دلالت كردن بر، دال بر امري.
انواع بتونقيه ، بتونيكا از جنس strachys.
تسليم دشمن كردن ، خيانتكردن به ، فاش كردن .
خيانت، افشائ سر.
نامزدكردن ، مراسم نامزدي بعمل آوردن .
نامزدي.
نامزد شده .
(.adv and .adj) (صفت تفصيلي good) بهتر، خوبتر، نيكوتر، بيشتر، افضل، بطوربهتر، (.n and .vi، .vt) بهتركردن ، بهترشدن ، بهبودي يافتن ، چيز بهتر.شرط بندي كننده ، كسي كه شرط مي بندد.
بهتري، بهبودي، اصلاح، بهبود.
شرط بندي.
شرط بندي كننده ، كسي كه شرط مي بندد.
ميان ، درميان ، مابين ، دربين ، درمقام مقايسه .
درمدت وقفه ، درفاصله دو زمان .
(times =between) گاهگاهي، گاه وبيگاه .
(=between) مابين ، درميان .
(.n and .adj) (=oblique) گونيا، سطح اريب، (.vi and .vt) اريب كردن ، اريب وار بريدن ياتراشيدن ، رنده كردن .
مشروب، آشاميدني، نوشابه ، شربت.
دسته ، گروه ( دختران ).
سوگواري كردن ( براي )، ندبه كردن ، زاري كردن ( باover يا for).
زنهاردادن ، برحذربودن ، حذركردن از، ملتفت بودن .
متهم كردن ، بدگوئي كردن از، راز كسي را از روي عداوت فاش كردن .
گيج كردن ، سردرگم كردن ، گم كردن .
گيجي، سردرگمي، بهت، حيرت، درهم ريختگي، اغتشاش، بي ترتيبي.
افسون كردن ، فريفتن ، مسحور كردن .
نيرو يا عمل سحروافسون ، سحر، افسون .
فريفتگي، سحر، افسون .
آنسوي، آنطرف ماورائ، دورتر، برتر از.
( درعلائم نجابت خانوادگي ) پولك گردي كه معمولا از طلا است.
هنجار، گودي، نگين دان ، پخ.
پادزهر، زهرمهره .
عمل دوشرطي.
ششماهه ، سالي دوبار، دوسال يكبار.
تمايل بيك طرف، طرفداري، تعصب، بيك طرف متمايل كردن ، تحت تاثير قراردادن ، تبعيض كردن .پيشقدر.
اعوجاج پيشقدري.
پيشقدر دار.
دومحوري.
نوشيدن ، آشاميدن ، پيش بند بچه .
(ز. ع. ) لباس، ملبوس.
شير آب سركج.
آدممعتاد به مشروب، ميگسار.
شير آب سركج.
جواهر يازينت كم ارزش.
كتاب مقدس كه شامل كتب عهد عتيق وجديد است، بطو ركلي هر رساله ياكتاب مقدس.
مطابق كتاب مقدس، وابسته به كتاب مقدس.
پيروي تحت لفظي از كتاب مقدس.
منقد ومحقق كتاب، كتاب شناس.
مربوط به فهرست كتب.
مربوط به فهرست كتب.
تاريخچه ياتوضيح كتب، فهرست كتب، كتاب شناسي.
كتابدوست.
جنون كتاب دوستي.
هنر صحافي كتب.
دوستدار كتاب، كتاب جمع كن ، عاشق شكل وظاهر كتب.
(=bibliopolist) كتاب فروش، فرشنده كتب قديمي وكمياب.
مجموعه كتب، كتابخانه ، فهرست كتب.
مربوط به ترتيب كتب.
بررسي دست نوشته براي تعيين اصالت آن .
جاذب، ميگسار، باده دوست، باده نوش.
داراي دو مجلس مقننه ( مجلس شورا وسنا).
سيستم دو پارلماني.
بي كربنات دو سود، جوش شيرين .
جوش شيرين .
دويست ساله ، جشن دويست ساله .
جشن دويست ساله .
دومركزي، داراي دومركز.
( تش. ) عضله دوسر، دوسر بازوئي.
(=dichloride) كلرور جيوه .
دورنگ ، داراي دو رنگ .
داراي ماهيچه دوسر، مربوط به ماهيچه دوسر، (گ . ش. ) تقسيمشونده بدو قسمت دريك انتها.
دعواومنازعه ، پرخاش كردن ، ستيزه كردن .
دورنگ ، دورنگه .
دورنگ ، دورنگه .
مقعرالطرفين ، دوسو گود.
محدب الطرفين ، از دو سو بر آمده .
داراي دوشاخ يا زوائد شاخ مانند.
(=bicuspidate) دوپايه ، دو گوشه ، دودندانه ، دندان دو پايه .
دوچرخه پائي، دوچرخه سواري كردن .
دوچرخه سوار.
داراي دو سطح استوانه اي با محورهاي موازي.
فرمودن ، امر كردن ، دعوتكردن ، پيشنهاد كردن ، توپ زدن ، خداحافظي كردن ، قيمت خريدرا معلوم كردن ، مزايده ، پيشنهاد.
اطاعت، قابليت شركت درمناقصه ، مزايده شدني.
فرمانبردار، مطيع، ( دربازي ورق ) داراي دست قوي كه قابل توپ زدن باشد، پيشنهادشدني.
پيشنهاد( خريد ) كننده .
كلفت، متصدي نظافت خانه .
در انتظار ماندن ، درجائي باقي ماندن ، بكاري ادامه دادن ، تحمل كردن ، بخود همواركردن .
دو دندانه .
دو جهتي، دوسويه .
شيركردن ، تشجيع كردن ، شهامت دادن ، شجاع شدن ، دفاع كردن ، مسكن گزيدن .
دوساله ، درخت دوساله .
دوره دوساله .
تخت روان ، جاي گذاردن تابوت در قبر، جسد، لاشه ، مقبره ، مزار.
دورو.
ضربت.
بوسيله شكاف بدو قسمت مساوي تقسيم شده ، شكافته .
داراي دو كانون ، دوكانوني ( درمورد عدسي )، دو ديد، عينك دو كانوني.
دو برگچه اي ( مثل برگهاي مركب گياه ).
دو برگچه اي ( مثل برگهاي مركب گياه ).
دوشكلي، دو وجهي.
دوشاخه شدن ، دوشاخه كردن ، بدوشاخه منشعب كردن ، دوشاخه اي.
تقسيم بدو شاخه ، شكاف گاه ، شاخه .
بزرگ ، با عظمت، سترك ، ستبر، آدم برجسته ، آبستن ، داراي شكم برآمده .
شكار حيوانات بزرگ .
شخص مهم، آدم كله گنده .
گران قيمت، با ارزش.
عاليترين نوع.
نمايش بزرگ سيرك .
مرد دو زنه ، زني كه دو شوهر دارد.
داراي دو زن يا دو شوهر.
دو زن داري، دو شوهري.
ساعت بزرگي كه بر برج پارلمان لندن نصب شده است.
برادر بزرگتر، قيم، رهبر در كار يا عقيده اي.
(تش. ) دوتائي، زوجي.
دورگه ، ميانه يا حد وسط دو جنس.
نسبتا بزرگ .
عقيده اغراق آميز شخص نسبت بخودش.
مغرور، پرافاده .
مهربان ، صميمي، گشاده دل، سخي.
(ج. ش. ) نوعي گوسفند كوهي آمريكائي.
حلقه طناب، پيچ وخم، پيچ رودخانه ، خليجكوچك ، باطناب بستن .
ذره ، رقم دودوئي.
دهن گشاد، صدا بلند، گزافه گوي، حرف مفت زن .
بزرگي، گندگي.
آدم رياكار، آدم خرافاتي، متعصب.
متعصب و سرسخت.
تعصب، سرسختي درعقيده ، عمل تعصب آميز.
آدمكله گنده ، (مج. )شخص مهم و برجسته .
(bijoux. pl) جواهر.
جواهر فروشي، مجموعه جواهرات، تزئينات.
كندوي زنبو عسل، انبوه ، جمعيت، مخفف bicycle، دوچرخه .
لباس شناي زنانه دوتكه ، مايوي دوتكه .
دولبه .
دولبه اي، داراي دو لب، دو سويه .
ضمانت بردار، قابل رهائي، قابل ضمانت.
دوطرفه ، دوجانبه ، (گ . ) متقارن الطرفين ، دوكناري.
شمشير، كندوزنجير.
شمشير، كندوزنجير.
زرداب، صفرا، زهره ، خوي سودائي، مراره .
شكم بشكه ، رخنه پيدا كردن ، تراوش كردن ، (مج. ) هر چيز زننده ومتعفن ، آب ته كشتي.
گنداب كشتي، آب خن ، ( حرف ) چرند.
داراي بوي گنداب كشتي، داراي بوي متعفن .
زردابي، صفراوي.
دوسويه ، دوسويگي، داراي دو خط مستقيم، وابسته بدو خط مستقيم.
بدو زبان نوشته شده ، متلكم بدو زبان ، دوزباني.
(=bilinguality) استعمال دو زبان ، متن دوزباني.
( =bilingualism) استعمال دو زبان ، متن دوزباني.
صفراوي، زرداب ريز، صفرائي مزاج، سودائي مزاج.
گول، كلاه سر ( كسي ) گذاشتن ، از پرداخت ( وجهي ) طفره زدن ، چرند.
صورتحساب، اسكناس، لايحه .نوك ، منقار، نوعي شمشير پهن ، نوك بنوك هم زدن ( چون كبوتران )، لايحه قانوني، قبض، صورتحساب، برات، سند، ( آمر. ) اسكناس، صورتحساب دادن .
حواله يا برات كتبي غير مشروط.
صورت غذا، صورت اغذيه مهمانخانه ، برنامه .
صورت كالا، فهرست تجارتي.
گواهي نامه اي كه هنگام حركت كشتي پس از معاينه كشتي از لحاظ بيماريهاي مسري به ناخداداده ميشود، گواهي بهداشت.
بارنامه ، ستمي كشتي.
اعلاميه ده ماده اي حقوق اتباع آمريكائي، قانون اساسي آمريكا.
صورت فروش، فاكتور.
تخته اعلانات وآگهي ها، هر قسمت از نرده وديوار كه روي آن اعلان نصب شود.
داراي نوك ، منقاردار، ثبت شده در صورتحساب يا ليست.
اجازه نامه ، ورقه جيره ، يادداشت مختصر، پروانه ، ورقه راي را ثبت كردن ، اجازه نامه جا و خوراك صادر كردن .
(doux billets. pl) نامه عاشقانه ، يادداشت عاشقانه .
دفترچه جيبي براي گذاشتن اسكناس، كيف جيبي اسكناس.
بروات چاپي، كاغذي كه شبيه برات چاپي است.
نوعي كارد بزرگ كه داراي نوك برگشته است.
بازي بيليارد.
صدور صورتحساب.
بيليون ( در انگليس معادل يك مليون ميليون ودر آمريكا هزار ميليون است).
كسي كه ثروتش از بيليون تجاوز ميكند.
(مع. ) آلياژي از طلا ونقره يامس يا قلع ويا ساير فلزات كم ارزش، (گ. ش. ) عديسه ، بورچاق، دخريق.
موج بزرگ آب، خيزآب، موج زدن ( از آب يا جمعيت يا ابر)، بصورت موج درآمدن .
مواج، موج مانند، باد كرده .
متصدي نصب اعلانات بديوارها وغيره .
نوعي كتري فلزي، چماق يا گرز راهزنان ، چوبدستي، باطوم ياچوب قانون پاسبان ، يار، همدم، رفيق، برادر، مخفف نام william.
بز نر.
نوعي كلاه گرد مردانه كه از نمد نرم ساخته ميشود.
(=bilobated) دولختي، منقسم بدو لخته ، دو لبه .
داراي دو آويز كوچك ، دوخان .
داراي دو آويز كوچك ، دوخان .
گوشت خرد كرده ونمك زده خشك شده در آفتاب.
دودستي، بادودست انجام يافته .
دوماه ، مدت دوماه .
دوماهه ، هر دوماه يكبار، دوماه ادامه يابنده .
دوفلزي.
دو فلزي، داراي دو نوع پول رايج.
دو هزار ساله ، شامل دو هزار.
(ش. ) داراي دوملكول، دو ملكولي، دو ذره اي.
مجله اي كه دوماه يكبار منتشر ميشود.
دوشكلي، داراي دوشكل.
داراي دوموتور.
صندوقچه .آخورك ، گردران ، جازغالي، صندوق، لاوك ، تغار، آخور، انبارك .
دودوئي، دوتائي.دوتائي، جفتي، مضاعف.
حساب دودوئي.
كارت دودوئي.
ياخته دودوئي.
رمز دودوئي.
به رمز دودوئي.
دهدهي به رمز دودوئي.
شمارنده دودوئي.
دستينه دودوئي.
ذره ، رقم دودوئي.
نشان گذاري دودوئي.
عدد دودوئي.
رقم دودوئي.
عمل دودوئي.
عملگر دوتائي.
مميز، مميز دودوئي.
رابطه دوتائي.
جستجوي دوتائي.
سيستم دوتائي.
نوار دودوئي.
درخت دودوئي.
متغير دودوئي.
داراي دو گوش.
بستن ، گرفتار واسير كردن ، مقيد ومحصور كردن ، بهم پيوستن ، چسباندن ، صحافي كردن ودوختن ، الزام آور وغير قابل فسخ كردن ( بوسيله تعهد يابيعانه )، متعهد وملزم ساختن ، بند، قيد، بستگي، علاقه .مقيد كردن ، جلد كردن .
التزام گرفتن ( براي انجام كاري )، مقيد كردن .
( بافندگي ) اهرم جعبه ماكو، الياف پشم كه بهم پيوسته ونخ پشم را تشكيل ميدهد، شكمبند زنان ( پس از وضع حمل )، رسيد بيعانه ، صاحف، بند.
موسسه صحافي، صحاف خانه .
الزام آور، اجباري، صاحفي، جلد، شيرازه .انقياد، جلد.
هنگام انقياد.
(گ . ش. ) نيلوفر صحرائي.
هرنوع ساقه نرم و قابل انعطاف.
(=spree) عياشي، شراب خواري، ميگساري.
يكنوع بازي شبيه لوتو.
(د. ن . ) جاي قطب نما.
داراي دو چشم، دوربين دو چشمي.
دوجمله اي ( در جبر و مقابله ).
دوهسته اي، داراي دو هسته .
دوهسته اي، داراي دو هسته .
دوهسته اي، داراي دو هسته .
كاتاليزورهاي حياتي.
رشته اي از زيست شناسي كه از اجتماعي موجودات و تاثير آنها بريكديگر بحث ميكند.
مربوط به شيمي حياتي يا زيست شيمي.
متخصص شيمي حياتي وآلي، ويژه گر زيست شيمي.
زيست شيمي.
(=pesticide) زيست كش، مانع حيات، قاطع حيات، كشنده حشرات.
مربوط به اقليم شناسي، مربوط به آب و هوا و نحوه زندگي.
رشته اي از محيط شناسي كه روابط گياهان و حيوانات را با محيط اطراف خود مورد بحثقرار ميدهد.
زيست زاد، تكامل حيات، پيدايش حيات، سير تكامل زندگي.
زيست زادي، مربوط بمنشائ پيدايش موجودات زنده .
محصول فعاليت موجودات زنده ، موجد موجود زنده .
زيست جغرافيائي، مربوط به جغرافياي حياتي.
زيست جغرافي، جغرافياي حياتي، رشته اي از زيست شناسي كه درباره طرز انتشار و پخشحيوانات و نباتات بحث ميكند.
شرح حال نويس، تذكره نويس، زندگينامه نگار.
زيستنامه اي، وابسته بشرح زندگي.
زيستنامه اي، وابسته بشرح زندگي.
زيستنامه ، بيوگرافي، تاريخچه زندگي، تذكره ، زندگينامه .
وابسته بعلم حيات يا زندگي شناسي، زيست شناسي، معرفت الحيات، بدست آمده از زيستشناسي عملي، ماده داروئي وحياتي.
زيستي.
اشتغال بمطالعه حيات وتجزيه وتحليل موجودات زنده ، زيست شناسي.
زيست شناس، عالم علم الحيات.
علم الحيات، زيست شناسي، زندگي حيواني وگياهي هرناحيه .زيست شناسي.
فسفر افكني، شب تابي (مثل كرمها)، زيست تابي.
علم فرآينداي زيستي.
(=ecology) زيوه شناسي، شاخه اي از علم زيست شناسي كه از رابطه موجودات زنده بامحيطبحث ميكند.
واحد مستقل موجود زنده ، سلول، ياخته .
زنده بيني، آزمايش ميكروسكپي بافت زنده ، بافت برداري.
زيست كره ، قسمت قابل زندگي كره زمين كه عبارتست از جو و آب و خاك كره زمين .
(ش. ) تهيه مواد شيميائي بوسيله موجودات زنده .
مربوط به رده بندي موجودات از روي ساختمان ياخته هاي آنان .
زندگي گياهان وجانوران يك ناحيه ، زياگان .
آن قسمت از مباحث فني كه مربوط به اعمال قواعد زيست شناسي درانسان وماشين آلات است.
حياتي، مربوط به حيات وزندگي.
زيست گروه ، همنوع، ژنوتيپ، همجنس، موجود همزيست.
دوقلوزا، توام زا، دومحوري.
(anz=biparti) دوحزبي، دودستگي.
وابستگي بدو حزب.
داراي دوقسمت، دوقسمتي.
(=bipartisan) دوحزبي، دودستگي.
حيوان دوپا.
هواپيماي دوباله .
دوپايه .
دوقطبي، دوانتهائي.دوقطبي.
داشتن دو قطب.
(ر. ) دومجذوري، قوه چهارم، توان چهارم.
رمز دوپنجي.
دونژادي.
معتقد به يا داراي دونژاد بودن .
دوشعاعي، داراي دوشعاع.
دوشاخه ، داراي دو شاخه .
درخت فان ، غان ، توس، درخت غوشه .
پرنده ، مرغ، جوجه ، مرغان .
مرغ مهاجر، شخص مهاجر و خانه بدوش.
(ج. ش. ) قوش، مرغ شكاري گوشتخوار.
آدم احمق، كودن .
صداي پرنده ، تقليد صداي پرنده .
داماد، تازه داماد.
شكارچي مرغان ، نگاهدارنده وتربيت كننده مرغان و پرندگان ، مرغدار.
قفس، مرغداني.
چسب، كشمشك .
پرنده باز، كفترباز.
منظره هوائي ( عمارت وغيره )، نظر كلي.
شبيه پاي پرنده .
شبيه پاي پرنده .
دانه ، غذاي پرندگان (مثل ارزن وغيره ).
يكنوع قايق كوچك قديمي دوپاروئي.
يكجور كلاه چهارگوش كه كشيشان كليساي كاتوليك روم بر سر ميگذارند.
ريختن ( چاي ومشروب )، مشروب خوردن ، شراب نوشيدن وجام را بديگري دادن ، پيشروي باچرخيدن .
تند باد، عجله وسرعت، صداي چرخيدن .
زايش، تولد، پيدايش، آغاز، زاد، آغاز كردن ، زادن .
شناسنامه ، زايچه ، گواهي تولد.
جلوگيري از آبستني، زادايست.
زادروز، جشن تولد، ميلاد.
خال مادر زادي، علامت ماه گرفتگي بر بدن .
زادبوم، مولد، تولدگاه ، زادگاه .
ميزان مواليد، تعداد مواليد، زه وزاد.
حقوقي كه در اثر تولد بخص تعلق مي گيرد.
(مو. ) دوباره ، مكرر.
كلوچه خشك ، بيسكويت.
باد سرد و خشك .
دو بخش كردن ، دو نيم كردن .دونيم، دونيم كردن ، نيمساز كردن .
دو بخشي، دونيمي.
نيمساز.دونيم كننده ، نيمساز.
داراي دو دندانه يا بر آمدگي.
داراي خصوصيات جنس نر و ماده ، داراي علاقه جنسي به جنس مقابل وبه جنس خود.
داشتن خصوصيات نر وماده .
اسقف، ( در شطرنج ) پيل.
اسقفي، مقام اسقفي، طبقه و سلك اسقفان .
(ج. ش. ) گاوميش كوهان دار آمريكائي.
دوپايا.
مدار دوپايا.
نوسان ساز دوپايا.
اغذيه فروشي و مشروب فروشي.
داراي دوشكاف.
(ش. ) بي سولفيت بفرمول KHSO4.
(ش. ) ملح بي سولفيت.
ذره ، رقم دودئي.خرده ، تكه ، پاره ، ريزه ، ذره ، لقمه ، تيغه رنده ، لجام، دهنه ، سرمته .
نشاني پذير تا ذره .
تراكم ذره اي.
الگوي ذره اي.
موقعيت ذره .
سرعت ذره اي.
رشته ذره اي.
سگ ماده ، زن هرزه ، شكايت كردن ، قر زدن .
گاز گرفتن ، گزيدن ، نيش زدن ، گاز، گزش، گزندگي، نيش.
نيش زن يا گازگير.
گزنده ، زننده ، تند، تيز، (مج. ) طعنه آميز.
مته ، مته دستي.
تلخ، تند، تيز، (مج. ) جگرسوز، طعنه آميز.
آخرين پريشاني، انتهاي درد.
بوتيمار، تلخابه .
تلخ وشيرين ، شيرين وتلخ، ( گ . ش. ) نوعي تاجريزي، نوعي سيب تلخ.
كمي، خرده .
قير معدني، قيرنفتي، قير طبيعي.
قير اندودسازي.
قيراندود كردن ، تبديل بقير كردن .
(ش. ) دو ظرفيتي، دووالانسي، دوبنياني.
(ش. ) دو ظرفيتي، دووالانسي، دوبنياني.
(ش. ) داراي دو والانس، دوظرفيتي.
(=bivalved) داراي دو كپه ، دو پره اي، صدف دو كپه ، دو لته .
دوتاشونده ، داراي دوحالت متغير وجدا از هم.
اردوي موقتي، شب را بيتوته كردن .
دوهفته يكبار، پانزده روز يكبار، هفته اي دوبار.
دومرتبه درهر سال، سالي دوبار، دوسال يكبار.
غريب وعجيب، غير مانوس، ناشي از هوس، خيالي، وهمي.
دومنطقه اي، داراي دومنطقه .
فضولي كردن ، وراجي كردن ، گستاخي كردن ، فاش وابراز كردن ، فضول.
حرف مفت زن ، فضول، وراج.
حرف، وراج، پرگو.
سياه ، تيره ، سياه شده ، چرك وكثيف، زشت، تهديد آميز، عبوسانه ، سياهي، دوده ، لباس عزا، سياه رنگ ، سياه رنگي، سياه كردن .
( viced a =black) سبزه ، داراي پوست تيره ، سيه چرده .
كبود و سياه ( در اثر ضربت وغيره ).
جادوگري، سحر.
صفراي سياه .
دفتر ثبت نام تبه كاران و مجرمين ياكساني كه از انجام عملي ممنوع ميشوند، كتاب سياه .
جعبه سياه .
كلاهي كه هنگام اجراي حكم اعدام برسرمحكوم گذارند، كلاه سياه .
(گ . ش. ) آلوبالو.
طاعون يا وبا.
(گ . ش. ) گل پنجهزاري، گل ژاپوني.
(ج. ش. ) نوعي باقرقره بزرگ (tetrix tyrurus).
بي شرف، فحاش.
سحر، جادو.
بازار سياه ، دربازار سياه معامله كردن .
خاموش شدن چراغ ها، خاموشي شهر ( درحمله هوائي ).خاموشي، قطع كامل برق.
كسي كه مايه ننگ وخجالت خانواده اي باشد، بچه گيج وبي هوش، ( مج. ) بزگر.
كت نيمه رسمي مردانه ، لباس عصر مردانه .
(ج. ش. ) نوعي عنكبوت زهردار كه جنس ماده آن سياه رنگ است.
سياهپوست، سياه زنگي.
راي مخالف دادن ، مخالفت كردن ، تحريم كردن .
توت سياه ، شاه توت.
تخته سياه .
(grouse black of =male) (ج. ش. ) باقرقره سياه نر.
سياه كردن ، (مج. ) لكه دار يا بدنام كردن .
رذالت، پستي.
(نظ. ) سربازمحافظ، ولگرد، آدم هرزه ، بددهني كردن .
چربي دانه ، جوش كوچك درصورت، جوش سر سياه .
واكس سياه ، رنگ سياه .
چماق يا شلاق چرمي، باچماق ياشلاق زدن ، بزور و با تهديد( بشلاق زدن ) مجبوربانجام كاريكردن .
آدم قاچاق و قمارباز، آدم گوش بر، كارگر اعتصاب شكن .
فهرست اسامي مجرمين واشخاص مورد سوئ ظن ، فهرست سياه ، صورت اشخاص بدحساب، اسم كسي رادرليست سياه نوشتن .
تهديد، باتهديد از كسي چيزي طلبيدن ، باج سبيل، رشوه .
اخاذ، باج سبيل خور.
آهنگر، نعلبند.
موادي كه براي اسفالت خيابان بكار ميرود، مواد قيري كه درساختمان اسفالت بكارميرود، اسفالت كردن .
كيسه ، آبدان ، مثانه ، بادكنك ، پيشابدان ، كميزدان .
داراي مثانه يا بادكنك ، شبيه مثانه يابادكنك ، بادكنكي.
تيغه ، پهناي برگ ، هرچيزي شبيه تيغه ، شمشير، استخوان پهن .
تيغه دار.
آبي متمايل به سياه ، خاكستري آبي رنگ .
كورك ، دمل، زخمآماسدار، تاول، كورك درآوردن ، تاول زدن .
سزاوار سرزنش، شايان توبيخ، مقصر.
مقصر دانستن ، عيب جوئي كردن از، سرزنش كردن ، ملامت كردن ، انتقادكردن ، گله كردن ، لكه دار كردن ، اشتباه ، گناه ، سرزنش.
سزاوار سرزنش، شايان توبيخ، مقصر.
بي گناه ، بي تقصير، بي عيب.
مقصر، مجرم، گناهكار، سزاوار سرزنش.
رنگ پريده ياسفيد شدن ، سفيدكردن ( با اسيدوغيره )، سفيدپوست كردن ، رنگ پريده كردن ، رنگ چيزي را بردن .
ملايم، شيرين و مطلوب، نجيب، آرام، بي مزه .
ريشخند كردن ، نوازش كردن ، چاپلوسي كردن .
نوازش كننده ، چاپلوس.
نوازش، ريشخند، چاپلوس.
فاصله ياجاي سفيدوخالي، جاي ننوشته ، سفيدي، ورقه سفيد، ورقه پوچ.فاصله ، نانوشته ، سفيد.
دخشه ، فاصله .
چك سفيد، (مج. )چك امضائ شده وسفيد، سندامضائ شده وبدون متن .
حواله سفيد مهر كه مقدار وجه آن قيدنشده وقابل پرداخت به دارنده است، برات سفيد مهر.
نوار نانوشته .
شعرسپيد، شعر بي قافيه ، شعر منثور، شعر بي قافيه پنج وزني.
دفترچه سفيد.
پتو، جل، روكش، باپتو ويا جل پوشاندن ، پوشاندن .
صداكردن (مثل شيپور)، جار زدن ، بافرياد گفتن .
زبان چرب ونرم، چاپلوسي، مداهنه ، ريشخند كردن .
بيزار از عشرت در اثر افراط درخوشي.
جنين تكامل يافته حيوانات پستاندار.
كفرگوئيكردن ، به مقدسات بي حرمتي كردن .
كفرگو.
كفرآميز، كفرگوينده ، نوشته وگفته كفر آميز.
كفر، ناسزا ( گوئي)، توهين به مقدسات.
وزش، سوز، باد، دم، جريان هوايا بخار، صداي شيپور، بادزدگي، ( مع. ) انفجار، (نظ. ) صداي انفجار، صداي تركيدن ، تركاندن ، سوزاندن .
كوره قالبگيري آهن ، كوره ذوب آهن .
پرواز( درمورد موشك )، شروع بپرواز كردن .
بي برگ ، نفرت انگيز، لعنتي، بادخورده .
ناقص الخلقه ، مخلوق اعجوبه و زشت.
انفجار، تاثيرونفوذ انفجار، بادخوردگي.
تكثير از راه جوانه زدن .
فرياد كردن ، نعره زدن ، بع بع كردن ، (ز. ع. ) بي ملاحظه حرف زدن ، بي معني و بي ملاحظه .
سروصدا، شلوغي، خودنمائي، خشونت، رسوائي.
پرسروصدا، شلوغ كننده ، خودنما، خشن ، رسوا.
بي رنگ ، كند، كودن ، عاري از احساسات، روح مرده ، كم رو، محجوب.
حرف بي ارزش زدن صحبت بي معني كردن ، صحبت بي معني واحمقانه .
چرندگو، مهمل گو، رازگو.
آدم پرحرف، چرند، سخن بي معني.
دميدن ، فوت كردن ، لاف زدن ، باليدن .
شعله درخشان يا آتش مشتعل، ( مج. ) رنگ يا نور درخشان ، فروغ، درخشندگي، جار زدن ، باتصوير نشان دادن .
جارچي، اعلام كننده ، علامت گذار ( در جاده )، هر چيز قرمز ومشتعلي، نوعي كت پشميياابريشمي ورزشي، ژاكت مخصوص ورزش.
مشتعل.
ستاره دنباله دار، ( م. م. - مج. ) هرچيزي كه مورد توجه ديگران باشد.
اعلام كردن ، جلوه دادن ، منتشركردن ، آراستن ، نشان خانوادگي، سپر، پرچم.
علامت يانشان نجابت خانوادگي، نشان دار، نمايش و جلوه هنري پرشكوه .
سفيد شدن بوسيله شستن با وسائل شيميائي، سفيدكردن ، ماده اي كه براي سفيد كردن (هرچيزي)بكار رود.
كارگر پارچه سفيدكني، شستشو وسفيدكني پارچه ، بليط يا صندلي كمارزش مسابقات ورزشي.
بي حفاظ، درمعرض بادسرد، متروك ، غمافزا.
استهزائ، داراي چشم پرآب، تار، گرفته وتاريك ، تاري حاصل از اشك وغيره .
داراي چشم تار يااشك آلود.
داراي چشمان قي گرفته وخواب آلود، تيره وتار.
بع بع كردن ، صداي بزغاله كردن ، ناله كردن ، بع بع.
برآمدگي روي پوست انسان ياگياه ، تاول، حباب هوا درآب ياشيشه .
برجسته ياحباب دار.
خون آمدن از، خون جاري شدن از، خون گرفتن از، خون ريختن ، اخاذي كردن .
كسي كه خونش ميرود، ( طب ) مبتلا به خون روش.
آدم بيكار وتنبل، پرگو.
خسارت واردكردن ، آسيب زدن ، لكه دار كردن ، بدنام كردن ، افترا زدن ، نقص.
جمع شدن و عقب نشيني كردن ، برگشتن ( دراثر بي تصميمي يا جبن )، برگرداندن ، تاخيركردن ، رنگ خود را باختن ، سفيد شدن .
مخلوطي ( از چند جنس خوب و بد و متوسط ) تهيه كردن (مثل چاي )، تركيب، مخلوط، آميختگي، آميزه .
ماشين مخصوص مخلوط كردن .
تقديس كردن ، بركت دادن ، دعاكردن ، مبارك خواندن ، باعلامت صليب كسي را بركت دادن .
مبارك ، سعيد، خجسته ، خوشبخت.
مراسم عشائرباني كه با نان وشراب برگزار ميشود.
بركت، دعاي خير، نعمت خدا داده ، دعاي پيش از غذا، نعمت، موهبت.
مبارك ، سعيد، خجسته ، خوشبخت.
مزخرف گفتن ، بيهوده گفتن .
باد زدگي يا زنگ زدگي، زنگار، آفت، پژمردن .
نوعي بالون هوائي كوچك .
(.adj) كور، نابينا، تاريك ، ناپيدا، غير خوانائي، بي بصيرت، (.vt and .vi) كوركردن ، خيره كردن ، درز يا راه ( چيزي را ) گرفتن ، ( مج. ) اغفال كردن ، (.n and .adv) چشم بند، پناه ، سنگر، مخفي گاه ، هرچيزي كه مانع عبور نور شود، پرده ، در پوش.
قرار ملاقات ميان زن ومردي كه همديگر را نميشناسند.
چشم بستن ، كوركردن ، با چشم بسته .
نقطه كور ( درشبكيه چشم )، نقطه ضعف.
چشمبند اسب.
كوكورانه ، مانند كورها.
كوري، بي بصيرتي.
چشمك زدن ، سوسو زدن ، تجاهل كردن ، ناديده گرفته ، نگاه مختصر، چشمك .
چشمك زن ، چشم بند اسب، چراغ راهنماي اتومبيل.
نوعي شيريني.
نوعي شيريني.
تصويري بر روي صفحه رادار.
خوشي، سعادت، بركت.
خوش، سعادتمند.
تاول، آبله ، تاول زدن .
تاول زده ، پر از تاول.
مهربان ، خوش قلب، خوش، آدم شوخ ومهربان ، مهرباني، دوستانه ، نرم وملايم، شوخ، شاددل.
خوشدل، شوخ، بشاش، سرحال.
حمله رعد آسا، حمله رعد آسا كردن .
حمله رعد آسا، حمله رعد آسا كردن .
بادشديد توام بابرف، كولاك .
پف كرده ، بادكردن ، باددار، نفخ.
قطره ( چسبناك )، لكه ، گلوله ، حباب، ماليدن ، لك انداختن .
بندآوردن ، انسداد، جعبه قرقره ، اتحاد دو ياچند دسته بمنظور خاصي، بلوك ، كنده ، مانع ورادع، قطعه ، بستن ، مسدود كردن ، مانع شدن از، بازداشتن ، قالب كردن ، توده ، قلنبه .
بندآوردن ، انسداد، جعبه قرقره ، اتحاد دو ياچند دسته بمنظور خاصي، بلوك ، كنده ، مانع ورادع، قطعه ، بستن ، مسدود كردن ، مانع شدن از، بازداشتن ، قالب كردن ، توده ، قلنبه .كند، بلوك ، سد، مسدودكردن .
سر كنده .
بازداري، ممانعت، جلوگيري، انسداد، محاصره .
رمز كنده اي.
نمودار كنده اي.
شكاف بين كنده اي.
درازاي كنده .
چاپ نوعي حروف چوبي وبزرگ ، حروف درشت وسياه ، نوعي حروف بدون زير وزبر.
نشان كنده .
اندازه كنده .
ساخت كنده اي.
با ساخت كنده اي.
انتقال كنده اي.
راه بندان ، محاصره ، انسداد، بستن ، محاصره كردن ، راه بندكردن ، سد راه ، سدراه كردن .
شخصي يا ناوي كه از محاصره دشمن ميگذرد.
انسداد.
بمب داراي قدرت تخريبي زياد، شخص ياچيز خيلي موثر و سخت.
كنده كوچك .
آدم خرف وبي هوش، بي كله .
كنده اي كردن ، انسداد.
ضريب كنده اي بودن .
كودن ، خرف، خشك مغز.
( ساختمان ) پرشده يا مشخص با قطعات مختلف، قالب دار، ساختمان چهارگوش.
آدم، رفيق، يار، همكار، يارو.
بور، سفيدرو، بوري ( برايمرد blond وبراي زن blonde گفته ميشود ).
خون ، خوي، مزاج، نسبت، خويشاوندي، نژاد، ( مج. ) نيرو، خون آلودكردن ، خون جاريكردن ، خون كسي را بجوش آوردن ، عصباني كردن .
بانك جمع آوري خون ( براي تزريق به بيماران ومجروحين ).
برادر هم خون ، برادر خوانده .
گويچه هاي خوني، ياخته خون .
شمارش تعداد گويچه هاي خون در حجم معيني.
كينه وعداوت خانوادگي، دشمني ديرين .
گروه خوني ( كسي را ) تعيين كردن ، گروه خون .
خون بها، ديه .
مسموميت خون ، عفونت خون .
فشار خون .
گروه خوني ( كسي را ) تعيين كردن ، گروه خون .
رگ ، عروق خوني.
قتل عام، خون ريزي.
ترس آور، وحشتناك .
(ج. ش. ) نوعي سگ شكاري كه شامه بسيارتيزي دارد، (مج. ) كارآگاه ، بااشتياق و تيزهوشيتعقيب كردن .
از روي خونخواري.
بي خون ، بدون خونريزي.
رگزن ، فصاد.
رگزني، حجامت.
برنگ خون ، خونين .
خونريزي، سفك دمائ.
قرمز، سرخ وورم كرده ، خون گرفته ، برافروخته .
رگ گردش خون .
زالو، هرجانوري كه خون مي مكد، (مج. ) كسي كه از ديگري پول بيرون ميكشد.
تشنه بخون ، خونريز، سفاك ، بيرحم.
برنگ خون ، خوني، خون آلود، قرمز، خونخوار.
مشروبي كه از ودكا و سوس گوجه فرنگي درست ميكنند.
شكوفه ، شكوفه كردن ، گل دادني، بكمال وزيبائي رسيدن .
شلوار گشاد و زنانه ورزشي، گياه شكوفه كرده ، شخص بالغ، اشتباه احمقانه .
گلدار، شكوفه دهنده ، پيشرفت كننده .
پرگل، پرشكوفه ، رشدكننده .
پارازيت، صداي نامطبوع راديو، اشتباه احمقانه .
شكوفه ، گل، ميوه ، گل دادن ، داراي طراوت جواني شدن .
لكه دار كردن يا شدن ، لك ، لكه ، بدنامي، عيب، پاك شدگي.
زدودن ، محو كردن .
دمل، لكه ، خال، جوش چرك دار، كورك ، داراي رنگ غير واضح، رنگ محو.
جوهر خشك كن ، دفتر باطله ، دفتر ثبت معاملات، دفتر روزنامه .
كاغذ خشك كن .
پيراهن ياجامه گشاد، بلوز.
دميدن ، وزيدن ، در اثر دميدن ايجاد صدا كردن ، تركيدن .
دم بدم، پشت سرهم، يك ريز، يك گير.
تركيدن ، پنجرشدن ، پنچري، منفجر شدن ، انفجار.
گذشتن ، طي شدن ، رد شدن .
منفجر كردن ، تركاندن ، عصباني كردن ، انفجار، عكس بزرگ شده .
دمنده ، وزنده ، كسي يا چيزي كه بدمد يابوزد، ماشين مخصوص دميدن .
تفنگ بادي، پفك .
آدم لاف زن ، پرحرف.
ورم كرده ، دميده شده ، خسته .
سرخ روي، سرخ گونه ، خشن ، زمخت، زن چاق.
چراغ جوشكاري.
بادي، باددار، بسهولت باطراف منتشر شونده .
سرخ روي، سرخ گونه ، خشن ، زمخت، زن چاق، سرخ گونه ، شلخته .
كف، حباب، چربي بالن وسايرپستانداران دريائي، چاق شدن ، چربي آوردن ، هايهاي گريستن ، باصدا گريستن ، الچروبه .
ورم كرده ، حباب وار، چاق وفربه .
چماق، چوبدستي سركلفت، باچماق زدن ، مجبوركردن ، كتك زدن .
آبي، نيلي، مستعد افسردگي، داراي خلق گرفته ( باthe) آسمان ، آسمان نيلگون .
(طب ) طفلي مبتلا به يرقان ازرق (cyanosis).
عضو طبقه اشراف، نجيب زاده ، اشراف زاده .
نجيب زاده .
هركتاب يانشريه رسمي دولتي، هر كتاب يا سند مستند وقابل اعتماد.
(دربازي پوكر ) ژتون آبي رنگ كه ارزش زيادي دارد، سهام مرغوب.
كارگري.
زاغ كبود.
شلوار كار آبي رنگ ، شلوار كاوبوي.
زمان دراز، مدت طولاني.
انواع گل استكاني آبي رنگ .
(گ . ش. ) ايدا آريزا، قره قاط، زغال اخته .
نيل، پودر آبي رنگ رختشوئي.
مايل به آبي، آبي فام.
آدم متعصب وسخت گير.
نوعي چاپ عكاسي كه زمينه آن آبي ونقش آن سفيد است، چاپ اوزاليدكه براي كپيه نقشه ورسم هاي فني بكار ميرود، برنامه كار.
افسردگي وحزن واندوه ، نوعي سرود وموسيقي جاز.
منسوب به جمعيت زنان جوراب آبي درقرن هيجدهم، زن فاضله ، (مج. ) داراي ذوق ادبي.
توپ زدن ، حريف را از ميدان دركردن ، توپ، قمپز، چاخان ، سراشيب، پرتگاه .
نيل، پودر آبي رنگ رختشوئي.
مايل به آبي، آبي فام.
اشتباه لپي.اشتباه بزرگ ، سهو، اشتباه لپي، اشتباه كردن ، كوكورانه رفتن ، دست پاچه شدن و بهممخلوط كردن .
نوعي تفنگ قديمي، ( مج. ) آدم كودن .
كند، بي نوك ، داراي لبه ضخيم، رك ، بي پرده ، كند كردن .
لكه ، تيرگي، منظره مه آلود، لك كردن ، تيره كردن ، محو كردن ، نامشخص بنظر آمدن .
تقريظ يا توصيه نامه مختصري بركتابي، تقريظ يا اعلان مبالغه آميز.
بروزدادن ، از دهان بيرون انداختن ( كلمات، باout ).
سرخ شدن ، شرمنده شدن ، سرخي صورت در اثر خجلت.
خجول.
باسختي وشدت وسروصدا وزيدن (مثل باد )، پرسروصدا بودن ، باد مهيب وسهمگين .
پرباد.
پرباد.
(ج. ش. ) اژدرمار، مار بوا.
(ج. ش. ) گرازنر، جنس نر حيوانات پستاندار، گراز وحشي.
تخته ، تابلو، شيئت.تخته ، تخته يا مقوا ويا هرچيز مسطح، ميز غذا، غذاي روي ميز، اغذيه ، ميزشور يادادگاه ، هيئت عامله ياامنا، هيئت مديره ، (trade of board)هيئت بازرگاني، تخته بندي كردن ، سوارشدن ، بكنار كشتيآمدن (بمنظورحمله )، تخته پوش كردن ، پانسيون شدن
هيئت مديره .
هيئت بازرگاني، ( درانگليس ) وزارت اقتصاد وبازرگاني.
شاگرد شبانه روزي.
مهمانخانه شبانه روزي، پانسيون ، تخته كوبي.
پانسيون .
تفرجگاهي دركنارساحل كه كف آن تخته باشد.
خوك صفت، بي ادب، وحشي.
(.n) خرده الماسي كه براي شيشه بري بكار رود، (.vi and .vt)لاف، مباهات، باليدن ، خودستائي كردن ، سخن اغراقآميز گفتن ، به رخ كشيدن ، رجز خواندن .
لاف زن ، خودستا.
لاف زن ، چاخان .
كشتي كوچك ، قايق، كرجي، هرچيزي شبيه قايق، قايق راني كردن .
كرجي بان ، قايقران .
قايقراني.
افسري كه مسئول افراشتن بادبان ولنگر طنابهاي كشتي است.
فريب دادن ، ازراه فريب وخدعه چيزي را بدست آوردن ، ضربت زدن ، سرزنش يا طعنه ، شوخي، حقه ، شاقول، وزنه قپان ، منگوله ، حركت تندو سريع، سرود ياتصنيف، ضربت، يك شيلينگ .
كسي يا چيزي كه متصل بالا وپائين رود يا داخل وخارج شود.
جنجال، سر وصدا.
قرقره ، ماسوره .
هسته سيم پيچ.
نوعي توري نخي يا ابريشمي.
پي درپي اشتباه كردن ، مرتكب خطا شدن ، اشتباه كاري، لغزش.
پاسبان ، پليس.
گيره موي سر.
دختر نابالغ ( بين و سالگي ).
جوراب ساقه بلند دخترانه .
جوراب ساقه بلند دخترانه .
دختر نابالغ ( بين و سالگي ).
نوعي سورتمه كوچك .
دم كل، اسب يا سگ دم كل، هرچيز ناقص يامختصر شده ، آدم مهمل.
يكنوع چرم پوست گوسفند كه براي صحافي بكار ميرود، تيماج.
پيشگوئي كردن ، نشانه بودن (از)، حاكي بودن از، دلالت داشتن ( بر)، شگون داشتن .
پستان بند، سينه بند ( زنانه ).
داراي بدن ، جسيم.
بدني، داراي بدن ، عملا، واقعا، جسماني.
خنجر، نوعي جوالدوز.
رشوه ، دسته ، جمع، جمعيت.
جسد، تنه ، تن ، بدن ، لاشه ، جسم، بدنه ، اطاق ماشين ، جرم سماوي، داراي جسم كردن ، ضخيم كردن ، غليظ كردن .تنه ، بدنه .
(=corporation) شركت، شركت سهامي.
كسي كه براي تشريح نبش قبر ميكند، جسد دزد.
گاردمخصوص، مستحفظ شخص.
باتلاق، سياه آب، گندآب، لجن زار، درباتلاق فرورفتن .
ديو، جن ، شيطان .
لولو، مايه ترس ووحشت.
دراثر امري ناگهان وحشت زده وناراحت شدن ، رم كردن ، تامل كردن ( در اثر ترس وغيره )، كارسرهمبندي كردن .
ديو، جن ، شيطان .
(=boggle) لولو، آدم زشت.
ساختگي، جعلي، قلابي.
غول، لولو.ديو، جن ، شيطان .
صداي گاو يا جغد كردن ، اظهار تنفر، هو كردن .
كورك ، دمل، جوش، التهاب، هيجان ، تحريك ، جوشاندن ، بجوش آمدن ، خشمگين شدن .
ديگ بخار.
كتري ساز، سازنده ديگ بخار.
نقطه غليان ، درجه جوش، ( مج. ) عصبانيت.
خشن وزبر، خشن وبي ادب، قوي، سترك ، شديد، مفرط، بلند وناهنجار، توفاني.
پيچ، زبانه .بي باك ، دلير، خشن وبي احتياط، جسور، گستاخ، متهور، باشهامت.
حروف ضخيم، حروف سياه .(faced =bold) باصورت برافروخته از غضب وخشم، گستاخ، جسور، ( درچاپ) يكنوعحرف درشت.
گل رس، خاك رس، گل مختوم.
حباب، برآمدگي مانند، (گ . ش. ) قوزه پنبه ، پياز.
بهم ريختن ، سرهمبندي كردن ، قاطي پاتي كردن .
شمشير، چاقوي بلند يك لبه ، قداره .
بالش، متكا، تيري كه بطور عمودي زيرپايه گذارده شود، بابالش نگهداشتن ، پشتي كردن ، تكيه دادن ، تقويت كردن .
(.vi and .vt، .n) پيچ، توپ پارچه ، از جاجستن ، رها كردن ، (. adv) راست، بطورعمودي، مستقيما، ناگهان .
الك ، اسب چموش.
رواني، چرب زباني، فرزي، چرخندگي، تحرك .
قطعه كوچك وگردي از هر چيزي.
بمب، نارنجك ، بمباران كردن ، (نفت ) مخزن .
بمباران كردن ، بتوپ بستن .
توپچي، بمب افكن ( شخص ).
بمباران .
كتان ، جنس پنبه اي ( مج. ) گزافه گوئي، سخن بزرگ يا قلنبه ، مبالغه .
گزاف، قلنبه ، مطنطن .
بادكرده وگرد ومحدب.
هواپيماي بمب افكن ، بمب انداز.
وزوز كردن .
بمب، امر تعجب آور.
(mots bon or mots bons. pl) شوخي، بذله ، لطيفه .
(tons bons. pl) روش خوب، رفتار از روي نزاكت وطبق آداب معموله ، خوش نژاد، اشرافي.
سفربخير، خدا حافظ، خدا به همراه .
باحسن نيت، جدي، واجد شرائط.
رگه بزرگ طلا يا نقره ، منبع عايدي مهم، ثروت بادآورده .
شيريني، آب نبات فرنگي.
قيد.قيد، بند، زنجير، (مج. ) قرارداد الزامآور، عهد وميثاق، هرچيزي كه شخص را مقيدسازد، معاهده ، قرارداد، كفيل، رابطه ، پيوستگي، ضمانت، (حق. ) تضمين نامه ياتعهدنامه دائر به پرداخت وجه ، رهن كردن ، تضمين كردن ، اوراق قرضه .
غلام، بنده ، برده بدون مزد واجرت، زر خريد.
قابل تبديل به اوراق قرضه ، وثيقه پذير.
بندگي، بردگي، اسارت.
ضمانت شده ، امانتي، تضمين دار، كفالت دار.
آبكاري كردن ، روكش دادن .
داراي صاحب سهام قرضه ، دارنده وثيقه ياكفالت، ضمانت دار.
غلام، برده ، رعيت.
برده ، غلام، ضامن ، كفيل.
كنيز، زن زر خريد، كلفت زر خريد.
استخوان ، استخوان بندي، گرفتن يا برداشتن ، خواستن ، درخواست كردن ، تقاضاكردن .
آدم كله خر، آدم احمق وكودن .
كهنه فروش.
اشتباه مضحك .
شكسته بند.
استخواني، استخوان دار.
آتش بزرگ ، آتش بازي.
(=ring) طنين صدا ( مثل صداي زنگ ).
يكنوع طبل دوطرفه كه بادست نواخته ميشود، بانگو.
(=bonhommie) خوش خلقي ورفتار دلپذير.
استخواني تر.
صاحب مهمانخانه ورستوران .
كنيز ( زر خريد)، كسي كه بيگاري ميكند.
نوعي كلاه بي لبه زنانه ومردانه ، كلاهك دودكش، سرپوش هرچيزي، كلاه سرگذاشتن ، درپوش، كلاهك .
بطرز زيبا ودلپذير، بطور سالم وخوشحال.
(=bonnie) زيبا، جذاب، دلپذير، قوي وزيبا.
شير بريده .
مسابقه رسمي، مسابقه بين باشگاهها.
انعام، جايزه ، حق الامتياز، سودقرضه ، پرداخت اضافي.
(vivants bon and vivants bons. pl) علاقمند بزندگي خوب (مخصوصا علاقمندبه غذاي خوب )، عشرت طلب.
استخواني، استخوان دار.
صداي گاو يا جغد كردن ، اظهار تنفر، هو كردن .
اشتباه كاري، دست پاچگي، اشتباه .
(=booby)آدم كودن واحمق، ساده لوح.
طبقه عوام الناس، طبقه بي سواد وجاهل.
نوعي قاز درياي شمالي، ساده لوح، احمق.
تيمارستان ، نوانخانه ديوانگان .
جايزه تسلي بخش.
پنهان تله ، دام ياتله ، دام مهلك ، با پنهان تله مجهز كردن .
(مو. ) نواختن پيانو باضربات تند وضربه اي.
چخ كردن ، راندن ، هو كردن .
فصل ياقسمتي از كتاب، مجلد، دفتر، كتاب، دركتاب يادفتر ثبت كردن ، رزرو كردن ، توقيف كردن .
دفتر كل، دفتر روزنامه ، دفتر حساب.
انتقاد از كتاب، مقاله درباره كتاب.
ارزش هر شيي برحسب آنچه دردفترحساب نشان داده شود، ارزش سهام طبق دفاتر.
صحافي كتاب، تجليد، كتاب سازي.
قفسه كتاب.
تخته ياچيز ديگري كه درانتهاي رديف كتب براي نگاهداري آنهامي گذارند.
كاتب، كتاب دار، كسي كه براي مسافرين جا رزرو ميكند وبليط مي فروشد.
(maker =book).
كتابي، غير متداول، لفظ قلم.
دفتردار، حسابدار، ثبات.
دفتر داري، ساماندهي.دفترداري.
كتاب كوچك ، كتابچه ، دفترچه ، رساله ، جزوه .كتابچه .
(=booklearning) علم كتابي، معلومات ناشي از مطالعه كتاب.
(م. م. ) كتاب نويس، صحاف، ناشركتاب، دلال شرط بندي.
اديب، اهل تحقيق وتتبع، كتابفروش.
نشان لاي كتاب، چوب الف.
كتابخانه سيار.
برچسب كتاب.
كتابفروش.
بساط كتابفروشي.
كتابفروشي.
كسيكه علاقه مفرطي به مطالعه كتب دارد.
بولي.
جبر بول، جبر بولي.
حساب بولي، جبربول.
تابع بولي.
منطق بولي.
ماتريس بولي.
عمل بولي.
عملگر بولي.
متغير بولي.
غرش ( توپ ياامواج )، صداي غرش، غريو، پيشرفت ياجنبش سريع وعظيم، توسعه عظيم(شهر )، غريدن ، غريو كردن (مثل بوتيمار)، بسرعت درقيمت ترقي كردن ، توسعه يافتن .تير كوچك .
چوب خميده اي كه پساز پرتاب شدن نزد پرتاب كننده برميگردد، (مج. ) وسيله اي براي رسيدن بهدفي يا( مخصوصا) عملي كه عكس العمل آن بخودفاعل متوجه باشد.
استدعا، فرمان يادستوري بصورت استدعا، عطيه ، لطف، احسان ، بخشش.
هم پياله ، هم بزم.
كاربي ارزش وبي اهميت.
صحاف، كتاب ساز.
باغبان ، روستائي، دهاتي، آدم بي تربيت، آدم خشن .
خشن ، بي نزاكت، دهاتي.
بالا بردن ، زياد كردن .ترقي، بالارفتن ، ترقي دادن ، جلوبردن ، بالابردن ( قيمت )، كمك كردن .
تشديد كننده ، تقويت كننده ، حامي، ترقي دهنده .بالا برنده ، زياد كننده .
پوتين ياچكمه ، ( مج. ) اخراج، چاره يافايده ، لگدزدن ، باسرچكمه وپوتين زدن .
اردوگاه تعليمات نظامي نيروي دريائي.
واكسي، كفش واكس زن .
(bootie) نيم پوتين .
(booths. pl) اطاقك ، پاسگاه يادكه موقتي، غرفه ، جاي ويژه .
(bootee) نيم پوتين .
چكمه كش، پاشنه كش چكمه .
(=shoelace) بندپوتين .
مشروب قاچاق، معامله قاچاقي انجام دادن .
بي سود، بيهوده ، بي مصرف، بي علاج.
چكمه كسي را ليسيدن ، تملق گفتن از، چاپلوس.
خود راه انداز، خودراه اندازي.
باز كننده خود راه انداز.
روال خود راه انداز.
غنيمت جنگي، غارت، تاراج، يغما.
مشروب الكلي، مشروبات الكلي بحد افراط نوشيدن ، مست كردن .
مشروب خور، خمار.
وابسته به مشروب، مست.
زدن ، تصادف كردن ، برخوردكردن ، تصادم كردن ، وزش، دميدن .
(گ . ش. ) گاوزبان (officinalis borago).
(brothel and =bordello) فاحشه خانه ، فحشائ، آدم بيكاره ومهمل.
سرحد، حاشيه ، لبه ، كناره ، مرز، خط مرزي، لبه گذاشتن ( به )، سجاف كردن ، حاشيه گذاشتن ، مجاور بودن .
سوراخ، سوراخ كردن .گمانه ، سوراخ كردن ، سنبيدن ، سفتن ، نقب زدن ، بامته تونل زدن (با through)، خسته كردن ، موي دماغ كسي شدن ، خسته شدن ، منفذ، سوراخ، مته ، وسيله سوراخ كردن ، كاليبر تفنگ ، (مج. ) خسته كننده .
شمالي.
بادشمال.
ملالت، خستگي.
مته ، هرچيزيكه وسيله سوراخ كردن باشد، سنبه ، ملول كننده ، خستگي آور.
زائيده شده ، متولد.
اسم مفعول فعل bear، تحمل كرده ياشده .
( آمر. ) قصبه ، دهكده ، بخش، ( انگليس ) شهرياقصبه اي كه وكيل به مجلس بفرستد ياانجمن شهرداري داشته باشد.
قرض گرفتن ، وام گرفتن ، اقتباس كردن .قرض كردن ، رقم قرضي.
قرض كننده .
برش (borsh)، نوعي آبگوشت سبزي دار روسي.
برش (borsh)، نوعي آبگوشت سبزي دار روسي.
خرده الماسي تراشدار ( براي شيشه بري )، الماس.
(ج. ش. ) سگ گرگ ( نوعي سگ پشمالوي ايرلندي ).
حرف توخالي، مهمل، حقه بازي، (ز. ع. ) چرند.
بته ، بوته ، بيشه .
بيشه ، درختستان ، پارك يا باغ.
پوشيده از بوته ، پوشيده از بيشه .
(swain =boat) افسر كشتي.
(swain =boat) افسر كشتي.
آغوش، سينه ، بغل، بر، پيش سينه ، باآغوش باز پذيرفتن ، درآغوش حمل كردن ، رازي رادرسينه نهفتن ، داراي پستان شدن (درمورد دختران ).
داراي سينه برجسته ، نهفته .
پستان مانند، داراي پستان برجسته .
بته ، بوته ، بيشه .
بيشه ، درختستان ، پارك يا باغ.
رئيس كارفرما، ارباب، برجسته ، برجسته كاري، رياست كردن بر، اربابي كردن (بر)، نقش برجسته تهيه كردن ، برجستگي.
داراي برجستگي، متمايل به رياست مابي، ارباب منش.
زايماني.
(swain =boat) افسر كشتي.
وابسته به گياه شناسي، تركيب يامشتقي از مواد گياهي و داروهاي گياهي.
گياه شناس، متخصص گياه شناسي.
گياه جمع كردن ( براي مقاصد گياه شناسي )، تحقيقات گياه شناسي بعمل آوردن .
گياه شناسي، كتاب گياه شناسي، گياهان يك ناحيه ، زندگي گياهي يك ناحيه .
سنبل كردن ، خراب كردن ، از شكل انداختن ، وصله وپينه بدنما، كارسرهم بندي، ورم.
هردو، هردوي، اين يكي وآن يكي، نيز، هم.
دردسر دادن ، زحمت دادن ، مخل آسايش شدن ، نگران شدن ، جوش زدن و خودخوري كردن ، رنجش، پريشاني، مايه زحمت.
پر دردسر، پرزحمت، مزاحم.
(=pipal) درخت انجير هندي.
(=botryoid) داراي شكل خوشه انگور، شبيه خوشه انگور.
بطري، شيشه ، محتوي يك بطري، دربطري ريختن .
بشگه يااستوانه محتوي گاز فشرده ، گاز سيلندر.
فروشنده مشروب قاچاق.
تنگنا.تنگه ، راه خيلي باريك ، تنگنا، تنگراه .
ته ، پائين ، تحتاني.ته ، زير، پائين ، كشتي، كف.
از پائين به بالا.
بدون ته ، غير محدود.
پائين ترين ، آخرين ، پايه اصلي وابتدائي.
مسموميت غذائي حاد.
اطاق كوچك مخصوص زن ( كه خواص خود را در آنجا ميپذيرد)، خلوتگاه .
بادكرده ، برآمده ، پف كرده .
شاخه ، تركه ، تنه درخت، شانه حيوان .
شاخه دار.
(=bought) خريداري شده .
آبگوشت.
تخته سنگ ، سنگ ، گرداله .
خيابان پهني كه دراطراف آن درخت باشد بولوارد.
بينظمي، اغتشاش، تشنج، دهم ريختگي كامل.
تزئين اطاق بصورت مرصع كاري.
بالاجستن ، پس جستن ، پريدن ، گزاف گوئي كردن ، مورد توپ وتشرقرار دادن ، بيرون انداختن ، پرش، جست، گزاف گوئي.
دروغ بزرگ وفاحش، لاف زن ، لي لي كننده ، ماموري كه در نمايش ها وغيره اشخاصاخلالگر راخارج ميكند.
(=buxom) پرعضله ، قوي، خوش بنيه ، تندرست، سرزنده .
سبكروح، خوشحال، فنري، پس جهنده .
كران .(.vi and .vt، .n)حد، مرز، محدود، سرحد، خيز، جست وخيز، محدودكردن ، تعيين كردن ، هممرز بودن ، مجاوربودن ، مشرف بودن (on يا with)، جهيدن ، (.adj) آماده رفتن ، عازمرفتن ، مهيا، موجود، مقيد، موظف.
جزئ لايتجزي، مقيد، مجبور.
مرز، خط سرحدي.كرانه ، كراني.
شرط كراني.
ازرش كراني.
كران دار.
مقيد، دراسارت، باقيد وبند بسته شده .
بخشنده ، سخي، باسخاوت، فراوان ، پربركت.
بخشنده ، سخي، باسخاوت، خوب ومهربان .
بخشش، سخاوت، انعام، اعانه ، شهامت، آزادمنشي، وفور، بخشايندگي.
دسته گل.
عصاي زوار، باتون .
محل ياشخصي كه مجاور قلعه باشد، شهر بازارگاه يامحل مكاره .
(bourgeois. pl) عضوطبقه متوسط جامعه ، عضو طبقه دوم، طبقه كاسب ودكاندار.
طبقه سوداگر، سرمايه داري، حكومت طبقه دوم، بورژوازي.
(bourne، bourn، =burgeon) سرحد، مرز، هدف، قلمرو.
كيسه ، صرافي، مبادله ، بورس، حمل، قيمت.
بوسيله طناب وقرقره كشيدن ، بزور باطناب كشيدن ، ميگساري كردن .
سرقت، دستبرد بخانه .
كشمكش، تقلا، يك دور مسابقه يا بازي.
دكان ، بوتيك .
گلي كه درسوراخ دكمه كت زده مي شود، بريدگي ياشكاف جاي دكمه ، مادگي.
گاوي، شبيه گاو، گاو خوي.
خم شدن ، تعظيمكردن ، ( با down) مطيع شدن ، تعظيم، كمان ، قوس.
(withdraw، =retire) عقب نشستن ، كنار كشيدن ، باتعظيم خارج شدن .
پاپيون ، كروات.
عوعو، وق وق.
تزكيه وتصفيه ، حذف قسمتهاي خارج از اخلاق.
تزكيه ياتصفيه كردن ، قسمت هاي خارج از اخلاق را حذف كردن از (كتاب وغيره ).
روده ، شكم، اندرون .
باغ، آلاچيق، سايبان .
دشنه ، خنجر.
كاسه ، جام، قدح، باتوپ بازي كردن ، مسابقه وجشن بازي بولينگ ، ( نفت ) كاسه رهنما( دستگاه ابزارگيري ).
(=boulder) تخته سنگ .
پاي كج، پاي كماني.
پاچنبري، داراي پاي كچ ياكماني.
قدح ساز، نوعي كلاه لبه دار، كسي كه باگلوله ياگوي بازي ميكند، مشروب خوارافراطي، دائم الخمر.
بازي بولينگ .
چمن مخصوص بازي با گوي چوبي.
(=archer) تيرانداز، كمان كش، كمانگير.
زه ، چله ، ريسمان دار، زه كمان ، طناب انداختن .
كمان ساز، كمان فروش.
حعبه .(.n)(boxes and box. pl) جعبه ، قوطي، صندوق، اطاقك ، جاي ويژه ، لژ، توگوشي، سيلي، بوكس، (.vt) مشتزدن ، بوكس بازي كردن ، سيلي زدن ، درجعبه محصور كردن ، (غالبا با out ياin)احاطه كردن ، درقاب يا چهار چوب گذاشتن .
كلاسور، كارتن .
گيشه فروش بليط وروديه نمايش، باجه بليط فروشي.
( دربازي ) نتيجه برد وباخت بازي، حساب بازي.
صندلي لژ.
فنر مارپيچ تختخواب.
جعبه آخور، آخور.
يكنوع واگن باري.
مشت زن ، بوكس باز.
شكل جعبه بودن .
مشتزني، بوكس.
دستكش بوكس.
جعبه اي، بشكل صندوق يا جعبه .
درخت شمشاد.
چوب شمشاد، درخت مرمكي، عوجه .
جعبه مانند، بشكل صندوق، مشت زن .
پسر بچه ، پسر، خانه شاگرد.
پيش آهنگ .
تحريم كردن ، تحريم، بايكوت.
دوست پسر، رفيق.
بچگي، پسر بچگي.
پسر مانند.
( اسكاتلند ) پسر، پسربچه ، جوان .
(=fellow) دوست، رفيق، يار.
(=brassiere) پستان بند.
جنجال كردن ، مشاجره كردن ، دعوا، سروصدا.
ابرو، آكولاد.تحريك احساسات، تجديد و احياي روحيه ، بند شلوار، خط ابرو، بابست محكم كردن ، محكمبستن ، درمقابل فشار مقاومت كردن ، آتل.
دست بند، النگو، بازوبند.
بازوئي، بازوبند.
بازوپايان .
بازو، هر عضوي شبيه بازو.
نيروبخش، فرح بخش.
سرخس.
قلاب، كروشه .طاقچه ديوار كوب، پرانتز، اين علامت []، هلال يا دوبند گذاشتن ، طبقه بندي.
شورمزه ، بدمزه .
(گ . ش. ) برگچه زيرگل، برگه .
(گ . ش. ) برگچه فرعي، برگك .
نوعي ميخ كه از وسط پهن شده بياشد، ميخ زيرپهن ، ميخ كوب كردن ، باميخ كوبيدن .
درفش، نوك پهن .
ساحل، دامنه ، سرازيري تپه ، تپه .
لاف زدن ، باليدن ، فخركردن ، باتكبر راه رفتن ، بادكردن ، لاف، مباهات، رجز خواندن .
آدم لافزن ، گزافه گو، متظاهر.
لافزن ، گزافه گو، رجز خوان .
لافزن ، خودستا.
قيطان ، گلابتون ، مغزي، نوار، حاشيه ، حركت سريع، جنبش، جهش، ناگهان حركت كردن ، جهش ناگهاني كردن ، بافتن ( مثل توري وغيره )، بهم تابيدن وبافتن ، مويسر را با قيطان ياروبان بستن .
چيزهائي كه از قيطان يا نوار درست مي شود، قيطان ، نوارياتوري قيطاني.
خط برجسته مخصوص كوران ، الفبائ نابينايان .
مغز، مخ، كله ، هوش، ذكاوت، فهم، مغز كسي را درآوردن ، بقتل رساندن .
زائيده افكار، تصوري، خيالي.
مغزي، فكري، خوشفكري.
تندخو، آتشي مزاج، عجول.
بي مخ.
كاسه مغز، جمجمه .
قوه ادراك شخص خوش فكر وبا قريحه .
ديوانه ، گيج.
فكر بكر وناگهاني، آشفتگي فكري موقتي.
مغز شوئي، اجبار شخص بقبول عقيده تازه اي، تلقين عقايد ومسلك تازه اي، شستشويمغزي دادن .
تلقين عقايد و افكارسياسي و مذهبي واجتماعي درشخص.
بافكر، خوش فكر.
با آتش ملايم پختن ، گرم كردن .
بيشه ، درختستان ، ترمز، عايق، مانع، ترمز كردن .
متصدي ترمز ماشين وترن وغيره ، ترمزبان ترن .
(گ . ش. ) بوته ، خار، خاربن ، تمشك جنگلي.
سبوس، نخاله ، پوست گندم.
شاخه ، شاخ، فرع، شعبه ، رشته ، بخش، ( باtheو forth) شاخه درآوردن ، شاخه شاخه شدن ، منشعب شدن ، گل وبوته انداختن ، ( باfrom ) مشتق شدن ، جوانه زدن ، براه جديدي رفتن .شاخه ، شعبه ، انشعاب، منشعب شدن .
نشاني انشعاب.
رد و بدل كننده شعبه اي.
خط فرعي، شاخه .
گوش ماهي، گوشك ماهي.
شاخه كوچك ، تركه .
نقطه انشعاب.
داغ، داغ ودرفش، نشان ، انگ ، نيمسوز، آتشپاره ، جور، جنس، نوع، مارك ، علامت، رقم، (مج. ) لكه بدنامي، ( درشعر) داغ كردن ، داغ زدن ، ( مج. ) خاطرنشان كردن ، لكه دار كردن .
داغ آهن .
كاملا نو، نو، تر و تازه .
زرق وبرق دادن ( شمشير)، باهتزاز درآوردن ( شمشير وتازيانه )، تكان دادن سلاح ( ازروي تهديد).
كنياك ، با كنياك مخلوط كردن .
خوشي، لذت، داد و بيداد، جنجال.
عجول و بي پروا، متهور، گستاخ، بي حيا، بي شرم.
برنج ( فلز)، پول خرد برنجي، بي شرمي، افسر ارشد.
افسر ارشد ارتش، شخص مهم، امير.
پنجه مشت زني، پنجه بوكس.
پستان بند.
شبيه فلز برنج، باپرروئي، گستاخ وار، بيشرمانه .
بي شرمي، نابخردي، فرومايگي، پستي، برنجي.
برنج مانند، برنجين ، ( مج. ) بي شرم، پررو، نابخرد، بي تدبير، پست، فرومايه ، بدل، قلب، برنگ برنج.
بچه بداخلاق و لوس، كف شير.
صداي پچپچ وبهم خوردن بشقاب، شلوغ كردن ، تاخت، چهارنعل، پچپچ، تق تق.
لاف دليري، خودستا، پهلوان پنبه ، دلير دروغي.
دلاور، تهم، شجاع، دلير، دليرانه ، عالي، بادليري و رشادت باامري مواجه شدن ، آراستن ، لافزدن ، باليدن .
دليري، شجاعت، جلوه .
مريزاد، آفرين ، براوو، هورا.
اظهار شجاعت و دلاوري، روحيه مطمئن وآمرانه .
شجاع، جوش لباس، عالي.
دادوبيداد، سروصداكردن ، نزاع وجدال كردن ، جنجال.
گوشت، ماهيچه ، ( مج. ) نيرو، نيروي عضلاني.
گوشتالوئي، پرواري، عضلاني بودن .
پرعضله ، گوشتالو، ماهيچه دار، نيرومند، قوي، سفت.
عرعركردن ، عرعر.
لحيم كردن ، سخت كردن .
برنجي، ( مج. ) بي شرم، بي باك ، بي پروائي نشان دادن ، گستاخي كردن .
بي شرم، پررو.
لحيم گر.
منقل آتش، برنج سازي.
نقض عهد، رخنه ، نقض كردن ، نقض عهد كردن ، ايجاد شكاف كردن ، رخنه كردن در.
نقض قول.
نان ، قوت، نان زدن به .
وسيله معاش، نان وپنير.
سبدنان ، ( مج. ) شكم، معده ، ناحيه حاصلخيز.
نمونه ، نمونه تابلوئي.
پهنا، عرض، وسعت نظر.
متكفل، كفيل خرج، نان آور.
شكستن ، خردكردن ، نقض كردن ، شكاف، وقفه ، طلوع، مهلت، شكست، از هم باز كردن .انقصال، شكستگي، شكستن .
سقوط ناگهاني، درهم شكننده ، فروريختن ، درهمشكستن ، از اثر انداختن ، تجزيه كردن ، طبقه بندي كردن ، تقسيم بندي كردن .
سربه سر، بي سود و زيان .بي سود و زيان شدن ، صافي درآمدن ، سربسرشدن .
حرز را شكستن وبزور داخل شدن ، درميان صحبت كسي دويدن .
شيوع يافتن ، تاول زدن ، جوش زدن ، شيوع.
عبورازمانع، رسوخ مظفرانه ، پيشرفت غيرمنتظره (علمي يافني).
تفكيك كردن ، تجزيه ، انحلال.
شكستني.
شكستني، شكست.
فرار، استعفائ، جدائي، هجوم وحشيانه گله گوسفند و گاو، رم.
تفكيك ، از كار افتادگي.
موج بزرگي كه بساحل خورده ودرهم مي شكند.
صبحانه ، ناشتائي، افطار، صبحانه خوردن .
فوق العاده خطرناك ، بسيار وحشتناك (مثل سرعت زياد).
نقطه انفصال.
موج شكن .
تيز دادن ، باد ول كردن ، باد شكن .
سينه ، پستان ، آغوش، (مج. ) افكار، وجدان ، نوك پستان ، هرچيزي شبيه پستان ، سينه بسينه شدن ، برابر، باسينه دفاع كردن .
زره سينه ، سينه بند اسب.
شناي پروانه .
استحكام ياسنگر موقتي، نرده بندي عرشه جلو كشتي.
دم، نفس، نسيم، (مج. ) نيرو، جان ، رايحه .
دم زدن ، نفس كشيدن ، استنشاق كردن .
فرصت، استراحت، مكث.
دم زني، تنفس.
فرصت سر خاراندن .
بي نفس، بي جان ، نفس نفس زنان ، (مج. ) مشتاق.
مهيج، باهيجان .
باروح، درمعرض نسيم.
لوح، لوحه ، صفحه ، تخته ، ورقه ، قرص.
آب، دريا، آبگوشت.
ته دار كردن ، ته تفنگ ، ته توپ، (د. گ . ) كفل.
گلنگدن تفنگ .
نيم شلواري، (د. گ . ) شلوار، تنبان .
تفنگ ته پر.
پروردن ، بارآوردن ، زائيدن ، بدنياآوردن ، توليد كردن ، تربيت كردن ، فرزند، اولاد، اعقاب، جنس، نوع، گونه .
پرورش، توليدمثل، تعليم وتربيت.
شلوار كوتاه .
بادشمال ياشمال شرقي، بادملايم، نسيم، وزيدن (مانند نسيم).
نسيم وار، بادمانند.
خنكي، وزش نسيمي، ملايمت.
نسيمدار، خوش هوا، خنك ، تازه ، ملايم، شادي بخش.
نامه ، اختيارنامه .
(نظ. ) درجه افتخاري دادن ، فرمان درجه افتخاري.
كتاب تلخيص شده ، كتاب نماز وادعيه روزانه .
كوتاهي، اختصار، ايجاز.
بوسيله جوشاندن وتخمير آبجوساختن ، دم كردن ، سرشتن ، آميختن ، اختلاط.
نوشابه ، آبجوساخته شده ، آبجوسازي.
آبجوساز.
مخمرآبجو، مايه آبجو.
آبجوسازي، كارخانه آبجو سازي.
(گ . ش. ) گل رشتي، گل حاج ترخاني.
رشوه گير، قابل رشوه بودن .
رشوه دادن ، تطميع كردن ، رشوه ، بدكند.
راشي.
رشائ، ارتشائ، رشوه خواري، پاره ستاني، رشوه .
اشيائ كهنه وعتيقه ، خرت وپرت.
آجر، خشت، آجرگرفتن ، آجرگوشه گرد.
آجرپز.
رنگ آجري.
پاره آجر، زخم زبان .
آجرچين ، خشت مال.
شكننده ، ترد، نامطمئن .
آجركاري، سفت كاري، كوره پزخانه .
آجرپزخانه .
عروسي، جشن عروسي، متعلق بعروس.
عروس، تازه عروس.
حجله .
نديمه عروس، ساقدوش عروس.
زندان ، دارالتاديب، تاديب گاه .
پل، جسر، برآمدگي بيني، (د. ن . ) سكوبي درعرشه كشتي كه مورد استفاده كاپيتان وافسران قرار ميگيرد، بازي ورق، پل ساختن ، اتصال دادن .
قابل عبور يا پل زدن .
پايگاه دركنار دريا، دفاع از قسمت عقب پل.
پل دندان مصنوعي، پل سازي.
نرده پلكان چوبي.
افسار، عنان ، قيد، دهه كردن ، (مج. ) جلوگيري كردن از، رام كردن ، كنترل كردن .
پنير نرمي كه بوسيله كفك رسيده شده باشد.
كوتاه مختصر، حكم، دستور، خلاصه كردن ، كوتاه كردن ، آگاهي دادن .
كيف اسناد، كيف.
بي كار، بي مراجعه ، بي موكل (درمورد وكيل).
بطور خلاصه .
ايجاز، اختصار.
(گ. ش. ) نوعي درخت خلنگ يا خاربن ، گل رشتي.
نوعي كشتي دو دگلي سبك و سريعالسير.
تيپ، دسته ، تشكيلات.
(general =brigadier) (نظ. ) سرتيپ، فرمانده تيپ.
راهزن ، ياغي.
راهزني، ياغي گري.
كشتي دزدان دريائي.
تابناك ، روشن ، درخشان ، تابان ، آفتابي، زرنگ ، باهوش.
روشن كردن ، زرنگ كردن ، درخشان شدن .
جلاكاري.
تابش، درخشندگي، برق، زيركي، استعداد.
تابان ، مشعشع، زيرك ، بااستعداد، برليان ، الماس درخشان .
لبه ، كنار، حاشيه ، پركردن .
لبريز.
پياله لبالب، جام پر.
گوگرد.
رنگ راه راه ، پارچه راه راه .
(=brindle) خط دار، راه راه ، خال دار.
شوراب، آب شور، اشك ، آب نمك .
آوردن ، رساندن به ، موجب شدن .
سبب وقوع امري شدن .
ثمر آوردن ، بارور شدن .
معرفي كردن ، توليد كردن ، نظر كردن به ، ارائه دادن .
وارد كردن ، آوردن ، سود بردن .
بيرون بردن ، از تهمت تبرئه شدن ، به نتيجه موفقيت آميزي رسيدن .
ادامه دادن ، جلورفتن ، وادار به عمل كردن ، بظهور رساندن .
خارج كردن ، از اختفا بيرون آوردن ، زائيدن .
بهوش آوردن ، بحال آوردن ( كسي كه ضعف كرده ).
پرورش دادن ، رشد دادن .
نمكي، شوري، بانمكي.
(=briny) نمكين ، شور.
لب، كنار، حاشيه .
شور، مثل آب دريا، نمكين .
روح، زندگاني، حيات.
نوعي الماس بيضي يا گلابي شكل.
بريكت، خاك زغال قالبي.
بريكت، خاك زغال قالبي.
ضربه انفجاري، انفجار.
سرزنده وبشاش، تند، چابك ، باروح، رايج، چست، تيز، آراسته ، پاكيزه .
گوشت سينه ، سينه انسان .
موي زبر، موي سيخ، موي خوك ، سيخ شدن ، رويه تجاوزكارانه داشتن ، آماده جنگ شدن .
زبر، داراي موي زبر، جنگي.
بريتانيا، انگليس.
بريتانيائي، مربوط به بريتانيا.
شلوار كوتاه ، شلوار، تنكه .
اصطلاحات خاص انگليس.
بريتانيائي، انگليسي، اهل انگليس، زبان انگليسي.
زبان انگليسي رايج درانگلستان .
(=briton) انگليسي، اهل بريتانيا، تبعه انگليس.
خاك انگليس، انگليسي، اهل بريتانيا.
ترد، شكننده ، بي دوام، زودشكن .
تردي، زودشكني.
سنجاق كراوات، برش، سيخ، شكل سيخ، بشكل مته ، سوراخ كن ، سوراخ كردن ، نوشابه درآوردن ( از چليك )، براي نخستين بار بازكردن ، بازكردن يامطرح نمودن ، بسيخ كشيدن ، تخلف كردن از.
سوراخ كن ، مطرح كننده .
پهن ، عريض، گشاد، پهناور، زن هرزه .
(گ . ش. ) باقلا.
ريل راه آهن خيلي دور از هم ( مثل راه آهن روسيه ).
( در ورزش ) پرش طول.
پهن برگ ، غير سوزني.
پهن برگ ، غير سوزني.
داراي فكر وسيع، روشن فكر.
تيشه سرپهن .
تيشه سرپهن .
پهن باند.
پراكندن ، داده پراكني.منتشر كردن ، اشاعه دادن ، رساندن ، پخش كردن ( از راديو)، سخن پراكني.
گوينده ( راديو يا تلويزيون ).
ماهوت.
پهن كردن ، وسيع كردن ، منتشر كردن .
(leaved =broad) پهن برگ ، غير سوزني.
ساخته شده دركارگاه وسيع ( مانند كارگاه قالي بافي ).
توپهائي كه دريك سوي كشتي آراسته شده ، سطح پهن هرچيزي، بايك شليك .
قداره .
گوسفنددنبه دار، پوست بره .
زري، زربفت، پارچه ابريشمي گل برجسته .
( گ . ش. ) نوعي گل كلم.
سيخ ياميل كوچك ، سنجاق يا گل سينه كوچك .
جزوه ، رساله ، كتاب كوچك صحافي نشده كه گاهي جلد كاغذي دارد.
(ج. ش. ) گوركن اروپائي، شغاره .
گوزن نر.
(گ . ش. ) نوعي گل كلم.
(=brogue) پوتين ، چكمه ، كفش، چكمه سنگين پاشنه دار، لهجه محلي، كفش خشن وسنگين .
قلابدوزي كردن ، گلدوزي كردن ، مليله دوزي كردن .
قلابدوزي، گل دوزي، مليله دوزي.
سرخ كردن (روي آتش)، كباب كردن ، سوختن ، داد وبيداد.
جوشاننده ، پزنده ، بهم زننده ، جوجه يا پرنده كبابي.
ورشكسته ، ورشكست، بي پول.
شكسته ، شكسته شده ، منقطع، منفصل، نقض شده ، رام وآماده سوغان گيري.
ازپاي درآمد.
دلشكسته ، نوميد.
دلال، سمسار، واسطه معاملات بازرگاني.
پول دلالي، حق العمل، مزد دلالي.
(ش. ) برمور، نمك آلي يامعدني اسيد هيدروبرميك ، اظهار يا بيان مبتذل.
( طب ) تنگي نفس كه بعلت انقباض عضلات جدارقصبه الريه ايجاد ميشود.
(تش. ) قصبه الريه ، ناي.
مبتلا به برنشيت.
برنشيت، آماس نايژه .
(تش. ) نايچه ، نايژه ، يكي از انشعابات فرعي ناي يا قصبه الريه .
(ج. ش. ) اسب كوچك رام نشده ، توسن .
مفرغ، مسبار، برنزي، برنگ برنز، گستاخي.
سنجاق سينه ، گل سينه ، باسنجاق سينه مزين كردن ، باسنجاق آراستن .
كليه جوجه هائي كه يكباره سراز تخم درمياورند، جوجه هاي يك وهله جوجه كشي، جوجه ، بچه ، توي فكر فرورفتن .
انديشه كننده ، روي تخمنشين .
مرغ كرچ.
قابل تخم گذاري، افسرده ، متفكر.
جوي كوچك .
جاروب، جاروب كردن .
دسته جاروب.
غذاي مايعي مركب از گوشت يا ماهي وحبوبات وسبزي هاي پخته ، آبگوشت.
فاحشه خانه .
(brethren and brothers. pl) برادر، همقطار.
باجناق، برادر زن ، برادر شوهر، شوهر خواهر، هم داماد.
برادري، انجمن برادري واخوت.
برادرانه ، از روي مهرباني، از روي دوستي.
كالسكه .
ابرو، پيشاني، جبين ، سيما.
عتاب كردن ، تشر زدن ، نهيب زدن به .
قهوه اي، خرمائي، سرخ كردن ، برشته كردن ، قهوه اي كردن .
شكر سرخ، شكر خام.
دختر پيشاهنگ هشت ساله تايازده ساله ، يكجور دوربين عكاسي، يكنوع نان شيرينيميوه دار.
مايل به قهوه اي ياخرمائي.
جسته گريخته عباراتي از كتاب خواندن ، چريدن .
كسيكه جسته وگريخته ميخواند.
(طب) تب مالت، تب مواج.
(=bear) آقاخرس، خرس.
كوبيدن ، كبود كردن ، زدن ، سائيدن ، كبودشدن ، ضربت ديدن ، كوفته شدن ، كبودشدگي، تباره .
صدا، شايعات، گزارش، سروصدا، آوازه .
زمستاني، مربوط به زمستان .
مه ، ابر، بخار، شبنم.
بي ارزش، كم ارزش، پست، ارزان ، مسكوك فلزي.
زمستاني، مه آلود، مه گرفته .
(د. گ . ) غذائي كه هم بجاي ناشتا و هم بجاي ناهار صرف شود.
سبزه ، داراي موي مشكي ياخرمائي.
سبزه ، داراي موي مشكي ياخرمائي.
ضربه ، لطمه ، بار، فشار.
پاك كن ، ماهوت پاك كن ، ليف، كفش پاك كن و مانند آن ، قلم مو، علف هرزه ، ماهوت پاك كن زدن ، مسواك زدن ، ليف زدن ، قلم مو زدن ، نقاشي كردن ، تماس حاصل كردن وآهسته گذشتن ، تندگذشتن ، بروس لوله .
اخراج بي ادبانه ، زدايش.
باقلم مو رنگ كردن ، معلومات خود را تجديدكردن ، تجديد خاطره كردن .
بوته ، خاشاك ، بيشه .
پر از بوته وخاشاك ، شبيه ماهوت پاك كن .
(=brusk) خشن در رفتار، بي ادب، پيش جواب.
تندي، خشونت در رفتار.
(گ . ش. ) كلم بروكسل، كلم فندقي.
خشك ( درمورد شراب وغيره ) داراي مقدار خيلي كمي الكل.
جانور خوي، حيوان صفت، وحشي، بي رحم، شهواني.
جانور خوئي، وحشيگري، بيرحمي، سبعيت.
جانور خوئي، حيوان صفت نمودن .
وحشي يا حيوان صفت كردن ، ( م. م. ) وحشي شدن .
جانورخوي، حيوان صفت، بي خرد، سبع، بي رحم، جانور، حيوان ، (مج. ) آدم بي شعوروكودن ياشهواني.
حيواني، پست، بي شعور، درشت، خشن ، ددمنش.
علم خزه شناسي.
حباب.جوشيدن ، قلقل زدن ، حباب برآوردن ، ( مج. ) خروشيدن ، جوشاندن ، گفتن ، بيان كردن ، حباب، آبسوار، (مج. ) انديشه پوچ.
آدامس بادكنكي.
حافظه حبابي.
جور كردن حبابي.
جوش زننده ، پرحباب، شامپاني.
( طب ) خيارك ، ( ج. ش. ) جغد شاخدار.
خياركي.
(طب) غده خياركي، طاعون .
دهاني، وابسته به گونه .
دزد دريائي.
جنس نر آهو وحيوانات ديگر، ( آمر ) قوچ، دلار، بالا پريدن وقوز كردن ( چون اسب )، ازروي خرك پريدن ، مخالفت كردن با ( دربازي فوتبال وغيره )، جفتك ، جفتك انداختن .
هيجان شكارچي تازه كار در مقابل شكار.
لاابالي، شخصي كه مسئوليت خود را بديگران محول ميكند.
شجاع شدن ، پيشرفت كردن ، روحيه كسي را درك كردن ، تهييج كردن .
ديلار، گندم سياه .
گاوچران ، مربي اسب.
درشكه بدون كروك .
گاوچران ، مربي اسب.
دلو، سطل.دلو.
صندلي يكنفري ( در هواپيماواتومبيل ).
جور كردن دلوي.
(گ . ش. ) گياهي شبيه شاه بلوط هندي.
سگ شكاري، تازي.
سگك ، قلاب، پيچ، باسگك بستن ، دست وپنجه نرم كردن ، تسمه فلزي، چپراست، خم شدن .
سپر، سپر كوچك ، دفاع كردن ( باسپر).
متكبر، مغرور، خود فروش.
مرد سفيد پوست، ارباب، خوب.
كرباس آهاردار، كيسه كرباسي، سختي.
اره بزرگ چوب بري.
چارپاره ، ساچمه درشت.
پوست آهو، پوست گوزن .
دم غزال يا گوزن نر.
خولان ، سنجد تلخ.
دندان گراز يا پيش آمده .
روستائي، دهقاني، اشعار روستائي.
جوانه ، غنچه ، شكوفه ، تكمه ، شكوفه كردن ، جوانه زدن .
مذهب بودا.
جوجه شاعر.
لاوك ( مخصوص شستن سنگ معدن ).
(گ . ش. ) افار، افرا، بودله ژاپني.
پرشكوفه ، رفيق، يار.
تكان جزئي خوردن ، تكان دادن ، جم خوردن .
بودجه ( فرانسه )، حساب درآمد وخرج.بودجه .
مربوط به بودجه .
كنترل بودجه اي.
تهيه كننده بودجه .
تهيه كننده بودجه .
چرم گاوميش، چرم زرد خوابدار، ضربت، گاو وحشي، زردنخودي، محكم، از چرم گاوميش، براق كردن ، جلا، پوست انسان .
چرم گاوميش.
چرخ سنباده .
(buffaloes or buffalo. pl) گاو وحشي، پريشان كردن ، ترساندن .
ميانگير، سپر، ضربت خور، حائل، پرداخت كردن .ميانگير، استفاده از ميانگير.
ناحيه ميانگير.
حافظه ميانيگر.
ثبات ميانگير.
انباره ميانگير.
با ميانگير، ميانگيردار.
ميانگيري.
قفسه جاي ظرف، بوفه ، اشكاف، رستوران ، كافه ، مشت، ضربت، سيلي.
چرخ سنباده .
گاوميش، ( مج. ) آدم احمق، كله خر.
خواننده مرد در رلهاي فكاهي اپرا.
لوده ، دلقك ، مسخرگي كردن .
مسخرگي.
اشكال، گير.حشره ، ساس، جوجو، بطور پنهاني درمحلي ميكروفون نصب كردن .
غول، لولو.
لولو، با لولو ترساندن .
آدم پست، كثيف وفاسد.
لواط، بچه بازي.
نوعي درشكه سبك يك اسبه ، حشره دار.
تيمارستان ، احمق.
شيپور، بوق.
شيپورچي.
بوق دوچرخه .
گاوزبان ، ديمهاج.
خاتم كاري باصدف يا فلز.
ساختن ، بناكردن ، درست كردن .
سازنده ، خانه ساز.
ساختمان ، بنا.ساختمان ، بنا، عمارت، ديسمان .
كنده ساخت، بنا كنده .
گاوبازي.
توكار.جزو ساختمان ، غير قابل انتقال، موجود در داخل چيزي.
مقابله توكار، بررسي توكار.
تابع توكار.
پر از ساختمان .
( اسكاتلند ) قوي بنيه ، ورزشكار.
لامپ چراغ برق، پياز گل، هر نوع برآمدگي ياتورم شبيه پياز.لامپ برق.
پيازي شكل.
پيازدار، پيازي.
پيازي، پيازدار.
ماشين آهنگري، كوره آهنگري، بولدوزر، تراكتور خاكبرداري.
برآمدگي، شكم، تحدب، ورم، بالارفتگي، صعود، متورم شدن ، باد كردن .
برآمده ، شكم دار، محدب.
انواع ماهيان سربزرگ .
جسم، جثه ، لش، تنه ، جسامت، حجم، اندازه ، بصورت توده جمع كردن ، انباشتن ، توده ، اكثريت.
انباره پر گنجايش.
تيغه ، ديوار، تاق نما، تاقك .
بطور تنه دار، بطور جسيم و پرجثه .
بزرگي، تنه داري، جثه داري.
بزرگ ، جسيم.
گاونر، نر، حيوانات نر بزرگ ، فرمان ، مثل گاو نر رفتاركردن ، (آمر) بي پرواكاركردن .
جلسه محاوره ومرور.
نوعي سگ بزرگ ، بول داگ ، (گاو را) برزمين افكندن .
ارعاب وتهديدكردن ، روي ماشين بولدوزكار كردن .
گلوله ، گلوله تفنگ .
تابلو اعلانات، آگهي نامه رسمي، ابلاغيه رسمي، بيانيه ، آگاهينامه ، پژوهشنامه ، پژوهنامه .
ضد يا مانع گلوله .
گاوباز.
سهره .
(ج. ش. ) غوك بزرگ آمريكائي.
كله شق، سرسخت، آدم كودن وسرسخت.
شمش، شمش زر يا سيم.
سرسخت كله شق.
گوساله وحشي، گاونر اخته .
آغل گاو يا حشم.
صحنه ياميدان گاوبازي.
(eyes s'bull. pl) قلب هدف، تيري كه بهدف اصابت كند.
شلاق چرمي.
قلدر، پهلوان پنبه ، گردن كلفت، گوشت، تحكيم كردن ، قلدري كردن .
ترساندن ، تهديد كردن ، دست انداختن .
ني، بوريا، جگن ، پيزر.
خاكريز، بارو، ديوار(ساحلي)، ديواره سد، موج شكن ، ( مج. ) پناه ، سنگربندي، حامي.
آدم مفت خور يا ولگرد، ولگردي يا مفت خوري كردن ، بحد افراط مشروب نوشيدن .
وزوز كردن ، صداي زنبور كردن ، اشتباه كاري كردن ، سرهم بندي كردن .
( ج. ش. ) زنبورعسل، زنبور درشت ( از جنس bombus).
دست انداز جاده ، ضربت، ضربت حاصله دراثر تكان سخت، برآمدگي، تكان سخت (در هواپيماو غيره )، تكان ناگهاني، ضربت (توام باتكان ) زدن .
سپراتومبيل، ضرب خور، چيز خيليبزرگ .
دست انداز، داراي برآمدگي.
روستائي نادان يا كودن ، آدم بي دست وپا.
خودبين ، از خود راضي، جسور.
پر از برآمدگي، پر از دست انداز، ناهموار.
يكجور كلوچه ياكماج ( انگليسي - ايرلند )، دم خرگوش.
خوشه ، گروه ، دسته كردن ، خوشه كردن .
حرف چرند، چاخان ، توخالي.
بقچه ، بسته ، مجموعه ، دسته كردن ، بصورت گره درآوردن ، بقچه بستن .
جامه گرم دربركردن ، زياد لباس پوشيدن .
چوب پنبه بشكه ، دريچه مجرا، كيسه ، (مج. ) جيب بر، ساقي، دروغ، سوراخ بشگه رابستن .
بنگله ، خانه هاي ييلاقي.
سوراخ شكم خمره يابشكه ، (ز. ع. ) سوراخ مقعد.
اشتباه كار.
پينه پا.
حرف توخالي وبي معني، خوابگاه ( دركشتي يا ترن )، هرگونه تختخواب تاشو.
سنگر وپناهگام زير زميني، انباربزرگ ، پرشدن انبار.
ساختمان خوابگاه .
حرف چرند، چاخان ، توخالي.
سرهم بندي كردن ، سنبل كردن ، ناشيگري، خطاكردن .
پينه ، ورم، اسم حيوان دست آموز ( مثل خرگوش ).
فشار با سر، ( دربيس بال ) زدن توپ، ناخوشي قارچي گندم، غربال، زدن ، فشاردادن ، (ز. ع. ) توپ زدن ، الك كردن ، اصلاح كردن .
پارچه سست بافت پرچمي، خطابي دوستانه ، شنل بچگانه .
طنابي كه بپاي بادبان بسته ميشود.
رهنماي شناور، كويچه ، روآبي، جسمشناور، روي آب نگاهداشتن ، شناور ساختن .
رانش، شناوري، سبكي، شادابي روح، خاصيت شناوري.
شناور، سبك ، سبكروح، خوشدل.
(=burr) خار، تيغ.
(=burbling) جوش، قل قل، سالك ، جوش صورت، صداي قل قل ( درحرف زدن )، اشكال، بي نظمي، درهم وبرهم سخن گفتن ، مغشوش كردن .
بار، وزن ، گنجايش، طفل در رحم، بارمسئوليت، باركردن ، تحميل كردن ، سنگين بار كردن .
گرانبار، سنگين ، ناگوار، شاق، غم انگيز، ظالمانه .
دفتر، دفترخانه ، اداره ، دايره ، ميز كشودار يا خانه دار، گنجه جالباسي، ديوان .
رعايت تشريفات اداري بحد افراط، تاسيسات اداري، حكومت اداري، مجموع گماشتگان دولتي، كاغذ پراني، ديوان سالاري.
مامور اداري، مامور دولتي، مقرراتي واهل كاغذ بازي، ديوان سالار.
وابسته به امور اداري، وابسته به اداره بازي وكاغذ پراني، وابسته به ديوان سالاري.
لوله شيشه مدرج، بورت، تنگ مخصوص شراب مقدس ( دركليسا).
(=buret) لوله شيشه مدرج، بورت، تنگ مخصوص شراب مقدس ( دركليسا).
حصار يانرده اطراف خانه يا شهر، قصبه ، قلعه .
جوانه زدن ، درآمدن ، شروع برشدكردن .
تكه اي گوشت سرخ كرده ياكباب كرده كه براي تهيه ساندويچ بكارميرود( مثل hamburger).
شهرنشين ، شهري، حاكم يا قاضي شهر.
شهر، ( اسكاتلند ) قصبه .
مردم آزاد شهر ياقصبه ، شهرنشينان .
دزد، سارق منازل.
شبانه دزديدن ، سرقت مسلحانه كردن .
ورود بخانه اي درشب بقصد ارتكاب جرم، دزدي.
حاكم، شهردار( درهلند ياآلمان )، اعضاي شهرداري.
نوعي كلاه خود.
دفن ، بخاك سپاري، تدفدين .
بخاك سپارنده ، قبركن .
كشتن ، خفه كردن ، بطورآهسته وغير مستقيم از شركسي راحت شدن .
گره پشم ياپارچه ، كورك ، گره چوب، خار.
كرباس، پارچه كيسه اي.
گره دار، كورك دار.
مسخره آميز، مضحك ، تقليد، رقص لخت، تقليد و هجو كردن .
تنومندي، ستبري، زبري، خشونت.
تنومند، ستبر، كلفت، (براي پارچه ولباس ) زبر وخشن ، گره دار.
(burmese. pl) برمه اي، اهل برمه .
سوزاندن ، آتش زدن ، سوختن ، مشتعل شدن ، درآتش شهوت سوختن ، اثر سوختگي.
سوختن .
چراغ خوراكپزي ياگرم كن ، آتشخان .
ذره بين ، عدسي محدب ياآئينه مقعر، عينك جوشكاري.
جلا دادن ، پرداخت كردن ، صيقل دادن ، جلا، صيقل.
برنوس، ردا.
برنوس، ردا.
آروغ، آروغ زدن .
تفنگ كوچك .
خار، پوست زبرو خاردارميوه ، گره ، برآمدگي، غليظ تلفظ كردن ، حرف r را ادائكردن ، پره يادندانه دار كردن ، بامته سوراخ كردن .
الاغ ( اسپانيولي ).
سوراخ زيرزميني، نقب، پناهگاه ، زيرزمين لانه كردن ، ( مج. ) پنهان شدن ، نقب زدن .
خاردار، خشن .
گنجور دانشكده ، صندوقدار، خزانه دار.
گنجوري، خزانه داري.
كيف كيسه مانند، مغازه يا بازار خريد وفروش، بورس، وجهي كه براي كمك هزينه تحصيليداده ميشود.
كيسه مانند، كيف مانند.
(طب ) آماس كيسه هاي مفصلي.
قطع كردن ، تركيدن ، ازهم پاشيدن ، شكفتن ، منفجر كردن ، انفجار، شيوع.قطاري، پشت سر هم.
خطاي قطاري.
سرعت پشت سر هم.
بخاك سپردن ، دفن كردن ، از نظر پوشاندن .
اتوبوس، بااتوبوس رفتن .گذرگاه ، مسير عمومي.
محرك گذرگاه .
كمك پيشخدمت، پادو.
يكجور كلاه پوستي.
بوته ، بته ، شاخ وبرگ .
ازبوته پوشيده شده .
مقياس وزني است معادل پك (peck) و كوارتز (quarts)، پيمانه غله وميوه كه درحدود ليتر است، پيمانه ، كيل، باپيمانه وزن كردن .
بطورانبوه ، پرپشت.
انبوهي، پرپشتي.
آستر برنجي يا فلزي، عايق، غلاف حيله گردان .
اداي كسي را در آوردن ، مبارزه كردن .
انبوه ، پرپشت.
تجارت، كار و كسب.سوداگري، حرفه ، دادوستد، كاسبي، بنگاه ، موضوع، تجارت.
داده پردازي تجاري.
مرتب، منظم، داراي صورت كار عملي.
تاجر، بازرگان .
مجهز كردن ، باعجله پيش رفتن ، عجله كردن .
يكجور چكمه كه تا زير زانو ميرسد، ( مج. ) تراژدي.
بوس، بوسه ، ماچ، ملچ ملچ.
(ing- ed) مجسمه نيمتنه ، بالاتنه ، سينه ، انفجار، تركيدگي، تركيدن (باup)، خرد گشتن ، ورشكست شدن ، ورشكست كردن ، بيچاره كردن .
منفجر ياخوردكننده ، چيز شكفت انگيزوعجيب.
شلوغي، هايهو، جنبش، تقلا، كوشش، شلوغ كردن ، تقلا ياكشمكش كردن .
مشغول، دست بكار، شلوغ، مشغول كردن .مشغول، اشغال.
علامت اشغال.
فضول، آدم فضول، نخود همه آش، پركاري، اشتغال.
ولي، اما، ليكن ، جز، مگر، باستثناي، فقط، نه تنها، بطور محض، بي، بدون .
قصاب، ( مج. ) آدم خونريز، كشتن ، قصابي كردن .
بي رحمانه ، قصاب وار.
دكان قصابي، كشتارگاه ، ( مج. ) آدمكشي.
ناظر، پيشخدمت سفره ، آبدارباشي.
آبدارخانه .
شاخ زدن ، ضربه زدن ، پيش رفتن ، پيشرفتگي داشتن ، نزديك يامتصل شدن ، بشكه ، ته ، بيخ، كپل، ته درخت، ته قنداقتفنگ ، هدف.
تير، نيزه .
تل يا تپه .
كره ، روغن ، روغن زرد، كره ماليدن روي، چاپلوسي كردن .
شخص خپله و چاق.
(گ . ش. ) گل آلاله ، نوعي شيريني كوچك .
كره ، روغن شير، سرشير.
دست و پا چلفتي، بي دقت.
پروانه ، بشكل پروانه .
آبدوغ، دوغ پس از گرفتن كره .
تافي، شكلات شكر زرد وعصاره ذرت.
آبدارخانه ، جاي فروش آذوقه و نوشابه ، كره اي، روغني.
كپل، كفل.
تكمه ، دكمه ، غنچه ، هرچيزي شبيه دكمه ، تكمه زدن ، باتكمه محكم كردن .دكمه .
سوراخ دكمه ، مادگي، مزاحم شدن .
دكمه انداز، سگك دكمه ، قلاب دكمه .
(گ . ش. ) چنار( آمر. ).
تكمه دار، دكمه اي.
شمع پشتيبان ديوار، حائل، نگهدار، پايه ، شمع زدن ، محكم بستن ، داراي شمع ياحائل.
قنداق تفنگ .
كره اي، شبيه كره ، شامل كره .
كره مانند ( بطرز شيميائي )، شامل كره .
(ش. ) اسيد بوتيريك ، جوهر كره .
خوش هيكل، چاق وچله ، خوش، خوشدل.
خريدن ، خريد، ابتياع، تطميع كردن .
باپول مصالحه كردن ، تطميع كردن .
سهم كسي را خريدن .
خريدار.
وزوز كردن ، ورور كردن ، نامشخص حرف زدن ، وزوز، ورور، شايعه ، همهمه ، آوازه .
(گ . ش. ) سنقر، پرنده اي شبيه باز، آدم لاشخور وپست، لاشخور.
زنگ اخبار، وزوزكن .
(bweekends) آخر هفته ، تعطيل آخر هفته ، تعطيل آخر هفته را گذراندن .
بدست، بتوسط، با، بوسيله ، از، بواسطه ، پهلوي، نزديك ، كنار، از نزديك ، ازپهلوي، ازكنار، دركنار، از پهلو، محل سكني، فرعي، درجه دوم.
درآينده ، كمكم، متدرجا، بزودي، بفوريت.
كلا، رويهمرفته .
ضربت تصادفي.
انتخابات فرعي.
غرض شخصي، قصد پنهان .
گذشته ، كهنه ، قديمي، گذشته ها، چيزهاي گذشته .
پس كوچه ، كوچه فرعي.
خط دوم يافرعي، خط فرعي راه آهن ، (ز. ع. ) كار ياشغل اضافي وزائد.
فرآورده فرعي، محصول فرعي، ( مج. ) نتيجه فرعي.
اتفاقا، تصادفي، ضمنا.
جاده پرت، كوچه پرت، كوره راه ، راه فرعي.
چيزهاي كناري ياثانوي، فرعي، خداحافظ.
خدا حافظ.
انتخابات فرعي.
آئين نامه ، نظامنامه ، قانون ويژه ، قانون فرعي وضمني.
آئين نامه ، نظامنامه ، قانون ويژه ، قانون فرعي وضمني.
لقب، اسم فرعي، اسم دوم.
گذرگاه ، جنبي، كنار گذاشتن .گذرگاه فرعي، سبب انشعاب شدن ، از راه فرعي رفتن ، تقاطع كردن ، گذشتن .
جاده فرعي، جاده پرت.
ماورائ الصوت، داراي سرعتي پنج يا شش برابر امواج صوتي در فضا.
نمايش فرعي بين دوپرده .
آغل گاو.
جاده فرعي، پس كوچه ، جاده كم آمد وشد.
تماشاگر، تماشاچي، بيننده ، ناظر.
كوچه پرت، خيابان كناري، خيابان فرعي.
هشت بيت (بايت).لقمه .
نشاني پذير تالقمه .
لقمه گرا.
عبرت، ضرب المثل، گفته اخلاقي، اشاره يانگاه مختصر.
وابسته بروم شرقي.
سومين حرف الفباي انگليسي و غالب السنه غربي، هرچيزي درمرتبه سوم.
(مو. ) كيد C.
تاكسي، جاي راننده كاميون ، جاي لوكوموتيوران .
دوز و كلك ، دسيسه و توطئه ، روايت، راز، سر، دسيسه كردن .
(cabbalah - =cabbala ) حديث يا روايت شفاهي وزباني، علوم اسرار آميز از قبيل علمارواح.
مكتب حروفيون .
كلبه ، خانه كوچك ، كابين .
ميكده ، ميخانه ، كاباره ، شادخانه .
كلم، دله دزدي، كش رفتن ، رشد پيدا كردن ( مثل سركلم ).
(cabbalah - =cabala ) حديث يا روايت شفاهي وزباني، علوم اسرار آميز از قبيل علمارواح.
(cabala - =cabbala ) حديث يا روايت شفاهي وزباني، علوم اسرار آميز از قبيل علمارواح.
(driver =cab) راننده تاكسي.
(driver =cab) راننده تاكسي.
تير، تنه درخت، شاه تير، لاپه ( درشيرواني ).
اطاق كوچك ، خوابگاه ( كشتي )، كلبه ، كابين .
قفسه ، اطاقك ، هيئت وزرا.قفسه ، جعبه كشودار، كابينه ، هيئت دولت.
قفسه ساز، مبل ساز.
قفسه سازي، مبل سازي.
كابل، طناب سيمي.طناب سيمي ضخيم، سيم تلگراف، سيم كشي كردن ، تلگراف كردن ، شاه سيم.
ترامواي برقي.
سيم يا كابل نقاله ، راه آهن برقي.
تلگراف.
كابل كوچك .
راننده تاكسي.
(ش. ) ذغالي، حاصل از كربن .
اسباب سفر، مجموعه ، قسمت (با whole).
آشپزخانه كشتي، اطاق كارگران قطار.
كشتي راني ساحلي، تجارت ساحلي، كابوتاژ.
چرم نرم گوسفند، ميشن .
درشكه دوچرخه .
توقفگاه تاكسي، ايستگاه درشكه .
تعلل، طفره ، با احتياط جلو رفتن .
كاكائو.
كره نارگيل.
نهانگاه ، ذخيره گاه ، چيز نهان شده ، مخزن ، پنهان كردن .
حافظه پنهاني.
نزار، ضعيف البنيه ، مبتلا بسوئ هاضمه وضعف.
مهر، خاتم، كپسول، پهن ، كاشه .
(=cachexy)(طب ) ضعف بنيه وعوارض آن ، سوئهاضمه ، زردي صورت، نزاري.
قاه قاه خنديدن ، در خنده افراط كردن .
قاه قاه خنده .
صداي مرغ درحالت تخم گذاري، غدغد ( مثل غاز )، وراجي، هرزه درائي، قات قات كردن .
روح پليد، شيطان ، ديو، كابوس.
فساد نژادي دراثر حفظ وابقائ صفات بد.
رشته اي از علم درباره فساد و خرابي نژاد.
خط بد، املائ غلط.
بدصدا، ناهنجار.
صداي ناهنجار و خشن ، بدصدائي، بدآهنگي.
(گ . ش. ) انجيرهندي، كاكتوس، صباره خنجري.
وابسته به نوك وانتهاي درخت، مغزي، دماغي.
پست و بدون مبادي آداب بودن ، آدم بي تربيت.
مربوط به مميزي عوائد و ثبت اراضي واملاك ، مربوط به املاك مزروعي.
مامور ثبت ومميزي املاك مزروعي وغير منقول، دفتر مميزي وتقويم وثبت اراضي واملاك .
لاشه ، نعش ( انسان )، جسد ( براي تشريح ).
لاشه مانند، داراي رنگ پريده و مرده ، جسدوار.
جامه ژنده ، لباس مندرس، نوعي نخ پشمي، نخ قلابدوزي.
دانش آموز دانشكده افسري، پسر كهتر، پيشخدمت، پيشخدمتي كردن ، پادوي كردن .
جامه ژنده ، لباس مندرس، نوعي نخ پشمي، نخ قلابدوزي.
اوباش صفت، بي تربيت، پست.
(=caddie) چاي دان ، توپ تنيس، لولو، شبح.
دست پرورده ، حيوان دست آموز، چليك ، بشكه ، بچه عزيز دردانه ، عرعر.
وزن ، آهنگ ، هم آهنگي، افول.
( مو. ) آهنگ معترضه اي كه طي آهنگ يا آوازي آورده شود، قطعه آواز يكنفري.
دانشجوي دانشكده افسري.
گره زدن ، بستن ، محكم كردن ، باربري كردن ، اخاذي كردن ، دوره گردي كردن ، گدائي، دوره گردي.
كادر، مجموعه يك طبقه از صنوف اجتماعي، واحدياز قبيل قضائي واداري ونظامي وغيره .
چماق قاصدي، عصاي چاووش، نشانه علم پزشكي.
زودگذر، فناناپذير، تندگذر، زود افت.
قيصر، امپراطور.
زايمان از راه پاره كردن شكم مادر.مربوط به عمل سزارين يا شكافتن رحم و درآوردن بچه .
حكومت امپراطوري، حكومت مطلقه .
وقفه ياسكوت شعردرانتهاي كلمه يا وتد، سكته ، وقفه ، ايست.
رستوران ، كافه .
رستوراني كه مشتريها براي خودشان غذا ميبرند.
كافئين .
خفتان ( نوعي لباس مردانه ).
قفس، درقفس نهادن ، درزندان افكندن .
مرغ قفس.
(=cagy) (ز. ع. ) حيله گر، زيرك ، كمرو.
(=cagey) (ز. ع. ) حيله گر، زيرك ، كمرو.
دفتر، كتابچه .
همدم، شركت، تباني.
دوره گرد، آدم خانه بدوش.
توده سنگ ، تل سنگ ، سنگ قبر.
( نظ. ) صندوق مهمات، واگون مهمات، ارابه ارتشي.
(=captive) اسير، دستگير، ترسو، نامرد.
ريشخندكردن ، گول زدن ، چاپلوسي، گول.
(=cajolery) ريشخند، گول، دست بسر كردن .
(=cajolement) ريشخند، گول، دست بسر كردن .
كيك ، قالب، قرص، قالب كردن ، بشكل كيك درآوردن .
زندان ، محبس، حبس.
پربلا، بدبختي آور، مصيبت بار، خطرناك ، فجيع.
بلا، بيچارگي، بدبختي، مصيبت، فاجعه .
سوسن اصغر.
نوعي درشكه ، كروك درشكه ، نوعي روسري يا باشلق.
آهكي، داراي كلسيم.
داراي آهك ، آهكي، مشتق از آهك .
داراي كالسيت يا كربنات آهك .
تبديل به آهك ، تحجر، تكليس شدن ، آهكي شدن .
تبديل باهك ، عمل آهكي شدن ، تكليس، برشتن .
آهكي كردن ، مكلس كردن ، خشك كردن .
آهكي ياسنگي كردن ، آهكي شدن ، متحجر شدن .
كلسيم.
قابليت شمارش.
حساب كردني، برآورد كردني، قابل اعتماد.
حساب كردن ، برآورد كردن .حساب كردن .
محاسبه ، محاسبات.محاسبه ، حساب، برآورد.
حسابگر، حساب كننده .حسابگر، محاسب.
حساب جامعه و فاضله ، جامع و فاضل، سنگ .حساب ديفزانسيل و انتگرال، جبر.
حساب تغييرات.
(=cauldron) ديگ ، كتري بزرگ ، پاتيل.
گرماده ، حرارت بخش.
سالنامه ، سالنما، تقويم.تقويم.
مهره كشيدن ، برق انداختن ، فشار دهنده .
(گ . ش. ) گل هميشه بهار، گل اشرفي، آذريون .
برافروختگي، ( مع. ) سوزوگداز، تب عشق، تب نواحي حاره كه دراثرگرمازدگي ايجاد ميشود، تب كردن ، شعله ور شدن .
گوساله ، نرمه ساق پا، ماهيچه ساق پا، چرم گوساله ، تيماج.
هوس، علاقه دمدمي.
پوست گوساله ، تيماج.
(=calibre) قطرگلوله ، قطردهانه تفنگ يا توپ، كاليبر، ( مج. ) گنجايش، استعداد.
قطر داخلي چيزي را اندازه گرفتن ، تحت قاعده واصول معيني درآوردن ، واسنجيدن .مدرج كردن .
درجه بندي.
پارچه هاي پنبه اي ارزان قيمت، چلوار، ( آمر. ) قلمكار.
عمل باسمه كردن پارچه ، چيت سازي.
مه آلود، تاريك ، تيره ، تار، غليظ.
كاسه لاك پشت، قسمت بالاي كاسه لاك پشت.
كاسه زيرين لاك پشت.
كوليس، نوعي پرگار كه براي اندازه گيري ضخامت يا قطر اجسام بكار ميرود، فندق شكن ، گازانبر.
خليفه .
خلافت.
وابسته به ورزشهاي سبك سوئدي.
ورزشهاي سبك بدون وسيله ، ورزشهاي سوئدي.
(calices. pl) (گ . ش. ) كاسبرگ ، كاسه گل، پياله ، فنجان .
(.n) (caulker، calker، =caulk) بتونه كاري كردن ، زيرپوش سازي كردن ، مسدود كردن ، نعل زدن ، (.vt) سرخوردن روي يخ، بانعل يالگد اسب مجروح شدن ، كپيه كردن ، محاسبه كردن ، چرت زدن .
(caulk، calk، =caulker) بتونه كاري كردن ، زيرپوش سازي كردن ، مسدود كردن ، نعل زدن .
فرا خواندن ، فرا خوان .بانگ ، صدازدن ، ندا، خبر، ناميدن ، احضار كردن ، خواستن ، فرياد، صدا، خبر، احضار، دعوت، نامبري، خواندن اسامي.
تخته اعلانات.
فراخواني با نام.
فراخواني با ارجاع.
فراخواني با نتيجه .
فراخواني با ارزش.
سرزنش كردن ، ملامت كردن ، تحقير كردن .
فاحشه تلفوني.
فاحشه خانه .
تو خواني، تو خواندني.
دستورالعمل فراخواني.
منحرف كردن ، صرفنظر كردن .
فراخوان پردازي.
حكم فرا خواني.
شيپور احضار.
احضار براي فعاليت هاي نظامي، دستور ارسال گزارش، شيپور احضار، بخاطر آوردن ، تذكر دادن ، جمع كردن .
صدازدني، فراخواندني.
پسربچه ، جوان ، جوانك .
پسربچه ، جوان ، جوانك .
پادو يا پيشخدمت ( درتاتر ).
فرا خوانده .
برنامه فرا خوانده .
ديدني كننده ، صدا زننده ، دعوت كننده ، ملاقات كننده .
فاحشه ، پتياره ، دعوا و غوغا.
خوش نويس، خطاط.
مربوط به خطاطي.
خوش نويس.
خوش نويسي، خطاطي.
فرياد، صدا، ندا، پيشه و شغل.فراخواني، فراخواننده .
( card visiting = ) كارت ويزيت.
برنامه فرا خواننده .
دنباله فراخواني.
كوليس، نوعي پرگار كه براي اندازه گيري ضخامت يا قطر اجسام بكار ميرود، فندق شكن ، گازانبر.
ورزش، ورزش سبك .
رژه پر سروصدائي همراه با كرنا و بوق، (آمر. ) آواز يا تصنيف هزلي وتفريحي.
برآمده ، پينه دار، سخت.
سخت شدن يا پينه كردن پوست.
سفت، پينه خورده ، بيحس، بي عاطفه ، سنگ دل، بي حس كردن ، پينه زدن ، پنبه اي.
جوجه اي كه هنوز پر درنياورده ، شخص بي تجربه وناشي.
پينه ، پينه استخواني گياه .
(.n) آرامش، بي سروصدائي، آسوده ، سكوت، آرام، ساكت، ساكن ، (.vt and .vi) آرامكردن ، ساكت كردن ، فرونشاندن .
دادزننده ، (مج. ) نيازمند برسيدگي ( فوري ).
آرام كننده ، مسكن .
بطور آرام.
آرامش، متانت، ملايمت.
مربوط به كالري.
( calory = ) واحد سنجس گرما، كالري.
گرمازا، گرم كننده ، گرمائي.
گرماسنج، حرارت سنج.
گرماسنجي.
( calorie = ) واحد سنجس گرما، كالري.
شبكلاه كشيشان ، عرقچين ، قله برفي، گنبد.
نوعي چپق سرخ پوستان .
افترا زدن ، بهتان زدن به ، بدنام كردن .
افترا زننده .
بدنام كننده ، رسواكننده ، تهمت زننده ، مفتري.
بدنامي، رسوائي، بهتان افترا.
نوعي عرق.
گوساله زائيدن ، زائيدن ، غارزدن ، بشكل غار درآمدن ، جدا كردن .
طاسي، دائالثعلب، ريزش مو.
(گ . ش. ) كاسه گل، كاسبرگ ، گلبرگ .
حفره دار، داراي سطوح حفره دار.
(calyculi. pl) ساختمان فنجاني شكل، ساختمان جامي شكل.
كاسه گل، غلاف گل، حقه گل.
دندانه ( درمسلسل )، تپه كوچك .
همراهي، همدمي، وفاداري، رفاقت.
اطاق كوچك ، حجره .
خميده كردن ، منحني كردن ، قوز يا خميدگي اندك ، تحدب كم، تير يا الوار خميده و كج.
(cambia or cambiums. pl) محل مبادله ، تهاتر، پاياپاي.
نوعي پارچه كتاني ظريف، قميص.
نوشابه گرمي از آب و شير و شكر و اغلب چاي.
بتونه سربي ( براي نگاهداري قاب شيشه )، ميله سربي، بتونه سربي، آمد، گذشته فعلآمدن .
شتر، سار، مسافرت كردن با شتر، رنگ شتري.
ساربان ، شتردار.
شترسوار، ساربان .
( camelopard = ) (ج. ش. ) شترگاوپلنگ ، زرافه ، ( نج. ) ستاره زرافه .
( camellia = ) درخت و گل كامليا.
( camelia = ) درخت و گل كامليا.
( cameleopardalis = ) (ج. ش. ) شترگاوپلنگ ، زرافه ، ( نج. ) ستاره زرافه .
(م. ل. ) كرك يا پشم شتر، پارچه پشم شتر.
گون ، خارشتر.
برجسته كاري درجواهر وسنگ هاي قيمتي، رنگ هاي مابين قرمز مايل به آبي يا قرمزمايلبه زرد، جواهر تراشي كردن .
دوربين يا جعبه عكاسي.
دستگاهي كه تصويري را بزرگ كرده و منعكس ميسازد.
تاريك خانه ، اطاقك تاريك جعبه عكاسي.
عكاس، آدميكه بادوربين كار ميكند.
وابسته بمبادله تجارتي، تهاتري.
گاري كوتاه بي لبه ، واگن روباز، كاميون .
(=camisada) شبيخون ، لباس يا پيراهن علامت داري كه هنگام شبيخون مي پوشندتاطرفين يكديگر را بشناسند.
نوعي ژاكت آستين دار، زير پوش زنانه .
صوف، شالي.
گل گاوچشم، بابونه .
استتار، پوشش، پنهان كردن وسائل جنگي، مخفي كردن ، پوشاندن .
اردو، اردوگاه ، لشكرگاه ، منزل كردن ، اردو زدن ، چادر زدن ( بيشتر با out).
اشخاص غير نظامي كه همراه قشون حركت ميكنند.
زمين مسطح، جلگه ، يك رشته عمليات جنگي، لشكركشي، مبارزه انتخاباتي، مسافرت درداخل كشور.
كسي كه در لشكر كشي شركت ميكند، سرباز كهنه كار، نامزد انتخابات.
(campanili or campaniles. pl) برج كليسا، منار، محلناقوس كليسا.
علم زنگ شناسي، هنر زنگ زدن ( دررقص ).
زنگ مانند، بشكل زنگ ، جرسي.
حنا.
كافور.
كافور زدن به ، عرق كافور زدن .
اجتماع پسران ودختران پيش آهنگ از ناحيه معيني.
عسلي تاشو.
زمين دانشكده ومحوطه كالج، پرديزه ، فضاي باز.
ميله اي كه بچرخ دنده متصل مي شود، محور بادامك .
(.vi and .vt) قادربودن ، قدرت داشتن ، امكان داشتن (may)، (.vi and .vt.n) حلبي، قوطي، قوطي كنسرو، درقوطي ريختن ، زندان كردن ، اخراج كردن ، ظرف.
(cannot) منفي فعل > توانستن <.
كنعان ، سرزمين موعود اسرائيل.
كنعاني.
كشور كانادا.
اهل كانادا، كانادائي.
(.n) (=chanal) ترعه ، زه آب، مجراي فاضل آب، كاريز، آبراه ، (.vt) ترعه زدن ، حفرترعه كردن ، آبراه ساختن .
قايق مخصوص كانال.
داراي پيچ هاي طولي، آبراه مانند، راه راه ، شياردار.
(canaliculi. pl) آبراهك ، كاريزك ، سوراخ باريك .
مجرا سازي ( براي فاضل آب )، احداث ترعه و قنات، لوله كشي، زه كشي، آبراه سازي.
زه كشي كردن ، نهرسازي، لوله كشيكردن ، ايجاد آبراه كردن .
خبردروغ، شايعات.
قناري، رنگ زرد روشن ، شراب محصول جزاير كاناري.
رنگ زرد روشن .
نوعي بازي رامي.
يك نوع رقص نشاط آور.
فسخ كردن ، لغو كردن ، باطل كردن .باطل كردن ، لغو كردن ، فسخ كردن .
مشبك ، سوراخ سوراخ، اسفنجي، شبكه مانند.
فسخ، لغو، ابطال.الغائ، فسخ، حذف، قلم زدن .
(تش. ) سوراخ سوراخ، اسفنجي.
(طب ) سرطان ، ( نج. ) برج سرطان ، خرچنگ .
سرطاني.
سرطان جلدي، خرچنگ وار، ( طب ) شبه سرطان .
(candelabra. pl) شمع دان چند شاخه ، جار، چهلچراغ.
گرماتاب، دارايتشعشع يا گرماي شديد، تابش ياگرما.
بي تزوير، منصفانه ، صاف وساده .
نامزدي، داوطلبي، كانديد( بودن ).
داوطلب، خواهان ، نامزد، كانديد، داوخواه .
( ship =candidate) نامزدي، داوطلبي.
از روي بي ريائي، رك و راست، خالصانه ، صادقانه .
شيرين شده ، قندي.
(candling) شمع، شمع ساختن .
روشنائي شمع.
ميزان شدت نور برحسب تعداد شمع.
شمعدان .
فتيله شمع، نخ پنبه اي حاشيه دوزي.
( candour) سفيدي، خلوص، صفا، رك گوئي.
( candor) سفيدي، خلوص، صفا، رك گوئي.
آب نبات، نبات، شيرين كردن ، نباتي كردن .
ني، نيشكر، چوب دستي، عصا، باعصازدن ، باچوب زدن .
نيشكر.
نيزار، نيستان .
بافنده صندلي حصيري.
سفيد مايل به تار، كدر.
وابسته به شعراي يماني.
(cannikin) ظرف حلبي كوچك ، آبخوري، پيمانه كوچك .
سگي، وابسته به خانواده سگ ، سگ مانند.
قوطي، چاي دان ، نارنجك ، گازاشك آور.
ماشرا، خوره ، آكله ، يكجور آفت درختان ميوه ، نوعي شته ياكرم، فاسدكردن ، فاسدشدن .
زخم وقرحه كوچك مخصوصا در دهان .
نوزاد مختلف حشراتي كه آفت گياهان اند (بويژه درآمريكا).
گل اختر.
شاهدانه اي، جبل هندي.
شاهدانه ، انواع شاهدانه .
درقوطي كنسروشده ، مست باده .
كنسروسازي، كارخانه اي كه گوشت وميوه وغيره را درقوطي كنسرو ميكند.
آدمخوار، جانوري كه همجنس خود را ميخورد.
آدمخواري.
آدمخورانه .
پياده كردن قسمتهاي دستگاهي براي گذاردن در دستگاه ديگري، آدمخواري كردن .
(canikin) ظرف حلبي كوچك ، آبخوري، پيمانه كوچك .
از روي احتياط، بطور عاقلانه .
ملاحظه كاري، احتياط.
(cannons or cannon. pl) توپ ( معمولا بصورت اسم جمع )، استوانه ، لوله ، بتوپ بستن ، ( در بيليارد ) تصادم دو توپ.
بتوپ بستن ، توپ اندازي، غريو.
گلوله توپ، سريعالسير حركت كردن .
توپچي، توپ انداز.
زيرك ، عاقل، داراي عقل معاش.
قايق باريك وبدون بادبان وسكان ، قايق راني.
قايق ران .
(.vt and .n) تصويبنامه ، تصميم، حكم، قانون كلي، قانون شرع، مجموعه كتب، قانون گزاريكردن ، (.n) (=canyon) دره عميق وباريك .
زني كه درميان جامعه مذهبي يادانشكده اي با ساير اهل آن زندگي كند.
مومن باصول كليسائي، سيستم منطقي، منطق اپيكوري.
شرعي، قانوني، (ر. ) استاندارد، معيار.متعارفي.
صورت متعارفي.
لباس رسمي روحانيون .
مطابقت باقانون شرع، شرعي بودن ، جواز شرعي.
كسيكه قانون شرع يا شرعيان بداند، متشرع.
تشريع، تقديس.
درزمره مقدسان شمردن ، شرعي كردن .
محضر شرع، دادگاه شرع.
سايبان ، خيمه ، كروك اتومبيل، سايبان گذاشتن .
خوش صدا، خوش آهنگ .
(not can = ).
اصطلاحات مخصوص يك صنف يا دسته ، زبان دزدها وكولي ها، طرزصحبت، زبان ويژه ، مناجات، گوشه دار، وارونه كردن ، ناگهان چرخانيدن ياچرخيدن ، باناله سخن گفتن ، بالهجه مخصوصيصحبت كردن ، خبرچيني كردن ، آواز خواندن ، مناجات كردن .
مناسب براي آواز.
گرمك ، طالبي.
چموش، بدخلق، بداخم.
(گ . ش. ) نوعي قارچ كوهي خوراكي.
(مو. ) شعري كه با آواز يكنفري همراه موسيقي خوانده شود.
سرود، مناجات، افسون گري.
كج شده ، يك ورشده ، داراي سطح شيب دار، اريبي.
قمقمه ، فروشگاه يا رستوران ، سربازخانه .
چهارنعل، گامي شبيه چهارنعل، گردش، سوار اسب (چهارنعل رونده ) شدن ، سلانه سلانه راه رفتن .
سرود( روحاني ).
سگدست، پايه .
پل معلق، پل قپاني.
مناجات كردن ، با آواز خواندن .
مغازه خواربار يامشروب فروشي، خورجين .
گوشه ، تكه ، قاش.
سرود، بند( شعر)، قسمت، فصل ( كتاب ).
زاويه ، بخش، بلوك ( بويژه در سويس )، به بخش تقسيم كردن ( غالبا با out).
(cantonese. pl) اهل كانتن ( درچين )، لهجه كانتوني.
اردوگاه .
آواز خوان مذهبي.
بشاش، سرزنده .
كانادائي.
(.n) (=canvass) كرباس، پارچه مخصوص نقاشي، ( مج. ) نقاشي، پرده نقاشي، كف رينگ بوكسيا كشتي.
(.vi and .vt، .n) (=canvas) براي جمعآوري آرائ فعاليت كردن ، الك يا غربال كردن .
پروپاكاندچي انتخابات و غيره ، راي جمعكن .
دربند، تنگه ، دره باريك وتنگ .
( onizcan or oneszcan. pl) شعربزمي.
سرود يا تصنيف كوچك .
كائوچو، لاستيك .
(capa) طاق.كلاه ، سرپوش، كلاهك ، راس، باكلاهك پوشاندن ، پوشش دار كردن ، سلام دادن بوسيله برداشتن كلاه از سر، سربطري يا قوطي.
سرتاپا، از سر تا پا، سرتاسر.
استعداد پيشرفت، صلاحيت، قابليت.قابليت، توانائي.
توانا، قابل، لايق، با استعداد، صلاحيتدار، مستعد.
گنجا، جادار، گنجايش دار، گشاد، فراخ، وسيع.
توان ، ظرفيت الكتريكي.ظرفيت خازني.
تواناكردن ، لايق كردن ، صلاحيتدار كردن .
خازني.
خازن .باطري، ذخيره كننده برق، خازن ، انباره .
انباره خازني.
گنجايش، ظرفيت.گنجايش، صلاحيت، استعداد، مقام، ظرفيت.
چرخش بطرف چپ وراست، پلكان مارپيچ.
زره وتجهيزات اسب، مجهز كردن .
دماغه ، شنل.
كلاه خود كوچك ، نوعي كلاه زنانه .
از روي شادي جست وخيز كردن ، رقصيدن ، جهش، جست وخيز، شادي.
حكم يا امريه دائر بر توقيف شخص معيني.
قوه شعريه .
مويرگ ، موئي، باريك ، ظريف، عروق شعريه .
حرف بزرگ ، حرف درشت، پايتخت، سرمايه ، سرستون ، سرلوله بخاري، فوقاني، راسي، مستلزم بريدن سر يا قتل، قابل مجازات مرگ ، داراي اهميت حياتي، عالي.
حساب دارائي وسرمايه .
دارائي طويل المده اعم از مالي واعتباري.
هزينه اي كه براي بهبود سرمايه وافزايش آن بكار ميرود.
حرف بزرگ .
ماليات برسرمايه .
سهام انتشار نيافته شركت تضامني، عنصر مالكيت شركت كه بصورت سهام وگواهي نامه سهام درآمده .
رژيم سرمايه داري، سرمايه گرائي.
سرمايه دار، سرمايه گراي.
جمع آوري سرمايه ، جمع مبلغ سرمايه ، نوشتن با حروف بزرگ .
تبديل بسرمايه كردن ، باحروف درشت نوشتن ، سرمايه جمع كردن .
راسي، مانند سر.
سرانه ، ماليات برهر فرد، سرشماري.
عمارت كنگره درشهر واشينگتن ، عمارت پارلمان ايالتي.
فصلي، مربوط بفصل ( كتاب ).
عضو دسته اي دركليسا، مجموعه دستورهاوآئين نامه هاي اداري وشرعي، سرلوحه ، عنوان ، كتاب راهنماي كلمات كتاب مقدس، كتاب دعا.
تسليم شدن .
كاپيتولاسيون ، تسليم.
(capitula. pl) بخش، فصل يا قسمت مختصري، نوك يا سر كوچك .
خروس اخته ، اخته .
اخته كردن .
روكش، شنل بلند.
كلاه .
كلاهدوز.
كلاه سازي، پوشش، سرپوش، اندودسازي.
قطعه موسيقي آزاد با ضرب نشاط آور.
هوس، تمايل فكري.
هوسباز، دمدمي مزاج، بوالهوس.
(نج. ) برج جدي، بزغاله ، نشانه دهم منطقه البروج.
(گ . ش. ) درخت انجير وحشي.
مربوط به بز، بشكل بز.
جست وخيز (مثل هنگام رقص )، جهش بلند اسب ( ازروي مانع )، جفتك ، جفتك زدن .
( نظ. ) واژگون كردن كشتي، واژگون شدن .
چرخ طناب، چرخ لنگر دوار.چرخ تسمه .
داراي خصوصيات كپسول، مجوف.
(=capsulated) درمحفظه يا حفره قرار گرفته ، واقع در كپسول.
كپسول، پوشش، كيسه ، پوشينه ، سرپوش.
(نظ. ) سروان ، ناخدا، سركرده .
عنوان ، سرلوحه ، عنوان دادن .
ايرادگير، فريبنده ، عيب جو، حيله گر، وسيع.
شيفتن ، فريفتن ، اسير كردن .
شيفتگي، اسارت.
اسير، گرفتار، دستگير، شيفته ، دربند.
اسارت، گرفتاري، گفتاري فكري.
اسير كننده .
دستگيري، اسير كردن ، تسخير، گرفتن .
باشلق يا كلاه شنل.
جامه باشلق دار زنانه ، راهب باشلق پوش، راهب كبوشي.
اتومبيل، واگن ، اطاق راه آهن ، هفت ستاره دب اكبر، اطاق آسانسور.
ارابه ران .
( =carabiner) سرباز حامل تفنگ كارابين كوتاه .
( =carabineer) سرباز حامل تفنگ كارابين كوتاه .
كشتي بزرگ باري وجنگي قديمي.
قند سوخته ، يكجور شيريني مركب از قند وشيره وميوه ، تافي، رنگ زرد، مايل به قرمز.
بصورت قند سوخته درآمدن يادرآوردن .
(=karat) قيراط، واحد وزن جواهرات، عيار.
كاروان .
(=caravanserai) كاروانسرا، كاروانسراي.
( =caravansary) كاروانسرا، كاروانسراي.
نوعي كشتي يا هواپيما.
نوعي كشتي يا هواپيما.
زيره سياه ، درخت زيره .
كارابين ، تفنگ لوله كوتاه سبك .
(ش. ) تركيبات خنثي كربن واكسيژن وهيدرژن .
(ش. ) ممزوج شده با اسيد فنيك .
ذغال خالص، كربن ، الماس بيفروغ.
رونوشت كاربني.
كاغذ كاربن .
( tape carbon)نوار كاربني.
( ribbon carbon) نوار كاربني.
كربن دار.
(carbonadoes carbonados. pl) قطعه گوشت كباب كرده ( با ذغال )، نوعي الماس كدر، كباب كردن ، زخم زدن .
كربنات، بصورت كربن درآوردن ، بصورت ذغال درآوردن .
جوهر قليا، كاربنات دوسود.
عمل آميختن با، بصورت كربنات ( درآمدن ).
گاز اسيد كربونيك .
ذغال دار، ذغال خيز.
زغالي شدن ، تبديل بذغال، زغالش.
ذغال ساختن ، باذغال پوشاندن ياتركيب كردن .
قرابه ، تنگ دهن گشاد، گپ.
ياقوت آتشي، لعلي كه تراش محدب داشته باشد، ( طب ) كفگيرك ، دمل بزرگ ، رنگ نارنجيمايل به قرمز.
(=carbuncular) مزين به ياقوت قرمز، مرضع، دمل دار.
باذغال تركيب كردن ، باذغال آميختن .
عمل تركيب باذغال.
( =carburettor) كابوراتور.
( =carburetor) كابوراتور.
تركيب با كربن .
(=carburet) باكربن تركيب كردن .
زنجيرطلاياگردن بند ويا طوق طلا.
لاشه ، جسد.
كاريكاتورنگار.
ماده مولد يا مشدد سرطان ، سرطانزا.
توليد سرطان .
سرطان زا.
سخت پوست شناس، ( طب ) علم سرطان شناسي، ( ج. ش. ) خرچنگ شناسي.
كارت.برگ ، ورق، ورق بازي، گنجفه ، كارت ويزيت، بليط، مقوا، كارت تبريك ، كارت عضويت، ورق بازي كردن ، پنبه زني، ماشين پرداخت پارچه .
هم تراز كننده كارت.
بستر كارتها.
رمز كارت.
ستون كارت.
دستينه كارت.
رويه كارت.
خورد كارت.
ميدان كارت.
پرونده كارتي.
قالب كارت.
راهنماي كارت.
ناودان كارت.
تصوير كارت.
گير كردن كارت.
بار كننده كارت، كارت باركن .
كارت منگنه كن .
طاقچه كارت، جاي كارت.
كارت خوان .
سطر كارت.
كارت پشته كن .
سيستم كارتي.
بازبين كارت.
هل.
مقوا، مقواي نازك .
(-=cardia -=cardio) كلمات پيشوندي بمعني >دل < يا > قلب < است.
(-=cardi -=cardio) كلمات پيشوندي بمعني >دل < يا > قلب < است.
وابسته بدل، قلبي، فم المعدي.
ژاكت كش باف پشمي، پارچه ژاكت.
كاردينال، عدداصلي، اعداد اصلي، اصلي، اساسي، سهره كاكل قرمز آمريكائي.
عدد اصلي.
(-=cardia -=cardi) كلمات پيشوندي بمعني >دل < يا > قلب < است.
قلب نگار، دستگاه ثبت ضربان قلب، كارديوگراف.
ثبت حركات وضربان قلب، قلب نگاري.
دانش قلب شناسي.
وابسته بريه وقلب.
(=cardsharper) برگ زن ، قمار باز متقلب.
(=cardsharp) برگ زن ، قمارباز متقلب.
تيمار، پرستاري، مواظبت، بيم، دلواپسي (م. م. ) غم، پروا داشتن ، غم خوردن ، علاقمند بودن .
كج شدن .
دوره زندگي، دوره ، مسير، مقام ياشغل، حرفه .
دنبال كردن شغل.
سبكبار، بي خيال.
بادقت، با احتياط، مواظب، بيمناك .
بي دقت.
نوازش، دلجوئي، دلنوازي كردن ، در آغوش كشيدن .
هشتك ، نشان .
سرپرست، مستحفظ، سرايدار.
غمگين ، مضطرب.
كرايه اتوبوس، كرايه ماشين .
(cargos cargoes. pl) باركشتي، محموله دريائي، بار.
وابسته بدرياي كاريب، جزاير واقع دردرياي كاريب.
(=caribou) (ج. ش. ) گوزن كانادائي، گوزن آمريكائي شمالي.
(=caribou) (caribous caribou. pl) (ج. ش. ) گوزن كانادائي، گوزن آمريكائي شمالي.
كاريكاتور، آدمك ، كاريكاتور ساختن .
كرم خوردگي دندان ، پوسيدگي استخوان .
زنگهاي موسيقي، سنتور زنگي.
نوازنده سنتور زنگي.
(carinae carinas. pl) زورق، كشتي حمال، ناو.
مثل زورق، زورقي، شبيه زورق.
( =carriole) درشكه يا كالسكه سبك و كوچك يك اسبه .
ويژه گر قلب.
پوسيده ، كرم خورده .
وابسته بقلب ورگهاي خوني.
تحميل كردن ، بار كردن ، غمگين ساختن ياشدن ، نگران شدن ، بار مسئوليت، رنج و زحمت.
(=carle) دهاتي، شخص پست، آدم بي تربيت.
(=carl) دهاتي، شخص پست، آدم بي تربيت.
زن ، زن مسن ، كامله زن .
زن ، زن مسن ، كامله زن .
زن ، پيرزن ( غالبا از روي تحقير )، عفريته .
يك بار كاميون ، بقدرظرفيت يك ماشين .
وابسته به راهبان كرملي، راهب يا راهبه كرملي.
(طب ) بادشكن ، داروي ضد نفخ.
لاشه ها، كشتار، قتل عام، خونريزي، قصابي.
جسماني، جسمي، نفساني، شهواني.
شهوت، شهوانيت.
ميخك صد پر.
عقيق جگري، رنگ عقيق جگري يا سرخ مسي.
ريشخندكردن ، دلنوازي كردن .
ريشخندكردن ، دلنوازي كردن .
كارناوال، كاروان شادي، جشن .
گوشتخوار.
حيوان گوشتخوار.
ريشخندكردن ، دلنوازي كردن .
نوعي كالسكه يادرشكه ، درشكه سواري كردن .
سرود( خواندن )، نغمه سرائي ( كردن )، چهچه ، سرودشب عيد ميلاد مسيح.
(تش. ) وابسته به شريان ، شاهرگي.
ميگساري، عياشي.ميگساري كردن ، در مشروب افراط كردن .
چرخ فلك .
ميگسار، عياش.
عيب جوئي كردن ، از روي خرده گيري صحبت كردن ، گله كردن ، (ج. ش. ) ماهي كول، كپور.
وابسته به مچ، مچي.
(carpalia. pl) استخوان مچ دست، رسغ دست.
(گ . ش. ) برچه ، حجره گرزن .
درودگر، نجار، نجاري كردن .
درودگري، نجاري.
فرش، قالي، زيلو.
خورجين ، خورجيني، سياست بازي ودغلكاري كردن .
تازه بدوران رسيده وفاسد، مسافر خورجين دار.
فرش، مفروش.
مبحث ميوه ودانه شناسي.
ميوه خوار.
گاراژ بدون سقف.
كشتي بزرگ باري وجنگي قديمي.
كابين يا اطاقك چوبي.
كالسكه .نورد.
كنترل نورد.
بازگشت نورد، سر سطر رفتن .
حامل، موج حامل.برنامه ، حامل ميكرب، دستگاه كارير، حامل.
كبوتر نامه بر، كبوتر قاصد.
سيستم حامل.
موج حامل.
(=cariole) درشكه سبك تك اسبه ، سورتمه سبك .
مردار، لاشه ، گوشت گنديده .
هويج، زردك ، زردك مانند، موي قرمز.
زردك مانند، مخروط.
گردونه ، چرخ فلك .
رقم نقلي.بردن ، بدوش گرفتن ، حمل كردن ، حمل ونقل كردن .
درشكه يك اسبه وچهارچرخه ، چنته يا خورجين .
با پيش بيني رقم نقلي.
ادامه دادن .
انجام دادن .
(حسابداري ) انتقال به صفحه بعد دادن .
پخش رقم نقلي.
درشكه يك اسبه وچهارچرخه ، چنته يا خورجين .
مبتلا به بهم خوردگي حال در اتومبيل.
تهوع در اثر بودن در اتومبيل.
ارابه ، گاري، دوچرخه ، چرخ، باگاري بردن .
باربري باگاري، كرايه گاري، مكاري.
(blanches cartes. pl) كارت سفيد، كاغذ سفيد، ( مج. ) اختيار تام، اختيار نامحدود.
اتحاديه صاحبان صنايع مشابه ، كارتل.
راننده گاري.
آنچه دريك گاري جا بگيرد.
شهر كارتاژ قديم.
نرمه استخوان ، غضروف، كرجن .
غضروفي.
نقشه آماري جغرافيائي.
نقشه كش، طراح.
وابسته به نقشه كشي.
نقشه كشي.
مقوا، جعبه مقوائي، جاكاغذي، كارتن .
كاريكاتور، تصوير مضحك ، داستان مصور.
نقاش كارتون .
گلوله توپ، فشنگ .
گلوله توپ، فشنگ .
كارتريج.فشنگ ، گلوله .
(=chartulary) كازيه ، جاكاغذي، كلاسور، آرشيو.
حك كردن ، تراشيدن ، كنده كاري كردن ، بريدن .
كشتي كوچك سريع السير، كرجي.نوعي كشتي يا هواپيما.
(=carved) حك شده .
حكاكي، بريدن .
چاقوي حكاكي يا گوشت بري.
(درآفريقاي شمالي ) قلعه يا دژ، محله بوميهاي شهرهاي شمالي آفريقا ( از كلمه عربيقصبه ).
رقم نقلي آبشاري.
كنترل آبشاري.
آبشار، آبشاري.آبشيب، آبشار كوچك ، بشكل آبشار ريختن .
اتصال آبشاري.
قايقي كه از پوست درخت درست شده .
(گ . ش. ) قشر عنبر، درخت گنه گنه عطري.
مورد، غلاف.(.n) سرگذشت، صندوق، جعبه ، جلد، پوسته ، قالب، قاب، جا، حالت، وضعيت، موقعيت، اتفاق، دعوي، مرافعه ، قضيه ، (.vt) در صندوق ياجعبه گذاشتن ، جلدكردن ، پوشاندن .
سوابق، تاريخچه ، سابقه مرض ودرمان .
چاقوي جلد دار، چاقوي بزرگ .
( نظ. ) پناهگاه توپ، بمب پناه ، جاي نصب توپ درناو.
پنجره لولادار، روزنه ، پنجره ، پوشش، غلاف.
چار پاره .
بررسي موردي.
بصورت پنيري درآوردن ، بستن ، منعقد شدن .
پنيري شدن .
ماده پنيري، ماده پروتئين شير، پنير بي چربي.
پنيري، پنيردار.
پادگان ، سربازخانه .
پادگان ، سرباز خانه .
مطالعه بسيط اجتماع و محيط فرد يا خانواده براي تشخيص مرض ودرمان .
(ج. ش. ) نوعي كرم ابريشم.
پول نقد، وصول كردن ، نقدكردن ، دريافت كردن ، صندوق پول، پول خرد.
دايره صندوق.
ماشين صندوقداري.صندوق پول شمار، ماشين ثبت خريد وفروش روزانه مغازه .
دفتر نقدي.
صندوقدار، تحويلدار، بيرون كردن .
چكي كه بانك عهده خود بكشد.
شال كشميري، ترمه .
پوشش، غلاف، روكش، اندود، لوله جداري، لوله محافظ.
تفريحگاه عمومي براي رقص وموزيك ، كازينو.
بشكه ، خمره چوبي، چليك .
جعبه كوچك ، جعبه جواهر، صندوق ياتابوت.
بحر خزر.
كلاه خودسبك وباز، كاسكت، سرپوش.
تميز، رسيدگي، فرجامي.
منهوت، نشاسته كاساو، آرد مانيوك .
نوعي غذاي مركب از گوشت وآرد، ظرف خوراك پزي سفالي ياشيشه اي.
كاست.(sagger، =casket) جعبه كوچك جاي جواهرات، تابوت، كاست.
پارچه پشمي جناغي مردانه .
(گ . ش. ) سنا، فلوس، پرك هندي، درخت فلوس.
(مع. ) سنگ قلع، معدن قلع، اكسيد قلع طبيعي.
جبه ، دلق، قبا، خرقه پوش، كشيش.
درقالب قرار دادن ، بشكل درآوردن ، انداختن ، طرح كردن ، معين كردن ( رل بازيگر )، پخش كردن ( رل ميان بازيگران )، پراكندن ، ريختن بطور اسم صدر)، مهره ريزي، طاساندازي، قالب، طرح، گچ گيري، افكندن .
رانده ، مردود، كشتي شكسته ، مطرود.
چدن ، چدني، سخت ومحكم.
دور انداخته .
(مو. ) قاشقك ، يك نوع آلت موسيقي.
طبقه ، صنف، قبيله ، طبقات مختلف مردم هند.
حاكم قصر، دژبان ، افسر فرمانده قصر.
قلعه دار، دژ مانند.
چرخ كوچك ، چرخك ، پرتاب كننده ( بساير معاني cast مراجعه شود ).تنگ كوچك ادويه يا سركه ، ( درجمع ) چرخ زير صندلي ياميز، ستاره اول دو پيكر.
تنبيه كردن ، شديدا~ انتقاد كردن .
چدن ريزي، ريخته گري، ( بسايرمعاني cast مراجعه شود ).
مقابله نه نهي.
دژ، قلعه ، قصر، ( در شطرنج ) رخ.
كرچك ، (caster، Castor) تنگ كوچك ادويه يا سركه ، (درجمع) چرخ زير صندلي ياميز، ستاره اول دو پيكر.
دانه سمي كرچك وخود اين گياه .
(گ . ش. ) كرچك ، گياه كرچك .
اخته كردن ، تضعيف كردن .
اخته كردن ، اختگي.
اتفاقي، غير مهم، غير جدي.
تلفات، تصادفات.
سفسطه گر.
سفسطه گرانه .
(ies. pl) سوفسطائي، استدلال غلط وغير منطقي، سفسطه .
( لاتين ) عمل خصمانه باعث جنگ .
گربه ، شلاق زدن ، قي كردن ، شلاق لنگربرداشتن .
تازيانه تسمه اي.
وابسته به فروساخت، وابسته به كاتابوليسم يادگرگوني بافتها.
دگرگوني، نابودكننده ، سوخت موادغذائي دربافت ها، فروساخت.
دگرگون شدن ( مواد غذائي دربافت ها ).
(catachreses. pl) استعمال غلط كلمه .
سيل بزرگ ، طوفان ، تحولات ناگهاني وعمده .
وابسته بتحولات عظيم.
دخمه محل قبور.
تابوت يا عماري.
(طب ) تصلب وسخت شدن عضلات، جمود عضلات.
مبتلا به بيماري جمود عضلات، مبتلا به جمود فكري.
(catalexes. pl) وتد ناقص در آخر شعر، نقص وتد.
كاتالوگ ، فهرست، كتاب فهرست، فهرست كردن .فهرست به فهرست بردن .
متصدي كاتالوگ ، ثبات، فهرست نگار.
كاتالوگ ، فهرست، كتاب فهرست، فهرست كردن .
متصدي كاتالوگ ، ثبات، فهرست نگار.
(ش. ) اثر مجاورت جسمي دريك فعل وانفعال شيميائي، (م. م. ) تجزيه .
عامل فعل وانفعال اجسام شيميائي دراثر مجاورت، (مج. ) تشكيلات دهنده ، سازمان دهنده ، فروگشا.
(درفعل وانفعال شيميائي ) داراي اثرمجاورتي كردن ، تسريع كردن ، تندتر كردن ، كاتاليز.
كاتاليزر، فروگشا.
نوعي كلك ياجسم شناور درآب، آدم بددهن وماجراجو.
قاعدگي زنان ، عادتماهيانه زنان ، حيض.
بچه خوشگل، بچه بي ريش، كوني.
نوعي زره قديمي.
(زيست شناسي ) تغييرات قهقهرائي در سلول.
خواب حيواني، هيپنوتيزم حيواني.
سنگ انداز، هرجسمي كه داراي خاصيت فنري بوده وبراي پرتاب اجسام بكار ميرود، منجنيقانداختن ، بامنجنيق پرت كردن ، منجنيق.
آبشار بزرگ ، ( طب) آب مرواريد، آب آوردن ( چشم ).
(طب ) زكام، ريزش، نزله .
(catastases. pl) بخش سوم داستان هاي باستاني كه اوج مطلب درآن بود، ديباچه ، مقدمه ، (دردرام ) حداعلي و منتها درجه رل نمايش.
عاقبت داستان ، مصيبت، بلاي ناگهاني، فاجعه .
مصيبت بار، فاجعه انگيز.
خرابي فجيع.
نوعي جنون .
صداي سوت، جيغ، سوت ( مخصوصا در نمايش كه نشانه نارضايتي مردم است ).
گرفتن ، از هوا گرفتن ، بدست آوردن ، جلب كردن ، درك كردن ، فهميدن ، دچار شدن به ، عمل گرفتن ، اخذ، دستگيره ، لغت چشمگير، شعار.
ظرف يامخزن اشيائگوناگون ( مثل سبد ياگنجه )، هزاربيشه ، بخشي كه شامل مواد مختلفوبدون دسته بندي باشد.
گيرنده ، بدست آورنده .
واگير، فريبنده ، جاذب.
تهيه شده براي پول درآوردن ، تله پول.
مامور اخذ ماليات، باج گير.
مامور اخذ ماليات، باج گير.
(ketchup and =catsup) سوس گوجه فرنگي.
كلمه راهنما، كلمه سرصفحه براي جلب توجه (درفرهنگ ومانند آن )، تكيه سخن ، مفتاحكلام.
گيرنده ، جاذب.
( درجمع ) خواربار، سورسات، اغذيه لذيذ.
(catecheses. pl) تعاليم مذهبي شفاهي، كتاب تعليمات ديني.
وابسته به تعاليم مذهبي.
تعليم وآموزش ( اصول دين ) از راه سئوال وجواب.
تعليم دادن (اصول دين ) از راه پرسش، از راه پرسش ياد دادن .
پرسش نامه مذهبي، كتاب سوال وجواب ديني، تعليم ودستور مذهبي.
تعيم وآموزش ( اصول دين ) از راه سئوال وجواب.
تعليم دادن (اصول دين ) از راه پرسش، از راه پرسش ياد دادن .
(گ . ش. ) كاد هندي.
( در كليساي مسيحي ) نو آموز تعاليم مسيحيت.
قاطع، حتمي، جزمي، قياسي، قطعي، (من. ) مطلق، بي قيد، بي شرط.
قاطع، حتمي، جزمي، قياسي، قطعي، (من. ) مطلق، بي قيد، بي شرط.
رسته بندي.
رسته بندي كردن .رده بندي كردن ، طبقه بندي كردن ، دسته بندي كردن .
دسته ، زمره ، طبقه ، مقوله ، مقوله منطقي، رده .رسته ، مقوله .
(catenas، catenae. pl) زنجير، رشته ، سلسله .
مسلسل، چون دانه هاي زنجير.
چون دانه هاي زنجير، مسلسل كردن ، پيوستن ، متصل كردن .الحاق كردن .
داراي شكل زنجيري، زنجيروار، مسلسل.
آذوقه رساندن ، خواربار رساندن ، تهيه كردن ، فراهم نمودن .
(german =cousin) دوست صميمي.
اهل مناطق مرتفع، دزد.
بطور مورب، كج.
بطور مورب، كج.
آذوقه رسان ، سورسات چي.
كرم صدپا، تراكتور زنجيري، بشكل كرم صد پا حركت كردن .
جيغ كشيدن ( مانند گربه )، صداي شيون گربه .
زه ، روده گربه وغيره كه براي بخيه زدن درجراحي بكار ميرود.
(=purgation)(catharses. pl) روانپاكسازي، تصفيه ، تطهير، تصفيه وتزكيه نفس بوسيله هنر.
مسهل، تصفيه كننده ، روانپاكساز.
تحريك شهواني كردن .
وابسته به تمركز رواني، شهواني شده ، تحت اثر قوه شهواني قرار گرفته .
كرسي، مسند.
كليساي جامع.
(ر. ش. ) نيروي عاطفي، انرژي رواني، تمركز رواني.
كاتد، قطب مني.( فيزيك - ش ) كاتد، الكترود منفي، قطب منفي.
لامپ با اشعه كاتدي.
( فيزيك ) وابسته به قطب منفي ياكاتد.
جامع، بلند نظر، آزاده ، كاتوليك ، عضو كليساي كاتوليك .
اصول مذهب كاتوليكي.
نوشدارو.
(=kation) يون مثبت.
داراي كاتيون فعال.
گربه وار، آهسته رو.
خواب سبك وكوتاه ، چرت كوتاه ، چرت زدن .
وابسته به آئينه ونور منعكس شده .
باباغوري، (گ . ش. ) عين الهر، سفيداب.
آلت دست، پنجه گربه .
سوس گوجه فرنگي.
وراج، چهچه زننده ، پچ پچ كننده .
گربه وار، حيله گرانه .
گربه صفتي.
احشام واغنام، گله گاو.
گاودار، گاو فروش.
اموال، عقار، احشام، خدمه وغلامان .
شبيه گربه ، گربه صفت.
راه باريك وگربه رو.
قفقازي، هندواروپائي، سفيد پوست.
انجمن حزبي، كميته هاي پارلماني، نمايندگان حزب كارگر درپارلمان يا انجمن .
دمي، دم وار، وابسته به دم، واقع درنزديكي دم.
دمي، دم وار، وابسته به دم، واقع درنزديكي دم.
يكجورنوشابه گرم ومقوي.
غشائپوششي، نوعي روسري مشبك توري، شبكه تارعنكبوت.
(=caldron) پاتيل، ديگ .
گل كلم.
(=calk) شكاف وسوراخ چيزي را گرفتن ، بتونه گيري كردن ، درز گرفتن ، آب بندي كردن .
درزگير كشتي، بتونه كار.
علي، سببي، علتي، بيان كننده علت، مبني بر سبب.
خاصيت سببي، رابطه بين علت ومعلول، عليت.
سبب، نسب ميان علت ومعلول.
سبب، سبب شونده ، متعدي.
سبب، علت، موجب، انگيزه ، هدف، (حق. ) مرافعه ، موضوع منازع فيه ، نهضت، جنبش، سبب شدن ، واداشتن ، ايجاد كردن ( غالبا بامصدر).
بي سبب، بي هدف.
سبب، ايجاد كننده .
گذرگاه ، جاده ، جاده ايكه از كف زمين بلندتراست.
ساحل، ديواره ، راه سنگ فرش شده .
(مج. ) نيشدار، تند، تيز، هجو آميز، سوزش آور.
سوزاندن زخم بوسله داغ آتش يا داغ آهن .
داغ كردن ، داغ زدن ، سوزاندن .
احتياط، پيش بيني، هوشياري، وثيقه ، ضامن ، هوشيار كردن ، اخطار كردن به .
اخطارآميز، احتياطي.
هوشيار، محتاط، مواظب.
دسته اسب سواران ، سواري، گردش سواره .
اسب سوار، شواليه .
سواره نظام.
غار، كاو، مجوف، مقعر، مجوف كردن ، درغارجادادن ، حفر كردن ، فرو ريختن .
اخطار، آگهي، پيش بيني احتياطي.
غارنشين .
غار، حفره زيرزميني، مغاك ، چال، گودال، حفره .
غارمانند، غاردار.
(cavetti. pl) (م. م. ) قالب مجوف.
خاويار.
خاويار.
خرده گيري كردن ، عيب جوئي كردن ، خرده گيري، عيب جوئي.
گودال، كاوي.كاواك ، گودال، حفره ، كرم خوردگي دندان .
جست وخيز كردن ، رقاصي كردن .
خوك هندي، ارنب رومي.
قارقار( كلاغ )، قارقار كردن ( مثل كلاغ ).
(=kay) تخته سنگ ساحلي درجزيره ، ساحل مرجاني ياشني درجزيره ، جزيره كوچك .
ايستادن ، موقوف شدن ، دست كشيدن ، گرفتن ، وقفه ، ايست، توقف.
فرمان آتش بس.
پيوسته ، دائمي.
(تش. ) روده كور، اعور.
سدر، سرو، سروآزاد، چوب سرو، رنگ قرمز مايل به زرد.
سروي، مثل سرو، سدري.
واگذار كردن ، تسليمكردن ، صرفنظركردن از.
واگذار كننده .
درخت گل ابريشم گرمسيري، درخت پنبه هندي.
سقف ( اطاقي را ) تخته پوش كردن ، آستر كردن ، باپوشال پوشاندن .
سقف، پوشش يا اندود داخلي سقف، حد پرواز.
ارتفاع سنج ابر.
برگذار كننده .
جشن گرفتن ، عيدگرفتن ، آئين (جشن ياعيدي را ) نگاه داشتن ، تقديس كردن ، تجليل كردن .
جشن ، برگزاري جشن ، تجليل.
شهرت، شخص نامدار.
سرعت، تندي، فرزي، چابكي.
كرفس.
(مو. ) نوعي آلت موسيقي شبيه پيانو.
الهي، علوي، آسماني، سماوي.
تجرد، بي زني، بي شوهري، امتناع از ازدواج.
بي جفت، عزب، مجرد، شخص بي جفت.
ياخته ، سلول، باطري.پيل، زندان تكي، سلول يكنفري، حفره ، سلول، ياخته .
زيرزمين ، سرداب، انبار، جاي شراب انداختن ، گودال سرچاه ، پيش چاه .
حق انبارداري براي نگاه داشتن چيزي، فضاي زير زمين .
(مو. ) نوازنده ويولن سل.
(مو. ) ويولون سل.
كاغذسلوفان ، كاغذ شيشه نماي سلولزي.
بافت سلولي، سلول دار، خانه خانه .
سلول كوچك ، حجره كوچك .
مانند سلول، ( نام تجارتي ) سلولويد.
وابسته بسلولز، ساخته شده از سلول.
نژاد سلت.
سلتي، وابسته به نژاد سلت (celts)، زبان سلتي.
علامت ضربدر (x)، ضرب در.
(=clavicembalo) (مو. ) سنتور، سنتور پيانوئي.
سمنت، سيمان ، سمنت كردن ، چسباندن ، پيوستن .
سمنت كاري.
چدن ، فولاد.
داراي مواد سمنتي يا سيماني، داراي خواص سيمان .
گورستان ، قبرستان ، آرامگاه .
ديرنشين ، صومعه نشين .
تغييراتي كه بعلت عادت به محيط وهمزيستي درجنس يانژاد(چيزي )ايجادمي شود، نسل جديد.
مقبره خالي، مقبره سرباز گمنام.
مخزن طبيعي وتحتالارضي آب.
بخوردادن .
بخورسوز، مجمر، عودسوز، عطردان .
مامور سانسور، بازرس مطبوعات و نمايشها.
خرده گير، عيب جو، عيب جويانه .
سانسور عقايد، سانسور.
انتقاد آميز، قابل توبيخ وسرزنش.
انتقاد، سرزنش، سرزنش كردن .
سرشماري، آمار، احصائيه ، مميزي مالياتي.
درصد، يك صدم، سنت كه معادل يك صدم دلار آمريكائي است.
حيوان افسانه اي با بالاتنه انسان وپائين تنه اسب، قنطورس.
قنطوريون ، گل گندم.
آدم صدساله ، سده ، مربوط به قرن ، جشن صد ساله .
صدساله ، جشن يا يادبود صد ساله ، سده .
صدساله ، يادبود صدساله ، سده .
مركز.ميان ، مركز، وسط ونقطه مركزي، درمركز قرار گرفتن ، تمركز يافتن .
ته قايق بادباني.
صدم، صدقسمتي، يكصدم، صدبرابر.
سانتيگراد، صدبخشي.
يك صدم گرم.
يك صدم ليتر، يك سانتي متر مكعب.
( انگليس ) عدديك با ششصد صفر، (آمر. ) عدد يك با صفر.
سانتيم ( يك صدم فرانك فرانسه ).
سانتي متر.
(ج. ش. ) صد پا ( هزار پا ).
پيراهن چهل تكه ، پارچه وصله وصله ، قطعه يا تصنيفي كه از چند جا اقتباس شده باشد، هركارناجور وغير متجانس، ( مخفف ) سازمان پيمان مركزي.
مركزي.مركزي.
دفتر مركزي.
واحد پردازش مركزي.
پردازنده مركزي.
پايانه مركزي.
مركز گرائي.
مركز گراي، طرفدار تمركز.
تمركز، استقرار درمركز.تمركز.
تمركز دادن ، درمركز جمع كردن .متمركز كردن .
متمركز.
متمركز كننده .
ميان ، مركز، وسط ونقطه مركزي، درمركز قرار گرفتن ، تمركز يافتن .
وسطي، مياني، واقع درمركز.
گريزنده از مركز، فرار از مركز.
قوه گريز از مركز.
ماشين كره گيري، تفكيك كردن .
ذره كوچكي در مركز جاذبه ، ميان دانه .
مايل به مركز.
قوه مركز جوئي، قوه جاذبه مركز.
(figure of =canter) مركز ثقل، ( در شعر ) قويترين هجاي سطر.
سنگين كره .
مركز بدن مهره داران ، جسم مركزي، جسم مهره .
( روم قديم ) رئيس دسته صد نفر، يوزباشي.
سده ، قرن .
بطور راسي، متمايل بطرف راس، متمايل بطرف سر.
وابسته به سر، وابسته به مغز كله ، دماغي، راسي.
(ج. ش. ) سرپايان ، سرپاوران .
مومي، مانند موم.
وابسته به سفال سازي، سفاليني، ظرف سفالين .
خازن سفالي.
متخصص سفالگري، سازنده ظروف سفالين .
متخصص سفالگري، سازنده ظروف سفالين .
مرهم، داراي غشائ ياشامه مومي.
(اساطيريونان ) سگ سه سري كه پاسبان دوزخ بوده ، مستحفظ.
درخت وگل ارغوان .
موم مالي كردن يا روغن مالي كردن ، كفن پيچ كردن .
غله ، گياهان گندمي، حبوبات، غذائي كه از غلات تهيه شده وباشير بعنوان صبحانه مصرفميشود.
(تش. ) مخچه اي، مربوط به مخچه .
(cerebella، cerebellums. pl) (تش. ) مخچه ، مخ كوچك ، پس مخ.
مخي، دماغي، مغزي، فكري.
(طب ) اختلالات دماغي ( از قبيل اختلال در گفتار ).
فعاليت مغزي را نشان دادن ، فكر كردن .
بكاربردن مغز، تفكر.
(تش. ) مربوط به نخاع ومغز، مغزي نخاعي.
(cerebra، cerebrums. pl) (تش. ) مغز پيشين ، مغز كله .
مشمع، پارچه موم اندود، كفن ، بامشمع پوشاندن .
پارچه موميائي مخصوص كفن اموات، كفن .
مربوط به جشن ، تشريفاتي، تشريفات، آداب.
پاي بند تشريفات وتعارف، رسمي.
تشريفات، جشن ، مراسم.
( اساطير روم ) الهه زراعت و رستني ها.
(ج. ش. ) نوعي ماهي خوراكي (kingfish).
همانا، حتما، مطمئنا.
امر مسلم، يقين ، اطمينان .
قابل تصديق، قابل تائيد.
گواهينامه ، شهادت نامه ، سند رسمي، گواهي صادر كردن .
تصديق، گواهي، شهادت.
گواهينامه اي.
چك تضمين شده .
پست سفارشي، پست سفارشي دو قبضه .
حسابدار قسم خورده .
مصدق، گواهي كننده .
تصديق كردن ، صحت وسقم چيزي را معلوم كردن ، شهادت كتبي دادن ، مطمئن كردن ، تضمين كردن ، گواهي كردن .
اطمينان ، يقين ، دقت.
برنگ آبي نيلگون .
سفيداب سرب، اسفداج.
گردني، وابسته به گردن .
شبيه گوزن .
(cervixes and cervices. pl) پشت گردن ، قفا، گردنه .
زايمان از راه پاره كردن شكم مادر.
سرازيري كنار رودخانه وغيره ، تشخيص وتعيين ماليات.
ايست، توقف، انقطاع، پايان .
واگذاري، نقل وانتقال، انتقال قرض يا دين .
گودال فاضل آب، چاه مستراح.
چاه مستراح.
نوعي رقص تند اسپانيولي.
(chablis. pl) نوعي شراب سفيد.
تعقيب كردن ، دنبال كردن ، شكار كردن ، واداربه فرار كردن ، راندن واخراج كردن (باaway و out و off)، تعقيب، مسابقه ، شكار.
خرده كاغذ.
بي خرده كاغذ.
منگنه بي خرده كاغذ.
نوار بي خرده كاغذ.
مالش دادن ، خراشيدن ، سائيدن ، بوسيله اصطكاك گرم كردن ، (مج. ) به هيجان آوردن ، اوقات تلخي كردن به ، عصبانيت، سائيدگي، پوست رفتگي.
كاه ، پوشال، پوسته ، سبوس، ( مج. ) چيزكم بها يا بي اهميت.
مبادله كردن ، چانه ( زدن )، وراجي كردن ، آدم شوخ وخوش مشرب، داد وستد.
كاهي، پوشالي.
آزردگي، غم وغصه ، اندوه ، الم، تنگدلي، اندوهگين كردن ، آزرده كردن .
زنجير.(n. )زنجير، كند وزنجيز، حلقه ، ( مج. ) رشته ، سلسله . (viand .vt) زنجيركردن .
دسته اي از محكومين كه بهم زنجير شده اند، هم زنجير.
زره زنجيري.
چاپگر زنجيري.
تحت واكنش هاي زنجيري واقع شدن ، دچار واكنش هاي مسلسل وزنجيري شدن .
واكنش زنجيري ياهسته اي.
اره زنجيري، اره برقي.
كسيكه پشت سرهم سيگار ميكشد.
فروشگاه زنجيري، فروشگاههاي مشابه متعلق به يك شركت يا كالا.
زنجيره اي، زنجيره اي كردن .
ليست زنجيره اي.
جستجوي زنجيره اي.
زنجير كوچك .
صندلي، مقر، كرسي استادي در دانشگاه ، بركرسي ياصندلي نشاندن .
فرنشين ، رئيس، رياست كردن ، اداره كردن .
رياست.
( lounge =chaise) (longues longues=chaises chaise. pl) نوعي نيمكت دراز.
وابسته بكلده .
كلده .
كلبه ياآلونك چوبي، كلبه ييلاقي.
جام باده ، (درعشائ رباني )، جام، پياله ، كاسه .
گچ، ( ز. ع. )نشان ، علامت سفيد كردن ، باگچ خط كشيدن ، باگچ نشان گذاردن .
سنگ گچ.
گچي.
بمبارزه طلبيدن ، رقابت كردن ، سرپيچي كردن ، سرتافتن ، متهم كردن ، طلب حق، گردن كشي، دعوت بجنگ .
آهن دار، داراي مزه شبيه باهن .
اتاق، تالار، اتاق خواب، خوابگاه ، حجره ، خان ( تفنگ )، فشنگ خورياخزانه (درششلول)، (درجمع ) دفتركار، آپارتمان ، در اطاق قرار دادن ، جا دادن .
لگن .
كلفت، معشوقه ، پيشكار، فاسق.
رئيس خلوت، پيشكار، ناظر، پرده دار، حاجب.
كلفت، خادمه ، خدمتكار.
كتان يا چيت راه راه شطرنجي.
(ج. ش. ) حربائ، سوسمار كوچك ، آدم متلون المزاج ودمدمي.
(chamoix and chamois) چرم بسيارنازك از پوست گوسفند و بز و گوزن ، نوعي رنگ زرد، (ج. ش. )شوكا، بزكوهي.
جير.
بابونه ، بابونه معمولي يامعطر.
ميدان جنگ ، بيابان ، عمل جويدن ( اسب )، نشخوار، مخفف champion، قهرمان ، مزرعه ، جويدن ، باصداجويدن ، نشخوار كردن .
شامپاني، نام مشروبي كه در شامپاني فرانسه تهيه ميشود.
زمين مرتفع، دشت، جلگه ، صحرا، وسيع، ميدان جنگ .
شركت در دعوا، شرخري.
غاريقون ، نوعي قارچ خوراكي.
پهلوان ، قهرمان ، مبارزه ، دفاع كردن از، پشتيباني كردن .
پهلواني، قهرماني، مسابقه قهرماني.
بخت، تصادف، شانس، فرصت، مجال، اتفاقي، اتفاق افتادن .
اتفاقي، تصادفي.
صدركليسا، جاي مخصوص كشيش.
(=chancellory) رتبه و مقام صدراعظم يا رئيس دانشگاه .
صدراعظم، رئيس دانشگاه .
صدارت عظمي.
(=chancellery) رتبه و مقام صدراعظم يا رئيس دانشگاه .
مقام يا وظيفه صدارت عظمي، ( انگليس ) مقام وزارت دارائي، دفتر مهردار سلطنتي.
(طب ) شانكر، سيفليس.
(طب ) زخم آتشك ، بدل شانكر.
تصادفي، اتفاقي.
چلچراغ، شمع دان چند شاخه ، لوستر.
شمع ساز، شمع فروش.
شمع فروشي، بقالي.
عوض كردن ، عوض شدن ، تغيير، پول خرد.دگرگون كردن ياشدن ، دگرگوني، تغيير، پول خرد، مبادله ، عوض كردن ، تغييردادن ، معاوضه كردن ، خردكردن ( پول )، تغيير كردن ، عوض شدن .
تعويض پذير.دگرگون شدني، دگرگون پذير، متلون ، تغيير پذير، ناپايدار.
بي تغيير، ثابت، پايدار، تغيير ناپذير.
بچه اي كه پريان بجاي بچه اي كه دزديده اند ميگذارند، ( مج. ) آدم دمدمي.
عوض كننده ، تغيير دهنده ، ( مج. ) صراف.
جوربجور شونده ، دگرگون شونده ، نامعين .
شياردار كردن ، دريا، كندن ( مجرا يا راه )، ( مج. درجمع ) هرگونه نقل وانتقالچيز يا انديشه ونظر و غيره ، ترعه ، مجرا، خط مشي.مجرا، كانال.
گنجايش مجرا.
كلمه فرمان محرا.
كنترل كننده مجرا.
ورودي و خروجي مجرائي.
مجرا گزين .
كلمه وضعيت مجرا.
ترعه سازي، مجرا سازي.
كندن ( مجرا يا راه آب ).
سرود، تصنيف، ترانه .
آهنگ ساده و كشيده ، مناجات، سرود، سرود يا آهنگ خواندن .
خواننده ، سراينده ، سرود خوان كليسا.
( =chanty) سرود ملوانان هنگام كار.
(=cock) خروس.
( =chantey) سرود ملوانان هنگام كار.
هرج ومرج، بي نظمي كامل، شلوغي، آشفتگي.
پرهرج ومرج، بي نظم.
معامله كردن ، انتخاب كردن ، شكاف دادن ، تركاندن ، خشكي زدن پوست، زدن ، مشتري، مرد، جوانك ، شكاف، ترك ، فك .
(گ. ش. ) بلوط كوتاه وهميشه بهار جنگل.
(chapeaux، chapeaus. pl) كلاه ، شاپو.
كليساي كوچك .
شخصي كه همراه خانم هاي جوان ميرود، نگهبان ياملازم خانم هاي جوان ، نگهباني كردن ، همراه دختران جوان رفتن ( براي حفاظت آنها )، اسكورت.
شخصي كه همراه خانم هاي جوان ميرود، نگهبان ياملازم خانم هاي جوان ، نگهباني كردن ، همراه دختران جوان رفتن ( براي حفاظت آنها )، اسكورت.
داراي چانه آويزان ، ملول، دلخور.
دين يار، كشيشي كه عبادتگاه ويژه دارد، قاضي عسگر.
مقام يا محل كار قاضي عسگر.
حلقه گل كه بگردن مياويزند، تسبيح يا گردن بند.
تاجر، دلال، واسطه سيار.
شلوار بي خشتك گاوداران .
فصل ( كتاب )، شعبه ، قسمت، باب.
برگشتن ، انجام دادن ، كردن ، بازگشت، فرصت، كار روز مزد و اتفاقي.(=charr) زغال، تبديل به زغال كردن .تبديل به زغال كردن ، نيمسوز كردن ، نيمسوز شدن ، زغال، جسم زغال.
دخشه .مونه ، منش، خيم، نهاد، سيرت، صفات ممتازه ، هرنوع حروف نوشتني وچاپي، خط، رقم، شخصيت هاي نمايش يا داستان ، نوشتن ، مجسم كردن ، شخصيت.
رمز دخشه اي.
تراكم دخشه ها.
دخشه زا.
چاپگر دخشه اي.
دخشه خوان .
دخشه شناسي.
دخشكان .
رشته دخشه اي.
منشي، خيمي، نهادي، نهادين ، منش نما، نشان ويژه ، صفت مميزه ، مشخصات.مشخصه .
منحني مشخصه .
تابع مشخصه .
مشخصات.
منش نمائي، توصيف صفات اختصاصي، توصيف شخصيت.
منش نمائي كردن ، توصيف كردن ، مشخص كردن ، منقوش كردن .
نوعي معما، جدول كلمات متقاطع، نوعي بازي.
زغال چوب.
برگشتن ، انجام دادن ، كردن ، بازگشت، فرصت، كار روز مزد و اتفاقي.
تصدي، عهده داري، حمله ، اتهام، هزينه ، وزن ، مسئوليت، گماشتن ، عهده دار كردن ، زيربار كشيدن ، متهم ساختن ، مطالبه ( بها)، پركردن ( باطري وتفنگ )، موردحمايت.بار، هزينه ، مطالبه هزينه .
(affaires'd charges. pl) كاردار، نايب سفارت، نايب وزير مختار.
پرشدني، اتهام پذير، قابل بدهي يا پرداخت.
اسب جنگي، دستگاه پركردن باطري و هرچيز ديگر ( مثل تفنگ ).
از روي احتياط، با دقت.
ارابه .
ارابه ران ، كالسكه چي، ممسك الاعنه .
( =charisma) عطيه الهي، جذبه روحاني، گيرائي، گيرش، فره .
( =charism) عطيه الهي، جذبه روحاني، گيرائي، گيرش، فره .
دستگير، سخي، مهربان ، ( موسسه ) خيريه .
دستگيري، صدقه ، خيرات، نيكوكاري.
آدم حقه باز، شارلاتان ، آدم زبان باز.
سختي وگرفتگي دردناك ماهيچه ( دست وپا ).
(گ . ش. ) خردل بياباني، خردل وحشي.
(.n)افسون ، طلسم، فريبندگي، دلربائي، سحر، (.vi and .vt) افسون كردن ، مسحور كردن ، فريفتن ، شيفتن .
جذاب، دلربا، افسونگر، فريبنده .
فريبا، فريبنده ، مليح.
گورستان ، قبرستان .
(=char) زغال، تبديل به زغال كردن .
نمودار.نقشه ، نمودار، جدول ( اطلاعات )، گرافيگ ، ترسيم آماري، بر روي نقشه نشان دادن ، كشيدن ، طرح كردن ، نگاره .
شبيه كاغذ، كاغذي.
فرمان ، امتياز، منشور، اجازه نامه ، دربست كرايه دادن ، پروانه دادن ، امتيازنامه صادر كردن .
دفتر ثبت اجاره نامه وامتيازنامه وفرامين ، بايگان ، متصدي بايگاني.
مستخدمه ، كلفت، زغال فروش.
عزيز، محبوب، با احتياط ودقيق، محتاط، كمرو.
تعقيب كردن ، دنبال كردن ، شكار كردن ، واداربه فرار كردن ، راندن واخراج كردن (باaway و out و off)، تعقيب، مسابقه ، شكار.
دنبال كننده ، ( آمر. ) مشروبي كه بدرقه نوشابه اي باشد، تعاقب كننده .
شكاف، وقفه ، ( مج. ) فرق بسيار، پرتگاه عظيم.
نوعي تفنگ كه فشنگ آتش زا دارد.
شاسي اتوميل، اسكلت، كالبد.شاسي.
عفيف، پاكدامن ، خالص ومهذب.
تصفيه وتزكيه كردن .
تنبيه ، توبيخ، سرزنش.
تنبيه كردن ، توبيخ وملامت كردن .
عفت وعصمت، پاكدامني، نجابت.
لباده باشلق دار بلند.
گپ زدن ، دوستانه حرف زدن ، سخن دوستانه ، درددل، گپ.
(chateaux، chateaus. pl) كاخ دوره ملوك الطوايفي، دژ، قلعه ، قصر ييلاقي.
(=castellan) بانوي حاكم قلعه ، كمربند زنجيري زنانه .
درخشندگي متغير، تلالو متغير، سوسو زني.
درخشندگي متغير، تلالو متغير، سو سوزني.
داراي رنگ ودرخشندگي متغير ( مثل چشمگربه درتاريكي )، سنگ براق وصيقلي وموجدار.
اموال، عقار، احشام، خدمه وغلامان .
تندتند حرف زدن ، تند وناشمرده سخن گفتن ، پچ پچ كردن ، چهچه زدن ( مثل بلبل ).
آدم پرحرف و ياوه گو، آدم روده دراز.
باخوش صحبتي، باپرحرفي، باوراجي.
خوش صحبتي، وراجي، پرحرفي، بلبل زباني.
خوش صحبت، وراج، پرحرف.
راننده ماشين ، شوفر، رانندگي كردن .
تعصب در وطن پرستي، ميهن پرستي از روي تعصب.
ميهن پرست متعصب.
جويدن ، بادندان خرد وپاره كردن ، ( درجمع ) آرواره ، فك ، لقمه جويده .
اطاق زير شيرواني.
ارزان ، جنس پست، كم ارزش، پست.
ازقيمت كاستن ، ارزان شدن ، تحقير كردن ، ناچيز شمردن .
كاسب دوره گرد.
ارزاني.
آدم ارزان خر.
آدم متقلب وفريبنده ، فريب، گول، فريب دادن ، خدعه كردن ، گول زدن ، جر زدن .
مقابله ، مقابله كردن ، بررسي، بررسي كردن .جلوگيري كردن از، ممانعت كردن ، سرزنش كردن ، رسيدگي كردن ، مقابله كردن ، تطبيقكردن ، نشان گذاردن ، چك بانك .
ذره مقابله اي.
دخشه مقابله اي.
رقم مقابله اي.
ميدان مقابله اي.
سياهه مقابله .
مسئله مقابله اي.
مجموع مقابله اي.
دفترچه چك ( بانك ).
شطرنجي، بشكل شطرنجي ساختن ياعلامت گذاردن ، شطرنجي كردن ، نوعي بازي شبيه جنگ نادر، چكرز.
بازي چكرز، جنگ نادر.
مقابله ، بررسي.
حساب جاري بانكي.
برنامه مقابله كننده .
سياهه مقابله .
شهمات كردن ، مات كردن ، ( مج. ) شكست دادن .
وارسي، به امانت گرفتن .
نقطه وارسي.
رانش وارسي.
آزمون وارسي.
نقطه مقابله .محل بازرسي وسائط نقليه .
اطاق تفتيش اثاث وبار مسافرين ، اطاق امانت گذاري بار وچمدان وپالتو.
بازرسي كلي، معاينه عمومي.
نوعي پنير.
گونه ، لب.
استخوان گونه .
باپرروئي، باگستاخي، بطورجسارت آميز.
گستاخي.
داراي گونه هاي برآمده ، گستاخ، پررو.
جيرجير، اشاره مختصر، جير جير كردن ، اشاره مختصر كردن به .
خوشي، فريادوهلهله آفرين ، هورا، دلخوشي دادن ، تشويق كردن ، هلهله كردن .
بشاش، خوش روي.
خدا حافظ.
غمگين ، افسرده ، ناشاد.
سرحال، بابشاشت، شاد، دلگشا.
پنير.
پنير فروش.
پنيري، قشنگ .
يوزپلنگ وحشي.
سرآشپز.
(oeuvre'd chefs. pl) شاهكار ادبي يا هنري.
دارو فروش، شيميائي.
شيميائي، كيميائي.
مهندسي شيمي.
جنگ بوسيله گازهاي شيميائي.
بطورشيميائي.
لباس خواب يا زير پيراهن زنانه .
شيمي دان ، داروساز.
علم شيمي.
(طب ) درمان بواسطه مواد شيميائي، درمان داروئي.
گرايش شيميائي.
(=check) حواله ، برات، چك .
دفترچه چك .
شطرنجي، پيچازي، ( مج. ) داراي تحولات.
گرامي داشتن ، تسلي دادن .
نوعي سيگار برگ .
گيلاس.
كروب ( كروبيان )، فرشتگان آسماني بصورت بچه بالدار، ( مج. ) بچه قشنگ .
جعفري فرنگي.
شطرنج.
تخته شطرنج.
صندوق، يخدان ، جعبه ، تابوت، خزانه داري، قفسه سينه .
صندوق يا سينه دار.
شاه بلوط، بلوط، رنگ شاه بلوطي.
سوار دلاور، نجيب زاده .
دستكش، درجه نظامي روي بازو.
جويدن ، خاييدن ، تفكر كردن .
جويدني.
آدامس، سقز.
جويدني.
نوعي شراب قرمز.
هنرمندي كه سياه قلم كار ميكند، سياه قلمكار.
نقاشي سياه قلم، نوعي نقاشي كه فقط با سياه روشن وبدون رنگ آميزي انجام ميشود.
(chiasmas chiasmata. pl) (تش. ) تقاطع، ضربدر بصري، ( بافت شناسي ) آميزش از ميان يا از پهنا ( مثلا در كروموسوم ها ).
شيك ، مد، باب روز، زيبا.
مغلطه كردن ، سفسطه كردن ، مغلطه .
حيله بازي، ضد ونقيض گوئي، مغالطه .
باارزش، ظريف، باهنرمندي.
جوجه ، بچه ، نوزاد.
جوجه مرغ، پرنده كوچك ، بچه ، مردجوان ، ناآزموده ، (ز. ع. ) ترسو، كمرو.
(ز. ع. ) مبلغ ناچيز، غذاي جوجه .
كمرو، ترسو، بزدل.
(طب ) آبله مرغان .
ترسو، بزدل، كمرو.
نخود، خلر.
حشيشه القزاز وعلف هاي هرز ديگر.
كاسني دشتي، كاسني تلخ.
سرزنش كردن ، گله كردن از، غرغركردن .
رئيس، سر، پيشرو، قائد، سالار، فرمانده ، عمده ، مهم.
(ز. ع. ) رئيس دادگاه ، قاضي اعظم، قاضي القضات.
رئيس ستاد.
رئيس دولت.
(ن . د. ) ناوبان دوم.
(نظ. ) استوار يكم.
مخصوصا، بطور عمده .
سالار، سردسته ، رئيس قبيله .
(=chield) (اسكاتلند ) يارو.
(=chiel) (اسكاتلند ) يارو.
تورنازك ، نوعي پارچه ابريشمي، نوعي كيك .
قفسه كوچك كشودار، اشكاف كوچك .
نوعي حشره شبيه كنه .
گيس ( جمع شده ) پشت سر، گيسو.
(ج. ش. ) كك ، كيك .
(طب ) سرمازدگي.
بچه ، كودك ، طفل، فرزند.
بچه آوري، بچه زائي.
بستر زايمان .
وضع حمل، زايمان .
بچگي، طفوليت، كودكي، خردي.
بچگانه ، ساده وبي آلايش، كودك مانند.
بچگانه ، مثل بچه .
(chilli and =chili) دارفلفل، برباس، گردفلفل، خوراك لوبياي پر ادويه .
(chilli and =chile) دارفلفل، برباس، گردفلفل، خوراك لوبياي پر ادويه .
هزارتائي، هزار عدد، يك هزار سال، هزار ساله .
اعتقاد به ظهور مجدد هزار ساله مسيح.
نوعي رب گوجه فرنگي فلفل دار.
بچگانه ، ناپسند، لوس.
سردكردن ، خنك شدن ، سرما، خنكي، چايمان ، مايه دلسردي، نااميد، مايوس.
(=chilly) سرد، خنك .
(chile and =chili) دارفلفل، برباس، گردفلفل، خوراك لوبياي پر ادويه .
(=chilled) سرد، خنك .
(=chimera)(افسانه ) جانوري كه سرشير وبدن ببر ودم مار داشته است، ( مج. ) خيال واهي.
(مو. ) سنج، ترتيب زنگهاي موسيقي، سازياموسيقي زنگي، صداي سنج ايجادكردن ، ناقوس رابصدا درآوردن .
باديگران هم آهنگ شدن .
(=chimaera)(افسانه ) جانوري كه سرشير وبدن ببر ودم مار داشته است، ( مج. ) خيال واهي.
خرقه بدون آستين ويا با آستين گشاد وبزرگ .
واهي، خيالي، ذوقي، هوس باز، هوس آميز، دمدمي.
دودكش، بخاري، كوره ، نك .
سردودكش، كلاهك دودكش.
كسي كه دوده لوله بخاري را پاك ميكند.
نماي بخاري، گچ بري بخاري.
( eezchimpan =).
(=chimp) (ج. ش. ) ميمون آدم وار، شمپانزه .
چانه ، زنخدان ، زيرچانه نگهداشتن ( ويولون ).
كشورچين ، چيني، ظروف چيني.
(=china) ظروف چيني.
مهره استخوان پشت جانوران ، گوشت مازه ، ( ز. ع. - انگليس ) دره تنگ وباريك ، شكاف، درز، شيارآبي كه دراثرحركت كشتي ايجاد ميشود، پشت كسي را شكستن ، دندانه دار كردن .
(ج. ش. ) نوعي جانور جونده كوچك شبيه سنجاب.
چيني، چيني ها ( درجمع ومفرد )، زبان چيني.
(درمعماري ) سبك معماري ويا هنر چيني.
شكاف، رخنه ، شكافتن ، درزپيدا كردن ، درز گرفتن ، صداي بهم خوردن فلز، جرنگ جرنگ .
ليموشيرين ، پرتقال شيرين .
چيت گلدار.
چيتي.
لپ پريده كردن يا شدن ، ژتن ، ريزه ، تراشه ، مهره اي كه دربازي نشان برد وباختاست، ژتون ، ورقه شدن ، رنده كردن ، ( بصورت جمع ) سيب زميني سرخ كرده .تراشه .
شركت كردن در
موش خرماي زميني، سنجاب راه راه .
رنده نجاري، تيشه نجاري، خراط، جيك جيك كردن .
شادكردن ياشدن ، شاد.
خطاط، خط نويس، كف بين .
خط نويسي، محرري، طالع بين .
كف بين .
پيش گوئي وغيب گوئي با ديدن خطوط كف دست.
متخصص درمان وحفاظت پاها، پزشك پا.
(=podiatry) فن معالجه ودرمان امراض پا.
فن ماساژ وجابجا كردن ستون فقرات.
جيك جيك ، جيرجير، زق زق كردن ، جيرجير كردن .
صداي زنجره ، جيرجير، صداي ملخ كردن .
جيك جيك پي درپي، چهچه ، جيك جيك كردن .
اسكنه ، قلم درز، بااسكنه تراشيدن .
(=chiselled) چوب اسكنه خورده ، اسكنه مانند.
(=chiseled) چوب اسكنه خورده ، اسكنه مانند.
بچه ، كودك ، دخترك ، توله حيوانات (مثل خرس )، يادداشت.
گفتگو، صحبت كوتاه ، گپ.
(chitlins and =chitterlings) روده كوچك خوك ، ( كالباس سازي وغيره )، چين ، حاشيه چين دار.
(chitterligns and =chitlings) روده كوچك خوك ، ( كالباس سازي وغيره )، چين ، حاشيه چين دار.
قباي كوتاه .
چهچه زدن ، آواز خواندن ، از سرما لرزيدن .
(chitlins and =chitlings) روده كوچك خوك ، ( كالباس سازي وغيره )، چين ، حاشيه چين دار.
(=chivalrous) دليرانه ، جوانمرد، بلند همت.
(=chivalric) دليرانه ، جوانمرد، بلند همت.
سلحشوري، دليري، جوانمردي، فتوت، تعارف.
(.n and .vi and .vt) (=chivvy) تعقيب كردن ، اذيت كردن . (.n) پيازچه ، پياز كوهي، موسير اسپانيا.
(=chive) تعقيب كردن ، اذيت كردن .
دخترك چوپان ، چوپان زن .
(ش. ) هرنوع تركيبي كه داراي ازت و كلر باشد.
(ش. ) كلرات، نمك اسيد كلريك .
(ش. ) اسيداكسيدكننده بي ثباتي بفرمول 3 HCLO.
(powder =bleaching) گرد سفيد كني، گردمخصوص سفيد كردن پارچه .
آغشته كردن باكلر، با كلر تركيب شدن .
(ش. ) كلرين .
كلروفورم.
(=chlorophyll) ماده سبز گياهي، سبزينه ، كلروفيل.
(=chlorophyl) ماده سبز گياهي، سبزينه ، كلروفيل.
جاي كالسكه ران .
شبيه صدف، پيچ وخم دار، پيچاپيچ، مارپيچي.
گوه (goveh)، تكه چوبي كه چرخ يا چليكي را ازغلتيدن بازميدارد، از حركت بازداشتن ، (باچوب ) محكم كردن ، محكم، سفت، كيپ.
پرشده ، كيپ، گرفته ، لبالب، مالامال.
بهم متصل وپيوسته ، شلوغ، كيپ.
شوكولات، شوكولاتي، كاكائو.
(گ . ش. ) درخت كاكائو (cacao theobroma).
پسند، انتخاب، چيز نخبه ، برگزيده ، منتخب.
دسته سرايندگان ، كر، بصورت دسته جمعي سرود خواندن ، هم سرايان .
جاي مخصوص خواندن كليسا.
رهبر دسته سرايندگان ( كليسا ).
خفه كردن ، بستن ، مسدود كردن ، انسداد، اختناق، دريچه ، ساسات ( ماشين ).
خفه كننده ، مسدودكننده ، شال گردن .
خفه ، دم دار، گرفته .
خشم، تندي، صفراوي، صفرا.
وبا.
سودائي مزاج، عصباني.
(ش) ماده بفرمول OH H45 C27 ( موجد تصلب شرائين ).
گزيدن ، انتخاب كردن ، خواستن ، پسنديدن .
(choosey and =choosy)گزينگر، انتخاب كننده .
(chooser and =choosy) گزينگر، انتخاب كننده .
(chooser and =choosey) گزينگر، انتخاب كننده .
ريز ريز كردن ، بريدن ، جدا كردن ، شكستن .
(=chapfallen).
نوعي كفش پاشنه بلند.
ساطور.ساطور، تبر، هلي كوپتر.
پرشكاف، ( درمورد دريا ) اندكي متلاطم، (مج. ) متغيرودستخوش تغيير وتبديل.
(تش. ) آرواره ، دهان ، لب ولوچه .
ميله هاي عاج يا چوبي كه چيني ها براي خوردن برنج از آن استفاده ميكنند.
نوعي غذاي چيني.
وابسته بدسته سرودخوانان ، وابسته به آواز دسته جمعي.
(=choral) دسته سرايندگان ، مجموعه خوانندگان .
عصب، ريسمان ، ( هن. ) وتر، قوس، زه ، تار.وتر، سيم، ريسمان .
كارهاي عادي و روزمره ، كار مشكل، كارسخت وطاقت فرسا.
(طب) دائ الرقص، تشنج مخصوص.
طرح رقص يا بالت را ريختن ، درحال رقص يا بالت بودن .
رقص آرائي، هنررقص، رقص مخصوصا درتئاتر وغيره .
وابسته بدسته خوانندگان .
آوازه خوان جزو دسته خوانندگان .
وابسته بنقشه برداري جغرافيائي از ناحيه اي.
نقشه برداري وتوضيح وضع جغرافيائي ناحيه اي.
صداي خورخور ياخنده ، سرود وتسبيح خواندن ، مناجات كردن ، صداي خرخركردن ، صدايخرناس كردن ، خنديدن .
هم سرايان ، هم سرائي كردن ، دسته خوانندگان ، نغمه سرايان هم آهنگ .
زن جواني كه دريك دسته كر ميخواند.
برگزيده ، منتخب.
(ج. ش. ) زغن ( از جنس pyrrhocorax).
گول خور، گول زدن .
(ز. ع. )غذا، خوراكي، سگ خپله .
نوعي غذاي چيني.
نوعي آبگوشت.
قطعات منتخب، قطعات برگزيده ( براي نوآموزان زبان بيگانه )، منتخبات.
روغن آميخته بابلسان ، مرهم، تدهين .
مسيح، عيسي.
نام گذاري كردن ( هنگام تعميد )، تعميد دادن .
مسيحيت، عالم مسيحيت، جامعه مسيحيت.
مراسم تعميد ونامگذاري بچه .
مسيحي.
مبدائتاريخ كشورهاي مسيحي كه از زمان تولد مسيح آغاز ميگردد.
نام اول شخص.
مسيحيت، دين مسيحي.
عيسوي سازي، گرايش به مسيحيت.
مسيحي كردن ، عيسوي كردن .
مسيح وار.
مسيح وار، شايسته مسيح، مربوط به مسيح.
عيدميلاد مسيح، عيد نوئل.
ايام كريسمس.
مبحث مسيح شناسي.
رنگي، پر رنگ ، تصادفي، اتفاقي.
رنگين ، رنگي، نوع، رنگ پذيري.
علم رنگ شناسي.
وابسته برنگ نگاري، رنگ نگار.
رنگ نگاري، جدا كردن عناصر رنگي از هم.
تجزيه وتحليل مواد رنگي سلول.
رنگ پذير، باساني رنگ شونده ، رنگ دوست.
رنگ دانه كروميوم، رنگ زرد فرنگي، آب ورشو.
متعلق به كروميوم، مربوط به كروميوم.
كروميت، نمك اسيد كروميوم.
كروميوم، كروم، فلزي سخت وخاكستري رنگ .
دانه هاي رنگيگياهان ، رنگ پذيري گياهان ، رنگ زا.
عكس رنگي كه بوسيله چاپ سنگي تهيه ميشود.
رنگ پذير، باساني رنگ شونده ، رنگ دوست.
گروه رنگي ملكول، عامل رنگي ملكول.
ياخته رنگي كه حاوي رنگ قرمز يا زرد ميباشد.
(تش. ) كروموسوم، رنگين تن .
ديرينه ، مزمن ، سخت، شديد، گرانرو.
شرح وقايع بترتيب تاريخ، تاريخچه .
ماده تاريخ، نشان دادن سنوات تاريخي.
گاه سنج، آلت سنجش فواصل زماني.
بترتيب تاريخي، داراي تسلسل تاريخي، داراي ربط زماني.
بترتيب وقوع.بترتيب تاريخي، داراي تسلسل تاريخ، داراي ربط زماني.ترتيب زماني وقوع.
شرح وقايع بترتيب زماني.علم ترتيب تاريخ، گاه شناسي، تاريخ شماري، جدول يا شرح وقايع ياتاريخهاي وابسته بانها.
زمان سنج، گاه شمار، كرونومتر، وقت نگار، گاه نگار.
گاه شماري، وقت سنجي بطريق علمي، علم قياس زمان .
زمان سنج، گاه شمار، لحظه شمار.
(=chrysalid) شفيره حشرات، جوانه ، شكوفه ، جنين .
گل داودي، ميناي طلائي.
(مع. ) زبرجدسبز، ياقوت سبز، اليوين .
(مع. ) يكجور ياقوت زرد، عقيق سبز.
ساكن زيرزمين ، درون زمين ، وابسته به خدايان وارواح عالم اسفل.
ساكن زيرزمين ، درون زمين ، وابسته به خدايان وارواح عالم اسفل.
خپله بودن ، گوشتالوئي.
خپله ، چاق، گوشتالو، پهن رخسار.
گيره اي كه مته را در ماشين نگه ميدارد، مرغك ، عزيزم، جانم، (ز. ع. انگليس)جوجه مرغتكان ، صدائي كه براي راندن حيوان بكار ميرود.
واگن آشپزخانه و وسائل آشپزي ترن .
دست انداز يا جاي چرخ درجاده .
بادهان بسته خنديدن ، پيش خود خنديدن .
آدم كله گنده ، آدم كودن .
دهاتي، بي تربيت، روستامنش.
چاق وچله ، كوتوله وچاق (مثل خوك )، ترشرو، عبوس.
صداي لوكوموتيو، صداي انفجاري كه گاهي از ماشين شنيده ميشود.
پوتين نوك برگشته .
هم اطاق، دوست، صميمي، رفيق بودن ، باهم زندگي كردن .
صميمي، خوش مشرب، يار.
كنده ، تكه بزرگ .
تكه بزرگ يا كلفت وكوتاه ( درمورد سنگ ويخ وچوب )، (مج. ) كنده ، مقدار قابل توجه .
خپله وچاق.
كليسا، كليسائي، دركليسامراسم مذهبي بجا آوردن .
علاقمندي بكليسا.
مربوط به كليسا، مذهبي.
كشيش، نگهبان كليسا، عضو كليسا.
حصار كليسا، حياط كليسا.
دهاتي، آدم خشن و زمخت، بي تربيت، روستائي.
خشن ، زمخت.
بوسيله اسباب گردنده ( مثل چرخ ) جلو رفتن ، بافعاليت فكري چيزي بوجود آوردن ، كره سازي، دائما وشديدا چيزي را تكان دادن وبهم زدن .
صداي كبك وكودك شيرخوار وغيره .
شيب تند رودخانه ، ناودان يا مجراي سرازير، مخفف كلمه پاراشوت، ( مج. ) سقوط، انحطاط، زوال.
يك نوع ترشي با ادويه ، يكنوع چاشني غذا.
شبيه كيلوس، شيره مانند، قيلوس وار.
كيلوس ( در فيزيولوژي )، قيلوس.
پيشين ، سابق، متعلق بدوره سابق، منسوخ.
قبه ، آسمانه ، قدح يا ظرف.
خزوك ، زنجره وجيرجيرك دشتي.
(=cicada) ملخ، زنجره .
داغ، نشان ، محل زخم.
جاي زخم، اثر زخم، داغ، نشان ، داغه .
گوشت نو بالا آوردن ، جاي زخم باقي گذاردن .
راهنما، بلد.
شراب سيب، شربت سيب، آب سيب.
سيگار، سيگار برگ .
(=cigaret) سيگارت، سيگار.
مژگاني، موئي، مودار.
مودار، ريشه دار، مژگان دار، مژه دار.
مژك دار، تاژك دار، مويچه دار.
مودار، ريشه دار، مژگان دار، مژه دار.
مژه ، تاژك ، مويچه ، پر.
(ج. ش. ) ساس، سرخك ، خانواده ساس وسرخك .
افراد كشور ظلمات، ظلماني، تاريك .
كاري كه با سهولت انجام شود، تنگ يا كمربند( به اسب ) بستن ، محكم بستن .
(گ . ش. ) درخت گنه گنه .
كمربند، احاطه ، حلقه ، محوطه ، احاطه كردن ، كمرچيزي را بستن .
زغال نيم سوز، خاكستر، خاكستر كردن .
خاكستري.
رمز وضعيت.
سينما.
سينمائي.
آپارات فيلم، دوبين فيلم برداري، سينما.
هنر فيلمبرداري.
خاكستري رنگ ، خاكستروار.
داراي كمربند، كمر بندي.
كمربند، خط رنگي ومارپيچ.
شنگرف، شنجرف، سولفور سيماب.
(گ . ش)دارچين ، رنگ زرد سبز.
پنج ( دربازي )، عدد پنج.
قرن شانزدهم (مخصوصا دوره رنسانس و يا تجدد ادبي و هنري ايتاليا ).
صدر، سر، سري كردن .عدد صفر، رمز، حروف يا مهر رمزي، حساب كردن ( بارقام)، صفر گذاردن ، برمزدرآوردن .
سريكردن .
درحدود، دراطراف، تقريبا.
قوسي، پرگاري، تاشده ، چين دار.
دايره ، محيط دايره ، محفل، حوزه ، قلمرو، دورزدن ، مدور ساختن ، دور( چيزي را )گرفتن ، احاطه كردن .
دوار، عضو محفل.
دايره كوچك ، حلقه زرياگوهر، انگشتري، تشكيل دايره كوچك دادن ، دايره وارحركت كردن .
(حق. ) حوزه قضائي يك قاضي، دور، دوره ، گردش، جريان ، حوزه ، مدار، اتحاديه ، كنفرانس، دورچيزي گشتن ، درمداري سفر كردن ، احاطه كردن .مدار.
تخته مدار.
كارتمدار.
خانواده مداري.
راه گزيني مداري، مدارگزيني.
شدت جريان برق، اجزائ تركيب كننده جريان برق.مدارات.
پيرامون ، محيط، حوزه ، غير مستقيم، مدار حركت.
دايره اي، مدور، بخشنامه .مدور، مستدير، دايره وار، بخشنامه .
ليست دايره اي.
تغيير مكان دايره اي.
مدور بودن .
بخشنامه صادركردن ، پرسش نامه فرستادن .
بخشنامه كردن ، بدورمحور گشتن ، منتشر شدن .گردش كردن ، به گردش در آوردن .
انباره گردشي.
گردش، دوران ، انتشار، جريان ، دوران خون ، رواج، پول رايج، تيراژ(روزنامه يامجله ).گردش، تيراژ.
احاطه كننده ، محيط، دورگرديدن ، گردنده بدور.
دور چيزي گرديدن ، بدور چيزي گشتن .
ختنه كردن .
ختنه .
پيرامون ، محيط.محيط، محيط دايره ، پيرامون .
پيراموني، جنبي.پيراموني.
جاري شونده دراطراف، احاطه كننده .
باطراف منتشر كردن ، منتشر شدن ، گسترش يافتن .
طول وتفصيل در كلام، بيان غير مستقيم.
دراطراف ماه .
دورتادورگيتي يا اقليمي كشتي راني كردن ، زمين را دورزدن ، پيرامون پيمودن .
نوشتن در دور، محدود ومشخص كردن .
تعريف، محدوديت، انحصار، فضايامحيط محدود ومشخص شده .
بااحتياط، ملاحظه كار، مال انديش، باتدبير.
احتياط.
چگونگي، شرح، تفصيل، رويداد، امر، پيشامد، ( درجمع ) شرايط محيط، اهميت.
تصادفي، مربوط به موقعيت.
(حق. ) اماره ، اماره اتفاقي.
حالت وكيفيت، جزئيات، كيفيات.
(حق. ) امارات لازمه را تهيه كردن ، قرائن وامارت را بدست آوردن ، وارد جزئيات شدن .
باسنگريابارو محصور شده ، سنگربندي كردن .
باحيله پيش دستي كردن ، گير انداختن .
دورزني، دورگردي، گردش، حركت پيچاپيچ.
سيرك ، چالگاه .
(=cirrate) مژه دار، تاژك دار، مضرس، دندانه دار.
دايره كوچك ، ميدان كوچك ، سيرك ، چالگاه .
(ج. ش. ) مضرس، داراي زائده و ضميمه ، دندانه دار.
قطعات ابرهاي كوچك وسفيدي كه در ارتفاعات زياد قرار دارد.
(=cirrate) مژه دار، تاژك دار، مضرس، دندانه دار.
يك طبقه سفيد رنگ ويكنواخت از ابر طره اي.
داراي چين وشكن ، داراي آويز.
ابرطره اي، ( گ . ش. ) پيچك (tendril) ( ج. ش. ) آويز، ضميمه ، مژه ، تاژك .
واقع بين زمين وماه ، واقع در جو قمر.
آب انبار، مخزن آب، قدح بزرگ مسي، منبع.
قابل نقل قول، قابل ذكر.
ارك ، دژ، قلعه نظامي، سنگر.
ذكر، نقل قول، (حق. ) احضار، احضار به بازپرسي، (نظ. ) تقديرازخدمات، تقديررسمي.
ذكر كردن ، اتخاذ سند كردن ، گفتن .
(مو. ) يكنوع آلت موسيقي قديمي.
(مو. ) گيتار، سه تار.
(مو. ) گيتار، سه تار.
شبيه شهر، واقع شده در شهر.
شهري كردن .
تابع، رعيت، تبعه يك كشور، شهروند.
شهروندان ، ساكنين ، مردم، تبعيت.
شهروندان ، ساكنين ، مردم، تبعيت.
سيترات، نمك اسيد سيتريك .
اسيدسيتريك ، جوهرليموترش.
كاشتن مركبات مانند ليمو وپرتقال وغيره .
ليمو.
(گ . ش. ) سنبل هندي.
(citruses and citus. pl) (گ . ش. ) مركبات، خانواده مركبات.
(مو. ) گيتار، سه تار.
شهر.
شهري، زرنگ ، رند.
حقوق مدني.
حقوق وامتيازات مدني (اشخاص ).
شهري، كشوري، اجتماعي، مدني.
علوم مدني، تعليمات مدني.
غيرنظامي، مدني.
دفاع غير نظامي.
مهندس راه وساختمان .
مستخدم كشوري، مستخدم دولتي.
خدمات كشوري ( غير نظامي )، خدمات اجتماعي.
جنگ داخلي.
شخص غير نظامي، غير نظامي.
نزاكت، نجابت ورفتار خوب، تربيت.
تمدن پذير.
تمدن ، مدنيت، انسانيت.
متمدن كردن ، متمدن شدن .
شيربريده شده ، دلمه شدن .
دهكده كوچك كوهستاني.
صداي بهم خوردن دوتخته يا چيز ديگر، تق تق.
( بازگشت شود به clothe) ملبس، مزين .
روكش فلزي، آب فلزي.
ادعا، دعوي، مطالبه ، ادعا كردن .
قابل ادعا، قابل مطالبه .
مدعي، مطالبه كننده .
روشن بيني، بصيرت.
روشن بين ، نهان بين .
حلزون دوكپه اي يا صدف خوراكي از جنسpecten، گوشت صدف، بچنگالگرفتن ، محكم گرفتن .
پيك نيك ، اجتماعي درخارج.
بادست وپا بالارفتن ، بسختي بالارفتن .
تروچسبناك ، سرد ومرطوب، آهسته رو، بي حرارت.
( =clamour) بانگ ، غوغا، سروصدا، غريو كشيدن ، مصرانه تقاضا كردن .
مصر، خروشان ، پرخروش، جيغ ودادكن ، پرسروصدا.
(=clamor) بانگ ، غوغا، سروصدا، غريو كشيدن ، مصرانه تقاضا كردن .
گيره .بند، گيره ، انبرك ، باگيره نگاهداشتن ، با قيد ومنگنه محكم بستن .
خاندان ، خانواده ، طايفه ، قبيله ، دسته .
مخفي، غيرمشروع، زيرجلي.
صداي جرنگ جرنگ ، صداي شيپور، صداي بهم خوردن اسلحه ، صدا كردن .
(=clangour) جرنگ جرنگ ، طنين ناقوس ها.
( =clangor) جرنگ جرنگ ، طنين ناقوس ها.
چكاچاك ( صداي زنجير)، چكاچاك كردن .
داراي تعصب قبيله اي، پيوستگي ايلي.
عضو خانواده ، عضوقبيله يا طايفه .
كف زدن ، صداي دست زدن ، ترق تراق، صداي ناگهاني.
قطعات چوب كه به مصرف روكوبي ميرسد، توفال سقف.
زبانه زنگ ، كف زننده .
چنگ زدن ، پنجول زدن ، بدزباني كردن .
سخني كه براي ستايش ديگران بگويند.
نوعي شراب قرمز، رنگ قرمز مايل بارغواني.
روشني، وضوح.
واضح كننده .
روشن كردن ، واضح كردن ، توضيح دادن .
(=clarionet) (مو. ) قره ني، كلارينت.
شيپورتيز، شيپور.
وضوح، روشني، نظم وترتيب، تميزي.
برخورد، تصادم، تصادم شديد كردن .
گيره قزن قفلي، جفت چپراست، قلاب، درآغوش گرفتن ، بستن .
چاقوي ضامن دار.
گيره ، پيچنده .
رده .كلاس، دسته ، طبقه ، زمره ، جور، نوع، طبقه بندي كردن ، رده ، هماموزگان ، رسته ، گروه .
داراي حساسيت وتعصب نسبت بطبقه اجتماعي خود.
مطابق بهترين نمونه ، ادبيات باستاني يونان و روم، باستاني، مربوط به نويسندگان قديم لاتين ويونان .
رده اي، كلاسيك .وابسته به ادبيات باستاني ( يونان وروم )، پيرو سبكهاي باستاني.
سبك باستاني ( در ادبيات وهنر )، پيروي از سبك هاي يونان وروم.
دانشمند ادبيات باستاني وپيرو سبك هاي باستاني ( يونان وروم ).
درزمره ادبيات باستاني ( يونان وروم) در آوردن ، از سبك ادبي باستاني پيروي كردن .
قابل طبقه بندي.
رده بندي.عمل دسته بندي، طبقه بندي، رده بندي.
رده بندي شده ، سري.
دسته بندي كردن ، طبقه بندي كردن .رده بندي كردن .
رده ، دسته ، تقسيم برحسب طبقه .
همكلاس، هماموز.
آموزگاه ، كلاس درس.
ارشد، درجه يك .
جدا شونده ، تقسيم شونده .
جغ جغ يا تلق تلق كردن ، صداي بهم خوردن اشيائي مثل بشقاب.
لنگي، شلي (shali).
شرط، ماده ، عهد، بند، جزئ، قضيه ، جزئي از جمله .بند، ماده .
شبيه حجره ، صومعه نشين ، وابسته بدير ياصومعه .
تنگناترس، ( طب ) مرض ترس از فضاي تنگ ومحصور.
چماقي، پيازي شكل.
گفتار بيهوده ، وراجي، پشت سركسي پچ پچ كردن ، وراجي كردن .
(تش. ) ترقوه ، چنبر.
داراي شاخ يا شاخك هاي چماقي شكل.
رديف جا انگشتي، رديف مضراب.
بشكل چماق يا گرز.
چنگ ، پنجه ، سرپنجه جانوران ، ناخن ، چنگال، پنجه اي شكل، چنگ زدن .
چكش دوشاخ، چكش ميخ كش.
تبر چنگال دار.
خاك رس، رس، گل، خاك كوزه گري، سفال.
اسب زرد رنگ .
گلي، رستي.
مثل خاك رس يا سفال.
شمشير دودمه .
ظرف سفالين .
پاك ، پاكيزه ، تميز، نظيف، طاهر، عفيف، تميزكردن ، پاك كردن ، درست كردن ، زدودن .
روشن ، صريح، مشخص، واضح.
آراسته ، پاكيزه .
عمل تميز كردن وپاك كردن ، تصفيه .
بي گناه ، بي تقصير، دست ودل پاك .
پاك كردن ، تميز كردن (بمعاني.vi and .vt clean مراجعه شود)، تطهيركردن ، تبرئه كردن .
وسيله يا ماده تميز كننده .
واضح، شفاف، زدودن ، ترخيص كردن .(.adj)آشكار، زلال، صاف، صريح، واضح، (.vi and .vt) روشن كردن ، واضح كردن ، توضيحدادن ، صاف كردن ، تبرئه كردن ، فهماندن .
روشن ، صريح.
پاك نظر، بصير.
بصير، روشن بين .
اختيار، اجازه ، زدودگي، ترخيص.برداشتن مانع، گواهينامه ياكاغذ دال بر پاكي و بيعيبي، ترخيص كالا از گمرك .
زدوده ، ترخيص شده .
با ذكاوت، بافهم.
نقل وانتقال بانكي، تسويه ، تسطيح، مكان مسطح.
سازماني كه چكهاي بانكهاي مختلف را درآن مبادله ميكنند، موسسه تهاتري لندن ، انبار.
ميخ ته كفشهاي ورزشي، گوه ، گيره ، باگوه و گيره محكم كردن .
رخ پذير، قابل شكافته شدن ، قابل ورقه ورقه شدن .
رخ، عمل شكافتن ، ورقه ورقه شدگي، شكافتگي، تقسيم.
شكافتن ، جدا كردن ، شكستن ، ورآمدن ، چسبيدن ، پيوستن ، تقسيم شدن ، شكافتن سلول.
ساطور، شكافنده .
ازتخم در آوردن ، تخم گذاشتن .
چوگان سرآهني ( درگلف )، قلاب بزرگ ، چنگك بزرگ ، كلاچ، ربايش، عمل گرفتن وربودن ، (درجمع )، سايه .
( مو. ) كليد، مفتاح.
شكاف، ترك ، چنگال، شكاف دار، ترك خورده .
(گ . ش. ) شقايق پيچ، قلماتيس، فل بهار.
بخشايندگي، رحم، اعتدال عناصر.
بخشاينده ، رئوف، رحيم، مهربان ، رحمان ، ملايم.
پرچ كردن ، گره كردن .
كسي را به اسم صدا كردن ، داد زدن .
مردروحاني، كاتوزي، روحانيون ، دين يار.
كشيش، روحاني.
كشيش.
دفتري، وابسته به روحانيون .
سياست واصول واعمال روحانيون ، وابستگي به روحانيت.
طبقه تحصيل كرده .
منشي، متصدي، كارمند دفتري.منشي، دفتردار، كارمند دفتري، فروشنده مغازه .
وابسته به كشيش، فاضلانه ، اديبانه .
منشي گري.
ناقلا، زرنگ ، زيرك ، باهوش، با استعداد، چابك .
مقره .
گلوله كردن ، بشكل كلاف يا گلوله نخ درآمدن ، گلوله نخ، گره ، گوي.
كلمه مبتذل.
تيك ، صداي مختصر، صداي حاصله از خوردن سم اسب بزمين ، صدا كردن .
موكل، مشتري، ارباب رجوع.
ارباب رجوع، مشتريان ، پيروان ، موكلين .
تخته سنگ ، صخره .
مطلب يا داستان جالب.
شكاف، ترك ، چنگال، شكاف دار، ترك خورده .
بحراني، دوران يائسگي زن .
اوجي، باوج رسيده .
آب وهوا.
مربوط به آب وهوا.
مربوط به آب وهوا شناسي.
متخصص آب وهوا.
آب وهوا شناسي، اقليم شناسي.
اوج، راس، قله ، منتها درجه ، باوج رسيدن .
بالارفتن ، صعود كردن ، ترقي كردن .
بالارونده ، گياه نيلوفري يا بالارو.
سرزمين ، آب وهوا.
محكمكردن ، ثابت كردن ، پرچ كردن ، قاطع ساختن ، گروه ، پرچ بودن (مثل سرميخ ).
متمسك شونده ، قيچي كننده ، قاطع.
صداي جرنگ ( مثل صداي افتادن پول خرد) چسبيدن ، پيوستن ، ( مج. ) وفادار بودن .
درمانگاه ، بالين ، مطب، بيمارستان .
جلنگ جلنگ صدا كردن ، بصدا درآوردن ( شيشه ).
آجر لعابي، آجر كاشي، تفاله شيشه دركوره قالگري، پوسته آهن .
شيب سنج (نوعي طراز آبي ).
وابسته به شيب سنجي.
داراي پولك زري، پرزرق وبرق، پولكدار.
كوتاه كردن ، گيره كاغذ.برش، موزني، پشم چيني، شانه فشنگ ، گيره كاغذ، گيره ياپنس، چيدن ، بغل گرفتن ، محكم گرفتن .
تخته كوچكي كه گيره اي براي نگاه داشتن كاغذ دارد، تخته رسم گيره دار.
اسب يا كشتي تندرو، طياره تندرو، بادپا، ( درجمع) ماشين موزني، قيچي باغباني.
چيدن ، تكه چيده شده ، عمل كوتاه كردن ( مثل مو)، اختصار( مخصوصا از آخر )، ( درجمع ) اخبارقيچي شده از روزنامه .
مداركوتاه كننده .
دسته ، گروه ، محفل.
وابسته به دسته يا گروه ، وابسته به جرگه .
وابسته به دسته يا گروه ، وابسته به جرگه .
( تش. ) وابسته به چوچوله .
( تش. ) وابسته به چوچوله .
(تش. ) بظر، چوچوله .
مجراي فاضل آب، مستراح، ( مج. ) مركز مفاسد اخلاقي.
ردا، عبا، جبه ، خرقه ، پنهان كردن ، درلفافه پيچيدن .
شبيه نمايشنامه پليسي، اسرار آميز.
رخت كن .
( انگليس ) خمير ياچسب سياه رنگي كه با آن ترك وشكاف هاي كفش را پر ميكنند، دنده (ماشين )، لباس، جامه ، وصله كردن ، بهم پيوستن ، زدن ، كتك زدن .
كلاه تنگ وچسبان براي خانم ها.
زمان سنج، تپش زمان سنجي، ساعت.ساعت ( ديواري )، سنجيدن باساعت.
بسامد زمان سنجي.
مولد زمان سنجي، ساعت زا.
وقفه زمان سنجي.
تپش زمان سنجي.
نرخ زمان سنجي.
علامت زمان سنجي.
اريب زمان سنجي.
رتبه زمان سنجي.
شيار زمان سنجي.
با سنجش زمان .
الاكلنگ با سنجش زمان .
ورودي با سنجش زمان .
درجهت گردش عقربه هاي ساعت.درجهت ساعت.
( گردش ) چرخ هاي ساعت، منظم وخودكار.
كلوخ، خاك ، لخته ، دلمه .
روستائي، دهاتي، ( مج. ) ساده ، كفش هاي زمخت سنگين .
( =clodpoll) كله خر، آدم كودن .
( =clodpole) كله خر، آدم كودن .
(.n) كنده ، كلوخه ، قيد، پابند، ترمز، (.vi and .vt.n) سنگين كردن ، كندكردن ، مسدودكردن ، بستن ( لوله )، متراكم وانباشته كردن ، پابند.زيادي پركردن ، لخته شدن .
خانه خانه ، حجره حجره .
راهرو سرپوشيده ، اطاق يا سلول راهبان وتاركان دنيا، ايوان ، دير، صومعه ، گوشه نشيني كردن ، درصومعه گذاشتن .
وابسته به صومعه ، دير مانند.
(=nun) راهبه .
وابسته به توليد مثل يا آبستني غير جنسي.
( زيست شناسي ) توليد مثل يا آبستني غير جنسي ( چه از راه شكفتن وچه از راه تقسيمسلولي ).
سم، شكاف سم، شيطان .
لنگي اسب وغيره ، صداي تلق تلق، لنگيدن .
(. adv and .adj and .n) جاي محصور، چهارديواري، محوطه ، انتها، پايان ، ايست، توقف، تنگ ، بن بست، نزديك ، (.vi and .vt) بستن ، منعقد كردن ، مسدود كردن ، محصور كردن .نزديك ، بستن .
شركت يا بنگاهي كه توسط عده معدودي از افراد اداره ميشود.
داراي الياف يا بلورها وياساختمان ظريف وبهم پيوسته .
داراي الياف يا بلورها وياساختمان ظريف وبهم پيوسته .
از نزديك ، از جلو.
محصور، مسدود، محرمانه ، بسته ، ممنوع الورود.بسته ، مسدود.
تصوير تلويزيوني كه علائم آن بوسيله سيم به چندگيرنده منتقل ميشود، تلويزيون مداربسته .
حلقه بسته .
بهره تقويتدرطبقه بسته .
سيستم بسته ، با كاركرد انحصاري.موسسه كارشناسي.
زيرروال بسته .
خسيس.
صندوق خانه ، پستو، گنجه ، خصوصي، مخفي، پنهان كردن ، نهفتن ، منزوي شدن .
نمايشنامه خواندني درخانه .
خاتمه ، راي كفايت مذاكرات، عمل محصور شدن ، دريچه ، درب بطري وغيره ، دربستن .بستار، بسته شدن .
توده ، لخته خون ، دلمه شدن ، لخته شدن ( خون ).
پارچه ، قماش.
پوشاندن ، آراستن .
جامه لباس، ملبوس، رخت.
گيره چوبي روي رجه لباس.
چوب لباسي، چنگك لباس.
طناب رخت شوئي، رجه .
گيره اي كه با آن لباس هارا روي بند نگهميدارند.
پوشاك فروش، لباس فروش.
پوشاك ، لباس.
كفايت مذاكرات ( درمجلس شورا )، راي به كفايت مذاكرات دادن .
ابر، توده ابرومه ، توده انبوه ، تيره وگرفته ، ابري شدن ، سايه افكن شدن .
رگبار.
بي ابر، روشن .
بطور بي ابر يا روشن .
ابر كوچك ، تكه ابر.
ابري، پوشيده از ابر، ( مج. ) تيره .
زدن ، وصله كردن ، چرم يا پارچه مندرس، پارچه كهنه ، كهنه .
(نوعي ادويه معطر ) ميخك ، گل ميخك ، بوته ميخك .
قرنفل.
شكافته ، شكاف دار.
داراي پا يا سم شكافته .
شبدر (trifolium).
چهار راه اتوبان ، برگ شبدر.
لوده ، مسخره ، مقلد، مسخرگي كردن ، دلقك شدن .
لوده وار، داراي رفتار زمخت وبدون آداب.
سيركردن ، بي رغبت كردن ، بي ميل شدن .
(.nand .adj) چماق، گرز، ( درورق ) خالگشنيز، خاج، باشگاه ، انجمن ، كانون ، مجمع(viand . vti)چماق زدن ، تشكيل باشگاه يا انجمن دادن .
(car =lounge) واگن راه آهني كه داراي ميز ناهارخوري باشد.
صندلي دسته دار بزرگ .
قسمتي از گوشت ران گاو، گوشت گاو بريان شده .
(طب) پاي كوتاه وكج بطور مادرزادي، كجي، پيچيدگي، كج پا، پاچنبري.
محل باشگاه وانجمن ، پانسيون عزبها.
قدقد، مرغ كرچ، مرغ قپ، آدم احمق و رذل، قدقد كردن .
گلوله كردن ، بشكل كلاف يا گلوله نخ درآمدن ، گلوله نخ، گره ، گوي.(clew) كليد، راهنما، اثر، نشان ، مدرك .
انبوه ، دسته ، خوشه ، ضربه سنگين ، مشت، انبوه كردن .
خوشه دار، انبوه .
ناشيانه ، خام دستانه ، شلخته وار.
بدتركيب، زمخت، خام دست، ناآزموده .
چسبيده ، متصل ( شده ).
خوشه .خوشه ، دسته ، گروه ، سنبله ، دسته كردن ، جمع كردن ، خوشه كردن .
كلاج.چنگ ، چنگال، كلاچ ( اتومبيل )، وضع دشوار، چنگ زدن ، محكم گرفتن .
صداهاي ناهنجار درآوردن ، درهم ريختن ، درهم ريختگي، درهم وبرهمي.
تنقيه ، اماله .
پيشونديست بمعني با و باهم.
دختري كه دردبيرستان يا دانشكده مختلط تحصيل ميكند، وابسته به مدارس مختلط پسرودختر.
(cooperative) تعاوني.
بهمكاري پذيرفتن ، بعنوان همقطار پذيرفتن .
( option co) پذيرفتن بعنوان همكار.
( optation co) پذيرفتن بعنوان همكار.
همكار، همقطار.
توده شده ، كومه شده .
كالسكه ، واگن راه آهن ، مربي ورزش، رهبري عمليات ورزشي را كردن ، معلمي كردن .
چوبي.
درشكه چي، كالسكه چي.
همكاري كردن ، باهم نمايش دادن ، همكنش كردن .
همكنش، عمل دسته جمعي، همكاري دسته جمعي، تعاون .
همياور، همكار، معاون ، ياري كننده .
پيوسته ، بهم چسبيده ، باهم روئيده .
قابليت انعقاد، دلمه شدني، انعقاد پذيري.
دلمه شونده .
مواد منعقد كننده ، مواد دلمه يا لخته كننده .
بستن ، دلمه كردن ، لخته شدن ( خون ).
انعقاد، دلمه شدگي، لختگي، لخته شدن ، ماسيدن .
دلمه ، خون بسته ، علقه ، لخته .
زغال سنگ ، زغال، زغال كردن .
گاز زغال سنگ .
زغال سنگ كش، وسيله حمل زغال سنگ .
ائتلاف كردن .بهم آميختن ، يكي شدن ، منعقد شدن .
بهم آميختگي، انعقاد.
بهم آميخته ، پيوسته .
ناحيه ذغال خيز.
ائتلاف، پيوستگي، اتحاد موقتي.
ظرف لبه بلند، حائل ( عرشه كشتي ).
باهم جور آمدن ، باهم متناسب شدن ، چسبانيدن .
بهم فشرده ، تنگ ، داراي شكم تنگ ومنقبض.
تنگي، فشردگي، تنگي مهبل.
زبر، خشن ، زمخت، بي ادب.درشت، خشن ، زبر.
داراي دانه خشن ، ناصاف، زبر، درشت.
خشن شدن ، زمخت شدن ، زمخت كردن .
درشتي، زبري.
ساحل، درياكنار، سريدن ، سرازير رفتن .
خط ساحلي.
بطرف ساحل، درامتداد ساحل.
بطرف ساحل، درامتداد ساحل.
درطول ساحل.
كت، نيمتنه ، روكش، پوشاندن ، روكش كردن ، اندودن .روكش، روكش كردن .
جارختي، جالباسي.
نشان يا علامت دولت يا خانواده وامثال آن .
روكش، پوشش.پوشش، روكش ( رنگ يا چيزهاي ديگر )، اندود.
شريك در تاليف ونگارش.
ريشخندكردن ، نوازش كردن ، چرب زباني كردن .
كابل هممحور.
آدم مهم، ضربت بركپل (cobb نيز نوشته مي شود )، توده ، چوب ذرت.
كوبالتي.
كبالت، فلز لاجورد.
كوبالتي.
دوست صميمي، قرين ، جفت.
سنگ فرش، سنگ فرش كردن ، پينه دوزي.
پينه دوز.
قلوه سنگ ، سنگفرش.
شريك درتجاوز يا خصومت.
قايق پاروئي.
زبان كوبول.
(ج. ش. ) مار عينكي، كفچه مار، مار كبري.
تارعنكبوت.
كاكائو.
كوكائين .
باكوكائين بي حس كردن ، تخديركردن ( باكوكائين )، كوكائين زدن .
( تش. ) عصعصي، دنبالچه اي، دنبليچه اي.
قرمز دانه ، قرمز شراب كش.
(تش. ) صدف گوش، حلزون گوش، پلكان پرپيچ وخم، پيچ وخم.
(.n) خروس، پرنده نر(از جنس ماكيان )، كج نهادگي كلاه ، چخماق تفنگ ، (.vi and .vt)مثلخروس جنگيدن ، گوش ها را تيز وراست كردن ، كج نهادن ، يك وري كردن .
لافزن ، شادومغرور، سرمست.
داستان جعلي براي تعريف از خود، چاخان .
كرجي كوچك .
لوچ، احمق، كودن ، ناجور.
آدم خپله و لافزن ، بازي جفتك چاركش.
(ج. ش. ) طوطي كاكل سفيد.
نوعي مار افسانه اي، (مج. ) آدم خيلي مضر و خطرناك ، ( م. م. ) فاحشه .
سپيده دم، صداي بانگ خروس.
خروس باز، خروس جنگي.
نوعي سگ پاكوتاه .
جوجه خروس، خروسك .
چشم چپ.
جنگ اندازي خروس ها.
گستاخي، خودنمائي.
چين وچروك ، موج، رويش زگيل مانند، گره و برآمدگي پارچه .
صدف حلزون دوكپه اي، قايق كوچك وباريك .
اهل لندن ، لهجه لندني.
لندني كردن .
صحنه تئاتر، محل دعوا ومسابقه ، اطاقك خلبان درهواپيما.
(ج. ش. ) سوسك حمام.
گل تاج خروس، زلف عروسان ، آدم خود فروش وخودنما، احمق، ژيگولو.
پرتاب تير بطرف هدف، نشانه روي.
غروب آفتاب، شفق.
پرتاب تير بطرف هدف، نشانه روي.
غره ، حتمي، پرافاده .
نوشابه اي مركب از چند نوشابه ديگر، مهماني.
ازخودراضي، جسور، خودنما.
(cacao، coconut، cocoa) درخت كاكائو، كاكائو، درخت نارگيل.
(.n and .adj) (cacao، coconut، coco) درخت كاكائو، كاكائو، درخت نارگيل، (.n) كاكائو، رنگ كاكائو.
ادراك چيزهاي يكسان ، آگاهي ثانوي.
ادراك چيزهاي يكسان ، آگاهي ثانوي.
(=cocoanut) نارگيل.
درخت نارگيل ( palm coloa).
پيله ، پيله كرم ابريشم.
زن جوان بد اخلاق وجلف، هرزه .
كدوي قلياني تابستاني.
كيسه ، كيسه كوچك ، چنته ، غلاف سبوس، پوسته ، فضاي داخل خليج يادرياچه ، نوعي ماهي.
قطعه آخريك آهنگ .
نيم پزكردن ، آهسته جوشاندن يا پختن ، بادقت زياد بكاري دستزدن ، نازپرورده كردن ، نوازش كردن .
نظام نامه ، رمز، قانون ، بصورت رمز درآوردن ، مجموعه قانون تهيه كردن .رمز، رمزي كردن ، برنامه ، دستورالعملها.
تبديل رمز.
فاصله رمز.
عنصر رمز.
سوراخهاي رمز.
مجموعه رمز.
رمزبرگرداندن .
رمزبرگردان .
ارزش رمز.
بردار رمز.
گردش درطول برنامه .
رمزي.
دخشه رمزي.
رقم دهدهي رمزي.
رمز گذار.
مجموعه قوانين ، دستخط كهنه ، نسخه قديمي.
آدم خسيس وپست، آدم عجيب وغريب.
رمزي كردن ، تدوين .(حق. ) جمع وتدوين قوانين ، وضع قوانين ، قانون نويسي.
قانون وضع كردن ، بصورت رمز درآوردن ، تدوين كردن .رمزي كردن ، تدوين كردن .
رمزگذاري، برنامه نويسي.
ورقه برنامه نويسي.
آموزش وپرورش مختلط ( دختر وپسر ).
مختلط، پسرانه ودخترانه .
ضريب، عامل مشترك .ضريب.
متعادل ومتساوي، درشان ومقام وغيره ، متساوي از هر نظر.
بزور وادار كردن ، ناگزير كردن .
اجبار پذير.
اجبار، اضطرار، تهديد واجبار.
از روي كره واجبار، اجباري، قهري.
ابدي، ابدي وازلي، مثل خدا.
هم سال، هم تاريخ.
باهم زيستن .
همزيستي.
باهم دريك زمان ويك مكان بسط يافته ، هم حدود وثغور.
قهوه ، درخت قهوه .
قهوه خانه ، رستوران .
ميزپيشدستي.
قهوه خانه ، كافه كوچك .
قهوه جوش، قهوه ريز.
صندوق، خزانه وجوه .
سدصندوقي، بستاب.
تابوت.
دسته يا قافله چارپايان وغلامان .
دندانه ، دنده چرخ، دندانه دار كردن ، حقه بازي، طاس گرفتن ( درتخته نرد ).
ضرورت، اجبار، زيركي، قدرت عقيده .
متقاعد كننده ، داراي قدرت وزور.
انديشه پذير، قابل تفكر.
انديشه كردن ، درعالم فكر فرورفتن .
انديشه وتفكر.
مربوط به انديشه وتفكر.
كنياك .
هم ريشه ، همجنس، واژه هم ريشه .
خويشاوندي، نسبت، قرابت فطري.
شناخت، ادراك .ادراك ، معرفت، شناخت.
دانستني، قابل درك .
معرفت، ادراك ، شناسائي، آگاهي، تصديق ضمني.
آگاه ، باخبر.
درك كردن ، دانستن .
كنيه ، لقب.
متخصص در آثار هنري، عتيقه شناس.
چرخ دندانه دار، چرخ دنده .
باهم زندگي كردن ( زن ومرد)، رابطه جنسي داشتن .
شريك زندگي يا عمل جنسي، بغل خواب.
زندگي باهم، جماع.
شريك در ارث.
چسبيدن ، رابطه خويشي داشتن .
چسبيدگي، ارتباط ( مطالب )، وابستگي.
چسبيدگي، ارتباط ( مطالب )، وابستگي.
منسجم.چسبيده ، مربوط، داراي ارتباط يا نتيجه منطقي.
پيوستگي، چسبندگي، هم بستگي، جاذبه مولكولي.
چسباننده ، چسبناك .
گروه ، پيرو، طرفدار، همكار.
گيسوپوش، عرقچين سفيد.
آرايش مو، مردي كه سلماني زنانه باشد.
چنبره زدن ، فنر، بدور چيزي بطورمارپيچ پيچيدن ، مارپيچ.سيم پيچ.
سكه ، سكه زدن ، اختراع وابداع كردن .
ضربه سكه ، مسكوكات، ابداع واژه .
همزمان بودن ، باهم رويدادن ، منطبق شدن ، دريك زمان اتفاق افتادن .
انطباق.تصادف، توافق، اقتران ، انطباق، همرويداد.
همرويده ، واقع شونده دريك وقت، منطبق، متلاقي.
با انطباق جريان .
بيمه اتكائي، بيمه مشترك .
بيمه اتكائي كردن .
ليف نارگيل، الياف سخت وزبر.
وابسته بجماع ومقاربت، مقاربتي.
جماع، مقاربت، آميزشي.
اتصال، مقاربت جنسي، جماع.
زغال كوك ، زغال سنگ سوخته ، تبديل به زغال كردن .
گدار، گردنه .پيشوند بمعاني با و باهم.
درخت كولا، ماده شيريني كه از برگ وميوه كولا گرفته ميشود.
كفگير، صافي.
سرما، سرماخوردگي، زكام، سردشدن يا كردن .
خونسرد، بي عاطفه .
گوشت سرد با پنير يخ زده ، كالباس واغذيه مشابه .
خونسرد، بي اعتنائي كردن به .
( طب ) تاول تبخالي.
جنگ سرد، جنگ تبليغاتي ومطبوعاتي.
بي عاطفه .
بطور سرد.
سردي.
(گ . ش. ) نوعي كلم، چشم بند، شعبده باز، تردستي، شيادي.
سالاد كلم.
كلم تازه ونورس.
قولنج، قولنجي، بخار ياگاز معده .
بدبده ، بلدرچين آمريكائي.
سالن ، استاديوم ورزشي.
(طب ) آماس قولون ، ورم مخاط روده بزرگ .
همدستي كردن ، باهم كار كردن ، تشريك مساعي.
همدستي، همكاري.
همدست، ياور.
اختلاط رنگهاي مختلف درسطح پرده نقاشي، هنر اختلاط رنگها.
فروريختن ، متلاشي شدن ، دچار سقوط واضمحلال شدن ، غش كردن ، آوار.
يقه ، يخه ، گريبان ، گردن بند.
(=clavicle) (تش. ) ترقوه ، چنبر.
مقابله وتطبيق كردن .تلفيق.
هم بر، پهلو به پهلو، متوازي، تضمين ، ( آمر. ) وثيقه .
ترتيب تلفيقي.
مقابله ، تطبيق، مقايسه ، تطبيق دستخط ها.
تلفيق كننده .
هم كار، هم قطار.
جمع آوري كردن ، وصول كردن .گردآوردن ، جمع كردن ، وصول كردن .
جمع آوري، وصول.گردآوري، گردآورد، كلكسيون ، اجتماع، مجموعه .
بهم پيوسته ، انبوه ، اشتراكي، اجتماعي، جمعي.
مذاكرات دسته جمعي كارمندان با كارفرما.
مزرعه اشتراكي، كلخوز.
تامين دسته جمعي، تامين اجتماعي.
مجتمعا.
(حق. ) اجراي اصول اشتراكي درزندگي، سيستم اقتصادي مشترك ، وسائل توليد دسته جمعيومشترك .
جامعيت، مالكيت اشتراكي، جمع.
اشتراكي كردن .
تحصيلدار، جمع كننده ، فراهم آورنده ، گرد آورنده .
دختر موخرمائي، دختر بور.
كالج، دانشگاه .
مربوط به دانشكده ، دانشكده اي.
عضو دانشكده ، دانشجو.
دانشكده اي، دانشگاهي.
هيئت يا كميته .
بافت لانه زنبوري، بافت كلانشيم.
جمع آورنده ، روبنده ، جريان روب.
تصادم كردن ، بهم خوردن .
سگ گله اسكاتلندي.
ذغال سنگ ، كشتي، ذغال گيري.
كان ذغال سنگ ( ياساختمان وابسته به آن )، تجارت ذغال، ذغال فروشي.
دعواي پر سر وصدا، مناقشه .
بستن ، متصل كردن ، ائتلاف كردن .
موازي قرار دادن ، ميزان كردن ، تعديل كردن .
اختر ياب، موازي ساز.
دريك خط مستقيم واقع شونده .
نامه پر سود.
تصادم، برخورد.
بهم خوردن ، تصادم، بهم خوردگي، پيوند چند حرف بدون صدا.
پهلوي هم گذاردن ، مرتب كردن .
باهم گذاري، ترتيب، نظم، نوبت وترتيب.
چاپلوسي كردن ، موافقت دروغي كردن ، توطئه چيدن ، محرمانه گفتگو كردن .
تكه كوچك گوشت، برش گوشت.
گفتگوئي، محاوره اي، مصطلح، اصطلاحي.
عبارت مصطلح، جمله مرسوم درگفتگو.
(=talker) گوينده ، اهل محاوره .
مكالمه ، محاوره ، كنفرانس.
گفتگو، صحبت، محاوره .
ساخت وپاخت كردن ، تباني كردن ، توطئه چيدن .
ساخت وپاخت، تباني، سازش، هم نيرنگ ، بست وبند.
وابسته بسنگهاي كوه ، دامنه كوهي.
تخته سنگي كه در اثر شكاف سنگ وغيره غلتيده وبپاي كوه افتاده .
بادوده سياه كردن ، سياه كردن ، دوده .
دواي قطره براي چشم، سرمه .
درد معده ، درد دل.
حنظل، هندوانه ابو جهل.
دونقطه ، نشان دونقطه .دونقطه يعني اين علامت ، روده بزرگ ، قولون ، معائ غلاظ، ستون روده .
سرهنگ .
مستعمراتي.
استعمار، سياست مستعمراتي.
مستعمره چي.
مستعمره نشين ، كسيكه درتاسيس مستعمره اي شركت ميكند، مهاجر.
استعمار، مهاجرت، كوچ.
تشكيل مستعمره دادن ، ساكن شدن در، مهاجرت كردن .
رديف ستون ، ستون بندي، رديف درخت.
مستعمره ، مستملكات، مهاجر نشين ، جرگه .
رنگ ، فام، بشره ، تغيير رنگ دادن ، رنگ كردن ، ملون كردن .
رنگ كور، فاقد حساسيت نسبت برنگ .
رنگ پذير، ساختگي، جعلي.
فن رنگرزي، حالت رنگ پذيري، رنگ آميزي.
رنگي، ملون ، نژادهاي غير سفيد پوست، رنگين .
داراي رنگ ثابت، رنگ نرو.
رنگارنگ .
رنگ آور، رنگ ده .
رنگ سنج.
رنگ آميزي.
رنگ زن ، نقاش.
بي رنگ ، كم رنگ ، رنگ پريده ، غير جالب، بيمزه .
سالن بزرگ ، آمفي تئاتر، ميدان ورزش.
عظيم الجثه ، چيز غول پيكر وگنده .
رنگ ، فام، بشره ، تغيير رنگ دادن ، رنگ كردن ، ملون كردن .
رنگ پذير، ساختگي، جعلي.
فن رنگرزي، حالت رنگ پذيري، رنگ آميزي.
رنگي، ملون ، نژادهاي غير سفيد پوست، رنگين .
رنگارنگ .
رنگ آميزي.
بي رنگ ، كم رنگ ، رنگ پريده ، غير جالب، بيمزه .
رنگ زن ، نقاش.
دوره گردي، دتسفروشي، طوافي.
كتاب فروش دوره گرد، فروشنده دوره گرد.
كره اسب، شخص ناآزموده ، تازه كار، نوعي طپانچه .
تيغه جلو خيش.
مثل كره ، جست وخيز كننده .
مارمانند، وابسته بخانواده مارهاي بي زهر.
ميمون جهنده .
دخمه مردگان ، جاي نگهداري خاكستر مردگان ، سوراخ ( شبيه لانه كبوتر ).
گل تاج الملوك اخيليا، زبان در قفا.
ستون ، پايه ، ركن .ستون .
دودوئي ستوني.
ستون به ستون .
بترتيب ستوني.
ستوني.
ستون بندي.
مقاله نويس.
پيشوند بمعاني با و باهم.
اغمائ، بيهشي.
جنگجو، مايل بجنگ ، مبارز، محارب.
رفيق، همدم، ريشه اي، ( نجوم ) مه گرفته .
(طب ) اغمائ، بيهش، بيهوش.
شانه ، شانه كردن ، جستجو كردن .شانه ، شانه اي، شانه كردن .
پيكار، نبرد، زد وخورد، ستيز، حرب، مبارزه كردن ، رزم، جنگيدن با.
مبارز، جنگجو، اهل مجادله ودعوا.
دره باريك ، دامنه تپه .
ماشين شانه زني، كارگر شانه زني، ماشين پنبه زني.
تركيب پذيري، قابليت تركيب.
تركيب.تركيب، آميزش.
تركيبي.
مدار تركيبي.
تركيبي.
تركيبي، تركيب شونده .
باهم پيوستن ، ملحق شدن ، متحد شدن ، آميختن ( ش. ) تركيب شدن ، ماشين درو وخرمن كوبي، كمباين .تركيب كردن .
تركيب شده .
دسته كوچك موسيقي جاز.
صعبالعبور، صعبالوصول، مزاحم، پردردسر.
سوزاندن ، تبديل بخاكستر كردن ، محو در نور خروشيد.
سوختني، قابلت احتراق، ( مج. ) برانگيختني.
سوزا، احتراق پذير، قابل تحريك وبرانگيختني.
سوختن ، سوخت، اشتعال، احتراق.
محفظه احتراق ( در موشك جت يا توربين ).
آمدن ، رسيدن .
اتفاق افتادن ، بانجام رسيدن .
پيشرفت كردن ، جلو رفتن .
بازگشت كردن به ، تغيير مسيردادن ( مثل باد ).
بازگشتن ، برگشتن .
تحقق يافتن ، وقوع يافتن .
شفا يافتن ، ( ز. ع. ) بهوش آمدن ، بازگشتن وبحال اول رسيدن .
باقي ماندن ، دادن ، وقوع يافتن ، طي شدن .
اتفاق افتادن ، رخ دادن .
نوينسده نمايش هاي خنده دار، هنرپيشه نمايش هاي خنده دار.
زني كه در نمايش هاي خنده آور بازي ميكند.
نزول كردن ، پائين رفتن ، تنزل رتبه ومقام.
نمايش خنده دار، شاد نمايش، كمدي.
خوبروئي، خوش منظري.
خوبرو، خوش آيند، خوش منظر.
آينده ، وارد.
خوردني، خوراكي ( درجمع )، قابل خوردن .
ستاره دنباله دار.
توبيخ بيجا، مزد عمل بد.
نقل وشيريني.
راحت، آسودگي، آسايش، مايه تسلي، دلداري دادن ( به )، آسايش دادن .
راحت.
راحتي بخش، تسلي دهنده .
راحت
خنده دار، مضحك ، وابسته به كمدي.
كارتون ، فيلم هاي نقاشي شده .
زبان كاميت.
تعارف، نزاكت.
مهربان ، خوشخو، موافق، اجابت كننده .
بطور تعارفي، با تعريف.
نام اين نشان (، )، ويرگول.واوك ، ويرگول.
فرمان .فرمايش، سركردگي، فرماندهي، فرمان دادن ، حكم كردن ، امركردن ، فرمان .
زبان فرماندهي.
افسر فرمانده ، فرمانده .
وارد بخدمت اجباري كردن ، براي ارتش برداشتن ، مصادره كردن .
فرمانده ، ارشد، سركرده ، تخماق.
مقام فرماندهي، محل فرماندهي.
افسر فرمانده .
فرمان ، حكم، دستور خدا.
تكاور.
چنانكه بايد وشايد.
مجلس يادآوري، نگاه داشتن ، جشن گرفتن ، بيادگار نگاه داشتن .
يادبود، مجلس تذكر، مجلس يا جشن يادبود.
مربوط به جشن ياد بود، يادبودي.
آغاز كردن ، شروع كردن .
آغاز، جشن فارغ التحصيلي.
ستودن ، ستايش كردن .
ستودني.
ستايش، توصيه ، سفارش، تقدير.
تقدير آميز.
هم غذا.
(ر. ) توافق، قابليت قياس، قابليت اندازه گيري، هم مقياسي، هم اندازگي، همپيمانگي، تناسب.
تناسب پذير.
متناسب.
توضيح، تفسير، تعبير، تفسير نوشتن ، تعبير كردن .توضيح.
كارت توضيحي.
حكم توضيحي.
تفسير، سفرنگ ، تقريظ، رشته يادداشت، ( درجمع ) گزارش رويداد.
تقريظ نوشتن ، حاشيه نوشتن ، يادداشت كردن .
مفسر، سفرنگ گر.
تجارت، بازرگاني، معاشرت، تجارت كردن .
تجاري.تجارتي، بازرگاني.
بانگ بازرگاني.
اوراق و اسناد بهادار قابل انتقال (مثل سفته وغيره ).
تبديل بصورت بازرگاني، تجارتي كردن .
بصورت تجارتي درآوردن ، جنبه تجارتي دادن به .
زبان تجاري.
(ز. ع. - آمر. ) مخفف كلمه communist، كمونيست.
لعن ونفرين ، تكفير، تهديد بمجازات.
بهم آميختن ، بهم مخلوط كردن .
خردكردن ، ريز ريز كردن ، تجزيه كردن ، تجزيه شده ، خرد شده ، پودرشدن ياكردن .
پودركردن ، خردسازي.
دلسوزي كردن ، ترحم كردن بر، تسليت گفتن بر، اظهار تاسف كردن .
دلسوزي، ترحم، تسليت، اظهارتاسف.
همدردانه .
كميسر.
اداره كارپردازي وخواربارارتش، كلانتري.
فروشگاه مخصوص كارمندان يك اداره .
(.n)ماموريت، تصدي، حق العمل، فرمان ، حكم، هيئت، مامورين ، كميسيون ، انجام، (.vt) گماشتن ، ماموريت دادن .
عضو هيئت، مامور عالي رتبه دولت.
سطح اتصال، مفصل، درز، پيوندگاه ، محل تلاقي، بند.
درزي، مربوط به درز وپيوندگاه ، بندي.
سپردن ، مرتكب شدن ، اعزام داشتن براي ( مجازات و غيره )، متعهدبانجامامري نمودن ، سرسپردن .
سرسپردگي، ارتكاب، حكم توقيف، تعهد، الزام.
قابل ارتكاب.
(commitment) سرسپردگي، ارتكاب، حكم توقيف، تعهد، الزام.
هيئت يا كميته ، كميسيون ، مجلس مشاوره .
مخلوط كردن ، بهم ريختن ، درآميختن .
اختلاط، تركيب.
رختدان ، رختان ، گنجه كشودار، چارپايه زير مستراح دستي، كمد.
جادار، بكار خور، مقرون بصرفه ، سودمند.
وسيله مناسب، متاع، كالا، جنس.
ناخدا، افسر فرمانده دريائي.
مشترك ، اشتراكي، معمولي.(.n and .adj) عمومي، معمولي، متعارفي، عادي، مشترك ، پيشپاافتاده ، پست، عوامانه ، (.n، .vi، .vt) مردم عوام، عمومي، مشاركت كردن ، مشاع بودن ، مشتركا استفاده كردن .
مدار يا پايه مشترك .
گاراژ دار، متصدي حمل ونقل.حامل مشترك .
(طب ) سرماخوردگي، گريپ، نزله ، زكام.
با جريان روب مشترك .
مخرج مشترك .(ر. ) مخرج مشترك .
(ر. ) مقسوم عليه مشترك ، بخشياب مشترك .
با ساتع كننده مشترك .
(ر. ) مخرج مشترك .
حقوق عرفي.
كتابخانه اشتراكي.
(ر. ) لگاريتم اعشاري.لگاريتم طبيعي.
(ر. ) مضرب مشترك .مضرب مشترك .
عقل سليم، قضاوت صحيح، حس عام.
حكم اشتراك .
سهام معمولي شركت، سهام عادي.
ناحيه اشتراكي انباره .
(مو. ) چهارگام، چهارضربي.
استعدادايجاد حس همدردي وتعاون در اشخاص.
مشترك المنافع، رفاه عمومي، جمهوري، كشور.
حق علف چر، حق مرتع.
(commonality) عوام الناس، توده مردم.
شخص غير اشرافي.
بطور عادي.
پيش پا افتاده ، معمولي، مبتذل، همه جائي.
عوام، مردم عادي.
خير ورفاه عمومي، مشترك المنافع، اجتماع.
آشوب، اضطراب، جنبش، اغتشاش، هياهو.
تكان دادن ، مضطرب ساختن ، به هيجان آوردن .
اشتراكي، همگاني.
كمونيسم، سيستم اشتراكي.
اشتراكي گراي.
اشتراكي كردن .
بخش، مزرعه اشتراكي، صميمانه گفتگو كردن ، راز دل گفتن .
قابليت ارتباط، ارتباط پذيري.
قابل ارتباط، مسري.
اشخاصيكه مراسم عشائ رباني را انجام ميدهند.
گفتگوكردن ، مكاتبه كردن ، كاغذ نويسي كردن ، مراوده كردن .ارتباط برقراركردن .
ارتباط، ابلاغيه ، مكاتبه .ارتباط، مكاتبه .
مجراي ارتباطي.
دستگاه ارتباطي.
پيوند ارتباطي.
نظريه ارتباطات.
ارتباطات.
گويا، فصيح، مسري.
مكاتب، شخص در تماس.
مشاركت، آئين عشائ رباني، صميميت وهمدلي.
ابلاغ رسمي، اطلاعيه رسمي يا اداري، اعلاميه .
اصول اشتراكي، مرام اشتراكي، كمونيسم.
طرفدار مرام اشتراكي، مربوط به كمونيسم.
وابسته بكمونيسم.
عضو انجمن يا اجتماع كمونيستي.
انجمن ، اجتماع، عوام.
ساختمان محل انجمن ( فرهنگي وغيره )، مركز اجتماع.
صندوق اعانه براي امور خيريه .
اموال مشترك زن وشوهر، اموال همگاني.
متكي برحقوق مشترك ، اشتراكي كردن .
اشتراكي كردن ، كمونيستي كردن .
قابل تغيير، دگرگوني پذير، قابل تبديل.
( دربرق ) هدايت وتغيير( يك يا چند جريان براي ايجاد جريان مداوم).
تبديل، تغيير، ( حق. ) تخفيف جرم.
بليط با تخفيف ( دوسره وبامدت معين ).
مبادله اي، مبني بر تبديل يامبادله ، تخفيف دار.جابجائي پذير.
جابجائي پذيري.
جابجاگر.آلت تغييردهنده جهت برق، كموتاتور، سويگر.
تبديل كردن ، مسافرت كردن با بليط تخفيف دار، هر روزاز حومه بشهر وبالعكس سفركردن .
(گ . ش. ) كلاله دار موئي.
(.n and .adj) جمع وجور، بهم پيوسته ، پيمان ، معاهده ، متراكم، (.vt) بهمفشردن ، بهم متصل كردن ، ريز بافتن .فشرده ، فشرده كردن .
عمل بهم چسباندن ، عمل ريز بافتن ، پيمان .فشردگي، فشرده سازي.
فشرده و نافشرده كننده .
همراه همدم، هم نشين ، پهلو نشين ، ( مج. ) معاشرت كردن ، همراهي كردن .
قابل معاشرت، شايسته رفاقت.
بهم پيوسته دراثر اتحاد واشتراك ، مصاحب.
ياري، همراهي، مصاحبت، پهلو نشيني.
شركت.جمعيت، انجمن ، شركت ( مخفف آن co ميباشد)، گروه ، دسته ، هيئت بازيگران ، گروهان ، همراه كسي رفتن ، مصاحبت كردن با.
قابليت قياس، قياسي.
قياس پذير، قابل مقايسه .برابركردني، قابليت مقايسه ، مانند كردني، نظير.
قياسوند، قياس شونده .
تطبيقي، مقايسه اي، نسبي، (د. ) تفضيلي (بطور اسم)، درجه تفضيلي، صفت تفضيلي.
مقايسه كننده .دستگاه اندازه گيري وسنجش وقياس اشيائ.
مقايسه كردن .مقايسه كردن ، برابركردن ، باهم سنجيدن .
مقايسه ، همسنجي.مقايسه ، تطبيق، سنجش، برابري، تشبيه .
به قسمت هاي مجزا تقسيم نمودن ، به آپارتمان هاي جدا جدا تقسيم كردن ، حجره حجره كردن .
(مج. ) جدا جدا كردن ، تقسيم كردن .
( درقطار) كوپه ، قسمت، تقسيم كردن .
قسمت قسمت، كوپه دار.
(.n and .vi and .vt and . adv and .adj) تدبير كردن ، نقشه كشيدن ، اختراع كردن ، دور زدن ، مدار چيزي راكامل نمودن ، باقطب نماتعيين ، جهت كردن ، محصور كردن ، محدود كردن ، فهميدن ، درك كردن ، گرد، مدور (.n) حدود وثغور، حوزه ، دايره ، حيطه ، پرگار، قطب نما.
دلسوزي، رحم، شفقت، غمخواري.
ترحم كردن ، دلسوز، غم خوار، رحيم، شفيق، مهربان .
همسازي.سازش پذيري، سازگاري، دمسازي، مطابقت.
سازگار، موافق، دمساز، جور.همساز.
هم ميهن ، هم وطن .
هم پايه ، هم دوش، قرين ، همراه ، هم رتبه بودن با.
مجبوركردن ، وادار كردن .
عمل خطاب يا احضار كردن ، نام.
(=compendium) خلاصه ، زبده ، مختصر، كوتاهي، اختصار.
ملخص، مجمل، موجز، مختصر ومفيد.
خلاصه ، زبده ، مختصر، كوتاهي، اختصار.
قابل جبران ، قابل پاداش.
تاوان دادن ، پاداش دادن ، عوض دادن ، جبران كردن .
خطاهاي خنثي كننده .
جبران ، تلافي، پاداش، غرامت، تاوان .جبران كردن ، خنثي كردن .
رقابت كردن - مسابقه دادن .رقابت كردن با، هم چشمي كردن ، مسابقه دادن .
صلاحيت، شايستگي، كفايت، سررشته .
(=competence) صلاحيت، لياقت، شايستگي.
لايق، ذي صلاحيت، شايسته ، داراي سر رشته .
رقابتي، مسابقه اي.
مسابقه ، هم چشمي، سبقت جوئي، هم آوري.رقابت، مسابقه .
مسابقه اي، قابل رقابت، رقابتي، سبقت جو.
رقيب، هم چشم، حريف، هم آورد.رقيب، همكار.
تكميل، اتمام، انجام.
هم تافتي، پيچيدگي، درهمي، بغرنجي.
گردآوري، تاليف، تلفيق.همگرداني.
همگرادني كردن .گردآوردن ، تاليف كردن .
همگرداني و اجرا.
هنگام همگرداني، حين همگرداني.
خطاي حين همگرداني.
همگردان .مولف، گرد آورنده .
رهنمود همگرداني.
مولد همگردان .
زبان همگرداني.
( =complacency) خوشنودي از خود، خود خوشنودي.
( =complacence) خوشنودي از خود، خود خوشنودي.
از خود راضي، عشرت طلب، تن آسا، خود خوشنود.
شكايت كردن ، غرولند كردن ، ناليدن .
شاكي، دادخواه ، عارض، مدعي، خواهان .
شكايت، دادخواهي.
خوشخوئي، ادب.
مهربان ، خوشخو، با ادب.
( =complexioned) لغت >رو< مثل سياه رو يا سبزه رو.
متمم، متمم گرفتن .تعارفات معمولي، ( ر. ) متمم، مكمل، ضمائم، تزئيني، كامل كردن ، متمم بودن .
صورت متممي.
دريچه متمم ساز.
مكمل، متمم، تكميل، كمال، اصل متمميت.
متمم، مكمل، تكميل كننده يكديگر.متمم، متممي.
متمم گيري.
كامل، تمام، كامل كردن ، انجام دادن ، بانجام رساندن .تمام، كامل.
با تعيين كامل.
تماميت، كمال.
اتمام، تكميل.
رمز اتمام.
(.n) مجتمع، گروهه ، مجموعه ، عقده ( oghdeh)، آچار، هم تافت، (.adj) پيچيده ، مركب از چند جزئ، بغرنج، هم تافت.پيچيده ، مختلط.
(ر. ) مخرج مشترك ، برخه مشترك .
(ر. ) عدد مركب.عدد مختلط.
رنگ زدن ، رنگ چهره ، رنگ ، بشره ، چرده .
(=complected) لغت >رو< مثل سياه رو يا سبزه رو.
پيچيدگي.
قبول، اجابت، بر آوردن .
قبول اجابت.
پيچيدگي، كار پيچيده ، بغرنج، بغرنجي.
پيچيده كردن ، پيچيدن ، بغرنج كردن .
پيچيدگي، بغرنجي، ( طب ) عوارض، عواقب.
همدست.
(حق. ) همدستي درجرم، شركت در جرم.
انجام دهنده ، قبول كننده ، همدست، شريك .
تعارف، تعريف، درود، تعريف كردن از.
تعريف آميز، تعارفي، بليط افتخاري.
دسيسه ، دوزوكلك ، سازش.
موافقت كردن ، برآوردن ، اجابت كردن .
اجزائ، تركيب كننده ، تركيب دهنده ، جزئ.مولفه .
سازش كردن ، جور بودن ، تحمل كردن ، دربرداشتن ، حامل بودن ، رفتار.
رويه ، اخلاق، رفتار.
(حق. ) داراي عقل سالم، داراي مشاعر صحيح.
سرودن ، ساختن ، درست كردن ، تصنيف كردن .
تركيب شده ، مركب، آرام، خونسرد.
سراينده ، نويسنده ، سازنده ، مصنف، آهنگ ساز.
مركب.مخلوط، مركب، چيز مركب، هم گذاره .
تركيب، ساخت، انشائ، سرايش، قطعه هنري.
حروفچين ، سازنده ، آهنگ ساز.
مخلوط، مواد مقوي نباتات، كود دادن .
آرامش، خودداري، تسلط بر نفس، خونسردي.
هم پياله .
كمپوت، خوشاب.
مركب.(.adj) مركب، چند جزئي، جسم مركب، لفظ مركب، بلور دوتائي (.n) محوطه ، عرصه ، حياط، تركيب، جسم مركب، (.vi and .vt) تركيب كردن ، آميختن .
( درجمله ) داراي دو قضيه اصلي ويك قضيه فرعي.
ربح مركب.
دريافتن ، درك كردن ، فهميدن ، فرا گرفتن .
قابليت درك .
دريافتني، قابل درك .
دريافت، قوه ادراك .
جامع، فرا گيرنده ، وسيع، محيط، بسيط.
متراكم كردن .هم فشرده كردن ، بهم فشردن ، خلاصه شدن يا كردن .
فشرده ، متراكم.
قابليت فشردگي، تراكم پذيري.
بهم فشردني، خلاصه شدني.
تراكم، متراكم سازي.هم فشارش، بهم فشردگي، تراكم، اختصار.
هم فشارنده ، فشاري، مايه تراكم، فشرده .
متراكم كننده .ماشين فشار، دستگاه يا ماشين فشردن هوا، منگنه ، كمپرسور.
دربرداشتن ، شامل بودن .
تراضي، مصالحه ، توافق، مصالحه كردن ، تسويه كردن .
توافق كار، سازشكار.
اجبار، اضطرار.
اجباري، اضطراري.
اجباري، قهري.
پشيماني، ندامت، رحم.
نادم، وابسته به پشيماني.
تبرئه ، برائت.
يادكننده سوگند براي تبرئه ديگري، تطهير كننده .
شماره پذيري.
محاسبه پذير.شمردني.
تابع محاسبه پذير.
شمارش، نتيجه شمارش، محاسبه .محاسبه ، محاسبات.
محاسبه كردن .حساب كردن ، تخمين زدن .
با تنگناي محاسباتي.
جهش بر مبناي محاسبه .
كامپيوتر، رايانه .شمارنده ، ماشين حساب.
بكمك كامپيوتر.
معمار كامپيوتر.
معماري كامپيوتر.
بكمك كامپيوتر.
بر مبناي كامپيوتر.
مركز كامپيوتر.
مدير مركز كامپيوتر.
رمز كامپيوتري.
مهندس كامپيوتر.
مهندسي كامپيوتر.
خانواده كامپيوتر.
نگاره سازي كامپيوتري.
صنعت كامپيوتر.
دستورالعمل كامپيوتر.
زبان كامپيوتري.
سازنده كامپيوتر.
شبكه كامپيوتري.
كامپيوتر گرا.
برنامه كامپيوتري.
فروشنده كامپيوتر.
علم كامپيوتر، علوم كامپيوتر.
شبيه سازي، كامپيوتري.
سيستم كامپيوتري.
وقت كامپيوتر.
كلمه كامپيوتري.
كامپيوتري كردن ، كامپيوتري شدن .
كامپيوتري كردن .
كامپيوتري، كامپيوتري شده .
محاسبه ، محسبات، رشته كامپيوتر.
مركز محاسبات.
رفيق، همراه .
رفاقت، معاضدت.
از بر كردن ، دانستن ، مخفف كلمه عاميانه confidence، اعتماد، گول زدن ، مخالف.پيشوند بمعاني با و باهم.
تكان دادن ، بهم زدن ، بهيجان آوردن .
سعي، كوشش بدون هدف معين .
كوشش، انگيزه .
بهم پيوستن ، مسلسل كردن .الحاق كردن .
الحاق.تسلسل.
كاو، مقعر.كار، مقعر.
كاوي، توگودي، تقعر، فرورفتگي.كاوي، تقعر.
مقعر الطرفين ، از دو سو كاو.
از يك سو مقعر واز سوي ديگر محدب.
پنهان كردن ، نهان كردن ، نهفتن .
پنهان بودن .
واگذار كردن ، دادن ، تصديق كردن .
خودبيني، غرور، استعاره .
خودپسندي، خودبيني، غرور، استعاره .
قابليت تصور، امكان پذيري.
تصور كردني، ممكن ، امكان پذير.
بطور امكان پذير.
توافق، مطابقت، هم آهنگي.
تمركز دهنده ، تمركزي، تغليظي.
متمركز كردن ، تمركز دادن ، تغليظ كردن .
متمركز كردن ، تمركز دادن ، تغليظ.
بازداشتگاه زندانيان سياسي يا اسراي جنگي.
متمركز كننده ياشونده .متمركز كننده .
هم مركز، متحد المركز.
متحدالمركز، بودن .
مفهوم.فكر، عقيده ، تصور كلي، مفهوم.
حاملگي، لقاح تخم وشروع رشد جنين ، ادراك ، تصور.
تعقلي، ادراكي.
تصوري، ادراكي.
تصور، خيال، ادراك .
تصور يا انديشه چيزي را كردن .
ربط، بستگي، بابت، مربوط بودن به ، (بصورت اسم مفعول) دلواپس كردن ، (م. م. )نگران بودن ، اهميت داشتن .
درباره ، درباب.
ساز وآواز، انجمن ساز وآواز، هم آهنگي، كنسرت، مرتب كردن ، جور كردن .
مجتمعا، باهم، موزون ، هم نوا.
(مو. ) ارغنون دستي.
( مو. ) قطعه تصنيف كوچك .
( =concertmeister) (مو. ) رهبر نوازندگان ويلن ومعاون رهبر اركست.
( =concertmaster) (مو. ) رهبر نوازندگان ويلن ومعاون رهبر اركست.
(مو. ) قطعه موسيقي.
اعطائ، امتياز، امتياز انحصاري.
صاحب امتياز.
(concessionaire) صاحب امتياز.
امتيازي، تصديقي، حق الامتيازي.
صدف حلزوني.
كرنا، بوق، گنبدنيم گرد، صدفه ، استخوان صدفه .
داري صدف، توليد كندنه صدف، صدف زا.
داراي پستي وبلندي هائي شبيه داخل صدف، صدفي.
مبحث صدف شناسي.
نگهدار ياحافظ، زندانبان ، قلعه بان ، دربان .
مشورتي، توطئه آميز، سري، شورائي.
ساكت كردن ، آرام كردن ، مطالعه كردن ، آشتي دادن .
مصالحه ، آشتي، تسكين ، توافق.
آشتي دهنده ، ميانجي.
زيبائي، ظرافت، تناسب.
مختصر، موجز، كوتاه ، لب گو، فشرده ومختصر.
برش، قطع، تفرقه ، نفاق.
انجمن محرمانه ، كنفرانس.
بپايان رساندن ، نتيجه گرفتن ، استنتاج كردن ، منعقد كردن .
پايان ، فرجام، اختتام، انجام، نتيجه ، استنتاج.
قطعي، قاطع، نهائي.
درست كردن ، جعل كردن ، اختراع كردن ، تركيب كردن ، پختن ، (م. م. ) گواريدن .
تركيب، معجون .
پيوستگي، همراهي، ملازمت.
همراه ، ملازم، پيوسته .
هم آهنگي، هم صدائي، توافق صدا.
توافق، مطابقت، يكجوري، پيمان ، قرار.
كشف اللغات، فهرست، تطبيق نامه ، راهنماي مطالب وموضوعات كتاب، هم شيبي.
موافق، جور، هم آهنگ ، هم نوا، متوازن ، موزون .
پيمان دولت با جماعت مذهبي، پيمان رسمي ميان دو فرقه مذهبي، موافقت نامه .
گروه ، محل ملاقات، محل اجتماع، محل تلاقي چند خيابان يا جاده .
(ز. ش. ) رشد با يكديگر، نمو مشترك ، پيوستگي.
داراي رشد مشترك يا هماهنگ .
(.vi and .vt) سفت كردن ، باشفته اندودن يا ساختن ، بهم پيوستن ، ساروج كردن ، (.n and .adj) واقعي، بهم چسبيده ، سفت، بتون ، ساروج شني، اسم ذات.
سفت شدگي، تحجر، جسمانيت، ذاتيت، سنگال.
زندگاني با صيغه ، زندگي بطور صيغه .
صيغه ، متعه ، رفيقه ، همخوابه .
شهوت، نفس اماره ، هوس.
شهوتي.
تحريك شده بوسيله اميال شهواني، هوس انگيز.
موافقت كردن ، هم راي بودن ، دمساز شدن .
موافقت، توافق، دمسازي، رضايت، تصادف.
همزماني.
همزمان .دريك وقت واقع شونده ، موافق، متقارن ، همرو.
صدمه وتكان مغز كه منجر به بيهوشي ميشود، تصادم، صدمه ، ضربت سخت.
انشعاب شرطي.
محكوم كردن ، محكوم شدن .
محكوميت.
(=condensible) چگال پذير، خلاصه شدني، غليظ شدني.
هم چگال، چگاليده ، تغليظ شده ، منقبض شده ، خلاصه شده .
چگالش، خلاصه ، جمع شدگي، تكاثف، تغليظ.
همچگال، متراكم، متراكم كردن .هم چگال كردن ، متراكمكردن ، تغليظ كردن ، منقبض كردن ، مختصرومفيدكردن ، خلاصه كردن ، چگاليدن .
فشرده ، خلاصه شده ، تغليظ شده ، چگاليده .
تمكين كردن ، فروتني كردن ، خود را پست كردن ، تواضع كردن .
فروتن ، مهربان ، نوازش كننده .
واگذاري، اعطائ، تمكين ، موافقت، مدارا.
سزاوار، فراخور، مناسب.
ادويه ، نمك وفلفل، چاشني، ادويه زدن .
شرط، وضعيت، شايسته كردن .حالت، وضعيت، چگونگي، شرط، مقيد كردن ، شرط نمودن .
شرطي، مشروطه ، موكول، مقيد، نامعلوم.شرطي.
نقطه انفصال شرطي.
دستورالعمل شرطي.
جهش شرطي.
انتقال شرطي.
شايسته سازي.
تسليت دادن ، اظهار تاسف كردن .
همدردي، تسليت، اظهار تاسف.
حكومت مشترك ، مالكيت مشترك .
چشم پوشي، عفو تقصير، بخشايش.
چشم پوشي كردن از، اغماض كردن ، بخشيدن .
رخ، شاهرخ، كركس آمريكائي.
منتهي شدن به ، راهنمائي كردن ، رهبري كردن .
موجب شونده ، سودمند، مساعد، منجر شونده .
رفتار، سلوك ، هدايت كردن ، بردن ، اداره كردن .هدايت كردن ، رفتار.
ميزان هدايت، ميزان رسانائي.رسانائي، ضريب هدايت، قدرت هدايت، هدايت، انتقال.
قابليت هدايت.
انتقال، بردن جريان ، هدايت، تنظيم، رهبري.هدايت، رسانائي.
برنده ، رسانا.
قابليت هدايت، قابليت رسانائي.ضريب هدايت يا انتشار ( حرارت والكتريسيته وغيره )، قابليت هدايت، رسانائي.
هادي، رسانا.رهبر اركتسر، راهنما، رسانا.
مجراي آب، آبگذر، معبر، كانال، مجرا.لوله ، مجراي سيم.
از درازا دولا شده ، تاشده .
مخروط، ميوه كاج، هرچيز مخروطي ياكله قندي، مخروطي شكل كردن ، قيف(براي بستني قيفي).
تصور كردن ، پنداشتن ، آبستن شدن ، درك كردن ، ديدن ، ايجاد كردن .
( cony) خرگوش كوچك ، آدم ساده لوح.
صحبت كردن ، درد دل كردن .
صحبت، درد دل.
ساختن ، تركيب كردن ، آماده كردن ( غذا براي گوارش )، مخلوط كردن ، مزق.
شيريني، معجون ، تركيب، ساخت، مربا.
شيريني سازي، شيريني ساز، قنادي.
قناد، شيريني فروش.
صنعت شيريني سازي، قنادي.
هم پيماني، اتفاق، اتحاد، پيوند، اتحاديه .
هم پيمان ، متحد، متفق، موتلف، متفق كردن .
اتفاق، اتحاد، هم پيماني، هم عهدي، معاهده .
همرايزني كردن ، اعطائ كردن ، مشورت كردن ، مراجعه كردن .
(conferree) مشاوره كننده ، همرايزن .
مشاوره ، كنگاش، گفتگو، مذاكره ، همرايزني.
تفويض، اعطائ.
قابل تفويض.
(conferee) مشاوره كننده ، همرايزن .
اقراركردن ، اعتراف كردن .
اقرار، اقرار بجرم، اعتراف نامه .
محل مخصوص اعتراف بگناه ، اعترافي، اقراري.
معترف، كسي كه كيش خود را آشكارا اعتراف ميكند، اقرار آورنده .
كاغذ رنگي براي تزئين درجشنها، شيريني، نقل.
رازدار، محرم اسرار، دمساز.
زن رازدار، زن محرم اسرار.
سپردن ، محرمانه گفتن ( به )، اطمينان كردن ، اعتماد داشتن به .
اطمينان ، اعتقاد، اعتماد، رازگوئي، صميميت.اطمينان .
مطمئن ، دلگرم، بي پروا، رازدار.
محرمانه ، داراي ماموريت محرمانه ، راز دار.
اعتماد كننده .
پيگربندي.پيكر بندي، هيئت، ترتيب، شكل، قواره ، وضعيت يا موقعيت.
حد، محدوده ، محدود كردن ، منحصر كردن ، محبوس كردن .
بستري، محدود شده .
تحديد، زندان بودن ، زايمان ، بستري.
تاييد كردن ، تصديق كردن .تائيد كردن ، تصديق كردن ، تثبيت كردن .
قابل تائيد وتصديق.
تاييد، تصديق.تائيد، تصديق، ابرام، تثبيت، استقرار.
تقويتي، تائيدي.
مسلم، برقرار، تائيد شده .
(=confiscatable) درمعرض ضبط وتوقيف، قابل توقيف.
(=confiscable) درمعرض ضبط وتوقيف، قابل توقيف.
ضبط كردن ، توقيف كردن ، مصادره كردن .
مصادره يا ضبط.
مصادره گر، دعاي اعتراف بگناهان ، دعاي اعتراف نامه .
مشتعل، فروزان .
آتش سوزي بزرگ ، حريق مدهش.
تركيب دوعبارت بايكديگر، تلفيق، تاليف.
ستيزه ، كشاكش، كشمكش، نبرد، برخورد، ناسازگاري، تضاد، ناسازگار بودن ، مبارزه كردن .
تضاد، برخورد.
اتصال يا تلاقي دو نهر، همريختنگاه ، همريزگاه .
همريز، باهم جاري شونده ، متلاقي.
(=confluence) همريزگاه ، برخورد، تلاقي.
(ر. ) هم كانون ( حقيقي يا مجازي ).
همنوائي كردن ، مطابقت كردن ، وفق دادن ، پيروي كردن .
قابل توافق، منطبق شدني، مطيع.
(=conformity) پيروي، متابعت، همنوائي.
تطبيق، برابري، سازش، توافق، ساخت، تركيب.
انطباق، پيروي از رسوم يا عقايد، همنوائي.
پريشان كردن ، گيج كردن ، عاجز كردن .
مبهوت، لعنت شده ، نفرين شده .
انجمن اخوت، دسته .
همقطار.
روبرو شدن با، مواجهه دادن .
مغشوش شدن ، باهم اشتباه كردن ، آسيمه كردن ، گيج كردن ، دست پاچه كردن .
گيجي، اشتباهي گرفتن .آسيمگي، پريشاني، درهم وبرهمي، اغتشاش، دست پاچگي.
تكذيب، مورد تكذيب، امر مردود.
ردكردن ، مجاب كردن ، عقيم كردن .
اجازه عبور، تعظيم، كرنش.
ماسيدن ، يخ بستن ، بستن ، منجمد شدن ، سفت كردن .
ماسيدگي، بستگي، انجماد، افسردگي، دلمه ، چيز منجمد.
هم جنس، همنوع، مشابه ، متجانس.
همخو، هم مشرب، داراي تجانس روحي، هم سليقه .
مادر زادي، ارثي، موروثي، ذاتي، خلقتي.
توده ، انباشته ، تراكم، انبوه ، كومه ، كپه .
انبوه شدن ، متراكم كردن ، گرفته كردن .
ازدحام، انبوهي.تراكم، ( طب ) جمع شدن خون يا اخلاط، گرفتگي.
وابسته به تراكم.
گرد كردن ، گلوله شدن .
(=conglobate) گردكردن ، گلوله شدن .
اختلاط، كلوخه شده ، گرد شدن ، جوش سنگ .
گلوه شدگي، توده ، اختلاط شركتها.
التيام دادن ، بهم چسباندن .
التيام، بهم چسبيدن .
تبريك گفتن ، شادباش گفتن .
تبريك ، تهنيت، شادباش.
تبريك گوينده .
جمع شدن ، اجتماع كردن .
جماعت، دسته ، گروه ، حضار در كليسا.
همايش، كنگره ، انجمن ، مجلس، ( آمريكا ) مجلسين سنا ونمايندگان .
مربوط به كنگره .
عضو كنگره يا مجلس قانون گذاري آمريكا.
بانوي عضو كنگره آمريكا.
(=congruency) موافقت، تناسب، تجانس.
(=congruence) موافقت، تناسب، تجانس.
موافق، متجانس.
موافقت، سنخيت، تجانس، هم نهشت بودن .
درخور، مناسب، مطابق، جور، منطبق.
(=conical) مخروطي، كله قندي.
(=conic) مخروطي، كله قندي.
رسته درختاني ( مثل كاج ) كه ميوه مخروطي دارند.
(گ . ش. ) شوكران ، شوكران كبير.
محكوميت، مجرميت، عقيده ، اطمينان .
حدسي.
گمان ، حدس.حدس، ظن ، گمان ، تخمين ، حدس زدن ، گمان بردن .
پيوستن ، وصل كردن ، قرين شدن ، مقترن ، ( حق. ) همسر، زوج.
نكاحي، ازدواجي.
صرف كردن ، درهم آميختن ، توام.
(د. ) صرف، پيوستگي، تركيب، گشنگيري.
صرفي.
بهم پيوسته ، متصل، متحد.
عطف، تركيب عطفي.پيوستگي، اتصال، اقتران ، حرف ربط، حرف عطف.
ربطي.
عطفي.ربط دهنده ، حرف ربط.
(طب ) ورم ملتحمه ، آماس ملتحمه .
اقتران ، اتصال، ملاقات تصادفي.
افسون ، سحر، جادو، التماس، مناجات.
التماس كردن به ، سوگند دادن ، جادو كردن .
(=conjuror) جادوگر، ساحر، آدم تردست.
(=conjurer) جادوگر، ساحر، آدم تردست.
(معمولا با out ) ضعيف شدن ، از كار افتادن .
راندن ، ( كشتي وهواپيما ) را هدايت كردن .
ذاتي، مادزادي.
هم جنس، هم خو.
پيوستن ، وصل كردن ، مربوط كردن ، متصل كردن .بستن ، وصل كردن .
بسته ، متصل.
بطور متصل.
(=connexion) پيوستگي، اتصال، وابستگي، نسبت، مقام، خويش، رابطه .بستگي، اتصال.
كابل اتصال.
پايانه اتصال.
كلمه ربط يا عطف، ربط، پيوندي.رابط، متصل كننده .
اتصال.
بست، اتصال، رابط، متصل كننده .
(=connection) ارتباط، اتصال.
حمله صرع.
چشم پوشي، اغماض، اجازه ضمني.
چشم پوشي كردن ، مسامحه كردن ، تجاهل كردن ، سر وسر داشتن .
مسامحه كار، تجاهل كننده .
خبره .
خبرگي.
دلالت ضمني، توارد ذهني، معني.
دلالت كننده ، درضمن ، اشاره ضمني كننده .
دلالت ضمني كردن بر، اشاره ضمني كردن .
وابسته به زناشوئي.
(=conoidal) (هن. ) شبه مخروطي، مخروطي شكل.
(=conoid) (هن. ) شبه مخروطي، مخروطي شكل.
پيروزي يافتن بر، فتح كردن ، تسخير كردن .
فاتح، غالب، پيروز، كشورگشا.
غلبه ، پيروزي، غلبه كردن .
(=consanguinous) هم خون ، از يك صلب، صلبي.
خويشي صلبي، قوم وخويشي.
(=consanguine) هم خون ، از يك صلب، صلبي.
وجدان ، ضمير، ذمه ، باطن ، دل.
باوجدان ، وظيفه شناس.
كسي كه بعلل اخلاقي يا عقايد مذهبي از دخول در ارتش خودداري كند.
معقول، درست، وجداني، باوجدان .
هوشيار، بهوش، آگاه ، باخبر، ملتفت، وارد.
از روي قصد.
هوشياري، آگاهي، خبر، حس آگاهي.
سرباز وظيفه ، مشمول نظام كردن .
خدمت اجباري.
وقف شده ، ويژه كردن ، تخصيص دادن ، تقديس كردن .
تخصيص، وقف، تقديس، تبرك .
توالي، نتيجه منطقي.
پياپي، متوالي.پي درپي، متوالي، پشت سرهم، ( د. ) نتيجه اي.
(حق. ) مبني بر رضايت طرفين ، رضايتي.
توافق عام، رضايت وموافقت عمومي، وفاق، اجماع.
رضايت، موافقت، راضي شدن ، رضايت دادن .
موافق، داراي اتفاق آرائ.
نتيجه ، نتيجه منطقي، اثر، برآمد، دست آورد، پي آمد.
من تبع، پي آيند، بر آيند، نتيجه بخش.
نتيجه اي، مهم، داراي اهميت، پربرآيند.
نگهداري، حفاظت، حفظ منابع طبيعي.
طرفدارحفظ منابع طبيعي.
محافظه كاري، سياست محافظه كاري.
محافظه كار، پيرو سنت قديم.
(conservatory) (مو. ) آموزشگاه هنرهاي زيبا.
نگهبان ، سرايدار، نگهدارنده ، محافظ.
هنرستان هنرهاي زيبا ( بخصوص موسيقي ).
نگهداري كردن ، از صدمه محفوظ داشتن ، كنسرو تهيه كردن ، كنسرو.
رسيدگي كردن ( به )، ملاحظه كردن ، تفكر كردن .
شايان ، قابل توجه ، مهم.
باملاحظه ، بافكر، محتاط.
ملاحظه ، رسيدگي، توجه ، مراعات.
بافكر باز ودرست، با انديشه صحيح، مطرح شده .
سپردن ، تسليم كردن ، امانت گذاردن ، ارسال كردن .
كسي كه جنس يا مالي بعنوانش ارسال شده .
حمل، ارسال، محموله ، مرسوله .
فرستنده كالا، حمل كننده كالا.
مركب بودن از، شامل بودن ، عبارت بودن از.
(consistency) ثبات، استحكام، درجه غلظت، توافق، سازگاري.
(consistence) ثبات، استحكام، درجه غلظت، توافق، سازگاري.سازگاري.
بررسي سازگاري.
سازگار.نامتناقض، استوار، ثابت قدم.
مجلس سناي پاپ ومطران ها، انجمن كاتوزيان .
همدست كردن ، متحد كردن ، پيوستن .
(association) شركت، پيوند.
دلداري، تسلي، تسليت.
پيشانه ، ميزفرمان .دلداري دادن ، تسلي دادن ، تسليت دادن ، ميز زير راديو ياتلويزيون ياارگ وپيانو.
محكم كردن ، يكي كردن ، يك رقم كردن .
تحكيم، تثبيت، تقويت، تركيب، اتحاد، قوام.
آب گوشت تنگاب، آبگوشت غليظ.
هم آهنگي، هم صدائي، توافق صدا.
هم آهنگ ، حرف صامت، حرف بي صدا، همخوان .
بي صدائي، وابسته به حروف بي صدا، صامت.
همسر، شريك ، مصاحب، هم نشين شدن ، جور كردن .
(حق. ) ائتلاف چند شركت باهم براي انجام امور انتفاعي، كنسرسيوم.
همنوع.
نمودار، اجمال، زمينه .
انگشت نما، پديدار، آشكار، توي چشم خور.
توطئه ، دسيسه ، نقشه خيانت آميز.
خيانتكار، توطئه چي، دسيسه كار، شريك فتنه .
حاكي از توطئه وتوطئه سازي، توطئه آميز.
توطئه چيدن براي كار بد، هم پيمان شدن ، درنقشه خيانت شركت كردن .
افسر ارتش، پاسبان ، ضابط.
نيروي شهرباني، پاسبانان يك محل.
پايداري، ثبات، استواري، وفاداري.
ثابت.پايدار، ثابت قدم، باثبات، استوار، وفادار، دائمي.
بشكل صورت فلكي درآمدن ، جزئ منظومه فلكي شدن .
صورت فلكي، برج، مجمع الكواكب.
احساس تحير و وحشت كردن ، متوحش شدن .
بهت، آشفتگي، حيرت، بهت وحيرت.
(طب ) قبض كردن ، يبوست دادن ، خشكي آوردن .
يبوست، خشكي.
هيئت موسسان ، حوزه انتخاباتي.
جزئ اصلي، انتخاب كننده ، موكل، سازنده .
تشكيل دادن ، تاسيس كردن ، تركيب كردن .
ساختمان ووضع طبيعي، تشكيل، تاسيس، مشروطيت، قانون اساسي، نظام نامه ، مزاج، بنيه .
مطابق قانون اساسي.
اصول مشروطيت، حكومت مشروطه .
مشروطيت، مطابقت با قانون اساسي.
تركيب كننده ، تشكيل دهنده ، ساختماني.
بزور وفشار وادار كردن ، تحميل كردن .
قيد، محدوديت.اجبار، اضطرار، فشار، قيد، گرفتاري، توقيف.
تنگ كردن ، جمع كردن ، منقبض كردن .
تنگي، ضيق، انقباض، فشار، تنگ شدگي، قبض مزاج.
ماهيچه جمع كننده ، انواع مارهاي >بوا<.
جمع شدن ، گرد آمدن ، چروك شدن .
قابل تفسير، قابل تجزيه ، تفسير شدني.
ساختن ، بنا كردن ، ايجاد كردن .ساختن ، ساخت.
قابل ساختن .
ساختمان ، عمارت.ساختمان ، ساخت.
ساختماني.
بناكننده ، (مج. ) سودمند، مفيد، ساختماني.
سازنده .
تفسير كردن ، تعبير كردن ، استنباط كردن .
هم جوهر، هم گوهر، هم جنس، هم طبيعت.
هم گوهر.
اعتياد، رسم وروش، عادت.
كنسول، قنسول.
كنسولي.
كنسولگري، اداره كنسولي.
همفكري كردن ، رايزني كردن ، كنكاش كردن ، مشورت كردن ، مشورت خواستن از، مشورت.
مشاور، رايزن .
مشاوره ، مشورت، مذاكره ، همفكري، رايزني.
كنكاشي، مشورتي، مشاوره اي، شورائي.
مشاور، رايزن .
مصرف شدني.
مصرف كردن .مصرف كردن ، تحليل رفتن ، از پا درآمدن .
بيش از حد، بطور زياد.
مصرف كننده .مصرف كننده .
اشيائ مصرفي، كالاهاي مصرفي.
بپايان رساندن ، انجام دادن ، عروسي كردن ، بوصال رسيدن ، رسيده ، تمام وكمال، بحدكمال.
مصرف.مصرف، سوختن ، زوال، (طب ) مرض سل.
دچار مرض سل، تحليل رفته .
تماس، اتصال، تماس يافتن ، تماسي، برخورد.محل اتصال، تماس، تماس گرفتن .
(طب ) واگيري، سرايت، ناخوشي واگير.
واگير، مسري، واگيردار.
واگير، ميكرب سرايت دهنده مرض.
محتوي بودن ، دارا بودن ، دربرداشتن ، شامل بودن ، خودداري كردن ، بازداشتن .
ظرف، محتوي.
كف نفس، محدود نگاهداشتن .
آلودگر، جسم آلوده ، ملوث، آلوده كننده .
آلودن ، ملوث كردن ، سرايت دادن .
آلايش، آلودگي، كثافت، عدم خلوص، ناپاكي.
داستان كوتاه ، داستان .
خوار شمردن ، حقير شمردن .
تفكر كردن ، درنظر داشتن ، انديشيدن .
تفكر، تامل، غور، تعمق.
تفكري، وابسته به غور وتعمق.
هم عصري، معاصر بودن .
هم زمان ، معاصر، هم عصر.
معاصر، همزمان ، هم دوره .
تحقير، اهانت، خفت، خواري.
قابل تحقير، خوار، پست.
اهانت آميز، مغرورانه ، قابل تحقير، تحقير آميز.
ستيزه كردن ، مخالفت كرده با، رقابت كردن ، ادعا كردن .
محتوي، مضمون .گنجايش، حجم، مقدار، مندرجات، مفاد، خوشنود، راضي، راضي كردن ، قانع كردن ، خرسند، خرسند كردن .
نشاني پذير از روي محتوي.
نشامي يافته از روي محتوي.
درگيري.ستيزه ، مشاجره ، نزاع، مجادله ، مباحثه .
ستيزه جو، دعوائي، متنازع فيه ، ستيزگر.
رضايت، قناعت، خرسندي.
هم مرز، مجاور، نوك بنوك ، متلاقي.
مباحثه وجدل كردن ، اعتراض داشتن بر، ستيزه كردن ، مشاجره ، مسابقه ، رقابت، دعوا.
قابل اعتراض.
ستيزه جو، مسابقه دهنده ، مدافع.
بحث، منازعه ، مناظره ، رقابت، مرافعه ، رد.
زمينه ، مفاد، مفهوم.زمينه ، متن .
مستقل از متن .
حساس نسبت به متن .
تركيب، بافت، مفاد.
نزديكي، مجاورت، برخورد، تماس، وابستگي، ربط.
همجوار.نزديك ، مجاور، پيوسته ، متصل، مربوط بهم.
خودداري، خويشتن داري، پرهيزگاري.
اقليم، قاره ، پرهيزكار، خوددار.
اقليمي، قاره اي.
فلات قاره .
رابطه ، تماس ( مانند زاويه تماس ).
احتمال، احتمال وقوع، چيزي كه درآينده ممكن است رخ دهد، تصافي، محتملالوقوع.
محتمل الوقوع، تصادفي، مشروط، موكول.
پيوسته ، پي درپي، دائمي، هميشگي، مكرر، متناوب.
دوام، ادامه ، تناوب بدون انقطاع.
ادامه دهنده .
لاينقطع، پي درپي، پيوسته بهم، سريع الاتصال.
ادامه ، مداومت، تعقيب، تمديد.ادامه ، تمديد.
دنبال كننده ، ادامه دهنده ، مستمر.
ادامه دادن ، دنبال كردن .ادامه دادن .
حكم ادامه .
مداوم، لاينقطع.
پيوستگي، اتصال، استمرار، تسلسل، دوام.پيوستگي، دوام.
مداوم، متوالي.پيوسته ، مداوم.
ورقه پيوسته .
كاغذ پيوسته .
با پيوستگي زماني.
پيوستگان ، رشته مسلسل، تسلسل، پي درپي، مستمر، زنجيره .
از شكل انداختن ، كج كردن ، پيچاندن .
ازشكل اندازي، كج كردن ، شكنج.
بندباز، كسي كه بدنش را كج ومعوج ميكند.
محيط مرئي، خط فاصل درنقشه هاي رنگي، نقشه برجسته ، نقاشي كردن ، طراحي كردن .محيط مرئي، حدفاصل.
منحني تراز، خط برجستگي زمين .
نقشه اي كه داراي خطوط فاصل مشخصي باشد، نقشه برجسته .
كالاي قاچاق، تجارت قاچاق ياممنوع، قاچاق.
قاچاقچي.
جلوگيري از آبستني.
وسيله جلوگيري از آبستني.
قرارداد، منقبض كردن ، منقبض شدن .(.n)قرارداد، مقاطعه ، كنترات، پيمان . (.vtand .vi) پيمان بستن ، قرردادبستن ، مقاطعه كاري كردن ، كنترات كردن ، منقبض كردن ، مخفف كردن ، همكشيدن .
قابل انقباض، ادغام شونده ، هم كشي پذير، ترنج پذير.
انقباض، اختصار، ادغام، همكشيدن ، ترنجيدن .
پيمان كار، مقاطعه كار.
قراردادي، مقاطعه اي، ماهده اي، پيماني.
انقباض، همكشي.
رد كردن .تناقض داشتن با، مخالف بودن با، سخن ( كسي را ) انكار كردن .
تناقض، مغايرت.مخالف، تناقض، رد، ضد گوئي، خلاف گوئي.
متناقض گو.
باتناقض.
مغايرت، تناقض.
متناقض، مخالف، متباين ، (من. ) ضد ونقيض.متناقض، مغاير.
تميز، تشخيص، فرق.
متمايز.
فرق گذاردن (بعلت خواص متناقض ومغاير )، متمايز داشتن .
(مو. ) زيرترين صداي مردانه ، بم ترين صداي زنانه .
(من. ) مفهوم مخالف، قلب مطلب بطريق منفي.
اختراع، تدبير، ابتكار، اسباب.
چندصدائي، چند صوتي، آهنگ ياترانه چند صوتي.
مخالفت، دگرگوني، مغايرت، ناسازگاري.
مخالفت، مغايرت، ناجوري، ناسازگاري.
مخالفت آميز، از روي دشمني، عناد آميز.
برعكس، بطور وارونه ومعكوس.
مخالف، معكوس، مقابل، خلاف.
هم سنجي، مغايرت، برابر كردن ، تباين ، مقابله ، تقابل.تباين ، كنتراست، مقايسه كردن .
تخلف كردن از، نقض كردن ، تخطي كردن .
تخلف، نقض، تشديد.
روي داد ناگوار، بدشانسي، گرفتگي حالت.
اعانه دادن ، شركت كردن در، همكاري وكمك كردن ، هم بخشي كردن .
سهم، اعانه ، هم بخشي، همكاري وكمك .
شركت كننده ، اعانه دهنده ، هم بخشگر.
كمك كننده ، موجب، خراج گذار.
پشيمان ، توبه كار، از روي توبه وپشيماني.
پشيماني، توبه ، ندامت.
اختراع، تدبير، تمهيد، اسباب.
تعبيه كردن ، طرح ريزي كردن ، تدبير كردن .
مدبر، طرح ريز، كوشا وزرنگ .
كنترل.كنترل كردن ، نظارت كردن ، تنظيم كردن ، بازرسي، كنترل، بازبيني، كاربري.
كنده كنترل.
كارت كنترل.
دخشه كنترل.
مدار كنترل.
كامپيوتر كنترل.
پيشانه كنترل.
ميز كنترل.
گردش كنترل، روند كنترل.
توري كنترل.
سلسله مراتب كنترل.
كليد كنترل.
زبان كنترل.
حافظه كنترل.
باب كنترل.
تابلوي كنترل، صفحه كنترل.
درگاه كنترل.
ميله كنترل.
انباره كنترل.
ساخت كنترل.
واحد كنترل.
كلمه كنترل.
بازرس، حسابدار مميز، ناظر.كنترل كننده .
مباحثه اي، جدلي، جدال آميز، هم ستيز، هم ستيزگر، هم ستيزگرانه .
هم ستيزي، مباحثه ، جدال، ستيزه ، بحث.
ردكردن ، هم ستيز كردن ، مخالفت كردن ، منكر شدن .
سركش، خودسر، سرپيچ، متمرد، ياغي.
سركشي، امتناع از حضور دردادگاه ، تمرد.
اهانت كننده ، جسورانه ، ننگين ، زشت.
اهانت، بي حرمتي، خفت، سبكي، توهين .
كوفتن ، ضربت زدن ، كوفته كردن ، له كردن .
(طب ) كوفتگي، ضرب، ضربت، كوفتگي انساج، ضغطه .
معما، چيستان ، لغز، مسئله بغرنج وپيچيده .
شهر مهم مركزي.
بهگراشدن ، بهبودي يافتن ، دوره نقاهت را گذراندن .
بهگرائي، دوره نقاهت.
بهگرا.
انتقال يافتن ( ميكرب وغيره )، هدايت كردن .
انتقال گرما ( درمايع )، انتقال برق، ارزش حرارتي، همبرداري.
جسم انتقال دهنده گرما ( مايع يا گاز وغيره ).
گردآمدن ، دورهم جمع شدن ، جمع كردن ، تشكيل جلسه دادن ، هم آيش كردن .
آسودگي، راحتي، (درجمع ) تسهيلات.
راحت، مناسب، راه دست.
صومعه ، دير، مجمع.
انجمن مخفي وغير قانوني، انجمن مذهبي.
عرف، قرار داد.هم آيش، هم آئي، پيمان نامه ، انجمن ، مجمع، ميثاق.
مرسوم، مطابق آئين وقاعده ، پيرو سنت ورسوم.عرفي، قراردادي.
پيروي از رسوم.
مطابقت با آئين ورسوم قراردادي، پيروي از سنت قديم.
توافق با آئين و رسوم، هم رنگي با آئين و رسوم.
باعرف وعادت وسنت وفق دادن ، سنتي كردن .
همگرا بودن .توجه بيك نقطه يا يك مقصد مشترك ، (ر. ) تقارب خطوط، وجود تشابه ، همگراشدن .
همگرائي.همگرائي، تقارب.
(هن. ) خطوط متقارب ومتلاقي، همگرا.همگرا.
خوش صحبت، خوش سخن ، قابل معاشرت.
(=conversancy) آگاهي كامل، آشنائي كامل، تبحر.
( =conversance) آگاهي كامل، آشنائي كامل، تبحر.
آگاه ، بصير، ( باwith) وارد، متبحر.
گفتگو، گفت وشنيد، مكالمه ، محاوره .محاوره .
محاوره اي.مكالمه اي.
باب محاوره اي.
خوش صحبت.
(.n.vi.vt) صحبت كردن ، مذاكره كردن ، آميزش، صحبت، (.n.adj)معكوس، واژگون ، وارونه ، مخالف، گفتگو.عكس، محاوره كردن .
تبديل.تغيير، تبديل، تسعير، تغيير كيش.
تسعيري، متغير.
برگرداندن ، وارونه كردن ، معكوس كردن ، بكيش ديگري آوردن ، تازه كيش.تبديل كردن ، معكوس كردن .
(convertor) برگرداننده ، تبديل كننده ، آلت تبديل ( شخص يا شيي )، مبلغ مذهبي.مبدل.
قابليت تبديل، تسعير شدني.
قابل تبديل، تغيير پذير، قابل تسعير.
( converter) برگرداننده ، تبديل كننده ، آلت تبديل ( شخص يا شيي )، مبلغ مذهبي.
محدب، كوژ، گرده ماهي.كوژ، محدب.
كوژي، تحدب.تحدب، برآمدگي، كوژي.
محدب ومقعر.
رساندن ، بردن ، حمل كردن ، نقل كردن .
حمل، واگذاري، انتقال، سند انتقال، وسيله نقليه .
قباله نويسي، انقال، مديريت از روي مهارت.
( conveyor) ناقل، حامل.
( conveyer) ناقل، حامل.
مجرم، جاني، محبوس، محكوم كردن .
متقاعد كردن ، قانع كردن .
قانع كننده ، متقاعد كننده .
متقاعد كننده .
جشني، اهل كيف وخوشگذراني، وابسته به جشن وعشرت.
انجمن ، مجلس، جلسه عمومي دانشجويان .
براي تشكيل جلسه وشورا ياكميسيون دعوت كردن .
بهم پيچيده ، حلقوي، پيچ وتاب خوردن ، حلقه حلقه كردن .
بهم پيچيده ، بهم تابيده ، حلقوي، پيچاپيچ.
پيچيدگي، پيچ، حلقه .
بهم پيچيدن ، پيچيدن ، تاب دادن ، بهم پيچيده شدن .
قافله ، كاروان ، بدرقه ، همراه رفتن ، بدرقه كردن .
تكان دادن ، دچار تشنج كردن .
شنج، تشنج، پرش، تكان ، آشوب.
شنج آور، متشنج، مختلج، ( مج. ) تكان دهنده .
( coney) خرگوش كوچك ، آدم ساده لوح.
صداي كبوتر وقمري، بغبغو كردن ، با صداي نرم وعاشقانه سخن گفتن ، آهسته بازمزمه ادا كردن .
آشپز، پختن .
كتاب آشپزي، كتاب طباخي.
چراغ خوراك پزي.
آشپزي، آشپزخانه .
( cooky) كلوچه ، شيريني، بيسكويت، شيريني خشك .
( cookie) كلوچه ، شيريني، بيسكويت، شيريني خشك .
خنك ، خنك كردن .چاييدن ، خنك ، سرد، خونسرد، خنك كردن ، آرام كردن .
سردكننده .
سردكن ، خنك كننده ، كولر، دستگاه خنك كننده .
حمال، باربر.
خنك سازي.
(raccoon) راگون .
قفس، مرغدان ، آغل گوسفند، زندان ، ( درقفس ) محبوس كردن ، ( مج. ) درقيد گذاشتن .
چليك ساز، پيت ساز.
چليك سازي، پيت سازي.
همياري كردن ، باهم كار كردن ، همدستي كردن ، تشريك مساعي كردن ، اشتراك مساعيكردن ، تعاون كردن .
تعاون ، همدستي، همكاري، تشريك مساعي.
شركت تعاوني، وابسته به تشريك مساعي.
همكار، همدست، همكاري كننده .
هماهنگ كردن ، مختص.متناسب كردن ، هم آهنگ كردن ، تعديل كردن ، هم پايه ، مربوط، ( درجمع ) مختصات.
حافظه مختصاتي.
هماهنگ .
مختصات.
هماهنگي.
هماهنگ كننده .تعديل كننده ، هم آهنگ كننده .
هم پايگي، تناسب، موزوني، هم آهنگي.
آنقوت، آنگيت، آدم ساده واحمق.
(ز. ع. ) شپش.
پليس، پاسبان .
( copesetic) ( ز. ع. - آمر. ) عمده ، جذاب، عالي، درجه يك .
شريك ، انباز، شريك مشاع، داراي حق مشاع.
سهيم وشريك در تجارت وغيره ، شريك .
رداي روحاني، جبه ، نوك ، راس، پوشاندن ، قطع كردن .
برآمدن ، حريف شدن ، از عهده برآمدن .
( copacetic) ( ز. ع. - آمر. ) عمده ، جذاب، عالي، درجه يك .
سنگ كتيبه ، سنگ سربنا، ( مج. ) تاج.
رونويس كننده ، مقلد شيوه ديگران درخط وانشائ.
( هواپيمائي ) كمك خلبان ، خلبان دوم.
كتيبه ، قرنيس ديوار.
اره موئي.
فراوان ، مفصل، زياد، خيلي.
مس، بامس اندودن ، مس يا تركيبات مسي بكار بردن .
نوعي مار زهردار.
بشقاب مسي، كليشه مسي، صفحه مسي.
مسگر.
بيشه ، هيمه زار.
مغز نارگيل.
(گ . ش. ) خشخاش بستاني، شقايق.
(=helicopter) هليكوپتر.
وسيله اتصال، مفصل، عضو رابط.
مقاربت جنسي كردن .
جماع.
وابسته به جفت گيري، مقاربتي، رابط، ربطي.
رونوشت، نسخه ، نسخه برداري.رونوشت، جلد، كپيه كردن ، رونويسي كردن .
مقلد.
رونويسي كننده .
تصحيح كننده مقاله ( شخص )، سرمقاله نويس.
حق چاپ ( انحصاري )، حق طبع ونشر.
( coquette) لوند، عشوه گري، عشوه گر، طناز، لاسي، طنازي كردن .
عشوه گري، دلبري، ناز، طنازي، غمزه ، كرشمه .
( coquet) لوند، عشوه گري، عشوه گر، طناز، لاسي، طنازي كردن ، زن عشوه گر، زن لاسي، لوند.
عشوه گر، لاسي.
مرجان ، بسد.
رنگ ارغواني متمايل به زرد كمرنگ .
مرجاني رنگ ، قرمز، مرجان مانند.
( corbelling) (معماري ) پيش آمدگي ساختماني، نصب تير.
( corbeling) (معماري ) پيش آمدگي ساختماني، نصب تير.
(ج. ش. ) كلاغ لاشخور.
شيرواني پله پله .
سيم، ريسمان .ريسمان ، طناب نازك ، رسن ، سيم، زه ، وتر.
مجموع طناب هاي كشتي.
بشكل قلب، قلبي شكل.
ريسمان دار، طناب دار.
قلبي، صميمي، مقوي.
صميميت، مودت قلبي، مهرباني، خوش روئي، گرمي.
قلبي شكل.
بدون سيم.
(مع. ) كمربند، قيطان ، يك عده پاسبان يانظامي كه درفواصل معين محلي رااحاطه كنند، خط قرنطينه .
مخمل نخي راه راه ، مخمل كبريتي.
كارگر چرم ساز.
دباغي، كفاشي.
مغز ودرون هرچيزي.چنبره ، هسته .
روگرفت حافظه .
ماتريس چنبره اي.
حافظه چنبره اي.
صفحه چنبره ها.
انباره چنبره اي.
هم مذهب.
مسئول جواب گوئي، شريك جرم ( در زنا).
سبدماهي گيري.
چرم مانند.
(گ . ش. ) گشنيز.
چوب پنبه ، بافت چوب پنبه درخت بلوط، چوب پنبه اي، چوب پنبه گذاشتن ( در)، بستن ، راه چيزي ( را ) گرفتن ، ( مج. ) در دهن كسي را گذاشتن .
(ز. ع. ) بسيار عالي، خيلي زيبا.
دربطري بازكن .
چوب سبك .
چوب پنبه اي، خشكيده .
ساقه پياز مانند گياه .
قره قاز، ( مج. ) شخص پرخور، آزمند.
غله ، دانه (آمر. ) ذرت، ميخچه ، دانه دانه كردن ، نمك زدن .
بذر افشان .
(گ . ش. ) شقايق سرخ.
تگرگ ، برف تگرگي.
چوب ذرت.
(تش. ) قرنيه .
وابسته به قرنيه .
سنگر واستحكامات.
(=carnelian) عقيق جگري، درخت زغال اخته .
شاخي، شاخ مانند.
گوشه ، نبش.گوشه ، كنج، گوشه دار كردن ، گوشه گذاشتن به .
بريدگي گوشه .
سنگ گوشه ، نبشي، ( مج. ) بنياد، اساس.
( cornerwise) بطور اريب، مورب، از گوشه .
( cornerways) بطور اريب، مورب، از گوشه .
(cornett) نوعي شيپور.
(cornet) نوعي شيپور.
غله فروش.
پوست خشن ذرت.
قرنيس، كتيبه ، گچ بري بالاي ديوار زير سقف.
جاده اي كه بر لبه پرتگاهي ساخته شده باشد.
داراي شاخ يا شاخك .
آرد گندم، آرد ذرت، غذاي ذرت.
شيپور، شاخ.
شاخ amalthaea يا شاخ وفور نعمت، ظرفي شبيه بشاخ يا قيف.
شاخدار، شاخي.
غله اي، شاخي، چرند.
لباس وغذا وغيره كه موسسات خيريه به محتاجان ميدهند.
(گ . ش. ) جام گلبرگ ، جام گل، كاسه گل.
نتيجه ، فرع، همروند.استنباط، نتيجه فرعي.
هاله ، اكليل، حلقه نور دور خورشيد، سر، تاج.
(coronel) تاج گل، هاله خورشيد وغيره ، حلقه زرين دور كلاه .
تاج مانند، (تش. ) شريان يا وريد اكبليلي، (طب ) انسداد شرائين اكليلي قلب.
(طب ) انسداد شريان اكليلي قلب.
تاج گذاري.
(coronal) تاج گل، هاله خورشيد وغيره ، حلقه زرين دور كلاه .
طبيب قانوني.
تاج ( كوچك )، نيم تاج، پيشاني بند.
بدني، جسمي، ( نظ. ) سرجوخه .
جسمانيت، هستي جسماني، تن ، بدن ، جسم.
يكي شده ، داراي شخصيت حقوقي، بصورت شركت درآمده .
بصورت شركت.
شركت، گروهي از مردم ( شركت يا بنگاه ) كه داراي شخصيت حقوقي باشند.بنگاه ، شركت.
(corporativism) صنف، اتحاديه ، شركت گرائي.
وابسته بشخصيت حقوقي، شركتي.
(corporatism) صنف، اتحاديه ، شركت گرائي.
عضو، گروه يا شركتي كه شخصيت حقوقي داشته باشد.
جسماني، جسمي، مادي، بدني، داراي ماده .
جسماني بودن .
خاصيت جسمي يامادي، ( حالت ) جسم.
هيئت، گروه ، دسته ، م عده ، لشكر، سپاه .
نعش، لاشه ، جسد.
پزشكياركشتي، سپاهي.
(corpulency) جسامت، تنومندي، فربهي.
(corpulence) جسامت، تنومندي، فربهي.
فربه ، تنومند، گوشتالو، جسيم.
مجموعه اي از نوشتجات، ( م. ل. ) تن ، جسم، تنه .
(حق. ) عنصر مادي جرم وعمل خلاف قانون .
تنيزه ، ذره ، جسمك ، (تش. ) گويچه (سفيد ياسرخ خون وبافت هاي غضروفي وغيره )، گلبول.
گويچه مانند، مثل ذره .
سائيدن ، در اثر سايش از بين رفتن .
آغل، جاي اسب وگله ، دفاعي كه از واگون وعرابه ميسازند، حصاردرست كردن ، احاطه كردن .
سايش.
درست، صحيح، صحيح كردن ، اصلاح كردن ، تاديب كردن .صحيح، تصحيح كردن ، اصلاح كردن .
تصحيح، اصلاح.تصحيح، اصلاح، غلط گيري، تاديب.
درستي، صحت.
اصلاحي.اصلاح كننده ، تاديب كننده .
نگهداشت اصلاحي.
صحت، درستي.
اصلاح كننده ، مربي، تنظيم كننده .
قرين ، مرتبط، وابسته ، همبستگي داشتن ، مرتبط كردن .
همبسته .
ارتباط، ربط، همبستگي، بستگي دوچيز باهم.همبستگي.
وابسته بهم، جفتي، لازم وملزوم.
برابربودن ، بهم مربوط بودن ، مانند يا مشابه بودن ( باto ياwith)، مكاتبه كردن ( با with)، رابطه داشتن .
تناظر، مكاتبه ، مكاتبات.( =correspondency) ارتباط، مطابقت، تشابه ، مراسلات.
( =correspondence) ارتباط، مطابقت، تشابه ، مراسلات.
خبرنگار، مخبر، مكاتبه كننده ، طرف معامله ، مطابق.
متناظر، مكاتبه كننده .
مكاتبه اي، مرتبط، مربوط بيكديگر.
راهرو، دالان ، دهليز، راه سرپوشيده .
غلطنامه ، اصلاحيه .
اصلاح پذيري.
اصلاح پذير.
همرقيب، هم آورد، رقابت كردن ، رقيب شدن ، رقيب.
تائيد كننده ، مويد.
تائيد كردن ، تقويت كردن ، اثبات كردن .
خوردن ( اسيدوفلزات )، پوسيدن ، زنگ زدن ( فلزات ).
خوردگي ( عمل شيميائي )، تحليل، فساد تدريجي، زنگ زدگي.
خورنده ، تباه كننده ، فاسد كننده ، ماده اكاله ، موجد زنگ ( در فلز وگياه ).
چين دادن ، موجدار كردن ، راه راه كردن .
شيار، موج ( ورق آهن وغيره ).
فاسد كردن ، خراب كردن ، فاسد.
( =corruptor) فاسد كننده ، منحرف كننده .
قابليت فساد.
گمراه شدني، فساد پذير.
بطور فساد پذير.
فساد، انحراف.
تباه كننده ، فساد آميز، مستعد تباهي.
( =corrupter) فاسد كننده ، منحرف كننده .
نيم تنه زنانه ، دسته گلي كه براي زدن بسينه تهيه ميشود.
نوعي كشتي بربري، كشتي دزدان دريائي.
زره ، زره سينه ، كرست.
كرست، شكم بند زنانه ، شكم بند بستن .
لباس زير زنانه كه روي كرست پوشيده ميشود، زيرپوش.
شكم بند ساز، فروشنده شكم بند زنانه .
جمعيت ( مانند تشييع كنندگان جنازه )، ملتزمين .
پوست، قشر، لايه روئي، روپوش، پوسته .
پوستي، بيروني، غشائي، قشري.
پوست دار، پوستي.
(طب ) ماده فعاله قشر غده فوق كليه .
كورتيزون .
سنگ سنباده .
برق زننده ، تابناك .
تابيدن ، برق زدن ، درخشيدن .
تابش، درخشندگي.
رزمناوي كه يك رديف توپ دارد.
كلاغي، كلاغ مانند.
(گ . ش. )، شاهتره .
(گ . ش. ) گل آذين ، ديهيم.
(=corymbous) گل آذين دار، ديهيم دار.
(=corymbose) گل آذين دار، ديهيم دار.
رقاص ( بالت ).
(طب ) زكام، ريزش، نزله .
(اسكاتلند ) شنگول، گرم ونرم وراحت، دوستانه .
هم امضائ.
(هن. ) جيب تمام، كسينوس.
موج كسينوسي.
وسيله آرايش، فن آرايش وتزئين .
متخصص آرايش وزيبائي ( beautician نيز ناميده ميشود )، مشاطه .
آرايش زنانه .
وابسته بگيتي، كيهاني، مربوط بعالم هستي.
وابسته به خلقت عالم وجود.
خلقت وپيدايش عالم وجود، كيهان شناسي.
كيهان شناس، متخصص كيهان شناسي.
شرح گيتي، شرح جهان ، گيتي شناسي.
وابسته به فلسفه انتظامگيتي.
وابسته به فلسفه انتظامگيتي.
كيهان شناس، دانشمند ومحقق درعلم عالم وجود.
كيهان شناسي، فلسفه انتظام گيتي، نظام عالم وجود.
كيهان نورد.
جهانشهر، شهر بين المللي، مركز تجمع نژادهاي مختلف.
وابسته به همه جهان ، بين المللي.
بين المللي بودن ، جهانشهر گرائي.
جهانشهرزي، شخصيت جهاني، سرتاسر جهاني.
كيهان ، گيتي ونظام آن ، نظام عالم وجود.
قزاق.
بره دست آموز، (مج. ) بچه نازپرورده .
هزينه ، ارزش، ارزيدن .بها، ارزش، هزينه ، خرج، قيمت داشتن ، ارزش داشتن .
برآورد كننده ، متخصص ارزيابي، حساب دار، ارزياب.
حسابداري، ارزيابي.
مركز هزينه زا.
براساس قيمت تجارتي، بعلاوه سود معيني.
دنده ، دنده اي، ضلعي، خط كناري.
دنده اي.
سيب درشت.
دنده اي.
ميوه فروش دوره گرد، سبزي فروش.
ميوه فروش، سبزي فروش، دوره گرد، طواف.
يبوست آور، سرد و بي محبت، خسيس، يبس.
گران ، گزاف، فاخر.
(گ . ش. ) گاوچشم.
يكجور قمقمه ، كوزه .
لباس، جامه ، لباس محلي.
خياط لباس هاي محلي و ويژه ، جارختي.
خياط لباس هاي محلي و ويژه ، جارختي.
(yz=co) دنج، راحت، گرم ونرم.
تختخواب سفري، رختخواب بچگانه ، برانكار يا تخت مخصوص حمل مريض.
كتانژانت.
آغل، مرغدان ، كبوتر خانه ، كلبه ، بهتر بودن از.
گروه هم مسلك ، انجمن ( ادبي واجتماعي ).
هم مرز، مجاور.
داراي هم زماني در طغيان آب.
(=cotillon)نوعي رقص دو نفري.
(=cotillion)نوعي رقص دو نفري.
زن مرد صفت وخشن .
كلبه ، خانه روستائي.
نوعي پنير دلمه شده .
كلبه نشين ، روستائي.
روستائي اسكاتلندي كه كلبه رعيتي دارد، رعيت.
روستائي اسكاتلندي كه كلبه رعيتي دارد، رعيت.
ميخ پرچي.
پنبه ، نخ، پارچه نخي، باپنبه پوشاندن .
پشمك .
ماشين پنبه پاك كن .
كارخانه نخ ريسي.
تخم پنبه ، پنبه دانه .
پنبه اي، كركي، نرم.
(گ . ش. ) زلف عروسان ، قدح مريم، لپه .
( درطبقه بندي جانور وگياه ) نوع ثانوي، نوعي فرعي.
تخت، نيمكت، خوابانيدن ، در لفافه قرار دادن .
دراز كشيده ( مخصوصا حيوانات )، لميده .
(ج. ش. ) گربه وحشي پشمالو، يوزپلنگ آمريكائي.
سرفه ، جرقه ( درمورد موتور وغيره )، سرفه كردن .
پرداختن ، سلفيدن .
( زمان ماضي واسم مفعول فعل can)، ميتوانست.
not =could.
جويبار، جوي خشك .
انجمن ، مشاوره ، شورا، مجلس، كنكاشگاه .
هيئت وزرائ.
رايزن ، كنكاشگر، عضو شورا، عضو انجمن ، مشاور، مستشار.
عضو انجمن شهرداري.
رايزن ، كنكاشگر، عضو شورا، عضو انجمن ، مشاور، مستشار.
اندرز، مشاوره دو نفري، مشورت، تدبير، پند دادن (به )، توصيه كردن ، نظريه دادن ، رايزني.
مشاور، مستشار، رايزن ، وكيل مدافع.
مشاور، مستشار، رايزن ، وكيل مدافع.
مشاورت.
شمار، شمردن .كنت، شمردن ، حساب كردن ، پنداشتن ، فرض كردن .
شمردني.شمارش پذير.
شمارش معكوس.ميزان كردن ساعت، لحظات آخر.
سيما، قيافه ، رخ، تشويق كردن ، پشتيباني كردن .
(. adv and .adj)پيشخوان ، بساط، شمارنده ، ضربت متقابل، درجهت مخالف، در روبرو، معكوس، بالعكس، (.vi and .vt) مقابله كردن ، تلافي كردن ، جواب دادن ، معامله بمثل كردن با.شمارنده ، باجه ، تلافي كردن .
(.n) چكي كه فقط كشنده چك ميتواند آن را از بانك بگيرد.
بي اثر كردن ، خنثي كردن ، عمل متقابل كردن .
اقدام متقابل.
بي اثر كننده ، خنثي كننده ، داراي عمل متقابل.
حمله متقابل، حمله متقابل كردن .
وزنه تعادل، پارسنگ ، ( مج. ) برابري كردن ، خنثي كردن .موازنه ، موازنه كردن .
(.vtand .n) جلوگيري، سرزنش وتوبيخ متقابل، عقيم كردن ، دفع كردن .
(حق. ) دعواي متقابل، ادعاي متقابل.
درجهت مخالف حركت عقربه ساعت.در خلاف جهت ساعت.
ضد جاسوسي.
جعلي، قلب، بدلي، جعل كردن .
ته چك ، ته قبض، سوش.
سازمان ضد جاسوسي.
فسخ كردن ، لغو كردن ، برگرداندن حكم صادره ، ممنوع كردن .
تغيير جهت حركت ارتش، تغيير روش، عقب گرد كردن .
پارسنگ ، اقدام متقابل.
توطئه متقابل، با دسيسه متقابل خنثي كردن .
(نظ. ) تعرض وحمله متقابل، حمله تعرضي متقابل.
روپوش تختخواب، روتختي.
نقطه مقابل، قرين ، همكار، رونوشت، همتا.
دسيسه دربرابر دسيسه ، توطئه متقابل.
نقطه مقابل، (مو. ) آهنگ دمگير ياجفت، صنعت تركيب الحان .
وزنه متقابل، نيروي متعادل كننده ، نيروي مقاوم، حالت تعادل، وزن كردن ، سنجيدن .
درمقابل يكديگر قرار دادن ، متقابل ساختن .
(مك . ) سندان .
قيام بر ضد انقلاب، انقلاب متقابل.
امضاي ثانوي بر روي سند، جيرو، ظهر نويسي.
مامور ضد جاسوسي.
(مو. ) خواننده اي كه صداي بسيار بلند وغير عادي دارد.
خنثي كردن ، برابري كردن با، جبران كردن .
عقيده مخالف، نظريه مخالف، مواجهه ، مقابله .
وزنه تعادل.سنجيدن ، پارسنگ كردن ، چربيدن بر، حالت تعادل، وزنه تعادل.
كنتس.
بيشمار.
(=countryfied) روستائي، روستا صفت.
كشور، ديار، بيرون شهر، دهات، ييلاق.
باشگاه ورزشي وتفريحي.
(=countrified) روستائي، روستا صفت.
(=countrywoman) هم ميهن .
ييلاقات، حومه شهر.
(=countryman) هم ميهن .
بخش، شهرستان .
مركز بخشداري.
برهم زدن ، ضربت، كودتا.
كشتن از روي ترحم.
حمله ناگهاني با تمام قوا.
تغيير مهيج وناگهاني نمايش.
كودتا.
كوپه يا اطاق داخل ترن و دليجان و غيره ، دليجان كالسكه .
زوج، جفت، دوتا، زن وشوهر، بهم بستن ، پيوستن ، جفت شدن .جفت، جفت كردن ، جفت شدن ، وصل كردن .
عمل امتزاج و جفت كردن ، جفت شدگي، دوتائي.
متصل كننده ، بهم چسباننده .
دوبيتي.
جفت شدگي، جفت ساز، جفت.اتصال، جفت كردن .
خازن جفت ساز.
كوپن .
جرات، دليري، رشادت، شجاعت، دلاوري.
دلير، باجرات.
پيك ، قاصد.
(.n) دوره ، مسير، روش، جهت، جريان ، ( باin) درطي، درضمن ، بخشي از غذا، آموزه ، آموزگان ، (.vi and .vt) دنبال كردن ، بسرعت حركت دادن ، چهار نعل رفتن .
اسب تندرو.
بارگاه ، حياط، دربار، دادگاه ، اظهار عشق، خواستگاري.
(martials court، martial courts. pl) محاكمه نظامي، محاكمه نظامي كردن .
با ادب، مودب، فروتن ، مودبانه .
(anz=courte) فاحشه .
ادب ومهرباني، تواضع.
(=courtesan) فاحشه .
دادگاه ، كاخ دادگستري.
درباري، نديم.
شايسته دربار، مودب، باوقار، بطرز چاپلوسانه .
دادگاه ، اطاق دادگاه .
اظهار عشق، معاشقه .
حياط ( محوطه محصور ).
پسرعمو يا دختر عمو، پسردائي يا دختر دائي، عمه زاده ، خاله زاده .
عمو زاده ، عمه زاده .
مهربان ، دولتمند، راحت ومطبوع.
خياط زنانه .
خياطخانه زنانه ، زن خياط.
زن خياط، زنانه دوز.
هم ظرفيتي.
قيد هم ظرفيت.
(.vt and .n) خليج كوچك ، خور، پناهگاه ساحلي دامنه كوه ، (.vi and .vt and .n) (ز. ع. ) يارو، شخص، آدم.
پيمان ، ميثاق، عهد، پيمان بستن ، ميثاق بستن .
اجتماع اشخاص هم پيمان براي انجام كاري.
پوشاندن ، تامين كردن ، پوشش، سرپوش، جلد.پوشاندن ، جلد كردن ، پنهان كردن ، طي كردن ، پوشش، جلد، رويه ، لفاف، پاكت، سرپوش.
رولباسي، باراني يا روپوش.
مبلغي كه اغذيه فروشي ويا كلوب شبانه علاوه بر پول غذا ومشروب از مشتريان دريافتميدارد.
پوشش، شمول.
پوشش، سرپوش، جلد، پوشه ، دربرگيرنده .پوشش، جلد، شامل.
بالاپوش، روانداز، لحاف، روپوش تختخواب.
نهان ، راز، پناهگاه ، پوشيده ، پوشپر.
پوشش، حفاظ، پناه ، سقف، مستمسك .
ميل به تملك چيزي كردن ، طمع به چيزي داشتن .
آزمند.
يكدسته كبك ، دسته ، گروه ، گله .
گاوماده ، ماده گاو، ترساندن ، تضعيف روحيه كردن .
گوساله ماده .
(=cowhage) موي سيخكي، خار نوك تيز.
آدمترسو، نامرد، شخص جبون ، بزدل.
ترسوئي، بزدلي، نامردي، جبن .
(گ . ش. ) شوكران آبي.
گاوچران .
از ترس دولاشدن ، چندك زدن .
دختر گاوچران .
(=cowage) موي سيخكي، خار نوك تيز.
(cowboy) گاوچران .
گاوچران .
چرم يا پوست گاو.
بالاپوش راهبان ، ( مج. ) راهب.
چوبي كه دونفر روي شانه حمل كرده وچيزهائي بدان مي آويزند.
گاوچران ، گاودار، گله دار.
(cowboy) گاوچران .
(طب ) آبله گاوي.
(ز. ع. - آمر. ) گاوچران .
خرمهره ، صدف، نوعي كس گربه .
خرمهره ، صدف، نوعي كس گربه .
(گ . ش. ) نوعي پامچال، گل خرغوس.
مثل گاو، گاوي.
(مخفف كلمه coxswain)، احمق، بي فكر.
خودآرا، شخص خودنما ونادان ، (گ . ش. ) گل تاج خروس.
مباشر كشتي، پيشكار كاركنان كشتي، سكان گير.
خجالتي، كمرو، ( غالبا درمورد زن گفته ميشود )، نازكن .
گرگ صحرائي آمريكاي شمالي.
(=cosy) دنج، راحت، گرم ونرم.
خرچنگ ، برج سرطان ، خرچنگ گرفتن ، ( آمر. ) جرزدن ، عصباني كردن ، عصباني شدن ، باعث تحريك وعصبانيت شدن ، آدم ترشرو، كج خلق.
سيب صحرائي.
(ج. ش. ) شپش زهار، شپشك .
ترشرو، عبوس، تند مزاج.
خرچنگ مانند، ( مج. ) پيچيده .
كاف، رخنه ، ترك ، شكاف، ضربت، ترق تروق، تركانيدن ، ( شلاق ) را بصدا درآوردن ، توليد صداي ناگهاني وبلند كردن ، شكاف برداشتن ، تركيدن ، تق كردن .
سقوط ( هواپيما وغيره )، درهم شكستگي، خردشدن ، متلاشي شدن .
( crackerjack، =humdinger) چيز بسيار عالي، آدم بسيار خوب.
تاديب، سخت گيري.
يكجور شيريني، ترقه ، كلوچه كوچك ، فندق شكن .
( crackajack، =humdinger) چيز بسيار عالي، آدم بسيار خوب.
(تصفيه نفت) شكستن هيدروكربورهاي متشكله نفت خام و تبديل آن به هيدروكربورهاي سبكتر.
صداي ترق وتروق، صداي انفجار پي در پي، صداي انفجار وشكستگي توليد كردن ، شكستن .
پيچيده ، چين خورده .
(ز. ع. ) ديوانه بي آزار، خل.
(ز. ع. ) دزد شبانه ، شبگرد.
گهواره ، مهد، درگهواره قرار دادن ، درچهارچوب ياكلاف قرار دادن .
لالائي.
پيشه ، هنر، صنعت، مهارت، نيرنگ .
هنرمند، نويسنده ، هنرپيشه ، صنعت گر.
حيله گر، بامهارت.
پرتگاه ، كمر، تخته سنگ .
كوه نورد، كوه پيما.
(ج. ش. ) كلاغ زاغي، غراب، صداي كلاغ.
پركردن ، چپاندن ، خودرا براي امتحان آماده كردن ، باشتاب ياد گرفتن .
چنگه ، چنگوك ، گرفتگي عضلات، انقباض ماهيچه در اثر كار زياد، دردشكم، محدودكننده ، حصار، سيخدار كردن ، محدود كردن ، درقيد گذاشتن ، جاتنگ كردن .
(=crampoon) چنگك ، قلاب.
(=crampon) چنگك ، قلاب.
(گ . ش. ) قره قاط، آس بري صغير.
ماهيخوار بزرگ وآبي رنگ ، جرثقيل، باجرثقيل بلند كردن ياتكان دادن ، درازكردن (گردن ).
(گ . ش. ) گياه شمعداني.
جمجمه اي.
صد برابر نسبت بين طول جمجمه وارتفاع آن .
(تش. ) عصب دماغي، عصب كاسه سر، عصب جمجمه .
جمجمه دار، سردار.
جمجمه شناسي.
جمجمه سنجي.
كاسه سر، جمجمه .
دسته محور، ميل لنگ ، بست زانوئي، خم، پيچيدگي، آدم پست فطرت، خم كردن ، محورداركردن ، دسته دار شدن ، كج، كوك كردن .
محل اتصال ميل لنگ ، جاي ميل لنگ .
از روي بد خلقي.
پيچ وخم دار كردن ، خميدگي، پيچ وخم.
قسمت استوانه اي دسته ميللنگ كه ميله هاي رابط بدان متصل ميشود.
(مك . ) ميل لنگ .ميل لنگ .
بدخو.
(اسكاتلند- ايرلند ) جزيره كوچك ميان درياچه .
شكاف ديوار، رمز.
ديلار، گندم سياه ، تلخه ، تفاله ، چرند، نوعي قمار، بدار زدن ، قماربازي كردن .
كرپ، نوار ابريشمي سياه ، سياه پوشانيدن .
نوعي بازي قمار باطاس.
طاس انداز.
ناخوش، پرخور، ميگسار.
خردكردن ، درهم شكستن ، ريز ريز شدن ، سقوط كردن هواپيما، ناخوانده وارد شدن ، صداي بلند يا ناگهاني ( در اثر شكستن )، سقوط.
ناگهان بزير آب رفتن ( زير دريائي يا شناگر ).
سقوط كردن هواپيما.
خرد كننده ، ناخوانده .
زمخت، درشت، كودن .
زمختي، كودني.
آخور يا علفدان ، آغل، چهارچوب.
صندوقي كه چيني يا شيشه درآن ميگذارند، صندوقه ، درجعبه گذاردن ، جعبه بندي(چيني آلات).
دهانه آتش فشان ، دهانه كوه هاي ماه ، دهانه يا حفره حاصله در اثر بمب وغيره .
كراوات، غبغب.
آرزو كردن ، طلبيدن ، اشتياق داشتن .
شكست خورده ، ( آدم ) ترسو وپست، نامرد.
خرچنگ آب شيرين ، خرچنگ خاردار، به پشت حركت كردن (مثل خرچنگ )، ازموضعي عقب نشينيكردن .
عمل خزيدن ، خزيدن ، سينه مال رفتن ، شنال كرال.
خزنده .
مداد رنگي مومي، مداد ابرو، نقاشي كردن .
ديوانه كردن ، فكر كسي را مختل كردن ، ديوانگي، شور، شوق، ترك ، شكاف.
ديوانگي.
ديوانه ، شوريده ، شكاف دار.
لحاف چهل تكه .
صداي غوك درآوردن ، شكوه وشكايت كردن ، غژغژ كردن ، صداي لولاي روغن نخورده ، جيرجيركفش.
سرشير، كرم، هر چيزي شبيه سرشير، زبده ، كرم رنگ ، سرشير بستن .
پنيري كه با شير خامه دار تهيه شود.
خامه گير.
كارخانه كره گيري، لبنياتي.
چربي، خامه داري، حالت سرشيري.
چين ، شكن ، خط اطوي شلوار، چين دار كردن ، چين دار شدن .
خلق شدن ، آفريدن ، ايجاد كردن .آفريدن ، ايجاد كردن .
آفرينش، خلقت، ايجاد.آفرينش، ايجاد.
تاريخ آفرينش، تاريخ ايجاد.
خالق، آفريننده .
(=creativity) قدرت خلاقه ، قدرت ابداع، قوه ابتكار، آفرينندگي.
(=creativeness) قدرت خلاقه ، قدرت ابداع، قوه ابتكار، آفرينندگي.
آفريدگار، آفريننده ، خالق.
آفريده ، مخلوق، جانور.
اعتماد، باور، اعتقاد.
استوار نامه ، گواهي نامه ، اعتبار نامه ، اختيار.
قفسه يا جا كتابي.
اعتبار، قابل قبول بودن ، باور كردني.
معتبر، باور كردني، موثق.
اعتبار، آبرو، ستون بستانكار، نسيه ، اعتقاد كردن ، درستون بستانكار وارد كردن ، نسبت دادن .
كارت ياورقه خريد نسيه .
موسسه اي كه به اشخاص كم درآمد وام هاي كوچكي ميدهد.
معتبر، محترم و آبرومند.
بستانكار، طلبكار، ستون بستانكار.
عقيده ، ايمان .
زودباوري، ساده لوحي.
زودباور، ساده لوح.
كيش، عقيده .
نهر.
تورماهي گيري، سبد ماهي گيري، قلاب.
خزيدن ، مورمور شدن .
عمل خزيدن ، خزش.
خزنده ، گياه پيچي يانيلوفري، آدم متملق ومرموز.
مور مور كننده ، وحشت زده ، غير عادي.
چاق، چرب، چرب كردن .
سوزانيدن وخاكستر كردن .
(=crematory) كوره اي كه لاشه مرده يا آشغال را درآن مي سوزانند.
كوره اي كه لاشه مرده يا آشغال را در آن مي سوزانند.
(=crenated) (گ . ش. - ج. ش. ) كنگره دار، دندان موشي.
(=crenate) (گ . ش. - ج. ش. ) كنگره دار، دندان موشي.
كنگره ، دندانه دندانه .
داراي كنگره كردن ، مستحكم كردن .
(گ . ش. ) داراي كنگره هاي كوچك ، مستحكم.
داراي كنگره كردن ، مستحكم كردن .
(گ . ش. ) داراي كنگره هاي كوچك ، مستحكم.
( =crenulated) دندان موشي، داراي كنگره هاي ريز، مضرس.
( =crenulate) دندان موشي، داراي كنگره هاي ريز، مضرس.
كنگره كوچك ، ( درجمع ) تضاريس.
داراي نژاد مخلوط.
كرئوزول.
گرئوزوت.
كرپ.
كاغذ الياف درشت.
كرپ، لاستيك تخت كفش.
داراي صداي خش خش، خش خش كننده .
انفجار پي درپي كردن ، صداي خش خش كردن .
انفجار مكرر، صداي خش خش.
( =crepuscule) شفق، سرخي بامداد يا شامگاه .
( =crepuscle) شفق، سرخي بامداد يا شامگاه .
(مو. ) قوي شدن صدا بطور تدريجي، اوج.
هلال ماه ، هلالي شكل.
رشدكننده ، قابل رشد.
(گ . ش. ) شاهي، تره تيزك ، رشاد، رازيانه آبي.
قنديل، مشعل.
تاج، كلاله ، قله ، يال، بالاترين درجه ، به بالاترين درجه رسيدن ، ستيغ.
(=cristate) كاكل دار.
سرافكنده .
مربوط به گچ، داراي گچ فراوان ، دوره زمين شناسي كرتاسه .
مسلم، قطعي، حتمي، معلوم، بعض، بعضي، برخي، تاحدي، اطمينان ، خاطرجمعي.
شخصي كه غده درقي او ترشحات لازم را ندارد ودرنتيجه داراي مشاعر نادرست است.
شكاف عميق، شكاف زدن ، رخنه كردن ، نفوذ كردن ، كافت.
درز، شكاف.
خدمه كشتي، كاركنان هواپيما وامثال آن .
اصلاح سربطوري كه موها كوتاه شده وشبيه ماهوت پاك كن شود.
نخ تابيده مخصوص قلابدوزي.
آخور، تختخواب بچه ، دله دزدي، دزدي ادبي، كش رفتن يا دزديدن .
يكجور بازي ورق شبيه رامي.
سوراخ سوراخ، مشبك .
گرفتگي، انقباض عضله پيدا كردن .
(ج. ش. ) جيرجيرك ، زنجره ، يكجور گوي بازي.
(تش. ) حلقه اي، حلقوي.
جارچي، دست فروش، دوره گرد.
جنايت، گناه ، جرم، تقصير، تبه كاري، بزه .
جنائي، بزهكار، جنايتكار، جاني، گناهكار.
حقوق جزا.
جنايتكاري.
متهم بجنايت كردن ، مجرم خواندن ، جاني قلمداد كردن .
اتهام بجنايت.
متخصص جرم شناسي.
مطالعه علمي جرم، جرم شناسي.
مستحق مجازات، جنائي.
چين ، طره ، جعد موي، مانع، چروكيدن ، چين چين وموجدار كردن ، پيچش وانقباض عضله درخواب، اغوا كردن ، گول.
منقبض، چروك دار، پيچيده .
برنگ خون ، قرمز سير، لاكي، قرمز كردن .
چاپلوسانه فروتني كردن ، انقباض غير ارادي ماهيچه .
پيچاندن ، تاب دادن ، مضرس، زيگ زاگ ، دندانه دندانه .
سوسني شكل، زنبق مانند، لاله وش.
دامن پف كردن ، پارچه آهاردار وزمخت.
لنگ ، چلاق، زمين گير، عاجز، لنگ كردن ، فلج كردن .
فلج كننده .
بحران .
مجعد شدن ، موجداركردن ، حلقه حلقه كردن ، چيز خشك وترد، ترد، سيب زميني برشته .
پيچ، موج، انقباض.
تردي، چين ، پيچ، موج.
(=crisp) ترد، مجعد، پرچين وشكن .
تقاطي، مورب، متقاطع، تقاطع كردن .
(=crested) كاكل دار.
ضوابط، معيارها.
ضابطه ، معيار.ملاك ، ميزان ، مقياس، معيار، نشان قطعي، محك ، ضابطه .
نقدگر، نكوهشگر، سخن سنج، نقاد، انتقاد كننده ، كارشناس، خبره .
بحراني، انتقادي، وخيم، نكوهشي.بحراني، وخيم، منتقدانه .
مسيربحراني.
روش مسير بحراني.
ارزش بحراني.
ناقد بي اطلاع، نقاد كم مايه .
نقد ادبي، انتقاد، عيبجوئي، نقدگري، نكوهش.
نقد ادبي كردن ، انتقاد كردن ، نكوهش كردن .
فن انتقاد، مقاله انتقادي.
صداي غوك يا وزغ، صداي كلاغ، غارغار كردن ، چون غوك يا قورباغه صدا كردن .
غار غار كننده ، وزغ يا كلاغ.
قلابدوزي، باميل سركج بافتن ، قلابدوزي كردن .
سبو، خمره .
سفالينه ، بدل چيني، ظروف گلي، كاسه هاي سفالي.
قلابدوزي.
تمساح، سوسمار، پوست سوسمار.
اشك تمساح، اشك دروغي.
(گ . ش. ) زعفران ، ( ز. ع. ) طبيب شارلاتان .
زمين قابل كشت پيوسته بخانه ، مزرعه ، باغچه .
ساختمان سنگهاي ماقبل تاريخي بشكل تپه .
پيرزن فرتوت، عجوزه .
دوست صميمي، رفيق موافق، هم اطاق.
عصاي سركج، كجي، آدم قلابي، كلاه بردار، خم كردن ، كج كردن .
قوزي، گوژپشت.
ناراست، كج، نادرست.
گردن كج.
ناله ، زمزمه ، زمزمه كردن ، آواز.
آواز خوان .
محصول، چيدن ، گيسو را زدن ، سرشاخه زدن ، حاصل دادن ، چينه دان .
گوش بريده ، مو زده .
برداشت كننده محصول، ماشين موزني، پرت شدن .
نوعي بازي با گوي وحلقه ، كروكت.
كوفته برنجي.
( هن. ) طرح، انگاره ، مسوده ، كروكي.
صليب، خاج، چليپا، علامت ضربدر ياباضافه ، حدوسط، ممزوج، دورگه ، اختلاف، مرافعه ، تقلب، نادرستي، قلم كشيدن بروي، خط بطلان كشيدن بر(باout ياoff)، گذشتن ، عبوردادن ، مصادف شدن با، روبروشدن ، قطعكردن ، دورگه كردن (مثل قاطر)، پيوندزدن ، كجخلقيكردن ، خلافميل
شطرنجي.
گزينه شطرنجي.
سيستم شطرنجي.
خارج از جاده وشارع اصلي، در فضاهاي بازدهات، صحرائي، درسرتاسرمزرعه ، ورزش هايميداني وصحرائي.
استنطاق، بازرسي ( از شاهد ).
استنطاق كردن ، بازجوئي كردن .
بازجوئي كننده ، مستنطق.
لوچ، چپ چشم.
خورد متقابل.
اصلاح نژاد از راه لقاح متقابل.
لقاح دو سلول جنسي متفاوت، لقاح متقابل.
يك درميان در دو جهت قرار دادن .
( نظ. ) آتشبار متقاطع، آتش گلوله متقابل.
( در مورد چوب ) داراي رگه هاي نامنظم.
شاخص متقابل، فهرست تقابلي.
پا روي پا انداخته ، چهار زانو.
همگذري.
نقطه همگذري.
( pollinate =cross) بطور مصنوعي گرده افشاني كردن ، لقاح.
( ezpolini =cross) بطور مصنوعي گرده افشاني كردن ، لقاح.
(گ. ش. ) گرده افشاني از گلي بگل ديگر.
قصد مغاير، قصد متقابل.
استنطاق، بازجوئي، سئوال بطريق استنطاق.
از يك قسمت كتاب به قسمت ديگر آن مراجعه كردن ، مراجعه متقابل كردن .
مراجعه متقابل، مراجعه از فهرستي به فهرست ديگر.ارجاع متقابل.
برش متقاطع، نمونه يا حد وسط.مقطع عرضي.
بخيه دوزي بچپ وراست ( بشكل ضربدر ).
خط عرضي، خط عرضي صليب، ميله عرضي.
تصوير دو استخوان متقاطع در زير جمجمه كه نشان پرچم دزدان دريائي است، نشانه مرگ وخطر ( در داروخانه ها ).
كمان زنبوركي، كمان پولادي.
دورگه ، پيوندي.
پيوند زدن ، دورگه .
جريان متقاطع، جريان مخالف ( در رود ودريا وغيره ).
اريب بريدن ، ميان بر.
بررسي متقابل، مقابله مجدد.
لقاح متقابل كردن ، پيوستن دو نوع متفاوت از طريق لقاح.
بطور اريب سايه زدن ، بطور متقاطع هاشور زدن .
لوله انتهاي ميللنگ يا پيستون موتور بخار، وزنه مستطيلي كه به سيم نقاله روي سطلمعدنچيان آويخته ميشود.
دوراهي، محل تقاطع، عبور.
خاج كوچك ، صليب كوچك .
چليپائي، متقاطع، دو رگه ، معبر.
آدم بدخو، بدخلق.
قسمت افقي وعرضي هر چيزي.
محل تقاطع دو جاده .
مكالمه متقابل.
محل ميخكوبي شده يا خط كشي شده عرض خيابان مخصوص عبور پياده .
( =crosswise)بشكل ضرب در، سرتاسر، چليپا وار، از وسط، از پهنا، بشكل صليب.
باد مخالف.
( =crossways) بشكل ضرب در، سرتاسر، چليپا وار، از وسط، از پهنا، بشكل صليب.
جدول كلمات متقاطع، جدول معمائي.
محل انشعاب شاخه از بدنه درخت، دوشاخه ، نقطه انشعاب ( مثل محل انشعاب بدن انسان بدو پا).
هوس، بوالهوسي، قلاب كوچك ، قلاب دوزندگي.
قلاب مانند، قلاب دار، بلهوس.
(گ . ش. ) كرچك هندي، حبالسلاطين .
دولا شدن ، قوز كردن ( از ترس وسرما ).
كفل اسب، ترك اسب، مقعد، خناق، خناك .
ورقه نازك نان برشته يا سرخ شده .
غراب، كلاغ، اهرم، ديلم، بانگ زدن ، بانگ خروس.
اهرم، ديلم.
(گ . ش. ) سنگروي سياه .
جمعيت، ازدحام، شلوغي، اجتماع، گروه ، ازدحام كردن ، چپيدن ، بازور وفشارپركردن ، انبوه مردم.
نوعي شمعداني.
تاج، فرق سر، بالاي هرچيزي، حد كمال، تاج دندان ، تاج گذاري كردن ، پوشاندن (دندان باطلا وغيره ).
بعضي از كلني هاي ممالك مشترك المنافع انگليس كه مقام سلطنت بر آنها نظارت دارد.
وليعهد، نايب السلطنه .
تاج كوچك ، نيمتاج، پيشاني بند.
هرچيزي بشكل پنجه كلاغ، چين وچروك گوشه لب وچشم.
سنگر، قلعه ، بالاي بلندي.
وخيم، بسيار سخت، قاطع.
شكنجه كشيدن ، رنجيده ، چليپائي، صليبي.
بوته آهنگري، ظرف مخصوص ذوب فلز، امتحان سخت.
صليب عيسي.
تصوير عيسي بر بالاي صليب، مصلوب ساختن .
بشكل صليب.
برصليب آويختن ، مصلوب كردن ، بدار آويختن .
شير دلمه ، شير بسته شده .
خام، ناپخته ، زمخت.
ناپختگي، خامي، ناهنجاري.
بيرحم، ظالم، ستمكار، ستمگر، بيدادگر.
ظلم، ستم، بيداد.
تنگ كوچك .
سفر دريائي، گشت زدن .
رزمناو، كشتي يا تاكسي يا كسي كه گشت ميزند.
كلوچه تخم مرغي سرخ شده .
خرده نان ، خرده ، هرچيزي شبيه خرده نان ( مثل خاك نرم ).
خرد شدن ، فرو ريختن .
چيز خرد شده ، فاسد شده ، زوال يافته .
( =crummy) مانند مغز نان ، خميري، اكبيري، نكبتي.
( =crumby) مانند مغز نان ، خميري، اكبيري، نكبتي.
كج، منحني، خم كردن ، پيچيده ، چين دار، داراي چين وچروك .
مچاله ، مچاله كردن ، از اطو انداختن .
صداي خرد كردن يا خرد شدن چيزي زير دندان يا زير چرخ وغيره ، خرد شدن .
تكه چرمي كه به پشت زين بسته ميشود واز زير دم اسب ميگذرد، رانكي، پاردم.
(تش. ) ساقي، راني، فخذي، مربوط به ساق وران .
(تش. ) ساق پا، درشت ني، ساق، پايك .
جنگ صليبي، جنگ مذهبي، نهضت، جهاد كردن .
شركت كننده درجنگهاي صليبي.
كوزه ، ديگ سفالي، تنگ ، ديزي.
فشردن ، چلاندن ، له شدن ، خردشدن ، باصدا شكستن ، ( مج. ) شكست دادن ، پيروزشدن بر.
له كننده ، فشارنده .
كبره ، كبره بستن ، قسمت خشك و سخت نان ، پوست نان ، قشر، پوسته سخت هر چيزي، آدم جسور و بيادب.
(=crustaceous) (ج. ش. ) خانواده خرچنگ ، رده سخت پوستان .
( =crustacean) (ج. ش. ) خانواده خرچنگ ، رده سخت پوستان .
پوستي، قشري، پوست، قشر.
قشربندي، پوشش، اندود.
پوسته مانند، سخت، ( مج. ) تند، خشن .
چوب زير بغل، عصاي زير بغل، محل انشعاب بدن انسان ( چون زير بغل وميان دوران )، دوشاخه ، هر عضو يا چيزي كه كمك ونگهدار چيزي باشد، دوقاچ جلو وعقب زين ، باچوبزيربغل راه رفتن ، دوشاخه زير چيزي گذاشتن .
لغز، چيستان ، معما، مسئله دشوار.
فرياد زدن ، داد زدن ، گريه كردن ، صدا كردن ، فرياد، گريه ، خروش، بانگ ، بانگ زدن .
چيزي را غير قانوني دانستن ، متوقف ساختن .
( انگليس ) تقاضا كردن ، درخواست كردن .
نزد عموم ارج ومنزلت يافتن ، زياد ستودن .
ني ني كوچولو، زود گريه كن .
جار زننده ، آشكار، گريان ، مبرم.
( طب ) درمان بوسيله سرما، سرما درماني.
(ش. ) مخلوط سرمازا، موجد سرما.
برودتي.
برودت شناسي.سرمازائي، رشته اي از فيزيك كه درباره تبادلات واثرات اجسام درحرارت هاي پائين گفتگو ميكند.
(مع. ) فلوريد سديم وآلومينيم، يخ سنگ .
رشدكننده در حرارت هاي پائين ، سرمازي.
وابسته به انجماد سنجي.
تعيين نقطه انجماد، انجماد سنجي.
سرماسنج، سرماپا.
( طب ) درمان بوسيله سرما، سرما درماني.
عنصر برودتي، ابرهادي.
پنهان كاري.
دخمه ، سردابه ، غار، حفره غده اي، سري، رمز.
كشف نوشته رمزي.
نوشته رمزي را كشف كردن .
پنهان ، مرموز، رمزي.
عضو سازمانهاي سري ومخفي.
(گ . ش. ) گياه نهان زاد (مثل سرخس وغيره ).
نهان زاد، ( طب - در مورد مرض ) داراي اصل وريشه نامعلوم.
رمز، نوشته رمزي.پيام پنهاني.
نوشته رمزي، به رمز نوشتن ، بصورت رمز در آوردن .
پنهاني، نهفته .
رمز نويسي.پنهان شناسي.
بلور، شفاف، زلال، بلوري كردن .بلور، كريستال.
ديود بلوري.
ساحر يا جادوگر.
بلور پردازي.
(ez=crystalli) متبلور كردن ، متشكل كردن ، شكل دادن .
بلور زا، موجد بلور.
بلورين ، شفاف، متبلور، واضح.
مواد بلورين سنگهاي محترقه وآتشفشاني.
تبلور، بلور سازي.
(ez=crystali) متبلور كردن ، متشكل كردن ، شكل دادن .
مبحث بلور شناسي.
شبيه بلور.
(ج. ش. ) شانه اي، شانه مانند.
( =ctenophore) (ج. ش. ) شانه داران .
(ج. ش. ) وابسته بشانه داران ، جانور شانه دار.
( =ctenophora) (ج. ش. ) شانه داران .
بچه شير، بچه پستانداران گوشتخوار، توله ، آخور، توله زائيدن .
پسران پيش آهنگ تا ساله .
حجم مكعب.
محوطه مكعب، محل كوچك ومحصور.
محوطه كوچك ومحصور، لانه كبوتر.
مكعب.مكعب، هرچيزي بشكل مكعب، بشكل مكعب درآوردن ، بقوه سه رسيدن ، توان سوم.
(ر. ) ريشه مكعب، ريشه سوم.كعب، ريشه سوم.
(گ . ش. ) كبابه چيني.
مكعبي.
مقياس مكعب.
خوابگاه ( جداگانه )، اطاقك .
كوبيسم، مكتب كوبيسم در نقاشي.
(=cubistic) وابسته به مكتب هنري كوبيسم.
(=cubist) وابسته به مكتب هنري كوبيسم.
ذراع، مقياس قديمي طول معادل تا اينچ.
داراي شكل مكعب، ( هن. ) مكعب، مستطيل.
شوهر زن زانيه ، جاكشي وبيغيرتي كردن .
زن قحبگي.
(ج. ش. ) فاخته ، صداي فاخته درآوردن ، ديوانه .
ساعت ديواري زنگي كه در سر ساعت صدائي شبيه صداي فاخته ميكند.
(گ . ش. ) گل شيپوري.
بشكل فاخته .
(گ . ش. - ج. ش. ) شبيه كلاه خود، كلاهك دار.
خيار، هربوته يا ميوه خياري شكل.
(گ . ش. ) كدو، كدوي قلياني.
نشخوار، تنباكوي جويدني، تفكر، تعمق.
درآغوش گرفتن ، نوازش كردن ، در بستر راحت غنودن .
محبوب، پرنوازش.
راحت، نوازش كن .
صندوقخانه ، گنجه ، اطاقك كشتي.
چماق، چوب زدن ، چماق زدن .
اشارت، اشاره كردن .سخن رهنما، ايمائ، اشاره براي راهنمائي خواننده ياگوينده يا بازيگر، چوب بيليارد، صف، رديف، (.vtand .vi) اشاره كردن ، راهنمائي كردن ، باچوب بيليارد زدن ، صف بستن .
گوي بيليارد.
دشت سراشيب، جلگه مايل يا اريب.
سرآستين ، سردست پيراهن مردانه ، دستبند، دستبند آهنين زدن به ، دكمه سردست.
زره سينه وپشت، زره بالاتنه .
سوار زره پوش.
(=cuisse) زره مخصوص ران .
دست پخت، روش آشپزي، خوراك ، غذا.
(=cuish) زره مخصوص ران .
گول زدن ، ريشخند كردن ، غلغلك دادن .
كوچه بن بست، تنگنا.
(=cultch) آشغال، ضايعات.
(ج. ش. ) خانواده پشه .
مربوط به آشپزخانه ، آشپخانه اي، پختني.
گلچين كردن ، جمع آوري كردن .
گلچين كننده ، جمع آوري كننده .
خرده شيشه اي كه براي خمير شيشه گري بكار مي رود.
آدم فرومايه ، بيضه ، گياه ثعلب.
ناودان ، مجرا، آبگوشت، شوربا.
آدمگول خور، رفيق، جفت، گول زدن ، مغبون كردن .
(نج. ) درمرتفع ترين موضع، كامل، باوج رسيده .
به اوج رسيدن ، بحد اكثر ارتفاع رسيدن ، بحد اعلي رسيدن .
اوج، قله ، حد اعلي.
قابليت مجازات.
مقصر، مجرم، سزاوار سرزنش، قابل مجازات.
متهم، مقصر، آدم خطاكار يا مجرم.
آئين ديني، مكتب تفكر، هوس وجنون براي تقليد از رسم يا طرز فكري.
(=culch) آشغال، ضايعات.
گياه دست ساخته بشر.
قابليت كشت وزرع.
قابل كشت.
موجودات ذره بيني خاكهاي زراعتي.
كشت كردن ، زراعت كردن ( در)، ترويج كردن .
كشت، زراعت، تربيت، تهذيب، ترويج.
كشتكار، ماشين شخم زني وعلف هرزه كني، برزگر.
(=cultrated) لب تيز، بشكل چاقوي شاخه زني.
(=cultrate) لب تيز، بشكل چاقوي شاخه زني.
فرهنگي، تربيتي.
كشت ميكرب در آزمايشگاه ، برز، فرهنگ ، پرورش، تمدن .
پرورده ، تربيت شده ، مهذب، تحصيل كرده .
يكجورتوپ قديمي.
آب گذر، نهر سرپوشيده ، مجراي آب زير جاده ، لوله مخصوص كابل برق زير زميني.
با، باضافه .
خراب شدن ، مزاحم شدن ، چيز وحشتناك ، غير قابل استفاده .
سنگين ، طاقت فرسا، مايه زحمت، بطي.
(گ . ش. ) زيره سبز.
( در مدارك تحصيلي نوشته ميشود ) با اظهار تقدير.
انباشتن ، توده كردن ، تركيب يا متحد كردن .
گردآوري، جمع آوري، انباشتگي، توده .
انباشته ، يكجا.جمع شونده .
متراكم، مانند ابرهاي متراكم.
توده ، ابر متراكم و روي هم انباشته .
مسامحه ، تاخير، قصور، مكث، تعويق، تعلل.
وابسته به مسامحه وتاخير.
خط ميخي، ميخي.
(=cunnilingus) تحريك مهبل وچوچوله بازبان ودهان .
(=cunnilinctus) تحريك مهبل وچوچوله بازبان ودهان .
زيرك ، مكار، حيله باز، ماهر، زيركي، حيله گري.
كس، مهبل.
( cupu) ناو.(.n) فنجان ، پياله ، جام، ساغر، گلدان جايزه مسابقات، (.vi and .vt) خون گرفتن ، حجامت، بشكل فنجان در آوردن ، فنجان گذاشتن ، بادكش كردن .
ساقي.
گنجه ، قفسه ، گنجه ظروف غذا وغيره .
نوعي كيك كوچك .
قال، بوته قالگري، در بوته گذاشتن .
قالگري، قال گذاري، گرفتن فلزات قيمتي از سرب.
برنده گلدان جايزه در مسابقه نهائي.
( افسانه يونان ) كوپيد، خداي عشق كه بصورت كودك برهنه مجسم شده .
حرص وآز براي بدست آوردن مال.
گنبد، قبه .
فصاد، رگزن .
خون گيري، بادكش.
فنجاني، گود، مقعر.
(cupric، =cuprous) مسي.
(cupreous، =cuprous) مسي.
(cupreous، =cupric) مسي.
(=cupulate) فنجاني، كاسه اي، كاسبرگي.
(=cupular) فنجاني، كاسه اي، كاسبرگي.
كاسه ، فنجان ، جام، كلاهك .
سگ بد اصل، سگ دورگه ، ( مج. ) آدم پست.
علاج پذيري، شفايافتني.
علاج پذير.
معاون كشيش بخش.
داراي خاصيت درماني، علاج بخش، شفا بخش.
كتابدار، موزه دار، نگهبان ، متصدي.
زنجير، بازداشت، جلوگيري، لبه پياده رو، محدود كردن ، داراي ديواره يا حايلكردن ، تحت كنترل درآوردن ، فرونشاندن .
سنگ جدول پياده رو خيابان .
كشك ، شيربسته شده ، بستن ( در مورد شير )، دلمه شدن .
بستن ، دلمه كردن ، دلمه شدن ، منجمد كردن .
علاج، شفا، دارو، شفا دادن ، بهبودي دادن .
درمان هر درد، نوش دارو.
بي علاج.
مقررات حكومت نظامي وخاموشي در ساعت معين شب.
تحفه ، سوقات، چيزغريب، عتيقه .
حس كنجكاوي، چيز غريب، كمياب.
كنجكاو، نادر، غريب.
حلقه كردن ، فردادن ، پيچاندن ، حلقه ، فر.
دستگاه فرزني.
(curlycue) چين وشكن يا پيچ وتاب خيال انگيز ( مانند آرايش خطي يا خوشنويسي )، تزئينات خطاطي وغيره .
فر زني بگيسو، پيچش يا حلقه زني.
مجعد، فرفري.
آدم خسيس، لئيم، بخيل، آدم جوكي.
دانه ، ذره ، قليل.
دانه ، ذره ، قليل.
(گ . ش. ) كشمش بيدانه ، مويز.
پول رايج، رواج، انتشار.پول، رواج.
جريان ، رايج، جاري.جاري، رايج، معاصر، متداول، شايع، تزند، تزن .
تاريخ جاري.
منطق جرياني.
مربوط به برنامه تحصيلي.
برنامه آموزشي، آموزش برنامه ، دوره تحصيلات، برنامه تحصيلي.
تاريخچه مختصري از زندگي.
(=curry) كاري، زردچوبه هندي.
فرومايه ، پست، ستيزه جو، غرغر كننده ، پست.
(=currie) كاري، زردچوبه هندي.ماليدن ، شانه يا قشو كردن ، پرداخت كردن چرم.
قشو، قشو كردن .
نفرين ، دشنام، لعنت، بلا، مصيبت، نفرين كردن ، ناسزا گفتن ، فحش دادن .
ملعون ، رجيم.
پيوسته ، روان ، خط شكسته .
مكان نما.
مستعد دويدن ، ( ج. ش. ) دونده .
سرسري، از روي سرعت وعجله ، باسرعت وبيدقتي.
كوتاه ومختصر، اجمالي.
كوتاه كردن ، مختصر نمودن .
كوتاه سازي، انقطاع.
پرده ، جدار، ديوار، حجاجب، غشائ، (مج. ) مانع.
صحبت هاي خصوصي زن وشوهر، صحبت هاي پشت پرده .
( تئاتر ) پيش درآمد نمايش، پيش پرده .
قمه سركج، شمشير كوتاه وسنگين ، قداره .
حياط، مضافات.
قمه سركج، شمشير كوتاه وسنگين ، قداره .
ادب، احترام، تعظيم، سلام يا تواضع كردن .
ادب، احترام، تعظيم، سلام يا تواضع كردن .
(=curvacious) داراي انحنائ وقوسهاي ظريف زنانه .
(=curvaceous) داراي انحنائ وقوسهاي ظريف زنانه .
پيچش، كجي، خميدگي، انحنائ، مقدار انحنائ.انحنا، خميدگي.
خط منحني، چيز كج، خط خميده انحنائ، پيچ.منحني، خم.
منحني خوراندن .
دنبالگر منحني.
منحني كش، منحني رسم كن .
منحني كش، دنبالگر منحني.
خوشي، شادي، وجد، شوخي، جست وخيز.
يك فوت مكعب در ثانيه .
(ج. ش. ) كبوتر جنگلي، طوقي اروپائي.
آسان وبي دردسر.
متكا، نازبالش، كوسن ، مخده ، زيرسازي، وسيله اي كه شبيه تشك باشد، با كوسن وبالش نرم مزين كردن ، لايه گذاشتن ، چنبره .
نوك تيز منقار، نوك هلال، غره برج.
(تش. ) دندان نوك تيز، دندان نيش، دندان انياب.
نوك دار، شاخدار، منتهي به نوك تيز.
تف دان ، خلط دان .
(=curse) فحش، لعنت، فحش دادن ، نفرين كردن .
ملعون ، منفور، نفرين شده .
يكجور شيريني يا فرني.
سرايدار، نگهبان ، متولي.
سرايدار، نگهبان ، متولي.
حفاظت، حبس، توقيف.
رسم، سنت، عادت، عرف، ( درجمع ) حقوق گمركي، گمرك ، برحسب عادت، عادتي.
سفارشي، اختصاصي.سفارشي ( لباس وغيره )، سفارشي تهيه شده .
باطرح سفارشي.
سفارشي، سفارش داده شده ( مثل لباس ).
گمرك بردار.
بطور عادي.
عادي، مرسوم.
مشتري.مشتري.
(ce) مهندس سخت افزاز.
(house =customs) گمركخانه ، اداره گمرك .
معتاد كردن .
(=customhouse) گمركخانه ، اداره گمرك .
بريدن ، بريدگي، بريده ، تقليل دادن .بريدن ، گسيختن ، گسستن ، چيدن ، زدن ، پاره كردن ، قطع كردن ، كم كردن ، تراش دادن (الماس وغيره )، عبور كردن ، گذاشتن ، برش، چاك ، شكاف، معبر، كانال، جوي، تخفيف، بريدگي.
مطابق نقشه وبرنامه ، شسته وروفته .
مطابق نقشه وبرنامه ، شسته وروفته .
تقليل دادن ، بريدن ، تقليل.
خرد كردن ، خلاصه كردن ، تقليل دادن .
بلور كريستال.
چاك زده ، چاك خورده ، شكافته .
قطع كردن ، محروم كردن .بريدن ، جدا كردن .
بسامد قطع.
ترانزيستور قطع.
جدا كردن در اثر بريدن ، كندن ، برش دادن ، قطع جريان ، سويچ قطع برق وغيره .
تنزل قيمت، ارزان .
پوستي، جلدي.
جذاب، زيبا، دلفريب.
پوست، بشره ، پوشش مو، پوشش شاخي.
وابسته به پوست، پوست مانند.
پوشش خارجي بعضي گياهان .
(تش ) پوست زيرين ، لايه زيرين پوست.
(=cutlass) نوعي قمه .
(=cutlas) نوعي قمه .
كارد فروش، فروشنده آلات برنده .
كارد وچنگال، كارد وچنگال فروشي.
كتلت.
راه ميان بر، قطع جريان ، هر نوع وسيله قطع چيزي.
جيب بر، دزد جيب بر.
برنده ، آلت تراش، نوعي كرجي، دندان پيش.
قاتل، آدمكش.
مقطع، برش، برنده ، قلمه گياه ، قلمه زني، برش روزنامه .
(ج. ش. ) ده پا، سپيداچ.
(اسكاتلند ) دامن كوتاه ، زن جسور، نام تجاري نوعي ويسكي.
چهارپايه كوتاه وكوچك .
دماغه كشتي، آب شكن ، پايه پل.
(طب) يرقان ازرق، رنج كبود.
(فيزيولوژي ) مطالعه ومقايسه بين دستگاه عصبي خودكاركه مركب از مغز واعصاب ميباشدبادستگاه الكتريكي ومكانيكي، فرمانشناسي.سيبرنتيك .
(گ . ش. ) سرخس نخلي، كرف نخلي.
(گ . ش. ) گياه از خانواده سيكاس.
(.n) دور، دوره گردش، چرخ، سيكل، يك سري داستان درباره يك موضوع، (.vi and .vt)بصورت دوراني يامتناوب ظاهر شدن ، سوار دوچرخه شدن .چرخه ، چرخه زدن ، سيكل.
چرخه دزدي.
مدت چرخه .
چرخه در ثانيه ، هرتز.
دوره اي يا دايره اي.چرخه اي.
رمز چرخه اي.
جايگشت چرخه اي.
تغيير مكان چرخه اي.
دوچرخه سواري.چرخه زني.
دوچرخه سوار.
(هن. ) سيكلوئيد، شبيه دايره ، منحني.
وابسته به دايره ، قوسي.
سرعت سنج، دايره سنج.
طوفان موسمي، بادتند وشديد، گردباد.
(=encyclopaedia) دائره المعارف.
(=encyclopaedia) دائره المعارف.
وابسته به دائره المعارف.
(افسانه يونان ) غول يا پهلوان يك چشم.
(=cyclostomatous) دهان گرد، وابسته به جانور دهان گرد.
(=cyclostomate) دهان گرد، وابسته به جانور دهان گرد.
(ج. ش. ) جانور از راسته دهان گردان .
متلون المزاج، دمدمي مزاج.
تغيير وضع مزاجي وروحي از شادابي وفعاليت به غمگيني وغيره .
(ج. ش. ) جوجه قو، بچه قو.
استوانه .استوانه ، سيلندر، لوله .
استوانه اي.
استوانه اي، داراي شكل استوانه ، لوله اي.
گچ بري موجي.
(معماري ) گچ بري موجي شكل.
(مو. ) سنج، باسنج نواختن .
(گ . ش. ) هر نوع گياه از جنس ثعلب.
بدبين وعيبجو پيرو مكتب كلبيون .
بدگمان نسبت به درستي ونيكوكاري بشر، غرغرو، عيبجو، كلبي.
(فلسفه ) مكتب كلبيون .
(گ . ش. ) درخت سرو.
كيسه ، مثانه ، تخم دان .
قيصر، تزار.
زوجه تزار.
حكومت استبدادي ومطلقه ، حكومت تزاري.
اهل چكوسلواكي، زبان چكوسلواكي.
كشور چكوسلواكي.
حرف چهارم الفباي انگليسي، علامت عدد در اعداد رومي.
الاكلنگ نوع دي.
تر كردن ، كهنه را نم زدن ، با چيزنرمي كسي رازدن يا نوازش كردن ، اندكي، قطعه ، تكه ، آهسته زدن .
نم زدن ، ضربه زدن ، رنگ زدن ، آلت نم زدن .
رنگ پاشيدن ، نم زدن ، (كمكم) تر كردن ، درآب شلپ شلپ كردن ، سرسري كاركردن ، بطور تفريحي كاري راكردن .
(ج. ش) اسفرود بي دم يا مرغابي شانه بسر.
خانه ييلاقي، ويلا.
نام تجارتي الياف مصنوعي، پارچه داكرون .
انگشت، (درشعر) كلمه اي داراي سه هجا كه هجاي اول بلند و دو هجاي بعدي آن كوتاه باشد.
(ج. ش. ) بند يا مفصل بزرگ پاي حشرات.
( در زبان كودكانه ) بابا، باباجان ، آقاجان .
(ز. ع. - عنوان خودماني dad) بابا.
(افسانه يونان ) نام معماري كه ساختمان پرپيچ و خم جزيره كرت را ساخت.
(افسانه يونان ) خدائي كه داراي قوه خارقالعاده بوده ، ديو. ديو، جني، شيطان ، روح پليد، اهريمن .
ضعيفالنفس، ساده دل، ترسو، خود را به ناداني زدن .
(گ . ش. ) نرگس زرد.
(ز. ع) سفيه ، احمق.
آرام، فروتن ، احمق.
قسمت تيز هر چيزي كه آويخته باشد، نوك فلزي بندكفش، پولك .
خنجر، كارد.
عمل خنجري.
(گ . ش. ) گل كوكب.
روزانه ، روزبروز، روزنامه يوميه ، بطور يوميه .
(افسانه يونان ) خدائي كه داراي قوه خارقالعاده بوده ، ديو.
ظريفانه ، بطور شيك .
ظرافت، شيكي، سليقه باذوق لطيف.
هر چيز ظريف و عالي، گوشت يا خوراك لذيذ، مطبوع.
مشروب مخلوط از شراب وآب پرتقال و شكر.
شير بندي، لبنياتي، قسمتياز مزرعه كه لبنيات تهيه ميكند.
احشام لبنياتي.
احشام لبنياتي.
مزرعه يا كارخانه لبنيات سازي.
توليد و فروش لبنيات.
شير فروش، لبنيات فروش.
سكوب مخصوص جلوس اشخاص برجسته ، سايبان يا آسمانه بالاي تخت پادشاه .
(گ. ش. ) گل مرواريد، گل آفتاب گردان .
قسمتي از گوشت يا استخوان دود داده شانه خوك .
دره كوچك ، حفره ، خليج و غيره ، ماهور.
دره نشين .
تفريح و بازي از روي هوسراني، طفره .
طفره زن ، وراج.
وقت را ببازي گذراندن ، طفره زدن ، تاخير كردن .
اهل دالماسي (ج. ش. ) نوعي سگ بزرگ .
سد، آب بند، بند، سد ساختن ، مانع شدن ياايجاد مانع كردن ، محدود كردن .
خسارت، خسارت زدن .زيان ، خسارت، گزنده ، غرامت، معيوب كردن ، زيان زدن ، آسيب.
آسيب آور، زيان آور و مضر، خسارت آور.
دمشقي، شامي، مرصع كردن ، زرنشان كردن .
دمشق.
حرير گلدار ومشجر، گلدار كردن .
(گ . ش. ) گل محمدي.
بانو، خانم، بيبي، كدبانو، مديره .
لعنت كردن ، لعنت، فحش، بسيار، خيلي.
لعنتي.
لعن ، لعنت شدگي.
لعنت آميز.
دوزخي، جهنمي، ملعون .
خسارت زدن ، صدمه زدن .
دوشيزه ، خدمتكار.
دوشيزه ، خدمتكار.
نم، رطوبت، دلمرده كردن ، حالت خفقان پيدا كردن ، مرطوب ساختن .
رطوبت پيدا كردن ، مرطوب ك ردن ، افسرده شدن .خفه كردن ، خفه شدن ، تعديل كردن .
خفه كن ، تعديل كننده .خفه كن ، نم زن ، آلت ميزان كردن جريان هوا، عايق.
خفگي، تخفيف، تعديل.
نمسازي، رطوبت.
دوشيزه ، خدمتكار.
(ج. ش. ) سنجاقك .
(گ . ش. ) آلو.
رقصيدن ، رقص.
رقاص.
سرحال، متمايل به رقص.
(گ . ش. ) قاصدك (گياه خودرو و داراي گلهاي زرد روشن ).
سوخته وخاكستر شده ، شوره سر، خشم وغضب، هرزه گرد.
شيك پوشي كردن ، جلف بودن ، زيور زدن .
بالا و پائين انداختن ، نوازش كردن .
شوره سر.
شيك پوش، خوش لباس، خوش تيپ، فوكولي.
شيك پوشي، توجه زياد به لباس.
دانماركي، اهل دانمارك ، يك نوع سگ .
خطر.
آويزان بودن ، آويزان كردن ، آويختن ، آويزان .
آويزان ، دنبال رو.
دانماركي.
نمناك ، مرطوب و سرد، مرطوب كردن .
رقاصه ، رقاصه بالت.
منسوب به دانته .
]افسانه يونان [ حوري دريايي، دافنه .
تميز، شيك ، زنده دل، زرنگ .
خالخال كردن ، چيزي با نقاط رنگارنگ ، حيواني كه بدنش خالخال باشد، خال، لكه ، ابري، ابرش.
تنگه داردانل.
يارا بودن ، جرات كردن ، مبادرت بكار دليرانه كردن ، بمبارزه طلبيدن ، شهامت، يارايي.
بي باك ، بي پروا، متهور.
با جرات گفتن (چيزي)، اعتقاد داشتن ]به [.
يارايي، جسور، متهور، جرات، شهامت، پردلي.
تاريك ، تيره ، تيره كردن ، تاريك كردن .
(ages =middle) ادوار تاريك ]يعني قرون وسطي [.
]دراسب دواني[ اسبي كه قدرتش معلوم نيست و شانس بردن مسابقه را كمتر دارد، برنده غيرمترقبه .
تاريك شدن ، تاريك كردن .
تيره كننده ، تاريك كننده .
نسبتا تاريك .
در تاريكي پنهان شدن ، تيره ، تاريك .
در تاريكي، در تيرگي، ] در شعر [ تاريك .
] در عكاسي و غيره [ تاريك خانه .
اندك ي تيره ( شاعرانه )، گرفته .
محبوب، عزيز.
رفوكردن ، رفو، لعنتي، فحش.
] گ . ش. [ لوليم سيخكي، چچم.
سوزن رفوگري، سنجاقك .
زوبين ، نيزه ، تير، بسرعت حركت كردن ، حركت تند، پيكان .
خط تيره .بسرعت رفتن ، بسرعت انجام دادن ، فاصله ميان دو حرف، اين علامت ] [، بشدت زدن ، پراكنده كردن .
(اتومبيل) داشبورد.
آدم خودنما.
بي پروا، زنده دل، جذاب، بيباك .
آدم دون وپستي كه از خطر ميگريزد، نامرد، جبون .
]ج. ش. [ دله كيسه دار.
]صورت جمع كلمه [datum مفروضات، اطلاعات، سوابق، دانسته ها.داده ، داده ها.
اكتساب داده ها.
داده كاوي، تحليل داده ها.
صفت داده ها.
بانك داده ها.
پايگاه داده ها.
مديريت پايگاه داده ها.
داده بر، حامل داده ها.
ياخته داده .
مركز داده ها.
مجراي داده ها.
جمع آوري داده ها.
ارتباط داده اي.
داده فشاري، فشردگي داده ها.
متراكم سازي داده ها.
كنترل داده ها.
تبديل داده ها.
داده نما، داده نمائي.
واحد داده نما.
عنصر داده .
ثبت داده ها.
گردش داده ها، روند داده ها.
قالب داده ها.
گرد آوري داده ها.
داده گرداني.
سلسه مراتب داده ها.
قلم داده .
سطح داده .
پيوند داده اي.
مديريت داده ها.
داده رسان ، رسانه داده ها.
سازمان داده ها.
داده آمائي، آمايش داده ها.
داده پردازي، پردازش داده ها.
مركز داده پردازي.
داده پرداز، پردازنده داده ها.
داده نگار، ضباط داده ها.
داده نگاري، ضبط داده ها.
داده كاهي، تقليل داده ها.
بازيابي داده ها.
بخش داده ها.
دادگان ، مجموعه داده ها.
حكم داده اي.
ساخت داده ها.
پايانه داده اي.
مبدل داده ها.
انتقال داده ها.
سرعت انتقال داده ها.
مخابره داده ها.
واحد داده ، واحدداده ها.
تاريخ گذاردني، قابل تعيين تاريخ.
خودكاري براساس داده ها.
تلفن داده اي.
تاريخ، تاريخ گذاشتن .خرما، درخت خرما، نخل، تاريخ، زمان ، تاريخ گذاردن ، مدت معين كردن ، سنه .
تاريخ گذاردني، قابل تعيين تاريخ.
مورخ، تاريخ دار.
محل تاريخ گذاري (در بالاي صفحه )، تاريخ گذاري.
درخت خرما.
(د. ) حالت مفعولي غيرصريح حقيقي، حالت مفعولي، اعطائي، انتصابي، حالت برايي.
ماخذ، اطلاع.داده .
(گ . ش. ) داتوره ، تاتوره .
اندودن ، ماليدن ، ناشيانه رنگ زدن .
نقاشي بد.
نقاشي بد.
دختر.
دختر.
عروس (يعني زن پسر شخص ).
رام كردن ، ترساندن ، بي جرات كردن .
عنوان پسر ارشد پادشاه فرانسه .
بي پروا، بي باك ، نترس.
يكنوع ميزتحرير ظريف، ( آمر. ) نيمكت راحتي.
داود.
لنگركش، كرجي بلندكن .
فانوس بدون خطر مخصوص معادن .
مرغي شبيه كلاغ، آدم كند و تنبل، بيدار كردن .
بيهوده وقت گذراندن ، اتلاف وقت، اهمال كار.
فجر، سپيده دم، طلوع، آغاز، آغاز شدن .
روز، يوم.
كارگر روز مزد، روز كارگر.
بچه داري در روز (براي مادراني كه بكار مشغولند)، كودكستان .
(kippur =yom) يوم كيپور، روز كفاره .
دفتر روزنامه ، دفتر ثبت وقايع روزانه .
صبح، سپيده دم، بامداد.
صبح، سپيده دم، بامداد.
خيال باطل، افكار پوچ، خيال باطل كردن .
خيال باف.
روشني روز، روز روشن ، روشن كردن .
(گ . ش. ) سوسن يك روزه .
روشني روز، روز روشن ، روشن كردن .
ستاره بامداد، خورشيد.
روز، هنگام روز، مدت روز.
روز، هنگام روز، مدت روز.
گيج كردن ، خيرگي، (دراثرضربت يا سرما ويا نور زياد وغيره ).
خيره كردن ، تابش يا روشني خيره كننده .
جفت شدگي جريان مستقيم.
روز شروع بكاري، اولين روز آغاز بكار.
تشنج زدائي كردن ، محدود ساختن .
تشنج زدائي، محدود سازي.
مجددا، از سر نو.
از نظر سنتي يا اخلاقي الزام آور، اجباري.
شماس، خادم كليسا كه به كشيش يا اسقف كمك ميكند، سرود مذهبي قرائت كردن .
نا كنشگر كردن ، ناكنش ور كردن ، بي اثر كردن ، بي خاصيت كردن ، از اثر انداختن .
بي اثر سازي.
مرده ، بي حس، منسوخ، كهنه ، مهجور.
مركز سكون و بي حركتي (در ماشين ).
انتهاي بسته لوله آب يا مجرا، بن بست.بن بست.
توقف مطلق.
مسابقه اي كه در آن چند نفر برنده مي شوند.
قانون منسوخ، نامه غير قابل توزيع.
پايه پل، شاسي اتومبيل، وزن ثابت و متعلقات آن .
آهنگ عزا.
فضاي مرده ، فضاي راكد.
زدن ضربه بدون برگشت وعكسالعمل، داراي سكون .
خرف كردن ، بي حس و بي روح كردن ، بي جان شدن .
كسيكه بدون بليط سوار(ترن و غيره ) شود، بي بليط سفر كردن .
ضربالعجل، فرجه .
مهلكي، كوشندگي.
حالت عدم فعاليتي كه در اثر وجود دو نيروي متعادل ايجاد گردد، وقفه ، بيتكليفي، دچار وقفه يا بيتكليفي شدن ، بن بست.بن بست.
مهلك ، كشنده ، قاتل.
گناه كبيره .
قيافه خشك و بي روح، قيافه خشك و بي روح داشتن .
سنگيني وزن ، جسم بي حركت.
شاخه خشكيده درخت.
كر، فاقد قوه شنوايي.
كر و لال.
كر كردن ، كر شدن .
مقدار، اندازه ، قدر، حد، معامله كردن ، سر و كار داشتن با، توزيع كردن .
حشره بدون بال.
(ج. ش. ) بدون بال.
بي بالي.
دلال، دهنده ورق، فروشنده ، معاملات چي.
تقسيم(هدايا يا ورق بازي وغيره )، مكاتبات و ارتباط دوستانه يا بازرگاني، خريد وفروش و معامله ، طرز رفتار، رفتار، سر وكار داشتن .
بازستادن ، آزاد كردن .
بازستاني، آزاد سازي.
مقدار، اندازه ، قدر، حد، معامله كردن ، سر و كار داشتن با، توزيع كردن .
رئيس، رئيس كليسا يا دانشكده ، ريش سفيد.
مقام رياست دانشكده يا كليسا.
عزيز. محبوب، گرامي، پرارزش، كسي را عزيز خطاب كردن ، گران كردن .
بطور عزيز، گران .
كميابي و گراني، قحط و غلا، كمبود.
متمايل بطرف راست، طرف راست.
وظيفه يا پولي كه كارفرما بعيال و اولاد كارگر متوفي ميدهد، مقرري.
مرگ ، درگذشت، فوت.
ماليات بر ارث.
ماليات بر ارث.
قيافه مرده ، ماسك صورت مرده .
نقطه مرگ .
حكم اعدام.
بستر مرگ .
ضربت مهلك .
مرگبار.
مرگبار.
مهلك ، فاني، مرگ وار.
جمجمه مرده (كه نشانه فنا و مرگ است).
دژخيم، جلاد.
افتضاح، سقوط ناگهاني حكومت و غيره ، سرنگوني.
مانع شدن ، بازداشتن ، ممنوع كردن .
پوست درخت را كندن ، (مج. ) پوست كندن از.
كندن پوست درخت.
ممانعت، جلوگيري.
مقام كسي را پائين بردن ، پست كردن .
پستي.
قابل بحث، قابل مناظره ، مورد دعوا، قابل گفتگو.
بحث، مذاكرات پارلماني، منازعه ، مناظره كردن ، مباحثه كردن .
هرزگي، هرزه كردن ، فاسد كردن ، الواطي كردن ، عياشي.
آدم هرزه ، فاسق، عياش، فاجر.
عياشي، فسق، هرزگي.
سهم قرضه ، گواهينامه گمركي، حواله دولتي.
ناتوان كردن ، ضعيف كردن .
ناتوان سازي، تضعيف.
ضعف و ناتواني، سستي، ضعف قوه بائ، عنن .
بدهي، بدهكار كردن .بدهي، حساب بدهي، در ستون بدهي گذاشتن ، پاي كسي نوشتن .
شكستن كنده .
كنده شكني.
مودب، متمدن ، خوشرفتار، شاد.
(نظ. ) از محل محصوري بمحل غير محصوري آمدن ، از تنگنا در آوردن ، مفر، راه خروج.
مخرج، معبر، مفر.
پرسش كردن ، اطلاعات كسب كردن (مثلا از خلبان ).
خرده ، باقي مانده ، آثار مخروبه ، آشغال روي هم ريخته ، آوار.
بدهي، وام، قرض، دين ، قصور.
مديون ، بدهكار، ستون بدهكار.
اشكال زدائي كردن .
اشكال زدائي.
ادوات اشكال زدائي.
احساسات غلط و پوچ را از كسي دور كردن ، كسي را آگاه و هدايت كردن ، كم ارزش كردن .
آغاز كار، نخستين مرحله دخول در بازي يا جامعه ، شروع بكار كردن .
نوازنده يا ناطقي كه براي نخستين بار در جلو عموم ظاهر ميشود، دختري كه براي اولين مرتبه در جامعه وارد ميشود، تازه كار، خامدست.
دهه ، دهدهي.دهه ، عدد ده ، دوره ده ساله .
زوال، تنزل، انحطاط، فساد، آغاز ويراني.
روبانحطاط، منحط، روبفساد رونده .
(هن. ) شكل ده ضلعي و ده زاويه اي، ده پهلو.
ده گرم.
ده رو، ده وجه .
(طب) كلسيم گيري، كم شدن مواد آهكي استخوان .
(=decal) كلسيم چيزي را گرفتن ، بي آهك كردن .
(=decal) عكس برگردان .
كم شدن حرارت فلز هنگام تغيير و تبديل آن در كوره .
ده ليتر، پيمانه ده ليتري.
احكام دهگانه موسي.
ده متر، شعر ده وتدي.
خيمه بر بستن ، رخت بر بستن ، كوچ كردن ، هزيمت كردن .
كوچ، هزيمت.
ريختن شراب (از تنگ و غيره )، آهسته خالي كردن ، سرازير كردن .
تنگ .
سراز تن جدا كردن ، گردن زدن .
سر بريدن .
ده پا، خرچنگ ده پا.
اظهاركننده .
( ez=decarboni) زغال چيزي را گرفتن ، كاربن گيري كردن .
( =decarbonate) زغال چيزي را گرفتن ، كاربن گيري كردن .
ده متر مكعب.
ده هجائي.
شعر ده هجائي.
ورزشهاي ده گانه دووميداني.
پوسيدگي، فساد، زوال، خرابي، تنزل، پوسيدن ، فاسد شدن ، تنزل كردن ، منحط شدن ، تباهي.محو شدن ، تباه شدن .
زمان محو شدن .
مرگ ، مردن ، درگذشتن .
مرده ، مرحوم.
(حق. آمر. ) شخص متوفي، مرحوم.
فريب، حيله ، خدعه .
فريبآميز، پرنيرنگ .
فريب پذير، گولخور.
فريفتن ، فريب دادن ، گولزدن ، اغفال كردن ، مغبون كردن .
كاستن سرعت، كندكردن .از سرعت چيزي كاستن ، آهسته كردن .
كاهش سرعت.
دسامبر.
انطباق بامورد، شايستگي، محجوبيت، نجابت.
دهساله ، بمدت دهسال.
دهساله .
آراسته ، محجوب، نجيب.
غير متمركز.
عدم تمركز، غير متمركز سازي.عدم تمركز.
غير متمركز كردن .عدم تمركز دادن ، حكومت محلي دادن به .
نيرنگ ، فريب، گول، حيله ، فريب خوردگي، اغفال.
فريبنده ، فريبا، گول زننده ، فريبآميز.
(=discern) تشخيص دادن ، تميز دادن ، درك كردن .
واحدي كه نسبت بين دو مقدار الكتريسيته يا صوت را بيان ميكند، واحدي براي اندازه گيري شدت و ضعف صدا.(db)، دسيبل.
تصميم پذيري.
تصميم گرفتني، قابل فتوي، قابل حكم.تصميم پذير.
تصميم گرفتن .
مصمم، قطعي.
گياهي كه در زمستان برگ ميريزد، برگريز.
يكدهم گرم.
يكدهم گرم.
يكدهم ليتر.
يكدهم ليتر.
دسيليون ، (در انگليس) عدد يك با شصت صفر، (آمر. ) عدد يك با صفر.
اعشاري، دهگان .دهدهي، رقم دهدهي، اعشاري.
رقم دهدهي.
كسردهدهي، كسر اعشاري.
نشان گذاري دهدهي.
عدد دهدهي.
رقم دهدهي.
مميز، نقطه اعشار.مميز اعشاري.
به اعشاردرآوردن ، تبديل به اعشاركردن .
از هرده نفر يكي را كشتن ، تلفات زياد وارد كردن .
دسيمتر.
كشف رمز نمودن ، كشف كردن .گشودن سر، فاش كردن سر.
سرگشا، افشاگر سر.
سرگشائي، افشاي سر.
عزم، تصميم، حكم دادگاه ، داوري.تصميم.
جعبه تصميم.
ضوابط تصميم گيري.
دستورالعمل تصميمي.
تصميم گيري.
جدول تصميمي.
قطعي، قاطع.
دستينه ، دسته .(.n) عرشه ، عرشه كشتي، كف، سطح، (.vt and .n) آراستن ، زينت كردن ، عرشه دار كردن ، (م. م. ) پوشاندن ، (در ورق بازي) يكدسته ورق.
صندلي حصيري تاشو.
زينت دهنده ، آرايش دهنده .
اتاق روي عرشه كشتي.
لبه صاف كاغذ.
سخنوري كردن ، رجز خواني كردن ، با حرارت عليه كسي صحبت كردن ، دكلمه كردن .
سخنور، دكلمه كننده .
دكلماسيون .
وابسته به دكلمه ، مربوط به قرائت مطلبي باصداي بلند و غرا.
اظهاركردني.
بيان ، اظهارنامه ، اعلاميه ، اعلام.اعلان ، اظهار.
حكم اعلاني.
اعلاني، اظهاري.اظهاري، اخباري.
اظهار داشتن ، گفتن ، اعلام كردن .اعلان كردن ، اظهار كردن ، شناساندن .
اعلان شده ، اظهار شده ، شناسائي شده .
جداكردن از طبقه ، كسي راازطبقه اجتماعي محروم كردن .
مقاماجتماعي كسي را از بين بردن ، تنزل رتبه دادن به ، غير محرمانه كردن .
صرف كلمات، عدم قبول چيزي بطورمودبانه .
قابل تصريف، صرف كردني.
اريبي، يك وري شده .
ميل، تمايل، دوري از محوراصلي.
كاهش، شيب پيدا كردن ، رد كردن ، نپذيرفتن ، صرف كردن (اسمياضمير)، زوال، انحطاط، خم شدن ، مايلشدن ، رو بزوالگذاردن ، تنزل كردن ، كاستن .
سرازير، شيبدار.
سرازيري، شيب.
جوشانيدن ، پختن ، ( م. م) گواريدن .
جوشاندن ، پخت، عصاره گيري.
گشودن رمز، برداشتن رمز.كشف رمزكردن ، كشف كردن .
رمز گشا، رمز شناس.
رمز گشائي، رمز برداري.
سربريدن ، بيسر كردن ، گردن زدن .مجزا كردن ، ورق ورق كردن .
گردن زني، سربريدن .
سر و سينه راباز (گذاشتن )، دكولته ، پيراهن سينه باز.
دكولته ، (در موردپيراهن ) يقه باز.
رنگ زدايي، بي رنگ كردن .
بي رنگ كردن .
رنگ زدايي، بي رنگ كردن .
بي رنگ كردن .
از هم پاشيدن ، تجزيه كردن ، متلاشي شدن .
تجزيه شده .
تجزيه .
ناهمفشرده كردن ، ازفشار هوا كاستن .
(ez=decentrali) از حالت تغليظ خارج كردن .
از آلودگي مبرا كردن .
دست از كنترل برداشتن .
دكور، آرايش.
آذين كردن ، پيراستن ، آرايش دادن ، زينت كردن ، نشان يا مدال دادن به .
تزيين ، آرايشگري، آذين بندي، مدال يا نشان .
آذيني، زينتي.
آذينگر، متخصص آرايش داخلي ساختمانها.
آراسته ، زينت دار، مودب.
پوست كندن از، بصورت الياف در آوردن از(كنف و غيره ).
ادب، آداب داني، مناسبت، رفتاربجا.
تجزيه .
طعمه يا دام يا توري براي گرفتن اردك و مرغان ديگر، (مج. ) تله ، دام، وسيله تطميع، بدام انداختن ، فريفتن .
كاهش، نقصان يافتن ، كم كردن يا شدن ، كاستن .كاستن ، كاهش.
كاهنده ، كاهشي.
ترتيب كاهنده .
حكم كردن ، حكم، فرمان .
حكم وزارتي كه داراي قوت قانوني است.
حكم دهنده .
ميزان كاهش، كاستن پله اي.كاهش، ضايعات، فرتوتي، كهنگي.
كاهش پله اي.
سالخورده و فرتوت، ضعيف و ناتوان ، خيلي پير.
بودادن و سرخ كردن ، ترق ترق كردن ( دراثربودادن ناگهاني ).
حالت ضعف و ناتواني، فرتوتي، شكستگي.
كاهنده ، روبه نقصان گذارنده .
قطعي، قاطع، بحراني، فرماني.
قطعي، قاطع، بحراني، فرماني.
رسوا كننده ، تقبيح كردن .
رسوا كردن ، تقبيح كردن .
آشكار سازي.
خوابيدگي.
در بستر خوابيده ، گياه خزنده .
ده گانه ، ده برابر، ده برابر كردن .
رئيس دسته ده نفري.
داراي انحنا به پايين ، خميده بپائين .
چليپاوار قطع كردن ، تقاطع، يكي در ميان يا بشكل> ضرب در< بودن ، يكي در ميان .
تقاطع، شكل(ضربدر).
اهدا كردن ، اختصاص دادن ، وقف كردن ، پيشكش.
وقف شده ، اختصاصي.
اهدائ، تخصيص، فداكاري.
استنباط كردن ، دريافتن ، نتيجه گرفتن ، كم كردن ، تفريق كردن .
كم كردن ، كسركردن ، وضع كردن .
كسرپذير، ماليات پذير.
كسر، وضع، استنتاج، نتيجه گيري، استنباط، پيبردن ازكلبه جزئياازعلت به معلول، قياس.
استقرائي يا قياسي.
كردار، كار، قباله ، سند، باقباله واگذار كردن .
پنداشتن ، فرض كردن ، خيال كردن .
قطع انرژي.
بي انرژي، بي انرژي شده .
گود، ژرف، عميق.
ريشه كرده ، ديرينه ، عميق.
عمقي، مستقر، ديرينه .
فضاي خارج از منضومه شمسي.
گود كردن ، گودشدن .
آهوي كوهي.
آغل آهو.
بدشكل كردن ، ازشكل انداختن ، محو كردن .
ضايع يا محوكردن ، بدشكل كردن .
بالفعل، عملا(درمورد دولتي كه باانقلاب ونظيرآن روي كار آمده و هنوز بطور رسميشناخته نشده ).
كسر كردن (ازپول يا حساب)، اختلاس كردن ، دستبرد زدن (به پول).
اختلاس، دستبرد.
مختلس، دزد.
افترا، بدگوئي، تهمت، بدنامي و رسوائي.
افتراآميز.
بدنام كردن .
كوتاهي، قصور، غفلت، نكول كردن .قرار داد، قرار دادي.
وضعيت قرار دادي.
انتخاب قرار دادي.
ارزش قرار دادي.
باطل سازي، ابطال، القائ، (حق. ) بطلان ، شرط بطلان يا القائ، شكست.
قابل القائ، فسخ كردني.
شكست دادن ، هزيمت، مغلوب ساختن .شكست، از شكل افتاده گي، بيقوارگي.
اعتراف به شكست، ياس و بدبيني، شكست گرائي.
شكست، از شكل افتاده گي، بيقوارگي.
(طب) تخليه كردن شكم(از براز)، خارج كردن مدفوع.
خروج مدفوع، تخليه شكم.
كاستي، آهو، عيب، نقص، ترك كردن ، مرتدشدن ، معيوب ساختن .
پناهندگي، فرار، ارتداد، عيب.
ناقص، ناتمام، داراي كمبود، معيوب.
پدآفند، دفاع، دفاع كردن ، استحكامات.
دفاع كردن از، حمايت كردن .
(حق. ) مدافع، مدعي عليه .
پدآفندگر، مدافع.
پرتاب به خارج پنجره .
پدآفند، دفاع، دفاع كردن ، استحكامات.
پدافندپذير، دفاع كردني، دفاع پذير، قابل دفاع.
پدآفندي، دفاعي، تدافي، حالت تدافع، مقام تدافع.
برنامه نويسي تدافعي.
عقبانداختن ، بتعويق انداختن ، تاخيركردن ، تسليمشدن ، احترامگذاردن .
تن دردهي، تسليم، تمكين ، احترام(گذاري).
برنده ، بيرون برنده ، خروجي.
باحرمت، محترمانه ، از روي احترام.
تعويق، تاخير.
معوق.
فرونشستن تب، بريدن تب.
مبارزه طلبي، دعوت به جنگ ، بياعتنائي، مخالفت، مقاومت، اعتراض.
بياعتنائ، بدگمان ، جسور، مظنون ، مبارز، معاند، مخالف.
نقص، كمي، كمبود، كسر، ناكارآئي.
داراي كمبود، ناكارآ.
كمبود، كسر، كسرعمل، كسر درآمد.
مبارزطلب، مخالف كننده .
درجان پناه و موضع گرفتن ، پناه يافتن ، جان پناه ، استحكامات تدافعي.
آلوده كردن ، بي حرمت كردن ، بي عفت كردن ، گردنه ، رژه رفتن ، گذرگاه .
تعريف پذير.
معين كردن ، تعريف كردن ، معني كردن .تعريف كردن .
تابع تعريف شده .
تعريف، جمله تعريفي.
معين ، قطعي، تصريح شده ، صريح، روشن ، معلوم.
تعريف.تعريف، معني.
قطعي، قاطع، صريح، معين كننده ، نهائي.
دقت، تصريح.
سوزانيدن ، آتش زدن .
باد (چيزي را) خاليكردن ، جلوگيري از تورمكردن ، كاهش قيمت.
فروكش، تقليل قيمتها.
كج كردن ، منحرف كردن .منكسر كردن ، شكستن .
انحنائ، خمسازي، انحراف، پيچش.انكسار، شكست.
انحنائ، خمسازي، انحراف، پيچش.
ازاله بكارت.
ازاله بكارت كردن از، ملوث كردن .
گرد يا مايعي كه روي درختان ميريزند كه درخت برگ ريزان كند.
بي برگ كردن ، برگ ريختن .
از بين بردن برگ گياهان .
تصرف عدواني كردن ، (حق. )بزورمالي را از مالك گرفتن ، تصرف غاصبانه كردن .
كسي كه مالي را از ديگري بزور ميگيرد.
درختان جنگل را قطع كردن ، ازحالت جنگل خارج كردن ، جنگل تراشي كردن .
قطع درختان جنگلي.
زشت كردن ، كج و معوج كردن ، بدشكل كردن ، از شكلانداختن ، دشديسه كردن .
دگرديس پذير.
دگرديسي.زشتي، كجي، عيب.
بدشكل، ناقص شده .
بدشكلي، دشديسگي، نقص خلقت.
فريب، گول زدن ، كلاهبرداري كردن .
فريب، كلاهبرداري.
گول زدن ، فريبكار.
پرداختن ، متحمل شدن ، تسويه كردن .
خلع كسوت روحاني كردن .
يخ چيزي را آب كردن .
ماهر، زبردست، كاردان ، چالاك ، استادانه .
ازبين رفته ، تمام شده ، مرده ، درگذشته .
بمبارزه طلبيدن ، تحريك جنگ كردن ، شير كردن .
آزاد، آسان ، بيمانع.
گاز چيزي را گرفتن ، بدون گاز كردن .
فساد، انحطاط.
روبه انحطاط گذاردن ، فاسد شدن ، منحط.
فساد، انحطاط، تباهي.
وابسته به انحطاط، فاسد كننده .
عمل بلع، قدرت بلع.
پستي، خفت، تنزل رتبه .تنزل.
تنزل كردن ، تنزل دادن .پست كردن ، خفت دادن ، تنزل رتبه دادن ، منحط كردن .
پست ياخفيف شده .
پست كننده .
زينه ، درجه ، رتبه ، پايه ، ديپلم يا درجه تحصيل.درجه .
بدون صمغ كردن .
لذت بردن ، مزه مزه كردن .
مزه مزه .
(گ . ش) دهن باز كردن ، شكفتن ، تركيدن .
(طب)پارگي يا بازشدن زخم، شكفتگي، شكوفائي.
شكوفا، ترك خورده .
شاخ را كندن ، بيشاخ كردن .
از دست دادن صفات انساني.
نا انساني كردن ، از خصائص انساني محروم شدن ، فاقد احساسات انساني كردن ، فاقد صفات انساني شدن .
رطوبت گرفتن (از هوا)، نمچيزي را گرفتن ، خشك كردن .
آب چيزي را گرفتن ، بيآب كردن ، پسابش داشتن ، وابشت كردن .
(جغ. )پسابش، (طب) كمشدن آب بدن ، وابشت.
هيدروژن چيزي را گرفتن ، بدون هيدروژن كردن .
هيدروژن زدائي.
هيدروژن چيزي را گرفتن ، بدون هيدروژن كردن .
(ر. ش. ) از حالت هيپنوتيزم خارج شدن .
بدون يخ كردن .
مايع ضديخ.
بطور مستقيم نشان دهنده ، مستقيما استدلال كننده .
قائل به الوهيت شخص يا چيزي، خداسازي، ايجاد الوهيت.
خدا دانستن ، پرستيدن ، مقامالوهيت قائل شدن (براي).
لطفا پذيرفتن ، تمكين كردن .
(=devil) شيطان .
خداپرستي(بدون اعتقاد به پيامبران و مسائل ديگر مذهبي)، خداگرائي.
خداپرست، خداگراي.
خدا.
(.vt and .adj) پژمان كردن ، افسردن ، دل شكسته كردن ، (.adj)پژمان ، نژند، افسرده ، محزون ومغموم.
كاركردن مزاج مريض، تخليه مدفوع.
(=deject) پژمان ، نژند، افسرده ، محزون ومغموم.
پژماني، افسردگي، سرافكندگي، دلمردگي.
(حق. ) حق قانوني، مشروع، بطورقانوني.
ورقه ورقه شدن ، لايه لايه شدن ، متورق شدن .
لايه لايه شدگي.
متهم كردن ، چغلي كردن (از)، خبر دادن .
اتهام، چغلي، تهمت، اسناد.
تاخيركردن ، بتاخيرانداختن ، تعلل.تاخير، به تاخير انداختن ، به تاخير افتادن .
اعوجاج تاخيري.
عنصر تاخيري.
برابر كننده تاخير.
خط تاخيري.
ثبات با خط تاخيري.
به تاخير افتاده .
(در تصحيح) حذف شود، پاك كنيد، بزدائيد، حذف كردن .
خوشمزگي، لذيذي، دلپسندي، مطلوبي، چيز لذيذ.
خوشگوار، لذيذ.
خوشمزگي، لذيذي، دلپسندي، مطلوبي، چيز لذيذ.
خوشي، لذت، صفا، حظ نفس.
نمايندگي، انتخاب، نماينده ، هيئت نمايندگان .
نمايندگي دادن ، وكالت دادن ، محول كردن به ، نماينده .
نمايندگي، وكالت، هيات نمايندگان .
حذف كردن .انداختن ، حذف كردن ، برداشتن .
زيان آور، آسيب رسان .
حذف، محو.حذف.
تعمد كردن ، عمدا انجام دادن ، عمدي، تعمدا، تعمق كردن ، سنجيدن ، انديشه كردن ، كنكاش كردن .
سنجش، بررسي، انديشه ، تامل، فرصت، شور.
ظرافت، دقت، نازك بيني، خوراك لذيذ.
ظريف، خوشمزه ، لطيف، نازك بين ، حساس.
اغذيه حاضر، مغازه اغذيه فروشي.
لذيذ.
خلاف، گناه ، جرم.
خوشي، لذت، شوق، ميل، دلشاد كردن ، لذت دادن ، محظوظ كردن .
محظوظ.
دلفروز، لذت بخش، خوشيآور، دلپسند، دلپذير.
(م. م. ) بسيار دلپسند، دلگشا.
دليله معشوقه سامسون (samson).
حدود(چيزي را) معين كردن ، مرزيابيكردن .تعيين كردن حدود.
محدود كردن ، تحديد حدود كردن .
تحديد حدود.
حائل.
مشخص كردن ، ترسيم نمودن ، معين كردن .
طرح، تصوير، توصيف، شرح.
تخلف، قصور، كوتاهي، تقصير.
متخلف، مرتكب جنايت يا جنحه ، غفلت كار.
آب شدن .
آب شدن ، گداز.
آب شونده .
هذياني، پرت گو.
سرسام، هذيان ، پرتگويي، ديوانگي.
هذيان خمري، جنون الكلي (مخفف آن . T. D).
آزادكردن ، نجات دادن ، تحويل دادن ، ايراد كردن (نطق وغيره )، رستگار كردن .
قابل تحويل.
رهائي، رستگاري.
تحويل.تحويل، رهائي، فراغت از زايمان ، تسليم.
دره كوچك وتنگ ، زن جوان .
بدون شپش كردن .
ساكن معبد دلف يونان ، (مج. ) غيب گو.
ساكن معبد دلف يونان ، (مج. ) غيب گو.
حرف چهارم زبان يوناني.
مصبي، وابسته به دلتا.
مانند دال، سه گوش، دلتا مانند.
مانند دال، سه گوش، دلتا مانند.
فريب دادن ، اغفال كردن .
سيل، طوفان ، غرق كردن ، طوفان ايجاد كردن .
فريب، اغفال، پندار بيهوده ، وهم.
فريبنده ، گمراه كننده ، موهوم، واهي، بياساس.
(=deceptive =delusive) وهمي يا خيالي، فريبنده ، گمراه كننده .
تجملي، بسيار زيبا، مجلل، گران ، لوكس.
حفركردن (زمين )، سوراخ كردن ، گودي، حفره ، كاوش كردن .
مغناطيس زادئي.
زدودن مغناطيس.
ميدان مغناطيس زدا.
آدم عوام فريب، هوچي.
عوام فريب.
عوام فريب.
عوام فريبي.
آدم عوام فريب، هوچي.
عوم فريبي.
تقاضا، نياز، مطالبه كردن .خواستارشدن ، درخواست، مطالبه ، طلب، تقاضا كردن ، مطالبه كردن .
سپرده بانكي كه بدون چك ميتوان برداشت كرد.
مطالبه نامه ، سفته ، چك ، تمسك .
پردازش بر اساس نياز.
خواستار، متقاضي، درخواست كننده ، طلب كننده ، خواهان .
(=exacting) طاقت فرسا، سخت، خواستار، مبرم، مصر.
(مع. ) لعل سبز.
تعيين حدود كردن ، نشان گذاردن .
علامت گذاري، سرحد.
روش، رفتار، مشي، بخشدار.
(=demarcate) تعيين حدود كردن ، نشان گذاردن .
بخش(در تقسيمات يونان قديم)، دسته اي از موجودات زنده مرتبط با يكديگر.
پست كردن ، رفتار كردن .
رفتار، سلوك ، وضع، حركت.
ديوانه ، مجنون .
(طب) ديوانگي، جنون ، سفه .
(طب) جنون جواني، جنون زودرس.
عدم لياقت، ناشايستگي، ناسزاواري، سرزنش.
تملك زمين ، كليه زمين مايملك يك شخص، ناحيه .
(افسانه يونان )الهه زراعت و حاصلخيزي.
پيشوندي است بمعني' نيم' و' نصف'.
نيمه خدا.
قرابه ، كپ.
غيرنظامي شدن .
از حالت نظامي درآمدن ، غيرنظامي كردن .
زن هرجائي.
جهان زنان هرجائي، زنان هرزه ، عقبافتاده .
مردن ، وفات يافتن ، انتقال دادن .
فروتني، حقارت، واگذاري، استعفائ، كناره گيري.
دست كشيدن (از)، كناره گرفتن از.
گيلاس، فنجان قهوه خوري.
جهان آفرين ، خالق، اهريمن .
وابسته به جهان آفرين يا اهريمن .
وابسته به جهان آفرين يا اهريمن .
رفع بسيج عمومي.
ازحالت بسيج بيرون آوردن ، بحالت صلح درآوردن ، دموبيليزه كردن .
دموكراسي، حكومت قاطبه مردم.
طرفداراصول حكومت ملي، عضو حزب دموكرات.
دموكراتيك .
بصورت دموكراسي درآمدن .
بصورت دموكراسي درآوردن .
منسوخ شده ، ازمد افتاده ، كهنه شده .
پيرايش زدا.
(در راديو) از مخابرات راديوئي مطالب رمزي كشف كردن .
تفكيك ، پياده كردن .(در راديو) كشف رمز، كشف، تحميل زدائي.
تفكيك كننده ، پياده كننده .
(افسانه يوناني) روح پليد، اهريمن .
متخصص آمار گيري مردم.
وابسته به آمارگيري نفوس.
آمارگيري نفوس بشر، آمار مردم گيتي، آمار نگاري.
دوشيزه ، دختر خانم، لك لك .
ويران كردن ، خراب كردن .
ويراني، خرابي، ويران سازي، انهدام، تخريب.
(افسانه يونان ) خدائي كه داراي قوه خارقالعاده بوده ، ديو. ديو، جني، شيطان ، روح پليد، اهريمن .
تنزل ارزش پول نسبت به قيمت قانوني خود.
از رواج اندختن ، بي اعتبار كردن ، (درمورد پول) تنزل پيدا كردن .
ديوانه وار، ديوسان ، شيطاني، ديوي.
ديوانه وار، ديوسان ، شيطاني، ديوي.
ديوشناسي.
اثباتي، قابل شرح، نمايشي، نمايش دادني.
قابل شرح يا اثبات.
اثبات كردن (با دليل)، نشان دادن ، شرح دادن ، تظاهرات كردن .نشان دادن ، ثابت كردن .
نمايش، اثبات.دمونستراسيون ، تظاهرات.
اثبات كننده ، مدلل كننده ، شرح دهنده ، صفت اشاره ، ضمير اشاره ، اسم اشاره .
اثبات كننده ، حاليكننده ، نشان دهنده ، معترض.
تضعيف روحيه .
تضعيف روحيه كردن ، از روحيه انداختن .
قانون دمورگان .
توده مردم، جمهور، قاطبه .
تنزل رتبه دادن ، كسر مقام يافتن .
معروف، متداول، وابسته بحروف جديد هيروگليفي.
تنزل رتبه .
تسكين دهنده ، مرهم.
مقسم.
كمروئي كردن ، ناز، (حق. ) تقاضاي درنگ يا مكث كردن ، (م. م. ) درنگ كردن ، مهلت خواستن ، استثنا قائل شدن ، تاخير، ترديد راي.
متين ، موقر، محتاط، جدي، سنگين .
خسارت بيكار ماندگي، كرايه معطلي (در راه آهن و كشتي)، تاخير كردن ، نگاهداشتن ، حق باراندازي گرفتن .
تاخير.
(حق. ) اعتراض بصلاحيت دادگاه ، تقاضاي تاخير در صدور حكم، (م. ل. ) اعتراض كننده ، معترض.
از صورت افسانه بيرون آوردن ، تفسير نوشتن .
غار، كنام، كمينگاه ، دزدگاه ، خلوتگاه ، لانه .
غير ملي كردن .
از حقوق ملي محروم كردن ، صنايع را از صورت ملي خارج كردن .
از تابعيت در آوردن ، غير طبيعي كردن .
عامل غير طبيعي، تقلبي، مصنوعي.
(در موردالكل) تقليب، قلب ماهيت، مصنوعي سازي.
طبيعت يا ماهيت چيزي را عوض كردن .
درختي، مانند درخت.
(طب) دندريت، شاخه هاي متعدد سلولهاي عصبي، سنگ شجري، سنگ درخت وار، (جغ) شجري.
دوران شناسي و مطالعه قدمت محيط از روي حلقه هاي متشكله در چوب درختان .
بشكل درخت، درخت مانند، شجري.
درخت شناس.
درخت شناسي، شجرشناسي.
( انگليس ) دره ، دهكده .
انكار، نفي.
قابل انكار.
رد، انكار، تكذيب.انكار، تكذيب، رد، عدم پذيرش، حاشا.
انكار كننده ، منكر، نوعي مسكوك در فرانسه و اروپاي غربي.
لكه دار كردن ، سياه كردن ، بد نام كردن .
بد نام كردن ، سياه ساختن .
پارچه كتاني راه راه و زبر.
بدون نيترات كردن ، فاقد نيترات كردن .
ساكن ، مقيم، ساكن كردن .
دانمارك .
ناميدن ، معين كردن ، تخصيص دادن به .
نام گذاري، تسميه ، لقب يا عنوان ، طبقه بندي، مذهب، واحد جنس، پول.
اعتقاد به تفكيك و تقسيم، فرقه گرائي.
مخرج.برخه نام، تقسيم كننده ، مشتق كننده ، مقسوم عليه ، مخرج.
تشخيص، تفكيك ، علامت تفكيك ، معني و مفهوم.
داراي قوه تفكيك يا تميز، تميزي، تفكيكي.
مشخص كردن ، تفكيك كردن ، علامت گذاردن ، علامت بودن ، معني دادن .
نتيجه نمايش، پايان نمايش، نتيجه عمل.
عليه كسي اظهاري كردن ، كسي يا چيزي را ننگين كردن ، تقبيح كردن .
متراكم، چگال.چگال، غليظ، متراكم، انبوه ، احمق، خنگ .
چگال كردن ، متكاسف، متراكم كردن .
(=densitometer) چگالي سنج، غلظت سنج، تكاسف سنج.
(=densimeter) چگالي سنج، غلظت سنج، تكاسف سنج.
چگالي سنجي.
تراكم، چگالي.چگالي، غلظت، انبوهي، تراكم.
دندانه ، گودي، تو رفتگي، جاي ضربت، دندانه كردن ، دنداني.
وابسته به دندانسازي.
(دندان سازي) نخي كه براي پاك كردن فواصل بين دندانها بكار ميرود.
(ج. ش. - گ. ش. ) دندانه دندانه ، مضرس (مثل برگ )، دندانه دار.
دندانه ، دندان كوچك ، كنگره زير قرنيس.
دندانه دار، مضرس، گنكره دار.
دندانه دار، مضرس، گنكره دار.
دنداني شكل.
گرد دندان ، خمير دندان .
دندانه دار، داراي ساختمان مضرس.
كنگره چهار گوش لبه قرنيس.
عاج دندان .
عاج دندان .
دندانساز.
دندانسازي، دندانپزشكي.
دندان درآوري، وضع تعداد دندانهاي جانور، ساختمان دندانها.
دندان دار.
دندان مصنوعي گذاري، يكدست دندان مصنوعي.
برهنه سازي، رودش.
برهنه كردن ، عاري ساختن .
قابل شمارش، شمردني.
بدگوئي، عيبجوئي، اتهام، شكايت، چغلي.
وابسته به بدگوئي و اتهام.
رد كردن ، انكار كردن .حاشا كردن ، انكار كردن ، رد كردن ، تكذيب كردن .
بوزدا، برطرف كننده بوي بد، ماده دافع بوي بد.
بوي بد را مرتفع كردن ، گندزدائي كردن .
رفع كننده بوي بد.
علمالاخلاق، وظيفه شناسي، علم وظايف اخلاقي.
(ش. ) بي اكسيژن كردن ، احيائ كردن .
(ش. ) بي اكسيژن كردن ، احيائ كردن .
(ش. ) اكسيژن گيري كردن از، فاقد اكسيژن كردن .
اكسيژن زدائي.
راهي شدن ، روانه شدن ، حركت كردن ، رخت بربستن .
دايره ، حوزه .اداره گروه آموزشي، قسمت، شعبه ، بخش.
فروشگاه بزرگ .
بچند قسمت كردن ، چند شعبه كردن .
حركت، عزيمت، كوچ، مرگ ، انحراف.
تهي دست، فقير، ضعف، تقليل يافته .
فقر، ضعف.
وابسته بودن ، مربوط بودن ، منوط بودن .وابسته بودن ، موكول بودن ، توكل كردن .
قابليت اعتماد و اطمينان .قابليت اعتماد، توكل پذيري.
قابل اعتماد، توكل پذير.(=trustworthy) قابل اطمينان ، مورد اعتماد.
بستگي، وابستگي، موكول (بودن )، عدم استقلال.
بستگي، وابستگي، موكول (بودن )، عدم استقلال.وابستگي، توكل، تبعيت.
بستگي، نيازمندي، تعلق، كشور غير مستقل.وابستگي، تبعيت.
وابسته ، موكول، تابع، نامستقل.وابسته ، متعلق، مربوط، محتاج.
زوال شخصيت.
فاقد شخصيت كردن ، بي شخصيت كردن .
نمايش دادن (بوسيله نقشه و مانند آن )، نقش كردن ، مجسم كردن ، رسم كردن ، شرح دادن .
نمايش دادن ، مجسم كردن ، نقش كردن .
(طب) كاهش رنگ دانه در پوست و غيره ، بيرنگ شدگي، رنگ رفتگي، زوال رنگ دانه .
ازاله مو نمودن از، بي مو كردن ، واجبي كشيدن .
واجبي، داروي ازاله مو.
از هواپيما پياده شدن .
تمام شدني، تقليل يافتني.
تهي كردن ، خالي كردن ، به ته رسانيدن .
تهي سازي، رگ زني، تقليل، نقصان .تخليه ، نهي سازي.
مايه دلسوزي، رقت انگيز، اسفناك ، زار.
دلسوزي كردن بر، رقت آوردن بر.
گسترش، جبهه ، گسترش يافتن ، بحالت صف درآوردن ، قرار دادن قشون .
آرايش قشون ، (نظ. ) تفرقه ، گسترش، قرارگيري قشون يا نيرو.
پر و بال را كندن ، از مقام انداختن .
از قطب انداختن ، بدون قطب كردن ، غير متعادل كردن ، متضاد كردن .
در ظاهر مجهول و در باطن معلوم، شهادت دهنده .
كم جمعيت كردن ، از آبادي انداختن .
تبعيد كردن ، حمل، اخراج.
قابل تبعيد.
تبعيد، نفي بلد، اخراج، جلاي وطن .
محكوم به تبعيد يا اخراج، تبعيد شده ، اخراج شده .
اخلاق، رفتار، سلوك ، وضع.
عزل، اخراج، خلع.
معزول كردن ، عزل نمودن ، خلع كردن .
سپرده ، ته نشست، سپردن .(.vi and .vt) ته نشين كردن ، گذاشتن ، كنار گذاشتن ، ذخيره سپردن ، به حساب بانك گذاشتن ، (.n) سپرده ، پول، بيعانه ، گرو، ته نشست، ته نشين .
امانت دار، سپرده ، نگهدار، ضامن .
گواهي، نوشته ، ورقه استشهاد، خلع، عزل.
كسيكه پول در بانك ميگذارد.
انبار، مخزن ، امانت دار.
بازخانه ، انبارگاه ، انبار، (آمر. ) ايستگاه راه آهن ، مخزن مهمات.
تباهي، فساد، بداخلاقي، (م. م. ) مصيبت، بد نامي.
تباه كردن ، فاسد كردن .
تباهي، فساد، بداخلاقي، (م. م. ) مصيبت، بد نامي.
تباهي، فساد، هرزگي، بدكرداري، شرارت.
بد دانستن ، قبيح دانستن ، ناراضي بودن از.
حاكي از نارضايتي يا بي ميلي.
مستهلك شدني، كم بها شدني.
كم بها كردن ، مستهلك كردن .
كاهش بها، تنزل، استهلاك ، ناچيزشماري.
كاهش، استهلاكي، كاهنده ، كسر كننده .
غارت كردن ، به يغما بردن ، از بين بردن ، تلف كردن .
فرو بردن .دلتنگ كردن ، دژم كردن ، افسرده كردن ، (م. م. ) كم بها كردن ، از ارزش انداختن .
عامل پريشاني، دژم ساز، عامل كاهش دهنده فعاليت بدني.
دژم، دلتنگ ، پريشان ، افسرده ، غمگين ، ملول.
تو رفتگي، گود شدگي، فرودافت، كسادي، تنزل، افسردگي، پريشاني.
غم افزا، افسرده كننده ، دژمگر.
كاهنده ، عضله اي كه منقبض شود.
محروميت، حرمان ، فقدان ، انعزال.
بي بهره كردن ، محروم كردن ، معزول كردن .
ژرفا، عمق، قعر، گودي.گودي، ژرفا، عمق.
(=psychoanalysis) تجزيه و تحليل رواني، روانكاوي.
هيئت نمايندگي، نماينده ، نمايندگي، وكالت.
نمايندگي دادن به ، نمايندگي كردن ، سپردن .
نمايندگي دادن ، نيابت كردن ، نمايندگي كردن .
نماينده ، وكيل، جانشين ، نايب، قائم مقام.
رديف، صف دو سر.
قلع كردن ، از ريشه در آوردن .
بر انداختن ، قلع و قمع.
(در مورد ترن ) از خط خارج شدن ، از خط خارج كردن .
از خط خارج شدن ترن .
برهم زدن ، بي ترتيب كردن ، ديوانه كردن .
اختلال، ديوانگي.
نام شهري در انگليس، مسابقه اسب دواني، نوعي كلاه نمدي لبه دار.
متروك ، ترك شده بوسيله مالك يا قيم، بي سرپرست، كشتي متروكه .
ترك ، رهاسازي، فتور و سستي.
تمسخر كردن ، بكسي خنديدن ، استهزائ كردن .
استهزائ، تمسخر، مايه خنده و تمسخر.
استهزائ آميز.
استهزائ آميز، مضحك .
قابل اشتقاق.
اشتقاق، اقتباس، استنساخ، استخراج، سرچشمه .استنتاج، اشتقاق.
مشتق.اشتقاقي، مشتق، فرعي، گرفته شده ، ماخوذ.
منتج كردن ، مشتق كردن ، مشتق شدن .استنتاج كردن ، نتيجه گرفتن ، مشتق شدن ، ناشي شدن از.
پوستي، جلدي، غشائي.
(طب) آماس پوست.
پوستي، پوست مانند.
متخصص امراض پوست.
مبحث امراض پوستي.
قسمت خارجي يك موجود، لايه پوست ساز.
(طب) امراض جلدي، بيماري هاي پوستي، آماس پوست.
(تش. ) قسمت حساس و عروقي ميان پوست، غشائ مياني پوست، لاپوست.
داراي ساختمان پوستي و بافت هاي زير پوستي، شبيه پوست، پوست مانند.
داراي ساختمان پوستي و بافت هاي زير پوستي، شبيه پوست، پوست مانند.
(طب) متمايل به پوست، پوست گراي.
باطل كردن ، فسخ كردن (قسمتي از چيزي را)، كسر كردن ، تخفيف دادن ، كاستن ، عمل موهن انجام دادن .
ابطال و فسخ، عمل موهن .
موهن ، مضر، زيان آور و مايه رسوايي، خفت آور.
جرثقيل، دكل كشتي، برج چاه كني، با جرثقيل حمل كردن .
جسور، بادل و جرات.
تپانچه لوله كوتاه .
(فارسي) درويش.
نمك گرفتن از، نمك گيري كردن از.
زياد سخن راندن ، بسط مقال دادن ، آواز زير خواندن ، آزادانه انتقاد كردن .
پايين آمدن ، فرود آمدن ، نزول كردن .
نسل، زاده (در جمع) اولاد، زادگان .
نسل، زاده (در جمع) اولاد، زادگان .
نزولي.
ترتيب نزولي.
هبوط، نزول.
نسب، نژاد، نزول، هبوط.
قابل توصيف.
شرح دادن ، توصيف كردن .شرح دادن ، وصف كردن .
تشريح، توصيف.زاب، شرح، وصف، توصيف، تشريح، تعريف.
تشريحي، توصيفي.توصيفي، تشريحي، وصفي، وصف كننده .
هندسه تشريحي و توصيفي.
واصف، توصيف گر.
ديدن ، تشخيص دادن ، فاش كردن .
بي حرمت كردن .
بي حرمتي، هتك حرمت.
بي حس كردن .
(.adj and .n) بيابان ، دشت، صحرا، شايستگي، استحقاق، سزاواري، (.vi and .vt) ول كردن ، ترك كردن ، گريختن .
فراري، ناسپاس.
ترك خدمت، گريز، فرار، بيوفايي.
سزيدن ، سزاوار بودن ، شايستگي داشتن ، لايق بودن ، استحقاق داشتن .
مستحق.
از مردي افتادن ، فاقد قوه جنسي كردن .
از مردي افتادن ، فاقد قوه جنسي كردن .
خشك كردن ، در جاي خشك نگهداشتن .
خشك كردن .
آرزو كردن ، خواستن .
آرزو، خواسته .
آرزوي اساسي و ضروري، چيز مطلوب، خواست.
طرح، طراحي، طرح كردن .(.vt and .vi) طرح كردن ، قصد كردن ، تخصيص دادن ، (.n) طرح، نقشه ، زمينه ، تدبير، قصد، خيال، مقصود.
خودكاري در طراحي.
هدف طراحي.
نامزد كردن ، گماشتن ، معين كردن ، تخصيص دادن ، برگزيدن .
نقش.اسم، تخصيص.
نقش دهنده .
وابسته به تخصيص و تعيين .
منتخب، منتصب، نامزد.
طراح.طراح.
(.vt and .vi) طرح كردن ، قصد كردن ، تخصيص دادن ، (.n and .adj) زيرك ، حيله گر، طراحي.
نقشه كشي، طراح ريزي.
درجه اشتياق، درجه تمايل، شرايط مطلوب.
پسنديده ، مرغوب، خواستني، مطلوب، خوش آيند.
ميل داشتن ، آرزو كردن ، ميل، آرزو، كام، خواستن ، خواسته .
مايل، خواهان ، آرزومند، مشتاق، خواسته .
بازايستادن ، دست برداشتن از، دست كشيدن .
ترك مقاومت.
ميز تحرير.ميز، ميز تحرير.
حسابگر روميزي.
راست كردن ، اريب زدائي كردن .
پشت ميز نشين .
ويران كردن ، از آبادي انداختن ، مخروبه كردن ، ويران ، بي جمعيت، متروك ، حزين .
ويران گر، ويران كننده ، متروك كننده .
ويراني، خرابي، تنگي، دلتنگي، پريشاني.
ويران گر، ويران كننده ، متروك كننده .
نوميدي، ياس، مايوس شدن .
مايوس شدني، نوميد كننده .
جنايت كار، از جان گذشته .
بي اميد، بيچاره ، از جان گذشته ، بسيار سخت، بسيار بد.
نوميدي، بيچارگي، نوميدي زياد، لاعلاجي.
پست، خوار، زبون ، نكوهش پذير، مطرود.
فاقد خاصيت يا جنبه روحاني كردن .
خوار شمردن ، حقير شمردن ، تحقير كردن ، نفرت داشتن .
با وجود، بااينكه ، كينه ورزيدن .
كينه توز، داراي حس دشمني، مغرض.
غارت كردن ، ربودن ( بيشتر با of).
غارت، يغما.
تنگدل شدن ، دلسرد شدن ، افسرده شدن ، مايوس شدن ، ياس.
غم، دلسردي، حزن ، تنگدلي، دل گراني.
غم، دلسردي، حزن ، تنگدلي، دل گراني.
محزون ، دلسرد.
حاكم مطلق، سلطان مستبد، ستمگر، ظالم.
مستبدانه .
استبداد، حكومت مطلقه .
پوسته پوسته شدن ، پوست انداختن ، پوست ريختن .
دندان مز، دسر.
غير ثابت كردن ، بيثبات كردن .
مقصد، سرنوشت، تقدير.
قبلا انتخاب كردن ، مقدر كردن ، سرنوشت معين كردن .
سرنوشت، آبشخور، تقدير، نصيب و قسمت.
بينوا، بيچاره ، خالي، تهي(با of)، نيازمند.
فقر، بي چيزي.
اسب جنگي.
اسب جنگي.
خراب كردن ، ويران كردن ، نابود ساختن ، تباه كردن .
مخرب، ويرانگر، نابود كننده ، (نظ. ) ناو شكن .
خرابي عمدي موشك قبل از پرتاب آن ( براي آزمايش)، ويراني.
انهدام پذير.
خرابي، ويراني، تخريب، اتلاف، انهدام، تباهي.
ويرانگر، مخرب.مخرب.
خواندن مخرب.
بازخواني مخرب.
قدرت تخريب.
عدم استعمال، ترك ، موقوف شدگي، متاركه ، وقفه .
بطور بي ترتيب، بدون قاعده ، پرت، بطوردرهم.
بي قاعده ، پرت، بي ترتيب، درهم و برهم، بي ربط.
جدا كردن ، سوا كردن ، اعزام كردن .جدا كردن .
جدا شدني، جدائي پذير.جدا شدني، جدا كردني.
جدا، غير ذيعلاقه .
دسته ، قسمت، جداسازي، تفكيك ، كناره گيري.
جزئيات، بتفصيل شرح دادن .جزئ، تفصيل، جزئيات، تفاصيل، اقلام ريز، حساب ريز، شرح دادن ، بتفصيل گفتن ، بكار ويژه اي گماردن ، ماموريت دادن .
پرونده جزئيات.
(.adj) پر جزئيات، بتفصيل.
بازداشتن ، معطل كردن ، توقيف كردن .
(حق. ) نگهداري، ضبط، حكم ادامه توقيف.
پيدا كردن ، كشف كردن ، (م. م. )نمايان ساختن .يافتن ، كشف كردن .
يافتني، قابل كشف.قابل كشف.
رديابي، كشف، بازيابي، بازرسي، تفتيش، اكتشاف.يافت، كشف.
كارآگاه .
ردياب، يابنده ، كشف كننده ، موج ياب، آشكارگر.
گيره ، عايق، شيطانك .
تشنج زدائي، آشتي.
بازداشت، توقيف، حبس.
بازداشتن ، ترساندن ، تحذير كردن .
پاك كردن ، شستن ، زدودن .
زدايا، زداگر، پاك كننده ، داروي پاك كننده ، گرد صابون قوي.
بدتر كردن ، خراب كردن ، روبزوال گذاشتن .
زوال، بدتر شدن .
بدتر شونده .
تحذير، انصراف.
قابل تعيين ، معلوم كردني، انقضائ پذير.
تعيين كننده ، تصميم گيرنده ، عاجز، جازم.
تعيين شده ، محدود، مستقر شده .معلوم، معين .
تعيين ، عزم، تصميم، قصد.
تعيين كننده ، محدود كننده ، صفت، (د. )اسم اشاره ئ صفت يا ضمير اشاره .
تصميم گرفتن ، مصمم شدن ، حكم دادن ، تعيين كردن .
(. pp and .adj) مصمم.
تصميم گيرنده ، مشخص كننده ، ضمير يا صفت اشاره .
فلسفه جبري، فلسفه تقديري، جبر گرائي.
قطعي.
بازداري، بازداشت، منع، منع از راه ارعاب و تهديد.
مانع شونده ، منع كننده ، بازدارنده ، ترساننده .
پاك كننده .
نفرت كردن ، تنفر داشتن از، بيزار بودن از.
نفرت انگيز، بسيار بد، مكروه ، كريه .
تنفر، نفرت.
خلع كردن ، عزل كردن .
خلع، عزل از پادشاهي.
ضبط مال ديگري، غصب.
قابل انفجار، تركيدني.
قابل انفجار، تركيدني.
با صدا تركيدن ، منفجر شدن ، تركانيدن .
انفجار.
چاشني، منفجر كننده .
انحراف، خط سير را منحرف كردن .
(طب) دفع مسموميت، مرتفع شدن حالت مسموميت.
(طب) رفع كردن مسموميت.
كاستن ، كاهيدن ، كم كردن ، كسر كردن ، گرفتن .
بدگوئي، افترا، كاهش، كسرشان ، كسر.
از قطار پياده شدن يا پياده كردن .
اسكان ، جدائياز قبيله .
بي قبيله كردن ، از قبيله خود جدا شدن .
گزند، زيان ، ضرر، خسارت.
زيان آور، مضر، خسارت آور، درد ناك .
آواري، منسوب به آوار، سايشي، فرسايشي.
سائيدگي، آوار.
چيزي كه در نتيجه خرابي بدست آيد، ريزه .
بزور پيش بردن ، فرو كردن ، دفع كردن .
پرتاب، دفع.
دوكور(در تخته نرد)، دوخال، دولو، بلا، آفت، شيطان ، جن ، بد شانسي.
(confounded، =darned) مضطرب، پريشان ، گيج، سر در گم.
شخص يا چيزي كه بطور غير مترقبه ظاهر ميشود.
وابسته به كتاب تثنيه كه دومين كتاب تورات است.
كتاب تثنيه ، سفر(sefr) تثنيه ، كتاب دوم تورات.
تنزل قيمت دادن ، از ارزش و شخصيت كسي كاستن .
كاهش، تنزل قيمت پول.
تنزل قيمت دادن ، از ارزش و شخصيت كسي كاستن .
ويران كردن ، خراب كردن ، تاراج كردن .
خرابي، انهدام.
خراب كننده .
توسعه دادن ، ايجاد كردن .توسعه دادن ، بسط دادن ، پرورش دادن .
(عكاسي) ظاهر كننده عكس، توسعه دهنده .
پيشرفت، توسعه ، بسط، ترقي، نمو، ظهور(عكس).توسعه ، ايجاد.
مشتق شده از فعل، بصورت مشتق استعمال شده .
سلب كردن ، گرفتن ، محروم كردن ، عاري كردن .
انحراف، برگشتگي، رفتار منحرف، كج رفتاري.
انحراف، برگشتگي، رفتار منحرف، كج رفتاري.
منحرف.
منحرف شدن .منحرف، كجرو شدن ، انحراف ورزيدن ، غير سالم.
انحراف، انحراف جنسي.انحراف.
منحرف، منحرف شونده .
دستگاه ، اسباب.شيوه ، تمهيد، اختراع، شعار.
وضعيت دستگاه .
شيطان ، روح پليد، تند و تيز كردن غذا، با ماشين خرد كردن ، نويسنده مزدور.
(د. گ . ) بي باك ، بي توجه به مقام، لاابالي، لاقيد.
(ج. ش. ) چرتنه ، هشت پا.
شيطان صفت، بسيار بد، اهريمني.
شيطانك .
وسوسه ئ شيطاني، شيطاني.
عمل شيطاني، دو بهم زني، فتنه ، فتنه انگيزي.
عمل شيطاني، دو بهم زني، فتنه ، فتنه انگيزي.
بي راهه ، كج، غير مستقيم، منحرف، گمراه .
شايسته تامل، شايسته انديشه ، تعبيه كردني.
انديشه ، تدبير.
تدبير كردن ، درست كردن ، اختراع كردن ، تعبيه كردن ، وصيت نامه ، ارث بري، ارث گذاري.
(حق. ) وارث، ارث بر، ذينفع حواله ارزي.
كسيكه بميل خويش چيزي را بديگري بارث مي گذارد، مورث.
بي جان كردن ، از نيرو انداختن ، از كار انداختن .
بي جان كردن ، از نيرو انداختن ، از كار انداختن .
از حالت شيشه اي در آوردن ، حالت بلوري دادن .
غير صوتي كردن ، بي صدا كردن ، صامت كردن ( حرف).
غير صوتي كردن ، بي صدا كردن ، صامت كردن ( حرف).
تهي، عاري، خالي از (معمولا با of).
واگذاري، انتقال(پشت در پشت)، نزول، فسادتدريجي، انحطاط، تفويض اختيارات.
واگذاردن ، تفويض كردن ، محول كردن .
وقف كردن ، اختصاص دادن ، فدا كردن .
جانسپار، فدائي، علاقمند.
مريد، جانسپار، فدائي، مخلص، پارسا، زاهد، هواخواه ، مجاهد.
وقف، تخصيص، صميميت، هواخواهي، طرفداري، دعا، پرستش، از خود گذشتگي، جانسپار.
صميمانه ، فداكارانه ، بافداكاري، عبادتي.
بلعيدن ، فرو بردن ، حريصانه خوردن .
بلعنده .
ديندار، پارسا منش، مذهبي، عابد.
شبنم، ژاله ، شبنم زدن ، شبنم باريدن .
(ج. ش. ) كرم خاكي.
چكه ئ شبنم، قطره ئ ژاله .
رده بندي دهدهي دووئي.
(منسوب به >ديوي< Dewey Melvil كتابدار آمريكائي) طبقه بندي و نمره گذاري كتب و نشريات كتابخانه با اعداد سه رقمي كه تقسيمات فرعي كتب بعداز مميز اعشاري مشخصميگردد.
ريزش شبنم، هنگام ريزش شبنم، شامگاه .
غبغب گاو، چين هاي زير گردن گاو، غبغب انسان .
شبنمدار، ژاله دار، تر، تركرده ، مرطوب، تازه .
معصوم و پاك چون كودك ، بيگناه .
(ج. ش. ) واقع در طرف راست، بكار برنده ئ دست راست، راست دست.
(ج. ش. ) واقع در طرف راست، بكار برنده ئ دست راست، راست دست.
يمين ، در طرف راست.
زبردستي، تردستي، سبكدستي، چابكي، چالاكي.
ماهر، چالاك ، زبردست، چيره دست.
(ش. ) گردش بطرف قطب راست.
(ش. ) دكستروز، گلوكز راست گرد.
ماهر، چالاك ، زبردست، چيره دست.
(=dow) كشتي يك دكلي عربي.
(طب) ديابت، مرض دولاب، مرض قند.
(طب)مرض قند، ديابت شيرين ، دولاب.
مبتلا يا وابسته بمرض قند، دولابي.
شيطنت، جادوگري.
كلمات پيشونديست بمعني ' شيطان ' و ' شيطاني'.
شيطاني، اهريمني.
شيطاني، اهريمني.
كارهاي شيطاني كردن .
كلمات پيشونديست بمعني ' شيطان ' و ' شيطاني'.
تحمولات زباني يك ملت در ادوار مختلف تاريخ.
تحليل كلمات و پيدا كردن منشائ و ريشه آنها، تغييراتي كه در ادوار مختلف تاريخدر يك زبان يك ملت پديد مي آيد.
اسيد دو ظرفيتي، وابسته به اسيد دو ظرفيتي.
اسيد دو ظرفيتي، وابسته به اسيد دو ظرفيتي.
نشان تشخيص، تفكيك كننده .
نشان تشخيص، تفكيك كننده .
ديهيم، تارك ، نيم تاج، سربند يا پيشاني بند پادشاهان .
(در مورد ماهي) مهاجرت كننده از آب شيرين بدريا.
دو نقطه اي كه بر روي بعضي ازحروف ميگذارند تا تلفظ آن حرف راازحرف مجاورش جداسازد.
(طب) تشخيص دادن ، برشناخت كردن .
(طب) تشخيص، تشخيص ناخوشي.تشخيص، عيب شناسي.
تشخيصي.تشخيصي، وابسته به تشخيص ناخوشي، برشناختي.
مقابله تشخيصي.
برنامه تشخيصي.
آزمون تشخيصي.
برشناختگر، تشخيص دهنده ئ مرض، متخصص تشخيص مرض.
امكانات عيب شناسي.
قطري.مورب، اريب، دوگوشه ، قاطع دو زاويه ، قطر.
شكل هندسي، طرح، خط هندسي، نمودار، نما.نمودار.
شاخص، صفحه ئ مدرج ساعت، صفحه ئ عقربك دار(مثل ترازو يا صفحه ئ تلفن )، گرفتن تلفن ياراديو و غيره .شماره گرفتن ، صفحه شماره گير.
تپش شماره گيري.
شماره گيري.
لهجه ، زبان محلي، گويش.لهجه .
منطقي، مناظره اي، جدلي، لهجه اي، گويشي.
منطقي، مناظره اي، جدلي، لهجه اي، گويشي.
فرضيه ئ استدلالي ماركس.
منطق دان ، منطقي، اهل مناظره ، پيرو منطق استدلالي.
وابسته بعلم منطق جدلي، وابسته به گويش شناسي.
گويش شناسي، علم منطق جدلي، علم بحث.
شماره گيري.
گفتگو، محاوره .
مكالمه اي، محاوره اي.
گفتگو، محاوره .مكالمه ئ دو نفري، مكالمات ادبي و دراماتيك ، گفتگو، صحبت، گفت و شنود، هم سخني.
(ش. ) تجزيه ، (طب) تفرق اتصال، تراكافت.
تجزيه كردن ، تجزيه شدن .
قطر دايره ، ضخامت، كلفتي.
وابسته بقطر.
قطري، شديد.
قطري، شديد.
الماس، لوزي، (در ورق) خال خشتي، زمين بيس بال.
الماس زا، الماس دار، الماس خيز.
(افسانه ئ رومي) الهه ئ ماه و شكار حيوانات وحشي.
(گ . ش. ) دو پرچمي، داراي دو پرچم.
(گ . ش. ) گل ميخك ، قرنفل.
(مو. ) دياپازون ، دوشاخه ، ميزان كوك .
پارچه ئ قنداق، گل و بوته داركردن ، گل و بوته كشيدن ، كهنه ئ بچه را عوض كردن .
شفافي، روشني.
روشن ، شفاف.
(طب) خويآور، معرق، عرقآور.
ميان پرده ، حجاب حاجز، پرده ئ دل، ديافراگم، حجاب يا پرده گذاردن ، (در عكاسي)دريچه ئ نور را بستن .
(تش. ) مربوط ببدنه ئ استخوانهاي دراز.
(تش. ) مربوط ببدنه ئ استخوانهاي دراز.
(=dyarchy) سيستم حكومت متشكل از دو ركن مستقل.
نويسنده ئ دفتر خاطرات روزانه ، روزنامه نگار، وقايع نگار.
(طب) اسهال.
(طب) اسهال.
دفتر خاطرات روزانه .
پراكندگي(يهود)، جماعت يهوديان پراكنده .
(ymez=en) (تش. ) دياستاز، واسطه پديده هاي حياتي.
(طب) استراحت قلب در فاصله بين انقباض و انبساط.
فاصله ، شكاف يا فاصله ميان دندانها.
واترنج.
(ز. ش. ) مربوط به تحولات زمين ، ناشي ازتغييرات ارضي.
(ز. ش. ) تحولات ارضي زمين .
فاصله يك چهارم، تركيبي از چهار دارو، اناجيل اربعه ئ مسيحيان .
(فيزيك ) هادي اشعه حرارتي ماورائ قرمز.
(فيزيك ) هادي اشعه حرارتي ماورائ قرمز.
معالجه بوسيله حرارت.
(طب) تمايل يا حساسيت نسبت به چيزي، عادت.
دياتم ها، گمزادان ، آغازيان .
(گ . ش. ) داراي جدار سيليسي، شبيه گمزادان .
داراي دو جوهر فرد، دواتمي، داراي دو اتم در هر مولكول.
ذرات ظريف و ريزسيليسي كه از بقاياي گمزادان بدست مي آيد.
(مو. ) وابسته به مقياس كليد هشت آهنگي در هر اكتاو.
سخن سخت، انتقاد تلخ، زخم زبان .
(گ . ش. ) گرايش.
رنگ ثابت شده .
فرو كردن (در آب)، استحمام كردن ، قاپ بازي، ريگ بازي، قاپ يا ريگي كه با آن بازيمي كنند، تيله ، تيله بازي.
(=dibble) (كشاورزي) آلتي كه با آن زمين را گود كرده و تخم مي كارند، بيل تخمكاري، كاشتن ، آب خوردن مثل اردك ، بذر كاري.
(=dibber) بيلچه ، نشائ كاشتن ، گود كردن زمين .
طاس، طاس تخته نرد، بازي نرد.
(ش. ) داراي دو اتم كاربوكسيل در هر مولكول.
( =dikast) (يونان قديم) عضو ژوري.
طاس تخته نرد، بريدن به قطعات كوچك ، نرد بازي كردن .طاس، تاس.
(گ . ش. ) شب بوي زرد، گل قلب مريم.
طاس باز، نراد.
واقع در دو طرف.
(گ . ش. ) داراي عناصر نر و ماده ايكه در مواقع متفاوت آماده باروري مي شوند.
( =dichogamic)(گ . ش. )داراي عناصر نروماده ايكه در مواقع متفاوت آماده باروري ميشوند.
دو شعبه كردن .
بدو بخش تقسيم كردن .
جستجوي دورسته اي.
داراي دو بخش، دو بخشي.
تقسيم به دو بخش، انشعاب به دو شعبه ، دو حالتي.دورستگي، دوگانگي.
دو رنگي، داراي دو رنگ بودن .
دو رنگي، داراي دو رنگ بودن .
اسبابي براي آزمايش بلورهاي دورنگ نما، دورنگ سنج.
مبادله كردن پوست حيوانات، معامله جنسي، تهاتر.
خر، يقه پيراهن ، پيش بند، زوج يا زوجه ، باوضع نا مرغوب، پرنده كوچك .
خر، يقه پيراهن ، پيش بند، زوج يا زوجه ، باوضع نا مرغوب، پرنده كوچك .
(گ . ش. ) درختاني كه نر و ماده دارند(مثل درخت خرما)، درخت دوپايه ، يك جنسي.
گياهان دو لپه ، دولپه .
گياهان دو لپه ، دولپه .
گياهان دو لپه ، دولپه .
(طب) مقرطي، چكشي.
دو ضربه اي، شرياني.
ديكتافون ، دستگاه ضبط صوت.
ديكته كردن ، با صداي بلند خواندن ، امر كردن .
املائ، ديكته ، تلقين .
ديكتاتور، فرمانرواي مطلق، خودكامه .
مربوط به ديكتاتور.
حكومت استبدادي، ديكتاتوري.
بيان ، طرز بيان ، عبارت، انتخاب لغت براي بيان مطلب.
فرهنگ ، كتاب لغت، واژه نامه .قاموس، فرهنگ .
دستگاه ضبط تقريرات، دستگاه ضبظ صوت، بيان نگار.
مربوط به دكتري.
(حق. ) حكم، قرار، راي، گفته ، اظهار نظر قضائي.
(زمان ماضي فعل do)، كرد، انجام داد.
(t'didn =) ماضي منفي do.
آموزشي، تعليمي، ياد دهنده ، ادبي.
(pedegogy =) فن تعليم، نوآموزي، تعليم.
فريب دادن ، مغبون كردن .
ملكه افسانه اي كارتاژ، جست و خيز احمقانه .
(دوم شخص مفرد زمان حال فعل do)، توكردي.
جفت طاس.(.vi) مردن ، درگذشتن ، جان دادن ، فوت كردن ، (.n) طاس، طاس تخته نرد، مهره ، سرپيچ، بخت، قمار، (مج. ) سرنوشت(.vt)بشكل حديده ياقلاويزدر آوردن ، با حديده و قلاويز رزوه كردن ، قالب گرفتن ، سر سكه .
تحليل رفتن ، روبزوال نهادن ، مردن .
جور كردن طاسي.
جان سخت، سرسخت، پر استقامت.
عايق.عايق، ضد برق، برق بند.
جداسازي با عايق.
دو نقطه اي كه بر روي بعضي ازحروف ميگذارند تا تلفظ آن حرف راازحرف مجاورش جداسازد.
ديزل، موتور ديزل.
با موتور ديزل مجهز شدن يا كردن .
مهره ساز، طاس ساز، حديده ساز.
پرهيز، رژيم گرفتن ، شورا.
مربوط به رژيم غذائي.
وابسته به رژيم غذائي.
فن پرهيز يا رژيم غذائي، مبحث اغذيه .
فرق داشتن ، اختلاف داشتن ، تفاوت داشتن .
تفاضل.فرق، تفاوت، اختلاف، (ر. ) تفاوت، تفاضل.
معادله تفاضلي.
متمايز، متفاوت.
علامت، وزن ، وجه امتياز.
تشخيص پذير، قابل تشخيص، فرق گذاشتني.
تفاضلي، افتراقي، تشخيص دهنده ، (مك . ) ديفرانسيل، (ر. ) مشتقه ، داراي ضريب متغير.
تقويت كننده تفاضلي.
تحليل كننده تفاضلي.
(ر. ) حساب فاضله .
معادله ديفرانسيل.(ر. ) معادله متغير مشتق چيزي.
دنده عقب اتومبيل.
مرحله تفاضلي.
فرق گذاشتن ، فرق قائل شدن ، ديفرانسيل تشكيل دادن .مشتق گرفتن ، فرق گذاشتن .
تفكيك و تميز مطالب از يكديگر.مشتق گيري، فرق گذاري.
مشتق گير، فرق گذار.
(=otherwise) بطريق ديگر، بطور متفاوت.
سخت، دشوار، مشكل، سخت گير، صعب، گرفتگير.
سختي، دشواري، اشكال، زحمت، گرفتگيري.
عدم اعتماد به نفس، كم روئي، ترس بيم از خود.
داراي عدم اتكائ بنفس، محجوب.
باجزائ تقسيم شدن ، انكسار نور، پراشيدن .
پراش، انكسار.
منتشر شده ، پراكنده ، پخش شده ، افشانده ، افشاندن ، پخش كردن ، (مج. ) منتشر كردن .پخش كردن .
منتشر كننده ، پخشگر.
پخش، پخش شدگي.ريزش، افاضه ، (مج. ) انتشار، پخش.
ريزنده ، ساطع.
منتشر كننده ، پخشگر.
حفر، كاوش، حفاري، كنايه ، كندن ، (مج. ) كاوش كردن ، فرو كردن .
عروسي دوباره ، دو زن گيري، دو شوهر گيري.
(تش. ) دو شكمه .
گواريدن ، هضم كردن ، هضم شدن ، خلاصه كردن و شدن ، خلاصه .
گوارنده ، خلاصه كننده .
قابل هضم، گوارا.
هضم، گوارش.
هاضمه ، گوارا، گوارشي.
(تش. ) غده گوارشي، غده هاضمه .
حفر كننده . حفار، آلت حفاري.
حفاري، محل حفر.
ملبس كردن ، آماده كردن ، مجهز كردن ، جماع كردن .
انگشت، رقم، عدد.رقم، پيكر.
انگشتي، پنجه اي، رقمي، وابسته به شماره .رقمي.
رقمي به قياسي.
مدار رقمي.
زمان سنج رقمي، ساعت رقمي.
كامپيوتر رقمي.
داده رقمي.
انتگرال گير رقمي.
علامت رقمي.
(گ . ش. ) گل انگشتانه ، ديژيتال، رقمي.
(گ . ش. - ج. ش. ) پنجه اي، انگشتي، انگشت دار.
رقمي كردن .
رقمي شده .
رقمي كننده .
رقمي كردن ، صورت رقمي شده .
باوقار، بزرگ ، معزز، بلند مرتبه ، موقر.
تكريم كردن ، شان و مقام دادن به .
شخص بزرگ ، عالي مقام.
بزرگي، جاه ، شان ، مقام، رتبه ، وقار.
پرت شدن (از موضوع)، گريز زدن ، منحرف شدن .
انحراف، گريز، پرت شدگي از موضوع.
پرت، نامربوط.
دوسطحي.
دوجنسه ، دورگه .
(يونان قديم) عضو ژوري.
(=dyke) خاكريز، سد، بند، نهر، آبگذر، مانع.
امريه ئ ديكتاتوروار.
خراب كردن ، بحال ويراني در آوردن .
مخروبه ، ويران .
خرابي، ويراني.
اتساع پذير، قابل اتساع.
متسع، گشاد شونده .
اتساع، انبساط.
اتساع دادن ، گشاد كردن ، بزرگ كردن .
متسع شده .
تاخير، اتساع، آماس.
آماسي، اتساعي.
متسع كننده .
اتساعي، ورمي، تاخيري، كند، بطي.
مسئله غامض، معماي غير قابل حل، وضع دشوار.
(dilettanti. pl) ناشي، دوستدار تفنني صنايع زيبا، غير حرفه .
سرسري، غيرحرفه اي.
اقدام به كاري از روي تفنن و بطورغير حرفه اي.
كوشش پيوسته ، سعي و كوشش، پشت كار.
كوشش پيوسته ، سعي و كوشش، پشت كار.
سخت كوش، كوشا، كوشنده ، ساعي، پشت كاردار.
(گ. ش. ) شود، شويد، عطرملايم.
وسائط نقليه مختلف از قبيل ارابه و كاميون و غيره .
كيف دستي يا كيسه سوراخ سوراخ زنانه .
اتلاف وقت كردن ، بيهوده وقت گذراندن .
رقيق كننده .
رقيق كردن ، آبكي كردن .
رقيق كننده .
رقيق سازي، ترقيق، رقيق شدگي، محلول، آبكي.
رقيق كننده .
وابسته به طوفان نوح، طوفاني.
وابسته به طوفان نوح، طوفاني.
(.vi and .vt.adj) تار، تاريك ، تيره كردن ، (.adj) كم نور، تاريك ، تار، مبهم.
كودن ، كند ذهن .
مسكوك ده سنتي(آمريكائي).
اندازه ، بعد، اهميت، ابعاد.بعد.
حكم اعلان بعد.
دوبخشي، دوجزئي.
دوجزئي، داراي مفصل دوبخشي.
كم شدن ، نقصان يافتن ، تقليل يافتن .
(. pp and .adj) تقليل يافته ، كاسته ، كاهيده .
( در مورد صدا) تدريجا ضعيف شونده .
كاهش، كسر، تقليل، كمشدگي، تحقير.
مصغر، خرد، كوچك ، حقير.
تيره كننده ، تاركننده .(.vi and .vt.adj) تار، تاريك ، تيره كردن .
(.vi and .vt.adj) تار، تاريك ، تيره كردن .
كم نوري، تيرگي، تاري، تاريكي.
داراي دو شكل.
خاموشي چراغها در موقع حمله هوائي.
چاه زنخدان ، گودي ( بدن و زنخدان و گونه ).
آدم كودن و احمق، كند ذهن .
صداي بلند، غوغا، طنين بلند، طنين افكندن .
ناهار خوردن ، شام خوردن ، شام دادن .
كسي كه شام ميخورد، واگن رستوران .
غذاي گرم، ( آمر. ) اطاق كوچك ناهار خوري.
زدن ، باشدت زدن ، با چكش زدن ، ضربت، تماس.
دنگ دنگ ، طنين صداي ساعت، شماطه .
ضربت، فرورفتگي سطح، گودكردن .
قايق هند شرقي، قايق تفريحي.
بطور تيره ، چرك تاب.
تيرگي، چركي، دودي رنگ .
دره تنگ و پر درخت، لرزيدن ، ارتعاش.
تيره رنگ ، چرك ، دودي رنگ .
واگن رستوران قطار.
اطاق ناهار خوري.
شيك ، زيبا، تميز، كوچك .
ناهار(يعني غذاي عمده روز كه بعضي اشخاص هنگام ظهر و بعضي شب ميخورند)، شام، مهماني.
(=tuxedo) اسموكينگ ، لباس مخصوص مهماني رسمي.
(ديرين شناسي) دسته اي از سوسماران دوره ترياسيك .
زور، (م. م. ) ضربت، تو رفتگي، گودي.
وابسته به قلمرو اسقف، جزو حوزه اسقفي.
قلمرو اسقف، اسقف نشين .
ديود.
جداسازي ديودي.
(گ . ش. ) وابسته به مگ س گيران ، دوپايه .
(افسانه يونان ) >ديونسيوس< خداي شراب و ميگساري و زراعت.
(طب) اسبابي كه قدرت تطابق و انكسار چشم را اندازه مي گيرد.
تصاوير متغير، شهر فرنگ .
(ش. ) داراي دو اكسيد.
شيب، غوطه دادن ، تعميد دادن ، غوطه ور شدن ، پائين آمدن ، سرازيري، جيب بر، فرو رفتگي، غسل.
دوفاز.
دوفاز.
(طب) ديفتري، گلو درد به اغشائ كاذب.
ادغام، اتحاد دو صوت، صداي تركيبي، مصوت مركب.
ادغام اصوات.
تلفظ كردن دو صداي جداگانه در يك وهله ، ادغام كردن اصوات.
مشتق از دو نيا، دو نيائي، دو منشائي، دو تائي.
دو برگي، دو برگه .
(جنين شناسي) داراي دو غشائ سلولي.
ايجاد شده بوسيله باكتري اوره .
ايجاد شده بوسيله باكتري اوره .
باكتري اوره .
دوبرابر، دولا.
دانشنامه ، ديپلم، گواهينامه .
ديپلماسي، سياست، سياستمداري.
سياستمدار، رجل سياسي، ديپلمات.
وابسته به ماموران سياسي خارجه ، ديپلماتيك .
(millipede =) هزارپا.
داراي هزار پا.
(بديع) داراي دو وزن نامساوي، دوقافيه اي.
داراي دو قطب.
دو قطبي.(برق) دوقطبي.
(نج. ) دب اكبر، ملاقه .
ميل مفرط به نوشابه هاي الكلي، جنون الكلي.
ميله يا چوبي كه براي اندازه گيري عمق چيزي بكار مي رود، چوب ژرفاسنج.
(ج. ش. ) دوبالي، وابسته به دوبالان ، داراي دو بال.
(diptera. pl) (ج. ش. ) حشرات دوبال، دوبالان .
دولوحي كه باهم بوسيله لولائي متصل شده و براي نوشتن بكار مي رفته و تاه ميشده .
جنجال، سر و صدا، توبيخ با صداي بلند.
ترسناك ، شوم، مهلك ، وخيم.
(.vi and .vt) دستور دادن ، امر كردن (به )، اداره كردن ، هدايت كردن ، نظارت كردن (بر)، (.n and .adj) معطوف داشتن ، متوجه ساختن ، قراول رفتن .مستقيم، هدايت كردن .
دستيابي مسقيم.
نشاني مستقيم.
كنترل مستقيم.
مستقيما جفت شده .
(برق) جريان برق مستقيم، جريان يكسو.جريان مستقيم.
(د. ) مفعول مستقيم، مفعول بيواسطه ، مفعول صريح.
ماليات مستقيم.
گراف جهت دار.
جهت، سو، هدايت.دستور، رهبري، اداره جهت، راه مسير.
(راديو) جهت ياب.
(هواپيمائي) دستگاه جهت نمائي.
وابسته به راهنمائي و هدايت (فكري و عملي)، هدايتي.
رهنمود.دستور دهنده ، متضمن دستور، امريه .
مستقيما، سر راست، يكراست، بي درنگ .
فرنشين ، مدير، رئيس، اداره كننده ، كارگردان .رئيس، هدايت كننده .
مقام مديريت، مقام رياست، هيئت مديره .
هادي، مربوط به كارگردان ، دستوري، هدايتي، مديريتي.
فهرست راهنما.كتاب راهنما.
(م. ل. ) مديره ، (هن. ) هادي، خط راهنما.
(م. ل. ) مديره ، (هن. ) هادي، خط راهنما.
وحشتناك ، مهيب.
ترسناك ، شوم، مهلك ، وخيم.
ترسناك ، شوم، مهلك ، وخيم.
نوحه ، سرود عزا، نوحه سرائي، سرود عزا سرودن .
قابل هدايت، كشتي هوايي، بالن .
جنجر، دشنه ، خنجر زدن ، دشنه زدن .
متالم كردن ، مرتعش كردن ، لرزيدن .
نوعي دامن بلند با كمر بلند.
چرك ، كثافت، لكه ، خاك .
بسيار ارزان ، مفت.
چركين ، چرك ، كثيف، (مج. ) زشت، كثيف كردن .
ناتواني، عجز، عدم قابليت.
ناتوان ساختن ، از كار انداختن .ناتوان كردن ، از كارانداختن ، عاجز كردن ، زله كردن ، (حق. ) فاقد صلاحيت قانوني كردن .
تپش ناتوان ساز.
از كارافتادگي، عجز، ناتواني.
از اشتباه درآوردن ، از حقيقت آگاه كردن .
( disagree and disagreement = ) مخالف كردن ، مخالفت، عدم توافق، عدم هم آهنگي.
ترك عادت دادن ، دست كشيدن از، غير معتاد ساختن .
زيان ، بي فايدگي، وضع نامساعد، اشكال.
زيان آور، نامساعد.
از علاقه و محبت كاستن ، بي ميل شدن .
بي ميلي، عدم علاقه .
همكاري نكردن ، ناوابسته كردن ، به همكاري يا شراكت خاتمه دادن .
عدم مشاركت، عدم ارتباط، قطع ناوابستگي، عدم همكاري.
انكار كردن ، رد كردن ، نقض كردن .
نا همراي بودن ، موافق نبودن ، مخالف بودن ، ناسازگار بودن ، نساختن با، مخالفت كردن با، مغاير بودن .
نامطبوع، ناسازگار، ناگوار، مغاير، ناپسند.
مخالفت، عدم موافقت، اختلاف، ناسازگاري.
رد كردن ، نپذيرفتن ، روا نداشتن ، قائل نشدن .
لغو كردن ، فسخ كردن ، باطل كردن .
ناپديد شدن ، غايب شدن ، پيدا نبودن .
ناپديدي، ناپيدا شدن ، نامرئي شدن .
مايوس كردن ، ناكام كردن ، محروم كردن ، نا اميد كردن .
نااميد، ناكام، مايوس.
ياس، نااميدي، نوميدي، دلشكستگي.
(=disaproval) عدم تصويب، رد، بي ميلي، تقبيح، مذمت.
ناپسند شمردن ، رد كردن ، تصويب نكردن .
خلع سلاح كردن .خلع سلاح كردن ، به حالت آشتي درآمدن .
خلع سلاح.
به هم زدن ، بي ترتيب كردن ، مختل كردن ، بر هم زدن .
بي ترتيبي.
اغتشاش، بي نظمي، درهم و برهمي.
از هم جدا كردن ، بند از بند (چيزي) جدا كردن ، از هم جدا شدن ، منفصل شدن .
مجزا كردن ، سوا كردن ، پياده كردن (ماشين آلات)، به هم ريختن .
جداكردن ، مجزاكردن ، همكاري نكردن ، ازهمكاري دست كشيدن .
عدم يا فسخ همكاري.
بدبختي، حادثه بد، مصيبت، بلا، ستاره ئ بدبختي.
مصيبت آميز، پربلا، خطرناك ، فجيع، منحوس.
انكار، رد، نفي، ردكردن .
انكار، رد.
برهم زدن ، منحل كردن ، متفرق كردن يا شدن .
انحلال، برهم خوردگي.
(حق. ) از شغل وكالت محروم كردن .
محروميت از شغل وكالت.
بي اعتقادي، بي ايماني.
باور نكردن ، اعتقاد نكردن ، دروغ پنداشتن .
بي شاخه كردن ، عاري از شاخه كردن .
غنچه هاي درخت را چيدن ، فاقد غنچه كردن .
(=disburthen) بار از دوش برداشتن ، آسوده كردن ، سبكبال كردن .
سبكبالي، رفع زحمت.
پرداختن ، خرج كردن ، پرداخت، خرج، پرداخت كردن .
پرداخت، خرج، هزينه .
(disk =) صفحه ، ديسك ، صفحه ساختن ، قرص.گرده ، قرص.
كسيكه در راديو يا تلويزيون و سالن رقص صفحات موسيقي ميگذارد.
پابرهنه .
(descant =) نوعي آواز، به درازا بحث كردن .
دور انداختن ، ول كردن .دورانداختن ، دست كشيدن از، متروك ساختن .
تشخيص دادن ، تميز دادن .
فهميده ، بينا.
تشخيص، تميز، بصيرت، بينائي، دريافت، درك .
تخليه ، خالي كردن .خالي كردن ، دركردن (گلوله )، مرخص كردن ، ادائ كردن ، ترشح كردن ، انفصال، ترشح، بده .
(گ . ش. ) داراي گلهاي صفحه مانند.
صفحه وار، بشكل صفحه يا ديسك .
شاگرد، مريد، حواري، پيرو، هواخواه .
شاگردي، مريدي.
تعليم پذير، نظم بردار، انضباط پذير.
اهل انضباط، نظم دهنده ، انضباطي.
اهل انضباط، نظم دهنده ، انضباطي.
اهل انضباط، نظم دهنده ، انضباطي، انتظامي، تاديبي، وابسته به تربيت.
انضباط، انتظام، نظم، تاديب، ترتيب، تحت نظم و ترتيب در آوردن ، تاديب كردن .
رد كردن ، انكار كردن ، قبول نكردن ، ترك دعوا كردن نسبت به ، منكر ادعائي شدن ، از خود سلب كردن .
رفع كننده ادعا يا مسئوليت.
انكار، ترك دعوا.
(=disklike) صفحه مانند.
فاش كردن ، باز كردن ، آشكار كردن .
فاش سازي، افشائ، بي پرده گوئي.
ضبط صدا و ثبت آن بر روي صفحه گرامافون .
صفحه مانند، قرص مانند.
صفحه مانند، قرص مانند.
تغيير رنگ دادن ، بي رنگ كردن .
بي رنگي، رنگ رفتگي.
تغيير رنگ دادن ، بي رنگ كردن .
مغشوش كردن ، درهم و برهم كردن ، مختل كردن .
خنثي كردن ، ايجاد اشكال كردن ، دچار مانع كردن ، ناراحت كردن ، بطلان .
(=discomfort) ناراحتي، رنج، زحمت، ناراحت كردن .
(=discomfiture) ناراحتي، رنج، زحمت، ناراحت كردن .
با عدم توافق چيزي گفتن ، رد كردن ، توصيه نكردن .
ناراحت كردن ، زحمت دادن .
ناراحتي، زحمت، اسباب زحمت، مزاحمت.
برهم زدن ، مضطرب ساختن ، پريشان كردن .
اضطراب، پريشاني.
مشوش كردن ، دست پاچه كردن ، مبهوت كردن ، عدم هم آهنگي داشتن .
عدم ربط، عدم هم آهنگي، عدم توافق.
منفصل كردن ، قطع كردن .جدا كردن ، گسستن ، قطع كردن .
علامت انفصال.
گسيختگي، گسستگي، قطع، نداشتن رابطه .
پريشان ، دلشكسته ، تسلي ناپذير.
نارضايتي، ناخشنودي، گله ، شكايت، ناخشنود كردن .
ادامه ندادن ، بس كردن ، موقوف كردن ، قطع كردن .
ناپيوستگي.ناپيوستگي، عدم پيوستگي، انفصال، عدم اتصال، انقطاع.
منقطع، غير مداوم، منفصل.ناپيوسته .
علاقمند به صفحات گرامافون .
ناسازگاري، اختلاف، دعوا، نزاع، نفاق، ناجور بودن ، ناسازگار بودن .
ناجوري، عدم توافق، عدم ثبات، عدم هم آهنگي.
ناسازگار، ناموزون ، مغاير.
تخفيف، نزول، كاستن ، تخفيف دادن ، برات را نزول كردن .
نرخ نزول، نرخ ثابت نزول بانكي.
نپسنديدن ، تصويب نكردن ، بد دانستن .
دلسرد كردن ، بي جرات ساختن ، سست كردن .
دلسردي، فتور، ياس.
سخن گفتن ، سخنراني كردن ، ادا كردن ، مباحثه ، قدرت استقلال.
بي ادب، بي نزاكت، بي ادبانه ، تند.
بي ادبي، بي تربيتي، خشونت، تندي، عدم نزاكت.
پي بردن ، دريافتن ، يافتن ، پيدا كردن ، كشف كردن ، مكشوف ساختن .
كاشف، يابنده ، پي برنده .
كشف، اكتشاف، پي بري، يابش.
بياعتباري، بدنامي، بي اعتبار ساختن .
شايسته بياعتباري، باور نكردني، ننگ آور.
با احتياط، داراي تميز و بصيرت، باخرد.
اختلاف.اختلاف، تفاوت، مورداختلاف.
گسسته .جدا، مجزا، مجرد، مجزاكردن .
مدار گسسته .
با مولفه هاي گسسته .
دستگاه گسسته .
ساختهاي گسسته .
با گسستگي زماني.
بصيرت، احتياط، حزم، نظر، راي، صلاحديد.
احتياطي، بصيرتي.
قابل تميز.
مشخص كننده ، تفكيك كننده ، جدا كننده .
تبعيض قائل شدن ، با علائم مشخصه ممتاز كردن .
(.adj) بصير.
تبعيض، فرق گذاري.تميز، فرق گذاري، تبعيض.
وابسته به تبعيض يا تميز.
مميز، فرق گذار.تميز دهنده ، تفكيك كننده ، قائل به تبعيض.
تبعيض آميز.
استدلالي، برهاني، سرگردان .
صفحه مدور، ديسك .
بحث كردن ، مطرح كردن ، گفتگو كردن .
قابل بحث.
كسي كه در مباحثه و مناظره شركت دارد.
قابل بحث.
بحث، مذاكره .بحث، مذاكره ، مباحثه ، گفتگو، مناظره .
اهانت، استغنا، عار ( داني)، تحقير، خوار شمردن .
موهن ، اهانت آور.
ناخوشي، مرض، علت، دچارعلت كردن .
فقر اقتصادي، ترقي قيمت ها.
پياده كردن ، از كشتي در آوردن ، پياده شدن ، تخليه كردن (بار و مسافر).
پياده شدن ، تخليه .
رها كردن ، از گرفتاري خلاص كردن .
از جسم جدا كردن ، تجزيه كردن .
ريختن ، خالي شدن ، جاري شدن ، ريزش.
روده درآوردن از، شكم دريدن .
دريدن شكم.
رفع طلسم كردن ، (مج. ) از شيفتگي در آوردن .
رهائي از طلسم، رفع توهم.
رها كردن (از بار يا مانع)، از قيد آزاد كردن .
از عطيه محروم كردن ، نبخشيدن .
از گير در آوردن ، از قيد رها كردن ، باز كردن .
رهائي از قيد يا تعهد، متاركه روابط.
از گير در آوردن ، رها كردن ، باز كردن .
از بند آزاد كردن ، از اسارت در آوردن .
غير متعادل كردن ، بدون تعادل كردن .
عدم تعادل.
بهم زدن ، كليسا را از آزادي محروم كردن .
بي اهميتي، كم گرفتن ، ناچيز پنداشتن .
از نظر افتادگي، بي اعتباري، مغضوبيت.
از نظر افتادگي، بي اعتباري، مغضوبيت.
صفات ممتازه چيزي را از بين بردن ، محوكردن ، از شكل انداختن .
از شكل انداختن ، بد شكل كردن ، بدنما كردن ، زشت كردن ، بدريخت كردن ، خراب كردن .
از حق راي يا انتخاب محروم كردن .
جامه از تن در آوردن ، از كسوت روحاني خارج شدن .
بي اسباب كردن ، بي اثاثيه كردن ، لخت كردن .
استفراغ كردن ، خالي كردن ، ريختن .
رسوائي، خفت، تنگ ، فضاحت، سيه روئي، خفتآوردن بر، بيآبروئي.
رسوائي آور، خفتآور، ننگين ، نامطبوع.
بدخلق كردن ، غمگين كردن .
تغيير قيافه دادن ، جامه مبدل پوشيدن ، نهان داشتن ، پنهان كردن ، لباس مبدل، تغيير قيافه .
بيزار كردن ، تنفر، نفرت، بيزاري، انزجار، متنفر كردن .
منزجر كننده .
منزجر كننده .
ظرف، بشقاب، دوري، سيني، خوراك ، غذا، در بشقاب ريختن ، مقعر كردن .
آنتن بشقابي.
در بشقاب خوردن ، در ظرف ريختن .
(=dishcloth) كهنه ئ ظرف شويي.
كهنه ظرف خشك كني، حوله ظرفشوئي.
جامه خانگي، حالت خودماني و بيرودربايستي.
ناهماهنگ ، غيرمتجانس.
ناهماهنگ ، غيرمتجانس.
ناجور كردن ، ناموزون كردن ، ناموزون شدن .
(=discord) عدم همآهنگي، عدم توافق.
كهنه ظرف شوئي.
دلسرد كردن ، نوميد كردن .
مقعر، گود.
پريشان كردن ، ژوليده كردن ، آشفته كردن .
پريشان ، ژوليده ، آشفته ، نامرتب.
پريشان ، ژوليده ، آشفته ، نامرتب.
نادرست، متقلب، تقلبآميز، دغل، فاقد امانت.
نادرستي، خيانت، عدم امانت.
ننگ ، ننگين كردن ، آبروريزي، بيشرفي، رسوائي، نكول، بياحترامي كردن به ، تجاوز كردن به عصمت (كسي).
پست، بيآبرو، ناشايسته ، از روي بيشرمي.
ننگ ، ننگين كردن ، آبروريزي، بيشرفي، رسوائي، نكول، بياحترامي كردن به ، تجاوز كردن به عصمت (كسي).
ظرفشو، كارگر طرفشو، ماشين طرفشوئي.
آب ظرفشوئي.
رهائي از شيفتگي، وارستگي از اغفال، بيداري از خواب و خيال، رفع اوهام.
(=deterrent) مانع شونده ، منعكننده ، بازدارنده ، ترساننده .
بي ميلي، عدمتمايل، بيرغبتي.
بي ميل كردن ، بيزار كردن ، بي رغبت كردن .
بي ميل، بي تمايل.
ضد عفوني كردن ، گندزدائي كردن .
ضد عفوني، داروي ضد عفوني، ماده گندزدا.
گندزدائي، ضد عفوني.
حشرات موذي را دفع نمودن .
ماده كشنده حشرات.
دفع حشرات.
كاهش تورم، كاهش ورم.
كاهنده تورم.
بدون صراحت لهجه ، دورو، بدون صميميت.
از ارث محروم كردن ، عاق كردن .
خرد كردن ، تجزيه شدن ، فرو ريختن ، از هم پاشيدن ، (مج. ) فاسد شدن ، متلاشي شدن ياكردن .
از هم باشيدگي، تجزيه .
از خاك در آوردن ، (مج. ) از بوته فراموشي يا گمنامي درآوردن ، نبشكردن .
علاقه نداشتن ، بيعلاقه كردن ، بيعلاقه شدن .
(.adj) بي علاقه ، بيغرض، بيطرف، بيطمع، بيغرضانه .
در آرودن از قبر.
اتلاف سرمايه ، خرجدارائي، بيچيزي.
وضع از هم گسيخته ، بيتكليفي، جدا، منفصل، متلاشي، بيربط ساختن .
بيربط، گسيخته ، متلاشي، در رفته ، نامربوط.
منفصل، جدا شده ، مجزا، (من. ) وجه تفكيك ، شق.
جدائي، تفكيك ، انفصال.فصل.
فصلي.جداسازنده ، فاصل، حرف عطفي كه بظاهر پيوند ميدهد و در معني جدا ميسازد (مثل but)، داراي دو شق مختلف.
گرده ، قرص.( disc = ) صفحه ، دايره ، قرص.
كنترل كننده گرده .
گرده ران ، گرده چرخان .
پرونده گرده اي.
گل صفحه اي.
سيستم عامل گرده اي.
گرده بسته .
گرده سيني.
انباره گرده اي.
واحد گرده .
گرده كوچك .
(=disclike) دايره شكل، قرص مانند، صفحه مانند.
قابل تنفر، دوست نداشتني، غير محبوب.
دوست نداشتن ، بيزار بودن ، مورد تنفر واقع شدن .
قابل تنفر، دوست نداشتني، غير محبوب.
محو كردن ، از بين بردن (آثار چيزي).
جابجا كردن ، از جادررفتن (استخوان ).
جابجاشدگي، دررفتگي (استخوان يا مفصل).
از جاي خودبيرون كردن ، راندن .
ناسپاس، بي وفا.
بي وفائي، ناسپاسي، خيانت، نمك بحرامي.
دلتنگ كننده ، پريشان كننده ، ملالت انگيز.
بي مصرف كردن ، پياده كردن (ماشين آلات )عاري از سلاح يا اثاثه كردن .
منحل كردن ، پياده كردن ( ماشين آلات ).
بي دگل كردن ( كشتي).
ترسانيدن ، بيجرات كردن ، ترس، جبن ، وحشت زدگي، بي ميلي.
اندامهاي كسي رابريدن ، (مج) جداكردن ، تجزيه كردن .
قطع، بريدن ، اندام.
روانه كردن ، مرخص كردن ، معاف كردن .
اخراج، مرخصي، بركناري.
پياده كردن ، از اسب پياده شدن .
سرپيچي، نافرماني، عدماطاعت.
نافرمان ، سركش، نامطيع، گردنكش، متمرد.
نافرماني كردن ، سرپيچي كردن ، اطاعت نكردن ، نقص كردن ، شكستن .
رنجانيدن ، دل كسي راشكستن ، تقاضاي كسي را انجام ندادن ، منت ننهادن بر، ممنون نكردن .
بي نظمي، اختلال، بي ترتيبي، آشفتگي، كسالت، برهمزدن ، مختل كردن .
مختل شده ، بي نظم، بيترتيب، آشفته .
بي نظمي، اختلال، بهمخوردگي، آشفتگي.
بي نظم، بي ترتيب، نامنظم، مختل، شلوغ، ناامن .
بهمريختگي.
درهموبرهم كردن ، مختل كردن ، بي نظم كردن ، تشكيلات چيزي رابرهمزدن .
بهم خوردن ، ناجورشدن ، غيرمتجانس شدن .
(=disorient) مالكيت چيزي راانكار كردن ، ردكردن ، ازخودندانستن ، نشناختن ، عاق كردن .
مالكيت چيزي را انكاركردن ، ردكردن ، از خود ندانستن ، نشناختن ، عاق كردن .
عدم وفق، انكار فضيلت چيزي راكردن ، كمگرفتن ، بيقدركردن ، پست كردن ، بي اعتباركردن .
بياحترامي، توهين ، بياعتباري، خوار شماري، كاهش، انكارفضيلت.
ناجور، مختلف، نابرابر، نامساوي، غيرمتجانس.
ناجوري، بي شباهتي، عدم توافق، اختلاف.
جداكردن ، شكافتن ، منقسم كردن ، جداشدن ، تقسيمشدن ، هدف گيري كردن ( تفنگ ).
بي غرضي، بي طرف، بي تعصب، خونسرد.
اعزام كردن ، اعزام، توزيع امكانات.گسيل، گسيل داشتن ، گسيل كردن ، اعزام داشتن ، روانه كردن ، فرستادن ، مخابره كردن ، ارسال، انجام سريع، كشتن ، شتاب، پيغام.
اعزام كننده ، توزيع كننده امكانات.
اعزام، توزيع امكانات.
برطرف كردن ، دفع كردن ، طلسم را باطل كردن .
غيرضروري بودن .
صرفنظر كردني، چاره پذير، غيرضروري، غيرواجب، چشم پوشيدني، معاف كردني.
محلي كه به تهي دستان داروي رايگان داده ميشود، داروخانه عمومي.
پخش، توزيع، تقسيم، اعطا، تقدير، وضع احكام ديني در هر دوره و عصر، عدمشمول.
كتاب تركيبات داروئي، داروخانه .
توزيع كردن ، معاف كردن ، بخشيدن ، باطل كردن .
معاف شدن از، رهاشدن از، باطل شدن .
نسخه پيچ، ناظرهزينه ، تلگراف، دوافروش، كمك داروساز.
(=depopulate) خالي از سكنه كردن .
پراكندگي.
پراكنده كردن ، متفرق كردن .پراكنده كردن ، متفرق ساختن .
متفرق شدني.
پراكندگي، تفرق.پراكندگي، انتشار، آوارگي، تجريه نور.
(system =disperse) پخش كامل ذرات جسمي درجسم ديگر.
افسرده كردن ، دلسردكردن ، روحيه راباختن .
(=pitiless) نفرتآور، كينه توز، ستمگر، بيرحم.
جابجاكردن ، جانشين (چيزي)شدن ، جاي چيزي را عوض كردن ، تبعيدكردن .
آدم تبعيدي.
جانشين سازي، جابجاشدگي، تغيير مكان .
تفاوت مكان ، تغيير مكان .
ازريشه كندن ، ازبن درآوردن (گياه ).
نمايش، نمايش دادن ، نماياندن .نمايش دادن ، نشان دادن ، ابراز كردن ، آشكاركردن ، نمايش، تظاهر، جلوه .
پيشانه نمايشگر.
فهرست انتخاب نمايشي.
پايانه نمايشگر.
لامپ نمايشگر.
واحد نمايشگر، واحد نمايش.
خوشآيند نبودن ، رنجانيدن ، دلگيرگردن .
رنجش، رنجيدگي، ناخشنودي، نارضايتي، خشم، صدمه .
منفجرشدن .
انفجار.
خوشيكردن ، حركات نشاط انگيزكردن ، بازي كردن ، تفريح كردن ، تفريح.
مصرفي، فروشي، دردسترس (بودن ).
ازدست دادني، درمعرض، قابل عرضه .
دسترس، دراختيار، مصرف، درمعرض گذاري.
(=disposal) مرتب كردن ، مستعد كردن ، ترتيب كارها را معين كردن .
وضع، خواست، مشرب.حالت، مشرب، خو، مزاج، تمايل.
ازتصرف محرومكردن ، بيبهره كردن ، محرومكردن ، دوركردن ، بيرون كردن ، رهاكردن .
خلع يد، سلب مالكيت.
درمعرض گذاري، نمايش، عرضه داشت.
از بهاي چيزي كاستن ، كمگرفتن ، بددانستن ، سرزنش كردن ، نكوهش كردن .
پخش كردن .
رد، تكذيب، ابطال، دليل رد.
بيتناسب، بيقوارگي، عدمتجانس.
بيتناسب، غيرمتجانس.
ردشدني.
ردكردن ، اثبات كذب چيزي را كردن .
قابل اعتراض بودن .
اعتراض پذير، قابل بحث.
منازعه كننده ، اهل مباحثه ، جدلي.
مباحثه ، ستيزه ، منازعه ، مناظره ، بحث و جدل.
ستيزه جو، جدلي.
ستيزه ، چون وچرا، مشاجره ، نزاع، جدال كردن ، مباحثه كردن ، انكاركردن .
سلب صلاحيت، عدم صلاحيت، فاقد صلاحيت قضائي.
سلب صلاحيت كردن از، شايسته ندانستن ، مردود كردن (درامتحان وغيره ).
(=diminish) كمكردن ، كاستن .
بيآرام كردن ، ناراحت كردن ، آسوده نگذاشتن ، آشفتن ، مضطرب ساختن ، بيقراري، ناآرامي.
اضطراب، تشويش، بيقراري، آشفتگي، ناراحتي.
رساله ، مقاله ، (ك . )تحقيق، جستجو، تفحص.
پائين آوردن ، پست كردن ، تقليل رتبه دادن .
ناديده گرفتن ، اعتنا نكردن ، عدمرعايت.
عدموابستگي، عدمارتباط، بيارتباطي.
بي رغبتي، بي ميلي، تنفر، بي رغبت بودن .
فراموش كردن ، درطاق نيسان گذاردن .
خرابي، احتياج به تعمير، نيازمند تعمير.
بدنامي.
بدنام، بي اعتبار مايه رسوائي.
بيآبروئي، بدنامي، رسوائي، بياحترامي.
بي احترامي، بيحرمتي، اهانت، عدمرعايت.
بي احترام، موهن .
لباس درآوردن ، برهنه كردن .
منقطع كردن ، درهم گسيختن .
قطع، شكستن .
درهم گسيخته ، نفاق افكن .
ناخرسندي، ناخشنودي، نارضايتي، عدمرضايت.
مايه عدمرضايت، ناپسنديده ، ناخرسندكننده .
ناخرسندكردن ، ناراضي كردن ، ناخشنودكردن ، رنجانيدن .
ذخيره خود را براي كارهاي جاري خرج كردن ، بدون پس انداز ماندن .
خلع مقام ياكرسي كردن .
كالبدشكافي كردن ، تشريح كردن ، ( مج) موشكافي كردن .
تشريح، كالبدشكافي، قطع، برش، تجزيه .
تصرف عدواني كردن ، ازتصرف خارج كردن .
تلبيس كردن ، تدليس كردن ، پنهان كردن ، وانمودكردن ، بهانه كردن ، ناديده گرفتن .
تخم كاشتن ، منتشركردن .
پاشيدگي، انتشار.پخش.
اختلاف عقيده ، نفاق، اختلاف، شقاق.
اختلاف عقيده داشتن ، جداشدن ، نفاق داشتن .
معاند، منكر، مخالف، ناراضي(درامورسياسي).
مخالف عقيده اكثريت، مخالف، معاند.
(=nonconformist) مخالف، معاند.
مباحثه كردن ، بحث كردن .
بحث كردن ، جدل كردن ، پايان نامه تحصيلي نوشتن .
مقاله ، رساله ، بحث، پايان نامه ، تز.
بدخدمت كردن ، آزار رسانيدن .
آزار، زيان ، بدي، صدمه ، بدخدمتي.
جداكردن ، بريدن ، جداشدن ، بريده شدن .
مخالف، اختلاف راي، عدم توافق.
مخالف (عقيده عموم)، معاند، ناموافق.
ناهمسان ، ناهمانند.ناجور، بي شباهت، غيرمشابه ، مختلف، دگرگون .
عدم تجانس.
ناجور و بي شباهت كردن ، سبب اختلاف شدن .
بي شباهتي، عدم تشابه ، كاتابوليسم.
عدم تشابه ، بي شباهتي.
پنهان كردن ، برروي خود نياوردن ، دوروئي كردن ، فريب دادن .
دوروئي، فريب.
پراكندگي كردن ، ازهم پاشيدن ، اسراف كردن .
اتلاف.اسراف، پراكندگي، عياشي.
انزوا جوئي.
غيراجتماعي، گوشه گير، منزوي، انزواجو.
غيرمعاشر، نامناسب براي معاشرت.
غيرمعاشرتي، غيراجتماعي، خموده .
جداكردن ، رسواكردن ، قطع همكاري وشركت.
جدائي، افتراق، تجزيه ، تفكيك ، گسستگي.
حلشدني، تجزيه پذير، قابل حل، جداشدني.
هرزه ، فاجر، بداخلاق، ازروي هرزگي، فاسد.
تجزيه ، حل، فساد، از هم پاشيدگي، فسخ.
تجزيه شدني، حل شدني، آب شدني، معاف شدني.
آب كردن ، حل كردن ، گداختن ، فسخكردن ، منحل كردن .
محلل، گدازنده ، حل كننده ، برنده ، مبطل.
اختلاط اصوات و آهنگ هاي ناموزون ، ناجوري، ناهنجاري.
ناجور، بدآهنگ ، ناموزون ، ناهنجار.
دلسردكردن ، روحيه راتضعيف كردن .
منصرف كردن ، بازداشتن (كسيازامري)، دلسردكردن .
منع، بازداشت، انصراف، دلسردسازي، بازداري.
منع كننده ، بازدارنده .
دوهجائي، داراي دوهجا، دوسيلابي.
غيرمتقارن ، نامتوازن .
آلتي كه گلوله پشم نريشته راروي آن نگاه داشته و پس ازريشتن بدور دوك ميپيچند، (مج) نفوذزنان ، زن ، فرموك ، دشكي.
رنگ كردن ، لكه داركردن ، جلادادن .
فاصله .مسافت، فاصله ، دوري، بعد، دوركردن ، دورنگاهداشتن ، پشت سرگذاشتن .
دور، فاصله دار، سرد، غيرصميمي.
بيرغبتي، تنفر، بيميلي، بدآمدن ، آزردن .
ناخوش آيند.
كجخلقي، ناراحت كردن ، مرض هاري.
كجخلق، زياده رو، افراط كار.
عدم اعتدال هوا.
بادكردن ، بزرگ كردن ، متورم شدن .
بادكردگي، انبساط، نفخ.
منبسط، ورمكرده .
يك بيت شعر.
(=distil) تقطيرشدن ، عرق گرفتن از، چكاندن .
عرق، عصاره .
تقطير، عرقكشي، شيره كشي، عصاره گيري.
عرق كش، تقطيركننده ، دستگاه تقطير.
كارخانه يا محل تقطير، رسومات.
(=distillate).
تميز، فرق، امتياز، برتري، ترجيح، رجحان ، تشخيص.
مشخص، ممتاز، منش نما.
تميزدادن ، تشخيص دادن ، ديفرانسيل گرفتن ، ديدن ، مشهوركردن ، وجه تمايزقائل شدن .تمبز دادن .
متمايز، برجسته .
نماد متمايز.
كجكردن ، تحريف كردن ، ازشكل طبيعي انداختن .
تحريف.اعوجاج.
حواس(كسيرا) پرت كردن ، گيجكردن ، پريشان كردن ، ديوانه كردن .
گيجي، حواس پرتي، ديوانگي.
گروكشيدن ، فشاردادن ، توقيف كردن ، ضبط اموال.
توقيف اموال، فشار، فشردگي، (حق. )اكراه واجبار، گروكشي.
گيج، سربهوا.
پريشان حواس، شوريده ، ناراحت.
پريشاني، اندوه ، محنت، تنگدستي، درد، مضطرب كردن ، محنت زده كردن .
اندوهناك ، پريشان .
پخش كننده ، توزيعي، انشعابي، شعبه رود.
توزيع كردن .پخش كردن ، تقسيم كردن ، تعميمدادن .
توزيع شده .
توزيع.توزيع، پخش.
توزيعي.
توزيع كننده .
بخش، ناحيه ، حوزه ، بلوك .
بازپرس بخش قضائي.
رئيس ياسرپرست بخش.
پردازش توزيعي.
بياعتمادي، بدگماني، سوئظن ، اعتماد نداشتن .
بدگمان .
مختل كردن ، مزاحم شدن .برهمزدن ، بهمزدن ، آشفتن ، مضطرب ساختن ، مشوب كردن ، مزاحمشدن .
اختلال، مزاحمت.آشوب، ناراحتي، مزاحمت، (حق. ) تعرض.
مختل، مختل شده .آشفته ، ناراحت.
جدائي، جداشدگي، انفصال، نفاق، عدم اتفاق.
جداكردن ، باهم بيگانه كردن ، نفاق انداختن .
متروكه ، عدم استعمال، ترك كردن ، ترك استعمال(چيزيرا)كردن .
بي مصرفي، بيفايدگي.
بيارزش كردن ، ازارزش كاستن .
دوسيلابي.
كلمه ياقافيه دوهجائي.
(=dite) بيان ، تقرير، سرود.
خندق، حفره ، راه آب، نهرآب، گودالكندن .
سرود، بيان ، تقرير، گفته .
لرزيدن ، (درمحاوره )دودل بودن ، هيجان .
دودل.
مجزا، ممتاز، واضح، روشن ، مشخص.
(گ . ش. ) پونه كوهي، آويشن كوهي.
ايضا، بشرح فوق، علامت ( // ).
سرود كوچك ، تصنيف كوچك .
(طب)ادرار زياد، دوايمدر.
روزانه ، مربوط به روز، جانوراني كه درروزفعاليت دارند.
سردسته زنان خواننده اپرا(donna prima).
سرگردان شدن ، پرت شدن ، پريشان گفتن .
سرگرداني، پريشان گوئي.
دوارزشي.
(ش. ) دوظرفيتي، داراي دوظرفيت، دوبنياني.
گريزان ، منشعب شدن ، دوشاخه شدن ، ازهمجداشدن .
شيرجه رفتن ، غواصي كردن ، (مج. ) فرو رفتن ، تفحص كردن ، شيرجه ، (مج)غور.
آب باز، غواص.
انشعاب يافتن ، ازهمدورشدن ، اختلاف پيداكردن ، واگرائيدن .
تباين ، انشعاب.واگرائي.
متباعد، انشعاب پذير، منشعب، (مج. ) مختلف.واگرا.
گوناگون .گوناگون ، مختلف، متغير، متمايز.
گوناكوني.
گوناگون ساختن ، متنوع كردن .
تفريح، سرگرمي، عمل پيگم كردن ، انحرافاز جهتي.
تنوع، گوناگوني، تفاوت.گوناگوني.
منحرف كردن ، متوجه كردن ، معطوف داشتن .
جاده فرعي، كوره راه .
تفريح، سرگرمي، تنوع.
سرگرمي، بالت يا نمايش بين پرده هاي نمايش.
مرد دولتمند دنيادار.
بيبهره كردن ، محرومكردن ، عاري كردن .
(گ . ش. ) سماق آمريكائي.
تقسيمكردن ، پخش كردن ، جداكردن ، آب پخشان .قسمت كردن ، بخش كردن .
تقسيمشده .
سودسهام، سود.مقسوم، سود سهام.
تقسيمكننده بخش كننده ، مقسم، (در جمع) پرگار تقسيم.تقسيم كننده ، جدا كننده .
غيب گوئي، پيش گوئي، فالگيري، تفال، حدس درست.
خدائي، يزداني، الهي، كشيش، استنباط كردن ، غيب گوئي كردن .
ميله يا عصاي مخصوص كشف آب ومواد معدنيدرزمين ، آب ياب، عصاي آب ياب.
خدا، الوهيت، الهيات.
قابل قسمت، بخش پذير.قابل تقسيم.
تقسيم، بخش، قسمت، دسته بندي، طبقه بندي، (نظ. )لشكر، (مج. )اختلاف، تفرقه .تقسيم، بخش، قسمت.
تفرقه انداز، تقسيم كننده .
(ر. ) مقسوم عليه ، بخشي.
طلاق، جدائي، ( مج. ) فسخ.
زن مطلقه ، زن طلاق گرفته .
جدائي، تفرقه .
مقسوم عليه ، بخشياب.
فاش كردن ، افشائ كردن ، بروز دادن .
افشائ.
كندن ، قلع، پاره كردن .
دسته يا بسته كتان وكنف، كتان را آماده كردن .
(fraternal) برادرانه ، برادري، برادروار.
گيج، دچار دوران سر، گيج شدن .
خطر ناك ، پرخطر.
كردن ، عمل كردن ، انجام دادن ، كفايت كردن ، اين كلمه در ابتداي جمله بصورت علامتسوال ميايد، فعل معين .
بيكاره ، مهمل، تنبل.
آماده استفاده كردن ، شروع بكار كردن ، انجام دادن ، لخت شدن .
كردني، شدني.
(ج. ش. ) سگ پاسبان آلماني متوسط الجثه .
تدريس ( در بعضي قسمت هاي آمريكا )، معلم.
رام، سر براه ، تعليم بردار، مطيع.
بارانداز، لنگرگاه ، بريدن ، كوتاه كردن ، جاخالي كردن ، موقوف كردن ، جاي محكوميا زنداني در محكمه .
لنگراندازي، لنگرگاه .
كارگر بارانداز.
دفتر ثبت دعاوي حقوقي، ثبت كردن .
تعميرگاه كشتي، كارخانه كشتي سازي.
( مخفف آن . Dr است ) پزشك ، دكتر، طبابت كردن ، درجه دكتري دادن به .
درجه دكتري، عنوان دكتري.
كسيكه نظريات واصول خود را بدون توجه به مقتضيات ميخواهد اجرا كند، اصولي.
تعليماتي، تعليمي، عقيده اي، مبني بر عقايد نظري.
افراس، افراه ، عقيده ، اصول، حكمت، تعليم، گفته .
مدرك ، سند، دستاويز، ملاك ، سنديت دادن .سند.
سند خوان .
كسيكه فيلم يا مطالب مستندي را تهيه ميكند.
مبني بر مدرك يا سند، سندي، مدركي، مستند.
مستند سازي، مستندات.ارائه اسناد يا مدارك ، توسل بمدارك واسناد، اثبات با مدرك .
(گ . ش. ) كتان صحرائي، لرزيدن ، تلوتلو خوردن .
بي شاخه ، ( مج. ) شكسته ، سست، عليل.
پير، عليل، كودن .
(هن. ) دوازده گوشه .
دوازده سطحي.
جاخالي دادن ، اين سو وآن سو رفتن ، ( مج. ) گريز زدن ، طفره زدن ، تمجمج، اهمال، جاخالي.
طفره رو، دور سرگردان ، جاخالي كن .
طفره روي.
طفره رو.
گوزن ماده ، خرگوش ماده .
كننده ، فاعل، نماينده ، عامل.
پوست گوزن ماده .
(not does) نميكند.
( دوم شخص مفرد از زمان حاضر فعل do )، ميكني، تو ميكني.
( سوم شخص مفرد از زمان حاضر فعل do )، ميكند، او ميكند.
درآوردن ، لباس كندن ، طفره رفتن .
سگ ، سگ نر، ميله قلاب دار، گيره ، دنبال كردن ، مثل سگ دنبال كردن .
قلاده سگ ، قلاده .
ايام بين اول ژوئيه تا اول سپتامبر كه هوا بسيار گرم است، چله تابستان ، دوران ركود و عدم فعاليت.
پرانتز باين شكل ] [، براكت، كروشه .
داراي پرانتز، پست، ژوليده ، مندرس.
با خودخواهي و بيرحمي.
شناي اشخاص مبتدي، شناي سگي، شناي سگي كردن .
(نج. ) ستاره شعراي يماني، ستاره كاروان كش.
( ز. ع. ) سرباز پياده نظام.
سگ جنگي، جنگ مابين دو يا چند نفر در گوشه تنگي، كتك كاري در گوشه اي.
(ج. ش. ) سگ دريائي، اره ماهي، سگ ماهي.
سرسخت، يكدنده ، لجوج، سخت، ترشرو.
شعر بد، شعر بند تنباني.
سگ منشي، اخلاق پست، بدكاري، پستي.
سگ منش.
(ز. ع. ) آهسته ناپديد شونده .
لعنت شده ، نفرين شده ، نفرين كردن .
سگ ( بزبان كودكانه )، سگ كوچولو.
لانه سگ ، سگ داني.
(.n)چيزي كه داراي زاويه تند است، (.adj) (=doglegged) پله كان مارپيچ، نوعي نرده چوبي دهقاني.
عقيده ديني، اصول عقايد، عقايد تعصب آميز.
جزمي، متعصب، كوته فكر.
(theology dogmatic =) علم الهيات نظري، مبحث شعائر مذهبي.
اظهار عقيده بدون دليل، تعصب مذهبي.
متعصب، كوتاه فكر.
آمرانه اظهار عقيده كردن ، مقتدرانه سخن گفتن ، تعصب مذهبي نشان دادن .
(گ . ش. ) لاله آلپي، اسنان الكلب.
يورتمه رفتن ، يورتمه آهسته ( مثل سگ )، راه باريك .
(گ . ش. ) سياه ال، زغال اخته ، سياه توسه ، درخت سرخك (cornus).
دستمال كوچك سرسفره ، نوعي پارچه ابريشمي.
روبخرابي نهادن ، كشتن ، لخت كردن ، فريب دادن .
پشيز، پول سياه ، قطعه ، تكه .
( مو. ) ملايم، شيرين .
( جغ. ) منطقه آرامگان استوائي، سكوت، افسردگي، منطقه ركود.
قسمت، حصه ، سرنوشت، تقسيم پول يا غذا در فواصل معين ، صدقه ، كمك هزينه دولتيبه بيكاران ، حق بيمه ايام بيكاري، اندوه ، ماتم.
مغموم، محزون .
اندوهناك ، غمگين .
عروسك ، ( مج. ) زن زيباي نادان ، دخترك .
بهترين لباس خود را پوشيدن ، خود را آراستن .
دلار، ( علامت اختصاري آن s است ).
دسته علف وغيره ، كومه ، توده .
عروسك ( بزبان بچگانه )، كوبيدن پارچه با چوب رختشوئي، چرخ كوچكي شبيه قرقره .
طولامه ، طولمه ، جامه بلندي كه جلوش باز و آستين تنگي دارد، لباده .
آستين گشاد و آويخته .
ساختماني كه داراي چند ستون يك پارچه سنگي است.
( =dolour) مرض دردناك ، ناله ، اندوه ، پريشاني.
محنت زا، دردناك .
(=dolor) مرض دردناك ، ناله ، انذدوه ، پريشاني.
ماهي يونس، گراز دريائي.
ابله ، كله خر، احمقانه رفتار كردن .
احمقانه ، كله خر.
قلمرو.ملك ، زمين ، قلمرو، حوزه ، دايره ، املاك خالصه .
گنبد، قبه ، قلعه گرد، گنبد زدن ، منزلگاه ، شلجمي.
خانگي، خانوادگي، اهلي، رام، بومي، خانه دار، مستخدم يا خادمه .
حيوانات اهلي.
اهلي كردن ، رام كردن .
حالت اهلي، زندگاني خانگي، رام شدگي.
گنبدوار، گنبدي.
اقامتگاه ، محل اقامت، مقر، خانه ، مسكن ، مسكن دادن .
اقامتگاه ، محل اقامت، مقر، خانه ، مسكن ، مسكن دادن .
مسكن گزيني، ماواگيري.
تسلط، نفوذ، غلبه .
چيره ، مسلط، حكمفرما، نافذ، غالب، برجسته ، نمايان ، عمده ، مشرف، متعادل، مقتدر، مافوق، برتر.
چيره شدن ، حكمفرما بودن ، تسلط داشتن ، تفوق يافتن .
سلطه ، تسلط، غلبه ، استيلا، تفوق، تحكم، چيرگي.
سلطه جوئي كردن ، تحكم كردن ، مستبدانه حكومت كردن .
وابسته بخداوند (dominus) يعني حضرت مسيح، وابسته به روز خداوند يعنييكشنبه .
رئيس آموزشگاه ، عنوان كشيشان كليساي هلند.
سلطنت، حكومت، ملك (molk)، قلمرو.
(ج. ش. ) ماكيان پازرد و قرمز بال آمريكائي.
يكي از مهره هاي بازي دومينو.
آقا، لرد يا نجيب زاده ، رئيس يا استاد يا عضو دانشكده ، پوشيدن ، برتن كردن .
( در اسپانيا ) بانو، خانم.
بخشيدن ، هبه كردن ، هديه دادن ، اهدائ كردن .
دهش، اهدائ.
اهدائي.
اهدا كننده .
( بازگشت شود به do )، انجام شده ، وقوع يافته .
گيرنده هبه ، موهب اليه .
(dungeon =) سياه چال، مزبله دان .
الاغ، خر، ( مج. ) آدم نادان وكودن .
كارهاي عادي وروزمره ، خركاري.
( در ايتاليا ) عنوان مودبانه بانوان ، بانو، خانم.
موضوع داستان يا درام.
جنجال، فرياد پرسر وصدا، هياهو.
دهنده ، اعطائ كننده ، بخشنده ، واهب، هبه كننده .دهنده ، بخشنده .
(donsy) (انگليس) بدبخت، بدخيال، (اسكاتلند) بوقلمون صفت، داراي اخلاق متغير وتندوباحرارت.
(donsie) (انگليس) بدبخت، بدخيال، (اسكاتلند) بوقلمون صفت، داراي اخلاق متغير وتندوباحرارت.
(not do =) نكن ، مكن .
بي تقاوت.
مطلب كوچكي كه از نظر فراموش شده وبخاطر نمي رسد، اسباب، ابزار.
ابله ، گول زدن ، فريفتن ، سروصدا كردن .
حكم، حكم مجازات، سرنوشت بد، فنا، حكم دادن ، مقررداشتن ، محشر.
روز رستاخير، روز قيامت، روز داوري، روز حساب، محشر.
درب، در، راهرو.
چهارچوب، در، باهو.
دربان ، دربازكن .
دستگيره در، چفت.
doorkeeper =.
حصير يا فرش جلو در، كفش پاك كن .
ميخ سرگنده ، گل ميخ.
پلاك روي در، پلاك محتوي نام شخص كه روي درنصب مي شود.
doorjamb =.
پلكان جلو در، آستانه در.
راهرو، جاي در، درگاه .
بيروني، حياط منزل.
پيش بيني كردن ، آگاهي، داروي مخدر، دارو دادن ، تخدير كردن .
بردار، خصيصه نما.
پيش بيني حوادث سياسي.
گيج شده ( بوسيله الكل يا ماده مخدر )، احمق.
تغليظ، ناخالص سازي.
سوسك .
(ج. ش. ) ماهي طلائي دريائي.
nightjar =.
وابسته بمردم دوريس يونان قديم، دهاتي، بسبك معماري قديم يونان .
(dormitory =) خوابگاه .
ركود، كمون ، نهفتگي.
خوابيده ، ساكت، درحال كمون .
پنجره جلو آمده زير سقف ساختمان .
خوابگاه ، شبانه روزي ( مثل سربازخانه ، مدرسه وغيره ).
(ج. ش. ) موش زمستان خواب.
نوعي پارچه پشمي وابريشمي.
(گ . ش. ) درونج، درونگ .
دهكده ، قصبه ، ( جنوب آفريقا ) شهر.
(ج. ش. ) گوسفند آفريقائي سفيد صورت سياه .
(تش. ) بطرف پشت، پشتي.
(تش. ) پشتي.
(ج. ش. ) گوسفند شاخ بلند انگليسي.
(تش. ) داراي قسمت پشتي وشكمي مشخص.
پشتي و جانبي.
پشت، ظهر ( حيوان يا چيزي ).
كرجي ته پهن ماهيگيري.
مقدار تجويز شده دارو، يك خوراك دارو، مقدار استعمال دارو.
خوراك دوا يا شربت، مقدار دوا، دوا دادن .
فرمان پياده كردن .
خوابگاه ، بستر، شاخ زدن ، خوابيدن .
(dossel، dorsal) پشتي، ظهري، پشتي صندلي وغيره .
(dossal، dorsal) پشتي، ظهري، پشتي صندلي وغيره .
پرونده ، سوابق، دوسيه .
نقطه ، خال، لكه ، نقطه دار كردن .
ماتريس نقطه اي.
چاپگر يا ماتريس نقطه اي.
ضعف پيري، كودني در اثر پيري.
آدم كور ذهن ، خرفت، پير ياوه گو.
عشق ابلهانه ورزيدن ، پرت گوئي كردن .
ابله ، پير خر، خرفت.
( سوم شخص مفرد از فعل do در زمان حاضر )، ميكند ( در قديم بجاي does بكارميرفته ).
نقطه گذار.
(ج. ش. ) مرغ باران ، آدم احمق.
توتون ته چپق.
نقطه نقطه ، خال خال، خل، احمق.
(.nand .adj. adv) دو برابر، دوتا، جفت، دولا، دوسر، المثني، همزاد، (viand .vt) دوبرابر كردن ، مضاعف كردن ، دولا كردن ، تاكردن ( باup).
(مو. ) دوقطعه واسطه اي كه دو قسمت اصلي آهنگ را بهم مربوط ميسازد.
ديگي كه ديگ كوچك تري در آن جا بگيرد.
كتي كه در دو طرف دكمه دارد، كت چهار دكمه .
نارو زدن ، دوروئي كردن ، خيانت كردن .
شخص مزور، حقه دورو، آدم ناروزن .
دوروئي، حقه بازي.
(decked double) دوطبقه ، دوعرشه .
هرچيزيكه دو لايه دارد.
دوسر، حرف دو پهلو.
دفتر داري مضاعف، سيستم دفترداري دوبل.
دورو، دوجانبه ، دو سر ( مثل چكش دو سر).
دوسر، ( آمر. ) دو دور مسابقه يك تيم در يك روز.
اين علامت //.
( طب ) داراي مفصل كاذب.
با طول مضاعف.
( د. ) نفي اندر نفي، دو منفي.
نگاهداشتن اتومبيل در دو رديف در كنار خيابان ، دو رديفه پارك كردن ( اتومبيل ).
دقت، مضاعف.
منگنه مضاعف.
قدم تند، باقدم تند رفتن .
منطق دو خطي.
انكسار مضاعف.
شعر دو قافيه اي.
(ش. ) نمك مضاعف، ملح مضاعف.
يك سطر در ميان .يك خط در ميان نوشتن .
قواعد تبعيض آميز وسخت گير مخصوصا نسبت بجنس زن .
چاپلوسي و زبان بازي، جمله دو پهلو.
پرداخت دستمزد كارگران به دو برابر مقدار عادي.
دولاكردن ، در اطاق يا تختخواب يك نفره شريك شدن ، دولا شدن ( در اثر خنده وغيره ).
(deck double) دوطبقه ، دوعرشه .
كليجه ، نوعي يل يا نيم تنه ، لنگه ، قرين .
كلمه مضاعف.
با پيوند مضاعف.
شك ، ترديد، شبهه ، گمان ، دودلي، نامعلومي، شك داشتن ، ترديد كردن .
مشكوك .
بي ترديد.
آرام، متين ، مطبوع.
شيريني وظرافت رفتار، ملاحت.
دوش آب، دوش گرفتن ، تميز كردن با دوش.
خمير، ( ز. ع. ) پول.
سرباز پياده نظام، نان شيريني ميوه دار.
داراي صورتي مانند خمير، گوشت آلود، تلقين پذير.
نان شيريني گرد ومانند حلقه .
دلير ( بيشتر بصورت مزاح بكار ميرود )، بيباك .
خميري.
(گ . ش. ) يك نوع گياه هميشه بهار بلندي كه در غرب آمريكا مي رويد.
سخت، خيره سر، سرسخت، لجوج.
درآب يا چيز ديگري فرو بردن ، روي چيزي آب ريختن ، خيس كردن .
(ج. ش. ) فاخته ، قمري.
(dovecote) كبوترخانه ، خانه كبوتران .
(dovecot) كبوترخانه ، خانه كبوتران .
كام و زبانه دم فاخته اي، داراي كام وزبانه دم كبوتري، جفت كردن .
(dowing، dowed، dought) ( اسكاتلند ) خوب بودن ، قوي بودن ، معتبر بودن ، بدرد خوردن ، خوشبخت بودن .
بيوه زني كه از شوهرش باو دارائي يا مقامي بارث رسيده باشد، وارثه .
زن شلخته ، كهنه ، بي عرضه .
ميخ پرچي كه دو چيز را روي هم نگاه ميدارد (pin. d نيز خوانده ميشود )، قطعه چوبيكه در ديوار مي گذارند تا ميخ روي آن بكوبند، باميخ پرچ بهم متصل كردن .
سوراخ زير زميني، لانه خرگوش وغيره ، جهيز دادن .
پائين ، از كارافتاده .پر درآوردن جوجه پرندگان ، پرهاي ريزي كه براي متكا بكار ميرود، كرك ، كرك صورتپائين ، سوي پائين ، بطرف پائين ، زير، بزير، دلتنگ ، غمگين ، پيش قسط.
پيش پرداخت، پيش قسط.
ناودان ( عمودي ).
مدت از كار افتادگي.
واقع بين ، عملي، حقيقي، واقعي، اهل عمل.
حركت چوب رهبر اركست بطرف پائين ، بدبيني، غمگيني، افسرده .
دل افسردگي، غمگيني، سربزيري، ويراني.
افت، سقوط، زوال، انحطاط، ريزش، بارش.
جمع و جور كردن ، تنزيل رتبه .كم ارزش كردن ، دست كمگرفتن .
طناب مخصوص كشيدن بادبان كشتي.
افسرده ، دل شكسته .
سرازيري، سرپائيني، نشيب، انحطاط.
بارندگي زياد، فرو ريزي، بارش متوالي.
دورتر از محل پرتاب ودر مسير آزمايشي خود.
صرفا، محض، خالص، مطلق، ( مج. ) رك ، ساده .
درجلو پرده تاتر ونمايش.
طبقه پائين ، واقع در طبقه زير.
پائين رود.
ضربه درجهت پائين ، ضربه بطرف پائين .
نوسان بطرف پائين ، تنزل كارهاي تجارتي وغيره ، ركود بازار.
مدتي كه كارخانه كار نميكند، مدت استراحت ماشين وكارخانه درشبانه روز.
مركز تجارت شهر، قسمت مركزي شهر.
(=downturn) سيرنزولي، سير بطرف پائين .
زير پالگد مال شده ، منكوب شده .
نزول، كاهش، ركود اقتصادي.
(=down `words` ( `en` , `fa` ) ) پائين ، زيرين ، روبه پائين ، متمايل بپائين .رو به پائين .
درجهت باد، در مسير باد.
كرك دار، مانند پر ريز، ملايم، نرم.
جهيز، جهاز، جهيزيه ، (م. م. ) كابين ، مهريه .
( در اشعار قرن دهم معشوقه زيبا)، معشوقه ، دلبر.
(douse =) پي بردن به وجود آب يا منابع ديگر زيرزميني بوسيله گمانه ، گمانه زدن ، ميل زدن .
ستايش، تمجيد، عبارت تسبيحي، سرود نيايش.
جنده گداها، لگوري، معشوقه .
بزرگتر، ريش سفيد، شيخ السفرائ.
زن بزرگ ، زن والامقام.
(doyly) دستمال كوچك سر سفره .
(doyley) دستمال كوچك سر سفره .
چرت، چرت زدن ( باoff).
دوجين ، دوازده عدد.دوجين .
چرت زننده ، بولدوزر (erzbulldo).
(person displaced =) بي خانمان ، بي مكان ومنزل، تبعيد شده ، سرگردان .
مدير داده پردازي.
زن شلخته ، فاحشه ، جنده بازي كردن ، يكنواخت وخسته كننده ، خاكستري، كسل كننده .
نوعي پارچه كتاني.
خيس وكثيف شدن ( در اثر تماس با آب )، گل آلود شدن ، گلي شدن .
( گ . ش. ) خون سياوشان ( از سوسنيان liliaceae).
درهم، درم ( پول قديمي )، درم ( مقياس وزن ).
(drachmai، drachmae، drachmas. pl) درهم، پول نقره يونان باستان .
( نج. ) صورت فلكي اژدها.
مربوط به دراكو مقنن سختگير آتن ، قوانين حقوقي سخت وبي رحمانه ، اژدهائي.
(.vtand .n) (draught) حواله ، برات، برات كشي، طرح، مسوده ، پيش نويس، (نظ. ) برگزيني، انتخاب، چرك نويس، طرح كردن ، (.vt) (draught) (انگليس ) آماده كردن ، از بشكه ريختن .
اسب باركش، يابو.
نقشه كش، طراح، تهيه كننده لوايح قانوني.
كشاندن ، چيز سنگيني كه روي زمين كشيده ميشود، كشيدن ، بزور كشيدن ، سخت كشيدن ، لاروبي كردن ، كاويدن ، باتورگرفتن ، سنگين وبي روح.
كرجي لاروب.
ماهي گير.
درگل ولاي كشيدن ، چرك كردن ، خيس كردن .
زن شلخته ، (مج. ) داراي دامن كثيف وآلوده .
گلي، كثيف، ژوليده .
كسيكه ( چيزي را ) ميكشد، كشنده .
تور يا دام ( مثل تور ماهيگيري ).
(گ . ش. ) خون سياوشان .
مترجم، ديلماج، ترجمان .
اژدها، ( نج. ) منظومه دراكو.
(گ . ش. ) گياهي از نوع ترنجان يا اژدرباشي.
(ج. ش. ) سنجاقك .
(گ . ش. ) گياهي از نوع ترنجان يا اژدرباشي.
سواره نظام، سواره نظام را هدايت كردن ، بزور شكنجه بكاري واداشتن .
طنابي كه بوسيله آن چيزي را ميكشند يا اينكه روي زمين كشيده ميشود.
زهكش، آبگذر، زهكش فاضل آب، آب كشيدن از، زهكشي كردن ، كشيدن (باoff ياaway )، زير آب زدن ، زير آب.
زهكشي، زير آب زني.
( طب ) لوله اي كه با آن چرك را خارج ميكنند، زهكش، آبگذر، كاريز، چرك كش.
اردك نر، مرغابي نر.
درم ( مقياس وزن رجوع شود به drachma)، نوشانيدن ، جرعه جرعه نوشيدن .
درام، نمايش، تاتر، نمايشنامه .
نمايشي، مهيج.
نوعي داستان نمايشي كه درآن يكنفر بتنهائي ظاهر ميشود وبا متكلم وحده است.
كارهاي هنري وخارج از برنامه دبيرستان و دانشكده ، روش نمايش، هنر تاتر، فن نمايش.
بازيگران نمايشنامه ، هنرپيشگان نمايشنامه .
نمايشنامه نويس.
بصورت نمايش در آوردن .
بشكل درام يا نمايش درآوردن .
وابسته به فن نمايش.
فن درام نويسي، شبيه سازي، فن نمايش داستانها.
(barroom =) سالن مشروب فروشي، بار مشروب فروشي.
باپارچه پوشانيدن ، باپارچه مزين كردن .
پارچه فروش، بزاز، پارچه پشمي باف، ماهوت فروش.
پارچه فروشي، ماهوت فروشي، پارچه بافي، تزئينات پرده اي.
موثر، قوي، جدي، عنيف، كاري، شديد.
(draft =) ( صورت انگليسي كلمه draft ).
نوعي بازي چكرز (checkers).
كشيدن ، رسم كردن ، قرعه كشيدن ، قرعه كشي.كشيدن ، رسم كردن ، بيرون كشيدن ، دريافت كردن ، كشش، قرعه كشي.
جلوتر از ديگران حركت كردن ( در مسابقه وغيره )، ديگران را پست سرگذاشتن .
كاستن ، كم كردن ، جدا كردن ، مجزا كردن ، دور كردن از.
نزديك شدن ( به )، باعث شدن ، متصل شدن ، عهده كسي برات كشيدن .
استخراج كردن ، بيرون كشيدن از.
مرتب كردن ، كارها را تنظيم كردن ، سيخ ايستادن .
اشكال، مانع، زيان ، بي فايدگي.
ميله اي كه واگونهاي قطار را به لكوموتيو متصل ميكند، ميله اتصال واگون .
كنگره هاي موجود بين كام وزبانه كه باهم جفت شده ومحكم مي شود.
پل متحرك ، دريچه متحرك .
برات گير، محال عليه .
كشو، برات كش، ساقي، طراح، نقاش، زير شلواري.
رسم، نقشه كشي، قرعه كشي.ترسيم، طرح، هنر طراحي، تابلو نقاشي.
چيز جالب توجه ، موجب جلب توجه ، جالب.
پونز.
اطاق پذيرائي، سالن پذيرائي.
چاقوي دو دسته .
كشيدن ، كشيده حرف زدن ، آهسته و كشيده ادا كردن .
كره آب كرده وآميخته با آرد.
حاشيه توري پارچه ، حاشيه دوزي.
مفتول كشي، مفتول كشي كردن .
نخ كشي، طناب كشي ( براي پرده وغيره ).
لوله دوربين ، ديدگاه ميكرسكوپ يا دوربين .
گاري كوتاه بي لبه ، چهارچرخه باركشي، با چهارچرخه باركشيدن .
چهارچرخه ياگاري مخصوص بارگيري وباراندازي، هزينه بارگيري وبار اندازي ( جنس ازكشتي وترن وغيره ).
گاري كش، گاري بر، چهارچرخه كش.
ترس، بيم، وحشت، ترسيدن ( از ).
وحشتناك ، بد.
لباس باراني، آدم بي باك ، بي پروا.
خواب، خواب ديدن ، رويا ديدن .
جعل كردن ، بطور واهي چيزي را ساختن .
آدم خيال باف.
سرزمين خواب وخيال.
(dreamy) خواب مانند.
عالم رويا.
(dreamlike) خواب مانند، خواب آلود، رويائي، خيالي.
دلتنگ كننده ، مايه افسردگي.
لاروب، آلت تنقيه قنات ومانند آن ، لاروبي كردن .
رسوب، درده ، ته نشين ، آشغال، پس مانده ، مدفوع.
درد (dord)، باقي مانده ، چيز پست وبي ارزش.
خيساندن ، نوشانيدن ، آب دادن .
لباس پوشيدن ، جامه بتن كردن ، مزين كردن ، لباس، درست كردن موي سر، پانسمان كردن ، پيراستن .
صندلي هاي رديف جلو تماشاخانه .
ملامت سخت، سخت ملامت كردن .
آخرين تمرين نمايش كه بازيگران بالباس كامل نمايش بر روي صحنه ميايند.
پيراهن سفيد مردانه ، پيراهن عصر مردانه ، پيراهن لباس رسمي.
لباس رسمي شب.
ميز ياقفسه آشپزخانه ، ( آمر. ) ميز آرايش، كمد، ميز كشودار وآينه دار.
مرهم گذاري وزخم بندي، مرهم، چاشني، ( درجمع ) مخلفات، آرايش، لباس.
لباس خواب.
اطاق رخت كن ( درتئاتر وغيره )، اطاق ويژه آرايش.
درمانگاه كمك هاي اوليه وزخم بندي.
ميز آرايش، ميز آينه دار وكشودار.
خياط زنانه .
خياطي ( زنانه ).
مقدار كمي، يك قطره ، اندك .
چكانيدن ، خرده خرده پيش بردن (توپ فوتبال را )، چكشيدن ، پابپا كردن ( توپفوتبال ).
خرد، تكه ، قطره .
ميوه خشك كرده ، خشكبار.
(enedzwi =) چروكيده ، خشكيده ، پلاسيده .
(.n) ( dryer) كسي ياچيزي كه ميخشكاند، (.adj) خشك تر، (driest) خشك ترين .
خشك تر، خشك ترين .
توده باد آورده ، جسم شناور، برف بادآورده ، معني، مقصود، جريان آهسته ، جمعشدن ، توده شدن ، بي اراده كار كردن ، بي مقصد رفتن ، دستخوش پيشامد بودن ، يخرفت.راندگي.
خطاي راندگي.
چوب آب آورده ، تخته پاره روي آب.
تمرين ، مشق نظامي، مته زدن ، مته ، تعليم دادن ، تمرين كردن .
مته اي كه با فشار دست ياماشين چيزي را حفر ميكند، مته فشاري.
تمرين ، تمرين نظامي، حفر، مته زني.
فرمانده تمرين نظامي، سردسته .
(dryly =) بطور خشگ ، با خشگي.
آشاميدن ، نوشانيدن ، آشاميدني، نوشابه ، مشروب.
قابل آشاميدن .
آبخوري، كاسه .
محل عمومي در خيابان براي آب نوشيدن .
چكيدن ، چكه كردن ، چكانيدن ، چكه .
خشك كردن پارچه بدون چلاندن آن .
قطره چكان .
باراني، هواي گرفته ، كسل كننده .
لباس رسمي.
راندن ، بردن ، عقب نشاندن ، بيرون كردن ( باout)، سواري كردن ، كوبيدن ( ميخ وغيره ).تحريك كردن ، راندن .
تسمه محرك .
چرخ تسمه محرك .
جريان تحريك .
تپش تحريك .
(مك . ) ميل لنگ .ميله محرك ، محور محرك .
سيم پيچ تحريك .
گليز، آب دهان جاري ساختن ، از دهن يا بيني جاري شدن ، دري وري سخن گفتن .
محرك ، راننده .راننده ، شوفر، سورچي، گاري چي.
واحد محرك .
نمنم باران ، ريز باريدن .
خنده آور، مضحك ، مسخره آميز، لودگي كردن .
لودگي، مسخرگي، شوخي.
شتر جماز، آدم احمق.
كشتي جنگي يا بازرگاني قرون وسطي.
زنبور عسل نر، وزوز، سخن يكنواخت، وزوز كردن ، يكنواخت سخن گفتن .
گليز، آب از دهان تراوش شدن ، اظهارخوشحالي كردن ، ياوه سرائي كردن ، آدم احمق.
افكندن ، سستي، افسرده و مايوس شدن ، پژمرده شدن .
پژمرده .
درج تصادفي.
حذف تصادفي، از قلم افتادگي.
افت، سقوط.ژيگ ، قطره ، چكه ، نقل، آب نبات، از قلم انداختن ، افتادن ، چكيدن ، رهاكردن ، انداختن ، قطع مراوده .
افتادن ، جاافتادن ( خط يا رديف نوشته ).
عقب افتادن از، عقب ماندن .
بكسي سر زدن ، ديدن ، مختصر كردن .
پتك خودكار آهنگري.
سرزدن ، اتفاقا ديدن كردن ، انداختن در.
روميزي آويخته از اطراف ميز.
نامه پست شهري.
بخواب رفتن ، ( مج. ) مردن .
پتك خودكار آهنگري.
قطره كوچك .
كسي كه ترك تحصيل ميكند.
ميوه نرسيده اي كه از درخت بفتد.
تخم مرغ آب پز.
چكاننده ، قطره چكان ، آويخته .
استسقائي، خيزدار، متورم، پف آلود.
خيز، ورم، استسقائ.
(گ . ش. ) دروزرا گياه حشره خوار باتلاقي.
( روسي ) درشكه .
كف روي سطح فلزات مذاب، مواد خارجي، تفاله .
(drouth) خشكي، خشك سالي، تنگي، ( ك . ) تشنگي.
خشك ، بي آب.
(drought) خشكي، خشك سالي، تنگي، ( ك . ) تشنگي.
رمه ، گله ، دسته ، محل عبور احشام، ازدحام.
چوبدار، گله فروش، دلال گاو و گوسفند.
غرق كردن ، غرق شدن ، خيس كردن .
خواب آلود كردن ، كند شدن ، چرت زدن .
از روي خواب آلودي.
خواب آلود، چرت زن ، كسل كننده .
زدن ، كتك زدن ، چوب زدن ، شكست دادن .
دارو، دوا زدن ، دارو خوراندن ، تخدير كردن .
گليم پشمي، پارچه پشمي زمخت.
دوا فروش، داروگر.
داروخانه ، دوا فروشي.
كاهن ، فالگير، دروئيد، كشيش.
چليك ، طبل، دهل، ظرف استوانه شكل، طبل زدن .طبله ، طبل.
فرمانده طبالان ، طبل بزرگ .
زني كه رهبر طبالان است، پيرو موزيك .
چاپگر طبله اي.
ضربه طبل، صداي كوس يا طبل.
طبال.
پوست طبل، روي طبل، پرده صماخ.
محاكمه صحرائي.
چوب طبل، ران مرغ.
مست، مخمور، خيس، مستي، دوران مستي.
آدم مست، ميخواره ، خمار.
مست.
مستي.
(گ . ش. ) داراي ميوه آلوئي، شبيه آلو.
شفت، ميوه آلوئي ( از قبيل گوجه وگيلاس وغيره ).
آلوچه ، ميوه آلو مانند.
( ezdru) يكي از فرقه هاي سياسي ومذهبي اسلام، بلوردان .
(druse) يكي از فرقه هاي سياسي و مذهبي اسلام، بلوردان .
(.adj) خشك ، بي آب، اخلاقا خشك ، (.viand .vt.n) خشك كردن ، خشك انداختن ، تشنه شدن .
باطري خشك ، پيل خشك .
باطري خشك .
خشك شوئي كردن ، لباس را با بخار تميز كردن .
خشك شوئي.
كشتي را در حوضچه تعمير گذاردن ، محل تعمير كشتي.
مزرعه ديم، ديم كاري.
( طب ) قانقراياي خشك .
خشكبار، اجناس خشك .
يخ خشك ، يخي كه از جامد كردن اكسيد دو كربن بدست ميايد.
مقياسات واوزان اجسام خشك وجامد، پيمانه خشكبار.
دايه ، پرستاري كه به بچه شير ندهد، لله .
( طب ) ذات الجنب خشك .
گراور سازي با سياه قلم.
پوسيدگي چوب، فساد اجتماعي واخلاقي.
رانش آزمايشي، رانش تمريني.( نظ. ) عمليات جنگي ( بدون مهمات )، تمرين جنگي ( بدون اسلحه ).
( باgo ياwalk) با كفش خشك ، باپاي خشك .
خشك شوئي، خشك شوئي كردن .
حوري جنگلي، (مج. ) عروس جنگل.
(drier =) ماشين خشك كني.
محوطه محصور ومحدودي براي زراعت وغيره .
بطورخشك .
فروشنده مواد شيميائي وگوشت وترشي، كالباس فروش.
(tremens delirium =) ( طب ) جنون خمري، هذيان الكلي.
تركيب دوتائي، زوجي، توام.
همزاد، دو واحدي.دوتائي، دولا، دوجنبه اي.
عمل همزاد.
دوتائي، دوئي، دوتاپرستي، دوخدا گرائي.
همزادي، ثنويت.
دوگانه كردن ، دوتاداشتن از، اثنويت قائل شدن .
باتماس شمشير بشانه شخصي لقب شواليه باو اعطا كردن ، تفويض مقام كردن ، چرب كردن ، ( در سينما) فيلم را دوبله كردن .
دوبله كننده .
(dubbing =) روغن چرم، عمل پيراستن .
شك ، ترديد، فريب.
در شك بودن ، ترديد.
( =dubitable) مورد شك ، مشكوك .
(=dubious) مورد شك ، مشكوك .
وابسته به دوك ، قلمرو حكومت دوك ، مقام دوك .
مسكوك طلاي قديمي.
دوشس، بانوي دوك .
قلمرو دوك .
اردك ، مرغابي، اردك ماده ، غوطه ، غوض، زير آب رفتن ، غوض كردن .
اردك نر، پرتاب سنگ روي آب بطوريكه قبل از فرورفتن در آب بچند نقطه از سطح آببخورد.
سهل، آسان ، كار آسان وسهل.
داراي پاهاي شهن ، پا اردكي.
جوجه اردك ، بچه اردك .
اردك نر، پرتاب سنگ روي آب بطوريكه قبل از فرورفتن در آب بچند نقطه از سطح آببخورد.
( گ . ش. ) سيز آب، خزه ، عدس آبي.
مجرا، لوله آب، خط سير، مجراي لنف.
هادي، مجرائي.
(تش. ) غده دروني، غدد مترشح داخلي.
لوله كوچك ، مجراي كوچك .
نوعي پارچه پشمي، منفجر نشده ، آدم مهمل، ترقه خراب، هرچيز خراب.
(=duddy) ژنده پوش، كهنه پوش.
(=duddie) ژنده پوش، كهنه پوش.
آدم شيك پوش، شخص.
گله داري واسب سواري وحشم داري ( غرب آمر. ).
( ايرلند ) پيپ يا چپق گلي كوتاه .
غيظ، رنجش، اوقات تلخي، دسته خنجر.
بدهي، قابل پرداخت، مقتضي، مقرر.مقتضي، حق، ناشي از، بدهي، موعد پرداخت، سر رسد، حقوق، عوارض، پرداختني.
سر رسيد، موعد مقرر.
بعلت، بسبب.
جنگ تن بتن ، دوئل، دوئل كردن .
(=dueller) دوئل كننده .
دوئل كننده .
(=dueler) دوئل كننده .
دوئل كننده .
اهل دوئل.
( در خانواده اسپانيولي ) زن سالمندي كه مراقب دختران وزنان جوان است، گيس سفيد.
(مو. ) قطعه موسيقي يا آواز دونفري، دونفري خواندن ، دونفري نواختن .
خمير، سبزي هاي فاسد جنگل، خاكه زغال سنگ ، سرقت گوسفند، تغيير علامت.
لوازم واثاثه قابل حمل، نوعي پارچه پشمي وضخيم وخشن .
( =duffre) (ز. ع. ) آدم احمق وكودن ، جنس بنجل، دست فروش.
لوازم واثاثه قابل حمل، نوعي پارچه پشمي وضخيم وخشن .
كيسه لوازم شخصي.
(ز. ع. ) آدم احمق وكودن ، جنس بنجل، دست فروش.
نوك پستان .
حفر شده ، كنده شده ، پناهگاه موقتي.
(ج. ش. ) غزال كوچك آفريقائي.
دوك ، لقب موروثي اعيان انگليس.
قلمرو دوك .
شيرين ، مليح، نوعي آلت موسيقي.
شيرين كردن ، ملايم كردن ، اصلاح كردن .
( مو. ) سنتور.
كند، راكد، كودن ، گرفته ، متاثر، كند كردن .
آدم كودن ، نادان .
كندي.
كندي.
احمق، مسخره .
احمق، مسخره .
حسب المقرر، حسب الوظيفه ، بقدر لازم، بموقع خود.
( در روسيه ) مجلس شوراي منتخب شهر، انجمن شهر، مجلس شوراي روسيه تزاري.
زبان بسته ، لال، گنگ ، بي صدا، كند ذهن ، بي معني، لال كردن ، خاموش كردن .
(سابقا) نمايش صامت وبدون حرف، پانتوميم (pantomime)، نمايش با اشاره وحركات.
دمبل، اسباب ورزشي.
لال كردن ، متحير كردن ، بلاجواب گذاشتن .
متحير، مات، مات ومبهوت.
لال كردن ، متحير كردن ، بلاجواب گذاشتن .
طبل زن ، طبال.
ساختگي، تصنعي، زائد.شخص لال وگيج وگنگ ، آدم ساختگي، مانكن ، مصنوعي، بطورمصنوعي ساختن ، آدمك .
نشانوند ساختگي.
زباله ، آشغال، موادي كه موقتا براي استعمال انبار ميشود، تفكر، خيال، جنس را(براي رقابت) بقيمت خيليارزان فروختن ، فرورفتن درخيالات واهي، حالت مالخوليائي.رو گرفت، روبرداري كردن .
مقابله حين روبرداري.
نوار روبرداري.
كاميون كمپرسي.
روبرداري.
آشغال وار.
نوعي پودينگ كه محتوي ميوه پخته است.
افسردگي، پكري.
كوتاه ، خپله ، گردن كلفت.
رنگ قهوه اي كمرنگ ، سمند، خاكي، اسب كهر، سماجت كردن ، آزار دادن .
استدلال كننده موشكاف، كودن ، بيشعور.
كودن ، بيشعور، كله خر.
ريگ روان ، خاكريز ياتپه شني ساحل كه بادآنها را جابجا ميكند، توده شن ساحلي، تل شني.
كود، مدفوع حيوانات (مثل گاو واسب )، پشكل، كود دادن ، سرگين .
نوعي پارچه پنبه اي نامرغوب زبر وخشن ، لباسي كه از اين پارچه درست شود.
محبس، زندان ، سياه چال، به سياه چال انداختن .
توده مزبله ، توده فضولات.
در مايع فرو كردن ( هنگام خوردن )، غوطه دادن .
كاه وپوشال ومواد سبكي كه لاي ظروف ومال التجاره مي گذارند تا از آسيب مصون بماند.
(مو. ) آواز يا موسيقي دو نفري.
عدد يك با صفر.
مربوط به شماره يا قسمتي، دوازده تائي، اثني عشري.دوازده دوازدهي.
اثني عشري.
(تش. ) روده اثني عشر، دوازدهه .
گفتگوي دو بدو، صحبت دونفري، محاوره .
انحصار فروش كالا بين دو نفر، انحصار دو نفري.
انحصار خريد كالا بطور دو نفري.
آدم گول خور، ساده لوح، گول زدن .
گول زني، حماقت.
دولائي، دوبل، دو جزئي.
دولائي، دوتائي، دوسمتي، خانه دوخانواري.مضاعف، دورشته اي، دولا.
مجراي دو رشته اي.
كامپيوتر مضاعف.
پيشانه مضاعف.
مخابره دورشته اي.
مضاعف سازي، دو رشته اي كردن .
دونسخه اي، المثني نوشتن يا برداشتن ، دو نسخه كردن .المثني، دو نسخه اي، تكراري، تكثيركردن .
نسخه برداري، تكرار، تكثير.دونسخه نويسي، تكرار.
مقابله از راه تكرار.
ماشين نسخه برداري، ماشين تهيه رونوشت.
دوروئي، دورنگي، تزوير، ريا، دولائي.
دوام، بقا، پايائي، ديرپائي، ماندگاري، مقاومت.
باودام، پايا، ديرپاي.
كالاي بادوام يا فاسد نشدني، كالاهاي ديرپاي.
دوام، بقائ، حبس، توقيف.
مدت، طي، سختي، بقائ.مدت، استمرار.
زحمت كش، جان كن ، جان كندن ، رنجبر.
كار سخت وخسته كننده ، جان كني.
سختي، سفتي، محكمي، شدت، رفتار خشن وتند، اكراه ، اجبار.
(گ . ش. ) درخت قهوه سوداني.
درمدت، هنگام، درجريان ، در طي.
(گ . ش. ) بلوط جنگلي.
(ج. ش. ) خوك بزرگ وقرمز آمريكائي.
سختي سنج، اسبابي كه بوسيله آن سختي وسفتي اجسام را معين ميكنند.
(گ . ش. ) ذرت خوشه اي.
تاريك وروشن ، هواي گرگ وميش، هنگام غروب، تاريك نمودن .
تاريك ، مبهم.
خاك ، گرد وخاك ، غبار، خاكه ، ذره ، گردگيري كردن ، گردگرفتن از( باoff)، ريختن ، پاشيدن (مثل گرد )، تراب.
سرپوش غبارگير.
كاغذي كه با آن كتاب را جلد ميكنند، جلد كاغذي روي كتاب.
سطل خاكروبه ، آشغال داني، زباله داني.
گردگير، وسيله گردگيري، ( آمر. ) روپوش.
سپور، مامور تنظيف، خاكروبه بر، رفتگر.
خاك انداز.
نزاع، دعوا، گردگيري.
گردوخاكي.
(.n and .adj) هلندي، زبان هلندي، (.vi and .vt and . adv) هركس بخرج خود، دانگي.
مهماني دانگي ( كه هركسي خرج خودش را ميدهد ).
كسي كه به سختي ديگري را ملامت كند.
گماشت شناس، وظيفه شناس، مطيع، فروتن ، حليم.
گمرك بردار.
گماشت شناس، وظيفه شناس.
كار، خدمت، ماموريت.گماشت، وظيفه ، تكليف، فرض، كار، خدمت، ماموريت، ( درجمع ) عوارض گمركي، عوارض.
چرخه كار.
بخشوده از حقوق گمركي.
شريك مقام، شريك رتبه ، حكومت دو نفري.
اشتراك دو نفرهم رتبه دركاري، حكومت دو نفري.
پارچه مخملي نرم ولطيف.
كوتوله ، قدكوتاه ، كوتوله شدن ، كوتاه جلوه دادن .
ساكن بودن ، اقامت گزيدن .
مسكن .
رفته رفته كوچك شدن ، تدريجا كاهش يافتن ، كم شدن ، تحليل رفتن .
شماره دو، جفت، اتم يا مولكول يا عنصري كه از دو واحد تشكيل شده است، اثنوي.
دوتائي.
عمل دوتائي.
عملگر دوتائي.
حكومت دوپادشاه ، حكومت دو مجلسي، سيستم دو مجلسي.
رنگ ، رنگ زني، رنگ كردن .
كارخانه رنگ سازي.
رنگرز.
(گ . ش. ) طاووس پاكوتاه ، طاووسي رنگ .
(گ. ش. ) اسپرك زرد رنگ .
مواد رنگي و رنگرزي.
(گ . ش. ) ميناي مصري.
مردني، درحال نزع، مردن ، مرگ .
(=dike) سد، ديواري كه براي جلوگيري از آب دريا مي سازند (در هلند )، آب بند، بند آب.
وابسته به نيروي محركه ، جنباننده ، حركتي، شخص پرانرژي، پويا.پويا.
تخصيص پويا.
مقابله پويا.
رو گرفت پويا.
خطاي پويا.
حافظه پويا.
جابجائي پويا.
ثبات تغيير مكان پويا.
انباره پويا.
ساخت پويا.
زيرروال پويا.
آزمون پويا.
پويائي شناسي، مبحث حركت اجسام، مكانيك حركت.
قدرت تحرك ، پويائي.
ديناميت، با ديناميت تركاندن ، منفجر كردن .
دينام، دينامو.
داراي نيروي محركه برقي.
عضو سلسله پادشاهان ، سرسلسله ، مقتدر، حاكم، سردودمان .
دودماني، سلسله اي.
سلسله ، دودمان ، خاندان پادشاهان ، آل.
( طب ) بدمزاجي، اختلال مزاجي يا دماغي.
( طب ) اسهال خوني، ديسانتري، ذوسنطاريا.
عمل يا كار معلول وغير عادي، عدم كار، معلولي.
مضر براي صفات وخصوصيات ارثي، معلول.
مبحث مطالعه فساد نسل وتباهي نژادي، مبحث فساد نسل.
داراي خاطرات بد، داراي تذكرات نامساعد.
( طب ) قاعدگي دردناك ، عسرالطمث دشتاك .
( طب ) عدم هضم، اختلال هضم، بدي گوارش، سوئ هاضمه ، بدگواري.
داراي اختلال هاضمه ، بدگوار، غمگين ، بدخلق.
( طب ) عسر البلع، اشكال در بلعيدن غذا، دشخوري.
( طب ) عدم قدرت تكلم، دشواري در سخن ، ديسفازي، دشگوئي.
(طب) عدم قدرت تكلم، اشكال در حرف زدن ، دشوائي.
( طب ) بي آرامي، بيقراري، احساس ملالت وكسالت.
(=dypnoea) ( طب) دشدمي، عسرالتنفس، ناراحتي درتنفس.
( طب ) تغذيه معيوب ياناقص، نقص تغذيه .
(=dysury)( طب ) ادرار همراه با سوزش واشكال، عسرالبول.
پنجمين حرف الفباي انگليسي.
هر يك ، هريك از، هريكي، هر.
يكديگر، همديگر، بيكديگر.
مشتاق، ذيعلاقه ، ترد و شكننده .
بيش از حد مشتاق، كاسه گرم تر از آش.
عقاب، شاهين قره قوش.
جوجه عقاب.
موج يا سدخيلي مرتفع.
(انگليس) رئيس يا ريش سفيد ايالت، كدخدا.
گوش، شنوائي، هرالتي شبيه گوش يا مثل دسته كوزه ، خوشه ، دسته ، خوشه دار يا گوشدار كردن .
درد گوش، گوش درد.
قطره گوش، گوشواره .
(تش.) پرده گوش، پرده صماخ.
گوش دار، (گ .ش.) خوشه دار، خوشه كرده ، سنبله دار.
بازگوي خبر، خبرچين .
(انگليس) كنت، (درشعر) سرباز دلير.
زودي.
قسمت آويزان گوش، نرمه گوش، لاله گوش.
زود، بزودي، مربوط به قديم، عتيق، اوليه ، در اوايل، در ابتدا.
نشان هويت، نشان كردن ، اختصاص دادن ، كنار گذاشتن .
گوش پوش.
تحصيل كردن ، كسب معاش كردن ، بدست آوردن ، دخل كردن ، درآمد داشتن .
جدي، دلگرم، باحرارت، مشتاق، صميمانه ، سنگين ، علاقه شديد به چيزي، وثيقه ، بيعانه .
بيعانه ، پيش بها.
درآمد، دخل، مداخل، عايدي.
سمعك ، بلندگوي گوشي، گوشي تلفن .
گوشواره ، حلقه ، آويز.
صدارس، گوش رس.
گوشخراش.
خاك ، زمين ، سطح زمين ، كره زمين ، دنياي فاني، سكنه زمين ، با خاك پوشاندن .
زمين شناسي، خاك شناسي.
خاك زاد، خاكي، فاني، پست.
درخاك ريشه دوانده ، متوجه بسوي زمين .
خاكي، گلي، سفالي، مادي، جسماني.
سفالين ، سفال، ظروف گلي، گل سفالي.
خاكي، زميني.
زمين لرزه ، زلزله .
مهم، اساسي.
بسوي زمين ، بطرف زمين .
پشته خاك ، ختل خاكي، خاك ريزي، سنگر.
خاكي، خاك مانند، زميني، دنيوي.
ژفك ، جرم گوش، چرك گوش.
نجوا كننده ، جاپلوس، گوش خيزك .
آساني، سهولت، آسودگي، راحت كردن ، سبك كردن ، آزاد كردن .
توام باراحتي.
سه پايه نقاشي.
(حق) حق ارتفاقي، راحتي، آسايش، راحت شدن از درد، منزل.
به آساني.
آساني.
خاور مشرق، شرق، خاورگرائي، بسوي خاور رفتن .
بسوي شرق، رو به مشرق.
عيد پاك .
(گ . ش. ) نوعي سوسن .
از طرف شرق، مانند بادخاوري، بسوي شرق.
اقصي نقطه ئ شرقي، شرقي ترين نقطه .
شرقي، خاوري، ساكن شرق، بطرف شرق.
نيمكره شرقي.
اقصي نقطه ئ شرقي، شرقي ترين نقطه .
خاورگرائي.
روبخاور، رو به مشرق، شرقي.
آسان ، سهل، بي زحمت، آسوده ، ملايم، روان ، سليس.
آسان گير، آسان ، بي قيد.
خوردن ، مصرف كردن ، تحليل رفتن .
خوردني، ماكول.
آسان ، سهل، بي زحمت.
رستوران .
پيش آمدگي لبه بام، هر چيزي كه كمي پيش آمدگي دارد.
استراق سمع كردن .
جزر، فروكش، فرونشيني، (مج. ) زوال، فروكش كردن ، افول كردن .
(=vulcanite) كائوچو يا لاستيك سياه و سخت.
آبنوسي رنگ كردن ، آبنوسي كردن چوب.
آبنوس، درخت آبنوس.
گرمي و نشاط.
احساساتي، پر هيجان ، با حرارت، گرم، جوشان .
سخت، عاجي.
( طب ) سفت و سخت، عاجي، سختي، حالت عاجي.
بي آرام، بيقرار.
گريزنده از مركز، بيرون از مركز، ( مج. ) غير عادي، غريب، عجيب.
دوري از مركز، گريز از مركز، غرابت، بي قاعدگي.
كشيش، علم اداره ئ كليساها، مربوط به كليسا، اجتماعي.
كليساگرائي.
كليساشناسي.
زن رامشگري كه در حين رقص تكه تكه لباس خود را درميآورد و تقريبا عريان مي رقصد.
( ج. ش. ) پوست اندازي ( مثل مارو كرم ابريشم)، پوست ريختن .
قراردادن حيوان يا گياهي در محل ديگري، نشائ، نقل و انتقال جانور يا گياه به محيط تازه .
جامع، كامل، شامل همه ئ جزئيات، مشبع.
ستون پله ، بصورت پلكان در آوردن ، پله ، رده .
پلكاني.ستون پله ، بصورت پلكان در آوردن ، پله ، رده .
(گ . ش. ) تيغدار، (ج. ش. ) شبيه خوارپوست دريائي.
(ج. ش. ) سنگواره خارپوشت.
(ج. ش. ) خارپوست، حيواني از دسته خارپوستان .
( ج. ش. ) خاردار، داراي صفات خوارپوست دريايي يا توتيائالبحر.
خارپوست دريايي، بلوط دريايي.
طنين ، پژواك .انعكاس صدا، طنين صدا، پژواك ، توف، خنيدن .
مقابله ، بكمك طنين .
عمق ياب صوتي، انعكاس سنج صدا.
طنين زدا.
انعكاسي، پژواكي.
(طب ) تكرار و تقليد سخنان ديگران كه گاهي نوعي مرض ميشود.
شيريني خامه دار و بستني دار.
( طب ) تشنج آبستني، غش آبستني.
روشني خيره كننده ، درخشش، افتضاح، سروصدا زياد.
گلچين كننده ، از هر جا گزيننده ، منتخبات.
گلچيني.
گرفتگي، گرفت، كسوف يا خسوف، تحت الشعاع قرار دادن .
مربوط به خسوف و كسوف.
سرود چوپاني، شعر دشتي، شعر كوتاه .
بوم شناس.
(=oecology) علم عادت وطرز زندگي موجودات و نسبت آنها با محيط، بوم شناسي.
استفاده از روشهاي آماري در بررسي مسائل اقتصادي.اقتصاد سنجي.
اقتصادي.
علم اقتصاد، اقتصاديات.
متخصص اقتصاد.
صرفه جوئي كردن ، رعايت اقتصاد كردن .
اقتصاد.صرفه جوئي، اقتصاد، علم اقتصاد.
بخشي از جامعه و بوم كه تشكيل يك واحد فاعله در طبيعت بدهد.
بخش فرعي از نوع مستقل جانور يا گياه كه افراد آن باهم اختلاط و امتزاج نموده و بخشواحد فرعي تشكيل ميدهند.
رنگ كتان شسته نشده ، زرد آهوئي.
وجد، خلسه ، حظ ياخوشي زياد.
نشئه شده ، بوجد آمده ، نشئه اي، جذبه اي.
واقع در سطح غضروف.
بخش خارجي ياخته ، پوسته خارجي سلول.
(=ectogenous) (در مورد باكتري) قادر بادامه زندگي درخارج از ميزبان خود.
انگل خارجي ( كه در قسمت خارجي ميزبان زندگي ميكند)، انگل برون زي، برانگل.
طبقه خارجي سيتوپلاسم كه بدون دانه و نسبتا سفت است، برون مايه .
حيوان خونسرد (poikilotherm).
جهاني، مربوط به سرتاسر جهان (مخصوصا در مورد كليساها گفته ميشود)، عام.
اگزما، سودا.
پرخور.
پرخوري، استعداد خوردن ، شكم پرستي.
خاكي، تحت تاثير خاك (autochthonous).
گرداب كوچك ، چرخ زدن ، جريان مخالف.
جريان گردابي.
(گ . ش. ) امارنطون يا ابزازالعذرا يا گل قديفه .
( طب ) ورم، آماس، خيز.
عدن ، باغ عدن ، بهشت.
جانور بي دندان ، بدون دندان جلو.
(.n) كنار، لبه ، نبش، كناره ، تيزي، برندگي، (.vi and .vt and .n) داراي لبه تيز كردن ، تحريك كردن ، كم كم پيش رفتن ، اريب وار پيش رفتن .لبه .
با روكش لبه اي.
لب بريده ، با بريدگي لبه اي.
لب سوراخ، با سوراخهاي لبه اي.
كارت لب منگنه شده .
با رها شدگي لبه اي.
لبه ، لبه گذاري.
خوردني، ماكول، چيز خوردني، خوراكي.
فرمان ، حكم، قانون .
تهذيب، تهذيب اخلاق، تعليم، تقديس.
عمارت، ساختمان بزرگ مانند كليسا.
تهذيب كردن ، اخلاق آموختن ، تقديس كردن ، تقويت كردن .
ويراستن .نشر كردن ، آماده چاپ كردن ، تغيير دادن يا تصحيح كردن ، تنظيم كردن ، ويراستن .
ويرايش.
ويرايش.چاپ، ويرايش.
ويرايشگر ويراستار.ويراستار، ويرايشگر.
سرمقاله .
سرمقاله نويس.
( روزنامه نگاري ) سرمقاله نوشتن .
مقام سردبيري.
مديرداده پردازي الكترونيكي.
(=educatable) تربيت پذير، تعليم پذير.
(=educable) تربيت پذير، تعليم پذير.
فرهيختن ، تربيت كردن ، دانش آموختن ، تعليم دادن .
تحصيل كرده ، فرهيخته .
آموزش و پرورش.
كارشناس آموزش و پرورش.
كارشناس آموزش و پرورش.
تربيت آميز، معارفي، فرهنگ بخش، تربيتي.
معلم، مربي، فرهيختار.
استنباط كردن ، گرفتن ، استخراج كردن .
دافع.
مارماهي.
(گ . ش. ) علف مارماهي كه گياهي است دريايي.
مخفف ever.
(=eery) وهم آور، ترساننده ، گرفته ، مكدر.
بطور ترسناك .
پاك كردن ، محو كردن ، ستردن ، زدودن .
قابل زدودن .
زدودن .
اثر، نتيجه ، اجراكردن .اثر، نتيجه ، معني، مفهوم، نيت، مفيد، كارموثر، اجراكردن ، عملي كردن ، معلول.
مجري، اثركننده .
موثر، كارگر، كاري، عامل موثر.موثر، قابل اجرا.
نشاني موثر.
زمان موثر، مدت موثر.
انجام شدني، موثر.
فراهم كردن ، موجب شدن ، انجام دادن .
زن صفتي.
زن صفت، نرم، سست، بيرنگ ، نامرد.
بيرون بر، وابر، رگ بيرون بر، وابران .
جوش زدن ، گازدار كردن ( مشروبات وغيره ).
جوش، گاز (نوشيدنيها)، طراوت و شادي.
گازدار.
از كارافتاده ، فرسوده ، نيروي خود را ازدست داده .
موثر.
(=efficacy) اثر، تاثير، سودمندي، درجه تاثير.
اثر، تاثير، سودمندي، درجه تاثير.
بازده ، بهره وري، راندمان .كفايت، عرضه ، ميزان لياقت، توليد، كارآئي، فعاليت مفيد.
بهره ور، موثر، كارآمد.كارآمد، با كفايت، موثر، كارا.
تمثال، صورت، پيكر، تمثال تهيه كردن ، پيكرك .
گل كردن ، شكوفه كردن ، شوره كردن .
شكوفائي، شكفتگي، شوره زني.
پخش، انتشار.
بخارج پخش كننده ، منتشر شونده ، ساري، فاضل آب، نهر فرعي، آب رو.
جريان ( درالكتريسته و نور و مغناطيس )، پخش بخارج، هواي گرفته و خفه ، استشمام هواي خفه و گرفته .
پخش بخارج، انتشار بخارج، جريان .
جريان بخارج، انتشار.
تقلا، تلاش، كوشش، سعي.
جسارت، گستاخي، بيشرمي، چيرگي.
تابش، درخشندگي، شكوه .
درخشنده .
بيرون ريختن از، ريختن ( خون ) پاشيدن ، پخش كردن ، پراكنده و متفرق.
نشد، ريزش، (مج. ) اضافه ، جريان بزور، تظاهر، فوران .
فوران كننده ، پرحرارت و علاقه .
اندكي پس از آن ، بي درنگ .
بخدا ( علامت تعجب ).
(equalitarian) طرفدار تساوي انسان ، تساوي گراي.
مكتب مساوات بشر.
برون كردن ، دفع كردن ، (بخصوص از بدن ).
مدفوع.
تخممرغ، تخم، تحريك كردن .
(=intellectual) روشنفكر، داراي افكار بلند.
مخلوط زرده تخم مرغ و شير.
(گ . ش. ) بادنجان .
پوست تخم مرغ، نازك ، ترد.
(=aegis) حفاظت، حمايت.
(گ . ش. ) نسترن .
ضمير، نفس، خود.
خودپسندي، خود بين ، خودمدار.
اميال و آرزوهاي خود پسندانه ، ايده آل نفساني.
خودپرستي، خودخواهي.
(egotist) خودپرست.
خودپرستي، منت، خودستاني، خود بيني، خودپسندي.
(egoist) خودپرست.
فاحش، بزرگ ، برجسته ، نمايان ، انگشت نما.
خروج، خروجي، دررو، خارج شدن .
خروج.
(ج. ش. ) مرغ ماهيخوار سفيد، حواصيل.
كشور مصر.
مصري.
مصرشناسي.
(ج. ش) مرغابي شمالي، قوي شمالي.
پرنرمي كه از مرغابي شمالي بدست مي آيد، پرقو، لحاف.
روشن ، هويدا.
تصوير خيالي، شبح، بت.
عددهشت.
هجده ، هيجده .
هجدهم، هجدهمين .
هشتمين ، يك هشتم، اكتاو.
(مو. ) نت اكتاو، نت يك هشتم.
هشتادم، هشتادمين ، يك هشتادم.
هشتاد.
كارت هشتاد ستوني.
(كلمه مخالف آن neither است يعني هيج كدام)، هريك از دوتا، اين و آن .
از دهان بيرون پراندن ، دفع كردن ، انزال كردن ، خروج مني.
بيرون دادن ، انزال.
دافع، بيرون اندازنده (مني).
بيرون انداختن ، دفع كردن ، معزول كردن .پس زدن ، بيرون راندن .
مواد بيرون ريخته ، مدفوعات.
قابل دفع يا اخراج.
پس زني، بيرون راني.اخراج.
صندلي هواپيما كه در مواقع اضطراري شخص را از هواپيما بخارج پرتاب ميكند.
دفع، طرد، (حق. ) دعواي استرداد، حق تصرف ملك و مطالبه خسارت.
اضافه كردن بر، افزودن ، جمع كردن ، همچنين .
افزودن به (در آمد)، درازتر كردن ، امتداد دادن ، كسب كردن .
(م. ل. ) سرزمين زر، كشورزرخيز.
استادانه درست شده ، بزحمت درست شده ، به زحمت ساختن ، داراي جزئيات، بادقت شرح دادن .
پيچيدگي، جزئيات.
مشروح، تفضيلي.
كشور ايلام قديم كه درناحيه خوزستان بوده .
ايلامي.
(ج. ش. ) گاو كوهي آفريقائي.
نشاط حياتي، نيروي حياتي.
(ج. ش. ) كفچه مار.
گذشتن ، منقضي شدن ، سپري شدن ، سقوط.
مدت سپري شده .
كشدار، قابل ارتجاع، فنري، سبك روح، كشسان .
قابليت ارتجاعي.
برافراشته ، سربلند، بالا بردن ، محفوظ كردن .
خاصيت انبساط و گسترش ( گازها و هوا)، فنر.
بالابري، رفعت، ترفيع، سرفرازي شادي.
آرنج، دسته صندلي، با آرنج زدن .
نيروي حاصله از كاردستي، كد يمين .
جاي دنج، آزادي عمل، محل فراغت.
مسن ، پيري، زمان پيش، ريش سفيد.
بزرگتر، ارشد، ارشد كليسا، شيخ كليسا.
(گ . ش. )اقطي (sambucus).
مسن ، سالخورده .
بزرگترين ، سالدارترين ، مسن ترين ، ارشد.
(گ . ش. ) زنجبيل شامي، راسن ، نوعي شيريني.
برگزيدن ، انتخاب كردن ، برگزيده منتخب.
راي دادن ، انتخاب، انتخاب نماينده ، گزينش.
فعاليت انتخاباتي كردن .
گزينشي، انتخابي.
گزينگر.
(آمر. ) هئيت انتخاب كنندگان رئيس جمهور.
گزينگرگان ، هئيت انتخاب كنندگان ، حوزه انتخابيه .
(افسانه يونان ) خواهراورستس(orestes).
حب دختر نسبت به پدر و بغض از مادر.
الكتريكي، برقي، كهربائي، برق دهنده .
صندلي اعدام الكتريكي، اعدام بوسيله برق.
(ج. ش. ) يكنوع ماهي بزرگ شبيه مارماهي.
ماشين تحرير برقي.
اتصال برق.
متخصص برق، مكانيك برق.
برق، نيروي كهربائي.
برق رساني.
تحت تاثير برق قرار دادن ، برق زده كردن ، الكتريكي كردن ، به هيجان آوردن .
تجزيه شيميائي بوسيله جريان برق.
ثبت ضربان قلب بوسيله برق.
دستگاه برقي ضربان نگارقلب، تپش نگار.
بابرق كشتن ، مردن در اثر برق.
كشتن يا مرگ دراثر برق.
قطب مغناطيسي، قطب الكتريكي، الكترود.الكترود.
الكتروديناميك .
شاخه اي از علم فيزيك كه در باره اثرات جريان برق بر معناطيس يا روي جريانهايالكتريكي ديگر يا روي خودشان بحث مي كند.
منحني هائي كه توسط دستگاه ثبت امواج مغز ثبت شده است، موج نگاري مغز.
دستگاه ثبت امواج الكتريكي مغز بوسيله برق.
دستگاه ثبت جريانات برق.
الكتروگرافيك .
تجزيه جسمي بوسيله جريان برق.
الكتروليتي.
تجزيه كردن بوسيله جريان برق.
مغناطيس برقي، الكترو مغناطيس.آهني كه بوسيله جريان برق خاصيت مغناطيسي پيدا ميكند، آهن رباي الكتريكي.
وابسته به نيروي مغناطيسي برق.
موجي كه دراثر تاثيرشدت ميدان الكتريسته و مغناطيسي يا تناوب همزمان برروي همايجاد ميشود.
پديده ايجاد قوه آهن ربائي بوسيله جريان الكتريسته و همچنين تاثير قوه آهن ربائيبر جريان برق.
ذوب فلزات بوسيله برق.
كهرباسنج، برق سنج.
متحرك بوسيله برق.
الكترون .الكترون .
پرتوي الكتروني.
ذره بين الكتروني.
لامپ الكتروني.
حسابگر الكترونيكي.
كامپيوتر الكترونيكي.
گزينه الكترونيكي.
الكترونيكي.
شاخه اي از علم فيزيك كه درباره صدور وحركت و تاثيرات الكترون درخلا و گازهاو همچنين استفاده از دستگاههاي الكتروني بحث ميكند.الكترونيك .
ثبت خواص الكتريسته ساكن .
حركت ذرات معلق مايع بوسيله نيروي برق.
آلت توليد الكتريسته ساكن بوسيله القا.
آب فلز دادن ، فلز آب داده ، آبكاري كردن .
برق ياب، برق سنج، تعيين كننده برق، برق نما.
الكترواستاتيكي.
بخشي از علم فيزيك كه درباره پديده هاي قوه جاذبه و دافعه بارهاي الكتريكيگفتگو مينمايد.
(طب) معالجه امراض بوسيله حرارت حاصله از الكتريسته ، معالجه با برق، برق درماني.
مربوط به الكتريسته و حرارت، وابسته به ايجاد حرارت توسط برق.
مربوط به الكتريسته و حرارت، وابسته به ايجاد حرارت توسط برق.
چاپ برقي، جاپ بوسيله برق، گراورسازي برقي، بوسيله برق چاپ كردن ، برق نگاري.
ظرفيت الكتريكي.
ظرفيت الكتريكي.
(داروسازي) معجون ، خميردارو دواي قندي.
صدقه خوري، وابسته به صدقه ، خيراتي.
براز، ظرافت، لطافت، زيبايي، وقار، ريزه كاري، سليقه .
زيبا، با سليقه ، پربراز، برازنده .
مرثيه اي، قصيده اي.
(حق. ) حكم توقيف اموال مديون تا زمان واريز بدهي خود، حكم تامين مدعي به .
شعر مرثيه گفتن ، قصيده نوشتن ، مرثيه سرائي.
مرثيه ، سوگ شعر.
الكترو مغناطيس.
عنصر.جسم بسيط، جوهر فرد، عنصر، اساس، اصل، محيط طبيعي، آخشيج، عامل.
مقدماتي، ابتدائي، اصلي.
مقدماتي، ابتدائي، اصلي.ابتدائي، مقدماتي.
تابع ابتدائي.
(گ . ش. ) درخت لامي.
(من. ) تكذيب قياسي، رد از روي قياس و صغري و كبري، سفسطه .
پيل، فيل.
دائالفيل، پيلپائي.
پيلي، پيل مانند، پيلسان ، كلان ، ستبر، عظيم الجثه ، بد هيكل.
(فيزيك ) سلول فوتوالكتريك ، چشم الكتريكي.
بلند كردن ، بالابردن ، ترفيع دادن ، عالي كردن ، نشاط دادن ، افراشتن .
خط آهن هوائي، ترن هوائي.
بلندي، جاي بلند وبرآمدگي، ترفيع.
آسانسور، بالابرنده ، بالابر.
يازده ، عدد يازده .
سوراخ رديف يازدهم.
يازدهم، يازدهمين .
جن ، پري.
مانند جن يا پري، وابسته به جن ، كوتوله .
مثل جن وپري.
(م. ل. ) گيس جني، موي درهم وبرهم، موي ژوليده ، زلف پريشان .
بيرون كشيدن ، استخراج كردن ، استنباط كردن .
استحراج، استنباط.
حذف كردن ، ادغام كردن ، از آخر برداشتن .
شايستگي.
قابل انتخاب، واجد شرايط، مطلوب.
زدودن ، رفع كردن .حذف كردن ، محو كردن ، (از معادله ) بيرون كردن ، رفع كردن ، برطرف كردن .
حذف.زدودگي، رفع.
حذف، ادغام، باقوه مكانيكي شكستن .
سرآمدن ، برگزيدن ، نخبه ، زبده ، گلچين ، ممتاز.
اكسير، كيميا.
مربوط به بدوره ملكه اليزابت.
گوزن شمالي.
نام اندازه اي كه در انگليس نزديك سانتيمتر است، (معني تقريبي) مقياس طول.
(هن. ) بيضي، شلجمي، تخم مرغي، حذف، ادغام.
حذف، انداختگي، انداختن لغات.
بيضي.
بيضي، (د. ) افتاده ، محذوف.
(گ . ش. ) نارون قرمز.
شيوه سخنوري، حس تقرير، سخن سرائي.
(گ . ش. ) جنس گياهان كوچك و آبزي و تك هسته اي در آمريكا.
دورنگاه داشتن از، پنهان كردن .
كشيده كردن ، دراز كردن ، امتداد دادن ، باريك شدن .
كشيدگي، دراز شدگي.
فرار كردن با معشوق، ( در مورد زن يا شوهر) گريختن ، فرار كردن .
شيوائي، فصاحت، سخنوري، علم فصاحت، علم بيان .
فصيح، شيوا، سخنور، سخن ارا.
(=other) ديگر، جز اين .
درجاي ديگر، بجاي ديگر، نقطه ديگر.
روشن كردن ، توضيح دادن ، شفاف، روشن .
توضيح، روشنسازي.
اجتناب كردن از، طفره زدن ، دوري كردن از.
گريز، طفره ، اغفال، اجتناب.
گريزان ، فراري، كسي كه از ديگران دوري ميكند، طفره زن .
شستن ، پاكيزه كردن .
شستشو، پاكيزه سازي.
ظرف بظرف كردن ، آهسته خالي كردن ، صاف و خالص كردن .
(درمورد خاك ) بوسيله باد و باران نقل و انتقال يافتن .
انتقال بوسيله بادوباران .
خاك بادآورده و متراكم.
(ج. ش. ) بچه مارماهي.
بهشتي، (م. ل. ) وابسته به (elysium)، اهل بهشت، علوي.
(دراساطير يونان ) بهشت.
(elytrum) قاب يا بال حشرات، مهبل.
قاب يا بال حشرات، مهبل.
لاغر كردن ، نزار كردن ، بي قوت كردن ، تحليل رفتن .
لاغري، نزاري.
ناشي شدن ، سرچشمه گرفتن ، بيرون آمدن ، جاري شدن ، تجلي كردن .
تجلي، نشئه .
ازقيد رها كردن ، از زير سلطه خارج كردن .
آزادي، رهائي، رستگاري، رهاسازي، تخليص.
رهائي دهنده ، آزاد كننده .
برداشتن حاشيه از، دوبيني و نامنظم بيني.
از مردي انداختن ، اخته كردن ، (مج. ) سست كردن .
ازمردي انداختن .
موميائي كردن ، با عطر و روغن تدهين كردن .
موميائي كردن .
خاك ريزي كردن ، بلندي يا پشته ساختن ، با خاك يا سنگ محصور كردن .
پشته ، ديوار خاكي، خاكريزي.
ممنوعيت، تحريم، مانع، محظور.
دركشتي سوار كردن ، دركشتي گذاشتن ، عازم شدن ، شروع كردن .
سواركشتي شدن .
دست پاچه كردن ، برآشفتن ، خجالت دادن ، شرمسار شدن .
خجالت.
(ambassador) سفير، ايلچي، سفير كبير.
اعزام سفير، مقام سفارت، مقام ايلچي سفارت.
سفارت كبري، ايلچي گري، سفارت خانه .
صف آرائي، حاضر بجنگ شدن ، تحت فشار شديد قرار دادن .
محصور كردن (درخليج)، حبس كردن ، توقيف كردن .
حبس در خليج قرار دادن .
جاسازي كردن .نشاندن ، فرو كردن ، خواباندن ، محاط كردن ، دور گرفتن ، جادادن ، در درون كار كردن .
جاسازيشده .
جايگزيني، جادادن .
آرايش كردن ، آرايش دادن ، زينت دادن ، زيبا كردن ، پيراستن .
آرايش، تزئين .
خاكه زغال نيمسوز، اخگر، خاكستر گرم (بيشتر در جمع).
اختلاس كردن ، دستبرد زدن به ، حيف و ميل كردن ، دزديدن ، بالا كشيدن .
اختلاس، دزدي، حيف وميل.
تلخ كردن ، ناگوار كردن ، بدتر كردن .
روشن كردن ، مشتعل كردن .
بانشانهاي نجابت خانوادگي آراستن ، تعريف كردن .
نشان ، نشانه ، علامت، شعار، (ك . ) تمثيل، با علايم نشان دادن .
(emblematical) مشعر، حاوي، نشانه ، حاكي، كنايه دار، رمزي.
(ezemblemi) بطور كنايه نشان دادن ، برمز وانمود كردن .
نمائات، منافع حاصله از زمين مزروعي ( علف و غيره ).
تجسم، در برداري، تضمين ، درج.
جسم دادن (به )، مجسم كردن ، دربرداشتن ، متضمن بودن .
تشجيع كردن ، جسور كردن .
(طب) عمل جراحي براي درآوردن مانع جريان خون .
مربوط به انسداد رگ بوسيله جسمي ( مانند لخته شدن خون يا هوا يا اجسام ديگر).
(طب) انسداد جريان خون ، بستگي راه رگ .
(طب) جسم مسدود كننده جريان خون ( مثلا لخته يا حباب هوا و غيره ).
درهم فرورفتگي، (جراحي) يكنوع عمل جراحي مخصوص فتق، (فيزيولژي) گاسترولا(دو لايه شدن سلول تخم)، انسداد جريان خون .
فربهي، چاقي، سميني، داراي مزاج سالم و خوب.
درآغوش گرفتن ، بغل كردن ، عزيز داشتن .
پوشاندن ، اندودن ، مزين كردن ، پرجلوه ساختن ، برجسته كردن .
دهانه ، مصب ( مو. ) دهني.
خميده ، هلالي، گنبدي، زاويه دار، كماني شكل.
روده در آوردن از، در شكم چيزي قرار دادن ، در روده گذاردن .
پناه دادن ، محصوركردن ، (در آلاچيق )، درداربست جادادن ، در سايبان نشاندن .
درآغوش گرفتن ، در بر گرفتن ، بغل كردن ، پذيرفتن ، شامل بودن .
(حق. ) متهم به اعمال نفوذ در هئيت منصفه يا دادگاه ، اعمال نفوذ كننده ( در دادگاه ).
جرم اعمال نفوذ در هئيت منصفه يا دادگاه ، اعمال نفوذ از راه رشوه يا تهديد وغيره ( دردادگاه )، درآغوش گيري.
شاخه ، شعبه ، انشعاب.
(entangle، =confuse) آشفته كردن ، گير انداختن ، گرفتار كردن .
درآغوش گيري، منفذ پنجره يادر، مزغل يا شكافي كه از آنجا توپ و تفنگ راآتش ميكنند، داراي منفذ كردن .
شكننده كردن ، ترد كردن .
روغن مالي كردن ، تدهين كردن ، شستشو دادن .
روغن مالي، تدهين ، شستشو.
(imbroglio) پيچ، گير، موضوع غامض، سوتفاهم.
قلاب دوزي كردن ، گلدوزي كردن ، برودره دوزي، آراستن .
قلابدوزي.
به نزاع انداختن ، ميانه برهم زدن ، دچار كردن ، آشفته كردن .
نزاع، ميانه بهم زني، غوغا.
قهوه اي كردن ، خرمائي كردن .
(imbrue) آغشتن ، آلودن ، تر كردن ، خيساندن .
جنين ، رويان ، گياهك تخم، مرحله بدوي.
رويان شناسي.
روياني، جنيني، (مج. ) نارس، اوليه .
(layer germ) غشائ جنيني، غشائ سلولي.
غشائ جنيني، ساختماني كه از تخم رسيده مشتق ميشود.
گياهي كه توليد گياهك تخم زا نموده و درنتيجه توليد بافت هاي آوندي مينمايد.
رئيس تشريفات كردن ، بعنوان رئيس تشريفات عمل كردن ، رئيس تشريفات شدن (. c. m ياceremonies of master)، رئيس تشريفات.
اصلاح كردن ، تصحيح كردن ، درست كردن ، غلط گيري كردن .
غلط گيري كردن ( كتاب )، تصحيح كردن .
اصلاح.
زمردسبز، سبززمردي.
سبز يكدست، سبز زمردي.
پديدار شدن ، بيرون آمدن .
امر فوق العاده و غيره منتظره ، حتمي، ناگه آينده ، اورژانس.
امر فوق العاده و غيره منتظره ، حتمي، ناگه آينده ، اورژانس.
نگهداشت اضطراري.
منبع قدرت اضطراري.
بيرون آينده ، طالع، (مج. ) برآينده ، ناشي، مبرم، مضر، اثرات ناشيه ، معلول.
شاينده ، متقاعد، افتخارا از خدمت معاف شده ، بازنشسته .
ظهور، خروج، پيدايش، ظهور ثاني.
سنگ سنباده ، سنباده زدن ، سنباده اي.
قي آور، داروي استفراغ آور.
ايپكائين ، امتين .
مهاجر، كوچ كننده .
مهاجرت كردن ، بكشور ديگر رفتن .
مهاجرت، كوچ.
(eminency) عالي رتبه ، عاليجناب، (طب) برآمدگي، بزرگي، جاه ، مقام، تعالي، بلندي، برجستگي.
(eminence) عالي رتبه ، عاليجناب، (طب) برآمدگي، بزرگي، جاه ، مقام، تعالي، بلندي، برجستگي.
برجسته ، بلند، متعال، (مج. ) بزرگ ، والا مقام، هويدا.
(حق. ) قدرت حكومت براي استفاده از اموال خصوصي جهت عموم.
امير( فارسي و عربي ).
مامور سري، فرستاده .
صدور، نشر.انتشار سهام دولتي و اوراق قرضه و اسكناس، نشر، بيرون دادن ، صدور، خروج( طب )دفع مايعات.
ساتع كردن .بيرون دادن ، خارج كردن ، بيرون ريختن ، انتشار نور منتشركردن .
ساتع كننده .
جفت شده از راه ساتع كننده .
داروهاي ازدياد قاعدگي، ادويه قاعدگي آور.
(گ . ش. ) نوعي گندم سرخ بنام شعير ابليس.
(ant) مورچه .
نرم كننده ، ملين ، لينت آور.
درآمد، مواجب، مداخل، معونت، حقوق، مقرري.
هيجان بخرج دادن ، هيجان نشان دادن ، (بشوخي) اظهار احساسات كردن .
احساسات، هيجانات، شور، هيجاني.
احساساتي بودن .
شخص احساساتي.
احساساتي كردن ، دچار احساسات كردن ، تحت تاثير احساسات قرار گرفتن .
عاري از احساسات.
وابسته به احساسات.
(=impanel).
تلقيني، وابسته به انتقال فكر.
يكدلي، (هيپوتيزم و روانشناسي) انتقال فكر، تلقين .
امپراتور، فرمانفرما.
امپراتوري، سلطه كامل.
تاكيد، اهميت، قوت، تكيه .
باقوت تلفظ كردن ، تاييد كردن ( در)، اهميت دادن ، نيرو دادن به .
موكد، تاكيد شده ، باقوت تلفظ شده .
نفخ، اتساع و بزرگي عضوي در اثر گاز يا هوا، باد( درعضوي از بدن )، آمفيزم.
روش و فرضيه اي كه مبني بر تجربه و آزمايش باشد( نه براساس علم و تئوري)، تجربه گرائي.
امپراتوري چند كشور كه در دست يك پادشاه باشد، فرمانروايي.
مبني بر تجربه ، آزمايشي، تجربي، غيرعلمي.
تجربي.
در محلي قرار دادن ، در محل معيني قرار دادن .
تعيين جا، تعيين محل، جا، محل نصب.
استعمال كردن ، بكار گماشتن ، استخدام كردن ، مشغول كردن ، بكار گرفتن ، شغل.
قابل استخدام.
مستخدم، كارگر، مستخدم زن ، كارمند.
كارمند، مستخدم.مستخدم، كارگر، مستخدم زن ، كارمند.
كارفرما، استخدام كننده .
بكارگيري، كارگماري، استخدام.
بازار بزرگ ، جاي بازرگاني، مركز فروش.
(embiter، =poison) زهرآلودكردن ، تلخ كردن .
صاحب اختيار و قدرت كردن ، قدرت دادن ، اختيار دادن ، وكالت دادن .
زن امپراتور، ملكه ، امپراتريس، شهبانو.
ابراز صميميت، اظهار خصوصيت.
اقدام، عمل متهورانه و ابتكاري، شهرت، تقرير، عهده دار شدن .
بطور خالي، بطور پوج.
تهي، خالي، پوچ، خالي كردن ، تهي شدن .تهي، خالي.
تهيدست، بينوا، بدون هديه ، دست خالي.
(brained scatter) خشك مغز، بي مخ.
رسانه تهي.
مجموعه تهي.
ارغواني كردن .
آسماني، عرشي، آتشين ، علوي.
عرش، فلك الافلاك ، كره آتش، آسماني، عرشي.
(ج. ش. ) شترمرغ استراليائي.
تقليد كردن .هم چشمي كردن با، رقابت كردن با، برابري جستن با، پهلو زدن .
تقليد.هم چشمي، پژهان .
مقلد.
همچشمي كننده ، رشك برنده ، طالب.
امولسيون سازي.
ماده امولسيون كننده .
بشكل ذرات ريز و پايدار درآوردن ( جسمي در محلولي )، بحالت تعليق درآوردن .
شيرابه ، تعليق جسمي بصورت ذرات ريز وپايدار در محلولي ( مانند ذرات چربي در شير)، ذرات چربي درآب.
سيستم كولوئيدي ( شامل پخش مايعي در مايع ديگر)، محلول سريشمي.
مربوط به پاك كردن بيني، عضو دافع فضولات بدن .
دريك بلوك ، يك پارچه ، دربست، يك تكه .
توانا ساختن ، قادر ساختن .قادر ساختن ، وسيله فراهم كردن ، تهيه كردن براي، اختيار دادن .
تپش تواناساز.
علامت توانا سازي.
بصورت قانون درآوردن ، وضع كردن ( قانون ) تصويب كردن ، نمايش دادن .
تصويب، بصورت قانون در آمدن .
مينا ساختن ، ميناكاري كردن ، مينائي، لعاب دادن ، لعاب، مينا.
ظروف لعابي، ظروف ميناكاري شده .
شيفته كردن ، شيفتن .
شيفته كردن ، شيفتن .
(تش. ) مفصل كام و زبانه اي ( مثل مفصل لگن خاصره ).
جشن ساليانه تاسيس شهر يا تقدير كليسا يا معبدي.
(=cage) اردو زدن ، چادر زدن ، خيمه برپاكردن ، منزل دادن .
اردو زدن ، چادر زدن ، خيمه برپا كردن ، منزل دادن .
محل اردو زدن ، قرار گاه .
بصورت كپسول درآوردن ، در كپسول گذاردن ، در محفظه اي قرار دادن .
درقفس يا جعبه گذاردن ، روكش كردن .
قفسه ، محفظه .
آبستن ، حامله ، محوطه قلعه ، (نظ. ) حصار.
(طب ) آماس مخ، ورم دماغ، ورم مغز.
مغزنگاره ، عكس برداري از مغز با اشعه مجهول.
مغزنگاشت.
آنسفالوميليت، آماس مغز و نخاع شوكي.
مغز، مخ، دماغ.
زنجير كردن ، در زنجير نهادن ، محكم نگاه داشتن ، مقيد ساختن .
افسون كردن ، سحر كردن ، جادو كردن ، مسحور شدن ، فريفتن ، بدام عشق انداختن .
افسونگر.
(=charming) دلربا.
افسون ، جادو، سحر.
نشاندن ، سوار كردن ، كار گذاشتن ، در نگين گذاشتن ، قلم زدن ، مرصع كردن .
كيك ذرت محتوي گوشت و گوجه فرهنگي وادويه .
كتاب كوچك ، رساله .
سري كردن .برمز نوشتن ، رمز نوشتن ، با رمز درآميختن .
سري كننده .
دورگرفتن ، احاطه كردن ، حلقه زدن ، دورچيزي گشتن ، دربرداشتن .
دربرگرفتن ، درآغوش گرفتن ، بچنگ آوردن .
ناحيه اي كه كشور بيگانه دور آنرا گرفته باشد، ناحيه ايكه حكومت كشورهاي بيگانه آنرا كاملا احاطه كرده باشد، تحت محاصره .
بي تكيه ، متكي به كلمه قبلي، كلمه اي كه تكيه ندارد و يا اگر دارد تكيه اش را بكلمه پيش از خود ميدهد و در تلفظ بدان كلمه مي چسبد.
درميان گذاشتن ، در جوف قرار دادن ، به پيوست فرستادن ، حصار يا چينه كشيدن دور.
پيوست، در جوف، حصار.چارديواري، محوطه ، ديوار، حصاركشي، چينه كشي، حصار، چينه ، ضميمه ، (جمع) ضمائم، پيوست، ميان بار.
رمزي كردن .برمز در آوردن ( تلگراف و غيره )، برمز نوشتن .
رمزي، رمزي شده .
رمز گذار.
رمز گذاري.
ثناگو، مداح.
ثنا، ستايش.
دورگرفتن ، احاطه كردن ، حلقه زدن ، دارا بودن ، شامل بودن ، دربرگرفتن ، محاصره كردن .
(درموسيقي) دوباره بنوازيد.
روياروئي، روياروي شدن ، برخورد، روبروشدن ، مواجه شدن با، مصادف شدن با، دستبگريبان شدن با، مواجهه ، تصادف.
تشويق كردن ، دلگرم كردن ، تشجيح كردن ، تقويت كردن ، پيش بردن ، پروردن .
تشويق، دلگرمي.
مشوق، دلگرم كننده .
برنگ لاكي درآوردن ، جگري كردن ، قرمز كردن .
(ز. ش. ) سنگواره خارپوست سوسني.
دست اندازي كردن ، دست درازي كردن ، تخطي كردن ، تجاوز كردن .
دست اندازي، تخطي، تجاوز.
روكش كردن ، با پوسته يا قشري پوشاندن ، بشكل پوسته در آوردن .
پنهاني كردن .
سنگين كردن ، اسباب زحمت شدن ، دست و پاي( كسي را) گرفتن ، باز داشتن .
بار، قيد، مانع، اسباب زحمت، گرفتاري، گرو.
بدست چند نفر گشته ، عمومي، وابسته به بخشنامه پاپ.
دايره المعارف، دايره العلوم، دانش جنگ .
جامع، دايره المعارفي.
داراي معلومات جامع، دايره المعارف نويس.
در كيسه يا تخمدان قرار دادن .
پايان ، انتها، آخر، خاتمه ، فرجام، سر، نوك ، طرف، بپايان رساندن ، تمام كردن .انتها، خاتمه ، خاتمه دادن ، خاتمه يافتن .
دور گشتي، دور گرد.
رقمقرضي دور گشتي.
رقم نقلي دورگشتي.
تغيير مكان دورگشتي.
(طب)انتهاي اعصاب در پوست يا مخاط كه به آن copuscle end نيز مي گويند، جسمك انتهائي.
اعوجاج انتهائي.
نشان انتها، نشان خاتمه .
نشانگر انتهاي داده ها.
انتهاي پرونده .
انتهانماي پرونده .
نشان انتهاي پرونده .
انتهاي ورقه .
كارت انتهاي كار.
انتهاي خط، انتهاي سطر.
انتهاي پيام.
انتهاي رسانه .
انتهاي مدرك .
انتهاي حلقه .
نشان انتهاي نوار.
نشانگر انتهاي نوار.
انتهاي جلد.
دفتر انتهائي، شعبه جز.
داراي وقفه نهائي منطقي، داراي سكته منطقي، داراي سكته مليح.
ميزكوچك دم دستي، عسلي.
ارزش انتهائي.
آسيب رساندن ( به )، صدمه زدن (به )، لطمه زدن (به )، خسارت وارد آوردن ( به ).
(ج. ش. ) آميب انگل روده .
به مخاطره انداختن ، در معرض خطر گذاشتن .
متشكل در خارج، از مركز بخارج امتداد يافته .
امتداد از مركز به خارج.
(طب) جلوترين قسمت قدامي مغز.
(م. م. ) گران كردن ، عزيز كردن .
عزيز كردن ، گرامي كردن .
تلاش، كوشش، سعي، جد و جهد، سعي بليغ، تلاش كردن ، كوشيدن .
مختص يك ديار، بومي، بيماري همه گيربومي، مخصوص آب و هواي يك شهر يا يك كشور.
آنجه كه درروي پوست يا در بين پوست عمل ميكند، ازراه پوستي از ورا پوست.
تلاش، كوشش، سعي، جد و جهد، سعي بليغ، تلاش كردن ، كوشيدن .
پايان ، خاتمه .
(گ . ش. ) كاسني فرنگي، هنديا، كاسني سالادي، آنديو.
بي پايان ، بيحد.
ورقه بي انتها.
از درازي، طول.
دورترين ، اقصي نقطه .
درون بافتي، زيست كننده درميان بافت هاي ميزبان خود.
غشاء داخلي جنين
درون شامه دل، ( تش ) غشا دروني ميوه ، پرده دروني دل.
درون بر، (گ . ش. ) حلقه دروني ميوه ، پوسته هسته .
سطح داخلي جمجمعه و سخت شامه مغز.
غده مترشحه داخلي، غده بدون مجرا و بداخل ترشح كننده ، غده درون تراو، درون ريز.
درون ريزشناسي، ( طب) علم شناسائي و مطالعه غدد مترشحه داخلي.
درون پوست، پرده دروني (گ . ش. ) ليف درخت يا سلول.
داخلي ترين بافت پوسته ريشه وساقه .
(طب) شاخه اي از دندانپزشكي كه درباره بيماريهاي حفره مياني دندان بحث ميكند.
(طب) شاخه اي از دندانپزشكي كه درباره بيماريهاي حفره مياني دندان بحث ميكند.
آنزيم داخل سلولي.
درون همسري، رسم ازدواج قبيله اي، وصلت باخودي.
درون زائي، گياه درون روئيده ، آندوژن .
درون زاد.دروني.
رويداد دروني.
درون زائي.
تجديد وضع هسته اي آغازيان تاژكدار در فواصل معينه .
درون دگرگون ، بلوري كه درجوف بلور ديگر قرار دارد.
تشكيل ( اندامهاي داخلي) از روپوست، رويش از روپوست، درون دگرگوني.
تشكيل ( اندامهاي داخلي) از روپوست، رويش از روپوست، درون دگرگوني.
انگل داخلي، انگلهائي كه در داخل بدن زندگي ميكنند.
درون خوار، تغذيه كننده از روي، تغذيه كننده از مواد فاسد زيرزميني.
پشت نويس كردن ، ظهرنويسي كردن ، درپشت سندنوشتن ، امضا كردن ، صحه گذاردن .
ظهر نويسي، امضا، موافقت، تائيد.
استخوان بندي دروني حيوان .
پرده داخلي هاگ .
جانور خون گرم، خونگرم.
( با with) بخشيدن ( به )، اعطا كردن (به )، ( به صيغه اسممفعول) دارا، چيزي راوقف كردن ، وقف كردن ، موهبت بخشيدن به .
اعطا، موهبت.
درون جانوري، داراي زندگي دردرون جانور.
صفحه سفيد آغاز وپايان كتاب.
با انرژي، انرژي يافته .
وادار كردن ، بخشيدن به ( با with ) پوشانيدن .
تحمل پذير.
تحمل، پايداري.
تحمل كردن ، بردباري كردن دربرابر، طاقت چيزي راداشتن ، تاب چيزي راآوردن .
از انتها، سربسر، نوك بنوك ، ازطول.
از انتها، سربسر، نوك بنوك ، ازطول.
تنقيه ، اماله .
دشمن ، عدو، خصم، دشمن كردن .
پرتكاپو، كارمايه اي، جدي، كاري، فعال، داراي انرژي.
رشته اي ازعلم مكانيك كه درباره نيرو وتحولات آن بحث ميكنند.
انرژي دادن .نيرودادن ، قوت دادن ( به ) تشجيع كردن .
كارمايه ، زور، نيرو، قوه فعليه ، توانائي، انرژي.انرژي.
سست كردن ، بي رگ كردن ، بي حال كردن ، جسما ضعيف كردن ، ناتوان كردن ، بياثركردن .
مزاحم، كسي كه با اظهارات بي جاوكارهاي بي موردموجب تصديع خاطرگردد، مصدع.
سست كردن ، ضعيف كردن .
تيول بخشيدن ، هبه كردن ملك ، صاحب ملك كردن .
زنجير كردن ، دربند نهادن ، درقيد عبوديت آزردن ، گرفتار غل و زنجير كردن .
يك رشته ئ اطاق، روبروي هم قرار دادن ، ( نظ )درو عرضي كردن .
بر افروختن ، داراي اماس كردن ، ملتهب كردن ، اتش گرفتن ، عصباني و ناراحت كردن ، به هيجان اوردن
عطرگيري بوسيله ئ روغن هاي جاذب.
پيچيدن ، درلفافه پيچيدن ، با لفافه پوشاندن ، دربرگرفتن ، درآغوش گرفتن .
اجراكردن ، (بازور) از پيش بردن ، وادار كردن ، مجبوركردن ، تاكيدكردن .
قابل اجرائ.
اجرائ، انجام.
آزاد كردن ، از بندگي رهاندن ، معاف كردن ، حقوق مدني اعطا كردن به .
بكارگماشتن ، گرفتن ، استخدامكردن ، نامزدكردن ، متعهد كردن ، از پيش سفارش دادن ، مجذوب كردن ، درهمانداختن ، گيردادن ، گروگذاشتن ، گرودادن ، ضامن كردن ، عهد كردن ، قول دادن .
نامزد شده ، سفارش شده .
نامزدي، اشتغال، مشغوليت.
درحلقه ئ گل قرار دادن ، احاطه كردن (باحلقه ئگل )، تاجگل زدن .
توليد نسل كردن ، آبستن شدن (زن )، ايجاد كردن ، بوجود آمدن .
ماشين ، ماشين بخار، موتور، اسباب، آلت، ذكاوت، تدبيركردن ، نقشه كشيدن .موتور، ماشين .
مهندس.مهندسي كردن ، اداره كردن ، طرحكردن و ساختن ، مهندس.
مهندسي.
محصوردريخچال، دريخچال، يخچالي، عبوركننده از يخچال.
انگلستان .
انگليسي، مربوط به مردم و زبان انگليسي، بانگليسي درآوردن .
نوعي ساز بادي چوبي انگليسي كه داراي دوزبانه است.
(ج. ش. ) نوعي سگ انگليسي كه داراي پشم بلند ونرم سفيد رنگ يارنگين ميباشد.
سگ گله ئ انگليسيكه داراياندازه ئمتوسط وبرنگ سياه براقودارايخالهايقهوه اي ياخرمائياست.
غزل انگليسي كه شامل دوازده سطراست.
نوعي سگ پشمالوي داراي پيشاني برآمده وبيني روبه بالا.
انگليسي.
بلعكردن ، قورت دادن ، سيركردن .
حريصانه خوردن ، بلعيدن .
پيوند زدن ( مج ) نشاندن ، جادادن .
دندانه دار، داراي كنگره هاي هلالي.
(=engramme)تحولات دائمي هسته سلول، اثر دائميكه درنتيجه يك محرك درسلول باقي ميماند، اثرارثي، آثار وراثت (درسلول).
(=engram)تحولات دائمي هسته سلول، اثر دائميكه درنتيجه يك محرك درسلول باقي ميماند، اثرارثي، آثار وراثت (درسلول).
قلمزدن ، كنده كاريكردن در، حكاكيكردن ، گراوركردن ، نقش كردن ، منقوش كردن .
حكاكي.
درشت نوشتن ، جلب كردن ، اشغال كردن ، احتكاركردن ، مشغول، مجذوب.
انحصارشده ، كاملا اشغال شده ، مجذوب.
جاذب.
غرق كردن در، غوطه ورساختن ، توي چيزي فروبردن ، فراگرفتن ، خروشان كردن .
بالابردن ، افزودن ، زيادكردن ، بلندكردن .
افزايش، بالابردن .
ماشين حساب الكتروني.
معما، چيستان ، لغز، رمز، بيان مبهم.
معمائي، مبهم.
بصورت جزيره درآوردن ، جداكردن .
دنباله ئ سخني رادرشعريابيت بعديادامه دادن ، دنباله سطريرابه سطرديگركشيدن ، ادامه ئمطلب.
سفارش كردن به ، امركردن ، مقررداشتن ، بهم متصل كردن .
لذت بردن ، برخوردارشدن از، بهره مندشدن از، دارابودن ، برخوردارشدن .
لذت بخش، لذت بردني.
لذت، خوشي، برخورداري.
(=kindle).
دورگرفتن ، حلقه زدن دورچيزي، گرفتاركردن .
بزرگ كردن ، باتفصيل شرحدادن ، توسعه دادن ، وسيعكردن ، بسط دادن .
توسعه ، بزرگي.
روشن فكركردن ، روشن كردن ، تعليمدادن .
روشن فكري.
براي سربازي گرفتن ، نام نويسي كردن ، كمك طلب كردن از، درفهرست نوشتن .
داوطلب خدمت سربازي، نامنويسيكرده .
نامنويسي، سربازگيري.
زندگي بخشيدن ، حيات بخشيدن ، جان دادن ، نيرودادن ، روح بخشيدن ، روحدادن .
يكدفعه ، يك مرتبه ، يكهو، كلا، بطوركلي.
دردام نهادن ، گرفتاركردن ، درشبكه نهادن ، مثل توروپارچه پشته بندي سوراخ داركردن .
دشمني، خصومت، عداوت، نفرت، كينه .
شريف گردانيدن ، شرافت دادن ، بلندكردن ، تجليل كردن .
بيزاري، دلتنگي، ملالت، خستگي.
شراب شناسي، مبحث شراب شناسي.
غيرعادي، عظمت، شرارت زياد، ستمگري، شناعت، وقاحت، تجاوزفاحش، هنگفتي.
بزرگ ، عظيم، هنگفت.
اداكردن ، تلفظ كردن ، اظهاركردن ، بيان كردن ، بصراحت گفتن ، اعلام كردن .
كافي، بس، باندازه ئكافي، نسبتا، آنقدر، بقدركفايت، باندازه ، بسنده .
ضمنا درحين ، درضمن ، تصادفا.
(گ . ش. ) بيماري همه گير، شايع.
سوار هواپيما شدن .
پرس و جو، استفسار.
زبان پرس و جو.
ايستگاه پرس و جو.
واحدپرس و جو.
خشمگين كردن ، عصباني كردن .
غني كردن ، پرمايه كردن ، توانگركردن .
غني سازي، پرمايه كردن ، پرمايگي، غنا.
( =enroll) نامنويسي كردن ، ثبت نامكردن ، عضويت دادن ، درفهرست واردكردن .
( =enrol) نامنويسي كردن ، ثبت نامكردن ، عضويت دادن ، درفهرست واردكردن .
نامنويسي، ثبت نام.
درراه ، در مسير.
استحكامات ساختن ، پوشاندن ، پناه دادن ، پنهان شدن ، خودرادرجان پناه جادادن .
يكمرتبه ، مجموع، اثركلي، بطورجمعي، دسته جمعي.
درغلاف محصور كردن ، غلاف كردن .
دركفن پيچيدن ، كفن كردن ، پوشيدن ، پوشاندن ، كاملا پنهان كردن .
درزيارتگاه گذاشتن ، تقديس كردن ، ضريح ساختن ( مج ) مقدس وگرامي داشتن .
(گ . ش. ) شمشيري، (تش ) غضروف خنجري.
نشان ، پرچم، علم، پرچمدار، (آمر)ناوبان دوم، اشاره ، دسته ، گروه ، سربازي كه حامل پرچماسترنگ آبي كمرنگ .
عملانباركردن (عليق ياغله در سيلو ياگودال بي هوائي كه آنرا تازه نگاه دارد) عليق ياغله اي كه بدين ترتيب نگاهداشته شود.
انبار كردن ، سيلوكردن .
درآسمان جا دادن ، دربهشت جا دادن .
بنده كردن ، غلام كردن .
بنده سازي، غلامي، اسارت، بردگي.
(ensnarl، entrap، snare =) بدام انداختن ، بغرنج كردن ، گوريده شدن ، خشمگين كردن .
(ensnare، entrap، snare =) بدام انداختن ، بغرنج كردن ، گوريده شدن ، خشمگين كردن .
داراي روح كردن .
محصور كردن ، بصورت كروي در آوردن ، احاطه كردن .
از پس آمدن ، ازدنبال آمدن ، بعدآمدن .
بطورسري، بدنبال هم.
مطمئن ساختن ، متقاعد كردن ، حتمي كردن ، مراقبت كردن در، تضمين كردن .
(enwarp، swathe =) پيچيدگي، گرفتار كردن .
قسمتي از سر ستون كه شامل كتيبه وگلوئي است (درماشين بخاركشتي) قاب آهن محكمي.
صفحه زير مجسمه ، سكوي مجسمه .
مستلزم بودن ، شامل بودن ، فراهم كردن ، متضمن بودن ، دربرداشتن ، حمل كردن بر، حبس ياوقفكردن ، موجب شدن .
گرفتاركردن ، گيرانداختن ، پيچيده كردن .
گير، گرفتاري.
تشكيل، تكميل، مرحله تشكيل و تحقق، واقعيت.
موافقت، روابط حسنه ، دولتهاي متحابه ودوست، حسن تفاهم (ميان دول).
ثبت كردن ، داخل شدن .داخل شدن ، درآمدن ، واردشدن ، توآمدن ، تورفتن ، اجازه دخول دادن ، بدست آوردن ، قدمنهادن در، داخل عضويت شدن ، نامنويسيكردن .
(=enteric) روده اي، امعائي.
( =enteral) روده اي، امعائي.
عمل تهورآميز، امرخطير، اقدام مهم، ( مانند تاسيس كارخانه وغيره )، سرمايه گذاري، تشكيلات اقتصادي، مبادرت بكاري كردن ، اقدام كردن .
پذيرائي كردن ، مهمانيكردن از، سرگرمكردن ، گراميداشتن ، عزيزداشتن ، تفريحدادن ، قبولكردن .
پذيرائي، سرگرمي.
( =enthrall) بنده كردن ، بغلامي درآوردن ، شيفته كردن ، اسيركردن ، مفتون ساختن .
( =enthral) بنده كردن ، بغلامي درآوردن ، شيفته كردن ، اسيركردن ، مفتون ساختن .
برتخت سلطنت نشاندن ، بلندكردن ، بالابردن .
احساسات رابرانگيختن ، غيرت كسي رابخوش آوردن ، جسورومتهور ساختن .
هواخواهي با حرارت، شوروذوق، غيرت، جديت، (م. م)الهام، وجدوسرور، اشتياق.
هواخواه ، مشتاق، علاقه مند.
مشتاق، علاقه مند.
فريفتن ، اغواكردن ، تطميع، بدامكشيدن ، جلب كردن .
اغوا، فريب، بدام انداختن .
تمام، درست، دست نخورده ، بي عيب.
كاملا، كلا، سراسر.
تماميت، جمع كل، چيزدرست ودست نخورده .
حق دادن مستحق دانستن ، لقب دادن ، ملقب ساختن ، نام نهادن ، ناميدن .
نهاد، وجود.
(endoderm =).
(=enmesh) گيرانداختن ، بدام انداختن ، گرفتار مخمصه كردن .
زيرخاك كردن ، دفن كردن ، مقبره ساختن .
علم حشره شناسي.
حشره خوار.
محيط، دور و بر اطرافيان ، دوستان ، همراهان .
انگل هاي داخلي بطور اعم و بخصوص كرمهاي روده .
ميان پرده ، تنفس، فاصله ميان دو پرده ، رقص ياسازميان دو پرده .
احشائ و امعائ، اندرونه .
آهسته دنبال كسي رفتن ، بقطار (راه آهن ) سوار كردن ، كشيدن ، بدنبال كشيدن .
مدخل.(.n)درون رفت، وروديه ، اجازه ورود، حق ورود، دروازه ئدخول، ورود، مدخل، بار، درب مدخل، آغاز(.vt) مدهوش كردن ، دربيهوشيياغشانداختن ، (مج)ازخودبيخودكردن ، زيادشيفته كردن .
وارد شونده ، داوطلب.
بدام انداختن ، تله انداختن ، گول زدن ، اغفال كردن .
درخواست كردن (از) التماس كردن ، (به ) لابه كردن ، استدعاكردن .
التماس، استدعا.
ورود، دخول، مدخل، اجازه ئ ورود، غذاي اصلي.
غذاي لذيد اضافه بر برنامه معمولي.
تجاوز كردن به ، خندق كندن ، درسنگرقراردادن .
سنگربندي.
انبار، انباركالا، انبارموقتي، مركزبازرگاني.
كارگشا، مقدم كمپاني، موسس شركت، پيش قدم درتاسيس.
(فيزيك ) واحد اندازه گيري ترموديناميك ، درگاشت.
سپردن ، واگذاركردن ، بامانت سپردن .
ثبت، فقره ، قلم، دخول، مدخل، ادخال.دخول، ورود، راه ، راهرودر، مدخل، ثبت دردفتر، چيزثبت شده ياواردشده ، قلم، فقره .
كنده مدخل.
شرط دخول.
دستورالعمل دخول.
صفحه كليد ادخال، صفحه كليد ورودي.
نقطه دخول.
(=entwist) بهم پيچيدن ، بهم پيچاندن ، (مج) بافتن ، مثل طناب تابيدن ، درآغوش گرفتن .
مغزكردن ، هسته درآوردن ، كندن ، (مج) روشن كردن ، توضيح دادن .
شمردن ، بشمارآوردن ، محسوب داشتن ، برشمردن .يكايك شمردن .
يكايك شماري، سرشماري، شمارش.
اعلام كردني.
مژده دادن ، اعلام كردن ، صريحا گفتن ، تلفظ كردن .
اعلام، بشارت، مژده ، مژدگاني.
پيچيدن ، پوشاندن ، درلفاف گذاشتن ، فراگرفتن ، دورچيزي راگرفتن ، احاطه كردن .
پاكت، پوشش، لفاف، جام، حلقه ئ گلبرگ .
احاطه ، پوشش، لفاف.
زهرآلودكردن ، رهراگين كردن (مج) مشوب كردن ، آلوده كردن .
رشك آور، خواستني، حسادت انگيز.
حسود، رشك بر.
رشك بر، حسود، بدچشم، غبطه خور، حسادت آميز.
احاطه كردن ، دورزدن ، دوركسي يا چيزي را گرفتن ، محاصره كردن .
محيط، دوروبر.محيط، اطراف، احاطه ، دور و بر، پرگير.
محيطي.
حومه ، حول وحوش، دوروبر، توابع، اطراف.
روبروشدن ، مواجه شدن با، در نظر داشتن ، انتظار داشتن ، درذهن مجسم كردن .
خيال بافي كردن ، رويائي بودن ، دررويا ديدن .
(=envoy) فرستاده ، مامور، نماينده ، ايلچي، مامور سياسي، (گ ) سخن آخر، شعر ختامي.
(=envoi) فرستاده ، مامور، نماينده ، ايلچي، مامور سياسي، (گ ) سخن آخر، شعر ختامي.
رشك ، حسد، حسادت، حسد بردن به ، غبطه خوردن .
بدور چيزي پيچيدن ، احاطه كردن ، محصور كردن .
پيچيدن ، گرفتار كردن .
مرض همه گير دامها، امراض فصلي و ناحيه اي دامها.
مواد آلي پيچيده اي كه درموجود زنده باعث تبديل مواد آلي مركب به مواد ساده تر وقابلجذب ميگردد، آنزيم، دياستاز.
آنزيم شناسي.
(ز. ش. ) دوره زمين شناسي، >ايوسن < در عهد سوم كه بين >پليوس< و اكيگوسن بوده .
بادآورده ، خراب شده توسط باد، ته نشين شده توسط باد، باد وز.
مربوط به دوره ماقبل كامبرين .
( در يونان ) شهرستان ، استان .
( =epaulette) اپل، سردوشي، افسري.
( =epaulet) اپل، سردوشي، افسري.
(د. ) الحاق حرفي درميان كلمه ، درج، اندراج.
حشره يكروزه ، چيز زودگذر، فاني.
(=ephemerous) يكروزه ، بيدوام، يوميه .زود گذر.
( =ephemeral) يكروزه ، بيدوام، يوميه .
تقويم نجومي، جدول نجومي، دفتريادداشت روزانه ، حشره يكروزه .
جامه رسمي مخصوص كاهنان يهود، بت يا تصوير، صنم.
رزمي، حماسي، شعر رزمي، حماسه ، رزمنامه .
لايه كوچكياز پوست كه گاهي گوشه دروني چشم رامي پوشاند.
قسمت خارجي عضله قلب.
(گ . ش. ) پوسته خارجي، قسمت نرمميوه ، پوست ميوه ، برون بر.
مشترك بين دو جنس، خنثي، خواجه ، مخنث.
مركز زلزله .
(گ . ش. ) واقع بربالاي برگ دانه .
(درمورد حس جلدي بدن ) تميز دهنده گرما وسرما، حساس بسرماوگرما.
پيرو عقيده اپيكور، آدم خوش گذران وعياش، ابيقوري، شكم پرست.
عياش، ابيقوري.
فلسفه اپيكوري، فلسفه عياشي و خوشگذراني.
دايره اي كه مركزش روي محيط دايره بزرگتري است و در مدار دايره بزرگتري حركت ميكند.
منحني ترسيم شده بر نقطه اي درمحيط دايره ثابتي كه درخارج دايره بچرخد.
همه گير، مسري، واگير، بيماري همه گير، عالمگير، جهاني.
همه گيرشناسي، علم ناخوشيهاي همه گير، علم امراض مسري.
(تش. ) روپوست، پوست بروني، بشره ، جلد.
(تش. ) زائده طويل و باريك عقب بيضه كه شامل مجاري خروجي مني است.
فوق المعدي.
(تش. ) شكم سر، فوق المعده ، بالاي شكم، روي معده .
(گ . ش. ) روينده برروي زمين ، روخاكي.
روي زمين توليد شده روي زميني.
شراع الحنك ، اپي گلوت، ناي بند، زبانك .
مقلد آثار ادبي و هنري.
(epigonous) تقليدي.
(epigonic) تقليدي.
لطيفه ، هجا، سخن نيشدار، قطعه هجائي.
وابسته به لطيفه و كلمات قصار.
لطيفه يا مضمون گفتن ، هجو ساختن .
كتيبه ، نوشته ، سرلوحه .
(گ . ش. ) واقع بروي تخمدان ، برمادگي.
(طب) بيماري صرع، غشي، حمله ، بيهوشي، غش.
صرعي، حمله اي، غشي، مبتلا به مرض صرع.
(طب) مشابه صرع، مانند صرع.
(طب) مشابه صرع، مانند صرع.
نطق ختامي نمايش، سخن آخر، ختم مقاله ، بخش آخر كتاب يا مقاله .
تجلي، ظهور، ظهور و تجلي عيسي.
(طب) علائم ثانويه ، علائم بعدي و ثانوي مرض.
(گ . ش) علمي كه درباره خواص و بوم شناسي وعلل شيوع امراض گياهي بحث ميكند.
قلمرواسقفي، مقام اسقفي، پيروي از كليساي اسقفي.
مربوط به كليساي اسقفي درمسيحيت.
پيرو كليساي اسقفي.
پيروي از كليساي اسقفي.
دستگاه نشان دهنده تصاوير.
حادثه ضمني، حادثه معترضه ، داستان فرعي، فقره .
(epistasy) اختفاي اثرات يك نژاد بوسيله نژاد ديگري.
(epistasis) اختفاي اثرات يك نژاد بوسيله نژاد ديگري.
خون دماغ، نزف الدم، رعاف.
شناخت شناسي، معرفت شناسي، مبحث ارزش و حدود معرفت.
وابسته به معرفت شناسي، وابسته به شناخت شناسي.
نامه ، رساله ، نامه منظوم.
رساله اي، نامه اي.
وفات نامه ، نوشته روي سنگ قبر.
حداعلاي داستان ، دوره بحراني وشدت مرض.
رشد همبافته .
(epithelioid) مخاطي، شبيه بشره اي، برپوشي.
(ez=epitheli) پوشيده شدن با و يا تبديل شدن به بافت مخاطي، بافت پوششي شدن .
(epithelial) مخاطي، شبيه بشره اي، برپوشي.
غده خوش خيم و يا بدخيم مشتق از بافت مخاطي.
(ez=epitheliali) پوشيده شدن با و يا تبديل شدن به بافت مخاطي، بافت پوششي شدن .
صفت، لقب، عنوان ، كنيه ، اصطلاح.
وابسته به لقب ياصفت.
خلاصه ، مختصر، خلاصه رئوس مطالب.
خلاصه كردن ، متمركز كردن ، مجسم كردن ، صورت خارجي به چيزي دادن .
زندگي كننده روي بدن جانور، انگل جانور.
(ootologyzepi، ootiologyzepi) (ج. ش. ) علممطالعه خواص و بومشناسي و علل شيوعامراض حيواني.
منتشر شونده درميان جانوران ، همه گير، ناخوشي همه گيرحيواني، بيماري.
(ootologyzepi، oologyzepi) (ج. ش. ) علممطالعه خواص و بوم شناسي و علل شيوعامراض حيواني.
(oologyzepi، ootiologyzepi) (ج. ش. ) علممطالعه خواص و بوم شناسي و علل شيوعامراض حيواني.
مبدا تاريخ، آغاز فصل جديد، عصر، دوره ، عصرتاريخي، حادثه تاريخي.
مهم، تاريخي.
بخش سوم غزل يا قصيده ، ورد، افسونگري.
كسي كه نام خود را به ملت يا كشوري ميدهد، عنوان دهنده ، عنوان مشخص، سرخاندان .
وابسته به سرخاندان .
اشتقاق اسم قبيله يا شخص يا عشيره ازيك كلمه .
اشعار حماسي، شاعر اشعارحماسي، حماسه ، رجز، منظومه ، شاهنامه .
مجموعه اشعار محتوي افسانه هاي ملي (مثل شاهنامه )، اشعار رزمي پيشينيان .
اپسيلون ، پنجمين حرف الفباي يوناني.
نمك فرنگي اصل، سولفات دومنيزي.
ملايم، ثابت.
برابر، مساوي.(.n and .adj) هماندازه ، برابر، مساوي، هم پايه ، همرتبه ، شبيه ، يكسان ، همانند، همگن ، (.vi and .vt) برابر شدن با، مساوي بودن ، هم تراز كردن .
دريچه برابري.
علامت برابري، علامت تساوي.
(egalitarian) طرفدار تساوي انسان ، تساوي گراي.
مساوات، برابري، تساوي، يكساني، شباهت.برابري، تساوي.
مدار برابري.
برابر سازي.
تساوي، برابري.برابر كردن .
برابر كننده .
برابر كننده .
متانت، خودداري، ملايمت، آرامي، قرار، قضاوت منصفانه ، تعادل فكري، انصاف، عدالت.
برابركردن ، برابرگرفتن ، مساوي پنداشتن ، معادله ساختن ، يكسان فرض كردن .
معادله .معادله ، برابري.
خط استوا، دايره استوا، ناحيه استوائي.
استوائي.
اصطبل بزرگ ، اصطبل سلطنتي، ميرآخور.
مربوط به اسب سواري، اسب سوار، چابك سوار.
زن اسب سوار، شواليه زن .
(هن. ) همه گوشه يكي، متساوي الزوايا، داراي زواياي مساوي.
داراي كالري و نيروي مساوي ( براي بدن ).
مسافت مساوي، متساوي المسافت.
داراي مسافت مساوي.
متساوي الاضلاع، ازدوطرف متقارن ، دو پهلو برابر.
نيروي متعادل، متعادل.
موازنه كردن ، بحال تعادل درآوردن ، متعادل كردن ، متعادل شدن .
بندباز، طرفدارسياست موازنه .
موازنه ، تعادل، آرامش، سكون .
(ش. ) داراي غلظت ملكولي مساوي.
اسب مانند، اسبي.
وابسته باعتدال شب و روز، واقع درنزديكي خط اعتدال روزوشب، واقع درنزديكي خط استوا.
اعتدال شب وروز، نقطه اعتدالين .
آراستن ، سازمندكردن ، مجهز كردن ، مسلح كردن ، (نظ. ) سازوبرگ دادن .مجهز كردن .
تجهيزات، ساز وبرگ .تجهيزات.
همسازي تجهيزاتي.
خرابي تجهيزاتي.
تعادل، توازن ، برابري دروزن ، متعادل ساختن ، به حالت تعادل درآوردن ، متوازن كردن .
برابر، معادل، هم معني، هم قوه ، هم نيرو، اشيائ هم قوه .
هم وزن .
هم وزن بودن ، موازنه كردن ، هم وزن كردن .
هماثر، هم طرفيت، داراي اثرات برابر.
هم پتاسيل، هم نيرو، هم قوه ، هم اثر، هم ظرفيت، هم مقام.
منصف، متساوي.
(گ . ش. ) رويهم قرار گرفتن برگها، سوار بر اسب.
هنراسب سواري، سواركاري.
قاعده انصاف، انصاف بيغرضي، تساوي حقوق.
هم ارزي.(equivalency) تعادل.
عمل هم ارزي.
رابطه هم ارزي.
(equivalence) تعادل.
هم ارز، معادل.معادل، هم بها، برابر، مشابه ، هم قيمت، مترادف، هم معني، همچند، هم ارز.
داراي دومعني، داراي ابهام، دو پهلو، نامعلوم.
دوپهلو حرف زدن ، زبان بازي كردن ، ابهام بكاربردن ، دروغ گفتن .
ابهام، دروغ.
(equivoque) ابهام ( بديع) جناس، تجسس.
(equivoke) ابهام ( بديع) جناس، تجسس.
مبدا، تاريخ، آغاز تاريخ، عصر، دوره ، عهد، عصرتاريخي، (ز. ش. ) دوران .
ريشه كن شدني.
(radiate) تابيدن ، پرتو افكندن .
ريشه كن كردن ، از بين بردن ، خلاص شدن از، قلع و قمع كردن .
قابليت پاك شدن .
پاك شدني.پاك كردني.
انباره پاك شدني.
پاك كردن ، تراشيدن .پاك كردن ، آثارچيزي رااز بين بردن ، خراشيدن ، تراشيدن ، محوكردن .
دخته پاك كن .
نوك پاك كن .
مداد پاك كن ، تخته پاك كن .
پاك شدگي، تراشيدگي.پاك شدگي، تراشيدگي، حك ، جاي پاك شدگي.
غزل و شعر عشقي يوناني.
(before) قبل از، قبل از اينكه .
(افسانه يونان ) برزخ يا عالم ظلمات.
عمودي، قائم، راست، سيخ، راست كردن ، شق شدن ، افراشتن ، برپاكردن ، بناكردن .
راست شدني، سيخ شدني، قابل نعوظ، راست كردني، بلند كردني، نصب كردني، قابلنصب.
نصب، ساختمان ، نعوظ، شق شدگي.
باني، بناكننده .
بزودي، در آينده نزديك .
گوشه نشين ، زاهد، گوشه گير.
(heretofore) پيش ازاين ، تااين تاريخ.
تحريك شدگي زياد.
(heretofore، erewhiles) پيش از اين .
(heretofore، erewhile) پيش از اين .
بنابراين ، پس.
دستگاه سنجش قدرت كار عضلاني.
نيروسنج، كارسنج، ارگ سنج.
(گ . ش. ) ارجوت، سگاله ، مرض.
مسموميت حاصله از خوردن سگاله ، مرض قارچي برخي گياهان دراثرسگاله ، مباحثه منطقي.
(گ . ش. ) خلنگ ، بته ابو حدار، جاروب.
(ericoid) خلنگ دار، خلنگ زار.
(ericaceous) خلنگ دار، خلنگ زار.
(جغ. ) ايرلند.
(افسانه يوناني ) الهه ناسازگاري.
مباحثه اي، بحث و جدلي، اهل مباحثه .
تنگ مخروطي آزمايشگاه .
(ج. ش. ) قاقم، پوست قاقم، خز قاقم.
فرسائيدن ، خوردن ، سائيدن ، فاسدكردن ، سائيده شدن .
قابل سايش.
(erogenic) ارضاكننده تحريكات شهواني و جنسي، محرك احساسات جنسي.
كروب، صورت كودك بالدار، (مج. ) بچه قشنگ ، غرائزشهواني انساني، نام دارگونه عشق درافسانه هاي يوناني(برابر باcupid درافسانه هاي رومي).
(erodible) قابل سايش و فرسايش.
فرسايش، سايش، فساد تدريجي، تحليل، سائيدگي.
سايش دهنده ، فرسايشگر.
وابسته به عشق شهواني، وابسته به eros.
نوشته ها واصطلاحات عاشقانه ، ادبيات عاشقانه .
(erotism) تحريك احساسات شهوانيبوسيله تخيل ويابوسايلهنري، تحريكات جنسي، تمايلات جنسي.
(erogenous) محرك تحريكات جنسي.
خطاكردن ، دراشتباه بودن ، غلط بودن ، گمراه شدن ، بغلط قضاوت كردن .
خطا، اشتباه ، گمراهي.
پيغام، ماموريت، فرمان ، پيغام بري، پيغام رساني.
عيار، آواره ، سرگردان ، حادثه جو، كمراه ، منحرف، بدنام.
عياري، سلحشوري، دربدري، حادثه جويي، دلاوري.
erratum. pl =.
نامنظم، سرگردان ، غيرمعقول، متلون ، غيرقابل پيش بيني، دمدمي مزاج.
(corrigendum) غلطنامه ، فهرست اغلاط.
نادرست، غلط.نادرست، پراز غلط، غلط، اشتباه ، مغلوظ.
لغزش، اشتباه ، غلط، سهو، خطا، عقيده نادرست، تقصير.خطا.
قطار خطاها.
رمز خطا رس.
رمزخطائي.
وضعيت خطا.
كنترل خطا.
رمز خطا ياب.
خطا گيري.
خطا گير.
رمز خطا گير.
خطا يابي.
در روي خطا.
بي خطا.
در روي خطا نما.
سياهه خطاها.
پيغام خطانما.
محدوده خطا.
سرخ خطا، ميزان خطا.
نسبت خطا.
ترميم خطا.
روال خطا پرداز.
اسكاتلندي، زبان گالي.
(formerly، erstwhile) سابقا، قبلا.
(formerly، erst) سابقا، قبلا.
آروغ زدن ( belch ) بشدت فوران كردن .
قي كردن ، آروغزدن ، باشدت بيرون انداختن .
فرجاد، آموزنده ، عالم، دانشمند، متبحر، دانشمندانه .
فضل و دانش، دانشوري.
فوران كننده ، منفجر شونده ، شكوفنده .
جوانه زدن ، درآمدن ، درآوردن ، منفجرشدن ، فوران كردن ، جوش درآوردن ، فشاندن .
جوش، فوران ، انفجار.
فوران كننده ، انفجاري.
ريشه شقاقل كه بعنوان مقوي بائ مصرف ميشود.
(طب ) بادسرخ، حمره ، بادمبارك .
جوخه هوائي، هواپيما.
صعود، بالاروي، نردبان ، پله متحرك .
(.n) پلكان متحرك ، پله برقي (.adj) ( در دستمزد يا قيمتها ) تعديل كننده .
(scallop) گوش ماهي، پختن ، دوختن ، لبه تزئيني به لباس.
فرار كردني.
فرار و اختقا از ترس توقيف، جفتك زني، (مج) فراراز زندگي دشوار.
رستن ، گريختن ، دررفتن ، فراركردن ، رهائيجستن ، خلاصي جستن ، جان بدربردن ، گريز، فرار، رهائي، خلاصي.گريز.
دخشه گريز.
قرارداد گريز.
تجاهل، طفره وتعلل، وسيله فرار.
فراري.
گريز، فرار، رهائي، چرخ دنگ ، مخرج.
انزواي سياسي، خودداري از شركت دركارهاي سياسي، فرار از واقعيات.
پرتگاه مصنوعي، سينه كش، سرازيري خندق.
(طب ) خشك ريش، خشكي، پوست زخم، اثرزخم.
خشكانيده ، سوزانده ، داروي سوزاننده يا خشكاننده .
آخرت شناسي، مبحث آخرت، گفتاردرمرگ ورستاخيزو دوزخ وبهشت، هدف عالييانهائيآخرت.
(حق) حق تصرف دارائي متوفي ازطرف دولت يا پادشاه درموردي كه متوفي بي وارث يابيوصيتمرده باشد، مصادره كردن .
(avoid، shun) اجتناب كردن .
(ج. ش. )نوعي ماهي فلس دار خشن بنام لاتين pretiosus ruvettus كه شبيه ماهي خالمخالياست.
گاردمحافظ، ملتزمين ، اسكورت، نگهبان ، همراه ، بدرقه ، همراهي كردن (با)نگهباني كردن (از)، اسكورت كردن .
(حق) سندرسمي كه بدست شخص ثالثي سپرده شده و پس از انجام شرطي قابل اجرايا قابل اجرا ياقابل ابطال باشد، موافقت نامه بين دونفركه بامانت نزدشخص ثالثي سپرده شودوتاحصول شرايط بخصوص بدون اعتبارباشد.
(=edible) خوردني.
سپري كه داراي نشانهاي نجابت خانوادگي باشد، صفحه اي كه روي آن اسم چيزي نقششده باشد، سپرآرمدار.
برجستگي باريك و طويلي كه ازرسوب سنگ ريزه يا شن درضمن جريان آب يخچالايجادميگردد.
اسكيمو.
(ج. ش) سگ سورتمه كش، اسكميو.
(تش. ) مري، سرخناي.
محرمانه ، سري، رمزي، دروني، داخلي، مبهم، مشكوك .
كفش صندل، كفش دمپائي.
چفته ، چوب بندي جهت تربيت نهال ميوه .
(special) مخصوص.
اميد.
اسپرانتور، ، زبان بين المللي.
مراقبت، ديدباني، جاسوسي.
گردشگاه ، قطعه زمين هموار، شيب ملايم.
بشوخي، از روي شوخ طبعي، سبكسرانه .
جاسوسي.
عقد، عروسي(بيشتردرجمع)، نامزدي.
عقدكردن ، عروسيكردن ، نامزدكردن ، شوهردادن ، حمايت كردن از، عقيده داشتن به .
نوعي قهوه كه بوسيله فشار بخارآماده ميشود.
روح، نشاط، سرزندگي، هوش، ذكاوت.
روحصميمت و يگانگي دسته جمهي، روح رفاقت.
جاسوسي كردن ، ديده باني كردن ، جاسوس بودن ، بازرسي كردن ، تشخيص دادن .
آقا، عنوان روي نامه وامثال آن براي مردهاعنواني كه يكدرجه پائين تراز >شواليه < بوده ، مالك زمين ، ارباب.
مقاله ، انشائ، آزمايش كردن ، آزمودن ، سنجيدن ، عيارگيري كردن (فلزات)، تاليف، مقاله نويسي.
مقاله نويس.
فروهر، هستي، وجود، ماهيت، گوهر، ذات، اسانس.
ضروري، اساسي.ضروري، واجب، بسيارلازم، اصلي، اساسي ذاتي، جبلي، لاينفك ، واقعي، عمده . بي وارث را)، مصادره كردن .
(حق. _انگلسي) بهانه براي عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر، بهانه ، عذرقانوني.
تاسيس كردن ، دايركردن ، بنانهادن ، برپاكردن ، ساختن ، برقراركردن ، تصديق كردن ، تصفيه كردن ، كسي رابه مقامي گماردن ، شهرت يامقامي كسب كردن .
كليساي قانوني و شرعي.
تاسيس، استقرار، تشكيل، بنا، برقراري، بنگاه ، موسسه ، دسته كاركنان ، برپائي.
ملك ، املاك ، دارائي، دسته ، طبقه ، حالت، وضعيت.
قدر، اعتبار، اقدام، رعايت ارزش، نظر، شهرت، ارجمندشمردن ، لايق دانستن ، محترمشمردم.
ظرفيت احساس و ادراك ، حساسيت.
حس سنج، احساس سنج.
حس، احساس (خصوصااحساس ناقص ).
تخمين پذير، قابل برآورد كردن .
تخمين ، تخمين زدن ، براورد كردن .برآورد، ديدزني، تخمين ، تقويم، ارزيابي، قيمت، شهرت، اعتبار، برآوردكردن ، تخمين زدن .
تخمين ، براورد.تخمين ، برآورد.
اهل جمهوري سابق استوني درشمال اروپا، زبان استوني.
(حق)اقرارياعملي كه انكاريانقص آن قانونا ممنوع باشد، مانعقانونيبرايانكارپس ازاقرارعدم امكان انكار پس از اقرار.
دلسرد كردن ، بيگانه كردن ، دوركردن .
غربت، بيگانه كردن ، بيگانگي.
هورمن جنسي زنانه كه موجب بروز سفات جنسي ثانويه زنان ميشود، ماده كه بطورطبيعي درگياهان وجود دارد وداراي اثرات حياتي مشابه است.
دوره فحلي.
مرحله تحريكات جنسي زنان كه درآن زن ميل به نزديكي بامرد وقابليت آبستن شدن رادارد.
دهانه رودخانه بزرگي كه شتكيل خليج كوچكي دهد، مدخل.
مرحله تحريكات جنسي زنان كه درآن زن ميل به نزديكي بامرد وقابليت آبستن شدن رادارد.
گرسنگي، حرص، آز، پرخوري، ولع، جوع.
گرسنه ، حريص.
وغيره ، ومانندآن ، وقس عليهذا، الي آخر.
(socialism state) سوسياليزم دولتي.
سياه قلمكردن ، قلم زدن (بوسيله تيزاب).
مدار چاپي.
قلم زني.
ابدي، ازلي، جاوداني، هميشگي، فناناپذير، بيپايان ، دائمي، پيوسته ، مكرر، لايزال، جاويد.
ابديت، مكرر، بدون سرانجام و سرآغاز، بيپايان ، ازليت، جاوداني، بي زماني.
جاوداني كردن ، ابدي كردن ، شهرت ابدي دادن ، (به )جاويدكردن ، فناناپذيركردن .
(درموردبادهاي مديترانه )واقع شونده بطورساليانه ، سالييك مرتبه واقع شونده .
الكل اتيليك ، الكل معمولي.
(بعقيده قدما)عنصرآسماني، اتر، اثير، جسم قابل ارتجاعي كه فضاوحتي فواصل ميان ذرات اجسام را پر كرده و وسيله انتقال روشنائي و گرما ميشود، مايع سبكي كه از تقطير الكلو جوهر گوگردبدست ميايدو براي بيهوش كردن اشخاص بكار مي رود.
ماده آلي محلول دراثر (مانند چربي واسيدهاي چرب).
اتري، رقيق، نازك ، لطف، آسماني، روحاني، اثيري، سماوي، علوي.
روحانيكردن ، آسماني كردن ، تصفيه كردن ، نزكيه كردن ، اثيري كردن .
بيهوش كردن ، اختلاط با اتر.
بااتر مخلوط كردن ، بااترتركيب كردن ، بااتر بيهوش كردن ، كرخت كردن .
غالبا بصورت جمع علم اخلاق، بجث درامور اخلاقي، اصولاخلاق، روش اخلاقييك نويسنده يامكتب علمي يا ادبي و ياهنري، آئين ، رفتار، كتاب اخلاق.
وابسته به علم اخلاق.
(ethiopian، ethiope) حبشي، اهل حبشه ، سياه پوست.
(ethiop، ethiopian) حبشي، اهل حبشه ، سياه پوست.
كشور حبشه يااتيوپي.
(ethiope، ethiop) حبشي، اهل حبشه ، سياه پوست.
(تش. ) غربال، استخوان غربالي ( bone )استخوان پرويزني، غربالي.
نژادي، قومي، وابسته به نژادشناسي، كافر.
قوم مدار، نژاد پرست، طرفدار برتري نژادي.
نژاد پرستي.
گفتار در پيدايش نژادها، مبحث مبادي نژادها.
قوم نگاري، تشريح علمي، نژادهاي بشراز نظر آداب و رسوم و اختلافاتي كه ازاين نقطه نظر با همدارند، مطالعه علمي نژادها، نژاد پرستي.
نژاد شناسي، علم مطالعه نژادها و اقوام.
عادات ورسوم قومي، صفات وشخصيت انسان .
(ش. ) اتيل.
الكل اتيل دار، الكل اتيليك ، الكل معمولي.
(ش. ) بااتيل مخلوط كردن .
(ش. ) بااتيلن ، هيدرو كربن اشباع نشده .
اتيلي.
بيرنگ كردن ، سسفيد كردن يا تغييردادن رنگ يا گياه سبز.
ازدست دادن رنگ .
لادشناسي، سبب و اثرشناسي، مبجث علت و معلول.
علم آداب معاشرت، آداب، آئين معاشرت، رسوم.
(م. ل. ) مطالعه ، ( مو. ) قطعه ئ موسيقي كوتاه .
جعبه ئ كوچك زينتي سوزن نخ و دكمه .
مربوط به ريشه لغات.
وجه اشتقاق كلمه اي راپيداكردن ، ريشه لغتي رايافتن ، تحصيل علم اشتقاق كردن .
علم اشتقاق لغات، ريشه جوئي، صرف.
ريشه كلمه .
برابر كردن ، مساوي كردن ، مانند كردن .
(گ . ش. ) اوكاليپتوس، درخت تب نوبه ، كافور.
عشارباني، مجلس سپاسگزاري، شكرگزاري.
اوكر، نوعي بازي ورق آمريكائي، فريفتن .
بخش فعال كروماتين .
( ج. ش. ) مژه داران حقيقي.
(مع. ) سيليكات كمياب، بريليوم و آلومينيوم برنگ سبز روشن يا آبي.
(هن. ) اقليدسي، وابسته به هندسه اقليدس.
(=eudaimonism)اخلاقياتي كه منظور آن فراهم كردن خوشي و سعادت است، اخلاقيات ارسطو.
(=eudaemonism)اخلاقياتي كه منظور آن فراهم كردن خوشي و سعادت است، اخلاقيات ارسطو.
آب سنج، اسبابي كه جهت اندازه گيري حجمي و تجزيه گازها بكارميرود، گازسنج.
وابسته به به نژادي، صحيح النسب، از نژاد يانسب خوب، اصلاح نژادي.
علم اصلاح نژادانسان ، به نژادي.
( گ . ش. ) شبيه اوگانا، مانند جلبك هاي شلاقي، شلاقي.
( گ . ش. ) اوگلنا.
(fish =candle) نوعي ماهي.
ستايشگر، مديحه سرا.
(=eulogy) ستايش، مدح، مديحه سرائي.
ستودن ، ستايش كردن ، مدح كردن ، مداحي كردن ، تشويق كردن .
ستايش، مداحي، مدح، ستايشگري، تشويق.
اختگي.
خواجه ، خصي، اخته ، خواجه حرمسرا، خنثي.
(گ . ش. ) جنس شمشاد معمولي، سفيدال.
گوارش خوب، هاضمه خوب و سالم، كلمه متضاد سوئ هاضمه .
داراي هاضمه خوب، وابسته به گوارش يا هضم غذا، سهل الهضم، ( مج. )باروح، بشاش، خوشرو.
حسن تعبير، استعمال كلمه ئ نيكو و مطلوبي براي موضوع يا كلمه ئ نامطلوبي.
داراي حسن تعبير.
حسن تعبيركردن ، استعمال كلمه ئ نيكو بجاي كلمه ئ زشت.
(=euphonious) خوش صدا، دلپذير.
(=euphonic) خوش صدا، دلپذير.
تبديل به صداي دلپذيركردن .
خوش آهنگي كلمات، سهولت ادا، عدم تنافر، صداي دلپذير.
(گ . ش. ) فرفيون ، گل آتشي، جوزالقي.
رضامندي، خوشي، خوشحالي، رضايت، مشاط.
رودخانه فرات.
انشائ پرتصنع و مغلق، فصاحت فروشي يا استعمال صنايع لفظي، بيان مطنطن ، لفاظي.
از نژاد مختلط اروپائي و آسيائي، اروپائي و آسيائي.
>من كشف كردم<، ابراز پيروزي از اكتشاف.
(=eurythmy)(معماري) همآهنگي و تقارن ساختمان ، (طب)ضربان منظم نبض، حركات منظم بدن .
( ج. ش. ) كانگوروي بزرگ خاكستري رنگ .
قاره اروپا.
اروپائي، فرنگي.
نرخ ثابت هتل جهت اتاق و سرويس مهمانان .
قادر به زندگي كردن در اعماق مختلف آب.
اوريدس، زن اورفوس.
مستعد زندگي درآب هاي خيلي شور.
موجودي كه داراي درجات حرارت مختلف و زيادي است.
حركات بدني موزون ، تناسب حركات.
(=eurhythmy)(معماري) همآهنگي و تقارن ساختمان ، (طب)ضربان منظم نبض، حركات منظم بدن .
داراي قدرت تحمل زياد نسبت به تغييرات عوامل محيط.
(تش. ) شيپور استاش، شيپور استاخي.
مربوط به تغييرات سطح دريا در سرتاسر جهان .
مرگ آسان ، مرگ يا قتل كساني كه دچار مرض سخت و لاعلاجند(براي تخفيف درد آنها).
علم سعادت و رفاه زندگي بشر، مبجث رفاه و زندگي براي فعاليت صحيح.
مربوط به تقسيم بندي بزرگ پستانداران .
تهي كردن ، خالي كردن ، تخليه مزاج كردن ، ترك كردن ، محروم كردن .
تخليه ، تهي سازي، برون بري.
فراري يا پناهنده اي كه درموقع جنگ محل خود راتخليه ميكند، مهاجر، فراري.
طفره پذير.
طفره زدن از، گريز زدن از، ازسربازكردن ، تجاهل كردن .
پشت و رو كردن ( لباس و غيره ) از نوبرگرداندن .
ارزيابي كردن ، تقويم كردن ، قيمت كردن ، سنجيدن ، شماره يا عدد، چيزي رامعين كردن .ارزيابي كردن .
ارزيابي.ارزيابي، سنجش.
كمكم ناپديد شدن ، بتدريج محو و ناپديد شدن (مانند بخار)، (ر. ) بطرف صفر ميل كردن .
محوتدريجي، فقدان تدريجي، ناپايداري، ناپديدي، غيب زدگي، زوال تدريجي، امحائ.
محو شونده ، ناپايدار.
انجيل، مژده ، خبرخوش.
(=evangelical) انجيلي، پروتستان ، پيرو اين عقيده كه رستگاري و نجات دراثرايمان به مسيح بدست ميايد نه دراثر كردار و اعمال نيكو، مژده دهنده .
(=evangelic) انجيلي، پروتستان ، پيرو اين عقيده كه رستگاري و نجات دراثرايمان به مسيح بدست ميايد نه دراثر كردار و اعمال نيكو، مژده دهنده .
فلسفه ئ مذهب اوانجلي.
تبليغ مسيحيت.
بشارت بدين مسيح دادن .
تبخير كردن ، تبديل به بخاركردن ، تبخيرشدن ، بخارشدن ، خشك كردن ، بربادرفتن .
شيري كه بوسيله تبخيرغليط شده است.
تبخير.
طفره ، گريز، تجاهل، بهانه ، حيله ، گريز زني.
گريزان ، فرار، طفره زن .
شب عيد، شب، شامگاه ، در شرف، (باحرف بزرگ ) حوا، جنس زن .
زوج، عدد زوج، ( مثل و )، هموار، صاف، مسطح، تراز، مساوي، همواركردن ، صاف كردن ، واريز كردن ، حتي، هم، درست، اعداد جفت.زوج.
توازن زوج.
بررسي توازن زوج.
غروب، سرشب.
مبلغ مسيحي، كشيش.
منصفانه ، بيغرضانه ، بيطرفانه .
غروب، سرشب.
(گ . ش. ) جنس علف خر، حشيشه الحمار.
(باthe) ناهيد، زهره ، (باan) برجيس، مشتري، عطارد.
هرشب، شبها.
نماز شام، سرود شامگاه .
واقعه ، رويداد، اتفاق، پيشامد، سرگذشت.رويداد.
پرونده رويدادها.
زمان بندي رويدادها.
پرحادثه ، كذائي.
شامگاه .
احتمالي، موكول بانجام شرطي، شرطي، مشروط.
(=possibility) امكان ، احتمال.
سرانجام، عاقبت.
منجر شدن ، منتج شدن ، نتيجه دادن ، درآمدن .
هميشه ، همواره ، هرگز، هيچ، اصلا، درهر صورت.
هرروز.
(گ . ش. ) هميشه بهار، هميشه شكوفا.
قطعه زمين باتلاقي علفزار، زمين باتلاقي، نيزار.
بي خزان ، هميشه سبز، هميشه بهار، بادوام.
جاوداني، ابدي، ازلي، هميشگي دائمي.
هميشه ، درتمام وقت، براي هميشه .
برگرداندني، واژگون شدني.
برگرداني، واژگوني، واژگون سازي، خرابي، (طب. ) برگرداندن پلك چشم وغيره .
برگرداندن ، پشت ورو كردن .
(تش. ) عضله برون گرداننده ، عضله راجعه .
هر، همه ، هركس، هركه ، هركسي.
هركس، هركسي.
همه چيز.
درهرجا، درهمه جا، درهرقسمت، در سراسر.
فيصله دادن ، مستردداشتن ، بيرون كردن ، خارج كردن ، خلع يد كردن .
اخراج، خلع يد.
گواه ، مدرك ( مدارك )، ملاك ، گواهي، شهادت، شهادت دادن ، ثابت كردن .
بديهي، آشكار، مشهود.
مدركي، شهادتي.
بد، زيان آور، مضر، شريرانه ، بدي، زيان .
چشم بد، بدنگري، نظرزني.
بدكار.
نشان دادن ، معلوم كردن ، ابراز داشتن ، موجب شدن ، برانگيختن .
نشان دادني.
لباس شب.
روده يا چشم و غيره رادر آوردن ، شكم دريدن ، ( مج. ) تهي كردن ، خالي كردن ، نيروي چيزي راگرفتن .
(=avoidable) اجتناب پذير.
(حق. ) احاله بدادگاه بالاتر، احضار، احاله ئ پرونده ، يادگار.
احضاركننده ، مهيج.
احضاركردن .احضاركردن ، فراخواندن ، برگرداندن ، بيرون كشيدن .
(هن. ) بسط منحني مسطح، وابسته به منحني مسطح، بعقب برگشته ، كاملا روئيده .
تكامل، سير تكاملي.فرضيه سيرتكامل، تغييرشكل، تحول، تكامل تدريجي، چرخش، حركت دوراني، فرگشت.
تكاملي، فرگشتي، تحولي.
فرگشت گراي، معتقد به فرضيه تكامل يافرگشت.
بازكردن ، گشادن ، بيرون دادن ، درآوردن ، استنتاج كردن ، نموكردن .
گشايش، استنتاج، نمو.
كندن ، كشيدن ، بازوربيرون كشيدن .
ميش، گوسفندماده .
(دراسب و سگ ) گردن لاغرو معيوب و مقعر.
آبدستان ، ابريق، افتابه ، كوزه ، تنگ آبخورياطاق خواب.
(حق. ) به نفع يك طرف، ازيك طرف، يك طرفه ، يك جانبه .
شامل اصول گذشته ، عطف بماسبق.
هديه يا پيشكشي (برايايفاي نذر).
بدتركردن ، تشديد كردن ، برانگيختن .
بدشدن ، تشديد.
دقيق.بزور مطالبه كردن ، بزور گرفتن ، تحميل كردن بر، درست، كامل، صحيح، عين ، عينا.
حل دقيق.
مطالبه بزور، تحميل، سخت گيري، اخاذي.
درستي، دقت، صحت، كمال.
درست، عينا، كاملا، بدرستي، بكلي، يكسره ، چنين است.
اغراقآميز كردن ، بيش از حد واقع شرح دادن ، مبالغه كردن در، گزافه گوئي كردن .
اغراق، گزافه گوئي.
بلند كردن ، متعال كردن ، تجليل كردن ، تمجيدكردن .
تجليل، بلندي، سرافرازي، ستايش، تمجيد.
امتحان ، معاينه ، ازمايش ، ازمون ، ازمايه ، بازرسي ، محك ، رسيدگي
بازرسي، آزمايش، محك ، مقاله ئانتقادي.
قابل امتحان .
ممتحن .
آزمون ، آزمايه ، امتحان ، آزمايش، محك ، بازرسي، معاينه ، رسيدگي.
امتحان كردن ، بازرسي كردن ، معاينه كردن ، بازجوئي كردن ، آزمودن ، آزمون كردن .
آزمونگر، ممتحن ، امتحان كننده .
نمونه ، مثال، مثل، سرمشق، عبرت، مسئله ، بامثال و نمونه نشان دادن .
بيجان ، بيروح، مرده ، جامد، (مج. ) دل مرده وبيروح، كسل.
(exanthema) (طب ) جوش، قوه بائ، بثورات، جلدي.
والي، استاندار، نايب السطنه ، اسقف اعظم.
خشمگين كردن ، ازجادربردن ، اوقات تلخي كردن كردن ، برانگيختن ، بدتر كردن ، تشديدكردن ، خشمگين .
تشديد، غضب.
شمشيرآرتورپادشاه افسانه اي انگليس.
مقتدرانه ، بااقتدار، طبق اختيارات محوله .
كاويدن ، حفركردن ، ازخاك درآوردن ، حفاري كردن .
كاوش، حفاري.
كاوشگر، حفركننده .
تجاوز كردن ، متجاوز بودن .متجاوز شدن از، تجاوزكردن از، بالغ شدن بر، قدم فراتر نهادن ، تخطيكردن از، عقب گذاشتن .
سبقت و پيشي، زياده روي، زيادتي، خيلي زياد.
بحد زياد.
برتري داشتن بر، بهتربودن از، تفوق جستن بر.
شگرفي، مزيت، برتري، خوبي، تفوق، رجحان ، فضيلت.
جناب، جناب آقاي، عاليجناب(باحرف بزرگ )، برتري، خوبي، علو.
عالي، ممتاز، بسيارخوب، شگرف.
متعال، برتر، تراشه ، خرده نجاري.
(.vi and .vt) مستثني كردن ، مشمول نكردن ، اعتراض كردن ، (. conj and . prep) جز، بجز، مگر، باستثناي، غير از، سواي.
استثنا.استثنائ، اعتراض، رد.
وضعيت استثنائي.
استثنا گرداني.
اعتراض پذير.
استثنائي.
برگزيدن و جداكردن ، گلچين كردن ، قطعه ئ منتخب.
فزوني، زيادتي، زيادي، افراط، بي اعتدالي، اضافه .
رمز با افزوني سه .
مفرط، بيشازاندازه .
معاوضه ، مبادله ، تبادل، ردوبدل ارز، اسعار، جاي معاملات ارزي و سهامي، بورس، صرافخانه ، صرافي، مبادله كردن ، عوض كردن ، تسعير يافتن .معاوضه ، ردو بدل كننده .
ميانگيري معاوضه اي.
مظنه ئ ارز.
ثبات معاوضه اي.
بنگاه معاوضه .
جوركردن معاوضه اي.
چيز مبادله شده .
خزانه ، خزانه داري، ماليه ، خزانه دار پادشاهي.
قطع كردن ، مجزاكردن ، جداكردن .
ماليات كالاهاي داخلي، ماليات غيرمستقيم، ماليات بستن بر، قطع كردن .
قطع، برش، شكافتن .
قابليت تحريك .
قابل تحريك ، قابل تهييج، برانگيختني.
برانگيزنده ، محرك ، مهيج، (طب ) وسيله القائ.
القائ، هيجان ، تحريك ، برانگيختن ، برآشفتگي.تحريك .
برآشفتن ، برانگيختن ، تحريك كردن ، القائكردن .
شور، تهييج.
برانگيزنده ، محرك ، آشوبگر.
ازروي تعجب فرياد زدن ، اعلام كردن ، بعموم آگهي دادن ، بانگ زدن .
فرياد، بانگ ، علامت تعجب، حرف ندا.
(د. ) علامت تعجب، اين علامت !.
ندائي، تعجبي، شگفت آور، متضمن فرياد.
قابل استثنائ، محروم كردني.
محروم كردن ، راه ندادن به ، بيرون نگاه داشتن از، مانع شدن ، مستثني كردن .
دفع، استثنائ، اخراج، محروم سازي.ممانعت، محروميت.
( فيزيك ) اصل انحصار.
انحصاري، تنها، منحصر بفرد، گران ، دربست.انتصاري.
دريچه نقيض ياي انحصاري.
بغيراز، بدون در نظرگرفتن .
ياي انحصاري.
دريچه ياي انحصاري.
عنصر ياي انحصاري.
انحصاريت، ويژگي.
انديشيدن ، ابتكاركردن ، ابداع كردن .
تكفير كردن ، طرد كردن .
طرد، تكفير.
تراشيدن ، پوست چيزي را كندن ، پوست كندن از.
پوست رفتگي، تراش.
نجاست، مدفوع، پس مانده ، فضله ، زوائد.
مدفوعي.
رويش ناهنجار.
آماس گياهي يا حيواني، برآمدگي، رويش ناهنجارنسوج، رشد زائد.
زائده ، زيادي، برآمده .
فضولات، مدفوعات.
دفع كردن ، بيرون انداختن ، پس دادن .
دفع، مدفوع.
مربوط به دفع فضولات.
آزار دادن ، شكنجه كردن ، برصليب آويختن .
مشقت بار.
شكنجه ، آزار.
تبرئه كردن ، مبراكردن ، روسفيدكردن ، معذورداشتن .
تبرئه ، برائت.
بيرون ريزنده ، جاري شونده .
گردش، گشت، سير، گردش بيرون شهر.
بي ترتيت، بي ربط، آواره ، گردنده .
مقاله ئ ضميمه ، ضميمه تشريحي، بحث جزئي.
قابل بخشش و معافيت، بخشيدني، معاف شدني.
بهانه ، دستاويز، عذر، معذور داشتن ، معاف كردن ، معذرت خواستن ، تبرئه كردن .
(م. م. )اجازه ئ خروج.
ملعون ، مكروه ، نفرتانگيز، زشت.
مكروه داشتن ، نفرت كردن از، بدخواندن .
نفرت، تنفر، نفرين ، لعنت، مايه ئنفرت، زشتي.
اجرا پذير، قابل اجرا.انجام پذير.
حكم اجرا پذير.
ساز زن ، نوازنده .
اجرا كردن .اجرا كردن ، اداره كردن ، قانوني كردن ، نواختن ، نمايش دادن ، اعدام كردن .
چرخه اجرا.
مرحله اجرا.
اجرا.اجرا، انجام، اعدام، ضبط، توقيف.
حين اجرا، هنگام اجرا.زمان اجرا، مدت اجرا.
جلاد، دژخيم.
اجرائي، مجري، هيئت رئيسه .اجرائي، مجري.
برنامه اجرائي.
روال اجرائي.
سيستم اجرائي.
مجري، مامور اجرا، وصي، قيم.
قيمه ، وصيه ، زن اجراكننده .
جامع.
(حق. ) تفسير، تفسيرمتون مذهبي از لحاظ ادبي و فقهي و شرعي و قضائي.
مفسر، تفسيركننده تحتالفظي، شارح.
وابسته به تفسير.
(=exegete) متخصص تفسير و شرح متون .
نمونه ، سرمشق، نظير، مانند، مثال، مثل، نسخه .
شايان تقليد، ستوده ، نمونه وسرمشق.
براي مثال.
تمثيل، نمونه آوري، مثال آوري، استنساخ.
بامثال فهمانيدن ، بانمونه نشان دادن .
حكايت، قصيده ، روايت، مثال، نمونه ، تمثيل.
معاف، آزاد، مستثني، معاف كردن .
معافيت.
احشائ را درآوردن ، شكم دريدن .
(درجمع) مراسم تشييع جنازه ، مشايعت كنندگان جنازه ، مجلس ترحيم.
قابل تمرين .
ورزش، تمرين ، مشق، عمل كردن ، استعمال كردن ، تمرين دادن ، بكارانداختن .
تمرين ، ورزش ، استعمال كردن ، تمرين دادن ، بكارانداختن
جاي تاريخ سكه يا مدال.
اعمال كردن ، بكاربردن ، اجرا كردن ، نشان دادن .
ثقل، اعمال زور، تقلا.
صحنه را ترك گفتن .
تراش، ورقه ورقه شدن .
ورقه ورقه شدن ، پوسته پوسته شدن ، تراشيدن .
(=exhalent) بالارونده ، متصاعد، بخارشونده ، بيرون دهنده .
بيرون دادن ، زفيركردن ، دم برآوردن .
(=exhalant) بالارونده ، متصاعد، بخارشونده ، بيرون دهنده .
اگزوس، خروج ( بخار)، در رو، مفر، تهي كردن ، نيروي چيزي راگرفتن ، خسته كردن ، ازپاي در آوردن ، تمام كردن ، بادقت بحث كردن .
خستگي، فرسودگي.
جامعيت.
خستگي ناپذير.
نمايش دادن ، درمعرض نمايش قراردادن ، ارائه دادن ، ابراز كردن .
(=exhibitor) نمايش دهنده ، ارائه دهنده .
نمايش، ارائه ، نمايشگاه ، حقوق تقاعد.
نمايش دهنده .
نوعي انحرافات جنسي كه درآن شخص بوسيله نشان دادن آلت جنسي خود احساسات شهواني رافرومينشاند، عريان گرائي.
نمايشي، نشان دادني، جلوه دهنده .
(=exhibiter) نمايش دهنده ، ارائه دهنده .
نشاط دادن ، شادمان كردن ، روح بخشيدن .
نشاط.
نصحيت كردن ، تشويق و ترغيب كردن .
نصحيت، تشويق.
ترغيبي.
نبش قبر.
از خاك در آوردن ، نبش قبركردن .
ايجاب، لزوم، ضرورت، اضطرار، پيشامد.
ضروري، مبرم، محتاج به اقدام يا كمك فوري، فشارآور، بحراني، مصر، تحميلي.
(حق. ) مقتضي، قابل مطالبه ، قابل پرداخت، قابل تقاضا، قابل ادعا، خواستني، مطالبه كردني.
كمي، كوچكي، خردي.
كم، لاغر، خرد.
تبعيد، جلاي وظن ، تبعيد كردن .
عالي، منتخب، ممتاز (excellent، choice).
زيستن ، وجود داشتن ، موجود بودن ، بودن .
هستي، وجود، زيست، موجوديت، زندگي، بايش.
موجود، هست.
وجودي، مربوط به هستي.
مكتب اگزيستانسياليزم، هستي گرائي.
دررو، مخرج، خارج شدن .خروج، برون رفت، خروج بازيگر از صحنه ئ نمايش.
دريچه ياي انحصاري.
بخارج تراوش كننده ، غده ئ مترشحه ئ خارجي، برون تراو.
(گ . ش. ) لايه ئ خارجي سلولهاي زنده محيطي.
مبحث دندان كشي.
متخصص دندان كشي.
مهاجرت بني اسرائيل از مصر به كنعان ، خروج، مهاجرت، مهاجرت دسته جمعي.
آنزيم خارج سلولي.
آزاد كننده نيرو.
از لحاظ سمت، از لحاظ تصدي مقام و غيره .
وابسته به برون همسري يا برون پيوندي.
برون پيوندي، ازدواج با افراد خارج از قبيله ، برون همسري.
بروني.(گ . ش. ) برون روينده ، دولپه ، پيدازا، برون زاد.
رويداد بروني.
تبرئه كردن ، روسفيد كردن ، مبرا كردن .
تبرئه ، روسفيدي.
قابل تحريك در مقابل التماس، (مج. ) دل رحيم، نرم.
(=exorbitancy) زيادي، افراط، بيش از حد، گزافي.
گزاف.
اخراج كردن (ارواح پليد)، تطهير كردن ، دفع كردن .
طرد( روح پليد)، جنگيري.
مربوط به آغاز يا مقدمه .
ديباچه ، سرآغاز، مقدمه ، سردفتر، آغاز، اول هر چيزي.
پوشش محافظه خارجي حيوان ، استخوان بندي خارجي، ناخن ، مو و غيره .
قسمت خارجي جو، جو(javv) خارجي.
هاگ غير جنسي.
خارجي، زود فهم، عمومي، قابل فهم عوام.
(=exothermic) حرارت زا، تشكيل شده در اثر حرارت.
(=exothermal) حرارت زا، تشكيل شده در اثر حرارت.
بيگانه ، عجيب وغريب، مرموز، خوش رنگ .
بسط دادن ، بسط يافتن ، منبسط شدن .منبسط كردن ، توسعه دادن ، بسط دادن ، پهن كردن ، به تفصيل شرح دادن .
بسط پذيري، قابليت انبساط.
بسط پذير، قابل انبساط.
بسط يافته ، مبسوط، منبسط شده .
ترتيب مبسوط.
بسط دهنده ، منبسط كننده .
پهنا، وسعت، فضاي زياد، بسط و توسعه ، گسترش.
گسترش پذير، كش آمدني، انبساط پذير.
توسعه ، بسط، انبساط.بسط، انبساط.
توسعه طلبي.
متمايل به توسعه .
اطناب كردن ، به تفصيل شرح دادن .
شرح پر تفصيل.
از كشور خود راندن ، تبعيد كردن ، ترك كردن ميهن ، تبعيدي.
جلاي وطن .
چشم داشتن ، انتظار داشتن ، منتظر بودن ، حامله بودن .
(expectancy) انتظار، اميد، توقع، احتمال، پيش بيني، حاملگي، بارداري.
(expectance) انتظار، اميد، توقع، احتمال، پيش بيني، حاملگي، بارداري.
آبستن ، درانتظار.
انتظار، چشم داشت، توقع.
ارزش منتظره .
خلت( خلط)آور، اخلاط آور، بلغم آور، كف آور.
(expediency) شتاب، عجله ، كارمهم، اقدام مهم، اقتضائ.
(expedience) شتاب، عجله ، كارمهم، اقدام مهم، اقتضائ.
مقتضي، مصلحت، مناسب، تهورآميز.
تسريع كردن در، پيش بردن ، شتابان .
تسريع، سفر، اردوكشي، هئيت اعزامي.
وابسته به قشون كشي يا هئيت اعزامي.
از روي عجله ، ضروري.
بيرون انداختن ، منفصل كردن ، بزور خارج كردن .
قابل اخراج.
(expellent) خارج كننده ، دافع، مسهل.
(expellant) خارج كننده ، دافع، مسهل.
خرج كردن ، صرف كردن ، مصرف كردن .
قابل خرج، مصرف پذير.
برآمد، هزينه ، خرج، مخارج، صرف، مصرف، پرداخت.
برآمد، هزينه ، خرج، (مخارج) مصرف، فديه .
حساب هزينه ، صورت هزينه ، حساب خرج.
گران ، پرخرج.
آزمودگي، تجربه ، تجربه كردن ، تحمل كردن .آروين ، ورزيدگي، كارآزمودگي، تجربه ، آزمايش، تجربه كردن ، كشيدن ، تحمل كردن ، تمرين دادن .
ورزيده ، با تجربه .
تجربي.
آزمايش، تجربه ، امتحان ، عمل، تدبير، تجربه كردن ، آزمايش كردن .آزمايش، تجربه .
آزمايشي.آزمايشي، تجربي.
آزمايش.
ويژه گر، ويژه كار، متخصص، كارشناس، ماهر، خبره .
تفتيش و رسيدگي خبره ، كارشناسي، تخصصي.
(پس از مطالعه ئ دقيق ) نظريه فني دادن ، استادانه قضاوت كردن ، اظهارنظرفني كردن .
كفاره پذير.
كفاره دادن ، پاك كردن ، جبران كردن .
كفاره دادن .
انقضا.انقضا، سپري شدن ، خاتمه ، بازدم، دم برآوردن .
تاريخ انقضا.
سپري شدن ، بپايان رسيدن ، سرآمدن ، دم برآوردن ، مردن .منقضي شدن ، سپري شدن .
خاتمه ، انقضائ.
توضيح دادن ، روشن كردن ، باتوضيح روشن كردن ، شرح دادن .
قابل شرح.
توضيح، تعريف، بيان ، شرح، تعبير، تفسير.
توضيحي، شرحي، بيانگر، روشنگر.
(expletory) اشباعي، جايگير، تكميل كننده ، پركننده .
(expletive) اشباعي، جايگير، تكميل كننده ، پركننده .
قابل توضيح.
تفسيركردن ، تاويل كردن ، توضيح دادن ، روشن كردن ، ظاهركردن .
صريح، روشن ، واضح، آشكار، صاف، ساده .صريح.
نشاني صريح.
محترق شدن ، منفجر شدن ، تركيدن ، منبسط كردن ، گسترده كردن .
(explosive) منفجر شونده ، منفجر.
(.n) رفتار، كردار، عمل، كاربرجسته ، شاهكار، (.vt) بكار انداختن ، استخراج كردن ، بهره برداري كردن از، استثمار كردن .
بهره برداري، انتفاع، استخراج، استثمار.
اكتشاف، استكشاف، سياحت اكتشافي، شناسائي.
اكتشافي.
سياحت كردن ، اكتشاف كردن ، كاوش كردن .
سياح، جستجوگر، مكتشف.
انفجار، بيرون ريزي، سروصدا، هياهو.
منفجر شونده .
تعريف كننده ، شرح دهنده ، نماينده ، توان .نما، توان .
پيشقدر نمائي.
تعريفي، تشريحي.نمائي.
بتوان رساندن .
صادر كردن ، بيرون بردن ، كالاي صادره ، صادرات.
قابل صدور.
صدور.
صادركننده .
بيپناه گذاشتن ، بي حفاظ گذاردن ، درمعرض گذاشتن ، نمايش دادن ، افشائكردن .
شرح، بيان ، تفسير، عرضه ، نمايشگاه .
توضيحي، تشريحي، نمايشي، نمايشگاهي، تفسيري.
توضيح دهنده .
توضيحي، تفسيري، نمايشي.
سرزنش دوستانه كردن ، عتاب كردن .
عتاب، سرزنش.
درمعرض گذاري، آشكاري، افشائ، نمايش، ارائه .
تفسيركردن ، به تفصيل شرح دادن ، واضح كردن .
بيان كردن ، سريع.اظهارداشتن ، بيان كردن ، اداكردن ، سريع السير، صريح، روشن ، ابراز كردن .
بيان ، تجلي، ابراز، كلمه بندي، سيما، قيافه .مبين ، بيان .
قيافه ناگويا.
رسا، پرمعني، حاكي، اشاره كننده ، مشعر.
صريحا، فورا.
تندراه ، شاهراه مخصوص وسايط سريع السير.
سلب مالكيت كردن از، از تملك در آوردن .
سلب مالكيت.
اخراج، دفع، راندگي، بيرون شدگي، تبعيد.
پاك شدگي، حك ، پاك سازي، محوسازي، تراشيدگي.
محوكردن ، تراشيدن ، نابود كردن ، حذف كردن از.
تطهير كردن ، حذف كردن ، تصفيه ئ اخلاقي كردن .
تصفيه كننده ، تهذيبي.
نفيس، بديع، عالي، دلپسند، مطبوع، حساس، دقيق، شديد، سخت.
خون گرفتن از، خون كشيدن از، بي خون كردن .
بريدن ، قطع كردن ، جداكردن .
بريدن ، درآوردن ، قطع كردن .
بيرون دادن ، برآمده بودن ، جلو دادن .
خشكانيدن ، خشك كردن .
موجود، داراي هستي، ( ك . ) پديدار، باقي مانده ، نسخه ئ موجود و باقي(ازكتاب وغيره ).
في البديهه ، ارتجالي، بي انديشه ، بي مطالعه .
بطورفي البديهه .
بالبداهه گوئي.
بالبداهه گفتن ، فورا تهيه كردن ، بيانديشه يا بي مطالعه درست كردن .
توسعه دادن ، تمديد كردن ، عموميت دادن .درازكردن ، طول دادن ، رساندن ، ادامه دادن ، تمديدكردن ، منبسط كردن .
توسعه پذير، قابل تمديد، قابل تعميم.
مطول، تمديد شده .
دقت توسعه يافته .
حافظه چنبره اي توسعه يافته .
بسط دهنده ، توسعه دهنده ، ادامه دهنده ، پوشا.
توسعه پذيري، قابليت تمديد.
توسعه پذير، قابليت تمديد، قابل تعميم.قابل تمديد، منبسط شدني.
زبان توسعه پذير.
(extensible) قابل بسط، قابل كشش، قابل تعميم.
اضافي، الحاقي، كشش، تمديد، بسط، توسعه ، گسترش.توسيع، تمديد، تعميم، تلفن فرعي.
پهناور، وسيع، بزرگ ، بسيط، كشيده .
( تش. ) عضله ئ منبسط، ماهيچه ئبازكننده .
وسعت، اندازه .وسعت، فراخي، اندازه ، حد، مقدار، حوزه .
رقيق كردن ، تخفيف دادن ، كاستن از، كمكردن ، كوچك كردن ، نازك كردن ، كم تقصيرقلمدادكردن ، كمارزش قلمداد كردن .
تخفيف دهنده .
كاستي، نازكي، كمي.
بيروني، خارجي، ظاهري، واقع در سطح خارجي.
زاويه ئخارجي كثيرالاضلاع، زواياي خارجي حاصله از تقاطع يك خط بادوخط موازي.
صورت خارجي دادن به .
ظاهري دانستن ، بصورت ظاهرفهميدن يا فهاندن ، صورت ظاهر يا وجود خارجي دادن .
برانداختن ، بكلي نابودكردن ، منهدم كردن ، منقرض كردن ، دفع آفات كردن .
براندازي، نابودي، دفع آفات.
دافع حشرات، نابودكننده ، براندازگر.
بيروني، خارجي، ظاهري، واقع در خارج، كمك پزشك روزانه .
خارج، بيرون ، ظاهر، سطح، ظواهر، بيروني، خارجي.خارجي.
تاخير خارجي.
مستندات خارجي.
وقفه خارجي.
حافظه خارجي.
ارجاع خارجي.
جور كردن خارجي.
انباره خارجي.
انباره خارجي.
متغير خارجي.
بيگانگي، احوال ظاهري، وقوع درخارج.
خارجي كردن .
خارجي كردن ، ظاهري ساختن ، وجودخارجي، واقعيت خارجي قائل شدن (براي).
محرك خارجي، وابسته به محرك خارجي.
عضو حسي كه توسط محرك خارجي تحريك ميشود.
(extraterritorial) خارج الملكتي، برون مرزي.
معدوم، ازبين رفته ، منقرض، تمام شده ، مرده ، منسوخه ، خاموش شده ، ناياب.
اطفائ، خاموش سازي، اعدام، انهدام، انقراض.
خاموش كردن ، خفه كردن ، فرونشاندن ، كشتن ، منقرض كردن .
خاموش كردني.
ازبن كندن ، ريشه كن كردن ، ازبين بردن ، بكلي نابود كردن .
نابودي، ريشه كني.
(extoll) بلندكردن ، ارتقائدادن ، اغراق گفتن ، ستودن .
زياده ستاني، اخذ باجبار و زور، اخاذي، كره و اجبار.
بزورگرفتن ، بزور تهديد يا شكنجه گرفتن ، اخاذي كردن ، زياد ستاندن .
اخذ بزور و عنف، اخاذي، اجحاف، زياده ستاني.
زياده ستان ، زياد، اخاذ، گزاف.
زياده ستان ، زياد، اخاذ، گزاف.
كلاش، اخاذ.
كلاش، اخاذ.
زيادي، زائد، فوقالعاده ، اضافي، بزرگ ، يدكي، (پيشوند) خارجي، بسيار، خيلي.
خارج سلولي، واقع درخارج سلولهاي بدن .
استخراج كردن .عصاره گرفتن ، بيرون كشيدن ، استخراج كردن ، اقتباس كردن ، شيره ، عصاره ، زبده ، خلاصه .
قابل كشيدن ( مثل دندان )، استخراج شدني.
عصاره گيري، عصاره ، اصل ونسب، استخراج.
استخراج كننده .
فعاليت هاي فوق برنامه اي دانش آموز(مانندورزش ) فوق برنامه اي.
مقصرين را پس دادن ، مجرمين مقيم كشور بيگانه را به كشور اصليشان تسليم كردن .
استرداد محرمين بدولت متبوعه ، اصل استرداد مجرمين .
(نج. ) خارج كهكشاني.
خارج از موضوع مطرح شده دردادگاه ، غيررسمي، خارج ازصلاحيت قضائي.
غيرقانوني، ماوراي قانون .
بي حد، نامحدود(در مورد انواع موجودات ).
(=adulterous) خارج ازدواجي، زناكارانه ، زاني.
بيرون از جهان يادنيا، خارج دنيائي.
خارج از حصار شهر، مربوط به خارج از دانشگاه .
خارجي، خارج از قلمرو چيزي، غيراصلي، تصادفي، فرعي.
فوق العاده ، غيرعادي، شگفت آور.
برون يابي كردن .ازروي قرائن و امارات پيش بيني كردن ، قياس كردن ، استقرائنمودن .
برون يابي.
ماوراي احساس معمولي، خارج از احساس عادي.
(طب ) اكستراسيستول، ضربان اضافي قلب.
بيرون از محيط زمين ، ماوراي عالم خاكي.
واقع درخارج قلمرو داخلي، خارج مملكتي.
(تش. ) خارج رحمي، بيرون زهداني.
افراط، گزافگري، زياده روي، بياعتدالي.
گزافگر، غيرمعقول، عجيب، غريب، گزاف، مفرط.
اثر يا تصنيف (ادبي و موسيقي يا نمايشنامه ) ازيك شخصيت خيالي، اثرخيالي، فانتزي، گزاف گوئي، اغراق.
ازحداعتدال بيرون رفتن ، منحرف شدن ، كارنامعقول كردن ، سرگردان شدن .
ازمجراي طبيعيبيرون رفتن ، ازمجراي خود بيرون انداختن ، بداخل بافت ريختن ، نشست كردن .
(تش. ) خارج رگي، غيررگي، فاقدرگ .
بينهايت، خيلي زياد، حداكثر، درمنتهياليه ، دورترين نقطه ، فزوني، مفرط.
مسح آخري تدهين دم مرگ كاتوليك ها.
بشدت، بافراط.
فزونگرائي، افراط كاري، عقيده افراطي، افراط گرائي.
نهايت، حدنهائي، انتها، سر، ته ، انتها، مضيقه ، شدت.
(ر. ) حداكثر يا حداقل تابع رياضي.
خلاص شدني.
رها كردن ، خلاصي بخشيدن ، آزاد كردن .
خلاصي، رهائي، آزاد كردن .
افراطي، تندرو، فزونرو.
داراي مبدائ خارجي، بيروني، خارجي، فرعي، جزئي، ضميمه ، اتفاقي، تصادفي، عارضي.
(طب) عامل خارجي، عامل ضد كمخوني وخيم.
(extraversion) (گ . ش. ) رويش بروني، برگشتگي به بيرون ، توجه شخص به بيرون از خود، برون گرائي.
(extravert) داراي رويش بروني، شخصي كه تمامعقايد و افكارش متوجه بيرون ازخودش است، برون گراي.
بيرون انداختن ، تبعيدكردن ، دفعكردن ، بيرون آمدن ، ازقالب درآوردن .
اخراج، بيرون اندازي، بيرون آمدگي، انفصال.
فراواني، بسياري، وفور، فرط فيض، كثرت.
فراوان ، پرپشت، فيض بخش، پربركت.
فراوان بودن ، بسياربودن ، وفورداشتن ، لبريزبودن ، باروربودن ، افاضه شدن .
ماده ئ تراويده ، ماده ئ مترشحه ، ترشح التهابي، برون نشست.
تراوش، برون نشست.
تراوش كردن ، بيرون آمدن ، افشاندن .
(م. ل. ) جست وخيزكردن ، بوجدوطرب آمدن ، خوشيكردن ، شاديكردن ، وجدكردن .
وجد و شادي، جست وخيز.
شاد، جست و خيزكننده .
شادي، وجدوسرور، شادمانيازفتح و ظفر.
ناحيه يا منطقه ئ خارج شهري.
حومه نشين ، ساكن خارج شهر.
منطقه وسيعي ازنواحي خارج شهر، حومه شهر.
پوشش يا پوست حيوانات پس از انداخته شدن (مثل پوست مار).
مربوط به پوست انداخته شده .
(molt) پوست انداختن .
(ج. ش. ) قوش آشياني، قوش دست طولك .
چشم، ديده ، بينائي، دهانه ، سوراخ سوزن ، دكمه يا گره سيب زميني، مركز هر چيزي، كارآگاه ، نگاه كردن ، ديدن ، پائيدن .
چيزجالب توجه ، چيز چشمگير، جالب نظر.
لهجه ئ واضح و هجائي.
چشم بازكن ، چيزشگفت آور، ترس آور.
كره ئ چشم، تخمچشم، مردمك چشك ، نيني چشم.
پيچ سر سوراخ، پيچي كه درانتهاي آن سوراخ وجود دارد.
روشن ، درخشان ، (گ . ش. ) گل خوش.
ابرو، (معماري) گچبري هلالي بالاي پنجره .
چشمشوي، ظرف چشم شوئي.
قطره چكان چشم.
مقدار زياد، زيبا.
عينك فنري، عينك ، عينك يك چشم، شيشه ئدوربين ياذره بين .
مژه ، مژگان .
(م. ل. ) چشم كوچك ، حلقه ، چشم، سوراخ، روزنه ، مزغل.
پلك ، پلك چشم، جفن .
عدسي سردوربين ياميكروسكپ.
چشم رس.
ديد، بينائي، مراقبت، بينش.
چيز بدنما، مايه نفرت، (م. م. ) چشم درد.
لكه اي كه شبيه چشم است، چشم اوليه ، چشم ابتدائي، چشم رشدنكرده و ناقص.
خستگي چشم، فشار باصره .
(تش. ) ضمائم چشمي كه سابقا معتقد بودند هنگام كوري ومرگ از هم گسيخته ميگردد.
دندان ناب (انياب )، (مج. ) چيزپرارزش.
مايع چشم شوئي، داروي چشم، تظاهر.
چشمك ، اشاره با چشم.
(حق. )، شاهد عيني، گواه خودديده ، گواهي مستقيم، گواهي چشمي، شاهدبرايالعين .
دادگاه سيار، سياحت، گردش دوراني.
هوايي ، اشيانهء مرتفع ، خانهء مرتفع ، لانهء پرنده بر روي صخرهء مرتفع