ادوار فقه (شهابي)

مشخصات كتاب

سرشناسه : شهابی، محمود ، 1282 - 1365.

عنوان و نام پديدآور : ادوار فقه / تالیف محمود شهابی.

مشخصات نشر : [تهران]: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات ، 1366 - 1375.

مشخصات ظاهری : 3 ج.: نمونه.

شابک : دوره 978-964-422-788-2 : ؛ 1200ریال(ج.1) ؛ ج.1 ، چاپ پنجم 978-964-422-789-9 : ؛ ج.2 ، چاپ ششم 978-964-422-790-5 : ؛ ج.3 ، چاپ ششم 978-964-422-791-2 :

يادداشت : چاپ قبلی: دانشگاه تهران، 1329 - 1336.

يادداشت : ج.1 ( چاپ پنجم : 1387 ) ( فیپا ).

يادداشت : ج.2 ( چاپ ششم : 1387 ) ( فیپا )

يادداشت : ج.3 ( چاپ ششم : 1387 ) ( فیپا ).

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : فقه

موضوع : فقه -- تاریخ

موضوع : فقیهان -- سرگذشتنامه

موضوع : Faqths -- Biography*

شناسه افزوده : سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی

رده بندی کنگره : BP169/9/ش 9الف 4 1366

رده بندی دیویی : 297/324

شماره کتابشناسی ملی : م 66-578

جلد دوم

[پيشگفتار]

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

الحمد للّه و الصّلاة علي رسول اللّٰه و علي آله اولياء اللّٰه.

پيش از ورود به طرح مباحث اصلي عهد دوم، مطالبي مربوط به دور تشريع، و يا بطور كلي متناسب با عهد اول، بعنوان استدراك در اينجا ياد مي گردد.

در دور تشريع در بارۀ كيفيت و وضعيت نزول قرآن مجيد و سائر مناسبات آن بطريق اختصار و بر وجه كلي و عام گفتگو بعمل آمد ليكن بحث در بارۀ احكام مستفاد از قرآن مجيد به مواردي اختصاص يافت كه زمان و مكان و ديگر مناسبات نزولي و تشريعي آن حكم دانسته و روشن باشد اينك چنان بنظر مي رسد كه بايستي آن موقع و در آن موضع همۀ آيات

مربوط به احكام آورده مي شد تا چنانكه بر باحث از احكام فقهي، مدارك قرآني آن احكام روشن است بر ناظر اوراق تاريخي، نيز مواد اوليۀ احكام فرعي و فقهي روشن باشد.

بطور كلي بايد دانست كه هدف نزول قرآن مجيد، هدايت و سوق بشر است بسوي ترقي و تكامل تا در شئون خاص و لائق به او، خواه بلحاظ اجتماع باشد و خواه به اعتبار فرد، بدين اعتبار نيز، خواه از جنبۀ جسم باشد و خواه از جنبۀ روح، و بهر حال خواه از نظر اين عالم باشد و خواه از نظر عالم آخرت، پيش برود و به سعادت مخصوص خود برسد.

پس آن چه از لوازم حتمي قانونگذاري، بر وجه اكمل، و از مختصات تشريع از ناحيۀ مبادي اول و از شئون لطف و عنايت حضرت علة العلل بشمار مي رود در قرآن مجيد، بطور اجمال، يا بر سبيل تفصيل، موجود و مقرر است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 2

قرآن مجيد (چنانكه در ذيل بحث از «علت غائي» قانون در پاورقي ياد گرديد) در آيات عديده به فوائد عاليۀ منظوره اشاره و تصريح كرده است: در آيۀ 98 و 99 از سورۀ آل عمران چنين آورده:

وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدٰاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوٰاناً وَ كُنْتُمْ عَليٰ شَفٰا حُفْرَةٍ مِنَ النّٰارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهٰا …

شما كه با هم دشمن و از هم دور و به آتش نزديك مي بوديد باين نعمت خدايي توجه كنيد كه چگونه دلهاي شما را بهم نزديك و مهربان ساخت به طوري كه همه با هم برادر شديد. در اين آيۀ شريفه بيكي از فوائد بسيار مهم اجتماعي تصريح كرده و

گفته است قانون الهي و دستورات آسماني موجب تأليف قلوب شما گشته و دشمنان را دوست ساخته و در نتيجه، اجتماعي استوار بر پايۀ برادري و برابري كه مستلزم «مساوات» بلكه «مواسات» مي باشد توليد و تأسيس كرده است. پس چنانكه اين گونه اجتماعي در اين عالم حد اكثر از فائده و كمال را واجد است در آن عالم هم موجب نجات افراد بشر است از هلاك دائم و عقوبت جاويد و باعث رسيدن آنانست به مدارج عاليۀ فضيلت.

در آياتي زياد اين مفاد كه پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلم) به وسيلۀ قرآن مجيد مردم را از ضلالت و ظلمات خارج مي سازد و ايشان را تعليم حكمت مي كند و به راه روشن و راست مي كشاند و موجب تزكيه و صفا مي گردد و ثبات و استقامت به افراد با ايمان مي بخشد آورده شده است: در آيۀ 158 از سورۀ آل عمران است:

لَقَدْ مَنَّ اللّٰهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيٰاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتٰابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلٰالٍ مُبِينٍ.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 3

و در نخستين آيۀ از سورۀ ابراهيم است:

كِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النّٰاسَ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَي النُّورِ..

و در آيۀ 23 از سورۀ «زمر» است:

اللّٰهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتٰاباً مُتَشٰابِهاً مَثٰانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِليٰ ذِكْرِ اللّٰهِ ذٰلِكَ هُدَي اللّٰهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشٰاءُ …

و در آيۀ 151 از سورۀ «بقره» است:

كَمٰا أَرْسَلْنٰا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيٰاتِنٰا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ- الْكِتٰابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ مٰا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ.

و در آيۀ 57

از سورۀ يونس است:

يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ قَدْ جٰاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفٰاءٌ لِمٰا فِي الصُّدُورِ وَ هُديً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ.

از آيات ياد شده بالا كه نمونه و مثلي است از آن چه در قرآن مجيد به عباراتي مختلف و اساليبي متنوع در شأن قرآن مجيد و طريق هدايت و ارشادش آورده شده به خوبي هدف مقدس و غرض عالي قرآن مجيد دانسته مي گردد.

بطور كلي بايد گفت قرآن مجيد كه به رقاء و بقاء نوع بشر ناظر است مطالب اساسي آن مربوط و راجع است به تهذيب و تربيه نفوس و تطهير و تركيۀ اجسام (به اعتبار هر فرد و در هر نشاه) و تنظيم روابط افراد با هم (به اعتبار اجتماع).

پس قرآن مجيد مشتمل است بر بيان ثبوت مبدأ كل و اثبات صفات جلال و جمال و اوصاف سلب و ايجاب و بالجمله شئون ذات و صفات و افعال و اضافات و نسب و روابط او و بر دستور طرز زندگاني بشر در اين عالم بر وجهي كه در اين نشاه

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 4

و در آن نشاه، و در روح و در جسم، و در فرد و در جمع، شايستۀ رسيدن به كمال و سعادت گردد. و هم بر بيان معاد بشر و اظهار چگونگي منازل و مقامات و مشاهد و درجات ايشان پس از حشر در آن عالم.

اين سه قسمت كه هدف كلي و اساسي قرآن مجيد است گاهي بطور مستقيم، گاهي در طي امثال، گاهي در ضمن تاريخ، گاهي بر وجه قصه، وقتي به زبان امر و نهي و تكليف، باري بر سبيل بشارت و انذار، زماني بطريق سرزنش و

توبيخ و بالجمله با بيانهايي مقتضي مقام و كلماتي در خور افهام به عباراتي گوناگون از اين هدف تعقيب شده و از آن تعبير بعمل آمده است تا در نتيجه آن را كه عنايت ازلي مقدر فرموده به كمال دو جهان فائز و به سعادت حقيقي نائل آيد.

آياتي كه به احكام فقهي و تكاليف عملي ارتباط دارد و بايد براي استفادۀ فقيه، يا ناظر در تاريخ فقه، در يك جا جمع گردد شايسته آنست كه تقسيم و طبقه بندي متناسبي براي آنها در نظر گرفته شود.

اين طبقه بندي از لحاظهايي مختلف ممكنست منظور گردد في المثل:

1- آياتي كه زمان و مكان و مناسبات صدوري آنها معلومست و آنها كه معلوم نيست «1».

2- آياتي كه در پاسخ سؤال نازل گشته و آنها كه بي سابقۀ سؤال و ابتدائي نزول و صدور يافته است «2».

______________________________

(1) احكام معلومه مانند قسمتي كه در جلد اول اين تأليف ياد گرديد از قبيل نماز و روزه و جهاد و حج و غير اينها، غير معلومه مانند قسمتي از آن چه در اين جلد بعنوان استدراك آورده مي شود.

(2) احكام مسبوقه به سؤال مانند آيۀ 175 از سورۀ نساء يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللّٰهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلٰالَةِ: إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ.. الآية كه شايد پس از نزول آيۀ 15 از همان سوره (وَ إِنْ كٰانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلٰالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ وٰاحِدٍ.. الآية) و سؤال از آن نازل شده باشد و مانند آيۀ سؤال از «شهر حرام» و مانند آيۀ سؤال از «خمر» و «ميسر» و آيۀ سؤال از «محيض» و غير اينها كه بيشتر از

اين قبيل است.

احكام غير مسبوقه به سؤال مانند حكم نماز (وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلٰاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْهٰا.. الآية) و احكامي ديگر كه در طي نقل آيات احكام خواهد آمد.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 5

3- آياتي كه احكام آنها بر وجه امر يا نهي، انشاء شده و آياتي كه بطريق جملۀ خبري افاده گشته است و بالجمله آن چه مربوط است به اسلوب بيان و تعبير از مقصود «1».

4- آياتي كه بطور صريح، حكمي در آنها بيان شده و آياتي كه از راه مذمت از چيزي يا انذار از آن يا تهديد و توعيد بر آن، حكمي از آنها بدست مي آمد «2».

و نظائر اين طبقه بنديها كه از آن چه بعنوان نمونه ياد شد به خوبي به فائدۀ آنها توجه و تشخيص داده مي شود كه اين طبقه بنديها و بحث در بارۀ هر طبقه و قسمتي بسيار به جا و مشتمل بر فوائد زياد است ليكن اين خود موضوعي است مستقل و در بارۀ آن در رساله يا كتابي جدا كار و منفرد بايد كوشش و استقصاء و بحث و فحص بعمل آيد.

بنظر چنان مي رسد طبقه بندي كه در اين اوراق براي آيات احكام شايسته است آورده شود اينست:

آن چه در قرآن مجيد براي بيان احكام عملي وارد شده بر دو گونه است:

1- احكام كلي و عام.

2- احكام خاص و مشخص.

منظور از عام و كلي در اين مورد اينست كه دستورات چنان باشد كه در همه،

______________________________

(1) احكام بر سبيل انشاء مانند آيۀ 2 از سورۀ نساء وَ آتُوا الْيَتٰاميٰ أَمْوٰالَهُمْ وَ لٰا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَ لٰا تَأْكُلُوا أَمْوٰالَهُمْ إِليٰ أَمْوٰالِكُمْ.. الآية احكام بر وجه اخبار مانند آيۀ

11 از همان سوره الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوٰالَ الْيَتٰاميٰ ظُلْماً إِنَّمٰا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نٰاراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً.

(2) نخست مانند آيه 143 از سورۀ نساء يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا تَتَّخِذُوا الْكٰافِرِينَ أَوْلِيٰاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ.. و مانند آيۀ 189 از سورۀ بقره وَ قٰاتِلُوهُمْ حَتّٰي لٰا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلّٰهِ …

دوم مانند آيۀ 137 و 138 از سورۀ نساء بَشِّرِ الْمُنٰافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذٰاباً أَلِيماً. الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكٰافِرِينَ أَوْلِيٰاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ.. الآية و مانند آيۀ 118 از سورۀ نساء..

وَ قٰالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبٰادِكَ نَصِيباً مَفْرُوضاً وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذٰانَ الْأَنْعٰامِ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّٰهِ وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطٰانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللّٰهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرٰاناً مُبِيناً.. الآية.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 6

يا غالب، ابواب احكام جريان يابد و به عبارتي ديگر موضوعي خاص و متعلقي مخصوص نداشته باشد و بتعبير سيم به احكام اوليه ناظر و به اعتبار «عناوين ثانويه» كه بر موضوعات وارد و طاري گشته احكامي صدور يافته باشد.

منظور از مشخص و خاص در اين مورد اينست كه به اعتبار «عناوين اوليه» موضوعاتي خاص، خواه آن موضوعات ذات باشد يا فعل، احكامي بر آنها بار گردد.

به عبارتي ديگر مراد از قسم نخست آنست كه بعنوان «قواعد فقه» بايد نام برده شود و مقصود از قسم دوم آنست كه بعنوان «مسائل فقه» ياد مي گردد (فرق ميان «قواعد» و «مسائل» فقهرا در رسالۀ «قواعد فقه» خود كه در دانشكدۀ حقوق تدريس مي كنم با تقريري مبسوط و تعبيري، شايد، مستوفي آورده ام كه بطور تحقيق در موضعي ديگر اين مطلب باين حد مورد تحقيق و تنقيح نشده است. مراجعۀ

به آن رساله براي اهلش بي گمان خالي از فائده نيست).

قسم نخست از قبيل آياتي كه به نفي عسر و نفي حرج مربوط است مانند آيۀ 92 از سورۀ توبه:

لَيْسَ عَلَي الضُّعَفٰاءِ وَ لٰا عَلَي الْمَرْضيٰ وَ لٰا عَلَي الَّذِينَ لٰا يَجِدُونَ مٰا يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذٰا نَصَحُوا لِلّٰهِ وَ رَسُولِهِ مٰا عَلَي الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ.. الآيه و آيۀ 77 از سورۀ حج:

وَ جٰاهِدُوا فِي اللّٰهِ حَقَّ جِهٰادِهِ هُوَ اجْتَبٰاكُمْ وَ مٰا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ.. الآيه.

و آيۀ 181 از سورۀ بقره:

شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُديً لِلنّٰاسِ وَ بَيِّنٰاتٍ مِنَ الْهُديٰ وَ الْفُرْقٰانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَ مَنْ كٰانَ مَرِيضاً أَوْ عَليٰ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّٰامٍ أُخَرَ يُرِيدُ اللّٰهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لٰا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ.. الآيه.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 7

و آياتي كه به تخفيف تكليف ارتباط دارد مانند آيۀ 32 از سورۀ نساء:

وَ اللّٰهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ يُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوٰاتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلًا عَظِيماً يُرِيدُ اللّٰهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ.. الآيه.

و آياتي كه براي اصل برائت و نفي تكليف در مواردي مربوط، به آن ها استناد و استدلال شده است مانند آيۀ 233 از سورۀ بقره:

.. لٰا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلّٰا وُسْعَهٰا.. الآيه.

و آيۀ 286 از همان سوره:

.. لٰا يُكَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلّٰا وُسْعَهٰا.. الآيه.

و آيۀ 7 از سورۀ طلاق:

لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمّٰا آتٰاهُ اللّٰهُ، لٰا يُكَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلّٰا مٰا آتٰاهٰا سَيَجْعَلُ اللّٰهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً.

و آيۀ 16 از سورۀ بني اسرائيل:

مَنِ اهْتَديٰ فَإِنَّمٰا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّمٰا يَضِلُّ عَلَيْهٰا وَ لٰا تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْريٰ وَ مٰا

كُنّٰا مُعَذِّبِينَ حَتّٰي نَبْعَثَ رَسُولًا.

و مانند آيۀ 79 از سورۀ يوسف:

مَعٰاذَ اللّٰهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلّٰا مَنْ وَجَدْنٰا مَتٰاعَنٰا عِنْدَهُ إِنّٰا إِذاً لَظٰالِمُونَ.

كه گر چه در كتب اصول نديده ام و از استادان بزرگ خود، رضوان اللّٰه تعالي عليهم، هم نشنيده ام كه براي حجت بودن «اصل برائت» به آن استدلال شده باشد ليكن چنانكه در تقريرات اصول خود آورده ام بنظر قاصر نويسندۀ اين اوراق حجت بودن اين اصل به خوبي از اين آيه استنباط و استفاده مي شود و اگر از ديگر ادله كه در اين باره بدان استدلال و استناد شده دلالتش قويتر نباشد ضعيفتر نمي باشد.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 8

و آياتي كه بر «نفي سبيل» از احسان كنندگان دلالت دارد و در مواردي بدانها استناد بعمل آمده است مانند همان آيۀ 92 از سورۀ توبه:

مٰا عَلَي الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ.. الآيه.

بطور كلي آياتي كه در مواردي متنوع و ابوابي مختلف قابل استناد فقهي و استدلال حكم فرعي باشد در اين قسم، مندرج و از اين نوع بشمار است.

قسم دوم تمام آياتي است كه هر كدام براي موضوعي مخصوص وارد شده و از مجموع آنها مجموع ابواب كتب فقه بهم رسيده و هر دسته اي از آنها كه با هم مربوط و در يك زمينه وارد شده يكي از ابواب، و باصطلاح يكي از كتابهاي فقهي را بوجود آورده است. شايد مجموع اين آيات نزديك به پانصد آيه باشد كه دانشمندان فن فقه كتابهايي براي جمع اين آيات بعنوان «آيات الاحكام» بترتيب ابواب و كتب تأليفي فقه تنظيم و ترتيب داده اند و طرز استدلال به آن آيات را، با نقل عقائد و آراء متعدد و تنقيح و تحقيق مذاهب

مختلف، به اجمال يا به تفصيل، كم و بيش، آورده اند و در حقيقت كتابي فقهي كامل و تمام به ابتنا و استناد به آيات شريفه تأليف كرده اند.

اميد است در يكي از مجلّدات اين اوراق اين گونه كتب و زمان پيدا شدن آنها و سائر جهات مرتبط به آن ها تا حدي مورد بحث و فحص و توضيح و تشريح واقع گردد اينك كه در نظر داريم آيات مربوط به احكام را از قرآن مجيد پيش از آغاز جلد دوم بعنوان استدراك بياوريم بهتر آن ديديم كه مورد توجه را يكي از كتب آيات احكام قرار دهيم و بترتيب معمول در آن كتاب، كه با ترتيب ابواب و كتب فني فقه شبيه و نزديك باشد، عبارات آيات شريفه را با مختصر توضيح در بارۀ جهات علمي و فقهي آنها از همان كتاب يا غير آن بياوريم. براي نيل باين مقصود كتاب «كنز العرفان في فقه القرآن» تأليف فاضل مقداد را كه نسبة مختصر و جامع و منظم هست اختيار كرديم و براي اين كه اين آيات همه در يك جا، و بترتيب فني، از نظر اهل فن بگذرد و استفادۀ از آنها آسانتر گردد آياتي را كه در جلد اول ياد شده باز در اين جلد هم، در باب مربوط به آن عينا يا بطور خلاصه و اشاره، ياد خواهيم كرد.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 9

پس در حقيقت آن، آيات بترتيب موجود در آن كتاب، با آراء و معتقدات فقهي مربوط به آن آيات، كه در آن كتاب ياد شده، در اينجا خلاصه و ترجمه و نقل مي گردد و گاهي هم كه لازم افتد از بعضي از

كتب ديگر عقيده و مذهب يا طرز استدلال و احتمالي مربوط به آن آيه آورده خواهد شد.

.. فَلَوْ لٰا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طٰائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذٰا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ «آيۀ 123 از سورۀ التوبه»

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 10

مقدمه

ابواب فقه، به قسمت كلي، بر چهار قسمت محصور گشته است:

عبادات، عقود، ايقاعات و احكام و سياسات.

در وجه اين حصر چنين گفته شده است: مسائل فقهي يا به امور آخرت مربوط است و اين قسم عباداتست يا به امور دنيا مربوط است و در اين صورت يا به عبارت و لفظ نياز دارد يا نه؟ آن كه نياز دارد اگر نياز از دو طرف باشد قسم عقود است مانند بيع و صلح و ديگر عقود و اگر از يك طرف كافي باشد قسم ايقاعاتست مانند طلاق و عتق و اگر از اصل، نيازي در آن به عبارت و لفظ نباشد قسم احكام و سياسات است (جزائيات اسلام- حدود و ديات) اينست آن چه در وجه حصر اقسام فقه اسلامي در اين چهار قسم گفته شده است.

در جلد اول در ذيل بحث از «علت مادي «قانون» بعنوان پاورقي چنين نوشته ام «اين تشقيق كه براي وجه «حصر» تحقيق شده بحسب ظاهر آن چه در برخي از مواضع تعبير گرديده بنظر اين جانب از مسامحه خالي نيست چه اين جانب عقيده ندارد كه در احكام اسلام حكمي يافت شود كه «دنيوي» يا «اخروي» محض يا اين كه «فردي» يا «اجتماعي» صرف و «جسمي» يا «روحي» خالص باشد بلكه معتقد است كه در هر يك از احكام اسلام، اين امور تا حدي منظور بوده و رعايت شده است في المثل اگر نماز براي

فرد و آخرت و از جنبۀ روح مصلحت دارد در دنيا هم براي جسم و اجتماع نيز فوائد و مصالحي فراوان دارا است كه شارع مقدس اسلام به همۀ آنها نظر داشته و تمام را رعايت كرده و از راه توجه به همين نكتۀ اساسي و دقيق است كه نويسندۀ اين اوراق، قوانين موضوعۀ بشري را هر چه و از هر كه باشد وافي به غرض عالي و كافي براي نيل به سعادت حقيقي و كمال مطلوب نهايي نمي داند» در اين مورد همان مطلب را تاييد و علاوه مي كنم كه به همين نظر است كه نبوت عامه را بايد اذعان داشت و اين دليل را چنانكه در

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 11

جلد اول تشريح كرده ام براي اثبات نبوت از همه ادله كه ديگران، خواه حكيمان و خواه متكلمان، گفته اند امتن و اصوب دانست.

بهر حال هر قسم از اين چهار قسم را كتابهايي است كه هر كتاب را بر مقاصد و فصول يا اركان و اطراف و فصول يا بر ابواب و فصول، يا غير اينها بحسب اختلاف تعبير و بيان مؤلفان، تقسيم كرده اند كه در حقيقت عنوان «كتاب» به منزلۀ عنوان «جنس» است براي انواع و اصناف و فروع، كه به منزلۀ اشخاص و جزئيات بشمار مي آيد.

كليات كتب فقه بترتيب مسطور در كتاب شرائع بدين قرار است:

قسم اول (عبادات) را ده كتاب زير است:

1- كتاب طهارت.

2» صلاة.

3» صوم.

4» اعتكاف.

5» زكاة.

6» خمس.

7» حج.

8» عمره.

9» جهاد.

10» امر بمعروف و نهي از منكر.

قسم دوم (عقود) را پانزده كتاب است بدين قرار:

1- كتاب تجارت.

2» رهن.

3» مفلّس.

4» حجر.

چنانكه در تعليقات خود بر قسمتي از شرائع كه چاپ شده ياد كرده ام آوردن كتاب مفلس و كتاب حجر در

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 12

5- كتاب ضمان. طي كتب عقود از راه مسامحه و شايد استطرادي باشد زيرا هيچ يك از اين دو از «عقود» نيست و گر نه كتاب عقود بر هفده كتاب مشتمل خواهد شد نه بر پانزده كتاب.

6» صلح.

7» مضاربه.

8» مزارعه و مساقات.

9» وديعه.

10» عاريه.

11» اجاره.

12» وكالت.

13» وقوف و صدقات.

14» هبات.

15» سبق و رمايه.

16» وصايا.

17» نكاح.

قسم سيم (ايقاعات) را يازده كتابست بدين قرار:

1- كتاب طلاق.

2» خلع و مباراة 3-» ظهار. احكام «كفارات» بعنوان «لواحق» اين كتاب آورده شده است.

4» ايلاء.

5» لعان.

6» عتق.

7» تدبير و مكاتبه و استيلاد.

8» اقرار 9-» جعاله.

10» ايمان.

11» نذر.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 13

قسم چهارم (احكام و سياسات) را دوازده كتابست بدين قرار:

1- كتاب صيد و ذباحه.

2» اطعمه و اشربه.

3» غصب.

4» شفعه.

5» احياء موات.

6» لقطه.

7» فرائض.

8» قضاء.

9» شهادات 10» حدود و تعزيرات.

11» قصاص.

12» ديات.

مناسب مي دانم مطلبي را كه بنظر اين جانب مي رسد و در جائي نديده ام و چنان پندارم كه در يكي از نوشته هايم آورده باشم در همين موضع ياد آور گردم:

ترتيب و تنظيم مطالب اساسي علوم بيشتر بعنوان «ابواب» و «فصول» و عناويني از اين قبيل، متداول و معمولست ليكن فقه در علوم اسلامي نقلي و منطق در علوم يوناني عقلي از اين وضع معمول، به وضعي ديگر در آمده يعني مطالب مهم و اساسي هر يك از اين دو علم تحت عنوان «كتاب» به رشتۀ تأليف و تنظيم در آمده است.

سبب دگرگون شدن وضع اين دو علم، در اين موضوع بنظر نويسندۀ اين اوراق امريست مشابه ميان اين دو علم و خلاصۀ آن اينست كه منطق در يونان وقتي صورت علم به خود گرفته و مطالب اصلي آن در تأليفي واحد انتظام يافته كه از پيش همان مطالب بطور انفراد مورد توجه و بحث و نظر مي بوده و شايد رساله ها و كتب براي تحقيق و تنقيح يكان يكان پرداخته شده في المثل موضوع «جدل» يا «مغالطه»

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 14

و «سفسطه» يا «شعر» يا «خطابه» و ديگر «صناعات خمس» يا غير آن بعنوان استقلال و انفراد مورد بحث و فحص بوده و كتابها يا كتابي در بارۀ مباحث هر

يك ترتيب و تبويب يافته و آن گاه بهمان عنوان مشهور گشته و گفته شده است:

«كتاب برهان» يا «كتاب شعر» يا «كتاب جدل» يا «كتاب باري ارميناس» و امثال اينها.

پس از آن موقع كه خواسته اند همۀ آنها را با هم فراهم آورند و از همه يا چند كتاب آنها يك تأليف بسازند مثل اين كه همان كتب تأليف شده را پهلوي هم بگذارند و از آنها يك تأليف بعنوان «منطق» فراهم آورند عملي انجام داده اند و در نتيجه همان عنوان كتاب براي هر يك از اجزاء آن مجموع بر جا مانده و بدان عنوان خوانده شده است.

در فقه اسلام، از جنبۀ تاريخي، نيز بعين چنين وضعي پيش آمده است بدين معني كه در ابتداء برخي از مباحث آن به واسطۀ زيادت احتياج و عموم ابتلاء يا علتي ديگر بيشتر مورد توجه و نظر دانشمندان واقع گشته و در بارۀ خصوص آن «كتاب» يا باصطلاح امروز «رساله» تدوين كرده اند و بدين منوال بحسب الاهمّ فالاهمّ در پيرامن هر يك از مباحث كلي و اصلي و مهم كتابي پرداخته و رساله اي نگاشته اند از آن پس ديده اند اين كتب و رسائل و اين مباحث و مسائل را چه بهتر كه در يك جا جمع كنند و همۀ آنها چون به يك موضوع (افعال و اعمال مكلفان) مربوط است تحت يك عنوان و به نام يك جامع و يك علم از آنها تعبير و ياد كنند و خلاصه علم صناعي فقه را ايجاد و تأسيس نمايند.

آن گاه همۀ آن مباحث و رسائل را بهمان عنوان «كتاب» كه از پيش مي داشته جمع و تأليف كرده اند و از مجموع كتب يك كتاب در

يك فن و صناعت فراهم آورده اند.

پس اگر نظر بالا درست باشد اطلاق نام «كتاب» بر هر يك از مباحث اصلي و مهم فقه، نظير اطلاق آن بر مباحث اصلي و كلي و مهم منطق به استقلال و انفراد يكان يكان آنها در تأليف از حيث تاريخ، استناد دارد.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 15

بهر حال كتابهاي فقهي بترتيب مسطور در كتاب شرائع چنانست كه ياد گرديد.

اكنون آيات مربوط به احكام هر كتابي به طوري كه در كتاب «كنز العرفان في فقه القرآن» تأليف فقيه محقق، فاضل مقداد «1» در ذيل عنوان آن كتاب جمع و نقل شده آورده مي شود و مطالب مربوط به آن آيات از آن كتاب و گاهي هم از غير آن بطور خلاصه ترجمه و نقل مي گردد تا، بطور اجمال، اقوال فقهي و احتمالات و طرز استدلالات فقيهان از آيات هم ضمنا دانسته گردد.

1- كتاب طهارت

در اين باره دوازده آيه ياد شده است بدين قرار:

1- آيۀ 8 و 9 از سورۀ مائده:

______________________________

(1) مقداد بن عبد اللّٰه سيوري حلي اسدي از بزرگان علماء محقق و در علم كلام و فقه صاحب تأليف بوده از جمله تأليفات مشهور او در كلام شرح «باب حاد يعشر» و كتاب «اللوامع الالهية في المباحث الكلاميه» كه بتعبير صاحب روضات «من احسن ما كتب في فن- الكلام علي اجمل الوضع و اسد النظام..» مي باشد و در فقه از جمله كتب نفيس و باز بتعبير صاحب روضات «امتن كتاب في الفقه الاستدلالي..» كتاب «التنقيح الرائع في شرح مختصر الشرائع» مي باشد. يكي ديگر از تأليفات او كتاب «نضد القواعد» كه صاحب روضات در باره اش چنين آورده است «بديع في وصفه رتب فيه

قواعد شيخه- الشهيد علي ترتيب هو لأبواب الفقه و الاصول من غير زيادة شي ء علي اصل ذلك الكتاب غير ما رسمه في مسألة القسمة منه..» اين كتاب چنانكه صاحب روضات گفته كتاب «القواعد و الفوائد» شهيد اول را تنظيم و مرتب ساخته و قواعد و مسائل آن را به روش كتب معموله ترتيب داده است. از شاگردان شهيد اول و از مشايخ جمعي از بزرگان از جمله شيخ زين الدين علالا و ابن ابي جمهور احسائي بوده است. در نيمۀ اول قرن نهم وفات يافته است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 16

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلٰاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرٰافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَي الْكَعْبَيْنِ وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضيٰ أَوْ عَليٰ سَفَرٍ أَوْ جٰاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغٰائِطِ أَوْ لٰامَسْتُمُ النِّسٰاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مٰاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ. مٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لٰكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

اين آيه بر تشريع و وضع حكم طهارات سه گانه (وضوء و غسل و تيمم) و مورد و كيفيت و ترتيب هر يك از آنها و در پايان بر توسعه و تخفيف در احكام و رفع حرج و تضييق از انام، كه نعمتي كامل و تمام است، بطور صريح دلالت دارد.

2- آيۀ 46 از سورۀ نساء:

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا تَقْرَبُوا الصَّلٰاةَ وَ أَنْتُمْ سُكٰاريٰ حَتّٰي تَعْلَمُوا مٰا تَقُولُونَ وَ لٰا جُنُباً إِلّٰا عٰابِرِي سَبِيلٍ حَتَّيٰ تَغْتَسِلُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضيٰ أَوْ عَليٰ سَفَرٍ أَوْ جٰاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغٰائِطِ أَوْ لٰامَسْتُمُ النِّسٰاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مٰاءً

فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ عَفُوًّا غَفُوراً.

از اين آيه كه «حرمت اسكار» و «وجوب غسل» براي شخص جنب و «احترام مساجد» و «وجوب تيمم» با شرائط مزبور و چگونگي آن، به اشارت يا به صراحت، از آن مستفاد است احكامي ديگر (كه فاضل مقداد، مجموع را به سي و يك حكم انهاء كرده) نيز استفاده شده است.

3- آيۀ 4 از سورۀ بينه:

وَ مٰا أُمِرُوا إِلّٰا لِيَعْبُدُوا اللّٰهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ.

از اين آيه وجوب نيت و قصد قربت و اخلاص در همۀ عبادات، كه از آن جمله است طهارات سه گانه، استفاده شده و دو حديث نبوي:

إنّما الأعمال بالنّيّات و إنّما لكلّ امرئ ما نوي. و در حديث قدسي «من عمل عملا أشرك فيه غيري تركته لشريكه» به همين مفاد ايراد گرديده است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 17

4- آيۀ 76 و 77 و 78 از سورۀ واقعه إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتٰابٍ مَكْنُونٍ لٰا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ از اين آيه، حكم حرمت مسّ كتابت قرآن مجيد (بلكه به عقيدۀ منقول از شافعي حواشي آن نيز) براي كسي كه با طهارت نباشد و هم حرمت قرائت جنب و حائض همۀ قرآن يا خصوص سوره هاي عزائم آن را (با اختلاف مذاهب در اين موضوع) استفاده گرديده است.

5- آخر آيۀ 109 از سورۀ توبه فِيهِ رِجٰالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللّٰهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ از اين آيه، حكم طهارت از نجاسات استفاده گرديده و دور نباشد، چنانكه فاضل مقداد، توجه كرده و گفته است بر استحباب محافظت بر طهارت نيز اشعار داشته باشد.

6- آخر آيۀ 50 از سورۀ فرقان وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً طَهُوراً

از اين آيه علاوه بر حكم طهارت ذاتي آب حكم مطهّر بودن آن نيز استفاده شده است.

7- وسط آيۀ 11 از سورۀ انفال وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطٰانِ از راه «امتنان» مستفاد از اين آيه بر اين استدلال شده كه تنها آبست، از همۀ مايعات، كه طهارت از حدث و خبث به آن حاصل مي گردد.

و هم به كلمۀ «رجز» كه در لغت بمعني نجاست و بحسب يكي از سه قول كه در تفسير آيه گفته شده مراد از آن جنابت است بر نجس بودن «مني» استدلال گرديده است.

8- آيۀ 222 از سورۀ بقره وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذيً

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 18

فَاعْتَزِلُوا النِّسٰاءَ فِي الْمَحِيضِ وَ لٰا تَقْرَبُوهُنَّ حَتّٰي يَطْهُرْنَ فَإِذٰا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللّٰهُ، إِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ التَّوّٰابِينَ وَ يُحِبُّ- الْمُتَطَهِّرِينَ.

از اين آيه شش حكم استفاده شده كه از آن جمله است نجس بودن حيض و موجب شدن آن براي غسل و وجوب اعتزال از زنان در آن حال.

9- اول آيه 28 از سورۀ توبه إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلٰا يَقْرَبُوا- الْمَسْجِدَ الْحَرٰامَ بَعْدَ عٰامِهِمْ هٰذٰا از اين آيه چهار حكم استفاده شده كه از جمله است: نجس العين بودن مشركان و ممنوع بودن آنها از دخول در مسجد الحرام.

10- آيه 92 از سورۀ مائده يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصٰابُ وَ الْأَزْلٰامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطٰانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

از اين آيه علاوه بر حكم حرمت خمر و قمار بر حكم نجاست خمر نيز استدلال شده است.

11- آيۀ 4 و 5 از سورۀ مدّثّر وَ ثِيٰابَكَ فَطَهِّرْ وَ

الرُّجْزَ فَاهْجُرْ از اين آيه احكامي چند از قبيل «وجوب غيري» تطهير استفاده شده است.

12- اول آيه 118 از سورۀ بقره وَ إِذِ ابْتَليٰ إِبْرٰاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمٰاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ …

«كلمات» را در آيه عبارت از ده امر زير دانسته اند: پنج در قسمت سر و آنها عبارت است از مضمضه و استنشاق و فرق و چيدن شارب و مسواك كشيدن. و پنج ديگر در قسمت بدن و آنها عبارت است از: ختان و ستردن موي عانه و گرفتن ناخن

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 19

و ستردن موي زير بغل و استنجاء.

آن گاه به ضميمۀ آيۀ شريفه وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرٰاهِيمَ و نظائر آن كه بر پيروي از ملت ابراهيم دلالت دارد حكم اين امور از آيۀ فوق بدست آمده است.

2- كتاب صلاة

اشاره

آياتي كه بصلوة ارتباط دارد به اعتبار انواع نماز و مقدمات و مقارنات و سائر شئون و جهات آن بهشت نوع، طبقه بندي شده و تحت هر نوع، آياتي كه به آن نوع ارتباط دارد تعديد و احكام مستفاد از آن تحقيق گرديده است.

نوع اول در ذيل اين عنوان چهار آيه كه در بارۀ مطلق نماز نزول يافته آورده شده است.

1- آخر آيۀ 104 از سورۀ نساء إِنَّ الصَّلٰاةَ كٰانَتْ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ كِتٰاباً مَوْقُوتاً.

از اين آيه چهار حكم استفاده شده. از آن جمله است: وجوب محدود بودن نماز بحدود و شرائط و اوقات.

2- آيۀ 239 و 240 از سورۀ بقره حٰافِظُوا عَلَي الصَّلَوٰاتِ وَ الصَّلٰاةِ- الْوُسْطيٰ وَ قُومُوا لِلّٰهِ قٰانِتِينَ فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجٰالًا أَوْ رُكْبٰاناً فَإِذٰا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا اللّٰهَ كَمٰا عَلَّمَكُمْ مٰا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ از جمله هفت حكم كه مستفاد از اين آيه دانسته شده وجوب محافظت است بر نمازها و وجوب نمازهاي نه گانه و وجوب قيام در نماز و مشروع بودن قنوت و جواز صلاة است بحال راه رفتن و سوار بودن در حال خوف.

3- آيۀ 122 از سورۀ طه وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلٰاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْهٰا لٰا نَسْئَلُكَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُكَ وَ الْعٰاقِبَةُ لِلتَّقْويٰ.

از جمله پنج فائده كه در ذيل اين آيه از آن استفاده و آورده شده اينست كه بر

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 20

اهل اسلام به پيروي و تأسّي از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلم) واجب است كه اهل خود را به نماز فرمان دهند و بدين كار وادار كنند.

4- آيه 1 و 2 از سورۀ مؤمنون قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلٰاتِهِمْ خٰاشِعُونَ.

از اين آيه وجوب نماز و خشوع در آن كه سرمايۀ رستگاري و فلاح و نشانۀ ايمانست استفاده

گرديده است.

نوع دوم در زير اين عنوان پنج آيه كه بخصوص نمازهاي پنجگانه و اوقات آنها مربوط است

با بيان چگونگي استفاده از آن آيات و طرز استدلال به آن ها ياد گرديده است.

1- آيۀ 80 و 81 از سورۀ بني اسرائيل أَقِمِ الصَّلٰاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِليٰ غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كٰانَ مَشْهُوداً وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نٰافِلَةً لَكَ عَسيٰ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقٰاماً مَحْمُوداً از جمله هفت حكم كه از اين آيه مستفاد شده وجوب نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء است (بناء بر اين كه مراد از «دلوك» وقت زوال باشد نه وقت غروب) و از جمله توسعه و امتداد وقت اين چهار و هم اشاره به نماز صبح و هم اختصاص پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلم) است به نماز شب.

2- آيۀ 116 از سورۀ هود وَ أَقِمِ الصَّلٰاةَ طَرَفَيِ النَّهٰارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَنٰاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئٰاتِ ذٰلِكَ ذِكْريٰ لِلذّٰاكِرِينَ.

از اين آيه «توسعۀ وقت» استفاده شده. «حسنات» در آيه به نمازهاي پنجگانه تفسير گرديده و در بيان اين كه حسنات چگونه سيئات را مي برد و وجه آمده: يكي از باب لطف در ترك سيئات بمفاد إِنَّ الصَّلٰاةَ تَنْهيٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ ديگر از باب تكفير و حبط خطيئات يعني عدم مؤاخذه و عقاب بر گناهان سابقه.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 21

3- آيۀ 16 و 17 از سورۀ روم فَسُبْحٰانَ اللّٰهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ وَ لَهُ الْحَمْدُ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ عَشِيًّا وَ حِينَ تُظْهِرُونَ.

هنگامي كه بابن عباس گفته شده آيا از نمازهاي پنجگانه در قرآن يادي هست پاسخ داده است آري و اين آيه را خوانده است «تُمْسُونَ» براي نماز مغرب و عشاء و «تُصْبِحُونَ» اشاره

به نماز صبح و «عَشِيًّا» دليل نماز عصر و «تُظْهِرُونَ» مربوط به نماز ظهر است.

فاضل مقداد پس از اين كه از حسن بصري اين مضمون را «اين سوره (سورۀ روم) جز همين آيه اش كه مدني است بقيه آن مكي است زيرا نمازهاي پنجگانه در مدينه واجب شده و در مكه دو ركعت دو ركعت واجب بوده است پس از هجرت به مدينه نماز سفري بحال خود گذاشته شده و در نماز حضري زيادت مشهور و معلوم بعمل آمده است» «1» نقل كرده چنين افاده كرده و اكثر اقوال، بر خلاف گفتۀ حسن است چه نمازها همه در مكه واجب گرديده است.

4- آيۀ 130 از سورۀ طه فَاصْبِرْ عَليٰ مٰا يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِهٰا وَ مِنْ آنٰاءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرٰافَ النَّهٰارِ لَعَلَّكَ تَرْضيٰ.

از جمله امور مستفاد از اين آيه، تعيين اوقات نمازها است كه مانند آيۀ پيش به كلمۀ «سبحان» و «تسبيح» از آن تعبير شده و هم افادۀ توسعۀ آن اوقات.

5- آيۀ 38 و 39 از سورۀ «ق» وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ- الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبٰارَ السُّجُودِ.

باين آيه نزديك است آخر آيۀ 48 و 49 از سورۀ «طور» وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ

______________________________

(1)- در جلد اول در ذيل عنوان «نماز حضري» چگونگي اين موضوع آورده شده است، مراجعه شود.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 22

رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبٰارَ النُّجُومِ آيۀ فوق كه دلالت بر وقت نماز از آن مستفاد است تعقيب و تسبيح و دعاء بعد از نماز (يا دو ركعت نماز بعد از نماز مغرب يا

يك ركعت نماز وتر يا مطلق نوافل بعد از فرائض بحسب اختلاف اقوال منقوله) نيز از آن استفاده شده است.

نوع سيم در ذيل اين نوع كه در بارۀ «قبله» است هشت آيه آورده شده است:

1- آيۀ 136 از سورۀ بقره: سَيَقُولُ السُّفَهٰاءُ مِنَ النّٰاسِ مٰا وَلّٰاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كٰانُوا عَلَيْهٰا، قُلْ لِلّٰهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ إِليٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ.

از اين آيه علاوه بر حكم «قبله» جواز «نسخ» و وقوع آن نيز استنباط گرديده است.

2- آيۀ 138 از سورۀ بقره: وَ مٰا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْهٰا إِلّٰا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَليٰ عَقِبَيْهِ وَ إِنْ كٰانَتْ لَكَبِيرَةً إِلّٰا عَلَي الَّذِينَ هَدَي اللّٰهُ وَ مٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيُضِيعَ إِيمٰانَكُمْ إِنَّ اللّٰهَ بِالنّٰاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ.

3- آيۀ 139 از سورۀ بقره: قَدْ نَريٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمٰاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضٰاهٰا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ وَ حَيْثُ مٰا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا يَعْمَلُونَ.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 23

4- آيۀ 140 از سورۀ بقره: وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ بِكُلِّ آيَةٍ مٰا تَبِعُوا قِبْلَتَكَ وَ مٰا أَنْتَ بِتٰابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ مٰا بَعْضُهُمْ بِتٰابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوٰاءَهُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذاً لَمِنَ الظّٰالِمِينَ.

5- آيۀ 144 از سورۀ بقره: وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ- الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ مَا اللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ.

6- آيۀ 145 از سورۀ بقره: وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ وَ حَيْثُ مٰا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلّٰا يَكُونَ لِلنّٰاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلٰا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِي وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ

وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ.

7- آيۀ 109 از سورۀ بقره وَ لِلّٰهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ 8- آيه 98 از سورۀ مائده جَعَلَ اللّٰهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرٰامَ قِيٰاماً لِلنّٰاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرٰامَ وَ الْهَدْيَ وَ الْقَلٰائِدَ ذٰلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ يَعْلَمُ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي الْأَرْضِ وَ أَنَّ اللّٰهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ براي هر يك از آيۀ دوم كه تحت عنوان اين نوع ياد گشته تا آيۀ هشتم فوائد و احكامي آورده شده كه از جمله در آيۀ هفتم قولي است كه در آغاز اسلام پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) اختيار داشته و باصطلاح، مخيّر بوده كه به صخره يا به كعبه نماز بگزارد پس از آن اين حكم به آيۀ «فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ* منسوخ گرديده است.

و از جمله احكام كه به آيۀ هشتم ارتباط دارد اينست كه هر گاه كسي امارات

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 24

شناختن قبله را فاقد و در تشخيص آن متحير و سرگردان باشد به چهار سوي نماز بگزارد نمازش صحيح و درست است.

نوع چهارم تحت اين عنوان كه در بارۀ ديگر مقدمات نماز است، نه آيه آورده شده است:

1- آيۀ 25 از سورۀ اعراف: يٰا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنٰا عَلَيْكُمْ لِبٰاساً يُوٰارِي سَوْآتِكُمْ «1» وَ رِيشاً وَ لِبٰاسُ التَّقْويٰ ذٰلِكَ خَيْرٌ ذٰلِكَ مِنْ آيٰاتِ اللّٰهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ 2- آيۀ 29 از همان سورۀ اعراف يٰا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لٰا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لٰا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ از اين آيه كه (بقول فاضل مقداد) به اتفاق مفسران، از «اخذ زينت» پوشاندن

عورت اراده شده پنج حكم استفاده گرديده كه از آن جمله است وجوب ستر (مربوط به نماز) و عدم اسراف در اكل و شرب.

فاضل مقداد يكي از احكام مستفاد از آن را لزوم اكل و شرب بحد اعتدال و عدم اسراف در آن چه در غير ايام حج و چه در ايام حج دانسته از اين جهت كه نزول آيه در اين باره بوده كه بني عامر در ايام حج طعام به اندازۀ قوت مي خوردند و چربي هيچ نمي خوردند و مسلمين هم از ايشان پيروي كردند و گفتند ما باين روش از ايشان شايسته تر هستيم پس آيه نازل شد كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لٰا تُسْرِفُوا..

3- آيه 4 از سورۀ مائده حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَ مٰا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّٰهِ بِهِ از اين آيه به استناد اين كه اسناد «تحريم» بذات ميته و دم و جز اينها از امور ياد شده، روا نيست پس بايد از باب «دلالت اقتضا» چيزي از قبيل «وجوه انتفاع» در تقدير گرفته شود و پوشيدن پوست «ميته» در نماز از وجوه انتفاعست پس ممنوع

______________________________

(1) از سعيد بن جبير از ابن عباس چنين نقل شده «كان العرب يطوفون بالبيت عراة و يعللون ذلك بأنهم لا يطوفون في ثياب قد عصوا الله فيها فطافت امرأة و علي فرجها خرقة او ستر و هي تقول:

اليوم يبدو بعضه او كله فمن راي شيئا فلا احله فنزلت الآية

»

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 25

و نامشروع است (در مذاهب ميان پوست مدبوغ و غير آن اختلافست).

فاضل پنج فرع در اين مورد ذكر كرده كه از آن جمله است نجس بودن اين امور.

4 و 5-

آيۀ 5 از سورۀ نحل وَ الْأَنْعٰامَ خَلَقَهٰا لَكُمْ فِيهٰا دِفْ ءٌ وَ مَنٰافِعُ وَ مِنْهٰا تَأْكُلُونَ و آيۀ 82 از همان سوره وَ اللّٰهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ سَكَناً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعٰامِ بُيُوتاً تَسْتَخِفُّونَهٰا يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَ يَوْمَ إِقٰامَتِكُمْ وَ مِنْ أَصْوٰافِهٰا وَ أَوْبٰارِهٰا وَ أَشْعٰارِهٰا أَثٰاثاً وَ مَتٰاعاً إِليٰ حِينٍ.

از جمله سه امري كه از آيه استنباط شده طهارت پشم و موي و كرك است هر چند از ميته باشد بشرطي كه چيده و قطع گردد نه اين كه از ريشه كشيده شود.

6- آيۀ 83 از سورۀ نحل وَ اللّٰهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمّٰا خَلَقَ ظِلٰالًا وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبٰالِ أَكْنٰاناً وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرٰابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَ سَرٰابِيلَ تَقِيكُمْ بَأْسَكُمْ كَذٰلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ.

از جمله امور سه گانه كه از آيه استفاده شده جواز نماز است در جامه هاي پنبه اي و كتاني.

7- آيۀ 108 از سورۀ بقره وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسٰاجِدَ اللّٰهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَ سَعيٰ فِي خَرٰابِهٰا أُولٰئِكَ مٰا كٰانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوهٰا إِلّٰا خٰائِفِينَ.

از جمله هفت فائده كه براي اين آيه ياد گشته حرمت تخريب مساجد است بهر وضعي كه بحسب عرف تخريب بشمار باشد خواه ويران ساختن ديوار باشد يا بردن فرش يا خاموش داشتن آن يا دائر كردن شغلهايي كه مانع عبادت و منافي با آن است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 26

8- آيۀ 18 از سورۀ توبه إِنَّمٰا يَعْمُرُ مَسٰاجِدَ اللّٰهِ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَقٰامَ الصَّلٰاةَ وَ آتَي الزَّكٰاةَ وَ لَمْ يَخْشَ إِلَّا اللّٰهَ فَعَسيٰ أُولٰئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ.

از اين آيه حكم عمارت مسجد (خواه به

اصلاح و نظافت و فرش انداختن و روشن ساختن باشد و خواه به مشغول داشتن به عبادت و بر كنار ساختن از اعمال لهو و لعب و داد و فرياد و معركه گيري) استفاده شده است.

فاضل مقداد سه آيۀ ديگر هم كه به مساجد مربوط است و در زير آورده مي شود بعنوان تبعيت از آيۀ هشتم نه بعنوان استقلال در اينجا ياد كرده است.

اول آيۀ 28 از سورۀ اعراف قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ.

دوم- آيۀ 87 از سورۀ يونس وَ أَوْحَيْنٰا إِليٰ مُوسيٰ وَ أَخِيهِ أَنْ تَبَوَّءٰا لِقَوْمِكُمٰا بِمِصْرَ بُيُوتاً وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَ أَقِيمُوا الصَّلٰاةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ.

سيم- آيۀ 108 از سورۀ توبه وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِرٰاراً وَ كُفْراً وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِرْصٰاداً لِمَنْ حٰارَبَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنٰا إِلَّا الْحُسْنيٰ وَ اللّٰهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكٰاذِبُونَ لٰا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَي التَّقْويٰ مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ..

9- آيۀ 63 از سورۀ مائده وَ إِذٰا نٰادَيْتُمْ إِلَي الصَّلٰاةِ اتَّخَذُوهٰا هُزُواً وَ لَعِباً..

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 27

مراد از نداء در آيۀ شريفه، به اتفاق مفسران، اذانست. پس مشروع بودن «اذان» از آيه استفاده شده و اذان، اعم است از اذان شخص منفرد كه موجب تكميل نماز است و از اذان اعلامي كه بر مناره گفته مي شود و از اذان جماعت كه هم مكمل نماز و هم مفيد اعلامست.

نوع پنجم تحت اين عنوان كه در بارۀ «مقارنات نماز» مي باشد نه آيه ياد گرديده است:

1- آيۀ 239 از سورۀ بقره.. وَ قُومُوا لِلّٰهِ قٰانِتِينَ

از جمله فوائد چهار- گانه كه از اين آيه استفاده شده وجوب «قيام» و وجوب «نيت» است در نماز، چه كلمۀ «للّه» اشاره است بلزوم «نيت».

2- آيۀ 111 از سورۀ بني اسرائيل وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً.

3- آيۀ 3 از سورۀ مدّثّر وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ.

از اين آيه وجوب گفتن لفظ «اللّٰه اكبر» در نماز استفاده شده است.

4- اواسط آيۀ 20 از سورۀ مزمّل فَاقْرَؤُا مٰا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضيٰ.

و نظير اين قسمت از آيه است قسمت ديگر از همان آيه در همان سوره فَاقْرَؤُا مٰا تَيَسَّرَ مِنْهُ از اين دو آيه وجوب قرائت قدري (بطور اجمال) از قرآن در نماز استفاده شده است.

5- آيۀ 76 از سورۀ حج يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 28

وجوب «ركوع» و وجوب «سجود» از جمله شش فائده است كه از اين آيه استفاده شده است.

6- آيۀ 18 از سورۀ جنّ وَ أَنَّ الْمَسٰاجِدَ لِلّٰهِ فَلٰا تَدْعُوا مَعَ اللّٰهِ أَحَداً.

از اين آيه با نظر بروايت نبوي «أمرت ان اسجد علي سبعة آراب («اي اعضاء») و روايت از حضرت جواد در مجلس معتصم خليفۀ عباسي (هي الأعضاء السبعة الّتي يسجد عليها) حكم مواضع هفتگانه كه لزوم رسيدن آنها است در حال سجده به زمين استنباط گرديده است.

7- آيۀ آخر (96) از سورۀ واقعه فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ* و نظير آن در آخر سورۀ الحاقه (آيه 52) و هم نظيرش آيۀ اول از سورۀ اعلي

سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَي كه بحسب روايت نبوي اول در ركوع و دوم در سجود گفته مي شود.

8- آخر آيۀ 110 از سورۀ بني اسرائيل وَ لٰا تَجْهَرْ بِصَلٰاتِكَ وَ لٰا تُخٰافِتْ بِهٰا وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذٰلِكَ سَبِيلًا پنج حكم كه به چگونگي جهر و اخفات ارتباط دارد، از اين آيه بدست آمده است.

9- آيۀ 56 از سورۀ احزاب إِنَّ اللّٰهَ وَ مَلٰائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً.

از اين آيه وجوب صلاة بر پيغمبر (ص) استفاده شده است.

در اين موضع نه فايده ياد گرديده از آن جمله اين كه شيعه و شافعي و احمد

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 29

بوجوب صلاة در نماز بر پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلم) قائل شده و آن را شرط در نماز قرار داده اند بخلاف ابو حنيفه و مالك كه آن را واجب و شرط ندانسته اند.

نوع ششم تحت اين عنوان كه در بارۀ مندوبات نماز آورده شده، پنج آيه ياد گرديده است:

1- آخر آيۀ 239 از سورۀ بقره.. وَ قُومُوا لِلّٰهِ قٰانِتِينَ از اين آيه كه پيش از اين هم آورده شد، حكم قنوت (استحباب چنانكه مشهور است- يا وجوب- چنانكه از ابن بابويه و ابن ابي عقيل منقولست-) استنباط گرديده است.

2- آيۀ دوم از سورۀ كوثر فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ اكثر مفسران اين آيه را به نماز عيد، مربوط دانسته «و نحر» را به «هدي» و قرباني تفسير كرده اند.

برخي هم نمازهاي يوميه را از آن مراد دانسته و گفته اند مراد از «وَ انْحَرْ» اينست كه نحر يعني بالاي سينه رو بقبله باشد و استقبال به نحر بعمل آيد. و از حضرت

صادق (ع) روايت شده كه مراد مواجهۀ دو دست است بسوي قبله در حال افتتاح نماز.

بهر حال به ضميمۀ رواياتي چند، فوائدي فقهي از آن استفاده شده است.

3- آيۀ نخست از سورۀ مؤمنون قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلٰاتِهِمْ خٰاشِعُونَ.

از اين آيه، كه سابق هم آورده شده، حكم «خشوع»، كه به قولي عبارتست از اين كه نمازگزار نظر خود را، در هر حالي از نماز، به موضعي معين و مقرر، مصروف و متوجه دارد: در حال قيام به موضع سجود و در حال ركوع به ميان دو پا و در حال سجود بطرف سر بيني و در حال تشهد به دامن و در حال قنوت بدو كف دست، استفاده گرديده است.

4- آيۀ 100 از سورۀ نحل فَإِذٰا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 30

مِنَ الشَّيْطٰانِ الرَّجِيمِ.

از جمله فوائد پنجگانه كه در اينجا ياد شده حكم (استحباب يا وجوب باختلاف اقوال) استعاذه است در نخستين ركعت از نماز.

محقق اردبيلي پس از شرح آيه و نقل روايتي نبوي بر كيفيت استعاذه (اعوذ باللّٰه من الشيطان الرجيم) چنين افاده كرده است «پس ظاهر اين آيۀ شريفه به انضمام دلالت امر بر وجوب مي رساند كه استعاذه در ابتداء قرائت قرآن مطلقا واجب است به طوري كه اگر در اثناء، قرائت را قطع كند و بخواهد دوباره بخواند بايد استعاذه كند و آن گاه به قرائت پردازد، هر چند بخواهد يك كلمه بخواند، حاصل آن كه جز در مورد استدامه هميشه بايد نخست استعاذه كند و از آن پس قرائت و لازم اين معني، وجوب استعاذه است در هر ركعتي كه قرائت دارد ليكن ظاهر آنست كه هيچ

كس از علما بدين ظاهر نگفته اند احتمال آن هم مي رود كه اين وجوب از خصائص پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) باشد بلي از ابو علي حسن بن شيخ طوسي رحمهما اللّٰه نقل شده كه به استناد اين آيه استعاذه را در اول ركعت پيش از شروع بحمد واجب دانسته است..»

5- آيات متوالي از اول سورۀ مزّمّل يٰا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ قُمِ اللَّيْلَ إِلّٰا قَلِيلًا نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلًا أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا. إِنّٰا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا إِنَّ نٰاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِيلًا.

إِنَّ لَكَ فِي النَّهٰارِ سَبْحاً طَوِيلًا وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلًا.

از فوائد و احكام ششگانه كه در ذيل اين آيه گفته شده اينست كه پيش از اين كه نمازهاي پنجگانۀ يوميه واجب گردد نماز شب در مكه بر پيغمبر (ص) و يارانش واجب بوده و بقول ابن عباس و غير او يك سال تمام پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) و اصحاب، چنانكه در ماه رمضان بيدار مي شوند، براي اقامۀ نماز شب بيدار مي شده اند. بحسب اين

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 31

قول ميان نزول اول اين سوره كه بموجب آن نماز شب واجب گشته و ميان نزول آخر آن كه به تخفيف مقرر گرديده يك سال تمام فاصله به همرسيده ليكن سعيد بن جبير گفته است ميان نزول اول سوره و ميان نزول آخر آن ده ماه فاصله بوده است.

نوع هفتم تحت اين عنوان، كه در بارۀ احكامي است متعدد متعلق به نماز. هفت آيه ياد گرديده است.

1- آيۀ 88 از سورۀ نساء وَ إِذٰا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهٰا

أَوْ رُدُّوهٰا إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ عَليٰ كُلِّ شَيْ ءٍ حَسِيباً.

يكي از مسائل نه گانه كه در ذيل آيه آورده شده وجوب رد سلام است در نماز.

2- آيۀ 163 از سورۀ انعام قُلْ إِنَّ صَلٰاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيٰايَ وَ مَمٰاتِي لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ لٰا شَرِيكَ لَهُ، وَ بِذٰلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ.

از جمله شش امري كه باين آيه بر آنها استدلال شده وجوب اخلاص است در عبادت كه نه تنها در آن شرك ظاهر وجود نيابد بلكه از شرك خفي (ريا) نيز، بلكه از قصد تحصيل ثواب هم پاك و بر كنار باشد.

3- آيۀ 60 از سورۀ مائده إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ، وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلٰاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكٰاةَ وَ هُمْ رٰاكِعُونَ.

از جمله چهار امري كه به دلالت اين آيه استفاده شده اينست كه «فعل قليل» در نماز موجب بطلان آن نمي گردد.

4- آيۀ 14 و 15 و 16 از سورۀ طه إِنَّنِي أَنَا اللّٰهُ لٰا إِلٰهَ إِلّٰا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ-

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 32

الصَّلٰاةَ لِذِكْرِي. إِنَّ السّٰاعَةَ آتِيَةٌ أَكٰادُ أُخْفِيهٰا. لِتُجْزيٰ كُلُّ نَفْسٍ بِمٰا تَسْعيٰ.

از اين آيه بر «وجوب صلاة فائته» استدلال شده است نبوي من نام عن صلاة او نسيها فليصلّها إذا ذكرها مفاد اين آيه است و هم بر وجوب سرعت مبادرت به عبادت و نماز و هم بر عدم جواز نائب گرفتن در عبادات واجبۀ بدني در حال حيات و با قدرت و تمكن.

5- آيۀ 63 از سورۀ فرقان وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرٰادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرٰادَ شُكُوراً.

بدين آيه بر جواز قضاء فائتۀ شب در روز و بر عكس استدلال شده

است.

مسائلي ديگر نيز از آن قابل استفاده و مورد آنست.

6- آيۀ 5 از سورۀ توبه فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ.. تا.. فَإِنْ تٰابُوا وَ أَقٰامُوا الصَّلٰاةَ وَ آتَوُا الزَّكٰاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ.

از اين آيه وجوب قتل كسي كه نماز را ترك كند و هم كسي كه بجواز ترك آن معتقد باشد استفاده شده است.

7- آيۀ 19 از سورۀ بقره يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.

از اين آيه مكلف بودن كافران بر فروع احكام استفاده شده است.

نوع هشتم تحت اين عنوان كه در بارۀ نمازهاي «غير يوميه» و حكامي است كه بر آنها و بر «يوميه» نيز وارد مي باشد يازده

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 33

آيه آورده شده است.

1- آيۀ 9 از سورۀ جمعه يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا نُودِيَ لِلصَّلٰاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِليٰ ذِكْرِ اللّٰهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

بدين آيه بر وجوب نماز جمعه در وقتي كه شرائط معتبره اش محقق باشد استدلال شده و از جمله نه مسأله كه از آيه استفاده گرديده عددي است كه نماز جمعه بدان انعقاد مي يابد چه به عقيدۀ شافعي و احمد چهل كس حد اقل آنست و به گفتۀ ابو حنيفه به چهار تن كه يكي امام باشد انعقاد مي يابد و از مالك، با اين كه عدد نزد او هم معتبر است، حد و عدي نقل نشده است. در مذهب شيعه دو قولست: يكي قول به هفت و ديگر كه اكثر بر آنند قول به كفايت پنج و همين قول از آيه هم استفاده شده بدين تقريب: كلمۀ «فَاسْعَوْا» جمع است و اقل افراد جمع سه و چون

معني «سعي» بسوي كسي بايد باشد و او امام است و هم نداء كنندۀ به اذان غير از امام و غير از ساعيان است پس مجموع عده بنا به مستفاد از آيه (قطع نظر از روايات كثيره هم كه بر آن دلالت دارد) پنج كس مي شود.

2- آيۀ 10 از سورۀ جمعه فَإِذٰا قُضِيَتِ الصَّلٰاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّٰهِ وَ اذْكُرُوا اللّٰهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

يكي از پنج فايدۀ مستفاد از اين آيه عدم وجوب نماز جمعه است بر پيران فرتوت و بيماران و لنگان و كوران.

3- آيۀ 11 از سورۀ جمعه وَ إِذٰا رَأَوْا تِجٰارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْهٰا

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 34

وَ تَرَكُوكَ قٰائِماً قُلْ مٰا عِنْدَ اللّٰهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجٰارَةِ وَ اللّٰهُ خَيْرُ- الرّٰازِقِينَ. نقل شده است كه در يكي از روزهاي جمعه هنگامي كه پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) به خطبه مشغول بود دحية بن خليفة بن فروۀ كلبي كه بازرگاني شام مي داشت از شام به مدينه درآمد و عادت چنان بود كه آن چه مورد نياز مردم بود از شام با خود مي آورد از اين رو كسي در مدينه نبود كه وقت ورود وي خود را نرساند. چون وارد مي شد در مكاني به نام «احجار زيت» (در بازار مدينه) فرود مي آمد و براي اطلاع مردم طبل مي نواخت و مردم بسوي او مي شتافتند. در آن جمعه هنگامي كه پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) بر منبر ايستاده و به خطبه مشغول بود دحيه كه هنوز اسلام نياورده بود وارد گرديد و در محل معهود بار افكند. مردم جز دوازده كس

(يا يازده يا، بنقل از ابن عباس، هشت تن) بيشتر با پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) به جاي نماندند و همه بسوي او شتافتند پس آيۀ فوق نزول يافت.

از جمله چيزهائي كه از آيه استفاده شده اشتراط قيام است در حال خطبه.

بروايتي نخستين كسي كه خطبه را نشسته خوانده معاويه بوده است كه بعنوان درد زانو از مردم اجازه خواسته و خطبه را نشسته اداء كرده است.

4- آيه 2 از سورۀ نحر فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ.

از اين آيه كه پيش از اين هم شايد به تكرار ياد گرديده برخي بر وجوب نماز عيد قربان استدلال كرده اند.

5- آيۀ 85 از سورۀ توبه وَ لٰا تُصَلِّ عَليٰ أَحَدٍ مِنْهُمْ مٰاتَ أَبَداً وَ لٰا تَقُمْ عَليٰ قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ مٰاتُوا وَ هُمْ فٰاسِقُونَ.

در سبب نزول آيه چنين گفته شده كه پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) براي تأليف قلوب منافقان

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 35

و ترغيب آنان به اسلام بر مردگان ايشان نماز مي گزارده و بر قبورشان مي ايستاده و دعا مي كرده است. تا اين كه عبد اللّٰه بن ابيّ بن سلول بيمار شد و از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) درخواست عيادت كرد. پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) پذيرفت و به نزد او رفت چون بر او درآمد گفت: ترا دوست داري يهود به هلاكت انداخت عبد اللّٰه گفت: يا رسول اللّٰه من از تو درخواست عيادت كردم تا براي من آمرزش بخواهي نه اين كه مرا سرزنش كني. پس از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) بخواست كه او را

در جامه اي كه پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) پوشيده باشد كفن كنند. چون درگذشت پسرش خبّاب، كه پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) نام او را عبد اللّٰه نهاد، پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) را براي جنازه دعوت كرد پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) چون خواست بر جنازه نماز گزارد آيۀ بالا نزول يافت پس پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) بر كنار شد و بر او نماز نخواند.

بروايتي پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) پيراهن خود را براي او فرستاد و به اشخاصي كه اين كار بر ايشان گران مي نمود گفت:

«إنّ قميصي لا يغني عنه من اللّٰه شيئا و إنّي اؤمّل من اللّٰه أن يدخل بهذا السّبب في الإسلام خلق كثير».

و چنين اتفاق افتاد كه در آن روز از طايفۀ خزرج هزار كس به اسلام در آمد.

از جمله پنج فائده كه مستفاد از اين آيه دانسته شده وجوب نماز است بر مردۀ مسلمان و از جمله جواز زيارت قبور مردگان از اهل ايمان و ايستادن بر گورهاي ايشان و دعا و ترحم بر آن مردگان است.

روايت صحيحه از حضرت رضا (ع) بدين عبارت «من أتي قبر أخيه- المؤمن و قرء عنده إنّا أنزلناه في ليلة القدر سبع مرّات و دعا له امن من الفزع الأكبر» مشروع بودن زيارت قبور بلكه استحباب آن را هم، افاده مي كند.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 36

فاضل مقداد اين مضمون را افاده كرده است «زيارت قبور در آغاز اسلام به حرمت محكوم بود پس از آن اين حكم از ميان رفته و منسوخ شده است.

6-

آيۀ 102 از سورۀ نسا وَ إِذٰا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلٰاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنَّ الْكٰافِرِينَ كٰانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبِيناً.

از اين آيه جواز قصر، استفاده شده و اصل قصر مورد اجماعست اگر چه در رخصت يا عزيمت بودن آن اختلاف شده: شافعي آن را «رخصت» مي داند و به عقيدۀ مالك و ابو حنيفه و احمد و هم بمذهب شيعه «عزيمت» است.

از جمله شش فائده كه در ذيل آيۀ شريفه گفته شده اينست كه قصر در سفر به خوف، مشروط نيست بلكه «خوف» سببي است مستقل و «سفر» سببي ديگر و آن هم مستقل و در سفر بحسب كمّ يعني عدد ركعات در نماز، نقص و قصر ثابت است ليكن خوف اگر شديد باشد علاوه بر نقص در «كمّ» در «كيف» و «وضع» (يعني ايستادگي و نشستگي و اشاره و تسبيحي به جاي يك ركعت بحساب آمدن) نيز نقص پيدا مي شود.

7- آيۀ 103 از سورۀ نساء وَ إِذٰا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلٰاةَ فَلْتَقُمْ طٰائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذٰا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرٰائِكُمْ وَ لْتَأْتِ طٰائِفَةٌ أُخْريٰ لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 37

وَ أَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً وٰاحِدَةً «1» وَ لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كٰانَ بِكُمْ أَذيً مِنْ مَطَرٍ أَوْ كُنْتُمْ مَرْضيٰ أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ وَ خُذُوا حِذْرَكُمْ إِنَّ اللّٰهَ أَعَدَّ لِلْكٰافِرِينَ عَذٰاباً مُهِيناً.

در ذيل اين آيه كه حكم نماز خوف و چگونگي آن مستفاد از آن است هفت فائده آورده شده كه از جمله است دلالتش بر ارجح بودن

نماز به جماعت.

8- آيۀ 104 از سورۀ نساء فَإِذٰا قَضَيْتُمُ الصَّلٰاةَ فَاذْكُرُوا اللّٰهَ قِيٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَليٰ جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلٰاةَ إِنَّ الصَّلٰاةَ كٰانَتْ عَلَي- الْمُؤْمِنِينَ كِتٰاباً مَوْقُوتاً.

از عبارت فَاذْكُرُوا اللّٰهَ به احتمالي استحباب ذكر در همۀ احوال اراده شده و به احتمالي ديگر استحباب تعقيب نماز به ادعيۀ ماثوره از آن مراد است و به سيّمين احتمال منظور از آن، استحباب تعقيب نماز قصر است به گفتن سي بار سبحان اللّٰه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّٰه و اللّٰه اكبر.

______________________________

(1) نزول اين آيه را يكي از معجزات پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) بشمار آورده اند چه تصادف را هنگامي پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) در عسفان بوده و مشركان در ضجنان پس مشركان با هم قرار داده اند كه پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) و ياران او را غافلگير كنند و ناگهان بر ايشان تاخت آورند پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) نماز ظهر را با همان روش معمول و بتمام ركوع و سجود خواند مشركان خواستند در بين نماز هجوم آورند برخي از ايشان گفتند نمازي ديگر (نماز عصر) پس از اين نماز هست كه به آن بيشتر توجه و عنايت دارند آن هنگام حمله مي كنيم آيه بر پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) نازل شد و نماز عصر را بطور نماز خوف ادا كرد كه مشركان نتوانستند به مقصود خود برسند و پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) و ياران را غافلگير كنند.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 38

9- آيۀ 40 از سورۀ بقره وَ أَقِيمُوا

الصَّلٰاةَ وَ آتُوا الزَّكٰاةَ وَ ارْكَعُوا مَعَ الرّٰاكِعِينَ.

از قسمت اخير اين آيه حكم راجح بودن جماعت (بطور وجوب باشد، چنانكه در جمعه است، يا بطور استحباب، چنانكه در ديگر نمازهاي واجب است) استفاده شده است.

10 آيۀ 203 از سورۀ اعراف وَ إِذٰا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.

از جمله امور مستفاد از اين آيه، سقوط «قرائت» است از مأموم.

11- آيۀ 15 از سورۀ سجده إِنَّمٰا يُؤْمِنُ بِآيٰاتِنَا الَّذِينَ إِذٰا ذُكِّرُوا بِهٰا خَرُّوا سُجَّداً وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لٰا يَسْتَكْبِرُونَ.

بدين آيه و سه آيۀ ديگر: يكي آيۀ 37 از سورۀ «حم فصّلت».. لٰا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لٰا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلّٰهِ الَّذِي خَلَقَهُنَّ إِنْ كُنْتُمْ إِيّٰاهُ تَعْبُدُونَ.

دوم- آيۀ 19 از سورۀ «اقرأ».. وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ. سيم- آيۀ 62 از سورۀ و النّجم فَاسْجُدُوا لِلّٰهِ وَ اعْبُدُوا. بر وجوب سجده، در هنگام خواندن يكي از آنها يا شنيدن آن، استدلال شده و بدين جهت سوره هاي چهار گانه كه بر اين چهار آيه اشتمال دارد به نام «سوره هاي عزائم» خوانده شده است.

مجموع آياتي كه در كتاب صلاة ياد شده 64 آيه است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 39

3- كتاب صوم

در اين كتاب پنج آيه مورد استناد قرار يافته است:

1- آيه 183 از سورۀ بقره يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ- الصِّيٰامُ كَمٰا كُتِبَ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.

از اين آيه وجوب صوم استفاده گرديده و از جمله فوائد پنجگانه كه در ذيل آن آورده شده اينست كه اعلام اهل ايمان به اين كه امم پيش هم باين تكليف، مكلّف بوده اند تاكيد حكم يا تنبيه به علّت مشروعيّت است يا تشويق و تسهيل تكليف است.

2-

آيه 184 از سورۀ بقره أَيّٰاماً مَعْدُودٰاتٍ فَمَنْ كٰانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ عَليٰ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّٰامٍ أُخَرَ وَ عَلَي الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعٰامُ مِسْكِينٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ..

يكي از مسائل چهار گانه مختلف فيها كه در ذيل اين آيه آورده شده وجوب افطار است در سفر چنانكه اكثر صحابه گفته اند.

3- آيۀ 185 از سورۀ بقره شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُديً لِلنّٰاسِ وَ بَيِّنٰاتٍ مِنَ الْهُديٰ وَ الْفُرْقٰانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَ مَنْ كٰانَ مَرِيضاً أَوْ عَليٰ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّٰامٍ أُخَرَ يُرِيدُ اللّٰهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لٰا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ وَ لِتُكَبِّرُوا اللّٰهَ عَليٰ مٰا

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 40

هَدٰاكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

از اين آيه نيز حكم افطار در سفر (بطور عزيمت چنانكه مذهب اماميّه است يا بطور رخصت چنانكه ديگران گفته اند) استفاده شده است.

4- آيۀ 186 از سورۀ بقره وَ إِذٰا سَأَلَكَ عِبٰادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ.

فاضل مقداد كه اين آيه را آورده خودش چنين افاده كرده است «اين آيه را بصوم، ارتباط و تعلقي نيست ليكن چون از دعا و اجابت آن در آيه ياد شده و در حديث آمده است «دعوة الصّائم لا تردّ» پس از وظائف صائم بلكه از اعظم وظائف او دعاء است بويژه در ماه رمضان كه دعاها و اعمال بسياري در آن وارد شده به حدي كه اصحاب ما در اين باره كتاب هايي مخصوص تأليف كرده اند.».

5- آيه 187 از سورۀ بقره أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيٰامِ الرَّفَثُ إِليٰ نِسٰائِكُمْ هُنَّ

لِبٰاسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِبٰاسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللّٰهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتٰانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتٰابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفٰا عَنْكُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا مٰا كَتَبَ اللّٰهُ لَكُمْ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتّٰي يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيٰامَ إِلَي اللَّيْلِ وَ لٰا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عٰاكِفُونَ فِي الْمَسٰاجِدِ تِلْكَ حُدُودُ اللّٰهِ فَلٰا تَقْرَبُوهٰا كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ- اللّٰهُ آيٰاتِهِ لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 41

از جمله ده فائده كه از اين آيه استفاده شده اعتكاف در مساجد و احكام و مسائل مربوط به اعتكاف است.

در خاتمۀ كتاب «صوم» فاضل دو آيۀ زير را بعنوان فائده آورده است:

1- آيۀ 45، از سورۀ بقره وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلٰاةِ كه گفته اند مراد از «صبر» صوم است و بدين مناسبت شهر رمضان به نام «شهر الصبر» نيز خوانده شده است.

2- آيۀ 189، از سورۀ بقره يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوٰاقِيتُ لِلنّٰاسِ وَ الْحَجِّ كه چون مبتدا و خبر هر دو معرفه است و اين از دلائل حصر پس علامت شهر رمضان، منحصر است به رؤيت هلال نه چيزي ديگر.

مجموع آياتي كه بكتاب صوم ارتباط يافته هفت آيه است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 42

4- كتاب زكاة

اشاره

آيات مربوط به زكات به اعتبار اين كه بحث در اين باره به اقسامي انقسام مي يابد تحت عنوان سه قسم ياد و آيات متعلق بهر قسمي زير عنوان آن قسم، استيفاء شده است بدين قرار:

قسم اول تحت اين قسم كه در بارۀ وجوب و محل آن عنوان گرديده 4 آيه آورده شده است:

1- آيۀ 177، از سورۀ بقره لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لٰكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلٰائِكَةِ وَ الْكِتٰابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَي الْمٰالَ عَليٰ حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبيٰ وَ الْيَتٰاميٰ وَ الْمَسٰاكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السّٰائِلِينَ وَ فِي الرِّقٰابِ وَ أَقٰامَ الصَّلٰاةَ وَ آتَي الزَّكٰاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذٰا عٰاهَدُوا وَ الصّٰابِرِينَ فِي الْبَأْسٰاءِ وَ الضَّرّٰاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ أُولٰئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ.

در اين آيه شش امر مورد توجه و عنايت شده كه از جمله است دادن زكاة.

2- آيۀ 6 و 7، از سورۀ حم سجده وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ، الَّذِينَ لٰا يُؤْتُونَ الزَّكٰاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كٰافِرُونَ.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 43

از اين آيه استفاده شده كه دادن زكاة بر كافر هم وجوب دارد نهايت امر، اداء در حال كفر صحيح نيست چون اخلاص ندارد قوله تعالي: وَ مٰا مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقٰاتُهُمْ إِلّٰا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّٰهِ وَ بِرَسُولِهِ و چون به اسلام در آيد بحكم الإسلام يجبّ ما قبله از او ساقط مي شود. «1»

3- آيۀ 34 و 35، از سورۀ توبه وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لٰا يُنْفِقُونَهٰا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ، يَوْمَ يُحْميٰ عَلَيْهٰا فِي نٰارِ جَهَنَّمَ فَتُكْويٰ بِهٰا جِبٰاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هٰذٰا مٰا كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا مٰا كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ.

از اين آيه وجوب زكاة در زر و

سيم (به شرائط مقرره كه مورد اختلاف است) استفاده شده و از جمله چهار فائده مذكوره در ذيل اين آيه اينست كه «كنز» عبارتست از جمع مال براي نگهداري آن خواه در روي زمين باشد يا در زير آن.

4- آيۀ 19، از سورۀ و الذّاريات وَ فِي أَمْوٰالِهِمْ حَقٌّ لِلسّٰائِلِ وَ الْمَحْرُومِ.

اين آيه را بعضي بر وجوب زكاة «تجارت» دليل قرار داده اند.

______________________________

(1) اين طور گفته شده است و ليكن پوشيده نيست كه پرسش از فائدۀ وجوب در حال كفر باقي مي ماند چه در آن حال به واسطۀ عدم اخلاص، ادائش صحيح نيست و پس از اسلام هم كه نسبت به پيش، تكليف اداء ساقط شده است مگر اين كه گفته شود فائدۀ وجوب همان صحت عقاب است. تأمل شود.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 44

قسم دوم تحت اين قسم كه در بارۀ گرفتن زكاة و دادن آن به مستحقانست شش آيه آورده شده است:

1- آيۀ 103، از سورۀ توبه خُذْ مِنْ أَمْوٰالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِهٰا وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلٰاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

از جمله 7 حكم، كه در ذيل اين آيه آورده شده، اينست كه بر امام واجب است صدقه را اخذ كند و هم بر زكاة دهنده واجبست كه از ابتدا و بي مطالبه زكاة را به نزد امام حمل كند ليكن مشهور اينست كه خود او مي تواند متصدي انفاق و صرف به مستحقان گردد و مستحب است كه به نزد امام حمل كند و اگر امام مطالبه كند حمل آن وجوب مي يابد و از جمله احكام مستفاد اينست كه زكاة بعين تعلق مي يابد، نه به ذمه،.

2- آيۀ 104، از سورۀ توبه أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبٰادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقٰاتِ وَ أَنَّ اللّٰهَ هُوَ

التَّوّٰابُ الرَّحِيمُ.

3- آيۀ 267 از سورۀ بقره يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّبٰاتِ مٰا كَسَبْتُمْ وَ مِمّٰا أَخْرَجْنٰا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ لٰا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلّٰا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ.

از اين آيه استدلال بر استحباب زكاة تجارت، كه از علماء عامه قائل بوجوب آن شده اند، ممكن شمرده شده است و هم ممكن شمرده شده است استدلال

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 45

بر استحباب زكاة در معادن و آن چه از زمين بيرون آورده مي شود جز سبزيها و جز آن چه به اجماع از حكم خارج شده.

4- آيۀ 39، از سورۀ روم وَ مٰا آتَيْتُمْ مِنْ زَكٰاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللّٰهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ.

باين آيه هم بر وجوب نيت و خلوص آن در زكاة استدلال شده است.

5- آيۀ 60، از سورۀ توبه إِنَّمَا الصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ وَ الْمَسٰاكِينِ وَ الْعٰامِلِينَ عَلَيْهٰا وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقٰابِ وَ الْغٰارِمِينَ وَ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.

در اين آيه مصارف هشتگانه زكاة تعيين شده بدين قرار:

1- فقراء.

2- مساكين اختلاف شده كه اين دو را يك معني است يا هر يك را معني ديگر است مخصوص به آن و در عقيدۀ دوم هم اختلاف است در معني خاص بهر يك بر اقوالي متعدد و متكثر، يكي از آن اقوال كه در روايتي هم وارد شده اينست الفقير، الّذي لا يسأل و المسكين اجهد منه و البائس اجهد منهما.

3- عاملان (كساني كه در راه جبايت و جمع زكاة كار مي كنند).

4- مؤلفة قلوبهم (اشراف از كفار هر قوم كه به وسيلۀ زكاة از ايشان دل

جويي بعمل آيد و به سود اسلام و بر قتال كفار استعانت و استمداد شوند يا بعلاوه..)

5- رقاب (بندگاني كه قرارداد مكاتبه بسته اند، يا خريداري بندگاني كه در نزد موالي خود به سختي دچارند).

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 46

6- وامداران (كه وام آنان براي نفقۀ واجب يا مستحب يا معاش مباح بوده نه براي خرج در راه معصيت).

7- در راه خدا (خصوص جهاد چنانكه شيخ طوسي و شافعي و مالك و بو حنيفه گفته اند يا حج نيز چنانكه احمد بر آن رفته يا هر امري كه صلاح مسلمين در آن باشد از قبيل حج و ساختن پل و آب انبار و مانند اينها چنانكه اكثر اصحاب ما بر آن رفته اند).

8- ابن سبيل، كسي كه در غربت درمانده شده است، گر چه در شهر خود دارنده و غني باشد.

بر اين اصول، فروعي متفرع است كه در كتب فقهي و كتب مربوطه بايد طرح و بحث شود، و هم براي تغيير اسلوب كه در چهار مصرف اول بلفظ «لام» آورده شده و در چهار اخير بلفظ «من» وجوهي ذكر شده چنانكه در «لام» هم اختلاف شده كه افادۀ تمليك مي كند (شافعي بر اين عقيده است و در نتيجه بايد زكاة بر هر هشت صنف انبساط يابد و بحكم جمع بحد اقل از هر صنف كه سه تن است بايد داده شود) يا افادۀ بيان مصرف مي كند (چنانكه مالك و بو حنيفه و جمعي ديگر گفته اند و بنا بر اين اگر همه زكاة بيكي از اين اصناف داده شود كافي است).

6- آيۀ 271، از سورۀ بقره إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقٰاتِ فَنِعِمّٰا هِيَ وَ إِنْ تُخْفُوهٰا وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَرٰاءَ فَهُوَ

خَيْرٌ لَكُمْ وَ يُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئٰاتِكُمْ وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ.

يكي از احكام مستفاد از آيه جواز تصدي شخص است دادن زكاة مال خود را به مستحقان گر چه دادن به امام كه او به مستحق برساند مستحب است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 47

قسم سيم تحت اين قسم كه در بارۀ امور متفرع و تابع اخراج، عنوان گرديده پنج آيه آورده شده است:

1- آيۀ 272، از سورۀ بقره وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنْفُسِكُمْ وَ مٰا تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغٰاءَ وَجْهِ اللّٰهِ وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لٰا تُظْلَمُونَ.

يكي از سه حكم كه در ذيل اين آيه آورده شده نهي از رياء و طلب سمعه است در انفاق و امر به اخلاص و ابتغاء وجه خدا است.

2- آيۀ 273، از سورۀ بقره لِلْفُقَرٰاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ لٰا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجٰاهِلُ أَغْنِيٰاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيمٰاهُمْ لٰا يَسْئَلُونَ النّٰاسَ إِلْحٰافاً وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّٰهَ بِهِ عَلِيمٌ.

اين آيه به قولي در بارۀ اصحاب صفّه وارد شده و ايشان قريب چهار صد تن بودند از مهاجران قريش كه نه مالي در مدينه داشتند و نه خويشان و عشائري.

در صفّۀ مسجد سكني گزيده بودند و شبها به آموختن قرآن اشتغال داشتند و روزها به چيدن هسته و چون سريّه اي از جانب پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) براي جنگ معين و مبعوث مي شد آنان نيز بقصد جهاد با آن سريه خارج مي شدند. هر يك از اهل مدينه كه زيادي در رزق و روزي مي داشت شب براي ايشان مي برد.

بهر حال از اين آيه استحباب اعطاء به اهل تجمل و تعفف استفاده شده است.

3- آيۀ 215، از سورۀ بقره يَسْئَلُونَكَ مٰا ذٰا يُنْفِقُونَ قُلْ مٰا

أَنْفَقْتُمْ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 48

مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوٰالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ وَ الْيَتٰاميٰ وَ الْمَسٰاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ وَ مٰا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّٰهَ بِهِ عَلِيمٌ.

گفته اند عمرو بن جموح كه پير مردي ثروتمند بوده از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) پرسيده است كه «چه تصدق دهم و به كه بدهم؟» اين آيه در پاسخ او نزول يافته است.

از اين آيه استحباب تقديم اقرباء بر غير ايشان در انفاق استفاده شده است.

4- آيۀ 219، از سورۀ بقره وَ يَسْئَلُونَكَ مٰا ذٰا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ.

گفته اند سائل در اين آيه نيز عمرو بن جموح بوده است. روايتي در معني «عفو» از حضرت صادق (عليه السّلام) باين عبارت «انّ العفو هو الوسط من غير إسراف و لا إقتار» و از حضرت باقر (عليه السّلام) بدين عبارت «ما فضّل عن قوت السّنة» اقوالي ديگر نيز در بارۀ معني «عفو» هست كه همان توسط در انفاق و نهي از تبذير و اسراف را مي رساند.

اين آيه كه بر انفاق مقدار زائد از قوت سال، از مكاسب، دلالت داشته و قبل از نزول آيۀ صدقات معمول بوده به آيۀ صدقات منسوخ گشته است. استحباب اين انفاق را هم اختصاص به موردي داده اند كه به توسعه بر خود و اهل و عيال صدمه وارد نيايد و گر نه به كراهت محكومست بلكه اگر انفاق موجب اين باشد كه خود يا عيالش نادار و ناچار گردند، به حرمت محكوم است به استناد روايات مخصوصۀ باب و هم به استناد اضرار كه عقلا و شرعا بحكم «لا ضرر و لا ضرار في الاسلام» نيز ممنوع است.

فاضل مقداد اين روايت را آورده كه مردي

نزد پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) آمد و كله خودي را كه در يكي از جنگها بدست آورده و زرين بود به پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) داد

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 49

و گفت اين را از من بعنوان صدقه بگير پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) از او رو برگرداند. از جانب ديگر آمد باز پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) از او اعراض كرد. بار سيم از جانبي ديگر آمد اين بار هم پيغمبر از وي رو برگرداند. پس از آن بحال غضب فرمود بده، آن را گرفت:

و به سختي به دور افكند كه اگر بوي رسيده بود جراحت مي رساند آن گاه گفت:

«يجي ء احدكم بماله كلّه يتصدّق به و يجلس يتكفّف النّاس، إنّما الصّدقة عن ظهر غني».

5- آيۀ 264، از سورۀ بقره يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا تُبْطِلُوا صَدَقٰاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذيٰ كَالَّذِي يُنْفِقُ مٰالَهُ رِئٰاءَ النّٰاسِ وَ لٰا يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوٰانٍ عَلَيْهِ تُرٰابٌ فَأَصٰابَهُ وٰابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً لٰا يَقْدِرُونَ عَليٰ شَيْ ءٍ مِمّٰا كَسَبُوا وَ اللّٰهُ لٰا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكٰافِرِينَ.

از اين آيه حكم منت و اذيت و رئاء كه همه كاشف از عدم ايمان و هر يك به وجهي كاشف از عدم اخلاص است استفاده شده.

6- آيات 14 و 15، از سورۀ اعلي قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكّٰي، وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّٰي.

گفته اند مراد از اين آيه دادن زكاة فطر و خواندن نماز عيد است.

مجموع آيات كه در كتاب زكاة بدانها استناد شده شش آيه است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 50

5- كتاب خمس

اشاره

در اين كتاب 3 آيه مورد استناد و استفاده

است:

1- آيۀ 41، از سورۀ انفال وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ- خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبيٰ وَ الْيَتٰاميٰ وَ الْمَسٰاكِينِ وَ ابْنِ- السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّٰهِ وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَليٰ عَبْدِنٰا يَوْمَ الْفُرْقٰانِ يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعٰانِ وَ اللّٰهُ عَليٰ كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

بحث در اين آيه زير عنوان سه قسم قرار داده شده است:

قسم اول در ذيل اين قسم معني غنيمت بيان گرديده

بدين خلاصه غنيمت در اصل بمعني فائده و زائده ايست كه اكتساب شده باشد ليكن گروهي اصطلاح قرار داده اند كه آن چه از كافران بي جنگ گرفته شود فيئي و آن چه با جنگ و قتال گرفته شود غنيمت است اصحاب ما و شافعي را همين مذهب است برخي هم گفته اند هر دو را يك معني است..

اما در باب خمس اصحاب ما معني غنيمت را تعميم داده و بر ارباح تجارات و زراعات و صناعات كه بر مخارج ساليانه افزون باشد و بر كنوز و معادن و غوص و حلال مخلوط بحرام كه مالك آن شناخته نباشد و قدر حرام هم معين نباشد و هم بر زميني كه كافر ذمي از مسلم بخرد و بر غنائم دار الحرب شامل دانسته اند ليكن بمذهب فقها (ائمۀ اهل سنت) غنيمت بهمان غنائم دار الحرب اختصاص دارد جز اين كه شافعي در خصوص معادن ذهب و فضه نيز خمس را واجب دانسته و ابو حنيفه در خصوص معادني

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 51

كه منطبع باشد واجب دانسته اند.

قسم دوم در ذيل اين قسمت، كيفيت قسمت غنائم آورده شده

كه در جلد اول اين كتاب در اين باره به تفصيل سخن به ميان آمده است و تكرار آنها لازم نيست.

قسم سيم و پس از آن در ذيل قسم سيم تأكيداتي كه در بارۀ وجوب اداء خمس آورده شده ياد گرديده است

2- آيۀ 26، از سورۀ بني اسرائيل وَ آتِ ذَا الْقُرْبيٰ حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ و هم چنين آيۀ 90 از سورۀ نحل إِنَّ اللّٰهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ- الْإِحْسٰانِ وَ إِيتٰاءِ ذِي الْقُرْبيٰ.

مراد از ذي القربي در اين آيه و نظائر آن خويشان پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) مي باشند كه بايد خمس و ديگر حقوق ايشان به ايشان داده شود. رواياتي در اين زمينه وارد شده كه از جمله است پاسخ حضرت سيد سجاد (عليه السّلام) وقتي از آن حضرت از خمس پرسيده شده است «هو لنا» چون از يتامي و مساكين پرسيده شده است گفته است:

«يتامانا و مساكيننا» حضرت صادق (عليه السّلام) گفته است: «إنّ اللّٰه لمّا حرّم علينا الصّدقة انزل لنا الخمس فالصّدقة علينا حرام و الخمس لنا فريضة و الكرامة لنا حلال».

3- آيۀ 1، از سورۀ انفال يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفٰالِ قُلِ الْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللّٰهَ وَ أَصْلِحُوا ذٰاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 52

در بارۀ «انفال» در جلد اول مطالبي آورده شده كه تكرار آنها روا نيست.

از شش فائده كه در ذيل اين آيه ياد گرديده است يكي اينست كه گروهي از مفسران اين آيه را به آيۀ وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ منسوخ دانسته اند ليكن به گفتۀ فاضل مقداد، شيخ طبرسي و اصحاب ما آن را منسوخ ندانسته اند ديگر آن كه آيا حكم انفال پس از زمان پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) نيز

باقي است؟ اختلاف است گروهي از فقها و اصحاب ما آن را باقي دانسته اند.

مجموع آياتي كه در كتاب خمس ياد شده چهار آيه است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 53

6- كتاب حج

اشاره

در اين كتاب زير عنوان سه نوع بحث بعمل آمده و آيات مربوط بهر نوع جداگانه نقل و مورد بحث شده است.

نوع اول تحت «نوع اول» كه در بارۀ وجوب حج عنوان شده دو آيه ياد گرديده است:

1- آيات 96 و 97، از سورۀ آل عمران إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّٰاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبٰارَكاً.. تا.. فَإِنَّ اللّٰهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعٰالَمِينَ.

اين آيه نيز در جلد اول آورده شده و در بارۀ بعضي جهات آن جهاتي ياد گرديده است اكنون از جهات فقهي مستفاد از آن، كه در اين موضع شش مسأله آورده شده، دو جهت ياد مي گردد: يكي اين كه در مقصود از «استطاعت» (پس از اتفاق بر اين كه امن بودن راه و وسعت زمان و سلامت از مرض كه از سفر مانع باشد در آن شرط است) اختلاف است كه آيا استطاعت بمال است (چنانكه شافعي گفته و از اين رو استنابه را بر كسي كه خودش زمين گير باشد ليكن بتواند اجرت بدهد و نائب بگيرد واجب قرار داده) يا به بدنست (چنانكه مالك گفته و بدين جهت حج را بر كسي كه قدرت داشته باشد پياده برود و در راه كاسبي كند واجب دانسته) يا بمال و بدن هر دو است (چنانكه ابو حنيفه و علماء مذهب شيعه گفته اند بنا بر اين جز بر كسي كه زاد و راحله و مخارج رفتن و برگشتن زائد از حوائج اصلي و نفقۀ عيال تا هنگام بازگشت داشته باشد واجب نيست) دوم اين كه وجوب حج، بحكم حمل مطلق بر اقل مراتب، در همۀ عمر يك بار و وجوب آن بر فور است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 54

2- آيات 27 و 28 و 29 از سورۀ حج وَ أَذِّنْ فِي

النّٰاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجٰالًا وَ عَليٰ كُلِّ ضٰامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ، لِيَشْهَدُوا مَنٰافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللّٰهِ فِي أَيّٰامٍ مَعْلُومٰاتٍ عَليٰ مٰا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعٰامِ فَكُلُوا مِنْهٰا وَ أَطْعِمُوا الْبٰائِسَ الْفَقِيرَ، ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ.

بعضي گفته اند مأمور به اعلام و اذان حضرت ابراهيم بوده است و او در زمان خود به تفصيلي كه گفته اند چنين اعلامي كرده است بعضي ديگر خطاب را به پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) متوجه دانسته اند از حضرت صادق (عليه السّلام) روايتي است بدين مفاد «پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) ده سال در مدينه اقامت داشت و حج نگزارد چون اين آيه نازل شد بفرمود منادي مردم را بحج اعلام كند گروهي بسيار از اعراب و غير ايشان در مدينه فراهم آمدند و بسياري از مردم ثروتمند مدينه نيز جمع شدند و پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) چهارم ذي القعده از مدينه خارج شد چون بمسجد شجره رسيد هنگام ظهر بود پس از اداء ظهر و عصر غسل كرد و حج «قران» را نيت نمود چون در مروه واقف و از سعي فارغ شد رو به مردم كرد و پس از حمد و ثناء خدا گفت اين جبرئيل است مرا امر مي كند كه به شما امر كنم آن كس كه سوق «هدي» نكرده بايد محلّ شود من هم اگر در آينده آن را كه در گذشته نكرده ام بكنم همان را خواهم كرد كه به شما امر كردم ليكن من «هدي» سوق داده ام و سائق هدي پيش از آن كه «هدي» به محل

خود برسد نبايد محلّ گردد. يكي از اصحاب گفت آيا شايسته است ما محل شويم و به زنان نزديكي كنيم و تو گرد آلود و بحال احرام باشي؟!.. سراقة بن مالك بن خثعم

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 55

كناني به پاي خاست و گفت يا رسول اللّٰه تو دين را بما آموختي پس چنانست كه گويا امروز بدنيا آمده ايم اكنون بگو آن چه بما فرمودي براي همين سال است يا براي آينده پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) فرمود بلكه براي هميشه تا روز رستاخيز آن گاه انگشتان دستهاي خود را در هم فرو برد گفت عمره تا روز قيامت در حج داخل شد.. تا آخر روايت.

يكي از هفت حكم كه در ذيل اين آيه آورده شده وجوب طواف است به دور خانه.

نوع دوم تحت اين نوع كه براي بيان افعال و انواع و قسمتي از احكام آن عنوان گرديده ده آيه آورده شده است:

1- آيۀ 196 از سورۀ بقره وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّٰهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَ لٰا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتّٰي يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَنْ كٰانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذيً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيٰامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فَإِذٰا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَي الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ- الْهَدْيِ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيٰامُ ثَلٰاثَةِ أَيّٰامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذٰا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كٰامِلَةٌ ذٰلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حٰاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ شَدِيدُ الْعِقٰابِ.

در ذيل اين آيه چهار بحث طرح شده كه اول از آنها مربوط است به وَ أَتِمُّوا-

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 56

الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ و در طي آن معني اتمام حج و عمره و افعال واجبۀ حج و افعال واجبۀ عمره و اقسام حج از «تمتع» و «قران»

و «إفراد» و تعريف هر يك و فروق ميان آنها كه همه بحكم خذوا عني مناسككم از روايات مأخوذ است بيان شده.

دوم از آنها به فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ مربوط و در طي آن مسائل و فروعي آورده شده است از جمله مسائل، حكم كسي است كه به واسطۀ مرض يا بواسطه پيدا شدن جانور در سر به تراشيدن آن نياز پيدا كند.

سيم از ابحاث به فَإِذٰا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ،.. مربوط و در طي آن مسائل و فروع و فوائدي آورده شده از جمله اين كه متعه اي كه خليفۀ دوم آن را حرام كرده و گفته «متعتان كانتا علي عهد رسول اللّٰه صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم حلالا و انا أحرّمهما و أعاقب عليهما» همين متعه است و از جمله وجوب هدي است بر متمتع، بنفس احرام نه به وقوف در عرفه چنانكه شافعي گفته و نه به رمي جمرات چنانكه مالك فتوي داده است.

چهارمين بحث به ذٰلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حٰاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ مربوط است و در طي آن اختلافاتي نقل گرديده از قبيل اختلاف راجع به «حاضري المسجد الحرام» و اختلاف راجع بوجوب عيني «تمتع» براي كسي كه اهلش در مسجد الحرام حاضر نباشد و وجوب عيني «حج قران» و «افراد» براي كسي كه اهلش حاضر باشد.

2- آيۀ 197، از سورۀ بقره الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومٰاتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلٰا رَفَثَ وَ لٰا فُسُوقَ وَ لٰا جِدٰالَ فِي الْحَجِّ وَ مٰا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 57

يَعْلَمْهُ اللّٰهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّٰادِ التَّقْويٰ وَ اتَّقُونِ يٰا أُولِي الْأَلْبٰابِ از جمله پنج فائده كه در ذيل

اين آيه آورده شده نقل اختلافات در معاني «رفث» و «فسوق» و «جدال» و بيان حرمت آنها است.

3- 198، از سورۀ بقره لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ فَإِذٰا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفٰاتٍ فَاذْكُرُوا اللّٰهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرٰامِ وَ اذْكُرُوهُ كَمٰا هَدٰاكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضّٰالِّينَ.

در قديم ميان عرب چنان معمول بوده كه در ايام حج تجارت و كسب نمي كرده و آن را گناهي مي دانسته اند و چون هنگام حج مي رسيده دست از خريد و فروش برمي داشته اند و بازار بسته مي شده است و اگر كسي دست بخريد و فروش مي زده او را «داجّ» مي خوانده و مي گفته اند «هؤلاء الدّاجّ، و ليسوا بالحاجّ».

يكي از احكام چهار گانه و دو فائده كه در ذيل اين آيه استفاده و آورده شده اينست كه در اسلام در حال حج طلب رزق، به تجارت باشد يا به صناعت يا جز اينها، ممنوع نيست و مردم آزادند. ديگر از احكام، وجوب بودن در «عرفات» است.

عرفات كه جمع «عرفه» و بمعني همان مفرد است، چنانكه «اذرعات» و «قنّسرين» با اين كه صيغه جمع است بمعني مفرد مي باشد، بقعه و موضعي است در مكّه از «اراك» تا «ذي المجاز» تا «ثويّه» تا «بطن عرفه» و در وجه تسميه اش باين نام نزديك بده وجه گفته شده است از جمله آن كه حضرت ابراهيم شب هشتم در خواب ديد فرزند خود را ذبح مي كند تمام آن روز به فكر و ترويه بود كه آيا اين امريست الهي يا نه بدين مناسبت آن روز را روز «ترويه» خواندند پس در شب نهم باز همان خواب را ديد چون صبح گرديد و بيدار شد دانست

كه امر از جانب خداست به واسطۀ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 58

اين معرفت و شناسايي آن روز به نام «عرفه» ناميده شد.

4- آيۀ 199، از سورۀ بقره ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفٰاضَ- النّٰاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

گفته شده كه: معمول چنان بوده است كه قريش و خلفاء ايشان كه به ايشان «حمس» گفته مي شده به واسطۀ تكبر و خودپسندي با سائر عرب در عرفات توقف نمي كرده اند و توقف خود را در «مزدلفه» قرار مي داده و اين را براي خود بلندي و امتيازي بر ديگران قرار مي داده و مي گفته اند «ما اهل حرم خدا هستيم از آنجا خارج نمي شويم». در اين آيه به قولي به ايشان امر شده كه بايد با سائر عرب موافقت و در عرفات توقف كنند و به قولي ديگر مراد از (ناس) ساير عرب نيست بلكه مراد حضرت ابراهيم است و بنا بر اين توقف در عرفات وجوبش صريحتر مي باشد.

5- آيات 200 و 201 و 202، از سورۀ بقره فَإِذٰا قَضَيْتُمْ مَنٰاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللّٰهَ كَذِكْرِكُمْ آبٰاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً فَمِنَ النّٰاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنٰا آتِنٰا فِي الدُّنْيٰا وَ مٰا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلٰاقٍ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنٰا آتِنٰا فِي الدُّنْيٰا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ، أُولٰئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمّٰا كَسَبُوا وَ اللّٰهُ سَرِيعُ الْحِسٰابِ.

از اين آيه مهم بودن «ذكر» در همه جا و همه وقت، بويژه در امكنۀ منيفه و ازمنۀ شريفه، استفاده شده.

6- آيۀ 125، از سورۀ بقره وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثٰابَةً لِلنّٰاسِ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 59

وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقٰامِ إِبْرٰاهِيمَ مُصَلًّي وَ عَهِدْنٰا إِليٰ إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْمٰاعِيلَ أَنْ

طَهِّرٰا بَيْتِيَ لِلطّٰائِفِينَ وَ الْعٰاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ.

از جمله شش حكم مستفاد از آيه، استحباب تكرار حج و وجوب نماز است در مقام ابراهيم.

7- آيۀ 158، از سورۀ بقره إِنَّ الصَّفٰا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعٰائِرِ اللّٰهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلٰا جُنٰاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمٰا وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللّٰهَ شٰاكِرٌ عَلِيمٌ.

عرب چنين مي پنداشتند كه «اساف» و «نائله» در كعبه زنا كرده و مسخ گشته و بر صفا (كه در لغت بمعني سنگ صاف سخت است و براي كوهي مشهور در مكه علم شده) و مروه (كه بحسب لغت بمعني سنگ سفيد براقي است كه آتش از آن مي جهد و براي كوهي ديگر كه در مكه و مشهور است علم شده) نهاده شده اند تا مايۀ عبرت باشد چون زمانهايي دراز بر اين قضيه گذشته و سعي و طواف بعمل مي آمده توهم شده كه اين سعي و طواف براي تعظيم آن دو بت معمول گشته است از اين رو چون اسلام آمد و بتها شكسته شد مسلمين از طواف و سعي خودداري داشتند و آن را تعظيم بت مي پنداشتند.

پس بحكم اين آيه از شعائر (كه مفردش، بقول اصمعي، شعيره و عبارتست از هر چه علامت و نشان طاعت خدا باشد و به قولي ديگر مفردش شعاره است) شمرده شده و بوجوب يا استحباب (بحسب اختلافي كه هست) محكوم گرديده است. 8- آيات 36 و 37، از سورۀ حج وَ الْبُدْنَ جَعَلْنٰاهٰا لَكُمْ مِنْ شَعٰائِرِ اللّٰهِ لَكُمْ فِيهٰا خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللّٰهِ عَلَيْهٰا صَوٰافَّ فَإِذٰا

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 60

وَجَبَتْ جُنُوبُهٰا فَكُلُوا مِنْهٰا وَ أَطْعِمُوا الْقٰانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ كَذٰلِكَ سَخَّرْنٰاهٰا لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ، لَنْ

يَنٰالَ اللّٰهَ لُحُومُهٰا وَ لٰا دِمٰاؤُهٰا وَ لٰكِنْ يَنٰالُهُ التَّقْويٰ مِنْكُمْ كَذٰلِكَ سَخَّرَهٰا لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللّٰهَ عَليٰ مٰا هَدٰاكُمْ وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ.

گفته اند در امم ديگر معمول چنان بوده كه از نسائك و قربانيهاي خود نمي خورده اند و هم عرب جاهلي را عادت بر اين بوده كه چون بدن (شتران فربه و عظيم الجثه) را نحر مي كرده اند از خون آنها خانه را آلوده مي ساخته اند. در اين آيه دستور داده شده كه از قرباني مي توانند بخورند و خون آنها را هم نبايد بدر و ديوار خانه بريزند.

از جمله فوائد پنجگانه كه در اينجا ياد شده وجوب اكل خود و اطعام به قانع و معترّ مي باشد (قانع به قولي كسي است كه به آن چه دارد و به آن چه به او بي سؤال داده مي شود خرسند و راضي است و معترّ- از اعتري مشتق است چنانكه زهير گفته است: علي مكثريهم حق من يعتريهم. و عند المقلين السماحة و البذل- كسي است كه از مردم چيز مي خواهد و سؤال مي كند).

9- آيۀ 27، از سورۀ فتح لَقَدْ صَدَقَ اللّٰهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيٰا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرٰامَ إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ. لٰا تَخٰافُونَ فَعَلِمَ مٰا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذٰلِكَ فَتْحاً قَرِيباً.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 61

از جمله پنج فرع كه در اينجا آورده شده وجوب تراشيدن تمام سر است در «حلق» و جواز اكتفاء ببعض آن است در «تقصير».

10- آيۀ 203، از سورۀ بقره، وَ اذْكُرُوا اللّٰهَ فِي أَيّٰامٍ مَعْدُودٰاتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلٰا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلٰا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقيٰ وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ.

از جمله شش

حكم مذكور در اينجا وجوب بودن در مني است در شبهاي ايام معدودات (روز يازدهم و دوازدهم و سيزدهم كه اول، يوم القر و دوم يوم الصدر و سيم يوم النفر و مجموع آنها ايام التشريق ناميده شده).

نوع سيم تحت اين نوع كه بعنوان «اشيائي از احكام حج و توابع آن» آورده شده ده آيه نقل گرديده است:

1- آيه 94، از سورۀ مائده يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّٰهُ بِشَيْ ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنٰالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِمٰاحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللّٰهُ مَنْ يَخٰافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اعْتَديٰ بَعْدَ ذٰلِكَ فَلَهُ عَذٰابٌ أَلِيمٌ.

از اين آيه حكم صيد حرام استفاده گرديده است.

2- آيۀ 95، از سورۀ مائده يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزٰاءٌ مِثْلُ مٰا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوٰا عَدْلٍ مِنْكُمْ هَدْياً بٰالِغَ الْكَعْبَةِ أَوْ كَفّٰارَةٌ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 62

طَعٰامُ مَسٰاكِينَ أَوْ عَدْلُ ذٰلِكَ صِيٰاماً لِيَذُوقَ وَبٰالَ أَمْرِهِ عَفَا اللّٰهُ عَمّٰا سَلَفَ وَ مَنْ عٰادَ فَيَنْتَقِمُ اللّٰهُ مِنْهُ وَ اللّٰهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقٰامٍ.

از جمله دوازده حكم مذكور در اين مقام اينست كه صيد در هر احرامي (بحج باشد يا به عمره واجب باشد حج و عمره يا مستحب) حرام است.

3- آيۀ 96، از سورۀ مائده أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعٰامُهُ مَتٰاعاً لَكُمْ وَ لِلسَّيّٰارَةِ وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ مٰا دُمْتُمْ حُرُماً وَ اتَّقُوا اللّٰهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ.

در صيد بحر يعني حيواني كه جز در آب نمي تواند زندگي كند اختلافست شافعي و مالك به استناد آيه و حديث «هو الطهور ماؤه و الحل ميته» آن چه را در آب زندگي مي كند حلال دانسته، برخي ديگر ماهي و آن چه را در خشكي نظيري دارد حلال دانسته ابو حنيفه فقط ماهي را حلال دانسته در مذهب شيعه

فقط ماهي كه داراي «فلس» باشد حلال است. در بارۀ طعام بحر نيز كه در آيه وارد شده اختلافست و بهر حال در بارۀ صيد «برّ» نسبت به محرم فقيهان را اختلافست و اقوال و مذاهب ايشان متغاير، بتعبير فاضل مقداد «مذهب اصحاب ما اينست «مصيد برّ» (صيد شده) بر محرم حرام است از همه راه: صيدش، خوردنش، ذبحش، رهنمايي و اشاره به جانبش، بستنش، فروختنش، خريدنش، نگاهداشتنش و برانگيختن حيواني به طرفش همه بدليل «وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ.. الآيه» حرام است». از اين آيه و هم از آيۀ اول استفاداتي ديگر هم از لحاظ احكام فقهي راجع به صيد شده است.

4- آيۀ 97، از سورۀ مائده جَعَلَ اللّٰهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرٰامَ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 63

قِيٰاماً لِلنّٰاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرٰامَ وَ الْهَدْيَ وَ الْقَلٰائِدَ ذٰلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ يَعْلَمُ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي الْأَرْضِ وَ أَنَّ اللّٰهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ.

اين آيه در بحث صلاة نيز مورد بحث و استدلال فقهي بود و گذشت. در اينجا مشروع بودن «هدي» و «قلائد» (به قولي «بدن» و شبيه آن كه نعلين از گردن آنها، براي فهماندن اين كه از شتران صدقه است و امتياز يافتن از ديگر شتران، آويخته مي شود) يكي از موارد استفاده است.

5- آيۀ 2، از سورۀ مائده يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا تُحِلُّوا شَعٰائِرَ- اللّٰهِ وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرٰامَ وَ لَا الْهَدْيَ وَ لَا الْقَلٰائِدَ وَ لَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرٰامَ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْوٰاناً وَ إِذٰا حَلَلْتُمْ فَاصْطٰادُوا وَ لٰا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ أَنْ تَعْتَدُوا.

در سبب نزول اين آيه و احكامش چنين گفته شده كه مردي

به نام حطم بن هند بكري به مدينه بر پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) وارد شد و كسان و اثبات خود را در بيرون شهر گذاشت به پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) گفت: مردم را بچه دعوت مي كني؟ پاسخ داد: به اين كه شهادت بيگانگي خداي تعالي بدهند و نماز بگزارند و زكاة بدهند گفت نيكست مرا مهلت بده بروم با كسان خود مشاوره كنم شايد به اسلام درآيم. پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) از صبح به مردم خبر داده و گفته بود امروز مردي بر شما وارد مي شود كه به زبان شيطان سخن مي راند. چون از نزد پيغمبر خارج شد پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) فرمود «دخل بوجه كافر و خرج بعزم غادر» همانا با چهره و رخساري كافرانه در آمد و با عزمي غادرانه بيرون رفت پس چون بيرون شد به گله اي برخورد آن را جلو انداخت و با خود

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 64

برد و رجزهايي خواند. سال ديگر بعنوان حاجّ به مكه عازم شد و تقليد «هدي» كرد پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) چون شنيد خواست كس براي او بفرستد آيه نازل شد و وَ لَا آمِّينَ الْبَيْتَ كه بمعني قصد كنندگان خانه است براي حكم اين موضوع صدور يافت در اين كه اين حكم نسخ شده يا نه اختلافست و به استناد رواياتي از ائمۀ شيعه عليهم السلام قول بعدم نسخ تقويت شده است.

6- آيۀ 30، از سورۀ حج ذٰلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُمٰاتِ اللّٰهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعٰامُ إِلّٰا

مٰا يُتْليٰ عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا- الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثٰانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ.

از فوائد سه گانه مذكوره در اينجا، حلال بودن انعام است (غير آن چه حرمتش در سورۀ مائده گفته شده از قبيل ميته..) در حال احرام چه حكم آنها غير حكم صيد است.

گفته اند در جاهليت بدين عبارت تلبيه مي گفته اند «لبّيك لا شريك لك، الّا شريك، هو لك، تملكه و ما ملك» به قولي مراد از «قول زور» كه در آيۀ شريفه اجتناب از آن واجب شده همين است و به قولي ديگر مطلق دروغ گفتن و بهتان زدن است. اقوالي ديگر هم در معني آن نقل شده است.

7- آيۀ 25، از سورۀ حج إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ الَّذِي جَعَلْنٰاهُ لِلنّٰاسِ سَوٰاءً الْعٰاكِفُ فِيهِ وَ الْبٰادِ وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحٰادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذٰابٍ أَلِيمٍ.

يكي از سه مسألۀ مربوط باين آيه تعيين معني مراد از «مسجد الحرام» مي باشد كه

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 65

آيا همان خود مسجد است يا تمام مكه است كه اگر تمام مكه باشد خريد و فروش خانه هاي آن جائز نخواهد بود و اين عقيده به آيۀ «اسراء» سُبْحٰانَ الَّذِي أَسْريٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي تأييد گرديده چه اسراء از مكه واقع شده نه از خصوص مسجد.

8- آيۀ 126، از سورۀ بقره وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هٰذٰا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرٰاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ قٰالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِليٰ عَذٰابِ- النّٰارِ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ.

يكي از جمله چهار فائدۀ مذكور در ذيل آيه كه از كلمۀ «آمنا» استفاده شده

عدم جواز صيد و هم عدم جواز قطع درخت مكه است.

9- آيۀ 127، از سورۀ بقره وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْرٰاهِيمُ الْقَوٰاعِدَ مِنَ- الْبَيْتِ وَ إِسْمٰاعِيلُ رَبَّنٰا تَقَبَّلْ مِنّٰا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

يكي از فوائد سه گانه كه در ذيل آيه آورده شده بتعبير فاضل مقداد استدلال بعضي از «حشويۀ عامه» است باين آيه بر انفكاك «اجزاء» از «قبول» چه «اجزاء» عبارت است از وقوع فعل بر وجهي كه در شرع بر آن وجه امر بدان تعلق يافته و «قبول» عبارت است از وقوع فعل بر وجهي كه ثواب بر آن ترتب يابد پس اگر فعلي مجزي باشد از عهدۀ مكلف ساقط است هر چند ثوابي بر آن مترتب نگردد، يعني قبول نباشد، و چون بطور يقين فعل ابراهيم و اسماعيل بر وجه صحيح واقع شده يعني مجزي بوده است پس معلوم مي شود «قبول» را كه درخواست كرده اند غير از اجزاء است.

اين استدلال به آيه بعمل آمده است ليكن رد شده به اين كه سؤال، گاهي به واقع است

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 66

مثل رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ و در اينجا ازين قبيل است يا بر وجه انقطاع بسوي حق تعالي.

10- آيۀ 128، از سورۀ بقره رَبَّنٰا وَ اجْعَلْنٰا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنٰا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنٰا مَنٰاسِكَنٰا وَ تُبْ عَلَيْنٰا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوّٰابُ الرَّحِيمُ.

سؤال در اين آيه نيز بر وجه انقطاع است و اگر در حال سلوك باشد مراد از آن استدعاء و زيادت اذعان و اخلاص است و اگر بعد از وصول باشد منظور استدعاء تثبيت و تحكيم است.

در خاتمۀ اين كتاب تحت عنوان «فائده» آيۀ 3، از سورۀ توبه وَ أَذٰانٌ مِنَ

اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ إِلَي النّٰاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ آورده شده و اقوال در بارۀ «حج اكبر» نقل گرديده است از جمله به گفتۀ منقول از عطاء الحجّ الأكبر ما فيه وقوف و الحجّ الأصغر ما ليس فيه وقوف و هو العمرة و به گفتۀ منقول از حسن «هو يوم اتّفق فيه ثلاثة اعياد:

عيد المسلمين و عيد اليهود و عيد النّصاري.

مجموع آياتي كه در بارۀ «حج» آورده شده بيست و سه آيه است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 67

7- كتاب جهاد

اشاره

مطالب اين كتاب زير عنوان سه نوع استيفاء و آيات مربوط بهر نوع جدا مورد فحص و بحث واقع شده است.

نوع اول تحت اين عنوان كه براي بيان وجوب جهاد تاسيس شده ده آيه ياد گرديده است.

1- آيۀ 216، از سورۀ بقره كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتٰالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسيٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسيٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللّٰهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لٰا تَعْلَمُونَ.

از جمله احكام چهار گانه كه در ذيل اين آيه آورده شده حكم وجوب جهاد است كه به صراحت از آيه استفاده مي شود خواه از اصل و بذات خود كفائي باشد، چنانكه اكثر فقهاء مذاهب (به استناد اصل و اجماع صحابه، و غير صحابه، و به استيناس انتفاء مسبب بانتفاء سبب) قائلند يا عيني باشد چنانكه تنها از سعيد بن مسيب (و شايد بعضي به پيروي از او) اين قول نقل گرديده (به استناد حديث نبوي:

من مات و لم يغز و لم يحدّث نفسه، بغزو مات علي شعبة من النّفاق) و خواه اين كه وجوب كفائي اصلي و ذاتي بالعرض عيني گردد (مانند اين كه افراد قائم بجهاد كافي نباشند يا اين كه امام شخصي خاص را معين كند يا اين كه حفظ افراد و فرماندهي آنان بر شخصي مخصوص بسته و موقوف باشد) يا نه.

2- آخرين آيه، از سورۀ حج وَ جٰاهِدُوا فِي اللّٰهِ حَقَّ جِهٰادِهِ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 68

هُوَ اجْتَبٰاكُمْ وَ مٰا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ.

از اين آيه وجوب جهاد بمعني جهاد با كفار براي اعلاء كلمۀ حق و ياري اسلام استفاده شده و هم وجوب جهاد با نفس امّاره و لوّامه، در راه ياري نفس عاقلۀ مطمئنه، كه بتعبير مأخوذ از

حديث نبوي «رجعنا من الجهاد الاصغر إلي الجهاد الاكبر» جهاد اكبر مي باشد، از آن فهميده مي شود و هم بر معني سيم جهاد كه جهاد در راه شناختن حق تعالي مي باشد وَ الَّذِينَ جٰاهَدُوا فِينٰا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنٰا دلالت دارد. پس جهاد بهر سه معني خود بحكم آيه چنانكه حق و شايستۀ آنست و به حدي كه از هر كس مقدور و ميسور است، وجوب دارد.

3- آيۀ 190، از سورۀ بقره وَ قٰاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ الَّذِينَ يُقٰاتِلُونَكُمْ وَ لٰا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّٰهَ لٰا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ.

4- آيۀ 194، از سورۀ بقره الشَّهْرُ الْحَرٰامُ بِالشَّهْرِ الْحَرٰامِ وَ الْحُرُمٰاتُ قِصٰاصٌ فَمَنِ اعْتَديٰ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَديٰ عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ.

راجع به جهات اين دو آيه در جلد اول، به تفصيلي متناسب، گفتگو بعمل آمده است بعضي كه الَّذِينَ يُقٰاتِلُونَكُمْ در آيۀ اول را براي بيان عدم وجوب مقاتله با غير مقاتلين و مهاجمين دانسته آن آيه را به آيۀ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ منسوخ قرار داده بعضي ديگر كه گفته اند براي عدم وجوب مقاتله است با كودكان و زنان و پير مردان، نه براي غير مهاجمين، آن را منسوخ ندانسته اند.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 69

5- آيۀ 75، از سورۀ نساء وَ مٰا لَكُمْ لٰا تُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجٰالِ وَ النِّسٰاءِ وَ الْوِلْدٰانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنٰا أَخْرِجْنٰا مِنْ هٰذِهِ الْقَرْيَةِ الظّٰالِمِ أَهْلُهٰا وَ اجْعَلْ لَنٰا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ اجْعَلْ لَنٰا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيراً گروهي از اهل اسلام كه نتوانسته بودند به مدينه هجرت كنند در مكه مي زيستند كفار مي خواستند ايشان را از دين اسلام برگردانند از اين

رو ايشان را تهديد مي كردند، آنان از خدا مسألت كردند كه از شر كفار خلاص گردند و بر ايشان نصرت يابند اين آيه در اين زمينه نزول يافته است تا اهل اسلام بر جهاد و بر نجات برادران اسلامي از دست كافران تحريص شوند.

از اين آيه وجوب هجرت از دار شرك براي كسي كه قدرت داشته باشد و هم وجوب سعي بر مسلمين در راه نجات هم كيشان از دست كفار و هم وجوب دفاع از مؤمني كه گرفتار ظالمي شده و خود عاجز از دفع ظلم باشد استفاده شده است.

6- آيۀ 71، از سورۀ نساء يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانْفِرُوا ثُبٰاتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِيعاً.

از اين آيه تحريض بر استعداد براي جهاد و آماده كردن لوازم كار و وجوب رفتن بسوي دشمن در هنگام لزوم قتال استفاده شده است.

7- آيۀ 74، از سورۀ نساء فَلْيُقٰاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيٰاةَ الدُّنْيٰا بِالْآخِرَةِ وَ مَنْ يُقٰاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 70

نظير اين آيه است آيۀ 111، از سورۀ توبه إِنَّ اللّٰهَ اشْتَريٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْرٰاةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفيٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللّٰهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بٰايَعْتُمْ بِهِ وَ ذٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ- الْعَظِيمُ.

مفاد هر دو آيه ترغيب و تحريص اكيد است بر جهاد. چه كسي كه در راه خدا قتال كند، بكشد يا كشته شود، بهشت كه فوز عظيم و اجر جسيم است براي وي مقدر و مقرر گرديده است.

سبب نزول آيه آن بوده كه

ليلۀ عقبه، هنگامي كه انصار با پيغمبر (ص) بيعت كردند، عبد اللّٰه رواحه كه يكي از آن هفتاد تن انصار بود به پيغمبر (ص) گفت «اشترط لربّك و لنفسك ما شئت» پيغمبر (ص) گفت شرط من براي پروردگارم اينست كه او را بپرستيد و چيزي را با او شريك قرار مدهيد و شرطم براي خودم اينست كه از آن چه خود را از آن منع مي كنيد مرا نيز از آن منع كنيد گفتند اگر چنين كنيم ما را چه خواهد بود؟ گفت بهشت. پس عبد اللّٰه گفت سودايي است سودمند اين بيع را نه اقاله مي كنم و نه استقاله.

8- آيات 120 و 121، از سورۀ توبه مٰا كٰانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرٰابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللّٰهِ وَ لٰا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ لٰا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لٰا نَصَبٌ وَ لٰا مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ وَ لٰا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفّٰارَ وَ لٰا يَنٰالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلًا إِلّٰا كُتِبَ لَهُمْ بِهِ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 71

عَمَلٌ صٰالِحٌ إِنَّ اللّٰهَ لٰا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ وَ لٰا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لٰا كَبِيرَةً وَ لٰا يَقْطَعُونَ وٰادِياً إِلّٰا كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللّٰهُ أَحْسَنَ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ.

در جنگ تبوك گروهي از مسلمين بي آن كه از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) استجازه كنند از حركت تخلف كردند و بعضي چنين عذر خواهي كردند كه در اين غزوه قتال و جنگي رخ نداد پس بر حركت و رفتن چه فايده اي بار مي شد اين آيه در سرزنش و نكوهش ايشان و بيان فائده، نزول يافت.

از آيه حرمت تخلف از جهاد و عدم

خروج با پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) استفاده شده از جمله چهار فائده كه در ذيل آن مذكور افتاده استدلال بعضي از فقيهان است باين آيه بر وجوب عيني جهاد و استدلال ابو حنيفه است بر اين كه كساني كه بعنوان مدد به مقاتلين حركت مي كنند و هنگامي مي رسند كه جنگ پايان يافته است از غنائم سهم مي برند.

9- آيۀ 95، از سورۀ نساء لٰا يَسْتَوِي الْقٰاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَ الْمُجٰاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللّٰهُ الْمُجٰاهِدِينَ بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَي الْقٰاعِدِينَ دَرَجَةً وَ كُلًّا وَعَدَ اللّٰهُ الْحُسْنيٰ وَ فَضَّلَ اللّٰهُ الْمُجٰاهِدِينَ عَلَي الْقٰاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً.

سه فائده در ذيل اين آيه آورده شده است:

1- تصريح به عيني نبودن وجوب جهاد و گر نه براي كسي كه بي ضرر از جهاد خودداري كرده عذري پذيرفته نمي بود.

2- سقوط جهاد از كور و كر و لنگ و زمين گير و پير مرد و مستمند و بطور كلي

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 72

هر كس را ضرري از اين قبيل باشد.

3- جواز تأخير بيان از وقت خطاب چه به طوري كه از زيد بن ثابت روايت شده جملۀ «غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ» از اول در آيه نبوده است و سبب نزول آن اين شده كه مردي اعمي (ابن ام مكتوم) نزد پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) آمد و گريه كرد و گفت «كيف بمن لا يستطيع الجهاد» دوباره حال وحي بر پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) طاري شد چون بحال آمد فرمود بخوان «غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ».. تا آخر روايت.

10- آيۀ 91، از سورۀ توبه لَيْسَ عَلَي الضُّعَفٰاءِ

وَ لٰا عَلَي الْمَرْضيٰ وَ لٰا عَلَي الَّذِينَ لٰا يَجِدُونَ مٰا يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذٰا نَصَحُوا لِلّٰهِ وَ رَسُولِهِ مٰا عَلَي- الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

از اين آيه عدم وجوب جهاد بر پيران و زمين گيران (ضعفاء) و بيماران و نادران و بطور كلي كساني كه به جان و بمال عاجزند و هم عدم وجوب جهاد بر بندگان استفاده شده است. به مدلول اين آيه عاجز از لحاظ بدن گر چه قادر بمال هم باشد از استنابه معاف دانسته شده ليكن بعضي از علماء به استناد آيۀ 82 از سورۀ توبه.. وَ كَرِهُوا أَنْ يُجٰاهِدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ.. كه مذموم بودن عدم انفاق مال را با قدرت داشتن مالي و عجز بدني مي رساند (چه اگر عجز بدني نداشتند خود بجهاد رفته بودند و بر خود انفاق مي كردند) نائب گرفتن را بر عاجز بدني و قادر مالي واجب دانسته اند.

نوع دوم تحت اين عنوان كه به كيفيت قتال و وقت و قدري از احكام آن اختصاص داده شده پانزده آيه ياد گرديده است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 73

1- آيۀ 217، از سورۀ بقره، يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرٰامِ قِتٰالٍ فِيهِ قُلْ قِتٰالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ- الْحَرٰامِ وَ إِخْرٰاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللّٰهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لٰا يَزٰالُونَ يُقٰاتِلُونَكُمْ حَتّٰي يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطٰاعُوا وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كٰافِرٌ فَأُولٰئِكَ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ فِي الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةِ، در بارۀ اين آيه و سبب نزولش در جلد اول مختصري آورده شده اينك اين حكم فقهي، كه در آن اختلاف است نيز در اينجا ياد مي گردد: ابو حنيفه نفس ارتداد را موجب «حبط عمل» دانسته و از اين رو فتوي داده

است كه اگر في المثل مسلمي نماز خواند و پس از آن مرتد شد آن گاه در وقت همان نماز به اسلام برگشت بايد نمازش را اعاده كند زيرا نماز پيش «حبط» شده و وقت باقي است ليكن شافعي و، به گفتۀ فاضل مقداد، اصحاب ما ارتداد را با تعقب بموت موجب «حبط» دانسته اند پس در مثل ياد شده اعاده را لازم ندانسته اند زيرا شرط «حبط عمل» پديد نيامده است.

2- آيۀ 191، از سورۀ بقره، وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لٰا تُقٰاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ حَتّٰي يُقٰاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِنْ قٰاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذٰلِكَ جَزٰاءُ الْكٰافِرِينَ.

در سبب نزول آيه چنين گفته اند: چون صلح حديبيه واقع شد اهل اسلام

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 74

ترسيدند كه مبادا در سال آينده مشركان بعهد خويش وفا نكنند و از حج ايشان جلوگيري كنند و ايشان ناگزير گردند كه در حرم و در ماه حرام جنگ كنند اين آيه فرود آمد كه اگر مشركان وفا نكردند چون بدي از ايشان ابتداء شده (چه پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) و گروهي از مسلمين را از مكه (حرم) خارج كرده اند در سال حديبيه نيز مانع از ورود ايشان به حرم شده اند) و البادي اظلم و هم جزاء السّيّئة سيّئة پس قتال ايشان در هر جا رواست باين جهت گفته اند اين آيه ناسخ است همه آياتي را كه به موادعه يا به كف از قتال در آنها حكم شده و هم آياتي را نه قتال در حرم بحكم آنها حرام بوده پس ذيل همين آيه وَ لٰا تُقٰاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ به صدر

آن منسوخ است.

3- آيۀ 123، از سورۀ توبه يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قٰاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفّٰارِ وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ.

ترتيب قتال با دشمنان دين از لحاظ الاقرب فالابعد و رعايت جهات اين اين كار باين آيه دستور داده شده.

4- آيات 15 و 16، از سورۀ انفال يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلٰا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبٰارَ، وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلّٰا مُتَحَرِّفاً لِقِتٰالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِليٰ فِئَةٍ فَقَدْ بٰاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّٰهِ وَ مَأْوٰاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ،.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 75

از جمله شش حكم مذكور در اين مورد حرمت فرار از قتال كفار است (به شرايط و قيود مذكورۀ در محل خود).

نظير اين آيه است آيۀ 45 از سورۀ انفال يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا اللّٰهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

5- آيات 65 و 66، از سورۀ انفال يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَي الْقِتٰالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صٰابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لٰا يَفْقَهُونَ، الْآنَ خَفَّفَ اللّٰهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صٰابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ مَعَ الصّٰابِرِينَ.

قسمت دوم، به عقيده غير ابو مسلم بن بحر اصفهاني، (ابو مسلم از اصل منكر وقوع نسخ است در قرآن ابو مسلم اين مورد را هم مثل سائر موارد بحسب عقيدۀ خود توضيح داده كه چگونه نسخي رخ نداده است شايد در مبحث نسخ بحثي مفصلتر راجع باين موارد بشود) ناسخ است قسمت اول را زيرا

در آغاز اسلام حكم آن بوده كه بيست تن در برابر دويست تن مقاتله كنند ليكن چون حمزه با سي تن از طرف پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) مبعوث شد و با ابو جهل كه سيصد كس داشت روبرو گرديد بر مسلمين سخت گران آمد و به صدا در آمدند پس به تخفيف، حكم و يك تن در برابر دو تن ملاك قرار داده شد و حكم اول كه اثقل و اشد بود بحكم دوم كه اخف است منسوخ گرديد.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 76

از جمله هفت فائده كه در اين مورد ياد شده اينست كه آيا اگر يك تن در برابر دو تن واقع شد چون زائد بر دو برابر نيست واجب است بر جا بماند و قتال كند يا اين كه چون هيئت اجتماعيه را در مقاومت تأثير است حكم آيه به جماعت و جمعيت اختصاص دارد؟

6- آيۀ 9- از سورۀ تحريم و 73، از سورۀ توبه يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ جٰاهِدِ الْكُفّٰارَ وَ الْمُنٰافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ*.

از اين آيه با لحاظ گفتۀ ابن عباس «جهاد الكفار بالسيف و جهاد المنافقين باللسان، اين فائده نيز بدست آمده كه وجوب اقامۀ حجت و دعوت و تبليغ و نصيحت و موعظه بخصوص منافقان اختصاص ندارد بلكه هر مبتدع و هر معتقد خلاف حقي مشمول آنست چنانكه پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) فرموده است:

«إذا ظهرت البدع في أمّتي فليظهر العالم علمه و من لم يفعل فعليه لعنة اللّٰه».

7- آيۀ 29 از سورۀ توبه قٰاتِلُوا الَّذِينَ لٰا يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ لٰا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لٰا يُحَرِّمُونَ

مٰا حَرَّمَ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ لٰا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ حَتّٰي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صٰاغِرُونَ.

از اين آيه حكم قتال با اهل كتاب كه چهار وصف براي ايشان ياد گرديده

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 77

استفاده شده است از جمله هشت مسأله كه در ذيل اين آيه طرح است اينست كه يهود و نصاري بي گمان از اهل كتاب بشمارند ليكن در مجوس شبهه و اختلافست:

در اخبار شيعه آورده شده كه ايشان را هم پيغمبري بوده كه او را كشته اند و كتابش را سوزانده اند و از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) هم چنين روايت شده كه «سنّوا بهم سنّة اهل- الكتاب».

بهر حال بحكم آيه بايد با اهل كتاب مقاتله بعمل آيد تا اين كه اسلام و احكام آن را به پذيرند و گر نه، چنانكه در اين آيه تصريح شده، بدست خود و با حال ذلت جزيه، به تفصيلي كه در محل خود مذكور است، بپردازند.

8- آيات 4 و 5 و 6، از سورۀ محمد (ص) فَإِذٰا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقٰابِ حَتّٰي إِذٰا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثٰاقَ فَإِمّٰا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمّٰا فِدٰاءً حَتّٰي تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزٰارَهٰا ذٰلِكَ وَ لَوْ يَشٰاءُ اللّٰهُ لَانْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لٰكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمٰالَهُمْ، سَيَهْدِيهِمْ وَ يُصْلِحُ بٰالَهُمْ، وَ يُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَهٰا لَهُمْ،.

در اين آيه از لحاظ منسوخ بودن يا ناسخ بودن و از لحاظ وقوع تقديم و تأخير در آن يا عدم وقوعش و از جهت جواز قتل بعد از اسير ساختن و عدم جواز آن اختلافاتي است و در طي شش فائده

بيان گرديده و بهر حال مراد از فَإِذٰا لَقِيتُمُ ملاقات در جنگ و قتال است نه مطلقا.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 78

9- آيات 67 و 68 و 69 و 70 و 71، از سورۀ انفال مٰا كٰانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْريٰ حَتّٰي يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيٰا وَ اللّٰهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ وَ اللّٰهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ، لَوْ لٰا كِتٰابٌ مِنَ اللّٰهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيمٰا أَخَذْتُمْ عَذٰابٌ عَظِيمٌ، فَكُلُوا مِمّٰا غَنِمْتُمْ حَلٰالًا طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ، يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْريٰ إِنْ يَعْلَمِ اللّٰهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمّٰا أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ، وَ إِنْ يُرِيدُوا خِيٰانَتَكَ فَقَدْ خٰانُوا اللّٰهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ،.

بروايتي در روز جنگ بدر هفتاد كس، كه در آن ميان بود عباس، عم پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) و عقيل، پسر عمش، ابو طالب، بدست مسلمين اسير گشتند پس پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) در بارۀ ايشان مشاوره كرد ابو بكر پاسخ داد اينان خويشان و خاندان تو هستند از ايشان توبه بخواه شايد توبه كنند و از ايشان فديه بخواه تا ياران تو تقويت شوند عمر گفت اينان ترا تكذيب و اخراج كردند همه را فرا پيش خوان و گردن زن و از ايشان فديه مگير ايشان پيشوايان كافرانند عقيل را به برادرش علي سپار تا گردن زند و عباس را به برادرش حمزه تسليم كن تا بكشد و فلان و فلان را (كه از منسوبان او بودند) باختيار من گذار پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و

آله و سلّم) گفت خدا دلهايي را بدان اندازه نرم كرده كه از شير نرمتر و دلهايي را بدان حد سخت ساخته كه از سنگ سخت تر تو اي ابو بكر ابراهيم را ماننده اي كه گفت «فَمَنْ تَبِعَنِي

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 79

فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصٰانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» و تو اي عمر مثلت مثل نوح است كه گفت رَبِّ لٰا تَذَرْ عَلَي الْأَرْضِ مِنَ الْكٰافِرِينَ دَيّٰاراً آن گاه به اصحاب گفت اگر بخواهيد بكشيد و اگر بخواهيد فدا گيريد ليكن اگر فدا بگيريد به شمارۀ ايشان از شما كشته خواهند گرديد گفتند فدا مي گيريم و در جنگ احد كه بعد از اين جنگ رخ داد گروهي بهمان شماره از اهل اسلام كشته شدند.

قدر فديه به قولي حد اكثر، چهار هزار درهم و حد اقل يك هزار درهم و به قولي فداء هر كس بيست اوقيه كه هر اوقيه چهل درهم است و بقول ابن سيرين صد اوقيه بوده است از حضرت صادق (ع) روايت شده كه فدا چهل اوقيه و اوقيه چهل مثقال بود مگر عباس كه فداء او صد اوقيه قرار داده شده است، وقتي عباس اسير شده بيست اوقيه زر با او بوده و آن را گرفته اند پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) به عباس گفته است آن چه از تو گرفته اند غنيمت است اكنون فداء خود و دو پسر برادرت نوفل و عقيل را بده گفت با من چيزي نيست آيا مي خواهي مرا به روزي اندازي كه تا زنده باشم دست بسوي مردم دراز كنم پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) گفت زري را هنگام خروج از مكه

بزن خود، ام الفضل، سپردي و گفتي نمي دانم چه پيش خواهد آمد اگر پيش آمدي براي من شد اين زر از تو و فرزندانت، عبد اللّٰه و عبيد اللّٰه و فضل و قاسم باشد. عباس گفت من در تاريكي شب و هنگامي كه هيچ كس نبود اين پول را به او دادم بگو تو از كجا دانستي؟!! پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) پاسخ داد پروردگارم مرا آگاه ساخت عباس گفت «اشهد ان لا إله إلا اللّٰه و انّك عبده و رسوله» بهر حال چون فداء گرفته شد آيه نازل گرديد.

احمد بن حنبل و برخي ديگر از اين قصه بر جواز اجتهاد پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) استدلال كرده اند و مخالفان ايشان باين استدلال جواب گفته اند. احمد بن حنبل، و برخي ديگر، از اين قصه بر جواز اجتهاد پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) استدلال و مخالفان ايشان اين استدلال را پاسخ داده اند.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 80

يكي از فوائد پنجگانه كه در اين مورد مذكور شده مباح بودن غنيمت و حلال طيب بودن آنست چنانكه در روايت نبوي هم هست فضّلت علي الأنبياء بخمس: بعثت إلي الكافّة و أحلّ لي المغنم و نصرت بالرّعب و جعلت لي الأرض مسجدا و طهورا و خصّصت بالشّفاعة در اين كه فدا غنيمت است، چنانكه از آيه ظاهر است، تا خمس در آن باشد يا نه، چون عوض از شخص است، تا خمس به آن تعلق نيابد؟ اختلاف شده است.

10- آيات 57 و 58، از سورۀ انفال فَإِمّٰا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ، وَ إِمّٰا تَخٰافَنَّ مِنْ

قَوْمٍ خِيٰانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَليٰ سَوٰاءٍ إِنَّ اللّٰهَ لٰا يُحِبُّ الْخٰائِنِينَ،. مربوط است به بني قريظه 11- آيۀ 94، از سورۀ نساء، يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لٰا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقيٰ إِلَيْكُمُ السَّلٰامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا فَعِنْدَ اللّٰهِ مَغٰانِمُ كَثِيرَةٌ كَذٰلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللّٰهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيراً.

در يكي از سريه ها كه به قولي، عبسي امارت آن را داشته و به قولي مقداد امير آن بوده است آن سريه به قوم مرداس كه هنوز حال شرك داشته اند تاخته مرداس چون از پيش به اسلام در آمده بوده است به واسطۀ اطمينان به ايمان خود گوسفندهاي خود را برداشته و به عاقول (شكاف و مانند آن) كوه برده و خود به كوه بر آمده چون جمعيت سريّه بهم پيوسته و زياد شده اند بانگ به تكبير برداشته و پائين آمده و گفته است:

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 81

«لا اله الا اللّٰه محمد رسول اللّٰه. السلام عليكم» اسامة بن زيد او را كشته و گوسفندانش را رانده است وقتي پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) از اين قضيه آگاه شده. سخت غمناك گرديده و گفته است او را براي خاطر مالش كشتيد پس اين آيه نزول يافته است.

از جمله فوائد ياد شده در ذيل اين آيه دلالت آنست بر اين كه كلمۀ اسلام موجب حفظ خون و مال است و هم دلالت آنست بر نهي از شتاب و عجله و امر به تثبيت و تأمل در كارها.

12- آيۀ 7، از سورۀ انفال وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللّٰهُ إِحْدَي الطّٰائِفَتَيْنِ أَنَّهٰا لَكُمْ وَ

تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذٰاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُرِيدُ اللّٰهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمٰاتِهِ وَ يَقْطَعَ دٰابِرَ الْكٰافِرِينَ.

چنانكه در جلد اول گفته شد در ماه رمضان از سال دوم هجرت جنگي در محل «بدر» كه چاهي در ميان راه مكه و مدينه بوده و عرب سالي يك روز در آنجا جمع مي شده و بازاري تشكيل مي داده اند واقع شده تفصيل اين جنگ كه آيه بدان مربوط است در كتب تاريخ مضبوط و خلاصۀ آن اينست كه پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) به وحي دانست كه كاروان قريش با پانصد شتر از كالاهاي شامي به سرپرستي ابو سفيان و صحابت چهل سوار كه از جمله عمرو عاص و عمرو بن هشام بودند از راه مي رسد پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) به مسلمين فرمود بيرون رويد شايد بتوانيد آنها را براي خود بدست آوريد جمعي بدين قصد بي آن كه گمان جنگي بكنند بيرون رفتند چون ابو سفيان از خروج پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) و يارانش آگاه شد مردي را به نام ضمضم خزاعي بده دينار اجير كرد و به مكه فرستاد تا قريش را از قضيه خبر دهد. پيش از رسيدن او عاتكه دختر عبد المطلب در خواب ديده بود كه مردي بر كوه ابو قبيس بر آمده و سنگي را برداشته و غلطاند پس هيچ خانه اي از خانه هاي قريش نماند مگر اين كه

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 82

قطعه اي از آن سنگ به آن اصابت كرد چون بحال ترس از خواب برخاست به عباس خبر داد اين خبر به ابو جهل رسيد گفت اين هم پيغمبر دوم

در بني عبد المطلب!! هنوز سه روز از اين قضيه نگذشته بود كه ضمضم به مكه وارد شد با فرياد بلند داد مي زد يا آل غالب «اللطيمه اللطيمه (شتراني كه عطر و جامه و پارچه بر آنها بار است) العير العير» محمد و يارانش بقصد كاروان و اموال شما بيرون آمدند ابو جهل بيرون شد و بانگ برداشت «النجاء النجاء عيركم و أموالكم» بشتابيد و كاروان و اموال خود را نجات دهيد كه اگر محمد به آن ها برسد هر گز رستگار نخواهيد شد پس همه از مكه بيرون آمدند (اينان را «نفير» مي گويند) و كنيزكان آوازه خوان را هم با خود برداشتند و آنها هم مي خواندند و مي زدند و مي كوبيدند. در بين راه خبر رسيد كه كاروان راه ساحل را پيش گرفته و از خطر گذشته است به ابو جهل گفتند برگرديم گفت اين شدني نيست بايد برويم شتراني بكشيم و بساط كباب و شراب و عيش و نوش فراهم آوريم تا آوازه بلند گردد و همه بشنوند كه محمد نتوانست «عير» «كاروان» به چنگ آورد آن گاه ايشان را بسوي بدر برد جبرئيل به پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) قصه را خبر داد و گفت خداي يكي از دو طايفه (عير يا نفير) را به شما وعده داده است پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) با اصحاب بعنوان مشاوره گفت آيا شما كاروان را بيشتر مي خواهيد يا جمع قريش را؟ گفتند كاروان را پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) رنگش دگرگون شد و گفت كاروان رفت و اينك ابو جهل آمد گفتند يا رسول اللّٰه بايد كاروان را

دنبال كرد پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) را خشم افزون گشت در اين اثناء ابو بكر و عمر برخاستند و سخناني بدين مضمون گفتند «اين گروه، قريشند كه از كبر و نخوت هيچ گاه از هنگامي كه كافر شده به خدا ايمان نياورده و از روزي كه عزت يافته به خواري نيفتاده اند بعلاوه ما هم براي جنگ آماده نيستيم و بدين قصد بيرون نيامده ايم». پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) فرمود بنشينيد آن گاه مقداد بپا خاست و گفت ما گواهي مي دهيم كه آن چه را تو آورده اي

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 83

حق است به خدا سوگند اگر ما را بفرمايي به آتش اندر شويم برويم ما هم چون بني اسرائيل كه به موسي گفتند فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقٰاتِلٰا إِنّٰا هٰاهُنٰا قٰاعِدُونَ به تو نمي گوييم بلكه مي گوييم آن چه پروردگار به تو فرموده به انجام رسان كه ما با تو در مقاتله همراهيم.

پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) از سخنان مقداد شاد گرديده به او جزاي خير گفت پس از آن فرمود «اشيروا عليّ» و مرادش انصار بود كه هم در آن روز عده شان زيادتر و هم با او در عقبه چنين بيعت كرده بودند كه تا از مكه به مدينه نيامده است بر عهدۀ ايشان چيزي نباشد و پس از ورود به مدينه بر ذمه و بر عهدۀ ايشان باشد كه او را از دشمنانش چنان محافظت و ممانعت و مدافعت كنند كه خود و زن و فرزندان خويش را پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) ملاحظه مي كرد كه مبادا انصار چنان پندارند كه بحكم

آن بيعت مخالفت و دفاع از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) بس در موردي لازم است كه او در مدينه باشد و دشمني بخواهد در خود مدينه بر ايشان بتازد و به او آزاري برساند و اينك در بيرون مدينه اند و ايشان مي خواهند بسر وقت دشمن بروند بس سعد بن معاذ به پاي خاست و گفت يا رسول اللّٰه گويا ترا در اين سخنان روي بما بود. گفت آري.

سعد گفت ما به تو ايمان آورده ايم و ترا تصديق كرده ايم و بحق بودن آن چه آورده اي شهادت داده ايم و با تو بر اين منوال عهد و پيمان بسته ايم بدان ما در جنگ صابر و هنگام ملاقات با دشمن صادق هستيم، به خدا سوگند اگر فرمان دهي كه باين دريا وارد شويم با تو همراهيم و به زودي خدماتي را از ما مشاهده خواهي كرد كه مايۀ روشني چشمت باشد. به ياد خدا و بركت او ما را بهر جا خواهي ببر.

پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) از اين سخنان سعد بسيار شادمان شد و فرمود «سيروا علي بركة اللّٰه» خدا بمن يكي از دو طايفه (عير يا نفير) را وعده داده است و هر گز

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 84

وعدۀ او تخلف ندارد به خدا سوگند گويا هم اكنون مي بينم آنجا را كه ابو جهل و عتبة بن ربيعه و فلان و فلان در آنجا به خاك هلاك افتاده اند. آن گاه بفرمود تا بسوي بدر كوچ كنند.

قريش رو به بدر آمدند و بندگان خود را براي آب برداشتن فرستادند ياران پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) به ايشان برخوردند و

ايشان را گرفتند و دانستند كه از بندگان قريشند پس از چگونگي كاروان پرسيدند اظهار بي خبري كردند ياران آنان را مي زدند كه شايد اطلاعي بدست آورند پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) در آن هنگام مشغول نماز بود نماز را زود سلام داد و گفت اگر به شما راست مي گويند ايشان را مي زنيد و اگر دروغ بگويند رها مي سازيد؛ ايشان را نزد من بياوريد پس پرسيد عدۀ قريش چند تن مي باشد؟

پاسخ دادند نمي دانم گفت روزي چند شتر مي كشند؟ گفتند از نه تا ده شتر. پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) گفت شمارۀ ايشان نهصد تا هزار است. پس فرمود ايشان را نگه دارند. خبر به قريش رسيد به فزع درآمدند و از آمدن پشيمان شدند عتبة بن ربيعه با ابو البختري بن هشام ديدار كرد و گفت آيا مي بيني ما چه ستم كرديم؟ به خدا سوگند من جاي پاي خود را نمي بينم؟ ما بيرون آمديم كه كاروان خود را نگهداري كنيم كاروان نجات يافته بود ما بقصد ستم و تجاوز بر محمد و اصحابش پيش آمديم به خدا سوگند هيچ گاه قومي ستم كار رستگار نشده اند من بسيار دوست داشتم كه آن چه مال و خواستۀ بني عبد مناف است با كاروان از دست مي رفت و ما در اين راه پا نمي نهاديم.

ابو البختري گفت تو يكي از بزرگان و سادات قريش هستي مردم را ببر و خود خسارت كاروان و خون ابن حضرمي را بر عهده گير. گفت پذيرفتم ليكن چه بايد كرد كه تنها ابن حنظليه يعني ابا جهل با اين نظر مخالفت خواهد كرد هم اكنون بسوي او رو

و به او بگو من عهده دار خسارت كاروان و خون ابن حضرمي هستم.

ابو البختري گفته است من نزد ابو جهل رفتم و سخن را به او رساندم گفت عتبه چون

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 85

از بني عبد مناف است براي محمد تعصب بكار مي برد بعلاوه پسرش ابو حذيفة بن عتبه هم به محمد گرويده و با او همراه است اينست كه مي خواهد ما ميان مردم رسوا شويم به لات و عزّي سوگند تا بر ايشان به مدينه نتازيم و ايشان را اسير نسازيم و به مكه با خود نبريم، تا همه عرب آن را بشنوند، باز نگرديم.

از آن طرف ابو سفيان كه كاروان را از بي راهه برده و دور ساخت به قريش چنان پيغام داد كه كاروان نجات يافت برگرديد و محمد را با عرب بگذاريد و تا او به شما كاري ندارد شما به او مپردازيد و اگر نمي شنويد و باز نمي گرديد زنهاي آوازه خوان را كه با خود برده ايد برگردانيد. قاصد در محل جحفه به قريش رسيد و پيام را رساند عتبه خواست برگردد ابو جهل و بني مخزوم نپذيرفتند ليكن زنان آوازه خوان را از جحفه گرداندند.

ياران پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) چون از كثرت عدد مشركان آگاه شدند بيمناك گشتند و به تضرع و استغاثه در آمدند آيه 9 از سورۀ انفال إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجٰابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلٰائِكَةِ مُرْدِفِينَ نزول يافت. بهر حال دو فريق در برابر هم صف بستند پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) چون كثرت دشمن و قلت دوستان را ديد رو بقبله كرد و گفت «اللّٰهمّ أنجز لي ما وعدتني

اللّٰهمّ إن تهلك هذه العصابة لا تعبد في الأرض» آن قدر دستهاي مبارك خود را بحال دعا مي داشت كه عبا از دوشش افتاد.

پيغمبر و يارانش در محلي ريگزار بودند و پاهاشان فرو مي رفت شب درآمد و خواب بر ايشان چيره شد. باراني باريد كه در محل قريش بسيار شديد و دانه درشت بود مانند اين كه از دهان مشك آب بريزد و در موضع پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) و يارانش نرم نرم و نم نم باريد در نتيجه قريش بسيار هراسناك شدند چنانكه در آيه 144 از

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 86

سورۀ آل عمران بدان اشارت رفته است. سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ و مسلمين خوشوقت، زيرا زمين زير پاي ايشان سخت و محكم گرديد.

با پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) دو اسب سوار يكي زبير و ديگر مقداد بود و هفتاد شتر داشتند كه به نوبت بر آنها سوار مي شدند از جمله شتر مرثد بن ابي مرثد غنوي بود كه پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) و علي (عليه السّلام) و خود مرثد بر آن نوبه مي داشتند. قريش دويست يا چهار صد يا پانصد اسب با خود داشتند ابو جهل چون وضع مسلمين را ديد گفت اينان يك لقمه اند و اگر بندگان ما مأمور شوند همه را با دست مي گيرند عتبه گفت آيا احتمال نمي دهي كمين يا مددي داشته باشند پس عمرو بن وهب را براي تحقيق فرستادند اطراف مسلمين را با اسب خود بتاخت و برگشت و گفت كميني ندارند ليكن شتران آب كش يثرب مرگ حتمي با خود بار دارد آيا نمي بينيد همگان

خاموش و بي صدايند و مانند افعي زبان مي زنند همه براي خود پناه و پشتيباني جز شمشير نمي دانند گمان نمي كنم رو برگردانند مگر كشته شوند و كشته نمي شوند مگر به شمارۀ خود از ما بكشند پس درست انديشه كنيد و آن گاه رأي دهيد. ابو جهل گفت دروغ مي گويي و بترس افتاده اي. آيۀ 63 از سورۀ انفال وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهٰا در اين هنگام نزول يافت.

پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) به قريش پيام فرستاد كه من خوش ندارم با شما جنگ را آغاز كنم مرا واگذاريد با عرب و شما برگرديد عتبه گفت هيچ قومي چنين پيشنهادي را رد نكرده كه رستگار گردد آن گاه بر شتري سرخ از شتران خود سوار شد و ميان دو سپاه به جولان آمد و مردم را از جنگ نهي مي كرد پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) چون او را بر اين كار بديد گفت اگر چيزي در كسي باشد همانا در صاحب شتر سرخ است اگر او را فرمان برند به راه خواهند بود و نجات خواهند يافت.

عتبه به خطبه پرداخت و اين سخنان را اداء ساخت «اطيعوني اليوم

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 87

و اعصوني الدّهر كلّه إنّ محمّدا له إل و ذمّة و هو ابن عمّكم فخلّوه و العرب فإن يك صادقا فانتم اعلي عينا به و إن يك كاذبا كفتكم ذؤبان العرب امره» ابو جهل گفت ترسيدي و باد به دماغت افتاد عتبه گفت «يا مصفّر استه! أ مثلي يجبن؟! ستعلم قريش أيّنا ألأم و أجبن و أيّنا لمفسد لقومه» آن گاه زره پوشيد و با برادر خود شيبه و پسر خويش وليد

به ميدان تاخت به پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) گفت مبارزۀ ما را از قريش همدوش و كفو بفرست سه تن از انصار براي مبارزۀ ايشان رفتند چون نسب خويش گفتند عتبه ايشان را برگرداند و گفت ما كفو خود را مي خواهيم پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) به عبيده بن حارث كه هفتاد سال داشت توجه كرد پس از آن به عم خود حمزه فرمود برخيز بعد از آن به علي (عليه السّلام) كه از همه سنش كمتر بود گفت برخيز و برويد و از قريش، كه با خيلاء و كبر و خود پسندي آمده و مي خواهند نور خدا را خاموش كنند و خدا نور خويش را تمام و كامل خواهد ساخت، حق خويش را بگيريد آن گاه به عبيده فرمود تو با عتبه و به حمزه گفت تو با شيبه و به علي (عليه السّلام) گفت تو با وليد بايد مبارزه كنيد رفتند و چون بهم رسيدند گفتند شما همدوشان گرامي هستيد پس عبيده بر عتبه بتاخت و ضربتي بر او نواخت كه مغزش را شكافت و عتبه هم ضربتي بر ساق عبيده وارد آورد كه آن را قطع ساخت هر دو به زمين افتادند شيبه بر حمزه حمله برد شمشير هر دو از كار افتاد دست به گردن شدند در اين اثناء علي (عليه السّلام) با يك ضربت شمشير كه از بالاي شانه زد و از زير بغل بيرون آمد دست راست وليد را انداخت وليد با دست چپ دست راست خود را چنان بر سر علي (عليه السّلام) سخت كوفت كه علي (عليه السّلام) مي گفت چنان پنداشتم

ادوار

فقه (شهابي)، ج 2، ص: 88

كه آسمان بر زمين فرود آمد چون كار وليد را ساخت مسلمين بانگ زدند يا علي نمي بيني چگونه شيبه عمويت حمزه را گرفته است علي (عليه السّلام) بدان سو تاخت و به حمزه كه اندامش بلندتر از شيبه بود فرمود سر خود را پائين افكن حمزه سر به سينه شيبه نهاد و علي با يك ضربت كار او را ساخت پس خود را به عتبه كه رمقي داشت رساند كار او را هم تمام كرد و با حمزه عبيده را برداشتند و نزد پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) بردند پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) اشك ريخت عبيده گفت يا رسول اللّٰه آيا من شهيد نيستم؟ گفت تو نخستين شهيد از خاندان من هستي.

ابو جهل به قريش گفت شتاب و تكبر نكنيد چنانكه پسران ربيعه كردند بر شما باد به كشتن اهل مدينه و به گرفتن قريش تا اينان را به مكه ببريم و بديشان گمراهيشان را بشناسانيم. هنگامي كه رأيت قريش برافراشته شد و پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) آن را بديد به ياران فرمود «غضّوا ابصاركم و عضّوا علي النّواجذ و لا تسلّوا سيفا حتّي آذن لكم» چشمها فرو بنديد و به دندانها فشار آوريد و تا من نفرمايم تيغ از نيام نكشيد پس گفت «يا ربّ إن تهلك هذه العصابة لا تعبد» آن گاه حال غشوه بر حضرت پديد آمد چون بحال افاقه برگشت عرق از رخسارش مي چكيد و گفت جبرئيل با هزار تن از فرشتگان به ياري شما آمدند سهل بن حنيف گفت در روز جنگ بدر ما با شمشير

به مشركان اشاره مي كرديم پيش از رسيدن شمشير سر ايشان به زمين مي افتاد در اين جنگ هفتاد و دو تن از صناديد و بزرگان قريش به خاك هلاك افتاد سي و شش تن بدست علي (عليه السّلام) كشته شد و سي و شش تن بدست ديگران و فرشتگان.

چون جنگ به سود اهل اسلام پايان يافت برخي از ياران پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) عرض كردند كه از كاروان تعقيب كنيم عباس كه اسير و در بند بود گفت اين كار نشايد

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 89

زيرا خدا به شما يكي از دو طايفه را وعده كرده است و اينك به آن رسيديد.

بهر حال آيۀ دوازدهم در اين زمينه وارد گرديده كه يكي از دو طايفه:

صاحب شوكت و قدرت يعني نفير و قريش، يا غير صاحب قدرت و شوكت يعني كاروان و عير نصيب است و گر چه مسلمين دوست دار بي قدرت و شوكت باشند ليكن خدا چون قطع دابر كافرين و اثبات حق را مي خواهد مسلمين را بر صاحب شوكت مستولي خواهد ساخت.

فاضل مقداد، پس از تفسير اين آيه و تفصيل مفاد آن، چنين افاده كرده است «گر چه در اين آيه چيزي از فقه جهاد و احكام آن نيست ليكن من آن و قصه اش را يكي به پيروي از پيشينيان و ديگر براي نقل معجزه اي كه از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) صدور يافته آوردم».

13- آيۀ 61، از سورۀ انفال وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهٰا وَ تَوَكَّلْ عَلَي اللّٰهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

مفاد آيه، لزوم ميل به مسالمت و مصالحه است در موردي كه مشركان به

مسالمت و صلح قائل گردند. ابن عباس اين حكم را به آيه 29 از سورۀ توبه قٰاتِلُوا الَّذِينَ لٰا يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ لٰا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ و حسن و مجاهد و قتاده به آيۀ 5 از سورۀ توبه فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ منسوخ دانسته اند ليكن بيشتر آن را منسوخ ندانسته و از جمله دلائل منسوخ نبودن آن را اين قرار داده اند كه آيۀ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ.. در سال نهم از هجرت نزول يافته و آن را پيغمبر صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم به مكه فرستاده و بعد از آن با اهل نجران مصالحه كرده كه دو هزار حله: هزار حله در ماه صفر و هزار، حله در ماه رجب بدهند.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 90

14- آيات 10 و 11، از سورۀ ممتحنه يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا جٰاءَكُمُ الْمُؤْمِنٰاتُ مُهٰاجِرٰاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِإِيمٰانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنٰاتٍ فَلٰا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَي الْكُفّٰارِ لٰا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لٰا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ مٰا أَنْفَقُوا وَ لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذٰا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ وَ سْئَلُوا مٰا أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا مٰا أَنْفَقُوا ذٰلِكُمْ حُكْمُ اللّٰهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ وَ إِنْ فٰاتَكُمْ شَيْ ءٌ مِنْ أَزْوٰاجِكُمْ إِلَي الْكُفّٰارِ فَعٰاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْوٰاجُهُمْ مِثْلَ مٰا أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللّٰهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ در سال حديبيه (سال 6) كه ميان پيغمبر صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم و قريش مكه كار به مصالحه پايان يافته يكي از مواد صلح اين بوده كه اگر از طرف مشركان كسي نزد پيغمبر صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم بيايد پيغمبر صلّي

اللّٰه عليه و آله و سلّم او را برگرداند و رد كند و اگر از اين سوي كسي نزد ايشان رود باز نگردانند چون صلح نامه مختوم شد سبيعه دختر حارث اسلمي كه اسلام را پذيرفته بود نزد پيغمبر صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم و مسلمين آمد شوهرش كه مسافر يا صيفي نام داشته و كافر بود نزد پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) آمده و گفته است هم اكنون كه هنوز گل مهر صلح نامه خشك نشده تو پيمان بستي كه كسان ما را بما برگرداني اينك زن من را باز گردان. آيۀ بالا در اين زمينه نزول يافته است.

بهر حال احكامي چند (9 حكم) از اين آيه مستفاد و در ذيل آن ياد شده كه از آن جمله است:

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 91

اختلاف در مسألۀ ازدواج با زنان كافره حربي باشند يا ذمي. به قولي جملۀ وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ ناظر است به اين كه نكاح با كافره، حربي باشد يا ذمي نكاح هم بطور دوام باشد يا انقطاع، جائز نيست به قولي ديگر جمله ناظر است به اين كه مردان بايد زنان خود را اگر با كفار مانده اند طلاق دهند.

ابن عباس گفته است مراد اينست كه اگر از كسي زني در مكه مانده بود او را بشمار نياورد چه اختلاف دارين (دار كفر و دار اسلام) عصمت را قطع كرده است.

15- آيۀ 12، از سورۀ ممتحنه يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذٰا جٰاءَكَ الْمُؤْمِنٰاتُ يُبٰايِعْنَكَ عَليٰ أَنْ لٰا يُشْرِكْنَ بِاللّٰهِ شَيْئاً وَ لٰا يَسْرِقْنَ وَ لٰا يَزْنِينَ وَ لٰا يَقْتُلْنَ أَوْلٰادَهُنَّ وَ لٰا يَأْتِينَ بِبُهْتٰانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ

وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لٰا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبٰايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ در جلد اول، اين آيه، و شأن نزول آن آورده شده. در اينجا اين روايت نقل مي گردد: روايت شده كه پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) بر كوه صفا بوده كه زنان (و از جمله هند دختر عتبه، زن ابو سفيان، مادر معاويه، از ترس اين كه پيغمبر او را بشناسد در حالي كه بطور ناشناس نقابي بر صورت افكنده) براي بيعت آماده شده اند چون پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) گفته است (عَليٰ أَنْ لٰا يُشْرِكْنَ بِاللّٰهِ شَيْئاً) هند گفته است تو امروز در بيعت با مردان به اسلام و جهاد اكتفا كردي و بر ما شرائطي زيادتر و سخت تر مي گويي پيغمبر گفت «و لا تسرقن» باز هند گفت ابو سفيان مردي است گرفته و ممسك من از مال او زير و رو و برداشت كرده ام نمي دانم حلالست يا نه ابو سفيان كه ايستاده بود گفت آن چه از مال من در گذشته و آينده زير و رو كرده و بكني حلال است پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) خنديد و او را شناخت و گفت تو هند دختر عتبه هستي گفت آري يا نبي اللّٰه بگذر از آن چه پيش از اين از من سرزده خداي از تو بگذرد پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) گفت «و لا تزنين» هند گفت: مگر زن آزاد هم زنا مي دهد؟! يكي

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 92

از ياران كه ايستاده بود و در جاهليت با هند سابقه مي داشت خنده اي كرد! پيغمبر (صلّي اللّٰه

عليه و آله و سلّم) گفت «و لا تقتلن أولادكن» هند كه پدرش عتبه و برادرش وليد و عمويش شيبه و پسرش حنظله در جنگ بدر بدست علي عليه السلام كشته شده بودند و بخصوص براي پسرش دلي خونين مي داشت گفت ما فرزندان خود را بزرگ مي كنيم و شما ايشان را مي كشيد عمر كه آنجا ايستاده بود چنان خنديد كه به پشت افتاد پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) هم تبسم فرمود آن گاه گفت «و لا تأتين ببهتان تفترينه» هند گفت به خدا سوگند، بهتان زشت است و تو ما را جز بكار نيك و ستوده و مكارم اخلاق نمي فرمايي و چون پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) گفت «و لا تعصين في معروف» هند گفت ما كه در اين مجلس نشسته ايم بدين قصديم كه ترا در هيچ امري معصيت نكنيم، احكام مستفاد از اين آيه كه در سال فتح مكه (سال هشتم هجري) نزول يافته روشن است و محتاج به تفصيل نيست.

نوع سيم در اين قسمت كه براي بيان «انواعي ديگر از جهاد» عنوان گرديده هفت آيه آورده شده است:

1- آيۀ 9 و 10، از سورۀ حجرات وَ إِنْ طٰائِفَتٰانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمٰا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدٰاهُمٰا عَلَي الْأُخْريٰ فَقٰاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتّٰي تَفِي ءَ إِليٰ أَمْرِ اللّٰهِ فَإِنْ فٰاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمٰا بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ، إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللّٰهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.

باين آيه، برخي بر حكم قتال با بغاة (باغيان) و خوارج استدلال كرده و بعضي آن استدلال را مردود دانسته و سبب نزول آن را قتالي گفته اند كه ميان دو طايفه از انصار رخ داده است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 93

2- آيۀ 60، از سورۀ انفال وَ أَعِدُّوا

لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبٰاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّٰهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لٰا تَعْلَمُونَهُمُ اللّٰهُ يَعْلَمُهُمْ وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ ءٍ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لٰا تُظْلَمُونَ از اين آيه چنانكه آماده ساختن عدّه و عدّه و وسائل حمله و دفاع (هر زماني به اقتضاي آن زمان) براي حفظ ثغور و ارهاب دشمنان دين و كشور استفاده مي شود، آن هم بحد اكثر از قوت و توانايي و استطاعت، هم چنين آماده ساختن افرادي از جنبه علمي براي حفظ ثغور علمي اعتقادات، و فروع نيز به خوبي از آن قابل استفاده است تا از همه جهت ارهاب عدو كه مقصود اصلي است انجام يابد.

از جمله پنج فائده كه در زير اين آيه آورده شده اينست كه هر كس به جان نتواند بكار مرابطه پردازد بايد بمال خويش در اين راه كوشش كند از اين رو در آخر آيه فرمود وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ ءٍ …

3- آيۀ 54، از سورۀ مائده يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّٰهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الْكٰافِرِينَ يُجٰاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ وَ لٰا يَخٰافُونَ لَوْمَةَ لٰائِمٍ ذٰلِكَ فَضْلُ اللّٰهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشٰاءُ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ.

از علي عليه السّلام روايت شده كه در جنگ جمل گفته است: «و اللّٰه ما قوتل اهل هذه الآية حتي اليوم».

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 94

4- آيۀ 35، از سورۀ مائده يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَ جٰاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ 5- آيۀ 125، از سورۀ نحل ادْعُ إِليٰ سَبِيلِ

رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جٰادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ «1» از اين آيه و آيۀ 134 از سورۀ طه لَوْ لٰا أَرْسَلْتَ إِلَيْنٰا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آيٰاتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزيٰ چنين استفاده شده كه محاربه و مقاتله با كفار و بغاة جايز نيست مگر پس از دعوت به مجالس اسلام و اقامۀ حجت بر ايشان پس واجب است پيش از آغاز جنگ و قتال براي دعوت بطريق حكمت (برهان) يا موعظۀ حسنه (خطابه) يا جدال احسن (جدل) با رعايت استعداد افهام و عقول و افراد كه «أمرنا معاشر الانبياء ان نكلّم الناس علي قدر عقولهم» دست بكار شوند اگر از اين راه نشد آن گاه ناگزير بكار قتال پردازند.

6- آيۀ 106، از سورۀ نحل مَنْ كَفَرَ بِاللّٰهِ مِنْ بَعْدِ إِيمٰانِهِ إِلّٰا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمٰانِ وَ لٰكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّٰهِ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِيمٌ

______________________________

(1) فاضل مقداد گفته است علت تقديم خطابه (موعظه حسنه) بر جدل (جدل احسن) در اين آيه شريفه اينست كه چون انتفاع برندگان به خطابه غالب مردم مي باشند پس بيشترند از اين رو مقدم داشته شده يا اين كه «واو» افاده ترتيب نمي كند. در اين مورد در حاشيۀ كنز العرفان مطلبي بدين مفاد نوشته ام.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 95

از جمله چهار فائده مذكور در ذيل آيه اينست كه بحكم اين آيه و آيۀ 27 از سورۀ آل عمران لٰا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكٰافِرِينَ أَوْلِيٰاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذٰلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّٰهِ فِي شَيْ ءٍ إِلّٰا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقٰاةً (در

برخي از قرائتها تقية) تقيه جائز است.

چنانكه به گفتۀ فاضل مقداد بخاري هم در باب «اكراه» از حسن بصري نقل كرده كه «التقية إلي يوم القيمة» پس قسم مباح از سه قسم تقيه (حرام در مورد قتل نفس، واجب در غير مورد حرام و مباح با نظر گرفتن سبب نزول آيه كه در قضيۀ عمار و كشته شدن سميه ما در او و ياسر پدرش براي عدم تقيه و نجات عمار براي تقيه بوده و پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) عمل او را تصويب فرموده است) از اين آيه استفاده شده.

7- آيۀ 38، از سورۀ انفال قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مٰا قَدْ سَلَفَ وَ إِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ در ذيل اين آيه دو حكم آورده شده يكي آمرزش حقوق الهي كفار پس از اين كه به اسلام وارد شوند دوم جواز قتل مرتد به شرائط مذكور در محل خود.

مقدس اردبيلي در كتاب «زبدة البيان في آيات احكام القرآن» پس از اين كه قسمتي از آيات مربوط به قتال را در كتاب جهاد آورده و گفته است چون جهاد جز با امام روا نيست و در آن هنگام هم نيازي به معرفت احكام نخواهد بود از اين رو باقي آيات را از قبيل.. (چند آيه بطور فهرست آورده است كه ما در اينجا به تفصيل نقل كرده ايم) در اينجا نمي آوريم ليكن آياتي ديگر را كه با اين باب مناسب و بر فائده هايي بسيار مشتمل است مي آوريم و اين كتاب را به آوردن آنها به اتمام مي رسانيم شش آيه را كه غالب آنها را از پيش آورديم با تفصيلي

زيادتر نسبت به احكام مستفاد از آنها آورده است. از جمله آيه 96 از سورۀ نساء

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 96

.. إِذٰا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ فَتَبَيَّنُوا.. الآيه و آيۀ 99، از سورۀ نساء إِنَّ الَّذِينَ تَوَفّٰاهُمُ الْمَلٰائِكَةُ ظٰالِمِي أَنْفُسِهِمْ قٰالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قٰالُوا كُنّٰا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قٰالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّٰهِ وٰاسِعَةً فَتُهٰاجِرُوا فِيهٰا فَأُولٰئِكَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ سٰاءَتْ مَصِيراً و آيۀ 56 از سورۀ نحل يٰا عِبٰادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِي وٰاسِعَةٌ فَإِيّٰايَ فَاعْبُدُونِ و آيه 43 از سورۀ عنكبوت وَ الَّذِينَ هٰاجَرُوا فِي اللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مٰا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيٰا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كٰانُوا يَعْلَمُونَ و آيۀ وَ إِنْ طٰائِفَتٰانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا..

الآية و آيۀ يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا جٰاءَكُمُ الْمُؤْمِنٰاتُ مُهٰاجِرٰاتٍ.. الآيه.

مجموع آياتي كه در بارۀ جهاد، بترتيب، آورده شده 33 آيه است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 97

8- كتاب امر بمعروف و نهي از منكر «1»

سه آيه در كنز العرفان در اين كتاب بطور استقلال آورده شده است:

1- آيۀ 110 از سورۀ آل عمران كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّٰاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ.

از جمله سه فائده مذكور در ذيل آيه اينست كه وجوب امر و نهي نسبت بمعروف و منكر بطور وجوب عيني است.

2- آيۀ 104، از سورۀ آل عمران وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَي الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.

مخالفين «وجوب عيني» از كلمۀ «من» در اين آيه استفادۀ «وجوب كفائي» كرده اند.

از جمله هفت فائده مذكور در ذيل اين آيه اينست كه امر و نهي از وظائف دانايانست و نسبت به نادانان و نامتعمدانست و گر نه نسبت

به كسي كه از روي علم و قصد و اختيار مرتكب «منكر» شود امر و نهي جائز است نه واجب آن هم در صورتي كه بر اين كار ضرري نباشد و گر نه جائز هم نخواهد بود چنانكه در خبري است «من علق سوطا او سيفا فلا يؤمر و لا ينهي».

______________________________

(1) يكي از مهمترين دستورهاي اجتماعي اسلام كه اگر به آن عمل شود بهترين نظم و كاملترين عدل در اجتماع حكومت مي كند همين امر بمعروف است باين جهت در قرآن مجيد و هم روايات در باره اش تأكيد شده است از پيغمبر (ص) روايت است «لتأمرن بالمعروف و لتنهن عن المنكر و الا تولي عليكم شراركم و يدعو خياركم فلا يستجاب لهم» و علي (ع) در اين باره گفته است «هما خلقان من اخلاق اللّٰه»

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 98

3- آيۀ 41 از سورۀ حج الَّذِينَ إِنْ مَكَّنّٰاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقٰامُوا الصَّلٰاةَ وَ آتَوُا الزَّكٰاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ.

آياتي دال بر تدريج در عمل از آسان به دشوار و از قول بفعل مانند فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمٰا كه بعد از آن فَقٰاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي آورده شده و هم آياتي دال بر شدت و ضعف و تشكيك در وجوب مانند وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ و قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ نٰاراً وَقُودُهَا النّٰاسُ وَ الْحِجٰارَةُ نيز در اين مورد آورده و مورد استفاده شده است.

در زبدة البيان آياتي ديگر نيز در اين كتاب ياد گرديده است از قبيل آيۀ 92 از سورۀ نحل إِنَّ اللّٰهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسٰانِ وَ إِيتٰاءِ ذِي الْقُرْبيٰ وَ يَنْهيٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ و آيۀ 139

از سورۀ نساء وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتٰابِ أَنْ إِذٰا سَمِعْتُمْ آيٰاتِ اللّٰهِ يُكْفَرُ بِهٰا وَ يُسْتَهْزَأُ بِهٰا فَلٰا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّٰي يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللّٰهَ جٰامِعُ الْمُنٰافِقِينَ وَ الْكٰافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً.

مجموع آياتي كه در اين كتاب به آن ها استناد شده پنج آيه است

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 99

9- كتاب مكاسب

اشاره

بحث در اين باب تحت دو قسم آورده شده است:

قسم اول اين قسم كه براي بحث از اكتساب بطور مطلق عنوان گرديده شش آيه در آن آورده شده است:

1- آيات 19 و 20 و 21، از سورۀ حجر وَ الْأَرْضَ مَدَدْنٰاهٰا وَ أَلْقَيْنٰا فِيهٰا رَوٰاسِيَ وَ أَنْبَتْنٰا فِيهٰا مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْزُونٍ، وَ جَعَلْنٰا لَكُمْ فِيهٰا مَعٰايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرٰازِقِينَ، وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلّٰا عِنْدَنٰا خَزٰائِنُهُ وَ مٰا نُنَزِّلُهُ إِلّٰا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ.

فاضل هفت فائده در ذيل آيه آورده است كه هيچ كدام جنبۀ فقهي ندارد.

مقدس اردبيلي در ذيل آيه چنين افاده كرده است:

«در اين آيه دلالت است بر اقامۀ سكني در زمين مطلقا، بلكه تصرف در آن مطلقا، تا دليلي بر منع برسد. و دلالت است بر اين كه امور و اشياء موزونه يعني آنها كه بقدر اقتضاء مصلحت، اندازه و تقدير شده همه براي انسان است و همۀ اين مخلوقات بر او مباح است مگر آن چه را عقل منع كند مانند سموم مضره يا شرع جلو گيرد مانند مرده و خون و غير اينها.. پس مخلوقات همه مباح است براي انسان و بحكم عقل و نقل، اصل در همۀ اشياء، اباحه است.

2- آيۀ 10، از سورۀ اعراف وَ لَقَدْ مَكَّنّٰاكُمْ فِي الْأَرْضِ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 100

وَ جَعَلْنٰا لَكُمْ فِيهٰا مَعٰايِشَ قَلِيلًا مٰا تَشْكُرُونَ.

از اين آيه همان استفاده مي شود كه از آيۀ پيش.

3- آيۀ 168، از سورۀ بقره يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ كُلُوا مِمّٰا فِي الْأَرْضِ حَلٰالًا طَيِّباً وَ لٰا تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ الشَّيْطٰانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ از جمله استفادات فقهي از اين آيه امكان استدلال به اباحۀ اكل هر چيزيست كه در روي زمين است بر هر كس گر چه كافر باشد مگر آنجا كه دليلي از عقل

يا نقل بر خلاف ديده شود پس اشياء غير مضره مباح و هم اعطاء ماكول به كفار جائز است.

و از جمله استفادات اينست كه متابعت شيطان بلكه بطور كبراي كلي پيروي از هر كس كه عداوتش آشكار باشد مانند دشمنان دين در هر امري كه جواز آن شرعا معلوم نباشد حرام و ممنوع است.

4- آيۀ 81، از سورۀ طه كُلُوا مِنْ طَيِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاكُمْ وَ لٰا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَويٰ.

از اين آيه اباحۀ تكسب و طلب رزق و حرمت طغيان و تجاوز از حدود مقرره و جهات مشروعه استفاده شده است.

5- آيات 9 و 10 و 11، از سورۀ ق وَ نَزَّلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً مُبٰارَكاً فَأَنْبَتْنٰا بِهِ جَنّٰاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِيدِ، وَ النَّخْلَ بٰاسِقٰاتٍ لَهٰا طَلْعٌ نَضِيدٌ، رِزْقاً لِلْعِبٰادِ وَ أَحْيَيْنٰا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذٰلِكَ الْخُرُوجُ.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 101

از اين آيه نيز چون محصول بوستانها و محصول دشتها (دانه هاي قابل درو مانند گندم و جو و برنج) و محصول درختهاي بلند يا باردار خرما، كه همه به واسطۀ آب پر منفعت (مبارك) آسماني روياندۀ الهي بوده، رزق بندگان قرار داده شده استفاده گرديده كه همۀ اين اشياء به همۀ وجوه انتفاع جز در موردي كه نهي و منعي وارد شده باشد بر همۀ عباد مباح است.

6- آيۀ 15، از سورۀ ملك هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فِي مَنٰاكِبِهٰا وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ.

بدين آيه استدلال شده بر جواز طلب رزق و كوشش در راه تحصيل معاش.

گفته اند پس از نزول آيۀ وَ مَنْ يَتَّقِ اللّٰهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ

حَيْثُ لٰا يَحْتَسِبُ.. الآيه مرداني از اصحاب به خانه نشستند و به عبادت پرداختند چون خبر به پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) رسيد ايشان را نكوهش كرد و گفت «انّي لأبغض الرّجل فاغرا فاه إلي ربّه يقول «اللهمّ ارزقني» و يترك الطّلب» و باز از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) روايت شده «الكادّ علي عياله كالمجاهد في سبيل اللّٰه».

قسم دوم اين قسم براي بحث از اشيائي كه تكسب به آن ها حرام است عنوان گرديده و شش آيه در ذيل آن مورد استناد و استفاده شده است:

1- آيۀ 55، از سورۀ يوسف قٰالَ اجْعَلْنِي عَليٰ خَزٰائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 102

محقق اردبيلي پس از آوردن آيه چنين افاده كرده است: «دلالت اين آيه بر اشيائي كه تكسب به آن ها حرام است روشن نيست».

فاضل مقداد پس از اين كه افاده كرده است كه فقيهان بدين آيه بر جواز ولايت از جانب ظالم بشرط مقرر، استدلال كرده اند و اين استدلال را درست ندانسته است اقسام ده گانه براي ولايت به اعتبار حال متولّي و متولّي عنه ياد كرده است.

2- آيۀ 42، از سورۀ مائده سَمّٰاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكّٰالُونَ لِلسُّحْتِ.

سحت، كه در لغت بمعني استيصال (از ريشه كندن است) در روايت نبوي به رشوۀ در حكم تفسير شده «السّحت هو الرشوة في الحكم» در روايتي علوي كه محقق اردبيلي آن را «غير ظاهر الصحة و السند» و مشتمل بر معدودي از مكروهات دانسته چنين تفسير شده «هو الرشوة في الحكم و مهر البغي و كسب الحجام و عسيب الفحل و ثمن الكلب و ثمن الخمر و ثمن الميتة و حلوان الكاهن و الاستعمال (يا و الاستكتاب) في المعصية» و در روايتي از حضرت صادق «ان السحت انواع كثيرة فاما الرشا في الحكم فهو الكفر باللّٰه» انواعي

براي آن قائل شده است، بحكم مذمتي سخت كه از آكل آن شده و از سياق آن ظاهر مي باشد به حرمت محكوم است.

از پنج فائده كه فاضل در ذيل آيه آورده است يكي اينست كه گرفتن رشوه، خواه براي حكم بله باشد يا عليه، بحق باشد يا بباطل، حرام است ليكن دادن آن در صورتي كه براي توصل بحق باشد و راهي ديگر نداشته باشد حرام نيست. ليكن اين فرق كه فاضل آورده است خالي از تامل نيست.

3- آيۀ 33، از سورۀ نور وَ لٰا تُكْرِهُوا فَتَيٰاتِكُمْ عَلَي الْبِغٰاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا وَ مَنْ يُكْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللّٰهَ مِنْ بَعْدِ إِكْرٰاهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِيمٌ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 103

چنانكه در جلد اول آورده شد در جاهليت مردان پست و نابكار و آزمند و طمع كار از زنان ناپارسا و كنيزان خود استفادۀ مادي مي كرده يعني آنها را بكار زشت و پست وا مي داشته و از اين راه در آمدي بدست مي آورده و بر ثروت و مال خود مي افزوده اند. نه زن از مشاهير آنان كه پرچم بر خانۀ خود مي افراشته و خانه هاشان به نام «خرابات» خوانده مي شده در جلد اول ياد گرديد. در سبب نزول آيۀ فوق چنين گفته شده كه عبد اللّٰه بن ابيّ منافق مشهور، را كنيزكاني بود (از كشاف شش تن از ايشان چنين نام برده شده اند. معاذه. مسيكه. اميمه، عمره. اروي، و قتيله) كه آنها را مجبور به زنا دادن كرده و ضريبه بر ايشان بسته بود دو تن از ايشان (معاذه و مسيكه) به پيغمبر (ص) شكايت بردند بر اثر آن، آيۀ بالا نزول يافت بنقل از كشاف در

حديثي چنين آمده است «ليقل احدكم فتاي و فتاتي و لا يقل عبدي و امتي» اين حديث حد مراقبت و رعايت و توجه اسلام را از عبيد و اماء به خوبي مي رساند و مي فهماند كه اسلام به آن ها چه نظري داشته و بطور حتم نظر خريد و فروش و معامله و اذيت و آزار نبوده چنانكه در حديثي ديگر آمده است:

«شرّ الناس من باع النّاس».

بهر جهت در ذيل آيۀ شريفه، كه كلمۀ «فتاة» در آن آورده شده و منظور از آن كنيز است، چهار فائده ياد گرديده كه از آن جمله است تحريم اكراه بر زنا.

4 و 5 آيات 90 و 91، از سورۀ مائدة يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصٰابُ وَ الْأَزْلٰامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطٰانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ إِنَّمٰا يُرِيدُ الشَّيْطٰانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدٰاوَةَ وَ الْبَغْضٰاءَ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 104

فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّٰهِ وَ عَنِ الصَّلٰاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ. در ذيل اين دو آيه، كه آخرين آيه ايست، كه در بارۀ خمر نزول يافته، و به گفته فاضل از نه راه نسبت به تحريم آن در اين آيه تأكيد بعمل آمده پنج حكم آورده شده است. از آن جمله است حرمت تكسب به خمر و سائر مسكرات و هم اجرت بر كاري مربوط و متعلق به آن ها چه آن كه رواياتي هم وارد است بدين مفاد كه آن چه را خدا حرام كرده ثمن آن را نيز حرام قرار داده است. از قبيل روايات نبوي «لعن اللّٰه اليهود حرّمت عليهم الشّحوم فباعوها و اكلوا ثمانها» و از قبيل خبر ديگر نبوي نيز «لعن

الخمر شاربها و عاصرها و ساقيها و بائعها و آكل ثمنها فقام اليه اعرابي. الخبر» و از آن جمله است معاني كلمات وارده در اين آيات كه چون دانستن آنها در استنباط حكم فقهي تأثير دارد بطور خلاصه ترجمه و آورده مي شود:

«ميسر» همان قمار است بتمام انواعش از قبيل نرد و شطرنج پس تكسب به اين ها و ساختن آلات آنها و بيع و حتي نشستن در مجلس بازي آنها حرام است از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) روايت شده كه «اللّاعب بالنّرد شير كمن غمس يده في لحم الخنزير و دمه» در بارۀ نرد و شطرنج جز از برخي از علماء شافعي كه آن را در غير حال الهاء و اغفال از نماز، محكوم بجواز دانسته اند خلافي در حرمت نيست.

مراد از «انصاب» بتهايي است كه براي عبادت مي ساخته اند پس حرام است كه كسي ساختن آنها را كسب خود قرار دهد يا خريد و فروش كند.

مراد از «ازلام» كه مفرد آن زلم است (بفتح زاء بر وزن صنم و ضم آن بر وزن امم) تيرهايي است كه پر و پيكان نداشته و بر بعضي نوشته شده بوده «أمرني ربي» و بر بعضي «نهاني ربي» و بر بعضي هيچ چيز نوشته نشده بوده و به آن ها در سفرها و كارهاي خود تفأل مي زده اند بدين گونه كه چون مي خواسته اند

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 105

به سفري بروند يا به كاري دست بزنند اين تيرها را در ظرفي مي ريخته و بهم مي زده اند اگر تيري كه بر آن «أمرني ربي» بوده بيرون مي آمده اقدام و اگر تير «نهاني ربي» بدست مي آمده صرف نظر و اگر تير نانوشته بيرون

مي آمده عمل را تجديد و تكرار مي كرده اند. گروهي از مفسران چنين گفته اند. ليكن علي بن ابراهيم از حضرت صادق (ع) نقل كرده كه ده عدد تير بوده هفت عدد با سهم و نصيب و سه عدد آنها بي سهم و نصيب. سهم دارهاي هفتگانه را نام چنين بوده: فذّ. توام. رقيب. حلس.

نافس. مسبل و معلّي. پس فذ را يك سهم و توام را دو سهم و رقيب را سه سهم و همين طور افزوده مي شده تا معلي كه هفت سهم مي داشته است و نامهاي سه تير بي سهم: سفيح. منيح. و وغد بوده است «1». شتري را مي خريده و مي كشته و با جزائي تقسيمش مي كرده و به دور آن جمع مي گشته و تيرها را بيرون مي آورده و بدست مردي مي داده اند و پس از عمل ياد شده قيمت را از كسي مي گرفته اند كه تيرهاي بي نصيب به نام او بيرون مي آمده است و اين نوعي از قمار بوده كه ميان عرب جاهلي رواج مي داشته است.

زمخشري نقل كرده كه شتر را بده جزء تقسيم مي كرده اند. بعضي گفته اند بر بيست و هشت جزء قسمت مي كرده اند و كساني كه تير نانوشته به نام ايشان بيرون

______________________________

(1) در جلد اول نامهاي اين قداح، در بحث از حرمت خمر، آورده شد در اينجا مناسب است ضبط اين الفاظ ياد گردد فذ بفتح فاء و با ذال منقوطۀ مشدده (بر وزن حظ) توام با تاء دو نقطه فوقاني مفتوح و همزه مفتوحه (بر وزن مرهم) رقيب با راء بي نقطه و قاف (بر وزن نقيب) حلس با حاء بي نقطه مكسور و لام ساكنه و سين بي نقطه (بر وزن ضرس) نافس با

نون پيش از الف وفاء مكسوره و سين بي نقطه (بر وزن جالس) مسبل با سين بي نقطه و باء يك نقطه (بر وزن مقبل) معلي با ميم مضمومه و عين بي نقطۀ مفتوحه و لام مشدده مفتوحه (بر وزن مصلي) سفيح با سين بي نقطه مفتوحه و فاء مكسوره و حاء بي نقطه (بر وزن فصيح) منيح با ميم مفتوحه و نون مكسوره و ياء دو نقطۀ تحتاني و حاء بي نقطه (بر وزن فصيح) و غد با واو مفتوحه و غين با نقطۀ ساكنه و دال بي نقطه (بر وزن نقد) است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 106

مي آمده بي نصيب مي بوده اند و كسي كه يكي از تيرهاي سهم دار به نامش بيرون مي آمده نصيب معين همان تير را مي برده و آن نصيبها را به فقيران مي داده و خود چيزي از آن نمي خورده و باين كار افتخار مي داشته اند و كساني را كه در اين قمار با ايشان به بازي نمي آمده سرزنش مي كرده و او را «برم» (بخيل و لئيم) مي ناميده اند. بعضي از فضلاء (ابن حاجب) اسماء قداح (تيرها) را در اشعار ذيل آورده است:

هي فذ و توام و رقيب ثم حلس و نافس ثم مسبل

و المعلي و الوغد ثم سفيح و منيح و ذي الثلاثة تهمل

و لكل مما عداها نصيب مثله ان تعدّ اوّل اوّل

اين بود ترجمۀ آن چه فاضل آورده است.

در تفسير صافي از كتاب فقيه (من لا يحضر) و تهذيب بنقل از علي بن ابراهيم از حضرت جواد اين مضمون آورده شده است «در زمان جاهلي ده تن شريك مي شدند و شتري را به شركت مي خريدند و به وسيلۀ قداح به استقسام آن

مي پرداختند (آن گاه نامهاي تيرها را بر شمرده پس از آن گفته است) تيرها را بين آن ده تن به جولان مي آورده اند پس هر كس تيري بي سهم به نامش بيرون مي آمده يك سيم قيمت شتر به عهده او مي افتاده اين كار تكرار مي شده تا سه سهم بي نصيب بيرون مي آمده و صاحبان آنها بدان قيمت شتر محكوم مي شده اند».

آن گاه صاحب تفسير صافي چنين گفته است. «. من مي گويم معني تجزيۀ شتر بده جزء تجزيۀ قيمت آن بوده چنانكه در روايت حضرت جواد (ع) است نه تجزيۀ گوشت آن».

6- آيۀ 61، از سورۀ نور لَيْسَ عَلَي الْأَعْميٰ حَرَجٌ وَ لٰا عَلَي الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لٰا عَلَي الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَ لٰا عَليٰ أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 107

مِنْ بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبٰائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهٰاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوٰانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَوٰاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمٰامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمّٰاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوٰالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خٰالٰاتِكُمْ أَوْ مٰا مَلَكْتُمْ مَفٰاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَأْكُلُوا جَمِيعاً أَوْ أَشْتٰاتاً فَإِذٰا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَليٰ أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ مُبٰارَكَةً طَيِّبَةً كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمُ الْآيٰاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ يكي از اقوال در سبب نزول آيه اينست كه گروهي به جنگ بيرون رفتند و خانه هاي خود را به معذورين سه گانه كه در آيه ياد شده اند سپردند اينان از اين كه چيزي از مأكولات آن خانه ها بخورند خودداري داشتند و بر خود تنگ مي گرفتند اين آيه نازل گرديد.

فقيهان باين آيه بر جواز تصرف (بعنوان خوردن نه غير آن) در خانه هاي خويشاوندان ياد شده استدلال كرده اند. جبّائي خيال كرده است آيه بحديث «لا يحلّ مال امرئ الّا بطيب نفسه» و

به آيۀ لٰا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلّٰا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِليٰ طَعٰامٍ غَيْرَ نٰاظِرِينَ إِنٰاهُ منسوخ شده است.

بهر حال از جمله هفت فائده كه در اينجا مذكور شده اينست كه عدم ذكر فرزندان در اين آيه يا به واسطۀ معلوم بودن آن از مفهومست زيرا جواز اكل از خانۀ كسي كه اقرب است اولي است از آن كه ابعد است يا اين كه از كلمۀ «مِنْ بُيُوتِكُمْ» مستفاد مي باشد چنانكه در حديث نبوي است «أنت و مالك لأبيك» و باز در

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 108

حديث ديگر است: «اطيب ما اكل المرء من كسبه، و انّ ولده من كسبه».

مناسب است در اينجا مختصري از آن چه در بارۀ «صديق» آورده شده ياد گردد:

محقق اردبيلي در اين زمينه چنين افاده كرده است «صديق» مثل «خليط» و «عدو» مفرد و جمع است و در اينجا بمعني «اصدقاء» مي باشد و مراد از «صديق» كسي است كه در دوستي صادق باشد برخي گفته اند مراد از آن كسي است كه چنانكه ظاهر او با ظاهرت موافق است باطنش هم باطنت را موافق باشد. از حضرت صادق (ع) چنين روايت است «هو و اللّٰه الرجل يدخل في بيت صديقه فيأكل طعامه بغير اذنه» نقل شده كه ربيع بن خثيم را صديقي بود در نبودن ربيع به خانۀ وي رفت و از غذاء او خورد چون ربيع به خانه برگشت كنيزش اين خبر بوي باز گفت ربيع از شادي گفت اگر راست مي گويي در راه خدا آزادي. نقل شده است كه بزرگان صحابه و كساني كه با بدريين ديدار داشته چنان بوده اند كه يكي در غيبت صديق خود به خانۀ او داخل

مي شده از كنيزش مي پرسيده كه كيسۀ پول كجاست آن گاه هر چه مي خواسته برمي داشته است چون صاحب خانه برمي گشته و كنيز بوي خبر مي داده از شادي و سرور او را آزاد مي ساخته است! از حضرت صادق (ع) روايت شده «من عظم حرمة الصّديق ان جعله اللّٰه من الانس و الشّفقة و الانبساط و طرح الحشمة بمنزلة النّفس و الاب و الاخ و الابن» و شايد ذكر «ابن» در اين روايت اشاره باين باشد كه يا از باب مفهوم موافق و يا از باب شمول «مِنْ بُيُوتِكُمْ»، «ابن» نيز در آيه مراد

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 109

و منظور است» فاضل مقداد از حضرت صادق (ع) روايت كرده است «أ يدخل احدكم يده إلي كمّ صاحبه او جيبه و كيسه فياخذ منه؟ فقالوا لا. قال (ع) فلستم بأصدقاء» باز از ابن عباس نقل كرده كه اين مضمون را گفته است «صداقت از نسب قوي تر است چه اهل دوزخ به پدران و مادران استغاثه نمي كنند بلكه به اصدقاء استغاثه مي كنند و مي گويند «فَمٰا لَنٰا مِنْ شٰافِعِينَ وَ لٰا صَدِيقٍ حَمِيمٍ».

مجموع آيات مربوط بدو قسم مكاسب، 12 آيه است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 110

10- كتاب بيع

در اين كتاب ده آيه آورده شده است:

1- آيۀ 29، از سورۀ نساء يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا تَأْكُلُوا أَمْوٰالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبٰاطِلِ إِلّٰا أَنْ تَكُونَ تِجٰارَةً عَنْ تَرٰاضٍ مِنْكُمْ وَ لٰا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ بِكُمْ رَحِيماً دو حكم (اول، نهي از اكل مال و تصرف در آن از راه باطل: غصب باشد يا سرقت يا خيانت يا عقود فاسده از باب ربا يا غير آن. دوم، اباحۀ مال از راه تجارت و كسب مشروع)

و هشت فرع از اين آيه استفاده شده است كه از آن جمله است:

مشروط بودن تجارت به تراضي متعاقدان خواه مراد از آن تراضي متعاقدان در حال عقد باشد و عقد بدان تمام و لازم شود، تا پيش از تفرق هم خيار، ساقط باشد و مجلس را خيار نباشد، چنانكه مالك و ابو حنيفه گفته اند، يا مراد تفرق از روي تراضي باشد تا حق خيار پيش از تفرق از مجلس برقرار باشد چنانكه شافعي و شيعه گفته اند و روايت «البيعان بالخيار ما لم يفترقا» هم آن را مي رساند.

و از آن جمله است احتمال اين كه مراد از جملۀ وَ لٰا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ اين باشد كه نفوس خود را به ارتكاب اثم از راه اكل مال بباطل هلاك مسازيد.

در اين مورد مناسب مي دانم بر آن چه فاضل مقداد در زمينۀ جملۀ «و لا تقتلوا.»

آورده مطلبي را اضافه كنم. اين مطلب مربوط است به جلد اول و از استدراكات

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 111

بحث است در بارۀ وقوع اجتهاد، حتي در زمان پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم)، و هم تقرير حضرت آن را.

در كتبي از تفسير از جمله تفسير ابو الفتوح در ذيل اين جمله مطلبي نقل شده كه به مناسبت فارسي بودن كتاب ابو الفتوح عين عبارت او در اينجا آورده مي شود: «يكي را از جملۀ صحابه، رسول (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) به سريتي فرستاد و گفت در راه مرا احتلام افتاد و سرما سخت بود و من نيارستم غسل كردن از هلاك ترسيدم تيمم كردم و نماز كردم به قوم خود چون باز آمدم رسول (صلّي اللّٰه عليه و

آله و سلّم) را خبر دادم مرا گفت «يا هذا صلّيت بأصحابك و أنت جنب؟!» به اصحاب نماز كردي و تو جنب بودي؟! من گفتم اي رسول اللّٰه سرما سخت بود و من بر خويشتن خائف بودم خواستم تا غسل كنم اين آيتم ياد آمد كه خداي تعالي مي گويد وَ لٰا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ رسول (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) بخنديد و ديگر چيزي نگفت» اين استنباط و اجتهاد كه از آن صحابي بعمل آمده بسيار لطيف و دقيق بوده و از تصويب و تقريري كه از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) بعمل آمده اجازۀ اصل اجتهاد و استنباط و حتي سعۀ دائره اش؛ در نظر مقدس شارع به خوبي استنباط مي گردد.

محقق اردبيلي احتمال ارادۀ جرح و ضرب هم از كلمۀ قتل داده و نقل كرده كه كساني از علماء قائل شده اند به حرمت مجروح ساختن انسان، خود را.

2- آيۀ 275، از سورۀ بقرة الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبٰا لٰا يَقُومُونَ إِلّٰا كَمٰا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطٰانُ مِنَ الْمَسِّ ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبٰا وَ أَحَلَّ اللّٰهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبٰا فَمَنْ جٰاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 112

رَبِّهِ فَانْتَهيٰ فَلَهُ مٰا سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَي اللّٰهِ وَ مَنْ عٰادَ فَأُولٰئِكَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ.

در زمان جاهلي معمول چنان مي بوده كه چون زمان وامي كه وامخواه داده بوده است بسر مي آمده و از بدهكار مطالبه مي كرده است بدهكار مي گفته است تو بر مدت بيفزا من هم بر مبلغ چون هر دو مي افزوده اند مي گفته اند كاري است يكسان: چه در آغاز بيع بر سود بيفزاييم و چه پس از حلول اجل به

واسطۀ تمديد مدت و تأخير زمان اين آيه براي سرزنش ايشان است كه اينان چون از گور برخيزند و مبعوث گردند مانند مصروعان خواهند بود از جمله هفت فائده كه در اينجا ياد گرديده استفادۀ اباحۀ همه اقسام بيع است به استناد شيوع اطلاقي كلمۀ «البيع» و از جمله اين كه رباء از كبائر سيئات است چنانكه از علي (ع) روايت شده «لعن رسول اللّٰه (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) في الرباء خمسة. آكله و موكله و شاهديه و كاتبه» و از حضرت صادق (ع) است «در هم رباء اعظم عند اللّٰه من سبعين زنية بذات محرم في بيت اللّٰه الحرام». محقق اردبيلي اين احتمال را كه رباء محرم از ميان معاملات بخصوص بيع مخصوص باشد و في المثل در صلح يا هبۀ معوضه نيايد احتمالي مستفاد از آيه دانسته و هم تحريم قياس و مشروع نبودن آن را از آيه قابل استفاده قرار داده است.

3- آيات 278 و 279، از سورۀ بقره يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ ذَرُوا مٰا بَقِيَ مِنَ الرِّبٰا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوٰالِكُمْ لٰا تَظْلِمُونَ وَ لٰا تُظْلَمُونَ.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 113

سبب نزول آيه بروايتي اين بوده كه وليد، پسر مغيره، پدر خالد معروف، را كه يكي از ربا خواران دوران جاهليت بوده، مبلغي از وجه رباء بر قبيلۀ ثقيف باقي مانده خالد وليد پس از اين كه به اسلام در آمده خواسته است آن باقي مانده را دريافت كند آيه نازل شده و به قولي مربوط به عباس و خالد كه

در جاهليت با هم شريك و معاملات ربوي مي كرده اند بوده است.

بهر حال در اين آيه نيز تأكيد زياد نسبت به حرمت رباء شده و احكامي فقهي از آن مستفاد است.

4- آيۀ 130، از سورۀ آل عمران يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أَضْعٰافاً مُضٰاعَفَةً وَ اتَّقُوا اللّٰهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ اين آيه، بخصوص كه مضمون آن هم تكرار آيات ديگر است، بر تأكيد و مبالغۀ حرمت ربا دلالت مي كند.

از جمله معاني كه براي «اضعاف مضاعفه» گفته شده، و بنظر انسب مي نمايد، اينست كه بر زياده هم زياده اي قرار داده و باصطلاح امروز فرعي بر فرع بسته شود.

محقق اردبيلي در ذيل اين قسمت پس از اين كه از بعضي نقل كرده كه از جمله مصالح تحريم ربا را دعوت به مكارم اخلاق (بدين گونه كه اقراض و امهال بي زياد ساختن مبلغ معمول گردد) دانسته و روايت هشام بن سالم را از حضرت صادق (ع) باين عبارت «انّما حرّم اللّٰه الرّبا لكي لا يمتنع الناس من اصطناع المعروف» و روايت سماعه را باز از آن حضرت، پس از سؤال او از علت آوردن چند آيه در بارۀ ربا و تكرار آنها، بدين عبارت «او تدري لم ذلك؟ قلت لا.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 114

قال: لئلا يمتنع النّاس من اصطناع المعروف» از كافي نقل كرده چنين آورده است «و أنت تعلم انها (اي المصالح) تنعدم بفتح باب الحيلة كما هو المتعارف فانهم يأخذون بها ما يؤخذ بالربا!» 5- آيات 1 و 2 و 3، از سورۀ تطفيف وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ، الَّذِينَ إِذَا اكْتٰالُوا عَلَي النّٰاسِ يَسْتَوْفُونَ وَ إِذٰا كٰالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ.

اين آيه و چند آيۀ ديگر در

قرآن مجيد از قبيل آيۀ 7 و 8 از سورۀ الرحمن أَلّٰا تَطْغَوْا فِي الْمِيزٰانِ وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لٰا تُخْسِرُوا الْمِيزٰانَ و آيۀ 85 از سورۀ هود.. وَ لٰا تَنْقُصُوا الْمِكْيٰالَ وَ الْمِيزٰانَ.. و آيۀ 181 از سورۀ الشعراء أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ لٰا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ و غير اينها بر وجوب ايفاء كيل و وزن و حرمت نقص آنها در بيع و معاملات دلالت و صراحت دارد.

اين مضمون از تفسير كشاف آورده شده است «اهل مدينه بازرگان بودند و كم فروش، و خريد و فروش ايشان به نام منابذه «1» و ملامسه «2» و مخاصره «3» بود پس اين آيه در بارۀ ايشان نزول يافت و پيغمبر آن را بر ايشان خواند و گفت

______________________________

(1) در جاهليت چنان مرسوم بوده كه به نزديك گله گوسفند مي رفته اند و خريدار ريگي برمي داشته و مي گفته است مي اندازم بهر گوسفند كه اصابت كرد به فلان مبلغ از من باشد اين معامله را منابذه مي ناميدند و «بيع حصاة» و «بيع القاء حجر» نيز مي گفته اند

(2) ملامسه در بيع اينست كه يكي به ديگري بگويد «هر گاه من جامۀ ترا لمس كنم يا تو جامۀ مرا لمس كني بيع به فلان كيفيت لازم شود.

(3) مخاصره نوعي از گروبندي بوده است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 115

پنج در برابر پنج است. پرسيدند يا رسول اللّٰه مراد چيست؟ گفت: «ما نقض قوم العهد الّا سلّط اللّٰه عليهم عدوّهم و ما حكموا بغير ما انزل اللّٰه الّا فشافيهم الفقر و ما ظهرت فيهم الفاحشة الّا فشا فيهم الموت و لا طفّفوا الكيل الّا منعوا النّبات و اخذوا بالظنّ و لا منعوا الزّكاة الّا حبس عنهم

القطر».

نيشابوري در تفسير خود گفته است اگر اين سوره مدني باشد كه سبب نزول درست است و اگر مكي باشد معلوم مي شود در مدينه پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) آن را به مناسبت وضع مردم آنجا بر ايشان قرائت فرموده است.

ابو الفتوح چنين آورده است «عبد اللّٰه عباس گفت سبب نزول آيه آن بود كه چون رسول خدا (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) به مدينه آمد اهل مدينه در باب كيل و وزن به غايت خبيث بودند خداي تعالي اين آيه فرستاد قرطي گفت معاملان مدينه مبايعت و تجارت ايشان به شكل قمار بودي بانواع حيلتهايي كه ايشان را بودي و نامهاي آن نزديك ايشان منابذه و ملابسه و مخاطره بود رسول (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) به بازار آمد و اين آيه بر ايشان خواند. سدّي گفت رسول (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) به مدينه آمد و مردي بود كنيت او ابو جهينه دو صاع داشت يكي زياده و يكي كم بيكي بزائد بستدي و بيكي، به ناقص، بدادي خداي تعالي اين آيات در حق او فرستاد».

6- آيۀ 267، از سورۀ بقره يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّبٰاتِ مٰا كَسَبْتُمْ وَ مِمّٰا أَخْرَجْنٰا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ لٰا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ،.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 116

باين آيه بر ارجحيت انفاق از كسب حلال و نهي از انفاق از كسب حرام و هم وجوب تفقه قبل از شروع به تجارت براي عالم شدن به حلال و حرام چنانكه در نبوي هم هست «من اتّجر بغير فقه فقد ارتطم في الرّبا» استدلال شده است.

7- آيۀ

199، از سورۀ اعراف. خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجٰاهِلِينَ.

باين آيه نيز بر دو مطلب استدلال شده است: كراهت ربح بر مؤمن مگر در مورد ضرورت و كراهت معامله با سفلگان و ادنين، كه بيكي از اقوال عبارتست از كساني بي پروا، كه آن چه از زشت و زيبا در حق ايشان گفته شود بدان توجه نكنند، چون اين آيه بتعبير محقق اردبيلي «و ليس في القرآن آية اجمع لمكارم الاخلاق منها» جامعترين آيات مربوط به مكارم اخلاق است و روايت حضرت صادق (ع) بدين معني اشاره كرده است كه «امر اللّٰه نبيه فيها بمكارم الاخلاق» بي جا نيست مفاد عبارت مقدس اردبيلي در اينجا آورده شود چنين افاده كرده است:

«عفو، در برابر «جهد» بمعني مشقت و ضد آنست پس معني آن آساني و سهولت مي باشد و معني آيه اينست اي محمد بگير از افعال مردم و اخلاق ايشان و آن چه به ايشان مربوط است هر چيز كه براي تو سهل و آسانست. كار را آسان بگير و به تكلف مپرداز و مداقه بكار مبر و از ايشان جهد و مشقت مخواه تا نفرت نكنند و گريزان نشوند چنانكه فرموده است «يسّروا و لا تعسّروا» و مراد از «عرف» افعال جميل و معروف است و از جاهلين اعراض كن يعني سفيهان را بمثل سفاهت

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 117

ايشان مكافات مكن و با آنان از راه ممارات و مجادله مرو و با ايشان بردباري و حلم كن و اگر به تو بدي كنند چشم به پوش..»

گفته اند چون اين آيه نازل شده پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) معني آن را

از جبرئيل پرسيده و او به سؤال خود از پروردگار موكول ساخته و پس از سؤال چنين پاسخ داده است «يا محمّد انّ ربّك أمرك ان تصل من قطعك و تعطي من حرمك و تعفو عمّن ظلمك».

8- آيۀ 23، از سورۀ ص إِنَّ هٰذٰا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ وٰاحِدَةٌ فَقٰالَ أَكْفِلْنِيهٰا.

بدين آيه بر كراهت دخول در سوم و (معاملۀ) برادر مؤمن استدلال شده است.

9- آيۀ 88، از سورۀ يوسف يٰا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنٰا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنٰا بِبِضٰاعَةٍ مُزْجٰاةٍ.

بنقل فاضل مقداد؛ راوندي اين آيه را دليل بر نهي از احتكار دانسته چنانكه آيۀ 27، از سورۀ انفال يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا تَخُونُوا اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَمٰانٰاتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ دليل بر حرمت كتمان عيب مبيع و وجوب اعلام مشتري به عيب دانسته است.

10- آيۀ 141، از سورۀ نساء وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّٰهُ لِلْكٰافِرِينَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 118

از جمله نه مسألۀ فقهي كه فاضل در اينجا ياد كرده اينست كه كافر نمي تواند بر عليه مسلم وكيل باشد خواه موكل او مسلم باشد يا كافر و هم كافر نمي تواند وصي بر صبي مسلم قرار داده شود.

از اين آيه موضوع ارتداد زوج و زوجه و چگونگي حصول بينونت و عدم حصول آن مورد توجه و استدلال و نفي و اثبات گرديده است.

مجموع آيات مربوط بكتاب بيع 14 آيه است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 119

11- كتاب دين

اين كتاب بعنوان «كتاب دين و توابع آن» عنوان گرديده و در ذيل عنوان «دين» سه آيه و در ذيل «توابع آن» كه بر انواعي تقسيم گشته آياتي چند كه در

محل خود شمارۀ آنها ياد خواهد شد آورده شده است:

1- آيۀ 282، از سورۀ بقره، يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا تَدٰايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِليٰ أَجَلٍ مُسَمًّي فَاكْتُبُوهُ وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كٰاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لٰا يَأْبَ كٰاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَمٰا عَلَّمَهُ اللّٰهُ فَلْيَكْتُبْ وَ لْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَ لْيَتَّقِ اللّٰهَ رَبَّهُ وَ لٰا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً فَإِنْ كٰانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَوْ لٰا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجٰالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونٰا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتٰانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدٰاءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْدٰاهُمٰا فَتُذَكِّرَ إِحْدٰاهُمَا الْأُخْريٰ وَ لٰا يَأْبَ الشُّهَدٰاءُ إِذٰا مٰا دُعُوا وَ لٰا تَسْئَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغِيراً أَوْ كَبِيراً إِليٰ أَجَلِهِ ذٰلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّٰهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهٰادَةِ وَ أَدْنيٰ أَلّٰا تَرْتٰابُوا إِلّٰا أَنْ تَكُونَ تِجٰارَةً حٰاضِرَةً تُدِيرُونَهٰا بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنٰاحٌ أَلّٰا تَكْتُبُوهٰا وَ أَشْهِدُوا إِذٰا تَبٰايَعْتُمْ وَ لٰا يُضَارَّ كٰاتِبٌ وَ لٰا شَهِيدٌ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 120

وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللّٰهُ وَ اللّٰهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ.

فاضل مقداد از علي بن ابراهيم نقل كرده كه در تفسير خود چنين آورده است «ان في البقرة خمسمائة حكم و في هذه الآية خاصة خمسة عشر حكما» فاضل در ذيل اين آيه بيست و يك حكم فقهي آورده و فوائدي زائد هم براي آن مذكور دانسته است.

از جمله آن احكام اباحۀ معامله است بدين مؤجل: اخذا و اعطاء بهر نوع معامله اي: نسيه باشد و سلف و صلح و اجاره و قرض و غير اينها و از جمله، اباحۀ تأجيل و وجوب مضبوط و معين بودن اجل و وجوب يا

استحباب و ارشاد به كتابت دين و وجوب امين بودن كاتب و جواز ترجمه از جانب گنگ و كر و غير اهل زبان و وجوب عادل بودن مترجم و اشتراط بلوغ و ايمان در شاهد و وجوب تحمل شهادت يا اقامه آن يا هر دو، باختلاف اقوال و امثال اينها.

2- آيۀ 280، از سورۀ بقره وَ إِنْ كٰانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِليٰ مَيْسَرَةٍ وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ..

مراد از صاحب عسرت (معسر) كسي است كه پس از وضع قوت روز خود و كساني كه نفقۀ ايشان بر او واجب است و پس از جامه هاي متناسب و خانۀ مسكوني و كنيز و بندۀ متناسب با شأنش چيزي كه بتواند به وسيلۀ آن قرض خود را ادا كند نداشته باشد بحكم آيۀ انظار و مهلت دادن او واجب و مطالبه و حبس وي حرام است بخلاف اين كه اگر داشته باشد و در اداء وام مماطله روا دارد چه در اين صورت

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 121

بحكم نبوي «ليّ الواجد يحلّ عقوبته و عرضه»، كه مراد از «عرض» مطالبه و از «عقوبت» حبس مي باشد، مطالبه و حبس او جائز است.

از جمله فوائد مستفاد از اين آيه اينست كه «ابراء» صدقه است پس قصد قربت لازم دارد و چنانكه در صدقه رجوعي نيست در «ابراء» رجوع نمي باشد.

3- آيۀ 246 از سورۀ بقره مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضٰاعِفَهُ لَهُ أَضْعٰافاً كَثِيرَةً وَ اللّٰهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ..

و سه آيۀ ديگر: يكي آيۀ 17، از سورۀ تغابن إِنْ تُقْرِضُوا اللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً يُضٰاعِفْهُ لَكُمْ دوم آيۀ 20، از سورۀ مزّمّل وَ أَقْرِضُوا

اللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً..

سيم آيۀ 18، از سورۀ حديد إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَ الْمُصَّدِّقٰاتِ وَ أَقْرَضُوا اللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً بر رجحان قرض به مؤمن استدلال شده است.

اگر چه اين استدلال مورد انتقاد قرار گرفته ليكن شايد از انصاف به دور است كه احتمال مشروع بودن بلكه مستحب بودن قرض (بمعني عرفي) را از مدلول اين آيات مستفاد ندانيم و استدلال براي قرض را به عموماتي از قبيل وَ تَعٰاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ و أَحْسِنُوا إِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ «الا من امر بصدقة او معروف» كه از حضرت صادق (ع) روايت شده «ان المعروف، القرض» منحصر سازيم.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 122

توابع دين در ذيل اين عنوان، چهار نوع كه، بحسب اصطلاح، همان چهار «كتاب» است آورده شده و براي هر نوعي به آياتي استدلال گرديده است.

انواع يا كتب چهارگانه عبارتست از:

1- رهن 2- ضمان 3- صلح 4- وكالت

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 123

12- كتاب رهن

در بارۀ «رهن» كه در لغت بمعني ثبات و دوام و در شرع بمعني وثيقه و گرويست براي مدين كه دين خود را از آن استيفاء كند يك آيه در قرآن مجيد مورد استناد و استدلال شده است و آن آيۀ 283، از سورۀ بقره است وَ إِنْ كُنْتُمْ عَليٰ سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا كٰاتِباً فَرِهٰانٌ مَقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمٰانَتَهُ وَ لْيَتَّقِ اللّٰهَ رَبَّهُ وَ لٰا تَكْتُمُوا الشَّهٰادَةَ وَ مَنْ يَكْتُمْهٰا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ.

از جمله هشت فائده و چهار مسأله كه در اينجا ياد گرديده اينست: كه رهن در حضر و سفر و با وجود كاتب و عدم آن، بطور اطلاق، جائز است سنت فعلي

پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) كه در حضر زره خود را نزد يهودي رهن گذاشته تأييد اين اطلاق را مي كند.

و از جمله اختلاف در بارۀ اشتراط و عدم اشتراط قبض است در صحت عقد رهن.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 124

13- كتاب ضمان

در بارۀ ضمان بدو آيه استناد شده است:

1- آيه 72، از سورۀ يوسف وَ لِمَنْ جٰاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ 2- آيۀ 40، از سورۀ قلم سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذٰلِكَ زَعِيمٌ از جمله فوائد ششگانه و احكام دو گانه كه در ذيل اين دو آيه آورده شده مشروع بودن جعاله است. و زعامت و ضمانت و كفالت مترادف دانسته شده است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 125

14- كتاب صلح

در بارۀ صلح شش آيه آورده شده است:

1- آيۀ- 1- از سورۀ انفال فَاتَّقُوا اللّٰهَ وَ أَصْلِحُوا ذٰاتَ بَيْنِكُمْ 2- آيۀ 114، از سورۀ نساء لٰا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْوٰاهُمْ إِلّٰا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلٰاحٍ بَيْنَ النّٰاسِ 3- آيۀ 10، از سورۀ حجرات إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ 4- آيۀ 35، از سورۀ نساء إِنْ يُرِيدٰا إِصْلٰاحاً يُوَفِّقِ اللّٰهُ بَيْنَهُمٰا 5- آيۀ- 9- از سورۀ حجرات فَإِنْ فٰاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمٰا بِالْعَدْلِ.

6- آيۀ 128، از سورۀ نساء وَ إِنِ امْرَأَةٌ خٰافَتْ مِنْ بَعْلِهٰا نُشُوزاً أَوْ إِعْرٰاضاً فَلٰا جُنٰاحَ عَلَيْهِمٰا أَنْ يُصْلِحٰا بَيْنَهُمٰا صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ، در ذيل اين آيات، شش فائدۀ فقهي ياد گرديده و از آن جمله است مشروع بودن صلح كه حديث نبوي «الصلح جائز من المسلمين الا ما حرم حلالا او حلل حراما» ناظر به آن و مؤكد آنست و از جمله است اين كه تشريع آن گر چه

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 126

بقصد اولي و ذاتي براي قطع تنازع است ليكن افادۀ امري زائد نيز از آن ممنوع و غير مقصود نيست و از جمله آن كه با اقرار و انكار و بر معلوم و مجهول و بر دين و بر عين

و بر منفعت و بر اطفاء نائره و حفظ دماء و اصلاح ذات بين و اصلاح ميان زوجين بر همه جائز است پس موضوع صلح از همه عقود ديگر اعم است و از اين رو در باره اش مشهور گشته است كه «الصّلح سيّد الاحكام»،

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 127

15- كتاب وكالت

در بارۀ وكالت كه بحسب لغت، تفويض را افاده مي كند و در شرع به «استنابۀ در تصرف» تفسير شده به آيه استناد گرديده است:

1- آيۀ 237، از سورۀ بقره إِلّٰا أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكٰاحِ.

كه گفته شده است ولي و وصي و وكيل را شامل است.

2- آيۀ 19، از سورۀ كهف فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هٰذِهِ إِلَي الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّهٰا أَزْكيٰ طَعٰاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ، 3- آيۀ 62، از سورۀ كهف نيز فَلَمّٰا جٰاوَزٰا قٰالَ لِفَتٰاهُ آتِنٰا غَدٰاءَنٰا، گفته اند عرب به وكيل و به خادم هر دو «فتي» اطلاق مي كند چنانكه در روايت نبوي است «ليقل احدكم فتاي و فتاتي و لا يقل عبدي و امتي» ليكن در آيه مراد از كلمۀ «فتي» يوشع (ع) است و او خادم نبوده پس بعنوان «وكيل» بوده است.

در طرز استدلال باين آيات براي وكالت و رد آن بياناتي شده كه در اين اوراق آوردن آنها زائد است.

در ذيل اين قسمت عده اي از عقود كه از آيات قرآن مجيد استخراج و استفاده مي شود تحت عنوان «كتابي مشتمل بر جمله اي از عقود» جمع و نقل گرديده در اين

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 128

اوراق نيز تكميل نقل آيات مورد استفاده را، آن آيات بهمان اسلوب كه در كنز العرفان آورده و مورد استفاده شده نقل مي گردد كتابي مشتمل

بر جمله اي از عقود اين كتاب در آنجا بر مقدمه و چند بحث مشتمل شده است. در مقدمه يك آيه كه بر احكام كلي اشتمال دارد آورده شده است و آن آيه عبارتست از:

آيۀ اول از سورۀ مائده يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ كلمۀ «عقود» را كه جمع با الف و لام و از لحاظ صيغه و هيئت مفيد عموم است برخي گفته اند از لحاظ مادّه نيز افاده عموم مي كند پس عبارتست از هر چه مردم در معاملات خود ميان خويش عقد و قرارداد مي سازند و برخي گفته اند مراد به عقود عهدهايي است مخصوص كه خدا آنها را بر بندگان خود عقد قرار داده و به عبارتي ديگر مراد از آن خصوص عقود شرعيۀ فقهيه است.

محقق اردبيلي گفته است احتمال مي رود كه مراد از عقد در آيه اعم باشد از تكاليف و عهودي كه ميان مردم هست و از غير آنها مثل سوگندها پس ايفاء به همۀ آنها يعني قيام بمقتضي عهد و عقد واجب است و آيه بر وجوب كل آنها دلالت دارد و از آن استفاده مي شود كه اصل در عقود لزوم است و در فرق ميان عقد و عهد گفته اند عقد عبارتست از عهدي كه ميان دو تن و محكم و مشدد باشد پس عقد را دو قيد است (دو كس بودن و شدت داشتن) كه در عهد نيست و نسبت ميان آنها عموم و خصوص است از جمله فوائد هفتگانه كه فاضل مقداد در ذيل آيه آورده اينست كه وفاء بعقد عبارتست از قيام بمقتضي آن: پس اگر لازم باشد وفاء بلزوم آن، واجب است و اگر جائز باشد وفاء

بجواز آن.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 129

از بقيه اين آيه احكامي ديگر نيز استفاده شده كه مورد ذكر آن محل متناسب ديگري است ليكن آن چه بايد در اينجا ياد گردد اينست كه در ذيل جملۀ إِنَّ اللّٰهَ يَحْكُمُ مٰا يُرِيدُ كه در ذيل اين آيه است محقق اردبيلي چنين افاده كرده «اشاره است بعدم سؤال از لمّ و علت ايجاب وفاء.. و در آن اشاره است ببطلان قياس از راه استخراج علت».

اين آيه چنانكه گفته شده است، اجماعا، بر ايفاء به همۀ عقود، بطور كلي و عام، دلالت مي كند.

اكنون آياتي را كه بر عقودي خاص دلالت دارد، چه بطور نص و چه بر وجه ظهور، بهمان ترتيب كه در كنز العرفان و زبدة البيان هست مي آوريم.

اين قسمت در كنز العرفان تحت عنوان «انواع» كه هر نوعي باصطلاح عبارتست از كتابي از كتابهاي فقهي بترتيب زير آورده شده است:

1- اجاره.

2- شركت.

3- مضاربة.

4- ابضاع.

5- ايداع.

6- عاريّه.

7- سبق و رمايه.

8- شفعه.

9- لقطه.

10- غصب.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 130

11- اقرار.

12- وصيت.

13- عطاياي منجّزه. (وقف، سكني، صدقه، هبه و غير اينها) 14- نذر و عهد و يمين.

15- عتق و توابع آن.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 131

16- كتاب اجاره (يا نوع اول)

در بارۀ اجاره از دو آيه استفاده شده است:

1- آيۀ 26، از سورۀ قصص يٰا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ..

2- آيۀ 27، از همان سوره إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَي ابْنَتَيَّ هٰاتَيْنِ عَليٰ أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمٰانِيَ حِجَجٍ.

باين دو آيه كه بر مشروع بودن اجاره در شرائع سالفه دلالت دارد به انضمام اصالت عدم نسخ، و استيناس از قانون «مدنيت به طبع» و احتياج باين معامله براي حفظ نوع بر مشروع بودن اجاره در شرع اسلام استناد

و استدلال شده و هم به آيۀ دوم بر وجوب ضبط عمل، به مدت يا به ضوابط ديگر و هم بر اين كه جائز است «عمل زوج» بلكه «اجير قرار دادن زوج» مهر و كابين براي زوجه قرار داده شود استدلال شده و بر استدلال اشكال.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 132

17- كتاب شركت (يا نوع دوم)

در بارۀ شركت به سه آيه استدلال گرديده است:

1- آيۀ 69، از سورۀ انفال فَكُلُوا مِمّٰا غَنِمْتُمْ حَلٰالًا طَيِّباً كه بر اشتراك غنيمت برندگان در غنائم دلالت دارد.

2- آيۀ- 12، از سورۀ نساء.. فَهُمْ شُرَكٰاءُ فِي الثُّلُثِ.

و نظائر آن در باب مواريث، كه به دلالت «التزامي» اقتضاء شركت دارد.

3- آيۀ 60، از سورۀ توبه إِنَّمَا الصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ وَ الْمَسٰاكِينِ.. الآية.

آيۀ سيم به گفتۀ كساني كه گفته اند بايد بر اصناف مستحق بسط شود (نه اين كه آيه براي بيان مصرف باشد) بر اشتراك اصناف مستحقان در آن دلالت دارد.

طرز استدلال به آيات و اشكال بر استدلال به آن ها بر عهدۀ كتب مربوطه است.

اسباب شرعي شركت، كه به تقسيم نخست بر دو قسم است: قهري و اختياري، نيز از آيات فوق قابل استفاده است سبب قهري مانند ارث و مزج قهري ميان دو امر متساوي از قبيل گندم و برنج و امثال اينها و شيره و شكر و امثال اينها، سبب اختياري مانند تملك دو شخص يك متاع را به عقدي از عقود يا به حيازت يا به غنيمت و مانند مزج اختياري.

اسباب ديگر از قبيل شركت «وجوه» و «مفاوضه» و «ابدان» كه در شرع آنها را اعتباري نيست در اين آيات هم اشاره اي به آن ها نشده است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 133

18- كتاب مضاربه (يا نوع سيم)

در بارۀ مضاربه (كه بتعبير فقيهان عبارتست از دادن يكي از دو شخص مالي را كه از يكي از دو نقد مسكوك باشد، به شخص ديگر كه در آن مال، بر وجه خريد و فروش، تصرف كند و از سود حاصل سهمي معين بردارد) سه آيه مورد استناد شده است:

1- آيه 10، از سورۀ

جمعه فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّٰهِ..

2- آيۀ 101، از سورۀ نساء وَ إِذٰا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ..

3- آيۀ 20، از سورۀ مزّمّل وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللّٰهِ …

فاضل مقداد استدلال باين سه آيه را بر جواز مضاربه از معاصر خود نقل كرده و به وجوهي آن استدلال را مورد انتقاد و اشكال قرار داده است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 134

19- كتاب ابضاع (يا نوع چهارم)

در بارۀ ابضاع (كه باصطلاح فقيهان عبارتست از اين كه كسي مالي را به ديگري براي تجارت بدهد بي آن كه عامل را در سود حاصل، بهره و سهمي باشد) به آيه استدلال شده است:

1- آيۀ 62، از سورۀ يوسف وَ قٰالَ لِفِتْيٰانِهِ اجْعَلُوا بِضٰاعَتَهُمْ فِي رِحٰالِهِمْ …

2- آيۀ 88، از سورۀ يوسف وَ جِئْنٰا بِبِضٰاعَةٍ مُزْجٰاةٍ..

3- آيۀ 65، از همان سوره وَ لَمّٰا فَتَحُوا مَتٰاعَهُمْ وَجَدُوا بِضٰاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ.

باين سه آيه بر مشروع بودن «ابضاع» استناد شده است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 135

20- كتاب وديعه (يا نوع پنجم)

در بارۀ ايداع نيز به سه آيه استدلال شده است:

1- آيۀ 58، از سورۀ نساء إِنَّ اللّٰهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ إِليٰ أَهْلِهٰا.

2- آيۀ 283، از سورۀ بقره فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمٰانَتَهُ.

3- آيۀ 75، از سورۀ آل عمران وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطٰارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينٰارٍ لٰا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلّٰا مٰا دُمْتَ عَلَيْهِ قٰائِماً.

از جمله پنج فائده كه فاضل در ذيل اين سه آيه آورده اينست كه امانت بر دو گونه است: از جانب مالك از قبيل وديعه، عاريه، رهن، اجاره و مانند اينها و از جانب شرع مانند اين كه باد پارچه يا جامه كسي را به خانه كسي ديگر بيفكند يا مال مغصوبي را از غاصب آن بعنوان انجام دادن امري حسبي بگيرد يا وديعه را از كودك يا ديوانه كه ترس اتلاف آن باشد بگيرد و امثال اينها.

بهر حال آيه نخست هر دو قسم امانت را شامل و دو آيۀ ديگر به امانت مالكي مخصوص است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 136

21- كتاب عاريه (يا نوع ششم)

در بارۀ عاريه (اذن در انتفاع بعين، بطور تبرّع و مجّان) بدو آيه بر مشروعيت آن استناد شده است:

1- آيۀ- 2- از سورۀ مائده وَ تَعٰاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَ التَّقْويٰ.

2- آيۀ- 7- از سورۀ ماعون وَ يَمْنَعُونَ الْمٰاعُونَ.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 137

22- كتاب سبق و رمايه (يا نوع هفتم)

در بارۀ سبق و رمايه نيز به سه آيه استناد شده است:

1- آيۀ 60، از سورۀ انفال وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبٰاطِ الْخَيْلِ.. الآيه.

مراد از «قوة» در آيه چنانكه وارد شده تيراندازي است.

2- آيۀ 17، از سورۀ يوسف يٰا أَبٰانٰا إِنّٰا ذَهَبْنٰا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنٰا يُوسُفَ عِنْدَ مَتٰاعِنٰا.

از مشروع بودن مسابقه در شرائع سالفه كه از آيه مستفاد است به انضمام اصل عدم نسخ بر بقاء مشروعيت آن در اسلام استدلال شده است.

3- آيۀ- 6- از سورۀ حشر فَمٰا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لٰا رِكٰابٍ.

و وجيف در لغت بمعني سرعت سير است و بتعبير فاضل مقداد مراد اينست «ما اجريتم عليه من الوجيف».

استدلال بر اين آيات بر مشروع بودن سبق و رمايه، بمعني مصطلح شرعي آنها، نيز موضع تأمل و اشكال قرار گرفته است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 138

23- كتاب شفعه (يا نوع هشتم)

در بارۀ شفعه آياتي كه بر خصوص آن به صراحت دلالت كند نيست ليكن چون گاهي از شركت، پديد مي آيد از آياتي كه بطور عموم بر رفع ضرر دلالت دارد مي توان استفاده و بدانها استدلال كرد.

از جمله سه آيه زير است:

1- آيۀ 78، از سورۀ حج وَ مٰا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ.

2- آيۀ 220، از سورۀ بقره وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَأَعْنَتَكُمْ.

3- آيۀ 185، از سورۀ بقره يُرِيدُ اللّٰهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لٰا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 139

24- كتاب لقطه (يا نوع نهم)

در بارۀ لقطه نيز چيزي كه بطور خصوص بر آن دلالت كند از قرآن مجيد استفاده نشده ليكن به عموماتي از قرآن مجيد بر آن استدلال شده از آن جمله است 1- آيۀ- 2- از سورۀ مائده وَ تَعٰاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَ التَّقْويٰ 2- آيۀ 148، از سورۀ بقره و آيۀ 48، از سورۀ مائده فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرٰاتِ*.

طرز استدلال باين عمومات و هم به آيۀ 7 از سورۀ قصص فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ..

و آيۀ 10 از سورۀ يوسف يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيّٰارَةِ و فرق ميان لقطه و لقيط و اشكال در اين استدلالات به عهدۀ كتب مفصلۀ مربوطه است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 140

25- كتاب غصب (يا نوع دهم

در بارۀ غصب (كه عبارتست از استيلاء و تسلط بر مال غير بدون حقي شرعي) به چند آيه كه بر وجه عموم دلالت دارد، و به چند آيه كه بطور خصوص دلالت مي كند استدلال شده است.

آيات بر وجه عام عبارتست از:

1- آيۀ 188، از سورۀ بقره وَ لٰا تَأْكُلُوا أَمْوٰالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبٰاطِلِ 2- آيۀ 34، از سورۀ توبه إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبٰارِ وَ الرُّهْبٰانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوٰالَ النّٰاسِ بِالْبٰاطِلِ.

آياتي كه بر خصوص غصب و جواز تقاصّ و استيفاء دلالت دارد عبارتست از:

1- آيۀ 193، از سورۀ بقره فَمَنِ اعْتَديٰ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَديٰ عَلَيْكُمْ.

2- آيۀ 40، از سورۀ شوري وَ جَزٰاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهٰا.

3- آيۀ 41، از سورۀ شوري وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولٰئِكَ مٰا عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ.

از جمله ده فائدۀ فقهي كه فاضل مقداد در ذيل اين آيات ياد كرده اينست كه «اعتداء» گاهي به استيلا است و گاهي به اتلاف عين يا منفعت است، بطور مباشرت يا تسبيب، بر وجه

عمد يا خطاء و از جمله اينست كه «مثل» در آيه اعم است از «مساوي در حقيقت و جنس» و از «مساوي در حكم» و از «مساوي در ماليت».

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 141

26- كتاب اقرار (يا نوع يازدهم

در بارۀ اقرار (كه عبارتست از خبر دادن به حقي كه بر خبر دهنده لازم است خواه مال باشد يا عقوبت يا نسب) از پنج آيه استفاده شده است:

1- آيۀ 11، از سورۀ ملك فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحٰابِ السَّعِيرِ.

2- آيۀ 130، از سورۀ انعام وَ شَهِدُوا عَليٰ أَنْفُسِهِمْ چه شهادت بر خويش اقرار به مورد شهادت است.

3- آيۀ 81، از سورۀ آل عمران أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَليٰ ذٰلِكُمْ إِصْرِي قٰالُوا أَقْرَرْنٰا، در اينجا فاضل صورتهاي چهارگانه را كه در مقام اقرار به اعتبار لفظ پديد مي آيد (كسي به ديگري مي گويد «لي عندك كذا» جواب مي دهد «انا مقرّ لك به» يا «انا مقرّ لك» يا «انا مقرّ به» يا «انا مقرّ») و از لحاظ دلالت بر اقرار مورد نظر و اختلافست هر چهار صورت را به استناد ظاهر آيه مشمول عنوان اقرار دانسته يعني بظاهر آيه بر هر چهار صورت استدلال كرده است.

4- آيۀ 135، از سورۀ نساء كُونُوا قَوّٰامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدٰاءَ لِلّٰهِ وَ لَوْ عَليٰ أَنْفُسِكُمْ، 5- آيۀ 8 و 9، از سورۀ ملك أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ قٰالُوا بَليٰ قَدْ جٰاءَنٰا و نظير آنست آيۀ 172، از سورۀ اعراف أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قٰالُوا بَليٰ.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 142

آن گاه در ذيل دو آيه چنين افاده كرده است «باين دو آيه و نظائر اينها بر اين استدلال مي شود كه حرف ايجاب شايستۀ اقرار است و «بلي» ايجاب است پس از

نفي و «نعم» تقرير ما سبق مي باشد، اگر نفي باشد نفي و اگر ايجاب باشد ايجاب، و از اين رو ابن عباس در آيۀ دوم گفته است اگر گفته بودند «نعم» كافر مي شدند چه مفادش اين بود كه آري تو پروردگار ما نيستي» پس از آن بر اين مطلب نظر وارد كرده و گفته است «اهل عرف «نعم» را به جاي «بلي» بكار مي برند چنانكه شاعر گفته است:

أ ليس اللّٰه يجمع ام عمرو و إيانا؟ فذاك بنا تدان

نعم و تري الهلال كما اراه و يعلوها النهار كما علاني

و حق بنظر من اينست كه اگر كلام از اهل لغت صدور يابد اقرار نيست و اگر از اهل عرف صادر شود اقرار است.»

از جمله چهار فائده كه فاضل در اينجا آورده اينست كه آيۀ چهارم بر وجوب اقرار به حقي كه بر مقر لازم است دلالت دارد.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 143

27- كتاب وصيت (يا نوع دوازدهم

در بارۀ وصيت (كه بحسب لغت از وصي يصي بمعني وصل يصل اشتقاق دارد و از باب افعال و تفعيل هر دو استعمال مي شود و كلمۀ، وصية و وصاءة، اسم مصدر است و بحسب شرع تمليك عين يا منفعتي است براي بعد از وفات، كه موصي در حقيقت تصرف حال حيات خود را بزمان بعد از مرگ خويش متصل مي سازد) به سه آيه استدلال شده است:

1- آيۀ 180 و 181 و 182 از سورۀ بقره كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذٰا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوٰالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَي الْمُتَّقِينَ فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ مٰا سَمِعَهُ فَإِنَّمٰا إِثْمُهُ عَلَي الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللّٰهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ، فَمَنْ خٰافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ

فَلٰا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ، در بارۀ اين آيه و جهاتي مربوط به وصيت در جلد اول به تفصيلي متناسب بحث بعمل آمده است (مراجعه شود).

2- آيۀ 12، از سورۀ نساء مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصيٰ بِهٰا أَوْ دَيْنٍ و هم آيۀ 13، از آن سوره نيز مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِهٰا أَوْ دَيْنٍ و هم آيۀ 14، از همان سوره مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِهٰا أَوْ دَيْنٍ و هم آيۀ 15 از همان سوره مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِهٰا أَوْ دَيْنٍ*.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 144

فاضل چهار فائده در ذيل آورده: يكي مشروع بودن وصيت است براي وارث و غير او و مقدم بودن آنست بر ارث، ديگر ظهور آيه است در وجوب عمل به وصيت مطلقا و تخصيص آن بثلث و توقف ما زاد بر اجازۀ وارث به استناد اجماع و احاديث است سيم اختلاف در حصول مالكيت است براي موصي له مورد وصيت را به مرگ موصي چنانكه شافعيه و برخي از فقها از آيه استفاده كرده اند، تا اين كه قبول موصي له كاشف باشد، يا مالكيت اوست مورد وصيت را به واسطۀ قبول، يعني قبول سبب مالك شدن باشد، چنانكه جمعي ديگر از فقها بر آن رفته و از دلالت آيه جواب گفته اند.

3- آيۀ 260، از سورۀ بقره ثُمَّ اجْعَلْ عَليٰ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً. و آيۀ 44، از سورۀ حجر لَهٰا سَبْعَةُ أَبْوٰابٍ لِكُلِّ بٰابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ،.

باين آيات براي تعيين «جزء» در موردي كه وصيت به جزء واقع گردد استدلال بعمل آمده است.

4- آيۀ 106 و 107 و 108 از سورۀ مائده يٰا أَيُّهَا

الَّذِينَ آمَنُوا شَهٰادَةُ بَيْنِكُمْ إِذٰا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنٰانِ ذَوٰا عَدْلٍ مِنْكُمْ أَوْ آخَرٰانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَأَصٰابَتْكُمْ مُصِيبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُمٰا مِنْ بَعْدِ الصَّلٰاةِ فَيُقْسِمٰانِ بِاللّٰهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لٰا نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ كٰانَ ذٰا قُرْبيٰ وَ لٰا نَكْتُمُ شَهٰادَةَ اللّٰهِ إِنّٰا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِينَ، فَإِنْ عُثِرَ عَليٰ أَنَّهُمَا اسْتَحَقّٰا إِثْماً فَآخَرٰانِ يَقُومٰانِ مَقٰامَهُمٰا مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 145

الْأَوْلَيٰانِ فَيُقْسِمٰانِ بِاللّٰهِ لَشَهٰادَتُنٰا أَحَقُّ مِنْ شَهٰادَتِهِمٰا وَ مَا اعْتَدَيْنٰا إِنّٰا إِذاً لَمِنَ الظّٰالِمِينَ، ذٰلِكَ أَدْنيٰ أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهٰادَةِ عَليٰ وَجْهِهٰا أَوْ يَخٰافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمٰانٌ بَعْدَ أَيْمٰانِهِمْ،..

در كنز العرفان سه فايده در ذيل اين آيه آورده شده، يكي اين روايت است كه تميم دارمي و عدي بن زيد هنگامي كه هنوز نصراني بودند براي تجارت به شام رفتند بديل بن ابي مريم، مولي عمرو عاص، كه دين اسلام داشت نيز با ايشان بود چون به شام رسيدند بديل مريض شد آن چه با خود داشت يادداشت كرد و ورقه يادداشت را در ميان كالاي خود نهاد و به آن دو از اين باب چيزي نگفت و ايشان را وصيت كرد كه اثاثيۀ او را به كسان وي برسانند: بديل مرد. تميم و عدي اثاثيه او را بررسي كردند ظرفي از سيم كه به زر منقوش و بوزن سيصد مثقال بود از ميان برداشتند و پنهان كردند چون اثاثيه به كسان او داده شد نامۀ يادداشت را در آن يافتند و ظرف را مطالبه كردند ايشان منكر شدند مرافعه نزد پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) برده شد بعد از نماز عصر بود و

پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) كنار منبر نشسته آنها را سوگند داد و رها ساخت پس از آن ظرف نزد ايشان ديده شد بني السهم به ايشان مراجعه و ظرف را مطالبه كردند گفتند اين را خريده ايم ليكن چون گواه بر آن نداشتيم نخواستيم اقرار كنيم باز او را نزد پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) بردند اين آيه نزول يافت فَإِنْ عُثِرَ عَليٰ أَنَّهُمَا اسْتَحَقّٰا إِثْماً عمرو بن عاص و مطلب بن ابي وداعه كه هر دو از طايفۀ بني سهم بودند سوگند ياد كردند و ظرف را گرفتند.

اشكالاتي از جهت مخالفت اين روايت با برخي از قواعد فقهي بنظر مي رسد كه محقق اردبيلي آنها را مورد توجه و گفتگو قرار داده است در فائده سيم دوازده حكم فقهي را از آيه مستفاد دانسته و آورده كه از جمله اشهاد و عدل است از

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 146

ذوي نسب يا از اهل اسلام اگر باشند در هنگام وصيت و اگر نباشند از اهل ذمه يا غير ايشان.

چون وصيت گاهي بمال است و گاهي به ولايت و ولايت گاهي به اخراج حقي است ثابت بر ميت مانند اين كه وامي داشته يا امانتي در نزدش بوده است يا ولايت بر اولاد صغار است براي حفظ اموال ايشان و سعي در تربيت و تنميۀ آنان پس مناسب چنان مي نمايد كه بحث از حال يتيمان به اعتبار اين كه وصي براي ايشان قرار داده مي شود به بحث از وصيت اتصال يابد و در دنبالۀ آن آورده شود و آيات مربوط به احكام يتامي نقل گردد و در حقيقت كتاب حجر كه

بر احكام يتامي مشتمل است در اين موضع آورده شود.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 147

28- كتاب حجر

اشاره

در اينجا از اقسام شش گانۀ حجر سه قسم زير آورده مي شود:

1- يتامي 2- سفيه 3- عبد

يتامي صغيري را كه پدرش مرده باشد بحسب عرف، يتيم مي گويند در بارۀ يتامي به سه آيه استناد شده است:

1- آيۀ- 6- از سورۀ نساء وَ ابْتَلُوا الْيَتٰاميٰ حَتّٰي إِذٰا بَلَغُوا النِّكٰاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوٰالَهُمْ وَ لٰا تَأْكُلُوهٰا إِسْرٰافاً وَ بِدٰاراً أَنْ يَكْبَرُوا وَ مَنْ كٰانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كٰانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذٰا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوٰالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَ كَفيٰ بِاللّٰهِ حَسِيباً،.

از جملۀ ده حكم فقهي كه در ذيل آيه آورده شده وجوب حجر است بر صغير در تصرفات و رفع آنست برسيدنش بحال بلوغ (علامت آن احتلام باشد يا سن پانزده سال در مرد و خنثي، چنانكه شافعيه و شيعه گفته اند، يا هيجده سال در ايشان چنانكه ابو حنيفه قائل است و نه سال در زن به عقيدۀ شيعه يا مانند مرد به عقيدۀ شافعي يا هفده سال به عقيدۀ ابو حنيفه و يا انبات باشد باختلاف اقوالي كه در آن نيز

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 148

موجود است) و ايناس رشد كه به عقيدۀ شيعه عبارتست از عاقل بودن در زندگاني يعني فريب نخوردن در معاملات و تصرفات لائقه. به عقيدۀ شافعي شرط است كه فاسق هم نباشد ليكن مفسرين را در تفسير كلمۀ «رشد» قيد عدالت در كلام نيست و همين هم منشأ پيدا شدن اين دو قول شده چنانكه از شيخ نيز موافقت با شافعي نقل گرديده است.

ابن عباس در بارۀ «رشد» گفته است «ان يكون ذا وقار و عقل و علم» و يادي از «عدالت» نكرده و هم قتاده گفته است «العقل و الدين» كه باز كلامش را بر عدالت دلالت نيست.

2- آيۀ 2 از سورۀ نساء

وَ آتُوا الْيَتٰاميٰ أَمْوٰالَهُمْ وَ لٰا تَتَبَدَّلُوا- الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَ لٰا تَأْكُلُوا أَمْوٰالَهُمْ إِليٰ أَمْوٰالِكُمْ إِنَّهُ كٰانَ حُوباً كَبِيراً بروايتي در بارۀ مردي نزول يافته كه مالي از برادر زادۀ يتيم وي در نزدش بوده و يتيم پس از بلوغ مال خود را خواسته و عمو به او نداده و مرافعه را به حضرت رسول (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) برده اند اين آيه نازل گشته و عمو گفته است «اطعنا اللّٰه و اطعنا الرسول و نعوذ باللّٰه من الحوب الكبير» و مال را به فرزند برادر داده است.. تا آخر روايت.

3- آيات 9 و 10، از سورۀ نساء وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعٰافاً خٰافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللّٰهَ وَ لْيَقُولُوا قَوْلًا سَدِيداً، إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوٰالَ الْيَتٰاميٰ ظُلْماً إِنَّمٰا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نٰاراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً،.

قسمت نخست از اين آيه را مربوط به كساني دانسته اند كه به بالين مريض مي روند

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 149

و به او مي گويند مالت را در راه خدا انفاق كن چه فرزند و اولاد براي تو سودي ندارند و ترا از خدا بي نياز نمي سازند و اين سخنان در بيمار تأثير مي كند و او گفتۀ ايشان را بكار مي بندد و در نتيجه اولاد خود را نادار و بر دوش مردم بار مي سازد خداوند در اين آيه آن اشخاص را تهديد كرده و فرموده است از خدا بترسند و از اين گونه سخنان دست بردارند و چنان فرض كنند كه براي خود ايشان چنين پيش آمدي مي شود پس خدا را به ياد آورند و پرهيز پيشه كنند و قول سديد بگويند يعني بزائد بر ثلث تشويق

نكنند بلكه كمتر از آن را دستور دهند.

بعضي ديگر آيه را مربوط به اوصيا دانسته اند كه آنان بايد از خداي بپرهيزند در امر ايتام حيف و ميل روا ندارند و فرض چنان كنند كه ايشان مرده اند و فرزندان و ذريۀ ضعاف آنان زير نظر و دست اوصياء واقع گشته اند و بدانند كه هر گاه اموال يتامي را به ستم بخورند آتش خشم الهي آنها را مي سوزاند.

از حضرت صادق (عليه السّلام) روايت شده كه در كتاب علي (عليه السّلام) وارد است انّ آكل مال اليتيم سيدركه وبال ذلك في عقبه و تلحقه وبال ذلك في الآخرة و آن گاه اين دو آيه را وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ.. و.. إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ.. ياد كرده است به مناسبت حجر بر صغير دو آيه كه بر حجر سفيه و حجر عبد دلالت دارد عقب اين بحث آورده شده است.

حجر سفيه

آيۀ 5، از سورۀ نساء وَ لٰا تُؤْتُوا السُّفَهٰاءَ أَمْوٰالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّٰهُ لَكُمْ قِيٰاماً وَ ارْزُقُوهُمْ فِيهٰا وَ اكْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً براي حجر سفيه مورد استدلال شده است

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 150

وجهي كه فقهاء و محققان از مفسران در اين آيه گفته اند اينست كه خطاب در آيه به اولياء است تا اموال يتامي را پيش از بلوغ و رشد آنها نگهداري كنند.

از جملۀ پنج فائده كه فاضل در ذيل اين آيه ياد كرده اينست كه با اين كه از جملۀ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً محجور بودن سفيه معلوم مي گردد در اين آيه مستقل و منفرد آورده شده تا معلوم گردد كه «سفه» خود به خود علتي است مستقل براي حجر خواه در كودك باشد يا در بالغ

و خواه به تبع كودكي باشد يا پس از بلوغ و رشد طريان يابد (ابو حنيفه در اين مسأله مخالفت كرده و بالغ عاقل را كه سفيه باشد محجور نمي كند) باين آيه بر وجوب تكسب بمال «مولّي عليه» به اندازۀ استفادۀ نفقه از آن و بر مندوب بودن زائد بر اندازۀ نفقه نيز استدلال شده است.

حجر بر عبد

به آيۀ 75، از سورۀ نحل ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوكاً لٰا يَقْدِرُ عَليٰ شَيْ ءٍ بر دو حكم استدلال شده است.

1- حجر بر مملوك در تصرفاتش، 2- عدم مالكيت او گر چه مولايش او را تمليك كند.

راجع بحكم دوم اختلافاتي است كه موافقان، مطلوب خود را از قرآن مجيد به آيۀ 27 از سورۀ روم ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلًا مِنْ أَنْفُسِكُمْ هَلْ لَكُمْ مِنْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ مِنْ شُرَكٰاءَ فِي مٰا رَزَقْنٰاكُمْ فَأَنْتُمْ فِيهِ سَوٰاءٌ..

و مخالفان نظر خود را از قرآن مجيد به آيۀ 22 از سورۀ نور وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰاميٰ مِنْكُمْ وَ الصّٰالِحِينَ مِنْ عِبٰادِكُمْ وَ إِمٰائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَرٰاءَ يُغْنِهِمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ.. كه اغناء متفرع بر مالك شدنست، تأييد كرده اند.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 151

29 و 30- كتاب وقوف و صدقات و هبات (يا نوع سيزدهم

نوع سيزدهم در بارۀ عطاياي منجزه مانند وقف و سكني و صدقه و هبه و غير اينها، فاضل چنين افاده كرده است در قرآن مجيد آياتي مخصوص باين امور نيست ليكن آن چه بطور عموم بر فعل خيرات و تحريض بر آنها دلالت دارد بر اين امور نيز دليل است راوندي و معاصر از آن جمله سه آيه را در اينجا آورده اند:

1- آيۀ 92، از سورۀ آل عمران لَنْ تَنٰالُوا الْبِرَّ حَتّٰي تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ،.

2- آيۀ 20، از سورۀ مزّمّل وَ مٰا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّٰهِ هُوَ خَيْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً 3- آيۀ 177، از سورۀ بقره لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ. تا.. وَ آتَي الْمٰالَ عَليٰ حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبيٰ وَ الْيَتٰاميٰ وَ الْمَسٰاكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السّٰائِلِينَ وَ فِي الرِّقٰابِ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 152

31 و 32- كتاب ايمان و نذر (يا نوع چهاردهم

نوع چهاردهم در بارۀ نذر و عهد و يمين، چند بحث طرح شده است- بحث اول مربوط است به «نذر» و راجع بنذر دو آيه مورد استفاده واقع گرديده است:

1- آيۀ 270، از سورۀ بقره وَ مٰا أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللّٰهَ يَعْلَمُهُ وَ مٰا لِلظّٰالِمِينَ مِنْ أَنْصٰارٍ.

از جمله سه فائده كه در ذيل آيه ياد گرديده دلالت آيه است بر وجوب وفاء بنذر و اتفاق بر انعقاد شروط آن و اختلاف بر انعقاد مطلق آنست (مثل اين كه همين اندازه بگويد «للّه عليّ ان افعل كذا من الطّاعات.

2- آيۀ 7، از سورۀ دهر يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخٰافُونَ يَوْماً كٰانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً.

كه در بارۀ علي و فاطمه عليهما السلام در قضيه اي كه مشهور است نزول يافته است.

از

دو راه بدين آيه استدلال شده است يكي اين كه آيه در مورد مدح است پس دلالت بر رجحان وفاء بنذر دارد و ديگر آن كه به خوف از شر روز رستاخيز قرين گشته پس بر وجوب وفاء بنذر دلالت مي كند.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 153

بحث دوم- مربوط است به «عهد» و راجع به آن از سه آيه استفاده شده است:

1- آخر آيۀ 36، از سورۀ بني اسرائيل وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كٰانَ مَسْؤُلًا.

از راه صيغۀ امر و هم از راه مسئول بودن «عهد» بر وجوب وفاء بعهد، استدلال شده است.

2- آخر آيۀ 153، از سورۀ انعام وَ بِعَهْدِ اللّٰهِ أَوْفُوا ذٰلِكُمْ وَصّٰاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ 3- آيۀ 93 و 94، از سورۀ نحل وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللّٰهِ إِذٰا عٰاهَدْتُمْ وَ لٰا تَنْقُضُوا الْأَيْمٰانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهٰا وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّٰهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلًا. إِنَّ اللّٰهَ يَعْلَمُ مٰا تَفْعَلُونَ. وَ لٰا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهٰا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكٰاثاً.

تَتَّخِذُونَ أَيْمٰانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبيٰ مِنْ أُمَّةٍ.

از اين آيه حكم دو موضوع استفاده شده است:

1- وجوب وفاء بعهد (عهد اللّٰه اعم است از اين كه بنذر باشد يا بعهد يا به يمين و سوگند).

2- وجوب وفاء به آن چه مورد سوگند و يمين واقع شده است.

از جمله پنج حكمي كه فاضل در ذيل آيه ياد كرده اينست كه در حلف و نذر بايد به نام خدا باشد و گر نه وفاء به آن واجب نيست و اين حكم از جملۀ «بعد توكيدها» كه مراد از آن توثيق بذكر خدا است استفاده شده. از آيۀ 8، از سورۀ مؤمنون

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 154

وَ الَّذِينَ

هُمْ لِأَمٰانٰاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رٰاعُونَ نيز لزوم وفاء بعهد و هم از آيات أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ إِليٰ أَهْلِهٰا و تَخُونُوا أَمٰانٰاتِكُمْ، بنا بر تعميم امانات امانتهاي خلقي و خالقي را نيز وجوب وفاء به عهود استفاده شده است چه امانات بر دو گونه است امانات الهي از قبيل نماز و روزه (عبادات) و امانات مردمي از قبيل ودائع و شهادات و غير اينها.

عهد بر سه گونه است: اوامر و نواهي الهي، نذور و عقود جاري ميان مردم، و وفاء بتمام آنها بحكم آيات ياد شده واجب است.

بحث سيم- مربوط است به «يمين» و راجع به آن از سه آيه استفاده شده است:

1- آيۀ 224، از سورۀ بقره، وَ لٰا تَجْعَلُوا اللّٰهَ عُرْضَةً لِأَيْمٰانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النّٰاسِ وَ اللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

2- آيۀ 225، از سورۀ بقره، لٰا يُؤٰاخِذُكُمُ اللّٰهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمٰانِكُمْ وَ لٰكِنْ يُؤٰاخِذُكُمْ بِمٰا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ.

3- آيۀ 89، از سورۀ مائده لٰا يُؤٰاخِذُكُمُ اللّٰهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمٰانِكُمْ وَ لٰكِنْ يُؤٰاخِذُكُمْ بِمٰا عَقَّدْتُمُ الْأَيْمٰانَ فَكَفّٰارَتُهُ إِطْعٰامُ عَشَرَةِ مَسٰاكِينَ مِنْ أَوْسَطِ مٰا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيٰامُ ثَلٰاثَةِ أَيّٰامٍ ذٰلِكَ كَفّٰارَةُ أَيْمٰانِكُمْ إِذٰا حَلَفْتُمْ وَ احْفَظُوا أَيْمٰانَكُمْ كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ آيٰاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 155

در اين آيه حكم نكث و حنث يمين و كفارۀ آن مشتمل بر تخيير نسبت به سه نوع اول و ترتيب بعد از عجز از آن سه بلزوم صيام آورده شده است.

فاضل در ذيل فائده سيم كه براي بيان كفاره حنث است هشت حكم ياد كرده كه از آن جمله است اشتراط ايمان

در رقبه، از باب حمل مطلق بر مقيد.

و در ذيل فائدۀ چهارم از جمله سه حكم كه ياد كرده اينست كه كفاره مختص به حنث در آينده و در غموس يعني گذشته، صادق باشد يا كاذب، عامد باشد يا ناسي، واجب نيست. فوائد و فروع و احكامي ديگر نيز در ذيل اين آيه آورده شده است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 156

33- كتاب عتق (يا نوع پانزدهم

در بارۀ عتق و توابع آن از دو آيه استفاده شده است:

1- آيۀ 37 از سورۀ احزاب وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ.

اين آيه اشاره است به زيد بن حارثه كه با گروهي اسير مسلمين شده و قوم او براي فك اسيران خويش آمده بودند از جمله حارثه پدر زيد نيز براي فك او آمده و زيد در سهم پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) واقع شده بود چون حارثه به پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) مراجعه كرد پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) به او فرمود برو با زيد ملاقات كن اگر خواست با تو بيايد بي آن كه فديه بدهي او را به تو بخشيدم با خود ببر زيد حاضر نشد از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) مفارقت كند و با پدر برود اين كار بر پدر گران آمد او را از فرزندي خويش بيرون كرد و رفت چون پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) آگاه شد او را آزاد ساخت و فرزند خود خواند چنانكه به زيد بن محمد مشهور شد. باري در آيه از عتق به «انعام» تعبير شده است.

در ذيل آيه فاضل اسباب

و موجبات نه گانۀ عتق را ياد كرده كه از آن جمله است عتق بقول مطلق: پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) فرموده است «من اعتق نسمة مؤمنة عتق اللّٰه العزيز الجبّار بكلّ عضو منها عضوا منه من النّار» از آن نه سبب يكي دو مورد است كه به قرآن مجيد نيز بر آنها استدلال بعمل آمده آن استدلال گر چه بي اشكال نمانده ليكن متناسب است در اينجا ياد گردد.

از جمله اسباب عتق اينست كه مرد يكي از عمودين يا يكي از محارم خود را

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 157

مالك گردد براي حكم نخست از قرآن مجيد به آيۀ 93. سورۀ مريم أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمٰنِ وَلَداً وَ مٰا يَنْبَغِي لِلرَّحْمٰنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ إِلّٰا آتِي الرَّحْمٰنِ عَبْداً و براي حكم دوم به آيۀ 5 از سورۀ حج وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حٰافِظُونَ إِلّٰا عَليٰ أَزْوٰاجِهِمْ أَوْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُهُمْ* استدلال شده است طرز استدلال و راه نظر و اشكال در آن بر عهدۀ كتب مفصلۀ مربوطه است.

2- آيۀ 33، از سورۀ نور، وَ الَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتٰابَ مِمّٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ فَكٰاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً وَ آتُوهُمْ مِنْ مٰالِ اللّٰهِ الَّذِي آتٰاكُمْ..

در سبب نزول آيه آورده شده كه حويطب بن عبد العزي را بنده اي به نام صبيح بوده كه درخواست مكاتبه داشته و حويطب نپذيرفته پس اين آيه نزول يافته است.

نه حكم و چند فرع در ذيل آيه آورده شده كه از آن جمله است استحباب مكاتبه.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 158

34- كتاب نكاح

اشاره

در كنز العرفان پس از آوردن مقدمه اي مشتمل بر تحقيق معني لغوي و شرعي

كلمۀ «نكاح» و نقل چند حديث نبوي مبني بر تحريض بر نكاح از قبيل حديث «ما استفاد امرؤ فائدة بعد الاسلام افضل من زوجة مسلمة تسرّه اذ انظر إليها و تطيعه اذا أمرها و تحفظه اذا غاب عنها في نفسها و ماله» مباحث و احكام مربوط به نكاح را تحت عنوان شش نوع استيفاء كرده است بدين ترتيب:

1- در مشروع بودن نكاح و اقسام آن و غير ذلك.

2- در اسباب تحريم.

3- در لوازم نكاح از مهر و نفقه و غير ذلك 4- در چيزهايي از توابع نكاح 5- در بيان اموري متعلق به نكاح پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) و زنان او 6- در روافع نكاح

نوع اول در بارۀ مشروع بودن نكاح و اقسام آن از شش آيه استفاده شده است:

1- آيۀ 32، از سورۀ نور

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 159

وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰاميٰ «1» مِنْكُمْ وَ الصّٰالِحِينَ مِنْ عِبٰادِكُمْ وَ إِمٰائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَرٰاءَ يُغْنِهِمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ.

از جمله شش حكم كه در ذيل آيه آورده شده اختلاف در وجوب نكاح است براي قادر (چنانكه داود از آيه استفاده كرده و حكم داده است) و استحباب آن و از جمله دلالت آيه است بر عدم اشتراط مهر و نفقه در نكاح.

2- آيۀ 33، از سورۀ نور وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لٰا يَجِدُونَ نِكٰاحاً حَتّٰي يُغْنِيَهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ آيۀ نخست ناظر است. به نهي از رد مؤمن خواستگار به واسطۀ فقر او و نگرفتن زني به جهت فقير بودنش آيۀ 2 ناظر است بامر فقير به صبر بر ترك نكاح تا در نتيجۀ ازدواج در حال فقر به عسرت و سختي گرفتار نشود پس ميان دو آيه نه تنها از باب مهمله بودن

دو قضيه تناقضي نيست بلكه از باب اختلاف موضوع و حكم در دو قضيه نيز توهم تناقض ميان آنها بي مورد است.

3- آيۀ 3، از سورۀ نساء وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلّٰا تُقْسِطُوا فِي الْيَتٰاميٰ فَانْكِحُوا مٰا طٰابَ لَكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ مَثْنيٰ وَ ثُلٰاثَ وَ رُبٰاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلّٰا تَعْدِلُوا فَوٰاحِدَةً أَوْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ ذٰلِكَ أَدْنيٰ أَلّٰا تَعُولُوا.

چند قول در سبب نزول آيه گفته شده كه از آن جمله است:

1- مردم از ولايت ايتام احتراز مي داشتند و دوري مي كردند ليكن از زنا پرهيز نمي داشتند پس به ايشان گفته شد كه اگر از گناهي خودداري مي كنيد شايسته است

______________________________

(1) ايّم (بر وزن قيّم) زن بي شوهر و مرد بي زن را گويند، خواه زن بكر باشد يا ثيب، و جمع آن (بطور قلب) بر «ايامي» بسته شده چنانكه يتامي جمع يتيم نيز چنين است و اصل آن دو، «ايايم» و «يتايم» بوده و قلب شده است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 160

از گناهي ديگر نيز خود را نگه داريد چه گناهها همه را يك حكم و همه را زشتي و قبح است.

2- چون آيه نازل شد كه خوردن مال ايتام گناهي است بزرگ مردم از تصدي ولايت ايتام خودداري مي كردند ليكن از تعدد ازواج و گرفتن زنان زياد و ضائع ساختن حقوق ايشان مضايقه نمي داشتند از اين رو به ايشان گفته شد كه دست از تكثير زنان بردارند و به تقليل، كه مستلزم سهولت عدالت است ميان ايشان بپردازند.

3- كسي چون دختري را يتيمه و ثروتمند مي ديد براي تملك ثروت او را تزويج مي كرد و همين طور، در نتيجه عده اي زياد از اين گونه ايتام را شوهر مي شد

و نمي توانست حقوق ايشان را حفظ كند و رعايت جانب ايشان را بنمايد پس اين آيه نزول يافت يعني اگر بترسيد كه ميان ايتام به عدالت رفتار نكنيد از غير ايتام ازدواج كنيد.

از جمله ده حكمي كه فاضل در ذيل اين آيه ياد كرده حكم پنجم است بدين مفاد «بيشتر فقيهان و مفسران گفته اند حرف «واو» در آيه بمعني حقيقي خود نيست و گر نه لازم مي آيد كه جمع ميان نه زن جائز باشد چه «واو» براي جمع است برخي «واو» را بمعني خود دانسته اند «1» و جمع ميان نه زن را اجازه كرده اند و اينها همه ناداني و گمراهي است چه جمع در حكم، جمع در زمان را مستلزم نيست.»

4- آيات 5 و 6 و 7، از سورۀ مؤمنون وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حٰافِظُونَ، إِلّٰا عَليٰ أَزْوٰاجِهِمْ أَوْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ، فَمَنِ ابْتَغيٰ وَرٰاءَ ذٰلِكَ فَأُولٰئِكَ هُمُ العٰادُونَ

______________________________

(1) فاضل در حكم پنجم اين قول را منقول از قاسميۀ از زيديه دانسته و پس از اين كه گفته است «بنا به عقيده اي كه ايشان در «واو» دارند نه جواز جمع نه زن بلكه نقل جواز جمع هيجده زن را بايد قائل شوند، چنين گفته است «اين قول و عقيده از ايشان نقل شده ليكن خود ايشان قبول ندارند و منكر هستند».

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 161

از جمله شش فائده كه در اينجا ياد گرديده اينست كه آيه به صراحت دلالت دارد كه سبب اباحه منحصر است، بر وجه انفصال حقيقي، در دو امر: زواج و ملك يمين به طوري كه هر كس غير اين دو را مرتكب شود عملي حرام كرده و

از تجاوز كنندگان بشمار است و بايد حد زده شود بنا بر اين مسألۀ «متعه» و «تحليل اميه» كه در مذهب شيعه محكوم بجواز است: نخست در عنوان «ازواج» و دوم، چون ملك در آيه اعم است از ملك عين و منفعت (و تحليل هم تمليك منفعت است) در عنوان «ملك يمين» داخل مي باشد و شايد از اين كه به كلمۀ «ما» در «او ما ملكت» تعبير شده نه «من» همين نكته مراد و مستفاد باشد.

در فائدۀ ششم كه لزوم عقد لفظي مشتمل بر ايجاب از طرف زن و قبول از طرف مرد در آن بيان شده الفاظ ايجاب را به استناد آيۀ 230 از سورۀ بقره حَتّٰي تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ و آيۀ 37 از سورۀ احزاب «زَوَّجْنٰاكَهٰا» و آيۀ 28 از سورۀ نساء فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ الفاظ سه گانۀ «أنكحتك» و «زوّجتك» و «متّعتك» قرار داده است.

5- آيۀ 28، از سورۀ نساء وَ أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوٰالِكُمْ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسٰافِحِينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَ لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ فِيمٰا تَرٰاضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ عَلِيماً حَكِيماً.

باين آيه بر مشروع بودن «متعه» استدلال شده بويژه با قرائت ابن عباس و ابن جبير و ابيّ بن كعب و ابن مسعود و گروهي بسيار كه آيه را چنين قرائت كرده اند فما استمتعتم به منهن إلي اجل مسمّي فآتوهن اجورهن.

در بارۀ متعه در جلد اول اين اوراق از جنبۀ تاريخي اشاراتي رفت اينك از

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 162

جنبۀ فقهي نيز مقتضي است مختصري آورده شود:

محقق اردبيلي در اين مقام پس از بحثي مفصل در پيرامن آيه

و تشريح و تفسير جمله هاي آن چنين افاده كرده است «و بالجمله آن چه ظاهر مي شود اينست كه آيه در متعه ظهور دارد و قرائت منقوله بر آن صراحت دارد و اجماع هم بر اين كه جائز و مشروع بوده و هم روايات بر تشريع آن قائم است پس كتاب و سنت و امت را بر جواز متعه اتفاق است اختلاف در اينست كه آيا حكم جواز بر جا مانده يا از ميان رفته است در اينجا بايد گفت اصل و استصحاب و نبودن دليلي واضح بر نسخ و خلاف اصل بودن نسخ و اختلاف در جواز نسخ كتاب به سنت متواتر و عدم اجماع و عدم علم به تواتر در اين باره و عدم جواز نسخ كتاب به خبر واحد، هم بحكم عقل و هم بحكم نقل و اجماع، همۀ اينها دليل است بر اين كه حكم، باقي است و از ميان نرفته است.

از جمله چيزهايي كه اين مطلب را تأييد مي كند عدم ورود خبر صريحي است در اين باره و اختلاف بزرگان صحابه مانند ابي و ابن عباس و نقل بقاء حكم است تا زمان عمر اسناد دادن اوست تحريم متعه را به خود..

و حاصل اين كه جواز بحكم كتاب و سنت و اجماع امت مورد يقين است و اين يقين تا يقيني ديگر مثل آن بر خلافش نيايد ثابت است و يقين جز از راه دليل نمي آيد و دليل يا از كتابست و يا از سنت و يا اجماع و يا عقل و چنين دليلي نيست پس يقيني بر خلاف نيست پس جواز بحال خود باقي است» فاضل مقداد پس از آن

كه سه وجه براي دلالت صريح آيه بر اباحۀ عقد متعه ياد كرده و پنج وجه از غير قرآن براي اباحۀ اين عقد آورده سه وجه هم از طرف مخالفان نقل كرده و يكايك آنها را مورد انتقاد قرار داده است. 6- آيۀ 29، از سورۀ نساء وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَنٰاتِ الْمُؤْمِنٰاتِ فَمِنْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ مِنْ فَتَيٰاتِكُمُ الْمُؤْمِنٰاتِ وَ اللّٰهُ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 163

أَعْلَمُ بِإِيمٰانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَنٰاتٍ غَيْرَ مُسٰافِحٰاتٍ وَ لٰا مُتَّخِذٰاتِ أَخْدٰانٍ فَإِذٰا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفٰاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مٰا عَلَي الْمُحْصَنٰاتِ مِنَ الْعَذٰابِ ذٰلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

فاضل ده حكم در زير اين آيه ياد كرده از آن جمله اينست كه در تفسير «طول» اختلاف شده برخي آن را به زيادت در مال تفسير كرده برخي گفته اند آن را حدي معين نيست بلكه انسان اعرف است به خود و به آن چه او و عيالش را كفايت مي كند.. و محققان شيعه گفته اند مراد از آن كابين زن آزاد و نفقۀ او و يافت شدن او و امكان نزديك شدن به او مي باشد. ابو حنيفه گفته است «طول» بمعني قوة و فضل است.

و از آن جمله اينست كه اهل حجاز و شيعه نكاح غير مؤمنات از اهل كتاب را حرام مي دانند بر خلاف اهل عراق كه ترك نكاح را افضل مي دانند و آيه در تحريم نكاح ظهور دارد.

نوع دوم در بارۀ اسباب تحريم نكاح بدو آيه استناد شده است:

اشاره

1- آيۀ 22، از سورۀ نساء وَ لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ إِلّٰا مٰا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كٰانَ فٰاحِشَةً

وَ مَقْتاً وَ سٰاءَ سَبِيلًا.

از جمله پنج حكم كه در ذيل اين آيه ياد گرديده اختلاف در حقيقت نكاح است كه آيا عبارت است از عقد چنانكه مشهور است يا از وطي چنانكه گفته شده و بهر قولي حكم فقهي طوري است و حرمت منكوحۀ جدّ است، ابي باشد يا امّي، هر چه بالا رود.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 164

2- آيۀ 23، از سورۀ نساء حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ وَ بَنٰاتُكُمْ وَ أَخَوٰاتُكُمْ وَ عَمّٰاتُكُمْ وَ خٰالٰاتُكُمْ وَ بَنٰاتُ الْأَخِ وَ بَنٰاتُ الْأُخْتِ وَ أُمَّهٰاتُكُمُ اللّٰاتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَوٰاتُكُمْ مِنَ الرَّضٰاعَةِ وَ أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ وَ رَبٰائِبُكُمُ اللّٰاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ وَ حَلٰائِلُ أَبْنٰائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلٰابِكُمْ وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلّٰا مٰا قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ غَفُوراً رَحِيماً، برخي از علما اصول آيه را از لحاظ استحالۀ اسناد حرمت به ذوات، مجمل دانسته برخي بحكم تبادر «نكاح» را، كه از زنان مراد است، امري مقدر و مسند اليه تحريم قرار داده و اين آيه را از جهت «اسناد» نظير آيۀ حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ كه تقدير «اكل» در آن ظاهر و متبادر مي باشد دانسته اند.

محرماتي كه در آيۀ فوق ياد شده به سه قسم انقسام يافته است:

1- محرمات از راه نسب.

2- محرمات از راه رضاع.

3- محرمات از راه مصاهره.

قسم اول محرمات از راه نسب هفت مورد است:

1- مادر، هر چه بالا برود (مادر شخص و مادر پدرش و مادر جدش و مادر مادر و مادر پدرش).

2- دختر، هر چه پايين برود (دختر شخص و دختر دختر و دختر پسرش) 3- خواهر، (پدر و مادري باشد يا

از يك طرف)

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 165

4- عمّه- خواهر پدر هر چه بالا برود (خواهر جد و خواهر پدر جد و هم چنين) 5- خاله- خواهر مادر هر چه بالا برود (خواهر جده و خواهر مادر جده و هم چنين).

6- دختر برادر- هر چه پايين برود (دختر دختر و دختر پسر برادر و هم چنين).

7- دختر خواهر- هر چه پايين برود (دختر دختر و دختر پسر خواهر و هم چنين)

قسم دوم محرمات برضاع، دو مورد ياد شده است:

1- مادر 2- خواهر حرمت دختر رضاعي را به اولويّت (نسبت به خواهر) و عمه و خاله را به سنت و جدّه را به اجماع قائل شده اند.

از جمله چهار فائده كه در اين قسم ياد گرديده حديث نبوي است «يحرم من الرّضاع ما يحرم من النّسب» و از جمله شرائط رضاع است بحسب مقدار و بحسب زمان و بحسب كيفيت رضعه كه در هر سه مرحله اختلافاتي است و شايد بعضي از آنها را بتوان از آيه استنباط يا بدان تأييد كرد.

قسم سوم محرمات از راه مصاهره چهار مورد ياد گرديده است:

1- مادر زن، هر چه بالا رود 2- دختر زن «1» هر چه پايين رود (دختر زن و دختر دختر و دختر پسرش و هم چنين)

______________________________

(1) به مناسبت اين كه غالبا شوهر مادرش او را در خانۀ خود تربيت مي كند در تازي «ربيبه» خوانده و بر «ربائب» جمع بسته مي شود.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 166

3- زنان پسران «1» هر چه پايين رود (زن پسر و زن پسر پسر و هم چنين) 4- جمع ميان دو خواهر در نكاح.

از جمله ده فائده كه در ذيل اين آيه آورده شده اينست كه «دخول» در آيه كنايه است از جماع بر خلاف برخي كه خلوت و نظر به فرج و لمس را هم به منزلۀ جماع دانسته اند و از جمله اين كه دختر زن حرام است خواه پس از مفارقت از مرد يا پيش از نكاح با او تولد يافته باشد بر خلاف داود ظاهري كه آن را به متولدۀ بعد از مفارقت اختصاص داده است و از جمله اختلاف ميان علي (ع) و ميان عثمان است در اين كه جمع بين موطوءتين بملك، حلال است

يا حرام چه بحسب آيۀ أَوْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ حلال و بظاهر اين آيه حرام است و علي عليه السلام جانب حرمت را ترجيح داده و عثمان طرف تحليل را، و الحقّ مع علي (ع) يدور معه حيث ما دار، و هم آيۀ تحليل تخصيص يافته پس در مقام استدلال قاطع نيست بعلاوه از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) روايت است «ما اجتمع الحلال و الحرام الاغلب الحرام الحلال».

3- آيۀ 24، از سورۀ نساء وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ النِّسٰاءِ إِلّٰا مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ كِتٰابَ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ …

براي «احصان» چند معني گفته شده است از اين قرار:

1- عفت مانند «أَحْصَنَتْ فَرْجَهٰا» * 2- حر بودن مانند آيۀ وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَنٰاتِ به قولي.

3- اسلام مانند آيۀ فَإِذٰا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفٰاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مٰا عَلَي الْمُحْصَنٰاتِ

______________________________

(1) در قرآن مجيد بعنوان «حلائل ابناء» ياد گرديده زن را به مناسبت اين كه بر شوهر حلال است يا با او در فراش حلول مي كند يا به مناسبت حل آزارش در هنگام نزديكي به نام «حليله» كه جمع آن بر «حلائل» آمده است خوانده اند.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 167

بحسب يكي از تفاسير.

4- زواج، مانند آن چه در آيۀ فوق است.

از احكام مستفاد از اين آيه يكي آن كه محصنات يعني زنان مزوجه تا در نكاح شوهران هستند بر غير ايشان حرامند ديگر آن كه كنيزكان مزوّجه اي كه استرقاق (به خريداري يا اتّهاب يا ميراث يا اسارت يا غير اينها) براي آنها حادث گردد از اين حكم استثناء شده زيرا مالك جديد مي تواند نكاح را فسخ و پس از عده با او نزديكي كند

هم چنين كنيز مزوّجه به مملوك شخص زيرا مالك مي تواند نكاح را فسخ و بعد از انقضاء عده به كنيز نزديكي كند.

4- آيۀ 221، از سورۀ بقره وَ لٰا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكٰاتِ حَتّٰي يُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَ لٰا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتّٰي يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولٰئِكَ يَدْعُونَ إِلَي النّٰارِ.

در اين كه مراد از «مشرك» خصوص غير اهل كتاب از كافران است يا شامل ايشان نيز هست اختلافست و براي هر قولي به آياتي از قرآن مجيد تأييد بعمل آمده و در نتيجه در نكاح اهل كتاب اختلاف واقع شده است: در مذهب شيعه بعضي مطلقا نكاح اهل كتاب را حرام دانسته اند بعضي مطلقا حلال دانسته اند (نسبت بابن جنيد داده شده) بعضي بعنوان متعه حلال و بعنوان دوم حرام دانسته اند.

فاضل از جمله هفت فائدۀ فقهي كه در اينجا آورده مكروه بودن قصد جمال و مال است در مقام نكاح (از كلمۀ «اعجاب» استفاده كرده است).

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 168

نوع سيم در ذيل اين عنوان لوازم نكاح از قبيل مهر و نفقه و غيره اينها ياد گرديده و بده آيه استناد شده است:

1- آيۀ 4، از سورۀ نساء وَ آتُوا النِّسٰاءَ صَدُقٰاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْ ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً صدقه اسم است براي مهر و در سبب نزول آيه گفته شده است: كه از آن چه بعنوان مهر بزن مي داده اند گروهي بوده اند كه نمي گرفته اند و از پذيرفتن چيزي از آن خودداري مي كرده اند دستور داده شد كه اگر خود زنان به دلخواه خود و از روي دل خوشي بدهند بايد گرفته شود و لذيذ و گوارا خواهد بود.

از جمله سه فائدۀ فقهي كه فاضل ياد كرده اينست: كه مفهوم «فَإِنْ طِبْنَ» مي رساند كه

گرفتن مهر زن بر وجه غصب و مكر و اكراه و اخذ به حياء از وي جائز نيست.

2- آيۀ 20 و 21، از سورۀ نساء وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدٰالَ زَوْجٍ مَكٰانَ زَوْجٍ وَ آتَيْتُمْ إِحْدٰاهُنَّ قِنْطٰاراً فَلٰا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتٰاناً وَ إِثْماً مُبِيناً وَ كَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضيٰ بَعْضُكُمْ إِليٰ بَعْضٍ وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ مِيثٰاقاً غَلِيظاً.

از جمله چهار فائدۀ مذكوره، عدم تقدر مهر است به قدري ثابت و دلالت آيه است بر استقرار مهر بدخول.

3- آيۀ 236، از سورۀ بقره لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ مٰا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَي الْمُوسِعِ قَدَرُهُ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 169

وَ عَلَي الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتٰاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَي الْمُحْسِنِينَ.

از جمله هشت فائدۀ فقهي كه در اينجا ياد گرديده دلالت صريح آيه است بر صحت عقد دائم بي آن كه كابين ذكر شود پس اگر در عقدي دائم مهر از اصل، ذكر نگردد بضع، تفويض شده از اين رو زن را «مفوّضة البضع» مي گويند و اگر مهر ذكر شود ليكن بطور اجمال مانند اين كه تعيين مقدار باختيار شوهر يا زن يا شخص سيم قرار داده شود اين عمل را تفويض مهر و زن را «مفوّضة المهر» مي گويند و از جمله دلالت آيه است بر اين كه مهر اگر مقدر و معين باشد به صرف عقد بملك معقوده در مي آيد.

4- آيۀ 237، از سورۀ بقره وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مٰا فَرَضْتُمْ إِلّٰا أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكٰاحِ وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْويٰ وَ لٰا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ

اللّٰهَ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ از جمله احكام و فروعي فقهي كه در اينجا يا دو به آيه براي آنها استناد شده يكي تنصيف مهر است بطلاق ديگر جواز عفو از حق است براي وليّ زن چنانكه براي خودش اين جواز بود و هم آيه دلالت بر اين دارد كه ولايت در نكاح بر زن ثابت است و اقسام ولايت به عقيدۀ علماء شيعه چهار است: ولايت قرابت (پدر و جد پدري نه كسي ديگر از اقارب و عصبه) ولايت حاكم، ولايت وصي از طرف پدر يا جد پدري ولايت ملك و به عقيدۀ علماء عامه قسم پنجم دارد و آن ولايت عصوبه مي باشد.

5- آيۀ 24؛ از سورۀ نساء الرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَي النِّسٰاءِ بِمٰا فَضَّلَ اللّٰهُ بَعْضَهُمْ عَليٰ بَعْضٍ وَ بِمٰا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوٰالِهِمْ فَالصّٰالِحٰاتُ قٰانِتٰاتٌ حٰافِظٰاتٌ لِلْغَيْبِ بِمٰا حَفِظَ اللّٰهُ وَ اللّٰاتِي تَخٰافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 170

فِي الْمَضٰاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلٰا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ عَلِيًّا كَبِيراً.

گفته اند سعد بن ربيع انصاري زنش حبيبه دختر زيد بر او ناشزه شد و سر از اطاعتش پيچيد سعد او را طپانچه زد پدرش او را نزد پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) برد پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) گفت شوهرش را قصاص كند چون براي اين كار برگشت اين آيه فرود آمد پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) فرمود او را بر گردانيدند و گفت ما چيزي خواستيم و خدا امري ديگر اراده كرد و آن چه ارادۀ خداست خير است پس قصاص بر طرف شد.

از جمله سه حكم فقهي مذكور در

اين موضع است كه مرد بر زن به واسطۀ فضل ذاتي صنفي و به واسطۀ فضل عرضي (انفاق) در ولايت و سياست قيام دارد و بيان حكم نشوز (در اصل بمعني ارتفاع و در شرع بمعني عصيان زوج است) و مراتب تأديب ناشزه است.

6- آيه 35، از سورۀ نساء وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقٰاقَ بَيْنِهِمٰا فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِهٰا إِنْ يُرِيدٰا إِصْلٰاحاً يُوَفِّقِ اللّٰهُ بَيْنَهُمٰا إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ عَلِيماً خَبِيراً.

از جمله هشت مسأله كه در اينجا مذكور افتاده اينست كه بعث دو حكم بعنوان تحكيم است يا توكيل به گفتۀ فاضل اكثر اصحاب ما به تحكيم قائلند.

7- آيۀ 129، از سورۀ نساء وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّسٰاءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلٰا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوهٰا كَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللّٰهَ كٰانَ غَفُوراً رَحِيماً، از آيه وجوب قسمت بين زنان و تسويه ميان ايشان بطور اجمال استفاده شده است

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 171

پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) ميان زنان تقسيم مي كرد و مي گفت «اللهم هذه قسمتي في ما أملك فلا تؤاخذني في ما تملك و لا أملك» از حضرت صادق (ع) روايت شده كه پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) در مرض خود هم ميان زنان تقسيم مي كرد او را به خانه هاي ايشان بحسب قسمت كه داشتند مي بردند. روايت است كه علي (ع) را دو زن بود و چون روز يك كدام مي شد در خانه زن ديگر وضوء نمي ساخت.

8- آيۀ 128، از سورۀ نساء وَ إِنِ امْرَأَةٌ خٰافَتْ مِنْ بَعْلِهٰا نُشُوزاً أَوْ إِعْرٰاضاً فَلٰا جُنٰاحَ عَلَيْهِمٰا أَنْ يُصْلِحٰا بَيْنَهُمٰا صُلْحاً وَ الصُّلْحُ

خَيْرٌ وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللّٰهَ كٰانَ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيراً، از آيه دلالت بر جواز صلح از «ترك قسمت» و برايكه منفعتي عوض صلح قرار داده شود استفاده شده است سبب نزول آيه به قولي اين بوده كه سوده دختر زمعه زن پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) بود ترسيد پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) او را طلاق دهد گفت مرا طلاق مده و با زنان خود بنشان و براي من روز قرار مده و قسمت مرا براي عائشه مقرر فرما.

9- آيۀ 6 از سورۀ طلاق أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ وَ لٰا تُضآرُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِنَّ وَ إِنْ كُنَّ أُولٰاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَيْهِنَّ حَتّٰي يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوفٍ وَ إِنْ تَعٰاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْريٰ.

از جمله پنج حكم كه در اينجا ياد شده وجوب حق سكني است براي مطلقات بطور اجمال و وجوب بودن مسكن است مناسب شأن مطلقه و وجوب سكني و نفقه است براي مطلقه حامل و عدم وجوب ارضاع ولد است بر مطلقه و جواز اخذ ولد است

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 172

از مادر و در صورتي كه مادر تبرع به ارضاع نكند يا به اجرت مرضعه ديگر براي ارضاع حاضر نشود جواز استيجار مرضعۀ ديگر است.

10- آيۀ 7، از سورۀ طلاق لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمّٰا آتٰاهُ اللّٰهُ لٰا يُكَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلّٰا مٰا آتٰاهٰا سَيَجْعَلُ اللّٰهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً.

از جمله پنج فائده كه در اينجا ياد گرديده رجحان توسعه است بر عيال و امر به

اقتصاد است براي معسران و احتمال اعتبار حال زوج است در مقام نفقه نه حال زوجه،.

نوع چهارم در بارۀ «اشيائي از توابع نكاح»، كه نوع چهارم براي بيان آنها عنوان شده، ده آيه ياد گرديده است:

1- آيۀ 30، از سورۀ نور قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذٰلِكَ أَزْكيٰ لَهُمْ إِنَّ اللّٰهَ خَبِيرٌ بِمٰا يَصْنَعُونَ.

محقق اردبيلي پس از نقل اقوال و عقائد در معني و تفسير آيه اين مضمون را افاده كرده «و شايسته چنان است كه گفته شود آن چه از آيه فهميده مي شود حرمت نظر و حرمت عدم حفظ فرج است مطلقا پس جواز نسبت به محارم و حلائل از آيه و اجماع و غير اين دو دانسته شده و باقي تحت حرمت باقي مي ماند» باز همو چنين افاده كرده است: «از اين كه در اين آيۀ مؤمنان بحفظ فروج، مأمور شده اند ليكن مؤمنات در آيۀ بعد علاوه بعدم ابداء زينت نيز مأمور گشته اند قطع نظر از اصل و هم حصر محرمات دلالتي است ظاهر بر اين كه تستر از زنان نامحرم بر مردان جز نسبت به عورت واجب نيست پس بدن مردان عورت نيست و پوشاندنش بر ايشان واجب نمي باشد هر چند

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 173

بر زنان ديدن آن حرام باشد پس بر مردان واجب نيست كه از باب عدم معاونت بر اثم و عدوان، خود را به پوشانند..

2- آيۀ 31، از سورۀ نور وَ قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَليٰ جُيُوبِهِنَّ وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّٰا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبٰائِهِنَّ أَوْ آبٰاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنٰائِهِنَّ أَوْ أَبْنٰاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوٰانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوٰانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَوٰاتِهِنَّ أَوْ نِسٰائِهِنَّ أَوْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُهُنَّ أَوِ التّٰابِعِينَ

غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجٰالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَليٰ عَوْرٰاتِ النِّسٰاءِ وَ لٰا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مٰا يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَي اللّٰهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

از جمله نه فائدۀ كه در اينجا ياد گرديده اينست كه حكم زنان و مردان در وجوب بستن چشم و نگهداشتن فرج يكسانست و از جمله حرام بودن ابداء زينت است (به قولي مواضع آن مراد است و به قولي ديگر كه فاضل آن را ظاهر دانسته خود زينت) بر زنان و از جمله اختلاف در زينت ظاهره است كه آيا مراد از آن، چنانكه فاضل صحيح دانسته، خصوص جامه است يا وجه و كفّان يا سرمه و خضاب يا انگشتري چنانكه گفته هاي ديگران است و بنا بر قول اول زينت باطنه خلخال و دست برنجن و گوشواره است و از جمله وجوب افكندن خمار (مقنعه) است بر سينه و گردن (زنان جاهلي مخانق مي پوشيده كه سينه و بالاي آن مكشوف مي بوده در اسلام به مقانع و خمر براي پوشيدن گردن و سينه دستور داده شده است) و از جمله عدم اباحۀ اظهار زينت است براي زنان كافره و از جمله اختلاف در ملك يمين است در اين مورد و اختلاف در معني تابعين است كه آيا نوكر و كلفت مراد است يا پيران از شهوت افتاده يا ابلهان نامتوجه

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 174

يا عبيد صغار (گفتۀ ابو حنيفه است) يا خصيّ مجبوب (شافعي اين قول را گفته است) و از جمله نهي است از كوبيدن زنان پاي خود را به زمين براي متوجه ساختن مردان.

3- آيۀ 58، از سورۀ نور يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ

آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ وَ الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلٰاثَ مَرّٰاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلٰاةِ الْفَجْرِ وَ حِينَ تَضَعُونَ ثِيٰابَكُمْ مِنَ الظَّهِيرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلٰاةِ الْعِشٰاءِ ثَلٰاثُ عَوْرٰاتٍ لَكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لٰا عَلَيْهِمْ جُنٰاحٌ بَعْدَهُنَّ طَوّٰافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَليٰ بَعْضٍ كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمُ الْآيٰاتِ وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ،.

از جمله چهار فائدۀ مذكوره در اين موضع است كه بندگان و اطفال مميز ايشان بايد دستور داده شوند كه در سه وقت يكي پيش از نماز صبح و يكي وقت خواب قيلوله و يكي وقت خفتن كه در هر سه وقت مظنه كشف عورت است سر زده و بي اذن وارد نشوند و در غير اين سه وقت كه آن مظنه نيست و رفت و آمد و مخالطه ميان خادم و مخدوم براي خدمتگزاري مورد احتياج است استيذان مستلزم عسر و حرج و از اين رو غير لازم است.

4- آيۀ 59، از سورۀ نور وَ إِذٰا بَلَغَ الْأَطْفٰالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ آيٰاتِهِ وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ،.

محقق اردبيلي در اين مورد چنين افاده كرده است «.. و معني اينست كه اطفال بي استيذان مي توانند داخل شوند مگر در مورد عورات سه گانه پس هر گاه

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 175

اطفال را عدم اذن عادت شد و آن گاه به احتلام يا به سن مخصوص، از حد طفوليت خارج شدند واجبست كه از آن عادت منقطع گردند و چنانكه مردان بزرگ بر استيذان از شما وادار مي گردند كودكان بالغ شده هم وادار گردند كه در تمام اوقات در موقع ورود بر شما استيذان كنند و بي اذن

وارد نگردند و اين حكمي است كه بيشتر مردم از آن غفلت دارند و در نزد آنان به منزلۀ شريعت منسوخه است از ابن عباس روايت شده كه گفته است: آيه اي كه اكثر مردم به آن ايمان ندارند آيۀ اذن است و من كنيز خود را مي گويم بي اذن بر من در نيايد. عطا از او پرسيده كه آيا من از خواهرم بايد اذن بگيرم گفته است آري گر چه در خانۀ تو و به خرج تو باشد و آن گاه اين آيه را خوانده است باز از او روايت شده كه: «سه آيه از قرآن را مردم منكرند: يكي آيۀ اذن دوم آيۀ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاكُمْ سه آيۀ ديگر آيۀ وَ إِذٰا حَضَرَ الْقِسْمَةَ..

5- آيۀ 60، از سورۀ نور وَ الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ اللّٰاتِي لٰا يَرْجُونَ نِكٰاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنٰاحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيٰابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجٰاتٍ بِزِينَةٍ وَ أَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ وَ اللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

محقق اردبيلي چنين افاده كرده است «.. و ظاهر از سوق اين آيه اينست كه قاعد از زنان از حكم پيش كه وجوب تستر و تحريم كشف زينت باطنه و مواضع آنهاست استثناء شده اند پس كشف مواضع زينت باطنه كه بر زنان جوان حرام بود بر پيران آيسه حرام نيست ليكن بشرط اين كه قصد تبرج و اظهار زينت نداشته باشند.

6- آيه 13، از سورۀ حجرات يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ إِنّٰا خَلَقْنٰاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثيٰ وَ جَعَلْنٰاكُمْ شُعُوباً وَ قَبٰائِلَ لِتَعٰارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاكُمْ إِنَّ اللّٰهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 176

فاضل نقل كرده كه باين آيه بر وجوب اجابت خطبۀ مؤمن قادر بر نفقه، گر چه

از حيث نسب هم پائين تر باشد، استدلال شده است ليكن خود او اين استدلال را مورد نظر قرار داده است.

7- آيۀ 4، از سورۀ مدّثّر وَ ثِيٰابَكَ فَطَهِّرْ.

باز بنقل همو گفته شده كه مراد از ثياب زوجات است چنانكه در آيۀ هُنَّ لِبٰاسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِبٰاسٌ لَهُنَّ آورده شده پس بمفاد اين آيه شايسته چنانست كه زنان عفيف و خوش اصل و پاكدامن انتخاب شوند كه در قرآن مجيد است وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبٰاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لٰا يَخْرُجُ إِلّٰا نَكِداً فاضل اين استنباط را نيز مورد نظر و اشكال قرار داده و به آياتي ديگر از قبيل الزّٰانِي لٰا يَنْكِحُ إِلّٰا زٰانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً و الطَّيِّبٰاتُ لِلطَّيِّبِينَ و حديث نبوي «تخيروا لنطفكم» براي استحباب انتخاب عفيفه و كراهت اختيار غير آن استدلال كرده است.

8- آيۀ 223، از سورۀ بقره نِسٰاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنّٰي شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلٰاقُوهُ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ.

باين آيه بر جواز نزديكي با زن بر خلاف معهود، با اختلافي كه در مسأله، هم در مذاهب و هم در خصوص مذهب شيعه، هست، استدلال شده است قائل بجواز، به آياتي ديگر از قبيل هٰؤُلٰاءِ بَنٰاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ و أَ تَأْتُونَ الذُّكْرٰانَ مِنَ الْعٰالَمِينَ وَ تَذَرُونَ مٰا خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْوٰاجِكُمْ و آيۀ 28 از سورۀ معارج وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حٰافِظُونَ إِلّٰا عَليٰ أَزْوٰاجِهِمْ نيز ادعاء خود را تأييد كرده و هم به رواياتي و قائل به حرمت به آيۀ فَإِذٰا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللّٰهُ و بيشتر به رواياتي استناد كرده اند.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 177

9-

آيۀ 233، از سورۀ بقره وَ الْوٰالِدٰاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلٰادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كٰامِلَيْنِ لِمَنْ أَرٰادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضٰاعَةَ وَ عَلَي الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لٰا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلّٰا وُسْعَهٰا لٰا تُضَارَّ وٰالِدَةٌ بِوَلَدِهٰا وَ لٰا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَي الْوٰارِثِ مِثْلُ ذٰلِكَ فَإِنْ أَرٰادٰا فِصٰالًا عَنْ تَرٰاضٍ مِنْهُمٰا وَ تَشٰاوُرٍ فَلٰا جُنٰاحَ عَلَيْهِمٰا وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلٰادَكُمْ فَلٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ إِذٰا سَلَّمْتُمْ مٰا آتَيْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ.

فاضل در ذيل اين آيه هفت حكم فقهي و يك فائده آورده است از جمله احكام مذكوره وجوب اجرت رضاع است بر والد و وجوب اجرت مرضعه است بر طفل در صورتي كه پدر مرده باشد و صغير را مالي باشد كه وصي يا حاكم بتواند از آن اجرت را بردارد. و فائده مذكوره در بارۀ تعيين حد اقل مدت حمل مي باشد كه بي خلاف شش ماه است و از اين آيه با توجه به آيۀ وَ حَمْلُهُ وَ فِصٰالُهُ ثَلٰاثُونَ شَهْراً به دلالت اشاره استفاده مي شود. براي حد اكثر حمل از قرآن نص يا اشاره اي مورد استناد نشده مگر به عقيدۀ ابو حنيفه كه اين آيه را ناظر بهر يك از «حمل» و «فصل» دانسته و از اين رو اكثر مدت را سي ماه قرار داده به عقيدۀ شيعه، به استناد روايات، اكثر مدت حمل ده ماهست و به عقيدۀ منقول از شافعي چهار سال!! و به عقيدۀ منقول از احمد بن حنبل و مالك بن انس شش سال!! 10- آيۀ 235، از سورۀ بقره وَ لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ فِيمٰا عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّسٰاءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ

فِي أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللّٰهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 178

وَ لٰكِنْ لٰا تُوٰاعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلّٰا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً وَ لٰا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكٰاحِ حَتّٰي يَبْلُغَ الْكِتٰابُ أَجَلَهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ يَعْلَمُ مٰا فِي أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ.

از جمله احكام و مسائل شش گانه كه در اينجا ياد گرديده اينست كه تعريض (يعني تلويح و آن عبارتست از ايهام بر مقصود به عبارتي كه نه بطور حقيقت براي آن مقصود وضع شده باشد و نه بطور مجاز مانند «جئت لا لأسلّم عليك» كه مقصود از آن طلب چيزي است از غني يا كنايه و آن عبارتست از دلالت بر چيزي بذكر لوازم آن مانند «كثير الرماد» و «طويل النجاد» و امثال اينها، به خطبۀ زناني كه در عده باشند حرمت ندارد. شافعيه آيه را به عدۀ وفات اختصاص داده اند و در عدۀ فراق اختلاف كرده اند.

محقق اردبيلي چنين افاده كرده «.. پس ظاهر، مباح بودن تعريض به خطبه است براي هر كه در عده باشد: عدۀ وفات وعدۀ طلاق پس تخصيص به زني كه در عدۀ وفات است با قول او بجواز در عدۀ طلاق نيز سديد نيست براي ظهور عموم با انطباقش بر مذهب و عدم مخصص و اما بودن كلام پيش از آيه در زن شوهر مرده مستلزم تخصيص نيست با اين كه ترتيب نزولي هم نامعلوم است. آري شايسته است كه بغير عده رجعيه تخصيص داده شود چه زن در عدۀ رجعيه چون، بحكم اجماع، به منزلۀ زوجه است تعريض به خطبۀ او براي غير زوج جائز نمي باشد».

نوع پنجم در بارۀ اشيائي كه به نكاح پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) و ازدواج او تعلق و ارتباط دارد و در اين زمينه هفت آيه آورده شده است:

1 آيات 28 و 29، از سورۀ احزاب يٰا

أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِكَ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 179

إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيٰاةَ الدُّنْيٰا وَ زِينَتَهٰا فَتَعٰالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَرٰاحاً جَمِيلًا. وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدّٰارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللّٰهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنٰاتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً.

در سبب نزول آيه مفسران چنين گفته اند: كه زنهاي پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) چيزي از مال دنيا از او خواستند و هم خواستند كه چيزي بر نفقۀ ايشان بيفزايد و از راه غيرت و رقابت با هم او را اذيت كردند پس پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) يك ماه از آنها كناره گرفت تا اين آيه، كه آيۀ تخيير، است نزول يافت در آن هنگام پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) را نه زن بود: عائشه حفصه ام حبيبه دختر ابو سفيان، سوده دختر زمعه، ام سلمه دختر ابو اميه كه اينها همه از قبيلۀ قريش بودند و صفيه دختر حي خيبري و ميمونه دختر حارث هلالي و زينب دختر حجل اسدي و جويريه دختر حارث مصطلقي، چون اين آيه فرود آمد پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) زنان را بخواست و ايشان را ميان مفارقت و مرافقت مخير ساخت آنها همه بقاء با پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) را اختيار كردند.

بروايتي از حضرت صادق (ع) در تفسير و سبب نزول آيه چنين آورده شده است:

پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) را در خيبر غنائمي بدست آمد زنان او گفتند از اين غنائم بما قسمتي بده گفت به فرمان خدا آنها را ميان مسلمين تقسيم كردم زنان غضب كردند و گفتند شايد

چنان پنداري كه اگر ما را طلاق دهي ما را از ميان قوم خود شوهري يافت نخواهد شد پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) بامر خدا از ايشان اعتزال جست و در مشربه ام ابراهيم نشست تا آنان حائض شدند و طاهر گشتند خدا اين آيه را فرستاد.

از جمله سه فائده كه در اينجا آورده شده نقل اختلاف علماء است در حكم تخيير بر چند قول:

1- هر گاه مردي زن خود را مخير سازد و او شوهر خود را اختيار كند چيزي

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 180

نيست و اگر خود را اختيار كند يك طلاق بشمار مي رود اين قول ابن مسعود و ابو حنيفه و اصحاب اوست.

2- هر گاه خود را اختيار كند سه طلاق است و اگر شوهر را اختيار كند يك طلاق اين قول زيد و مذهب مالك است.

3- هر گاه به تخيير قصد طلاق كند طلاق است و گر نه، نه. اين مذهب شافعي است.

4- به تخيير مطلقا طلاق واقع نمي شود و اين از مختصات پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) بوده است.

از حضرت صادق (ع) اين روايت است «و ما للناس و الخيار و انما هذا شي ء خصّ اللّٰه تعالي به رسوله» از علماء شيعه ابن جنيد و ابن ابي عقيل گفته اند اگر مرد به تخيير طلاق را قصد كند و زن بر فور خود را اختيار كند طلاق است و اگر يك لحظه اختيار بتأخير افتد چيزي نيست ليكن بيشتر علماء شيعه به استناد قول حضرت صادق «انما الطلاق ان يقول لها: أنت طالق» بر خلاف قول آن دو گفته اند.

2- آيۀ 30 و 31، از سورۀ

احزاب يٰا نِسٰاءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفٰاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضٰاعَفْ لَهَا الْعَذٰابُ ضِعْفَيْنِ وَ كٰانَ ذٰلِكَ عَلَي اللّٰهِ يَسِيراً وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صٰالِحاً نُؤْتِهٰا أَجْرَهٰا مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنٰا لَهٰا رِزْقاً كَرِيماً.

از اين آيه يكي ديگر از مختصات پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) بدست آمده و آن اضعاف عذاب زنان پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) و تكرار اجر و ثواب ايشان است.

3- آيۀ 53، از سورۀ احزاب وَ مٰا كٰانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّٰهِ وَ لٰا

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 181

أَنْ تَنْكِحُوا أَزْوٰاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذٰلِكُمْ كٰانَ عِنْدَ اللّٰهِ عَظِيماً.

يكي ديگر از مختصات پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) حكم حرمت نكاح زنان او بعد از وفاتش بوده است در سبب نزول و تشريع اين حكم فقهي اختصاصي چنين گفته شده كه چون آيۀ حجاب نزول يافته طلحه گفته است: «أ نهينا ان نتكلم بنات عمنا الا من وراء الحجاب؟! لئن مات لا تزوجن فلانة!».

4- آيۀ 50، از سورۀ احزاب يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّٰا أَحْلَلْنٰا لَكَ أَزْوٰاجَكَ اللّٰاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَ مٰا مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمّٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلَيْكَ وَ بَنٰاتِ عَمِّكَ وَ بَنٰاتِ عَمّٰاتِكَ وَ بَنٰاتِ خٰالِكَ وَ بَنٰاتِ خٰالٰاتِكَ اللّٰاتِي هٰاجَرْنَ مَعَكَ وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَهٰا لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرٰادَ النَّبِيُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَهٰا خٰالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ.

يكي ديگر از خواص و مختصات پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) اين بوده كه اگر زني خود را به او هبه مي كرده و پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) مي پذيرفته زن او مي شده است ابن

عباس گفته است ابن حكم به مرحلۀ عمل نرسيده و چنين امري وقوع نيافته است برخي گفته اند وقوع يافته و چهار زن را: ميمونه دختر حارث و زينب دختر حزام و ام المساكن انصاري و ام شريك دختر جابر اسدي و خوله دختر حكيم از اين قبيل شمرده و در سبب نزول آيه گفته شده: كه چون خوله دختر حكيم خود را به پيغمبر بخشيد عائشه گفت «ما بال النساء يبذلن أنفسهن بلا مهر» پس اين آيه نزول يافت.

از جمله سه فائده كه در اينجا آورده شده اختلاف در وقوع نكاح است بلفظ «اجاره» و بلفظ «هبه».

5- آيۀ 51، از سورۀ احزاب تُرْجِي مَنْ تَشٰاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوِي إِلَيْكَ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 182

مَنْ تَشٰاءُ وَ مَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلٰا جُنٰاحَ عَلَيْكَ ذٰلِكَ أَدْنيٰ أَنْ تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَّ وَ لٰا يَحْزَنَّ وَ يَرْضَيْنَ بِمٰا آتَيْتَهُنَّ كُلُّهُنَّ وَ اللّٰهُ يَعْلَمُ مٰا فِي قُلُوبِكُمْ وَ كٰانَ اللّٰهُ عَلِيماً، حَلِيماً.

كساني كه بعدم وجوب قسمت بر پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) قائل شده اند باين آيه استدلال كرده و اين را هم يكي از مختصات او دانسته اند.

6- آيۀ 52، از سورۀ احزاب لٰا يَحِلُّ لَكَ النِّسٰاءُ مِنْ بَعْدُ وَ لٰا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوٰاجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلّٰا مٰا مَلَكَتْ يَمِينُكَ وَ كٰانَ اللّٰهُ عَليٰ كُلِّ شَيْ ءٍ رَقِيباً، فاضل گفته است: اين آيه به قولي به آيۀ إِنّٰا أَحْلَلْنٰا لَكَ.. الآيه نسخ شده و اين قول فتوي اصحاب ماست..»

7- آيۀ 37، از سورۀ احزاب وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللّٰهَ وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا

اللّٰهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَي النّٰاسَ وَ اللّٰهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشٰاهُ فَلَمّٰا قَضيٰ زَيْدٌ مِنْهٰا وَطَراً زَوَّجْنٰاكَهٰا لِكَيْ لٰا يَكُونَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوٰاجِ أَدْعِيٰائِهِمْ إِذٰا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ كٰانَ أَمْرُ اللّٰهِ مَفْعُولًا.

بروايتي پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) زينب دختر جحش اسدي را كه مادرش اميمه دختر عبد المطلب عمۀ پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) بود براي زيد بن حارثه پسر خواندۀ خود خواستگاري كرد زينب ابتداء پنداشت پيغمبر او را براي خود خطبه مي كند چون دانست براي

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 183

زيد است و نسب زيد از او پايينتر است ابا و انكار كرد آيه نازل شد وَ مٰا كٰانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لٰا مُؤْمِنَةٍ إِذٰا قَضَي اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ) پس زينب رضا داد و به نكاح زيد در آمد و پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) ده دينار و شصت درهم مهر به او داد و خمار و ملحفه و درع و ازار و پنجاه مدّ طعام و سي صاع خرما برايش فرستاد.

در بارۀ قضيۀ زيد و زينب در جلد اول اين تأليف توضيحاتي داده شده كه در اينجا تكرار آنها بي مورد است از لحاظ حكم فقهي كه در اين مورد بيانش منظور است شش حكم فقهي فاضل آورده كه از آن جمله است عدم اشتراط تساوي در نسب براي نكاح و وقوع آن بلفظ تزويج.

نوع ششم اين نوع كه در بارۀ روافع نكاح است

مشتمل بر شش قسم (كه بعضي از آن اقسام، باصطلاح، كتابي است از كتب فقه) قرار داده شده است بدين قرار:

1- طلاق 2- خلع و مبارات 3- ظهار 4- ايلاء 5-

لعان 6- ارتداد

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 184

قسم اول يا 35 كتاب طلاق

در بارۀ طلاق، بده آيه استناد شده است:

1- آيۀ 1، از سورۀ طلاق يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ وَ اتَّقُوا اللّٰهَ رَبَّكُمْ لٰا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَ لٰا يَخْرُجْنَ إِلّٰا أَنْ يَأْتِينَ بِفٰاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّٰهِ وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّٰهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لٰا تَدْرِي لَعَلَّ اللّٰهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذٰلِكَ أَمْراً.

از مجمع البيان شيخ طبرسي اين مضمون منقول است «اين آيه دلالت دارد كه واجب است تطليق بطور تفريق واقع شود و جمع ميان سه طلاق روا نيست چه خدا گفتۀ خود فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ را به گفتۀ ديگر وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ تأكيد كرده باز به جملۀ وَ اتَّقُوا اللّٰهَ رَبَّكُمْ يعني در آن چه تحديد كرده و تعدي از آن را اجازه نداده تاكيدي ديگر آورده آن گاه حق شوهر را در مراجعه به جملۀ لٰا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ تقرير و تثبيت نموده چه زن هر گاه در خانه باشد مراجعۀ شوهر به او اقرب و اسهل و اكثر مي باشد پس از آن به جملۀ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّٰهِ ارشاد كرده است كه تعدي حدود الهي در طلاق موجب بطلان حكم طلاق است و قول خدا لَعَلَّ اللّٰهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذٰلِكَ أَمْراً تأكيد است براي حدود الهي در طلاق و اعلام است كه حق رجوع به جمع سه طلاق انقطاع نمي يابد و مانند اينست كه گفته باشد مجال اميدواري به رجوع

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 185

باشيد چه خدا پس از طلاق ممكن است رغبت و ميل به رجوع را احداث كند..»

از جمله هفت حكم و فائده كه فاضل در

اينجا ياد كرده وجوب ايقاع طلاق است در حال طهر و احصاء عده و اكمال سه قرء است و عدم جواز اخراج زن مطلقه است در زمان عده از خانۀ خود.

در سبب نزول آيه از بخاري و مسلم و غير اين دو اين مفاد نقل شده كه عبد اللّٰه عمر زن خود را در حال حيض طلاق گفته عمر اين خبر را به پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) برده پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) فرموده است «مره فليراجعها و اذا طهرت فليطلقها، ان شاء».

2- آيۀ 2 از سورۀ طلاق فَإِذٰا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فٰارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ وَ أَقِيمُوا الشَّهٰادَةَ لِلّٰهِ ذٰلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كٰانَ يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ دو حكم: يكي جواز رجوع در عده، ديگر وجوب اشهاد در طلاق در ذيل اين آيه آورده شده است.

3- آيۀ 228، از سورۀ بقره وَ الْمُطَلَّقٰاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلٰاثَةَ قُرُوءٍ وَ لٰا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ مٰا خَلَقَ اللّٰهُ فِي أَرْحٰامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذٰلِكَ إِنْ أَرٰادُوا إِصْلٰاحاً وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجٰالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَ اللّٰهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ از جمله شش حكم فقهي مستفاد از آيه اينست كه عده مستقيمة الحيض اگر حره و مدخول بها باشد سه «قرء» يعني سه طهر است و از جمله اعتبار قول زن است در طهر و حيض

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 186

و احقّ بودن زوج است به رجوع «بين مدت عده» و چنانكه مرد را بر زن حقوقي است واجب همين طور زن

را بر مرد حقوقي است هر چند حقوق مرد اكثر و افضل باشد كه پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) فرموده است «لو كنت آمرا أحدا ان يسجد لأحد لأمرت المرأة أن تسجد لزوجها».

4- آيۀ 4، از سورۀ طلاق وَ اللّٰائِي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ مِنْ نِسٰائِكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلٰاثَةُ أَشْهُرٍ وَ اللّٰائِي لَمْ يَحِضْنَ وَ أُولٰاتُ الْأَحْمٰالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ وَ مَنْ يَتَّقِ اللّٰهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْراً بروايتي پس از نزول آيۀ پيش در بارۀ عدۀ طلاق زنان ياد شده، از مدت عدۀ زناني كه حيض نمي بينند سؤال به ميان آمده و در پاسخ، اين آيه نزول يافته است. در اين كه متعلق شك و ارتياب در آيه چيست؟ اختلاف شده بعضي گفته اند شك و ارتياب در اين كه حيض براي چه انقطاع يافته: كبر سن يا مرض باعث آن شده است بعضي ديگر گفته اند ارتياب، مربوط بحكم در اين زنان است و هم پس از اتفاق بر اين كه زنان مطلقۀ حامله عدۀ آنها بوضع حمل آنها انقضا مي يابد اختلاف شده كه عدۀ زنان حاملۀ شوهر مرده هم بوضع حمل منقضي مي شود يا «ابعد اجلين» را بايد رعايت كنند بدين معني كه اگر پيش از چهار ماه و ده روز وضع حمل شود اين مدت را تمام كنند و اگر در اين مدت وضع حمل نشود تا وضع حمل، عده نگاه دارند.

از جمله چهار حكم مستفاد در اينجا اينست كه پس از طلاق اگر وضع حمل بشود هر چند يك لحظه اي بعد باشد عده، تمام است و از جمله اگر بچه ناتمام هم باشد وضع حمل، موجب انقطاع

است. 5- آيۀ 49، از سورۀ احزاب يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِنٰاتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَمٰا لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 187

تَعْتَدُّونَهٰا فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَرٰاحاً جَمِيلًا از جمله هشت فائده كه فاضل در اينجا آورده اينست كه «نكاح» در قرآن جز بمعني عقد نيامده پس شرعا حقيقت است در آن و از جمله اين كه مراد از مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ دخول است نه صرف خلوت بر خلاف آن چه ابو حنيفه گفته كه خلوت هم مثبت عده و موجب استقرار تمام مهر است. و از جمله اين كه حقي است براي مرد كه بتواند رجوع كند و از جمله صراحت آيه است در اين كه «غير مدخول بها» عده ندارد.

6- آيۀ 224، از سورۀ بقره وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْوٰاجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً فَإِذٰا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ فِيمٰا فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ.

از جمله شش حكم كه در ذيل آيه آورده شده اينست كه اين آيه ناسخ است آيۀ وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْوٰاجاً وَصِيَّةً لِأَزْوٰاجِهِمْ مَتٰاعاً إِلَي الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْرٰاجٍ را كه بحسب ترتيب بعد از آنست چه در آغاز اسلام اين عده و هم نفقه و اسكان به يك سال بوده بعد نسخ شده است (ابو حنيفه اين عقيده را دارد) و به گفتۀ شافعي «اسكان» ثابت است نسخ نشده است و ابو مسلم اصفهاني گفته است حكم اين آيه در حامل، ثابت و باقي است. شاذّي از فقيهان كه ابو حذيفه باشد گفته است اگر شوهر براي زن چيزي

را وصيت كرده باشد و ورثه هم انفاق كند يك سال و اگر وصيت نكرده باشد و ورثه از انفاق امتناع كند زن را اختيار است كه پس از چهار ماه و ده روز هر چه بخواهد بكند (اين دو گفته را بر خلاف اجماع دانسته اند و ببطلان آن دو، حكم

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 188

كرده اند) و از جمله آن كه اين حكم نسبت به مدخول بها و غير آن و هم نسبت به صغيره و كبيره و هم نسبت به حامل و حائل عموميت دارد ليكن حامل با بعد اجلين محكوم است و هم نسبت بدائم و منقطع (بقول اقوي) عموميت دارد. و از جمله در اين عده انفاق و اسكاني نيست.

7- آيۀ 229، از سورۀ بقره الطَّلٰاقُ مَرَّتٰانِ فَإِمْسٰاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسٰانٍ.

محقق اردبيلي در اينجا چنين افاده كرده است «طلاق بمعني تطليق است مانند سلام و كلام كه بمعني تسليم و تكليم مي باشد» يعني تطليق رجعي دو بار است چه بار سيم بائن است چنانكه پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) در پاسخ سؤال «اين الثالثة؟» گفت «أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسٰانٍ» يا اين كه تطليق شرعي تطليق پس از تطليق است بر وجه تفريق نه بر طريق جمع و ارسال به يكبار و مراد از «مَرَّتٰانِ» مطلق تكرير است نه تثنيه از قبيل «ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ» يعني كرّة بعد كرّة نه آن كه «كرّتين فقط» و از قبيل «لبّيك و سعديك» و نظائر اينها.»

و در ذيل جزء اخير آيه (فَإِمْسٰاكٌ الخ) چنين افاده كرده است «اين تخيير است براي شوهران بدين گونه كه پس از تعليم كيفيت طلاق به ايشان

آنان را اختيار داده ميان اين كه زنان را با رعايت حسن معاشرت و قيام به حقوق واجبه نگهدارند و ميان اين كه ايشان را به وجهي جميل كه تعليم داده رها سازند. بنا بر معني دوم كه براي جزء اول آيه شده معني اين جزء اينست پس از دو تطليق واجب است كه زن از راه رجوع به او نگهداشته شود و بوجه معروف در تسريح و بين مردم با حسن معاشرت با وي رفتار شود يا اين كه بطور احسان رها گردد بدين گونه كه طلاق سيم داده شود يا به او رجوع نكند تا بائن گردد و از عده بيرون رود پس مراد از «امساك» اخذ است و ضد آن اطلاق و تسريح است و بنا بر معني اول كه براي

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 189

جزء اول آيه شد آيه دلالت دارد بر انحصار طلاق رجعي در دو طلاق چنانكه مقرر است ليكن كيفيت آن معلوم نيست كه آيا جائز است در يك مجلس دو بار به طوري كه ميان آن دو، رجوعي و پس از آنها رجوعي ديگر واقع گردد كه اگر طلاق سيم واقع شود بائن گردد يا اين كه هر طلاقي بايد در طهري جداگانه بوقوع آيد چنانكه مذهب حنفي است يا اينها نيست بلكه بايد رجوع و دخول تحقق يابد تا طلاق سيم صحيح باشد. همۀ اينها محتمل است اكثر اصحاب ما احتمال اول را قائلند چنانكه شافعي مذهبش همانست بلكه اعم است..»

فاضل در فائده اي كه در ذيل آيه آورده چنين افاده كرده است: جملۀ «الطَّلٰاقُ مَرَّتٰانِ» بر مشروع بودن رجوع دلالت دارد چه طلاق مطلقه عقلا قابل

تصور نيست زيرا طلاق ازالۀ قيد نكاح است و در اينجا نكاح نيست و اين از قبيل امر به عتق است كه بر ملك، توقف دارد و اين دلالت از باب دلالت اقتضاء است.

پس «فَإِمْسٰاكٌ بِمَعْرُوفٍ» يعني بر وجهي جائز و آن كنايه است از برگرداندن زن بسوي نكاح يا به رجوع اگر عده تمام نشده باشد يا به تجديد عقد اگر عده منقضي شده باشد. و در معني «تَسْرِيحٌ بِإِحْسٰانٍ» اختلاف است برخي گفته اند طلاق سيم مراد است، سدّي و ضحاك گفته اند مراد اينست كه رجوع نكند و معتده را بحال خود گذارد تا عده او تمام شود و به انقضاي عده بائن گردد.

8- آيۀ 230، از سورۀ بقره فَإِنْ طَلَّقَهٰا فَلٰا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتّٰي تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَهٰا فَلٰا جُنٰاحَ عَلَيْهِمٰا أَنْ يَتَرٰاجَعٰا إِنْ ظَنّٰا أَنْ يُقِيمٰا حُدُودَ اللّٰهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّٰهِ يُبَيِّنُهٰا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.

از جمله احكام و فروعي كه در اينجا ياد گرديده اينست كه اين آيه دلالت دارد بر اين كه هر گاه شوهر، زن را پس از دو طلاق اول و امساك بعد از دو طلاق براي

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 190

بار سيم طلاق دهد زن بر او حرام مي شود مگر اين كه شوهري ديگر اختيار كند كه پس از طلاق از وي شوهر نخست مي تواند او را بعقد جديد به زني بگيرد.

اين حكم در نزد شيعه اختصاص دارد بغير «طلاق عدّه» و آن عبارتست از اين كه پس از سه طلاق اول و وقوع محلّل باز سه طلاق ديگر و محلل دوم و پس از آن سه طلاق ديگر و محلل سيم، بعمل آيد چه

پس از اين نه طلاق و سه محلل كه به نام طلاق عده خوانده مي شود در مذهب شيعه زن بر شوهر اول حرام مؤبد مي گردد.

و از جمله آن احكام و فروع اينست كه محلل بايد بعقد دائم نكاح كند و هم بايد دخول كند و مجرد عقد كافي نيست.

محقق اردبيلي در ذيل جملۀ نخست از آيۀ چنين افاده كرده است. «يعني اگر زوج زني را كه دو بار طلاق داده بار سيم طلاق دهد پس از سه طلاق بر او حلال نيست تا مردي ديگر آن زن را به نكاح دائم در آورد و در محل مخصوص با او وطي كند استفادۀ اين قسمت يا از راه حمل «نكاح» است بر وطي متعارف شرعي و متبادر از آن بودن بعقد دائم است يا اين كه از كلمۀ «زوجا»، كه متعارف از آن دوام است، عقد دائم استفاده مي شود يا اين كه از كلمۀ «فَإِنْ طَلَّقَهٰا» يا از اخبار و اجماع، و ممكن است كلمۀ «نكاح» بر عقد حمل شود و اشتراط وطي از اخبار و اجماع بدست آيد..».

از جمله اخبار نبوي اينست كه چون زن رفاعه را عبد الرحمن بن زبير (در اينجا بفتح زاء است) محلل واقع شد زن به پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) گفت «ان له هدبة كهدبة الثور» پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) فرمود «أ تريدين ان ترجعي إلي رفاعة حتي تذوقي عسيلته و يذوق عسيلتك». ابن مسيب به اطلاق آيه استناد كرده و مجرد عقد را كافي دانسته است.

9- آيه 131، از سورۀ بقره وَ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص:

191

فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لٰا تُمْسِكُوهُنَّ ضِرٰاراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ يَفْعَلْ ذٰلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ «بلوغ» بمعني رسيدن و نزديك شدن، هر دو بكار رفته و در اين آيه بمعني نزديك شدن است چنانكه «اجل» در معني تمام مدت و هم در معني نهايت و آخر آن استعمال شده و در آيه مراد از آن آخر مدت است.

پس از آيه چنان استفاده مي شود كه تا نزديك آخر مدت عده، شوهر مي تواند بزن خود رجوع و او را امساك كند چنانكه مي تواند رجوع نكند و او را رها سازد ليكن امساك و تسريح بايد چنان باشد كه در عقل و شرع پسنديده و معروفست و هم امساك نبايد بر وجه اضرار باشد بدين گونه كه نزديك انقضاء مدت بقصد اين كه زن را آزار دهد و مانع از شوهر كردن و آزاد شدن او شود به او رجوع كند تا زن ناچار از فديه دادن و خلاص شدن گردد.

10- آيۀ 232، از سورۀ بقره وَ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلٰا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْوٰاجَهُنَّ إِذٰا تَرٰاضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذٰلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كٰانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذٰلِكُمْ أَزْكيٰ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اللّٰهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لٰا تَعْلَمُونَ،.

«بلوغ» در اين آيه بمعني رسيدن و اجل بمعني تمام مدت است و مراد از «عضل» منع و حبس و جلوگيري است.

در بارۀ اين كه مخاطب باين حكم كيست؟ چند قول است:

1- اين كه شوهران پيش، به واسطۀ حميت جاهليت زنان مطلقۀ خود را از شوهر كردن جلوگيري مي كرده اند پس اين آيه خطاب به ايشان است.

2- اين كه مراد ازواج پيش نيست بلكه

مخاطب به آيه اولياء زنانند چه در سبب نزول آيه گفته شده كه معقل بن يسار خواهر خود را از تجديد ازدواج با شوهر سابقش

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 192

منع كرده پس اين آيه نزول يافته است.

3- هم ازواج و هم اولياء هر دو مورد خطابند.

4- تمام مردم باين آيه مخاطب قرار گرفته اند بدين معني كه نبايد در ميان شما عظلي واقع شود پس اگر كسي «عضل» كند و مردم به آن راضي باشند مانند اينست كه همۀ مردم در عضل شريك شده و مانع بوده اند.

محقق اردبيلي پس از نقل قول چهارم چنين افاده كرده است «و باين نيازي نيست چه احتمال مي رود كه خطاب به همۀ مردم باشد ليكن بمعني اين كه هيچ كس حق ندارد زني را از تزويج با «كفؤ»، وقتي كه تراضي ميان ايشان باشد، جلوگيري كند..»

بنقل فاضل شافعيه ثبوت ولايت بر زن را باين آيه استناد كرده و گفته اند زن خودش حق ندارد خود را تزويج كند اين استناد مورد ايراد و انتقاد شده و محقق اردبيلي بعيد ندانسته كه باين آيه بر «عدم جواز منع ولي از تزويج بكفؤ» استدلال شود.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 193

قسم دوم- يا 36- كتاب خلع و مباراة

در اين باره يك آيه آورده شده است و آن آيۀ 229، از سورۀ بقره است:

وَ لٰا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمّٰا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً إِلّٰا أَنْ يَخٰافٰا أَلّٰا يُقِيمٰا حُدُودَ اللّٰهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلّٰا يُقِيمٰا حُدُودَ اللّٰهِ فَلٰا جُنٰاحَ عَلَيْهِمٰا فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللّٰهِ فَلٰا تَعْتَدُوهٰا وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّٰهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ الظّٰالِمُونَ در سبب نزول آيه گفته شده است كه جميله دختر ابيّ خواهر عبد اللّٰه زن ثابت بن

قيس بود قيس زن خود را دوست مي داشت ليكن جميله از قيس خوشش نمي آمد جميله نزد پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) رفت و گفت من و قيس را موافقت نيست و حاضر نيستم سر بر بالين او بگذارم به خدا سوگند از لحاظ دين و خلق عيبي در او نمي بينم ليكن از او خوشم نمي آيد و او را نمي پسندم پس آيه نازل شد. قيس، بوستاني را صداق جميله قرار داده بود به پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) گفت بفرما تا حديقه را كه صداقش كرده ام بمن برگرداند پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) به جميله گفت چه پاسخ مي دهي؟ جمليه گفت حديقه را مي دهم و بر آن هم مي افزايم پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) گفت نه همان حديقه بس است زياده بر آن لازم نيست. آن گاه به ثابت گفت آن چه به او دادي بگير و رهايش ساز پس باين عمل خلع بعمل آمد و از قيس جدا گرديد. و اين اول خلعي بود كه در اسلام واقع شده است.

از جمله هشت فائده فقهي كه فاضل در اينجا ياد كرده اينست: آيه بر اين دلالت دارد كه از مهر چيزي جائز نيست مرد از زن بگيرد مگر در صورت افتداء

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 194

و آن در آن هنگام است كه زن مرد را نخواهد پس صداق خود يا غير صداق يا صداق را به ضميمۀ چيزي ديگر به مرد ببخشد تا او را طلاق دهد و خلع كند پس شوهر بر فور درخواست او را اجابت كند اين طلاق را از آن جهت

«خلع» نيز گويند كه چون زن بتعبير «هُنَّ لِبٰاسٌ لَكُمْ» به منزلۀ لباس است پس مفارقت و جدايي او در حكم خلع لباس و كندن آنست.

و از جمله اين كه اگر كراهت از طرف زن باشد نام طلاق، خلع است و اگر از دو طرف باشد نامش مباراة مي باشد و از جمله جهات فرق ميان خلع و مبارات عدم جواز اخذ زائد بر صداق است در مباراة و جواز آنست در خلع.

محقق اردبيلي گفته است «. بدان كه صريح آيه عدم جواز اخذ چيزي است از مهرهاي زنان بلكه عدم جواز گرفتن از هر چيزي است كه به آن ها داده شده، مهر باشد يا نفقه يا عطيه اي، پس آيه بر پس نگرفتن جامه هايي كه براي كسوه بزن داده شده و لزوم بخشيدن آنها به او، گر چه در هنگام طلاق هنوز نو باقي مانده باشد، دلالت دارد مگر آن چه بعوض خلع مي دهد و هم ظاهر آيه مي رساند كه جواز اخذ عوض در موقع خوف عدم اقامۀ حدود است از دو طرف پس بايد تباغض از دو سو باشد و اين از شرائط «خلع» نيست بلكه در «مباراة» شرط است كه هر دو هم را نخواهند..»

فاضل اين باب و كتاب را به آيۀ 19، از سورۀ نساء يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّسٰاءَ كَرْهاً وَ لٰا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مٰا آتَيْتُمُوهُنَّ إِلّٰا أَنْ يَأْتِينَ بِفٰاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ متعاقب ساخته و سه حكم فقهي زير را در ذيلش بيان كرده است:

1- نهي از امساك زن با عدم قيام به حقوق بر وجه اضرار به او تا بميرد و از او ارث ببرد. در

جاهليت چنان بوده كه هر گاه مردي مي مرده يكي از مردان نزديك به او

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 195

پدر يا برادر، يا خويش ديگر، جامۀ خود را بر آن زن مي افكنده و مي گفته است من از هر كس باين زن احق هستم و او را به ارث مي برده است پس در اين آيه اين كار تحريم شده و گفته شده است بر شما حلال نيست كه زن را مثل مواريث بر سبيل ارث با كراهتي كه ايشان راست بگيريد يا مال او را به اكراه از وي به ارث ببريد (كلمۀ «كره» در آيه بفتح و ضم هر دو قرائت شده بنا به اول بمعني «كارهات» و مراد موروث بودن خود زن خواهد بود و بنا به دوم بمعني «مكرهات» و مراد موروث بودن مال زن خواهد بود).

2- حرمت نگاهداري زن از راه اضرار به او تا ناچار از افتداء گردد.

3- جواز عضل و منع در صورت اتيان بفاحشة.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 196

قسم سيم يا 37- كتاب ظهار

چنانكه در جلد اول گفته شد «ظهار» در جاهليت به منزلۀ طلاق بوده است. ظهار كه از كلمۀ «ظهر» بمعني پشت اشتقاق دارد در اصطلاح عبارت است از اين كه كسي زن دائم خود را (يا به قولي منقطع نيز) بظهر مادر يا يكي از محرمات نسبي يا رضاعي خويش تشبيه كند اسلام اين كار را حرام ساخته و احكامي بر آن مترتب داشته است.

در بارۀ «ظهار» چهار آيۀ اول سورۀ مجادله (بفتح و كسر دال) نزول يافته است قَدْ سَمِعَ اللّٰهُ قَوْلَ الَّتِي تُجٰادِلُكَ فِي زَوْجِهٰا وَ تَشْتَكِي إِلَي اللّٰهِ وَ اللّٰهُ يَسْمَعُ تَحٰاوُرَكُمٰا إِنَّ اللّٰهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ الَّذِينَ يُظٰاهِرُونَ

مِنْكُمْ مِنْ نِسٰائِهِمْ مٰا هُنَّ أُمَّهٰاتِهِمْ إِنْ أُمَّهٰاتُهُمْ إِلَّا اللّٰائِي وَلَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً وَ إِنَّ اللّٰهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ وَ الَّذِينَ يُظٰاهِرُونَ مِنْ نِسٰائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِمٰا قٰالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسّٰا ذٰلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ. وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيٰامُ شَهْرَيْنِ مُتَتٰابِعَيْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسّٰا فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعٰامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً ذٰلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّٰهِ وَ لِلْكٰافِرِينَ عَذٰابٌ أَلِيمٌ.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 197

در بارۀ سبب نزول و برخي از جهات اين آيات در جلد اول اين تأليف سخن به ميان آمده و تكرار آنها بي مورد است.

از جمله نه فائده و حكم كه در «كنز» آورده شده اينست كه ظهار حرام است و از جمله اين كه كفارۀ ظهار بصريح آيه بر وجه ترتيب است نه تخيير.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 198

قسم چهارم يا 38، كتاب ايلاء

در بارۀ «ايلاء»، كه معني لغوي و شرعي آن در جلد اول ياد گرديده، در آنجا گفته شد دو آيه نزول يافته است:

1- آيۀ 226، از سورۀ بقره لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسٰائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فٰاؤُ فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ،.

2- آيۀ 227، از همان سوره وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلٰاقَ فَإِنَّ اللّٰهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ، از جمله چهار مسأله كه فاضل در اينجا آورده اينست «هر گاه «ايلاء» بر وجه خود واقع شود پس اگر زن صبر كند سخني نيست و اگر كار خويش را بحاكم ببرد حاكم مرد را بفرمايد كفاره دهد و برگردد اگر نپذيرفت چهار ماه او را مهلت دهد آن گاه او را بطلاق يا رجوع دادن كفاره الزام كند باز اگر امتناع

كرد او را حبس كند و در خورد و خوراك بر او سخت گيرد تا يكي از دو امر را به پذيرد چنانكه در ظهار نيز همين حكم بود» و از جمله اين كه از تقدير مدت به چهار ماه دانسته مي شود كه ترك نزديكي بزن بيش از چهار ماه جائز نيست.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 199

قسم پنجم- يا 39، كتاب لعان

معني لغوي و شرعي «لعان» و سبب نزول حكم و طرز اجراء و آيات مربوط بان در جلد اول گذشت.

چهار آيه در قرآن مجيد در بارۀ آنست آيۀ 6 تا آيۀ دهم از اول سورۀ نور وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوٰاجَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَدٰاءُ إِلّٰا أَنْفُسُهُمْ فَشَهٰادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهٰادٰاتٍ بِاللّٰهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصّٰادِقِينَ وَ الْخٰامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللّٰهِ عَلَيْهِ إِنْ كٰانَ مِنَ الْكٰاذِبِينَ وَ يَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذٰابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهٰادٰاتٍ بِاللّٰهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكٰاذِبِينَ وَ الْخٰامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللّٰهِ عَلَيْهٰا إِنْ كٰانَ مِنَ الصّٰادِقِينَ..

از جمله هشت فائدۀ مذكور در اينجا اينست كه لعان چون واقع شود زن بر مرد حرام مؤبد مي شود و احتياجي بطلاق حاكم يا حكم او به افتراق ندارد از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) روايت است «المتلاعنان لا يجمعان ابدا» و عده اش اگر صاحب عده باشد از وقت لعان است.

و از جمله آن كه چون مرد قذف كرده حد بر او متوجه شده و چون ملاعنه كرده حد از او ساقط شده و بر زن حد زنا متوجه گشته و چون او ملاعنه كرده از او نيز حد ساقط شده و افتراق ابدي ميان آن دو حاصل گشته است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 200

قسم ششم يا ارتداد

ارتداد (نعوذ باللّٰه منه) كه عبارتست از قطع اسلام، به گفته باشد مانند انكار يكي از ضروريات دين يا بعمل مانند سجده بر بت و توهين به قرآن مجيد و نظائر اينها، يكي از روافع نكاح است و به آيات تحريم مشركين و مشركات و به قسمتي از آيۀ 10 از سورۀ ممتحنه وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ بر اين كه

قاطع و رافع نكاح است استدلال و استناد شده است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 201

40 كتاب مطاعم و مشارب

اشاره

آيات و اردۀ در اين زمينه به سه دسته شده و تحت سه قسم زير استيفاء گرديده است:

1- آياتي كه بر اصالت اباحۀ هر چيز نافع و خالي از مفسده دلالت دارد.

2- آياتي كه بحرام بودن چيزهايي معين اشاره دارد.

3- آياتي كه مباحاتي چند را مي رساند.

قسم اول از قرآن مجيد سه آيۀ زير براي استناد بر اصالت اباحۀ اشياء نافعۀ بي مفسده آورده شده است.

1- آيۀ 29، از سورۀ بقره هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مٰا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً.

آيه در مقام امتنان است و امتنان، به اموريست نافع و لازمۀ آن تحليل آن امور است پس اصل در همۀ اشياء مباح بودن و حلّيت آنهاست.

2- آيۀ 168، از سورۀ بقره يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ كُلُوا مِمّٰا فِي الْأَرْضِ حَلٰالًا طَيِّباً.

گفته شده سبب نزول آيه آن بوده كه گروهي اطعمه و البسۀ خوب را بر خود حرام كرده بودند. بهر حال، كلمۀ «طيّب» در معاني زير بكار رفته است:

1- لذيذ 2- حلال شرعي 3- طاهر و پاك 4- آن چه نسبت به تن و جان، بي آزار

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 202

و زيان باشد و در اينجا مراد همان معني اول است. كلمۀ «خبيث» در برابر طيّب بهر يك از چهار معني بكار مي رود.

فوائد چهار گانه كه در ذيل اين آيه آورده شده اينست:

فائدۀ اول ظاهر آيه بطور اجمال بر اباحۀ انتفاع اشياء مستلذّه دلالت دارد و بيان آن در آيات ديگر يا در سنت است.

فائدۀ دوم اگر از كلمۀ طيّب ارادۀ معني چهارم احتمال داده شود آيه دلالت مي كند بر تحريم آن چه موجب آزاري در بدن باشد از قبيل مرض و هلاك يا آزاري در نفس از قبيل زائل شدن عقل يا صدمه يافتن چيزي از ادراكات بنا بر اين اگر چيزي اندكش بدن

را صدمه نزند مقداري كه صدمه و اذيت را موجب شود حرام است نه كمتر از آن اما آن چه موجب صدمه عقل است بحكم لزوم محافظت بر عقل كم و زيادش حرام است تا مبادا اگر كمش اجازه شود شهوت نفس استهتار و عدم مبالات را موجب گردد و در نتيجه بمقدار مضرّ و موذي و مزيل برسد.

فائدۀ سيم گفته شده است خدا هر شريعتي را بحفظ و نگهباني پنج چيز حفظ مي كند:

1- حفظ نفوس از راه تشريع قصاص.

2- حفظ دين از راه تشريع عقاب مرتدّ.

3 حفظ نسب از راه تحريم زنا و تشريع حدّ.

4 حفظ اموال از راه تضمين غاصب و سارق و تعزير اول و قطع دست دوم.

5- حفظ عقول از راه تحريم مسكرات و ايجاب حد بر شارب آنها.

فائدۀ چهارم از «ما» در كلمۀ «مِمّٰا فِي الْأَرْضِ» عموم، مفهوم است پس نبات و حيوان و معدن را شامل است مگر در مواردي كه در كتاب يا سنت به تحريم، حكم شده باشد.

3- آيۀ 172، از سورۀ بقره يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاكُمْ وَ اشْكُرُوا لِلّٰهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيّٰاهُ تَعْبُدُونَ.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 203

محقق اردبيلي چنين افاده كرده است «مضمون اول اين آيه نزديك است به آيۀ پيش جز اين كه اين آيه به اعتبار مخاطب، خاصّ است و به اعتبار متعلق اكل، عام چه اين آيه آن چه را از زمين خارج مي گردد نيز شامل است و امر براي ترغيب يا براي اباحۀ خوردن هر چيزي است كه مؤمنان آن را لذيذ و طيّب شمرند و خبيث ندانند و طبع ايشان از آن نفرت نداشته باشد

و عقلشان به قبح اكل آنها جازم نباشد از قبيل خون و بول و مني و حشرات و نظائر آنها.

«چيزهاي طيّب، پاك نيز هست زيرا نجس خبيث است و آن را طيب نمي شمرند پس بر اباحۀ خوردن هر چيز كه عقل آن را طيب مي شمرد و ضرر و نجاست و خبثي در آن نمي بيند و به نام رزق آدمي زادگان خوانده مي شود و در مقام اكل بدان منتفع مي گردند اين آيه دلالتش صريح تر است از آيۀ پيش و فهم اين كه اشياء بر اصل حليت است از اين آيه اولي است تا از آيۀ پيش..»

محقق اردبيلي پس از اين كه آيۀ 90 از سورۀ مائده وَ كُلُوا مِمّٰا رَزَقَكُمُ اللّٰهُ حَلٰالًا طَيِّباً.. و هم آيه 89 از همان سوره.. لٰا تُحَرِّمُوا طَيِّبٰاتِ مٰا أَحَلَّ اللّٰهُ لَكُمْ «را بعنوان آيۀ چهارم براي اين قسم آورده و تشريح كرده چنين افاده نموده است:

از جمله آياتي كه بر اصالت اباحۀ هر چيز قابل انتفاع است دلالت دارد آيۀ 55 و 56 از سورۀ طه مي باشد: الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيهٰا سُبُلًا وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ. مٰاءً فَأَخْرَجْنٰا بِهِ أَزْوٰاجاً مِنْ نَبٰاتٍ شَتّٰي كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعٰامَكُمْ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِأُولِي النُّهيٰ مي باشد.

اين آيات را تجزئه و هر قسمتي را تفسير و بر مقصود تطبيق كرده و بخصوص در ذيل جملۀ اخير راجع بوجود صانع و صفات ثبوتي او تفصيلي زيادتر داده از آن پس چنين افاده كرده است «پس در اين آيه و آيات پيش دلالت است بر اين كه زمين و آب، همه آنها براي هر انساني مباح است و همه مي توانند

براي خود و چهارپايان خود در آب و زمين تصرف كنند..» آن گاه افاده كرده است «و در قول خداي تعالي (آيۀ 159 از سورۀ بقره) إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلٰافِ اللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمٰا يَنْفَعُ النّٰاسَ وَ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ مِنَ السَّمٰاءِ مِنْ مٰاءٍ فَأَحْيٰا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا وَ بَثَّ فِيهٰا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِيفِ الرِّيٰاحِ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 204

وَ السَّحٰابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ دلالتي است بر جواز ركوب دريا براي تجارت و غير آن، از انتفاعات از پرندگان و ماهيان پس چنانكه بحكم عقل مباحست بحكم شرع هم تا حرمت آن ثابت نشود مباح است..

«پس باين آيه بر جواز بحث در «اصول كلام» استدلال مي شود بلكه سوق آيه تحريض بر نظر در علم كلام را مي رساند چنانكه در خبر نبوي وارد شده «ويل لمن قرء هذه الآية فمجّ بها اي لم يتفكر فيها. و دابه در لغت هر جنبنده است و در عرف بعضي، خصوص مركوب و در عرف بعضي ديگر خصوص اسب و در عرفي ديگر چهارپا مي باشد».

قسم دوم در بارۀ چيزهايي معين كه به تحريم آنها اشاره شده سه آيه است:

1- آيۀ 3 از سورۀ مائده حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَ مٰا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّٰهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ وَ مٰا أَكَلَ السَّبُعُ إِلّٰا مٰا ذَكَّيْتُمْ وَ مٰا ذُبِحَ عَلَي النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلٰامِ ذٰلِكُمْ فِسْقٌ.

از چيزهايي كه در جاهليت حرام نمي بوده و اسلام آنها را حرام قرار داده عده اي در اين آيه نام برده شده است بدين قرار:

1- «ميته» مردار و آن عبارتست از حيواني كه بر

وجه شرعي تذكيه نشده باشد.

2- «دم» خون، اعراب جاهلي به چند طريق آن را مي خورده اند كه يكي از آنها علهز خوانده مي شده و آن چنان بوده كه خون را در مصارين و مباعر (روده هاي كثيف) مي داشته و آن را بريان مي كرده و مي خورده اند. علي عليه السلام در بعضي

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 205

از كلمات خود در مقام سرزنش بر عادات پيش از اسلام و بيان نعمت الهي به تحريم خبائث گفته است «تاكلون العلهز». در آيۀ 146 از سورۀ انعام، خون كه در آيۀ بالا مطلق آمده به «مسفوحا» مقيد گشته است يعني خون با سيلان.

3- «لحم الخنزير» گوشت خوك.

4- «وَ مٰا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّٰهِ بِهِ» * آن چه براي غير خدا گشته شده باشد «1» 5- «منخنقه» حيواني كه خفه شود خواه خود به خود يا به وسيله.

6- «موقوذه» حيواني كه با چوب يا سنگ و امثال آنها زده شود به حدي كه بميرد (موقوذه: مضروبه) 7- «متردّيه» حيواني كه در چاهي افتد يا از بلندي ديگر فرو افتد و بميرد.

8- «نطيحه» حيواني كه حيواني ديگر او را شاخ بزند كه بميرد (فعيل بمعني مفعول است مثل جريح پس تاء آن براي نقل است از وصف بودن به اسميت).

9- «مٰا أَكَلَ السَّبُعُ» حيواني را كه درنده مقداري از آن را خورده پس اگر مرده باشد بقيه حرام و اگر هنوز زنده باشد و قابل تذكيه، به تذكيه حلال خواهد شد.

10- «وَ مٰا ذُبِحَ عَلَي النُّصُبِ» انصاب كه جمع نصب است سنگهايي بوده كه در اطراف خانۀ مكه نصب شده و بر آنها كشتار مي كرده و گوشت قربانيها را بر آنها تشريح مي نموده و باين

عمل تعظيم و تقرب را مي خواسته اند. بعضي گفته اند مراد از انصاب، اصنام است و در اين صورت حرف «علي» بمعني «لام» است چنانكه «فَسَلٰامٌ لَكَ مِنْ أَصْحٰابِ الْيَمِينِ»

______________________________

(1) اهلال بمعني بلند كردن آواز است (استهلال در براعت) از همين ماده است.

از جمله و «مٰا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّٰهِ بِهِ» * با دقتي چنان بنظر مي رسد كه كشتارهاي بعنوان جلو پاي مسافر يا عروس يا داماد و امثال اينها اهلال براي غير خدا باشد و لو ذكر نام خدا هم در موقع ذبح بشود و شايد كه «أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّٰهِ بِهِ» * را با «ذُكِرَ اسْمُ اللّٰهِ عَلَيْهِ» * نسبت عموم و خصوص من وجه باشد پس حلال و مذكّي موقعي است كه اهلال براي خدا و ذكر نام خدا هم با آن باشد و اگر نام خدا باشد و اهلال براي غير خدا باشد يا اهلال براي خدا باشد و نام خدا (بسم اللّٰه) گفته نشود در تذكيه اشكال و لا اقل مشكوك خواهد بود (تأمل شود).

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 206

عكس اينست يا بهمان معني خودش ليكن بتقدير «و ما ذبح مسمي علي الاصنام «1»» يعني كشتار به نام بتان.

11- استقسام به ازلام و مراد از آن طلب معرفت قسمت خويش است به وسيلۀ سه تير كه بر يكي از آنها امر و بر ديگر نهي مي نوشته و سيم را نانويس مي گذاشته اند يا مراد از آن طلب تقسيم شتر است به وسيلۀ تيرهاي ده گانه (به تفصيلي كه در جلد اول و همين جلد گفته شد) محقق اردبيلي پس از نقل اين دو قول و نقل روايت در بارۀ قول دوم چنين افاده كرده است:

«و گفته شده است آن (ازلام) كعاب (قاب- بجل) است كه ايرانيان و روميان به آن قمار بازي مي كنند و گفته شده است شطرنج است. در سبب تحريم، بنا بقول اول گفته شده كه دخول در علم غيب و اعتقاد اينست كه اين كار طريق به غيب مي باشد و هم افتراء بر خدا است بنا بر اين بايد استخاره هم كه اكثر بجواز بلكه به استحباب آن قائلند و رواياتي هم بر آن هست حرام باشد پس بايد گفت يا قول اول باطل است و يا آن چه را سبب تحريم قرار داده سبب تحريم نيست بلكه نص خاصي مربوط باين فعل خاص و وجه خاص بوده يا اين كه استخاره بموجب نصي خاص از آن حكم خارجست» از جمله سه فائده كه فاضل آورده اينست كه اين آيه را در سورۀ بقره نظيري است و آن آيۀ 168 إِنَّمٰا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ مٰا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللّٰهِ مي باشد ليكن در بقره وَ مٰا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللّٰهِ گفته شده و در اينجا و در مائده و در انعام و نحل (وَ مٰا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّٰهِ بِهِ)* گفته شده و حاصل جهت فرق را چنين بيان داشته كه تقديم «باء» در بقره از باب رعايت اصل و ملاحظۀ از قبيل جزء بودن آنست و تقديم «لغير اللّٰه» در ديگر سوره ها از باب شدت اهتمام به آنست.

2- آيۀ 145، از سورۀ انعام

______________________________

(1) شايد اين نيز مؤيد آن نظر باشد. تامل شود).

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 207

قُلْ لٰا أَجِدُ فِي مٰا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَليٰ طٰاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلّٰا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً

أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّٰهِ بِهِ «1» محقق اردبيلي در ذيل «دَماً مَسْفُوحاً» گفته است «اي مصبوبا كالدم في العروق لا كالكبد و الطحال و ان كان ذلك ايضا حراما لكن لوجه آخر لا لانه دم».

از اين آيه علاوه بر حرمت امور ياد شده نجاست خنزير يا گوشت آن يا عموم محرماتي كه در اين آيه پيش از آن ذكر شده استفاده گرديده است.

فاضل تحت عنوان فائده در اينجا چنين افاده كرده است «بروايتي ابن عباس و عائشه باين آيه بر حلال بودن گوشت خر استدلال كرده اند و اين، استدلالي دور نيست و هم چنين مي توان بر حلال بودن گوشت اسب و قاطر نيز به آن استدلال كرد چه منطوق آيه اينست كه جز امور مذكور در اين آيه حلال است پس مدعي تحريم مجدد را دليل لازم است. برخي از فقيهان عامه بر تحريم خر و اسب و قاطر به آيۀ 8 از سورۀ نحل وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغٰالَ وَ الْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهٰا وَ زِينَةً استدلال كرده باين بيان كه خلق اين سه، به ركوب و زينت توجيه و تعليق شده پس جهت و علت و فائده اي ديگر براي آنها نيست و اين درست نيست زيرا تعليل شي ء به علتي كه غالبا از آن مقصود است دليل بر اين نيست كه مقصودي ديگر براي آن نباشد و زينت بودن و مركوب بودن با حلال بودن گوشت آن منافات ندارد چنانكه شتر هم با اين كه زينت و مركوب است گوشتش هم حلال است».

3- آيۀ 219، از سورۀ بقره يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمٰا إِثْمٌ كَبِيرٌ

وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ وَ إِثْمُهُمٰا أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمٰا.

در بارۀ اين آيه و آيات ديگر مربوط بحكم خمر در جلد اول به تفصيل سخن رانده ايم در اينجا آوردن آنها تكرار بي مورد است چيزي كه در اينجا، گر چه مكرر باشد،

______________________________

(1) حصر، در اين آيه و هم در آيه إِنَّمٰا حَرَّمَ..* الآيه تا آن زمان است نه مطلقا پس با تحريم چيز ديگر بعد از نزول اين دو آيه به آياتي ديگر يا بروايتي منافات ندارد.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 208

مناسب است نقل گردد معني خمر و ميسر است.

محقق اردبيلي در ذيل اين آيه چنين افاده كرده است «خمر، معلوم است زيرا به عقيدۀ اصحاب ما و شافعي عبارتست از هر شرابي كه مسكر و پوشاننده و زائل كنندۀ عقل باشد ابو حنيفه آن را عبارت از خصوص عصير عنبي كه جوش آمده و كف كرده و سفت شده باشد دانسته است.

اصحاب را بر صحت معني مذكور رواياتي است از قبيل «كل مسكر خمر»..

و ميسر عبارتست از قمار.. و از يسر اشتقاق يافته چه در قمار به آساني و بي رنج و كوشش مال شخصي ديگر از او گرفته مي شود..»

رواياتي هم بر اين كه «ميسر» انواع قمار را شامل است: از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) روايت شده «إياكم و هاتين اللعبتين المشومتين فانهما من ميسر العجم» و از علي عليه السلام روايت است «ان النرد و الشطرنج من الميسر» ابن سيرين گفته است «كل شي ء خطر فهو من الميسر».

در بارۀ خمر از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) روايت شده «لعن الخمر و عاصرها و معتصرها و بائعها و مشتريها

و ساقيها و آكل ثمنها و حاملها و المحمولة اليه و شاربها» و باز از آن حضرت است «شارب الخمر كعابد الوثن»

قسم سيم در بارۀ اشيائي از مباحات كه تحت اين قسم، عنوان گرديده ده آيه آورده شده است:

1- آيۀ 4، از سورۀ مائده يَسْئَلُونَكَ مٰا ذٰا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبٰاتُ وَ مٰا عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوٰارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمّٰا عَلَّمَكُمُ اللّٰهُ فَكُلُوا مِمّٰا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللّٰهِ عَلَيْهِ وَ اتَّقُوا اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ سَرِيعُ الْحِسٰابِ.

محقق اردبيلي چنين افاده كرده است «پس از اين كه محرمات براي ايشان

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 209

بيان شده و در مورد محتمل التحريم شبهه اي براي ايشان پيش آمده و به برائت اصلي اكتفا نكرده طلب نص كرده و مي پرسند از تو آن چه را بر ايشان حلال قرار داده شده پس بگو چيزهائي را كه طباع سليمه خبيث نمي شمرد و بطور غالب و بحسب عادت از آنها تنفر نمي دارد آنها بر شما حلال است. و ممكن است مراد آن باشد چيزهايي كه دليل عقلي يا نقلي بر حرمت آن نباشد. و اگر «طيبات» را چنين معني كنيم مفاد آيه همان حكم عقل را تاييد مي كند و در حقيقت بر مباح بودن چيزي كه دليلي از عقل يا از نقل بر تحريمش نباشد حكم عقل و نقل با هم جمع شده است. و آيه به مفهوم خود بر حرمت مستخبثات (در برابر طيبات) دلالت دارد و مفاد منطوق آيۀ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبٰائِثَ را مي رساند.»

فاضل گفته است «و استدل الشافعي بهذه من حيث المفهوم علي تحريم ما استخبثه العرب، و المفهوم عندنا غير حجة «1»» از جمله فوائد و احكام كه فاضل در ذيل اين آيه آورده اينست اكل چيزي را كه غير

معلّم صيد كند حلال نيست. طرز تعليم بايد از شرع مستفاد باشد. اگر سگ از صيد خود بخورد بر انسان مباح نيست. در هنگام ارسال يا در هنگام ادراك تذكيه، تسميه و ذكر خدا واجب است.

2- آيۀ 7، از سورۀ مائده الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبٰاتُ وَ طَعٰامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعٰامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ.

كلمۀ «طعام» مورد اختلاف شده كه مراد از آن چيست؟ آيا شامل ذبائح آنها هم هست يا منحصر است بحبوب و امثال آنها از جامدات؟ زمخشري در تفسير كشّاف چنين افاده كرده است «گفته شده است مراد از طعام اهل كتاب ذبائح ايشان است و گفته شده است همۀ مطاعم ايشان است و همۀ نصاري در اين حكم يكسانند ليكن از علي عليه السلام روايت است كه نصاري بني تغلب را جدا كرده و گفته است «ليسوا

______________________________

(1) ليكن محقق اردبيلي آن را داراي همين مفهوم دانست و گفت اين مفهوم، منطوق آيۀ «وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبٰائِثَ» را مي رساند.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 210

علي النصرانية و لم يأخذوا منها إلا شرب الخمر» شافعي هم همين عقيده را گرفته است.

از ابن عباس سؤال شده ذبائح نصاري عرب چه حكمي دارد؟ پاسخ داده است كه بأس و منعي ندارد. قول عامۀ تابعان، همين است و ابو حنيفه و اصحاب او هم آن را گرفته اند.

حكم «صابئان» حكم اهل كتاب است به عقيدۀ ابو حنيفه ليكن دو صاحب او (محمد بن حسن شيباني و ابو يوسف) گفته اند صابئان دو صنفند گروهي زبور را مي خوانند و ملائكه را مي پرستند گروهي ديگر كتابي نمي خوانند و ستارگان را مي پرستند صنف اخير، از اهل كتاب بشمار نمي روند. اما مجوس

پس با ايشان از لحاظ «جزيه» معاملۀ اهل كتاب است نه از جهت ذبائح و نكاح زنان ايشان» فاضل روايت نبوي را در بارۀ مجوس بدين عبارت آورده است «سنّوا بهم سنة اهل الكتاب غير ناكحي نسائهم و لا آكلي ذبائحهم» محقق اردبيلي چنين افاده كرده است «گفته شده است مراد به طعام اهل كتاب ذبائح ايشان است در «ن» (ظاهرا مجمع البيان است) گفته است «اين قول را بيشتر مفسران و بيشتر فقيهان و جماعتي از اصحاب ما گفته اند» و دور بودن اين گفته پوشيده نيست چه «طعام» نه در لغت و نه در عرف و نه در شرع بمعني ذبيحه نيامده و مشهور ميان اصحاب ما اينست كه ذبيحۀ اهل كتاب بدليل «وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللّٰهِ عَلَيْهِ» و بدليل «وَ مٰا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّٰهِ بِهِ» * و بدليل رواياتي حرام است..» باز محقق چنين افاده كرده است «.. پس اين آيه دليلي است بر جواز بخشش و عطيه به اهل كتاب».

3- آيۀ 14، از سورۀ نحل وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا و آيۀ 12، از سورۀ فاطر وَ مٰا يَسْتَوِي الْبَحْرٰانِ هٰذٰا عَذْبٌ فُرٰاتٌ سٰائِغٌ شَرٰابُهُ وَ هٰذٰا مِلْحٌ أُجٰاجٌ وَ مِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيًّا.

از اين دو آيه مباح بودن مطلق ماهيها كه از دريا صيد مي شود استفاده شده است

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 211

فاضل چنين گفته است «و اما تقييده بالطري ليس مخصصا له بالتحليل، للإجماع علي اباحة غيره» 4- آيۀ 30، از سورۀ انبياء وَ جَعَلْنٰا مِنَ الْمٰاءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ.

فاضل اين مضمون را گفته است «اين آيه و امثال آن از آياتي كه بر امتنان.

بخلق

آب و فرستادن آن از آسمان دلالت مي كند همۀ آنها دليل است بر مباح بودن و حلال بودن آب زيرا امتنان به چيزي كه انتفاع آن در شرع ممنوع باشد بي معني و بي مورد است».

5- آيات 68 و 69، از سورۀ نحل وَ أَوْحيٰ رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبٰالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّٰا يَعْرِشُونَ، ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَرٰاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهٰا شَرٰابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوٰانُهُ فِيهِ شِفٰاءٌ لِلنّٰاسِ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ،.

محقق اردبيلي چنين افاده كرده است «آيه بر حلال بودن عسل و اخذ زنبور در موردي كه مانعي شرعي منع نكند و هم بر استشفاء به ادويه بويژه عسل و بر اين كه، گر چه خدا قادر است كه بي دواء شفاء دهد ليكن، به وسيلۀ دواء شفاء مي دهد و هم بر طلب علم طب بلكه علم كلام نيز دلالت دارد..»

از جمله سه امر و سه فائده كه فاضل در اينجا آورده مباح بودن عسل و شافي بودن آنست از مرض و جواز معالجه است از امراض.

6- آيۀ 94 از سورۀ مائده لَيْسَ عَلَي الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ جُنٰاحٌ فِيمٰا طَعِمُوا إِذٰا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا وَ اللّٰهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 212

از جمله چهار فائده كه فاضل در اينجا آورده اين است كه در سبب نزول آيه گفته شده چون آيات تحريم خمر، نزول يافته صحابه به پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) گفته اند «برادران ما كه شراب مي آشاميده و از راه قمار زندگي مي كرده و اكنون

مرده اند چه خواهند شد؟» پس اين آيه نازل گشته است ليكن اصح اينست كه آيه در بارۀ كساني چون عثمان مظعون و ياران او، كه بر ترك طيّبات عهد و عزم كرده بودند، نزول يافته است يعني هر گاه بر ايمان و عمل صالح و پرهيز از محرمات مداومت كنند بر ايشان پروايي در تناول مستلذات و طيبات نخواهد بود.

و از جمله، شش وجه است براي توجيه تكرير در آيه و از جمله دلالت آيه است بر اين كه تا وجهي از وجوه قبح براي اشياء دانسته نشود اصل در آنها اباحه است.

در جلد اول اين تأليف در ذيل سيم از خصوصيات و مميزات عهد صحابه آورده شد كه قدامة بن مظعون در زمان خلافت عمر شراب آشاميده و عمر خواسته است او را حد بزند و او باين آيه بر رفع حد از خود استدلال كرده و عمر استدلال را پذيرفته و از او در گذشته و علي عليه السلام اطلاع يافته و به عمر گفته است اين استدلال و اجتهاد بي مورد است و قدامه مشمول اين آيه نيست چه كساني كه ايمان آورده اند حرام خدا را حلال نمي شمرند پس او را بخواه اگر توبه كرد حد بزن و اگر نه از دين بيرون شده پس او را بكش قدامه را حاضر كردند او توبه كرد و حد بر او جاري شد.

7- آيۀ 89، از سورۀ مائده يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا تُحَرِّمُوا طَيِّبٰاتِ مٰا أَحَلَّ اللّٰهُ لَكُمْ وَ لٰا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّٰهَ لٰا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ بروايتي كه فاضل هم آورده است پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) براي مردم در

مجلسي سخن مي گفت و روز قيامت را براي ايشان توصيف مي كرد مردم از خوف گريه كردند و ده تن از اصحاب در خانه عثمان بن مظعون فراهم آمدند و اتفاق كردند كه روزها را بروزه و شبها را به بيداري برگذار كنند و بر بستر نخوابند و گوشت و «ودك» (پيه و چربي) نخورند

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 213

و به زنان نزديك نشوند و عطر استعمال نكنند و «مسوح» (جامه هاي پشمين) به پوشند و دنيا را ترك گويند و به سياحت پردازند و رهبانيت پيش گيرند چون اين خبر به پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) رسيد به منزل عثمان رفت از زن وي چگونگي را پرسيد براي اين كه پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) را تكذيب نكند و راز شوهر را فاش نسازد در پاسخ گفت اگر خود عثمان چنين مطلبي را به تو گفته او دروغ نمي گويد پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) برگشت زن به عثمان خبر داد عثمان با رفيقانش به نزد پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) رفت پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) گفت مگر من نشنيده ام كه شما چنين اتفاقي كرده ايد؟ گفتند يا رسول اللّٰه ما جز خير نظري نداشته ايم پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) گفت «من بدين گونه امور مأمور نشده ام همانا شما را بر خودتان حقي است روزه بگيريد و هم افطار بكنيد بيدار بايستيد و هم بخوابيد چه من روزه مي گيرم و افطار مي كنم بيدار مي ايستم و هم مي خوابم و گوشت و چربي مي خورم و نزد زنان مي روم اينست سنت من

هر كس از سنت من برگردد از من نيست» آن گاه مردم را فرا خواند و در خطبه به ايشان چنين گفت گروهي كه زنان و طيب و خواب و شهوات دنيا را بر خود حرام كرده اند چه خيال مي كنند؟ بدانيد من شما را به كشيش و راهب شدن امر نمي كنم.

در دين من ترك گوشت و ترك زن نيست و اتخاذ صوامع نيست همانا سياحت امت من روزه است و رهبانيت جهاد، خداي را بپرستيد و شريك برايش قرار مدهيد حج و عمره بكنيد، نماز اقامه نماييد، زكاة بدهيد، روزه ماه رمضان بگيريد و استقامت بورزيد تا امور براي شما مستقيم شود همانا كساني كه پيش از شما هلاك شده براي اين بوده كه بر خود سخت گرفته اند پس خدا بر آنها سخت گرفته است اينست بقاياي ايشان در ديرها و صومعه ها» پس از آن آيه فوق نازل شده است.

از آيه و قضيه اي كه در سبب نزول آن گفته شده بر عدم جواز تحريم محللات از طيبات و تحليل محرمات از خبائث و عدم جواز ترهب و تقشف در اسلام و اموري ديگر استدلال شده است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 214

8- آيۀ 92 از سورۀ آل عمران كُلُّ الطَّعٰامِ كٰانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرٰائِيلَ إِلّٰا مٰا حَرَّمَ إِسْرٰائِيلُ عَليٰ نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْرٰاةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرٰاةِ فَاتْلُوهٰا إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ در بارۀ سبب نزول اين آيه سه وجه آورده شده است از جمله اينست كه چون يهود مشروع بودن نسخ را انكار و منع كرده اند آيه تكذيب ايشان را بوقوع مدلل داشته است، كه در ذيل اين آيه هفت فائده ياد شده از جمله اين

كه آن چه را اسرائيل (يعقوب) بر خود حرام كرد گوشت و شير شتر بوده چون به مرض «عرق النساء» ابتلاء داشته پس نذر كرده كه اگر شفا يافت طعامي را كه از همه بيشتر دوست مي دارد نخورد و گوشت و شير شتر محبوبترين طعام براي او بوده پس آن را به جهت اين نذر يا به گفته و دستور اطباء بر خود حرام كرده است و از جمله اين كه كساني كه اجتهاد را بر انبياء جائز مي دانند بدين آيه إِلّٰا مٰا حَرَّمَ إِسْرٰائِيلُ عَليٰ نَفْسِهِ استدلال كرده اند.

9- آيۀ 145، از سورۀ انعام وَ عَلَي الَّذِينَ هٰادُوا حَرَّمْنٰا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنٰا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُمٰا إِلّٰا مٰا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمٰا أَوِ الْحَوٰايٰا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذٰلِكَ جَزَيْنٰاهُمْ بِبَغْيِهِمْ وَ إِنّٰا لَصٰادِقُونَ از پنج فائده كه در اينجا آورده شده اينست كه اشياء مذكوره در آيه، بر امت اسلام حلالست و هم جواز نسخ و بودن آنست تابع مصالح و مفاسد.

10- آيۀ 118، از سورۀ انعام وَ مٰا لَكُمْ أَلّٰا تَأْكُلُوا مِمّٰا ذُكِرَ اسْمُ اللّٰهِ عَلَيْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَكُمْ مٰا حَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلّٰا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ وَ إِنَّ كَثِيراً لَيُضِلُّونَ بِأَهْوٰائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ چهار فائده در اينجا آورده شده كه از آن جمله است دلالت آيه بر مباح بودن

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 215

آن چه نام خدا بر آن ياد گرديده چنانكه در آيۀ بعد هم تصريح شده است به حرمت آن چه نام خدا بر آن ياد نشده، خواه ترك تسميه بعمد باشد يا به نسيان وَ لٰا تَأْكُلُوا مِمّٰا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّٰهِ

عَلَيْهِ، داود و احمد همين نص را پيروي كرده و گفته اند ترك نام خدا چه بطور عمد باشد و چه بطور نسيان موجب تحريم است مالك و شافعي به استناد روايتي از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) باين عبارت «ذبيحة المسلم حلال و ان لم يذكر اسم اللّٰه عليه» بر خلاف گفته اند.

شيعه و ابو حنيفه ترك تسميه را اگر بعمد باشد موجب تحريم دانسته اند و اگر بطور نسيان باشد به استناد «حديث رفع»، موجب تحريم ندانسته و روايت نبوي را، بر فرض صحت سند، بر مورد نسيان حمل كرده اند و حنفيه آيه را به ميته تأويل كرده و تسميه را اسم براي مذكّي دانسته يا اين كه آيه را بر مٰا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّٰهِ بِهِ* كه «فسق» خوانده شده محمول دانسته اند. فاضل اضمار كلمۀ «عمد» را در آيه اولي دانسته است.

و از آن جمله است تعيين مراد از «اضطرار» كه استثناء شده به آن چه موجب شود خوف از تلف يا مرض يا ضعف از مرافقت همراهان (با ضرورت رفاقت با ايشان) يا ضعف از سواري را (با نياز بدان) پس مشرف شدن به مرگ در مورد اضطرار، اعتبار نشده بلكه مجرد خوف براي اباحه كافيست.

مجموع آياتي كه در ذيل كتاب «مطاعم و مشارب آورده شده» 18 آيه است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 216

41- كتاب مواريث

در بارۀ مواريث نه آيه آورده شده است:

1- آيۀ 32 از سورۀ نساء وَ لِكُلٍّ جَعَلْنٰا مَوٰالِيَ مِمّٰا تَرَكَ الْوٰالِدٰانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمٰانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ عَليٰ كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيداً خلاصۀ آن چه فاضل آورده اينست «مراد از «موالي» در اينجا وارثان و

تقدير چنين است براي هر انساني موالي و وارثاني است كه از ما ترك او ارث مي برند..

وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمٰانُكُمْ ايشان نيز وارثانند چه فرموده است «فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ» و ايمان در اينجا جمع يمين يد است زيرا چنان معمول بوده كه در وقت عهد دست راست را با دست راست مسح مي كرده اند و عاقد مي گفته است «دمك دمي و ثارك ثاري و حربك حربي.. الخ «پس حليف يك ششم از مال حليف را به ارث مي برده است» از جمله سه فائده كه در اينجا آورده شده اينست كه اين حكم (ميراث به معاهده و معاقده كه به نام ضمان جريره خوانده مي شود) به عقيدۀ شافعي منسوخ است و مطلقا ارثي براي او نيست و بمذهب اصحاب ما چنين نيست بلكه هنگامي كه وارثي نسبي يا سببي در ميان نباشد ارث مي برد چون از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) روايت شده كه در روز فتح مكه گفته است «ما كان من حلف في الجاهلية فتمسكوا به فانه لم يزده الاسلام إلا شدة و لا تحدثوا حلفا في الاسلام» و بمذهب ابي حنيفه هر گاه مردي بدست مردي ديگر اسلام بياورد و با هم بر تعاقل و توارث عهد كنند صحيح است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 217

2- آيۀ 5، از سورۀ احزاب وَ أُولُوا الْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْليٰ بِبَعْضٍ فِي كِتٰابِ اللّٰهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهٰاجِرِينَ إِلّٰا أَنْ تَفْعَلُوا إِليٰ أَوْلِيٰائِكُمْ مَعْرُوفاً محقق اردبيلي چنين افاده كرده است «كلمۀ من المؤمنين و المهاجرين» جائز است بيان باشد براي كلمۀ «أُولُوا الْأَرْحٰامِ» * يعني اقرباء از مؤمنان و مهاجران بعضي از ايشان اولي هستند كه از

بعضي ديگر ارث ببرند نسبت به بيگانگان بلكه نسبت به بعضي از اقارب نيز و جائز است كه حرف «من» براي ابتداء غايت باشد يعني «أُولُوا الْأَرْحٰامِ» * بحق خويشاوندي و قرابت در مقام ميراث اولي هستند از مؤمنان بحق ولايت در دين و از مهاجران بحق مهاجرت. چنين گفته ليكن ظاهر اينست كه صله باشد براي كلمۀ «اولي» و مراد از استثناء اينست كه «أُولُوا الْأَرْحٰامِ» * اولي هستند مگر وصيتي كند كه در اين صورت «موصي له» اولي مي باشد.

پس در آيه دلالتيست بر اين كه وصيت از ارث اولي و بر آن مقدم است و آيه بر اين كه وصيت براي وارث درست نيست دلالت ندارد و اين مطلب ظاهر است.

و به احتمالي ممكن است «إِلّٰا أَنْ تَفْعَلُوا» منجّزا ترا نيز شامل شود پس دليل باشد بر اين كه منجّزات مريض از اصل است و بر ارث مقدم و به اجماع و خبر، وصيت خارج شده و از ثلث بحساب آمده و منجزات در آن باقي مانده است. فتأمل» فاضل اين مضمون را آورده است «پيش از اين گفتيم كه پيغمبر (ص) براي اين كه تأليف قلوب كند اهل اسلام را به هجرت ارث مي داد نه به قرابت چنانكه از سهام زكاة بهمان نظر براي كفار قسمتي قرار داد و آن حكم باين آيه و به آيات ارث نسخ گرديده و معني چنين است: همانا اولو الارحام بعضي از ايشان به ميراث بردن از بعضي ديگر از خودشان اولي هستند تا مهاجران و غير مهاجران. آن گاه وصيت براي اولياء را به جمله

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 218

«إِلّٰا أَنْ تَفْعَلُوا إِليٰ أَوْلِيٰائِكُمْ مَعْرُوفاً» يعني

«إلي اصدقائكم من المؤمنين» استثناء كرده و مراد از «معروف» وصيت است و فعل را به «إلي» متعدي ساخته براي تضمين معني «اهداء» و بعضي گفته اند آيه دلالت دارد بر اين كه وصيت براي وارث درست نمي باشد و اين گفته درست نيست» 3- آيۀ 6، از سورۀ نساء لِلرِّجٰالِ نَصِيبٌ مِمّٰا تَرَكَ الْوٰالِدٰانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّسٰاءِ نَصِيبٌ مِمّٰا تَرَكَ الْوٰالِدٰانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمّٰا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيباً مَفْرُوضاً فاضل در ذيل اين آيه چنين افاده كرده است «و در آيه دلالتيست بر بطلان تعصيب چه خداوند ارث را براي دو صنف پدر و زن فرض كرده پس اگر روا باشد كه در موضعي به زنان گفته شود ارث نبرند بايد روا باشد كه به مردان هم گفته شود كه ارث نبرند و لازم، باطل است پس ملزوم هم چنين است و بيان ملازمه به نص آيه است و جمله «مِمّٰا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيباً مَفْرُوضاً» اين مطلب را تأكيد مي كند يعني نصيب در هر جزئي از اجزاء تركه ثابت است.

«اگر گفته شود «شما مي گوييد برادر با دختر ارث نمي برد پس اشكال بر شما هم وارد است چه مي گوييم گفته ما در آنجا به واسطۀ دور بودن درجه است و مراد از آيه، توارث اين دو مي باشد با تساوي از حيث درجه نه مطلقا» محقق اردبيلي چنين افاده كرده است «.. و معني اينست كه ارث به نسبت بي آن كه هيچ يك از ورثه را خواه مرد باشد يا زن در آن اختيار باشد بطور لازم و فرض از جانب خدا براي ايشان ثابت است. آيه در اين مقام نزول يافته كه

ارث ندادن به زنان و كودكان را كه در جاهليت معمول بوده از ميان ببرد پس آيه دلالت مي كند بر ثبوت ارث في الجمله و هم بر اين كه فرضست و چه وارث بخواهد يا نخواهد بي اختيار او در ملكش وارد مي گردد-

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 219

و از ملك او بيرون نمي رود مگر دليلي شرعي بر اخراج آن باشد» 4- آيۀ 10، از سورۀ نساء يُوصِيكُمُ اللّٰهُ فِي أَوْلٰادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ فَإِنْ كُنَّ نِسٰاءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثٰا مٰا تَرَكَ وَ إِنْ كٰانَتْ وٰاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ وٰاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمّٰا تَرَكَ إِنْ كٰانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَوٰاهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ كٰانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِهٰا أَوْ دَيْنٍ آبٰاؤُكُمْ وَ أَبْنٰاؤُكُمْ لٰا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً فَرِيضَةً مِنَ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ عَلِيماً حَكِيماً فاضل، شش بحث و چهار فائده در اينجا ياد كرده است: بحث اول در تفسير آيه و كلمات آنست.

بحث دوم بدين مفاد است «آيه بر اجتماع اولاد و ابوان در ميراث دلالت دارد پس اين دو نوع در يك مرتبه هستند و هر يك از دو نوع با وجود آن نوع ديگر ارث مي برد و اگر يكي از آن دو نوع به تنهايي باشد ارث را آن نوع به تنهايي حيازت مي كند».

در اين آيه احوال ذكور با اناث و احوال اناث به انفراد و حال پدر و مادر به انفراد و حال آن دو با اولاد ياد شده ليكن حال ذكور به انفراد ياد نگرديده است و شايد علت آن اين باشد كه چون

اناث به انفراد ياد گرديده و ميان يكي و بيشتر آنها تفصيل داده شد دانسته شده كه ذكور با هم برابر و متساوي هستند و گر نه چنانكه در اناث تفصيل بعمل آمده در ذكور نيز تفصيل داده مي شد.

بحث سيم بدين مفاد است «در آيه حكم يك دختر بيان شده كه نصف مي برد حكم بيشتر از دو دختر معين گشته كه دو ثلث مي برد ليكن بحكم دو دختر تصريح نشده كه ارث آنها چه اندازه است در توجيه آن بايد گفت ابن عباس ظاهر آيه را گرفته

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 220

و ميراث دو دختر را نظر بظاهر «فان كن فوق اثنتين» نصف دانسته است ديگران حكم آن دو را حكم «فَوْقَ اثْنَتَيْنِ» و مشمول آن قرار داده و دو ثلث دانسته اند» براي اثبات حق بودن عقيده دوم چهار دليل اقامه كرده يكي «نص از اهل بيت عليهم السلام و اجماع طايفه بلكه امت» دوم اين كه اگر حكم ميراث دو دختر هم نصف مي بود چنانكه ابن عباس گفته قيد «واحدة» در آيه زائد و ضائع بود سيم و چهارم از باب قياس اولويت بر مورد يك دختر و يك پسر كه ثلث مي برد پس در صورتي كه با يك خواهر باشد بطريق اولي بايد ثلث ببرد و بر مورد دو خواهر كه ثلث مي برند با اين كه از دو دختر خويشي آنها دورتر است.

بحث چهارم در بارۀ قائم مقام شدن ولد ولد است پدر خود را.

بحث پنجم بدين مفاد است:

«براي هر يك از پدر و مادر با هم باشند يا تنها در صورت بودن فرزند خواه پسر باشد يا دختر يك سدس قرار داده

شده پس اگر فرزند پسر باشد باقي ما ترك بوي تعلق دارد و اگر دختر و يكي باشد نصف اصل را مي برد و يك سدس از ما ترك باقي مي ماند كه به عقيدۀ شيعه بر پدر و مادر و دختر بطور اخماس رد مي گردد و.. فقيهان گفته اند اگر پدر باشد باقي براي اوست زيرا عصبه است و اگر نه براي عصبۀ از برادران و خواهران و اعمام و اولاد ذكور ايشان (جز اولاد خواهر كه عصبه نمي باشد) مي باشد و دليل «فقيهان» بر تعصيب گفته خواهد شد و اگر دختر دو و يا زيادتر باشد پس چيزي از ما ترك زياد نمي آيد مگر يكي از ابوين نباشد كه در اين صورت به عقيدۀ «فقيهان» ايشان آن چه زياد مي آيد براي عصبه است..»

بحث پنجم بدين مفاد است «با نبودن ولد گر چه نازل باشد، به نص آيه شريفه مادر را ثلث است از اصل مگر اين كه «اخوه» كه اقل ايشان دو مرد يا چهار زن يا چهار خنثي يا يك مرد و دو زن است باشند كه در اين صورت يك سدس از اصل بوي تعلق

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 221

دارد و باقي پس از ثلث در صورت اول و سدس در صورت دوم بايد به پدر داده شود به اجماع اصحاب ما و به واسطۀ بطلان تعصيب اين در صورتيست كه پدر و مادر هر دو با هم باشند ليكن اگر پدر باشد بي مادر به اجماع همه مال به او متعلق است و اگر مادر باشد بي پدر يك ثلث به او تعلق دارد و بقيه هم به عقيدۀ شيعه بعنوان رد به او

داده مي شود و به عقيدۀ «فقيهان» كه به تعصيب قائلند آن چه از ثلث زياد مي آيد به اخوه مي رسد پس به گفتۀ ايشان اخوه مادر را، از بردن ما زاد ثلث، به نفع خود حاجبند» محقق اردبيلي از جملۀ «فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ» چنين افاده كرده است «يعني از همه تركه پس براي مادر ثلث از «ما ترك» ثابت است نه ثلث آن چه پس از اخراج حصۀ زوجه باقي بماند چنانكه عامه گفته اند.. و مذهب شيعه از ظاهر آيه فهميده مي شود..»

5- آيۀ 11، از سورۀ نساء وَ لَكُمْ نِصْفُ مٰا تَرَكَ أَزْوٰاجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كٰانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمّٰا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِهٰا أَوْ دَيْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّٰا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كٰانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمّٰا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِهٰا أَوْ دَيْنٍ در اين قسمت از آيه چگونگي ارث زن و شوهر بيان گرديده است در توجيه زياد بودن نصيب مرد نسبت به سهم زن در ارث، رواياتي آورده شده است از حضرت صادق و حضرت رضا و حضرت عسكري عليهم السلام كه موضوع نفقه در همۀ آنها جزء وجوه مذكوره ياد گرديده است از جمله شش فائدۀ فقهي كه در اينجا آورده شده اينست كه ولد مرد يا زن كه موجب نقص سهم ارث مي گردد اعم است از اين كه از مرد و ارث يا زن ارث برنده باشد يا اين كه از زني ديگر (نسبت به مورد ارث زن) يا از مردي ديگر (نسبت به مورد وارث

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 222

بودن مرد) و هم اعم است از اين

كه فرزند پسر باشد يا دختر.

فائدۀ ديگر اينست كه ظاهر آيه چنان مي رساند كه سهم زن خواه ربع باشد (در مورد عدم ولد) يا ثمن (در مورد بودن ولد) در صورت وحدتش به او اختصاص دارد و در صورت تعدد زنان بين ايشان به اشتراك مي باشد.

ديگر از فوائد كه از متفردات شيعه شمرده شده و به استناد روايات ايشان مي باشد اينست كه زن اگر از مرده فرزند داشته باشد از همه تركه اش ارث مي برد و اگر از او اولاد نداشته باشد از عين تركه اگر غير عقار باشد ارث مي برد ليكن از عقار از رقبۀ زمين، نه از عين و نه از قيمت آن، حقي ندارد اما از بناها و چوبها و درختها بقول اصح قيمت ربع يا ثمن را بعنوان ارث، حق دارد.

محقق اردبيلي در ذيل آيه چنين افاده كرده است «.. و ظاهر آيه ثبوت ربع و ثمن است براي زوجه از هر چه ما ترك باشد چنانكه نصف و ربع كه ميراث مرد است از زن نيز از مجموع تركه است ليكن قسمت زن به استناد اجماع اصحاب به بعضي از تركه اختصاص يافته است..»

6- آيۀ 11، از سورۀ نساء وَ إِنْ كٰانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلٰالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ وٰاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كٰانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذٰلِكَ فَهُمْ شُرَكٰاءُ فِي الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصيٰ بِهٰا أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ براي استنباط احكام فقهي مربوط باين آيه كلمه «كلاله» و تركيبات واقعۀ در آن بايد قبلا دانسته شود: فاضل چنين افاده كرده «كلاله» كه بمعني قرابت است يا از «كلال»

بمعني نقص قوۀ جسماني اشتقاق يافته يا از «اكليل» كه بر سر احاطه دارد و ميانش خاليست و بر «وارث» و «موروث» از آن جهت كه هر يك را به ديگري نسبت است اطلاق مي شود. و، به قولي، از لحاظ «تركيب» خبر است براي «كان» كه اسم آن «رجل» است

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 223

و صفت رجل، فعل «يورث» مي باشد و، به قولي، ديگر كلاله «مفعول له» مي باشد از قبيل «قعدت عن الحرب جبنا» و اجود اينست كه ابهام موجود در «يورث» را كه وجوهي در آن احتمال مي رود رافع و باصطلاح، «تميز» براي آن باشد.

و اطلاق «كلاله» بر «موروث» بدين معنيست كه «موروث» نه پدر و نه فرزندي از خود نگذاشته است و بر «وارث» به قولي بمعني كسي است كه پدر نيست و فرزند نيست و بقول اصح بمعني قرابت است از جهت عرض مانند برادران و خواهران و اعمام و عمات و اخوال و خالات و فرزندان اينان نه از جهت طول مانند والدان و فرزندان.

و مراد از كلاله در اين مورد خصوص اخوۀ مادري مي باشد به چهار دليل زير:

1- ابيّ و سعد بن مالك آيه را چنين قرائت كرده اند و له اخ او اخت من الام 2- خداوند در آخر سوره چنانكه گفته خواهد شد براي كلاله، براي دو خواهر دو ثلث و براي اخوه همه را قرار داده و در اينجا براي يكي سدس و براي بيشتر ثلث قرار داده پس معلوم مي شود مقصود از اخوه در اين آيه غير از اخوه است در آنجا و چون مفروض در اينجا نصيب مادر است پس مناسب چنانست كه منظور در اينجا

اخوه از طرف مادر باشد.

3- روايات متظافرۀ اصحاب.

4- اجماع.

از چهار فائدۀ مذكور در اينجا اينست كه آن چه از سدس و ثلث مذكور زياد مي آيد به عقيدۀ شيعه در صورتي كه وارثي غير ايشان نباشد به وارث از ايشان رد مي گردد و به عقيدۀ فقيهان از عامه به نزديكترين عصبه داده مي شود. فائده ديگر اينست كه وصيت مقدم است بر ميراث و اضرار در وصيت باين تحقق مي گردد كه به اكثر از ثلث وصيت بعمل آيد يا بقصد ضرر بر وارث بديني ناحق اقرار كند.

محقق اردبيلي چنين افاده كرده است «.. و مراد به «كلاله» كسي است كه

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 224

والد و ولد نباشد. گفته شده اصلش مصدر است بمعني كلال پس استعاره قرار داده شده از قرابتي كه عصبه نيست چه آن قرابت نسبت به عصبه كلال آور است آن گاه موروث يا وارث به كلاله موصوف شده بمعني صاحب كلاله است چنانكه گفته مي شود «فلان من قرابتي» كه بمعني صاحب قرابت است و در «ن» (ظاهرا مجمع البيان است) گفته است بروايت از ائمۀ ما عليهم السلام كلاله عبارت است از اخوه و اخوات. و مذكور در اين آيه اخوه يا اخواتي است كه از طرف مادر باشند و مذكور در آخر سوره، اخوه و اخواتي است كه از طرف پدر و مادر يا از طرف پدر باشد..»

7- آيۀ 176، از سورۀ نساء يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللّٰهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلٰالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَهٰا نِصْفُ مٰا تَرَكَ وَ هُوَ يَرِثُهٰا إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهٰا وَلَدٌ فَإِنْ كٰانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثٰانِ مِمّٰا تَرَكَ وَ إِنْ كٰانُوا إِخْوَةً رِجٰالًا

وَ نِسٰاءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللّٰهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ فاضل چنين افاده كرده است «پيش از اين دانستي كه كلاله بر اخوۀ پدر و مادري و هم بر اخوۀ پدري تنها يا مادري تنها صادق مي آيد و حكم كلاله مادري در آيۀ پيش ياد شد و مراد از كلاله در اينجا اخوۀ پدر و مادري يا اخوۀ پدري است. پس مي گوييم هر گاه همۀ كلاله ها با هم جمع شوند آنان كه از سوي مادر قرابت دارند اگر يكي باشد يك سدس و اگر بيشتر باشند يك ثلث مي برند و بقيه به نزديكان از طرف پدر و مادري داده مي شود و نزديكان به تنهاي پدر را چيزي نيست ليكن اگر قرابت پدر و مادري نباشد اين نزديكان پدري قائم مقام آنان مي شوند و نصيب آنان به ايشان مي رسد و اگر قرابت مادري نباشد همۀ مال به قرابت پدر و مادري داده مي شود و اگر قرابت پدر و مادري نيز نباشد همه به قرابت پدري مي رسد و از اين پيش گفتيم كه اگر در موردي به قرابت مادري منحصر شد يك سدس يا يك ثلث (بحسب دو فرض) بعنوان فرض از ايشانست و بقيه، بمذهب شيعه، بعنوان رد به ايشان داده مي شود و به عقيدۀ فقيهان (از عامه) بقيه

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 225

براي عصبه است چنانكه در يك خواهر پدر و مادري يك نصف و در بيشتر دو ثلث بعنوان فرض است و بقيه در صورت عدم وارث، بمذهب شيعه، بعنوان رد به يك خواهر يا در صورت دوم به زيادتر از يكي داده مي شود و به عقيدۀ ايشان

بقيه براي عصبه است..»

از جمله پنج فائده كه در اينجا آورده شده اينست كه جملۀ وَ هُوَ يَرِثُهٰا إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهٰا وَلَدٌ دليل است بر بطلان قول عامه كه گفته اند برادر اگر با دختر باشد نصف تركه را ارث مي برد چه دختر بحكم يُوصِيكُمُ اللّٰهُ فِي أَوْلٰادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ ولد است پس برادر را با وجود او ارثي نيست زيرا ارث بردن برادر، مشروط است به نبودن اولاد و مشروط به انتفاي شرط خود منتفي مي گردد بنا بر اين اگر با بودن دختر، برادر نصف تركه را بعنوان ارث ببرد مخالفت با كتاب شده است.

8- آيۀ 4 و 5، از سورۀ مريم وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوٰالِيَ مِنْ وَرٰائِي وَ كٰانَتِ امْرَأَتِي عٰاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا در تقسيم تركه بر صاحبان سهام سه صورت پيدا مي شود:

1- تساوي تركه با سهام مانند اين كه پدر و مادر و دو دختر وارث باشند و موارد ديگر از اين قبيل.

2- اين كه تركه از سهام وارثان موجوده كمتر باشد مانند اين كه پدر و مادر و دو دختر و شوهر يا زن وارث باشند و امثال اين مورد.

3- اين كه تركه از سهام وارثان موجوده زيادتر باشد مانند اين كه پدر و مادر و دختر و برادر داشته باشد.

صورت نخست قابل بحث و اختلاف نيست در صورت اخير ميان علماء شيعه و سني اختلاف است علماء اهل تسنن در صورت دوم از سه صورت بالا «عول» را در مسأله قائلند و آن عبارتست از اين كه «امثال موردي كه مرده را پدر و مادر

و دو دختر و شوهر

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 226

يا زن باشد» نقص را بر همۀ سهم داران وارث توزيع مي كنند بدين گونه كه اگر در مثال مذكور شوهر باشد مأخذ را سي قرار مي دهند پس بدو دختر شانزده و به پدر و مادر هشت و به شوهر شش مي دهند و اگر در مثال مذكور زوجه با ايشان باشد مأخذ را در مثال بيست و هفت قرار مي دهند و سه سهم از بيست و هفت را بزن مي دهند پس سهم زن كه يك هشتم بود مبدل به يك نهم مي گردد ليكن شيعه در مثال مزبور مأخذ را بيست و چهار قرار مي دهند پس دو سدس «هشت» به پدر و مادر و يك ربع (شش) به شوهر (يا يك ثمن به زن (سه) در صورتي كه زن وارث باشد) و باقي مانده را كه به فرضي ده و به فرضي ديگر سيزده مي باشد بدو دختر مي دهند پس جز دو دختر كه نقص به سهم ايشان وارد مي آيد وارثان ديگر سهام خود را كامل مي برند.

كساني كه مسألۀ «عول» را گفته و اختيار كرده اند آن را بر مورد عدم وفاء تركه بديون ميت قياس نموده و چنانكه در آنجا نقص بر همۀ بستانكاران وارد بوده در اينجا نيز چنان دانسته اند و ديگر بروايت سماك بن حرب از عبيدۀ سلماني كه علي عليه السّلام بر منبر، هنگام سؤال از مردي متوفي كه پدر و مادر و دو دختر و زن از او مانده، چنين پاسخ داده «صار ثمن المرأة تسعا» و هم بعمل عمر كه به «عول» حكم كرده و كسي بر وي انكار نكرده و در حقيقت «اجماع»

به تحقق پيوسته، استناد كرده اند.

اين دلائل را بدين گونه پاسخ گفته اند:

قياس باطل است و بعلاوه در اينجا مع الفارق است زيرا نقصي كه در ديون بر همه وارد مي آيد از باب فقدان ترجيح است ميان بستانكاران ليكن در اينجا ترجيح هست چه هر يك از وارثان را در امثال فرض (والدين و زوجين) دو سهم است سهمي اعلي و سهمي ادني ليكن دختر را دو سهم (اعلي و ادني نيست) پس اگر در اين صورت نقص بر سهم دو دختر وارد آيد همۀ سهام از اين لحاظ مثل هم خواهد بود.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 227

2- خبر منقول از علي عليه السّلام بر وجه انكار است نه بر وجه اخبار زيرا اهل بيت و اولاد او اجماع دارند بر اين كه علي عليه السّلام به عول قائل نبوده و آن را انكار داشته است.

3- سكوت و عدم انكار بر كار عمر دليل موافقت با او نيست بويژه كه ابن عباس پس از عمر با وي مخالفت كرده و گفته است عمر مردي مهيب بود و من از وي در آن زمان بيمناك بودم.

در صورت سيم علماء اهل تسنن قائل به «تعصيب» شده اند و آن عبارتست از اين كه آن چه از تركه بر سهام زيادي دارد به عصبه داده شود نه به صاحبان فروض.

از جمله دلائل اهل تسنن در مسأله «تعصيب» كه بر آن رفته و بدان گفته اند آيۀ شريفه است كه در بالا گفته شد چه در آن آيه حضرت زكريا از خدا درخواست «وليّ» كرده و اگر «تعصيب» روا نبود اختصاص به «ولي» نمي داد بلكه از او «ولي» يا «وليّه» مي خواست پس از

اين تخصيص چنين برآيد كه بني عم او با وجود «وليه» از وي ارث مي برده اند بدين جهت «وليه» نخواسته است.

و از جمله دلائل آنان روايتي است از طاوس از ابن عباس از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) بدين عبارت «الحقوا بالأموال الفرائض فما ابقت الفريضة فلا ولي عصبة ذكر» شيعه استدلال به آيه را چنين جواب داده اند كه تخصيص را فوائد ديگري است از اين قبيل كه پسر از دختر به طباع بشر احب و انسب است و هم خواستن پسر براي دو جهت بوده يكي ارث و ديگر قيام به مهام پيغمبري و اين مجموع مركب از دختر ساخته نيست چه دختر شايسته پيغمبري نمي باشد و هم ممكن است از كلمه «ولي» جنس اراده شده باشد كه شامل زن و مرد هر دو مي شود.

و استدلال به خبر را پاسخ داده اند كه سند آن خالي از اعتبار است بعلاوه ابن عباس خودش آن را انكار كرده و به قاربة بن مضرب كه بوي گفته «روي الناس

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 228

عنك و عن طاوس: ان ما ابقت الفرائض فلا ولي عصبة ذكر» چنين جواب داده است «من اهل العراق أنت؟» چون گفته آري پس ابن عباس اين مضمون را گفته است «به ايشان بگو همانا من مي گويم كه خدا گفته است آبٰاؤُكُمْ وَ أَبْنٰاؤُكُمْ لٰا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً فَرِيضَةً مِنَ اللّٰهِ و هم گفته است وَ أُولُوا الْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْليٰ بِبَعْضٍ فِي كِتٰابِ اللّٰهِ* و آيا جز اين است كه اين دو دو فريضه اند و آيا اين دو چيزي را باقي گذاشته اند من چنين سخني نگفته ام و طاوس هم از

من چنين مطلبي روايت نكرده است» قاربه گفته است پس از شنيدن اين سخنان رفتم براي ديدن طاوس او هم گفت «به خدا سوگند من چنين چيزي روايت نكرده ام همانا شيطان اين مطلب را بر زبانهاي ايشان روان ساخته است» اين روايت جز از طريق طاوس نقل نشده و او هم تكذيب كرده است. «1»

9- آيۀ 8، از سورۀ نساء وَ إِذٰا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبيٰ وَ الْيَتٰاميٰ وَ الْمَسٰاكِينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً

______________________________

(1) محقق اردبيلي در ذيل اين آيه چنين افاده كرده است «اين آيه دلالت دارد بر اين كه پيغمبران هم مانند همۀ مردم اموال خود را به ارث مي گذارند چه از «ارث» همين معني متبادر است و تبادر علامت حقيقت است پس در موردي كه ضرورتي ايجاب نكند روا نيست كلام بر غير معني حقيقي حمل گردد و در اين مورد چنان ضرورتي وجود ندارد و «موالي» كه زكريا از ايشان مي ترسيده خويشان گنه كار او بوده اند كه به واسطۀ گنه كاري و شرارت براي ارث بردن پيغمبري او صالح نبوده اند تا از اين جهت بترسد و درخواست ولي صالح كند پس چون پيغمبر بوده اطلاع يقيني داشته كه خدا پيغمبري را به آن اشخاص ناصالح نمي دهد و پس از اين مي ترسيده كه اموال او را به ارث ببرند بعلاوه آيات ديگر كه در موضوع ارث است همين مطلب را تأييد مي كند و بي دليل نمي توان از آنها دست برداشت روايت «نحن معاشر الانبياء لا نورث» هم ثابت نيست پس نمي تواند مخصص آيات ارث باشد بعلاوه بر فرض صحت و ثبوت، قرآن را كه متواتر است نمي توان به خبر

واحد بويژه كه جمعي كثير هم آن را انكار كرده باشند تخصيص داد در صورتي كه اين خبر واحد جز از يك تن كه او هم از اتهام به دور نبوده روايت نشده است..»

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 229

از جمله اقوال زياد كه در بارۀ اين آيه شريفه نقل شده اينست كه برخي اين آيه را به آيۀ ارث، منسوخ دانسته برخي ديگر آن را محكم دانسته و به مستحب بودن اعطاء چيزي از تركه به خويشان بي سهم و به همسايگان و به يتيمان و مساكين در هنگام تقسيم آن، حكم و فتوي داده اند از سعيد بن جبير نقل شده كه گفته است «ان أناسا يقولون نسخت و اللّٰه ما نسخت و لكنه مما يتهاون به الناس» محقق اردبيلي چنين افاده كرده است «.. و ظاهر آيه دلالت دارد بر وجوب اعطاء شيئي از ارث به اقارب و يتامي و مساكين لكن ظاهر اينست كه كسي به آن قائل نيست از اين رو گفته شده كه آيه منسوخست به آياتي كه در بارۀ تقسيم ارث وارد شده و احتمال مي رود كه مراد از آن استحباب و ندب باشد تا آيه منسوخ نباشد و اين احتمال را جملۀ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً تأييد مي كند..»

مجموع آيات كه در كتاب «ارث» مورد استدلال شده نه آيه است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 230

42- كتاب حدود

اشاره

حد كه در اصل لغت بمعني حاجز ميان دو چيز و بمعني نهايت و منع، كه بهمان معني اول بر مي گردد، بكار رفته در شرع عبارتست از وارد ساختن عقوبت و كيفري را بر مكلف براي معصيتي كه مرتكب شده بدان اندازه كه شارع

مقدر و مقرر داشته است.

اين معني شرعي با همان معني اصلي لغت كمال تناسب را دارد چه تقدير و تقرير حدود موجب منع مكلف است از ارتكاب معاصي.

براي حد چهار قسم زير ياد شده و آيات مربوط بهر قسمي در زير عنوان آن قسم ايراد شده است:

1- حد زنا.

2- حد قذف.

3- حد سرقت.

4- محاربه.

1- حد زنا

در بارۀ حد زنا چهار آيۀ زير آورده شده است:

1- آيۀ 15، از سورۀ نساء وَ اللّٰاتِي يَأْتِينَ الْفٰاحِشَةَ مِنْ نِسٰائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتّٰي يَتَوَفّٰاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللّٰهُ لَهُنَّ سَبِيلًا گفته اند در آغاز اسلام عقوبت زانيه آن بوده كه او را در خانه نگهدارند

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 231

تا نتواند بكار زشت خود اقدام كند پس از آن آيۀ تازيانه وارد و حكم «امساك» نسخ شده است.

محقق اردبيلي در اينجا چنين افاده كرده است «قولي است كه مراد از «فاحشه» زنا و مراد از «نساء» به قرينه اضافه اش بر به رجال، زنان ثيبه و مراد به «امساك» منع ايشانست از فاحشه و به قولي ديگر «امساك در خانه ها» حد ايشان بوده و به آيۀ جلد (تازيانه) نسخ گرديده است.

«و احتمال مي رود كه مراد از «فاحشه» در اين آيه «مساحقه» باشد و مراد از «امساك» منع ايشان از اين عمل زشت.

از اين كه حكم در آيه به زنان اختصاص داده شده و نامي از مردان در آن نيست احتمال مزبور تأييد و تقويت مي گردد بويژه كه نسخ هم با اين احتمال لازم نمي آيد و هم، چنانكه خواهيم گفت قولي است كه از آيۀ بعد از اين آيه، «لواط» مراد است و از آيۀ سيم

كه بعد از آن است حكم زانيه و زاني اراده شده پس اين آيات بترتيب نخست مخصوص به زنان ساحقه و دوم اختصاص دارد به مردان بدكار و سيم مربوط است بزن با مرد و حكم عمل مشترك ايشان را بيان مي كند.. و شايد در آيه اشارتي باشد بعدم شهادت مگر در هنگامي كه خواسته شود پس ممكن است استنباط شود كه شهادت بدون استشهاد پذيرفته نباشد و از اين رو فقيهان شهادت كسي را كه بطور تبرع يعني بي آن كه اشهاد شود شهادت دهد مردود دانسته اند و هم اشارتي باشد به اين كه عدد شاهد در «فاحشه» بايد چهار، آن هم مرد و مسلم، باشد. اما عدالت شاهد از موارد ديگر فهميده مي شود» 2- آيۀ 16، از سورۀ نساء وَ الَّذٰانِ يَأْتِيٰانِهٰا مِنْكُمْ فَآذُوهُمٰا فَإِنْ تٰابٰا وَ أَصْلَحٰا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمٰا إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ تَوّٰاباً رَحِيماً اكثر مفسران گفته اند از فاحشه كه مرجع ضمير است زنا اراده شده و از باب

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 232

غلبۀ جانب مرد، كلمۀ «اللذان» بطور مذكر آورده شده و هم گفته اند مراد از «اذيت» كه بدان امر شده توبيخ و استخفاف است بنا بر اين، آيه منسوخ نيست زيرا اين حكم، ثابت است و آن چه منسوخست اقتصار توبيخ است نه اصل توبيخ ليكن به گفتۀ منقول از ابي مسلم بن بحر اصفهاني مراد از فاحشه در اين آيه «لواط» است و بر اين قول مي توان «اذيت» را به فرد كامل آن كه قتل باشد منصرف دانست.

بقول فراء اين آيه ناسخ آيه پيش و بقول بعضي عكس و از لحاظ نزول، اين آيه بر آيه پيش مقدم گر

چه از لحاظ تلاوت و ترتيب مؤخر است.

به قولي مراد از «اذيت» حد بكر است كه جلد و تغريب (تازيانه و تبعيد) باشد چنانكه حد ثيب تازيانه و رجم است.

به قولي ضعيف مراد از «اللذان» دو شاهد به زنا است قبل از كمال نصاب شهادت و مراد از «اذيت» ايراد حد «ضربه» است بر آن دو.

از جمله فوائد كه از آيه مستفاد شده دلالت آنست بر اين كه زاني هر گاه پيش از رسيدن قضيه بحاكم توبه كند حد بر او نيست «1» 3- آيۀ 2، از سورۀ نور الزّٰانِيَةُ وَ الزّٰانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وٰاحِدٍ مِنْهُمٰا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لٰا تَأْخُذْكُمْ بِهِمٰا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللّٰهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذٰابَهُمٰا طٰائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ از جمله احكام مذكور در ذيل اين آيه صد تازيانه است كه بايد بر بدكار زده شود ليكن باين حكم كه عامست (يا مطلق) تخصيص وارد آمده چه در بارۀ

______________________________

(1) آيۀ بعد از اين آيه چنين است: إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَي اللّٰهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهٰالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ، فَأُولٰئِكَ يَتُوبُ اللّٰهُ عَلَيْهِمْ وَ كٰانَ اللّٰهُ عَلِيماً حَكِيماً. وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئٰاتِ حَتّٰي إِذٰا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قٰالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفّٰارٌ أُولٰئِكَ أَعْتَدْنٰا لَهُمْ عَذٰاباً أَلِيماً.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 233

كنيز آيۀ 30 از سورۀ نساء.. فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مٰا عَلَي الْمُحْصَنٰاتِ مِنَ الْعَذٰابِ.. نزول يافته و حد او تنصيف شده و در بارۀ مرد زن نديده (عزب) حديث نبوي «البكر بالبكر جلد «1» مائة و تغريب عام» و هم عمل صحابه، آن را با فزودن تبعيد يك

سال تشديد كرده و در بارۀ محصن و محصنه اگر حكم ايشان تنها رجم باشد تبديل و اگر رجم بعلاوه جلد باشد باز اضافه و تشديد شده. نقل است كه علي عليه السّلام جواني را به نام سراحه كه زنا كرده و محصن بوده روز پنجشنبه صد تازيانه زده و روز جمعه رجم كرده است.

و از جمله عدم جواز رأفت و رحمت است بر زناكاران و عدم جواز نقص حد و عدم جواز شفاعت است نسبت به ايشان.

4- آيۀ 41، از سورۀ مائده يٰا أَيُّهَا الرَّسُولُ لٰا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسٰارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قٰالُوا آمَنّٰا بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ هٰادُوا سَمّٰاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمّٰاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَوٰاضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هٰذٰا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا قصۀ يهود خيبر در بارۀ سؤال از حكم زناي محصن و احالۀ آن حضرت جواب را به ابن صورياي يهودي و جواب او و رجم زاني و زانيه بامر پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) در نزديك در مسجد كه سبب نزول آيۀ فوق بوده در ذيل «حكم رجم» از جلد اول به تفصيل گذشت اينك از چهار فائده كه در «كنز العرفان» در اين مقام آورده شده اين فائده در اينجا ياد مي گردد:

______________________________

(1) جلد (بفتح جيم و سكون لام) زدن جلد است به حيثي كه درد از پوست تجاوز نكند و به گوشت نرسد (كنز العرفان)

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 234

روايت شده كه متوكل عباسي نزد حضرت هادي، علي بن محمد عسكري، امام دهم، فرستاد و اين مسأله را پرسيد «مردي نصراني با زني مسلمه

زنا كرده چون مرد را براي اقامۀ حد حاضر كرده اند به اسلام در آمده است» امام دهم در پاسخ گفته است بايد آن اندازه زده شود تا بميرد زيرا خدا در قرآن مجيد مي گويد فَلَمّٰا رَأَوْا بَأْسَنٰا قٰالُوا آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنٰا بِمٰا كُنّٰا بِهِ مُشْرِكِينَ فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمٰانُهُمْ لَمّٰا رَأَوْا بَأْسَنٰا سُنَّتَ اللّٰهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبٰادِهِ وَ خَسِرَ هُنٰالِكَ الْكٰافِرُونَ (آيۀ 84 و 85 از سورۀ 41- مؤمن)

2- حد قذف

در بارۀ حد «قذف» دو آيه مورد استناد شده است:

1- آيۀ 4 و 5، از سورۀ نور وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدٰاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمٰانِينَ جَلْدَةً وَ لٰا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهٰادَةً أَبَداً وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ إِلَّا الَّذِينَ تٰابُوا مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

از جمله هفت حكم مستفاد از اين آيه اينست كه مراد از «قذف» رمي به زنا مي باشد و از جمله اين كه در وجوب حد بر قاذف، عفت مقذوفه شرط است.

و از جمله شش فائده كه در اينجا ياد شده اينست كه قذف شده (مقذوف) اعم است از اين كه زن باشد يا مرد.

2- آيۀ 23 از سورۀ نور إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ الْغٰافِلٰاتِ الْمُؤْمِنٰاتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِيمٌ فاضل مقداد در ذيل اين آيه تحت عنوان «فائده» چنين افاده كرده است «قصۀ قدامه كه شراب آشاميده و علي عليه السّلام به عمر گفته است اگر توبه كند او را حد بزن

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 235

گذشت قدامه چون توبه كرد عمر ندانست چگونه بر او حد وارد سازد از علي (ع) پرسيد علي (ع) گفت هشتاد

تازيانه بر او بزن «لان شارب الخمر اذا شربها سكر و اذا سكر هذي و اذا هذي افتري قال الله تعالي إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ الآيه اين تعيين عدد هشتاد، براي حد سكر كه از آن حضرت رسيده، از باب قياس نيست چه قياس را حرام مي داند بلكه از راه بيان علت است بر وجهي كه از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) شنيده. از اين رو چون وليد شراب آشاميده و عثمان كه حد سكر را چهل تازيانه مي دانسته به علي (ع) براي اقامۀ حد اشاره كرده پس علي (ع) با تازيانه اي كه دو شقه داشته چهل تازيانه بر وي زده است تا عدد هشتاد كه موافق نظر و رأي خودش بوده استيفاء و كامل گردد.

3- حد سرقت

در اين باره نيز بدو آيه استناد شده است:

1- آيۀ 42 از سورۀ مائده وَ السّٰارِقُ وَ السّٰارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمٰا جَزٰاءً بِمٰا كَسَبٰا نَكٰالًا مِنَ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ اين آيه كه حكم حد سارق را متكفل است از جهاتي خالي از اجمال نيست كه به وسيلۀ روايات نبوي و غير آن توضيح و تبيين شده است:

از جمله كلمۀ «قطع» چون هم بمعني جدا ساختن و هم بمعني شكافتن، بي آن كه جدا گردد، بكار رفته مبهم و مجمل تصور شده است ليكن در روايات بيان گرديده كه مراد از آن در آيه جدا ساختن است.

و از جمله كلمۀ يد كه بر معاني متعدد گفته شده: از شانه تا سر انگشتان، از مرفق تا سر انگشتان، از زند تا سر انگشتان و هم بر تنهاي خود انگشتان.

بعضي از دانشمندان اجمال آن را انكار كرده و

گفته اند در تمام از شانه تا سر

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 236

انگشتان، حقيقت و در ابعاض آن مجاز.

همين عقائد مختلف در بارۀ كلمۀ «يد» باعث اختلاف در حكم آن شده كه دست دزد از كجا بايد بريده شود: خوارج گفته اند بايد از شانه قطع گردد، فقيهان فتوي داده اند كه از موضع جدا شدن كف از ساعد بايد دست دزد جدا گردد. شيعه عقيده دارد كه چهار انگشت از دست راست به طوري كه كف دست و هم انگشت بزرگ (ابهام) باقي بماند بايد جدا گردد.

گفتۀ شيعه بدين استناد است كه كلمۀ «يد» بر همين اندازه صادق است (چنانكه در قرآن مجيد است: فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتٰابَ بِأَيْدِيهِمْ آيۀ از سورۀ-) و اصل، عدم جواز زائد است مگر دليلي قطعي بدست آيد بعلاوه رواياتي هم از اهل بيت رسيده است.

در تفسير صافي از عياشي نقل شده كه علي عليه السّلام چون دزد را قطع يد مي كرد ابهام و كف دست را به جاي مي گذاشت بعضي به او گفته اند تو همۀ دست را باقي گذاشتي پاسخ داده است فان تاب فبايّ شي ء يتوضّأ يقول اللّٰه: فَمَنْ تٰابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللّٰهَ (يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللّٰهَ) غَفُورٌ رَحِيمٌ.

از امام جواد عليه السّلام روايت شده كه بايد از مفصل بن انگشتان بريده شود و كف و ابهام به جا ماند چه پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) گفته است «السجود علي سبعة اعضاء: الوجه و اليدين و الركبتين و الرجلين» پس اگر دست از «كرسوع» يا مرفق جدا گردد دستي براي او باقي نمي ماند تا بتواند خدا را با آن سجده كند و خدا

گفته است أَنَّ الْمَسٰاجِدَ لِلّٰهِ و مراد از «مساجد» همين هفت عضو است كه بدانها سجده بعمل مي آيد فَلٰا تَدْعُوا مَعَ اللّٰهِ أَحَداً پس آن چه براي خدا است نبايد جدا شود.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 237

2- آيۀ 43 از سورۀ مائده فَمَنْ تٰابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللّٰهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ اين آيه بطور اجمال؛ بر قبول توبۀ سارق، دلالت دارد ليكن آيا توبه و اصلاح او، يعني استمرار توبه، چنانكه سقوط عقاب اخروي را باعث است موجب سقوط حد هم مي گردد يا نه؟ عقائد اختلاف يافته است: ابو حنيفه و هم شافعي، در يكي از دو قولش، بعدم سقوط گفته اند. شيعه تفصيل داده بدين گونه كه اگر توبه و اصلاح پيش از ثبوت سرقت نزد حاكم بعمل آيد حد از ميان مي رود و اگر توبه پس از ثبوت سرقت نزد حاكم به ميان آمد در صورتي كه ثبوت سرقت به وسيلۀ «بيّنه» باشد حد ساقط نمي گردد و اگر ثبوت آن از راه «اقرار» باشد به قولي باز هم ساقط نمي گردد و به قولي ديگر به استناد عمل علي (ع) «1» اسقاط و اثبات حد در اين صورت بنظر امام واگذار و او را اختيار است كه هر كدام را بخواهد عمل كند.

4- حد محارب

در بارۀ حد محارب نيز بدو آيه استناد شده است:

1- آيۀ 37 از سورۀ مائده إِنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذِينَ يُحٰارِبُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسٰاداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلٰافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذٰلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيٰا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذٰابٌ عَظِيمٌ

______________________________

(1) نقل است كه

سارقي نزد علي (ع) به سرقت خود اقرار كرد و پس از آن تائب شد علي (ع) پرسيد آيا چيزي از قرآن حفظ داري؟ گفت سورۀ بقره را حفظ دارم علي (ع) گفت «وهبت يدك بسورة البقرة» اشعث گفت آيا حدي از حدود الهي را معطل مي گذاري؟ علي (ع) چنين پاسخ داد «و ما يدريك؟. اذا قامت البينة فليس للإمام ان يعفو قال اللّٰه تعالي: وَ الْحٰافِظُونَ لِحُدُودِ اللّٰهِ. و اذا اقر الرجل علي نفسه بسرقة فذاك إلي الامام ان شاء عفي و ان شاء عاقب»

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 238

خلاصه آن چه در اين مقام مذكور افتاده اينست كه مراد از «محاربۀ با خدا و رسول» محاربۀ با اهل اسلام است و «حرب» در اصل لغت بمعني «سلب» است و در اصطلاح فقهي، به گفتۀ فاضل، محارب عبارت است از «كل من جرد السلاح لا خافة الناس (يا- لا خافة المسلم-) في بر او بحر، ليلا او نهارا، ضعيفا كان او قويا، من اهل الريبة كان، او لم يكن، ذكرا كان او انثي» اين تعريف كه براي محارب شده بر دزد و بر كساني كه بر مال يا عرض كسي به زور بخواهند چيره گردند نيز صادق مي آيد.

در اين كه اجراء حدود چهار گانه قتل و صلب و قطع و نفي بر وجه تخيير است يا بنحو ترتيب و تفصيل، اختلاف گرديده است:

كساني كه به تخيير قائل شده بظهور آيه و اصالت عدم مجاز و عدم اضمار استناد كرده و گفته اند براي هر فعلي كه از محارب صادر گردد، قتل باشد يا اخذ مال يا ايراد جرح يا اخافه و تهديد، حاكم مي تواند هر

كدام از چهار حد را كه بخواهد وارد آورد و بر اين قول بايد صلب (آويختن) در حال حيات باشد.

كساني كه بترتيب و تفصيل قائلند گفته اند عمل محارب بر پنج صورت است:

1- تنهاي «قتل». در اين صورت اگر ولي دم عفو كند محارب بايد بعنوان حد، بقتل برسد و گر نه بعنوان قصاص.

2- «اخذ مال» و «قتل نفس». در اين صورت مال از او گرفته مي شود و چپ و راست او قطع و پس از آن كشته و مصلوب مي گردد.

3- تنها «اخذ مال». در اين صورت مال از او گرفته و چپ و راست وي بريده

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 239

مي شود از آن پس نفي بلد (تبعيد) مي گردد.

4- «ايراد جرح» بي «اخذ مال». در اين صورت، هم قصاص مي شود و هم مال از او گرفته مي شود.

5- تنها «كشيدن سلاح» و «ترساندن». در اين صورت تنها نفي و تبعيد مي شود.

در چگونگي «صلب» اختلافست: بنا بر عمل بظاهر آيه، كه تخيير است، چنانكه گفته شده صلب بدين گونه است كه زنده آويخته شود. و بنا بر قول بترتيب و تفصيل باز اختلافست:

قولي چنانست كه نخست قتل و پس از آن صلب بعمل آيد. و قولي ديگر آنست كه زنده آويخته و وا گذاشته شود تا بميرد. قول سيم آنست كه زنده آويخته شود و صدمه به او وارد سازند تا بميرد.

از ابو حنيفه نقل شده كه مراد از «نفي» در آيه «حبس» است ليكن شيعه و شافعي آن را بمعني نفي از بلد دانسته و بدين معني تفسير كرده و حكم داده اند.

2- آيۀ 38 از سورۀ مائده.. إِلَّا الَّذِينَ تٰابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ

اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ فاضل در اين مورد اين مضمون را آورده است «به عقيدۀ ما و به عقيدۀ شافعي استثناء در اين آيه به حقوق خداي تعالي مربوط است چه حق مردم: قتل باشد يا جرح يا مال، جز به قصاص و اداء عين يا اداء مثل و قيمت، بر فرض تالف بودن عين، ساقط نمي گردد.

بعضي ديگر گفته اند استثناء راجع است بهر حقي: خدايي باشد يا بشري

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 240

مگر اين كه عين مال موجود باشد كه در اين صورت بايد گرفته و به صاحبش داده شود.

«و از مقيد ساختن «توبه» به اين كه قبل از قدرت يافتن بر ايشان باشد چنان مستفاد است كه اگر توبه پس از دستگيري باشد حد از ميان نمي رود و بايد اجراء گردد، هر چند عقوبت اخروي سقوط يابد.»

مجموع آيات مربوط بحدود ده آيه است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 241

43- كتاب جنايات

در اين باره ده آيه از قرآن مجيد مورد استناد گرديده است:

1- آيۀ 35 از سورۀ مائده مِنْ أَجْلِ ذٰلِكَ كَتَبْنٰا عَليٰ بَنِي إِسْرٰائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسٰادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمٰا قَتَلَ النّٰاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْيٰاهٰا فَكَأَنَّمٰا أَحْيَا النّٰاسَ جَمِيعاً مقدس اردبيلي در اين موضوع چنين افاده كرده است: «از كلمۀ «او» چنان فهميده مي شود كه هر يك از «قتل نفس» و «فساد» براي جواز قتل، كفايت مي كند و اگر هر دو وجود نيابد حرمت به ميان مي آيد و ظاهر از كلمۀ «فساد» اعم بودن آنست پس بر مباح بودن قتل براي «فساد» دلالت مي كند و هم بر جواز قتل براي مطلق «فتنه» آيۀ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ دلالت دارد ليكن

هم «فتنه» و هم «فساد» روشن نيست بلكه اجمال دارد هر چند ظاهر آنست كه آن چه قتل را، بعنوان حد، ايجاب مي كند از قبيل «لواط» و «زناي محصنه» از مصاديق «فساد» بشمار است.

«و اگر كسي يافت شود كه قائل شود بقتل هر كس ميان اهل اسلام، فتنه بر انگيزد و فساد ايجاد كند يعني كاري كند كه مسلمين به جور و ستم كشته شوند (مانند اين كه مؤمني را بعنوان رافضي و امثال آن سعايت نمايد و در اثبات استحقاق قتل او سعي و كوشش مبذول دارد) بي گمان قولي نيك و درست است..»

2- آيۀ 173 از سورۀ بقره يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصٰاصُ فِي الْقَتْليٰ الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثيٰ بِالْأُنْثيٰ فَمَنْ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 242

عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْ ءٌ فَاتِّبٰاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَدٰاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسٰانٍ ذٰلِكَ تَخْفِيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَديٰ بَعْدَ ذٰلِكَ فَلَهُ عَذٰابٌ أَلِيمٌ از جمله پنج فائده كه فاضل مقداد در اين موضع آورده اينست كه ميان دو قبيله از عرب كه يكي را بر ديگري برتري مي بود خوني رخ داد پس سوگند ياد كردند كه آزاد را در عوض بنده و مرد را به جاي زن و دو مرد را به جاي يك مرد بكشند چون اسلام آمد محاكمه به پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) بردند آيه نازل شد و به مكافات و مساوات، دستور يافتند.

و از جمله اينست كه قول به منسوخ بودن اين آيه به آيۀ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ الآيه قولي است نادرست به چند جهت:

نخست اين كه آن آيه بعنوان حكايت از توراة آمده پس نمي تواند ناسخ

قرآن باشد.

دوم اين كه اصل، عدم نسخ است چه منافاتي ميان اين دو نيست.

سيم اين كه اين آيه خاص است و آن آيه عام و در اصول، مقرر است كه در صورت تنافي ميان عام و خاص بايد عام بر خاص، حمل گردد.

بطور خلاصه، آن چه از آيه بدست مي آيد تخيير ميان سه امر است: قصاص، عفو، گرفتن ديه. چه حكم قتل در توراة، تنها قصاص بود و در انجيل، تنها عفو بود و در اسلام كه ديني جامعست بيكي محدود نشده و «ديه» هم افزوده، و يكي از اطراف حكم تخييري قرار داده، شده است.

3- آيۀ 175 از سورۀ بقره وَ لَكُمْ فِي الْقِصٰاصِ حَيٰاةٌ يٰا أُولِي الْأَلْبٰابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ از اين آيه علاوه بر اصل حكم، يعني مشروع بودن قصاص، فلسفۀ تشريع آن بر صاحبان عقول كامله روشن مي گردد.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 243

فاضل مقداد چنين افاده كرده است «ظاهر كلام مانند متناقضي بنظر مي آيد چه قصاص، قتل است پس چگونه «قتل»، حيات بشمار مي آيد ليكن به حقيقت در اين سخن آن اندازه حكمت بالغه هست كه معجزه است و به يقين آدميان از آوردن چنان كلامي عاجزند زيرا موجزتر و فصيحترين كلامست:

موجزتر است براي اين كه نتيجۀ چند مقدمه است بدين قرار: قصاص، ردع و منع است از قتل، و در ردع از قتل ارتداع و امتناع از قتل پديد مي آيد و در ارتداع، عدم قتل بحصول مي رسد و عدم قتل همان حياتست پس نتيجه اينست كه قصاص، حياتست «1».

فصيحتر است براي اين كه از سخنان فصيح اين جمله «القتل انفي للقتل» بحساب آمده و اهل بلاغت در مقام مقايسه ميان آيه

و ميان اين جمله جهاتي زياد براي ترجيح آيه بر آن دريافته اند از آن جمله اين كه حروف اصلي آيه (فِي الْقِصٰاصِ حَيٰاةٌ) از حروف آن جمله كمتر است و آيه بطور دلالت مطابقي بر حيات، دلالت دارد و بر عظمت حيات (چون بطور نكره بكار رفته) اشعار دارد و از تكرار بر كنار است و جز اين امور كه آنها را در كتاب «تجويد البراعه» ياد كرده و بر شمرده ايم». «2»

4- آيۀ 35 از سورۀ 17 (بني اسرائيل) وَ لٰا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّٰهُ إِلّٰا بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنٰا لِوَلِيِّهِ سُلْطٰاناً فَلٰا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كٰانَ مَنْصُوراً گفته اند مراد از «حق» در اين آيه يكي از سه چيز است: زنا با احصان، كفر پس از ايمان و كشتن مؤمن به جور و عدوان و مراد از «ولي» وارث و كسي است كه در مقام او قائم باشد.

______________________________

(1) باصطلاح منطق، قياسي است «موصول النتائج» ليكن اصل قياس باين صورت خالي از تأمل نيست.

(2) در بعضي از كتب افزون از بيست مرجح براي آيه بر جملۀ ياد شده بنظر رسيده است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 244

5- آيۀ 95 از سورۀ 4 (نساء) وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزٰاؤُهُ جَهَنَّمُ خٰالِداً فِيهٰا وَ غَضِبَ اللّٰهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذٰاباً عَظِيماً از جمله سه مسأله، كه فاضل مقداد در اين موضع ياد كرده اينست:

«در حقيقت قتل عمد، اختلاف شده: ابو حنيفه و اصحاب او گفته اند «قتل عمد» آنست كه با آهن باشد نه با غير آن. شافعي نيز يك قولش همين است و قول ديگر او و هم عقيدۀ شيعه

اينست كه هر كس ديگري را از روي قصد و به وسيلۀ چيزي كه بحسب غالب كشنده است بكشد، خواه آن چيز آهن تيز باشد يا به وسيلۀ خفه كردن باشد يا سوزاندن يا زدن به عصا يا به سنك يا بغير اينها آن كس عامد است و فعلش قتل عمد. و هم چنين هر گاه كسي به وسيلۀ بكار بردن چيزي كه بحسب غالب كشنده نيست كشتن ديگري را قصد كند و او بميرد باز بقول صحيح، قاتل عمد بشمار است. ليكن اگر هيچ قصدي نباشد نه قصد قتل و نه قصدي ديگر پس تصادف را مرگ به همرسد اين قتل را «قتل خطا» مي خوانند و اگر قصدي در ميان باشد ليكن نه قصد قتل بلكه في المثل قصد تأديب و مرگي پيش آيد اين قتل به نام «شبه عمد» خوانده مي شود و لازم اول، چنانكه گفته شد، قصاص است و لازم دوم چنانكه گفته خواهد شد، ديه است بر عهدۀ عاقله و لازم سيم ديه است بر عهدۀ خود جاني و در مال خود او و هم چنين است ديۀ عمد. و اگر قاتل عمد بگريزد و بدست نيايد تا بميرد، بقول اصح، ديه به تركۀ وي تعلق مي يابد چه پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) گفته است: لا يطلّ دم امرئ مسلم» 6- آيۀ 94 از سورۀ نساء وَ مٰا كٰانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلّٰا خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِليٰ أَهْلِهِ إِلّٰا أَنْ يَصَّدَّقُوا فَإِنْ كٰانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ إِنْ كٰانَ مِنْ قَوْمٍ

بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثٰاقٌ فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِليٰ أَهْلِهِ وَ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 245

مُؤْمِنَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيٰامُ شَهْرَيْنِ مُتَتٰابِعَيْنِ تَوْبَةً مِنَ اللّٰهِ وَ كٰانَ اللّٰهُ عَلِيماً حَكِيماً از جمله پنج مسأله، كه فاضل مقداد، در اين موضع آورده، وجوب آزاد ساختن بندۀ مؤمن است، بعنوان كفاره، بر قاتل خطا و وجوب تسليم ديه است به ورثۀ مقتول (بجز اخوه و اخوات مادري- به استناد روايات متظافره-) و اين ديه بر «عاقله» است نه بر قاتل و مال وي و مراد از «عاقله» پدر و اولاد و اقرباء پدر و مادري، يا خصوص پدري است و مادر و اقرباء مادري را شامل نيست. و در صورتي كه اقرباء ياد شده از عهدۀ اداء ديه بر نيايند مولي نعمت (معتق) و پس از آن ضامن جريره و از آن پس امام، بهمان ترتيب ارث، جزء عاقله بشمارند و بايد مقداري را كه اقرباء نتوانسته اند اداء كنند بپردازند تا ديه كامل گردد.

7- آيۀ 49 از سورۀ مائده وَ كَتَبْنٰا عَلَيْهِمْ فِيهٰا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصٰاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفّٰارَةٌ لَهُ..

دومين فائده از فوائد چهار گانه كه در اينجا آورده شده بدين مفاد است:

«گر چه مضمون اين آيه در شرع اسلام، مورد عمل است ليكن از جمله عموماتي است كه تخصيص بدان وارد شده زيرا از شرائط قصاص، خواه نفس يا يكي از اعضاء، اينست كه از لحاظ اسلام و حرّيّت- با اختلافي كه از اين پيش آن را حكايت كرده ايم متساوي باشند و هم در اعضاء شرطست كه در موضع

و صفات عضو ميان آنها تساوي باشد پس چشم راست را نمي توان به جاي چشم چپ بعنوان قصاص كور كرد يا گوش راست را به جاي گوش چپ كر نمود..»

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 246

8- آيۀ 39 از سورۀ 42 (شوري) وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولٰئِكَ مٰا عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ 9- آيۀ 38 از همان سورۀ شوري وَ جَزٰاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهٰا فَمَنْ عَفٰا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَي اللّٰهِ إِنَّهُ لٰا يُحِبُّ الظّٰالِمِينَ از اين دو آيه چنين استفاده شده كه هر كس مي تواند بي آن كه از حاكم دستور داشته باشد يا آن كه شهودي بپا دارد حق خود را بدست آورد، خواه قصاص در نفس يا عضو باشد يا جرح، بلكه حتي اگر كتك و ناسزا هم باشد، و خواه امري مالي باشد، پس بعنوان تقاص، مال مماطله كننده را بگيرد باين شرط كه به سر حد تعدي و تجاوز بحق غير نرسد.

و از خصوص آيۀ دوم چنان مستفاد است كه شخص ستم ديده و كسي كه بدي به او رسيده با اين كه بمفاد اين دو آيه حق دارد حق خود را به طوري كه گفته شد استيفاء كند و بر خلاف ستمگر انتصار نمايد هر گاه به عفو گرايد از جانب خدا پاداش يابد پس «عفو» راجح است.

در آيۀ 41 از همان سورۀ شوري وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذٰلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ و آيۀ 127 از سورۀ 16 (نحل) وَ إِنْ عٰاقَبْتُمْ فَعٰاقِبُوا بِمِثْلِ مٰا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّٰابِرِينَ. وَ اصْبِرْ وَ مٰا صَبْرُكَ إِلّٰا بِاللّٰهِ.. الآيه نيز همان مطلب بالا افاده شده است.

10-

آيۀ 12 تا 15 از سورۀ 23 (مؤمنون) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ مِنْ سُلٰالَةٍ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلْنٰاهُ نُطْفَةً فِي قَرٰارٍ مَكِينٍ. ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظٰاماً فَكَسَوْنَا الْعِظٰامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْنٰاهُ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 247

خَلْقاً آخَرَ فَتَبٰارَكَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِينَ فاضل مقداد پس از شرح و تفسير مفردات آيۀ شريفه و بيان غرض از آن چنين افاده كرده است «معظم فقهاء بدين آيه بر توزيع ديه بحسب حالات ياد شده، استدلال كرده اند پس بدين گونه كه براي نطفه پس از قرار يافتن در رحم بيست دينار ديه گفته اند … و براي علقه چهل دينار و براي مضغه شصت و براي موقعي كه استخوان بندي شده هشتاد و براي وقتي كه گوشت برآورده ليكن هنوز روح در آن ندميده صد دينار و پس از دميدن روح براي نر ديۀ كامل و براي ماده نصف ديه و بر فرض معلوم نشدن نري و مادگي نصف دو ديه را تعيين كرده اند» از جمله سه فائده كه در اينجا ياد كرده اينست «روايت شده كه صحابه در «موءوده» باختلاف گفته اند. و هم در اين كه «عزل» از مصاديق فقهي «و أد» بشمار مي رود و آيا اسقاط زن جنين خود را بطور عمد از قبيل «و أد» هست يا نه؟ اختلافست:

علي (ع) گفته است «لا تكون «الموءودة» حتي ياتي عليه التّارات السبع» پس عمر بوي گفته است «صدقت اطال اللّٰه بقاءك» و مراد علي (ع) از «تارات سبع» طبقات و مراتب هفتگانۀ خلقت است كه در اين آيه ياد گرديده پس علي (ع) اشاره بدين كرده كه هر گاه كودك پس از ولادت

«استهلال» كرد (بانگ برآورد) بعد دفن شد «و أد» تحقق يافته پس زن حامل اگر موجب سقط بچه شود عمل او «و أد» ناميده نمي شود.

مجموع آياتي كه در كتاب جنايات آورده شده دوازده آيه است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 248

44- كتاب قضا و شهادات

در اين باره پانزده آيه مورد استناد قرار يافته است:

1- آيۀ 25 از سورۀ 38 (ص) يٰا دٰاوُدُ إِنّٰا جَعَلْنٰاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّٰاسِ بِالْحَقِّ وَ لٰا تَتَّبِعِ الْهَويٰ..

از اين آيه، مشروع بودن حكم و قضا و وجوب حكم بحق يعني به واقع و نفس الامر و اجتناب از متابعت هوي و پيروي از حظ نفس استنباط شده چنانكه وجوب انصاف و انصات و تسويه ميان خصوم در سلام و در كلام و در انواع اكرام، از حرمت اتباع هوي و پيروي ميل نفساني مستفاد مي باشد.

2- آيۀ 54 از سورۀ مائده وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ وَ لٰا تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَهُمْ..

احكام فقهي كه از اين آيه استفاده شده همانست كه از آيۀ پيش استنباط و نقل گرديد.

3- آيۀ 68 از سورۀ نساء فَلٰا وَ رَبِّكَ لٰا يُؤْمِنُونَ حَتّٰي يُحَكِّمُوكَ فِيمٰا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لٰا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّٰا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً از اين آيه، وجوب مؤكد انقياد و اذعان محكوم عليه در برابر حكم قاضي مستفاد است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 249

4- سه آيه از سورۀ مائده:

1- آيۀ 48-.. وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْكٰافِرُونَ.

2- آيه 49-.. وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ الظّٰالِمُونَ.

3- آيۀ 51-.. وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ.

فاضل مقداد چنين افاده كرده است «برخي گفته اند

كه اين سه آيه چون حكايت است از اموري كه بر اهل كتاب نزول يافته به ايشان اختصاص دارد ليكن اين گفته درست نيست بلكه نسبت بغير اهل كتاب هم عموميت دارد و همۀ ملل را شامل است زيرا خاص بودن سبب، موجب تخصيص حكم نمي گردد. كسي كه به «غير ما انزل اللّٰه» حكم كند اگر بحكم خود اعتقاد هم داشته باشد كافر است و اگر نه ظالم و فاسق».

5- آيۀ 61 از سورۀ نساء- إِنَّ اللّٰهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ إِليٰ أَهْلِهٰا وَ إِذٰا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّٰاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ …

آيه صراحت دارد كه در مقام حكم ميان مردم واجب است از روي انصاف و عدل باشد.

6- آيۀ 106 از سورۀ نساء- إِنّٰا أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ الْكِتٰابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّٰاسِ بِمٰا أَرٰاكَ اللّٰهُ وَ لٰا تَكُنْ لِلْخٰائِنِينَ خَصِيماً.

از اين آيه عدم جواز حكم بدون علم و عدم جواز مجادلۀ يكي از دو طرف دعوي و عدم جواز تلقين بيكي از آن دو، بر وجهي كه بر طرف خود غلبه يابد، استفاده و بدان استناد شده است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 250

7- آيۀ 46 از سورۀ مائده-.. فَإِنْ جٰاؤُكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ …

فاضل مقداد در اين موضع اين مضمون را آورده است «آيه بر اين دلالت دارد كه هر گاه اهل ذمه نزد پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) يا يكي از ائمه، كه جانشين او هستند، يا يكي از فقيهان، به محاكمه بروند حاكم اختيار دارد كه بمذهب اسلام در بارۀ ايشان حكم كند يا اين كه ايشان را نزد حكام خودشان برگرداند و حكم قضيه را به حاكمان مذهب

خودشان وا گذارد.

«گفته شده كه تخيير مستفاد از اين آيه به آيۀ شريفه.. أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ..- آيۀ 54 از سورۀ مائده-» نسخ گرديده از ابن عباس منسوخ بودن آيه روايت شده وي گفته است از سورۀ مائده جز همين آيه و آيۀ لٰا تُحِلُّوا شَعٰائِرَ اللّٰهِ كه به آيۀ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ نسخ گرديده نسخي ديگر رخ نداده است.

«به قولي ديگر اين آيه منسوخ نيست. بلكه امر بعكس و تخيير، ثابت و باقي است. اصحاب ما همين عقيده را دارند ليكن به بطور اطلاق بلكه در موردي كه متخاصمان از يك ملت باشند پس اگر يكي از ايشان اهل اسلام باشد بي گمان برگرداندن حكم به حكام اهل ذمه روا نيست و اگر يكي نصراني و ديگري از ملت يهود باشد برگرداندن مورد احتمالست گر چه اقوي اينست كه در همين مورد نيز طبق شريعت اسلام ميان ايشان حكومت شود زيرا از برگرداندن ايشان به حكام يكي از دو شريعت ديگر بيم فتنه و فساد مي رود».

8- آيۀ 78 از سورۀ 21 (انبياء) وَ دٰاوُدَ وَ سُلَيْمٰانَ إِذْ يَحْكُمٰانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كُنّٰا لِحُكْمِهِمْ شٰاهِدِينَ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 251

فَفَهَّمْنٰاهٰا سُلَيْمٰانَ وَ كُلًّا آتَيْنٰا حُكْماً وَ عِلْماً …

فاضل مقداد در اين موضع چنين افاده كرده است لفظ «حرث» بمعني زرع است و به قولي بمعني تاك انگور است كه خوشه ها از آن آويز باشد و «نقش» بمعني چراندن در شب چنانكه «همل» بمعني چراندن در شب و روز است.

«در اين قضيه، حكم داود اين بوده كه گوسفندها بعوض افسادي كه در «حرث» كرده و آن را چرانده اند به صاحب «حرث»

داده شود. نظير اين را ابو حنيفه در بارۀ «عبد جاني» گفته كه تسليم به مجنيّ عليه گردد.

«سليمان كه در آن هنگام يازده سال داشته به پدر چنين گفته است بهتر براي اين دو طرف حكمي ديگر است. داود سليمان را فرموده است ميان ايشان حكم كند سليمان گفته است رأي من اينست كه گوسفندها به صاحب «حرث» داده شود تا از شير و پشم و نتاج آنها بهره گيرد و «حرث» به صاحب گوسفندها داده شود تا آن را اصلاح كند و بحال اول برگرداند پس از آن مال هر كس به صاحب آن برگردانده شود.

«داود حكم سليمان را پسنديد و گفت «القضاء ما قضيت». نظير اين را شافعي در حيلوله براي «عبد مغصوب» گفته كه به غرامت اجرت او حكم كرده است.

«حكم اين موضوع در شرع اسلام اينست كه صاحب گوسفند اگر در حفظ آنها تفريط و تقصير كرده ضامن است كه قيمت چيزي را كه تلف شده بپردازد و اگر نه بر عهده اش چيزي نيست. شافعي گفته آن چه شب تلف شده ضمان آن واجب است زيرا عادت بر اينست كه در شب چهار پايان مراقبت و ضبط مي شوند و از اين رو زماني كه شتر براء به بوستاني در آمده و آن را فاسد كرده پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) گفته است «علي اهل الاموال حفظها بالنهار و علي اهل الماشية حفظها بالليل». گروهي از فقهاء شيعه نيز همين عقيده را دارند ليكن عقيدۀ ابو حنيفه عدم ضمانست مگر در موردي

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 252

كه با چهار پا نگهباني باشد چه از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و

آله و سلّم) روايت است كه «جرح العجماء جبار» و در اين موضع چند سؤالست..».

آن گاه فاضل سه سؤال در اين باره طرح كرده است كه به واسطۀ اشتمال بر فوائد فقهي مضمون سؤال اول او در اينجا آورده مي شود:

«سؤال اول: آيا حكم اين قضيه از راه وحي بوده است يا از باب اجتهاد؟

«پاسخ آن: به عقيدۀ ما از راه وحي بوده و حكم دوم، حكم اول را نسخ كرده است.. ليكن كساني كه بر پيغمبران اجتهاد را روا دانسته اند گفته اند هر دو حكم از باب اجتهاد بوده. برخي از فضلاء ما در صورتي كه واقعه اي پيش آيد و وحي نباشد و در تأخير حكم هم ضرري بنظر آيد و عمل بظن، با امكان علم، لازم نيايد اجتهاد را بر پيغمبران جائز دانسته ليكن اين سخن درست نيست زيرا وحي بر نفي ضرر دلالت دارد پس چنان حكمي را نبايد به اجتهاد استناد داد بلكه در حقيقت به وحي استناد دارد نهايت از امر، حكمي خاص نيست بلكه نصي است نوعي و عمومي».

9- آيۀ 184 از سورۀ بقره- وَ لٰا تَأْكُلُوا أَمْوٰالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبٰاطِلِ وَ تُدْلُوا بِهٰا إِلَي الْحُكّٰامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقاً مِنْ أَمْوٰالِ النّٰاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

از اين آيه، حرمت اكل اموال غير، بر وجه باطل، و هم حرمت رشوه دادن براي جلب نظر حكام و قضاة، استفاده شده است.

10- آيۀ 63 از سورۀ نساء- أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ مٰا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحٰاكَمُوا إِلَي الطّٰاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُرِيدُ الشَّيْطٰانُ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 253

أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلٰالًا بَعِيداً.

مراد از «طاغوت»

كسي است كه بباطل حكم كند و از اين روي اين عنوان بر او گفته شده كه در طغيان افراط كرده از علي (ع) روايت شده كه گفته است «كل حاكم يحكم بغير قولنا اهل البيت فهو طاغوت» آن گاه آيۀ فوق را خوانده است.

و بروايت ابو بصير حضرت صادق (ع) گفته است:

«يا ابا محمد لو كان لك علي رجل حق فتدعوه إلي حاكم اهل العدل فيابي عليك الا ان يحاكمك و يرافعك إلي حاكم الجور فانه ممّن حاكم إلي الطاغوت و هو قول اللّٰه عز و جل أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ يَزْعُمُونَ.. الآيه و باز آن حضرت گفته است «و إياكم و ان يحاكم بعضكم بعضا إلي اهل الجور و لكن انظروا إلي رجل منكم يعلم شيئا من قضايانا فاجعلوه بينكم قاضيا فاني قد جعلته قاضيا فتحاكموا اليه».

11- آيۀ 19 از سورۀ 38 (ص)-.. وَ شَدَدْنٰا مُلْكَهُ وَ آتَيْنٰاهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطٰابِ …

فاضل مقداد پس از نقل دو قول، در بارۀ معني «فصل الخطاب» (يكي اين كه عبارتست از: كلامي كه حق را از باطل و صحيح را از فاسد جدا سازد خواه به امور قضائي مربوط باشد يا بغير آن. دوم اين كه عبارتست از: كلامي كه فصل و وصل در آن به جاي خود باشد بنقل زمخشري كلام علي عليه السّلام «البينة علي من ادعي و اليمين علي المدعي عليه» چون هر دو طرف دعوي را از هم جدا مي سازد از قبيل فصل خطابست) چنين افاده كرده است:

«نخستين كسي كه اين حكم را داده داود پيغمبر بوده راوندي و غير او در اين قصه چيزهايي ياد كرده اند كه چون به فقه

ارتباط ندارد نياورديم ليكن در كتاب

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 254

خود «اللوامع» كه در علم كلامست قصه را به تفصيل ياد كرديم و از جمله چيزهايي كه در آن قصه آورده اينست كه، به قولي، موضع خطيئه اين گفتۀ داود «لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤٰالِ نَعْجَتِكَ إِليٰ نِعٰاجِهِ» بوده كه چون پيش از تفحص كامل، او را بظلم نسبت داده معاقب و مورد سرزنش گرديده است. بنا بر اين بر حاكم لازمست كه در هنگام دادن حكم، تثبت و تأمل كند نه اين كه از روي شتاب و بي آن كه بطور كامل بر او مكشوف گردد به تخطئه و تصويب پردازد و با عجله حكمي دهد».

12- آيۀ 47 از سورۀ 24 (نور)- وَ إِذٰا دُعُوا إِلَي اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذٰا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ. وَ إِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ.

در شأن نزول آيه اقوالي آمده است از آن جمله آن كه علي (ع) و مغيرة بن وائل در موضوع زمين و ساختماني با هم اختلاف و منازعه داشتند. مغيره از بردن محاكمه نزد پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) استنكاف كرد و از آن جمله آن كه عثمان از علي زميني خريده كه در آن زمين سنگهايي پيدا شده و عثمان به استناد «عيب» خواسته است معامله را فسخ كند پس ميان ايشان مرافعه و اختلاف شده و عثمان به اغواي حكم ابن ابي العاص به محاكمه نزد پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) تن در نداده پس اين آيه نزول يافته است.

بهر حال از جنبۀ فقهي چنان استفاده شده كه استنكاف از حضور نزد حاكم و عدم اجابت

دعوت بسوي حكم بحق روا نيست و كسي كه چنان كند در خور توبيخ و سرزنش است.

13- آيۀ 6 از سورۀ 49 (حجرات) يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جٰاءَكُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهٰالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَليٰ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 255

مٰا فَعَلْتُمْ نٰادِمِينَ.

از جمله چهار فائده كه در اين موضع ياد شده اينست: چون «نبأ» اعم است از اقرار و شهادت (زيرا اگر اخبار از غير باشد شهادت است و گر نه اقرار) و در قبول «نبأ» بحكم آيه، عدالت، شرط است پس در قبول شهادت هم عدالت، شرط و معتبر است.

14- آيۀ 134 از سورۀ نساء- يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّٰامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدٰاءَ لِلّٰهِ وَ لَوْ عَليٰ أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوٰالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً فَاللّٰهُ أَوْليٰ بِهِمٰا فَلٰا تَتَّبِعُوا الْهَويٰ أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللّٰهَ كٰانَ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيراً.

از احكام مستفاد از اين آيه، وجوب اقامۀ عدلست مطلقا، بر خود و غير خود، و وجوب اقرار است به حقي كه انسان بر ذمۀ خود دارد و وجوب اقامۀ شهادتست بر عليه پدر و مادر و اقارب (با اختلافي كه در اين مسأله هست).

15- آيۀ 11 از سورۀ مائده- يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّٰامِينَ لِلّٰهِ شُهَدٰاءَ بِالْقِسْطِ وَ لٰا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَليٰ أَلّٰا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْويٰ وَ اتَّقُوا اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ خَبِيرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ.

فاضل مقداد در ذيل اين آيه كه آخرين آيات كتاب او است چنين افاده كرده است:

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 256

«خداوند فرموده است كه همۀ حركات و افعال آدمي براي او باشد چنانكه هيچ كاري جز بقصد وجه

كريم او و جز با كمال اخلاص انجام ندهد. و هم فرموده است كه شهادت بايد بر وجه عدل، كه قوام دنيا و آخرت به آنست، واقع گردد و چون دستور داده كه دشمني با قومي و بغض بر ايشان نبايد موجب اين شود كه عدل را رعايت نكنيد پس تأكيد در بارۀ «عدل» در مقام شهادت از آن فهميده مي شود.

و هم رعايت مصالح بندگان را تأكيد در امر به اقامۀ شهادت از آيه مستفاد است.

چنانكه علي (ع) گفته است «فرض اللّٰه الشهادات استظهارا علي المجاهدات» و هم گفته است «اذا كان الغدر طباعا فالثقة إلي كل احد عجز «1»».

مقدس اردبيلي آيۀ 134 از سورۀ بقره را وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهٰادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللّٰهِ وَ مَا اللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ.

و هم آيۀ 154 از همان سوره را.. إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مٰا أَنْزَلْنٰا مِنَ الْبَيِّنٰاتِ وَ الْهُديٰ مِنْ بَعْدِ مٰا بَيَّنّٰاهُ لِلنّٰاسِ فِي الْكِتٰابِ أُولٰئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّٰهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللّٰاعِنُونَ. إِلَّا الَّذِينَ تٰابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولٰئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوّٰابُ الرَّحِيمُ آورده و استدلال بر تحريم كتمان شهادت را به آن ها ممكن دانسته و چنين افاده كرده است:

«ممكنست به آيۀ نخست بر حرام بودن كتمان شهادت و كتمان علوم ديني، اصول باشد يا فروع، بلكه مطلق علوم از كساني كه به آن ها نياز دارند و اهل آنها

______________________________

(1) كتاب «كنز العرفان» بذكر اين روايت پايان يافته است شايد منظور از اين روايت بنظر فاضل بوده «كه هر گاه فريب و غدر در مردم، تا حدي، طبيعي باشد پس نشايد به ايشان اعتماد شود بلكه بايد به شهادت و گواه استناد گردد» پس

بدين مناسبت آن را در اين موضع آورده و كتاب را به آن خاتمه داده است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 257

هستند استدلال شود چنانكه در خبر است «من سئل عن علم يعلمه فكتمه الجمه اللّٰه يوم القيمة بلجام من النار» گفته شده است كه كتمان مجتهد حكم يا فتوي را، بخصوص اگر در مورد سؤال هم واقع گردد، در اين مورد داخل است و هم در اين باب، وارد است ترك «امر بمعروف» و «نهي از منكر» در صورتي كه شرائط آن موجود باشد.. و ممكنست به آيه دوم بر وجوب «توبه» استدلال شود چه توبه موجب خلاص از استحقاق لعن است و هم ممكنست بر عدم تجويز لعن تائب بدان استدلال و استناد شود..».

مجموع آيات مربوط بكتاب قضاء و شهادات هفده آيه است.

اكنون كه بخواست خدا و ياري او ابواب، يا كتابهاي، فقه و آيات مربوط به احكام فرعي، به ترتيبي كه در كتب معموله، جمع و ضبط و شرح گرديده، بعنوان استدراك جلد اول اين تأليف، آورده شد مناسب مي داند چند مطلب را در زير ياد آور گردد:

الف- مجموع كتابها، يا ابواب فقهي، كه در اين اوراق، عنوان گرديد 44 كتاب، يا باب، و مجموع آيات منقوله در مجموع اين كتب و ابواب در حدود 450 تا 500 آيه است.

ب- در قرآن مجيد آياتي ديگر نيز هست كه بر احكامي فرعي و مربوط بعمل اشعار دارد و در كتب و ابواب فقهي آورده نشده شايد هم نياوردن آنها را در آن ابواب و كتب بتوان بدين نظر توجيه كرد كه با كتابي خاص از ابواب و كتب معمولۀ فقهي تناسبي كامل نمي داشته و

خود هم بابي مستقل و كتابي جداگانه را اقتضاء نمي نموده است ليكن بنظر نويسندۀ اين اوراق نه تنها مناسب است كه آنها نيز ياد گردد بلكه شايسته مي نمايد كه براي خصوص بعضي از آنها هم در فقه بابي باز و كتابي عنوان مي گرديد. در اين كتاب كه كتابي فقهي نيست استقصاء آنها ضرورت ندارد

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 258

ليكن از باب نمونه چند مورد ياد مي گردد:

1- آيۀ 8 از سورۀ 47 (محمد ص) يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللّٰهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدٰامَكُمْ.

اين آيه و نظائر آن به صراحت دلالت دارد بر راجح بودن اقدام بعموم كارهاي سودمند اجتماعي، كه به حقيقت كارهاي نيك و الهي بشمار است، خواه اقامۀ شعائر دين و اطاعت از احكام باشد يا امر بمعروف و نهي از منكر باشد يا مناظره و مباحثه در راه اثبات اصول عقائد باشد يا تبليغ و ترويج احكام و فروع باشد يا تدريس و تدرس معالم دين باشد يا تعليم و تربيت صحيح باشد يا تحصيل و اشاعۀ علوم نافع بشري باشد يا جهاد و دفاع باشد و بطور كلي هر كار كه جنبۀ خدايي داشته باشد بمفاد اين آيه، محبوب و مطلوب خدا است.

2- آيۀ 35 از سورۀ 47 (محمد ص).. وَ لٰا تُبْطِلُوا أَعْمٰالَكُمْ در تفسير آيه وجوهي متعدد آورده شده است آنها به جاي خود حرمت ابطال اعمال عبادي نيز از آن قابل استفاده است پس اگر اين استفاده به جا باشد حرامست كسي بي جهت در حال نماز اين عمل خود را باطل سازد يا بي جهت روزۀ خود را باطل سازد بلكه دور نيست كه حرمت ابطال

كسي عمل شخصي ديگر را نيز از آن استفاده شود پس بنا بر اين عملي كه بعضي از جهال مي كنند كه نماز كسي را به وسيلۀ خنداندن او يا اغفال او بهم مي زنند بمفاد اين آيه حرامست.

بلكه اعمال خيري را كه كسي انجام مي دهد از قبيل سازمانها و مؤسسات مشروعۀ عام المنفعه يا مطلق كارهاي خير، شخصي باشد يا عمومي، اگر ديگري بي جهت آنها را نابود سازد و از ميان ببرد بمفاد ظاهر آيه حرامست.

3- آيۀ 11 از سورۀ 49 (حجرات) يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا يَسْخَرْ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 259

قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسيٰ أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لٰا نِسٰاءٌ مِنْ نِسٰاءٍ عَسيٰ أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ وَ لٰا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لٰا تَنٰابَزُوا بِالْأَلْقٰابِ …

ابو الفتوح در تفسير خود چنين آورده است: «عبد اللّٰه عباس گفت: آيت در ثابت بن قيس شماس آمد كه او را در گوش گراني بود و چون بمسجد رسول (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) آمدي و گروهي پيش از او آمده بودندي او را جاي باز دادندي تا بنشستي نزديك بر رسول تا لحن رسول را بشنيدي يك روز در آمد و رسول (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) يك ركعت نماز بامداد كرده بود او با حضرت رسول (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) يك ركعت بكرد و تا يك ركعت ديگر كردي مردم جاي بگرفتند و ثابت آمد و پاي بر گردن مردم مي نهاد تا به نزديك رسول (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) رسيد چنانكه ميان او و رسول (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) يك شخص

ماند ثابت او را گفت تفسّح جاي باز ده او گفت أصبت مجلسا فاجلس گفت جاي داري بنشين. او بنشست آنجا كه بود خشمناك. چون رسول (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) از سخن گفتن فارغ شد ثابت آن مرد را گفت تو كيستي؟ گفت «انا فلان بن فلان» من پسر فلان مردم.

گفت ابن فلانة. و او را مادري بود كه در جاهليت او را سخن گفتند. مرد خجل شد و به شرم بر افتاد خداي تعالي اين آيت فرستاد. ضحاك گفت: آيت در وفد بني تميم آمد كه ايشان به درويشان صحابه فسوس كردند و استهزاء چون عمار و حسان و بلال و صهيب و سلمان و سالم از خلاقت (كهنه بودن) جامۀ ايشان خداي تعالي اين آيت فرستاد و مؤمنان را نهي كرد از مثل آن فعل، گفت اي مؤمنان نبايد كه قومي از قومي فسوس كند..».

باز همو آورده است «وَ لٰا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ، خويشتن را عيب مكنيد، بعضي

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 260

بعضي را، براي اين كه همه از يك اصليد و از يك جنسيد و به منزلت يك نفسيد چنانكه رسول (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) گفت «المؤمنون كنفس واحدة». گفتند «لمز» عيب كردن باشد به زبان و چشم و اشارت و «همز» الا به زبان نباشد.. وَ لٰا تَنٰابَزُوا بِالْأَلْقٰابِ و يكديگر را به لقب مخوانيد و «النّبز» اللقب. ابو جيرة ابن ضحاك گفت آيت در ما فرود آمد، بني سلمه، چون رسول (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) به مدينه آمد و هر مردي را از ما دو نام و سه نام بود تا اگر

يكي از ما را به نام بخواندندي او را از آن خشم آمدي الا به لقب. خداي تعالي اين آيت فرستاد. قتاده و عكرمه گفتند مراد لقب بد است چنانكه گويند يا فاسق، يا منافق، يا كافر. حسن گفت جهودان و ترسايان ايمان آوردندي، بعد اسلام ايشان را گفتندي يا يهودي يا نصراني خداي تعالي ايشان را از اين نهي كرد.. و خلاف نيست كه نهي از لقب بد است.. بيانش قوله «بِئْسَ الِاسْمُ، الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمٰانِ» بد، نامي است فسق پس از ايمان مرد را فاسق مي خوانيد. و گفتند معني آنست كه پس از آن كه ايمان آوريد سخريه و همز و لمز مكنيد چه آن كس كه اين كند فاسق باشد و نامي بد است «فسق» پس از ايمان.

4- آيۀ 12 از سورۀ 49 (حجرات) يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لٰا تَجَسَّسُوا وَ لٰا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً.. الآية.

اين آيه به صراحت بر حرمت تجسس و غيبت دلالت دارد. وجوب اجتناب

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 261

از گمانهاي نابجا و بار ساختن اثر بر آنها نيز در اين آيه مورد صراحت است.

ابو الفتوح پس از نقل شأن نزول آيه كه به تفصيل آورده چنين گفته است «.. اي مؤمنان بپرهيزيد از بسياري از گمان كه بيشتر گمان بزه باشد. وَ لٰا تَجَسَّسُوا جستجوي مكنيد. قرائت عامه قرّاء، به جيم است. عبد اللّٰه عباس و.. خواندند و لا تحسسوا بالحاء.

«اخفش گفت معني يكيست يقال: حسس كذا و جسس و مسس بمعني و منه «المجسّ» الذي يمسه الطبيب من اليد و

منه «الجاسوس»..

«رسول (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) را پرسيدند كه غيبت چه باشد؟ گفت آن كه كسي را چيزي گويند كه او را از آن كراهت باشد اگر آن چيز در او بود غيبت باشد و اگر نباشد بهتان باشد..».

5- آياتي بمفاد آيۀ 27 از سورۀ 3 (آل عمران) لٰا يَتَّخِذِ- الْمُؤْمِنُونَ الْكٰافِرِينَ أَوْلِيٰاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذٰلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّٰهِ فِي شَيْ ءٍ إِلّٰا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقٰاةً …

و آيۀ 43 از سورۀ 4 (نساء) يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا تَتَّخِذُوا- الْكٰافِرِينَ أَوْلِيٰاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ …

از اين دو آيه، و نظائر آنها كه در قرآن مجيد زياد است، به خوبي دانسته مي شود كه سازش و دوستي با كافران بطور اطلاق حرامست و هم از آيۀ نخست جواز «تقيه» استفاده مي شود.

6- آياتي بمفاد آيۀ 20 و 21 و 22 از سورۀ 13 (رعد) الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللّٰهِ وَ لٰا يَنْقُضُونَ الْمِيثٰاقَ وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ مٰا أَمَرَ اللّٰهُ بِهِ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 262

أَنْ يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخٰافُونَ سُوءَ الْحِسٰابِ وَ الَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغٰاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقٰامُوا الصَّلٰاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ سِرًّا وَ عَلٰانِيَةً وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولٰئِكَ لَهُمْ عُقْبَي الدّٰارِ..

و آيۀ 25 از همان سوره وَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مِيثٰاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اللّٰهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولٰئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّٰارِ.

از اين آيات لزوم وفاء بعهد خدا و ناستوده بودن نقض ميثاق و لزوم صلۀ ارحام و هم تدارك و جبران بدي به نيكي و حرمت افساد در روي زمين و در شئون اجتماع

بطور صريح بدست مي آيد.

ابو الفتوح در ذيل اين آيات راجع به «وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ..» چنين گفته است «.. بيشتر مفسران گفتند صلۀ رحم است كه رحم بپيوندند و قطع نكنند» آن گاه رواياتي در بارۀ «صلۀ رحم» از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) آورده پس از آن در ذيل «وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ» * چنين آورده است «و بحسنه سيئه باز دارند.. ابن زيد گفت معني آنست مكافات شر بشر نكنند و لكن دفع شر بخير كنند. قتيبي گفت: معني آنست كه چون بر ايشان سفاهت كنند ايشان حلم بكار بندند. قتاده گفت: جواب نيكو باز دهند نظيره قوله تعالي: وَ إِذٰا خٰاطَبَهُمُ الْجٰاهِلُونَ قٰالُوا سَلٰاماً (آيه 64 از سورۀ 25- فرقان-) حسن بصري گفت: آنان باشند كه چون ايشان را ندهند ايشان بدهند و چون بر ايشان ظلم كنند عفو كنند و چون از ايشان ببرند ايشان بپيوندند. ابن كيسان گفت: آن كسان باشند كه اذا اذنبوا تابوا و اذا هربوا أنابوا چون گناه كنند توبه كنند و چون از درگاه بشوند باز آيند تا به توبه مضرت گناه از خويش بگردانند..»

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 263

بهر حال بشارت «عقبي الدار» و انذار به استحقاق «لعنت و سوء دار» بنحو شدت و تأكيد بر وجوب مذكورات در آيه نخست و حرمت مذكورات در آيۀ دوم دلالت دارد.

7- آياتي بمفاد آيۀ 164 از سورۀ 2 (بقره) إِنَّمٰا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشٰاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَي اللّٰهِ مٰا لٰا تَعْلَمُونَ.

اين آيه چنانكه بر حرام بودن «سوء» و «فحشاء» دلالت دارد بر گفتن چيزهايي كه انسان نداند و به خدا نسبت دهد نيز دلالت دارد

زيرا بهر سه امر، شيطان فرمان مي دهد و پيروي او هلاكت و شقاوت را موجب مي گردد.

ابو الفتوح چنين آورده است «مي فرمايد شما را، يعني شيطان، بالسوء اي بالإثم. و اصل «سوء» هر چه دژم بكند كسي را. يقال: ساءه يسوؤه سوءا و مساءة اذا احزنه.. و الفحشاء قيل هو الزنا.. و اين قول سدّي است و گفته اند: هر معصيت كه عظيم و فاحش باشد آن فحشا است و گفته اند: سوء آن گناهست كه از او حد واجب نيايد و «فحشا» آنست كه بدو حد واجب باشد. و روا بود كه مصدر بود كالباساء و البلواء و گفته اند بر وزن «فعلا» يست كه آن را «افعل» نيست كالعدواء و الخنساء..

وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَي اللّٰهِ مٰا لٰا تَعْلَمُونَ* و آن كه بر خداي آن گويي كه نداني از دعوي باطل در تحريم حرث و انعام و بحيره و سائبه..».

مقدس اردبيلي پس از ذكر دومين آيه در كتاب «مطاعم و مشارب»، كه بر «اصالت اباحۀ امور نافعۀ غير ضاره» دلالت دارد (آيۀ يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ كُلُوا مِمّٰا فِي الْأَرْضِ حَلٰالًا طَيِّباً وَ لٰا تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ الشَّيْطٰانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ) چنين گفته است «و اما دنبالۀ آيه كه إِنَّمٰا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشٰاءِ.. الآيه باشد ظاهر اينست كه در مقام بيان دشمني شيطانست

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 264

با انسان و بيان منحصر بودن دعوت او است بكارهاي سوء و فحشاء چه او از انسان كار خير نمي خواهد بلكه كارهايي كه براي انسان بد است و بدين يا به دنياي او زيان دارد از او مي خواهد يا فحشاء از او طلب مي كند.

«بعضي فحشاء را بمعني زنا دانسته اند و به

گفتۀ بعضي فحشاء چيزيست كه عقل آن را انكار كند و شرع زشت و ناپسندش شمرد.. و معني أَنْ تَقُولُوا عَلَي اللّٰهِ..*

تا آخر» اينست كه شيطان شما را دعوت مي كند كه نسبت دهيد چيزهايي را كه نمي دانيد به خدا و بگوييد خدا چنين و چنان گفته است مانند اين كه با نداني بگوييد اين حلالست و آن حرام و مانند اين كه آن چه را خدا حلال كرده بر خود حرام كنيد و بر عكس و اين نسبت جاهلانه به هوي و هوس و خود پسندي باشد.

«پس آيه دلالت كند بر اين كه نسبت چيزي به خدا با ندانستن آن، خواه از قبيل اطلاق اسم و لفظي باشد بر او يا از قبيل توصيف ذات او باشد به وصفي، حرامست بلكه دور نيست كه اعتقاد آنها هم، گر چه به زبان آورده نشود، حرام باشند.

«و هم حرامست بيان احكام شرعي بدون علم به آن ها پس اگر كسي مجتهد نباشد و از كتب يا مشايخ و اساتيد نقل نكند بلكه از خود بگويد فلان چيز حرام يا مكروه يا واجب يا مستحب يا مباحست كاري حرام كرده چنانكه امروز شايعست پس آن چه اكنون ميان طلاب، متداول و معمول گشته اگر قرينه اي در ميان نباشد كه نقل از كتاب يا از استادي را برساند عملي است حرام بلكه با وجود قرينه هم احتياط در اينست كه بنقل از كتاب يا استادي تصريح كند و بر قرينه اعتماد نكند..»

8- آياتي كه بر حجت بودن خبر واحد به آن ها استناد و استدلال شده از قبيل آيۀ «سؤال»، آيۀ «كتمان»، آيۀ «نفر» و آيۀ «نبأ» يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا

إِنْ جٰاءَكُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا.. الآيه- آيۀ 5 از سورۀ 49 حجرات).

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 265

ابو الفتوح در تفسير خود چنين آورده است «آيت در وليد بن عقبة ابن ابي معيط آمد كه رسول (ص) او را به بني المصطلق فرستاد، بعد از واقعۀ كارزار، تا از ايشان صدقه بستاند و ميان ايشان در جاهليت عداوتي بود چون قوم او را بديدند به استقبال او آمدند براي تعظيم فرمان رسول (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) او گمان برد كه ايشان او را بخواهند كشتن بترسيد از ايشان و به نزديك رسول آمد و گفت يا رسول اللّٰه بني المصطلق مرتد شدند و صدقه ندادند مرا به خواستن كشتن رسول (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) را خشم آمد.. و در آيت دليل است بر اين كه خبر واحد ايجاب علم و عمل نكند.. و گروهي استدلال كردند باين آيت بر وجوب عمل خبر واحد..».

9- آياتي بمفاد آيۀ 98 از سورۀ 3 (آل عمران) وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّٰهِ جَمِيعاً وَ لٰا تَفَرَّقُوا … و آيۀ 101 از همان سوره وَ لٰا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَهُمُ الْبَيِّنٰاتُ وَ أُولٰئِكَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِيمٌ.

اين آيات بر لزوم اتحاد و اتفاق در شئون اجتماع و ادارۀ امور زندگاني دلالت دارد.

10- آياتي بمفاد آيۀ 137 و 138 و آيۀ 139 از سورۀ 4 (نساء) بَشِّرِ الْمُنٰافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذٰاباً أَلِيماً. الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكٰافِرِينَ أَوْلِيٰاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّٰهِ جَمِيعاً. وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتٰابِ أَنْ إِذٰا سَمِعْتُمْ آيٰاتِ اللّٰهِ يُكْفَرُ بِهٰا وَ يُسْتَهْزَأُ بِهٰا فَلٰا

تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّٰي يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 266

إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللّٰهَ جٰامِعُ الْمُنٰافِقِينَ وَ الْكٰافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً.

از اين نمونه آيات، حرام بودن دو رويي و نفاق و سست عنصري در دفاع از شئون دين (حتي به اقلّ مرتبه، كه ننشستن با بد گويان از دين و ژاژ خواهان در اين زمينه باشد) استفاده مي شود.

11- آياتي بمفاد آيۀ 39 از سورۀ 17 (بني اسرائيل) إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كٰانُوا إِخْوٰانَ الشَّيٰاطِينِ وَ كٰانَ الشَّيْطٰانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً.

و آيۀ 42 از سورۀ (انعام).. وَ لٰا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لٰا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ*.

اين آيات بر حرمت تبذير و اسراف دلالت دارد.

12- آياتي بمفاد آيۀ 92 از سورۀ 16 (نحل) إِنَّ اللّٰهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسٰانِ وَ إِيتٰاءِ ذِي الْقُرْبيٰ … و آيۀ 24 از سورۀ 17 (بني اسرائيل) وَ قَضيٰ رَبُّكَ أَلّٰا تَعْبُدُوا إِلّٰا إِيّٰاهُ وَ بِالْوٰالِدَيْنِ إِحْسٰاناً إِمّٰا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمٰا أَوْ كِلٰاهُمٰا فَلٰا تَقُلْ لَهُمٰا أُفٍّ وَ لٰا تَنْهَرْهُمٰا وَ قُلْ لَهُمٰا قَوْلًا كَرِيماً وَ اخْفِضْ لَهُمٰا جَنٰاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمٰا كَمٰا رَبَّيٰانِي صَغِيراً.

اين آيات بر لزوم رعايت عدالت و احسان بطور عموم و احسان در حق پدر

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 267

و مادر بطور خصوص، دلالت دارد.

بطور كلي بايد گفت جز آن چه فقها در كتب فقهي آورده و بابي خاص براي آنها عنوان كرده اند در قرآن مجيد، بخصوص در بارۀ شئون اجتماعي آياتي هست كه وظائف افراد را تعيين مي كند و باصطلاح، حكم و تكليف بشمار مي آيد و شايسته چنان مي نمايد كه اينها نيز تحت عناويني مخصوص به خود آورده و بر ابواب و كتب فقه افزوده شود.

علاوه

بر دوازده قسمتي كه در بالا ياد شد در قرآن مجيد باز هم اقسامي و احكامي هست كه رعايت اختصار را از تفصيل و تفسير آنها صرف نظر مي گردد نظير آياتي كه بر حرمت دوست داشتن شيوع فحشاء در جامعۀ اسلامي دلالت دارد إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفٰاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ. آيۀ 18 از سورۀ 24) و آياتي كه بعدم جواز دخول به خانۀ غير بي اجازۀ او و بي تسليم به او ارتباط و دلالت دارد (آيات 27 تا 30 از سورۀ 24 (سورۀ نور)- يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتّٰي تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَليٰ أَهْلِهٰا..

و آياتي كه بر نكوهش خود پسندي و خود خواهي و خود ستايي بي جا دلالت دارد (نظير آيۀ 185 از سورۀ آل عمران- لٰا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِمٰا أَتَوْا وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِمٰا لَمْ يَفْعَلُوا فَلٰا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفٰازَةٍ مِنَ الْعَذٰابِ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ.

و آيۀ 38 و 39 از سورۀ 17 (بني اسرائيل) وَ لٰا تَقْفُ مٰا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ.. وَ لٰا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ..

و آياتي كه بر نكوهش «منع خير» دلالت دارد مانند: آيۀ 23 و 24 از سورۀ 50 (ق) أَلْقِيٰا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفّٰارٍ عَنِيدٍ مَنّٰاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ مُرِيبٍ.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 268

و آياتي كه بر ستايش اعراض از «لغو» دلالت دارد مانند:

آيۀ 54 از سورۀ 28 (قصص).. وَ إِذٰا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قٰالُوا لَنٰا أَعْمٰالُنٰا وَ لَكُمْ أَعْمٰالُكُمْ سَلٰامٌ عَلَيْكُمْ لٰا نَبْتَغِي الْجٰاهِلِينَ.

و آياتي كه بر «غضّ بصر» نسبت بزن و مرد و عدم «ابداء زينت» نسبت

بزن دلالت دارد (آيۀ 30 تا 32 سورۀ نور- قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ..

وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَليٰ جُيُوبِهِنَّ وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّٰا لِبُعُولَتِهِنَّ..

ج- بر طبقه بنديهايي كه در آغاز اين جلد براي آيات احكام ياد گرديد بي مناسبت نمي نمايد كه در اين خاتمه طبقه بنديهايي ديگر كه براي آن قبيل آيات ممكن و متصور است نيز آورده شود از آن جمله است:

1- طبقه بندي بلحاظ تكاليف و احكام مربوط به شخص پيغمبر (ص) و احكام مربوط به امت.

از قبيل قسم اول است آيۀ 28 از سورۀ 33 (احزاب) يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيٰاةَ الدُّنْيٰا وَ زِينَتَهٰا فَتَعٰالَيْنَ..

و آيۀ 49 تا 53 از همان سوره و آيات ديگر كه بيان احكام مختصۀ به پيغمبر صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم را متكفل است.

از قبيل قسم دوم است همه آياتي كه تا كنون در اين جلد ياد گرديده است.

2- طبقه بندي بلحاظ تكاليف و احكام مربوط به زنان پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) و احكام مربوط به ديگران.

از قبيل قسم اول است آيۀ 30 از سورۀ 33 (احزاب) يٰا نِسٰاءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفٰاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضٰاعَفْ لَهَا الْعَذٰابُ ضِعْفَيْنِ..

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 269

تا آيۀ 33- وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لٰا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجٰاهِلِيَّةِ الْأُوليٰ …

از قبيل قسم دوم است سائر احكام.

3- طبقه بندي احكام بلحاظ مؤمناني كه در زمان پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) بوده اند و تكاليفي خاص به ايشان توجه يافته و احكام نسبت بعموم مؤمنين.

از قبيل قسم اول است آيۀ 19 از سورۀ 48 (فتح) إِنَّ الَّذِينَ يُبٰايِعُونَكَ إِنَّمٰا يُبٰايِعُونَ اللّٰهَ يَدُ

اللّٰهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمٰا يَنْكُثُ عَليٰ نَفْسِهِ.. و آيات اول سورۀ 49 (حجرات) يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ.. يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا تَرْفَعُوا أَصْوٰاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لٰا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ …

4- طبقه بندي بلحاظ احكامي كه با اسلوب خطاب به امم سالفه صدور يافته يا بطور مستقيم خود اهل اسلام مورد توجه بوده اند.

از قبيل قسم اول است آيۀ 57 از سورۀ 3 (آل عمران) قُلْ يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ تَعٰالَوْا إِليٰ كَلِمَةٍ سَوٰاءٍ بَيْنَنٰا وَ بَيْنَكُمْ.. وَ لٰا يَتَّخِذَ بَعْضُنٰا بَعْضاً أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اللّٰهِ … و آيۀ 58 و 59 از همان سوره يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْرٰاهِيمَ.. هٰا أَنْتُمْ هٰؤُلٰاءِ حٰاجَجْتُمْ فِيمٰا لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيمٰا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ …

از قبيل قسم دوم است غالب آيات مذكوره در اين اوراق.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 270

بطور خلاصه بايد گفت چنانكه در آغاز اين جلد اشاره شد براي آيات احكام به اعتباراتي مختلف طبقه بنديهايي زياد مي توان قائل شد از قبيل آن چه در آنجا و در اينجا ياد گرديد و از قبيل اين كه آياتي كه جهات فردي در آنها بيشتر مورد توجه باشد يا جهات اجتماعي و امثال اينها كه اگر دقت كامل بشود و با نظري دقيق و وسيع طبقه بنديهايي متناسب و صحيح بعمل آيد و آيات مربوط بهر طبقه استقصاء و تشريح گردد كتابي بسيار مهم و مفيد بوجود مي آيد و بر عظمت قرآن مجيد از لحاظ وضع احكام و رعايت شئون ششگانۀ حيات و تعيين برنامه كامل كه كافل همۀ اطوار سعادت و رقاء است وقوف

حاصل مي گردد و دانسته مي شود كه قرآن مجيد نه تنها از لحاظ فصاحت و بلاغت و يا از لحاظ اشتمال بر حقائق عالم غيب، چه راجع به مبدء و چه مربوط به معاد، و امثال اين امور در ميان كتب آسماني و غير آن والاترين مقام را واجد است بلكه از لحاظ قانونگذاري حقيقي نيز آن را، به راستي و بي مبالغه، نظير و مانندي نيست.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 271

خاتمه

اكنون كه آيات مربوط به احكام فقهي بعنوان استدراك جلد اول در جلد دوم آورده شد مناسب چنان مي دانم كه برخي از مطالب ديگر نيز كه با جلد اول متناسب است و پس از چاپ آن جلد به آن ها برخورده ام و در حواشي جلد چاپ شده ياد داشت كرده ام در اينجا ياد كنم و جلد دوم را به همين استدراكات خاتمه دهم، و چاپ دنبالۀ تاريخ تحول فقه و بيان ادوار آن را از آغاز جلد سيم، بخواست خدا و ياري او، شروع كنم.

اينك آن ياد داشتها:

1- در حاشيۀ صفحۀ 49 جلد اول در سطر سه، روي كلمۀ «بكار رود» چنين حاشيه زده ام:

«در جلد اول كتاب «المحلّي» تاليف ابن حزم اندلسي (ظاهري) در احكام تيمم كه به تفصيل آورده و قابل مراجعه است در مسألۀ 350 مطالبي آورده كه به خوبي نظر اين جانب تأييد مي گردد.

آن مسأله چون مفصل است ترجمه اش با اندك تلخيصي در اينجا آورده مي شود زيرا هم بر انظار مختلف در بارۀ مواضع تيمم مشتمل است و هم قضيۀ عمار در اين مسأله آورده شده است».

اينك ترجمۀ آن مسألۀ بطور تلخيص:

«تيمم از جنابت و از حيض و از هر غسل واجب

و از وضو يكسان و به يك طريق است نخست بايد وجه تيمم را نيت كند. پس از آن دو كف دست را، با اتصال آنها بهم، بهمان نيت، فقط يك بار، بر زمين زند بعد بر آنها بدمد (فوت كند) و روي خود

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 272

و پشت دو دست را تا بند دست مسح كند و لازم نيست همۀ صورت و نه همۀ دو كفرا فرا گيرد و در هيچ تيممي مسح ذراعين و مسح سر و مسح دو پا و يا جايي ديگر از بدن لازم نيست:..

«.. اما سقوط مسح سر و دو پا و سائر بدن در تيمم مورد اجماع است و مورد يقين. مگر آن چه را عمار ياسر رضي الله عنه در زمان پيغمبر (ص) به جا آورده كه پيغمبر (ص) او را از آن نهي كرده است.

«و در بقيۀ آن چه گفتيم خلافست پس گروهي دو ضربت، در تيمم، لازم دانسته و گروهي فرا گرفتن صورت و دو كفرا واجب دانسته و گروهي به فراگرفتن دو ذراع تا زير بغل و بعضي تا مرفق را گفته اند.

«كساني كه بوجوب دو ضربت در تيمم گفته اند يكي براي روي و ديگر براي دو دست و دو ذراع تا مرافق، استدلال كرده اند به حديثي از طريق ابي أمامۀ باهلي از پيغمبر (ص) كه در تيمم گفته است «ضربتان: ضربة للوجه و اخري للذراعين» و به حديثي از طريق عمار كه پيغمبر (ص) فرموده است «إلي المرفقين» و به حديثي از طريق ابن عمر كه گفته است مردي در ميان يكي از كوچه ها بر پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم)

سلام كرد و پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) جواب نگفت آن گاه دو دست خود را بر ديوار زد و آنها را به روي خود كشيد پس از آن بار ديگر دستها را به ديوار زد و بر دو ذراع خود كشيد از آن پس سلام آن مرد را پاسخ داد و چنين گفت «انه لم يمنعني ان ارد عليك السلام الا اني لم اكن علي طهر» و بحديث اسلع كه مردي از بني اعرج بن كعب است كه گفته است «قلت يا رسول اللّٰه اصابتني جنابة» پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) به سكوت گذرانده تا جبرئيل فرمان «صعيد» را آورده پس پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) فرموده است «قم يا اسلع فارحل» اسلع گفته آن گاه پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) دو كف دست را بر زمين زد و آنها را تكان داد و بر صورت خود كشيد تا بر لحيۀ مبارك گذراند آن گاه دوباره كف دستها را به زمين رساند پس

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 273

يكي را بر ديگري ماليد و هر دو را تكان داد بعد از آن بر ظاهر و باطن دو ذراع خود كشيد و بدين طريق تيمم را بمن آموخت. و به حديثي از ابن عمر از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) در بارۀ تيمم «ضربة للوجه و ضربة لليدين إلي المرفقين» و بحديث از واقدي از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) «التيمم ضربة للوجه و ضربة لليدين إلي المرفقين» «و هم گفته اند از فعل و فتوي عمر خطاب و جابر عبد اللّٰه

و ابن عمر به صحت پيوسته كه تيمم دو ضربت است: ضربتي براي روي و ديگري براي دو ذراع و دو دست.

«و گفته اند تيمم به جاي وضوء و بدل از آنست و چون در وضوء يك بار آب براي روي و باري ديگر براي ذراعين بكار مي رود پس در تيمم هم بايد دو بار باشد و چون وضوء تا دو مرفق است پس در تيمم كه بدل آنست نيز واجب است تا دو مرفق باشد.

«اينست سخناني بي اساس كه از اين دسته رسيده و در آن چه گفته اند دليلي براي ايشان نيست:

«اما اخبار، همۀ آنها ساقط است و احتجاج بدانها غير جائز: چه حديث ابي امامه از دو جهت قابل استناد نيست:.. پس اين خبر ساقط است. و حديث عمار كه از طريق ابان بن يزيد عطار از قتاده روايت گرديده قتاده گفته است: محدثي بمن از شعبي خبر داده و آن محدث را نام نبرده بعلاوه اخبار ثابت از عمار همۀ آنها بر خلاف اين روايت ابانست پس اين خبر نيز ساقط است..

«اما حديث ابن عمر در سلسلۀ سندش محمد بن ثابت عبدي واقع و او «ضعيف» است و بر فرض اين كه آن حديث را صحيح انگاريم حجتي است بر ايشان زيرا در آن حديث، تيمم در حضر، آن هم براي صحيح، و تيمم براي رد سلام و هم ترك رد سلام در حال عدم طهارت آورده شده و حال اين كه خود آنان به هيچ يك از اين امور قائل نمي باشند..

پس اين خبر نيز ساقط است.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 274

«اما حديث اسلع در نهايت سقوط است زيرا همۀ كساني كه در

طريق اين حديث آمده اند ضعيف و غير قابل استنادند.

«اما حديث ابي ذر ساقط است براي اين كه طريق او مشتمل است بر مجهولي.

«اما حديث دوم ابن عمر طريق آن نيز مشتمل است بر سليمان بن داود حراني كه «ضعيف» و غير حجت است.

«و اما حديث واقدي ساقطتر از آنست كه به آن بپردازيم زيرا واقدي به كذب ياد شده بعلاوه اين حديث او «مرسل» هم هست.

«اما احتجاج ايشان به آن چه از عمر و ابن عمر و جابر به صحت پيوسته پس از عمر و ابن مسعود اين نيز به صحت رسيده كه «لا يتيمم الجنب و ان لم يجد الماء شهرا» و از ابي بكر و عمرو ابن مسعود و ام سلمه و غير اينان مسح بر عمامه به صحت رسيده پس چرا باين اقوال التفات نكرده اند؟ جز اين كه جايي كه خواسته اند گفتۀ اين اشخاص را حجت قرار داده و در موردي كه نخواسته گفتۀ آنان را حجت نشمرده اند.. بعلاوه در اين مسأله چنانكه خواهيم گفت علي بن ابي طالب و ابن مسعود و عمار و ابن عباس بر خلاف عمر و پسر او و جابر رفته اند. پس استناد ايشان بقول صحابه نيز ساقط شد.

«اما گفتۀ ايشان كه تيمم به جاي وضوء و بدل از آنست پس به ايشان بايد گفت:

خوب چه مي شود و بچه دليل واجب است كه «بدل» مانند «مبدل منه» باشد؟ و اگر اين لازم باشد شما خود با اين حكم كه آن را حق دانسته ايد نخستين مخالف هستيد چه در تيمم سر و دو پا را كه در وضوء فرض است اسقاط كرديد و هم در تيمم بدل از

غسل جنابت، تمام بدن را كه در غسل واجب است اسقاط كرديد..

«و ابو حنيفه كه از جملۀ ايشانست در وضوء و غسل، نيت را اسقاط كرده ليكن در تيمم واجب دانسته است. آن گاه شما از كجاي قرآن يا سنت يا اجماع بدست

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 275

آورديد كه بدل جز بر وصف مبدل منه نمي باشد؟.. اگر بگويند تيمم را بر وضوء قياس كرديم مي گوييم «قياس» بكلي باطل است و بر فرض اين كه قياس، حق باشد خصوص اين قياس باطل است..»

آن گاه ابن حزم به تفصيل جهات بطلان اين قياس را توضيح داده و پس از آن چنين افاده كرده است:

«گروهي گفته اند تيمم دو ضربت است ضربتي براي روي و ضربتي بس براي دو كف. اين گروه بحديث از عائشه «نزلت آية التيمم فضرب رسول اللّٰه (ص) ضربة و مسح بها وجهه، ثم ضرب علي الارض اخري و مسح بها كفّيه» و بحديث از ابن عمر از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) كه در تيمم فرموده است «ضربة للوجه و ضربة للكفين» استناد كرده اند ليكن اين دو حديث هر دو ضعيف است.

«از جمله كساني كه در تيمم دو ضربت يكي براي روي و ديگري براي دو دست و دو ذراع تا مرفق قائل شده اند حسن بصري و ابو حنيفه و اصحاب او و سفيان ثوري و ابن ابي ليلي و حسن بن حي است و شافعي و ابو ثور گفته اند مگر از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) خلاف آن به صحت رسد.. ابراهيم گفته است مرا پسنديده تر آنست كه تا «مرفقين» باشد.

«و گروهي تيمم را تا دو منكب (سر شانه)

واجب دانسته و استدلال كرده اند بروايت از عمار كه گفته است «تيممنا مع رسول اللّٰه (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) فمسحنا بوجوهنا و أيدينا إلي المناكب.» و باز به طريقي ديگر از عمار كه پس از ذكر نزول آيۀ تيمم گفته است «فقام المسلمون مع رسول اللّٰه (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) فضربوا أيديهم إلي الارض ثم رفعوا أيديهم و لم يقبضوا من التراب شيئا فمسحوا وجوههم و أيديهم إلي المناكب و من بطون أيديهم إلي الآباط» و باز بروايت از زهري كه «التيمم إلي المنكبين». ابن حزم مي گويد اين اثر صحيح است جز اين كه در آن تصريحي

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 276

نيست كه پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) به آن طريق امر فرموده باشد تا حكم و فرض تيمم بدست آيد و هم تصريح نشده كه پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) آن را دانسته باشد و اقرار و اثبات (تقرير) كرده باشد تا ندب و مستحب باشد و فعل هيچ كس غير از خود پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) دليل و حجت نيست. و بسيار عجيب است كه..

«ابن حزم مي گويد: اكنون كه هيچ يك از اين آثار را حجيتي نيست- و مورد اختلاف هم هست پس بايد به قرآن و سنت- كه هنگام اختلاف از طرف خدا مرجع قرار داده شده- رجوع كرد و چنين كرديم ديديم خدا مي فرمايد فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ پس مي بينيم خدا در اين دستور جز دو دست چيزي ياد نكرد و بي گمان اگر تا مرافق اراده مي داشت و سر و دو

پا را هم لازم مي دانست بيان مي كرد اينك كه خدا چيزي بر صورت و دو دست در تيمم نيفزوده براي هيچ كس روا نيست بر آنها چيزي علاوه كند خواه ذراعين باشد يا سر يا دو پا يا سائر بدن و در تيمم جز صورت و دو كف، كه اقل چيزيست كه نام «يدين» بر آنها اطلاق مي گردد، چيزي ديگر لازم نيست. سنت صحيح و ثابت، نه اكاذيب بهم بافته، نيز همين معني را مي رساند.

«چنانكه عبد الرحمن از.. از سعيد از پدرش بما خبر داد كه عمار به عمر بن خطاب گفته است» «تمكّعت فأتيت رسول اللّٰه صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم فقال يكفيك الوجه و الكفّان».

«عبد اللّٰه از.. از شقيق بن سلمة حديث كرد كه گفت با عبد اللّٰه مسعود و ابو موسي اشعري نشسته بودم و حديث را آورد و در جمله گفت ابو موسي بابن مسعود گفت «أ لم تسمع قول عمار: بعثني رسول اللّٰه (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) في حاجة فاجنبت فلم اجد الماء، فتمرغت في الصعيد كما تتمرغ الدابة، ثم اتيت رسول اللّٰه (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم)

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 277

فذكرت ذلك له، فقال: انما كان يكفيك ان تقول [ظ: تفعل] بيديك هكذا، ثم ضرب بيديه الارض ضربة واحدة ثم مسح الشمال علي اليمين و ظاهر كفيه و وجهه» «و از مسلم از.. از پدر سعيد كه مردي نزد عمر خطاب رفت و گفت «اني اجنبت فلم أجد ماء» پس عمر گفت «لا تصلّ» نماز مخوان عمار بوي گفت آيا به ياد نداري كه در سريّه اي بوديم و تصادف را هر

دو به جنابت دچار شديم تو نماز نخواندي و من به خاك در غلتيدم و نماز گزاردم پس پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) چنين گفت (انما يكفيك ان تضرب الارض بيديك ثم تنفخ ثم تمسح بهما وجهك و كفيك».

«ابن حزم مي گويد: اين حديث دليل است بر بطلان «قياس» چه عمار فرض كرده كه حكم تيمم بدل از جنابت، حكم غسل آنست. پيغمبر (ص) اين خيال او را باطل كرده و به او فهمانده است كه حكم هر چيزي فقط همانست كه بدان نص شده است و هم در اين حديث است كه مي شود كه «صاحب» چيزي را فراموش كند..

«.. جماعتي از سلف همين عقيده را مي داشته اند چنانكه از عطاء از ابو البختري از علي بن ابي طالب بما روايت شده كه گفته است «التيمم ضربة للوجه و ضربة لليدين إلي الرسغين».. و از طريق احمد بن حنبل بما روايت شده كه عمار ياسر در خطبه اي گفته است «التيمم هكذا: و ضرب ضربة للوجه و الكفين».

«ابن حزم مي گويد اين خطبۀ عمار در حضور صحابه بوده و هيچ يك از حاضران با او مخالفت نكرده است باز از طريق احمد از عطاء بما رسيده كه گفته است ابن عباس و ابن مسعود مي گفته اند «التيمم للكفين و الوجه» اوزاعي گفته است عطاء و مكحول همين را مي گفته اند. از شعبي و قتاده و سعيد بن مسيب و عروة بن زبير هم اين طور به ثبوت رسيده است. اوزاعي و احمد بن حنبل و اسحاق و داود نيز بر اين عقيده بوده اند..».

اين بود خلاصۀ آن چه ابن حزم در اين زمينه در كتاب «المحلّي» آورده

ادوار فقه (شهابي)،

ج 2، ص: 278

و آن را در حاشيۀ جلد اول از اين اوراق ياد كرده بودم و در اينجا نقل آن را سودمند دانستم.

2- در صفحۀ 348 كه در زمينۀ جمع و تدوين حديث تحقيق كرده و از جمله چنين آورده ام «.. اما نسبت بعهد صحابه، مخصوص تا زمان خليفۀ سيم، دور نمي دانم كه از جمع و تدوين حديث يا نقل و استناد به آن تا حدي نهي و جلوگيري بعمل آمده باشد و گفتۀ علماء عامه در آن باره مقرون به صواب» در حاشيه، اين سطور را يادداشت كرده ام:

عبد العزيز چاويش در جلد اول از تفسير خود به نام «اسرار القرآن» در ذيل مسألۀ «نسخ» صفحۀ 320 چنين آورده است:

«.. و اذا علمنا ان مبدأ تدوين الحديث كان علي عهد عمر بن عبد العزيز (تولي سنة 99 و مات سنة 101) اذ امر بذلك ابن شهاب الزهري الحافظ و لهذا كتب لأبي بكر عمر بن حزم ان «انظر ما كان من حديث الرسول او سنته او حديث عمر او نحو هذا فاكتبه لي فاني خفت درس العلم و ذهاب العلماء» اذا علمت ذلك ادركت ان الحديث لم يدون الا بعد مضي نحو مائة سنة من الهجرة النبوية و ما كانت السنة قبل ذلك العهد الا ما كان يتناقله الاجيال شفاها و يتناوله الخلف عن السلف..»

اين گفته و ديگر آن چه از علماء عامه در اين زمينه آمده و برخي از آنها نقل گرديد چنانكه گفته شد نسبت به جمع و تدوين حديث است در غير مذهب شيعه و در مذهب شيعه به پيروي از امام علي عليه السّلام از زمان او به جمع و تدوين

حديث توجه شده است.

در اينجا بي مناسبت نيست بعنوان استدراك قسمتي از آن چه دانشمند فقيد سيد حسن صدر (متولد در 1272 و متوفي در 1354 هجري قمري) در كتاب نفيس خود «تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام» آورده بطور خلاصه ترجمه و ياد گردد. اين كه ترجمۀ كلام او:

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 279

«نخستين كسي كه حديث نبوي را در اسلام جمع كرده ابو رافع مولي پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) است. ليكن حافظ جلال سيوطي در كتاب «تدريب الراوي» آنجا كه تدوين حديث را در آغاز سال صدم هجري پنداشته به اشتباه رفته است. عبارت «تدريب الراوي» بدين مفاد است «اما تدوين حديث در آغاز سال صد در خلافت عمر عبد العزيز و به فرمان او ابتداء شده است در صحيح بخاري در «ابواب علم» چنين آمده است «و كتب عمر بن عبد العزيز إلي ابي بكر بن حزم «انظر ما كان من حديث رسول اللّٰه صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم فاكتبه فاني خفت دروس العلم و ذهاب العلماء» و ابو نعيم در تاريخ اصفهان بدين عبارت آورده «كتب عمر بن عبد العزيز إلي الآفاق انظروا حديث رسول اللّٰه فاجمعوه» در فتح الباري گفته است از اين مطلب آغاز تدوين حديث نبوي استفاده مي شود بعد چنين افاده كرده كه نخستين كسي كه آن را به فرمان عمر بن عبد العزيز تدوين كرده ابن شهاب بوده است».

«اين بود آن چه سيوطي در تدريب گفته است من مي گويم: خلافت عمر بن عبد العزيز دو سال و پنج ماه بوده است كه از دهم صفر سال نود و هشتم يا نود و نهم

شروع شده و به سال صد و يك در پنجم يا ششم رجب و به قولي در بيستم آن به مرگ او پايان يافته است زماني كه او فرمان داده باشد تاريخي ندارد و هيچ كس نقل نكرده كه در زمان او فرمان او در بارۀ تدوين حديث بكار بسته شده باشد. و آن چه را حافظ ابن حجر ياد كرده از راه حدس و گمان است نه از باب نقل و يقين به اين كه فرمان او مورد عمل شده باشد چه اگر علماء حديث بر چنين نقلي بر مي خوردند و آن را به يقين در مي يافتند تصريح نمي كردند كه ابتداء تدوين حديث پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم):

بطور انفراد، در سال دويست بود چنانكه شيخ الاسلام و غير او، بدين مطلب اعتراف كرده و گفته است نخستين كسي كه آثار را جمع آورده ابن جريج در مكه و ابن اسحاق يا مالك در مدينه و ربيع بن صبيح يا سعيد بن عروبه يا حماد بن سلمه

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 280

در بصره و سفيان ثوري در كوفه و اوزاعي در شام و هاشم در واسط و معمر در در يمن و جرير بن عبد الحميد در ري و ابن مبارك در خراسان بوده اند. عراقي و ابن حجر گفته اند اشخاص ياد شده همه در يك عصر مي زيسته اند و معلوم نيست كدام يك زودتر باين كار پرداخته و سبقت گزيده باشد. گفته است: تا اين كه بعضي از پيشوايان را چنان بنظر رسيد كه احاديث پيغمبر صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم را جدا سازد و آنها را بخصوص، تدوين كند و

اين كار در رأس سال دويست بوده است. آن گاه چند تن را كه باين كار دست زده اند بر شمرده است. طيبي گفته است: نخستين كسي از سلف كه حديث را نوشته و تصنيف كرده ابن جريج و به قولي مالك و بقول سيم ربيع بن صبيح بوده از آن پس تدوين انتشار يافته و فوائد آن نمايان گشته است. انتهي چنانكه ديده مي شود هيچ كس را در تدوين پيش از ابن جريج ذكر نكرده است.

«حافظ ذهبي در تذكرة الحفاظ نيز به صراحت گفته است: نخستين زمان تصنيف و تدوين سنن و تأليف فروع پس از انقراض دولت بني اميه و تشكيل دولت بني عباس بوده و در زمان هارون عباسي اين كار رواج يافته و تصانيف رو به افزايش نهاده و حفظ علماء را كاهش گرفته در صورتي كه پيش از آن علم صحابه و تابعان در سينه ها مي بوده نه در كتب و كتابخانه ها.

«ذهبي از كساني است كه در اطلاع بر اين گونه امور كسي با او قابل مقايسه نيست و بر همه مقدم است با اين وضع آن چه را سيوطي گفته ياد نكرده است بلكه هيچ كس از علماء اهل سنت كه در بارۀ «اوائل» چيزي نوشته آن را ياد نكرده مگر اين كه استبعاد شود كه عمر بن عبد العزيز فرماني داده باشد و بكار بسته نشده باشد پس شايد بعد از وي باين كار اقدام شده باشد پس حكم قطعي به اين كه حديث در رأس سال صدم جمع شده حكمي است نادرست. خدا ما را از شتاب در

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 281

گفتار نگه دارد.

«اين كه بايد دانست كه نخستين

بار به جمع آثار و اخبار، شيعه اقدام كرده و آن در زمان خلفاء و به پيروي از امام خود علي بن ابي طالب بوده چه آن حضرت در زمان پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) در حديث و خبر تصنيف و تدوين كرده است.

«شيخ ابو العباس نجاشي در ترجمۀ محمد بن عذافر گفته است: محمد بن جعفر بما خبر داده كه گفته است احمد بن محمد بن سعيد از محمد بن احمد بن حسن از عباد بن ثابت از عبد الغفار بن قاسم از عذافر صيرفي بما خبر داده كه گفته است با حكم بن عيينه در نزد ابو جعفر محمد بن علي باقر عليهما السلام بودم او شروع كرد به سؤالهايي از امام باقر و حضرت با اين كه از او كراهت داشت بوي پاسخ مي گفت تا در موضوعي ميان ايشان اختلاف پديد آمد امام باقر به فرزند خود گفت برخيز و كتاب علي را بياور كتاب بزرگي را آورد و آن را گشود و بدان نگاه مي كرد تا مسأله مورد اختلاف را از آن بيرون آورد و گفت اين خط علي و املاء پيغمبر است آن گاه رو بحكم كرد و گفت تو و سلمه و مقداد به چپ و راست: بهر جا مي خواهيد برويد پس به خدا سوگند علم را محكم تر از آن چه نزد گروهي كه جبرائيل بر آنان فرود مي آمده نخواهيد يافت. الحديث.

«روايات از اهل بيت در بارۀ اين كتاب بيش از حد احصاء است كه بسياري از آنها را محمد بن حسن صفار در كتاب «بصائر الدرجات»، كه يكي از اصول قديمه است، و با بخاري صاحب

صحيح هم عصر بوده، آورده است..

«بعد از امير المؤمنين (ع) نخستين كس از شيعۀ او كه حديث را تدوين كرده ابو رافع مولي پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) است. نجاشي در ابتداء كتاب خود (فهرس اسماء مصنفي الشيعة) چنين افاده كرده است «طبقۀ اولي ابو رافع مولي پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) است نامش «اسلم» و بندۀ عباس بوده كه او را به پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) بخشيده و چون او مژدۀ

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 282

اسلام عباس را به پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) آورده پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) او را آزاد ساخته است ابو رافع از پيش در مكه به اسلام در آمده و به مدينه هجرت كرده و همۀ مشاهد را با پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) ادراك كرده و بعد از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) با امير المؤمنين و از شيعيان گزيده بوده و در همۀ جنگها با آن حضرت ملازمت داشته و از طرف او بيت المال را حفاظت مي كرده..

و ابي رافع را كتاب سنن و احكام و قضايا بوده است» آن گاه نجاشي اسناد خود را بدان كتاب، باب باب از صلاة و صيام و حج و زكاة و قضايا ذكر كرده است.

حافظ ابن حجر در كتاب «التقريب» گفته است «ابو رافع قبطي غلام پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) نامش ابراهيم و به قولي اسلم يا ثابت يا هرمز بوده و بقول صحيح در آغاز خلافت علي در گذشته است».

«من مي گويم خلافت امير المؤمنين

علي به سال 35 هجري آغاز شده بنا بر اين بي گمان كسي در تأليف بر ابو رافع پيش نيفتاده و او از همه اقدم است».

پس از اين قسمت علامۀ صدر گفته است «نخستين كسي كه در آثار تصنيف كرده مولانا ابو عبد اللّٰه سلمان فارسي صاحب پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) بود كه كتاب حديث جاثليق رومي را كه پادشاه روم بعد از حيات پيغمبر فرستاده بود تصنيف كرده است..

از اين پيش ياد كرديم كه ابو حاتم سهل بن محمد سيستاني متوفي به سال دويست و پنجاه هجري قمري در جزء سوم از كتاب «الزينه» در تفسير الفاظ متداول ميان اهل علم گفته است نخستين نامي كه در اسلام در زمان خود پيغمبر (ص) ظاهر گرديده نام «شيعه» بوده است و باين نام چهار تن از صحابه: ابو ذر و سلمان فارسي و مقداد بن اسود و عمار بن ياسر لقب مي داشته اند تا اين كه در هنگام جنگ صفين اين لقب ميان دوستان و پيروان علي عليه السّلام انتشار يافته است» پس به نص امام ابي حاتم اين چهار تن «صحابه از شيعه بوده اند».

آن گاه علامۀ صدر كساني ديگر از شيعه را كه در بارۀ حديث تصنيف داشته اند بترتيب طبقات ياد كرده است از قبيل ابو ذر غفاري از صحابه و اصبغ بن نباته و عبد اللّٰه بن ابي رافع

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 283

و حارث بن عبد اللّٰه اعور همداني و ربيعة بن سميع و سليم بن قيس هلالي و علي- ابن ابي رافع و ميثم تمار و غير اينان از طبقۀ اولي از تابعان و اشخاص ديگر از طبقات ديگر را

كه بخواست خدا در جلد سيم آورده خواهند شد.

3- در حاشيۀ صفحۀ 249 در زمينۀ استشهاد عمر براي قبول حديث چنين نوشته ام «يعقوبي نقل كرده است كه عمر در سال 17 به مكه رفت و عمرۀ رجب به جا آورد و مقام را از خانه دور ساخت و حجر را توسعه داد و مسجد الحرام را بنا نهاد و آن را وسيع كرد و از گروهي منازل ايشان را خريد و جمعي از فروش خانۀ خود سرباز زدند و نفروختند عمر منازل ايشان را نيز خراب كرد و قيمت آنها را از بيت المال قرار داد.

«از جمله خانه هايي را كه خراب كرد خانۀ عباس بن عبد المطلب بود. عباس گفت چرا خانۀ مرا خراب مي كني؟ گفت براي اين كه مسجد الحرام را توسعه دهم.

عباس گفت از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) شنيدم كه مي گفت «ان اللّٰه امر داود ان يبني له بيتا بإيليا فبناه ببيت المقدس و كان كلما ارتفع البناء سقط فقال داود يا رب انك أمرتني ان ابني لك بيتا و اني كلما بنيت سقط البناء فاوحي اللّٰه اني لا اقبل الا الطيب و انك بنيت لي في غصب فنظر داود فاذا قطعة ارض لم يكن شراها فابتاعها من صاحبها بحكمه ثم بني فتم البناء» عمر گفت آيا كسي است كه اين حديث را از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) شنيده باشد و شهادت بدهد گروهي بپا خاستند و به آن شهادت دادند..».

4- در حاشيۀ صفحۀ 358 كه در زمينۀ «رأي» و عمل به آنست چنين ياد داشت كرده ام «ابو عمرو يوسف بن عبد اللّٰه (متوفي به

سال 463) در كتاب «جامع بيان العلم و فضله» در «باب معرفة اصول العلم..» به اسناد خود از ابن عباس روايت كرده كه گفته است «انما هو كتاب اللّٰه و سنة رسوله صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم فمن قال بعد ذلك شيئا برأيه فما ادري في حسناته يجده ام في سيئاته» همانا دليل بكتاب خدا و سنت پيغمبر او منحصر است پس اگر كسي بعد از آنها چيزي براي

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 284

خود گويد نمي دانم در حسنات يا در سيئات خود آن را خواهد يافت».

در اينجا لازم مي دانم يادآوري كنم كه اين ايام كتابي به نام «النص و الاجتهاد» تأليف علامۀ بزرگوار و نويسندۀ فحل سيد عبد الحسين شرف الدين موسوي كه به سال 1375- 1376 در نجف به چاپ رسيده است به دستم آمد كه براي اطلاع از چگونگي «راي» مطالعۀ آن براي اهل علم بسيار مفيد بلكه لازم است. آن كتاب آن چه را نويسندۀ اين اوراق در جلد اول اين تأليف آورده به وضوح تأييد و تكميل مي كند فجزاه اللّٰه عن الحق و الحقيقة خير الجزاء.

5- باز در همان صفحه 358 چنين يادداشت كرده ام «مسألۀ 100 از جزء اول كتاب «المحلي» تأليف ابن حزم ديده شود».

اينك در اين جلد آن مسأله را ترجمه و بطور خلاصه نقل مي كنم:

«و قول به قياس در دين و هم چنين قول به «راي «1»» روا نيست زيرا خدا مردم را، در هنگام تنازع و اختلاف، فرموده است بكتاب و به رسولش برگردند پس كسي كه به قياس بازگردد و به توجيه و تعليل خود اعتماد كند يا راي خويش را پيرو گردد با

فرمان خدا مخالفت و از غير آن چه او خواسته متابعت كرده است. از قول خدا مٰا فَرَّطْنٰا فِي الْكِتٰابِ مِنْ شَيْ ءٍ و تِبْيٰاناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ و لِتُبَيِّنَ لِلنّٰاسِ مٰا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ و الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ بطلان قياس و راي به خوبي دانسته مي گردد چه به اتفاق اهل قياس و راي در جايي كه نصي موجود

______________________________

(1) در پاورقي بنقل از حاشيۀ اصل منسوب به سيد محمد بن اسماعيل امير، علامۀ يمن اين مفاد آورده شده «مصنف در بعضي از رسائل خود راي را بدين گونه تفسير كرده:

راي عبارت است از حكم در دين بي نص بلكه بحسب آن چه مفتي آن را احوط و اعدل در تحريم و تحليل و ايجاب ديده. آن گاه گفته است كسي كه اين تعريف را براي «راي» بداند از اقامۀ برهان بر منع آن بي نياز است زيرا «رأي» باين معني قولي است بلا برهان. راي در قرن اول، قرن صحابه، و قياس در قرن دوم پديد آمده است».

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 285

باشد عمل به آن ها روا نيست و خدا شهادت داده به اين كه در نص تفريطي نشده و به اين كه پيغمبرش آن چه به ايشان نازل شده بيان كرده و به اين كه دين كامل شده است. پس به صحت پيوست كه «نص» همۀ امور دين را استيفاء كرده بنا بر اين هيچ كس را به قياس و برأي خود يا راي غير نيازي نيست.

«از كسي كه به قياس عمل مي كند مي پرسم آيا هر قياسي حق است يا برخي حق است و برخي باطل؟ اگر بگويد هر قياسي حق است سخني محال گفته زيرا قياسها

با هم تعارض پيدا مي كند و برخي از آنها برخي ديگر را ابطال مي نمايد و محالست كه دو ضد با هم حق باشد. و اينجا مورد نسخ يا تخصيص نيست تا از قبيل اخبار متعارضه، بعضي ناسخ يا مخصص بعضي ديگر قرار داده شود. و اگر بگويد حق و باطل هر دو در قياسها هست مي گويم ميزان تشخيص حق از باطل چيست؟

و چون چنين ميزاني كه صحيح را از فاسد جدا سازد در دست نيست همۀ آنها باطل است و از قبيل ادعاء بي برهان.

«اگر ادعاء كنند كه خدا به آن فرموده است بايد گفت در كجا؟ اگر بگويند آيۀ فَاعْتَبِرُوا يٰا أُولِي الْأَبْصٰارِ بر آن دلالت مي كند مي گويم «اعتبار» در كلام عرب جز بمعني «تعجب» بكار نرفته چنانكه در قرآن مجيد است «و ان لم في الانعام لعبرة» يعني «لعجبا» و «لَقَدْ كٰانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ» يعني «عجب».

«شگفت انگيز اينست كه «اعتبار» بمعني قياس باشد و بموجب آن خدا ما را به قياس فرموده باشد و بيان نكرده باشد كه چه را قياس كنيم؟ و چگونه قياس كنيم؟ و بر چه قياس كنيم؟

«اين سخن در خور قبول نيست چه هيچ كس نمي تواند چيزي از دين را بداند جز اين كه خداي تعالي او را، به زبان پيغمبرش، بر آن دانا كرده باشد و در قرآنست لٰا يُكَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلّٰا وُسْعَهٰا.

«پس اگر آياتي و احاديثي را ياد كنند كه در آنها چيزي به چيزي تشبيه شده

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 286

باشد و خدا براي خاطر امري به امري شبيه، حكم فرموده باشد مي گويم آن چه را خدا و پيغمبرش فرموده باشند حق است و

هيچ كس را نمي رسد با آن مخالفت كند و آن نص است و ما هم به آن قائليم ليكن آن چه را نصي از خدا و رسول بر آن نيست و شما مي خواهيد در دين تشبيه و تعليل كنيد باطلست و شرعي است كه خدا به آن اذن نداده است «ابن حزم مي گويد: ما هر قياسي را كه آنان آورده اند به قياسي مانند آن، بلكه بحسب اصول ايشان، از آن روشنتر معارضه كرده ايم تا فاسد بودن قياس را بطور كلي به ايشان بفهمانيم..

«.. بخصوص كه تمام اصحاب قياس در قياسهاي خود اختلاف دارند.

مسأله اي يافت نمي شود مگر اين كه هر طايفه قياسي مي آورد كه صحت آن را ادعا مي كند در صورتي كه با قياس طايفۀ ديگر معارض است و همۀ ايشان اتفاق و اعتراف دارند كه هر قياسي صحيح نيست و هر رأيي حق نمي باشد پس به ايشان مي گويم حد قياس صحيح و حد راي صحيح را به طوري كه از قياس فاسد و راي فاسد جدا گردد بيان كنيد و حد علت درست را كه جز بر آن قياس نمي كند از علت فاسد روشن سازيد..

«.. و اما برهان صحت قول ما كه صحابه را بر ابطال قياس، اجماعست اين كه همۀ مردم اتفاق دارند كه همۀ صحابه به قرآن تصديق دارند و در قرآنست الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي و هم در قرآنست فَإِنْ تَنٰازَعْتُمْ فِي شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّٰهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ پس محالست كه صحابه اين را بدانند و به آن تصديق و ايمان داشته باشند و هنگام اختلاف و تنازع به قياس يا

راي باز گردند از اين رو صديق گفته است «اي ارض تقلني او اي سماء تظلني ان قلت في آية من كتاب اللّٰه براي او بما لا اعلم» و از فاروق رسيده است «اتهموا الرأي علي الدين و ان الرأي منا هو الظن و التكلف» و از عثمان در بارۀ فتوايي كه بدان فتوي داده نقل شده «انما كان رأيا رأيته فمن شاء اخذ و من شاء تركه» و از

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 287

علي روايت شده «لو كان الدين بالرأي لكان اسفل الخف اولي بالمسح من اعلاه» و سهل بن حنيف گفته است «أيها الناس اتهموا رأيكم علي دينكم» ابن عباس گفته است «من قال في القرآن برأيه فليتبوّأ مقعده من النار» و ابن مسعود گفته است..

و معاذ بن جبل آن را بدعت و ضلالت شمرده است..».

آن گاه به اسناد خود از پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) اين حديث را نقل كرده «تفرق امتي علي بضع و سبعين فرقة اعظمهم فتنة علي امتي قوم يقيسون الامور بآرائهم فيحلون الحرام و يحرمون الحلال» تا آخر آن چه در ذيل اين مسأله به تفصيل آورده است.

6- در حاشيۀ صفحۀ 360 در همان زمينۀ «رأي» و عمل به آن از كتاب «الاربعون حديثا و دليلا في امامة الائمة الطاهرين» تأليف شيخ الاسلام محمد طاهر بن محمد حسين شيرازي (متوفي به سال 1098 ه. ق) چنين ياد داشت كرده ام «.. و يمكن الاستدلال بالآيتين (مرادش آيۀ «لٰا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ..»

و آيۀ «آللّٰهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَي اللّٰهِ تَفْتَرُونَ» مي باشد) علي وجه آخر و هو ان الآيتين تدلان علي بطلان الاجتهاد و الرأي لان

العمل بهما تقديم بين يدي اللّٰه و رسوله و عمل بغير اذنهما و ما عدا الائمة عاملون بالرأي و الاجتهاد..»

در اينجا بايد متذكر بود كه «اجتهاد» بدان معني كه علماء اصولي در مذهب شيعه به آن استناد مي كنند و آن را روا بلكه واجب مي شمارند چيزي نيست كه «تقديم بين يدي اللّٰه و رسوله» يا «عمل بغير اذنهما» بر آن صادق آيد و انطباق يابد و در اين زمينه در محلي ديگر كه در بارۀ «اخباري» و «اصولي» (يا مجتهد) سخن طرح گردد بخواست خدا اين موضوع روشن خواهد شد.

بهر حال گر چه علماء اخباري از شيعه نيز «اجتهاد» را حرام مي دانند ليكن از ظاهر عبارت «و ما عدا الائمة عاملون بالرأي و الاجتهاد» چنان برمي آيد كه مراد اجتهاد در برابر ائمه است (چنانكه در مذاهب ديگر است) نه اجتهاد به استناد كلمات ائمه.

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 288

7- در زمينۀ «نمونه هايي از عمل براي» كه از صفحۀ 364 شروع شده يادداشت زير را ضميمه كرده ام «ملا محسن فيض در جزء چهاردهم وافي اين مضمون را آورده: ابن ابي الحديد كه از علماء اهل سنت است در شرح خود بر نهج البلاغة گفته است: گروهي از كساني كه به حقيقت فضل امير المؤمنين (ع) آشنا نشده چنين گمان برده اند كه سياست عمر از وي زيادتر بوده گر چه او از عمر عالمتر بوده است رئيس ابو علي سينا در كتاب «شفاء» باين مطلب تصريح كرده و شيخ ما ابو الحسين هم باين عقيده نظر داشته است.

«آن گاه دشمنان و بدخواهان او چنان پنداشته اند كه معاويه نيز از او با سياست تر و با تدبيرتر بوده است و

ما در اين كتاب پيش از اين در بارۀ حسن سياست امير المؤمنين عليه السّلام و صحت تدبير او سخن رانده ايم اكنون در اينجا مطلبي را كه شايسته اين فصل است و در سابق نگفته ايم ياد مي كنيم:

«بدان كه سائس به كمال سياست خود نمي رسد مگر هنگامي كه عمل براي خود را روا بداند و عقيده اش اين باشد كه آن چه راجع به صلاح ملك و تمهيد امر و توطئۀ قاعدۀ خود به نظرش برسد بايد بكار بندد خواه با شريعت و دين موافق باشد يا نباشد و كسي كه در سياست و تدبير جز اين رويه و راه را پيش گيرد دور است كه كارش منظم و امرش مسلم گردد امير المؤمنين (ع) به قيود شريعت و دستورهاي دين مقيد و پايبند بود و پيروي آنها را لازم مي دانست و هر رأي و كيد و تدبيري را كه با شرع سازگار نمي ديد ترك مي كرد. پس قاعدۀ او در خلافتش با قاعدۀ ديگران در اين زمينه فرق داشت از اين گفته نمي خواهم عيبي بر عمر بن خطاب بگويم يا او را به چيزي كه از آن به دور است نسبت دهيم ليكن او مجتهد بوده به قياس و استحسان و مصالح مرسله عمل مي كرده و تخصيص عمومات «نصوص» را بآراء جائز مي دانسته و با دشمن كيد مي كرده و امراء خود را به حيله و كيد مي فرموده و به گمان اين كه كسي مستحق تأديب باشد او را با «دره» و تازيانه ادب

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 289

مي كرده و از كساني كه بي گمان مستوجب تأديب بوده اند در مي گذشته و صرف نظر مي كرده است. همۀ اين كارها به

نيروي اجتهاد و رأي و نظر خودش بوده است.

ليكن امير المؤمنين را اين نظر نبوده بلكه نصوص و ظواهر را رعايت مي كرده و از آنها تجاوز نمي نموده و به اجتهاد و قياسها نمي پرداخته و امور دنيا را بر امور دين منطبق مي ساخته و همه را به يك نظر مي ديده و مي رانده و جز بكتاب خدا و نص، دخل و تصرف و وضع و رفعي نمي داشته.

پس اين دو را در خلافت و سياست دو راه مختلف مي بوده است..».

8- در بين صفحۀ 372- 373 كه مربوط است به «نمونه هايي از مشاورات خليفۀ دوم» اين ياد يادداشت را گذاشته ام.

محمد بن جرير طبري در جلد سيم از تاريخ خود (صفحه 130) در ذيل وقائع سال 16 در قضيۀ فتح مدائن اين مضمون را آورده است:

«شعيب از سيف از عبد الملك بن عمير خبر داد كه گفت: چون در روز «مدائن» بهار كسري بدست اهل السلام افتاد بردنش بر ايشان سنگين و گران آمد بهار فرشي بود كه شهنشاهان ايران آن را براي فصل زمستان كه گلها نابود مي شد آماده كرده بودند و آيين چنين بود كه چون مي خواستند بشراب بنشينند بر آن مي نشستند و چنان بود كه گويا در ميان باغي نشسته اند اين بساط شصت در شصت بود (شصت ذراع در شصت ذراع) متن آن زر و نقش آن نگينها و ميوه اش گوهرها و برگش ابريشم زرتاب بود.

عرب آن را «قطف» مي ناميد.

پس اين كه سعد وقاص غنائم را بخش كرد بهار زياد آمد و قسمت نشد.

سعد مسلمين را جمع ساخت و گفت خدا دستهاي شما را از غنائم پر كرد اينك تقسيم اين بساط دشوار است و هيچ كس

را هم آن دارايي نيست كه بتواند آن را بخرد تا بهايش تقسيم شود پس مرا چنان بنظر مي رسد كه همه با طيب نفس آن را به امير المؤمنين واگذاريم تا هر چه بخواهد نسبت بان به جا بياورد همه پذيرفتند. به مدينه بر عمر

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 290

در آمدند. عمر خواب ديد مردم را فراهم آورد و پس از حمد و ثناء خدا قصۀ بساط را به ايشان گفت و با ايشان مشاوره كرد برخي گفتند خودش آن را قبض كند برخي ديگر گفتند اختيار با خود او است برخي ديگر به نرمي و مداهنه پرداختند پس علي به پاي خاست و گفت «لم تجعل علمك جهلا و يقينك شكا؟ انه ليس لك من الدنيا الا ما اعطيت فامضيت او لبست فابليت او اكلت فافنيت» عمر گفت راست گفتي..».

9- در حاشيه صفحۀ 376 كه آخرين صفحۀ «نمونه هايي از مشاورات» است چنين نوشته ام:

صاحب جواهر در كتاب «جهاد» از آن كتاب، از كتاب «قاطعة اللّجاج» اين مضمون را آورده است «همانا شنيدم كه عمر با امير المؤمنين علي در بارۀ ارض سواد مشاوره كرد» و از كتاب «كفايه» چنين افاده كرده است «ظاهر اينست كه فتوح زمان عمر به اذن علي (ع) بوده چه عمر با اصحاب بويژه با علي (ع) مشاوره مي كرده و از رأي علي نمي گذشته است» و از صدوق نقل كرده كه بطور مرسل استشارۀ عمر را با علي (ع) در بارۀ اراضي سواد و مفتوح العنوه نقل و روايت كرده كه علي (ع) گفته است «دعها عدّة للمسلمين» و از بعضي از تواريخ چنين نقل كرده كه از علي (ع) خواست

كه حسن فرزند خود را براي محاربه با يزدگرد بفرستد. حسن بامر پدر حركت كرد و چنانكه حكايت شده بري و شهريار وارد شد و در مراجعت، بقم و از آنجا به كهنگ و از آنجا به اردستان و از آنجا به قهپايه و از آنجا به اصفهان رفت و در مسجد عتيق اصفهان نماز خواند و در حمام متصل بمسجد غسل كرد و به لبنان رفت و در مسجد آنجا نيز نماز گزارد».

10- در صفحه 392 كه چند مورد از موارد مخالفت با احكام پيغمبر (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) در عهد صحابه در آن صفحه به آخر رسيده چنين نوشته ام:

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 291

خطبۀ علي (ع) در زمينۀ فتنه ها و بدعتها كه در جز 140 از كتاب وافي صفحۀ 15 از كافي نقل شده مراجعه و نقل گردد.

اينك در اين موضع قسمتي از عين آن خطبه را مي آورم و آن را ختام و خاتمه اين جلد قرار مي دهم:

«.. الا انّ اخوف ما اخاف عليكم خلّتان: اتّباع الهوي و طول الأمل امّا اتّباع الهوي فيصدّ عن الحقّ و امّا طول الأمل فينسي الآخرة. الا انّ الدّنيا قد ترحّلت مدبرة و انّ الآخرة قد ترحّلت مقبلة و لكلّ واحدة بنون فكونوا من ابناء الآخرة و لا تكونوا من ابناء الدّنيا فانّ اليوم عمل و لا حساب و انّ غدا حساب و لا عمل.

و انّما بدء وقوع الفتن من اهواء تتّبع و احكام تبتدع يخالف فيها حكم اللّٰه يتولّي فيها رجال رجالا. الا انّ الحقّ لو خلص لم يكن اختلاف و لو انّ الباطل خلص لم يخف علي ذي حجي لكنّه يؤخذ من

هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان فيجتمعان فيجلّلان معا (اي يستران) فهنا لك يستولي الشّيطان علي أوليائه و نجا الذين سبقت لهم من اللّٰه الحسني..

آن گاه اين مضمون را فرموده است «من از پيغمبر خدا (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) شنيدم كه گفت چگونه خواهيد بود هنگامي كه فتنه اي شما را فرا گيرد كه كودك را بزرگ و بزرگ را پير و فرتوت سازد و مردم با آن بروند و آن را سنت گيرند و چون تغييري در آن به همرسد گويا منكري به همرسيده و سنتي تغيير يافته است پس از آن گرفتاريها سخت گردد و ذريه به اسارت افتد فتنه چنان ايشان را نابود سازد و بهم كوبد كه آتش هيزم را و آسيا دانه را. آن وقت است كه فقه مي آموزند نه براي خدا و علم فرا مي گيرند نه براي عمل و طلب مي كنند دنيا را بكارهاي آخرت» آن گاه به كساني كه از خاندان و خواص و شيعه اش كه در پيرامون او بودند رو كرد و چنين گفت:

«قد عملت الولاة قبلي اعمالا خالفوا فيها رسول اللّٰه (صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم) متعمّدين لخلافه

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص: 292

ناقضين لعهده مغيّرين لسنّته و لو حملت الناس علي تركها و حوّلتها إلي مواضعها و إلي ما كانت في عهد رسول اللّٰه (ص) لتفرّق عنّي جندي حتّي ابقي وحدي او قليل من شيعتي الّذين عرفوا فضلي و فرض إمامتي، من كتاب اللّٰه و سنّة رسول اللّٰه (ص).

أ رأيتم لو أمرت بمقام ابراهيم (ع) فرددته إلي الموضع الّذي وضعه فيه رسول اللّٰه صلّي اللّٰه عليه و آله و سلّم ورددت فدك إلي

ورثة فاطمة ورددت صاع رسول اللّٰه (ص) كما كان و أمضيت قطائع اقطعها رسول اللّٰه (ص) لا قوام لم تمض لهم و لم تنفذ ورددت دار جعفر إلي ورثته و هدمتها من المسجد و رددت قضايا من الجور قضي بها و نزعت نساء تحت رجال لغير حقّ فرددتهنّ إلي ازواجهنّ.. ورددت ما قسّم من ارض خيبر و محوت دواوين العطايا و اعطيت كما كان رسول اللّٰه (ص) يعطي بالسّويّة و لم اجعلها دولة بين الأغنياء، و ألقيت المساحة و سوّيت بين المناكح و أنفذت خمس رسول اللّٰه (ص) كما انزل اللّٰه و فرضه و رددت مسجد رسول اللّٰه (ص) إلي ما كان عليه و سددت ما فتح فيه من الأبواب و فتحت ما سدّ منه و حرمت المسح علي الخفّين و حددت علي النّبيذ و أمرت بإحلال المتعتين و أمرت بالتكبير علي الجنائز خمس تكبيرات و الزمت النّاس الجهر بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم و اخرجت من ادخل مع رسول اللّٰه في مسجده ممّن كان رسول اللّٰه اخرجه و ادخلت من اخرج بعد رسول اللّٰه (ص) ممّن كان رسول اللّٰه (ص) ادخله و حملت النّاس علي حكم القرآن و علي الطّلاق علي السّنّة و اخذت الصّدقات علي اصنافها و حدودها ورددت الوضوء و الغسل و الصّلاة إلي مواقيتها و شرائعها و مواضعها ورددت اهل نجران إلي مواضعهم ورددت سبايا فارس و سائر الامم إلي كتاب اللّٰه و سنّة نبيّه (ص) اذا لتفرّقوا عنّي.

«و اللّٰه لقد أمرت النّاس ان لا يجتمعوا في شهر رمضان الّا في فريضة و اعلمتهم انّ اجتماعهم في النّوافل بدعة فتنادي بعض اهل عسكري ممّن يقاتل معي: يا اهل

ادوار فقه (شهابي)، ج 2، ص:

293

الاسلام غيّرت سنّة عمر. نهانا عن الصّلاة في شهر رمضان تطوّعا. و لقد خفت ان يثوروا في ناحية جانب عسكري..) تا آخر خطبه.

از اين خطبه نظر ابن ابي الحديد كه در طيّ استدراك هفتم از اين استدراكات آورده شد به خوبي روشن مي گردد.

خداي را سپاس گزارم كه جلد دوم «ادوار فقه» نيز به پايان رسيد و از او توفيق و مدد مي خواهم كه بقيۀ مجلدات آن بر وجهي كه موجب رضاي او باشد به پايان آيد و اهل فضل و علم از فوائد آنها برخوردار گردند.

و الحمد للّه اوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا «1».

محمود شهابي خراساني

______________________________

(1) اصل اين جلد در سال 1333 شمسي تمام بود چون چاپ آن بطول انجاميد اين چند صفحه استدراكهاي اخير كه از حواشي جلد اول آورده شد در سحر شب پنجشنبه اول ماه شوال (شب عيد رمضان) 1376 هجري قمري برابر 12 ارديبهشت 1336 هجري شمسي در تهران پايان پذيرفت.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109