برگزیده تفسیر نمونه جلد 5

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان قراردادی:تفسیر نمونه .برگزیده

عنوان و نام پديدآور:برگزیده تفسیر نمونه/ تنظیم و تحقیق احمدعلی بابائی؛ زیر نظر مکارم شیرازی.

مشخصات نشر:تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1374 - 1376.

مشخصات ظاهری: 5 ج.

شابک:دوره 964-440-046-1 : ؛ ج.1،چاپ پانزدهم: 964-440-041-0 ؛ ج.2، چاپ هفدهم 964-440-042-9 : ؛ ج.3، چاپ پانزدهم 964-440-043-7 : ؛ ج.4، چاپ هفدهم 964-440-044-5 : ؛ ج.5، چاپ شانزدهم: 964-440-045-3

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

يادداشت:ص. ع. به انگلیسی: Ahmad Alibabaee. A summary of Tafseer - e - Nemoona.

يادداشت:ج. 1-4 (چاپ پانزدهم: 1384).

يادداشت:ج.4 (چاپ هجدهم: 1386).

يادداشت:ج.1- 5 (چاپ شانزدهم: 1384).

يادداشت:ج. 2 - 5 (چاپ هفدهم: 1385).

مندرجات:ج. 1. جزء یکم تا هشتم قرآن مجید.- ج. 2. جزء نهم تا پانزدهم قرآن مجید.- ج. 3. جزء پانزدهم تا بیست و دوم قرآن مجید.- ج. 4. تفسیر سوره های: سبا - فاطر - یس - صافات - ص - زمر - مومن - فصلت - شوری - زخرف - دخان - جاثیه - احقاف - محمد - فتح - حجرات - ق - ذاریات - طور - نجم.- ج. 5. جزء بیست و هفتم تا سی ام قرآن مجید.

موضوع:تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده:علی بابائی، احمد، 1344 -

رده بندی کنگره:BP98/م7ت701225 1374

رده بندی دیویی:297/179

شماره کتابشناسی ملی:م 74-1623

اطلاعات رکورد کتابشناسی:ركورد كامل

ص: 1

اشاره

ص: 2

برگزیده

تفسیر نمونه

جلد پنجم

تنظیم و تحقیق احمدعلی بابائی

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

ص: 5

فهرست مطالب

ص: 6

فهرست مطالب

ص: 7

فهرست مطالب

ص: 8

فهرست مطالب

ص: 9

فهرست مطالب

ص: 10

فهرست مطالب

ص: 11

فهرست مطالب

ص: 12

فهرست مطالب

ص: 13

فهرست مطالب

ص: 14

فهرست مطالب

ص: 15

فهرست مطالب

ص: 16

فهرست مطالب

ص: 17

فهرست مطالب

ص: 18

فهرست مطالب

ص: 19

فهرست مطالب

ص: 20

پيشگفتار

گزيدۀ تفسير نمونه! بزرگترين سرمايۀ ما مسلمانان قرآن مجيد است.معارف،احكام،برنامۀ زندگى،سياست اسلامى،راه به سوى قرب خدا،همه و همه را در اين كتاب بزرگ آسمانى مى يابيم.

بنابر اين،وظيفۀ هر مسلمان اين است كه با اين كتاب بزرگ دينى خود روز به روز آشناتر شود اين از يكسو.

از سوى ديگر آوازۀ اسلام كه بر اثر بيدارى مسلمين در عصر ما،و بخصوص بعد از انقلاب اسلامى در سراسر جهان پيچيده است،حس كنجكاوى مردم غير مسلمان جهان را براى آشنايى بيشتر به اين كتاب آسمانى برانگيخته است،به همين دليل در حال حاضر از همه جا تقاضاى ترجمه و تفسير قرآن به زبانهاى زندۀ دنيا مى رسد،هر چند متأسفانه جوابگويى كافى براى اين تقاضاها نيست،ولى به هر حال بايد تلاش كرد و خود را آماده براى پاسخگويى به اين تقاضاهاى مطلوب كنيم.

خوشبختانه حضور قرآن در زندگى مسلمانان جهان و بخصوص در محيط كشور ما روز به روز افزايش پيدا مى كند،قاريان بزرگ،حافظان ارجمند،مفسران آگاه

ص: 21

در جامعۀ امروز ما بحمد اللّه كم نيستند،رشتۀ تخصصى تفسير در حوزۀ علميۀ قم به صورت يكى از رشته هاى تخصصى مهم در آمده و متقاضيان بسيارى دارد،درس تفسير نيز از دروس رسمى حوزه ها و از مواد امتحانى است،و در همين راستا «تفسير نمونه»نوشته شد،كه تفسيرى است سليس و روان و در عين حال پرمحتوا و ناظر به مسائل روز و نيازهاى زمان،و شايد يكى از دلايل گسترش سريع آن همين اقبال عمومى مردم به قرآن مجيد است.

گر چه براى تهيۀ اين تفسير به اتفاق گروهى از فضلاى گرامى حوزۀ علميه قم (دانشمندان و حجج اسلام آقايان:محمد رضا آشتيانى-محمد جعفر امامى- داود الهامى-اسد اللّه ايمانى-عبد الرسول حسنى-سيد حسن شجاعى-سيد نور اللّه طباطبائى-محمود عبد اللهى-محسن قرائتى و محمد محمدى اشتهاردى)در مدت پانزده سال زحمات زيادى كشيده شد،ولى با توجه به استقبال فوق العاده اى كه از سوى تمام قشرها و حتى برادران اهل تسنن از آن به عمل آمد،تمام خستگى تهيۀ آن برطرف گشت و اين اميد در دل دوستان بوجود آمد كه ان شاء اللّه اثرى است مقبول در پيشگاه خدا.

متن فارسى اين تفسير دهها بار چاپ و منتشر شده،و ترجمۀ كامل آن به زبان «اردو»در(27)جلد نيز بارها به چاپ رسيده است،و ترجمۀ كامل آن به زبان «عربى»نيز به نام تفسير«الأمثل»اخيرا در بيروت به چاپ رسيد و در نقاط مختلف كشورهاى اسلامى انتشار يافت.

ترجمۀ آن به زبان«انگليسى»هم اكنون در دست تهيه است كه اميدواريم آن هم به زودى در افق مطبوعات اسلامى ظاهر گردد.

بعد از انتشار تفسير نمونه گروه كثيرى خواهان نشر«خلاصۀ»آن شدند.

چرا كه مايل بودند بتوانند در وقت كوتاهتر و با هزينۀ كمتر به محتواى اجمالى آيات،و شرح فشرده اى آشنا شوند،و در بعضى از كلاسهاى درسى كه تفسير قرآن مورد توجه است به عنوان متن درسى از آن بهره گيرى شود.

ص: 22

اين درخواست مكرّر،ما را بر آن داشت كه به فكر تلخيص تمام دورۀ(27)جلدى تفسير نمونه،در پنج جلد بيفتيم ولى اين كار آسانى نبود، مدتى در بارۀ آن مطالعه و برنامه ريزى شد و بررسيهاى لازم به عمل آمد تا اين كه فاضل محترم جناب مستطاب آقاى احمد-على بابائى كه سابقۀ فعاليت و پشتكار و حسن سليقۀ ايشان در تهيۀ«فهرست موضوعى تفسير نمونه»بر ما روشن و مسلّم بود عهده دار انجام اين مهمّ گرديد و در مدت سه سال كار مستمر شبانه روزى اين مهمّ به وسيلۀ ايشان انجام گرديد.

اينجانب نيز با فكر قاصر خود كرارا بر نوشته هاى ايشان نظارت كردم و در مواردى كه نياز به راهنمايى بود به اندازۀ توانايى مسائل لازم را تذكر دادم،و در مجموع فكر مى كنم بحمد اللّه اثرى ارزنده و پربار به وجود آمده كه هم قرآن با ترجمۀ سليس را در بردارد و هم تفسير فشرده و گويايى،براى كسانى كه مى خواهند با يك مراجعۀ سريع از تفسير آيات آگاه شوند،مى باشد.

و نام آن برگزيدۀ تفسير نمونه نهاده شد.

و من به نوبۀ خود از زحمات بى دريغ ايشان تشكر و قدردانى مى كنم، اميدوارم اين خلاصه و فشرده كه گزيده اى است از قسمتهاى حساس،و حديث مجملى از آن مفصل،نيز مورد قبول اهل نظر و عموم قشرهاى علاقه مند به قرآن گردد و ذخيره اى براى همۀ ما در«يوم الجزاء»باشد.

قم-حوزۀ علميه ناصر مكارم شيرازى 13 رجب 1414 روز ميلاد مسعود امير مؤمنان حضرت على عليه السّلام مطابق با 1372/10/6

ص: 23

ص: 24

ادامۀ جزء 27

سورۀ قمر[54]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 55 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره به خاطر مكى بودنش بحثهايى از مبدأ و معاد دارد، و مخصوصا بيانگر كيفرهاى گروهى از اقوام پيشين است كه بر اثر لجاجت و عناد و پيمودن راه كفر و ظلم و فساد يكى،پس از ديگرى،به عذابهاى كوبندۀ الهى گرفتار و هلاك شدند.

و به دنبال هر يك از اين سرگذشتها جملۀ وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ ؛ما قرآن را براى تذكر،آسان ساختيم آيا كسى هست كه متذكر شود»تكرار مى كند تا درسى باشد براى مسلمين و كفار.

و بطور كلى محتواى اين سوره را در چند بخش مى توان خلاصه كرد:

1-آغاز سوره كه از مسألۀ نزديكى قيامت و موضوع«شق القمر»و اصرار مخالفان در انكار آيات الهى سخن مى گويد.

2-در بخش ديگر از نخستين قوم سركش و متمرد و لجوج يعنى«قوم نوح» و مسألۀ طوفان بصورت فشرده اى بحث مى كند.

3-بخش ديگر داستان قوم«عاد»و عذاب دردناك آنها را شرح مى دهد.

4-در چهارمين بخش سخن از قوم«ثمود»و مخالفت آنها با پيامبرشان «صالح»،و همچنين«معجزۀ ناقه»و بالاخره مجازات آنها با«صيحۀ آسمانى» است.

ص: 25

5-سپس به سراغ قوم«لوط»مى رود،و ضمن اشارۀ گويا و فشرده اى به كفر و انحراف اخلاقى آنها،به قسمتى از عذاب دردناكشان اشاره مى كند.

6-در بخش ديگر سخن بسيار كوتاهى از«آل فرعون»و مجازات آنها آمده است.

7-و در آخرين بخش مقايسه اى ميان اين اقوام و مشركان مكّه و مخالفان پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كرده،آيندۀ خطرناكى را كه در صورت ادامۀ اين راه در پيش دارند بازگو مى كند،و سوره را با شرح قسمتى از مجازات مجرمان در قيامت و پاداشهاى عظيم پرهيزكاران پايان مى دهد.

نامگذارى سوره به«قمر»به مناسبت نخستين آيۀ سوره است كه از «شق القمر»بحث مى كند.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام مى خوانيم:«هر كس سورۀ«اقتربت»را يك روز در ميان بخواند روز قيامت در حالى برانگيخته مى شود كه صورتش همچون ماه در شب بدر است،و هر كس آن را هر شب بخواند افضل است،و در قيامت نور و روشنائى صورتش بر ساير خلايق برترى دارد».

مسلما اين درخشندگى صورت در صحنۀ قيامت نشانۀ ايمان قوى و راستينى است كه در سايۀ تلاوت اين سوره و تفكر و سپس عمل به آن حاصل شده است نه تلاوت خالى از انديشه و عمل.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-ماه شكافته شد!در آيۀ نخست،از دو حادثۀ مهم سخن به ميان آمده:يكى نزديك شدن قيامت است كه عظيمترين دگرگونى را در عالم آفرينش همراه دارد و سر آغازى است براى زندگى نوين در جهان ديگر،جهانى كه عظمت و گستردگى آن براى ما زندانيان عالم دنيا قابل درك و توصيف نيست.

و حادثۀ ديگر معجزۀ بزرگ«شق القمر»است كه هم دليلى است بر قدرت خداوند بزرگ بر هر چيز و هم نشانه اى است از صدق دعوت پيغمبر گراميش.

ص: 26

مى فرمايد:«قيامت نزديك شد و ماه از هم شكافت»! (اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ) .

قابل توجه اين كه سورۀ گذشته(سورۀ نجم)با جمله هائى پيرامون نزديكى قيامت پايان گرفت أَزِفَتِ الْآزِفَةُ و اين سوره با همين معنى آغاز مى شود و اين تأكيدى است بر اين موضوع كه قيامت نزديك است.گرچه در مقياس عمر دنيا ممكن است هزاران سال طول بكشد،اما توجه به مجموع عمر اين جهان از يكسو، و با توجه به اين كه تمام عمر دنيا در برابر قيامت لحظۀ زود گذرى بيش نيست منظور از اين تعبير روشن مى شود.

ذكر اين دو حادثه با هم،به خاطر آن است كه اصولا ظهور پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كه آخرين پيامبر الهى است خود از نشانه هاى نزديكى قيامت است.

از سوى ديگر شكافتن ماه خود دليلى است بر امكان به هم ريختن نظام كواكب و نمونۀ كوچكى است از حوادث عظيمى كه در آستانۀ رستاخيز در اين جهان رخ مى دهد،چرا كه تمامى كواكب و ستارگان و زمين در هم مى ريزند و عالمى نو به جاى آنها ايجاد مى شود.

طبق روايات مشهور كه بعضى ادعاى تواتر آن را نيز كرده اند مشركان نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمدند و گفتند:اگر راست مى گوئى و تو پيامبر خدائى ماه را براى ما دو پاره كن! فرمود:اگر اين كار را انجام دهم ايمان مى آوريد؟ عرض كردند:آرى-و آن شب،شب چهاردهم ماه بود-پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از پيشگاه پروردگار تقاضا كرد آنچه را خواستند به او بدهد ناگهان ماه به دو پاره شد، و رسول اللّه آنها را يك يك صدا مى زد و مى فرمود:ببينيد! بنابر اين نه با توجه به خود آيه و قرائن موجود در آن،و نه از نظر روايات، و اقوال مفسران،موضوع شقّ القمر قابل انكار نيست.

آيه 2

(آيه 2)-سپس قرآن مى افزايد:«و هرگاه نشانه و معجزه اى را(بر صدق دعوت تو)ببينند روى گردانده،مى گويند:اين سحرى مستمر است»! (وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً

ص: 27

يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ).

تعبير«مستمرّ»اشاره به اين است كه آنها معجزات مكرّرى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله ديده بودند كه شق القمر ادامۀ آن بود،آنها همه را بر تداوم سحر حمل مى كردند،و آن را«سحرى مستمر»مى پنداشتند،هر چند اين تهمت بهانه اى بود براى عدم تسليم در مقابل حق.

آيه 3

(آيه 3)-در اين آيه به دليل مخالفت آنها و همچنين به نتيجۀ شوم اين مخالفت،اشاره كرده،مى افزايد:«آنها(آيات خدا را)تكذيب كردند،و از هواى نفسشان پيروى نمودند،و هر امرى قرارگاهى دارد» (وَ كَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ) .

سر چشمۀ مخالفت آنها و تكذيب پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله يا تكذيب معجزات و دلائل او،و همچنين تكذيب رستاخيز و قيامت،پيروى از هواى نفس،تعصبها و لجاجتها و خود خواهيها بود.

جملۀ «وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ» اشاره به اين حقيقت است كه هيچ چيز در اين عالم از ميان نمى رود،و هر كار نيك و بدى ثابت و باقى مى ماند تا انسان جزاى آن را ببيند.و چيزى نمى گذرد كه چهرۀ زيباى حق آشكار،و چهرۀ زشت و منفور باطل نيز ظاهر مى گردد،و اين يك سنت الهى در عالم هستى است.

آيه 4

(آيه 4)-به دنبال بحثى كه در آيات قبل پيرامون جمعى از كفار-كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را تكذيب كردند و در برابر هيچ معجزه اى سر تسليم فرود نمى آوردند- آمد،در اينجا تشريح بيشترى در بارۀ اين گونه افراد و همچنين سرنوشت دردناك آنها در قيامت آمده است.

نخست مى فرمايد:چنان نيست كه اين گروه بى خبر باشند بلكه«به اندازۀ كافى براى بازداشتن از بديها اخبار(انبيا و امتهاى پيشين)به آنان رسيده است» (وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِيهِ مُزْدَجَرٌ) .

بنابر اين كمبودى در تبليغ داعيان الهى نبوده،«هر چه هست از قامت ناساز بى اندام خود آنهاست»نه گوش شنوائى دارند،نه روح حق طلبى،و نه اين مقدار از

ص: 28

تقوا كه آنها را دعوت به تحقيق و تدبر در آيات الهى كند.

آيه 5

(آيه 5)-سپس مى افزايد:«اين آيت حكمت بالغۀ الهى است اما انذارها (براى افراد لجوج)فايده نمى دهد» (حِكْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ) .

آيه 6

(آيه 6)-در اين آيه مى فرمايد:«اكنون(كه اين بيگانگان از حق ابدا آمادگى پذيرش را ندارند آنها را به حال خود واگذار و)از آنان روى بگردان»و به سراغ دلهاى آماده رو فَتَوَلَّ عَنْهُمْ) .

«روزى را به يادآور كه دعوت كنندۀ الهى مردم را به امر وحشتناكى دعوت مى كند»دعوت به حساب اعمال (يَوْمَ يَدْعُ الدّاعِ إِلى شَيْءٍ نُكُرٍ) .

آيه 7

(آيه 7)-در اين آيه به توضيح بيشترى در همين زمينه پرداخته مى گويد:

«آنان در حالى كه چشمهايشان از شدت وحشت به زير افتاده،همچون ملخهاى پراكنده از قبرها خارج مى شوند»! (خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ) .

نسبت«خشوع»به«چشمها»به خاطر آن است كه صحنه آن قدر هولناك است كه تاب تماشاى آن را ندارند،لذا چشم از آن برمى گيرند و به زير مى اندازند.

و تشبيه به«ملخهاى پراكنده»به تناسب اين است كه تودۀ ملخها برخلاف بسيارى از پرندگانى كه به هنگام حركت دسته جمعى با نظم و ترتيب خاصى حركت مى كنند هرگز نظم و ترتيبى ندارند،به علاوه آنها همچون ملخها در آن روز موجوداتى ضعيف و ناتوانند و چنان وحشت زده مى شوند كه مانند مستها بى توجه به هر طرف رو مى آورند و به يكديگر مى خورند.

آيه 8

(آيه 8)-سپس مى افزايد:«هنگامى كه آنها به دنبال اين دعوت از قبرها خارج مى شوند از شدت وحشت«به سوى اين دعوت كننده گردن مى كشند» (مُهْطِعِينَ إِلَى الدّاعِ) .

اينجاست كه وحشت از حوادث سخت آن روز سراپاى آنها را فرا مى گيرد، لذا در دنبالۀ آيه مى افزايد:«كافران مى گويند:امروز روز سخت و دردناكى است»! (يَقُولُ الْكافِرُونَ هذا يَوْمٌ عَسِرٌ) .

ص: 29

و به راستى روز سختى است،چرا كه خداوند نيز بر اين معنى صحه گذارده و در آيۀ 26 سورۀ فرقان مى فرمايد: وَ كانَ يَوْماً عَلَى الْكافِرِينَ عَسِيراً ؛و آن روز روز سختى براى كافران خواهد بود»چرا كه تمام عوامل ترس و وحشت مجرمان و كافران را احاطه مى كند.

ولى از اين تعبير استفاده مى شود كه آن روز براى مؤمنان روز سختى نيست!

آيه 9

(آيه 9)-ماجراى قوم نوح درس عبرتى بود!سنت قرآن بر اين است كه در بسيارى از موارد بعد از انذار كفار و مجرمان شرحى از سرگذشت اقوام پيشين و عاقبت دردآلود آنها را بيان مى كند،تا به اينها بفهماند كه اگر به راه نادرست خويش ادامه دهند سرنوشتى بهتر از آنان ندارند.

در اينجا نيز به دنبال بحثى كه در آيات گذشته آمد اشارات كوتاه و در عين حال پر معنى به سرگذشت پنج قوم سركش از اقوام پيشين مى كند كه نخستين آنها قوم نوح(ع)است.

مى فرمايد:«پيش از آنها قوم نوح(پيامبر خود را)تكذيب كردند» (كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ) .

آرى!«بندۀ ما(نوح)را تكذيب كرده و گفتند:او ديوانه است!و(سپس با انواع آزارها از ادامۀ رسالتش)بازداشته شد» فَكَذَّبُوا عَبْدَنا وَ قالُوا مَجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ) .

گاه«به او مى گفتند:اگر دست از كار خود برندارى سنگسارت مى كنيم»(شعراء116/) و گاه گلوى او را چنان مى فشردند كه بى هوش به زمين مى افتاد،اما هنگامى كه به هوش مى آمد مى گفت:«خداوندا!قوم مرا ببخش كه نمى دانند».

آيه 10

(آيه 10)-سپس مى افزايد:هنگامى كه نوح از هدايت آنها بكلى مأيوس گشت«به درگاه پروردگار عرضه داشت:من مغلوب(اين قوم طغيانگر)شده ام انتقام مرا از آنها بگير» (فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ) .

آنها هرگز در دليل و حجت و برهان بر من غلبه نكرده اند ولى از طريق ظلم و جنايت و تكذيب و انكار،و انواع زجر و فشار بر من غلبه كردند،اين قوم ديگر

ص: 30

شايستۀ بقا نيستند از آنها انتقام بگير و مرا بر آنها پيروزكن.

آيه 11

(آيه 11)-سپس اشارۀ گويا و تكان دهنده اى به كيفيت عذاب آنها كرده، مى فرمايد:«در اين هنگام درهاى آسمان را با آبى فراوان و پى در پى گشوديم» (فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ) .

تعبير به گشودن درهاى آسمان تعبير بسيار زيبايى است كه به هنگام نزول بارانهاى شديد به كار مى رود،همان گونه كه در فارسى نيز مى گوئيم:گوئى درهاى آسمان باز شده و هر چه آب است فرو مى بارد.

آيه 12

(آيه 12)-نه تنها از آسمان آب زيادى فرو ريخت كه از زمين هم آب جوشيد،چنانكه در آيه آمده:«و زمين را شكافتيم و چشمه هاى زيادى بيرون فرستاديم (وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً) .

«و اين دو آب به اندازۀ مقدر با هم درآميختند»و درياى وحشتناكى شد (فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ) .

از سراسر زمين آب جوشيدن گرفت و چشمه ها سربرآوردند و از تمامى آسمان آب باريدن گرفت و به هم پيوستند و دريائى عظيم و طوفان تشكيل دادند.

آيه 13

(آيه 13)-در اينجا قرآن دنبالۀ مسألۀ طوفان را رها ساخته-چرا كه آنچه بايد گفته شود در جمله هاى قبل جمع است-و به سراغ كشتى نجات نوح رفته، مى فرمايد:«و او را بر مركبى از الواح و ميخهائى ساخته شده سوار كرديم» (وَ حَمَلْناهُ عَلى ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ) .

آيه 14

(آيه 14)-سپس خداوند به عنايت خاصش نسبت به كشتى نجات نوح اشاره كرده،مى فرمايد:«مركبى كه زير نظر ما حركت مى كرد» (تَجْرِي بِأَعْيُنِنا) .

سپس مى افزايد:تمام اينها«پاداشى بود براى كسى كه[-نوح]مورد انكار قرار گرفته بود»و كيفرى براى كسانى كه او را تكذيب كردند و كافر شده بودند (جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ) .

آرى!نوح همانند همۀ انبيا از مواهب بزرگ الهى و از نعمتهاى عظيم او بود كه بى خبران كفرانش كردند،و به آئينش كافر شدند.

ص: 31

آيه 15

(آيه 15)-سپس به عنوان نتيجه گيرى از اين ماجراى عظيم مى فرمايد:«و ما اين ماجرا را به عنوان نشانه اى در ميان امتها باقى گذارديم،آيا كسى هست كه پند گيرد» (وَ لَقَدْ تَرَكْناها آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ) .

و به راستى كه همۀ گفتنيها در همين ماجرا گفته شده،و آنچه بايد انسانى بيدار بفهمد از آن مى فهمد.

آيه 16

(آيه 16)-و در اين آيه به عنوان يك سؤال تهديد آميز و پر معنى نسبت به كافرانى كه همان راه كفار زمان نوح را مى سپرند مى گويد:اكنون بنگريد«عذاب و انذارهاى من چگونه بود»؟ (فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ) .

آيا واقعيت داشت يا داستان و افسانه بود؟!

آيه 17

(آيه 17)-و سر انجام در اين آيه بر اين حقيقت تأكيد مى كند كه:«ما قرآن را براى تذكر آسان ساختيم،آيا كسى هست كه متذكر شود»؟ وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ) .

آرى!اين قرآن،هيچ پيچيدگى ندارد،و شرائط تأثير،در آن جمع است، الفاظش شيرين و جذاب،تعبيراتش زنده و پر معنى،انذارها و بشارتهايش صريح و گويا،داستانهايش واقعى و پر محتوا،دلائلش قوى و محكم،منطقش شيوا و متين، خلاصه آنچه لازمۀ تأثير گذاردن يك سخن است در آن جمع است،و به همين دليل هر زمان دلهاى آماده با آن تماس يابد،مجذوب آن مى شود و در طول تاريخ اسلام نمونه هاى عجيب و شگفت انگيزى از تأثير عميق قرآن در دلهاى آماده ديده مى شود،كه شاهد گوياى اين امر است.

آيه 18

(آيه 18)-سرنوشت قوم عاد!قوم ديگرى كه سرگذشت آنها در اين سوره به دنبال سرگذشت فشردۀ قوم نوح آمده،«قوم عاد»است،كه قرآن به عنوان هشدارى به كافران و مجرمان بطور فشرده به آن اشاره كرده،مى گويد:«قوم عاد(نيز پيامبر خود را)تكذيب كردند» (كَذَّبَتْ عادٌ) .

هر قدر پيامبر آنها،هود بر تبليغات خود مى افزود،و از راههاى مختلف براى بيدار ساختن آنها تلاش مى كرد،آنها بر خيره سرى و لجاجت خود مى افزودند،

ص: 32

و غرور ناشى از ثروت و امكانات مادى و غفلت ناشى از غرق بودن در شهوات، گوش شنوا و چشم بينا را از آنها گرفته بود.

سر انجام خداوند آنها را با عذاب دردناكى مجازات كرد،لذا در دنبالۀ آيه بصورت سر بسته مى فرمايد:بنگريد«عذاب و انذارهاى من چگونه بود»؟ (فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ) .

آيه 19

(آيه 19)-سپس به شرح اين اجمال پرداخته،مى افزايد:«ما تند باد وحشتناك و سردى را در يك روز شوم مستمر بر آنان فرستاديم...» (إِنّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ) .

آيه 20

(آيه 20)-سپس در توصيف اين تندباد مى فرمايد:«مردم را همچون تنه هاى نخل ريشه كن شده از جا بر مى كند»و به هر سو پرتاب مى نمود تَنْزِعُ النّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ .

«اعجاز»جمع«عجز»به معنى قسمت عقب يا پائين چيزى است،و تشبيه آنها به قسمت پائين نخلها به خاطر آن است كه به گفتۀ بعضى باد به قدرى شديد بود كه نخست دست و سرهاى آنها را كند و با خود برد،و بعد بقيۀ بدنهايشان همچون نخل بى شاخ و برگ،از زمين كنده شده به هر گوشه و كنار پراكنده مى گشت.

آيه 21

(آيه 21)-سپس قرآن به عنوان هشدار مى گويد:«پس(ببينيد)عذاب و انذارهاى من چگونه بود»؟! (فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ) .

ما با اقوام ديگر كه راه تكذيب و كبر و غرور و گناه و عصيان را پوئيدند چنين رفتار كرديم،شما در بارۀ خود چه مى انديشيد كه راه آنها را ادامه مى دهيد؟

آيه 22

(آيه 22)-و باز در پايان اين ماجرا مى افزايد:«ما قرآن را براى تذكر آسان ساختيم،آيا كسى هست كه متذكر شود»؟ وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ .

آيا گوش شنوائى در برابر اين نداى الهى،و اين هشدارها و انذارها وجود دارد؟ قابل توجه اين كه جملۀ «فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ» .در مورد قوم عاد دو بار تكرار شده يكى در آغاز بيان اين سرگذشت،و يكى هم در پايان آن،اين تفاوت

ص: 33

شايد از اين جهت است كه عذاب اين گروه از ديگران شديدتر و وحشتناك تر بود، هر چند عذابهاى الهى همه شديد مى باشد.

مسألۀ توجه به سعد و نحس ايام-كه در ارتباط با حوادثى است كه در آن واقع شده-علاوه بر اين كه غالبا انسان را به يك سلسله حوادث تاريخى آموزنده رهنمون مى شود،عاملى است براى توسل و توجه به ساحت قدس الهى، و استمداد از ذات پاك پروردگار،و لذا در روايات متعددى مى خوانيم:در روزهائى كه نام نحس بر آن گذارده شده مى توانيد با دادن صدقه،و يا خواندن دعا، و استمداد از لطف خداوند،و قرائت بعضى از آيات قرآن،و توكل بر ذات پاك او، به دنبال كارها برويد و پيروز و موفق باشيد.

آيه 23

(آيه 23)-سر انجام دردناك قوم ثمود!سومين قومى كه شرح زندگى آنها بطور فشرده به عنوان درس عبرتى در تعقيب بحثهاى گذشته در اين سوره مطرح شده است«قوم ثمود»است-كه در سرزمين«حجر»در شمال حجاز زندگى داشتند، و پيامبرشان«صالح»نهايت كوشش را در هدايت آنها كرد اما به جائى نرسيد.

نخست مى فرمايد:«طايفۀ ثمود(نيز)انذارهاى الهى را تكذيب كردند» (كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ) .

آيه 24

(آيه 24)-سپس به علت تكذيب آنها پرداخته،مى افزايد:«و گفتند:آيا ما از بشرى از جنس خود پيروى كنيم؟اگر چنين كنيم در گمراهى و جنون خواهيم بود» (فَقالُوا أَ بَشَراً مِنّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنّا إِذاً لَفِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ) .

آرى!كبر و غرور و خودبينى و خودخواهى حجاب بزرگ آنها در برابر دعوت انبيا بود،آنها مى گفتند:صالح فردى مانند ما است،دليلى ندارد كه ما از او پيروى كنيم!او چه امتيازى بر ما دارد كه رهبر باشد،و ما پيرو و تابع او؟! اين همان اشكالى است كه امتهاى گمراه غالبا به انبيا داشتند كه آنها افرادى از جنس ما هستند و به همين دليل نمى توانند پيامبر الهى باشند.

آيه 25

(آيه 25)-سپس افزودند:به فرض که وحی الهی بر انسانی نازل شود«آیا از میان ما تنها بر او وحی نازل شده»(ا لقی الذکر علیه من بیننا).با این که افرادی

ص: 34

سرشناس تر و معروفتر و ثروتمندتر از او پيدا مى شود.

در حقيقت گفته هاى قوم ثمود شباهت زيادى با گفته هاى مشركان مكّه داشت كه گاهى ايراد مى كردند:«چرا اين پيامبر غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟چرا فرشته اى نازل نشده كه همراه او انذار كند»؟(فرقان7/) سپس در پايان آيه مى گويد:آنها همين موضوع را دليل بر كذب پيامبرشان «صالح»گرفتند و گفتند:«او آدم بسيار دروغگوى هوسبازى است»! (بَلْ هُوَ كَذّابٌ أَشِرٌ) .چرا كه مى خواهد بر ما حكومت كند،و همه چيز را در قبضۀ خود بگيرد،و بر طبق هوسهايش رفتار كند.

آيه 26

(آيه 26)-قرآن در پاسخ آنها مى گويد:«ولى فردا مى فهمند چه كسى دروغگوى هوسباز است»؟ (سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْكَذّابُ الْأَشِرُ) .

همان زمان كه عذاب الهى فرا رسد و آنها را در هم كوبد و تبديل به يك مشت خاك و خاكستر شوند،و سپس مجازات بعد از مرگ نيز دامانشان را بگيرد مى فهمند اين گونه نسبتها شايستۀ چه كسى بوده است؟و قبائى است براى قامت چه شخصى؟!

آيه 27

(آيه 27)-سپس به داستان«ناقه»كه به عنوان معجزه و سند گوياى صدق دعوت صالح(ع)فرستاده شده بود اشاره كرده،مى افزايد:به صالح وحى كرديم كه «ما ناقه را براى آزمايش آنها مى فرستيم،در انتظار پايان كار آنها باش و صبر كن» (إِنّا مُرْسِلُوا النّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ) .

«ناقه»يعنى؛همان شتر ماده اى كه به عنوان معجزۀ صالح فرستاده شد مسلما يك ناقۀ معمولى نبود،بلكه داراى ويژگيهاى خارق العاده اى بود،از جمله اين كه طبق روايت مشهورى اين ناقه از دل صخره اى از كوه برآمد،تا معجزۀ گويائى در برابر منكران لجوج باشد.

آيه 28

(آيه 28)-روشن است که قوم ثمود در اینجا در برابر آزمایش بزرگی قرار گرفتند،لذا در این آیه می افزاید:«و(به صالح گفتیم)به آنها خبر ده که آب (قریه) باید در میان آنها تقسیم شود(یک روز سهم ناقه،و یک روز برای آنها)و هریک در

ص: 35

نوبت خود بايد حاضر شود» (وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ) .

گرچه قرآن در اين زمينه توضيحى بيش از اين نداده،ولى بسيارى از مفسران گفته اند:ناقۀ صالح روزى كه نوبت او بود تمام آب را مى نوشيد.

ولى بعضى ديگر گفته اند:وضع و هيئت آن طورى بود كه وقتى كنار آب مى آمد حيوانات ديگر فرار مى كردند و نزديك نمى شدند،و لذا چاره اى جز اين نبود كه يك روز آب را در اختيار ناقه قرار دهند،و روز ديگر را در اختيار خودشان.

آيه 29

(آيه 29)-به هر حال اين قوم سركش و خود خواه و لجوج تصميم گرفتند «ناقه»را از پاى درآورند،در حالى كه«صالح»به آنها اخطار كرده بود كه اگر آزارى به ناقه برسانند در فاصلۀ كوتاهى عذاب دامانشان را خواهد گرفت«اما آنها(بدون اعتنا به اين امر)يكى از ياران خود را صدا زدند،و او به سراغ اين كار آمد،(و ناقه را) پى كرد» (فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطى فَعَقَرَ) .

آيه 30

(آيه 30)-اين آيه به عنوان مقدمه اى براى ذكر عذاب وحشتناك اين قوم سركش مى گويد:«پس(بنگريد)عذاب و انذارهاى من چگونه بود»؟! (فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ) .

آيه 31

(آيه 31)-و سپس مى افزايد:«ما فقط يك صيحه[-صاعقۀ عظيم]بر آنها فرستاديم،و به دنبال آن همگى به صورت گياه خشكى درآمدند كه صاحب چهارپايان(براى حيوانات خود در آغل)جمع آورى مى كند»! (إِنّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً واحِدَةً فَكانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ) .

تعبيرى كه در اين آيه در بارۀ عذاب قوم ثمود آمده است بسيار عجيب و پر معنى است،چرا كه خداوند براى نابودى اين قوم سركش هرگز لشكريانى از آسمان و زمين نفرستاد،تنها با يك صيحۀ آسمانى،يك صاعقۀ گوشخراش،يك موج عظيم انفجار-كه همه چيز را در مسير خود در شعاع وسيعى در هم كوبيد و خرد كرد-كار آنها را ساخت! درك اين معنى براى گذشتگان مشكل بود،اما براى ما كه امروز از تأثير امواج ناشى از انفجار آگاه هستيم كه چگونه همه چيز را در مسير خود متلاشى و خرد

ص: 36

مى كند آسان است،البته صاعقۀ عذاب الهى با اين انفجارهاى بشرى قابل مقايسه نيست و از اينجا روشن مى شود كه اين صاعقۀ عظيم چه بلائى بر سر اين قوم خيره سر آورد؟

آيه 32

(آيه 32)-در اين آيه و پايان اين سرگذشت دردناك و عبرت انگيز بار ديگر مى فرمايد:«ما قرآن را براى تذكر و بيدارى انسانها آسان نموديم آيا پند گيرنده اى پيدا مى شود»؟! (وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ) .

تعبيراتش زنده و روشن،داستانهايش گويا،و انذارها و تهديدهايش تكان دهنده و بيدارگر است.

آيه 33

(آيه 33)-قوم لوط به سرنوشت شومترى مبتلا شدند!در اينجا اشارات كوتاه و تكان دهنده اى به داستان قوم لوط و عذاب وحشتناك اين جمعيت ننگين و گمراه ديده مى شود،و اين چهارمين قسمت از سرگذشت اقوام پيشين در اين سوره است.

نخست مى گويد:«قوم لوط انذارها(ى پى در پى پيامبرشان)را تكذيب كردند» (كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ) .

آيه 34

(آيه 34)-سپس در يك جملۀ كوتاه به گوشه اى از عذاب آنها و نجات خانوادۀ حضرت لوط اشاره كرده،مى گويد:«ما بر آنها تندبادى كه ريگها را به حركت در مى آورد فرستاديم»و همه را هلاك كرديم (إِنّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً) .

«جز خاندان لوط را كه سحرگاهان از(آن سرزمين بلا)رهائى بخشيديم» (إِلاّ آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ) .

در آيات ديگر قرآن نيز هنگامى كه عذاب قوم لوط را مى شمرد علاوه بر زلزله اى كه شهرهاى آنها را زير و رو كرد سخن از باران سنگ مى گويد،چنانكه در آيۀ 82 سورۀ هود مى خوانيم:«هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد آن شهر و ديار را زير و رو كرديم و بارانى از سنگ از گلهاى متحجر و متراكم بر آن نازل نموديم».

آيه 35

(آيه 35)-در این آیه برای تاکید می فرماید:نجات خاندان لوط«نعمتی بود از ناحیه ما،آری این گونه کسی را که شکر کند پاداش می دهیم» (نعمت من عندنا کذلک نجری من شکر)

ص: 37

آيه 36

(آيه 36)-و در اين آيه اين حقيقت را بازگو مى كند كه لوط قبلا اتمام حجت كرده«و آنها را از مجازات ما بيم داد،ولى آنها اصرار بر مجادله و القاى شك داشتند» (وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ) .

آيه 37

(آيه 37)-آنها به القاء شبهات عقيدتى در ميان مردم قناعت نكردند بلكه در زشتكارى و وقاحت و بى شرمى كار را به جائى رسانيدند،كه وقتى فرشتگان مأمور عذاب به صورت جوانانى خوش منظر به عنوان ميهمان وارد خانۀ لوط شدند اين قوم بى شرم به سراغ آنها آمدند و چنانكه آيۀ مورد بحث مى گويد:«آنها از لوط خواستند ميهمانانش را در اختيارشان بگذارد»! (وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ) .

«لوط»به قدرى از اين مسأله ناراحت شد كه حد نداشت و مصرا از آنها خواهش كرد دست از اين رسوائى و آبروريزى بردارند،و حتى طبق آيۀ 71 سورۀ حجر به آنها وعده داد دختران خود را به ازدواج آنها(در صورت توبه از اين اعمال) درآورد،و اين نهايت مظلوميت اين پيامبر بزرگ را در ميان اين گروه بى شرم و بى ايمان و فاقد همه چيز نشان مى دهد.

ولى چيزى نگذشت كه اين گروه مهاجم نخستين مجازات خود را دريافت داشتند،چنانكه خداوند در دنبالۀ همين آيه مى فرمايد:«ولى چشمانشان را نابينا و محو كرديم(و گفتيم:)بچشيد عذاب و انذارهاى مرا» (فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ) .

آرى!اينجا بود كه دست قدرت خداوند از آستين عدالت بيرون آمد و به گفتۀ بعضى به جبرئيل فرمان داد كه گوشه اى از شهپرش را بر چشم آنان بكوبد،فورا همگى نابينا شدند،و حتى گفته مى شود كه جاى چشم آنها بكلى صاف و همانند صورتشان شد!

آيه 38

(آيه 38)-عاقبت عذاب نهایی فرا رسید،و با زلزله ای ویرانگر که با نخستین شعاع صبحگاهی آن سرزمین را تکان داد شهرهایشان زیر و رو شد، بدنها قطعه قطعه و متلاشی و زیر آوار ها فرو رفت ،باران شدیدی از سنگ بر آنها فرو ریخت،و آثار ویرانه های آنها را نیز محو کرد!چنانکه آیه مورد بحث به صورت

ص: 38

سر بسته و فشرده به اين معنى اشاره كرده،مى گويد:«سر انجام صبحگاهان و در اول روز عذابى پايدار و ثابت به سراغشان آمد» (وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ) .

آرى!در لحظاتى كوتاه همه چيز پايان گرفت و اثرى از آنها باقى نماند.

آيه 39

(آيه 39)-سپس در اين آيه مى افزايد،بار ديگر به آنها گفته شد:«پس بچشيد عذاب و انذارهاى مرا» (فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ) .تا ديگر در انذارهاى پيامبران شك و ترديد نكنيد.

آيه 40

(آيه 40)-و بالاخره در اين آيه براى چهارمين بار در اين سوره اين جملۀ پر معنى و بيدارگر را تكرار مى كند:«ما قرآن را براى يادآورى آسان ساختيم،آيا كسى هست كه(پند گيرد و)متذكر شود» (وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ) .

قوم لوط پند نگرفتند،نه از انذارها،و نه از عذاب مقدماتى و هشدار دهنده، آيا ديگران كه آلودۀ همان گناهانند از شنيدن اين آيات قرآن به خود مى آيند و پشيمان مى شوند و توبه مى كنند؟!

آيه 41

(آيه 41)-آيا شما از اقوام گذشته برتريد؟!پنجمين و آخرين قومى كه در اين سلسله آيات به آنان اشاره مى شود قوم فرعون است،ولى از آنجا كه سرگذشت اين قوم بطور مشروح در سوره هاى مختلف قرآن آمده در اينجا تنها اشارۀ كوتاه و فشرده اى به داستان عبرت انگيز آنها شده است.

مى فرمايد:«و(همچنين)انذارها و هشدارها(يكى پس از ديگرى)به سراغ آل فرعون آمد» (وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ) .

منظور از«آل فرعون»تنها خاندان و بستگان او نيست،بلكه پيروان او را بطور عموم شامل مى شود.

آيه 42

(آيه 42)-اين آيه از واكنش«آل فرعون»در برابر دو پيامبر بزرگ الهى (موسى و هارون)و انذارهاى آنها پرده برداشته،مى گويد:«آنها تمام آيات ما را تكذيب كردند» (كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها) .

آرى!اين مغروران خود خواه،و اين جباران خود كامه و بيدادگر،همۀ آيات الهى را بدون استثنا انكار كردند،همه را دروغ يا سحر يا حوادث اتفاقى شمردند!

ص: 39

انسان اگر حقيقت جو باشد ديدن يكى از اين معجزات با اخطار قبلى و سپس برطرف شدن بلا به وسيلۀ دعاى پيامبر خدا براى او كافى است،ولى هنگامى كه انسان بر سر دندۀ لجاجت قرار مى گيرد اگر تمام آسمان و زمين آيت خدا شود مؤثر نيست تنها عذاب الهى بايد فرا رسد و مغزهائى را كه پر از باد غرور است درهم بكوبد.

چنانكه در پايان آيه مى خوانيم:«و ما آنها را گرفتيم و مجازات كرديم، گرفتن شخصى(كه هرگز مغلوب نمى شود)قدرتمند و توانا» (فَأَخَذْناهُمْ أَخْذَ عَزِيزٍ مُقْتَدِرٍ) .

تعبيرى كه در ذيل اين داستان آمده،در سرگذشتهاى ديگر نظير ندارد اين به خاطر آن است كه فرعونيان بيش از همه به قدرت و عزت خود مى باليدند، و همه جا سخن از نيروى حكومت آنها بود،اما خداوند مى گويد:ما آنها را گرفتيم، گرفتن عزيز مقتدر تا معلوم شود،اين قدرت و عزت پوشالى در مقابل عزت و قدرت خدا هيچ و پوچ است،و عجب اين كه همان رود عظيم نيل كه سر چشمۀ تمام ثروت و قدرت و آبادى و تمدن آنها بود مأمور نابودى آنها شد،و عجيبتر اين كه قبل از آن موجودات كوچكى همچون ملخ،قورباغه،قمل(يك نوع حشره)بر آنها مسلط گشت و آنان را به ستوه آورد و بيچاره كرد.

آيه 43

(آيه 43)-بعد از بيان داستان اقوام پيشين و عذاب و كيفر امتهاى سركش و مجرم،در اين آيه مشركان مكّه را مخاطب ساخته مى گويد:«آيا كفار شما بهتر از آنانند يا براى شما امان نامه اى در كتب آسمانى نازل شده است» (أَ كُفّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولئِكُمْ أَمْ لَكُمْ بَراءَةٌ فِي الزُّبُرِ) .

ميان شما و قوم فرعون و قوم نوح و لوط و ثمود چه تفاوتى است؟اگر آنها به خاطر كفر و طغيان و ظلم و گناه گرفتار طوفانها و زلزله ها و صاعقه ها شدند چه دليلى دارد كه شما به چنين سرنوشتى مبتلا نشويد؟!

آيه 44

(آيه 44)-«یا می گویند:ما جماعتی متحد و نیرومند و پیروز هستیمن»و از مخالفانمان انتقام می گیریم(ام یقولون نحن جمیع منتصر)

ص: 40

آيه 45

(آيه 45)-سپس به عنوان يك پيشگوئى قاطع براى ردّ سخنان آنها، مى افزايد آنها بدانند:«به زودى جمعشان شكست مى خورد و پا به فرار مى گذارند» (سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ) .

اين پيشگوئى در ميدان بدر و ساير جنگهاى اسلامى جامۀ عمل به خود پوشيد،و سر انجام جمعيت قدرتمند كفار متلاشى شدند و فرار كردند.

آيه 46

(آيه 46)-در اين آيه مى افزايد:تنها شكست و ناكامى در دنيا بهرۀ آنها نيست«بلكه رستاخيز موعد آنهاست و مجازات قيامت هولناك تر و تلختر است» (بَلِ السّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السّاعَةُ أَدْهى وَ أَمَرُّ) .

و به اين ترتيب آنها بايد هم در انتظار شكست تلخى در اين دنيا باشند،و هم شكست تلختر و وحشت انگيزتر در آخرت.

آيه 47

(آيه 47)-اين آيه همچنان ادامۀ بحث آيات قبل پيرامون كيفيت حال مشركان و مجرمان در قيامت است،آيۀ قبل اين حقيقت را بيان كرد كه روز قيامت ميعاد آنهاست و آن روز مصيبت بار و تلخى است.

اين آيه به بيان علت اين امر پرداخته،مى گويد:«مجرمان در گمراهى و شعله هاى آتشند» (إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ) .

آيه 48

(آيه 48)-«در آن روز كه در آتش دوزخ به صورتشان كشيده مى شود (و به آنها گفته مى شود:)بچشيد آتش دوزخ را»دوزخى كه پيوسته آن را انكار مى كرديد و دروغ و افسانه مى پنداشتيد (يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ) .

در روايتى از امام صادق عليه السّلام نقل شده:در جهنّم«درّه اى است به نام سقر كه جايگاه متكبران است،و هر گاه نفس بكشد دوزخ را مى سوزاند»!

آيه 49

(آيه 49)-و از آنجا كه ممكن است خيال شود كه اين عذابها با آن معاصى هماهنگ نيست،در اين آيه مى افزايد:«ما هر چيز را به اندازه آفريديم» (إِنّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ) .

آرى!هم عذابهاى دردناك آنها در اين دنيا روى حساب است،و هم

ص: 41

مجازاتهاى شديد آنها در آخرت،نه تنها مجازاتها كه هر چيزى را خدا آفريده روى حساب و نظام حسابشده اى است.

آيه 50

(آيه 50)-سپس مى فرمايد:نه تنها اعمال ما از روى حكمت است،بلكه توأم با نهايت قدرت و قاطعيت نيز مى باشد،زيرا«فرمان ما يك امر بيش نيست (و چنان با سرعت انجام مى گيرد)همچون يك چشم بر هم زدن»! (وَ ما أَمْرُنا إِلاّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ) .

بنابر اين آن روز كه فرمان برپا شدن قيامت را صادر مى كنيم با يك چشم بر هم زدن همه چيز در مسير رستاخيز قرار مى گيرد،و حيات نوين در كالبدها دميده مى شود.

همچنين آن روز كه اراده كنيم مجرمان را به وسيلۀ صاعقه ها و صيحه هاى آسمانى يا زمين لرزه ها و طوفانها و تندبادها مجازات كنيم يك فرمان بيشتر لازم نيست.

توجه به اين نكته لازم است كه فرمان او همه جا يك كلمه است كه از يك چشم بر هم زدن نيز سريعتر مى باشد ولى محتواى فرمان متفاوت است كه با توجه به سنّت تدريجى بودن عالم ماده و خاصيت و طبيعت حركت،زمان به خود مى پذيرد.

آيه 51

(آيه 51)-اين آيه بار ديگر مجرمان و كفار را مخاطب ساخته و توجه آنها را به سرنوشت اقوام پيشين معطوف مى دارد،مى گويد:«ما كسانى را كه در گذشته شبيه شما بودند هلاك كرديم،آيا كسى هست كه(متذكر شود و)پند گيرد» (وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا أَشْياعَكُمْ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ) .

اين آيه بار ديگر اين حقيقت را تأكيد مى كند كه وقتى اعمال و رفتار و اعتقادات شما با آنها يكى است،دليلى ندارد كه شما سرنوشتى جز سرنوشت آنها داشته باشيد،بيدار شويد و پند گيريد.

آيه 52

(آيه 52)-سپس به این اصل اساسی اشاره می کند که با مرگ اقوام پیشین اعمال آنها نابود نشد،بلکه «هرکاری را انجام دادند در نامه های اعمالشان ثبت است»(و کل شی فعلوه فی الزبر).

ص: 42

همين گونه اعمال شما نيز ثبت و ضبط مى شود،و براى يوم الحساب محفوظ است.

آيه 53

(آيه 53)-سپس براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«و هر كار كوچك و بزرگى نوشته شده است» (وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ) .

بنابر اين حساب اعمال در آن روز يك حساب جامع و كامل است،چنانكه وقتى نامۀ اعمال مجرمان به دست آنها داده مى شود«فرياد بر مى آورند:كه اى واى بر ما!اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى نيست مگر آن را شماره كرده»!(كهف49/)

آيه 54

(آيه 54)-و از آنجا كه سنت قرآن مجيد بر اين است كه صالحان و طالحان و نيكان و بدان را در مقايسه با يكديگر معرفى مى كند،چرا كه در مقايسه تفاوتها چشمگيرتر و آشكارتر است در اينجا نيز بعد از ذكر سرنوشت كافران مجرم اشارۀ كوتاهى به سرنوشت مسرت بخش و روح پرور پرهيزكاران كرده،مى فرمايد:

«پرهيزكاران در باغها و نهرهاى بهشتى(و فضاى گسترده و فيض وسيع خداوند) جاى دارند» (إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ) .

آيه 55

(آيه 55)-اين آيه كه آخرين آيۀ سورۀ«قمر»است توضيح بيشترى براى جايگاه متقين داده،چنين مى گويد:«در جايگاه صدق نزد خداوند مالك مقتدر» قرار دارند (فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ) .

چه توصيف جالبى در اين آيه از جايگاه پرهيزكاران شده است!دو ويژگى دارد كه همۀ امتيازات در آن جمع است.

نخست اين كه آنجا جايگاه صدق است و هيچ گونه باطل و بيهودگى در آن راه ندارد،سراسر حق است و تمام وعده هاى خداوند در بارۀ بهشت در آنجا عينيت پيدا مى كند،و صدق آنها آشكار مى شود.

ديگر اين كه:در جوار و قرب خداست،همان چيزى كه از كلمۀ«عند»(نزد) استفاده مى شود كه اشاره به نهايت قرب و نزديكى معنوى است نه جسمانى،آن هم نسبت به خداوندى كه هم مالك است و هم قادر،هرگونه نعمت و موهبتى در

ص: 43

قبضۀ قدرت و در فرمان حكومت و مالكيت اوست،و به همين دليل در پذيرائى اين ميهمانان گرامى فروگذار نخواهد كرد،و تنها خودش مى داند چه مواهبى براى آنها آماده ساخته است.

در اين دو آيه كه سخن از مواهب و پاداشهاى بهشتيان است نخست از مواهب مادى آنها كه باغهاى وسيع و نهرهاى جارى است سخن مى گويد،سپس از پاداش بزرگ معنوى آنها كه حضور در پيشگاه قرب مليك مقتدر است،تا انسان را مرحله به مرحله آماده كند،و روح او را به پرواز درآورد.

آغاز و پايان سورۀ قمر:قابل توجه اين كه سورۀ قمر با وحشت و اضطراب و هشدار به نزديك شدن قيامت آغاز شده،و با آرامش مطلقى كه براى مؤمنان راستين در جايگاه صدق در نزد مليك مقتدر بيان فرموده پايان مى گيرد،و چنين است راه و رسم تربيت كه از اضطراب و وحشت شروع مى شود،و به آرامش كامل منتهى مى گردد،افكار پريشان را جمع مى كند،هوسهاى سركش را رام مى نمايد، خوف و اضطراب درونى از عوامل فنا و نابودى و ضلال را برطرف مى سازد و در جوار ابديت پروردگار و در پيشگاه رحمت و قرب او غرق آرامش و سكينه و اطمينان مى كند.

و به راستى توجه به اين كه خداوند مالك بى منازع و حاكم بى مانع در سرتاسر عالم هستى است،و توجه به اين كه او مقتدر است و قدرتش در همه چيز نافذ است به انسان آرامش بى نظيرى مى بخشد.

«پايان سورۀ قمر»

ص: 44

سورۀ الرّحمن[55]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 78 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره بطور كلى بيانگر نعمتهاى مختلف معنوى و مادى خداوند است كه بر بندگان خود ارزانى داشته،و آنها را غرق در آن ساخته است بطورى كه مى توان نام اين سوره را«سورۀ رحمت»يا«سورۀ نعمت»گذارد،و به همين دليل با نام مبارك«الرّحمن»كه رحمت واسعۀ الهى را بازگو مى كند آغاز شده، و با جلال و اكرام خداوند پايان گرفته است،و 31 بار جملۀ «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» كه به وسيلۀ آن از بندگانش اقرار بر نعمتهاى خود مى گيرد در آن ذكر شده.

مى توان محتواى اين سوره را به چند بخش تقسيم كرد:

بخش اول كه مقدمه و آغاز سوره است از نعمتهاى بزرگ خلقت،تعليم و تربيت،حساب و ميزان،وسائل رفاهى انسان،و غذاهاى روحى و جسمى او سخن مى گويد.

بخش دوم توضيحى است بر مسألۀ چگونگى آفرينش انس و جنّ.

بخش سوم بيانگر نشانه ها و آيات خداوند در زمين و آسمان است.

در بخش چهارم از نعمتهاى دنيوى فراتر رفته،سخن از نعمتهاى جهان ديگر است كه نعمتهاى بهشتى اعم از باغها،چشمه ها،ميوه ها،همسران زيبا و با وفا، و انواع لباسها،توضيح داده شده است.

و بالاخره در بخش پنجم اين سوره اشارۀ كوتاهى به سرنوشت مجرمان

ص: 45

و قسمتى از مجازاتهاى دردناك آنها آمده است.

تكرار آيۀ «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» آن هم در مقطعهاى كوتاه جاذبۀ خيره كننده اى به سوره داده،لذا جاى تعجب نيست كه در حديثى از پيغمبر گرامى صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است كه فرمود:لكلّ شىء عروس و عروس القرآن سورة الرّحمن جلّ ذكره؛براى هر چيز عروسى است،و عروس قرآن سورۀ الرّحمن است».

فضيلت تلاوت سوره:

از آنجا كه اين سوره حس شكرگزارى را در انسانها به عاليترين وجهى برمى انگيزد،فضيلتهاى فراوانى براى تلاوت آن در روايات آمده است،البته تلاوتى كه در اعماق روح انسان نفوذ كند و مبدأ حركت گردد نه مجرد لقلقۀ زبان.

از جمله در حديثى از رسول خدا مى خوانيم:«هر كس سورۀ الرّحمن را بخواند خداوند به ناتوانى او(در اداى شكر نعمتها)رحم مى كند،و حق شكر نعمتهايى را كه با او ارزانى داشته خودش ادا مى كند».

و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام آمده است:«هر كس سورۀ الرّحمن را بخواند و هنگامى كه به آيۀ «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» مى رسد بگويد:«لا بشىء من آلائك ربّ اكذّب؛خداوندا!هيچ يك از نعمتهاى تو را انكار نمى كنم»اگر اين تلاوت در شب باشد و در همان شب بميرد شهيد خواهد بود،و اگر در روز باشد و در همان روز بميرد نيز شهيد خواهد بود»! بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-سر آغاز نعمتهاى الهى:از آنجا كه اين سوره بيانگر انواع نعمتها و مواهب بزرگ الهى است با نام مقدس«رحمن»كه رمزى از رحمت واسعۀ اوست آغاز مى شود،چرا كه اگر صفت«رحمانيت»او نبود اين چنين خوان نعمت را براى دوست و دشمن نمى گستراند.

لذا مى فرمايد:«خداوند رحمان» (الرَّحْمنُ) .

آيه 2

(آيه 2)-«قرآن را تعلیم فرمود»(علم القرآن)

ص: 46

و به اين ترتيب نخستين و مهمترين نعمت را همان«تعليم قرآن»بيان مى كند.

و جالب اين كه نعمت«تعليم قرآن»را حتى قبل از مسألۀ«خلقت انسان» و«تعليم بيان»ذكر كرده،در حالى كه از نظر ترتيب طبيعى بايد نخست اشاره به مسألۀ آفرينش انسان،و بعد نعمت تعليم بيان،و سپس نعمت تعليم قرآن شود،اما عظمت قرآن ايجاب كرده كه بر خلاف اين ترتيب طبيعى نخست از آن سخن گويد.

اين آيه در ضمن پاسخى است به مشركان عرب كه وقتى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نام «رحمن»را بيان كرد و آنها را دعوت به سجده براى خداوند رحمن نمود آنها به عنوان بهانه جوئى گفتند: «وَ مَا الرَّحْمنُ؛ رحمن چيست»؟(فرقان60/).

قرآن مى گويد خداوند رحمن كسى است كه قرآن را تعليم فرموده،انسان را آفريده،و تعليم بيان به او كرده است.

به هر حال نام«رحمن»بعد از نام«اللّه»گسترده ترين مفهوم را در ميان نامهاى پروردگار دارد،زيرا مى دانيم خداوند داراى دو رحمت است:«رحمت عام» و«رحمت خاص»نام«رحمن»اشاره به«رحمت عام»اوست كه همگان را شامل مى شود،و نام«رحيم»اشاره به«رحمت خاص»اوست كه مخصوص اهل ايمان و طاعت است،و شايد به همين دليل نام«رحمن»بر غير خدا هرگز اطلاق نمى شود -مگر اين كه با كلمۀ«عبد»همراه باشد-ولى وصف«رحيم»به ديگران نيز گفته مى شود،چرا كه هيچ كس داراى رحمت عام جز او نيست،اما رحمت خاص هر چند به صورت ضعيف در ميان انسانها و موجودات ديگر نيز وجود دارد.

در اين كه خداوند قرآن را به چه كسى تعليم كرده؟از آنجا كه اين سوره بيانگر رحمتهاى الهى به جن و انس است و لذا 31 بار بعد از ذكر بخشهايى از اين نعمتها از آنها سؤال مى كند«كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»مناسب است كه بگوئيم خدا اين قرآن را به وسيلۀ پيامبر بزرگش محمد صلّى اللّه عليه و آله به جن و انس تعليم فرمود.

آيه 3

(آيه 3)-بعد از ذکر نعمت بی مثال قرآن به مهمترین نعمت در سلسله بعد پرداخته،می فرماید:«انسان را آفرید»(خلق الانسان).

ص: 47

مسلما منظور از«انسان»در اينجا نوع انسان است نه حضرت«آدم» و گستردگى نعمت«بيان»كه بعد از آن مى آيد نيز شاهدى بر عموميت معنى انسان است.

ذكر نام انسان بعد از قرآن نيز قابل دقت است،چرا كه قرآن مجموعۀ اسرار هستى به صورت تدوين است،و انسان خلاصۀ اين اسرار به صورت تكوين است، و هر كدام نسخه اى از اين عالم بزرگ و پهناور!

آيه 4

(آيه 4)-اين آيه به يكى از مهمترين نعمتها بعد از نعمت آفرينش انسان، اشاره كرده،مى افزايد:«به او بيان را آموخت» (عَلَّمَهُ الْبَيانَ) .

«بيان»از نظر مفهوم لغت معنى گسترده اى دارد،و به هر چيزى گفته مى شود كه مبين و آشكار كنندۀ چيزى باشد،بنابر اين نه فقط نطق و سخن را شامل مى شود كه حتى كتابت و خط و انواع استدلالات عقلى و منطقى كه مبين مسائل مختلف و پيچيده است همه در مفهوم بيان جمع است،هر چند شاخص اين مجموعه همان «سخن گفتن»است.

اگر نقش«بيان»را در تكامل و پيشرفت زندگى انسانها،و پيدايش و ترقى تمدنها در نظر بگيريم يقين خواهيم كرد كه اگر اين نعمت بزرگ نبود انسان هرگز نمى توانست تجربيات و علوم خود را به سادگى از نسلى به نسل ديگر منتقل سازد، و باعث پيشرفت علم و دانش و تمدن و دين و اخلاق گردد،و اگر يك روز اين نعمت بزرگ از انسانها گرفته شود جامعۀ انسانى بسرعت راه قهقرا را پيش خواهد گرفت،و هر گاه بيان را به معنى وسيع آن كه شامل خط و كتابت و حتى انواع هنرها مى شود تفسير كنيم نقش فوق العاده مهم آن در زندگى انسانها روشنتر مى گردد.

آيه 5

(آيه 5)-سپس به سراغ چهارمين نعمت بزرگ از مواهب خداوند رحمن رفته،مى گويد:«خورشيد و ماه با حساب منظمى مى گردند» (الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ) .

اصل وجود خورشيد از بزرگترين نعمتها براى انسان است،چرا كه بدون نور و حرارت حاصل از آن زندگى در منظومۀ شمسى غير ممكن است،نمو و رشد

ص: 48

گياهان و تمام مواد غذائى،بارش بارانها،وزش بادها،همه به بركت اين موهبت الهى است.

ماه نيز به سهم خودش نقش مهمى را در حيات انسان ايفا مى كند،علاوه بر اين كه چراغ شبهاى تاريك اوست،جاذبۀ آن كه سر چشمۀ جزر و مد در اقيانوسهاست عاملى است براى بقاء حيات در درياها و مشروب ساختن بسيارى از سواحل كه رودخانه ها در مجاورت آن به دريا مى ريزند.

و افزون بر همۀ اينها نظام ثابت حركت ماه به دور زمين و حركت زمين به دور خورشيد كه سبب پيدايش منظم شب و روز سال و ماه و فصول مختلف است، سبب نظم زندگى انسانها و برنامه ريزى براى امور تجارى و صنعتى و كشاورزى است كه اگر اين سير منظم نبود زندگى بشر هرگز نظام نمى يافت.

نه تنها حركت اين كرات آسمانى نظام بسيار دقيقى دارد،بلكه مقدار جرم و جاذبۀ آنها و فاصله اى كه از زمين،و از يكديگر دارند همه روى حساب و«حسبان»است،و بطور قطع هر كدام از اين امور به هم بخورد اختلالات عظيمى در منظومۀ شمسى و به دنبال آن در نظام زندگى بشر رخ مى دهد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه خورشيد هر چند در وسط منظومۀ شمسى ظاهرا بدون حركت ثابت مانده است،ولى نبايد فراموش كرد كه آن هم به اتفاق تمام سيارات و اقمارش در دل كهكشانى كه به آن تعلق دارد به سوى نقطۀ معينى (ستارۀ معروف وگا)در حركت است و اين حركت نيز نظم و سرعت معينى دارد.

آيه 6

(آيه 6)-در پنجمين موهبت بزرگ از آسمان به زمين نظر مى افكند، و مى فرمايد:«و گياه و درخت براى او سجده مى كنند» (وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ) .

«نجم»گاه به معنى ستاره مى آيد،و گاه به معنى گياهان بدون ساقه و در اينجا به قرينۀ«شجر»(درخت)منظور معنى دوم يعنى؛گياهان بدون ساقه است.

مى دانيم تمام مواد غذائى انسانها در اصل از گياهان گرفته مى شود،با اين تفاوت كه قسمتى را انسان مستقيما مصرف مى كند،و قسمت ديگرى صرف تغذيۀ حيواناتى مى شود كه جزء مواد غذائى انسانهاست،اين معنى حتى در مورد

ص: 49

حيوانات دريائى نيز صادق است،زيرا آنها نيز از گياهان بسيار كوچكى تغذيه مى كنند كه ميليونها ميليون از آن در هر گوشه و كنار دريا در پرتو نور آفتاب مى رويد و در لابلاى امواج در حركت است.

به اين ترتيب«نجم»انواع گياهان كوچك و خزنده مانند بوتۀ كدو،خيار و امثال آنها و«شجر»انواع گياهان ساقه دار مانند غلات و درختان ميوه و غير آن را شامل مى شود.

و تعبير«يسجدان»(اين دو سجده مى كنند)اشاره به تسليم بى قيد و شرط آنها در برابر قوانين آفرينش،و در مسير منافع انسانهاست.

در ضمن اشاره به اسرار توحيدى آنها نيز هست،چرا كه در هر برگ و هر دانه گياهى آيات عجيبى از عظمت و علم پروردگار وجود دارد.

آيه 7

(آيه 7)-آسمان را برافراشت و براى هر چيز ميزانى قرار داد! اين آيه به ششمين نعمت كه نعمت آفرينش آسمان است اشاره كرده، مى فرمايد:«و(خداوند)آسمان را برافراشت» (وَ السَّماءَ رَفَعَها) .

«آسمان»در اين آيه خواه به معنى«جهت بالا»باشد يا«كواكب آسمانى»و يا «جو زمين»هر كدام باشد موهبتى است بزرگ و نعمتى است بى نظير،چرا كه بدون آن زندگى كردن براى انسان محال است و يا ناقص.

آرى!نور و روشنائى كه مايۀ گرما و هدايت و حيات و حركت است از سوى آسمان مى آيد،باران از طريق آسمان مى بارد،و نزول وحى نيز از آسمان است.

سپس به سراغ نعمت هفتم رفته،مى فرمايد:«و(خداوند)ميزان و قانون(در آن)گذاشت» (وَ وَضَعَ الْمِيزانَ) .

«ميزان»به معنى هر گونه وسيلۀ سنجش است،سنجش حق از باطل، سنجش عدالت از ظلم و ستم،و سنجش ارزشها و سنجش حقوق انسانها در مراحل و مسيرهاى مختلف اجتماعى.

«ميزان»هر قانون تكوينى و دستور تشريعى را شامل مى شود،چرا كه همه وسيلۀ سنجشند.

ص: 50

آيه 8

(آيه 8)-در اين آيه نتيجه گيرى جالبى از اين موضوع كرده،مى افزايد هدف از قرار دادن ميزان در عالم هستى اين است:«تا در ميزان طغيان نكنيد»و از مسير عدالت منحرف نشويد (أَلاّ تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ) .

چه تعبير جالبى كه از كل عالم هستى به انسان منتقل مى شود،و قوانين حاكم بر آن عالم كبير را با قوانين حاكم بر زندگى انسان و عالم صغير هماهنگ مى شمرد، و اين است حقيقت توحيد كه اصول حاكم همه جا يكى است.

آيه 9

(آيه 9)-بار ديگر روى مسألۀ عدالت و وزن تكيه كرده،مى گويد:«و وزن را بر اساس عدالت برپا داريد و ميزان را كم نكنيد» (وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمِيزانَ) .

اين آيه روى مسألۀ وزن به معنى خاص آن تكيه كرده،و دستور مى دهد كه در سنجش و وزن اشيا به هنگام معامله چيزى كم و كسر نگذارند.

اهميت ميزان به هر معنى در زندگى و حيات انسان چنان است كه هر گاه همين مصداق محدود و كوچكش يعنى«ترازو»را يك روز از زندگى حذف كنيم براى مبادلۀ اشياء گرفتار چه دردسرها و هرج و مرج ها،دعوا و نزاعها خواهيم شد.

از آنچه گفتيم روشن مى شود اين كه در بعضى از روايات«ميزان»به وجود «امام»عليه السّلام تفسير شده به خاطر آن است كه وجود مبارك امام معصوم وسيله اى است براى سنجش حق از باطل و معيارى است براى تشخيص حقايق،و عامل مؤثرى است براى هدايت.

همچنين تفسير ميزان به«قرآن مجيد»نيز ناظر به همين معنى است.

آيه 10

(آيه 10)-سپس از آسمان به زمين مى آيد و با اشاره به هشتمين نعمت، مى فرمايد:«زمين را براى خلايق آفريد» (وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ) .

قرائن موجود و خطابهاى سوره كه متوجه انس و جن است نشان مى دهد كه منظور از«انام»در اينجا همان انس و جن است.

آيه 11

(آيه 11)-در این آیه به سراغ نهمین و دهمین تعمت که بخشی از مواد غذائی انسان را تشکیل می دهد رفته ،می گوید:«در آن(زمین)میوه ها و نخلهای

ص: 51

پرشكوفه است» (فِيها فاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَكْمامِ) .

آيه 12

(آيه 12)-و سر انجام از يازدهمين و دوازدهمين مواهبش بدين گونه سخن مى گويد:«و دانه هائى كه همراه با ساقه و برگى است كه بصورت كاه در مى آيد و(همچنين)گياهان خوشبو» (وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحانُ) .

دانه هاى غذائى خوراك انسان،و برگهاى تر و خشكش خوراك حيواناتى است كه در خدمت انسان،و از شير و گوشت و پوست و پشم آنها بهره مى گيرد،و به اين ترتيب چيزى از آن بى فايده و دور ريختنى نيست.

و از سوى ديگر گياهان خوشبو و گلها را نيز در زمين آفريده كه مشام جسم و جان را معطر مى كند،و روح را آرامش و نشاط مى بخشد،و به اين وسيله نعمتهايش را بر انسان تمام كرده است.

آيه 13

(آيه 13)-پس از ذكر نعمتهاى گوناگون مادى و معنوى در اين آيه جن و انس را مخاطب ساخته،مى گويد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

نعمتهائى كه هر يك نشانۀ روشنى از قدرت و لطف و مهر پروردگار است، چگونه ممكن است اينها را تكذيب كرد؟! اين استفهام،استفهام تقريرى است كه در مقام اقرار گرفتن مى آورند،و لذا در روايتى كه در آغاز سوره خوانديم به ما دستور داده شده است كه بعد از ذكر اين جمله عرضه داريم:«لا بشىء من آلائك ربّ اكذّب؛پروردگارا!ما هيچ يك از نعمتهاى تو را تكذيب نمى كنيم».

آيه 14

(آيه 14)-آفرينش انسان از خاكى همچون سفال!خداوند بعد از ذكر نعمتهاى گذشته از جمله آفرينش انسان به صورت سر بسته،در اينجا نخست به شرحى پيرامون آفرينش انس و جن مى پردازد شرحى كه هم نشانۀ قدرت عظيم اوست و هم درسهاى عبرتى براى همگان در بر دارد.

مى فرمايد:«انسان را از گل خشكيده اى همچون سفال آفريد» (خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخّارِ) .

ص: 52

از آيات مختلف قرآن و تعبيرات گوناگونى كه در بارۀ مبدأ آفرينش انسان آمده به خوبى استفاده مى شود كه انسان در آغاز خاك بوده(حج5/)سپس با آب آميخته شده،و به صورت گل درآمده(انعام2/)و بعد به صورت«گل بدبو»(لجن)درآمد (حجر28/)سپس حالت«چسبندگى»پيدا كرد(صافات11/)و بعدا به صورت «خشكيده»درآمد،و حالت«صلصال كالفخّار»به خود گرفت-آيۀ مورد بحث.

اين مراحل از نظر بعد زمانى چه اندازه طول كشيد؟و انسان در هر مرحله اى چقدر توقف كرد؟و اين حالتهاى انتقالى تحت چه عواملى به وجود آمد؟اينها مسائلى است كه از علم و دانش ما مخفى است،و تنها خدا مى داند و بس.

آيه 15

(آيه 15)-سپس به آفرينش«جنّ»پرداخته،مى گويد:«و جنّ را از شعله هاى مختلط و متحرك آتش آفريد» (وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ) .

باز در اينجا دقيقا براى ما روشن نيست كه آفرينش«جن»از اين آتشهاى رنگارنگ چگونه بوده است؟همان گونه كه خصوصيات ديگر آن نيز از طريق وحى صادق يعنى قرآن مجيد و وحى آسمانى براى ما ثابت شده است،محدود بودن معلومات ما در برابر مجهولات هرگز به ما اجازه نمى دهد كه اين حقايق را انكار كنيم يا ناديده بگيريم،بعد از آن كه از طريق وحى اثبات گردد،هر چند علم به آن راهى نيابد (1).

آيه 16

(آيه 16)-باز به دنبال نعمتهائى كه در آغاز آفرينش انسان بوده اين جمله را تكرار مى كند:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد» (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 17

(آيه 17)-در اين آيه به بيان يكى ديگر از نعمتهاى الهى پرداخته، مى گويد:«او پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب است» (رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ) .

درست است كه خورشيد در هر روزى از ايام سال از نقطه اى طلوع و در

ص: 53


1- به خواست خدا شرح بيشتر در بارۀ آفرينش«جن»و خصوصيات اين مخلوق در تفسير سورۀ جن خواهد آمد.

نقطه اى غروب مى كند،و به اين ترتيب به تعداد روزهاى سال مشرق و مغرب دارد، ولى با توجه به حد اكثر«ميل شمالى»آفتاب،و«ميل جنوبى»آن،در حقيقت دو مشرق و دو مغرب دارد،و بقيه در ميان اين دو مى باشد.

اين نظام كه مبدأ پيدايش فصول چهارگانه سال با بركات فراوانى است در حقيقت تأكيد و تكميلى است براى آنچه در آيات قبل آمده،آنجا كه سخن از حساب سير خورشيد و ماه در ميان است،و همچنين سخن از وجود ميزان در آفرينش آسمانها،و در مجموع هم بيانگر نظام دقيق آفرينش و حركت زمين و ماه و خورشيد مى باشد،و هم اشاره اى است به نعمتها و بركاتى كه از اين رهگذر عايد انسان مى شود.

آيه 18

(آيه 18)-به هر حال بعد از ذكر اين نعمت باز جن و انس را مخاطب ساخته،مى گويد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 19

(آيه 19)-درياها با ذخائر گرانبهايشان!در ادامۀ شرح نعمتهاى پروردگار سخن از درياها به ميان مى آورد،اما نه همۀ درياها بلكه كيفيت خاصى در پاره اى از درياها كه هم پديده اى است عجيب و نشانه اى است از قدرت بى پايان حق،و هم وسيله اى است براى پديد آمدن بعضى از متاعهاى مورد استفادۀ انسانها.

مى فرمايد:«دو درياى مختلف(شور و شيرين،گرم و سرد)را در كنار هم قرار داد در حالى كه با هم تماس دارند» (مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ) .

آيه 20

(آيه 20)-در ميان آن دو،برزخى است كه يكى بر ديگرى غلبه نمى كند» و به هم نمى آميزند (بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ) .

منظور از اين دو دريا به گواهى آيۀ 53 سورۀ فرقان دو درياى آب«شيرين» و«شور»است،آنجا كه مى فرمايد:«او كسى است كه دو دريا را در كنار هم قرار داد يكى گوارا و شيرين است و ديگرى شور و تلخ،و در ميان آنها برزخى قرار داد تا با هم مخلوط نشوند».

رودخانه هاى عظيم آب شيرين هنگامى كه به درياها و اقيانوسها مى ريزند

ص: 54

معمولا دريائى از آب شيرين در كنار ساحل تشكيل مى دهند آب شور را به عقب مى رانند و عجب اين كه تا مدت زيادى اين دو آب شيرين و شور به خاطر تفاوت درجه غلظت به هم آميخته نمى شوند و هزاران كيلومتر راه را به همان صورت مى پيمايند.

آيه 21

(آيه 21)-بار ديگر بندگان را مخاطب ساخته و در برابر اين نعمتها از آنها سؤال كرده،مى فرمايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 22

(آيه 22)-سپس در ادامۀ همين سخن مى افزايد:«از آن دو(دريا)لؤلؤ و مرجان خارج مى شود»! (يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ) .

آيه 23

(آيه 23)-«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

«لؤلؤ»مرواريد دانۀ شفاف و قيمتى است كه در درون صدف در اعماق درياها پرورش مى يابد،و هر قدر درشت تر باشد گرانبهاتر است.

و«مرجان»موجود زنده اى است شبيه شاخۀ كوچك درخت كه در اعماق درياها مى رويد،و تا مدتها دانشمندان آن را نوعى«گياه»مى پنداشتند،ولى بعدا روشن شد كه نوعى حيوان است.

بهترين نوع مرجان زينتى«مرجان سرخ رنگ»است و هر قدر سرختر باشد قيمتى تر است.

آيه 24

(آيه 24)-باز در ادامۀ همين بخش از نعمتها به مسألۀ كشتيها كه در حقيقت بزرگترين و مهمترين وسيلۀ حمل و نقل بشر در گذشته و حال بوده است اشاره كرده،مى فرمايد:«و براى اوست كشتيهاى ساخته شده كه در دريا به حركت در مى آيند و همچون كوهى هستند»! (وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ) .

جالب اين كه در عين تعبير به«منشئات»كه حكايت از مصنوع بودن كشتى به وسيلۀ انسان مى كند مى فرمايد«و له»(از براى خداست)اشاره به اين كه مخترعان و سازندگان كشتى از خواص خداداد كه در مصالح مختلفى كه در كشتيها

ص: 55

به كار مى رود استفاده مى كنند همچنين از خاصيت سيّال بودن آب درياها،و نيروى وزش بادها بهره مى گيرند،و خداست كه در آن مواد،و در دريا و باد اين خواص و آثار را آفريده.

آيه 25

(آيه 25)-و بار ديگر اين سؤال پر معنى را تكرار كرده،مى فرمايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 26

(آيه 26)-ما همه فانى و بقا بس تو را است!باز در ادامۀ شرح نعمتهاى الهى در اينجا مى افزايد:«همۀ كسانى كه روى آن[-زمين]هستند فانى مى شوند» (كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ) .

اما چگونه«مسألۀ فنا»مى تواند در زمرۀ نعمتهاى الهى قرار گيرد؟ممكن است از اين نظر باشد كه اين فنا به معنى فناى مطلق نيست،بلكه دريچه اى است به عالم بقا و دالان و گذرگاهى است كه شرط وصول به سراى جاويدان عبور از آن است.

و يا از اين نظر كه ذكر نعمتهاى فراوان گذشته ممكن است مايۀ غفلت و غرق شدن گروهى در زندگى دنيا و انواع خوردنيها و نوشيدنيها و لؤلؤ و مرجان و مركبهاى را هوارش گردد،لذا يادآورى مى كند كه اين دنيا جاى بقا نيست،و اين تذكر خود نعمتى است بزرگ.

آيه 27

(آيه 27)-در اين آيه مى افزايد«تنها ذات ذو الجلال و گرامى پروردگارت باقى مى ماند» (وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ) .

«وجه»از نظر لغت به معنى صورت است كه به هنگام مقابله با كسى با آن مواجه و رو برو مى شويم،ولى هنگامى كه در مورد خداوند به كار مى رود منظور ذات پاك او است.

اما «ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ» كه توصيفى است براى«وجه»اشاره به صفات جمال و جلال خداست،زيرا ذو الجلال از صفاتى خبر مى دهد كه خداوند«اجل»و برتر از آن است(صفات سلبيه)و«اكرام»به صفاتى اشاره مى كند كه حسن و ارزش چيزى را ظاهر مى سازد و آن«صفات ثبوتيۀ»خداوند مانند علم و قدرت و حيات اوست.

ص: 56

بنابر اين معنى آيه روى هم رفته چنين مى شود تنها ذات پاك خداوندى كه متصف به صفات ثبوتيه و منزه از صفات سلبيه است در اين عالم باقى و برقرار مى ماند.

آيه 28

(آيه 28)-بار ديگر خلايق را مخاطب ساخته،مى فرمايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 29

(آيه 29)-محتواى اين آيه در واقع نتيجه اى است از آيات قبل،زيرا مى فرمايد:«تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند همواره(نيازهاى خود را)از او تقاضا مى كنند» (يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

چرا چنين نباشد؟در حالى كه همه فانيند و او باقى و اگر لحظه اى نظر لطفش را از كائنات برگيرد«فرو ريزند قالبها»! با اين حال مگر كسى جز او هست كه اهل آسمانها و زمين از وى تقاضا كنند؟! سپس مى افزايد:«و او(خداوند)هر روز در شأن و كارى است» (كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ) .

آرى!خلقت او دائم و مستمر است،و پاسخگوئى او به نيازهاى سائلان و نيازمندان نيز چنين است،و هر روز و هر زمان طرح تازه اى ابداع مى كند.

يك روز اقوامى را قدرت مى دهد،روز ديگرى آنها را بر خاك سياه مى نشاند، يك روز سلامت و جوانى مى بخشد،روز ديگر ضعف و ناتوانى مى دهد،يك روز غم و اندوه را از دل مى زدايد،روز ديگر مايۀ اندوهى مى آفريند،خلاصه هر روز طبق حكمت و نظام احسن،پديدۀ تازه و آفرينش و حادثۀ جديدى دارد.

توجه به اين حقيقت،از يكسو نياز مستمر ما را به ذات پاك او روشن مى كند، و از سوى ديگر پرده هاى يأس و نوميدى را از دل كنار مى زند.

و از سوى سوم غرور و غفلت را درهم مى شكند.

آيه 30

(آيه 30)-و باز به دنبال این نعمت مستمر و پاسخگوئي به نیازهای همه مخلوقات و اهل آسمانها و زمین تکرار می کند که «پس کدامین نعمتهای پروردگارتان را انکار می کنید»؟!(فَبِاَّی آلا رَبّکُما تُکَذّبانِ).

ص: 57

آيه 31

(آيه 31)-نعمتهائى كه تاكنون در آيات اين سوره مطرح شده مربوط به اين جهان بوده است،ولى در اينجا از محاسبۀ قيامت و بعضى ديگر از خصوصيات معاد سخن مى گويد كه در عين تهديد بودن براى مجرمان وسيلۀ تربيت و آگاهى و بيدارى و هم وسيلۀ تشويق و دلگرمى مؤمنان است،و به همين جهت نعمت محسوب مى شود،لذا بعد از ذكر هر كدام همان سؤال را كه در بارۀ نعمتهاست تكرار مى كند.

نخست مى فرمايد:«به زودى به حساب شما مى پردازيم اى دو گروه انس و جن»! (سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ) .

آرى!در آن روز خداوند عالم قادر دقيقا همۀ اعمال و گفتار و نيات انس و جن را مورد بررسى و حساب دقيق قرار داده،و كيفر و پاداش مناسب را براى آنها تعيين مى كند.

آيه 32

(آيه 32)-بعد از ذكر اين معنى باز اين سؤال را تكرار مى فرمايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد» (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 33

(آيه 33)-در تعقيب آيۀ قبل كه از مسألۀ حساب دقيق الهى سخن مى گفت باز جن و انس را مخاطب ساخته،مى گويد:«اى گروه جن و انس!(هر گاه به راستى مى خواهيد از مجازات و كيفر الهى بر كنار مانيد)اگر مى توانيد از مرزهاى آسمانها و زمين بگذريد(و از حيطۀ قدرت او خارج شويد)پس بگذريد ولى هرگز نمى توانيد مگر با نيروئى»الهى و فوق العاده اما چنين نيروئى در اختيار شما نيست (يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلاّ بِسُلْطانٍ) .

به اين ترتيب شما هرگز ياراى فرار از دادگاه عدل خدا و پيامدهاى آن را نداريد،هر جا برويد ملك خداست،و هر كجا باشيد محل حكومت اوست،آرى اين موجود ضعيف و ناتوان كجا مى تواند از عرصۀ قدرت خداوند بگريزد همان گونه كه امير مؤمنان على عليه السّلام در دعاى روح پرور كميل عرضه مى دارد:

«و لا يمكن الفرار من حكومتك؛پروردگارا!فرار از حكومت تو ممكن نيست»!

ص: 58

البته به نظر مى رسد كه اين آيه مربوط به فرار از چنگال عدالت الهى در قيامت باشد،و مؤيد آن بعضى از اخبار است كه در منابع اسلامى در اين زمينه نقل شده از جمله در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«روز قيامت خداوند بندگان را در محل واحدى جمع مى كند و به فرشتگان آسمان پائين وحى مى فرستد فرود آييد، آنها-كه دو برابر جمعيت روى زمين از جن و انس هستند-فرود مى آيند،سپس اهل آسمان دوم كه آنها نيز دو برابر همه مى باشند فرود مى آيند،و به همين ترتيب فرشتگان هفت آسمان فرود مى آيند و همچون هفت حجاب گرداگرد انس و جن را احاطه مى كنند،اينجاست كه منادى صدا مى زند:اى جمعيت جن و انس اگر مى توانيد از اقطار آسمانها و زمين بگذريد،اما هرگز نمى توانيد جز با قدرت الهى و در اينجا مى بينند اطراف آنها را هفت گروه عظيم از فرشتگان فرا گرفته اند- و راهى براى فرار از چنگال عدالت نيست.»

آيه 34

(آيه 34)-باز در اينجا دو گروه را مخاطب ساخته،مى گويد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

درست است كه تهديد فوق به ظاهر در مسير مجازات و كيفر است،ولى از آنجا كه ذكر آن هشدارى است به همۀ انسانها،و عاملى است براى اصطلاح و تربيت، طبعا لطف و نعمتى محسوب مى شود،و اصولا وجود حساب در هر دستگاه نعمت بزرگى است چرا كه به خاطر آن سرهاى همه به حساب خواهد آمد!

آيه 35

(آيه 35)-اين آيه براى تأكيد آنچه در آيۀ قبل دائر بر عدم قدرت انس و جن بر فرار از چنگال عدالت آمده،مى افزايد:«شعله هائى از آتش بى دود،و دودهائى متراكم بر شما فرستاده مى شود(و آن چنان شما را از هر سو احاطه مى كنند كه راهى براى فرار نيست)و نمى توانيد از كسى يارى بطلبيد» (يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ) .

از يكسو فرشتگان شما را احاطه كرده اند و از سوى ديگر شعله هاى گرم و سوزان آتش و دودهاى تيره و تار و خفقان آور اطراف محشر را فرا مى گيرد و راهى براى گريز نيست.

ص: 59

آيه 36

(آيه 36)-باز مى فرمايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

تعبير به نعمت در اينجا نيز به خاطر همان لطفى است كه در آيۀ قبل به آن اشاره شد.

آيه 37

(آيه 37)-در تعقيب آيات گذشته كه بعضى از حوادث رستاخيز را بازگو مى كرد،در اينجا همچنان ادامۀ همان بحث و ذكر خصوصيات ديگرى از صحنۀ قيامت،و چگونگى حساب،و مجازات،و كيفر است.

نخست مى فرمايد:«در آن هنگام كه آسمان شكافته شود،و همچون روغن مذاب گلگون گردد»حوادث هولناكى رخ مى دهد كه تاب تحمل آن را نخواهيد داشت (فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ) .

از مجموع آيات«قيامت»به خوبى استفاده مى شود كه در آن روز نظام كنونى جهان بكلى در هم مى ريزد،و حوادث بسيار هولناكى در سرتاسر عالم رخ مى دهد، كواكب و سيارات و زمين و آسمان دگرگون مى شوند،و مسائلى كه تصور آن امروز براى ما مشكل است واقع مى گردد،از جمله چيزى است كه در آيۀ فوق آمده كه كرات آسمانى از هم مى شكافد و به رنگ سرخ و به صورت مذاب همچون روغن در مى آيد.

آيه 38

(آيه 38)-و از آنجا كه اعلام وقوع اين حوادث هولناك در صحنۀ قيامت، و يا قبل از آن هشدارى است به همۀ مجرمان و مؤمنان،و لطفى است از الطاف الهى،بعد از آن،همان جملۀ سابق را تكرار فرموده،مى گويد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 39

(آيه 39)-در اين آيه از حوادث تكوينى قيامت،به وضع انسان گنهكار در آن روز،پرداخته،مى افزايد:«در آن روز هيچ كس از انس و جن از گناهش سؤال نمى شود» (فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ) .

چرا سؤال نمى كنند؟براى اين كه همه چيز روشن است،و در چهرۀ انسانها همه چيز خوانده مى شود.

ص: 60

قيامت يك روز بسيار طولانى است،و انسان از مواقف و گذرگاههاى متعددى بايد بگذرد و در هر صحنه و موقفى بايد مدتى بايستد،در بعضى از اين مواقف مطلقا سؤالى نمى شود.

و در بعضى از مواقف مهر بر دهان انسان گذارده مى شود و اعضاى بدن به شهادت بر مى خيزند.و در بعضى،از انسانها دقيقا پرسش مى شود.

خلاصه هر صحنه اى شرايطى دارد.

آيه 40

(آيه 40)-و باز در تعقيب آن همگان را مخاطب ساخته،مى گويد«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 41

(آيه 41)-آرى در آن روز سؤال نمى شود،بلكه«مجرمان از چهره هايشان شناخته مى شوند» (يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ) .

گروهى داراى چهره هاى بشاش نورانى و درخشانند كه بيانگر ايمان و عمل صالح آنهاست،و گروهى ديگر صورتهائى سياه و تاريك و زشت و عبوس دارند كه نشانۀ كفر و گناه آنهاست،چنانكه در آيات 39 تا 41 سورۀ عبس مى خوانيم:«در آن روز چهره هائى درخشان و نورانيند،و چهره هائى تاريك،كه سياهى مخصوصى آن را پوشانيده».

سپس مى افزايد:«و آنگاه آنها را از موهاى پيش سر،و پاهايشان مى گيرند» و به دوزخ مى افكنند! (فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصِي وَ الْأَقْدامِ) .

گرفتن مجرمان با موى پيش سر،و پاها،ممكن است به معنى حقيقى آن باشد كه مأموران عذاب اين دو را مى گيرند و آنها را از زمين برداشته،با نهايت ذلت به دوزخ مى افكنند،و يا كنايه از نهايت ضعف و ناتوانى آنها در چنگال مأموران عذاب الهى است،كه اين گروه را با خوارى تمام به دوزخ مى برند،و چه صحنۀ دردناك و وحشتناكى است آن صحنه!

آيه 42

(آيه 42)-باز از آنجا که یادآوری این مسائل در زمینه معاد هشدار و لطفیاست به همگان می افزاید:«پس کدامین نعمتهای پروردگارتان را تکذیب می کنید»؟!(فَبِایّ آلا رَبّکُما تُکَذّبانِ).

ص: 61

آيه 43

(آيه 43)-در اين آيه مى فرمايد:«اين همان دوزخى است كه مجرمان پيوسته آن را انكار مى كردند» (هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ) .

آيه 44

(آيه 44)-باز در توصيف جهنم و عذابهاى دردناك آن مى افزايد:مجرمان «امروز در ميان آن و آب سوزان در رفت و آمدند» (يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ) .

آنها از يكسو در ميان شعله هاى سوزان جهنم مى سوزند و تشنه مى شوند و تمناى آن مى كنند و از سوى ديگر آب جوشان به آنها مى دهند(يا بر آنها مى ريزند) و اين مجازاتى است دردناك.

از آيات 71 و 72 سورۀ مؤمن استفاده مى شود كه چشمۀ سوزان حميم در كنار جهنم است كه نخست دوزخيان را در آن مى برند و سپس در آتش دوزخ مى افكنند.

آيه 45

(آيه 45)-باز به دنبال اين هشدار و اخطار شديد بيدار كننده كه لطفى است از ناحيۀ خداوند،مى فرمايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 46

(آيه 46)-اين دو بهشت در انتظار خائفان است!در اينجا دوزخيان را به حال خود رها كرده،به سراغ بهشتيان مى رود،و از نعمتهاى دلپذير و بى نظير و شوق انگيز بهشت قسمتهائى را بر مى شمرد،تا در مقايسه با كيفرهاى شديد و دردناك دوزخيان اهميت هر كدام روشنتر گردد.

مى فرمايد:«براى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد دو باغ بهشتى است» (وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ) .

خوف از پروردگار سر چشمه هاى مختلفى دارد:گاه همان اعمال ناپاك و افكار آلوده است،و گاه براى مقربان،به خاطر قرب به ذات پاكش كمترين ترك اولى و غفلت مايۀ وحشت آنهاست،و گاه بدون همۀ اينها هنگامى كه تصور آن ذات نامحدود و عظمت بى انتها را مى كنند در مقابل او احساس حقارت كرده و حالت خوف به آنها دست مى دهد،اين خوفى است كه از نهايت معرفت پروردگار حاصل مى شود و مخصوص عارفان و مخلصان درگاه اوست.

ص: 62

آيه 47

(آيه 47)-باز به دنبال اين نعمت بزرگ همگان را مخاطب ساخته،مى گويد:

«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 48

(آيه 48)-سپس در توصيف اين دو بهشت مى افزايد:«داراى انواع نعمتها و درختان پرطراوت است» (ذَواتا أَفْنانٍ) .

آيه 49

(آيه 49)-و به دنبال اين نعمت باز همان سؤال تكرار مى شود كه:«كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 50

(آيه 50)-از آنجا كه يك باغ سرسبز و خرّم و پرطراوت،علاوه بر درختان، بايد چشمه هاى آب جارى داشته باشد در اين آيه مى افزايد:«در آن دو(بهشت) دو چشمۀ هميشه جارى است» (فِيهِما عَيْنانِ تَجْرِيانِ) .

آيه 51

(آيه 51)-باز در برابر اين نعمت همان سؤال مطرح مى شود:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد» (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 52

(آيه 52)-در اين آيه كه نوبت به ميوه هاى اين دو باغ بهشتى مى رسد، مى فرمايد:«در آن دو از هر ميوه اى دو نوع وجود دارد»هر يك از ديگرى بهتر (فِيهِما مِنْ كُلِّ فاكِهَةٍ زَوْجانِ) .

نوعى كه در دنيا نمونۀ آن را ديده ايد،و نوعى كه هرگز شبيه و نظير آن را در اين جهان نديده ايد.

آيه 53

(آيه 53)-باز مى افزايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 54

(آيه 54)-در آيات پيشين سه قسمت از ويژگيهاى اين دو باغ بهشتى مطرح شد،اكنون به ويژگى چهارم پرداخته،مى فرمايد:«اين در حالى است كه آنها بر فرشهائى تكيه كرده اند با آسترهائى از ديبا و ابريشم» (مُتَّكِئِينَ عَلى فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ) .

اين تعبير نشانۀ آرامش كامل روح بهشتيان است.

در اينجا گران قيمت ترين پارچه اى كه در دنيا تصور مى شود آستر اين فرشها ذكر شده،اشاره به اين كه قسمت روئين آن چيزى است كه از لطافت و زيبائى

ص: 63

و جذابيت در وصف نمى گنجد.

و بالاخره در پنجمين نعمت به چگونگى نعمتهاى اين باغ بهشتى اشاره كرده،مى گويد:«و ميوه هاى رسيده آن دو باغ بهشتى در دسترس است» (وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دانٍ) .

آرى!زحمتى كه معمولا در چيدن ميوه هاى دنيا وجود دارد در آنجا به هيچ وجه نيست.

آيه 55

(آيه 55)-و باز همگان را در اينجا مخاطب ساخته،مى گويد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 56

(آيه 56)-همسران زيباى بهشتى:در آيات گذشته پنج قسمت از مواهب و ويژگيهاى اين دو باغ بهشتى عنوان شده بود،در اينجا ششمين نعمت را بازگو مى كند؛و آن همسران پاك بهشتى است،مى فرمايد:«در آن باغهاى بهشتى زنانى هستند كه جز به همسران خود عشق نمى ورزند» (فِيهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ) .

«و هيچ انس و جن پيش از اينها با آنها تماس نگرفته است» (لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ) .

بنابر اين آنها دوشيزه اند،و دست نخورده،و پاك از هر نظر.

از«أبو ذر»نقل شده است كه:«همسر بهشتى به شوهرش مى گويد:سوگند به عزت پروردگارم كه در بهشت چيزى را بهتر از تو نمى يابم،سپاس مخصوص خداوندى است كه مرا همسر تو،و تو را همسر من قرار داد».

آيه 57

(آيه 57)-باز در تعقيب اين نعمت بهشتى تكرار مى كند:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 58

(آيه 58)-سپس به توصيف بيشترى از اين همسران بهشتى پرداخته، مى گويد:«آنها همچون ياقوت و مرجانند»! (كَأَنَّهُنَّ الْياقُوتُ وَ الْمَرْجانُ) .

به سرخى و صفا و درخشندگى«ياقوت»و به سفيدى و زيبائى شاخۀ «مرجان»كه هنگامى كه اين دو رنگ(يعنى سفيد و سرخ شفاف)به هم آميزند زيباترين رنگ را به آنها مى دهند.

ص: 64

آيه 59

(آيه 59)-بار ديگر به دنبال اين نعمت بهشتى مى فرمايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 60

(آيه 60)-و در پايان اين بحث مى گويد:«آيا جزاى نيكى جز نيكى است»؟ (هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسانُ) .

آيا آنها كه در دنيا كار نيك كرده اند جز پاداش نيك الهى انتظارى در بارۀ آنها مى رود؟ «احسان»چيزى برتر از عدالت است،زيرا عدالت اين است كه انسان آنچه بر عهدۀ اوست بدهد،و آنچه متعلق به اوست بگيرد،ولى احسان اين است كه انسان بيش از آنچه وظيفۀ اوست انجام دهد،و كمتر از آنچه حق اوست بگيرد.

آيه 61

(آيه 61)-باز در اينجا از بندگان اقرار مى گيرد كه:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

چرا كه اين قانون يعنى؛جزاى احسان به احسان خود نعمتى است بزرگ از ناحيۀ خداوند بزرگ،و نشان مى دهد كه پاداش او در برابر اعمال بندگان نيز در خور كرم اوست نه در خور اعمال آنها،تازه اگر آنها عملى دارند و اطاعتى مى كنند آن هم به توفيق و لطف خداست و بركاتش نيز به خودشان مى رسد.

آيه 62

(آيه 62)-دو بهشت ديگر با اوصاف شگفت آورش!در ادامۀ بحث گذشته كه پيرامون دو بهشت خائفان با ويژگيهاى والا سخن مى گفت در اينجا از دو بهشت سخن مى گويد كه در مرحلۀ پايينتر و طبعا براى افرادى است كه در سطح پائينترى از ايمان و خوف از پروردگار قرار دارند،و به تعبير ديگر هدف بيان وجود سلسله مراتب به تناسب ايمان و عمل صالح است.

نخست مى فرمايد:«و پايين تر از آنها دو باغ بهشتى ديگر است» (وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ) .

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود:

«دو بهشت كه بناى آنها و هر چه در آنهاست از نقره است،و دو بهشت است كه بناى آنها و هر چه در آنهاست از طلاست».

ص: 65

تعبير به طلا و نقره ممكن است اشاره به تفاوت ارزش مواهب آنها باشد.

لذا در حديث ديگرى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمده است:«دو بهشت از طلا است براى مقربان،و دو بهشت از نقره براى اصحاب اليمين».

آيه 63

(آيه 63)-سپس مى افزايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد» (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 64

(آيه 64)-بعد به پنج ويژگى اين دو بهشت-كه بعضى با آنچه در بارۀ دو بهشت سابق گفته شد شباهت دارد و بعضى متفاوت است-پرداخته،مى گويد:«هر دو خرّم و سرسبزند» (مُدْهامَّتانِ) .

آيه 65

(آيه 65)-باز در اينجا اضافه مى كند:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 66

(آيه 66)-در اين آيه به توصيف ديگرى پرداخته،مى گويد:«در آنها دو چشمۀ جوشنده است» (فِيهِما عَيْنانِ نَضّاخَتانِ) .

آيه 67

(آيه 67)-دگر بار از جن و انس مى پرسد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 68

(آيه 68)-اين آيه در بارۀ ميوه هاى اين دو بهشت چنين مى گويد:«در آنها ميوه هاى فراوان و درخت خرما و انار است» (فِيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمّانٌ) .

آيه 69

(آيه 69)-باز همان سؤال را تكرار كرده،مى فرمايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 70

(آيه 70)-باز هم همسران بهشتى! در ادامۀ شرح نعمتهاى دو بهشتى كه در آيات سابق آمده است در اينجا نيز به قسمتهاى ديگرى از اين مواهب اشاره شده است.

نخست مى فرمايد:«و در آن باغهاى بهشتى زنانى نيكو خلق و زيبايند» (فِيهِنَّ خَيْراتٌ حِسانٌ) .زنانى كه جمع ميان«حسن سيرت»و«حسن صورت»كرده اند.

در رواياتى كه در تفسير اين آيه وارد شده صفات نيك بسيارى براى همسران بهشتى شمرده شده كه مى تواند اشاره اى به صفات عالى زنان دنيا نيز باشد،

ص: 66

و الگوئى براى همۀ زنان محسوب شود،از جمله خوش زبان بودن،نظافت و پاكى، آزار نرسانيدن،نظرى به بيگانگان نداشتن و مانند آن.

آيه 71

(آيه 71)-و به دنبال ذكر اين نعمت باز مى افزايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 72

(آيه 72)-سپس در ادامۀ توصيف اين زنان بهشتى اضافه مى كند:«حوريانى كه در خيمه هاى بهشتى مستورند» (حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ) .

«حور»جمع«حوراء»و«احور»به كسى مى گويند كه سياهى چشمش كاملا مشكى و سفيدى آن كاملا شفاف است،و گاه به زنان سفيد چهره نيز اطلاق شده است.

آيه 73

(آيه 73)-و بار ديگر همان سؤال پر معنى را تكرار كرده،مى گويد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 74

(آيه 74)-اين آيه توصيف ديگرى است در بارۀ حوريان بهشتى،مى فرمايد:

«هيچ،جن و انس پيش از اين با آنها تماس نگرفته»و دوشيزه اند (لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ) .

البته چنانكه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود زنان و مردانى كه در اين دنيا همسر يكديگرند هرگاه هر دو با ايمان و بهشتى باشند در آنجا به هم ملحق مى شوند،و با هم در بهترين شرائط و حالات زندگى مى كنند.

و حتى از روايات استفاده مى شود كه مقام اين زنان برتر از حوريان بهشت است به خاطر عبادات و اعمال صالحى كه در اين جهان انجام داده اند.

آيه 75

(آيه 75)-سپس مى افزايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

آيه 76

(آيه 76)-در آخرین توصیفی که در این آیات از نعمتهای بهشتی کرده،می گوید:«این در حالی است که بهشتیان بر تختهائی تکیه زده اند که با بهترین و زیباترین پارچه های سبزرنگ پوشانده شده است»(مُتَّکِئینَ عَلی رَفرَفٍ خُضزٍ و عَبقَرِیًّ حِسانٍ).

ص: 67

آيه 77

(آيه 77)-سپس براى آخرين بار(و سى و يكمين مرتبه)اين سؤال را از انس و جن و از تمام افراد مى كند:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .

نعمتهاى معنوى،يا نعمتهاى مادى،نعمتهاى اين جهان،يا نعمتهاى بهشتى؟نعمتهائى كه سر تا پاى وجود شما را فرا گرفته و دائما غرق در آنيد، و گاه بر اثر غرور و غفلت همۀ آنها را به دست فراموشى مى سپريد،و از بخشندۀ اين همه نعمتها و كسى كه در انتظار نعمتهايش در آينده هستيد غافل مى شويد؟ كداميك را منكريد؟

آيه 78

(آيه 78)-و در آخرين آيۀ اين سوره مى فرمايد:«پر بركت و زوال ناپذير است نام پروردگار صاحب جلال و بزرگوار تو» (تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ) .

اين تعبير به خاطر آن است كه در اين سوره انواع نعمتهاى الهى،در زمين و آسمان،در خلقت بشر،و در دنيا و آخرت آمده است،و از آنجا كه اينها همه از وجود پر بركت پروردگار افاضه مى شود،مناسبترين تعبير همان است كه در اين آيه آمده است.

جالب اين كه اين سوره با نام خداوند«رحمن»آغاز شد،و با نام پروردگار ذو الجلال و الاكرام پايان مى گيرد،و هر دو هماهنگ با مجموعۀ محتواى سوره است.

«پايان سورۀ الرّحمن»

ص: 68

سورۀ واقعه[56]

اشاره

اين سوره«در مكّه»نازل شده و داراى 96 آيه است

محتواى سوره:

در«تاريخ القرآن»از«ابن نديم»نقل شده كه سورۀ«واقعه» چهل و چهارمين سوره اى است كه بر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نازل شده قبل از آن سورۀ «طه»و بعد از آن«شعرا»بوده است.

اين سوره-همان گونه كه از لحن آن پيداست،و مفسران نيز تصريح كرده اند- در مكّه نازل شده است،هر چند بعضى گفته اند آيۀ 81 و 82 در مدينه نازل گرديده، ولى دليلى براى اين گفته در دست نيست،و نشانه اى در آيات مزبور بر اين ادعا وجود ندارد.

سورۀ واقعه چنانكه از نامش پيداست از قيامت و ويژگيهاى آن سخن مى گويد،و اين معنى در تمام آيات 96 گانۀ سوره مسألۀ اصلى است،اما از يك نظر مى توان محتواى سوره را در هشت بخش خلاصه كرد:

1-آغاز ظهور قيامت و حوادث سخت و وحشتناك مقارن آن.

2-گروه بندى انسانها در آن روز و تقسيم آنها به«اصحاب اليمين»، «اصحاب الشمال»و«مقربين».

3-بحث مشروحى از مقامات«مقربين»و انواع پاداشهاى آنها در بهشت.

4-بحث مشروحى در بارۀ«اصحاب اليمين»و انواع مواهب الهى بر آنها.

5-بحثى در بارۀ«اصحاب الشمال»و مجازاتهاى دردناك آنها در دوزخ.

ص: 69

6-ذكر دلائل مختلفى پيرامون مسألۀ معاد از طريق بيان قدرت خداوند، و خلقت انسان از نطفۀ ناچيز،و تجلّى حيات در گياهان،و نزول باران.

7-ترسيمى از حالت احتضار و انتقال از اين جهان به جهان ديگر.

8-نظر اجمالى ديگرى روى پاداش و كيفر مؤمنان و كافران.

فضيلت تلاوت سوره:

در بارۀ تلاوت اين سوره روايات زيادى در منابع اسلامى ذكر شده است،از جمله در حديثى از رسول خدا مى خوانيم:«كسى كه سورۀ واقعه را بخواند نوشته مى شود كه اين فرد از غافلان نيست».

چرا كه آيات سوره آن قدر تكان دهنده و بيدار كننده است كه جائى براى غفلت انسان باقى نمى گذارد.

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم«هر كس سورۀ واقعه را در هر شب جمعه بخواند خداوند او را دوست دارد و او را نزد همۀ مردم محبوب مى كند، و هرگز در دنيا ناراحتى نمى بيند،و فقر و فاقه و آفتى از آفات دنيا دامنگيرش نمى شود،و از دوستان امير مؤمنان على عليه السّلام خواهد بود».

روشن است كه تنها نمى توان با لقلقۀ زبان اين همه بركات را در اختيار گرفت، بلكه بايد به دنبال تلاوت،فكر و انديشه،و به دنبال آن حركت و عمل باشد.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-واقعۀ عظيم!مسائل مربوط به قيامت در قرآن مجيد معمولا با ذكر حوادث عظيم و انقلابى و كوبنده در آغاز آن توأم است،و اين در بسيارى از سوره هاى قرآن كه بحث از قيامت مى كند كاملا به چشم مى خورد در سورۀ واقعه كه بر محور معاد دور مى زند نيز همين معنى كاملا در نخستين آياتش مشهود است.

در آغاز مى فرمايد:«هنگامى كه واقعۀ عظيم(قيامت)واقع شود» (إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ) .

آيه 2

(آيه 2)-هیچکس نمی تواند آن را انکار کند»(لَیسَ لِوَقعتِها کاذِبةُ).

ص: 70

چرا كه حوادث پيش از آن به قدرى عظيم و شديد است كه آثار آن در تمام ذرات جهان آشكار مى شود.

آيه 3

(آيه 3)-به هر حال رستاخيز نه تنها با دگرگونى كائنات توأم است بلكه انسانها هم دگرگون مى شوند همان گونه كه در آيۀ مورد بحث مى فرمايد:گروهى را پائين مى آورد و گروهى را بالا مى برد»! (خافِضَةٌ رافِعَةٌ) .

مستكبران گردنكش و ظالمان صدرنشين سقوط مى كنند،و مستضعفان مؤمن و صالح بر اوج قلّۀ افتخار قرار مى گيرند،گروهى در قعر جهنم سقوط مى كنند، و گروه ديگرى در اعلا عليين بهشت جاى مى گيرند،و اين است خاصيت يك انقلاب بزرگ و گستردۀ الهى! و لذا در روايتى از امام على بن الحسين عليه السّلام مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود:«رستاخيز خافضه است چرا كه به خدا سوگند دشمنان خدا را در آتش ساقط مى كند،و واقعه است چرا كه به خدا سوگند اولياء اللّه را به بهشت بالا مى برد.»

آيه 4

(آيه 4)-سپس به توصيف بيشترى در اين زمينه پرداخته مى گويد:«در آن هنگام كه زمين به شدت به لرزه در مى آيد» (إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا) .

آيه 5

(آيه 5)-اين زلزله به قدرى عظيم و شديد است كه«كوهها درهم كوبيده مى شود» (وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا) .

آيه 6

(آيه 6)-«و به صورت غبار پراكنده در مى آيد» (فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا) .

اكنون بايد انديشيد كه آن زلزله و انفجار تا چه حد سنگين است كه مى تواند كوههاى عظيم را كه در صلابت و استحكام ضرب المثل است آن چنان متلاشى كند كه تبديل به غبار پراكنده كند،و فريادى كه از اين انفجار عظيم بر مى خيزد از آن هم وحشتناك تر است.

آيه 7

(آيه 7)-بعد از بيان وقوع اين واقعۀ عظيم و رستاخيز بزرگ به چگونگى حال مردم در آن روز پرداخته،و قبل از هر چيز آنها را به سه گروه تقسيم كرده، مى گويد:«و شما(در آن روز)سه گروه خواهيد بود» (وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً) .

آيه 8

(آيه 8)-در مورد دستهٔ اول می فرماید:«(نخست)سعادتمندان

ص: 71

و خجستگان(هستند)چه سعادتمندان و خجستگانى»! (فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ) .

منظور از «أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ» كسانى هستند كه نامۀ اعمالشان را به دست راستشان مى دهند و اين امر در قيامت رمز و نشانه اى براى مؤمنان نيكوكار و سعادتمند و اهل نجات است،چنانكه بارها در آيات قرآن به آن اشاره شده.

تعبير به «ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ» (چه گروه سعادتمندى؟)براى بيان اين حقيقت است كه حد و نهايتى براى خوشبختى و سعادت آنها متصور نيست.

آيه 9

(آيه 9)-سپس به ذكر گروه دوم پرداخته،مى افزايد:«گروه ديگر شقاوتمندان و شومانند چه شقاوتمندان و شومانى» (وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ) .

گروهى بدبخت و تيره روز و بيچاره و بينوا كه نامه هاى اعمالشان را به دست چپشان مى دهند كه خود نشانه و رمزى است براى تيره بختى و جرم و جنايت آنها.

تعبير به «ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ» نيز در اينجا نهايت بدبختى و شقاوت آنها را منعكس مى سازد.

آيه 10

(آيه 10)-سر انجام گروه سوم را چنين توصيف مى كند:«و پيشگامان، پيشگامند» (وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ) .

«سابقون»كسانى هستند كه نه تنها در ايمان پيشگامند،كه در اعمال خير و صفات و اخلاق انسانى نيز پيشقدمند،آنها«اسوه»و«قدوۀ»مردمند،و امام و پيشواى خلقند،و به همين دليل مقربان درگاه خداوند بزرگند.

و اگر در روايات اسلامى گاه«سابقون»به چهار نفر«هابيل»و«مؤمن آل فرعون» و«حبيب نجار»كه هر كدام در امت خود پيشگام بودند،و همچنين امير مؤمنان علىّ بن ابي طالب عليه السّلام كه نخستين مسلمان از مردان بود تفسير شده،در حقيقت بيان مصداقهاى روشن آن است،و به معنى محدود ساختن مفهوم آيه نيست.

آيه 11

(آيه 11)-«آنها مقربانند» (أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ) .

آيه 12

(آيه 12)-پس در یک جملهٔ کوتاه مقام والای مقربان را روشن ساخته،می گوید:مقربان«در باغهای پر نعمت بهشت»جای دارند(فی جَنّاتِ النَّعیمِ).

ص: 72

تعبير «جَنّاتِ النَّعِيمِ» انواع نعمتهاى مادى و معنوى بهشت را شامل مى شود.

آيه 13

(آيه 13)-اين آيه به چگونگى تقسيم نفرات آنها در امم گذشته و اين امت اشاره كرده،مى گويد:«گروه زيادى(از آنها)از امتهاى نخستينند» (ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ) .

آيه 14

(آيه 14)-«و(گروه)اندكى از امت آخرين» (وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ) .

طبق دو آيۀ فوق گروه زيادى از مقربان از امتهاى پيشينند،و تنها كمى از آنها از امت محمّد صلّى اللّه عليه و آله مى باشند.

آيه 15

(آيه 15)-نعمتهاى بهشتى كه در انتظار مقربان است!در اينجا انواع نعمتهاى بهشتى را كه نصيب گروه سوم يعنى مقربان مى شود بازگو مى كند، نعمتهائى كه هر يك از ديگرى دل انگيزتر و روح پرورتر است،نعمتهائى كه مى توان آنها را در هفت بخش خلاصه كرد.

نخست مى فرمايد:آنها«بر تختهائى كه صف كشيده و به هم پيوسته است قرار دارند» (عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ) .

آيه 16

(آيه 16)-«در حالى كه بر آن تكيه زده و رو به روى يكديگرند»و مجلسى پر از انس و سرور دارند (مُتَّكِئِينَ عَلَيْها مُتَقابِلِينَ) .

در قرآن مجيد كرارا از تختهاى بهشتى و مجالس دسته جمعى بهشتيان توصيفهاى جالبى شده كه نشان مى دهد يكى از مهمترين لذات آنها همين جلسات انس و انجمنهاى دوستانه است،اما موضوع سخن آنها و نقل محفلشان چيست؟ كسى به درستى نمى داند.

آيه 17

(آيه 17)-سپس از دومين موهبت آنها سخن گفته،مى فرمايد:«نوجوانانى جاودان(در شكوه و طراوت)پيوسته گرداگرد آنان مى گردند»و در خدمت آنها هستند (يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ) .

آيه 18

(آيه 18)-اين نوجوانان زيبا«با قدحها و كوزه ها و جامهاى(پر از شراب طهور كه)از نهرهاى جارى بهشتى»برداشته شده در اطراف آنها مى گردند و آنان را سيراب مى كنند (بِأَكْوابٍ وَ أَبارِيقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ) .

آيه 19

(آيه 19)-اما نه شرابی که عقل و هوش را ببرد و مستی آورد، بلکه هنگامی

ص: 73

كه بهشتيان آن را مى نوشند«از آن دردسر نمى گيرند و نه مست مى شوند» (لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا يُنْزِفُونَ) .

تنها يك حالت نشئه روحانى توصيف ناپذير به آنها دست مى دهد كه تمام وجودشان را در لذتى بى نظير فرو مى برد!

آيه 20

(آيه 20)-سپس به چهارمين و پنجمين قسمت از نعمتهاى مادى مقربان در بهشت اشاره كرده،مى گويد:«و ميوه هايى از هر نوع كه انتخاب كنند»به آنها تقديم مى كنند (وَ فاكِهَةٍ مِمّا يَتَخَيَّرُونَ) .

آيه 21

(آيه 21)-«و گوشت پرنده از هر نوع كه مايل باشند» (وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمّا يَشْتَهُونَ) .

مقدم داشتن ميوه بر گوشت،به خاطر آن است كه از نظر تغذيه بهتر و عاليتر است،به علاوه ميوه قبل از غذا لطف ديگرى دارد.

البته از بعضى ديگر از آيات قرآن استفاده مى شود كه شاخه هاى درختان بهشتى كاملا در دسترس بهشتيان است،بطورى كه به آسانى مى توانند از هرگونه ميوه اى شخصا تناول كنند اين معنى،در بارۀ غذاهاى ديگر بهشتى نيز مسلمان صادق است،ولى شك نيست،كه وقتى خدمتكارانى آن چنان غذاهائى اين چنين را براى آنها بياورند لطف و صفاى ديگرى دارد،و يك نوع احترام و اكرام بيشتر نسبت به بهشتيان و رونق و صفاى افزونتر براى مجالس انس آنهاست.

آيه 22

(آيه 22)-سپس به ششمين نعمت كه همسران پاك و زيبا است اشاره كرده، مى گويد:«و همسرانى از حور العين دارند» (وَ حُورٌ عِينٌ) .

آيه 23

(آيه 23)-«همچون مرواريد در صدف پنهان»! (كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ) .

آنها از چشم ديگران كاملا مستورند،نه دستى به آنها رسيده،و نه چشمى بر آنها افتاده است!

آيه 24

(آيه 24)-بعد از ذكر اين شش موهبت جسمانى مى افزايد:«اينها همه پاداشى است در برابر اعمالى كه انجام مى دادند» (جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ) .

تا تصور نشود اين نعمتهاى بى شمار بهشتى بى حساب به كسى داده مى شود، و يا ادعاى ايمان و عمل صالح براى نيل به آنها كافى است؛نه،عمل مستمر

ص: 74

و خالص لازم است تا اين الطاف نصيب انسان شود.

آيه 25

(آيه 25)-هفتمين و آخرين نعمت آنها كه جنبۀ معنوى دارد اين است كه:در آن(باغهاى بهشتى)نه لغو و بيهوده اى مى شنوند،نه سخنان گناه آلود» (لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً) .

نه در آنجا دروغ و تهمت و افترا وجود دارد،و نه استهزا و غيبت،نه كلمات نيش دار،نه تعبيرات گوش خراش،نه سخنان لغو و بيهوده و بى اساس،هر چه هست در آنجا لطف و صفا و زيبائى و متانت و ادب و پاكى است و چه عالى است محيطى كه سخنان آلوده در آن نباشد.

آيه 26

(آيه 26)-سپس مى افزايد:«تنها چيزى كه در آنجا مى شنوند سلام است سلام»! (إِلاّ قِيلاً سَلاماً سَلاماً) .

سلام و درود خداوند و ملائكۀ مقربين او،و سلام و درود خودشان به يكديگر،در آن جلسات پرشور و پر صفا كه لبريز از دوستى و محبت است.

آيه 27

(آيه 27)-مواهب و نعمتهاى اصحاب اليمين!بعد از بيان مواهب معنوى و مادى مقربان،نوبت به«اصحاب اليمين»مى رسد،همان جمعيت سعادتمندى كه نامۀ اعمالشان به علامت پيروزى در امتحانات الهى به دست راستشان داده مى شود،و در اينجا به شش نعمت از نعم خداوند اشاره مى كند كه با مقايسه به نعمتهاى مقربان كه در هفت بخش آمده بود يك مرحله پايينتر است.

نخست براى بيان بلندى مقام آنها مى فرمايد:«و اصحاب يمين و خجستگان چه اصحاب يمين و خجستگانى»؟! (وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ) .

و اين برترين توصيف است كه از آنها شده،زيرا اين تعبير در مواردى به كار مى رود كه اوصاف كسى در بيان نگنجد و به هر حال اين تعبير بيانگر مقام والاى اصحاب اليمين است.

آيه 28

(آيه 28)-اين آيه به نخستين موهبت اين گروه اشاره كرده،مى گويد:«آنها در سايۀ درختان سدر بى خار قرار دارند» (فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ) .

به سر مى برند! (وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ) .

آيه 29

(آيه 29)-دومین موهبت این است که آنها «در سایهٔ درخت طلح پر برگ»

ص: 75

«طلح»درختى است سبز و خوشرنگ و خوشبو،جمعى گفته اند همان درخت موز است كه برگهاى بسيار پهن و سبز و زيبا،و ميوه اى شيرين و گوارا دارد.

بعضى از مفسران گفته اند با توجه به اين كه درخت سدر برگهائى بسيار كوچك و درخت موز برگهائى بسيار پهن و بزرگ و گسترده دارند ذكر اين دو درخت اشارۀ لطيفى به تمام درختان بهشتى است كه در ميان اين دو قرار دارد.

آيه 30

(آيه 30)-سومين نعمت بهشتى را چنين بيان مى كند:«و سايۀ كشيده و گسترده» (وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ) .

بعضى اين سايۀ گسترده را به حالتى شبيه بين الطلوعين تفسير كرده اند كه سايه همه جا را فرا گرفته است و در حديثى در روضۀ كافى اين معنى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است.

غرض اين است كه حرارت آفتاب هرگز بهشتيان را متألم و ناراحت نمى كند، و دائما در سايه هاى مطبوع و گسترده و روح افزا به سر مى برند.

آيه 31

(آيه 31)-در مرحلۀ چهارم به آبهاى بهشتى اشاره كرده،مى فرمايد:

بهشتيان«در كنار آبشارها»كه منظرۀ فوق العاده زيبا و دل انگيزى دارد به سر مى برند» (وَ ماءٍ مَسْكُوبٍ) .

آيه 32

(آيه 32)-و البته آن درختها و آن همه آب جارى دائم انواع ميوه ها را نيز همراه دارد،و لذا در پنجمين نعمت مى افزايد:«و ميوه هاى فراوان» (وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ) .

آيه 33

(آيه 33)-«كه هرگز قطع و ممنوع نمى شود» (لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ) .

آرى!همچون ميوه هاى اين جهان نيست كه محدود به فصول معينى باشد.

آيه 34

(آيه 34)-سپس به نعمت ديگرى اشاره كرده،مى افزايد:«و همسرانى بلند مرتبه» (وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ) .

آيه 35

(آيه 35)-سپس به اوصاف ديگرى از همسران بهشتى پرداخته،مى گويد:

«ما آنها را آفرينش نوينى بخشيديم» (إِنّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً) .

اين جمله ممكن است اشاره به همسران مؤمنان در اين دنيا باشد كه خداوند

ص: 76

آفرينش تازه اى در قيامت به آنها مى دهد،و همگى در نهايت جوانى و طراوت و جمال و كمال ظاهر و باطن وارد بهشت مى شوند كه طبيعت بهشت طبيعت تكامل و خروج از هرگونه نقص و عيب است.

آيه 36

(آيه 36)-سپس مى افزايد:«و همگى را دوشيزه قرار داديم» (فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً) .

و شايد اين وصف هميشه براى آنها باقى باشد،چنانكه بسيارى از مفسران به آن تصريح كرده اند و در روايات نيز به آن اشاره شده يعنى؛با آميزش،وضع آنها دگرگون نمى شود.

آيه 37

(آيه 37)-و در اوصاف آنها باز مى افزايد:«زنانى كه تنها به همسرشان، عشق مى ورزند و خوش زبان و فصيح و هم سن و سالند» (عُرُباً أَتْراباً) .

آيه 38

(آيه 38)-سپس مى افزايد:«اينها همه براى اصحاب يمين است» (لِأَصْحابِ الْيَمِينِ) .

و اين تأكيدى است مجدد بر اختصاص اين مواهب(ششگانه)به آنها.

آيه 39

(آيه 39)-«كه گروهى از امتهاى نخستينند» (ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ) .

آيه 40

(آيه 40)-«و گروهى از امتهاى آخرين» (وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ) .

و به اين ترتيب گروه عظيمى از اصحاب اليمين از امتهاى گذشته هستند و گروه عظيمى از امت اسلام،چرا كه در ميان اين امت صالحان و مؤمنان،بسيارند، هر چند پيشگامان آنها در قبول ايمان نسبت به پيشگامان امم سابق با توجه به كثرت آن امتها و پيامبرانشان كمترند.

آيه 41

(آيه 41)-كيفرهاى دردناك اصحاب شمال!در تعقيب مواهب عظيم گروه مقربان و گروه اصحاب اليمين به سراغ گروه سوم و عذابهاى دردناك و وحشتناك آنان مى رود تا در يك مقايسه وضع حال سه گروه روشن گردد.

مى فرمايد:«و اصحاب شمال،چه اصحاب شمالى» (وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ) .

همانها كه نامۀ اعمالشان به دست چپشان داده مى شود كه رمزى است

ص: 77

براى آنان كه گنهكار و آلوده و ستمگرند و اهل دوزخ،و همان گونه كه در توصيف مقربان و اصحاب اليمين گفتيم اين تعبير براى بيان نهايت خوبى يا بدى حال كسى است،فى المثل مى گوئيم سعادتى به ما رو كرد،چه سعادتى؟يا مصيبتى رو كرد؟ چه مصيبتى؟!

آيه 42

(آيه 42)-سپس به سه قسمت از كيفرهاى آنها اشاره كرده،مى گويد:آنها «در ميان بادهاى كشنده و آب سوزان قرار دارند» (فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ) .

آيه 43

(آيه 43)-«و در سايۀ دودهاى متراكم و آتش زا» (وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ) .

باد سوزان كشنده از يكسو،و آب جوشان مرگبار از سوى ديگر،و سايۀ دود داغ و خفه كننده از سوى سوم،آنها را چنان گرفتار مى سازد كه تاب و توان را از آنان مى گيرد،و اگر هيچ مصيبت ديگرى جز اين سه مصيبت را نداشته باشند براى كيفر آنها كافى است.

آيه 44

(آيه 44)-سپس براى تأكيد مى افزايد:سايه اى كه«نه خنك است و نه آرامبخش» (لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ) .

سايبان گاه انسان را از آفتاب حفظ مى كند،و گاه از باد و باران و يا منافع ديگرى در بر دارد،ولى اين سايبان هيچ يك از اين فوائد را ندارد.پيداست سايه اى كه از دود سياه و خفه كننده است جز شر و زيان چيزى از آن انتظار نمى رود.

گرچه كيفرهاى دوزخيان انواع و اقسام مختلف و وحشتناكى دارد ولى ذكر همين سه قسمت كافى است كه انسان بقيه را از آن حدس بزند.

آيه 45

(آيه 45)-سپس دلائل گرفتارى اصحاب شمال را به اين سرنوشت شوم و وحشتناك در سه جمله خلاصه مى كند:

نخست اين كه«آنها پيش از اين(در عالم دنيا)مست و مغرور نعمت بودند» (إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ) .

«مترف»به كسى مى گويند كه فزونى نعمت او را غافل و مغرور و مست كرده و به طغيان واداشته است.

درست است كه همۀ«اصحاب الشمال»در زمرۀ«مترفين»نيستند،ولى هدف

ص: 78

قرآن سردمداران آنهاست.

همان گونه كه امروز هم مى بينيم فساد جامعه هاى بشرى از گروه متنعمين مست و مغرور است كه عامل گمراهى ديگران نيز مى باشند،سر نخ تمام جنگها و خونريزيها و انواع جنايات،و مراكز شهوات،و گرايشهاى انحرافى،به دست اين گروه است،و به همين جهت قرآن قبل از هر چيز انگشت روى آنها مى گذارد.

آيه 46

(آيه 46)-سپس به دومين گناه آنها اشاره كرده،مى افزايد:«و بر گناهان بزرگ اصرار مى ورزيدند» (وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ) .

بنابر اين ويژگى اصحاب شمال تنها انجام گناه نيست،بلكه اصرار بر گناهان عظيم است،چرا كه گناه ممكن است،احيانا از اصحاب يمين نيز سر زند،ولى آنها هرگز بر آن اصرار نمى ورزند،هنگامى كه متذكر مى شوند فورا توبه مى كنند.

آيه 47

(آيه 47)-سومين عمل خلاف آنها اين بود كه:مى گفتند:هنگامى كه مرديم و خاك و استخوان شديم،آيا برانگيخته خواهيم شد»؟ (وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ) .

بنابر اين انكار قيامت كه خود سر چشمۀ بسيارى از گناهان است يكى ديگر از اوصاف اصحاب الشمال مى باشد.

سه گناهى كه در آيات سه گانۀ فوق به آن اشاره شده در حقيقت مى تواند اشاره به نفى اصول سه گانۀ دين از ناحيۀ اصحاب شمال باشد:در آخرين آيه تكذيب رستاخيز بود،و در آيۀ دوم انكار توحيد،و در آيۀ نخست كه سخن از «مترفين»مى گفت اشاره اى به تكذيب انبياء است.

آيه 48

(آيه 48)-آنها به اين هم قناعت نمى كردند و براى اظهار تعجب بيشتر مى گفتند:«يا نياكان نخستين ما»كه هيچ اثرى از آنها باقى نمانده برانگيخته مى شوند؟ (أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ) .همانها كه شايد هر ذره اى از خاكشان به گوشه اى افتاده است يا جزء بدن موجود ديگرى شده است؟

آيه 49

(آيه 49)-پس قرآن به پیامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله دستور می دهد که در پاسخ آنها«بگو:(نه فقط شما و پدرانتان بلکه)اولین و آخرین...»(قُل اِنَّ الاَوَّلینَ وَ الاخِرینَ).

ص: 79

آيه 50

(آيه 50)-«همگى در موعد روز معينى(روز رستاخيز)گردآورى مى شوند» (لَمَجْمُوعُونَ إِلى مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ) .

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه معاد و رستاخيز همۀ انسانها در يك روز همراه هم انجام مى گيرد،و همين معنى در آيات ديگر قرآن نيز آمده است.

شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه منظور از معلوم بودن قيامت،معلوم بودن نزد پروردگار است و گر نه هيچ كس حتى انبياء مرسلين و ملائكۀ مقربين از وقت آن آگاه نيست.

آيه 51

(آيه 51)-بخش ديگرى از مجازاتهاى اين مجرمان گمراه!از اين به بعد همچنان ادامۀ بحثهاى مربوط به كيفرهاى«اصحاب الشمال»است،نخست آنها را مخاطب ساخته،چنين مى گويد:«سپس شما اى گمراهان تكذيب كننده»! (ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ) .

آيه 52

(آيه 52)-«از درخت زقّوم مى خوريد» (لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ) .

آيه 53

(آيه 53)-«و شكمها را از آن پر مى كنيد» (فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ) .

تعبير فوق اشاره به اين است كه آنها نخست گرفتار حالت گرسنگى شديد مى شوند به گونه اى كه حريصانه از اين غذاى بسيار ناگوار مى خورند و شكمها را پر مى كنند.

آيه 54

(آيه 54)-هنگامى كه از اين غذاى ناگوار خوردند تشنه مى شوند،اما نوشابۀ آنها چيست؟قرآن در اين آيه مى گويد:«و روى آن(غذاى ناگوار)از آب سوزان مى نوشيد»! (فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ) .

آيه 55

(آيه 55)-«و همچون شتران مبتلا به بيمارى عطش از آن مى آشاميد» (فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ) .

شترى كه مبتلا به بيمارى استسقا مى شود آن قدر تشنه مى گردد و پى در پى آب مى نوشد تا هلاك شود،آرى اين است سرنوشت«ضالّون مكذّبون» در قيامت.

آيه 56

(آيه 56)-و در اين آيه بار ديگر اشاره به اين طعام و نوشابه كرده،مى گويد:

«اين است وسيلۀ پذيرائى از آنها در قيامت»! (هذا نُزُلُهُمْ يَوْمَ الدِّينِ) .

ص: 80

و اين در حالى است كه«اصحاب اليمين»در سايه هاى بسيار لطيف و پرطراوت آرميده اند،و از بهترين ميوه ها و چشمه هاى آب گوارا،و شراب طهور، مى نوشند و سرمست از عشق خدا هستند.

آيه 57

(آيه 57)-هفت دليل بر مسألۀ معاد:از آنجا كه در آيات گذشته سخن از تكذيب كنندگان معاد در ميان بود،و اصولا تكيه بحثهاى اين سوره عمدتا روى مسألۀ اثبات معاد،است در اينجا به بحث و بررسى پيرامون ادلۀ معاد مى پردازد، روى هم رفته هفت دليل بر اين مسألۀ مهم ارائه مى دهد كه پايه هاى ايمان را در اين زمينه قوى كرده،قلب انسان را به وعده هاى الهى كه در آيات گذشته پيرامون مقربان و اصحاب اليمين و اصحاب الشمال آمده بود مطمئن مى سازد.

در مرحلۀ اول مى گويد:«ما شما را آفريديم پس چرا(آفرينش مجدد را) تصديق نمى كنيد»؟ (نَحْنُ خَلَقْناكُمْ فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ) .

چرا از رستاخيز و معاد جسمانى بعد از خاك شدن بدن تعجب مى كنيد؟مگر روز نخست شما را از خاك نيافريديم؟

آيه 58

(آيه 58)-در اين آيه به دليل دوم اشاره كرده،مى فرمايد:«آيا از نطفه اى كه در رحم مى ريزيد آگاهيد»؟! (أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ) .

آيه 59

(آيه 59)-«آيا شما آن را(در دوران جنينى)آفرينش(پى در پى)مى دهيد؟يا ما آفريدگاريم؟! (أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ) .

چه كسى اين نطفۀ بى ارزش و ناچيز را هر روز به شكل تازه اى در مى آورد و خلقتى بعد از خلقتى،و آفرينشى بعد از آفرينشى مى دهد؟راستى اين تطورات شگفت انگيز كه اعجاب همۀ اولوا الالباب و متفكران را برانگيخته از ناحيۀ شماست يا خدا؟آيا كسى كه قدرت بر اين آفرينشهاى مكرر دارد از زنده كردن مردگان در قيامت عاجز است؟!

آيه 60

(آيه 60)-سپس به بیان دلیل سوم پرداخته،می گوید:«ما در میان شما مرگ را مقدار ساختیم،و هرگز کسی بر ما پیشی نمی گیرد»(نَحنُ قَدَّنا بَینَکُمُ المَوتَ وَ ما نَحنُ بِمَسبُوقینَ).

ص: 81

آرى!ما هرگز مغلوب نخواهيم شد و اگر مرگ را مقدر كرده ايم نه به خاطر اين است كه نمى توانيم عمر جاويدان بدهيم.

آيه 61

(آيه 61)-بلكه هدف اين بوده است«تا گروهى را به جاى گروه ديگرى بياوريم،و شما را در جهانى كه نمى دانيد آفرينش تازه اى بخشيم» (عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ) .

استدلال در دو آيۀ فوق چنين است:خداوند حكيم كه انسانها را آفريده و مرتبا گروهى مى ميرند و گروه ديگرى جانشين آنها مى شوند هدفى داشته،اگر اين هدف تنها زندگى دنيا بوده سزاوار است كه عمر انسان جاودان باشد،نه آنقدر كوتاه و آميخته با هزاران ناملائمات كه به آمد و رفتنش نمى ارزد.

بنابر اين قانون مرگ به خوبى گواهى مى دهد كه اينجا يك گذرگاه است نه يك منزلگاه؛يك پل است،نه يك مقصد،چرا كه اگر مقصد و منزل بود بايد دوام مى داشت.

آيه 62

(آيه 62)-در اين آيه سخن از چهارمين دليل معاد است،مى فرمايد:«شما عالم نخستين را دانستيد چگونه متذكر نمى شويد»كه جهانى بعد از آن است (وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ) .

اين دليل را به دو گونه مى توان بيان كرد:نخست اين كه فى المثل اگر ما از بيابانى بگذريم و در آن قصر بسيار مجلل و با شكوهى با محكمترين و عاليترين مصالح،و تشكيلات وسيع و گسترده،ببينيم،و بعد به ما بگويند اين همه تشكيلات و ساختمان عظيم براى اين است كه فقط قافلۀ كوچكى چند ساعتى در آن بياسايد و برود،پيش خود مى گوئيم اين كار حكيمانه نيست،زيرا براى چنين هدفى مناسب اين بود چند خيمۀ كوچك برپا شود.

دنياى با اين عظمت و اين همه كرات و خورشيد و ماه و انواع موجودات زمينى نمى تواند براى هدف كوچكى مثل زندگى چند روزۀ بشر در دنيا آفريده شده باشد،و گر نه آفرينش جهان پوچ و بى حاصل است،اين تشكيلات عظيم براى موجود شريفى مثل انسان آفريده شده تا خداى بزرگ را از آن بشناسد معرفتى كه در

ص: 82

زندگى ديگر سرمايۀ بزرگ اوست.

ديگر اين كه صحنه هاى معاد را در اين جهان در هر گوشه و كنار با چشم خود مى بينيد،همه سال در عالم گياهان صحنۀ رستاخيز تكرار مى شود،زمينهاى مرده را با نزول قطرات حياتبخش باران زنده مى كند،چنانكه در آيۀ 39 سورۀ فصلت مى فرمايد:

«كسى كه اين زمينهاى مرده را زنده مى كند هم اوست كه مردگان را زنده مى كند»!

آيه 63

(آيه 63)-زارع خداوند است يا شما؟!تا كنون چهار دليل از دلائل هفتگانه اى را كه در اين سوره براى معاد ذكر شده خوانده ايم.در اين آيه و آيات آينده به سه دليل ديگر كه هر كدام نمونه اى از قدرت بى پايان خدا در زندگى انسان است اشاره مى كند كه يكى مربوط به آفرينش دانه هاى غذائى و ديگرى«آب» و سومى«آتش»است،زيرا سه ركن اساسى زندگى انسان را اينها تشكيل مى دهد، دانه هاى گياهى مهمترين مادۀ غذائى انسان محسوب مى شود،و آب مهمترين مشروب،و آتش مهمترين وسيله براى اصلاح مواد غذائى و ساير امور زندگى است.

نخست مى فرمايد:«آيا هيچ در بارۀ آنچه كشت مى كنيد انديشيده ايد»؟! (أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ) .

آيه 64

(آيه 64)-«آيا شما آن را مى رويانيد يا ما مى رويانيم»؟ (أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ) .

آرى اين خداوند است كه در درون دانه،يك سلول زندۀ بسيار كوچك آفريده كه وقتى در محيط مساعد قرار گرفت در آغاز از مواد غذائى آماده در خود دانه استفاده مى كند،جوانه مى زند،و ريشه مى دواند،سپس با سرعت عجيبى از مواد غذائى زمين كمك مى گيرد و گاه از يك تخم صدها يا هزاران تخم بر مى خيزد.

آيه 65

(آيه 65)-در اين آيه براى تأكيد روى اين مسأله كه انسان هيچ نقشى در مسألۀ نمو و رشد گياهان جز افشاندن دانه ندارد،مى افزايد:«هر گاه بخواهيم آن (زراعت)را مبدل به كاه درهم كوبيده مى كنيم(به گونه اى)كه تعجب كنيد»! (لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ) .

آرى!مى توانيم تندباد سمومى بفرستيم كه آن را قبل از بستن دانه ها خشك

ص: 83

كرده در هم بشكند،يا آفتى بر آن مسلط كنيم كه محصول را از بين ببرد،و نيز مى توانيم سيل ملخها را بر آن بفرستيم.

آيا اگر زارع حقيقى شما بوديد اين امور امكان داشت؟پس بدانيد همۀ اين بركات از جاى ديگر است.

آيه 66

(آيه 66)-آرى!تعجب مى كنيد و به حيرت فرو مى رويد و مى گوئيد:«به راستى ما زيان كرده ايم»و سرمايه ز كف داديم،و چيزى به دست نياورديم (إِنّا لَمُغْرَمُونَ) .

آيه 67

(آيه 67)-«بلكه ما بكلى محروميم»و بيچاره (بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ) .

آيه 68

(آيه 68)-اين آب و آتش از كيست؟در اينجا اشاره به ششمين و هفتمين دليل معاد،در اين بخش از آيات سورۀ واقعه مى كند كه بيانگر قدرت خداوند بر همه چيز و بر احياى مردگان است.

نخست مى فرمايد:«آيا به آبى كه مى نوشيد انديشيده ايد»؟ (أَ فَرَأَيْتُمُ الْماءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ) .

آيه 69

(آيه 69)-«آيا شما آن را از ابر نازل مى كنيد؟يا ما نازل مى كنيم»؟ (أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ) .

اين آيات وجدان انسانها را در برابر يك سلسله سؤالها قرار مى دهد و از آنها اقرار مى گيرد،و در واقع مى گويد:آيا در بارۀ اين آبى كه مايۀ حيات شماست و پيوسته آن را مى نوشيد هرگز فكر كرده ايد؟ اگر مى بينيم در آيات فوق فقط روى آب نوشيدنى تكيه شده و از تأثير آن در مورد حيات حيوانات و گياهان سخنى به ميان نيامده به خاطر اهميت فوق العادۀ آب براى حيات خود انسان است،به علاوه در آيات قبل اشاره اى به مسألۀ زراعت شده بود و نيازى به تكرار نبود.

آيه 70

(آيه 70)-سر انجام در اين آيه براى تكميل همين بحث مى افزايد:«هرگاه بخواهيم اين آب گوارا را تلخ و شور قرار مى دهيم» (لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً) .

«پس چرا شكر نمى كنيد»؟ (فَلَوْ لا تَشْكُرُونَ) .

ص: 84

آرى!اگر خدا مى خواست به املاح محلول در آب نيز اجازه مى داد كه همراه ذرات آب تبخير شوند،و دوش به دوش آنها به آسمان صعود كنند،و ابرهائى شور و تلخ تشكيل داده،قطره هاى بارانى درست همانند آب دريا شور و تلخ فرو ريزند! اما او به قدرت كامله اش اين اجازه را به املاح نداد،نه تنها املاح در آب،بلكه ميكربهاى موذى و مضر و مزاحم نيز اجازه ندارند همراه بخارات آب به آسمان صعود كنند،و دانه هاى باران را آلوده سازند به همين دليل قطرات باران-هر گاه هوا آلوده نباشد-خالصترين،پاكترين،و گواراترين آبهاست.

آيه 71

(آيه 71)-سر انجام به هفتمين و آخرين دليل معاد در اين سلسله آيات مى رسيم و آن آفرينش آتش است،آتشى كه از مهمترين ابزار زندگى بشر، و مؤثرترين وسيله در تمام صنايع است،مى فرمايد:«آيا در بارۀ آتشى كه مى افروزيد فكر كرده ايد»؟ (أَ فَرَأَيْتُمُ النّارَ الَّتِي تُورُونَ) .

آيه 72

(آيه 72)-«آيا شما درخت آن را آفريده ايد يا ما آفريده ايم»؟ (أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ) .

آيه 73

(آيه 73)-در اين آيه براى تأكيد بحثهاى فوق مى افزايد:«ما آن را وسيلۀ يادآورى(براى همگان)و وسيلۀ زندگى براى مسافران قرار داده ايم» (نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ) .

بازگشت آتش از درون درختان سبز از يك سو يادآور بازگشت روح به بدنهاى بى جان در رستاخيز است،و از سوى ديگر اين آتش تذكرى است نسبت به آتش دوزخ،چرا كه طبق حديثى پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«اين آتشى كه بر مى افروزيد يك جزء از هفتاد جزء آتش دوزخ است»! تعبير «مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ» اشارۀ كوتاه و پرمعنى به فوائد دنيوى اين آتش است.

آيه 74

(آيه 74)-در اين آيه به عنوان نتيجه گيرى مى فرمايد:«حال كه چنين است به نام پروردگار بزرگت تسبيح كن»و او را پاك و منزه بشمار (فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ) .

آرى!خداوندى كه اين همه نعمت را آفريده،و هر كدام يادآور توحيد و معاد و قدرت و عظمت اوست شايستۀ تسبيح و تنزيه از هر گونه عيب و نقص است.

ص: 85

او هم«ربّ»است و پروردگار،و هم«عظيم»است و قادر و مقتدر گر چه مخاطب در اين جمله پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است ولى ناگفته پيداست كه منظور همۀ انسانها مى باشد.

آيه 75

(آيه 75)-تنها پاكان به حريم قرآن راه مى يابند!در تعقيب بحثهاى فراوانى كه در آيات قبل با ذكر هفت دليل در بارۀ معاد آمد در اينجا سخن از اهميت قرآن مجيد است،چرا كه مسألۀ نبوت و نزول قرآن بعد از مسألۀ مبدأ و معاد مهمترين اركان اعتقادى را تشكيل مى دهد.

نخست با يك سوگند عظيم سخن را شروع كرده،مى فرمايد:«سوگند به جايگاه ستارگان»و محل طلوع و غروب آنها (فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ) .

هنگامى كه به اين نكته توجه كنيم كه طبق گواهى دانشمندان تنها در كهكشان ما حدود يك هزار ميليون ستاره وجود دارد!و در جهان،كهكشانهاى زيادى موجود است كه هر كدام مسير خاصى دارند،به اهميت اين سوگند قرآن آشناتر مى شويم.

آيه 76

(آيه 76)-و به همين دليل در اين آيه مى افزايد:«و اين سوگندى است بسيار بزرگ اگر بدانيد» (وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ) .

و اين خود يك اعجاز علمى قرآن محسوب مى شود كه در عصرى كه شايد هنوز عده اى مى پنداشتند ستارگان ميخهاى نقره اى هستند كه بر سقف آسمان كوبيده شده اند!يك چنين بيانى،آن هم در محيطى كه به حق محيط جهل و نادانى محسوب مى شد از يك انسان عادى محال است صادر شود.

آيه 77

(آيه 77)-اكنون ببينيم اين قسم عظيم براى چه منظورى ذكر شده؟آيۀ مورد بحث پرده از روى آن برداشته،مى گويد:«آن(چه محمد صلّى اللّه عليه و آله آورده)قرآن كريمى است» (إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ) .

و به اين ترتيب به مشركان لجوج كه پيوسته اصرار داشتند اين آيات نوعى از كهانت است،و يا-العياذ باللّه-سخنانى است جنون آميز،يا همچون اشعار شاعران،يا از سوى شياطين است،پاسخ مى گويد:كه اين وحى آسمانى است و سخنى است كه آثار و عظمت و اصالت از آن ظاهر و نمايان است،و محتواى آن حاكى از مبدأ نزول آن مى باشد.

ص: 86

آرى!هم گويندۀ قرآن،كريم است،و هم خود قرآن،و هم آورندۀ آن،و هم اهداف قرآن كريم است.

آيه 78

(آيه 78)-سپس به توصيف دوم اين كتاب آسمانى پرداخته،مى افزايد:اين آيات«در كتاب محفوظى جاى دارد» (فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ) .

در همان«لوح محفوظ»در«علم خدا»كه از هر گونه خطا و تغيير و تبديل محفوظ است.

آيه 79

(آيه 79)-و در سومين توصيف مى فرمايد:«اين كتاب را«جز پاكان نمى توانند به آن دست زنند»[-دست يابند] (لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ) .

بسيارى از مفسران به پيروى از رواياتى كه از امامان معصوم عليهم السّلام وارد شده اين آيه را به عدم جواز مس كتابت قرآن بدون غسل و وضو تفسير كرده اند.

از سوى ديگر حقايق و مفاهيم عالى قرآن را جز پاكان درك نمى كنند و حد اقل پاكى كه روح«حقيقت جوئى»است براى درك حد اقل مفاهيم آن لازم است،و هر قدر پاكى و قداست بيشتر شود درك انسان از مفاهيم قرآن و محتواى آن افزون خواهد شد.

آيه 80

(آيه 80)-در چهارمين و آخرين توصيف از قرآن مجيد مى فرمايد:اين قرآن «از سوى پروردگار عالميان نازل شده» (تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ) .

خدائى كه مالك و مربى تمام جهانيان است اين قرآن را براى تربيت انسانها بر قلب پاك پيامبرش نازل كرده است،و همان گونه كه در جهان تكوين مالك و مربى اوست،در جهان تشريع نيز هر چه هست از ناحيۀ او مى باشد.

آيه 81

(آيه 81)-سپس مى افزايد:«آيا اين سخن را[-قرآن را با اوصافى كه گفته شد]سست و كوچك مى شمريد»؟! (أَ فَبِهذَا الْحَدِيثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ) .

در حالى كه نشانه هاى صدق و حقانيت از آن به خوبى آشكار است و بايد كلام خدا را با نهايت جديت پذيرفت و به عنوان يك واقعيت بزرگ با آن رو برو شد.

آيه 82

(آيه 82)-در آیه می فرماید:«و به جای شکر روزیهائی که به شما داده شده آن را تکذیب می کنید»؟(وَ تَجعَلُونَ رِزقَکُم تُکَذَّبُونَ).

ص: 87

آيه 83

(آيه 83)-هنگامى كه جان به گلوگاه مى رسد!از لحظات حساسى كه آدمى را سخت در فكر فرو مى برد،لحظۀ احتضار و پايان عمر انسانهاست،در آن لحظه كه كار از كار گذشته،و اطرافيان مأيوس و نوميد به شخص محتضر نگاه مى كنند، و مى بينند همچون شمعى كه عمرش پايان گرفته آهسته آهسته خاموش مى شود،با زندگى وداع مى گويد،و هيچ كارى از دست هيچ كس ساخته نيست.

قرآن مجيد در تكميل بحثهاى معاد و پاسخگوئى به منكران و مكذبان، ترسيم گويائى از اين لحظه كرده،مى گويد:«پس چرا هنگامى كه جان به گلوگاه مى رسد»توانائى بازگرداندن آن را نداريد؟! (فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ) .

آيه 84

(آيه 84)-«و شما در اين حال نظاره مى كنيد»و كارى از دستتان ساخته نيست (وَ أَنْتُمْ حِينَئِذٍ تَنْظُرُونَ) .

مخاطب در اينجا اطرافيان محتضرند،از يكسو نظارۀ حال او را مى كنند،و از سوى ديگر ضعف و ناتوانى خود را مشاهده مى نمايند و از سوى سوم توانائى خدا را بر همه چيز و بودن مرگ و حيات در دست او،و نيز مى دانند خودشان هم چنين سرنوشتى را در پيش دارند.

آيه 85

(آيه 85)-سپس مى افزايد:«و ما از شما به او نزديكتريم(و فرشتگان ما كه آمادۀ قبض روح او هستند نيز نزديكتر از شما مى باشند)ولى شما نمى بينيد» (وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ) .

ما به خوبى مى دانيم در باطن جان محتضر چه مى گذرد؟و در عمق وجودش چه غوغائى برپاست؟و مائيم كه فرمان قبض روح او را در سر آمد معينى صادر كرده ايم،ولى شما تنها ظواهر حال او را مى بينيد،و از چگونگى انتقال او از اين سرا به سراى ديگر بى خبريد.

به هر حال نه تنها در اين موقع بلكه در همه حال خداوند از همه كس به ما نزديكتر است حتى او نزديكتر از ما به ماست.

آيه 86

(آيه 86)-سپس براى تأكيد بيشتر،و روشن ساختن همين حقيقت،مى افزايد:

«اگر هرگز در برابر اعمالتان جزا داده نمى شويد...» (فَلَوْ لا إِنْ كُنْتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ) .

ص: 88

آيه 87

(آيه 87)-«پس آن(روح)را باز گردانيد اگر راست مى گوئيد» (تَرْجِعُونَها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ) .

اين ضعف و ناتوانى شما دليلى است بر اين كه مالك مرگ و حيات ديگرى است،و پاداش و جزا در دست اوست،و اوست كه مى ميراند و زنده مى كند.

آيه 88

(آيه 88)-سر انجام نيكوكاران و بدكاران!قرآن در اينجا يك نوع جمع بندى از آيات آغاز سوره و آيات اخير مى كند،و تفاوت حال انسانها را به هنگامى كه در آستانۀ مرگ قرار مى گيرند مجسم مى سازد كه چگونه بعضى در نهايت آرامش و راحتى و شادى چشم از جهان مى پوشند،و جمعى ديگر با مشاهدۀ دورنماى آتش سوزان جهنم با چه اضطراب و وحشتى جان مى دهند؟ نخست مى فرمايد:كسى كه در حالت احتضار و واپسين لحظات زندگى قرار مى گيرد«پس اگر او از مقربان باشد...» (فَأَمّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ) .

آيه 89

(آيه 89)-«در روح و ريحان و بهشت پرنعمت است» (فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ) .

«روح»و«ريحان»الهى شامل تمام وسائل راحتى و آرامش انسان و هرگونه نعمت و بركت الهى مى گردد.

آيه 90

(آيه 90)-سپس مى افزايد:«اما اگر از اصحاب يمين باشد» (وَ أَمّا إِنْ كانَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ) .

همان مردان و زنان صالحى كه نامۀ اعمالشان به نشانۀ پيروزى و قبولى به دست راستشان داده مى شود.

آيه 91

(آيه 91)-به او گفته مى شود:«سلام بر تو از سوى دوستانت كه از اصحاب يمينند» (فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ) .

به اين ترتيب فرشتگان قبض روح در آستانۀ انتقال از دنيا سلام يارانش را به او مى رسانند،همان گونه كه در آيۀ 26 همين سوره در توصيف اهل بهشت خوانديم: «إِلاّ قِيلاً سَلاماً سَلاماً» .

آيه 92

(آيه 92)-سپس به سراغ گروه سوم می رود که در اوائل سوره از آنها به

ص: 89

عنوان اصحاب الشمال ياد شده بود،مى فرمايد:«اما اگر او از تكذيب كنندگان گمراه باشد» (وَ أَمّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضّالِّينَ) .

تعبير«مكذّبين ضالّين» مى تواند اشاره به اين نكته باشد كه در ميان گمراهان افرادى هستند مستضعف و جاهل قاصر،و عناد و لجاجتى در برابر حق ندارند،آنها ممكن است مشمول الطاف الهى گردند،اما تكذيب كنندگان لجوج و معاند حتما گرفتار عذاب الهى مى شوند.

آيه 93

(آيه 93)-«با آب جوشان دوزخ(و حرارت و سموم آن)از او پذيرايى مى شود»! (فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ) .

«و سرنوشت او ورود در آتش جهنم است» (وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ) .

آرى!در همان آستانۀ مرگ نخستين عذابهاى الهى را مى چشند و طعم تلخ كيفرهاى قيامت در قبر و برزخ در كام جانشان فرو مى رود.

آيه 94

(آيه 94)-و در پايان اين سخن،مى افزايد:«اين مطلب حق و يقين است» (إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ) .

«هذا»اشاره به احوال گروههاى سه گانه اى است كه قبلا ذكر شده.

آيه 95

(آيه 95)-«حال كه چنين است:«پس به نام پروردگار بزرگت تسبيح كن»و او را منزه بشمار (فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ) .

تعبير به«فسبّح»(پس تسبيح كن)اشاره به اين حقيقت است كه آنچه در بارۀ اين گروههاى سه گانه گفته شد عين عدالت است،و بنابر اين خداوندت را از هرگونه ظلم و بى عدالتى پاك و منزه بشمار،و يا اين كه اگر مى خواهى به سرنوشت گروه سوم گرفتار نشوى او را از هر گونه شرك و بى عدالتى كه لازمۀ انكار قيامت است پاك و منزه بدان.

بسيارى از مفسران نقل كرده اند كه پس از نزول اين آيه پيامبر فرمود:«آن را در ركوع خود قرار دهيد»سبحان ربّى العظيم بگوئيد.

«پايان سورۀ واقعه»

ص: 90

سورۀ حديد[57]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 29 آيه است

محتواى سوره:

محتواى اين سوره را به هفت بخش مى توان تقسيم كرد:

1-آيات نخستين سوره بحث جامع و جالبى پيرامون توحيد و صفات خدا دارد و در حدود بيست صفت از صفات الهى در آن منعكس است.

2-بخش ديگرى از عظمت قرآن اين نور الهى كه در ظلمات شرك تابيد سخن مى گويد.

3-در بخش سوم از وضع مؤمنان و منافقان در قيامت كه گروه اول در پرتو نور ايمان راه خود را به سوى بهشت مى گشايند،و گروه دوم در ظلمات شرك و كفر مى مانند،بحث مى كند.

4-در بخش ديگرى دعوت به ايمان و خروج از شرك،و سرنوشت جمعى از اقوام كافر پيشين منعكس شده است.

5-بخش مهمى از اين سوره پيرامون انفاق در راه خدا و مخصوصا براى تقويت پايه هاى جهاد فى سبيل اللّه،و بى ارزش بودن اموال دنيا مى باشد.

6-در بخشى كوتاه،اما گويا و مستدل،سخن از عدالت اجتماعى به ميان آمده كه يكى از اهداف مهم انبياست.

7-و بالاخره در بخش ديگرى مسألۀ رهبانيت و انزواى اجتماعى مورد مذمت قرار گرفته،و جدائى خط اسلام از آن مشخص شده است.

ص: 91

ضمنا نامگذارى اين سوره به«حديد»به خاطر تعبيرى است كه در آيۀ 25 سوره آمده است.

فضيلت تلاوت سوره:

در روايات اسلامى نكته هاى جالب توجهى پيرامون فضيلت تلاوت اين سوره آمده،البته تلاوتى كه توأم با فكر،و تفكرى كه توأم با عمل باشد.

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه قبل از خواب«مسبحات» را تلاوت مى فرمود(مسبّحات سوره هائى است كه با«سبح للّه»يا«يسبح للّه»آغاز مى شود و آن پنج سوره است:سورۀ حديد،حشر،صف،جمعه و تغابن) و مى فرمود:«در آنها آيه اى است كه از هزار آيه برتر است»! در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه«مسبحات» (سوره هاى پنج گانۀ فوق)را پيش از خواب بخواند از دنيا نمى رود تا حضرت مهدى عليه السّلام را درك كند،و اگر قبلا از دنيا برود در جهان ديگر در همسايگى رسول خدا خواهد بود».

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-آيات ژرف انديشان!گفتيم اين سوره با يك بخش توحيدى كه جامع حدود«بيست وصف»از اوصاف الهى است آغاز مى شود،اوصافى كه شناخت آنها سطح معرفت انسانى را بالا مى برد و به ذات مقدس او آشنا مى كند، و هر قدر انديشمندان بيشتر در آن بينديشند به حقايق تازه اى دست مى يابند.

در حديثى از امام على بن الحسين عليه السّلام مى خوانيم:كه فرمود:«خداوند متعال مى دانست كه در آخر زمان اقوامى مى آيند كه در مسائل تعمق و دقت مى كنند،لذا سورۀ قل هو اللّه احد و آيات آغاز سورۀ حديد را نازل فرمود.

به هر حال،نخستين آيۀ اين سوره از تسبيح و تنزيه خدا شروع كرده، مى فرمايد:«آنچه در آسمانها و زمين است براى خدا تسبيح مى گويند،و او عزيز و حكيم است» (سَبَّحَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) .

ص: 92

آيه 2

(آيه 2)-بعد از ذكر دو وصف از صفات ذات پاك خداوند يعنى«عزّت» و«حكمت»به«مالكيت و تدبير و تصرفش در عالم هستى»كه لازمۀ قدرت و حكمت است پرداخته،مى افزايد:«مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن اوست» (لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

او«زنده مى كند و مى ميراند» (يُحْيِي وَ يُمِيتُ) .آرى حيات و مرگ در تمام اشكالش به دست قدرت اوست.

«و او بر هر چيز تواناست» (وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) .

مالكيت خداوند نسبت به عالم هستى مالكيت اعتبارى و تشريعى نيست، بلكه مالكيت حقيقى و تكوينى است،يعنى او به همه چيز احاطه دارد و همۀ جهان در قبضۀ قدرت او،و تحت اراده و فرمان اوست،لذا به دنبال آن سخن از زنده كردن و ميراندن و توانائى بر هر چيز به ميان آمده است.

تفاوت«عزت»و«قدرت»در اين است كه عزت بيشتر توجه به درهم شكستن مدافع دارد،و قدرت توجه به ايجاد اسباب،بنابر اين دو وصف مختلف محسوب مى شوند،هر چند در ريشۀ توانائى با هم مشتركند-دقت كنيد.

آيه 3

(آيه 3)-سپس به بيان پنج وصف ديگر پرداخته،مى فرمايد:«اوّل و آخر و پيدا و پنهان اوست و او به هر چيز داناست» (هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ) .

توصيف به اول و آخر بودن تعبير لطيفى است از ازليت و ابديت او،زيرا مى دانيم او وجودى است بى انتها و واجب الوجود،يعنى هستيش از درون ذات اوست نه از بيرون،تا پايان گيرد يا آغازى داشته باشد،و بنابر اين از ازل بوده و تا ابد خواهد بود.

او سر آغاز و ابتداى عالم هستى است،و اوست كه بعد از فناى جهان نيز خواهد بود.

بنابر اين تعبير به اول و آخر هرگز زمان خاصى را در بر ندارد و اشاره به مدت معينى نيست.

ص: 93

توصيف به ظاهر و باطن نيز تعبير ديگرى از احاطۀ وجودى او نسبت به همه چيز است،از همه چيز ظاهرتر است چرا كه آثارش همه جا را گرفته،و از همه چيز مخفى تر است چون كنه ذاتش بر كسى روشن نيست.

و يكى از نتائج اين امور همان است كه در پايان آيه آمده: «وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ» زيرا كسى كه از آغاز بوده و تا پايان باقى است و در ظاهر و باطن جهان است چنين كسى قطعا از همه چيز آگاه مى باشد.

آيه 4

(آيه 4)-او هميشه بر تخت قدرت است!به دنبال اوصاف يازده گانه اى كه در آيات قبل در بارۀ ذات پاك پروردگار ذكر شد در اينجا اوصاف ديگرى بيان شده.

نخست از مسألۀ خالقيت سخن مى گويد و مى فرمايد:«او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز[-شش دوران]آفريد» (هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّامٍ) .

مسألۀ«خلقت در شش روز»هفت مرتبه در قرآن مجيد ذكر شده است كه نخستين مرتبه در آيۀ 54 سورۀ اعراف،و آخرين مورد آن همين آيه مى باشد.

منظور از«يوم»(روز)در اين آيات روز معمولى نيست،بلكه منظور از آن «دوران»است خواه اين دوران كوتاه باشد،و يا طولانى هر چند ميليونها سال به طول انجامد.

بعد به مسألۀ حكومت و تدبير جهان پرداخته،مى افزايد:«سپس(بر تخت قدرت قرار گرفت»و به تدبير جهان پرداخت (ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ) .

بدون شك خداوند نه جسم است و نه«عرش»به معنى«تخت سلطنت» مى باشد،بلكه اين تعبير كنايه اى است لطيف از حاكميت مطلقۀ خداوند و نفوذ تدبير او در عالم هستى و موجودات بطورى كه اگر يك لحظه نظر لطف از آنها برگيرد،و فيضش را قطع كند«فرو ريزند قالبها»! سپس شاخۀ ديگرى از علم بى پايانش را بيان كرده،مى افزايد:«آنچه را در زمين فرو مى رود مى داند و از آن خارج مى شود،و آنچه از آسمان نازل مى گردد، و آنچه به آسمان بالا مى رود»همه را مى داند (يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها) .

بدون شك خداوند نه جسم است و نه«عرش»به معنى«تخت سلطنت» مى باشد،بلكه اين تعبير كنايه اى است لطيف از حاكميت مطلقۀ خداوند و نفوذ تدبير او در عالم هستى و موجودات بطورى كه اگر يك لحظه نظر لطف از آنها برگيرد،و فيضش را قطع كند«فرو ريزند قالبها»! سپس شاخۀ ديگرى از علم بى پايانش را بيان كرده،مى افزايد:«آنچه را در زمين فرو مى رود مى داند و از آن خارج مى شود،و آنچه از آسمان نازل مى گردد، و آنچه به آسمان بالا مى رود»همه را مى داند (يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ

ص: 94

مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها) .

و بالاخره در چهارمين و پنجمين توصيف روى نقطۀ حساسى تكيه كرده، مى فرمايد:«و هر جا باشيد او با شماست» (وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ) .

«و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ) .

چگونه او با شما نباشد در حالى كه ما نه تنها در وجود كه در بقاء خود لحظه به لحظه به او متكى هستيم و از وى مدد مى گيريم،او روح عالم هستى است،او جان جهان است،بلكه او برتر از اين و آن است! راستى اين احساس كه او همه جا با ماست از يكسو به انسان عظمت و شكوه مى بخشد و از سوى ديگر اطمينان و اعتماد به نفس مى دهد و شجاعت و شهامت در او مى آفريند،و از سوى سوم احساس مسؤوليت شديد مى بخشد،چرا كه او همه جا حاضر و ناظر و مراقب است.آرى!اين اعتقاد ريشۀ اصلى تقوا و پاكى و درستكارى انسان است.

آيه 5

(آيه 5)-بعد از مسألۀ حاكميت و تدبير،سخن به مسألۀ مالكيت او در كل جهان هستى مى رسد،مى فرمايد:«مالكيت آسمانها و زمين از آن اوست» (لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

و سر انجام به مسألۀ مرجعيت او اشاره كرده،مى افزايد:«و همۀ كارها به سوى او باز مى گردد» (وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ) .

آرى وقتى او خالق و مالك و حاكم و مدبّر ماست و همه جا با ما مى باشد مسلما بازگشت همۀ ما و همۀ كارها نيز به سوى اوست.

آيه 6

(آيه 6)-در اين آيه به دو وصف ديگر نيز اشاره كرده،مى فرمايد:

«شب را در روز داخل مى كند و روز را در شب» (يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ) .

آرى!تدريجا از يكى مى كاهد و به ديگرى مى افزايد و طول شب و روز را در سال تغيير مى دهد،همان تغييرى كه همراه با فصول چهارگانۀ سال است با تمام بركاتى كه براى انسانها در اين فصول نهفته است.

ص: 95

و در پايان مى افزايد:«و او به آنچه در دلها وجود دارد داناست» (وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ) .

همان گونه كه اشعۀ حياتبخش آفتاب و روشنائى روز در اعماق تاريكى شب نفوذ مى كند و همه جا را روشن مى سازد،علم پروردگار نيز در تمام زواياى قلب و جان انسان نفوذ مى كند و همۀ اسرار آن را روشن مى سازد.

آيه 7

(آيه 7)-ايمان و انفاق دو سرمايۀ بزرگ نجات و خوشبختى! بعد از بيان قسمتى از دلائل عظمت خداوند در عالم هستى و اوصاف جمال و جلال او،اوصافى كه انگيزۀ حركت به سوى اللّه است،در اينجا از آنها نتيجه گيرى كرده و همگان را دعوت به ايمان و عمل مى نمايد.

نخست مى فرمايد:«به خدا و رسولش ايمان بياوريد» (آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ) .

اين دعوت يك دعوت عام است كه شامل همۀ انسانها مى شود،مؤمنان را به ايمانى كاملتر و راسختر،و غير مؤمنان را به اصل ايمان دعوت مى كند،دعوتى كه توأم با دليل است و دلائلش در آيات توحيدى قبل گذشت.

سپس به يكى از آثار مهم ايمان كه«انفاق فى سبيل اللّه»است دعوت كرده مى گويد:«و از آنچه شما را جانشين و نمايندۀ(خود)در آن قرار داده انفاق كنيد» (وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ) .

«انفاق»مفهوم وسيعى دارد كه منحصر به مال نيست،بلكه علم و هدايت و آبروى اجتماعى و سرمايه هاى معنوى و مادى ديگر را نيز شامل مى شود.

سپس براى تشويق بيشتر مى افزايد:«كسانى كه از شما ايمان بياورند و انفاق كنند اجر بزرگى دارند» (فَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ) .

توصيف اجر به بزرگى،اشاره اى به عظمت الطاف و مواهب الهى،و ابديت و خلوص و دوام آن است،نه تنها در آخرت كه در دنيا نيز قسمتى از اين اجر بزرگ عائد آنها مى شود.

آيه 8

(آيه 8)-بعد از امر به «ایمان» و ««انفاث» دربارهٔ هریک از این دو به بیانی می پردازد که به منزلهٔ استدلال و برهان است.

ص: 96

نخست به صورت يك استفهام توبيخى علّت عدم پذيرش دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در مورد ايمان به خدا جويا شده،مى فرمايد:«چرا به خدا ايمان نياوريد در حالى كه رسول(او)شما را مى خواند كه به پروردگارتان ايمان بياوريد و از شما پيمان گرفته است(پيمانى از طريق فطرت و خرد)اگر آمادۀ ايمان آوردنيد» (وَ ما لَكُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكُمْ وَ قَدْ أَخَذَ مِيثاقَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ) .

يعنى،اگر به راستى شما آمادگى براى پذيرش حق داريد دلائلش روشن است،هم از طريق فطرت و عقل،و هم از طريق دليل نقل.

آيه 9

(آيه 9)-اين آيه براى تأكيد و توضيح بيشتر پيرامون همين معنى مى افزايد:«او كسى است كه آيات روشنى بر بنده اش[-محمد]نازل مى كند،تا شما را از تاريكيها به سوى نور برد و خداوند نسبت به شما مهربان و رحيم است» (هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللّهَ بِكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ) .

آيه 10

(آيه 10)-سپس به استدلالى براى مسألۀ انفاق پرداخته،مى فرمايد:«چرا در راه خدا انفاق نكنيد در حالى كه ميراث آسمانها و زمين از آن خداست»؟ (وَ ما لَكُمْ أَلاّ تُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ لِلّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

يعنى،سر انجام همۀ شما چشم از جهان و مواهبش مى پوشيد،و همه را مى گذاريد و مى رويد،پس اكنون كه در اختيار شماست چرا بهرۀ خود را نمى گيريد! و از آنجا كه انفاق در شرائط و احوال مختلف ارزشهاى متفاوتى دارد در جملۀ بعد مى افزايد:«كسانى كه قبل از پيروزى انفاق كردند و جنگيدند و پيكار نمودند(با كسانى كه بعد از پيروزى انفاق كردند)يكسان نيستند» (لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ) .

يعنى،آنها كه در مواقع بحرانى از بذل مال و جان ابا نداشتند از آنها كه بعد از فرو نشستن طوفانها به يارى اسلام شتافتند برترند.

لذا براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«آنها بلند مقامتر از كسانى هستند كه بعد از

ص: 97

فتح انفاق نمودند و جهاد كردند» (أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا) .

و از آنجا كه هر دو گروه با تفاوت درجه مشمول عنايات حقند در پايان آيه مى افزايد:«و خداوند به هر دو وعدۀ نيك داده است» (وَ كُلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنى) .

اين يك قدردانى براى عموم كسانى است كه در اين مسير گام برداشتند.

تعبير«حسنى»هرگونه ثواب و پاداش نيك دنيا و آخرت را در بر مى گيرد.

و از آنجا كه ارزش عمل به خلوص آن است،در پايان آيه مى افزايد:

«و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ) .

هم از كميت و كيفيت اعمال شما با خبر است و هم از نيات و ميزان خلوص شما.

آيه 11

(آيه 11)-و در اين آيه باز هم براى تشويق در مورد«انفاق فى سبيل اللّه»از تعبير جالب ديگرى استفاده كرده،مى گويد:«كيست كه به خدا وام نيكو دهد(و از اموالى كه به او ارزانى داشته انفاق كند)تا خداوند آن را براى او چندين برابر كند؟ و براى او پاداش پر ارزشى است» (مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ) .

منظور از«قرض دادن به پروردگار»هر گونه انفاق در راه اوست كه يكى از مصاديق مهم آن كمك كردن به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و امام مسلمين مى باشد تا در مصارف لازم براى ادارۀ حكومت اسلامى به كار گيرد.

از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه فرمود:«خداوند از بندگانش وامى مطالبه نكرده است به خاطر احتياج خود و آنچه از حقوق براى خداست براى ولى و نمايندۀ اوست».

آيه 12

(آيه 12)-از آنجا كه در آيۀ قبل خداوند انفاق كنندگان را به اجر كريم نويد داد، در اينجا مشخص مى كند كه اين اجر كريم و ارزشمند و با عظمت در چه روزى است؟ مى فرمايد:«در روزى است كه مردان و زنان با ايمان را مى نگرى كه نورشان در پيش رو و در سمت راستشان بسرعت حركت مى كند» (يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ

ص: 98

وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ) .

منظور از«نور»تجسّم نور ايمان است،چرا كه در آن روز عقائد و اعمال انسانها تجسم مى يابد،ايمان كه همان نور هدايت است به صورت روشنائى و نور ظاهرى مجسم مى گردد،و كفر كه تاريكى مطلق است،به صورت ظلمت ظاهرى مجسم مى گردد.

اينجاست كه به احترام آنها اين ندا از فرشتگان بر مى خيزد:«بشارت باد بر شما امروز،به باغهائى از بهشت كه نهرها زير(درختان)آن جارى است» (بُشْراكُمُ الْيَوْمَ جَنّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ) .

«جاودانه در آن خواهيد ماند،و اين پيروزى و رستگارى بزرگ است» (خالِدِينَ فِيها ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) .

آيه 13

(آيه 13)-اما منافقان كه در تاريكى وحشتناك كفر و نفاق و گناه قرار گرفته اند در اين هنگام فريادشان بلند مى شود و ملتمسانه از مؤمنان تقاضاى نور مى كنند،اما چيزى جز جواب منفى نمى شنوند،چنانكه آيه مى گويد:«روزى كه مردان و زنان منافق به مؤمنان مى گويند:نظرى به ما بيفكنيد تا از نور شما پرتوى برگيريم» (يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ) .

يعنى؛كمى مهلت دهيد تا ما هم به شما برسيم و در پرتو نورتان راه را پيدا كنيم.

در پاسخ به آنها«گفته مى شود:به پشت سر خود برگرديد و كسب نور كنيد»! (قِيلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً) .

اينجا جاى تحصيل نور نيست،مى بايست آن را از دنيائى كه پشت سر گذاشتيد،از طريق ايمان و عمل صالح،به دست مى آورديد،اما ديگر گذشته و دير شده است.

«پس(در اين هنگام)ديوارى ميان آنها زده مى شود كه درى دارد» (فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ) .

ص: 99

ولى دو طرف اين ديوار عظيم،يا اين در،كاملا با هم متفاوت است«درونش رحمت است و برونش عذاب» (باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ) .

اين«در»ممكن است براى اين باشد كه منافقان از اين در،نعمتهاى بهشتى را ببينند و حسرت ببرند،يا اين كه افرادى كه كمتر آلوده اند پس از اصلاح از آن بگذرند و در كنار مؤمنان قرار گيرند.

آيه 14

(آيه 14)-اما اين ديوار چنان نيست كه مانع عبور صدا باشد،لذا در اين آيه مى افزايد:«آنها را صدا مى زنند:مگر ما با شما نبوديم»؟! (يُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ) .

هم در دنيا با شما در يك جامعه مى زيستيم،و هم در اينجا در كنار شما بوديم چه شد كه ناگهان از ما جدا شديد،و به روح و رحمت الهى رفتيد،آنها در پاسخ «مى گويند:آرى!»با هم بوديم (قالُوا بَلى) .

در همه جا با هم بوديم،در كوچه و بازار،در سفر و حضر،گاه همسايۀ هم بوديم،و يا حتى گاه در يك خانه زندگى مى كرديم،ولى از نظر مكتب و عقيده و عمل فرسنگها با هم فاصله داشتيم،شما خط خود را از ما جدا كرده بوديد،و در اصول و فروع از حق بيگانه بوديد.

سپس مى افزايند:شما گرفتار خطاهاى بزرگى بوديد از جمله:

1-«شما خود را(به واسطۀ پيمودن طريق كفر)به هلاكت افكنديد» (وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ) .

2-«و انتظار(مرگ پيامبر را)كشيديد» (وَ تَرَبَّصْتُمْ) .

بعلاوه در انجام هر كار مثبت و هر حركت صحيح حالت صبر و انتظار داشتيد و تعلل مى نموديد.

3-«و پيوسته(در امر معاد و رستاخيز و حقانيت دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و قرآن) شك و ترديد داشتيد» (وَ ارْتَبْتُمْ) .

4-«و آرزوهاى دور و دراز(آرزوهائى كه هرگز دست از سر شما برنداشت) شما را فريب داد تا فرمان خدا(دائر بر مرگتان)فرا رسيد» (وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمانِيُّ حَتّى جاءَ أَمْرُ اللّهِ) .

ص: 100

آرى!اين آرزوها لحظه اى مجال تفكر صحيح به شما نداد،و آرزوى وصول به شهوات و اهداف مادى بر شما چيره بود.

5-از همۀ اينها گذشته«شيطان فريبكار(كه پايگاهش را در وجودتان محكم كرده بود)شما را در برابر(فرمان)خداوند فريب داد» (وَ غَرَّكُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ) .

گاه دنيا را در نظرتان جاودانه جلوه داد،و گاه قيامت را يك حلواى نسيه قلمداد كرد،و گاه اصلا وجود خداوند بزرگ را زير سؤال مى برد!

آيه 15

(آيه 15)-سر انجام مؤمنان در يك نتيجه گيرى منافقان را مخاطب ساخته، مى گويند:«پس امروز نه از شما فديه اى پذيرفته مى شود»كه در برابر آن از عذاب الهى رهائى يابيد (فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ) .

«و نه از كافران» (وَ لا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا) .

و به اين ترتيب كافران نيز سرنوشتى همچون منافقان دارند،و همگى در گرو گناهان و زشتيهاى اعمال خويشند،و راه خلاصى ندارند.

سپس مى افزايند:«جايگاهتان آتش است و همان سرپرستتان مى باشد» (مَأْواكُمُ النّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ) .

«و چه بد جايگاهى است»؟! (وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ) .

معمولا انسانها براى نجات از چنگال مجازات و كيفر در دنيا يا متوسل به غرامت مالى مى شوند،و يا از نيروى ياور و شفيعى كمك مى طلبند،ولى در قيامت تمام اسباب و وسائل مادى كه در اين جهان براى رسيدن به مقاصد،معمول است از كار مى افتد و پيوندها بريده مى شود.

و به اين ترتيب قرآن روشن مى كند كه تنها وسيلۀ نجات در آن روز ايمان و عمل صالح است،حتى دايرۀ شفاعت محدود به كسانى است كه سهمى از اين دو را داشته باشند نه آنها كه پيوندهاى خود را بكلى از خدا و اولياء اللّه بريده اند.

آيه 16

(آيه 16)-

شأن نزول:

نقل شده كه،اين آيه يك سال بعد از هجرت در بارۀ منافقان نازل شده است به خاطر اين كه روزى از سلمان فارسى پرسيدند از آنچه در تورات است براى ما سخن بگو!چرا كه در تورات مسائل شگفت انگيزى است(و به

ص: 101

اين وسيله مى خواستند نسبت به قرآن بى اعتنايى كنند)در اين هنگام آيات آغاز سورۀ يوسف نازل شد،سلمان به آنها گفت:اين قرآن«احسن القصص»و بهترين سرگذشتهاست،و براى شما از غير آن نافعتر است.

مدتى بعد باز به سراغ سلمان آمدند و همان خواهش را تكرار كردند:در اين هنگام آيۀ «اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ... ؛خداوند بهترين سخن را نازل كرده كتابى كه آياتش(از نظر لطف و زيبائى و معنى)همانند يكديگر است آياتى مكرر دارد(اما تكرارى شوق انگيز)كه از شنيدن آياتش لرزه بر اندام كسانى كه در برابر پروردگارشان خاشعند مى افتد...» نازل شد.(زمر23/) باز براى بار سوم به سراغ سلمان آمدند و همان درخواست را تكرار كردند.

در اين هنگام آيۀ مورد بحث نازل شد؛و آنها را مؤاخذه كرد كه آيا موقع آن نرسيده است كه در برابر نام خدا خشوع كنيد و از اين سخنان دست برداريد.

تفسير:

غفلت و بى خبرى تا كى؟!بعد از ذكر آن همه انذارهاى كوبنده و هشدارهاى بيدارگر در اين آيه،به صورت يك نتيجه گيرى مى فرمايد:«آيا وقت آن نرسيده است كه دلهاى مؤمنان در برابر ذكر خدا و آنچه از حق نازل كرده است خاشع گردد؟و مانند كسانى نباشند كه در گذشته به آنها كتاب آسمانى داده شد (مانند يهود و نصارى)سپس زمانى طولانى بر آنها گذشت(و خداوند را فراموش كردند)و قلبهايشان قساوت پيدا كرد،و بسيارى از آنها گنهكارند» (أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ) .

روشن است ياد خداوند اگر در عمق جان قرار گيرند و همچنين شنيدن آياتى كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده است هرگاه به درستى تدبر شود بايد مايۀ خشوع گردد، ولى قرآن گروهى از مؤمنان را در اينجا سخت ملامت مى كند كه چرا در برابر اين امور خاشع نمى شوند؟و چرا همچون بسيارى از امتهاى پيشين گرفتار غفلت و بى خبرى شده اند؟همان غفلتى كه نتيجۀ آن قساوت دل و همان قساوتى كه ثمرۀ

ص: 102

آن فسق و گناه است! اين آيه از آيات تكان دهندۀ قرآن مجيد است كه قلب و روح انسان را در تسخير خود قرار مى دهد و پرده هاى غفلت را مى درد.لذا در طول تاريخ افراد بسيار آلوده اى را مى بينيم كه با شنيدن اين آيه چنان تكان خوردند كه در يك لحظه با تمام گناهان خود وداع گفتند،و حتى بعضا در صف زاهدان و عابدان قرار گرفتند.

آيه 17

(آيه 17)-و از آنجا كه زنده شدن قبلهاى مرده با ذكر الهى و پيدا كردن حيات معنوى در پرتو خشوع و خضوع در مقابل قرآن،شباهت زيادى به زنده شدن زمينهاى مرده به بركت قطرات حياتبخش باران دارد در اين آيه مى افزايد:«بدانيد خداوند زمين را بعد از مرگ آن زنده مى كند» (اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها) .

«ما آيات(خود)را(در صحنۀ آفرينش و نيز در صحنۀ وحى)براى شما بيان كرديم شايد انديشه كنيد» (قَدْ بَيَّنّا لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ) .

در حقيقت اين آيه هم اشاره اى است به زنده شدن زمينهاى مرده به وسيلۀ باران،و هم زنده شدن دلهاى مرده به وسيلۀ ذكر اللّه و قرآن مجيد كه از آسمان وحى بر قلب پاك محمد صلّى اللّه عليه و آله نازل شده است و هر دو شايستۀ تدبر و تعقل است.

آيه 18

(آيه 18)-در اين آيه بار ديگر به مسألۀ انفاق كه از ميوه هاى شجرۀ ايمان و خشوع است باز مى گردد،و همان تعبيرى را كه در آيات قبل خوانديم با اضافاتى تكرار كرده،مى فرمايد:«مردان و زنان انفاق كننده و آنها كه(از اين راه)به خداوند قرض الحسنه دهند،(اين قرض الحسنه)براى آنان مضاعف مى شود و پاداش پرارزشى دارند» (إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ وَ أَقْرَضُوا اللّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ) .

منظور از«قرض الحسنه به خداوند»همان«انفاق فى سبيل اللّه»است،هر چند وام دادن به بندگان خدا نيز از فضل اعمال است.و در آن حرفى نيست.

آيه 19

(آيه 19)-در ادامهٔ بحث آیات گذشته پیرامون مؤمنان و اجر و پاداششان در پیشگاه خدا،در اینجا می افزاید:«کسانی که به خدا و رسولانش ایمان آورند آنها

ص: 103

صديقين و شهدا نزد پروردگارشانند» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ) .

«صدّيق»كسى است كه سر تا پا صداقت و راستى است،و عملش گفتارش را تصديق مى كند.

واژۀ«شهداء»ممكن است به معنى«شهادت بر اعمال»بوده باشد، همان گونه كه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود كه پيامبران گواه اعمال امتهاى خود هستند،و پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله گواه بر آنها،و بر امت اسلامى است،و مسلمانان نيز شاهد و گواه بر اعمال مردمند.

بعضى نيز احتمال داده اند كه«شهدا»در اينجا به همان معنى شهيدان راه خداست،يعنى؛افراد مؤمن اجر و پاداش شهيدان را دارند،و به منزلۀ شهدا محسوب مى شوند.

سپس مى افزايد:«براى آنهاست پاداش(اعمال)شان و نور(ايمان)شان» (لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ) .

اين تعبير سر بسته اشاره به پاداش عظيم و نور فوق العادۀ آنهاست.

و در پايان مى فرمايد:«و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند آنها دوزخيانند» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ) .

تا با مقابلۀ اين دو گروه با يكديگر مقام والاى گروه اول،و انحطاط و بدبختى گروه دوم آشكار گردد.

و از آنجا كه در گروه اول،سطح بالاى ايمان مطرح بود،در اين گروه نيز كفر شديد مطرح است،لذا با تكذيب آيات الهى همراه ذكر شده.

آيه 20

(آيه 20)-دنيا چيزى جز متاع غرور نيست!از آنجا كه حب و علاقۀ دنيا سر چشمۀ هر گناه و«رأس كل خطيئه»است در اين آيه ترسيم گويائى از وضع زندگى دنيا و مراحل مختلف،و انگيزه هاى حاكم بر هر مرحله را ارائه داده،مى گويد:

«بدانيد زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى و تجمل پرستى و فخر فروشى در ميان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است» (اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ

ص: 104

وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ) .

به اين ترتيب«غفلت»،«سرگرمى»،«تجمل»،«تفاخر»و«تكاثر»دورانهاى پنج گانۀ عمر آدمى را تشكيل مى دهند.

سپس با ذكر يك مثال آغاز و پايان زندگى دنيا را در برابر ديدگان انسانها مجسّم ساخته،مى فرمايد:«همانند بارانى كه محصولش كشاورزان را در شگفتى فرو مى برد،سپس خشك مى شود به گونه اى كه آن را زرد رنگ مى بينى،سپس تبديل به كاه مى شود»! (كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً) .

«كفار»در اينجا به معنى كشاورزان است،زيرا اصل معنى«كفر»به معنى «پوشاندن»است،و چون كشاورز بذرافشانى كرده و آن را زير خاك مى پوشاند از اين رو به او«كافر»مى گويند.

سپس به بازده عمر و نتيجه و محصول نهائى آن پرداخته،مى افزايد:«و در آخرت(از دو حال خارج نيست):عذاب شديد است يا مغفرت و رضاى الهى» (وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانٌ) .

و سر انجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد:«و(به هر حال)زندگى دنيا جز متاع و فريب نيست»! (وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ) .

جملۀ«دنيا متاع غرور است»مفهومش اين است كه وسيله و ابزار است براى فريبكارى،فريب دادن خويشتن،و هم فريب ديگران و البته اين در مورد كسانى است كه دنيا را هدف نهائى قرار مى دهند و به آن دل مى بندند،و آخرين آرزويشان وصول به آن است،اما اگر مواهب اين جهان مادى وسيله اى براى وصول به ارزشهاى والاى انسانى و سعادت جاودان باشد هرگز دنيا نيست،بلكه مزرعۀ آخرت،و قنطره و پلى براى رسيدن به آن هدفهاى بزرگ است.

آيه 21

(آيه 21)-یک مسابقهٔ بزرگ معنوی!بعد از بیان ناپایداری جهان و لذات آن،و این که مردم در سرمایه های کم ارزش این جهان نسبت به یکدیگر تفاخر و تکاثر می جویند،در اینجا مردم را یه یک مسابقهٔ عظیم روحانی در طریق کسب

ص: 105

آنچه پايدار است و سزاوار هرگونه تلاش و كوشش دعوت كرده،مى فرمايد:«و به پيش تازيد براى رسيدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتى كه پهنۀ آن مانند آسمان و زمين است و براى كسانى كه به خدا و رسولانش ايمان آورده اند آماده شده است» (سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ) .

در حقيقت مغفرت پروردگار كليد بهشت است همان بهشتى كه پهنۀ آسمان و زمين را فرا مى گيرد،و از هم اكنون آماده براى پذيرائى مؤمنان است تا كسى نگويد بهشت نسيه است و بر نسيه دل نبايد نهاد.

اين نكته شايستۀ توجه است كه پيشى گرفتن به سوى مغفرت پروردگار از طريق اسباب آن است،مانند توبه و جبران طاعات فوت شده و اصولا اطاعت پروردگار و پرهيز از معاصى است.

و در پايان آيه مى افزايد:«اين فضل خداوند است كه به هر كس بخواهد مى دهد و خداوند صاحب فضل عظيم است» (ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ) .

يقينا آن چنان بهشت گسترده،با آن مواهب عظيمش چيزى نيست كه انسان با اين اعمال ناچيز به آن برسد،و اين تنها فضل و رحمت و لطف الهى است كه آن پاداش عظيم را در مقابل اين قليل قرار داده،و از او نيز جز اين انتظار نيست.

چرا كه پاداشها هميشه به مقياس اعمال نيست بلكه به مقياس كرم پاداش دهنده است.

آيه 22

(آيه 22)-سپس برای تأکید بیشتر در زمینهٔ عدم دلبستگی به دنیا،و شادنشدن به اقبال آن،و غمگین نگشتن به ادبار آن،می افزاید:«هیچ مصیبتی(ناخواسته)در زمین و نه در وجود شما روی نمی دهد مگر این که همهٔ آنها قبل از آن که زمین را بیافرینیم در لوح محفوظ ثبت است،و این امر برای خداوند آسان است»(ما اَصابَ مِن مُصیبَةٍ فِی الاَرض وَلافی اَنفًسِکُم اِلّا فی کِتابٍ مِن قَبلِ اَن نَبرَ أَها اِنَّ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسیرُ).

ص: 106

آرى!مصائبى كه در زمين رخ مى دهد همچون زلزله ها و سيلها و طوفانها و همچنين مصائبى كه در نفوس انسانها واقع مى شود مانند مرگ و ميرها،و انواع حوادث دردناكى كه دامان انسان را مى گيرد همۀ آنها از قبل مقدر شده است،و در لوح محفوظ ثبت است.

ولى بايد توجه داشت كه مصائبى كه در اين آيه به آن اشاره شده،تنها مصائبى است كه به هيچ وجه قابل اجتناب نيست و مولود اعمال انسانها نمى باشد و گر نه مصيبتها،و ناكاميهايى كه تنها معلول گناهان و سهل انگارى خود انسان است، راه مقابله با آنها موضع گيرى صحيح در برنامه هاى زندگى است.

و منظور از«لوح محفوظ»علم بى پايان خداوند است،و يا صفحۀ جهان خلقت و نظام علت و معلول كه آن نيز مصداق علم فعلى خداوند است.

آيه 23

(آيه 23)-اكنون ببينيم فلسفۀ تقدير اين مصائب در لوح محفوظ و سپس بيان اين حقيقت در قرآن چيست؟ آيۀ مورد بحث پرده از روى اين راز مهم برداشته،مى گويد:«اين به خاطر آن است كه براى آنچه از دست داده ايد تأسف نخوريد،و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشيد» (لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ) .

اين دو جملۀ كوتاه در حقيقت يكى از مسائل پيچيدۀ فلسفۀ آفرينش را حل مى كند،چرا كه انسان هميشه در جهان هستى با مشكلات و گرفتاريها و حوادث ناگوار رو بروست،و غالبا از خود سؤال مى كند:با اين كه خداوند مهربان و كريم و رحيم است اين حوادث دردناك براى چيست؟ قرآن مى گويد:«هدف اين بوده كه شما دلبسته و اسير زرق و برق اين جهان نباشيد».

اين مصائب زنگ بيدارباشى است براى غافلان و شلاقى است،براى ارواح خفته،و رمزى است از ناپايدارى جهان،و اشاره اى است به كوتاه بودن عمر اين زندگى.

آرى اين مصائب شكنندۀ تفاخر و غرور است،لذا در پايان آيه مى افزايد:

ص: 107

«و خداوند هيچ متكبر فخر فروشى را دوست ندارد» (وَ اللّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ) .

تنها كسى گرفتار اين حالات مى شود كه مست ناز و نعمت گردد،ولى وجود آفات و مصائب براى آنها كه قابل بيدارى و هدايتند اين مستى و آثار آن را از بين مى برد.

افراد با ايمان با توجه به آيۀ فوق هنگامى كه به نعمتى از سوى خدا مى رسند خود را امانتدار او مى دانند،نه از رفتن آن غمگين مى شوند و نه از داشتن آن مست و مغرور.

آيه 24

(آيه 24)-اين آيه توضيح و تفسيرى است بر آنچه در آيۀ قبل آمده و در حقيقت«مختال فخور»(متكبر فخر فروش)را معرفى مى كند،مى فرمايد:

«همانها كه بخل مى ورزند و مردم را به بخل دعوت مى كنند» (الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ) .

آرى!لازمۀ دلبستگى شديد به مواهب دنيا تكبر و غرور است،و لازمۀ تكبر و غرور بخل كردن،و دعوت ديگران به بخل است،اما بخل كردن به اين دليل كه سرمايۀ كبر و غرور خود را اين اموال مى داند،و هرگز نمى خواهد آن را از دست دهد،و اما دعوت ديگران به بخل براى اين است كه اگر ديگران سخاوتمند باشند او رسوا مى شود و ديگر اين كه،چون بخل را دوست دارد مبلغ چيزى است كه به آن عشق مى ورزد! و براى اين كه تصور نشود اصرار و تأكيد خداوند در مسألۀ انفاق و ترك بخل و يا حتى تعبير به وام گرفتن خداوند از بندگان در آيات گذشته-كه همه براى تشويق آنها به انفاق است-از نياز ذات پاك او سر چشمه مى گيرد،در پايان آيه مى افزايد:

«و هر كس(از اين فرمان)روى گردان شود(به خود زيان مى رساند نه به خدا)چرا كه خداوند بى نياز و شايستۀ ستايش است» (وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ) .

همه به او نيازمندند و او از همگان بى نياز است،چرا كه خزائن و منابع اصلى همه چيز نزد اوست،و از آنجا كه جامع همۀ صفات كمال است شايستۀ هر حمد

ص: 108

و ستايش نيز مى باشد.

آيه 25

(آيه 25)-هدف اصلى بعث انبياء!از آنجا كه سبقت به سوى رحمت و مغفرت و بهشت پروردگار كه در آيات قبل به آن اشاره شده بود نياز به رهبرى «رهبران الهى»دارد در اين آيه كه از پرمحتواترين آيات قرآن است به اين معنى اشاره كرده،و هدف ارسال انبياء و برنامۀ آنها را دقيقا بيان مى كند،مى فرمايد:«ما رسولان خود را با دلائل روشن فرستاديم» (لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ) .

«و با آنها كتاب(آسمانى)و ميزان(شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم» (وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ) .

«تا مردم قيام به عدالت كنند» (لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ) .

به اين ترتيب پيامبران با سه وسيله مجهز بودند:دلائل روشن،كتب آسمانى، و معيار سنجش حق از باطل و خوب از بد،و مانعى ندارد كه فى المثل قرآن مجيد هم«بينه»(معجزه)باشد،و هم كتاب آسمانى،و هم بيان كنندۀ احكام و قوانين، يعنى سه بعد در يك محتوا.

و به هر حال هدف از اعزام اين مردان بزرگ با اين تجهيزات كامل همان اجراى«قسط و عدل»است و اين يكى از اهداف متعدد ارسال پيامبران است.

ولى از آنجا كه در يك جامعۀ انسانى هر قدر سطح اخلاق و اعتقاد و تقوا بالا باشد باز افرادى پيدا مى شوند كه سر به طغيان و گردنكشى بر مى دارند و مانع اجراى قسط و عدل خواهند بود.لذا در ادامۀ آيه مى فرمايد:«و آهن را نازل كرديم كه در آن نيروى شديد و منافعى براى مردم است»! (وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ) .

آرى!تجهيزات سه گانۀ انبياء الهى براى اجراى عدالت وقتى مى تواند به هدف نهائى برسد كه از ضمانت اجرائى آهن و«بأس شديد»آن برخوردار باشد.

امير مؤمنان على عليه السّلام در تفسير جملۀ «وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ» فرمود:«منظور از نازل كردن آهن خلقت آن است».

سپس به يكى ديگر از اهداف ارسال انبيا و نزول كتب آسمانى و همچنين

ص: 109

آفرينش وسائلى همچون آهن اشاره كرده،مى فرمايد:هدف اين است«تا خداوند بداند چه كسى او و رسولانش را يارى مى كند بى آنكه او را ببينند» (وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ) .

منظور از علم خداوند در اينجا تحقيق عينى علم اوست،يعنى تا آشكار شود چه كسانى به يارى خدا و مكتب او به پا مى خيزند و قيام به قسط مى كنند و چه كسانى از اين وظيفۀ بزرگ سرباز مى زنند در حقيقت مفهوم اين آيه شبيه همان است كه در آيۀ 179 سورۀ آل عمران آمده.

«ممكن نبود خداوند مؤمنان را به همان صورت كه شما هستيد واگذارد مگر اين كه ناپاك را از پاك جدا كند»! به اين ترتيب مسألۀ آزمون و امتحان انسانها،و جدا سازى صفوف و تصفيه، يكى ديگر از اهداف بزرگ اين برنامه بوده است.

تعبير به«يارى خداوند»مسلما به معنى يارى دين و آئين و نمايندگان او و بسط آئين حق و قسط و عدل است،و گر نه خداوند نيازى به يارى كسى ندارد، و همگان به او نيازمندند.

لذا براى اثبات همين معنى آيه را با اين جمله پايان مى دهد كه:«خداوند قوى و شكست ناپذير است» (إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ) .

براى او ممكن است با يك اشاره همۀ جهان را زير و رو كند و تمامى دشمنان را نابود و اوليائش را پيروز گرداند،ولى هدف اصلى كه ترتيب و تكامل انسانهاست از اين طريق حاصل نمى گردد،لذا آنها را دعوت به يارى آئين حق كرده است.

آيه 26

(آيه 26)-پیامبران را یکی بعد از دیگری فرستادیم!چنانکه می دانیم شیوهٔ قرآن این است که بعد از بیان یک سلسله اصول کلی تعلیمات خود،اشاره به سرنوشت اقوام پیشین می کند تا شاهد گویائی برای آن باشد،در اینجا نیزبعد از ذکر مسائل پیشین دربارهٔ ارسال رسولان همراه بینات و کتاب و میزان،و همچنین لزوم سبقت مرددم بر یکدیگر در وصول به غفران پروردگار و سعادت جاویدان،از بعضی از اقوام و پیامبران پیشین نام می برد و این

ص: 110

اصول كلى را در زندگى آنها مجسم مى سازد.

نخست از«نوح»و«ابراهيم»كه شيخ الانبيا و سرسلسلۀ رسولان حق بودند شروع كرده،مى فرمايد:«ما نوح و ابراهيم را فرستاديم،و در دودمان آن دو نبوت و كتاب قرار داديم» (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِيمَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ) .

اما همگى از اين ميراث بزرگ و مواهب عظيم خداوند بهره نگرفتند، «گروهى در پرتو آن هدايت يافته اند و بسيارى از آنها گنهكارند» (فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ) .

آرى!نبوت توأم با شريعت و آئين از نوح عليه السّلام شروع شد،و بعد از او ابراهيم عليه السّلام پيامبر اولوا العزم ديگر،اين خط را تداوم بخشيد.

آيه 27

(آيه 27)-سپس اشارۀ سر بسته اى به سلسلۀ انبياى ديگر،و آخرين آنها قبل از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى افزايد:«سپس در پى آنان رسولان ديگر خود را فرستاديم» (ثُمَّ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِرُسُلِنا) .

يكى بعد از ديگرى با اهدافى هماهنگ قيام كردند و چراغ هدايت را فرا راه مردم قرار دادند تا نوبت به حضرت مسيح عليه السّلام رسيد.

«و بعد از آنان عيسى بن مريم را مبعوث كرديم» (وَ قَفَّيْنا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ) .

سپس به كتاب آسمانى مسيح عليه السّلام اشاره كرده،مى افزايد:«و به او انجيل عطا كرديم» (وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ) .

بعد از ويژگيهاى پيروان او سخن مى گويد،مى فرمايد:«و در دل كسانى كه از او پيروى كردند رأفت و رحمت قرار داديم» (وَ جَعَلْنا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً) .

سپس مى افزايد:«و رهبانيّتى را كه ابداع كرده بودند،ما بر آنان مقرّر نداشته بوديم،هدفشان جلب خشنودى خدا بود ولى حق آن را رعايت نكردند،از اين رو ما به كسانى از آنها كه ايمان آوردند پاداش داديم،و بسيارى از آنها فاسقند» (وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها فَآتَيْنَا

ص: 111

الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ) .

از آيۀ فوق استفاده مى شود كه«رهبانيت»در آئين مسيح نبوده و پيروانش آن را بعد از او ابداع كردند،ولى در آغاز نوعى زهدگرائى و از ابداعات نيك محسوب مى شد،مانند بسيارى از مراسم و سنتهاى حسنه اى كه هم اكنون در ميان مردم رائج است،و كسى نيز روى آن به عنوان تشريع و دستور خاص شرع تكيه نمى كند،ولى اين سنت بعدا به انحراف گرائيد و آلوده با امورى مخالف فرمان الهى و حتى گناهان زشتى شد.

از جمله بدعتهاى زشت مسيحيان در زمينۀ رهبانيت«تحريم ازدواج»براى مردان و زنان تارك دنيا بود،و ديگر«انزواى اجتماعى»و پشت پا زدن به وظائف انسان در اجتماع،و انتخاب صومعه ها و ديرهاى دور افتاده براى عبادت و زندگى در محيطى دور از اجتماع بود،سپس مفاسد زيادى در ديرها و مراكز زندگى رهبانها به وجود آمد.

اسلام به شدّت«رهبانيت»را محكوم كرده چنانكه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

«خداوند متعال رهبانيت را براى امت من مقرر نداشته،رهبانيت امت من جهاد در راه خداست».

آيه 28

(آيه 28)-

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و آيۀ بعد نقل شده كه:رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله جعفر بن ابي طالب را با هفتاد نفر به سوى نجاشى(به حبشه)فرستاد،او بر نجاشى وارد شد،و وى را دعوت به اسلام كرد،و اجابت نمود و ايمان آورد،به هنگام بازگشت از حبشه چهل تن از اهل آن كشور كه ايمان آورده بودند به جعفر گفتند:به ما اجازه ده كه خدمت اين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برسيم و اسلام خود را بر او عرضه بداريم،و همراه جعفر به مدينه آمدند.

هنگامى كه فقر مالى مسلمانها را مشاهده كردند،به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عرض كردند:اگر اجازه فرمائيد به كشور خود بازگرديم و اموال خود را همراه بياوريم و با مسلمانان تقسيم كنيم.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اجازه فرمود.

ص: 112

در اين هنگام آيۀ 52 تا 54 سورۀ قصص نازل گرديد و از آنها تمجيد كرد.

افرادى از اهل كتاب كه ايمان نياورده بودند هنگامى كه اين جمله را-كه در ذيل آيات مزبور است-شنيدند:«آنها پاداش خود را به خاطر صبر و استقامتشان دو بار دريافت مى دارند»در برابر مسلمانان ايستادند و گفتند:اى مسلمانان!كسانى كه به كتاب شما و كتاب ما ايمان بياورند دو پاداش دارند،بنابر اين كسى كه تنها به كتاب ما ايمان داشته باشد يك پاداش دارد همانند پاداش شما!بنابر اين به اعتراف خودتان شما فضيلتى بر ما نداريد! اينجا بود كه اين دو آيه نازل شد،و اعلام داشت كه مسلمانان نيز دو پاداش دارند،علاوه بر نور الهى و مغفرت،و سپس افزود:«اهل كتاب بدانند آنها توانائى بر به دست آوردن چيزى از فضل و رحمت الهى ندارند»!

تفسير:

آنها كه دو سهم از رحمت الهى دارند:از آنجا كه در آيات گذشته سخن از اهل كتاب و مسيحيان در ميان بود،اين آيه و آيۀ بعد تكميلى است بر آنچه در آيات قبل آمده است.

نخست مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!تقواى الهى پيشه كنيد و به رسولش ايمان بياوريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ) .

مخاطب در آيه همۀ مؤمنانى هستند كه در ظاهر دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را پذيرفته بودند ولى هنوز ايمان راسخ،ايمانى كه اعماق جان آنها را روشن كند و در اعمال آنها ظاهر شود،پيدا نكرده بودند.

سپس در دنبالۀ آيه به سه موهبت بزرگ كه در سايۀ ايمان عميق و تقوا حاصل مى شود اشاره كرده،مى فرمايد:چنين كنيد«تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد، و براى شما نورى قرار دهد كه با آن(در ميان مردم و در مسير زندگى خود)راه برويد و گناهان شما را ببخشد و خداوند آمرزنده و مهربان است» (يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

منظور از اين دو بهره همان است كه در آيۀ 201 سورۀ بقره آمده:«خداوندا در دنيا به ما نيكى مرحمت فرما،و در آخرت نيز نيكى عنايت كن».

ص: 113

دومين پاداش آنها «وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ» مفهوم مطلق و گسترده اى دارد،نه اختصاصى به دنيا دارد،و نه آخرت،و به تعبير ديگر ايمان و تقوا سبب مى شود كه حجابها از قلب مؤمن برچيده شود،و چهرۀ حقايق را بى پرده ببيند،و در پرتو آن روشن بينى خاصى نصيب او مى شود كه افراد بى ايمان از آن محرومند چرا كه بزرگترين مانع شناخت و مهمترين حجاب بر قلب آدمى و هوى و هوسهاى سركش و آمال و آرزوهاى دور و دراز و اسارت در چنگال ماده و زرق و برق دنياست،هنگامى كه در پرتو ايمان و تقوا اين گرد و غبارها فرو نشست آفتاب حقيقت بر صفحۀ قلب مى تابد،و حقايق را آن چنان كه هست در مى يابد.

آيه 29

(آيه 29)-اين آيه كه آخرين آيۀ اين سوره است بيان دليلى است براى آنچه در آيۀ قبل آمده،مى فرمايد:اين پاداشهاى مضاعف الهى علاوه بر نورانيت و مغفرت به خاطر آن است«تا اهل كتاب بدانند كه آنها قادر بر چيزى از فضل خدا نيستند و تمام فضل(و رحمت)به دست اوست،به هر كس بخواهد آن را مى بخشد و خداوند داراى فضل عظيم است» (لِئَلاّ يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتابِ أَلاّ يَقْدِرُونَ عَلى شَيْءٍ مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ) .

اين پاسخى است به آنها كه مى گفتند:خداوند به گروهى از اهل كتاب كه ايمان به محمّد آورده اند-طبق عقيدۀ مسلمانان-دو پاداش مى دهد،بنابر اين ما كه ايمان به او نياورده ايم داراى يك پاداشيم همانند ديگر مسلمانان! قرآن به آنها پاسخ مى گويد كه مسلمانان عموما داراى دو پاداشند،چرا كه همۀ آنها ايمان به رسول خدا و تمام انبياء پيشين دارند و اما گروهى از اهل كتاب كه ايمان نياورده اند هيچ سهمى ندارند تا بدانند كه رحمت الهى در اختيار آنان نيست كه به هر كس بخواهند بدهند و از هر كس بخواهند دريغ دارند! «پايان سورۀ حديد»

ص: 114

آغاز جزء 28 قرآن مجيد

سورۀ مجادله[58]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 22 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره طبق طبيعت سوره هاى«مدنى»بيشتر از احكام فقهى،و نظام زندگى اجتماعى،و روابط با مسلمين و غير مسلمين سخن مى گويد، و مجموع بحثهاى آن را مى توان در سه بخش خلاصه كرد:

1-در بخش اول سخن از حكم«ظهار»مى گويد كه در جاهليت نوعى طلاق و جدائى دائمى محسوب مى شد،و اسلام آن را تعديل كرد و در مسير صحيح قرار داد.

2-در بخش ديگرى يك سلسله دستورها در بارۀ آداب مجالست از جمله منع از«نجوى»(سخنان در گوشى)و همچنين جادادن به كسانى كه تازه وارد مجلس مى شوند.

3-در آخرين بخش،بحث گويا و مشروح و كوبنده اى در بارۀ منافقان، و آنها كه ظاهرا دم از اسلام مى زدند اما با دشمنان اسلام سر و سرّ داشتند، مطرح كرده،مسلمين راستين را از ورود در حزب شياطين و منافقين بر حذر مى دارد،و آنها را به رعايت«حب فى اللّه»و«بغض فى اللّه»و ملحق شدن به «حزب اللّه»دعوت مى كند.

ص: 115

نامگذارى سوره به«مجادله»به خاطر تعبيرى است كه در آيۀ نخستين آن آمده است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هر كس سورۀ مجادله را تلاوت كند(و در آن بينديشد و به كار بندد)در قيامت در زمرۀ حزب اللّه خواهد بود.» همچنين در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هر كس سورۀ حديد و مجادله را در نمازهاى فريضه بخواند و آن را ادامه دهد،خداوند هرگز او را در تمام طول زندگى عذاب نمى كند،و در خود و خانواده اش هرگز بدى نمى بيند، و نيز گرفتار فقر و بد حالى نمى شود».

تناسب محتواى اين سوره ها با پاداشهاى فوق روشن است،و اين خود نشان مى دهد كه هدف از تلاوت پياده كردن محتواى آن در زندگى است نه تلاوتى خالى از انديشه و عمل.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-

شأن نزول:

نقل كرده اند كه:زنى از طايفۀ انصار به نام«خوله»كه از طايفۀ«خزرج»و همسرش«اوس بن صامت»بود در يك ماجرا مورد خشم شوهرش قرار گرفت،و او كه مرد تندخويى بود تصميم بر جدائى از او گرفت،و گفت:«انت علىّ كظهر امّى؛تو نسبت به من همچون مادر من هستى!».

و اين در حقيقت نوعى از طلاق در زمان جاهليت بود اما طلاقى بود كه نه قابل بازگشت بود و نه زن آزاد مى شد كه بتواند همسرى براى خود برگزيند،و اين بدترين حالتى بود كه براى يك زن شوهردار ممكن بود رخ دهد.

چيزى نگذشت كه مرد پشيمان شد.

زن خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمد و ماجرا را چنين نقل كرد:اى رسول خدا! همسرم«اوس بن صامت»زمانى مرا به زوجيت خود برگزيد كه جوان بودم و صاحب جمال و مال و ثروت و فاميل،اموال من را مصرف كرد،حالا«ظهار»كرده

ص: 116

و پشيمان شده،آيا راهى هست كه ما به زندگى سابق بازگرديم؟! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:تو بر او حرام شده اى! زن پى در پى اصرار و الحاح مى كرد،سر انجام رو به درگاه خدا آورد و عرض كرد:«خداوندا!بيچارگى و نياز و شدت حالم را به تو شكايت مى كنم،خداوندا! فرمانى بر پيامبرت نازل كن و اين مشكل را بگشا».

در اينجا حال وحى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست داد،و چهار آيۀ آغاز اين سوره بر او نازل شد كه راه حل مشكل«ظهار»را به روشنى نشان مى دهد.

تفسير:

«ظهار»يك عمل زشت جاهلى!با توجه به آنچه در شأن نزول گفته شد تفسير آيات نخستين سوره روشن است،مى فرمايد:«خداوند سخن زنى را كه در بارۀ شوهرش به تو مراجعه كرده بود،شنيد»و تقاضاى او را اجابت كرد (قَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها) .

سپس مى افزايد:آن زن علاوه بر اين كه با تو مجادله داشت؛«به خداوند شكايت مى كرد»و از پيشگاهش تقاضاى حل مشكل نمود (وَ تَشْتَكِي إِلَى اللّهِ) .

«اين در حالى بود كه خداوند گفتگوى شما(و اصرار آن زن)را(در حل مشكلش)مى شنيد» (وَ اللّهُ يَسْمَعُ تَحاوُرَكُما) .

«و خداوند شنوا و بيناست» (إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ) .

آرى!خداوند،آگاه از همۀ«مسموعات»و«مبصرات»است،بى آنكه نيازى به اعضاى بينائى و شنوائى داشته باشد،او همه جا حاضر و ناظر است و همه چيز را مى بيند و هر سخنى را مى شنود.

آيه 2

(آيه 2)-سپس به سراغ بیان حکم ظهار می رود و به عنوان مقدمه رشهٔ این عقیدهٔ خرافی را با جمله های کوتاه و قاطع درهم می کوبد،می فرماید:«کسانی از شما که نسبت به همسرانشان ظهار می کنند(و می گویند:اَنتَ کَظَهرِ اُمّمی؛تو نسبت به من بهمنزلهٔ مادرم هستی)آنان هرگز مادرانشان نیستند،مادرانشان تنها کسانی هستند که آنها را به دنیا آورده اند»!(اَلَذینَ یُظاهِرُونَ مِنکُم مِن نِسائِهِم ماهُنَّ تُمَّاتِهِم اِن اُمَّهاتُهُم اِلاَّ اللّائی وَ لَدنَهُم).

ص: 117

مادر و فرزند بودن چيزى نيست كه با سخن درست شود،يك واقعيت عينى خارجى است كه هرگز از طريق بازى با الفاظ حاصل نمى شود.

و به دنبال آن مى افزايد:«آنها سخنى زشت و باطل مى گويند» (وَ إِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً) .

مطابق اين آيه«ظهار»عملى است حرام و منكر،ولى از آنجا كه تكاليف الهى اعمال گذشته را شامل نمى شود،و از لحظۀ نزول حاكميت دارد،در پايان آيه مى فرمايد:«و خداوند بخشنده و آمرزنده است» (وَ إِنَّ اللّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ) .هم مى بخشد و هم مى پوشاند.

بنابر اين اگر مسلمانى قبل از نزول اين آيات مرتكب اين عمل شده نبايد نگران باشد،خداوند او را مى بخشد.

اما به هر حال مسألۀ كفّاره به قوت خود باقى است.

آيه 3

(آيه 3)-ولى از آنجا كه اين سخن زشت و زننده چيزى نبود كه از نظر اسلام ناديده گرفته شود لذا كفارۀ نسبتا سنگينى براى آن قرار داده تا از تكرار آن جلوگيرى كند،مى فرمايد:«كسانى كه همسران خود را ظهار مى كنند،سپس از گفتۀ خود باز مى گردند،بايد پيش از آميزش جنسى آنها با هم برده اى را آزاد كنند» (وَ الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسّا) .

سپس مى افزايد:«اين دستورى است كه به آن اندرز داده مى شويد» (ذلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ) .

گمان نكنيد كه چنين كفّاره اى در مقابل«ظهار»كفّارۀ سنگين و نامتعادلى است،زيرا اين سبب اندرز و بيدارى و تربيت نفوس شماست،تا بتوانيد خود را در برابر اين گونه كارهاى زشت و حرام كنترل كنيد.

اصولا تمام كفّارات جنبۀ بازدارنده و تربيتى دارد،و اى بسا كفّاره هائى كه جنبۀ مالى دارد تأثيرش از غالب تعزيرات كه جنبۀ بدنى دارد بيشتر است.

و از آنجا كه ممكن است بعضى با بهانه هائى شانه از زير بار كفّاره خالى كنند

ص: 118

و بدون اين كه كفّاره دهند با همسر خود بعد از«ظهار»آميزش جنسى داشته باشند، در پايان آيه مى افزايد:«خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ) .هم از ظهار آگاه است و هم از ترك كفّاره و هم از نيّات شما!

آيه 4

(آيه 4)-و نيز از آنجا كه آزاد كردن يك برده براى همۀ مردم امكان پذير نيست،همان گونه كه در شأن نزول آمد و نيز ممكن است انسان از نظر مالى قادر به آزاد كردن برده باشد اما برده اى براى اين كار پيدا نشود-همان گونه كه در عصر ما چنين است-لذا جهانى و جاودانگى بودن اسلام ايجاب مى كند كه در مرحلۀ بعد جانشينى براى آزادى بردگان ذكر شود به همين دليل در آيۀ مورد بحث مى فرمايد:

«و كسى كه توانائى(آزاد كردن برده اى)نداشته باشد دو ماه پياپى قبل از آميزش روزه بگيرد» (فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسّا) .

اين كفاره نيز اثر عميق بازدارنده اى دارد،به علاوه از آنجا كه روزه در تصفيۀ روح و تهذيب نفوس اثر عميق دارد مى تواند جلو تكرار اين گونه اعمال را در آينده بگيرد.

البته ظاهر آيه اين است كه هر شصت روز پى در پى انجام شود،و بسيارى از فقهاى اهل سنت نيز بر طبق آن فتوا داده اند،ولى در روايات ائمۀ اهل بيت عليهم السّلام آمده است كه اگر كمى از ماه دوم را(حتى يك روز)به دنبال ماه اول روزه بگيرد مصداق شهرين متتابعين و دو ماه پى در پى خواهد بود و اين تصريح حاكم بر ظهور آيه است.

و از آنجا كه بسيارى از مردم نيز قادر به انجام كفّارۀ دوم يعنى دو ماه متوالى روزه نيستند،جانشين ديگرى براى آن ذكر كرده،مى فرمايد:«و كسى كه اين را هم نتواند شصت مسكين را اطعام كند» (فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً) .

ظاهر«اطعام»اين است كه به اندازه اى غذا دهد كه در يك وعده سير شود، اما در روايات اسلامى در يك«مد»طعام(حدود 750 گرم)تعيين شده است.

سپس در دنبالۀ آيه بار ديگر به هدف اصلى اين گونه كفّارات اشاره كرده، مى افزايد:«اين براى آن است كه به خدا و رسولش ايمان بياوريد» (ذلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ) .

ص: 119

آرى!جبران گناهان به وسيلۀ كفّارات پايه هاى ايمان را محكم مى كند، و انسان را نسبت به مقررات الهى علما و عملا پايبند مى سازد! و در پايان آيه براى اين كه همۀ مسلمانان اين مسأله را يك امر جدى تلقى كنند مى گويد:«اينها مرزهاى الهى است،و كسانى كه با آن مخالفت كنند عذاب دردناكى دارند» (وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ أَلِيمٌ) .

قوانين الهى را از اين رو«حدود الهى»مى گويند كه عبور از آن مجاز نيست.

چنانكه ديديم اسلام«ظهار»را به شدّت محكوم كرده،بنابر اين هر گاه كسى نسبت به همسرش ظهار كند،همسرش مى تواند با مراجعه به حاكم شرع او را موظف سازد كه يا رسما از طريق طلاق از او جدا شود و يا به زندگى زناشوئى باز گردد،اما پيش از بازگشت بايد به ترتيبى كه در آيات فوق خوانديم كفّاره بدهد.

آيه 5

(آيه 5)-آنها كه با خدا دشمنى مى كنند از آنجا كه آخرين جملۀ آيۀ قبل به همگان اخطار مى كرد كه حدود الهى را رعايت كنند،و از آن تجاوز ننمايند،در اينجا از كسانى سخن مى گويد كه نه تنها از اين حدود تجاوز كرده،بلكه به مبارزه با خدا و پيامبر او صلّى اللّه عليه و آله برخاسته اند و سرنوشت آنها را در اين دنيا و جهان ديگر روشن مى سازد.

نخست مى فرمايد:«كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند خوار و ذليل شدند آن گونه كه پيشينيان آنها خوار و ذليل شدند» (إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ كُبِتُوا كَما كُبِتَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ) .

سپس مى افزايد:«ما آيات روشنى نازل كرديم» (وَ قَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ بَيِّناتٍ) .

بنابر اين،به قدر كافى اتمام حجت شده و عذر و بهانه اى براى مخالفت باقى نمانده است،و با اين حال اگر مخالفت كنند بايد مجازات شوند.

نه تنها در اين دنيا مجازات مى شوند بلكه؛«براى كافران عذاب خوار كننده اى (در قيامت)است» (وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ مُهِينٌ) .

به هر حال اين تهديد الهى در مورد كسانى كه در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و قرآن ايستاده بودند به وقوع پيوست،و در جنگهاى بدر و خيبر و خندق و غير آن با ذلت

ص: 120

و شكست رو برو شدند،و سر انجام فتح مكه طومار قدرت و شوكت آنها را در هم پيچيد و اسلام در همه جا پيروز گشت.

آيه 6

(آيه 6)-اين آيه در توصيف زمان وقوع عذاب اخروى آنها چنين مى گويد:

«در آن روز كه خداوند همۀ آنها را بر مى انگيزد و از اعمالى كه انجام دادند با خبر مى سازد» (يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللّهُ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا) .

«اعمالى كه خداوند حساب آن را نگه داشته و آنها فراموشش كردند» (أَحْصاهُ اللّهُ وَ نَسُوهُ) .

و اين خود عذاب دردناكى است كه خداوند گناهان فراموش شدۀ آنها را به يادشان مى آورد و در صحنۀ محشر در برابر خلايق رسوا مى شوند.

و در پايان آيه مى فرمايد:«و خداوند بر هر چيز شاهد و ناظر است» (وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ) .

آرى؛حضور خداوند در همه جا و در هر زمان و در درون و برون ما ايجاب مى كند كه نه فقط اعمال،بلكه نيات و عقايد ما را شمارش كند و در آن روز بزرگ كه «يوم البروز»است همه را بازگو فرمايد.

آيه 7

(آيه 7)-سپس براى تأكيد بر حضور خداوند در همه جا و آگاهى او بر همه چيز سخن را به مسألۀ«نجوى»(گفتگوهاى در گوشى)مى كشد،مى فرمايد:«آيا نمى دانى كه خداوند آنچه را در آسمانها و آنچه در زمين است مى داند» (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ) .

سپس مى افزايد:«هيچ گاه سه نفر با هم نجوا نمى كنند مگر اين كه خداوند چهارمين آنهاست،و هيچ گاه پنج نفر با هم نجوا نمى كنند مگر اين كه خداوند ششمين آنهاست» (ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ) .

«و نه تعدادى كمتر و نه بيشتر از آن،مگر اين كه او همراه آنهاست هر جا كه باشند» (وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا) .

«سپس روز قيامت آنها را از اعمالشان آگاه مى سازد چرا كه خداوند به هر

ص: 121

چيزى داناست» (ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ) .

منظور از اين كه خداوند چهارمين يا ششمين آنهاست اين است كه او در همه جا حاضر و ناظر و از همه چيز آگاه است،و گر نه ذات پاكش نه مكان دارد و نه هرگز توصيف به اعداد مى شود،بلكه شبيه و نظير و مثل و مانند ندارد.

آيه 8

(آيه 8)-

شأن نزول:

در مورد اين آيه دو شأن نزول نقل شده كه هر كدام مربوط به يك قسمت از آيه است.

نخست اين كه:جمعى از يهود و منافقان در ميان خودشان جدا از مؤمنان نجوا مى كردند و گاه با چشمهاى خود اشاره هاى ناراحت كننده اى به مؤمنان داشتند،و همين باعث غم و اندوه مؤمنان مى شد،هنگامى كه اين كار را تكرار كردند مؤمنان شكايت به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نمودند،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد كه هيچ كس در برابر مسلمانان با ديگرى نجوا نكند،اما آنها گوش ندادند،باز هم تكرار كردند، آيه نازل شد(و آنها را سخت بر اين كار تهديد كرد).

همچنين نقل شده كه:گروهى از يهود خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و به جاى «السّلام عليك»گفتند:«السّام عليك يا ابا القاسم»(كه مفهومش مرگ بر تو يا ملالت و خستگى بر تو باد،است).

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در جواب آنها فرمود:«و عليكم؛همين بر شما باد».

عايشه مى گويد:من متوجه اين مطلب شدم و گفتم:«عليكم السّام و لعنكم اللّه و غضب عليكم؛مرگ بر شما،خدا لعنت كند شما را،و غضب كند»! پيامبر به من فرمود:مدارا كن و از خشونت و بدگوئى بپرهيز.

گفتم:مگر نمى شنوى مى گويند:«مرگ بر تو»! فرمود:مگر تو هم نشنيدى كه من در جواب«عليكم»گفتم! اينجا بود كه خداوند آيه نازل كرد كه هنگامى كه اين گروه نزد شما مى آيند تحيتى مى گويند كه خدا چنان تحيتى به شما نگفته است.

تفسير:

«نجوا»از شيطان است!در اينجا همچنان ادامۀ بحثهاى نجواست.

نخست مى فرمايد:«آيا نديدى كسانى را كه از نجوا[-سخنان در گوشى]نهى

ص: 122

شدند سپس به كارى كه از آن نهى شده بودند باز مى گردند،و براى انجام گناه و تعدى و نافرمانى رسول خدا به نجوا مى پردازند» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى ثُمَّ يَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ وَ يَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ) .

از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه قبلا به آنها هشدار داده شده بود كه از نجوا بپرهيزند كارى كه ذاتا توليد نگرانى و بدگمانى در ديگران مى كند.

در ادامۀ اين سخن به يكى ديگر از اعمال خلاف منافقان و يهود اشاره كرده، مى فرمايد:«و هنگامى كه نزد تو مى آيند تو را تحيّتى(و خوشامدى)مى گويند كه خدا به تو نگفته است» (وَ إِذا جاؤُكَ حَيَّوْكَ بِما لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللّهُ) .

منظور از«تحيت الهى»در اين آيه همان جملۀ«السّلام عليك»،يا«سلام اللّه عليك»مى باشد كه شبيه آن در آيات قرآن در مورد پيامبران و بهشتيان و غير آنها كرارا آمده است:از جمله در آيۀ 181 سورۀ صافات مى خوانيم:«و سلام على المرسلين؛سلام بر تمام رسولان پروردگار».

سپس مى افزايد:آنها نه فقط مرتكب اين گناهان بزرگ مى شوند،بلكه آن چنان از بادۀ غرور سرمست هستند كه؛«در دل مى گويند:(اگر اعمال ما بد است پس)چرا خداوند ما را به خاطر گفته هايمان عذاب نمى كند»؟! (وَ يَقُولُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ لَوْ لا يُعَذِّبُنَا اللّهُ بِما نَقُولُ) .

به اين ترتيب هم عدم ايمان خود را به نبوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ثابت كردند و هم عدم ايمان به احاطۀ علمى خداوند.

ولى قرآن در يك جملۀ كوتاه به آنها چنين پاسخ مى گويد:«جهنم براى آنان كافى است(و نيازى به مجازات ديگر نيست،همان جهنمى كه به زودى)وارد آن مى شوند و چه بد فرجامى است» (حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمَصِيرُ) .

البته اين تعبير نفى عذاب دنيوى را در بارۀ آنها نمى كند.

آيه 9

(آيه 9)-و از آنجا که مؤمنان نیز گهگاه به خاطر ضرورتها یا تمایلاتی به نجوا می پرداختند در این آیه روی سخن را به آنها کرده،و برای این که در این کار آلوده به گناهان منافقان و یهود نشوند می فرماید:«ای کسانی که ایمان آورده اید!

ص: 123

هنگامى كه نجوا مى كنيد به گناه و تعدى و نافرمانى رسول(خدا)نجوا نكنيد، (محتواى نجواى شما بايد پاك و الهى باشد)به كار نيك و تقوا نجوا كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَناجَيْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى) .

«و از خدائى كه همگى نزد او جمع مى شويد بپرهيزيد» (وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ) .

از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه اصل نجوا اگر در ميان مؤمنان باشد، سوء ظنى برنيانگيزد،توليد نگرانى نكند و محتواى آن توصيه به نيكيها و خوبيها باشد مجاز است.

آيه 10

(آيه 10)-لذا در اين آيه مى افزايد:«نجوا تنها از سوى شيطان است» (إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ) .

«مى خواهد با آن مؤمنان را غمگين سازد» (لِيَحْزُنَ الَّذِينَ آمَنُوا) .

«ولى(بايد بدانند كه شيطان)نمى تواند هيچ گونه ضررى به آنها برساند جز به فرمان خدا» (وَ لَيْسَ بِضارِّهِمْ شَيْئاً إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ) .

چرا كه هر مؤثرى در عالم هستى است تأثيرش به فرمان خداست.

«پس مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند»و از هيچ چيز جز او نترسند و بر غير او دل ننهند (وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ) .

بدين ترتيب«نجوا»گاه حرام است و اين در صورتى است كه موجب اذيت و آزار و هتك حيثيت مسلمانى گردد و چنين نجوائى نجواى شيطانى است كه هدفش غمگين ساختن مؤمنان است.

در مقابل گاه حكم وجوب به خود مى گيرد،و اين در صورتى است كه مسألۀ سرى لازمى در ميان باشد كه افشاى آن خطرناك،و عدم ذكر آن نيز موجب تضييع حق و يا خطرى براى اسلام و مسلمين است.

و گاه متصف به استحباب مى شود و آن در جائى است كه انسان براى انجام كارهاى نيك و بر و تقوا به سراغ آن رود،و همچنين حكم كراهت و اباحه.

ص: 124

ولى اصولا هرگاه هدف مهمترى در كار نباشد نجوا كردن كار پسنديده اى نيست،و بر خلاف آداب مجلس است زيرا نوعى بى اعتنائى يا بى اعتمادى نسبت به ديگران محسوب مى شود.

آيه 11

(آيه 11)-

شأن نزول:

نقل كرده اند كه:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در يكى از روزهاى جمعه در «صفّه»(سكوى بزرگى كه در كنار مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قرار داشت)نشسته بود و گروهى نزد حضرت حاضر بودند،و جا تنگ بود،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عادتش اين بود كه مجاهدان بدر را اعم از مهاجر و انصار احترام فراوان مى كرد،در اين هنگام گروهى از بدريون وارد شدند،در حالى كه ديگران قبل از آنها اطراف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را پر كرده بودند،هنگامى كه مقابل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند سلام كردند،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پاسخ فرمود؛ سپس به حاضران سلام كردند آنها نيز پاسخ گفتند،آنها روى پاى خود ايستاده بودند،و منتظر بودند حاضران به آنها جا دهند ولى هيچ كس تكان نخورد! اين امر بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخت آمد،رو به بعضى از كسانى كه اطراف او نشسته بودند كرد و فرمود:فلان و فلانى برخيزيد،چند نفر را از جا بلند كرد تا واردين بنشينند(و اين در حقيقت نوعى ادب آموزى و درس احترام گذاردن به پيش كسوتان در ايمان و جهاد بود.) ولى اين مطلب بر آن چند نفر كه از جا برخاستند ناگوار آمد،منافقان گفتند:

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسم عدالت را رعايت نكرد!در اينجا آيه نازل شد و قسمتى از آداب نشستن در مجالس را براى آنها شرح داد.

تفسير:

احترام به پيش كسوتان در مجالس در تعقيب دستورى كه در آيات گذشته در مورد ترك نجوا در مجالس، و محدود ساختن آن به موارد معين آمده،در اين آيه يكى ديگر از آداب مجلس را بازگو كرده،مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!هنگامى كه به شما گفته شود:

مجلس را وسعت بخشيد(و به تازه واردها جا دهيد)وسعت بخشيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا) .

كه اگر چنين كنيد:«خداوند(بهشت را)براى شما وسعت مى بخشد»و در

ص: 125

اين جهان نيز به قلب و جان و رزق و روزى شما وسعت مى دهد (يَفْسَحِ اللّهُ لَكُمْ) .

و از آنجا كه گاهى مجلس آن چنان مملوّست كه بدون برخاستن بعضى جا براى ديگران پيدا نمى شود،و يا اگر جائى پيدا مى شود مناسب حال آنها نيست در ادامۀ آيه مى افزايد:«و هنگامى كه گفته شود:برخيزيد برخيزيد» (وَ إِذا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا) .

نه تعلل جوئيد و نه به هنگامى كه بر مى خيزيد ناراحت شويد،چرا كه گاه تازه واردها از شما براى نشستن سزاوارترند به خاطر خستگى مفرط،يا كهولت سن،و يا احترام خاصى كه دارند،و يا جهات ديگر.

سپس به بيان پاداش انجام اين دستور الهى پرداخته مى افزايد:اگر چنين كنيد «خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند و كسانى را كه علم به آنها داده شده درجات عظيمى مى بخشد» (يَرْفَعِ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ) .

اشاره به اين كه اطاعت اين دستورات دليل بر ايمان و علم و آگاهى است، و نيز اشاره به اين كه اگر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به بعضى دستور داد از جا برخيزند و به تازه واردان جا دهند براى يك هدف مقدس الهى و احترام به پيشگامان در ايمان و علم بوده است.

و از آنجا كه گروهى اين آداب را با طيب خاطر و از صميم دل انجام مى دهند، و گروه ديگرى با كراهت و ناخشنودى،يا براى ريا و تظاهر،در پايان آيه مى افزايد:

«و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ) .

اين آيه نشان مى دهد آنچه مقام آدمى را نزد خدا بالا مى برد،دو چيز است:

ايمان و علم.

آيه 12

(آيه 12)-

شأن نزول:

نقل كرده اند:جمعى از اغنياء خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى آمدند و با او نجوا مى كردند(اين كار علاوه بر اين كه وقت گرانبهاى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله را مى گرفت مايۀ نگرانى مستضعفين و موجب امتيازى براى اغنياء بود)در اينجا اين آيه نازل شد و به آنها دستور داد كه قبل از نجوا كردن با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله صدقه اى به مستمندان بپردازند،اغنياء وقتى چنين ديدند از نجوا خوددارى كردند.آيۀ بعد نازل

ص: 126

شد(و آنها را ملامت كرد و حكم آيۀ اول را نسخ نمود)و اجازۀ نجوا به همگان داد- ولى نجوا در مورد كار خير و اطاعت پروردگار.

تفسير:

يك آزمون جالب!در بخشى از آيات گذشته سخن از مسألۀ نجوا بود،باز همين بحث را ادامه داده،نخست مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!هنگامى كه مى خواهيد با رسول خدا نجوا كنيد پيش از نجوايتان صدقه اى در راه خدا بدهيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً) .

سپس مى افزايد:«اين براى شما بهتر و پاكيزه تر است» (ذلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ) .

اين صدقه هم براى متمكنان«خير»بود،زيرا موجب ثوابى مى شد،و هم براى نيازمندان،چرا كه وسيلۀ كمكى به آنها محسوب مى گشت.

و اما«اطهر»بودنش از اين نظر بود كه قلوب اغنيا را از حب مال مى شست، و قلوب نيازمندان را از كينه و ناراحتى.

ولى از آنجا كه اگر وجوب صدقه قبل از نجوا عموميت مى داشت فقرا از طرح مسائل مهم يا نيازهاى خود در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به صورت نجوا محروم مى شدند،در ذيل آيه حكم صدقه را از اين گروه برداشته،مى فرمايد:«و اگر توانائى نداشته باشيد خداوند آمرزنده و مهربان است» (فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

و به اين ترتيب آنها كه تمكن مالى داشتند دادن صدقه قبل از نجوا براى آنان واجب بود،و آنها كه نداشتند بدون آن مى توانستند با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نجوا كنند.

آيه 13

(آيه 13)-جالب اين كه دستور فوق تأثير عجيبى گذاشت و آزمون جالبى شد و همگى جز يك نفر از دادن صدقه و نجوا خوددارى كردند،و او امير مؤمنان على عليه السّلام بود اينجا بود كه آنچه لازم بود روشن شود شد و آنچه بايد مسلمانان از اين دستور بفهمند و درس گيرند گرفتند.

لذا آيۀ مورد بحث نازل گرديد و اين حكم را نسخ كرد و فرمود:«آيا ترسيديد

ص: 127

فقير شويد كه از دادن صدقات قبل از نجوا خوددارى كرديد»؟! (أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ) .

معلوم مى شود حب مال در دل شما از علاقه به نجواى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بيشتر است،و نيز معلوم مى شود در اين نجواها غالبا مسائل حياتى مطرح نمى شد،و گر نه چه مانعى داشت كه اين گروه قبل از نجوا صدقه اى مى دادند و نجوا مى كردند، بخصوص اين كه مقدار خاصى براى صدقه نيز تعيين نشده بود و مى توانستند با مبلغ كمى اين مشكل را حل كنند.

سپس مى افزايد:«اكنون كه اين كار را نكرديد(و خود به تقصير خويشتن پى برديد)و خداوند توبۀ شما را پذيرفت،نماز را بر پا داريد و زكات را ادا كنيد،و خدا و پيامبرش را اطاعت نماييد،و(بدانيد)خداوند از آنچه انجام مى دهيد با خبر است» (فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ) .

آيه 14

(آيه 14)-حزب شيطان!در اينجا بخشى از توطئه هاى منافقان را بر ملا مى سازد،و آنها را با نشانه هايشان به مسلمانان معرفى مى كند،و ذكر اين معنى بعد از آيات نجوا شايد به اين مناسبت است كه در ميان نجوا كنندگان با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله افراد منافقى نيز وجود داشتند كه از اين كار به عنوان پوششى براى توطئه هاى خود و اظهار نزديكى به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله استفاده مى كردند همين امر سبب شد كه قرآن به صورت يك امر كلى با آن برخورد كند.

نخست مى فرمايد:«آيا نديدى كسانى را كه طرح دوستى با گروهى كه مورد غضب خدا بودند ريختند»؟! (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ) .

سپس مى افزايد:«آنها نه از شما هستند و نه از آنان»يهود (ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لا مِنْهُمْ) .

نه در مشكلات و گرفتاريها ياور شما هستند،و نه دوست صميمى آنها،بلكه منافقانى هستند كه هر روز چهره عوض مى كنند،و هر لمحه به شكلى در مى آيند.

باز در ادامۀ همين سخن مى افزايد:«سوگند دروغ ياد مى كنند(كه از شما

ص: 128

هستند)در حالى كه خودشان مى دانند»دروغ مى گويند (وَ يَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ) .

اين راه و رسم منافقان است كه پيوسته براى پوشانيدن چهرۀ زشت و منفور خود به سوگندهاى دروغ پناه مى برند،در حالى كه عملشان بهترين معرف آنهاست.

آيه 15

(آيه 15)-بعد به عذاب دردناك اين منافقان لجوج اشاره كرده،مى فرمايد:

«خداوند عذاب شديدى براى آنها فراهم ساخته است» (أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِيداً) .

و بدون شك اين عذاب عادلانه است؛«چرا كه آنها اعمال بدى انجام مى دادند» (إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) .

آيه 16

(آيه 16)-سپس براى توضيح بيشتر در مورد نشانه هاى اين منافقان مى گويد:«آنها سوگندهاى خود را سپرى قرار دادند و مردم را از راه خدا باز داشتند» (اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ) .

قسم ياد مى كنند كه مسلمانند و هدفى جز اصلاح ندارند در حالى كه زير پوشش اين قسم به انواع فساد و خرابكارى و توطئه مشغولند،و در حقيقت از نام مقدس خدا براى جلوگيرى از راه خدا بهره مى گيرند.

و در پايان آيه مى افزايد:«از اين رو براى آنان عذاب خوار كننده اى است» (فَلَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ) .

آنها مى خواستند با اين سوگندهاى دروغين آبرو براى خود فراهم كنند ولى خدا آنها را به عذاب خوار كننده و شديدى مبتلا مى سازد.

آيه 17

(آيه 17)-و از آنجا كه منافقان غالبا به اموال و فرزندان(سرمايه هاى اقتصادى و نيروهاى انسانى)خود براى حل مشكلات تكيه مى كنند قرآن در اين آيه مى گويد،«هرگز اموال و اولادشان،آنها را از عذاب الهى حفظ نمى كند» (لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللّهِ شَيْئاً) .

بلكه همين اموال طوق لعنتى برگردن آنها مى شود و مايۀ عذاب دردناكشان.

و باز در پايان آيه آنها را با اين جمله تهديد مى كند:«آنها اهل آتشند و جاودانه در آن مى مانند» (أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ) .

ص: 129

آيه 18

(آيه 18)-و عجب اين كه اين منافقان در قيامت هم دست از منافقگرى خود بر نمى دارند چنانكه در اين آيه مى فرمايد:به خاطر بياوريد«روزى را كه خداوند همۀ آنها را بر مى انگيزد(و اعمالشان را بر آنها عرضه مى دارد و در دادگاه عدلش از آنها سؤال مى كند)ولى آنان براى خدا نيز سوگند(دروغ)ياد مى كنند همان گونه كه(امروز)براى شما ياد مى كنند» (يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ) .

قيامت تجليگاه اعمال و روحيات انسان در اين دنياست،و از آنجا كه منافقان اين روحيه را همراه خود به قبر و برزخ برده اند در صحنۀ قيامت نيز آشكار مى شود، و بر طبق عادت گذشته سوگند دروغين ياد مى كنند.

سپس مى افزايد:«و گمان مى كنند كارى مى توانند انجام دهند» (وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَيْءٍ) .ولى اين يك پندار موهوم و خيالى خام بيش نيست! و سر انجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد:«بدانيد آنها دروغگويانند» (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْكاذِبُونَ) .

و به اين ترتيب كوس رسوائى آنها را همه جا مى زنند.

آيه 19

(آيه 19)-در اين آيه سرنوشت نهائى اين منافقان تيره دل را چنين بيان مى كند:«شيطان بر آنها مسلط شده،و ياد خدا را از خاطر آنها برده است» (اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللّهِ) .

به همين دليل؛«آنان حزب شيطانند» (أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ) .

«بدانيد حزب شيطان زيانكارانند» (أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ) .

آرى!منافقان دروغگو و مغرور به مال و مقام سرنوشتى جز اين ندارند كه دربست در اختيار شيطان و وسوسه هاى او قرار مى گيرند،و خدا را بكلى فراموش مى كنند،نه تنها منحرف مى شوند كه در زمرۀ عمّال شيطان و اعوان و انصار لشكر و حزب او براى گمراه ساختن ديگران قرار مى گيرند.

آيه 20

(آيه 20)-در ادامهٔ بیان صفات و نشانه های منافقان در اینجا که آخرین آیات سورهٔ مجادله است نشانه های دیگر از آنها را مطرح می کند،و سرنوشت حتمی

ص: 130

آنها را كه شكست و نابودى است روشن مى سازد.

نخست مى فرمايد:«كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند آنها در زمرۀ ذليل ترين افرادند» (إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ فِي الْأَذَلِّينَ) .

آيه 21

(آيه 21)-اين آيه در حقيقت دليلى است براى اين معنى،مى فرمايد:«خدا چنين مقرّر داشته كه من و رسولانم پيروز مى شويم» (كَتَبَ اللّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي) .

و هيچ شك و ترديدى در آن نيست.

«چرا(چنين نباشد،در حالى)كه خداوند قوى و شكست ناپذير است» (إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ) .

به همان اندازه كه خداوند قدرتمند است دشمنانش ضعيف و ذليلند،و اگر مى بينيم در آيۀ قبل تعبير به«اذلّين»(ذليل ترين افراد)شده دليلش همين بوده است.

در طول تاريخ اين پيروزى فرستادگان الهى در چهره هاى گوناگونى نمايان شده:در عذابهاى مختلفى همچون طوفان نوح،و صاعقۀ عاد و ثمود،و زلزله هاى ويرانگر قوم لوط،و مانند آن،و در پيروزى در جنگهاى مختلف،مانند غزوات«بدر» و«حنين»و فتح«مكه»و ساير غزوات پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله.

و از همه مهمتر پيروزى منطقى آنها بر مكاتب شيطانى و دشمنان حق و عدالت بوده است.

آيه 22

(آيه 22)-در اين آيه كه آخرين آيه از سورۀ مجادله،و از كوبنده ترين آيات قرآن است،به مؤمنان هشدار مى دهد كه جمع ميان«محبت خدا»و«محبت دشمنان خدا»در يك دل ممكن نيست،و بايد از ميان اين دو يكى را برگزينند،اگر راستى مؤمنند بايد از دوستى دشمنان خدا بپرهيزند و الا ادعاى مسلمانى نكنند! مى فرمايد:«هيچ گروهى را كه ايمان به خدا و روز قيامت دارند نمى يابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند،هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند» (لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ) .

محبت پدران و فرزندان و برادران و اقوام بسيار خوب است،و نشانۀ زنده

ص: 131

بودن عواطف انسانى است،اما هنگامى كه اين محبت رو در روى محبت خدا قرار گيرد ارزش خود را از دست مى دهد.

سپس به پاداشهاى بزرگ اين گروه كه قلبشان بطور كامل در اختيار عشق خداست پرداخته،و پنج موضوع را كه بعضى به صورت امداد و توفيق است، و بعضى به صورت نتيجه و سر انجام كار بيان مى كند.

در بيان قسمت اول و دوم مى فرمايد:«آنها كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحۀ دلهايشان نوشته،و با روحى از ناحيۀ خودش آنان را تقويت فرموده است» (أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ) .

و در سومين مرحله مى فرمايد:«خداوند آنها را در باغهائى از بهشت داخل مى كند كه نهرها از زير(درختانش)جارى است،جاودانه در آن مى مانند» (وَ يُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها) .

و در چهارمين مرحله مى افزايد:«خداوند از آنها خشنود است و آنها نيز از خداوند خشنودند» (رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ) .

در برابر مواهب مادّى قيامت و جنات و حور و قصور اين بزرگترين پاداش روحانى است كه به اين گروه از مؤمنان داده مى شود.

احساس رضايت مولا و معبودشان كه آنها را پذيرفته،لذتبخش ترين احساسى است كه به آنها دست مى دهد،و نتيجه اش خشنودى كامل آنها از خداست.

و در آخرين مرحله به صورت يك اعلام عمومى-كه حاكى از نعمت و موهبت ديگرى است-مى فرمايد:«آنها حزب اللّه اند،بدانيد حزب اللّه پيروزان و رستگارانند» (أُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) .

نه تنها پيروزى در سراى ديگر و نيل به انواع نعمتهاى مادى و معنوى در قيامت،بلكه همان گونه كه در آيات قبل آمد در اين دنيا نيز به لطف الهى بر دشمنان پيروزند،و در پايان جهان نيز حكومت حق و عدالت در دست آنهاست.

«پايان سورۀ مجادله»

ص: 132

سورۀ حشر[59]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 24 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره-كه بيشتر ناظر به داستان مبارزۀ مسلمانان با جمعى از يهود به نام«يهود بنى نضير»است-از سوره هاى مهم و بيدارگر و تكان دهندۀ قرآن مجيد است،و تناسب بسيار نزديكى با آخرين آيات سورۀ قبل دارد كه وعدۀ پيروزى در آن به«حزب اللّه»داده شده است.

محتواى اين سوره را مى توان در شش بخش خلاصه كرد:

در بخش اول كه تنها يك آيه است سخن از تسبيح و تنزيه عمومى موجودات در برابر خداوند عظيم و حكيم است.

در بخش دوم كه از آيۀ 2 تا 10 مى باشد ماجراى درگيرى مسلمانان را با يهود پيمان شكن مدينه بازگو مى كند.

در بخش سوم كه از آيۀ 11 تا 17 را تشكيل مى دهد داستان منافقان مدينه آمده است كه با يهود در اين برنامه همكارى نزديك داشتند.

بخش چهارم مشتمل بر يك سلسله اندرزها و نصايح كلى نسبت به عموم مسلمانان است.

بخش پنجم كه فقط يك آيه است،توصيف بليغى است از قرآن.

و بالاخره در بخش ششم قسمت مهمى از اوصاف جمال و جلال خدا و اسماء حسناى او را بر مى شمرد كه به انسان در طريق معرفة اللّه كمك شايان مى كند.

ص: 133

ضمنا نام اين سوره از آيۀ دوم آن گرفته شده كه سخن از«حشر»يعنى؛ اجتماع يهود براى كوچ كردن از مدينه،و يا حشر مسلمين براى بيرون راندن آنها به ميان آمده است.

و بالاخره اين سوره نيز يكى از سوره هاى«مسبّحات»است،كه با تسبيح خداوند شروع شده،و اتفاقا پايان آن نيز با تسبيح الهى است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر گرامى صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هر كس سورۀ حشر را بخواند تمام بهشت و دوزخ و عرش و كرسى و حجاب و آسمانها و زمينهاى هفتگانه و حشرات و بادها و پرندگان و درختان و جنبندگان و خورشيد و ماه و فرشتگان همگى بر او رحمت مى فرستند،و براى او استغفار مى كنند،و اگر در آن روز يا در آن شب بميرد شهيد مرده است».

بدون شك اينها همه آثار انديشه در محتواى سوره است كه از قرائت آن ناشى مى شود و در زندگى انسان پرتو افكن مى گردد.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-

شأن نزول:

در مورد نزول پنج آيۀ اول اين سوره شأن نزول مفصلى ذكر كرده اند كه فشردۀ آن چنين است:

در سرزمين مدينه سه گروه از يهود زندگى مى كردند«بنى نضير» و«بنى قريظه»و«بنى قينقاع»و گفته مى شود كه آنها اصلا اهل حجاز نبودند ولى چون در كتب مذهبى خود خوانده بودند كه پيامبرى از سرزمين مدينه ظهور مى كند به اين سرزمين كوچ كردند،و در انتظار اين ظهور بزرگ بودند.

هنگامى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به مدينه هجرت فرمود با آنها پيمان عدم تعرض بست،ولى آنها هر زمان فرصتى يافتند از نقض اين پيمان فروگذار نكردند.

از جمله اين كه بعد از جنگ«احد»-غزوۀ احد در سال سوم هجرت واقع شد-«كعب بن اشرف»با چهل مرد سوار از يهود به مكّه آمدند و يكسر به سراغ

ص: 134

قريش رفتند و با آنها عهد و پيمان بستند كه همگى متحدا بر ضد محمّد صلّى اللّه عليه و آله پيكار كنند.

اين خبر از طريق وحى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد.

ديگر اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روزى با چند نفر از بزرگان و يارانش به سوى قبيلۀ بنى نضير كه در نزديكى مدينه زندگى مى كردند آمد و مى خواست از آنها كمك يا وامى بگيرد،و شايد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و يارانش مى خواستند در زير اين پوشش وضع«بنى نضير»را از نزديك بررسى كنند،مبادا مسلمانان غافلگير شوند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در بيرون قلعۀ يهود بود و با«كعب بن اشرف»در اين زمينه صحبت كرد،در اين هنگام در ميان يهوديان بذر توطئه اى پاشيده شد،و با يكديگر گفتند:

يك نفر پشت بام رود و سنگ عظيمى بر او بيفكند و ما را از دست اين مرد راحت كند!يكى از يهود اعلام آمادگى كرد و به پشت بام رفت.

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از طريق وحى آگاه شد برخاست و به مدينه آمد،و اينجا بود كه پيمان شكنى يهود بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مسلم شد،و دستور آماده باش براى جنگ به مسلمانان داد.

در بعضى از روايات نيز آمده كه يكى از شعراى بنى نضير به هجو و بدگوئى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرداخت و اين خود دليل ديگرى بر پيمان شكنى آنها بود.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى اين كه ضربۀ كارى قبلا به آنها بزند به«محمّد بن مسلمه»كه با «كعب بن اشرف»بزرگ يهود آشنائى داشت دستور داد او را به هر نحو بتواند به قتل برساند و او با مقدماتى اين كار را كرد.

كشته شدن«كعب بن اشرف»تزلزلى در يهود ايجاد كرد.به دنبال آن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دستور داد مسلمانان براى جنگ با اين قوم پيمان شكن حركت كنند، هنگامى كه آنها با خبر شدند،به قلعه هاى مستحكم و دژهاى نيرومند خود پناه بردند،و درها را محكم بستند،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد بعضى درختان نخل را كه نزديك قلعه ها بود بكنند يا بسوزانند.

ص: 135

اين كار فرياد يهود را بلند كرد گفتند:اى محمّد!تو پيوسته از اين گونه كارها نهى مى كردى،پس اين چه برنامه اى است؟ آيۀ پنجم اين سوره نازل شد و به آنها پاسخ گفت كه اين يك دستور خاص الهى بود.

محاصره چند روز طول كشيد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى پرهيز از خونريزى به آنها پيشنهاد كرد كه سرزمين مدينه را ترك گويند آنها نيز پذيرفتند،مقدارى از اموال خود را برداشته و بقيه را رها كردند باقيماندۀ اموال و اراضى و باغات و خانه هاى آنها به دست مسلمانان افتاد.

تفسير:

اين سوره با تسبيح و تنزيه خداوند و بيان عزت و حكمت او شروع مى شود،مى فرمايد:«آنچه در آسمانها و زمين است براى خدا تسبيح مى گويد، و او عزيز و حكيم است» (سَبَّحَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) .

و اين در حقيقت مقدمه اى است براى بيان سرگذشت يهود«بنى نضير» همانها كه در شناخت خدا و صفاتش گرفتار انواع انحرافات بودند.

تسبيح عمومى موجودات زمين و آسمان اعم از فرشتگان و انسانها و حيوانات و گياهان و جمادات ممكن است با زبان قال باشد يا با زبان حال،چرا كه نظام شگفت انگيزى كه در آفرينش هر ذره اى به كار رفته با زبان حال بيانگر علم و قدرت و عظمت و حكمت خداست.

و از سوى ديگر به عقيدۀ جمعى از دانشمندان هر موجودى در عالم خود سهمى از عقل و درك و شعور دارد هر چند ما از آن آگاه نيستيم،و به همين دليل با زبان خود تسبيح خدا مى گويد،هر چند گوش ما توانايى شنوائى آن را ندارد.

آيه 2

(آيه 2)-بعد از بیان این مقدمه به داستان رانده شدن یهود بنی نضیر از مدینه پرداخته،می فرماید:«او(خداوند)کسی است که کافران اهل کتاب را در نخستین برخورد(با مسلمانان)از خانه هایشان بیرون راند»!(هُوَ الَّذی اَخرَجَ الَّذینَ کَفَرُوا مِن اَهلِ الکِتابِ مِن دِیارِ هِم لِاَوَّلِ الحَشرِ).

ص: 136

منظور از«حشر»در اينجا اجتماع و حركت مسلمانان از مدينه به سوى قلعه هاى يهود،و يا اجتماع يهود براى مبارزه با مسلمين است،و از آنجا كه اين نخستين اجتماع در نوع خود بود در قرآن به عنوان«لأوّل الحشر»ناميده شده،و اين خود اشارۀ لطيفى است به برخوردهاى آينده با يهود«بنى نضير»و يهود«خيبر» و مانند آنها.

سپس مى افزايد:«شما هرگز گمان نمى كرديد كه آنها(از اين ديار)خارج شوند و خودشان نيز گمان مى كردند كه دژهاى محكمشان آنان را از عذاب الهى مانع مى شود» (ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللّهِ) .

آنها چنان مغرور و از خود راضى بودند كه تكيه گاهشان دژهاى نيرومند و قدرت ظاهريشان بود،ولى از آنجا كه خدا مى خواست بر همه روشن سازد كه چيزى در برابر ارادۀ او قدرت مقاومت ندارد حتى بدون آن كه جنگى رخ دهد آنها را از آن سرزمين بيرون راند! لذا در ادامۀ آيه مى فرمايد:«اما خداوند از آنجا كه گمان نمى كردند به سراغشان آمد،و در دلهايشان ترس و وحشت افكند،به گونه اى كه خانه هاى خود را با دست خويش و با دست مؤمنان ويران مى كردند» (فَأَتاهُمُ اللّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ) .

آرى!خدا اين لشكر نامرئى،يعنى؛لشكر ترس را كه در بسيارى از جنگها به يارى مؤمنان مى فرستاد بر قلب آنها چيره كرد،و مجال هرگونه حركت و مقابله را از آنها سلب نمود،آنها خود را براى مقابله با لشكر برون آماده كرده بودند بى خبر از آن كه خداوند لشكرى از درون به سراغشان مى فرستد.

و در پايان آيه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى مى فرمايد:«پس عبرت بگيريد اى صاحبان چشم»! (فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ) .

آيه 3

(آيه 3)-این آیه می افزاید:«و اگر نه این بود که خداوند ترک وطن را بر آنان مقرّر داشته بود آنها را در همین دنیا مجازات می کرد»(وَلَولا اَن کَتَبَ اللّهُ عَلَیهِمُ الجَلاءَ لَعَذَّبهُم فِی الدُّنیا).

ص: 137

بدون شك جلاى وطن و رها كردن قسمت عمدۀ سرمايه هائى كه يك عمر فراهم كرده بودند خود براى آنها عذابى دردناك بود.

بنابر اين منظور از جملۀ فوق اين است كه اگر اين عذاب براى آنها مقدر نشده بود عذاب ديگرى كه همان قتل و اسارت به دست مسلمانان بود بر سر آنها فرود مى آمد،خدا مى خواست آنها در جهان آواره شوند،و اى بسا اين آوارگى براى آنها دردناكتر بود،زيرا هر وقت به ياد آن همه دژها و خانه هاى مجلل و مزارع و باغات خود مى افتادند كه در دست ديگران است و خودشان بر اثر پيمان شكنى و توطئه بر ضد پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله در مناطق ديگر محروم و سرگردانند گرفتار آزار و شكنجه هاى روحى فراوانى مى شدند.

اما اين تنها عذاب دنياى آنها بود،لذا در پايان اين آيه مى افزايد:«و براى آنها در آخرت نيز عذاب آتش است» (وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابُ النّارِ) .

چنين است دنيا و آخرت كسانى كه پشت پا به حق و عدالت زنند و بر مركب غرور و خودخواهى سوار گردند.

آيه 4

(آيه 4)-و از آنجا كه ذكر اين ماجرا علاوه بر بيان قدرت پروردگار و حقانيت پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بايد هشدارى براى تمام كسانى باشد كه اعمالى مشابه يهود بنى نضير دارند تا مسأله در آنها خلاصه نشود در اين آيه مطلب را تعميم داده، مى افزايد:«اين مجازات(دنيا و آخرت)از آن جهت دامنگيرشان شد كه با خدا و رسولش به دشمنى برخاستند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ) .

«و هر كس به دشمنى با خدا برخيزد(خداوند مجازاتش مى كند زيرا)خدا مجازات شديدى دارد» (وَ مَنْ يُشَاقِّ اللّهَ فَإِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ) .

آيه 5

(آيه 5)-در این آیه به پاسخ ایرادی می پردازد که یهود بنی نضیر_ چنانکه در شأن نزول نیز گفتیم _ به پیامبر صلّى اللّه عليه و آله متوجه می ساختند،در آن موقع که دستور داد قسمتعی از نخلهای نزدیک قلعه های محکم یهود را ببرند(تا محل کافی برای نبرد باشد،یا برای این که یهود ناراحت شوند و از قلعه ها بیرون آیند و درگیری در خارج قلعه روی دهد).

ص: 138

آنها گفتند:اى محمّد!مگر تو نبودى كه از اين گونه كارها نهى مى كردى؟ آيه نازل شد و گفت:«هر درخت با ارزش نخل را قطع يا آن را به حال خود واگذاشتيد همه به فرمان خدا بود»! (ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللّهِ) .

«و هدف اين بود كه فاسقان را خوار و رسوا كنند» (وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقِينَ) .

آيه 6

(آيه 6)-

شأن نزول:

از آنجا كه اين آيه و آيۀ بعد نيز تكميلى است بر آيات گذشته،شأن نزول آن نيز ادامۀ همان شأن نزول است.

توضيح اين كه:بعد از بيرون رفتن يهود«بنى نضير»از مدينه،باغها و زمينهاى كشاورزى و خانه ها و قسمتى از اموال آنها در مدينه باقى ماند،جمعى از سران مسلمين خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و طبق آنچه از سنت عصر جاهليت به خاطر داشتند عرض كردند:برگزيده هاى اين غنيمت،و يك چهارم آن را برگير و بقيه را به ما واگذار،تا در ميان خود تقسيم كنيم! آيات مورد بحث نازل شد و با صراحت گفت:چون براى اين غنائم،جنگى نشده و مسلمانان زحمتى نكشيده اند تمام آن تعلق به رسول اللّه(رئيس حكومت اسلامى)دارد و او هرگونه صلاح بداند تقسيم مى كند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين اموال را در ميان مهاجرين كه دستهاى آنها در سرزمين مدينه از مال دنيا تهى بود و تعداد كمى از انصار كه نياز شديدى داشتند تقسيم كرد.

تفسير:

حكم غنائمى كه بدون جنگ به دست مى آيد در اين آيه حكم غنائم بنى نضير را بيان مى كند،و در عين حال روشنگر يك قانون كلى در زمينۀ تمام غنائمى است كه بدون دردسر و زحمت و رنج عائد جامعۀ اسلامى مى شود كه از آن در فقه اسلامى به عنوان«فيىء»ياد شده است.

مى فرمايد:«و آنچه را خدا از آنان[-يهود]به رسولش بازگردانده (و بخشيده)چيزى است كه شما براى به دست آوردن آن(زحمتى نكشيديد)نه

ص: 139

اسبى تاختيد،و نه شترى» (وَ ما أَفاءَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ) .

سپس مى افزايد:چنان نيست كه پيروزيها هميشه نتيجۀ جنگهاى شما باشد،«ولى خداوند رسولان خود را بر هر كس بخواهد مسلّط مى سازد،و خدا بر همه چيز تواناست» (وَ لكِنَّ اللّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) .

آرى!پيروزى بر دشمن سرسخت و نيرومندى همچون يهود بنى نضير با امدادهاى غيبى خداوند صورت گرفت،تا بدانيد خداوند بر همه چيز قادر است، اينجاست كه مسلمانان مى توانند در چنين ميدانهائى هم درس معرفة اللّه بياموزند، و هم نشانه هاى حقانيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را ببينند،و هم برنامۀ اخلاص و اتكاء به ذات پاك خدا را در تمام مسير راهشان ياد گيرند.

آيه 7

(آيه 7)-اين آيه مصرف«فيئ»را كه در آيۀ قبل آمده است به وضوح بيان مى كند و به صورت يك قاعدۀ كلى مى فرمايد:«آنچه را خداوند از اهل اين آباديها به رسولش بازگرداند،از آن خدا،و رسول،و خويشاوندان او و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است» (ما أَفاءَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ) .

يعنى؛اين همانند غنائم جنگهاى مسلحانه نيست كه تنها يك پنجم آن در اختيار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ساير نيازمندان قرار گيرد،و چهار پنجم از آن جنگجويان باشد.

و نيز اگر در آيۀ قبل گفته شد كه تمام آن متعلق به رسول خداست مفهومش اين نيست كه تمام آن را در مصارف شخصى صرف كند،بلكه چون رئيس حكومت اسلامى،و مخصوصا مدافع و حافظ حقوق نيازمندان است قسمت عمده را در مورد آنها مصرف مى كند.

پس اين مصارف ششگانه ذكر اولويتهائى است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد اموالى كه در اختيار دارد بايد رعايت كند،و به تعبير ديگر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله اين همه ثروت را براى شخص خودش نمى خواهد بلكه به عنوان رهبر و رئيس حكومت اسلامى در

ص: 140

هر موردى لازم است مصرف مى كند.

اين نكته نيز قابل توجه است كه اين حق بعد از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به امامان معصوم عليهم السّلام و بعد از آنها به نواب آنها يعنى مجتهدان جامع الشرايط مى رسد،چرا كه احكام اسلام تعطيل بردار نيست،و حكومت اسلامى از مهمترين مسائلى است كه مسلمانان با آن سر و كار دارند و قسمتى از پايه هاى اين حكومت بر مسائل اقتصادى نهاده شده است و بخشى از مسائل اقتصادى اصيل اسلامى همينهاست.

سپس به فلسفۀ اين تقسيم حساب شده پرداخته،مى افزايد:اين به خاطر آن است«تا(اين اموال عظيم)در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد» و نيازمندان از آن محروم نشوند! (كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ) .

اين آيه يك اصل اساسى را در اقتصاد اسلامى بازگو مى كند و آن اين كه جهت گيرى اقتصاد اسلامى چنين است كه در عين احترام به«مالكيت خصوصى» برنامه را طورى تنظيم كرده كه اموال و ثروتها متمركز در دست گروهى محدود نشود كه پيوسته در ميان آنها دست به دست بگردد.

و در پايان آيه مى فرمايد:«آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد(و اجرا كنيد)و آنچه نهى كرده خوددارى نمائيد؛و از(مخالفت)خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است» (وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ) .

اين جمله هر چند در ماجراى غنائم بنى نضير نازل شده،ولى محتواى آن يك حكم عمومى در تمام زمينه ها و برنامه هاى زندگى مسلمانهاست،و سند روشنى است براى حجت بودن سنت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و بر طبق اين اصل همۀ مسلمانان موظفند اوامر و نواهى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به گوش جان بشنوند و اطاعت كنند،خواه در زمينۀ مسائل مربوط به حكومت اسلامى باشد يا غير آن.

آيه 8

(آيه 8)-سه گروه مهاجران و انصار و تابعان و صفات برجستهٔ هر کدام! قرآن همچنان بحث آیات گذشته پیرامون مصارف ششگانهٔ«فییٔء»_ اموال

ص: 141

و غنائمى كه بدون جنگ عائد مسلمين مى شود-را ادامه مى دهد،كه در حقيقت تفسيرى براى يتيمان و مسكينها و بيش از همه تفسير«ابن السبيل»است.

مى فرمايد:اين اموال«براى فقيران مهاجرانى است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدند» (لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ) .

«آنها فضل خداوند و رضاى او را مى طلبند و خدا و رسولش را يارى مى كنند،آنها راستگويانند» (يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصّادِقُونَ) .

در اينجا سه وصف مهم براى مهاجران نخستين بيان كرده كه در«اخلاص» و«جهاد مستمر»و«صدق همه جانبه»خلاصه مى شود.

آيه 9

(آيه 9)-در اين آيه به يكى ديگر از مصارف اين اموال پرداخته،و در ضمن آن توصيف بسيار جالب و بليغى در بارۀ طايفۀ انصار مى كند،و بحثى را كه در آيۀ قبل در بارۀ مهاجران بود با آن تكميل نموده،مى فرمايد:«و براى كسانى است كه در اين سرا[-سرزمين مدينه]و در سراى ايمان پيش از مهاجران مسكن گزيدند» (وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ الْإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ) .

تعبير به«تبوّءوا»نشان مى دهد كه انصار نه تنها خانه هاى ظاهرى را آمادۀ پذيرائى مهاجران كردند كه خانۀ دل و جان و محيط شهر خود را تا آنجا كه مى توانستند آماده ساختند و اينها همه قبل از هجرت مسلمانان مكه بوده است، و مهم همين است.

سپس به سه توصيف ديگر كه بيانگر كل روحيات انصار مى باشد پرداخته، چنين مى گويد:آنها چنان هستند كه:«هر مسلمانى را به سويشان هجرت كند دوست مى دارند» (يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ) .

و در اين زمينه تفاوتى ميان مسلمانان از نظر آنها نيست،بلكه مهم نزد آنان مسألۀ ايمان و هجرت است،و اين دوست داشتن يك ويژگى مستمر آنها محسوب مى شود.

ص: 142

ديگر اين كه:«و در دل خود نيازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى كنند» (وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا أُوتُوا) .

نه چشم داشتى به غنائمى كه به آنها داده شده است دارند،و نه نسبت به آنها حسد مى ورزند و نه حتى در درون دل احساس نياز به آنچه به آنها اعطا شده مى كنند.

و در مرحلۀ سوم مى افزايد:«و آنها را بر خود مقدم مى دارند هر چند خودشان بسيار نيازمند باشند» (وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ) .

و به اين ترتيب«محبت»و«بلندنظرى»و«ايثار»سه ويژگى پرافتخار آنهاست.

«ابن عباس»مفسر معروف اسلامى،مى گويد:پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله روز پيروزى بر يهود بنى نضير به انصار فرمود:«اگر مايل هستيد اموال و خانه هايتان را با مهاجران تقسيم كنيد،و در اين غنائم با آنها شريك شويد،و اگر مى خواهيد اموال و خانه هايتان از آن شما باشد و از اين غنائم چيزى به شما داده نشود»؟! انصار گفتند:هم اموال و خانه هايمان را با آنها تقسيم مى كنيم،و هم چشم داشتى به غنائم نداريم،و مهاجران را بر خود مقدم مى شمريم،آيۀ فوق نازل شد و اين روحيۀ عالى آنها را ستود.

و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر روى اين اوصاف كريمه،و بيان نتيجۀ آن مى افزايد:«و كسانى كه از بخل و حرص نفس خويش بازداشته شده اند، رستگارانند» (وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) .

در حديثى مى خوانيم كه امام صادق عليه السّلام فرمود:«شح از بخل شديدتر است، بخيل كسى است كه در مورد آنچه دارد بخل مى ورزد،ولى شحيح هم نسبت به آنچه در دست مردم است بخل مى ورزد و هم آنچه خود در اختيار دارد،تا آنجا كه هر چه را در دست مردم ببيند آرزو مى كند آن را به چنگ آورد،خواه از طريق حلال باشد يا حرام و هرگز قانع به آنچه خداوند به او روزى داده نيست».

آيه 10

(آيه 10)-در این آیه سخن از گروهی سومی از مسلمین به میان می آورد که با

ص: 143

الهام از قرآن مجيد در ميان ما به عنوان«تابعين»معروف شده اند،و بعد از مهاجران و انصار كه در آيات قبل سخن از آنها به ميان آمد سومين گروه عظيم مسلمين را تشكيل مى دهند.

مى فرمايد:«(همچنين)كسانى كه بعد از آنها[-مهاجران و انصار] آمدند و مى گويند:پروردگارا!ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز،و در دلهايمان حسد و كينه اى نسبت به مؤمنان قرار مده،پروردگارا! تو مهربان و رحيمى» (وَ الَّذِينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ) .

به اين ترتيب«خودسازى»و«احترام به پيشگامان در ايمان»و«دورى از كينه و حسد»از ويژگيهاى آنهاست.

تعبير به«اخوان»(برادران)و استمداد از خداوند رءوف و رحيم در پايان آيه همه حاكى از روح محبت و صفا و برادرى است كه بر كل جامعۀ اسلامى بايد حاكم باشد و هر كس هر نيكى را مى خواهد تنها براى خود نخواهد.

اين آيه تمام مسلمين را تا دامنۀ قيامت شامل مى شود،و بيانگر اين واقعيت مى باشد كه اموال«فيىء»منحصر به نيازمندان مهاجرين و انصار نيست،بلكه ساير نيازمندان مسلمين را در طول تاريخ شامل مى شود.

صحابه در ميزان قرآن و تاريخ-

در اينجا بعضى از مفسران بدون توجه به اوصافى كه براى هر يك از«مهاجران»و«انصار»و«تابعين»در آيات فوق آمده باز اصرار دارند كه همۀ«صحابه»را بدون استثنا پاك و منزه بشمرند،و كارهاى خلافى كه احيانا در زمان خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله يا بعد از او از بعضى از آنان سرزده با ديدۀ اغماض بنگرند،و هر كس را در صف مهاجران و انصار و تابعين قرار گرفته چشم بسته محترم و مقدس بدانند.

در حالى كه آيات فوق پاسخ دندان شكنى به اين افراد مى دهد،و ضوابط «مهاجران»راستين و«انصار»و«تابعين»را دقيقا معين مى كند.

ص: 144

در«مهاجران»اخلاص،و جهاد،و صدق را مى شمرد.

و در«انصار»محبت نسبت به مهاجران،و ايثار،و پرهيز از هرگونه بخل و حرص را ذكر مى كند.

و در«تابعين»خودسازى و احترام به پيشگامان در ايمان،و پرهيز از هرگونه كينه و حسد را بيان مى نمايد.

بنابر اين ما در عين احترام به پيشگامان در خط ايمان پروندۀ اعمال آنها را چه در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله،و چه در طوفانهاى شديدى كه بعد از او در جامعۀ اسلامى در گرفت،دقيقا تحت بررسى قرار مى دهيم،و بر اساس معيارهائى كه در همين آيات از قرآن دريافته ايم،در بارۀ آنها قضاوت و داورى مى كنيم،پيوند خود را با آنها كه بر سر عهد و پيمان خود باقى ماندند محكم مى سازيم،و از آنها كه در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله يا بعد از او رابطۀ خود را گسستند مى بريم،اين است يك منطق صحيح و هماهنگ با حكم قرآن و عقل.

آيه 11

(آيه 11)-

شأن نزول:

جمعى از منافقان مدينه مانند«عبد اللّه بن ابىّ» و يارانش مخفيانه كسى را به سراغ يهود«بنى نضير»فرستادند و گفتند:شما محكم در جاى خود بايستيد،از خانه هاى خود بيرون نرويد،و دژهاى خود را محكم سازيد،ما دو هزار نفر ياور از قوم خود و ديگران داريم و تا آخرين نفس با شما هستيم،طايفۀ بنى قريظه و ساير هم پيمانهاى شما از قبيلۀ غطفان نيز با شما همراهى مى كنند.

همين امر سبب شد كه يهود بنى نضير بر مخالفت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تشويق شوند، اما در اين هنگام يكى از بزرگان بنى نضير به نام«سلام»به«حى بن اخطب»كه سرپرست برنامه هاى بنى نضير بود گفت:اعتنائى به حرف«عبد اللّه بن ابى»نكنيد، او مى خواهد شما را تشويق به جنگ محمد صلّى اللّه عليه و آله كند،و خودش در خانه بنشيند و شما را تسليم حوادث نمايد.

حيى گفت:ما جز دشمنى محمد صلّى اللّه عليه و آله و پيكار با او چيزى را نمى شناسيم، «سلام»در پاسخ او گفت:به خدا سوگند من مى بينم سر انجام ما را از اين سرزمين

ص: 145

بيرون مى كنند،و اموال و شرف ما بر باد مى رود كودكان ما اسير،و جنگجويان ما كشته مى شوند.

اين آيه و سه آيۀ بعد از آن نازل شد كه،سر انجام اين ماجرا را بازگو مى كند.

تفسير:

نقش منافقان در فتنه هاى يهود-بعد از بيان ماجراى طايفۀ يهود «بنى نضير»در آيات گذشته،و شرح حال سه گروه از مؤمنان در اينجا به شرح حال گروه ديگرى يعنى منافقان و نقش آنها در اين ماجرا مى پردازد.

نخست روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى فرمايد:«آيا منافقان را نديدى كه پيوسته به برادران كافرشان از اهل كتاب مى گفتند:هر گاه شما را(از وطن)بيرون كنند ما هم با شما بيرون خواهيم رفت،و هرگز سخن هيچ كس را در بارۀ شما اطاعت نخواهيم كرد،و اگر با شما پيكار شود ياريتان خواهيم نمود» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ) .

و به اين ترتيب اين گروه از منافقان به طايفۀ يهود سه مطلب را قول دادند كه در همه دروغ مى گفتند.

و به همين دليل قرآن با صراحت مى گويد:«خداوند شهادت مى دهد كه آنها دروغگويانند» (وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ) .

آرى!هميشه منافقان دروغگو بوده اند،و غالبا دروغگويان منافقند.

آيه 12

(آيه 12)-سپس براى توضيح بيشتر در بارۀ دروغگوئى آنها مى افزايد:«اگر آنها را بيرون كنند با آنان بيرون نمى روند» (لَئِنْ أُخْرِجُوا لا يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ) .

«و اگر با آنها پيكار شود ياريشان نخواهند كرد» (وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا يَنْصُرُونَهُمْ) .

«و اگر(به گفتۀ خود عمل كنند و)ياريشان كنند پشت به ميدان كرده فرار مى كنند»! (وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ) .

«سپس كسى آنان را يارى نمى كند» (ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ) .

آيه 13

(آيه 13)-در اين آيه به تشريح علّت اين شكست پرداخته،مى گويد:

«وحشت از شما در دلهاى آنها بيش از ترس از خداست» (لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي

ص: 146

صُدُورِهِمْ مِنَ اللّهِ) .چون از خدا نمى ترسند از همه چيز وحشت دارند،مخصوصا از دشمنان مؤمن و مقاومى چون شما.

«اين به خاطر آن است كه آنها گروهى نادانند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ) .

آيه 14

(آيه 14)-سپس به بيان نشانۀ روشنى از اين ترس درونى پرداخته، مى افزايد:«آنها هرگز با شما به صورت گروهى نمى جنگند جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها» (لا يُقاتِلُونَكُمْ جَمِيعاً إِلاّ فِي قُرىً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ) .

آرى!آنها چون از دژ ايمان و توكل بر خدا بيرون هستند جز در پناه ديوارها و قلعه هاى محكم جرأت جنگ و روياروئى با مؤمنان ندارند! سپس مى افزايد:اما اين نه به خاطر آن است كه آنها افرادى ضعيف و ناتوان و ناآگاه به فنون جنگند بلكه به هنگامى كه درگيرى رخ مى دهد«پيكارشان در ميان خودشان شديد است»اما در برابر شما ضعيف (بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ) .

و در ادامۀ همين آيه،به عامل ديگرى براى شكست و ناكامى آنها پرداخته، مى فرمايد:به ظاهر آنها كه مى نگرى«آنها را متحد مى پندارى در حالى كه دلهايشان پراكنده است،اين به خاطر آن است كه آنها قومى هستند كه تعقل نمى كنند» (تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتّى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ) .

به اين ترتيب انسجام ظاهرى افراد بى ايمان و پيمان و وحدت نظامى و اقتصادى آنها هرگز نبايد ما را فريب دهد،چرا كه در پشت اين پيمانها و شعارهاى وحدت،دلهاى پراكنده اى قرار دارد،و دليل آن هم روشن است،زيرا هر كدام حافظ منافع مادى خويشند،و مى دانيم منافع مادى هميشه در تضاد است،در حالى كه وحدت و انسجام مؤمنان بر اساس اصولى است كه تضاد در آن راه ندارد،يعنى اصل ايمان و توحيد و ارزشهاى الهى.

آيه 15

(آيه 15)-قرآن همچنان بحث پیرامون داستان یهود بنی نضیر و منافقان را ادامه داده،و با دو تشبیه جالب،موقعیت هر کدام از این دو گروه را مشخص می سازد.نخست می فرماید:داستان یهود بنی نضیر«همچون کسانی است که کمی پیش از آنان بودند(همانها که در این دنیا)طمع تلخ کار خود را چشیدند و برای

ص: 147

آنها عذابى دردناك است» (كَمَثَلِ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِيباً ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ) .

اما اين گروه چه كسانى بودند كه سرگذشت عبرت انگيزى قبل از ماجراى بنى نضير داشتند؟ بسيارى از مفسران آن را اشاره به ماجراى يهود«بنى قينقاع»مى دانند كه بعد از ماجراى بدر واقع شد،و منجر به بيرون راندن اين گروه از يهود از مدينه گرديد، آنها نيز مانند يهود«بنى نضير»افرادى ثروتمند و مغرور و در ميان خود جنگجو بودند،و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان را تهديد مى كردند،ولى سر انجام چيزى جز بدبختى و در به درى در دنيا و عذاب اليم آخرت عائدشان نشد.

آيه 16

(آيه 16)-با طناب پوسيدۀ شيطان به چاه نرويد! در اين آيه به تشبيهى در بارۀ منافقان پرداخته،مى گويد:داستان آنها نيز «همچون شيطان است كه به انسان گفت:كافر شو(تا مشكلات تو را حل كنم)اما هنگامى كه كافر شد؛گفت:من از تو بيزارم،من از خداوندى كه پروردگار عالميان است بيم دارم» (كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمّا كَفَرَ قالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ) .

منظور از«انسان»مطلق انسانهائى است كه تحت تأثير شيطان قرار گرفته، فريب وعده هاى دروغين او را مى خورند و راه كفر مى پويند،و سر انجام شيطان آنها را تنها گذاشته و از آنان بيزارى مى جويد! آرى!چنين است حال منافقان كه دوستان خود را با وعده هاى دروغين و نيرنگ به وسط معركه مى فرستند،سپس آنها را تنها گذارده فرار مى كنند چرا كه در نفاق وفادارى نيست.

آيه 17

(آيه 17)-در این آیه نتیجهٔ کار این دو گروه:شیطان و اتباعش و منافقان و دوستانشان از اهل کفر را روشن ساخته،می افزاید:«سرانجام کلرشان این شد که هر دو در آتش دوزخ خواهند بود،جاودانه در آن می مانند،و این است کیفر ستمکاران»!(فَکانَ عاقِبَتَهُما اَنَّهُما فِی النّار خابِدَینِ فیها وَ ذلِکَ جَز اوُا الظّالِمینَ).

ص: 148

اين يك اصل كلى است كه عاقبت همكارى كفر و نفاق،و شيطان و يارانش، شكست و ناكامى و عذاب دنيا و آخرت است،در حالى كه همكارى مؤمنان و دوستانشان همكارى مستمر و جاودانى و سر انجامش پيروزى و برخوردارى از رحمت واسعۀ الهى در هر دو جهان است.

آيه 18

(آيه 18)-در اين آيه روى سخن را به مؤمنان كرده،به عنوان يك نتيجه گيرى از ماجراى شوم و دردناك«بنى نضير»و منافقان و شيطان،مى فرمايد:

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!از(مخالفت)خدا بپرهيزيد،و هر كس بايد بنگرد تا براى فردايش چه چيز از پيش فرستاده»؟ (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ) .

در حقيقت سرمايۀ اصلى انسان در صحنۀ قيامت كارهائى است كه از پيش فرستاده،و گر نه غالبا كسى به فكر انسان نيست كه براى او چيزى بعد از مرگ او بفرستد،و يا اگر بفرستند ارزش زيادى ندارد.

سپس بار ديگر براى تأكيد مى افزايد:«از خدا بپرهيزيد كه خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است» (وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ) .

آرى!تقوا و ترس از خداوند سبب مى شود كه انسان براى فرداى قيامت بينديشد،و اعمال خود را پاك و پاكيزه و خالص كند.

آيه 19

(آيه 19)-اين آيه به دنبال دستور به تقوا و توجه به معاد،تأكيد بر ياد خدا كرده،چنين مى فرمايد:«و همچون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند، و خدا نيز آنها را به خود فراموشى گرفتار كرد» (وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ) .

خمير مايۀ تقوا دو چيز است:ياد خدا يعنى؛توجه به مراقبت دائمى«اللّه» و حضور او در همه جا و همه حال،و توجه به دادگاه عدل خداوند و نامۀ اعمالى كه هيچ كار صغير و كبيرى وجود ندارد مگر اين كه در آن ثبت مى شود،و به همين دليل توجه به اين دو اصل(مبدأ و معاد)در سر لوحۀ برنامه هاى تربيتى انبيا و اولياء قرار داشته،و تأثير آن در پاكسازى فرد و اجتماع كاملا چشمگير است.

ص: 149

اصولا يكى از بزرگترين بدبختيها و مصائب انسان خود فراموشى است،چرا كه ارزشها و استعدادها و لياقتهاى ذاتى خود را كه خدا در او نهفته و از بقيۀ مخلوقات ممتازش ساخته،به دست فراموشى مى سپرد،و اين مساوى با فراموش كردن انسانيت خويش است،و چنين انسانى تا سر حد يك حيوان درّنده سقوط مى كند،و همّتش چيزى جز خواب و خور و شهوت نخواهد بود! و اينها همه عامل اصلى فسق و فجور بلكه اين خود فراموشى بدترين مصداق فسق و خروج از طاعت خداست.

لذا در پايان آيه مى گويد:«آنها فاسقانند» (أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ) .

آيه 20

(آيه 20)-در اين آيه به مقايسۀ اين دو گروه(گروه مؤمنان با تقوا،و متوجه به مبدأ و معاد،و گروه فراموشكاران خدا كه گرفتار خود فراموشى شده اند)پرداخته، مى گويد:«هرگز دوزخيان و بهشتيان يكسان نيستند» (لا يَسْتَوِي أَصْحابُ النّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ) .

نه در اين دنيا،نه در معارف،نه در نحوۀ تفكّر،نه در طرز زندگى فردى و جمعى و هدف آن،و نه در آخرت و پاداشهاى الهى،خط اين دو گروه در همه جا، و همه چيز،از هم جداست،يكى به ياد خدا و قيامت و احياى ارزشهاى والاى انسانى،و اندوختن ذخائر براى زندگى جاويدان است،و ديگرى غرق شهوات و لذات مادى و گرفتار فراموشى همه چيز و اسير بند هوى و هوس.

و به اين ترتيب انسان بر سر دو راهى قرار دارد يا بايد به گروه اول بپيوندد يا به گروه دوم و راه سومى در پيش نيست.

و در پايان آيه به صورت يك حكم قاطع مى فرمايد:«اصحاب بهشت رستگار و پيروزند» (أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ) .

نه تنها در قيامت رستگار و پيروزند كه در اين دنيا نيز پيروزى و آرامش و نجات از آن آنهاست،و شكست در هر دو جهان نصيب فراموشكاران است.

آيه 21

(آيه 21)-اگر قرآن بر کوها نازل می شد از هم می شکافتند! در تعقیب آیات گذشته که از طریق مختلف برای نفوذ در قلوب انسانها

ص: 150

استفاده مى كرد،و مسائل سرنوشت ساز انسانها را در زنده ترين صورتش بيان نمود در اين آيه كه ناظر به همۀ آيات قرآن مجيد است پرده از روى اين حقيقت بر مى دارد كه نفوذ قرآن بقدرى عميق است كه اگر بر كوهها نازل مى شد آنها را تكان مى داد،اما عجب از اين انسان سنگدل كه گاه مى شنود و تكان نمى خورد! نخست مى فرمايد:«اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم مى ديدى در برابر آن خاشع مى شود،و از خوف خدا مى شكافد» (لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ) .

«و اينها مثالهائى است كه براى مردم مى زنيم شايد در آن بينديشيد» (وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ) .

بعضى اين آيه را بر ظاهرش حمل كرده اند و گفته اند:تمام موجودات اين جهان،از جمله كوهها،براى خود نوعى درك و شعور دارند و اگر اين آيات بر آنها نازل مى شد به راستى از هم متلاشى مى شدند،گواه اين معنى را آيۀ 74 سورۀ بقره مى دانند كه در توصيف گروهى از يهود مى گويد:«سپس دلهاى شما بعد از اين ماجرا سخت شد،همچون سنگ!و يا سخت تر!چرا كه پاره اى از سنگها مى شكافد و از آنها نهرها جارى مى شود،و پاره اى از آنها شكاف بر مى دارد و آب از آن تراوش مى كند و پاره اى از خوف خدا به زير مى افتد»!

آيه 22

(آيه 22)-در آيات بعد به ذكر قسمت مهمى از اوصاف جمال و جلال خدا -كه توجه به هر يك در تربيت نفوس و تهذيب قلوب تأثير عميق دارد-مى پردازد، و ضمن سه آيه پانزده صفت و به تعبير ديگر هجده صفت از اوصاف عظيم او را بر مى شمرد و هر آيه با بيان توحيد الهى و نام مقدس«اللّه»شروع مى شود كه انسان را به عالم نورانى اسماء و صفات حق رهنمون مى گردد.

مى فرمايد:«او خدائى است كه معبودى جز او نيست،داناى آشكار و نهان است و او رحمان و رحيم است» (هُوَ اللّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ) .

ص: 151

در اينجا قبل از هر چيز روى مسألۀ توحيد كه خميرمايۀ همۀ اوصاف جمال و جلال و ريشۀ اصلى معرفت الهى است تكيه مى كند،و بعد از آن روى علم و دانش او نسبت به غيب و شهود.

سپس روى رحمت عامۀ او كه همۀ خلايق را شامل مى شود«رحمن» و رحمت خاصه اش كه ويژۀ مؤمنان است«رحيم»تكيه شده،تا به انسان اميد بخشد.و او را در راه طولانى تكامل و سير الى اللّه كه در پيش دارد يارى دهد.

آيه 23

(آيه 23)-در اين آيه علاوه بر تأكيد روى مسألۀ توحيد هشت وصف ديگر ذكر كرده،مى فرمايد:«او خدائى است كه معبودى جز او نيست» (هُوَ اللّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ) .

«حاكم و مالك اصلى اوست» (الْمَلِكُ) .

«از هر عيب منزه است» (الْقُدُّوسُ) .

«به كسى ستم نمى كند»و همه از ناحيۀ او در سلامتند (السَّلامُ) .

سپس مى افزايد:او براى دوستانش«امنيت بخش است» (الْمُؤْمِنُ) .

او حافظ و نگاهدارنده و«مراقب(همه چيز)است» (الْمُهَيْمِنُ) .

«او قدرتمندى شكست ناپذير است» (الْعَزِيزُ) .

«كه با ارادۀ نافذ خود هر امرى را اصلاح مى كند» (الْجَبّارُ) .

سپس مى افزايد:«و شايستۀ عظمت است»و چيزى برتر و بالاتر از او نيست (الْمُتَكَبِّرُ) .

از آنجا كه عظمت و بزرگى تنها شايستۀ مقام خداست اين واژه به معنى ممدوحش تنها در بارۀ او به كار مى رود و هر گاه در غير مورد او به كار رود به معنى مذموم است.

و در پايان آيه،بار ديگر روى مسألۀ توحيد كه سخن با آن آغاز شده بود تكيه كرده،مى فرمايد:«خداوند منزه است از آنچه شريك براى او قرار مى دهند» (سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يُشْرِكُونَ) .

ص: 152

آيه 24

(آيه 24)-و در آخرين آيۀ سوره در تكميل اين صفات به شش وصف ديگر اشاره كرده،چنين مى فرمايد:«او خداوندى است خالق» (هُوَ اللّهُ الْخالِقُ) .

«آفريننده اى بى سابقه» (الْبارِئُ) .

«و صورتگرى»بى نظير (الْمُصَوِّرُ) .

و سپس از آنجا كه اوصاف خداوند منحصر به اين اوصاف نيست،بلكه اوصافش همچون ذاتش بى پايان است،مى افزايد:«براى او نامهاى نيك است» (لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى) .

و به همين دليل از هرگونه عيب و نقص،منزه و مبراست،«و آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح او مى گويند»و او را از هر عيب و نقصى پاك مى شمرند (يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

و سر انجام براى تأكيد بيشتر،روى موضوع نظام آفرينش به دو وصف ديگر از اوصافش كه يكى از آنها قبلا آمد،اشاره كرده،مى فرمايد:«و او عزيز و حكيم است» (وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) .

اولى نشانۀ كمال قدرت او بر همه چيز،و غلبۀ بر هر مانع است،و دومى اشاره به علم و آگاهى از نظام آفرينش و تنظيم برنامۀ دقيق در امر خلقت و تدبير است.

و به اين ترتيب در مجموع اين آيات سه گانه علاوه بر مسألۀ توحيد-كه دو بار تكرار شده-هفده وصف از اوصاف خدا آمده است بدين ترتيب:

عالم الغيب و الشهاده-رحمان-رحيم-ملك-قدّوس-سلام-مؤمن -مهيمن-عزيز-جبّار-متكبّر-خالق-بارئ-مصوّر-حكيم-داراى اسماء الحسنى-كسى كه همۀ موجودات عالم تسبيح او مى گويند.

و به اين ترتيب،اين آيات دست پويندگان راه معرفت اللّه را گرفته منزل به منزل پيش مى برد،از ذات پاك او شروع مى كند،و بعد به عالم خلقت مى آورد،و باز در اين سير الى اللّه از مخلوق نيز به سوى خالق مى برد،قلب را مظهر اسماء و صفات الهى و مركز انوار ربانى مى كند و در لابلاى اين معارف و انوار،او را مى سازد

ص: 153

و تربيت مى نمايد شكوفه هاى تقوا را بر شاخسار وجودش ظاهر ساخته و لايق قرب جوارش مى كند.

آيات آخر اين سوره آياتى است فوق العاده با عظمت و الهام بخش؛در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هر كس آخر سورۀ حشر را بخواند،گناهان گذشته و آيندۀ او بخشوده مى شود»! «پايان سورۀ حشر»

ص: 154

سورۀ ممتحنه[60]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 13 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره در حقيقت از دو بخش تشكيل مى گردد:

بخش اول از مسألۀ«حبّ فى اللّه»و«بغض فى اللّه»و نهى از طرح دوستى با مشركان سخن مى گويد،و مسلمانان را به الهام گرفتن از پيامبر بزرگ خدا ابراهيم(ع) دعوت مى كند،و خصوصيات ديگرى را در اين زمينه بر مى شمرد.اين معنى در پايان سوره نيز تكرار و تأكيد شده است.

بخش دوم پيرامون زنان مهاجر و آزمايش و امتحان آنها و احكام ديگرى در اين رابطه بحث مى كند.

انتخاب نام«ممتحنه»براى اين سوره نيز به خاطر مسألۀ آزمايش و امتحان مى باشد كه در آيه 10 آمده است.

نام ديگرى براى سوره ذكر شده و آن سورۀ«مودّت»است به خاطر نهى از مودّت مشركان در نخستين آيۀ سوره.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هر كس سورۀ ممتحنه را قرائت كند تمام مؤمنين و مؤمنات،شفيعان او در روز قيامت خواهند بود».

ناگفته پيداست اين همه فضيلت و افتخار از آن كسانى است كه تنها به تلاوت بى روح و فاقد علم و عمل قناعت نكنند.

ص: 155

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-

شأن نزول:

اين آيه در بارۀ«حاطب بن ابى بلتعه»نازل شده است.

جريان چنين بود كه:زنى به نام«ساره»كه وابسته به يكى از قبائل«مكّه»بود از مكّه به مدينه خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمد.حضرت به او فرمود:آيا مسلمان شده اى و به اينجا آمده اى؟ عرض كرد:نه.

فرمود:پس چرا آمدى؟ عرض كرد:شما اصل و عشيرۀ ما بوديد،و سرپرستان من همه رفتند،و من شديدا،محتاج شدم نزد شما آمده ام تا عطائى به من كنيد و لباس و مركبى ببخشيد.

فرمود:پس جوانان مكّه چه شدند؟(اشاره به اين كه آن زن خواننده بود و براى جوانان خوانندگى مى كرد.) گفت:بعد از واقعۀ بدر،هيچ كس از من تقاضاى خوانندگى نكرد-و اين نشان مى دهد ضربۀ جنگ بدر تا چه حد بر مشركان مكّه سنگين بود-حضرت دستور داد،لباس و مركب و خرج راهى به او دادند،و اين در حالى بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمادۀ فتح مكّه مى شد.

در اين موقع«حاطب بن ابى بلتعه»(يكى از مسلمانان معروف كه در جنگ بدر و بيعت رضوان شركت كرده بود)نزد«ساره»آمد و نامه اى نوشت و گفت:آن را به اهل مكّه بده و ده دينار و به قولى ده درهم نيز به او داد.

«حاطب»در نامه به اهل مكّه نوشته بود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله قصد دارد به سوى شما آيد،آمادۀ دفاع از خويش باشيد! جبرئيل اين ماجرا را به اطلاع پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسانيد،رسول خدا،على عليه السّلام و عمار و عمر و زبير و طلحه و مقداد و ابو مرثد را دستور داد كه به سوى مكّه حركت كنند و فرمود:در يكى از منزلگاههاى وسط راه به زنى مى رسيد كه حامل نامه اى به مشركين مكّه است،نامه را از او بگيريد.

ص: 156

آنها در همان مكان كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده بود به او رسيدند،او سوگند ياد كرد كه هيچ نامه اى نزد او نيست،ولى على عليه السّلام فرمود:نه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به ما دروغ گفته، و نه ما دروغ مى گوئيم،شمشير را كشيد و فرمود:نامه را بيرون بياور،و الا به خدا سوگند گردنت را مى زنم! «ساره»كه نامه را در ميان گيسوانش پنهان كرده بود بيرون آورد،آنها نامه را خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آوردند.

حضرت صلّى اللّه عليه و آله به سراغ«حاطب»فرستاد،فرمود:اين نامه را مى شناسى؟ عرض كرد:بلى،فرمود:چه چيز موجب شد به اين كار اقدام كنى؟ عرض كرد:اى رسول خدا!به خدا سوگند از آن روز كه اسلام را پذيرفته ام لحظه اى كافر نشده ام،ولى مسأله اين است كه تمام مهاجران كسانى را در مكّه دارند ولى من در ميان آنها غريبم و خانوادۀ من در چنگال آنها گرفتارند،خواستم مزاحم خانوادۀ من نشوند،در حالى كه مى دانستم خداوند سر انجام آنها را گرفتار شكست مى كند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عذرش را پذيرفت-اينجا بود كه آيه نازل شد و درسهاى مهمى در زمينۀ ترك هرگونه دوستى نسبت به مشركان و دشمنان خدا به مسلمانان داد.

تفسير:

سر انجام طرح دوستى با دشمن خدا!چنانكه در شأن نزول دانستيم حركتى از ناحيۀ يكى از مسلمانان صادر شد كه هر چند به قصد جاسوسى نبود ولى اظهار محبتى به دشمنان اسلام محسوب مى شد،لذا آيه به مسلمانان هشدار داد كه از تكرار اين گونه كارها در آينده بپرهيزند.

نخست مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ) .

يعنى؛آنها نه فقط دشمنان خدا هستند كه با شما نيز عداوت و دشمنى دارند،با اين حال چگونه دست دوستى به سوى آنها دراز مى كنيد؟! سپس مى افزايد:«شما نسبت به آنها اظهار محبت مى كنيد در حالى كه آنها به

ص: 157

آنچه از حق براى شما آمده(اسلام و قرآن)كافر شده اند،و رسول خدا و شما را به خاطر ايمان به خداوندى كه پروردگار همۀ شماست از شهر و ديارتان بيرون مى رانند» (تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّكُمْ) .

آنها هم در عقيده با شما مخالفند،و هم عملا به مبارزه برخاسته اند، و كارى را كه بزرگترين افتخار شماست،يعنى ايمان به پروردگار،براى شما بزرگترين جرم و گناه شمرده اند،با اين حال آيا جاى اين است كه شما نسبت به آنها اظهار محبت كنيد.

سپس براى توضيح بيشتر مى افزايد:«اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خشنوديم هجرت كرده ايد»پيوند دوستى با آنها برقرار نسازيد (إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي) .

اگر به راستى دم از دوستى خدا مى زنيد و به خاطر او از شهر و ديار خود هجرت كرده ايد،و طالب جهاد فى سبيل اللّه و جلب رضاى او هستيد اين مطلب با دوستى دشمنان خدا سازگار نيست.

باز براى توضيح بيشتر مى افزايد:«شما مخفيانه با آنها رابطۀ دوستى برقرار مى كنيد در حالى كه من به آنچه پنهان يا آشكار مى سازيد از همه داناترم»! (تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ) .

بنابر اين مخفى كارى چه فايده اى دارد با علم خداوند به غيب و شهود.

و در پايان آيه،به عنوان يك تهديد قاطع،مى فرمايد:«و هر كس از شما چنين كارى كند از راه راست گمراه شده است» (وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ) .

هم از راه معرفت خدا منحرف گشته كه گمان كرده چيزى بر خدا مخفى مى ماند،و هم از راه ايمان و اخلاص و تقوا كه طرح دوستى با دشمنان خدا ريخته و هم تيشه به ريشۀ زندگانى خود زده است كه دشمنش را از اسرارش با خبر ساخته و اين بدترين انحرافى است كه ممكن است به شخص مؤمن بعد از وصول به سر چشمۀ ايمان دست دهد.

ص: 158

آيه 2

(آيه 2)-در اين آيه،براى تأكيد و توضيح بيشتر،مى افزايد:شما براى چه طرح دوستى با آنها مى ريزيد؟با اين كه:«اگر آنها بر شما مسلّط شوند دشمنانتان خواهند بود،و دست و زبان خود را به بدى كردن به شما مى گشايند» (إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ) .

شما براى آنها دلسوزى مى كنيد در حالى كه عداوتشان با شما آن چنان ريشه دار است كه اگر بر شما دست يابند از هيچ كارى فروگذار نمى كنند.

و از همه بدتر اين است كه:«دوست دارند شما(از اسلام)به كفر بازگرديد» و بزرگترين افتخار خود يعنى گوهر ايمان را از دست دهيد (وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ) .

آيه 3

(آيه 3)-و در اين آيه به پاسخگوئى افرادى مانند«حاطب بن ابى بلتعه» پرداخته،كه در جواب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه فرمود:چرا اسرار مسلمانان را در اختيار مشركان مكّه قرار دادى؟گفت:خواستم از اين طريق خويشاوندان و بستگانم را حفظ كنم! مى فرمايد:«هرگز بستگان و فرزندانتان روز قيامت سودى به حالتان نخواهند داشت» (لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ) .

چرا كه اگر اولاد و بستگان بى ايمان باشند نه آبرو و سرمايه اى براى اين دنيا خواهند بود و نه وسيلۀ نجاتى در آخرت.

سپس مى افزايد:خداوند روز قيامت«ميان شما جدائى مى افكند» (يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ) .

اهل ايمان به سوى بهشت مى روند،و اهل كفر به سوى دوزخ.

و در پايان آيه،بار ديگر به همگان هشدار مى دهد كه:«خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ) .

هم از نيّات شما آگاه است،و هم از اعمالى كه بطور سرّى انجام مى دهيد، و اگر در مواردى اسرار شما را مانند«حاطب بن ابى بلتعه»فاش نمى كند روى مصالحى است،نه اين كه نداند و آگاه نباشد.

آيه 4

(آيه 4)-ابراهیم برای همهٔ شما اسوه بود!از آنجا که قرآن مجید،در بسیاری از موارد،برای تکمیل تعلیمات خود از الگوهای مهمی که در جهان

ص: 159

انسانيت وجود داشته شاهد مى آورد،در اينجا نيز به دنبال نهى شديدى كه از دوستى با دشمنان خدا در آيات قبل شده سخن از ابراهيم(ع)و برنامۀ اوج به عنوان پيشواى بزرگى كه مورد احترام همۀ اقوام،مخصوصا قوم عرب،بوده به ميان مى آورد.

مى فرمايد:«براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند وجود داشت» (قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ) .

منظور از تعبير «وَ الَّذِينَ مَعَهُ» (آنها كه با ابراهيم بودند)مؤمنانى است كه او را در اين راه همراهى مى كردند،هر چند قليل و اندك بودند.

سپس در توضيح اين معنى مى افزايد:«در آن هنگامى كه به قوم(مشرك) خود گفتند:ما از شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد بيزاريم»! (إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ) .

ما نه شما را قبول داريم،و نه آئين و مذهبتان را،ما هم از خودتان و هم از بتهاى بى ارزشتان متنفريم.

و باز براى تأكيد افزودند:«ما نسبت به شما كافريم» (كَفَرْنا بِكُمْ) .

البته اين كفر همان كفر برائت و بيزارى است كه در بعضى از روايات ضمن بر شمردن اقسام پنج گانۀ كفر به آن اشاره شده است.

و سوّمين بار براى تأكيد بيشتر افزودند:«و ميان ما و شما عداوت و دشمنى هميشگى آشكار شده است» (وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً) .

و اين وضع همچنان ادامه دارد«تا آن زمان كه به خداى يگانه ايمان بياوريد» (حَتّى تُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ) .

و به اين ترتيب با نهايت قاطعيت و بدون هيچ گونه پرده پوشى اعلام جدائى و بيزارى از دشمنان خدا كردند،و تصريح نمودند كه اين جدائى تا ابد ادامه دارد، مگر اين كه آنها مسير خود را تغيير دهند و از خط كفر به خط ايمان روى آورند.

ولى از آنجا كه اين قانون كلى و عمومى در زندگى ابراهيم استثنائى داشته كه آن هم به خاطر هدايت بعضى از مشركان صورت گرفته،به دنبال آن مى فرمايد:آنها

ص: 160

هرگونه ارتباطشان را با قوم كافر قطع كردند و هيچ سخن محبت آميزى به آنها نگفتند:«جز آن سخن ابراهيم كه به پدرش[-عمويش آزر]گفت:(وعده داد)كه براى تو آمرزش طلب مى كنم،و در عين حال در برابر خداوند براى تو مالك چيزى نيستم»و اختيارى ندارم (إِلاّ قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللّهِ مِنْ شَيْءٍ) .

ابراهيم(ع)به اين وعدۀ خود عمل كرد ولى آزر ايمان نياورد،و هنگامى كه بر ابراهيم روشن شد كه او دشمن خداست و هرگز ايمان نمى آورد ديگر براى او استغفار نكرد و با او قطع رابطه نمود.

ابراهيم و پيروانش قويا با بت پرستان مخالف بودند و بايد اين درس را از آنها سرمشق گرفت،و داستان آزر شرائط خاصى داشته كه اگر براى ما هم پيدا شود قابل تأسى است.

و از آنجا كه مبارزه با دشمنان خدا با اين صراحت و قاطعيت مخصوصا در زمانى كه آنها از قدرت ظاهرى برخوردارند جز با توكل بر ذات خدا ممكن نيست، در پايان آيه مى افزايد:آنها گفتند:«پروردگارا!ما بر تو توكل كرديم و به سوى تو بازگشتيم همۀ فرجامها به سوى توست» (رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ) .

آيه 5

(آيه 5)-در اين آيه به يكى ديگر از درخواستهاى ابراهيم و يارانش كه در اين زمينه،حساس و چشمگير است اشاره كرده،مى گويد:«پروردگارا!ما را مايۀ گمراهى كافران قرار مده» (رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا) .

اين تعبير ممكن است اشاره به اعمالى مانند اعمال«حاطب ابن ابى بلتعه» باشد كه گاهى از افراد بى خبر سر مى زند و كارى مى كنند كه سبب تقويت گمراهان مى گردد در حالى كه گمان مى كنند كار خلافى نكرده اند.

و در پايان آيه مى افزايد:«پروردگارا!(اگر لغزشى از ما سرزد)ما را ببخش» (وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا) .

«چرا كه تو عزيز و حكيمى» (إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) .

ص: 161

قدرتت شكست ناپذير است و حكمتت نافذ در همه چيز.

آيه 6

(آيه 6)-در اين آيه بار ديگر روى همان مطلبى تكيه مى كند كه در نخستين آيه تكيه شده بود،مى فرمايد:«براى شما(مسلمانان)در زندگى آنها اسوۀ حسنه (و سرمشق نيكوئى)بود،براى كسانى كه اميد به خدا و روز قيامت دارند» (لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ) .

نه تنها برائت و بيزاريشان از بت پرستان و خط كفر،بلكه دعاهاى آنها و تقاضاهايشان در پيشگاه خدا نيز براى همۀ مسلمانان سرمشق است.

بدون شك اين تأسى و پيروى نفعش قبل از هر كس به خود مسلمانان باز مى گردد لذا در پايان مى افزايد:«و هر كس سرپيچى كند(به خويشتن ضرر زده است)زيرا خداوند بى نياز و شايستۀ ستايش است» (وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ) .

زيرا طرح دوستى با دشمنان خدا آنها را تقويت مى كند،و قوت آنها باعث شكست خود شماست.

هميشه وجود الگوها و سرمشقهاى بزرگ در زندگى انسانها،وسيلۀ مؤثرى براى تربيت آنها بوده است،به همين دليل،پيامبر و پيشوايان معصوم مهمترين شاخۀ هدايت را با عمل خود نشان مى دادند.

آيه 7

(آيه 7)-محبت به كفارى كه سر جنگ ندارند:در اينجا همچنان بحث پيرامون قطع رابطه با مشركان ادامه مى يابد،و از آنجا كه اين قطع رابطه يك نوع خلأ عاطفى براى جمعى از مسلمانان ايجاد مى كرد،خداوند براى پاداش آنها و رفع اين كمبود به آنها بشارت داده،مى فرمايد:«اميد است خدا ميان شما و كسانى از مشركين كه با شما دشمنى كردند(از راه اسلام)پيوند محبت برقرار كند» (عَسَى اللّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذِينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً) .

و اين امر سر انجام تحقق يافت،سال هشتم هجرى فرا رسيد و مكّه فتح شد و اهل مكّه به مصداق (يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللّهِ أَفْواجاً) گروه گروه مسلمان شدند، و آفتاب ايمان با گرمى محبت و دوستى تابيدن گرفت.

ص: 162

به هر حال اگر كسانى كه مورد علاقۀ مسلمانان هستند از خط مكتبى آنان جدا شوند نبايد از بازگشت آنها مأيوس شد،چرا كه خداوند بر همه چيز قادر است، اوست كه مى تواند دلها را دگرگون سازد،و اوست كه گناهان و خطاهاى بندگانش را مى بخشد،لذا در پايان آيه مى افزايد:«و خداوند تواناست و آمرزنده و مهربان است» (وَ اللّهُ قَدِيرٌ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

آيه 8

(آيه 8)-اين آيه شرح و توضيحى است بر مسألۀ ترك رابطۀ دوستى با مشركان،مى فرمايد:«خدا شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت به كسانى كه با شما در امر دين پيكار نكردند و شما را از خانه و ديارتان بيرون نراندند نهى نمى كند» (لا يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ) .

«چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد» (إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ) .

آيه 9

(آيه 9)-«تنها شما را از دوستى و رابطه با كسانى نهى مى كند كه در امر دين با شما پيكار كردند و شما را از خانه هايتان بيرون راندند يا به بيرون راندن شما كمك كردند و هر كس با آنان رابطۀ دوستى داشته باشد ظالم و ستمگر است» (إِنَّما يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ) .

از دو آيۀ فوق يك اصل كلى و اساسى در چگونگى رابطۀ مسلمانان با غير مسلمين استفاده مى شود،نه تنها براى آن زمان كه براى امروز و فردا نيز ثابت است،و آن اين كه مسلمانان موظفند در برابر هر گروه و جمعيت و هر كشورى كه موضع خصمانه با آنها داشته باشند و بر ضدّ اسلام و مسلمين قيام كنند،يا دشمنان اسلام را يارى دهند سرسختانه بايستند،و هر گونه پيوند محبت و دوستى را با آنها قطع كنند.اما اگر آنها در عين كافر بودن نسبت به اسلام و مسلمين بى طرف بمانند و يا تمايل داشته باشند،مسلمين مى توانند با آنها رابطۀ دوستانه برقرار سازند.

البته نه در آن حد كه با برادران مسلمان دارند،و نه در آن حد كه موجب نفوذ آنها در ميان مسلمين گردد.

ص: 163

آيه 10

(آيه 10)-

شأن نزول:

در شأن نزول اين آيه و آيۀ بعد آمده است كه:

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در«حديبيه»با مشركان مكّه پيمانى امضا كرد يكى از موارد پيمان اين بود كه هر كس از اهل مكّه به مسلمانان بپيوندد او را بازگردانند،اما اگر كسى از مسلمانان اسلام را رها كرده به مكّه بازگردد مى توانند او را برنگردانند.

در اين هنگام زنى به نام«سبيعه»اسلام را پذيرفت،و در همان سرزمين حديبيه به مسلمانان پيوست،همسرش خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و گفت:اى محمّد! همسرم را به من بازگردان،چرا كه اين يكى از مواد پيمان ماست،و هنوز مركب آن خشك نشده.

آيه نازل شد و دستور داد زنان مهاجر را امتحان كنيد.

ابن عباس مى گويد:امتحانشان به اين بود كه بايد سوگند ياد كنند هجرت آنها به خاطر كينه با شوهر،يا علاقه به سرزمين جديد،و يا هدف دنيوى نبوده بلكه تنها به خاطر اسلام بوده است.

آن زن سوگند ياد كرد كه چنين است در اينجا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مهريه اى را كه شوهرش پرداخته بود و هزينه هائى را كه متحمل شده بود به او پرداخت و فرمود:

طبق اين مادۀ قرارداد تنها مردان را باز مى گرداند نه زنان را.

تفسير:

جبران زيانهاى مسلمين و كفار-در آيات گذشته سخن از«بغض فى اللّه»و قطع پيوند با دشمنان خدا بود،اما در اينجا سخن از«حبّ فى اللّه»و برقرار ساختن پيوند با كسانى است كه از كفر جدا مى شوند و به ايمان مى پيوندند.

نخست از زنان مهاجر،سخن مى گويد،و جمعا هفت دستور در اين آيه وارد شده كه عمدتا در بارۀ زنان مهاجر،و قسمتى نيز در بارۀ زنان كافر است.

1-نخستين دستور در بارۀ آزمايش«زنان مهاجرات»است،روى سخن را به مؤمنان كرده،مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!هنگامى كه زنان با ايمان به عنوان هجرت نزد شما آيند،آنها را(از خود نرانيد،بلكه)آزمايش كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ) .

نحوۀ امتحان چنين بود كه آنها را سوگند به خدا مى دادند كه مهاجرتشان جز

ص: 164

براى قبول اسلام نبوده،و يا با پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله بيعت كنند كه راه شرك نپويند، و گرد سرقت و اعمال منافى عفت،و كشتن فرزندان،و مانند آن نروند،و سر تا پا تسليم فرمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله باشند.

البته ممكن است كسانى در آن سوگند و اين بيعت نيز خلاف بگويند اما مقيّد بودن بسيارى از(مردم)حتّى مشركان در آن زمان به مسألۀ بيعت و سوگند به خدا سبب مى شد كه افراد كمتر دروغ بگويند.

لذا در جملۀ بعد مى افزايد:«خداوند به(درون دل آنها و)ايمانشان آگاهتر است» (اللّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَّ) .

2-در دستور بعد مى فرمايد:«هرگاه(از عهدۀ اين امتحان برآمدند و)آنها را مؤمن يافتيد،آنها را به سوى كفّار بازنگردانيد» (فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفّارِ) .

3-در سومين مرحله كه در حقيقت دليلى است براى حكم قبل اضافه مى كند:«نه آنها بر كفار حلالند،و نه كفار براى آنها حلال» (لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ) .

چرا كه ايمان و كفر در يك جا جمع نمى شود،و پيمان مقدس ازدواج نمى تواند رابطه در ميان مؤمن و كافر برقرار سازد.

4-از آنجا كه معمول عرب بود كه مهريۀ زنان خود را قبلا مى پرداختند در چهارمين دستور مى افزايد:«و آنچه را همسران آنها(براى ازدواج با اين زنان) پرداخته اند به آنان بپردازيد» (وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا) .

درست است كه شوهرشان كافر است اما چون اقدام بر جدائى به وسيلۀ ايمان از طرف زن شروع شده،عدالت اسلامى ايجاب مى كند كه خسارات همسرش پرداخت شود.

البته اين پرداخت مهر در مورد مشركانى بود كه با مسلمانان پيمان ترك مخاصمه در حديبيه يا غير آن امضا كرده بودند.

5-حكم ديگر كه به دنبال احكام فوق آمده اين است كه مى فرمايد:

ص: 165

«و گناهى بر شما نيست كه با آنها ازدواج كنيد هر گاه مهرشان را به آنان بدهيد» (وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ) .

بايد توجه داشت كه در اينجا زن بدون طلاق از شوهر كافر جدا مى شود،ولى بايد عدّه نگهدارد.

6-اما هرگاه قضيه بر عكس باشد يعنى شوهر اسلام را بپذيرد و زن بر كفر باقى بماند،در اينجا نيز رابطۀ زوجيت به هم مى خورد و نكاح فسخ مى شود، چنانكه در ادامۀ همين آيه مى فرمايد:«و هرگز زنان كافر را در همسرى خود نگه نداريد» (وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ) .

7-در آخرين حكم كه در آيه ذكر شده سخن از مهر زنانى است كه از اسلام جدا شوند و به اهل كفر بپيوندند،مى فرمايد؛اگر كسى از زنان شما كافر شد و به بلاد كفر فرار كرد«حق داريد مهرى را كه پرداخته ايد مطالبه كنيد همان گونه كه آنها حق دارند مهر(زنانشان را كه از آنان جدا شده اند)از شما مطالبه كنند» (وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا) .

و اين مقتضاى عدالت و احترام به حقوق متقابل است.

و در پايان آيه به عنوان تأكيد بر آنچه گذشت،مى فرمايد:«اين حكم خداوند است كه در ميان شما حكم مى كند و خداوند دانا و حكيم است» (ذلِكُمْ حُكْمُ اللّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) .

احكامى است كه همه از علم الهى سر چشمه گرفته،و آميخته با حكمت است،و توجه به اين حقيقت كه همه از سوى خداست بزرگترين ضمانت اجرائى براى اين احكام محسوب مى شود.

آيه 11

(آيه 11)-در این آیه در ادامهٔ همین سخن می فرماید:«و اگر بعضی از همسران شما از دستتان بروند(اسلام را رها کرده به کفّار پیوستند)و شما در جنگی بر آنها پیروز شدید و غنائمی به دست گرفتید،به کسانی که همسرانشان رفته اند همانند مهری را که پرداخته اند(از غنائم)بدهید»(وَاَن فاتَکُم شَی مِن اَزواجِکُم اِلَی الکُفّارِ فَعاقَبتُم فَاتُوا الَّذینَ ذَهَبَت اَزوتجُهُم مِثلَ ما اَنفَقُوا).

ص: 166

و در پايان آيه،همۀ مسلمانان را به تقوا دعوت كرده،مى فرمايد:«و از (مخالفت)خداوندى كه همه به او ايمان داريد بپرهيزيد» (وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ) .

دستور به تقوا در اينجا ممكن است به خاطر اين باشد كه معمولا در تشخيص مقدار مهريه به گفتۀ همسران اعتماد مى شود،چون راهى براى اثبات آن جز گفتۀ خود آنها وجود ندارد،و امكان دارد وسوسه هاى شيطانى سبب شود كه بيش از مقدار واقعى ادّعا كنند،لذا آنها را توصيه به تقوا مى نمايد.

آيه 12

(آيه 12)-شرايط بيعت زنان:در تعقيب آيات گذشته كه احكام زنان مهاجر را بيان مى كرد در اين آيه حكم بيعت زنان را با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شرح مى دهد.

بطورى كه مفسران نوشته اند اين آيه روز فتح مكّه نازل شد،هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر كوه صفا قرار گرفته بود از مردان بيعت گرفت،زنان مكّه كه ايمان آورده بودند براى بيعت خدمتش آمدند،آيه نازل شد و كيفيت بيعت با آنان را شرح داد.

روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى فرمايد:«اى پيامبر!هنگامى كه زنان مؤمن نزد تو آيند و با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند،دزدى و زنا نكنند،فرزندان خود را نكشند تهمت و افترائى پيش دست و پاى خود نياورند، و در هيچ كار شايسته اى مخالفت و نافرمانى تو نكنند،با آنها بيعت كن و براى آنها از درگاه خداوند آمرزش بطلب كه خداوند آمرزنده و مهربان است» (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللّهِ شَيْئاً وَ لا يَسْرِقْنَ وَ لا يَزْنِينَ وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا يَأْتِينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

در مورد چگونگى بيعت بعضى نوشته اند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد ظرف آبى آوردند،و دست خود را در آن ظرف آب گذارد و زنان هم دست خود را در طرف ديگر ظرف مى گذاردند،و بعضى گفته اند:پيامبر از روى لباس با آنها بيعت مى كرد.

آيه 13

(آيه 13)-چنانکه دیدیماین سوره با مسألهٔ قطع رابطه از دشمنان خدا آغاز شد و با همین امر نیز پیایان می گیرد،می فرماید:«ای کسانی که ایمان آورده اید!با

ص: 167

قومى كه خداوند آنان را مورد غضب قرار داده دوستى نكنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ) .

شما نبايد آنها را به دوستى برگزينيد و اسرار خود را در اختيار آنها بگذاريد.

تعبير«قوما غضب اللّه عليهم»مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه همۀ كفار و مشركين را شامل مى شود،و تعبير به«غضب»در قرآن مجيد منحصر به«يهود» نيست،بلكه در مورد منافقان نيز آمده است(فتح6/).

سپس به ذكر مطلبى مى پردازد كه در حكم دليل بر اين نهى است،مى فرمايد:

«آنان از(نجات در)آخرت مأيوسند همان گونه كه كافران مدفون در قبرها مأيوس مى باشند» (قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ) .

زيرا مردگان كفار در جهان برزخ نتائج كار خود را مى بينند و راه بازگشت براى جبران ندارند لذا بكلى مأيوسند،اين گروه از زندگان نيز به قدرى آلودۀ گناهند كه هرگز اميدى به نجات خويش ندارند،درست همانند مردگان از كفار.

«پايان سورۀ ممتحنه»

ص: 168

سورۀ صف[61]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 14 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره در حقيقت بر دو محور اساسى دور مى زند:

يكى برترى اسلام بر تمام آئينهاى آسمانى،و تضمين بقاء و جاودانگى آن از سوى خداوند،و ديگر لزوم جهاد در طريق حفظ و پيشرفت اين آئين.

اما در يك نظر مى توان به سه بخش ديگر نيز اشاره كرد.

1-دعوت به هماهنگى گفتار و كردار و پرهيز از سخنان بى عمل.

2-يادآورى از پيمان شكنى بنى اسرائيل و بشارت مسيح به ظهور اسلام.

3-اشارۀ فشرده اى به زندگى حواريين مسيح و الهام از آنها.

انتخاب نام«صف»براى سوره به خاطر تعبيرى است كه در آيۀ چهارم اين سوره آمده،گاهى نيز به عنوان سورۀ«عيسى»و يا سورۀ«حواريين»ناميده شده است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:

«هر كس سورۀ عيسى(سورۀ صف)را بخواند حضرت مسيح بر او درود مى فرستد و تا در دنيا زنده است براى او استغفار مى كند و در قيامت رفيق او است».

ص: 169

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-آغاز اين سوره نيز تسبيح خداوند است و به همين جهت آن را جزء سوره هاى«مسبّحات»(سوره هائى كه با تسبيح خدا شروع مى شود) شمرده اند.

مى فرمايد:«آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است،همه تسبيح خدا مى گويند» (سَبَّحَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ) .

چرا تسبيح او نگويند و از هر عيب و نقصى منزهش نشمرند با اين كه«او شكست ناپذير،و حكيم است» (وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) .

آيه 2

(آيه 2)-

شأن نزول:

جمعى از مؤمنان پيش از آنكه حكم جهاد نازل شود مى گفتند:اى كاش خداوند بهترين اعمال را به ما نشان مى داد تا عمل كنيم،چيزى نگذشت كه خداوند به آنها خبر داد كه«افضل اعمال،ايمان خالص و جهاد است» اما اين خبر آنها را ناخوشايند آمد و تعلل ورزيدند،آيه نازل شد و آنها را ملامت كرد.

تفسير:

اين آيه به عنوان ملامت و سرزنش از كسانى كه به گفته هاى خود عمل نمى كنند،مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!چرا سخنى مى گوئيد كه عمل نمى كنيد»؟! (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ) .

آيه 3

(آيه 3)-سپس در ادامۀ همين سخن مى افزايد:«نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخنى بگوئيد كه عمل نمى كنيد» (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ) .

آيۀ فوق هرگونه تخلف از عهد و پيمان و وعده،و حتى به گفتۀ بعضى نذر را نيز شامل مى شود.

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«وعدۀ مؤمن به برادرش نوعى نذر است،هر چند كفاره ندارد،و هر كس تخلف وعده كند با خدا مخالفت كرده، و خويش را در معرض خشم او قرار داده،و اين همان است كه قرآن مى گويد:

«يا

ص: 170

أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ» .

آيه 4

(آيه 4)-در اين آيه مسألۀ اصلى را كه مسألۀ جهاد است پيش كشيده، مى فرمايد:«خداوند كسانى را دوست مى دارد كه در راه او پيكار مى كنند گوئى بنائى آهنين اند» (إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ) .

بنابر اين نفس پيكار مطرح نيست،آنچه مهم است اين كه پيكار«فى سبيل اللّه» باشد و آن هم با اتحاد و انسجام كامل همانند سدّى فولادين.

از مهمترين عوامل پيروزى در برابر دشمنان انسجام و به هم پيوستگى صفوف در ميدان نبرد است،نه تنها در نبردهاى نظامى كه در نبرد سياسى و اقتصادى نيز جز از طريق وحدت كارى ساخته نيست.

آيه 5

(آيه 5)-در تعقيب دو دستورى كه در آيات قبل در بارۀ«هماهنگى گفتار و كردار»و«وحدت صفوف»آمده بود در اين آيه براى تكميل اين معنى به گوشه اى از زندگى دو پيامبر موسى و عيسى عليهما السّلام اشاره مى كند كه متأسفانه نمونه هاى روشنى از«جدائى گفتار و عمل»و«عدم انسجام صفوف»در زندگى پيروان آن دو ديده مى شود،با سرنوشت شومى كه به دنبال آن پيدا كردند.

نخست مى فرمايد:«به ياد آوريد هنگامى را كه موسى به قومش گفت:اى قوم من!چرا مرا آزار مى دهيد با اين كه مى دانيد من فرستادۀ خدا به سوى شما هستم»؟! (وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ) .

اين آزار اشاره به نسبتهاى ناروائى است كه به موسى مى دادند و خداوند موسى را از آن مبرا ساخت،در آيۀ 69 سورۀ احزاب مى خوانيم:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!همانند كسانى نباشيد كه موسى را آزار دادند و خداوند او را(از آنچه در حق او مى گفتند)مبرا ساخت».

ولى اين عمل بدون مجازات نماند چنانكه در پايان آيۀ مورد بحث مى خوانيم:«هنگامى كه آنها از حق منحرف شدند خداوند قلوبشان را منحرف ساخت،و خدا فاسقان را هدايت نمى كند» (فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللّهُ

ص: 171

لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ) .

از اين تعبير استفاده مى شود كه هدايت و ضلالت،هر چند از ناحيۀ خداوند است اما زمينه ها و مقدمات و عوامل آن،از ناحيۀ خود انسان است.

آيه 6

(آيه 6)-من بشارت ظهور«احمد»را آورده ام! در اين آيه به مسألۀ رسالت حضرت عيسى(ع)و كارشكنى و تكذيب بنى اسرائيل در مقابل او اشاره كرده،مى افزايد«و(به ياد آوريد)هنگامى را كه عيسى بن مريم گفت:اى بنى اسرائيل!من فرستادۀ خدا به سوى شما هستم،اين در حالى است كه تصديق كنندۀ كتابى كه قبل از من فرستاده شده[-تورات]مى باشم» (وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ) .

«و بشارت دهنده به رسولى كه بعد از من مى آيد و نام او احمد است» (وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ) .

بنابر اين من حلقۀ اتّصالى هستم كه امت موسى و كتاب او را به امت پيامبر آينده(پيامبر اسلام)و كتاب او،پيوند مى دهم.

گرچه جمعى از بنى اسرائيل به اين پيامبر موعود ايمان آوردند،اما گروه عظيمى سرسختانه در برابر او ايستادند،و حتّى معجزات آشكار او را انكار كردند و لذا در پايان آيه مى افزايد:«هنگامى كه او[-احمد]با معجزات و دلائل روشن به سراغ آنان آمد گفتند:اين سحرى است آشكار»! (فَلَمّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ) .

عجب اين كه:طايفۀ يهود،قبل از مشركان عرب،اين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را شناخته بودند،اما با اين همه بسيارى از بت پرستان،ايمان آوردند ولى بسيارى از يهود بر لجاج و عناد و انكار باقى ماندند.

آيه 7

(آيه 7)-در آیه قبل خواندیم که چگونه گروهی معاند و لجوج علی رغم بشارت پیامبر پیشین حخضرت مسیح(ع) درباره ظهور پیامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله،و علی رغم توأم بودن دعوت پیامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله با«بینات»و دلائل روشن و معجزات،چگونه

ص: 172

به مقابله و انكار برخاستند،در اينجا عاقبت كار اين افراد،و سرنوشت آنها را تشريح مى كند.

نخست مى فرمايد:«چه كسى ظالمتر است از آن كس كه بر خدا دروغ بسته در حالى كه دعوت به اسلام مى شود» (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُوَ يُدْعى إِلَى الْإِسْلامِ) .

آرى!چنين كسى كه دعوت پيامبر الهى را دروغ،معجزۀ او را سحر و آئين او را باطل مى شمرد ستمكارترين مردم است،چرا كه راه هدايت و نجات را به روى خود و ساير بندگان خدا مى بندد.

در پايان آيه مى افزايد:«و خداوند گروه ستمكاران را هدايت نمى كند» (وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ) .

آيه 8

(آيه 8)-مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند!سپس براى اين كه نشان دهد دشمنان حق قادر نيستند آئين او را برچينند ضمن تشبيه جالبى مى فرمايد:«آنان مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند،ولى خداوند نور خود را كامل مى كند هر چند كافران خوش نداشته باشند»! (يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ) .

آرى!همان گونه كه خداوند اراده كرده بود اين نور الهى روز به روز در گسترش است و دامنۀ اسلام هر زمان نسبت به گذشته وسيعتر مى شود،و آمارها نشان مى دهد كه جمعيت مسلمانان جهان على رغم تلاشهاى مشترك«صهيونيستها»، «صليبيها»و ديگر دشمنان اسلام رو به افزايش است.

آيه 9

(آيه 9)-در اين آيه براى تأكيد بيشتر با صراحت مى گويد:«او كسى است كه رسول خود را با هدايت و دين حق فرستاده تا او را بر همۀ اديان غالب سازد هر چند مشركان كراهت داشته باشند» (هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ) .

و سر انجام اسلام هم از نظر منطق،و هم از نظر پيشرفت عملى بر مذاهب ديگر غالب شد،و دشمنان را از قسمتهاى وسيعى از جهان عقب زد و جاى آنها را

ص: 173

گرفت و هم اكنون نيز در حال پيشروى است.

البته مرحله نهائى اين پيشروى به عقيدۀ ما با ظهور حضرت مهدى-عج- تحقق مى يابد كه اين آيات خود دليلى بر آن ظهور عظيم است.

آيه 10

(آيه 10)-تجارتى پرسود و بى نظير!يكى از اهداف مهم اين سوره،دعوت به ايمان و جهاد است،اين آيه و سه آيۀ بعد نيز تأكيدى است به اين دو اصل،با مثال لطيفى كه انگيزۀ حركت الهى را در جان انسان به وجود مى آورد.

نخست مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!آيا شما را به تجارتى راهنمائى كنم كه شما را از عذاب دردناك رهائى مى بخشد»؟ (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ) .

آيه 11

(آيه 11)-سپس به شرح آن تجارت پرسود پرداخته،مى افزايد:«و آن اين كه به خدا و رسولش ايمان بياوريد و با اموال و جانهايتان در راه خدا جهاد كنيد» (تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ) .

بدون شك خدا نيازى به اين تجارت پرسود ندارد،بلكه تمام منافع آن دربست به مؤمنان تعلق مى گيرد،لذا در پايان آيه مى فرمايد:«اين براى شما(از هر چيز)بهتر است اگر بدانيد» (ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) .

ايمان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از ايمان به خدا جدا نيست،همان گونه كه جهاد با جان،از جهاد با مال نمى تواند جدا باشد،و اگر مى بينيم جهاد با مال مقدم داشته شده نه به خاطر آن است كه از جهاد با جان مهمتر مى باشد،بلكه به خاطر اين است كه مقدمۀ آن محسوب مى شود چرا كه ابزار جهاد از طريق كمكهاى مالى فراهم مى گردد.

آيه 12

(آيه 12)-تا اينجا سه ركن اساسى از اركان اين تجارت بزرگ مشخص شد «خريدار»خداست و«فروشنده»انسانهاى با ايمان،«و متاع»جانها و اموالشان، اكنون نوبت به ركن چهارم مى رسد كه بهاى اين معاملۀ عظيم است.

مى فرمايد:اگر چنين كنيد«گناهانتان را مى بخشد و شما را در باغهائى از بهشت داخل مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است و در مسكنهاى پاكيزه در بهشت جاويدان جاى مى دهد،و اين پيروزى عظيم است» (يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ

ص: 174

وَ يُدْخِلْكُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنّاتِ عَدْنٍ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) .

در مرحلۀ پاداش اخروى نخست به سراغ آمرزش گناهان مى رود چرا كه بيشترين ناراحتى فكر انسان از گناهان خويش است،همچنين اين تعبير نشان مى دهد كه نخستين هديۀ الهى به شهيدان راهش اين است كه تمام گناهانشان را مى بخشد.

آيه 13

(آيه 13)-در اين آيه به دو شاخه از مواهب الهى در دنيا نيز اشاره كرده، مى فرمايد:«و(نعمت)ديگرى كه آن را دوست داريد به شما مى بخشد،و آن يارى خداوند،و پيروزى نزديك است» (وَ أُخْرى تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللّهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ) .

چه تجارت پرسود و پربركتى؟كه سراسرش فتح و پيروزى و نعمت و رحمت است.

سپس به همين دليل به مؤمنان در مورد اين تجارت بزرگ تبريك مى گويد و مى افزايد:«و مؤمنان را بشارت ده»به اين پيروزى بزرگ (وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ) .

آيه 14

(آيه 14)-همچون حواريون باشيد!در اين آيه كه آخرين آيۀ سورۀ صف مى باشد باز تكيه و تأكيد روى امر«جهاد»است كه محور اصلى سوره را تشكيل مى دهد،منتهى از طريقى ديگر اين مسأله را تعقيب مى كند،و مطلبى مهمتر از عنوان بهشت و نعمتهاى بهشتى ارائه داده،مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!ياوران خدا باشيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللّهِ) .

خدائى كه تمام قدرتها از او سر چشمه مى گيرد و به او باز مى گردد.

سپس به يك نمونۀ تاريخى اشاره مى كند تا بدانند اين راه بدون رهرو نبوده و نيست،مى افزايد:«همان گونه كه عيسى بن مريم به حواريون گفت:چه كسانى در راه خدا ياوران من هستند»؟! (كَما قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللّهِ) .

و«حواريون(در پاسخ با نهايت افتخار)گفتند:ما ياوران خدائيم» (قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ) .

ص: 175

و در همين مسير با دشمنان حق به مبارزه برخاستند«در اين هنگام گروهى از بنى اسرائيل ايمان آوردند(و به حواريون پيوستند)و گروهى كافر شدند» (فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ) .

اينجا بود كه نصرت و يارى ما به كمك آنها شتافت«ما كسانى را كه ايمان آورده بودند در برابر دشمنانشان تأييد كرديم،و سر انجام بر آنان پيروز شدند» (فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرِينَ) .

شما نيز حواريون محمد صلّى اللّه عليه و آله هستيد،و به اين افتخار مفتخريد كه ياوران اللّه و رسول خدا مى باشيد،و همان گونه كه حواريون بر دشمنان غلبه كردند شما نيز پيروز خواهيد شد.

حواريّون كيانند؟

در قرآن مجيد پنج بار از حواريون مسيح(ع)ياد شده كه دو بار در همين سوره است،اين تعبير اشاره به دوازده نفر از ياران خاص حضرت مسيح است كه نام آنها در انجيلهاى كنونى(انجيل متّى و لوقا باب 6) ذكر شده است.

در حديثى آمده است كه پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله هنگامى كه در«عقبه»با جمعى از اهل مدينه كه براى بيعت آمده بودند رو به رو شد فرمود:دوازده نفر از خودتان را انتخاب و به من معرفى كنيد كه اينها نمايندۀ قوم خود باشند،همان گونه كه حواريون نسبت به عيسى بن مريم بوده اند و اين نيز اهميت مقام آن بزرگواران را نشان مى دهد.

«پايان سورۀ صف»

ص: 176

سورۀ جمعه[62]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و 11 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره در حقيقت بر دو محور اساسى دور مى زند:

نخست توجه به توحيد و صفات خدا و هدف از بعثت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و مسألۀ معاد،و ديگرى برنامۀ سازندۀ نماز جمعه و بعضى از خصوصيات اين عبادت بزرگ.

فضيلت تلاوت سوره:

در فضيلت تلاوت اين سوره-چه مستقلا و يا در ضمن نمازهاى يوميه-روايات بسيارى وارد شده است.

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هر كس سورۀ جمعه را بخواند خداوند به تعداد كسانى كه در نماز جمعه شركت مى كنند و كسانى كه شركت نمى كنند در تمام بلاد مسلمين به او ده حسنه مى بخشد».

قابل ذكر است،با اين كه عدول از سورۀ توحيد و «قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ» به سوره هاى ديگر در قرائت نماز جائز نيست اين مسأله در خصوص نماز جمعه استثنا و عدول از آنها به سورۀ«جمعه»و«منافقون»جايز بلكه مستحب شمرده شده است.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-ین سوره نیز با تسبیح و تقدیس پروردگار شروع می شود،و به قسمتی از صفات جمال و جلال و اسما حسنای او اشاره می کند که در حقیقت

ص: 177

مقدمه اى است براى بحثهاى آينده.

مى فرمايد:«آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است همواره تسبيح خدا مى گويند»و با زبان حال و قال او را از تمام نقايص و عيوب پاك مى شمرند (يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ) .

خداوندى كه«مالك و حاكم است،و از هر عيب و نقصى مبرّاست» (الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ) .

خداوندى كه«عزيز و حكيم است» (الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ) .

و به اين ترتيب نخست بر«مالكيت و حاكميت»و سپس«منزه بودن او از هر گونه ظلم و ستم و نقص»تأكيد مى كند،زيرا با توجه به مظالم بى حساب ملوك و شاهان واژۀ«ملك»تداعى معانى نامقدسى مى كند كه با كلمۀ«قدّوس»همه شستشو مى شود.

آيه 2

(آيه 2)-بعد از اين اشارۀ كوتاه و پر معنى به مسألۀ توحيد و صفات خدا، به مسألۀ بعثت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و هدف از اين رسالت بزرگ كه در ارتباط با عزيز و حكيم و قدوس بودن خداوند است پرداخته،مى گويد:«او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مى خواند» (هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ) .

و در پرتو اين تلاوت،«آنها را تزكيه مى كند،و به آنها كتاب(قرآن)و حكمت مى آموزد» (وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ) .

«هر چند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند» (وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ) .

پيامبر اسلام از ميان همين گروه درس نخوانده برخاسته تا عظمت رسالت او را روشن سازد،كتابى مثل قرآن با اين محتواى عميق و عظيم،محال است زائيدۀ فكر بشر باشد آن هم بشرى كه نه خود درس خوانده،و نه در محيط علم و دانش پرورش يافته است،اين نورى است كه از ظلمت برخاسته،و اين خود معجزه اى است آشكار و سندى است روشن بر حقّانيت او.

ص: 178

در آيۀ فوق هدف اين بعثت را در سه امر خلاصه كرده كه يكى جنبۀ مقدماتى دارد و آن تلاوت آيات الهى است،و دو قسمت ديگر يعنى«تهذيب و تزكيۀ نفوس»و«تعليم كتاب و حكمت»دو هدف بزرگ نهائى را تشكيل مى دهد.

آرى!پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمده است كه انسانها را هم در زمينۀ علم و دانش،و هم اخلاق و عمل،پرورش دهد،تا به وسيلۀ اين دو بال بر اوج آسمان سعادت پرواز كنند،و مسير الى اللّه را پيش گيرند،و به مقام قرب او نائل شوند.

آيه 3

(آيه 3)-ولى از آنجا كه پيامبر اسلام تنها مبعوث به اين قوم«امى»نبود،بلكه دعوتش همۀ جهانيان را در بر مى گرفت در اين آيه،مى افزايد:«و رسول است بر گروه ديگرى(از مؤمنان)كه هنوز به آنها ملحق نشده اند» (وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ لَمّا يَلْحَقُوا بِهِمْ) .

به اين ترتيب آيۀ فوق تمام اقوامى را كه بعد از صحابۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به وجود آمدند از عرب و عجم شامل مى شود.

و از آنجا كه همۀ اين امور از قدرت و حكمت خداوند سر چشمۀ مى گيرد،در پايان آيه مى افزايد:«و او عزيز و حكيم است» (وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) .

آيه 4

(آيه 4)-سپس به اين نعمت بزرگ يعنى،بعثت پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و برنامۀ تعليم و تربيت او اشاره كرده،مى افزايد:«اين فضل خداست كه به هر كس بخواهد(و شايسته بداند)مى بخشد،و خداوند صاحب فضل عظيم است» (ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ) .

آيه 5

(آيه 5)-چارپائى بر او كتابى چند! در بعضى از روايات آمده است كه يهود مى گفتند:اگر محمّد به رسالت مبعوث شده رسالتش شامل حال ما نيست،لذا به آنها گوشزد مى كند كه اگر كتب آسمانى خود را دقيقا خوانده و عمل مى كرديد اين سخن را نمى گفتيد،چرا كه بشارت ظهور پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله در آن آمده است.

مى فرمايد:«كسانى كه مكلف به تورات شدند ولى حق آن را ادا نكردند مانند درازگوشى هستند كه كتابهائى حمل مى كند»آن را بر دوش مى كشد اما چيزى از آن

ص: 179

نمى فهمد (مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً) .

اين قوم از خود راضى كه تنها به نام تورات يا تلاوت آن قناعت كردند، بى آنكه انديشه در محتواى آن داشته باشند و عمل كنند همانند همين حيوانى هستند كه در حماقت و نادانى ضرب المثل و مشهور خاص و عام است.

سپس در ادامۀ اين مثل مى افزايد:«گروهى كه آيات خدا را انكار كردند مثال بدى دارند» (بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ) .

و در پايان آيه در يك جملۀ كوتاه و پر معنى مى فرمايد:«و خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند»؟ (وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ) .

درست است كه هدايت كار خداست،اما زمينه لازم دارد،و زمينۀ آن كه روح حق طلبى و حق جوئى است بايد از ناحيۀ خود انسانها فراهم شود،و ستمگران از اين مرحله دورند.

در روايات اسلامى در نكوهش عالمان بى عمل تعبيرات تكان دهنده اى آمده است:از جمله،از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود:«هر كس علمش افزوده شود ولى بر هدايتش نيفزايد،اين علم،جز دورى از خدا،براى او حاصلى ندارد».

و بدون شك وجود چنين علما و دانشمندانى،بزرگترين بلا براى يك جامعه محسوب مى شود و سرنوشت مردمى كه عالمشان چنين باشد،سرنوشت خطرناكى است كه به گفتۀ شاعر عرب:

شبان،گوسفندان را از چنگال گرگ نجات مى دهد اما واى به حال گوسفندانى كه شبانشان گرگان باشند.

آيه 6

(آيه 6)-گفتيم يهود خود را امتى برگزيده،و به اصطلاح تافته اى جدا بافته مى دانستند،حتى گاهى ادعا مى كردند كه پسران خدا هستند!و گاه خود را دوستان خاص خداوند قلمداد مى كردند،چنانكه در آيۀ 18 سورۀ مائده آمده است.

قرآن در مقابل اين بلند پروازيهاى بى دليل،آن هم از ناحيۀ گروهى كه حامل

ص: 180

كتاب الهى بودند اما عامل به آن نبودند،مى گويد:به آنها«بگو:اى يهوديان!اگر گمان مى كنيد كه(فقط)شما دوستان خدائيد نه ساير مردم پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوئيد»تا به لقاى محبوبتان برسيد (قُلْ يا أَيُّهَا الَّذِينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ) .

چرا كه دوست هميشه مشتاق لقاى دوست است،و مى دانيم كه لقاى معنوى پروردگار در قيامت رخ مى دهد.اگر شما راست مى گوئى پس چرا اين قدر به زندگى دنيا چسبيده ايد؟چرا اين قدر از مرگ وحشت داريد؟

آيه 7

(آيه 7)-سپس به دليل اصلى وحشت آنها از مرگ اشاره كرده،مى افزايد:

«ولى آنان هرگز تمناى مرگ نمى كنند به خاطر اعمالى كه از پيش فرستاده اند» (وَ لا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ) .

«و خداوند ظالمان را به خوبى مى شناسد» (وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِالظّالِمِينَ) .

در حقيقت ترس انسان از مرگ به خاطر يكى از دو عامل است:يا به زندگى بعد از مرگ ايمان ندارد،و مرگ را هيولاى فنا و نيستى مى پندارد،و طبيعى است كه انسان از نيستى و عدم بگريزد.

و يا اين كه به جهان پس از مرگ معتقد است اما پروندۀ اعمال خود را چنان تاريك و سياه و خالى از حسنات مى بيند كه از حضور در آن دادگاه بزرگ سخت بيمناك است.و از آنجا كه يهود معتقد به معاد و جهان پس از مرگ بودند طبعا علت وحشت آنها از مرگ،عامل دوم بود.

آيه 8

(آيه 8)-ولى مسلما اين وحشت و اضطراب مشكلى را حل نمى كند؛ مرگ،شترى است كه بر در خانۀ همه خوابيده است لذا قرآن مى گويد:اى پيامبر!به آنها«بگو:اين مرگى كه از آن فرار مى كنيد سر انجام با شما ملاقات خواهد كرد» (قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِيكُمْ) .

«سپس به سوى كسى كه داناى پنهان و آشكار است بازگردانده مى شويد آنگاه شما را از آنچه انجام مى داديد خبر مى دهد» (ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) .

ص: 181

قانون مرگ از عمومى ترين و گسترده ترين قوانين اين عالم است،انبيا بزرگ الهى و فرشتگان مقرب همه مى ميرند،و جز ذات پاك خداوند در اين جهان باقى نمى ماند، «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ» .

(الرحمن26/ و 27) هم مرگ از قوانين مسلم اين عالم است،و هم حضور در دادگاه عدل خدا و حسابرسى اعمال و هم خداوند از تمام اعمال بندگان دقيقا آگاه است.

بنابر اين تنها راه براى پايان دادن به اين وحشت،پاكسازى اعمال، و شستشوى دل از آلودگى گناه مى باشد كه هر كس حسابش پاك است از محاسبه اش چه باك.

آيه 9

(آيه 9)-

شأن نزول:

در شأن نزول اين آيه و سه آيۀ بعد يا خصوص آخرين آيۀ اين سوره روايات مختلفى نقل شده و همۀ آنها از اين معنى خبر مى دهد كه در يكى از سالها كه مردم مدينه گرفتار خشكسالى و گرسنگى و افزايش نرخ اجناس شده بودند «دحيه»با كاروانى از شام فرا رسيد و با خود مواد غذائى آورده بود،در حالى كه روز جمعه بود و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مشغول خطبۀ نماز جمعه بود.

طبق معمول براى اعلام ورود كاروان طبل زدند و حتى بعضى ديگر آلات موسيقى را نواختند،مردم با سرعت خود را به بازار رساندند،در اين هنگام مسلمانانى كه در مسجد براى نماز اجتماع كرده بودند خطبه را رها كرده و براى تأمين نيازهاى خود به سوى بازار شتافتند،تنها دوازده مرد و يك زن در مسجد باقى ماندند-آيه نازل شد و آنها را سخت مذمّت كرد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«اگر اين گروه اندك هم مى رفتند از آسمان سنگ بر آنها مى باريد.»

تفسير:

بزرگترين اجتماع عبادى-سياسى هفته در آيات گذشته بحثهاى فشرده اى پيرامون توحيد و نبوت و معاد، و نيز مذمت يهود دنيا پرست آمده بود در اينجا به گفتگو پيرامون يكى از مهمترين وظائف اسلامى كه در تقويت پايه هاى ايمان تأثير فوق العاده دارد،و از يك نظر

ص: 182

هدف اصلى سوره را تشكيل مى دهد،يعنى نماز جمعه و بعضى از احكام آن مى پردازد.

نخست همۀ مسلمانان را مخاطب قرار داده،مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!هنگامى كه براى نماز روز جمعه اذان گفته مى شود به سوى ذكر خدا (خطبه و نماز)بشتابيد و خريد و فروش را رها كنيد،اين براى شما بهتر است اگر مى دانستيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) .

به اين ترتيب هنگامى كه صداى اذان نماز جمعه بلند مى شود مردم موظفند كسب و كار را رها كرده به سوى نماز كه مهمترين ياد خداست بشتابند.

البته ترك خريد و فروش مفهوم وسيعى دارد كه هر كار مزاحمى را شامل مى شود.

منظور از«ذكر اللّه»در درجۀ اول«نماز»است،ولى مى دانيم خطبه هاى نماز جمعه هم كه آميخته با ذكر خداست،در حقيقت بخشى از نماز جمعه است، بنابر اين بايد براى شركت در آن نيز تسريع كرد.

آيه 10

(آيه 10)-در اين آيه مى افزايد:«و هنگامى كه نماز پايان گرفت(شما آزاديد)در زمين پراكنده شويد و از فضل خدا بطلبيد و خدا را بسيار ياد كنيد شايد رستگار شويد» (فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ اذْكُرُوا اللّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ) .

آيه 11

(آيه 11)-در آخرين آيۀ سوره كسانى كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را به هنگام نماز جمعه رها كردند و براى خريد از قافلۀ تازه وارد به بازار شتافتند شديدا مورد ملامت قرار داده،مى گويد:«هنگامى كه آنها تجارت يا سرگرمى و لهوى را ببينند پراكنده مى شوند و به سوى آن مى روند،و تو را ايستاده(در حالى كه خطبۀ نماز جمعه مى خوانى)به حال خود رها مى كنند» (وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً) .

ولى به آنها«بگو:آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است و خداوند

ص: 183

بهترين روزى دهندگان است» (قُلْ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللّهُ خَيْرُ الرّازِقِينَ) .

ثواب و پاداش الهى و بركاتى كه از حضور در نماز جمعه و شنيدن مواعظ و اندرزهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و تربيت معنوى و روحانى عائد شما مى شود قابل مقايسه با هيچ چيز ديگر نيست،و اگر از اين مى ترسيد كه روزى شما بريده شود اشتباه مى كنيد،خداوند بهترين روزى دهندگان است.

تعبير«لهو»اشاره به طبل و ساير آلات لهوى است كه به هنگام ورود قافلۀ تازه اى به مدينه مى زدند كه هم نوعى اخبار و اعلام بود و هم وسيله اى براى سرگرمى و تبليغ كالا.

نكته ها:

1-نخستين نماز جمعه در اسلام:

در بعضى از روايات اسلامى آمده است كه مسلمانان مدينه،پيش از آن كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هجرت كند،با يكديگر صحبت كردند و گفتند:يهود در يك روز هفته اجتماع مى كنند(روز شنبه)و نصارى نيز روزى براى اجتماع دارند(يكشنبه)خوب است ما هم روزى قرار دهيم و در آن روز جمع شويم و ذكر خدا گوئيم و شكر او را به جا آوريم،آنها روز قبل از شنبه را كه در آن زمان«يوم العروبه»ناميده مى شد،براى اين هدف برگزيدند، و به سراغ«اسعد بن زراره»(يكى از بزرگان مدينه)رفتند،او نماز را به صورت جماعت با آنها به جا آورد و به آنها اندرز داد و آن روز،«روز جمعه»ناميده شد، زيرا روز اجتماع مسلمين بود.

و اين نخستين جمعه اى بود كه در اسلام تشكيل شد.

اما اولين جمعه اى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با اصحابش تشكيل دادند،هنگامى بود كه به مدينه هجرت كرد،وارد مدينه شد،و آن روز روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول هنگام ظهر بود،حضرت،چهار روز در«قبا»ماندند و مسجد قبا را بنيان نهادند، سپس روز جمعه به سوى مدينه حركت كرد و به هنگام نماز جمعه به محلۀ

ص: 184

«بنى سالم»رسيد،و مراسم نماز جمعه را در آنجا برپاداشت،و اين اولين جمعه اى بود كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در اسلام به جا آورد،خطبه اى هم در اين نماز جمعه خواند كه اولين خطبۀ حضرت در مدينه بود.

2-اهميت نماز جمعه:

بهترين دليل بر اهميت اين فريضۀ بزرگ اسلامى قبل از هر چيز آيات همين سوره است،كه به همۀ مسلمانان و اهل ايمان دستور مى دهد به محض شنيدن اذان جمعه به سوى آن بشتابند،و هرگونه كسب و كار و برنامۀ مزاحم را ترك گويند.

در احاديث اسلامى نيز تأكيدهاى فراوانى وارد شده است از جمله در خطبه اى كه موافق و مخالف آن را از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله نقل كرده اند آمده:

«خداوند نماز جمعه را بر شما واجب كرده هر كس آن را در حيات من يا بعد از وفات من از روى استخفاف يا انكار ترك كند خداوند او را پريشان مى كند،و به كار او بركت نمى دهد،بدانيد نماز او قبول نمى شود،بدانيد زكات او قبول نمى شود، بدانيد حج او قبول نمى شود،بدانيد اعمال نيك او قبول نخواهد شد تا از اين كار توبه كند»! البته بايد توجه داشت كه مذمتهاى شديدى كه در مورد ترك نماز جمعه آمده در صورتى است كه نماز جمعه واجب عينى باشد.

3-فلسفۀ نماز عبادى-سياسى جمعه:

نماز جمعه،قبل از هر چيز يك عبادت بزرگ دسته جمعى است،و اثر عمومى عبادات را كه تلطيف روح و جان،و شستن دل از آلودگيهاى گناه و زدودن زنگار معصيت از قلب مى باشد در بردارد.

و اما از نظر اجتماعى و سياسى،يك كنگرۀ عظيم هفتگى است كه بعد از كنگرۀ سالانه حج،بزرگترين كنگرۀ اسلامى مى باشد،و به همين دليل در روايتى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه:«جمعه حجّ كسانى است كه قادر به شركت در مراسم حجّ نيستند.» در حقيقت اسلام،به سه اجتماع بزرگ اهميت مى دهد:

ص: 185

اجتماعات روزانه كه در نماز جماعت حاصل مى شود.

اجتماع هفتگى كه در مراسم نماز جمعه است.

و اجتماع حجّ كه در كنار خانۀ خدا هر سال يك بار انجام مى گيرد.

نقش نماز جمعه در اين ميان بسيار مهم است بخصوص اين كه يكى از برنامه هاى خطيب در خطبۀ نماز جمعه،ذكر مسائل مهم سياسى و اجتماعى و اقتصادى است.

«پايان سورۀ جمعه»

ص: 186

سورۀ منافقون[63]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 11 آيه است

محتواى سوره:

سورۀ منافقون از سوره هاى پر محتواست كه محور اصلى بحثهاى آن را مى توان در چهار بخش خلاصه كرد:

1-نشانه هاى منافقان كه خود شامل چندين قسمت حساس است.

2-برحذر داشتن مؤمنان از توطئه هاى منافقان.

3-هشدار به مؤمنان كه مواهب مادى دنيا آنها را از ذكر خداوند غافل نكند.

4-توصيه به انفاق در راه خدا،و بهره گيرى از اموال،پيش از آن كه مرگ فرا رسد و آتش حسرت به جان انسان بيفتد.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله آمده است:

«كسى كه سورۀ منافقون را بخواند از هرگونه نفاق پاك مى شود».

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«بر هر مؤمنى از شيعيان ما لازم است كه در شب جمعه سورۀ جمعه و سبح اسم ربك الاعلى بخواند،و در نماز ظهر جمعه سوره جمعه و منافقين را...»سپس افزود:«هنگامى كه چنين كند گوئى عمل رسول خدا را انجام داده و جزا و پاداشش بر خدا بهشت است».

مكرر گفته ايم كه اين فضائل و آثار مهم نمى تواند تنها نتيجۀ تلاوت خالى از انديشه و عمل باشد،چرا كه هرگز خواندن اين سوره بى آنكه برنامۀ زندگى بر آن تطبيق شود روح نفاق را از انسان بيرون نمى برد.

ص: 187

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر سر چشمۀ نفاق و نشانه هاى منافقان!قبل از ورود در تفسير اين سوره ذكر مقدمه اى لازم به نظر مى رسد و آن اين كه مسألۀ نفاق و منافقان در اسلام از زمانى مطرح شد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به مدينه هجرت فرمود و پايه هاى اسلام قوى،و پيروزى آن آشكار شد،و گر نه در مكه تقريبا منافقى وجود نداشت.زيرا اظهار مخالفت بطور آشكار مشكل،و گاه غير ممكن بود،و لذا دشمنان شكست خورده براى ادامۀ برنامه هاى تخريبى خود تغيير چهره داده،ظاهرا به صفوف مسلمانان پيوستند، ولى در خفا به اعمال خود ادامه مى دادند.

اصولا طبيعت هر انقلابى چنين است كه بعد از پيروزى چشمگير با صفوف منافقان رو به رو خواهد شد،و دشمنان سرسخت ديروز به صورت عوامل نفوذى امروز در لباس دوستان ظاهرى جلوه گر مى شوند،و از اينجاست كه مى توان فهميد چرا اين همه آيات مربوط به منافقين در مدينه نازل شده نه در مكّه.

اين نكته نيز قابل توجه است كه مسألۀ نفاق و منافقان مخصوص به عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نبود،بلكه هر جامعه اى-مخصوصا جوامع انقلابى-با آن رو برو هستند، به همين دليل بايد تحليلهاى قرآن را روى اين مسأله به عنوان يك مسألۀ مورد نياز فعلى،مورد بررسى دقيق قرار داد،و از آن براى مبارزه با روح نفاق و خطوط منافقين در جوامع اسلامى امروز الهام گرفت.

نكتۀ مهم ديگر اين كه خطر منافقان براى هر جامعه از خطر هر دشمنى بيشتر است،چرا كه از يكسو شناخت آنها غالبا آسان نيست،و از سوى ديگر دشمنان داخلى هستند،و گاه چنان در تار و پود جامعه نفوذ مى كنند كه جدا ساختن آنها كار بسيار مشكلى است و از سوى سوم روابط مختلف آنها با ساير اعضا جامعه كار مبارزه را با آنها دشوار مى سازد.

به همين دليل اسلام در طول تاريخ خود بيشترين ضربه را از منافقان خورده،

ص: 188

و نيز به همين دليل قرآن سخت ترين حملات خود را متوجه منافقان ساخته و آن قدر كه آنها را كوبيده هيچ دشمنى را نكوبيده است.

با توجه به اين مقدمه به تفسير آيات باز مى گرديم:

آيه 1

(آيه 1)-نخستين سخنى را كه قرآن در اينجا در بارۀ منافقان مطرح مى كند همان اظهار ايمان دروغين آنهاست كه پايۀ اصلى نفاق را تشكيل مى دهد، مى فرمايد:«هنگامى كه منافقان نزد تو آيند مى گويند،ما شهادت مى دهيم كه حتما تو رسول خدائى»! (إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ) .

سپس مى افزايد:«خداوند مى داند كه تو فرستادۀ او هستى،ولى خداوند شهادت مى دهد كه منافقان دروغگو هستند»و به گفتۀ خود ايمان ندارند (وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ) .چرا كه آنها نمى خواستند،خبر از رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بدهند،بلكه مى خواستند از اعتقاد خود به نبوّت او خبر دهند و مسلما در اين خبر دروغگو بودند.

و از اينجا نخستين نشانۀ نفاق،روشن مى شود و آن دوگانگى ظاهر و باطن است كه با زبان مؤكّدا اظهار ايمان مى كنند،ولى در دل آنها مطلقا خبرى از ايمان نيست،اين دروغگوئى محور اصلى نفاق را تشكيل مى دهد.

آيه 2

(آيه 2)-اين آيه به دومين نشانۀ منافقين پرداخته،چنين مى گويد:«آنها سوگندهايشان را سپر ساخته اند،تا مردم را از راه خدا باز دارند» (اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ) .

«آنها كارهاى بسيار بدى انجام مى دهند» (إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) .

چرا كه در طريق هدايت مردم به آئين حق،ايجاد مانع مى نمايند،و چه عملى از اين بدتر و زشت تر است؟ تعبير«جنّه»(سپر)نشان مى دهد كه آنها دائما با مؤمنان در حال جنگ و ستيزند،و هرگز نبايد فريب ظاهر سازى و چرب زبانى آنها را خورد،زيرا انتخاب سپر مخصوص ميدانهاى نبرد است.

آيه 3

(آيه 3)-این آیه به علت اصلی این گونه اعمال ناروا پرداخته،می افزاید:

ص: 189

«اين به خاطر آن است كه آنها نخست ايمان آوردند،سپس كافر شدند،و لذا بر دلهاى آنها مهر نهاده شده و حقيقت را درك نمى كنند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ) .

منافقان دو گروهند،گروهى از اول ايمانشان صورى و ظاهرى بوده،و گروه ديگر در آغاز ايمان حقيقى داشته اند سپس راه ارتداد و نفاق را پيش گرفته اند،ظاهر آيۀ مورد بحث گروه دوم را مى گويد.

و اين سومين نشانه از نشانه هاى آنهاست كه از درك حقائق روشن غالبا محرومند.

آيه 4

(آيه 4)-اين آيه نشانه هاى بيشترى را از منافقين ارائه داده،مى گويد:

«هنگامى كه آنها را مى بينى جسم و قيافۀ آنان تو را در شگفتى فرو مى برد» (وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ) .ظاهرى آراسته و قيافه هائى جالب دارند.

علاوه بر اين چنان شيرين و جذاب سخن مى گويند كه«اگر سخن بگويند به سخنانشان گوش فرا مى دهى»! (وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ) .

جائى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ظاهرا تحت تأثير جذابيت سخنان آنها قرار گيرد تكليف ديگران روشن است.

اين از نظر ظاهر و اما از نظر باطن،«گوئى چوبهاى خشكى هستند كه به ديوار تكيه داده شده اند» (كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ) .

اجسامى بى روح،و صورتهائى بى معنى و هيكلهائى توخالى دارند،نه از خود استقلالى،نه در درون نور و صفائى؛و نه اراده و تصميم محكم و ايمانى دارند، درست همچون چوبهائى خشك تكيه زده بر ديوار! سپس مى افزايد:آنها چنان تو خالى و فاقد توكل بر خدا و اعتماد بر نفس هستند كه«هر فريادى از هر جا بلند شود آن را بر ضد خود مى پندارند» (يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ) .

ترس و وحشتى عجيب هميشه بر قلب و جان آنها حكم فرماست،و يك حالت سوء ظن و بدبينى جانكاه سرتاسر روح آنها را فرا گرفته است.

ص: 190

و در پايان آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هشدار مى دهد كه«اينها دشمنان واقعى تو هستند پس از آنها بر حذر باش» (هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ) .

سپس مى گويد:«خداوند آنها را بكشد،چگونه از حق منحرف مى شوند»؟! (قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى يُؤْفَكُونَ) .

آيه 5

(آيه 5)-

شأن نزول:

براى اين آيه و سه آيۀ بعد شأن نزول مفصّلى نقل شده كه خلاصۀ آن چنين است:بعد از غزوۀ بنى المصطلق(جنگى كه در سال ششم هجرت در سرزمين«قديد»واقع شد)دو نفر از مسلمانان،يكى از طايفۀ انصار و ديگرى از مهاجران به هنگام گرفتن آب از چاه با هم اختلاف پيدا كردند، «عبد اللّه بن ابى»كه از سركرده هاى معروف منافقان بود به يارى مرد انصارى شتافت، و مشاجرۀ لفظى شديدى در ميان آن دو در گرفت،عبد اللّه بن ابى،سخت،خشمگين شد،و در حالى كه جمعى از قومش نزد او بودند گفت:«به خدا سوگند اگر به مدينه بازگرديم،عزيزان،ذليلان را بيرون خواهند كرد»و منظورش از عزيزان،خود و اتباعش بود و از ذليلان مهاجران،سپس رو به اطرافيانش كرد و گفت:اين نتيجۀ كارى است كه شما به سر خودتان آورديد،اين گروه را در شهر خود جاى داديد و اموالتان را با آنها قسمت كرديد:هرگاه باقيماندۀ غذاى خودتان را به مثل اين مرد (اشاره به مرد مهاجر)نمى داديد برگردن شما سوار نمى شدند.

در اينجا«زيد بن ارقم»كه در آن وقت جوانى نوخاسته بود،رو به«عبد اللّه بن ابى»كرد و گفت به خدا سوگند ذليل و قليل توئى!و محمّد صلّى اللّه عليه و آله در عزّت الهى و محبّت مسلمين است،«عبد اللّه»صدا زد:خاموش باش تو بايد بازى كنى اى كودك! زيد بن ارقم خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمد و ماجرا را نقل كرد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كسى را به سراغ«عبد اللّه»فرستاد فرمود:اين چيست كه براى من نقل كرده اند؟ عبد اللّه گفت:به خدائى كه كتاب آسمانى بر تو نازل كرده من چيزى نگفتم! و«زيد»دروغ مى گويد.

سپس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد تمام آن روز و تمام شب را لشكريان به راه ادامه

ص: 191

دهند،سر انجام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وارد مدينه شد.

زيد بن ارقم مى گويد:من از شدت اندوه و شرم در خانه ماندم و بيرون نيامدم.

در اين هنگام سورۀ منافقين نازل شد،و زيد را تصديق،و عبد اللّه را تكذيب كرد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گوش زيد را گرفت و فرمود:اى جوان!خداوند سخن تو را تصديق كرد خداوند آياتى از قرآن را در بارۀ آنچه تو گفته بودى نازل كرد.

هنگامى كه اين آيات نازل شد و دروغ عبد اللّه ظاهر گشت بعضى به او گفتند:

خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برو تا براى تو استغفار كند،عبد اللّه سرش را تكان داد و سخنان ناروائى گفت.در اينجا آيۀ (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا) نازل گرديد.

تفسير:

نشانه هاى ديگرى از منافقان-اين آيه و آيات بعد از آن همچنان ادامۀ بيان اعمال منافقان و نشانه هاى گوناگون آنهاست،مى فرمايد:«هنگامى كه به آنها گفته شود:بيائيد تا رسول خدا براى شما استغفار كند،سرهاى خود را(از روى استهزاء و كبر و غرور)تكان مى دهند و آنها را مى بينى كه از سخنان تو اعراض كرده و تكبر مى ورزند» (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ) .

روشن است كه روح اسلام،تسليم در برابر حق است و كبر و غرور؛هميشه مانع اين تسليم است،به همين دليل يكى از نشانه هاى منافقان،بلكه يكى از انگيزه هاى نفاق را همين خود خواهى و خود برتربينى و غرور مى توان شمرد.

آيه 6

(آيه 6)-در اين آيه براى رفع هرگونه ابهام در اين زمينه،مى افزايد:به فرض كه آنها نزد تو بيايند و براى آنها استغفار كنى،زمينۀ آمرزش در آنها وجود ندارد بنابر اين«براى آنها تفاوت نمى كند كه،خواه استغفار كنى يا نكنى،هرگز خداوند آنان را نمى بخشد»! (سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ) .

دليل آن هم اين است كه:«خداوند قوم فاسق را هدايت نمى كند» (إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ) .چرا كه در گناه اصرار مى ورزند و در برابر حق مستكبرند.

استغفار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تنها در صورتى اثر مى گذارد كه زمينۀ مساعد و قابليت لازم فراهم شود،اگر به راستى آنها توبه كنند و سر تسليم در مقابل حق فرود آورند،

ص: 192

استغفار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و شفاعت او مسلما مؤثر است،و در غير اين صورت كمترين اثرى نخواهد داشت.

آيه 7

(آيه 7)-سپس به يكى از گفته هاى بسيار زشت آنها كه روشنترين گواه نفاق آنها محسوب مى شود اشاره كرده،مى فرمايد:«آنها كسانى هستند كه مى گويند:به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد(و از اموال و امكانات خود در اختيار آنها قرار ندهيد)تا پراكنده شوند» (هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّى يَنْفَضُّوا) .

غافل از اين كه«خزائن آسمانها و زمين از آن خداست ولى منافقان نمى فهمند» (وَ لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَفْقَهُونَ) .

اين بينواها نمى دانند كه هر كس هر چه دارد از خدا دارد،اگر«انصار» مى توانند به«مهاجران»پناه دهند و آنها را در اموال خود سهيم كنند اين بزرگترين افتخارى است كه نصيبشان شده،نه تنها نبايد منتى بگذارند،بلكه بايد خدا را بر اين توفيق بزرگ شكر گويند.

آيه 8

(آيه 8)-سپس به يكى ديگر از نفرت انگيزترين سخنان آنها اشاره كرده، مى افزايد:«آنها مى گويند:اگر به مدينه بازگرديم،عزيزان ذليلان را بيرون مى كنند»! (يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ) .

اين همان گفتارى است كه از دهان آلودۀ«عبد اللّه بن ابى»خارج شد، و منظورش اين بود كه ما ساكنان مدينه،رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان مهاجر را بيرون مى كنيم.

سپس قرآن پاسخ دندان شكنى به آنان داده،مى گويد:«عزّت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است ولى منافقان نمى دانند» (وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ) .

تنها منافقان مدينه نبودند كه اين سخن را در برابر مؤمنان مهاجر گفتند بلكه قبل از آنها نيز سران قريش در«مكّه»مى گفتند:اگر اين گروه اندك مسلمان فقير را در محاصرۀ اقتصادى قرار دهيم،يا از مكّه بيرونشان كنيم،مطلب تمام است!

ص: 193

امروز نيز دولتهاى استعمارى به پندار اين كه خزائن آسمان و زمين را در اختيار دارند مى گويند ملتهائى را كه در برابر ما تسليم نمى شوند بايد در محاصرۀ اقتصادى قرار داد تا بر سر عقل آيند و تسليم شوند! اين كوردلان خبر ندارند كه با يك اشارۀ خداوند تمام ثروتها و امكاناتشان بر باد مى رود و عزت پوشالى آنها دستخوش فنا مى گردد.

آيه 9

(آيه 9)-اموال و فرزندان،شما را از ياد خدا غافل نكنند! از آنجا كه يكى از عوامل مهم نفاق حبّ دنيا،و علاقۀ افراطى به اموال و فرزندان است،در اينجا مؤمنان را از چنين علاقۀ افراطى باز مى دارد،مى گويد:

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكند»! (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ) .

«و كسانى كه چنين كنند زيانكارانند» (وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ) .

درست است كه اموال و اولاد از مواهب الهى هستند،ولى تا آنجا كه از آنها در راه خدا و براى نيل به سعادت كمك گرفته شود،اما اگر علاقۀ افراطى به آنها سدّى در ميان انسان و خدا ايجاد كند بزرگترين بلا محسوب مى شوند.

آيه 10

(آيه 10)-سپس به دنبال اين اخطار شديد به مؤمنان،دستور انفاق در راه خدا را صادر كرده،مى فرمايد:«و از آنچه به شما روزى داده ايم انفاق كنيد پيش از آنكه مرگ يكى از شما فرا رسد و بگويد:پروردگارا!چرا(مرگ)مرا مدت كمى به تأخير نينداختى تا(در راه خدا)صدقه دهم و از صالحان باشم»؟! (وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِي إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصّالِحِينَ) .

در ذيل آيه مى گويد:«من انفاق كنم و از صالحان شوم»اين تعبير بيانگر تأثير عميق انفاق در صالح بودن انسان است.

بسيارند كسانى كه وقتى چشم برزخى پيدا مى كنند و خود را در آخرين لحظات زندگى و در آستانۀ قيامت مى بينند،و پرده هاى غفلت و بى خبرى از جلو

ص: 194

چشمان آنها كنار مى رود،و مى بينند بايد اموال و سرمايه ها را بگذارند و بروند پشيمان مى شوند و تقاضاى بازگشت به زندگى مى كنند تا جبران كنند؛ولى دست ردّ بر سينۀ آنها گذارده مى شود،چرا كه سنّت الهى است كه اين راه،بازگشت ندارد!

آيه 11

(آيه 11)-در آخرين آيه با قاطعيت تمام،مى افزايد:«و خداوند هرگز (مرگ)كسى را،هنگامى كه اجلش فرا رسد،به تأخير نمى اندازد»! (وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها) .

چنانكه در آيۀ 34 سورۀ اعراف مى خوانيم:«هنگامى كه مرگ آنها فرا رسد،نه يك ساعت پيش مى گيرند نه يك ساعت،تأخير مى كنند».

و سر انجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد:«و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است» (وَ اللّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ) .

و همۀ آنها را براى پاداش و كيفر،ثبت كرده و در برابر همۀ آنها به شما جزا مى دهد.

«پايان سورۀ منافقون»

ص: 195

ص: 196

سورۀ تغابن[64]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و 18 آيه است

محتواى سوره:

لحن آيات اخير اين سوره،با سوره هاى مدنى هماهنگ است،ولى صدر آن،با سوره هاى مكّى موافقتر است،اما به هر حال ما مجموع آن را طبق مشهور مدنى،تلقى مى كنيم.

از نظر محتوا،اين سوره را مى توان به چند بخش تقسيم كرد:

1-آغاز سوره كه از توحيد و صفات و افعال خدا بحث مى كند.

2-به دنبال آن،با استفاده از علم خداوند،به مردم هشدار مى دهد كه مراقب اعمال پنهان و آشكار خود باشند و سرنوشت اقوام پيشين را فراموش نكنند.

3-در بخش ديگرى از سوره،سخن از معاد است.و اين كه روز قيامت روز «تغابن»و مغبون شدن گروهى و برنده شدن گروه ديگرى است(نام اين سوره نيز از همين گرفته شده).

4-در بخشى ديگر دستور به اطاعت خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داده و پايه هاى اصل نبوت را تحكيم مى بخشد.

5-آخرين بخش سوره،مردم را به انفاق در راه خدا تشويق مى كند و از اين كه فريفتۀ اموال و اولاد و همسران شوند بر حذر مى دارد،و سوره را با نام و صفات خدا پايان مى دهد همان گونه كه آغاز كرده بود.

ص: 197

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه سورۀ تغابن را در نماز فريضه اش بخواند شفيع او روز قيامت خواهد شد،و شاهد عادلى است در نزد كسى كه شفاعت او را اجازه مى دهد،سپس از او جدا نمى شود تا داخل بهشت گردد».

بديهى است اين تلاوت بايد توأم با انديشه باشد انديشه اى كه محتواى آن را در عمل منعكس كند،تا اين همه آثار و بركات بر آن مترتب گردد.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-اين سوره نيز با تسبيح خداوند آغاز مى شود،خداوندى كه مالك و حاكم بر كل جهان هستى،و قادر بر همه چيز است.

مى فرمايد:«آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است براى خدا تسبيح مى گويند» (يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ) .

سپس مى افزايد:«مالكيت و حكومت از آن اوست» (لَهُ الْمُلْكُ) .

«و(به همين دليل)تمام حمد و ستايش نيز به ذات پاك او بر مى گردد» (وَ لَهُ الْحَمْدُ) .

«و او بر همه چيز تواناست» (وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) .

آيه 2

(آيه 2)-سپس به امر خلقت و آفرينش كه لازمۀ قدرت است اشاره كرده، مى فرمايد:«او كسى است كه شما را آفريد» (هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ) .

و به شما نعمت آزادى و اختيار داد،لذا«گروهى از شما كافريد و گروهى مؤمن» (فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ) .

و به اين ترتيب بازار امتحان و آزمايش الهى داغ شد و در اين ميان«خداوند نسبت به آنچه انجام مى دهيد بيناست» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ) .

آيه 3

(آيه 3)-سپس مسألۀ«خلقت»را با توضيح بيشتر،و با اشاره به هدف آفرينش در اين آيه ادامه داده،مى فرمايد:«آسمانها و زمين را به حق آفريد» (خَلَقَ

ص: 198

السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ) .

هم در آفرينش آن،نظام حق و دقيقى است،و هم داراى هدف حكيمانه و مصالح حقّى است،چنانكه در آيۀ 27 سورۀ«ص»نيز فرمود:«ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان اين دو است بيهوده نيافريديم،اين گمان كافران است».

بعد به آفرينش«انسان»پرداخته و ما را از سير آفاقى به سير انفسى دعوت كرده،مى افزايد:«و شما را(در عالم جنين)تصوير كرد،تصويرى زيبا و دلپذير» هم از نظر جسم و هم از نظر جان (وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ) .

به انسان،ظاهرى آراسته،و باطنى پيراسته،عقلى فروزان و خردى نيرومند داد،و از آنچه در كل جهان هستى است،نمونه هائى در وجود او آفريد.

ولى همان گونه كه در پايان آيه مى فرمايد:«سر انجام(بازگشت همه)به سوى اوست» (وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ) .

آيه 4

(آيه 4)-و از آنجا كه انسان براى هدف بزرگى آفريده شده بايد دائما تحت مراقبت پروردگار باشد،پروردگارى كه،از درون و برون او با خبر است،لذا در اين آيه مى فرمايد:«آنچه را در آسمانها و زمين است مى داند،و از آنچه پنهان يا آشكار مى كنيد با خبر است،و خداوند از آنچه در درون سينه هاست،آگاه است» (يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ) .

اين آيه ترسيمى است از علم بى پايان خداوند،در سه مرحله:نخست علم او نسبت به تمامى موجودات آسمانها و زمين،سپس علم او به همۀ اعمال انسانها و آنچه را پنهان مى دارند يا آشكار مى سازند،و در مرحلۀ سوم مخصوصا روى عقائد باطنى و چگونگى نيّتها و آنچه بر قلب و جان انسان،حاكم است، تكيه مى كند.

مسلما توجه به اين حقيقت در اصلاح و تربيت انسان فوق العاده مؤثر است، و انسان را براى وصول به هدف آفرينش و قانون تكامل آماده مى سازد.

آيه 5

(آيه 5)-و از آنجا که یکی از موثّرترین و وسائل تربیت و طرق انداز،توجه دادن به سرنوشت اقوام و امتهای پیشین است،این آیه یک نگاه اجمالی به

ص: 199

زندگى آنها افكنده،سپس انسانها را مخاطب ساخته،مى گويد:«آيا خبر كسانى كه پيش از اين كافر شدند به شما نرسيده است؟(آرى)آنها طعم كيفر گناهان بزرگ خود را چشيدند و(در آخرت نيز)عذاب دردناكى براى آنهاست»؟! (أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ) .

شما از كنار شهرهاى بلا ديده و ويران شدۀ آنها،در مسير خود به سوى شام و مناطق ديگر عبور مى كنيد،نتيجۀ كفر و ظلم و عصيانگرى آنها را با چشم مى بينيد، و اخبار آنها را در تاريخ مى خوانيد.

اين عذاب دنياى آنها بود،در آخرت نيز عذاب دردناكى در انتظارشان است.

آيه 6

(آيه 6)-اين آيه به منشأ اصلى اين سرنوشت دردناك اشاره كرده، مى افزايد:«اين به خاطر آن بود كه رسولان آنها(پيوسته)با دلائل روشن به سراغشان مى آمدند ولى آنها(از روى كبر و غرور)گفتند:آيا بشرهايى(مثل ما)مى خواهند ما را هدايت كنند»؟مگر چنين چيزى ممكن است؟ (ذلِكَ بِأَنَّهُ كانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالُوا أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا) .

و با اين منطق پوشالى به مخالفت با آنها برخاستند«پس كافر شدند و روى برگرداندند» (فَكَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا) .

«در حالى كه خداوند(از ايمان و طاعتشان)بى نياز بود» (وَ اسْتَغْنَى اللّهُ) .و اگر آنها را موظف به ايمان و اطاعت و پرهيز از گناه فرمود تنها براى منفعت خودشان و سعادت و نجاتشان در اين جهان و جهان ديگر بود.

آرى«خداوند بى نياز و شايستۀ ستايش است» (وَ اللّهُ غَنِيٌّ حَمِيدٌ) .

اگر جملۀ كائنات كافر شوند بر دامان كبريائيش گردى نمى نشيند،همان گونه كه اگر همۀ مخلوقات مؤمن و مطيع فرمان او باشند چيزى بر جلالش افزوده نمى شود،اين مائيم كه نيازمند به اين برنامه هاى تربيتى و سازنده و تكامل بخش هستيم.

آيه 7

(آيه 7)-در تعقیب بحثهاییی که در آیات قبل،پیرامون هدف دار بودن آفرینش آمده در اینجا مسألهٔ معاد و رستاخیز را_ که تکمیلی است بر بحث هدف

ص: 200

آفرينش انسان-مطرح مى كند.

نخست از ادعاى بى دليل،منكران رستاخيز،شروع كرده،مى فرمايد:«كافران پنداشتند كه هرگز برانگيخته نخواهند شد» (زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا) .

سپس در تعقيب اين سخن،به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد«بگو:آرى به پروردگارم سوگند همۀ شما(در قيامت)برانگيخته خواهيد شد،سپس آنچه را عمل مى كرديد به شما خبر داده مى شود،و اين براى خداوند آسان است» (قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِما عَمِلْتُمْ وَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرٌ) .

وقتى كه كار دست خداوند قادر متعال است مشكلى در ميان نخواهد بود.

آيه 8

(آيه 8)-در اين آيه چنين نتيجه گيرى مى كند:اكنون كه قطعا معادى در كار است،«به خدا و رسول او و نورى كه نازل كرده ايم ايمان بياوريد» (فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا) .

و بدانيد«خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ) .

به اين ترتيب دستور مى دهد كه خود را براى رستاخيز از طريق ايمان و عمل صالح آماده كنند،ايمان به سه اصل«خدا»،«پيامبر»و«قرآن»كه اصول ديگر نيز در آن درج است.

آيه 9

(آيه 9)-روز تغابن و آشكار شدن غبن ها در اين آيه به توصيف روز قيامت پرداخته،چنين مى گويد:«اين(بعث و نشور و حساب و جزا)در زمانى خواهد بود كه همۀ شما را در آن روز اجتماع[-روز رستاخيز]گردآورى مى كند» (يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ) .

يكى از نامهاى قيامت«يوم الجمع»است كه در آيات قرآن با تعبيرهاى مختلف كرارا به آن اشاره شده است،از جمله در آيۀ 49 و 50 سورۀ واقعه مى خوانيم:«بگو:تمام اولين و آخرين در ميعاد روز معينى جمع مى شوند»و از آن به خوبى استفاده مى شود كه رستاخيز همۀ انسانها در يك روز است.

سپس مى افزايد:«آن روز روز تغابن است» (ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ) .

ص: 201

روزى است كه«غابن»(برنده)و«مغبون»(بازنده)شناخته مى شوند،روزى كه روشن مى شود چه كسانى در تجارت خود در عالم دنيا گرفتار غبن و خسارت و پشيمانى شده اند؟ به اين ترتيب يكى ديگر از نامهاى قيامت«يوم التّغابن»روز ظهور غبن هاست.

سپس به بيان حال مؤمنان در آن روز پرداخته،مى افزايد:«و هر كس به خدا ايمان بياورد و عمل صالح انجام دهد،گناهان او را مى بخشد و او را در باغهائى از بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است وارد مى كند،جاودانه در آن مى مانند و اين پيروزى بزرگى است» (وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُدْخِلْهُ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) .

به اين ترتيب هنگامى كه دو شرط اصلى،يعنى ايمان و عمل صالح حاصل شود،اين مواهب عظيم پشت سر آن خواهد بود.

آيه 10

(آيه 10)-در اين آيه مى افزايد:«اما كسانى كه كافر شدند،و آيات ما را تكذيب كردند اصحاب دوزخند،جاودانه در آن مى مانند،و(سر انجام آنها) سر انجام بدى است» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ خالِدِينَ فِيها وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ) .

در اينجا نيز،عامل بدبختى دو چيز شمرده شده است:«كفر»و«تكذيب آيات الهى»كه ضد«ايمان»و«عمل صالح»است،و در نتيجه در آنجا سخن از بهشت جاويدان است و در اينجا از دوزخ هميشگى،آنجا فوز عظيم است و اينجا بئس المصير و سر انجام مرگبار!

آيه 11

(آيه 11)-همهٔ مصائب به فرمان اوست! در این آیه به یک اصل کلی در مورد مصائب و حوادث دردناک این جهان اشاره می کند،شاید از این جهت که همیشه وجود مصائب دستاویزی برای کفّار در مورد نفی عدالت در این جهان بوده است،و یا از این نظر که در راه تحقق ایمان و عمل صالح همیشه مشکلاتی وجود دارد که بدون مقاومت در برابر آنها

ص: 202

مؤمن به جائى نمى رسد،و به اين ترتيب رابطۀ اين آيات با آيات گذشته روشن مى شود.

نخست مى فرمايد:«هيچ مصيبتى رخ نمى دهد مگر به اذن خدا» (ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ) .

منظور از«اذن»در اينجا همان ارادۀ تكوينى خداوند است،نه اراده تشريعى.

از مجموع آياتى كه در بارۀ مصائب در قرآن مجيد آمده بر مى آيد كه مصائب بر دو گونه است:مصائبى كه با طبيعت زندگى انسان سرشته شده، و ارادۀ بشر كمترين تأثيرى در آن ندارد،مانند مرگ و مير و قسمتى از حوادث دردناك طبيعى.

دوم مصائبى كه انسان به نحوى در آن نقشى داشته باشد.

قرآن در بارۀ دستۀ اول مى گويد:همه به اذن خدا روى مى دهد؛و در بارۀ قسم دوم مى گويد:به خاطر اعمال خودتان دامانتان را مى گيرد (1).

سپس در دنبالۀ آيه به مؤمنان بشارت مى دهد كه:«و هر كس به خدا ايمان آورد،خدا قلبش را هدايت مى كند» (وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ) .آن چنان كه در برابر مصائب زانو نزند،مأيوس نشود،جزع و بيتابى نكند.

اين هدايت الهى هنگامى كه به سراغ انسان آيد در نعمتها شاكر مى شود و در مصيبتها صابر،و در برابر قضاى الهى تسليم.

و در پايان آيه مى فرمايد:«و خداوند به هر چيز داناست» (وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ) .

اين تعبير مى تواند اشارۀ اجمالى به فلسفۀ مصائب و بلاها باشد كه خداوند روى علم و آگاهى بى پايانش براى تربيت بندگان و اعلام بيدارباش و مبارزه با هرگونه غرور و غفلت گهگاه در زندگانى آنها مصائبى ايجاد مى كند،تا.

ص: 203


1- شرح بيشتر اين مطلب را ذيل آيات 22 سورۀ حديد و 30 سورۀ شورى و 165 آل عمران مطالعه فرمائيد.

به خواب فرو نروند و موقعيت خويش را در دنيا فراموش نكنند،و دست به طغيان و سركشى نزنند.

آيه 12

(آيه 12)-و از آنجا كه معرفت مبدأ و معاد كه در آيات قبل،پايه ريزى شده و اثر حتمى آن،تلاش در راستاى اطاعت خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است،در اين آيه مى افزايد:«و اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر را» (وَ أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ) .

ناگفته پيداست كه اطاعت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نيز شعبه اى از اطاعت خداوند است،چرا كه او از خود چيزى نمى گويد،و تكرار«اطيعوا»در اينجا اشاره به همين است كه اين دو در عرض هم نيست،بلكه يكى از ديگرى سر چشمه مى گيرد،از اين گذشته اطاعت خداوند،مربوط به اصول قوانين و تشريع الهى است،و اطاعت رسول مربوط به تفسيرها و مسائل اجرائى مى باشد،بنابر اين يكى اصل و ديگرى فرع است.

سپس مى فرمايد:«اگر شما روى گردان شويد(و اطاعت نكنيد،او هرگز مأمور به اجبار شما نيست)رسول ما جز ابلاغ آشكار وظيفه اى ندارد» (فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ) .

آرى!او موظف به رساندن پيام حق است،بعدا سر و كار شما با خداست، و اين تعبير يك نوع تهديد جدّى و سر بسته است.

آيه 13

(آيه 13)-در اين آيه اشاره به مسألۀ توحيد در عبوديت مى كند كه به منزلۀ دليلى براى وجوب اطاعت است،مى فرمايد:«خداوند(كسى است كه)هيچ معبودى جز او نيست» (اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ) .

«مؤمنان بايد فقط بر او توكل كنند» (وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ) .

غير از او هيچ كس شايستۀ عبوديت نيست،چرا كه مالكيت و قدرت و علم و غنا،همه از آن اوست،و ديگران هر چه دارند،از او دارند.و به همين دليل نبايد در برابر غير او سر تسليم و تعظيم فرود آورند و نيز به همين دليل براى حل هرگونه مشكل بايد از او مدد گيرند و فقط بر او توكل كنند.

ص: 204

آيه 14

(آيه 14)-

شأن نزول:

در روايتى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم:كه در مورد آيۀ«انّ من ازواجكم...»فرمود:منظور اين است كه وقتى بعضى از مردان مى خواستند هجرت كنند پسر و همسرش دامن او را مى گرفتند و مى گفتند:تو را به خدا سوگند كه هجرت نكن،زيرا اگر بروى ما بعد از تو بى سرپرست خواهيم شد،بعضى مى پذيرفتند و مى ماندند،آيه نازل شد و آنها را از قبول اين گونه پيشنهادها و اطاعت فرزندان و زنان در اين زمينه ها بر حذر داشت.

اما بعضى ديگر اعتنا نمى كردند و مى رفتند ولى به خانوادۀ خود مى گفتند:به خدا اگر با ما هجرت نكنيد و بعدا در(دار الهجرة)مدينه نزد ما آئيد ما مطلقا به شما اعتنا نخواهيم كرد،ولى به آنها دستور داده شد كه هر وقت خانوادۀ آنها به آنها پيوستند گذشته را فراموش كنند و جملۀ«و ان تعفوا و تصفحوا...»ناظر به همين معنى است.

تفسير:

اموال و فرزندانتان وسيلۀ آزمايش شما هستند! از آنجا كه در آيات گذشته فرمان به اطاعت بى قيد و شرط خدا و رسولش آمده بود،و نيز يكى از موانع مهم اين راه علاقۀ افراطى به اموال و همسران و فرزندان است در اينجا به مسلمانان در اين زمينه هشدار مى دهد.

نخست مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند،از آنها بر حذر باشيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ) .

البته نشانه هاى اين عداوت كم نيست گاه مى خواهيد اقدام به كار مثبتى همچون هجرت كنيد دامان شما را مى گيرند و مانع اين فيض عظيم مى شوند،و گاه انتظار مرگ شما را مى كشند تا ثروت شما را تملك كنند،و مانند اينها.

البته اين دشمنى گاه در لباس دوستى است و به گمان خدمت است، و گاه به راستى با نيت سوء و قصد عداوت انجام مى گيرد،و يا به قصد منافع خويشتن.

ولى از آنجا كه ممكن است اين دستور بهانه اى براى خشونت و انتقام جوئى

ص: 205

و افراط از ناحيۀ پدران و همسران گردد بلافاصله در ذيل آيه براى تعديل آنها مى فرمايد:«و اگر عفو كنيد و چشم بپوشيد و ببخشيد(خداوند شما را مشمول عفو و رحمتش قرار مى دهد)چرا كه خداوند بخشنده و مهربان است» (وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

بنابر اين اگر آنها از كار خود پشيمان شدند و در مقام عذرخواهى برآمدند،و يا بعد از هجرت به شما پيوستند آنها را از خود نرانيد،عفو و گذشت پيشه كنيد، همان طور كه انتظار داريد خدا هم با شما چنين كند.

آيه 15

(آيه 15)-در اين آيه به يك اصل كلى ديگر در مورد اموال و فرزندان اشاره كرده،مى فرمايد:«اموال و فرزندانتان فقط وسيلۀ آزمايش شما هستند» (إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ) .

و اگر در اين ميدان آزمايش،از عهده برآئيد«اجر و پاداش عظيم نزد خداوند (از آن شما)خواهد بود» (وَ اللّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ) .

در آيۀ گذشته تنها سخن از عداوت بعضى از همسران و فرزندان نسبت به انسان بود كه او را از راه اطاعت خدا منحرف ساخته،به گناه،و گاهى به كفر مى كشانند،ولى در اينجا سخن از همۀ فرزندان و اموال است كه وسيلۀ آزمايش انسانند.

در واقع اين دو موضوع،بيش از هر چيز ديگر وسيلۀ امتحان است،و به همين دليل در روايتى از امير مؤمنان على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:«هيچ كس از شما نگويد:خداوندا!من به تو پناه مى برم،از امتحان و آزمايش،چرا كه هر كس داراى وسيلۀ آزمايشى است(و حد اقل مال و فرزندى دارد و اصولا طبيعت زندگى دنيا، طبيعت آزمايش و بوتۀ امتحان است)و لكن كسى كه مى خواهد به خدا پناه برد،از امتحانات گمراه كننده پناه برد چه اين كه خداوند مى گويد.بدانيد اموال و اولاد شما وسيلۀ آزمون است».

آيه 16

(آيه 16)-ر این آیه،به عنوان نتیجه گیری می فرماید:«پس تا می توانید تقوای الهی پیشه کنید و گوش دهید و اطاعت نمایید و انفاق کنید که برای شما بهتر

ص: 206

است» (فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا وَ أَنْفِقُوا خَيْراً لِأَنْفُسِكُمْ) .

نخست دستور به اجتناب از گناهان مى دهد-چرا كه تقوا بيشتر ناظر به پرهيز از گناه است-و سپس دستور به اطاعت فرمان و شنيدنى كه مقدمۀ اين اطاعت است و از ميان طاعات بخصوص روى مسألۀ انفاق كه از مهمترين آزمايشهاى الهى است تكيه مى كند و سر انجام هم مى گويد:سود تمام اينها عائد خود شما مى شود.

در پايان آيه به عنوان تأكيدى بر مسألۀ انفاق مى فرمايد:«و كسانى كه از بخل و حرص خويشتن مصون بمانند رستگارانند» (وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) .

اين دو صفت رذيله از بزرگترين موانع رستگارى انسان،و بزرگترين سدّ راه انفاق و كارهاى خير است.

در حديثى مى خوانيم كه امام صادق عليه السّلام از شب تا صبح طواف خانه خدا به جا مى آورد و پيوسته مى فرمود:«اللّهمّ ق شحّ نفسى؛خداوندا!مرا از حرص و بخل خودم نگاهدار».

يكى از يارانش عرض مى كند:فدايت شوم،امشب نشنيدم غير از اين دعا، دعاى ديگرى كنى! فرمود:«چه چيز از بخل و حرص نفس مهمتر است در حالى كه خداوند مى فرمايد: وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» .

آيه 17

(آيه 17)-سپس براى تشويق به انفاق و جلوگيرى از بخل و شحّ نفس مى فرمايد:«اگر به خدا،قرض الحسنه دهيد،آن را براى شما مضاعف مى سازد، و شما را مى بخشد،و خداوند شكر كننده و بردبار است» (إِنْ تُقْرِضُوا اللّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ) .

چه تعبير عجيبى خدائى كه آفرينندۀ اصل و فرع وجود ما،و بخشندۀ تمام نعمتهاست از ما وام مى طلبد!و در برابر آن وعدۀ«اجر مضاعف و آمرزش»مى دهد، و نيز از ما تشكر مى كند،لطف و محبت بالاتر از اين تصور نمى شود.

ص: 207

آيه 18

(آيه 18)-و بالاخره در آخرين آيه،مى فرمايد:«او داناى پنهان و آشكار است و او عزيز و حكيم است» (عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) .

از اعمال بندگان مخصوصا انفاقهاى آنها،در نهان و آشكار،با خبر است،و اگر از آنها تقاضاى قرض مى كند،نه به خاطر نياز و عدم قدرت است بلكه به خاطر كمال لطف و محبت است،و اگر اين همه پاداش در برابر انفاقها به آنها وعده مى دهد،اين نيز مقتضاى حكمت اوست.

«پايان سورۀ تغابن»

ص: 208

سورۀ طلاق[65]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 12 آيه است

محتواى سوره:

محتواى اين سوره به دو بخش عمده تقسيم مى شود.

بخش اول هفت آيۀ نخستين سوره است كه پيرامون طلاق و مسائل مربوط به آن سخن مى گويد.

بخش دوم كه در حقيقت انگيزۀ اجراى بخش اول است از عظمت خداوند، و عظمت مقام رسول او،و پاداش صالحان،و مجازات بدكاران،بحث مى كند، و مجموعۀ منسجمى را براى ضمانت اجراى اين مسألۀ مهم اجتماعى ارائه مى دهد،ضمنا اين سوره نام ديگرى نيز دارد و آن سورۀ«نساء قصرى»(بر وزن و معنى صغرى)در مقابل سوره معروف نساء است كه«نساء كبرى»مى باشد.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمده است:«هر كس سورۀ طلاق را بخواند(و آن را در برنامه هاى زندگى خود به كار بندد)بر سنت پيامبر از دنيا مى رود».

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-شرایط طلاق و جدائی:در نخستین آیه روی سخن را به پیامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله به عنوان پیشوای بزرگ مسلمانان کرده سپس یک حکم عمومی را با صیغهٔ جمع بیان می کند،می فرماید:«ای پیامبر!هر زمان خواستید

ص: 209

زنان را طلاق دهيد در زمان عدّه آنها را طلاق گوييد» (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ) .

يعنى،صيغۀ طلاق در زمانى اجرا شود كه زن از عادت ماهيانه پاك شده،و با همسرش نزديكى نكرده باشد.

و اين نخستين شرط طلاق است.

سپس به دومين حكم كه مسألۀ نگهداشتن حساب عدّه است پرداخته، مى فرمايد:«و حساب عدّه را نگه داريد» (وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ) .

دقيقا ملاحظه كنيد كه سه بار زن،ايّام پاكى خود را به پايان رساند و عادت ماهيانه ببيند،هنگامى كه سومين دوران پاكى پايان يافت،و وارد عادت ماهيانه سوّم شد،ايّام عدّه سر آمده و پايان يافته است.

قابل توجه اين كه:مخاطب به نگهدارى حساب عدّه،مردان هستند،اين به خاطر آن است كه مسألۀ«حقّ نفقه و مسكن»بر عهدۀ آنهاست،و همچنين«حق رجوع»نيز از آن آنان است،و گر نه زنان نيز موظفند كه براى روشن شدن تكليفشان حساب عدّه را دقيقا نگه دارند.

بعد از اين دستور،همۀ مردم را به تقوا و پرهيزكارى دعوت كرده،مى فرمايد:

«و از خدائى كه پروردگار شماست بپرهيزيد» (وَ اتَّقُوا اللّهَ رَبَّكُمْ) .

او پروردگار و مربى شماست،و دستوراتش،ضامن سعادت شما مى باشد، بنابر اين فرمانهاى او را به كار بنديد و از عصيان و نافرمانيش بپرهيزيد.

بعد به«سومين»و«چهارمين»حكم-كه يكى مربوط به شوهران و ديگرى مربوط به زنان است-پرداخته،مى فرمايد:«نه شما آنها را از خانه هايشان،بيرون كنيد و نه آنها(در دوران عدّه)بيرون روند» (لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَ لا يَخْرُجْنَ) .

گرچه بسيارى از بى خبران،اين حكم اسلامى را به هنگام طلاق اصلا اجرا نمى كنند،و به محض جارى شدن صيغۀ طلاق،هم مرد به خود اجازه مى دهد كه زن را بيرون كند،و هم زن خود را آزاد مى پندارد كه از خانۀ شوهر خارج شود و به

ص: 210

خانۀ بستگان بازگردد،ولى اين حكم اسلامى فلسفۀ بسيار مهمى دارد،زيرا علاوه بر حفظ احترام زن،غالبا زمينه را براى بازگشت شوهر از طلاق،و تحكيم پيوند زناشوئى،فراهم مى سازد.

پشت پا زدن به اين حكم مهم اسلامى كه در متن قرآن مجيد آمده است سبب مى شود بسيارى از طلاقها به جدائى دائم منتهى شود،در حالى كه اگر اين حكم اجرا مى شد،غالبا به آشتى و بازگشت مجدّد منتهى مى گشت.

ولى از آنجا كه گاهى شرائطى فراهم مى شود كه نگهدارى زن بعد از طلاق در خانه طاقت فرساست،به دنبال آن پنجمين حكم را به صورت استثناء اضافه كرده، مى گويد:«مگر اين كه كار زشت آشكارى انجام دهند» (إِلاّ أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ) .

مثلا آنقدر ناسازگارى،بدخلقى،و بد زبانى با همسر و كسان او كند كه ادامۀ حضور او در منزل،باعث مشكلات بيشتر گردد.

به دنبال بيان اين احكام به عنوان تأكيد مى افزايد:«اينها حدود و مرزهاى الهى است و هر كس از حدود الهى تجاوز كند به خويشتن ستم كرده» (وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ) .

چرا كه اين قوانين و مقررات الهى ضامن مصالح خود مكلفين است.

در پايان آيه ضمن اشارۀ لطيفى به فلسفۀ عدّه،و عدم خروج زنان از خانه و اقامتگاه اصلى،مى فرمايد:«تو نمى دانى شايد خداوند بعد از اين،وضع تازه (و وسيلۀ اصلاحى)فراهم كند» (لا تَدْرِي لَعَلَّ اللّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً) .

با گذشتن زمان،طوفان خشم و غضب كه غالبا موجب تصميمهاى ناگهانى در امر طلاق و جدائى مى شود فرو مى نشيند،و حضور دائمى زن در خانه در كنار مرد در مدّت عدّه،و يادآورى عواقب شوم طلاق،مخصوصا در آنجا كه پاى فرزندانى در كار است،و اظهار محبت هر يك نسبت به ديگرى،زمينه ساز رجوع مى گردد.

در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم:«زن مطلّقه در دوران عدّه اش مى تواند آرايش كند،سرمه در چشم نمايد،و موهاى خود را رنگين،و خود را معطر،

ص: 211

و هر لباسى كه مورد علاقۀ اوست بپوشد،زيرا خداوند مى فرمايد:شايد خدا بعد از اين ماجرا وضع تازه اى فراهم سازد،و ممكن است از همين راه زن بار ديگر قلب مرد را تسخير كرده و مرد رجوع كند».

طلاق منفورترين حلالها

اصل مسألۀ طلاق يك ضرورت است،اما ضرورتى كه بايد به حد اقل ممكن تقليل يابد،و تا آنجا كه راهى براى ادامۀ زوجيت است كسى سراغ آن نرود.

به همين دليل در روايات اسلامى،شديدا از طلاق مذمت گرديده،در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«چيزى از امور حلال،در پيشگاه خدا مبغوضتر از طلاق نيست».

چرا كه طلاق مشكلات زيادى براى خانواده ها،زنان و مردان و مخصوصا فرزندان به وجود مى آورد.

آيه 2

(آيه 2)-يا سازش يا جدائى خدا پسندانه! در ادامۀ بحثهاى مربوط به«طلاق»در اين آيه به چند حكم ديگر اشاره مى كند،نخست مى فرمايد:«و چون عدّۀ آنها سر آمد،آنها را بطرز شايسته اى نگه داريد يا بطرز شايسته اى از آنان جدا شويد» (فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ) .

منظور از«بلغن اجلهنّ»(رسيدن به پايان مدت)رسيدن به اواخر مدت است.و گر نه رجوع كردن بعد از پايان عده جايز نيست مگر اين كه نگهدارى آنها از طريق عقد جديد صورت گيرد.

همان گونه كه زندگى مشترك بايد روى اصول صحيح و طرز انسانى و شايسته باشد،جدائى نيز بايد خالى از هر گونه جار و جنجال و دعوى و نزاع و بدگوئى و ناسزا و اجحاف و تضييع حقوق بوده باشد،چرا كه ممكن است در آينده اين زن و مرد بار ديگر به فكر تجديد زندگى مشترك بيفتند،ولى بدرفتاريهاى هنگام جدائى چنان جوّ فكرى آنها را تيره و تار ساخته كه راه

ص: 212

بازگشت را به روى آنها مى بندد،از سوى ديگر بالاخره هر دو مسلمانند و متعلق به يك جامعه،و جدائى توأم با مخاصمه و امور ناشايست نه تنها در خود آنها اثر مى گذارد كه در فاميل دو طرف هم اثرات زيانبارى دارد،و گاه زمينۀ همكاريهاى آنها را در آينده بكلى بر باد مى دهد.

سپس به دومين حكم اشاره كرده،مى افزايد:«و(هنگام طلاق و جدائى) دو مرد عادل از خودتان را گواه گيريد» (وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ) .تا اگر در آينده اختلافى روى دهد،هيچ يك از طرفين،نتوانند واقعيتها را انكار كنند.

و در سومين دستور،وظيفۀ شهود را چنين بيان مى كند:«و شهادت را براى خدا برپا داريد» (وَ أَقِيمُوا الشَّهادَةَ لِلّهِ) .

مبادا تمايلى قلبى شما به يكى از دو طرف،مانع شهادت به حق باشد.

سپس به عنوان تأكيد در بارۀ تمام احكام گذشته مى افزايد:«اين چيزى است كه مؤمنان به خدا و روز قيامت به آن اندرز داده مى شوند»! (ذلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ) .

و از آنجا كه گاهى مسائل مربوط به معيشت و زندگى آينده و يا گرفتاريهاى ديگر خانوادگى سبب مى شود كه دو همسر به هنگام طلاق يا رجوع،و يا دو شاهد به هنگام شهادت دادن از جادّۀ حق و عدالت منحرف شوند در پايان آيه مى فرمايد:

«و هر كس از خدا بپرهيزد و ترك گناه كند خداوند براى او راه نجاتى قرار مى دهد» و مشكلات زندگى او را حل مى كند (وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً) .

آيه 3

(آيه 3)-«و او را از جائى كه گمان ندارد روزى مى دهد» (وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ) .

«و هر كس بر خداوند توكل كند(و كار خود را به او واگذارد خدا)كفايت امرش را مى كند» (وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ) .

«خداوند فرمان خود را به انجام مى رساند؛و خدا براى هر چيزى اندازه اى قرار داده است» (إِنَّ اللّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراً) .

به اين ترتيب به زنان و مردان و شهود هشدار مى دهد كه از مشكلات حق

ص: 213

نهراسند،و مجرى عدالت باشند،و گشايش كارهاى بسته را از خدا بخواهند چرا كه خداوند تضمين كرده كه مشكل پرهيزكاران را بگشايد.

آيات فوق از اميد بخش ترين آيات قرآن مجيد است كه تلاوت آن دل را صفا و جان را نور و ضيا مى بخشد،پرده هاى يأس و نوميد را مى درد،و به تمام افراد پرهيزكار با تقوا وعدۀ نجات و حل مشكلات مى دهد.

در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه در تفسير اين آيه فرمود:«خداوند پرهيزكاران را از شبهات دنيا و حالات سخت مرگ و شدائد روز قيامت رهائى مى بخشد».

آيه 4

(آيه 4)-احكام زنان مطلّقه و حقوق آنها از جمله احكامى كه از آيات گذشته استفاده شد لزوم نگهداشتن عده بعد از طلاق است،و از آنجا كه در آيۀ 228 سورۀ بقره حكم زنانى كه عادت ماهيانه مى بينند در مسألۀ عده روشن شده است كه بايد سه بار پاكى را پشت سر گذاشته عادت ماهانه ببينند هنگامى كه براى بار سوم وارد عادت ماهانه شدند عدّۀ آنها پايان يافته،ولى در اين ميان افراد ديگرى هستند كه به عللى عادت ماهانه نمى بينند و يا باردارند،آيۀ مورد بحث حكم اين افراد را روشن ساخته و بحث عدّه را تكميل مى كند.

نخست مى فرمايد:«و از زنانتان آنان كه از عادت ماهانه مأيوسند اگر در وضع آنها(از نظر باردارى)شك كنيد عدّۀ آنان سه ماه است» (وَ اللاّئِي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ مِنْ نِسائِكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ) .

«و همچنين آنها كه عادت ماهانه نديده اند»آنها نيز بايد سه ماه تمام عدّه نگهدارند (وَ اللاّئِي لَمْ يَحِضْنَ) .

سپس به سومين گروه اشاره كرده،مى افزايد:«و عدّۀ زنان باردار اين است كه بار خود را بر زمين بگذارند» (وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ) .

به اين ترتيب حكم سه گروه ديگر از زنان در آيۀ فوق مشخص شده است، دو گروه بايد سه ماه عدّه نگهدارند،و گروه سوم يعنى،زنان باردار با وضع حمل

ص: 214

عدّۀ آنان پايان مى گيرد،خواه يك ساعت بعد از طلاق وضع حمل كنند يا مثلا هشت ماه.

منظور از جملۀ«ان ارتبتم»(هر گاه شك و ترديد كنيد)احتمال و شكّ در وجود«حمل»است،به اين معنى كه اگر بعد از سن يأس(سن پنجاه سالگى در زنان عادى و شصت سالگى در زنان قرشى)احتمال وجود حمل در زنى برود بايد عدّه نگهدارد،اين معنى هر چند كمتر اتفاق مى افتد ولى گاه اتفاق افتاده است.

و بالاخره در پايان آيه مجددا روى مسألۀ تقوا تكيه كرده،مى فرمايد:

«و هر كس تقواى الهى پيشه كند خداوند كار را بر او آسان مى سازد» (وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْراً) .

هم در اين جهان و هم در جهان ديگر مشكلات او را-چه در رابطه با مسألۀ جدايى و طلاق و احكام آن و چه در رابطه با مسائل ديگر-به لطفش حل مى كند.

آيه 5

(آيه 5)-در اين آيه باز براى تأكيد بيشتر روى احكامى كه در زمينۀ طلاق و عدّه در آيات قبل آمده،مى افزايد:«اين فرمان خداست كه بر شما نازل كرده است» (ذلِكَ أَمْرُ اللّهِ أَنْزَلَهُ إِلَيْكُمْ) .

«و هر كس تقواى الهى پيشه كند(و از مخالفت فرمان او بپرهيزد)خداوند گناهانش را مى بخشد،و پاداش او را بزرگ مى دارد» (وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُعْظِمْ لَهُ أَجْراً) .

آيه 6

(آيه 6)-اين آيه توضيح بيشترى در بارۀ حقوق زن بعد از جدائى مى دهد، هم از نظر«مسكن»و«نفقه»و هم از جهات ديگر.

نخست در بارۀ چگونگى مسكن زنان مطلّقه،مى فرمايد:«آنها را هر جا خودتان سكونت داريد و در توانايى شماست سكونت دهيد» (أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ) .

سپس به حكم ديگرى پرداخته،مى گويد:«به آنها زيان نرسانيد تا كار را بر

ص: 215

آنان تنگ كنيد»و مجبور به ترك منزل شوند (وَ لا تُضارُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِنَّ) .

مبادا كينه توزيها و عداوت و نفرت،شما را از راه حق و عدالت منحرف سازد،و آنها را از حقوق مسلّم خود در مسكن و نفقه محروم كنيد،و آن چنان در فشار قرار گيرند كه همه چيز را رها كرده،فرار كنند! در سومين حكم در مورد زنان باردار مى گويد:«و اگر باردار باشند نفقۀ آنها را بپردازيد تا وضع حمل كنند» (وَ إِنْ كُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَيْهِنَّ حَتّى يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ) .

زيرا مادام كه وضع حمل نكرده اند در حال عدّه هستند،و نفقه و مسكن بر همسر واجب است.

و در چهارمين حكم در مورد حقوق«زنان شيرده»مى فرمايد:«و اگر براى شما(فرزند را)شير مى دهند،پاداش آنها را بپردازيد» (فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ) .

اجرتى متناسب با مقدار و زمان شير دادن بر حسب عرف و عادت.

و از آنجا كه بسيار مى شود نوزادان و كودكان مال المصالحۀ اختلافات دو همسر بعد از جدائى واقع مى شوند در پنجمين حكم،يك دستور قاطع در اين زمينه صادر كرده،مى فرمايد:در بارۀ سرنوشت فرزندان كار را«با مشاورۀ شايسته انجام دهيد» (وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوفٍ) .

مبادا اختلافات دو همسر ضربه بر منافع كودكان وارد سازد از نظر جسمى و ظاهرى گرفتار خسران شوند،و يا از نظر عاطفى از محبت و شفقت لازم محروم بمانند،پدر و مادر موظفند خدا را در نظر گيرند،و منافع نوزاد بى دفاع را فداى اختلافات و اغراض خويش نكنند.

و از آنجا كه گاهى توافق لازم ميان دو همسر بعد از طلاق براى حفظ مصالح فرزند و مسألۀ شير دادن حاصل نمى شود در ششمين حكم مى فرمايد:«و اگر هر كدام بر ديگرى سخت گرفتيد و به توافق نرسيديد زن ديگرى شير دادن آن بچه را بر عهده مى گيرد»تا كشمكشها ادامه نيابد (وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى) .

ص: 216

اشاره به اين كه اگر اختلافها به طول انجاميد خود را معطل نكنيد،و كودك را به ديگرى بسپاريد.

آيه 7

(آيه 7)-اين آيه هفتمين و آخرين حكم را در اين زمينه بيان كرده، مى افزايد:«آنان كه امكانات وسيعى دارند،از امكانات وسيع خود انفاق كنند،و آنها كه تنگدستند،از آنچه كه خدا به آنها داده انفاق نمايند،خداوند هيچ كس را جز به مقدار توانايى كه به او داده،تكليف نمى كند» (لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمّا آتاهُ اللّهُ لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ ما آتاها) .

دستور انفاق به اندازۀ توانائى هم مربوط به زنانى است كه بعد از جدائى، شير دادن كودكان را بر عهده مى گيرند،و هم مربوط به ايام عدّه است كه در آيات قبل بطور اجمال اشاره شده بود.

به هر حال آنها كه توانائى كافى دارند،بايد مضايقه و سختگيرى نكنند،و آنها كه تمكن مالى ندارند،بيش از توانائى خود مأمور نيستند،و زنان نمى توانند ايرادى به آنها داشته باشند.

و در پايان آيه،براى اين كه تنگى معيشت،سبب خارج شدن از جادۀ حق و عدالت نگردد،و هيچ يك زبان به شكايت نگشايند،مى فرمايد:«خداوند به زودى بعد از سختيها،آسانى قرار مى دهد» (سَيَجْعَلُ اللّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً) .

يعنى،غم مخوريد،بيتابى نكنيد،دنيا به يك حال نمى ماند،مبادا مشكلات مقطعى و زود گذر رشتۀ صبر و شكيبائى شما را پاره كند.

آيه 8

(آيه 8)-سر انجام دردناك سركشان شيوۀ قرآن اين است كه در بسيارى از موارد بعد از ذكر يك سلسله از دستورات عملى اشاره به وضع امتهاى پيشين مى كند،تا مسلمانان نتيجۀ «اطاعت»و«عصيان»را در سرگذشت آنها با چشم ببينند،و مسأله شكل حسى به خود گيرد.

لذا در اين سوره نيز بعد از ذكر وظائف مردان و زنان در موقع طلاق و جدائى به سراغ همين معنى رفته،و به عاصيان و گردنكشان هشدار مى دهد.

ص: 217

نخست مى فرمايد:«چه بسيار شهر و آباديها كه اهل آن از فرمان پروردگار و رسولانش سرپيچى كردند،و ما به شدت به حسابشان رسيديم و به مجازات كم نظيرى گرفتار ساختيم»! (وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ فَحاسَبْناها حِساباً شَدِيداً وَ عَذَّبْناها عَذاباً نُكْراً) .

آيه 9

(آيه 9)-سپس در اين آيه مى افزايد:«آنها آثار سوء كار خود را چشيدند، و عاقبت كارشان خسران بود» (فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها وَ كانَ عاقِبَةُ أَمْرِها خُسْراً) .

چه زيانى از اين بدتر كه سرمايه هاى خداداد را از كف دادند،و در اين بازار تجارت دنيا نه تنها متاعى نخريدند بلكه سر انجام با عذاب الهى نابود شدند.

آيه 10

(آيه 10)-سپس به عذاب اخروى آنها اشاره كرده،مى فرمايد:«خداوند عذاب سختى براى آنها آماده ساخته» (أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِيداً) .

عذابى دردناك،شديد،وحشت انگيز،خوار كننده،رسواگر،و هميشگى در دوزخ براى آنها از هم اكنون فراهم است.

حال كه چنين است«پس از(مخالفت فرمان)خدا بپرهيزيد اى خردمندانى كه ايمان آورده ايد»! (فَاتَّقُوا اللّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا) .

فكر و انديشه از يكسو،ايمان و آيات الهى از سوى ديگر،به شما هشدار مى دهد كه سرنوشت اقوام متمرد و طغيانگر را ببينيد،و از آن عبرت بگيريد،مبادا در صف آنها واقع شويد.

سپس مؤمنان انديشمند را مخاطب ساخته،مى افزايد:«خداوند چيزى كه مايۀ تذكر است بر شما نازل كرده است» (قَدْ أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً) .

آيه 11

(آيه 11)-«رسولى به سوى شما فرستاده كه آيات روشن خدا را بر شما تلاوت مى كند تا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند از تاريكيها به سوى نور،خارج سازد» (رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللّهِ مُبَيِّناتٍ لِيُخْرِجَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ) .

هدف نهائى از ارسال اين رسول و انزال اين كتاب آسمانى اين است كه با

ص: 218

تلاوت آيات الهى آنها را از ظلمتهاى كفر و جهل و گناه و فساد اخلاق بيرون آورده، به سوى نور ايمان،و توحيد،و تقوا،رهنمون گردد.

و در پايان آيه به اجر و پاداش كسانى كه ايمان و عمل صالح دارند اشاره كرده،مى افزايد:«و هر كس به خدا ايمان آورده و اعمال صالح انجام دهد(و اين راه را تداوم بخشد خداوند)او را در باغهايى از بهشت وارد مى سازد كه از زير (درختانش)نهرها جارى است،جاودانه در آن مى مانند،و خداوند روزى نيكوئى براى او قرار داده است» (وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُدْخِلْهُ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً قَدْ أَحْسَنَ اللّهُ لَهُ رِزْقاً) .

تعبير«رزقا»مفهوم وسيعى دارد كه هرگونه موهبت الهى را در آخرت و حتى در دنيا نيز در بر مى گيرد،چرا كه افراد مؤمن و پرهيزكار در اين دنيا نيز زندگى پاكتر و آرامتر و لذتبخش ترى دارند.

آيه 12

(آيه 12)-هدف از آفرينش عالم،معرفت است اين آيه-كه آخرين آيۀ سورۀ طلاق است-اشاره پرمعنى و روشنى به عظمت قدرت خداوند در آفرينش آسمانها و زمين،و نيز هدف نهائى اين آفرينش دارد.

نخست مى فرمايد:«خداوند همان كسى است كه هفت آسمان را آفريد» (اللّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ) .

«و از زمين نيز همانند آنها را» (وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ) .

يعنى،همان گونه كه آسمانها«هفتگانه»اند زمينها نيز هفتگانه مى باشند،و اين تنها آيه اى از قرآن مجيد است كه اشاره به زمينهاى هفتگانه مى كند.

با توجه به آيۀ 6 سورۀ صافات كه مى گويد:«ما آسمان نزديك(آسمان اول) را با كواكب و ستارگان زينت بخشيديم».

روشن مى شود كه آنچه ما مى بينيم و علم و دانش بشر به آن احاطه دارد همه مربوط به آسمان اول است،و ماوراى اين ثوابت و سيّارات،شش عالم ديگر وجود دارد كه از دسترس علم ما بيرون است.

ص: 219

اما زمينهاى هفتگانه ممكن است اشاره به طبقات مختلف كرۀ زمين باشد، زيرا امروز ثابت شده كه زمين از قشرهاى گوناگونى تشكيل يافته،و يا اشاره به اقليمهاى هفتگانۀ روى زمين باشد چرا كه هم در گذشته و هم امروز كرۀ زمين را به هفت«منطقه»تقسيم مى كردند.

سپس به مسألۀ تدبير اين عالم بزرگ به فرمان خداوند اشاره كرده،مى افزايد:

«فرمان او در ميان آنها پيوسته فرود مى آيد» (يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ) .

و در پايان به هدف اين آفرينش عظيم اشاره كرده،مى گويد:«اينها همه به خاطر آن است«تا بدانيد خداوند بر هر چيز تواناست و اين كه علم خداوند به همه چيز احاطه دارد» (لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْماً) .

انسان بايد بداند او بر تمام اسرار وجودش احاطه دارد،و از همۀ اعمالش با خبر است،و نيز بداند وعده هايش در زمينۀ معاد و رستاخيز،در زمينۀ پاداش و كيفر و در زمينۀ وعدۀ پيروزى مؤمنان تخلف ناپذير است.

«پايان سورۀ طلاق»

ص: 220

سورۀ تحريم[66]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 12 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره عمدتا از چهار بخش تشكيل شده است:

بخش اول كه از آيۀ يك تا پنج ادامه دارد مربوط به ماجراى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با بعضى از همسرانش مى باشد.

بخش دوم كه از آيۀ 6 تا 8 ادامه دارد خطابى است كلى به همۀ مؤمنان در مورد مراقبت در امر تعليم و تربيت خانواده،و لزوم توبه از گناهان.

بخش سوم كه تنها يك آيه است،خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد جهاد با كفار و منافقين است.

در بخش چهارم كه شامل آيۀ 10 تا 12 مى باشد،خداوند براى تبيين بخشهاى قبل شرح حال دو نفر از زنان صالح(مريم و همسر فرعون)و دو نفر از زنان ناصالح(همسر نوح و همسر لوط)را بيان كرده است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هر كس سورۀ طلاق و تحريم را در نماز فريضه بخواند،خداوند او را در قيامت از ترس و اندوه پناه مى دهد،و از آتش دوزخ رهائى مى بخشد،و او را به خاطر تلاوت اين سوره و مداومت بر آن،وارد بهشت مى كند،زير اين دو سوره،از آن پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله است».

ص: 221

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-

شأن نزول:

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گاه كه نزد«زينب بنت جحش»(يكى از همسرانش)مى رفت زينب او را نگاه مى داشت و از عسلى كه تهيه كرده بود خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى آورد،اين سخن به گوش«عايشه»رسيد،و بر او گران آمده،مى گويد:من با«حفصه»(يكى ديگر از همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله)قرار گذاشتيم كه هر وقت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نزد يكى از ما آمد فورا بگوئيم،آيا صمغ«مغافير» خورده اى؟! «مغافير»صمغى بود كه يكى از درختان حجاز به نام«عرفط»تراوش مى كرد و بوى نامناسبى داشت و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مقيّد بود كه هرگز بوى نامناسبى از دهان يا لباسش استشمام نشود.

روزى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نزد«حفصه»آمد،او اين سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفت.

حضرت فرمود:من«مغافير»نخورده ام،بلكه عسلى نزد زينب بنت جحش نوشيدم،و من سوگند ياد مى كنم كه ديگر از آن عسل ننوشم ولى اين سخن را به كسى مگو-مبادا به گوش مردم برسد،و بگويند چرا پيامبر غذاى حلالى را بر خود تحريم كرده،و يا از كار پيامبر در اين مورد و يا مشابه آن تبعيت كنند،و يا به گوش زينب برسد و او دل شكسته شود.

ولى سر انجام او اين راز را افشا كرد،و بعدا معلوم شد اصل اين قضيه توطئه اى بوده است،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخت ناراحت شد و پنج آيۀ اول اين سوره نازل گشت-و ماجرا را چنان پايان داد كه ديگر اين گونه كارها در درون خانۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تكرار نشود.

تفسير:

سرزنش شديد نسبت به بعضى از همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بدون شك مرد بزرگى همچون پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله تنها به خودش تعلق ندارد، بلكه به تمام جامعۀ اسلامى و عالم بشريت متعلق است،بنابر اين اگر در داخل خانۀ

ص: 222

او توطئه هايى بر ضد وى،هر چند به ظاهر كوچك و ناچيز،انجام گيرد نبايد به سادگى از كنار آن گذشت.

آيۀ مورد بحث در حقيقت قاطعيتى است از سوى خداوند بزرگ در برابر چنين حادثه اى،و براى حفظ حيثيت پيامبرش.

نخست روى سخن را به خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«اى پيامبر!چرا چيزى را كه خدا بر تو حلال كرده به خاطر جلب رضايت همسرانت بر خود حرام مى كنى»؟! (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ) .

معلوم است كه اين تحريم،تحريم شرعى نبود،بلكه بطورى كه از آيات بعد استفاده مى شود سوگندى از ناحيۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ياد شده بود و مى دانيم كه قسم خوردن بر ترك بعضى از مباحات گناهى ندارد.

بنابر اين جملۀ«لم تحرّم»(جرا بر خود حرام مى كنى؟)به عنوان عتاب و سرزنش نيست بلكه نوعى دلسوزى و شفقت است.

سپس در پايان آيه مى افزايد:«و خداوند آمرزنده و رحيم است» (وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

اين عفو و رحمت نسبت به همسران است كه موجبات آن حادثه را فراهم كردند كه اگر راستى توبه كنند مشمول آن خواهند بود.

آيه 2

(آيه 2)-در اين آيه اضافه مى كند:«خداوند راه گشودن سوگندهايتان را (در اين گونه موارد)روشن ساخته است» (قَدْ فَرَضَ اللّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ) .

به اين ترتيب كه كفّارۀ قسم را بدهيد و خود را آزاد سازيد.

سپس مى افزايد:«و خداوند مولاى شماست و او دانا و حكيم است» (وَ اللّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ) .

لذا او راه نجات از اين گونه سوگندها را براى شما هموار ساخته،و طبق علم و حكمتش مشكل را براى شما گشوده است.

از روايات استفاده مى شود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بعد از نزول اين آيه برده اى آزاد كرد و آنچه را بر خود از طريق قسم حرام كرده بود حلال نمود.

ص: 223

آيه 3

(آيه 3)-در اين آيه شرح بيشترى پيرامون اين ماجرا داده،مى فرمايد:

«به خاطر بياوريد هنگامى را كه پيامبر يكى از رازهاى خود را به بعضى از همسرانش گفت،ولى هنگامى كه وى آن را افشا كرد و خداوند پيامبرش را از آن آگاه ساخت، قسمتى از آن را براى او بازگو كرد و از قسمت ديگر خوددارى نمود» (وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ) .

اين راز دو مطلب بود:يكى نوشيدن عسل نزد همسرش زينب بنت جحش،و ديگرى تحريم نوشيدن آن بر خود در آينده بود،و منظور از همسر غير رازدارش در اين آيه«حفصه»بود،كه او اين سخن را شنيد و به«عايشه» بازگو كرد.

به هر حال؛«هنگامى كه پيامبر همسرش را از آن خبر داد،گفت:چه كسى تو را از اين راز آگاه ساخت»؟ (فَلَمّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا) .

«گفت:خداوند عالم و آگاه مرا با خبر ساخت» (قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ) .

از مجموع اين آيه بر مى آيد كه بعضى از همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نه تنها او را با سخنان خود ناراحت مى كردند بلكه مسألۀ رازدارى كه از مهمترين شرائط يك همسر باوفاست نيز در آنها نبود.

آيه 4

(آيه 4)-سپس روى سخن را به اين دو همسر-كه در توطئۀ بالا دست داشتند-كرده،مى گويد:«اگر شما از كار خود توبه كنيد(و دست از آزار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برداريد به نفع شماست زيرا)دلهايتان با اين عمل از حق منحرف گشته»و به گناه آلوده شده (إِنْ تَتُوبا إِلَى اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما) .

منظور از اين دو نفر به اتفاق مفسران شيعه و اهل سنّت،«حفصه»و«عايشه» است كه به ترتيب دختران«عمر»و«ابو بكر»بودند.

سپس اضافه مى كند:«و اگر بر ضدّ او دست به دست هم دهيد(كارى از پيش نخواهيد برد)چرا كه خداوند ياور اوست،و همچنين جبرئيل و مؤمنان صالح، و فرشتگان بعد از آنان پشتيبان او هستند» (وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْلاهُ

وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ) .

ص: 224

اين تعبير،نشان مى دهد كه تا چه حد اين ماجرا در قلب پاك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و روح عظيم او تأثير منفى گذاشت،تا آنجا كه خداوند به دفاع از او پرداخته،و با اين كه قدرت خودش از هر نظر كافى است،حمايت جبرئيل و مؤمنان صالح و فرشتگان ديگر را نيز اعلام مى دارد.

«صالح المؤمنين»معنى وسيعى دارد كه همۀ مؤمنان صالح و با تقوا و كامل الايمان را شامل مى شود،اما در اين كه مصداق اتم و اكمل.آن در اينجا كيست؟از روايات متعددى استفاده مى شود كه منظور امير مؤمنان على عليه السّلام است.

آيه 5

(آيه 5)-در اين آيه خداوند روى سخن را به تمام زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،با لحنى كه خالى از تهديد نيست مى فرمايد:«اميد است اگر او شما را طلاق گويد پروردگارش به جاى شما همسرانى بهتر براى او قرار دهد همسرانى مسلمان، مؤمن،متواضع،توبه كار،عابد،هجرت كننده،زنانى غير باكره و باكره» (عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَيِّباتٍ وَ أَبْكاراً) .

به اين ترتيب به آنها هشدار مى دهد تصور نكنند كه پيامبر هرگز آنها را طلاق نخواهد داد،و نيز تصور نكنند كه اگر آنها را طلاق دهد همسرانى بهتر از آنان جانشين آنها نمى شود.

در آيۀ فوق قرآن شش وصف براى همسران خوب شمرده است كه مى تواند الگوئى براى همۀ مسلمانان به هنگام انتخاب همسر باشد.

آيه 6

(آيه 6)-خانوادۀ خود را از آتش دوزخ نجات دهيد! به دنبال اخطار و سرزنش نسبت به بعضى از همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله،خداوند در اين آيه،روى سخن را به همۀ مؤمنان كرده،و دستوراتى در بارۀ تعليم و تربيت همسر و فرزندان و خانواده به آنها مى دهد.

نخست مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!خود و خانوادۀ خويش را از آتشى كه هيزم آن انسانها و سنگهاست نگه داريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا

أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ) .

ص: 225

نگهدارى خويشتن به ترك معاصى و عدم تسليم در برابر شهوات سركش است،و نگهدارى خانواده به تعليم و تربيت و امر به معروف و نهى از منكر،و فراهم ساختن محيطى پاك و خالى از هرگونه آلودگى،در فضاى خانه و خانواده است.

اين برنامه اى است كه بايد از نخستين سنگ بناى خانواده،يعنى از مقدمات ازدواج،و سپس نخستين لحظۀ تولد فرزند آغاز گردد،و در تمام مراحل با برنامه ريزى صحيح و با نهايت دقت تعقيب شود.

سپس مى افزايد:«فرشتگانى بر آن آتش گمارده شده،كه خشن و سختگيرند و هرگز فرمان خدا را مخالفت نمى كنند،و آنچه فرمان داده شده اند(بطور كامل) اجرا مى كنند» (عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ) .

و به اين ترتيب،نه راه گريزى وجود دارد و نه گريه و التماس و جزع و فزع مؤثر است.

آيه 7

(آيه 7)-در اين آيه كفار را مخاطب ساخته،و وضع آنها را در آن روز بازگو مى كند؛مى فرمايد:«اى كسانى كه كافر شده ايد!امروز عذرخواهى نكنيد،چرا كه تنها به اعمالتان جزا داده مى شويد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) .

آيه 8

(آيه 8)-اين آيه در حقيقت راه نجات از آتش دوزخ را نشان مى دهد، مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!به سوى خدا توبه كنيد،توبه اى خالص» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً) .

آرى!نخستين گام براى نجات،توبه از گناه است،توبه اى كه از هر نظر خالص باشد،توبه اى كه محرك آن فرمان خدا بوده باشد.

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم هنگامى كه«معاذ بن جبل» از توبۀ نصوح سؤال كرد،در پاسخ فرمود:«آن است كه شخص توبه كننده به

هيچ وجه بازگشت به گناه نكند آن چنان كه شير به پستان هرگز باز نمى گردد»!

ص: 226

اين تعبير لطيف بيانگر اين واقعيت است كه توبۀ نصوح چنان انقلابى در انسان ايجاد مى كند كه راه بازگشت به گذشته را بكلى بر او مى بندد؛همان گونه كه بازگشت شير به پستان غير ممكن است.

سپس به آثار اين توبۀ نصوح اشاره كرده،مى افزايد:«اميد است(با اين كار) پروردگارتان گناهانتان را ببخشد» (عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ) .

«و شما را در باغهائى از بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است وارد كند» (وَ يُدْخِلَكُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ) .

اين كار«در روزى خواهد بود كه خداوند پيامبر و كسانى را كه با او ايمان آوردند خوار نمى كند» (يَوْمَ لا يُخْزِي اللّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ) .

«اين در حالى است كه نور(ايمان و عمل صالح)آنها از پيشاپيش و از سوى راستشان در حركت است»و عرصۀ محشر را روشن مى سازد،و راه آنها را به سوى بهشت مى گشايد (نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ) .

در اينجاست كه آنها رو به درگاه خداوند آورده؛«و مى گويند:پروردگارا!نور ما را كامل كن،و ما را ببخش كه تو بر هر چيز توانايى» (يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) .

آيه 9

(آيه 9)-از آنجا كه منافقان از افشاى اسرار درونى خانۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و بروز مشاجرات و اختلافهائى در ميان همسران او كه در آيات قبل به آن اشاره شده قطعا خوشحال بودند،بلكه به شايعات در اين زمينه دامن مى زدند شايد به همين مناسبت در اين آيه دستور شدت عمل در بارۀ آنها داده،مى فرمايد:«اى پيامبر!با كفّار و منافقين پيكار كن و بر آنان سخت بگير جايگاهشان جهنم است و بدفرجامى است» (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ) .

اين جهاد در مورد كفار ممكن است به صورت مسلحانه يا غير مسلحانه بوده باشد،ولى در مورد منافقان بدون شك جهاد مسلحانه نيست،زيرا در هيچ تاريخى نقل نشده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با منافقان پيكار مسلحانه كرده باشد،بلكه مراد از جهاد با

ص: 227

آنها همان توبيخ و سرزنش و تهديد و انذار و رسوا ساختن آنها،و يا در بعضى از موارد تأليف قلوب آنهاست.

البته بعد از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله امير مؤمنان على عليه السّلام با منافقان مسلح به نبرد برخاست.

آيه 10

(آيه 10)-الگوهائى از زنان مؤمن و كافر:بار ديگر به ماجراى همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله باز مى گردد،و براى اين كه درس عملى زنده اى به آنها بدهد به ذكر سرنوشت فشردۀ دو نفر از زنان بى تقوا كه در خانۀ دو پيامبر بزرگ خدا بودند، و سرنوشت دو زن مؤمن و ايثارگر كه يكى از آنها در خانۀ يكى از جبارترين مردان تاريخ بود مى پردازد.

نخست مى فرمايد:«خداوند براى كسانى كه كافر شده اند به همسر نوح و همسر لوط مثل زده است» (ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ) .

«آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند،ولى به آن دو خيانت كردند» (كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما) .

«اما ارتباط با اين دو(پيامبر)سودى به حالشان(در برابر عذاب الهى) نداشت،و به آنها گفته شد:وارد آتش شويد همراه كسانى كه وارد مى شوند» (فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللّهِ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلاَ النّارَ مَعَ الدّاخِلِينَ) .

و به اين ترتيب،به دو همسر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كه در ماجراى افشاى اسرار و آزار آن حضرت دخالت داشتند هشدار مى دهد كه گمان نكنند همسرى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به تنهائى مى تواند مانع كيفر آنها باشد و در ضمن هشدارى است به همۀ مؤمنان در تمام قشرها كه پيوندهاى خود را با اولياء اللّه در صورت گناه و عصيان مانع عذاب الهى نپندارند.

به هر حال اين دو زن به اين دو پيامبر بزرگ خيانت كردند،البته خيانت آنها هرگز انحراف از جادۀ عفت نبود،زيرا هرگز همسر هيچ پيامبرى آلوده به بى عفتى نشده است،چنانكه در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله صريحا آمده است:«همسر هيچ پيامبرى هرگز آلودۀ عمل منافى عفت نشد».

ص: 228

آيه 11

(آيه 11)-سپس دو مثال براى افراد با ايمان ذكر كرده،مى گويد:«و خداوند براى مؤمنان به همسر فرعون مثل زده است در آن هنگام كه گفت:پروردگارا! خانه اى براى من نزد خودت در بهشت بساز،و مرا از فرعون و كار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهايى بخش» (وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ) .

معروف اين است كه نام همسر فرعون«آسيه»و نام پدرش«مزاحم» بوده است،گفته اند هنگامى كه معجزۀ موسى عليه السّلام را در مقابل ساحران مشاهده كرد اعماق قلبش به نور ايمان روشن شد،و از همان لحظه به موسى ايمان آورد او پيوسته ايمان خود را مكتوم مى داشت،هنگامى كه فرعون از ايمان او با خبر شد بارها او را نهى كرد،ولى اين زن با استقامت هرگز تسليم خواستۀ فرعون نشد.

سر انجام فرعون دستور داد دست و پاهايش را با ميخها بسته،در زير آفتاب سوزان قرار دهند،و سنگ عظيمى بر سينۀ او بيفكنند،هنگامى كه آخرين لحظه هاى عمر خود را مى گذراند دعايش اين بود«پروردگارا!براى من خانه اى در بهشت در جوار خودت بنا كن و مرا از فرعون و اعمالش رهائى بخش و مرا از اين قوم ظالم نجات ده»! خداوند نيز دعاى اين مؤمن پاكباز فداكار را اجابت فرمود و او را در كنار بهترين زنان جهان مانند مريم قرار داد.

در روايتى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«برترين زنان اهل بهشت چهار نفرند «خديجه»دختر خويلد و«فاطمه»دختر محمد صلّى اللّه عليه و آله و«مريم»دختر عمران و«آسيه» دختر مزاحم همسر فرعون».

آيه 12

(آيه 12)-سپس به دومین زن با شخصیت که الگوئی برای افراد با ایمان محسوب می شود اشاره کرده،می فرماید:و نیز خداوند مثلی زده است به«مریم دختر عمران که دامان خود را پاک نگه داشت»(وَ مَریَمَ ابنَتَ عِمرانَ الَّتی اَحصَنَت

ص: 229

فَرْجَها) .

«و ما از روح خود در آن دميديم» (فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا) .

و او به فرمان خدا بدون داشتن همسر،فرزندى آورد كه پيامبر اولوا العزم پروردگار شد.

سپس مى افزايد:«او سخنان پروردگار و كتابهايش را تصديق كرد»و به همۀ آنها ايمان آورد (وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِهِ) .

«و از مطيعان فرمان خدا بود» (وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتِينَ) .

از نظر ايمان در سر حد اعلى قرار داشت،و به تمام كتب آسمانى و اوامر الهى مؤمن،و از نظر عمل پيوسته مطيع اوامر الهى بود،و بنده اى بود جان و دل بر كف، و چشم بر امر و گوش بر فرمان داشت.

«پايان سورۀ تحريم»

ص: 230

آغاز جزء 29 قرآن مجيد

سورۀ ملك[67]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 30 آيه است

محتواى سوره:

سورۀ ملك-كه نام ديگرش«منجيه»(نجاتبخش)و نام سومش«واقيه»يا«مانعه»است زيرا تلاوت كنندۀ خود را از عذاب الهى يا عذاب قبر نگاه مى دارد-از سوره هاى بسيار پرفضيلت قرآن مى باشد،و مسائل زيادى در آن مطرح شده كه عمدتا بر سه محور دور مى زند.

1-بحثهائى پيرامون«مبدأ»و صفات خداوند،و نظام شگفت انگيز خلقت مخصوصا آفرينش آسمانها و ستارگان،و آفرينش زمين و مواهب آن،و همچنين آفرينش پرندگان،و آبهاى جارى و آفرينش گوش و چشم و ابزار شناخت.

2-بحثهائى پيرامون«معاد»و عذاب دوزخ،و گفتگوهاى مأموران عذاب با دوزخيان،و مانند آن.

3-انذار و تهديد كافران و ظالمان به انواع عذابهاى دنيا و آخرت.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:«سورۀ ملك سورۀ«مانعه»است،يعنى از عذاب قبر ممانعت مى كند،و در تورات به همين نام ثبت است،كسى كه آن را در شبى بخواند بسيار خوانده،و خوب خوانده،و از غافلان محسوب نمى شود».

ص: 231

البته اين همه آثار عظيم مربوط به خواندن بدون فكر و عمل نيست،هدف خواندنى است آميخته با الهام گرفتن براى عمل.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-اين سوره با مسألۀ مهم مالكيت و حاكميت خداوند و جاودانگى ذات پاك او آغاز مى شود كه در واقع كليد همۀ بحثهاى اين سوره است.

مى فرمايد:«پر بركت و زوال ناپذير است كسى كه حكومت جهان هستى به دست اوست،و او بر هر چيز تواناست» (تَبارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) .

آيه 2

(آيه 2)-در اين آيه به هدف آفرينش مرگ و حيات انسان كه از شؤون مالكيت و حاكميت خداست اشاره كرده،مى فرمايد:«آن كسى كه مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كداميك از شما بهتر عمل مى كنيد» (الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً) .

منظور از آزمايش خداوند نوعى پرورش است،به اين معنى كه انسانها را به ميدان عمل مى كشد تا ورزيده و آزموده و پاك و پاكيزه شوند.و لايق قرب خدا گردند.

به اين ترتيب عالم ميدان آزمايش بزرگى است براى همۀ انسانها و وسيلۀ آزمايش،مرگ و حيات،و هدف اين آزمون بزرگ رسيدن به حسن عمل،كه مفهومش«تكامل معرفت،و اخلاص نيّت،و انجام هر كار خير»است.

و از آنجا كه در اين ميدان آزمايش بزرگ،انسان گرفتار لغزشهاى فراوانى مى شود و نبايد اين لغزشها او را مأيوس كند،و از تلاش و كوشش براى اصلاح خويش باز دارد،در پايان آيه به بندگان وعدۀ يارى و آمرزش داده مى گويد:«و او شكست ناپذير و بخشنده است» (وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ) .

آيه 3

(آيه 3)-بعد از بیان نظام مرگ و زندگی،به نظام کلی جهان پرداخته،

ص: 232

و انسان را به مطالعۀ مجموعۀ عالم هستى دعوت مى كند،تا از اين طريق خود را براى آن آزمون بزرگ آماده كند،مى فرمايد:«همان كسى كه هفت آسمان را بر فراز يكديگر آفريد» (الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً) .

و به دنبال آن مى افزايد:«در آفرينش خداوند رحمان هيچ تضاد و عيبى نمى بينى» (ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ) .

با تمام عظمتى كه عالم هستى دارد هر چه هست نظم است و استحكام، و انسجام،و تركيبات حساب شده،و قوانين دقيق و اگر بى نظمى در گوشه اى از جهان راه مى يافت آن را به نابودى مى كشيد.

و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر مى فرمايد:«بار ديگر نگاه كن(و عالم را با دقت بنگر)آيا هيچ شكاف و خلل و اختلافى(در جهان)مشاهده مى كند»؟! (فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ) .

منظور اين است كه هر چه انسان در جهان آفرينش دقت كند كمترين خلل و ناموزونى در آن نمى بيند.

آيه 4

(آيه 4)-و لذا در اين آيه براى تأكيد همين معنى مى افزايد:«بار ديگر به عالم هستى بنگر،سر انجام چشمانت به سوى تو باز مى گردد در حالى كه خسته و ناتوان شده»و در جستجوى خلل و نقصان در اين عالم بزرگ ناكام مانده است! (ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ) .

آيه 5

(آيه 5)-اين آيه،نظرى به صفحۀ آسمان افكنده،و از ستارگان درخشنده و زيبا سخن به ميان آورده،مى گويد:«ما آسمان پايين را با چراغهاى فروزانى زينت بخشيديم،و آنها[-شهابها]را تيرهائى براى شياطين قرار داديم،و براى آنان عذاب آتش فروزان فراهم ساختيم» (وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّياطِينِ وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعِيرِ) .

اين آيه بار ديگر اين حقيقت را تأكيد مى كند كه تمام ستارگانى كه ما مى بينيم همه بخشى از آسمان اول است،آسمانى كه از ميان آسمانهاى هفتگانه به ما نزديكتر مى باشد،و به همين دليل به عنوان «السَّماءَ الدُّنْيا» (آسمان نزديك و پائين)

ص: 233

از آن تعبير شده است.

آيه 6

(آيه 6)-از آنجا كه در آيات گذشته سخن از نشانه هاى عظمت و قدرت خدا و دلائل آن در عالم آفرينش بود،در اينجا سخن از كسانى مى گويد كه اين دلائل را ناديده گرفته،و راه كفر و شرك را پيش مى گيرند،و همچون شياطين،عذاب الهى را به جان مى خرند.

نخست مى فرمايد:«براى كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند عذاب جهنم است و بدفرجامى است» (وَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ) .

آيه 7

(آيه 7)-سپس به شرح گوشه اى از اين عذاب وحشتناك پرداخته، مى افزايد:«هنگامى كه(كفّار)در آن افكنده شوند صداى وحشتناكى از آن مى شنوند و اين در حالى است كه پيوسته مى جوشد» (إِذا أُلْقُوا فِيها سَمِعُوا لَها شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ) .

آرى!هنگامى كه آنها با نهايت ذلت و حقارت در آن پرتاب مى شوند فرياد وحشتناك و طولانى جهنم بر مى خيزد،و تمام وجود آنها را در وحشت فرو مى برد.

آيه 8

(آيه 8)-سپس براى مجسم ساختن شدت خشم«دوزخ»مى افزايد:«نزديك است از شدت غضب پاره پاره شود»! (تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ) .

درست همانند ظرف عظيمى كه روى آتش فوق العاده پرحرارتى گذارده اند و چنان مى جوشد و زير و رو مى شود كه هر زمان بيم متلاشى شدن آن مى رود.

سپس ادامه مى دهد:«هر زمان كه گروهى در آن افكنده مى شوند نگهبانان دوزخ(از روى تعصب و توبيخ)از آنها مى پرسند(مگر شما رهبر و راهنما نداشتيد؟)مگر بيم دهندۀ الهى به سراغ شما نيامد»؟پس چرا به اين روز سياه افتاده ايد؟! (كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ) .

آيه 9

(آيه 9)-ولى آنان در پاسخ«مى گويند:آرى بيم دهنده به سراغ ما آمد، ولى ما او را تكذيب كرديم و گفتيم:خداوند هرگز چيزى نازل نكرده(تا به هواى نفس خويش ادامه دهيم،حتى به آنها گفتيم)شما در گمراهى عظيمى هستيد»! (قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللّهُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ

ص: 234

فِي ضَلالٍ كَبِيرٍ) .

نه تنها آنها را تصديق نكرديم،و به پيام حيات بخششان گوش فرا نداديم، بلكه به مخالفت برخاسته،و اين طبيبان روحانى را گمراه خوانديم،و از خود رانديم.

آيه 10

(آيه 10)-بعد به دليل اصلى بدبختى و گمراهى خود اشاره كرده «و مى گويند:اگر ما گوش شنوا داشتيم،و يا تعقل مى كرديم،در ميان دوزخيان نبوديم»! (وَ قالُوا لَوْ كُنّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ) .

آيه 11

(آيه 11)-آرى«اينجاست كه به گناه خود اعتراف مى كنند،دور باشند دوزخيان از رحمت خدا»! (فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِيرِ) .

از يكسو خداوند گوش شنوا عقل و هوش داده،و از سوى ديگر پيامبرانش را با دلائل روشن فرستاده،اگر اين دو با هم ضميمه شوند سعادت انسان تأمين است.

و گر نه بدبختى و دورى از رحمت خدا نصيب انسان خواهد شد.

آيه 12

(آيه 12)-به دنبال بحثهائى كه در آيات گذشته پيرامون كفّار و سرنوشت آنها در قيامت بيان شد،قرآن در اينجا به سراغ مؤمنان و پاداشهاى عظيم آنها مى رود.

نخست مى فرمايد:«كسانى كه از پروردگارشان در نهان مى ترسند مسلما آمرزش و پاداش بزرگى دارند»! (إِنَّ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ) .

آيه 13

(آيه 13)-سپس براى تأكيد مى افزايد:«گفتار خود را پنهان كنيد يا آشكار (تفاوتى نمى كند)او به آنچه در سينه هاست آگاه است» (وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ) .

بعضى از مفسران شأن نزولى براى اين آيه از«ابن عباس»نقل كرده اند كه جمعى از كفار يا منافقان پشت سر پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله سخنان ناروائى مى گفتند و جبرئيل به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خبر مى داد،بعضى از آنها به يكديگر گفتند:«سخنان خود را پنهانى بگوئيد تا خداى محمّد نشنود»!

ص: 235

آيۀ فوق نازل شد و گفت:چه آشكار بگوئيد و چه پنهان،خدا از آن آگاه است.

آيه 14

(آيه 14)-اين آيه در حقيقت به منزلۀ دليلى است براى آنچه در آيۀ قبل آمد،مى فرمايد:«آيا آن كسى كه موجودات را آفريده از حال آنها آگاه نيست؟در حالى كه او(از اسرار دقيق)با خبر و آگاه است» (أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ) .

آيه 15

(آيه 15)-به دنبال بحثهائى پيرامون دوزخيان و بهشتيان،و كافران و مؤمنان كه در آيات پيشين گذشت در اينجا براى ترغيب و تشويق به پيوستن به صفوف بهشتيان،و بر حذر بودن از راه و رسم دوزخيان،به ذكر بخشى از نعمتهاى الهى، و سپس به قسمتى از عذابهاى او،اشاره كرده،مى فرمايد:«او كسى است كه زمين را براى شما رام كرد» (هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً) .

«بر شانه هاى آن راه برويد،و از روزيهاى پروردگار بخوريد،و(بدانيد) بازگشت و اجتماع همه به سوى اوست» (فَامْشُوا فِي مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ) .

«ذلول»به معنى«رام»جامعترين تعبيرى است كه در بارۀ زمين ممكن است بشود.چرا كه اين مركب راهوار با حركات متعدد و بسيار سريعى كه دارد آن چنان آرام به نظر مى رسد كه گوئى مطلقا ساكن است،بعضى از دانشمندان مى گويند:زمين چهارده نوع حركت مختلف دارد كه سه قسمت آن حركت به دور خود،و حركت به دور خورشيد،و حركت همراه مجموعۀ منظومۀ شمسى در دل كهكشان است،اين حركات كه سرعت زيادى دارد چنان نرم و ملايم است كه تا براهين قطعى بر حركت زمين اقامه نشده بود كسى باور نمى كرد حركتى در كار باشد! از سوى ديگر،پوستۀ زمين نه چنان سفت و خشن است كه قابل زندگى نباشد،و نه چنان سست و نرم است كه قرار و آرام نگيرد،بلكه كاملا براى زندگى بشر رام است.

از سوى سوم،فاصلۀ آن از خورشيد نه چندان كم است كه همه چيز از شدت

ص: 236

گرما بسوزد،و نه چندان دور است كه همه چيز از سرما بخشكد،فشار هوا بر كرۀ زمين آن چنان است كه آرامش انسان را تأمين كند،جاذبۀ زمين نه آنقدر زياد است كه استخوانها را در هم بشكند،و نه آن قدر كم است كه با يك حركت انسان از جا كنده شود و در فضا پرتاب شود! خلاصه از هر نظر«ذلول»و رام و مسخر فرمان انسان است.

در عين حال تا گامى برندارد و تلاشى نكند بهره اى از روزيهاى زمين نخواهد داشت! ولى بدانيد اينها هدف نهائى آفرينش شما نيست،اينها همه وسائلى است در مسير«نشور»و رستاخيز و حيات ابدى شما.

آيه 16

(آيه 16)-به دنبال اين تشويق و تبشير به سراغ تهديد و انذار مى رود، و مى افزايد:«آيا خود را از عذاب كسى كه حاكم بر آسمان است در امان مى دانيد كه دستور دهد زمين بشكافد و شما را در خود فرو برد،و دائما به لرزش خود ادامه دهد»؟!بطورى كه حتى قبر شما هم آرام نباشد (أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْضَ فَإِذا هِيَ تَمُورُ) .

آرى!اگر او دستور دهد اين زمين ذلول و آرام طغيان مى كند،و به صورت حيوان چموشى در مى آيد،زلزله ها شروع مى شود،شكافها در زمين ظاهر مى گردد و شما و خانه ها و شهرهايتان را در كام خود فرو مى بلعد،و باز هم به لرزه و اضطراب خود ادامه مى دهد.

آيه 17

(آيه 17)-سپس مى افزايد:لازم نيست حتما زلزله ها به سراغ شما آيد بلكه مى تواند اين فرمان را به تندبادها دهد«آيا خود را از عذاب خداوند آسمان در امان مى دانيد كه تندبادى پر از سنگريزه بر شما فرستد»و شما را زير كوهى از آن مدفون سازد؟! (أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً) .

«و به زودى خواهيد دانست تهديدهاى من چگونه است»! (فَسَتَعْلَمُونَ كَيْفَ نَذِيرِ) .

آيه 18

(آيه 18)-در حقیقت آیات فوث به این معنی اشاره می کند که عذاب آنها

ص: 237

منحصر به عذاب قيامت نيست،در اين دنيا نيز خداوند با مختصر تكان زمين،يا حركت بادها،مى تواند به زندگى آنها پايان دهد،و بهترين دليل اين امكان،وقوع آن در امتهاى پيشين است.

لذا در اين آيه مى گويد:«كسانى كه پيش از آنان بودند(آيات الهى و رسولان او را)تكذيب كردند،اما(ببين)مجازات من چگونه بود»؟! (وَ لَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ) .

گروهى را با زلزله هاى ويرانگر،و اقوامى را با صاعقه ها،و جمعى را با طوفان يا تندباد مجازات كرديم،و شهرهاى ويران شده و خاموش آنها را به عنوان درس عبرتى باقى گذارديم.

آيه 19

(آيه 19)-به اين پرندگان بالاى سر خود بنگريد! در آيات آغاز اين سوره به هنگامى كه بحث از قدرت و مالكيت خداوند بود سخن از آسمانهاى هفتگانه و ستارگان و كواكب آنها به ميان آمد،در اين آيه همين مسألۀ قدرت با ذكر يكى از موجودات به ظاهر كوچك عالم هستى تعقيب مى شود، مى فرمايد:«آيا به پرندگانى كه بالاى سرشان است و گاه بالهاى خود را گسترده و گاه جمع مى كنند نگاه نكردند؟! (أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صافّاتٍ وَ يَقْبِضْنَ) .همه پرواز مى كنند اما هر كدام برنامۀ مخصوصى دارند.

اين اجسام سنگين بر خلاف قانون جاذبه از زمين برمى خيزند،و به راحتى تمام بر فراز آسمان،ساعتها،و گاه هفته ها و ماهها پشت سر هم به حركت سريع و نرم خود ادامه مى دهند،بى آنكه هيچ مشكلى داشته باشند.

چه كسى بدن آنها را به گونه اى آفريده كه به راحتى در هوا سير مى كنند؟! و چه كسى اين قدرت را به بالهاى آنها بخشيده؟ لذا در پايان آيه مى افزايد:«جز خداوند رحمان كسى آنها را بر فراز آسمان نگه نمى دارد،چرا كه او به هر چيز بيناست،»و نياز هر مخلوقى را مى داند (ما يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ بَصِيرٌ) .

اوست كه وسائل و نيروهاى مختلف را براى پرواز در اختيار آنها گذارده،

ص: 238

نگهدارندۀ پرندگان در آسمان،همان نگهدارندۀ زمين و موجودات ديگر است و هر زمان اراده كند نه پرنده قدرت پرواز دارد و نه زمين آرامش خود را حفظ مى كند.

آيه 20

(آيه 20)-در اين آيه به اين معنى اشاره مى كند كه كافران در برابر قدرت خداوند هيچ گونه يار و مددكارى ندارند،مى فرمايد:«آيا اين كسى كه لشكر شماست مى تواند شما را در برابر خداوند رحمان يارى دهد»؟! (أَمَّنْ هذَا الَّذِي هُوَ جُنْدٌ لَكُمْ يَنْصُرُكُمْ مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ) .

نه تنها نمى توانند شما را در گرفتاريها يارى دهند،بلكه اگر بخواهد همانها را مأمور عذاب و نابودى شما مى كند.

«ولى كافران تنها گرفتار فريبند» (إِنِ الْكافِرُونَ إِلاّ فِي غُرُورٍ) .

پرده هاى غرور و جهل بر عقلهاى آنها افتاده،و به آنان اجازه نمى دهد اين همه درس عبرت را بر صفحات تاريخ يا در گوشه و كنار زندگى خود ببينند.

آيه 21

(آيه 21)-باز براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«يا آن كس كه شما را روزى مى دهد اگر روزيش را باز دارد»چه كسى مى تواند نياز شما را تأمين كند؟ (أَمَّنْ هذَا الَّذِي يَرْزُقُكُمْ إِنْ أَمْسَكَ رِزْقَهُ) .

هرگاه به آسمان دستور دهد نبارد،و زمينها گياهى نروياند،و يا آفات مختلف نباتى محصولات را نابود كنند،چه كسى توانائى دارد غذائى در اختيار شما بگذارد؟و يا اگر روزيهاى معنوى و وحى آسمانى را از شما قطع كند چه كسى توانائى راهنمائى شما را دارد؟ اينها حقايقى است آشكار،ولى لجاجت و خيره سرى،حجابى است در برابر درك و شعور آدمى،و لذا در پايان آيه مى فرمايد:«بلكه آنها در سركشى و فرار از حقيقت لجاجت مى ورزند» (بَلْ لَجُّوا فِي عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ) .

آيه 22

(آيه 22)-است قامتان جادهٔ توحید!در تعقیب آیات گذشته،پیرامون کافران و مومنان،در این آیه وضع حال این دو گروه را در ضمن مثال جالبی منعکس ساخته،می فرماید:«آیا کسی که به رو افتاده حرکت می کند،به هدایت نزذیکتر است،یا کسی که راست قامت در صراط مستقیم گام بر می دارد»و پیش می رود.

ص: 239

(أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ) .

در اينجا افراد بى ايمان و ظالمان لجوج مغرور،به كسى تشبيه شده اند كه از جاده اى ناهموار و پرپيچ و خم،مى گذرد،در حالى كه به رو افتاده،و با دست و پا، يا به سينه حركت مى كند،نه راه را به درستى مى بيند،و نه قادر بر كنترل خويشتن است،نه از موانع با خبر است و نه سرعتى دارد؟كمى راه مى رود و درمانده مى شود.

ولى مؤمنان را به افراد راست قامتى تشبيه مى كند كه از جاده اى هموار و صاف و مستقيم با سرعت و قدرت و آگاهى تمام،به راحتى پيش مى رود.

چه تشبيه جالب و دقيقى؟كه آثار آن در زندگى اين دو گروه كاملا نمايان است و با چشم خود مى بينيم.

آيه 23

(آيه 23)-در اين آيه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مخاطب ساخته،مى افزايد:«بگو:او كسى است كه شما را آفريد،و براى شما گوش و چشم و قلب قرار داد،اما كمتر سپاسگزارى مى كنيد» (قُلْ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ) .

خداوند،هم وسيلۀ مشاهده و تجربه را در اختيار شما قرار داد(چشم)و هم وسيلۀ آگاهى بر نتيجۀ افكار ديگران(گوش)و هم وسيلۀ انديشيدن در علوم عقلى (قلب)را،خلاصه تمام ابزار لازم براى آگاهى به علوم عقلى و نقلى را در اختيار شما گذارده است،اما كمتر كسى سپاس اين همه نعمتهاى بزرگ را به جا مى آورد،زيرا شكر نعمت آن است كه هر نعمتى در مسير هدفى كه به خاطر آن آفريده شده است به كار گرفته شود.

آيه 24

(آيه 24)-بار ديگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مخاطب ساخته،مى فرمايد:«بگو:او كسى است كه شما را در زمين آفريد و به سوى او محشور مى شويد» (قُلْ هُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ) .

پيام اين سه آيه اين است كه:در راه راست و صراط مستقيم ايمان و اسلام گام برداريد،و از تمام ابزار شناخت بهره گيريد،و به سوى زندگى جاويدان حركت كنيد.

ص: 240

آيه 25

(آيه 25)-سپس در همين رابطه،به گفتار منكران معاد و پاسخ آنها پرداخته، مى فرمايد:«آنها(از روى استهزاء)مى گويند:اگر راست مى گوئيد اين وعدۀ قيامت چه زمانى است»؟! (وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ) .

آيه 26

(آيه 26)-در اين آيه به آنها چنين پاسخ مى گويد:«به آنها بگو:علم آن تنها نزد خداست،و من تنها بيم دهندۀ آشكارى هستم» (قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ) .

و بايد چنين باشد چرا كه اگر تاريخ قيامت معلوم بود هرگاه فاصلۀ زيادى داشت مردم در غفلت فرو مى رفتند،و اگر فاصله كم بود حالتى شبيه به اضطرار پيدا مى كردند،و در هر حال،هدفهاى تربيتى ناتمام مى ماند.

آيه 27

(آيه 27)-در اين آيه،مى افزايد:«هنگامى كه آن(وعدۀ الهى)را از نزديك مى بينند صورت كافران زشت و سياه مى گردد»به گونه اى كه آثار غم و اندوه از آن مى بارد (فَلَمّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سِيئَتْ وُجُوهُ الَّذِينَ كَفَرُوا) .

«و به آنها گفته مى شود:اين همان چيزى است كه تقاضاى آن را داشتيد»! (وَ قِيلَ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ) .

آيه 28

(آيه 28)-اين آيه و دو آيۀ بعد كه آخرين آيات سورۀ«ملك»است و همه با كلمۀ«قل»خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شروع مى شود ادامۀ بحثهائى است كه در آيات قبل با كفار شده،كه جنبه هاى ديگرش در اين آيات،منعكس است.

نخست به آنها كه غالبا انتظار مرگ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و يارانش را داشتند و گمان مى كردند كه با مرگ وى آئين او برچيده مى شود و همه چيز پايان مى يابد-و غالب دشمنان شكست خورده در بارۀ رهبران راستين هميشه همين انتظار را دارند- مى فرمايد:«بگو:به من خبر دهيد اگر خداوند مرا و تمام كسانى كه با من هستند، هلاك كند،يا مورد ترحم قرار دهد چه كسى كافران را از عذاب دردناك پناه مى دهد»؟ (قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَهْلَكَنِيَ اللّهُ وَ مَنْ مَعِيَ أَوْ رَحِمَنا فَمَنْ يُجِيرُ الْكافِرِينَ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ) .

كافران مكه،به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان نفرين مى كردند و تقاضاى مرگ او را

ص: 241

داشتند به گمان اين كه اگر آن حضرت از دنيا برود،دعوتش نيز برچيده مى شود،آيۀ فوق نازل شد و به آنها پاسخ داد.

آيه 29

(آيه 29)-و در ادامۀ همين سخن مى افزايد:«به آنها بگو:او خداوند رحمان است،ما به او ايمان آورده،و بر او توكل كرده ايم،و به زودى مى دانيد چه كسى در گمراهى آشكار است» (قُلْ هُوَ الرَّحْمنُ آمَنّا بِهِ وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ) .

يعنى،اگر ما به خدا ايمان آورده ايم،و او را ولى و و كيل و سرپرست خود برگزيده ايم،دليلش روشن است،او خداى رحمان است،رحمت عامش همه جا رسيده،و فيض انعامش دوست و دشمن را فرا گرفته،اما معبودهاى شما چه كارى كرده اند؟!

آيه 30

(آيه 30)-در آخرين آيه به عنوان ذكر يك مصداق از رحمت عام خداوند كه بسيارى از مردم از آن غافلند،مى گويد:«به آنها بگو:به من خبر دهيد اگر آبهاى (سرزمين)شما در زمين فرو رود چه كسى مى تواند آب جارى و گوارا در دسترس شما قرار دهد»؟! (قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ) .

در رواياتى كه از ائمۀ اهل بيت عليهم السّلام به ما رسيده،آيۀ اخير به ظهور حضرت مهدى-عج-و عدل جهان گستر او تفسير شده است كه همه از باب«تطبيق»است، و به تعبير ديگر ظاهر آيه مربوط به آب جارى است كه مايۀ حيات موجودات زنده است،و باطن آيه مربوط به وجود امام و علم و عدالت جهان گستر اوست كه آن نيز مايۀ حيات جامعۀ انسانى است.

«پايان سورۀ ملك»

ص: 242

سورۀ قلم[68]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 52 آيه است

محتواى سوره:

محتواى آيات اين سوره كاملا هماهنگ با سوره هاى«مكّى» است چرا كه بيش از هر چيز بر محور مسألۀ نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله،و مبارزه با دشمنانى كه او را مجنون مى خواندند،و دعوت به صبر و استقامت،و انذار و تهديد مخالفان به عذاب الهى،دور مى زند.

روى هم رفته مباحث اين سوره را مى توان در هفت بخش خلاصه كرد:

1-نخست به ذكر قسمتى از صفات ويژۀ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مخصوصا اخلاق برجستۀ او مى پردازد،و آن را با قسمتهاى مؤكدى تأكيد مى كند.

2-سپس قسمتى از صفات زشت و اخلاق نكوهيدۀ دشمنان او را بازگو مى نمايد.

3-در بخش ديگرى داستان«اصحاب الجنّة»كه در حقيقت هشدارى است به مشركان زشت سيرت بيان شده.

4-در قسمت ديگرى مطالب گوناگونى راجع به قيامت و عذاب كفار در آن روز آمده است.

5-در بخش ديگرى انذارها و تهديدهائى نسبت به مشركان بازگو شده.

6-در بخش ديگرى به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه در برابر دشمنان سرسخت،استقامت و صبر نشان دهد.

ص: 243

7-سر انجام در پايان سوره نيز سخن از عظمت قرآن و توطئه هاى مختلف دشمنان بر ضد پيامبر به ميان آورده.

انتخاب نام«قلم»براى اين سوره به تناسب نخستين آيه آن است،بعضى نيز نام آن را سورۀ«ن»ذكر كرده اند،و از بعضى از روايات كه در فضيلت اين سوره آمده استفاده مى شود كه نام آن سورۀ«ن و القلم»است.

فضيلت تلاوت سوره:

از پيغمبر گرامى اسلام نقل شده كه فرمود:«كسى كه سورۀ«ن و القلم»را تلاوت كند خداوند ثواب كسانى را كه داراى حسن اخلاقند به او مى دهد».

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه سورۀ ن و القلم را در نماز واجب يا نافله بخواند خداوند او را براى هميشه از فقر در امان مى دارد،و هنگامى كه بميرد او را از فشار قبر پناه مى دهد».

اين ثوابها تناسب خاصى با محتواى سوره دارد،و نشان مى دهد كه هدف تلاوتى است كه توأم با آگاهى و به دنبال آن عمل باشد.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-اين سوره تنها سوره اى است كه با حرف مقطع«ن»آغاز شده است،مى فرمايد:«ن»(ن).

سپس به دو موضوع از مهمترين مسائل زندگى بشر سوگند ياد كرده، مى افزايد:«سوگند به قلم و آنچه مى نويسند» (وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ) .

در واقع آنچه به آن در اينجا سوگند ياد شده است ظاهرا موضوع كوچكى است:يك قطعه نى،و يا چيزى شبيه به آن،و كمى مادۀ سياه رنگ،و سپس سطورى كه بر صفحۀ كاغذ ناچيز رقم زده مى شود.

اما در واقع اين همان چيزى است كه سر چشمۀ پيدايش تمام تمدنهاى انسانى،و پيشرفت و تكامل علوم،و بيدارى انديشه ها و افكار،و شكل گرفتن

ص: 244

مذهبها،و سر چشمۀ هدايت و آگاهى بشر است،تا آنجا كه دوران زندگى بشر را به دو دوران تقسيم مى كند«دوران تاريخ»و«دوران قبل از تاريخ»،دوران تاريخ بشر از زمانى شروع مى شود كه خط اختراع شد،و انسان توانست ماجراى زندگى خود را بر صفحات نقش كند،عظمت اين سوگند هنگامى آشكارتر مى شود كه توجه داشته باشيم آن روزى كه اين آيات نازل گشت،نويسنده و ارباب قلمى در آن محيط وجود نداشت،و اگر كسانى مختصر سواد خواندن و نوشتن را داشتند تعداد آنها در كل سرزمين«مكّه»كه مركز عبادى و سياسى و اقتصادى حجاز بود به بيست نفر نمى رسيد،آرى سوگند به قلم ياد كردن در چنين محيطى عظمت خاصى دارد.

آيه 2

(آيه 2)-سپس به چيزى كه سوگند براى آن ياد شده پرداخته،مى فرمايد:

«به(بركت)نعمت پروردگارت تو مجنون نيستى» (ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ) .

ديوانه آنها هستند كه مظهر عقل كل را متهم به جنون مى كنند،و رهبر و راهنماى انسانها را با اين نسبت ناروا از خود دور مى سازند.

آيه 3

(آيه 3)-و به دنبال آن مى افزايد:«و براى تو پاداشى عظيم و هميشگى است» (وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ) .

«ممنون»از مادۀ«من»يعنى،اجر و پاداشى كه هرگز قطع نمى شود و دائما باقى است.

آيه 4

(آيه 4)-اين آيه در توصيف ديگرى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گويد:«و تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى» (وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ) .

اخلاقى كه عقل در آن حيران است لطف و محبتى بى نظير صفا و صميميتى بى مانند،صبر و استقامت و تحمل و حوصله اى توصيف ناپذير.

اگر مردم را به بندگى خدا دعوت مى كنى تو خود بيش از همه عبادت مى نمائى،و اگر از كار بد باز مى دارى تو قبل از همه خوددارى مى كنى آزارت مى كنند و تو اندرز مى دهى،ناسزايت مى گويند و براى آنها دعا مى كنى،بر بدنت سنگ مى زنند و خاكستر داغ بر سرت مى ريزند و تو براى هدايت آنها دست به درگاه خدا بر مى دارى!

ص: 245

در حديثى آمده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«انّما بعثت لأتمّم مكارم الاخلاق؛من براى اين مبعوث شده ام كه فضائل اخلاقى را تكميل كنم».

و در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است:«مؤمن با حسن خلق خود به درجۀ كسى مى رسد كه شبها به عبادت مى ايستد،و روزها روزه دار است».

آيه 5

(آيه 5)-و به دنبال آن مى افزايد:«به زودى تو مى بينى و آنان نيز مى بينند» (فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ) .

آيه 6

(آيه 6)-«كه كداميك از شما مجنونند»! (بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ) .

حركتها و موضعگيرى تو در آينده و پيشرفت و نفوذ سريع اسلام در سايۀ آن نشان خواهد داد كه تو منبع بزرگ عقل و درايتى،ديوانه خفاشانى هستند كه با نور اين آفتاب به ستيز برخاستند.

و البته در قيامت اين حقايق باز هم روشنتر و آشكارتر خواهد بود.

آيه 7

(آيه 7)-باز براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«پروردگارت بهتر از هر كس مى داند چه كسى از راه او گمراه شده و او هدايت يافتگان را نيز بهتر مى شناسد» (إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ) .

چرا كه راه،راه اوست؛و او بهتر از هر كس راه خود را مى شناسد،و به اين ترتيب به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله اطمينان بيشتر مى دهد كه او در مسير هدايت و دشمنانش در مسير ضلالتند.

آيه 8

(آيه 8)-از آنها كه داراى اين صفاتند پيروى مكن بعد از ذكر اخلاق عظيم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اينجا به ذكر اخلاق دشمنان او مى پردازد تا در يك مقايسه،فاصلۀ ميان اين دو كاملا روشن شود.

نخست مى فرمايد:«از تكذيب كنندگان(ى كه خدا و پيامبر و روز رستاخيز و آئين او را تكذيب مى كنند)اطاعت مكن» (فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ) .

آيه 9

(آيه 9)-پس به تلاش و کوشش آنها برای به سازش کشیدن پیامبر صلّى اللّه عليه و آله اشاره کرده،می افزاید:«آنها دوست دارند نرمش نشان دهی تا آنها(هم)نرمش نشان دهند»نرمشی توأم با انحراف از مسیر حق(وَدُّوا لَو تُدهِنُ فَیُدهِنُونَ).

ص: 246

آيه 10

(آيه 10)-سپس بار ديگر از اطاعت آنها نهى كرده و صفات نه گانۀ مذمومى را كه هر يك به تنهائى مى تواند مانع اطاعت و تبعيت گردد بر مى شمرد،مى فرمايد:

«و از هر كسى كه بسيار سوگند ياد مى كند و پست است اطاعت مكن» (وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلاّفٍ مَهِينٍ) .

آيه 11

(آيه 11)-سپس مى افزايد:«كسى كه بسيار عيبجوست و به سخن چينى آمد و شد مى كند»و در اين كار اصرار دارد. (هَمّازٍ مَشّاءٍ بِنَمِيمٍ) .

آيه 12

(آيه 12)-در پنجمين و ششمين و هفتمين وصف مى گويد:كسى كه«بسيار مانع كار خير و تجاوزگر گناهكار است» (مَنّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ) .

نه تنها خودكار خيرى نمى كند و راه خيرى ارائه نمى دهد،بلكه سدى است در مقابل خير و بركت ديگران،به علاوه انسانى است متجاوز از حدود الهى و حقوقى كه خدا براى هر انسانى تعيين كرده،و اضافه بر اين صفات،آلودۀ هرگونه گناهى نيز هست،بطورى كه گناه جزء طبيعت او شده است.

آيه 13

(آيه 13)-و سر انجام به هشتمين و نهمين صفات آنها اشاره كرده، مى فرمايد:«علاوه بر اينها كينه توز و پرخور،و خشن و بدنام است» (عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيمٍ) .

به اين ترتيب قرآن روشن مى سازد كه مخالفان اسلام و قرآن و مخالفان شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چگونه افرادى بوده اند،افرادى دروغگو،پست،عيبجو، سخن چين،متجاوز گنهكار،بى اصل و نسب،و به راستى از غير چنين افرادى مخالفت با چنان مصلح بزرگى انتظار نمى رود.

آيه 14

(آيه 14)-در اين آيه هشدار مى دهد«مبادا به خاطر اين كه صاحب مال و فرزندان فراوان است»از او پيروى كنى (أَنْ كانَ ذا مالٍ وَ بَنِينَ) .

بدون شك پيامبر هرگز تسليم نمى شد،و اين آيات در حقيقت تأكيدى است بر اين معنى،تا خط مكتبى و روش عملى او بر همه آشكار گردد،و هيچ كس از دوست و دشمن چنين انتظارى نداشته باشد.

آيه 15

(آيه 15)-ین آیه عکس العمل این گونه افراد را که دارای چنین صفات

ص: 247

پست هستند در برابر آيات الهى نشان داده،مى گويد:«هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود مى گويد:اينها افسانه هاى خرافى پيشينيان است»! (إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ) .

و با اين بهانه و اين بر چسب زشت از آيات خداوند فاصله مى گيرد.

آيه 16

(آيه 16)-در اين آيه از يكى از مجازاتهاى اين گروه پرده برداشته،مى افزايد:

«ما به زودى بر بينى او علامت و داغ ننگ مى نهيم»! (سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ) .

اين تعبيرى است گويا و رسا بر نهايت ذليل ساختن آنها،زيرا تعبير به «خرطوم»(بينى)كه تنها در مورد خوك و فيل گفته مى شود تحقير روشنى براى آنهاست،و دوم اين كه،بينى در لغت عرب معمولا كنايه از بزرگى و عزت است همان گونه كه در فارسى نيز وقتى مى گوئيم بينى او را به خاك بماليد دليل بر اين است كه عزت او را بر باد دهيد و سوم اين كه علامت گذاردن مخصوص حيوانات است،حتى در حيوانات در صورت آنها مخصوصا بر بينى آنها علامت گذارى نمى شود،و در اسلام نيز اين كار نهى شده است،همۀ اينها با بيانى رسا مى گويد:

خداوند اين چنين افراد طغيانگر خود خواه متجاوز سركش را چنان ذليل مى كند كه عبرت همگان گردند.

آيه 17

(آيه 17)-داستان عبرت انگيز«اصحاب الجنة»! به تناسب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون ثروتمندان خودخواه و مغرور بود در اينجا داستانى را در بارۀ عده اى از ثروتمندان پيشين كه داراى باغ خرم و سرسبزى بودند،ذكر مى كند.

نخست مى فرمايد:«ما آنها را آزموديم همان گونه كه صاحبان باغ را آزمايش كرديم» (إِنّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ) .

ماجرا چنين بود:اين باغ-كه طبق مشهور در يمن بوده-در اختيار پيرمردى مؤمن قرار داشت،او به قدر نياز از آن بر مى گرفت،و بقيه را به مستحقان و نيازمندان مى داد،اما هنگامى كه چشم از دنيا پوشيد،فرزندانش گفتند:ما خود به محصول اين باغ سزاوارتريم،و به اين ترتيب تصميم گرفتند تمام مستمندان را محروم سازند.

ص: 248

آيه مى گويد:ما آنها را آزموديم،«هنگامى كه سوگند ياد كردند:ميوه هاى باغ را صبحگاهان(دور از چشم مستندان)بچينند» (إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ) .

آيه 18

(آيه 18)-«و هيچ از آن استثنا نكنند»و براى مستمندان چيزى فرو نگذارند (وَ لا يَسْتَثْنُونَ) .

اين تصميم آنها ناشى از بخل و ضعف ايمان آنها بود،زيرا انسان هر قدر هم نيازمند باشد مى تواند كمى از محصول يك باغ پردرآمد را به نيازمندان اختصاص دهد.

آيه 19

(آيه 19)-سپس در ادامۀ اين سخن مى افزايد:«اما عذابى فراگير(شب هنگام)بر(تمام)باغ آنها فرود آمد در حالى كه همه در خواب بودند» (فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ) .

آيه 20

(آيه 20)-آتشى سوزان و صاعقه اى مرگبار چنان بر آن مسلط شد كه«آن باغ سرسبز همچون شب سياه و ظلمانى شد»و جز مشتى خاكستر از آن باقى نماند (فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ) .

آيه 21

(آيه 21)-صاحبان باغ به گمان اين كه درختهاى پربارشان آماده براى چيدن ميوه است«صبحگاهان يكديگر را صدا زدند» (فَتَنادَوْا مُصْبِحِينَ) .

آيه 22

(آيه 22)-و گفتند:«كه به سوى كشتزار و باغ خود حركت كنيد،اگر قصد چيدن ميوه ها را داريد»! (أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ) .

آيه 23

(آيه 23)-به اين ترتيب«آنها(به سوى باغ)حركت كردند در حالى كه آهسته با هم مى گفتند:» (فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ) .

آيه 24

(آيه 24)-«مواظب باشيد امروز حتى يك فقير وارد بر شما نشود»! (أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ) .

چنين به نظر مى رسد كه به خاطر سابقۀ اعمال نيك پدر،جمعى از فقرا همه سال در انتظار چنين ايامى بودند كه ميوه چينى باغ شروع شود و بهره اى عائد آنها گردد،و لذا اين فرزندان بخيل و ناخلف چنان مخفيانه حركت كردند كه هيچ كس احتمال ندهد چنان روزى فرا رسيده.

ص: 249

آيه 25

(آيه 25)-و به اين ترتيب،«آنها صبحگاهان تصميم داشتند كه با قدرت از مستمندان جلوگيرى كنند» (وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرِينَ) .

آيه 26

(آيه 26)-اما«هنگامى كه(وارد باغ شدند و)آن را ديدند گفتند:حقا ما گمراهيم» (فَلَمّا رَأَوْها قالُوا إِنّا لَضَالُّونَ) .

آيه 27

(آيه 27)-سپس افزودند:همه چيز از دست رفته«بلكه ما محروميم» (بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ) .

مى خواستيم مستمندان و نيازمندان را محروم كنيد اما خودمان از همه بيشتر محروم شديم،هم محروم از درآمد مادى،و هم بركات معنوى.

آيه 28

(آيه 28)-در اين ميان«يكى از آنها كه از همه عاقلتر بود گفت:آيا به شما نگفتم چرا تسبيح خدا نمى گوييد»! (قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ) .

از اين آيه استفاده مى شود كه در ميان آنها فرد مؤمنى بود كه آنها را از بخل و حرص نهى مى كرد،ولى كسى گوش به حرفش نمى داد.

آيه 29

(آيه 29)-آنها نيز لحظه اى بيدار شدند و به گناه خود اعتراف كردند و«گفتند:منزه است پروردگار ما(از هرگونه ظلم و ستم)مسلما ما ظالم بوديم»هم بر خويشتن ستم كرديم و هم بر ديگران (قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنّا كُنّا ظالِمِينَ) .

آيه 30

(آيه 30)-ولى مطلب به اينجا خاتمه نيافت«سپس رو به يكديگر كرده،به ملامت هم پرداختند» (فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ) .

و احتمالا هر كدام در عين اعتراف به خطاى خويش گناه اصلى را به دوش ديگرى مى انداخت و او را شديدا سرزنش مى كرد.

آرى!همۀ ظالمانى كه در چنگال عذاب الهى گرفتار مى شوند در عين اعتراف به گناه،هر كدام سعى دارد عامل اصلى بدبختى خود را ديگرى بشمرد.

آيه 31

(آيه 31)-سپس مى افزايد:هنگامى كه به عمق بدبختى خود آگاه شدند فريادشان بلند شد«گفتند:واى بر ما كه طغيانگر بوديم»! (قالُوا يا وَيْلَنا إِنّا كُنّا طاغِينَ) .

آنها در مرحلۀ قبل اعتراف به«ظلم»و ستم كردند،و در اينجا اعتراف به

ص: 250

«طغيان»و در حقيقت طغيان مرحله اى است بالاتر از ظلم.

آيه 32

(آيه 32)-سر انجام آنها بعد از اين بيدارى و هشيارى و اعتراف به گناه و بازگشت به سوى خدا،رو به درگاه او آوردند،و گفتند:«اميدواريم پروردگارمان (گناهان ما را ببخشد و)بهتر از آن به جاى آن به ما بدهد» (عَسى رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها) .

«چرا كه ما به او علاقه منديم»و به ذات پاكش دل بسته ايم و حل اين مشكل را نيز از قدرت بى پايان او مى طلبيم (إِنّا إِلى رَبِّنا راغِبُونَ) .

آيه 33

(آيه 33)-در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى و درس همگانى مى فرمايد:اين گونه است عذاب(خداوند در دنيا)و عذاب آخرت از آن هم بزرگتر است اگر مى دانستند» (كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ) .

شما نيز اگر به خاطر مال و ثروت و امكانات مادى مست و مغرور شويد، و روح انحصار طلبى بر شما چيره گردد،همه چيز را براى خود بخواهيد، و نيازمندان را محروم كنيد،سرنوشتى بهتر از اين نخواهيد داشت.

آيه 34

(آيه 34)-مى دانيم روش قرآن اين است كه شرح حال زندگى بدان و خوبان را در مقابل هم قرار مى دهد،تا در مقايسه با يكديگر بهتر شناخته شوند.

طبق همين روش بعد از ذكر سرنوشت دردناك«اصحاب الجنّة»(صاحبان باغ خرم و سرسبز)در اينجا به ذكر حال پرهيزكاران پرداخته،مى گويد:«براى پرهيزكاران نزد پروردگارشان باغهاى پرنعمت بهشت است» (إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتِ النَّعِيمِ) .

باغهائى از بهشت كه هر نعمتى تصور شود كاملترين نوع آن در آنجاست، علاوه بر نعمتهائى كه به فكر هيچ انسانى نرسيده است.

آيه 35

(آيه 35)-لی از آنجا که جمعی از مشرکان و ثروتمندان خودخواه بودند که ادعا می کردند همان طور که در دنیا وضع ما عالی است در قیامت نیز بسیار خوب است،خداوند در این آیه شدیداً آنها را مورد مؤاخذه قرار داده بلکه محاکمه می کند،می فرماید:«آیا مؤمنانی را(که در برابر حق و عدالت تسلیمند)همچون

ص: 251

مشركان و مجرمان قرار دهيم»؟ (أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ) .

آيه 36

(آيه 36)-«شما را چه مى شود؟چگونه داورى مى كنيد»؟! (ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ) .

هيچ انسان عاقلى باور مى كند سرنوشت عادل و ظالم،مطيع و مجرم،ايثارگر و انحصار طلب يكسان باشد؟آن هم در پيشگاه خداوند.

آيه 37

(آيه 37)-سپس مى افزايد:اگر عقل و خرد،شما را به چنين حكمى رهنمون نشده آيا دليلى از«نقل»بر آن داريد«آيا كتابى داريد كه از آن درس مى خوانيد...»؟ (أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ) .

آيه 38

(آيه 38)-«كه آنچه را شما اختيار مى كنيد از آن شماست»؟! (إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَما تَخَيَّرُونَ) .

شما انتظار داريد مجرمانى همچون خودتان همطراز مسلمين باشند،اين سخنى است كه نه عقل به آن حكم مى كند و نه در هيچ كتاب معتبرى آمده است.

آيه 39

(آيه 39)-در اين آيه چنين ادامه مى دهد:آيا شما مدركى از عقل و نقل بر اين ادعا داريد؟«يا اين كه عهد و پيمان موكد و مستمرى تا روز قيامت بر ما داريد كه هر چه را حكم كنيد براى شما باشد»؟ (أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ) .

چه كسى مى تواند ادعا كند كه از خدا عهد و پيمان گرفته است كه تسليم تمايلات او گردد!

آيه 40

(آيه 40)-باز در ادامۀ اين پرسشها كه راهها را از هر سو به روى آنان مى بندد مى افزايد:«از آنها بپرس كداميك از آنان چنين چيزى را تضمين مى كنند»كه مجرمان و مؤمنان يكسان باشند يا هر چه آنها مى خواهند خدا در اختيارشان بگذارد (سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعِيمٌ) .

آيه 41

(آيه 41)-و در آخرين مرحله از اين بازپرسى عجيب مى فرمايد:«يا اين كه معبودانى دارند كه آنها را شريك خدا قرار داده اند(و براى آنان شفاعت مى كنند) اگر راست مى گويند معبودان خود را بياورند»! (أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ

ص: 252

إِنْ كانُوا صادِقِينَ) .

آيا آنها كمترين دليلى دارند بر اين كه بتها اين جمادات كم ارزش و بى شعور شريك خدا و شفيع درگاه اويند؟

آيه 42

(آيه 42)-آن روز مى خواهند سجده كنند اما قادر نيستند! در تعقيب آيات گذشته كه مشركان و مجرمان را در برابر يك بازپرسى كوبنده قرار مى داد،در اينجا گوشه اى از سرنوشت آنها را در قيامت نشان مى دهد تا روشن شود اين گروه خود خواه و پرادعا در آن روز چقدر ذليل و خوارند؟ مى فرمايد:به خاطر بياوريد«روزى را كه(از شدت ترس و وحشت)ساق پاها برهنه مى گردد و دعوت به سجود مى شوند اما نمى توانند»سجود كنند (يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطِيعُونَ) .

آرى!در آن روز همگان به سجده و خضوع در برابر پروردگار دعوت مى شوند،مؤمنان به سجده مى افتند،ولى مجرمان قدرت سجده ندارند!

آيه 43

(آيه 43)-اين آيه مى گويد:«اين در حالى است كه چشمهايشان(از شدت شرمسارى)به زير افتاده و ذلت و خوارى تمام وجودشان را فرا گرفته» (خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ) .

افراد مجرم هنگامى كه در دادگاه محكوم مى شوند معمولا سر خود را به زير مى افكنند،و ذلت تمام وجودشان را فرا مى گيرد.

سپس مى افزايد:«آنها پيش از اين(در دار دنيا)دعوت به سجود مى شدند در حالى كه سالم بودند»ولى امروز ديگر توانائى آن را ندارند (وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ) .

آنها هرگز سجده نكردند،و روح استكبار و تمرد و سرپيچى را با خود به صحنۀ قيامت آوردند با اين حال چگونه قدرت بر سجده دارند.

آيه 44

(آيه 44)-سپس روی سخن را به پیامبرصلّى اللّه عليه و آله کرده،می گوید:«اکنون مرا با آنها که این سخن(یعنی قرآن)را تکذیب می کنند واگذار»تا حساب همهٔ آنها را برسم(فَذَرنی وَ مَن یُکَذَّبُ بِهذَا الحَدیثِ).

ص: 253

اين تهديدى است شديد از ناحيۀ خداوند قادر قهار كه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گويد:

نمى خواهد تو دخالت كنى،مرا با اين تكذيب كنندگان لجوج و سركش رها كن،تا آنچه مستحقند به آنها بدهم! سپس مى افزايد:«ما آنان را از آنجا كه نمى دانند به تدريج به سوى عذاب پيش مى بريم» (سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ) .

آيه 45

(آيه 45)-«و به آنها مهلت(بازگشت)مى دهم(و در عذابشان عجله نخواهم كرد)چرا كه نقشه هاى من محكم و دقيق(و عذاب من شديد)است» (وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ) .

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«گاه هنگامى كه بندگان سركش گناه مى كنند خداوند به آنها نعمتى مى دهد،آنها از گناه خود غافل مى شوند،و توبه را فراموش مى كنند،اين همان استدراج و بلا و عذاب تدريجى است».

هنگامى كه انسان گناه مى كند از سه حال بيرون نيست،يا خودش متوجه مى شود و باز مى گردد،و يا خداوند تازيانۀ«بلا»بر او مى نوازد تا بيدار شود،و يا شايستگى هيچ يك از اين دو را ندارد،خدا به جاى بلا نعمت به او مى بخشد و اين همان«عذاب استدراج»است.

لذا انسان بايد به هنگام روى آوردن نعمتهاى الهى مراقب باشد نكند اين امر كه ظاهرا نعمت است«عذاب استدراج»گردد،به همين دليل مسلمانان بيدار در اين گونه مواقع در فكر فرو مى رفتند،و به بازنگرى اعمال خود مى پرداختند،چنانكه در حديثى آمده است كه يكى از ياران امام صادق عليه السّلام عرض كرد:من از خداوند مالى طلب كردم به من روزى فرمود،فرزندى خواستم به من بخشيد،خانه اى طلب كردم به من مرحمت كرد،من مى ترسم نكند اين«استدراج»باشد! امام عليه السّلام فرمود:«اگر اينها توأم با حمد و شكر الهى است استدراج نيست» (نعمت است).

آيه 46

(آيه 46)-ر ادامهٔ بازپرسیهائی که در آیات گذشته از مشرکان و مجرمان شده بود،در اینجا دو سئوال دیگر بر آنان می افزاید،نخست می گوید:«یا این که تو از

ص: 254

آنها مزدى مى طلبى كه پرداختش براى آنها سنگين است»؟ (أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ) .

اگر بهانۀ آنها اين است كه شنيدن دعوت تو خرج دارد و اجر و مزد كلانى بايد در مقابل آن بپردازند و آنها قادر بر آن نيستند اين سخن دروغى است،و تو مطلقا از آنها اجر و پاداشى مطالبه نمى كنى،و نه هيچ پيامبر ديگرى از پيامبران خدا مزدى مطالبه كردند.

آيه 47

(آيه 47)-سپس در ادامۀ همين گفتگو،مى افزايد:«يا اسرار غيب نزد آنهاست،و آن را مى نويسند»و به يكديگر منتقل مى كنند،و در اين اسرار آمده است كه آنها با مسلمانان يكسانند؟ (أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ) .

آيه 48

(آيه 48)-و از آنجا كه سرسختى و بى منطقى مشركان و دشمنان اسلام گاه چنان قلب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مى فشرد كه امكان داشت در مورد آنها نفرين كند،خداوند در اين آيه پيامبرش را دلدارى داده،و امر به صبر و شكيبائى مى كند،مى فرمايد:

«اكنون كه چنين است صبر كن و منتظر فرمان پروردگارت باش» (فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ) .

منتظر باش تا خداوند وسائل پيروزى تو و يارانت و شكست دشمنانت را فراهم سازد،و بدان اين مهلتها كه به آنها داده مى شود يك نوع عذاب استدراج است.

سپس مى افزايد:«و مانند صاحب ماهى[-يونس]مباش»كه در تقاضاى مجازات قومش عجله كرد،و گرفتار مجازات ترك اولى شد (وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ) .

«در آن زمان كه با نهايت اندوه خدا را(از درون شكم ماهى)خواند» (إِذْ نادى وَ هُوَ مَكْظُومٌ) .

منظور از اين«ندا»همان است كه در آيۀ 87 سورۀ انبيا آمده است«او در ميان ظلمتها صدا زد كه معبودى جز تو نيست،منزهى تو من از ستمكاران بودم».

و به اين ترتيب به ترك اولاى خود اعتراف كرد،و از خدا تقاضاى عفو و بخشش نمود.

ص: 255

آيه 49

(آيه 49)-در اين آيه مى افزايد:«و اگر رحمت پروردگارش به ياريش نيامده بود(از شكم ماهى)بيرون افكنده مى شد در حالى كه نكوهيده بود» (لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ) .

منظور از«نعمت»در آيۀ فوق همان توفيق توبه و شمول رحمت الهى است.

آيه 50

(آيه 50)-لذا در اين آيه مى فرمايد:«ولى پروردگارش او را برگزيد و از صالحان قرار داد» (فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصّالِحِينَ) .

و به دنبال آن مأموريت هدايت قومش را مجددا بر عهده او گذارد و او به سراغ آنها آمد،و همگى ايمان آوردند.

آيه 51

(آيه 51)-مى خواهند تو را نابود كنند اما نمى توانند! اين آيه و آيۀ بعد كه پايان سورۀ«قلم»را تشكيل مى دهد،در حقيقت تعقيب چيزى است كه در آغاز اين سوره در بارۀ نسبت جنون از ناحيه دشمنان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمده،نخست مى فرمايد:«نزديك است كافران هنگامى كه آيات قرآن را مى شنوند با چشم زخم خود تو را از بين ببرند و مى گويند:او ديوانه است» (وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ) .

آنها وقتى آيات قرآن را مى شنوند آنقدر مجذوب مى شوند و در برابر آن اعجاب مى كنند كه مى خواهند تو را چشم بزنند(زيرا چشم زدن معمولا در برابر امورى است كه بسيار اعجاب انگيز باشد)اما در عين حال مى گويند:تو ديوانه اى، و اين راستى شگفت آور است،ديوانه و پريشان گوئى كجا و اين آيات اعجاب انگيز جذاب و پرنفوذ كجا؟

آيه 52

(آيه 52)-و سر انجام در آخرين آيه مى افزايد:«در حالى كه اين(قرآن)جز مايۀ بيدارى براى جهانيان نيست» (وَ ما هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ) .

معارفش روشنگر،انذارهايش آگاه كننده،مثالهايش پر معنى،تشويقها و بشارتهايش روحپرور،و در مجموع مايۀ بيدارى خفتگان و يادآورى غافلان است، با اين حال چگونه مى توان نسبت جنون به آورندۀ آن داد؟

ص: 256

آيا چشم زدن واقعيت دارد؟

بسيارى از مردم معتقدند در بعضى از چشمها اثر مخصوصى است كه وقتى از روى اعجاب به چيزى بنگرند ممكن است آن را از بين ببرد،يا درهم بشكند،و اگر انسان است بيمار يا ديوانه كند.

اين مسأله از نظر عقلى امر محالى نيست و در روايات اسلامى نيز تعبيرات مختلفى ديده مى شود كه وجود چنين امرى را اجمالا تأييد مى كند.

در حديثى آمده است كه امير مؤمنان على عليه السّلام فرمود:پيامبر براى امام حسن و امام حسين عليه السّلام«رقيه» (1)گرفت،و اين دعا را خواند:«شما را به تمام كلمات و اسماء حسناى خداوند از شرّ مرگ و حيوانات موذى،و هر چشم بد،و حسود آنگاه كه حسد ورزد مى سپارم.

سپس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نگاهى به ما كرد و فرمود:«اين چنين حضرت ابراهيم براى اسماعيل و اسحاق تعويذ نمود».

«پايان سورۀ قلم»د.

ص: 257


1- منظور از«رقيه»دعاهائى است كه مى نويسند و افراد براى جلوگيرى از چشم زخم با خود نگه مى دارند و آن را«تعويذ»نيز مى گويند.

ص: 258

سورۀ حاقّه[69]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 52 آيه است

محتواى سوره:

مباحث اين سوره بر سه محور دور مى زند.

محور اول كه مهمترين محورهاى بحث اين سوره است مسائل مربوط به قيامت و بسيارى از خصوصيات آن مى باشد،و لذا سه نام از نامهاى قيامت يعنى «حاقه»و«قارعه»و«واقعه»در اين سوره آمده است.

محور دوم بحثهائى است كه پيرامون سرنوشت اقوام كافر پيشين،مخصوصا قوم عاد و ثمود و فرعون،مى باشد كه مشتمل بر انذارهاى قوى و مؤكدى است براى همۀ كافران و منكران قيامت.

محور سوم بحثهائى است پيرامون عظمت قرآن و مقام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و كيفر تكذيب كنندگان.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام مى خوانيم:«كسى كه سورۀ حاقه را بخواند خداوند حساب او را در قيامت آسان مى كند».

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-این سوره از مسأله قیامت و آن هم با عنوان تازه ای شروع می شود،می فرماید:روز رستاخیز«روزی»است که مسلماً واقع می شود»!(اَلحاقَّةُ).

ص: 259

آيه 2

(آيه 2)-«چه روز واقع شدنى»! (مَا الْحَاقَّةُ) .

آيه 3

(آيه 3)-«و تو چه مى دانى آن روز واقع شدنى چيست»؟ (وَ ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ) .

تقريبا عموم مفسران«حاقه»را به معنى روز قيامت تفسير كرده اند،به خاطر اين كه روزى است كه قطعا واقع مى شود،همانند تعبير به«الواقعة»در سورۀ «واقعة».

تعبير به«ما الحاقّة»براى بيان عظمت آن روز است.

و تعبير به «ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ» باز هم براى تأكيد بيشتر روى عظمت حوادث آن روز عظيم است،تا آنجا كه حتى به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله خطاب مى شود كه تو نمى دانى آن روز چگونه است؟

آيه 4

(آيه 4)-سپس به سراغ بيان سرنوشت اقوامى مى رود كه روز قيامت(يا نزول عذاب الهى را در دنيا)منكر شدند،مى افزايد:«قوم ثمود و عاد عذاب كوبندۀ الهى را انكار كردند»و نتيجۀ شومش را ديدند (كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ) .

آيه 5

(آيه 5)-«اما قوم ثمود با عذابى سركش هلاك شدند» (فَأَمّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطّاغِيَةِ) .

«قوم ثمود»در يك منطقۀ كوهستانى ميان حجاز و شام زندگى مى كردند، حضرت«صالح»به سوى آنها مبعوث شد،ولى آنها هرگز ايمان نياوردند،حتى از او خواستند كه اگر راست مى گوئى عذابى را كه به ما وعده مى دهى فرود آور!در اين هنگام«صاعقه اى ويرانگر»بر آنها مسلّط شد،و در چند لحظه همه چيز را در هم كوبيد و جسمهاى بى جانشان بر زمين افتاد.

آيه 6

(آيه 6)-سپس به سراغ سرنوشت«قوم عاد»می رود،قومی که در سرزمین«اَحقاف»در شبه جزیرهٔ عرب یا یمن زندگی می کردند قامتهائی طویل، اندامی قوی،شهرهائی آباد،زمینهائی خرم و سرسبز،و باغهائی پر طراوت داشتند،پیامبر آنها حضرت«هود»بود،آنها نیز طغیان و سرکشی را به جائی رساندند که خداوند با عذابی دردناک_که شرح آن در همین آیات آمده است_

ص: 260

طومار زندگى آنها را در هم پيچيد.

نخست مى فرمايد:«و اما قوم عاد با تندبادى طغيانگر و پر سر و صدا به هلاكت رسيدند» (وَ أَمّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ) .

آيه 7

(آيه 7)-سپس به توصيف ديگرى از اين تندباد كوبنده پرداخته، مى افزايد:«(خداوند)اين تندباد بنيان كن را هفت شب و هشت روز پى در پى بر آنها مسلّط ساخت» (سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيّامٍ حُسُوماً) .

نتيجه آن شد كه قرآن مى گويد:«و(اگر آنجا بودى)مى ديدى كه آن قوم همچون تنه هاى پوسيده و تو خالى درختان نخل در ميان اين تند باد روى زمين افتاده و هلاك شده اند»! (فَتَرَى الْقَوْمَ فِيها صَرْعى كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ) .

چه تشبيه جالبى كه هم بزرگى قامت آنها را مشخص مى كند،و هم ريشه كن شدن آنها را،و هم تو خالى بودن در برابر عذابهاى الهى به گونه اى كه تندباد آنها را به آسانى جا به جا مى كرد.

آيه 8

(آيه 8)-و در اين آيه مى افزايد:«آيا كسى از آنها را باقى مى بينى»؟! (فَهَلْ تَرى لَهُمْ مِنْ باقِيَةٍ) .

آرى!امروز نه تنها اثرى از قوم عاد نيست كه از ويرانه هاى شهرهاى آباد، و عمارتهاى پرشكوه،و مزارع سرسبز آنها نيز چيزى باقى نمانده است.

آيه 9

(آيه 9)-كجاست گوشهاى شنوا؟بعد از ذكر گوشه اى از سرگذشت قوم عاد و ثمود به سراغ اقوام ديگرى همچون قوم«نوح»و قوم«لوط»مى رود تا از زندگى آنها درس عبرت ديگرى به افراد بيدار دل دهد.

مى فرمايد:«و فرعون و كسانى كه پيش از او بودند و همچنين اهل شهرهاى زير و رو شده[-قوم لوط]مرتكب گناهان بزرگ شدند» (وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِكاتُ بِالْخاطِئَةِ) .

آيه 10

(آيه 10)-سپس می افزاید:«و با فرستادهٔ پروردگارشان مخالفت کردند و خداوند آنها را به عذاب شدیدی گرفتار ساخت»(فَعَصَوا رَسُولَ رَبَّهِم فَاَخَذَهُم اَخذَةً رابِیَةً).

ص: 261

فرعونيان با«موسى»و«هارون»به مخالفت برخاستند،و ساكنان شهرهاى «سدوم»به مخالفت با حضرت«لوط»و اقوام ديگر نيز از فرمان پيامبر خود سرپيچى كردند،و هر گروهى از اين سركشان به نوعى عذاب گرفتار شدند،فرعونيان در كام امواج«نيل»كه مايۀ حيات و آبادى و بركت كشورشان بود غرق گشتند،و قوم لوط با زلزلۀ شديد،و سپس«بارانى از سنگ»محو و نابود شدند.

آيه 11

(آيه 11)-و سر انجام اشارۀ كوتاهى به سرنوشت قوم نوح و مجازات دردناك آنها كرده،مى گويد:«و هنگامى كه آب طغيان كرد ما شما را بر كشتى سوار كرديم» (إِنّا لَمّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ) .

طغيان آب چنين بود كه ابرهاى تيره و تار آسمان را پوشانيد،و چنان بارانى نازل شد كه گوئى سيلاب از آسمان فرو مى ريزد،چشمه ها نيز از زمين جوشيدن گرفت،و اين هر دو آب دست به دست هم دادند،و همه چيز زير آب فرو رفت،تنها گروهى كه نجات يافتند مؤمنانى بودند كه همراه نوح سوار بر كشتى شدند.

تعبير به«حملناكم»(شما را حمل كرديم)كنايه از اسلاف و نياكان ماست چرا كه اگر آنها نجات نيافته بودند ما نيز امروز وجود نداشتيم.

آيه 12

(آيه 12)-بعد به هدف اصلى اين مجازاتها اشاره كرده،مى افزايد:منظور اين بود«تا آن را وسيلۀ تذكرى براى شما قرار دهيم» (لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً) .

«و گوشهاى شنوا آن را دريابد و بفهمد» (وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ) .

هرگز نمى خواستيم از آنها انتقام بگيريم،بلكه هدف تربيت انسانها و هدايت آنها در مسير كمال،و ارائۀ طريق،و ايصال به مطلوب بوده است.

فضيلت ديگرى از فضائل على عليه السّلام

در بسيارى از كتب معروف اسلامى اعم از تفسير و حديث آمده است كه پيغمبر گرامى اسلام به هنگام نزول آيۀ فوق (وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ) فرمود:«من از خدا خواستم كه گوش على را از اين گوشهاى شنوا و نگه دارندۀ حقايق قرار دهد».

و به دنبال آن على عليه السّلام مى فرمود:«من هيچ سخنى بعد از آن،از رسول خدا نشنيدم كه آن را فراموش كنم بلكه هميشه آن را به خاطر داشتم».

ص: 262

در«غاية المرام»شانزده حديث در اين زمينه از طرق شيعه و اهل سنت نقل كرده است،و تفسير«البرهان»از«محمّد بن عباس»نقل مى كند كه در اين باره سى حديث از طرق عامه و خاصه نقل شده است.

و اين فضيلتى است بزرگ براى پيشواى بزرگ اسلام على عليه السّلام كه صندوقچۀ اسرار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و وارث تمام علوم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود،و به همين دليل بعد از او در مشكلاتى كه براى جامعۀ اسلامى در مسائل علمى پيش مى آمد موافقان و مخالفان به او پناه مى بردند،و حل مشكل را از او مى خواستند كه در كتب تاريخ مشروحا آمده است.

آيه 13

(آيه 13)-روزى كه آن واقعۀ بزرگ رخ مى دهد!در ادامۀ آيات آغاز اين سوره كه ناظر به مسألۀ رستاخيز و قيامت بود،در اينجا بحثهائى از حوادث اين رستاخيز عظيم را مطرح مى كند،مى فرمايد:«به محض اين كه يكبار در صور دميده شود...» (فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ) .

چنانكه قبلا نيز اشاره كرده ايم از قرآن مجيد استفاده مى شود كه پايان اين جهان و آغاز جهان ديگر،ناگهانى و با صدائى عظيم انجام مى گيرد كه از آن تعبير به «نفخۀ صور»دميدن در شيپور)شده است.

نفخۀ صور دو نفخه است:«نفخۀ مرگ»و«نفخۀ حيات مجدد»و آنچه در آيۀ مورد بحث آمده«نفخۀ اول»يعنى،نفخۀ پايان دنياست.

آيه 14

(آيه 14)-سپس مى افزايد:«و(هنگامى كه)زمين و كوهها از جا برداشته شوند،و يكباره در هم كوبيده و متلاشى گردند» (وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً) .به گونه اى كه يكباره از هم متلاشى و هموار گردند.

آيه 15

(آيه 15)-سپس مى افزايد:«در آن روز واقعۀ عظيم روى مى دهد» و رستاخيز برپا مى شود (فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ) .

آيه 16

(آيه 16)-نه تنها زمين و كوهها متلاشى مى شوند،بلكه«آسمانها از هم مى شكافد و سست مى گردد و فرو مى ريزد» (وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ) .

كرات عظيم آسمانى از اين حادثۀ هولناك و وحشتناك بركنار نمى مانند،آنها

ص: 263

نيز شكافته،پراكنده و متلاشى و سست خواهند شد.

آيه 17

(آيه 17)-«فرشتگان در اطراف آسمان قرار مى گيرند»و براى انجام مأموريتها آماده مى شوند (وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجائِها) .

سپس مى فرمايد:«و آن روز عرش پروردگارت را هشت فرشته بر فراز همۀ آنها حمل مى كنند» (وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ) .

منظور از«عرش»مجموعۀ جهان هستى است كه عرش حكومت خداوند است،و به وسيلۀ فرشتگان كه مجرى فرمان او هستند تدبير مى شود.

و جالب اين كه در روايتى آمده است:«حاملان هشتگانۀ عرش خدا در قيامت چهار نفر از اولين،و چهار نفر از آخرين هستند،اما چهار نفر از اولين نوح و ابراهيم و موسى و عيسى مى باشند،و چهار نفر از آخرين محمّد صلّى اللّه عليه و آله و على و حسن و حسين عليهم السّلام هستند»! اين تعبير ممكن است اشاره به مقام شفاعت آنها براى اولين و آخرين باشد، البته شفاعت در مورد كسانى كه لايق شفاعتند،و به هر حال گسترش مفهوم«عرش» را نشان مى دهد.

آيه 18

(آيه 18)-اى اهل محشر،نامۀ اعمال مرا بخوانيد! در تفسير آيات گذشته گفته شد كه«نفخ صور»دو بار رخ مى دهد و چنانكه گفتيم آيات آغاز سوره از نفخۀ اول خبر مى دهد،و آيات بعد از نفخۀ دوم.

در ادامۀ همين مطلب در اينجا مى فرمايد:«در آن روز همگى به پيشگاه خدا عرضه مى شويد و چيزى از كارهاى شما پنهان نمى ماند» (يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفى مِنْكُمْ خافِيَةٌ) .

البته،انسانها و غير انسانها در اين دنيا نيز دائما در محضر خدا هستند،ولى اين مطلب در قيامت ظهور و بروز بيشترى دارد.

نه تنها اعمال مخفيانۀ انسانها كه صفات و روحيات و خلقيات و نيتها همه بر ملا مى گردد،و اين حادثه اى است عظيم،و به گفتۀ بعضى از مفسران عظيمتر از متلاشى شدن كوهها و شكافتن كرات آسمان!روز رسوائى بزرگ بدكاران

ص: 264

و سر بلندى بى نظير مؤمنان.

آيه 19

(آيه 19)-و به دنبال آن مى گويد:«پس كسى كه نامۀ اعمالش را به دست راستش دهند(از فرط خوشحالى)فرياد مى زند كه(اى اهل محشر!)نامۀ اعمال مرا بگيريد و بخوانيد» (فَأَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ) .

آيه 20

(آيه 20)-سپس بزرگترين افتخار خود را در اين كلمه خلاصه كرده، مى گويد:«من يقين داشتم(كه قيامتى در كار است،و)به حساب اعمالم مى رسم» (إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاقٍ حِسابِيَهْ) .

يعنى،آنچه نصيب من شده به خاطر ايمان به چنين روزى است،و راستى هم همين است ايمان به حساب و كتاب به انسان روح تقوا و پرهيزگارى مى بخشد و تعهد و احساس مسؤوليت در او ايجاد مى كند،و مهمترين عامل تربيت انسان است.

پاسخ به يك سؤال:

در اينجا ممكن است سؤالى مطرح شود و آن اين كه آيا مؤمنانى كه طبق آيات فوق صدا مى زنند:اى اهل محشر!بياييد و نامۀ اعمال ما را بخوانيد،مگر گناهى در تمام نامۀ اعمالشان نيست؟ پاسخ اين سؤال را مى توان از بعضى احاديث استفاده كرد از جمله،در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم كه:«خداوند در قيامت نخست از بندگان خود اقرار بر گناهانشان مى گيرد،سپس مى فرمايد:من اين گناهان را در دنيا براى شما مستور ساختم،و امروز هم آن را مى بخشم سپس(فقط)نامۀ حسناتش را به دست راست او مى دهند».

آيه 21

(آيه 21)-در اين آيه گوشه اى از پاداشهاى چنين كسانى را بيان كرده، مى فرمايد:«پس او در يك زندگى(كاملا)رضايتبخش قرار خواهد داشت» (فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ) .

آيه 22

(آيه 22)-گرچه با همين يك جمله همۀ گفتنيها را گفته است،ولى براى توضيح بيشتر مى افزايد:او«در بهشتى عالى»قرار دارد (فِي جَنَّةٍ عالِيَةٍ) .

بهشتى كه آنقدر رفيع و والاست كه هيچ كس مانند آن را نديده و نشنيده و حتى تصور نكرده است.

ص: 265

آيه 23

(آيه 23)-بهشتى كه«ميوه هايش در دسترس است» (قُطُوفُها دانِيَةٌ) .

نه زحمتى براى چيدن ميوه ها در كار است،و نه مشكلى براى نزديك شدن به درختان پربارش،و اصولا تمام نعمتهايش بدون استثنا در دسترس است.

آيه 24

(آيه 24)-و در اين آيه،خطاب محبت آميز خداوند را به اين بهشتيان چنين بيان كرده،«بخوريد و بياشاميد گوارا،در برابر اعمالى كه در ايام گذشته انجام داديد» (كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِي الْأَيّامِ الْخالِيَةِ) .

آرى!اين نعمتهاى بزرگ بى حساب نيست،اينها پاداش اعمال شماست البته اين اعمال ناچيز هنگامى كه در افق فضل و رحمت الهى قرار گرفته به چنين ثمراتى منتهى شده است.

آيه 25

(آيه 25)-در آيات گذشته سخن از«اصحاب اليمين»و مؤمنانى بود كه نامۀ اعمالشان به دست راستشان داده مى شود،ولى اين آيه درست به نقطۀ مقابل آنها يعنى«اصحاب الشمال»پرداخته،و در يك مقايسه وضع آن دو را كاملا روشن مى سازد.

نخست مى فرمايد:«اما كسى كه نامۀ اعمالش را به دست چپش بدهند مى گويد:اى كاش هرگز نامۀ اعمالم را به من نمى دادند»! (وَ أَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ) .

آيه 26

(آيه 26)-«و نمى دانستم حساب من چيست»؟ (وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ) .

آيه 27

(آيه 27)-«اى كاش مرگم فرا مى رسيد»!و به اين زندگى حسرت بار پايان مى داد (يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةَ) .

آرى!در آن دادگاه بزرگ،آهى حسرت بار،و ناله اى شرربار دارد،آرزو مى كند با گذشته اش بكلى قطع رابطه كند،همان گونه كه در آيۀ 40 سورۀ نبأ نيز آمده است:

«وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً ؛كافر در آن روز مى گويد:اى كاش خاك بودم (و گرفتار عذاب نمى شدم)!»

آيه 28

(آيه 28)-سپس می افزاید:این مجرم گنهکار زبان به اعتراف گشوده،می گوید:«مال و ثروتم هرگز مرا بی نیاز نکرد»و به درد امروز که روز بیچارگی من

ص: 266

است نخورد (ما أَغْنى عَنِّي مالِيَهْ) .

آيه 29

(آيه 29)-نه تنها اموالم مرا بى نياز نكرد و حل مشكلى از من ننمود بلكه «قدرت من نيز از دست رفت»! (هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ) .

خلاصه نه مال به كار آمد،و نه مقام،و امروز با دست تهى،و در نهايت ذلت و شرمسارى،در دادگاه عدل الهى حاضرم،همۀ اسباب نجات قطع شده،قدرتم بر باد رفته،و اميدم از همه جا بريده است.

يك داستان عبرت انگيز!در اينجا سرگذشتهاى بسيارى نقل شده كه همه تأكيدى است بر محتواى آيات فوق و درس عبرتى است براى آنها كه تكيه بر مال و مقام كرده،سر تا پا آلودۀ غرور و غفلت و گناهند،از جمله:

در«سفينة البحار»از كتاب«نصائح»چنين نقل شده:«هنگامى كه بيمارى هارون الرشيد در خراسان شديد شد دستور داد طبيبى از طوس حاضر كنند، و سپس سفارش كرد كه ادرار او را با ادرار جمع ديگرى از بيماران و از افراد سالم بر طبيب عرضه كنند،طبيب شيشه ها را يكى بعد از ديگرى وارسى مى كرد تا به شيشۀ هارون رسيد،و بى اينكه بداند مال كيست،گفت:به صاحب اين شيشه بگوئيد وصيتش را بكند،چرا كه نيرويش مضمحل شده و بنيه اش فرو ريخته است! هارون از شنيدن اين سخن از حيات خود مأيوس شد،و شروع به خواندن اين اشعار كرد:

انّ الطّبيب بطبّه و دوائه***لا يستطيع دفاع نحب قد أتى

ما للطّبيب يموت بالدّاء الّذى***قد كان يبرء مثله فيما مضى

«طبيب با طبابت و داروى خود-قدرت ندارد در برابر مرگى كه فرا رسيد دفاع كند».

اگر قدرت دارد پس چرا خودش با همان بيمارى مى ميرد-كه سابقا آن را درمان مى كرد»؟ در اين هنگام به او خبر دادند كه مردم شايعۀ مرگ او را پخش كرده اند،براى اين كه اين شايعه برچيده شود دستور داد چهارپائى آوردند و گفت:مرا بر آن سوار

ص: 267

كنيد،ناگهان زانوى حيوان سست شد.

گفت:مرا پياده كنيد كه شايعه پراكنان راست مى گويند! سپس سفارش كرد كفنهائى براى او بياورند،و از ميان آنها يكى را پسنديد و انتخاب كرد،و گفت در كنار همين بسترم قبرى براى من آماده كنيد.

سپس نگاهى در قبر كرد و اين آيه را تلاوت نمود: (ما أَغْنى عَنِّي مالِيَهْ- هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ) و در همان روز از دنيا رفت.

آيه 30

(آيه 30)-او را بگيريد و زنجيرش كنيد!در ادامۀ آيات گذشته كه سخن از «اصحاب شمال»مى گفت كه نامۀ اعمالشان را به دست چپشان مى دهند در اينجا به گوشه اى از عذابهاى آنها در قيامت اشاره كرده،مى فرمايد:در اين هنگام به فرشتگان عذاب دستور داده مى شود:«او را بگيريد و در بند و زنجيرش كنيد»! (خُذُوهُ فَغُلُّوهُ) .

آيه 31

(آيه 31)-«سپس(گفته مى شود:)او را در دوزخ بيفكنيد» (ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ) .

آيه 32

(آيه 32)-«بعد او را به زنجيرى كه هفتاد ذراع است ببنديد» (ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ) .

«ذراع»به معنى فاصلۀ آرنج تا نوك انگشتان است(در حدود نيم متر)كه واحد طول نزد عرب بوده،و يك مقياس طبيعى است،ولى بعضى گفته اند كه اين ذراع غير از ذراع معمولى است بطورى كه هر ذراع از آن فاصله هاى عظيمى را در بر مى گيرد،و همۀ دوزخيان را به آن زنجير مى بندند.

آيه 33

(آيه 33)-در اين آيه و آيۀ بعد به علت اصلى اين عذاب سخت پرداخته، مى فرمايد:«چرا كه او هرگز به خداوند بزرگ ايمان نمى آورد» (إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللّهِ الْعَظِيمِ) .

آيه 34

(آيه 34)-«و هرگز مردم را بر اطعام مستمندان تشویق نمی نمود»(وَلا یَحُضُّ عَلی طَعامِ المِسکینِ).

ص: 268

و هر قدر انبيا و اوليا و رسولان پروردگار او را به سوى خدا دعوت مى كردند نمى پذيرفت،و به اين ترتيب پيوند او با«خالق»بكلى قطع شده بود.

و به اين ترتيب پيوند خود را از«خلق»نيز بريده بود.

از اين دو آيه به خوبى استفاده مى شود كه عمدۀ اطاعات و عبادات و دستورات شرع را مى توان در رابطۀ با خلق و خالق خلاصه كرد،و عطف«اطعام مسكين»بر«ايمان»اشاره به اهميت فوق العاده اين عمل بزرگ است.

آيه 35

(آيه 35)-سپس مى افزايد:«چون عقيده و عمل او چنين بود«از اين رو امروز هم در اينجا يار مهربانى ندارد»! (فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هاهُنا حَمِيمٌ) .

آيه 36

(آيه 36)-«و نه طعامى جز از چرك و خون» (وَ لا طَعامٌ إِلاّ مِنْ غِسْلِينٍ) .

قابل توجه اين كه كيفر و عمل آنها كاملا با هم متناسبند،به خاطر قطع پيوند با خالق،در آنجا دوست گرم و صميمى ندارند،و به خاطر ترك اطعام مستمندان، غذائى جز چرك و خون از گلوى آنها پايين نمى رود،چرا كه آنها سالها لذيذترين طعامها را مى خوردند در حالى كه بينوايان جز خون دل طعامى نداشتند.

آيه 37

(آيه 37)-در اين آيه،براى تأكيد مى افزايد:«غذائى كه جز خطاكاران آن را نمى خورند» (لا يَأْكُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ) .

كسانى كه با تعمد و آگاهى و به عنوان طغيان و سركشى راه شرك و كفر و بخل را مى پويند.

آيه 38

(آيه 38)-اين قرآن قطعا كلام خداست به دنبال بحثهائى كه در آيات گذشته پيرامون قيامت و سرنوشت مؤمنان و كافران بود،در اينجا بحث گويائى پيرامون قرآن مجيد و نبوت بيان مى كند،تا بحث«نبوت»و«معاد»مكمل يكديگر باشند.

نخست مى فرمايد:«سوگند به آنچه مى بينيد»! (فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ) .

آيه 39

(آيه 39)-«و آنچه نمى بينيد» (وَ ما لا تُبْصِرُونَ) .

اين دو تعبير سراسر عالم«شهود»و«غيب»را شامل مى شود.

آيه 40

(آيه 40)-سپس در این آیه به ذکر نتیجه و جواب این سوگند بزرگ و بی نظیر پرداخته می فرماید:«که این قرآن گفتار رسول بزرگواری است»(اِنَّهُ لَقَولُ رَسُولٍ کَریمٍ).

ص: 269

منظور از«رسول»در اينجا بدون شك پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله است نه جبرئيل و مى دانيم آنچه را رسول مى آورد گفتار فرستندۀ اوست.

آيه 41

(آيه 41)-سپس مى افزايد:«و گفتۀ شاعرى نيست،اما كمتر ايمان مى آوريد» (وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلاً ما تُؤْمِنُونَ) .

آيه 42

(آيه 42)-«و نه گفتۀ كاهنى،هر چند كمتر متذكّر مى شويد» (وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ) .

در حقيقت دو آيۀ فوق نفى نسبتهاى ناروائى است كه مشركان و مخالفان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى دادند،گاه مى گفتند:او شاعر است و اين آيات شعر اوست،و گاه مى گفتند:او كاهن است و اينها كهانت.

«شعر»معمولا زائيدۀ تخيّلات،و بيانگر احساسات برافروخته،و هيجانات عاطفى است،و به همين دليل فراز و نشيب و افت و خيز فراوان دارد در حالى كه قرآن در عين زيبائى و جذابى كاملا مستدل و منطقى،و محتوائى عقلانى دارد،و اگر پيشگوئيهائى از آينده كرده اين پيشگوئيها اساس قرآن را تشكيل نمى دهد،تازه بر خلاف خبرهاى كاهنان همه قرين واقعيت بوده.

آيه 43

(آيه 43)-و در اين آيه به عنوان تأكيد با صراحت مى گويد:«كلامى است كه از سوى پروردگار عالميان نازل شده است» (تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ) .

بنابر اين قرآن نه شعر است و نه كهانت،نه ساختۀ فكر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و نه گفتۀ جبرئيل،بلكه سخن خداست كه به وسيلۀ پيك وحى بر قلب پاك پيامبر نازل شده.

آيه 44

(آيه 44)-اگر او دروغ بر ما مى بست مهلتش نمى داديم! در ادامۀ بحثهاى مربوط به قرآن،در اينجا به ذكر دليل روشنى بر اصالت آن پرداخته،مى فرمايد:«اگر او سخنى دروغ بر ما مى بست...» (وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ) .

آيه 45

(آيه 45)-«ما او را با قدرت مى گرفتيم» (لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ) .

آيه 46

(آيه 46)-سپس زگ قلبش را قطع می کردیم»!(ثُمَّ لَقَطَعنا مِنهُ الوَتینَ).

ص: 270

آيه 47

(آيه 47)-«و هيچ كس از شما نمى توانست از(مجازات)او مانع شود»و از او حمايت كند (فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ) .

آيه 48

(آيه 48)-در اين آيه باز هم براى تأكيد و يادآورى مى فرمايد:«و آن(قرآن) تذكرى براى پرهيزكاران است» (وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ) .

براى آنها كه آماده اند خود را از گناه پاك كنند و راه حق را بپويند،براى آنها كه جستجوگرند و طالب حقيقت،و كسانى كه اين حد از تقوا را ندارند مسلما نمى توانند از تعليمات قرآن بهره گيرند.

تأثير عميق و فوق العاده اى كه قرآن از اين نظر دارد خود نشانۀ ديگرى از حقانيت آن است.

آيه 49

(آيه 49)-سپس مى گويد:«و ما مى دانيم كه بعضى از شما(آن را)تكذيب مى كنيد» (وَ إِنّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ) .

اما وجود تكذيب كنندۀ لجوج هرگز دليل بر عدم حقانيت آن نخواهد بود، چرا كه پرهيزكاران و طالبان حقيقت از آن متذكر مى شوند،نشانه هاى حق را در آن مى بينند و در راه خدا گام مى نهند.

آيه 50

(آيه 50)-در اين آيه مى افزايد:«و آن مايۀ حسرت كافران است» (وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ) .

امروز آن را تكذيب مى كنند،ولى فردا كه«يوم الظّهور»و«يوم البروز»و در عين حال«يوم الحسرة»است مى فهمند چه نعمت بزرگى را به خاطر لجاجت و عناد از دست داده اند،و چه عذابهاى دردناكى را براى خود خريده اند.

آيه 51

(آيه 51)-و براى اين كه كسى تصور نكند كه شك و ترديد،يا تكذيب منكران به خاطر ابهام مفاهيم قرآن است،در اين آيه اضافه مى كند:«و آن(قرآن) يقين خالص است» (وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ) .

يعنى،قرآن يقينى است خالص،و يا به تعبير ديگر«يقين»داراى مراحل مختلفى است:گاه از دليل عقلى حاصل مى شود،مثل اين كه دودى را از دور مشاهده مى كنيم و از آن،يقين به وجود آتش حاصل مى شود،در حالى كه آتش را

ص: 271

نديده ايم،اين را«علم اليقين»گويند.

گاه نزديكتر مى رويم و شعله هاى آتش را با چشم مى بينيم،در اينجا يقين محكمتر مى شود،و آن را«عين اليقين»مى نامند.

گاه از اين هم نزديكتر مى رويم و در مجاورت آتش قرار مى گيريم،و سوزش آن را با دست خود لمس مى كنيم،مسلما اين مرحلۀ بالاترى از يقين است كه آن را «حقّ اليقين»مى نامند.

آيۀ فوق مى گويد قرآن در چنين مرحله اى از يقين است،و با اين حال كوردلان آن را انكار مى كنند!

آيه 52

(آيه 52)-و سر انجام در آخرين آيه مى فرمايد:«حال كه چنين است به نام پروردگار بزرگت تسبيح گوى»!و او را از هر گونه عيب و نقص منزّه بشمار (فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ) .

قابل توجه اين كه مضمون اين آيه و آيۀ قبل با مختصر تفاوتى در آخر سورۀ واقعه نيز آمده است،با اين تفاوت كه در اينجا سخن از قرآن مجيد است و توصيف آن به«حق اليقين»اما در پايان سورۀ«واقعه»سخن از گروههاى مختلف نيكوكاران و بدكاران در قيامت است.

«پايان سورۀ حاقّه»

ص: 272

سورۀ معارج[70]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 44 آيه است

محتواى سوره:

معروف در ميان مفسران اين است كه سورۀ«معارج»از سوره هاى مكّى است.ولى بعضى از آيات آن در مدينه نازل شده و دليل بر آن روايات زيادى است كه در تفسير اين آيات به خواست خدا خواهد آمد.

به هر حال اين سوره داراى چهار بخش است:

بخش اول از عذاب سريع كسى سخن مى گويد كه بعضى از گفته هاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را انكار كرد،و گفت:اگر اين سخن حق است عذابى بر من نازل شود و نازل شد.(آيه 1 تا 3) در بخش دوم بسيارى از خصوصيات قيامت و مقدمات آن و حالات كفار در آن روز آمده است.(آيات 4 تا 18) بخش سوم اين سوره بيانگر قسمتهائى از صفات انسانهاى نيك و بد است كه او را بهشتى يا دوزخى مى كند.(آيات 19 تا 34) بخش چهارم شامل انذارهائى است نسبت به مشركان و منكران،و بار ديگر به مسألۀ رستاخيز بر مى گردد و سوره را پايان مى دهد.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«كسى كه سورۀ «سأل سائل»را بخواند خداوند ثواب كسانى را به او مى دهد كه امانات و عهد و پيمان خود را حفظ مى كنند و كسانى كه مواظب و مراقب نمازهاى خويشند».

ص: 273

بديهى است آنچه انسان را مشمول اين همه ثواب عظيم مى كند تلاوتى است كه با عقيده و ايمان،و سپس با عمل همراه باشد،نه اين كه سوره را بخواند و هيچ انعكاسى در روح و فكر و عملش نداشته باشد.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-

شأن نزول:

هنگامى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله على عليه السّلام را در روز غدير خم به خلافت منصوب فرمود و در بارۀ او گفت:من كنت مولاه فعلىّ مولاه؛ هر كس من مولى و ولىّ او هستم على مولى و ولىّ اوست.

چيزى نگذشت كه اين مسأله در بلاد و شهرها منتشر شد«نعمان بن حارث فهرى»خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و عرض كرد:تو به ما دستور دادى شهادت به يگانگى خدا و اين كه تو فرستادۀ او هستى دهيم ما هم شهادت داديم،سپس دستور به جهاد و حج و روزه و نماز و زكات دادى ما همۀ اينها را نيز پذيرفتيم،اما با اينها راضى نشدى تا اين كه اين جوان على عليه السّلام را به جانشينى خود منصوب كردى،و گفتى:من كنت مولاه فعلىّ مولاه؛آيا اين سخنى است از ناحيۀ خودت يا از سوى خدا؟! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«قسم به خدائى كه معبودى جز او نيست اين از ناحيۀ خداست».

«نعمان»روى برگرداند در حالى كه مى گفت:«خداوندا!اگر اين سخن حق است و از ناحيۀ تو،سنگى از آسمان بر ما بباران»! اينجا بود كه سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد و او را كشت،همين جا اين آيه و دو آيۀ بعد نازل گشت.

تفسير:

عذاب فورى:سورۀ معارج از اينجا آغاز مى شود كه مى فرمايد:

«تقاضا كننده اى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد» (سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ) .

آيه 2

(آيه 2)-سپس می افزاید:این عذاب«مخصوص کافران است و هیچکس نمی تواند آن را دفع کند»(لِلکافِرینَ لَیسَ لَهُ دافِعُ).

ص: 274

آيه 3

(آيه 3)-و در اين آيه به كسى كه اين عذاب از ناحيۀ اوست اشاره كرده، مى گويد:«از سوى خداوند ذى المعارج»خداوندى كه فرشتگانش بر آسمانها صعود و عروج مى كنند (مِنَ اللّهِ ذِي الْمَعارِجِ) .

از آنجا كه خداوند مقامات مختلفى براى فرشتگان قرار داده كه با سلسله مراتب به سوى قرب خدا پيش مى روند،خداوند به«ذى المعارج»توصيف شده است.

آرى!اين فرشتگانند كه مأموريت عذاب كافران و مجرمان دارند،و همانها بودند كه بر ابراهيم خليل عليه السّلام نازل شدند،و به او خبر دادند كه ما مأمور نابودى قوم لوط هستيم.

آيه 4

(آيه 4)-روزى به اندازۀ پنجاه هزار سال!بعد از ذكر داستان عذاب دنيوى كسى كه تقاضاى عذاب الهى كرده بود وارد بحثهاى معاد و عذابهاى اخروى مجرمان در آن روز مى شود،نخست مى فرمايد:«فرشتگان و روح[-فرشتۀ مقرب خداوند]به سوى او عروج مى كنند در آن روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است» (تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ) .

مسلما منظور از«عروج فرشتگان»عروج جسمانى نيست،بلكه عروج روحانى است.يعنى،آنها به مقام قرب خدا مى شتابند،و در آن روز كه روز قيامت است آمادۀ گرفتن فرمان،و اجراى آن مى باشند.

منظور از«روح»در اينجا همان«روح الامين»بزرگ فرشتگان است كه در سوره«قدر»نيز به او اشاره شده است.

و اما تعبير به«پنجاه هزار سال»از اين نظر است كه آن روز بر حسب سالهاى دنيا تا اين حد ادامه پيدا مى كند،و با آنچه در آيۀ 5 سورۀ سجده آمده است كه مقدار آن را يك هزار سال تعيين مى نمايد منافاتى ندارد،زيرا همان گونه كه در روايات وارد شده است در قيامت پنجاه موقف است،و هر موقف به اندازه يك هزار سال طول مى كشد.

آيه 5

(آيه 5)-در این آیه پیغمبر اکرم صلّى اللّه عليه و آله را مخاطب ساخته،می فرماید:«پس

ص: 275

صبر جميل پيشه كن»و در برابر استهزاء و تكذيب و آزار آنها شكيبا باش (فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلاً) .

«صبر جميل»به معنى شكيبائى زيبا و قابل توجه است،و آن صبر و استقامتى است كه تداوم داشته باشد،يأس و نوميدى به آن راه نيابد،و توأم با بيتابى و جزع و شكوه و آه و ناله نگردد،و در غير اين صورت جميل نيست.

آيه 6

(آيه 6)-سپس مى افزايد:«زيرا آنها آن روز را دور مى بينند» (إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً) .

آيه 7

(آيه 7)-«و ما آن را نزديك مى بينيم» (وَ نَراهُ قَرِيباً) .

آنها اصلا باور نمى كنند چنان روزى در كار باشد كه حساب همۀ خلايق را برسند و كوچكترين گفتار و كردار آنها محاسبه شود،آن هم در روزى كه پنجاه هزار سال به طول مى انجامد،ولى آنها در حقيقت خدا را نشناخته اند و در قدرت او شك و ترديد دارند.

آيه 8

(آيه 8)-در اينجا بحثهاى گذشته در بارۀ قيامت با شرح و توضيح بيشترى ادامه يافته،مى فرمايد:«همان روز كه آسمان همچون فلز گداخته مى شود» (يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ) .

آيه 9

(آيه 9)-«و كوهها مانند پشم رنگين متلاشى خواهد بود» (وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ) .

آرى!در آن روز آسمانها از هم متلاشى و ذوب مى شود،و كوهها درهم كوبيده و خرد و سپس با تند بادى در فضا پراكنده مى گردد،همچون پشمى كه تند باد آن را با خود ببرد و چون كوهها رنگهاى مختلفى دارند تشبيه به پشمهاى رنگين شده اند،و بعد از اين ويرانى،جهانى نوين ايجاد مى گردد،و انسانها حيات نوين خود را از سر مى گيرند.

آيه 10

(آيه 10)-هنگامی که رستاخیز در آن نو بر پا می شود آن چنان وضع حساب و رسیدگی به اعمال وحشتناک است که همه در فکر خویشند،احدی به دیگری نمی پردازد«و هیچ دوست صمیمی سراغ دوستش را نمی گیرد»

ص: 276

(وَ لا يَسْئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً) .

آيه 11

(آيه 11)-نه اين كه دوستان صميمى خود را در آنجا نشناسند،بلكه مخصوصا«آنها را نشانشان مى دهند»ولى هر كس گرفتار كار خويشتن است (يُبَصَّرُونَهُمْ) .

مسأله اين است كه هول و وحشت بيش از آن است كه بتواند به ديگرى بينديشد.

و در ادامۀ همين سخن و ترسيم آن صحنه وحشتناك مى افزايد:وضع چنان است كه«گنهكار دوست مى دارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا كند» (يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ) .

آيه 12

(آيه 12)-نه تنها فرزندانش بلكه دوست دارد«همسر و برادرش را»بدهد (وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ) .

آيه 13

(آيه 13)-«و قبيله اش را كه هميشه از او حمايت مى كرد» (وَ فَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ) .

آيه 14

(آيه 14)-بلكه«همۀ مردم روى زمين را تا مايۀ نجاتش شوند» (وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ يُنْجِيهِ) .

آرى!به قدرى عذاب خدا در آن روز هولناك است كه انسان مى خواهد عزيزترين عزيزان را-كه در چهار گروه در اينجا خلاصه شده اند و حتى همۀ مردم روى زمين را-براى نجات خود فدا كند.

آيه 15

(آيه 15)-ولى در جواب همۀ اين تمناها و آرزوها مى فرمايد:«هرگز چنين نيست»كه با اينها بتوان نجات يافت (كَلاّ) .

آرى«شعله هاى سوزان آتش است» (إِنَّها لَظى) .پيوسته زبانه مى كشد، و هر چيز را در كنار و مسير خود مى يابد مى سوزاند.

آيه 16

(آيه 16)-«دست و پا و پوست سر را مى كند و با خود مى برد»! (نَزّاعَةً لِلشَّوى) .

آيه 17

(آيه 17)-سپس به کسانی اشاره می کند که طعمهٔ چنان آتشی هستند،

ص: 277

مى فرمايد:«و كسانى را كه به فرمان خدا پشت كردند(و از اطاعت او روى گردان شدند)صدا مى زند»و به سوى خود مى خواند (تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلّى) .

آيه 18

(آيه 18)-و آنها كه«اموال را جمع و ذخيره كردند»و در راه خدا انفاق نكردند (وَ جَمَعَ فَأَوْعى) .

به اين ترتيب اين آتش سوزان با زبان حال و جاذبۀ مخصوصى كه نسبت به مجرمان دارد،يا با زبان قال كه خداوند به او داده،پيوسته آنها را صدا مى زند و به سوى خود فرا مى خواند.

آيه 19

(آيه 19)-بعد از ذكر گوشه اى از عذابهاى قيامت به ذكر اوصاف افراد بى ايمان و در مقابل آنها مؤمنان راستين مى پردازد تا معلوم شود چرا گروهى اهل عذابند و گروهى اهل نجات.

نخست مى فرمايد:«انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است» (إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً) .

آيه 20

(آيه 20)-«هنگامى كه بدى به او رسد بيتابى مى كند» (إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً) .

آيه 21

(آيه 21)-«و هنگامى كه خوبى به او رسد مانع ديگران مى شود»و بخل مى ورزد (وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً) .

آيه 22

(آيه 22)-سپس به ذكر اوصاف انسانهاى شايسته به صورت يك استثنا ضمن بيان نه صفت از اوصاف برجسته پرداخته،مى گويد:«مگر نمازگزاران» (إِلاَّ الْمُصَلِّينَ) .

آيه 23

(آيه 23)-«آنها كه نمازها را پيوسته به جا مى آورند» (الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ) .

اين نخستين ويژگى آنهاست كه ارتباط مستمر با درگاه پروردگار متعال دارند، و اين ارتباط از طريق نماز تأمين مى گردد،نمازى كه انسان را از فحشاء و منكر باز مى دارد،نمازى كه روح و جان انسان را پرورش مى دهد،و او را همواره به ياد خدا مى دارد و اين توجه مستمر مانع از غفلت و غرور،و فرو رفتن در درياى شهوات،

ص: 278

و اسارت در چنگال شيطان و هواى نفس مى شود.

بديهى است منظور از مداومت بر نماز اين نيست كه هميشه در حال نماز باشند،بلكه منظور اين است در اوقات معين نماز را انجام مى دهند.

آيه 24

(آيه 24)-به هر حال بعد از ذكر نماز كه بهترين اعمال،و بهترين حالات مؤمنان است،به دومين ويژگى آنها پرداخته،مى افزايد:«و آنها كه در اموالشان حق معلومى است» (وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ) .

آيه 25

(آيه 25)-«براى تقاضا كننده و محروم» (لِلسّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ) .

و به اين ترتيب هم ارتباطشان را با خالق حفظ مى كنند،و هم پيوندشان را با خلق خدا.

مراد از«حق معلوم»چيزى غير از زكات است كه انسان بر خود لازم مى شمرد كه به نيازمندان دهد.

«سائل»كسى است كه حاجت خود را مى گويد و تقاضا مى كند،و«محروم» كسى است كه شرم و حيا مانع تقاضاى اوست.

آيه 26

(آيه 26)-اين آيه به سومين ويژگى آنها اشاره كرده،مى افزايد:«و آنها كه به روز جزا ايمان دارند» (وَ الَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ) .

آيه 27

(آيه 27)-و در ويژگى چهارم مى گويد:«و آنها كه از عذاب پروردگارشان بيمناكند» (وَ الَّذِينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ) .

آيه 28

(آيه 28)-«چرا كه هيچ كس از عذاب پروردگارش در امان نيست» (إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ) .

آيه 29

(آيه 29)-بخش ديگرى از ويژگيهاى بهشتيان در آيات گذشته چهار وصف از اوصاف ويژۀ مؤمنان راستين و آنها كه در قيامت اهل بهشتند ذكر شد،و در اينجا به پنج وصف ديگر اشاره مى كند كه مجموعا نه وصف مى شود.

در نخستين توصيف مى فرمايد:«و آنها كه دامان خويش را(از بى عفتى) حفظ مى كنند» (وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ) .

ص: 279

آيه 30

(آيه 30)-«جز با همسران و كنيزانشان(كه در حكم همسرند آميزش ندارند) چرا كه بهره گيرى از اينها مورد سرزنش نخواهند بود» (إِلاّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ) .

بدون شك غريزۀ جنسى از غرائز سركش انسان،و سر چشمۀ بسيارى از گناهان است تا آنجا كه بعضى معتقدند در تمام پرونده هاى مهم جنائى اثرى از اين غريزه ديده مى شود،لذا كنترل و حفظ حدود آن از نشانه هاى مهم تقواست و به همين دليل بعد از ذكر نماز و كمك به نيازمندان و ايمان به روز قيامت و ترس از عذاب الهى كنترل اين غريزه ذكر شده است.

آيه 31

(آيه 31)-در اين آيه براى تأكيد بيشتر روى همين موضوع مى افزايد:

«و هر كس جز اينها را طلب كند،متجاوز است»! (فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ) .

و به اين ترتيب اسلام طرح اجتماعى را مى ريزد كه هم به غرائز فطرى در آن پاسخ داده مى شود،و هم آلودۀ فحشا و فساد جنسى و مفاسد ناشى از آن نيست.

آيه 32

(آيه 32)-سپس به دومين و سومين اوصاف آنها اشاره كرده،مى گويد:

«و آنها كه امانتها و عهد خود را رعايت مى كنند» (وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ) .

«امانت»معنى وسيعى دارد كه نه تنها امانتهاى مادى مردم را از هر نوع در بر مى گيرد،بلكه امانتهاى الهى و پيامبران و پيشوايان معصوم همه را شامل مى شود.

هر يك از نعمتهاى الهى امانتى از امانات او هستند،پستهاى اجتماعى و مخصوصا مقام حكومت از مهمترين امانات است.

و از همه مهمتر دين و آئين خدا و كتاب او قرآن،امانت بزرگ او است،كه بايد در حفظش كوشيد.

«عهد»نيز مفهوم وسيعى دارد كه هم عهدهاى مردمى را شامل مى شود و هم عهدها و پيمانهاى الهى را.

ص: 280

آيه 33

(آيه 33)-و در چهارمين وصف اضافه مى كند:«و كسانى كه به اداى شهادتشان قيام مى نمايند» (وَ الَّذِينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ) .

زيرا اقامۀ شهادت عادلانه و ترك كتمان آن،يكى از مهمترين پايه هاى اقامۀ عدالت در جامعۀ بشرى است.

آيه 34

(آيه 34)-در آخرين وصف كه در واقع نهمين توصيف از اين مجموعه است بار ديگر به مسألۀ نماز باز مى گردد،همان گونه كه آغاز آن نيز از نماز بود، مى فرمايد:«و كسانى كه بر نماز مواظبت دارند» (وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ) .نمازى كه مهمترين وسيلۀ تهذيب نفوس و پاكسازى جامعه است.

البته در نخستين وصف اشاره به«تداوم»نماز بود،اما در اينجا سخن از حفظ آداب و شرائط و اركان و خصوصيات آن است آدابى كه هم ظاهر نماز را از آنچه مايۀ فساد است حفظ مى كند،و هم روح نماز را كه حضور قلب است تقويت مى نمايد،و هم موانع اخلاقى را كه سد راه قبول آن است از بين مى برد،بنابر اين هرگز تكرار محسوب نمى شود.

آيه 35

(آيه 35)-در پايان اين سخن مسير نهائى صاحبان اين اوصاف را بيان مى كند،همان گونه كه در آيات گذشته مسير نهائى مجرمان را شرح داد،در اينجا در يك جملۀ كوتاه و پر معنى مى فرمايد:«آنها در باغهاى بهشتى(پذيرايى و)گرامى داشته مى شوند» (أُولئِكَ فِي جَنّاتٍ مُكْرَمُونَ) .

چرا گرامى نباشند؟در حالى كه ميهمانهاى خدا هستند،و خداوند قادر و رحمان تمام وسائل پذيرائى را براى آنها فراهم ساخته است.

آيه 36

(آيه 36)-به كدام رو سفيدى طمع بهشت دارى! در آيات گذشته بحثهائى پيرامون نشانه هاى مؤمنان و كفار و سرنوشت هر يك از اين دو گروه آمده است،در اينجا بار ديگر به شرحى پيرامون وضع كفار و استهزاى آنها نسبت به مقدسات باز مى گردد.

بعضى گفته اند اين آيات در مورد گروههائى از مشركان نازل شده كه وقتى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مكّه آيات معاد را براى مسلمانان مى خواند،آنها از هر گوشه و كنار

ص: 281

مى آمدند و مى گفتند:اگر معادى در كار باشد وضع ما از اين افرادى كه به تو ايمان آورده اند در آن عالم بهتر است،همان گونه كه در اين دنيا وضع ما از آنها بهتر مى باشد! قرآن در پاسخ آنها چنين مى گويد:«اين كافران را چه مى شود كه با سرعت نزد تو مى آيند...» (فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ) .

آيه 37

(آيه 37)-«از راست و چپ گروه گروه»و آرزوى بهشت دارند (عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِينَ) .

آيه 38

(آيه 38)-«آيا هر يك از آنها(با اين اعمال زشتش)طمع دارد كه او را در بهشت پر نعمت الهى وارد كنند»؟ (أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ) .

با كدام ايمان و با كدام عمل چنين شايستگى براى خود قائلند؟!

آيه 39

(آيه 39)-در اينجا قرآن مجيد به پاسخ آنها پرداخته،مى گويد:«هرگز چنين نيست(كه آنها وارد باغهاى پرنعمت بهشت شوند)ما آنها را از آنچه خودشان مى دانند آفريده ايم» (كَلاّ إِنّا خَلَقْناهُمْ مِمّا يَعْلَمُونَ) .

در حقيقت خداوند مى خواهد با اين جمله غرور آنها را در هم بشكند،زيرا مى گويد:خودتان بهتر مى دانيد كه ما شما را از نطفه اى بى ارزش،از آبى گنديده آفريده ايم! و دوم اين كه؛پاسخى به استهزاء كنندگان معاد مى گويد كه اگر شما در امر معاد شك داريد برويد و حال نطفه را بررسى كنيد،و ببينيد چگونه از يك قطرۀ آب بى ارزش موجودى بديع مى سازيم كه در تطورات جنينى هر روز خلقت و آفرينش تازه اى به خود مى گيرد.

آيا خالق انسان از نطفه قادر نيست كه بعد از خاك شدن لباس حيات در تن انسان بپوشاند.

آيه 40

(آيه 40)-سپس برای تأکید این مطلب می افزاید:«سوگند به پروردگار مشرقها و مغربها که ما قادریم...»(فَلااُقسِمُ بِرَبَّ المَشارقِ وَ المَغارِبِ اِنّا لَقادِرُونَ).

ص: 282

آيه 41

(آيه 41)-«كه جاى آنان را به كسانى بدهيم كه از آنها بهترند و ما هرگز مغلوب نخواهيم شد» (عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ) .

اين جمله ممكن است اشاره به آن باشد كه ما نه تنها قادريم كه آنها را بعد از خاك شدن به زندگى و حيات نوين بازگردانيم،بلكه مى توانيم آنها را به موجوداتى كاملتر و بهتر تبديل كنيم.

و يا اشاره به اين باشد كه براى ما هيچ مانعى ندارد شما را به كيفر اعمالتان نابود كنيم و افرادى شايسته و آگاه و مؤمن جانشين شما سازيم و چيزى مانع ما از اين كار نخواهد بود.

آيه 42

(آيه 42)-در اين آيه به عنوان انذار و تهديد كافران سرسخت و استهزاء كننده و لجوج،مى فرمايد:«آنان را به حال خود واگذار،تا در باطل خود فرو روند،و بازى كنند،تا زمانى كه روز موعود خود را ملاقات كنند» (فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ) .

بيش از اين استدلال و موعظه لازم نيست،آنها نه اهل منطقند و نه آمادگى براى بيدار شدن دارند،بگذار در اباطيل و اراجيف خود غوطه ور باشند،تا روز موعود آنها،روز رستاخيز،فرا رسد،و همه چيز را با چشم خود ببينند!

آيه 43

(آيه 43)-سپس به معرفى آن روز موعود پرداخته،و نشانه هائى از اين روز وحشتناك و هول انگيز را بيان كرده،مى فرمايد:«همان روز كه از قبرها بسرعت خارج مى شوند گوئى به سوى بتها مى دوند»! (يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُونَ) .

اين تعبير سخريه اى است نسبت به عقائد پوچى كه در عالم دنيا داشتند.

آيه 44

(آيه 44)-سپس به نشانه هاى ديگرى پرداخته،مى افزايد:«در حالى كه چشمهايشان از شرم و وحشت به زير افتاده»و خاضعانه نگاه مى كنند (خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ) .

«و پرده اى از ذلت و خوارى آنها را پوشانده است» (تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ) .

ص: 283

و در پايان آيه مى فرمايد:«اين همان روزى است كه به آنها وعده داده مى شد» (ذلِكَ الْيَوْمُ الَّذِي كانُوا يُوعَدُونَ) .

آرى!اين همان روز موعود است كه آن را به باد مسخره مى گرفتند،و گاه مى گفتند:به فرض كه چنين روزى در كار باشد وضع ما در آن روز از مؤمنان هم بهتر است.

«پايان سورۀ معارج»

ص: 284

سورۀ نوح[71]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 28 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره چنانكه از نامش پيداست سرگذشت نوح پيامبر را بيان مى كند،در سوره هاى متعددى از قرآن مجيد به سرگذشت اين پيامبر بزرگ اشاره شده،از جمله سوره هاى«شعرا»،«مؤمنون»،«اعراف»،«انبياء»و از همه مشروحتر در سورۀ«هود»آمده،ولى آنچه در سورۀ نوح آمده قسمت خاصى از زندگى اوست كه در جائى ديگر به اين سبك نيامده است،و اين قسمت مربوط به دعوت مستمر و پى گير او به سوى توحيد،و كيفيت،و عناصر اين دعوت است.

با توجه به اين كه اين سوره در مكّه نازل شده،و پيامبر و مسلمانان اندك آن زمان در شرائطى مشابه شرائط زمان نوح و يارانش قرار داشتند،مسائل زيادى را به آنها مى آموزد.

1-به آنها ياد مى دهد كه چگونه از طريق استدلال منطقى توأم با محبت و دلسوزى كامل دشمنان را تبليغ كنند.

2-به آنها مى آموزد كه هرگز در طريق دعوت به سوى خدا خسته نشوند.

3-به آنها مى آموزد كه در يك دست وسائل تشويق،و در دست ديگر عوامل انذار را داشته باشند،و از هر دو در طريق دعوت بهره گيرند.

4-آيات آخر اين سوره هشدارى است براى مشركان لجوج كه اگر در برابر حق تسليم نشوند و به فرمان خدا گردن ننهند عاقبت دردناكى در پيش دارند.

ص: 285

به تعبير ديگر اين سوره ترسيمى است از بيان مبارزۀ دائمى طرفداران حق و باطل و برنامه هايى كه طرفداران حق در مسير خود بايد به كار بندند.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:

«كسى كه سورۀ«نوح»را بخواند از مؤمنانى خواهد بود كه شعاع دعوت نوح پيامبر او را فرا مى گيرد».

ناگفته پيداست كه هدف از تلاوت آن اين است كه انسان از راه و رسم اين پيامبر بزرگ و استقامت و شكيبائى ياران او در راه دعوت به سوى حق الهام گيرد، و خود را در شعاع دعوت او قرار دهد،نه خواندن فاقد انديشه و فكر و نه انديشه اى خالى از عمل.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-گفتيم اين سوره بيانگر آن قسمت از حالات نوح است كه مربوط به مسألۀ دعوت او مى باشد.

نخست از مسألۀ بعثت او شروع كرده،مى فرمايد:«ما نوح را به سوى قومش فرستاديم،و گفتيم:قوم خود را انذار كن پيش از آنكه عذاب دردناك به سراغشان آيد» (إِنّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ) .

اين عذاب دردناك ممكن است عذاب دنيا باشد يا عذاب آخرت،و مناسبتر اين كه هر دو باشد،هر چند به قرينۀ آيات آخر سوره بيشتر منظور عذاب دنياست.

آيه 2

(آيه 2)-نوح اين پيامبر«اولو العزم»كه صاحب نخستين شريعت و آئين الهى بود و دعوت جهانى داشت بعد از دريافت اين فرمان به سراغ قومش آمد و«گفت:اى قوم!من براى شما بيم دهندۀ آشكارى هستم» (قالَ يا قَوْمِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ) .

آيه 3

(آيه 3)-هدف اين است«كه خدا را پرستش كنيد و از مخالفت او بپرهيزيد و مرا اطاعت نماييد» (أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِيعُونِ) .

آيه 4

(آيه 4)-سپس به تشویق آنها پرداخته نتائج مهم اجابت این دعوت را در

ص: 286

دو جملۀ كوتاه بيان مى كند،مى گويد:اگر دعوت مرا اجابت كنيد«خداوند گناهانتان را مى آمرزد» (يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ) .

سپس مى افزايد:«و شما را تا زمان معينى به تأخير مى اندازد»عمرتان را طولانى كرده و عذاب را از شما دور مى دارد (وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى) .

«زيرا هنگامى كه اجل الهى فرا رسد تأخيرى نخواهد داشت اگر مى دانستيد» (إِنَّ أَجَلَ اللّهِ إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) .

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه«اجل»و سر رسيد عمر انسان دو گونه است«اجل مسمّى»و«اجل نهائى».

قسم اول سر رسيدى است كه قابل تغيير و دگرگونى است،و بر اثر اعمال نادرست انسان ممكن است بسيار جلو بيفتد كه عذابهاى الهى يكى از آنهاست و به عكس بر اثر تقوا و نيكوكارى و تدبير ممكن است بسيار عقب بيفتد.

ولى اجل و سر رسيد نهائى به هيچ وجه قابل دگرگونى نيست.

در روايات اسلامى نيز روى اين معنى تأكيد فراوان شده است،از جمله در يك حديث پر معنى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«آنها كه بر اثر گناهان مى ميرند بيش از آنها هستند كه به مرگ الهى از دنيا مى روند،و كسانى كه بر اثر نيكوكارى عمر طولانى پيدا مى كنند بيش از كسانى هستند كه بر اثر عوامل طبيعى عمرشان زياد مى شود».

آيه 5

(آيه 5)-از هر فرصتى براى هدايت آنها استفاده كردم،اما...

در اينجا در ادامۀ رسالت و مأموريت نوح براى دعوت قومش سخنانى از زبان خود او،هنگامى كه به پيشگاه پروردگار شكايت مى برد،نقل شده كه بسيار آموزنده است.

سخنان نوح در اين زمينه سخنانى است كه مى تواند راهگشا براى همۀ مبلغان دينى باشد،مى فرمايد:«نوح گفت:پروردگارا!من قوم خود را شب و روز به سوى تو دعوت كردم» (قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَ نَهاراً) .

و لحظه اى در ارشاد و تبليغ آنها كوتاهى نكردم.

ص: 287

آيه 6

(آيه 6)-«اما دعوت من چيزى جز فرار از حق بر آنان نيفزود» (فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلاّ فِراراً) .

و اين عجيب است كه دعوت به سوى چيزى سبب فرار از آن شود،اما با توجه به اين كه تأثير دعوتها نياز به يك نوع آمادگى و سنخيت و جاذبۀ متقابل دارد جاى تعجب نيست كه در دلهاى ناآماده اثر معكوس و منفى ببخشد.

آيه 7

(آيه 7)-سپس نوح در ادامۀ اين سخن مى افزايد:خداوندا!من هر زمان آنها را دعوت كردم كه(ايمان بياورند و)تو آنها را بيامرزى انگشتان خويش را در گوشهايشان قرار داده،و لباسهايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدت استكبار كردند» (وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً) .

گذاشتن انگشت در گوشها براى اين بوده كه صداى حق را نشنوند و پيچيدن لباس بر خويشتن يا به اين معنى است كه لباس بر سر مى انداختند تا پشتوانه اى براى انگشتان فرو كرده در گوش باشد و كمترين امواج صوتى بر پردۀ صماخ آنها نرسد،و يا مى خواستند صورت خود را بپوشانند مبادا چشمانشان بر قيافۀ ملكوتى نوح اين پيامبر بزرگ بيفتد،در واقع اصرار داشتند هم گوش از شنيدن باز ماند و هم چشم از ديدن! اين آيه نشان مى دهد كه يكى از عوامل مهم بدبختى آنها استكبار و غرور بود كه هميشه يكى از موانع مهم راه حق بوده و ثمرۀ شوم آن را در تمام طول تاريخ بشر در زندگى افراد بى ايمان مشاهده مى كنيم.

آيه 8

(آيه 8)-نوح همچنان به سخنان خود در پيشگاه پروردگار ادامه داده، مى گويد:خداوندا!«سپس آنها را با صداى بلند(به اطاعت فرمان تو)دعوت كردم» (ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهاراً) .

آيه 9

(آيه 9)-به این نیز قناعت نکردم«آشکارا و نهان(حقیقت توحید و ایمان را)برای آنان بیان داشتم»(ثُمَّ اِنّی اَعلَنتُ لَهُم وَ اَسرَرتُ لَهُم اِسرارًا).

ص: 288

در جلسات عمومى و با صداى بلند آنها را به سوى ايمان فرا خواندم.

اين حوصلۀ عجيب،و آن دلسوزى عجيبتر،و پشتكار و استقامت بى نظير سرمايۀ او در راه دعوت به آئين حق بود.

و شگفت انگيزتر اين كه در طول نهصد و پنجاه سال دعوتش تنها حدود هشتاد نفر به او ايمان آوردند يعنى،براى هدايت هر يك نفر بطور متوسط حدود دوازده سال تبليغ كرد!

آيه 10

(آيه 10)-پاداش دنيوى ايمان:«نوح»در ادامۀ بيانات مؤثر خود براى هدايت آن قوم لجوج و سركش اين بار روى بشارت و تشويق تكيه مى كند،و به آنها وعدۀ مؤكد مى دهد كه اگر از شرك و گناه توبه كنند خدا درهاى رحمت خويش را از هر سو به روى آنها مى گشايد،عرض مى كند:خداوندا!«به آنها گفتم:از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است...» (فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفّاراً) .

آيه 11

(آيه 11)-«تا بارانهاى پربركت آسمان را پى در پى بر شما فرو فرستد» (يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً) .

خلاصه هم باران رحمت معنوى و هم باران پربركت مادى او شما را فرا مى گيرد.

آيه 12

(آيه 12)-سپس مى افزايد:«و شما را با اموال و فرزندان فراوان كمك مى كند» (وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ) .

«و باغهاى سرسبز و نهرهاى آب جارى در اختيارتان قرار مى دهد» (وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً) .

به اين ترتيب يك نعمت بزرگ معنوى،و پنج نعمت بزرگ مادى به آنها وعده داده،نعمت بزرگ معنوى بخشودگى گناهان و پاك شدن از آلودگى كفر و عصيان است،اما نعمتهاى مادى:ريزش بارانهاى مفيد و به موقع و پر بركت،فزونى اموال، فزونى فرزندان(سرمايه هاى انسانى)،باغهاى پر بركت،و نهرهاى آب جارى.

آرى!ايمان و تقوا طبق گواهى قرآن مجيد هم موجب آبادى دنيا و هم آبادى آخرت است.

آيه 13

(آيه 13)-پس باز دیگر به انذار باز می گردد،می گوید:«چرا شما(از خدا

ص: 289

نمى ترسيد و)براى خدا عظمت قائل نيستيد»؟! (ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلّهِ وَقاراً) .

آيه 14

(آيه 14)-«در حالى كه شما را مراحل مختلف آفريد» (وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً) .

نخست«نطفۀ»بى ارزشى بوديد،چيزى نگذشت كه شما را به صورت«علقه» و از آن پس به صورت«مضغه»درآورد،سپس شكل و اندام انسانى به شما داد،بعد لباس حيات در اندام شما پوشانيد،و به شما روح و حس و حركت داد.

نه تنها از نظر جسمانى اشكال مختلفى به خود مى گيرد،كه چهرۀ روح و جان شما نيز دائما در تغيير است،هر يك از شما استعدادى داريد،و در هر سرى ذوقى و در هر دلى عشقى است.

و به اين ترتيب او در همه جا با شماست و در هر گام رهبرى و هدايت مى كند و با اين همه لطف و عنايت او،اين همه كفران و بى حرمتى چرا؟

آيه 15

(آيه 15)-حضرت«نوح»در بيانات عميق و مستدل خود در برابر مشركان لجوج نخست دست آنها را گرفته و به اعماق وجودشان برد،تا آيات انفسى را مشاهده كنند،سپس آنها را به مطالعۀ نشانه هاى خدا در عالم بزرگ آفرينش دعوت كرده و آنان را به سير آفاقى مى برد.

نخست از آسمان شروع كرده،مى گويد:«آيا نمى دانيد چگونه خداوند هفت آسمان را يكى بالاى ديگرى آفريده است»؟! (أَ لَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً) .

آسمانهاى هفتگانه يكى بالاى ديگرى قرار دارد،و بطورى كه در تفسير آسمانهاى هفتگانه در گذشته گفته ايم تمام آنچه را ما با چشم مسلح و غير مسلح از ستارگان ثابت و سيار مى بينيم همه جزء آسمان اول است،و شش عالم ديگر يكى ما فوق ديگرى بعد از آن قرار دارد كه از دسترس علم و دانش انسان امروز بيرون است،و ممكن است در آينده اين شايستگى را پيدا كند كه آن عوالم عجيب و گسترده را يكى بعد از ديگرى كشف كند.

آيه 16

(آيه 16)-سپس مى افزايد:«و ماه را در ميان آسمانها مايۀ روشنائى و خورشيد را چراغ فروزانى قرار داده است» (وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ

ص: 290

الشَّمْسَ سِراجاً) .

آيه 17

(آيه 17)-باغبان هستى،شما را همچون گلى پرورش داد! سپس بار ديگر به آفرينش انسان باز مى گردد،مى افزايد:«و خداوند شما را همچون گياهى از زمين رويانيد»! (وَ اللّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً) .

تعبير به«انبات»و رويانيدن،در مورد انسان،بخاطر آن است كه آفرينش نخستين انسان از خاك است،دوم اين كه،تمام مواد غذائى كه انسان مى خورد و به كمك آن رشد و نمو مى كند از زمين است،يا مستقيما مانند سبزيها و دانه هاى غذائى و ميوه ها،و يا بطور غير مستقيم مانند گوشت حيوانات،و سوم اين كه، شباهت زيادى در ميان انسان و گياه وجود دارد و بسيارى از قوانينى كه حاكم بر تغذيه و توليد مثل و نمو و رشد گياهان است بر انسان نيز حكمفرماست.

آيه 18

(آيه 18)-بعد به سراغ مسألۀ معاد كه يكى ديگر از مسائل پيچيده براى مشركان بوده است رفته،مى فرمايد:«سپس شما را به همان زمين باز مى گرداند، و بار ديگر شما را خارج مى سازد» (ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيها وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً) .

در آغاز خاك بوديد بار ديگر به خاك بر مى گرديد،و همان كسى كه قدرت داشت در آغاز شما را از خاك بيافريند توانائى دارد بار ديگر بعد از خاك شدن لباس حيات در اندامتان بپوشاند.

آيه 19

(آيه 19)-بار ديگر به آيات آفاقى و نشانه هاى توحيد در عالم بزرگ باز مى گردد و از نعمت وجود زمين سخن مى گويد،مى فرمايد:«و خداوند زمين را براى شما فرش گسترده اى قرار داد» (وَ اللّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِساطاً) .

نه آن چنان خشن است كه نتوانيد بر آن استراحت و رفت و آمد كنيد،و نه آن چنان نرم است كه در آن فرو رويد و قدرت حركت نداشته باشيد.

به علاوه بساطى است گسترده و آماده و داراى همۀ نيازمنديهاى زندگى شما.

آيه 20

(آيه 20)-نه تنها زمینهای هموار همچون فرش گسترده ای است،بلکه کوهها به خاطر درّه و شکافهایی که در لابلای آن وجود دارد و قابل عبور است نیز بساط گسترده ای می باشد هدف این است«تا از راههای وسیع و درّه های آن

ص: 291

بگذريد»و به هر جا مى خواهيد برويد (لِتَسْلُكُوا مِنْها سُبُلاً فِجاجاً) .

ولى نه آن انذارهاى نخستين و نه بشارتها و تشويقها و نه استدلالات منطقى هيچ يك در دل سياه اين قوم لجوج اثر نگذاشت.

آيه 21

(آيه 21)-لطف حق با تو مداراها كند...

هنگامى كه نوح آخرين تلاش خود را در طى صدها سال به كار زد،و آن قوم، جز گروه اندكى،همچنان بر كفر و بت پرستى و گمراهى و فساد اصرار ورزيدند از هدايت آنها مأيوس شد،رو به درگاه خدا آورد و تقاضاى مجازات براى آنها كرد.

چنانكه در اين آيه مى خوانيم:«نوح(بعد از هدايت آنان)گفت:پروردگارا! آنها نافرمانى من كردند،و از كسانى پيروى نمودند كه اموال و فرزندانشان چيزى جز زيانكارى بر آنها نيفزوده است» (قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِي وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاّ خَساراً) .

اشاره به اين كه رهبران اين قوم جمعيتى هستند كه تنها امتيازشان اموال و فرزندان زياد است،آن هم اموال و فرزندانى كه جز در مسير فساد به كار گرفته نمى شود.

آيه 22

(آيه 22)-سپس مى افزايد:«و(اين رهبران گمراه)مكر عظيمى به كار بردند...» (وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبّاراً) .

آنها طرحهاى شيطانى عظيم و گسترده اى براى گمراه ساختن مردم، و ممانعت از قبول دعوت نوح ريخته بودند،كه احتمال دارد همان مسألۀ بت پرستى بوده باشد،زيرا طبق بعضى از روايات بت پرستى قبل از نوح سابقه نداشت،بلكه قوم نوح آن را به وجود آوردند.

آيه 23

(آيه 23)-اين آيه مى تواند گواه اين مطلب باشد،زيرا بعد از اشارۀ سر بسته به اين مكر بزرگ مى افزايد:رؤساى آنها«گفتند:دست از خدايان و بتهاى خود برنداريد» (وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ) .

و هرگز دعوت نوح را به خداى يگانه نپذيريد،خدائى كه هرگز ديده نمى شود،و با دست قابل لمس نيست!

ص: 292

مخصوصا روى پنج بت تأكيد كردند و گفتند:«بتهاى ودّ و سواع و يغوث و يعوق و نسر را هرگز رها نكنيد و دست از دامنشان نكشيد» (وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً) .

از قرائن چنين استفاده مى شود كه اين پنج بت امتيازات ويژه اى داشتند، و مورد توجه خاص آن قوم گمراه بودند،به همين دليل رهبران فرصت طلب آنان نيز روى عبادت آنها تكيه مى كردند.

آيه 24

(آيه 24)-سپس نوح مى افزايد:خداوندا!«آنها(رهبران گمراه و خود خواه) گروه بسيارى را گمراه ساختند» (وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثِيراً) .

خداوندا!«ظالمان را جز ضلالت ميفزا» (وَ لا تَزِدِ الظّالِمِينَ إِلاّ ضَلالاً) .

منظور از افزودن ضلالت و گمراهى ظالمان و ستمگران،همان سلب توفيق الهى از آنهاست كه سبب بدبختى آنها مى شود،و يا مجازاتى است كه آنها به خاطر ظلمشان دريافت مى دارند كه خدا نور ايمان را از آنها مى گيرد،و تاريكى كفر را جانشين آن مى سازد.

آيه 25

(آيه 25)-سر انجام در اين آيه خداوند سخن آخر را در اين زمينه چنين مى فرمايد:«به خاطر گناهانشان غرق شدند،و در آتش دوزخ وارد گشتند و جز خدا ياورانى نيافتند»كه در برابر خشم او از آنها دفاع كند (مِمّا خَطِيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْصاراً) .

تعبير آيه نشان مى دهد كه آنها بعد از غرق شدن بلافاصله وارد آتش شدند، و اين عجيب است كه از آب فورا وارد آتش شوند!و اين آتش همان آتش برزخى است،چرا كه طبق گواهى آيات قرآن گروهى بعد از مرگ در عالم برزخ مجازات مى شوند،و طبق بعضى از روايات«قبر»يا باغى از باغهاى بهشت است يا حفره اى از حفره هاى دوزخ!

آيه 26

(آيه 26)-این قوم فاسد و مفسد باید بروند! در این جا که همچنین ادامهٔ سخنان نوح و شکایاتش از قوم به درگاه خدا و نفرین دربارهٔ آنهاست،می فرماید:«نوح گفت:پروردگار!هیچ یک از کافران را روی

ص: 293

زمين باقى مگذار»! (وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيّاراً) .

اين سخن را هنگامى گفت كه بطور كامل از هدايت آنها مأيوس شده بود، و آخرين تلاش و كوشش خود را براى ايمان آوردن آنها به كار زد و نتيجه اى نگرفت، و تنها گروهى اندك به او ايمان آوردند.

تعبير به«على الارض»(بر صفحۀ زمين)نشان مى دهد كه هم دعوت نوح جهانى بوده،و هم طوفان و عذابى كه بعد از آن آمد.

آيه 27

(آيه 27)-سپس«نوح»براى نفرين خود استدلال مى كند و مى افزايد:«زيرا اگر آنها را باقى بگذارى بندگانت را گمراه مى كنند،و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى آورند»! (إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاّ فاجِراً كَفّاراً) .

اين نشان مى دهد كه نفرين انبياء،از جمله نوح(ع)از روى خشم و غضب و انتقامجوئى و كينه توزى نبود،بلكه روى يك حساب منطقى صورت گرفته است.

آيه 28

(آيه 28)-در پايان،نوح براى خودش و كسانى كه به او ايمان آورده بودند چنين دعا مى كند:«پروردگارا!مرا و پدر و مادرم،و تمام كسانى را كه با ايمان وارد خانۀ من شدند و جميع مردان و زنان با ايمان را بيامرز و ظالمان را جز هلاكت ميفزا» (رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظّالِمِينَ إِلاّ تَباراً) .

اين طلب آمرزش براى اين است كه نوح مى خواهد بگويد گرچه من صدها سال تبليغ مستمر داشتم،و هرگونه زجر و شكنجه را در اين راه تحمل كردم،اما چون ممكن است ترك اولائى در اين مدت از من سر زده باشد من از آن هم تقاضاى عفو مى كنم،و هرگز خود را در پيشگاه مقدست تبرئه نمى نمايم.

«پايان سورۀ نوح»

ص: 294

سورۀ جنّ[72]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 28 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره،چنانكه از نامش پيداست،عمدتا در بارۀ خلق ناپيدائى به نام«جنّ»سخن مى گويد،سخن از ايمان آنها به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله، و خضوع در برابر قرآن مجيد،و ايمان و اعتقاد آنها به معاد،و وجود گروهى مؤمن و كافر در ميان آنان و مسائلى از اين قبيل است.

اين بخش از سوره نوزده آيه از بيست و هشت آيۀ سوره را در بر مى گيرد، و بسيارى از عقائد خرافى را در زمينۀ«جنّ»اصلاح مى كند و بر آنها خط بطلان مى كشد.

در بخش ديگرى از اين سوره اشاره اى به مسألۀ توحيد و معاد آمده است.

و در آخرين بخش اين سوره،سخن از مسألۀ علم غيب است كه هيچ كس از آن آگاهى ندارد جز آنچه خداوند اراده كرده است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق(ع)آمده است:«هر كس بسيار سورۀ جنّ را بخواند هرگز در زندگى دنيا چشم زخم جنّ و جادو و سحر و مكر آنها به او نمى رسد،و با محمّد(ص)همراه خواهد بود،و مى گويد:پروردگارا!من كسى را به جاى او نمى خواهم،و هرگز از او به ديگرى متمايل نمى شود».

البته اين تلاوت مقدمه اى است بر آگاهى از محتواى سوره،و سپس به كار بستن آن.

ص: 295

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

شأن نزول:

در تفسير آيات 29 تا 32 سورۀ احقاف شأن نزولهائى آمده بود كه با مطالب اين سورۀ كاملا هماهنگ است،و نشان مى دهد كه هر دو مربوط به يك حادثه است،دو مورد از آنها را بطور فشرده نقل مى كنيم.

1-پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از مكّه به سوى بازار«عكاظ»در«طائف»آمد،تا مردم را در آن مركز اجتماع بزرگ به سوى اسلام دعوت كند،اما كسى به دعوت او پاسخ مثبت نگفت،در بازگشت به محلى رسيد كه آن را وادى«جنّ»مى گفتند شب را در آنجا ماند و تلاوت آيات قرآن مى فرمود،گروهى از جن شنيدند و ايمان آوردند،و براى تبليغ به سوى قوم خود بازگشتند.

2-«ابن عباس»مى گويد:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مشغول نماز صبح بود،و در آن تلاوت قرآن مى كرد،گروهى از جن در صدد تحقيق از علّت قطع اخبار آسمانها از خود بودند صداى تلاوت قرآن محمد صلّى اللّه عليه و آله را شنيدند.

گفتند:علت قطع اخبار آسمان از ما همين است،به سوى قوم خود بازگشتند و آنها را به سوى اسلام دعوت كردند.

ولى شأن نزول ديگرى در اينجا آمده كه با آنها متفاوت است و آن اين كه از «عبد اللّه بن مسعود»پرسيدند:آيا كسى از شما ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حوادث شب جنّ خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود؟ گفت:احدى از ما نبود،ما شبى در مكّه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را نيافتيم،و هر چه جستجو كرديم اثرى از او نديديم،از اين ترسيديم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را كشته باشند،به جستجوى حضرت در درّه هاى مكّه رفتيم،ناگهان ديديم از سوى كوه«حرا»مى آيد،عرض كرديم كجا بودى اى رسول خدا؟ما سخت نگران شديم،و ديشب بدترين شب زندگى ما بود.

فرمود:دعوت كنندۀ جنّ به سراغ من آمد،و من رفتم قرآن براى آنها بخوانم.

ص: 296

آيه 1

(آيه 1)-ما قرآن عجيبى شنيده ايم! در اين آيه مى فرمايد:«بگو:به من وحى شده كه جمعى از جنّ به سخنانم گوش فرا داده اند،سپس گفته اند،ما قرآن عجيبى شنيده ايم...» (قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً) .

اين آيه به خوبى نشان مى دهد كه طايفۀ«جنّ»داراى عقل و شعور و فهم و درك،و تكليف و مسؤوليت،و آشنائى به لغت،و توجه به فرق بين كلام اعجاز و غير آن دارند،همچنين خود را موظّف به تبليغ حق مى دانند،و مخاطب خطابهاى قرآن نيز هستند.

آنها حق داشتند كه قرآن را سخنى عجيب بشمرند،زيرا هم لحن و آهنگ آن عجيب است،و هم نفوذ و جاذبه اش،هم محتوا و تأثيرش عجيب است و هم آورندۀ آن كه درس نخوانده بود و از اميين برخاست.

آيه 2

(آيه 2)-آنها به دنبال اين جمله،سخنان ديگرى به قوم خود گفتند كه قرآن در آيات بعد در دوازده جمله،آنها را بيان كرده كه هر كدام با«انّ»شروع شده كه نشانۀ تأكيد است.

نخست مى فرمايد:آنها گفتند:«كه(اين قرآن همگان را)به راه راست هدايت مى كند،و لذا ما به آن ايمان آورده ايم و هرگز كسى را شريك پروردگارمان قرار نمى دهيم» (يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً) .

آيه 3

(آيه 3)-بعد از ابراز ايمان و نفى هرگونه شرك سخنان خود را در بارۀ صفات خدا چنين ادامه دادند:«و بلند است مقام با عظمت پروردگار ما(از شباهت به مخلوقين،و از هرگونه عيب و نقص)و او هرگز براى خود همسر و فرزندى انتخاب نكرده است» (وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً) .

آيه 4

(آيه 4)-سپس افزودند:ما اكنون اعتراف مى كنيم«كه سفيه ما(ابليس) در بارۀ خدا سخنان ناروا مى گفت» (وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سَفِيهُنا عَلَى اللّهِ شَطَطاً) .

يعنى،سفهاى ما براى خدا همسر و فرزندان قائل بودند،و شبيه و شريكى انتخاب كرده بودند،و از راه حق منحرف شده و سخنى به گزاف مى گفتند.

ص: 297

و احتمال دارد كه:«سفيه»در اينجا اشاره به«ابليس»باشد كه بعد از مخالفت فرمان خدا نسبتهاى ناروائى به ساحت مقدس او داد و از آنجا كه«ابليس»از جن بوده مؤمنان جن به اين وسيله از او ابراز تنفر مى كنند،و سخن او را گزافه و شطط مى نامند.

آيه 5

(آيه 5)-سپس افزودند:«و ما گمان مى كرديم كه انس و جنّ هرگز،بر خدا دروغ نمى بندند» (وَ أَنّا ظَنَنّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللّهِ كَذِباً) .

اين سخن ممكن است اشاره به تقليد كوركورانه اى باشد كه اين گروه قبلا از ديگران داشتند،و براى خدا شريك و شبيه و همسر و فرزند قائل بودند مى گويند:

اگر ما اين مسائل را از ديگران بدون دليل پذيرفتيم به خاطر خوش باورى بود،هرگز خيال نمى كرديم كه انس و جن به خود جرأت دهند كه چنين دروغهاى بزرگى به خدا ببندند،ولى اكنون به غلط بودن اين تقليد ناروا پى برديم و به اين ترتيب به اشتباه خود و انحراف مشركان جن اعتراف مى كنيم.

آيه 6

(آيه 6)-سپس افزودند:يكى ديگر از انحرافات جن و انس اين بود كه:

«مردانى از بشر به مردانى از جن پناه مى بردند،و آنها سبب افزايش گمراهى و طغيانشان مى شدند» (وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً) .

مفهوم آيه،مفهوم وسيعى است كه شامل هرگونه پناه بردن افرادى از انسانها به جن را شامل مى شود چه اين كه مى دانيم در ميان عرب كاهنان زيادى وجود داشتند كه معتقد بودند به وسيلۀ طايفۀ«جنّ»بسيارى از مشكلات را حل مى كنند و از آينده خبر مى دهند.

آيه 7

(آيه 7)-اين آيه همچنان ادامۀ سخنان مؤمنان جن است كه به هنگام تبليغ قوم خود بيان داشتند و از طرق مختلف آنها را به سوى اسلام و قرآن دعوت نمودند.

نخست مى گويند:«و اين كه آنها گمان كردند-همان گونه كه شما گمان كرديد-كه خداوند هرگز كسى را(به نبوت)مبعوث نمى كند» (وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا كَما

ص: 298

ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اللّهُ أَحَداً) .

لذا به انكار قرآن،و تكذيب نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله برخاستند،ولى ما هنگامى كه با دقت به آيات اين كتاب آسمانى گوش فرا داديم حقانيت آن را به روشنى درك كرديم،مبادا شما هم مانند مشركان انسانها،راه كفر پيش گيريد و به سرنوشت آنها گرفتار شويد.

اين تعبير هشدارى است به مشركان كه بدانند وقتى جن،منطقش اين است و داوريش چنين،بيدار شوند و به دامن قرآن و پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله چنگ زنند.

آيه 8

(آيه 8)-سپس مؤمنان جن،به يكى از نشانه هاى صدق گفتار خود كه در جهان طبيعت براى همۀ جنيان قابل درك است اشاره كرده،مى گويند:«ما آسمان را جستجو كرديم و همه را پر از محافظان قوى و تيرهاى شهاب يافتيم» (وَ أَنّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً) .

آيه 9

(آيه 9)-«ما پيش از اين به استراق سمع در آسمانها مى نشستيم (و اخبارى از آن را دريافت مى داشتيم و به اطلاع دوستان خود مى رسانديم)اما اكنون هر كس بخواهد استراق سمع كند،شهابى را در كمين خود مى يابد)كه او را هدف قرار مى دهد»! (وَ أَنّا كُنّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً) .

آيا اين وضع تازه،دليل بر اين حقيقت نيست كه با ظهور اين پيامبر و نزول كتاب آسمانى او دگرگونى عظيمى در جهان رخ داده است؟چرا شما قبلا قدرت بر استراق سمع داشتيد،و الآن احدى توانائى بر اين كار ندارد؟!

آيه 10

(آيه 10)-سپس افزودند:با اين اوضاع و احوال«ما نمى دانيم آيا(اين ممنوعيت از استراق سمع دليل بر اين است كه)ارادۀ شرّى در بارۀ اهل زمين شده، يا خداوند مى خواهد از اين طريق آنها را هدايت فرمايد»؟ (وَ أَنّا لا نَدْرِي أَ شَرٌّ أُرِيدَ بِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً) .

و به تعبير ديگر ما نمى دانيم آيا اين امر مقدمۀ نزول عذاب و بلا از سوى خداست يا مقدمۀ هدايت آنها؟

ص: 299

مؤمنان جن قاعدتا بايد فهميده باشند كه ممنوعيت از استراق سمع كه با ظهور پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مقارن بوده،مقدمۀ هدايت انسانها،و برچيده شدن دستگاه كهانت و خرافات ديگرى مانند آن است.

اما از آنجا كه«جنّ»به مسألۀ استراق سمع دلبستگى خاصى داشت هنوز نمى توانست باور كند كه اين محروميت يك نوع خير و بركت است،و گر نه روشن است كه كاهنان در عصر جاهليت با اتكا به همين مسألۀ استراق سمع سهم بزرگى در گمراه ساختن مردم داشتند.

آيه 11

(آيه 11)-اين آيه همچنان ادامۀ گفتار مؤمنان جن به هنگام تبليغ قوم گمراه خويش است،نخست از زبان آنها مى گويد:«و در ميان ما افراد صالح و افرادى غير صالحند و ما گروههاى متفاوتى هستيم» (وَ أَنّا مِنَّا الصّالِحُونَ وَ مِنّا دُونَ ذلِكَ كُنّا طَرائِقَ قِدَداً) .

اين جمله را احتمالا به اين منظور گفتند كه مبادا وجود«ابليس»در ميان طايفۀ جن،اين توهّم را براى عده اى از آنها به وجود آورد كه طبيعت جنّ بر شر و فساد و شيطنت است،و هرگز نور هدايت به قلب او نمى تابد.

مؤمنان جن با اين سخن روشن مى سازند كه اصل اختيار و آزادى اراده بر آنها نيز حاكم است.و افرادى صالح و غير صالح هر دو وجود دارند،بنابر اين زمينه هاى هدايت در وجود آنها فراهم مى باشد.

اين آيه در ضمن ذهنيات ما انسانها را در بارۀ جن نيز اصلاح مى كند،زيرا در تصور بسيارى از مردم واژۀ«جنّ»با نوعى«شيطنت»و فساد و گمراهى و انحراف، همراه است،اين آيه مى گويد آنها نيز گروههاى مختلفى دارند،صالح و غير صالح.

آيه 12

(آيه 12)-مؤمنان جن در ادامۀ سخنان خود به ديگران هشدار مى دهند و مى گويند:«و ما يقين داريم هرگز نمى توانيم بر ارادۀ خداوند در زمين غالب شويم و نمى توانيم از(پنجۀ قدرت)او بگريزيم» (وَ أَنّا ظَنَنّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللّهَ فِي الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً) .

بنابر اين،اگر تصور كنيد مى توانيد از كيفر و مجازات خدا با فرار كردن به

ص: 300

گوشه اى از زمين يا نقطه اى از آسمانها نجات يابيد،سخت در اشتباهيد.

آيه 13

(آيه 13)-مؤمنان جن در ادامۀ كلام خود مى افزايند:«ما هنگامى كه هدايت قرآن را شنيديم به آن ايمان آورديم» (وَ أَنّا لَمّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنّا بِهِ) .

و اگر شما را به هدايت قرآن فرا مى خوانيم،قبلا خودمان به اين برنامه عمل كرده ايم،بنابر اين ديگران را به چيزى دعوت نمى كنيم كه خود آن را ترك گفته باشيم.

سپس نتيجۀ ايمان را در يك جملۀ كوتاه بيان كرده،مى گويد:«هر كس به پروردگارش ايمان بياورد،نه از نقصان مى ترسد و نه از ظلم» (فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً) .

و هر كار كوچك و بزرگى را انجام دهد،اجر و پاداش آن را بى كم و كاست دريافت مى نمايد.

آيه 14

(آيه 14)-و در اين آيه براى توضيح بيشتر پيرامون سرنوشت مؤمنان و كافران مى گويند:ما از طريق هدايت قرآن مى دانيم«گروهى از ما مسلمان و گروهى ظالمند» (وَ أَنّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ) .

«هر كس اسلام را،اختيار كند،راه راست را برگزيده»و به سوى هدايت و ثواب الهى گام برداشته (فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً) .

آيه 15

(آيه 15)-«و اما ظالمان،آتشگيره و هيزم دوزخند» (وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً) .

آيه 16

(آيه 16)-شما را با اين نعمتهاى فراوان مى آزمائيم!در آيات گذشته سخن از پاداشهاى مؤمنان در قيامت بود،و در اينجا سخن از پاداشهاى دنيوى آنهاست.

مى فرمايد:«اگر آنها[-جن و انس]در راه ايمان استقامت ورزند با آب فراوان سيرابشان مى كنيم»! (وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً) .

باران رحمت خود را بر آنها فرو مى باريم،و منابع و چشمه هاى آب حياتبخش را در اختيارشان مى گذاريم،و از آنجا كه آب فراوان است همه چيز فراوان است،و به اين ترتيب آنها را مشمول انواع نعمتها قرار مى دهيم.

اين براى چندمي

ص: 301

بار است كه قرآن مجيد روى اين مطلب تكيه مى كند كه «ايمان و تقوا»نه تنها سر چشمۀ«بركات معنوى»است كه موجب فزونى ارزاق مادى و وفور نعمت و آبادى و عمران و«بركت مادى»نيز مى باشد.

البته طبق اين آيه آنچه مايۀ وفور نعمت مى شود،استقامت بر ايمان است نه اصل ايمان.

آيه 17

(آيه 17)-در اين آيه به حقيقت ديگرى در همين رابطه اشاره كرده، مى افزايد:«هدف اين است كه ما آنها را با اين نعمت فراوان بيازمائيم» (لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ) .

و از اينجا روشن مى شود كه يكى از اسباب مهم امتحان الهى وفور نعمت است،و اتفاقا آزمايش به وسيلۀ«نعمت»از آزمايش به وسيلۀ«عذاب»سخت تر و پيچيده تر است،زيرا طبيعت فزونى نعمت،سستى و تنبلى و غفلت و غرق شدن در لذائذ و شهوات است،و اين درست چيزى است كه انسان را از خدا دور مى سازد و ميدان را براى فعاليت شيطان آماده مى كند تنها كسانى مى توانند از عوارض نامطلوب فزونى وفور نعمت در امان بمانند كه بطور دائم به ياد خدا باشند.

و لذا به دنبال آن،مى افزايد:«و هر كس از ياد پروردگارش روى گرداند او را به عذاب شديد و فزاينده اى گرفتار مى سازد» (وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذاباً صَعَداً) .

آيه 18

(آيه 18)-در اين آيه از زبان مؤمنان جنّ به هنگام دعوت ديگران به سوى توحيد چنين مى گويد:«مساجد از آن خداست،پس هيچ كس را با خدا نخوانيد (وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً) .

منظور از«مساجد»مكانهائى است كه در آنجا براى خدا سجده مى شود كه مصداق اكمل آن،مسجد الحرام،و مصداق ديگرش ساير مساجد،و مصداق گسترده ترش،تمام مكانهائى است كه انسان در آنجا نماز مى خواند،و براى خدا سجده مى كند،و به حكم حديث معروف پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله كه فرمود:

«جعلت لى الارض مسجدا و طهورا؛تمام روى زمين،سجده گاه و وسيلۀ طهور(تيمّم كردن)براى من قرار داده شده»همه جا را شامل مى شود.

ص: 302

و به اين ترتيب پاسخى است به اعمال مشركان عرب و مانند آنها كه خانۀ كعبه را بتكده ساخته بودند،و به اعمال مسيحيان منحرف كه به سراغ«تثليث»رفته و در كليساهاى خود خدايان سه گانه را مى پرستيدند،قرآن مى گويد:تمام معابد، مخصوص خداست و در اين معابد،جز براى خدا سجده نمى توان كرد و پرستش غير او ممنوع است.

آيه 19

(آيه 19)-و در ادامۀ اين سخن براى بيان تأثير فوق العادۀ قرآن مجيد و عبادت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى افزايد:«هنگامى كه بندۀ خدا[-محمّد]به عبادت بر مى خاست و او را مى خواند گروهى پيرامون او بشدت ازدحام مى كردند» (وَ أَنَّهُ لَمّا قامَ عَبْدُ اللّهِ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً) .

تعبير«لبد»بيانگر هجوم عجيب مؤمنان جن براى شنيدن قرآن در اولين برخورد با آن،و همچنين بيانگر جاذبۀ فوق العاده نماز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است.

آيه 20

(آيه 20)-در اينجا براى تحكيم پايه هاى توحيد،و نفى هرگونه شرك كه در آيات قبل به آن اشاره شده بود،نخست به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد:«بگو:من تنها پروردگارم را مى خوانم(و فقط او را عبادت مى كنم)و هيچ كس را شريك او قرار نمى دهم»! (قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً) .

آيه 21

(آيه 21)-سپس دستور مى دهد:«بگو:من مالك زيان و هدايتى براى شما نيستم»و هدايت به دست ديگرى است (قُلْ إِنِّي لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً) .

آيه 22

(آيه 22)-و باز اضافه مى كند:«بگو:(اگر من نيز بر خلاف فرمانش رفتار كنم)هيچ كس مرا در برابر او حمايت نمى كند و پناهگاهى جز او نمى يابم» (قُلْ إِنِّي لَنْ يُجِيرَنِي مِنَ اللّهِ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً) .

به اين ترتيب نه كسى مى تواند به من پناه دهد نه چيزى مى تواند پناهگاه واقع شود اين سخنان از يك سو اعتراف به عبوديت كامل در پيشگاه خداوند است، و از سوى ديگر هرگونه«غلوّ»را در مورد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نفى مى كند،و از سوى سوم نشان مى دهد كه نه تنها از بتها كارى ساخته نيست كه شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز با آن همه عظمت ملجأ و پناه مستقلى در برابر عذاب خدا نمى تواند باشد،و از سوى چهارم

ص: 303

به بهانه جوئيها و انتظارات بى موردى كه افراد لجوج در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داشتند و از او تقاضاى كارهاى خدائى مى كردند پايان مى دهد،و ثابت مى كند كه توسل و شفاعت نيز به اذن خداست.

آيه 23

(آيه 23)-در اين آيه مى افزايد:«تنها وظيفۀ من ابلاغ از سوى خدا و رساندن رسالتهاى اوست» (إِلاّ بَلاغاً مِنَ اللّهِ وَ رِسالاتِهِ) .

اين تعبير شبيه چيزى است كه در آيۀ 92 سورۀ مائده مى خوانيم:«تنها چيزى كه بر عهدۀ پيامبر است ابلاغ آشكار است».

و در آيۀ 188 سورۀ اعراف آمده است:«بگو:من مالك سود و زيانى براى خويش نيستم،مگر آنچه خدا بخواهد،و اگر از غيب با خبر بودم منافع فراوانى براى خود فراهم مى ساختم،و هيچ بدى به من نمى رسيد،من تنها بيم دهنده و بشارت دهنده ام براى گروهى كه ايمان مى آورند».

به هر حال در پايان آيه هشدار مى دهد كه:«هر كس نافرمانى خدا و رسولش كند آتش دوزخ از آن اوست،و جاودانه در آن مى ماند» (وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً) .

روشن است كه منظور هر گنهكارى نيست،بلكه منظور مشركان و كافران است زيرا هر گنهكارى مستحق خلود در آتش دوزخ نمى باشد.

آيه 24

(آيه 24)-سپس مى افزايد:اين وضع كفار و مشركان كه پيوسته مسلمانان را استهزا مى كنند و ضعيف مى شمرند همچنان ادامه مى يابد«تا آنچه را به آنها وعده داده شده ببينند،آنگاه مى دانند چه كسى ياورش ضعيفتر،و جمعيتش كمتر است» (حَتّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً) .

لحن آيه به خوبى نشان مى دهد كه دشمنان اسلام پيوسته قدرت و كثرت نفرات خود را به رخ آنها مى كشيدند،و آنها را ضعيف و ناتوان مى شمردند قرآن به اين وسيله به مؤمنان دلدارى و نويد مى دهد كه سر انجام روز پيروزى آنها و شكست و ناتوانى دشمنان فرا خواهد رسيد.

آيه 25

(آيه 25)-عالم الغیب خداست!چون در آیات قبل اشاره به این حقیقت

ص: 304

شده بود كه«استهزا و سركشى اين گروه همچنان ادامه مى يابد تا زمانى كه وعدۀ الهى دائر بر عذاب فرا رسد»اين سؤال را بر مى انگيزد كه اين وعده كى تحقق مى يابد؟ قرآن مجيد به پاسخ اين سؤال پرداخته مى گويد:«بگو:من نمى دانم آنچه به شما وعده داده شده(از عذاب دنيا و قيام رستاخيز)نزديك است،يا پروردگارم زمانى براى آن قرار مى دهد»؟ (قُلْ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً) .

اين علم مخصوص ذات پاك خداست،و او خواسته از بندگانش مكتوم بماند تا موضوع امتحان و آزمون خلق كامل گردد،چرا كه اگر بدانند دور است يا نزديك در هر دو صورت امتحان كم اثر خواهد بود.

بارها در آيات قرآن مجيد به اين معنى برخورد مى كنيم كه هر وقت سؤال از زمان قيامت مى شد پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله اظهار بى اطلاعى مى فرمود و مى گفت:علم آن مخصوص خداست.

در حديثى آمده است كه روزى«جبرئيل»در صورت يك عرب بيابانى در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ظاهر شد،و از جمله سؤالاتى كه از آن حضرت نمود اين بود كه گفت:«به من بگو:كى قيامت بر پا مى شود»؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«كسى كه از او سؤال مى كنى(در اين مسأله)آگاهتر از سؤال كننده نيست»! بار ديگر آن مرد عرب با صداى بلند گفت:«اى محمّد!قيامت كى خواهد آمد»؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«واى بر تو قيامت مى آيد،بگو ببينم چه چيز براى آن فراهم كرده اى؟» اعرابى گفت:من نماز و روزۀ بسيارى فراهم نكرده ام،ولى خدا و رسولش را دوست دارم.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«پس تو با كسى خواهى بود كه دوستش دارى»!

ص: 305

«انس»يكى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گويد:«مسلمانان از هيچ سخنى مانند اين سخن خوشحال نشدند».

آيه 26

(آيه 26)-سپس در ادامۀ اين بحث يك قاعدۀ كلى را در مورد علم غيب بيان مى دارد،مى فرمايد:«داناى غيب اوست و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد» (عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً) .

آيه 27

(آيه 27)-سپس به عنوان يك استثنا از اين مسألۀ كلى مى افزايد:«مگر رسولانى كه آنان را برگزيده»و از آنان راضى شده (إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ) .

آنچه را بخواهد از علم غيب به او مى آموزد،و از طريق وحى ابلاغ مى كند.

«سپس مراقبينى از پيش رو و پشت سر براى آنها قرار مى دهد...» (فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً) .

و اين خود يكى از دلائل معصوم بودن پيامبران است كه با نيروهاى غيبى و امدادهاى الهى،و مراقبت فرشتگان او،از لغزشها و خطاها مصون و محفوظند.

آيه 28

(آيه 28)-در اين آيه كه آخرين آيۀ سوره است دليل وجود اين نگاهبانان و مراقبين را چنين بيان مى كند:مقصود اين است«تا بداند كه پيامبرانش رسالتهاى پروردگارشان را(بى كم و كاست)ابلاغ كرده اند،و او به آنچه نزد آنهاست احاطه دارد،و همه چيز را احصا كرده است» (لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً) .

البته معنى آيه اين نيست كه خداوند چيزى را در بارۀ پيامبرانش نمى دانسته و بعدا دانسته است،چه اين كه علم خدا ازلى و ابدى و بى پايان است،بلكه منظور اين است كه اين علم الهى در خارج تحقق يابد و صورت عينى به خود بگيرد؛يعنى، پيامبران رسالت او را عملا ابلاغ كنند و اتمام حجت نمايند.

نكته ها:

1-تحقيق گسترده اى پيرامون علم غيب

با دقت در آيات مختلف قرآن به خوبى روشن مى شود كه دو دسته آيه در

ص: 306

زمينۀ علم غيب وجود دارد نخست آياتى كه علم غيب را مخصوص خدا معرفى كرده و از غير او نفى مى نمايد،مانند آيۀ 50 و 59 سورۀ انعام.

گروه دوم آياتى است كه به روشنى نشان مى دهد كه اولياى الهى«اجمالا»از غيب آگاهى داشتند،چنانكه در آيۀ 179 سورۀ آل عمران مى خوانيم:«چنان نبود كه خدا شما را از علم غيب آگاه كند ولى خداوند از ميان رسولان خود هر كس را بخواهد برمى گزيند»(و قسمتى از اسرار غيب را در اختيار او مى گذارد).

و در معجزات حضرت مسيح(ع)مى خوانيم كه فرمود:«من شما را از آنچه مى خوريد،يا در خانه هاى خود ذخيره مى كنيد خبر مى دهم».(آل عمران49/) آيۀ مورد بحث نيز با توجه به استثنائى كه در آن آمده نشان مى دهد كه خداوند قسمتى از علم غيب را در اختيار رسولان برگزيده اش قرار مى دهد.

از سوى ديگر آياتى از قرآن كه مشتمل بر خبرهاى غيبى است نيز كم نيست، مانند آيۀ دوم تا چهارم سوره روم:«روميان مغلوب شدند-و اين شكست در سرزمين نزديك واقع شد،اما آنها بعد از اين مغلوبيت به زودى غالب خواهند شد- در عرض چند سال».

اصولا وحى آسمانى كه بر پيامبران نازل مى شود نوعى غيب است كه در اختيار آنان قرار مى گيرد،چگونه مى توان گفت آنها آگاهى از غيب ندارند در حالى كه وحى بر آنان نازل مى شود.

از همۀ اينها گذشته،روايات زيادى داريم كه نشان مى دهد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و امامان معصوم عليهم السّلام اجمالا آگاهى از غيب داشتند،و گاه از آن خبر مى دادند مانند خبر دادن از ماجراى جنگ«موته»و شهادت جعفر،و بعضى ديگر از فرماندهان اسلام كه در همان لحظه وقوع،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مدينه مسلمانان را آگاه كرد و مانند آن در زندگى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كم نيست.

در«نهج البلاغه»نيز پيشگوئيهاى بسيارى از حوادث آينده به چشم مى خورد كه نشان مى دهد على عليه السّلام اين اسرار غيب را مى دانست،مانند آنچه در خطبۀ 13 در مذمت اهل بصره آمده است كه مى فرمايد:«گويا مى بينم عذاب خدا از آسمان

ص: 307

و زمين بر شما فرود آمده و همه غرق شده ايد،تنها قله بلند مسجدتان همچون سينه كشتى در روى آب نمايان است»! و مانند آنچه«كميل بن زياد»به«حجاج»گفت كه«امير مؤمنان على عليه السّلام به من خبر داده كه تو قاتل منى».

اكنون سخن در اين است كه چگونه بين اين آيات و روايات كه بعضى علم غيب را از غير خدا نفى،و بعضى اثبات مى كنند جمع كنيم؟ در اينجا طرق مختلفى براى جمع وجود دارد.از جمله:

1-از معروفترين راههاى جمع اين است كه منظور از اختصاص علم غيب به خدا علم ذاتى و استقلالى است،بنابراين غير او مستقلا هيچ گونه آگاهى از غيب ندارند،و هر چه دارند از ناحيۀ خداست،با الطاف و عنايت اوست،و جنبۀ تبعى دارد.

2-اسرار غيب دو گونه است قسمتى مخصوص به خداست و هيچ كس جز او نمى داند مانند قيام قيامت،و امورى از قبيل آن،و قسمتى از آن را به انبياء و اولياء مى آموزد.

3-راه ديگر اين كه خداوند بالفعل از همۀ اسرار غيب آگاه است،ولى انبيا و اوليا ممكن است بالفعل بسيارى از اسرار غيب را ندانند،اما هنگامى كه اراده كنند خداوند به آنها تعليم مى دهد،و البته اين اراده نيز با اذن و رضاى خدا انجام مى گيرد.

2-تحقيقى پيرامون آفرينش«جن»

ص: 308

«جن»چنانكه از مفهوم لغوى اين كلمه به دست مى آيد موجودى است ناپيدا كه مشخصات زيادى در قرآن براى او ذكر شده،از جمله اين كه:

1-موجودى است كه از شعلۀ آتش آفريده شده،بر خلاف انسان كه از خاك آفريده شده است.(الرّحمن15/) 2-داراى علم و ادراك و تشخيص حق از باطل و قدرت منطق و استدلال است.(آيات مختلف سورۀ جنّ)

2-داراى تكليف و مسؤوليت است.(آيات سورۀ جنّ و سورۀ الرّحمن) 4-گروهى از آنها مؤمن صالح و گروهى كافرند.(جنّ11/) 5-آنها داراى حشر و نشر و معادند.(جنّ15/) 6-آنها قدرت نفوذ در آسمانها و خبرگيرى و استراق سمع داشتند،و بعدا ممنوع شدند.(جنّ9/) 7-آنها با بعضى انسانها ارتباط برقرار مى كردند و با آگاهى محدودى كه نسبت به بعضى از اسرار نهانى داشتند به اغواى انسانها مى پرداختند.(جنّ6/) 8-در ميان آنها افرادى يافت مى شوند كه از قدرت زيادى برخوردارند، همان گونه كه در ميان انسانها نيز چنين است.(نمل39/) 9-آنها قدرت بر انجام بعضى كارهاى مورد نياز انسان دارند«گروهى از جن پيش روى سليمان به اذن پروردگار كار مى كردند،و براى او معبدها،تمثالها، و ظروف بزرگ غذا تهيه مى كردند»(سبأ12/ و 13) 10-خلقت آنها در روى زمين قبل از خلقت انسانها بوده است(حجر27/) و ويژگيهاى ديگر.

تا اينجا سخن از مطالبى بود كه از قرآن مجيد در بارۀ اين موجود ناپيدا استفاده مى شود كه خالى از هرگونه خرافه و مسائل غير علمى است،ولى مى دانيم مردم عوام و ناآگاه خرافات زيادى در بارۀ اين موجود ساخته اند كه با عقل و منطق جور نمى آيد،و به همين جهت يك چهرۀ خرافى و غير منطقى به اين موجود داده كه وقتى كلمۀ جن گفته مى شود مشتى خرافات نيز با آن تداعى مى شود از جمله اين كه آنها را با اشكال عجيب و غريب و وحشتناك،و موجوداتى موذى و پرآزار و موهومات ديگرى از اين قبيل.

در حالى كه اگر موضوع وجود جن از اين خرافات پيراسته شود،اصل مطلب كاملا قابل قبول است و از سوى ديگر هيچ دليل عقلى بر نفى آن وجود ندارد، بنابراين بايد آن را پذيرفت،و از توجيهات غلط و ناروا بايد برحذر بود همان گونه كه از خرافات عوام در اين قسمت بايد اجتناب كرد.

ص: 309

اين نكته نيز قابل توجه است كه جن گاهى بر يك مفهوم وسيعتر اطلاق مى شود كه انواع موجودات ناپيدا را شامل مى گردد،اعم از آنها كه داراى عقل و دركند و آنها كه عقل و درك ندارند،و حتى گروهى از حيوانات كه با چشم ديده مى شوند و معمولا در لانه ها پنهانند،نيز در اين معنى وسيع وارد است.

شاهد اين سخن روايتى است از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه فرمود:«خداوند جن را پنج صنف آفريده است:صنفى مانند باد در هوا(ناپيدا هستند)و صنفى به صورت مارها،و صنفى به صورت عقربها،و صنفى حشرات زمين اند،و صنفى از آنها مانند انسانها كه بر آنها حساب و عقاب است».

«پايان سورۀ جنّ»

ص: 310

سورۀ مزّمّل[73]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 20 آيه مى باشد

محتواى سوره:

محتواى اين سوره را مى توان در پنج بخش خلاصه كرد:

بخش اول؛آيات آغاز سوره است كه پيامبر را به قيام شبانه براى عبادت و تلاوت قرآن دعوت مى كند،و براى آمادگى پذيرش يك برنامۀ سنگين آماده مى سازد.

بخش دوم سوره؛او را به صبر و شكيبائى و مقاومت و مدارا با مخالفان در اين مقطع خاص دعوت مى كند.

در بخش سوم؛بحثهائى پيرامون معاد،و ارسال موسى بن عمران به سوى فرعون و سركشى و سپس عذاب دردناك او را بيان مى دارد.

بخش چهارم؛دستورات شديدى را كه در آغاز سوره پيرامون قيام شبانه آمده است به خاطر گرفتاريهاى مسلمانان تخفيف مى دهد.

و در بخش پنجم؛بار ديگر دعوت به تلاوت قرآن،و خواندن نماز و دادن زكات و انفاق فى سبيل اللّه و استغفار مى نمايد.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله آمده است:

«هر كس سورۀ مزّمّل را بخواند سختيها در دنيا و آخرت از او برداشته مى شود».

و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هر كس سورۀ مزّمّل را در نماز عشاء دوم(منظور همان نماز عشاء است زيرا گاه به مغرب عشاء اول گفته

ص: 311

مى شود)يا در آخر شب بخواند،شب و روز،و همچنين خود اين سوره،گواه او در روز قيامت خواهد بود،و خداوند او را حيات پاكيزه و مرگ پاكيزه اى خواهد داد»! مسلما اين فضائل بزرگ در صورتى است كه محتواى سوره دائر به قيام شبانه و تلاوت قرآن و صبر و استقامت و ايثار و انفاق عملى گردد،نه تلاوتى خالى از عمل.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-اى جامه به خود پيچيده به پاخيز!همان گونه كه از لحن آغاز اين سوره بر مى آيد دعوتى است آسمانى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى استقامت،و آمادگى جهت پذيرش يك وظيفۀ بزرگ و سنگين،كه بدون خود سازى قبلى انجام.آن ممكن نيست.

مى فرمايد:«اى جامه به خود پيچيده»! (يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ) .

آيه 2

(آيه 2)-«شب را جز كمى به پا خيز»! (قُمِ اللَّيْلَ إِلاّ قَلِيلاً) .

آيه 3

(آيه 3)-«نيمى از شب را،يا كمى از آن كم كن» (نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً) .

آيه 4

(آيه 4)-«يا بر نصف آن بيفزا» (أَوْ زِدْ عَلَيْهِ) .

«و قرآن را با دقت و تأمل بخوان» (وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً) .

به پا خيز كه دوران«جامه به خود پيچيدن»و در گوشۀ انزوا نشستن نيست.

تعبير به«ترتيل»كه در اصل به معنى«تنظيم»و«ترتيب موزون»است،در اينجا به معنى خواندن آيات قرآن با تأنى و نظم لازم،و اداء صحيح حروف،و تبيين كلمات،و دقت و تأمل در مفاهيم آيات،و انديشه در نتايج آن است.

همچنين رواياتى كه در تفسير«ترتيل»وارد شده همگى گواه بر اين حقيقت است كه نبايد آيات قرآن را به عنوان الفاظى خالى از محتوا و پيام،تلاوت كرد،بلكه بايد به تمام امورى كه تأثير آن را در خواننده و شنونده عميق مى سازد توجه داشت،و فراموش نكرد كه اين پيام الهى است،و هدف تحقق بخشيدن به محتواى آن است.

ص: 312

ولى متأسفانه امروز بسيارى از مسلمانان از اين واقعيت فاصله گرفته،و از قرآن تنها به الفاظى اكتفا نموده اند،بى آنكه بدانند اين آيات براى چه نازل شده؟ درست است كه الفاظ قرآن نيز محترم،است ولى نبايد فراموش كرد كه اين الفاظ و تلاوت مقدمۀ بيان محتواست.

در حديثى از امام صادق عليه السّلام در تفسير«ترتيل»مى خوانيم:«وقتى از كنار آيه اى مى گذرى كه در آن نامى از بهشت است توقف كن و از خدا بهشت را بطلب (و خود را براى آن بساز)و هنگامى كه از آيه اى مى گذرى كه در آن نام دوزخ است از آن به خدا پناه بر».و خويشتن را از آن دور دار.

آيه 5

(آيه 5)-سپس هدف نهايى اين دستور سخت و مهم را چنين بيان مى كند:

«ما به زودى سخنى سنگين را به تو القا خواهيم كرد» (إِنّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً) .

سنگين از نظر محتوا،و مفهوم آيات!و بيان مسؤوليتها.

سنگين از نظر تحمل آن بر قلوب و دلها،تا آنجا كه قرآن در آيۀ 21 سورۀ حشر مى گويد:«اگر اين قرآن را بر كوهها نازل مى كرديم آن را خاشع و از هم شكافته مى ديدى»! سنگين از نظر تبليغ،و مشكلات راه دعوت!و برنامه ريزى و اجراى كامل آن! سنگين در ترازوى عمل و در عرصۀ قيامت.

ولى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و ياران اندكش با استمداد از تربيت قرآن مجيد، و استعانت به نماز شب و استفاده از تقرب به ذات پاك پروردگار،توانستند بر تمام اين مشكلات فائق آيند،و بار اين«قول ثقيل»را بر دوش كشند و به منزل مقصود برسانند!

فضيلت نماز شب:

اين آيات بار ديگر اهميت شب زنده دارى،و نماز شب،و تلاوت قرآن را در آن هنگام كه غافلان در خوابند گوشزد مى كند،عبادت در شب،مخصوصا در سحرگاهان و نزديك طلوع فجر،اثر فوق العاده اى در صفاى روح،و تهذيب نفوس،و تربيت معنوى انسان،و پاكى قلب و بيدارى دل و تقويت ايمان و اراده،و تحكيم پايه هاى تقوا در دل و جان انسان دارد.

ص: 313

به همين دليل علاوه بر آيات قرآن در روايات اسلامى نيز تأكيد فراوان روى آن شده است.

از جمله در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«سه چيز از عنايات مخصوص الهى است:عبادت شبانه(نماز شب)و افطار دادن به روزه داران، و ملاقات برادران مسلمان».

آيه 6

(آيه 6)-تأثير نيايش در دل شب:اين آيه ادامۀ بحث پيرامون عبادت شبانه،و آموزشهاى معنوى در پرتو تلاوت قرآن در دل شب است و در حقيقت به منزلۀ بيان دليلى است براى آنچه در آيات قبل آمده است،مى فرمايد:«مسلما نماز و عبادت شبانه پابرجاتر و با استقامت تر است» (إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِيلاً) .

آيۀ فوق از آياتى است كه با تعبيرات پرمحتوايش رساترين سخن را در بارۀ «عبادت شبانه»و نيايش سحرگاهان،و راز و نياز با محبوب،در ساعاتى كه اسباب فراغت خاطر از هر زمان فراهمتر است،و همچنين تأثير آن در تهذيب نفس، و پرورش روح و جان انسانى،بيان كرده است،و نشان مى دهد كه روح آدمى در آن ساعات آمادگى خاصى براى نيايش و مناجات و ذكر و فكر دارد.

آيه 7

(آيه 7)-در اين آيه مى افزايد:اين به خاطر آن است كه«در روز تلاش و كوشش مستمر و طولانى خواهى داشت» (إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَوِيلاً) .

دائما مشغول هدايت خلق و ابلاغ رسالت پروردگار،و حل مشكلات زندگى جمعى و فردى هستى،و مجال كافى براى عبادت و نيايش حاصل نمى شود، بنابراين عبادت شبانه را جانشين آن كن و آمادگى لازم براى اين فعاليتهاى بزرگ و گسترده را از آن قيام شب به دست آور.

آيه 8

(آيه 8)-بعد از دستور قيام عبادت شبانه و اشارۀ اجمالى به آثار عميق آن به ذكر پنج دستور كه مكمّل آن است پرداخته،مى فرمايد:«و نام پروردگارت را ياد كن» (وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ) .

مسلم است منظور تنها ذكر نام نيست،بلكه توجه به معنى است چرا كه ياد

ص: 314

لفظى مقدمۀ ياد قلبى است،و ذكر قلبى روح و جان را صفا مى بخشد،و نهال معرفت و تقوا را در دل آبيارى مى كند.

در دستور دوم مى فرمايد:«تنها به او دل ببند»و از غير او قطع اميد كن و خالصانه به عبادتش برخيز (وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً) .

«تبتل»آن است كه انسان با تمام قلبش متوجه خدا گردد،و از ما سوى اللّه منقطع شود،و اعمالش را فقط به خاطر او به جا آورد و غرق در اخلاص گردد.

آيه 9

(آيه 9)-سپس به سومين دستور پرداخته مى افزايد:«همان پروردگار شرق و غرب كه معبودى جز او نيست،او را نگاهبان و و كيل خود انتخاب كن» (رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلاً) .

در اينجا بعد از مرحلۀ«ذكر اللّه»و«اخلاص»مرحلۀ توكل و واگذارى همۀ كارها به خدا فرا مى رسد،خداوندى كه مشرق و مغرب عالم،يعنى،مجموعۀ جهان هستى در زير سيطرۀ حكومت و ربوبيت او قرار دارد،و تنها معبود شايستۀ پرستش،اوست.

اين تعبير در حقيقت به منزلۀ دليلى است براى موضوع توكل بر خدا،چگونه انسان بر او توكل نكند،و كار خويش را به او نسپارد،در حالى كه در پهنۀ جهان هستى غير از او حاكم و فرمانروا و منعم و مربّى و معبود نيست.

آيه 10

(آيه 10)-و بالاخره در چهارمين و پنجمين دستور مى فرمايد:«و در برابر آنچه(دشمنان)مى گويند صابر و شكيبا باش،و بطرزى شايسته از آنان دورى گزين»! (وَ اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً) .

و به اين ترتيب در اينجا مقام«صبر»و«هجران»فرا مى رسد،چرا كه در مسير دعوت به سوى حق،بدگوئى دشمنان،و ايذاء و آزار آنان،فراوان است،و اگر باغبان بخواهد گلى را بچيند بايد در برابر زبان خار صبر و تحمل داشته باشد.

به علاوه گاهى در اينجا بى اعتنائى و دورى لازم است،تا هم از شرشان در امان بماند و هم درسى از اين طريق به آنان بدهد،ولى اين هجران و دورى نبايد به معنى قطع برنامه هاى تربيتى،و تبليغ و دعوت به سوى خدا باشد.

ص: 315

مرحوم«طبرسى»در«مجمع البيان»در ذيل آيه مى گويد:«اين آيه دلالت مى كند كه مبلغين اسلام،و دعوت كنندگان به سوى قرآن،بايد در مقابل ناملائمات شكيبائى پيشه كنند،و با حسن خلق،و مدارا،با مردم معاشرت نمايند،تا سخنان آنها زودتر پذيرفته شود».

آيه 11

(آيه 11)-در آيۀ قبل اشاره اى به كار شكنيها و سخنان ناروا و اذيت و آزار دشمنان اسلام بود در اينجا آنها را زير رگبارى از تهديدات شديد،دائر به عذابهاى دنيا و آخرت از سوى خداوند،قرار داده،و آنها را دعوت به تجديد نظر در برنامه هاى شوم خود مى كند،و هم به مسلمانان صدر اول در برابر هجوم سخت اين دشمنان دلدارى مى دهد،و پايمردى مى بخشد.

نخست مى فرمايد:«مرا با تكذيب كنندگان صاحب نعمت واگذار،و آنها را كمى مهلت ده»! (وَ ذَرْنِي وَ الْمُكَذِّبِينَ أُولِي النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلاً) .

يعنى،طرف آنها تو نيستى،مجازات و كيفر آنها را به خود من واگذار،و كمى به آنها مهلت ده،تا هم اتمام حجت گردد،و هم ماهيت خود را آشكار سازند، و مى دانيم مدت كمى گذشت كه مسلمانان نيرومند شدند،و ضربات سنگين و شكنندۀ خود را در جنگهاى«بدر»و«حنين»و«احزاب»و مانند آن بر پيكر دشمن وارد آوردند و نيز مدت كمى بيشتر نگذشت كه اين گردنكشان از دنيا رفتند،و گرفتار عذاب الهى در برزخ شدند و عذاب قيامت نيز از آنها چندان دور نيست.

آيه 12

(آيه 12)-سپس در ادامۀ همين تهديد به صورت صريحتر مى گويد:«نزد ما غل و زنجيرها و(آتش)دوزخ است»! (إِنَّ لَدَيْنا أَنْكالاً وَ جَحِيماً) .

آرى!در برابر آزادى بى قيد و شرط و تنعمى كه در اين دنيا داشتند بهرۀ آنها در آنجا اسارت است و آتش!

آيه 13

(آيه 13)-و باز مى افزايد:«و غذائى گلوگير و عذابى دردناك» (وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ وَ عَذاباً أَلِيماً) .

غذائى بر عكس غذاهاى چرب و شيرين دنياى آنها كه به راحتى از گلو فرو مى رفت و گوارا بود،و زندگى دردناك در برابر آسايش بى حساب اين مغروران

ص: 316

خودخواه و مستكبر در اين جهان.

با اين كه غذاى خشن و گلوگير خود عذابى است اليم،بعد از آن عذاب اليم را جداگانه ذكر مى كند،و اين نشان مى دهد ابعاد عذاب اليم آخرت از نظر شدت و عظمت بر هيچ كس جز خدا معلوم نيست،و لذا در حديثى مى خوانيم كه:روزى يكى از مسلمانان اين آيه را تلاوت مى كرد،و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله استماع مى فرمود:ناگهان شخص مزبور صيحه اى زد و مدهوش شد.

آيه 14

(آيه 14)-در اين آيه به شرح روزى مى پردازد كه اين عذابها در آن ظاهر مى شوند،مى فرمايد:«در آن روز كه زمين و كوهها سخت به لرزه در مى آيد و كوهها (چنان در هم كوبيده مى شود كه)به شكل توده هائى از شن نرم در مى آيد» (يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثِيباً مَهِيلاً) .

آيه 15

(آيه 15)-سپس به مقايسه اى در ميان بعثت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مخالفت زورمندان عرب،و قيام موسى بن عمران در مقابل فرعونيان پرداخته،مى فرمايد:«ما پيامبرى به سوى شما فرستاديم كه گواه بر شماست،همان گونه كه به سوى فرعون رسولى فرستاديم» (إِنّا أَرْسَلْنا إِلَيْكُمْ رَسُولاً شاهِداً عَلَيْكُمْ كَما أَرْسَلْنا إِلى فِرْعَوْنَ رَسُولاً) .

هدف او،هدايت شما و نظارت بر اعمال شماست،همان گونه كه هدف موسى بن عمران،هدايت فرعون و فرعونيان و نظارت بر اعمال آنها بود.

آيه 16

(آيه 16)-ولى«فرعون به مخالفت و نافرمانى آن رسول،برخاست و ما او را سخت مجازات كرديم»! (فَعَصى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخَذْناهُ أَخْذاً وَبِيلاً) .

نه لشكر عظيم او مانع از عذاب الهى شد،و نه وسعت مملكت و قدرت حكومت و اموال و ثروتشان جلو اين كار را گرفت و سر انجام همگى در امواج خروشان نيل كه به آن مباهات مى كردند غرق شدند،شما كه در سطحى بسيار پائينتر از آنها قرار داريد در بارۀ خود چه مى انديشيد؟

آيه 17

(آيه 17)-سپس روی سخن را به کفار زمان پیامبر اسلام گرده،به آنها چنین هشدار می دهد:«شما(نیز)اگر کافر شوید چگونه خود را(از عذلب الهی)برکنار

ص: 317

مى داريد در آن روز كه كودكان را پير مى كند»! (فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِنْ كَفَرْتُمْ يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً) .

آيه 18

(آيه 18)-در اين آيه توصيف بيشترى در بارۀ آن روز وحشتناك بيان كرده، مى افزايد:در آن روز«آسمان از هم شكافته مى شود،و وعدۀ او شدنى و حتمى است» (السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ كانَ وَعْدُهُ مَفْعُولاً) .

وقتى آسمان و كرات آسمانى با آن همه عظمت نتوانند در برابر حوادث عظيم آن روز مقاومت كنند از اين انسان ضعيف و ناتوان و آسيب پذير چه كارى ساخته است؟

آيه 19

(آيه 19)-در پايان اين بحث اشاره اى به تمام هشدارها و انذارهاى گذشته كرده،مى فرمايد:«اين هشدار و تذكرى است» (إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ) .

شما در انتخاب راه آزاد هستيد،«پس هر كس بخواهد(هدايت شود و طالب سعادت ابدى باشد)راهى به سوى پروردگارش برمى گزيند» (فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلاً) .

اگر پيمودن اين راه از طريق اجبار و اكراه صورت گيرد،نه افتخارى است، نه فضيلتى،فضيلت آن است كه انسان با اراده و اختيار خود اين راه را انتخاب كرده،و بپويد.

آيه 20

(آيه 20)-هر چه براى شما امكان دارد قرآن بخوانيد! اين آيه كه طولانى ترين آيه اين سوره است مشتمل بر مسائل بسيارى است كه محتواى آيات گذشته را تكميل مى كند.

نخست مى فرمايد:«پروردگارت مى داند كه تو و گروهى از آنها كه با تو هستند نزديك دو سوم از شب يا نصف يا ثلث آن را به پا مى خيزيد خداوند شب و روز را اندازه گيرى مى كند» (إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ وَ اللّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ) .

اشاره به همان دستورى است كه در آغاز سوره به پيامبر داده شده،تنها چيزى كه در اينجا اضافه دارد اين است كه گروهى از مؤمنان نيز در اين عبادت

ص: 318

شبانه،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را همراهى مى كردند-به عنوان يك حكم استحبابى و يا احتمالا يك حكم وجوبى زيرا شرائط آغاز اسلام ايجاب مى كرد كه آنها با تلاوت قرآن كه مشتمل بر انواع درسهاى عقيدتى و عملى و اخلاقى است و همچنين عبادات شبانه خود را بسازند و آمادۀ تبليغ اسلام و دفاع از آن گردند.

ولى از بعضى روايات استفاده مى شود جمعى از مسلمانان در نگهداشتن حساب«ثلث»و«نصف»و«دو ثلث»گرفتار اشكال و دردسر مى شدند و اين امر سبب مى شد كه گاه تمام شب را بيدار بمانند،و مشغول عبادت باشند،تا آنجا كه پاهاى آنها به خاطر قيام شبانه ورم كرد! لذا خداوند اين حكم را بر آنها تخفيف داد و فرمود:«او مى داند كه شما نمى توانيد مقدار آن را(به دقت)اندازه گيرى كنيد(براى عبادت كردن)پس شما را بخشيد،اكنون آنچه براى شما ميسر است قرآن بخوانيد» (عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ) .

سپس به بيان دليل ديگرى براى اين تخفيف پرداخته،مى افزايد:خداوند «مى داند به زودى گروهى از شما بيمار مى شوند،و گروهى ديگر براى به دست آوردن فضل الهى(و كسب روزى)به سفر مى روند،و گروهى ديگر در راه خدا جهاد مى كنند»و از تلاوت قرآن باز مى مانند (عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضى وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ آخَرُونَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ) .

«پس به اندازه اى كه براى شما ممكن است از آن تلاوت كنيد» (فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ) .

روشن است كه ذكر بيمارى،و مسافرتهاى ضرورى،و جهاد فى سبيل اللّه، به عنوان سه مثال براى عذرهاى موجه است،ولى منحصر به اينها نيست،منظور اين است چون خداوند مى داند شما گرفتار مشكلات مختلف زندگى در روز خواهيد شد،و اين مانع تداوم آن برنامۀ سنگين است،به شما تخفيف داده است.

در حقيقت در آغاز اسلام به خاطر وجود شرائطى اين تلاوت و عبادت شبانه واجب بوده،و بعد هم از نظر مقدار و هم از نظر حكم تخفيف داده شده،و به

ص: 319

صورت يك حكم استحبابى آن هم به مقدار ميسور در آمده است.

البته مهم خوب خواندن و تدبّر و انديشه در آن است.لذا امام علىّ بن موسى الرضا عليه السّلام مى فرمايد:«آن مقدار بخوانيد كه در آن خشوع قلب و صفاى باطن و نشاط روحانى و معنوى باشد».

سپس به چهار دستور ديگر در پايان آيه اشاره كرده،و برنامۀ خودسازى ارائه شده را به اين وسيله تكميل مى كند،مى فرمايد:«و نماز را بر پا داريد،و زكات را بپردازيد و به خدا قرض الحسنه دهيد[-در راه او انفاق نماييد]و(بدانيد)آنچه را از كارهاى نيك براى خود از پيش مى فرستيد نزد خداوند به بهترين وجه و بزرگترين پاداش خواهيد يافت» (وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَقْرِضُوا اللّهَ قَرْضاً حَسَناً وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَيْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً) .

«و از خداوند آمرزش بطلبيد كه خداوند آمرزنده و مهربان است» (وَ اسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

منظور از«نماز»در اينجا نمازهاى واجب پنجگانه و منظور از«زكات»زكات واجب است،منظور از دادن«قرض الحسنه»به خداوند همان انفاقهاى مستحبى است،و اين بزرگوارانه ترين تعبيرى است كه در اين زمينه تصور مى شود،چرا كه مالك تمام ملكها،از كسى كه مطلقا چيزى از خود ندارد قرض مى طلبد،تا از اين طريق او را تشويق به انفاق و ايثار و كسب فضيلت اين عمل خير كند،و از اين طريق تربيت شود و تكامل يابد.

ذكر«استغفار»در پايان اين دستورات ممكن است اشاره به اين باشد كه مبادا با انجام اين طاعات خود را انسان كاملى بدانيد و به اصطلاح طلبكار تصور كنيد، بلكه همواره بايد خود را مقصر بشمريد،و عذر به درگاه خدا آوريد،«ورنه سزاوار خداونديش كس نتواند كه به جا آورد».

«پايان سورۀ مزّمّل»

ص: 320

سورۀ مدّثّر[74]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 56 آيه مى باشد

محتواى سوره:

سورۀ«مدثر»نخستين سوره اى است كه بعد از دعوت آشكار بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شد و طبيعت سوره هاى مكّى كه دعوت به مبدأ و معاد و مبارزه با شرك،و انذار و تهديد مخالفان به عذاب الهى است در اين سوره كاملا منعكس است،و بحثهاى اين سوره روى هم رفته بر هفت محور دور مى زند:

1-دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به قيام و انذار و ابلاغ آشكار و صبر و استقامت در اين طريق،و تحصيل آمادگيهاى لازم براى اين كار.

2-اشاره به رستاخيز،و صفات دوزخيان،همانها كه به مقابله با قرآن برخاسته،و به استهزاى حق پرداختند.

3-قسمتى از ويژگيهاى دوزخ توأم با انذار كافران.

4-تأكيد بر امر رستاخيز از طريق سوگندهاى مكرر.

5-ارتباط سرنوشت هر انسانى با اعمال او،و نفى هرگونه افكار غير منطقى در اين زمينه.

6-قسمتى از ويژگيهاى بهشتيان و دوزخيان و سرنوشت هر كدام از آنها.

7-چگونگى فرار افراد جاهل و بى خبر و مغرور و خودخواه از حق.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام باقر عليه السّلام آمده است:«كسى كه

ص: 321

سورۀ مدّثّر را در نماز فريضه بخواند بر خداوند حق است كه او را همراه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و در جوار و درجۀ او قرار دهد و در زندگى دنيا بدبختى و رنج دامنش را هرگز نگيرد».

بديهى است چنين نتائج عظيمى تنها بر خواندن الفاظ سوره مترتب نخواهد شد،بلكه بايد محتواى سوره را نيز در نظر گرفت و مو به مو اجرا كرد.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)-برخيز و جهانيان را انذار كن!بدون شك مخاطب در اين آيات شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است هر چند تصريحى به اين عنوان در آن نشده،ولى قرائن موجود در اين آيات بيانگر اين واقعيت است.

نخست مى فرمايد:«اى جامۀ خواب به خود پيچيده»و در بستر آرميده (يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ) .

آيه 2

(آيه 2)-«برخيز و انذار كن»و عالميان را بيم ده (قُمْ فَأَنْذِرْ) .كه وقت خواب و استراحت گذشته،و زمان قيام و تبليغ فرا رسيده است.

مشركان عرب در آستانۀ موسم حج جمع شدند،و سران آنها مانند ابو جهل، و ابو سفيان،و وليد بن مغيره،و نضر بن حارث،و...به مشورت پرداختند كه در برابر سؤالات مردمى كه از خارج به مكّه مى آيند،و جسته گريخته مطالبى در بارۀ ظهور پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله شنيده اند چه بگويند؟ اگر هر كدام بخواهند جواب جداگانه اى بدهند،يكى كاهنش خواند، و ديگرى مجنون،و ديگرى ساحر،اين تشتت آراء اثر منفى خواهد گذاشت،بايد با وحدت كلمه به مبارزۀ تبليغاتى بر ضدّ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برخيزند! بعد از گفتگو به اينجا رسيدند كه بهتر از همه اين است كه بگويند:«ساحر» است!زيرا يكى از آثار پديده«سحر»جدائى افكندن ميان دو همسر،و پدر و فرزند است،و پيامبر با عرضۀ آئين اسلام چنين كارى را انجام داده بود!

ص: 322

اين سخن به گوش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيده سخت ناراحت شده و بيمار گونه و غمگين به خانه آمد و در بستر آرميد كه آيات فوق نازل شد و او را دعوت به قيام و مبارزه كرد.

آيه 3

(آيه 3)-و به دنبال دعوت به قيام و انذار،پنج دستور مهم به پيامبر مى دهد كه سرمشقى است براى ديگران،و نخستين دستور در بارۀ توحيد است، مى فرمايد:«و پروردگارت را بزرگ بشمار» (وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ) .

همان خدائى كه مالك و مربّى توست،و هر چه دارى از او دارى و خط سرخ بر تمام معبودهاى دروغين دركش،و هرگونه آثار شرك و بت پرستى را محو كن.

منظور از جملۀ«فكبّر»تنها گفتن«اللّه اكبر»نيست،هر چند گفتن«اللّه اكبر»يكى از مصداقهاى آن است كه در روايات نيز به آن اشاره شده،بلكه منظور اين است كه خداى خود را بزرگ بشمار،هم از نظر اعتقاد،هم عمل،و هم در سخن و او را متصف به اوصاف جمال و منزه از هرگونه نقص و عيب بدان،بلكه او را از اين كه در توصيف بگنجد برتر بدان.همان گونه كه در روايات اهل بيت عليهم السّلام آمده است كه معنى«اللّه اكبر»اين است كه خداوند برتر از آن است كه توصيف شود و در فكر انسان بگنجد.

آيه 4

(آيه 4)-و به دنبال مسألۀ توحيد دومين دستور را در بارۀ پاكيزگى از آلودگيها داده،مى افزايد:«و لباست را پاك كن» (وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ) .

تعبير به«لباس»ممكن است كنايه از عمل انسان باشد چرا كه اعمال هر كس به منزلۀ لباس اوست،و ظاهر او بيانگر باطن اوست.

و ممكن است به معنى همان لباس ظاهرى باشد چرا كه پاكيزگى لباس ظاهر از مهمترين نشانه هاى شخصيت و تربيت و فرهنگ انسان است،مخصوصا در عصر جاهليت كمتر از آلودگيها اجتناب مى نمودند و لباسهاى بسيار آلوده داشتند.

در حقيقت آيه اشاره به اين نكته نيز دارد كه رهبران الهى هنگامى مى توانند نفوذ كلمه داشته باشند كه دامانشان از هرگونه آلودگى پاك باشد و تقوا

ص: 323

و پرهيزكاريشان از هر نظر مسلّم گردد،و لذا به دنبال فرمان قيام و انذار،فرمان پاكدامنى مى دهد.

آيه 5

(آيه 5)-در سومين دستور مى فرمايد:«و از پليدى دورى كن» (وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ) .

آيۀ فوق مفهوم جامعى دارد كه هرگونه انحراف و عمل زشت و پليد، و هر كارى را كه موجب خشم و عذاب الهى در دنيا و آخرت مى گردد شامل مى شود.

مسلم است پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله حتى قبل از نبوت از اين امور پرهيز و هجران داشت ولى در اينجا به عنوان يك اصل اساسى در مسير دعوت الى اللّه،و نيز به عنوان يك الگو و اسوه براى همگان،روى آن تكيه شده است.

آيه 6

(آيه 6)-و در چهارمين دستور مى فرمايد:«و منت مگذار و فزونى مطلب» (وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ) .

در اين كه نهى از منت و فزونى طلبيدن در چه مواردى است باز در اينجا مفهوم آيه كلى و گسترده است،و هرگونه منت گذاردن بر خالق و خلق را شامل مى شود،نه بر پروردگارت منت بگذار كه براى او جهاد و تلاش مى كنى،چرا كه او بر تو منت گذارده كه اين مقام منيع را به تو ارزانى داشته است.

همچنين عبادت و اطاعت و اعمال صالحت را بسيار مشمر،بلكه هميشه خود را در سر حد«قصور»و«تقصير»بدان،و عبادت را يك نوع توفيق بزرگ الهى براى خودت بشمار.

و نيز اگر خدمتى به خلق مى كنى چه در جهات معنوى باشد مانند تبليغ و هدايت و چه در جهات مادى مانند انفاق و بخشش،هيچ كدام را نبايد با منت يا انتظار جبران،آن هم جبرانى فزونتر توأم نمائى چرا كه منت،اعمال نيك را باطل و بى اثر مى كند.

آيه 7

(آيه 7)-در اين آيه به آخرين دستور در اين زمينه اشاره كرده،مى گويد:

«و به خاطر پروردگارت شكيبائى كن» (وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ) .

ص: 324

يعنى؛در طريق اداى اين رسالت بزرگ شكيبائى كن،و در برابر آزار مشركان و دشمنان جاهل و نادان صابر باش،در طريق عبوديت اطاعت فرمان خدا استقامت نما،و در جهاد با نفس و در ميدان جهاد با دشمن شكيبا باش.

اصولا مهمترين سرمايۀ راه تبليغ و هدايت همين صبر و شكيبائى است.

آيه 8

(آيه 8)-در تعقيب دستورى كه در زمينۀ قيام و انذار در آيات قبل آمده،در اينجا انذار را با بيانى بسيار مؤكد و رسا شروع مى كند،و مى فرمايد:«هنگامى كه در صور دميده مى شود» (فَإِذا نُقِرَ فِي النّاقُورِ) .

اين تعبير اشاره به نفخ دوّم و بر پايى رستاخيز است.

آيه 9

(آيه 9)-«آن روز،روز سختى است» (فَذلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ) .

آيه 10

(آيه 10)-روزى است بسيار پرمشقت كه«براى كافران آسان نيست» (عَلَى الْكافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ) .

آيه 11

(آيه 11)-

شأن نزول:

قريش در«دار النّدوه»(مركزى در نزديكى مسجد الحرام كه براى شور در مسائل مهم در آن جمع مى شدند)اجتماع كردند،«وليد»(مرد معروف و سرشناس«مكّه»كه مشركان به عقل و درايت او معتقد بودند و در مسائل مهم با او به مشورت مى پرداختند)رو به آنها كرده گفت:شما مردمى هستيد داراى نسب والا،و عقل و خرد،و عرب از هر سو به سراغ شما مى آيند و پاسخهاى مختلفى از شما مى شنوند حرف خود را يكى كنيد.

سپس رو به آنها كرده گفت:شما در بارۀ اين مرد(اشاره به پيغمبر اكرم) چه مى گوئيد؟ گفتند:مى گوئيم«شاعر»است! وليد چهره در هم كشيد و گفت:ما شعر بسيار شنيده ايم،اما سخن او شباهتى به شعر ندارد! گفتند:مى گوئيم«كاهن»است.

گفت:هنگامى كه نزد او مى رويد سخنانى را كه كاهنان(به شكل اخبار غيبى) مى گويند در او نمى يابيد.

ص: 325

گفتند:مى گوئيم«ديوانه»است.

گفت:وقتى به سراغ او مى رويد هيچ اثرى از جنون در او نخواهيد يافت.

گفتند:مى گوئيم«ساحر»است.

گفت:ساحر به چه معنى؟ گفتند:كسى كه ميان دشمنان و ميان دوستان ايجاد دشمنى مى كند.

وليد فكر كرد و نگاهى نمود و چهره در هم كشيد و گفت:بلى او«ساحر» است و چنين مى كند! سپس از«دار الندوه»خارج شدند در حالى كه هر كدام پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را ملاقات مى كرد مى گفت:اى ساحر!اى ساحر! اين مطلب بر پيامبر گران آمد،خداوند آيات آغاز اين سوره را(تا آيۀ 25) نازل فرمود(و پيامبرش را دلدارى داد).

تفسير:

وليد آن ثروتمند مغرور حق نشناس! در تعقيب آيات گذشته كه كافران را بطور جمعى مورد انذار قرار مى داد،در اينجا بالخصوص روى بعضى از افراد آنها كه مؤثرتر بودند انگشت گذارده و با تعبيراتى گويا و رسا و كوبنده او را زير رگبار شديدترين انذارها مى گيرد.

نخست مى گويد:«مرا با كسى كه او را به تنهائى آفريده ام واگذار» (ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً) .كه خودم او را كيفر شديد دهم.

اين آيه و آيات بعد چنانكه در شأن نزول گفتيم در مورد وليد بن مغيرۀ مخزومى يكى از سران معروف قريش نازل شده است.

آيه 12

(آيه 12)-سپس مى افزايد:«همان كس كه براى او مال گسترده قرار دادم» (وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً) .

آيه 13

(آيه 13)-سپس به فزونى نيروى انسانى او اشاره كرده،مى افزايد:

«و فرزندانى(براى او قرار دادم)كه همواره نزد او و در خدمت او هستند» (وَ بَنِينَ شُهُوداً) .

دائما آمادۀ كمك و خدمت بودند،و حضورشان مايۀ انس و راحت او بود.

ص: 326

آيه 14

(آيه 14)-و بعد به ساير مواهبى كه به او ارزانى داشته بود بطور كلى اشاره كرده،مى فرمايد:«وسائل زندگى را از هر نظر براى وى فراهم ساختم» (وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً) .

نه فقط مال و فرزندان برومند،بلكه در جهات اجتماعى و جنبه هاى جسمانى از هر نظر غرق در نعمت بود.

آيه 15

(آيه 15)-ولى او به جاى اين كه در برابر بخشندۀ اين همه نعمتها سر تعظيم فرود آورد،و پيشانى به آستانش بسايد،در مقام كفران و افزون طلبى برآمد؛و با اين همه مال و نعمت«باز هم طمع دارد كه بر(نعمتهاى)او بيفزايم» (ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ) .

اين منحصر به«وليد بن مغيره»نبود،بلكه همۀ دنيا پرستان چنيند،هرگز عطش آنها فرو نمى نشيند،و اگر هفت اقليم را زير نگين آنها قرار دهند باز هم در بند اقليمى ديگرند.

آيه 16

(آيه 16)-ولى اين آيه با شدت تمام دست ردّ به سينۀ اين نامحرم مى گذارد،مى گويد:«هرگز چنين نخواهد شد(كه بر نعمتش بيفزايم)چرا كه او نسبت به آيات ما دشمنى مى ورزد» (كَلاّ إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنِيداً) .

و با اين كه به خوبى مى دانست كه اين قرآن نه كلام جن است و نه كلام بشر، ريشه هائى نيرومند و شاخه هايى پرثمر و جاذبه اى بى مانند دارد باز آن را«سحر» مى ناميد و آورندۀ آن را ساحر!

آيه 17

(آيه 17)-و در اين آيه،به سرنوشت دردناك او با عبارتى كوتاه و پر معنى اشاره كرده،مى فرمايد:«و به زودى او را مجبور مى كنم كه از قلّۀ زندگى بالا رود» و سپس او را به زير مى افكنم (سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً) .

احتمال دارد كه آيه اشاره به عذاب دنيوى«وليد»در اين جهان باشد، زيرا او بعد از رسيدن به اوج قلۀ پيروزى در زندگى فردى و اجتماعى چنان سقوط كرد كه تا آخر عمر مرتبا اموال و فرزندان خود را از دست مى داد و بيچاره شد.

ص: 327

آيه 18

(آيه 18)-مرگ بر او،چه نقشۀ شومى كشيد!در اينجا توضيحات بيشترى پيرامون مردى كه خداوند مال و فرزندان فراوان به او داده بود و او در مقام مخالفت با پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله برآمد-يعنى؛وليد بن مغيره مخزومى- آمده است.

مى فرمايد:«او انديشه كرد(كه پيامبر و قرآن را به چه چيز متهم كند؟) و مطلب را آماده ساخت» (إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ) .

آيه 19

(آيه 19)-سپس براى مذمت او مى افزايد:«مرگ بر او باد!چگونه(براى مبارزۀ با حق)مطلب را آماده كرد» (فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ) .

آيه 20

(آيه 20)-و به عنوان تأكيد مى افزايد:«باز هم مرگ بر او،چگونه مطلب(و نقشۀ شيطانى خود را براى مبارزۀ با حق)آماده نمود» (ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ) .

و اين اشاره به همان چيزى است كه در شأن نزول آمد كه او مى خواست افكار مشركان را متحد سازد،تا يك زبان،مطلبى را بر ضد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تبليغ كنند.

اين جمله ها دليل بر اين است كه«وليد»در افكار شيطانى مهارت داشت، آن چنان كه فكر و انديشه اش مايۀ تعجب بود.

آيه 21

(آيه 21)-سپس مى افزايد:«سپس نگاهى افكند» (ثُمَّ نَظَرَ) .و ساخته و پرداختۀ فكر خود را مورد بازرسى مجدد قرار داد تا از استحكام و انسجام لازم و جنبه هاى مختلف آن آگاه و مطمئن گردد.

آيه 22

(آيه 22)-«بعد چهره درهم كشيد و عجولانه دست به كار شد» (ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ) .

آيه 23

(آيه 23)-«سپس پشت(به حق)كرد و تكبر ورزيد» (ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ) .

آيه 24

(آيه 24)-«و سر انجام گفت:اين(قرآن)چيزى جز افسون و سحرى همچون سحرهاى پيشينان نيست» (فَقالَ إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ) .

آيه 25

(آيه 25)-«این فقط سخن انسان است»و هیچ ارتباطی با وحی آسمانی ندارد!(اِن هذا اِلاّ قَولُ البَشَرِ).

ص: 328

و به اين ترتيب آخرين سخن خود را بعد از مطالعۀ مكرّر و تفكر شيطانى و براى مبارزه با قرآن اظهار داشت.

آيه 26

(آيه 26)-و اين هم سرنوشت شوم او!در ادامۀ آيات گذشته كه وضع بعضى از سران شرك و سخن او را در نفى و انكار قرآن مجيد و رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بازگو مى كرد،در اينجا به مجازات وحشتناك او در قيامت اشاره كرده،مى فرمايد:

«به زودى او را وارد سقر[-دوزخ]مى كنم»! (سَأُصْلِيهِ سَقَرَ) .

«سقر»به معنى دگرگون شدن و ذوب شدن بر اثر تابش آفتاب است،سپس به عنوان يكى از نامهاى جهنم انتخاب شده و كرارا در آيات قرآن آمده است.

آيه 27

(آيه 27)-سپس براى بيان عظمت و شدت عذاب دوزخ مى گويد:«و تو نمى دانى سقر چيست»؟ (وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ) .

يعنى؛به قدرى عذاب آن شديد است كه از دايرۀ تصور بيرون مى باشد،و به فكر هيچ كس نمى گنجد،همان گونه كه اهميت نعمتهاى بهشتى و عظمت آن به فكر كسى خطور نمى كند.

آيه 28

(آيه 28)-آتشى است كه«نه چيزى را باقى مى گذارد،و نه چيزى را رها مى سازد»! (لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ) .

اين جمله ممكن است اشاره به آن باشد كه آتش دوزخ بر خلاف آتش دنيا -كه گاه در نقطه اى از بدن اثر مى كند،و نقطۀ ديگر سالم مى ماند،و گاه در جسم اثر مى گذارد،و روح از آن در امان مى باشد-آتشى است فراگير كه تمامى وجود انسان را در بر مى گيرد،و هيچ چيز را رها نمى كند.

آيه 29

(آيه 29)-سپس به بيان وصف ديگرى از اين آتش سوزان قهر الهى پرداخته،مى افزايد:«پوست تن را بكلى دگرگون مى كند» (لَوّاحَةٌ لِلْبَشَرِ) .

آيه 30

(آيه 30)-و در اين آيه،مى فرمايد:«نوزده نفر(از فرشتگان عذاب)بر آن گمارده شده اند» (عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ) .

فرشتگانى كه قطعا مأمور به ترحم و شفقت و مهربانى نيستند،بلكه مأمور به كيفر و عذاب و خشونتند.

ص: 329

كسانى مانند ابو جهل وقتى اين آيه را شنيدند از روى استهزا به طايفۀ قريش گفتند:مادرانتان به عزايتان بنشينند شما گروه عظيمى از شجاعانيد آيا هر ده نفر از شما نمى تواند يكى از آنها را مغلوب كند.

يكى از افراد زورمند قريش گفت:من از عهدۀ هفده نفر از آنها بر مى آيم شما هم حساب دو نفر ديگر را برسيد!

آيه 31

(آيه 31)-اين عدد مأموران دوزخ براى چيست؟ همان گونه كه در آيات قبل خوانديم خداوند عدد خازنان و مأموران دوزخ را نوزده نفر(يا نوزده گروه)ذكر مى كند،و نيز خوانديم كه ذكر اين عدد سبب گفتگو در ميان مشركان و كفار شد،و گروهى آن را به باد سخريه گرفتند.

اين آيه كه طولانى ترين آيۀ اين سوره است به آنها پاسخ داده،مى فرمايد:

«مأموران دوزخ را فقط فرشتگان(عذاب)قرار داديم» (وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النّارِ إِلاّ مَلائِكَةً) .

فرشتگانى نيرومند،پرقدرت و به تعبير قرآن«غلاظ»و«شداد»خشن و سختگير كه تمام گنهكاران در برابر آنها ضعيف و ناتوانند.

سپس مى افزايد:«و تعداد آنها را جز براى آزمايش كافران معين نكرديم» (وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاّ فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا) .

اين آزمايش از دو جهت بود:نخست اين كه آنها استهزا مى كردند كه چرا از ميان تمام اعداد،عدد نوزده انتخاب شده،در حالى كه هر عدد ديگرى انتخاب شده بود جاى همين سؤال وجود داشت.

از سوى ديگر اين تعداد را كم مى شمردند،و از روى سخريه مى گفتند:ما در مقابل هر يك از آنها ده نفر قرار مى دهيم،تا آنها را در هم بشكنيم! در حالى كه فرشتگان خدا چنان هستند كه به گفتۀ قرآن چند نفر از آنها مأمور هلاكت قوم لوط مى شوند و شهرهاى آباد آنها را از زمين برداشته زير و رو مى كنند.

و باز مى افزايد:هدف اين بود:«تا اهل كتاب[-يهود و نصارى]يقين پيدا

ص: 330

كنند» (لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ) .

و از آنجا كه آنها ايرادى به اين موضوع نكردند معلوم مى شود آن را هماهنگ با كتب خود يافتند،و بر يقين آنها به نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله افزوده شد.

لذا در جملۀ بعد مى افزايد:«و(هدف اين بود تا)بر ايمان مؤمنان بيفزايد» (وَ يَزْدادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيماناً) .

و بلافاصله بعد از ذكر اين جمله روى همان اهداف سه گانه به عنوان تأكيد باز مى گردد،و مجددا روى ايمان اهل كتاب،سپس مؤمنان و بعد به آزمون كفار و مشركان تكيه كرده،مى گويد:«و هدف اين بود كه اهل كتاب،و مؤمنان(در حقانيت قرآن)ترديد به خود راه ندهند،و بيمار دلان و كافران بگويند:خدا از اين توصيف چه منظورى دارد»؟! (وَ لا يَرْتابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللّهُ بِهذا مَثَلاً) .

سپس به دنبال اين گفتگوها كه در بارۀ چگونگى بهره گيرى مؤمنان و كافران بيمار دل از سخنان الهى بود مى افزايد:«اين گونه خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى سازد،و هر كس را بخواهد هدايت مى كند» (كَذلِكَ يُضِلُّ اللّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ) .

جمله هاى گذشته به خوبى نشان مى دهد كه اين مشيت و ارادۀ الهى در بارۀ هدايت بعضى،و گمراهى بعضى ديگر،بى حساب نيست،آنها كه معاند و لجوج و بيمار دلند استحقاقى جز اين ندارند،و آنها كه در برابر فرمان خدا تسليم و مؤمنند مستحق چنين هدايتى هستند.

و در پايان آيه مى فرمايد:«و(به هر حال)لشكريان پروردگارت را جز او كسى نمى داند،و اين جز هشدار و تذكرى براى انسانها نيست»! (وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاّ هُوَ وَ ما هِيَ إِلاّ ذِكْرى لِلْبَشَرِ) .

بنابر اين اگر سخن از نوزده نفر از خازنان دوزخ به ميان آمده مفهومش اين نيست كه لشكريان خداوند محدود به اينها هستند.

على عليه السّلام در نخستين خطبۀ نهج البلاغه مى فرمايد:آنگاه آسمانهاى بالا را از

ص: 331

هم باز كرد،و آنها را مملو از اصناف مختلف فرشتگان ساخت:

گروهى از آنان هميشه در سجودند و به ركوع نمى پردازند.

و گروهى دائما در ركوعند و سر از ركوع بر نمى دارند.

و گروهى دائما ايستاده اند و به عبادت مشغولند و تغيير موضع نمى دهند.

گروهى همواره تسبيح مى گويند و خسته نمى شوند.

و گروهى ديگر امناى وحى اويند،و زبان او به سوى پيامبران كه پيوسته براى ابلاغ فرمان و امر او در رفت و آمدند.

و جمعى ديگر حافظان بندگان او هستند و دربانان بهشت برين.

آيه 32

(آيه 32)-در ادامۀ بحث با منكران نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله،و انكار رستاخيز،در اينجا سوگندهاى متعددى ياد كرده،و بر مسألۀ قيامت و رستاخيز و دوزخ و عذاب آن تأكيد مى نمايد.

مى فرمايد:«اين چنين نيست كه آنها تصور مى كنند،سوگند به ماه» (كَلاّ وَ الْقَمَرِ) .

ذكر سوگند به«ماه»به خاطر آن است كه يكى از آيات بزرگ الهى است،هم از نظر خلقت،و هم گردش منظم،و هم نور و زيبائى،و هم تغييرات تدريجى كه خود، تقويم زنده اى براى مشخص ساختن روزهاست.

آيه 33

(آيه 33)-سپس مى افزايد:«و(سوگند)به شب هنگامى كه(دامن برچيند و)پشت كند» (وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ) .

آيه 34

(آيه 34)-«و به صبح هنگامى كه چهره بگشايد» (وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ) .

شب گرچه آرام بخش است و خاموش،و هنگام راز و نياز عاشقان حق،اما اين شب تاريك آن زمان جالب است كه پشت كند و رو به صبح روشنى پيش رود و آخر سحرگاه باشد،و طلوع صبح از همه زيباتر و دل انگيزتر است كه هر انسانى را به وجد و نشاط مى آورد.

اين سوگندهاى سه گانه در ضمن،تناسبى با نور هدايت«قرآن»و پشت كردن ظلمات«شرك»و بت پرستى و دميدن سپيدۀ صبحگاهان«توحيد»دارد.

ص: 332

آيه 35

(آيه 35)-بعد از بيان اين سوگندها،به چيزى مى پردازد كه سوگند به خاطر آن ياد شده،مى فرمايد:«آن(حوادث هولناك قيامت)از مسائل مهم است» (إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ) .

آيه 36

(آيه 36)-سپس اضافه مى كند:هدف از آفرينش دوزخ هرگز انتقامجوئى نيست،بلكه«هشدار و انذارى است براى انسانها» (نَذِيراً لِلْبَشَرِ) .

آيه 37

(آيه 37)-و سر انجام براى تأكيد بيشتر مى افزايد؛اين انذار مخصوص گروه معينى نيست بلكه:براى همۀ افراد بشر است«براى كسانى از شما كه مى خواهند پيش افتند يا عقب بمانند»[-به سوى هدايت و نيكى پيش روند يا نروند]! (لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ) .

آيه 38

(آيه 38)-شما چرا اهل دوزخ شديد؟در ادامۀ بحثى كه در بارۀ دوزخ و دوزخيان در آيات قبل آمد،در اينجا مى افزايد:«هر كس در گرو اعمال خويش است» (كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ) .

گوئى تمام وجود انسان در گرو انجام وظائف و تكاليف اوست،هنگامى كه آن را انجام مى دهد آزاد مى گردد و گر نه در قيد اسارت باقى خواهد ماند.

آيه 39

(آيه 39)-و بلافاصله مى فرمايد:«مگر اصحاب يمين» (إِلاّ أَصْحابَ الْيَمِينِ) .كه نامۀ اعمالشان را به نشانۀ ايمان و تقوايشان به دست راستشان مى دهند! آنها در پرتو ايمان و عمل صالح،غل و زنجيرهاى اسارت را شكسته اند، و بى حساب وارد بهشت مى شوند.

«اصحاب اليمين»كسانى هستند كه داراى ايمان و عمل صالحند،و اگر گناهان مختصرى داشته باشند تحت الشعاع حسنات آنهاست،و به حكم «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ» (1)اعمال نيكشان اعمال بد را مى پوشاند،يا بدون حساب وارد بهشت مى شوند و يا اگر حسابى داشته باشند سهل و ساده و آسان است،همان گونه كه در آيۀ 7 سورۀ انشقاق آمده است:«اما كسى كه نامۀ اعمالش

ص: 333


1- سورۀ هود(11)آيۀ 114.

به دست راست او داده شده حساب او آسان خواهد بود».

«قرطبى»مفسر معروف اهل سنت از امام باقر عليه السّلام در تفسير اين آيه نقل كرده است كه فرمود:«ما و شيعيانمان اصحاب اليمين هستيم،و هر كس ما اهل بيت را دشمن دارد در اسارت اعمال خويش است».

آيه 40

(آيه 40)-سپس به گوشه اى از شرح حال اصحاب اليمين و گروه مقابل آنها پرداخته،مى افزايد:«آنها در باغهاى بهشتند،و سؤال مى كنند...» (فِي جَنّاتٍ يَتَساءَلُونَ) .

آيه 41

(آيه 41)-«از مجرمان» (عَنِ الْمُجْرِمِينَ) .

آيه 42

(آيه 42)-مى گويند:«چه چيز شما را به دوزخ وارد ساخت»؟! (ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ) .

از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه رابطۀ ميان بهشتيان و دوزخيان بكلى قطع نمى گردد،بهشتيان مى توانند از عالم خود وضع دوزخيان را مشاهده كنند،و با آنها به گفتگو پردازند.

آيه 43

(آيه 43)-مجرمان در پاسخ اين سؤال به چهار گناه بزرگ خويش در اين رابطه اعتراف مى كنند؛نخست اين كه:«مى گويند:ما از نمازگزاران نبوديم» (قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ) .

اگر نماز مى خوانديم نماز ما را به ياد خدا مى انداخت،و نهى از فحشاء و منكر مى كرد،و ما را به صراط مستقيم الهى دعوت مى نمود.

آيه 44

(آيه 44)-ديگر اين كه:«ما اطعام مستمند نمى كرديم» . (وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ)

اطعام مسكين گرچه به معنى غذا دادن به بينوايان است،ولى ظاهرا منظور از آن،هرگونه كمك به نيازمنديهاى ضرورى نيازمندان مى باشد،اعم از خوراك و پوشاك و مسكن و غير اينها و منظور از آن«زكات واجب»است چرا كه ترك انفاقهاى مستحبى سبب ورود در دوزخ نمى شود.

آيه 45

(آيه 45)-دیگر این که:«و پیوسته با اهل باطل همنشین و همصدا

ص: 334

مى شديم» (وَ كُنّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ) .

«خوض در باطل»معنى وسيع و گسترده اى دارد كه هم شامل ورود در مجالس كسانى مى شود كه آيات خدا را به باد استهزا مى گيرند،تبليغات ضد اسلامى مى كنند،و يا شوخيهاى ركيك دارند،يا گناهانى را كه انجام داده اند به عنوان افتخار يا تلذذ نقل مى كنند،و همچنين شركت در مجالس غيبت و تهمت و لهو و لعب و مانند آنها،ولى در آيۀ مورد بحث بيشتر نظر بر مجالسى است كه براى تضعيف دين خدا و استهزاى مقدسات،و ترويج كفر و شرك و بى دينى تشكيل مى شود.

آيه 46

(آيه 46)-سپس مى افزايد:«و اين كه ما همواره روز جزا را انكار مى كرديم» (وَ كُنّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ) .

آيه 47

(آيه 47)-«تا زمانى كه مرگ ما فرا رسيد» . (حَتّى أَتانَا الْيَقِينُ)

روشن است انكار معاد و روز حساب و جزا،تمام ارزشهاى الهى و اخلاقى را متزلزل مى سازد،و انسان را براى ارتكاب گناه تشجيع مى كند،به هر حال از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه كفار همان گونه كه مكلف به اصول دين هستند به فروع دين نيز مكلفند،و نيز نشان مى دهد اين امور چهارگانه يعنى؛ «نماز»و«زكات»و ترك مجالس اهل باطل»و«ايمان به قيامت»اهميت و نقش فوق العاده اى در هدايت و تربيت انسان دارد،و به اين ترتيب جهنم جاى نمازگزاران واقعى،و زكات دهندگان،و تاركان باطل،و مؤمنان به قيامت نيست.

آيه 48

(آيه 48)-و در اين آيه،به عاقبت شوم اين گروه اشاره كرده،مى گويد:«از اين رو شفاعت شفاعت كنندگان به حال آنها سودى نمى بخشد»و بايد در عذاب الهى براى هميشه بمانند . (فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشّافِعِينَ)

نه شفاعت انبيا و رسولان پروردگار و امامان،و نه شفاعت فرشتگان و صديقين و شهداء و صالحين،چرا كه شفاعت نياز به وجود زمينۀ مساعد دارد، و اينها زمينه ها را بكلى از ميان برده اند،شفاعت همچون آب زلالى است كه بر پاى

ص: 335

نهال ضعيفى ريخته مى شود،و بديهى است اگر نهال بكلى مرده باشد اين آب زلال آن را زنده نمى كند.

ضمنا اين آيه بار ديگر بر مسألۀ شفاعت و تنوع و تعدد شفيعان درگاه خدا تأكيد مى كند،و پاسخ دندان شكنى است براى آنها كه منكر اصل شفاعتند.

همچنين تأكيدى است بر اين كه شفاعت بى قيد و شرط نيست،و به معنى چراغ سبز براى گناه محسوب نمى شود،بلكه عاملى است براى تربيت انسان كه حد اقل او را به مرحله اى كه قابليت شفاعت داشته باشد برساند،و رابطۀ او با خدا و اولياى او بكلى قطع نشود.

آيه 49

(آيه 49)-چنان از حق مى گريزند كه گورخران از شير! در ادامۀ بحثى كه پيرامون سرنوشت مجرمان و دوزخيان در آيات قبل آمده بود در اينجا وحشت اين گروه معاند و لجوج را از شنيدن سخن حق و هرگونه اندرز و نصيحت به روشنترين وجهى منعكس مى كند.

نخست مى گويد:«چرا آنها از تذكر روى گردانند»؟ .

(فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ)

آيه 50

(آيه 50)-«گوئى گور خرانى رميده اند» . (كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ)

آيه 51

(آيه 51)-«كه از(مقابل)شيرى فرار كرده اند» . (فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ)

آيۀ فوق تعبيرى است بسيار رسا و گويا از وحشت و فرار مشركان از آيات روح پرور قرآن،آنها را به گور خر تشبيه كرده كه هم فاقد عقل و شعور است،و هم به علّت وحشى بودن گريزان از همه چيز،در حالى كه در برابر آنها چيزى جز تذكره (وسيلۀ يادآورى و بيدارى و هوشيارى)قرار ندارد.

آيه 52

(آيه 52)-ولى با اين همه نادانى و بى خبرى آن چنان پرادعا و متكبرند كه «هر كدام از آنها انتظار دارد نامۀ جداگانه اى(از سوى خداوند)براى او فرستاده شود»! . (بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً)

اين شبيه چيزى است كه در آيۀ 93 سورۀ اسراء آمده است:«اگر به آسمان نيز بروى ما به تو ايمان نمى آوريم مگر آن كه نامه اى(از سوى خدا)

ص: 336

بر ما نازل كنى»!

آيه 53

(آيه 53)-و لذا در اين آيه مى افزايد:«چنين نيست»كه آنها مى گويند . (كَلاّ)

نازل شدن كتاب آسمانى بر آنها و مطالب ديگرى از اين قبيل همه بهانه است.

«آنها از آخرت نمى ترسند» .

(بَلْ لا يَخافُونَ الْآخِرَةَ)

به حق بايد گفت كه ايمان به جهان رستاخيز و پاداش و كيفر قيامت شخصيت تازه اى به انسان مى بخشد،و مى تواند افراد بى بند و بار و متكبر و خودخواه و ظالم را به انسانى متعهد و متقى و متواضع و عدالت پيشه تبديل كند.

آيه 54

(آيه 54)-سپس بار ديگر تأكيد مى كند:«چنين نيست» .كه آنها در بارۀ قرآن مى انديشند. (كَلاّ)

«آن(قرآن)يك تذكر و يادآورى است» .

(إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ)

آيه 55

(آيه 55)-«هر كس بخواهد از آن پند مى گيرد» . (فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ)

آيه 56

(آيه 56)-در عين حال پند گرفتن از آن جز به مشيت و توفيق الهى ممكن نيست«و آنها پند نمى گيرند مگر اين كه خدا بخواهد» . (وَ ما يَذْكُرُونَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ)

يعنى؛انسان نمى تواند راه هدايت را بپويد جز اين كه به ذيل عنايت پروردگار توسل جويد،و از او توفيق و امداد طلبد.

و در پايان آيه مى فرمايد:«او اهل تقوا و اهل آمرزش است» .

تا كه از جانب معشوق نباشد كششى كوشش عاشق بيچاره به جائى نرسد

(هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ)

شايسته است كه از عقاب او بترسند،و از اين كه چيزى را شريك او قرار دهند بپرهيزند و نيز شايسته است كه به آمرزش او اميدوار باشند.

اين جمله اشاره اى به مقام«خوف»و«رجاء»و«عذاب»و«مغفرت»الهى است.و در حقيقت تعليلى است براى آيۀ قبل.

ص: 337

اين احتمال نيز هست كه«تقوا»در اينجا به معنى فاعلى تفسير شود يعنى؛ خدا،اهل تقواست،از هرگونه ظلم و قبيح و هرگونه كارى كه برخلاف حكمت است مى پرهيزد.و در حقيقت بالاترين مقام تقوا از آن خداست و آنچه در بندگان است،شعلۀ ضعيفى از آن تقواى بى انتهاست.

به هر حال اين سوره با امر به«انذار»و«تكليف»شروع شد،و با دعوت به «تقوا»و«وعدۀ مغفرت»پايان مى پذيرد.

«پايان سورۀ مدّثّر»

ص: 338

سورۀ قيامت[75]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 40 آيه است

محتواى سوره:

همان گونه كه از نام سوره پيداست مباحث آن بر محور مسائل مربوط به معاد و روز قيامت دور مى زند،جز چند آيه كه در بارۀ«قرآن مجيد» و مكذبين به آن سخن مى گويد،و اما بحثهائى كه در مورد قيامت در اين سوره آمده روى هم رفته در چهار محور است.

1-مسائل مربوط به اشراط السّاعة و حوادث عجيب و بسيار هول انگيزى كه در پايان اين جهان و آغاز قيامت روى مى دهد.

2-مسائل مربوط به وضع حال نيكوكاران و بدكاران در آن روز.

3-مسائل مربوط به لحظات پراضطراب مرگ و انتقال از اين جهان به جهان ديگر.

4-بحثهاى مربوط به هدف آفرينش انسان و رابطۀ آن با مسألۀ معاد.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«كسى كه سورۀ قيامت را بخواند من و جبرئيل براى او در روز قيامت گواهى مى دهيم كه او ايمان به آن روز داشته،و در آن روز صورتش از صورت ساير مردم درخشنده تر است».

و در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه تداوم بر سورۀ«لا اقسم» (سورۀ قيامت)كند و به آن عمل نمايد خداوند اين سوره را در قيامت همراه او از قبرش با بهترين چهره بر مى انگيزد،و پيوسته به او بشارت مى دهد و در صورتش

ص: 339

مى خندد تا از صراط و ميزان بگذرد».

قابل توجه اين كه آنچه را از قرائن در فضيلت تلاوت سوره هاى قرآن در موارد ديگر استفاده مى كرديم در اينجا صريحا در متن روايت آمده است زيرا مى فرمايد:

هر كسى بر آن مداومت كند،و به آن عمل نمايد.

بنابر اين همۀ اينها مقدمۀ عمل كردن و به كار بستن مضمون آن است.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-سوگند به روز قيامت و وجدان ملامتگر؟ اين سوره با دو سوگند پر معنى آغاز شده،مى فرمايد:«سوگند به روز قيامت» . (لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ)

آيه 2

(آيه 2)-«و سوگند به(نفس لوّامه و)وجدان بيدار و ملامتگر» .كه رستاخيز حق است و همۀ شما در قيامت برانگيخته مى شويد و به سزاى اعمالتان مى رسيد! در مورد رابطۀ اين دو سوگند با هم بايد بگوييم:حقيقت اين است كه يكى از دلائل وجود«معاد»وجود«محكمۀ وجدان»در درون جان انسان است كه به هنگام انجام كار نيك روح آدمى را مملو از شادى و نشاط مى كند،و از اين طريق به او پاداش مى دهد،و به هنگام انجام كار زشت يا ارتكاب جنايت روح او را سخت در فشار قرار داده و مجازات و شكنجه مى كند،به حدى كه گاه براى نجات از عذاب وجدان اقدام به خودكشى مى كند. (وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ)

وقتى«عالم صغير»يعنى وجود انسان در دل خود محكمه و دادگاه كوچكى دارد،چگونه«عالم كبير»با آن عظمتش محكمه عدل عظيمى نخواهد داشت؟ و از اينجاست كه ما از وجود«وجدان اخلاقى»پى به وجود«رستاخيز و قيامت»مى بريم و نيز از همين جا رابطۀ جالب اين دو سوگند روشن مى شود،و به تعبير ديگر سوگند دوم دليلى است بر سوگند اول.

ص: 340

آيه 3

(آيه 3)-سپس در اين آيه به عنوان يك استفهام انكارى مى افزايد:«آيا انسان مى پندارد كه هرگز استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد»؟ . (أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ)

آيه 4

(آيه 4)-«آرى!قادريم كه(حتى خطوط سر)انگشتان او را موزون و مرتب كنيم» . (بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ)

اين تعبير مى تواند اشارۀ لطيفى به خطوط سر انگشت انسانها باشد كه مى گويند كمتر انسانى در روى زمين پيدا مى شود كه خطوط سر انگشت او با ديگرى يكسان باشد.

آيه 5

(آيه 5)-در اين آيه به يكى از علل حقيقى انكار معاد اشاره كرده، مى فرمايد:انسان شك در معاد ندارد«بلكه او مى خواهد(آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قيامت)در تمام عمر گناه كند»! . (بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ)

او مى خواهد از طريق انكار معاد،كسب آزادى براى هرگونه هوسرانى و ظلم و بيدادگرى و گناه بنمايد،هم وجدان خود را از اين طريق اشباع كاذب كند،و هم در برابر خلق خدا مسؤوليتى براى خود قائل نباشد.

آيه 6

(آيه 6)-و لذا به دنبال آن مى افزايد:«مى پرسد قيامت كى خواهد بود»؟! . (يَسْئَلُ أَيّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ)

آرى!او براى گريز از مسؤوليتها استفهام انكارى در بارۀ وقت قيامت مى كند، تا راه را براى فجور خود بگشايد.

«محكمۀ وجدان»

يا قيامت صغرى!از قرآن مجيد به خوبى استفاده مى شود كه روح و نفس انسانى داراى سه مرحله است:

1-«نفس اماره»يعنى روح سركش كه پيوسته انسان را به زشتيها و بديها دعوت مى كند،و شهوات و فجور را در برابر او زينت مى بخشد.

2-«نفس لوّامه»كه در آيات مورد بحث به آن اشاره شد،روحى است بيدار و نسبتا آگاه،هر چند هنوز در برابر گناه مصونيت نيافته گاه لغزش پيدا مى كند.و در دامان گناه مى افتد اما كمى بعد بيدار مى شود و توبه مى كند و به مسير سعادت باز مى گردد.

ص: 341

اين همان چيزى است كه از آن به عنوان«وجدان اخلاقى»ياد مى كنند،در بعضى از انسانها بسيار قوى و نيرومند است و در بعضى بسيار ضعيف و ناتوان ولى به هر حال در هر انسانى وجود دارد.

3-«نفس مطمئنه»يعنى روح تكامل يافته اى كه به مرحلۀ اطمينان رسيده، نفس سركش را رام كرده،و به مقام تقواى كامل و احساس مسؤوليت رسيده كه ديگر به آسانى لغزش براى او امكان پذير نيست.

به هر حال اين«نفس لوامه»چنانكه گفتيم رستاخيز كوچكى است در درون جان هر انسان كه بعد از انجام يك كار نيك يا بد،بلافاصله محكمۀ آن در درون جان تشكيل مى گردد و به حساب و كتاب او مى رسد.

اين دادگاه عجيب درونى شباهت عجيبى به دادگاه رستاخيز دارد:

1-قاضى و شاهد و مجرى حكم در حقيقت در اينجا يكى است همانطور كه در قيامت چنين است:«خداوندا!تو از اسرار پنهان و آشكار آگاهى و تو در ميان بندگانت قضاوت خواهى كرد»(زمر46/).

2-اين دادگاه وجدان توصيه و رشوه و پارتى و پرونده سازى رايج بشرى را نمى پذيرد،همانطور كه در بارۀ دادگاه قيامت نيز مى خوانيم:«از آن روز بترسيد كه هيچ كس به جاى ديگرى مجازات نمى شود،و نه شفاعتى پذيرفته مى گردد،و نه فديه و رشوه اى،و نه يارى مى شوند»(بقره48/).

3-محكمۀ وجدان مهمترين و قطورترين پرونده ها را در كوتاهترين مدت رسيدگى كرده،حكم نهائى را صادر مى كند،همانطور كه در بارۀ دادگاه رستاخيز نيز مى خوانيم:«خداوند حكم مى كند و حكم او رد و نقض نمى شود و حساب او سريع است»(رعد41/).

4-مجازات و كيفرش بر خلاف مجازاتهاى دادگاههاى رسمى اين جهان، نخستين جرقه هايش در اعماق دل و جان افروخته مى شود،و از آنجا به بيرون سرايت مى كند،نخست روح انسان را مى آزارد،سپس آثارش در جسم،و چهره آشكار مى شود،همانطور كه در بارۀ دادگاه قيامت نيز مى خوانيم:«آتش برافروختۀ

ص: 342

الهى كه از قلبها زبانه مى كشد»!(همزه6/ و 7).

5-اين دادگاه وجدان چندان نياز به ناظر و شهود ندارد بلكه معلومات و آگاهيهاى خود انسان متهم را به عنوان شهود به نفع يا بر ضدّ او مى پذيرد، همانطور كه در دادگاه رستاخيز نيز ذرات وجود انسان حتى دست و پا و پوست تن او گواهان بر اعمال او هستند چنانكه مى فرمايد:«چون به كنار آتش دوزخ برسند گوش و چشم و پوست تن آنها بر ضد آنها گواهى مى دهد»(فصّلت20/).

اين شباهت عجيب در ميان اين دو دادگاه نشانۀ ديگرى بر فطرى بودن مسألۀ معاد است،زيرا چگونه مى توان باور كرد در وجود يك انسان چنان حساب و كتاب و دادگاه مرموز و اسرار آميزى وجود داشته باشد،اما در درون اين عالم بزرگ مطلقا حساب و كتاب و دادگاه و محكمه اى وجود نداشته باشد،اين باور كردنى نيست.

آيه 7

(آيه 7)-در آيۀ قبل سخن به سؤالى كه منكران رستاخيز در بارۀ قيامت داشتند منتهى شد.

در اين آيه،نخست به حوادث قبل از رستاخيز يعنى؛تحول عظيمى كه در دنيا پيدا مى شود و نظام آن متلاشى مى گردد اشاره كرده،مى فرمايد:«در آن هنگام كه چشمها از شدّت وحشت به گردش درآيد» .

(فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ)

آيه 8

(آيه 8)-«و ماه بى نور گردد» . (وَ خَسَفَ الْقَمَرُ)

آيه 9

(آيه 9)-«و خورشيد و ماه يكجا جمع شوند» . (وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ)

در مورد جمع ماه و خورشيد اين احتمال وجود دارد كه ماه تدريجا تحت تأثير جاذبۀ خورشيد به آن نزديك و سر انجام به سوى آن جذب و جمع مى شود،و هر دو بى فروغ مى گردند.

در آيۀ 1 سورۀ تكوير مى فرمايد: ؛هنگامى كه خورشيد تاريك گردد»و مى دانيم نور ماه از خورشيد است،هنگامى كه خورشيد تاريك شود ماه نيز تاريك مى گردد.در نتيجه كرۀ زمين در ظلمت و تاريكى وحشتناكى فرو مى رود.

آيه 10

(آيه 10)-به این ترتیب با یک انقلاب و تحول عظیم،جهان پیایان می یابد سپس با تحول عظیم دیگری(با نفخهٔ صور دوم که نفخهٔ حیات است)رستاخیز

ص: 343

«إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ

انسانها آغاز مى گردد«آن روز انسان مى گويد:راه فرار كجاست!» .

(يَقُولُ الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ)

آرى!انسانهاى كافر و گنهكار كه روز قيامت را تكذيب مى كردند آن روز از شدت خجالت و شرم پناهگاهى مى جويند،و از سنگينى بار گناه و ترس از عذاب راه فرار مى طلبند.

آيه 11

(آيه 11)-ولى به زودى به آنها گفته مى شود:«هرگز چنين نيست،راه فرار و پناهگاهى وجود ندارد» . (كَلاّ لا وَزَرَ)

آيه 12

(آيه 12)-«آن روز قرارگاه نهائى تنها به سوى پروردگار تو است» . (إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ)

آيه 13

(آيه 13)-سپس مى افزايد:«در آن روز انسان را از تمام كارهائى كه از پيش يا پس فرستاده آگاه مى كنند» . (يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ)

منظور از اين دو تعبير اعمالى است كه در حيات خود از پيش فرستاده،يا آثارى كه بعد از مرگ از او باقيمانده،اعم از سنت نيك و بد كه در ميان مردم گذاشته و به آن عمل مى كنند و حسنات و سيئاتش به او مى رسد،و يا كتاب و نوشته ها، و بناهاى خير و شر،و فرزندان صالح و ناصالح،كه آثارش به او مى رسد.

در حديثى از امام باقر عليه السّلام در تفسير اين آيه آمده است كه فرمود:«در آن روز به انسان خبر مى دهند آنچه از خير و شر را مقدم داشته،و آنچه مؤخر نموده است،از سنتهائى كه از خود به يادگار گذارده،تا كسانى كه بعد از او مى آيند به آن عمل كنند، اگر سنت بدى بوده به اندازۀ گناه عمل كنندگان بر او خواهد بود،بى آنكه چيزى از گناه آنان بكاهد،و اگر سنّت خيرى بوده همانند پاداشهاى آنها براى او خواهد بود بى آنكه چيزى از اجر آنها كاسته شود».

آيه 14

(آيه 14)-در این آیه می افزاید:گرچه خداوند و فرشتگان او،انسان را از تمام اعمالش آگاه می کنند،ولی نیازی به این اعلام نیست،«بلکه انسان خودش از وضع خود آگاه است»(بَل الاِنسانُ عَلی نَفسِه بَصیرَةُ). و خود و اعضایش در آن روز بزرگ شاهد و گواه او هستند.

ص: 344

آيه 15

(آيه 15)-«هر چند(در ظاهر)براى خود عذرهائى بتراشد» . (وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِيرَهُ)

اين آيات در حقيقت همان چيزى را مى گويد كه در آيات ديگر قرآن در بارۀ گواهى اعضاى انسان بر اعمال او آمده است،مانند آيۀ 20 سورۀ فصّلت كه مى گويد:

«گوشها و چشمها و پوستهاى تنشان به آنچه انجام مى دادند گواهى مى دهند».

بنابر اين،در آن دادگاه بزرگ قيامت بهترين گواه بر اعمال انسان،خود اوست، چرا كه او از همه بهتر از وضع خويشتن آگاه است.

اين آيات عالم دنيا را نيز شامل مى شود،در اينجا نيز مردم از حال خود آگاهند،هر چند گروهى با دروغ و پشت هم اندازى و ظاهر سازى و رياكارى چهرۀ واقعى خويش را مكتوم مى دارند.

آيه 16

(آيه 16)-جمع و حفظ قرآن بر عهدۀ ماست! اين آيه و سه آيۀ بعد از آن به منزلۀ جملۀ معترضه اى است كه گاه گوينده در لابه لاى سخن خويش مى آورد.

خداوند موقتا رشتۀ سخن در بارۀ قيامت و احوال مؤمنان و كافران را رها كرده، و تذكر فشرده اى به پيامبرش در بارۀ قرآن مى دهد،مى فرمايد:«زبانت را به خاطر عجله براى خواندن آن[-قرآن]حركت مده» .

(لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ)

در تفسير اين آيه،تفسير معروفى است كه از ابن عباس در كتب حديث و تفسير نقل شده است،و آن اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به خاطر عشق و علاقۀ شديدى كه به دريافت و حفظ قرآن داشت،هنگامى كه پيك وحى،آيات را بر او مى خواند،همراه او زبان خود را حركت مى داد و عجله مى كرد،خداوند او را نهى فرمود كه اين كار را مكن،خود ما آن را براى تو جمع مى كنيم.

آيه 17

(آيه 17)-سپس مى افزايد:«چرا كه جمع كردن و خواندن آن بر عهدۀ ماست»!و اين كار به وسيلۀ پيك وحى انجام مى شود . (إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ)

آيه 18

(آيه 18)-«هر گاه آن را خواندیم،از خواندن آن پیروی کن»(فَاِذا قَرَأناهُ فَاتَّبع قُرآنَهُ).

ص: 345

آيه 19

(آيه 19)-«سپس بيان(و توضيح)آن(نيز)بر عهدۀ ماست» . (ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ)

بنابر اين هم جمع قرآن،و هم تلاوت آن بر تو،و هم تبيين و تفصيل معانى آن هر سه بر عهدۀ ماست،به هيچ وجه نگران مباش،آن كس كه اين وحى را نازل كرده، در تمام مراحل حافظ آن است.

اين آيات در ضمن بيانگر اصالت قرآن،و حفظ آن از هرگونه تحريف و دگرگونى است،چرا كه خداوند وعدۀ جمع و تلاوت و تبيين آن را داده است.

آيه 20

(آيه 20)-در اينجا بار ديگر به ادامۀ بحثهاى مربوط به معاد باز مى گردد، و ويژگيهاى ديگرى را از قيامت،و همچنين علل انكار معاد را بيان مى كند.

مى فرمايد:«چنين نيست كه شما مى پنداريد(و دلايل معاد را كافى نمى دانيد)بلكه شما اين دنياى زود گذر را دوست داريد»و هوسرانى بى قيد و شرط را .

(كَلاّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ)

آيه 21

(آيه 21)-«و(به همين دليل)آخرت را رها مى كنيد» . (وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ)

دليل اصلى انكار معاد شك در قدرت خداوند و جمع آورى«عظام رميم» و خاكهاى پراكنده نيست،بلكه علاقۀ شديد شما به دنيا،و شهوات و هوسهاى سركش سبب مى شود كه هرگونه مانع و رادعى را از سر راه خود برداريد،و از آنجا كه پذيرش معاد و امر و نهى الهى،موانع و محدوديتهاى فراوانى بر سر اين راه ايجاد مى كند،لذا به انكار اصل مطلب بر مى خيزيد،و آخرت را بكلى رها مى سازيد.

دو آيۀ فوق در حقيقت تأكيدى است بر آنچه در آيات قبل گذشت كه مى فرمود: .

(بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ يَسْئَلُ أَيّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ)

آيه 22

(آيه 22)-چهره هاى خندان و چهره هاى عبوس در صحنۀ قيامت! سپس به بيان حال مؤمنان نيكوكار،و كافران بدكار،در آن روز پرداخته،چنين مى گويد:«در آن روز صورتهائى شاداب و مسرور است» . (وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ)

آيه 23

(آيه 23)-این از نظر پاداشهای مادی،و اما در مورد پاداشهای روحانی آنها می فرماید:«و به پروردگارش می نگرد»!(اِلی رَبَّها ناظِرةُ).

ص: 346

نگاهى با چشم دل و از طريق شهود باطن،نگاهى كه آنها را مجذوب آن ذات بى مثال،و آن كمال و جمال مطلق مى كند.

پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«هنگامى كه اهل بهشت وارد بهشت مى شوند خداوند مى فرمايد:چيز ديگرى مى خواهيد بر شما بيفزايم؟ آنها مى گويند:(پروردگارا!همه چيز به ما داده اى)آيا روى ما را سفيد نكردى؟آيا ما را وارد بهشت ننمودى؟و رهائى از آتش نبخشيدى؟ در اين هنگام حجابها كنار مى رود(و خداوند را با چشم دل مشاهده مى كنند)و در آن حال چيزى محبوبتر نزد آنان از نگاه به پروردگارشان نيست».

آيه 24

(آيه 24)-و در نقطۀ مقابل اين گروه مؤمنان«صورتهايى،عبوس و درهم كشيده است» . (وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ)

آنها وقتى كه نشانه هاى عذاب را مى نگرند،و نامه هاى اعمال خويش را خالى از حسنات و مملو از سيئات،مشاهده مى كنند،سخت پريشان و محزون و اندوهگين مى شوند،و چهره درهم مى كشند.

آيه 25

(آيه 25)-«زيرا مى داند عذابى در پيش دارد كه پشت را درهم مى شكند» . (تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ)

اين تعبير كنايه از انواع مجازاتهاى سنگينى است كه در دوزخ در انتظار اين گروه است،اين گروه انتظار عذابهاى كمرشكن را مى كشند در حالى كه گروه سابق در انتظار رحمت پروردگار،و آمادۀ لقاى محبوبند اينها بدترين عذاب را دارند، و آنها برترين نعمت جسمانى و موهبت و لذت روحانى را.

آيه 26

(آيه 26)-در ادامۀ بحثهاى مربوط به جهان ديگر و سرنوشت مؤمنان و كافران، در اينجا سخن از لحظۀ دردناك مرگ است كه دريچه اى است به سوى جهان ديگر.

مى فرمايد:«چنين نيست(كه انسان مى پندارد،او ايمان نمى آورد)تا موقعى كه جان به گلوگاهش برسد» .

(كَلاّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ)

آن روز است كه چشم برزخى او باز مى شود،حجابها كنار مى رود،نشانه هاى عذاب و كيفر را مى بيند،و به اعمال خود واقف مى شود،و در آن لحظه ايمان

ص: 347

مى آورد،ولى ايمانى كه هرگز مفيد به حال او نخواهد بود.

آيه 27

(آيه 27)-در اين هنگام اطرافيان او سراسيمه و دستپاچه به دنبال راه نجاتى مى گردند«و گفته مى شود:آيا كسى هست كه(اين بيمار را از مرگ)نجات دهد»؟ . (وَ قِيلَ مَنْ راقٍ)

اين سخن را از روى عجز و يأس و بيچارگى مى گويند،در حالى كه مى دانند كار از كار گذشته است،و از دست طبيب نيز كارى ساخته نيست.

آيه 28

(آيه 28)-در اين آيه به يأس كامل«محتضر»اشاره كرده،مى گويد:در اين حال او از زندگى بطور مطلق مأيوس شده«و به جدائى از دنيا يقين پيدا كند» . (وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ)

آيه 29

(آيه 29)-«و ساق پاها(از سختى جان دادن)به هم بپيچد» . (وَ الْتَفَّتِ السّاقُ بِالسّاقِ)

اين به هم پيچيدگى،يا به خاطر شدت ناراحتى جان دادن است،يا در نتيجۀ از كار افتادن دست و پا و بر چيده شدن روح،از آنها.

لحظۀ دردناك مرگ!

از قرآن به خوبى استفاده مى شود لحظۀ مرگ،لحظۀ سخت و دردناكى است ولى از روايات اسلامى استفاده مى شود كه اين لحظه بر مؤمنان راستين آسان مى گذرد،در حالى كه براى افراد بى ايمان سخت دردناك است.

از جمله در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:«مرگ نسبت به مؤمن همچون عطر بسيار خوشبوئى است كه آن را مى بويد و حالتى شبيه خواب به او دست مى دهد،و درد و رنج بكلى از او قطع مى شود!و نسبت به كافر مانند گزيدن افعى ها و عقرب ها و يا شديدتر از آن است»!

آيه 30

(آيه 30)-در اين آيه،مى فرمايد:«مسير(همۀ خلايق)در آن روز به سوى (دادگاه)پروردگار توست» . (إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ)

آرى!همه به سوى او باز مى گردند و در دادگاه عدل او حاضر مى شوند و تمام خطوط به او منتهى خواهد گشت.

اين آيه هم تأكيدى بر مسألۀ معاد و رستاخيز عمومى بندگان است،و هم

ص: 348

مى تواند اشاره اى به جهت گيرى حركت تكاملى خلايق به سوى ذات پاك او كه ذاتى است بى نهايت از هر جهت،بوده باشد.

آيه 31

(آيه 31)-در ادامۀ بحثهاى مربوط به«مرگ»و نخستين گام در سفر آخرت كه در آيات گذشته آمده،در اينجا از خالى بودن دست كافران از توشۀ اين مسافرت سخن مى گويد،مى فرمايد:«(در آن روز گفته مى شود:)او هرگز ايمان نياورد و نماز نخواند» . (فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلّى)

آيه 32

(آيه 32)-«بلكه تكذيب كرد و روى گردان شد» . (وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى)

آيه 33

(آيه 33)-در اين آيه مى افزايد:«سپس به سوى خانوادۀ خود بازگشت،در حالى كه متكبرانه قدم بر مى داشت» . (ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ يَتَمَطّى)

او به گمان اين كه با بى اعتنائى و تكذيب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و آيات الهى،پيروزى مهمى به دست آورده،از بادۀ غرور سرمست بود،و به سراغ خانوادۀ خود مى آمد تا طبق معمول مسائل افتخار آميز را كه در خارج خانه رخ داده براى آنها بازگو كند، حتى راه رفتن و حركت اعضاى پيكرش همگى بيانگر اين كبر و غرور بود.

آيه 34

(آيه 34)-سپس اين گونه افراد بى ايمان را مخاطب ساخته،و به عنوان تهديد مى گويد:با اين اعمال«عذاب الهى براى تو شايسته تر است،شايسته تر»! . (أَوْلى لَكَ فَأَوْلى)

آيه 35

(آيه 35)-«سپس عذاب الهى براى تو شايسته تر است،شايسته تر»! . (ثُمَّ أَوْلى لَكَ فَأَوْلى)

در روايات آمده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دست ابو جهل را گرفت(و طبق بعضى از روايات گريبان او را گرفت)و فرمود: ابو جهل گفت:«مرا به چه تهديد مى كنى،نه تو مى توانى و نه پروردگارت مى تواند به من زيانى برساند،من قدرتمندترين افراد اين سرزمين هستم»! اينجا بود كه همين جمله ها بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به صورت آيات قرآنى نازل شد.

آيه 36

(آيه 36)-خدائی که انسان را از نطفهٔ بی ارزشی آفرید! در اینجا به دو استدلال جالب دربارهٔ معاد می پردازد که یکی از طریق بیان

ص: 349

«أَوْلى لَكَ فَأَوْلى ثُمَّ أَوْلى لَكَ فَأَوْلى»

«هدف آفرينش»و حكمت خداوند است،و ديگرى از طريق بيان«قدرت»او به استناد تحول و تكامل نطفۀ انسان در مراحل مختلف عالم جنين.

در مرحلۀ اول مى فرمايد:«آيا انسان گمان مى كند كه بى هدف رها مى شود»؟! .

(أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً)

منظور از«انسان»در اين آيه همان انسانى است كه منكر معاد و رستاخيز مى باشد،آيه مى گويد:او چگونه باور مى كند خداوند اين جهان پهناور را،با اين عظمت،و اين همه شگفتيها،براى انسان بيافريند،ولى در آفرينش انسان هدفى نباشد؟چگونه مى توان باور كرد،كه هر عضوى از اعضاى انسان براى هدف خاصى آفريده شده باشد ولى براى مجموع وجود او هيچ هدفى در كار نباشد.

آيه 37

(آيه 37)-سپس به بيان دليل دوم پرداخته،مى افزايد:«آيا او نطفه اى از منى كه در رحم ريخته مى شود نبود»! . (أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى)

آيه 38

(آيه 38)-«سپس(اين مرحله را پشت سر گذارد)و به صورت خون بسته درآمد،و خداوند او را آفريد و موزون ساخت» . (ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوّى)

آيه 39

(آيه 39)-باز در اين مرحله متوقف نماند«و از او دو زوج مرد و زن آفريد» . (فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى)

آيه 40

(آيه 40)-آيا كسى كه نطفۀ كوچك و بى ارزش را در ظلمتكدۀ رحم مادر،هر روز آفرينش جديدى مى بخشد،و لباس تازه اى از حيات زندگى در تن او مى كند، و چهرۀ نوينى به او مى دهد،تا سر انجام انسان مذكر يا مؤنث كاملى مى شود و از مادر متولد مى گردد«آيا چنين كسى قادر نيست كه مردگان را زنده كند»؟! . (أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى)

اين بيان در حقيقت در مقابل منكرانى است كه در مسألۀ معاد جسمانى غالبا دم از محال بودن مى زدند،و امكان بازگشت به زندگى را بعد از مردن و خاك شدن نفى مى كردند.

«پايان سورۀ قيامت»

ص: 350

سورۀ دهرانسان[76]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و 31 آيه دارد

محتواى سوره:

اين سوره از يك نظر به پنج بخش تقسيم مى شود:

در بخش اول از آفرينش انسان و خلقت او از نطفۀ«امشاج»(مختلط)و سپس هدايت و آزادى ارادۀ او سخن مى گويد.

در بخش دوم سخن از پاداش ابرار و نيكان است كه شأن نزول خاصى در مورد اهل بيت عليهم السّلام دارد كه به آن اشاره خواهد شد.

در بخش سوم:دلائل استحقاق اين پاداشها را در جمله هايى كوتاه و مؤثر بازگو مى كند.

در بخش چهارم به اهميت قرآن،و طريق اجراى احكام آن،و راه پرفراز و نشيب خودسازى اشاره شده.

و در بخش پنجم سخن از حاكميت مشيت الهى(در عين مختار بودن انسان) به ميان آمده است.

براى اين سوره نامهاى متعددى است كه مشهورترين آنها سورۀ«انسان» و سورۀ«دهر»و سورۀ«هل اتى»است كه هر كدام از آنها از يكى از كلمات اوائل سوره گرفته شده،هر چند در رواياتى كه بعدا در فضيلت سوره مى خوانيم تنها از «هل اتى»ياد شده است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمده است:«كسى كه

ص: 351

سورۀ هل اتى را بخواند پاداش او بر خداوند بهشت و لباسهاى بهشتى است».

و در حديثى از امام باقر عليه السّلام آمده كه«يكى از پاداشهاى كسى كه سورۀ هل اتى را در هر صبح پنجشنبه بخواند اين است كه در قيامت با پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله خواهد بود».

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-با اين كه بيشترين بحثهاى اين سوره پيرامون قيامت و نعمتهاى بهشتى است،ولى در آغاز آن سخن از آفرينش انسان است چرا كه توجه به اين آفرينش زمينه ساز توجه به قيامت و رستاخيز است،مى فرمايد:«آيا(چنين نيست كه)زمانى طولانى بر انسان گذشت كه چيز قابل ذكرى نبود»! . (هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً)

منظور از«انسان»در اينجا نوع انسان است،و عموم افراد بشر را شامل مى شود.

آيه 2

(آيه 2)-بعد از اين مرحله،نوبت آفرينش انسان،و موجود قابل ذكر شدن است.مى فرمايد:«ما انسان را از نطفۀ مختلطى آفريديم،و او را مى آزمائيم،(بدين جهت)او را شنوا و بينا قرار داديم» . (إِنّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً)

آفرينش انسان از«نطفۀ مخلوط»ممكن است اشاره به اختلاط نطفۀ مرد و زن و تركيب«اسپرم»و«اوول»بوده باشد همان گونه كه در روايات اهل بيت عليهم السّلام اجمالا به آن اشاره شده است.

يا اشاره به استعدادهاى مختلفى كه در درون نطفه از نظر عامل وراثت از طريق ژنها و مانند آن وجود دارد،و يا اشاره به اختلاط مواد مختلف تركيبى نطفه است،چرا كه از دهها مادۀ مختلف تشكيل يافته،و يا اختلاط همۀ اينها با يكديگر.

معنى اخير از همه جامعتر و مناسبتر است.

جملۀ«نبتليه»اشاره به رسيدن انسان به مقام«تكليف و تعهد و مسؤوليت و آزمايش و امتحان»است و از آنجا كه«آزمايش و تكليف»بدون«آگاهى»ممكن

ص: 352

نيست،در آخر آيه اشاره به ابزار شناخت و چشم و گوش مى كند كه در اختيار انسانها قرار داده است.

آيه 3

(آيه 3)-و از آنجا كه تكليف و آزمايش انسان علاوه بر مسألۀ آگاهى و ابزار شناخت نياز به دو عامل ديگر يعنى«هدايت»و«اختيار»دارد-اين آيه به آن اشاره كرده،مى فرمايد:«ما راه را به او نشان داديم،خواه شاكر باشد(و پذيرا گردد)يا ناسپاس» . (إِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً)

«هدايت»در اينجا معنى وسيع و گسترده اى دارد كه هم هدايت«تكوينى»را شامل مى شود و هم هدايت«فطرى»و هم«تشريعى»را هر چند سوق آيه بيشتر روى هدايت تشريعى است.

آيه 4

(آيه 4)-در اين آيه،اشارۀ كوتاه و پرمعنائى به سرنوشت كسانى كه راه كفر و كفران را مى پويند كرده،مى فرمايد:«ما براى كافران زنجيرها و غلها و شعله هاى سوزان آتش آماده كرده ايم» . (إِنّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالاً وَ سَعِيراً)

ذكر غل و زنجير،و سپس شعله هاى سوزان آتش بيانگر مجازات عظيم اين گروه است كه در آيات ديگر قرآن نيز به آن اشاره شده،و عذاب و اسارت در آن جمع است.

آيه 5

(آيه 5)-

شأن نزول:

سندى بزرگ بر فضيلت اهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ابن عباس مى گويد:«حسن و حسين عليهما السّلام بيمار شدند،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با جمعى از ياران به عيادتشان آمدند،و به على عليه السّلام گفتند:اى ابو الحسن!خوب بود نذرى براى شفاى فرزندان خود مى كردى.

على عليه السّلام و فاطمه عليها السّلام و فضه كه خادمۀ آنها بود نذر كردند كه اگر آنها شفا يابند سه روز روزه بگيرند.

چيزى نگذشت كه هر دو شفا يافتند،در حالى كه از نظر مواد غذائى دست خالى بودند على عليه السّلام سه من جو قرض نمود،و فاطمه عليها السّلام يك سوم آن را آرد كرد، و نان پخت،هنگام افطار سائلى بر در خانه آمد و گفت:«السّلام عليكم اهل بيت محمّد صلّى اللّه عليه و آله؛سلام بر شما اى خاندان محمد!مستمندى از مستمندان مسلمين هستم،غذائى به من بدهيد».

ص: 353

آنها همگى مسكين را بر خود مقدم داشتند،و سهم خود را به او دادند و آن شب جز آب ننوشيدند.

روز دوم را همچنان روزه گرفتند و موقع افطار وقتى كه غذائى را آماده كرده بودند(همان نان جوين)يتيمى بر در خانه آمد آن روز نيز ايثار كردند و غذاى خود را به او دادند(بار ديگر با آب افطار كردند و روز بعد را نيز روزه گرفتند).

در سومين روز اسيرى به هنگام غروب آفتاب بر در خانه آمد باز سهم غذاى خود را به او دادند هنگامى كه صبح شد على عليه السّلام دست حسن و حسين عليهما السّلام را گرفته بود و خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را مشاهده كرد ديد از شدت گرسنگى مى لرزند!فرمود:اين حالى را كه در شما مى بينم براى من بسيار گران است،سپس برخاست و با آنها حركت كرد هنگامى كه وارد خانۀ فاطمه عليها السّلام شد ديد در محراب عبادت ايستاده،در حالى كه از شدت گرسنگى شكم او به پشت چسبيده،و چشمهايش به گودى نشسته،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ناراحت شد؛در همين هنگام جبرئيل نازل گشت و گفت اى محمّد!اين سوره را بگير،خداوند با چنين خاندانى به تو تهنيت مى گويد،سپس سورۀ«هل اتى»را بر او خواند».

بعضى گفته اند كه از آيۀ تا آيۀ كه مجموعا هيجده آيه است در اين موقع نازل گشت.

«إِنَّ الْأَبْرارَ» «كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً»

آنچه را در بالا آورديم نص حديثى است كه با كمى اختصار در«الغدير»آمده است،و در همان كتاب از 34 نفر از علماى معروف اهل سنت نام مى برد كه اين حديث را در كتابهاى خود آورده اند.

به اين ترتيب روايت فوق از رواياتى است كه در ميان اهل سنت مشهور بلكه متواتر است.

و اما علماى شيعه همه اتفاق نظر دارند كه اين هيجده آيه يا مجموع اين سوره،در ماجراى فوق نازل شده است و همگى بدون استثناء در كتب تفسير يا حديث روايت مربوط به آن را به عنوان يكى از افتخارات و فضائل مهم على عليه السّلام و فاطمۀ زهرا و فرزندانشان عليهم السّلام آورده اند.

ص: 354

تفسير:

پاداش عظيم ابرار!در آيات گذشته بعد از آن كه انسانها را به دو گروه «شاكر»و«كفور»يا شكرگزار و كفران كننده تقسيم كرد،اشارۀ كوتاهى به مجازات و كيفر سخت كفران كنندگان آمده بود،در اينجا به سراغ پاداشهاى شكرگزاران و ابرار(نيكان و پاكان)مى رود،و نكات جالبى در اين زمينه يادآورى مى كند،نخست مى فرمايد:«به يقين ابرار(و نيكان)از جامى مى نوشند كه با عطر خوشى آميخته است» .

(إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً)

آيۀ فوق نشان مى دهد كه اين شراب طهور بهشتى بسيار معطر و خوشبو است كه هم ذائقه از آن لذت مى برد،و هم شامه.

آيه 6

(آيه 6)-سپس به سر چشمه اى كه اين جام شراب طهور از آن پر مى شود اشاره كرده،مى افزايد:«از چشمه اى كه بندگان خاص خدا از آن مى نوشند،و از هر جا بخواهند آن را جارى مى سازند»! . (عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجِيراً)

آرى!اين چشمۀ شراب طهور چنان در اختيار ابرار و عباد اللّه است كه هر جا اراده كنند از همانجا سر بر مى آورد،و جالب اين كه در حديثى از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه در توصيف آن فرمود:«اين چشمه اى است در خانۀ پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كه از آنجا به خانۀ ساير پيامبران و مؤمنان جارى مى شود».

آرى!همان گونه كه در دنيا چشمه هاى علم و رحمت از خانۀ پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به سوى بندگان خدا و نيكان سرازير مى شود،در آخرت كه تجسم بزرگى از اين برنامه است چشمۀ شراب طهور الهى از همين بيت وحى مى جوشد،و شاخه هاى آن به خانه هاى مؤمنان سرازير مى گردد!و با نوشيدن از اين شراب هرگونه اندوه و ناراحتى و ناخالصى را از درون جان خود مى شويند.

آيه 7

(آيه 7)-در آيات بعد به ذكر اعمال و اوصافى كه«ابرار»و«عباد اللّه»دارند، پرداخته،با ذكر پنج وصف دليل استحقاق آنها را نسبت به اين همه نعمتهاى بى مانند توضيح داده،مى فرمايد:«آنها به نذر خود وفا مى كنند» . (يُوفُونَ بِالنَّذْرِ)

«و از روزى كه شر و عذابش گسترده است بيمناكند» .

(وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً).

ص: 355

ترس آنها از شرّ آن روز بزرگ اشاره به ايمانشان به مسألۀ معاد،و احساس مسؤوليت شديد در برابر فرمان الهى است.

آيه 8

(آيه 8)-سپس به ذكر سومين عمل شايسته آنها پرداخته،مى گويد:

«و غذاى(خود)را با اين كه به آن علاقه(و نياز)دارند به مسكين و يتيم و اسير مى دهند» .

(وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً)

اطعام كردن آنها ساده نيست،بلكه توأم با ايثار در هنگام نياز شديد است، و از سوى ديگر اطعامى است گسترده كه انواع نيازمندان را از«مسكين»و«يتيم» و«اسير»شامل مى شود،و به اين ترتيب رحمتشان عام و خدمتشان گسترده است.

ضمنا از آيۀ فوق به خوبى استفاده مى شود كه يكى از بهترين اعمال،اطعام محرومين و نيازمندان است،نه تنها نيازمندان مسلمان كه اسيران بلاد شرك نيز تحت پوشش اين دستور اسلامى قرار گرفته،تا آنجا كه اطعام آنها يكى از كارهاى برجستۀ«ابرار»شمرده شده است.

آيه 9

(آيه 9)-اين آيه چهارمين عمل برجستۀ ابرار را اخلاص مى شمرد، و مى فرمايد:آنها مى گويند:«ما شما را تنها به خاطر خدا اطعام مى كنيم،و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمى خواهيم» . (إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً)

اين برنامه منحصر به مسألۀ اطعام نيست كه تمام اعمالشان مخلصانه و براى ذات پاك خداوند است و هيچ چشمداشتى به پاداش مردم و حتى تقدير و تشكر آنها نيست و اصولا در اسلام ارزش عمل به خلوص نيّت است،و گر نه اعمالى كه انگيزه هاى غير الهى داشته باشد،هيچ گونه ارزش معنوى و الهى ندارد.

آيه 10

(آيه 10)-و در آخرين توصيف«ابرار»مى فرمايد:آنها مى گويند:«ما از پروردگارمان خائفيم از آن روز كه عبوس و سخت است» . (إِنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً)

تعبير از روز قيامت به روز«عبوس»(سخت)با اين كه عبوس از صفات انسان است و به كسى مى گويند كه قيافه اش را در هم كشيده،به خاطر تأكيد بر وضع وحشتناك آن روز است،يعنى آنقدر حوادث آن روز سخت و ناراحت كننده است

ص: 356

كه نه تنها انسانها در آن روز عبوسند بلكه گوئى خود آن روز نيز عبوس است.

آيه 11

(آيه 11)-در اين آيه،به نتيجۀ اجمالى اعمال نيك و نيات پاكى كه«ابرار» دارند اشاره كرده،مى فرمايد:به خاطر اين عقيده و عمل«خداوند آنان را از شرّ آن روز نگه مى دارد و آنها را مى پذيرد در حالى كه غرق شادى و سرورند» . (فَوَقاهُمُ اللّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَ لَقّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً)

بنابر اين،اگر در دنيا به خاطر احساس مسؤوليت از آن روز بيمناك بودند، خداوند در عوض آنها را در آن روز غرق شادمانى و سرور مى كند.

آيه 12

(آيه 12)-پاداشهاى عظيم بهشتى!بعد از اشارۀ اجمالى در آيات گذشته به نجات«ابرار و نيكان»از عذابهاى دردناك روز قيامت،و رسيدن آنها به لقاى محبوب،در اينجا به شرح اين نعمتهاى بهشتى پرداخته،حد اقل پانزده نعمت را در طى اين آيات بر مى شمرد:

نخست از مسكن و لباس اين بهشتيان سخن مى گويد،مى فرمايد:خداوند «در برابر صبرشان بهشت و لباسهاى حرير بهشتى را به آنها پاداش مى دهد» .

(وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً)

نه تنها در اين آيه،كه در آيات ديگر قرآن نيز به اين حقيقت تصريح شده كه پاداشهاى قيامت در مقابل صبر و شكيبائى انسان است-صبر در طريق اطاعت، صبر در برابر معصيت،و صبر و استقامت در برابر مشكلات و مصائب.

در آيۀ 24 سورۀ رعد مى خوانيم،فرشتگان به بهشتيان چنين خوشامد مى گويند:

سلام عليكم بما صبرتم؛درود بر شما به خاطر صبر و استقامتى كه داشتيد».

آيه 13

(آيه 13)-سپس مى افزايد:«اين در حالى است كه در بهشت بر تختهاى زيبا تكيه كرده اند نه آفتاب را در آنجا مى بينند،و نه سرما را» . (مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الْأَرائِكِ لا يَرَوْنَ فِيها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِيراً)

نه اين كه خورشيد و ماه در آنجا وجود نداشته باشد،بلكه تابش ناراحت كنندۀ خورشيد وجود ندارد،با وجود سايه هاى درختان بهشتى.

«آلوسى»مفسر معروف اهل سنت در«روح المعانى»در حديثى از ابن عباس

ص: 357

چنين نقل مى كند:«هنگامى كه بهشتيان در بهشت هستند ناگهان نورى همچون نور آفتاب مشاهده مى كنند كه صحنۀ بهشت را روشن ساخته،بهشتيان به رضوان (فرشتۀ مأمور بهشت)مى گويند:اين نور چيست با اين كه پروردگار ما فرموده:«در بهشت نه آفتاب را مى بينند و نه سرما را»؟ او در پاسخ مى گويد:«اين نور خورشيد و ماه نيست،ولى على عليه السّلام و فاطمه عليها السّلام خندان شده اند و بهشت از نور دندانشان روشن گشته است»!

آيه 14

(آيه 14)-در ادامۀ اين نعمتها مى افزايد:«و در حالى است كه سايه هاى درختان بهشتى بر آنها فرو افتاده،و چيدن ميوه هايش بسيار آسان است» . (وَ دانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِيلاً)

نه مشكلى وجود دارد،نه خارى در دست مى رود،و نه احتياج به تلاش و حركتى براى چيدن ميوه هاست!

آيه 15

(آيه 15)-در اين آيه به توضيح قسمتى از چگونگى پذيرائى از اين ميهمانان بهشتى خدا و وسائل پذيرائى آنها،و پذيرائى كنندگان پرداخته،مى فرمايد:«و در گرداگرد آنها ظرفهائى سيمين و قدحهائى بلورين مى گردانند»پر از بهترين غذاها و نوشيدنيها . (وَ يُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَكْوابٍ كانَتْ قَوارِيرَا)

آيه 16

(آيه 16)-«ظرفهاى بلورينى از نقره!كه آنها را به اندازۀ مناسب آماده كرده اند» . (قَوارِيرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْدِيراً)

در اين ظرفها انواع غذاهاى بهشتى،و در آن قدحهاى بلورين انواع نوشيدنيهاى لذت بخش و نشاط آفرين،به مقدارى كه مى خواهند و علاقه دارند موجود است، و خدمتكاران بهشتى پيوسته گرد آنها دور مى زنند و به آنها عرضه مى كنند.

آيه 17

(آيه 17)-سپس مى افزايد:«و در آنجا از جامهائى سيراب مى شوند كه لبريز از شراب طهورى آميخته با زنجبيل است» . (وَ يُسْقَوْنَ فِيها كَأْساً كانَ مِزاجُها زَنْجَبِيلاً)

بسيارى از مفسران تصريح كرده اند كه عرب جاهلى از شرابهائى كه آميخته با زنجيل بود لذت مى برد زيرا كه تندى مخصوصى به شراب مى داد،و قرآن در اينجا از جامهائى سخن مى گويد كه شراب طهورش با زنجبيل آميخته است،ولى بديهى

ص: 358

است ميان اين شراب و آن شراب تفاوت از دنيا تا آخرت است!

آيه 18

(آيه 18)-سپس مى افزايد:اين جامها«از چشمه اى در بهشت كه نامش سلسبيل است»پر مى شود . (عَيْناً فِيها تُسَمّى سَلْسَبِيلاً)

«سلسبيل»نوشيدنى بسيار لذيذى را مى گويند كه به راحتى در دهان و گلو جارى مى شود و كاملا گواراست.

آيه 19

(آيه 19)-سپس از پذيرائى كنندگان اين بزم پر سرور كه در جوار رحمت حق در بهشت برين برپا مى شود سخن به ميان آورده،مى گويد:«و برگردشان(براى پذيرائى)نوجوانانى جاودانى مى گردند كه هر گاه آنها را ببينى گمان مى كنى مرواريد پراكنده اند»! . (وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ إِذا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً)

هم خودشان در بهشت جاودانى هستند،و هم طراوت و زيبائى و نشاط جوانى آنها جاودانى است،و هم پذيرائى كردن آنان.

تعبير به (مرواريدهاى پراكنده)اشاره اى است به زيبائى و صفا و درخشندگى و جذابيت آنها،و هم حضورشان در همه جاى اين بزم الهى و روحانى.

«لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً»

آيه 20

(آيه 20)-و از آنجا كه نعمتهاى جهان ديگر به وصف نمى آيد-هر قدر الفاظ گويا و رسا باشد-در اين آيه به صورت سر بسته مى افزايد:«و هنگامى كه آنجا را ببينى نعمتها و ملك عظيمى را مى بينى»! . (وَ إِذا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيماً وَ مُلْكاً كَبِيراً)

آيه 21

(آيه 21)-تا اينجا به قسمتى از نعمتهاى بهشتى از قبيل«مساكن»و«تختها» و«سايه ها»و«ميوه ها»و«نوشيدنيها»و«ظرفها»و«گروه پذيرائى كنندگان»اشاره شد، اكنون نوبت وسائل تزيينى بهشتيان است.

مى فرمايد:«بر اندام آنها لباسهائى است از حرير نازك سبز رنگ،و از ديباى ضخيم» .

(عالِيَهُمْ ثِيابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ)

سپس مى افزايد:«و با دستبندهائى از نقره آراسته اند» .

(وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ)

نقره هائى شفاف كه همچون بلور مى درخشد،و از ياقوت و درّ و مرواريد زيباتر است.

و سر انجام در پايان آيه به عنوان آخرين و مهمترين نعمت از اين سلسله

ص: 359

نعمتها مى فرمايد:«و پروردگارشان شراب طهور به آنان مى نوشاند» .

(وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً)

در حديثى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه:اين شراب«قلب و جان آنها را از همه چيز جز خداوند پاك مى كند».

و از حديثى كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل شده استفاده مى شود كه چشمۀ شراب طهور بر در بهشت قرار دارد:«جرعه اى از اين شراب طهور به آنها داده مى شود و خدا به وسيلۀ آن قلوب آنها را از حسد(و هرگونه صفات رذيله)پاك مى سازد».

آيه 22

(آيه 22)-و در اين آيه،آخرين سخن را در اين زمينه بيان كرده،مى فرمايد:

از سوى خدا به آنها گفته مى شود:«اين پاداش شماست،و سعى و تلاش شما(در طريق اطاعت فرمان حق)مورد قدردانى است» .

(إِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً)

مبادا كسى تصور كند كه اين مواهب و پاداشهاى عظيم را بى حساب مى دهند،اينها همه جزاى سعى و عمل و پاداش مجاهدتها و خودسازيها و چشم پوشى از گناه است.

آيه 23

(آيه 23)-پنج دستور مهم براى موفقيت در اجراى حكم خدا آيات اين سوره از آغاز تا كنون در بارۀ خلقت انسان و سپس معاد و رستاخيز او سخن مى گفت،در اينجا روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،دستورات مؤكدى براى هدايت انسانها و صبر و مقاومت در اين راه به او مى دهد،در واقع اين آيات راه وصول به آن همه نعمتهاى بى مانند را نشان داده است كه تنها از طريق تمسك به قرآن و پيروى از رهبرى چون پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و الهام گرفتن از دستورات او امكان پذير است.

نخست مى فرمايد:«مسلما ما قرآن را بر تو نازل كرديم» .

(إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزِيلاً).

آيه 24

(آيه 24)-سپس پنج دستور مهم به پیامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله می دهد که نخستین آن دعوت به صبر و استقامت است،می فرماید:«سپس در(تبلیغ و اجرای)حکم پروردگارت شکیبا(وبا استقامت)باش(فَاصَبرِر لِحُکمِ رَبَّکَ).

ص: 360

از مشكلات و موانع راه و كثرت دشمنان و سرسختى آنها ترس و هراسى به خود راه مده،و همچنان به پيش حركت كن.

و در دومين دستور،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را از هرگونه سازش با منحرفان بر حذر داشته، مى گويد:«و از هيچ گنهكار يا كافرى از آنان اطاعت مكن» .

(وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً)

در حقيقت اين حكم دوم تأكيدى است بر حكم اول چرا كه جمعيت دشمنان تلاش مى كردند كه از طرق مختلف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در مسير باطل به سازش بكشانند،چنانكه نقل شده كه«عتبة بن ربيعه»و«وليد بن مغيره»به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گفتند:از دعوت خود بازگرد،ما آنقدر ثروت در اختيار تو مى گذاريم كه راضى شوى،و زيباترين دختران عرب را به همسرى تو در مى آوريم،و پيشنهادهاى ديگرى از اين قبيل،و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عنوان يك رهبر بزرگ راستين بايد در برابر اين وسوسه هاى شيطانى،يا تهديداتى كه بعد از بى اثر ماندن اين تطميعات عنوان مى شود،صبر و استقامت به خرج دهد،نه تسليم تطميع گردد،و نه تهديد.

آيه 25

(آيه 25)-ولى از آنجا كه صبر و استقامت در برابر هجوم اين مشكلات عظيم كار آسانى نيست و پيمودن اين راه دو توشۀ خاصى لازم دارد،در اين آيه مى افزايد:

«و نام پروردگارت را هر صبح و شام به يادآور» .

(وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً)

آيه 26

(آيه 26)-«و در شبانگاه براى او سجده كن،و مقدار طولانى از شب او را تسبيح گوى» . (وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَوِيلاً)

تا در سايۀ آن«ذكر»و اين«سجده»و«تسبيح»نيروى لازم و قدرت معنوى و پشتوانۀ كافى براى مبارزۀ با مشكلات اين راه فراهم سازى.

دو آيۀ فوق در حقيقت بيانگر لزوم توجه شبانه روزى و مستمر به ذات مقدس پروردگار است.

در اينجا بايد به اين نكته توجه داشت كه دستورهاى پنجگانه آيات فوق گرچه به صورت برنامه اى براى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله ذكر شده،ولى در حقيقت سرمشقى است براى همۀ كسانى كه در مسير رهبرى معنوى و انسانى جامعۀ بشرى گام بر مى دارند.

ص: 361

آنها بايد بدانند بعد از اطمينان و ايمان كامل به هدف و رسالتى كه دارند لازم است صبر و استقامت پيشه كنند،و از انبوه مشكلات راه،وحشت نداشته باشند.

و در مرحلۀ بعد بايد در برابر وسوسه هاى شياطينى كه مصداق آثم و كفورند، و با انواع حيل و تزوير سعى در منحرف ساختن رهبران و پيشوايان مى كنند،تا رسالت آنها عقيم ماند،با كمال قدرت مقاومت كنند،نه فريب تطميع را بخورند و نه واهمه اى از تهديد به خود راه دهند.

و در تمام مراحل براى كسب قدرت روحى،و نيروى اراده،عزم راسخه، و تصميم آهنين،هر صبح و شام به ياد خدا باشند،و پيشانى را بر درگاهش بسايند، مخصوصا از عبادتهاى شبانه و راز و نياز با او مدد گيرند كه اگر اين امور رعايت شود پيروزى حتمى است،و اگر در پاره اى از مراحل مصيبت و شكستى رخ دهد در پرتو اين اصول مى توان آنها را جبران كرد،برنامۀ زندگى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و دعوت و رسالت او سرمشق مؤثرى براى رهروان اين راه است.

آيه 27

(آيه 27)-اين يك هشدار است،و انتخاب راه با شماست! در آيات گذشته به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هشدار داده شده كه تحت تأثير افراد«آثم» و«كفور»(مجرم و كافر)هرگز واقع نشود.

در اينجا معرفى بيشترى از آنها كرده،مى گويد:«آنها زندگى زود گذر دنيا را دوست دارند،در حالى كه روز سختى را در پشت سر خود رها مى كنند»و ناديده مى گيرند! .

(إِنَّ هؤُلاءِ يُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ يَذَرُونَ وَراءَهُمْ يَوْماً ثَقِيلاً)

سنگين از نظر محاسبه،از نظر طول زمان و فضاحت و رسوايى.

افق افكار آنها از خور و خواب و شهوت فراتر نمى رود،و آخرين نقطۀ ديد آنها همين لذائذ بى قيد و شرط مادى است،و عجيب اين كه مى خواهند روح بزرگ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را نيز با همين مقياس بسنجند.

آيه 28

(آيه 28)-در اين آيه به آنها هشدار مى دهد كه از نيرو و قدرت خود مغرور نشوند كه اينها را همه خدا داده،و هر زمان بخواهد بسرعت بازپس مى گيرد.

مى فرمايد:«ما آنها را آفريديم،و پيوندهاى وجودشان را محكم كرديم(به

ص: 362

آنها قوت و قدرت بخشيديم)و هر زمان بخواهيم جاى آنها را به گروه ديگرى مى دهيم» .

(نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِيلاً)

به راستى قرآن در اينجا انگشت روى نقطۀ حساسى گذارده،و آن پيوندهاى مختلف اجزاى وجود بشر است از عصبهاى كوچك و بزرگ كه همچون طنابهاى آهنين عضلات را به يكديگر مربوط مى سازد گرفته،تا رباطها و عضلات مختلف، آن چنان قطعات كوچك و بزرگ استخوان و گوشتهاى اندام انسان را به يكديگر محكم بسته كه از مجموع آنها يك واحد كاملا منسجم-كه آمادۀ انجام هرگونه فعاليتى است-ساخته،اما روى هم رفته اين جمله كنايه از قدرت و قوت است.

اين آيه در ضمن غنا و بى نيازى ذات پاك خدا را،از آنها،و از اطاعت و ايمانشان،روشن مى سازد،تا بدانند اگر اصرارى براى ايمان آنهاست،در حقيقت لطف و رحمتى است از ناحيۀ پروردگار.

آيه 29

(آيه 29)-سپس به كل بحثهائى كه در اين سوره آمده است-كه مجموعا يك برنامۀ جامع سعادت را ارائه مى دهد-اشاره كرده،مى گويد:«اين يك تذكر و يادآورى است،و هر كس بخواهد(با استفاده از آن)راهى به سوى پروردگارش برمى گزيند» . (إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلاً)

وظيفۀ ما نشان دادن راه است،نه اجبار بر انتخاب،اين شما هستيد كه بايد با عقل و درك خود،حق را از باطل تشخيص دهيد،و با اراده و اختيار خود تصميم بگيريد.

اين در حقيقت تأكيدى است بر آنچه در آغاز سوره گذشت كه فرمود:«ما راه را به او نشان داديم،خواه پذيرا شود و شكر اين نعمت را به جا آورد،يا روى گرداند و كفران كند».

آيه 30

(آيه 30)-و از آنجا كه ممكن است افراد كوته فكر از تعبير فوق نوعى تفويض و واگذارى مطلق به بندگان تصور كنند،در اين آيه براى نفى اين توهّم مى افزايد:«و شما هيچ چيز را نمى خواهيد مگر اين كه خدا بخواهد» . (وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ)

«چرا كه خداوند دانا و حكيم بوده و هست» .

(إِنَّ اللّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً).

ص: 363

و اين در حقيقت اثبات اصل معروف«الامر بين الامرين»است،از يك سو مى فرمايد:«خدا راه را نشان داده و انتخاب با شماست»و از سوى ديگر مى افزايد:

«انتخاب شما منوط به مشيت الهى است»يعنى؛شما استقلال كامل نداريد بلكه قدرت و توان و آزادى اراده شما همه به خواست خدا و از ناحيۀ اوست،و هر زمان اراده كند مى تواند اين قدرت و آزادى را سلب كند.

به اين ترتيب نه«تفويض»و واگذارى كامل است و نه«اجبار»و سلب اختيار، بلكه حقيقتى است دقيق و ظريف در ميان اين دو يا به تعبير ديگر:نوعى آزادى وابسته به مشيت الهى است،كه هر لحظه بخواهد مى تواند آن را باز پس گيرد،تا هم بندگان بتوانند بار تكليف و مسؤوليت را كه رمز تكامل آنهاست بر دوش گيرند و هم خود را بى نياز از خداوند تصور نكنند.

ذيل آيه كه مى فرمايد: نيز ممكن است اشاره به همين معنى باشد چرا كه علم و حكمت خدا ايجاب مى كند بندگان را در پيمودن راه تكامل آزاد بگذارد،و گر نه تكامل اجبارى و تحميلى تكامل نيست،به علاوه علم و حكمت او اجازه نمى دهد كه افرادى را مجبور به كار خير و افرادى را مجبور به كار شرّ كند،و بعد گروه اول را پاداش دهد،و گروه دوم را مجازات كند.

(إِنَّ اللّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً)

آيه 31

(آيه 31)-و سر انجام در آخرين آيۀ اين سوره،به سرنوشت نيكوكاران و بدكاران در يك جملۀ كوتاه و پر معنى اشاره كرده،مى فرمايد:خدا«هر كس را بخواهد(و شايسته بداند)در رحمتش وارد مى كند،و براى ظالمان عذاب دردناكى آماده ساخته است» . (يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَ الظّالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً)

جالب اين كه در آغاز آيه مى گويد:«هر كس را بخواهد در رحمت خود وارد مى كند»ولى در پايان آيه،عذاب را روى ظالمان متمركز مى سازد،و اين نشان مى دهد كه مشيت او بر عذاب به دنبال مشيت انسان بر ظلم و گناه است،و به قرينۀ مقابله روشن مى شود كه مشيت او در رحمت نيز به دنبال ارادۀ انسان در ايمان و عمل صالح و اجراى عدل است،و جز اين از حكيم نمى توان انتظار داشت.

پايان سورۀ دهر(انسان)

ص: 364

سورۀ مرسلات[77]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 50 آيه است

محتواى سوره:

بيشترين مطلبى كه در اين سوره مطرح شده،مسائل مربوط به قيامت و تهديد و انذار مكذبان و منكران است.

و از امتيازات اين سوره اين است كه آيۀ ؛واى در آن روز بر تكذيب كنندگان»ده بار در آن تكرار شده،و هر بار به دنبال مطلب تازه اى.

«وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ

بعد از ذكر سوگندهائى،از قيامت و حوادث سنگين و سخت رستاخيز خبر مى دهد.

در مرحلۀ بعد سرگذشت غم انگيز اقوام گنهكار پيشين.

و در مرحلۀ سوم گوشه اى از ويژگيهاى آفرينش انسان.

و در مرحلۀ چهارم قسمتى از مواهب الهى در زمين.

و در مرحلۀ پنجم قسمتهايى از عذاب تكذيب كنندگان را شرح مى دهد.

همچنين در هر مرحله اشاره اى به مطلبى بيدارگر و تكان دهنده كرده، و به دنبال آن اين آيه را تكرار مى كند،و حتى در بخشى از آن به نعمتهاى بهشتى كه نصيب پرهيزكاران شده اشاره نموده تا انذار را با بشارت بياميزد، و تهديد را با تشويق.

و به هر حال اين تكرار،تكرار بعضى از آيات را در سورۀ«الرحمن»تداعى مى كند،با اين تفاوت كه در آنجا سخن از نعمتها بود،و در اينجا غالبا از عذابهاى

ص: 365

مكذّبان است.

انتخاب نام«مرسلات»براى اين سوره به تناسب نخستين آيۀ اين سوره است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است:«كسى كه اين سوره را بخواند خداوند او را با پيامبر آشنا(و همجوار)مى سازد».

بدون شك اين ثواب و فضيلت از آن كسانى است كه بخوانند و بينديشند و عمل كنند،و لذا در حديثى آمده است:بعضى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خدمتش عرض كردند:«چه زود آثار پيرى در شما نمايان شده اى رسول خدا»؟! فرمود:«سوره هاى هود،واقعه،مرسلات،و عمّ يتسائلون مرا پير كرده»! قابل توجه اين كه در تمام اين سوره ها احوال قيامت و مسائل هول انگيز آن دادگاه بزرگ منعكس است،و همين ها بوده كه در روح مقدس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اثر گذارده.

بديهى است تلاوت بدون فكر و تصميم بر عمل نمى تواند چنين اثرى بگذارد.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-در آغاز اين سوره مقدمتا در پنج آيه،پنج سوگند آمده كه در تفسير معنى آنها سخن بسيار است:

مى فرمايد:«سوگند به فرشتگانى كه پى در پى فرستاده مى شوند» .

(وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً)

آيه 2

(آيه 2)-«و آنها كه همچون تندباد حركت مى كنند» . (فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً)

آيه 3

(آيه 3)-«و سوگند به آنها كه(ابرها را)مى گسترانند» . (وَ النّاشِراتِ نَشْراً)

آيه 4

(آيه 4)-«و آنها كه جدا مى كنند» . (فَالْفارِقاتِ فَرْقاً).

آيه 5

(آيه 5)-و سوگند به آنها گه آیات بیدارگر(الهی)را(به انبیا)القا می نمایند»(فَالمُلقِیاتِ ذِکرًا).

ص: 366

آيه 6

(آيه 6)-«براى اتمام حجت يا براى انذار» . (عُذْراً أَوْ نُذْراً)

سوگند اول و دوم ناظر به مسألۀ«بادها و طوفانها»است،و سوگند سوم و چهارم و پنجم ناظر به نشر آيات حق به وسيلۀ«فرشتگان»،و سپس جدا كردن حق از باطل،و بعد القاء ذكر و دستورهاى الهى به پيامبران،به منظور اتمام حجت و انذار است.

آيه 7

(آيه 7)-حال بايد ديد كه اين سوگندها براى چه منظورى است؟در اين آيه پرده از روى اين معنى برداشته،مى گويد:«آنچه به شما(در بارۀ قيامت)وعده داده مى شود يقينا واقع شدنى است» . (إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ)

بعث و نشور،ثواب و عقاب،حساب و جزا،همه حق است،و ترديدى در آن نيست.

آيه 8

(آيه 8)-سپس به بيان نشانه هاى اين روز موعود پرداخته،مى فرمايد:«در آن هنگام كه ستارگان محو و تاريك شوند» . (فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ)

آيه 9

(آيه 9)-«و(كرات)آسمان از هم بشكافند» . (وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ)

آيه 10

(آيه 10)-«و در آن زمان كه كوهها از جا كنده شوند» . (وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ)

اصولا از آيات متعددى در قرآن مجيد استفاده مى شود كه پايان اين جهان با يك سلسله حوادث بسيار هول انگيز و كوبنده همراه است،بطورى كه نظام آن را بكلى متلاشى مى سازد،و جهان آخرت با نظامى نوين جايگزين آن مى گردد.

آيه 11

(آيه 11)-و به دنبال آن اشاره اى به صحنۀ رستاخيز كرده،مى افزايد:

«و در آن هنگام كه براى پيامبران(به منظور اداى شهادت)تعيين وقت شود» .

(وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ)

همان گونه كه در آيۀ 6 سورۀ اعراف آمده است:«ما هم از كسانى كه رسولان به آنها مبعوث شدند سؤال مى كنيم،و هم از رسولان».

آيه 12

(آيه 12)-سپس مى افزايد:«براى چه روزى(شهادت اين رسولان و گواهى آنها بر امتها)به تأخير افتاده»؟! . (لِأَيِّ يَوْمٍ أُجِّلَتْ).

آيه 13

(آيه 13)-«برای روز جدائی»(لِیَومِ الفَصلِ). روز جدائی حق از باطل،

ص: 367

جدائى صفوف مؤمنان از كافران،و نيكوكاران از بدكاران،و روز داورى مطلق حق در بارۀ همگان.

آيه 14

(آيه 14)-سپس براى بيان عظمت آن روز مى فرمايد:«تو چه مى دانى روز جدائى چيست»؟ . (وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الْفَصْلِ)

جائى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با آن علم وسيع و گسترده،و با آن ديدۀ تيزبينى كه اسرار غيب را مشاهده مى كرد ابعاد عظمت آن روز را به درستى نداند،تكليف بقيۀ مردم روشن است.

آيه 15

(آيه 15)-و در اين آيه تكذيب كنندگان آن روز را شديدا مورد تهديد قرار داده،مى فرمايد:«واى در آن روز بر تكذيب كنندگان»! . (وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ)

«ويل»را بعضى به معنى«هلاكت»،و بعضى به معنى«انواع عذاب»و بعضى آن را به معنى«وادى پر عذابى در جهنم»تفسير كرده اند،اين كلمه معمولا در مورد حوادث اسفناك به كار مى رود،و در اينجا حكايت از سرنوشت دردناك تكذيب كنندگان در آن روز مى كند.

منظور از«مكذبين»در اينجا كسانى است كه قيامت را تكذيب مى كنند.

آيه 16

(آيه 16)-در اين آيات نيز از طرق مختلف به منكران رستاخيز هشدار مى دهد،و با بيانات گوناگون،آنها را از خواب سنگين غفلت بيدار مى كند.

نخست دست آنها را گرفته،به گذشتۀ تاريخ مى برد،و سرزمينهاى بلا ديدۀ اقوام كفار پيشين را به آنها نشان مى دهد،مى فرمايد:«آيا ما اقوام(مجرم)نخستين را (كه راه كفر و انكار پيش گرفتند)هلاك نكرديم» .

(أَ لَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِينَ)

آثار آنها نه تنها بر صفحات تاريخ كه بر صفحۀ روى زمين نيز نمايان است.

آيه 17

(آيه 17)-«سپس ديگر(مجرمان)را به دنبال آنها مى فرستيم» .چرا كه اين يك سنّت مستمر است و تبعيض و استثنا بر نمى دارد، مگر ممكن است گروهى را به جرمى مجازات كند و همان جرم را براى ديگران بپسندد؟! (ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِينَ)

.

آيه 18

(آيه 18)-و لذا در این آیه می افزاید:«این گونه ما با مجرمان رفتار می کنیم»

ص: 368

(كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ)

اين آيه در حقيقت به منزلۀ بيان دليل بر هلاكت«اقوام اولين»و به دنبال آنها هلاكت«اقوام آخرين»است،چرا كه عذابهاى الهى نه جنبۀ انتقامجوئى دارد،و نه تسويه حساب شخصى است،بلكه تابع اصل استحقاق و مقتضاى حكمت است.

آيه 19

(آيه 19)-و سر انجام نتيجه گيرى كرده،مى افزايد:«واى در آن روز بر تكذيب كنندگان» . (وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ)

«يومئذ»در اينجا اشاره به روز رستاخيز است كه مجازات اصلى و مهم آنها مربوط به آن روز است،و اين تكرار براى تأكيد مطلب است.

آيه 20

(آيه 20)-سپس دست آنها را گرفته،به عالم جنين مى برد،و عظمت و قدرت خداوند،و كثرت مواهب او را در اين جهان اسرار آميز،به آنها نشان مى دهد،تا از يك سو به قدرت خدا بر مسألۀ رستاخيز و معاد پى ببرند،و از سوى ديگر خود را مديون نعمتهاى بى شمارش بدانند،و سر تعظيم بر آستانش فرود آورند.

مى فرمايد:«آيا ما شما را از آبى پست و ناچيز نيافريديم»؟! .

(أَ لَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ)

آيه 21

(آيه 21)-«سپس آن را در قرارگاهى محفوظ و آماده قرار داديم» . (فَجَعَلْناهُ فِي قَرارٍ مَكِينٍ)

قرارگاهى كه تمام شرائط حيات و پرورش و رشد و محافظت نطفۀ انسان در آن از هر نظر تأمين شده،و آنقدر عجيب و جالب و موزون است كه هر انسانى را در شگفتى فرو مى برد.

آيه 22

(آيه 22)-سپس مى افزايد:قرار گرفتن نطفه در آن جايگاه محفوظ«تا مدتى معين»ادامه دارد . (إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ)

مدتى كه آن را هيچ كس جز خدا نمى داند،مدتى مملوّ از تغييرات و دگرگونيها و تحولات بسيار كه هر روز لباس تازه اى از حيات و زندگى بر نطفه پوشانيده مى شود،و او را در مسير تكامل در آن مخفيگاه پيش مى برد.

ص: 369

آيه 23

(آيه 23)-سپس نتيجه گيرى مى كند«ما قدرت بر اين كار داشتيم(كه از نطفۀ بى ارزش و حقير و ناچيزى چنان انسان شريف و كاملى بسازيم)پس ما قدرتمند خوبى هستيم» . (فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِرُونَ)

اين همان دليلى است كه قرآن بارها براى اثبات مسألۀ معاد روى آن تكيه كرده است،از جمله در آيات آغاز سورۀ حج مى گويد:چگونه در بازگشت مردگان به حيات جديد ترديد مى كنيد با اين كه قدرت او را در آفرينش اين انسان از يك نطفۀ بى ارزش مشاهده مى كنيد كه هر روزش معاد و رستاخيزى است؟!چه تفاوتى ميان خاك و آن نطفۀ بى ارزش است؟

آيه 24

(آيه 24)-در پايان باز همان جمله را تكرار فرموده،مى گويد:«واى در آن روز بر تكذيب كنندگان» . (وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ)

واى بر آنها كه اين همه آثار قدرت او را مى بينند و باز او را انكار مى كنند.

آيه 25

(آيه 25)-در بخش ديگرى از اين آيات به بيان قسمتى از آيات و نشانه هاى آفاقى خداوند و نعمتها و مواهب او در جهان بزرگ مى پردازد كه هم دليل بر قدرت و رحمت واسعۀ اوست،و هم دليلى بر امكان معاد،در حالى كه در آيات گذشته سخن از آيات انفسى و مواهب خداوند در آفرينش خود انسان بود.

مى فرمايد:«آيا ما زمين را مركز اجتماع انسانها قرار نداديم»؟ .

(أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً)

آيه 26

(آيه 26)-«هم در حال حياتشان و هم مرگشان» . (أَحْياءً وَ أَمْواتاً)

منظور اين است كه زمين قرارگاهى است براى همۀ انسانها،زندگان را روى خود جمع مى كند،و تمام حوائج و نيازهايشان را در اختيارشان مى گذارد،و مردگان آنها را نيز در خود جاى مى دهد،كه اگر زمين،آماده براى دفن مردگان نبود عفونت و بيماريهاى ناشى از آن فاجعه اى براى همۀ زندگان به وجود مى آورد.

آيه 27

(آيه 27)-سپس به یکی از نعمتهای بزرگ الهی در کرهٔ زمین اشاره کرده،می افزاید:«و در آن کوههای استوار و بلندی قرار دادیم»(وَ جَعَلنا فیها رَواسِیَ شامِخاتٍ).

ص: 370

اين كوهها كه سر به آسمان كشيده،و ريشه هاى آن به يكديگر پيوسته است از يك سو همچون زرهى زمين را در برگرفته،و در برابر فشار داخلى و فشارهاى ناشى از جزر و مد خارجى حفظ مى كند،و از سوى ديگر جلو اصطكاك قشر هوا را با زمين مى گيرد،و پنجه در هوا انداخته و آن را با خود به گردش در مى آورد،و از سوى سوم طوفانها و بادهاى عظيم را كنترل مى كند،و به اين ترتيب از جهات مختلف به اهل زمين آرامش مى بخشد.

و در ذيل همين آيه به يكى ديگر از بركات كوهها اشاره كرده،مى افزايد:

«و آبى گوارا به شما نوشانديم» .

(وَ أَسْقَيْناكُمْ ماءً فُراتاً)

آبى كه هم براى شما گوارا و مايۀ حيات است،و هم براى حيوانات شما و زراعتها و باغهايتان.

بسيارى از چشمه ها و قناتها از كوهها مى جوشد،و سر چشمۀ بسيارى از نهرها و شطهاى عظيم از برفهاى متراكمى است كه بر قله هاى كوهها مى نشيند، و مهمترين ذخائر آبى انسانها را تشكيل مى دهد.

آيه 28

(آيه 28)-در پايان اين قسمت باز مى فرمايد:«واى در آن روز بر تكذيب كنندگان» . (وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ)

همان كسانى كه اين همه آيات و نشانه هاى قدرت حق را با چشم خود مى بينند،و اين همه نعمتهاى الهى را كه در آن غرقند مشاهده مى كنند باز هم رستاخيز و دادگاه قيامت را كه مظهر عدل و حكمت اوست انكار مى نمايند.

آيه 29

(آيه 29)-در اين جا سرنوشت نهائى تكذيب كنندگان قيامت،و منكران آن دادگاه عدل الهى بيان شده است،بيانى كه به راستى انسان را در وحشتى عميق فرو مى برد،و ابعاد فاجعه را روشن مى سازد.

مى فرمايد:در آن روز به آنها گفته مى شود:«بى درنگ به سوى همان چيزى كه پيوسته آن را انكار مى كرديد برويد»! .

(انْطَلِقُوا إِلى ما كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ)

رهسپار شويد به سوى جهنم سوزان كه هميشه آن را به باد استهزا مى گرفتيد به سوى انواع عذابها كه با اعمالتان آن را از پيش فراهم ساخته ايد.

ص: 371

آيه 30

(آيه 30)-سپس به توضيح بيشترى در بارۀ اين عذاب پرداخته،مى گويد:

«برويد به سوى سايۀ سه شاخه»دودهاى خفقان بار و آتش زا! .

(انْطَلِقُوا إِلى ظِلٍّ ذِي ثَلاثِ شُعَبٍ)

شاخه اى از بالاسر،و شاخه اى از طرف راست،و شاخه اى از طرف چپ، و به اين ترتيب از هر طرف اين دود غليظ مرگبار آنها را احاطه مى كند،و در كام خود فرو مى برد.

آيه 31

(آيه 31)-«سايه اى كه نه آرام بخش است،و نه از شعله هاى آتش جلوگيرى مى كند» .چه اين كه خود برخاسته از آتش است. (لا ظَلِيلٍ وَ لا يُغْنِي مِنَ اللَّهَبِ)

آيه 32

(آيه 32)-سپس در توصيف ديگرى از آن آتش سوزان مى افزايد:

«شراره هايى از خود پرتاب مى كند مانند يك كاخ» .

(إِنَّها تَرْمِي بِشَرَرٍ كَالْقَصْرِ)

نه همچون جرقه هاى آتش اين دنيا كه گاه به اندازۀ سر سوزنى بيش نيست.

آيه 33

(آيه 33)-در اين آيه به توصيف ديگرى از شراره ها و جرقه هاى اين آتش سوزان پرداخته،مى فرمايد:«گويى(در سرعت و كثرت)همچون شتران زرد رنگى هستند»كه به هر سو پراكنده مى شوند! . (كَأَنَّهُ جِمالَتٌ صُفْرٌ)

جائى كه جرقه ها اين چنين باشد،پيداست كه خود آن آتش سوزان چگونه است؟و در كنار آن چه عذابهاى دردناك ديگرى قرار گرفته؟

آيه 34

(آيه 34)-بار ديگر در پايان اين بخش از آيات،همان هشدار را تكرار كرده، مى فرمايد:«واى در آن روز بر تكذيب كنندگان» . (وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ)

آيه 35

(آيه 35)-سپس فصل ديگرى از مشخصات آن روز هولناك را شروع كرده، مى افزايد:«امروز،روزى است كه سخن نمى گويند»و قادر بر دفاع از خويش نيستند . (هذا يَوْمُ لا يَنْطِقُونَ)

آرى!خداوند در آن روز بر دهان مجرمان و گناهكاران مهر سكوت مى زند همان گونه كه در آيۀ 65 سورۀ يس آمده است: ؛امروز بر دهانشان مهر مى نهيم».

آيه 36

(آيه 36)-سپس می افزاید:«و به آنها اجازه داده نمی شود که عذرخواهی

ص: 372

«الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ

كنند» .

(وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ)

نه اجازۀ سخن گفتن دارند،و نه عذر خواهى و دفاع از خويشتن،چرا كه همۀ حقايق در آنجا روشن است،و چيزى براى گفتن ندارند،آرى اين زبان پشت هم انداز كه در دنيا از آزادى خود سوء استفاده كرده،به تكذيب انبيا و استهزاء اولياء و باطل كردن حق و حق جلوه دادن باطل،مى پرداخت در آنجا بايد به كيفر آن اعمال قفل شود،و از كار بيفتد،كه اين خود عذاب و شكنجۀ دردناكى است.

در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است كه:«خداوند برتر و عادلتر و بزرگتر از آن است كه بنده اش عذر موجهى داشته باشد و به او اجازۀ عذرخواهى ندهد،بلكه آنها در حقيقت هيچ عذر موجهى ندارند كه مطرح كنند».

آيه 37

(آيه 37)-باز در پايان اين مقطع مى گويد:«واى در آن روز بر تكذيب كنندگان» . (وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ)

آيه 38

(آيه 38)-در مقطع ديگر روى سخن را به مجرمان كرده،به عنوان حكايت از صحنۀ آن روز،مى گويد:«امروز همان روز جدائى(حق از باطل)است كه همۀ شما و پيشينيان را در آن جمع كرده ايم» . (هذا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلِينَ)

امروز همۀ انسانها را بدون استثنا از اولين گرفته،تا آخرين،همه را براى حسابرسى و فصل خصومت در اين عرصه و دادگاه بزرگ گردآورده ايم.

آرى!امروز روز جدايى حق از باطل و ظالم از مظلوم است.

آيه 39

(آيه 39)-«اكنون اگر چاره اى در برابر من(براى فرار از چنگال مجازات) داريد انجام دهيد» . (فَإِنْ كانَ لَكُمْ كَيْدٌ فَكِيدُونِ)

آيا مى توانيد از قلمرو حكومت من بگريزيد؟يا توانائى داريد با پرداختن فديه اى آزاد شويد؟و يا قدرت داريد مأموران حسابرسى را فريب دهيد؟ هر كار از دست شما ساخته است انجام دهيد،ولى بدانيد كارى از شما ساخته نيست.

آيه 40

(آيه 40)-و باز همان جملهٔ تهدید آمیز و بیدار کننده را تکرار کرده،می فرماید:«وای در آن روز بر تکذیب کنندگان»(وَیلُ یَومَئِذٍ لِلمُکَذَّبینَ).

ص: 373

آيه 41

(آيه 41)-مى دانيم برنامۀ قرآن آميختن انذار به بشارت،و تهديد به تشويق است،و همچنين ذكر سرنوشت مؤمنان در برابر سرنوشت،مجرمان تا با قرينۀ مقابله مسائل بهتر درك شود.

بر اساس همين سنّت،قرآن به دنبال بيان مجازاتهاى گوناگون مجرمان در قيامت،اشارۀ پر معنى و كوتاهى در بارۀ وضع پرهيزكاران در آن روز كرده،مى فرمايد:

«پرهيزكاران در سايه هاى(درختان بهشتى)و در ميان چشمه ها قرار دارند» .

(إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي ظِلالٍ وَ عُيُونٍ)

آيه 42

(آيه 42)-سپس مى افزايد:«و(آنها)در ميان انواع ميوه ها از آنچه مايل باشند»قرار دارند . (وَ فَواكِهَ مِمّا يَشْتَهُونَ)

آيه 43

(آيه 43)-جالب اين كه آنها در اين ميهمان سراى الهى به عاليترين وجهى پذيرائى مى شوند،همان گونه كه در اين آيه آمده كه به آنها گفته مى شود:«بخوريد و بنوشيد گوارا،اينها در برابر اعمالى است كه انجام مى داديد»! . (كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

تعبير (در مقابل اعمالى كه انجام مى داديد)اشاره به اين است كه اين مواهب را بدون حساب به كسى نمى دهند،و با ادعا و خيال و پندار به دست نمى آيد،تنها به وسيلۀ تقوا،اعمال صالح و احسان و نيكوكارى فراهم مى شود.

«بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»

«هنىء»هر چيزى است كه مشقتى به دنبال ندارد،و ناراحتى توليد نمى كند، و اين اشاره به آن است كه ميوه ها و غذاها و نوشابه هاى بهشتى،همانند آب و غذاى دنيا نيست كه گاه آثار سوئى در بدن مى گذارد يا عوارض نامطلوبى به دنبال دارد.

آيه 44

(آيه 44)-در اين آيه باز روى اين مطلب تكيه مى كند كه اين نعمتها بى حساب نيست،مى افزايد:«ما اين گونه،نيكوكاران را پاداش مى دهيم» . (إِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ).

آيه 45

(آيه 45)-و در پایان این مقطع باز تکرار می کند:«وای در آن روز بر

ص: 374

تكذيب كنندگان» .

(وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ)

واى بر آنها كه از تمام اين نعمتها و محبتها محروم مى شوند،كه حسرت اين محروميت آزارش كمتر از آتش سوزان دوزخ نيست؟

آيه 46

(آيه 46)-و از آنجا كه يكى از عوامل انكار معاد پرداختن به لذات زود گذر دنيا،و تمايل به آزادى بى قيد و شرط براى بهره گيرى از اين لذات است،در اين آيه روى سخن را به مجرمان كرده،با لحنى تهديد آميز مى فرمايد:«بخوريد و بهره گيريد در اين مدت كم(از زندگى دنيا و بدانيد عذاب الهى در انتظار شماست)چرا كه شما مجرميد» . (كُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِيلاً إِنَّكُمْ مُجْرِمُونَ)

جملۀ (اين تهديد به خاطر آن است كه شما مجرميد)نشان مى دهد كه سر چشمۀ عذاب الهى جرم و گناه انسان است كه از بى ايمانى يا اسارت در چنگال شهوات ناشى مى شود.

«إِنَّكُمْ مُجْرِمُونَ»

آيه 47

(آيه 47)-سپس اين تهديد را بار ديگر با جملۀ:«واى در آن روز بر تكذيب كنندگان»تكميل مى كند . (وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ)

همانها كه به زرق و برق دنيا و لذات و شهوات آن مغرور و فريفته شدند، و عذاب الهى را براى خود خريدند.

آيه 48

(آيه 48)-در اين آيه به يكى ديگر از عوامل انحراف و بدبختى و آلودگى آنها اشاره كرده،مى افزايد:«و(چنان از بادۀ غرور سرمستند)هنگامى كه به آنان گفته شود(در برابر پروردگار)ركوع كنيد ركوع نمى كنند» . (وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لا يَرْكَعُونَ)

آنها نه فقط از ركوع و سجود ابا دارند بلكه اين روح غرور و نخوت در تمامى افكار و زندگيشان منعكس است نه در برابر خدا تسليمند و نه در برابر دستورات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و نه حقوق مردم را به رسميت مى شناسند.

آيه 49

(آيه 49)-و بعد براى دهمين و آخرين بار در اين سوره مى فرمايد:«واى در آن روز بر تكذيب كنندگان» . (وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ).

آيه 50

(آيه 50)-و در آخرین آیهٔ سوره با لحنی آمیخته از عتاب،و مملوّ از

ص: 375

سرزنش،به صورت يك استفهام آميخته با تعجب مى فرمايد:اگر آنها به اين قرآن -كه دلائل صدقش از تمام آياتش نمايان است،و حقانيتش در تمام تعبيراتش منعكس مى باشد-ايمان نمى آورند«پس به كدام سخن بعد از آن ايمان مى آورند»؟! .

(فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ)

كسى كه به قرآنى كه اگر بر كوهها نازل مى شد لرزان و خاشع مى شدند و از هم مى شكافتند ايمان نياورد،در برابر هيچ كتاب آسمانى،و هيچ منطق عقلانى تسليم نخواهد شد،و اين نشانۀ روح عناد و لجاج است.

«پايان سورۀ مرسلات»

ص: 376

آغاز جزء 30 قرآن مجيد

سورۀ نبأ[78]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 40 آيه است

محتواى سوره:

اصولا اكثريت قريب به اتفاق سوره هاى جزء آخر قرآن در «مكّه»نازل شده،و بيش از همه چيز روى مسألۀ مبدأ و معاد،و بشارت و انذار تكيه مى كند.

محتواى اين سوره را مى توان در چند بخش خلاصه كرد.

1-سؤالى كه در آغاز سوره،از حادثۀ بزرگ(نبأ عظيم)يعنى؛روز قيامت مطرح شده است.

2-سپس به بيان نمونه هائى از مظاهر قدرت خداوند در آسمان و زمين و زندگى انسانها-به عنوان دليلى بر امكان معاد و رستاخيز-مى پردازد.

3-در بخش ديگر قسمتى از نشانه هاى آغاز رستاخيز را بيان مى دارد.

4-در بخش ديگرى گوشه اى از عذابهاى دردناك طغيانگران را.

5-به دنبال آن قسمتى از نعمتها و مواهب بهشتى را شرح مى دهد.

6-سر انجام با انذار شديدى از عذاب قريب،و سپس ذكر سرنوشت غم انگيز كافران سوره پايان مى گيرد.

ضمنا نامگذارى اين سوره به خاطر تعبيرى است كه در آيۀ دوم آن آمده

ص: 377

است،و گاه از آن به عنوان سورۀ«عمّ»به تناسب آيۀ نخستين آن تعبير مى شود.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله آمده است:

«كسى كه سورۀ عمّ يتسائلون را بخواند خداوند از نوشيدنى خنك و گواراى بهشتى در قيامت سيرابش مى كند».

و نيز در حديث ديگرى از آن حضرت نقل شده كه فرمود:«كسى كه آن را بخواند و حفظ كند حساب او در روز قيامت(چنان سريع انجام مى گيرد كه)به مقدار خواندن يك نماز خواهد بود».

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-خبر مهم!در نخستين آيۀ سوره به عنوان يك استفهام آميخته با تعجب مى فرمايد:«آنها از چه چيز از يكديگر سؤال مى كنند»؟ . (عَمَّ يَتَساءَلُونَ)

آيه 2

(آيه 2)-سپس بى آنكه در انتظار پاسخ آنها باشد خود به پاسخگوئى پرداخته،مى افزايد:«از خبر بزرگ و پراهميّت»رستاخيز . (عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ)

آيه 3

(آيه 3)-«همان خبرى كه پيوسته در آن اختلاف دارند» . (الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ)

در اين كه منظور از اين خبر بزرگ چيست؟ دقت در مجموع آيات اين سوره مخصوصا تعبيراتى كه در آيات بعد آمده و جملۀ«انّ يوم الفصل كان ميقاتا»كه بعد از ذكر نشانه هاى قدرت خداوند در زمين و آسمان آمده و توجه به اين حقيقت كه شديدترين مخالفت مشركان در مسألۀ «معاد»بود،روى هم رفته تفسير به روز معاد و رستاخيز را تأييد مى كند.

«نَبَأٌ عَظِيمٌ»

ولى اين مانع نمى شود كه آيه مصداقهاى ديگرى نيز داشته باشد؛چرا كه قرآن داراى بطون مختلفى است،يعنى يك آيه ممكن است معانى متعددى داشته باشد كه از ميان آنها يك معنى ظاهر است،و معانى ديگر بطون قرآن است كه به كمك قرائن مختلفى از آن استفاده مى شود،لذا در روايات زيادى كه از طرق

ص: 378

اهل بيت عليهم السّلام و بعضى از طرق اهل سنت نقل شده«نبأ عظيم»(خبر بزرگ)به مسألۀ

ولايت و امامت امير مؤمنان على عليه السّلام كه مورد اختلاف و گفتگو از سوى جمعى بود، يا به مسألۀ ولايت بطور اعم تفسير شده است.

آيه 4

(آيه 4)-سپس مى افزايد:«چنين نيست كه آنها فكر مى كنند و به زودى مى فهمند» . (كَلاّ سَيَعْلَمُونَ)

آيه 5

(آيه 5)-«باز هم چنين نيست و به زودى مى فهمند» . (ثُمَّ كَلاّ سَيَعْلَمُونَ)

«آن روز با خبر مى شوند كه فرياد وا حسرتاى آنها بلند است،و از تفريط و كوتاهى خود سخت پشيمان مى شوند».(زمر56/) آن روز كه امواج عذاب گرداگرد آنها را مى گيرد،و تقاضاى بازگشت به دنيا را مى كنند«آيا راهى به بازگشت وجود دارد».(شورى44/) حتى در لحظۀ مرگ كه حجابها از برابر چشم انسان كنار مى رود و حقايق عالم ديگر در برابر او آشكار مى شود و به برزخ و معاد يقين پيدا مى كند در همان لحظه نيز فريادش بلند مى شود كه:

«مرا بازگردانيد تا عمل صالحى انجام دهم».(مؤمنون99/ و 100)

آيه 6

(آيه 6)-همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار...

از اين آيه به بعد در حقيقت پاسخى است به سؤالاتى كه منكران معاد و اختلاف كنندگان در اين نبأ عظيم داشته اند،زيرا در اين آيات گوشه اى از نظام حكيمانۀ اين عالم هستى كه نقش بسيار مؤثرى در زندگى انسانها دارد بيان شده است،كه از يك سو دليل روشنى بر قدرت خدا بر همه چيز و از جمله تجديد حيات مردگان است و از سوى ديگر اشاره به اين است كه اين نظام حكيمانه نمى تواند بيهوده و عبث باشد،در حالى كه اگر با پايان اين زندگى مادّى دنيا؛همه چيز پايان يابد،مسلما طرحى عبث و بيهوده خواهد بود.

و به اين ترتيب از دو جهت،استدلال براى مسألۀ معاد محسوب مى شود،از طريق«برهان قدرت»و«برهان حكمت».

و در يازده آيه به دوازده نعمت مهم،با تعبيراتى آميخته با لطف و محبت،

ص: 379

و توأم با استدلال و تحريك عواطف،اشاره شده است،نخست از زمين شروع

كرده،مى فرمايد:«آيات زمين را محل آرامش(شما)قرار نداديم»؟! .

(أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً)

انتخاب اين تعبير براى زمين،بسيار پر معنى است،چرا كه از يكسو قسمتهاى زيادى از زمين آن چنان نرم و صاف و مرتب است كه انسان به خوبى مى تواند در آن خانه سازى كند،زراعت و باغ احداث نمايد.

از سوى ديگر همۀ نيازمنديهاى او بر سطح زمين يا در اعماق آن به صورت مواد اوليه و معادن گرانبها نهفته است.

و از سوى سوم مواد زائد او را به خود جذب مى كند و اجساد مردگان با دفن در آن به زودى تجزيه و متلاشى مى شوند و انواع ميكربها به واسطۀ اثر مرموزى كه دست آفرينش در خاك نهاده است نابود مى گردد.

و از سوى چهارم با حركت نرم و سريع به دور خورشيد و به دور خود، شب و روز و فصول چهارگانه را كه نقش عمده اى در حيات انسان دارند مى آفريند.

آيه 7

(آيه 7)-و از آنجا كه ممكن است در برابر نرمى زمينهاى مسطح،اهميت كوهها و نقش حياتى آنها،فراموش شود،در اين آيه مى افزايد:«و(آيا)كوهها را ميخهاى زمين»قرار نداديم؟ . (وَ الْجِبالَ أَوْتاداً)

كوهها علاوه بر اين كه ريشه هاى عظيمى در اعماق زمين دارند،و همچون زرهى پوستۀ زمين را در برابر فشار ناشى از مواد مذاب درونى،و تأثير جاذبۀ جزر و مد آفرين ماه از بيرون حفظ مى كنند،ديوارهاى بلندى در برابر طوفانهاى سخت و سنگين محسوب مى شوند.

و از سوى سوم كانونى هستند براى ذخيرۀ آبها و انواع معادن گرانبها.

علاوه بر همۀ اينها در اطراف كرۀ زمين قشر عظيمى از هوا وجود دارد كه بر اثر وجود كوهها كه به صورت دنده هاى يك چرخ،پنجه در اين قشر عظيم افكنده اند همراه زمين حركت مى كنند،دانشمندان مى گويند:اگر سطح زمين صاف

ص: 380

بود،قشر هوا به هنگام حركت زمين روى آن مى لغزيد،و طوفانهاى عظيم ايجاد مى شد،و هم ممكن بود اين اصطكاك دائمى سطح زمين را داغ و سوزان و غير قابل سكونت كند.

آيه 8

(آيه 8)-بعد از بيان اين دو نمونه از مواهب و آيات آفاقى به سراغ مواهب درونى وجودى انسان و آيات انفسى مى رود،مى فرمايد:«و شما را به صورت زوجها آفريديم» . (وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً)

«ازواج»جمع«زوج»به معنى جفت،و جنس«مذكر و مؤنث»است، و آفرينش انسان از اين دو جنس علاوه بر اين كه ضامن بقاى نسل اوست، سبب آرامش جسم و جان او محسوب مى شود،چنانكه در آيۀ 21 سورۀ روم مى خوانيم:«از نشانه هاى(عظمت)خداوند اين است كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد،تا در كنار آنها آرامش بيابيد،و در ميان شما محبت و رحمت قرار داد.»

آيه 9

(آيه 9)-سپس به پديدۀ«خواب»كه از مواهب بزرگ الهى بر انسان است و نقش عظيمى در سلامت جسم و جان او دارد اشاره كرده،مى افزايد:«و خواب شما را مايۀ آرامشتان قرار داديم» . (وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً)

با اين كه يك سوم زندگى انسان را«خواب»فرا گرفته،و هميشه انسان با اين مسأله مواجه بوده،هنوز اسرار خواب به خوبى شناخته نشده است،و حتى اين كه چه عاملى سبب مى شود كه در لحظۀ معينى بخشى از فعاليتهاى مغزى از كار بيفتد، و سپس پلك چشمها بر هم آمده،و تمام اعضاى تن در سكون و سكوت و استراحت فرو رود،هنوز به درستى روشن نيست! گرچه آيۀ فوق ناظر به خواب به عنوان يك نعمت الهى است،ولى از آنجا كه «خواب»شباهت به«مرگ»و«بيدارى»شباهتى به«رستاخيز»دارد،مى تواند اشاره اى به اين مطلب نيز باشد.

آيه 10

(آيه 10)-سپس در رابطه با مسأله خواب سخن از موهبت«شب»به میان آورده،میفرماید:«و شب را پوششی(برای شما)قرار دادیم»(وَ جَلنَا الَّیلَ

ص: 381

آيه 11

(آيه 11)-و بلافاصله مى افزايد:«و روز را وسيله اى براى زندگى و معاش» . (وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً)

مطابق آيات فوق پردۀ شب لباس و پوششى است بر اندام زمين،و تمام موجودات زنده اى كه روى آن زيست مى كنند،فعاليتهاى خسته كنندۀ زندگى را به حكم اجبار تعطيل مى كند،و تاريكى را كه مايۀ سكون و آرامش و استراحت است بر همه چيز مسلط مى سازد،تا اندامهاى فرسوده مرمّت گردد و روح خسته تجديد نشاط كند،چرا كه خواب آرام جز در تاريكى ميسّر نيست.

از اين گذشته با فرو افتادن پردۀ شب،نور آفتاب برچيده مى شود كه اگر بطور مداوم بتابد تمام گياهان و حيوانات را مى سوزاند،و زمين جاى زندگى نخواهد بود! آخرين سخن اين كه آمد و شد شب و روز و نظام دقيق تغييرات تدريجى آنها يكى از آيات خلقت و نشانه هاى خداست،به علاوه سر چشمۀ پيدايش يك تقويم طبيعى براى نظام بندى زمانى زندگى انسانها محسوب مى شود.

آيه 12

(آيه 12)-پس از زمين به«آسمان»پرداخته،مى فرمايد:«و بر فراز شما هفت(آسمان)محكم بنا كرديم» . (وَ بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِداداً)

عدد«هفت»در اينجا ممكن است عدد تكثير و اشاره به كرات متعدد آسمان،و مجموعه هاى منظومه ها و كهكشانها و عوالم متعدد جهان هستى باشد،كه داراى خلقتى محكم و ساختمانى عظيم و قوى هستند و يا عدد تعداد.به اين ترتيب كه آنچه ما از ستارگان مى بينيم همه به حكم آيۀ 6 سورۀ صافّات:«ما آسمان پايين را با ستارگان زينت بخشيديم»متعلق به آسمان اول است و ماوراى آن شش عالم و آسمان ديگر وجود دارد كه از دسترس علم بشر بيرون است.

آيه 13

(آيه 13)-بعد از اشارهٔ اجمالی به آفرینش آسمانها به سراغ نعمت بزرگ آفتاب عالمتاب رفته،می فرماید«و چراغی روشن و حرارتبخش آفریدیم»

ص: 382

«وهاج»از مادۀ«وهج»به معنى نور و حرارتى است كه از آتش صادر مى شود بنابر اين،ذكر اين وصف براى اين چراغ پر فروغ آسمانى اشاره اى به دو نعمت بزرگ است كه خمير مايۀ همۀ مواهب مادى اين جهان است«نور»و«حرارت».

نور خورشيد نه تنها صحنۀ زندگى انسان و تمام منظومۀ شمسى را روشن مى سازد،بلكه تأثير عميقى در پرورش موجودات زنده دارد.

حرارت آن نيز علاوه بر تأثيرى كه در حيات انسان و حيوان و گياه بطور مستقيم دارد،منبع اصلى وجود ابرها،وزش بادها،نزول بارانها و آبيارى سرزمينهاى خشك است.

خورشيد به خاطر اشعۀ مخصوص«ماوراء بنفش»تأثير فراوانى در كشتن ميكربها دارد،و نورى سالم و مجانى و دائمى و از فاصله اى مناسب،نه چندان گرم و سوزان،و نه سرد و بى روح،در اختيار همۀ ما مى گذارد.

آيه 14

(آيه 14)-به دنبال نعمت نور و حرارت از مادۀ حياتى مهم ديگرى كه ارتباط نزديكى با تابش خورشيد دارد سخن به ميان آورده،مى افزايد:«و از ابرهاى باران زا آبى فراوان نازل كرديم» . (وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجّاجاً)

آيه 15

(آيه 15)-گرچه نزول باران به خودى خود مايۀ خير و بركت است،هوا را لطيف مى كند،آلودگيها را مى شويد،كثافات را با خود مى برد،گرماى هوا را فرو مى نشاند و حتى سرما را تعديل مى كند،از عوامل بيمارى مى كاهد و به انسان روح و نشاط مى دهد،ولى با اين همه در آيات بعد به سه فايدۀ مهم آن اشاره كرده، مى فرمايد:هدف از نزول باران اين است«تا به وسيلۀ آن دانه و گياه بسيار برويانيم» . (لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَباتاً)

آيه 16

(آيه 16)-«و باغهايى پر درخت» . (وَ جَنّاتٍ أَلْفافاً)

در دو آيۀ فوق به تمام مواد غذائى كه انسان و حيوان از آن استفاده مى كنند، و از زمين مى رويد،اشاره شده است،زيرا قسمت مهمى از آنها را دانه هاى غذائى تشكيل مى دهد(حبّا)و قسمت ديگرى سبزيها و ريشه هاست و بخش

ص: 383

ديگرى نيز ميوه ها مى باشد .

(وَ نَباتاً) (وَ جَنّاتٍ)

آيه 17

(آيه 17)-سر انجام روز موعود فرا مى رسد در آيات قبل اشاراتى به دلايل مختلف معاد آمده بود،در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى،مى فرمايد:«روز جدائى(روز رستاخيز)ميعاد همگان است» .

(إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً)

تعبير به«يوم الفصل»تعبير بسيار پرمعنائى است كه بيانگر جدائيها در آن روز عظيم است:

جدائى حق از باطل.

جدائى صفوف مؤمنان صالح از مجرمان بدكار.

جدائى پدر و مادر از فرزند،و برادر از برادر.

آيه 18

(آيه 18)-سپس به شرح بعضى از ويژگيها و حوادث آن روز بزرگ پرداخته، مى گويد:«روزى كه در صور دميده مى شود،و شما فوج فوج به(محشر)مى آييد» . (يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً)

از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه دو حادثۀ عظيم به عنوان«نفخ صور»واقع مى شود،در حادثۀ اول نظام جهان هستى به هم مى ريزد،و تمام اهل زمين و همۀ كسانى كه در آسمانها هستند مى ميرند،و در حادثۀ دوم،جهان نوسازى مى شود،و مردگان به حيات جديد باز مى گردند و رستاخيز بزرگ انجام مى گيرد.

و اين آيه اشاره به نفخ دوم است.

آيه 19

(آيه 19)-و به دنبال آن مى افزايد:«و آسمان گشوده مى شود،و به صورت درهاى متعددى در مى آيد» . (وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْواباً)

ممكن است منظور از اين«درها»و گشوده شدن آنها اين باشد كه:درهاى عالم«غيب»به عالم«شهود»گشوده مى شود،حجابها كنار مى رود،و عالم فرشتگان به عالم انسان راه مى يابد.

آيه 20

(آيه 20)-و بالاخره در این آیه وضع گوهها را در قیامت،منعکس کرده،می فرماید:«و کوهها به حرکت در می آید و به صورت سرابی می شود»!(وَ سُیَّرَتِ

ص: 384

بطورى كه از جمع بندى آيات مختلف قرآن در بارۀ سرنوشت كوهها در قيامت به دست مى آيد،كوهها مراحلى را طى مى كند،نخست كوهها به حركت در مى آيد.(طور10/) سپس از جا كنده و سخت در هم كوفته خواهد شد.(حاقّه14/) و بعدا به صورت توده اى از شنهاى متراكم در مى آيد.(مزّمّل14/) و بعد به صورت پشم زده شده در مى آيد كه با تندباد حركت مى كند.

(قارعه5/) و سپس به صورت گرد و غبار در مى آيد كه در فضا پراكنده مى شود.

(واقعه5/ و 6) و بالاخره چنان كه در آيۀ مورد بحث آمده تنها اثرى از آن باقى مى ماند و همچون سرابى از دورنمايان خواهد شد.

آيه 21

(آيه 21)-جهنم كمينگاه بزرگ!بعد از بيان بعضى از دلايل معاد،و قسمتى از حوادث رستاخيز،به سراغ سرنوشت دوزخيان و بهشتيان مى رود،نخست از دوزخيان شروع كرده،مى فرمايد:«مسلما(در آن روز)جهنم كمينگاهى است بزرگ» . (إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً)

از اين گذرگاه عمومى احدى از سركشان نمى توانند بگذرند،يا فرشتگان عذاب آنها را مى ربايند،و يا جاذبۀ شديد جهنم.

آيه 22

(آيه 22)-«و محل بازگشتى براى طغيانگران»! . (لِلطّاغِينَ مَآباً)

آيه 23

(آيه 23)-«مدتهاى طولانى در آن مى مانند» . (لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً)

آيه 24

(آيه 24)-سپس به گوشۀ كوچكى از عذابهاى بزرگ جهنم اشاره كرده، مى افزايد:«در آنجا نه چيز خنكى مى چشند(كه گرماى وحشتناك دوزخ را فرو نشاند)و نه نوشيدنى گوارائى»كه عطش شديد آنها را تسكين بخشد . (لا يَذُوقُونَ فِيها بَرْداً وَ لا شَراباً)

آيه 25

(آيه 25)-«جز آبى سوزان و مايعى از چرك و خون» . (إِلاّ حَمِيماً وَ غَسّاقاً).

ص: 385

و جز سايۀ دودهاى غليظ و داغ و خفقان آور آتش كه در آيۀ 43 سورۀ واقعه

آمده است .

«وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ»

اين در حالى است كه بهشتيان از چشمه هاى گواراى شراب طهور به وسيلۀ پروردگارشان سيراب مى شوند.(دهر21/)

آيه 26

(آيه 26)-و از آنجا كه ممكن است وجود اين كيفرهاى سخت و شديد در نظر بعضى عجيب آيد،در اين آيه مى افزايد:«اين مجازاتى است موافق و مناسب» اعمالشان . (جَزاءً وِفاقاً)

چرا چنين نباشد؟در حالى كه آنها در اين دنيا قلبهاى مظلومان را سوزاندند، روح و جان آنها را به آتش كشيدند و با ظلم و ستم و طغيان خود بر كسى رحم نكردند.

آيه 27

(آيه 27)-سپس به توضيح علت اين مجازات پرداخته،مى فرمايد:«چرا كه آنها هيچ اميدى به حساب(و ترسى از عقاب خداوند)نداشتند» . (إِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِساباً)

و همين بى اعتنائى به حساب و روز جزا مايۀ طغيان و سركشى و ظلم و ستم آنها شد،و آن ظلم و فساد چنين سرنوشت دردناكى را براى آنان فراهم ساخت.

چرا كه آنها حساب روز قيامت را از برنامۀ زندگى خود كاملا حذف كرده بودند.

آيه 28

(آيه 28)-و لذا بلافاصله مى افزايد:«و آيات ما را بكلى تكذيب كردند» . (وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذّاباً)

هواى نفس آن چنان بر آنها چيره شده بود كه همۀ آيات بيدارگر الهى را شديدا انكار كردند،تا به هوسهاى سركش خود ادامه دهند،و به خواسته ها و تمنيات نامشروع خويش لباس عمل بپوشانند.

آيه 29

(آيه 29)-سپس به عنوان هشدار به اين طغيانگران و هم براى تأكيد بر مسألۀ وجود موازنۀ ميان«جرم»و«جريمه»و حاكميت«جزاى وفاق»مى افزايد:

ص: 386

«و ما همه چيز را شمارش و ثبت كرده ايم» .

(وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ كِتاباً)

تا گمان نكنيد چيزى از اعمال شما بى حساب و مجازات مى ماند و نيز هرگز فكر نكنيد اين كيفرهاى شديد غير عادلانه است.

اين حقيقت در بسيارى از آيات قرآن منعكس است.

در يك جا مى فرمايد:«هر كارى را كه انجام دادند در نامه هاى اعمالشان ثبت است و هر عمل كوچك و بزرگى نوشته مى شود».(قمر52/ و 53) و در جاى ديگر مى خوانيم:ما آنچه را از پيش فرستاده اند و همچنين تمام آثار آنها را مى نويسيم».(يس12/) و لذا هنگامى كه نامۀ اعمال مجرمان را به دست آنها مى دهند فريادشان بلند مى شود،مى گويند:«اى واى بر ما!اين چه كتابى است كه هيچ كار كوچك و بزرگى نيست مگر اين كه آن را ثبت و شماره كرده است»؟!(كهف49/) اين اعتقاد مانع بزرگى ميان انسان و گناه ايجاد مى كند و از عوامل مهم تربيت محسوب مى شود.

آيه 30

(آيه 30)-در اين آيه،لحن سخن را تغيير داده و از«غيبت»به«خطاب» مبدل نموده،آنها را مخاطب ساخته،و ضمن جملۀ تهديد آميز و خشم آلود و تكان دهنده اى مى فرمايد:«پس بچشيد كه چيزى جز عذاب بر شما نمى افزائيم»! . (فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلاّ عَذاباً)

اين جزاى كسانى است كه وقتى در مقابل دعوت پر مهر انبياى الهى به سوى ايمان و تقوا قرار مى گرفتند،مى گفتند:«براى ما يكسان است مى خواهى اندرز ده،يا اندرز مده»!(شعراء136/) در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است كه فرمود:«اين آيه شديدترين آيه اى است كه در قرآن مجيد در بارۀ دوزخيان آمده است»!

آيه 31

(آيه 31)-بخشی از پاداش عظیم پرهیزکاران در آیات پیشین سخن از سرنوشت طغیانگران و قسمتی از کیفرهای دردناک آنها و علت این بدبختی بود،در اینجا به شرح نقطهٔ مقابل آنها پرداخته،از مؤمنان

ص: 387

مقايسۀ رويارو ميان اين دو حقايق روشنتر گردد.

نخست مى فرمايد:«براى پرهيزكاران نجات و پيروزى بزرگى است» .

(إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً)

آيه 32

(آيه 32)-سپس به شرح اين فوز و سعادت پرداخته،مى افزايد:«باغهائى سرسبز و(محفوظ با ميوه هائى از)انواع انگورها» . (حَدائِقَ وَ أَعْناباً)

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«بهترين ميوه هاى شما انگور است».

آيه 33

(آيه 33)-سپس به همسران بهشتى كه يكى ديگر از مواهب پرهيزكاران است اشاره كرده،مى افزايد:«و(براى آنها)حوريانى بسيار جوان و هم سنّ و سال» است . (وَ كَواعِبَ أَتْراباً)

آيه 34

(آيه 34)-سپس چهارمين نعمت بهشتى را كه در انتظار پرهيزكاران است چنين شرح مى دهد:«و جامهائى لبريز و پياپى»از شراب طهور! . (وَ كَأْساً دِهاقاً)

اما نه شرابى همچون شرابهاى آلودۀ دنيا كه عقل را مى زدايد،بلكه شرابى كه عقل آور،و نشاط آفرين و جان پرور و روح افزاست.

آيه 35

(آيه 35)-و از آنجا كه سخن از جام و شراب تداعى معنى نامطلوب آن را در دنيا مى كند،در حالى كه شراب بهشتى درست نقطۀ مقابل شرابهاى شيطانى دنياست بلافاصله مى افزايد:بهشتيان«در آنجا نه سخن لغو و بيهوده اى مى شنوند، و نه دروغى» . (لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا كِذّاباً)

يكى از مواهب بزرگ معنوى بهشتيان اين است كه در آنجا اثرى از دروغ پردازيها،بيهوده گوييها،تهمتها و افتراها،تكذيب حق و توجيه باطل، و گفتگوهاى ناهنجارى كه قلب پرهيزكاران را در اين دنيا آزار مى دهد وجود نخواهد داشت و به راستى چه زيباست آن محيطى كه اثرى از اين سخنان ناموزون و رنج آور در آن وجود ندارد،و طبق آيۀ 62 سورۀ مريم«در آنجا هرگز گفتار لغو و بيهوده اى نمى شنوند؛و جز سلام در آنجام سخنى نيست».

ص: 388

كه از همه بالاتر است،مى فرمايد:«اين پاداشى است از سوى پروردگارت، و عطيّه اى است كافى» .

(جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً)

چه بشارت و نعمتى از اين برتر و بالاتر كه بندۀ ضعيف،مورد نوازش و الطاف و محبتهاى مولاى كريم خود قرار گيرد.

و به گفتۀ شاعر:

من كه باشم كه بر آن خاطر عاطر گذرم

لطفها مى كنى اى خاك درت تاج سرم

آيه 37

(آيه 37)-سپس در اين آيه،مى افزايد:«همان پروردگار آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن دو است،پروردگار رحمان» . (رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الرَّحْمنِ)

در حقيقت،آيۀ فوق اشاره اى به اين واقعيت است كه اگر خداوند چنين وعده هائى را به متقين مى دهد گوشه اى از آن را در اين دنيا،به صورت رحمت عامش،به اهل آسمانها و زمين نشان داده است.

و در پايان آيه مى فرمايد:«و(در آن روز)هيچ كس حق ندارد بى اجازۀ او سخنى بگويد»يا شفاعتى كند .

(لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً)

زيرا آن قدر حساب الهى دقيق و عادلانه است كه جائى براى«چون و چرا» باقى نمى ماند.

آيه 38

(آيه 38)-در آيات گذشته قسمتهاى قابل ملاحظه اى از كيفرها و مجازاتهاى طغيانگران و مواهب و پاداشهاى پرهيزكاران در روز رستاخيز بيان شد،در اينجا به معرفى آن روز بزرگ پرداخته،بخشى از اوصاف آن روز و حوادث آن را شرح مى دهد.

مى فرمايد:اينها همه در«روزى(است)كه روح و ملائكه در يك صف مى ايستند و هيچ يك،جز به اذن خداوند رحمان سخن نمى گويند و(آنگاه كه مى گويند)درست مى گويند» .

(يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ

ص: 389

أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً)

بدون شك قيام«روح»و«فرشتگان»در آن روز در يك صف،و سخن نگفتن جز به اذن خداوند رحمان،فقط براى اجراى فرمان اوست،آنها در اين جهان نيز «مدبرات امر»و مجرى فرمانهاى او هستند،و در عالم آخرت اين امر آشكارتر و واضحتر و گسترده تر خواهد بود.

و منظور از«روح»در اينجا يكى از فرشتگان بزرگ الهى است كه بر طبق بعضى از روايات حتى از جبرئيل برتر است،چنانكه در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«او فرشته اى است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل»! به هر حال اين مخلوق بزرگ الهى در قيامت همراه ملائكه آماده اطاعت فرمان او هستند،چنان هول و اضطراب محشر،همه را فرا گرفته كه هيچ كس را ياراى سخن گفتن نيست.

در حديثى آمده است كه از امام صادق عليه السّلام در بارۀ اين آيه سؤال كردند، فرمود:«روز قيامت به ما اجازه داده مى شود و سخن مى گوئيم».

راوى سؤال مى كند در آن روز شما چه مى گوئيد؟ فرمود:«تمجيد و ستايش پروردگارمان را مى كنيم،و بر پيامبرمان درود مى فرستيم،و براى پيروانمان شفاعت مى كنيم،و خداوند شفاعت ما را رد نمى كند».

از اين روايت استفاده مى شود كه انبياء و امامان معصوم نيز در صف فرشتگان و روح قرار مى گيرند،و از كسانى كه به آنها اجازه سخن گفتن و مدح و ثناى خداوند و شفاعت داده مى شود آنها هستند.

آيه 39

(آيه 39)-سپس اشاره به اين روز بزرگ-كه هم روز قيامت انسانها و هم فرشتگان و هم يوم الفصل و روز كيفر طاغين و پاداش متقين است-كرده، مى فرمايد:«آن روز حق است» . (ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ)

«حقّ»به معنى چيزى است كه ثابت است،واقعيت دارد و تحقق مى يابد، و اين معنى در بارۀ قيامت كاملا صادق است بعلاوه روزى است كه«حق»هر كس به

ص: 390

او داده مى شود،حقوق مظلومان از ظالمان گرفته خواهد شد،و«حقايق»و اسراردرون به ظهور مى پيوندند،بنابر اين روزى است به تمام معنى حق.

و چون توجه به اين واقعيت مى تواند مؤثرترين انگيزۀ انسان براى حركت به سوى پروردگار،و اطاعت فرمان او گردد،بلافاصله مى افزايد:«پس هر كس بخواهد راهى به سوى پروردگارش بر مى گزيند»و به سوى او باز مى گردد .

(فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ مَآباً)

يعنى؛تمام اسباب اين حركت الهى فراهم است،انبيا به قدر كافى ابلاغ فرمان حق كرده اند،عقل انسانى نيز-كه پيامبرى از درون او است-راه او را روشن كرده سرنوشت طاغيان و پرهيزكاران نيز به خوبى تبيين شده،تنها چيزى كه باقى مانده تصميم قاطع انسان است كه با استفاده از اختيارى كه خدا به او داده است راه را برگزيند و پيش رود.

آيه 40

(آيه 40)-سپس به عنوان تأكيد روى مسألۀ مجازات مجرمان،و بيان نزديك بودن آن روز بزرگ در برابر كسانى كه آن را دور يا نسيه اش مى پندارند،مى افزايد:

«و ما شما را از عذاب نزديكى بيم داديم» .

(إِنّا أَنْذَرْناكُمْ عَذاباً قَرِيباً)

امير مؤمنان على عليه السّلام مى فرمايد:«هر چيزى كه مى آيد قريب و نزديك است».

چرا نزديك نباشد در حالى كه مايۀ اصلى عذاب الهى اعمال خود انسانها است كه هميشه با آنهاست«و جهنم هم اكنون كافران را احاطه كرده»(عنكبوت54/).

و از آنجا كه در آن روز گروه عظيمى غرق حسرت و اندوه شده،نادم و پشيمان مى گردند،حسرتى كه به حالشان سودى نخواهد داشت و ندامتى كه نتيجه اى ندارد،به دنبال اين هشدار مى افزايد:«اين عذاب در روزى خواهد بود كه انسان آنچه را از قبل با دستهاى خود فرستاده مى بيند،و كافر مى گويد:اى كاش خاك بودم»و گرفتار عذاب نمى شدم! .

(يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً)

اصولا يكى از بهترين پاداشهاى نيكوكاران،و يكى از بدترين كيفرهاى بدكاران همين اعمال مجسم آنهاست كه همراهشان خواهد بود.

ص: 391

آرى!كار انسانى كه اشرف مخلوقات است گاه بر اثر كفر و گناه به جائى

مى رسد كه آرزو مى كند در صف يكى از موجودات بى روح و پست باشد.

در آيات قرآن مى خوانيم:كفار و مجرمان هنگامى كه صحنۀ قيامت و دادرسى پروردگار و جزاى اعمال را مشاهده مى كنند،عكس العملهاى مختلفى نشان مى دهند كه همگى حكايت از شدت تأثر و تأسف آنها مى كند.

گاه مى گويند:«واى بر ما از اين حسرت كه در اطاعت فرمان خدا كوتاهى كرديم»(زمر56/).

و گاه مى گويند:«خداوندا!ما را به دنيا بازگردان تا عمل صالح انجام دهيم» (الم سجده12/).

و گاه مى گويند:«اى كاش خاك بوديم و هرگز زنده نمى شديم»همان گونه كه در آيات مورد بحث آمده است.

«پايان سورۀ نبأ»

ص: 392

سورۀ نازعات[79]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 46 آيه است

محتواى سوره:

محتواى اين سوره در شش بخش خلاصه مى شود:

1-نخست با قسمهاى مؤكدى كه ارتباط با مسألۀ معاد دارد روى تحقق اين روز بزرگ تأكيد مى كند.

2-سپس به قسمتى از مناظر هول انگيز و وحشتناك آن روز اشاره مى نمايد.

3-و بعد اشارۀ كوتاه و گذرائى به داستان موسى و سرنوشت فرعون طغيانگر دارد كه هم مايۀ تسلى خاطر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان است و هم هشدار به مشركان طغيانگر،و هم اشاره اى است به اين كه انكار معاد انسان را به چه گناهانى آلوده مى كند.

4-در بخش بعد نمونه هايى را از مظاهر قدرت خداوند در آسمان و زمين كه خود دليلى است براى امكان معاد و حيات بعد از مرگ بر مى شمرد.

5-بار ديگر به شرح قسمتى ديگر از حوادث وحشتناك آن روز بزرگ و سرنوشت طغيانگران و پاداش نيكوكاران مى پردازد.

6-سر انجام در پايان سوره بر اين حقيقت تأكيد مى كند كه:هيچ كس از تاريخ آن روز با خبر نيست،ولى همين اندازه مسلم است كه نزديك است.

انتخاب نام«نازعات»براى اين سوره به خاطر نخستين آيۀ آن است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمده است:«كسى كه

ص: 393

سورۀ نازعات را بخواند توقف و حساب او در روز قيامت تنها به اندازۀ خواندن يك نماز روزانه است،و بعد از آن وارد بهشت مى شود».

مسلم است كسى كه محتواى اين سوره را كه آيات تكان دهنده اش ارواح خفته را بيدار و متوجه وظائف خود مى سازد در جان خويش پياده كند از چنان پاداشهائى برخوردار خواهد شد،نه آنها كه فقط به خواندن الفاظ قناعت مى كنند.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-سوگند به اين فرشتگان پر تلاش!در آغاز سوره به پنج موضوع مهم،قسم ياد شده و هدف از اين سوگندها بيان حقانيت و تحقق مسألۀ معاد و رستاخيز است.

مى فرمايد:«سوگند به فرشتگانى كه(جان مجرمان را بشدت از بدنهايشان) بر مى كشند» .

(وَ النّازِعاتِ غَرْقاً)

آيه 2

(آيه 2)-«و فرشتگانى كه(روح مؤمنان را)با مدارا و نشاط جدا مى سازند» . (وَ النّاشِطاتِ نَشْطاً)

آيه 3

(آيه 3)-«و سوگند به فرشتگانى كه(در اجراى فرمان الهى)با سرعت حركت مى كنند» . (وَ السّابِحاتِ سَبْحاً)

آيه 4

(آيه 4)-«و سپس بر يكديگر سبقت مى گيرند» . (فَالسّابِقاتِ سَبْقاً)

آيه 5

(آيه 5)-«و آنها كه امور را تدبير مى كنند» . (فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً)

منظور از اين سوگندها«فرشتگانى»است كه مأمور قبض ارواح كفار و مجرمانند كه آنها را به شدت از بدنهايشان بر مى كشند،ارواحى كه هرگز حاضر به تسليم در برابر حق نبودند.

و فرشتگانى كه مأمور قبض ارواح مؤمنانند كه با مدارا و نرمش و نشاط آنها را جدا مى سازند.

و فرشتگانى كه در اجراى فرمان الهى با سرعت حركت مى كنند.

ص: 394

سپس بر يكديگر پيشى مى گيرند.

و سر انجام امور جهان را به فرمان او تدبير مى كنند.

آيه 6

(آيه 6)-معاد تنها با يك صيحۀ عظيم رخ مى دهد! بعد از آن كه با قسم هاى مؤكد وقوع قيامت به عنوان يك امر حتمى در آيات گذشته بيان شد،در اينجا به شرح بعضى از نشانه ها و حوادث اين روز بزرگ مى پردازد،مى فرمايد:اين بعث و رستاخيز«در آن روز است كه زلزله هاى وحشتناك همه چيز را به لرزه در مى آورد» . (يَوْمَ تَرْجُفُ الرّاجِفَةُ)

آيه 7

(آيه 7)-«و به دنبال آن،حادثۀ دومين[-صيحۀ عظيم محشر]رخ مى دهد» . (تَتْبَعُهَا الرّادِفَةُ)

منظور از«راجفه»همان صيحۀ نخستين يا نفخ صور اول است كه شيپور فناى جهان و زلزلۀ نابودى دنياست و«رادفه»اشاره به صيحۀ دوم يا نفخ صور ثانى است كه نفخۀ حيات و رستاخيز و بازگشت به زندگى جديد است.

آيه 8

(آيه 8)-سپس مى افزايد:«دلهائى در آن روز سخت مضطرب است» . (قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ)

دلهاى مجرمان و گنهكاران و طغيانگران همه بشدت مى لرزد،و نگران حساب و جزا و كيفر است.

آيه 9

(آيه 9)-اين اضطراب درونى به قدرى شديد است كه آثار آن در تمام وجود گنهكاران ظاهر مى شود،لذا در اين آيه مى افزايد:«و چشمهاى آنان از شدت ترس فرو افتاده است» . (أَبْصارُها خاشِعَةٌ)

در آن روز چشمها به گودى مى نشيند،از حركت باز مى ايستد و خيره مى شود،و گوئى ديد خود را از شدت ترس از دست مى دهد.

آيه 10

(آيه 10)-آنگاه سخن را از قيامت به دنيا مى كشاند،مى فرمايد:ولى امروز «مى گويند:آيا ما به زندگى مجدد باز مى گرديم»؟! . (يَقُولُونَ أَ إِنّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ).

آيه 11این آیه ادامهٔ سخنان آنها را نقل گرده،می گوید:«آیا هنگامی که

ص: 395

(آيه 11)-

استخوانهاى پوسيده اى شديم»ممكن است زنده شويم؟ .

(أَ إِذا كُنّا عِظاماً نَخِرَةً)

اين همان چيزى است كه همواره منكران معاد روى آن تكيه مى كردند، و مى گفتند:باور كردنى نيست كه استخوانهاى پوسيده بار ديگر لباس حيات در تن بپوشد،در حالى كه فراموش كرده بودند در آغاز نيز از همان خاك آفريده شده اند.

آيه 12

(آيه 12)-منكران معاد به اين هم قناعت نمى كنند،بلكه به استهزاى«معاد» برخاسته و به عنوان مسخره،«مى گويند:اگر قيامتى در كار باشد بازگشتى است زيانبار»و حال ما در آن روز سخت و دردناك خواهد بود! . (قالُوا تِلْكَ إِذاً كَرَّةٌ خاسِرَةٌ)

آيه 13

(آيه 13)-در اين آيه بار ديگر به مسألۀ قيام قيامت و برپاشدن رستاخيز باز مى گردد،و با لحنى قاطع و كوبنده،مى فرمايد:«اين بازگشت تنها با يك صيحۀ عظيم است» . (فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ)

آيه 14

(آيه 14)-«ناگهان همگى بر عرصۀ زمين ظاهر مى گردند» . (فَإِذا هُمْ بِالسّاهِرَةِ)

اين كار پيچيده و مشكلى نيست،همين كه به فرمان خدا نفخۀ دوم دميده شود و بانگ حيات و زندگى برخيزد،تمام اين خاكها و استخوانهاى پوسيده يك مرتبه جمع مى شوند و جان مى گيرند،و از قبرها بيرون مى پرند!

آيه 15

(آيه 15)-بعد از بيانات نسبتا مشروحى كه در آيات قبل در بارۀ مسألۀ معاد و انكار و مخالفت مشركان آمد،در اينجا به داستان يكى از طغيانگران بزرگ تاريخ يعنى؛فرعون و سرنوشت دردناك او اشاره مى كند،تا هم مشركان عرب بدانند كه افراد نيرومندتر از آنها نتوانستند در برابر خشم و عذاب الهى مقاومت كنند،و هم مؤمنان را دلگرم سازد كه از برترى نيروى ظاهرى دشمن هراسى به دل راه ندهند، چرا كه در هم كوبيدن آنها براى خداوند بسيار سهل و آسان است.

نخست از اينجا شروع مى كند:«آيا داستان موسى به تو رسيده است»؟ .

(هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى)

آيه 16

(آيه 16)-سپس می افزاید:«در آن هنگام که پروردگارش او را در سرزمین

ص: 396

مقدس طوى ندا داد» .

(إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً)

«طوى»ممكن است نام سرزمين مقدسى باشد كه در شام در ميان«مدين» و«مصر»قرار داشت،و نخستين جرقۀ وحى در آن بيابان بر قلب موسى وارد شد.

آيه 17

(آيه 17)-سپس به پيامى كه خداوند به موسى در آن سرزمين مقدس داد، در دو جملۀ كوتاه و پر معنى،اشاره كرده،مى فرمايد:«به سوى فرعون برو كه طغيان كرده است»! . (اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى)

آيه 18

(آيه 18)-«و به او بگو:آيا مى خواهى پاكيزه شوى»؟ . (فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلى أَنْ تَزَكّى)

آيه 19

(آيه 19)-«و(پس از پاك شدن و لايق لقاى محبوب گشتن)من تو را به سوى پروردگارت هدايت كنم،تا از او بترسى»و گناه نكنى . (وَ أَهْدِيَكَ إِلى رَبِّكَ فَتَخْشى)

آيه 20

(آيه 20)-و از آنجا كه هر دعوتى بايد آميخته با دليل باشد در اين آيه مى افزايد:موسى«به دنبال اين سخن بزرگترين معجزه را به او نشان داد» . (فَأَراهُ الْآيَةَ الْكُبْرى)

اين معجزه خواه معجزۀ تبديل شدن عصا به مار عظيم باشد،يا يد بيضا، و يا هر دو،از معجزات بزرگ موسى بوده است كه در آغاز دعوتش بر آن تكيه كرده.

اين آيات نشان مى دهد كه يكى از اهداف بزرگ انبيا هدايت طغيانگران يا مبارزه قاطع با آنهاست.

آيه 21

(آيه 21)-اكنون ببينيم فرعون در برابر اين همه لطف و محبت،و اين منطق و بيان زيبا و ارائۀ آيت كبرى چه عكس العملى نشان داد؟ اين طاغوت خيره سر،هرگز از مركب غرور پياده نشد،چنانكه در اين آيه مى فرمايد:«او(دعوى موسى را)تكذيب،و عصيان كرد» . (فَكَذَّبَ وَ عَصى)

اين نشان مى دهد كه تكذيبها مقدمۀ عصيانهاست،همان گونه كه تصديقها و ايمانها مقدمۀ طاعتهاست.

ص: 397

آيه 22

(آيه 22)-به اين مقدار هم قناعت نكرد و در برابر دعوت موسى بى تفاوت نماند بلكه:«سپس پشت كرد و پيوسته(براى محو آيين حق)تلاش نمود» . (ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعى)

آيه 23

(آيه 23)-و از آنجا كه معجزۀ موسى تمام موجوديت طاغوتى او را به خطر مى انداخت،مأموران را به شهرهاى مختلف اعزام كرد«و ساحران را جمع كرد و مردم را دعوت نمود»تا مبارزۀ ساحران با موسى را مشاهده كنند . (فَحَشَرَ فَنادى)

آيه 24

(آيه 24)-باز به اين توطئه ها اكتفا نكرد،بلكه بزرگترين ادعا را با بدترين تعبيرات مطرح نمود«و گفت:من پروردگار برتر شما هستم»! . (فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى)

خودش يكى از بت پرستان بود،ولى در اينجا ادعا مى كند من پروردگار بزرگ شما هستم،يعنى حتى خودش را از معبود خودش نيز بالاتر مى شمرد و اين است بيهوده گوئيهاى طاغوتها!

آيه 25

(آيه 25)-به هر حال فرعون سركشى را به آخرين مرحله رسانده و مستحق دردناكترين عذاب شده و فرمان الهى بايد فرا رسد و او و دستگاه ظلم و فسادش را درهم بكوبد لذا در اين آيه مى فرمايد:«از اين رو خداوند او را به عذاب آخرت و دنيا گرفتار ساخت» . (فَأَخَذَهُ اللّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى)

در اينجا تفسير ديگرى براى آيه ذكر شده است و آن اين كه منظور از«الاولى» كلمۀ نخستين است كه فرعون در مسير طغيان گفت و ادعاى الوهيت كرد(قصص38/) و«الاخرة»اشاره به آخرين كلمه اى است كه او گفت و آن ادعاى ربوبيت اعلى بود خداوند او را به مجازات اين دو ادعاى كفر آميزش در همين دنيا گرفتار ساخت.

آيه 26

(آيه 26)-و سرانجام در این آیه،از اتمام این ماجرا نتیجه گیری کرده،می فرماید:« در این(داستان موسی و فرعون و عاقبت آنان درس)عبرتی است برای کسی که(از خدا)بترسد»(اِنَّ فی ذلِکَ لَعِبرَةَّ لِمَن یَخشی).

ص: 398

اين آيه به خوبى نشان مى دهد كه عبرت گرفتن از اين ماجراها تنها براى كسانى ميسّر است كه بهره اى از خوف و خشيت و احساس مسؤوليت به دل راه داده اند و يا به تعبير ديگر داراى چشمى عبرت بينند.

اى خوشا چشمى كه عبرت بين بود عبرت از نيك و بدش آيين بود

آيه 27

(آيه 27)-آفرينش شما مشكلتر است يا آسمانها؟(دليل ديگرى بر معاد) به دنبال نقل سرگذشت موسى و فرعون به عنوان يك درس عبرت براى همۀ طغيانگران و تكذيب كنندگان بار ديگر به مسألۀ معاد و رستاخيز بر مى گردد.

نخست منكران معاد را مخاطب ساخته،و ضمن يك استفهام توبيخى مى فرمايد:«آيا آفرينش شما(و بازگشت به زندگى پس از مرگ)مشكلتر است يا آفرينش آسمان كه خداوند آن را بنا نهاده است» .

(أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها)

اين سخن در حقيقت پاسخى است به گفتار آنها كه در آيات پيشين گذشت كه مى گفتند: ؛آيا ما به حالت اول بازمى گرديم».

«أَ إِنّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ

اين آيه مى گويد:هر انسانى در هر مرحله اى از درك و شعور باشد مى داند كه آفرينش اين آسمان بلند،اين همه كرات عظيم و كهكشانهاى بى انتها قابل مقايسه با آفرينش انسان نيست كسى كه اين قدرت را داشته چگونه از بازگرداندن شما به حيات عاجز است؟!

آيه 28

(آيه 28)-سپس به شرح بيشتر در بارۀ اين آفرينش بزرگ پرداخته، مى افزايد:«سقف آسمان را برافراشت و آن را منظم ساخت» . (رَفَعَ سَمْكَها فَسَوّاها)

احتمال دارد كه آيه هم اشاره به ارتفاع آسمان و فاصلۀ بسيار زياد و سرسام آور كرات آسمانى از ما بوده باشد و هم اشاره به سقف محفوظ و قشر عظيم هواى اطراف زمين.

آيه 29

(آيه 29)-سپس به یکی از مهمترین نظامات این عالم بزرگ یعنی نظام نور وظلمت اشاره کرده،می فرماید:«و شبش را تاریک و روزش را آشکار نمود»(وَ اَعطَشَ لَیلَها وَ اَخرَجَ ضُحیها).

ص: 399

كه هر كدام از اين دو در زندگى انسان و ساير موجودات زنده اعم از حيوان و گياه نقش فوق العاده مهمى دارد.نه انسان بدون نور مى تواند زندگى كند كه همۀ بركات و روزيها و حس و حركت او وابسته به آن است و هم بدون ظلمت و زندگى او ممكن نيست كه رمز آرامش اوست.

آيه 30

(آيه 30)-سپس از آسمان به زمين مى آيد،مى فرمايد:«و زمين را بعد از آن گسترش داد» . (وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها)

منظور از«دحو الارض»اين است كه در آغاز تمام سطح زمين را آبهاى حاصل از بارانهاى سيلابى نخستين فرا گرفته بود اين آبها تدريجا در گودالهاى زمين جاى گرفتند و خشكيها از زير آب سر برآوردند و روز به روز گسترده تر شدند تا به وضع فعلى درآمد-و اين مسأله بعد از آفرينش زمين و آسمان روى داد.

آيه 31

(آيه 31)-بعد از گسترش زمين و آماده شدن براى زندگى و حيات سخن از آب و گياه به ميان آورده،مى فرمايد:«و از آن،آب و چراگاهش را بيرون آورد» . (أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها)

اين تعبير نشان مى دهد كه آب در لابلاى قشر نفوذ پذير زمين پنهان بود،سپس به صورت چشمه ها و نهرها جارى شد و حتى دريا و درياچه ها را تشكيل داد.

آيه 32

(آيه 32)-ولى از آنجا كه عوامل مختلفى مى توانست آرامش زمين را بر هم زند-از جمله طوفانهاى عظيم و دائمى و ديگر جزر و مدهائى كه در پوستۀ زمين بر اثر جاذبۀ ماه و خورشيد و همچنين لرزه هايى كه بر اثر فشار مواد مذاب درونى رخ مى دهد-آن را به وسيلۀ شبكۀ نيرومندى از كوهها كه سرتاسر روى زمين را فرا گرفته آرام كرد.

و لذا مى فرمايد:«و كوهها را ثابت و محكم نمود» .

(وَ الْجِبالَ أَرْساها)

آيه 33

(آيه 33)-و در پايان مى فرمايد:«همۀ اينها براى بهره گيرى شما و چهارپايانتان است»! . (مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ)

تا از مواهب حيات بهره گيريد و به غفلت نخوريد.

ص: 400

اينها از يكسو نشانه هاى قدرت او بر مسألۀ معاد است و از سوى ديگر دلائل عظمت و نشانه هاى وجود او در مسير توحيد و معرفت است.

آيه 34

(آيه 34)-بعد از اشاره به بعضى از دلائل معاد،در آيات قبل،در اينجا بار ديگر،به مسألۀ رستاخيز و سرنوشت خدا ترسان و هوى پرستان در آن روز باز مى گردد،مى فرمايد:«هنگامى كه آن حادثۀ بزرگ،رخ دهد»نيكوكاران و بدكاران هر كدام به جزاى اعمال خويش مى رسند . (فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرى)

«طامّه»در اينجا اشاره به قيامت است كه مملوّ از حوادث هولناك مى باشد و توصيف آن به«كبرى»تأكيد بيشترى در بارۀ اهميت و عظمت اين حادثۀ بى نظير است.

آيه 35

(آيه 35)-سپس مى افزايد:«در آن روز انسان به ياد كوششهايش مى افتد» . (يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى)

اما اين تذكر و يادآورى چه سودى براى او مى تواند داشته باشد.

اگر تقاضاى بازگشت به دنيا و جبران گذشته كند دست ردّ به سينۀ او مى زنند و در پاسخ اين تقاضا«كلاّ»(چنين نيست)مى گويند.

و اگر توبه كند و از اعمالش پوزش طلبد فايده اى ندارد چرا كه درهاى توبه ديگر بسته شده است.

آرى!در آن روز حجابها از قلب و روح انسان برداشته مى شود و همۀ حقايق مكنون بارز و آشكار مى شود.

آيه 36

(آيه 36)-و لذا در اين آيه مى افزايد:«و(در آن روز)جهنّم براى هر بيننده اى آشكار مى گردد» . (وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يَرى)

جهنم هم اكنون نيز وجود دارد بلكه طبق آيۀ 54 سورۀ عنكبوت«كافران را از هر سو احاطه كرده»اما حجابهاى عالم دنيا مانع رؤيت آن است ولى آن روز كه روز ظهور و بروز همه چيز است جهنّم از همه آشكارتر ظهور مى كند.

آيه 37

(آيه 37)-سپس به وضع حال مجرمان و افراد بی ایمان در صحنهٔ قیامت اشاره کرده و با چند جملهٔ کوتاه و پر معنی هم سرنوشت آنها را بیان می کند و هم

ص: 401

عوامل گرفتارى آنها را،مى فرمايد:«اما آن كسى كه طغيان كرده» .

(فَأَمّا مَنْ طَغى)

آيه 38

(آيه 38)-«و زندگى دنيا را(بر همه چيز)مقدم داشته» . (وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا)

آيه 39

(آيه 39)-«مسلما دوزخ جايگاه اوست» . (فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوى)

در جملۀ اول اشاره به فساد عقيدتى آنها مى كند زيرا طغيان ناشى از خود بزرگ بينى است و خود بزرگ بينى ناشى از عدم معرفة اللّه است.

كسى كه خدا را به عظمت بشناسد خود را بسيار كوچك و ضعيف مى بيند و هرگز پاى خود را از جادۀ عبوديت بيرون نمى گذارد.

و جملۀ دوم اشاره به فساد عملى آنهاست چرا كه طغيان سبب مى شود كه انسان لذت زود گذر دنيا و زرق و برق آن را بالاترين ارزش حساب كند و آن را بر همه چيز مقدم بشمرد.

اين دو در حقيقت علت و معلول يكديگرند:طغيان و فساد عقيده سر چشمۀ فساد عمل و ترجيح زندگى ناپايدار دنيا بر همه چيز است و سر انجام اين دو آتش سوزان دوزخ است كه در جملۀ سوم به آن اشاره شده.

آيه 40

(آيه 40)-سپس به ذكر اوصاف بهشتيان در دو جملۀ كوتاه و بسيار پر معنى پرداخته،مى فرمايد:«و آن كسى كه از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس را از هوى باز دارد...» . (وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى)

آيه 41

(آيه 41)-«قطعا بهشت جايگاه اوست» . (فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى)

آرى!شرط اول بهشتى شدن«خوف»ناشى از«معرفت»است،شناختن مقام پروردگار و ترسيدن از مخالفت فرمان او،شرط دوم كه در حقيقت نتيجۀ شرط اول و ميوۀ درخت معرفت و خوف است تسلّط بر هواى نفس و باز داشتن آن از سركشى،چرا كه تمام گناهان و مفاسد و بدبختيها از هواى نفس سر چشمه مى گيرد.

آيه 42

(آيه 42)-تاریخ قیامت را فقط خدا می داند:در تغقیب مطالبی که دربارهٔ قیامت و سرنوشت نیکان و بدان در آن روز در آیات پیشین آمد،در اینجا به سراغ سئوال همیشگی مشرکان و منکران معاد رفته،می فرماید:«و از تو دربارهٔ قیامت

ص: 402

مى پرسند كه در چه زمانى واقع مى شود» .

(يَسْئَلُونَكَ عَنِ السّاعَةِ أَيّانَ مُرْساها)

آيه 43

(آيه 43)-قرآن در پاسخ اين سؤال براى اين كه به آنها بفهماند كه هيچ كس از لحظۀ وقوع قيامت با خبر نبوده و نخواهد بود،روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده، مى گويد:«تو را با يادآورى اين سخن چه كار»؟! . (فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْراها)

يعنى؛تاريخ وقوع قيامت حتى از تو پنهان است،تا چه رسد به ديگران،اين از آن علم غيبى است كه از مختصات ذات پروردگار مى باشد،و احدى را به آن راهى نيست!

آيه 44

(آيه 44)-سپس مى افزايد:«نهايت آن(قيامت)به سوى پروردگار تو است» و هيچ كس جز خدا از زمانش آگاه نيست . (إِلى رَبِّكَ مُنْتَهاها)

اين همان مطلبى است كه در آيۀ 34 سورۀ لقمان نيز آمده است:«علم زمان وقوع قيامت تنها نزد خداست».

آيه 45

(آيه 45)-باز براى توضيح بيشتر مى افزايد:«كار تو فقط بيم دادن كسانى است كه از آن مى ترسند» . (إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشاها)

وظيفۀ تو همين انذار و هشدار و بيم دادن است و بس،و اما تعيين وقت قيامت از قلمرو وظيفه و آگاهى تو بيرون است.

آيه 46

(آيه 46)-و سر انجام در آخرين آيۀ اين سوره براى بيان اين واقعيت كه تا قيامت زمان زيادى نيست،مى فرمايد:«آنها در آن روز كه قيام قيامت را مى بينند چنين احساس مى كنند كه گوئى توقفشان(در دنيا و برزخ)جز شامگاهى يا صبح آن بيشتر نبوده است»! . (كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَها لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّ عَشِيَّةً أَوْ ضُحاها)

به قدرى عمر كوتاه دنيا بسرعت مى گذرد،و دوران برزخ نيز سريع طى مى شود كه به هنگام قيام قيامت آنها فكر مى كنند تمام اين دوران چند ساعتى بيش نبود.

«پايان سورۀ نازعات»

ص: 403

ص: 404

سورۀ عبس[80]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 42 آيه است

محتواى سوره:

محتواى اين سوره را مى توان در پنج موضوع خلاصه كرد:

1-عتاب شديد خداوند نسبت به كسى كه در برابر مرد نابيناى حقيقت جو برخورد مناسبى نداشت.

2-ارزش و اهميت قرآن مجيد.

3-كفران و ناسپاسى انسان در برابر نعمتهاى خداوند.

4-بيان گوشه اى از نعمتهاى او در زمينۀ تغذيۀ انسان و حيوانات براى تحريك حس شكرگزارى بشر.

5-اشاره به قسمتهاى تكان دهنده اى از حوادث قيامت و سرنوشت مؤمنان و كفار در آن روز بزرگ.

نامگذارى آن به«عبس»به تناسب نخستين آيۀ سوره است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله آمده است:

«كسى كه سورۀ عبس را بخواند روز قيامت در حالى وارد محشر مى شود كه صورتش خندان و بشاش است».

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-

شأن نزول:

ده آيۀ آغاز سوره اجمالا نشان مى دهد كه خداوند كسى

ص: 405

را در آنها مورد عتاب قرار داده به خاطر اين كه فرد يا افراد غنى و ثروتمندى را بر نابيناى حق طلبى مقدم داشته است،اما اين شخص مورد عتاب كيست؟در آن اختلاف نظر است.

مشهور در ميان مفسران عامه و خاصه اين است كه:

عده اى از سران قريش مانند عتبة بن ربيعه،ابو جهل،عباس بن عبد المطلب، و جمعى ديگر،خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند و آن حضرت مشغول تبليغ و دعوت آنها به سوى اسلام بود و اميد داشت كه اين سخنان در دل آنها مؤثر شود.در اين ميان «عبد اللّه بن ام مكتوم»كه مرد نابينا و ظاهرا فقيرى بود وارد مجلس شد،و از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله تقاضا كرد آياتى از قرآن را براى او بخواند و به او تعليم دهد،و پيوسته سخن خود را تكرار مى كرد و آرام نمى گرفت،زيرا دقيقا متوجه نبود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با چه كسانى مشغول صحبت است.

او آنقدر كلام پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله را قطع كرد كه حضرت ناراحت شد،و آثار ناخشنودى در چهرۀ مباركش نمايان گشت و در دل گفت:اين سران عرب پيش خود مى گويند:پيروان محمد نابينايان و بردگانند،و لذا از«عبد اللّه»رو برگرداند،و به سخنانش با آن گروه ادامه داد.

در اين هنگام اين آيات نازل شد(و در اين باره پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مورد عتاب قرار داد).

رسول خدا بعد از اين ماجرا«عبد اللّه»را پيوسته گرامى مى داشت.

البته در آيه چيزى كه صريحا دلالت كند كه منظور شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است وجود ندارد و به فرض كه شأن نزول فوق واقعيت داشته باشد اين مطلب در حد ترك اولائى بيش نيست و كارى كه منافات با مقام عصمت داشته باشد در آن مشاهده نمى شود.

تفسير:

عتاب شديد به خاطر بى اعتنائى به نابيناى حق طلب! با توجه به آنچه در شأن نزول آيات گفته شد،به سراغ تفسير آيات مى رويم، نخست مى فرمايد:«چهره درهم كشيد،و روى برتافت» .

(عَبَسَ وَ تَوَلّى)

ص: 406

آيه 2

(آيه 2)-«از اين كه نابينائى به سراغ او آمده بود»! . (أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى)

آيه 3

(آيه 3)-«تو چه مى دانى شايد او پاكى و تقوا پيشه كند»؟ . (وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكّى)

آيه 4

(آيه 4)-«يا(از شنيدن سخنان حق)متذكّر گردد و اين تذكر به حال او مفيد باشد» . (أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى)

و اگر صد در صد پاك و با تقوا نشود لا اقل از تذكر پند مى گيرد و بيدار مى شود، و اين بيدارى در او اجمالا اثر مى گذارد.

آيه 5

(آيه 5)-سپس اين عتاب را ادامه داده،مى افزايد:«اما آن كس كه توانگر است» . (أَمّا مَنِ اسْتَغْنى)

آيه 6

(آيه 6)-«تو به او روى مى آورى»! . (فَأَنْتَ لَهُ تَصَدّى)

و اصرار به هدايت او دارى در حالى كه او گرفتار غرور ثروت و خودخواهى است،غرورى كه منشأ طغيان و گردنكشى است.

آيه 7

(آيه 7)-«در حالى كه اگر او خود را پاك نسازد چيزى بر تو نيست» . (وَ ما عَلَيْكَ أَلاّ يَزَّكّى)

وظيفۀ تو تنها ابلاغ رسالت است.خواه از آن پند گيرند يا ملال بنابر اين به خاطر اين گونه افراد نمى توانى نابيناى حق طلب را ناديده بگيرى،هر چند هدف تو هدايت اين گردنكشان باشد.

آيه 8

(آيه 8)-بار ديگر تأكيد و عتاب را از سر مى گيرد و همچنان به صورت خطاب مى فرمايد:«اما كسى كه به سراغ تو مى آيد،و(براى هدايت و پاكى)كوشش مى كند» . (وَ أَمّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى)

آيه 9

(آيه 9)-«و از خدا ترسان است» . (وَ هُوَ يَخْشى)

و همين انگيزۀ ترس از خداوند او را به دنبال تو فرستاده،تا حقايق بيشترى بشنود و به كار بندد،و خود را پاك و پاكيزه كند.

آيه 10

(آيه 10)-«تو از او غافل می شوی» و به دیگری می پردازد(فَاَنتَ عَنهُ تَلَهّی).

ص: 407

اين عتاب و خطاب خواه به شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله باشد يا غير او بيانگر اين واقعيت مهم است كه اسلام و قرآن اهميت و احترام خاصى براى پويندگان راه حق مخصوصا از طبقات مستضعف قائل است.و به عكس موضع گيرى تند و خشنى در برابر آنها كه بر اثر وفور نعمت الهى،مست و مغرور شده اند دارد.

آيه 11

(آيه 11)-در تعقيب آيات گذشته كه در آن سخن از سرزنش كسى آمده بود كه نسبت به نابيناى حق طلبى كم توجهى نموده بود،در اينجا به مسألۀ اهميت قرآن مجيد و مبدأ پاك آن و تأثيرش در نفوس پرداخته،مى فرمايد:«هرگز»اين كار را تكرار مكن و آن را براى هميشه فراموش نما . (كَلاّ)

چرا كه«اين(قرآن)تذكر و يادآورى است» .

(إِنَّها تَذْكِرَةٌ)

اين احتمال نيز وجود دارد كه آيۀ فوق پاسخى باشد به تمام تهمتهاى مشركان و دشمنان اسلام در مورد قرآن كه گاه شعرش مى خواندند،و گاه سحر،و گاه نوعى كهانت،قرآن مى گويد:هيچ يك از اين نسبتها صحيح نيست،بلكه اين آيات وسيله اى است براى آگاهى و ايمان و دليل آن در خودش نهفته است.

آيه 12

(آيه 12)-سپس مى افزايد:«و هر كس بخواهد از آن پند مى گيرد» . (فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ)

اين تعبير هم اشاره اى است به اين كه اكراه و اجبارى در كار نيست،و هم دليلى است بر آزادى ارادۀ انسان كه تا نخواهد و تصميم بر قبول هدايت نگيرد نمى تواند از آيات قرآن بهره گيرد.

آيه 13

(آيه 13)-سپس مى افزايد:اين كلمات بزرگ الهى«در الواح پر ارزشى ثبت است» . (فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ)

تعبير به«صحف»نشان مى دهد كه آيات قرآن قبل از نزول بر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در الواحى نوشته شده بود،و فرشتگان وحى آن را با خود مى آوردند الواحى بسيار گرانقدر و پر ارزش.

آيه 14

(آيه 14)-بعد می فرماید:این صحائف و الواح«والاقدر و پاکیزه است»

ص: 408

.

(مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ)

بالاتر از آن است كه دست نااهلان به سوى آن دراز شود،و يا قادر بر تحريف آن باشند،و پاكتر از آن است كه دست ناپاكان آن را آلوده كند،و نيز پاك است از هرگونه تناقض و تضاد و شك و شبهه.

آيه 15

(آيه 15)-از اين گذشته،اين آيات الهى«به دست سفيرانى است» . (بِأَيْدِي سَفَرَةٍ)

آيه 16

(آيه 16)-سفيرانى«والا مقام و فرمانبردار و نيكوكار» . (كِرامٍ بَرَرَةٍ)

منظور از«سفره»در اينجا فرشتگان الهى است كه سفيران وحى يا كاتبان آيات او هستند.

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:«كسى كه حافظ قرآن باشد و به آن عمل كند با سفيران بزرگوار فرمانبردار الهى خواهد بود».

اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه حافظان و مفسران و عاملان به قرآن در رديف اين«سفره»و همگام آنها هستند،نه اين كه خود آنها مى باشند و اين يك واقعيت است كه وقتى اين دانشمندان و حافظان،كارى شبيه كار فرشتگان و حاملان وحى انجام دهند در رديف آنها قرار مى گيرند.

آيه 17

(آيه 17)-سپس مى افزايد:با وجود اين همه اسباب هدايت الهى كه در صحف مكرمه به وسيلۀ فرشتگان مقرب خداوند،با انواع تذكرات،نازل شده،باز هم اين انسان سركش و ناسپاس تسليم حق نمى شود؛«مرگ بر اين انسان،چقدر كافر و ناسپاس است»؟! . (قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ)

آيه 18

(آيه 18)-و از آنجا كه سر چشمۀ سركشيها و ناسپاسيها غالبا غرور است براى در هم شكستن اين غرور در اين آيه مى فرمايد:خداوند«او را از چه چيز آفريده است»؟ . (مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ)

آيه 19

(آيه 19)-«او را از نطفۀ ناچيزى آفريد،و سپس اندازه گيرى كرد و موزون ساخت» . (مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ)

دقت در آفرينش انسان از نطفه و اندازه گيرى تمام ابعاد وجودى او،

ص: 409

اعضاء پيكرش،استعدادهايش و نيازهايش خود بهترين دليل براى خداشناسى و معرفة اللّه است.

و چه بزرگ است آن خدائى كه اين موجود ضعيف را اين همه قدرت و توانائى بخشيد كه مى تواند آسمان و زمين و اعماق درياها را جولانگاه خود قرار دهد،و همۀ نيروهاى محيط خود را مسخر فرمان خويش سازد.

آيه 20

(آيه 20)-در ادامۀ همين سخن مى افزايد:«سپس راه را براى او آسان كرد» . (ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ)

راه تكامل پرورش جنين در شكم مادر،و سپس راه انتقال او را به اين دنيا سهل و آسان نمود.

از عجائب تولد انسان اين است كه قبل از لحظات تولد آن چنان در شكم مادر قرار دارد كه سر او به طرف بالا و صورتش به پشت مادر و پاى او در قسمت پايين رحم است،ولى هنگامى كه فرمان تولد صادر مى شود ناگهان واژگونه مى گردد سر او به طرف پايين مى آيد،و همين موضوع امر تولد را براى او و مادر سهل و آسان مى كند.

بعد از تولد نيز در مسير نموّ و رشد جسمى در دوران كودكى،و سپس نموّ و رشد غرائز،و بعد از آن رشد در مسير هدايت معنوى و ايمان،همه را از طريق عقل و دعوت انبياء براى او سهل و آسان ساخته است.

آيه 21

(آيه 21)-سپس به مرحلۀ پايانى عمر انسان بعد از پيمودن اين راه طولانى اشاره كرده،مى فرمايد:«بعد او را ميراند و در قبر پنهان نمود» . (ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ)

دستور به دفن كردن بدن مردگان(بعد از غسل و كفن و نماز)دستورى است الهام بخش كه مردۀ انسانها بايد از هر نظر پاك و محترم باشد تا چه رسد به زندۀ آنها!

آيه 22

(آيه 22)-بعد به مرحلۀ رستاخيز انسانها پرداخته،مى افزايد:«سپس هرگاه كه بخواهد او را زنده(و براى حساب و جزا محشور)مى كند» . (ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ)

آيه 23

(آيه 23)-در این آیه می فرماید:با این همه مواهب الهی نسبت به انسان،از آن روز که به صورت نطفه ای بی ارزش بود تا آ» روز که قدم در ایندنیا گذارد،و راه

ص: 410

خود را به سوى كمال طى كرد و سپس از اين دنيا مى رود و در قبر پنهان مى گردد باز اين انسان راه صحيح خود را پيدا نمى كند«چنين نيست كه او مى پندارد،او هنوز آنچه را(خدا)فرمان داده،اطاعت نكرده است» .

(كَلاّ لَمّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ)

آيه 24

(آيه 24)-انسان بايد به غذاى خود بنگرد! از آنجا كه آيات قبل سخن از مسألۀ معاد مى گفت،و آيات آينده نيز با صراحت بيشترى از اين مسأله سخن مى گويد،به نظر مى رسد كه آيات مورد بحث به منزلۀ دليلى است براى مسألۀ معاد كه از طريق بيان قدرت خداوند بر همه چيز، و همچنين احياى زمينهاى مرده به وسيلۀ نزول باران-كه خود نوعى معاد در عالم گياهان است-امكان رستاخيز را اثبات مى كند.

در ضمن چون اين آيات از انواع غذاهائى كه خدا در اختيار انسان و چهارپايان قرار داده سخن مى گويد حس شكرگزارى انسان را بر مى انگيزد و او را به شناخت منعم و معرفت اللّه دعوت مى كند.

نخست مى فرمايد:«انسان بايد به غذاى خويش(و آفرينش آن)بنگرد» .

(فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ)

نزديكترين اشياء خارجى به انسان غذاى اوست كه با يك دگرگونى جزو بافت وجود او مى شود،و اگر به او نرسد به زودى راه فنا را پيش مى گيرد،و به همين دليل قرآن از ميان تمام موجودات روى مواد غذائى آن هم موادى كه از طريق گياهان و درختان،عايد انسان مى شود تكيه كرده است.

روشن است كه منظور از«نگاه كردن»تماشاى ظاهرى نيست،بلكه نگاه به معنى دقت و انديشه در ساختمان اين مواد غذائى،و اجزاء حياتبخش آن،و تأثيرات شگرفى كه در وجود انسان دارد،و سپس انديشه در خالق آنهاست.

و نيز دقيقا بنگرد كه آنها را از چه راهى تهيه كرده،حلال يا حرام؟مشروع يا نامشروع؟ در بعضى از روايات كه از معصومين نقل شده آمده است كه منظور از«طعام»

ص: 411

در اينجا علم و دانشى است كه غذاى روح انسان است،بايد بنگرد كه آن را از چه كسى گرفته؟ آرى!انسان بايد درست بنگرد كه سر چشمۀ اصلى علم و دانش او كه غذاى روحانى اوست كجاست مبادا از سر چشمۀ آلوده اى تغذيه شود و روح و جان او را بيمار كند يا به هلاكت افكند.

آيه 25

(آيه 25)-سپس به شرح تفصيلى اين مواد غذائى و منابع آن پرداخته، مى فرمايد:«ما آب فراوان از آسمان فرو ريختيم» . (أَنّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا)

آرى!آب كه مهمترين مايۀ حيات است همواره به مقدار فراوان به لطف پروردگار از آسمان نازل مى شود،و مى دانيم تمام نهرها،چشمه ها،قناتها و چاههاى آب،ذخائر آبى خود را از باران مى گيرند.

آيه 26

(آيه 26)-بعد از ذكر موضوع آب كه يكى از اركان مهم رويش گياهان است، به سراغ ركن مهم ديگر يعنى«زمين»مى رود و مى افزايد:«سپس زمين را از هم شكافتيم» . (ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا)

اين شكافتن اشاره به شكافتن زمين به وسيلۀ جوانه هاى گياهان است،و به راستى اين يكى از عجائب است كه جوانه اى با آن همه نرمى و لطافت خاكهاى سخت را مى شكافد،و گاه در كوهستانها از لابلاى سنگها عبور كرده،سر بيرون مى آورد.

و احتمال دارد منظور از شكافتن زمين خرد شدن سنگهاى سطح آن در آغاز باشد.

به اين ترتيب آيه اشاره به يكى از معجزات علمى قرآن است كه نشان مى دهد اول بارانها فرو مى بارند،و سپس زمينها شكافته مى شوند و آمادۀ زراعت مى گردند،نه تنها در روزهاى نخست اين عمل صورت گرفته كه امروز نيز ادامه دارد.

آيه 27

(آيه 27)-بعد از ذکر این دو رکن اساسی یعنی«آب»و«خاک» به هشت قسمت از روئینیها که از ارکان اسای غذای انسان یا حیوانات است اشاره کرده،می فرماید:«و در آن دانه های فراوانی رویاندیم»(فَاَنتنا فیها حَبَّا).

ص: 412

دانه هاى غذائى كه مايۀ اصلى تغذيۀ انسان و انواع حيوانات است،دانه هايى كه اگر يك سال بر اثر خشكسالى قطع شود قحطى و گرسنگى تمام جهان را فرا مى گيرد و انسانها همه در زحمت فرو مى روند.

آيه 28

(آيه 28)-و در مرحلۀ بعد مى افزايد:«و(همچنين)انگور و سبزى بسيار» . (وَ عِنَباً وَ قَضْباً)

ذكر«عنب»(انگور)از ميان تمام ميوه ها به خاطر مواد غذائى و حياتى فراوانى است كه در اين ميوه نهفته شده و آن را به صورت يك غذاى كامل درآورده است.

توجه داشته باشيد كه«عنب»هم به«انگور»گفته مى شود و هم به «درخت انگور»و در آيات قرآن بر هر دو اطلاق شده،ولى در اينجا مناسب همان انگور است.

«قضب»در اينجا معنى گسترده اى دارد كه هم سبزيهاى خوردنى را شامل مى شود،و هم ميوه هاى بوته اى و هم ريشه هاى غذائى را.

آيه 29

(آيه 29)-سپس مى افزايد:«و زيتون و نخل فراوان» . (وَ زَيْتُوناً وَ نَخْلاً)

تكيه روى اين دو ميوه نيز دليلش روشن است چرا كه امروز ثابت شده كه هم«زيتون»و هم«خرما»از مهمترين مواد غذائى نيروبخش و مفيد و سلامت آفرين است.

آيه 30

(آيه 30)-و در مرحلۀ بعد مى افزايد:«و باغهاى پردرخت»با انواع ميوه هاى رنگارنگ . (وَ حَدائِقَ غُلْباً)

آيه 31

(آيه 31)-سپس مى افزايد:«و ميوه و چراگاه» . (وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا)

«ابّ»به معنى گياهان خودرو و چراگاهى است كه آمادۀ چريدن حيوانات و يا چيدن گياهان باشد.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه در آيات گذشته بعضى از ميوه ها بالخصوص مطرح شده بود،و در اينجا ميوه بطور كلى مطرح شده،و از اين گذشته در آيۀ قبل كه سخن از باغها مى گفت ظاهرا نظر به ميوه هاى باغها داشت،چگونه

ص: 413

بار ديگر ميوه در اينجا مطرح شده است؟ در پاسخ مى گوئيم:اما اين كه بعضى از ميوه ها بالخصوص ذكر شده مانند انگور و زيتون و خرما(به قرينۀ درخت نخل)به خاطر اهميت فوق العاده اى است كه از ميان ميوه ها دارند،و اما اين كه چرا«فاكهه»(ميوه)جداگانه از«حدائق»(باغها) ذكر شده؟ممكن است به خاطر اين باشد كه باغها منافع ديگرى غير از ميوه نيز دارند،منظرۀ زيبا،طراوت و هواى سالم و مانند آن.

از اين گذشته برگ بعضى از درختان و ريشه و پوست بعضى ديگر،جزء مواد غذائى هستند(مانند چاى و دارچين و زنجبيل و امثال آن)به علاوه برگهاى بسيارى از درختان خوراك مناسبى براى حيوانات است و مى دانيم آنچه در آيات فوق آمده، هم خوراك انسان را شامل مى شود،هم خوراك حيوان را.

آيه 32

(آيه 32)-و لذا در اين آيه مى افزايد:«تا وسيله اى براى بهره گيرى شما و چارپايانتان باشد» . (مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ)

«متاع»هر چيزى است كه انسان از آن متمتع و بهره مند مى شود.

آيه 33

(آيه 33)-صيحۀ رستاخيز:بعد از ذكر قسمت قابل توجهى از مواهب الهى و نعم دنيوى،به بيان معاد و گوشه اى از حوادث رستاخيز و سرنوشت مؤمنان و كافران مى پردازد،تا از يكسو اعلام كند كه اين مواهب و متاع هر چه باشد زود گذر است و نقطۀ پايانى دارد،و از سوى ديگر وجود اينها دليلى است بر قدرت خداوند بر همه چيز و بر مسألۀ معاد.

مى فرمايد:«هنگامى كه آن صداى مهيب[-صيحۀ رستاخيز]بيايد»كافران و مجرمان در اندوه عميقى فرو مى روند .

(فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ)

«صاخّه»در اينجا اشاره به«نفخۀ دوم صور»است،همان صيحۀ عظيمى كه صيحۀ بيدارى و حيات مى باشد و همگان را زنده كرده،به عرصۀ محشر دعوت مى كند.

آيه 34

(آيه 34)-و لذا بلافاصله بعد از آن می افزاید:«در آن روز که انسان از برادر خود می گریزد»(یَومَ یَفرُّ مِن اَحیهِ).

ص: 414

همان برادرى كه با جان برابر بود و همه جا به ياد او بود و در فكر او،امروز بكلى از او گريزان مى شود.

آيه 35

(آيه 35)-«و(همچنين)از مادر و پدرش» . (وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ)

آيه 36

(آيه 36)-«و زن و فرزندانش» . (وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ)

و به اين ترتيب انسان نزديكترين نزديكانش را كه برادر و پدر و مادر و زن و فرزند هستند نه فقط فراموش مى نمايد بلكه از آنها فرار مى كند و اين نشان مى دهد هول و وحشت محشر آنقدر زياد است كه انسان را از تمام پيوندها و علائقش جدا مى كند.

آيه 37

(آيه 37)-در اين آيه دليل اين فرار را بيان كرده،مى فرمايد:«در آن روز هر كدام از آنها وضعى دارد كه او را كاملا به خود مشغول مى سازد» . (لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ)

در حديثى آمده است كه بعضى از خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از آن حضرت سؤال كردند كه آيا در روز قيامت انسان به ياد دوست صميميش مى افتد؟ در پاسخ فرمود:«سه موقف است كه هيچ كس در آنها به ياد هيچ كس نمى افتد:اول پاى ميزان سنجش اعمال است تا ببيند آيا ميزانش سنگين است يا سبك؟سپس بر صراط است تا ببيند آيا از آن مى گذرد يا نه؟و سپس به هنگامى است كه نامه هاى اعمال را به دست انسانها مى دهند تا ببيند آن را به دست راستش مى دهند يا دست چپ؟اين سه موقف است كه در آنها كسى به فكر كسى نيست،نه دوست صميمى،نه يار مهربان،نه افراد نزديك،نه دوستان مخلص،نه فرزندان، و نه پدر و مادر،و اين همان است كه خداوند متعال مى فرمايد:در آن روز هر كسى به قدر كافى به خود مشغول است.»

آيه 38

(آيه 38)-سپس به چگونگى حال مؤمنان و كافران در آن روز پرداخته، مى گويد:«چهره هائى در آن روز گشاده و نورانى است» . (وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ)

آيه 39

(آيه 39)-«خندان و مسرور است» . (ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ)

آيه 40

(آيه 40)-«و صورتهائی در آن روز غبارآلود است»(وَوُجُوهُ یَؤمَئِذٍ عَلَیها غَبَرَةُ).

ص: 415

آيه 41

(آيه 41)-«و دود تاريكى آن را پوشانده است» . (تَرْهَقُها قَتَرَةٌ)

آيه 42

(آيه 42)-«آنان همان كافران فاجرند»! . (أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ)

از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه در صحنۀ قيامت آثار عقائد و اعمال سوء انسانها در چهره هايشان نمايان مى گردد.

تعبير به«وجوه»به خاطر اين است كه رنگ صورت بيش از هر چيزى مى تواند بيانگر حالات درونى باشد،هم ناراحتيهاى فكرى و روحى و هم ناراحتيهاى جسمانى.

«پايان سورۀ عبس»

ص: 416

سورۀ تكوير[81]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 29 آيه است

محتواى سوره:

محتواى اين سوره عمدتا بر دو محور دور مى زند:

1-آيات آغاز اين سوره بيانگر نشانه هائى از قيامت و دگرگونيهاى عظيم در پايان اين جهان و آغاز رستاخيز است.

2-بخش دوم سوره از عظمت قرآن و آورندۀ آن و تأثيرش در نفوس انسانى سخن مى گويد،و اين قسمت با سوگندهاى بيدار كننده و پر محتوايى همراه است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«كسى كه سورۀ اذا الشّمس كوّرت را بخواند خداوند او را از رسوائى در آن هنگام كه نامۀ عملش گشوده مى شود حفظ مى كند».

در حديث ديگرى مى خوانيم كه به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله گفتند:چرا اين قدر زود آثار پيرى در شما نمايان گشته؟ فرمود:«سورۀ هود،واقعه،مرسلات،عمّ،و اذا الشّمس كوّرت،مرا پير كرد» زيرا آن چنان حوادث هولناك قيامت در اينها ترسيم شده است كه هر انسان بيدارى را گرفتار پيرى زودرس مى كند.

تعبيراتى كه در روايات بالا آمده به خوبى نشان مى دهد كه منظور تلاوتى است كه سر چشمۀ آگاهى و ايمان و عمل باشد.

ص: 417

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-آن روز كه طومار كائنات پيچيده شود!در آغاز اين سوره چنانكه گفتيم به اشارات كوتاه و هيجان انگيز و تكان دهنده اى از حوادث هولناك پايان اين جهان و آغاز رستاخيز برخورد مى كنيم كه انسان را در عوالم عجيبى سير مى دهد، و مجموعا هشت نشانه از اين نشانه ها را بازگو مى كند.

نخست مى فرمايد:«در آن هنگام كه خورشيد در هم پيچيده شود» .

(إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ)

مى دانيم خورشيد در حال حاضر كره اى است فوق العاده داغ و سوزان به اندازه اى كه تمام مواد آن به صورت گاز فشرده اى درآمده و در گرداگردش شعله هاى سوزانى زبانه مى كشد كه صدها هزار كيلومتر ارتفاع آنهاست و اگر كرۀ زمين در وسط يكى از اين شعله هاى عظيم گرفتار شود در دم خاكستر و تبديل به مشتى گاز مى شود! ولى در پايان اين جهان و در آستانۀ قيامت اين حرارت فرو مى نشيند،و آن شعله ها جمع مى شود،روشنائى آن به خاموشى مى گرايد،و از حجم آن كاسته مى شود و اين است معنى«تكوير».

اين حقيقتى است كه در علم و دانش امروز نيز منعكس است و«ثابت خورشيد»تدريجا رو به تاريكى و خاموشى مى رود.

آيه 2

(آيه 2)-سپس مى افزايد:«و در آن هنگام كه ستارگان بى فروغ شوند» . (وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ)

آيه 3

(آيه 3)-در سومين نشانۀ رستاخيز مى فرمايد:«و در آن هنگام كه كوهها به حركت درآيند» . (وَ إِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ)

از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه در آستانۀ قيامت كوهها مراحل مختلفى را طى مى كنند-شرح بيشتر در اين باره را در همين جلد در تفسير آيۀ 20 سورۀ نبأ مطالعه فرماييد.

ص: 418

آيه 4

(آيه 4)-سپس مى افزايد:«و در آن هنگام كه با ارزشترين اموال به دست فراموشى سپرده شود» . (وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ)

«عشار»جمع«عشراء»در اصل به معنى شتر مادۀ باردارى است كه ده ماه بر حمل او گذشته،و در آستانۀ آوردن بچه است يعنى چيزى نمى گذرد كه شتر ديگرى از او متولد مى شود،و شير فراوان در پستان او ظاهر مى گردد.

در آن روز كه اين آيات نازل گشت چنين شترى با ارزشترين اموال عرب محسوب مى شد.

منظور اين است شدت هول و وحشت آن روز به قدرى است كه هر انسانى نفيسترين اموال خويش را فراموش مى كند.

آيه 5

(آيه 5)-در اين آيه مى افزايد:«و در آن هنگام كه وحوش جمع شوند» . (وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ)

همان حيواناتى كه در حال عادى از هم دور بودند،و از يكديگر مى ترسيدند و فرار مى كردند،ولى شدت وحشت حوادث هولناك آستانۀ قيامت آن چنان است كه اينها را گرد هم جمع مى كند،و همه چيز را فراموش مى كنند،گوئى مى خواهند با اين اجتماعشان از شدت ترس و وحشت خود بكاهند.

و به تعبير ديگر:وقتى آن صحنه هاى هولناك خصائص ويژۀ حيوانات وحشى را از آنها مى گيرد با انسانها چه مى كند!

آيه 6

(آيه 6)-سپس مى افزايد:«و در آن هنگام كه درياها برافروخته شوند»! . (وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ)

مى دانيم آب از دو مادۀ«اكسيژن»و«هيدروژن»تركيب يافته كه هر دو سخت قابل اشتعال است،بعيد نيست كه در آستانۀ قيامت آب درياها چنان تحت فشار قرار گيرد كه تجزيه شوند و تبديل به يكپارچه آتش گردند.

آيه 7

(آيه 7)-بعد از ذکر شش تحول عظیم که از مقدمات رستاخیز است و به نخستین طلیعه آن روز بزرگ اشاره کرده،می فرماید:«و در آن هنگام که هرکس با همسان خود قرین گردید»(وَ اِذا النُّفُوسُ زُوَّجَت).

ص: 419

صالحان با صالحان،و بدكاران با بدكاران،اصحاب اليمين با اصحاب اليمين، و اصحاب الشّمال با اصحاب الشّمال،بر خلاف اين دنيا كه همه با هم آميخته اند،گاه همسايۀ مؤمن،مشرك است،و گاه همسر صالح،ناصالح ولى در قيامت كه يوم الفصل و روز جدائيهاست اين صفوف كاملا از هم جدا مى شوند.

آيه 8

(آيه 8)-سپس به سراغ يكى ديگر از حوادث رستاخيز رفته،مى افزايد:

«و در آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود:» .

(وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ)

آيه 9

(آيه 9)-«به كدامين گناه كشته شدند»؟! . (بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ)

يكى از دردناك ترين و وحشيانه ترين پديده هاى عصر جاهليت عرب پديدۀ زنده به گور كردن دختران است كه در قرآن مجيد مكرر به آن اشاره شده،با نهايت تأسف اين مسأله به اشكال ديگرى در جاهليت قرون اخير نيز خودنمايى مى كند.

در بعضى از روايات در تفسير اين آيه توسعه داده شده،تا آنجا كه شامل هرگونه قطع رحم،و يا قطع مودت اهل بيت عليهم السّلام مى شود.

در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم هنگامى كه از تفسير اين آيه سؤال شد فرمود:«من قتل فى مودّتنا؛منظور كسانى است كه در طريق محبت و دوستى ما كشته مى شوند».

البته ظاهر آيه همان است كه گفتيم،ولى ملاك و مفهوم آن قابل چنين توسعه اى مى باشد.

آيه 10

(آيه 10)-آن روز معلوم شود كه در چه كاريم همه؟به دنبال بحثى كه در آيات گذشته در مورد مرحلۀ اول رستاخيز آمده بود،در اينجا به مرحلۀ دوم آن يعنى،بروز و ظهور عالم ديگر و حسابرسى اعمال اشاره كرده،مى فرمايد:«و در آن هنگام كه نامه هاى اعمال گشوده شود» . (وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ)

گشوده شدن نامه هاى اعمال در قيامت هم در برابر چشم صاحبان آنهاست، تا بخوانند و خودشان به حساب خود برسند،همان گونه كه در سورۀ اسراء آيۀ 14 آمده است و هم در برابر چشم ديگران،كه خود تشويقى است براى نيكوكاران و مجازات و رنجى است براى بدكاران.

ص: 420

آيه 11

(آيه 11)-سپس مى افزايد:«و در آن هنگام كه پرده از روى آسمان برگرفته شود» .اين پرده هايى كه در اين دنيا بر جهان ماده و عالم بالا افكنده شده،و مانع از آن است كه مردم فرشتگان يا بهشت و دوزخ را كه درون اين جهان است ببينند كنار مى رود،و انسانها حقايق عالم هستى را مى بينند. (وَ إِذَا السَّماءُ كُشِطَتْ)

مطابق آيۀ 49 سورۀ توبه جهنم هم امروز موجود است،ولى پرده ها و حجابهاى عالم دنيا مانع از مشاهدۀ آن است،همان گونه كه مطابق بسيارى از آيات قرآن بهشت نيز هم اكنون آماده براى پرهيزكاران است.

به هر حال آيۀ فوق ناظر به حوادث مرحلۀ دوم رستاخيز،يعنى مرحلۀ بازگشت انسانها به زندگى و حيات نوين است.

آيه 12

(آيه 12)-و لذا در اين آيه مى افزايد:«و در آن هنگام كه دوزخ شعله ور گردد» . (وَ إِذَا الْجَحِيمُ سُعِّرَتْ)

آيه 13

(آيه 13)-و در اين آيه مى فرمايد:«و در آن زمان كه بهشت(به پرهيزكاران) نزديك شود» . (وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ)

همين معنى در آيۀ 90 سورۀ«شعرا»نيز آمده است با اين تفاوت كه در اينجا تصريح به نام«متقين»نشده و در آنجا تصريح شده است.

آيه 14

(آيه 14)-و بالاخره در اين آيه،كه در حقيقت مكمل تمام آيات گذشته و جزايى براى جمله هاى شرطيه اى است كه در دوازده آيۀ قبل آمده،مى فرمايد:آرى در آن هنگام«هر كس مى داند چه چيزى را آماده كرده است»! . (عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ)

اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه همۀ اعمال انسانها در آنجا حاضر مى شود، و علم و آگاهى آدمى نسبت به آنها علمى توأم با شهود و مشاهده خواهد بود.

اين حقيقت در آخرين آيات سورۀ زلزال نيز آمده است؛آنجا كه مى فرمايد:

«هر كس به اندازۀ ذرّه اى كار نيك كرده باشد آن را مى بيند،و هر كس به اندازۀ ذرّه اى كار بد كرده باشد آن را مى بيند».

آيه 15

(آيه 15)-به دنبال آیات گذشته که سخن از معاد و مقدمات رستاخیز و بخشی از حوادث آن روز بزرگ می گفت،در اینجا به بحث از حقانیت قرآن و صدق

ص: 421

گفتار پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى پردازد،و در حقيقت آنچه را در آيات قبل پيرامون معاد آمده است تأكيد مى كند و با ذكر قسمهاى آگاهى بخش،مطلب را مؤكد مى سازد.

نخست مى فرمايد:«سوگند به ستارگانى كه بازمى گردند» .

(فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ)

آيه 16

(آيه 16)-«حركت مى كنند و از ديده ها پنهان مى شوند» . (الْجَوارِ الْكُنَّسِ)

منظور از اين سوگندها-همان گونه كه در حديثى از امير مؤمنان على عليه السّلام در تفسير اين آيات نقل شده-پنج ستارۀ سيار منظومۀ شمسى است كه با چشم غير مسلح ديده مى شود(عطارد،زهره،مرّيخ،مشترى،و زحل).

توضيح اين كه اگر در چند شب متوالى چشم به آسمان بدوزيم به اين معنى پى مى بريم كه ستارگان آسمان دسته جمعى تدريجا طلوع مى كنند و با هم غروب مى نمايند بى آنكه تغييرى در فواصل آنها به وجود آيد،گوئى مرواريدهايى هستند كه روى يك پارچۀ سياه در فواصل معينى دوخته شده اند،و اين پارچه را از يك طرف بالا مى آورند و از طرف ديگر پايين مى كشند،تنها پنج ستاره است كه از اين قانون كلى مستثناست،يعنى در لابلاى ستارگان ديگر حركت مى كنند.گوئى پنج مرواريد ندوخته روى اين پارچه آزاد قرار گرفته اند،و در لابلاى آنها مى غلطند! اينها همان پنج ستاره عضو خانوادۀ منظومۀ شمسى مى باشد،و حركات آنها به خاطر نزديكيشان با ماست،و گر نه ساير ستارگان آسمان نيز داراى چنين حركاتى هستند اما چون از ما بسيار دورند ما نمى توانيم حركات آنها را احساس كنيم،اين از يكسو.

از سوى ديگر:توجه به اين نكته لازم است كه علماى هيئت اين ستارگان را «نجوم متحيّره»ناميده اند زيرا حركات آنها روى خط مستقيم نيست،و به نظر مى رسد كه مدتى سير مى كنند بعد كمى بر مى گردند،دو مرتبه به سير خود ادامه مى دهند كه در بارۀ علل آن در علم«هيئت»بحثهاى فراوانى شده است.

آيات فوق ممكن است اشاره به همين باشد كه اين ستارگان داراى حركتند (الجوار)و در سير خود رجوع و بازگشت دارند(الخنّس)و سر انجام به هنگام طلوع سپيدۀ صبح و آفتاب مخفى و پنهان مى شوند،شبيه آهوانى كه شبها در بيابانها براى به دست آوردن طعمه مى گردند،و به هنگام روز از ترس صياد و حيوانات

ص: 422

وحشى در«كناس»خود مخفى مى شوند .

(الْكُنَّسِ)

به هر حال گويا قرآن مجيد مى خواهد با اين سوگندهاى پرمعنى و آميخته با نوعى ابهام انديشه ها را به حركت درآورد و متوجه وضع خاص و استثنائى اين سيارات در ميان خيل عظيم ستارگان آسمان كند،تا بيشتر در آن فكر كنند و به عظمت پديد آورندۀ اين دستگاه عظيم آشناتر شوند.

آيه 17

(آيه 17)-در اين آيه،به دومين سوگند پرداخته،مى گويد:«و قسم به شب، هنگامى كه پشت كند و به آخر رسد» . (وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ)

آيه 18

(آيه 18)-و سر انجام به سراغ سومين و آخرين قسم رفته،مى فرمايد:«و به صبح،هنگامى كه تنفس كند»! . (وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ)

اين تعبير شبيه تعبيرى است كه در سورۀ مدّثّر بعد از سوگند به شب آمده است كه مى فرمايد: ؛سوگند به صبح هنگامى كه نقاب از چهره برگيرد»گوئى ظلمت شب همچون نقاب سياهى بر صورت صبح افتاده،به هنگام سپيده دم نقاب را كنار مى زند و چهرۀ نورانى و پرفروغ خود را كه نشانۀ زندگى و حيات است به جهانيان نشان مى دهد.

«وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ

آيه 19

(آيه 19)-پيك وحى الهى بر او نازل شده! در اين آيه به چيزى كه تمام اين سوگندها به خاطر آن ياد شده پرداخته، مى فرمايد:«يقينا اين(قرآن)كلام فرستادۀ بزرگوارى است[-جبرئيل امين]»كه از سوى خداوند براى پيامبرش آورده . (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ)

و اين پاسخى است به آنها كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را متهم مى كردند كه قرآن را خود ساخته و پرداخته،و به خدا نسبت داده است.

در اين آيه و آيات بعد پنج وصف براى«جبرئيل»پيك وحى خدا بيان شده، كه در حقيقت اوصافى است كه براى هر فرستاده جامع الشرائط لازم است.

نخست توصيف او به«كريم»بودن كه اشاره به ارزش وجودى اوست.

آيه 20

(آيه 20)-سپس به اوصاف دیگر پرداخته،می افزاید:«او صاحب قدرت است،و نزد(خداوند)صاحب عرش مقام والائی دارد»!(ذی قُوَّةٍ عِندَ ذِی العَرشِ مَکینٍ).

ص: 423

«ذى العرش»اشاره به ذات پاك خداوند است،گر چه او صاحب تمام عالم هستى است ولى از آنجا كه عرش-خواه به معنى عالم ماوراء طبيعت باشد، و يا مقام علم مكنون خداوند-اهميت بيشترى دارد،او را به صاحب عرش بودن توصيف مى كند.

آيه 21

(آيه 21)-و در چهارمين و پنجمين توصيف مى گويد:«در آسمانها مورد اطاعت(فرشتگان)و امين است» . (مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ)

از روايات استفاده مى شود كه گاه جبرئيل امين براى ابلاغ آيات قرآن از سوى گروه عظيمى از فرشتگان همراهى مى شد و مسلما در ميان آنها مطاع بود و يك رسول بايد در ميان همراهانش مطاع باشد.

در حديثى آمده است به هنگام نزول اين آيات پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به جبرئيل فرمود:«چه خوب خداوند تو را ستوده است كه فرموده:صاحب قدرت است،و در نزد خداوند صاحب عرش،قرب و مقام دارد و در آنجا فرمانرواست و امين، نمونه اى از قدرت و امانت خود را بيان كن! جبرئيل در پاسخ عرض كرد:اما نمونۀ قوت من اين كه مأمور نابودى شهرهاى قوم لوط شدم،و آن چهار شهر بود،در هر شهر چهارصد هزار مرد جنگجو وجود داشت،به جز فرزندان آنها،من اين شهرها را از بين برداشتم و به آسمان بردم تا آنجا كه فرشتگان آسمان صداى حيوانات آنها را شنيدند،سپس به زمين آوردم،و زير و رو كردم! و اما نمونۀ امانت من اين است كه هيچ دستورى به من داده نشده كه از آن دستور كمترين تخطى كرده باشم».

آيه 22

(آيه 22)-سپس به نفى نسبت ناروائى كه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى دادند پرداخته، مى افزايد:«و صاحب شما[-پيامبر]ديوانه نيست» . (وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ)

تعبير به«صاحب»اشاره به اين است كه او ساليان دراز در ميان شما زندگى كرده،و همنشين با افراد شما بوده است،و او را به عقل و درايت و امانت شناخته ايد،چگونه نسبت جنون به او مى دهيد؟!

ص: 424

آيه 23

(آيه 23)-بعد براى تأكيد ارتباط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با جبرئيل امين مى افزايد:«او (جبرئيل)را در افق روشن ديده است»! . (وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ)

منظور از«افق مبين»همان«افق اعلى»و افق آشكار كنندۀ فرشتگان است كه پيامبر جبرئيل را در آن مشاهده كرد.

آيه 24

(آيه 24)-سپس مى افزايد:«و او نسبت به آنچه از طريق وحى دريافت داشته بخل ندارد» . (وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ)

همه را بى كم و كاست در اختيار بندگان خدا مى نهد،او مانند بسيارى از مردم نيست كه وقتى به حقيقت مهمى دست مى يابند اصرار در كتمان آن دارند،و غالبا از بيان آن بخل مى ورزند.

اگر ديگران به خاطر علوم محدودشان چنين صفتى را دارند پيامبر كه سر چشمۀ علمش اقيانوس بيكران علم خداست از اين گونه صفات مبراست.

آيه 25

(آيه 25)-و نيز مى افزايد:«و اين(قرآن)گفتۀ شيطان رجيم نيست» . (وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَيْطانٍ رَجِيمٍ)

اين آيات قرآنى هرگز مانند سخنان كاهنان كه از طريق ارتباط با شياطين دريافت مى داشتند نمى باشد،و نشانه هاى اين حقيقت در آن ظاهر است،چرا كه سخنان كاهنان آميخته با دروغ و اشتباهات فراوان بود،و بر محور اميال و مطامعشان دور مى زند،و اين هيچ نسبتى با قرآن مجيد ندارد.

آيه 26

(آيه 26)-اى غافلان به كجا مى رويد؟!در آيات گذشته اين حقيقت روشن شد كه قرآن مجيد كلام خداست،چرا كه محتوايش نشان مى دهد كه گفتار شيطانى نيست بلكه سخن رحمانى است،كه به وسيلۀ پيك وحى خدا با قدرت و امانت كامل بر پيامبرى كه در نهايت اعتدال عقل است نازل شده.

در اينجا مخالفان را به خاطر عدم پيروى از اين كلام بزرگ مورد توبيخ قرار داده با يك استفهام توبيخى مى گويد:«پس به كجا مى رويد»؟ .چرا راه راست را رها كرده،به بيراهه گام مى نهيد؟

آيه 27

(آيه 27)-سپس می افزاید:«این(قرآن)چیزی جز تذکّری برای جهانیان

ص: 425

(فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ)

نيست» .

(إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ)

همه را اندرز مى دهد،هشدار مى دهد،تا از خواب غفلت بيدار شوند.

آيه 28

(آيه 28)-و از آنجا كه براى هدايت و تربيت تنها«فاعليت فاعل»كافى نيست بلكه«قابليت قابل»نيز شرط است،در اين آيه مى افزايد:قرآن مايۀ بيدارى است«براى كسى از شما كه بخواهد راه مستقيم پيش گيرد» . (لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ)

آيۀ قبل عموميت فيض هدايت الهى را بيان مى كند،و اين آيه شرط بهره گيرى از اين فيض را،و تمام مواهب عالم چنين است كه اصل فيض عام است ولى استفاده از آن مشروط به اراده و تصميم است.

آيه 29

(آيه 29)-اما از آنجا كه تعبير به مشيت و ارادۀ انسان ممكن است اين توهّم را ايجاد كند كه انسان چنان آزاد است كه هيچ نيازى در پيمودن اين راه به خداوند و توفيق الهى ندارد،در آخرين آيۀ اين سوره به بيان نفوذ مشيت پروردگار پرداخته، مى فرمايد:«و شما اراده نمى كنيد مگر اين كه خداوند-پروردگار جهانيان-اراده كند و بخواهد» . (وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ)

در حقيقت مجموع اين دو آيه همان مسألۀ دقيق و ظريف«امر بين امرين»را بيان مى كند،از يكسو مى گويد تصميم گيرى به دست شماست،از سوى ديگر مى گويد:تا خدا نخواهد شما نمى توانيد تصميم بگيريد،يعنى؛اگر شما مختار و آزاد آفريده شده ايد اين اختيار و آزادى نيز از ناحيۀ خداست،او خواسته است كه شما چنين باشيد.

انسان در اعمال خود نه مجبور است،و نه صد در صد آزاد،نه طريقۀ«جبر» صحيح است و نه طريقۀ«تفويض»بلكه هر چه او دارد،از عقل و هوش و توانائى جسمى و قدرت تصميم گيرى همه از ناحيۀ خداست.و همين واقعيت است كه او را از يكسو دائما نيازمند به خالق مى سازد،و از سوى ديگر به مقتضاى آزادى و اختيارش به او تعهد و مسؤوليت مى دهد.

«پايان سورۀ تكوير»

ص: 426

سورۀ انفطار[82]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 19 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره مانند بسيارى از سوره هاى ديگر جزء آخر قرآن بر محور مسائل مربوط به قيامت دور مى زند،و روى هم رفته در آيات نوزده گانۀ آن به پنج موضوع در اين رابطه اشاره شده:

1-اشراط السّاعه:يعنى؛حوادث عظيمى كه در پايان جهان و در آستانۀ قيامت رخ مى دهد.

2-توجه انسان به نعمتهاى خداوند كه سراسر وجود او را فرا گرفته.

3-اشاره به فرشتگانى كه مأمور ثبت اعمال انسانها هستند.

4-سرنوشت نيكان و بدان در قيامت.

5-گوشه اى از سختيهاى آن روز بزرگ.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هر كس اين دو سوره:سورۀ انفطار و سورۀ انشقاق را تلاوت كند،و آن دو را در نماز فريضه و نافله برابر چشم خود قرار دهد هيچ حجابى او را از خدا محجوب نمى دارد، و چيزى ميان او و خداوند حائل نمى شود،پيوسته(با چشم دل)به خدا مى نگرد و خدا(با لطفش)به او نگاه مى كند،تا از حساب مردم فارغ شود».

مسلما نعمت بزرگ حضور در پيشگاه خدا،و از ميان رفتن حجابها ميان او و پروردگار،براى كسى است كه اين دو سوره را در عمق جانش جاى دهد و خود را براساس آن بسازد،نه اين كه به لقلقۀ زبان اكتفا كند.

ص: 427

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-آن زمان كه نظام جهان در هم ريزد! باز در آغاز اين سوره به قسمتى از حوادث وحشت انگيزى كه در آستانۀ رستاخيز سرتاسر اين جهان را فرا مى گيرد برخورد مى كنيم.

نخست مى فرمايد:«در آن زمان كه آسمان[-كرات آسمانى]از هم شكافته شود» .

(إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ)

آيه 2

(آيه 2)-«و آن زمان كه ستارگان پراكنده شوند و فرو ريزند» . (وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ)

نظام جهان بالا در هم مى ريزد،و انفجارهاى عظيمى سراسر كرات آسمانى را فرا مى گيرد،منظومه ها نظام خويش را از دست مى دهند،و ستارگان از مدار خود بيرون مى روند،و بر اثر تصادم شديد به يكديگر متلاشى مى شوند،عمر اين جهان به پايان مى رسد،و همه چيز ويران مى شود،تا بر ويرانه هايش عالم نوين آخرت برپا گردد.

هدف؛اعلام اين مطلب است جايى كه اين كرات عظيم آسمانى به چنين سرنوشتى دچار شوند تكليف انسان ضعيف در اين ميان معلوم است.

آيه 3

(آيه 3)-سپس از آسمان به زمين مى آيد،مى فرمايد:«و آن زمان كه درياها به هم پيوسته شود» . (وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ)

گرچه امروز نيز تمام درياهاى روى زمين(غير از درياچه ها)به هم ارتباط دارند،ولى به نظر مى رسد كه در آستانۀ قيامت بر اثر زلزله هاى شديد،يا متلاشى شدن كوهها و ريختن آنها در درياها چنان درياها پر مى شوند كه آب سراسر خشكيها را فرا مى گيرد،و درياها به صورت يك اقيانوس گسترده و فراگير در مى آيند، همان گونه كه يكى از تفسيرهاى آيۀ 6 سورۀ تكوير نيز همين است .

ص: 428

«وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ» (1)

آيه 4

(آيه 4)-سپس در بارۀ مرحلۀ دوم رستاخيز و تجديد حيات جهان و تجديد حيات مردگان مى فرمايد:«و آن زمان كه قبرها زير و رو گردد» .و مردگان بيرون آيند و براى حساب آماده شوند. (وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ)

آيه 5

(آيه 5)-و بعد از ذكر اين نشانه ها كه قبل از رستاخيز و بعد از آن صورت مى گيرد،سخن نهائى را چنين بيان مى كند:در آن زمان«هر كس مى داند آنچه را كه از پيش فرستاده و آنچه را براى بعد گذاشته است» . (عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ)

آرى!آن روز حجابها كنار مى رود،پرده هاى غرور و غفلت دريده مى شود، و حقايق جهان عريان و آشكار مى گردد،آنجاست كه انسان تمامى اعمال خود را مى بيند و از نيك و بد آن آگاه مى شود،چه اعمالى را كه از قبل فرستاده،و چه كارهائى كه آثارش بعد از او در دنيا باقى مانده مانند خيرات و صدقات جاريه، و بناها و آثارى كه براى مقاصد رحمانى يا شيطانى ساخته،و از خود به جا نهاده است،و يا كتابها و آثار علمى و غير علمى كه براى مقاصد نيك و بد تحرير يافته، و بعد از او مورد بهره بردارى ديگران قرار گرفته است،همچنين سنتهاى نيك و بد كه اقوامى را به دنبال خود كشانيده.

اينها نمونه هائى است از كارهائى كه نتايجش بعد از انسان به او مى رسد و مصداق«اخّرت»در آيۀ فوق است.

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«بعد از مرگ انسان،پروندۀ اعمال او بسته مى شود،و اجر و پاداشى به او نمى رسد مگر از سه طريق(و در روايت ديگرى اين امور شش چيز شمرده شده:)بناها و اشياء مفيدى كه براى استفادۀ مردم از خود به يادگار گذارده،فرزند صالح،قرآنى كه آن را تلاوت مى كند،چاهى كه حفر كرده، درختى كه غرس نموده،تهيۀ آب،و سنّت حسنه اى كه بعد از او باقى مى ماند و مورد توجه قرار مى گيرد.»

آيه 6

(آيه 6)-ای انسان!چه چیز تو را مغرور ساخته؟در تعثیب آیات گذشته که پیرامون معاد سخن می گفت،در اینجا برای بیدار کردن انسان از خواب غفلت،و توجه او به مسئولیتهایش در برابر خداوند،نخست اورا مخاطب ساخته،و با یک

ص: 429


1- احتمال ديگرى در تفسير اين آيه داده شده كه در ذيل آيۀ 6 سورۀ تكوير ذكر گرديد.

استفهام توبيخى شديد و در عين حال توأم با نوعى لطف و محبت مى فرمايد:«اى انسان!چه چيز تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور ساخته»؟ .

(يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ)

به مقتضاى ربوبيتش پيوسته او را در كنف حمايت خود قرار داده،و تربيت و تكامل را بر عهده گرفته،و به مقتضاى كرمش او را بر سر خوان نعمت خود نشانده، و از تمام مواهب مادى و معنوى برخوردار ساخته است.

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمده است كه هنگام تلاوت اين آيه فرمود:«غرّه جهله؛جهل و نادانيش او را مغرور و غافل ساخته است»! و از اينجا روشن مى شود هدف اين است كه با تكيه بر مسألۀ ربوبيت و كرم خداوند غرور و غفلت و جهل انسان را در هم بشكند.

آيه 7

(آيه 7)-سپس براى بيدار ساختن اين انسان غافل به گوشه اى از كرم و الطافش به او در چهار مرحله اشاره كرده،مى فرمايد:«همان خدائى كه تو را آفريد، و سامان داد و منظم ساخت» . (الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوّاكَ فَعَدَلَكَ)

آيه 8

(آيه 8)-«و در هر صورتى كه مى خواست تو را تركيب نمود» . (فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ)

در اين آيات و بسيارى ديگر از آيات قرآن خداوند اين انسان فراموشكار و مغرور را وادار به عرفان خويشتن مى كند از آغاز آفرينش در رحم مادر،تا لحظۀ تولد،و از آنگاه تا نمو و رشد كامل،وجود خويش را مورد بررسى دقيق قرار دهد، و ببيند در هر گام،و در هر لحظه،نعمت تازه اى از سوى آن منعم بزرگ به سراغش آمده،تا خود را سراپا غرق احسان او بيند و از مركب غرور و غفلت پايين آيد و طوق بندگى حق را بر گردن نهد.

آيه 9

(آيه 9)-سپس به منشأ غرور و غفلت آنها اشاره كرده،مى فرمايد:«آن گونه كه شما مى پنداريد نيست بلكه شما روز جزا را منكريد» . (كَلاّ بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ)

نه مسألۀ كرم خداوند مايۀ غرور شماست،و نه لطف و نعمتهاى او،بلكه ريشۀ اصلى را در عدم ايمان به روز رستاخيز بايد بيابيد.

ص: 430

آيه 10

(آيه 10)-سپس براى از ميان بردن عوامل غرور و غفلت و تقويت ايمان به معاد مى افزايد:«و بى شك نگاهبانانى بر شما گمارده شده...» . (وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ)

آيه 11

(آيه 11)-نگاهبانانى كه در نزد پروردگار«والا مقام و نويسندۀ»اعمال نيك و بد شما هستند . (كِراماً كاتِبِينَ)

آيه 12

(آيه 12)-«كه مى دانند شما چه مى كنيد» .حتى از اراده و تصميم باطنى شما به هنگام گناه يا كار نيك با خبرند. (يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ)

منظور از«حافظين»در اينجا فرشتگانى هستند كه مأمور حفظ و نگهدارى اعمال انسانها اعم از نيك و بد هستند كه در آيۀ 17 سورۀ ق از آنها تعبير به«رقيب و عتيد»شده است:«انسان هيچ سخنى را تلفظ نمى كند مگر اين كه نزد او فرشته اى است مراقب و آماده براى انجام مأموريت».

و در همان سورۀ ق آيۀ 16 مى فرمايد:«به خاطر بياوريد هنگامى را كه دو فرشته از راست و چپ كه ملازم شما هستند اعمال شما را تلقى و ثبت مى كنند».

آيه 13

(آيه 13)-به دنبال بحثى كه در آيات گذشته پيرامون ثبت و ضبط اعمال انسانها به وسيلۀ فرشتگان آمد،در اينجا به نتيجۀ اين حسابرسى،و مسير نهائى نيكان و بدان اشاره كرده،مى فرمايد:«به يقين نيكان در نعمتى فراوانند» . (إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ)

آيه 14

(آيه 14)-«و بدكاران در دوزخند»! . (وَ إِنَّ الْفُجّارَ لَفِي جَحِيمٍ)

اين كه مى فرمايد:«نيكوكاران در بهشت،و بدكاران در دوزخند»ممكن است به اين معنى باشد كه آنها هم اكنون نيز در بهشت و دوزخ وارد شده اند،و در همين دنيا نيز نعمتهاى بهشتى و عذابهاى دوزخى آنها را فرا گرفته،همان گونه كه در آيۀ 54 سورۀ عنكبوت مى خوانيم:«دوزخ كافران را احاطه كرده است».

و نيز جمعى گفته اند كه اين گونه تعبيرها اشاره به آيندۀ حتمى است-ولى معنى اول با ظاهر آيه سازگارتر است.

آيه 15

(آيه 15)-در اين آيه توضيح بيشترى در بارۀ سرنوشت فاجران داده، مى افزايد:«روز جزا وارد آن مى شوند و مى سوزند» . (يَصْلَوْنَها يَوْمَ الدِّينِ)

هرگاه معنى آيۀ گذشته چنين باشد كه آنها هم اكنون داخل دوزخند اين آيه

ص: 431

نشان مى دهد كه در روز قيامت ورود بيشتر و عميقترى در اين آتش سوزان مى يابند و اثر آتش را به خوبى احساس مى كنند.

آيه 16

(آيه 16)-و باز براى تأكيد بيشتر مى فرمايد:«و آنان هرگز از آن غايب و دور نيستند» . (وَ ما هُمْ عَنْها بِغائِبِينَ)

بسيارى از مفسران اين جمله را دليلى بر خلود و جاودانگى عذاب«فجار» گرفته اند،و چنين نتيجه گيرى كرده اند كه منظور از«فجّار»در اين آيات كفّارند.چرا كه «خلود»و جاودانگى جز در مورد آنها وجود ندارد بنابر اين فجّار كسانى هستند كه پرده هاى تقوا و عفاف را به خاطر عدم ايمان و تكذيب روز جزا دريده اند.نه به خاطر غلبۀ هواى نفس در عين داشتن ايمان.

ضمنا آيۀ فوق اين حقيقت را نيز بازگو مى كند كه عذاب دوزخيان هيچ گونه فترتى ندارد،و حتى براى ساعت و يا لحظه اى از آن دور نمى شوند.

آيه 17

(آيه 17)-بعد براى بازگو كردن اهميت آن روز بزرگ مى افزايد:«تو چه مى دانى روز جزا چيست»؟ . (وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ)

آيه 18

(آيه 18)-«باز چه مى دانى روز جزا چيست»؟ . (ثُمَّ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ)

جائى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با آن آگاهى وسيع از قيامت و علم فوق العاده او نسبت به مبدأ و معاد،حوادث آن روز بزرگ و اضطراب و وحشت عظيمى را كه بر آن حاكم است به خوبى نداند تكليف بقيه روشن است.

آيه 19

(آيه 19)-سپس در يك جملۀ كوتاه و پر معنى يكى ديگر از ويژگيهاى آن روز را كه در حقيقت همه چيز در آن نهفته است مطرح كرده،مى فرمايد:«روزى است كه هيچ كس قادر بر انجام كارى به سود ديگرى نيست،و همۀ امور در آن روز از آن خداست» .البته در اين جهان نيز همۀ كارها به دست قدرت اوست،و همگان به او نيازمندند،ولى در آن روز اين مالكيت و حاكميت صورى و مجازى انسانها نيز برچيده مى شود و حاكميت مطلقۀ خداوند و مالكيت او بر هر چيز از هر زمان آشكارتر است. (يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلّهِ)

«پايان سورۀ انفطار»

ص: 432

سورۀ مطفّفين[83]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 36 آيه است

محتواى سوره:

بحثهاى اين سوره بر پنج محور دور مى زند:

1-هشدار و تهديد شديدى نسبت به كم فروشان.

2-اشاره به اين مطلب كه گناهان از عدم ايمان راسخ به رستاخيز سر چشمه مى گيرد.

3-بخشى از سرنوشت«فجّار»در آن روز بزرگ.

4-قسمتى از مواهب عظيم و نعمتهاى روح پرور نيكوكاران در بهشت.

5-اشاره اى به استهزاى جاهلانۀ كافران نسبت به مؤمنان و معكوس شدن اين كار در قيامت.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هر كس سورۀ مطففين را بخواند خدا او را از شراب طهور زلال و خالص كه دست احدى به آن نرسيده در آن روز سيراب مى كند».

و در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است:«هر كس در نمازهاى فريضۀ خود سورۀ مطففين را بخواند خداوند امنيت از عذاب دوزخ را در قيامت به او عطا مى كند،نه آتش دوزخ او را مى بيند و نه او آتش دوزخ را» پيداست اين همه ثواب و فضيلت و بركت براى كسى است كه خواندن آن را مقدمه اى براى عمل قرار دهد.

ص: 433

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

شأن نزول:

«ابن عباس»مى گويد:هنگامى كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله وارد مدينه شد بسيارى از مردم سخت آلودۀ كم فروشى بودند،خداوند اين آيات را نازل كرد و آنها پذيرفتند؛و بعد از آن كم فروشى را ترك كردند.

در حديث ديگرى آمده است كه:بسيارى از اهل مدينه تاجر بودند و در كار خود كم فروشى مى كردند،و بسيارى از معاملات آنها معاملات حرام بود،اين آيات نازل شد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را براى اهل مدينه تلاوت فرمود سپس افزود:«پنج چيز در برابر پنج چيز است»! عرض كردند:اى رسول خدا!كدام پنج در مقابل كدام پنج است؟ فرمود:«هيچ قومى عهدشكنى نكردند مگر اين كه خداوند دشمنانشان را بر آنها مسلّط ساخت.

و هيچ جمعيتى به غير حكم الهى حكم نكردند مگر اين كه فقر در ميان آنها زياد شد.

و در ميان هيچ ملّتى فحشا ظاهر نشد مگر اين كه مرگ و مير در ميان آنها فراوان گشت! هيچ گروهى كم فروشى نكردند مگر اين كه زراعت آنها از بين رفت و قحطى آنها را فرو گرفت! و هيچ قومى زكات را منع نكردند مگر اين كه باران از آنها قطع شد»!

آيه 1

(آيه 1)-واى بر كم فروشان!در آغاز سوره قبل از هر چيز كم فروشان را مورد تهديد شديدى قرار داده،مى فرمايد:«واى بر كم فروشان»! . (وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ)

اين در حقيقت اعلان جنگى است از ناحيۀ خداوند به اين افراد ظالم و ستمگر و كثيف كه حق مردم را به طرز ناجوانمردانه اى پايمال مى كنند.

قابل توجه اين كه در روايتى از امام صادق عليه السّلام آمده كه خداوند«ويل»را

ص: 434

در بارۀ هيچ كس در قرآن قرار نداده مگر اين كه او را كافر نام نهاده همان گونه كه در آيۀ 37 سورۀ مريم،مى فرمايد:«واى بر كافران از مشاهدۀ روز بزرگ».

از اين روايت استفاده مى شود كه كم فروشى بوى كفر مى دهد!

آيه 2

(آيه 2)-سپس به شرح كار مطففين و كم فروشان پرداخته،مى فرمايد:

«آنان كه وقتى براى خود پيمانه مى كنند حق خود را بطور كامل مى گيرند» .

(الَّذِينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النّاسِ يَسْتَوْفُونَ)

آيه 3

(آيه 3)-«اما هنگامى كه مى خواهند براى ديگران پيمانه يا وزن كنند كم مى گذارند»! . (وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ)

البته بعيد نيست با استفاده از الغاى خصوصيت«كم فروشى»كم گذاردن در خدمات را نيز فراگيرد،فى المثل كارگر و كارمندى چيزى از وقت خود بدزدد در رديف«مطففين»و كم فروشانى است كه آيات اين سوره سخت آنها را نكوهش كرده است.حتى بى تناسب نيست اگر هرگونه تجاوز از حدود الهى و كم و كسر گذاشتن در روابط اجتماعى و اخلاقى را مشمول آن بدانيم.

آيه 4

(آيه 4)-سپس آنها را با اين جملۀ استفهام توبيخى،مورد تهديد قرار مى دهد:

«آيا آنها گمان نمى كنند كه برانگيخته مى شوند»؟! .

(أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ)

آيه 5

(آيه 5)-«در روزى بزرگ» .روزى كه عذاب و حساب و خبر او و هول و وحشتش همه عظيم است. (لِيَوْمٍ عَظِيمٍ)

آيه 6

(آيه 6)-«روزى كه مردم در پيشگاه پروردگار جهانيان مى ايستند» . (يَوْمَ يَقُومُ النّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ)

يعنى؛اگر آنها قيامت را باور مى داشتند و مى دانستند حساب و كتابى در كار است،و تمام اعمالشان براى محاكمه در آن دادگاه بزرگ ثبت مى شود،هرگز چنين ظلم و ستم نمى كردند،و حقوق افراد را پايمال نمى ساختند.

در حديثى از امام باقر عليه السّلام نقل شده است:«هنگامى كه امير مؤمنان على عليه السّلام در كوفه بود همه روز صبح در بازارهاى كوفه مى آمد و بازار به بازار مى گشت و تازيانه اى(براى مجازات متخلفان)بر دوش داشت در وسط هر بازار مى ايستاد

ص: 435

و صدا مى زد:«اى گروه تجّار!از خدا بترسيد»! هنگامى كه بانگ على را مى شنيدند هر چه در دست داشتند بر زمين گذاشته و با تمام دل به سخنانش گوش فرا مى دادند،سپس مى فرمود:

«از خداوند خير بخواهيد،و با آسان گرفتن كار بر مردم بركت بجوئيد،و به خريداران نزديك شويد،حلم را زينت خود قرار دهيد،از سوگند بپرهيزيد،از دروغ اجتناب كنيد،از ظلم خوددارى نماييد،و حق مظلومان را بگيريد،به ربا نزديك نشويد، پيمانه و وزن را بطور كامل وفا كنيد،و از اشياء مردم كم نگذاريد،و در زمين فساد نكنيد»! و به اين ترتيب در بازارهاى كوفه گردش مى كرد،سپس به دار الاماره باز مى گشت و براى دادخواهى مردم مى نشست.»

آيه 7

(آيه 7)-تو نمى دانى«سجّين»چيست؟در تعقيب بحثى كه در آيات گذشته در بارۀ كم فروشان،و رابطۀ گناه با عدم ايمان راسخ به روز رستاخيز آمده بود، در اينجا به گوشه اى از سرنوشت بدكاران و فاجران در آن روز اشاره كرده، مى فرمايد:«چنين نيست كه آنها(در بارۀ قيامت)مى پندارند به يقين نامۀ اعمال بدكاران در سجّين است» . (كَلاّ إِنَّ كِتابَ الفُجّارِ لَفِي سِجِّينٍ)

آيه 8

(آيه 8)-«تو چه مى دانى سجّين چيست»؟ . (وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ)

آيه 9

(آيه 9)-«نامه اى است رقم زده شده و سرنوشتى است حتمى» . (كِتابٌ مَرْقُومٌ)

در تفسير اين آيات عمدتا دو نظريه وجود دارد:

1-منظور از«كتاب»همان نامۀ اعمال انسانهاست كه هيچ كار كوچك و بزرگ و صغيره و كبيره اى نيست مگر اين كه آن را احصا كرده،و همه چيز بى كم و كاست در آن ثبت است.

و منظور از«سجّين»كتاب جامعى است كه نامۀ اعمال همۀ بدكاران بطور مجموعى در آن گردآورى شده است.و به تعبير ساده مانند دفتر كلى است كه حساب هر يك از بستانكاران و بدهكاران را در صفحۀ مستقلى در آن ثبت مى كنند.

و تعبير از آن به عنوان«سجين»شايد به خاطر اين باشد كه محتويات اين

ص: 436

ديوان سبب زندانى شدن آنها در جهنّم است،يا خود اين ديوان در قعر جهنّم جاى دارد،به عكس كتاب ابرار و نيكان كه در«اعلى عليين»بهشت است.

2-تفسير دوم اين است كه«سجين»به همان معنى مشهور و معروف يعنى؛ «دوزخ»است كه زندان عظيمى است براى همۀ بدكاران،و يا محل سختى از دوزخ مى باشد،و منظور از«كتاب فجار»همان سرنوشتى است كه براى آنها رقم زده شده.

بنابر اين،معنى آيه چنين است:«سرنوشت مقرّر و مسلم بدكاران در جهنم است».

جمع ميان اين دو تفسير نيز مانعى ندارد،چرا كه سجّين در تفسير اول به معنى ديوان كل اعمال بدكاران است،و در تفسير دوم به معنى دوزخ يا قعر زمين و معلوم است كه اينها علت و معلول يكديگرند،يعنى؛هنگامى كه نامۀ عمل انسان در ديوان كل اعمال بدكاران قرار گرفت همان سبب مى شود كه او را به پست ترين مقام و قعر دوزخ بكشاند.

آيه 10

(آيه 10)-در اين آيه،با يك جملۀ تكان دهنده به عاقبت شوم منكران معاد اشاره كرده،مى فرمايد:«واى در آن روز بر تكذيب كنندگان» . (وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ)

تكذيبى كه سر چشمۀ انواع گناهان و از جمله كم فروشى و ظلم است.

آيه 11

(آيه 11)-در آيۀ قبل اشارۀ كوتاهى به سرنوشت شوم مكذبان شده بود،در اينجا به معرفى آنان پرداخته،مى گويد:«همانها كه روز جزا را انكار مى كنند» . (الَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ)

آيه 12

(آيه 12)-و بعد مى افزايد:«تنها كسانى آن را تكذيب مى كنند كه متجاوز و گنهكارند» . (وَ ما يُكَذِّبُ بِهِ إِلاّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ)

يعنى؛ريشۀ انكار قيامت،منطق و استدلال نيست،بلكه افرادى كه مى خواهند پيوسته به تجاوزها ادامه دهند و در گناه غوطه ور باشند منكر قيامت مى شوند.

آيه 13

(آيه 13)-در اين آيه به سومين وصف منكران قيامت اشاره كرده،مى افزايد:

«(همان كس كه)وقتى آيات ما بر او خوانده مى شود مى گويد:اين افسانه هاى پيشينيان است» .

(إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ)

آنها علاوه بر اين كه تجاوزگر(معتد)و گنهكار(اثيم)هستند آيات الهى را نيز

ص: 437

به باد سخريه و استهزا گرفته،آن را مجموعه اى از اسطوره ها و افسانه هاى موهوم و سخنان بى ارزش،نظير آنچه از دورانهاى نخستين(دوران نادانى بشر)به يادگار مانده است معرفى مى كنند و به اين بهانه مى خواهند خود را از مسؤوليت در برابر اين آيات بركنار دارند.

در آيات ديگرى از قرآن مجيد نيز مى خوانيم كه مجرمان جسور براى فرار از اجابت دعوت الهى به همين بهانه متوسل مى شدند.

آيه 14

(آيه 14)-گناهان زنگار دلهاست!قرآن در اين آيه بار ديگر به ريشۀ اصلى طغيان و سركشى آنها اشاره كرده،مى افزايد:«چنين نيست كه آنها مى پندارند،بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهاشان نشسته»و از درك حقيقت وامانده اند .چرا كه نور و صفاى نخستين را كه به حكم فطرت خداداد در آن بوده گرفته،به همين دليل پرتو انوار وحى در آن منعكس نمى گردد! در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هنگامى كه بنده گناه كند،نكتۀ سياهى در قلب او پيدا مى شود،اگر توبه كند،و از گناه دست بردارد و استغفار نمايد قلب او صيقل مى يابد،و اگر باز هم به گناه برگردد سياهى افزون مى شود،تا تمام قلبش را فرا مى گيرد،اين همان زنگارى است كه در آيۀ به آن اشاره شده». (كَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ) «كَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ»

آيه 15

(آيه 15)-در اين آيه مى افزايد:«چنين نيست كه مى پندارند،بلكه آنها در آن روز از پروردگارشان محجوبند» . (كَلاّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ)

و اين دردناك ترين مجازات آنهاست،همان گونه كه لقاى معنوى پروردگار، و حضور در بارگاه قرب او براى ابرار و نيكان بالاترين موهبت و لذتبخش ترين نعمت است.

آيه 16

(آيه 16)-«سپس آنها به يقين وارد دوزخ مى شوند»و ملازم آن هستند . (ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحِيمِ)

اين ورود در آتش نتيجۀ محجوب بودن از پروردگار است،و اثرى است كه از آن جدا نيست،و بطور مسلم آتش محروميت از ديدار حق،از آتش دوزخ هم

ص: 438

سوزانتر است!

آيه 17

(آيه 17)-و در اين آيه مى فرمايد:«سپس به آنها گفته مى شود:اين همان چيزى است كه آن را تكذيب مى كرديد»! . (ثُمَّ يُقالُ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ)

اين سخن به عنوان توبيخ و ملامت و سرزنش به آنها گفته مى شود و عذابى است روحانى و شكنجه اى است معنوى براى اين گروه خيره سر و لجوج.

آيه 18

(آيه 18)-«علّيّين»در انتظار ابرار است!به دنبال توصيفى كه در آيات گذشته در بارۀ«فجّار»و نامۀ اعمال و سرنوشت آنها آمده،در اينجا،سخنى از گروه مقابل آنان،يعنى ابرار و نيكان است كه ملاحظۀ افتخارات و امتيازات آنها در برابر فاجران،موقعيت هر دو را روشنتر مى سازد.

نخست مى فرمايد:«چنان نيست كه آنها(در بارۀ معاد)مى پندارند،بلكه نامۀ اعمال ابرار و نيكان در علّيّين است» .

(كَلاّ إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ)

«ابرار»كسانى هستند كه روحى وسيع و همتى بلند و اعتقاد و عملى نيك دارند.

شبيه همان دو تفسير كه در آيات سابق در بارۀ«سجّين»داشتيم در بارۀ «علّيّين»نيز صادق است.

نخست اين كه:منظور از«كتاب الابرار»نامۀ اعمال نيكان و پاكان و مؤمنان است، و هدف بيان اين نكته است كه نامۀ اعمال آنها در يك ديوان كل به نام«علّيّين»كه بيانگر تمام اعمال مؤمنان است قرار دارد،ديوانى كه بسيار بلند مرتبه و والا مقام است.

يا اين كه نامۀ اعمال آنها بر فراز آنها در شريفترين مكان،يا بر فراز بهشت در بلندترين مقام جاى دارد،و همۀ اينها نشان مى دهد كه مقام خود آنها فوق العاده بلند و والاست.

تفسير ديگر اين كه«كتاب»در اينجا به معنى سرنوشت و حكم قطعى الهى است كه مقرر داشته نيكان در اعلى درجات بهشت باشند.

و البته جمع ميان اين دو تفسير نيز ممكن است كه هم نامۀ اعمال آنها در يك ديوان كل قرار دارد،و هم مجموعۀ آن ديوان بر فراز آسمانهاست و هم فرمان الهى بر آن قرار گرفته كه خودشان در بالاترين درجات بهشت باشند.

آيه 19

(آيه 19)-سپس براى بيان اهميت و عظمت«علّيّين»مى افزايد:«و تو چه مى دانى علّيّين چيست» . (وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ)

اشاره به اين كه مقام و مكانى است برتر از«خيال و قياس و گمان و وهم»كه هيچ كس حتى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نيز نمى تواند ابعاد عظمت آن را دريابد.

آيه 20

(آيه 20)-سپس خود قرآن به توضيح بيشتر پرداخته،مى افزايد:علّيّين «نامه اى است رقم خورده و سرنوشتى است قطعى» . (كِتابٌ مَرْقُومٌ)

اين بنابر تفسيرى است كه«عليين»را به معنى ديوان كل نامۀ اعمال ابرار معرفى مى كند،و اما بنابر تفسير ديگر معنى آيه چنين است:«اين سرنوشت حتمى است كه خداوند در بارۀ آنها رقم زده كه جايگاهشان برترين درجات بهشت باشد».

ص: 439

آيه 21

(آيه 21)-سپس مى افزايد:اين كتاب كتابى است كه«مقرّبان شاهد آنند»!يا بر آن گواهى مى دهند . (يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ)

«مقربون»گروهى از خاصان و برگزيدگان مؤمنانند كه مقامى بس والا دارند، و شاهد و ناظر نامۀ اعمال ابرار و نيكان ديگرند.

البته همۀ مقربان از ابرارند ولى همۀ ابرار در سلك مقربان نيستند.

آيه 22

(آيه 22)-سپس به شرح بخشى از پاداشهاى عظيم ابرار و نيكان پرداخته، مى فرمايد:«مسلما نيكان در انواع نعمت اند» . (إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ)

آيه 23

(آيه 23)-بعد به شرح بعضى از آنها پرداخته،مى فرمايد:«بر تختهاى زيباى بهشتى تكيه كرده،و(به زيباييهاى بهشت)مى نگرند»! . (عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ)

آيه 24

(آيه 24)-سپس مى افزايد:هر گاه به آنها بنگرى«در چهره هايشان طراوت و نشاط نعمت را مى بينى و مى شناسى» . (تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ)

اشاره به اين كه نشاط و سرور و شادى در چهره هايشان موج مى زند.

آيه 25

(آيه 25)-بعد از نعمت تخت و نگاه و آرامش و نشاط اشاره به نعمتى ديگر يعنى؛شراب بهشتيان كرده،مى افزايد:«آنها از شراب(طهور)زلال دست نخورده سر بسته اى سيراب مى شوند» . (يُسْقَوْنَ مِنْ رَحِيقٍ مَخْتُومٍ)

شراب طهورى كه مانند شراب آلوده و شيطانى دنيا معصيت زا و جنون آفرين

ص: 440

نيست،بلكه هوش و عقل و نشاط و عشق و صفا مى آفريند.

آيه 26

(آيه 26)-سپس مى فرمايد:«مهرى كه بر آن نهاده شده از مشك است» . (خِتامُهُ مِسْكٌ)

نه همچون ظرفهاى در بستۀ دنيا كه مهر آن را با«گل»مى نهند،و هنگامى كه انسان مى خواهد شىء سر بسته را با شكستن مهرش باز كند،دستش آلوده مى شود، شراب طهور بهشتى چنين نيست،هنگامى كه دست بر مهرش مى نهند،بوى عطر مشك در فضا پراكنده مى شود! و در پايان آيه بعد از ذكر اوصاف شراب طهور بهشتى،مى فرمايد:«و در اين (نعمتهاى بهشتى)راغبان بايد بر يكديگر پيشى گيرند» .

(وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ)

«تنافس»به معنى تمنى و تلاش دو انسان است كه هر كدام مى خواهد شىء نفيسى كه براى ديگرى است در اختيار او نيز باشد.

در حقيقت مضمون آيه شبيه چيزى است كه در آيۀ 21 سورۀ حديد آمده است:«پيشى بگيريد بر يكديگر براى رسيدن به مغفرت پروردگارتان،و بهشتى كه پهنۀ آن مانند پهنۀ آسمان و زمين است»!

آيه 27

(آيه 27)-و بعد به آخرين نعمتى كه در اين سلسله آيات آمده اشاره كرده، مى فرمايد:«اين شراب(طهور)آميخته با تسنيم است» . (وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِيمٍ)

آيه 28

(آيه 28)-«همان چشمه اى كه مقرّبان از آن مى نوشند» . (عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ)

از اين آيات استفاده مى شود كه«تسنيم»برترين شراب طهور بهشتى است كه مقربان آن را بطور خالص مى نوشند،و از آسمان بهشت يا طبقات بالاى آن فرو مى ريزد.ولى براى ابرار مقدارى از آن را با رحيق مختوم كه نوع ديگرى از شراب طهور بهشتى است مى آميزند! در روايات متعددى اين شراب بهشتى پاداش كسانى ذكر شده كه از شراب آلودۀ دنيا چشم بپوشند،و تشنه كامان را سيراب كنند،و آتش اندوه را در دل مؤمنان

ص: 441

خاموش سازند.و كسانى كه در روز گرم تابستان روزه بگيرند.

از جمله پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به على عليه السّلام فرمود:«اى على!كسى كه خمر و شراب را به خاطر خدا ترك گويد خداوند او را از شراب زلال در بستۀ مهر شده بهشتى سيراب مى كند».

آيه 29

(آيه 29)-

شأن نزول:

مفسران براى اين آيه و هفت آيۀ بعد از آن دو شأن نزول نقل كرده اند نخست اين كه:روزى على عليه السّلام و جمعى از مؤمنان از كنار جمعى از كفار «مكّه»گذشتند،آنها به على عليه السّلام و مؤمنان خنديدند و استهزا كردند،آيات مورد بحث نازل شد و سرنوشت اين گروه كافر استهزا كننده را در قيامت روشن ساخت.

ديگر اين كه آيات مورد بحث در بارۀ افرادى همچون عمار،صهيب،خباب، بلال،و ساير فقراى مؤمنين كه مورد استهزاى مشركان قريش همچون ابو جهل، و وليد بن مغيره،و عاص بن وائل،واقع مى شدند نازل شده.

جمع ميان اين دو شأن نزول نيز كاملا ممكن است.

تفسير:

آن روز آنها مؤمنان را مسخره مى كردند،اما امروز...!در تعقيب آيات گذشته كه سخن از نعمتها و پاداشهاى عظيم ابرار و نيكان مى گفت،در اينجا به گوشه اى از مصائب و زحمات آنها كه در اين جهان به خاطر ايمان و تقوا با آن رو به رو مى شوند اشاره مى كند،تا روشن شود كه آن پاداشهاى بزرگ بى حساب نيست.

نخست مى فرمايد:«بدكاران(در دنيا)پيوسته به مؤمنان مى خنديدند» .

(إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ)

خنده اى تمسخر آميز و تحقير كننده،خنده اى كه از روح طغيان و كبر و غرور و غفلت ناشى مى شود،و هميشه افراد سبك سر و مغرور در برابر مؤمنان باتقوا چنين خنده هاى مستانه داشته اند.

آيه 30

(آيه 30)-در اين آيه دومين برخورد زشت آنها را بيان كرده،مى فرمايد:

«و هنگامى كه از كنارشان مى گذشتند آنها را با اشاره تمسخر مى كردند» .

(وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغامَزُونَ)

و با اين علامات و اشارات مى گويند:اين بى سر و پاها را ببينيد كه مقربان درگاه

ص: 442

خدا شده اند.اين آستين پاره ها و پا برهنه ها را تماشا كنيد كه مدعى نزول وحى الهى بر خودشان هستند!و اين گروه نادان را بنگريد كه مى گويند استخوان پوسيده و خاك شده بار ديگر به حيات و زندگى بر مى گردد و امثال اين سخنان زشت و بى محتوا.

آيه 31

(آيه 31)-اينها همه در برخوردشان با مؤمنان بود،در جلسات خصوصى نيز همين برنامه را بازگو كرده،و سخريه ها را غيابا ادامه مى دادند،همان گونه كه آيۀ مورد بحث مى گويد:«و هنگامى كه به سوى خانوادۀ خود باز مى گشتند مسرور و خندان بودند»و از آنچه انجام داده بودند خوشحالى مى كردند . (وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ)

گوئى فتح و پيروزى نصيب آنها شده كه به آن مباهات مى كنند،و باز هم در غياب،همان سخريه ها،و همان استهزاءها ادامه دارد.

آيه 32

(آيه 32)-چهارمين عكس العمل شرارت آميز آنها در برابر مؤمنان اين بود كه:«وقتى آنان را مى ديدند مى گفتند:اينها گمراهانند» . (وَ إِذا رَأَوْهُمْ قالُوا إِنَّ هؤُلاءِ لَضالُّونَ)

چرا كه راه و رسم بت پرستى و خرافاتى را كه در ميان آنها رائج بود و هدايتش مى پنداشتند رها كرده،و به سوى ايمان به خدا و توحيد خالص بازگشته و به گمان آنها لذت نقد دنيا را به نعمتهاى نسيۀ آخرت فروخته بودند.

آيه 33

(آيه 33)-و از آنجا كه مؤمنان غالبا از افرادى بودند كه موقعيت اجتماعى و ثروت قابل توجهى در اختيار نداشتند-و به همين دليل كفار به آنها با چشم حقارت مى نگريستند،و ايمانشان را بى ارزش شمرده،و آئينشان را به باد مسخره مى گرفتند-قرآن مى گويد:«در حالى كه هرگز مأمور مراقبت و متكفل آنان[-مؤمنان] نبودند» . (وَ ما أُرْسِلُوا عَلَيْهِمْ حافِظِينَ)

اين در حقيقت جوابى است به اين افراد خود خواه و پر ادعا كه به شما چه مربوط كه مؤمنان از كدام گروهند؟شما در متن دعوت و محتواى آئين پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله بنگريد.

آيه 34

(آيه 34)-ولی در قیامت مسأله برعکس می شود،چنانکه در این آیه

ص: 443

مى فرمايد:«ولى امروز مؤمنان به كفّار مى خندند»! .

(فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفّارِ يَضْحَكُونَ)

چرا كه قيامت بازتابى است از اعمال انسان در دنيا،و در آنجا بايد عدالت الهى اجرا شود،و عدالت ايجاب مى كند كه در آنجا مؤمنان پاكدل به كفار لجوج و معاند و استهزاگر بخندند،و اين خود نوعى عذاب دردناك براى اين مغروران مستكبر است! در بعضى از روايات از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمده است كه:«در آن روز درى از بهشت به روى كفار گشوده مى شود،و آنها به گمان اين كه فرمان آزادى از دوزخ و ورود در بهشت داده شده است به سوى آن حركت مى كنند،هنگامى كه به آن رسيدند ناگهان در بسته مى شود،و اين كار چند بار تكرار مى شود و مؤمنان كه از بهشت نظاره گر آنانند مى خندند»!

آيه 35

(آيه 35)-لذا در اين آيه مى افزايد:«در حالى كه بر تختهاى آراستۀ بهشتى نشسته و(به سرنوشت شوم آنها)مى نگرند» . (عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ)

به چه چيز نگاه مى كنند!به آن همه نعمتهاى بى پايان الهى،به آن مواهب عظيم و به آن عذابهاى دردناكى كه كفار مغرور و خودخواه در نهايت ذلت و زبونى به آن گرفتارند.

آيه 36

(آيه 36)-سر انجام در آخرين آيۀ اين سوره به صورت يك جملۀ استفهاميه، مى فرمايد:«آيا(با اين حال)كافران پاداش اعمال خود را گرفتند»؟! . (هَلْ ثُوِّبَ الْكُفّارُ ما كانُوا يَفْعَلُونَ)

اين سخن خواه از ناحيۀ خداوند باشد،يا فرشتگان،و يا مؤمنان،نوعى طعن و استهزا نسبت به افكار و ادعاهاى اين مغروران مستكبر است كه انتظار داشتند در مقابل اعمال زشتشان جايزه و پاداشى هم از خداوند دريافت دارند،در برابر اين پندار غلط و خيال خام مى فرمايد:«آيا آنها پاداش اعمالشان را گرفتند»؟ «پايان سورۀ مطفّفين»

ص: 444

سورۀ انشقاق[84]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 25 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره مانند بسيارى از سوره هاى جزء اخير قرآن مجيد از مباحث معاد سخن مى گويد،در آغاز اشاراتى به حوادث هولناك و تكان دهندۀ پايان جهان و شروع قيامت مى كند،و در مرحلۀ بعد به مسألۀ رستاخيز و حساب اعمال نيكوكاران و بدكاران،و سرنوشت آنها،و در مرحلۀ سوم به بخشى از اعمال و اعتقاداتى كه موجب عذاب و كيفر الهى مى شود،و در مرحلۀ چهارم بعد از ذكر سوگندهائى به مراحل سير انسان در مسير زندگى دنيا و آخرت اشاره مى كند و سر انجام در مرحلۀ پنجم باز سخن از اعمال نيك و بد و كيفر و پاداش آنهاست.

در بارۀ فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:

«كسى كه سورۀ انشقاق را بخواند خداوند او را از اين كه در قيامت نامۀ اعمالش به پشت سرش داده شود در امان مى دارد»! به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-همان گونه که در شرح محتوای سوره گفتیم در آغاز این سوره نیز به حوادث عظیم و عجیب پایان جهان شااره شده،می فرماید:«در آن هنگام که آسمان[=کرات آسمانی]شکافته شود»(اِذَا السَّما انشَقَّت).

ص: 445

نظير آنچه در آغاز سورۀ انفطار آمده كه مى فرمايد:«در آن زمان كه آسمان (و كرات آسمانى)شكافته و ستارگان پراكنده شوند و فرو ريزند».

و اين اعلام پايان دنيا و خرابى و فناى آن است.

در حديثى از امير مؤمنان على عليه السّلام در تفسير آيه آمده كه فرمود:«در آستانۀ قيامت اين كواكب را كه ما مشاهده مى كنيم از كهكشان جدا مى شود،و نظام همگى به هم مى خورد».

آيه 2

(آيه 2)-سپس مى افزايد:«و تسليم فرمان پروردگارش شود و شايسته است چنين باشد» . (وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ)

مبادا تصور شود كه آسمان با آن عظمت كمترين مقاومتى در مقابل اين فرمان الهى مى كند.

چگونه مى تواند تسليم نباشد در حالى كه فيض وجود لحظه به لحظه از سوى خداوند به آن مى رسد،و اگر يك آن اين رابطه قطع گردد متلاشى و نابود خواهد شد.

آيه 3

(آيه 3)-و در مرحلۀ بعد به وضع«زمين»اشاره كرده،مى فرمايد:«و در آن هنگام كه زمين گسترده شود» . (وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ)

كوهها-به شهادت آيات فراوانى از قرآن-بكلى متلاشى و بر چيده مى شوند و تمام بلنديها و پستيها از ميان مى رود،زمين صاف و گسترده و آمادۀ حضور همۀ بندگان در صحنه مى شود.

آيه 4

(آيه 4)-و در سومين مرحله،مى افزايد:«و(زمين)آنچه در درون دارد بيرون افكنده و خالى مى شود» . (وَ أَلْقَتْ ما فِيها وَ تَخَلَّتْ)

معروف در ميان مفسران اين است كه مفهوم آيه اين است كه تمام مردگانى كه در درون خاك و داخل قبرها آرميده اند يكباره همه به بيرون پرتاب مى شوند، و لباس حيات و زندگى بر تن مى كنند.

بعضى ديگر گفته اند علاوه بر انسانها،معادن و گنجهاى نهفتۀ درون زمين نيز همگى بيرون مى ريزد.

ص: 446

اين احتمال نيز وجود دارد كه مواد مذاب درون زمين با زلزله هاى هولناك و وحشتناك بكلى بيرون مى ريزد،و همۀ پستيها را پر مى كند و سپس درون زمين خالى و آرام مى گردد.

آيه 5

(آيه 5)-باز به دنبال اين سخن،مى افزايد:«و تسليم فرمان پروردگارش گردد و شايسته است»كه تسليم باشد . (وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ)

اين حوادث عظيم كه با تسليم كامل همۀ موجودات توأم است،از يكسو بيانگر فناى اين دنياست،فناى زمين و آسمان و انسانها و گنجها و گنجينه ها، و از سوى ديگر دليل بر ايجاد نقطۀ عطفى است در جهان آفرينش،و مرحلۀ نوين و تازۀ هستى.

و از سوى سوم نشانۀ قدرت خداوند بزرگ است،بر همه چيز مخصوصا بر مسألۀ معاد و رستاخيز.

آرى!هنگامى كه اين حوادث واقع شود،انسان،نتيجۀ اعمال نيك و بد خود را مى بيند-و اين جمله اى است كه در تقدير است.

آيه 6

(آيه 6)-تلاشى پر رنج به سوى كمال مطلق!سپس انسانها را مخاطب ساخته و سرنوشت آنها را در مسيرى كه در پيش دارند براى آنها روشن كرده، مى فرمايد:«اى انسان تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت مى روى،و او را ملاقات خواهى كرد» . (يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ)

اين آيه اشاره به يك اصل اساسى در حيات همۀ انسانهاست،كه همواره زندگى،آميخته با زحمت و رنج و تعب است،حتى اگر هدف رسيدن به متاع دنيا باشد،تا چه رسد به اين كه هدف آخرت و سعادت جاويدان و قرب پروردگار باشد، اين طبيعت زندگى دنياست،حتى افرادى كه در نهايت رفاه زندگى مى كنند آنها نيز از رنج و زحمت و درد بركنار نيستند.

تعبير به«ملاقات پروردگار»در اينجا،خواه اشاره به ملاقات صحنۀ قيامت كه صحنۀ حاكميّت مطلقۀ اوست باشد،يا ملاقات جزا و پاداش و كيفر او،يا ملاقات خود او از طريق شهود باطن،نشان مى دهد كه اين رنج و تعب تا آن روز ادامه خواهد

ص: 447

يافت،و زمانى به پايان مى رسد كه پروندۀ اين دنيا بسته شود و انسان با عملى پاك خداى خويش را ملاقات كند.

آرى!راحتى بى رنج و تعب،تنها در آنجاست.

تكيه بر عنوان«ربّ»(پروردگار)اشاره به اين است كه اين سعى و تلاش جزئى از برنامۀ ربوبيت خداوند و تكامل و تربيت انسان است.

آيه 7

(آيه 7)-ولى در اينجا انسانها به دو گروه تقسيم مى شوند همان گونه كه مى فرمايد:«پس كسى كه نامۀ اعمالش به دست راستش داده شود» . (فَأَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ)

آيه 8

(آيه 8)-«به زودى حساب آسانى براى او مى شود» . (فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً)

آيه 9

(آيه 9)-«و خوشحال به اهل و خانواده اش باز مى گردد» . (وَ يَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً)

اينها كسانى هستند كه در مدار اصلى آفرينش،در همان مدارى كه خداوند براى اين انسان و سرمايه ها و نيروهاى او تعيين كرده حركت مى كنند،و تلاش و كوشش آنها همواره براى خدا،و سعى و حركتشان به سوى خداست،در آنجا نامۀ اعمالشان را به دست راستشان مى دهند كه اين نشانۀ پاكى عمل و صحّت ايمان و نجات در قيامت است،و مايۀ سر افرازى و سر بلندى در برابر اهل محشر.

منظور از«حساب يسير»حساب سهل و آسان است كه سخت گيرى و دقت در آن نباشد،از سيئات بگذرد و حسنات را پاداش دهد و حتى سيئات آنها را به حسنات تبديل كند.

آيه 10

(آيه 10)-آنها كه از شرم نامۀ اعمال را پشت سر مى گيرند! به دنبال بحثى كه در آيات قبل پيرامون اصحاب اليمين(مؤمنانى كه نامۀ اعمالشان به دست راستشان داده مى شود)گذشت در اينجا از كفّار و مجرمان و چگونگى نامۀ اعمال آنها سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد:«و اما كسى كه نامۀ اعمالش به پشت سرش داده شود»

.

ص: 448

(وَ أَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ)

آيه 11

(آيه 11)-«به زودى فرياد مى زند:اى واى بر من كه هلاك شدم»! . (فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً)

آيه 12

(آيه 12)-«و در شعله هاى سوزان آتش مى سوزد» . (وَ يَصْلى سَعِيراً)

«اصحاب اليمين»با سر افرازى و افتخار و مباهات نامۀ اعمالشان را به دست راست گرفته و صدا مى زنند: ؛اى اهل محشر!بياييد و نامۀ اعمال مرا بگيريد و بخوانيد»(حاقه19/).

هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ

اما وقتى مجرمان تبهكار نامۀ اعمالشان را به دست چپشان مى دهند آنها از شرمسارى و ذلت دست را پشت سر مى گيرند،تا اين سند جرم و فضاحت كمتر ديده شود،ولى چه فايده كه در آنجا چيزى پنهان شدنى نيست.

آيه 13

(آيه 13)-سپس به بيان علت اين سرنوشت شوم پرداخته،مى فرمايد:«چرا كه او در ميان خانواده اش پيوسته(از كفر و گناه خود)مسرور بود» . (إِنَّهُ كانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُوراً)

سرورى آميخته با غرور،و غرورى آميخته با غفلت و بى خبرى از خدا، سرورى كه نشانۀ دلبستگى سخت به دنيا و بى اعتنايى به جهان پس از مرگ بود.

آيه 14

(آيه 14)-و لذا در اين آيه،مى افزايد:اين به خاطر آن است كه«او گمان مى كرد هرگز بازگشت نمى كند»و معادى در كار نيست! . (إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ)

در حقيقت منشأ اصلى بدبختى او اعتقاد فاسد و گمان باطلش دائر بر نفى معاد بود،و همين اعتقاد باعث غرور و سرور او شد،او را از خدا دور ساخت و در شهوات و انواع گناهان غوطه ور نمود،تا آنجا كه دعوت انبيا را به باد استهزا گرفت، و وقتى به سراغ خانوادۀ خود مى آمد از اين استهزا و سخريه شاد و خوشحال بود، همين معنى در آيۀ 31 سورۀ مطففين نيز آمده است.

آيه 15

(آيه 15)-در این آیه،برای نفی عقائد باطل آنها می فرماید:«آری پروردگارش نسبت به او بینا بود»و اعمالش را برای حساب ثبت کرد!(بَلی اِنَّ رَبَّهُ کانَ بِه بَصیرًا).

ص: 449

تعبير اين آيه همانند آيۀ .

«يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ»

مى تواند به منزلۀ دليلى بر مسألۀ معاد محسوب شود،بخصوص اين كه در هر دو آيه روى عنوان«رب»تكيه شده است،چرا كه سير تكاملى انسان به سوى پروردگار هرگز نمى تواند با مرگ متوقف گردد،و زندگى دنيا كمتر از آن است كه هدف چنين سيرى باشد.

و نيز بصير بودن خداوند نسبت به اعمال آدمى،و ثبت و ضبط آنها حتما بايد مقدمه اى براى حساب و جزا باشد و گر نه بيهوده است.

آيه 16

(آيه 16)-به دنبال بحثى كه در آيات گذشته پيرامون سير تكاملى انسان به سوى خداوند آمد،در اينجا براى تأكيد اين مطلب و توضيح بيشتر،مى فرمايد:

«سوگند به شفق» .

(فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ)

آيه 17

(آيه 17)-«و سوگند به شب و آنچه را(از امور پراكنده)جمع آورى مى كند» . (وَ اللَّيْلِ وَ ما وَسَقَ)

آيه 18

(آيه 18)-«و سوگند به ماه آنگاه كه بدر كامل مى شود» . (وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ)

آيه 19

(آيه 19)-«كه همۀ شما پيوسته از حالى به حال ديگر منتقل مى شويد»تا به كمال برسيد . (لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ)

منظور از«شفق»در اينجا همان روشنى آميختۀ با تاريكى در آغاز شب است.

و از آنجا كه ظهور«شفق»خبر از يك حالت تحول و دگرگونى عميق در جهان مى دهد،و اعلام پايان روز و آغاز شب است،به علاوه جلوه و زيبائى خاصى دارد، و از همه گذشته وقت نماز مغرب است،خداوند به آن سوگند ياد فرموده تا همگان را وادار به انديشه در اين پديدۀ زيباى آسمانى كند.

و اما سوگند به شب به خاطر آثار و اسرار زيادى است كه در آن نهفته شده و در گذشته مشروحا از آن سخن گفته ايم.

تعبير به«ما وسق»با توجه به اين كه«وسق»به معنى جمع كردن پراكنده هاست اشاره به بازگشت انواع حيوانات و پرندگان و حتى انسانها به خانه ها و لانه هاى خود به هنگام شب است،كه نتيجۀ آن آرامش و آسايش عمومى

ص: 450

جانداران مى باشد،و يكى از اسرار و آثار پر اهميت شب محسوب مى شود.

قابل توجه اين كه هر چهار موضوعى كه در آيات فوق به آن سوگند ياد شده است(شفق،شب،موجوداتى كه شب آنها را گردآورى مى كند،ماه در حالت بدر كامل)همه موضوعاتى است مربوط به هم و مكمل يكديگر،و مجموعه اى زيبا و منسجم را تشكيل مى دهد كه انديشۀ انسان را تحريك مى كند،تا در قدرت عظيم آفرينش بينديشد،و از اين دگرگونيهاى سريع به مسألۀ معاد و قدرت خداوند بر آن آشناتر شود.

جملۀ«لتركبنّ طبقا عن طبق»بيانگر حالات مختلفى است كه انسان در مسير زندگى خود يكى پس از ديگرى پيدا مى كند.

از جمله حالات گوناگونى كه انسان در طريق پر رنج و مشقت خود به سوى خداوند و كمال مطلق پيدا مى كند،نخست عالم دنيا،بعد جهان برزخ و سپس رستاخيز و حالات مختلف آن.

آيه 20

(آيه 20)-سپس به عنوان يك نتيجه گيرى كلى از بحثهاى گذشته، مى فرمايد:«پس چرا هنگامى كه آنها ايمان نمى آورند»؟! . (فَما لَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ)

با اين كه دلائل حق روشن و آشكار است هم دلائل توحيد و خداشناسى و هم دلائل معاد،هم آيات آفاقى و هم آيات انفسى.

آيه 21

(آيه 21)-سپس از كتاب«تكوين»به سراغ كتاب«تدوين»مى رود، مى افزايد:«و(چرا)هنگامى كه قرآن بر آنها خوانده مى شود سجده نمى كنند»؟ . (وَ إِذا قُرِئَ عَلَيْهِمُ الْقُرْآنُ لا يَسْجُدُونَ)

قرآنى كه نور اعجاز از جوانب مختلف آن مى درخشد،و هر ناظر بى طرف مى داند ممكن نيست زائيدۀ مغز بشرى باشد.

آيه 22

(آيه 22)-در اين آيه،مى افزايد:«بلكه كافران پيوسته آيات الهى را تكذيب مى كنند» . (بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُكَذِّبُونَ)

به كار بردن«فعل مضارع»(يكذّبون)در اينجا كه معمولا براى استمرار مى آيد گواه بر اين معنى است كه آنها در تكذيبهاى خود اصرار داشتند،اصرارى كه از روح

ص: 451

لجاج و عناد سر چشمه مى گرفت.

آيه 23

(آيه 23)-سپس با لحنى تهديدآميز مى فرمايد:«و خداوند آنچه را در دل پنهان مى دارند به خوبى مى داند» . (وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما يُوعُونَ)

خداوندا از نيات و اهداف آنها،و انگيزه هائى كه سبب اين تكذيبهاى مستمر مى گردد،با خبر است هر قدر آنها بر آن پرده پوشى كنند و سر انجام كيفر همۀ آن را به آنها خواهد داد.

آيه 24

(آيه 24)-و در اين آيه،مى فرمايد:«پس آنها را به عذابى دردناك بشارت ده» . (فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ)

تعبير به«بشارت»كه معمولا در خبرهاى خوش به كار مى رود در اينجا نوعى طعن و سرزنش است،اين در حالى است كه مؤمنان را حقيقتا بشارت به نعمتهاى گستردۀ بهشتى مى دهد،تا تكذيب كنندگان دوزخى در حسرت و اندوه فرو روند.

آيه 25

(آيه 25)-در آخرين آيۀ اين سوره،به صورت يك استثناء بار ديگر به سرنوشت مؤمنان صالح العمل اشاره كرده،مى فرمايد:«مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند كه براى آنها پاداشى است قطع نشدنى» . (إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ)

اين آيه راه بازگشت را به روى كفار مى گشايد،و مى فرمايد:اين عذاب اليم از كسانى كه توبه كنند و ايمان آورند و اعمال صالح انجام دهند قطعا برداشته شده و پاداش دائم و نقصان ناپذير به آنها داده مى شود.

«پايان سورۀ انشقاق»

ص: 452

سورۀ بروج[85]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 22 آيه است

محتواى سوره:

با توجه به اين كه اين سوره از سوره هاى«مكّى»است چنين به نظر مى رسد كه هدف اصلى تقويت روحيۀ مؤمنان در برابر دشمنان و تشويق آنان به پايمردى و استقامت است.

و در همين رابطه در اين سوره داستان«اصحاب اخدود»را نقل مى كند، همانها كه خندقها كندند و آتشهاى عظيمى در آن افروختند،و مؤمنان را تهديد به شكنجه با آتش كردند،گروهى را زنده زنده در آتش سوزاندند،اما آنها از ايمانشان بازنگشتند.

در قسمت ديگرى از اين سوره كافرانى را كه مؤمنان را تحت فشار قرار مى دهند سخت مورد حمله قرار داده و آنها را به عذاب سوزان جهنم تهديد مى كند،در حالى كه مؤمنان را بشارت به باغهاى پر نعمت بهشتى مى دهد.

در مقطع بعد آنها را به گذشتۀ تاريخ باز مى گرداند،و داستان فرعون و ثمود و اقوام زورمند را در برابر ديدگانشان مجسم مى سازد،تا كفّار«مكّه»كه نسبت به آنها قدرت ناچيزى داشتند حساب خود را بكنند،و هم مايۀ تسلّى خاطر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان بوده باشد.

و در آخرين مقطع سوره اشاره به عظمت قرآن مجيد و اهميت فوق العادۀ اين وحى الهى مى كند،و سوره را با آن پايان مى دهد.

ص: 453

نامگذارى اين سوره به«بروج»به تناسب سوگندى است كه در آيۀ نخستين آن آمده است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هر كس اين سوره را بخواند خداوند به تعداد تمام كسانى كه در نماز جمعه اجتماع مى كنند، و تمام كسانى كه روز عرفه(در عرفات)جمع مى شوند،ده حسنه به او مى دهد، و تلاوت آن انسان را از ترسها و شدائد رهائى مى بخشد».

با توجه به اين كه يكى از تفسيرهاى آيۀ روز جمعه و روز عرفه است،و نيز با توجه به اين كه سوره حكايت از مقاومت شديد مؤمنان پيشين در برابر شدائد و فشارها مى كند،تناسب اين پاداشها با محتواى سوره روشن مى شود، و در ضمن نشان مى دهد كه اين همه اجر و پاداش از آن كسانى است كه آن را بخوانند و در آن بينديشند و سپس عمل كنند.

«وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ»

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-در آغاز سوره،مى فرمايد:«سوگند به آسمان كه داراى برجهاى بسيار است» . (وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ)

برجهاى آسمانى يا به معنى ستارگان درخشان و روشن آسمان است يا به معنى«صورتهاى فلكى»يعنى؛مجموعه اى از ستارگان كه در نظر ما شباهت به يكى از موجودات زمينى دارد،و برجهاى دوازده گانه دوازده صورت فلكى است كه خورشيد در مسير سالانۀ خود در هر ماه محاذى يكى از آنها قرار مى گيرد-البته خورشيد حركت نمى كند بلكه زمين به دور آن مى گردد ولى به نظر مى رسد كه خورشيد جا به جا مى شود و محاذى يكى از اين صورتهاى فلكى مى گردد.

آيه 2

(آيه 2)-سپس می افزاید:«و سوگند به آن روز موعود»روز رستاخیز(وَ الیَومِ المَوعُودِ).

ص: 454

همان روزى كه تمام انبيا و پيامبران الهى آن را وعده داده اند و صدها آيۀ قرآن مجيد از آن خبر مى دهد.

آيه 3

(آيه 3)-و در سومين و چهارمين سوگند،مى فرمايد:«و قسم به شاهد و مشهود» . (وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ)

در اين كه منظور از«شاهد»و«مشهود»چيست؟مفسران حدود سى تفسير ذكر كرده اند كه مهمترين آنها تفسيرهاى زير است:

1-«شاهد»شخص پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و«مشهود»روز قيامت است.

2-«شاهد»گواهان عمل انسانند،مانند اعضاى پيكر او و«مشهود»انسانها و اعمال آنها هستند.

3-«شاهد»به معنى روز جمعه است كه شاهد اجتماع مسلمين در مراسم بسيار مهم نماز آن روز است.و«مشهود»روز عرفه است كه زائران بيت اللّه الحرام شاهد و ناظر آن روزند.

4-«شاهد»روز عيد قربان و«مشهود»روز عرفه مى باشد.

5-منظور از«شاهد»شبها و روزها،و«مشهود»بنى آدم است كه به اعمال او گواهى مى دهد.

6-منظور از«شاهد»ملائكه و«مشهود»قرآن است.

7-منظور از«شاهد»حجر الاسود و«مشهود»حاجيانند كه در كنار آن مى آيند و دست بر آن مى نهند.

8-«شاهد»خلق است،و«مشهود»حق است.

9-منظور از«شاهد»امت اسلامى است و«مشهود»امتهاى ديگر.

10-«شاهد»پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و«مشهود»ساير انبياء هستند.

11-«شاهد»پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و«مشهود»امير مؤمنان على عليه السّلام است.

البته تناسب اين آيه با آيات قبل ايجاب مى كند كه«شاهد»اشاره به شهود روز قيامت باشد،اعم از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله يا ساير پيامبران نسبت به امتهاى خود، و ملائكه و فرشتگان و اعضاى پيكر آدمى و شب و روز،و مانند آنها،و«مشهود»

ص: 455

انسانها يا اعمال آنهاست.

و به اين ترتيب بسيارى از تفاسير فوق درهم ادغام مى شود و در يك مجموعه با يك مفهوم وسيع خلاصه مى گردد و تضادى ميان آنها وجود ندارد.

چرا كه«شاهد»هرگونه گواه را شامل مى شود،و«مشهود»هر چيزى را كه بر آن گواهى مى دهند.

آرى!آسمان و ستارگان درخشان و برجهاى موزونش همگى نشانۀ نظم و حساب است و«يوم موعود»صحنۀ روشنى از حساب و كتاب،و شاهد و مشهود نيز وسيله اى است براى رسيدگى دقيق به اين حساب،وانگهى همۀ اين سوگندها براى آن است كه به شكنجه گران ظالم هشدار دهد اعمال آنها در مورد مؤمنان راستين همگى ثبت و ضبط،و براى روز موعود نگهدارى مى شود.

آيه 4

(آيه 4)-مؤمنان در برابر كوره هاى آدم سوزى! قرآن بعد از اين سوگندها مى فرمايد:«مرگ بر شكنجه گران صاحب گودال» آتش . (قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ)

آيه 5

(آيه 5)-«آتشى عظيم و شعله ور» . (النّارِ ذاتِ الْوَقُودِ)

آيه 6

(آيه 6)-«هنگامى كه در كنار آن نشسته بودند» . (إِذْ هُمْ عَلَيْها قُعُودٌ)

آيه 7

(آيه 7)-«و آنچه را با مؤمنان انجام مى دادند(با خونسردى و قساوت) تماشا مى كردند»! . (وَ هُمْ عَلى ما يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ)

اين گروه شكنجه گر خندقهاى بزرگى از آتش فراهم ساخته بودند،و مؤمنان را وادار مى كردند كه دست از ايمان خود بردارند،هنگامى كه با مقاومت آنان رو به رو مى شدند آنها را در اين كوره هاى آدم سوزى انداخته،به آتش مى كشيدند!

آيه 8

(آيه 8)-سپس مى افزايد:«آنها(شكنجه گران)هيچ ايرادى بر مؤمنان نداشتند جز اين كه به خداوند عزيز و حميد ايمان آورده بودند»؟! . (وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاّ أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ)

تعبير به«عزيز»(قدرتمند شكست ناپذير)و«حميد»(شايستۀ هرگونه ستايش و داراى هرگونه كمال)در حقيقت پاسخى است به جنايتهاى آنها،

ص: 456

و دليلى است بر ضد آنان،يعنى؛مگر ايمان به چنين خدائى جرم و گناه است؟! در ضمن تهديد و هشدارى نيز به اين شكنجه گران در طول تاريخ محسوب مى شود كه خداوند عزيز و حميد در كمين آنهاست.

آيه 9

(آيه 9)-سپس به بيان دو وصف ديگر از اوصاف اين معبود بزرگ پرداخته،مى افزايد:«همان كسى كه حكومت آسمانها و زمين از آن اوست و خداوند بر همه چيز گواه است» . (الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ)

در حقيقت اين چهار وصف از اوصافى است كه شايستگى براى عبوديت را مسلّم مى كند،قدرت و توانائى،واجد هرگونه كمال بودن،مالكيت آسمانها و زمين، و آگاهى از همه چيز.

در ضمن بشارتى است به مؤمنان كه خدا حاضر و ناظر است و صبر و شكيبايى و استقامتشان را در راه حفظ ايمان مى بيند.

و البته توجه به اين حقيقت به آنها نيرو و نشاط مى دهد.

از سوى ديگر تهديدى است براى دشمنان آنها و هشدارى است كه اگر خدا مانع كار آنها نمى شود نه به خاطر ناتوانى است،بلكه به خاطر آزمون و امتحان است،و سر انجام طعم تلخ عذاب دردناك خدا را خواهند چشيد.

اصحاب اخدود چه كسانى بودند؟

«اخدود»به معنى گودال بزرگ يا خندق است،منظور در اينجا خندقهاى عظيمى است كه مملوّ از آتش بود تا شكنجه گران،مؤمنان را در آنها بيفكنند و بسوزانند.

معروف و مشهور آن است كه اين ماجرا مربوط به«ذو نواس»آخرين پادشاه «حمير» در سرزمين«يمن»است.(1)

توضيح اين كه:«ذو نواس»كه آخرين نفر از سلسلۀ گروه«حمير»بود به آيين يهود درآمد،و گروه«حمير»نيز از او پيروى كردند،او نام خود را«يوسف»نهاد،

ص: 457


1- «حمير»قبيله اى بود از قبايل معروف«يمن».

و مدتى بر اين منوال گذشت،سپس به او خبر دادند كه در سرزمين«نجران»(در شمال يمن)هنوز گروهى بر آيين نصرانيتند،هم مسلكان«ذو نواس»او را وادار كردند كه اهل«نجران»را مجبور به پذيرش آيين يهود كند،او به سوى نجران حركت كرد، و ساكنان آنجا را جمع نمود،و آيين يهود را بر آنها عرضه داشت و اصرار كرد آن را پذيرا شوند،ولى آنها ابا كردند حاضر به قبول شهادت شدند.اما حاضر به صرف نظر كردن از آيين خود نبودند.

«ذو نواس»دستور داد خندق عظيمى كندند و هيزم در آن ريختند و آتش زدند،گروهى را زنده زنده به آتش سوزاند،و گروهى را با شمشير كشت و قطعه قطعه كرد،بطورى كه عدد مقتولين و سوختگان به آتش به بيست هزار نفر رسيد! بعضى افزوده اند كه در اين گير و دار يك تن از نصاراى نجران فرار كرد و به سوى روم و دربار قيصر شتافت،و از ذو نواس شكايت كرد و يارى طلبيد.(1)

قيصر گفت:سرزمين شما از من دور است،اما نامه اى به پادشاه حبشه مى نويسم كه او مسيحى است و همسايۀ شماست،از او مى خواهم شما را يارى دهد،مرد نجرانى نزد سلطان حبشه«نجاشى»آمد،و نجاشى از شنيدن اين داستان سخت متأثر گشت،و از خاموشى شعلۀ آيين مسيح(ع)در سرزمين نجران افسوس خورد،و تصميم بر انتقام شهيدان را از او گرفت.

لشكريان حبشه به جانب يمن تاختند و در يك پيكار سخت سپاه ذو نواس را شكست دادند،و گروه زيادى از آنان كشته شد،و طولى نكشيد كه مملكت يمن به دست نجاشى افتاد و به صورت ايالتى از ايالات حبشه درآمد.

آيه 10

(آيه 10)-شکنجه گران در برابر مجازات الهی!بعد از بیان جنایت عظیم

ص: 458


1- اين كوره هاى آدم سوزى كه به دست يهود به وجود آمد احتمالا نخستين كوره هاى آدم سوزى در طول تاريخ بود،ولى عجب اين كه اين بدعت قساوت بار ضد انسانى سر انجام دامان خود يهود را گرفت، و چنانكه مى دانيم گروه زيادى از آنها در ماجراى آلمان هيتلرى در كوره هاى آدم سوزى به آتش كشيده شدند،و مصداق«عذاب الحريق»اين جهان نيز در بارۀ آنها تحقق يافت.

شكنجه گران اقوام پيشين در اينجا به كيفر سخت الهى نسبت به آنان،و پاداشهاى عظيم مؤمنان اشاره كرده،مى فرمايد:«كسانى كه مردان و زنان با ايمان را شكنجه دادند،سپس توبه نكردند،براى آنها عذاب دوزخ و عذاب آتش سوزان است» .

(إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِيقِ)

جملۀ«ثمّ لم يتوبوا»نشان مى دهد كه راه توبه حتى براى چنين شكنجه گران ستمگرى باز است،و اين نهايت لطف پروردگار را نسبت به گنهكاران نشان مى دهد، و ضمنا هشدارى است به مردم مكه كه تا دير نشده دست از آزار و شكنجۀ مؤمنان بردارند،و به سوى خدا بازگردند.

قابل توجه اين كه در اين آيه دو گونه عذاب براى آنها ذكر كرده:يكى عذاب جهنم و ديگرى«عذاب حريق»(عذاب آتش سوزان)ذكر اين دو ممكن است به خاطر اين باشد كه در جهنم انواعى از مجازاتها وجود دارد كه يكى از آنها آتش سوزان است،و ذكر آن بالخصوص به خاطر اين است كه شكنجه گران مزبور مؤمنان را با آتش مى سوزاندند و بايد در آنجا با آتش مجازات شوند اما اين آتش كجا و آن آتش كجا.

آيه 11

(آيه 11)-سپس به پاداش مؤمنان پرداخته،مى فرمايد:«و براى كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند باغهايى از بهشت است كه نهرها زير درختانش جارى است،و اين نجات و پيروزى بزرگ است» . (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْكَبِيرُ)

چه فوز و پيروزى از اين برتر كه در جوار قرب پروردگار و در ميان انواع نعمتهاى پايدار،با سر بلندى و افتخار جاى گيرند،ولى نبايد فراموش كرد كه كليد اصلى اين پيروزى و فوز كبير،ايمان و عمل صالح است.

آيه 12

(آيه 12)-سپس بار ديگر به تهديد كفار و شكنجه گران پرداخته،مى افزايد:

«گرفتن قهر آميز و مجازات پروردگارت به يقين بسيار شديد است»! .

(إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ).

ص: 459

آيه 13

(آيه 13)-بعد مى فرمايد:گمان نكنيد قيامتى در كار نيست و يا بازگشت شما مشكل است؛«اوست كه آفرينش را آغاز مى كند،و باز مى گرداند» . (إِنَّهُ هُوَ يُبْدِئُ وَ يُعِيدُ)

آيه 14

(آيه 14)-سپس به بيان پنج وصف از اوصاف خداوند بزرگ پرداخته، مى گويد:«و او آمرزنده و دوستدار(مؤمنان)است» . (وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ)

آيه 15

(آيه 15)-«صاحب عرش و داراى مجد و عظمت است» . (ذُو الْعَرْشِ الْمَجِيدُ)

آيه 16

(آيه 16)-«و آنچه را مى خواهد انجام مى دهد» . (فَعّالٌ لِما يُرِيدُ)

در حقيقت ذكر اين اوصاف در برابر تهديدى كه در آيات قبل آمده براى بيان اين حقيقت است كه راه بازگشت به روى گنهكاران باز است،و خداوند در عين شديد العقاب بودن غفور و ودود و رحيم و مهربان است.

آيه 17

(آيه 17)-ديدى خدا با لشكر فرعون و ثمود چه كرد؟ آيات قبل بيان قدرت مطلقۀ خداوند و حاكميت بلا منازع او،و تهديد كفّار و شكنجه گران بود،براى اين كه معلوم شود اين تهديدها عملى است در اينجا روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى فرمايد:«آيا داستان لشكرها به تو رسيده است» . (هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْجُنُودِ)

لشكريان عظيمى كه در برابر پيامبران الهى صف آرائى كردند و به مبارزه برخاستند به گمان اين كه مى توانند در مقابل قدرت خدا عرض اندام كنند.

آيه 18

(آيه 18)-و بعد به دو نمونۀ آشكار از آنها كه يكى در قديم الايام، و ديگرى در عصر نزديكتر واقع شد اشاره كرده،مى افزايد:«لشكريان فرعون و ثمود» . (فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ)

همانها كه بعضى شرق و غرب جهان را زير سلطۀ خود قرار دادند،و بعضى دل كوهها را شكافتند و سنگهاى عظيم آن را بركندند،و از آن خانه ها و قصرهاى عظيم ساختند،و كسى را ياراى مقابلۀ با آنها نبود.

اما خداوند گروه اول را با«آب»و گروه دوم را با«باد»كه هر دو وسيله هاى

ص: 460

حيات آدمى هستند،در هم كوبيد!

آيه 19

(آيه 19)-در اين آيه مى افزايد:«ولى كافران پيوسته در تكذيب حقند» . (بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي تَكْذِيبٍ)

چنان نيست كه نشانه هاى حق بر كسى مخفى و پنهان باشد،لجاجت و عناد اجازه نمى دهد كه بعضى راه را پيدا كنند،و در طريق حق گام بگذارند.

تعبير به«بل»كه به اصطلاح براى اضراب(عدول از چيزى به چيز ديگر) است گوئى اشاره به اين است كه اين گروه مشرك از قوم فرعون و ثمود هم بدتر و لجوج ترند،دائما مشغول تكذيب و انكار قرآنند.

آيه 20

(آيه 20)-ولى آنها بايد بدانند كه؛«و خداوند به همۀ آنها احاطه دارد» و همه در چنگال قدرت او هستند . (وَ اللّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِيطٌ)

اگر خدا به آنها مهلت مى دهد نه به خاطر عجز و ناتوانى است،و اگر آنها را سريعا مجازات نمى كند نه به خاطر اين است كه از قلمرو قدرتش بيرونند.

آيه 21

(آيه 21)-در اين آيه مى افزايد:اصرار آنها در تكذيب قرآن و نسبت آن به سحر و كهانت و شعر بيهوده است اين آيات،سحر و دروغ نيست«بلكه قرآن با عظمت است...» . (بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ)

محتوايش عظيم و گسترده،و معانيش بلند و پرمايه است،هم در زمينۀ معارف و اعتقادات،و هم اخلاق و مواعظ و هم احكام و سنن.

آيه 22

(آيه 22)-«كه در لوح محفوظ جاى دارد» .و دست نااهلان و شياطين و كاهنان هرگز به آن نمى رسد،و از هرگونه تغيير و تبديل و زياده و نقصان بر كنار مى باشد. (فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ)

بنابر اين؛اگر نسبتهاى ناروا به تو مى دهند،و شاعر و ساحر و كاهن و مجنونت مى خوانند،هرگز غمگين مباش،تكيه گاه تو محكم،راهت روشن، و پشتيبانت قدرتمند و تواناست.

منظور از«لوح»در اينجا صفحه اى است كه قرآن مجيد بر آن ثبت و ضبط شده است ولى نه صفحه اى همچون الواح متداول در ميان ما،بلكه در تفسيرى از

ص: 461

ابن عباس آمده است«لوح محفوظ»طولش به اندازۀ فاصلۀ زمين و آسمان! و عرضش به اندازۀ فاصلۀ مغرب و مشرق است! و اينجاست كه به نظر مى رسد كه لوح محفوظ همان صفحۀ علم خداوند است كه شرق و غرب عالم را فرا گرفته،و از هرگونه دگرگونى و تحريف مصون و محفوظ است.

«پايان سورۀ بروج»

ص: 462

سورۀ طارق[86]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 17 آيه است

محتواى سوره:

مطالب اين سوره عمدتا بر دو محور دور مى زند.

1-معاد و رستاخيز.

2-قرآن مجيد و ارزش و اهميت آن.

ولى در آغاز بعد از سوگندهايى انديشه آفرين اشاره به وجود مراقبين الهى بر انسان مى كند.

بعد براى اثبات امكان معاد،به زندگى نخستين و بدو پيدايش انسان از آب نطفه،اشاره فرموده،نتيجه گيرى مى كند:خداوندى كه قادر است او را از چنين آب بى ارزش و ناچيزى بيافريند توانائى بر بازگشت مجدد او دارد.

در مرحلۀ بعد به بعضى از ويژگيهاى روز رستاخيز اشاره كرده،سپس با ذكر سوگندهاى متعدد و پر معنائى اهميت قرآن را گوشزد مى نمايد،و سر انجام سوره را با تهديد كفار به مجازات الهى پايان مى دهد.

در بارۀ فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:

«هر كس آن را تلاوت كند خداوند به تعداد هر ستاره اى كه در آسمان وجود دارد ده حسنه به او مى بخشد»! بديهى است محتواى سوره و عمل به آن است كه اين همه پاداش عظيم را به بار مى آورد نه تلاوت خالى از عمل.

ص: 463

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-اين سوره نيز همچون بسيارى ديگر از سوره هاى جزء آخر قرآن، با سوگندهاى زيبا و انديشه برانگيزى آغاز مى شود،مى فرمايد:«سوگند به آسمان و كوبندۀ شب»! . (وَ السَّماءِ وَ الطّارِقِ)

آيه 2

(آيه 2)-«و تو نمى دانى كوبندۀ شب چيست»؟! . (وَ ما أَدْراكَ مَا الطّارِقُ)

آيه 3

(آيه 3)-«همان ستارۀ درخشان و شكافندۀ تاريكيهاست» . (النَّجْمُ الثّاقِبُ)

قرآن خودش در اينجا«طارق»را تفسير كرده،مى گويد:«اين مسافر شبانه، همان ستارۀ درخشانى است كه بر آسمان ظاهر مى شود و بقدرى بلند است كه گوئى مى خواهد سقف آسمان را سوراخ كند،و نورش به قدرى خيره كننده است كه تاريكيها را مى شكافد و به درون چشم آدمى نفوذ مى كند.

منظور از«نجم ثاقب»ستارگان درخشانى است كه نور آنها پرده هاى ظلمت را مى شكافد و در چشم آدمى نفوذ مى كند همانند ستارۀ«زحل»كه در فارسى به آن «كيوان»مى گويند.

آيه 4

(آيه 4)-اكنون ببينيم اين سوگندها براى چيست؟در اين آيه مى فرمايد:

«مسلما هر كس مراقب و محافظى دارد» .

(إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمّا عَلَيْها حافِظٌ)

كه اعمال او را ثبت و ضبط و حفظ مى كند،و براى حساب و جزا نگهدارى مى نمايد.

به اين ترتيب شما هرگز تنها نيستيد،و هر كه باشيد،و هر كجا باشيد،تحت مراقبت فرشتگان الهى و مأموران پروردگار خواهيد بود،اين مطلبى است كه توجه به آن در اصلاح و تربيت انسان فوق العاده مؤثر است.

آيه 5

(آيه 5)-ای انسان!بنگر از چه چیز آفریده شده ای؟در این آیه به عنوان یک استدلال بر مسألهٔ معاد در برابر کسانی که آن را غیر

ص: 464

ممكن مى شمردند،مى فرمايد:«انسان بايد بنگرد از چه چيز آفريده شده است»؟! .

(فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ)

و به اين ترتيب قرآن دست همۀ انسانها را گرفته و به خلقت نخستين باز مى گرداند،و با يك جملۀ استفهاميه از آنها مى پرسد:«آفرينش شما از چه بوده است»؟

آيه 6

(آيه 6)-و بى آنكه منتظر پاسخ آنها باشد جواب اين سؤال را-كه روشن است-خودش داده،مى فرمايد:«از يك آب جهنده آفريده شده است»! .كه اين توصيفى است براى نطفۀ مرد كه در آب منى شناور است،و به هنگام بيرون آمدن جهش دارد. (خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ)

آيه 7

(آيه 7)-و بعد در توصيف ديگرى از اين آب مى گويد:«آبى كه از ميان پشت و سينه ها خارج مى شود» . (يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ)

«صلب»به معنى پشت است و اما«ترائب»جمع«تريبه»بنابر مشهور ميان علماى لغت استخوانهاى بالاى سينه است،همانجا كه گردنبند روى آن قرار مى گيرد.

در اينجا قرآن به يكى از دو جزء اصلى نطفه كه همان نطفۀ مرد است،و براى همه محسوس مى باشد،اشاره كرده،و منظور از«صلب»و«ترائب»قسمت پشت و پيش روى انسان است،چرا كه آب نطفۀ مرد از ميان اين دو خارج مى شود.

اين تفسيرى است روشن و هماهنگ با آنچه در كتب لغت در معنى اين دو واژه آمده است،در عين حال ممكن است حقيقت مهمترى در اين آيه نيز نهفته باشد كه در حد علم امروز براى ما كشف نشده و اكتشافات دانشمندان در آينده از روى آن پرده برخواهد داشت.

آيه 8

(آيه 8)-سپس از اين بيان نتيجه گيرى كرده،مى گويد:«مسلما او [-خدايى كه انسان را از چنين چيز پستى آفريد]مى تواند او را بازگرداند» . (إِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقادِرٌ)

در آغاز خاك بود،و سپس بعد از طى مراحلى به صورت نطفه درآمد،و نطفه

ص: 465

نيز بعد از طى مراحل پيچيده و شگفت انگيزى،تبديل به انسان كاملى شد،بنابر اين بازگشت او به حيات و زندگى مجدد هيچ مشكلى ايجاد نمى كند.

آيه 9

(آيه 9)-در اين آيه به توصيف آن روز بزرگ پرداخته،مى فرمايد:«در آن روز كه اسرار پنهان(انسان)آشكار مى شود» . (يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ)

آرى!در آن روز كه«يوم البروز»و«يوم الظهور»است اسرار درون آشكار مى شود،اعم از ايمان و كفر و نفاق،يا نيت خير و شر،يا ريا و اخلاص،و اين ظهور و بروز براى مؤمنان مايۀ افتخار و مزيد نعمت است،و براى مجرمان مايۀ سر افكندگى و منشأ خوارى و خفت و چه دردناك است كه انسان عمرى با آبرو در ميان مردم زندگى كند ولى در آن روز در برابر همۀ خلايق شرمسار و سر افكنده شود.

آيه 10

(آيه 10)-اما مشكل مهم در آن روز اينجاست كه؛«و براى او هيچ نيرو و ياورى نيست» . (فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ)

نه نيرويى كه بر زشتيهاى اعمال و نيات او پرده بيفكند،و نه ياورى كه او را از عذاب الهى رهائى بخشد.

آيه 11

(آيه 11)-در تعقيب آيات گذشته كه استدلال بر مسألۀ معاد از طريق توجه به آفرينش نخستين انسان از نطفه داشت،در اينجا باز براى تأكيد در امر معاد و اشاره به بعضى از دلائل ديگر بحث را ادامه داده،مى فرمايد:«سوگند به آسمان پر باران» . (وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ)

آيه 12

(آيه 12)-«و سوگند به زمين پر شكاف»كه گياهان از آن سر بر مى آورند . (وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ)

آيه 13

(آيه 13)-«كه اين(قرآن)سخنى است كه حق را از باطل جدا مى كند» . (إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ)

آيه 14

(آيه 14)-سخنى است جدى«و هرگز شوخى نيست»! . (وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ)

در حقيقت اين دو سوگند اشاره اى است به احياى زمينهاى مرده به وسيلۀ باران كه قرآن بارها آن را به عنوان دليلى بر مسألۀ رستاخيز ذكر كرده است،مانند آيۀ 11 سورۀ ق كه مى فرمايد:«ما به وسيلۀ باران سرزمين مرده اى را زنده كرديم،خروج

ص: 466

و قيام شما در قيامت نيز همين گونه است»!

آيه 15

(آيه 15)-سپس براى تسلى خاطر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان از يكسو،و تهديد دشمنان اسلام از سوى ديگر مى افزايد:«آنها پيوسته حيله مى كنند»و نقشه ها مى ريزند . (إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً)

آيه 16

(آيه 16)-«و من هم در برابر آنها چاره مى كنم»و نقشه هاشان را نقش بر آب مى كنم . (وَ أَكِيدُ كَيْداً)

آيه 17

(آيه 17)-«حال كه چنين است كافران را(فقط)اندكى مهلت ده»تا عاقبت كار خويش را ببينند! . (فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً)

آرى!آنها پيوسته نقشه هاى شومى براى مبارزۀ با تو طرح مى كنند:

گاه از طريق استهزا وارد مى شوند.گاه به محاصرۀ اقتصادى دست مى زنند.

گاه مؤمنان را شكنجه و آزار مى كنند.گاه ساحرت مى خوانند،گاه كاهنت مى گويند، گاه ديوانه ات مى شمرند.

گاه مى گويند كسانى كه دور تو را گرفته اند فقرا و بينوايانند آنها را دور كن تا ما با تو باشيم.

منظور از«كيد دشمنان»در آيۀ فوق روشن است كه به نمونه هاى آن اشاره كرديم،و اما منظور از«كيد الهى»همان الطافى است كه شامل حال پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان مى شد و دشمنان اسلام را غافلگير مى ساخت،كوششهاى آنها را از ميان مى برد،و توطئه هاى آنان را در هم مى شكست،كه نمونه هايش در تاريخ اسلام فراوان است.

اين آيه سرمشقى است براى همۀ مسلمانان كه در كارهاى خود مخصوصا هنگامى كه در مقابل دشمنانى نيرومند و خطرناك قرار مى گيرند با حوصله و صبر و شكيبائى و دقت رفتار كنند،و از هرگونه شتابزدگى و كارهاى بى نقشه يا بى موقع بپرهيزند.

«پايان سورۀ طارق»

ص: 467

ص: 468

سورۀ اعلى[87]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 19 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره در حقيقت از دو بخش تشكيل يافته،بخشى كه در آن روى سخن به شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است و دستوراتى را در زمينۀ تسبيح پروردگار،و اداى رسالت،به او مى دهد،و اوصاف هفتگانه اى از خداوند بزرگ در اين رابطه مى شمرد.

و بخش ديگرى كه از مؤمنان خاشع،و كافران شقى،سخن به ميان مى آورد،و عوامل سعادت و شقاوت اين دو گروه را بطور فشرده در اين بخش بيان مى كند.

و در پايان سوره اعلام مى دارد كه اين مطالب تنها در قرآن مجيد نيامده است، بلكه حقايقى است كه در كتب و صحف پيشين،صحف ابراهيم و موسى،نيز بر آن تأكيد شده است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هر كس سورۀ اعلى را بخواند خداوند به عدد هر حرفى كه بر ابراهيم(ع)و موسى(ع) و محمد صلّى اللّه عليه و آله نازل كرده ده حسنه به او عطا مى فرمايد».

و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه سورۀ اعلى را در فرائض يا نوافل خود بخواند،روز قيامت به او گفته مى شود:از هر يك از درهاى بهشت مى خواهى وارد شو ان شاء اللّه».

ص: 469

از مجموعۀ رواياتى كه در اين زمينه رسيده استفاده مى شود كه اين سوره از اهميت خاصى برخوردار است،تا آنجا كه در حديثى از على عليه السّلام مى خوانيم:

«اين سوره محبوب پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بود.» به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-خداوند بزرگ را تسبيح گوى!اين سوره كه در حقيقت عصارۀ مكتب انبيا و دعوت پيامبران است از تسبيح و تقديس پروردگار شروع مى شود و در آغاز روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى فرمايد:«منزه شمار نام پروردگار بلند مرتبه ات را» . (سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى)

يعنى؛نام خداوند در رديف نام بتها قرار داده نشود،و ذات پاك او را از هرگونه عيب و نقص،و صفات مخلوقها و عوارض جسم و جسمانيت،و هرگونه محدوديت و نقصان منزه بشماريم.

تعبير به«اعلى»بيانگر اين حقيقت است كه او از هر كس و هر چيز و هر چه تصور كنيم،و هر خيال و قياس و گمان و وهم،و هرگونه شرك جلى و خفى برتر و بالاتر است.

آيه 2

(آيه 2)-و بعد از اين دو توصيف(ربّ،اعلى)در توضيح آن پنج وصف ديگر را بيان مى كند كه همگى شرح ربوبيت اعلاى پروردگار است،مى فرمايد:

«همان خداوندى كه آفريد و منظم كرد» .

(الَّذِي خَلَقَ فَسَوّى)

نظام عالم آفرينش-كه از بزرگترين منظومه هاى آسمانى را شامل مى شود تا موضوعات ساده اى همچون خطوط سر انگشتهاى انسان كه در آيۀ 4 سورۀ قيامت به آن اشاره شده -شاهد گويايى بر ربوبيت او، و اثبات وجود پروردگار است.

آيه 3

(آيه 3)-بعد از مسألهٔ آفرینش و نظم بندی خلقت،به موضوع برنامه ریزی برای حرکت تکاملی،و هدایت موجودات در این مسیر پرداخته،می افزاید:

ص: 470

(بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ)

«و همان كه اندازه گيرى كرد و هدايت نمود» .

(وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى)

منظور از«تقدير»همان اندازه گيرى و تعيين برنامه هاى حركت به سوى اهدافى است كه موجودات به خاطر آن آفريده شده اند.

و منظور از«هدايت»همان هدايت تكوينى است كه به صورت انگيزه ها و قوانينى بر هر موجودى حاكم ساخته-اعم از انگيزه هاى درونى و برونى.

فى المثل از يكسو پستان مادر و شير آن را براى تغذيۀ طفل آفريده و به مادر عاطفۀ شديد مادرى داده و از سوى ديگر در طفل انگيزه اى آفريده كه او را به سوى پستان مادر مى كشاند،و اين آمادگى و جاذبۀ دو جانبه در مسير هدف،در همۀ موجودات ديده مى شود.

البته در مورد انسان غير از برنامۀ هدايت تكوينى،هدايت ديگرى وجود دارد كه از طريق وحى و ارسال انبياء صورت مى گيرد،و هدايت تشريعى نام دارد،و جالب اين كه هدايت تشريعى انسان نيز در تمام زمينه ها مكمل هدايت تكوينى اوست.

آيه 4

(آيه 4)-در مرحلۀ بعد اشاره به گياهان و مخصوصا مواد غذائى چهارپايان كرده،مى افزايد:«و آن كسى كه چراگاه را به وجود آورد»و از دل زمين بيرون فرستاد . (وَ الَّذِي أَخْرَجَ الْمَرْعى)

آيه 5

(آيه 5)-و بعد مى افزايد:«سپس آن را خشك و تيره قرار داد» . (فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى)

«غثاء احوى»(گياهان خشكيدۀ تيره رنگ)هم بازگو كنندۀ فناى دنياست و هم منافع زيادى در بر دارد هم غذاى مناسبى است براى زمستان حيوانات،و هم وسيله اى است براى سوخت و سوز انسان،و هم كود مناسبى براى زمينها.

آيه 6

(آيه 6)-در آیات گذشته سخن از ربوبیت و«توحید»پروردگار بود و به دنبال آن در اینجا سخن از قرآن و«نبوت»پیامبرصلّى اللّه عليه و آله است،دز آیات گذشته سخن از«هدایت عمومی»موجودات بود،و در اینجا سخن از«هدایت نوع انسان»است،

ص: 471

و بالاخره در آيات گذشته تسبيح پروردگار«على اعلى»آمده بود،و در اينجا از قرآن كه بيانگر اين تسبيح است سخن به ميان مى آورد.

مى فرمايد:«ما به زودى(قرآن را)بر تو مى خوانيم و هرگز فراموش نخواهى كرد» .

(سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى)

بنابر اين؛هنگام نزول وحى عجله مكن،و هرگز نگران فراموش كردن آيات الهى مباش،آن كس كه اين آيات بزرگ را براى هدايت انسانها بر تو فرستاده،هم او حافظ و نگاهبان آنهاست.

در جاى ديگر مى فرمايد:«براى خواندن قرآن پيش از آنكه وحى آن بر تو تمام شود عجله مكن،و بگو:پروردگارا!علم مرا افزون كن»(طه114/).

آيه 7

(آيه 7)-سپس براى اثبات قدرت خداوند و اين كه هر خير و بركتى است از ناحيۀ اوست،مى افزايد:تو چيزى از آيات الهى را فراموش نمى كنى«مگر آنچه را خدا بخواهد كه او آشكار و پنهان را مى داند» . (إِلاّ ما شاءَ اللّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفى)

مفهوم اين تعبير آن نيست كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چيزى از آيات الهى از فراموش مى كند بلكه هدف بيان اين حقيقت است كه موهبت حفظ آيات الهى از سوى خداست،و لذا هر لحظه بخواهد مى تواند آن را از پيامبرش بگيرد.

و اين يكى از معجزات پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله است كه آيات و سوره هاى طولانى را با يكبار تلاوت جبرئيل به خاطر مى سپرد،و هميشه به خاطر داشت،و چيزى را فراموش نمى كرد.

آيه 8

(آيه 8)-سپس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را دلدارى داده،مى افزايد:«و ما تو را براى هر كار خير آماده مى كنيم» . (وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرى)

و به تعبير ديگر هدف بيان اين حقيقت است كه در راهى كه تو در پيش دارى مشكلات و سختيها فراوان است،هم در راه گرفتن وحى و حفظ آن،و هم در تبليغ رسالت و اداى آن،و هم در انجام كارهاى خير و عمل به آن ما در تمام اين امور (دريافت وحى و ابلاغ و نشر و تعليم و عمل كردن به آن)به تو يارى مى دهيم

ص: 472

و مشكلات را بر تو آسان مى سازيم.

آيه 9

(آيه 9)-بعد از بيان موهبت وحى آسمانى به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله،و وعدۀ توفيق و تسهيل امور براى او،به ذكر مهمترين وظيفۀ او پرداخته،مى فرمايد:«پس تذكّر ده اگر تذكر مفيد باشد» . (فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى)

منظور اين است كه تذكر به هر حال سودمند است،و افرادى كه به هيچ وجه از آن منتفع نشوند كمند،به علاوه حد اقل موجب اتمام حجت بر منكران مى شود كه اين خود منفعت بزرگى است.

و لذا پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله براى تبليغات و تذكرات خود هيچ قيد و شرطى قائل نبود و همگان را وعظ مى كرد و انذار مى نمود.

آيه 10

(آيه 10)-سپس به عكس العمل مردم در برابر تذكر،وعظ و انذار پرداخته، و آنها را به دو گروه تقسيم مى كند،مى فرمايد:«و به زودى كسى كه از خدا مى ترسد (و احساس مسؤوليت مى كند)متذكر مى شود» . (سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى)

آرى!تا روح«خشيت»و ترس و يا به تعبير ديگر روح«حق طلبى» و«حق جوئى»كه مرتبه اى از تقواست در انسان وجود نداشته باشد از مواعظ الهى و تذكرات پيامبران نفعى نمى برد،لذا در آغاز سورۀ بقره قرآن را مايۀ هدايت براى پرهيزگاران شمرده مى گويد: .

(هُدىً لِلْمُتَّقِينَ)

آيه 11

(آيه 11)-و در اين آيه به گروه دوم پرداخته،مى افزايد:«اما بدبخت ترين افراد از آن دورى مى گزيند» . (وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى)

آيه 12

(آيه 12)-در اين آيه سرنوشت گروه اخير را چنين بيان مى كند؛«همان كسى كه در آتش بزرگ وارد مى شود» . (الَّذِي يَصْلَى النّارَ الْكُبْرى)

آيه 13

(آيه 13)-«سپس در آن آتش(براى هميشه مى ماند)نه مى ميرد،و نه زنده مى شود»! . (ثُمَّ لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى)

يعنى؛نه مى ميرد كه آسوده گردد،و نه حالتى را كه در آن است مى توان زندگى نام نهاد،بلكه دائما در ميان مرگ و زندگى دست و پا مى زند،و اين بدترين بلا و مصيبت براى آنهاست.

ص: 473

توصيف آتش جهنّم به«كبرى»در مقابل آتش«صغرى»يعنى آتشهاى اين دنيا مى باشد،همان گونه كه در حديثى آمده كه امام صادق عليه السّلام فرمود:«اين آتش شما جزئى از هفتاد جزء از آتش دوزخ است،كه هفتاد مرتبه با آب خاموش شده،باز شعله ور گرديده و اگر چنين نبود هيچ انسانى قدرت تحمل آن را نداشت و نمى توانست در كنار آن قرار گيرد.

آيه 14

(آيه 14)-در آيات قبل اشاره اى به مجازات سخت كفار معاند،و دشمنان حق شده بود،و در اينجا به نجات اهل ايمان و عوامل اين نجات اشاره كرده، مى فرمايد:«به يقين كسى كه پاكى جست(و خود را تزكيه كرد)،رستگار شد» . (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكّى)

آيه 15

(آيه 15)-«و(آن كه)نام پروردگارش را ياد كرد سپس نماز خواند» . (وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّى)

به اين ترتيب عامل فلاح و رستگارى و پيروزى و نجات را سه چيز مى شمرد،«تزكيه»و«ذكر نام خداوند»و سپس«به جا آوردن نماز».

«تزكيه»معنى وسيعى دارد كه هم پاكسازى روح از آلودگى شرك،و هم پاكسازى نفس از اخلاق رذيله،و هم پاكسازى عمل از محرمات و هرگونه ريا،و هم پاكسازى مال و جان به وسيلۀ دادن زكات در راه خدا را شامل مى شود.

آيه 16

(آيه 16)-سپس به عامل اصلى انحراف از اين برنامۀ فلاح و رستگارى اشاره كرده،مى افزايد:«ولى شما زندگى دنيا را مقدم مى داريد» . (بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا)

آيه 17

(آيه 17)-«در حالى كه آخرت بهتر و پايدارتر است» . (وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى)

و اين در حقيقت همان مطلبى است كه در احاديث نيز آمده:«محبت دنيا سر چشمۀ هر گناهى است».

بنابر اين براى قطع ريشه هاى گناه راهى جز اين نيست كه حب و عشق دنيا را از دل بيرون كنيم و به دنيا همچون وسيله و يا مزرعه اى بنگريم.

آيه 18

(آيه 18)-و سرانجام در پایان سوره می فرماید:«این دستورها(که گفته شد

ص: 474

منحصر به اين كتاب آسمانى نيست،بلكه)در كتب آسمانى پيشين(نيز)آمده است» .

(إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى)

آيه 19

(آيه 19)-«در كتب ابراهيم و موسى» . (صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى)

تعبير به«صحف اولى»در مورد كتابهاى ابراهيم و موسى در برابر صحف اخير است كه بر حضرت مسيح و پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نازل شده است.

آيات فوق نشان مى دهد كه حضرت ابراهيم و موسى عليهما السّلام نيز داراى كتابهاى آسمانى بوده اند.

در روايتى از أبو ذر مى خوانيم كه مى گويد:

به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله عرض كردم:انبيا چند نفر بودند؟ فرمود:124 هزار نفر.

گفتم:رسولان آنها چند نفر بودند؟ فرمود:313 نفر،و بقيه فقط«نبى»بودند.

عرض كردم:آدم«نبى»بود؟ فرمود:بله،خداوند با او سخن گفت و او را با دست خود آفريد.

سپس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله افزود:اى أبو ذر!چهار نفر از انبياء عرب بودند:هود و صالح و شعيب و پيامبر تو.

گفتم:اى رسول خدا!خداوند چند كتاب نازل فرمود؟ فرمود:104 كتاب،ده كتاب بر«آدم»پنجاه كتاب بر«شيث»و بر«اخنوخ»كه ادريس است سى كتاب،و او نخستين كسى است كه با قلم نوشت و بر«ابراهيم»ده كتاب و نيز تورات و انجيل و زبور و فرقان را(بر موسى و مسيح و داود و پيامبر اسلام نازل كرد.) «پايان سورۀ اعلى»

ص: 475

ص: 476

سورۀ غاشيه[88]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 26 آيه دارد

محتواى سوره:

اين سوره عمدتا بر سه محور دور مى زند:محور اول بحث «معاد»است،مخصوصا كيفرهاى دردناك مجرمان و پاداشهاى شوق انگيز مؤمنان.

محور دوم بحث«توحيد»است كه با اشاره به آفرينش آسمان و خلقت كوهها و زمين و توجه انسانها به اين سه موضوع اسرار آميز بيان شده.

و محور سوم بحث از«نبوت»و گوشه اى از وظائف پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هر كس آن را تلاوت كند خداوند حساب او را در قيامت آسان مى كند».

و در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه مداومت بر قرائت اين سوره در نمازهاى فريضه يا نافله كند خداوند او را تحت پوشش رحمت خود در دنيا و آخرت قرار مى دهد،و در قيامت او را از عذاب آتش امان مى بخشد».

مسلما اين همه ثواب و فضيلت در صورتى عائد مى شود كه تلاوت انگيزۀ انديشه و عمل گردد.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-خستگان بی نصیب!در آغاز این سوره به نام تازه ای دربارهٔ قیامت برخورد می کنیم مه آن«غاشیه»است،می فرماید:«آیا داستان غاشیه[=روز قیامت

ص: 477

كه حوادث وحشتناكش همه را مى پوشاند]به تو رسيده است»؟! .

(هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَةِ)

«غاشيه»از مادۀ«غشاوة»به معنى پوشاندن است،انتخاب اين نام براى قيامت به خاطر آن است كه حوادث وحشتناك آن ناگهان همه را زير پوشش خود قرار مى دهد.

آيه 2

(آيه 2)-سپس به بيان چگونگى حال مجرمان پرداخته،مى گويد:

«چهره هائى در آن روز خاشع و ذلت بارند» .

(وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ)

ذلت و ترس از عذاب و كيفرهاى عظيم آن روز تمام وجود آنها را فرا گرفته، و از آنجا كه حالات روحى انسان بيش از همه جا در چهرۀ او منعكس مى شود، اشاره به خوف و ذلت و وحشتى مى كند كه سراسر چهرۀ آنها را مى پوشاند.

آيه 3

(آيه 3)-آنگاه مى افزايد:«آنها كه پيوسته عمل كرده و خسته شده اند» . (عامِلَةٌ ناصِبَةٌ)

تلاش و كوشش زيادى در زندگى دنيا به خرج مى دهند،ولى هيچ فايده اى جز خستگى نصيبشان نمى شود،نه عمل مقبولى در درگاه خدا دارند،و نه چيزى از آن همه ثروتهائى كه اندوخته اند مى توانند با خود ببرند،و نه نام نيكى از خود به يادگار مى گذارند،و نه فرزند صالحى،آنها زحمتكشان خسته و بينوايند،و چه تعبير رسائى است جملۀ«عاملة ناصبة»در حق آنان.

آيه 4

(آيه 4)-«و(سر انجام اين زحمتكشان خسته و بيهوده گر)در آتش سوزان وارد مى گردند»و با آن مى سوزند . (تَصْلى ناراً حامِيَةً)

آيه 5

(آيه 5)-ولى مجازات آنها به همين جا ختم نمى گردد،بلكه هنگامى كه بر اثر حرارت آتش تشنه مى شوند؛«از چشمه اى بسيار داغ به آنها مى نوشانند» . (تُسْقى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ)

در آيۀ 29 سورۀ كهف مى خوانيم:«و اگر تقاضاى آب كنند آبى براى آنها مى آورند مانند فلز گداخته كه صورتهايشان را بريان مى كند،چه بد نوشيدنى است و چه بد محل اجتماعى»؟!

آيه 6

(آيه 6)-و در این آیه دربارهٔ خوراک آنها به هنگامی که گرسنه می شوند:

ص: 478

مى افزايد:«غذايى جز از ضريع[-خار خشك تلخ و بدبو]ندارند» .

(لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاّ مِنْ ضَرِيعٍ)

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«ضريع چيزى است كه در آتش دوزخ،شبيه خار،تلخ تر از«صبر»و متعفن تر از مردار،و سوزنده تر از آتش،خداوند آن را ضريع نام نهاده است».

آيه 7

(آيه 7)-سپس مى افزايد:«غذائى كه نه آنها را فربه مى كند و نه از گرسنگى مى رهاند» . (لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْنِي مِنْ جُوعٍ)

آنها كه در اين دنيا انواع غذاهاى لذيذ و چرب و شيرين را از طريق ظلم و تجاوز به حقوق ديگران فراهم كردند،و آنها كه اجازه ندادند محرومان جز از غذاهاى گلوگير و ناگوار استفاده كنند،بايد در آنجا غذائى داشته باشند كه«عذاب اليم»آنها گردد.

آيه 8

(آيه 8)-دورنمايى از نعمتهاى روح پرور بهشتى:به دنبال توصيفى كه در آيات گذشته از حال مجرمان و بدكاران در جهان ديگر و عذابهاى دوزخى آمده،در اينجا به شرح حال مؤمنان نيكوكار،و توصيف نعمتهاى بى نظير بهشتى مى پردازد، تا«قهر»را با«مهر»بياميزد،و«انذار»را با«بشارت»همراه سازد.

مى فرمايد:«چهره هائى در آن روز شاداب و باطراوتند» .

(وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ)

به عكس چهرۀ بدكاران كه در آيات قبل به آن اشاره شده بود كه غرق ذلت و اندوه است.

آيه 9

(آيه 9)-اين چهره ها چنان مى نمايد كه:«از سعى و تلاش خود خشنودند» . (لِسَعْيِها راضِيَةٌ)

به عكس دوزخيان كه از تلاش و كوشش خود جز خستگى و رنج بهره اى نبردند، بهشتيان نتايج تلاش و كوشش خود را به احسن وجه مى بينند و كاملا راضى و خشنودند.

تلاشهائى كه در پرتو لطف خدا به اضعاف مضاعف،گاه ده برابر،و گاه هفتصد برابر،و گاه بيشتر،رشد و نمو يافته،و گاهى با آن جزاى بى حساب را خريدارى كرده اند.

ص: 479

آيه 10

(آيه 10)-سپس به شرح اين مطلب پرداخته،مى گويد:«در بهشتى عالى جاى دارند» . (فِي جَنَّةٍ عالِيَةٍ)

آرى!آنها در طبقات عالى و مقامات بالاى بهشتند.

آيه 11

(آيه 11)-بعد به توصيف ديگرى از اين بهشت كه جنبۀ روحانى و معنوى دارد پرداخته،مى افزايد:«در آنجا هيچ سخن لغو و بيهوده اى نمى شنوند» . (لا تَسْمَعُ فِيها لاغِيَةً)

و چه آرام بخش است محيطى كه از همۀ اين سخنان پاك باشد،و اگر درست بينديشيم قسمت عمدۀ ناراحتيهاى زندگى دنيا از شنيدن اين گونه سخنان است كه آرامش روح و جان و نظامات اجتماعى را برهم مى زند و آتش فتنه ها را شعله ور مى سازد.

آيه 12

(آيه 12)-بعد از ذكر اين نعمت روحانى و آرامش كه بر روح و جان بهشتيان به خاطر نبودن سخنان لغو و بيهوده حكم فرماست به بيان قسمتى از نعمتهاى مادى بهشت پرداخته،مى گويد:«در آن چشمه اى جارى است» . (فِيها عَيْنٌ جارِيَةٌ)

چشمه اى كه مطابق ميل بهشتيان به هر طرف كه بخواهند جريان پيدا مى كند،و نيازى به شكافتن نهر و ساختن بستر ندارد.

وجود چشمه هاى متعدد علاوه بر افزودن بر زيبائى و طراوت،اين فايده را نيز دارد كه هر كدام نوشابۀ مخصوصى دارد و ذائقۀ بهشتيان را هر زمان با انواع شراب طهور شيرين و معطر مى كند.

آيه 13

(آيه 13)-بعد از ذكر چشمه ها به سراغ تختهاى بهشتى مى رود،مى فرمايد:

«در آن(باغهاى بهشتى)تختهاى زيباى بلندى است» .

(فِيها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ)

بلند بودن اين تختها به خاطر آن است كه بهشتيان بر تمام مناظر و صحنه هاى اطراف خود مسلط باشند،و از مشاهدۀ آن لذت برند.

آيه 14

(آيه 14)-و از آنجا که استفادهٔ از آن چشمه های گوارا و شرابهای ظهور بهشتی،نیاز به ظرفهایی دارذ،در این آیه می افزاید:«و قدحهایی(که در کنار این چشمه)نهاده»(وَ اَکوابُ مَوضُوعَةُ).

ص: 480

هر زمان اراده كنند قدحها از چشمه ها پر مى شود،تازه به تازه مى نوشند، و سيراب مى شوند و لذت مى برند،لذتى كه توصيفش براى ساكنان دنيا غير ممكن است.

آيه 15

(آيه 15)-باز به نكته هاى بيشترى از جزئيات نعمتهاى بهشتى پرداخته، اضافه مى كند:«و بالشها و پشتيهاى صف داده شده» . (وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ)

تعبير به«مصفوفه»اشاره به تعدد و نظم خاصى است كه بر آنها حاكم است، اين تعبير نشان مى دهد كه آنها جلسات انس دسته جمعى تشكيل مى دهند.

آيه 16

(آيه 16)-و در اين آيه،به فرشهاى زيباى بهشتى اشاره كرده،مى فرمايد:

«و(در آنجا)فرشهاى فاخر گسترده شده» .

(وَ زَرابِيُّ مَبْثُوثَةٌ)

آيه 17

(آيه 17)-به شتر نگاه كن كه خود آيتى است! در آيات گذشته بحثهاى فراوانى پيرامون بهشت و نعمتهايش آمده بود،اما در اينجا سخن از كليد اصلى وصول به آن همه نعمتها كه«معرفة اللّه»است به ميان آمده،و با ذكر چهار نمونه از مظاهر قدرت خداوند،از خلقت بديع خدا،و دعوت انسان به مطالعه در بارۀ آنها راه ورود به بهشت را نشان مى دهد،در ضمن اشاره اى است به قدرت بى پايان خدا كه كليد حل مسألۀ«معاد»است.

نخست مى فرمايد:«آيا آنان به شتر نمى نگرند كه چگونه آفريده شده است»؟ .

(أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ)

پيداست كه روى سخن در مرحلۀ اول به اعراب«مكّه»بود كه«شتر»همه چيز زندگى آنها را تشكيل مى داد،و شب و روز با آن سر و كار داشتند.

از اين گذشته اين حيوان ويژگيهاى عجيبى دارد كه او را از حيوانات ديگر ممتاز مى كند،و به حق آيتى است از آيات خدا،از جمله اين كه:

1-شتر حيوانى است كه هم گوشتش قابل استفاده است،و هم شيرش،هم از آن براى سوارى و هم باربرى استفاده مى شود.

2-شتر نيرومندترين و با مقاومت ترين حيوان اهلى است.

3-شتر مى تواند روزهاى متوالى(حدود يك هفته الى ده روز)تشنه بماند، و در مقابل گرسنگى نيز تحمل بسيار دارد.

ص: 481

4-شتر مى تواند هر روز مسافتى طولانى را طى كند،و از زمينهاى صعب العبور،و شنزارهائى كه هيچ حيوانى قادر بر عبور از آن نيست بگذرد،و به همين دليل عربها آن را«كشتى بيابانها»مى نامند.

5-از نظر تغذيه بسيار كم خرج است و هرگونه خار و خاشاكى را مى خورد.

خلاصه اين كه ويژگيهاى اين حيوان چنان است كه دقت در آفرينش او انسان را متوجه خالق بزرگى مى كند كه آفرينندۀ چنين موجودى است.

ناگفته پيداست منظور از«نظر»در جملۀ نگاه كردن عادى نيست،بلكه نگاهى است توأم با تفكر و انديشه و دقت.

«أَ فَلا يَنْظُرُونَ»

آيه 18

(آيه 18)-و بعد از آن به آسمان پرداخته،مى فرمايد:«و(آيا)به آسمان نگاه نمى كنند كه چگونه برافراشته شده»؟! . (وَ إِلَى السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ)

چگونه اين كرات عظيم هر يك در مدار خود ميخكوب شده اند؟و بدون ستونى در جاى خود قرار گرفته اند؟ميليونها سال بر كرات منظومۀ شمسى مى گذرد و محورهاى اصلى حركت اين كرات تغيير نمى يابد.

آيا نبايد در بارۀ خالق و مدبر اين جهان بزرگ انديشيد و به اهداف بزرگ و والاى او نزديك شد؟!

آيه 19

(آيه 19)-سپس مى افزايد:«و(آيا)به كوهها نگاه نمى كنند كه چگونه در جاى خود نصب گرديده»؟! . (وَ إِلَى الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ)

كوههائى كه ريشه هاى آن به يكديگر متصل است،و همچون حلقه هاى زره گرداگرد زمين را فرا گرفته،و لرزشهاى ناشى از مواد مذاب درونى،و جذر و مد ناشى از جاذبه هاى ماه و خورشيد را به حد اقل مى رساند.

«نصبت»از ماده«نصب»به معنى ثابت قرار دادن است،و ممكن است اين تعبير ضمنا اشاره اى به كيفيت خلقت كوهها در آغاز آفرينش نيز بوده باشد،همان چيزى كه علم امروز پرده از آن برداشته،و پيدايش كوهها را به عوامل متعددى نسبت مى دهد،و انواع و اقسامى براى آن قائل است:

كوههائى كه بر اثر چين خوردگى زمين پيدا شده.

ص: 482

كوههائى كه از آتشفشانها به وجود آمده.

كوههائى كه نتيجۀ آبرفتهاى ناشى از باران است.

و كوههائى كه در دل درياها تكوين مى يابد و مجموعه اى است از رسوبات دريا و باقى ماندۀ حيوانات آن-مانند كوهها و جزائر مرجانى.

آرى!هر كدام از اين كوهها،و آثار و بركات آنها براى انسانهاى بيدار نشانه هاى زنده اى است از قدرت پروردگار.

آيه 20

(آيه 20)-سپس به زمين پرداخته،مى گويد:«و(آيا)به زمين(نگاه نمى كنند)كه چگونه گسترده و هموار گشته است»؟ . (وَ إِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ)

چگونه بارانهاى مداوم كوهها را شسته،و ذرات خاك را به وجود آورده، سپس در گودالها پهن كرده و زمينهاى صافى كه هم آمادۀ كشاورزى است و هم قابل هرگونه ساختمان،در اختيار انسان قرار داده است؟ اگر به راستى كرۀ زمين تماما كوه و دره بود زندگى كردن بر آن چقدر مشكل و طاقت فرسا بود؟چه كسى آن را پيش از تولد ما مسطح و قابل استفاده ساخت؟ امور چهارگانه اى كه در آيات فوق آمده-شتر،آسمان،كوهها،زمين- زير بناى زندگى انسان را تشكيل مى دهد:

آسمان كانون نور است و باران و هوا،و زمين مركز پرورش انواع مواد غذائى، كوهها رمز آرامش و ذخيرۀ آب و مواد معدنى،و شتر نمونۀ روشنى از چهارپايان اهلى كه در اختيار بشر قرار دارد.

به اين ترتيب هم مسائل كشاورزى،هم دامدارى و هم صنعتى در اين امور چهارگانه نهفته شده است،و انديشه در اين نعمتهاى گوناگون،خواه ناخواه انسان را به شكر منعم وا مى دارد،و شكر منعم او را به معرفت اللّه و شناخت خالق نعمت دعوت مى كند.

آيه 21

(آيه 21)-و به دنبال این بحث توحیدی روی سخن را به پیامبر کرده،می گوید:«وس اکنون که چنین است آنها را)تذکر کرده که تو فقط تذکر دهنده ای»(فَذَکَّر اِنَّما اَنتَ مُذَکَّرً).

ص: 483

آيه 22

(آيه 22)-«تو سلطه گر بر آنان نيستى كه(بر ايمان)مجبورشان كنى» . (لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ)

آرى!آفرينش آسمان و زمين و كوهها و حيوانات نشان مى دهد كه اين عالم بى حساب نيست،و آفرينش انسان نيز هدفى داشته،اكنون كه چنين است آنها را با تذكرات خويش به اهداف خلقت و آفرينش آشنا ساز،و راه قرب خدا را به آنها نشان ده،و در مسير تكامل رهبر و راهنمايشان باش.

البته راه كمال در صورتى پيموده مى شود كه با ميل و اراده و اختيار همراه باشد، تو هرگز نمى توانى آنها را مجبور سازى،و اگر هم مى توانستى فايده اى نداشت.

آيه 23

(آيه 23)-در اين آيه به صورت يك استثنا،مى فرمايد:«مگر كسى كه پشت كند و كافر شود» .كه در برابر آنها به زور متوسل شو و مقابله كن. (إِلاّ مَنْ تَوَلّى وَ كَفَرَ)

آيه 24

(آيه 24)-«كه خداوند او را به عذاب بزرگ مجازات مى كند» . (فَيُعَذِّبُهُ اللّهُ الْعَذابَ الْأَكْبَرَ)

منظور از عذاب اكبر يا«عذاب آخرت»است در برابر«عذاب دنيا»كه عذاب كوچك و كم اهميت نسبت به آن است و يا قسمت شديدترى از عذاب قيامت و دوزخ است زيرا عذاب همۀ مجرمان در دوزخ يكسان نيست.

آيه 25

(آيه 25)-و در پايان سوره با لحنى تهديد آميز مى گويد:«به يقين بازگشت (همۀ)آنها به سوى ما است» . (إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ)

آيه 26

(آيه 26)-بعد مى افزايد:«و مسلما حسابشان(نيز)بر ما است» . (ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ)

و اين در حقيقت نوعى دلدارى و تسلى خاطر به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است كه در مقابل لجاجت آنها ناراحت و دلسرد نشود،و به كار خود ادامه دهد،و در ضمن تهديدى است نسبت به همۀ اين كافران لجوج كه بدانند حسابشان با كيست.

به اين ترتيب سورۀ غاشيه كه از مسألۀ قيامت آغاز شد به مسألۀ قيامت نيز پايان مى يابد.

«پايان سورۀ غاشيه»

ص: 484

سورۀ فجر[89]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 30 آيه است

محتواى سوره:

در بخش اول اين سوره به سوگندهاى متعددى برخورد مى كنيم كه در نوع خود بى سابقه است،و اين قسمها مقدمه اى است براى تهديد جبّاران به عذاب الهى.

در بخش ديگرى از اين سوره اشاره اى به بعضى از اقوام طغيانگر پيشين مانند قوم عاد و ثمود و فرعون،و انتقام شديد خداوند از آنان كرده است،تا قدرتهاى ديگر حساب خود را برسند.

در سومين بخش اين سوره به تناسب بخشهاى گذشته اشارۀ مختصرى به امتحان و آزمايش انسان دارد.

در آخرين بخش اين سوره به سراغ مسألۀ معاد و سرنوشت مجرمان و كافران، و همچنين پاداش عظيم مؤمنانى كه صاحب نفوس مطمئنه هستند مى رود.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«كسى كه آن را در شبهاى دهگانه(ده شب اول ذى الحجه)بخواند خداوند گناهان او را مى بخشد و كسى كه در ساير ايام بخواند نور و روشنائى خواهد بود براى روز قيامتش».

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«سورۀ فجر را در هر نماز واجب و مستحب بخوانيد كه سورۀ حسين بن على عليه السّلام است،هر كس آن را بخواند با

ص: 485

حسين بن على عليه السّلام در قيامت در درجۀ او از بهشت خواهد بود».

معرفى اين سوره به عنوان«سورۀ حسين بن على»عليه السّلام ممكن است به خاطر اين باشد كه مصداق روشن«نفس مطمئنه»كه در آخرين آيات اين سوره مخاطب واقع شده حسين بن على عليه السّلام است،همان گونه كه در حديثى از امام صادق عليه السّلام ذيل همين آيات آمده است.

و به هر حال اين همه پاداش و فضيلت از آن كسانى است كه تلاوت آن را مقدمه اى براى اصلاح خويش و خودسازى قرار دهند.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-در آغاز اين سوره به پنج سوگند بيدارگر اشاره شده؛نخست مى فرمايد:«به سپيده دم سوگند» . (وَ الْفَجْرِ)

آيه 2

(آيه 2)-«و به شبهاى دهگانه» . (وَ لَيالٍ عَشْرٍ)

«فجر»در اصل به معنى شكافتن وسيع است،و از آنجا كه نور سپيدۀ صبح تاريكى شب را مى شكافد از آن تعبير به«فجر»شده است.

بعضى گفته اند:منظور از«فجر»هر روشنائى است كه در دل تاريكى مى درخشد.

بنابر اين درخشيدن اسلام و نور پاك محمدى صلّى اللّه عليه و آله در تاريكى عصر جاهليت يكى از مصاديق«فجر»است،و همچنين درخشيدن سپيدۀ صبح قيام حضرت مهدى(عج)هنگام فرو رفتن جهان در تاريكى و ظلمت ظلم و ستم،مصداق ديگرى از آن محسوب مى شود-همان گونه كه در بعضى از روايات به آن اشاره شده است.

و قيام عاشوراى حسينى در آن دشت خونين كربلا،و شكافتن پرده هاى تاريك ظلم بنى اميه،و نشان دادن چهرۀ واقعى آن ديو صفتان مصداق ديگر بود.

ص: 486

و همچنين تمام انقلابهاى راستينى كه بر ضد كفر و جهل و ظلم و ستم در تاريخ گذشته و امروز انجام مى گيرد.

و حتى نخستين جرقه هاى بيدارى كه در دلهاى تاريك گنهكاران ظاهر مى شود و آنها را به توبه دعوت مى كند«فجر»است.

البته اين يك توسعه در مفهوم آيه است در حالى كه ظاهر آيه همان«فجر»به معنى طلوع سپيدۀ صبح است.

و اما«ليال عشر»(شبهاى دهگانه)مشهور همان شبهاى دهگانۀ ذى الحجه است كه شاهد بزرگترين و تكان دهنده ترين اجتماعات عبادى-سياسى مسلمين جهان يعنى حجّ است.

بعضى نيز آن را به ده شب آخر ماه مبارك رمضان كه شبهاى قدر در آن است؛ و بعضى آن را به شبهاى آغاز ماه محرم،تفسير كرده اند-البته جمع ميان هر سه تفسير ممكن است.

در بعضى از رواياتى كه اشاره به بطون قرآن مى كند«فجر»به وجود حضرت مهدى-عج-و«ليال عشر»به ده امام قبل از او،و«شفع»كه در آيۀ بعد مى آيد به حضرت«على»و«فاطمۀ زهرا»عليهم السّلام تفسير شده است.

آيه 3

(آيه 3)-سپس سوگندها را ادامه داده،مى افزايد:«و به زوج و فرد» . (وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ)

در تفسير«شفع»و«وتر»(زوج و فرد)در اين آيه بالغ برسى و شش قول نقل كرده اند ولى دو معنى از همه مناسبتر است.

نخست اين كه:منظور روز عيد قربان و روز عرفه باشد كه با شبهاى دهگانۀ آغاز ذى الحجه مناسبت كامل دارد،و مهمترين قسمتهاى مناسك حج در آنها انجام مى شود.

دوم اين كه منظور همان نماز شفع و وتر است كه در آخر نافلۀ شب خوانده مى شود و اين با سوگند به فجر-كه وقت سحرگاهان و وقت راز و نياز به درگاه پروردگار است-مناسب است بخصوص اين كه هر دو تفسير در رواياتى كه از

ص: 487

معصومين نقل شده نيز وارد است.

آيه 4

(آيه 4)-و بالاخره در آخرين سوگند،مى فرمايد:«و به شب هنگامى كه (به سوى روشنائى روز)حركت مى كند سوگند» .كه پروردگارت در كمين ظالمان است! گوئى شب موجود زنده اى است و داراى حس و حركت كه در تاريكى خود گام بر مى دارد،و به سوى صبحى روشن حركت مى كند. (وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ)

اگر الف و لام«اللّيل»به معنى عموم باشد تمام شبها را شامل مى شود كه خود آيتى است از آيات خدا،و پديده اى است از پديده هاى مهم آفرينش.

و اگر الف و لام آن عهد باشد اشاره به شب معينى است،و به تناسب سوگندهاى گذشته منظور شب عيد قربان است كه حاجيان از عرفات به«مزدلفه» (مشعر الحرام)و بعد از گذراندن شب در آن وادى مقدس به هنگام طلوع آفتاب به سوى سرزمين منى روان مى شوند-اين تفسير در رواياتى كه از معصومين نقل شده نيز آمده است.

به هر حال شب از آيات عظمت الهى است،و از موضوعات پر اهميت عالم هستى،شب حرارت هوا را تعديل مى كند،و به همۀ موجودات آرامش مى بخشد، و جوّ آرامى براى راز و نياز به درگاه خدا فراهم مى سازد.

به هر حال پيوند اين قسمهاى پنجگانه(سوگند به فجر،و شبهاى دهگانه، و زوج و فرد و شب به هنگامى كه حركت مى كند)در صورتى كه همه را ناظر به ايام ذى الحجه و مراسم بزرگ حج بدانيم روشن است.

در غير اين صورت اشاره به مجموعه اى از حوادث مهم عالم تكوين و تشريع شده كه نشانه هايى هستند از عظمت خداوند و پديده هايى هستند شگفت انگيز در عالم هستى.

آيه 5

(آيه 5)-بعد از ذكر اين قسمهاى پر معنى و بيدارگر،مى افزايد:«آيا در آنچه گفته شد سوگند مهمى براى صاحبان خرد نيست»؟! . (هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ)

«حجر»در اصل به معنى«منع»مى باشد و از آنجا كه«عقل»انسان را از

ص: 488

كارهاى نادرست منع مى كند از آن تعبير به«حجر»شده.

آيه 6

(آيه 6)-پروردگارت در كمين ظالمان است!به دنبال آيات گذشته كه متضمن سوگندهاى پر معنايى در بارۀ مجازات طغيانگران بود،در اينجا به چند قوم نيرومند از اقوام پيشين كه هر كدام براى خود قدرتى عظيم داشتند،اما راه طغيان و كفر را پيش گرفتند اشاره مى كند،و سرنوشت دردناك آنها را روشن مى سازد.

مى فرمايد:«آيا نديدى پروردگارت با قوم عاد چه كرد؟» .

(أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ)

منظور از«رؤيت»(ديدن)در اينجا علم و آگاهى است،منتها از آنجا كه داستان اين اقوام به قدرى مشهور و معروف بوده كه گوئى مردم زمانهاى بعد نيز آن را با چشم خود مى ديدند تعبير به«رؤيت»شده است.

«عاد»همان قوم پيامبر بزرگ خدا«هود»بودند و احتمالا حدود هفتصد سال قبل از ميلاد مسيح(ع)وجود داشتند و در سرزمين«احقاف»يا«يمن»زندگى مى كردند.

آيه 7

(آيه 7)-سپس مى افزايد:«و با آن شهر ارم با عظمت» . (إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ)

«عماد»به معنى ستون اشاره به ساختمانهاى با عظمت و كاخهاى رفيع و ستونهاى عظيمى است كه در اين كاخها به كار رفته بود.

آيه 8

(آيه 8)-و لذا در اين آيه،مى افزايد:«همان شهرى كه مانندش آفريده نشده بود» . (الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ)

اين تعبير نشان مى دهد كه منظور از«ارم»همان شهر بى نظير آنهاست.

آيه 9

(آيه 9)-سپس به سراغ دومين گروه طغيانگر از اقوام پيشين مى رود، مى فرمايد:«و قوم ثمود كه صخره هاى عظيم را از(كنار)درّه مى بريدند»و از آن خانه و كاخ مى ساختند . (وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ)

قوم«ثمود»از قديمى ترين اقوامند و پيامبرشان«صالح»(ع)بود،و در سرزمينى به نام«وادى القرى»ميان مدينه و شام زندگى داشتند،داراى تمدّنى پيشرفته و زندگانى مرفّه و ساختمانهاى عظيم و پيشرفته بودند.

ص: 489

آيه 10

(آيه 10)-سپس به سومين قوم پرداخته،مى گويد:«و فرعونى كه قدرتمند و شكنجه گر بود»! . (وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ)

اشاره به اين كه آيا نديدى خداوند با قوم فرعون قدرتمند و ظالم و بيدادگر چه كرد؟! «اوتاد»به معنى ميخ است؛و فرعون را«ذى الاوتاد»گفته اند زيرا؛او داراى لشكر فراوانى بود كه بسيارى از آنها در خيمه ها زندگى مى كردند،و چادرهاى نظامى را كه براى آنها برپا مى شد با ميخها محكم مى كردند.

ديگر اين كه بيشترين شكنجۀ فرعون نسبت به كسانى كه مورد خشم او قرار مى گرفتند اين بود كه آنها را به چهار ميخ مى كشيد،دستها و پاهاى او را با ميخ به زمين مى بست،يا با ميخ به زمين مى كوبيد،و يا بر روى قطعۀ چوبى مى خواباندند و دست و پاى او را با ميخ به آن مى كوبيدند،يا مى بستند و به همان حال رها مى كردند تا بميرد!

آيه 11

(آيه 11)-سپس در يك جمع بندى به اعمال اين اقوام سه گانه اشاره كرده، مى افزايد:«همان اقوامى كه در شهرها طغيان كردند» . (الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلادِ)

آيه 12

(آيه 12)-«و فساد فراوان در آنها به بار آوردند» . (فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسادَ)

فساد كه شامل هرگونه ظلم و ستم و تجاوز و هوسرانى و عياشى مى شود در واقع يكى از آثار طغيان آنها بود.

آيه 13

(آيه 13)-سپس در يك جملۀ كوتاه و پر معنى به مجازات دردناك همۀ اين اقوام طغيانگر اشاره كرده،مى افزايد:«به همين سبب خداوند تازيانۀ عذاب را بر آنها فرو ريخت» . (فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ)

اين تعبير كوتاه اشاره به مجازاتهاى شديد و مختلفى است كه دامنگير اين اقوام شد،اما«عاد»به وسيلۀ تندباد سرد و سوزناك هلاك شدند(حاقه6/).

و قوم ثمود به وسيلۀ صيحۀ عظيم آسمانى نابود شدند(حاقه5/).

و اما قوم فرعون در ميان امواج نيل غرق و مدفون گشتند(زخرف55/).

آيه 14

(آيه 14)-و در این آیه،به عنوان هشدار به همهٔ کسانی که در مسیر آن اقوام

ص: 490

طغيانگر گام بر مى دارند،مى فرمايد:«به يقين پروردگار تو در كمينگاه(ستمگران) است»و مراقب اعمال بندگان .

(إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ)

آيه 15

(آيه 15)-نه از نعمتش مغرور باش و نه از سلب نعمت مأیوس! در تعثیب آیات گذشته که به طغیانگران هشدار می داد و آنها را به کجازات الهی تهدید می کرد،در اینجا به مسألهٔ امتحان که معیار ثواب و عقاب الهی است و مهمترین مسالٔه زندگی انسان محسول می شود می پردلزد،می فرماید:«اما انسان

ص: 491

اشاره به اين كه گمان نكنيد كسى مى تواند از چنگال عذاب الهى بگريزد، همه در قبضۀ قدرت او هستند و هر وقت اراده كند آنها را مجازات مى نمايد.

تعبير به«ربّك»(پروردگار تو)اشاره به اين است كه سنّت الهى در مورد اقوام سركش و ظالم و ستمگر در امت تو نيز جارى مى شود و هم تسلى خاطرى است براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان كه بدانند اين دشمنان لجوج كينه توز از چنگال قدرت خدا هرگز فرار نخواهند كرد،و هم اعلام خطرى است به آنها كه هرگونه ظلم و ستمى را به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان روا مى داشتند،آنها بايد بدانند كسانى كه از آنان قدرتمندتر و نيرومندتر بودند در مقابل يك تندباد،يك طوفان و يا يك جرقه و صيحۀ آسمانى،تاب مقاومت نياوردند،اينها چگونه فكر مى كنند مى توانند با اين اعمال خلافشان از عذاب الهى نجات يابند.

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم كه فرمود:«روح الامين به من خبر داد در آن هنگام كه خداوند يكتا خلايق را از اولين و آخرين در صحنۀ قيامت متوقف مى سازد،جهنم را مى آورد،و صراط را كه باريكتر از مو و تيزتر از شمشير است بر آن مى نهد،و بر صراط سه پل قرار دارد،روى پل اول امانت و درستكارى و رحمت و محبت است و بر پل دوم نماز و بر پل سوم عدل پروردگار جهان! و به مردم دستور داده مى شود كه از آن بگذرند،آنها كه در امانت و رحم كوتاهى كرده اند در پل اول مى مانند و اگر از آن بگذرند چنانچه در نماز كوتاهى كرده باشند،در پل دوم مى مانند،و اگر از آن بگذرند در پايان مسير در برابر عدل الهى قرار مى گيرند،و اين است معنى آيۀ .

(إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ)

هنگامى كه پروردگارش او را براى آزمايش،اكرام مى كند و نعمت مى بخشد(مغرور مى شود و)مى گويد:پروردگارم مرا گرامى داشته است»! .

(فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ)

او نمى داند كه آزمايش الهى گاه با نعمت است،و گاه با انواع بلا،نه روى آوردن نعمت بايد مايۀ غرور گردد،و نه بلاها مايۀ يأس و نوميدى.

آيه 16

(آيه 16)-«و اما هنگامى كه براى امتحان،روزيش را بر او تنگ مى گيرد (مأيوس مى شود و)مى گويد:پروردگارم مرا خوار كرده است»! . (وَ أَمّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ)

يأس سر تا پاى او را فرا مى گيرد،و از پروردگارش مى رنجد،غافل از اين كه اينها همه وسائل آزمايش و امتحان اوست-كه خداوند طبق حكمتش هر گروهى را به چيزى آزمايش مى كند-امتحانى كه رمز پرورش و تكامل انسان،و به دنبال آن سبب استحقاق ثواب،و در صورت مخالفت مايۀ استحقاق عذاب است.

در آيۀ 51 سورۀ فصلت،نيز آمده است:«هنگامى كه نعمتى به انسان مى دهيم روى مى گرداند و با تكبر از حق دور مى شود،اما هنگامى كه مختصر ناراحتى به او برسد پيوسته دعا مى كند و بيتابى مى نمايد».

و در آيۀ 9 سورۀ هود،آمده است:«هرگاه ما به انسان رحمتى بچشانيم سپس از او بگيريم نوميد و ناسپاس مى شود».

آيه 17

(آيه 17)-سپس به شرح اعمالى كه موجب دورى از خدا و گرفتارى در چنگال مجازات الهى مى شود پرداخته،مى فرمايد:«چنان نيست كه شما مى پنداريد(كه اموالتان دليل بر مقام شما نزد پروردگار است،بلكه اعمالتان حاكى از دورى شما از خداست)شما يتيمان را گرامى نمى داريد» . (كَلاّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ)

آيه 18

(آيه 18)-«و يكديگر را بر اطعام مستمندان تشويق نمى كنيد» . (وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ)

قابل توجه اين كه در مورد يتيمان از«اطعام»سخن نمى گويد،بلكه از«اكرام»

ص: 492

سخن مى گويد،چرا كه در مورد يتيم تنها مسألۀ گرسنگى مطرح نيست،بلكه از آن مهمتر،جبران كمبودهاى عاطفى اوست.

بايد آن چنان مورد اكرام قرار گيرد كه جاى خالى پدر را احساس نكند، و لذا در روايات اسلامى به مسألۀ محبت و نوازش يتيمان اهميت خاصى داده شده است.

جملۀ«لا تحاضّون»اشاره به اين است كه تنها اطعام مسكين كافى نيست، بلكه مردم بايد يكديگر را بر اين كار خير تشويق كنند،تا اين سنت در فضاى جامعه گسترش يابد.

آيه 19

(آيه 19)-سپس به سومين كار زشت آنها اشاره كرده،و آنها را مورد نكوهش قرار داده،مى افزايد:«ميراث را(از طريق مشروع و نامشروع)جمع كرده مى خوريد» . (وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمًّا)

بدون شك خوردن اموالى كه از طريق ميراث مشروع به انسان رسيده كار مذمومى نيست،بنابراين نكوهش اين كار در آيۀ فوق ممكن است اشاره به يكى از امور زير باشد.

نخست اين كه منظور جمع ميان حق خود و ديگران است بخصوص اين كه عادت عرب جاهلى اين بود كه زنان و كودكان را از ارث محروم مى كردند،و حق آنها را براى خود بر مى داشتند.

ديگر اين كه وقتى ارثى به شما مى رسد به بستگان فقير و محرومان جامعه هيچ انفاق نمى كنيد،جائى كه با اموال ارث كه بدون زحمت به دست مى آيد چنين مى كنيد،مسلما در مورد درآمد دسترنج خود بخيلتر و سختگيرتر خواهيد بود و اين عيب بزرگى است.

سوم اين كه منظور خوردن ارث يتيمان و حقوق صغيران است زيرا بسيار ديده شده كه افراد بى ايمان يا بى بند و بار هنگامى كه دستشان به اموال ارث مى رسد به هيچ وجه ملاحظۀ يتيم و صغير را نمى كنند،و از اين كه آنها قدرت بر دفاع از حقوق خويش ندارند حد اكثر سوء استفاده را مى كنند،و اين از زشت ترين

ص: 493

و شرم آورترين گناهان است.

جمع ميان هر سه تفسير نيز امكان پذير است.

آيه 20

(آيه 20)-بعد به چهارمين عمل نكوهيدۀ آنها پرداخته،مى افزايد:«و مال و ثروت را بسيار دوست مى داريد»و به خاطر آن گناهان زيادى مرتكب مى شويد! . (وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا)

شما افرادى دنيا پرست،ثروت اندوز،عاشق و دلباختۀ مال و متاع دنيا هستيد،و مسلما كسى كه چنين علاقۀ فوق العاده اى به مال و ثروت دارد به هنگام جمع آورى آن ملاحظۀ مشروع و نامشروع و حلال و حرام را نمى كند،و نيز چنين شخصى حقوق الهى آن را اصلا نمى پردازد،و يا كم مى گذارد،و نيز چنين كسى جائى براى ياد خدا در دل او نيست.

و به اين ترتيب بعد از ذكر آزمايش انسانها به وسيلۀ نعمت و بلا،آنها را متوجه چهار آزمايش مهم مى كند.

و عجب اين كه تمام اين آزمونها جنبۀ مالى دارد،و در واقع اگر كسى از عهدۀ آزمايشهاى مالى برآيد آزمايشهاى ديگر براى او آسانتر است.

آيه 21

(آيه 21)-روزى بيدار مى شوند كه كار از كار گذشته! به دنبال نكوهشهايى كه در آيات قبل از طغيانگران دنياپرست و متجاوز به حقوق ديگران شده بود،در اينجا به آنها اخطار مى كند كه سر انجام قيامتى در كار است،و حساب و كتاب و مجازات شديدى در پيش است،بايد خود را براى آن آماده كنند.

نخست مى فرمايد:«و چنان نيست كه آنها مى پندارند» .كه حساب و كتابى در كار نيست،و اگر خدا مال و ثروتى به آنها داده به خاطر احترام آنها بوده نه براى آزمايش و امتحان.

(كَلاّ)

«در آن هنگام كه زمين سخت در هم كوبيده شود» .

(إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا)

تعبير«دكّا»اشاره به زلزله ها و حوادث تكان دهندۀ پايان دنيا و آغاز رستاخيز است،چنان تزلزلى در اركان موجودات رخ مى دهد كه كوهها همه از هم متلاشى

ص: 494

شده،و زمينها صاف و مستوى مى شوند،چنانكه در آيۀ 106-108 سورۀ طه آمده است:«از تو در بارۀ كوهها سؤال مى كنند،بگو:پروردگارم آنها را برباد مى دهد، سپس زمين را صاف و هموار و بى آب و گياه رها مى سازد،به گونه اى كه هيچ پستى و بلندى در آن نمى بينى»!

آيه 22

(آيه 22)-بعد از پايان يافتن مرحلۀ نخستين رستاخيز يعنى ويرانى جهان، مرحلۀ دوم آغاز مى شود و انسانها همگى به زندگى باز مى گردند،و در دادگاه عدل الهى حاضر مى شوند«و(در آن هنگام)فرمان پروردگارت فرا رسد،و فرشتگان صف در صف حاضر شوند» .و گرداگرد حاضران در محشر را مى گيرند و آمادۀ اجراى فرمان حقند. (وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا)

اين ترسيمى است از عظمت آن روز بزرگ و عدم توانائى انسان بر فرار از چنگال عدالت.

آيه 23

(آيه 23)-سپس مى افزايد:«و در آن روز جهنّم را حاضر مى كنند(آرى)در آن روز انسان متذكر مى شود،اما اين تذكر چه سودى براى او دارد» . (وَ جِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنّى لَهُ الذِّكْرى)

از اين تعبير استفاده مى شود كه جهنّم قابل حركت دادن است،و آن را به مجرمان نزديك مى كنند!همان گونه كه در مورد بهشت نيز در آيۀ 90 سورۀ شعرا مى خوانيم:«بهشت را به پرهيزكاران نزديك مى سازند»! در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم كه وقتى آيۀ فوق نازل شده رنگ چهرۀ مباركش دگرگون گشت،اين حالت بر اصحاب گران آمد،بعضى به سراغ على عليه السّلام رفتند و ماجرا را بيان كردند.

«وَ جِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ»

على عليه السّلام آمد ميان دو شانۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را بوسيد و گفت:«اى رسول خدا!پدر و مادرم به فدايت باد،چه حادثه اى روى داده؟ فرمود:جبرئيل آمد و اين آيه را بر من تلاوت كرد.

على عليه السّلام مى گويد:عرض كردم:چگونه جهنّم را مى آورند؟ فرمود:هفتاد هزار فرشته آن را با هفتاد هزار مهار مى كشند و مى آورند!و آن

ص: 495

در حال سركشى است كه اگر او را رها كنند همه را آتش مى زند،سپس من در برابر جهنّم قرار مى گيرم و او مى گويد:اى محمّد!مرا با تو كارى نيست،خداوند گوشت تو را بر من حرام كرده،در آن روز هر كس در فكر خويش است ولى محمّد مى گويد:

ربّ امّتى!امّتى!؛پروردگارا!امتم امتم»! آرى!هنگامى كه انسان مجرم اين صحنه ها را مى بيند تكان مى خورد و بيدار مى شود نگاهى به گذشتۀ خويش مى كند،و از اعمال خود سخت پشيمان مى شود اما اين پشيمانى هيچ سودى ندارد.

آيه 24

(آيه 24)-اينجاست كه فريادش بلند مى شود؛«مى گويد:اى كاش براى (اين)زندگيم چيزى از پيش فرستاده بودم»! . (يَقُولُ يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي)

آيه 25

(آيه 25)-سپس در دو جملۀ كوتاه شدت عذاب الهى را در آن روز تشريح مى كند،مى فرمايد:«در آن روز هيچ كس همانند او[-خدا]عذاب نمى كند» . (فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ)

آرى!اين طغيانگرانى كه به هنگام قدرت بدترين جرائم و گناهان را مرتكب شدند در آن روز چنان مجازات مى شوند كه سابقه نداشته،همان گونه كه نيكوكاران چنان پاداشهائى مى بينند كه حتى از خيال كسى نگذشته است.

آيه 26

(آيه 26)-«و(نيز در آن روز)هيچ كس همچون او كسى را به بند نمى كشد»! . (وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ)

نه بند و زنجير او مانندى دارد،و نه مجازات و عذابش،چرا چنين نباشد در حالى كه آنها نيز در اين دنيا بندگان مظلوم خدا را تا آنجا كه قدرت داشتند در بند كشيدند،و سخت ترين شكنجه ها را به آنها دادند.

آيه 27

(آيه 27)-ای صاحب نفس مطمئنه! بعد از ذکر عذاب وحشتناکی که دامان طغیانگر و دنیاپرستان را در قیامت می گیرد،در اینجا به نقطهٔ مقابل آن یعنی «نفوس مطمئنه»و مؤمنانی که در میان این طوفان عظیم از آرامش کامل برخوردارند پرداخته،و آنها را با یک دنیا لطف و محبت مخاطب ساخته،می گوید:«تو ای روح آرام یافته»!(یا اِیَّتُها النَّفسُ المُطمَئِنَّةُ).

ص: 496

آيه 28

(آيه 28)-«به سوى پروردگارت باز گرد،در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است»! . (ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً)

آيه 29

(آيه 29)-«پس در سلك بندگانم درآى» . (فَادْخُلِي فِي عِبادِي)

آيه 30

(آيه 30)-«و در بهشتم وارد شو» . (وَ ادْخُلِي جَنَّتِي)

چه تعبيرات جالب و دل انگيز و روح پرورى؟كه لطف و صفا و آرامش و اطمينان از آن مى بارد! منظور از«نفس»در اينجا همان روح آدمى است.

و تعبير به«مطمئنّه»اشاره به آرامشى است كه در پرتو ايمان حاصل شده، چنانكه قرآن مى گويد: ؛بدانيد تنها با ذكر خدا دلها آرام مى گيرد»(رعد28/) چنين نفسى هم اطمينان به وعده هاى الهى دارد،و هم به راه و روشى كه برگزيده مطمئن است،هم در اقبال دنيا و هم در ادبار دنيا،هم در طوفانها،و هم در حوادث و بلاها،و از همه بالاتر در آن هول و وحشت و اضطراب عظيم قيامت نيز آرام است.

«أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ

منظور از بازگشت به سوى پروردگار بازگشت به سوى خود اوست،يعنى؛در جوار قرب او جاى گرفتن،بازگشتى معنوى و روحانى نه مكانى و جسمانى.

تعبير به«راضية»به خاطر آن است كه تمام وعده هاى پاداش الهى را بيش از آنچه تصور مى كرد قرين واقعيت مى بيند،و اما تعبير به«مرضية»به خاطر اين است كه مورد قبول و رضاى دوست واقع شده است.

جالب اين كه در روايتى كه در كتاب«كافى»از امام صادق عليه السّلام نقل شده، مى خوانيم:كه يكى از يارانش پرسيد:آيا ممكن است مؤمن از قبض روحش ناراضى باشد؟! فرمود:«نه به خدا سوگند،هنگامى كه فرشتۀ مرگ براى قبض روحش مى آيد اظهار ناراحتى مى كند،فرشتۀ مرگ مى گويد:اى ولى خدا ناراحت مباش!سوگند به آن كس كه محمّد صلّى اللّه عليه و آله را مبعوث كرده من بر تو مهربانترم از پدر مهربان،درست

ص: 497

چشمهايت را بگشا و ببين،او نگاه مى كند،رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و امير مؤمنان على عليه السّلام و فاطمه عليها السّلام و حسن و حسين عليهما السّلام و امامان از ذرّيّۀ او عليهم السّلام را مى بيند،فرشته به او مى گويد نگاه كن اين رسول خدا و امير مؤمنان و فاطمه و حسن و حسين و امامان عليهم السّلام دوستان تواند.

او چشمانش را باز مى كند و نگاه مى كند،ناگهان گوينده اى از سوى پروردگار بزرگ ندا مى دهد،و مى گويد: ؛اى كسى كه به محمّد و خاندانش اطمينان داشتى!و او با ثوابش از تو خشنود است،داخل شو در ميان بندگانم يعنى محمّد و اهل بيتش عليهم السّلام و داخل شو در بهشتم،در اين هنگام چيزى براى انسان محبوبتر از آن نيست كه هر چه زودتر روحش از بدن جدا شود و به اين منادى بپيوندد»! «پايان سورۀ فجر»

ص: 498

«يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ

سورۀ بلد[90]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 20 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره در عين كوتاهى حقايق بزرگى را در بر دارد.

در قسمت اول اين سوره بعد از ذكر سوگندهاى پرمعنائى اشاره به اين حقيقت شده كه زندگى انسان در عالم دنيا همواره توأم با مشكلات و رنج است،تا از يكسو خود را براى رفتن به جنگ مشكلات آماده سازد،و از سوى ديگر انتظار آرامش و آسودگى مطلق را در اين جهان از سر بيرون كند.

در بخش ديگرى از اين سوره قسمتى از مهمترين نعمتهاى الهى را بر انسان مى شمرد،و سپس به ناسپاسى او در مقابل اين نعمتها اشاره مى كند.

در آخرين بخش مردم را به دو گروه«اصحاب الميمنة»و«اصحاب المشئمة»تقسيم كرده،و گوشه اى از صفات اعمال گروه اول(مؤمنان صالح) و سپس سرنوشت آنها را بيان مى كند،و بعد به نقطۀ مقابل آنها يعنى؛كافران و مجرمان و سرنوشت آنها مى پردازد.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود:

«كسى كه سورۀ بلد را بخواند خداوند او را از خشم خود در قيامت در امان مى دارد».

ص: 499

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-سوگند به اين شهر مقدس! سنّت قرآن در بسيارى از موارد بر اين است كه بيان حقايق بسيار مهم را با سوگند شروع مى كند،سوگندهائى كه خود نيز سبب حركت انديشه و فكر و عقل انسان است و ارتباط خاصى با همان مطلب مورد نظر دارد.

در اينجا نيز براى بيان اين واقعيت كه زندگى انسان در دنيا توأم با درد و رنج است از سوگند تازه اى شروع كرده،مى فرمايد:«قسم به اين شهر مقدس»[-مكّه] .

(لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ)

آيه 2

(آيه 2)-«شهرى كه تو در آن ساكن هستى» . (وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ)

البته شرافت و عظمت سرزمين«مكّه»ايجاب مى كند خداوند به آن سوگند ياد نمايد،چرا كه نخستين مركز توحيد و عبادت پروردگار در اينجا ساخته شده،و انبياى بزرگ گرد اين خانه طواف كرده اند،ولى جملۀ مطلب تازه اى در بر دارد،مى گويد:اين شهر به خاطر وجود پر فيض و بركت تو چنان عظمتى به خود گرفته كه شايستۀ اين سوگند شده است.

«وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ»

اى كعبه را ز يمن قدوم تو صد شرف وى مرده را ز مقدم پاك تو صد صفا

بطحا ز نور طلعت تو يافته فروغ يثرت ز خاك تو با رونق و نوا

آيه 3

(آيه 3)-سپس مى افزايد:«و قسم به پدر و فرزندش» . (وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ)

منظور از«والد»ابراهيم خليل و از«ما ولد»اسماعيل ذبيح است و با توجه به اين كه در آيۀ قبل به شهر«مكّه»سوگند ياد شده و مى دانيم ابراهيم و فرزندش بنيانگذار«كعبه»و شهر«مكّه»بودند اين تفسير بسيار مناسب به نظر مى رسد بخصوص اين كه عرب جاهلى نيز براى حضرت ابراهيم و فرزندش اهميت فوق العاده اى قائل بود،و به آنها افتخار مى كرد.

ص: 500

آيه 4

(آيه 4)-سپس به چيزى مى پردازد كه هدف نهائى اين سوگندهاست، مى فرمايد:«ما انسان را در رنج آفريديم»و زندگى او پر از رنجهاست . (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي كَبَدٍ)

حتى نگاهى به زندگى انبياء و اولياء اللّه نيز نشان مى دهد كه زندگى اين گلهاى سرسبد آفرينش نيز با انواع ناملايمات و درد و رنجها قرين بود،هنگامى كه دنيا براى آنها چنين باشد،وضع براى ديگران روشن است.

آيه 5

(آيه 5)-سپس مى افزايد:«آيا او گمان مى كند كه هيچ كس نمى تواند بر او دست يابد»؟ . (أَ يَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ)

اشاره به اين كه آميختگى زندگى انسان با آن همه درد و رنج دليل بر اين است كه او قدرتى ندارد ولى هنگامى كه به قدرتى مى رسد هر كار خلاف و گناه و جرم و تجاوزى را مرتكب مى شود گوئى خود را در امن و امان مى بيند.

آيه 6

(آيه 6)-سپس در ادامۀ همين سخن مى افزايد:«مى گويد:من مال زيادى را(در كارهاى خير)نابود كرده ام» . (يَقُولُ أَهْلَكْتُ مالاً لُبَداً)

اشاره به كسانى است كه وقتى به آنها پيشنهاد صرف مال در كار خيرى مى كردند از روى غرور و نخوت مى گفتند:ما بسيار در اين راهها صرف كرده ايم در حالى كه چيزى براى خدا انفاق نكرده بودند،و اگر اموالى به اين و آن داده بودند براى تظاهر و رياكارى و اغراض شخصى بوده است.

بعضى نيز گفته اند:آيه اشاره است به كسانى كه اموال زيادى در دشمنى با اسلام و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و توطئه هاى ضد اسلامى صرف كرده بودند،و به آن افتخار مى كردند.

آيه 7

(آيه 7)-سپس مى افزايد:«آيا(انسان)گمان مى كند هيچ كس او را نديده (كه عمل خيرى انجام نداده)است»؟ . (أَ يَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ)

او از اين حقيقت غافل است كه خداوند نه فقط ظواهر اعمال او را در خلوت و جمع مى بيند،بلكه از اعماق قلب و روح او نيز آگاه است،و از نيات او با خبر هم كيفيت تحصيل آن اموال نامشروع را مى داند و هم چگونگى صرف كردن

ص: 501

رياكارانه و مغرضانۀ آن را.

آيه 8

(آيه 8)-نعمت چشم و زبان،و هدايت! در تعقيب آيات گذشته كه سخن از غرور و غفلت انسانهاى طغيانگر مى گفت در اينجا بخشى از مهمترين نعمتهاى مادى و معنوى الهى را بر اين انسان مى شمرد، تا از يكسو غرور و غفلت او را بشكند،و از سوى ديگر وى را وادار به تفكر در خالق اين نعمتها كند،و با تحريك حس شكرگزارى در درون جانش او را به سوى معرفت خالق سوق دهد.

مى فرمايد:«آيا براى او دو چشم قرار نداديم»؟ .

(أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ)

آيه 9

(آيه 9)-«و يك زبان و دو لب»؟! . (وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ)

آيه 10

(آيه 10)-«و او را به راه خير و شر هدايت كرديم» . (وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ)

اين هدايت از سه طريق انجام مى گيرد:از طريق ادراكات عقلى و استدلال، و از طريق فطرت و وجدان بدون نياز به استدلال،و از طريق وحى و تعليمات انبياء و اوصيا.

آنچه را مورد نياز بشر در پيمودن مسير تكامل است خداوند به يكى از اين سه طريق يا در بسيارى از موارد با هر سه طريق به او تعليم كرده است.

در اهميت نعمتهاى فوق همين بس كه:«چشم»مهمترين وسيلۀ ارتباط انسان با جهان خارج است،شگفتيهاى چشم به اندازه اى است كه براستى انسان را به خضوع در مقابل خالق آن وامى دارد،طبقات هفتگانۀ چشم كه به نامهاى صلبيه(قرنيه)مشيميه،عنبيه،جلديه،زلاليه،زجاجيه،و شبكيه ناميده شده،هر كدام ساختمان عجيب و ظريف و شگفت انگيزى دارد كه قوانين فيزيكى و شيميائى مربوط به نور و آئينه ها به دقيقترين وجهى در آنها رعايت شده بطورى كه پيشرفته ترين دوربينهاى دقيق عكاسى در برابر آن،موجود بى ارزشى است.

اگر در تمام وجود انسان جز چشم،چيز ديگرى نبود،مطالعۀ شگفتيهايش براى شناخت علم و قدرت عظيم پروردگار كافى بود.

ص: 502

و اما«زبان»مهمترين وسيلۀ ارتباط انسان با انسانهاى ديگر و نقل و مبادلۀ اطلاعات و معلومات از قومى به قوم ديگر،و از نسلى به نسل ديگر است،و اگر اين وسيلۀ ارتباطى نبود هرگز انسان نمى توانست تا اين حد در علم و دانش و تمدّن مادى و مسائل معنوى ترقى كند.

و اما«لبها»نقش مؤثرى در تكلم دارند،چرا كه بسيارى از مقاطع حروف به وسيلۀ لبها ادا مى شود،و از اين گذشته لبها كمك زيادى به جويدن غذا،و حفظ رطوبت دهان،و نوشيدن آب مى كند و اگر نبودند مسألۀ خوردن و آشاميدن انسان و حتى منظرۀ چهرۀ او بر اثر جريان آب دهان به بيرون،و عدم قدرت بر اداء بسيارى از حروف وضع اسف انگيزى داشت.

امير مؤمنان على عليه السّلام مى فرمايد:«شگفتا از اين انسان كه با يك قطعه پيه مى بيند،و با قطعه گوشتى سخن مى گويد،و با استخوانى مى شنود،و از شكافى نفس مى كشد»!و اين كارهاى بزرگ حياتى را با اين وسائل كوچك انجام مى دهد.

جملۀ -علاوه بر اين كه مسألۀ اختيار و آزادى ارادۀ انسان را بيان مى كند،با توجه به اين كه«نجد»مكان مرتفع است-اشاره به اين است كه پيمودن راه خير خالى از مشكلات و زحمت و رنج نيست،همان گونه كه بالا رفتن از زمينهاى مرتفع مشكلاتى دارد،حتى پيمودن راه شر نيز مشكلاتى دارد، چه بهتر كه انسان با سعى و تلاشش راه خير را برگزيند.

«وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ»

به هر حال انتخاب راه با خود انسان است،اوست كه مى تواند چشم و زبان را در مسير حلال يا حرام به گردش درآورد،و از دو جادۀ«خير»و«شر»هر كدام را بخواهد برگزيند.

و لذا در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«خداوند متعال به فرزندان آدم مى گويد:«اى فرزند آدم!اگر زبانت خواست تو را وادار به حرام كند من دو لب را براى جلوگيرى از آن در اختيار تو قرار داده ام،لب را فرو بند،و اگر چشمت بخواهد تو را به سوى حرام ببرد من پلكها را در اختيار تو قرار داده ام،آنها را فرو بند!...».

ص: 503

آيه 11

(آيه 11)-گردنۀ صعب العبور!به دنبال ذكر نعمتهاى بزرگى كه در آيات قبل آمده بود در اينجا بندگان ناسپاس را مورد ملامت و سرزنش قرار مى دهد كه چگونه با داشتن آن همه وسائل سعادت راه نجات را نپيموده اند.

نخست مى فرمايد:«ولى او(انسان ناسپاس)از آن گردنۀ مهم نگذشت» .

(فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ)

آيه 12

(آيه 12)-سپس مى فرمايد:«تو نمى دانى آن گردنه چيست»؟ . (وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ)

آيه 13

(آيه 13)-«آزاد كردن برده اى» . (فَكُّ رَقَبَةٍ)

آيه 14

(آيه 14)-«يا غذا دادن در روز گرسنگى» . (أَوْ إِطْعامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ)

اين تعبير تأكيدى است بر اطعام گرسنگان در ايام قحطى و خشكسالى و مانند آن.براى اهميت اين موضوع،و الا اطعام گرسنگان هميشه از افضل اعمال بوده و هست.

آيه 15

(آيه 15)-«يتيمى از خويشاوندان» . (يَتِيماً ذا مَقْرَبَةٍ)

تأكيد روى يتيمان خويشاوند نيز به خاطر ملاحظۀ اولويتهاست،و گر نه همۀ يتيمان را بايد اطعام و نوازش نمود.

آيه 16

(آيه 16)-«يا مستمندى خاك نشين را» . (أَوْ مِسْكِيناً ذا مَتْرَبَةٍ)

به اين ترتيب اين گردنۀ صعب العبور؛كه انسانهاى ناسپاس هرگز خود را براى گذشتن از آن آماده نكرده اند،مجموعه اى است از اعمال خير كه عمدتا بر محور خدمت به خلق و كمك به ضعيفان و ناتوانها دور مى زند،و نيز مجموعه اى از عقائد صحيح و خالص است كه در آيات بعد به آن اشاره شده.

و به راستى گذشتن از اين گردنه با توجه به علاقۀ شديدى كه غالب مردم به مال و ثروت دارند كار آسانى نيست.

در حديثى آمده است:امام على بن موسى الرضا عليه السّلام هنگامى كه مى خواست غذا بخورد دستور مى فرمود سينى بزرگى كنار سفره بگذارند، و از هر غذائى كه در سفره بود از بهترين آنها بر مى داشت و در آن سينى

ص: 504

مى گذاشت،سپس دستور مى داد آنها را براى نيازمندان ببرند،بعد اين آيه را تلاوت مى فرمود: سپس مى افزود:«خداوند متعال مى دانست كه همه قادر بر آزاد كردن بردگان نيستند راه ديگرى نيز به سوى بهشتش قرار داد»!

(فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ...)

آيه 17

(آيه 17)-در ادامۀ تفسيرى كه براى اين گردنۀ صعب العبور بيان فرموده،در اين آيه مى افزايد:«سپس از كسانى باشد كه ايمان آورده،و يكديگر را به صبر و رحمت توصيه مى كنند» . (ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ)

به اين ترتيب كسانى از اين گردنۀ سخت عبور مى كنند كه هم داراى ايمان هستند و هم اخلاق والائى همچون دعوت به صبر و عواطف انسانى دارند،و هم اعمال صالحى همچون آزاد كردن بردگان و اطعام يتيمان و مسكينان انجام داده اند.

آيه 18

(آيه 18)-و در پايان اين اوصاف،مقام صاحبان آن را چنين بيان مى كند:

«آنها اصحاب اليمين اند»كه نامۀ اعمالشان را به دست راستشان مى دهند! .

(أُولئِكَ أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ)

آيه 19

(آيه 19)-سپس به نقطۀ مقابل اين گروه يعنى؛آنها كه نتوانستند از اين گردنۀ صعب العبور بگذرند،پرداخته،مى فرمايد:«و كسانى كه آيات ما را انكار كرده اند افرادى شومند»كه نامۀ اعمالشان به دست چپشان داده مى شود! . (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ)

و اين نشانۀ آن است كه دستشان از حسنات تهى،و نامۀ اعمالشان از سيئات سياه است.

يعنى؛اين گروه كافر افرادى شوم و ناميمونند كه هم سبب بدبختى خودشانند،و هم بدبختى جامعه،ولى از آنجا كه شوم بودن و خجسته بودن در قيامت به آن شناخته مى شود كه نامۀ اعمال افراد در دست چپ،يا در دست راست آنها باشد بعضى اين تفسير را براى آن پذيرفته اند.

ص: 505

آيه 20

(آيه 20)-و در آخرين آيۀ اين سوره اشارۀ كوتاه و پر معنايى به مجازات گروه اخير كرده،مى فرمايد:«بر آنها آتشى است فرو بسته»!كه راه فرارى از آن نيست . (عَلَيْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ)

«مؤصدة»از مادۀ«ايصاد»به معنى بستن در و محكم كردن آن است،ناگفته پيداست انسان در اتاقى كه هواى آن كمى گرم است مى خواهد درها را باز كند، نسيمى بوزد و گرمى هوا را تعديل كند،حال بايد فكر كرد در كورۀ سوزان دوزخ هنگامى كه تمام درها بسته شود چه حالى پيدا خواهد شد؟! «پايان سورۀ بلد»

ص: 506

سورۀ شمس[91]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 15 آيه دارد

محتوا و فضيلت سوره:

اين سوره كه در حقيقت سورۀ«تهذيب نفس» و«تطهير قلوب از ناپاكيها و ناخالصيها»ست،بر محور همين معنى دور مى زند،منتها در آغاز سوره به يازده موضوع مهم از عالم خلقت و ذات پاك خداوند براى اثبات اين معنى كه فلاح و رستگارى در گرو تهذيب نفس است قسم ياد شده،و بيشترين سوگندهاى قرآن را بطور جمعى در خود جاى داده است.

و در پايان سوره به ذكر نمونه اى از اقوام متمرد و گردنكش-كه به خاطر ترك تهذيب نفس در شقاوت ابدى فرو رفتند،و خداوند آنها را به مجازات شديدى گرفتار كرد،يعنى قوم ثمود-مى پردازد.

در فضيلت تلاوت اين سوره همين بس كه در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمده است:«هر كس آن را بخواند گوئى به تعداد تمام اشيائى كه خورشيد و ماه بر آنها مى تابد در راه خدا صدقه داده است»! و مسلما اين فضيلت بزرگ از آن كسى است كه محتواى بزرگ اين سورۀ كوچك را در جان خود پياده كند،و تهذيب نفس را وظيفۀ قطعى خود بداند.

ص: 507

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-رستگارى بدون تهذيب نفس ممكن نيست! سوگندهاى پى در پى و مهمى كه در آغاز اين سوره آمده،به يك حساب «يازده»سوگند و به حساب ديگر«هفت»سوگند است،و به خوبى نشان مى دهد كه مطلب مهمى در اينجا مطرح است،مطلبى به عظمت آسمانها و زمين و خورشيد و ماه،مطلبى سرنوشت ساز و حيات بخش.

نخست مى فرمايد:«به خورشيد و گسترش نور آن سوگند» .

(وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها)

سوگندهاى قرآن عموما دو مقصد را تعقيب مى كند:نخست اهميت مطلبى كه سوگند به خاطر آن ياد شده،و ديگر اهميت خود اين امور كه مورد سوگند است، چرا كه سوگند هميشه به موضوعات مهم ياد مى شود.

«خورشيد»مهمترين و سازنده ترين نقش را در زندگى انسان و تمام موجودات زندۀ زمينى دارد،زيرا علاوه بر اين كه منبع«نور»و«حرارت»است و اين دو از عوامل اصلى زندگى انسان به شمار مى رود،منابع ديگر حياتى نيز از آن مايه مى گيرند،وزش بادها،نزول بارانها،پرورش گياهان،و حتى پديد آمدن منابع انرژى زا،همچون نفت و ذغال سنگ،هر كدام درست دقت كنيم بصورتى با نور آفتاب ارتباط دارد.بطورى كه اگر روزى اين چراغ حيات بخش خاموش گردد تاريكى و سكوت و مرگ همه جا را فرا خواهد گرفت.

آيه 2

(آيه 2)-سپس به سومين سوگند پرداخته،مى گويد:«و قسم به ماه هنگامى كه بعد از آن(خورشيد)در آيد» . (وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها)

اين تعبير-چنانكه جمعى از مفسران نيز گفته اند-در حقيقت اشاره به ماه در موقع بدر كامل يعنى؛شب چهارده است،زيرا ماه در شب چهاردهم تقريبا مقارن غروب آفتاب سر از افق مشرق بر مى دارد،و چهرۀ پر فروغ خود را ظاهر كرده،

ص: 508

و سلطۀ خويش را بر پهنۀ آسمان تثبيت مى كند،و چون از هر زمان جالبتر و پرشكوه تر است به آن سوگند ياد شده.

آيه 3

(آيه 3)-و در چهارمين سوگند،مى افزايد:«و به روز هنگامى كه صفحۀ زمين را روشن سازد» . (وَ النَّهارِ إِذا جَلاّها)

سوگند به اين پديدۀ مهم آسمانى به خاطر تأثير فوق العادۀ آن در زندگى بشر،و تمام موجودات زنده است،چرا كه روز رمز حركت و جنبش و حيات است و تمام تلاشها و كششها و كوششهاى زندگى معمولا در روشنائى روز صورت مى گيرد.

آيه 4

(آيه 4)-و در پنجمين سوگند مى فرمايد:«و به شب،آن هنگام كه زمين را بپوشاند» . (وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها)

«شب»با تمام بركات و آثارش،كه از يكسو حرارت آفتاب روز را تعديل مى كند،و از سوى ديگر مايۀ آرامش و استراحت همۀ موجودات زنده است.

آيه 5

(آيه 5)-در ششمين و هفتمين سوگند به سراغ آسمان و خالق آسمان مى رود،و مى افزايد:«و قسم به آسمان و كسى كه آسمان را بنا كرده» . (وَ السَّماءِ وَ ما بَناها)

اصل خلقت آسمان با آن عظمت خيره كننده از شگفتيهاى بزرگ خلقت است،و بنا و پيدايش اين همه كواكب و اجرام آسمانى و نظامات حاكم بر آنها شگفتى ديگر،و از آن مهمتر خالق اين آسمان است.

آيه 6

(آيه 6)-سپس در هشتمين و نهمين سوگند سخن از زمين و خالق زمين به ميان آورده،مى فرمايد:«و به زمين و كسى كه آن را گسترانيده» . (وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها)

زمين كه گاهوارۀ زندگى انسان و تمام موجودات زنده است.

زمين با تمام شگفتيها:كوهها و درياها،درّه ها و جنگلها،چشمه ها و رودخانه ها،معادن و منابع گرانبهايش،كه هر كدام به تنهائى آيتى است از آيات حق و نشانه اى از نشانه هاى او.

ص: 509

و از آن برتر و بالاتر خالق اين زمين و كسى كه آن را گسترانيده است.

آيه 7

(آيه 7)-سر انجام به دهمين و يازدهمين سوگند كه آخرين قسمها در اين سلسله است پرداخته،مى فرمايد:«و قسم به جان آدمى،و آن كس كه آن را(آفريده و)منظم ساخته» . (وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها)

همان انسانى كه عصارۀ عالم خلقت،و چكيدۀ جهان ملك و ملكوت،و گل سرسبد عالم آفرينش است.

منظور از«نفس»جسم و روح هر دو مى باشد و مراد از«سوّيها»(از ماده تسويه)هم تنظيم و تعديل قواى روحى انسان است،از حواس ظاهر گرفته،تا نيروى ادراك،حافظه،انتقال،تخيل،ابتكار،عشق،اراده و تصميم،و مانند آن كه در مباحث«علم النفس»مطرح شده است.

و هم تمام شگفتيهاى نظامات بدن و دستگاههاى مختلف آن را كه در علم «تشريح»و«فيزيولوژى»(وظايف الاعضاء)بطور گسترده مورد بحث قرار گرفته شامل مى شود؛چرا كه شگفتيهاى قدرت خداوند هم در جسم است و هم در جان و اختصاص به يكى از اين دو ندارد.

آيه 8

(آيه 8)-در اين آيه به يكى از مهمترين مسائل مربوط به آفرينش انسان پرداخته،مى افزايد:«سپس فجور و تقوا(شرّ و خيرش)را به او الهام كرده است» . (فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها)

خداوند آن چنان قدرت تشخيص و عقل و وجدان بيدار،به او داده كه فجور و تقوا را از طريق عقل و فطرت در مى يابد.

آرى!هنگامى كه خلقتش تكميل شد،و هستى او تحقق يافت،خداوند بايدها و نبايدها را به او تعليم داد،و به اين ترتيب وجودى شد از نظر آفرينش مجموعه اى از گل بدبو و روح الهى و از نظر تعليمات آگاه بر فجور و تقوا و در نتيجه، وجودى است كه مى تواند در قوس صعودى برتر از فرشتگان گردد؛و در قوس نزولى از حيوانات درنده نيز منحطتر گردد و اين منوط به آن است كه با اراده و انتخابگرى خويش كدام مسير را برگزيند.

ص: 510

آيه 9

(آيه 9)-و سر انجام بعد از تمام اين سوگندهاى مهم و پى در پى به نتيجۀ آنها پرداخته،مى فرمايد:سوگند به اينها«كه هر كس نفس خود را پاك و تزكيه كرده رستگار شده» . (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها)

آرى!رستگارى از آن كسى است كه نفس خويش را تربيت كند و رشد و نمو دهد،و از آلودگى به خلق و خوى شيطانى و گناه و عصيان و كفر پاك سازد و در حقيقت مسألۀ اصلى زندگى انسان نيز همين«تزكيه»است،كه اگر باشد سعادتمند است و الا بدبخت و بينوا.

آيه 10

(آيه 10)-سپس به سراغ گروه مخالف رفته،مى فرمايد:«و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخته،نوميد و محروم گشته است»! . (وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها)

و به اين ترتيب پيروزمندان و شكست خوردگان در صحنۀ زندگى دنيا مشخص مى شوند،و معيار ارزيابى اين دو گروه چيزى جز«تزكيۀ نفس و نموّ و رشد روح تقوا و اطاعت خداوند»يا«آلودگى به انواع معاصى و گناهان» نيست.

در حديثى آمده است كه:رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هنگامى كه آيۀ را تلاوت مى فرمود توقف مى كرد و چنين دعا مى نمود:«پروردگارا!به نفس من تقوايش را مرحمت كن،تو ولى و مولاى آن هستى،و آن را تزكيه فرما كه تو بهترين تزكيه كنندگانى».

«قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها»

آيه 11

(آيه 11)-عاقبت مرگبار طغيانگران:به دنبال هشدارى كه در آيات قبل در بارۀ عاقبت كار كسانى كه نفس خود را آلوده مى كنند آمده بود، در اينجا به عنوان نمونه به يكى از مصداقهاى واضح تاريخى اين مطلب پرداخته، و سرنوشت قوم طغيانگر«ثمود»را در عباراتى كوتاه و قاطع و پر معنى بيان كرده، مى فرمايد:«و قوم ثمود بر اثر طغيان(پيامبرشان را)تكذيب كردند» . (كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها)

«قوم ثمود»كه نام پيامبرشان«صالح»بود از قديمى ترين اقوامى هستند كه در

ص: 511

يك منطقۀ كوهستانى ميان«حجاز»و«شام»زندگى مى كردند،زندگى مرفّه،سرزمين آباد،دشتهاى مسطح با خاكهاى مساعد و آماده براى كشت و زرع،و قصرهاى مجلل،و خانه هاى مستحكم داشتند،ولى نه تنها شكر اين همه نعمت را به جا نياوردند،بلكه سر به طغيان و سركشى برداشته،و به تكذيب پيامبرشان صالح برخاستند،و آيات الهى را به باد سخريه گرفتند،و سر انجام خداوند آنها را با يك صاعقۀ آسمانى نابود كرد.

آيه 12

(آيه 12)-سپس به يكى از نمونه هاى بارز طغيان اين قوم پرداخته، مى افزايد:«آنگاه كه شقى ترين آنها به پا خاست» . (إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها)

«اشقى»(شقى ترين)اشاره به همان كسى است كه ناقۀ ثمود را به هلاكت رساند.

در بعضى از روايات آمده است كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به على عليه السّلام فرمود:

«سنگدلترين افراد اقوام نخستين كه بود؟» على عليه السّلام در پاسخ عرض كرد:«آن كسى كه ناقۀ ثمود را به هلاكت رساند» پيامبر فرمود:«راست گفتى،شقى ترين افراد اقوام اخير چه كسى است؟» على عليه السّلام مى گويد:«عرض كردم نمى دانم اى رسول خدا!».

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«كسى كه شمشير را بر اين نقطه از سر تو وارد مى كند» و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اشاره به قسمت بالاى پيشانى آن حضرت كرد.

هيچ يك از اين دو خصومت شخصى نداشتند،بلكه هر دو مى خواستند نورحق را خاموش كنند،و معجزه و آيتى از آيات الهى را از ميان بردارند.

آيه 13

(آيه 13)-در اين آيه به شرح بيشترى در زمينۀ طغيانگرى قوم ثمود پرداخته،مى افزايد:«و فرستادۀ الهى[-صالح]به آنان گفت:ناقۀ خدا[-همان شترى كه معجزۀ الهى بود]را با آبشخورش واگذاريد» . (فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللّهِ ناقَةَ اللّهِ وَ سُقْياها)

منظور از«رسول اللّه»در اينجا حضرت صالح عليه السّلام پيغمبر قوم ثمود است، و تعبير به«ناقة اللّه»(شتر مادۀ متعلق به خداوند)اشاره به اين است كه اين شتر يك

ص: 512

شتر معمولى نبود،بلكه به عنوان معجزه و سند گوياى صدق دعوى صالح فرستاده شده بود،يكى از ويژگيهاى آن طبق روايت مشهور اين بود كه از دل صخره اى از كوه برآمد تا معجزۀ گويائى در برابر منكران لجوج باشد.

آيه 14

(آيه 14)-و در اين آيه مى گويد:اين قوم سركش اعتنائى به كلمات اين پيامبر بزرگ و هشدارهاى او نكردند«پس او را تكذيب و ناقه را پى كردند» . (فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها)

جالب توجه اين كه كسى كه ناقه را به هلاكت رساند،يك نفر بيشتر نبود ولى در آيۀ فوق اين عمل به تمام طغيانگران قوم ثمود نسبت داده شده،اين به خاطر آن است كه ديگران هم به نحوى در اين كار سهيم بودند و با خشنودى و رضايت كامل آنها انجام گرفت.

و به دنبال اين تكذيب و مخالفت شديد،خداوند چنان آنها را مجازات كرد كه اثرى از آنان باقى نماند،چنانكه در ادامۀ همين آيه مى فرمايد:«از اين رو پروردگارشان آنها(و سرزمينشان)را به خاطر گناهشان در هم كوبيد و با خاك يكسان و صاف كرد»! .

(فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوّاها)

صاعقه همان صيحۀ عظيم آسمانى در چند لحظۀ كوتاه چنان زلزله و لرزه اى در سرزمين آنها ايجاد كرد كه تمام بناها روى هم خوابيد و صاف شد و خانه هايشان را به گورهاى آنها مبدل ساخت.

آيه 15

(آيه 15)-سر انجام در آخرين آيۀ سوره براى اين كه هشدار محكمى به تمام كسانى كه در همان مسير و خط حركت مى كنند بدهد،مى فرمايد:

«و(خداوند)هرگز از فرجام اين كار[-مجازات ستمگران]بيم ندارد» .

(وَ لا يَخافُ عُقْباها)

بسيارند حاكمانى كه قدرت بر مجازات دارند ولى پيوسته از پيامدهاى آن بيمناكند،و از واكنشها و عكس العملها ترسان،و به همين دليل از قدرت خود استفاده نمى كنند،و يا به تعبير صحيحتر قدرت آنان آميخته با ضعف و ناتوانى و علمشان آميخته با جهل است؛چرا كه مى ترسند توانائى بر مقابله

ص: 513

با پيامدهاى آن را نداشته باشند.

ولى خداوند قادر متعال كه علمش احاطه به همۀ اين امور و عواقب و آثار آن دارد،و قدرتش براى مقابله با پيامدهاى حوادث با هيچ ضعفى آميخته نيست بيمى از عواقب اين امور ندارد،و به همين دليل با نهايت قدرت و قاطعيت آنچه را كه اراده كرده است انجام مى دهد.

«پايان سورۀ شمس»

ص: 514

سورۀ ليل[92]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 21 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

در آغاز سوره بعد از ذكر سه سوگند مردم را به دو گروه تقسيم مى كند:انفاق كنندگان با تقوا،و بخيلانى كه منكر پاداش قيامتند،پايان كار گروه اول را خوشبختى و سهولت و آرامش،و پايان كار گروه دوم را سختى و تنگى و بدبختى مى شمرد.

در بخش ديگرى از اين سوره،بعد از اشاره به اين معنى كه هدايت بندگان بر خداست،همگان را از آتش فروزان دوزخ انذار مى كند.

و در آخرين بخش كسانى را كه در اين آتش مى سوزند و گروهى را كه از آن نجات مى يابند با ذكر اوصاف معرفى مى كند.

در فضيلت تلاوت اين سوره از پيغمبر گرامى صلّى اللّه عليه و آله آمده است كه فرمود:

«هر كس اين سوره را تلاوت كند خداوند آنقدر به او مى بخشد كه راضى شود،و او را از سختيها نجات مى دهد و مسير زندگى را براى او آسان مى سازد».

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

شأن نزول:

مفسران براى كل اين سوره شأن نزولى از ابن عباس نقل كرده اند كه چنين است:«مردى در ميان مسلمانان بود كه شاخۀ يكى از درختان خرماى او بالاى خانۀ مرد فقير عيالمندى قرار گرفته بود،صاحب نخل هنگامى كه بالاى درخت مى رفت

ص: 515

تا خرماها را بچيند،گاهى چند دانه خرما در خانۀ مرد فقير مى افتاد،و كودكانش آن را برمى داشتند،آن مرد از نخل فرود مى آمد و خرما را از دستشان مى گرفت.

مرد فقير به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شكايت آورد.

پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:برو تا به كارت رسيدگى كنم.سپس صاحب نخل را ملاقات كرد و فرمود:اين درختى كه شاخه هايش بالاى خانۀ فلان كس آمده است به من مى دهى تا در مقابل آن نخلى در بهشت از آن تو باشد! مرد گفت:من درختان نخل بسيارى دارم،و خرماى هيچ كدام به خوبى اين درخت نيست-و حاضر به چنين معامله اى نيستم.

كسى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين سخن را شنيد،عرض كرد:اى رسول خدا!اگر من بروم و اين درخت را از اين مرد خريدارى و واگذار كنم،شما همان چيزى را كه به او مى داديد به من عطا خواهى كرد؟ فرمود:آرى.

آن مرد رفت و صاحب نخل را ديد و با او گفتگو كرد،صاحب نخل گفت:آيا مى دانى كه محمّد حاضر شد درخت نخلى در بهشت در مقابل اين به من بدهد- و من نپذيرفتم.

خريدار گفت:آيا مى خواهى آن را بفروشى يا نه؟ گفت:نمى فروشم مگر آن كه مبلغى را كه گمان نمى كنم كسى بدهد به من بدهى.

گفت:چه مبلغ؟ گفت:چهل نخل.

خريدار تعجب كرد و گفت:عجب بهاى سنگينى براى نخلى كه كج شده مطالبه مى كنى،چهل نخل! سپس بعد از كمى سكوت گفت:بسيار خوب،چهل نخل به تو مى دهم.

فروشنده(طمعكار)گفت:اگر راست مى گوئى چند نفر را به عنوان شهود بطلب!اتفاقا گروهى از آنجا مى گذشتند آنها را صدا زد،و بر اين معامله شاهد گرفت.

سپس خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و عرض كرد اى رسول خدا!نخل به ملك من

ص: 516

در آمد و تقديم(محضر مباركتان)مى كنم.

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به سراغ خانوادۀ فقير رفت و به صاحب خانه گفت:اين نخل از آن تو و فرزندان توست.

اينجا بود كه سورۀ ليل نازل شد-و گفتنيها را در بارۀ بخيلان و سخاوتمندان گفت.

در بعضى از روايات آمده كه مرد خريدار شخصى به نام«ابو الدحداح»بود.

آيه 1

(آيه 1)-تقوا و امدادهاى الهى:باز در آغاز اين سوره به سه سوگند تفكر انگيز از«مخلوقات»و«خالق عالم»برخورد مى كنيم.

مى فرمايد:«قسم به شب در آن هنگام كه(جهان را)بپوشاند» .

(وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى)

تعبير به«يغشى»ممكن است به خاطر آن باشد كه تاريكى شب همچون پرده اى بر نيمى از كرۀ زمين مى افتد،و آن را زير پوشش خود قرار مى دهد،و يا به خاطر اين كه چهرۀ روز يا چهرۀ آفتاب عالمتاب با فرا رسيدن آن پوشانده مى شود، و به هر حال اشاره اى است به اهميت شب و نقش مؤثر آن در زندگى انسانها،از تعديل حرارت آفتاب گرفته،تا مسألۀ آرامش و سكون همۀ موجودات زنده در پرتو آن،و نيز عبادت شب زنده داران بيدار دل و آگاه.

آيه 2

(آيه 2)-سپس به سراغ سوگند ديگرى رفته،مى افزايد:«و قسم به روز هنگامى كه تجلى كند» . (وَ النَّهارِ إِذا تَجَلّى)

و اين از لحظه اى است كه سپيدۀ صبح پردۀ ظلمانى شب را مى شكافد و تاريكيها را به عقب مى راند و بر تمام پهنۀ آسمان حاكم مى شود.

آيه 3

(آيه 3)-و بعد به سراغ آخرين قسم رفته،مى فرمايد:«و قسم به آن كس كه جنس مذكر و مؤنث را آفريد» . (وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى)

چرا كه وجود اين دو جنس در عالم«انسان»و«حيوان»و«نبات» و دگرگونيهايى كه از لحظۀ انعقاد نطفه تا هنگام تولد رخ مى دهد،و ويژگيهايى كه هر يك از دو جنس به تناسب فعاليتها و برنامه هايشان دارند،و اسرار فراوانى كه در مفهوم زوجيّت نهفته است،همه نشانه ها و آياتى است از جهان بزرگ آفرينش،كه از طريق آن مى توان به عظمت آفرينندۀ آن واقف شد.

ص: 517

آيه 4

(آيه 4)-و سر انجام به هدف نهائى اين سوگندها مى رسد و مى فرمايد:«كه سعى و تلاش شما(در زندگى)مختلف است» . (إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتّى)

جهت گيرى تلاشها و نتائج آن نيز كاملا مختلف و متفاوت مى باشد.اشاره به اين كه شما به هر حال در زندگى آرام نخواهيد گرفت،و حتما به سعى و تلاشى دست مى زنيد،و نيروهاى خداداد كه سرمايه هاى وجودتان است در مسيرى خرج مى شود،ببينيد سعى و تلاش شما در كدام مسير،به كدام سمت،و داراى كدام نتيجه است؟نكند تمام سرمايه ها و استعدادهاى خود را به بهاى اندكى بفروشيد، و يا بيهوده به هدر دهيد.

آيه 5

(آيه 5)-سپس مردم را به دو گروه تقسيم كرده،و ويژگيهاى هر يك را بر مى شمرد،مى فرمايد:«اما آن كس كه(در راه خدا)انفاق كند و پرهيزكارى پيش گيرد» . (فَأَمّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى)

تأكيد بر«تقوا»به دنبال انفاق اموال،اشاره به لزوم نيت پاك و قصد خالص به هنگام انفاق،و خالى بودن از هرگونه منت و اذيت و آزار مى باشد.

آيه 6

(آيه 6)-«و جزاى نيك(الهى)را تصديق كند» . (وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى)

آيه 7

(آيه 7)-«ما او را در مسير آسانى قرار مى دهيم»و به سوى بهشت جاويدان هدايت مى كنيم . (فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى)

اصولا ايمان به معاد و پاداشهاى عظيم الهى تحمل انواع مشكلات را براى انسان سهل و آسان مى كند،نه تنها«مال»كه«جان»خود را نيز در طبق اخلاص مى گذارد و به عشق شهادت در ميدان جهاد شركت مى كند،و از اين ايثارگرى خود لذت مى برد.

آيه 8

(آيه 8)-سپس به نقطۀ مقابل اين گروه پرداخته،مى فرمايد:«اما كسى كه بخل ورزد و(از اين راه)بى نيازى طلبد» . (وَ أَمّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى)

آيه 9

(آيه 9)-«و پاداش نيك(الهى)را تكذيب كند» . (وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنى)

آيه 10

(آيه 10)-«به زودى او را در مسير دشوارى قرار مى دهيم» . (فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى)

«بخل»در اينجا نقطۀ مقابل«اعطا»است كه در گروه اول(گروه سخاوتمندان سعادتمند)بيان شد،«و استغنى»(بى نيازى بطلبد)بهانه اى است براى بخل

ص: 518

ورزيدن،و وسيله اى است براى ثروت اندوختن.

اصولا براى اين بخيلان بى ايمان انجام اعمال نيك و مخصوصا انفاق در راه خدا كار سخت و دشوارى است.در حالى كه براى گروه اول نشاطآور و روح افزاست.

آيه 11

(آيه 11)-و در اين آيه به اين بخيلان كوردل هشدار داده،مى فرمايد:«و در آن هنگام كه(در جهنّم)سقوط مى كند اموالش به حال او سودى نخواهد داشت» .نه مى تواند اين اموال را با خود از اين دنيا ببرد، و نه اگر ببرد مانع سقوط او در آتش دوزخ خواهد شد. (وَ ما يُغْنِي عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدّى)

آيه 12

(آيه 12)-در تعقيب آيات گذشته كه مردم را به دو گروه مؤمن سخاوتمند و گروه بى ايمان بخيل تقسيم كرده،و سرنوشت هر كدام را بيان مى نمود در اينجا به سراغ اين مطلب مى رود كه كار ما هدايت است نه اجبار و الزام،اين وظيفۀ شماست كه تصميم بگيريد و مرد راه باشيد،به علاوه پيمودن اين راه به سود خود شماست، و ما هيچ نيازى به آن نداريم.

مى فرمايد:«به يقين هدايت كردن بر ما است» .

(إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى)

چه هدايت از طريق تكوين(فطرت و عقل)و چه از طريق تشريع(كتاب و سنّت)ما آنچه در اين زمينه لازم بوده گفته ايم و حق آن را ادا كرده ايم.

آيه 13

(آيه 13)-«و آخرت و دنيا از آن ما است» . (وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى)

هيچ نيازى به ايمان و اطاعت شما نداريم،نه اطاعت شما به ما سودى مى رساند، و نه معصيت شما زيانى،و تمام اين برنامه ها به سود شما و براى خود شماست.

آيه 14

(آيه 14)-و از آنجا كه يكى از شعب هدايت هشدار و انذار است در اين آيه، مى افزايد:«من شما را از آتشى كه زبانه مى كشد بيم مى دهم»! . (فَأَنْذَرْتُكُمْ ناراً تَلَظّى)

آيه 15

(آيه 15)-سپس به گروهى كه وارد اين آتش برافروخته و سوزان مى شوند اشاره كرده،مى فرمايد:«كسى جز بدبخت ترين مردم وارد آن نمى شود» . (لا يَصْلاها إِلاَّ الْأَشْقَى)

آيه 16

(آيه 16)-و در توصیف اشقی می فرماید:«همان کسی که(آیات خدا را)تکذیب کرد و به آن پشت نمود»(اَلَّذی کَذَّبَ وَ تَوَلّی).

ص: 519

بنابر اين،معيار خوشبختى و بدبختى همان كفر و ايمان است با پيامدهاى عملى كه اين دو دارد و به راستى كسى كه آن همه نشانه هاى هدايت و امكانات براى ايمان و تقوا را ناديده بگيرد مصداق روشن«اشقى»و بدبخت ترين مردم است.

آيه 17

(آيه 17)-سپس سخن از گروهى مى گويد كه از اين آتش شعله ور سوزان بركنارند،مى فرمايد:«به زودى با تقواترين مردم از آن(آتش سوزان)دور داشته مى شود» . (وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى)

آيه 18

(آيه 18)-«همان كسى كه مال خود را(در راه خدا)مى بخشد تا پاك شود» . (الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ يَتَزَكّى)

تعبير به«يتزكّى»در حقيقت اشاره به قصد قربت و نيت خالص است خواه اين جمله به معنى كسب نمو معنوى و روحانى باشد،يا به دست آوردن پاكى اموال،چون«تزكيه»هم به معنى«نمو دادن»آمده و هم«پاك كردن».

آيه 19

(آيه 19)-سپس براى تأكيد بر مسألۀ خلوص نيت آنها در انفاقهايى كه دارند،مى افزايد:«و هيچ كس را نزد او حق نعمتى نيست تا بخواهد(به اين وسيله) او را جزا دهد» . (وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى)

آيه 20

(آيه 20)-«بلكه تنها هدفش جلب رضاى پروردگار بزرگ اوست» . (إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى)

يعنى؛انفاق مؤمنان پرهيزكار به ديگران نه از روى رياست،و نه به خاطر جوابگوئى خدمات سابق آنها،بلكه انگيزۀ آن تنها و تنها جلب رضاى خداوند است،و همين است كه به آن انفاقها ارزش فوق العاده اى مى دهد.

آيه 21

(آيه 21)-و سر انجام در آخرين آيۀ اين سوره به ذكر پاداش عظيم و بى نظير اين گروه پرداخته،و در يك جملۀ كوتاه،مى گويد:«و به زودى راضى و خشنود مى شود» . (وَ لَسَوْفَ يَرْضى)

آرى!همان گونه كه او براى رضاى خدا كار مى كرد خدا نيز او را راضى مى سازد،رضايتى گسترده و نامحدود كه تمام نعمتها در آن جمع است.

«پايان سورۀ ليل»

ص: 520

سورۀ ضحى[93]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 11 آيه دارد

محتوا و فضيلت سوره:

طبق بعضى از روايات وقتى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر اثر تأخير و انقطاع موقت وحى ناراحت بود،و زبان دشمنان نيز باز شده بود،اين سوره نازل شد و همچون باران رحمتى بر قلب پاك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نشست.

اين سوره با دو سوگند آغاز مى شود،سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بشارت مى دهد كه خدا هرگز تو را رها نساخته است.

بعد به او نويد مى دهد كه خداوند آنقدر به او عطا مى كند كه خشنود شود.

و در آخرين مرحله،گذشتۀ زندگانى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در نظر او مجسّم مى سازد كه خداوند چگونه او را هميشه مشمول انواع رحمت خود قرار داده،و در سخت ترين لحظات زندگى حمايتش نموده است.

و لذا در آخرين آيات به او دستور مى دهد كه(به شكرانۀ اين نعمتهاى بزرگ الهى)با يتيمان و مستمندان مهربانى كند و نعمت خدا را بازگو نمايد.

در فضيلت اين سوره همين بس كه در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است:«هر كس آن را تلاوت كند از كسانى خواهد بود كه خدا از آنها راضى مى شود و شايسته است كه محمد صلّى اللّه عليه و آله براى او شفاعت كند و به عدد هر يتيم و مسكين سؤال كننده ده حسنه براى او خواهد بود».

و اين همه فضيلت از آن كسى است كه آن را بخواند و در عمل پياده كند.

ص: 521

قابل توجه اين كه مطابق روايات متعددى،اين سوره و سورۀ آينده(الم نشرح)يك سوره است،و لذا براى اين كه در هر ركعت بعد از سورۀ حمد بايد يك سورۀ كامل خوانده شود اين دو سوره را بايد با هم خواند.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر در بارۀ شأن نزول اين سوره«ابن عباس»مى گويد:پانزده روز گذشت،و وحى بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل نشد،مشركان گفتند:پروردگار محمد،او را رها كرده،و دشمن داشته،اگر راست مى گويد مأموريت او از سوى خداست،بايد وحى بطور مرتب بر او نازل مى شد.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

در اينجا سورۀ مورد بحث نازل گشت-و به سخنان آنها پاسخ گفت.

قابل توجه اين كه طبق حديثى وقتى اين سوره نازل شد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به جبرئيل فرمود:دير كردى در حالى كه سخت به تو مشتاق بودم.

جبرئيل گفت:«من به تو مشتاقتر بودم،ولى من بندۀ مأمورم و جز به فرمان پروردگار نازل نمى شوم»!

آيه 1

(آيه 1)-در آغاز اين سوره نيز با دو سوگند رو برو مى شويم:سوگند به «نور»و«ظلمت»مى فرمايد:«قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب برآيد»و همه جا را فرا گيرد . (وَ الضُّحى)

آيه 2

(آيه 2)-«و سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گيرد»و همه جا را در آرامش فرو برد . (وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى)

«ضحى»از مادۀ«سجو»به معنى اوائل روز است آن موقعى كه خورشيد در آسمان بالا بيايد و نور آن بر همه جا مسلط شود،و اين در حقيقت بهترين موقع روز است.

«سجى»از مادۀ«سجو»در اصل به معنى«سكون و آرامش»است،و آنچه در شب مهم است همان آرامشى است كه بر آن حكمفرماست،و طبعا اعصاب و روح

ص: 522

انسان را در آرامش فرو مى برد،و براى تلاش و كوشش فردا و فرداها آماده مى سازد،و از اين نظر نعمت بسيار مهمى است كه شايسته است سوگند به آن ياد شود.

ميان اين دو قسم و محتواى آيه شباهت و رابطۀ نزديكى وجود دارد،روز همچون نزول نور وحى بر قلب پاك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است و شب همچون انقطاع موقت وحى كه آن نيز در بعضى از مقاطع لازم است.

آيه 3

(آيه 3)-و به دنبال اين دو سوگند بزرگ به نتيجه و جواب قسم پرداخته، مى فرمايد:«خداوند هرگز تو را وانگذاشته و مورد خشم قرار نداده است» . (ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى)

اين تعبير دلدارى و تسلّى خاطرى است براى شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه بداند اگر گاهى در نزول وحى تأخير افتد روى مصالحى است كه خدا مى داند،و هرگز دليل بر آن نيست كه طبق گفتۀ دشمنان خداوند نسبت به او خشمگين شده باشد يا بخواهد او را ترك گويد،او هميشه مشمول لطف و عنايات خاصّۀ خدا،و همواره در كنف حمايت ويژۀ اوست.

آيه 4

(آيه 4)-سپس اضافه مى كند:«و مسلما آخرت براى تو از دنيا بهتر است» . (وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولى)

تو در اين جهان مشمول الطاف او هستى،و در آخرت بيشتر و بهتر،نه در كوتاه مدت مورد غضب پروردگار خواهى بود،و نه در دراز مدت،كوتاه سخن اين كه تو هميشه عزيزى،در دنيا عزيز و در آخرت عزيزتر.

آيه 5

(آيه 5)-آنقدر به تو مى بخشد كه خشنود شوى!در اين آيه برترين نويد را به پيامبر داده،مى افزايد:«و به زودى پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد كرد كه خشنود شوى» . (وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى)

اين بالاترين اكرام و احترام پروردگار نسبت به بندۀ خاصّش محمد صلّى اللّه عليه و آله است كه مى فرمايد:آنقدر به تو مى بخشيم كه راضى شوى،در دنيا بر دشمنان پيروز خواهى شد و آيين تو جهان گير خواهد گشت،و در آخرت نيز مشمول بزرگترين

ص: 523

مواهب خواهى بود.

بدون شك پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به عنوان خاتم انبيا و رهبر عالم بشريت خشنوديش تنها در نجات خويش نيست،بلكه آن زمان راضى و خشنود مى شود كه شفاعتش در بارۀ امتش نيز پذيرفته شود.

لذا در حديثى از امام باقر عليه السّلام از پدرش امام زين العابدين عليه السّلام از عمويش «محمّد بن حنفيه»از پدرش امير مؤمنان عليه السّلام مى خوانيم:رسول اللّه فرمود:«روز قيامت من در موقف شفاعت مى ايستم،و آنقدر گنهكاران را شفاعت كنم كه خداوند گويد:

أ رضيت يا محمّد؟؛«آيا راضى شدى اى محمّد؟ من مى گويم:رضيت،رضيت؛راضى شدم،راضى شدم»! سپس امير مؤمنان على عليه السّلام رو به جمعى از اهل كوفه كرده و افزود:«شما معتقديد اميد بخش ترين آيات قرآن آيۀ ؛اى كسانى كه نسبت به خود زياده روى كرده ايد از رحمت خدا نوميد نشويد»است.

«قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ

گفتند:آرى!ما چنين مى گوييم.

فرمود:«ولى ما اهل بيت مى گوييم اميد بخش ترين آيات قرآن آيۀ است»! ناگفته پيداست كه شفاعت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شرائطى دارد،نه او براى هر كس شفاعت مى كند،و نه هر گنهكارى مى تواند چنين انتظارى را داشته باشد .

«وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى» (1)

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«رسول خدا وارد خانۀ فاطمه عليها السّلام شد در حالى كه لباس خشنى از پشم شتر در تن دخترش بود،با يك دست آسيا مى كرد،و با دست ديگر فرزندش را شير مى داد،اشك در چشمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ظاهر شد،فرمود:دخترم!تلخى دنيا را در برابر شيرينى آخرت تحمل كن،چرا كه خداوند بر من نازل كرده است كه آنقدر پروردگارت به تو مى بخشد كه راضى شوى؛ .

(وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى»د.

ص: 524


1- مشروح اين بحث را در جلد اول همين تفسير ذيل آيۀ 48 سورۀ بقره مطالعه فرماييد.

آيه 6

(آيه 6)-به شكرانۀ اين همه نعمت كه خدا به تو داده...! چنانكه گفتيم هدف اين سوره تسلّى و دلدارى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و بيان الطاف الهى نسبت به آن حضرت است،لذا در ادامۀ آيات گذشته كه از اين معنى سخن مى گفت،در اينجا نخست به ذكر سه موهبت از مواهب خاص الهى به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله پرداخته،و سپس سه دستور مهم در همين رابطه به او مى دهد.

مى فرمايد:«آيا او(خداوند)تو را يتيم نيافت و پناه داد» .

(أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى)

در شكم مادر بودى كه پدرت عبد اللّه از دنيا رفت،تو را در آغوش جدّت «عبد المطلب»(سيد مكّه)پرورش دادم.

شش ساله بودى كه مادرت از دنيا رفت،و از اين نظر نيز تنها شدى،اما عشق و محبت تو را در قلب«عبد المطلب»افزون ساختم.

هشت ساله بودى كه جدّت«عبد المطلب»از دنيا رفت عمويت«ابو طالب» را به خدمت و حمايتت گماشتم،تا تو را همچون جان شيرين در بر گيرد و محافظت كند.

آرى تو يتيم بودى و من به تو پناه دادم.

آيه 7

(آيه 7)-بعد به ذكر نعمت دوم پرداخته،مى فرمايد:«و تو را گمشده يافت و هدايت كرد» . (وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى)

آرى!تو هرگز از نبوت و رسالت آگاه نبودى،و ما اين نور را در قلب تو افكنديم كه به وسيلۀ آن انسانها را هدايت كنى! چنانكه در جاى ديگر مى فرمايد:«تو نه كتاب را مى دانستى و نه ايمان را(از محتواى قرآن و اسلام قبل از نزول وحى آگاه نبودى)ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به وسيلۀ آن هر كس از بندگانمان را بخواهيم هدايت مى كنيم»(شورى52/).

بنابر اين منظور از«ضلالت»در اينجا نفى ايمان و توحيد و پاكى و تقوا نيست،بلكه نفى آگاهى از اسرار نبوت،و قوانين اسلام،و عدم آشنائى با اين حقايق بود،ولى بعد از بعثت به كمك پروردگار بر همۀ اين امور واقف شد و هدايت يافت.

ص: 525

آيه 8

(آيه 8)-بعد به بيان سومين نعمت پرداخته،مى فرمايد:«و تو را فقير يافت و بى نياز كرد» . (وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى)

توجه«خديجه»آن زن مخلص با وفا را به سوى تو جلب نمود تا ثروت سرشارش را در اختيار تو و اهداف بزرگت قرار دهد،و بعد از ظهور اسلام غنائم فراوانى در جنگها نصيب تو كرد آن گونه كه براى رسيدن به اهداف بزرگت بى نياز شدى.

آيه 9

(آيه 9)-سپس به عنوان نتيجه گيرى از آيات قبل،سه دستور پر اهميت به پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى دهد كه هر چند مخاطب در آن شخص رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله است ولى مسلما همگان را شامل مى شود.

نخست مى فرمايد:«حال كه چنين است يتيم را تحقير مكن» .

(فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلا تَقْهَرْ)

تو هم خود يتيم بودى و رنج يتيمى را كشيده اى،اكنون از دل و جان مراقب يتيمان باش و روح تشنۀ آنها را با محبتت سيراب كن.

اين نشان مى دهد كه در مورد يتيمان مسألۀ اطعام و انفاق گرچه مهم است، ولى از آن مهمتر دلجوئى و نوازش و رفع كمبودهاى عاطفى است،و لذا در حديث معروفى مى خوانيم كه«رسول اللّه»صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«هر كس به عنوان نوازش دست بر سر يتيمى كشد به تعداد هر موئى كه دست او از آن مى گذرد در روز قيامت نورى خواهد داشت».

آيه 10

(آيه 10)-و در اين آيه به دومين دستور پرداخته،مى فرمايد:«و سؤال كننده را از خود مران» . (وَ أَمَّا السّائِلَ فَلا تَنْهَرْ)

در اين كه منظور از«سائل»در اينجا چه كسى است؟چند تفسير وجود دارد:

نخست اين كه منظور كسانى است كه سؤالاتى در مسائل علمى و اعتقادى و دينى دارند.

ديگر اين كه:منظور كسانى است كه داراى فقر مادى هستند،و به سراغ تو

ص: 526

مى آيند،بايد آنچه در توان دارى به كار گيرى،و آنها را مأيوس نكنى،و از خود مرانى.

سوم اين كه:هم ناظر به فقر علمى است و هم فقر مادى،دستور مى دهد كه به تقاضاى سائلان در هر قسمت پاسخ مثبت ده،اين معنى هم تناسب با هدايت الهى نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دارد و هم سرپرستى از او در زمانى كه يتيم بود.

آيه 11

(آيه 11)-و سر انجام در سومين و آخرين دستور،مى فرمايد:«و نعمتهاى پروردگارت را بازگو كن» . (وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ)

بازگو كردن نعمت،گاه با زبان است و تعبيراتى كه حاكى از نهايت شكر و سپاس باشد،نه غرور و برترى جوئى،و گاه با عمل است به اين ترتيب كه از آن در راه خدا انفاق و بخشش كند،بخششى كه نشان دهد خداوند نعمت فراوانى به او عطا كرده است.

البته واژۀ«نعمت»تمام نعمتهاى معنوى و مادى را شامل مى شود.

لذا در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:معنى آيه چنين است:

«آنچه را خدا به تو بخشيده و برترى داده و روزى عطا فرموده و نيكى به تو كرده و هدايت نموده همه را بازگو كن».

«پايان سورۀ ضحى»

ص: 527

ص: 528

سورۀ انشراح[94]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 8 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

معروف است كه اين سوره بعد از سورۀ«و الضحى» نازل شده و محتواى آن نيز همين مطلب را تأييد مى كند چرا كه در اين سوره باز قسمتى از مواهب الهى بر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله شمرده شده است در واقع سه نوع موهبت بزرگ در سورۀ و الضّحى آمده بود و سه موهبت بزرگ در سورۀ الم نشرح آمده است مواهب گذشته بعضى مادى و بعضى معنوى بود اما مواهب سه گانۀ اين سوره همه جنبۀ معنوى دارد و عمدتا اين سوره بر سه محور دور مى زند.

يكى بيان همين نعمتهاى سه گانه و ديگر بشارت به پيامبر از نظر برطرف شدن مشكلات دعوت او در آينده و ديگر توجه به خداوند يگانه و تحريص و ترغيب به عبادت و نيايش.

و به همين دليل در روايات اهل بيت عليهم السّلام چنانكه قبلا هم اشاره كرده ايم اين دو به منزلۀ يك سوره شمرده شده است و لذا در قرائت نماز براى اين كه يك سورۀ كامل خوانده شود هر دو را با هم مى خوانند.

در فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم كه فرمود:«هر كس اين سوره را بخواند پاداش كسى را دارد كه محمّد صلّى اللّه عليه و آله را غمگين ديده و اندوه را از قلب او زدوده است».

ص: 529

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-ما تو را مشمول انواع نعمتها ساختيم!لحن آيات آميخته با لطف و محبت فوق العادۀ پروردگار و تسلّى و دلدارى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله است.

در نخستين آيه به مهمترين موهبت الهى اشاره كرده،مى فرمايد:«آيا ما سينۀ تو را گشاده نساختيم» .

(أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ)

منظور از«شرح صدر»در اينجا گسترش روح و فكر پيامبر به وسيلۀ نور الهى و سكينه و آرامش خداداد مى باشد،اين توسعه مى تواند مفهوم وسيعى داشته باشد كه هم وسعت علمى پيامبر را از طريق وحى و رسالت شامل گردد و هم بسط و گسترش تحمل و استقامت او در برابر لجاجتها و كارشكنيهاى دشمنان و مخالفان.

و لذا در حديثى آمده است كه پيامبر مى فرمايد:«من تقاضائى از پروردگارم كردم و دوست مى داشتم اين تقاضا را نمى كردم،عرض كردم:خداوندا!پيامبران قبل از من بعضى جريان باد را در اختيارشان قرار دادى،و بعضى مردگان را زنده مى كردند!» خداوند به من فرمود:آيا تو يتيم نبودى پناهت دادم؟ گفتم:آرى! فرمود:آيا گمشده نبودى هدايتت كردم؟ عرض كردم:آرى،اى پروردگار! فرمود:آيا سينۀ تو را گشاده،و پشتت را سبكبار نكردم؟ عرض كردم:آرى اى پروردگار!».

اين نشان مى دهد كه نعمت«شرح صدر»ما فوق معجزات انبياست،و به راستى اگر كسى حالات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را دقيقا مطالعه كند و ميزان شرح صدر او را در حوادث سخت و پيچيدۀ دوران عمرش بنگرد يقين مى كند كه اين از طريق عادى ممكن نيست،بلكه يك تأييد الهى و ربانى است.

و به خاطر همين«شرح صدر»بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عاليترين وجهى مشكلات

ص: 530

رسالت را پشت سر گذاشت،و وظائف خود را در اين طريق به خوبى انجام داد.

آيه 2

(آيه 2)-سپس به ذكر موهبت ديگرى از مواهب عظيم خود به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرداخته،مى افزايد:«و(آيا)بار سنگين را از تو برنداشتيم»!؟ . (وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ)

آيه 3

(آيه 3)-«همان بارى كه سخت بر پشت تو سنگينى مى كرد» . (الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ)

اين كدام بار بود كه خداوند از پشت پيامبرش برداشت؟ قرائن آيات به خوبى نشان مى دهد كه منظور همان مشكلات رسالت و نبوت،و دعوت به سوى توحيد و يكتاپرستى،و برچيدن آثار فساد از آن محيط بسيار آلوده بوده است،نه تنها پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كه همۀ پيغمبران در آغاز دعوت با چنين مشكلات عظيمى رو برو بودند،و تنها با امدادهاى الهى بر آنها پيروز مى شدند، منتها شرائط محيط و زمان پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله از جهاتى سخت تر و سنگين تر بود.

آيه 4

(آيه 4)-و در بيان سومين موهبت،مى فرمايد:«و آوازۀ تو را بلند ساختيم» . (وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ)

نام تو همراه اسلام و نام قرآن همه جا پيچيد،و از آن بهتر اين كه نام تو در كنار نام اللّه هر صبح و شام بر فراز مأذنه ها و هنگام اذان برده مى شود،و شهادت به رسالت تو،در كنار شهادت به توحيد و يگانگى خداوند نشان اسلام،و دليل پذيرش اين آيين پاك است.

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در تفسير اين آيه مى خوانيم كه فرمود:جبرئيل به من گفت:خداوند متعال مى گويد:هنگامى كه نام من برده مى شود نام تو نيز همراه من ذكر مى شود-و در عظمت مقام تو همين بس.

آيه 5

(آيه 5)-در اين آيه،به پيامبرش مهمترين بشارت را مى دهد و انوار اميد را بر قلب پاكش مى پاشد،مى فرمايد:«به يقين با(هر)سختى آسانى است» . (فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً)

آيه 6

(آيه 6)-ا تآٔکیذ می کند:«مسأماً با هر سختی آسانی است»(اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرًا).

ص: 531

غم مخور مشكلات و سختيها به اين صورت باقى نمى ماند،كارشكنيهاى دشمنان براى هميشه ادامه نخواهد يافت،و محروميتهاى مادى و مشكلات اقتصادى و فقر مسلمين به همين صورت ادامه نمى يابد.

قابل ذكر است كه،اين دو آيه به صورتى مطرح شده كه اختصاص به شخص پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و زمان آن حضرت ندارد،بلكه به صورت يك قاعدۀ كلى و به عنوان تعليلى بر مباحث سابق مطرح است،و به همۀ انسانهاى مؤمن مخلص و تلاشگر نويد مى دهد كه هميشه در كنار سختيها آسانيهاست.

در حديثى آمده است كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«بدان كه با سختيها آسانى است،و با صبر پيروزى و با غم و اندوه خوشحالى و گشايش است».

صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند بر اثر صبر نوبت ظفر آيد.

آيه 7

(آيه 7)-سپس در اين آيه،مى فرمايد:«پس هنگامى كه از كار مهمى فارغ مى شوى به مهم ديگرى پرداز» . (فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ)

هرگز بيكار نمان،تلاش و كوشش را كنار مگذار،پيوسته مشغول مجاهده باش و پايان مهمى را آغاز مهم ديگر قرار ده.

آيه 8

(آيه 8)-و در تمام اين احوال به خدا تكيه كن؛«و به سوى پروردگارت توجه كن» .رضايت او را بطلب،و خشنودى او را جستجو كن،و به سوى قرب جوارش بشتاب. (وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ)

مطابق آنچه گفته شد آيه مفهوم گسترده اى دارد كه فراغت از هر مهمى، و پرداختن به مهم ديگر را شامل مى شود،و جهت گيرى تمام تلاشها را به سوى پروردگار توصيه مى كند.

به هر حال مجموعۀ اين سوره بيانگر عنايت خاص الهى به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و تسلى او در برابر مشكلات،و وعدۀ نصرت و تأييد او در برابر مشكلات و فراز و نشيبهاى راه رسالت است.و در عين حال مجموعه اى است اميد بخش؛سازنده و حيات آفرين براى همۀ انسانها و همۀ رهروان راه حق.

«پايان سورۀ انشراح»

ص: 532

سورۀ تين[95]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 8 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

اين سوره در حقيقت بر محور آفرينش زيباى انسان، و مراحل تكامل،و انحطاط او دور مى زند،و اين مطلب با سوگندهاى پر معنائى در آغاز سوره شروع شده است،و بعد از شمردن عوامل پيروزى و نجات انسان، سر انجام تأكيد بر مسألۀ معاد و حاكميت مطلقۀ خداوند پايان مى گيرد.

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمده است:«هر كس اين سوره را بخواند خداوند دو نعمت را مادامى كه در دنياست به او مى بخشد:سلامت و يقين، و هنگامى كه از دنيا برود به تعداد تمام كسانى كه اين سوره را خوانده اند ثواب يك روز روزه به عنوان پاداش به او مى بخشد».

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-در آغاز اين سوره به چهار سوگند پر معنى برخورد مى كنيم كه مقدمه براى بيان معنى پراهميتى است.

مى فرمايد:«قسم به انجير و زيتون[-يا قسم به سرزمين شام و بيت المقدس]» .

(وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ)

آيه 2

(آيه 2)-«وسوگند به طور سینین»(وَ طُورِ سینینَ).

ص: 533

آيه 3

(آيه 3)-«و قسم به اين شهر امن»[-شهر مكه] . (وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ)

«تين»در لغت به معنى«انجير»و«زيتون»همان زيتون معروف است كه مادۀ روغنى مفيدى از آن مى گيرند.

در اين كه آيا منظور سوگند به همين دو ميوۀ معروف است يا چيز ديگر؟ بعضى آن را اشاره به همان دو ميوۀ معروف مى دانند كه خواص غذائى و درمانى فوق العاده زيادى دارد،بعضى ديگر معتقدند كه منظور از آن،دو كوهى است كه شهر«دمشق»و«بيت المقدس»بر آنها قرار گرفته،چرا كه اين دو سرزمين، محل قيام بسيارى از انبيا و پيامبران بزرگ خداست،و اين تفسير با سوگندهاى سوم و چهارم كه از سرزمينهاى مقدسى ياد مى كند هماهنگ است.

و اما مسلما اشاره به سرزمين«مكّه»است سرزمينى كه حتى در عصر جاهليت به عنوان منطقۀ امن و حرم خدا شمرده مى شد،و كسى در آنجا حق تعرض به ديگرى نداشت.

«هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ»

و هر گاه اين دو قسم(تين و زيتون)را بر معنى ابتدائى آنها حمل كنيم يعنى انجير و زيتون معروف،باز سوگند پر معنائى است زيرا:

«انجير»داراى ارزش غذائى فراوانى است و لقمه اى است مغذى و مقوى براى هر سن و سال و خالى از پوست و هسته و زوائد.

در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليه السّلام آمده است:«انجير بوى دهان را مى برد،لثه ها و استخوانها را محكم مى كند،مو را مى روياند درد را برطرف مى سازد،و با وجود آن نياز به دارو نيست.» و نيز فرمود:«انجير شبيه ترين اشيا به ميوۀ بهشتى است.» و غذاشناسان و دانشمندان بزرگ براى زيتون و روغن آن اهميت فوق العاده اى قائلند،و معتقدند كسانى كه مى خواهند همواره سالم باشند بايد از اين اكسير حياتى استفاده كنند.

روغن زيتون دوست صميمى كبد آدمى،و براى رفع عوارض كليه ها و سنگهاى صفراوى،و قولنجهاى كليوى،و كبدى و رفع يبوست بسيار مؤثر است.

ص: 534

روغن زيتون سرشار از انواع ويتامينها است و داراى فسفر،كلسيم و پتاسيم و منگنز است در حديثى از امام علىّ بن موسى الرضا عليه السّلام آمده است:«روغن زيتون غذاى خوبى است،دهان را خوشبو و بلغم را برطرف مى سازد،رنگ صورت را صفا و طراوت مى بخشد،اعصاب را تقويت كرده،بيمارى و درد و ضعف را از ميان مى برد و آتش خشم را فرو مى نشاند».

آيه 4

(آيه 4)-ما انسان را در بهترين صورت آفريديم!بعد از ذكر اين قسمهاى پرمحتواى چهارگانه به جواب قسم پرداخته،مى فرمايد:«مسلما ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريديم» . (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ)

«تقويم»به معنى درآوردن چيزى به صورت مناسب،و نظام معتدل و كيفيت شايسته است،و گستردگى مفهوم آن اشاره به اين است كه خداوند انسان را از هر نظر موزون و شايسته آفريد،هم از نظر جسمى،و هم از نظر روحى و عقلى،چرا كه هرگونه استعدادى را در وجود او قرار داده،و او را براى پيمودن قوس صعودى بسيار عظيمى آماده ساخته،و با اين كه انسان«جرم صغيرى»است،«عالم كبير»را در او جا داده و آنقدر شايستگيها به او بخشيده كه لايق خلعت ؛ما فرزندان آدم را كرامت و عظمت بخشيديم» شده است.

«وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ (1)

آيه 5

(آيه 5)-ولى همين انسان با تمام اين امتيازات اگر از مسير حق منحرف گردد چنان سقوط مى كند كه به«اسفل سافلين»كشيده مى شود،لذا در آيۀ مورد بحث،مى فرمايد:«سپس او را به پايين ترين مرحله باز گردانديم» . (ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ)

چرا چنين نباشد در حالى كه موجودى است مملوّ از استعدادهاى سرشار كه اگر در طريق صلاح از آن استفاده كند بر بالاترين قلۀ افتخار قرار مى گيرد،و اگر اين همه هوش و استعداد را در طريق فساد به كار اندازد بزرگترين مفسده را مى آفريند و طبيعى است كه به«اسفل سافلين»كشيده شود.

ص: 535


1- سورۀ اسراء(17)آيۀ 70.

آيه 6

(آيه 6)-ولى در اين آيه،مى افزايد:«مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند كه براى آنها پاداشى تمام نشدنى است» . (إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ)

آيه 7

(آيه 7)-در اين آيه،اين انسان ناسپاس و بى اعتنا به دلائل و نشانه هاى معاد را مخاطب ساخته،مى گويد:«پس چه چيز سبب مى شود كه بعد از اين همه (دلائل روشن)روز جزا را انكار مى كنى»؟! . (فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ)

ساختمان وجود تو از يكسو،و ساختمان اين جهان پهناور از سوى ديگر، نشان مى دهد كه زندگى چند روزۀ دنيا نمى تواند هدف نهائى آفرينش تو و اين عالم بزرگ باشد.

اينها همه مقدمه اى است براى جهانى وسيعتر و كاملتر،و به تعبير قرآن در آيۀ 62 سورۀ واقعه«نشئۀ اولى»خود خبر از«نشئۀ ديگرى»مى دهد،چرا انسان متذكر نمى شود.

آيه 8

(آيه 8)-و در آخرين آيۀ سوره،مى فرمايد:«آيا خداوند بهترين حكم كنندگان و داوران نيست»؟! . (أَ لَيْسَ اللّهُ بِأَحْكَمِ الْحاكِمِينَ)

در حديثى آمده است هنگامى كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله سورۀ«و التين»را تلاوت مى فرمود وقتى به آيۀ مى رسيد،مى فرمود:«بلى و انا على ذلك من الشّاهدين؛آرى خداوند بهترين حكم كنندگان است و من بر اين امر گواهم».

«أَ لَيْسَ اللّهُ بِأَحْكَمِ الْحاكِمِينَ»

«پايان سورۀ تين»

ص: 536

سورۀ علق[96]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 19 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

مشهور در ميان مفسران اين است كه اين سوره نخستين سوره اى است كه بر پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله نازل شده،و محتواى آن نيز مؤيد همين معنى است.

در آغاز به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله دستور قرائت و تلاوت مى دهد و سپس از آفرينش اين انسان با عظمت،از يك قطعۀ خون بى ارزش،سخن مى گويد.

در مرحلۀ بعد از تكامل انسان در پرتو لطف و كرم پروردگار،و آشنائى او به علم و دانش و قلم بحث مى كند.

و در مرحلۀ بعد،از انسانهاى ناسپاسى كه على رغم اين همه موهبت و اكرام الهى راه طغيان را پيش مى گيرند سخن به ميان مى آورد.

و سر انجام به مجازات دردناك كسانى كه مانع هدايت مردم و اعمال نيكند اشاره مى كند و سوره را با دستور سجده و تقرب به درگاه پروردگار پايان مى دهد.

در فضيلت تلاوت اين سوره از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه فرمود:

«هر كس در روز يا شب سورۀ«اقرا باسم ربّك»را بخواند،و در همان شب يا روز بميرد شهيد از دنيا رفته است و خداوند او را شهيد مبعوث مى كند و در صف شهيدان جاى مى دهد،و در قيامت همچون كسى است كه با شمشير در راه خدا همراه پيامبر خدا جهاد كرده است.»

ص: 537

اين سوره به مناسبت تعبيرهاى مختلفى كه در آغاز آن است به نام سورۀ «علق»،«اقرا»،«قلم»ناميده شده.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

شأن نزول:

در روايات آمده است كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به كوه«حرا»رفته بود جبرئيل آمد و گفت:اى محمّد بخوان! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:من قرائت كننده نيستم.

جبرئيل او را در آغوش گرفت و فشرد،و بار ديگر گفت:بخوان! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله همان جواب را تكرار كرد،بار دوم نيز جبرئيل اين كار را كرد، و همان جواب را شنيد،و در سومين بار گفت: (تا آخر آيات پنج گانه).

(اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ...)

اين سخن را گفت و از ديدۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پنهان شد.

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه با دريافت نخستين اشعۀ وحى سخت خسته شده بود به سراغ خديجه آمده،و فرمود:«زمّلونى و دثّرونى؛مرا بپوشانيد و جامه اى بر من بيفكنيد تا استراحت كنم».

«طبرسى»در«مجمع البيان»نيز نقل مى كند كه:رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به خديجه فرمود:هنگامى كه تنها مى شوم ندائى مى شنوم(و نگرانم!).

خديجه عرض كرد:خداوند جز خير در بارۀ تو كارى نخواهد كرد،چرا كه به خدا سوگند تو امانت را ادا مى كنى،صلۀ رحم به جا مى آورى،در سخن گفتن راستگو هستى.

«خديجه»مى گويد:بعد از اين ماجرا ما به سراغ«ورقة بن نوفل»رفتيم(او از آگاهان عرب و عمو زادۀ خديجه بود)رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله آنچه را ديده بود براى«ورقه» بيان كرد،ورقه گفت:هنگامى كه آن منادى به سراغ تو مى آيد دقت كن ببين چه مى شنوى؟سپس براى من نقل كن.

ص: 538

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در خلوتگاه خود اين را شنيد كه مى گويد:اى محمّد بگو:بسم اللّه الرّحمن الرّحيم الحمد للّه ربّ العالمين-تا-و لا الضّالّين،و بگو:لا اله الاّ اللّه،سپس حضرت به سراغ ورقه آمد و مطلب را براى او بازگو كرد.

«ورقه»گفت:بشارت بر تو،باز هم بشارت بر تو،من گواهى مى دهم تو همان هستى كه«عيسى بن مريم»بشارت داده است!و تو شريعتى همچون«موسى»دارى تو پيامبر مرسلى،و به زودى بعد از اين روز مأمور به جهاد مى شوى و اگر من آن روز را درك كنم در كنار تو جهاد خواهم كرد! هنگامى كه«ورقه»از دنيا رفت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«من اين روحانى را در بهشت(بهشت برزخى)ديدم در حالى كه لباس حرير بر تن داشت،زيرا او به من ايمان آورد و مرا تصديق كرد».

البته در بعضى از كلمات مفسرين،يا كتب تاريخ،مطالب ناموزونى در بارۀ اين فصل از زندگى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به چشم مى خورد كه مسلما از احاديث مجعول و اسرائيليات است.

به نظر مى رسد اين گونه روايات ضعيف و ركيك،ساخته و پرداختۀ دشمنان اسلام است كه خواسته اند هم اسلام را زير سؤال برند و هم شخص پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را.

آيه 1

(آيه 1)-بخوان به نام پروردگارت! در نخستين آيه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را مخاطب ساخته،مى گويد:«بخوان به نام پروردگارت كه(جهان را)آفريد» . (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ)

قابل توجه اين كه در اينجا قبل از هر چيز تكيه روى مسألۀ«ربوبيت»پروردگار شده است،و مى دانيم«رب»به معنى«مالك مصلح»است كسى كه هم صاحب چيزى است و هم به اصلاح و تربيت آن مى پردازد.

سپس براى اثبات ربوبيت پروردگار روى مسألۀ خلقت و آفرينش جهان هستى تكيه شده،چرا كه بهترين دليل بر ربوبيت او خالقيت اوست،كسى عالم را تدبير مى كند كه آفرينندۀ آن است.

اين در حقيقت پاسخى است به مشركان عرب كه«خالقيت»خدا را پذيرفته

ص: 539

بودند،اما ربوبيت و تدبير را براى بتها قائل بودند!به علاوه ربوبيت خداوند و تدبير او در نظام هستى بهترين دليل بر اثبات ذات مقدّس اوست.

آيه 2

(آيه 2)-سپس از ميان مخلوقات روى مهمترين پديدۀ جهان خلقت و گل سرسبد آفرينش يعنى«انسان»تكيه كرده،و آفرينش او را يادآور شده،مى فرمايد:

«همان كس كه انسان را از خون بسته اى خلق كرد» .

(خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ)

از آنجا كه نطفه بعد از گذراندن دوران نخستين در عالم جنين،به شكل قطعه خون بستۀ چسبنده اى در مى آيد كه در ظاهر بسيار كم ارزش است،مبدأ آفرينش انسان را در اين آيه همين موجود ناچيز مى شمرد،تا قدرت نمائى عظيم پروردگار روشن شود كه از موجودى چنان بى ارزش مخلوقى چنين پرارزش آفريده است.

بعضى نيز گفته اند:منظور از«علق»در اينجا«گل»آدم است كه آن هم حالت چسبندگى داشت،بديهى است خدائى كه اين مخلوق عجيب را از آن قطعۀ«گل چسبنده»به وجود آورد،شايسته هرگونه ستايش است.

گاه«علق»را به معنى موجود«صاحب علاقه»دانسته اند كه اشاره اى است به روح اجتماعى انسان،و علقۀ آنها به يكديگر كه در حقيقت پايۀ اصلى تكامل بشر و پيشرفت تمدّنها را تشكيل مى دهد.

بعضى نيز«علق»را اشاره به«نطفۀ نر»(اسپرم)مى دانند كه شباهت زيادى به «زالو»دارد،اين موجود ذره بينى در آب نطفه شناور است،و به سوى«نطفۀ زن» در رحم پيش مى رود،و به آن مى چسبد،و از تركيب آن دو،نطفۀ كامل انسان به وجود مى آيد.

درست است كه در آن زمان اين گونه مسائل هنوز شناخته نشده بود،ولى قرآن مجيد از طريق اعجاز علمى پرده از روى آن برداشته است.

از ميان اين تفسيرهاى چهارگانه تفسير اول روشنتر به نظر مى رسد،هر چند جمع ميان چهار تفسير نيز مانعى ندارد.

آيه 3

(آيه 3)-بار دیگر برای تأکید می افزاید:«بخوان که پروردگارت(از همه)بزرگواارتر است»(اِقرَأ وَرّبُّکَ الاَکرَمُ).

ص: 540

تعبير اين آيه در حقيقت پاسخى است به گفتار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در جواب جبرئيل كه گفت:من قرائت كننده نيستم،يعنى؛«از بركت پروردگار فوق العاده كريم و بزرگوار،تو توانائى بر قرائت و تلاوت دارى».

آيه 4

(آيه 4)-سپس به توصيف خداوندى كه اكرم الاكرمين است پرداخته، مى فرمايد:«همان كسى كه به وسيلۀ قلم تعليم نمود» . (الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ)

آيه 5

(آيه 5)-«و به انسان آنچه را نمى دانست ياد داد» . (عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ)

در حقيقت اين آيات نيز پاسخى است به همان گفتار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه فرمود؛ «من قرائت كننده نيستم»يعنى؛همان خدائى كه به وسيلۀ قلم انسانها را تعليم داد، و به انسان آنچه را نمى دانست آموخت،قادر است كه به بنده اى درس نخوانده همچون تو نيز قرائت و تلاوت را بياموزد.

جملۀ تاب دو معنى دارد،نخست اين كه:خداوند نوشتن و كتابت را به انسان آموخت و قدرت و توانائى اين كار عظيم را كه مبدأ تاريخ بشر، و سر چشمۀ تمام علوم و فنون و تمدّنهاست،در او ايجاد كرد.

«الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ»

ديگر اين كه:منظور اين است كه علوم و دانشها را از اين طريق و با اين وسيله به انسان آموخت.

و در هر حال تعبيرى است پر معنى كه در آن لحظات حساس نخستين نزول وحى در اين آيات بزرگ و پر معنى منعكس شده است.

پايۀ اسلام از همان آغاز بر علم و قلم گذارده شده،و بى جهت نيست كه قومى چنان عقب مانده بقدرى در علوم و دانشها پيش رفتند كه علم و دانش را-به اعتراف دوست و دشمن-به همۀ جهان صادر كردند،و به اعتراف مورخان معروف اروپا اين نور علم و دانش مسلمين بود كه بر صفحۀ اروپاى تاريك قرون وسطى تابيد،و آنها را وارد عصر تمدن ساخت.

چقدر نازيباست ملّتى اين چنين،و آئينى آن چنان،در ميدان علم و دانش عقب بمانند و نيازمند ديگران و حتى وابستۀ به آنها شوند.

ص: 541

آيه 6

(آيه 6)-در تعقيب آيات گذشته-كه در آن اشاره به نعمتهاى مادى و معنوى پروردگار نسبت به انسان شده بود،و لازمۀ يك چنين نعمت گسترده اى سپاسگزارى انسان تسليم او در برابر خداوند است-در اين آيه مى فرمايد:«چنين نيست(كه نعمتهاى الهى روح شكرگزارى را هميشه در او زنده كند،بلكه)به يقين انسان طغيان مى كند» . (كَلاّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى)

آيه 7

(آيه 7)-«به خاطر اين كه؛خود را بى نياز ببيند» . (أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى)

اين طبيعت غالب انسانهاست،طبيعت كسانى كه در مكتب عقل و وحى پرورش نيافته اند كه وقتى به غلط خود را مستغنى مى پندارند،شروع به سركشى و طغيان مى كنند.نه خدا را بنده اند،نه احكام او را به رسميت مى شناسند،نه به نداى وجدان گوش فرا مى دهند،و نه حق و عدالت را رعايت مى كنند.

به هر حال چنين به نظر مى رسد كه هدف آيه اين است كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله انتظار نداشته باشد مردم به زودى دعوتش را پذيرا شوند،بلكه بايد خود را براى انكار و مخالفت مستكبران طغيانگر،آماده سازد،و بداند راهى پرفراز و نشيب در پيش روى اوست.

آيه 8

(آيه 8)-سپس اين طاغيان مستكبر را مورد تهديد قرار داده،مى فرمايد:

«و به يقين بازگشت(همه)به سوى پروردگار تو است» .

(إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى)

و اوست كه طغيانگران را به كيفر اعمالشان مى رساند.

و همان گونه كه بازگشت همه چيز به سوى اوست،و همه مى ميرند«و ميراث آسمان و زمين براى ذات پاك او مى ماند»(آل عمران180/).

در آغاز نيز همه چيز از ناحيۀ او بوده،و جاى اين نيست كه انسان خود را بى نياز بشمرد و مغرور گردد،و طغيان كند.

آيه 9

(آيه 9)-سپس به قسمتى از كارهاى طغيانگران مغرور،ممانعت آنها از سلوك راه حق و پيمودن طريق هدايت و تقوا پرداخته،مى افزايد:«به من خبر ده آيا كسى كه نهى مى كند» . (أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى)

نيست؟ .

(عَبْداً إِذا صَلّى)

آيه 10

(آيه 10)-بنده ای را به هنگامی که نماز می خواند»آیا مستحق عذاب الهی

ص: 542

در احاديث آمده است:«ابو جهل»از اطرافيان خود سؤال كرد:آيا محمّد در ميان شما نيز(براى سجده)صورت به خاك مى گذارد؟ گفتند:آرى! گفت:سوگند به آنچه ما به آن سوگند ياد مى كنيم،اگر او را در چنين حالى ببينم با پاى خود گردن او را له مى كنم! به او گفتند:ببين،او در آنجا مشغول نماز خواندن است! ابو جهل حركت كرد تا گردن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را زير پاى خود بفشارد،ولى هنگامى كه نزديك آمد عقب نشينى كرده و با دستش گوئى چيزى را از خود دور مى كرد! به او گفتند:اين چه وضعى است كه در تو مى بينيم؟ گفت:ناگهان ميان خودم و او خندقى از آتش ديدم و منظره اى وحشتناك و همچنين بال و پرهائى مشاهده كردم! در اينجا پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«قسم به كسى كه جانم در دست اوست اگر به من نزديك شده بود فرشتگان خدا بدن او را قطعه قطعه مى كردند و عضو عضو او را مى ربودند»!-اينجا بود كه آيات فوق نازل شد.

آيه 11

(آيه 11)-در اين آيه براى تأكيد بيشتر،مى افزايد:«به من خبر ده اگر اين بنده (نمازگزار)به راه هدايت باشد» . (أَ رَأَيْتَ إِنْ كانَ عَلَى الْهُدى)

آيه 12

(آيه 12)-«يا مردم را به تقوا فرمان دهد» . (أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى)

آيا نهى كردن او سزاوار است؟و آيا مجازات چنين كسى جز آتش دوزخ مى تواند باشد؟!

آيه 13

(آيه 13)-«به من خبر ده اگر(اين طغيانگر كه رهروان راه حق را از نماز و هدايت و تقوا باز مى دارد)حق را انكار كند و به آن پشت نمايد»آيا مستحق مجازات الهى نيست؟ . (أَ رَأَيْتَ إِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى)

آيه 14

(آيه 14)-آیا او ندانست که خداوند(همه اعمالش را)می بیند و همه را برای حساب و جزا ثبت و ضبط می کند؟(اَلَم یَعلَم بِانَّ اللّه یَری).

ص: 543

آيه 15

(آيه 15)-به دنبال بحثى كه در آيات گذشته پيرامون طغيانگران كافر و مزاحمت آنها نسبت به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و نمازگزاران آمده بود،در اينجا آنها را زير رگبار شديدترين تهديدها گرفته،مى فرمايد:«چنان نيست»كه او مى پندارد . (كَلاّ)

گمان مى كند مى تواند پا بر گردن پيغمبر به هنگام سجده بگذارد و او را از اين برنامۀ الهى باز دارد.

«اگر دست(از اين جهل و غرور خود)بر ندارد ناصيه اش[-موى پيش سرش] را گرفته»و با ذلّت و خوارى به سوى عذاب مى كشانيم .

(لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنّاصِيَةِ)

آيه 16

(آيه 16)-«همان ناصيۀ دروغگوى خطاكار را»! . (ناصِيَةٍ كاذِبَةٍ خاطِئَةٍ)

در روايتى مى خوانيم:هنگامى كه سورۀ«الرحمن»نازل شد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله به يارانش فرمود:چه كسى از شما اين سوره را بر رؤساى قريش مى خواند؟ حاضران در پاسخ كمى سكوت كردند،چرا كه از آزار سران قريش بيمناك بودند.

«عبد اللّه بن مسعود»برخاست و گفت:اى رسول خدا!من اين كار را مى كنم...

ابن مسعود كه جثه اى كوچك داشت و از نظر جسمانى ضعيف بود برخاست و نزد سران قريش آمد،آنها را در گرد كعبه جمع ديد،تلاوت سورۀ الرحمن را آغاز كرد.

«ابو جهل»برخاست و چنان سيلى به صورت او زد كه گوش او پاره شد، و خون جارى گشت! ابن مسعود گريان به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد،هنگامى كه چشم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر او افتاد،ناراحت شد،ناگهان جبرئيل نازل شد در حالى كه خندان و مسرور بود.

فرمود:اى جبرئيل چرا مى خندى در حالى كه ابن مسعود گريان است؟ عرض كرد:به زودى دليل آن را خواهى دانست.

اين ماجرا گذشت،هنگامى كه مسلمانان روز جنگ بدر پيروز شدند ابن مسعود در ميان كشته هاى مشركان گردش مى كرد،چشمش به ابو جهل افتاد، در حالى كه آخرين نفسهاى خود را مى كشيد،ابن مسعود روى سينۀ او قرار گرفت

ص: 544

هنگامى كه چشمش به او افتاد،گفت:اى چوپان ناچيز!بر جايگاه بلندى قرار گرفته اى! ابن مسعود گفت:«الاسلام يعلو و لا يعلى عليه؛اسلام برترى مى گيرد و چيزى بر اسلام برترى نخواهد گرفت».

ابو جهل به او گفت:به دوستت محمّد بگو:احدى در زندگى در نظر من از او مبغوضتر نبود و حتى در حال مرگم! هنگامى كه اين سخن به گوش پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد فرمود:فرعون زمان من،از فرعون موسى بدتر بود،چرا كه او در واپسين لحظات عمر گفت:من ايمان آوردم، ولى اين طغيانش بيشتر شد! سپس ابو جهل رو به ابن مسعود كرد و گفت:سر مرا با اين شمشير قطع كن كه تيزتر است،هنگامى كه ابن مسعود سرش را جدا كرد نمى توانست آن را بردارد و به خدمت رسول خدا آورد-موى پيش سر او را گرفت و روى زمين كشيد و خدمت پيامبر آورد،و مضمون آيه در اين دنيا نيز تحقق يافت.

آيه 17

(آيه 17)-در روايتى از ابن عباس آمده است:روزى ابو جهل نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمد در حالى كه حضرت نزديك مقام ابراهيم مشغول نماز بود،صدا زد مگر من تو را از اين كار نهى نكردم؟ حضرت صلّى اللّه عليه و آله بر او بانگ زد و او را از خود راند.

ابو جهل گفت:اى محمّد!بر من بانگ مى زنى،و مرا مى رانى؟تو نمى دانى قوم و عشيرۀ من در اين سرزمين از همه بيشتر است.

در اينجا آيۀ مورد بحث نازل شد:«سپس هر كه را مى خواهد صدا بزند»تا ياريش كند .

(فَلْيَدْعُ نادِيَهُ)

آيه 18

(آيه 18)-«ما هم به زودى مأموران دوزخ را صدا مى زنيم»تا او را به دوزخ افكنند . (سَنَدْعُ الزَّبانِيَةَ)

تا معلوم شود كه از اين غافل بى خبر كارى ساخته نيست،و در چنگال مأموران عذاب همچون پر كاهى در وسط يك طوفان سهمگين است!

ص: 545

آيه 19

(آيه 19)-در آخرين آيۀ اين سوره كه آيۀ سجده است،مى فرمايد:«چنان نيست»كه آن طغيانگر مى پندارد و اصرار بر ترك سجدۀ تو دارد . (كَلاّ)

«هرگز او را اطاعت مكن و سجده نما و(به خدا)تقرّب جوى» .

(لا تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ) (1)

ابو جهل ها كوچكتر از آنند كه بتوانند مانع سجدۀ تو شوند،و يا در راه پيشرفت آئينت سنگ بيندازند و مانع ايجاد كنند،تو با توكل بر پروردگار و نيايش و عبادت و سجده،در اين مسير گام بردار و هر روز به خداى خود نزديك و نزديكتر شو.

ضمنا از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه«سجده»باعث قرب انسان در درگاه خداست،و لذا در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم كه فرمود:«نزديكترين حالت بنده به خداوند زمانى است كه در سجده باشد».

البته مى دانيم طبق روايات اهل بيت عصمت عليهم السّلام چهار سجده واجب در قرآن داريم«الم سجده»و«فصلت»و«النجم»و در اينجا(سورۀ علق)و بقيۀ سجده هاى قرآن مستحب است.

«پايان سورۀ علق»

ص: 546


1- اين آيه سجدۀ واجب دارد.

سورۀ قدر[97]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 5 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

محتواى اين سوره چنانكه از نامش پيداست بيان نزول قرآن مجيد در شب قدر است،و سپس بيان اهميت شب قدر و بركات و آثار آن.

در فضيلت تلاوت اين سوره از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود:«هر كس آن را تلاوت كند پاداش كسى را دارد كه ماه رمضان را روزه گرفته،و شب قدر را احيا داشته است».

واضح است اين همه فضيلت از آن كسى است كه مى خواند و مى فهمد و به محتوايش جامۀ عمل مى پوشاند،قرآن را بزرگ مى شمرد و آياتش را در زندگى پياده مى كند.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-شب قدر شب نزول قرآن! از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه قرآن مجيد در ماه مبارك رمضان نازل شده است: (بقره185/). «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ»

و ظاهر اين تعبير آن است كه تمام قرآن در اين ماه نازل گرديد.

و در نخستين آيۀ سورۀ قدر مى فرمايد:«ما آن[-قرآن]را در شب قدر نازل

ص: 547

كرديم» .

(إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ)

تعبير به (ما آن را نازل كرديم)اشاره به عظمت اين كتاب بزرگ آسمانى است كه خداوند نزول آن را به خودش نسبت داده است.

«إِنّا أَنْزَلْناهُ»

نزول آن در شب«قدر»همان شبى كه مقدرات و سرنوشت انسانها در تمام سال در آن شب تعيين مى شود دليل ديگرى بر سرنوشت ساز بودن اين كتاب بزرگ آسمانى است .(1)

از ضميمه كردن اين آيه با آيۀ سورۀ بقره نتيجه گيرى مى شود كه شب قدر در ماه مبارك رمضان است،اما كدام شب است؟ از قرآن چيزى در اين مورد استفاده نمى شود،ولى مشهور و معروف در روايات اين است كه در دهۀ آخر ماه رمضان و شب بيست و يكم،يا بيست و سوم است؛البته در روايات متعددى بيشتر روى شب بيست و سوم تكيه شده.

در حديثى از امام صادق عليه السّلام نيز نقل شده كه فرمود:«تقدير مقدرات در شب نوزدهم و تحكيم آن در شب بيست و يكم،و امضا در شب بيست و سوم است» و به اين ترتيب بين روايات جمع مى شود.

آيه 2

(آيه 2)-در اين آيه براى بيان عظمت شب قدر،مى فرمايد:«و تو چه مى دانى شب قدر چيست؟» . (وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ)

اين تعبير نشان مى دهد كه عظمت اين شب به قدرى است كه حتى پيامبر با آن علم وسيع و گسترده اش قبل از نزول اين آيات به آن واقف نبود.

آيه 3

(آيه 3)-و بلافاصله مى گويد:«شب قدر بهتر از هزار ماه است» . (لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ)

بهتر بودن اين شب از هزار ماه به خاطر ارزش عبادت و احياى آن شب است،و روايات فضيلت ليلة القدر و فضيلت عبادت آن،كه در كتب شيعه

ص: 548


1- البته اين امر هيچ گونه تضادى با آزادى ارادۀ انسان و مسألۀ اختيار ندارد،چرا كه تقدير الهى به وسيلۀ فرشتگان بر طبق شايستگيها و لياقتهاى افراد،و ميزان ايمان و تقوا و پاكى نيّت و اعمال آنهاست.يعنى؛ براى هر كس آن مقدر مى كند كه لايق آن است.

و اهل سنت فراوان است اين معنى را كاملا تأييد مى كند.

علاوه بر اين نزول قرآن در اين شب،و نزول بركات و رحمت الهى در آن سبب مى شود كه از هزار ماه برتر و بالاتر باشد.

در بعضى از تفاسير آمده است كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:يكى از بنى اسرائيل لباس جنگ در تن كرده بود و هزار ماه از تن بيرون نياورد و پيوسته مشغول(يا آمادۀ) جهاد فى سبيل اللّه بود!اصحاب و ياران تعجب كردند و آرزو داشتند چنان فضيلت و افتخارى براى آنها نيز ميسر مى شد،آيۀ فوق نازل گشت و بيان كرد كه«شب قدر از هزار ماه برتر است».

آيه 4

(آيه 4)-سپس به توصيف بيشترى از آن شب بزرگ پرداخته،مى افزايد:

«فرشتگان و روح در آن شب به اذن پروردگارشان براى(تقدير)هر كارى نازل مى شوند» .

(تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ)

با توجه به اين كه«تنزّل»فعل مضارع است،و دلالت بر استمرار دارد روشن مى شود كه شب قدر مخصوص به زمان پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و نزول قرآن مجيد نبوده،بلكه امرى است مستمر و شبى است مداوم كه در هر سال تكرار مى شود.

منظور از«روح»مخلوق عظيمى است ما فوق فرشتگان،چنانكه در حديثى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه شخصى از آن حضرت سؤال كرد:«آيا روح همان جبرئيل است»؟ امام عليه السّلام در پاسخ فرمود:«جبرئيل از ملائكه است،و روح اعظم از ملائكه است،مگر خداوند متعال نمى فرمايد:ملائكه و روح نازل مى شوند»؟ منظور از اين است كه فرشتگان براى تقدير و تعيين سرنوشتها و آوردن هر خير و بركتى در آن شب نازل مى شوند،و هدف از نزول آنها انجام اين امور است.

«مِنْ كُلِّ أَمْرٍ»

آيه 5

(آيه 5)-و در آخرین آیه می فرماید:«شبی است سرشار از سلامت(و برکت و رحمت)تا طلوع سپیده»(سَلامُ هِیَ حَتّی مَطلَعِ الفَجرِ).

ص: 549

هم قرآن در آن نازل شده،هم عبادت و احياء آن معادل هزار ماه است،هم خيرات و بركات الهى در آن شب نازل مى شود،هم رحمت خاصش شامل حال بندگان مى گردد،و هم فرشتگان و روح در آن شب نازل مى گردند.

بنابر اين شبى است سر تا سر سلامت و نور و رحمت از آغاز تا پايان،حتى طبق بعضى از روايات در آن شب شيطان در زنجير است و از اين نظر نيز شبى است سالم و توأم با سلامت.

«پايان سورۀ قدر»

ص: 550

سورۀ بيّنه[98]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 8 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

اين سوره اشاره به رسالت جهانى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و آميخته بودن آن با دلائل و نشانه هاى روشن مى كند.

و در بخش ديگرى از اين سوره موضعگيريهاى مختلف اهل كتاب و مشركان را در برابر اسلام مشخص مى كند كه آن گروه كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند بهترين مخلوقاتند،و آن گروه كه راه كفر و شرك و گناه پيش گرفتند بدترين مخلوقات محسوب مى شوند.

اين سوره داراى نامهاى متعددى است كه به تناسب الفاظ آن انتخاب شده، اما از همه معروفتر سورۀ«بيّنة»و«لم يكن»و«قيّمة»است.

در فضيلت تلاوت اين سوره از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله چنين نقل شده:«اگر مردم مى دانستند اين سوره چه بركاتى دارد خانواده و اموال را رها كرده،به فرا گرفتن آن مى پرداختند»! مردى از قبيلۀ«خزاعه»عرض كرد:اى رسول خدا!تلاوت آن چه اجر و پاداشى دارد؟ فرمود:«هيچ منافقى آن را قرائت نمى كند،و نه كسانى كه شك و ترديد در دلشان است،به خدا سوگند فرشتگان مقرب از آن روز كه آسمانها و زمين آفريده شده است آن را مى خوانند،و لحظه اى در تلاوت آن سستى نمى كنند،هر كس آن را

ص: 551

در شب بخواند خداوند فرشتگانى را مأمور مى كند كه دين و دنياى او را حفظ كنند، و آمرزش و رحمت براى او بطلبند،و اگر در روز بخواند به اندازۀ آنچه روز آن را روشن مى كند و شب آن را تاريك مى سازد ثواب به او مى دهند».

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-در آغاز سوره به وضع اهل كتاب(يهود و نصارى)و مشركان عرب قبل از ظهور اسلام پرداخته،مى گويد:«كافران از اهل كتاب و مشركان (مى گفتند:)دست از آيين خود بر نمى دارند تا دليل روشنى براى آنها بيايد» . (لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ)

آيه 2

(آيه 2)-«پيامبرى از سوى خدا(بيايد)كه صحيفه هاى پاكى را(بر آنها) بخواند» .مطهر از شرك و دروغ و دخالت شياطين جن و انس. (رَسُولٌ مِنَ اللّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً)

آيه 3

(آيه 3)-صحيفه هائى كه«در آن نوشته هاى صحيح و پرارزشى باشد»ولى هنگامى كه آمد ايمان نياوردند مانند اهل كتاب! . (فِيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ)

آيه 4

(آيه 4)-آرى!آنها قبل از ظهور پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله چنين ادعائى را داشتند، ولى بعد از ظهور او و نزول كتاب آسمانيش صحنه عوض شد،و آنها در دين خدا اختلاف كردند«و اهل كتاب اختلاف نكردند مگر بعد از آنكه دليل روشن(و پيامبر راستين و آشكار)براى آنها آمد» . (وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ)

آيۀ فوق شبيه چيزى است كه در سورۀ بقره آيۀ 89 آمده است:«هنگامى كه از طرف خداوند كتابى براى آنها آمد كه موافق نشانه هائى بود كه با خود داشتند،و پيش از آن به خود نويد فتح مى دادند،هنگامى كه اين كتاب و پيامبرى را كه از قبل شناخته بودند نزد آنها آمد كافر شدند،پس لعنت خدا بر كافران باد»!

ص: 552

مى دانيم اهل كتاب انتظار چنين ظهورى را داشتند،و قاعدتا مشركان عرب كه اهل كتاب را از خود عالمتر و آگاهتر مى دانستند نيز در اين برنامه با آنها همصدا بودند.ولى بعد از تحقق آرزوهايشان مسير خود را تغيير دادند و به صف مخالفان پيوستند.

آيه 5

(آيه 5)-سپس«اهل كتاب»و به تبع آنها«مشركان»را مورد ملامت قرار داده،مى گويد:چرا در اين آيين جديد اختلاف كردند،بعضى مؤمن و بعضى كافر شدند؛در حالى كه در اين آيين«دستورى به آنها داده نشده بود جز اين كه خدا را بپرستند در حالى كه دين خود را براى او خالص كنند و از شرك به توحيد بازگردند نماز را بر پا دارند و زكات را بپردازند» . (وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ وَ يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ)

سپس مى افزايد:«و اين است آيين مستقيم و پايدار» .

(وَ ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ)

منظور از اين است كه در آيين اسلام دستورى جز توحيد خالص و نماز و زكات و مانند آن نيامده،و اينها امورى هستند شناخته شده،چرا از قبول آن سرباز مى زنند و در پذيرش آن اختلاف مى كنند؟ منظور از«دين»مجموعۀ دين و شريعت است،يعنى؛آنها مأمور شده بودند كه خدا را پرستش كنند و دين و آيين خود را در تمام جهات خالص گردانند.

«وَ ما أُمِرُوا»

جملۀ اشاره به آن است كه اين اصول يعنى؛ توحيد خالص و نماز(توجه به خالق)و زكات(توجه به خلق)از اصول ثابت و پا بر جاى همۀ اديان است،بلكه مى توان گفت:اينها در متن فطرت آدمى قرار دارد.

«وَ ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ»

زيرا از يكسو سرنوشت انسان بر مسألۀ توحيد است،و از سوى ديگر فطرتش او را دعوت به شكر منعم و معرفت و شناخت او مى كند، و از سوى سوم روح اجتماعى و مدنيت انسان او را به سوى كمك محرومان فرا مى خواند.

ص: 553

آيه 6

(آيه 6)-بهترين و بدترين مخلوقات! در آيات گذشته آمده بود كه كفار اهل كتاب و مشركان در انتظار اين بودند كه دليل روشنى از سوى خداوند سراغ آنها بيايد.

در اينجا به دو گروه«كافران»و«مؤمنان»در برابر اين دعوت الهى،و سر انجام كار هر يك از آنها اشاره مى كند.

نخست مى فرمايد:«كافران از اهل كتاب و مشركان(به اين آيين جديد)در آتش دوزخند،جاودانه در آن مى مانند،آنها بدترين مخلوقاتند»! .

(إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ فِي نارِ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ)

تعبير (آنها بدترين مخلوقاتند)تعبير تكان دهنده اى است كه نشان مى دهد در ميان تمام جنبندگان و غير جنبندگان موجودى مطرودتر از كسانى كه بعد از وضوح حق و اتمام حجت راه راست را رها كرده در ضلالت گام مى نهند يافت نمى شود.

«أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ»

مقدم داشتن«اهل كتاب»بر«مشركان»در اين آيه نيز ممكن است به خاطر اين باشد كه آنها داراى كتاب آسمانى و علما و دانشمندان بودند و نشانه هاى پيغمبر اسلام در كتب آنها صريحا آمده بود،بنابر اين مخالفت آنها زشت تر و بدتر بود.

آيه 7

(آيه 7)-در اين آيه به گروه دوم كه نقطۀ مقابل آنها هستند و در قوس صعودى قرار دارند اشاره كرده،مى فرمايد:«كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند بهترين مخلوقات خدا هستند» . (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ)

تعبير به خوبى نشان مى دهد كه انسانهاى مؤمن و صالح العمل حتى از فرشتگان برتر و بالاترند،چرا كه آيه مطلق است،و هيچ استثنائى در آن نيست،آيات ديگر قرآن مانند آيۀ 70 سورۀ اسراء نيز گواه بر اين معنى مى باشد.

ص: 554

«أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ»

آيه 8

(آيه 8)-سپس پاداش آنها را در چند جملۀ كوتاه چنين بيان مى كند:

«پاداش آنها نزد پروردگارشان باغهاى بهشت جاويدان است كه نهرها از زير درختانش جارى است(در حالى كه)هميشه در آن مى مانند» .

(جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً)

«هم خدا از آنها خشنود است و(هم)آنها از خدا خشنودند» .

(رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ)

«و اين(مقام والا و پاداشهاى مهم و بى نظير)براى كسى است كه از پروردگارش بترسد» .چرا كه همين ترس انگيزۀ حركت به سوى هرگونه اطاعت و تقوا و اعمال صالح است.

(ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ)

آنها از خدا راضيند چرا كه هر چه خواسته اند به آنها داده،و خدا از آنها راضى است چرا كه هر چه او خواسته انجام داده اند،و اگر هم لغزشى بوده به لطفش صرف نظر كرده،چه لذتى از اين برتر و بالاتر كه احساس كند مورد قبول و رضاى معبود و محبوبش واقع شده،و به لقاى او واصل گرديده است.

آرى!بهشت جسم انسان،باغهاى جاويدان آن جهان است،ولى بهشت جانش رضاى خدا و لقاى محبوب است.

دارد هر كس از تو مرادى و مطلبى مقصود ما دنيا و عقبى لقاى تو است!

على عليه السّلام و شيعيانش خير البريّه اند!

در روايات فراوانى كه از طرق اهل سنت و منابع معروف آنها،و همچنين در منابع معروف شيعه نقل شده،آيۀ (آنها بهترين مخلوقات خدا هستند)به على عليه السّلام و پيروان او تفسير شده است.

«أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ»

در تفسير«الدرّ المنثور»از«ابن عباس»آمده است كه وقتى آيۀ نازل شد پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به على فرمود:

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ»

«آن تو و شيعيان تو در قيامت مى باشيد كه هم شما از خدا خشنود هستيد و هم خدا از شما خشنود».

نامبرده در حديث ديگرى از«ابن مردويه»از على عليه السّلام نقل مى كند كه

ص: 555

پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به من فرمود:«آيا اين سخن خدا را نشنيده اى كه مى فرمايد:

كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند بهترين مخلوقاتند؟اين تو و شيعيان تو هستيد،و وعده گاه من و شما كنار حوض كوثر است،هنگامى كه من براى حساب امتها مى آيم و شما دعوت مى شويد در حالى كه پيشانى سفيد و شناخته شده ايد».

كوتاه سخن اين كه حديث فوق از احاديث بسيار معروف و مشهور است كه از سوى غالب دانشمندان و علماى اسلام پذيرفته شده،و اين فضيلتى است بزرگ و بى نظير براى على عليه السّلام و پيروانش.

ضمنا از اين روايات به خوبى اين حقيقت آشكار مى شود كه واژۀ«شيعه»از همان عصر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به وسيلۀ آن حضرت در ميان مسلمين نشر شد،و اشاره به پيروان خاص امير مؤمنان على عليه السّلام است،و آنها كه گمان مى كنند تعبير«شيعه»از تعبيراتى است كه قرنها بعد به وجود آمده سخت در اشتباهند.

«پايان سورۀ بيّنه»

ص: 556

سورۀ زلزله[99]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 8 آيه است

محتواى سوره:

مطالب اين سوره عمدتا بر سه محور دور مى زند:

نخست از«اشراط الساعة»و نشانه هاى وقوع قيامت بحث مى كند،و به دنبال آن سخن از شهادت زمين به تمام اعمال آدمى آمده است.

در بخش ديگر از تقسيم مردم به دو گروه«نيكوكار»و«بدكار»و رسيدن هر كس به اعمال خود سخن مى گويد.

در فضيلت تلاوت اين سوره تعبيرات مهمى در روايات اسلامى آمده،از جمله در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هر كس آن را تلاوت كند گويى سورۀ بقره را قرائت كرده،و پاداش او به اندازۀ كسى است كه يك چهارم قرآن را تلاوت كرده باشد».

و در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:«هرگز از تلاوت سورۀ خسته نشويد،چرا كه هر كس آن را در نمازهاى نافله بخواند هرگز به زلزله گرفتار نمى شود،و با آن نمى ميرد،و به صاعقه و آفتى از آفات دنيا تا هنگام مرگ گرفتار نخواهد شد».

«إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ»

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-همان گونه که گفتیم آغاز این سوره با بیان بعضی از حوادث

ص: 557

هول انگيز و وحشتناك پايان اين جهان و شروع رستاخيز همراه است،نخست مى فرمايد:«هنگامى كه زمين شديدا به لرزه درآيد» .

(إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها)

و آن يا زلزلۀ تمام كرۀ زمين است-بر خلاف زلزله هاى معمولى كه موضعى و مقطعى است-و يا اشاره به زلزلۀ معهود يعنى؛زلزلۀ رستاخيز است.

آيه 2

(آيه 2)-«و زمين(چنان زير و رو شود كه)بارهاى سنگينش را خارج سازد» . (وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها)

بعضى گفته اند:منظور از«اثقال»(بارهاى سنگين زمين)انسانها هستند كه با زلزلۀ رستاخيز از درون قبرها به خارج پرتاب مى شوند.

و بعضى ديگر گفته اند:گنجهاى درون خود را بيرون مى ريزد،و مايۀ حسرت دنيا پرستان بى خبر مى گردد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور بيرون فرستادن مواد سنگين و مذاب درون زمين است كه معمولا كمى از آن به هنگام آتشفشانها و زلزله ها بيرون مى ريزد، در پايان جهان آنچه در درون زمين است به دنبال آن زلزلۀ عظيم به بيرون پرتاب مى شود.

تفسير اول مناسبتر است هر چند جمع ميان سه تفسير نيز بعيد نيست.

آيه 3

(آيه 3)-به هر حال،در آن روز«انسان(از ديدن اين صحنۀ بى سابقه، سخت متوحش مى شود،و)مى گويد:زمين را چه مى شود»كه اين گونه مى لرزد؟ . (وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها)

«انسان»در اينجا معنى گسترده اى دارد كه همگان را شامل مى شود،زيرا تعجب از اوضاع و احوال زمين در آن روز مخصوص به كافران نيست.

اين تعجب،و سؤال ناشى از آن نفخۀ اولى است كه نفخۀ پايان جهان است، زيرا زلزلۀ عظيم در پايان جهان رخ مى دهد.

و در اين صورت منظور از اثقال زمين؛معادن و گنجها و مواد مذاب درون آن است.

آيه 4

(آيه 4)-و از آن مهمتر این که:«در آن روز تمام خبرهایش را بازگو می کند»

ص: 558

.

(يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها)

آنچه از خوبيها و بديها،و اعمال خير و شر،بر صفحۀ زمين واقع شده،همه را برملا مى سازد،و يكى از مهمترين شهود اعمال انسان در آن روز همين زمينى است كه ما اعمال خود را بر آن انجام مى دهيم،و شاهد و ناظر ماست.

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«منظور از خبر دادن زمين اين است كه اعمال هر مرد و زنى را كه بر روى زمين انجام داده اند خبر مى دهد،مى گويد:فلان شخص در فلان روز فلان كار را انجام داد،اين است خبر دادن زمين»!

آيه 5

(آيه 5)-در اين آيه مى افزايد:«اين به خاطر آن است كه پروردگارت به او وحى كرده است» .و زمين در اجراى اين فرمان كوتاهى نمى كند. (بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى لَها)

تعبير«اوحى»در اينجا به خاطر آن است كه چنين سخن گفتن اسرار آميز بر خلاف طبيعت زمين است و اين جز از طريق يك وحى الهى ممكن نيست.

آيه 6

(آيه 6)-سپس مى فرمايد:«در آن روز مردم بصورت گروههاى پراكنده(از قبرها)خارج مى شوند تا اعمالشان به آنها نشان داده شود»! . (يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النّاسُ أَشْتاتاً لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ)

جملۀ به معنى«تجسّم اعمال»و مشاهدۀ خود اعمال است، و اين آيه يكى از روشنترين آيات كه بر مسألۀ تجسّم اعمال دلالت دارد محسوب مى شود يعنى؛در آن روز اعمال آدمى به صورتهاى مناسبى تجسّم مى يابد و در برابر او حضور پيدا مى كند،و همنشينى با آن مايۀ نشاط يا رنج و بلاست.

«لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ»

آيه 7

(آيه 7)-سپس به سر انجام كار هر يك از اين دو گروه مؤمن و كافر،نيكوكار و بدكار،اشاره كرده،مى فرمايد:«پس هر كس هم وزن ذرّه اى كار خير انجام دهد آن را مى بيند» . (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ)

آيه 8

(آيه 8)-«و هر كس هم وزن ذرّه اى كار بد كرده آن را مى بيند»! . (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ)

ظاهر اين آيات نيز تأكيد مجددى است بر مسألۀ«تجسم اعمال»و مشاهدۀ

ص: 559

خود عمل،اعم از نيك و بد در روز قيامت،كه حتى اگر سر سوزنى كار نيك يا بد باشد در برابر صاحب آن مجسم مى شود و آن را مشاهده مى كند.

منظور از«ذرّة»در اينجا كوچكترين وزنهاست.

نه تنها از آيات فوق،كه از آيات مختلف قرآن به خوبى استفاده مى شود كه در حسابرسى اعمال در قيامت فوق العاده دقت و موشكافى مى شود،در آيۀ 16 سورۀ لقمان مى خوانيم:«پسرم!اگر به اندازۀ سنگينى دانۀ خردلى(عمل نيك يا بد)باشد و در دل سنگى يا در گوشه اى از آسمانها يا زمين پنهان گردد،خداوند آن را(در قيامت)براى حسابرسى مى آورد،خداوند دقيق و آگاه است».

اين تعبيرات نشان مى دهد كه در آن حسابرسى بزرگ كوچكترين كارها محاسبه مى شود،ضمنا اين آيات هشدار مى دهد كه:نه گناهان كوچك را كم اهميت بشمرند،و نه اعمال خير را كوچك،چيزى كه مورد محاسبۀ الهى قرار مى گيرد هر چه باشد كم اهميت نيست.

به راستى ايمان عميق به محتواى اين آيات كافى است كه انسان را در مسير حق وادارد،و از هرگونه شر و فساد باز دارد.

«پايان سورۀ زلزله»

ص: 560

سورۀ عاديات[100]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 11 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

در آغاز سوره سوگندهاى بيدار كننده اى را ذكر مى كند،و بعد از آن سخن از پاره اى از ضعفهاى نوع انسان همچون كفر و بخل و دنيا پرستى به ميان مى آورد،و سر انجام با اشارۀ كوتاه و گويائى به مسألۀ معاد، و احاطۀ علمى خداوند به بندگان،سوره را پايان مى دهد.

در فضيلت تلاوت اين سوره از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمده است:«هر كس آن را تلاوت كند به عدد هر يك از حاجيانى كه(شب عيد قربان)در«مزدلفه»توقف مى كنند و در آنجا حضور دارند ده حسنه به او داده مى شود.

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هر كس سورۀ«و العاديات» را بخواند،و بر آن مداومت كند،خداوند روز قيامت او را با امير مؤمنان على عليه السّلام مبعوث مى كند و در جمع او و ميان دوستان او خواهد بود».

ناگفته پيداست كه اين همه فضيلت براى آنهاست كه آن را برنامۀ زندگى خويش قرار دهند و به تمام محتواى آن ايمان دارند و عمل مى كنند.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

شأن نزول:

در حديثى آمده است كه:اين سوره بعد از جنگ«ذات السلاسل» نازل شد و ماجرا چنين بود:

ص: 561

در سال هشتم هجرت به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله خبر دادند كه دوازده هزار سوار در سرزمين«يابس»جمع شده،و با يكديگر عهد كرده اند كه تا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و على عليه السّلام را به قتل نرسانند و جماعت مسلمين را متلاشى نكنند از پاى ننشينند! پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله جمع كثيرى از ياران خود را به سر كردگى بعضى از صحابه به سراغ آنها فرستاد،ولى بعد از گفتگوهائى بدون نتيجه بازگشتند،سر انجام پيامبر، على عليه السّلام را با گروه كثيرى از مهاجر و انصار به نبرد آنها اعزام داشت،آنها بسرعت به سوى منطقۀ دشمن حركت كردند و شبانه راه مى رفتند،و صبحگاهان دشمن را در حلقۀ محاصره گرفتند،نخست اسلام را بر آنها عرضه داشتند چون نپذيرفتند هنوز هوا تاريك بود كه به آنها حمله كردند و آنان را در هم شكستند،عده اى را كشتند، و زنان و فرزندانشان را اسير كردند،و اموال فراوانى به غنيمت گرفتند.

سورۀ عاديات نازل شد در حالى كه هنوز سربازان اسلام به مدينه بازنگشته بودند،پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله آن روز براى نماز صبح آمد،و اين سوره را در نماز تلاوت فرمود.

بعد از پايان نماز اصحاب عرض كردند:اين سوره اى است كه ما تا به حال نشنيده بوديم! فرمود:آرى،على عليه السّلام بر دشمنان پيروز شد،و جبرئيل ديشب با آوردن اين سوره به من بشارت داد-چند روز بعد على عليه السّلام با غنائم و اسيران به مدينه وارد شد.

آيه 1

(آيه 1)-سوگند به جهادگران بيدار!گفتيم اين سوره با سوگندهاى بيدارگرى آغاز شده،نخست مى فرمايد:«سوگند به اسبان دونده(مجاهدان)در حالى كه نفس زنان پيش مى رفتند» . (وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً)

يا به شتران حاجيان كه از سرزمين«عرفات»به«مشعر الحرام»و از«مشعر» نفس زنان به سوى«منى»حركت مى كنند سوگند.

و اين تفسير از جهاتى مناسبتر به نظر مى رسد،و در روايات اهل بيت عليهم السّلام نيز وارد شده.

آيه 2

(آيه 2)-پس می افزاید:«و سوگند به افزودگان جرقهٔ آتش»در برخورد سمهایشان با سنگهای بیابان(فَالمُوریاتِ قَدحًا).

ص: 562

اسبان مجاهدانى كه چنان با سرعت به سوى ميدان نبرد حركت مى كنند كه از اثر برخورد سمّ آنها به سنگهاى بيابان جرقه ها مى پرد،يا شترانى كه بسرعت به مواقف حج مى دوند و سنگها و ريگها از زير پاى آنها پريده و بر اثر برخورد به سنگهاى ديگر توليد جرقه مى كند.

آيه 3

(آيه 3)-سپس در سومين سوگند،مى فرمايد:«و سوگند به هجوم آوران سپيده دم» . (فَالْمُغِيراتِ صُبْحاً)

آيه 4

(آيه 4)-سپس به يكى ديگر از ويژگيهاى اين مجاهدان و مركبهاى آنها اشاره كرده،مى افزايد:آن چنان بر دشمن هجوم سريع مى برند«كه گرد و غبار به هر سو پراكندند» . (فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً)

يا اين كه بر اثر هجوم شتران حاجيان از مشعر الحرام به سوى منى،گرد و غبار از هر سو پراكنده مى شود.

آيه 5

(آيه 5)-و در آخرين ويژگى از ويژگيهاى آنها مى فرمايد:«و(ناگهان)در ميان دشمن ظاهر شدند» . (فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً)

چنان هجوم آنها غافلگيرانه و برق آسا بود كه در چند لحظه صفوف دشمن را از هم شكافته و به قلب آنها هجوم بردند،و جمعيت آنها را از هم متلاشى كردند، و اين نتيجۀ همان سرعت عمل و بيدارى و آمادگى و شهامت و شجاعت است.

و يا اشاره به ورود حاجيان از«مشعر»به قلب«منى»است.

از اينجا روشن مى شود كه جهاد آن چنان عظمتى دارد كه حتى نفسهاى اسبهاى مجاهدان شايستۀ سوگند است،و همچنين جرقه هاى ناشى از برخورد سمشان به سنگها،و همچنين گرد و غبارى كه در فضا پخش مى كنند،آرى گرد و غبار صحنۀ جهاد هم پر ارزش و با عظمت است.

آيه 6

(آيه 6)-بعد از اين سوگندهاى عظيم به پاسخ قسم،يعنى؛چيزى كه سوگندها به خاطر آن ياد شده است پرداخته،مى فرمايد:«مسلما انسان در برابر نعمتهاى پروردگارش بسيار ناسپاس و بخيل است» . (إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ)

همان انسان تربيت نايافته،همان انسانى كه انوار معارف الهى و تعليمات انبيا

ص: 563

بر قلبش نتافته،و بالاخره همان انسانى كه خود را تسليم غرائز و شهوات سركش نموده است او مسلما«ناسپاس»و«بخيل»است.

تعبير«انسان»در اين گونه موارد به معنى انسانهاى شرور هوى پرست سركش و طغيانگر است.

آيه 7

(آيه 7)-سپس مى افزايد:«و او خود(نيز)بر اين معنى گواه است» .چرا كه انسان نسبت به نفس خويش بصيرت دارد،و اگر صفات درونى خود را از هر كس بتواند پنهان كند از خدا و وجدان خويش نمى تواند مخفى دارد،خواه به حقيقت اعتراف كند يا نه! (وَ إِنَّهُ عَلى ذلِكَ لَشَهِيدٌ)

آيه 8

(آيه 8)-در اين آيه مى افزايد:«و او علاقۀ شديد به مال دارد» .و همين علاقۀ شديد و افراطى او به مال و ثروت سبب بخل و ناسپاسى و كفران او مى شود. (وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ)

اطلاق«خير»بر«مال»به خاطر آن است كه در حد ذات خود چيز خوبى است،و مى تواند وسيلۀ انواع خيرات گردد،ولى انسان ناسپاس و بخيل آن را از هدف اصليش بازداشته،و در مسير خود خواهى و خود كامگى به كار مى گيرد.

آيه 9

(آيه 9)-سپس به صورت يك استفهام انكارى توأم با تهديد،مى فرمايد:

«آيا(اين انسان ناسپاس و بخيل و دنياپرست)نمى داند در آن روز تمام كسانى كه در قبرها هستند برانگيخته مى شوند» .

(أَ فَلا يَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِي الْقُبُورِ)

آيه 10

(آيه 10)-«و آنچه در درون سينه ها(از كفر و ايمان،اخلاص و ريا،كبر و تواضع،نيات خير و سوء)است آشكار مى گردد» . (وَ حُصِّلَ ما فِي الصُّدُورِ)

آيه 11

(آيه 11)-«در آن روز پروردگارشان از آنها(و اعمال و نياتشان)كاملا باخبر است»و بر طبق آن به آنها كيفر مى دهد . (إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَخَبِيرٌ)

آرى!خداوند هميشه و در همه حال از اسرار درون و برون بطور كامل آگاه است ولى اثر اين آگاهى در قيامت و به هنگام پاداش و كيفر ظاهرتر و آشكارتر مى گردد.و اين هشدارى است به همۀ انسانها كه اگر به راستى به آن ايمان داشته باشند سدّ نيرومندى در ميان آنان و گناهان ايجاد مى كند.

«پايان سورۀ عاديات»

ص: 564

سورۀ قارعه[101]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 11 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

اين سوره بطور كلى از معاد و مقدمات آن سخن مى گويد،با تعبيراتى كوبنده و بيانى تكان دهنده،و انذار و هشدارى صريح و روشن، و سر انجام انسانها را به دو گروه تقسيم مى كند:

گروهى كه اعمالشان در ميزان عدل الهى سنگين است،و پاداششان زندگانى سراسر رضايتبخش در جوار رحمت حق،و گروهى كه اعمالشان سبك و كم وزن است و سرنوشتشان آتش داغ و سوزان جهنم.

نام اين سوره يعنى«قارعه»از آيۀ اول آن گرفته شده است.

در فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه سورۀ قارعه را بخواند خداوند متعال او را از فتنۀ دجّال و ايمان آوردن به او حفظ مى كند،و او را در قيامت از چرك جهنّم دور مى دارد ان شاء اللّه».

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-حادثۀ كوبنده!اين سوره كه در وصف قيامت است،نخست مى فرمايد:«آن حادثۀ كوبنده» . (الْقارِعَةُ)

آيه 2

(آيه 2)-«و چه حادثهٔ کوبنده ای»!(مَا القارِعَةُ).

ص: 565

آيه 3

(آيه 3)-«و تو چه مى دانى كه حادثۀ كوبنده چيست»؟آن حادثه همان روز قيامت است . (وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ)

بسيارى از مفسران گفته اند كه«قارعة»يكى از نامهاى قيامت است،ولى درست روشن نساخته اند كه آيا اين تعبير اشاره به مقدمات قيامت مى باشد كه عالم دنيا در هم كوبيده مى شود.

و يا اين كه منظور مرحلۀ دوم،يعنى؛مرحلۀ زنده شدن مردگان،و طرح نوين در عالم هستى است،و تعبير به«كوبنده»به خاطر آن است كه وحشت و خوف و ترس آن روز دلها را مى كوبد.

ولى روى هم رفته احتمال اول مناسبتر به نظر مى رسد،هر چند در اين آيات هر دو حادثه پشت سر يكديگر ذكر شده است.

آيه 4

(آيه 4)-سپس در توصيف آن روز عجيب مى گويد:«روزى كه مردم مانند پروانه هاى پراكنده خواهند بود» . (يَوْمَ يَكُونُ النّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ)

تشبيه به«پروانه»به خاطر آن است كه پروانه ها معمولا خود را ديوانه وار به آتش مى افكنند و مى سوزانند،بدكاران نيز خود را در آتش جهنم مى افكنند.

آيه 5

(آيه 5)-سپس به سراغ يكى ديگر از اوصاف آن روز رفته،مى افزايد:

«و كوهها مانند پشم رنگين حلاجى شده مى گردد»! .

(وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ)

سابقا گفته ايم كه طبق آيات مختلف قرآن كوهها در آستانۀ قيامت نخست به حركت در مى آيند بعد در هم كوبيده و متلاشى مى گردند و سر انجام به صورت غبارى در آسمان در مى آيند كه در آيۀ مورد بحث آن را تشبيه به پشمهاى رنگين حلاجى شده كرده است،پشمهايى كه تنها رنگى از آنها نمايان باشد،و اين آخرين مرحلۀ متلاشى شدن كوههاست.

آيه 6

(آيه 6)-بعد به مرحلهٔ حشر و نشر و زنده شدن مردگان و تقسیم آنها به دو گروه پرداخته،می فرماید:«اما کسی که(در آن روز)ترازوهای اعمالش سنگین است»...(فَاَمّا مَن ثَقُلَت مَوازینُهُ).

ص: 566

آيه 7

(آيه 7)-«در يك زندگى خشنود كننده خواهد بود» .و تنها زندگى آخرت است كه سراسر رضايت و خشنودى و آرامش و امنيت و مايۀ جمعيت خاطر مى باشد،چرا كه زندگى دنيا هر قدر مرفّه و پرنعمت باشد باز از عوامل ناخشنودى خالى نيست. (فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ)

در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است كه وقتى از معنى«ميزان»سؤال كردند،در پاسخ فرمود:«ترازوى سنجش همان عدل است».

و در حديثى مى خوانيم:«امير مؤمنان و امامان از دودمانش ترازوهاى سنجشند».

به اين ترتيب وجود اولياء اللّه يا قوانين عدل الهى مقياسهائى هستند كه انسانها و اعمالشان را بر آنها عرضه مى كنند،و به همان اندازه كه با آنها شباهت دارند و مطابقت دارند وزنشان سنگين است.

و روشن است كه سبك و سنگين بودن«موازين»به معنى سنگين و سبك بودن خود اعمال است.

آيه 8

(آيه 8)-«و اما كسى كه ترازوهايش سبك است»... . (وَ أَمّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ)

آيه 9

(آيه 9)-«پناهگاهش هاويه[-دوزخ]است» .كه در آن سقوط مى كند. (فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ)

تعبير به«ام»(مادر)در جملۀ فوق به خاطر اين است كه مادر پناهگاهى است براى فرزندان كه در مشكلات به او پناه مى برند،و نزد او مى مانند،و در اينجا اشاره به اين است كه اين گنهكاران سبك عمل محلى براى پناه گرفتن جز دوزخ نمى يابند.

آيه 10

(آيه 10)-«و تو چه مى دانى هاويه چيست»؟! . (وَ ما أَدْراكَ ما هِيَهْ)

آيه 11

(آيه 11)-«آتشى است سوزان»و فوق تصوّر همۀ انسانها . (نارٌ حامِيَةٌ)

«پايان سورۀ قارعه»

ص: 567

ص: 568

سورۀ تكاثر[102]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 8 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

محتواى اين سوره نخست سرزنش و ملامت افرادى است كه بر اساس يك سرى مطالب موهوم بر يكديگر تفاخر مى كردند،سپس هشدارى نسبت به مسألۀ معاد و قيامت و آتش دوزخ،و سر انجام هشدارى در زمينۀ مسألۀ سؤال و بازپرسى از نعمتها مى دهد.

نام اين سوره از آيۀ اول آن گرفته شده است.

در فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«كسى كه آن را بخواند خداوند در برابر نعمتهايى كه در دنيا به او داده او را مورد حساب قرار نمى دهد و پاداشى به او مى دهد كه گوئى هزار آيۀ قرآن را تلاوت كرده».

بديهى است اين همه ثواب از آن كسى است كه آن را بخواند و در برنامۀ زندگى به كار گيرد و روح و جان خود را هماهنگ با آن بسازد.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

شأن نزول:

مفسران معتقدند كه اين سوره در بارۀ قبائلى نازل شد كه بر يكديگر تفاخر مى كردند،و با كثرت نفرات و جمعيت يا اموال و ثروت خود بر ديگران مباهات مى نمودند تا آنجا كه براى بالا بردن آمار نفرات قبيله به گورستان

ص: 569

مى رفتند و قبرهاى مردگان هر قبيله را مى شمردند! ولى مسلم است كه اين شأن نزول هرگز مفهوم آيه را محدود نمى كند.

آيه 1

(آيه 1)-بلاى تكاثر و تفاخر!در آغاز سوره نخست با لحنى ملامت بار مى فرمايد:«افزون طلبى(و تفاخر)شما را به خود مشغول داشته(و از خدا غافل نموده)است» . (أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ)

آيه 2

(آيه 2)-«تا آنجا كه به ديدار قبرها رفتيد»و قبور مردگان خود را برشمرديد و به آن افتخار كرديد . (حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ)

از امير مؤمنان على عليه السّلام در نهج البلاغه آمده است كه بعد از تلاوت فرمود:«شگفتا!چه هدف بسيار دورى!و چه زيارت كنندگان غافلى!و چه افتخار موهوم و دردناكى به ياد استخوان پوسيدۀ كسانى افتاده اند كه سالهاست خاك شده اند،آن هم چه يادآورى!با اين فاصلۀ دور به ياد كسانى افتاده اند كه سودى به حالشان ندارند،آيا به محل نابودى پدران خويش افتخار مى كنند؟و يا با شمردن تعداد مردگان و معدومين خود را بسيار مى شمرند؟آنها خواهان بازگشت اجسادى هستند كه تار و پودشان از هم گسسته، و حركاتشان به سكون مبدل شده.اين اجساد پوسيده اگر مايۀ عبرت باشند سزاوارتر است تا موجب افتخار گردند»!

«أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ»

سر چشمۀ تفاخر و فخر فروشى!

يكى از عوامل اصلى تفاخر و تكاثر همان جهل و نادانى نسبت به پاداش كيفر الهى و عدم ايمان به معاد است.

از اين گذشته جهل انسان به ضعفها و آسيب پذيريهايش،به آغاز پيدايش و سر انجامش،از عوامل ديگر اين كبر و غرور و تفاخر است.

عامل ديگر همان احساس ضعف و حقارت ناشى از شكستهاست،كه افراد براى پوشاندن شكستهاى خود پناه به تفاخر و فخر فروشى مى برند و لذا در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هيچ كس تكبر به فخر فروشى نمى كند مگر به خاطر ذلّتى كه در نفس خود مى يابد».

آيه 3

(آيه 3)-ر این آیه آنها را با این سخن مورد تهدید شدید قرارداده،

ص: 570

مى فرمايد:«چنين نيست كه مى پنداريد به زودى(نتيجۀ اين تفاخر موهوم خود را) خواهيد دانست» .

(كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ)

آيه 4

(آيه 4)-باز براى تأكيد مى افزايد:«باز چنان نيست كه شما مى پنداريد به زودى خواهيد دانست» . (ثُمَّ كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ)

در حديثى از امير مؤمنان على عليه السّلام آمده است كه فرمود:«گروهى از ما پيوسته در بارۀ عذاب قبر در شك بودند تا اين كه سورۀ نازل شد،تا آنجا كه فرمود: ؛منظور از آن عذاب قبر است،سپس مى فرمايد: منظور عذاب قيامت است».

(أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ) (كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (ثُمَّ كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ)

آيه 5

(آيه 5)-سپس مى افزايد:«چنان نيست(كه شما خيال مى كنيد)اگر شما علم اليقين(به آخرت)داشتيد»افزون طلبى شما را از خدا غافل نمى كرد . (كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ)

«يقين»نقطۀ مقابل«شكّ»است و طبق روايات به مرحلۀ عالى ايمان«يقين» گفته مى شود و براى آن سه مرحله است.

1-علم اليقين؛و آن اين است كه انسان از دلائل مختلف به چيزى ايمان آورد مانند كسى كه با مشاهدۀ دود،علم به وجود آتش پيدا مى كند.

2-عين اليقين؛و آن در جائى است كه انسان به مرحلۀ مشاهده مى رسد و با چشم خود مثلا آتش را مشاهده مى كند.

3-حق اليقين؛و آن همانند كسى است كه وارد آتش شود و سوزش آن را لمس كند،و به صفات آتش متصف گردد،و اين بالاترين مرحلۀ يقين است،كه در حقيقت از دو علم تشكيل يافته:علم به معلوم و علم به اين كه خلاف آن علم محال است.

آيه 6

(آيه 6)-باز براى تأكيد و انذار بيشتر مى افزايد:«قطعا شما جهنم را خواهيد ديد» . (لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ)

آيه 7

(آيه 7)-سپس(با ورود در آن)آن را به عین الیقین خواهید دید»(ثُمَّ لَتَرَونَّها عَینَ الیَقینِ).

ص: 571

آيه 8

(آيه 8)-«سپس در آن روز(همۀ شما)از نعمتهائى كه داشته ايد بازپرسى خواهيد شد» . (ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ)

بايد در آن روز روشن سازيد كه اين نعمتهاى خداداد را در چه راهى مصرف كرده ايد؟و از آنها براى اطاعت الهى يا معصيتش كمك گرفته ايد،يا نعمتها را ضايع ساخته هرگز حق آن را ادا ننموده ايد؟ «نعيم»يك معنى بسيار گسترده دارد كه همۀ مواهب الهى را اعم از«معنوى» مانند دين و ايمان و اسلام و قرآن و ولايت،و انواع نعمتهاى«مادى»را اعم از فردى و اجتماعى شامل مى شود،منتها نعمتهايى كه اهميت بيشترى دارند مانند نعمت «ايمان و ولايت»بيشتر از آنها سؤال مى شود كه آيا حق آنها ادا شده يا نه؟ «پايان سورۀ تكاثر»

ص: 572

سورۀ عصر[103]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 3 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

جامعيت اين سوره به حدى است كه به گفتۀ بعضى از مفسران تمام علوم و مقاصد قرآن در اين سوره خلاصه شده است.

نخست از سوگند پر معنى به«عصر»شروع مى شود سپس سخن از زيانكار بودن همۀ انسانها كه در طبيعت زندگى تدريجى نهفته است به ميان مى آورد،بعد فقط يك گروه را از اين اصل كلى جدا مى كند،آنها كه داراى برنامۀ چهار ماده اى زير هستند:

ايمان،عمل صالح،سفارش يكديگر به حق،و سفارش يكديگر به صبر و اين چهار اصل در واقع برنامه هاى اعتقادى و عملى و فردى و اجتماعى اسلام را در بر مى گيرد.

در بارۀ فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:

«هر كس سورۀ«و العصر»را در نمازهاى نافله بخواند خداوند او را در قيامت بر مى انگيزد در حالى كه صورتش نورانى،چهره اش خندان و چشمش(به نعمتهاى الهى)روشن است،تا داخل بهشت شود»! و معلوم است كه اين همه افتخار و سرور و شادمانى از آن كسى است كه اين اصول چهارگانه را در زندگى خود پياده كند،نه فقط به خواندن قناعت نمايد.

ص: 573

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-در ابتداى اين سوره با قسم تازه اى رو برو مى شويم،مى فرمايد:

«به عصر سوگند»! .

(وَ الْعَصْرِ)

واژۀ«عصر»در اصل به معنى«فشردن»است،و سپس به وقت عصر اطلاق شده،به خاطر اين كه برنامه ها و كارهاى روزانه در آن پيچيده و فشرده مى شود.

سپس اين واژه به معنى مطلق«زمان»و دوران تاريخ بشر و يا بخشى از زمان، مانند عصر ظهور اسلام و قيام پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله،و امثال آن استعمال شده است،و لذا در تفسير اين سوگند،بعضى از مفسران آن را اشاره به سراسر زمان و تاريخ بشريت دانسته اند كه مملو از درسهاى عبرت،و حوادث تكان دهنده و بيدارگر است، و روى همين جهت آن چنان عظمتى دارد كه شايستۀ سوگند الهى است.

ولى بعضى ديگر روى قسمت خاصى از اين زمان مانند عصر قيام پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله يا عصر قيام حضرت مهدى(عج)كه داراى ويژگى و عظمت خاصى در تاريخ بشر بوده و هست انگشت گذارده،و سوگند را ناظر به آن مى دانند.

ولى مناسبتر همان عصر به معنى زمان و تاريخ بشر است،چرا كه بارها گفته ايم سوگندهاى قرآن همواره متناسب با مطلبى است كه سوگند به خاطر آن ياد شده،و مسلم است كه خسران انسانها در زندگى نتيجۀ گذشتن زمان عمر آنهاست.

و يا عصر قيام پيغمبر خاتم صلّى اللّه عليه و آله به خاطر اين كه برنامۀ چهار ماده اى ذيل سوره در چنين عصرى نازل گرديده.

آيه 2

(آيه 2)-در اين آيه اشاره به چيزى مى كند كه اين سوگند مهم براى آن ياد شده است،مى فرمايد:«به يقين انسانها همه در زيانند» . (إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ)

سرمايه هاى وجودى خود را چه بخواهند يا نخواهند از دست مى دهند، ساعات و ايام و ماهها و سالهاى عمر بسرعت مى گذرد،نيروهاى معنوى و مادى تحليل مى رود،و توان و قدرت كاسته مى شود.

ص: 574

يك قلب استعداد معينى براى ضربان دارد،وقتى آن استعداد و توان پايان گرفت قلب خود به خود مى ايستد،بى آنكه عيب و علت و بيمارى در كار باشد، و اين در صورتى است كه بر اثر بيمارى قبلا از كار نيفتد همچنين ساير دستگاههاى وجودى انسان و سرمايه و استعدادهاى مختلف او.

به هر حال از نظر جهان بينى اسلام دنيا يك بازار تجارت است همان گونه كه در حديثى از امام هادى عليه السّلام مى خوانيم:«دنيا بازارى است كه جمعى در آن سود مى برند و جمع ديگرى زيان.» آيۀ مورد بحث مى گويد:همه در اين بازار بزرگ زيان مى كنند،مگر يك گروه كه برنامۀ آنها در آيۀ بعد بيان شده است.

آيه 3

(آيه 3)-آرى!تنها يك راه براى جلوگيرى از اين خسران عظيم و زيان قهرى و اجبارى وجود دارد،فقط يك راه كه در آخرين آيۀ اين سوره به آن اشاره شده است،مى فرمايد:«مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، و يكديگر را به حق سفارش كرده،و يكديگر را به شكيبايى و استقامت توصيه نموده اند» . (إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ)

برنامۀ چهار ماده اى خوشبختى!

قرآن براى نجات از آن خسران عظيم برنامۀ جامعى تنظيم كرده كه در آن بر چهار اصل تكيه شده است:

اصل اول در اين برنامه مسألۀ«ايمان»است كه زير بناى همۀ فعاليتهاى انسان را تشكيل مى دهد،چرا كه تلاشهاى عملى انسان از مبانى فكرى و اعتقادى او سر چشمه مى گيرد،نه همچون حيوانات كه حركاتشان به خاطر انگيزه هاى غريزى است.

و به تعبير ديگر اعمال انسان تبلورى است از عقائد و افكار او،و به همين دليل تمام انبياى الهى قبل از هر چيز به اصلاح مبانى عقيدتى امتها مى پرداختند،مخصوصا با شرك كه سر چشمۀ انواع رذائل و بدبختيها و پراكندگيهاست به مبارزه مى پرداختند.

در اصل دوم به ميوۀ درخت بارور و پرثمرۀ ايمان پرداخته از«اعمال صالح» سخن مى گويد.

آرى«صالحات»همان«اعمال شايسته»نه فقط عبادات،نه تنها انفاق فى

ص: 575

سبيل اللّه،نه فقط جهاد در راه خدا،نه تنها كسب علم و دانش،بلكه هر كار شايسته اى كه وسيلۀ تكامل نفوس و پرورش اخلاق و قرب الى اللّه و پيشرفت جامعۀ انسانى در تمام زمينه ها شود.

و از آنجا كه ايمان و اعمال صالح هرگز تداوم نمى يابد مگر اين كه حركتى در اجتماع براى دعوت به سوى حق و شناخت و معرفت آن از يكسو،و دعوت به استقامت و صبر در طريق انجام اين دعوت از سوى ديگر صورت پذيرد،به دنبال اين دو اصل،به دو اصل ديگر اشاره مى فرمايد كه در حقيقت ضامن اجراى دو اصل اساسى«ايمان»و«عمل صالح»است.

در اصل سوم به مسألۀ«تواصى به حق»يعنى دعوت همگانى و عمومى به سوى حق اشاره مى كند تا همگان حق را از باطل به خوبى بشناسند و هرگز آن را فراموش نكنند و در مسير زندگى از آن منحرف نگردند.

در اصل چهارم مسألۀ شكيبائى و«صبر»و استقامت و سفارش كردن يكديگر به آن مطرح است،چرا كه بعد از مسألۀ شناخت و آگاهى،هر كس در مسير عمل در هر گام با موانعى رو برو است اگر استقامت و صبر نداشته باشد هرگز نمى تواند احقاق حق كند،و عمل صالحى انجام دهد و يا ايمان خود را حفظ كند.

آرى!احقاق حق و اجراى حق،و اداى حق در جامعه جز با يك حركت و تصميم گيرى عمومى و استقامت و ايستادگى در برابر موانع ممكن نيست.

«صبر»در اينجا نيز معنى وسيع و گسترده اى دارد كه هم صبر بر اطاعت را شامل مى شود،و هم صبر در برابر انگيزه هاى معصيت،و هم صبر در برابر مصائب و حوادث ناگوار،و از دست دادن نيروها و سرمايه ها و ثمرات.

و به راستى اگر مسلمانان امروز همين اصول چهارگانه را در زندگى فردى و اجتماعى خود اجرا كنند مشكلات و نابسامانيهاى آنها حل مى شود، عقب ماندگيها جبران مى گردد،و ضعفها و شكستها به پيروزى مبدل مى شود،و شر اشرار جهان از آنها قطع مى گردد.

«پايان سورۀ عصر»

ص: 576

سورۀ همزه[104]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 9 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

در اين سوره از كسانى سخن مى گويد كه تمام همّ خود را متوجه جمع مال كرده،و تمام ارزشهاى وجودى انسان را در آن خلاصه مى كنند،سپس نسبت به كسانى كه دستشان از آن خالى است به ديدۀ حقارت مى نگرند و آنها را به باد استهزا مى گيرند.

و در پايان سوره از سرنوشت دردناك آنها سخن مى گويد كه چگونه به صورت حقارت آميزى در دوزخ پرتاب مى شوند،و آتش سوزان جهنم قبل از هر چيز بر قلب آنها مسلط مى گردد،و روح و جان آنها را به آتش مى كشد.

در فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمده است:

«هر كس اين سوره را تلاوت كند به عدد هر يك از كسانى كه محمد و يارانش را استهزا كردند ده حسنه به او داده مى شود».

و در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هر كس آن را در نماز فريضه اى بخواند فقر از او دور مى شود،روزى به او رو مى آورد،و مرگهاى زشت و بد از او قطع مى گردد».

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

شأن نزول:

جمعى از مفسران چنين گفته اند كه آيات اين سوره در بارۀ وليد بن

ص: 577

مغيره نازل شده است كه پشت سر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله غيبت مى كرد،و در پيش رو طعن و استهزا مى نمود.

بعضى ديگر آن را در بارۀ افرادى ديگرى از سران شرك و دشمنان كينه توز و سرشناس اسلام مانند«اخنس بن شريق»و«امية بن خلف»و«عاص بن وائل» دانسته اند.

ولى چنانچه اين شأن نزولها را بپذيريم باز عموميت مفهوم آيات شكسته نمى شود،بلكه شامل تمام كسانى است كه داراى اين صفاتند.

آيه 1

(آيه 1)-واى بر عيبجويان و غيبت كنندگان! اين سوره با تهديدى كوبنده آغاز مى شود،مى فرمايد:«واى بر هر عيبجوى مسخره كننده اى!» . (وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ)

آنها كه با نيش زبان و حركات،دست و چشم و ابرو در پشت سر و پيش رو، ديگران را استهزا كرده،يا عيبجوئى و غيبت مى كنند،يا آنها را هدف تيرهاى طعن و تهمت قرار مى دهند.

از مجموع كلمات ارباب لغت استفاده مى شود كه دو واژۀ«همزه»و«لمزه» به يك معنى است،و مفهوم وسيعى دارد كه هرگونه عيبجوئى و غيبت و طعن و استهزا به وسيلۀ زبان و علائم و اشارات و سخن چينى و بدگوئى را شامل مى شود.

اصولا آبرو و حيثيت اشخاص از نظر اسلام بسيار محترم است،و هر كارى كه موجب تحقير مردم گردد گناه بزرگى است.

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمده است:«ذليل ترين مردم كسى است كه به مردم توهين كند»! در حديث ديگرى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«من در شب معراج گروهى از دوزخيان را ديدم كه گوشت از پهلويشان جدا مى كردند و به آنها مى خوراندند!از جبرئيل پرسيدم اينها كيانند؟ گفت:اينها عيبجويان و استهزاكنندگان از امت تواند»!

آيه 2

(آيه 2)-سپس به سرچشمهٔ این عمل زشت(عیبجوئی و استهزا)که غالباً

ص: 578

از كبر و غرور ناشى از ثروت مايه مى گيرد پرداخته،مى افزايد:«همان كسى كه مال فراوانى جمع آورى و شماره كرده»بى آنكه مشروع و نامشروع آن را حساب كند .

(الَّذِي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ)

آنقدر به مال و ثروت علاقه دارد كه پيوسته آنها را مى شمرد،و هر درهم و دينارى براى او بتى است،نه تنها شخصيت خويش كه تمام شخصيتها را در آن خلاصه مى بيند،و طبيعى است كه چنين انسان گمراه و ابلهى مؤمنان فقير را پيوسته به باد سخريه بگيرد.

به هر حال آيه ناظر به ثروت اندوزانى است كه مال را نه به عنوان يك وسيله بلكه به عنوان يك هدف مى نگرند،و در جمع آورى آن هيچ قيد و شرطى قائل نيستند،از حلال و حرام و تجاوز بر حقوق ديگران،از طريق شرافتمندانه و يا طرق پست و رذيلانه آن را جمع آورى مى كنند،و آن را تنها نشانۀ عظمت و شخصيت مى دانند.

آنها مال را براى رفع نيازهاى زندگى نمى خواهند،و به همين دليل هر قدر بر اموالشان افزوده شود حرصشان بيشتر مى گردد،و گر نه مال در حدود معقول و از طرق مشروع نه تنها مذموم نيست،بلكه در قرآن مجيد گاهى از آن به عنوان«فضل اللّه»تعبير شده،آنجا كه مى فرمايد: ؛و از فضل خدا بطلبيد»(جمعه10/) و در جاى ديگر از آن تعبير به خير مى كند:«بر شما مقرر شده كه وقتى مرگ يكى از شما فرا رسد اگر خيرى از خود به يادگار گذارده وصيت كند».

«وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ

(بقره180/).

چنين مالى مسلما نه مايۀ طغيان است،نه وسيلۀ تفاخر،نه بهانۀ استهزاى ديگران،اما مالى كه معبود است و هدف نهائى ننگ است و ذلت،و مصيبت است و نكبت،و مايۀ دورى از خدا و خلود در آتش دوزخ است.

و غالبا جمع آورى مقدار زيادى از اين مال جز با آلودگيهاى فراوان ممكن نمى شود.

ص: 579

لذا در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:«مال جز با پنج خصلت در يكجا جمع نمى شود:بخل شديد،آرزوهاى دور و دراز،حرص غالب،قطع رحم،و مقدم داشتن دنيا بر آخرت».

آيه 3

(آيه 3)-در اين آيه مى افزايد:اين انسان زر اندوز و مال پرست«گمان مى كند اموالش او را جاودانه مى سازد» . (يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ)

چه پندار غلط و خيال خامى؟اموالى كه آنقدر در اختيار قارون بود كه كليد گنجهايش را چندين مرد زورمند به زحمت بر مى داشت،ولى به هنگام حملۀ عذاب الهى نتوانستند مرگ او را ساعتى به تأخير اندازند،و خداوند او و گنجهايش را در يك لحظه با يك زمين لرزۀ مختصر در زمين فرو برد(قصص81/).

اموالى كه نمونۀ كاملش در دست فراعنۀ مصر بود،همان گونه كه قرآن مى فرمايد:«چه بسيار باغها و چشمه ها از خود به جاى گذاشتند و زراعتها و قصرهاى جالب و گران قيمت و نعمتهاى فراوان ديگر كه در آن متنعم بودند» (دخان25/ تا 27)ولى همۀ اينها به آسانى در عرض ساعتى به ديگران رسيد(دخان28/).

و لذا در قيامت كه پرده ها كنار مى رود آنها به اشتباه بزرگشان پى مى برند و فريادشان بلند مى شود:«مال و ثروتم هرگز مرا بى نياز نكرد،قدرت من نيز از دست رفت».(حاقه28/ و 29) از اين بيان روشن شد كه پندار جاودانگى به وسيلۀ مال دليلى براى جمع مال،و جمع مال نيز عاملى براى استهزاء و سخريۀ ديگران در نظر اين كوردلان محسوب مى شود.

آيه 4

(آيه 4)-قرآن در پاسخ اين گروه مى فرمايد:«چنين نيست»كه مى پندارد . (كَلاّ)

«به زودى در حطمه[-آتشى خردكننده]پرتاب مى شود»! .

(لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ)

آيه 5

(آيه 5)-«و تو چه مى دانى حطمه چيست»؟! . (وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ)

آيه 6

(آيه 6)-«آتش برافروختهٔ الهی است»(نارُ اللّه المُوقَدَةُ).

ص: 580

آيه 7

(آيه 7)-«آتشى كه از دلها سر مى زند»و نخستين جرقه هايش در قلوب ظاهر مى شود! . (الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ)

يعنى؛خداوند،اين مغروران خود خواه برتربين را در آن روز به صورت موجوداتى ذليل و بى ارزش در آتش دوزخ پرتاب مى كند،تا نتيجۀ كبر و غرور خود را ببينند.

عجب اين كه اين آتش برخلاف تمام آتشهاى دنيا اول بر دلها شراره مى زند، و درون را مى سوزاند،نخست قلب را،و بعد مغز و استخوان را،و سپس به خارج سرايت مى كند.

چرا چنين نباشد؟در حالى كه قلبهاى آنها كانون كفر و كبر و غرور بود و مركز حب دنيا و ثروت و مال.

آرى!آنها دل مؤمنان را در اين دنيا با سخريه ها و عيبجوئى و غيبت و تحقير سوزاندند،عدالت الهى ايجاب مى كند كه آنها كيفرى همانند اعمالشان را ببينند.

آيه 8

(آيه 8)-در آخرين آيات اين سوره مى فرمايد:«اين آتش بر آنها فرو بسته شده»! . (إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ)

در حقيقت همان گونه كه آنها اموال خود را در گاو صندوقها و مخازن در بسته نگاه مى داشتند خداوند هم آنها را در عذاب در بستۀ دوزخ كه راه خلاص و نجاتى از آن نيست زندانى مى كند.

آيه 9

(آيه 9)-و سر انجام مى گويد:«در ستونهاى كشيده و طولانى»قرار خواهند داشت . (فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ)

جمعى از مفسران اين تعبير را اشاره به ميخهاى عظيم آهنين دانسته اند كه درهاى جهنم محكم با آن بسته مى شود،به گونه اى كه راه خروج مطلقا از آن وجود ندارد،و بنابر اين تأكيدى است بر آيۀ قبل كه مى گويد:درهاى جهنّم را بر آنها مى بندند و از هر طرف محصورند.

«پايان سورۀ همزه»

ص: 581

ص: 582

سورۀ فيل[105]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 5 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

اين سوره چنانكه از نامش پيداست اشاره به داستان تاريخى معروفى مى كند كه در سال تولد پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله واقع شده،و خداوند خانۀ «كعبه»را از شرّ لشكر عظيم كفارى كه از سرزمين يمن سوار بر فيل آمده بودند حفظ كرد.

يادآورى اين داستان هشدارى است به كفار مغرور و لجوج كه بدانند در برابر قدرت خدا كمترين قدرتى ندارند،خداوندى كه لشكر عظيم فيل را با آن پرندگان كوچك،و آن سنگريزه هاى نيم بند در هم كوبيد قدرت دارد كه اين مستكبران لجوج را نيز مجازات كند.

(بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ)

در فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است:«هر كس سورۀ فيل را در نماز واجب بخواند در قيامت هر كوه و زمين هموار و كلوخى براى او شهادت مى دهد كه او از نمازگزاران است،و منادى صدا مى زند در بارۀ بندۀ من راست گفتيد،شهادت شما را به سود يا زيان او مى پذيرم بنده ام را بدون حساب داخل بهشت كنيد او كسى است كه من وى را دوست دارم و عملش را نيز دوست دارم».

بديهى است اين همه فضيلت و ثواب و پاداش عظيم از آن كسى است كه با خواندن اين آيات از مركب غرور پياده شود و در طريق رضاى حق گام بردارد.

ص: 583

داستان اصحاب فيل

-مفسران و مورخان اين داستان را به صورتهاى مختلفى نقل كرده اند،و ما آن را طبق روايات معروف كه از«سيرۀ ابن هشام»و«بلوغ الارب»و«بحار الانوار»و«مجمع البيان»خلاصه كرده ايم مى آوريم:

«ذو نواس پادشاه يمن،مسيحيان نجران را كه در نزديكى آن سرزمين مى زيستند تحت شكنجۀ شديد قرار داد،تا از آئين مسيحيت بازگردند-قرآن اين ماجرا را به عنوان اصحاب الاخدود در سورۀ«بروج»آورده،و ما آن را در تفسير همان سوره مشروحا بيان كرديم.

بعد از اين جنايت بزرگ مردى به نام«دوس»از ميان آنها جان سالم به در برد،و خود را به«قيصر روم»كه بر آيين مسيح بود رسانيد،و ماجرا را براى او شرح داد.

«قيصر»نامه اى به«نجاشى»سلطان«حبشه»نوشت تا انتقام نصاراى نجران را از«ذو نواس»بگيرد،و نامه را با همان شخص براى«نجاشى» فرستاد.

«نجاشى»سپاهى عظيم بالغ بر هفتاد هزار نفر به فرماندهى شخصى به نام «ارياط»روانۀ يمن كرد«ابرهه»نيز يكى از فرماندهان اين سپاه بود.

«ذو نواس»شكست خورد،و«ارياط»حكمران يمن شد،بعد از مدتى،ابرهه بر ضد او قيام كرد و او را از بين برد و بر جاى او نشست.

خبر اين ماجرا به نجاشى رسيد،او تصميم گرفت«ابرهه»را سركوب كند، ابرهه براى نجات خود موهاى سر را تراشيد،و با مقدارى از خاك يمن به نشانۀ تسليم كامل نزد نجاشى فرستاد و اعلام وفادارى كرد.

نجاشى چون چنين ديد او را بخشيد و در پست خود ابقا نمود.

در اين هنگام«ابرهه»براى اثبات خوش خدمتى كليساى بسيار زيبا و مهمى بنا كرد كه مانند آن در آن زمان در كرۀ زمين وجود نداشت،و به دنبال آن تصميم گرفت مردم جزيرۀ عربستان را به جاى«كعبه»به سوى آن فرا خواند،و تصميم گرفت آنجا را كانون حج عرب سازد.

ص: 584

براى همين منظور مبلغان بسيارى به اطراف،و در ميان قبائل عرب و سرزمين حجاز فرستاد.

طبق بعضى از روايات گروهى آمدند و مخفيانه«كليسا»را آتش زدند،و طبق نقل ديگرى بعضى آن را مخفيانه آلوده و ملوث ساختند.

«ابرهه»سخت خشمگين شد،و تصميم گرفت خانۀ«كعبه»را بكلى ويران سازد،تا هم انتقام گرفته باشد،و هم عرب را متوجه معبد جديد كند، با لشكر عظيمى كه بعضى از سوارانش از«فيل»استفاده مى كردند عازم مكّه شد.

هنگامى كه نزديك مكّه رسيد كسانى را فرستاد تا شتران و اموال اهل مكه را به غارت آورند،و در اين ميان دويست شتر از«عبد المطلب»غارت شد.

«ابرهه»كسى را به داخل مكّه فرستاد.

فرستادۀ«ابرهه»وارد مكّه شد و از رئيس و شريف«مكه»جستجو كرد، همه«عبد المطلب»را به او نشان دادند،ماجرا را نزد«عبد المطلب»بازگو كرد؛فرستادۀ ابرهه به عبد المطلب گفت:بايد با من نزد او بيايى،هنگامى كه عبد المطلب وارد بر ابرهه شد،او سخت تحت تأثير قرار گرفت تا آنجا كه براى احترام او از جا برخاست و روى زمين نشست،سپس به مترجمش گفت:از او بپرس حاجت تو چيست؟ عبد المطلب گفت:حاجتم اين است كه دويست شتر را از من به غارت برده اند دستور دهيد اموالم را بازگردانند.

ابرهه به مترجمش گفت:به او بگو:هنگامى كه تو را ديدم عظمتى از تو در دلم جاى گرفت،اما اين سخن را كه گفتى در نظرم كوچك شدى تو در بارۀ دويست شترت سخن مى گوئى،اما در بارۀ«كعبه»كه دين تو و اجداد توست و من براى ويرانيش آمده ام مطلقا سخنى نمى گوئى؟! عبد المطلب گفت:«من صاحب شترانم،و اين خانه صاحبى دارد كه از آن دفاع مى كند»-اين سخن،ابرهه را تكان داد و در فكر فرو رفت.

ص: 585

«عبد المطلب»به مكّه آمد،و به مردم اطلاع داد كه به كوههاى اطراف پناهنده شوند،و خودش با جمعى كنار خانۀ كعبه آمد تا دعا كند و يارى طلبد.

دست در حلقۀ خانۀ كعبه كرد و اشعار معروفش را خواند،از جمله:

«خداوندا!هر كس از خانۀ خود دفاع مى كند تو خانه ات را حفظ كن!» «هرگز مباد روزى كه صليب آنها و قدرتشان بر نيروهاى تو غلبه كنند!» سپس عبد المطلب به يكى از دره هاى اطراف مكه آمد و در آنجا با جمعى از قريش پناه گرفت،و به يكى از فرزندانش دستور داد بالاى كوه ابو قبيس برود ببيند چه خبر مى شود.

فرزندش بسرعت نزد پدر آمده و گفت:پدر!ابرى سياه از ناحيۀ دريا(درياى احمر)به چشم مى خورد كه به سوى سرزمين ما مى آيد،عبد المطلب خرسند شد صدا زد:«اى جمعيت قريش!به منزلهاى خود بازگرديد كه نصرت الهى به سراغ شما آمد»اين از يكسو.

از سوى ديگر ابرهه سوار بر فيل معروفش كه«محمود»نام داشت با لشگر انبوهش براى درهم كوبيدن كعبه از كوههاى اطراف سرازير مكّه شد،ولى هر چه بر فيل خود فشار مى آورد پيش نمى رفت،اما هنگامى كه سر او را به سوى يمن باز مى گرداندند بسرعت حركت مى كرد،ابرهه از اين ماجرا سخت متعجب شد و در حيرت فرو رفت.

در اين هنگام پرندگانى از سوى دريا فرا رسيدند،همانند پرستوها و هر يك از آنها سه عدد سنگريزه با خود همراه داشت،يكى به منقار و دو تا در پنجه ها،تقريبا به اندازۀ نخود،اين سنگريزه ها را بر سر لشكريان ابرهه فرو ريختند،و به هر كدام از آنها اصابت مى كرد هلاك مى شد،و بعضى گفته اند:

سنگريزه ها به هر جاى بدن آنها مى افتاد سوراخ مى كرد و از طرف مقابل خارج مى شد.

خود«ابرهه»نيز مورد اصابت سنگ واقع شد و مجروح گشت،و او را به صنعاء(پايتخت)يمن بازگرداندند و در آنجا چشم از دنيا پوشيد.

ص: 586

بعضى گفته اند:اولين بار كه بيمارى حصبه و آبله در سرزمين عرب ديده شد آن سال بود.

و در همين سال مطابق مشهور پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله تولد يافت،و جهان به نور وجودش روشن شد،و لذا جمعى معتقدند كه ميان اين دو رابطه اى وجود داشته.

به هر حال اهميت اين حادثۀ بزرگ بقدرى بود كه آن سال را«عام الفيل» (سال فيل)ناميدند و مبدأ تاريخ عرب شناخته شد.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-با ابرهه گو كز پى تعجيل نيايد! در نخستين آيۀ اين سوره پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را مخاطب ساخته،مى فرمايد:«آيا نديدى پروردگارت با فيل سواران[-لشكر ابرهه كه براى نابودى كعبه آمده بودند] چه كرد»؟ . (أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ)

آيه 2

(آيه 2)-سپس مى افزايد:«آيا نقشۀ آنها را در ضلالت و تباهى قرار نداد»؟ . (أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ)

آنها قصد داشتند خانۀ كعبه را خراب كنند،به اين اميد كه به كليساى يمن مركزيت بخشند،اما آنها نه تنها به مقصود خود نرسيدند،بلكه اين ماجرا بر عظمت مكه و خانۀ كعبه افزود.

منظور از«تضليل»(گمراه ساختن)اين است كه آنها هرگز به هدف خود نرسيدند.

آيه 3

(آيه 3)-سپس به شرح اين ماجرا پرداخته،مى فرمايد:«و بر سر آنها پرندگانى را گروه گروه فرستاد» . (وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ)

آيه 4

(آيه 4)-«که با سنگهای کوچکی آنان را هدف قرار می دادند»(تَرمیهِم بِحِجارَةٍ مِن سِجیلٍ).

ص: 587

و اين سنگهاى كوچك بر هر كس فرود مى آمد او را از هم متلاشى مى ساخت!

آيه 5

(آيه 5)-چنانكه در اين آيه مى فرمايد:«سر انجام آنها را همچون كاه خورد شده(و متلاشى)قرار داد»! . (فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ)

اين سوره هشدارى است به همۀ گردنكشان و مستكبران جهان،تا در برابر قدرت خداوند تا چه حد ناتوانند؟! «پايان سورۀ فيل»

ص: 588

سورۀ قريش[106]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 4 آيه دارد

محتواى سوره:

اين سوره در حقيقت مكمل سورۀ«فيل»محسوب مى شود و آيات آن دليل روشنى بر اين مطلب است.

محتواى اين سوره بيان نعمت خداوند بر قريش و الطاف و محبتهاى او نسبت به آنهاست،تا حسّ شكرگزارى آنها تحريك شود و به عبادت پروردگار اين بيت عظيم كه تمام شرف و افتخارشان از آن است قيام كنند.

همان گونه كه در آغاز سورۀ«و الضّحى»گفتيم آن سوره و سورۀ«الم نشرح»در حقيقت يك سوره محسوب مى شود،همچنين سورۀ«فيل»و سورۀ«قريش»چرا كه پيوند مطالب آنها بقدرى است كه مى تواند دليل بر وحدت آن دو بوده باشد.

به همين دليل براى خواندن يك سورۀ كامل در هر ركعت از نماز اگر كسى سوره هاى فوق را انتخاب كند بايد هر دو را با هم بخواند.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود:

«كسى كه آن را بخواند به تعداد هر يك از كسانى كه در گرد خانۀ كعبه طواف كرده،يا در آنجا معتكف شده،ده حسنه به او مى دهند».

مسلما چنين فضيلتى از آن كسانى است كه در پيشگاه خداوندى كه پروردگار كعبه است سر تعظيم فرود آورده،او را عبادت كنند،و احترام اين خانه را پاسدارى كرده و پيامش را با گوش جان بشنوند و به كار بندند.

ص: 589

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-از آنجا كه در سورۀ قبل شرح نابودى اصحاب الفيل و لشكريان «ابرهه»-كه به قصد نابود كردن خانۀ كعبه آمده بودند-آمد،در اولين آيۀ اين سوره كه در واقع تكميلى است براى سورۀ«فيل»مى فرمايد:كيفر لشكر فيل سواران «به خاطر اين بود كه قريش(به اين سرزمين مقدس)الفت گيرند»و زمينۀ ظهور پيامبر فراهم شود . (لِإِيلافِ قُرَيْشٍ)

زيرا آنها و تمام اهل«مكّه»به خاطر مركزيت و امنيت اين سرزمين در آنجا سكنى گزيده بودند،بسيارى از مردم حجاز هر سال به آنجا مى آمدند،مراسم حج را به جا مى آوردند و مبادلات اقتصادى و ادبى داشتند و از بركات مختلف اين سرزمين استفاده مى نمودند.

همۀ اينها در سايۀ امنيت ويژۀ آن بود،اگر با لشكركشى ابرهه و امثال او اين امنيت خدشه دار مى شد يا خانۀ كعبه ويران مى گشت ديگر كسى با اين سرزمين الفتى پيدا نمى كرد.

آيه 2

(آيه 2)-در اين آيه مى افزايد:«الفت آنها در سفرهاى زمستانه و تابستانه» و به خاطر اين الفت به آن بازگردند! . (إِيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ)

ممكن است منظور الفت بخشيدن قريش به اين سرزمين مقدس باشد كه آنها در طول سفر تابستانه و زمستانه خود عشق و علاقه به اين كانون مقدس را از دل نبرند،و به خاطر امنيتش به سوى آن باز گردند،نكند تحت تأثير مزاياى زندگى سرزمين يمن و شام واقع شوند و«مكّه»را خالى كنند.

و يا اين كه منظور ايجاد الفت ميان قريش و ساير مردم در طول اين دو سفر بزرگ است،چرا كه بعد از داستان ابرهه مردم با ديدۀ ديگرى به آنها مى نگريستند، و براى كاروان قريش احترام و اهميت و امنيت قائل بودند.

مى دانيم زمين«مكّه»باغ و زراعتى نداشت،دامدارى آن نيز محدود بود،

ص: 590

بيشترين درآمد آن از طريق همين كاروانهاى تجارى تأمين مى شد،در فصل زمستان به سوى جنوب يعنى سرزمين يمن كه هواى آن نسبتا گرم بود روى مى آوردند،و در فصل تابستان به سوى شمال و سرزمين شام كه هواى ملايم و مطلوبى داشت، و اتفاقا هم سرزمين يمن و هم سرزمين شام از كانونهاى مهم تجارت در آن روز بودند،و مكّه و مدينه حلقۀ اتصالى در ميان آن دو محسوب مى شد.

البته قريش با كارهاى خلافى كه انجام مى دادند مستحق اين همه لطف و محبت الهى نبودند،اما چون مقدر بود از ميان آن قبيله،و از آن سرزمين مقدس، اسلام و پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله طلوع كند،خداوند اين لطف را در حق آنها انجام داد.

آيه 3

(آيه 3)-در اين آيه چنين نتيجه مى گيرد كه قريش با اين همه نعمت الهى كه به بركت كعبه پيدا كرده اند«پس(به شكرانۀ اين نعمت بزرگ)بايد پروردگار اين خانه را عبادت كنند»نه بتها را . (فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ)

آيه 4

(آيه 4)-«همان كس كه آنها را از گرسنگى نجات داد و از ترس و ناامنى ايمن ساخت» . (الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ)

از يكسو به آنها رونق تجارت عطا فرمود،و جلب منفعت نمود،و از سوى ديگر ناامنى را از آنها دور كرد و دفع ضرر فرمود،و اينها همه با شكست لشكر «ابرهه»فراهم گشت،و در حقيقت استجابت دعاى ابراهيم بنيانگذار كعبه بود،ولى آنها قدر اين همه نعمت را ندانستند،و اين خانۀ مقدس را به بتخانه اى تبديل كردند، و عبادت بتان را بر پرستش خداى خانه مقدم داشتند،و سر انجام ثمرۀ شوم اين همه ناسپاسى را ديدند.

«پايان سورۀ قريش»

ص: 591

ص: 592

سورۀ ماعون[107]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 7 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

در اين سوره صفات و اعمال منكران قيامت در پنج مرحله بيان شده،كه آنها به خاطر تكذيب اين روز بزرگ چگونه از«انفاق»در راه خدا،كمك به«يتيمان»و«مسكينان»سرباز مى زنند،و چگونه در مورد«نماز» مسامحه كار و ريا كارند،و از كمك به«نيازمندان»روى گردانند؟ در فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از امام باقر عليه السّلام آمده است كه:

«هر كس اين سوره را در نمازهاى فريضه و نافله اش بخواند خداوند نماز و روزۀ او را قبول مى كند،و او را در برابر كارهائى كه در زندگى دنيا از او سر زده است مورد محاسبه قرار نمى دهد».

در شأن نزول اين سوره بعضى گفته اند:در بارۀ«ابو سفيان»نازل شده كه هر روز دو شتر بزرگ نحر مى كرد،و خود و يارانش از آن استفاده مى نمودند اما روزى يتيمى آمد و تقاضاى چيزى كرد او با عصايش بر او زد و او را دور كرد.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-اثرات شوم انکار معاد:در این سوره نخست پیغمبر اکرم صلّى اللّه عليه و آله را مخاطب قرار داده،و اثرات شوم اثرات انکار روز جزا را در اعمال منکران بازگو می کند،

ص: 593

مى فرمايد:«آيا كسى كه روز جزا را پيوسته انكار مى كند ديدى»؟! .

(أَ رَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ)

منظور از«دين»در اينجا«جزا»يا«روز جزا»ست،و انكار روز جزا و دادگاه بزرگ آن،بازتاب وسيعى در اعمال انسان دارد كه در اين سوره به پنج قسمت از آن اشاره شده است.

آيه 2

(آيه 2)-سپس بى آنكه در انتظار پاسخ اين سؤال بماند مى افزايد:«او همان كسى است كه يتيم را با خشونت مى راند»! . (فَذلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ)

آيه 3

(آيه 3)-«و(ديگران را)به اطعام مسكين و مستمند تشويق نمى كند» . (وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ)

آيه 4

(آيه 4)-در سومين وصف اين گروه،مى فرمايد:«پس واى بر نمازگزارانى كه...» . (فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ)

آيه 5

(آيه 5)-«در نماز خود سهل انگارى مى كنند» . (الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ)

نه ارزشى براى آن قائلند،و نه به اوقاتش اهميتى مى دهند،و نه اركان و شرائط و آدابش را رعايت مى كنند.

آيه 6

(آيه 6)-در چهارمين مرحله به يكى ديگر از بدترين اعمال آنها اشاره كرده،مى فرمايد:«همان كسانى كه ريا مى كنند» . (الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ)

جامعه اى كه به رياكارى عادت كند،نه فقط از خدا و اخلاق حسنه و ملكات فاضله دور مى شود،بلكه تمام برنامه هاى اجتماعى او از محتوا تهى مى گردد،و در يك مشت ظواهر فاقد معنى خلاصه مى شود،و چه دردناك است سرنوشت چنين انسان،و چنين جامعه اى!

آيه 7

(آيه 7)-و در آخرين مرحله مى افزايد:«و ديگران را از ضروريات زندگى منع مى كنند» . (وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ)

مسلما يكى از سر چشمه هاى تظاهر و رياكارى عدم ايمان به روز قيامت، و عدم توجه به پاداشهاى الهى است،و گر نه چگونه ممكن است انسان پاداشهاى

ص: 594

الهى را رها كند و رو به سوى خلق و خوشايند آنها آورد؟ «ماعون»از مادۀ«معن»به معنى چيز كم است،و منظور از آن در اينجا اشياء جزئى است كه مردم مخصوصا همسايه ها از يكديگر به عنوان عاريه يا تملك مى گيرند،مانند مقدارى نمك،آتش(كبريت)ظروف و مانند اينها.

بديهى است كسى كه از دادن چنين اشيائى به ديگرى خوددارى مى كند آدم بسيار پست و بى ايمانى است،يعنى آنها به قدرى بخيلند كه حتى از دادن اين اشياء كوچك مضايقه دارند.

پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«كسى كه وسائل ضرورى و كوچك را از همسايه اش دريغ دارد خداوند او را از خير خود،در قيامت منع مى كند،و او را به حال خود وا مى گذارد،و هر كس خدا او را به خود واگذارد،چه بد حالى دارد؟» «پايان سورۀ ماعون»

ص: 595

ص: 596

سورۀ كوثر[108]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 3 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

در شأن نزول اين سوره مى خوانيم:«عاص بن وائل» كه از سران مشركان بود،پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را به هنگام خارج شدن از مسجد الحرام ملاقات كرد،و مدتى با حضرت گفتگو نمود،گروهى از سران قريش در مسجد نشسته بودند و اين منظره را از دور مشاهده كردند،هنگامى كه«عاص بن وائل»وارد مسجد شد به او گفتند:با كه صحبت مى كردى؟گفت:با اين مرد«ابتر»! توضيح اين كه:پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله دو فرزند پسر از بانوى اسلام خديجه داشت:

يكى«قاسم»و ديگرى«طاهر»كه او را«عبد اللّه»نيز مى ناميدند،و اين هر دو در مكّه از دنيا رفتند،و پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فاقد فرزند پسر شد،اين موضوع زبان بدخواهان قريش را گشود،و كلمۀ«ابتر»(يعنى بلا عقب)را براى حضرتش انتخاب كردند؛فكر مى كردند با رحلت پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله برنامه هاى او به خاطر نداشتن فرزند ذكور تعطيل خواهد شد و خوشحال بودند.

قرآن مجيد نازل شد و به طرز اعجاز آميزى در اين سوره به آنها پاسخ گفت، و خبر داد كه دشمنان او ابتر خواهند بود،و برنامۀ اسلام و قرآن هرگز قطع نخواهد شد،بشارتى كه در اين سوره داده شده از يكسو ضربه اى بود بر اميدهاى دشمنان اسلام،و از سوى ديگر تسلّى خاطرى بود به رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كه بعد از شنيدن اين لقب زشت و توطئۀ دشمنان قلب پاكش غمگين و مكدّر شده بود.

ص: 597

در فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمده است:

«هر كس آن را تلاوت كند خداوند او را از نهرهاى بهشتى سيراب خواهد كرد و به عدد هر قربانى كه بندگان خدا در روز عيد(قربان)قربانى مى كنند، و همچنين قربانى هائى كه اهل كتاب و مشركان دارند،به عدد هر يك از آنان اجرى به او مى دهد».

نام اين سوره(كوثر)از اولين آيۀ آن گرفته شده است.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-ما به تو خير فراوان داديم!روى سخن در تمام اين سوره به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله است-مانند سورۀ و الضحى و سورۀ الم نشرح-و يكى از اهداف مهم هر سه سوره تسلّى خاطر آن حضرت در برابر انبوه حوادث دردناك و زخم زبانهاى مكرر دشمنان است.

نخست مى فرمايد:«ما به تو كوثر[-خير و بركت فراوان]عطا كرديم» .

(إِنّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ)

«كوثر»در اين كه منظور از«كوثر»در اينجا چيست؟در روايتى آمده است كه وقتى اين سوره نازل شد پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بر فراز منبر رفت و اين سوره را تلاوت فرمود،اصحاب عرض كردند:اين چيست كه خداوند به تو عطا فرموده؟ گفت:نهرى است در بهشت،سفيدتر از شير،و صافتر از قدح(بلور)در دو طرف آن قبّه هايى از درّ و ياقوت است».

بعضى آن را به نبوت تفسير كرده،و بعضى ديگر به قرآن،و بعضى به كثرت اصحاب و ياران،و بعضى به كثرت فرزندان و ذرّيّه كه همۀ آنها از نسل دخترش فاطمۀ زهرا عليها السّلام به وجود آمدند.

بعضى نيز آن را به«شفاعت»تفسير كرده اند.

ولى ظاهر اين است كه«كوثر»مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه هر يك از

ص: 598

آنچه در بالا گفته شد يكى از مصداقهاى روشن آن است،و مصداقهاى بسيار ديگرى نيز دارد كه ممكن است به عنوان تفسير مصداقى براى آيه ذكر شود.

فراموش نبايد كرد اين سخن را خداوند زمانى به پيامبرش مى گويد كه آثار اين خير كثير هنوز ظاهر نشده بود،اين خبرى بود از آينده نزديك و آينده هاى دور، خبرى بود اعجازآميز و بيانگر حقانيت دعوت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله.

آيه 2

(آيه 2)-اين نعمت عظيم و خير فراوان شكرانۀ عظيم لازم دارد،هر چند شكر مخلوق هرگز حق نعمت خالق را ادا نمى كند،بلكه توفيق شكرگزارى خود نعمت ديگرى است از ناحيۀ او لذا مى فرمايد:اكنون كه چنين است«پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن» . (فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ)

آرى!بخشندۀ نعمت اوست؛بنابر اين نماز و عبادت و قربانى كه آن هم نوعى عبادت است براى غير او معنى ندارد.

اين در برابر اعمال مشركان است كه براى بتها سجده و قربانى مى كردند،در حالى كه نعمتهاى خود را از خدا مى دانستند!

آيه 3

(آيه 3)-و در آخرين آيۀ اين سوره با توجه به نسبتى كه سران شرك به آن حضرت مى دادند،مى فرمايد:«و(بدان)دشمن تو قطعا بريده نسل و بى عقب است» . (إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ)

تعبير به«شانئك»بيانگر اين واقعيت است كه آنها در دشمنى خود حتى كمترين ادب را نيز رعايت نمى كردند،يعنى عداوتشان آميخته با قساوت و رذالت بود.

حضرت فاطمه عليها السّلام و«كوثر»!

گفتيم«كوثر»يك معنى جامع و وسيع دارد، و آن«خير و بركت فراوان»است،ولى بسيارى از بزرگان علماى شيعه يكى از روشنترين مصداقهاى آن را وجود مبارك«فاطمۀ زهرا»عليها السّلام دانسته اند،چرا كه شأن نزول آيه مى گويد:آنها پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را متهم مى كردند كه بلا عقب است،قرآن ضمن نفى سخن آنها مى گويد:«ما به تو كوثر داديم».

از اين تعبير استنباط مى شود كه اين«خير كثير»همان فاطمۀ زهرا عليها السّلام است،

ص: 599

زيرا نسل و ذريۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به وسيلۀ همين دختر گرامى در جهان انتشار يافت نسلى كه نه تنها فرزندان جسمانى پيغمبر بودند،بلكه آيين او و تمام ارزشهاى اسلام را حفظ كردند،و به آيندگان ابلاغ نمودند،نه تنها امامان معصوم اهل بيت عليهم السّلام كه آنها حساب مخصوص به خود دارند.

در اينجا به بحث جالبى از«فخر رازى»برخورد مى كنيم كه در ضمن تفسيرهاى مختلف كوثر مى گويد:

قول سوم اين است كه اين سوره به عنوان رد بر كسانى نازل شده كه عدم وجود اولاد را بر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله خرده مى گرفتند،بنابر اين معنى سوره اين است كه خداوند به او نسلى مى دهد كه در طول زمان باقى مى ماند،ببين چه اندازه از اهل بيت را شهيد كردند،در عين حال جهان مملوّ از آنهاست،اين در حالى است كه از بنى اميه(كه دشمنان اسلام بودند)شخص قابل ذكرى در دنيا باقى نماند،سپس بنگر و ببين چقدر از علماى بزرگ در ميان آنهاست.مانند باقر و صادق و رضا و نفس زكيه.

هزاران هزار از فرزندان فاطمه عليها السّلام در سراسر جهان پخش شدند،در ميان آنها نويسندگان و فقها و محدثان و مفسران والا مقام و فرماندهان عظيم بودند كه با ايثار و فداكارى در حفظ آيين اسلام كوشيدند.

«پايان سورۀ كوثر»

ص: 600

سورۀ كافرون[109]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 6 آيه است

محتواى سوره:

لحن سوره نشان مى دهد در زمانى نازل شده كه مسلمانان در اقليت بودند و كفار در اكثريت،و پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله از ناحيۀ آنها سخت در فشار بود، و اصرار داشتند او را به سازش با شرك بكشانند،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست ردّ بر سينۀ همۀ آنها مى زند،و آنها را بكلى مأيوس مى كند،بدون آن كه بخواهد با آنها درگير شود.

اين سرمشقى است براى همۀ مسلمانان كه در هيچ شرائطى در اساس دين و اسلام با دشمنان سازش نكنند،و هر وقت چنين تمنائى از ناحيۀ آنها صورت گيرد آنها را كاملا مأيوس كنند،مخصوصا در اين سوره دو بار اين معنى تأكيد شده كه«من معبودهاى شما را نمى پرستم»و اين تأكيد براى مأيوس ساختن آنها است،همچنين دوباره تأكيد شده كه«شما هرگز معبود من،خداى يگانه را نمى پرستيد»و اين دليلى است بر لجاجت آنها،و سر انجامش اين است كه«من و آيين توحيديم،و شما و آيين پوسيدۀ شرك آلودتان»!

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود:

«كسى كه سورۀ«قل يا

ص: 601

ايّها الكافرون»را بخواند گوئى ربع قرآن را خوانده،و شياطين طغيانگر از او دور مى شوند،و از شرك پاك مى گردد،و از فزع بزرگ(روز قيامت)در امان خواهد بود».

و در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:«پدرم مى گفت: ربع قرآن است،و هنگامى كه از آن فراغت مى يافت مى فرمود:من تنها خدا را عبادت مى كنم من تنها خدا را عبادت مى كنم».

«قُلْ يا

أَيُّهَا الْكافِرُونَ»

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

شأن نزول سوره:

در روايات آمده است كه:«اين سوره در بارۀ گروهى از سران مشركان قريش نازل شده،مانند«وليد بن مغيره»و«عاص بن وائل»و«حارث بن قيس»و...گفتند:اى محمّد!تو بيا از آيين ما پيروى كن،ما نيز از آيين تو پيروى مى كنيم،و تو را در تمام امتيازات خود شريك مى سازيم،يك سال تو خدايان ما را عبادت كن!و سال ديگر ما خداى تو را عبادت مى كنيم.

پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:پناه بر خدا كه من چيزى را همتاى او قرار دهم! گفتند:لا اقل بعضى از خدايان ما را لمس كن و از آنها تبرك بجوى ما تصديق تو مى كنيم و خداى تو را مى پرستيم! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:من منتظر فرمان پروردگارم هستم.

در اين هنگام سورۀ«قل يا ايّها الكافرون»نازل شد،و رسول اللّه به مسجد الحرام آمد،در حالى كه جمعى از سران قريش در آنجا جمع بودند بالاى سر آنها ايستاد،و اين سوره را تا آخر بر آنها خواند آنها وقتى پيام اين سوره را شنيدند كاملا مأيوس شدند،و حضرت و يارانش را آزار دادند».

آيه 1

(آيه 1)-هرگز با بت پرستان سر سازش ندارم! آيات اين سوره پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را مخاطب ساخته،مى فرمايد:«بگو:اى كافران»! . (قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ)

آيه 2

(آيه 2)-«آنچه را شما مى پرستيد من نمى پرستم» . (لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ)

آيه 3

(آيه 3)-«و نه شما آنچه را من مى پرستم مى پرستيد» . (وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ)

به اين ترتيب جدائى كامل خط خود را از آنها مشخص مى كند،و با صراحت

ص: 602

مى گويد:من هرگز بت پرستى نخواهم كرد،و شما نيز با اين لجاجت كه داريد و با تقليد كوركورانه از نياكان كه روى آن اصرار مى ورزيد و با منافع نامشروع سرشارى كه از بت پرستان عائد شما مى شود هرگز حاضر به خداپرستى خالص از شرك نيستند.

آيه 4

(آيه 4)-بار ديگر براى مأيوس كردن كامل بت پرستان از هرگونه سازش بر سر توحيد و بت پرستى مى افزايد:«و نه من هرگز آنچه را شما پرستش كرده ايد مى پرستم» . (وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ)

آيه 5

(آيه 5)-«و نه شما آنچه را كه من مى پرستم پرستش مى كنيد» . (وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ)

تكرار نفى عبادت بتها از ناحيۀ پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و نفى عبادت خدا از ناحيۀ مشركان،براى تأكيد و مأيوس كردن كامل مشركان،و جدا نمودن مسير آنها از اسلام است،و اثبات عدم سازش ميان توحيد و شرك مى باشد و اين در حديثى از امام صادق عليه السّلام نيز وارد شده.

آيه 6

(آيه 6)-حال كه چنين است«آيين شما براى خودتان و آيين من براى خودم» . (لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ)

يعنى؛آيين شما به خودتان ارزانى باد!و به زودى عواقب نكبت بار آن را خواهيد ديد.

«پايان سورۀ كافرون»

ص: 603

ص: 604

سورۀ نصر[110]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 3 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

اين سوره بعد از هجرت نازل شده است،و در آن بشارت و نويد از پيروزى عظيمى مى دهد كه به دنبال آن مردم گروه گروه وارد دين خدا مى شوند،و لذا به شكرانۀ اين نعمت بزرگ پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را دعوت به «تسبيح»و«حمد»الهى و«استغفار»مى كند.

گرچه در اسلام فتوحات زيادى رخ داد،ولى فتحى با مشخصات فوق جز«فتح مكه»نبود،بخصوص اين كه طبق بعضى از روايات،اعراب معتقد بودند اگر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مكّه را فتح كند و بر آن مسلّط گردد اين دليل بر حقانيت اوست.

بعضى گفته اند:اين سوره بعد از«صلح حديبيه»در سال ششم هجرت،و دو سال قبل از«فتح مكه»نازل گرديد.

يكى از نامهاى اين سوره سورۀ«توديع»(خداحافظى)است چرا كه در آن بطور ضمنى از رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خبر مى دهد.

در حديثى آمده است هنگامى كه اين سوره نازل شد و پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آن را بر ياران خود تلاوت كرد همگى خوشحال و خوشدل شدند،ولى«عباس» عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه آن را شنيد گريه كرد،پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:اى عمو چرا گريه مى كنى؟

ص: 605

عرض كرد:گمان مى كنم خبر رحلت شما در اين سوره داده شده اى رسول خدا! پيامبر فرمود:مطلب همان گونه است كه تو مى گوئى.

در بارۀ فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمده است:

«كسى كه آن را تلاوت كند همانند اين است كه همراه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله در فتح مكّه بوده است».

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه سورۀ را در نماز نافله يا فريضه بخواند خداوند او را بر تمام دشمنانش پيروز مى كند و در قيامت در حالى وارد محشر مى شود كه نامه اى با اوست كه سخن مى گويد،خداوند آن را از درون قبرش همراه او بيرون فرستاده،و آن امان نامه اى است از آتش جهنم...».

(إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الْفَتْحُ)

ناگفته پيداست اين همه افتخار و فضيلت از آن كسى است كه با خواندن اين سوره در خط رسول اللّه قرار گيرد،و به آيين و سنت او عمل كند.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-هنگامى كه پيروزى نهائى فرا رسد...!در نخستين آيۀ اين سوره مى فرمايد:«هنگامى كه يارى خدا و پيروزى فرا رسد» . (إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الْفَتْحُ)

آيه 2

(آيه 2)-«و ببينى مردم گروه گروه وارد دين خدا مى شوند» . (وَ رَأَيْتَ النّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللّهِ أَفْواجاً)

درست است كه براى غلبۀ بر دشمن بايد تأمين قوا و تهيۀ نيرو كرد،ولى يك انسان موحّد،نصرت را تنها از ناحيۀ خدا مى داند و به همين دليل به هنگام پيروزى مغرور نمى شود،بلكه در مقام شكر و سپاس الهى در مى آيد.

آيه 3

(آيه 3)-از این رو در این آیه می فرماید:«پس به(به شکرانهٔ این نعمت بزرگ و این پیروزی و نصرت الهی)پروردگارت را تسبیح و حمد کن،و از او آمرزش بخواه

ص: 606

كه او بسيار توبه پذير است» .

(فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوّاباً)

در اين سوره نخست از نصرت الهى،و سپس فتح و پيروزى،و بعد نفوذ و گسترش اسلام،و ورود مردم دسته دسته در دين خدا سخن به ميان آمده،و اين هر سه علت و معلول يكديگرند،تا نصرت و يارى الهى نباشد فتح و پيروزى نيست، و تا فتح و پيروزى نرسد و موانع از سر راه برداشته نشود مردم گروه گروه مسلمان نمى شوند،و البته به دنبال اين سه مرحله مرحلۀ چهارم يعنى مرحلۀ شكر و حمد و ستايش خدا فرا مى رسد.

«تسبيح»به معنى منزه شمردن خداوند از هرگونه عيب و نقص است، و«حمد»براى توصيف او به صفات كماليه و«استغفار»در برابر نقصانها و تقصيرهاى بندگان است.

اين فتح عظيم سبب شد كه افراد گمان نكنند خداوند يارانش را تنها مى گذارد(پاكى از اين نقص)و نيز بدانند كه خداوند بر انجام وعده هايش توانا است(موصوف بودن به اين كمال)و نيز بندگان به نقص خود در برابر عظمت او اعتراف كنند.

فتح مكه بزرگترين پيروزى اسلام:

فتح مكه فصل جديدى در تاريخ اسلام گشود،و مقاومتهاى دشمن را بعد از حدود بيست سال درهم شكست،در حقيقت با فتح مكه بساط شرك و بت پرستى از جزيرۀ عربستان برچيده شد،و اسلام آماده براى جهش به كشورهاى ديگر جهان گشت.

«پايان سورۀ نصر»

ص: 607

ص: 608

سورۀ مسد[111]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى پنج آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

اين سوره كه تقريبا در اوائل دعوت آشكار پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نازل شده تنها سوره اى است كه در آن حملۀ شديدى با ذكر نام نسبت به يكى از دشمنان اسلام و پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در آن عصر و زمان-يعنى ابو لهب-شده است،و محتواى آن نشان مى دهد كه او عداوت خاصى نسبت به پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله داشت،او و همسرش از هيچ گونه كار شكنى و بد زبانى مضايقه نداشتند.

قرآن با صراحت مى گويد:هر دو اهل دوزخند و اين معنى به واقعيت پيوست،سر انجام هر دو بى ايمان از دنيا رفتند و اين يك پيشگوئى صريح قرآن است.

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمده است كه فرمود:«كسى كه آن سوره را تلاوت كند من اميدوارم خداوند او و ابو لهب را در خانۀ واحدى جمع نكند»يعنى او اهل بهشت خواهد بود در حالى كه ابو لهب اهل دوزخ است.

ناگفته پيداست اين فضيلت از آن كسى است كه با خواندن اين سوره خط خود را از خط ابو لهب جدا كند،نه كسانى كه با زبان مى خوانند ولى ابو لهب وار عمل مى كنند.

شأن نزول سوره:

از«ابن عباس»نقل شده هنگامى كه آيۀ نازل شد و پيغمبر مأموريت يافت فاميل نزديك خود را انذار كند و به اسلام دعوت نمايد(دعوت خود را علنى سازد)پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بر فراز كوه صفا آمد و فرياد زد:«يا صباحاه»!(اين جمله را عرب زمانى مى گفت كه مورد هجوم غافلگيرانۀ دشمن قرار مى گرفت،براى اين كه همه را با خبر سازند و به مقابله برخيزند)هنگامى كه مردم مكّه اين صدا را شنيدند گفتند:كيست كه فرياد مى كشد؟ گفته شد:«محمّد»است،جمعيت به سراغ حضرتش رفتند.

«وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ

ص: 609

الْأَقْرَبِينَ» (1)

فرمود:به من بگوئيد؛اگر به شما خبر دهم كه سواران دشمن از كنار اين كوه به شما حمله ور مى شوند،آيا مرا تصديق خواهيد كرد؟ در پاسخ گفتند:ما هرگز از تو دروغى نشنيده ايم.

فرمود:«انّى نذير لكم بين يدى عذاب شديد؛من شما را در برابر عذاب شديد الهى انذار مى كنم»(شما را به توحيد و ترك بتها دعوت مى نمايم).

هنگامى كه ابو لهب اين سخن را شنيد گفت:«زيان و مرگ بر تو باد!آيا تو فقط براى همين سخن ما را جمع كردى»؟! در اين هنگام بود كه اين سوره نازل شد.

بعضى در اينجا افزوده اند:هنگامى كه همسر ابو لهب(امّ جميل)با خبر شد كه اين سوره در بارۀ او و همسرش نازل شده،به سراغ پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمد در حالى كه آن حضرت را نمى ديد،سنگى در دست داشت و گفت:من شنيده ام«محمّد»مرا هجو كرده،به خدا سوگند اگر او را بيابم با همين سنگ بر دهانش مى زنم!من خودم نيز شاعرم!سپس به اصطلاح اشعارى در مذمت پيغمبر و اسلام بيان كرد.

خطر ابو لهب و همسرش براى اسلام و عداوت آنها منحصر به اين نبود،و اگر مى بينيم قرآن لبۀ تيز حمله را متوجه آنها كرده و با صراحت از آنها نكوهش مى كند دلائلى بيش از اين دارد كه بعدا به آن اشاره خواهد شد.4.

ص: 610


1- سورۀ شعراء(26)آيۀ 214.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-بريده باد دست ابو لهب!همان گونه كه در شأن نزول سوره گفتيم اين سوره در حقيقت پاسخى است به سخنان زشت«ابو لهب»عموى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و فرزند عبد المطلب كه از دشمنان سرسخت اسلام بود.

قرآن مجيد در پاسخ اين مرد بد زبان مى فرمايد:«بريده باد هر دو دست ابو لهب»و مرگ بر او باد .

(تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ)

در روايتى آمده است كه شخصى به نام«طارق محاربى»مى گويد:من در بازار «ذى المجاز»بودم(ذى المجاز نزديك عرفات در فاصلۀ كمى از مكّه است)ناگهان جوانى را ديدم كه صدا مى زند:«اى مردم!بگوئيد:لا اله الا اللّه تا رستگار شويد»، و مردى را پشت سر او ديدم كه با سنگ به پشت پاى او مى زند به گونه اى كه خون از پاهايش جارى بود،و فرياد مى زد،«اى مردم!اين دروغگوست،او را تصديق نكنيد»! من سؤال كردم اين جوان كيست؟ گفتند:«محمّد»است كه گمان مى كند پيامبر مى باشد،و اين پيرمرد عمويش ابو لهب است كه او را دروغگو مى داند...

در خبر ديگرى مى خوانيم:هر زمان گروهى از اعراب خارج مكّه وارد آن شهر مى شدند به سراغ ابو لهب مى رفتند،به خاطر خويشاونديش نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سن و سال بالاى او،و از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله تحقيق مى نمودند،او مى گفت:

محمّد مرد ساحرى است،آنها نيز بى آنكه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله را ملاقات كنند باز مى گشتند، در اين هنگام گروهى آمدند و گفتند:ما از مكّه باز نمى گرديم تا او را ببينيم،ابو لهب گفت:ما پيوسته مشغول مداواى جنون او هستيم!مرگ بر او باد! از اين روايات به خوبى استفاده مى شود كه او در بسيارى از مواقع همچون سايه به دنبال پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله بود،و از هيچ كارشكنى فروگذار نمى كرد،مخصوصا زبانى

ص: 611

زشت و آلوده داشت،و تعبيرات ركيك و زننده مى كرد،و شايد از اين نظر سر آمد تمام دشمنان پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله محسوب مى شد،و به همين جهت آيات مورد بحث با اين صراحت و خشونت،او و همسرش امّ جليل را به باد انتقاد مى گيرد.

آيه 2

(آيه 2)-سپس مى افزايد:«هرگز مال و ثروتش و آنچه را به دست آورد به حالش سودى نبخشيد»و عذاب الهى را از او باز نخواهد داشت . (ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ)

از اين تعبير استفاده مى شود كه او مرد ثروتمند مغرورى بود كه بر اموال و ثروت خود در كوششهاى ضد اسلاميش تكيه مى كرد.

آيه 3

(آيه 3)-در اين آيه مى افزايد:«و به زودى وارد آتشى شعله ور و پر لهيب مى شود» . (سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ)

اگر نام او«ابو لهب»بود،آتش عذاب او نيز«ابو لهب»است و شعله هاى عظيم دارد.

نه تنها«ابو لهب»كه هيچ يك از كافران و بدكاران،اموال و ثروت و موقعيت اجتماعيشان آنها را از آتش دوزخ و عذاب الهى رهائى نمى بخشد،چنانكه در جاى ديگر مى خوانيم:«قيامت روزى است كه نه اموال و نه فرزندان،هيچ كدام سودى به حال انسان ندارد،مگر آن كس كه با قلب سالم(روحى با ايمان و با تقوا)در محضر پروردگار حاضر شود»(شعرا88/ و 89).

در روايات آمده است كه بعد از جنگ«بدر»و شكست سختى كه نصيب مشركان قريش شد،ابو لهب كه شخصا در ميدان جنگ شركت نكرده بود پس از بازگشت ابو سفيان ماجرا را از او پرسيد.

ابو سفيان چگونگى شكست و در هم كوبيده شدن لشكر قريش را براى او شرح داد،سپس افزود:به خدا سوگند ما در اين جنگ سوارانى را ديديم در ميان آسمان و زمين كه به يارى محمّد آمده بودند! در اينجا«ابو رافع»يكى از غلامان«عباس»مى گويد:من در آنجا نشسته بودم، دستم را بلند كردم و گفتم:آنها فرشتگان آسمان بودند.

ص: 612

ابو لهب سخت برآشفت و از سوز دل خود پيوسته مرا كتك مى زد،در اينجا همسر عباس«ام الفضل»حاضر بود چوبى برداشت و محكم بر سر ابو لهب كوبيد، و گفت:اين مرد ضعيف را تنها گير آورده اى سر ابو لهب شكست و خون جارى شد،و بعد از هفت روز بدنش عفونت كرد و دانه هايى همچون«طاعون»بر پوست تنش ظاهر شد،و با همان بيمارى از دنيا رفت.

عفونت بدن او به حدى بود كه جمعيت جرأت نمى كردند نزديك او شوند، او را به بيرون مكّه بردند،و از دور آب بر او ريختند،و سپس سنگ بر او پرتاب كردند تا بدنش زير سنگ و خاك پنهان شد!

آيه 4

(آيه 4)-در اين آيه به وضع همسرش«ام جميل»پرداخته،مى فرمايد:

«و(نيز)همسرش،در حالى كه هيزم كش(دوزخ)است» .

(وَ امْرَأَتُهُ حَمّالَةَ الْحَطَبِ)

آيه 5

(آيه 5)-«و در گردنش طنابى است از ليف خرما»! . (فِي جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ)

در اين كه همسر ابو لهب كه خواهر«ابو سفيان»و عمۀ«معاويه»بود و در عداوتها و كارشكنيهاى شوهرش بر ضد اسلام شركت داشت حرفى نيست،اما در اين كه قرآن چرا او را (زنى كه هيزم بر دوش مى كشد)توصيف كرده،بعضى گفته اند:اين به خاطر آن است كه بوته هاى خار را بر دوش مى كشيد، و بر سر راه پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى ريخت تا پاهاى مباركش آزرده شود.

«حَمّالَةَ الْحَطَبِ»

«پايان سورۀ مسد»

ص: 613

ص: 614

سورۀ اخلاص[112]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 4 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

اين سوره از توحيد پروردگار،و يگانگى او سخن مى گويد،و در چهار آيۀ كوتاه چنان توصيفى از يگانگى خداوند كرده كه نياز به اضافه ندارد.

در شأن نزول اين سوره از امام صادق عليه السّلام چنين نقل شده:«يهود از رسول اللّه تقاضا كردند خداوند را براى آنها توصيف كند،پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله سه روز سكوت كرد و پاسخى نگفت،تا اين سوره نازل شد و پاسخ آنها را بيان كرد».

در فضيلت تلاوت اين سوره روايات زيادى در منابع معروف اسلامى آمده است كه حاكى از عظمت فوق العادۀ آن مى باشد از جمله:

در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم كه فرمود:«آيا كسى از شما عاجز است از اين كه يك سوم قرآن را در يك شب بخواند»؟! يكى از حاضران عرض كرد:اى رسول خدا!چه كسى توانائى بر اين كار دارد؟ پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«سورۀ قل هو اللّه را بخوانيد».

و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:هنگامى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر جنازۀ«سعد بن معاذ»نماز گزارد فرمود:هفتاد هزار ملك كه در ميان آنها«جبرئيل» نيز بود بر جنازۀ او نماز گزاردند!من از جبرئيل پرسيدم او به خاطر كدام عمل مستحق نماز گزاردن شما شد؟

ص: 615

گفت:به خاطر تلاوت«قل هو اللّه احد»در حال نشستن،و ايستادن،و سوار شدن،و پياده روى و رفت و آمد».

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-او يكتا و بى همتاست:نخستين آيه از اين سوره در پاسخ سؤالات مكررى كه از ناحيۀ اقوام يا افراد مختلف در زمينۀ اوصاف پروردگار شده بود، مى فرمايد:«بگو:خداوند يكتا و يگانه است» .ذات منفردى است كه نظير و شبيهى براى او نيست. (قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ)

آغاز جمله با ضمير«هو»-كه ضمير مفرد غائب است و از مفهوم مبهمى حكايت مى كند-در واقع رمز و اشاره اى به اين واقعيت است كه ذات مقدس او در نهايت خفاء است،و از دسترس افكار محدود انسانها بيرون،هر چند آثار او آن چنان جهان را پر كرده كه از همه چيز ظاهرتر و آشكارتر است،چنانكه در آيۀ 53 سورۀ فصلت مى خوانيم:«به زودى نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى دهيم تا برايشان آشكار گردد كه او حق است».

سپس از اين حقيقت ناشناخته پرده بر مى دارد و مى گويد:«او خداوند يگانه و يكتاست».

در حديثى از امير مؤمنان على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:«در شب جنگ بدر «خضر»را در خواب ديدم،از او خواستم چيزى به من ياد دهد كه به كمك آن بر دشمنان پيروز شوم گفت:بگو:يا هو،يا من لا هو الاّ هو؛هنگامى كه صبح شد جريان را خدمت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله عرض كردم.

فرمود:«اى على عليه السّلام اسم اعظم به تو تعليم شده،سپس اين جمله ورد زبان من در جنگ بدر بود».

«عمار ياسر»هنگامى كه شنيد حضرت على عليه السّلام اين ذكر را روز صفين به هنگام پيكار مى خواند،عرض كرد:اين كنايات چيست؟ فرمود:«اسم اعظم خدا و ستون توحيد است»!

ص: 616

«اللّه»اسم خاص براى خداوند است كه در همين يك كلمه به تمام صفات جلال و جمال او اشاره شده و اين نام جز بر خدا اطلاق نمى شود،در حالى كه نامهاى ديگر خداوند معمولا اشاره به يكى از صفات جمال و جلال او است مانند عالم و خالق و رازق و غالبا به غير او نيز اطلاق مى شود.

اين نام مقدس قريب«هزار بار»در قرآن مجيد تكرار شده،و هيچ اسمى از اسماء مقدس او اين اندازه در قرآن نيامده است،نامى است كه قلب را روشن مى كند،به انسان نيرو و آرامش مى بخشد،و او را در جهانى از نور و صفا مستغرق مى سازد.

«احد»يعنى؛خداوند احد و واحد است و يگانه و يكتاست نه به معنى واحد عددى،يا نوعى و جنسى،بلكه به معنى وحدت ذاتى،و به عبارت روشنتر وحدانيت او به معنى عدم وجود مثل و مانند و شبيه و نظير براى او است.

دليل اين سخن نيز روشن است:او ذاتى است بى نهايت از هر جهت،و مسلم است كه دو ذات بى نهايت از هر جهت غير قابل تصور است،چون اگر دو ذات شد هر دو محدود مى شود،اين كمالات آن را ندارد،و آن كمالات اين را-دقت كنيد.

آيه 2

(آيه 2)-در اين آيه در توصيف ديگرى از آن ذات مقدس يكتا مى فرمايد:

«خداوندى است كه همۀ نيازمندان قصد او مى كنند» .

(اللّهُ الصَّمَدُ)

در تفسير«صمد»در حديثى مى خوانيم كه:«محمّد بن حنيفه»از امير مؤمنان على عليه السّلام در بارۀ«صمد»سؤال كرد حضرت عليه السّلام فرمود:

«تأويل صمد آن است كه او نه اسم است و نه جسم،نه مانند و نه شبيه دارد، و نه صورت و نه تمثال نه حدّ و حدود،نه محل و نه مكان،نه«كيف»و نه«اين»نه اينجا و نه آنجا،نه پر است و نه خالى،نه ايستاده است و نه نشسته،نه سكون دارد و نه حركت،نه ظلمانى است نه نورانى؛نه روحانى است و نه نفسانى،و در عين حال هيچ محلى از او خالى نيست،و هيچ مكانى گنجايش او را ندارد،نه رنگ دارد و نه بر قلب انسانى خطور كرده،و نه بو براى او موجود است،همۀ اينها از ذات پاكش منتفى است».

ص: 617

اين حديث به خوبى نشان مى دهد كه«صمد»مفهوم بسيار جامع و وسيعى دارد كه هرگونه صفات مخلوقات را از ساحت مقدسش نفى مى كند.

آيه 3

(آيه 3)-سپس در اين آيه به ردّ عقايد نصارى و يهود و مشركان عرب كه براى خداوند فرزندى،يا پدرى قائل بودند،پرداخته،مى فرمايد:«(هرگز)نزاد و زاده نشد» . (لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ)

در مقابل اين بيان،سخن كسانى است كه معتقد به تثليث(خدايان سه گانه) بودند،خداى پدر،و خداى پسر،و روح القدس! «يهود گفتند:عزير پسر خداست!و نصارا گفتند:مسيح پسر خداست!اين سخنى است كه با زبان خود مى گويند كه همانند گفتار كافران پيشين است،لعنت خدا بر آنها باد چگونه از حق منحرف مى شوند»!(توبه30/).

مشركان عرب نيز معتقد بودند كه ملائكه دختران خدا هستند!«آنها براى خدا پسران و دخترانى به دروغ و از روى جهل ساختند»!(انعام100/).

آيه 4

(آيه 4)-و بالاخره در آخرين آيۀ اين سوره مطلب را در بارۀ اوصاف خدا به مرحلۀ كمال رسانده،مى فرمايد:«و براى او هيچ گاه شبيه و مانندى نبوده است» . (وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ)

«كفو»در اصل به معنى همطراز در مقام و منزلت و قدر است،و سپس به هرگونه شبيه و مانند اطلاق مى شود.

مطابق اين آيه تمام عوارض مخلوقين،و صفات موجودات،و هرگونه نقص و محدوديت از ذات پاك او منتفى است،اين همان توحيد ذاتى و صفاتى است،در مقابل توحيد عددى و نوعى.

بنابر اين،او نه شبيهى در ذات دارد،نه مانندى در صفات،و نه مثلى در افعال،و از هر نظر بى نظير و بى مانند است.

امير مؤمنان على عليه السّلام در خطبۀ 186 نهج البلاغه مى فرمايد:«او كسى را نزاد كه خود نيز مولود باشد،و از كسى زاده نشد تا محدود گردد،...مانندى ندارد تا با او همتا گردد،و شبيهى براى او تصور نمى شود تا با او مساوى باشد».

ص: 618

و اين تفسير جالبى است كه عاليترين دقايق توحيد را بازگو مى كند(سلام اللّه عليك يا امير المؤمنين).

نكته ها:

1-دلائل توحيد:

توحيد،يعنى يگانگى ذات خداوند و عدم وجود هرگونه همتا و شبيه براى او،گذشته از دلائل نقلى و آيات قرآن مجيد،با دلائل عقلى فراوان نيز قابل اثبات است كه در اينجا قسمتى از آن را به صورت فشرده مى آوريم:

الف)برهان صرف الوجود-

و خلاصه اش اين است كه خداوند وجود مطلق است،و هيچ قيد و شرط و حدّى براى او نيست،چنين وجودى مسلما نامحدود خواهد بود،چرا كه اگر محدوديتى پيدا كند بايد آلوده به عدم گردد،و ذات مقدسى كه هستى از آن مى جوشد هرگز مقتضى عدم و نيستى نخواهد بود و چيزى در خارج نيست كه عدم را بر او تحميل كند بنابر اين،محدود به هيچ حدى نمى باشد.

از سوى ديگر دو هستى نامحدود در عالم تصور نمى شود،زيرا اگر دو موجود پيدا شود حتما هر يك از آنها فاقد كمالات ديگرى است،يعنى كمالات او را ندارد،و بنابر اين هر دو محدود مى شوند،و اين خود دليل روشنى است بر يگانگى ذات واجب الوجود-دقت كنيد.

ب)برهان علمى-

هنگامى كه به اين جهان پهناور نگاه مى كنيم در ابتدا عالم را به صورت موجوداتى پراكنده مى بينيم،زمين و آسمان و خورشيد و ماه و ستارگان و انواع گياهان و حيوانات،اما هر چه بيشتر دقت كنيم مى بينيم اجزاء و ذرات اين عالم چنان به هم مربوط و پيوسته است كه مجموعا يك واحد منسجم را تشكيل مى دهد،و يك سلسله قوانين معين بر سراسر اين جهان حكومت مى كند.

اين وحدت نظام هستى،و قوانين حاكم بر آن،و انسجام و يكپارچگى در ميان اجزاى آن نشان مى دهد كه خالق آن يكتا و يگانه است.

ج)برهان تمانع

(دليل علمى فلسفى)-دليل ديگرى كه براى اثبات يگانگى ذات خداوند ذكر كرده اند و قرآن در آيۀ 22 سورۀ انبياء الهام بخش آن است برهان

ص: 619

تمانع است،مى فرمايد:«اگر در زمين و آسمان خدايانى جز خداوند يگانه بود زمين و آسمان به فساد كشيده مى شد و نظام جهان به هم مى خورد،پس منزه است خداوندى كه پروردگار عرش است از آنچه آنها توصيف مى كنند»!

د)دعوت عمومى انبيا به خداوند يگانه-

اين دليل ديگرى براى اثبات توحيد است،چرا كه اگر دو واجب الوجود در عالم بود هر دو بايد منبع فيض باشند،چرا كه يك وجود بى نهايت كامل ممكن نيست در نور افشانى بخل ورزد، زيرا عدم فيض براى وجود كامل نقص است،و حكيم بودن او ايجاب مى كند كه همگان را مشمول فيض خود قرار دهد.

حضرت على عليه السّلام در وصيت نامه اش به امام مجتبى عليه السّلام مى فرمايد:«بدان فرزندم!اگر پروردگارت همتائى داشت فرستادگان او به سراغ تو مى آمدند و آثار ملك و سلطان او را مشاهده مى كردى،و به افعال و صفاتش آشنا مى شدى ولى او معبود يكتاست همان گونه كه خودش توصيف كرده است».

2-شاخه هاى پربار توحيد:

معمولا براى توحيد چهار شاخه ذكر مى كنند:

الف)توحيد ذات

(آنچه در بالا شرح داده شده).

ب)توحيد صفات

يعنى خداوند نه صفاتش زائد بر ذات اوست،و نه جدا از يكديگرند،بلكه وجودى است تمامش علم،تمامش قدرت،تمامش ازليت و ابديت.

اگر غير از اين باشد لازمه اش تركيب است،و اگر مركب باشد محتاج به اجزا مى شود و شىء محتاج هرگز واجب الوجود نخواهد بود.

ج)توحيد افعالى

يعنى هر وجودى،هر حركتى،هر فعلى در عالم است به ذات پاك خدا بر مى گردد؛حتى افعالى كه از ما سر مى زند به يك معنى از اوست،او به ما قدرت و اختيار و آزادى اراده داده،بنابر اين در عين حال كه ما فاعل افعال خود هستيم،و در مقابل آن مسؤوليم،از يك نظر فاعل خداوند است،زيرا همۀ آنچه داريم به او باز مى گردد.

د)توحيد در عبادت:

يعنى؛تنها بايد او را پرستش كرد و غير او شايستۀ

ص: 620

عبوديت نيست،چرا كه عبادت بايد براى كسى باشد كه كمال مطلق و مطلق كمال است،كسى كه از همگان بى نياز است،و بخشندۀ تمام نعمتها،و آفرينندۀ همۀ موجودات،و اين صفات جز در ذات پاك او جمع نمى شود.

شاخه هاى توحيد افعالى-

توحيد افعالى نيز به نوبۀ خود شاخه هاى زيادى دارد كه در اينجا به شش قسمت از مهمترين فروع آن اشاره مى كنيم.

1-توحيد خالقيت-

همان گونه كه قرآن مى گويد:«بگو:خداوند آفريدگار همه چيز است»(رعد16/).

دليل آن هم روشن است وقتى با دلائل گذشته ثابت شد واجب الوجود يكى است،و همه چيز غير از او ممكن الوجود است،بنابر اين خالق همۀ موجودات نيز يكى خواهد بود.

2-توحيد ربوبيت-

يعنى مدبّر و مدير و مربّى و نظام بخش عالم هستى تنها خداست،چنانكه قرآن مى گويد:«آيا غير خدا را پروردگار خود بطلبم در حالى كه او پروردگار همه چيز است»؟(انعام164/).

دليل آن نيز وحدت واجب الوجود و توحيد خالق در عالم هستى است.

3-توحيد در قانونگذارى و تشريع-

چنانكه قرآن مى گويد:«هر كس كه به آنچه خدا نازل كرده است حكم نكند كافر است»(مائده44/).

زيرا وقتى ثابت كرديم مدير و مدبّر اوست،مسلما غير او صلاحيت قانونگذارى نخواهد داشت،چون غير او در تدبير جهان سهمى ندارد تا قوانينى هماهنگ با نظام تكوين وضع كند.

4-توحيد در مالكيت-

خواه«مالكيت حقيقى»يعنى سلطۀ تكوينى بر چيزى باشد،يا«مالكيت حقوقى»يعنى سلطۀ قانونى بر چيزى اينها همه از اوست.

چنانكه قرآن مى گويد:«مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين مخصوص خداست»(آل عمران189/).

و نيز مى فرمايد:«انفاق كنيد از اموالى كه خداوند شما را نمايندۀ خود در آن قرار داده»(حديد7/).

ص: 621

دليل آن هم همان توحيد در خالقيت است،وقتى خالق همۀ اشيا اوست طبعا مالك همۀ اشيا نيز ذات مقدس اوست بنابر اين هر ملكيتى بايد از مالكيت او سر چشمه گيرد.

5-توحيد مالكيت-

مسلما جامعۀ بشرى نياز به حكومت دارد،چون زندگى دسته جمعى بدون حكومت ممكن نيست،تقسيم مسؤوليتها،تنظيم برنامه ها،اجراى مديريتها و جلوگيرى از تعديات و تجاوزها،تنها به وسيلۀ حكومت ميسر است.

از طرفى اصل آزادى انسانها مى گويد هيچ كس بر ديگرى حق حكومت ندارد،مگر آنكه مالك اصلى و صاحب حقيقى اجازه دهد،و از همين جاست كه ما هر حكومتى را كه به حكومت الهى منتهى نشود مردود مى دانيم،و نيز از همين جاست كه مشروعيت حكومت را از آن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سپس امامان معصوم عليهم السّلام و بعد از آن براى فقيه جامع الشرائط مى دانيم.

البته ممكن است مردم به كسى اجازه دهند كه بر آنها حكومت كند،ولى چون انفاق تمام افراد جامعه عادتا غير ممكن است چنين حكومتى عملا ممكن نيست .(1)

6-توحيد اطاعت-

يعنى تنها مقام«واجب الاطاعه»در جهان،ذات پاك خداست،و مشروعيت اطاعت از هر مقام ديگرى بايد از همين جا سر چشمه گيرد، يعنى اطاعت او اطاعت خدا محسوب مى شود.

زيرا وقتى حاكميت مخصوص اوست مطاع بودن هم مخصوص اوست، و لذا ما اطاعت انبيا عليهم السّلام و ائمۀ معصومين و جانشينان آنها را پرتوى از اطاعت خدا مى شمريم،قرآن مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!اطاعت كنيد خدا و رسول او و صاحبان امر(امامان معصوم)را»(نساء59/).

و نيز مى فرمايد:«هر كس رسول خدا را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است»(نساء80/).

«پايان سورۀ اخلاص»د.

ص: 622


1- لذا اگر حكومت از طريق آراء عمومى و اكثريت تعيين شود بايد از طريق فقيه جامع الشرائط تنفيذ گردد تا مشروعيت الهيه پيدا كند.

سورۀ فلق[113]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 5 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

محتواى اين سوره تعليماتى است كه خداوند به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله خصوصا و به ساير مسلمانان عموما،در زمينۀ پناه بردن به ذات پاك او از شرّ همۀ اشرار مى دهد،تا خود را به او بسپارند،و در پناه او از شرّ هر موجود صاحب شر در امان بدارند.

در فضيلت تلاوت اين سوره از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است،كه فرمود:

«آياتى بر من نازل شده كه همانند آنها نازل نشده و آن دو سورۀ«فلق» و«ناس»است.

و در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه در نماز«وتر»سورۀ «فلق»و«ناس»و«قل هو اللّه احد»را بخواند به او گفته مى شود:اى بندۀ خدا!بشارت باد بر تو خدا نماز وتر تو را قبول كرد».

و باز در روايت ديگرى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم كه به يكى از يارانش فرمود:«مى خواهى دو سوره به تو تعليم كنم كه برترين سوره هاى قرآن است»! عرض كرد:آرى اى رسول خدا! حضرت معوذتان(سورۀ فلق و سورۀ ناس)را به او تعليم كرد،سپس آن دو را در نماز صبح قرائت نمود و به او فرمود:«هر گاه بر مى خيزى و مى خوابى آنها را بخوان».

ص: 623

روشن است اينها براى كسانى است كه روح و جان و عقيده و عمل خود را با محتواى آن هماهنگ سازند.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-پناه مى برم به پروردگار سپيده دم!در نخستين آيه به شخص پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله به عنوان يك الگو و پيشوا چنين دستور مى دهد:«بگو:پناه مى برم به پروردگار سپيدۀ صبح»كه دل سياهى شب را مى شكافد . (قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ)

آيه 2

(آيه 2)-«از شر تمام آنچه آفريده است» . (مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ)

از شرّ همۀ موجودات شرور،انسانهاى شرور،جن و حيوانات و حوادث و پيشامدهاى شرّ و از شرّ نفس اماره.

«فلق»در اصل به معنى شكافتن چيزى و جدا كردن بعضى از بعضى ديگر است،و از آنجا كه به هنگام دميدن سپيدۀ صبح پردۀ سياه شب مى شكافد،اين واژه به معنى طلوع صبح،به كار رفته،بعضى آن را به معنى همۀ مواليد و تمام موجودات زنده اعم از انسان و حيوان و گياه مى دانند،چرا كه تولد اين موجودات كه با شكافتن دانه و تخم و مانند آن صورت مى گيرد از عجيبترين مراحل وجود آنهاست.

و بعضى نيز مفهوم«فلق»را از اين هم گسترده تر گرفته اند،و آن را به هرگونه آفرينش و خلقت اطلاق كرده اند،چرا كه با آفرينش هر موجود پردۀ عدم شكافته مى شود و نور وجود آشكار مى گردد.

هر يك از اين معانى سه گانه(طلوع صبح-تولد موجودات زنده-آفرينش هر موجود)پديده اى است عجيب كه دليل بر عظمت پروردگار و خالق و مدبر آن است،و توصيف خداوند به اين وصف داراى مفهوم و محتواى عميقى است.

تعبير به مفهومش اين نيست كه آفرينش الهى در ذات خود شرى دارد،چرا كه آفرينش همان ايجاد است،و ايجاد و وجود خير محض است، قرآن مى گويد:«همان خدائى كه هر چه را آفريد نيكو آفريد»(الم سجده7/).

«مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ»

بلكه شرّ هنگامى پيدا مى شود كه مخلوقات از قوانين آفرينش منحرف شوند

ص: 624

و از مسير تعيين شده جدا گردند،فى المثل نيش و دندان برّندۀ حيوانات يك حربۀ دفاعى براى آنهاست كه در برابر دشمنانشان به كار مى برند همانند سلاحى كه ما در مقابل دشمن از آن استفاده مى كنيم،اگر اين سلاح به مورد به كار رود خير است،اما اگر نا به جا و در برابر دوست مصرف گردد شرّ است.

وانگهى بسيارى از امور است كه ما در ظاهر آنها را شر حساب مى كنيم ولى در باطن خير است مانند حوادث و بلاهاى بيدارگر و هشدار دهنده كه انسان را از خواب غفلت بيدار ساخته و متوجه خدا مى كند اينها مسلما شرّ نيست.

آيه 3

(آيه 3)-سپس در توضيح و تفسير اين مطلب مى افزايد:«و از شر هر موجود شرور هنگامى كه شبانه وارد مى شود» . (وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ)

آيه 4

(آيه 4)-بعد مى افزايد:«و از شرّ آنها كه در گره ها مى دمند»و هر تصميمى را سست مى كنند . (وَ مِنْ شَرِّ النَّفّاثاتِ فِي الْعُقَدِ)

بسيارى از مفسران«نفاثات»را به معنى«زنان ساحره»تفسير كرده اند آنها اورادى را مى خواندند و در گره هايى مى دميدند و به اين وسيله سحر مى كردند.

ولى جمعى آن را اشاره به زنان وسوسه گر مى دانند كه پى در پى در گوش مردان،مخصوصا همسران خود،مطالبى را فرو مى خوانند تا عزم آهنين آنها را در انجام كارهاى مثبت سست كنند.

فخر رازى مى گويد:زنان به خاطر نفوذ محبتهايشان در قلوب رجال در آنان تصرف مى كنند.

اين معنى در عصر و زمان ما از هر وقت ظاهرتر است زيرا يكى از مهمترين وسائل نفوذ جاسوسها در سياستمداران جهان استفاده از زنان جاسوسه است كه با اين«نفّاثات فى العقد»قفلهاى صندوقهاى اسرار را مى گشايند و از مرموزترين مسائل با خبر مى شوند و آن را در اختيار دشمن قرار مى دهند.

بعضى نيز نفاثات را به«نفوس شريره»،و يا«جماعتهاى وسوسه گر»كه با تبليغات مستمر خود گره هاى تصميمها را سست مى سازند تفسير نموده اند.

ص: 625

بعيد نيست كه آيه مفهوم عام و جامعى داشته باشد كه همۀ اينها را شامل شود حتى سخنان سخن چينها،و نمّامان كه كانونهاى محبت را سست و ويران مى سازند.

آيه 5

(آيه 5)-در آخرين آيۀ اين سوره مى فرمايد:«و از شرّ هر حسودى هنگامى كه حسد مى ورزد» . (وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ)

اين آيه نشان مى دهد كه حسد از بدترين و زشت ترين صفات رذيله است، چرا كه قرآن آن را در رديف كارهاى حيوانات درنده و مارهاى گزنده،و شياطين وسوسه گر قرار داده است.

«حسد»يك خوى زشت شيطانى است كه بر اثر عوامل مختلف مانند ضعف ايمان و تنگ نظرى و بخل در وجود انسان پيدا مى شود،و به معنى درخواست و آرزوى زوال نعمت از ديگرى است.

حسد سر چشمۀ بسيارى از گناهان كبيره است همان گونه كه امام باقر عليه السّلام مى فرمايد:«حسد ايمان انسان را مى خورد و از بين مى برد همان گونه كه آتش هيزم را!».

«پايان سورۀ فلق»

ص: 626

سورۀ ناس[114]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 6 آيه است

محتوا و فضيلت سوره:

انسان هميشه در معرض وسوسه هاى شيطانى است،و شياطين جن و انس كوشش دارند در قلب و روح او نفوذ كنند،هر قدر مقام انسان در علم بالاتر رود و موقعيت او در اجتماع بيشتر گردد،وسوسه هاى شياطين شديدتر مى شود،تا او را از راه حق منحرف سازند و با فساد عالمى عالمى را بر باد دهند.

اين سوره به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به عنوان يك سرمشق و پيشوا و رهبر دستور مى دهد كه از شر همۀ وسوسه گران به خدا پناه برد.

محتواى اين سوره از جهتى شبيه سورۀ«فلق»است،هر دو ناظر به پناه بردن به خداوند بزرگ از شرور و آفات مى باشد،با اين تفاوت كه در سورۀ فلق انواع مختلف شرور مطرح شده،ولى در اين سوره فقط روى شرّ وسوسه گران ناپيدا (وسواس خنّاس)تكيه شده است.

در فضيلت تلاوت اين سوره روايات متعددى وارد شده از جمله اين كه در حديثى مى خوانيم كه:«پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله شديدا بيمار شد،جبرئيل و ميكائيل(دو فرشتۀ بزرگ خدا)نزد او آمدند،جبرئيل نزد سر پيامبر نشست و ميكائيل نزد پاى او،جبرئيل سورۀ«فلق»را تلاوت كرد،و پيغمبر را با آن در پناه خدا قرار داد، و ميكائيل سورۀ را.»

«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ»

ص: 627

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)-پناه مى برم به پروردگار مردم! در اين سوره كه آخرين سورۀ قرآن مجيد است روى سخن را به شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عنوان سرمشق و مقتدا و پيشواى مردم كرده،مى فرمايد:«بگو:پناه مى برم به پروردگار مردم» . (قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ)

آيه 2

(آيه 2)-«به مالك و حاكم مردم» . (مَلِكِ النّاسِ)

آيه 3

(آيه 3)-«به(خدا و)معبود مردم» . (إِلهِ النّاسِ)

قابل توجه اين كه در اينجا روى سه وصف از اوصاف بزرگ خداوند(ربوبيت و مالكيت و الوهيت)تكيه شده است كه همۀ آنها ارتباط مستقيمى به تربيت انسان، و نجات او از چنگال وسوسه گران دارد.

البته منظور از پناه بردن به خدا اين نيست كه انسان تنها با زبان اين جمله را بگويد،بلكه بايد با فكر و عقيده و عمل نيز خود را در پناه خدا قرار دهد،از راههاى شيطانى،برنامه هاى شيطانى،افكار و تبليغات شيطانى،مجالس و محافل شيطانى، خود را كنار كشد،و در مسير افكار و تبليغات رحمانى جاى دهد،و گر نه انسانى كه عملا خود را در معرض طوفان آن وسوسه ها قرار داده،تنها با خواندن اين سوره و گفتن اين الفاظ به جائى نمى رسد.

با گفتن اعتراف به ربوبيت پروردگار مى كند،و خود را تحت تربيت او قرار مى دهد.

«بِرَبِّ النّاسِ»

با گفتن خود را ملك او مى داند،و بندۀ سر بر فرمانش مى شود.

«مَلِكِ النّاسِ»

و با گفتن در طريق عبوديت او گام مى نهد،و از عبادت غير او پرهيز مى كند،بدون شك كسى كه به اين صفات سه گانه مؤمن باشد،و خود را با هر سه هماهنگ سازد از شر وسوسه گران در امان خواهد بود.

«إِلهِ النّاسِ»

ص: 628

در حقيقت اين اوصاف سه گانه سه درس مهم تربيتى و سه وسيلۀ نجات از شر وسوسه گران است و انسان را در مقابل آنها بيمه مى كند.

آيه 4

(آيه 4)-لذا در اين آيه مى افزايد:«از شرّ وسوسه گر پنهانكار» . (مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنّاسِ)

آيه 5

(آيه 5)-«كه درون سينۀ انسانها وسوسه مى كند» . (الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النّاسِ)

آيه 6

(آيه 6)-«خواه از جن باشد يا از انسان» . (مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ)

«خنّاس»صيغۀ مبالغه از مادۀ«خنوس»به معنى جمع شدن و عقب رفتن است،اين به خاطر آن است كه شياطين هنگامى كه نام خدا برده مى شود عقب نشينى مى كنند،و از آنجا كه اين امر غالبا با پنهان شدن توأم است اين واژه به معنى«اختفا»نيز آمده است.

بنابر اين مفهوم آيات چنين است:«بگو:من از شر وسوسه گر شيطان صفتى كه از نام خدا مى گريزد و پنهان مى گردد به خدا پناه مى برم».

كار شيطان تزيين است و مخفى كردن باطل در لعابى از حق،و دروغ در پوسته اى از راست،و گناه در لباس عبادت،و گمراهى در پوشش هدايت.

خلاصه هم خودشان مخفى هستند،و هم برنامه هايشان پنهان است،و اين هشدارى است به همۀ رهروان راه حق كه منتظر نباشند شياطين را در چهره و قيافۀ اصلى ببينند،آنها وسواس خناسند،و كارشان حقه و دروغ و نيرنگ و رياكارى و ظاهر سازى و مخفى كردن حق.

جملۀ هشدار مى دهد كه«وسواسان خناس»تنها در ميان يك گروه و يك جماعت،و در يك قشر و يك لباس نيستند،در ميان جن و انس پراكنده اند و در هر لباس و هر جماعتى يافت مى شوند،بايد مراقب همۀ آنها بود و بايد از شر همۀ آنها به خدا پناه برد.

«مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ»

دوستان ناباب،همنشينهاى منحرف،پيشوايان گمراه ظالم،كارگزاران جباران و طاغوتيان،نويسندگان و گويندگان فاسد،مكتبهاى الحادى و التقاطى

ص: 629

ظاهر فريب،وسائل ارتباط جمعى وسوسه گر،همۀ اينها و غير اينها در مفهوم گستردۀ«وسواس خناس»واردند كه انسان بايد از شرّ آنها به خدا پناه برد.

در حديث پر معنى و تكان دهنده اى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هنگامى كه آيۀ ؛ كسانى كه وقتى كار بدى انجام دهند يا به خويشتن ستم كنند خدا را ياد مى آورند و براى گناهانشان استغفار مى كنند» نازل شد،ابليس بالاى كوهى در مكّه رفت،و با صداى بلند فرياد كشيد،و سران لشكرش را جمع كرد.

وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ (1)

گفتند:اى آقاى ما!چه شده است كه ما را فرا خواندى؟ گفت:اين آيه نازل شده(آيه اى كه پشت مرا مى لرزاند و مايۀ نجات بشر است)چه كسى مى تواند با آن مقابله كند؟ يكى از شياطين بزرگ گفت:من مى توانم،نقشه ام چنين است و چنان! ابليس طرح او را نپسنديد! ديگرى برخاست و طرح خود را ارائه داد باز هم مقبول نيفتاد! در اينجا«وسواس خنّاس»برخاست و گفت:من از عهدۀ آن برمى آيم.

ابليس گفت:از چه راه؟ گفت:آنها را با وعده ها و آرزوها سرگرم مى كنم،تا آلودۀ گناه شوند، و هنگامى كه گناه كردند توبه را از يادشان مى برم! ابليس گفت:تو مى توانى از عهدۀ اين كار برآيى(نقشه ات بسيار ماهرانه و عالى است)و اين مأموريت را تا دامنۀ قيامت به او سپرد».

پايان سورۀ ناس و پايان جلد پنجم برگزيدۀ تفسير نمونه5.

ص: 630


1- سورۀ آل عمران(3)آيۀ 135.

در پايان لازم است از آقاى محمد شهرابى كه در كنترل و تصحيح اوراق و آقاى محمّد محمّدى در حروفچينى و صفحه آرايى و آقاى حاج مرتضى آخوندى در چاپ و نشر اين مجموعه صميمانه همكارى نمودند تقدير و تشكر نماييم.

پروردگارا!دام سخت و دشمن بيدار است و نقشه هايش مخفى و پنهان، و جز با لطف تو نجات ممكن نيست.

خداوندا!ما را به حقيقت اين كتاب بزرگ آسمانيت آشناتر فرما.

بار الها!ما در برابر قرآن كريمت سر تعظيم فرود آورده ايم،توفيق عمل به آن را نيز به همۀ ما مرحمت نما.

بار الها!چگونه شكر اين نعمت بزرگ را به درگاه تو بگزاريم كه منت نهادى و اين افتخار بزرگ و توفيق را نصيب كردى كه در اين ساعت و بعد از سه سال اين تفسير را به پايان ببريم.

اى خدا رحيم و مهربان!اين خدمت ناچيز را به كرمت قبول فرما،و ذخر معاد و روز جزايمان قرار ده و آخر دعوانا ان الحمد للّه ربّ العالمين.

قم-حوزۀ علميه احمد على بابائى دوازدهم ارديبهشت ماه 1374

ص: 631

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109