برگزیده تفسیر نمونه جلد 3

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان قراردادی:تفسیر نمونه .برگزیده

عنوان و نام پديدآور:برگزیده تفسیر نمونه/ تنظیم و تحقیق احمدعلی بابائی؛ زیر نظر مکارم شیرازی.

مشخصات نشر:تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1374 - 1376.

مشخصات ظاهری: 5 ج.

شابک:دوره 964-440-046-1 : ؛ ج.1،چاپ پانزدهم: 964-440-041-0 ؛ ج.2، چاپ هفدهم 964-440-042-9 : ؛ ج.3، چاپ پانزدهم 964-440-043-7 : ؛ ج.4، چاپ هفدهم 964-440-044-5 : ؛ ج.5، چاپ شانزدهم: 964-440-045-3

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

يادداشت:ص. ع. به انگلیسی: Ahmad Alibabaee. A summary of Tafseer - e - Nemoona.

يادداشت:ج. 1-4 (چاپ پانزدهم: 1384).

يادداشت:ج.4 (چاپ هجدهم: 1386).

يادداشت:ج.1- 5 (چاپ شانزدهم: 1384).

يادداشت:ج. 2 - 5 (چاپ هفدهم: 1385).

مندرجات:ج. 1. جزء یکم تا هشتم قرآن مجید.- ج. 2. جزء نهم تا پانزدهم قرآن مجید.- ج. 3. جزء پانزدهم تا بیست و دوم قرآن مجید.- ج. 4. تفسیر سوره های: سبا - فاطر - یس - صافات - ص - زمر - مومن - فصلت - شوری - زخرف - دخان - جاثیه - احقاف - محمد - فتح - حجرات - ق - ذاریات - طور - نجم.- ج. 5. جزء بیست و هفتم تا سی ام قرآن مجید.

موضوع:تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده:علی بابائی، احمد، 1344 -

رده بندی کنگره:BP98/م7ت701225 1374

رده بندی دیویی:297/179

شماره کتابشناسی ملی:م 74-1623

اطلاعات رکورد کتابشناسی:ركورد كامل

ص: 1

اشاره

ص: 2

برگزیده

تفسیر نمونه

جلد سوم

تنظیم و تحقیق احمدعلی بابائی

ص: 3

ص: 4

بسم الله الرحمن الرحیم

فهرست مطالب

ص: 5

فهرست مطالب

ص: 6

فهرست مطالب

ص: 7

فهرست مطالب

ص: 8

فهرست مطالب

ص: 9

فهرست مطالب

ص: 10

فهرست مطالب

ص: 11

فهرست مطالب

ص: 12

فهرست مطالب

ص: 13

فهرست مطالب

ص: 14

فهرست مطالب

ص: 15

فهرست مطالب

ص: 16

جلد سوم

ص: 17

ص: 18

پيشگفتار

گزيدۀ تفسير نمونه! بزرگترين سرمايۀ ما مسلمانان قرآن مجيد است.معارف،احكام،برنامۀ زندگى،سياست اسلامى،راه به سوى قرب خدا،همه و همه را در اين كتاب بزرگ آسمانى مى يابيم.

بنابراين،وظيفۀ هر مسلمان اين است كه با اين كتاب بزرگ دينى خود روز به روز آشناتر شود اين از يكسو.

از سوى ديگر آوازۀ اسلام كه بر اثر بيدارى مسلمين در عصر ما،و بخصوص بعد از انقلاب اسلامى در سراسر جهان پيچيده است،حس كنجكاوى مردم غير مسلمان جهان را براى آشنايى بيشتر به اين كتاب آسمانى بر انگيخته است،به همين دليل در حال حاضر از همه جا تقاضاى ترجمه و تفسير قرآن به زبانهاى زندۀ دنيا مى رسد،هر چند متأسفانه جوابگويى كافى براى اين تقاضاها نيست،ولى به هر حال بايد تلاش كرد و خود را آماده براى پاسخگويى به اين تقاضاهاى مطلوب كنيم.

خوشبختانه حضور قرآن در زندگى مسلمانان جهان و بخصوص در محيط كشور ما روز به روز افزايش پيدا مى كند،قاريان بزرگ،حافظان ارجمند،مفسران آگاه

ص: 19

در جامعۀ امروز ما بحمد اللّه كم نيستند،رشتۀ تخصصى تفسير در حوزۀ علميۀ قم به صورت يكى از رشته هاى تخصصى مهم در آمده و متقاضيان بسيارى دارد،درس تفسير نيز از دروس رسمى حوزه ها و از مواد امتحانى است،و در همين راستا «تفسير نمونه»نوشته شد،كه تفسيرى است سليس و روان و در عين حال پر محتوا و ناظر به مسائل روز و نيازهاى زمان،و شايد يكى از دلايل گسترش سريع آن همين اقبال عمومى مردم به قرآن مجيد است.

گر چه براى تهيۀ اين تفسير به اتفاق گروهى از فضلاى گرامى حوزۀ علميه قم (دانشمندان و حجج اسلام آقايان:محمد رضا آشتيانى-محمد جعفر امامى- داود الهامى-اسد اللّه ايمانى-عبد الرسول حسنى-سيد حسن شجاعى-سيد نور اللّه طباطبائى-محمود عبد اللهى-محسن قرائتى و محمد محمدى اشتهاردى)در مدت پانزده سال زحمات زيادى كشيده شد،ولى با توجه به استقبال فوق العاده اى كه از سوى تمام قشرها و حتى برادران اهل تسنن از آن به عمل آمد،تمام خستگى تهيۀ آن برطرف گشت و اين اميد در دل دوستان بوجود آمد كه ان شاء اللّه اثرى است مقبول در پيشگاه خدا.

متن فارسى اين تفسير دهها بار چاپ و منتشر شده،و ترجمۀ كامل آن به زبان «اردو»در(27)جلد نيز بارها به چاپ رسيده است،و ترجمۀ كامل آن به زبان «عربى»نيز به نام تفسير«الأمثل»اخيرا در بيروت به چاپ رسيد و در نقاط مختلف كشورهاى اسلامى انتشار يافت.

ترجمۀ آن به زبان«انگليسى»هم اكنون در دست تهيه است كه اميدواريم آن هم به زودى در افق مطبوعات اسلامى ظاهر گردد.

بعد از انتشار تفسير نمونه گروه كثيرى خواهان نشر«خلاصۀ»آن شدند.

چرا كه مايل بودند بتوانند در وقت كوتاهتر و با هزينۀ كمتر به محتواى اجمالى آيات،و شرح فشرده اى آشنا شوند،و در بعضى از كلاسهاى درسى كه تفسير قرآن مورد توجه است به عنوان متن درسى از آن بهره گيرى شود.

ص: 20

اين درخواست مكرّر،ما را بر آن داشت كه به فكر تلخيص تمام دورۀ(27)جلدى تفسير نمونه،در پنج جلد بيفتيم ولى اين كار آسانى نبود، مدتى در بارۀ آن مطالعه و برنامه ريزى شد و بررسيهاى لازم به عمل آمد تا اين كه فاضل محترم جناب مستطاب آقاى احمد-على بابائى كه سابقۀ فعاليت و پشتكار و حسن سليقۀ ايشان در تهيۀ«فهرست موضوعى تفسير نمونه»بر ما روشن و مسلّم بود عهده دار انجام اين مهمّ گرديد و در مدت سه سال كار مستمر شبانه روزى اين مهمّ به وسيلۀ ايشان انجام گرديد.

اينجانب نيز با فكر قاصر خود كرارا بر نوشته هاى ايشان نظارت كردم و در مواردى كه نياز به راهنمايى بود به اندازۀ توانايى مسائل لازم را تذكر دادم،و در مجموع فكر مى كنم بحمد اللّه اثرى ارزنده و پر بار به وجود آمده كه هم قرآن با ترجمۀ سليس را در بر دارد و هم تفسير فشرده و گويايى،براى كسانى كه مى خواهند با يك مراجعۀ سريع از تفسير آيات آگاه شوند،مى باشد.

و نام آن برگزيدۀ تفسير نمونه نهاده شد.

و من به نوبۀ خود از زحمات بى دريغ ايشان تشكر و قدر دانى مى كنم، اميدوارم اين خلاصه و فشرده كه گزيده اى است از قسمتهاى حساس،و حديث مجملى از آن مفصل،نيز مورد قبول اهل نظر و عموم قشرهاى علاقه مند به قرآن گردد و ذخيره اى براى همۀ ما در«يوم الجزاء»باشد.

قم-حوزۀ علميه ناصر مكارم شيرازى 13 رجب 1414 روز ميلاد مسعود امير مؤمنان حضرت على عليه السّلام مطابق با 1372/10/6

ص: 21

ص: 22

ادامۀ جزء پانزدهم

سورۀ كهف[18]

اشاره

اين سوره 110 آيه دارد و تمام آن-بجز آيۀ 28-در«مكّه»نازل شده است

محتواى سوره:

اين سوره با حمد و ستايش خداوند آغاز مى شود،و با توحيد و ايمان و عمل صالح پايان مى يابد.

محتواى اين سوره همچون ساير سوره هاى«مكى»بيشتر بيان مبدأ و معاد و بشارت و انذار است.

مسألۀ مهم ديگر اين كه مسلمانان تا آن روز كه توانايى دارند به مبارزه ادامه دهند و در صورت عدم توانايى،همچون«اصحاب كهف»هجرت نمايند.

جالب اين كه در اين سوره به سه داستان اشاره شده(داستان اصحاب كهف، داستان موسى و خضر و داستان ذو القرنين)كه بر خلاف غالب داستانهاى قرآن در هيچ جاى ديگر از قرآن سخنى از اينها به ميان نيامده است و اين يكى از ويژگيهاى اين سوره است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى مى خوانيم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«آيا سوره اى را به شما معرفى كنم كه هفتاد هزار فرشته به هنگام نزولش آن را بدرقه كردند و عظمتش آسمان و زمين را پر كرد؟ ياران عرض كردند:آرى فرمود:آن سورۀ كهف است هر كس آن را روز جمعه بخواند خداوند تا جمعۀ ديگر او را مى آمرزد(و طبق روايتى او را از گناه حفظ مى كند)...و به او نورى مى بخشد كه به آسمان مى تابد و از فتنۀ دجّال محفوظ خواهد ماند.»

ص: 23

و در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:كسى كه در هر شب جمعه سورۀ كهف را بخواند شهيد از دنيا مى رود،و با شهدا مبعوث مى شود و در روز قيامت در صف شهدا قرار مى گيرد.

بارها گفته ايم عظمت سوره هاى قرآن و آثار معنوى و بركات اخلاقيش به خاطر محتواى آن يعنى ايمان و عمل به آن است.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)آغاز با حمد و ستايش خدا:سورۀ كهف همچون بعضى ديگر از سوره هاى قرآن با حمد و ستايش خداوند آغاز شده است،و از آنجا كه حمد و ستايش بخاطر كار يا صفت مهم و شايسته اى است در اينجا ستايش را در برابر نزول قرآن كه خالى از هر گونه اعوجاج و كژى است بيان كرده،مى گويد:«حمد خدائى را كه اين كتاب آسمانى را بر بنده(بر گزيده)اش نازل كرد،و هيچ گونه كژى در آن قرار نداد» (الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً) .

آيه 2

(آيه 2)«در حالى كه ثابت و مستقيم و نگاهبان(كتابهاى آسمانى ديگر) است» (قَيِّماً) .

اين كلمه كه به عنوان وصفى براى قرآن آمده،هم تأكيدى است بر استقامت و اعتدال قرآن و خالى بودن از هر گونه ضد و نقيض،و هم اشاره اى است به جاودانى بودن اين كتاب بزرگ آسمانى و هم الگو بودن براى حفظ اصالتها و اصلاح كژيها و پاسدارى از احكام خداوند و عدالت و فضيلت بشر.

اين صفت«قيّم»در واقع اشتقاقى است از صفت قيوميت پروردگار كه به مقتضاى آن خداوند حافظ و نگاهبان همۀ موجودات و اشياء جهان است.

سپس مى افزايد:«تا(بد كاران را»از عذاب او بترساند» (لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ) .

«و مؤمنانى را كه(پيوسته)كارهاى شايسته انجام مى دهند بشارت دهد كه پاداش نيكويى براى آنهاست» (وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً) .

ص: 24

آيه 3

(آيه 3)همان بهشت برين«كه جاودانه در آن خواهند ماند» (ماكِثِينَ فِيهِ أَبَداً) .

آيه 4

(آيه 4)سپس به يكى از انحرافات عمومى مخالفان،اعم از نصارى و يهود و مشركان،اشاره كرده،مى گويد:«و(نيز)آنها را كه گفتند:خداوند،فرزندى (براى خود)انتخاب كرده است،بيم دهد» (وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً) .

هم مسيحيان را به خاطر اعتقاد به اين كه«مسيح»فرزند خداست،و هم يهود را به خاطر اعتقاد به فرزندى«عزير»و هم مشركان را به خاطر اين كه فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند هشدار دهد.

آيه 5

(آيه 5)سپس به يك اصل اساسى براى ابطال اين گونه ادعاهاى پوچ و بى اساس پرداخته،مى گويد:«نه آنها(هرگز)به اين سخن يقين دارند،و نه پدرانشان!» (ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ) .

اما«سخن بسيار بزرگى از دهانشان خارج مى شود» (كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ) .

خدا و جسم بودن؟خدا و فرزند داشتن؟خدا و نيازهاى مادى؟و بالاخره خدا و محدود بودن؟چه سخنان وحشتناكى؟!...

آرى!«آنها فقط دروغ مى گويند» (إِنْ يَقُولُونَ إِلاّ كَذِباً) .

آيه 6

(آيه 6)غصه مخور جهان ميدان آزمايش است:از آنجا كه در آيات گذشته سخن از رسالت و رهبرى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود،در اين آيه به يكى از مهمترين شرايط رهبرى كه همان دلسوزى نسبت به امت است اشاره كرده،مى گويد:«گويى مى خواهى به خاطر اعمال آنان خود را از غم و اندوه هلاك كنى اگر به اين گفتار ايمان نياورند» (فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً) .

آيه 7

(آيه 7)اين آيه ترسيمى از وضع اين جهان به عنوان يك ميدان آزمايش براى انسانها،و توضيحى براى خط سير انسان در اين مسير است.

نخست مى گويد:«ما آنچه را روى زمين است زينت آن قرار داديم» (إِنّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها) .

ص: 25

جهانى پر زرق و برق ساختيم كه هر گوشه اى از آن دل را مى برد،ديدگان را به خود مشغول مى دارد،و انگيزه هاى مختلف را در درون آدمى بيدار مى كند،تا در كشاكش اين انگيزه ها و درخشش اين زرق و برقها و چهره هاى دل انگيز و دلربا، انسان بر كرسى آزمايش قرار گيرد و ميزان قدرت ايمان و نيروى اراده و معنويت و فضيلت خود را به نمايش بگذارد.

لذا بلافاصله اضافه مى كند:«تا آنها را بيازماييم كدامينشان بهتر عمل مى كنند»؟ (لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً) .

اين هشدارى است به همۀ انسانها و همۀ مسلمانها كه در اين ميدان آزمايش الهى فريب زرق و برقها و كثرت عمل را نخورند بلكه بيشتر به حسن عمل بينديشند.

آيه 8

(آيه 8)سپس مى گويد:ولى اين زرق و برقها پايدار نيست«و ما(سر انجام) قشر روى زمين را خاك بى گياهى قرار مى دهيم»! (وَ إِنّا لَجاعِلُونَ ما عَلَيْها صَعِيداً جُرُزاً) .

آرى!اين منظرۀ زيبا كه در فصل بهار در دامان صحرا و كوهسار مى بينيم به همين حال باقى نمى ماند،فصل خزان فرا مى رسد برگها پژمرده مى شوند،شاخه ها عريان مى شوند،و آواى حيات به خاموشى مى گرايد.

زندگى پر زرق و برق انسانها نيز همين گونه است.اين نعمتهاى گوناگون،اين پستها و مقامها و مانند آن نيز جاودانى نيستند،روزى فرا مى رسد كه به جز يك قبرستان خشك و خاموش از اين جامعه ها چيزى باقى نمى ماند و اين درس عبرت بزرگى است.

آيه 9

(آيه 9)

* شأن نزول:

جمعى از سران قريش،دو نفر از ياران خود را براى تحقيق در بارۀ دعوت پيامبر اسلام عليه السّلام به سوى دانشمندان يهود در مدينه فرستادند، تا ببينند آيا در كتب پيشين چيزى در اين زمينه يافت مى شود؟ آنها به مدينه آمدند و با علماى يهود تماس گرفتند؛علماء يهود به آنها گفتند:

شما سه مسأله را از محمّد صلّى اللّه عليه و آله سؤال كنيد،اگر همه را پاسخ كافى گفت پيامبرى است از سوى خدا و گر نه مرد كذّابى است كه شما هر تصميمى در بارۀ او مى توانيد بگيريد.

نخست از او سؤال كنيد:داستان آن گروهى از جوانان كه در گذشتۀ دور،از

ص: 26

قوم خود جدا شدند چه بود؟زيرا آنها سر گذشت عجيبى داشتند! و نيز از او سؤال كنيد:مردى كه زمين را طواف كرد و به شرق و غرب جهان رسيد كه بود و داستانش چه بود؟ و نيز سؤال كنيد:حقيقت روح چيست؟ آنها خدمت پيامبر رسيدند و سؤالات خود را مطرح كردند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:فردا به شما پاسخ خواهم گفت-ولى انشاء اللّه نفرمود- پانزده شبانه روز گذشت كه وحى از ناحيۀ خدا بر پيامبر نازل نشد،اين امر بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گران آمد،ولى سر انجام جبرئيل فرا رسيد و سورۀ كهف را از سوى خداوند آورد كه در آن داستان آن گروه از جوانان و همچنين آن مرد دنيا گرد بود،به علاوه آيۀ «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ...» را نيز بر پيامبر نازل كرد.

* تفسير:

آغاز ماجراى اصحاب كهف:در آيات گذشته ترسيمى از زندگى اين جهان،و چگونگى اين ميدان آزمايش انسانها و مسير زندگى آنان،از نظر گذشت،از آنجا كه قرآن مسائل كلى حساس را غالبا در ضمن مثال و يا مثالها و يا نمونه هايى از تاريخ گذشته مجسّم مى سازد،در اينجا نيز نخست به بيان داستان اصحاب كهف پرداخته و از آنها به عنوان يك«الگو»و«اسوه»ياد مى كند.

گروهى از جوانان باهوش و با ايمان كه در يك زندگى پر زرق و برق در ميان انواع ناز و نعمت به سر مى بردند،براى حفظ عقيدۀ خود و مبارزۀ با طاغوت عصر خويش به همۀ اينها پشت پا زدند،و به غارى از كوه كه از همه چيز تهى بود پناه بردند،و از اين راه استقامت و پايمردى خود را در راه ايمان نشان دادند.

نخست مى گويد:«آيا گمان كردى اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب ما بودند»؟! (أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً) .

ما آيات عجيبترى در آسمان و زمين داريم كه هر يك از آنها نمونه اى است از عظمت و بزرگى آفرينش،و همچنين در اين كتاب بزرگ آسمانى تو آيات عجيب فراوان است،و مسلما داستان اصحاب كهف از آنها شگفت انگيزتر نيست.

آيه 10

(آیه 10)-سپس می گوید:«زمانی را به خاطر بیاور که آن جوانان به غار پناه

ص: 27

بردند» (إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ) .

دستشان از همه جا كوتاه شده،رو به درگاه خدا آوردند:«و گفتند:پروردگارا! ما را از سوى خودت رحمتى عطا كن» (فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً) .

«و راه نجاتى براى ما فراهم ساز» (وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً) .

راهى كه ما را از اين تنگنا برهاند،به رضايت و خشنودى تو نزديك سازد، راهى كه در آن خير و سعادت و انجام وظيفه بوده باشد.

آيه 11

(آيه 11)ما دعاى آنها را به اجابت رسانديم«پس ما(پردۀ خواب را)در غار بر گوششان زديم و سالها در خواب فرو رفتند» (فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً) .

آيه 12

(آيه 12)«سپس آنها را بر انگيختيم تا بدانيم(و اين امر آشكار گردد كه) كدام يك از آن دو گروه،مدت خواب خود را بهتر حساب كرده اند» (ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً) .

آيه 13

(آيه 13)سر گذشت مشروح اصحاب كهف:بعد از بيان اجمالى اين داستان،قرآن مجيد به شرح تفصيلى آن ضمن چهارده آيه پرداخته و سخن را در اين زمينه چنين آغاز مى كند:«ما داستان آنها را بحق براى تو باز گو مى كنيم» (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ) .

«آنها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند و ما بر هدايتشان افزوديم» (إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً) .

از آيات قرآن بطور اشاره و از تواريخ به صورت مشروح اين حقيقت استفاده مى شود كه اصحاب كهف در محيط و زمانى مى زيستند كه بت پرستى و كفر،آنها را احاطه كرده بود و يك حكومت جبّار و ستمگر كه معمولا حافظ و پاسدار شرك و كفر و جهل و غارتگرى و جنايت است بر سر آنها سايۀ شوم افكنده بود.

اما اين گروه از جوانمردان كه از هوش و صداقت كافى بر خوردار بودند به فساد اين آيين پى بردند و تصميم بر قيام گرفتند و در صورت عدم توانايى مهاجرت كردن از آن محيط آلوده.

ص: 28

آيه 14

(آيه 14)لذا قرآن به دنبال بحث گذشته مى گويد:«و دلهايشان را محكم ساختيم،در آن هنگام كه قيام كردند و گفتند:پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است» (وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

«هرگز غير او معبودى را نمى خوانيم» (لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً) .

كه«اگر چنين كنيم سخنى به گزاف گفته ايم» (لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً) .

در واقع اين جوانمردان با ايمان براى اثبات توحيد و نفى(آلهه)به دليل روشنى دست زدند،و آن اين كه ما به وضوح مى بينيم كه اين آسمان و زمين پروردگارى دارد كه وجود نظام آفرينش دليل بر هستى اوست،ما هم بخشى از اين مجموعۀ هستى مى باشيم،بنابراين پروردگار ما نيز همان پروردگار آسمانها و زمين است.

آيه 15

(آيه 15)سپس به دليل ديگرى نيز توسل جستند و آن اين كه:«اين قوم ما معبودهايى جز خدا انتخاب كرده اند» (هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً) .

آخر مگر اعتقاد بدون دليل و برهان ممكن است«چرا آنان دليل آشكارى براى الوهيت آنها نمى آورند؟» (لَوْ لا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطانٍ بَيِّنٍ) .

آيا پندار و خيال يا تقليد كور كورانه مى تواند دليلى بر چنين اعتقادى باشد؟ اين چه ظلم فاحش و انحراف بزرگى است.

«پس چه كسى ظالمتر است از آن كس كه به خدا دروغ ببندد» (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً) .

اين«افترا»هم ستمى است بر خويشتن،چرا كه انسان سر نوشت خود را به دست عوامل بدبختى و سقوط سپرده،و هم ظلمى است بر جامعه اى كه اين نغمه را در آن سر مى دهد و به انحراف مى كشاند،و هم ظلمى است به ساحت قدس پروردگار و اهانتى است به مقام بزرگ او.

آيه 16

(آیه 16)-این جوانمردان موحد تا آنجا که در توان داشتند برای زدودن زنگار شرک از دلها و نشاندن نهال توحید در قلبها ، تلاش و کوشش کردند، اما آنقدر غوغای بت و بت پرستی در آن محیط بلند بود که نغمه های توحیدی آنها در گلویشان گم شد.

ص: 29

ناچار براى نجات خويشتن و يافتن محيطى آماده تر تصميمى به«هجرت» گرفتند،و لذا در ميان خود به مشورت پرداخته با يكديگر چنين گفتند:«هنگامى كه از اين قوم بت پرست و آنچه را جز خدا مى پرستند كناره گيرى كرديد(و حساب خود را از آنها جدا نموديد)به غار پناهنده شويد» (وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ) .

«تا پروردگارتان رحمتش را بر شما بگستراند و راهى به سوى آرامش و آسايش و نجات از اين مشكل به رويتان بگشايد» (يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرْفَقاً) .

آيه 17

(آيه 17)موقعيت دقيق اصحاب كهف:در اين آيه و آيۀ بعد قرآن به ريزه كاريهاى مربوط به زندگى عجيب اصحاب كهف در آن غار پرداخته و به شش خصوصيت اشاره كرده است:

1-دهانۀ غار رو به شمال گشوده مى شد و چون قطعا در نيمكرۀ شمالى زمين بوده است نور آفتاب به درون آن مستقيما نمى تابيد چنانكه قرآن مى گويد:

«و(اگر در آنجا بودى)خورشيد را مى ديدى كه به هنگام طلوع به سمت راست غارشان متمايل مى گردد و به هنگام غروب به سمت چپ (وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَزاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ) .

و به اين ترتيب نور مستقيم آفتاب كه تداوم آن ممكن است موجب پوسيدگى و فرسودگى شود به بدن آنها نمى تابيد،ولى نور غير مستقيم به قدر كافى وجود داشت.

2-«و آنها در محل وسيعى از(آن غار)قرار داشتند» (وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ) .

اشاره به اين كه دهانۀ غار كه معمولا تنگ است جايگاه آنها نبود،بلكه قسمتهاى وسط غار را انتخاب كرده بودند كه هم از چشم بينندگان دور بود،و هم از تابش مستقيم آفتاب.

در اينجا قرآن رشتۀ سخن را قطع مى كند،و به يك نتيجه گيرى معنوى مى پردازد،چرا كه ذكر همۀ اين داستانها براى همين منظور است.

مى گويد:«اين از آيات خداست،هر كس را خدا هدايت كند،هدايت يافتۀ

ص: 30

واقعى اوست،و هر كس را گمراه نمايد هرگز ولى و راهنمايى براى او نخواهى يافت» (ذلِكَ مِنْ آياتِ اللّهِ مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِداً) .

آرى!آنها كه در راه خدا گام بگذارند و براى او به جهاد برخيزند در هر قدمى آنان را مشمول لطف خود مى سازد،نه فقط در اساس كار،كه در جزئيات هم لطفش شامل حال آنهاست.

آيه 18

(آيه 18)سوم:خواب آنها يك خواب عادى و معمولى نبود،اگر به آنها نگاه مى كردى،«خيال مى كردى آنها بيدارند،در حالى كه در خواب فرو رفته بودند»! (وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ) .

اين حالت استثنايى شايد براى آن بوده كه حيوانات موذى به آنان نزديك نشوند چرا كه از انسان بيدار مى ترسند و يا به خاطر اين كه منظرۀ رعب انگيزى پيدا كنند كه هيچ انسانى جرئت ننمايد به آنها نزديك شود،و اين خود يك سپر حفاظتى براى آنها بوده باشد.

4-براى اين كه بر اثر گذشت ساليان دراز از اين خواب طولانى،اندام آنها نپوسد:«آنها را به سمت راست و چپ مى گردانديم»تا بدنشان سالم بماند (وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ) .

تا خون بدنشان در يكجا متمركز نشود،و فشار و سنگينى در يك زمان طولانى روى عضلاتى كه بر زمين قرار داشت اثر زيانبار نگذارد.

5-«و سگ آنها دستهاى خود را بر دهانۀ غار گشوده بود»و نگهبانى مى كرد (وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ) .

6-منظرۀ آنها چنان رعب انگيز بود كه«اگر نگاهشان مى كردى از آنان مى گريختى و سر تا پاى تو از ترس و وحشت پر مى شد» (لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً) .

آيه 19

(آیه 19)-بیداری بعد از یک خواب طولانی! به خواست خدا در آیات آینده می خوانیم که خواب اصحاب کهف آنقدر طولانی شد که به 309 سال بالغ گردید،و به این ترتیب خوابی بود شبیه مرگ،و بیداریش همانند رستاخیز،لذا در

ص: 31

اين آيه قرآن مى گويد:«و اين گونه آنها را بر انگيختيم» (وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ) .

يعنى همان گونه كه قادر بوديم آنها را در چنين خواب طولانى فرو بريم آنها را به بيدارى باز گردانديم.

ما آنها را از خواب بر انگيختيم:«تا از يكديگر سؤال كنند،يكى از آنها پرسيد:

فكر مى كنيد چه مدت خوابيده ايد»؟ (لِيَتَساءَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ) .

«آنها گفتند:يك روز يا بخشى از يك روز خوابيده ايم» (قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ) .

ولى سر انجام چون نتوانستند دقيقا بدانند مدت خوابشان چقدر بوده«گفتند:

پروردگار شما از مدت خوابتان آگاهتر است» (قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ) .

ولى به هر حال سخت احساس گرسنگى و نياز به غذا مى كردند چون ذخيره هاى بدن آنها تمام شده بود،لذا نخستين پيشنهادشان اين بود:«سكۀ نقره اى را كه با خود داريد به دست يكى از نفرات خود بدهيد و او را به شهر بفرستيد،تا برود و ببيند كدامين فروشنده غذاى پاكترى دارد،به مقدار روزى و نياز از آن براى شما بياورد» (فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكى طَعاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ) .

«اما بايد دقت كند و هيچ كس را از وضع شما آگاه نسازد» (وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً) .

آيه 20

(آيه 20)«چرا كه اگر آنها از وضع شما آگاه شوند و بر شما دست يابند يا سنگسارتان مى كنند يا به آيين خويش(آيين بت پرستى)باز مى گردانند» (إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ) .

«و در آن صورت هرگز روى نجات و رستگارى را نخواهيد ديد» (وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً) .

آيه 21

(آیه 21)-پایان ماجرای اصحاب کهف:به زودی داستان هجرت این گروه از مردان باشخصیت در آن محیط،در همه جا پیچید،و شاه جبار سخت برآشفت،لذا دستور داد مَأَموران مخصوص همه جا را به جستجوی آنان بپردازند،و اگر

ص: 32

ردّ پايى يافتند آنان را تا دستگيريشان تعقيب كنند،و به مجازات برسانند؛اما هر چه بيشتر جستند كمتر يافتند.

اكنون به سراغ مأمور خريد غذا برويم و ببينيم بر سر او چه آمد،او وارد شهر شد ولى دهانش از تعجب باز ماند،شكل ساختمانها بكلى دگرگون شده،قيافه ها همه ناشناس،لباسها طرز جديدى پيدا كرده،و حتّى طرز سخن گفتن و آداب و رسوم مردم عوض شده است،ويرانه هاى ديروز تبديل به قصرها و قصرهاى ديروز به ويرانه ها مبدل گرديده! او هنوز فكر مى كند خوابشان در غار يك روز يا يك نيمه روز بوده است پس اين همه دگرگونى چرا! تعجب او هنگامى به نهايت رسيد كه دست در جيب كرد تا بهاى غذايى را كه خريده بود بپردازد،فروشنده چشمش به سكه اى افتاد كه به 300 سال قبل و بيشتر تعلق داشت،و شايد نام«دقيانوس»شاه جبار آن زمان بر آن نقش بسته بود، هنگامى كه توضيح خواست،او در جواب گفت تازگى اين سكه را به دست آورده ام! و خود او نيز متوجه شد كه او و يارانش در چه خواب عميق و طولانى فرو رفته بودند.

اين مسأله مثل بمب در شهر صدا كرد،و زبان به زبان در همه جا پيچيد.

جمعى از آنها نمى توانستند باور كنند كه انسان بعد از مردن به زندگى باز مى گردد،اما ماجراى خواب اصحاب كهف دليل دندان شكنى شد براى آنها كه طرفدار معاد جسمانى بودند.

لذا قرآن در اين آيه مى گويد:«و اين چنين مردم را متوجه حال آنها كرديم،تا بدانند كه وعدۀ خداوند(در مورد رستاخيز)حق است» (وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ) .

«و در پايان جهان و قيام قيامت شكى نيست» (وَ أَنَّ السّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها) .

اين خواب و بيدارى از پاره اى جهات از مردن و باز گشتن به حيات،عجيب تر بود،زيرا صدها سال بر آنها گذشت و بدنشان نپوسيد،در حالى كه نه غذايى

ص: 33

خوردند و نه آبى نوشيدند.

آيا اين دليل بر قدرت خدا بر هر چيز و هر كار نيست؟حيات بعد از مرگ با توجه به چنين صحنه اى مسلما امكان پذير است.

مأمور خريد غذا به سرعت به غار باز گشت و دوستان خود را از ماجرا آگاه ساخت،همگى در تعجب عميق فرو رفتند،تحمل اين زندگى براى آنها سخت و ناگوار بود،از خدا خواستند كه چشم از اين جهان بپوشند و به جوار رحمت حق منتقل شوند و چنين شد.

آنها چشم از جهان پوشيدند و جسدهاى آنها در غار مانده بود كه مردم به سراغشان آمدند.

در اينجا نزاع و كشمكش بين طرفداران مسألۀ معاد جسمانى و مخالفان آنها در گرفت،مخالفان سعى داشتند كه مسألۀ خواب و بيدارى اصحاب كهف به زودى به دست فراموشى سپرده شود،و اين دليل دندان شكن را از دست موافقان بگيرند.

قرآن چنين مى گويد:«در آن هنگام كه ميان خود در بارۀ كار خويش نزاع داشتند گروهى مى گفتند:بنايى بر آنان بسازيد(تا براى هميشه از نظر پنهان شوند و از آنها سخن نگوييد كه)پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است!» (إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ) .

«ولى آنها كه از رازشان آگاهى يافتند(و آن را دليلى بر رستاخيز ديدند)گفتند:

ما مسجدى در كنار(مدفن)آنها مى سازيم»تا خاطرۀ آنان فراموش نشود (قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً) .

اين آيه نشان مى دهد كه ساختن معبد به احترام قبور بزرگان دين نه تنها حرام نيست،بلكه كار خوب و شايسته اى است.

آيه 22

(آیه 22)-این آیه به پاره ای از اختلافات اشاره می کند که در میان مردم در مورد اصحاب کهف وجود دارد ، از جمله دربارهء تعداد آنها می گوید :گروهی از مردم، خواهند گفت:آنها سه نفر بودند که چهارمینشان سگشان بود،(سیقولون ثلثه رابعهمکلبهم).

ص: 34

«و(گروهى)مى گويند:پنج نفر بودند كه ششمين آنها سگ آنها بود» (وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ).

همۀ اينها سخنانى بدون دليل و«انداختن تير در تاريكى است» (رَجْماً بِالْغَيْبِ) .

«و(گروهى)مى گويند:آن ها هفت نفر بودند و هشتمين آنها سگ آنها بود» (وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ) .

«بگو:پروردگار من از تعداد آنها آگاهتر است» (قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ) .

«جز گروه كمى تعداد آنها را نمى دانند» (ما يَعْلَمُهُمْ إِلاّ قَلِيلٌ) .

در پايان آيه اضافه مى كند:«پس در بارۀ آنها جز با دليل سخن مگو» (فَلا تُمارِ فِيهِمْ إِلاّ مِراءً ظاهِراً) .

يعنى آن چنان با آنها منطقى و مستدل سخن بگو كه برترى منطق تو آشكار گردد«و از هيچ كس در بارۀ(تعداد اصحاب كهف)سؤال مكن» (وَ لا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً) .

آيه 23

(آيه 23)اين آيه يك دستور كلى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى دهد كه:«و هرگز در مورد كارى نگو:من فردا آن را انجام مى دهم» (وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً) .

آيه 24

(آيه 24)«مگر اين كه خدا بخواهد» (إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ) .

يعنى در رابطه با اخبار آينده و تصميم بر انجام كارها،حتما جملۀ«انشاء اللّه» را اضافه كن،چرا كه تو هرگز مستقل در تصميم گيرى نيستى و اگر خدا نخواهد هيچ كس توانايى بر هيچ كار را ندارد.

ديگر اين كه خبر دادن قطعى براى انسان كه قدرتش محدود است و احتمال ظهور موانع مختلف مى رود صحيح و منطقى نيست،و چه بسا دروغ از آب در آيد، مگر اين كه با جملۀ«انشاء اللّه»همراه باشد.

سپس در تعقيب اين جمله،قرآن مى گويد:«هنگامى كه ياد خدا را فراموش كردى(بعد كه متوجه شدى)پروردگارت را به خاطر بياور» (وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ) .

اشاره به اين كه اگر به خاطر فراموشى جملۀ انشاء اللّه را به سخنانى كه از آينده

ص: 35

خبر مى دهى نيفزايى هر موقع به يادت آمد فورا جبران كن و بگو انشاء اللّه،كه اين كار گذشته را جبران خواهد كرد.

«و بگو:اميدوارم كه پروردگارم مرا به راهى روشنتر از اين هدايت كند» (وَ قُلْ عَسى أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً) .

آيه 25

(آيه 25)خواب اصحاب كهف:از قرائن موجود در آيات گذشته اجمالا به دست آمد كه خواب اصحاب كهف يك خواب بسيار طولانى بود،اين موضوع حس كنجكاوى هر شنونده اى را بر مى انگيزد و مى خواهد دقيقا بداند آنها چند سال در اين خواب طولانى بوده اند؟ اين آيه شنونده را از ترديد بيرون مى آورد و مى گويد:«آنها در غار خود سيصد سال درنگ كردند و نه سال نيز بر آن افزودند»! (وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً) .

بنابراين مجموع مدت توقف و خواب آنها در غار سيصد و نه سال بود.

آيه 26

(آيه 26)سپس براى اين كه به گفتگوهاى مختلف مردم در اين باره پايان دهد مى گويد:«بگو:خداوند از مدت توقف آنها آگاهتر است» (قُلِ اللّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا) .

چرا كه:«غيب آسمانها و زمين از آن اوست» (لَهُ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

كسى كه از پنهان و آشكار،در مجموعۀ جهان هستى با خبر است چگونه ممكن است از مدت توقف اصحاب كهف آگاه نباشد.

«راستى او چه بينا و چه شنواست» (أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ) .

به همين دليل«آنها(ساكنان آسمانها و زمين)هيچ ولى و سرپرستى جز او ندارند» (ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ) .

و در پايان آيه اضافه مى كند:«و او هيچ كس را در حكم خود شركت نمى دهد» (وَ لا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً) .در حقيقت اين تأكيدى است بر ولايت مطلقۀ خداوند.

آيه 27

(آیه 27)-در این آیه روی سخن را به پیامبر (ص) کرده ،می گوید:«آنچه را از کتاب پروردگارت به تو وحی شده تلاوت کن»(واتل ما اوحی الیک من کتاب ربک).و اعتنا به گفته ای این و آن که آمیخته به دروغ و خرافات و مطالب بی اساس

ص: 36

است مكن،تكيه گاه بحث تو در اين امور تنها بايد وحى الهى باشد.

چرا كه«هيچ چيز سخنان او را دگرگون نمى كند»و در گفتار و معلومات او تغيير و تبديل راه ندارد (لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ) .

كلام و علم او همچون علم و كلام بندگان نيست كه هر روز بر اثر كشف و آگاهى تازه اى دستخوش تغيير و تبديل شود.

روى همين جهات در پايان آيه مى فرمايد:«و هرگز پناهگاهى جز او نمى يابى» (وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً) .

* جنبه هاى آموزندۀ اين داستان-

اين ماجراى عجيب تاريخى كه قرآن آن را خالى از هر گونه خرافه و مطالب بى اساس و ساختگى آورده است،مانند همۀ داستانهاى قرآن مملو از نكات سازندۀ تربيتى است.

الف)نخستين درس اين داستان همان شكستن سد تقليد و جدا شدن از هم رنگى با محيط فاسد است.اصولا انسان بايد«سازندۀ محيط»باشد نه «سازش كار با محيط»و به عكس آنچه سست عنصران فاقد شخصيت مى گويند:

«خواهى نشوى رسوا هم رنگ جماعت شو»افراد با ايمان و صاحبان افكار مستقل مى گويند:«همرنگ جماعت شدنت رسوايى است»! ب)«هجرت»از محيطهاى آلوده،درس ديگرى از اين ماجراى عبرت انگيز است.

ج)«تقيه»به معنى سازنده اش درس ديگر اين داستان است،و مى دانيم تقيّه چيزى جز اين نيست كه انسان موضع واقعى خود را در جايى كه افشاگرى بى نتيجه است مكتوم دارد تا نيروى خود را براى موقع مبارزه و ضربه زدن بر دشمن حفظ كند.

د)عدم تفاوت در ميان انسانها در مسير اللّه و قرار گرفتن«وزير»در كنار «چوپان»و حتى سگ پاسبانى كه راه آنها را مى سپرد،درس ديگرى در اين زمينه است،تا روشن شود امتيازات دنياى مادّى،و مقامات مختلف آن كمترين تأثيرى در جدا كردن صفوف رهروان راه حق ندارد كه راه حق راه توحيد است و راه توحيد راه يگانگى همۀ انسانهاست.

ص: 37

ه)امدادهاى شگفت آور الهى به هنگام بروز بحرانها نتيجۀ ديگرى است كه به ما مى آموزد.

و)آنها در اين داستان درس«پاكى تغذيه»حتى در سخت ترين شرايط را به ما آموختند،چرا كه غذاى جسم انسان اثر عميقى در روح و فكر و قلب او دارد، و آلوده شدن به غذاى حرام و ناپاك انسان را از راه خدا و تقوا دور مى سازد.

ز)لزوم تكيه بر مشيت خدا،و استمداد از لطف او،گفتن«انشاء اللّه»در خبرهايى كه از آينده مى دهيم،درس ديگرى بود.

ح)لزوم بحث منطقى در برخورد با مخالفان درس آموزندۀ ديگر اين داستان است.

ط)بالاخره مسألۀ امكان معاد جسمانى و بازگشت انسانها به زندگى مجدد به هنگام رستاخيز درس ديگرى است كه اين ماجرا به ما مى دهد.

به هر حال،هدف سرگرمى و داستان سرايى نيست،هدف ساختن انسانهاى مقاوم،با ايمان،آگاه و شجاع است،كه يكى از طرق آن نشان دادن الگوهاى اصيل در طول تاريخ پر ماجراى بشرى است.

آيه 28

(آيه 28)

* شأن نزول:

جمعى از ثروتمندان مستكبر و اشراف از خود راضى عرب به حضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند،و در حالى كه اشاره به مردان با ايمانى همچون سلمان،ابو ذر،صهيب،و خباب و مانند آنها مى كردند،گفتند:اى محمّد!اگر تو در صدر مجلس بنشينى،و اين گونه افراد را از خود دور سازى(و خلاصه مجلس تو مجلسى در خور اشراف و شخصيتها!بشود)ما نزد تو خواهيم آمد؛ولى چه كنيم كه با وجود اين گروه جاى ما نيست! در اين هنگام آيه نازل شد و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد كه هرگز تسليم اين سخنان فريبندۀ تو خالى نشود و همواره با افراد با ايمان و پاكدلى چون سلمانها و أبو ذرها باشد.

به آنان فرمود:حمد خدا را كه نمردم تا اين كه او چنين دستورى به من داد كه با امثال شما باشم،«آرى!زندگى با شما،و مرگ هم با شما خوش است»!

ص: 38

* تفسير:

پاكدلان پا برهنه!از جمله درسهايى كه داستان اصحاب كهف به ما آموخت اين بود كه معيار ارزش انسانها پست و مقام ظاهرى و ثروتشان نيست.اين آيه در حقيقت همين مسألۀ مهم را تعقيب مى كند و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين دستور مى دهد:«با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند و تنها رضاى او را مى طلبند» (وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ) .

سپس به عنوان تأكيد ادامه مى دهد:«و هرگز به خاطر زيورهاى دنيا،چشمان خود را از آنها بر مگير!» (وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا) .

باز براى تأكيد افزونتر اضافه مى كند:«و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن» (وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا) .

«همانها كه از هواى نفس پيروى كردند» (وَ اتَّبَعَ هَواهُ) .

«و(همانها كه همۀ)كارهايشان افراطى است»و خارج از رويّه و توأم با اسرافكارى(و كان امره فرطا).از آنجا كه طبع آدمى در لذتهاى مادى هميشه رو به افزون طلبى است،در همۀ شاخه هاى هوى و هوس،دائما رو به افراط گام بر مى دارد تا خود را هلاك و نابود سازد.

آيه 29

(آيه 29)اهميت موضوع فوق به قدرى است كه قرآن در اين آيه با صراحت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين مى گويد:«بگو:(اين برنامۀ من است و)اين حقيقتى است از سوى پروردگارتان،پس هر كس مى خواهد ايمان بياورد(و اين حقيقت را پذيرا شود)و هر كس مى خواهد كافر گردد» (وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ) .

اما بدانيد اين ظلمان دنيا پرست كه با زندگى مرفه و پر زرق و برق و زينتهايشان لبخند تمسخر به لباس پشمينۀ سلمانها و بوذرها مى زنند عاقبت شوم و تاريكى دارند چرا كه:«ما براى اين ستمگران آتشى فراهم كرده ايم كه سرا پرده اش آنها را از هر سو احاطه كرده است») (إِنّا أَعْتَدْنا لِلظّالِمِينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها) .

آرى!آنها در اين زندگى دنيا هر گاه تشنه مى شدند صدا مى زدند،و خدمتكاران انواع نوشابه ها را در برابرشان حاضر مى كردند«ولى در جهنم هنگامى كه تقاضاى

ص: 39

آب مى كنند آبى براى آنها مى آورند همچون فلز گداخته!كه(اگر نزديك صورت شود)صورتها را بريان مى كند»! (وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ) .

«چه بد نوشيدنى است»؟! (بِئْسَ الشَّرابُ) .

«و(دوزخ)چه بد جايگاه و محل اجتماعى است»؟! (وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً) .

در اينجا در سرا پرده هايشان انواع مشروبات وجود دارد،همين كه ساقى را صدا مى كنند جامهايى از شرابهاى رنگارنگ پيش روى آنها حاضر مى نمايند،در دوزخ نيز ساقى و آورندۀ نوشيدنى دارند،اما چه آبى؟آبى همچون فلز گداخته! آبى به داغى اشك سوزان يتيمان و آه آتشين مستمندان!آرى هر چه آنجاست تجسمى است از آنچه اينجاست!(پناه بر خدا).

آيه 30

(آيه 30)و از آنجا كه روش قرآن يك روش آموزندۀ تطبيقى است پس از بيان اوصاف و كيفر دنيا پرستان خود خواه،به بيان حال مؤمنان راستين و پاداشهاى فوق العاده ارزندۀ آنها مى پردازد نخست:بصورت مختصر مى گويد:«آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند،ما پاداش نيكو كاران را ضايع نخواهيم كرد»كم باشد يا زياد،كلى باشد يا جزيى،از هر كس،در هر سن و سال،و در هر شرايط (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ إِنّا لا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً) .

آيه 31

(آيه 31)سپس پاداشهاى آنها را شرح داده،مى فرمايد:«آنان كسانى هستند كه بهشتهاى جاويدان از آن آنهاست» (أُولئِكَ لَهُمْ جَنّاتُ عَدْنٍ) .

باغهايى از بهشت«كه نهرها از زير درختان و قصرهايش جارى است» (تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ) .

«آنها در آنجا با دستبندهايى از طلا آراسته اند» (يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ) .

«و لباسهايى فاخر به رنگ سبز از حرير نازك و ضخيم در بر مى كنند» (وَ يَلْبَسُونَ ثِياباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ) .

«در حالى كه بر تختها تكيه كرده اند» (مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الْأَرائِكِ) .

«چه پاداش خوبى است»؟ (نِعْمَ الثَّوابُ) .

ص: 40

«و چه جمع نيكويى از دوستان» (وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً) .

آيه 32

(آيه 32)ترسيمى از موضع مستكبران در برابر مستضعفان:در آيات گذشته ديديم كه چگونه دنيا پرستان سعى دارند در همه چيز از آن مردان حق كه تهى دستند فاصله بگيرند،و سر انجام كارشان را در جهان ديگر نيز خوانديم.

در اينجا با اشاره به سر گذشت دو دوست يا دو برادر كه هر كدام الگويى براى يكى از اين دو گروه بوده اند طرز تفكر و گفتار و كردار و موضع اين دو گروه را مشخص مى كند.

نخست مى گويد:اى پيامبر!«براى آنها مثالى بزن:آن دو مرد،كه براى يكى از آنان دو باغ از انواع انگورها قرار داديم،و گردا گرد آن دو(باغ)را با درختان نخل پوشانديم و در ميانشان زراعت پر بركتى قرار داديم» (وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَيْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعاً) .

آيه 33

(آيه 33)«هر دو باغ ميوه آورده بود(ميوه هاى فراوان)و چيزى فرو گذار نكرده بود» (كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً) .

از همه مهمتر آب كه مايۀ حيات همه چيز مخصوصا باغ و زراعت است،به حد كافى در دسترس آنها بود چرا كه:«ميان آن دو(باغ)نهر بزرگى جارى ساخته بوديم» (وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً) .

آيه 34

(آيه 34)به اين ترتيب«صاحب اين باغ در آمد فراوانى داشت» (وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ) .

ولى از آنجا كه انسان كم ظرفيت و فاقد شخصيت هنگامى كه همه چيز بر وفق مراد او بشود غرور او را مى گيرد،و طغيان و سر كشى آغاز مى كند كه نخستين مرحله اش مرحلۀ برترى جويى و استكبار بر ديگران است«به همين جهت(صاحب اين دو باغ)به دوستش-در حالى كه با او گفتگو مى كرد-چنين گفت:من از نظر ثروت از تو برتر،و از نظر نفرات نيرومندترم» (فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً) .

آيه 25

(آیه25)-کم کم این افکار _ همان گونه که معمولی است. در او اوج گرفت،

ص: 41

و به جايى رسيد كه دنيا را جاودان و مال و ثروت و حشمتش را ابدى پنداشت:

«و در حالى كه نسبت به خود ستمكار بود در باغ خويش گام نهاد،و(نگاهى به درختان سر سبز كه شاخه هايش از سنگينى ميوه خم شده بود،و خوشه هاى پر دانه اى كه به هر طرف مايل گشته بود انداخت و به زمزمۀ نهرى كه مى غريد و پيش مى رفت و درختان را مشروب مى كرد گوش فرا داد،و از روى غفلت و بى خبرى)گفت:من گمان نمى كنم هرگز اين باغ نابود شود» (وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً) .

آيه 36

(آيه 36)باز هم از اين فراتر رفت،و از آنجا كه جاودانى بودن اين جهان با قيام رستاخيز تضاد دارد به فكر انكار قيامت افتاد و گفت:«و باور نمى كنم قيامت بر پا گردد» (وَ ما أَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً) .

اينها سخنانى است كه گروهى براى دلخوش كردن خود به هم بافته اند.

سپس اضافه كرد:گيرم كه قيامتى در كار باشد،من با اين همه شخصيت و مقام«اگر به سراغ پروردگارم باز گردانده شوم(و قيامتى در كار باشد)جايگاهى بهتر از اينجا خواهم يافت» (وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً) .

او در اين خيالات خام غوطه ور بود و هر زمان سخنان نامربوط تازه اى بر نامربوطهاى گذشته مى افزود كه رفيق با ايمانش به سخن در آمد و گفتنيها را كه در آيات بعد مى خوانيم گفت.

آيه 37

(آیه 37)_این هم پاسخ مستضعفان!در اینجا رد یافته های بی اساس آن ثروتمند مغرور و از خود راضی را از زبان دوست مومنش می شنویم :او که تا آن موقع دم فروبسته بود و به سخنان این مرد سبک مغز گوش فرا می داد تا هر چه در درون دارد برون ریزد،سپس یکجا پاسخ دهد، وارد گفتگو شد چنانکه آیه می گوید:« دوست (با ایمان) وی ... در حالی که با او گفتگو می کرد ...گفت:آیا به خدایی که تو را از خاک،و سپس از نطفه آفریده،و پس از آن تو را مرد کاملی قرار داد،کافر شدی»(قال له صاحبه و هو یحاوره اکفرت بلذی خلقک من تراب ثم من نطفه ثم سویک رجلا).

ص: 42

آيه 38

(آيه 38)سپس اين مرد با ايمان براى در هم شكستن كفر و غرور او گفت:

«ولى من كسى هستم كه اللّه پروردگار من است» (لكِنَّا هُوَ اللّهُ رَبِّي) .

«و من هيچ كس را شريك پروردگارم قرار نمى دهم» (وَ لا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً) .

آيه 39

(آيه 39)بعد از اشاره به مسألۀ توحيد و شرك كه مهمترين مسألۀ سر نوشت ساز است،مجددا او را مورد سرزنش قرار داده،مى گويد:«چرا هنگامى كه وارد باغت شدى نگفتى اين نعمتى است كه خدا خواسته است»چرا همۀ اينها را از ناحيۀ خدا ندانستى و شكر نعمت او را بجا نياوردى؟! (وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ما شاءَ اللّهُ) .

چرا نگفتى«هيچ قوت(و نيرويى)جز از ناحيۀ خدا نيست» (لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ) .

اينها امكانات و وسائلى است كه خدا در اختيار تو قرار داده،تو از خود هيچ ندارى و بدون او هيچ هستى! سپس اضافه كرد:«اگر مى بينى من از نظر مال و فرزند از تو كمترم»مطلب مهمّى نيست (إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالاً وَ وَلَداً) .

آيه 40

(آيه 40)«شايد پروردگارم بهتر از باغ تو،به من بدهد» (فَعَسى رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ) .

نه تنها بهتر از آن چه تو دارى به من بدهد بلكه:«و مجازات حساب شده اى (صاعقه)از آسمان بر باغ تو فرو فرستد،به گونه اى كه آن را به زمين بى گياه لغزنده اى مبدّل كند» (وَ يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً) .

آيه 41

(آيه 41)يا به زمين فرمان دهد تكانى بخورد«و اين چشمه و نهر جوشان در اعماق آن فرو برود،آن چنان كه هرگز قدرت جستجوى آن را نداشته باشى» (أَوْ يُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً) .

در واقع آن مرد با ايمان و موحّد رفيق مغرور خود را هشدار داد كه بر اين نعمتها دل نبندد چرا كه هيچ كدام قابل اعتماد نيست.

آيه 42

(آیه 42)_ و این هم پایان کارشان: سرانجام گتگوی این دو نفر پایان گرفت بی آنکه مرد موحد توانسته باشد در اعماق جان آن ثروتمند مغرور و بی ایمان نفوذ

ص: 43

كند،و با همين روحيه و طرز فكر به خانۀ خود باز گشت؛غافل از اين كه فرمان الهى دائر به نابودى باغها و زراعتهاى سر سبزش صادر شده است،و بايد كيفر غرور و شرك خود را در همين جهان ببيند و سرنوشتش درس عبرتى براى ديگران شود.

عذاب الهى نازل شد،به صورت صاعقه اى مرگبار،و يا توفانى كوبنده و وحشتناك،و يا زلزله اى ويرانگر و هول انگيز،هر چه بود در لحظاتى كوتاه اين باغهاى پر طراوت،و درختان سر به فلك كشيده،و زراعت به ثمر نشسته را در هم كوبيد و ويران كرد و عذاب الهى به فرمان خدا از هر سو محصولات آن مرد را احاطه كرد«و تمام ميوه هاى آن نابود شد» (وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ) .

صبحگاهان كه صاحب باغ به منظور سر كشى و بهره گيرى از محصولات باغ به سوى آن حركت كرد،همين كه نزديك شد با منظرۀ وحشتناكى رو برو گشت، آب در دهانش خشكيد،و آنچه از كبر و غرور بر دل و مغز او سنگينى مى كرد يكباره فرو ريخت! گويى از يك خواب عميق و طولانى بيدار شده است:«او مرتبا دستها را به هم مى ماليد و در فكر هزينه هاى سنگينى بود كه(در يك عمر از هر طرف فراهم نموده و)در آن خرج كرده بود،در حالى كه همه بر باد رفته و بر پايه ها فرو ريخته بود» (فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى ما أَنْفَقَ فِيها وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها) .

درست در اين هنگام بود كه از گفته ها و انديشه هاى پوچ و باطل خود پشيمان گشت«و مى گفت:اى كاش احدى را شريك پروردگارم نمى دانستم»و اى كاش هرگز راه شرك را نمى پوييدم (وَ يَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَداً) .

آيه 43

(آيه 43)اسف انگيزتر اين كه او در برابر اين همه مصيبت و بلا،تنهاى تنها بود«كسانى را جز خدا نداشت كه او را(در برابر اين بلاى عظيم و خسارت بزرگ) يارى دهند» (وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللّهِ) و دوستانى كه به عشق بهره گيرى مادى دور او جمع شده بودند همگى او را رها كردند.

و از آنجا كه تمام سرمايۀ او همين بود چيز ديگرى نداشت كه به جاى آن بنشاند،«و نمى توانست از خويشتن يارى گيرد» (وَ ما كانَ مُنْتَصِراً) .

ص: 44

ولى هر چه بود دير شده بود،و اين گونه بيدارى اضطرارى كه به هنگام نزول بلاهاى سنگين،حتى براى فرعونها و نمرودها پيدا مى شود،بى ارزش است،و به همين دليل نتيجه اى به حال او نداشت.

آيه 44

(آيه 44)«و در اين هنگام(بود كه اين حقيقت بار ديگر به ثبوت پيوست كه)ولايت و سر پرستى و قدرت از آن خداست خداوندى كه عين حق است» (هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلّهِ الْحَقِّ) .

آرى!در اينجا كاملا روشن گشت كه همۀ نعمتها از اوست و هر چه ارادۀ او باشد همان مى شود،و جز به اتكاء لطف او كارى ساخته نيست.

آرى!«اوست كه برترين ثواب و بهترين عاقبت را(براى مطيعان)دارد» (هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً) .

پس اگر انسان مى خواهد به كسى دل ببندد و بر چيزى تكيه كند و اميد به پاداش كسى داشته باشد چه بهتر كه تكيه گاهش خدا و دلبستگى،و اميدش به لطف و احسان پروردگار باشد.

آيه 45

(آيه 45)آغاز و پايان زندگى دنيا در يك تابلو زنده:در آيات گذشته سخن از ناپايدارى نعمتهاى جهان ماده بود،و از آنجا كه درك اين واقعيت براى يك عمر طولانى به مدت شصت يا هشتاد سال براى افراد عادى كار آسانى نيست، قرآن در ضمن يك مثال بسيار زنده و گويا اين صحنه را كاملا مجسم مى كند،تا غافلان مغرور با مشاهدۀ آن-كه در عمرشان بارها و بارها تكرار شده و مى شود-از اين غرور و غفلت بيدار شوند،مى گويد:اى پيامبر!«زندگى دنيا را براى آنان به آبى تشبيه كن كه از آسمان فرو مى فرستيم» (وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ) .

اين قطره هاى حيات بخش بر كوه و صحرا مى ريزد«و به وسيلۀ آن گياهان زمين(سر سبز مى شود و)در هم فرو مى رود» (فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ) .

پوست سخت و پر مقاومت دانه در برابر نرمش باران نرم مى شود،و به جوانۀ گياه اجازۀ عبور مى دهد،سر انجام جوانۀ نو رس از دل خاك سر بر مى دارد.آفتاب

ص: 45

مى درخشد نسيم مى وزد،مواد غذايى زمين كمك مى كند،و اين جوانۀ نو رس با نيرو گرفتن از همۀ اين عوامل حيات به رشد و نموّ خود ادامه مى دهند آن چنانكه بعد از مدت كوتاهى گياهان زمين سر بر سر هم مى گذارند و در هم فرو مى روند.

صفحۀ كوه و صحرا يك پارچه جنبش و حيات مى شود،شكوفه ها و گلها و ميوه ها يكى بعد از ديگرى زينت بخش شاخه ها مى شوند،گويى همه مى خندند، فرياد شادى مى كشند،به وجد و رقص در آمده اند.

ولى اين صحنۀ دل انگيز ديرى نمى پايد،بادهاى خزان شروع مى شود و گرد و غبار مرگ بر سر آنها مى پاشد هوا به سردى مى گرايد،آبها كم مى شود«و بعد از مدتى(آن گياه خرم و سرسبز)مى خشكد» (فَأَصْبَحَ هَشِيماً) .

آن برگهايى كه در فصل بهار آن چنان شاخه ها را چسبيده بودند كه قدرت هيچ توفانى نمى توانست آنها را جدا كند آن قدر سست و بى جان مى شوند كه«بادها آن را به هر سو پراكنده مى كند» (تَذْرُوهُ الرِّياحُ) .

«آرى خداوند بر هر چيزى توانا بوده و هست» (وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِراً) .

آيه 46

(آيه 46)اين آيه موقعيت مال و ثروت و نيروى انسانى را كه دو ركن اصلى حيات دنياست در اين ميان مشخص كرده،مى گويد:«اموال و فرزندان زينت حيات دنيا هستند» (الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا) .

شكوفه ها و گلهايى مى باشند كه بر شاخه هاى اين درخت آشكار مى شوند، زود گذرند،كم دوامند و اگر از طريق قرار گرفتن در مسير«اللّه»رنگ جاودانگى نگيرند بسيار بى اعتبارند.

در حقيقت در اين آيه انگشت روى دو قسمت از مهمترين سرمايه هاى زندگى دنيا گذارده شده است كه بقيّه به آن وابسته است،«نيروى اقتصادى» و«نيروى انسانى».

سپس اضافه مى كند:«باقيات صالحات(يعنى ارزشهاى پايدار و شايسته) نزد پروردگارت ثوابش بهتر و اميد بخش تر است» (وَ الْباقِياتُ الصّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ

ص: 46

رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلاً) .

مفهوم«باقيات صالحات»آن چنان وسيع و گسترده است كه هر فكر و ايده و گفتار و كردار صالح و شايسته اى كه طبعا باقى مى ماند و اثرات و بركاتش در اختيار افراد و جوامع قرار مى گيرد شامل مى شود.

آيه 47

(آيه 47)واى بر ما اين چه كتابى است!از آنجا كه در آيات گذشته سخن از انسان خود خواه و مغرورى به ميان آمد كه به خاطر غرورش معاد و رستاخيز را انكار كرد به دنبال آن،در اينجا مشروحى از چگونگى قيامت را در سه مرحله مطرح مى كند:مرحلۀ قبل از رستاخيز انسانها،و مرحلۀ رستاخيز،و قسمتى از مرحلۀ بعد.

نخست مى گويد:به خاطر بياوريد«روزى را كه(نظام جهان هستى به عنوان مقدمه اى براى نظام نوين در هم فرو مى ريزد)كوهها را به حركت در مى آوريم، و(همۀ موانع سطح زمين از ميان مى رود،به گونه اى كه)زمين را صاف و همه چيز را در آن نمايان مى بينى» (وَ يَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً) .

اين قسمت از آيات به حوادثى كه در آستانۀ رستاخيز رخ مى دهد اشاره مى كند،اين حوادث بسيار زياد است كه مخصوصا در سوره هاى كوتاه آخر قرآن فراوان به چشم مى خورد،و به عنوان«اشراط السّاعة»(نشانه هاى قيامت) ناميده مى شود.

بعد اضافه مى كند:«ما همۀ آنها را در اين هنگام محشور مى كنيم به گونه اى كه حتى يك نفر را ترك نخواهيم گفت» (وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً) .

جملۀ فوق تأكيدى است بر اين حقيقت كه«معاد»يك حكم عمومى و همگانى است و هيچ كس از آن مستثنى نخواهد بود.

آيه 48

(آيه 48)اين آيه در بارۀ چگونگى رستاخيز انسانها مى گويد:«آنها همه در يك صف به پروردگارت عرضه مى شوند» (وَ عُرِضُوا عَلى رَبِّكَ صَفًّا) .

اين تعبير ممكن است اشاره به آن باشد كه هر گروهى از مردم كه عقيدۀ واحد يا عمل مشابهى دارند در يك صف قرار مى گيرند،و يا اين كه همگى بدون هيچ گونه تفاوت و امتياز در يك صف قرار خواهند گرفت.

ص: 47

و به آنها گفته مى شود:«شما همگى نزد ما آمديد،همان گونه كه در آغاز شما را آفريديم» (لَقَدْ جِئْتُمُونا كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ) .

نه خبرى از اموال و ثروتهاست،نه امتيازات و مقامات مادى،و نه يار و ياور، درست همان گونه كه در آغاز آفرينش بوديد،به همان حالت اول! «اما شما گمان گرديد كه ما موعدى برايتان قرار نخواهيم داد» (بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَكُمْ مَوْعِداً) .

و اين هنگامى بود كه غرور امكانات مادى شما را فرا مى گرفت و تمايل به جاودانگى دنيا شما را از فكر آخرت كه در فطرت هر انسانى نهفته است غافل مى كرد.

آيه 49

(آيه 49)سپس به مراحل ديگر از اين رستاخيز بزرگ پرداخته،مى گويد:

«و كتاب[ كتابى كه نامۀ اعمال همۀ انسانهاست]در آنجا گذارده مى شود» (وَ وُضِعَ الْكِتابُ) .

«پس گنهكاران را مى بينى كه از آنچه در آن است ترسان و هراسانند» (فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمّا فِيهِ) .

در اين هنگام فرياد بر مى آورند«و مى گويند:اى واى بر ما!اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى را فرو نگذاشته مگر اين كه آن را به شمار آورده است» (وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلاّ أَحْصاها) .

علاوه بر اين سند كتبى اصولا«همۀ اعمال خود را حاضر مى بينند»! (وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً) .خوبيها و بديها،ظلمها و عدلها،هرزگيها و خيانتها، همه و همه در برابر آنها تجسّم مى يابد! در واقع آنها گرفتار اعمال خودشان هستند:«و پروردگارت به هيچ كس ستم نمى كند» (وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً) .

آنچه دامن آنها را مى گيرد كارهايى است كه در اين جهان انجام داده اند بنا بر اين از چه كسى مى توانند گله كنند جز از خودشان.

راستى ايمان به چنين دادگاهى چقدر در تربيت انسان و كنترل شهوات او

ص: 48

مؤثر است؟و چقدر آگاهى و بيدارى و توجه به مسؤوليتها به انسان مى بخشد؟ آيا ممكن است انسان به چنين صحنه اى ايمان قاطع داشته باشد باز هم گناه كند؟!

آيه 50

(آيه 50)شياطين را اولياى خود قرار ندهيد!در آيات مختلف قرآن كرارا از داستان آفرينش آدم و سجدۀ فرشتگان براى او و سر پيچى ابليس،سخن به ميان آمده است،ولى همان گونه كه قبلا هم اشاره كرده ايم اين تكرارها همواره نكته هايى دارد و در هر مورد نكته اى در نظر بوده است.

و از آنجا كه در بحثهاى گذشته چگونگى موضع گيرى ثروتمندان مستكبر و مغرور،در مقابل تهى دستان مستضعف،و عاقبت كار آنها تجسم يافته بود،در اينجا از مسألۀ ابليس و سر پيچى او از سجده بر آدم سخن به ميان مى آورد تا بدانيم از آغاز،غرور سر چشمۀ كفر و طغيان بوده است.

به علاوه اين داستان مشخص مى كند كه انحرافات از وسوسه هاى شيطانى سر چشمه مى گيرد.

نخست مى گويد:به ياد آريد«زمانى را كه به فرشتگان گفتيم:براى آدم سجده كنيد،آنها همگى سجده كردند جز ابليس» (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ) .

اين استثناء ممكن است اين توهّم را به وجود آورد كه ابليس از جنس فرشتگان بود،در حالى كه فرشتگان معصومند،پس چگونه او راه طغيان و كفر را پوئيد؟! لذا بلافاصله اضافه مى كند:«او از جن بود،سپس از فرمان پروردگارش خارج شد» (كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ) .

او از فرشتگان نبود،ولى به خاطر بندگى و اطاعت و قرب به پروردگار در صف فرشتگان جاى گرفت،و حتى شايد معلم آنان بود،اما به خاطر كبر و غرور رانده ترين و منفورترين موجود در درگاه خدا شد.

سپس مى گويد:«آيا با اين حال او و فرزندانش را به جاى من اولياى خود انتخاب مى كنيد»؟! (أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِي) .

ص: 49

«در حالى كه آنها دشمن شما هستند» (وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ) .دشمنانى سر سخت و قسم خورده كه تصميم به گمراهى و بد بختى همۀ شما گرفته اند.

فرمانبردارى از شيطان و فرزندانش به جاى اطاعت خدا«چه جايگزين بدى است براى ستمكاران»! (بِئْسَ لِلظّالِمِينَ بَدَلاً) .

كدام عاقل دشمن را كه از روز نخست،كمر به نابوديش بسته،و بر اين دشمنى سوگند ياد كرده،به عنوان ولىّ و رهبر و راهنما و تكيه گاه مى پذيرد؟!

آيه 51

(آيه 51)اين آيه دليل ديگرى بر ابطال اين پندار غلط اقامه كرده،مى گويد:

«من هرگز آنها[ ابليس و فرزندانش]را به هنگام آفرينش آسمانها و زمين،و نه به هنگام آفرينش خودشان حاضر نساختم» (ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ) .تا از آنها در آفرينش جهان كمك بگيريم يا از اسرار خلقت آگاه و مطلع شوند.

بنا بر اين كسى كه هيچ گونه دخالتى در آفرينش جهان و حتى نوع خود نداشته و از اسرار و رموز خلقت به هيچ وجه آگاه نيست چگونه قابل ولايت يا پرستش است و در پايان اضافه مى كند:«و من هيچ گاه گمراه كنندگان را دستيار خود قرار نمى دهم» (وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً) .

يعنى آفرينش بر پايۀ راستى و درستى و هدايت است،موجودى كه برنامه اش اضلال و افساد است در ادارۀ اين نظام،جائى نمى تواند داشته باشد.

آيه 52

(آيه 52)اين آيه مجددا هشدار مى دهد كه به خاطر بياوريد«روزى را كه (خداوند)مى گويد:همتايانى را كه براى من مى پنداشتيد صدا بزنيد»تا به كمك شما بشتابند (وَ يَوْمَ يَقُولُ نادُوا شُرَكائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ) .

يك عمر از آنها دم مى زديد،و در آستانشان سجده مى نموديد،اكنون كه امواج عذاب و كيفر اطراف شما را احاطه كرده فرياد بزنيد لااقل ساعتى به كمكتان بشتابند.

آنها كه گويا هنوز رسوبات افكار اين دنيا را در مغز دارند فرياد مى زنند و«آنها را مى خوانند،ولى(اين معبودهاى پندارى حتى)پاسخ به نداى آنها نمى دهند»تا

ص: 50

چه رسد به اين كه به كمكشان بشتابند (فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ) .

«و در ميان اين دو گروه كانون هلاكتى قرار داديم» (وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ مَوْبِقاً) .

آيه 53

(آيه 53)و اين آيه سر انجام كار پيروان شيطان و مشركان را چنين بيان مى كند:«و(در آن روز)گنهكاران آتش(دوزخ)را مى بينند» (وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النّارَ) .و آتشى كه هرگز آن را باور نكرده بودند در برابر چشمان آنها آشكار مى شود.

در اينجا به اشتباهات گذشتۀ خود پى مى برند:«و يقين مى كنند كه با آن در مى آميزند» (فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها) .

«و(نيز به يقين مى فهمند كه)هيچ گونه راه گريزى از آن نخواهند يافت» (وَ لَمْ يَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً) .

نه معبودهاى ساختگيشان به فريادشان مى رسند،نه شفاعت شفيعان در بارۀ آنها مؤثر است،و نه با كذب و دروغ و يا توسل به«زر»و«زور»مى توانند از چنگال آتش دوزخ،آتشى كه اعمالشان آن را شعله ور ساخته رهايى يابند.

آيه 54

(آيه 54)گويى تنها منتظر مجازاتند!در اينجا يك نوع نتيجه گيرى از مجموع بحثهاى گذشته و نيز اشاره اى به بحثهاى آينده مى كند.

نخست مى گويد:«و در اين قرآن براى مردم هر گونه مثلى را بيان كرديم» (وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ) .

از تاريخ تكان دهندۀ گذشتگان و از حوادث دردناك زندگى آنها و خاطره هاى تلخ و شيرين تاريخ،در گوش مردم فرو خوانديم و آن قدر مسائل را زير و رو كرديم تا دلهايى كه آمادۀ پذيرش است پذيراى حق گردد،و بر سايرين نيز اتمام حجت شود، و جايى براى ابهام باقى نماند.

ولى با اين حال گروهى طغيانگر و سركش هرگز ايمان نياوردند،چرا كه «انسان بيش از هر چيز به مجادله مى پردازد» (وَ كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً) .

آيه 55

(آیه 55)_ این آیه می گوید با این همه مثالهای گوناگون و بیانات تکان دهنده و منطقهای متفاوت که باید در هر انسان آماده ای نفوذ کند باز گروه کثیری ایمان نیاوردند:و چیزی مردم را بازنداشت از این که ...وقتی هدایت به سراغشان آمد.

ص: 51

ايمان بياورند و از پروردگارشان طلب آمرزش كنند،جز اين كه(خيره سرى كردند، گويى مى خواستند)سرنوشت پيشينيان براى آنان بيايد») (وَ ما مَنَعَ النّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى وَ يَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلاّ أَنْ تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ) .

«يا عذاب الهى در برابرشان قرار گيرد»و با چشم خود آن را ببينند (أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً) .

در حقيقت،اين آيه اشاره به آن است كه اين گروه لجوج و مغرور با ميل و ارادۀ خود هرگز ايمان نخواهند آورد،تنها در دو حالت ايمان مى آورند:

نخست زمانى كه عذابهاى دردناكى كه اقوام پيشين را در بر گرفت آنها را فرو گيرد، دوم آنكه عذاب الهى را با چشم خود مشاهده كنند،كه اين ايمان اضطرارى البته بى ارزش خواهد بود.

آيه 56

(آيه 56)سپس براى دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در برابر سماجت و لجاجت مخالفان مى فرمايد:وظيفۀ تو تنها بشارت و انذار است«ما پيامبران را جز به عنوان بشارت دهنده و انذار كننده نمى فرستيم» (وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلاّ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ) .

سپس اضافه مى كند اين مسألۀ تازه اى نيست كه اين گونه افراد به مخالفت و استهزاء بر خيزند،بلكه:«كافران همواره مجادله به باطل مى كنند،تا(به گمان خود)حق را به وسيلۀ آن از ميان بردارند و آيات ما و مجازاتهايى را كه به آنان وعده داده شده است،به باد مسخره گرفتند» (وَ يُجادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً) .

در حقيقت اين آيه شبيه آيۀ 42 تا 45 سورۀ حج است كه مى گويد:«اگر آنها تو را تكذيب كنند پيش از تو نيز قوم نوح و عاد و ثمود...پيامبرانشان را تكذيب كردند».

آيه 57

(آيه 57)در مجازات الهى عجله نمى شود:از آنجا كه در آيات پيشين سخن از گروهى از كافران تاريك دل و متعصّب در ميان بود،در اينجا همان بحث را تعقيب مى كند.

نخست مى گويد،«چه كسى ستمكارتر است از آنها كه به هنگام تذكّر آيات

ص: 52

پروردگارشان از آن روى مى گردانند و كارهاى گذشتۀ خود را به دست فراموشى مى سپارند» (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ) .

تعبير به«تذكر»(ياد آورى)گويا اشاره به اين است كه تعليمات انبياء از قبيل ياد آورى حقايقى است كه بطور فطرى در اعماق روح انسان وجود دارد و كار پيامبران پرده برداشتن از روى آن است.

جالب اين كه در اين آيه از سه طريق به اين كور دلان درس بيدارى مى دهد:

نخست اين كه:اين حقايق با فطرت و وجدان و جان شما كاملا آشناست،ديگر اين كه از سوى پروردگار خودتان آمده و سوم اين كه:فراموش نكنيد شما خطاهايى انجام داده ايد كه برنامۀ انبياء براى شستشوى آنهاست.

ولى اين عده با همۀ اينها هرگز ايمان نمى آورند،«چرا كه ما بر دلهايشان پرده افكنده ايم تا نفهمند!و در گوشهايشان سنگينى قرار داده ايم»تا صداى حق را نشنوند (إِنّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً) .

«و لذا اگر آنها را به سوى هدايت بخوانى هرگز هدايت را پذيرا نخواهند شد» (وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً) .

آيه 58

(آيه 58)و از آنجا كه برنامه تربيتى خداوند نسبت به بندگان چنين است كه تا آخرين مرحله به آنها فرصت مى دهد و هرگز مانند جباران روزگار فورا اقدام به مجازات نمى كند-بلكه«رحمت واسعۀ»او هميشه ايجاب مى كند كه حد اكثر فرصت را به گناهكاران بدهد-در اين آيه مى گويد:«پروردگار تو آمرزنده و صاحب رحمت است» (وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ) .

«اگر مى خواست آنها را به اعمالشان مجازات كند هر چه زودتر عذاب را بر آنها مى فرستاد» (لَوْ يُؤاخِذُهُمْ بِما كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ) .

«ولى براى آنها موعدى است كه با فرا رسيدن آن راه فرارى نخواهند داشت» (بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلاً) .

غفران او ايجاب مى كند كه توبه كاران را بيامرزد و رحمت او اقتضا مى كند كه در عذاب غير آنها نيز تعجيل نكند شايد به صفوف توبه كاران بپيوندند ولى

ص: 53

عدالت او هم اقتضا مى كند وقتى طغيان و سركشى به آخرين درجه رسيد حسابشان را صاف كند.

آيه 59

(آيه 59)و سر انجام براى آخرين تذكر و هشدار در اين سلسله آيات، سر نوشت تلخ و دردناك ستمكاران پيشين را ياد آورى كرده،مى گويد:«و اينها شهرها و آباديهايى است كه(ويرانه هاى آنها در برابر چشم شما قرار دارد،و)ما آنها را به هنگامى كه مرتكب ظلم و ستم شدند هلاك كرديم،و(در عين حال در عذابشان تعجيل ننموديم،بلكه)موعدى براى هلاكشان قرار داديم» (وَ تِلْكَ الْقُرى أَهْلَكْناهُمْ لَمّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً) .

آيه 60

(آيه 60)سرگذشت شگفت انگيز خضر و موسى:جمعى از قريش خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و از عالمى كه موسى عليه السّلام مأمور به پيروى از او شد سؤال كردند،اين آيه و چهار آيۀ بعد از آن نازل شد.

اصولا سه ماجرا در اين سوره آمده كه هر سه از يك نظر هماهنگ است:

ماجراى اصحاب كهف كه قبل از اين گفته شد،داستان موسى و خضر،و داستان «ذو القرنين»كه بعد از اين مى آيد.

اين هر سه ماجرا ما را از افق زندگى محدودمان بيرون مى برد و نشان مى دهد كه نه عالم محدود به آن است كه ما مى بينيم،و نه چهرۀ اصلى حوادث هميشه آن است كه ما در برخورد اول در مى يابيم.

در ماجراى موسى و خضر،يا به تعبير ديگر عالم و دانشمند زمانش،به صحنۀ شگفت انگيزى بر خورد مى كنيم كه نشان مى دهد:حتى يك پيغمبر اولوا العزم كه آگاهترين افراد محيط خويش است باز دامنۀ علم و دانشش در بعضى از جهات محدود است و به سراغ معلمى مى رود كه به او درس بياموزد.

آيه مى گويد:«بخاطر بياور هنگامى را كه موسى به دوست خود گفت:من دست از جستجو بر نمى دارم تا به محل تلاقى دو دريا برسم هر چند مدت طولانى به راه خود ادامه دهم» (وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً) .

ص: 54

منظور از«فتيه»در اينجا«يوشع بن نون»مرد رشيد و شجاع و با ايمان بنى اسرائيل است،«مجمع البحرين»به معنى محل پيوند دو درياست و منظور محل اتصال خليج«عقبه»با خليج«سوئز»است كه اين دو خليج به درياى احمر متصل مى شوند.

آيه 61

(آيه 61)«به هر حال هنگامى كه به محل تلاقى آن دو دريا رسيدند ماهى خود را(كه براى تغذيه همراه داشتند)فراموش كردند» (فَلَمّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما) .

اما عجب اين كه:«ماهى راه خود را در دريا پيش گرفت»و روان شد (فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً) .

اين ماهى كه ظاهرا به عنوان غذا تهيه كرده بودند ماهى تازه اى بوده كه زنده شد و در آب پريد و حركت كرد.

زيرا هستند ماهيانى كه بعد از خارج شدن از آب مدت قابل ملاحظه اى به صورت نيمه جان باقى مى مانند و اگر در اين مدت در آب بيفتند حيات عادى خود را از سر مى گيرند.

آيه 62

(آيه 62)«هنگامى كه(موسى و همسفرش)از آنجا گذشتند(طول سفر و خستگى راه،گرسنگى را بر آنها چيره كرد،موسى به خاطرش آمد كه غذايى به همراه آورده اند)به يار همسفرش گفت:غذاى ما را بياور كه از اين سفر،خسته شده ايم» (فَلَمّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً) .

آيه 63

(آيه 63)در اين هنگام همسفرش به او«گفت:به خاطر دارى هنگامى كه ما (براى استراحت)به كنار آن صخره پناه برديم من(در آنجا)فراموش كردم جريان ماهى را باز گو كنم-و اين فقط شيطان بود كه آن را از خاطر من برد-و ماهى راهش را به طرز شگفت انگيزى در دريا پيش گرفت» (قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِيهُ إِلاَّ الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً) .

(آیه 64)_ و از آنجا که این موضوع، به صورت نشانه ای برای موس در رابطه با پیدا کردن آن عالم بزرگ بود موسی گفت:«این همان چیزی است که ما

ص: 55

مى خواستيم»و به دنبال آن مى گرديم (قالَ ذلِكَ ما كُنّا نَبْغِ) .

«و در اين هنگام آنها از همان راه باز گشتند در حالى كه پى جوئى مى كردند» (فَارْتَدّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً) .

در اينجا يك سؤال پيش مى آيد كه مگر پيامبرى همچون موسى ممكن است گرفتار نسيان و فراموشى شود كه قرآن مى گويد: «نَسِيا حُوتَهُما» (ماهى شان را فراموش كردند).

پاسخ اين است كه مانعى ندارد در مسائلى كه هيچ ارتباطى به احكام الهى و امور تبليغى نداشته باشد يعنى در مسائل عادى در زندگى روزمره گرفتار نسيان شود و اين نه از يك پيامبر بعيد است،و نه با مقام عصمت منافات دارد.

آيه 65

(آيه 65)ديدار معلم بزرگ:هنگامى كه موسى و يار همسفرش به جاى اول،يعنى در كنار صخره و نزديك«مجمع البحرين»باز گشتند گمشدۀ خود را يافتند «ناگهان بنده اى از بندگان ما را يافتند كه او را مشمول رحمت خود ساخته،و علم و دانش فراوانى از نزد خود تعليمش كرده بوديم» (فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً) .

آيه 66

(آيه 66)در اين هنگام«موسى(با نهايت ادب و به صورت استفهام)به آن مرد عالم گفت:آيا از تو پيروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده،و مايۀ رشد و صلاح است به من بياموزى»؟ (قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً) .

آيه 67

(آيه 67)ولى با كمال تعجب آن مرد عالم به موسى«گفت:تو هرگز توانايى ندارى با من شكيبايى كنى» (قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً) .

آيه 68

(آيه 68)و بلا فاصله دليل آن را بيان كرد و گفت:«تو چگونه مى توانى در برابر چيزى كه از رموزش آگاه نيستى شكيبا باشى»؟ (وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً) .

اين مرد عالم به ابوابى از علوم احاطه داشته كه مربوط به اسرار باطن و عمق حوادث و پديده ها بوده،در حالى كه موسى نه مأمور به باطن بود و نه از آن آگاهى

ص: 56

چندانى داشت.در چنين موردى آن كس كه ظاهر را مى بيند عنان صبر و اختيار را از كف مى دهد،و به اعتراض و گاهى به پرخاش بر مى خيزد.

آيه 69

(آيه 69)موسى از شنيدن اين سخن شايد نگران شد و از اين بيم داشت كه فيض محضر اين عالم بزرگ از او قطع شود،لذا به او تعهد سپرد كه در برابر همۀ رويدادها صبر كند و«گفت:بخواست خدا مرا شكيبا خواهى يافت و قول مى دهم كه در هيچ كارى با تو مخالفت نكنم» (قالَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِي لَكَ أَمْراً) .

باز موسى در اين عبارت نهايت ادب خود را آشكار مى سازد،تكيه برخواست خدا مى كند،به آن مرد عالم نمى گويد من صابرم بلكه مى گويد انشاء اللّه مرا صابر خواهى يافت.

آيه 70

(آيه 70)ولى از آنجا كه شكيبايى در برابر حوادث ظاهرا زننده اى كه انسان از اسرارش آگاه نيست كار آسانى نمى باشد بار ديگر آن مرد عالم از موسى تعهد گرفت و به او اخطار كرد و«گفت:پس اگر مى خواهى به دنبال من بيايى(سكوت محض باش)از هيچ چيز سؤال مكن تا خودم به موقع آن را براى تو باز گو كنم»! (قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنِي عَنْ شَيْءٍ حَتّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً) .

موسى اين تعهد مجدد را سپرد و در معيت اين استاد به راه افتاد.

آيه 71

(آيه 71)معلم الهى و اين اعمال زننده؟!«آن دو(موسى و مرد عالم الهى) به راه افتادند تا آنكه سوار كشتى شدند» (فَانْطَلَقا حَتّى إِذا رَكِبا فِي السَّفِينَةِ) .

هنگامى كه آن دو سوار كشتى شدند خضر«كشتى را سوراخ كرد»! (خَرَقَها) .

از آنجا كه موسى از يك سو پيامبر بزرگ الهى بود و بايد حافظ جان و مال مردم باشد،و امر به معروف و نهى از منكر كند،و از سوى ديگر وجدان انسانى او اجازه نمى داد در برابر چنين كار خلافى سكوت اختيار كند تعهدى را كه با خضر داشت به دست فراموشى سپرد،و زبان به اعتراض گشود و«گفت:آيا آن را سوراخ كردى كه اهلش را غرق كنى؟راستى چه كار بدى انجام دادى»! (قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً) .

ص: 57

آيه 72

(آيه 72)در اين هنگام مرد عالم الهى با متانت خاص خود نظرى به موسى افكند و«گفت:نگفتم تو هرگز نمى توانى با من شكيبايى كن»؟! (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً) .

آيه 73

(آيه 73)موسى كه از عجله و شتابزدگى خود كه طبعا به خاطر اهميت حادثه بود پشيمان گشت و به ياد تعهد خود افتاد در مقام عذر خواهى بر آمده رو به استاد كرد و چنين«گفت:مرا در برابر فراموشكارى كه داشتم مؤاخذه مكن و بر من به خاطر اين كار سخت مگير» (قالَ لا تُؤاخِذْنِي بِما نَسِيتُ وَ لا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً) يعنى اشتباهى بود و هر چه بود گذشت تو با بزرگوارى خود صرف نظر فرما.

آيه 74

(آيه 74)سفر دريايى آنها تمام شد از كشتى پياده شدند،«و به راه خود ادامه دادند،در اثناء راه به كودكى رسيدند ولى(آن مرد عالم بى مقدمه)اقدام به قتل آن كودك كرد»! (فَانْطَلَقا حَتّى إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ) .

در اينجا بار ديگر موسى از كوره در رفت،منظرۀ وحشتناك كشتن يك كودك بى گناه،آن هم بدون هيچ مجوز؛گويى غبارى از اندوه و نارضائى چشمان او را پوشانيد،آن چنان كه بار ديگر تعهد خود را فراموش كرد،زبان به اعتراض گشود، و«گفت:آيا انسان بى گناه و پاكى را بى آنكه قتلى كرده باشد كشتى؟!» (قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ) .

«به راستى كه چه كار منكر و زشتى انجام دادى» (لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً)

آغاز جزء شانزدهم قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ كهف

آيه 75

(آيه 75)باز آن عالم بزرگوار با همان خونسردى مخصوص به خود جملۀ سابق را تكرار كرد«گفت:آيا به تو نگفتم تو هرگز توانايى ندارى با من صبر كنى» (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً) .

آيه 76

(آیه76)_ موسی (ع) به یاد پیمان خود افتاد،توجهی توام با شرمساری، چرا که دو بار پیمان خود را ...هر چند از روی فراموشی ... شکسته بود، و کم کم احساس می کرد که گفتهء استاد ممکن است راست باشد و کارهای او برای موسی در

ص: 58

آغاز غير قابل تحمل است،لذا بار ديگر زبان به عذر خواهى گشود و چنين«گفت:

(اين بار نيز از من صرف نظر كن،و فراموشى مرا ناديده بگير،اما)اگر بعد از اين از تو تقاضاى توضيحى در كارهايت كردم(و بر تو ايراد گرفتم)ديگر با من مصاحبت نكن چرا كه تو از ناحيۀ من ديگر معذور خواهى بود» (قالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً) .

اين جمله حكايت از نهايت انصاف و درونگرى موسى مى كند،و نشان مى دهد كه او در برابر يك واقعيت،هر چند تلخ،تسليم بود.

آيه 77

(آيه 77)بعد از اين گفتگو و تعهد مجدد«موسى با استاد به راه افتاد،تا به قريه اى رسيدند و از اهالى آن قريه غذا خواستند،ولى آنها از ميهمان كردن اين دو مسافر خوددارى كردند» (فَانْطَلَقا حَتّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما) .

منظور از«قريه»در اينجا شهر«ناصره»يا بندر«ايله»است.

و در هر صورت از آنچه بر سر موسى و استادش در اين قريه آمد مى فهميم كه اهالى آن خسيس و دون همت بوده اند،لذا در روايتى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم كه در بارۀ آنها فرمود:«آنها مردم لئيم و پستى بودند».

سپس قرآن اضافه مى كند:«با اين حال آنها در آن آبادى ديوارى يافتند كه مى خواست فرود آيد،آن مرد عالم دست به كار شد تا آن را بر پا دارد»و مانع ويرانيش شود (فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ) .

موسى-كه مشاهده كرد خضر در برابر اين بى حرمتى به تعمير ديوارى كه در حال سقوط است پرداخته مثل اين كه مى خواهد مزد كار بد آنها را به آنها بدهد، و فكر مى كرد حد اقل خوب بود استاد اين كار را در برابر اجرتى انجام مى داد تا وسيلۀ غذايى فراهم گردد-تعهد خود را بار ديگر بكلى فراموش كرد،و زبان به اعتراض گشود اما اعتراضى ملايمتر و خفيفتر از گذشته،و«گفت:مى خواستى در مقابل اين كار اجرتى بگيرى»! (قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً) .

در واقع موسى فكر مى كرد اين عمل دور از عدالت است كه انسان در برابر

ص: 59

مردمى كه اين قدر فرومايه باشند اين چنين فدا كارى كند.

آيه 78

(آيه 78)اينجا بود كه مرد عالم،آخرين سخن را به موسى گفت،زيرا از مجموع حوادث گذشته يقين كرد كه موسى،تاب تحمل در برابر اعمال او را ندارد«فرمود:اينك وقت جدايى من و توست!اما به زودى سرّ آنچه را كه نتوانستى بر آن صبر كنى براى تو باز گو مى كنم» (قالَ هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً) .

خبر فراق همچون پتكى بود كه بر قلب موسى وارد شد،فراق از استادى كه سينه اش مخزن اسرار بود.آرى!جدا شدن از چنين رهبرى سخت دردناك است،اما واقعيت تلخى بود كه به هر حال موسى بايد آن را پذيرا شود.

آيه 79

(آيه 79)اسرار درونى اين حوادث!بعد از آن كه فراق و جدايى موسى و خضر مسلّم شد،لازم بود اين استاد الهى اسرار كارهاى خود را كه موسى تاب تحمل آن را نداشت بازگو كند،و در واقع بهرۀ موسى از مصاحبت او فهم راز اين سه حادثۀ عجيب بود كه مى توانست كليدى باشد براى مسائل بسيار،و پاسخى براى پرسشهاى گوناگون.

نخست از داستان كشتى شروع كرد و گفت:«اما كشتى به گروهى مستمند تعلق داشت كه با آن در دريا كار مى كردند،من خواستم آن را معيوب كنم زيرا (مى دانستم)در پشت سر آنها پادشاهى ستمگر است كه هر كشتى سالمى را از روى غصب مى گيرد» (أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً) .

و به اين ترتيب در پشت چهره ظاهرى زنندۀ سوراخ كردن كشتى،هدف مهمى كه همان نجات آن از چنگال يك پادشاه غاصب بوده است،وجود داشته، چرا كه او هرگز كشتيهاى آسيب ديده را مناسب كار خود نمى ديد و از آن چشم مى پوشيد،خلاصه اين كار در مسير حفظ گروهى مستمند بود و بايد انجام مى شد.

آيه 80

(آیه 80)-سپس به بیان راز حادثهء دوم یعنی قتل نوجوان پرداخته چنین می گوید:«و اما آن نوجوان پدر و مادرش باایمان بودند،و بیم داشتیم که آنان را

ص: 60

به طغيان و كفر وا دارد» (وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً) .

به هر حال آن مرد عالم،اقدام به كشتن اين نوجوان كرد و حادثۀ ناگوارى را كه در آينده براى يك پدر و مادر با ايمان در فرض حيات او رخ مى داد دليل آن گرفت.

آيه 81

(آيه 81)و بعد اضافه كرد:«ما چنين كرديم كه پروردگارشان فرزندى پاكتر و پر محبت تر به جاى او به آنها عطا فرمايد» (فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً) .

آيه 82

(آيه 82)در اين آيه مرد عالم پرده از روى راز سومين كار خود يعنى تعمير ديوار بر مى دارد و چنين مى گويد:«اما ديوار متعلق به دو نوجوان يتيم در شهر بود، و زير آن گنجى متعلق به آنها وجود داشت و پدر آنها مرد صالحى بود» (وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً) .

«پس پروردگار تو مى خواست آنها به سر حد بلوغ برسند،و گنجشان را استخراج كنند» (فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما) .

«اين رحمتى بود از ناحيۀ پروردگار تو» (رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ) .

و من مأمور بودم به خاطر نيكو كارى پدر و مادر اين دو يتيم آن ديوار را بسازم،مبادا سقوط كند و گنج ظاهر شود و به خطر بيفتد.

در پايان براى رفع هر گونه شك و شبهه از موسى،و براى اين كه به يقين بداند همۀ اين كارها بر طبق نقشه و مأموريت خاصى بوده است اضافه كرد:«و من اين كار را به دستور خودم انجام ندادم»بلكه فرمان خدا و دستور پروردگار بود (وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي) .

آرى!«اين بود سرّ كارهايى كه توانايى شكيبايى در برابر آنها را نداشتى» (ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً) .

* درسهاى داستان خضر و موسى

الف)پيدا كردن رهبر دانشمند و استفاده از پرتو علم او به قدرى اهميت دارد كه حتى پيامبر اولوا العزمى همچون موسى اين همه راه به دنبال او مى رود

ص: 61

و اين سر مشقى است براى همۀ انسانها در هر حد و پايه اى از علم و در هر شرائط و سن و سال.

ب)جوهرۀ علم الهى از عبوديت و بندگى خدا سر چشمه مى گيرد.

ج)همواره علم را براى عمل بايد آموخت چنانكه موسى به دوست عالمش مى گويد: «...مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (دانشى به من بياموز كه راهگشاى من به سوى هدف و مقصد باشد)يعنى؛من دانش را تنها براى خودش نمى خواهم بلكه براى رسيدن به هدف مى طلبم.

د)در كارها نبايد عجله كرد چرا كه بسيارى از امور نياز به فرصت مناسب دارد.

ه)چهرۀ ظاهر و چهرۀ باطن اشيا و حوادث،مسألۀ مهم ديگرى است كه اين داستان به ما مى آموزد،ما نبايد در مورد رويدادهاى ناخوشايند كه در زندگيمان پيدا مى شود عجولانه قضاوت كنيم،چه بسيارند حوادثى كه ما آن را ناخوش داريم اما بعدا معلوم مى شود كه از الطاف خفيۀ الهى بوده است.

اين همان است كه قرآن در آيۀ 122 سورۀ بقره به آن اشاره كرده است.

و)اعتراف به واقعيتها و موضعگيرى هماهنگ با آنها-هنگامى كه موسى سه بار بطور ناخواسته گرفتار پيمان شكنى در برابر دوست عالمش شد در برابر اين واقعيت تلخ،لجاجت به خرج نداد،و منصفانه حق را به آن مرد عالم داد،صميمانه از او جدا شد و برنامۀ كار خويش را پيش گرفت.

انسان نبايد تا آخر عمر مشغول آزمايش خويش باشد و زندگى را به آزمايشگاهى براى آينده اى كه هرگز نمى آيد تبديل كند،هنگامى كه چند بار مطلبى را آزمود بايد به نتيجۀ آن گردن نهد.

ز)آثار ايمان پدران براى فرزندان:خضر به خاطر يك پدر صالح و درستكار،حمايت از فرزندانش را در آن قسمتى كه مى توانست بر عهده گرفت، يعنى فرزند در پرتو ايمان و امانت پدر مى تواند سعادتمند شود و نتيجۀ نيك آن عائد فرزند او هم بشود.

ح)كوتاهى عمر به خاطر آزار پدر و مادر:جايى كه فرزندى به خاطر آن كه

ص: 62

در آينده پدر و مادر خويش را آزار مى دهد و در برابر آنها طغيان و كفران مى كند و يا آنها را از راه الهى به در مى برد مستحق مرگ باشد چگونه است حال فرزندى كه هم اكنون مشغول به اين گناه است،آنها در پيشگاه خدا چه وضعى دارند.

ط)مردم دشمن آنند كه نمى دانند!بسيار مى شود كه كسى در بارۀ ما نيكى مى كند اما چون از باطن كار خبر نداريم آن را دشمنى مى پنداريم،و آشفته مى شويم،مخصوصا در برابر آنچه نمى دانيم كم صبر و بى حوصله هستيم.اما داستان فوق به ما مى گويد نبايد در قضاوت شتاب كرد،بايد ابعاد مختلف هر موضوعى را بررسى نمود.

ى)ادب شاگرد و استاد:در گفتگوهايى كه ميان موسى و آن مرد عالم الهى رد و بدل شد نكته هاى جالبى پيرامون ادب شاگرد و استاد به چشم مى خورد،از جمله:

1-موسى خود را به عنوان تابع خضر معرفى مى كند «أَتَّبِعُكَ» .

2-در مقام تواضع،علم استاد را بسيار معرفى مى كند و خود را طالب فرا گرفتن گوشه اى از علم او «مِمّا عُلِّمْتَ» -دقت كنيد.

آيه 83

(آيه 83)سر گذشت عجيب ذو القرنين!در آغاز بحث در بارۀ اصحاب كهف گفتيم كه گروهى از قريش به اين فكر افتادند كه پيامبر اسلام را به اصطلاح آزمايش كنند،پس از مشاوره با يهود مدينه سه مسأله طرح كردند.

اكنون نوبت داستان ذو القرنين است:

داستان ذو القرنين در بارۀ كسى است كه افكار فلاسفه و محققان را از دير زمان تاكنون به خود مشغول داشته،و براى شناخت او تلاش فراوان كرده اند.

ما نخست به تفسير آيات مربوط به ذو القرنين مى پردازيم،سپس براى شناخت شخص او وارد بحث مى شويم.

نخست مى گويد:«از تو در بارۀ ذو القرنين سؤال مى كنند» (وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ) .

«بگو:به زودى گوشه اى از سر گذشت او را براى شما باز گو مى كنم» (قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً) .

ص: 63

آغاز اين آيه نشان مى دهد كه داستان ذو القرنين در ميان مردم قبلا مطرح بوده منتها اختلافات يا ابهاماتى آن را فرا گرفته بود،به همين دليل از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله توضيحات لازم را در اين زمينه خواستند.

آيه 84

(آيه 84)سپس اضافه مى كند:«ما در روى زمين او را تمكين داديم» (إِنّا مَكَّنّا لَهُ فِي الْأَرْضِ) .و قدرت و ثبات و نيرو و حكومت بخشيديم.

«و اسباب هر چيز را در اختيارش نهاديم» (وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً) .

عقل و درايت كافى،مديريت صحيح،قدرت و قوت،لشكر و نيروى انسانى و امكانات مادى خلاصه آنچه از وسائل معنوى و مادى براى پيشرفت و رسيدن به هدفها لازم بود در اختيار او نهاديم.

آيه 85

(آيه 85)«او هم از اين وسائل استفاده كرد» (فَأَتْبَعَ سَبَباً) .

آيه 86

(آيه 86)«تا به غروبگاه آفتاب رسيد» (حَتّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ) .

«در آنجا احساس كرد كه خورشيد در چشمه يا درياى تيره و گل آلودى فرو مى رود» (وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ) .«و در آنجا گروهى از انسانها را يافت» (وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً) .كه مجموعه اى از انسانهاى نيك و بد بودند.

«به ذو القرنين گفتيم:آيا مى خواهى آنها را مجازات كنى و يا طريقۀ نيكويى را در ميان آنها انتخاب نمايى» (قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً) .

آيه 87

(آيه 87)ذو القرنين«گفت:اما كسانى كه ستم كرده اند به زودى آنها را مجازات خواهيم كرد» (قالَ أَمّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ) .

«سپس به سوى پروردگارش باز مى گردد و خداوند او را عذاب شديدى خواهد نمود» (ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً) .

اين ظالمان و ستمگران هم مجازات اين دنيا را مى چشند و هم عذاب آخرت را.

(آیه 88)-«و اما کسی که ایمان آورد ،و عمل صالح انجام دهد، پاداشی نیکوتر خواهد داشت،( و اما من امن و عمل صالحا فله جزا الحسنی).

ص: 64

«و ما دستور آسانى به او خواهيم داد» (وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً) .

هم با گفتار نيك با او بر خورد خواهيم كرد،و هم تكاليف سخت و سنگين بر دوش او نخواهيم گذارد،و خراج و ماليات سنگين نيز از او نخواهيم گرفت.

آيه 89

(آيه 89)«ذو القرنين» سفر خود را به غرب پايان داد سپس عزم شرق كرد آن گونه كه قرآن مى گويد:«سپس از اسباب و وسائلى كه در اختيار داشت مجددا بهره گرفت» (ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً) .

آيه 90

(آيه 90)«و همچنان به راه خود ادامه داد تا به خاستگاه خورشيد رسيد» (حَتّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ) .

«در آنجا مشاهده كرد كه خورشيد بر جمعيتى طلوع مى كند كه جز آفتاب براى آنها پوششى قرار نداده بوديم» (وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً) .

اين جمعيت در مرحله اى بسيار پايين از زندگى انسانى بودند،تا آنجا كه برهنه زندگى مى كردند،و يا پوشش بسيار كمى كه بدن آنها را از آفتاب نمى پوشانيد،داشتند.

آيه 91

(آيه 91)آرى!«اين چنين بود كار ذو القرنين،و ما به خوبى مى دانيم او چه امكاناتى براى(پيشبرد اهداف خود)در اختيار داشت» (كَذلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً) .

آيه 92

(آيه 92)سدّ ذو القرنين چگونه ساخته شد؟در اينجا به يكى ديگر از سفرهاى ذو القرنين اشاره كرده،مى گويد:«بعد از اين ماجرا باز از اسباب مهمى كه در اختيار داشت بهره گرفت» (ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً) .

آيه 93

(آيه 93)«همچنان راه خود را ادامه داد تا به ميان دو كوه رسيد،و در آنجا گروهى غير از آن دو گروه سابق يافت كه هيچ سخنى را نمى فهميدند» (حَتّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً) .

اشاره به اين كه او به يك منطقۀ كوهستانى رسيد و در آنجا جمعيتى مشاهده كرد كه از نظر تمدن در سطح بسيار پائينى بودند،چرا كه يكى از روشنترين نشانه هاى تمدن انسانى،همان سخن گفتن اوست.

ص: 65

آيه 94

(آيه 94)در اين هنگام آن جمعيت كه از ناحيۀ دشمنان خونخوار و سر سختى به نام يأجوج و مأجوج در عذاب بودند،مقدم ذو القرنين را كه داراى قدرت و امكانات عظيمى بود،غنيمت شمردند،دست به دامن او زدند و«گفتند:

اى ذو القرنين!يأجوج و مأجوج در اين سر زمين فساد مى كنند،آيا ممكن است ما هزينه اى در اختيار تو بگذاريم كه ميان ما و آنها سدّى ايجاد كنى» (قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا) .

اين گفتار آنها،با اين كه حد اقل زبان ذو القرنين را نمى فهميدند ممكن است از طريق علامت و اشاره بوده باشد.

آيه 95

(آيه 95)اما ذو القرنين در پاسخ آنها«گفت:آنچه پروردگارم در اختيار من گذارده(از آنچه شما پيشنهاد مى كنيد)بهتر است»و نيازى به كمك مالى شما ندارم» (قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ) .

«مرا با نيرويى يارى كنيد،تا ميان شما و آنها(قوم مفسد)،سد نيرومندى ايجاد كنم» (فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً) .

آيه 96

(آيه 96)سپس چنين دستور داد:«قطعات بزرگ آهن براى من بياوريد» (آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ) .

هنگامى كه قطعات آهن آماده شد،دستور چيدن آنها را بر روى يكديگر صادر كرد«تا كاملا ميان دو كوه را پوشاند» (حَتّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ) .

سومين دستور ذو القرنين اين بود كه به آنها«گفت:(مواد آتشزا هيزم و مانند آن بياوريد و آن را در دو طرف اين سدّ قرار دهيد،و با وسائلى كه در اختيار داريد) در آن آتش بدميد تا قطعات آهن را،سرخ و گداخته كرد» (قالَ انْفُخُوا حَتّى إِذا جَعَلَهُ ناراً) .

در حقيقت او مى خواست،از اين طريق قطعات آهن را به يكديگر پيوند دهد و سدّ يكپارچه اى بسازد،و با اين طرح عجيب،همان كارى را كه امروز به وسيلۀ جوشكارى انجام مى دهند انجام داد.

ص: 66

سر انجام آخرين دستور را چنين صادر كرد:«گفت:مس ذوب شده براى من بياوريد تا بر روى اين سدّ بريزم» (قالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً) .

و به اين ترتيب مجموعۀ آن سدّ آهنين را با لايه اى از مس پوشانيد و آن را از نفوذ هوا و پوسيدن حفظ كرد!

آيه 97

(آيه 97)سر انجام چنان سدّ محكمى ساخت«كه آنها[ طايفۀ يأجوج و مأجوج]قادر نبودند از آن بالا روند،و نمى توانستند نقبى در آن ايجاد كنند» (فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً) .

آيه 98

(آيه 98)در اينجا ذو القرنين با اين كه كار بسيار مهمى انجام داده بود، و طبق روش مستكبران مى بايست به آن مباهات كند و بر خود ببالد،و يا منتى بر سر آن گروه بگذارد،اما چون مرد خدا بود،با نهايت ادب چنين«اظهار داشت:كه اين از رحمت پروردگار من است» (قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي) .

اگر علم و آگاهى دارم و به وسيلۀ آن مى توانم چنين گام مهمى بر دارم از ناحيۀ خداست و اگر قدرت و نفوذ سخن دارم آن هم از ناحيۀ اوست.

سپس اين جمله را اضافه كرد كه گمان نكنيد اين يك سدّ جاودانى و ابدى است نه«هنگامى كه وعدۀ پروردگارم فرا رسد آن را در هم مى كوبد»و به يك سر زمين صاف و هموار مبدل مى سازد! (فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكّاءَ) .

«و اين وعدۀ پروردگارم حق است» (وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا) .

ذو القرنين در اين گفتارش به مسألۀ فناء دنيا و در هم ريختن سازمان آن در آستانۀ رستاخيز اشاره مى كند.

* نكات آموزندۀ اين داستان تاريخى:

در اين داستان نكات آموزندۀ فراوانى است كه در واقع هدف اصلى قرآن را تشكيل مى دهد.

1-نخستين درسى كه به ما مى آموزد اين است كه در جهان هيچ كارى بدون توسل به اسباب امكان ندارد،لذا خدا براى پيشرفت كار ذو القرنين «اسباب»پيشرفت و پيروزى را به او داد.

2-هيچ حكومتى نمى تواند بدون تشويق خادمان و مجازات خطا كاران به

ص: 67

پيروزى برسد،اين همان اصلى است كه ذو القرنين از آن به خوبى استفاده كرد و على عليه السّلام در فرمان معروفش به«مالك اشتر»كه يك دستور العمل جامع كشور دارى است مى فرمايد:«هيچ گاه نبايد نيكو كار و بد كار در نظر تو يكسان باشند،زيرا اين امر سبب مى شود كه نيكو كاران به كار خود بى رغبت شوند و بد كاران جسور و بى پروا».

3-تكليف شاق هرگز مناسب يك حكومت عدل الهى نيست،و به همين دليل ذو القرنين بعد از آن كه تصريح كرد من ظالمان را مجازات خواهم كرد و صالحان را پاداش نيكو خواهم داد،اضافه نمود:«من برنامۀ سهل و آسانى به آنها پيشنهاد خواهم كرد»تا توانايى انجام آن را از روى ميل و رغبت و شوق داشته باشند.

4-يك حكومت فرا گير نمى تواند نسبت به تفاوت و تنوع زندگى مردم و شرائط مختلف آنها بى اعتنا باشد.

5-ذو القرنين حتى جمعيتى را كه به گفتۀ قرآن سخنى نمى فهميدند (لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً) .از نظر دور نداشت،و با هر وسيله ممكن بود به درد دل آنها گوش فرا داد و نيازشان را بر طرف ساخت.

6-امنيت،نخستين و مهمترين شرط يك زندگى سالم اجتماعى است،به همين جهت«ذو القرنين»براى فراهم كردن آن پر زحمت ترين كارها را بر عهده گرفت.

7-درس ديگرى كه از اين ماجراى تاريخى مى توان آموخت اين است كه صاحبان اصلى درد،بايد در انجام كار خود شريك باشند كه«آه صاحب درد را باشد اثر»اصولا كارى كه با شركت صاحبان اصلى درد پيش مى رود هم به بروز استعدادهاى آنها كمك مى كند و هم نتيجۀ حاصل شده را ارج مى نهند و در حفظ آن مى كوشند چرا كه در ساختن آن تحمل رنج فراوان كرده اند.

ضمنا به خوبى روشن مى شود كه حتى يك ملت عقب افتاده هنگامى كه از طرح و مديريت صحيحى بر خوردار شود مى تواند دست به چنان كار مهم و محير العقولى بزند.

8-يك رهبر الهى بايد بى اعتنا به مال و ماديات باشد،و به آنچه خدا در

ص: 68

اختيارش گذارده قناعت كند.

در قرآن مجيد كرارا در داستان انبياء مى خوانيم:كه آنها يكى از اساسى ترين سخنهايشان اين بود كه ما در برابر دعوت خود هرگز اجر و پاداش و مالى از شما مطالبه نمى كنيم.

9-محكم كارى از هر نظر درس ديگر اين داستان است.

11-انسان هر قدر قوى و نيرومند و متمكن و صاحب قدرت شود و از عهدۀ انجام كارهاى بزرگ بر آيد باز هرگز نبايد به خود ببالد و مغرور گردد اين هم درس ديگرى است كه ذو القرنين به همگان تعليم مى دهد.

12-همه چيز زائل شدنى است و محكمترين بناهاى اين جهان سر انجام خلل خواهد يافت،هر چند از آهن و پولاد يك پارچه باشد.اين آخرين درس در اين ماجرا درسى است براى همۀ آنها كه عملا دنيا را جاودانى مى دانند،آن چنان در جمع مال و كسب مقام،بى قيد و شرط و حريصانه مى كوشند كه گوئى هرگز مرگ و فنائى وجود ندارد.

* يأجوج و مأجوج كيانند؟

در قرآن مجيد در دو سوره از يأجوج و مأجوج سخن به ميان آمده،يكى در آيات مورد بحث و ديگر در سورۀ انبياء آيۀ 96.

آيات قرآن به خوبى گواهى مى دهد كه اين دو نام متعلق به دو قبيلۀ وحشى خونخوار بوده است كه مزاحمت شديدى براى ساكنان اطراف مركز سكونت خود داشته اند.و مردم قفقاز به هنگام سفر«كورش»به آن منطقه تقاضاى جلو گيرى از آنها را از وى نمودند،و او نيز اقدام به كشيدن سدّ معروف ذو القرنين نمود.

آيه 99

(آيه 99)منزلگاه افراد بى ايمان:به تناسب بحثى كه در گذشته از سدّ ذو القرنين و در هم كوبيدن آن در آستانۀ رستاخيز به ميان آمد،در اينجا به مسائل مربوط به قيام قيامت ادامه داده چنين مى گويد:«و در آن روز(كه جهان پايان مى گيرد)ما آنها را چنان رها مى كنيم كه در هم موج مى زنند» (وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ) .

تعبير به «يَمُوجُ» يا به خاطر فزونى و كثرت انسانها در آن صحنه است و يا به

ص: 69

خاطر اضطراب و لرزه اى است كه به اندام انسانها در آن روز مى افتد،گوئى همچون امواج آب پيكر آنها مى لرزد.

سپس اضافه مى كند:«و در صور[ شيپور]دميده مى شود،و ما همه را (حيات نوين مى بخشيم و)جمع مى كنيم» (وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً) .

بدون شك همۀ انسانها در آن صحنه،جمع خواهند بود،و احدى از اين قانون مستثنا نيست.

از مجموع آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه در پايان جهان و آغاز جهان ديگر،دو تحول عظيم انقلابى در عالم رخ مى دهد:نخستين تحول،فناى موجودات و انسانها در يك برنامۀ ضربتى است،و دومين برنامه كه معلوم نيست چه اندازه با برنامۀ نخست فاصله دارد،بر انگيخته شدن مردگان آن هم با يك برنامۀ ضربتى ديگر است،كه از اين دو برنامه در قرآن به عنوان«نفخ صور»(دميدن در شيپور)تعبير شده است.

آيه 100

(آيه 100)سپس به شرح حال كافران مى پردازد،هم عاقبت اعمالشان و هم صفاتى را كه موجب آن سرنوشت مى گردد بيان كرده،و چنين مى گويد:«ما جهنم را در آن روز به كافران عرضه مى داريم» (وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكافِرِينَ عَرْضاً) .

جهنم با عذابهاى رنگارنگ و مجازاتهاى مختلف دردناكش در برابر آنها كاملا ظاهر و آشكار مى شود كه همين مشاهده و ظهورش در برابر آنان خود عذابى است دردناك و جانكاه،تا چه رسد به اين كه گرفتار آن شوند.

آيه 101

(آيه 101)كافران كيانند و چرا گرفتار چنان سر نوشتى مى شوند؟در يك جملۀ كوتاه آنها را چنين معرفى مى كند:«همانها كه پرده اى چشمانشان را از ياد من پوشانده بود» (الَّذِينَ كانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطاءٍ عَنْ ذِكْرِي) .

«و(همانها كه گوش داشتند اما)قدرت شنوايى نداشتند» (وَ كانُوا لا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً) .

در حقيقت آنها مهمترين وسيلۀ حقجوئى و درك واقعيات و آنچه عامل سعادت و شقاوت انسان مى شود را از كار انداخته بودند.

ص: 70

آرى!چهرۀ حق آشكار است،و همه چيز اين جهان با انسان سخن مى گويد تنها يك چشم بينا و يك گوش شنوا لازم است و بس.

آيه 102

(آيه 102)اين آيه به يك نقطۀ انحراف فكرى آنها كه پايۀ اصلى انحرافات ديگرشان بوده است اشاره كرده،مى گويد:«آيا كافران پنداشتند مى توانند بندگانم را به جاى من ولىّ و سرپرست خود انتخاب كنند» (أَ فَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ يَتَّخِذُوا عِبادِي مِنْ دُونِي أَوْلِياءَ) .

آيا اين بندگانى كه معبود واقع شدند همچون مسيح و فرشتگان هر قدر مقامشان والا باشد از خود چيزى دارند كه بتوانند از ديگران حمايت كنند؟يا به عكس،خود آنها هم هر چه داشتند از ناحيۀ خدا بود،حتى خودشان نيز نيازمند به هدايت او بودند اين حقيقتى است كه آنها فراموشش كردند و در شرك فرو رفتند.

در پايان آيه براى تأكيد بيشتر مى فرمايد:«ما جهنم را براى پذيرايى كافران آماده كرده ايم» (إِنّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ نُزُلاً) .

آيه 103

(آيه 103)زيانكارترين مردم:اين آيه و آيات آينده تا پايان سوره در عين اين كه توضيحى است براى صفات افراد بى ايمان،يك نوع جمع بندى است براى تمام بحثهايى كه در اين سوره گذشت مخصوصا بحثهاى مربوط به داستان اصحاب كهف و موسى و خضر و ذو القرنين و تلاشهاى آنها در برابر مخالفانشان.

نخست به معرفى زيانكارترين انسانها و بد بخت ترين افراد بشر مى پردازد،اما براى تحريك حس كنجكاوى شنوندگان در چنين مسألۀ مهمى آن را در شكل يك سؤال مطرح مى كند و به پيامبر دستور مى دهد:«بگو:آيا به شما خبر دهم زيانكارترين مردم كيست»؟! (قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالاً) .

آيه 104

(آيه 104)بلافاصله خود پاسخ مى گويد تا شنونده مدت زيادى در سر گردانى نماند:زيانكارترين مردم«كسانى هستند كه كوششهايشان در زندگى دنيا گم و نابود شده با اين حال گمان مى كنند كار نيك انجام مى دهند»! (الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً) .

مسلما مفهوم خسران تنها اين نيست كه انسان منافعى را از دست بدهد بلكه

ص: 71

خسران واقعى آن است كه اصل سرمايه را نيز از كف دهد،چه سرمايه اى برتر و بالاتر از عقل و هوش و نيروهاى خدا داد و عمر و جوانى و سلامت است؟همين ها كه محصولش اعمال انسان است و عمل ما تبلورى است از نيروها و قدرتهاى ما.

هنگامى كه اين نيروها تبديل به اعمال ويرانگر يا بيهوده اى شود گوئى همۀ آنها گم و نابود شده اند.

اما زيان واقعى و خسران مضاعف آنجاست كه انسان سرمايه هاى مادى و معنوى خويش را در يك مسير غلط و انحرافى از دست دهد و گمان كند كار خوبى كرده است،نه از اين كوششها نتيجه اى برده،نه از زيانش درسى آموخته،و نه از تكرار اين كار در امان است.

آيه 105

(آيه 105)سپس به معرفى صفات و معتقدات اين گروه زيانكار مى پردازد و چند صفت كه ريشۀ تمام بد بختيهاى آنهاست،بيان مى دارد.

نخست مى گويد:«آنها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان كافر شدند» (أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ) .

آياتى كه چشم و گوش را بينا و شنوا مى كند،آياتى كه پرده هاى غرور را در هم مى درد،و چهرۀ واقعيت را در برابر انسان مجسّم مى سازد،و بالاخره آياتى كه نور است و روشنايى،و آدمى را از ظلمات اوهام و پندارها بيرون آورده به سر زمين حقايق رهنمون مى گردد.

ديگر اين كه آنها بعد از فراموش كردن خدا به معاد«و لقاى او كافر شدند» (وَ لِقائِهِ) .

«لقاء الله» يعنى انسان در قيامت آثار خدا را بيشتر و بهتر از هر زمان ديگر مشاهده مى كند،او را با چشم دل آشكارا مى بيند،و ايمان او نسبت به خدا يك ايمان شهودى مى شود.

آرى!تا ايمان به«معاد»در كنار ايمان به«مبدأ»قرار نگيرد و انسان احساس نكند كه قدرتى مراقب اعمال اوست روى اعمال خود حساب صحيحى نخواهد كرد،و اصلاح نخواهد شد.

ص: 72

سپس اضافه مى كند:«به خاطر همين كفر به مبدأ و معاد«اعمالشان حبط و نابود شد» (فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ) .درست همانند خاكسترى در برابر يك توفان عظيم.

و چون آنها عملى كه قابل سنجش و ارزش باشد ندارند،«لذا روز قيامت ميزانى براى آنان برپا نخواهيم كرد» (فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً) .

چرا كه توزين و سنجش مربوط به جايى است كه چيزى در بساط باشد،آنها كه چيزى در بساط ندارند چگونه توزين و سنجش داشته باشند؟! لذا در روايت معروفى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«روز قيامت مردان فربه بزرگ جثه اى را در دادگاه خدا حاضر مى كنند كه وزنشان حتى به اندازۀ بال مگسى نيست».چرا كه در اين جهان اعمالشان،افكارشان و شخصيتشان همه تو خالى و پوك بود.

آيه 106

(آيه 106)سپس ضمن بيان كيفر آنها سومين عامل انحراف و بد بختى و زيانشان را بيان كرده،مى گويد:«كيفر آنها جهنم است به خاطر آن كه كافر شدند و آيات من و پيامبرانم را به باد استهزاء و سخريه گرفتند» (ذلِكَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ رُسُلِي هُزُواً) .

و به اين ترتيب آنها سه اصل اساسى معتقدات دينى(مبدأ و معاد و رسالت انبياء)را انكار كرده و يا بالاتر از انكار آن را به باد مسخره گرفتند.

آيه 107

(آيه 107)مشخصات كفار و زيانكارترين مردم و همچنين سر انجام كارشان به خوبى دانسته شد،اكنون به سراغ مؤمنان و سرنوشتشان مى رويم تا با قرينۀ مقابله،وضع هر دو طرف كاملا مشخص گردد،قرآن در اين زمينه مى گويد:«كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند باغهاى فردوس منزلگاهشان است» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً) .

«الْفِرْدَوْسِ» باغى است كه همۀ نعمتها و تمام مواهب لازم در آن جمع باشد، و به اين ترتيب«فردوس»بهترين و برترين باغهاى بهشت است.

آيه 108

(آیه 108)-و از آنجا که کمال یک نعمت در صورتی خواهد بود که دست زوال به دامن آن دراز نشود بلافاصله اضافه می کند:«آنها جاودانه در این باغهای

ص: 73

بهشت خواهند ماند» (خالِدِينَ فِيها) .

و با اين كه طبع مشكل پسند و تحول طلب انسان دائما تقاضاى دگرگونى و تنوع و تحول مى كند ساكنان فردوس«هرگز تقاضاى نقل مكان و تحول از آن نخواهند كرد» (لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً) .براى اين كه هر چه مى خواهند در آنجا هست حتى تنوع و تكامل.

آيه 109

آيه 109-شأن نزول:يهود هنگامى كه اين سخن الهى را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شنيدند كه: «وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِيلاً ؛شما جز بهرۀ كمى از دانش نداريد» (1)گفتند:

چگونه چنين چيزى مى تواند صحيح باشد؟در حالى كه به ما تورات داده شده است و هر كس تورات به او داده شده،صاحب خير كثير است.آيه نازل شد (و ترسيمى از علم بى نهايت خدا و ناچيز بودن علم ما در برابر عمل او نمود).

تفسير:آنها كه اميد لقاى خدا را دارند!اين آيه و آيۀ بعد در ارتباط با كل مباحث اين سوره است،گويى قرآن مى خواهد بگويد كه آگاهى بر سر گذشت اصحاب كهف،و موسى و خضر،و ذو القرنين در برابر علم بى پايان خدا مطلب مهمى نيست.

روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«بگو:اگر درياها براى نوشتن كلمات پروردگارم مركب شود،درياها پايان مى يابد پيش از آن كه كلمات پروردگارم پايان گيرد،هر چند همانند آن را به آن اضافه كنيم» (قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً) .

در حقيقت قرآن در اين آيه توجه به اين واقعيت مى دهد كه گمان مبريد عالم هستى محدود به آن است كه شما مى بينيد يا مى دانيد يا احساس مى كنيد،بلكه آن قدر عظمت و گسترش دارد كه اگر درياها مركب شوند و بخواهند نام آن و صفات و ويژگيهاى آنها را بنويسند درياها پايان مى يابند پيش از آن كه موجودات جهان هستى را احصا كرده باشند.

قابل توجه اين كه:آيۀ فوق در عين اين كه گسترش بى انتهاى جهان هستى را5.

ص: 74


1- سورۀ اسراء(17)،آيۀ 85.

در گذشته و حال و آينده مجسم مى سازد،ترسيمى از علم نامحدود خداوند نيز هست،چرا كه مى دانيم خدا به همۀ آنچه در پهنۀ هستى بوده و خواهد بود احاطۀ علمى دارد،بلكه علم او از وجود اين موجودات جدا نخواهد بود-دقت كنيد.

پس به تعبير ديگر مى توان گفت:اگر تمام اقيانوسهاى روى زمين مركب و جوهر شوند و همۀ درختان قلم گردند هرگز قادر نيستند آنچه در علم خداوند است رقم بزنند.

آيه 110

(آيه 110)اين آيه كه آخرين آيۀ سورۀ كهف است مجموعه اى است از اصول اساسى اعتقادات دينى،«توحيد»و«معاد»و«رسالت پيامبر»صلّى اللّه عليه و آله و در واقع همان چيزى است كه آغاز سورۀ كهف نيز با آن بوده است.

و از آنجا كه مسألۀ نبوت در طول تاريخش با انواع غلو و مبالغه همراه بوده است آن را چنين بيان مى كند:«بگو:من فقط بشرى همچون شما هستم(يگانه امتيازم اين است)كه بر من وحى مى شود» (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ) .

و با اين تعبير بر تمام امتيازات پندارى شرك آلودى كه پيامبران را از مرحلۀ بشريت به مرحلۀ الوهيت بالا مى برد قلم سرخ مى كشد.

سپس از ميان تمام مسائلى كه وحى مى شود،انگشت روى مسألۀ توحيد مى گذارد و مى گويد:بر من وحى مى شود«كه معبود شما فقط يكى است» (أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ) .

در اينجا تنها به مسألۀ توحيد اشاره شده است،زيرا توحيد تنها يك اصل از اصول دين نيست بلكه خمير مايۀ همۀ اصول و فروع اسلام است.

اگر در يك مثال ساده تعليمات دين را از اصول و فروع به دانه هاى گوهرى تشبيه كنيم بايد توحيد را به آن ريسمانى تشبيه كرد كه اين دانه ها را به هم پيوند مى دهد و از مجموع آن گردنبند پر ارزش و زيبايى مى سازد.

به همين دليل در احاديث مى خوانيم كه:جملۀ«لا اله الاّ اللّه»قلعۀ محكم پروردگار است و هر كس در آن وارد شود از عذاب و كيفر الهى در امان است.

سومين جملۀ اين آيه اشاره به مسألۀ رستاخيز مى كند و آن را با حرف«فاء»به

ص: 75

مسألۀ توحيد پيوند مى زند،و مى گويد:«بنا بر اين هر كس اميد لقاى پروردگارش را دارد بايد عمل صالح انجام دهد» (فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً) .

لقاى پروردگار كه همان مشاهدۀ باطنى ذات پاك او با چشم دل و بصيرت درون است گر چه در اين دنيا هم براى مؤمنان راستين امكان پذير است اما در قيامت به خاطر مشاهدۀ آثار بيشتر و روشنتر جنبۀ همگانى و عمومى پيدا مى كند.

در آخرين جمله حقيقت عمل صالح را در يك بيان كوتاه چنين باز گو مى كند:

«و نبايد كسى را در عبادت پروردگارش شريك سازد» (وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً) .

به تعبير روشنتر تا حقيقت خلوص و اخلاص،در عمل نيايد رنگ عمل صالح به خود نخواهد گرفت.در حقيقت عمل صالحى كه از انگيزۀ الهى و اخلاص، سر چشمه گرفته و با آن آميخته شده است گذر نامۀ لقاى پروردگار است! عمل خالص تا آن حدّ در اسلام مورد اهميت است كه در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«كسى كه چهل روز اعمال خود را خالصانه انجام دهد،خداوند چشمه هاى حكمت و دانش را از قلبش بر زبانش مى گشايد».

«پايان سورۀ كهف»

ص: 76

سورۀ مريم[19]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 98 آيه است

محتواى سوره:

بطور كلى محتواى اين سوره در سه بخش خلاصه مى شود:

1-مهمترين بخش اين سوره را قسمتى از سر گذشت زكريا و مريم و حضرت مسيح(ع)و يحيى و ابراهيم قهرمان توحيد و فرزندش اسماعيل و ادريس و بعضى ديگر از پيامبران بزرگ الهى،تشكيل مى دهد كه داراى نكات تربيتى خاصى است.

2-قسمتى ديگر مسائل مربوط به قيامت و چگونگى رستاخيز و سر نوشت مجرمان و پاداش پرهيز كاران و مانند آن است.

3-بخش ديگر اشارات مربوط به قرآن و نفى فرزند از خداوند و مسألۀ شفاعت است كه مجموعا برنامۀ تربيتى مؤثرى را براى سوق نفوس انسانى به ايمان و پاكى و تقوا تشكيل مى دهد.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هر كس مداومت به خواندن اين سوره كند از دنيا نخواهد رفت مگر اين كه خدا به بركت اين سوره او را از نظر جان و مال و فرزند بى نياز مى كند».

اين غنا و بى نيازى مسلما بازتابى است از پياده شدن محتواى سوره در درون جان انسان و انعكاسش در خلال اعمال و رفتار و گفتار او.

ص: 77

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)بار ديگر در آغاز اين سوره به حروف مقطعه بر خورد مى كنيم «ك،ه،ى،ع،ص» (كهيعص) .

در خصوص حروف مقطعۀ اين سوره دو دسته از روايات در منابع اسلامى ديده مى شود:

نخست رواياتى است كه هر يك از اين حروف را اشاره به يكى از اسما بزرگ خداوند (الْأَسْماءُ الْحُسْنى) مى داند«ك»اشاره به كافى و«ه»اشاره به هادى،و«ى» اشاره به ولى،و«ع»اشاره به عالم و«ص»اشاره به«صادق الوعد»(كسى كه در وعدۀ خود صادق است).

دوم رواياتى است كه اين حروف مقطعه را به داستان قيام امام حسين(ع)در كربلا تفسير كرده است:«ك»اشاره به«كربلا»،«هاء»اشاره به«هلاك خاندان پيامبر»(ص)و«ى»به«يزيد»و«ع»به مسألۀ«عطش»و«ص»به«صبر و استقامت» حسين و ياران جانبازش.

البته آيات قرآن تاب معانى مختلف را دارد كه در عين تنوع منافاتى هم با هم ندارند.

آيه 2

(آيه 2)دعاى گيراى زكريّا-بعد از ذكر حروف مقطعه،نخستين سخن از داستان زكريا(ع)شروع مى شود،مى فرمايد:«اين يادى است از رحمت پروردگار تو نسبت به بنده اش زكريّا...» (ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيّا) .

آيه 3

(آيه 3)«در آن هنگام كه(از نداشتن فرزندى،سخت ناراحت و غمناك بود)پروردگارش را در خلوتگاه(عبادت)پنهان خواند...» (إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا) .

آيه 4

(آيه 4)«گفت:پروردگارا!استخوانم(كه ستون پيكر من و محكمترين اعضاى تن من است)سست شده (قالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي) .

«و شعلۀ پيرى تمام سرم را فرا گرفته» (وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً) .

ص: 78

سپس مى افزايد:پروردگارا!«و من هرگز در دعاى تو از اجابت محروم نبوده ام» (وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا) .تو همواره در گذشته مرا به اجابت دعاهايم عادت دادى و هيچ گاه محرومم نساخته اى،اكنون كه پير و ناتوان شده ام سزاوارترم كه دعايم را اجابت فرمايى و نوميد باز نگردانى.

آيه 5

(آيه 5)سپس حاجت خود را چنين شرح مى دهد:پروردگارا!«من از بستگانم بعد از خودم بيمناكم(كه حق پاسدارى از آيين تو را نگاه ندارند!و(از طرفى)همسرم نازا و عقيم است،تو از نزد خود جانشينى به من ببخش...» (وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائِي وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا) .

آيه 6

(آيه 6)«جانشينى كه وارث من و دودمان يعقوب باشد،و او را مورد رضايتت قرار ده!» (يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا) .

به عقيدۀ ما«ارث»در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هم ارث اموال را شامل مى شود و هم ارث مقامات معنوى را،چرا كه اگر افراد فاسدى صاحب اختيار اموال فراوان او مى شدند به راستى نگران كننده بود،و نيز اگر رهبرى معنوى مردم به دست افراد ناصالح مى افتاد آن نيز بسيار مايۀ نگرانى بود بنا بر اين خوف زكريا در هر دو صورت قابل توجيه است.

آيه 7

(آيه 7)زكريّا به آرزوى خود رسيد:اين آيه استجابت دعاى زكريا را در پيشگاه پروردگار،استجابتى آميخته با لطف و عنايت ويژۀ او بيان مى كند،و با اين جمله شروع مى شود«اى زكريا!ما تو را بشارت به پسرى مى دهيم كه نامش يحيى است پسرى(بى سابقه)كه همنامى براى او پيش از اين قرار نداده ايم» (يا زَكَرِيّا إِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا) .

آيه 8

(آیه 8)-اما زکریا که اسباب ظاهر را برای رسیدن به چنین مطلوبی مساعد نمی دید از پیشگاه پروردگار تقاضای توضیح کرد و گفت:پروردگارا! چگونه برای من فرزندی خواهد بود،در حالی که همسرم نازا و عقیم است و من از شدت پیری افتاده شده ام،(قال رب انی یکون لی غلام و کانت امراتی عاقرا و قد بلغت من الکبرا عنبا).

ص: 79

آيه 9

(آيه 9)اما به زودى زكريا در پاسخ سؤالش اين پيام را از درگاه خداوند دريافت داشت:«فرمود:مطلب همين گونه است كه پروردگار تو گفته و اين بر من آسان است» (قالَ كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ) .

اين مسألۀ عجيبى نيست كه از پير مردى همچون تو و همسرى ظاهرا نازا فرزندى متولد شود«من تو را قبلا آفريدم در حالى كه هيچ نبودى» (وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً) .

خدايى كه توانايى دارد از هيچ،همه چيز بيافريند،چه جاى تعجب كه در اين سنّ و سال و اين شرايط فرزندى به تو عنايت كند.

آيه 10

(آيه 10)زكريا با شنيدن سخن فوق بسيار دلگرم و خوشحال شد و نور اميد سر تا پاى وجودش را فرا گرفت اما از آنجا كه اين پيام از نظر او بسيار سر نوشت ساز و پر اهميت بود از خدا تقاضاى نشانه اى بر اين كار كرد و«گفت:پروردگارا!نشانه اى براى من قرار ده» (قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً) .

بدون شك زكريا به وعدۀ الهى ايمان داشت ولى براى اطمينان بيشتر- همان گونه كه ابراهيم مؤمن به معاد تقاضاى شهود چهرۀ معاد در اين زندگى كرد تا قلبش اطمينان بيشترى يابد-زكريا از خدا تقاضاى چنين نشانه و آيتى نمود.

«خدا به او فرمود:نشانۀ تو آن است كه سه شبانه روز تمام(در حالى كه زبانت سالم است)قدرت سخن گفتن با مردم را نخواهى داشت»تنها زبانت به ذكر خدا و مناجات با او گردش مى كند (قالَ آيَتُكَ أَلاّ تُكَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيًّا) .

اين نشانۀ آشكارى است كه انسان با داشتن زبان سالم و قدرت بر هر گونه نيايش با پروردگار،در برابر مردم توانايى سخن گفتن را نداشته باشد.

آيه 11

(آيه 11)«بعد از اين(بشارت و اين آيت روشن)زكريا از محراب عبادتش به سراغ مردم آمد و با اشاره به آنها چنين گفت:صبح و شام تسبيح پروردگار بگوييد» (فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا) .

چرا كه نعمت بزرگى كه خدا به زكريا ارزانى داشته دامنۀ آن همۀ قوم را فرا مى گرفت و در سر نوشت آيندۀ همۀ آنها تأثير داشت.

ص: 80

از اين گذشته اين موهبت كه اعجازى محسوب مى شد مى توانست پايه هاى ايمان را در دلهاى افراد محكم كند.

آيه 12

(آيه 12)صفات برجستۀ يحيى:در آيات گذشته ديديم كه خداوند چگونه به هنگام پيرى زكريا،يحيى را به او مرحمت فرمود،به دنبالۀ آن در اين آيه فرمان مهم الهى را خطاب به«يحيى»مى خوانيم:«اى يحيى!كتاب خدا را با قوت و قدرت بگير»! (يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ) .

منظور از«كتاب»در اينجا«تورات»است.و منظور از گرفتن كتاب با قوت و قدرت آن است كه با قاطعيت هر چه تمامتر محتواى آن را اجرا كند،و به تمام آن عمل نمايد،و در راه تعميم و گسترش آن از هر نيروى مادى و معنوى،فردى و اجتماعى،بهره گيرد.

بعد از اين دستور،به مواهب دهگانه اى كه خدا به يحيى داده بود،و يا او به توفيق الهى كسب كرد،اشاره مى كند.

1-«ما فرمان نبوت و عقل و هوش و درايت را در كودكى به او داديم» (وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا) .

آيه 13

(آيه 13)دوم:«و به او رحمت و محبت(نسبت به بندگان)از سوى خود بخشيديم» (وَ حَناناً مِنْ لَدُنّا) .

3-«و به او پاكى(روح و جان و پاكى عمل)داديم» (وَ زَكاةً) .

4-«و او پرهيز كار بود» (وَ كانَ تَقِيًّا) .و از آنچه خلاف فرمان پروردگار بود، دورى مى كرد.

آيه 14

(آيه 14)پنجم:«او نسبت به پدر و مادرش نيكو كار بود» (وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ) .

6-«و جبّار(و متكبر)و عصيانگر نبود» (وَ لَمْ يَكُنْ جَبّاراً) .

7-«او معصيت كار و آلودۀ به گناه نبود» (عَصِيًّا) .

آيه 15

(آیه 15)-8 و9 و10-و چون او جامع این صفا برجسته و افتخارات بزرگ بود،سلام بر او،آن روز که تولد یافت،و آن روز که می میرد، و آن روز که زنده برانگیخته می شود،(و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیا).

ص: 81

جملۀ فوق نشان مى دهد كه:در تاريخ زندگى انسان و انتقال او از عالمى به عالم ديگر سه روز سخت وجود دارد،روز گام نهادن به اين دنيا «يَوْمَ وُلِدَ» و روز مرگ و انتقال به جهان برزخ «يَوْمَ يَمُوتُ» و روز بر انگيخته شدن در جهان ديگر «وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا» و از آنجا كه اين سه روز انتقالى طبيعتا با بحرانهايى رو برو است خداوند سلامت و عافيت خود را شامل حال بندگان خاصش قرار مى دهد و آنها را در اين سه مرحلۀ توفانى در كنف حمايت خويش مى گيرد.

* شهادت يحيى!

يحيى قربانى روابط نامشروع يكى از طاغوتهاى زمان خود شد به اين ترتيب كه«هروديس»پادشاه هوسباز فلسطين،عاشق«هيروديا» دختر برادر خود شد،و تصميم به ازدواج با او گرفت! پيامبر بزرگ خدا يحيى(ع)صريحا اعلام كرد كه اين ازدواج نامشروع است و من به مبارزه با چنين كارى قيام خواهم كرد.

آن دختر كه يحيى را بزرگترين مانع راه خويش مى ديد تصميم گرفت در يك فرصت مناسب از وى انتقام گيرد ارتباط خود را با عمويش بيشتر كرد و زيبايى خود را دامى براى او قرار داد.

روزى به او گفت:من هيچ چيز جز سر يحيى را نمى خواهم!«هروديس»كه ديوانه وار به آن زن عشق مى ورزيد بى توجه به عاقبت اين كار تسليم شد و چيزى نگذشت كه سر يحيى را نزد آن زن بد كار حاضر ساختند اما عواقبت دردناك اين عمل،سر انجام دامان او را گرفت.

سالار شهيدان امام حسين(ع)مى فرمود:«از پستيهاى دنيا اينكه سر يحيى بن زكريا را به عنوان هديه براى زن بد كاره اى از زنان بنى اسرائيل بردند».

آيه 16

(آيه 16)سر آغاز تولد مسيح(ع):بعد از بيان سر گذشت يحيى(ع)رشتۀ سخن را به داستان تولد عيسى(ع)و سر گذشت مادرش مريم مى كشاند،چرا كه پيوند بسيار نزديكى در ميان اين دو ماجرا است.

اگر تولد يحيى از پدرى پير و فرتوت و مادرى نازا عجيب بود،تولد عيسى از مادر بدون پدر عجيبتر است.

ص: 82

اگر رسيدن به مقام عقل و نبوت در كودكى،شگفت انگيز است،سخن گفتن در گهواره آن هم از كتاب و نبوت،شگفت انگيزتر است.

و به هر حال هر دو آيتى است از قدرت خداوند بزرگ،يكى از ديگرى بزرگتر،و اتفاقا هر دو مربوط به كسانى است كه با هم قرابت بسيار نزديك از جهت نسب داشتند چرا كه مادر يحيى خواهر مادر مريم بود،و هر دو زنانى نازا و عقيم بودند و در آرزوى فرزندى صالح به سر مى بردند.

آيه مى گويد:«و در كتاب آسمانى قرآن از مريم سخن بگو آنگاه كه از خانوادۀ خود(به صورت متواضعانه و گمنام)جدا شده و در يك منطقۀ شرقى قرار گرفت» (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا) .

او در حقيقت مى خواست مكانى خالى و فارغ از هر گونه دغدغه پيدا كند كه به راز و نياز با خداى خود بپردازد.

آيه 17

(آيه 17)در اين هنگام،مريم«ميان خود و آنان حجابى افكند»تا خلوتگاهش از هر نظر براى عبادت آماده باشد (فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً) .

«در اين هنگام ما روح خود(يكى از فرشتگان بزرگ)را به سوى او فرستاديم و او در شكل انسان كامل بى عيب و نقص و خوش قيافه اى بر مريم ظاهر شد» (فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا) .

آيه 18

(آيه 18)پيداست كه در اين موقع مريم از ديدن چنين منظره اى كه مرد بيگانۀ زيبايى به خلوتگاه او راه يافته چه ترس و وحشتى به او دست مى دهد؟لذا بلا فاصله«صدا زد:من به خداى رحمان از تو پناه مى برم اگر پرهيزكار هستى» (قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا) .

و اين نخستين لرزه اى بود كه سراسر وجود مريم را فرا گرفت.

بردن نام خداى رحمان،و توصيف او به رحمت عامه اش از يك سو، و تشويق او به تقوا و پرهيز كارى از سوى ديگر،همه براى آن بود كه اگر آن شخص ناشناس قصد سوئى دارد او را كنترل كند.

آيه 19

(آیه 19)-مریم با گفتن این سخن در انتظار عکس العمل آن مرد ناشناس

ص: 83

بود،انتظارى آميخته با وحشت و نگرانى بسيار،اما اين حالت ديرى نپاييد،ناشناس زبان به سخن گشود و مأموريت و رسالت عظيم خويش را چنين بيان كرد و«گفت:

من فرستادۀ پروردگار توام»! (قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ) .

اين جمله همچون آبى كه بر آتش بريزد،به قلب پاك مريم آرامش بخشيد.

ولى اين آرامش نيز چندان طولانى نشد،چرا كه بلا فاصله افزود:من آمده ام «تا پسر پاكيزه اى(از نظر خلق و خوى و جسم و جان)به تو ببخشم»! (لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا) .

آيه 20

(آيه 20)از شنيدن اين سخن لرزش شديدى وجود مريم را فرا گرفت و بار ديگر در نگرانى عميقى فرو رفت و«گفت:چگونه ممكن است من صاحب پسرى شوم،در حالى كه تا كنون انسانى با من تماس نداشته و هرگز زن آلوده اى نبوده ام»؟! (قالَتْ أَنّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا) .

او در اين حال تنها به اسباب عادى مى انديشيد.

آيه 21

(آيه 21)اما به زودى توفان اين نگرانى مجدد با شنيدن سخن ديگرى از پيك پروردگار فرو نشست او با صراحت به مريم«گفت:مطلب همين است كه پروردگارت فرموده،اين كار بر من سهل و آسان است» (قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ) .

تو كه خوب از قدرت من آگاهى،تو كه ميوه هاى بهشتى را در فصلى كه در دنيا شبيه آن وجود نداشت در كنار محراب عبادت خويش ديده اى،تو كه ميدانى جدت«آدم»از خاك آفريده شد،اين چه تعجب است كه از اين خبر دارى؟! سپس افزود:«و ما مى خواهيم او را آيه و اعجازى براى مردم قرار دهيم» (وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنّاسِ) .

و ما مى خواهيم او را«رحمتى از سوى خود»براى بندگان بنماييم (وَ رَحْمَةً مِنّا) .

و به هر حال«اين امرى است پايان يافته»و جاى گفتگو ندارد (وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا) .

ص: 84

آيه 22

(آيه 22)مريم در كشاكش سخت ترين طوفانهاى زندگى:«سر انجام مريم باردار شد» (فَحَمَلَتْهُ) .و آن فرزند موعود در رحم او جاى گرفت.

«اين امر سبب شد كه او(از بيت المقدس)به مكان دور دستى برود» (فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا) .

او در اين حالت در ميان يك بيم و اميد،يك حالت نگرانى توأم با سرور به سر مى برد،گاهى به اين مى انديشيد كه اين حمل سر انجام فاش خواهد شد،چه كسى از من قبول مى كند زنى بدون داشتن همسر باردار شود،من با اين اتهام چه كنم؟ اما از سوى ديگر،احساس مى كرد كه اين فرزند پيامبر موعود الهى است يك تحفۀ بزرگ آسمانى مى باشد،خداوندى كه مرا به چنين فرزندى بشارت داده و با چنين كيفيت معجز آسايى او را آفريده چگونه تنهايم خواهد گذاشت؟

آيه 23

(آيه 23)هر چه بود دوران حمل پايان گرفت،گر چه در اين حالت زنان به آشنايان و دوستان خود پناه مى برند تا براى تولد فرزند به آنها كمك كنند،ولى چون وضع مريم يك وضع استثنايى بود و هرگز نمى خواست كسى وضع حمل او را ببيند،با آغاز درد زائيدن،راه بيابان را پيش گرفت.

قرآن در اين زمينه مى گويد:«درد وضع حمل،او را به كنار درخت خرمايى كشاند» (فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ) .

كه تنها بدنه اى از آن درخت باقى مانده،يعنى درختى خشكيده بود.

در اين حالت،توفانى از غم و اندوه،سراسر وجود پاك مريم را فرا گرفت.به قدرى اين توفان سخت بود كه اين بار بر دوشش سنگينى مى كرد كه بى اختيار «گفت:اى كاش پيش از اين مرده بودم و بكلى فراموش مى شدم»! (قالَتْ يا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا) .

بديهى است تنها ترس تهمتهاى آينده نبود كه قلب مريم را مى فشرد، مشكلات و مصائب ديگر مانند وضع حمل بدون قابله و دوست و ياور،در بيابانهاى تنهاى تنها،نبودن محلى براى استراحت،آبى براى نوشيدن و غذا براى

ص: 85

خوردن،وسيله براى نگاهدارى مولود جديد،اينها همه امورى بود كه سخت او را تكان مى داد.

آيه 24

(آيه 24)اما اين حالت زياد به طول نيانجاميد و همان نقطۀ روشن اميد كه همواره در اعماق قلبش وجود داشت درخشيدن گرفت؛«ناگهان از طرف پايين پايش صدا زد كه:غمگين مباش!پروردگارت زير پاى تو چشمۀ آبى(گوارا)قرار داده است» (فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاّ تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا) .

آيه 25

(آيه 25)و نظرى به بالاى سرت بيفكن چگونه ساقۀ خشكيده به درخت نخل بارورى تبديل شده كه ميوه ها،شاخه هايش را زينت بخشيده اند«تكانى به اين درخت نخل بده تا رطب تازه بر تو فرو ريزد» (وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا) .

آيه 26

(آيه 26)از اين غذاى لذيذ و نيرو بخش«بخور،و(از آن آب گوارا)بنوش» (فَكُلِي وَ اشْرَبِي) .

«و چشمت را(به اين مولود جديد)روشن دار»! (وَ قَرِّي عَيْناً) .

و اگر از آينده نگرانى،آسوده خاطر باش«پس هر گاه بشرى ديدى(و از تو در اين زمينه توضيح خواست)با اشاره بگو:من براى خداى رحمان روزه گرفته ام (روزۀ سكوت)و به همين دليل امروز با احدى سخن نمى گويم» (فَإِمّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا) .

بنا بر اين،از هر نظر آسوده خاطر باش و غم و اندوه به خاطرت راه نيابد.

از تعبير آيه چنين بر مى آيد كه نذر روزۀ سكوت براى آن قوم و جمعيت،كار شناخته شده اى بود،به همين دليل اين كار را بر او ايراد نگرفتند.ولى اين نوع روزه در شرع اسلام،مشروع نيست.

از امام على بن الحسين(ع)در حديثى چنين نقل شده:«روزۀ سكوت حرام است».

از امير مؤمنان على(ع)مى خوانيم كه از پيامبر اسلام(ص)نقل مى فرمايد:

«بايد اولين چيزى كه زن پس از وضع حمل مى خورد رطب باشد».

ص: 86

و از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه بهترين غذاى زن باردار و داروى او رطب است.

آيه 27

(آيه 27)مسيح در گاهواره سخن مى گويد:«سر انجام مريم در حالى كه او (كودكش)را در آغوش گرفته بود،نزد قومش آورد» (فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ) .

هنگامى كه آنها كودكى نوزاد را در آغوش او ديدند،دهانشان از تعجب باز ماند،بعضى كه در قضاوت و داورى،عجول بودند گفتند:حيف از آن سابقۀ درخشان،با اين آلودگى!و صد حيف از آن دودمان پاكى كه اين گونه بد نام شد.

«گفتند:اى مريم!كار بسيار عجيب و بدى انجام دادى»! (قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا) .

آيه 28

(آيه 28)بعضى به او رو كردند و گفتند:«اى خواهر هارون!پدر تو آدم بدى نبود،مادرت نيز هرگز آلودگى نداشت» (يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا) .

اينكه آنها به مريم گفتند:«اى خواهر هارون»!به جهت اين است كه هارون مرد پاك و صالحى بود،آن چنان كه در ميان بنى اسرائيل ضرب المثل شده بود،هر كس را مى خواستند به پاكى معرفى كنند مى گفتند:او برادر يا خواهر هارون است.

آيه 29

(آيه 29)در اين هنگام،مريم به فرمان خدا سكوت كرد،تنها كارى كه انجام داد اين بود كه:«اشاره به نوزادش عيسى كرد» (فَأَشارَتْ إِلَيْهِ) .اما اين كار بيشتر تعجب آنها را بر انگيخت.

«به او گفتند:ما چگونه با كودكى كه در گاهواره است سخن بگوييم»؟! (قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا) .

آيه 30

(آیه 30)-به هر حال ، جمعیت از شنیدن این گفتار مریم نگران و حتی شاید عصبانی شدند .آن چنان که طبق بعضی از روایات به یکدیگر گفتند:مسخره و استهزاء او،از انحرافش از جادهء عفت،بر ما سخت تر و سنگینتر است! ولی این حالت چندان به طول نیانجامید؟ چرا که آن کودک نوزاد زبان به سخن گشود و «گفت: من بندهء خدایم،(قال انی عبدالله).

ص: 87

«او كتاب آسمانى به من مرحمت كرده» (آتانِيَ الْكِتابَ) .

«و مرا پيامبر قرار داده است» (وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا) .

آيه 31

(آيه 31)«و خداوند مرا وجودى پر بركت(وجودى مفيد از هر نظر براى بندگان)در هر جا باشم قرار داده است» (وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ) .

«و مرا تا زنده ام توصيه به نماز و زكات كرده است» (وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا) .

آيه 32

(آيه 32)و نيز«مرا نيكو كار و قدر دان و خير خواه،نسبت به مادرم»قرار داده است (وَ بَرًّا بِوالِدَتِي) .

«و مرا جبّار و شقى قرار نداده است» (وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبّاراً شَقِيًّا) .

در روايتى مى خوانيم كه حضرت عيسى(ع)مى گويد:«قلب من نرم است و من خود را نزد خود كوچك مى دانم»اشاره به اين كه نقطۀ مقابل جبّار و شقى اين دو وصف است.

آيه 33

(آيه 33)و سر انجام اين نوزاد(حضرت مسيح)مى گويد:«و سلام و درود خدا بر من باد آن روز كه متولد شدم،و آن روز كه مى ميرم،و آن روز كه زنده بر انگيخته مى شوم» (وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا) .

اين جمله هم در مورد يحيى آمده و هم در مورد حضرت مسيح(ع)،با اين تفاوت كه در مورد اول خداوند اين سخن را مى گويد و در مورد دوم مسيح(ع)اين تقاضا را دارد.

آيه 34

(آيه 34)مگر فرزند براى خدا ممكن است؟!بعد از آن كه قرآن مجيد در آيات گذشته ترسيم بسيار زنده و روشنى از ماجراى تولد حضرت مسيح(ع)كرد به نفى خرافات و سخنان شرك آميزى كه در بارۀ عيسى گفته اند پرداخته چنين مى گويد:«اين است عيسى بن مريم» (ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ) .

مخصوصا در اين عبارت روى فرزند مريم بودن او تأكيد مى كند تا مقدمه اى باشد براى نفى فرزندى خدا.

و بعد اضافه مى نمايد:«اين قول حقى است كه آنها در آن شك و ترديد

ص: 88

مى كنند»و هر يك در جاده اى انحرافى گام نهادند (قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ) .

آيه 35

(آيه 35)در اين آيه با صراحت مى گويد:«هرگز براى خدا شايسته نبود فرزندى انتخاب كند او منزه و پاك از چنين چيزى است» (ما كانَ لِلّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحانَهُ) .

بلكه«او هر گاه چيزى را(اراده كند و)فرمان دهد به آن مى گويد:موجود باش آن نيز موجود مى شود» (إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ) .

اشاره به اين كه:دارا بودن فرزند-آن چنان كه مسيحيان در مورد خدا مى پندارند-با قداست مقام پروردگار سازگار نيست،از يك سو لازمۀ آن جسم بودن و از سوى ديگر محدوديت،و از سوى سوم نياز خداوند است.

تعبير «كُنْ فَيَكُونُ» ترسيم بسيار زنده اى از وسعت قدرت خدا و تسلط و حاكميت او در امر خلقت است.

آيه 36

(آيه 36)آخرين سخن عيسى بعد از معرفى خويش با صفاتى كه گفته شد اين است كه بر مسألۀ توحيد مخصوصا در زمينۀ عبادت تأكيد كرده،مى گويد:

«و خداوند پروردگار من و شماست.او را پرستش كنيد اين است راه راست» (وَ إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ) .

و به اين ترتيب مسيح(ع)از آغاز حيات خود با هر گونه شرك و پرستش خدايان دو گانه و چند گانه مبارزه كرد.

آيه 37

(آيه 37)ولى با اين همه تأكيدى كه مسيح(ع)در زمينۀ توحيد و پرستش خداوند يگانه داشت«بعد از او گروههايى از ميان پيروانش اختلاف كردند»و عقايد گوناگونى مخصوصا در بارۀ مسيح ابراز داشتند (فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ) .

«واى به حال آنها كه راه كفر و شرك را پيش گرفتند،از مشاهدۀ روز عظيم رستاخيز» (فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ) .

تاريخ مسيحيت نيز به خوبى گواهى مى دهد كه آنها تا چه اندازه بعد از حضرت مسيح(ع)در بارۀ او و مسألۀ توحيد اختلاف كردند.

بعضى گفتند:او خداست كه به زمين نازل شده است!عده اى را زنده كرده

ص: 89

و عده اى را ميرانده سپس به آسمان صعود كرده است! بعضى ديگر گفتند:او فرزند خداست! و بعضى ديگر گفتند:او يكى از اقانيم سه گانه(سه ذات مقدس)است،اب و ابن و روح القدس(خداى پدر،خداى پسر و روح القدس)! و بعضى ديگر گفتند:او سومين آن سه نفر است:خداوند معبود است،او هم معبود،و مادرش هم معبود! سر انجام بعضى گفتند:او بندۀ خداست و فرستادۀ او.

و از آنجا كه انحراف از اصل توحيد،بزرگترين انحراف مسيحيان محسوب مى شود در ذيل آيۀ فوق ديديم كه چگونه خداوند آنها را تهديد مى كند.

آيه 38

(آيه 38)اين آيه وضع آنها را در صحنۀ رستاخيز بيان كرده،مى گويد:«آنها در آن روز كه نزد ما مى آيند چه گوشهاى شنوا و چه چشمهايى بينا پيدا مى كنند! ولى اين ستمگران،امروز كه در دنيا هستند در گمراهى آشكارند» (أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنا لكِنِ الظّالِمُونَ الْيَوْمَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ) .

اصولا مشاهدۀ آن دادگاه و آثار اعمال،خواب غفلت را از چشم و گوش انسان مى برد،و حتى كور دلان آگاه و دانا مى شوند،ولى چه سود كه اين بيدارى و آگاهى به حال آنها مفيد نيست.

آيه 39

(آيه 39)بار ديگر روى سر نوشت افراد بى ايمان و ستمگر در آن روز تكيه كرده،مى فرمايد:«آنان را از روز حسرت[-روز رستاخيز كه براى همه مايۀ تأسف است]بترسان،در آن هنگام كه همه چيز پايان مى يابد!و آنها در غفلتند و ايمان نمى آورند»! (وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا يُؤْمِنُونَ) .

هم نيكو كاران تاسف مى خورند اى كاش بيشتر عمل نيك انجام داده بودند و هم بد كاران چرا كه پرده ها كنار مى رود و حقايق اعمال و نتائج آن بر همه كس آشكار مى شود.

آيه 40

(آیه 40)-این آیه به همهء ظالمان و ستمگران هشدار می دهد این امولی که در اختیار آنهاست، جاودانی نیست همان گونه که حیات خود آنها هم جاودانی

ص: 90

نمى باشد،بلكه وارث نهايى همۀ اينها خداست،مى فرمايد:«ما زمين و تمام كسانى را كه بر آن هستند به ارث مى بريم و همگى سر انجام به سوى ما باز مى گردند» (إِنّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْها وَ إِلَيْنا يُرْجَعُونَ) .

آيه 41

(آيه 41)منطق گيرا و كوبندۀ ابراهيم(ع):در اينجا از قسمتى از زندگانى قهرمان توحيد،ابراهيم خليل پرده بر مى دارد و تأكيد مى كند كه دعوت اين پيامبر بزرگ-همانند همۀ رهبران الهى-از نقطۀ توحيد آغاز شده است.

آيه مى گويد:«در اين كتاب[ قرآن]از ابراهيم ياد كن» (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ) .

«چرا كه او مردى بسيار راستگو و تصديق كنندۀ(تعليمات و فرمانهاى الهى) و نيز پيامبر خدا بود» (إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا) .

در واقع بارزترين صفتى كه در پيامبران و حاملان وحى الهى لازم است همين معنى مى باشد كه آنها فرمان پروردگار را بى كم و كاست به بندگان خدا برسانند.

آيه 42

(آيه 42)سپس به شرح گفتگوى او با پدرش«آزر»مى پردازد-پدر در اينجا اشاره به عمو است-و چنين مى گويد:«در آن هنگام كه به پدرش گفت:اى پدر چرا چيزى را پرستش مى كنى كه نمى شنود و نمى بيند و نمى تواند هيچ مشكلى را از تو حل كند» (إِذْ قالَ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً) .

اين بيان كوتاه و كوبنده يكى از بهترين دلايل نفى شرك و بت پرستى است چرا كه يكى از انگيزه هاى انسان در مورد شناخت پروردگار انگيزۀ سود و زيان است كه علماى عقايد از آن تعبير به مسألۀ«دفع ضرر محتمل»كرده اند.

او مى گويد:چرا تو به سراغ معبودى مى روى كه نه تنها مشكلى از كار تو نمى گشايد بلكه اصلا قدرت شنوايى و بينائى ندارد.

آيه 43

(آیه 43)-پس از آن، ابراهیم با منطق روشنی، او را دعوت می کند که در این امر از او تبعیت کند می گوید:«ای پدر! علم و دانشی نصیب من شده که نصیب تو نشده، بنابراین، از من پیروی کن(و سخن مرا بشنو) تا تو را به راه راست هدایت کنم»(یا انت انی قد جاءنی من العلم مالم یانک فاتبعنی اهدک صراطا سویا) .

ص: 91

من از طريق وحى الهى آگاهى فراوانى پيدا كرده ام و با اطمينان مى توانم بگويم كه راه خطا نخواهم پيمود و تو را به راه خطا هرگز دعوت نمى كنم.

آيه 44

(آيه 44)سپس اين جنبۀ اثباتى را با جنبۀ نفى و آثارى كه بر مخالفت اين دعوت مترتب مى شود توأم كرده،مى گويد:«پدرم!شيطان را پرستش مكن،چرا كه شيطان هميشه نسبت به خداوند رحمان،عصيانگر بوده است» (يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيًّا) .

منظور از عبادت در اينجا به معنى اطاعت و پيروى فرمان است كه اين خود يك نوع از عبادت محسوب مى شود.

آيه 45

(آيه 45)بار ديگر او را متوجه عواقب شوم شرك و بت پرستى كرده، مى گويد:«اى پدر!من از اين مى ترسم كه(با اين شرك و بت پرستى كه دارى) عذابى از ناحيۀ خداوند رحمان به تو رسد،در نتيجه از دوستان شيطان باشى» (يا أَبَتِ إِنِّي أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا) .

تعبير ابراهيم در برابر عمويش«آزر»در اينجا بسيار جالب است از يك سو مرتبا او را با خطاب «يا أَبَتِ» (پدرم)كه نشانۀ ادب و احترام است مخاطب مى سازد و از سوى ديگر جملۀ «أَنْ يَمَسَّكَ» نشان مى دهد كه ابراهيم از رسيدن كوچكترين ناراحتى به آزر ناراحت و نگران است.

آيه 46

(آيه 46)نتيجۀ دورى از شرك و مشركان:سخنان منطقى ابراهيم در طريق هدايت پدرش گذشت،اكنون نوبت باز گو كردن پاسخهاى آزر است تا از مقايسۀ اين دو با يكديگر،حقيقت و واقعيت آشكار و روشن شود.

قرآن مى گويد:نه تنها دلسوزيهاى ابراهيم و بيان پر بارش به قلب آزر ننشست بلكه او از شنيدن اين سخنان،سخت برآشفت و«گفت:اى ابراهيم!آيا تو از خدايان من روى گردانى»؟ (قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِي يا إِبْراهِيمُ) .

«اگر از اين كار خوددارى نكنى بطور قطع تو را سنگسار خواهم كرد» (لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ) .

«و اكنون از من دور شو»تا ديگر تو را نبينم (وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا) .

ص: 92

آيه 47

(آيه 47)ولى با اين همه،ابراهيم همانند همۀ پيامبران و رهبران آسمانى، تسلّط بر اعصاب خويش را همچنان حفظ كرد،و در برابر اين تندى و خشونت شديد،با نهايت بزرگوارى«گفت:سلام بر تو» (قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ) .

اين«سلام»ممكن است توديع و خداحافظى باشد كه با گفتن آن و چند جملۀ بعد،ابراهيم،«آزر»را ترك گفت و ممكن است سلامى باشد كه به عنوان ترك دعوى گفته مى شود.

سپس اضافه كرد:«من به زودى براى تو از پروردگارم تقاضاى آمرزش مى كنم چرا كه او نسبت به من،رحيم و لطيف و مهربان است» (سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كانَ بِي حَفِيًّا) .

در واقع ابراهيم در مقابل خشونت و تهديد آزر،مقابلۀ به ضد نمود.

آيه 48

(آيه 48)سپس چنين گفت:«من از شما(از تو و اين قوم بت پرست) كناره گيرى مى كنم،و همچنين از آنچه غير از خدا مى خوانيد»يعنى از بتها (وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ) .

«و تنها پروردگارم را مى خوانم،و اميد است كه دعاى من در پيشگاه پروردگارم بى پاسخ نماند» (وَ أَدْعُوا رَبِّي عَسى أَلاّ أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّي شَقِيًّا) .

اين آيه از يك سو،ادب ابراهيم را در مقابل آزر نشان مى دهد،و از سوى ديگر قاطعيت او را در عقيده اش مشخص مى كند.

آيه 49

(آيه 49)ابراهيم به گفتۀ خود وفا كرد و بر سر عقيدۀ خويش با استقامت هر چه تمامتر باقى ماند،همواره منادى توحيد بود،هر چند تمام اجتماع فاسد آن روز بر ضدّ او قيام كردند،اما او سر انجام تنها نماند،پيروان فراوانى در تمام قرون و اعصار پيدا كرد بطورى كه همۀ خدا پرستان جهان به وجودش افتخار مى كنند.

قرآن در اين زمينه مى گويد:«هنگامى كه ابراهيم از آن بت پرستان و از آنچه غير از اللّه مى پرستيدند كناره گيرى كرد،اسحاق و(بعد از اسحاق،فرزندش)يعقوب را به او بخشيديم،و هر يك از آنها را پيامبر بزرگى قرار داديم» (فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلاًّ جَعَلْنا نَبِيًّا) .

ص: 93

اين موهبت بزرگ،نتيجۀ آن استقامتى بود كه ابراهيم(ع)در راه مبارزۀ با بتها و كناره گيرى از آن آيين باطل از خود نشان داد.

آيه 50

(آيه 50)علاوه بر اين،«ما به آنها از رحمت خود بخشيديم» (وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا) .

رحمت خاصى كه ويژۀ خالصين و مخلصين و مردان مجاهد و مبارز راه خداست.

و سر انجام«براى اين پدر و فرزندانش،نام نيك و زبان خير و مقام بر جسته (در ميان همۀ امتها)قرار داديم» (وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا) .

اين در حقيقت پاسخى است به تقاضاى ابراهيم كه در سورۀ شعراء آيۀ 84 آمده است: وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ؛ «خدايا!براى من نام نيك در امتهاى آينده قرار ده».

آيه 51

(آيه 51)موسى پيامبرى مخلص و برگزيده:اين آيه و دو آيۀ بعد اشارۀ كوتاهى به موسى(ع)دارد كه فرزندى است از دودمان ابراهيم.

نخست روى سخن را به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«و در اين كتاب (آسمانى)از موسى ياد كن» (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى) .

سپس پنج قسمت از مواهبى را كه به اين پيامبر بزرگ مرحمت فرمود باز گو مى كند:

1-او به خاطر اطاعت و بندگى خدا به جايى رسيد كه،پروردگار او را خالص و پاك ساخت به اين ترتيب«كه او مخلص بود» (إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً) .

و مسلما كسى كه به چنين مقامى برسد از خطر انحراف و آلودگى مصون خواهد بود چرا كه شيطان با تمام اصرارى كه براى منحرف ساختن بندگان خدا دارد خودش اعتراف مى كند كه قدرت بر گمراه كردن«مخلصين» ندارد.

2-«و رسول و پيامبرى والا مقام بود» (وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا) .

حقيقت رسالت اين است كه مأموريتى بر عهدۀ كسى بگذارند و او موظف به تبليغ و اداى آن مأموريت شود،و اين مقامى است كه همۀ پيامبرانى كه مأمور

ص: 94

دعوت بودند داشتند.

آيه 52

(آيه 52)سوم:اين آيه اشاره به آغاز رسالت موسى كرده،مى گويد:«ما او را از طرف راست كوه طور فرا خوانديم» (وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ) .

در آن شب تاريك و پر وحشتى كه با همسرش از بيابانهاى«مدين»گذشته و به سوى مصر در حركت بود به همسرش درد وضع حمل دست داد،و گرفتار سرماى شديدى شد و به دنبال شعلۀ آتشى در حركت بود،ناگهان برقى از دور درخشيد و ندايى برخاست و به موسى(ع)فرمان رسالت داده شد،و اين بزرگترين افتخار و شيرين ترين لحظه در عمر او بود.

4-علاوه بر اين«ما او را نزديك ساختيم و با او سخن گفتيم» (وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا) .

نداى الهى موهبتى بود و تكلّم با او موهبت ديگر.

آيه 53

(آيه 53)پنجم:و سر انجام«از رحمت خود،برادرش هارون را كه او نيز پيامبرى بود به او بخشيديم»تا پشتيبان و يار و همكار او باشد (وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِيًّا) .

آيه 54

(آيه 54)اسماعيل پيامبر صادق الوعد:در اينجا سخن از«اسماعيل» بزرگترين فرزند ابراهيم،به ميان مى آورد،و ياد ابراهيم را با ياد فرزندش اسماعيل، و برنامه هايش را با برنامه هاى او تكميل مى كند،و پنج صفت از صفات بر جستۀ او را كه مى تواند براى همگان الگو باشد بيان مى كند.

روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«و در اين كتاب(آسمانى)از اسماعيل(نيز)ياد كن» (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ) .

«كه او در وعده هايش صادق بود» (إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ) .

«و پيامبر عالى مقامى بود» (وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا) .

آيه 55

(آيه 55)«و او همواره خانوادۀ خود را به نماز و زكات،امر مى كرد» (وَ كانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ) .

«و همواره مورد رضايت پروردگارش بود» (وَ كانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا) .

(آیه 56)-اینها پیامبران راستین بودند، اما... در آخرین قسمت از

ص: 95

ياد آوريهاى اين سوره،سخن از ادريس پيامبر،به ميان آمده است.

نخست مى گويد:«و در اين كتاب(آسمانى قرآن)از ادريس ياد كن كه او صدّيق و پيامبر بود» (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا) .

آيه 57

(آيه 57)سپس به مقام بلند پايۀ او اشاره كرده،مى گويد:«و ما او را به مقام بلندى رسانديم» (وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا) .

منظور،عظمت مقامات معنوى و درجات روحانى اين پيامبر بزرگ است.

آيه 58

(آيه 58)سپس به صورت يك جمع بندى از تمام افتخاراتى كه در آيات گذشته پيرامون انبياء بزرگ و صفات و حالات آنها و مواهبى كه خداوند به آنها داده بود،بيان گرديد چنين مى گويد:«آنها پيامبرانى بودند كه خداوند آنان را مشمول نعمت خود قرار داده بود» (أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ) .

«كه بعضى از فرزندان آدم بودند،و بعضى از فرزندان كسانى كه با نوح در كشتى سوار كرديم و بعضى از دودمان ابراهيم و اسرائيل» (مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهِيمَ وَ إِسْرائِيلَ) .

منظور از«ذريۀ آدم»در اين آيه،ادريس است كه طبق مشهور،جد نوح پيامبر بود،و منظور از«ذريۀ كسانى كه با نوح بر كشتى سوار شدند»ابراهيم است،زيرا ابراهيم از فرزندان سام فرزند نوح بوده.

و منظور از«ذريۀ ابراهيم»اسحاق و اسماعيل و يعقوب است،و منظور از «ذريۀ اسرائيل»،موسى و هارون و زكريا و يحيى و عيسى مى باشد.

سپس اين بحث را با ياد پيروان راستين اين پيامبران بزرگ تكميل كرده، مى گويد:«و از كسانى كه هدايت كرديم و بر گزيديم(افرادى هستند كه)وقتى آيات خداوند رحمان بر آنها خوانده شود به خاك مى افتند و سجده مى كنند،و سيلاب اشكشان سرازير مى شود» (وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا) .

آيه 59

(آیه 59)-سپس از گروهی که از مکتب انسان ساز انبیاء جدا شدند و پیروانی ناخلف از آب درآمدند سخن می گوید و قسمتی از اعمال زشت آنها را برشمرده،

ص: 96

مى گويد:«بعد از آنها فرزندان ناشايسته اى روى كار آمدند كه نماز را ضايع كردند، و از شهوات پيروى نمودند كه به زودى(مجازات)گمراهى خود را خواهند ديد» (فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا) .

اين جمله ممكن است اشاره به گروهى از بنى اسرائيل باشد كه در طريق گمراهى گام نهاده،پيروى از شهوات را بر ذكر خدا ترجيح دادند.

و منظور از ضايع كردن نماز در اينجا انجام دادن اعمالى است كه نماز را در جامعه ضايع كند.

آيه 60

(آيه 60)از آنجا كه برنامۀ قرآن در همه جا اين است كه راه باز گشت به سوى ايمان و حق را باز بگذارد در اينجا نيز بعد از ذكر سرنوشت نسلهاى ناخلف چنين مى گويد:«مگر آنها كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند،آنها داخل بهشت مى شوند و كمترين ظلمى به آنها نخواهد شد» (إِلاّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ شَيْئاً) .

بنا بر اين،چنان نيست كه اگر كسى يك روز در شهوات غوطه ور شود براى هميشه مهر يأس و نوميدى از رحمت خدا بر پيشانى او كوفته شود،بلكه تا نفسى باقى است و انسان در قيد حيات دنيا است،راه باز گشت و توبه باز است.

آيه 61

(آيه 61)توصيفى از بهشت!در اينجا كه از بهشت و نعمتهاى آن ياد شده، نخست بهشت موعود را چنين توصيف مى كند:«باغهايى است جاودانى كه خداوند رحمان،بندگانش را به آن وعده است،و آنها آن را نديده اند»ولى به آن ايمان دارند (جَنّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ) .

«مسلما وعدۀ خدا تحقق يافتنى است» (إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا) .

آيه 62

(آيه 62)پس از آن به يكى از بزرگترين نعمتهاى بهشتى اشاره كرده، مى گويد:«آنها هرگز در آنجا سخن لغو و بيهوده اى نمى شنوند» (لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً) .

نه دروغى،نه دشنامى،نه تهمتى نه زخم زبانى،نه سخريه اى و نه حتى سخن بيهوده اى.

«و جز سلام در آنجا سخنى نيست» (إِلاّ سَلاماً) .سلامى كه نشانۀ يك

ص: 97

محيط امن و امان،يك محيط مملوّ از صفا و صميميت و پاكى و تقوا و صلح و آرامش است.

و به دنبال اين نعمت به نعمت ديگرى اشاره كرده،مى گويد:«هر صبح و شام روزى آنها در بهشت در انتظارشان است» (وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا) .

آيه 63

(آيه 63)پس از توصيف اجمالى بهشت و نعمتهاى مادى و معنوى آن، بهشتيان را در يك جملۀ كوتاه معرفى كرده،مى گويد:«اين همان بهشتى است كه به بندگان پرهيزكار به ارث مى دهيم» (تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا) .

و به اين ترتيب كليد در بهشت با تمام آن نعمتها كه گذشت چيزى جز «تقوا»نيست.

آيه 64-شأن نزول:جمعى از مفسران چنين آورده اند كه:چند روزى،وحى قطع شد،و جبرئيل پيك وحى الهى به سراغ پيامبر نيامد،هنگامى كه اين مدت سپرى گشت و جبرئيل بر پيامبر نازل شد،به او فرمود:چرا دير كردى؟من بسيار مشتاق تو بودم،جبرئيل گفت:من به تو مشتاق ترم!ولى من بنده اى مأمورم هنگامى كه مأمور شوم مى آيم و هنگامى كه دستور نداشته باشم خوددارى مى كنم.

تفسير:بندگانيم جان و دل بر كف!آيه از زبان پيك وحى مى گويد:«ما جز به فرمان پروردگار تو نازل نمى شويم» (وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلاّ بِأَمْرِ رَبِّكَ) .

همه چيز از اوست و ما بندگانيم جان و دل بر كف«آنچه پيش روى ما و آنچه پشت سر ما،و آنچه در ميان اين دو است همه از آن اوست» (لَهُ ما بَيْنَ أَيْدِينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِكَ) .خلاصه آينده و گذشته و حال و اينجا و آنجا و همه جا و دنيا و آخرت و برزخ همه متعلق به ذات پاك پروردگار است.

و اين را بدان كه:«پروردگارت فراموشكار نبوده و نيست» (وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا) .

آيه 65

(آيه 65)سپس اضافه می کند: اینها همه به فرمان پروردگار توست

«پروردگار آسمانها و زمین و آنچه در میان این دو قرار دارد»(رب السموات والارض و ما بینهما).

ص: 98

حال كه چنين است و همۀ خطوط به او منتهى مى شود،«پس تنها او را پرستش كن» (فَاعْبُدْهُ) .عبادتى توأم با توحيد و اخلاص.

و از آنجا كه در اين راه-راه بندگى و اطاعت و عبادت خالصانۀ خدا- مشكلات و سختيها فراوان است،اضافه مى كند:«و در راه عبادت او صابر و شكيبا باش» (وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ) .

و در آخرين جمله مى گويد:«آيا مثل و مانندى براى او(خداوند)مى يابى»؟ (هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا) .

اين جمله در حقيقت دليلى است بر آنچه در جملۀ قبل آمده،يعنى،مگر براى ذات پاكش شريك و مانندى هست كه دست به سوى او دراز كنى و او را پرستش نمائى؟! آيه 66-شأن نزول:اين آيه و چهار آيۀ بعد در مورد«ابىّ بن خلف»يا«وليد بن مغيره»نازل شده كه قطعه استخوان پوسيده اى را در دست گرفته بودند و آن را با دست خود نرم مى كردند و در برابر باد مى پاشيدند،تا هر ذره اى از آن به گوشه اى پراكنده گردد،و مى گفتند:محمّد را بنگريد كه گمان مى كند خداوند ما را بعد از مردن و پوسيده شدن استخوانهايمان مثل اين استخوان،بار ديگر زنده مى كند، چنين چيزى ابدا ممكن نيست! تفسير:در آيات گذشته بحثهاى قابل ملاحظه اى در بارۀ رستاخيز و بهشت و دوزخ به ميان آمد.در اين آيه گفتار منكران معاد را چنين بازگو مى كند«و انسان مى گويد:آيا هنگامى كه من مردم،در آينده زنده مى شوم و سر از قبر بر مى دارم»؟! (وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا) .يعنى چنين چيزى امكان ندارد.

آيه 67

(آيه 67)بلا فاصله با همان لحن و تعبير به آن پاسخ مى گويد:«آيا انسان (اين واقعيت را)به ياد نمى آورد كه ما او را پيش از اين آفريديم،و او ابدا چيزى نبود»؟! (أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً) .

آيه 68

(آیه 68)-در این آیه با لحن بسیار قاطع،منکران معاد و گنهکاران بی ایمان را تهدید کرده ، می گوید:«قسم به پروردگارت ما همه ء آنها را با شیاطینی (که آنان را

ص: 99

وسوسه مى كردند و يا معبودشان بودند،همه را)محشور مى كنيم» (فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّياطِينَ) .

«سپس همۀ آنها را گردا گرد جهنم در حالى كه به زانو در آمده اند حاضر مى كنيم» (ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا) .

اين آيه نشان مى دهد كه دادگاه افراد بى ايمان و گنهكار در نزديكى جهنم است!

آيه 69

(آيه 69)و از آنجا كه اولويتها در آن دادگاه عدل منظور مى شود در اين آيه مى گويد:ما اول به سراغ سركش ترين و ياغى ترين افراد مى رويم،«سپس ما از هر گروه و جمعيتى افرادى را كه از همه در برابر خداوند رحمان سركش تر بودند جدا مى كنيم» (ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِيًّا) .

همان بى شرمانى كه حتى مواهب خداى«رحمان»را به دست فراموشى سپردند و در برابر ولى نعمت خود به گستاخى،طغيان و ياغيگرى برخاستند،آرى اينها از همه به آتش دوزخ سزاوارترند!

آيه 70

(آيه 70)باز روى اين معنى تأكيد كرده،مى گويد:«سپس ما به خوبى از كسانى كه براى سوختن در آتش اولويت دارند آگاهيم» (ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلى بِها صِلِيًّا) .دقيقا آنها را انتخاب مى كنيم و در اين انتخاب هيچ گونه اشتباهى رخ نخواهد داد.

آيه 71

(آيه 71)همه وارد جهنم مى شوند!همچنان بحث در ويژگيهاى رستاخيز و پاداش و كيفر است؛نخست به مطلبى كه شايد شنيدنش براى غالب مردم شگفت انگيز باشد اشاره كرده،مى گويد:«و همۀ شما(بدون استثنا)وارد جهنّم مى شويد» (وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّ وارِدُها) .

«اين امرى است حتمى و قطعى بر پروردگارت» (كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا) .

آيه 72

(آیه 72)-«سپس آنها را که تقوا پیشه کردند از آن نجات می دهیم، و ظالمانو ستمگران را در حالی که (از ضعف و ذلت) به زانو درآمده اند در آن رها می کنیم،(ثم ننجی الذین اتقوا و نذر الظالمین فیها جنیا).

ص: 100

در تفسير دو آيۀ فوق بايد بگوييم همۀ انسانها بدون استثناء،نيك و بد،وارد جهنم مى شوند،منتها دوزخ بر نيكان سرد و سالم خواهد بود همان گونه كه آتش نمرود بر ابراهيم «يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ» (1)چرا كه آتش با آنها سنخيت ندارد گويى از آنان دور مى شود و فرار مى كند،و هر جا آنها قرار مى گيرند خاموش مى گردد،ولى دوزخيان كه تناسب با آتش دوزخ دارند همچون مادۀ قابل اشتعالى كه به آتش برسد فورا شعله ور مى شوند.

در حقيقت مشاهدۀ دوزخ و عذابهاى آن،مقدمه اى خواهد بود كه مؤمنان از نعمتهاى خدا داد بهشت حد اكثر لذت را ببرند و دوزخيان نيز از مشاهدۀ سلامت بهشتيان مجازات بيشترى مى بينند.

آيه 73

(آيه 73)به دنبال بحثى كه در آيات قبل،پيرامون ظالمان بى ايمان شد،در اينجا گوشه اى از منطق و سر نوشت آنها را شرح مى دهد.

مى دانيم نخستين گروهى كه به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله ايمان آوردند مستضعفان پاكدلى بودند كه دستشان از مال و منال دنيا تهى بود.

از آنجا كه معيار ارزش در جامعۀ جاهلى آن زمان-همچون هر جامعۀ جاهلى ديگر-همان زر و زيور و پول و مقام و هيأت ظاهر بود،ثروتمندان ستمكار بر گروه مؤمنان فقير،فخر فروشى كرده،مى گفتند:نشانۀ شخصيت ما با ماست،و نشانۀ شخصيت شما همان فقر و محروميتتان است!اين خود دليل بر حقانيت ما و عدم حقانيت شماست! چنانكه قرآن مى گويد:«و هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها خوانده شود كافران(مغرور و ستمگر)به كسانى كه ايمان آورده اند مى گويند كداميك از دو گروه ما و شما جايگاهش بهتر،جلسات انس و مشورتش زيباتر،و بذل و بخشش او بيشتر است»؟ (وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا) .9.

آيه74

(آیه 74)- ولی قرآن با بیانی کاملا مستدل و در عین حال قاطع و کوبنده، به

ص: 101


1- سورۀ انبياء(21)آيۀ 69.

آنها چنين پاسخ مى گويد:اينها گويا فراموش كرده اند تاريخ گذشتۀ بشر را«و چه بسيار اقوامى را پيش از آنان نابود كرديم كه هم مال و ثروتشان از آنها بهتر بود،و هم ظاهرشان آراسته تر» (وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْياً) .

آيا پول و ثروت آنها و مجالس پر زرق و برق و لباسهاى فاخر و چهره هاى زيبايشان توانست جلو عذاب الهى را بگيرد؟

آيه 75

(آيه 75)سپس هشدار ديگرى به آنها مى دهد،كه به آنها بگو:گمان نكنيد اى ستمگران بى ايمان اين مال و ثروت شما مايۀ رحمت است،بلكه چه بسا،اين دليل عذاب الهى باشد«بگو:كسى كه در گمراهى است(و اصرار بر ادامۀ اين راه دارد)بايد خداوند به او مهلت دهد»و اين زندگى مرفّه همچنان ادامه يابد (قُلْ مَنْ كانَ فِي الضَّلالَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا) .اين همان چيزى است كه در بعضى از آيات قرآن-مانند آيۀ 182 و 183 سورۀ اعراف-به عنوان مجازات«استدراج»ذكر شده است.

«تا زمانى كه وعده هاى الهى را با چشم خود ببينند يا عذاب(اين دنيا)يا (عذاب)قيامت»! (حَتّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السّاعَةَ) .

«پس(آن روز)خواهند دانست،چه كسى مكان و مجلسش بدتر و لشكرش ناتوانتر است»! (فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً) .

آيه 76

(آيه 76)اين عاقبت و سر نوشت ستمگران و فريفتگان زرق و برق و لذات دنياست«و اما كسانى كه در راه هدايت گام نهادند خداوند بر هدايتشان مى افزايد» (وَ يَزِيدُ اللّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدىً) .

بديهى است هدايت درجاتى دارد هنگامى كه درجات نخستين آن به وسيلۀ انسان پيموده شود خداوند دست او را مى گيرد و به درجات عالى تر مى برد.

در پايان آيه به آنها كه بر زيورهاى زود گذرشان در دنيا تكيه كرده،و آن را وسيلۀ تفاخر بر ديگران قرار داده اند پاسخ مى دهد:«آثار و اعمال صالحى كه از انسان باقى مى ماند در پيشگاه پروردگار تو ثوابش بيشتر و عاقبتش ارزشمندتر است» (وَ الْباقِياتُ الصّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ مَرَدًّا) .

ص: 102

آيه 77

(آيه 77)يك تفكر خرافى و انحرافى!بعضى از مردم معتقدند كه ايمان و پاكى و تقوا با آنها سازگار نيست!و سبب مى شود كه دنيا به آنها پشت كند،در حالى كه با بيرون رفتن از محيط ايمان و تقوا،دنيا به آنها رو خواهد كرد،و مال و ثروت آنها زياد مى شود! در عصر و زمان پيامبر-همچون عصر ما-افراد نادانى بودند كه چنين پندار خطرناكى داشتند و يا لا اقل تظاهر به آن مى كردند.

قرآن در اينجا-به تناسب بحثى كه قبلا پيرامون سر نوشت كفار و ظالمان بيان شد-از اين طرز فكر و عاقبت آن سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد:«آيا ديدى كسى را كه به آيات ما كافر شد،و گفت:مسلما اموال و فرزندان فراوانى نصيبم خواهد شد»! (أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآياتِنا وَ قالَ لَأُوتَيَنَّ مالاً وَ وَلَداً) .

آيه 78

(آيه 78)سپس قرآن به آنها چنين پاسخ مى گويد:«آيا او از اسرار غيب آگاه شده يا از خدا عهد و پيمانى در اين زمينه گرفته است»؟! (أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً) .

كسى مى تواند چنين پيشگويى كند و رابطه اى ميان كفر و دارا شدن مال و فرزندان قائل شود كه آگاه بر غيب باشد،زيرا ما هيچ رابطه اى ميان اين دو نمى بينيم،و يا عهد و پيمانى از خدا گرفته باشد،چنين سخنى نيز بى معنى است.

آيه 79

(آيه 79)بعد با لحن قاطع اضافه مى كند:«اين چنين نيست(هرگز كفر و بى ايمانى مايۀ فزونى مال و فرزند كسى نخواهد شد)ما به زودى آنچه را مى گويد، مى نويسيم» (كَلاّ سَنَكْتُبُ ما يَقُولُ) .

آرى!اين سخنان بى پايه كه ممكن است مايۀ انحراف بعضى از ساده لوحان گردد همه در پروندۀ اعمال آنها ثبت خواهد شد.

«و ما عذاب خود را بر او مستمر خواهيم داشت»عذابهايى پى در پى و يكى بالاى ديگر (وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا) .اين مال و فرزندان كه مايۀ غرور و گمراهى است،خود عذابى است مستمر براى آنها!

ص: 103

آيه 80

(آيه 80)«و آنچه را او مى گويد(از اموال و فرزندان)از او به ارث مى بريم، و روز قيامت تك و تنها نزد ما خواهد آمد» (وَ نَرِثُهُ ما يَقُولُ وَ يَأْتِينا فَرْداً) .

آرى!سر انجام همۀ اين امكانات مادى را مى گذارد و مى رود و با دست تهى در آن دادگاه عدل پروردگار حاضر مى شود،در حالى كه نامۀ اعمالش از گناهان سياه و از حسنات خالى است.

آيه 81

(آيه 81)اين آيه به يكى ديگر از انگيزه هاى اين افراد در پرستش بتها اشاره كرده،مى گويد:«و آنها غير از خدا معبودانى براى خود انتخاب كرده اند تا مايۀ عزّتشان باشد» (وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا) .و براى آنها در پيشگاه خدا شفاعت كنند،و در مشكلات ياريشان دهند،اما چه پندار نادرست و خيال خامى؟

آيه 82

(آيه 82)«هرگز چنين نيست(كه آنها پنداشتند،نه تنها بتها مايۀ عزّتشان نخواهند بود،بلكه سر چشمۀ ذلت و عذابند،و به همين جهت)به زودى(يعنى در روز رستاخيز معبودها)منكر عبادت آنان خواهند شد(و از آنها بيزارى مى جويند بلكه)بر ضدّشان قيام مى كنند» (كَلاّ سَيَكْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ يَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا) .

در حديثى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه:«روز قيامت معبودهايى را كه جز خدا انتخاب كردند بر ضدّشان خواهند بود و از آنها و از عبادت كردنشان بيزارى مى جويند».

آيه 83

(آيه 83)در اينجا از اين حقيقت بحث مى شود كه معبودها نه تنها مايۀ عزتشان نبودند بلكه مايۀ بد بختى و ذلتشان گشتند؛آيه مى گويد:«آيا نديدى كه ما شياطين را به سوى كافران فرستاديم كه آنها را در راه غلطشان تحريك،بلكه زير و رو مى كند» (أَ لَمْ تَرَ أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا) .

تسلط شياطين بر انسانها يك تسلط اجبارى و ناآگاه نيست،بلكه اين انسان است كه به شياطين اجازۀ ورود به درون قلب و جان خود مى دهد.

آيه 84

(آیه 84)-در این آیه روی سخن را به پیامبر(ص) کرده، می گوید:«پس دربارهء آنها عجله مکن ما تمام اعمال آنها را دقیقا شماره و احصا می کنیم، (افلا

ص: 104

تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا) .و همه را براى آن روز كه دادگاه عدل الهى تشكيل مى شود،ثبت و ضبط خواهيم كرد.

اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه منظور شمردن ايام عمر، بلكه نفسهاى آنهاست،يعنى مدت بقاء عمر آنها كوتاه است و تحت شماره و عدد مى باشد.

آيه 85

(آيه 85)سپس مسير نهايى«متقين»و«مجرمين»را در عباراتى كوتاه و گويا چنين بيان مى كند؛همۀ اين اعمال را براى روزى ذخيره كرده ايم كه:«در آن روز پرهيز كاران را دسته جمعى(با عزت و احترام)بسوى خداوند رحمان،(و پاداشهاى او)محشور مى كنيم...» (يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً) .

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:على عليه السّلام تفسير اين آيه را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جويا شد؛ حضرتش فرمود:«اى على!وفد؛حتما به كسانى مى گويند كه سوار بر مركبند آنها افرادى هستند كه تقوا و پرهيز كارى را پيشه ساختند،خدا آنها را دوست داشت و آنان را مخصوص خود گردانيد،و از اعمالشان خشنود شد،و نام متقين بر آنها گذارد».

آيه 86

(آيه 86)سپس مى گويد:در مقابل،«مجرمان را در حالى كه تشنه كامند به سوى جهنم مى رانيم» (وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً) .همان گونه كه شتران تشنه را به سوى آبگاه مى رانند،منتها در اينجا آبى نيست بلكه آتش است.

آيه 87

(آيه 87)و اگر تصور كنند كه در آنجا از طريق شفاعت مى توانند به جايى برسند،بايد بدانند كه؛«آنها هرگز مالك شفاعت(در آنجا)نيستند» (لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ) .نه كسى از آنها شفاعت مى كند،و به طريق اولى قادر بر آن نيستند كه از كسى شفاعت كنند.

«مگر كسى كه نزد خداوند رحمان عهد و پيمانى دارد» (إِلاّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً) .

تنها اين دسته اند كه مشمول شفاعت شافعان مى شوند و يا مقامشان از اين هم برتر است و توانايى دارند از گنهكارانى كه لايق شفاعتند شفاعت كنند.

ص: 105

منظور از عهد هر گونه رابطۀ با پروردگار و معرفت و اطاعت او،و همچنين ارتباط و پيوند با مكتب اولياى حق،و هر گونه عمل صالح مى باشد.

آيه 88

(آيه 88)خدا و فرزند داشتن!از آنجا كه در آيات پيشين سخن از شرك و پايان كار مشركان بود،در پايان بحث به يكى از شاخه هاى شرك يعنى،اعتقاد به وجود فرزند براى خدا اشاره كرده،و زشتى اين سخن را با قاطعترين بيان باز گو مى كند«و آنها گفتند:خداوند رحمان فرزندى براى خود انتخاب كرده»! (وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً) .

نه تنها مسيحيان عقيده داشتند حضرت«مسيح»،فرزند حقيقى خداست كه يهوديان نيز در بارۀ«عزير»و بت پرستان در بارۀ«فرشتگان»چنين اعتقادى داشتند و آنها را دختران خدا مى پنداشتند.

آيه 89

(آيه 89)آنگاه با لحنى كوبنده مى گويد:«راستى مطلب زشت و زننده اى گفتيد»! (لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا) .

آيه 90

(آيه 90)از آنجا كه چنين نسبت ناروايى مخالف اصل توحيد است،گويى تمام عالم هستى كه بر پايۀ توحيد بنا شده است از اين نسبت ناروا در وحشت و اضطراب فرو مى روند.

لذا اضافه مى كند:«نزديك است آسمانها به خاطر اين سخن از هم متلاشى گردد و زمين شكافته شود و كوهها به شدت فرو ريزد»! (تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا) .

آيه 91

(آيه 91)باز براى تأكيد و بيان اهميت موضوع مى گويد:«به خاطر اين كه براى خداوند رحمان فرزندى ادعا كردند» (أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً) .

آيه 92

(آيه 92)اينها در حقيقت خدا را به هيچ وجه نشناخته اند و گر نه مى دانستند «هرگز براى خداوند رحمان،سزاوار نيست كه فرزندى برگزيند» (وَ ما يَنْبَغِي لِلرَّحْمنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً) .

انسان فرزند را براى يكى از چند چيز مى خواهد:

يا به خاطر اين است كه براى بقاء نسل خود نياز به توليد مثل دارد.

ص: 106

يا كمك و يار و ياورى مى طلبد؛يا از تنهايى وحشت دارد.اما هيچ يك از اين مفاهيم در بارۀ خدا معنى ندارد،نه قدرتش محدود است،نه حيات او پايان مى گيرد،نه ضعف و سستى در وجود او راه دارد و نه احساس تنهايى و نه نياز.

آيه 93

(آيه 93)به همين دليل در اين آيه مى گويد:«تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند بندۀ اويند»و سر بر فرمانش (إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً) .

و با اين كه همه بندگان جان و دل بر كف او هستند،نيازى به اطاعت و فرمانبردارى آنها ندارد بلكه آنها هستند كه نيازمندند.

آيه 94

(آيه 94)«او همۀ آنها را شماره كرده و دقيقا تعداد آنها را مى داند» (لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا) .يعنى هرگز تصور نكنيد كه با وجود اين همه بندگان چگونه ممكن است حساب آنها را داشته باشد.

آيه 95

(آيه 95)«و همۀ آنها روز رستاخيز تك و تنها در محضر او حاضر مى شوند» (وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْداً) .

بنابراين هم مسيح،هم عزير،هم فرشتگان و هم تمامى انسانها مشمول اين حكم عمومى او هستند با اين حال چه نازيباست كه فرزندى براى او قائل شويم؛ و چه اندازه ذات پاك او را از اوج عظمت به پايين مى آوريم.

آيه 96

(آيه 96)ايمان سر چشمۀ محبوبيت!در اين آيه و دو آيۀ بعد باز هم سخن از مؤمنان با ايمان و نيز ظالمان و ستمگران بى ايمان،و سخن از قرآن و بشارتها و انذارهاى آن است.

نخست مى فرمايد:«مسلما كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام داده اند خداوند رحمان محبتى براى آنان در دلها قرار مى دهد» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا) .

ايمان و عمل صالح بازتابى دارد به وسعت عالم هستى،و شعاع محبوبيت حاصل از آن تمام پهنۀ آفرينش را فرا مى گيرد،ذات پاك خداوند چنين كسانى را دوست دارد،نزد همۀ اهل آسمان محبوبند،و اين محبت در قلوب انسانهايى كه در

ص: 107

زمين هستند پرتو افكن مى شود.

روايات متعددى در شأن نزول اين آيه از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است كه نشان مى دهد نخستين بار اين آيه در مورد على عليه السّلام نازل گرديده است،ولى نزول اين آيه در مورد على عليه السّلام به عنوان يك نمونۀ أتمّ و أكمل است؛و مانع از تعميم مفهوم آن در مورد همۀ مؤمنان با سلسله مراتب،نخواهد بود.

آيه 97

(آيه 97)سپس به«قرآن»كه سر چشمۀ پرورش ايمان و عمل صالح است اشاره كرده مى گويد:«ما قرآن را بر زبان تو آسان ساختيم،تا پرهيز كاران را به وسيلۀ آن بشارت دهى،و دشمنان سر سخت و لجوج را انذار كنى» (فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا) .

آيه 98

(آيه 98)آخرين آيه به عنوان دلدارى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان-مخصوصا با توجه به اين نكته كه اين سوره در مكه نازل شده و در آن روز مسلمانان سخت تحت فشار بودند-و نيز به عنوان تهديد و هشدار به همۀ دشمنان عنود و لجوج مى گويد:«و چه بسيار اقوام بى ايمان و گنهكارى كه قبل از اينها هلاك و نابود كرديم (آن چنان محو و نابود شدند كه اثرى از آنها باقى نماند)آيا تو اى پيامبر!احدى از آنها را احساس مى كنى؟يا كمترين صدايى از آنان مى شنوى»؟ (وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزاً) .

يعنى اين اقوام ستمگر و دشمنان سر سخت حق و حقيقت آن چنان در هم كوبيده شدند كه حتى صداى آهسته اى از آنان به گوش نمى رسد.

«پايان سورۀ مريم»

ص: 108

سورۀ طه[20]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 135 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره نيز همانند ساير سوره هاى«مكّى»بيشتر سخن از «مبدأ»و«معاد»مى گويد.

بخش اول:اشارۀ كوتاهى به عظمت قرآن و بخشى از صفات جلال و جمال پروردگار است.

و در بخش دوم:كه بيش از هشتاد آيه را در بر مى گيرد از داستان موسى(ع) سخن مى گويد.

در سومين بخش:در بارۀ معاد و قسمتى از خصوصيات رستاخيز سخن مى گويد.

در بخش چهارم:سخن از قرآن و عظمت آن است.

و در بخش پنجم:سر گذشت آدم و حوّا را در بهشت و سپس ماجراى وسوسۀ ابليس و سر انجام هبوط آنها را در زمين،توصيف مى كند.

و بالاخره در آخرين قسمت،نصيحت و اندرزهاى بيدار كننده اى،براى همۀ مؤمنان بيان مى دارد.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق(ع)مى خوانيم:«تلاوت سورۀ طه را ترك نكنيد؛چرا كه خدا آن را دوست مى دارد و دوست مى دارد كسانى را كه آن را تلاوت كنند،هر كس تلاوت آن را ادامه دهد خداوند در روز قيامت نامۀ اعمالش را به دست راستش مى سپارد،و بدون حساب به بهشت مى رود،و در

ص: 109

آخرت آنقدر پاداش به او مى دهد كه راضى شود».

البته منظور تلاوتى است كه مقدمۀ انديشه باشد؛انديشه اى كه آثارش در تمام اعمال و گفتار انسان متجلّى شود.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)باز در آغاز اين سوره با حروف مقطعه،رو برو مى شويم،كه حسّ كنجكاوى انسان را بر مى انگيزد«ط،ه» (طه) .

در حديثى از امام صادق(ع)مى خوانيم «طه» از اسامى پيامبر است و معنى آن يا طالب الحقّ،الهادى اليه؛«اى كسى كه طالب حقى،و هدايت كننده به سوى آنى»است.

«طه»مركب از دو حرف رمزى است«طا»اشاره به«طالب الحقّ»و«ها» اشاره به«هادى اليه»مى باشد،مى دانيم استفاده از حروف رمزى و علايم اختصارى در زمان گذشته و حال،فراوان بوده است،مخصوصا در عصر ما بسيار مورد استفاده است.

و كلمۀ«طه»مانند«يس»بر اثر گذشت زمان،تدريجا به صورت«اسم خاص» براى پيامبر اسلام(ص)در آمده است،تا آنجا كه آل پيامبر(ص)را نيز«آل طه» مى گويند،و از حضرت مهدى-عج-در دعاى ندبه«يابن طه»تعبير شده است.

آيه 2

(آيه 2)

* شأن نزول:

پيامبر(ص)بعد از نزول وحى و قرآن،بسيار عبادت مى كرد،مخصوصا ايستاده به عبادت مشغول مى شد،آنقدر كه پاهاى او متورم مى گرديد-آيه نازل شد و به پيامبر دستور داد كه اين همه رنج و ناراحتى بر خود تحميل نكن.

* تفسير:

در اين آيه روى سخن را به پيامبر كرده،مى فرمايد:«ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيفكنى» (ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى) .

درست است كه عبادت از بهترين كارهاست،ولى هر كار حسابى دارد،نبايد آن قدر بر خود تحميل كنى كه پاهايت متورم گردد و نيرويت براى تبليغ و جهاد كم شود.

ص: 110

آيه 3

(آيه 3)در اين آيه هدف نزول قرآن را چنين شرح مى دهد:ما قرآن را«جز براى يادآورى كسانى كه از خدا مى ترسند»نازل نكرديم (إِلاّ تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى) .

تعبير«من يخشى»نشان مى دهد تا يك نوع احساس مسؤوليت(خشيت و ترس)در آدمى نباشد،پذيراى حقايق نخواهد شد.

آيه 4

(آيه 4)سپس به معرفى خداوندى كه«نازل كنندۀ قرآن»است مى پردازد، تا از طريق شناخت او،عظمت قرآن آشكارتر شود،مى گويد:«اين قرآن از سوى كسى نازل شده كه خالق زمين و آسمانهاى بلند و بر افراشته است» (تَنْزِيلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى) .

در حقيقت اين توصيف،اشاره به ابتدا و انتهاى نزول قرآن مى كند،انتهاى آن زمين و ابتدايش آسمانهاست.

آيه 5

(آيه 5)باز به معرفى پروردگار نازل كنندۀ قرآن ادامه داده،مى گويد:او خداوندى است«رحمان كه فيض رحمتش همه جا را فرا گرفته،و بر عرش مسلط است» (الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى) .

جملۀ فوق كنايه از تسلط پروردگار و احاطۀ كامل او نسبت به جهان هستى و نفوذ امر و فرمان و تدبيرش در سراسر عالم است.

آيه 6

(آيه 6)به دنبال«حاكميت»خدا بر عالم هستى از«مالكيت»او سخن مى گويد:«از آن اوست آنچه در آسمانها،و آنچه در زمين،و آنچه ميان اين دو، و آنچه در زير خاك(پنهان)است» (لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى) .

آيه 7

(آيه 7)در اين آيه به چهارمين ركن يعنى«عالميت»او اشاره كرده، مى گويد:او آن قدر احاطۀ علمى دارد كه«اگر سخن آشكارا بگويى(يا مخفى كنى) او اسرار-و حتى پنهان تر از آن-را نيز مى داند» (وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى) .

آيه 8

(آیه 8)-از مجموع آیات فوق شناخت اجمالی نسبت به نازل کنندهء قرآن در ابعاد چهارگانهء«خلقت و «حکومت »و«مالکیت »و «علم »حاصل می گردد.

ص: 111

و شايد به همين جهت است كه در اين آيه مى گويد:«او اللّه است همان خداوندى كه معبودى جز او نيست براى او نامها و صفات نيك است» (اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى) .

«اسماء الحسنى»به معنى نامهاى نيك است و بديهى است كه همۀ نامهاى پروردگار نيك است ولى از آنجا كه در ميان اسماء و صفات خدا بعضى داراى اهميت بيشترى است،به عنوان«اسماء حسنى»ناميده شده است.

آيه 9

(آيه 9)آتشى در آن سوى بيابان!از اينجا داستان موسى،پيامبر بزرگ خدا شروع مى شود و در بيش از هشتاد آيه بخشهاى مهمى از سر گذشت پر ماجراى او تشريح مى گردد،تا دلدارى و تسليت خاطرى باشد براى پيامبر(ص)و مؤمنان كه در آن ايام در مكه،سخت از سوى دشمنان در فشار بودند.

اين آيات را مى توان به چهار بخش تقسيم كرد:

بخش اول:از آغاز نبوت و بعثت موسى و اولين جرقه هاى وحى سخن گفته.

بخش دوم:از دعوت موسى و برادرش هارون نسبت به فرعون و فرعونيان به آيين يكتا پرستى سخن مى گويد.

بخش سوم:از خروج موسى و بنى اسرائيل از مصر و چگونگى نجات آنها از چنگال فرعون و فرعونيان بحث مى كند.

بخش چهارم:پيرامون گرايش تند انحرافى بنى اسرائيل از آيين توحيد به شرك و پذيرش وسوسه هاى سامرى سخن مى گويد.

در اين آيه روى سخن را به پيامبر كرده،مى گويد:«و آيا خبر موسى به تو رسيده است»؟! (وَ هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى) .

آيه 10

(آيه 10)سپس مى گويد:«در آن زمان كه آتشى(از دور)مشاهده كرد و به خانوادۀ خود گفت اندكى مكث كنيد كه من آتشى ديدم(به سراغ آن بروم)شايد شعله اى از آن براى شما بياورم و يا به وسيلۀ اين آتش راهى پيدا كنم» (إِذْ رَأى ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النّارِ هُدىً) .

آيه 11

(آیه 11)- «پس هنگامی که موسی نزد آتش آمد، صدایی شنید که (او را

ص: 112

مخاطب ساخته)مى گويد:اى موسى»! (فَلَمّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسى) .

آيه 12

(آيه 12)«من پروردگار توام،كفشهايت را بيرون آر،كه تو در سرزمين مقدس طوى هستى» (إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً) .

موسى با شنيدن اين نداى روحپرور:«من پروردگار توام»هيجان زده شد و لذت غير قابل توصيفى سر تا پايش را احاطه كرد.

او مأمور شد تا كفش خود را از پاى در آورد،چرا كه در سر زمين مقدسى گام نهاده،سر زمينى كه نور الهى بر آن جلوه گر است،پيام خدا را در آن مى شنود و پذيراى مسؤوليت رسالت مى شود،بايد با نهايت خضوع و تواضع در اين سر زمين گام نهد،اين است دليل بيرون آوردن كفش از پا.

آيه 13

(آيه 13)سپس از همان گوينده اين سخن را نيز شنيد:«و من تو را براى مقام رسالت بر گزيده ام،پس اكنون به آنچه به تو وحى مى شود گوش فرا ده»! (وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى) .

آيه 14

(آيه 14)و به دنبال آن نخستين جملۀ وحى را موسى به اين صورت دريافت كرد«من اللّه هستم،معبودى جز من نيست» (إِنَّنِي أَنَا اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا) .

«اكنون(كه چنين است)تنها مرا عبادت كن» (فَاعْبُدْنِي) .عبادتى خالص از هر گونه شرك.

«و نماز را بر پاى دار،تا هميشه به ياد من باشى» (وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي) .

در اين آيه پس از بيان مهمترين اصل دعوت انبياء كه مسألۀ توحيد است موضوع عبادت خداوند يگانه به عنوان يك ثمره براى درخت ايمان و توحيد بيان شده،و به دنبال آن دستور به نماز،يعنى بزرگترين عبادت و مهمترين پيوند خلق با خالق و مؤثرترين راه براى فراموش نكردن ذات پاك او داده شده.

آيه 15

(آیه 15)-و از آنجا که بعد از ذکر«توحید»و شاخ و برگهای آن،دومین اصل اساسی مسالهء«معاد» است در این آیه اضافه میکند:«رستاخیزبه طور قطع خواهد آمد، من می خواهم آن را پنهان کنم، تا هر کس در برابر سعی و کوششهایش جزا ببیند»(ان الساعته آتیه اکاد اخفیها لتجزی کل نفس بما تسعی).

ص: 113

علت مخفى نگاه داشتن تاريخ قيامت،طبق آيۀ فوق آن است كه«خداوند مى خواهد هر كسى را به تلاش و كوششهايش پاداش دهد»و يك نوع آزادى عمل براى همگان پيدا شود.

آيه 16

(آيه 16)در اين آيه به يك اصل اساسى كه ضامن اجراى همۀ برنامه هاى عقيدتى و تربيتى فوق است اشاره كرده،مى فرمايد:«پس مبادا كسى كه به آن ايمان ندارد و از هوسهاى خويش پيروى مى كند،تو را از آن باز دارد؛كه هلاك خواهى شد»! (فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى) .

در برابر افراد بى ايمان و وسوسه ها و كار شكنيهاى آنان محكم بايست،نه از انبوه آنها و توطئه هايشان وحشت كن،و نه در حقانيت دعوت و اصالت مكتبت از اين هياهوها شك و ترديدى داشته باش.

آيه 17

(آيه 17)عصاى موسى و يد بيضا!بدون شك پيامبران براى اثبات ارتباط خود با خدا نياز به معجزه دارند و گر نه هر كس مى تواند ادعاى پيامبرى كند.

موسى(ع)پس از دريافت فرمان نبوت بايد سند آن را هم دريافت دارد،لذا در همان شب پر خاطره،موسى(ع)دو معجزۀ بزرگ از خدا دريافت داشت.

قرآن اين ماجرا را چنين بيان مى كند:«و چه چيز در دست راست توست اى موسى»؟ (وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى) .

آيه 18

(آيه 18)موسى در پاسخ«گفت:اين(قطعه چوب)عصاى من است» (قالَ هِيَ عَصايَ) .

و از آنجا كه مايل بود سخنش را با محبوب خود كه براى نخستين بار در را به روى او گشوده است ادامه دهد،و نيز از آنجا كه شايد فكر مى كرد تنها گفتن اين عصاى من است كافى نباشد،بلكه منظور باز گو كردن آثار و فوايد آن است،اضافه كرد:«من بر آن تكيه مى كنم» (أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها) .

«و برگ درختان را با آن براى گوسفندانم فرو مى ريزم» (وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمِي) .«علاوه بر اين فوايد و نيازهاى ديگرى نيز در آن دارم» (وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى) .

ص: 114

موسى در تعجب عميقى فرو رفته بود،اين چه سؤالى است و من چه جوابى دارم مى گويم.

آيه 19

(آيه 19)ناگهان«به او فرمان داد:اى موسى عصايت را بيفكن»! (قالَ أَلْقِها يا مُوسى) .

آيه 20

(آيه 20)«موسى فورا(و بدون فوت وقت)عصا را افكند،ناگهان مار عظيمى شد و شروع به حركت كرد» (فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى) .

آيه 21

(آيه 21)در اينجا«به موسى فرمود:آن را بگير،و نترس،ما آن را به همان صورت نخستين باز مى گردانيم»! (قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِيدُها سِيرَتَهَا الْأُولى) .

آيه 22

(آيه 22)سپس به دومين معجزۀ مهم موسى اشاره كرده به او دستور مى دهد:«و دستت را به گريبانت ببر،تا سفيد و بى عيب بيرون آيد،اين نشانۀ ديگرى(از سوى خداوند)است» (وَ اضْمُمْ يَدَكَ إِلى جَناحِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرى) .

آيه 23

(آيه 23)در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى از آنچه در آيات قبل بيان شد مى فرمايد:ما اينها را در اختيار تو قرار داديم«تا آيات بزرگ خود را به تو نشان دهيم» (لِنُرِيَكَ مِنْ آياتِنَا الْكُبْرى) .

منظور از«آيات كبرى»همان دو معجزۀ مهمّى است كه در بالا آمد.

آيه 24

(آيه 24)خواسته هاى حساب شدۀ موسى:از اين به بعد فرمان رسالت به نام موسى صادر مى شود،رسالتى بسيار عظيم و سنگين،رسالتى كه از ابلاغ فرمان الهى به زورمندترين و خطرناكترين مردم محيط شروع مى شود،مى فرمايد:«به سوى فرعون برو كه طغيان كرده است»! (اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى) .

طغيان يعنى تجاوز از حد و مرز در تمام ابعاد زندگى و به همين جهت به اين گونه افراد«طاغوت»گفته مى شود.

آرى!براى اصلاح يك محيط فاسد و ايجاد يك انقلاب همه جانبه بايد از سردمداران فساد و ائمۀ كفر شروع كرد از آنها كه در تمام اركان جامعه نقش دارند.

ص: 115

آيه 25

(آيه 25)موسى(ع)نه تنها از چنين مأموريت سنگينى وحشت نكرد، و حتى كمترين تخفيفى از خداوند نخواست،بلكه با آغوش باز از آن استقبال نمود، منتهى وسايل پيروزى در اين مأموريت را از خدا خواست.

و از آنجا كه نخستين وسيلۀ پيروزى روح بزرگ،فكر بلند و عقل توانا و به عبارت ديگر گشادگى سينه است«عرض كرد:پروردگار من!سينۀ مرا گشاده بدار» (قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي) .

آيه 26

(آيه 26)و از آنجا كه اين راه مشكلات فراوانى دارد كه جز به لطف خدا گشوده نمى شود در مرحلۀ دوم از خدا تقاضا كرد كه كارها را بر او آسان گرداند و مشكلات را از سر راهش بردارد،عرض كرد«و كار مرا آسان گردان» (وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي) .

آيه 27

(آيه 27)سپس موسى تقاضاى قدرت بيان هر چه بيشتر كرد و عرضه داشت:«و گره از زبانم بگشا» (وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي) .

آيه 28

(آيه 28)و مخصوصا علت آن را چنين بيان كرد:«تا سخنان مرا درك كنند» (يَفْقَهُوا قَوْلِي) .

اين جمله در حقيقت،آيۀ قبل را تفسير مى كند.يعنى،آن چنان فصيح و بليغ و رسا و گويا سخن بگويم كه هر شنونده اى منظور مرا به خوبى درك كند.

آيه 29

(آيه 29)و از آنجا كه رساندن اين بار سنگين به مقصد(بار رسالت پروردگار و رهبرى انسانها و مبارزه با طاغوتها و جباران)نياز به يار و ياور دارد،و به تنهايى ممكن نيست،چهارمين تقاضاى موسى(ع)از پروردگار اين بود:«و خداوندا!وزير و ياورى از خاندانم براى من قرار ده» (وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي) .

آيه 30

(آيه 30)سپس مخصوصا انگشت روى برادر خويش گذاشت و عرضه داشت:«برادرم هارون را» (هارُونَ أَخِي) .

هارون،برادر بزرگتر موسى بود و سه سال با او فاصلۀ سنى داشت،قامتى بلند و رسا و زبانى گويا و درك عالى داشت سه سال قبل از وفات موسى،دنيا را ترك گفت.

او نيز از پيامبران مرسل بود،كه خداوند از باب رحمتش به موسى بخشيد.

ص: 116

آيه 31

(آيه 31)سپس موسى هدف خود را از تعيين هارون به وزارت و معاونت چنين بيان مى كند:خداوندا!«پشتم را با او محكم كن» (اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي) .

آيه 32

(آيه 32)و براى تكميل اين مقصد،تقاضا مى كند:«و او را در كار من شريك گردان» (وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي) .

هم شريك در مقام رسالت باشد،و هم در پياده كرده اين برنامۀ بزرگ شركت جويد،ولى به هر حال او پيرو موسى در تمام برنامه ها بود و موسى امام و پيشواى او.

آيه 33

(آيه 33)سر انجام نتيجۀ خواسته هاى خود را چنين بيان مى كند:«تا تو را بسيار تسبيح گوييم» (كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً) .

آيه 34

(آيه 34)«و تو را بسيار ياد كنيم» (وَ نَذْكُرَكَ كَثِيراً) .

آيه 35

(آيه 35)چرا كه«تو هميشه از حال ما آگاه بوده اى» (إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصِيراً) .

آيه 36

(آيه 36)از آنجا كه موسى در اين تقاضاهاى مخلصانه اش نظرى جز خدمت بيشتر و كاملتر نداشت،خداوند تقاضاى او را در همان وقت اجابت فرمود «به او گفت:آنچه را خواسته بودى به تو داده شد اى موسى»! (قالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى) .

در واقع در اين لحظات حساس و سرنوشت ساز هر چه لازم داشت يكجا از خدا در خواست كرد،و او نيز ميهمانش را گرامى داشت و همۀ خواسته هاى او را در يك جملۀ كوتاه با ندايى حياتبخش اجابت كرده بى آنكه در آن قيد و شرط يا چون و چرايى كند.

آيه 37

(آیه 37)- چه خدای مهربانی!در اینجا خداوند به یکی دیگر از فصول زندگانی موسی(ع)اشاره می کند که مربوط به دوران کودکی او نجات اعجازآمیزش از چنگال خشم فرعونیان است، این فصل گرچه از نظر تسلسل تاریخی قبل از فصل رسالت و نبوت بوده،اما چون به عنوان ساهد رای شمول نعمتهای خداوند،نسبت به موسی(ع)از آغاز عمر،ذکر شده،در درجهء دوم اهمیت نسبت به موضوع رسالت می باشد .

ص: 117

نخست مى گويد:«اى موسى!ما بار ديگر نيز بر تو منت گذارديم،و تو را مشمول نعمتهاى خويش ساختيم» (وَ لَقَدْ مَنَنّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرى) .

آيه 38

(آيه 38)بعد از ذكر اين اجمال به شرح و بسط آن مى پردازد،مى گويد:

«در آن هنگام كه وحى كرديم به مادر تو آنچه بايد وحى شود» (إِذْ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّكَ ما يُوحى) .

اشاره به اين كه:تمام خطوطى كه منتهى به نجات موسى(ع)از چنگال فرعونيان در آن روز مى شد همه را به مادرت تعليم داديم:

آيه 39

(آيه 39)فرعون براى جلوگيرى از به وجود آمدن فرزندى كه پيش بينى كرده بودند از بنى اسرائيل بر مى خيزد و دستگاه فرعون را در هم مى كوبد،دستور داده بود پسران آنها را به قتل برسانند،و دختران را براى كنيزى و خدمتگزارى زنده نگهدارند.

به هر حال مادر احساس مى كند كه جان نوزادش در خطر است.در اين هنگام خدايى كه اين كودك را براى قيامى بزرگ نامزد كرده است،به قلب مادر موسى چنين الهام كرد:«او را در صندوقى بيفكن،سپس آن صندوق را به دريا بينداز»! (أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ) .

كلمۀ«تابوت»به معنى صندوق چوبى است و به عكس آنچه بعضى مى پندارند هميشه به معنى صندوقى كه مردگان را در آن مى نهند نيست.

سپس اضافه مى كند:«دريا مأمور است كه آن را به ساحل بيفكند،تا سر انجام دشمن من و دشمن او وى را بر گيرد»و در دامان خويش پرورش دهد! (فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِي وَ عَدُوٌّ لَهُ) .

و از آنجا كه موسى(ع)بايد در اين راه پر فراز و نشيب كه در پيش دارد در يك سپر حفاظتى قرار گيرد،خداوند پرتوى از محبت خود را بر او مى افكند آن چنان كه هر كس وى را ببيند دلباختۀ او مى شود،نه تنها به كشتن او راضى نخواهد بود بلكه راضى نمى شود كه مويى از سرش كم شود!آن چنانكه قرآن مى گويد:«و من محبتى از خودم بر تو افكندم» (وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي) .

ص: 118

مى گويند:قابلۀ موسى از فرعونيان بود و تصميم داشت گزارش تولد او را به دستگاه جبّار فرعون بدهد،اما نخستين بار كه چشمش در چشم نوزاد افتاد گويى برقى از چشم او جستن كرد كه اعماق قلب قابله را روشن ساخت،و رشتۀ محبت او را در گردنش افكند و هر گونه فكر بدى را از مغز او دور ساخت! در پايان اين آيه مى فرمايد:«هدف اين بود كه در پيشگاه من و در برابر ديدگان(علم)من پرورش يابى» (وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَيْنِي) .

آيه 40

(آيه 40)كاخ فرعون بر گوشه اى از شط نيل ساخته شده بود،در حالى كه فرعون و همسرش در كنار آب به تماشاى امواج مشغول بودند،ناگهان اين صندوق مرموز توجه آنها را به خود جلب كرد،به مأموران دستور داد صندوق را از آب بگيرند،هنگامى كه در صندوق گشوده شد با كمال تعجب نوزاد زيبايى را در آن ديدند،چيزى كه شايد حتى احتمال آن را نمى دادند.

فرعون متوجه شد كه اين نوزاد بايد از بنى اسرائيل باشد كه از ترس مأموران به چنين سرنوشتى گرفتار شده است و دستور كشتن او را صادر كرد،ولى همسرش كه«نازا»بود سخت به كودك دل بست و شعاع مرموزى كه از چشم نوزاد جستن نمود در زواياى قلب آن زن نفوذ كرد،و او را مجذوب و فريفتۀ خود ساخت.

دست به دامن فرعون زد و در حالى كه از اين كودك به نور چشمان (قُرَّتُ عَيْنٍ) تعبير مى نمود،تقاضا كرد از كشتنش صرف نظر شود.و بالاخره موفق شد سخن خود را به كرسى بنشاند.

اما از سوى ديگر كودك گرسنه شده و شير مى خواهد،گريه مى كند اشك مى ريزد.ولى هر دايه اى آوردند نوزاد،پستان او را نگرفت.

اكنون بقيۀ داستان را از زبان قرآن مى خوانيم:

آرى!اى موسى ما مقدر كرده بوديم كه در برابر ديدگان(علم)ما پرورش بيابى«در آن هنگام كه خواهرت(در نزديكى كاخ فرعون)راه مى رفت» (إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ) .و به دستور مادر،مراقب اوضاع و سر نوشت تو بود.

او به مأموران فرعون«مى گفت:آيا زنى را به شما معرفى بكنم كه توانايى

ص: 119

سر پرستى اين نوزاد را دارد»؟ (فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى مَنْ يَكْفُلُهُ) .

و شايد اضافه كرد:اين زن شير پاكى دارد كه من مطمئنم نوزاد آن را پذيرا خواهد شد.

مأموران خوشحال شدند به همراه او حركت كردند.

خواهر موسى كه خود را به صورت فردى ناشناس و بيگانه،نشان مى داد، مادر را از جريان امر آگاه كرد،مادر نيز بى آنكه خونسردى خود را از دست دهد،به دربار فرعون آمد،كودك را به دامن او انداختند كودك بوى مادر را شنيد،بويى آشنا، ناگهان پستان او را همچون جان شيرين در بر گرفت و با عشق و علاقۀ بسيار، مشغول نوشيدن شير شد،غريو شادى از حاضران برخاست و آثار خشنودى و شوق در چشمان همسر فرعون نمايان شد.

فرعون كودك را به او سپرد،و همسرش تأكيد فراوان نسبت به حفظ و حراست او كرد،و دستور داد در فاصله اى كوتاه كودك را به نظر او برساند.

اينجاست كه قرآن مى گويد:«پس ما تو را به مادرت بازگردانديم تا چشمش به تو روشن شود،و غم و اندوهى به خود راه ندهد» (فَرَجَعْناكَ إِلى أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ) .

سالها گذشت،و موسى(ع)در ميان هاله اى از لطف و محبت خداوند و محيطى امن و امان پرورش يافت،كم كم به صورت نوجوانى در آمد.

روزى از راهى عبور مى كرد دو نفر را در برابر خود به جنگ و نزاع مشغول ديد كه يكى از بنى اسرائيل و ديگرى از قبطيان(مصريان و هواخواهان فرعون)بود، موسى به كمك مظلوم كه از بنى اسرائيل بود شتافت و براى دفاع از او،مشتى محكم بر پيكر مرد قبطى وارد آورد،اما اين دفاع از مظلوم به جاى باريكى رسيد،و همان يك مشت كار قبطى را ساخت.

موسى طبق توصيۀ بعضى از دوستانش،مخفيانه از مصر بيرون آمد و به سوى مدين شتافت و در آنجا محيطى امن و امان در كنار شعيب پيغمبر كه شرح آن به خواست خدا در تفسير سورۀ قصص خواهد آمد پيدا كرد.

ص: 120

اينجاست كه قرآن مى گويد:«و تو يكى(از فرعونيان)را كشتى(و در اندوه فرو رفتى)اما ما تو را از غم و اندوه رهايى بخشيديم» (وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ) .

و پس از آن«بارها تو را(در كوره هاى حوادث)آزموديم» (وَ فَتَنّاكَ فُتُوناً) .

«پس از آن ساليانى در ميان مردم مدين توقف نمودى» (فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ) .

و بعد از پيمودن اين راه طولانى و آمادگى روحى و جسمى و بيرون آمدن از كورۀ حوادث با سر افرازى و پيروزى«سپس در زمانى كه براى گرفتن فرمان رسالت مقدّر بود به اينجا آمدى اى موسى!» (ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَرٍ يا مُوسى) .

آيه 41

(آيه 41)سپس اضافه مى كند:«من تو را براى خودم پرورش دادم و ساختم» (وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي) .

براى وظيفۀ سنگين دريافت وحى،براى قبول رسالت،براى هدايت و رهبرى بندگانم،تو را پرورش دادم و در كورانهاى حوادث آزمودم و نيرو و توان بخشيدم و اكنون كه اين مأموريت بزرگ بر دوش تو گذارده مى شود از هر نظر ساخته شده اى!

آيه 42

(آيه 42)نخستين برخورد با فرعون جبّار:اكنون كه همه چيز رو به راه شده،و تمام وسايل لازم در اختيار موسى قرار گرفته،او و برادرش هارون هر دو را با هم مخاطب ساخته،مى گويد:«تو و برادرت با آيات من كه در اختيارتان گذارده ام برويد» (اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ بِآياتِي) .

آياتى كه هم شامل دو معجزۀ بزرگ موسى مى شود،و هم ساير نشانه هاى پروردگار و تعليمات و برنامه هايى كه خود نيز بيانگر حقانيت دعوت اوست.

و براى تقويت روحيۀ آنها و تأكيد بر تلاش و كوشش هر چه بيشتر،اضافه مى كند:

«و در ذكر و ياد من و اجراى فرمانهايم سستى به خرج ندهيد» (وَ لا تَنِيا فِي ذِكْرِي) .

چرا كه سستى و ترك قاطعيت تمام زحمات شما را بر باد خواهد داد،محكم بايستيد و از هيچ حادثه اى نهراسيد،و در برابر هيچ قدرتى،سست نشويد.

ص: 121

آيه 43

(آيه 43)بعد از آن،هدف اصلى اين حركت و نقطه اى را كه بايد به سوى آن جهت گيرى شود،مشخص ساخته،مى گويد:«به سوى فرعون برويد،چرا كه او طغيان كرده است» (اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى) .

عامل تمام بد بختيهاى اين سرزمين پهناور اوست،چرا كه عامل پيشرفت يا عقب افتادگى،خوشبختى يا بد بختى يك ملت،قبل از هر چيز،رهبران و سردمداران آن ملت است.

آيه 44

(آيه 44)سپس طرز برخورد مؤثر با فرعون را در آغاز كار به اين شرح، بيان مى فرمايد:براى اين كه بتوانيد در او نفوذ كنيد و اثر بگذاريد«با سخن نرم با او سخن بگوييد،شايد متذكر شود يا از خدا بترسد» (فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى) .

آيه 45

(آيه 45)اما با اين حال موسى و فرعون از اين معنى نگران بودند كه ممكن است اين مرد قلدر زورمند مستكبر كه آوازۀ خشونت و سر سختى او همه جا پيچيده بود قبل از آن كه موسى(ع)و هارون(ع)ابلاغ دعوت كنند،پيش دستى كرده،آنها را از بين ببرد لذا،«گفتند:پروردگارا!از اين مى ترسيم كه بر ما پيشى گيرد (و قبل از بيان حق،ما را آزار دهد)؛يا طغيان كند»و نپذيرد! (قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا أَوْ أَنْ يَطْغى) .

آيه 46

(آيه 46)اما خداوند به آنها بطور قاطع«فرمود:شما هرگز نترسيد،من خود با شما هستم مى شنوم و مى بينم» (قالَ لا تَخافا إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى) .

بنا بر اين با وجود خداوند توانايى كه همه جا با شماست و به همين دليل همۀ سخنها را مى شنود،و همه چيز را مى بيند و حامى و پشتيبان شما است،ترس و وحشت معنايى ندارد.

آيه 47

(آیه 47)-سپس دقیقا چگونگی پیاده کردن دعوتشان را در حضور فرعون در پنج جملهء کوتاه و قاطع و پرمحتوا برای آنها بیان می فرماید، که یکی مربوط به اصل ماموریت است و دیگری بیان محتوای ماموریت و سومی دلیل و سند و چهارمی تشویق پذیرندگان و سرانجام تهدید مخالفان.

ص: 122

نخست مى گويد:«شما به سراغ او برويد و به او بگوييد:ما فرستادگان پروردگار توايم» (فَأْتِياهُ فَقُولا إِنّا رَسُولا رَبِّكَ) .

ديگر اين كه:«بنى اسرائيل را همراه ما بفرست و آنها را اذيت و آزار مكن» (فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لا تُعَذِّبْهُمْ) .

سپس اشاره به دليل و مدرك خود كرده،مى گويد به او بگوييد:«ما نشانه اى از پروردگارت براى تو آورده ايم» (قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ) .

بنا بر اين به حكم عقل لازم است لا اقل در سخنان ما بينديشى و اگر درست بود بپذيرى.

سپس به عنوان تشويق مؤمنان اضافه مى كند:«درود بر آنها كه از هدايت پيروى مى كنند» (وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى) .

اين جمله ممكن است به معنى ديگرى نيز اشاره باشد و آن اين كه سلامت در اين جهان و جهان ديگر از ناراحتيها و رنجها و عذابهاى دردناك الهى،و مشكلات زندگى فردى و اجتماعى از آن كسانى است كه از هدايت الهى پيروى كنند و اين در حقيقت نتيجۀ نهايى دعوت موسى است.

آيه 48

(آيه 48)سر انجام عاقبت شوم سر پيچى از اين دعوت را نيز به او بفهمانيد و بگوييد:«به ما وحى شده است كه عذاب الهى دامان كسانى را كه تكذيب آياتش كرده و از فرمانش سر پيچى نمايند خواهد گرفت»! (إِنّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنا أَنَّ الْعَذابَ عَلى مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى) .

و اين واقعيتى است كه بايد بى پرده به فرعون گفته مى شد.

آيه 49

(آيه 49)در اينجا قرآن مجيد مستقيما به سراغ گفتگوهاى موسى و هارون با فرعون مى رود.

هنگامى كه موسى در برابر فرعون قرار گرفت،جمله هاى حساب شده و مؤثرى را كه خداوند به هنگام فرمان رسالت به او آموخته بود باز گو كرد كه در آيات قبل خوانديم.

سپس هنگامى كه فرعون اين سخنان را شنيد نخستين عكس العملش اين

ص: 123

بود«گفت:بگوييد ببينم پروردگار شما كيست اى موسى»؟ (قالَ فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى) .

عجيب اين كه فرعون مغرور و از خود راضى حتى حاضر نشد بگويد پروردگار من كه شما مدعى هستيد كيست؟بلكه گفت:پروردگار شما كيست؟

آيه 50

(آيه 50)موسى بلا فاصله معرفى بسيار جامع و در عين حال كوتاهى از پروردگار كرد«گفت:پروردگار ما همان كسى است كه به هر موجودى آنچه لازمۀ آفرينش او بوده است داده،و سپس او را در مراحل هستى رهبرى و هدايت فرموده است» (قالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى) .

در اين سخن كوتاه،موسى اشاره به دو اصل اساسى از آفرينش و هستى مى كند كه هر يك دليل مستقل و روشنى براى شناسايى پروردگار است.

موسى(ع)مى خواهد به فرعون بفهماند كه اين عالم هستى نه منحصر به تو است و نه منحصر به سر زمين مصر،نه مخصوص امروز است و نه گذشته،اين عالم پهناور گذشته و آينده اى دارد كه نه من در آن بوده ام و نه تو و دو مسألۀ اساسى در اين عالم چشمگير است،تأمين نيازمنديها و سپس به كار گرفتن نيروها و امكانات در مسير پيشرفت موجودات،اينها به خوبى مى تواند تو را به پروردگار ما آشنا سازد.

آيه 51

(آيه 51)فرعون با شنيدن اين جواب جامع و جالب،سؤال ديگرى،مطرح كرد،«گفت:(اگر چنين است)پس تكليف پيشينيان ما چه خواهد شد؟» (قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى) .

آيه 52

(آيه 52)موسى در جواب«گفت:تمام مشخصات اقوام گذشته،نزد پروردگار من در كتابى ثبت است،هيچ گاه پروردگار من(براى حفظ آنها)گمراه نمى شود و نه فراموش مى كند» (قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي فِي كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبِّي وَ لا يَنْسى) .

بنا بر اين حساب و كتاب آنها محفوظ است،و سر انجام به پاداش و كيفر اعمالشان خواهند رسيد.

آيه 53

(آیه 53)-و از آنجا که بخشی از سخن موسی(ع)پیرامون مساله توحید

ص: 124

و شناسايى خدا بود قرآن در اينجا فصل ديگرى در همين زمينه بيان مى دارد:«همان خداوندى كه زمين را براى شما مهد آسايش قرار داد،و راههايى در آن ايجاد كرد، و از آسمان،آبى فرستاد» (الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيها سُبُلاً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً) .

«سپس ما به وسيلۀ اين آب،انواع گوناگون از گياهان مختلف را از خاك تيره بر آورديم» (فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتّى) .

در اين آيه به چهار بخش از نعمتهاى بزرگ خدا اشاره شده است:كه اولويتهاى زندگى انسان را تشكيل مى دهد،قبل از همه چيز،محل سكونت و آرامش لازم است،و به دنبال آن راههاى ارتباطى،سپس آب،و فرآورده هاى كشاورزى.

آيه 54

(آيه 54)سر انجام اشاره به پنجمين و آخرين نعمت از اين سلسله نعمتهاى الهى كرده،مى گويد:از اين فرآورده هاى گياهى«هم خودتان بخوريد و هم چهار پايان خود را در آن به چرا ببريد» (كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ) .

و در پايان به همۀ اين نعمتها اشاره كرده،مى فرمايد:«در اين امور،نشانه هاى روشنى است براى صاحبان عقل و انديشه» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى) .

يعنى،عقل و انديشه هاى مسؤول مى تواند به اين واقعيت پى ببرد.

آيه 55

(آيه 55)و به تناسب اين كه در بيان توحيدى اين آيات،از آفرينش زمين و نعمتهاى آن استفاده شده«معاد»را نيز با اشارۀ به همين زمين در اين آيه بيان كرده، مى فرمايد:«از آن شما را آفريديم و در آن باز مى گردانيم،و از آن نيز شما را بار ديگر بيرون مى آوريم» (مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى) .

آيه56

(آیه56)-فرعون خود را برای مبارزهء نهایی آماده می کند: در این جا مرحلهٔ دیگری از درگیری موسی (ع) و فرعون منعکس شده است، قرآن مجید،این قسمت را با این جمله شروع می کند:«و ما همهء آیات خود را به فرعون نشان دادیم (اما هیچ یک از آنها در دل تیرهء او اثر نگذاشت) پس همه را تکذیب کرد و از پذیرش آنها امتناع ورزید»(وَلَقَد اَرَیناهُ آیاتِنا کُلَها فَکَذ َبَ وَ اَبی).

ص: 125

اين مربوط به معجزاتى است كه در آغاز دعوت به فرعون ارائه داد،«معجزۀ عصا»و«يد بيضا»و«محتواى دعوت جامع آسمانيش».

آيه 57

(آيه 57)اكنون ببينيم فرعون طغيانگر،مستكبر و لجوج در برابر موسى و معجزات او چه گفت،و او را چگونه-طبق معمول همۀ زمامداران زورگو-متهم ساخت؟«گفت:اى موسى!آيا آمده اى كه ما را از سر زمين و وطنمان با سحرت بيرون كنى؟!» (قالَ أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِكَ يا مُوسى) .

اشاره به اين كه:ما مى دانيم مسألۀ نبوت و دعوت به توحيد،و ارائۀ اين معجزات همگى توطئه براى غلبه بر حكومت و بيرون كردن ما و قبطيان از سر زمين آباء و اجدادمان است.

اين تهمت درست همان حربه اى است كه همۀ زور گويان و استعمار گران در طول تاريخ داشته اند كه هر گاه خود را در خطر مى ديدند،براى تحريك مردم به نفع خود،مسألۀ خطرى كه مملكت را تهديد مى كرد،پيش مى كشيدند مملكت يعنى حكومت اين زورگويان و موجوديتش يعنى موجوديت آنها!

آيه 58

(آيه 58)فرعون سپس اضافه كرد:گمان نكن ما قادر نيستيم همانند اين سحرهاى تو را بياوريم،«پس يقينا بدان به همين زودى سحرى همانند آن براى تو خواهيم آورد» (فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ) .

و براى اين كه قاطعيت بيشترى نشان دهد گفت:«هم اكنون تاريخش را معين كن،بايد ميان ما و تو و عده اى باشد كه نه ما از آن تخلف كنيم و نه تو از آن،آن هم در مكانى كه نسبت به همگان يكسان باشد» (فَاجْعَلْ بَيْنَنا وَ بَيْنَكَ مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ مَكاناً سُوىً) .

آيه59

(آیه 59)-ولی موسی بی آنکه خونسردی خود را از دست دهد و از جنجال فرعون هراسی به دل راه دهد با صراحت و قاطعیت «گفت:(من آماده ام،هم اکنون روز و ساعت آن را تعیین کنم)میعاد ما و شما روز زینت(روز عید)است، مشروط بر این که مردم همگی به هنگامی که روز بالا می آید در محل جمع شوند»(قالَ مَوعِدُ کُم یَومُ الزیَنَةِ وَ اَن یُحشَرَالناسُ ضُحٌی).

ص: 126

آيه 60

(آيه 60)به هر حال فرعون بعد از مشاهدۀ معجزات شگفت آور موسى و مشاهدۀ تأثير روانى اين معجزات در اطرافيانش تصميم گرفت با كمك ساحران به مبارزۀ با او برخيزد،لذا قرار لازم را با موسى گذارد،«پس آن مجلس را ترك گفت و تمام مكر و فريب خود را جمع كرد و سپس همه را در روز موعود آورد» (فَتَوَلّى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتى) .

آيه 61

(آيه 61)سر انجام روز موعود فرا رسيد،موسى(ع)در برابر انبوه جمعيت قرار گرفت،جمعيتى كه گروهى از آن ساحران بودند و تعداد آنها به گفتۀ بعضى از مفسران 72 نفر و به گفتۀ بعضى ديگر به چهار صد نفر مى رسيد و بعضى ديگر نيز تعداد بيشترى گفته اند.

و گروهى از آنها،فرعون و اطرافيان او را تشكيل مى دادند و بالاخره گروه سوم كه اكثريت از آن تشكيل يافته بود توده هاى تماشاچى مردم بودند.

موسى در اينجا رو به ساحران و يا فرعونيان و ساحران كرد و«به آنان چنين گفت:واى بر شما،دروغ بر خدا نبنديد كه شما را با مجازات خود،نابود و ريشه كن خواهد ساخت» (قالَ لَهُمْ مُوسى وَيْلَكُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللّهِ كَذِباً فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذابٍ) .

«و شكست و نوميدى و خسران از آن آنهاست كه بر خدا دروغ مى بندند و به او نسبت باطل مى دهند» (وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى) .

منظور موسى از افتراء بر خدا،آن است كه كسى يا چيزى را شريك او قرار داده،معجزات فرستادۀ خدا را به سحر نسبت دهند و فرعون را معبود و اله خود بپندارند.

آيه62

(آیه 62)-این سخن قاطع موسی که هیچ شباهتی به سخن ساحران نداشت،بلکه آهنگش آهنگ دعوت همهء پیامبران راستین بود، بر بعضی از دلها اثر گذاشت، و در میان جمعیت اختلاف افتاد ، بعضی طرفدار شدت عمل بودند، و بعضی به شک و تردید افتادند و احتمال می دادند موسی پیامبر برزگ خدا باشد و تهدیدهای او موءثر گردد، بخصوص که لباس سادهء او و برادرش هارون ، همان لباس سادهء چوپانی بود، و چهرهء مصمم آنها که علی رغم تنها بودن، ضعف و فتوری

ص: 127

در آن مشاهده نمى گشت،دليل ديگرى بر اصالت گفتار و برنامه هاى آنها محسوب مى شد،لذا قرآن مى گويد:«پس آنها در ميان خود در بارۀ كارهايشان به نزاع برخاستند،و مخفيانه و در گوشى با هم سخن گفتند» (فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوى) .

آيه 63

(آيه 63)ولى به هر حال طرفداران ادامۀ مبارزه و شدت عمل،پيروز شدند و رشتۀ سخن را به دست گرفتند و از طرق مختلف،به تحريك مبارزه كنندگان با موسى پرداختند.

نخست:«گفتند:اين دو مسلما ساحرند»! (قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ) .

بنا بر اين،وحشتى از مبارزۀ با آنها نبايد به خود راه داد،چرا كه شما بزرگان و سردمداران سحر در اين كشور پهناوريد.

ديگر اين كه«آنها مى خواهند شما را از سرزمينتان با سحرشان بيرون كنند» (يُرِيدانِ أَنْ يُخْرِجاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِما) .سرزمينى كه همچون جان شما عزيز است و به آن تعلق داريد آن هم به شما تعلق دارد.

به علاوه اينها تنها به بيرون كردن شما از وطنتان قانع نيستند،اينها مى خواهند مقدسات شما را هم بازيچه قرار دهند«و آيين عالى و مذهب حق شما را از ميان ببرند»! (وَ يَذْهَبا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلى) .

آيه 64

(آيه 64)«اكنون كه چنين است(به هيچ وجه به خود ترديد راه ندهيد،و) تمام نيرو و نقشۀ خود را جمع كنيد...» (فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ) .

«و در يك صف(به ميدان مبارزه)بياييد» (ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا) .

چرا كه وحدت و اتحاد رمز پيروزى شما در اين مبارزۀ سر نوشت ساز است.

و بالاخره«فلاح و رستگارى،امروز،از آن كسى است كه برترى خود را بر (بر حريفش)اثبات نمايد» (وَ قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى) .

آيه65

(آیه 65)- موسی (ع) نیز به میدان می آید _ ساحران ظاهرأ متحد شدند و عزم را جزم کردند که با موسی به مبارزه برخیزند، هنگامی که گام به میدان نهادند«گفتند: ای موسی! تو اول (عصای خود را ) می افکنی یا ما کسانی باشیم که اول

ص: 128

بيفكنيم» (قالُوا يا مُوسى إِمّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمّا أَنْ نَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقى) .

آيه 66

(آيه 66)ولى موسى بى آنكه عجله اى نشان بدهد،چرا كه به پيروزى نهايى خود كاملا اطمينان داشت و حتى قطع نظر از آن در اين گونه مبارزه ها معمولا برنده كسى است كه پيشقدم نمى شود،لذا به آنها«گفت:شما اول بيفكنيد»! (قالَ بَلْ أَلْقُوا) .

ساحران نيز پذيرفتند و آنچه عصا و طناب براى سحر كردن با خود آورده بودند يكباره به ميان ميدان افكندند،و اگر روايتى را كه مى گويد:آنها هزاران نفر بودند بپذيريم مفهومش اين مى شود كه در يك لحظه هزاران عصا و طناب كه مواد مخصوصى در درون آنها ذخيره شده بود،به وسط ميدان انداختند.

«پس ناگهان طنابها و عصاهايشان به خاطر سحر آنها،چنان به نظر(مردم و) موسى مى رسيد كه دارند حركت مى كنند»! (فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى) .

آرى به صورت مارهايى كوچك و بزرگ،رنگارنگ در اشكال مختلف به جنب و جوش در آمدند.

صحنۀ بسيار عجيبى بود،ساحران كه هم تعدادشان زياد بود و هم طرز استفاده از خواص مرموز فيزيكى و شيميايى اجسام و مانند آن را به خوبى مى دانستند،توانستند آن چنان در افكار حاضران نفوذ كنند كه اين باور براى آنها پيدا شود كه اين همه موجودات بى جان،جان گرفتند.

غريو شادى از فرعونيان برخاست،گروهى از ترس و وحشت فرياد زدند و خود را عقب مى كشيدند!

آيه 67

(آيه 67)«پس در اين هنگام موسى احساس ترس خفيفى در دل كرد» (فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسى) .كه نكند مردم تحت تأثير اين صحنه واقع شوند، آن چنان كه بازگرداندن آنها آسان نباشد.

آيه68

آیه 68)-به هر حال در این موقع، نصرت و یاری الهی به سراغ موسی آمد و فرمان وحی وظیفهء او را مشخص کرد، چنانکه قرآن می گوید:« به او گفتیم: ترس به خود راه مده تو مسلمأ برتری»!(قُلنا لاتَخَف اِنَکَ اَنتَ الاَعلی).

ص: 129

و اين گونه موسى،قوت قلبش را كه لحظات كوتاهى متزلزل شده بود باز يافت.

آيه 69

(آيه 69)مجددا به او خطاب شد كه:«و آنچه را در دست راست دارى بيفكن كه تمام آنچه را كه آنها ساخته اند مى بلعد»! (وَ أَلْقِ ما فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا) .

«چرا كه كار آنها تنها مكر ساحر است» (إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ) .

«و ساحر هر كجا برود پيروز نخواهد شد» (وَ لا يُفْلِحُ السّاحِرُ حَيْثُ أَتى) .

چرا كه كار ساحر متكى به نيروى محدود انسانى است،و معجزه از قدرت بى پايان و لا يزال الهى سر چشمه مى گيرد،لذا ساحر تنها كارهايى را مى تواند انجام دهد كه قبلا روى آن تمرين داشته است.

جالب اين كه:نمى گويد:«عصايت را بيفكن»بلكه مى گويد:«آنچه در دست راست دارى بيفكن»اين تعبير شايد به عنوان بى اعتنايى به عصا باشد و اشاره به اين كه عصا مسألۀ مهمى نيست آنچه مهم است اراده و فرمان خداست كه اگر ارادۀ او باشد عصا كه سهل است كمتر و كوچكتر از آن هم مى تواند چنين قدرت نمايى كند!

آيه 70

(آيه 70)پيروزى عظيم موسى(ع):به اينجا رسيديم كه موسى مأمور شد عصاى خود را بيفكند.موسى عصاى خود را افكند،عصا تبديل به مار عظيمى شد و تمام اسباب و آلات سحر ساحران را بلعيد،غوغا و ولوله اى در تمام جمعيت افتاد فرعون،سخت متوحش شد،و اطرافيانش دهانهاشان از تعجب باز ماند.

ساحران كه به خوبى سحر را از غير سحر مى شناختند،يقين كردند كه اين امر،چيزى جز معجزۀ الهى نيست،و اين مرد فرستادۀ خداست.

لذا همان گونه كه آيه مى گويد:«ساحران همگى به سجده افتادند و گفتند:ما به پروردگار هارون و موسى ايمان آورديم» (فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى) .

آيه71

(آیه 71)- بدیهی است که این عمل ساحران ، ضربهء سنگینی بر پیکر فرعون

ص: 130

و حكومت جبّار و خود كامه و بيدادگرش وارد ساخت،و تمام اركان آن را به لرزه در آورد،لذا چاره اى جز اين نديد كه با داد و فرياد و تهديدهاى غليظ و شديد ته ماندۀ حيثيتى را كه نداشت،جمع و جور كند،رو به سوى ساحران كرد و«گفت:آيا پيش از آن كه به شما اذن دهم به او ايمان آورديد»؟ (قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ) .

اين جبّار مستكبر،نه تنها مدعى بود كه بر جسم و جان مردم،حكومت دارد بلكه مى خواست بگويد قلب شما هم در اختيار من و متعلق به من است،و بايد با اجازۀ من تصميم بگيرد.

فرعون به اين قناعت نكرد،فورا وصله اى به دامان ساحران چسبانيد و آنها را متهم كرد و گفت:«او بزرگ شماست،او كسى است كه سحر به شما آموخته»، و تمام اينها توطئه است با نقشۀ قبلى! (إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ) .

بدون شك فرعون مى دانست و يقين داشت اين سخن دروغ است.ولى مى دانيم قلدرها و زور گويان،وقتى موقعيت نامشروع خود را در خطر ببينند از هيچ دروغ و تهمتى باك ندارند.

تازه به اين نيز قناعت نكرد و ساحران را با شديدترين لحنى،تهديد به مرگ نمود و گفت:«پس سوگند ياد مى كنم كه دست و پاهاى شما را بطور مخالف قطع مى كنم،و بر فراز شاخه هاى بلند نخل به دار مى آويزم و خواهيد دانست مجازات من دردناكتر و پايدارتر است» (فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَيُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى) .

آيه 72

(آيه 72)اما ببينيم عكس العمل ساحران در برابر اين تهديدهاى شديد فرعون چه بود؟آنها نه تنها مرعوب نشدند و از ميدان بيرون نرفتند،بلكه حضور خود را در صحنه بطور قاطعترى ثابت كردند و«گفتند:به خدايى كه ما را آفريده است هرگز تو را بر اين دلايل روشنى كه به سراغ ما آمده مقدم نخواهيم داشت» (قالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلى ما جاءَنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الَّذِي فَطَرَنا) .

«پس تو هر حكمى مى خواهى بكن» (فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ) .

«اما(بدان)تو تنها مى توانى در زندگى اين دنيا قضاوت كنى»ولى در آخرت

ص: 131

ما پيروزيم و تو گرفتار و مبتلا به شديدترين كيفرها (إِنَّما تَقْضِي هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا) .

آيه 73

(آيه 73)سپس افزودند:«ما به پروردگارمان ايمان آورديم تا گناهانمان و آنچه را از سحر بر ما تحميل كردى ببخشايد؛و خدا بهتر و پايدارتر است» (إِنّا آمَنّا بِرَبِّنا لِيَغْفِرَ لَنا خَطايانا وَ ما أَكْرَهْتَنا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقى) .

خلاصه اين كه هدف ما پاك شدن از گناهان گذشته از جمله مبارزه با پيامبر راستين خداست.

آيه 74

(آيه 74)ساحران سپس چنين ادامه دادند:اگر ما ايمان آورده ايم دليلش روشن است«چرا كه هر كس(بى ايمان و)گنهكار در محضر پروردگار در قيامت بيايد آتش سوزان دوزخ براى اوست» (إِنَّهُ مَنْ يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ) .

و مصيبت بزرگ او در دوزخ اين است كه؛«نه مى ميرد و نه زنده مى شود» (لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى) .بلكه دائما در ميان مرگ و زندگى دست و پا مى زند،حياتى كه از مرگ تلختر و مشقت بارتر است.

آيه 75

(آيه 75)«و هر كس با ايمان نزد او آيد،و اعمال صالح انجام داده باشد، چنين كسانى درجات عالى دارند...» (وَ مَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصّالِحاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى) .

آيه 76

(آيه 76)«باغهاى جاويدان بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است، و جاودانه در آن خواهند ماند» (جَنّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها) .

«و اين است پاداش كسى كه(با ايمان و اطاعت پروردگار)خود را پاك و پاكيزه كند» (وَ ذلِكَ جَزاءُ مَنْ تَزَكّى) .

و اين ساحران چه خوب خود را پاكيزه ساختند.هنگامى كه تصميم گرفتند، حق را پذيرا شوند و در راه آن عاشقانه ايستادگى كنند و به گفتۀ مفسر بزرگ مرحوم طبرسى،«صبحگاهان كافر بودند و ساحر،اما شامگاهان شهيدان نيكو كار راه حق»!

آيه77

(آیه77)- نجات بنی اسرائیل وغرق فرعونیان:بعد از ماجرای مبارزهء موسی با ساحران و پیروزی چشمگیرش بر آنها و ایمان آوردن آن جمعیت عظیم، آیین او رسمأ وارد مصر شد، هرچند اکثریت «قبطیان» آن را نپذیرفتند،

ص: 132

بنى اسرائيل تحت رهبرى موسى،به اتفاق اقليتى از مصريان،بطور دائم با فرعونيان درگير بودند؛و سالها بر اين منوال گذشت و حوادث تلخ و شيرينى روى داد.

در اينجا به آخرين فراز از اين ماجراها يعنى برنامۀ خروج بنى اسرائيل از مصر،اشاره كرده،مى فرمايد:«و ما به موسى،وحى فرستاديم كه بندگانم را شبانه از مصر بيرون ببر» (وَ لَقَدْ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي) .

بنى اسرائيل آمادۀ حركت به سوى سرزمين موعود(فلسطين)شدند،اما هنگامى كه به كرانه هاى نيل رسيدند فرعونيان،آگاه گشتند و فرعون با لشكرى عظيم آنها را تعقيب كرد،آنها خود را در محاصرۀ دريا و دشمن ديدند.

اما خدا به موسى چنين دستور داد:«راهى خشك براى آنها در دريا بگشا»! (فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً) .

راهى كه هرگاه در آن گام بگذارى«نه از تعقيب فرعونيان مى ترسى،نه از غرق شدن در دريا» (لا تَخافُ دَرَكاً وَ لا تَخْشى) .

آيه 78

(آيه 78)و به اين ترتيب موسى و بنى اسرائيل وارد جاده هايى شدند كه در درون دريا با كنار رفتن آبها پيدا شد،در اين هنگام فرعون به همراه لشكريانش به كنار دريا رسيد و با اين صحنۀ غير منتظره و شگفت انگيز رو برو شد«و فرعون لشكريان خود را به دنبال بنى اسرائيل فرستاد و خود نيز وارد همان جاده ها شد» (فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ) .

از اين سو آخرين نفر لشكر فرعون وارد دريا شد،و از آن سو آخرين نفر از بنى اسرائيل خارج گرديد.

در اين هنگام به امواج آب فرمان داده شد به جاى نخستين باز گردند.

امواج همانند ساختمان فرسوده اى كه پايۀ آن را بكشنند يك باره فرو ريختند «پس دريا آنها را در ميان امواج خروشان خود پوشاند پوشاندنى كامل» (فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ) .

و به اين ترتيب،يك قدرت جبّار ستمگر با لشكر نيرومند و قهارش در ميان امواج آب غوطه ور شدند و طعمۀ آماده اى براى ماهيان دريا!

ص: 133

آيه 79

(آيه 79)آرى«فرعون،قوم خود را گمراه ساخت و هرگز هدايتشان نكرد» (وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى) .

آيه 80

(آيه 80)تنها راه نجات:در اينجا روى سخن را به بنى اسرائيل بطور كلى و در هر عصر و زمان كرده،و نعمتهاى بزرگى را كه خداوند به آنان بخشيده است ياد آور مى شود،و راه نجات را به آنان نشان مى دهد.

نخست مى گويد:«اى بنى اسرائيل!ما شما را از چنگال دشمنانتان رهايى بخشيديم» (يا بَنِي إِسْرائِيلَ قَدْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ) .

سپس به يكى از نعمتهاى مهم معنوى اشاره كرده،مى گويد:«ما شما را به ميعادگاه مقدسى دعوت كرديم،در طرف راست طور»آن مركز وحى الهى (وَ واعَدْناكُمْ جانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ) .

اين اشاره به جريان رفتن موسى(ع)به اتفاق جمعى از بنى اسرائيل به ميعادگاه طور است،در همين ميعادگاه بود كه خداوند الواح تورات را بر موسى نازل كرد و با او سخن گفت و جلوۀ خاص پروردگار را همگان مشاهده كردند.

و سر انجام به يك نعمت مهم مادى كه از الطاف خاص خداوند نسبت به بنى اسرائيل سر چشمه مى گرفت اشاره كرده،مى فرمايد:«ما من و سلوى را بر شما نازل كرديم» (وَ نَزَّلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى) .

در آن بيابانى كه سرگردان بوديد،و غذاى مناسبى نداشتيد،لطف خدا به ياريتان شتافت و از غذاى لذيذ و خوشمزه اى به مقدارى كه به آن احتياج داشتيد در اختيارتان قرار داد و از آن استفاده مى كرديد.

ص: 134

آيه 81

(آيه 81)در اين آيه به دنبال ذكر اين نعمتهاى سه گانۀ پر ارزش آنها را چنين مخاطب مى سازد:«از روزيهاى پاكيزه اى كه به شما داديم بخوريد،ولى در آن طغيان نكنيد،كه غضب من بر شما وارد شود» (كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ لا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي) .

طغيان در نعمتها آن است كه انسان به جاى اين كه از آنها در راه اطاعت خدا و طريق سعادت خويش استفاده كند،آنها را وسيله اى براى گناه،ناسپاسى و كفران

و گردنكشى و اسرافكارى قرار دهد،همان گونه كه بنى اسرائيل چنين كردند.

و به دنبال آن مى فرمايد:«و هر كس غضب من بر او وارد شود سقوط مى كند» (وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوى) .

«هوى»در اصل به معنى سقوط كردن از بلندى است،كه معمولا نتيجۀ آن، نابودى است،به علاوه در اينجا اشاره به سقوط مقامى و دورى از قرب پروردگار و رانده شدن از درگاهش نيز مى باشد.

آيه 82

(آيه 82)و از آنجا كه هميشه بايد هشدار و تهديد با تشويق و بشارت، همراه باشد تا نيروى خوف و رجا را كه عامل اصلى تكامل است يكسان بر انگيزد، و درهاى بازگشت به روى توبه كاران بگشايد،در اين آيه چنين مى گويد:«و من كسانى را كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند و سپس هدايت يابند (و در زير چتر هدايت رهبران الهى قرار گيرند)مى آمرزم» (وَ إِنِّي لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى) .

تعبير به«غفّار»نشان مى دهد كه خداوند چنين افراد را نه تنها يك بار كه بارها مشمول آمرزش خود قرار مى دهد.

آيه 83

(آيه 83)غوغاى سامرى!در اينجا فراز مهم ديگرى از زندگى موسى(ع) و بنى اسرائيل مطرح شده و آن مربوط به رفتن موسى به اتفاق نمايندگان بنى اسرائيل به ميعادگاه طور و سپس گوساله پرستى بنى اسرائيل در غياب آنهاست.

برنامه اين بود كه موسى(ع)براى گرفتن احكام تورات،به كوه طور برود، و گروهى از بنى اسرائيل نيز او را در اين مسير همراهى كنند.

ولى از آنجا كه شوق مناجات با پروردگار در دل موسى شعله ور بود،قبل از ديگران تنها به ميعادگاه پروردگار رسيد.

در اينجا وحى بر او نازل شد:«اى موسى!چه چيز سبب شد كه پيش از قومت به اينجا بيايى و در اين راه عجله كنى»؟ (وَ ما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسى) .

آيه84

(آیه84)- و موسی بلافاصله «عرض کرد:پروردگارا! آنها به دنبال منند،و من برای رسیدن به میعادگاه و محضر وحی تو، شتاب کردم تا از من خشنود

ص: 135

شوى» (قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِي وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى) .

نه تنها عشق مناجات تو و شنيدن سخنت مرا بى قرار ساخته،بلكه مشتاق بودم هر چه زودتر قوانين و احكام تو را بگيرم و به بندگانت برسانم و از اين راه رضايت تو را بهتر جلب كنم،آرى من عاشق رضاى توام و مشتاق شنيدن فرمانت.

آيه 85

(آيه 85)ولى بالاخره در اين ديدار،ميعاد از سى شب به چهل شب تمديد شد،و زمينه هاى مختلفى كه از قبل در ميان بنى اسرائيل براى انحراف وجود داشت كار خود را كرد،سامرى آن مرد هوشيار منحرف مياندار شد،و با استفاده از وسائلى گوساله اى ساخت و جمعيت را به پرستش آن فرا خواند.

بالاخره در آنجا بود كه خداوند به موسى(ع)در همان ميعادگاه«فرمود:ما قوم تو را بعد از تو آزمايش كرديم(ولى از عهدۀ امتحان خوب بيرون نيامدند) و سامرى آنها را گمراه كرد» (قالَ فَإِنّا قَدْ فَتَنّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السّامِرِيُّ) .

آيه 86

(آيه 86)موسى با شنيدن اين سخن آن چنان برآشفت كه تمام وجودش گويى شعله ور گشت،شايد به خود مى گفت:ساليان دراز خون جگر خوردم، زحمت كشيدم با هر گونه خطر رو برو شدم تا اين جمعيت را به توحيد آشنا ساختم، اما افسوس و صد افسوس،با چند روز غيبت من،زحماتم بر باد رفت! لذا بلا فاصله«موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت» (فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً) .

هنگامى كه چشمش به آن صحنه بسيار زنندۀ گوساله پرستى افتاد،«فرياد بر آورد اى قوم من!مگر پروردگار شما وعدۀ نيكويى به شما نداد» (قالَ يا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً) .

اين وعدۀ نيكو يا وعده اى بوده كه در زمينۀ نزول تورات و بيان احكام آسمانى در آن،به بنى اسرائيل داده شده بود،يا وعدۀ نجات و پيروزى بر فرعونيان و وارث حكومت زمين شدن،و يا وعدۀ مغفرت و آمرزش براى كسانى كه توبه كنند و يا همۀ اين امور.

سپس افزود:«پس آيا مدت جدايى من از شما به طول انجاميده»؟ (أَ فَطالَ

ص: 136

عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ) .

«يا با اين عمل زشت خود مى خواستيد غضب پروردگارتان بر شما نازل شود كه با وعدۀ من مخالفت كرديد» (أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي) .

آيه 87

(آيه 87)بنى اسرائيل كه خود را در برابر اعتراض شديد موسى(ع) ديدند و متوجه شدند به راستى كار بسيار بدى انجام داده اند،در مقام عذر تراشى بر آمدند و«گفتند:ما به ميل و ارادۀ خود از وعدۀ تو تخلّف نكرديم» (قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا) .

در واقع اين ما نبوديم كه به ارادۀ خود گرايش به گوساله پرستى كرديم،«بلكه مقدارى از زيورهاى قوم را كه با خود داشتيم افكنديم و سامرى اين چنين القا كرد...» (وَ لكِنّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَكَذلِكَ أَلْقَى السّامِرِيُّ) .

آيه 88

(آيه 88)در هر صورت سامرى از زينت آلات كه از طريق ظلم و گناه در دست فرعونيان قرار گرفته بود و ارزشى جز اين نداشت كه خرج چنين كار حرامى بشود، آرى از مجموع اين زينت آلات«براى آنان مجسمۀ گوساله اى كه صدايى همچون صداى گوسالۀ(واقعى)داشت پديد آورد» (فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ) .

بنى اسرائيل كه اين صحنه را ديدند،ناگهان همۀ تعليمات توحيدى موسى را به دست فراموشى سپردند و به يكديگر«گفتند:اين خداى شما و خداى موسى است» (فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى) .

و به اين ترتيب«او(سامرى عهد و پيمانش را با موسى بلكه با خداى موسى) فراموش كرد»و مردم را به گمراهى كشاند (فَنَسِيَ) .

آيه 89

(آيه 89)در اينجا خداوند به عنوان توبيخ و سرزنش اين بت پرستان مى گويد:«پس آيا آنها نمى بينند كه اين گوساله پاسخ آنها را نمى دهد و هيچ گونه ضررى از آنها دفع نمى كند و منفعتى براى آنها فراهم نمى سازد» (أَ فَلا يَرَوْنَ أَلاّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَ لا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً) .

يك معبود واقعى حد اقل بايد بتواند سؤالات بندگانش را پاسخ گويد آيا تنها

ص: 137

شنيده شدن صداى گوساله از اين مجسمۀ طلايى،مى تواند دليل پرستش باشد! تازه موجودى كه مالك سود و زيان ديگرى و حتى خودش نيست،آيا مى تواند معبود باشد؟!

آيه 90

(آيه 90)بدون شك در اين قال و غوغا،هارون جانشين موسى(ع)و پيامبر بزرگ خدا دست از رسالت خويش بر نداشت و وظيفۀ مبارزۀ با انحراف و فساد را تا آنجا كه در توان داشت انجام داد،چنانكه قرآن مى گويد:«هارون قبل از آمدن موسى از ميعادگاه به بنى اسرائيل اين سخن را گفته بود كه شما به وسيلۀ آن(گوساله)مورد آزمايش سختى قرار گرفته ايد»فريب نخوريد و از راه توحيد منحرف نشويد (وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ يا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ) .

سپس اضافه كرد:«و پروردگار شما مسلما همان خداوند بخشنده اى است كه اين همه نعمت به شما مرحمت كرده» (وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ) .

برده بوديد شما را آزاد ساخت،اسير بوديد رهايى بخشيد،گمراه بوديد هدايت كرد،پراكنده بوديد در سايۀ رهبرى يك مرد آسمانى،شما را جمع و متحد نمود،جاهل و گمراه بوديد،نور علم بر شما افكند،و به صراط مستقيم توحيد هدايتتان نمود.

«اكنون كه چنين است شما از من پيروى كنيد و اطاعت فرمان من نماييد» (فَاتَّبِعُونِي وَ أَطِيعُوا أَمْرِي) .

مگر فراموش كرده ايد برادرم موسى،مرا جانشين خود ساخته و اطاعتم را بر شما فرض كرده است چرا پيمان شكنى مى كنيد؟

آيه 91

(آيه 91)ولى بنى اسرائيل چنان لجوجانه به اين گوساله چسبيده بودند كه منطق نيرومند و دلايل روشن اين مرد خدا و رهبر دلسوز در آنها مؤثر نيفتاد،با صراحت اعلام مخالفت با هارون كردند و«گفتند:ما همچنان به پرستش اين گوساله ادامه مى دهيم تا موسى به سوى ما باز گردد» (قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفِينَ حَتّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى) .

و به اين ترتيب هم فرمان مسلم عقل را از زير پا گذاشتند،و هم فرمان

ص: 138

جانشين رهبرشان را.

ولى به هر حال،هارون با اقليتى در حدود دوازده هزار نفر از مؤمنان ثابت قدم از جمعيت جدا شدند در حالى كه اكثريت جاهل و لجوج نزديك بود او را به قتل برسانند.

آيه 92

(آيه 92)سرنوشت دردناك سامرى!به دنبال بحثى كه موسى(ع)با بنى اسرائيل در نكوهش شديد از گوساله پرستى داشت و در اينجا نخست گفتگوى موسى(ع)را با برادرش هارون(ع)و سپس با سامرى منعكس مى كند.

نخست رو به برادرش هارون كرده«گفت:اى هارون!چرا هنگامى كه ديدى آنها گمراه شدند...» (قالَ يا هارُونُ ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا) .

آيه 93

(آيه 93)«از من پيروى نكردى؟آيا فرمان مرا عصيان نمودى»؟ (أَلاّ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي) .

مگر هنگامى كه مى خواستم به ميعادگاه بروم نگفتم«جانشين من باش و در ميان اين جمعيت به اصلاح بپرداز و راه مفسدان را در پيش مگير».

منظور از جملۀ «أَلاّ تَتَّبِعَنِ» اين است كه چرا از روش و سنت من در«شدت عمل»نسبت به بت پرستى پيروى نكردى.

آيه 94

(آيه 94)موسى با شدت و عصبانيت هر چه تمامتر اين سخنان را با برادرش مى گفت و بر او فرياد مى زد،در حالى كه ريش و سر او را گرفته بود و مى كشيد.

هارون براى اين كه او را بر سر لطف آورد،و از التهاب او بكاهد«گفت:اى فرزند مادرم![ اى برادرم]ريش و سر مرا مگير،من(فكر كردم كه اگر به مبارزه برخيزم و درگيرى پيدا كنم تفرقۀ شديدى در ميان بنى اسرائيل مى افتد،و از اين) ترسيدم(به هنگام باز گشت)بگويى تو ميان بنى اسرائيل تفرقه افكندى و سفارش مرا(در غياب من)به كار نبستى» (قالَ يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي) .

و به اين ترتيب هارون بى گناهى خود را اثبات كرد.

ص: 139

آيه 95

(آيه 95)بعد از پايان گفتگو با برادرش هارون و تبرئه او،به محاكمۀ سامرى پرداخت و«گفت:(اين چه كارى بود كه تو انجام دادى و)چه چيز انگيزۀ تو بود اى سامرى»؟! (قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ) .

آيه 96

(آيه 96)او در پاسخ گفت:من مطالبى آگاه شدم كه آنها نديدند و آگاه نشدند» (قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ) .

«من چيزى از آثار رسول و فرستادۀ خدا(موسى)را گرفتم،و سپس آن را به دور افكندم و اين چنين نفس من مطلب را در نظرم زينت داد»!و به سوى آيين بت پرستى گرايش كردم. (فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي) .

آيه 97

(آيه 97)روشن است كه پاسخ و عذر سامرى در برابر سؤال موسى(ع)به هيچ وجه قابل قبول نبود،لذا موسى فرمان محكوميت او را در اين دادگاه صادر كرد و سه دستور در بارۀ او و گوساله اش داد؛«گفت:برو،كه بهرۀ تو در زندگى اين دنيا اين است كه(هر كس به تو نزديك شود)بگويى:با من تماس نگير» (قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ) .

و به اين ترتيب با يك فرمان قاطع،سامرى را از جامعه طرد كرد و او را به انزواى مطلق كشانيد.

مجازات دوم سامرى اين بود كه موسى(ع)كيفر او را در قيامت به او گوشزد كرد،گفت:«و تو وعده گاهى در پيش دارى(وعدۀ عذاب دردناك الهى)كه هرگز از آن تخلف نخواهد شد» (وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ) .

سومين مجازات اين بود كه موسى به سامرى گفت:«و به اين معبودت كه پيوسته او را عبادت مى كردى نگاه كن و ببين ما آن را مى سوزانيم و سپس ذرات آن را به دريا مى پاشيم»تا براى هميشه محو و نابود گردد (وَ انْظُرْ إِلى إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً) .

آيه98

(آیه98)-و در این آیه موسی، با تأکید فراوان روی مسالهء توحید، حاکمیت خط الله را مشخص کرد و چنین گفت: «معبود شما تنها الله است،همان خدایی که

ص: 140

معبودى جز او نيست،همان خدايى كه علمش همه چيز را فرا گرفته» (إِنَّما إِلهُكُمُ اللّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً) .

نه همچون بتهاى ساختگى كه نه سخنى مى شنوند،نه پاسخى مى گويند،نه مشكلى مى گشايند و نه زيانى را دفع مى كنند.

آيه 99

(آيه 99)پس از پايان گرفتن بحثهاى مربوط به تاريخ پر ماجراى موسى و بنى اسرائيل يك نتيجه گيرى كلى نيز قرآن روى آن مى نمايد و مى گويد:«اين چنين اخبار گذشته را براى تو(يكى بعد از ديگرى)باز گو مى كنيم» (كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ) .

سپس اضافه مى كند:«و ما از ناحيۀ خود قرآنى به تو داديم» (وَ قَدْ آتَيْناكَ مِنْ لَدُنّا ذِكْراً) .قرآنى كه مملوّست از درسهاى عبرت،دلايل عقلى،اخبار آموزندۀ گذشتگان و مسائل بيدار كنندۀ آيندگان.

آيه 100

(آيه 100)و به همين جهت در اين آيه از كسانى سخن مى گويد كه حقايق قرآن و درسهاى عبرت تاريخ را فراموش مى كنند،مى گويد:«كسى كه از قرآن روى بگرداند در قيامت بار سنگينى(از گناه و مسؤوليت)بر دوش خواهد كشيد» (مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وِزْراً) .

آرى!اعراض از قرآن،انسان را به آن چنان بيراهه ها مى كشاند كه بارهاى سنگينى از انواع گناهان و انحرافات فكرى و عقيدتى را بر دوش او مى نهد.

آيه 101

(آيه 101)سپس اضافه مى كند:«آنها در ميان اين وزر جاودانه خواهند ماند» (خالِدِينَ فِيهِ) .

«و اين بار سنگين گناه،بد بارى است براى آنها در روز قيامت» (وَ ساءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ حِمْلاً) .

آيه 102

(آيه 102)سپس به توصيف روز قيامت و آغاز آن پرداخته،چنين مى گويد:

«همان روزى كه در صور دميده مى شود،و گنهكاران را با بدنهاى كبود و تيره در آن روز جمع مى كنيم» (يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً) .

آيه103

(آیه103)- در این حال مجرمان در میان خود،دربارهءمقدار توقفشان در عالم

ص: 141

برزخ«آهسته با هم گفتگو مى كنند(بعضى مى گويند:)شما تنها ده شبانه روز در علام برزخ)توقف كرديد»و نمى دانند چقدر طولانى بوده است (يَتَخافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّ عَشْراً) .

اين آهسته گفتن آنها يا به خاطر رعب و وحشت شديدى است كه از مشاهدۀ صحنۀ قيامت به آنها دست مى دهد و يا بر اثر شدت ضعف و ناتوانى است.

آيه 104

(آيه 104)سپس اضافه مى كند:«ما به آنچه مى گويند كاملا آگاهتريم» (نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ) .خواه آهسته بگويند يا بلند.

«هنگامى كه نيكو روش ترين آنها مى گويد:شما تنها يك روز درنگ كرديد»! (إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّ يَوْماً) .

آيه 105

(آيه 105)صحنۀ هول انگيز قيامت:از آنجا كه در آيات گذشته،سخن از حوادث مربوط به پايان دنيا و آغاز قيامت بود،در اينجا نيز همين مسأله را پيگيرى مى كند.

از اين آيه چنين بر مى آيد كه مردم از پيامبر(ص)در بارۀ سرنوشت كوهها به هنگام پايان گرفتن دنيا سؤال كرده بودند.

لذا مى گويد:«و از تو در بارۀ كوهها سؤال مى كنند» (وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ) .

در پاسخ:«بگو:پروردگار من آنها را از هم متلاشى و تبديل به سنگريزه كرده سپس بر باد مى دهد»! (فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً) .

از مجموع آيات قرآن در مورد سر نوشت كوهها چنين استفاده مى شود كه آنها در آستانۀ رستاخيز مراحل مختلفى را طى مى كنند:

نخست به لرزه مى آيند سپس به حركت در مى آيند.

در سومين مرحله از هم متلاشى مى شوند و به صورت انبوهى از شن در مى آيند و در آخرين مرحله آن چنان توفان و باد آنها را از جا حركت مى دهد و در فضا مى پاشد كه همچون پشمهاى زده شده به نظر مى رسد.(قارعه5/)

آيه

(آیه106)- این آیه می گوید:با متلاشی شد کوهها و پاکنده شدن ذرات آن،«خداوند صفحهء زمین را به صورت زمینی صاف و مستوی و بی آب و گیاه در

ص: 142

مى آورد» (فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً) .

آيه 107

(آيه 107)«آن چنان كه در آن هيچ گونه اعوجاج و پستى و بلندى مشاهده نخواهى كرد» (لا تَرى فِيها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً) .

آيه 108

(آيه 108)«در آن روز،همه از دعوت كنندۀ الهى پيروى نموده،و قدرت بر مخالفت او نخواهند داشت»و همگى از قبرها بر مى خيزند (يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدّاعِيَ لا عِوَجَ لَهُ) .

اين دعوت كننده هر كس كه باشد آن چنان فرمانش نافذ است كه هيچ كس قدرت بر تخلف از آن را ندارد.

«و(در اين موقع)همۀ صداها در برابر عظمت پروردگار رحمان خاضع مى شود و جز صداى آهسته،چيزى نمى شنوى» (وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلاّ هَمْساً) .

اين خاموشى صداها يا به خاطر سيطرۀ عظمت الهى بر عرصۀ محشر است كه همگان در برابرش خضوع مى كنند،و يا از ترس حساب و كتاب و نتيجۀ اعمال و يا هر دو.

آيه 109

(آيه 109)از آنجا كه ممكن است بعضى گرفتار اين اشتباه شوند كه ممكن است غرق گناه باشند و به وسيلۀ شفيعانى شفاعت شوند بلافاصله اضافه مى كند:

«در آن روز شفاعت هيچ كس سودى نمى دهد،مگر كسانى كه خداوند رحمان به آنها اجازۀ شفاعت داده،و از گفتار آنها(در اين زمينه)راضى است» (يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلاً) .

اشاره به اين كه:شفاعت در آنجا بى حساب نيست،بلكه برنامۀ دقيقى دارد هم در مورد شفاعت كننده،و هم در مورد شفاعت شونده،و تا استحقاق و شايستگى در افراد براى شفاعت شدن وجود نداشته باشد،شفاعت معنى ندارد.

آيه 110

(آيه 110)و از آنجا كه حضور مردم در صحنۀ قيامت براى حساب و جزا، نياز به آگاهى خداوند از اعمال و رفتار آنها دارد،در اين آيه چنين اضافه مى كند:

«خداوند آنچه را(مجرمان)پيش رو دارند و آنچه را(در دنيا)پشت سر گذاشته اند،

ص: 143

همه را مى داند(و از تمام افعال و سخنان و نيات آنها در گذشته و پاداش كيفرى را كه در آينده در پيش دارند،از همه با خبر است)ولى آنها به(علم)او احاطه ندارند» (يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً) .

و به اين ترتيب احاطۀ علمى خداوند هم نسبت به اعمال آنهاست و هم نسبت به جزاى آنها،و اين دو در حقيقت دو ركن قضاوت كامل و عادلانه است.

آيه 111

(آيه 111)«و در آن روز همۀ مردم در برابر خداوند حىّ قيّوم،كاملا خاضع مى شوند» (وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ) .

انتخاب صفت«حى و قيوم»از ميان صفات خدا در اينجا به خاطر تناسبى است كه اين دو صفت با مسألۀ رستاخيز كه روز حيات و قيام همگان است دارد.

و در پايان آيه،اضافه مى كند:«و مأيوس(و زيانكار)است آن كه بار ستمى بر دوش دارد»! (وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً) .

گويى ظلم و ستم همچون بار عظيمى است كه بر دوش انسان سنگينى مى كند و از پيشرفت او به سوى نعمتهاى جاويدان الهى باز مى دارد.

آيه 112

(آيه 112)و از آنجا كه روش قرآن غالبا بيان تطبيقى مسائل است بعد از ذكر سرنوشت ظالمان و مجرمان در آن روز،به بيان حال مؤمنان پرداخته مى گويد:«و اما كسانى كه اعمال صالحى انجام دهند،در حالى كه ايمان دارند،آنها نه از ظلم و ستمى مى ترسند و نه از نقصان حقشان» (وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا يَخافُ ظُلْماً وَ لا هَضْماً) .

اصولا براى اين كه عمل صالح بطور مستمر و ريشه دار و عميق انجام گيرد بايد از عقيدۀ پاك و اعتقاد صحيح(ايمان)سيراب گردد.

آيه 113

(آيه 113)قرآن در اينجا اشاره اى دارد به مجموع آنچه در آيات قبل پيرامون مسائل تربيتى مربوط به قيامت و وعد و وعيد آمده است،مى فرمايد:

«و اين گونه آن را قرآنى عربى[فصيح و گويا]نازل كرديم و انواع تهديدها را به عبارت و بيانات مختلف بيان نموديم،شايد آنها تقوا پيشه كنند يا براى آنان تذكرى پديد آورد» (وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا وَ صَرَّفْنا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ

ص: 144

يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً) .

كلمۀ«عربيّا»گر چه به معنى زبان عربى است،ولى در اينجا اشاره به فصاحت و بلاغت قرآن و رسا بودن مفاهيم آن مى باشد،زيرا:اصولا زبان عربى -به تصديق زبان شناسان جهان-يكى از رساترين لغات،و ادبيات آن از قويترين ادبيات است.ديگر اين كه گاهى قرآن بيانات مختلفى از يك واقعيت دارد،مثلا مسألۀ وعيد و مجازات مجرمان را،گاهى در لباس بيان سرگذشت امتهاى پيشين، و گاهى به صورت خطاب به حاضران،و گاهى در شكل ترسيم حال آنها در صحنۀ قيامت و گاه به لباسهاى ديگر بيان مى كند.

آيه 114

(آيه 114)اين آيه اضافه مى كند:«پس بلند مرتبه است خداوندى كه سلطان بر حقّ است» (فَتَعالَى اللّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ) .

و از آنجا كه گاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به خاطر عشق به فراگيرى قرآن و حفظ آن براى مردم به هنگام دريافت وحى عجله مى كرد و كاملا مهلت نمى داد تا جبرئيل سخن خود را تمام كند در دنبالۀ اين آيه چنين به او تذكر داده مى شود:«و نسبت به (تلاوت)قرآن عجله مكن پيش از آن كه وحى آن بر تو تمام شود» (وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ) .

«و بگو:پروردگارا!علم مرا افزون كن» (وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً) .

جايى كه پيامبر با آن علم سرشار و روح مملو از آگاهى مأمور باشد كه تا پايان عمر،از خدا افزايش علم بطلبد،وظيفۀ ديگران كاملا روشن است،در حقيقت از نظر اسلام،علم هيچ حد و مرزى را نمى شناسد،افزون طلبى در بسيارى از امور مذموم است،ولى در علم ممدوح است،افراط بد است ولى افراط در علم معنى ندارد.

آيه 115

(آيه 115)آدم و فريبكارى شيطان!در اينجا از داستان آدم و حوّا و مبارزه و دشمنى ابليس با آنان سخن مى گويد.

شايد اشاره به اين نكته كه مبارزۀ حق و باطل منحصر به امروز و ديروز و موسى(ع)و فرعون نيست،از آغاز آفرينش آدم بوده و همچنان ادامه دارد.

نخست از پيمان آدم با خدا سخن مى گويد،مى فرمايد:«پيش از اين،از آدم

ص: 145

پيمان گرفته بوديم،اما او فراموش كرد،و عزم استوارى براى او نيافتيم»! (وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً) .

منظور از اين«عهد»فرمان خدا داير به نزديك نشدن به درخت ممنوع است.

بدون شك آدم،مرتكب گناهى نشد بلكه تنها ترك اولايى از او سر زد،اصولا دوران سكونت آدم در بهشت يك دوران آزمايشى براى آماده شدن جهت زندگى در دنيا و پذيرش مسؤوليت تكاليف بود.

آيه 116

(آيه 116)سپس به بخش ديگر اين داستان اشاره كرده،مى گويد:«و به خاطر بياوريد هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم:براى آدم سجده كنيد،آنها نيز همگى سجده كردند جز ابليس كه امتناع ورزيد» (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ أَبى) .

و از اينجا به خوبى مقام با عظمت آدم روشن مى شود،آدمى كه مسجود فرشتگان بود ضمنا عداوت ابليس با او از نخستين گام آشكار مى گردد.

شك نيست كه سجده به معنى پرستش مخصوص خداست،و غير از خدا هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند معبود باشد،بنا بر اين سجدۀ فرشتگان در برابر خدا بود،منتهى به خاطر آفرينش اين موجود با عظمت كه:

شايستۀ ستايش آن آفريدگار است كارد چنين دل آويز نقشى ز ماء و طينى!

آيه 117

(آيه 117)به هر حال ما در اين موقع به آدم اخطار كرديم«پس گفتيم:اى آدم (با اين برنامه مسجل شد كه)ابليس دشمن تو و همسرت است(مواظب باشيد) مبادا شما را از بهشت بيرون كند كه به درد و رنج خواهى افتاد» (فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى) .

ص: 146

آيه 118

(آيه 118)سپس خداوند آسايش بهشت و درد و رنج محيط بيرون آن را براى آدم چنين شرح مى دهد:«تو در اينجا گرسنه نخواهى شد و برهنه نمى شوى» (إِنَّ لَكَ أَلاّ تَجُوعَ فِيها وَ لا تَعْرى) .

در دو آيۀ فوق به چهار نياز اصلى و ابتدايى انسان يعنى نياز به غذا و آب و لباس و مسكن(پوشش در مقابل آفتاب)اشاره شده است.

آيه 120

(آيه 120)اما با اين همه شيطان كمر عداوت و دشمنى را با آدم بسته بود،به همين دليل آرام ننشست«پس شروع به وسوسۀ آدم كرد و گفت:اى آدم!آيا درخت عمر جاويدان را به تو نشان بدهم(كه هر كس از ميوۀ آن بخورد هميشه زنده خواهد بود)آيا راه رسيدن به حكومت و سلطنت هميشگى را مى خواهى بدانى»؟! (فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطانُ قالَ يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى) .

در واقع شيطان حساب كرد تمايل آدم به چيست و به اينجا رسيد كه او تمايل به زندگى جاويدان و رسيدن به قدرت بى زوال دارد،لذا براى كشاندن او به مخالفت فرمان پروردگار از اين دو عامل استفاده كرد.

آيه 121

(آيه 121)سر انجام آنچه نمى بايست بشود شد،«پس(آدم و حوّا)هر دو از آن(درخت ممنوع)خوردند(و به دنبال آن لباسهاى بهشتى از اندامشان فرو ريخت)عورتشان آشكار گشت»! (فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما) .

هنگامى كه آدم و حوّا چنين ديدند بلا فاصله«از برگهاى(درختان)بهشتى جامه دوختند»براى پوشاندن اندام خود (وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ) .

آرى!عاقبت«آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و از پاداش او محروم شد» (وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى) .

آيه 122

(آيه 122)ولى از آنجا كه آدم ذاتا پاك و مؤمن بود و در طريق رضاى خدا گام بر مى داشت،و اين خطا كه بر اثر وسوسۀ شيطان دامن او را گرفت جنبۀ استثنايى داشت،خداوند او را از رحمت خود براى هميشه دور نساخت،بلكه«بعد از اين ماجرا پروردگارش او را برگزيد و توبه اش را پذيرا شد و هدايتش كرد» (ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى) .

آيه123

(آیه123)- با این که توبهپ آدم پذیرفته شد، اما کاری کرده بود که بازگشت به حال نخستین امکان پذیر نبود ولذا خداوند«به او و حوّا دستور داد : هر دو(و همچنین شیطان همراه شما) از بهشت به زمین فرود آیید»(قالَ اهبِطا مِنها جَمیعَٔأ).

ص: 147

«در حالى كه دشمن يكديگر خواهيد بود» (بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ) .

اما به شما اخطار مى كنم،راه سعادت و نجات به رويتان گشوده است«پس هر گاه هدايت من به سراغ شما بيايد هر يك از شما از اين هدايت پيروى كند نه گمراه مى شود و نه شقاوتمند» (فَإِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى) .

آيه 124

(آيه 124)و براى اين كه تكليف آنها كه فرمان حق را فراموش مى كنند نيز روشن گردد اضافه مى كند:«و كسى كه از ياد من روى گردان شود،زندگى سخت و تنگى خواهد داشت» (وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً) .

«و در قيامت او را نابينا محشور مى كنيم» (وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى) .

اصولا تنگى زندگى بيشتر به خاطر كمبودهاى معنوى و نبودن غناى روحى است،به خاطر عدم اطمينان به آينده و ترس از نابود شدن امكانات موجود، و وابستگى بيش از حد به جهان ماده است،و آن كس كه ايمان به خدا دارد و دل به ذات پاك او بسته،از همۀ اين نگرانيها در امان است.

آيه 125

(آيه 125)در آنجا«عرض مى كند:پروردگارا!چرا مرا نابينا محشور كردى در حالى كه قبلا بينا بودم»؟! (قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً) .

آيه 126

(آيه 126)بلا فاصله پاسخ مى شنود كه،«مى فرمايد:آن گونه كه آيات من براى تو آمد،و تو آنها را فراموش كردى،امروز نيز تو فراموش خواهى شد» (قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى) .و چشمت از ديدن نعمتهاى پروردگار و مقام قرب او نابينا مى گردد.

آيه 127

(آيه 127)سر انجام به صورت يك جمع بندى و نتيجه گيرى مى فرمايد:

«و اين گونه كسانى را كه راه اسراف را پيش گرفتند و ايمان به آيات پروردگارشان نياوردند جزا مى دهيم» (وَ كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآياتِ رَبِّهِ) .

«و عذاب آخرت از اين هم شديدتر و پايدارتر است» (وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقى) .

آيه128

(آیه128)- از تاریخ گذشتگان عبرت بگیرید: از آنجا که در آیات گذشته

ص: 148

بحثهاى فراوانى از مجرمان به ميان آمد در اين آيه به يكى از بهترين و مؤثرترين طرق بيدارى كه مطالعۀ تاريخ پيشينيان است اشاره كرده،چنين مى گويد:«آيا براى هدايت آنها همين كافى نيست كه بسيارى از اقوام گذشته را كه در قرون پيشين زندگى مى كردند هلاك كرديم» (أَ فَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ) .

همان كسانى كه گرفتار مجازات دردناك الهى شدند و«اينها در مساكن(ويران شدۀ)آنان رفت و آمد دارند» (يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ) .

اينها در مسير رفت و آمد خود،به خانه هاى قوم عاد در سفرهاى يمن و مساكن ويران شدۀ قوم ثمود در سفر شام و منازل زير و رو گشتۀ قوم لوط در سفر فلسطين مى گذرند،آثار آنها را مى بينند،ولى درس عبرت نمى گيرند.

آرى«در اينها دلايل روشن و آيات فراوانى است براى صاحبان عقل و انديشۀ بيدار» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى) .

موضوع عبرت گرفتن از تاريخ پيشينيان از مسائلى است كه قرآن و احاديث اسلامى زياد روى آن تكيه كرده است.

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام(ص)مى خوانيم:«غافلترين مردم كسى است كه از دگرگون شدن دنيا اندرز نگيرد»و از ورق گردانى ليل و نهار انديشه نكند.

آيه 129

(آيه 129)اين آيه در حقيقت پاسخ به سؤالى است كه در اينجا مطرح مى شود و آن اين كه چرا خداوند همان برنامه اى را كه براى مجرمان پيشين ترتيب داد براى اين گروه ترتيب نمى دهد،قرآن مى گويد:«و اگر سنّت و تقدير پروردگارت و ملاحظۀ زمان مقرّر نبود،به زودى عذاب الهى دامان آنها را مى گرفت» (وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكانَ لِزاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى) .

اين سنت الهى،اشاره اى به فرمان آفرينش داير به آزادى انسانهاست،زيرا اگر هر مجرمى بلافاصله و بدون هيچ گونه مهلت مجازات شود،ايمان و عمل صالح،تقريبا جنبۀ اضطرارى و اجبارى پيدا مى كند،و بيشتر به خاطر ترس و وحشت از مجازات فورى خواهد بود،بنا بر اين وسيلۀ تكامل كه هدف اصلى است نخواهد شد.

ص: 149

به علاوه اگر حكم شود كه همۀ مجرمان فورا مجازات شوند،كسى در روى زمين زنده نخواهد ماند.(نحل61/) بنا بر اين،بايد مهلتى باشد تا گنهكاران به خود آيند و راه اصلاح در پيش گيرند،و هم فرصتى براى خود سازى،به همۀ پويندگان راه حق داده شود.

آيه 130

(آيه 130)سپس روى سخن را به پيامبر(ص)كرده،مى گويد:«اكنون(كه بنا نيست اين بد كاران فورا،مجازات شوند)تو در برابر آنچه آنها مى گويند صابر و شكيبا باش» (فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ) .

و براى تقويت روحيۀ پيامبر(ص)و تسلى خاطر او دستور راز و نياز با خدا و نماز و تسبيح را مى دهد و مى گويد:«قبل از طلوع آفتاب و پيش از غروب آن، همچنين در اثناء شب و اطراف روز تسبيح و حمد پروردگارت را به جا آور تا راضى و خشنود شوى»و قلب تو در برابر سخنان درد آور آنها ناراحت نشود (وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّكَ تَرْضى) .

بدون شك اين حمد و تسبيح مبارزه اى است با شرك و بت پرستى در عين صبر و شكيبايى در برابر بد گوييها و سخنان ناهنجار مشركان.

آيه 131

(آيه 131)در اينجا دستوراتى به پيامبر داده شده كه در حقيقت منظور از آن عموم مسلمانان است،و تكميلى است براى بحثى كه در زمينۀ«شكيبايى»در آيه گذشته خوانديم.

نخست مى گويد:«و هرگز چشمان خود را به نعمتهاى مادى كه به گروههايى از آنها(كفار و مخالفان)داده ايم ميفكن!» (وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ) .

آرى!اين نعمتهاى ناپايدار،«شكوفه هاى زندگى دنياست» (زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا) .شكوفه هايى كه زود مى شكفد و پژمرده مى شود و پرپر مى گردد و بر روى زمين مى ريزد،و چند صباحى بيشتر پايدار نمى ماند.

در عين حال اينها همه«براى آن است كه ما آنان را در آن بيازماييم»

ص: 150

(لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ) .

و به هر حال«آنچه پروردگارت به تو روزى داده بهتر و پايدارتر است» (وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقى) .

خداوند انواع مواهب و نعمتها را به تو بخشيده است،ايمان و اسلام،قرآن و آيات الهى،روزيهاى حلال و پاكيزه و سر انجام نعمتهاى جاودان آخرت اين روزيها پايدارند و جاودانى.

آيه 132

(آيه 132)در اين آيه براى تلطيف روح پيامبر(ص)و تقويت قلب او مى فرمايد:«و خانوادۀ خود را به نماز دستور ده و خود نيز بر انجام آن شكيبا و پر استقامت باش» (وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها) .چرا كه اين نماز براى تو و خاندانت مايۀ پاكى و صفاى قلب و تقويت روح و دوام ياد خداست.

سپس اضافه مى كند:اگر دستور نماز به تو و خاندانت داده شده است منافع و بركاتش تنها متوجه خود شماست«ما از تو روزى نمى خواهيم بلكه به تو روزى مى دهيم» (لا نَسْئَلُكَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُكَ) .

اين نماز چيزى بر عظمت پروردگار نمى افزايد،بلكه سرمايۀ بزرگى براى تكامل شما انسانها و كلاس عالى تربيت است.

و در پايان آيه اضافه مى كند:«و عاقبت و سر انجام نيك از آن تقواست» (وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى) .

آنچه باقى مى ماند و سر انجامش مفيد و سازنده و حياتبخش است همان تقوا و پرهيزكارى است،پرهيزكاران سر انجام پيروزند و بى تقوايان محكوم به شكست.

آيه 133

(آيه 133)اين آيه به يكى از بهانه جوييهاى كفار اشاره كرده،مى گويد:«و آنها گفتند:چرا پيامبر معجزه اى از سوى پروردگارش(آن چنان كه ما مى خواهيم) نمى آورد» (وَ قالُوا لَوْ لا يَأْتِينا بِآيَةٍ مِنْ رَبِّهِ) .

بلا فاصله به آنها پاسخ مى گويد:«آيا خبرهاى روشن(اقوام پيشين)كه در كتب آسمانى گذشته بوده است براى آنها نيامده»؟ (أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ ما فِي الصُّحُفِ الْأُولى) .كه پى در پى براى آوردن معجزات بهانه جويى مى كردند و پس از مشاهدۀ

ص: 151

معجزات به كفر و انكار ادامه مى دادند و عذاب شديد الهى دامنشان را مى گرفت، آيا نمى دانند اگر اينها نيز همين راه را بروند همان سرنوشت در انتظارشان است.

آيه 134

(آيه 134)به هر حال اين بهانه جويان مردمى حق طلب نيستند بلكه دائما در فكر بهانه گيرى تازه اى مى باشند حتى«اگر ما آنها را قبل از نزول اين قرآن و آمدن پيامبر اسلام مجازات و هلاك مى كرديم در قيامت مى گفتند:پروردگارا!چرا پيامبرى براى ما نفرستادى،تا از آيات تو پيروى كنيم پيش از آن كه ذليل و رسوا شويم»؟! (وَ لَوْ أَنّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى) .

ولى اكنون كه اين پيامبر بزرگ با اين كتاب با عظمت به سراغ آنها آمده هر روز سخنى مى گويند و براى فرار از حق بهانه اى مى تراشند.

آيه 135

(آيه 135)به آنها اخطار كن و«بگو:همۀ ما و شما در انتظاريم» (قُلْ كُلٌّ مُتَرَبِّصٌ) .

ما انتظار وعده هاى الهى را در مورد شما داريم،شما هم در انتظار اين هستيد كه مشكلات و مصائب دامان ما را بگيرد.

«اكنون كه چنين است در انتظار باشيد»! (فَتَرَبَّصُوا) .

«اما به زودى خواهيد دانست چه كسانى اهل راه مستقيم و آيين حقند و چه كسانى(به منزلگاه حق،و نعمت جاودان الهى)هدايت يافتند» (فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِيِّ وَ مَنِ اهْتَدى) .

و با اين جملۀ قاطع و پر معنى گفتگوى خود را با اين منكران لجوج و بهانه جو در اينجا پايان مى دهد.

«پايان سورۀ طه»

ص: 152

آغاز جزء هفدهم قرآن مجيد

سورۀ انبياء[21]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده،و 112 آيه است.

محتواى سوره:

1-اين سوره چنانكه از نامش پيداست،سورۀ پيامبران است،چرا كه نام شانزده پيامبر،بعضى،با ذكر فرازهايى از حالاتشان و بعضى تنها به صورت اشاره در اين سوره آمده است-موسى-هارون-ابراهيم-لوط- اسحاق-يعقوب-نوح-داود-سليمان-ايوب-اسماعيل-ادريس- ذا الكفل-ذا النون(يونس)-زكريا و يحيى.

2-ويژگى سوره هاى«مكّى»كه از عقايد دينى،مخصوصا از مبدأ و معاد سخن مى گويد،كاملا در اين سوره منعكس است.

3-بخش ديگرى از اين سوره،از پيروزى حق بر باطل،توحيد بر شرك و لشكريان عدل و داد بر جنود ابليس،سخن گفته شده است.

جالب اين كه اين سوره با هشدارهاى شديد نسبت به مردم غافل و بى خبر از حساب و كتاب آغاز شده،و پايان آن نيز با هشدارهاى ديگرى در اين زمينه تكميل مى گردد.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله چنين نقل شده:

«هر كس سورۀ انبياء را بخواند خداوند حساب او را آسان مى كند(و در محاسبۀ

ص: 153

اعمالش در روز قيامت سختگيرى نخواهد كرد)و هر پيامبرى كه نام او در قرآن ذكر شده با او مصافحه كرده و سلام مى فرستد».

پيداست خواندن مقدمه اى است براى انديشيدن،و انديشيدن مقدمه اى براى ايمان و عمل.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)اين سوره با يك هشدار نيرومند به عموم مردم آغاز مى شود، هشدارى تكاندهنده و بيدار كننده،مى گويد:«حساب مردم به آنها نزديك شده،در حالى كه آنها در غفلتند و روى گردانند» (اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ) .

عمل آنها نشان مى دهد كه اين غفلت و بى خبرى سراسر وجودشان را گرفته و گر نه چگونه ممكن است انسان ايمان به نزديكى حساب،آن هم از حسابگرى فوق العاده دقيق،داشته باشد و اين چنين همۀ مسائل را سرسرى بگيرد و آلودۀ هر گونه گناه باشد؟ منظور از نزديك شدن حساب و قيامت آن است كه باقيماندۀ دنيا در برابر آنچه گذشته كم است،و به همين دليل رستاخيز نزديك خواهد بود(نزديك نسبى) بخصوص اين كه از پيامبر اسلام(ص)نقل شده كه فرمود:«بعثت من و روز قيامت مانند اين دو است»!(به انگشت«سبابه»و«وسطى»كه در كنار هم قرار دارند اشاره فرمود).

آيه 2

(آيه 2)اين آيه يكى از نشانه هاى اعراض و روى گردانى آنها را به اين صورت بيان مى كند،مى فرمايد:«هيچ ياد آورى تازه اى از طرف پروردگارشان براى آنها نمى آيد،مگر آنكه با بازى(و شوخى)به آن گوش مى دهند»! (ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ) .

در حالى كه اگر حتى يك بار به صورت جدّى با آن بر خورد كنند چه بسا مسير زندگانى آنها در همان لحظه تغيير پيدا مى كند.

ص: 154

آيه 3

(آيه 3)باز براى تأكيد بيشتر مى گويد:«آنها در حالى هستند كه دلهايشان در لهو و بى خبرى فرو رفته است» (لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ) .

زيرا آنها از نظر ظاهر همۀ مسائل جدى را لعب و بازى و شوخى مى پندارند.

و طبيعى است چنين كسانى هرگز راه سعادت را نخواهند يافت.

بعد به گوشه اى از نقشه هاى شيطانى آنها اشاره كرده،مى فرمايد:«و اين ظالمان گفتگوهاى در گوشى خود را(كه براى توطئه انجام مى دهند)پنهان مى دارند،و مى گويند:آيا اين جز يك بشر عادى همچون شماست»؟ (وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ) .

حال كه او يك بشر عادى بيش نيست لابد اين كارهاى خارق العادۀ او و نفوذ سخنش چيزى جز سحر نمى تواند باشد«پس آيا شما به سراغ سحر مى رويد با اين كه مى بينيد»؟ (أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ) .

آنها در اين گفتارشان روى دو چيز تكيه داشتند،يكى بشر بودن پيامبر(ص) و ديگرى بر چسب سحر،و در آيات بعد برچسبهاى ديگرى نيز خواهد آمد كه قرآن به آنها پاسخ مى دهد.

آيه 4

(آيه 4)قرآن به صورت كلى به آنها از زبان پيامبر(ص)چنين پاسخ مى گويد:(پيامبر)گفت:پروردگارم همۀ سخنان را،چه در آسمان باشد و چه در زمين مى داند و او شنوا و داناست» (قالَ رَبِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ) .

چنين تصور نكنيد كه سخنان مخفيانه و توطئه هاى پنهانى شما بر او مخفى باشد،«چرا كه او هم شنوا و هم داناست» (وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ) .او همه چيز را مى داند و از همه كار با خبر است،نه تنها سخنان را مى شنود،بلكه از انديشه هايى كه از مغزها مى گذرد،و تصميمهايى كه در سينه ها پنهان است آگاه است.

آيه5

(آیه5)-بعد از ذکر دو قسمت از بهانه جوییهای مخالفان،به چهار قسمت ددیگر از آن پرداخته چنین می گوید:«آنها گفتند :( آنچه محمد آورده وحی نیست) بلکه خوابهای آشفته است» که آنها را حقیقت و واقعیت می پندارد ! ( بَل قالوا اَضغاثُ اَحلام).

ص: 155

و گاه اين سخن خود را عوض مى كنند و مى گويند:او مرد دروغگويى است كه اين سخنان را«به خدا افترا بسته»! (بَلِ افْتَراهُ) .

و گاه مى گويند:«نه او يك شاعر است»و اين آيات مجموعه اى از تخيلات شاعرانۀ اوست (بَلْ هُوَ شاعِرٌ) .

و در آخرين مرحله مى گويند:از همۀ اينها كه بگذريم اگر او راست مى گويد كه فرستادۀ خداست«پس بايد معجزه اى براى ما بياورد همان گونه كه پيامبران پيشين با معجزات فرستاده شدند» (فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ) .

بررسيهاى اين نسبتهاى ضد و نقيض به پيامبر(ص)خود بهترين دليل بر آن است كه آنها حق طلب نبودند،بلكه هدفشان بهانه جويى و به اصطلاح بيرون كردن حريف از ميدان به هر قيمت و به هر صورت بوده است.

آيه 6

(آيه 6)پيامبران همه از نوع بشر بودند:در آيات گذشته شش نمونه از ايرادهاى ضد و نقيض دشمنان اسلام به پيامبر(ص)بازگو شده است،در اينجا نيز به پاسخ آنها پرداخته،نخست به پيشنهاد معجزات دلخواه آنان به عنوان بهانه گيرى اشاره كرده،مى گويد:«تمام شهرها و آباديهايى كه پيش از اينها هلاكشان كرديم (تقاضاى اين گونه معجزات را كردند،ولى هنگامى كه پيشنهادشان عملى شد)هرگز ايمان نياوردند،آيا اينها ايمان مى آورند»؟! (ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَ فَهُمْ يُؤْمِنُونَ) .

در ضمن به آنها اخطار مى كند كه اگر به تقاضاى شما در زمينۀ معجزات اقتراحى پاسخ گفته شود و ايمان نياوريد،نابودى شما حتمى است!

آيه 7

(آيه 7)اين آيه به پاسخ نخستين ايراد آنها در زمينۀ بشر بودن پيامبر(ص) پرداخته،مى گويد:«ما پيش از تو،جز مردانى كه به آنان وحى مى كرديم، نفرستاديم»همه انسان بودند و از جنس بشر (وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلاّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ) .

اين يك واقعيت تاريخى است كه همگان از آن آگاهند«اگر شما نمى دانيد از آگاهان بپرسيد» (فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ) .

ص: 156

آيه 8

(آيه 8)اين آيه توضيح بيشترى در مورد بشر بودن پيامبران مى دهد، مى گويد:«و ما پيامبران را پيكرهايى كه غذا نخورند قرار نداديم و آنها هرگز عمر جاويدان نداشتند» (وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ ما كانُوا خالِدِينَ) .

رهبر انسانها بايد از جنس خودشان باشد،با همان غرايز،عواطف، احساسها،نيازها،و علاقه ها،تا دردهاى آنها را لمس كند،و بهترين طريق درمان را با الهام گرفتن از تعليماتش انتخاب نمايد،تا الگو و اسوه اى براى همۀ انسانها باشد و حجت را بر همه تمام كند.

آيه 9

(آيه 9)سپس به عنوان تهديد و هشدارى به منكران سر سخت و لجوج چنين مى گويد:ما به پيامبرانمان وعده داده بوديم كه آنها را از چنگال دشمنان رهائى بخشيم و نقشه هاى آنها را نقش بر آب كنيم،آرى«ما سر انجام به اين وعدۀ خود وفا كرديم و صدق آن را آشكار ساختيم،آنها و تمام كسانى را كه مى خواستيم نجات داديم و مسرفان را هلاك نموديم»! (ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَيْناهُمْ وَ مَنْ نَشاءُ وَ أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ) .

آرى!همان گونه كه سنت ما انتخاب كردن رهبران بشر از ميان افراد بشر بود، اين هم سنت ما بود كه در برابر توطئه هاى مخالفان از آنها حمايت كنيم و اگر اندرزهاى پى در پى در آنها مؤثر نيفتاد،صفحۀ زمين را از لوث وجودشان پاك سازيم.

آيه 10

(آيه 10)اين آيه در يك جملۀ كوتاه و پر معنى،به اكثر ايرادهاى مشركان مجددا پاسخ داده،مى گويد:«ما بر شما كتابى نازل كرديم كه وسيلۀ بيدارى شما در آن است آيا تعقل نمى كنيد»؟! (لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ) .

هر كس آيات اين كتاب را كه مايۀ تذكر و بيدارى دل و حركت انديشه و پاكى جامعه هاست بررسى كند به خوبى مى داند يك معجزۀ روشن و جاويدان است،با وجود اين معجزۀ آشكار كه از جهات مختلف آثار اعجاز در آن نمايان است-از جهت جاذبۀ فوق العاده،از جهت محتوا،احكام و قوانين،عقايد و معارف و...-آيا باز در انتظار ظهور معجزۀ ديگرى هستيد؟ البته بيدار كننده بودن قرآن جنبۀ اجبارى و الزامى ندارد،بلكه مشروط است

ص: 157

به اين كه انسان خودش بخواهد و دريچه هاى قلبش را به روى آن بگشايد.

آيه 11

(آيه 11)چگونه ستمگران در چنگال عذاب گرفتار شدند؟در اينجا به دنبال گفتگوهايى كه در بارۀ مشركان و كافران لجوج گذشت سر نوشت آنها را با مقايسه با سر نوشت اقوام پيشين،مشخص مى كند.

نخست مى گويد:«چه بسيار شهرها و آباديهاى ظالم و ستمگرى را در هم شكستيم» (وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً) .

«و بعد از آنها قوم و جمعيت ديگرى را به روى كار(و به ميدان آزمايش) آورديم» (وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِينَ) .

آيه 12

(آيه 12)آنگاه شرح حال آنها را به هنگامى كه دامنۀ عذاب در آبادى آنها گسترده مى شد،و وضع بيچارگى آنان را در مقابل مجازات الهى مشخص مى كند، مى گويد:«پس هنگامى كه آنها احساس كردند عذاب الهى مى خواهد دامنشان را بگيرد،پا به فرار گذاردند» (فَلَمّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ) .

درست همانند يك لشكر شكست خورده كه شمشيرهاى برهنۀ دشمن را پشت سر خود مى بينند و به هر سو پراكنده مى شوند.

آيه 13

(آيه 13)اما به عنوان توبيخ و سرزنش به آنها گفته مى شود:«فرار نكنيد و باز گرديد به سوى زندگانى پر ناز و نعمتتان!و به سوى كاخها و قصرها و مسكنهاى پر زر و زيورتان،شايد(سائلان بيايند و)و از شما تقاضا كنند» (لا تَرْكُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى ما أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَ مَساكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ) .

اين عبارت ممكن است اشاره به آن باشد كه همواره در اين زندگى پر ناز و نعمتى كه داشتند سائلان و تقاضا كنندگان بر در خانه هايشان رفت و آمد داشتند، با اميد مى آمدند و محروم باز مى گشتند به آنها مى گويد:باز گرديد و همان صحنه هاى نفرت انگيز را تكرار كنيد،و اين در حقيقت يك نوع استهزاء و سرزنش است.

آيه14

(آیه14)-به هر حال آنها در این هنگام بیدار می شوند، آنچه را قبلاٰ شوخی می پنداشتند به جدی ترین صورت در برابر خویش می بینند و فریادشان بلند می شود«می گویند: ای وای بر ما که ظالم و ستمگر بودیم»!( قالوا یا ویلنا اناکُنا ظالمین).

ص: 158

آيه 15

(آيه 15)اما اين بيدارى اضطرارى كه در برابر صحنه هاى جدى عذاب براى هر كس پيدا مى شود بى ارزش است،و اثرى در تغيير سر نوشت آنها ندارد،لذا قرآن در اين آيه اضافه مى كند:«و همچنان اين سخن را(واى بر ما ظالم و ستمگر بوديم)تكرار مى كردند تا آنها را درو كرده و خاموش ساختيم» (فَما زاَلَتْ تِلْكَ دَعْواهُمْ حَتّى جَعَلْناهُمْ حَصِيداً خامِدِينَ) .

آيه 16

(آيه 16)آفرينش آسمان و زمين بازيچه نيست:از آنجا كه در آيات گذشته اين حقيقت منعكس بود كه ظالمان بى ايمان هدفى براى آفرينش خود جز عيش و نوش قائل نبودند،و در واقع عالم را بى هدف مى پنداشتند،قرآن مجيد در اينجا براى ابطال اين طرز فكر و اثبات وجود هدف با ارزشى براى آفرينش كل جهان مخصوصا انسانها چنين مى گويد:«ما آسمان و زمين و آنچه ميان آنهاست از روى بازى نيافريديم» (وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ) .

اين زمين گسترده،اين آسمان پهناور،و اين همه موجودات متنوع و بديعى كه در صحنۀ آنهاست نشان مى دهد،غرض مهمى در كار بوده است،آرى هدف اين بوده كه از يك سو بيانگر آن آفرينندۀ بزرگ باشند و نشانه اى از عظمتش،و از سوى ديگر دليلى بر«معاد»باشد و گر نه اين همه غوغا براى اين چند روز معنى نداشت.

آيه 17

(آيه 17)اين آيه مى گويد:اكنون كه مسلم شد عالم بى هدف نيست،اين هم مسلم است كه هدف اين آفرينش،سرگرمى خدا به امر خلقت نبوده است كه اين سرگرمى نامعقولى است«به فرض محال اگر مى خواستيم سر گرمى انتخاب كنيم چيزى متناسب خود انتخاب مى كرديم» (لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنّا إِنْ كُنّا فاعِلِينَ) .

اين آيه بازگوى دو حقيقت است:نخست اين كه محال است هدف پروردگار سر گرمى خويشتن باشد.

سپس مى گويد:به فرض كه هدف سر گرمى بود بايد سر گرمى مناسب ذات او باشد،از عالم مجردات و مانند آن،نه عالم محدود ماده.

آيه18

(آیه 18)-سپس با لحن قاطعی برای ابطال اوهام بی خردانی که دنیا را

ص: 159

بى هدف يا تنها مايۀ سر گرمى مى پندارند چنين مى گويد:اين جهان،مجموعه اى است از حق و واقعيت،چنين نيست كه اساس آن بر باطل بوده باشد«بلكه ما حق را بر سر باطل مى كوبيم تا آن را هلاك سازد و اين گونه باطل محو و نابود مى شود» (بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ) .

و در پايان آيه مى گويد:«اما واى بر شما از اين توصيفى كه(از بى هدفى عالم)مى كنيد» (وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمّا تَصِفُونَ) .

يعنى ما همواره دلايل عقلى و استدلالات روشن و معجزات آشكار خود را در برابر پندارها و اوهام بيهوده گرايان قرار مى دهيم،تا در نظر انديشمندان و صاحبان عقل،اين پندارها در هم كوبيده و نابود شود.

آيه 19

(آيه 19)در آيات گذشته سخن از اين واقعيت بود كه عالم هستى داراى هدف تكاملى حساب شده اى است براى انسانها.

و از آنجا كه ممكن است اين توهم به وجود آيد كه خدا چه نيازى به ايمان و عبادت ما دارد؟به پاسخ اين سخن مى پردازد و مى گويد:«و تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از آن اويند» (وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

«و آنها كه نزد اويند[ فرشتگان]هيچ گاه از عبادتش استكبار نمى ورزند، و هرگز خسته نمى شوند» (وَ مَنْ عِنْدَهُ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ) .

آيه 20

(آيه 20)«تمام شب و روز تسبيح مى گويند و كمترين ضعف و سستى به خود راه نمى دهند» (يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ) .

با اين حال او چه نيازى به طاعت و عبادت شما دارد،پس اگر دستور ايمان و عمل صالح و بندگى و عبوديت به شما داده،سود و فايده اش متوجه خود شماست.

آيه 21

(آیه21)-پس از آن که بیهودگی و بی هدفی عالم هستی در آیات گذشته،نفی شد در اینجا به مسالهء وحدت معبود و مدیر و مد بر این جهان پرداخته،چنین می گوید:«آیا آنها خدایانی از زمین برگزیدند،خدایانی که می توانند(موجودات زنده را )بیافرینند و در جهان پخش کنند»؟!(اَمِ اتَخِذُوا الهه مِنَ الارضِ هُم یُنشِرونَ).

ص: 160

آيه 22

(آيه 22)اين آيه يكى از دلايل روشن نفى«آلهه»و خدايان مشركان را به اين صورت بيان مى كند:«اگر در آسمان و زمين،معبودها و خدايانى جز اللّه بود هر دو فاسد مى شدند»و نظام جهان بر هم مى خورد (لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا) .

«پس منزّه و پاك است خداوند،پروردگار عرش،از توصيفى كه آنها مى كنند» (فَسُبْحانَ اللّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمّا يَصِفُونَ) .

اين نسبتهاى ناروا،و اين خدايان ساختگى و آلهۀ پندارى،اوهامى بيش نيستند و دامان كبريايى ذات پاك او با اين نسبتهاى ناروا آلوده نمى گردد.

دليلى كه براى توحيد و نفى آلهه در آيۀ فوق،آمده است،در عين سادگى و روشنى،يكى از براهين دقيق فلسفى در اين زمينه است كه دانشمندان از آن،به عنوان«برهان تمانع»ياد مى كنند،خلاصۀ اين برهان را چنين مى توان بيان كرد:

بدون شك نظام واحدى در اين جهان حكمفرماست اين هماهنگى قوانين و نظامات آفرينش از اين حكايت مى كند كه از مبدأ واحدى سر چشمه گرفته است چرا كه اگر مبدأها متعدد بود و اراده ها مختلف،اين هماهنگى هرگز وجود نداشت چرا كه هر يك اقتضايى داشت و هر كدام اثر ديگرى را خنثى مى كرد و سر انجام جهان به فساد مى گراييد.

آيه 23

(آيه 23)پس از آن كه با استدلالى كه در آيۀ قبل آمد توحيد مدبر و اداره كنندۀ اين جهان اثبات شد،در اين آيه مى گويد:او آن چنان حكيمانه جهان را نظم بخشيده كه جاى هيچ ايراد و گفتگو در آن نيست آرى«هيچ كس نمى تواند بر كار او خرده بگيرد(و از آن سؤال كند)در حالى كه ديگران چنين نيستند و در افعالشان جاى ايراد و سؤال بسيار است» (لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ) .

دو گونه سؤال داريم،يك نوع سؤال توضيحى است كه انسان مى خواهد نكتۀ اصلى و هدف واقعى كارى را بداند،اين گونه سؤال در افعال خدا نيز جايز است.

اما نوع ديگر،سؤال اعتراضى است،كه مفهومش اين است عمل انجام شده نادرست و غلط بوده؛مسلما اين نوع سؤال در افعال خداوند حكيم معنى ندارد ولى جاى اين گونه سؤال در افعال ديگران بسيار است.

ص: 161

آيه 24

(آيه 24)اين آيه مشتمل بر دو دليل ديگر در زمينۀ نفى شرك است،كه با دليل گذشته مجموعا سه دليل مى شود.

نخست مى گويد:«آيا آنها جز خدا معبودانى براى خود انتخاب كرده اند؟ بگو:دليل خود را بياوريد» (أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ) .

اشاره به اين كه اگر از دليل گذشته داير به اين كه نظام عالم هستى دليل بر توحيد است صرف نظر كنيد لا اقل هيچ گونه دليلى بر اثبات شرك و الوهيت اين خدايان وجود ندارد،انسان عاقل چگونه مطلبى را بى دليل مى پذيرد؟ سپس به آخرين دليل اشاره كرده،مى گويد:اين تنها من و همراهانم نيستيم كه سخن از توحيد مى گوييم،«اين سخن كسانى است كه با من هستند،و سخن كسانى[ پيامبرانى]است كه پيش از من بودند»! (هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلِي) .

اين همان دليلى است كه دانشمندان عقايد تحت عنوان اجماع و اتفاق پيامبران بر مسألۀ يگانگى خدا ذكر كرده اند.

و از آنجا كه ممكن است گاهى كثرت بت پرستان براى بعضى مانع از پذيرش توحيد گردد،چنين اضافه مى كند:«اما اكثر آنها حق را نمى دانند لذا از آن روى گردانند» (بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ) .

هميشه مخالفت كردن اكثريت نادان در بسيارى از جامعه ها دليلى بوده است،براى اعراض ناآگاهان،و قرآن تكيه بر اين اكثريت را شديدا محكوم كرده است.

آيه 25

(آيه 25)و از آنجا كه ممكن است بعضى بى خبران بگويند ما پيامبرانى مانند عيسى(ع)داريم كه دعوت به خدايان متعدد كرده است،قرآن در اين آيه با صراحت تمام مى گويد:«و ما قبل از تو هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اين كه به او وحى نموديم كه معبودى جز من نيست،پس تنها مرا پرستش كنيد» (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدُونِ) .

و به اين ترتيب ثابت مى شود كه نه عيسى و نه غير او هرگز دعوت به شرك نكرده اند،و اين گونه نسبتها تهمت است.

ص: 162

آيه 26

(آيه 26)فرشتگان بندگان شايسته و فرمانبردار!از آنجا كه در آيۀ قبل سخن از پيامبران الهى و نفى هر گونه شرك در ميان بود بحث اين آيه در مورد نفى فرزند بودن فرشتگان است.

توضيح اين كه:بسيارى از مشركان عرب عقيده داشتند كه فرشتگان، فرزندان خدا هستند،قرآن اين عقيدۀ خرافى و بى اساس را محكوم كرده و بطلان آن را با دلايل مختلف بيان مى كند،نخست مى گويد:«و آنها گفتند:خداوند رحمان فرزندى براى خود انتخاب كرده است» (وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً) .

اگر منظورشان فرزند حقيقى باشد،كه لازمۀ آن جسم بودن است،و اگر «تبنّى»(فرزند خواندگى)كه در ميان عرب معمول بوده است باشد،آن نيز دليل بر ضعف و احتياج است.

اما يك وجود ازلى و ابدى و غير جسمانى و از هر نظر بى نياز،فرزند در مورد او معنى ندارد.

لذا بلا فاصله مى فرمايد:«منزه و پاك است او»از اين عيب و نقص (سُبْحانَهُ) .

سپس اوصاف فرشتگان را در شش قسمت بيان مى كند كه مجموعا دليل روشنى است بر نفى فرزند بودن آنها:

1-«آنها بندگان خدا هستند» (بَلْ عِبادٌ) .

2-بندگانى«شايسته و گرامى داشته» (مُكْرَمُونَ) .

آنها همچون بندگان گريز پا نيستند كه تحت فشار مولى،تن به خدمت مى دهند؛خدا نيز آنها را به خاطر اخلاصشان در عبوديت گرامى داشته و مواهب خويش را به آنها افزايش داده است.

آيه 27

(آيه 27)سوم:آنها آن قدر مؤدب و تسليم و سر بر فرمان خدا هستند كه «هرگز در سخن گفتن بر او پيشى نمى گيرند» (لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ) .

4-و از نظر عمل نيز«آنها تنها فرمان او را اجرا مى كنند» (وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ) .

آيا اين صفات،صفات فرزندان است يا صفات بندگان؟!

ص: 163

آيه 28

(آيه 28)سپس به احاطۀ علمى پروردگار نسبت به آنها اشاره كرده، مى فرمايد:«خداوند«اعمال امروز و آينده و اعمال گذشتۀ آنها را مى داند» (يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ) .هم از دنياى آنها آگاه است و هم از آخرتشان،هم قبل از وجودشان و هم بعد از وجودشان.

مسلما فرشتگان از اين موضوع آگاهند كه خدا يك چنين احاطۀ علمى به آنها دارد،و همين عرفان،سبب مى شود كه آنها نه سخنى قبل از او بگويند و نه از فرمانش سر پيچى كنند.

5-بدون شك آنها كه بندگان گرامى و شايستۀ خدا هستند براى نيازمندان شفاعت مى كنند ولى بايد توجه داشت:«هرگز شفاعت نمى كنند مگر براى كسى كه بدانند خدا از او خشنود است»و اجازۀ شفاعت او را داده است (وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضى) .

جملۀ فوق پاسخى است به آنها كه مى گفتند:ما فرشتگان را عبادت مى كنيم تا در پيشگاه خدا براى ما شفاعت كنند،قرآن مى گويد آنها از پيش خود هيچ كارى نمى توانند بكنند و هر چه مى خواهيد بايد مستقيما از خدا بخواهيد حتى اجازۀ شفاعت شفيعان را.

6-به خاطر همين معرفت و آگاهى است كه:«آنها از ترس او بيمناكند»و تنها ترس او را به دل راه مى دهند (وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ) .

آنها از اين نمى ترسند كه گناهى انجام داده باشند،بلكه از كوتاهى در عبادت يا ترك اولى بيمناكند.

آيه 29

(آيه 29)روشن است كه فرشتگان با اين صفات بر جسته و ممتاز و مقام عبوديت خالص هرگز دعوى خدايى نمى كنند،اما اگر فرضا«كسى از آنها بگويد:من معبودى جز خدا هستم ما كيفر او را جهنم مى دهيم،آرى اين چنين ظالمان را كيفر خواهيم داد» (وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِي الظّالِمِينَ) .

در حقيقت دعوى الوهيت يك مصداق روشن ظلم بر خويشتن و بر جامعه

ص: 164

است و در قانون كلى «كَذلِكَ نَجْزِي الظّالِمِينَ» درج است.

آيه 30

(آيه 30)باز هم نشانه هاى خدا در جهان هستى:در اينجا يك سلسله از نشانه هاى خداوند در نظام عالم هستى و تدبير منظم آن بيان گرديده،و تأكيدى است بر بحثهاى گذشته،پيرامون دلايل توحيد.

نخست مى گويد:«و آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين پيوسته بودند پس ما آنها را باز كرديم»؟! (أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما) .

ممكن است منظور از به هم پيوستگى آسمان اين باشد كه در آغاز بارانى نمى باريد و منظور از به هم پيوستگى زمين اين كه در آن زمان گياهى نمى روييد،اما خدا هر دو را گشود،از آسمان باران نازل كرد و از زمين انواع گياهان را رويانيد.«و هر چيز زنده اى را از آب قرار داديم» (وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ) .

«آيا(با مشاهدۀ اين آيات و نشانه ها،باز هم)ايمان نمى آورند» (أَ فَلا يُؤْمِنُونَ) .

در مورد پيدايش همۀ موجودات زنده از آب دو تفسير مشهور است:

1-حيات همۀ موجودات زنده-اعم از گياهان و حيوانات-به آب بستگى دارد،همين آبى كه بالاخره مبدأ آن،بارانى است كه از آسمان نازل شده.

ديگر اين كه«ماء»در اينجا اشاره به آب نطفه است كه موجودات زنده معمولا از آن به وجود مى آيند.

جالب اين كه دانشمندان امروز معتقدند كه نخستين جوانۀ حيات در اعماق درياها پيدا شده است،به همين دليل آغاز حيات و زندگى را از آب مى دانند،و اگر قرآن آفرينش انسان را از خاك مى شمرد،نبايد فراموش كنيم منظور از خاك همان طين(گل)است كه تركيبى است از آب و خاك.

آيه 31

(آیه31)-این آیه اشاره به قسمت دیگری از نشانه های توحید و نعمتهای بزرگ خداوند کرده، می گوید:«و ما در زمین کوههای ثابت و مستقری ایجاد کردیم تا انسانها نلرزند»(وَ جَعَلنا فِی الارضِ رَواسیَ اَن تَمیدَیهم).

ص: 165

كوهها همچون زرهى كرۀ زمين را در بر گرفته اند و اين سبب مى شود كه از لرزشهاى شديد زمين كه بر اثر فشار گازهاى درونى است تا حد زيادى جلوگيرى كند.

به علاوه همين وضع كوهها،حركات پوستۀ زمين را در مقابل جزر و مد ناشى از ماه به حد اقل مى رساند.

از سوى ديگر اگر كوهها نبودند سطح زمين همواره در معرض تند بادها قرار داشت و آرامشى در آن ديده نمى شد،همان گونه كه در كويرها و بيابانهاى خشك و سوزان چنين است.

سپس به نعمت ديگرى كه آن هم از نشانه هاى عظمت اوست اشاره كرده، مى گويد:«و ما در لابلاى اين كوههاى عظيم،دره ها و راههايى قرار داديم،تا آنها هدايت شوند و به مقصد برسند» (وَ جَعَلْنا فِيها فِجاجاً سُبُلاً لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ) .

به راستى اگر اين دره ها و شكافها نبودند،سلسله هاى جبال عظيم موجود در زمين،مناطق مختلف را آن چنان از هم جدا مى كردند كه پيوندشان از زمين بكلى گسسته مى شد،و اين نشان مى دهد كه همۀ اين پديده ها طبق برنامه و حسابى است.

آيه 32

(آيه 32)و از آنجا كه آرامش زمين به تنهايى براى آرامش زندگى انسان كافى نيست بلكه بايد از طرف بالا نيز ايمنى داشته باشد در اين آيه اضافه مى كند:

«و ما آسمان را سقف محفوظى قرار داديم ولى آنها از آيات و نشانه هاى توحيد كه در اين آسمان پهناور است روى گردانند» (وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آياتِها مُعْرِضُونَ) .

منظور از آسمان در اينجا جوّى است كه گردا گرد زمين را گرفته،و ضخامت آن طبق تحقيقات دانشمندان صدها كيلو متر مى باشد،اين قشر ظاهرا لطيف كه از هوا و گازها تشكيل شده به قدرى محكم و پر مقاوت است كه هر موجود مزاحمى از بيرون به سوى زمين بيايد نابود مى شود،و كرۀ زمين را در برابر بمباران شبانه روزى سنگهاى«شهاب»كه از هر گلوله اى خطرناكترند حفظ مى كند.

به علاوه اشعۀ آفتاب كه داراى قسمتهاى مرگبارى است به وسيلۀ آن تصفيه

ص: 166

مى شود،و از نفوذ اشعۀ كشندۀ كيهانى كه از بيرون جو،به سوى زمين سرازير است جلوگيرى مى كند.

آيه 33

(آيه 33)و در اين آيه به آفرينش شب و روز و خورشيد و ماه پرداخته، مى گويد:«و اوست كه شب و روز و خورشيد و ماه را آفريد» (وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ) .

و«هر كدام از اينها در مدارى در حركتند» (كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ) .

آيه 34

(آيه 34)همه مى ميرند!در قسمتى از آيات گذشته خوانديم كه مشركان براى ترديد در نبوت پيامبر(ص)به مسألۀ انسان بودن او متوسل مى شدند.اين آيه اشاره به بعضى ديگر از ايرادات آنهاست:گاه آنها مى گفتند سر و صدايى كه پيامبر -و به گفتۀ آنها اين شاعر-به راه انداخته دوامى ندارد و با مرگش همه چيز پايان مى يابد.(طور30/) و گاه چنين مى پنداشتند كه چون اين مرد معتقد است خاتم پيامبران است بايد هرگز نميرد تا حافظ آيين خويش باشد،بنا بر اين مرگ او در آينده دليلى خواهد بود بر بطلان ادعاى او! قرآن در جملۀ كوتاهى به آنها پاسخ داده،مى گويد:«و ما براى هيچ بشرى قبل از تو زندگى جاويدان قرار نداديم» (وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ) .

اين قانون تغيير ناپذير آفرينش است كه هيچ كس زندگى جاويدان ندارد.

وانگهى اينها كه از مرگ تو هم اكنون شادى مى كنند«اگر تو بميرى مگر خودشان زندگى جاويدان دارند»؟! (أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ) .

بقاى شريعت و دين و آيين نياز به بقاى آورندۀ آن ندارد.ممكن است جانشينان او خط او را ادامه دهند.

آيه 35

(آيه 35)سپس قانون كلى مرگ را در بارۀ همۀ نفوس،بدون استثناء چنين باز گو مى كند:«هر انسانى طعم مرگ را مى چشد» (كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ) .

بعد از ذكر قانون عمومى مرگ اين سؤال مطرح مى شود كه هدف از اين حيات ناپايدار چيست و چه فايده اى دارد؟

ص: 167

قرآن در دنبالۀ همين سخن مى گويد:«و شما را با بديها و خوبيها آزمايش مى كنيم،و سر انجام به سوى ما باز گردانده مى شويد» (وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ) .البته آزمايش به وسيلۀ بلاها سخت تر است.

جايگاه اصلى شما اين جهان نيست،بلكه جاى ديگر است؛شما تنها براى دادن امتحانى در اينجا مى آييد و پس از پايان امتحان و كسب تكامل لازم به جايگاه اصلى خود كه سراى آخرت است خواهيد رفت.

آيه 36

(آيه 36)باز در اينجا به بحثهاى ديگر در ارتباط با موضع گيرى مشركان در برابر پيامبر اسلام(ص)بر خورد مى كنيم،كه بيانگر طرز تفكر انحرافى آنها در مسائل اصولى است نخست مى گويد:«و هنگامى كه كافران تو را مى بينند كارى جز مسخره كردن تو ندارند» (وَ إِذا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلاّ هُزُواً) .

آنها با بى اعتنايى به تو اشاره كرده،مى گويند:«آيا اين همان كسى است كه خدايان و بتهاى شما را(به بدى)ياد مى كند»؟ (أَ هذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ) .

«در حالى كه خود ذكر خداوند رحمان را انكار مى كنند» (وَ هُمْ بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كافِرُونَ) .

تعجب در اين است كه اگر كسى از اين بتهاى سنگى و چوبى بد گويى كند-نه بد گويى بلكه حقيقت را بيان نمايد و بگويد اينها موجودات بى روح و فاقد شعور و بى ارزش هستند-تعجب مى كنند،اما اگر كسى منكر خداوند بخشنده و مهربانى شود كه آثار رحمتش پهنۀ جهان را گرفته و در هر چيز دليلى بر عظمت و رحمت اوست براى آنها جاى تعجب نيست.

آيه 37

(آيه 37)سپس به يكى ديگر از كارهاى زشت و بى رويۀ اين انسانهاى بى بند و بار اشاره كرده،مى فرمايد:«انسان از عجله آفريده شده» (خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ) .

در حقيقت تعبير «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» يك نوع تأكيد است؛يعنى آن چنان انسان عجول است كه گويى از«عجله»آفريده شده،و تار و پود وجودش از آن تشكيل يافته!و به راستى بسيارى از مردم عادى چنينند هم در خير عجولند

ص: 168

و هم در شر.

و در پايان آيه اضافه مى كند:«ولى عجله نكنيد من آياتم را به زودى به شما نشان خواهم داد» (سَأُرِيكُمْ آياتِي فَلا تَسْتَعْجِلُونِ) .

آيات ممكن است اشاره به نشانه هاى عذاب و بلاها و مجازاتهايى باشد كه پيامبر(ص)مخالفان را با آن تهديد مى كرد و اين سبك مغزان كرارا مى گفتند:پس چه شد اين بلاهايى كه ما را با آن مى ترسانى.

قرآن مى گويد:عجله نكنيد،چيزى نمى گذرد كه دامانتان را خواهد گرفت.

آيه 38

(آيه 38)باز انگشت روى يكى از تقاضاهاى عجولانۀ آنها گذاشته، مى فرمايد:«و آنها مى گويند:اين وعدۀ قيامت اگر راست مى گوييد كى فرا مى رسد؟!» (وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ) .

آيه 39

(آيه 39)اين آيه به آنها پاسخ مى دهد،و مى گويد:«اگر كافران مى دانستند زمانى را كه نمى توانند شعله هاى آتش را از صورت و پشت خود دور سازند، و هيچ كس به يارى آنها نخواهد شتافت»هرگز تعجيل در عذاب نمى كردند، و نمى گفتند:قيامت كى فرا مى رسد» (لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لا يَكُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النّارَ وَ لا عَنْ ظُهُورِهِمْ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ) .

آيه 40

(آيه 40)و جالب اين كه اين مجازات الهى و آتش سوزان«به صورت ناگهانى به سراغ آنها مى آيد آن چنانكه مبهوتشان مى كند»! (بَلْ تَأْتِيهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ) .

«پس(آن چنان غافلگير و مقهورشان مى سازد كه)قدرت بر دفع آن را ندارند» (فَلا يَسْتَطِيعُونَ رَدَّها) .

حتى اگر تقاضاى مهلت كنند و بر خلاف آنچه تا آن وقت عجله مى كردند در خواست تأخير نمايند«به آنها مهلت داده نمى شود» (وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ) .

آيه 41

(آیه41)-در آیات گذشته دیدیم که مشرکان و کفار، پیامبر اسلام(ص) را به باد استهزاء می گرفتند، این آیه به عنوان دلداری پیامبر اسلام(ص) و تسلی خاطر او می گوید: این تنها تو نیستی که مورد استهزاء واقع شده ای،پیامبران قبل از تو نیز

ص: 169

مورد استهزاء قرار گرفتند» (وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ) .

«ولى سر انجام آنچه را(از عذابهاى الهى)به باد مسخره گرفته بودند،دامان استهزا كنندگان را گرفت» (فَحاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ) .

بنا بر اين غم و اندوهى به خود راه مده و اين گونه اعمال جاهلان نبايد در روح بزرگ تو كمترين اثر بگذارد و يا در ارادۀ آهنينت خللى وارد كند.

آيه 42

(آيه 42)در اين آيه مى گويد:نه تنها در برابر عذاب خدا در قيامت،كسى از شما دفاع نمى كند،در اين دنيا نيز همين است«بگو:چه كسى شما را در شب و روز در برابر مجازات خداوند رحمان حفظ و نگهدارى مى كند»؟! (قُلْ مَنْ يَكْلَؤُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ مِنَ الرَّحْمنِ) .

در واقع اگر خداوند آسمان«جوّ زمين»را سقف محفوظى قرار نداده بود همين به تنهايى كافى بود كه شما را شب و روز در معرض بمباران سنگهاى آسمانى قرار دهد.

قابل توجه اين كه:در اين آيه به جاى«اللّه»،«رحمن»به كار رفته،يعنى ببينيد شما چقدر گناه كرده ايد كه حتى خداوندى را كه كانون رحمت عامه است به خشم آورده ايد.

سپس اضافه مى كند:«بلكه آنها از ياد پروردگارشان روى گردانند» (بَلْ هُمْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ) .

نه به مواعظ و اندرزهاى پيامبران او گوش فرا مى دهند،و نه ياد خدا و نعمتهايش دل آنها را تكان مى دهد،و نه لحظه اى انديشۀ خود را در اين راه به كار مى اندازند.

آيه 43

(آيه 43)باز به عنوان سؤال مى پرسد:اين كافران ظالم و گنهكار در برابر كيفرهاى الهى به چه چيز دل بسته اند؟«آيا آنها خدايانى دارند كه مى توانند از آنان در برابر ما دفاع كنند»؟! (أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا) .

اين خدايان ساختگى آنها«حتى نمى توانند خودشان را يارى دهند و از خويشتن دفاع كنند» (لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ) .

ص: 170

«و نه از ناحيۀ ما(به وسيلۀ رحمت و نيروى معنوى)يارى و همراهى مى شوند» (وَ لا هُمْ مِنّا يُصْحَبُونَ) .

آيه 44

(آيه 44)اين آيه اشاره به يكى از علل مهم سر كشى و طغيان افراد بى ايمان كرده،مى گويد:«ما به اين گروه و پدرانشان انواع نعمتها بخشيديم تا آنجا كه عمرهاى طولانى پيدا كردند» (بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتّى طالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ) .

اما به جاى اين كه اين عمر طولانى و نعمت فراوان حس شكر گزارى را در آنها تحريك كرده و سر بر آستان عبوديت حق بگذارند مايۀ غرور و طغيانشان شد.

ولى آيا آنها نمى بينند كه اين جهان و نعمتهايش پايدار نيست«آيا نمى بينند كه ما پيوسته به سراغ زمين آمده،و از آن(و اهلش)مى كاهيم؟» (أَ فَلا يَرَوْنَ أَنّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها) .

اقوام و قبايل يكى بعد از ديگرى مى آيند و مى روند و حتى دانشمندان و بزرگان و علما كه قوام زمين به آنها بود چشم از جهان فرو بستند!«آيا آنها غالبند» يا ما؟! (أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ) .

آيه 45

(آيه 45)سپس اين حقيقت را باز گو مى كند كه وظيفۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن است كه مردم را از طريق وحى آسمانى انذار كند،روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده مى گويد:

«به آنها بگو:(من از پيش خود چيزى نمى گويم)تنها به وسيلۀ وحى شما را انذار مى كنم» (قُلْ إِنَّما أُنْذِرُكُمْ بِالْوَحْيِ) .

و اگر در دل سخت شما اثر نمى گذارد جاى تعجب نيست،و نه دليلى بر نقصان وحى آسمانى،بلكه به خاطر آن است كه«افراد كر،هنگامى كه انذار مى شوند سخنان را نمى شنوند»! (وَ لا يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ إِذا ما يُنْذَرُونَ) .

گوش شنوا لازم است تا سخن خدا را بشنود،نه گوشهايى كه آن چنان پرده هاى گناه و غفلت و غرور بر آنها افتاده كه شنوايى حق را بكلى از دست داده است.

آيه 46

(آیه46)- به دنبال آیات گذشته که حالت غرور و بی خبری افراد بی ایمان منعکس می کرد در این آیه، می گوید:این بی خبران مغرور که در حالت نعمت

ص: 171

و آرامش هرگز خدا را بنده نيستند«اگر گوشۀ كوچك و از نسيمى عذاب پروردگارت دامنشان را بگيرد(چنان متوحش مى شوند كه)فرياد مى زنند اى واى بر ما! ما همگى ظالم و ستمگر بوديم»! (وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يا وَيْلَنا إِنّا كُنّا ظالِمِينَ) .ولى چه سود كه اين بيدارى اضطرارى هم به حال آنها سودى ندارد.

آيه 47

(آيه 47)و در اين آيه اشاره به حساب و جزاى دقيق و عادلانۀ قيامت مى كند تا افراد بى ايمان و ستمگر بدانند به فرض كه عذاب اين دنيا دامانشان را نگيرد مجازات آخرت حتمى است،و دقيقا تمام اعمالشان مورد محاسبه قرار مى گيرد.

مى فرمايد:«و ما ترازوهاى عدل را در روز قيامت بر پا مى كنيم» (وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ) .

در احاديث اسلامى مى خوانيم:ميزانهاى سنجش در قيامت،پيامبران و امامان و پاكان و نيكانى هستند كه در پروندۀ اعمالشان نقطۀ تاريكى وجود ندارد.

اين ترازوهاى سنجش آن چنان دقيق و منظم است كه گويى عين عدالت مى باشد.و به همين دليل بلا فاصله اضافه مى كند:«پس به هيچ كس در آنجا كمترين ظلم و ستمى نمى شود» (فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً) .نه از پاداش نيكو كاران چيزى كاسته مى شود،و نه به مجازات بد كاران افزوده مى گردد.

اما اين نفى ظلم و ستم،مفهومش اين نيست كه در حساب دقت نمى شود بلكه«اگر به مقدار سنگينى يك دانۀ خردل(كار نيك و بدى)باشد ما آن را حاضر مى سازيم»و مورد سنجش قرار مى دهيم (وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها) .

«و همين قدر كافى است كه ما حسابگر اعمال بندگان باشيم» (وَ كَفى بِنا حاسِبِينَ) .

آيه 48

آیه48)- شمه ای از داستان پیامبران: از این آیات به بعد فرازهایی از زندگی پیامبران که آمیخته با نکات بسیار آموزنده ای است بیان شده که بحثهای گذشته را در زمینهء نبوت پیامبر اسلام(ص) و درگیری او با مخالفان، با توجه به

ص: 172

اصول مشتركى كه حاكم بر آنهاست،روشنتر مى سازد.

در اين آيه مى فرمايد:«ما به موسى و هارون فرقان(وسيلۀ تشخيص حق از باطل)بخشيديم،و نور و ياد آورى براى پرهيز كاران» (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِياءً وَ ذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ) .

آيه 49

(آيه 49)در اين آيه«پرهيزكاران»را چنين معرفى مى كند:«آنها كسانى هستند كه از پروردگارشان در غيب و نهان مى ترسند»ترسى آميخته با احترام و تعظيم (الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ) .

«و آنان از روز رستاخيز بيم دارند» (وَ هُمْ مِنَ السّاعَةِ مُشْفِقُونَ) .

در واقع پرهيز كاران به روز قيامت بسيار علاقه مندند چون كانون پاداش و رحمت الهى است اما با اين حال از حساب و كتاب خدا نيز بيمناكند.

آيه 50

(آيه 50)اين آيه قرآن را در مقايسۀ با كتب پيشين قرار داده،مى گويد:

«و اين ذكر مباركى است كه ما آن را(بر شما)نازل كرديم» (وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ أَنْزَلْناهُ) .

«پس آيا شما آن را انكار مى كنيد» (أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ) .

آيا چنين كتابى،جاى انكار دارد!دلايل حقانيتش در خودش نهفته، و نورانيتش آشكار است،و رهروان راهش سعادتمند و پيروز.

آيه 51

(آيه 51)گفتيم در اين سوره فرازهاى بسيارى از حالات انبياء آمده است.

در اينجا بخش مهمى از زندگى و مبارزات ابراهيم(ع)با بت پرستان انعكاس يافته،نخست مى فرمايد:«و ما وسيلۀ رشد و هدايت را از قبل در اختيار ابراهيم گذارديم،و به(شايستگى)او آگاه بوديم» (وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا بِهِ عالِمِينَ) .

آيه 54

(آیه54)-سپس به یکی از مهمترین برنامه های ابراهیم(ع)اشاره کرده، می گوید:«آن هنگام که به پدرش (آزر)و قوم او گفت: این مجسمه های بی روح چیست که شما همواره آنها را پرستش می کنید؟،( اِذ قالَ لِاَبیهِ وَ قَومِهِ مَا هَذَهِ التَماثیلُ الَتی اَنتُم لَها عاکِفونَ).

ص: 173

تعبير«لابيه»(پدرش)اشاره به عمويش آزر است زيرا عرب گاه به عمو«اب» مى گويد.

اين گفتار ابراهيم در حقيقت استدلال روشنى است براى ابطال بت پرستى زيرا آنچه از بتها مى بينيم همين مجسمه و تمثال است،بقيه تخيل است و توهّم.

آيه 53

(آيه 53)ولى بت پرستان هيچ گونه جوابى در برابر اين منطق گويا نداشتند جز اين كه مطلب را از خود ردّ كنند و به نياكانشان ارتباط دهند لذا«گفتند:ما پدران و نياكان خويش را ديديم كه اينها را پرستش مى كنند»و ما به سنت نياكانمان وفا داريم (قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِينَ) .

آيه 54

(آيه 54)از آنجا كه هيچ دليلى نداريم كه نياكان عاقلتر و عالمتر از نسلهاى بعد باشند،بلكه غالبا قضيه به عكس است چون با گذشت زمان علم و دانشها گسترده تر مى شود،ابراهيم بلافاصله به آنها«پاسخ گفت:هم شما و هم پدرانتان بطور قطع در گمراهى آشكارى بوديد» (قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ) .

آيه 55

(آيه 55)اين تعبير كه توأم با انواع تأكيدها و حاكى از قاطعيت تمام است، سبب شد كه بت پرستان كمى به خود آمده در صدد تحقيق بر آيند،رو به سوى ابراهيم كرده:«گفتند:آيا مطلب حقّى براى ما آورده اى يا شوخى مى كنى»! (قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاّعِبِينَ) .

آيه 56

(آيه 56)اما ابراهيم صريحا به آنها پاسخ«گفت:(آنچه مى گويم جدى است و عين واقعيت كه)پروردگار شما پروردگار آسمانها و زمين است» (قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

«همان خدايى كه آنها را آفريده و من از گواهان اين عقيده ام» (الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلى ذلِكُمْ مِنَ الشّاهِدِينَ) .

ابراهيم با اين گفتار قاطعش نشان داد آن كس شايستۀ پرستش است كه آفريدگار آنها و زمين و همۀ موجودات است.

آيه 57

(آیه57)-ابراهیم برای این که ثابت کند این مساءله صددرصد جدی است و او بر سر عقیدهء خود تا همه جا ایستاده، و نتایج و لوازم آن را هر چه باشد با جان

ص: 174

و دل مى پذيرد اضافه كرد:«و به خدا سوگند،در غياب شما نقشه اى براى نابودى بتهايتان مى كشم!» (وَ تَاللّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ) .

آيه 58

(آيه 58)به هر حال او بى آنكه از خطرات اين كار بترسد و يا از توفانى كه پشت سر اين عمل به وجود مى آيد هراسى به دل راه دهد در يك فرصت مناسب مردانه وارد ميدان شد،و با يك دنيا قهرمانى به جنگ اين خدايان پوشالى رفت كه آن همه علاقه مند متعصب و نادان داشتند،بطورى كه قرآن مى گويد:«پس همۀ آنها را قطعه قطعه كرد،جز بت بزرگى كه داشتند»! (فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاّ كَبِيراً لَهُمْ) .

و هدفش اين بود«شايد بت پرستان به سراغ او بيايند»و او هم تمام گفتنيها را بگويد (لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ) .

درست است كه ما از لفظ«بت پرستى»بيشتر متوجه بتهاى سنگى و چوبى مى شويم،ولى از يك نظر بت و بت پرستى مفهوم وسيعى دارد كه هر نوع توجه به غير خدا را،در هر شكل و صورت شامل مى شود.و طبق حديث معروف«هر چه انسان را به خود مشغول و از خدا دور سازد بت اوست»!

آيه 59

(آيه 59)سر انجام بت پرستان وارد بتخانه شدند و با صحنه اى رو برو گشتند كه هوش از سرشان پريد،به جاى آن بتخانۀ آباد،با تلى از بتهاى دست و پا شكسته و به هم ريخته رو برو شدند!فريادشان بلند شد«صدا زدند:چه كسى اين بلا را بر سر خدايان ما آورده است»؟! (قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا) .

«مسلما او(هر كس بوده)از ظالمان و ستمگران است» (إِنَّهُ لَمِنَ الظّالِمِينَ) .

او هم به خدايان ما ستم كرده،و هم به جامعه و جمعيت ما و هم به خودش!

آيه 60

(آيه 60)اما گروهى كه تهديدهاى ابراهيم را نسبت به بتها در خاطر داشتند،و طرز رفتار اهانت آميز او را با اين معبودهاى ساختگى مى دانستند«گفتند:

ما شنيديم جوانكى(سخن از بتها مى گفت و)از آنها(به بدى)ياد مى كرد كه نامش ابراهيم است» (قالُوا سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ) .

ابراهيم طبق بعضى از روايات در آن موقع كاملا جوان بود و احتمالا سنش از شانزده سال تجاوز نمى كرد.

ص: 175

آيه 61

(آيه 61)اصولا معمول اين است هنگامى كه جنايتى در نقطه اى رخ مى دهد براى پيدا كردن شخصى كه آن را انجام داده به دنبال ارتباطهاى خصومت آميز مى گردند،و مسلما در آن محيط كسى جز ابراهيم آشكارا با بتها گلاويز نبود،و لذا تمام افكار متوجه او شد جمعيت«گفتند:اكنون كه چنين است پس(برويد)او را در برابر چشم مردم حاضر كنيد تا آنها(كه مى شناسند و خبر دارند)گواهى دهند» (قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْيُنِ النّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ) .

آيه 62

(آيه 62)جارچيان در اطراف شهر فرياد زدند كه هر كس از ماجراى خصومت ابراهيم و بد گويى او نسبت به بتها آگاه است حاضر شود.

سر انجام محكمه و دادگاه تشكيل شد و زعماى قوم در آنجا جمع بودند بعضى مى گويند:خود نمرود نيز بر اين ماجرا نظارت داشت.

نخستين سؤالى كه از ابراهيم كردند اين بود«گفتند:آيا تو اين كار را با خدايان ما كرده اى؟اى ابراهيم»! (قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ) .

آيه 63

(آيه 63)برهان دندانشكن ابراهيم:ابراهيم آن چنان جوابى گفت كه آنها را سخت در محاصره قرار داد،محاصره اى كه قدرت بر نجات از آن نداشتند ابراهيم «گفت:بلكه اين كار را اين بت بزرگ آنها كرده!از خودشان سؤال كنيد اگر سخن مى گويند»! (قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ) .

اصول جرم شناسى مى گويد متهم كسى است كه آثار جرم را همراه دارد،در اينجا آثار جرم در دست بت بزرگ است.

اصلا چرا شما به سراغ من آمديد؟چرا خداى بزرگتان را متهم نمى كنيد»؟ آيا احتمال نمى دهيد او آنها را رقيب آيندۀ خود فرض كرده و حساب همه را يك جا رسيده است؟!

آيه 64

(آیه 64)-سخنان ابراهیم، بت پرستان را تکان داد، وجدان خفتهء آنها را بیدار کرد و همچون توفانی که خاکسترهای فراوان را از روی شعله های آتش برگیرد و فروغ آن را آشکارسازد،فطرت توحیدی آنها را از پشت پرده های تعصب و جهل و غرور آشکار ساخت.

ص: 176

در يك لحظۀ كوتاه و زود گذر از اين خواب عميق و مرگ زا بيدار شدند، چنانكه قرآن مى گويد:«پس آنها به وجدان و فطرتشان باز گشتند و به خود گفتند:

حقا كه شما ظالم و ستمگريد» (فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظّالِمُونَ) .

هم به خويشتن ظلم و ستم كرديد و هم بر جامعه اى كه به آن تعلق داريد و هم به ساحت مقدس پروردگار بخشندۀ نعمتها.

آيه 65

(آيه 65)ولى افسوس كه زنگار جهل و تعصب و تقليد كور كورانه بيشتر از آن بود كه با نداى صيقل بخش اين قهرمان توحيد بكلى زدوده شود.

افسوس كه اين بيدارى روحانى و مقدس چندان به طول نيانجاميد،و در ضمير آلوده و تاريكشان از طرف نيروهاى اهريمنى و جهل قيامى بر ضد اين نور توحيدى صورت گرفت و همه چيز به جاى اول بازگشت،چه تعبير لطيفى قرآن مى كند:«سپس آنها بر سرهاشان واژگونه شدند» (ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ) .

و براى اين كه از طرف خدايان گنگ و بسته دهانشان عذرى بياورند گفتند:

«تو ميدانى اينها هرگز سخن نمى گويند»! (لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ) .

اينها هميشه خاموشند و ابهت سكوت را نمى شكنند! و با اين عذر پوشالى خواستند ضعف و زبونى و ذلت بتها را كتمان كنند.

آيه 66

(آيه 66)اينجا بود كه ميدانى براى استدلال منطقى در برابر ابراهيم قهرمان گشوده شد تا شديدترين حملات خود را متوجه آنها كند،و مغزهايشان را زير رگبارى از سرزنش منطقى و بيدار كننده قرار دهد:«فرياد زد:آيا شما معبودهايى غير خدا را مى پرستيد كه نه كمترين سودى به حال شما دارند و نه كوچكترين ضررى» (قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ) .

آيه 67

(آيه 67)باز اين معلم توحيد،سخن را از اين هم فراتر برد و با تازيانه هاى سرزنش بر روح بى دردشان كوبيد و گفت:«اف بر شما،و بر اين معبودهايى كه غير از اللّه انتخاب كرده ايد»! (أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ) .

«آيا هيچ انديشه نمى كنيد،و عقل در سر نداريد»؟ (أَ فَلا تَعْقِلُونَ) .

ولى در توبيخ و سرزنششان،ملايمت را از دست نداد مبادا بيشتر لجاجت كنند.

ص: 177

آيه 68

(آيه 68)آنجا كه آتش گلستان مى شود:گر چه با استدلال عملى و منطقى ابراهيم،همۀ بت پرستان محكوم شدند ولى لجاجت و تعصب شديد آنها مانع از پذيرش حق شد،به همين دليل تصميم بسيار شديد و خطرناكى در بارۀ ابراهيم گرفتند.

قرآن مى گويد:«جمعيت فرياد زدند:او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد اگر كارى از دست شما ساخته است» (قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ) .

امثال اين لاطائلات بسيار گفتند و مردم را بر ضد ابراهيم شوراندند آنچنان كه به جاى چند بار هيزم كه براى سوزاندن چندين نفر كافى است هزاران بار بر روى هم ريختند و كوهى از هيزم،و به دنبال آن دريايى از آتش به وجود آوردند.

آيه 69

(آيه 69)به هر حال ابراهيم(ع)در ميان هلهله و شادى و غريو فرياد مردم با منجنيق به درون شعله هاى آتش پرتاب شد،آن چنان مردم فرياد شادى كشيدند كه گويى شكنندۀ بتها براى هميشه نابود و خاكستر شد.

اما خدايى كه همه چيز سر بر فرمان اوست،حتى سوزندگى را او به آتش ياد داده،و رمز محبت را او به مادران آموخته،اراده كرد اين بندۀ مؤمن خالص در اين درياى آتش سالم بماند،تا سند ديگرى بر اسناد افتخارش بيفزايد،چنانكه قرآن در اينجا مى گويد:«به آتش گفتيم:اى آتش!سرد و سالم بر ابراهيم باش»! (قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ) .

بدون شك فرمان خدا در اينجا فرمان تكوينى بود همان فرمانى كه در جهان هستى به خورشيد و ماه و زمين و آسمان و آب و آتش و گياهان و پرندگان مى دهد و بدون آن فرمان از هيچ سببى كارى ساخته نيست.

معروف چنين است كه آتش آن چنان سرد و ملايم شد كه دندان ابراهيم از شدت سرما به هم مى خورد.

آيه 70

(آیه70)-و در این آیه به عنوان نتیجه گیری کوتاه و فشرده، می فرماید: «آنها می خواستند ابراهیم را با این نقشه نابود کنند، ولی ما آنها را زیانکارترین مردم قرار

ص: 178

داديم» (وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِينَ) .

ناگفته پيداست كه با سالم ماندن ابراهيم در ميان آتش،صحنه بكلى دگرگون شد،غريو شادى فرو نشست،دهانها از تعجب باز ماند،ولى باز هم تعصب و لجاجت مانع از پذيرش حق بطور كامل گرديد،هر چند دلهاى بيدار بهرۀ خود را از اين ماجرا بردند و بر ايمانشان نسبت به خداى ابراهيم افزوده شد.

آيه 71

(آيه 71)هجرت ابراهيم از سرزمين بت پرستان:داستان آتش سوزى ابراهيم و نجات اعجاز آميزش از اين مرحلۀ خطرناك،لرزه بر اركان حكومت نمرود افكند او اگر با اين حال در آن شهر و كشور باقى مى ماند،با آن زبان گويا و منطق نيرومند و شهامت بى نظيرش مسلما كانون خطرى براى آن حكومت جبار و خودكامه بود.

از سوى ديگر ابراهيم در واقع رسالت خود را در آن سر زمين انجام داده، و بذر ايمان و آگاهى را در آن سر زمين پاشيده بود.

او بايد از اينجا به سر زمين ديگرى برود و رسالت خود را در آنجا نيز پياده كند،لذا تصميم گرفت تا به اتفاق«لوط»-برادر زاده اش-و همسرش«ساره» و احتمالا گروه اندكى از مؤمنان از آن سر زمين به سوى شام هجرت كند.

آنچنانكه قرآن مى گويد:«و ما ابراهيم و لوط را به سوى سر زمينى كه براى جهانيان پر بركت ساخته بوديم نجات و رهايى بخشيديم» (وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ) .

آيه 72

(آيه 72)اين آيه به يكى از مهمترين مواهب خدا به ابراهيم كه داشتن فرزندى صالح و نسلى برومند و شايسته است اشاره كرده،مى فرمايد:«و ما به او اسحاق را بخشيديم و يعقوب(فرزند اسحاق)را بر او افزوديم» (وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً) .

«و همۀ آنها را مردانى صالح و شايسته و مفيد قرار داديم» (وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحِينَ) .

آيه 73

(آیه73)- این آیه به مقام امامت و رهبری این پیامبران بزرگ و بخشی از

ص: 179

صفات و برنامه هاى مهم و پر ارزش آنها بطور جمعى اشاره مى كند.

در اينجا مجموعا«شش قسمت»از اين ويژگيها بر شمرده شده كه با اضافه كردن توصيف به صالح بودن كه از آيۀ قبل استفاده مى شود مجموعا هفت ويژگى را تشكيل مى دهد.

نخست مى گويد:«و ما آنها را پيشوايانى قرار داديم» (وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً) .

در مرحلۀ بعد فعليت و ثمرۀ اين مقام را باز گو مى كند:«آنها به فرمان ما(مردم را)هدايت مى كردند» (يَهْدُونَ بِأَمْرِنا) .

نه تنها هدايت به معنى راهنمايى و ارائه طريق كه در نبوت و رسالت وجود دارد،بلكه به معنى دستگيرى كردن و رساندن به سر منزل مقصود.

سومين و چهارمين و پنجمين موهبت و ويژگى آنها اين بود كه«و ما به آنها انجام كارهاى نيك و بر پا داشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم» (وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ) .

و در آخرين فراز به مقام«عبوديت»آنها اشاره كرده،مى گويد:«و آنها همگى فقط ما را عبادت مى كردند» (وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ) .

آيه 74

(آيه 74)نجات لوط از سر زمين آلودگان!از آنجا كه لوط از بستگان نزديك ابراهيم و از نخستين كسانى است كه به او ايمان آورد پس از داستان ابراهيم، به بخشى از تلاش و كوشش او در راه ابلاغ رسالت و مواهب پروردگار نسبت به او اشاره مى كند:«و لوط را به ياد آور كه ما به او حكم(فرمان نبوت و رسالت)و علم داديم» (وَ لُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً) .

لوط از پيامبران بزرگى است كه هم عصر با ابراهيم بود،و همراه او از سر زمين بابل به فلسطين مهاجرت كرد،و بعدا از ابراهيم جدا شد و به شهر«سدوم»آمده چرا كه مردم آن منطقه غرق فساد و گناه،مخصوصا انحرافات و آلودگيهاى جنسى بودند،او براى هدايت اين قوم منحرف تلاش و كوشش بسيار كرد،اما كمتر در آن كوردلان اثر گذارد.

سر انجام قهر و عذاب شديد الهى آنها را فرا گرفت،و جز خانوادۀ لوط-به

ص: 180

استثناى همسرش-همگى نابود شدند.

لذا در دنبالۀ آيه به اين موهبت كه به لوط ارزانى داشت اشاره كرده، مى فرمايد:«و ما او را از شهر و ديارى كه كارهاى پليد و زشت انجام مى دادند رهايى بخشيديم» (وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ) .

«چرا كه آنها مردم بدى بودند و از اطاعت فرمان حقّ بيرون رفته بودند» (إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقِينَ) .

آيه 75

(آيه 75)سپس به آخرين موهبت الهى در بارۀ«لوط»اشاره كرده،مى گويد:

«و ما او را در رحمت خاص خويش داخل كرديم» (وَ أَدْخَلْناهُ فِي رَحْمَتِنا) .

«چرا كه او از بندگان صالح بود» (إِنَّهُ مِنَ الصّالِحِينَ) .

آيه 76

(آيه 76)نجات نوح از چنگال متعصبان لجوج:بعد از ذكر گوشه اى از داستان ابراهيم و لوط،به ذكر قسمتى از سر گذشت يكى ديگر از پيامبران بزرگ يعنى«نوح»پرداخته،مى فرمايد:«و به ياد آور نوح را،هنگامى كه قبل از آنها (ابراهيم و لوط)پروردگار خود را خواند»و تقاضاى نجات از چنگال منحرفان بى ايمان كرد (وَ نُوحاً إِذْ نادى مِنْ قَبْلُ) .

اين نداى نوح ظاهرا اشاره به نفرينى است كه در سورۀ نوح آيۀ 26 و 27 نقل شده آنجا كه مى گويد:«پروردگارا!احدى از اين قوم بى ايمان را روى زمين مگذار! چرا كه اگر بمانند بندگان تو را گمراه مى كنند،و نسل آيندۀ آنها نيز جز كافر و فاجر نخواهد بود»! سپس اضافه مى كند:«پس ما دعاى او را مستجاب كرديم و او و خانواده اش را از آن غم و اندوه بزرگ رهايى بخشيديم» (فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ) .

«اهل»در اينجا معنى وسيعى دارد كه هم بستگان مؤمن او را شامل مى شود و هم دوستان خاص او را.

آيه 77

(آیه77)- در این آیه اضافه می کند: « ما او را در برابر قومی که آیات ما را تکذیب کردند یاری کردیم،(وَ نَصَرناهُ مِنَ القَومِ الذینَ کَذَبوا بِایاتِنا).

ص: 181

«چرا كه آنها قوم بدى بودند،لذا همۀ آنها را غرق كرديم» (إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ) .

اين جمله بار ديگر تأكيدى است بر اين حقيقت كه مجازاتهاى الهى هرگز جنبۀ انتقامى ندارد،بلكه بر اساس انتخاب اصلح است،به اين معنى كه حق حيات و استفادۀ از مواهب زندگى براى گروهى است كه در خط تكامل و سير الى اللّه باشند و يا اگر روزى در خط انحراف افتادند بعدا تجديد نظر كرده و باز گردند.

آيه 78

(آيه 78)قضاوت داود و سليمان:در تعقيب سر گذشتهاى مربوط به موسى و هارون و ابراهيم و نوح و لوط در اينجا به بخشى از زندگى داود و سليمان اشاره مى كند،و در آغاز اشارۀ سر بسته اى به ماجراى يك قضاوت و داورى كه از ناحيۀ داود و سليمان صورت گرفت دارد.

مى فرمايد:«و داود و سليمان را به ياد آر،هنگامى كه در بارۀ كشتزارى قضاوت مى كردند كه گوسفندان قوم شبانه آن را چريده بودند» (وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ) .

«و ما شاهد حكم آنها بوديم» (وَ كُنّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ) .

داستان بدين قرار بود كه:گلۀ گوسفندانى شبانه به تاكستانى وارد مى شوند، و برگها و خوشه هاى انگور را خورده و ضايع مى كنند،صاحب باغ شكايت نزد داود مى برد،داود حكم مى دهد كه در برابر اين خسارت بزرگ بايد تمام گوسفندان به صاحب باغ داده شود.

سليمان كه در آن زمان كودك بود به پدر مى گويد:اى پيامبر بزرگ خدا!اين حكم را تغيير ده و تعديل كن! پدر مى گويد:چگونه؟ در پاسخ مى گويد:گوسفندان بايد با صاحب باغ سپرده شوند تا از منافع آنها و شير و پشمشان استفاده كند،و باغ به دست صاحب گوسفندان داده شود تا در اصلاح آن بكوشد هنگامى كه باغ به حال اول باز گشت به صاحبش تحويل داده مى شود،و گوسفندان نيز به صاحبش بر مى گردد-و خداوند طبق آيۀ بعد حكم

ص: 182

سليمان را تأييد كرد.

آيه 79

(آيه 79)به هر حال در اين آيه حكم سليمان را در اين داستان به اين صورت تأييد مى كند:«پس ما اين داورى و حكومت را به سليمان تفهيم كرديم»و با تأييد ما او بهترين راه حل اين مخاصمه را دريافت (فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ) .

امام مفهوم اين سخن آن نيست كه حكم داود اشتباه و نادرست بوده،چرا كه بلا فاصله اضافه مى كند:«ما به هر يك از اين دو،آگاهى و شايستگى داورى و علم بخشيديم» (وَ كُلاًّ آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً) .

سپس به يكى ديگر از مواهب و افتخاراتى كه خدا به داود داده بود اشاره كرده،مى فرمايد:«و ما كوهها را مسخر ساختيم كه همراه داود تسبيح مى گفتند و همچنين پرندگان را» (وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ) .

اينها در برابر قدرت ما چيز مهمى نيست«و ما اين كار را انجام داديم» (وَ كُنّا فاعِلِينَ) .

آيه 80

(آيه 80)در اين آيه به يكى ديگر از مواهبى كه خدا به اين پيامبر بزرگ داده اشاره كرده،مى گويد:«و ما ساختن زره را به او تعليم داديم،تا شما را در جنگهايتان حفظ كند؛پس آيا(شما خدا را بر نعمتهايش)شكر مى كنيد»؟ (وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شاكِرُونَ) .

آيه 81

(آيه 81)بادها در فرمان سليمان!در اينجا به بخشى از مواهبى كه خدا به يكى ديگر از پيامبران يعنى سليمان(ع)داده كرده،مى گويد:«و ما بادهاى شديد و طوفان زا را مسخر سليمان ساختيم كه تحت فرمان او به سوى سر زمينى كه ما آن را مبارك كرده بوديم حركت مى كرد» (وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها) .

و اين كار عجيب نيست،چرا كه«ما به همه چيز آگاه بوديم و هستيم» (وَ كُنّا بِكُلِّ شَيْءٍ عالِمِينَ) .

هم از اسرار عالم هستى و قوانين و نظامات حاكم بر آن آگاهيم،مى دانيم چگونه آنها را مى توان تحت فرمان آورد،و هم از نتيجه و سر انجام اين كار،و به هر

ص: 183

حال همه چيز در برابر علم و قدرت ما خاضع و تسليم است.

آيه 82

(آيه 82)اين آيه يكى ديگر از مواهب انحصارى سليمان(ع)را باز گو مى كند:«و گروهى از شياطين(را نيز مسخّر او قرار داديم،كه در دريا)برايش غوّاصى مى كردند؛و كارهايى غير از اين(نيز)براى او انجام مى دادند» (وَ مِنَ الشَّياطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِكَ) .

«و ما آنها را(از تمرد و سر كشى در برابر فرمان او)نگاه مى داشتيم» (وَ كُنّا لَهُمْ حافِظِينَ) .

آنها افرادى با هوش،فعال،هنرمند و صنعتگر با مهارتهاى مختلف بودند.

آيه 83

(آيه 83)ايّوب را از گرداب مشكلات رهايى بخشيديم:در اينجا از سر گذشت آموزندۀ يكى ديگر از پيامبران بزرگ خدا سخن مى گويد؛او«ايّوب» و دهمين پيامبرى است كه در سورۀ انبياء اشاره به گوشه اى از زندگانى او شده است.

«ايوب»سرگذشتى غم انگيز،و در عين حال پر شكوه و با ابهت دارد،صبر و شكيبايى او مخصوصا در برابر حوادث ناگوار عجيب بود،به گونه اى كه«صبر ايوب»يك ضرب المثل قديمى است.

مى فرمايد:«و ايّوب را(به ياد آور)هنگامى كه پروردگارش را خواند (و عرضه داشت):بد حالى و مشكلات به من روى آورده و تو مهربانترين مهربانانى»! (وَ أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمِينَ) .

آيه 84

(آيه 84)اين آيه مى گويد:«به دنبال اين دعاى ايّوب،خواسته اش را اجابت كرديم و رنج و ناراحتى او را برطرف ساختيم» (فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ) .

«و خانوادۀ او را به او باز گردانديم،و همانندشان را به آنها افزوديم» (وَ آتَيْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ) .

«تا رحمتى از ناحيۀ ما(بر آنها)باشد و هم ياد آورى و تذكرى براى عبادت كنندگان پروردگار» (رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِكْرى لِلْعابِدِينَ) .

ص: 184

تا مسلمانان بدانند مشكلات هر قدر زياد باشد و گرفتاريها هر قدر فراوان و دشمنان هر قدر فشرده باشند باز با گوشه اى از لطف پروردگار همۀ اينها برطرف شدنى است،نه تنها زيانها جبران مى شود بلكه گاهى خداوند به عنوان پاداش صابران با استقامت همانند آنچه از دست رفته نيز بر آن مى افزايد.

آيه 85

(آيه 85)اسماعيل و ادريس و ذا الكفل:قرآن در اينجا اشاره به مقام شكيبايى سه نفر ديگر از پيامبران الهى كرده،مى گويد:اسماعيل و ادريس و ذا الكفل را(به ياد آور)كه همۀ آنها از صابران و شكيبايان بودند» (وَ إِسْماعِيلَ وَ إِدْرِيسَ وَ ذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصّابِرِينَ) .

هر يك از آنها در طول عمر خود در برابر دشمنان و يا مشكلات طاقت فرساى زندگى صبر و مقاومت به خرج دادند و هرگز در برابر اين حوادث زانو نزدند و هر يك الگويى بودند از استقامت و پايمردى.

آيه 86

(آيه 86)سپس بزرگترين موهبت الهى را در برابر اين صبر و استقامت براى آنان چنين بيان مى كند:«و ما آنها را در رحمت خود داخل كرديم،چرا كه آنها از صالحان بودند» (وَ أَدْخَلْناهُمْ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُمْ مِنَ الصّالِحِينَ) .

آيه 87

(آيه 87)نجات يونس از آن زندان وحشتناك:اين آيه و آيۀ بعد نيز گوشه اى از سر گذشت پيامبر بزرگ«يونس»را بيان كرده،مى گويد:«و ذا النون را به ياد آر هنگامى كه خشمگين(بر قوم بت پرست و نافرمان خويش)از ميان آنها رفت» (وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً) .

«او گمان مى كرد كه ما(زندگى را)بر او تنگ نخواهيم كرد» (فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ) .

او گمان مى كرد تمام رسالت خويش را در ميان قوم نافرمانش انجام داده است و حتى ترك اولايى در اين زمينه نكرده،در حالى كه اولى اين بود كه بيش از اين در ميان آنها بماند و صبر و استقامت به خرج دهد و دندان بر جگر بفشارد شايد بيدار شوند و به سوى خدا آيند سر انجام به خاطر همين ترك اولى او را در فشار قرار داديم،نهنگ عظيمى او

ص: 185

را بلعيد«پس او در آن ظلمتهاى متراكم صدا زد خداوندا!جز تو معبودى نيست» (فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ) .

«خداوندا!پاك و منزهى،من از ستمكاران بودم»! (سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ) .هم بر خويش ستم كردم و هم بر قوم خود،مى بايست بيش از اين، ناملايمات و شدايد و سختيها را پذيرا مى شدم،تن به همۀ شكنجه ها مى دادم شايد آنها به راه آيند.

آيه 88

(آيه 88)«سر انجام ما دعاى او را اجابت كرديم و از غم و اندوه رهائيش بخشيديم» (فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ) .

آرى«و اين گونه ما مؤمنان را نجات مى بخشيم» (وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ) .

اين يك برنامۀ اختصاصى براى يونس نبود،بلكه هر كس از مؤمنان از تقصير خويش،عذر به درگاه خدا آورد،و از ذات پاكش مدد و رحمت طلبد ما دعايش را مستجاب و اندوهش را بر طرف خواهيم كرد.

آيه 89

(آيه 89)نجات زكريّا از تنهايى:در اين آيه و آيۀ بعد گوشه اى از سرگذشت دو شخصيت ديگر از پيامبران بزرگ الهى«زكريا»و«يحيى»را بيان مى كند.

نخست مى گويد:«زكريّا را به خاطر بياور هنگامى كه پروردگارش را خواند و عرضه داشت:پروردگارا!مرا تنها مگذار،و تو بهترين وارثان هستى» (وَ زَكَرِيّا إِذْ نادى رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ) .

سالها بر عمر زكريا گذشت،و برف پيرى بر سرش نشست،اما هنوز فرزندى نداشت،و از سوى ديگر همسرى عقيم و نازا داشت.

او در آرزوى فرزندى بود كه بتواند برنامه هاى الهى او را تعقيب كند؛در اين هنگام با تمام قلب به درگاه خدا روى آورد و تقاضاى فرزند صالح و برومندى كرد.

آيه 90

(آیه90)-خداوند این دعای خالص و سرشار از عشق به حقیقت را اجابت کرد، و خواستهء او را تحقق بخشید آن چنان که می فرماید: « پس ما دعای او را اجابت کردیم و یحیی را به او بخشیدیم»(فَاستَجِبَنا لَهُ وَوَهبا لَهُ یَحیی).

ص: 186

و براى رسيدن به اين مقصود«همسر نازاى او را اصلاح(و قادر به آوردن فرزند)كرديم» (وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ) .

سپس اشاره به سه قسمت از صفات برجستۀ اين خانواده كرده چنين مى گويد:«آنها در انجام كارهاى خير،سرعت مى كردند» (إِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ) .

«و آنها به خاطر عشق به طاعت و وحشت از گناه در همه حال ما را مى خواندند» (وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً) .

«و آنها همواره در برابر ما خشوع داشتند»خضوعى آميخته با ادب و احترام و ترس آميخته با احساس مسؤوليت (وَ كانُوا لَنا خاشِعِينَ) .

ذكر اين صفات سه گانه ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها به هنگام رسيدن به نعمت گرفتار غفلتها و غرورهايى كه دامن افراد كم ظرفيت و ضعيف الايمان را به هنگام وصول به نعمت مى گيرد نمى شدند.

آيه 91

(آيه 91)مريم بانوى پاكدامن:در اين آيه به مقام مريم و عظمت و احترام او و فرزندش حضرت مسيح(ع)اشاره شده است،مى گويد:«و به ياد آور زنى را كه دامان خود را پاك نگه داشت» (وَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها) .

«سپس ما از روح خود در او دميديم» (فَنَفَخْنا فِيها مِنْ رُوحِنا) .

«و او و فرزندش[ مسيح]را نشانۀ بزرگى براى جهانيان قرار داديم» (وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمِينَ) .

آيه 92

(آيه 92)امت واحده!از آنجا كه در آيات گذشته نام گروهى از پيامبران الهى و بخشى از سر گذشت آنها آمده،در اينجا به عنوان يك جمع بندى و نتيجه گيرى كلى چنين مى گويد:«اين(پيامبران بزرگ و پيروانشان)همه امّت واحدى بودند»و پيرو يك هدف (إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً) .

برنامۀ آنها يكى و هدف و مقصد آنها نيز يكى بوده است،هر چند با اختلاف زمان و محيط،داراى ويژگيها و روشها و به اصطلاح تاكتيكهاى متفاوت بودند.اين يگانگى و وحدت برنامه ها و هدف،به خاطر آن بوده كه همه از يك مبدأ سر چشمه

ص: 187

مى گرفته،از ارادۀ خداوند واحد يكتا،و لذا بلا فاصله مى گويد:«و من پروردگار شما هستم،پس تنها مرا پرستش كنيد» (وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ) .

در واقع توحيد عقيدتى و عملى انبياء از توحيد منبع وحى سر چشمه مى گيرد.

آيه 93

(آيه 93)در اين آيه اشاره به انحراف گروه عظيمى از مردم از اين اصل واحد توحيدى كرده چنين مى گويد:«و آنها كار خود را در ميان خود به تفرقه و تجزيه كشاندند» (وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ) .

كارشان به جايى رسيد كه در برابر هم ايستادند،و هر گروه،گروه ديگرى را لعن و نفرين مى كرد و از او برائت و بيزارى مى جست،به اين نيز قناعت نكردند به روى همديگر اسلحه كشيدند و خونهاى زيادى را ريختند،و اين بود نتيجۀ انحراف از اصل اساسى توحيد و آيين يگانۀ حق.

و در آخر آيه اضافه مى كند:«اما همۀ آنها سر انجام به سوى ما باز مى گردند» (كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ) .

اين اختلاف كه جنبۀ عارضى دارد بر چيده مى شود و باز در قيامت همگى به سوى وحدت مى روند.

آيه 94

(آيه 94)در اين آيه نتيجۀ هماهنگى با«امت واحده»در طريق پرستش پروردگار،و يا انحراف از آن و پيمودن راه تفرقه را چنين بيان مى فرمايد:«پس هر كس چيزى از اعمال صالح را انجام دهد در حالى كه ايمان داشته باشد،تلاش و كوشش او مورد ناسپاسى قرار نخواهد گرفت» (فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ) .

و براى تأكيد بيشتر اضافه مى كند:«و ما اعمال صالح او را قطعا خواهيم نوشت» (وَ إِنّا لَهُ كاتِبُونَ) .

اين آيه همانند بسيارى ديگر از آيات قرآن،شرط قبولى اعمال صالح را ايمان مى شمرد.

آيه 95

(آیه95)- کافران در آستانهء رستاخیز: در آیهء قبل سخن از« موءمنان نیکوکار

ص: 188

و صالح العمل»بود و در اين آيه،به افرادى اشاره مى كند كه در نقطۀ مقابل آنها قرار دارند،آنها كه تا آخرين نفس به ضلالت و فساد ادامه مى دهند،مى فرمايد:«و حرام است بر شهرهايى كه آنها را(به جرم گناهانشان)نابود كرديم(به دنيا باز گردند)آنها هرگز باز نخواهند گشت» (وَ حَرامٌ عَلى قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ) .

در حقيقت آنها كسانى هستند كه بعد از مشاهدۀ عذاب الهى،يا بعد از نابودى و رفتن به جهان برزخ،پرده هاى غرور و غفلت از برابر ديدگانشان كنار مى رود آرزو مى كنند اى كاش براى جبران اين همه خطاها بار ديگر به دنيا باز مى گشتند ولى قرآن با صراحت مى گويد:بازگشت آنها بكلى حرام،يعنى ممنوع است؛و راهى براى جبران باقى نمانده است.

آيه 96

(آيه 96)به هر حال اين بى خبران دائما در غرور و غفلتند،و اين بد بختى تا پايان جهان همچنان ادامه دارد.

چنانكه قرآن مى فرمايد:«تا زمانى كه راه بر يأجوج و مأجوج گشوده شود و آنها(در سراسر زمين پخش شوند،و)از هر بلندى و ارتفاعى با سرعت بگذرند» (حَتّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ) .

آيه 97

(آيه 97)و بلا فاصله مى گويد:«و وعدۀ حق[ قيامت]نزديك مى شود» (وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ) .

«در آن هنگام چشمهاى كافران از وحشت از حركت باز مى ماند»و خيره خيره به آن صحنه نگاه مى كنند (فَإِذا هِيَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِينَ كَفَرُوا) .

در اين هنگام پرده هاى غرور و غفلت از برابر ديدگانشان كنار مى رود و فريادشان بلند مى شود«اى واى بر ما!ما از اين صحنه در غفلت بوديم» (يا وَيْلَنا قَدْ كُنّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا) .

و چون نمى توانند با اين عذر،گناه خويش را بپوشانند و خود را تبرئه كنند با صراحت مى گويند:«نه،بلكه ما ظالم و ستمگر بوديم»! (بَلْ كُنّا ظالِمِينَ) .

اصولا چگونه ممكن است با وجود اين همه پيامبران الهى و كتب آسمانى و اين همه حوادث تكان دهنده،و همچنين درسهاى عبرتى كه روزگار به آنها

ص: 189

مى دهد در غفلت باشند،آنچه از آنها سر زده تقصير است و ظلم بر خويشتن و ديگران.

آيه 98

(آيه 98)هيزم جهنم!در تعقيب آيات گذشته كه از سر نوشت مشركان ستمگر بحث مى كرد در اينجا روى سخن را به آنها كرده و آيندۀ آنها و معبودهايشان را چنين ترسيم مى كند:«شما و آنچه را غير از خدا مى پرستيد آتشگيرۀ جهنّميد»! (إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ) .

آتشگيرۀ جهنم و هيزمى كه شعله هاى آن را تشكيل مى دهد خود شما و خدايان ساختگى شماست،و همچون قطعه هاى هيزم بى ارزش يكى پس از ديگرى در جهنم پرتاب مى شويد! سپس اضافه مى كند:«شما وارد بر آن مى شويد» (أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ) .

اول بتها را در آتش مى افكنند،سپس شما بر آنها وارد مى شويد،گويى خدايانتان با آتشى كه از وجودشان بر مى خيزد از شما پذيرايى مى كنند.

آيه 99

(آيه 99)سپس به عنوان نتيجه گيرى كلى مى فرمايد:«اگر اين بتها، خدايانى بودند هرگز وارد آتش دوزخ نمى شدند» (لَوْ كانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها) .

ولى بدانيد نه تنها وارد دوزخ مى شوند بلكه«جاودانه در آن خواهند بود» (وَ كُلٌّ فِيها خالِدُونَ) .

آيه 100

(آيه 100)براى توضيح بيشتر پيرامون وضع دردناك،اين«عابدان گمراه»، در برابر آن«معبودان بى ارزش»مى گويد:«آنها در دوزخ،فريادها و ناله هاى دردناك دارند» (لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ) .

ممكن است اين زفير و نالۀ غم انگيز تنها مربوط به عابدان نباشد،بلكه شياطينى كه معبودشان بودند نيز در اين امر با آنها شريك باشند.

جملۀ بعد،يكى ديگر از مجازاتهاى دردناك آنها را باز گو مى كند و آن اينكه «آنها در دوزخ چيزى نمى شنوند» (وَ هُمْ فِيها لا يَسْمَعُونَ) .

اين جمله ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها سخنى كه مايۀ سرور و خوشحاليشان باشد مطلقا نمى شنوند،و تنها مستمع ناله هاى جانكاه دوزخيان،

ص: 190

و فريادهاى فرشتگان عذاب هستند.

بعضى گفته اند منظور اين است كه اينها صداى هيچ كس را مطلقا نمى شنوند گويى تنها آنها در عذابند و اين خود مايۀ مجازات بيشترى است.

آيه 101

(آيه 101)اين آيه حالات مؤمنان راستين و مردان و زنان با ايمان را باز گو مى كند تا در مقايسۀ با يكديگر وضع هر دو مشخص تر شود.

نخست مى گويد:«كسانى كه به خاطر ايمان و اعمال صالحشان وعدۀ نيك به آنها از قبل داده ايم از اين آتش هولناك و وحشتناك دورند» (إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ) .

اشاره به اين كه ما به تمام وعده هايى كه به مؤمنان در اين جهان داده ايم وفا خواهيم كرد كه يكى از آنها دور شدن از آتش دوزخ است.

آيه 102

(آيه 102)در اين آيه چهار نعمت بزرگ الهى را كه شامل حال اين گروه سعادتمند است بر مى شمرد:

نخست اين كه«آنها صداى آتش را نمى شنوند» (لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها) .

مؤمنان راستين چون از جهنم دورند هرگز اين صداهاى وحشتناك به گوششان نمى خورد.

ديگر اين كه:«آنها در آنچه بخواهند و مايل باشند بطور جاودان متنعمند» (وَ هُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ) .

يعنى آنجا محدوديت اين جهان را ندارد،هر نعمت مادى و معنوى كه بخواهند بدون استثناء در دسترس آنهاست،آن هم نه يك روز و دو روز بلكه در يك عمر جاويدان!

آيه 103

(آيه 103)سوم اين كه:«فزع اكبر آنها را غمگين نمى كند» (لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ) .

«فزع اكبر»(وحشت بزرگ)را بعضى اشاره به وحشتهاى روز قيامت دانسته اند كه از هر وحشتى بزرگتر است.

بالاخره آخرين لطف خدا در بارۀ كسانى كه در آيات فوق به آنها اشاره شده

ص: 191

اين است كه«فرشتگان رحمت به استقبال آنها مى شتابند»(و به آنها تبريك و شاد باش مى گويند و بشارت مى دهند)اين همان روزى است كه به شما وعده داده مى شد» (وَ تَتَلَقّاهُمُ الْمَلائِكَةُ هذا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ) .

آيه 104

(آيه 104)آن روز كه آسمانها در هم پيچيده مى شود!در آيۀ قبل خوانديم، مؤمنان راستين از«فزع اكبر»(وحشت بزرگ)غمگين نمى شوند؛اين آيه توصيفى از آن روز وحشت انگيز كرده است،و در حقيقت علت عظمت اين وحشت را مجسم مى سازد،مى گويد:اين امر«روزى،تحقق مى يابد كه ما آسمان را در هم مى پيچيم همان گونه كه طومار نامه ها در هم پيچيده مى شود»! (يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ) .

در اين آيه تشبيه لطيفى نسبت به در نورديدن طومار عالم هستى در پايان دنيا شده است،در حال حاضر اين طومار گشوده شده و تمام نقوش و خطوط آن خوانده مى شود و هر يك در جايى قرار دارد،اما هنگامى كه فرمان رستاخيز فرا رسد،اين طومار عظيم با تمام خطوط و نقوشش،در هم پيچيده خواهد شد.

سپس اضافه مى كند:«همان گونه كه ما در آغاز آن را ايجاد كرديم باز هم بر مى گردانيم»و اين كار مشكل و سختى در برابر قدرت عظيم ما نيست (كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ) .

و در پايان آيه مى فرمايد:«اين وعده اى است كه ما داده ايم و قطعا آن را انجام خواهيم داد» (وَعْداً عَلَيْنا إِنّا كُنّا فاعِلِينَ) .

از بعضى روايات استفاده مى شود كه منظور از باز گشت خلق به صورت اول آن است كه انسانها بار ديگر پا برهنه و عريان-آن گونه كه در آغاز آفرينش بودند-باز مى گردند و اين يكى از چهره هاى بازگشت آفرينش به صورت نخست است.

آيه 105)-حکومت زمین از آنِ صالحان خواهد بود: بعد از آن گه در آیات گذشته به قسمتی از پاداشهای اخروی موءمنان صالح اشاره شد در این آیه و آیهء بعد به یکی از روشنترین واداشهای دنیوی آنها که « حکومت روی زمین» است با بیان شیوایی اشاره کرده، می گوید:« و در زبور بعد از ذکرچنین نوشتیم که سرانجام

ص: 192

بندگان صالح من وارث(حكومت)زمين خواهند شد» (وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ) .

«ارض»به مجموع كرۀ زمين گفته مى شود و سراسر جهان را شامل مى گردد.

منظور از«زبور»كتاب داود،و«ذكر»به معنى تورات است،و به اين ترتيب معنى آيه چنين مى شود،«ما،در زبور،بعد از تورات،چنين نوشتيم كه اين زمين را بندگان صالح ما به ارث خواهند برد».

سؤال ديگرى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه بندگان صالح خدا «عِبادِيَ الصّالِحُونَ» كيانند؟ كلمۀ«صالحون»معنى گسترده و وسيعى دارد،كه علاوه بر ايمان و توحيد همۀ شايستگيها از آن به ذهن مى آيد،شايستگى از نظر عمل و تقوا،شايستگى از نظر علم و آگاهى،شايستگى از نظر قدرت و قوت،و شايستگى از نظر تدبير و نظم و درك اجتماعى.

در بعضى از روايات صريحا اين آيه تفسير به ياران حضرت مهدى-عج- شده است:كه بيان يك مصداق عالى و آشكار است،و عموميت مفهوم آيه را محدود نمى سازد.

نظام آفرينش دليل روشنى بر پذيرش يك نظام صحيح اجتماعى در آينده، در جهان انسانيت خواهد بود،و اين همان چيزى است كه از آيۀ مورد بحث و احاديث مربوط به قيام«مصلح بزرگ جهانى»حضرت مهدى-ارواحنا فداه- استفاده مى شود.

آيه 106

(آيه 106)اين آيه به عنوان تأكيد بيشتر مى گويد:«در اين سخن ابلاغ روشنى است براى گروهى كه خدا را(با اخلاص)پرستش مى كنند» (إِنَّ فِي هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِينَ) .

آيه 107

(آیه107)-ویامبر رحمت برای جهانیان: از آنجا که آیات گذشته بشارت حکومت روی زمین را به بندگان صالح می داد و چنین حکومتی مایهء رحمت برای همهء مردم جهان است در این آیه به رحمت عامهء وجود پیامبر(ص) اشاره کرده،

ص: 193

مى گويد:«ما تو را جز براى رحمت جهانيان نفرستاديم» (وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ) .

عموم مردم دنيا اعم از مؤمن و كافر همه مرهون رحمت تو هستند،چرا كه نشر آيينى را به عهده گرفتى كه سبب نجات همگان است.

آيه 108

(آيه 108)و از آنجا كه مهمترين مظهر رحمت و محكمترين پايه و اساس آن مسالۀ توحيد و جلوه هاى آن است در اين آيه چنين مى گويد:«به آنها بگو:تنها چيزى كه بر من وحى مى شود اين است كه معبود شما معبود واحدى است» (قُلْ إِنَّما يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ) .

«پس آيا شما حاضريد(در برابر همين اصل اساسى توحيد)تسليم شويد» و بتها را كنار بگذاريد؟! (فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ) .

در واقع در اين آيه،سه نكتۀ بنيادى مطرح شده است،نخست اين كه پايه اصلى رحمت توحيد است توحيد در اعتقاد،در عمل،توحيد در كلمه،توحيد صفوف،و توحيد در قانون و در همه چيز.

نكتۀ ديگر اين كه تمام دعوت پيامبر اسلام(ص)در اصل توحيد خلاصه مى شود و توحيد روحى است كه در كالبد تمام دين دميده شده.

و آخرين نكته اين كه:مشكل اصلى تمام جوامع و ملل،آلودگى به شرك در اشكال مختلف و بيرون آمدن از شرك و مظاهر آن و بالا زدن آستين براى شكستن بتها است،نه فقط بتهاى سنگى و چوبى،كه بتها از هر نوع مخصوصا طاغوتهاى انسانى!

آيه 109

(آيه 109)اين آيه مى گويد:اگر(با اين همه تلاش باز به دعوت و پيام ما توجه نكردند و)روى گردان شوند،بگو:من به همۀ شما بطور يكسان(از عذاب الهى)اعلام خطر مى كنم» (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلى سَواءٍ) .

سپس اين تهديد را به صورت آشكارترى بيان كرده،مى گويد:«و من نمى دانم آيا وعدۀ عذاب كه به شما داده شده است نزديك است يا دور»؟! (وَ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ أَمْ بَعِيدٌ ما تُوعَدُونَ) .

ص: 194

فكر نكنيد اين وعده دور است،شايد هم نزديك و بسيار هم نزديك باشد.

اين عذاب و مجازاتى كه در اينجا به آن تهديد شده اند ممكن است عذاب قيامت و يا مجازات دنيا و يا هر دو باشد،در صورت اول علم آن مخصوص خداست و در صورت دوم و سوم ممكن است اشاره به جزئيات و زمان آن باشد كه حتى پيامبران از جزئيات آن آگاه نيستند.

آيه 110

(آيه 110)اين تصور را نيز به مغز خود راه مى دهيد كه اگر تأخيرى در مجازات شما شود به خاطر اين است كه خدا از اعمال و سخنان شما آگاه نيست، نه،او همه را مى داند«او هم سخنان آشكار را و هم آنچه را كتمان مى كنيد مى داند» (إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ يَعْلَمُ ما تَكْتُمُونَ) .

اصولا پنهان و آشكار براى شما كه علمتان محدود است مفهوم دارد،اما براى آن كس كه علمش بى پايان است غيب و شهود يكى است و سر و علن در آنجا يكسان مى باشد.

آيه 111

(آيه 111)و نيز اگر مى بينيد مجازات الهى فورا دامن شما را نمى گيرد بواسطۀ آن نيست كه او از كار شما آگاه نباشد«و من نمى دانم شايد اين آزمايشى براى شماست» (وَ إِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ) .

«و مايۀ بهره گيرى(از لذائذ اين جهان)تا مدّتى»معين،سپس با شدت هر چه تمامتر شما را بگيرد و مجازات كند (وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ) .

در واقع براى تأخير مجازات الهى در اينجا دو فلسفه بيان شده است:نخست مسألۀ امتحان و آزمايش است،خدا هرگز در عذاب عجله نمى كند،تا خلق را آزمايش كافى كند و اتمام حجت نمايد.

دوم اين كه افرادى هستند كه آزمايش آنها تمام شده و كلمۀ مجازاتشان قطعى گرديده است،اما براى اين كه سخت كيفر ببينند نعمت را بر آنها گسترده مى سازد تا كاملا غرق نعمت شوند،و درست در همان حال كه سخت در لذائذ غوطه ورند تازيانه عذاب را بر آنها بكوبد تا دردناكتر باشد،و رنج محرومان و ستمديدگان را به خوبى احساس كنند.

ص: 195

آيه 112

(آيه 112)اين آيه كه آخرين آيۀ سورۀ انبياء است همچون نخستين آيۀ اين سوره سخن از غفلت مردم بى خبر مى گويد،و به عنوان نقل قول از پيامبر(ص)در يك عبارت نفرين مانند ناراحتى او را از اين همه غرور و غفلت منعكس مى كند و مى گويد:پيامبر بعد از مشاهدۀ اين همه اعراض و رويگردانى«عرض كرد:

پروردگار من!به حق داورى فرما»و اين گروه طغيانگر را طبق قانون عدالتت كيفر ده! (قالَ رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ) .

در دومين جمله روى سخن را به مخالفان كرده و مى گويد:«و پروردگار همۀ ما خداوند رحمان است و ما از پيشگاه مقدسش در برابر نسبتهاى ناروايى كه شما به او مى دهيد استمداد مى طلبيم» (وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ) .

«پايان سورۀ انبياء»

ص: 196

سورۀ حجّ[22]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و 78 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره به خاطر بخشى از آياتش كه پيرامون حجّ سخن مى گويد به نام«سورۀ حجّ»ناميده شده است.

و از آنجا كه دستور حجّ آن هم با ذكر قسمتى از جزئيات آن،و همچنين دستور جهاد،تناسب با وضع مسلمانان در مدينه دارد،آيات اين سوره از جهاتى شبيه سوره هاى«مدنى»است.

از نظر محتوا مطالب اين سوره را به چند بخش مى توان تقسيم كرد:

1-آيات فراوانى از آن در زمينۀ«معاد»و دلائل منطقى آن،و انذار مردم غافل از صحنه هاى قيامت،و مانند آن است.

2-بخش قابل ملاحظه اى نيز از مبارزۀ با شرك و مشركان،سخن مى گويد.

3-در بخش ديگر مردم را به بررسى سر نوشت عبرت انگيز گذشتگان و عذابهاى دردناك الهى كه بر آنها نازل شد دعوت كرده.

4-و بخش ديگر پيرامون مسألۀ حج و سابقۀ تاريخى آن است.

5-بخشى از آن پيرامون مبارزه با دشمنان مهاجم،است.

6-و سر انجام قسمتى از آن پند و اندرزهايى است در زمينه هاى مختلف زندگى و تشويق به نماز و زكات و توكل و توجه به خداوند.

ص: 197

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:

«هر كس سورۀ حج را بخواند خداوند پاداش حج و عمره را به او مى دهد به تعداد تمام كسانى كه در گذشته و آينده حج و عمره به جا آورده يا خواهند آورد»! بدون شك اين ثواب و فضيلت عظيم تنها براى تلاوت لفظى نيست،تلاوتى است انديشه ساز،و انديشه اى است عمل پرور.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)زلزلۀ عظيم رستاخير:اين سوره با دو آيۀ تكان دهنده و هيجان انگيز پيرامون رستاخيز و مقدمات آن شروع مى شود،آياتى كه بى اختيار انسان را از اين زندگى گذراى مادى بيرون مى برد،و به آيندۀ هول انگيزى كه در انتظار اوست متوجه مى سازد.

نخست عموم مردم را بدون استثناء مخاطب ساخته،مى گويد:«اى مردم!از پروردگارتان بترسيد،و پرهيز كارى پيشه كنيد كه زلزلۀ رستاخيز،جريان مهم و عظيمى است» (يا أَيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ) .

خطاب «يا أَيُّهَا النّاسُ» ،دليل روشنى است بر اين كه هيچ گونه تفاوت و تبعيضى از نظر نژاد و زبان و اعصار و قرون و مكانها و مناطق جغرافيايى و طوائف و قبائل در آن نيست،و مؤمن و كافر،كوچك و بزرگ،پير و جوان،مرد و زن امروز و آينده همه در آن شريكند.

آيه 2

(آيه 2)اين آيه نمونه هايى از بازتاب اين وحشت عظيم را در چند جمله بيان كرده،مى گويد:«روزى كه آن را مى بينيد[ زلزلۀ رستاخيز آن چنان وحشت سرا پاى همه را فرا مى گيرد كه]هر مادر شيردهى،كودك شير خوارش را فراموش مى كند» (يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّا أَرْضَعَتْ) .

«و هر باردارى(در آن صحنه باشد)جنين خود را سقط مى كند» (وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها) .

سومين بازتاب اين كه:«مردم را به صورت مستان مى بينى،در حالى كه مست

ص: 198

نيستند!» (وَ تَرَى النّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى) .

«ولى عذاب خدا شديد است» (وَ لكِنَّ عَذابَ اللّهِ شَدِيدٌ) .

آيه 3

(آيه 3)پيروان شيطان!از آنجا كه در آيات گذشته ترسيمى از وحشت عمومى مردم به هنگام وقوع زلزلۀ قيامت بود در اين آيه حال گروهى از بى خبران را منعكس مى كند كه چگونه از چنين حادثۀ عظيمى غافلند.

مى گويد:«گروهى از مردم بدون هيچ علم و دانشى در بارۀ خدا به مجادله بر مى خيزند» (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ) .

گاه در اصل توحيد و يگانگى حق و نفى هر گونه شريك جدال مى كنند،و گاه در قدرت خدا نسبت به مسألۀ احياى مردگان و بعث و نشور،و در هر صورت هيچ گونه دليلى بر گفته هاى خود ندارند.

سپس اضافه مى كند:اين گونه افراد كه تابع هيچ گونه منطق و دانشى نيستند «از هر شيطان سر كش و متمردى تبعيت مى كنند» (وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ) .

نه از يك شيطان كه از همۀ شيطانها!اعم از شياطين انس و جن كه هر يك از آنها براى خود نقشه و برنامه و حيله و دامى دارند.

آيه 4

(آيه 4)در اين آيه مى گويد:«بر او نوشته و مقرر شده است كه هر كس حلقۀ اطاعت و ولايتش را بر گردن نهد بطور مسلم گمراهش مى سازد و به آتش سوزان راهنمائيش مى كند» (كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَ يَهْدِيهِ إِلى عَذابِ السَّعِيرِ) .

آيه 5

(آيه 5)دلائل معاد در عالم جنين و گياهان:از آنجا كه در آيات گذشته گفتگو از ترديد مخالفان در«مبدء»و«معاد»بود در اين آيه به دو دليل محكم و منطقى براى اثبات معاد جسمانى استدلال شده است،يكى از طريق توجه به تحولات دوران جنينى،و ديگرى از طريق تحولات زمين به هنگام نمو گياهان.

نخست همۀ انسانها را مخاطب ساخته،مى گويد:«اى مردم!اگر در رستاخيز شكّ داريد(به اين نكته توجه كنيد كه:)ما شما را از خاك آفريديم،سپس از نطفه، و بعد،از خون بسته شده و سپس از مضغه[ چيزى شبيه گوشت جويده شده]كه

ص: 199

بعضى داراى شكل و خلقت است و بعضى بدون شكل» (يا أَيُّهَا النّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ) .

همۀ اينها به خاطر آن است«تا براى شما آشكار سازيم»كه بر هر چيز قادريم (لِنُبَيِّنَ لَكُمْ) .

«و جنينهايى را كه بخواهيم تا مدت معينى در رحم(مادران)قرار مى دهيم» (وَ نُقِرُّ فِي الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى) .تا دوران تكاملى خود را طى كنند،و آنچه را بخواهيم ساقط مى كنيم و از نيمه راه از مدار خارجش مى سازيم.

«از آن پس(يك دوران انقلابى جديد آغاز مى شود و)ما شما را به صورت طفل(از شكم مادر)بيرون مى فرستيم» (ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً) .

به اين ترتيب دوران زندگى محدود و وابستۀ شما در شكم مادر پايان مى پذيرد،و قدم به محيطى وسيعتر،مملو از نور و صفا و امكانات بسيار فزونتر مى گذاريد.

باز چرخهاى حركت تكاملى شما متوقف نمى شود،و همچنان سريع در اين راه به پيشروى ادامه مى دهيد«سپس هدف اين است كه به حدّ رشد و بلوغ(و كمال جسم و عقل)برسيد» (ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ) .

در اينجا جهل تبديل به دانايى،و ضعف و ناتوانى تبديل به قدرت و توانايى و وابستگى مبدل به استقلال مى شود.

ولى اين چرخ باز متوقف نمى گردد هر چند«در اين ميان بعضى از شما مى ميرند و بعضى آن قدر عمر مى كنند كه به بدترين مرحلۀ زندگى(و پيرى) مى رسند» (وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفّى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ) .

«آنچنان كه بعد از علم و آگاهى،چيزى نمى دانند!» (لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً) .

اين ضعف و ناتوانى و پژمردگى دليل بر فرا رسيدن يك مرحله انتقالى جديد

ص: 200

است،همان گونه كه سستى پيوند ميوه با درخت دليل بر رسيدگى آن و وصول به مرحلۀ جدايى است.

سپس به بيان دليل دوم كه زندگى و حيات گياهان است پرداخته،مى گويد:

«زمين را(در فصل زمستان)خشك و مرده مى بينى،اما هنگامى كه آب باران بر آن فرو مى فرستيم،به حركت در مى آيد و مى رويد،و از هر نوع گياهان زيبا مى روياند» (وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ) .

آيه 6

(آيه 6)در اين آيه و آيۀ بعد به عنوان جمع بندى و نتيجه گيرى كلى، هدف اصلى از بيان اين دو دليل را ضمن باز گويى پنج نكته تشريح مى كند:

1-نخست مى گويد:«آنچه(در آيات قبل از مراحل مختلف حيات در مورد انسانها و جهان گياهان)باز گو شد براى اين است كه(بدانيد)خداوند حق است» (ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ) .

و چون او حق است نظامى را كه آفريده نيز حق است،بنا بر اين نمى تواند بيهوده و بى هدف باشد.و چون اين جهان بى هدف نيست و از سوى ديگر هدف اصلى را در خود آن نمى يابيم يقين پيدا مى كنيم كه معاد و رستاخيزى در كار است.

2-اين نظام حاكم بر جهان حيات به ما مى گويد:«و اوست كه مردگان را زنده مى كند» (وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى) .

همان كسى كه لباس حيات بر تن خاك مى پوشاند،و نطفۀ بى ارزش را به انسان كاملى مبدل مى سازد،و زمينهاى مرده را جان مى دهد او مردگان را حيات نوين مى بخشد.

3-هدف ديگر اين است كه بدانيد«خدا بر هر چيز تواناست»و چيزى در برابر قدرت او غير ممكن نيست (وَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) .

آيا كسى كه مى تواند خاك بى جان را تبديل به نطفه كند و آن را در مراحل حيات پيش ببرد قادر نيست كه انسان را بعد از مرگ به زندگى جديد باز گرداند؟

ص: 201

آيه 7

(آيه 7)چهارم:و باز همۀ اينها براى اين است كه بدانيد:«رستاخيز آمدنى است و شكّى در آن نيست» (وَ أَنَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها) .

5-و اينها همه مقدمه اى است براى آخرين نتيجه و آن اين كه:«خداوند تمام كسانى را كه در قبرها آرميده اند زنده مى كند» (وَ أَنَّ اللّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ) .

در نتيجه رستاخيز و بعث مردگان نه تنها امكان پذير است بلكه قطعا تحقق خواهد يافت.

آيه 8

(آيه 8)باز هم مجادله به باطل:در اينجا نيز سخن از مجادله كنندگانى است كه پيرامون مبدء و معاد به جدال بى پايه و بى اساس مى پردازند.

نخست مى گويد:«گروهى از مردم كسانى هستند كه در بارۀ خدا بدون هيچ علم و دانش و هدايت و كتاب روشنى به مجادله بر مى خيزند» (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ) .

در حقيقت بحث و جدال علمى در صورتى مى تواند ثمر بخش باشد كه متكى به يكى از اين دلائل گردد.عقل يا كتاب يا سنّت.

جملۀ «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ» درست همان تعبيرى است كه در آيۀ سوم گذشت.و ظاهرا آيۀ گذشته ناظر به حال پيروان گمراه و بى خبر است در حالى كه اين آيه ناظر به رهبران اين گروه گمراه مى باشد.

آيه 9

(آيه 9)سپس در يك عبارت كوتاه و پر معنى به يكى از علل انحراف و گمراهى اين رهبران ضلالت پرداخته،مى گويد:«آنها با تكبر و بى اعتنايى(نسبت به سخنان الهى و دلائل روشن عقلى)مى خواهند مردم را از راه خدا گمراه سازند» (ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ) .

سپس كيفر شديد آنها را در دنيا و آخرت به اين صورت تشريح مى كند:«بهرۀ آنها در اين دنيا رسوائى و بد بختى است،و در قيامت عذاب سوزنده را به آنها مى چشانيم» (لَهُ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ نُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَذابَ الْحَرِيقِ) .

آيه 10

(آیه10)- و به او می گوییم:« این نتیجهء چیزی است که دستهایت از پیش برای تو فرستادهاست»(ذلکَ بِسا قدمت یَداکَ).

ص: 202

«و خداوند هرگز به بندگان ظلم و ستم نمى كند» (وَ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ) .

نه كسى را بى جهت كيفر مى دهد،و نه بر ميزان مجازات كسى بدون دليل مى افزايد،و برنامۀ او عدالت محض و محض عدالت است.

آيه 11

(آيه 11)آنها كه بر لب پرتگاه كفرند!در آيات گذشته سخن از دو گروه در ميان بود گروه پيروان گمراه،و رهبران گمراه كننده،اما در اينجا سخن از گروه سومى است كه همان افراد ضعيف الايمان هستند.

قرآن در توصيف اين گروه چنين مى گويد:«و بعضى از مردم خدا را تنها با زبان مى پرستند»اما ايمان قلبى آنها بسيار سطحى و ضعيف است (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللّهَ عَلى حَرْفٍ) .و با كوچكترين چيزى ايمانشان بر باد فنا مى رود.

سپس قرآن به تشريح تزلزل ايمان آنها پرداخته،مى گويد:«پس آنها چنانند كه اگر(دنيا به آنها رو كند و نفع و)خيرى به آنان برسد حالت اطمينان پيدا مى كنند! (و آن را دليل بر حقانيت اسلام مى گيرند)اما اگر به وسيلۀ گرفتاريها و پريشانى و سلب نعمت مورد آزمايش قرار گيرند دگرگون مى شوند»و به كفر رو مى آورند! (فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ) .

گوئى آنها دين و ايمان را به عنوان يك وسيلۀ نيل به ماديان پذيرفته اند كه اگر اين هدف تأمين شد دين را حق مى دانند و گر نه بى اساس! و در پايان آيه اضافه مى كند:و به اين ترتيب«آنها هم دنيا را از دست داده اند و هم آخرت را» (خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ) .

و«اين همان خسران و زيان آشكار است»كه انسان هم دينش بر باد رود و هم دنيايش (ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ) .

آيه 12

(آيه 12)اين آيه به عقيدۀ شرك آلود اين گروه مخصوصا بعد از انحراف از توحيد و ايمان به خدا اشاره كرده،مى گويد:«او جز خدا كسى را مى خواند كه نه زيانى مى تواند به او برساند و نه سودى» (يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَضُرُّهُ وَ ما لا يَنْفَعُهُ) .

اگر دليل معيار حقانيت دين را اقبال و ادبار دنيا مى گيرد،پس چرا به سراغ

ص: 203

بتهای مى رود كه موجوداتى هستند بى خاصيت و فاقد هرگونه اثر در سرنوشت انسانها؟! آرى!«اين گمراهى بسيار عميقى است» (ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ) .

فاصلۀ آن از خط صراط مستقيم آن چنان زياد است كه اميد بازگشتشان به سوى حق بسيار كم است.

آيه 13

(آيه 13)باز مطلب را از اين فراتر برده،مى گويد:«او كسى را مى خواند كه زيانش از نفعش نزديكتر است»! (يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ) .

چرا كه اين معبودهاى ساختگى در دنيا فكر آنها را به انحطاط و پستى و خرافات سوق مى دهند،و در آخرت آتش سوزان را براى آنها به ارمغان مى آورند.

و در پايان آيه اضافه مى كند:«چه بد مولا و ياورى هستند اين بتها،و چه بد مونس و معاشرى» (لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ) .

آيه 14

(آيه 14)و از آنجا كه روش قرآن اين است كه مسائل نيك و بد را در مقايسه با هم بيان مى كند تا نتيجه گيرى آن كاملتر و روشنتر باشد در اين آيه مى فرمايد:

«خداوند كسانى را كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند در باغهايى از بهشت وارد مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است» (إِنَّ اللّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ) .

برنامۀ آنها روشن،خط فكرى و عملى آنها مشخص،مولاى آنها خدا و همدم و مونسشان انبياء و شهداء و صالحان و فرشتگان خواهند بود.

آرى!«خدا هر چه را اراده كند انجام مى دهد» (إِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ) .

اين پاداشهاى بزرگ براى او سهل و آسان است،همان گونه كه مجازات مشركان لجوج و رهبران گمراهشان براى او ساده است.

آيه 15

(آيه 15)

* شأن نزول:

گروهى از قبيلۀ«بنى اسد»و«بنى غطفان»كه با پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله پيمان بسته بودند گفتند:ما مى ترسيم خدا سر انجام محمّد صلّى اللّه عليه و آله را يارى نكند و در نتيجه رابطۀ ما با هم پيمانهايمان از يهود قطع شود و آنها به ما مواد غذائى ندهند،آيه نازل شد و به آنها اخطار كرد و آنها را سخت مذمت نمود.

ص: 204

* تفسير:

رستاخيز پايان همۀ اختلافات!از آنجا كه در آيات گذشته سخن از گروه ضعيف الايمان بود در اين آيه نيز چهرۀ ديگرى از آنها را ترسيم كرده،مى گويد:

«هر كسى گمان مى كند كه خدا پيامبرش را در دنيا و آخرت يارى نخواهد كرد و(از اين نظر عصبانى است،هر كارى از دستش ساخته است بكند)ريسمانى به سقف خانۀ خود بياويزد و خود را از حلق آويز،و نفس خود را قطع كند(و تا لبۀ پرتگاه مرگ پيش رود)ببيند آيا اين كار خشم او را فرو مى نشاند» (مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ) .

اين آيه به يك نكتۀ روانى در ارتباط با افراد كم حوصله و عصبانى و ضعيف الايمان اشاره مى كند كه آنها وقتى كارشان ظاهرا به بن بست مى رسد فورا دستپاچه مى شوند و تصميمهاى جنون آميز مى گيرند.

آيه 16

(آيه 16)اين آيه اشاره به يك جمع بندى در آيات گذشته كرده،مى گويد:

«و اين گونه ما قرآن را به صورت آيات بينات و نشانه هاى روشن نازل كرديم» (وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ آياتٍ بَيِّناتٍ) .دلائلى براى معاد و رستاخيز همچون بررسى دوران جنينى انسان،و رشد گياهان و زنده شدن زمينهاى مرده.

ولى با اين همه،داشتن دلائل روشن به تنهايى كافى نيست بلكه آمادگى پذيرش حق نيز لازم است،به همين دليل در پايان آيه مى گويد:«و خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند» (وَ أَنَّ اللّهَ يَهْدِي مَنْ يُرِيدُ) .

آيه 17

(آيه 17)اين آيه به شش گروه از پيروان مذاهب مختلف كه يك گروه مسلم و مؤمنند،و پنج گروه غير مسلمان اشاره كرده،مى فرمايد:«كسانى كه ايمان آورده اند،و يهود،و صابئان،و نصارا،و مجوس،و مشركان،خداوند در ميان آنها روز قيامت داورى مى كند،و حق را از باطل جدا مى سازد» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصّابِئِينَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ) .

مگر نه اين است كه يكى از نامهاى قيامت«يوم الفصل»روز جدايى حق

ص: 205

از باطل است و«يوم البروز» روز آشكار شدن مكتومها،و روز پايان گرفتن اختلافات است.

آرى!خدا در آن روز به همۀ اين اختلافات پايان مى دهد:«چرا كه خداوند از همه چيز آگاه و با خبر است» (إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ) .

آيه 18

(آيه 18)همۀ موجودات جهان در پيشگاه او سجده مى كنند:از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مبدء و معاد بود،اين آيه با طرح مسألۀ توحيد و خداشناسى،حلقۀ مبدء و معاد را تكميل مى كند،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مخاطب ساخته، مى گويد:«آيا نديدى تمام كسانى كه در آسمانها و تمام كسانى كه در زمين هستند براى خدا سجده مى كنند،و خورشيد و ماه و ستارگان و كوهها و درختان و جنبندگان»؟! (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ) .

«و نيز بسيارى از مردم(براى او سجده مى كنند)در حالى كه بسيارى ديگر (ابا دارند و)مستحق عذابند» (وَ كَثِيرٌ مِنَ النّاسِ وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ) .

سپس اضافه مى كند:اينها نزد پروردگار بى ارزشند«و هر كس را خدا بى ارزش سازد هيچ كس نمى تواند او را گرامى دارد»و مشمول سعادت و ثواب كند (وَ مَنْ يُهِنِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ) .

آرى!«خداوند هر كار را بخواهد(و مصلحت بداند)انجام مى دهد»مؤمنان را گرامى و منكران را خوار مى سازد (إِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ) .

با توجه به آنچه در آيۀ مورد بحث آمده موجودات عالم داراى دو گونه سجودند،«سجود تكوينى»و«سجود تشريعى».

خضوع و تسليم بى قيد و شرط آنها در برابر ارادۀ حق و قوانين آفرينش و نظام حاكم بر اين جهان همان سجود تكوينى آنهاست كه تمام ذرات موجودات را شامل مى شود،حتى سلولهاى مغز فرعونها و نمرودها و منكران لجوج،و تمام ذرات وجود آنها مشمول اين سجود تكوينى هستند.

به گفتۀ جمعى از محققان تمامى ذرات جهان داراى نوعى درك و شعورند،

ص: 206

و به موازات آن در عالم خود،حمد و تسبيح خدا مى گويند،و سجود و صلاة دارند و اگر اين نوع درك و شعور را نپذيريم لا اقل تسليم و خضوع آنها در برابر همۀ نظامات هستى به هيچ وجه قابل انكار نيست.

اما«سجود تشريعى»همان نهايت خضوعى است كه از صاحبان عقل و شعور و درك و معرفت در برابر پروردگار تحقق مى يابد.

آيه 19

(آيه 19)

* شأن نزول:

«روز جنگ بدر،سه نفر از مسلمانان(على عليه السّلام و حمزه، و عبيدة بن حارث بن عبد المطلب)به ميدان نبرد آمدند و به ترتيب«وليد بن عتبه» و«عتبة بن ربيعه»و«شيبة بن ربيعه»را از پاى در آوردند.

آيه نازل شد و سر نوشت اين مبارزان را بيان كرد.

ولى وجود شأن نزول خاص هرگز مانع عموميت مفهوم آيه نمى شود.

* تفسير:

دو گروه متخاصم در برابر هم!در آيات گذشته به گروه مؤمنان و طوائف مختلفى از كفار اشاره شده بود،و مخصوصا آنها را به صورت شش گروه بيان كرد،در اينجا مى فرمايد:«اين دو دسته(مؤمنان و غير مؤمنان)در بارۀ پروردگارشان به مخاصمه و جدال پرداختند» (هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ) .

سپس چهار نوع مجازات كافرانى را كه دانسته و آگاهانه حق را انكار كردند بيان مى كند:

نخست از لباس آنها شروع كرده،مى گويد:«پس كسانى كه كافر شدند لباسهايى از آتش براى آنها بريده مى شود» (فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ) .

اين جمله ممكن است اشاره به آن باشد كه واقعا قطعاتى از آتش به صورت لباس براى آنها بريده و دوخته مى شود!و يا كنايه از اين باشد كه آتش دوزخ از هر سو آنها را مانند لباس احاطه مى كند.

ديگر اين كه:«مايع سوزان و جوشان حميم دوزخ بر سر آنها ريخته مى شود» (يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ) .

آيه 20

(آیه20)-و این آب سوزان و جوشان در بدن آنها آن چنان نفوذ میکند که

ص: 207

«هم درونشان را ذوب مى نمايد و هم پوستها و برونشان)را»! (يُصْهَرُ بِهِ ما فِي بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ) .

آيه 21

(آيه 21)سوم اين كه:«تازيانه ها يا گرزهايى از آهن سوزان براى آنها آماده است» (وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِيدٍ) .

آيه 22

(آيه 22)و«هر گاه بخواهند از دوزخ و غم و اندوههاى آن خارج شوند آنها را به آن باز مى گردانند،و(به آنان گفته مى شود)بچشيد عذاب سوزان را»! (كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ) .

و اين چهارمين مجازات آنهاست.

آيه 23

(آيه 23)اين آيه و آيۀ بعد حال مؤمنان صالح را بيان مى كند تا از طريق مقايسه،وضع هر دو گروه كاملا مشخص شود،و در اينجا پنج نوع پاداش آنها را باز گو كرده،نخست مى گويد:«خداوند كسانى را كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند در باغهايى از بهشت وارد مى كند كه از زير درختانش نهرها جارى است» (إِنَّ اللّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ) .

گروه اول در شعله هاى آتش سوزان غوطه ورند و اينها در باغهاى بهشت در كنار نهرهاى جارى آرميده اند.

سپس به زينت و لباس آنها پرداخته،مى گويد:«آنها با دستبندهايى از طلا و مرواريد زينت مى يابند و لباسشان در آنجا از حرير است» (يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ) .

و اين دو پاداش ديگر آنهاست.و اگر در اين جهان از پوشيدن اين گونه لباسها و زينتها ممنوع بودند به خاطر آن بود كه مايۀ غرور و غفلت مى شد و سبب محروميت گروه ديگر مى گشت،ولى در آنجا كه اين مسائل مطرح نيست اين ممنوعيتها برداشته مى شود و جبران مى گردد.

آيه 24

(آیه24)- و بالاخره چهارمین و پنجمین موهبتی که خدا به آنها ارزانی می دارد و صرفأ جنبهء روحانی دارد این است که آنها«به سخنان پاکیزه هدایت میشوند»(وَهُدٌوا اِلَی الطیبِ مِنَ القَول).سخنانی روح پرور،و جمله ها

ص: 208

و الفاظى نشاط آفرين و كلماتى پر از صفا و معنويت كه روح را در مدارج كمال سير مى دهد.

و همچنين«به سوى راه خداوند حميد و شايستۀ ستايش هدايت مى گردند» (وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِيدِ) .راه شناسايى خدا و نزديك شدن معنوى و روحانى به قرب جوار او،راه عشق و عرفان.

آرى!خداوند مؤمنان را با هدايت كردن به سوى اين معانى به آخرين درجۀ لذات روحانى سوق مى دهد.

آيه 25

(آيه 25)مانعان خانۀ خدا!در آيات گذشته سخن از كفار بطور مطلق در ميان بود،ولى در اين آيه اشاره به گروه خاصى از آنان شده است كه داراى تخلفات و گناهان سنگين مخصوصا در رابطه با«مسجد الحرام»و«مراسم پر شكوه حج»هستند.

نخست مى گويد:«كسانى كه كافر شدند و مردم را از راه خدا،جلوگيرى مى كنند...» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ) .

همچنين مردم با ايمان را«از(كانون بزرگ توحيد)مسجد الحرام باز مى دارند، همان مركزى كه آن را براى همۀ مردم يكسان قرار داده ايم،چه آنها كه در آن سرزمين زندگى مى كنند و چه آنها كه از نقاط دور به سوى آن مى آيند»مستحق عذابى دردناكند (وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ) .

«و هر كس بخواهد در اين سر زمين از طريق حق منحرف گردد،و دست به ظلم و ستم بيالايد ما از عذاب دردناك به او مى چشانيم» (وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ) .

در واقع اين گروه از كافران علاوه بر انكار حق،مرتكب سه جنايت بزرگ شده اند:

1-جلوگيرى از راه خدا و ايمان و طاعت او.

2-جلوگيرى از عبادت كنندگان و زوّار خانۀ خدا و قرار دادن امتيازى براى خود.

ص: 209

3-در اين سر زمين مقدس دست به ظلم و گناه و الحاد مى زنند.

آيه 26

(آيه 26)دعوت عام براى حجّ!به تناسب بحثى كه در آيۀ گذشته پيرامون مسجد الحرام و زائران خانۀ خدا آمد در اينجا نخست به تاريخچۀ بناى كعبه به دست ابراهيم خليل(ع)و سپس مسألۀ وجوب حجّ،و فلسفه آن، و بخشى از احكام اين عبادت بزرگ اشاره مى كند،ابتدا از داستان تجديد بناى كعبه شروع كرده،مى گويد:«و(به خاطر بياور)زمانى را كه محل خانۀ كعبه را براى ابراهيم آماده ساختيم»تا در آن مكان اقدام به بناى خانه كعبه كند (وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ) .

منظور از«بوّأنا»اين است كه خداوند مكان خانه كعبه را كه در زمان آدم ساخته شده بود و در طوفان نوح ويران و آثارش محو گشته بود به ابراهيم(ع) نشان داد،توفانى وزيد و خاكها را به عقب برد و پايه هاى خانه آشكار گشت،يا قطعه ابرى آمده و در آنجا سايه افكند،و يا به هر وسيلۀ ديگر خداوند محل اصلى خانه را براى ابراهيم معلوم و آماده ساخت،و او با هميارى فرزندش اسماعيل آن را تجديد بنا نمود.

سپس اضافه مى كند،هنگامى كه خانه آماده شد به ابراهيم خطاب كرديم:

اين خانه را كانون توحيد كن،و«چيزى را شريك من قرار مده،و خانه ام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان و سجود كنندگان پاك كن» (أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ) .

در حقيقت ابراهيم(ع)مأمور بود خانۀ كعبه و اطراف آن را از هر گونه آلودگى ظاهرى و معنوى و هر گونه بت و مظاهر شرك پاك و پاكيزه دارد،تا بندگان خدا در اين مكان پاك جز به خدا نينديشند،و مهمترين عبادت اين سر زمين را كه طواف و نماز است در محيطى پيراسته از هر گونه آلودگى انجام دهند.

آيه 27

(آیه27)- بعد از آماده شدن خانهء کعبه برای عبادت کنندگان ، خدا به ابراهیم(ع) دستور می دهد:« مو مردم را دعوت عمومی به حج کن، تا پیاده و سواره بر مرکبهای لاغر از هر راه دوری به سوی تو بیایند»(وَ اَذُن فِی الناسِ بِالحَج یاٌتوکَ)

ص: 210

رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ) .

در روايتى مى خوانيم:«هنگامى كه ابراهيم چنين دستورى را دريافت داشت عرض كرد:خداوندا!صداى من به گوش مردم نمى رسد،اما خدا به او فرمود:«عليك الاذان و علىّ البلاغ!؛تو اعلام كن و من به گوش آنها مى رسانم»!

آيه 28

(آيه 28)در اين آيه در يك عبارت بسيار فشرده و پر معنى به فلسفه هاى مختلف حجّ پرداخته،مى فرمايد:آنها به اين سر زمين مقدس بيايند«تا منافع خويش را با چشم خود ببيند» (لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ) .

كلمۀ«منافع»تمام منافع و بركات معنوى و نتايج مادى،فوائد فردى و اجتماعى،فلسفه هاى سياسى و اقتصادى و اخلاقى همه را شامل مى شود.

آرى!بايد مسلمانان از همۀ نقاط جهان از ميان تمام قشرها به آنجا رو آورند تا شاهد و ناظر اين منافع باشند.

سپس اضافه مى كند:و آنها بيايند و قربانى كنند«و نام خدا را در ايام معينى (كه از دهم ذى الحجه شروع و به سيزدهم پايان مى يابد)بر چهار پايانى كه به آنها روزى داده است(به هنگام ذبح)ببرند» (وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ فِي أَيّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ) .

اشاره به اين كه آنها هميشه از جمله به هنگام ذبح قربانى تمام توجهشان به خدا و قبول درگاه اوست و استفادۀ از گوشت آن تحت الشعاع آن قرار دارد.

قربانى كردن حيوانات در حقيقت رمزى است براى آمادگى براى قربانى شدن در راه خدا،همان گونه كه در سر گذشت ابراهيم(ع)و اسماعيل(ع)و قربانى او آمده است،آنها با اين عمل اعلام مى كنند كه در راه او آمادۀ هر گونه ايثارند حتى بذل جان.

به هر حال قرآن با اين گفتار برنامۀ شرك آلود بت پرستان را نفى مى كند كه به هنگام قربانى نام بتها را مى بردند،و اين مراسم توحيدى را به شرك آلوده مى ساختند.

ص: 211

و در پايان آيه مى فرمايد:«پس از گوشت حيوانات قربانى،هم خودتان بخوريد و هم بينوايان فقير را اطعام نماييد» (فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ) .

آيه 29

(آيه 29)بخش مهم ديگرى از مناسك حجّ:در تعقيب بحثهايى كه پيرامون مناسك حج در آيات پيشين گذشت،در اينجا به بخش ديگرى از اين مناسك اشاره كرده،نخست چنين مى گويد:«بعد از آن بايد آلودگيها(و زوائد بدن) را بر طرف سازند» (ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ) .

«و به نذرهاى خود وفا كنند» (وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ) .

«و بر گرد خانۀ گرامى كعبه،طواف كنند» (وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ) .

منظور از«طواف»در اينجا«طواف نساء»است.

آيه 30

(آيه 30)اين آيه به عنوان يك جمع بندى اشاره به بحثهاى آيات گذشته كرده،مى گويد:برنامۀ حجّ و مناسك آن«اين است»كه گفته شد (ذلِكَ) .

بعد براى تأكيد بر اهميت وظائفى كه بيان گرديد اضافه مى كند:«و هر كس برنامه هاى الهى را بزرگ بشمرد و احترام آنها را حفظ كند براى او نزد پروردگارش بهتر است» (وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ) .

«حرمات»در اينجا اشاره به«اعمال و مناسك حجّ»است و ممكن است احترام خانۀ كعبه خصوصا و حرم مكه عموما نيز بر آن افزوده شود.

سپس به تناسب احكام«احرام»به حلال بودن چهار پايان اشاره كرده، مى گويد:«و چهار پايان(همچون شتر و گاو و گوسفند)بر شما حلال شده است، مگر آنچه بر شما خوانده مى شود»و دستور منعش صادر خواهد گشت (وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعامُ إِلاّ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ) .

در پايان اين آيه دو دستور ديگر در رابطه با مراسم حج و مبارزه با سنتهاى جاهليت بيان كرده،مى گويد:«پس از پليديها(يعنى)از بتها اجتناب كنيد» (فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ) .

دستور دوم اين است كه:«از سخن باطل و بى اساس بپرهيزيد» (وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ) .

ص: 212

آيۀ فوق اشاره به كيفيت«لبيك»گفتن مشركان در مراسم حجّ در جاهليت است زيرا آنها«لبيك»را كه آئينۀ تمام نماى توحيد و يگانه پرستى است آن چنان تحريف كرده بودند كه مشتمل بر زننده ترين تعبيرات شرك آلود شده بود.

ولى توجه آيه به اعمال مشركان مانع از كلى بودن مفهوم آن كه پرهيز از هر گونه بت در هر شكل و صورت،و پرهيز از هر گفتار باطل به هر نوع و كيفيت است نمى باشد.

آيه 31

(آيه 31)از آنجا كه در آيۀ قبل تأكيد روى مسألۀ توحيد و اجتناب از هر گونه بت و بت پرستى شده بود،در اينجا نيز همين مسألۀ مهم را دنبال كرده،مى گويد:

مراسم حج و گفتن لبيك را در حالى انجام دهيد كه:«قصد و برنامۀ شما خالص براى خدا باشد،و هيچ گونه شركى در آن راه نيابد» (حُنَفاءَ لِلّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ) .

آيۀ فوق مسألۀ اخلاص و قصد قربت را به عنوان محرك اصلى در حجّ و عبادات بطور كلى ياد آور مى شود،چرا كه روح عبادت همان اخلاص است و اخلاص در صورتى است كه هيچ گونه انگيزۀ غير خدايى و شرك در آن نباشد.

سپس ترسيم بسيار گويا و زنده اى از وضع حال مشركان و سقوط و بد بختى و نابودى آنها مى كند و چنين مى گويد:«و كسى كه شريك براى خدا قرار دهد،گويى از آسمان سقوط كرده،و پرندگان در وسط هوا او را مى ربايند(و هر قطعه از گوشت او در منقار پرندۀ مرده خوارى مى افتد)و يا(اگر از چنگال آنها به سلامت بگذرد) تند باد او را به جاى دور دستى پرتاب مى كند» (وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكانٍ سَحِيقٍ) .

در حقيقت آسمان كنايه از«توحيد»است و شرك سبب سقوط از اين آسمان مى گردد،مسلما كسى كه از آسمان سقوط مى كند،قدرت تصميم گيرى را از دست مى دهد،با سرعت و شتابى كه هر لحظه فزونى مى گيرد به سوى نيستى پيش مى رود و سر انجام در چنگال شيطان و هوى و هوسهاى سر كش محو و نابود مى گردد.

ص: 213

آيه 32

(آيه 32)اين آيه بار ديگر يك جمع بندى روى مسائل حج و تعظيم شعائر الهى كرده،مى گويد:«مطلب چنين است»كه گفته شد (ذلِكَ) .

«و هر كس شعائر الهى را بزرگ دارد و(به نشانه هاى آئين خدا و پرچمهاى اطاعت او)احترام بگذارد اين از تقواى دلهاست» (وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ) .

«شعائر اللّه»به معنى«نشانه هاى پروردگار»است كه شامل سر فصلهاى آئين الهى و برنامه هاى كلى و آنچه در نخستين برخورد با اين آيين چشمگير است و از جمله مناسك حجّ مى باشد كه انسان را به ياد خدا مى اندازد.

كوتاه سخن اين كه تمام آنچه در برنامه هاى دينى وارد شده و انسان را به ياد خدا و عظمت آئين او مى اندازد شعائر الهى است و بزرگداشت آن نشانه تقواى دلهاست.

آيه 33

(آيه 33)از بعضى از روايات چنين استفاده مى شود كه گروهى از مسلمانان عقيده داشتند هنگامى كه شترى يا يكى ديگر از چهار پايان به عنوان قربانى تعيين مى شد و از راههاى دور و نزديك آن را با خود به سوى احرامگاه،و از آنجا به سوى سر زمين مكّه مى آوردند،نبايد بر آن مركب سوار شد،و نبايد شير آن را بدوشند و از آن استفاده كنند،و بكلى آن را از خود جدا مى پنداشتند،قرآن اين تفكر خرافى را نفى كرده،مى گويد:«در آن(حيوانات قربانى)منافعى براى شماست تا زمان معينى [ روز ذبح آنها]فرا رسد» (لَكُمْ فِيها مَنافِعُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى) .

در پايان آيه در مورد سر انجام كار قربانى چنين مى گويد:«سپس محل آن خانۀ قديمى و گرامى(كعبه)است» (ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ) .

و به اين ترتيب مادام كه حيوانات مخصوص قربانى به محل قربانگاه نرسيده اند مى توان از آنها بهره گرفت و پس از وصول به قربانگاه بايد وظيفۀ قربانى كردن را در بارۀ آنها انجام داد.

آيه 34

(آیه34)-مًخبتان را بشارت ده! در ارتباط با آیات گذشته و از جمله دستور قربانی ممکن است این سؤال پیش آید که این چگونه عبادتی است که در اسلام

ص: 214

تشريع شده كه براى خدا و براى جلب رضاى او حيوانات را قربانى كنند مگر خداوند نياز به قربانى دارد؟و آيا اين كار در اديان ديگر نيز بوده است يا مخصوص مشركان بوده؟ قرآن براى روشن ساختن اين مطلب چنين مى گويد:اين منحصر به شما نيست كه مراسم ذبح و قربانى براى خدا داريد«براى هر امتى قربانگاهى قرار داديم تا نام خدا را(به هنگام قربانى)بر چهار پايانى كه به آنها روزى داده ايم ببرند» (وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ) .

و لذا در پايان آيه مى فرمايد:«و خداى شما معبود واحدى است»و برنامۀ او هم برنامۀ واحدى است (فَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ) .

اكنون كه چنين است:«در برابر(فرمان)او تسليم شويد» (فَلَهُ أَسْلِمُوا) .

«و بشارت ده متواضعان و تسليم شوندگان(در برابر فرمانهاى پروردگار)را» (وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ) .

آيه 35

(آيه 35)در اين آيه صفات«مخبتين»(تواضع كنندگان)را در چهار قسمت -كه دو قسم جنبۀ معنوى و روانى دارد و دو قسمت جنبه جسمانى-توضيح مى دهد:

نخست مى گويد:«همانها كه چون نام خدا برده مى شود دلهايشان پر از خوف (پروردگار)مى گردد» (الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ) .

نه اين كه از غضب او بى جهت بترسند،و يا در رحمت او شك و ترديد داشته باشند،بلكه اين ترس به خاطر مسؤوليتهايى است كه بر دوش دارند و شايد در انجام آن كوتاهى كرده اند،اين ترس به خاطر درك مقام با عظمت خداست.

ديگر اين كه:«آنها در برابر حوادث دردناكى كه در زندگيشان رخ مى دهد صبر و شكيبايى پيش مى گيرند» (وَ الصّابِرِينَ عَلى ما أَصابَهُمْ) .

عظمت حادثه هر قدر زياد و ناراحتى آن هر قدر سنگين باشد در برابر آن زانو نمى زنند لب به كفران نمى گشايند و خلاصه ايستادگى مى كنند و پيش مى روند و پيروز مى شوند.

ص: 215

سوم و چهارم اين كه:«آنها نماز را بر پا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند» (وَ الْمُقِيمِي الصَّلاةِ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ) .

از يك سو ارتباطشان با خالق جهان محكم است و از سوى ديگر پيوندشان با خلق خدا مستحكم.

آيه 36

(آيه 36)قربانى براى چيست؟باز در اينجا سخن از مراسم حج و شعائر الهى و مسألۀ قربانى است،نخست مى گويد:«شترهاى چاق و فربه را(در مراسم حج)براى شما از شعائر الهى قرار داديم» (وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللّهِ) .

آنها از يك سو به شما تعلق دارند،و از سوى ديگر از شعائر و نشانه هاى خداوند در اين عبادت بزرگ هستند،چرا كه قربانى حجّ يكى از مظاهر روشن اين عبادت است.

سپس اضافه مى كند:«در آنها براى شما خير و بركت است» (لَكُمْ فِيها خَيْرٌ) .

از يك سو از گوشت آنها استفاده مى كنيد و ديگران را اطعام مى نمائيد و از سوى ديگر به خاطر اين ايثار و گذشت و عبادت پروردگار از نتائج معنوى آن بهره مند خواهيد شد و به پيشگاه او تقرب مى جوئيد.

سپس كيفيت قربانى كردن را در يك جملۀ كوتاه چنين بيان مى كند:«نام خدا را(هنگام قربانى كردن)در حالى كه به صف ايستاده اند بر آنها ببريد» (فَاذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلَيْها صَوافَّ) .

بدون شك ذكر نام خدا به هنگام ذبح حيوانات يا نحر كردن شتر كيفيت خاصى ندارد و هر گونه نام خدا را ببرند كافى است.

منظور از واژۀ «صَوافَّ» اين است كه دو دست شتر قربانى را از مچ تا زانو در حالى كه ايستاده باشد با هم ببندند تا به هنگام نحر،زياد تكان به خود ندهد و فرار نكند.

طبيعى است هنگامى كه مقدارى خون از تن او مى رود دستهايش سست مى شود و به روى زمين مى خوابد،و لذا در ذيل آيه مى فرمايد:«هنگامى كه پهلويشان آرام گرفت(و جان دادند)از گوشت آنها بخوريد و مستمندان قانع

ص: 216

و فقيران را نيز از آن اطعام كنيد» (فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ) .

جملۀ «فَكُلُوا مِنْها» (از آن بخوريد)ظاهر در اين است كه واجب است «حجاج»چيزى از قربانى خود را نيز بخورند،و شايد اين براى رعايت مساوات ميان آنها و مستمندان باشد.

سر انجام آيه را چنين پايان مى دهد:«اين گونه ما آنها را مسخّرتان ساختيم تا شكر خدا را به جا آوريد» (كَذلِكَ سَخَّرْناها لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ) .

و راستى اين عجيب است حيوانى با آن بزرگى و قدرت و زور آن چنان تسليم است كه اجازه مى دهد انسانى پاهاى او را محكم ببندد،و او را نحر كند.

آيه 37

(آيه 37)اين آيه در واقع پاسخى است به اين سؤال كه خدا چه نيازى به قربانى دارد؟و اصولا فلسفۀ قربانى كردن چيست؟مگر اين كار نفعى به حال خدا دارد مى فرمايد:«نه گوشتها و نه خونهاى آنها هرگز به خدا نمى رسد» (لَنْ يَنالَ اللّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها) .

اصولا خدا نيازى به گوشت قربانى ندارد،او نه جسم است نه نيازمند،او وجودى است كامل و بى انتها از هر جهت.

«بلكه آنچه به او مى رسد تقوا و پرهيزكارى و پاكى اعمال شماست» (وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ) .

به تعبير ديگر:هدف آن است كه شما با پيمودن مدارج تقوا در مسير يك انسان كامل قرار گيريد و روز به روز به خدا نزديكتر شويد،قربانى درس ايثار و فدا كارى و گذشت و آمادگى براى شهادت در راه خدا به شما مى آموزد،و درس كمك به نيازمندان و مستمندان.

اين تعبير كه«خون آنها نيز به خدا نمى رسد»ظاهرا اشاره به اعمال زشت اعراب جاهلى است كه هر گاه حيوانى را قربانى مى كردند خون آن را بر سر بتها و گاه بر در و ديوار كعبه مى پاشيدند،و بعضى از مسلمانان ناآگاه بى ميل نبودند كه در اين برنامۀ خرافى از آنها تبعيت كنند،آيۀ فوق نازل شد و آنها را نهى كرد.

ص: 217

سپس بار ديگر به نعمت تسخير حيوانات اشاره كرده،مى گويد:«اين گونه (خداوند)چار پايان را مسخر شما كرد تا خدا را به خاطر اين كه شما را هدايت كرده بزرگ بشمريد و تكبير گوييد» (كَذلِكَ سَخَّرَها لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللّهَ عَلى ما هَداكُمْ) .

هدف نهايى اين است كه به عظمت خدا آشنا شويد،و لذا در پايان آيه مى گويد:«و بشارت ده نيكوكاران را» (وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ) .

آنها كه از اين نعمتهاى الهى در طريق اطاعت او بهره مى گيرند و وظائف خود را به نيكوترين وجه انجام مى دهند و مخصوصا از انفاق در راه خدا كوتاهى نمى كنند.

آيه 38

(آيه 38)و از آنجا كه مقاومت در برابر خرافات مشركان كه در آيات قبل به آن اشاره شد ممكن است آتش خشم اين گروه متعصب و لجوج را بر انگيزد و سبب درگيريهاى كوچك و بزرگ شود خداوند در اين آيه مؤمنان را به كمك خود دلگرم ساخته،مى گويد:«خداوند از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند» (إِنَّ اللّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا) .

بگذار طوائف و قبائل عرب و يهود و نصارا و مشركان شبه جزيره دست به دست هم بدهند تا مؤمنان را تحت فشار قرار داده و به گمان خود نابود كنند،ولى خداوند وعدۀ دفاع از آنها را داده است،وعدۀ بقاى اسلام تا دامنۀ قيامت!اين وعدۀ الهى حكمى است جارى و سارى در تمام اعصار و قرون،مهم آن است كه ما مصداق «الَّذِينَ آمَنُوا» باشيم كه دفاع الهى به دنبال آن حتمى است.

و در پايان آيه موضع مشركان و هم مسلكان آنها را در پيشگاه خدا با اين عبارت روشن مى سازد«خداوند هيچ خيانكار كفران كننده اى را دوست ندارد»! (إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوّانٍ كَفُورٍ) .همانها كه براى خدا شريك قرار دادند،و حتى به هنگام گفتن«لبيك»تصريح به نام بتها نمودند.

آيه 39

(آیه39)-نخستین فرمان جهاد: هنگامی که مسلمانان در مکه بودند مشرکان پیوسته آنها را آزار می دادند، و مرتباًمسلمانان کتک خورده با سرهای شکسته خدمت پیامبرصلی الله علیه وآلهی و صلممی رسیدند و شکایت می کردند( و تقاضای اذن جهاد

ص: 218

داشتند)اما پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آن ها مى فرمود:صبر كنيد،هنوز دستور جهاد به من داده نشده تا اين كه هجرت شروع شد و مسلمين از مكّه به مدينه آمدند،خداوند اين آيه را كه متضمن اذن جهاد است نازل كرد و اين نخستين آيه اى است كه در بارۀ جهاد نازل شده.

در آيۀ قبل ذكر شد كه خداوند وعدۀ دفاع از مؤمنان را داده،در اين آيه مى گويد:«خداوند به كسانى كه جنگ از طرف دشمنان بر آنها تحميل شده اجازۀ جهاد داده است،چرا كه آنها مورد ستم قرار گرفته اند» (أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا) .

سپس اين اجازه را با وعدۀ پيروزى از سوى خداوند قادر متعال تكميل كرده،مى فرمايد:«و خداوند قدرت بر يارى كردن آنها را دارد» (وَ إِنَّ اللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ) .

شما بايد آنچه در توان داريد در اين عالم اسباب به كار گيريد و در آنجا كه قدرت شما پايان مى گيرد در انتظار يارى خدا باشيد،و اين همان برنامه اى بود كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله در تمام مبارزاتش به كار مى گرفت و پيروز مى شد.

آيه 40

(آيه 40)فلسفۀ تشريع جهاد-سپس توضيح بيشترى در بارۀ اين ستمديدگانى كه اذن دفاع به آنها داده شده است مى دهد،و منطق اسلام را در زمينۀ اين بخش از جهاد روشنتر مى سازد،مى گويد:«همان كسانى كه به ناحق از خانه و شهر خود اخراج شدند» (الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ) .

«جز اين كه مى گفتند:پروردگار ما خداوند يكتاست»! (إِلاّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ) .

سپس يكى از فلسفه هاى تشريع جهاد را اين چنين باز گو مى كند:«و اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيلۀ بعضى ديگر دفع نكند ديرها و صومعه ها، و معابد يهود و نصارا،و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى شود،ويران مى گردد» (وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللّهِ كَثِيراً) .

ص: 219

اصولا هر گونه دعوت به خدا پرستى بر ضدّ جبّارانى است كه مى خواهند مردم همچون خدا آنها را بپرستند!و لذا اگر آنها فرصت پيدا كنند تمام اين مراكز را با خاك يكسان خواهند كرد.

و در پايان آيه بار ديگر وعدۀ نصرت الهى را تكرار و تأكيد كرده،مى گويد:

«و خداوند كسانى را كه يارى او كنند(و از آيين)و مراكز عبادتش دفاع نمايند)يارى مى كند» (وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ) .

و بدون شك اين وعدۀ خدا انجام شدنى است چرا كه«او قوى و قادر و غير قابل شكست است» (إِنَّ اللّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ) .

مدافعان خط توحيد تصور نكنند در اين ميدان مبارزه حق و باطل،و در برابر انبوه عظيم دشمنان سر سخت تنها و بدون تكيه گاهند.

آيه 41

(آيه 41)اين آيه كه تفسيرى است در مورد ياران خدا كه در آيۀ قبل وعدۀ يارى به آنها داده شده است چنين مى گويد:«آنها كسانى هستند كه هر گاه در زمين به آنها قدرت بخشيم نماز را بر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند» (الَّذِينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ) .

آنها هرگز پس از پيروزى،همچون خودكامگان و جباران،به عيش و نوش و لهو و لعب نمى پردازند،و در غرور و مستى فرو نمى روند،بلكه پيروزيها و موفقيتها را نردبانى براى ساختن خويش و جامعه قرار مى دهند ارتباطشان با خدا محكم و با خلق خدا نيز مستحكم است چرا كه«صلاة»(نماز)سمبل پيوند با خالق است،و«زكات»رمزى براى پيوند با خلق،و امر به معروف و نهى از منكر پايه هاى اساسى ساختن يك جامعۀ سالم محسوب مى شود و در همين چهار صفت براى معرفى اين افراد كافى است و در سايۀ آن ساير عبادات و اعمال صالح و ويژگيهاى يك جامعۀ با ايمان و پيشرفته فراهم است.

و در پايان آيه مى فرمايد:«و پايان همۀ كارها از آن خداست» (وَ لِلّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ) .

ص: 220

يعنى،همان گونه كه آغاز هر قدرت و پيروزى از ناحيۀ خدا مى باشد سر انجام نيز تمام اينها به او باز مى گردد كه «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» .

در اين آيات به دو قسمت مهم از فلسفه هاى جهاد اشاره شده است.

نخست جهاد«مظلوم»در برابر«ظالم و ستمگر»كه حقّ مسلّم طبيعى و فطرى و عقلى اوست كه تن به ظلم ندهد،برخيزد و فرياد كند.

ديگر جهاد در برابر طاغوتهايى است كه قصد محو نام خدا را از دلها و ويران ساختن معابدى كه مركز بيدارى افكار است دارند.

آيه 42

(آيه 42)از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مشكلات طاقت فرسايى بود كه دشمنان اسلام براى مؤمنان فراهم ساخته بودند،در اين آيه از يك سو دلدارى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان مى دهد و از سوى ديگر عاقبت شوم كافران را روشن ساخته، مى گويد:«و اگر تو را تكذيب كنند(غمگين مباش)چرا كه پيش از آنها قوم نوح و عاد و ثمود،پيامبرانشان را تكذيب كردند» (وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ ثَمُودُ) .

آيه 43

(آيه 43)«و همچنين قوم ابراهيم و قوم لوط»اين دو پيامبر بزرگ را تكذيب نمودند (وَ قَوْمُ إِبْراهِيمَ وَ قَوْمُ لُوطٍ) .

آيه 44

(آيه 44)«و اصحاب مدين(قوم شعيب)و نيز موسى(از سوى فرعونيان) تكذيب شد» (وَ أَصْحابُ مَدْيَنَ وَ كُذِّبَ مُوسى) .

همان گونه كه اين مخالفتها و تكذيبها موجب سستى اين پيامبران بزرگ در دعوتشان به سوى توحيد و حق و عدالت نگشت،مسلما در روح پاك و پر استقامت تو نيز اثر نخواهد گذارد.

ولى اين كافران كور دل تصور نكنند براى هميشه مى توانند به اين برنامه هاى ننگين ادامه دهند:«اما من(در گذشته)به كافران مهلت دادم(تا امتحان خود را كاملا بدهند،و بر آنها اتمام حجت شود،و غرق ناز و نعمت گردند)سپس آنها را زير ضربات مجازات گرفتم» (فَأَمْلَيْتُ لِلْكافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ) .

«ديدى چگونه(عمل آنها را)انكار نمودم»و چگونه به آنان پاسخ گفتم؟

ص: 221

(فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ) .

نعمتهاى آنها را گرفتم و نقمت و بد بختى به آنها دادم،حياتشان را گرفتم و مرگ در عوض آن دادم.

آيه 45

(آيه 45)در اين آيه،چگونگى مجازات خدا را كه در جملۀ قبل سر بسته بود بطور گسترده بيان كرده،مى فرمايد:«چه بسيار شهرها و آباديها كه ما آنها را هلاك كرديم در حالى كه آنها ظالم و ستمگر بودند» (فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ) .

«پس آنها بر سقفهاى خود فرو ريختند» (فَهِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها) .

يعنى شدت حادثه به قدرى بود كه نخست سقفها فرو ريخت و بعد ديوارها به روى سقفها! «و چه بسيار چاههاى پر آبى كه(صاحبانش نابود و)آبهايش در زمين فرو رفته بود و معطل و بى مصرف ماندند» (وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ) نه كسى از آنها آبى مى كشد و نه تشنه اى از آن سيراب مى گردد.

«و چه بسيار قصرهاى پر شكوه و كاخهاى سر به آسمان كشيده و به صورت زيبا گچكارى شده»ويران گشتند و صاحبانش به ديار عدم شتافتند (وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ) .

و به اين ترتيب هم مساكن پر زرق و برق و مستحكم آنها بى صاحب ماند و هم آبهايى كه مايۀ آبادى زمينهايشان بود.

آيه 46

(آيه 46)سير در ارض و بيدارى دلها:از آنجا كه در آيات گذشته،سخن از اقوام ظالم و ستمگرى بود كه خداوند آنها را به كيفر اعمالشان رسانيد و شهر و ديارشان را ويران ساخت،در اين آيه به عنوان تأكيد روى اين مسأله مى گويد:«آيا آنها سير در زمين نكردند تا دلهايى داشته باشند كه با آن حقيقت را درك كنند؟يا گوشهاى شنوايى كه نداى حق را بشنوند» (أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها) .

آرى!ويرانه هاى كاخهاى ستمگران و مساكن ويران شدۀ جباران و دنيا پرستان كه روزى در اوج قدرت مى زيستند،هر يك در عين خاموشى هزار زبان دارند و با هر

ص: 222

زبانى هزاران نكته مى گويند.

سپس براى اين كه حقيقت اين سخن آشكارتر گردد،قرآن مى گويد:چه بسيارند كسانى كه ظاهرا چشم بيان و گوش شنوا دارند اما در واقع كوران و كرانند، «چرا كه چشمهاى ظاهر نابينا نمى شود،بلكه دلهايى كه در سينه ها جاى دارد، بينايى را از دست مى دهد» (فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ) .

در حقيقت آنها كه چشم ظاهرى خويش را از دست مى دهند،كور و نابينا نيستند و گاه روشن دلانى هستند از همه آگاه تر،نابينايان واقعى كسانى هستند كه چشم قلبشان كور شده و حقيقت را درك نمى كنند! لذا در روايتى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«بدترين نابينايى،نابينايى دل است»!

آيه 47

(آيه 47)در اين آيه چهرۀ ديگرى از جهالت و بى خبرى كور دلان بى ايمان را ترسيم كرده،مى گويد:«آنها با عجله از تو تقاضاى عذاب مى كنند»و مى گويند:اگر راست مى گويى پس چرا مجازات الهى دامان ما را نمى گيرد؟ (وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ) .

در پاسخ به آنها بگو:زياد عجله نكنيد:«خداوند هرگز از وعدۀ خود تخلف نخواهد كرد»! (وَ لَنْ يُخْلِفَ اللّهُ وَعْدَهُ) .

براى او يك ساعت و يك روز و يك سال فرق نمى كند:«چرا كه يك روز در نزد پروردگار تو همانند هزار سال از سالهايى است كه شما مى شمريد» (وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ) .

آيه 48

(آیه48)- در این آیه بار دیگر روی همان مساٌله ای که در چند آیهء قبل تکیه شده بود تاْکید می کند و به کافران لجوج این چنین هشدار می دهد:«چه بسیار شهرها و آبادیها که به آنها مهلت دادم در حای که ستمگر بودند(مهلت دادم تا این که بیدار شوند و هنگامی که بیدار نشدند باز هم مهلت دادم تا در ناز و نعمت فرو روند)امّا ناگهان آنها را زیر ضربات مجازات گرفتم»(وَکَاَیَّنْ مِنْ قَرْیةٍ اَمْلَیْتُ لَها وَ هِیَ ظالِمةٌ ثُمَّ اَخَذْتُها).

ص: 223

آنها نيز مثل شما از دير شدن عذاب،شكايت داشتند و مسخره مى كردند و آن را دليل بر بطلان وعدۀ پيامبران مى گرفتند.

آرى!«همه به سوى من باز مى گردند» (وَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ) و تمام خطوط به خدا منتهى مى شود و همۀ اين اموال و ثروتها مى ماند و وارث همه اوست.

آيه 49

(آيه 49)از آنجا كه در آيات گذشته سخن از تعجيل كافران در عذاب الهى بود و اين مسأله اى است كه تنها به مشيت ذات پاك خداوند مربوط مى شود و حتى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله را در آن اختيارى نيست،اين آيه خطاب به پيامبر چنين مى گويد:«بگو:

اى مردم!من تنها براى شما انذار كنندۀ آشكارى هستم» (قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنَّما أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ) .

آيه 50

(آيه 50)اين آيه و آيۀ بعد چهره اى از مسألۀ بشارت و چهره اى از انذار را ترسيم مى كند و از آنجا كه همواره رحمت واسعۀ خدا بر عذاب و كيفرش پيشى دارد نخست از بشارت،سخن مى گويد:«پس كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند آمرزش خدا و روزى پر ارزشى در انتظار آنهاست» (فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ) .

نخست با آب آمرزش و مغفرت الهى شستشو داده و پاك مى شوند،خاطرى آسوده و وجدانى آرام از اين ناحيه پيدا مى كنند.سپس مشمول انواع الطاف و نعمتهاى ارزشمند او مى گردند.

«رِزْقٌ كَرِيمٌ» مفهوم وسيعى دارد كه تمام نعمتهاى گرانبهاى معنوى و مادى را شامل مى شود.

آيه 51

(آيه 51)و در اين آيه اضافه مى كند:آنها كه در(محو)آيات ما تلاش كردند،و چنين مى پنداشتند كه مى توانند بر ارادۀ حتمى ما غالب شوند،اصحاب دوزخند» (وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ) .

آيه 52

(آیه52)-وسوسه های شیاطین در تلاشهای انبیا: از آنجا که در آیات گذشته سخن از تلاش و کوشش مشرکان و کافران برای محو آیین الهی و استهزاء و سخریه آنها نسبت به آن در میان بود، در اینجا هشدار می دهد که این توط ٔ یه های

ص: 224

مخالفان برنامۀ تازه اى نيست،هميشه اين القائات شيطانى در برابر انبياء بوده و هست.

نخست چنين مى گويد:«و ما هيچ رسول و پيامبرى را پيش از تو نفرستاديم مگر اين كه هر گاه آرزو مى كرد(و طرحى براى پيشبرد اهداف الهى خود مى كشيد) شيطان،القائاتى در آن طرح مى كرد» (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلاّ إِذا تَمَنّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ) .

اما خداوند پيامبر خود را در برابر هجوم اين القائات شيطانى تنها نمى گذاشت«پس خداوند القائات شيطان را از ميان مى برد،سپس آيات خود را استحكام مى بخشيد» (فَيَنْسَخُ اللّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللّهُ آياتِهِ) .

و اين كار براى خدا آسان است چرا كه«خداوند دانا و حكيم مى باشد» (وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) .و از همۀ اين توطئه ها و نقشه هاى شوم با خبر است و طرز خنثى كردن آنها را به خوبى مى داند.

آيه 53

(آيه 53)ولى همواره اين توطئه هاى شيطانى مخالفان،ميدان آزمايشى براى آگاهان و مؤمنان و كافران تشكيل مى داد،لذا در اين آيه اضافه مى كند:اين ماجراها«براى اين بود كه خداوند القاى شيطان را آزمونى براى آنها كه در قلبشان بيمارى است و آنها كه سنگدلند قرار دهد» (لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ) .

«و ظالمان(بيدادگر)در عداوت و مخالفت شديدى دور از حق قرار گرفته اند» (وَ إِنَّ الظّالِمِينَ لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ) .

آيه 54

(آيه 54)و نيز«هدف از اين ماجرا اين بود آنها كه عالمند و آگاه(حق را از باطل تشخيص دهند،و برنامه هاى الهى را از القائات شيطانى جدا سازند و در مقايسه با يكديگر)بدانند كه آيين خدا حق است،و از سوى پروردگار تو است،در نتيجه به آن ايمان آورند و دلهايشان در برابر آن خاضع گردد» (وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ) .

البته خدا اين مؤمنان آگاه و حق طلب را در اين مسير پر خطر تنها نمى گذارد

ص: 225

بلكه«خداوند افرادى را كه ايمان آوردند به سوى صراط مستقيم هدايت مى كند» (وَ إِنَّ اللّهَ لَهادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ) .

آيه 55

(آيه 55)در تعقيب آيات گذشته كه از تلاش و كوشش مخالفان براى محو آيات الهى سخن مى گفت در اينجا اشاره به ادامۀ اين تلاشها از ناحيۀ افراد متعصب و سر سخت مى كند.

نخست مى گويد:«كافران همواره در بارۀ قرآن(و آيين توحيدى تو)در شك هستند،تا آن كه روز قيامت بطور ناگهانى فرا رسد،يا عذاب روز عقيم[-روزى كه قادر به جبران گذشته نيستند]به سراغشان آيد» (وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ حَتّى تَأْتِيَهُمُ السّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ) .

بديهى است منظور از«كافران»در اينجا همۀ آنها نيستند چرا كه بسيارى در ادامۀ راه بيدار شدند و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و صفوف پيوستند،منظور سران آنها و افراد لجوج و فوق العاده متعصب و كينه توزند كه هرگز ايمان نياوردند.

آيه 56

(آيه 56)سپس به حاكميت مطلقۀ پروردگار در روز رستاخيز اشاره،كرده مى گويد:«حكومت و فرمانروايى در آن روز مخصوص خداست» (الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلّهِ) .

البته اين اختصاص به روز قيامت ندارد،امروز و هميشه حاكم و مالك مطلق خداست،منتهى در صحنۀ قيامت بيش از هر زمان اين حقيقت آشكار مى گردد كه حاكم و مالك تنها اوست.

و چون مالك حقيقى اوست،حاكم حقيقى هم او خواهد بود،لذا«او در ميان همۀ انسانها(اعم از مؤمن و كافر)حكومت و داورى مى كند» (يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ) .

و نتيجۀ آن همان است كه قرآن به دنبال اين سخن فرموده:«پس آنها كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند در باغهاى پر نعمت بهشت قرار دارند» باغهايى كه همۀ مواهب در آن جمع است و هر خير و بركتى كه بخواهند در آن موجود است (فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فِي جَنّاتِ النَّعِيمِ) .

ص: 226

آيه 57

(آيه 57)«اما آنها كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند،عذاب خوار كننده اى براى آنهاست» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ) .

عذابى كه آنها را پست و حقير مى كند و در برابر آن همه گردنكشيها و خود برتر بينيها و استكبار در برابر خلق خدا آنها را به پايينترين مرحلۀ ذلت مى كشاند.

آيه 58

(آيه 58)و از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مهاجرانى به ميان آمد كه از خانه و كاشانۀ خود به خاطر نام«اللّه»و حمايت از آيين او بيرون رانده شدند،در اين آيه از آنها به عنوان يك گروه ممتاز ياد كرده،مى گويد:«و كسانى كه در راه خدا هجرت كردند،سپس شربت شهادت نوشيدند و يا به مرگ طبيعى از دنيا رفتند خداوند به همۀ آنها روزى نيكويى مى دهد(و از نعمتهاى ويژه اى بر خوردار مى كند) چرا كه او بهترين روزى دهندگان است» (وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ ماتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللّهُ رِزْقاً حَسَناً وَ إِنَّ اللّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرّازِقِينَ) .

بعضى از دانشمندان شأن نزولى براى اين آيه ذكر كرده اند كه خلاصه اش چنين است:«هنگامى كه مهاجران به مدينه آمدند بعضى از آنها به مرگ طبيعى از دنيا رفتند،در حالى كه بعضى شربت شهادت نوشيدند،در اين هنگام گروهى تمام فضيلت را براى شهيدان قائل شدند،آيۀ فوق نازل شد و هر دو دسته را مشمول بهترين نعمتهاى الهى معرفى كرد،لذا بعضى از مفسران از اين تعبير چنين نتيجه گرفتند كه مهم جان دادن در راه خداست چه از طريق شهادت باشد و چه از طريق مرگ طبيعى،هر كس براى خدا و در راه خدا بميرد مشمول ثواب شهيدان است.

آيه 59

(آيه 59)و در اين آيه نمونه اى از اين رزق حسن را باز گو كرده،مى گويد:

«خداوند آنها را در محلى وارد مى كند كه از آن راضى و خشنود خواهند بود» (لَيُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلاً يَرْضَوْنَهُ) .

اگر در اين جهان از منزل و مأواى خود به ناراحتى تبعيد و اخراج شدند خداوند در جهان ديگر آنها را در منزل و مأوايى جاى مى دهد كه از هر نظر مورد رضايت آنهاست.

ص: 227

و در پايان مى فرمايد:«و خداوند دانا و بردبار است» (وَ إِنَّ اللّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ) .از اعمال بندگانش با خبر و در عين حال بردبار است و در مجازات و كيفر عجله نمى كند تا مؤمنان در اين ميدان آزمايش پرورش يابند و آزموده شوند.

آيه 60

(آيه 60)

* شأن نزول:

در بعضى از روايات آمده است كه جمعى از مشركان مكّه با مسلمانان رو برو شدند در حالى كه فقط دو شب به پايان ماه محرم باقى مانده بود،مشركان به يكديگر گفتند:ياران محمّد صلّى اللّه عليه و آله در ماه محرم دست به پيكار نمى زنند و جنگ را حرام مى دانند و به همين دليل حمله را آغاز كردند،مسلمانان نخست با اصرار از آنها خواستند كه در اين ماه حرام جنگ را آغاز نكنند،ولى آنها گوش ندادند،ناچار براى دفاع از خود وارد عمل شدند و مردانه جنگيدند و خداوند آنها را پيروز كرد.

* تفسير:

پيروزمندان كيانند؟در آيات گذشته سخن از مهاجران فى سبيل اللّه بود و وعده هاى پاداش بزرگى كه خداوند در قيامت به آنها داده است.

براى اين كه تصور نشود كه وعدۀ الهى،مخصوص آخرت است در اين آيه سخن از پيروزى آنها-در سايۀ لطف الهى-در اين جهان مى گويد.

مى فرمايد:«مسأله چنين است و هر كس در برابر ستمى كه به او شده به همان اندازه دست به مجازات زند،سپس بر او ظلم شود،خداوند او را يارى خواهد كرد» (ذلِكَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اللّهُ) .

اشاره به اين كه دفاع در مقابل ظلم و ستم،يك حق طبيعى است و هر كس مجاز است به آن اقدام كند.

و از آنجا كه هميشه قصاص و مجازات بايد با عفو و رحمت،آميخته شود تا افرادى كه از كار خود پشيمان گشته اند و سر تسليم فرود آورده اند زير پوشش آن قرار گيرند در پايان آيه مى فرمايد:«خداوند بخشنده و آمرزنده است» (إِنَّ اللّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ) .

اين درست به آيات قصاص مى ماند كه از يك طرف به اولياى دم اجازۀ قصاص مى دهد،و از سوى ديگر دستور عفو را به عنوان يك فضيلت(در مورد

ص: 228

كسانى كه شايستۀ عفوند)در كنار آن مى گذارد.

آيه 61

(آيه 61)و از آنجا كه وعدۀ نصرت و يارى هنگامى دلگرم كننده و مؤثر است كه از شخص قادر و توانايى بوده باشد،لذا در اين آيه گوشه اى از قدرت بى پايان خدا را در پهنۀ عالم هستى چنين باز گو مى كند:«اين به خاطر آن است كه خداوند شب را در روز و روز را در شب داخل مى كند» (ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ) .دائما از يكى مى كاهد و طبق نظام معينى بر ديگرى مى افزايد،نظامى پايدار و كاملا حساب شده كه هزاران بلكه ميليونها سال برقرار است.

و در پايان آيه مى گويد:«و خداوند شنوا و بيناست» (وَ أَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ) .

تقاضاى كمك مؤمنان را مى شنود،و از حال و كار آنها آگاه است و در موقع لزوم،لطفش به يارى آنها مى شتابد،همان گونه كه از اعمال و نيات دشمنان حق با خبر است.

آيه 62

(آيه 62)در اين آيه كه در واقع دليلى است براى آنچه قبلا گذشت، مى گويد:«اين به خاطر آن است كه خداوند حق است،و آنچه را غير از او مى خوانند باطل است،و خداوند بلند مقام و بزرگ است» (ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ) .

اگر مى بينيد لشكريان حق پيروز مى شوند،باطل عقب نشينى مى كند،لطف خدا به يارى مؤمنان مى شتابد و كافران را تنها مى گذارد،به خاطر آن است كه آنها باطلند و اينان حق،آنها بر خلاف نظام عالم هستى هستند و سرنوشتشان فنا و نيستى است و اينها هماهنگ با قوانين جهان هستى.

آيه 63

(آيه 63)نشانه هاى خدا در صحنۀ هستى!در آيات گذشته،سخن از قدرت بى پايان خداوند و حقانيت او بود،در اينجا نشانه هاى مختلفى از اين قدرت گسترده و حقانيت مطلقه را بيان مى كند.

نخست مى گويد:«آيا نديدى كه خداوند از آسمان آبى فرستاد و زمين (خشكيده و مرده)به واسطۀ آن سبز و خرّم مى گردد»؟! (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنْزَلَ مِنَ

ص: 229

اَلسَّماءِ ماءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً) .

زمينى كه آثار حيات از او رخت بر بسته بود و چهره اى عبوس و زشت و تيره داشت با نزول قطرات حيات بخش باران،زنده شد و آثار حيات در آن نمايان گشت و لبخند زندگى در چهرۀ او آشكار.

آرى«خداوندى(كه به سادگى اين همه حيات و زندگى مى آفريند)لطيف و خبير است» (إِنَّ اللّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ) .

خداوند به مقتضاى لطفش باران را مى فرستد،و به مقتضاى خبير بودنش اندازه اى براى آن قائل است كه اگر از حد بگذرد سيل است و ويرانى،و اگر كمتر از حد باشد خشكسالى و پژمردگى و اين است معنى لطيف بودن و خبير بودن خداوند.

آيه 64

(آيه 64)نشانۀ ديگرى كه براى قدرت بى پايان و حقانيت ذات پاك او مى آورد اين است كه مى گويد:«آنچه در آسمانها،و آنچه در زمين است از آن خداست» (لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ) .

خالق همه اوست،و مالك همه نيز اوست،و به همين دليل بر همه چيز توانايى دارد.

و نيز به همين دليل«خداوند تنها غنى و بى نياز(در عالم هستى)و شايستۀ هر گونه حمد و ستايش است» (وَ إِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ) .

پيوند اين دو صفت(غنىّ و حميد)با هم يك پيوند بسيار حساب شده است،چرا كه اولا بسيارند كسانى كه غنى هستند اما بخيلند و استثمارگر و انحصار طلب و غرق غفلت و غرور،ولى غنى بودن خداوند توأم است با لطف و بخشندگى،و جود و سخاى او نسبت به بندگان كه او را شايستۀ حمد و ستايش مى كند.

آيه 65

(آیه65)- باز به نمونهء دیگری از این قدرت بی ءایان در زمینهء تسخیر موجودات برای انسانها اشاره کرده، می فرماید:«آیا ندیدی که خداوند آنچه را در زمین است مسخر شما کرد»(اَلَمْ تَرَّ اَنَّ اللهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی الْاَرْضِ).

ص: 230

و امكانات آن را در اختيار شما قرار داد تا هر گونه بخواهيد از آن بهره بگيريد.

«و همچنين كشتيها را در حالى كه در درياها به فرمان او به حركت در مى آيند» و سينۀ آبها را مى شكافند و به سوى مقصدها پيش مى روند (وَ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ) .

از اين گذشته«خداوند آسمان را در جاى خود نگه مى دارد تا بر زمين جز به فرمان او فرود نيفتد» (وَ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاّ بِإِذْنِهِ) .

لذا در پايان آيه اضافه مى كند:«خداوند نسبت به مردم مهربان و رحيم است» (إِنَّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ) .

آيه 66

(آيه 66)سر انجام در اين آيه از قدرت پروردگار در مهمترين مسألۀ جهان هستى،يعنى مسألۀ حيات و مرگ سخن مى گويد و مى فرمايد:«و او كسى است كه شما را زنده كرد»خاك بى جان بوديد لباس حيات بر شما پوشانيد (وَ هُوَ الَّذِي أَحْياكُمْ) .

«سپس(بعد از طى دورۀ حيات)شما را مى ميراند» (ثُمَّ يُمِيتُكُمْ) .و به همان خاك كه از آن برخاستيد باز مى گرديد.

«و ديگر بار(در رستاخيز)حياتى نوين به شما مى بخشد» (ثُمَّ يُحْيِيكُمْ) .و سر از خاك مرده بر مى آوريد و آمادۀ حساب و جزا مى شويد.

اما با اين حال«اين انسان(در برابر اين همه نعمتهايى كه خدا در زمين و آسمان در جسم و جان به او ارزانى داشته)كفران كننده و ناسپاس است»و با ديدن اين همه نشانه هاى روشن،ذات پاك او را انكار مى كند (إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ) .

آيه 67

(آیه67)- هر امتی عبادتی دارد:در بحثهای گذشته گفتگوهایی پیرامون مشرکان داشتیم، از آنجا که مشرکان بطور خصوص و مخالفان اسلام بطور عموم، جر و بحثهایی با پیامبر صلی لاه علیه و آلهی و سلم پیرامون مسایل و اکام تازهء اسلام داشتند و نسخ ودگرگونی قسمتهایی از احکام شرایع پیشین را نقطهء ضعفی برای شریعت اسلام می پنداشتند در حالی که این دگرگونیها نه تنها ضعف نبود بلکه یکی از برنامه های تکامل ادیان محسوب می شد، لذا در این آیه می فرماید«برای هر امتی عبادتی قرار

ص: 231

داديم تا آن عبادت را(در پيشگاه خدا)انجام دهند» (لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً هُمْ ناسِكُوهُ) .

آيه گوياى اين حقيقت است كه امتهاى پيشين هر كدام برنامه اى مخصوص به خود داشتند كه در آن شرايط خاص از نظر زمان و مكان و جهات ديگر كاملترين برنامه بوده است،ولى مسلما با دگرگون شدن آن شرايط لازم بود احكام تازه ترى جانشين آنها شود.

لذا به دنبال اين سخن اضافه مى كند:«پس نبايد در اين امر با تو به نزاع برخيزند» (فَلا يُنازِعُنَّكَ فِي الْأَمْرِ) .

به سوى پروردگارت دعوت كن كه بر هدايت مستقيم قرار دارى»و راه راست همين است كه تو مى پويى (وَ ادْعُ إِلى رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَلى هُدىً مُسْتَقِيمٍ) .

هرگز گفتگوها و ايرادهاى بى پايۀ آنان در روحيۀ تو كمترين اثرى نگذارد كه دعوتت به سوى خداست،و مسير تو هدايت،و راهت مستقيم است!

آيه 68

(آيه 68)«و اگر آنها با تو به جدال برخيزند(و سخنان تو در دل آنها اثر نگذارد در پاسخ آنها)بگو:خدا از اعمالى كه شما انجام مى دهيد آگاهتر است» (وَ إِنْ جادَلُوكَ فَقُلِ اللّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ) .

آيه 69

(آيه 69)«و خداوند روز قيامت در ميان شما در آنچه اختلاف داشتيد داورى مى كند» (اللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ) .در صحنۀ قيامت كه صحنۀ بازگشت به توحيد و يكپارچگى و بر طرف شدن اختلافات است حقايق را براى همۀ شما آشكار مى سازد.

آيه 70

(آيه 70)و از آنجا كه قضاوت و داورى در قيامت نسبت به اختلافات و اعمال بندگان نياز به علم و آگاهى وسيعى به همۀ آنها دارد،در اين آيه اشاره به علم بى پايان خدا كرده،چنين مى گويد:«آيا نمى دانى كه خداوند آنچه را كه در آسمانها و زمين است مى داند»؟ (أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ) .

آرى«همۀ اينها در كتابى ثبت است» (إِنَّ ذلِكَ فِي كِتابٍ) .

كتاب علم بى پايان خداوند،كتاب عالم هستى و جهان علت و معلول،

ص: 232

جهانى كه چيزى در آن گم نمى شود و نابود نمى گردد.

و لذا در آخرين جمله مى فرمايد:«اين بر خداوند آسان است» (إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرٌ) .چرا كه همگى موجودات با تمامى خصوصياتشان نزد او حضور دارند.

آيه 71

(آيه 71)باز قرآن سخن از مشركان و برنامه هاى غلط آنها مى گويد.

و از آنجا كه يكى از روشنترين دلائل بطلان شرك و بت پرستى اين است كه هيچ گونه دليل عقلى و نقلى بر جواز اين عمل دلالت نمى كند،در اين آيه مى فرمايد:

«و آنها غير از خدا چيزهايى را مى پرستند كه هيچ گونه دليلى خداوند براى آن نازل نكرده است» (وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً) .

در واقع اين ابطال اعتقاد بت پرستان است كه معتقد بودند خدا اجازۀ بت پرستى را به آنها داده،و اين بتها شفيعان درگاه او مى باشند.

سپس اضافه مى كند:آنها معبودهايى را مى پرستند كه:«علم و دانشى به حقانيت آنها ندارند» (وَ ما لَيْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ) .يعنى نه از طريق دستور الهى،و نه از طريق دليل عقل هيچ حجت و برهانى براى كار خود مطلقا ندارند.

بديهى است كسى كه در اعتقاد و اعمال خود متكى به دليل روشنى نيست، ستمگر است،هم به خويش ستم كرده،و هم به ديگران،و به هنگام گرفتار شدن در چنگال مجازات الهى هيچ كس قدرت دفاع از او ندارد،لذا در پايان آيه مى گويد:

«و براى ستمكاران ياور و راهنمايى نيست» (وَ ما لِلظّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ) .

آيه 72

(آيه 72)سپس به عكس العمل بت پرستان در برابر آيات خدا،و شدت لجاجت و تعصب آنها در يك جملۀ كوتاه اشاره كرده،مى گويد:«و هنگامى كه آيات روشن ما(كه بهره گيرى از آن براى هر صاحب عقلى آسان است)بر آنها خوانده مى شود،در چهرۀ كافران آثار انكار را به خوبى مشاهده مى كنى» (وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ تَعْرِفُ فِي وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنْكَرَ) .

در حقيقت هنگام شنيدن اين آيات بينات،تضادى در ميان منطق زندۀ قرآن و تعصبات جاهلانۀ آنها پيدا مى شود،و چون حاضر به تسليم در برابر حق نيستند، بى اختيار آثار آن در چهره هاشان به صورت علامت انكار نقش مى بندد.

ص: 233

نه تنها اثر انكار و ناراحتى در چهره هاشان نماينان مى شود،بلكه بر اثر شدت تعصب و لجاج«نزديك است برخيزند و با مشتهاى گره كردۀ خود به كسانى كه آيات ما را بر آنها مى خوانند حمله كنند»! (يَكادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آياتِنا) .

قرآن در برابر اين بى منطقان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد:«به آنها بگو:آيا (مى خواهيد)من شما را به بدتر از اين خبر دهم!(بدتر از اين)همان آتش سوزنده [ دوزخ]است»! (قُلْ أَ فَأُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكُمُ النّارُ) .

يعنى اگر به زعم شما اين آيات بينات الهى شر است،چون با افكار منحرف و نادرستتان هماهنگ نيست،من،بدتر از اين را به شما معرفى مى كنم، كه همان مجازات دردناك الهى است كه در برابر اين لجاج و عناد سر انجام دامانتان را خواهد گرفت.

همان آتش سوزانى«كه خداوند به كافران وعده داده،و بد سر انجامى است» (وَعَدَهَا اللّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ) .

در حقيقت در برابر اين آتش مزاجان پرخاشگر كه شعله هاى عصبيت و لجاج،همواره در درونشان افروخته است،پاسخى جز آتش دوزخ نيست!چرا كه هميشه مجازات الهى تناسب نزديكى با چگونگى گناه و عصيان دارد.

آيه 73

(آيه 73)معبودانى ضعيفتر از يك مگس!در اين آيه ترسيم جالب و گويايى از وضع بتها و معبودهاى ساختگى،و ضعف و ناتوانى آنها،بيان مى كند، و بطلان اعتقاد مشركان را به روشنترين وجهى آشكار مى سازد.

روى سخن را به عموم مردم كرده،مى گويد:«اى مردم!در اينجا مثلى زده شده است گوش به آن فرا دهيد»و دقيقا به آن بينديشيد (يا أَيُّهَا النّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ) .

«كسانى را كه شما غير از خدا مى خوانيد هرگز نمى توانند مگسى بيافرينند هر چند براى اين كار اجتماع كنند و دست به دست يكديگر بدهند» (إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ) .

ص: 234

همۀ بتها و همۀ معبودهاى آنها و حتى همۀ دانشمندان و متفكران و مخترعان بشر اگر دست به دست هم بدهند قادر بر آفرينش مگسى نيستند.

بنابراين چگونه مى خواهيد شما اينها را هم رديف پروردگار بزرگى قرار دهيد كه آفرينندۀ آسمانها و زمين و هزاران هزار نوع موجود زنده در درياها و صحراها و جنگلها و اعماق زمين است.

سپس اضافه مى كند:نه تنها قادر نيستند مگسى بيافرينند بلكه از مقابله با يك مگس نيز عاجزند چرا كه«اگر مگس چيزى از آنها را بربايد نمى توانند آن را باز پس گيرند»! (وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ) .

آرى!«هم اين طلب كنندگان ناتوانند و هم آن مطلوبان»هم اين عابدان و هم آن معبودان (ضَعُفَ الطّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ) .

آيه 74

(آيه 74)قرآن بعد از بيان مثال زندۀ فوق،نتيجه گيرى مى كند كه:«خدا را آن گونه كه بايد بشناسند نشناختند» (ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ) .

به قدرى در معرفت و شناسايى خدا،ضعيف و ناتوانند كه خداوند با آن عظمت را تا سر حد اين معبودهاى ضعيف و بى مقدار تنزل دادند،و آنها را شريك او شمردند،كه اگر كمترين معرفتى در بارۀ خدا داشتند بر اين مقايسه خود مى خنديدند.

و در پايان آيه مى فرمايد:«خداوند قوى و شكست ناپذير است» (إِنَّ اللّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ) .

او بر همه چيز قادر و تواناست و هيچ كس را قدرت مقابله با او نيست.

آيه 75

(آيه 75)

* شأن نزول:

بعضى از مشركان مانند«وليد بن مغيره»(كه مغز متفكر آنان محسوب مى شد)به هنگام مبعوث شدن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با تعجب و انكار مى گفتند:

أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنا :«آيا از ميان همۀ ما وحى الهى بر محمّد(اين يتيم فقير و تهى دست امت ما)نازل شده است»؟ آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت كه:انتخاب انبياء و فرشتگان براى رسالت روى معيار شايستگى و معيار معنويت آنها بوده است.

ص: 235

* تفسير:

با توجه به اين كه در آيات گذشته سخن از توحيد و شرك و معبودهاى پندارى مشركان در ميان بود،و با توجه به اين كه جمعى از مردم، فرشتگان يا بعضى از پيامبران را براى عبادت برگزيدند،قرآن در اين آيه مى گويد:

همۀ رسولان الهى،بندگان سر بر فرمان او هستند«خداوند از فرشتگان،رسولانى بر مى گزيند و همچنين از انسانها» (اللّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّاسِ) .از فرشتگان رسولانى همچون جبرئيل،و از انسانها فرستادگانى همچون پيامبران بزرگ الهى.و در پايان آيه اضافه مى كند:«خداوند شنوا و بيناست» (إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ) .

يعنى چنان نيست كه خداوند مانند انسانها از كار رسولانش در غيابشان بى خبر باشد،بلكه در هر لحظه از وضع آنها با خبر است.

آيه 76

(آيه 76)سپس اشاره به مسؤوليت در ابلاغ رسالت از يك سو و مراقبتهاى الهى نسبت به آنها از سوى ديگر كرده،مى گويد:«خداوند آنچه را در پيش روى آنها و آنچه پشت سر آنهاست مى داند» (يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ) .

هم از آيندۀ آنها آگاه است و هم از گذشته و آنچه را پشت سر نهاده اند.

«و همۀ كارها به خدا باز مى گردد»و همه در برابر او مسؤولند (وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ) .

تا مردم بدانند فرشتگان و پيامبران الهى نيز بندگانى هستند سر بر فرمان خدا، و داراى مسؤوليت در پيشگاه او،و از خود چيزى ندارند جز آنچه خدا به آنها داده است،نه اين كه معبودان و خدايانى باشند در برابر اللّه.

آيه 77

(آيه 77)پنج دستور سازنده و مهم!در اين آيه و آيۀ بعد روى سخن را به افراد با ايمان كرده و يك سلسله دستورات كلى و جامع را كه حافظ دين و دنيا و پيروزى آنها در تمام صحنه هاست بيان مى دارد و با اين حسن ختام،«سورۀ حج» پايان مى گيرد.

نخست به چهار دستور مهم اشاره كرده،مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!ركوع كنيد،و سجده به جا آوريد،و پروردگارتان را عبادت كنيد،و كار نيك انجام دهيد تا رستگار شويد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ

ص: 236

وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ) .

آيه 78

(آيه 78)سپس پنجمين دستور را در زمينۀ جهاد صادر كرده،مى گويد:

«و در راه خدا جهاد كنيد و حقّ جهادش را ادا نماييد» (وَ جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ) .

«جهاد»در اينجا به معنى هر گونه جهاد و كوشش در راه خدا و تلاش براى انجام نيكيها،و مبارزۀ با هوسهاى سر كش(جهاد اكبر)و پيكار با دشمنان ظالم و ستمگر(جهاد اصغر)است.

«حقّ جهاد»نيز معنى وسيعى دارد كه از نظر كيفيت و كميت و مكان و زمان و ساير جهات از جمله خلوص نيّت،همه را شامل مى شود.

و از آنجا ممكن است اين تصور پيدا شود،اين همه دستورات سنگين كه هر يك از ديگرى جامعتر و وسيعتر است چگونه بر دوش ما بندگان ضعيف قرار داده شده است؟در دنبالۀ آيه مى فرمايد:«او شما را برگزيد» (هُوَ اجْتَباكُمْ) .و اينها همه دليل لطف الهى نسبت به شماست.اگر برگزيدگان خدا نبوديد اين مسؤوليتها بر دوش شما گذارده نمى شد.

و در تعبير بعد مى فرمايد:«او كار سنگين و شاقى در دين(اسلام)بر شما نگذارده است» (وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ) .يعنى اگر درست بنگريد اينها تكاليف شاقى نيستند،بلكه با فطرت پاك شما هماهنگ و سازگارند.

در سومين تعبير مى گويد:از اين گذشته«از آيين پدرتان ابراهيم»پيروى كنيد (مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ) .

سپس تعبير ديگرى در اين زمينه دارد مى گويد:«او شما را در كتابهاى پيشين، مسلمان ناميد و همچنين در اين كتاب آسمانى» (هُوَ سَمّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَ فِي هذا) .

و مسلمان كسى است كه اين افتخار را دارد كه در برابر همۀ فرمانهاى الهى تسليم است.

سر انجام پنجمين و آخرين تعبير شوق آفرين را در بارۀ مسلمانان كرده و آنها را به عنوان الگو و اسوۀ امتها معرفى مى كند و مى فرمايد:«هدف اين بوده است كه

ص: 237

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شاهد و گواه بر شما باشد و شما هم گواهان بر مردم»! (لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ) .

در پايان اين آيه بار ديگر وظائف پنجگانۀ پيشين را در تعبيرات فشرده ترى به عنوان تأكيد چنين باز گو مى كند:«اكنون(كه چنين است و شما داراى اين امتيازات و افتخارات هستيد)نماز را بر پا داريد،زكات را بدهيد و به(آيين حق و ذيل عنايت)پروردگار تمسك جوييد» (فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللّهِ) .

كه«مولى و سر پرست و يار و ياور شما اوست» (هُوَ مَوْلاكُمْ) .

«چه مولى و سرپرست خوبى،و چه يار و ياور شايسته اى» (فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ) .

يعنى اگر به شما فرمان داده شده تنها به ذيل عنايت پروردگار تمسك جوييد به خاطر آن است كه او برترين و بهترين مولى و شايسته ترين يار و ياور است.

«پايان سوره حج»

ص: 238

آغاز جزء هجدهم قرآن مجيد

سورۀ مؤمنون[23]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 118 آيه دارد

محتواى سوره:

مجموع مطالب اين سوره را مى توان به چند بخش تقسيم كرد:

بخش اول-از آيۀ «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» تا چندين آيۀ بعد-بيانگر صفاتى است كه مايۀ فلاح و رستگارى مؤمنان است.

بخش دوم به نشانه هاى مختلف خدا شناسى،و آيات آفاقى و انفسى پروردگار در پهنۀ عالم هستى،اشاره كرده.

در بخش سوم به شرح سر گذشت عبرت انگيز جمعى از پيامبران بزرگ پرداخته است.

در بخش چهارم روى سخن را به مستكبران كرده،و با دلائل منطقى و گاه با تعبيرات تند و كوبنده به آنها هشدار مى دهد،تا دلهاى آماده به خود آيد و راه بازگشت به سوى خدا را پيدا كند.

در بخش پنجم بحثهاى فشرده اى در بارۀ معاد بيان كرده است.

و در بخش ششم از حاكميت خداوند بر عالم هستى.

در بخش هفتم باز هم سخن از قيامت،حساب،جزا و پاداش نيكو كاران و كيفر بد كاران به ميان مى آورد،و با بيان هدف آفرينش انسان سوره را پايان مى دهد.

ص: 239

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هر كس سورۀ مؤمنون را بخواند و در هر جمعه آن را ادامه دهد خداوند پايان زندگى او را با سعادت قرار مى دهد و جايگاه او در فردوس اعلى(بهشت برين)است،همراه پيامبران و رسولان».

البته اين فضيلتها براى خواندن با انديشه و تصميم بر عمل است.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)صفات برجسته مؤمنان!در آغاز اين سوره به سر نوشت لذت بخش و پر افتخار-مؤمنان پيش از بيان صفات آنها-اشاره شده تا شعله هاى شوق و عشق را در دلها براى رسيدن به اين افتخار بزرگ زنده كند.

مى فرمايد:«مؤمنان رستگار شدند» (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ) .و به هدف نهايى خود در تمام ابعاد رسيدند.

«فلاح و رستگارى»معنى وسيعى دارد كه هم پيروزيهاى مادى را شامل مى شود،و هم معنوى را،و در مورد مؤمنان هر دو بعد منظور است.

آيه 2

(آيه 2)سپس به بيان اين صفات پرداخته و قبل از هر چيز انگشت روى نماز گذارده،مى گويد:«آنها كه در نمازشان خشوع دارند» (الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ) .

اشاره به اين كه نماز آنها الفاظ و حركاتى بى روح و فاقد معنى نيست،بلكه به هنگام نماز آن چنان حالت توجه به پروردگار و حضور قلب در آنها پيدا مى شود كه از غير او جدا مى گردند و به او مى پيوندند.

در حديثى مى خوانيم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مردى را ديد كه در حال نماز با ريش خود بازى مى كند،فرمود:«اگر او در قلبش خشوع بود اعضاى بدنش نيز خاشع مى شد».

اشاره به اين كه خشوع يك حالت درونى است كه در برون اثر مى گذارد.

آيه 3

(آیه3)- دومین صفتی را که بعد از صفت خشوع در نماز برای موءمنان بیان

ص: 240

مى كند اين است كه:«و آنها كه از لغو و بيهودگى روى گردانند» (وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ) .

در واقع تمام حركات و خطوط زندگى آنان هدفى را دنبال مى كند،هدفى مفيد و سازنده چرا كه«لغو»به معنى كارها،سخنان و افكار بى هدف و بدون نتيجۀ مفيد است.

آيه 4

(آيه 4)سپس به سومين صفت مؤمنان راستين كه جنبۀ اجتماعى و مالى دارد اشاره كرده،مى گويد:«آنها كه زكات را انجام مى دهند» (وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ) .

آيه 5

(آيه 5)چهارمين ويژگى مؤمنان را مسألۀ پاكدامنى و عفت كامل،و پرهيز از هر گونه آلودگى جنسى قرار داده،چنين مى گويد:«و آنها كه دامان خود را(از آلوده شدن به(بى عفتى)حفظ مى كنند» (وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ) .

آيه 6

(آيه 6)«و تنها آميزش جنسى به همسران و كنيزانشان دارند،كه در بهره گيرى از آنان ملامت نمى شوند» (إِلاّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ) .

آيه 7

(آيه 7)از آنجا كه غريزۀ جنسى سركش ترين غرائز انسان است و خويشتن دارى در برابر آن نياز به تقوا و پرهيزكارى فراوان و ايمان قوى و نيرومند دارد،در اين آيه بار ديگر روى همين مسأله تأكيد كرده،مى گويد:«و كسانى كه غير از اين طريق را طلب كنند،تجاوزگرند» (فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ) .

تعبير«به محافظت فروج»گويا اشاره به اين است كه اگر مراقبت مستمر و پى گير در اين زمينه نباشد،بيم آلودگى فراوان است.

آيه 8

(آيه 8)در اين آيه به پنجمين و ششمين صفت برجستۀ مؤمنان اشاره كرده،مى گويد:«و آنها كه امانتها و عهد خود را رعايت مى كنند» (وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ) .

حفظ و اداى امانت و همچنين پايبند بودن به عهد و پيمان در برابر خالق و خلق از صفات بارز مؤمنان است.

ص: 241

در مفهوم وسيع«امانت»امانتهاى خدا و پيامبران الهى و همچنين امانتهاى مردم جمع است،نعمتهاى مختلف خدا هر يك امانتى از امانات او هستند،آيين حق،كتب آسمانى،دستور العملهاى پيشوايان راه حق و همچنين اموال و فرزندان و پستها و مقامها،همه امانتهاى اويند كه مؤمنان در حفظ و اداى حق آنها مى كوشند.

همچنين حكومت از مهمترين وديعه هاى الهى است كه بايد آن را به اهلش سپرد.

آيه 9

(آيه 9)در اين آيه آخرين ويژگى مؤمنان را كه محافظت بر نمازهاست بيان كرده،مى گويد:«و آنها بر نمازشان مواظبت مى نمايند» (وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ) .

جالب اين كه:نخستين ويژگى مؤمنان را«خشوع در نماز»و آخرين صفت آنها را«محافظت بر نماز»شمرده است،از نماز شروع مى شود و به نماز ختم مى گردد چرا كه نماز مهمترين رابطۀ خلق و خالق است كه هر گاه با آدابش انجام گيرد زمينۀ مطمئنى براى همۀ خوبيها و نيكيها خواهد بود.

آيه 10

(آيه 10)بعد از ذكر اين صفات ممتاز،نتيجۀ نهايى آن را به اين صورت بيان مى كند:آرى!«آنها وارثانند» (أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ) .

آيه 11

(آيه 11)همان وارثانى«كه بهشت برين را به ارث مى برند و جاودانه در آن خواهند ماند» (الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيها خالِدُونَ) .

«فردوس»به معنى بهشت برين و برترين باغهاى بهشت مى باشد،كه طبق ظاهر آيات فوق مخصوص مؤمنانى است كه داراى صفات بالا هستند به اين ترتيب ديگر بهشتيان در مراحل پايين تر قرار دارند.

آيه 12

(آيه 12)مراحل تكامل جنين در رحم مادر:اين آيه و قسمتى از آيات آينده،طرق اساسى تحصيل اميان و معرفت را نشان مى دهد،نخست دست انسان را گرفته و به كاوش در اسرار درون و«سير در عالم انفس»وا مى دارد،و در آياتى كه بعد از آن خواهد آمد او را به جهان برون و موجودات شگرف عالم هستى توجه مى دهد و به«سير آفاقى»مى پردازد.

نخست مى گويد:«ما انسان را از چكيده و خلاصه اى از گل آفريديم» (وَ لَقَدْ

ص: 242

خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ) .

آيه 13

(آيه 13)«سپس او را نطفه اى در قرارگاه مطمئن[ رحم] (ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ) .

در حقيقت آيۀ قبل به آغاز وجود همۀ انسانها اعم از آدم و فرزندان او اشاره مى كند كه همه به خاك باز مى گردند و از گل برخاسته اند،اما در اين آيه به تداوم نسل آدم از طريق تركيب نطفۀ نر و ماده و قرار گرفتن در قرارگاه رحم توجه مى دهد.

تعبير از رحم به «قَرارٍ مَكِينٍ» (قرارگاه امن و امان)اشاره به موقعيت خاص رحم در بدن انسان است،در واقع در محفوظترين نقطه بدن كه از هر طرف كاملا تحت حفاظت است قرار گرفته،ستون فقرات و دنده ها از يك سو،استخوان نيرومند لگن خاصره از سوى ديگر،پوششهاى متعدد شكم از سوى سوم حفاظتى كه از ناحيۀ دستها به عمل مى آيد از سوى چهارم،همگى شواهد اين قرارگاه امن و امان است.

آيه 14

(آيه 14)بعد به مراحل شگفت آور و بهت آور سير نطفه در رحم مادر و چهره هاى گوناگون خلقت كه يكى بعد از ديگرى در آن قرارگاه امن و دور از دست بشر ظاهر مى شود اشاره كرده،مى فرمايد:«سپس نطفه را به صورت علقه[ خون بسته]،و علقه را به صورت مضغه[ چيزى شبيه گوشت جويده شده]و مضغه را به صورت استخوانهايى در آورديم،و بر استخوانها گوشت پوشانديم» (ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً) .

جملۀ «فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً» يك معجزۀ علمى است كه پرده از روى اين مسأله كه در آن روز براى هيچ كس روشن نبود بر مى دارد،زيرا قرآن نمى گويد:ما مضغه را تبديل به استخوان و گوشت كرديم،بلكه مى گويد:ما مضغه را تبديل به استخوان كرديم و بر استخوانها لباس گوشت پوشانديم،اشاره به اين كه مضغه نخست تبديل به استخوان مى شود و بعد از آن گوشت روى آن را مى پوشاند.

و در پايان آيه به آخرين مرحله كه در واقع مهمترين مرحلۀ آفرينش بشر است با يك تعبير سر بسته و پر معنى اشاره كرده،مى فرمايد:«سپس ما آن را آفرينش

ص: 243

تازه اى داديم» (ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ) .

اين همان مرحله اى است كه جنين وارد حيات انسانى مى شود،كه در روايات اسلامى از آن تعبير به مرحلۀ«نفخ روح»(دميدن روح در كالبد)شده، و اينجاست كه انسان را از همۀ جهان ممتاز مى سازد،و به او شايستگى خلافت خدا در زمين را مى دهد.

«پس بزرگ و پر بركت است خدايى كه بهترين آفرينندگان است» (فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ) .

آفرين بر اين قدرت نمايى بى نظير كه در ظلمتكدۀ رحم اين چنين تصوير بديعى با اين همه عجائب و شگفتيها،بر قطرۀ آبى نقش مى زند.

آفرين بر آن علم و حكمتى كه اين همه استعداد و لياقت و شايستگى را در چنين موجود ناچيزى ايجاد مى كند آفرين بر او و بر خلقت بى نظيرش.

آيه 15

(آيه 15)اين آيه از مسألۀ توحيد و شناخت مبدء به طرز زيبا و ظريفى به مسألۀ«معاد»منتقل مى شود،و مى گويد:اين انسان با همۀ شگفتيهايش تا ابد زنده نمى ماند،زمانى فرا مى رسد كه اين ساختمان عجيب از هم فرو مى ريزد و«شما بعد از اين زندگى همگى مى ميريد» (ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ) .

آيه 16

(آيه 16)ولى براى اين كه اين تصور پيش نيايد كه با مردن انسان همه چيز پايان مى گيرد پس اين آفرينش با اين همه شكوه و عظمت براى اين چند روز زندگى امرى بيهوده بوده است بلا فاصله مى افزايد:«سپس در روز قيامت(بار ديگر به زندگى باز مى گرديد و)بر انگيخته مى شويد»البته در سطحى عاليتر و در جهانى وسيعتر و گسترده تر (ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ) .

آيه 17

(آيه 17)باز هم نشانه هاى توحيد:پس از ذكر آيات انفسى اكنون به جهان برون و آيات آفاقى مى پردازد،و عظمت آفرينش را در آسمان و زمين منعكس مى كند؛مى فرمايد:«ما بر بالاى سر شما هفت راه[ طبقات هفتگانۀ آسمان]قرار داديم» (وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرائِقَ) .

ممكن است اين راهها طرق رفت و آمد فرشتگان باشد،و ممكن است مدار

ص: 244

گردش ستارگان آسمان-در بارۀ آسمانهاى هفتگانه در جلد اول ذيل آيۀ 29 سورۀ بقره سخن گفته ايم.

و از آنجا كه تعدّد عوالم و طرق آنها ممكن است اين توهم را به وجود آورد كه آيا اين وسعت و عظمت عالم موجب نخواهد شد كه آفريدگار از آنها غافل گردد،در پايان آيه بلا فاصله مى فرمايد:«و ما(هرگز)از آفرينش(خلق)خود غافل نبوده ايم» (وَ ما كُنّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِينَ) .

آيه 18

(آيه 18)اين آيه به يكى ديگر از مظاهر قدرت الهى كه از بركات آسمانى و زمين محسوب مى شود يعنى باران اشاره كرده،مى گويد:«و از آسمان آبى به اندازۀ معين نازل كرديم» (وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ) .

نه آن قدر زياد كه زمينها را در خود غرق كند،و نه آنقدر كم كه تشنه كامان در جهان گياهان و حيوانات سيراب نگردند.

سپس به مسألۀ مهمترى در همين رابطه كه مسألۀ ذخيرۀ آبها در منابع زير زمينى است پرداخته،مى گويد:«و آن را در زمين(در جايگاه مخصوصى)ساكن نموديم؛و ما بر از بين بردن آن كاملا قادريم» (فَأَسْكَنّاهُ فِي الْأَرْضِ وَ إِنّا عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ) .

مى دانيم قشر روئين زمين از دو طبقۀ كاملا مختلف تشكيل يافته؛خداوند بزرگ و منان قشر بالا را نفوذپذير و قشر زيرين را نفوذناپذير قرار داده تا آبها در زمين فرو روند و در منطقۀ نفوذناپذير مهار شوند و ذخيره گردند،و بعدا از طريق چشمه ها،چاهها و قناتها مورد استفاده واقع شوند،بى آنكه بگندند و توليد مزاحمت كنند يا آلودگى پيدا كنند (1).

آيه 19

(آيه 19)در اين آيه به دنبال نعمت پر بركت باران به محصولاتى كه از آن مى رويد اشاره كرده،مى گويد:«سپس به وسيلۀ آن،باغهايى از درختان نخل و انگور براى شما ايجاد كرديم،باغهايى كه در آن ميوه هاى بسيار است و از آن مى خوريد» (فَأَنْشَأْنا لَكُمْ بِهِ جَنّاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ لَكُمْ فِيها فَواكِهُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ) .

ص: 245


1- بايد توجه داشت كه عبور آبهاى آلوده از قشر نفوذپذير زمين غالبا موجب تصفيۀ آن مى شود!

خرما و انگور تنها محصول آنها نيست بلكه اين دو محصول عمده و پر ارزش آنهاست و گر نه انواع مختلفى از ديگر نيز ميوه ها در آن يافت مى شود.

آيه 20

(آيه 20)بعد به يكى ديگر از درختان پر بركتى كه از همين آب باران پرورش مى يابد اشاره كرده،مى گويد:«و(نيز علاوه بر اين باغهاى نخل و انگور و ميوه هاى ديگر)درختى را كه از طور سينا مى رويد[ زيتون]و از آن روغن و نان خورش براى خورندگان فراهم مى آيد»آفريديم (وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلْآكِلِينَ) .

آيه 21

(آيه 21)بعد از بيان گوشه اى از نعمتهاى پروردگار در جهان گياهان كه به وسيلۀ آب باران پرورش مى يابد به بخش مهمى از نعمتها و مواهب او در جهان حيوانات پرداخته،مى گويد:«و در چهار پايان براى شما عبرت بزرگى است» (وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً) .

سپس اين عبرت را چنين شرح مى دهد:«ما از آنچه در درون آنهاست شما را سيراب مى كنيم» (نُسْقِيكُمْ مِمّا فِي بُطُونِها) .

آرى!شير گوارا اين غذاى نيرو بخش و كامل را از درون اين حيوانات،از لابلاى خون و مانند آن بيرون مى فرستيم تا بدانيد چگونه خداوند قدرت دارد از ميان چنين اشياء ظاهرا آلوده اى يك نوشيدنى به اين پاكى و گوارايى بيرون فرستد.

سپس اضافه مى كند:مسائل عبرت انگيز و بركات حيوانات منحصر به شير نيست بلكه«براى شما در آنها منافع بسيارى است و از گوشت آنها نيز مى خوريد» (وَ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ) .

آيه 22

(آيه 22)از همۀ اينها گذشته،از چهار پايان به عنوان مركبهاى راهوار در خشكى و از كشتيها براى درياها استفاده كرده«و بر آنها و كشتيها سوار مى شويد» (وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ) .

اين همه آثار و خواص و فوائد در اين حيوانات به راستى مايۀ عبرت است، هم انسان را به آفرينندۀ اين همه نعمت آشنا مى سازد و هم حس شكر گزارى را در او بر مى انگيزد.

ص: 246

آيه 23

(آيه 23)منطق كور دلان مغرور:از آنجا كه در آيات گذشته،سخن از توحيد و معرفت خداوند و دلائل عظمت او در جهان آفرينش بود،همين مطلب را در اين آيه و آيات آينده از زبان پيامبران بزرگ و در لابلاى تاريخ آنها بيان مى كند.

نخست از نوح نخستين پيامبر اولوا العزم و منادى توحيد شروع كرده، مى گويد:«و ما نوح را به سوى قومش فرستاديم،پس او به آنها گفت:اى قوم من! خداوند يكتا را بپرستيد كه جز او معبودى براى شما نيست» (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ) .

«آيا(با اين بيان روشن از پرستش بتها)پرهيز نمى كنيد»؟ (أَ فَلا تَتَّقُونَ) .

آيه 24

(آيه 24)«جمعيت اشرافى(و مغرور كه چشمها را در ظاهر پر مى كنند و از درون خالى هستند)از قوم نوح كه كافر بودند،گفتند:اين مرد جز بشرى همچون شما نيست كه مى خواهد بر شما برترى جويد» (فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ) .

و به اين ترتيب انسان بودنش را نخستين عيبش دانستند و به دنبال آن متهمش ساختند كه او يك فرد سلطه جو است.

سپس افزودند:«و اگر خدا مى خواست(رسولى بفرستد)فرشتگانى نازل مى كرد» (وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَأَنْزَلَ مَلائِكَةً) .

و براى تكميل اين استدلال واهى گفتند:«ما هرگز چنين چيزى را از نياكان پيشين خود نشنيده ايم»كه انسانى دعوى نبوّت كند و خود را نمايندۀ خدا بداند! (ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ) .

آيه 26

(آیه 25)-ولی این سخنان بی اساس در روح این پیامبر بزرگ اثر نکرد و نوح همچنان به دعوت خود ادامه میداد و نشانه ای از برتری جویی و سلطه طلبی در کار او نبود، لذا او را به اتهام دیگری متهم ساختند آو آن اتهام «جنون و دیوانگی» بود که همهء پیامبران الهی و رهبران راستین را در طول تاریخ به آن متهم ساختند، گفتند:«او فقط مردی است که به نوعی جنون مبتلاست،پس مدّتی دربارهء او صبر کنید، تا مرگش فرا رسد و یا از این بیماری رهایی یابد!

ص: 247

(اِنْ هُوِ اِلّا رَجُلُ بِه جِنَة ُ فَتَٰرَ بَّصُوا بِه حَتّى حِينٍ) .

آيه 26

(آيه 26)پايان عمر يك قوم سر كش!در آيات گذشته بخشى از تهمتهاى ناروائى را كه دشمنان نوح به او زدند خوانديم ولى از آيات ديگر قرآن به خوبى استفاده مى شود كه اذيت و آزار اين قوم سر كش تنها منحصر به اين امور نبود بلكه با هر وسيله اى توانستند او را در فشار و سختى قرار دادند و نوح هنگامى كه از تلاشهاى خود مأيوس شد و جز گروه اندكى ايمان نياوردند از خدا تقاضاى كمك كرد چنانكه در اين آيه مى خوانيم:«گفت:پروردگارا!مرا در برابر تكذيبهايى كه كردند يارى كن» (قالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِما كَذَّبُونِ) .

آيه 27

(آيه 27)در اينجا فرمان پروردگار فرا رسيد و مقدمات نجات نوح و ياران اندكش و نابودى مشركان لجوج فراهم شد.

«ما به نوح وحى كرديم كه:كشتى را در حضور ما مطابق وحى ما بساز» (فَأَوْحَيْنا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا) .

تعبير «بِأَعْيُنِنا» (در برابر ديدگان ما)اشاره به اين است كه تلاش و كوشش تو در اين راه در حضور ماست و تحت پوشش حمايت ما.

در ادامه مى فرمايد:«پس هنگامى كه فرمان ما(براى غرق آنان)فرا رسد، و آب از تنور بجوشد(كه نشانۀ فرا رسيدن طوفان است)از هر يك از انواع حيوانات يك جفت(نر و ماده)در كشتى سوار كن» (فَإِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ فَاسْلُكْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ) .

«و همچنين خانواده ات را مگر آنها[ همسر و فرزند كافرت]كه قبلا وعدۀ هلاكشان داده شده است» (وَ أَهْلَكَ إِلاّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ) .

و باز اضافه مى كند:«و ديگر در بارۀ ستمگران(كه هم بر خويش ستم كردند و هم بر ديگران)با من سخنى مگو كه آنها همگى غرق خواهند شد»و جاى شفاعت و گفتگو نيست (وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ) .

آيه 28

(آیه28)- در این آیه می فرماید:«و هنگامی که تو و همهء کسانی که با تو هستند بر کشتی سوار شدید و استقرار یافتید(سپاس خدا را به خاطر این نعمت

ص: 248

بزرگ به جا آور)و بگو:ستايش براى خدايى است كه ما را از قوم ستمگر نجات بخشيد» (فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَكَ عَلَى الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي نَجّانا مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ) .

آيه 29

(آيه 29)و بعد از حمد و ستايش خدا در برابر نخستين نعمت بزرگ او يعنى نجات از چنگال ظالمان،از درگاهش چنين تقاضا كن«بگو:پروردگارا!مرا در منزلگاهى پر بركت فرود آر،و تو بهترين فرود آورندگانى» (وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلاً مُبارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ) .

آيه 30

(آيه 30)در اين آيه اشاره به مجموع اين داستان كرده،مى گويد:«در اين (ماجراى نوح و پيروزيش بر ستمكاران و مجازات اين قوم سر كش به شديدترين وجه) آيات و نشانه هايى(براى صاحبان عقل و انديشه)است»! (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ) .

«و ما بطور مسلم(همگان را)آزمايش مى كنيم» (وَ إِنْ كُنّا لَمُبْتَلِينَ) .

آيه 31

(آيه 31)سرنوشت غم انگيز يك قوم ديگر(قوم ثمود):در اينجا به بحث پيرامون اقوام ديگرى كه بعد از نوح(ع)بر سر كار آمدند پرداخته،و منطق آنها را كه هماهنگ منطق كفار پيشين بوده،و همچنين سر نوشت دردناكشان را شرح مى دهد، و بحثهايى را كه در آيات گذشته ذكر شد تكميل مى كند.

نخست مى گويد:«سپس جمعيت ديگرى را بعد از آنها به وجود آورديم» و قوم تازه اى به روى كار آمدند (ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ) .

آيه 32

(آيه 32)از آنجا كه بشر نمى تواند بدون يك رهبر الهى باشد خداوند پيامبر بزرگى را براى نشر دعوت توحيد و آيين حق و عدالت به سوى آنها فرستاد چنانكه آيه مى گويد:«و در ميان آنها رسولى از خودشان فرستاديم كه:پروردگار يكتا را بپرستيد جز او معبودى براى شما نيست» (فَأَرْسَلْنا فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ) .

اين همان چيزى بود كه نخستين پايۀ دعوت همۀ پيامبران را تشكيل مى داد اين نداى توحيد بود كه زير بناى همۀ اصلاحات فردى و اجتماعى است.

«با اين همه از شرك و بت پرستى پرهيز نمى كنيد» (أَ فَلا تَتَّقُونَ) .

ص: 249

منظور«قوم ثمود»است كه در سر زمينى در شمال حجاز زندگى مى كردند و پيامبر بزرگ الهى«صالح»براى هدايت آنها مبعوث شد،آنها كفر ورزيده و راه طغيان پيش گرفتند،سر انجام به وسيلۀ صيحۀ آسمانى(صاعقه اى مرگبار)از ميان رفتند.

آيه 33

(آيه 33)به هر حال ببينيم عكس العمل اين قوم سر كش در برابر نداى توحيدى اين پيامبر بزرگ چه بود؟قرآن در اين آيه مى گويد:«ولى اشرافيان (خود خواه)از قوم او كه كافر بودند،و ديدار آخرت را تكذيب مى كردند،و در زندگى دنيا به آنان ناز و نعمت داده بوديم گفتند:اين بشرى است مثل شما،از آنچه شما مى خوريد مى خورد،و از آنچه مى نوشيد مى نوشد»پس چگونه مى تواند پيامبر باشد؟ (وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ما هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمّا تَشْرَبُونَ) .

آرى!چون دعوت اين پيامبر بزرگ را مخالف هوسهاى خود مى ديدند و مزاحم منافع نامشروع و استكبار بى دليلشان،به ستيزه برخاستند،درست با همان منطقى كه سركشان قوم نوح داشتند.

آيه 34

(آيه 34)سپس به يكديگر گفتند:«اگر شما بشرى همانند خودتان را اطاعت كنيد بطور قطع زيانكاريد»! (وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ) .

آيه 35

(آيه 35)سپس به انكار معاد كه هميشه قبول آن سدى بر سر راه خود كامگان و هوسرانان است پرداخته و گفتند:«آيا(اين مرد)به شما وعده مى دهد هنگامى كه مرديد و خاك و استخوان(پوسيده)شديد باز هم از قبرها بيرون مى آييد»و حيات نوينى را آغاز مى كنيد؟! (أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ) .

آيه 36

(آيه 36)«هيهات!هيهات!از اين وعده هايى كه به شما داده مى شود» وعده هاى بى اساس و تو خالى! (هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ) .

اصلا مگر ممكن است انسانى كه مرد و خاك شد و ذرات آن به هر سو پراكنده گشت باز هم به زندگى باز گردد؟چنين چيزى محال است محال!

ص: 250

آيه 37

(آيه 37)سپس با اين سخن،انكار معاد را تأكيد بيشترى كردند كه:«مسلما غير از اين زندگى دنياى ما چيزى در كار نيست،پيوسته گروهى از ما مى ميريم و نسل ديگرى جاى ما را مى گيرد(و بعد از مرگ ديگر هيچ خبرى نيست!)و ما هرگز بر انگيخته نخواهيم شد»! (إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ) .

آيه 38

(آيه 38)سر انجام به عنوان يك جمع بندى در اتهامى كه نسبت به پيامبرشان داشتند چنين گفتند:«او فقط مردى دروغگوست كه بر خدا افترا بسته، و ما هرگز به او ايمان نخواهيم آورد»! (إِنْ هُوَ إِلاّ رَجُلٌ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ) .

آيه 39

(آيه 39)هنگامى كه غرور و طغيان آنها از حد گذشت و بى شرمى را در انكار رسالت و معجزات و دعوت انسان ساز پيامبرشان به آخرين حد رساندند، و خلاصه بر همۀ آنها اتمام حجت شد،اين پيامبر بزرگ الهى رو به درگاه خدا كرد و«گفت:پروردگارا!مرا در مقابل تكذيبهاى آنها يارى كن» (قالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِما كَذَّبُونِ) .

آنها هر چه توانستند گفتند و هر تهمتى مى خواستند زدند،تو مرا كمك فرما.

آيه 40

(آيه 40)پروردگار جهان«به او فرمود:آنها به زودى از كار خود پشيمان خواهند گشت»و ميوۀ درخت تلخى را كه نشانده اند خواهند چشيد (قالَ عَمّا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نادِمِينَ) .اما زمانى پشيمان مى شوند كه سودى به حالشان ندارد.

آيه 41

(آيه 41)و همين طور شد«ناگهان صيحۀ آسمانى آنها را به حق زير ضربات خود فرو گرفت» (فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ) .

صاعقه اى مرگبار با صدايى وحشت انگيز و مهيب فرود آمد،همه جا را تكان داد و در هم كوبيد و ويران كرد،و اجساد بى جان آنها را روى هم ريخت،به قدرى سريع و كوبنده بود كه حتى قدرت فرار از خانه هاشان پيدا نكردند و در درون همان خانه هايشان مدفون گشتند.

چنانكه قرآن در پايان اين آيات مى گويد:«ما آنها را همچون خار و خاشاك

ص: 251

در هم كوبيده شدۀ روى سيلاب قرار داديم» (فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً) .

«دور باد قوم ستمگر»از رحمت خداوند! (فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظّالِمِينَ) .

اين در حقيقت نتيجه گيرى نهايى از كل اين آيات است كه آنچه در اين ماجرا گفته شد از انكار و تكذيب آيات الهى و انكار معاد و رستاخيز سر چشمه مى گيرد، و نتيجۀ دردناك آن،مخصوص جمعيت و گروه معينى نيست،بلكه همۀ ستمگران را در طول تاريخ شامل مى شود.

آيه 42

(آيه 42)اقوام سر كش يكى بعد از ديگرى هلاك شدند:پس از پايان داستان قوم ثمود،قرآن در اينجا به اقوام ديگرى كه بعد از آنها و قبل از موسى(ع) روى كار آمدند اشاره كرده،مى گويد:«سپس اقوام ديگرى را پس از آنها پديد آورديم» (ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ) .

چرا كه اين قانون و سنت خداوند بزرگ است كه فيض خود را قطع نمى كند و اگر گروهى مانعى بر سر راه تكامل نوع بشر شدند آنها را كنار زده و اين قافله را در مسيرش همچنان پيش مى برد.

آيه 43

(آيه 43)اما اين اقوام و طوائف گوناگون هر كدام داراى زمان و اجل معينى بودند و«هيچ امتى بر اجل و سر رسيد حتمى خود پيشى نمى گيرد و از آن تأخير نيز نمى كنند» (ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ) .بلكه هنگامى كه فرمان قطعى پايان حيات آنها صادر مى شد از ميان مى رفتند،نه يك لحظه زودتر و نه ديرتر.

آيه 44

(آيه 44)اين آيه ناظر به اين حقيقت است كه دعوت پيامبران در طول تاريخ هيچ گاه قطع نشده،مى فرمايد:«ما سپس رسولان خود را يكى پس از ديگرى فرستاديم» (ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا) .

اين معلمان آسمانى يكى پس از ديگرى مى آمدند و مى رفتند،ولى اقوام سركش همچنان بر كفر و انكار خود باقى بودند بطورى كه«هر زمان رسولى براى (هدايت)قومى مى آمد او را تكذيب مى كردند» (كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ) .

هنگامى كه اين كفر و تكذيب از حد گذشت و به قدر كافى اتمام حجت شد «ما اين امتهاى سركش را يكى پس از ديگرى هلاك نموديم»و از صحنۀ روزگار

ص: 252

محوشان كرديم (فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً) .

آن چنان نابود شدند كه تنها نام و گفتگويى از آنها باقى ماند.آرى!«ما آنها را احاديثى قرار داديم» (وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ) .

و در پايان آيه،همچون آيات پيشين مى گويد:«دور باد(از رحمت خدا) قومى كه ايمان نمى آورند» (فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ) .

آنها نه تنها در اين دنيا دور از رحمت خدا بودند كه در سراى ديگر نيز از رحمت الهى دورند.

آيه 45

(آيه 45)قيام موسى و نابودى فرعونيان فرا مى رسد:تا اينجا سخن در بارۀ اقوامى بود كه پيش از موسى(ع)پيامبر اولوا العزم پروردگار روى كار آمدند و رفتند،اما در اينجا اشارۀ بسيار كوتاهى به قيام موسى و هارون در برابر فرعونيان و سر انجام كار اين قوم مستكبر كرده،مى فرمايد:«سپس موسى و برادرش هارون را با آيات خود و دليل آشكار و روشن فرستاديم» (ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى وَ أَخاهُ هارُونَ بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ) .

منظور از«آيات»معجزاتى است كه خداوند به موسى بن عمران داد(آيات نه گانه)و منظور از«سلطان مبين»،منطق نيرومند و دلائل دندان شكن موسى(ع)در برابر فرعونيان است.

آيه 46

(آيه 46)آرى!موسى و برادرش هارون را با اين آيات و سلطان مبين فرستاديم«به سوى فرعون و اطرافيان اشرافى و مغرور او» (إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ) .

اشاره به اين كه ريشۀ همۀ فساد،اينها بودند و هيچ كشورى اصلاح نخواهد شد مگر اين كه سردمدارانش اصلاح شوند.

«ولى(فرعون و اطرافيانش)استكبار كردند»و زير بار آيات حق و سلطان مبين نرفتند (فَاسْتَكْبَرُوا) .

«و اصولا آنها مردمى برترى جو و سلطه طلب بودند» (وَ كانُوا قَوْماً عالِينَ) .

آيه 47

(آیه47)- یکی از نشانه های برتری جویی آنها این بود که «گفتند:آیا ما به دو انسان همانند خودمان ایمان بیاوریم در حالی که قوم آنها (بنی اسراييل)

ص: 253

بندگان و بردگان ما هستند»؟! (فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ) .

آيه 48

(آيه 48)با اين استدلالات واهى به مخالفت با حق برخاستند«پس موسى و هارون را تكذيب كردند و سر انجام همگى هلاك و نابود شدند»و ملك و حكومتشان بر باد رفت (فَكَذَّبُوهُما فَكانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ) .

آيه 49

(آيه 49)و سر انجام به اين ترتيب دشمنان اصلى بنى اسرائيل كه سد راه دعوت موسى و هارون بودند از ميان رفتند،و دوران آموزش و تربيت الهى بنى اسرائيل فرا رسيد.

در همين مرحله بود كه:«ما به موسى كتاب آسمانى داديم شايد آنان [ بنى اسرائيل]هدايت شوند» (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ) .

آيه 50

(آيه 50)آيتى ديگر از آيات خدا:در آخرين مرحله از شرح سر گذشت پيامبران اشارۀ كوتاه و مختصرى به حضرت مسيح(ع)و همچنين مادرش مريم كرده،مى گويد:«و ما فرزند مريم و مادرش را آيت و نشانه اى(از عظمت و قدرت خود)قرار داديم» (وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً) .

سپس به بخشى از نعمتها و مواهب بزرگى كه به اين مادر و فرزند عطا فرموده اشاره كرده،مى گويد:«و آنها را در سر زمين بلندى كه داراى آرامش و امنيت و آب جارى بود جاى داديم» (وَ آوَيْناهُما إِلى رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ) .

احتمال دارد كه جملۀ فوق اشاره به محل تولد مسيح(ع)در بيابان بيت المقدس باشد،جايى كه خداوند آن را محل امنى براى اين مادر و فرزند قرار داد،و آب گوارا در آن جارى ساخت و از درخت خشكيدۀ خرما به او روزى مرحمت كرد.

به هر حال آيه دليلى است بر حمايت مستمر و دائم خداوند نسبت به رسولان خود و كسانى كه از آنها حمايت مى كردند.

آيه 51

(آیه51)- همگی است واحدید: در آیات پیشین سخن از سرگذشت پیامبران و امتهایشان بود، در این آیه همهء پیامبران را مخاطب ساخته، می گوید : «ای پیامبران! از غذاهای پاکیزه بخورید و عمل صالح به جا آورید که من به آنچه شما انجام می دهید آگاهم»(یا ایُّهَاالرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیَّباتِ وَ اعْمَلُوا صالحاٌ اِنّی بِما

ص: 254

تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ) .

در اين آيه از سه جهت براى انجام عمل صالح كمك گرفته شده است:از جهت تأثير غذاى پاك بر صفاى قلب،و از جهت تحريك حس شكر گزارى،و از جهت توجه دادن به اين كه خدا شاهد و ناظر اعمال آدمى است.

آيه 52

(آيه 52)سپس همۀ پيامبران و پيروان آنها را به توحيد و تقوا دعوت كرده، چنين مى گويد:«و اين امت شما امت واحدى است» (وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً) .

و تفاوتهاى ميان شما و همچنين پيامبرانتان هرگز دليل بر دو گانگى و چند گانگى نيست.

«و من پروردگار شما هستم،پس از مخالفت فرمان من بپرهيزيد» (وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ) .

به اين ترتيب آيۀ فوق به وحدت و يگانگى جامعۀ انسانى،و حذف هر گونه تبعيض و جدايى دعوت مى كند،همان گونه كه او پروردگار واحد است انسانها نيز امت واحد هستند.

به همين دليل بايد از يك برنامه پيروى كنند همان گونه كه پيامبرانشان نيز به آيين واحدى دعوت مى كردند.

آيه 53

(آيه 53)اين آيه-به دنبال دعوتى كه به وحدت و يگانگى در آيۀ قبل شد-انسانها را از پراكندگى و اختلاف با اين عبارت بر حذر مى دارد:«اما آنها كارهاى خود را در ميان خويش به پراكندگى كشاندند و هر گروهى به راهى رفتند» (فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُراً) .

و عجب اين كه:«هر گروه به آنچه نزد خود دارند خوشحالند»و از ديگران بيزار (كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ) .

آيۀ فوق يك حقيقت مهم روانى و اجتماعى را باز گو مى كند و آن تعصب جاهلانۀ احزاب و گروههاست كه هر يك راه و آئينى را براى خود برگزيده، و دريچه هاى مغز خود را به روى هر سخن ديگرى بسته اند اين حالت-كه از خودخواهى و حبّ ذات افراطى سر چشمه مى گيرد-بزرگترين دشمن تبيين حقايق و رسيدن به اتحاد و وحدت امتهاست.

ص: 255

آيه 54

(آيه 54)لذا در اين آيه مى گويد:اكنون كه چنين است«آنها را در جهل و غفلتشان بگذار تا زمانى»كه مرگشان فرا رسد،يا گرفتار عذاب الهى شوند كه اين قبيل افراد سرنوشتى غير از اين ندارند (فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتّى حِينٍ) .

آيه 55

(آيه 55)از آنجا كه در آيات گذشته سخن از احزاب و گروههاى لجوج و متعصب به ميان آمد به بعضى ديگر از پندارهاى خود بينانۀ آنان اشاره كرده، مى گويد:«آيا آنها گمان مى كنند اموال و فرزندانى را كه به آنان داده ايم...» (أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ) .

آيه 56

(آيه 56)براى اين است كه:«درهاى خيرات را به سرعت به روى آنها بگشاييم»؟! (نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ) .

آيا آنها داشتن اموال سرشار و فرزندان بسيار را دليل بر حقانيت روش خود مى پندارند و نشانۀ قرب و عظمت در درگاه خدا مى دانند؟ نه،هرگز چنين نيست«بلكه آنها نمى فهمند» (بَلْ لا يَشْعُرُونَ) .

آنها نمى دانند كه اين اموال و فرزندان فراوان در حقيقت يك نوع عذاب و مجازات يا مقدمۀ عذاب و كيفر براى آنهاست،آنها نمى دانند كه خدا مى خواهد آنها را در ناز و نعمت فرو برد تا به هنگام گرفتار شدن در چنگال كيفر الهى،تحمل عذاب بر آنها دردناكتر باشد.

آيه 57

(آيه 57)بعد از نفى پندارهاى اين غافلان خود خواه،چگونگى حال مؤمنان و سرعت كنندگان در خيرات را ضمن چند آيه باز گو مى كند.

نخست مى گويد:«مسلما كسانى كه از خوف پروردگارشان بيمناكند» (إِنَّ الَّذِينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ) .

آيه 58

(آيه 58)سپس اضافه مى كند:«و آنان كه به آيات پروردگارشان ايمان مى آورند» (وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ) .

آيه 59

(آیه59)-بعد از مرحلهء ایمان به آیات پروردگار، مرحلهء تنزیه و پاک شمردن او از هرگونه شبیه و شریک فرا می رسد، می گوید:«و آنها که به پرودگارشان شرک نمی ورزند»(وَالَّذینَ هُم بِرَبِّهِم لاٰیُشْرِکُونَ).

ص: 256

آيه 60

(آيه 60)بعد از اين،مرحلۀ ايمان به معاد و رستاخيز و توجه خاصى كه مؤمنان راستين به اين مسأله دارند فرا مى رسد،مى گويد:«و كسانى كه نهايت تلاش و كوشش را در انجام طاعات به خرج مى دهند و با اين حال دلهايشان هراسناك است از اينكه سر انجام به سوى پروردگارشان باز مى گردند» (وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ) .

آيه 61

(آيه 61)بعد از شرح اين صفات چهار گانه مى فرمايد:«چنين كسانى در خيرات سرعت مى كنند و از ديگران پيشى مى گيرند»و مشمول عنايات ما هستند (أُولئِكَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ) .

آيات فوق ترسيم جالب و تنظيم كاملا منطقى براى بيان صفات اين گروه از مؤمنان پيشگام است،نخست از ترس آميخته با احترام و تعظيم-كه انگيزۀ ايمان به پروردگار و نفى هر گونه شرك است-شروع كرده و به ايمان به معاد و دادگاه عدل خدا كه موجب احساس مسؤوليت و انگيزۀ هر كار نيك است منتهى مى گردد و مجموعا چهار ويژگى و يك نتيجه را بيان مى كند-دقت كنيد.

آيه 62

(آيه 62)از آنجا كه صفات برجسته و ويژۀ مؤمنان كه سر چشمۀ انجام هر گونه كار نيك است و در آيات قبل به آن اشاره شد،اين سؤال را بر مى انگيزد كه اتصاف به اين صفات و انجام اين اعمال،كار همه كس نيست،و از عهدۀ همه بر نمى آيد.

در اين آيه به پاسخ پرداخته،مى گويد:«ما هيچ كس را جز به مقدار توانائيش تكليف نمى كنيم»و از هر كس به اندازۀ عقل و طاقتش مى خواهيم (وَ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها) .

اين تعبير نشان مى دهد كه وظائف و احكام الهى در حدود توانايى انسانها است،و در هر مورد بيش از ميزان قدرت و توانايى باشد ساقط مى شود و به تعبير علماى اصول،اين قاعده بر تمام احكام اسلامى حكومت دارد و بر آنها مقدم است.

و باز از آنجا كه ممكن است اين سؤال پيش آيد كه چگونه اين همه انسانها اعمالشان از كوچك و بزرگ،مورد حساب و بررسى قرار مى گيرد؟

ص: 257

اضافه مى كند:«و نزد ما كتابى است كه به حق سخن مى گويد(و تمام اعمال بندگان را ثبت و باز گو مى كند)و به همين دليل هيچ ظلم و ستمى بر آنها نمى شود» (وَ لَدَيْنا كِتابٌ يَنْطِقُ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ) .

اين اشاره به نامه هاى اعمال و پرونده هايى است كه همۀ كارهاى آدمى در آن ثبت است و نزد خداوند محفوظ است.

آيه 63

(آيه 63)ولى از آنجا كه بيان اين واقعيات تنها در كسانى اثر مى كند كه مختصر بيدارى و آگاهى دارند بلافاصله اضافه مى كند:«ولى دلهاى آنها از اين نامۀ اعمال(و روز حساب و آيات قرآن)در بى خبرى فرو رفته و اعمال(زشت)ديگرى جز اين دارند كه پيوسته آن را انجام مى دهند» (بَلْ قُلُوبُهُمْ فِي غَمْرَةٍ مِنْ هذا وَ لَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِكَ هُمْ لَها عامِلُونَ) .

آيه 64

(آيه 64)اما آنها در اين غفلت و بى خبرى همچنان باقى مى مانند«تا روزى كه مترفين را(آنان كه غرق ناز و نعمتند)در چنگال عذاب گرفتار سازيم در اين هنگام نعرۀ استغاثه آميز آنها همچون نعرۀ وحوش بيابان بر مى خيزد»و از سنگينى عذاب و مجازات دردناك الهى ناله سر مى دهند (حَتّى إِذا أَخَذْنا مُتْرَفِيهِمْ بِالْعَذابِ إِذا هُمْ يَجْأَرُونَ) .

آيه 65

(آيه 65)ولى به آنها خطاب مى شود«فرياد نكنيد و ناله نزنيد كه شما امروز از ناحيۀ ما يارى نخواهيد شد»! (لا تَجْأَرُوا الْيَوْمَ إِنَّكُمْ مِنّا لا تُنْصَرُونَ) .

آيه 66

(آيه 66)اين آيه در حقيقت بيان علت اين سر نوشت شوم است،مى گويد:

آيا فراموش كرده ايد كه:«در گذشته آيات من بطور مداوم بر شما خوانده مى شد اما (به جاى اين كه از آن،درس بياموزيد و بيدار شويد)اعراض مى كرديد و به عقب باز مى گشتيد» (قَدْ كانَتْ آياتِي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ تَنْكِصُونَ) .

آيه 67

(آيه 67)نه تنها در برابر شنيدن آيات الهى عقب گرد مى كرديد،بلكه:«در برابر آن حالت استكبار به خود مى گرفتيد» (مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ) .

و علاوه بر اين«جلسات شب نشينى تشكيل مى داديد و(از پيامبر و قرآن و مؤمنان)بد گويى مى نموديد» (سامِراً تَهْجُرُونَ) .يعنى شبها تا مدت طولانى بيدار

ص: 258

مى مانيد و همچون بيماران هذيان مى گوييد و فحش و ناسزا مى دهيد.

آيه 68

(آيه 68)بهانه هاى رنگارنگ منكران:در تعقيب آيات گذشته كه سخن از اعراض و استكبار كفار در برابر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله بود در اينجا از بهانه هايى كه ممكن است آنها براى خود در اين زمينه بتراشند و پاسخ دندانشكن آن سخن مى گويد،ضمنا علل واقعى اعراض آنها را نيز شرح مى دهد كه در پنج قسمت خلاصه مى شود:

نخست مى گويد:«پس آيا آنها در اين گفتار(آيات الهى)تدبر و انديشه نكردند»؟ (أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ) .

آرى!نخستين عالم بدبختى آنها تعطيل انديشه و تفكر در محتواى دعوت تو است،كه اگر بود مشكلات آنها حل مى شد.

در دومين مرحله مى گويد:«يا اين كه مطالبى براى آنها آمده است كه براى نياكانشان نيامده»؟! (أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ يَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلِينَ) .

يعنى اگر توحيد و معاد و دعوت به نيكيها و پاكيها تنها از ناحيۀ تو بود،ممكن بود بهانه كنند كه اينها سخنان نو ظهورى است.

آيه 69

(آيه 69)در سومين مرحله مى گويد:«يا اين كه آنها پيامبرشان را نشناختند (و از سوابق او آگاه نيستند)لذا او را انكار مى كنند» (أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ) .

يعنى اگر اين دعوت از ناحيۀ شخص مرموز يا مشكوكى صورت گرفته بود ممكن بود بگويند نمى توان به ظاهر سخنانش فريب خورد.

ولى اينها سابقۀ تو را به خوبى مى دانند،در گذشته تو را«محمّد امين» مى خواندند به عقل و دانش و امانت تو معترف بودند،پس جايى براى اين گونه بهانه ها نيز نيست.

آيه 70

(آيه 70)در چهارمين مرحله مى گويد:«يا اين كه مى گويند:او ديوانه است»؟! (أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ) .

يعنى شخص او را به خوبى مى شناسيم،اما به عقل و فكر او ايمان نداريم،

ص: 259

چه بسا اين سخنان را از روى جنون مى گويد،چرا كه با افكار عمومى محيط هماهنگ نيست.

قرآن بلافاصله براى نفى اين بهانه جويى مى گويد:«بلكه پيامبر براى آنها حق آورده است»و سخنانش گواه بر اين حقيقت است (بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ) .

عيب كار اينجاست كه«بيشتر آنها از حق كراهت دارند»و گريزانند! (وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ) .

آيه 71

(آيه 71)در حالى كه هيچ لزومى ندارد كه حق تابع تمايلات مردم باشد «و اگر حق از هوسهاى آنها پيروى كند(و جهان هستى بر طبق تمايل آنها گردش داشت)آسمانها و زمين و همۀ كسانى كه در آنها هستند تباه مى شوند»! (وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ) .زيرا هوى و هوسهاى مردم معيار و ضابطه اى ندارد،بلكه در بسيارى از موارد به سوى زشتيها مى گرايد.

سپس براى تأكيد بيشتر روى اين موضوع مى گويد:«ولى ما قرآنى به آنها داديم كه مايۀ ياد آورى(و عزّت و شرف)براى آنهاست،ولى آنها از(آنچه مايه) ياد آوريشان(است)روى گردانند» (بَلْ أَتَيْناهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ) .

آيه 72

(آيه 72)در پنجمين و آخرين مرحله مى گويد:«يا اين كه تو از آنها اجر و مزد و هزينه اى(در برابر دعوتت)مى خواهى با اين كه مزد پروردگارت بهتر،و او بهترين روزى دهندگان است» (أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَراجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ هُوَ خَيْرُ الرّازِقِينَ) .

قرآن با بيان گويايى كه در اين پنج مرحله بيان داشته روشن مى سازد كه اين كور دلان تسليم حق نيستند و عذرهايى كه براى توجيه مخالفت خود ذكر مى كنند بهانه هاى بى اساس بيش نيستند.

آيه 73

(آيه 73)در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى از آنچه گذشت چنين مى گويد:«بطور قطع و يقين تو آنها را به صراط مستقيم دعوت مى كنى» (وَ إِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ) .

گر چه در بعضى از روايات اسلامى«صراط مستقيم»به ولايت على عليه السّلام

ص: 260

تفسير شده ولى اين گونه روايات بيان بعضى از مصداقهاى روشن است،و هيچ منافات با وجود مصاديق ديگر مانند قرآن و ايمان به مبدء و معاد و تقوى و جهاد ندارد.

آيه 74

(آيه 74)و نتيجۀ طبيعى اين موضوع همان است كه در اين آيه باز گو مى كند:«و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند بطور مسلم از اين صراط منحرفند» (وَ إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ) .

منظور از«صراط»در اين آيه همان صراط مستقيم در آيۀ قبل است.

از آيات فوق ضمنا بخشى از صفات رهبران راه حق روشن مى گردد:

آنها هميشه مردمى بودند شناخته شده به نيكيها كه در ترويج مكتب حق اصرار مى ورزند هر چند ناخوشايند گروه كثيرى باشد.

ديگر اين كه آنها در برابر دعوت خويش پاداش مادى نمى طلبند.

آيه 75

(آيه 75)طرق مختلف بيدار سازى الهى:از آنجا كه در آيات گذشته سخن از بهانه هاى مختلفى بود كه منكران حق براى سر پيچى از دعوت پيامبران عنوان مى كردند،در اينجا خداوند از طرق اتمام حجت و بيدار سازى آنها سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد:گاه آنها را مشمول نعمت خود مى سازيم تا بيدار شوند؛ «و اگر به آنان رحم كنيم و گرفتاريها و مشكلاتشان را بر طرف سازيم(نه تنها بيدار نمى شوند،بلكه)در طغيانشان لجاجت مى ورزند و(در اين وادى)سر گردان مى مانند»! (وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ كَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ) .

آيه 76

(آيه 76)و گاه آنها را با حوادث دردناك گوش مالى مى دهيم تا اگر از طريق رحمت و نعمت بيدار نشدند از اين راه بيدار شوند،ولى اين كار نيز در آنها مؤثر نيست،زيرا«ما آنها را به عذاب و بلا گرفتار ساختيم اما آنها نه در برابر پروردگارشان تواضع و انقيادى نشان دادند و نه به درگاه او توجه و تضرع مى كنند» (وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما يَتَضَرَّعُونَ) .

آيه 77

(آیه77)- به هر حال ما به این رحمتها و نعمتها و مجازاتهای بیدارکننده همچنان ادامه می دهیم و آنها نیز به طغیان و سرکشی و لجاجتشان،« تا هنگامی که دری از عذاب شدد بر روی آنها بگشايیم و چنان گرفتار شوند که ناگهان بکلی

ص: 261

مأيوس گردند» (حَتّى إِذا فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً ذا عَذابٍ شَدِيدٍ إِذا هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ) .

در واقع خداوند دو نوع مجازات دارد«مجازاتهاى تربيتى»و«مجازاتهاى پاكسازى و استيصال»هدف در مجازاتهاى قسم اول آن است كه در سختى و رنج قرار گيرند و ضعف و ناتوانى خود را دريابند و از مركب غرور پياده شوند.

ولى هدف در قسم دوم كه در مورد افراد غير قابل اصلاح صورت مى گيرد اين است كه به حكم فرمان آفرينش ريشه كن شوند.

آيه 78

(آيه 78)قرآن بعد از اين بيان،از طريق ديگر وارد مى شود و به ذكر نعمتهاى الهى براى تحريك حس شكر گزارى آنها پرداخته،مى گويد:«و او كسى است كه براى شما گوش و چشم و قلب[ عقل]ايجاد كرد،اما كمتر شكر او را به جا مى آوريد» (وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ) .

تكيه بر اين سه موضوع(گوش و چشم و عقل)به خاطر آن است كه ابزار اصلى شناخت انسان اين سه مى باشد،مسائل حسى را غالبا از طريق چشم و گوش درك مى كند و مسائل غير حسى را به وسيلۀ نيروى عقل.

آيه 79

(آيه 79)در اين آيه به يكى از مهمترين آيات پروردگار،يعنى خلقت انسان از اين زمين خاكى پرداخته،چنين مى گويد:«و او كسى است كه شما را در زمين آفريد» (وَ هُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ) .

و چون از زمين آفريده شده ايد باز به زمين باز مى گرديد و ديگر بار بر انگيخته شده«به سوى او جمع و محشور مى شويد» (وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ) .

و اگر در آفرينش خودتان از خاك بى ارزش بينديشيد،كافى است كه هستى بخش را بشناسيد و نيز امكان مسألۀ معاد را دريابيد.

آيه 80

(آیه80)-بعد از ذکر مساٰلهء آفرینش انسان به مساٰلهء مرگ و حیات و آمد و شد شب و روز که از آیات بزرگ پروردگار است پرداخته، چنین می گوید:« و او کسی است که زنه می کند و می میراند و آمد و شد شب و روز از آن اوست،آیا اندیشه نمی کنید؟!(وَ هُوَ الَّذی یُحيي وَ یُمیتُ وَ لَهُ اختِلافُ اللَیلِ وَ النَّهارِ اَفَلاٰ تَعقِلُونَ).

ص: 262

و به اين ترتيب در آيات سه گانۀ اخير از انگيزۀ شناخت پروردگار شروع كرده و با ذكر بخشى از مهمترين آيات انفسى و آفاقى بحث را پايان مى دهد.

آيه 81

(آيه 81)در اين آيه اضافه مى كند:اينها انديشه و عقل را رها كرده و كور كورانه از نياكان خود تقليد مى كنند،«آنها همان مى گويند كه پيشينيانشان مى گفتند» (بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ) .

آيه 82

(آيه 82)«آنها(از روى تعجب)مى گفتند:آيا هنگامى كه ما مرديم و خاك و استخوان(پوسيده)شديم آيا بار ديگر بر انگيخته خواهيم شد»؟! (قالُوا أَ إِذا مِتْنا وَ كُنّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ) .

آيه 83

(آيه 83)اين باور كردنى نيست!«اين وعده به ما و پدرانمان از قبل داده شده؛و اين فقط افسانه هاى پيشينيان است» (لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ وَ آباؤُنا هذا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلاّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ) .

آيه 84

(آيه 84)و از آنجا كه كفار و مشركان بيش از همه از مسألۀ معاد وحشت داشتند و به همين دليل با انواع بهانه ها و لطائف الحيل مى خواستند شانه از زير بار آن خالى كنند،قرآن نيز مشروحا و بطور مؤكد از معاد سخن مى گويد.

و جالب اين كه در هر مورد از خود مشركان اعتراف مى گيرد و سخن آنها را به خودشان باز مى گرداند.

نخست مى گويد:«بگو:زمين و كسانى كه در زمينند از آن كيست،اگر شما مى دانيد»؟! (قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيها إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) .

آيه 85

(آيه 85)سپس اضافه مى كند:آنها بر اساس نداى فطرت و اعتقادى كه به خداوند آفرينندۀ هستى دارند«به زودى(در پاسخ تو)مى گويند:(مالكيت زمين و آنچه در آن است)همه از آن خداست» (سَيَقُولُونَ لِلّهِ) .

ولى تو به آنها«بگو:اكنون كه چنين است(و خود شما نيز اعتراف داريد)آيا متذكر نمى شويد» (قُلْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ) .

با اين اعتراف صريح و روشن چگونه زنده شدن انسان را بعد از مرگ بعيد مى شمريد؟و از قدرت فراگير خداوند بزرگ دور مى دانيد؟

ص: 263

آيه 86

(آيه 86)دگر بار دستور مى دهد از آنها سؤال كن و«بگو:چه كسى پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش عظيم است»؟! (قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ) .

آيه 87

(آيه 87)باز آنها روى همان فطرت توحيدى و اعتقادى كه به اللّه به عنوان خالق هستى دارند«مى گويند:(همۀ اينها)از آن خداست» (سَيَقُولُونَ لِلّهِ) .

با اين اقرار آشكار به آنها«بگو شما(كه خود به اين واقعيت معترفيد)چرا از خدا نمى ترسيد»و منكر قيامت و باز گشت مجدد انسان به زندگى مى شويد؟! (قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ) .

آيه 88

(آيه 88)بار ديگر از آنها در بارۀ حاكميت بر آسمانها و زمين سؤال كن و«بگو:چه كسى حكومت همۀ موجودات را در دست دارد»؟! (قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ) .

«و چه كسى به بى پناهان پناه مى دهد و نياز به پناه دادن ندارد»؟! (وَ هُوَ يُجِيرُ وَ لا يُجارُ عَلَيْهِ) .

«اگر راستى از اين واقعيتها آگاهيد» (إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) .

آيه 89

(آيه 89)ديگر بار زبان به اعتراف مى گشايند و«مى گويند:(ملكوت و حاكميت و حمايت و پناه دادن در اين عالم)منحصر به خداست» (سَيَقُولُونَ لِلّهِ) .

«بگو:با اين حال چگونه(مى گوييد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شما را سحر كرده و)مسحور او شده ايد»؟ (قُلْ فَأَنّى تُسْحَرُونَ) .

آيه 90

(آيه 90)سر انجام به عنوان يك جمع بندى و نتيجه گيرى فشرده و كوتاه مى فرمايد:نه سحر است و نه جادو و نه چيز ديگر،«بله ما حق را براى آنها آورديم و روشن ساختيم و آنها دروغ مى گويند» (بَلْ أَتَيْناهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ) .

آيه 91

(آيه 91)شرك جهان را به تباهى مى كشد:در آيات گذشته بحثهايى در زمينۀ معاد و مالكيت و ربوبيت پروردگار بيان شد،در اينجا به مسألۀ نفى شرك پرداخته،قسمتى از انحرافات مشركان را مطرح كرده،و به آن پاسخ مى گويد.

نخست مى فرمايد:«خداوند هرگز فرزندى براى خود انتخاب نكرده و معبود

ص: 264

ديگرى با او نيست» (مَا اتَّخَذَ اللّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ) .

مسيحيان عيسى را فرزند حقيقى!او مى خوانند و مشركان نيز فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند.

سپس به بيان دليل بر نفى شرك پرداخته،چنين مى گويد:«اگر چنين مى شد، هر يك از خدايان مخلوقات خود را تدبير و اداره مى كردند» (إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ) .

و طبعا هر بخشى از عالم با نظام خاصى اداره مى شد و اين با وحدت نظامى كه بر آن حاكم مى بينيم سازگار نيست.

به علاوه هر يك از اين خدايان براى گسترش قلمرو و حكومت خود سعى داشتند«بعضى بر بعضى ديگر برترى جويند»و اين خود سبب ديگرى براى از هم گسيختگى نظام جهان مى شد (وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ) .

و در پايان آيه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى مى فرمايد:«منزه است خدا از آنچه آنان توصيف مى كنند» (سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يَصِفُونَ) .

آيه 92

(آيه 92)اين آيه پاسخ ديگرى به اين مشركان بيهوده گو است مى گويد:

«خداوند از غيب و شهود(پنهان و آشكار)آگاه است» (عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ) .

او هرگز چيزى را به نام خدايانى كه شما ادعا مى كنيد سراغ ندارد.

مگر ممكن است در عالم خداى ديگرى باشد و شما از آن آگاه باشيد اما خداوندى كه خالق شماست و غيب و شهود جهان را مى داند از آن بى خبر باشد؟ و سر انجام با اين جمله خط بطلان بر پندارهاى خرافى آنها مى كشد:«پس خداوند برتر است از آنچه آنها(مى گويند و)براى او شريك قائل مى شوند» (فَتَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ) .

اين جمله ضمنا تهديدى براى مشركان است كه خداوند از اسرار درون و برون آنها آگاه است و تمام اين سخنان را مى داند و به موقع آنان را در دادگاه عدل خويش محاكمه و مجازات خواهد كرد.

آيه 93

(آیه93)-این آیه هدف آیات گذشته را که تهدید کفار و مشرکان لجوج به عذابهای الهی است، تعقیب میکند،می گوید:ای پیامبر!«بگو:پروردگار من! اگر

ص: 265

عذابهايى را كه به آنان وعده داده مى شود به من نشان دهى»و در زندگيم آن را ببينم (قُلْ رَبِّ إِمّا تُرِيَنِّي ما يُوعَدُونَ) .

آيه 94

(آيه 94)«پروردگارا!مرا در اين عذابها با گروه ستمگر قرار مده» (رَبِّ فَلا تَجْعَلْنِي فِي الْقَوْمِ الظّالِمِينَ) .

منظور از اين عذاب مجازاتهاى دنيوى است كه خداوند دامنگير مشركان ساخت.

آيه 95

(آيه 95)و باز براى تأكيد بيشتر روى اين موضوع و نفى هر گونه شك و ترديد از دشمنان و دلدارى و تسلى خاطر به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان در اين آيه اضافه مى كند:«و ما قادريم كه آنچه را(از عذاب)به آنها وعده مى دهيم به تو نشان دهيم» (وَ إِنّا عَلى أَنْ نُرِيَكَ ما نَعِدُهُمْ لَقادِرُونَ) .

و چنانكه مى دانيم اين قدرت پروردگار در صحنه هاى مختلف بعد از آن تاريخ-از جمله در صحنۀ جنگ بدر-به مرحلۀ فعليت در آمد.

آيه 96

(آيه 96)سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه با اين گروه مدارا كن و«بدى را به بهترين راه و روش دفع كن»و پاسخ بدى را به نيكى ده! (ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ) .

در اين راه عجله و شتابى نداشته باشد و بدان«ما به آنچه(آنها مى گويند و) توصيف مى كنند آگاهتريم» (نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ) .

مى دانيم حركات ناشايست و گفتار خشن و انواع اذيت و آزار آنها تو را ناراحت مى كند،اما تو بدى را با نيكى پاسخ ده كه اين خود يكى از مؤثرترين روشها براى بيدار كردن غافلان و فريب خوردگان است؛ولى ناگفته پيداست كه اين دستور مخصوص مواردى است كه دشمن از آن سوء استفاده نكند.

آيه 97

(آيه 97)ولى در عين حال باز هم خودت را به خدا بسپار«و بگو:

پروردگارا!من از وسوسه هاى شياطين به تو پناه مى برم» (وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِينِ) .

آيه 98

(آیه98)- نه تنها از وسوسه های اغفال کنندهء آنها ، بلکه بگو: «به تو پناه

ص: 266

مى برم از اين كه آنها نزد من حاضر شوند» (وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ) .

و در جلسات من حضور يابند كه حضورشان نيز اغوا كننده و زيانبار است.

به اين ترتيب همۀ رهروان راه حق بايد بطور مداوم از القائات شيطانى بر حذر باشند و هميشه خود را از اين نظر در پناه پروردگار قرار دهند.

آيه 99

(آيه 99)تقاضاى ناممكن!در تعقيب بحثهايى كه در آيات قبل پيرامون سر سختى مشركان و گنهكاران در مسير باطلشان گذشت،در اينجا وضع دردناكشان را به هنگامى كه در آستانۀ مرگ قرار مى گيرند چنين توصيف مى كند:آنها به اين راه غلط خود همچنان ادامه مى دهند«تا هنگامى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد» (حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ) .

در اين هنگام كه خود را در حال بريدن از اين جهان و قرار گرفتن در جهان ديگر مى بيند،پرده هاى غرور و غفلت از مقابل ديدگانش كنار ميرود گويى سر نوشت دردناك خويش را با چشم مى بيند،عمر و سرمايه هاى از دست رفته و كوتاهى هايى را كه در گذشته كرده و گناهانى را كه مرتكب شده،عواقب شوم آن را مشاهده مى كند.

اينجاست كه فرياد او بلند مى شود و«مى گويد:اى پروردگار من!مرا باز گردانيد»! (قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ) .

آيه 100

(آيه 100)مرا باز گردانيد«شايد(گذشتۀ خود را جبران كنم و)عمل صالحى در برابر آنچه ترك گفتم به جا آورم» (لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ) .

اما از آنجا كه قانون آفرينش چنين اجازۀ باز گشتى را به هيچ كس،نه نيكو كار و نه بد كار،نمى دهد،به او چنين پاسخ داده مى شود:«نه!هرگز»راه باز گشتى وجود ندارد (كَلاّ) .

«اين سخنى است كه او به زبان مى گويد» (إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها) .

سخنى كه هرگز از اعماق دلش با اراده و آزادى بر نخواسته است و هر وقت امواج بلا فرو بنشيند باز همان برنامۀ سابق خود را ادامه مى دهد.

و در پايان آيه،اشارۀ بسيار كوتاه و پر معنى به جهان اسرار آميز برزخ كرده،

ص: 267

مى گويد:«و در پشت سر آنها تا روزى كه بر انگيخته مى شوند برزخى وجود دارد» (وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ) (1).

آيه 101

(آيه 101)گوشه اى از مجازات بد كاران:در آيات گذشته چنانكه ديديم سخن از جهان برزخ در ميان بود،و در اينجا سخن از قيامت و قسمتى از حالات مجرمان در آن جهان است.

نخست چنين مى گويد:«پس هنگامى كه در صور[ شيپور]دميده شود هيچ يك از پيوندهاى خويشاوندى ميان آنها در آن روز نخواهد بود و از يكديگر تقاضاى كمك نمى كنند»چون كارى از كسى ساخته نيست (فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ) .

طبق آيات قرآن دو بار«نفخ صور»مى شود:يك بار به هنگام پايان گرفتن اين جهان،و پس از آن تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند مى ميرند و مرگ سراسر عالم را فرا خواهد گرفت و پس از نفخ دوم،رستاخيز مردگان آغاز مى گردد و انسانها به حيات نوين باز مى گردند،و آمادۀ حساب و جزا مى شوند.

به هر حال در آيۀ فوق به دو قسمت از پديده هاى قيامت اشاره شده:يكى از كار افتادن نسبهاست،زيرا رابطۀ خويشاوندى و قبيله اى كه حاكم بر نظام زندگى مردم اين جهان است سبب مى شود كه افراد مجرم از بسيارى از مجازاتها فرار كنند، و يا در حل مشكلاتشان از خويشاوندان كمك گيرند،اما در قيامت انسان است و اعمالش،و هيچ كس نمى تواند حتى از برادر و فرزند و پدرش دفاع كند و يا مجازات او را به جان بخرد.

ديگر اين كه:آنها چنان در وحشت فرو مى روند كه از شدت ترس حساب و كيفر الهى از حال يكديگر به هيچ وجه سؤال نمى كنند،آن روز روزى است كه مادر از كودك شير خوارش غافل مى شود،و برادر،برادر خود را فراموش مى كند مردم همچون مستان بنظر مى رسند ولى مست نيستند،عذاب خدا شديد است!د.

ص: 268


1- واژۀ«برزخ»در اصل به معنى چيزى است كه در ميان دو شىء حائل مى شود و روى همين جهت به عالمى كه ميان دنيا و عالم آخرت قرار گرفته برزخ گفته مى شود.

آيه 102

(آيه 102)بعد از قيام قيامت،نخستين مسأله،مسألۀ سنجش اعمال است با ميزان مخصوصى كه در آن روز براى اين كار تعيين شده،گروهى اعمال پر وزنى دارند كه ترازوى اعمال را سنگين مى كند،در بارۀ اين گروه مى فرمايد:«كسانى كه وزنۀ اعمالشان سنگين است همان رستگارانند» (فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) .

بطورى كه از روايات مختلف بر مى آيد ميزان سنجش اعمال انسانها و حتى خود انسانها در آن روز پيشوايان بزرگ و انسانهاى نمونه اند.

بنا بر اين انسانها و اعمالشان را با پيامبران بزرگ و اوصياى آنها مقايسه مى كنند،و در اين مقايسه روشن مى شود كه تا چه اندازه به آنها شباهت دارند.

آيه 103

(آيه 103)«و اما آنها كه(بر اثر نداشتن ايمان و عمل صالح)وزنۀ اعمالشان سبك(يا بى وزن)باشد كسانى هستند كه سرمايۀ وجود خود را از دست داده (و زياد كردند)در جهنم جاودانه خواهند ماند» (وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خالِدُونَ) .

آنها بزرگترين سرمايه يعنى هستى خويش را در اين بازار تجارت دنيا از دست دادند بى آنكه در برابر آن چيز ارزشمندى به دست آورند.

آيه 104

(آيه 104)اين آيه بخشى از عذابهاى دردناك آنها را چنين شرح مى دهد:

«شعله هاى گرم و سوزان آتش،همچون شمشير به صورتهاى آنها نواخته مى شود» (تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النّارُ) .

«و آنها(از شدت ناراحتى و عذاب)در دوزخ چهره اى عبوس(و در هم كشيده)دارند» (وَ هُمْ فِيها كالِحُونَ) .بطورى كه لبهايشان از هم باز مى ماند.

آيه 105

(آیه105)- در آیات گذشته سخن از مجازات دردناک دوزخیان بود، و در تعقیب آن گوشه ای از گفتگوی پروردگار را با آنها بازگو می کند.نخست خداوند آنها را با این سخن عتاب آمیز مخاطب ساخته، می فرماید:« آیا آیات من بر شما خوانده نمی شد پس آن را تکذیب می کردید»؟(اَلَمْ تَکُّنَ آیٰاتی تُتلٰي عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ بِهٰا تُکَذِبُونَ).

ص: 269

آيه 106

(آيه 106)آنها در پاسخ اين سؤال اعتراف مى كنند و«مى گويند:(آرى چنين است)پروردگارا!بدبختى ما،بر ما چيره شد،و ما قوم گمراهى بوديم» (قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنّا قَوْماً ضالِّينَ) .

آيه 107

(آيه 107)شايد با اين اعترافات مى خواهند جلب رحمت پروردگار كنند لذا بلافاصله اضافه مى كنند:«پروردگارا!ما را از اين آتش بيرون ببر»و به دنيا باز گردان تا عمل صالح انجام دهيم (رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها) .

«هر گاه بار ديگر برنامه هاى سابق را تكرار كرديم ما قطعا ستمگريم»و شايستۀ عفو تو نخواهيم بود (فَإِنْ عُدْنا فَإِنّا ظالِمُونَ) .

آنها اين سخن را در حالى مى گويند كه گويى از اين واقعيت بى خبرند كه سراى آخرت دار جزاست نه عمل،و باز گشت به دنيا ديگر امكان پذير نيست.

آيه 108

(آيه 108)به همين دليل با قاطعيت تمام به آنها پاسخ داده مى شود خداوند «مى گويد:دور شويد(و همچنان در دوزخ بمانيد،خاموش شويد)و با من سخن مگوئيد»! (قالَ اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ) .

آيه 109

(آيه 109)سپس دليل اين سخن را چنين بيان مى كند:آيا فراموش كرده ايد «كه گروهى از بندگانم مى گفتند:پروردگارا!ما ايمان آورديم،ما را ببخش و بر ما رحم كن،و تو بهترين رحم كنندگانى»؟! (إِنَّهُ كانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبادِي يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنّا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرّاحِمِينَ) .

آيه 110

(آيه 110)«اما شما آنها را به باد مسخره گرفتيد(و آنقدر در اين كار اصرار كرديد)تا شما را از ياد من غافل كردند و شما به آنان مى خنديديد» (فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتّى أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ) .

آيه 111

(آيه 111)«ولى من امروز به خاطر آن صبر و استقامت و پايمردى(در مقابل آن همه استهزا و عدم تزلزل در برنامه هاى الهيشان)آنها را پاداش دادم،آنها پيروز و رستگارند» (إِنِّي جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِما صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ) .

و اما شما...شما امروز در بدترين حالات و دردناكترين عذاب گرفتاريد و كسى به فريادتان نمى رسد و بايد هم چنين باشيد كه مستحق اين كيفريد.

ص: 270

آيه 112

(آيه 112)كوتاهى عمر اين جهان:در تعقيب آيات گذشته در اينجا نوعى ديگر از مجازاتهاى روانى دوزخيان كه به صورت سرزنشهاى الهى است مطرح شده؛نخست مى گويد:در آن روز خداوند آنها را مخاطب قرار داده «مى گويد:چند سال در روى زمين توقف(و زندگى)كرديد»؟ (قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ) .

آيه 113

(آيه 113)اما آنها در اين مقايسه زندگى دنيا را به قدرى كوتاه مى بينند كه «در پاسخ مى گويند:ما تنها به اندازۀ يك روز،يا(حتى كمتر از آن)به اندازۀ بعضى از يك روز،در دنيا توقف داشتيم» (قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ) .

در حقيقت عمرهاى طولانى در دنيا گويى لحظه هاى زود گذرى هستند در برابر زندگى آخرت،كه هم نعمتهايش جاويدان است و هم مجازاتهايش نامحدود.

سپس براى تأكيد سخن خود،يا براى اين كه پاسخ دقيقترى گفته باشند، عرض مى كنند:خداوندا!«از آنها كه مى توانند بشمارند بپرس»! (فَسْئَلِ الْعادِّينَ) .

آيه 114

(آيه 114)اينجاست كه خداوند به عنوان سر زنش و توبيخ به آنها«مى گويد:

(آرى)شما مقدار كمى(در دنيا)توقف كرديد اگر مى دانستيد» (قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّ قَلِيلاً لَوْ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) .

آيه 115

(آيه 115)در اين آيه از راهى ديگر،راهى بسيار مؤثر و آموزنده براى بيدار ساختن اين گروه وارد بحث مى شود و مى گويد:«آيا گمان كرديد كه ما شما را بيهوده آفريده ايم،و به سوى ما بازگشت نخواهيد كرد»؟! (أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ) .

اين جملۀ كوتاه و پر معنى يكى از زنده ترين دلائل رستاخيز و حساب و جزاى اعمال را بيان مى كند،و آن اين كه اگر راستى قيامت و معادى در كار نباشد زندگى دنيا عبث و بيهوده خواهد بود،زيرا زندگى اين جهان با تمام مشكلاتى كه دارد و با اين همه تشكيلات و مقدمات و برنامه هايى كه خدا براى آن چيده است اگر صرفا براى همين چند روز باشد بسيار پوچ و بى معنى مى باشد.

آيه 116

(آیه116)- و از آنجا که این گفتار یعنی عبث نبودن خلقت، سخن مهمی

ص: 271

است كه نياز به دليل محكم دارد در اين آيه اضافه مى كند:«پس برتر است خداوندى كه فرمانرواى حق است(از اين كه شما را بى هدف آفريده باشد)معبودى جز او نيست و او پروردگار عرش كريم است» (فَتَعالَى اللّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ) .

آيه 117

(آيه 117)رستگاران و نارستگاران:از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مسألۀ«معاد»بود در اين آيه اشاره به توحيد و نفى هر گونه شرك كرده و بحث«مبدء و معاد»را به اين وسيله تكميل كرده،مى فرمايد:«و هر كس با خدا معبود ديگرى را بخواند-و مسلما هيچ دليلى بر آن نخواهد داشت-حساب او نزد پروردگارش خواهد بود» (وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ) .

آرى!مشركان معاد را با آن دلائل روشن انكار مى كنند اما شرك را با نداشتن هيچ گونه دليل پذيرا مى شوند.

و در پايان آيه مى فرمايد:«يقينا كافران رستگار نخواهند شد» (إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ) .

چه جالب است كه اين سوره با «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» آغاز شد و با «لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ» بحثهايش به پايان مى رسد،و اين است دور نماى زندگى مؤمنان و كافران از آغاز تا انجام.

آيه 118

(آيه 118)در آخرين آيۀ اين سورۀ شريفه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى روى سخن را به پيامبر گرامى صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«بگو:پروردگارا!مرا ببخش،و مشمول رحمت خود قرار ده و تو بهترين رحم كنندگانى» (وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الرّاحِمِينَ) .

اكنون كه گروهى در بيراهۀ شرك سرگردانند و جمعى گرفتار ظلم و ستم، تو خود را به خدا بسپار و در پناه لطف و رحمت او قرار ده و از او آمرزش و غفران بطلب.

«پايان سورۀ مؤمنون»

ص: 272

سورۀ نور[24]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و 64 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره را در حقيقت مى توان سورۀ پاكدامنى و عفت و مبارزه با آلودگيهاى جنسى دانست كه در چند مرحله پياده شده است.

مرحلۀ اول بيان مجازات شديد زن و مرد زنا كار است كه در دومين آيۀ اين سوره با قاطعيت تمام مطرح گرديده.

مرحلۀ دوم به اين امر مى پردازد كه اجراى اين حد شديد مسألۀ ساده اى نيست،و از نظر موازين قضائى اسلام شرط سنگينى دارد.

در مرحلۀ سوم براى اين كه تصور نشود اسلام تنها به برنامۀ مجازات گنهكار قناعت مى كند به يكى از مهمترين راههاى پيشگيرى از آلودگيهاى جنسى پرداخته، مسألۀ نهى از چشم چرانى مردان نسبت به زنان و زنان نسبت به مردان و موضوع حجاب زنان مسلمان را پيش كشيده چرا كه تا دو مسألۀ چشم چرانى و بى حجابى ريشه كن نشوند آلودگيها بر طرف نخواهد شد.

مرحلۀ چهارم باز به عنوان يك پيشگيرى مهم از آلوده شدن به اعمال منافى عفت دستور ازدواج سهل و آسان را صادر مى كند.

مرحلۀ پنجم بخشى از آداب معاشرت اصول تربيت فرزندان نسبت به پدران و مادران را در همين رابطه بيان مى كند.

مرحلۀ ششم بخشى از مسائل مربوط به توحيد و مبدء و معاد و تسليم بودن

ص: 273

در برابر فرمان پيامبر را ذكر مى كند.

ضمنا به مناسبت بحثهاى مربوط به ايمان و عمل صالح سخن از حكومت جهانى مؤمنان صالح العمل به ميان آمده است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«اموال خود را از تلف و دامان خود را از ننگ بى عفتى حفظ كنيد به وسيلۀ تلاوت سورۀ نور، و زنانتان را در پرتو دستوراتش از انحرافات مصون داريد كه هر كس قرائت اين سوره را در هر شبانه روز ادامه دهد احدى از خانوادۀ او هرگز تا پايان عمر گرفتار عمل منافى عفت نخواهد شد».

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)مى دانيم نام اين سوره،سورۀ نور است به خاطر آيۀ نور كه يكى از چشمگيرترين آيات سوره است.

نخستين آيۀ اين سوره در حقيقت اشارۀ اجمالى به مجموع بحثهاى سوره دارد،مى گويد:اين«سوره اى است كه آن را فرو فرستاديم(و عمل به آن را)واجب نموديم،و در آن آيات روشنى نازل كرديم شايد شما متذكر شويد» (سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها وَ أَنْزَلْنا فِيها آياتٍ بَيِّناتٍ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ) .

اشاره به اين كه تمام احكام و مطالب اين سوره اعم از عقائد و آداب و دستورات همه داراى اهميت فوق العاده اى است زيرا همه از طرف خداوند نازل شده است.

ص: 274

آيه 2

(آيه 2)بعد از اين بيان كلى،به نخستين دستور قاطع و محكم پيرامون زن و مرد زنا كار پرداخته،مى گويد:«هر يك از زن و مرد زنا كار را صد تازيانه بزنيد» . (الزّانِيَةُ وَ الزّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ)

و براى تأكيد بيشتر اضافه مى كند:«و نبايد رأفت(و محبت كاذب)نسبت به آن دو شما را از اجراى حكم الهى مانع شود اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد» .

(وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ)

سر انجام در پايان اين آيه به نكتۀ ديگرى براى تكميل نتيجه گيرى از اين مجازات الهى اشاره كرده،مى گويد:

«و بايد گروهى از مؤمنان(حضور داشته باشند و)مجازات آن دو را مشاهده كنند» .

(وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ)

در واقع اين آيه مشتمل بر سه دستور است:

1-حكم مجازات زنان و مردان آلودۀ به فحشاء-منظور از زنا آميزش جنسى مرد و زن غير همسر و بدون مجوز شرعى است.

2-تأكيد بر اين كه در اجراى اين حد الهى گرفتار محبتها و احساسات بى مورد نشويد.

3-دستور حضور جمعى از مؤمنان در صحنۀ مجازات است چرا كه هدف تنها اين نيست كه گنهكار عبرت گيرد،بلكه هدف آن است كه مجازات او سبب عبرت ديگران هم بشود.

آيه 3

(آيه 3)از آنجا كه در آيۀ قبل سخن از مجازات زن و مرد زنا كار به ميان آمد به همين مناسبت سؤالى پيش مى آيد كه ازدواج مشروع با چنين زنان چه حكمى دارد؟ آيۀ شريفه اين سؤال را چنين پاسخ مى گويد:«مرد زنا كار جز با زن زنا كار يا مشرك ازدواج نمى كند؛و زن زنا كار را جز مرد زنا كار يا مشرك،به ازدواج خود در نمى آورد؛و اين كار بر مؤمنان تحريم شده است»! . (الزّانِي لا يَنْكِحُ إِلاّ زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلاّ زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ)

آيه هم يك واقعيت عينى را بيان مى كند كه آلودگان هميشه دنبال آلودگان مى روند،«هم جنس با هم جنس مى كند پرواز»اما افراد پاك و با ايمان هرگز تن به چنين آلودگيها و انتخاب همسران آلوده نمى دهند.

و هم بيان يك حكم شرعى و الهى است و مخصوصا مى خواهد مسلمانان را از ازدواج با افراد زنا كار باز دارد،چرا كه بيماريهاى اخلاقى همچون بيماريهاى جسمى غالبا واگير دار است.

ص: 275

آيه 4

(آيه 4)مجازات تهمت:از آنجا كه در آيات گذشته مجازات شديدى براى زن و مرد زنا كار بيان شده بود و ممكن است اين موضوع دستاويزى شود براى افراد مغرض و بى تقوا كه از اين طريق افراد پاك را مورد اتهام قرار دهند،بلافاصله بعد از بيان مجازات شديد زنا كاران،مجازات شديد تهمت زنندگان را بيان مى كند.

نخست مى گويد:«و كسانى كه زنان پاكدامن را متهم(به عمل منافى عفت) مى كنند،سپس چهار شاهد(بر مدعاى خود)نمى آورند،آنها را هشتاد تازيانه بزنيد»! .

(وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً)

و به دنبال اين مجازات شديد،دو حكم ديگر نيز اضافه مى كند:

«و هرگز شهادت آنها را نپذيريد» .

(وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً)

«و آنها همان فاسقانند» .

(وَ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ)

هرگاه«قذف»(اتهام ناموسى)با لفظ صريح انجام گيرد،به هر زبان و به هر شكل بوده باشد حدّ آن همان گونه كه در بالا گفته شد هشتاد تازيانه است،و اگر صراحت نداشته باشد مشمول حكم«تعزير»است.

اين سختگيرى در مورد حفظ حيثيت مردم پاكدامن،منحصر به اينجا نيست در بسيارى از تعليمات اسلام منعكس است.

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هنگامى كه مسلمانى برادر مسلمانش را به چيزى كه در او نيست متهم سازد ايمان در قلب او ذوب مى شود، همانند نمك در آب»!

آيه 5

(آيه 5)ولى از آنجا كه اسلام هرگز راه بازگشت را بر كسى نمى بندد،بلكه در هر فرصتى آلودگان را تشويق به پاكسازى خويش و جبران اشتباهات گذشته مى كند،در اين آيه مى گويد:«مگر كسانى كه بعد از آن توبه كنند و جبران نمايند(كه خداوند آنها را مى بخشد)زيرا خدا آمرزنده و مهربان است» . (إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ)

و در اين صورت هم شهادت آنها در آينده مقبول است،و هم حكم فسق در

ص: 276

تمام زمينه ها و احكام اسلامى از آنها برداشته مى شود.

آيه 6

(آيه 6)

شأن نزول:

سعد بن عباده(بزرگ انصار)خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حضور جمعى از اصحاب چنين عرض كرد:«اى پيامبر خدا!هر گاه نسبت دادن عمل منافى عفت به كسى داراى اين مجازات است كه اگر آن را اثبات نكند بايد هشتاد تازيانه بخورد پس من چكنم اگر وارد خانه ام شدم و با چشم خود ديدم مرد فاسقى با همسر من در حال عمل خلافى است،اگر بگذارم تا چهار نفر بيايند و ببيند و شهادت دهند او كار خود را كرده است،و اگر بخواهم او را به قتل برسانم كسى از من بدون شاهد نمى پذيرد و به عنوان قاتل قصاص مى شوم،و اگر بيايم و آنچه را ديدم به عنوان شكايت بگويم هشتاد تازيانه بر پشت من قرار خواهد گرفت»! اين آيه و چهار آيۀ بعد نازل شد و راه حل دقيقى به مسلمانان ارائه داد.

تفسير:

مجازات تهمت به همسر!در اينجا قرآن يك استثناء و تبصره اى بر حكم قذف بيان كرده به اين معنى كه اگر شوهرى همسر خود را متهم به عمل منافى عفت كند و بگويد او را در حال انجام اين كار خلاف با مرد بيگانه اى ديدم حد قذف (هشتاد تازيانه)در مورد او اجرا نمى شود،و از سوى ديگر ادعاى او بدون دليل و شاهد نيز در مورد زن پذيرفته نخواهد شد.

در اينجا قرآن راه حلى پيشنهاد مى كند كه مسأله به بهترين صورت و عادلانه ترين طريق حل مى گردد.و آن اين كه نخست بايد شوهر چهار بار شهادت دهد كه در اين ادعا راستگو است.

چنانكه قرآن مى فرمايد:«و كسانى كه همسران خود را متهم مى كنند و گواهانى جز خودشان ندارند،هر يك از آنها بايد چهار مرتبه به نام خدا شهادت دهد كه از راستگويان است» .

(وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاّ أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصّادِقِينَ)

آيه 7

(آيه 7)«و در پنجمين بار بگويد كه لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد» . (وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَيْهِ إِنْ كانَ مِنَ الْكاذِبِينَ)

به اين ترتيب شوهر چهار بار اين جمله را تكرار مى كند:«اشهد باللّه انّى لمن

ص: 277

الصّادقين فيما رميتها به من الزّنا؛»من به خدا شهادت مى دهم كه در اين نسبت زنا كه به اين زن دادم راست مى گويم!» و در مرتبۀ پنجم مى گويد:«لعنت اللّه علىّ ان كنت من الكاذبين؛» لعنت خدا بر من باد اگر دروغگو باشم».

آيه 8

(آيه 8)در اينجا زن بر سر دو راهى قرار دارد اگر سخنان مرد را تصديق كند و يا حاضر به نفى اين اتهام از خود به ترتيبى كه در آيات بعد مى آيد نشود، مجازات و حدّ زنا در مورد او ثابت مى گردد.

«آن زن نيز مى تواند كيفر(زنا)را از خود دور كند،به اين طريق كه چهار بار خدا را به شهادت طلبد كه آن مرد در اين نسبتى كه به او مى دهد از دروغگويان است» .

(وَ يَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكاذِبِينَ)

آيه 9

(آيه 9)«و در مرتبۀ پنجم(بگويد:)غضب خدا بر او باد اگر آن مرد از راستگويان باشد» . (وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللّهِ عَلَيْها إِنْ كانَ مِنَ الصّادِقِينَ)

و به اين ترتيب زن در برابر پنج بار گواهى مرد،دائر به آلودگى او،پنج بار گواهى بر نفى اين اتهام مى دهد چهار بار با اين عبارت:«اشهد باللّه انّه لمن الكاذبين فيما رمانى به من الزّنا» ؛خدا را به شهادت مى طلبم كه او در اين نسبتى كه به من داده است دروغ مى گويد.» و در پنجمين بار مى گويد:«انّ غضب اللّه علىّ ان كان من الصّادقين» ؛غضب خدا بر من باد اگر او راست مى گويد.» انجام اين برنامه كه در فقه اسلامى به مناسبت كلمۀ«لعن»در عبارات فوق«لعان» ناميده شده،چهار حكم قطعى براى اين دو همسر در پى خواهد داشت:

نخست اين كه بدون نياز به صيغۀ طلاق فورا از هم جدا مى شوند.

ديگر اين كه براى هميشه اين زن و مرد بر هم حرام مى گردند،يعنى امكان بازگشتشان به ازدواج مجدد با يكديگر وجود ندارد.

سوم اين كه حد قذف از مرد و حد زنا از زن برداشته مى شود.

ص: 278

چهارم اينكه فرزندى كه در اين ماجرا به وجود آمده از مرد منتفى است يعنى به او نسبتى نخواهد داشت،اما نسبتش با زن محفوظ خواهد بود.

آيه 10

(آيه 10)در پايان مى گويد:«و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما نبود و اين كه او توبه پذير و حكيم است»بسيارى از شما گرفتار مجازات سخت الهى مى شديد! . (وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللّهَ تَوّابٌ حَكِيمٌ)

در واقع اين آيه يك اشارۀ اجمالى براى تأكيد احكام فوق است،زيرا نشان مى دهد كه برنامۀ«لعان»يك فضل الهى است و مشكل مناسبات دو همسر را در اين زمينه به نحو صحيحى حل مى كند.

آيه 11

(آيه 11)داستان پر ماجراى افك(تهمت عظيم) از مجموع آيات (11-16)استفاده مى شود كه شخص بى گناهى را به هنگام نزول اين آيات متهم به عمل منافى عفت نموده بودند،و اين شايعه در جامعه پخش شده بود.(1)

و نيز گروهى از منافقان به ظاهر مسلمان مى خواستند از اين حادثه بهره بردارى غرض آلودى به نفع خويش و به زيان جامعۀ اسلامى و متزلزل ساختن و جاهت عمومى پيامبر كنند كه اين آيات نازل شد و با قاطعيت بى نظيرى با اين حادثه بر خورد كرد،و منحرفان بد زبان و منافقان تيره دل را محكم بر سر جاى خود نشاند.

بديهى است اين احكام در هر محيط و هر عصر و زمان جارى است.

قرآن در اين آيه بى آنكه اصل حادثه را مطرح كند مى گويد:«مسلما كسانى كه آن تهمت عظيم را مطرح كردند گروهى(متشكّل و توطئه گر)از شما بودند» .

(إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ)

سپس به مؤمنانى كه از بروز چنين اتهامى نسبت به شخص پاكدامنى سخت ناراحت شده بودند دلدارى مى دهد كه:«اما گمان نكنيد اين ماجرا براى شما بد است بلكه خير شما در آن است» .

(لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ)

چرا كه پرده از روى نيات پليد جمعى از دشمنان شكست خورده و منافقان

ص: 279


1- شرح اين داستان را در«تفسير نمونه»ذيل همين آيه مطالعه فرماييد.

كور دل برداشت،و اين بد سيرتان خوش ظاهر را رسوا ساخت،و چه بسا اگر اين حادثه نبود و آنها همچنان ناشناخته مى ماندند در آينده ضربۀ سخت تر و خطرناكترى مى زدند.

اين ماجرا به مسلمانان درس داد كه پيروى از شايعه سازان،آنها را به روزهاى سياه مى كشاند بايد در برابر اين كار به سختى بايستند.

سپس در ادامۀ اين آيه به دو نكته اشاره مى كند؛نخست اين كه مى گويد:«آنها هر كدام سهم خود را از اين گناهى كه مرتكب شدند دارند» .

(لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ)

اشاره به اين كه مسؤوليت عظيم سردمداران و بنيانگذاران يك گناه هرگز مانع از مسؤوليت ديگران نخواهد بود.

نكتۀ دوم اين كه:«و از آنان كسى كه بخش مهم آن را بر عهده داشت عذاب عظيمى براى اوست» .

(وَ الَّذِي تَوَلّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِيمٌ)

آيه 12

(آيه 12)سپس روى سخن را به مؤمنانى كه در اين حادثه فريب خوردند و تحت تأثير واقع شدند كرده و آنها را شديدا طى چند آيه مورد سرزنش قرار داده، مى گويد:«چرا هنگامى كه اين(تهمت)را شنيديد مردان و زنان با ايمان نسبت به خود(و كسى كه همچون خود آنها بود)گمان خير نبردند»؟! . (لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً)

يعنى چرا هنگامى كه سخن منافقان را در بارۀ افراد مؤمن استماع كرديد با حسن ظن به ديگر مؤمنان كه به منزلۀ نفس خود شما هستند برخورد نكرديد.

«و(چرا)نگفتند اين يك دروغى بزرگ و آشكار است» .

(وَ قالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ)

شما كه سابقۀ زشت و رسواى اين گروه منافقان را مى دانستيد،چرا ساكت شديد.

آيه 13

(آیه13)- تا اینجا سرزنش و ملامت آنها جنبه های اخلاقی و معنوی داشت

ص: 280

كه به هر حال جاى اين نبود كه مؤمنان در برابر چنين تهمت زشتى سكوت كنند و يا آلت دست شايعه سازان كور دل گردند.

سپس به بعد قضائى مسأله توجه كرده،مى گويد:«چرا چهار شاهد براى آن نياوردند»؟ .

(لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ)

«اكنون كه اين گواهان را نياوردند پس آنها نزد خدا دروغگويانند» .

(فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ)

اين مؤاخذه و سر زنش نشان مى دهد كه دستور اقامۀ شهود چهارگانه و همچنين حد قذف در صورت عدم آن،قبل از آيات«افك»نازل شده بود.

آيه 14

(آيه 14)سر انجام تمام اين سرزنشها را جمع بندى كرده،مى گويد:«و اگر فضل و رحمت الهى در دنيا و آخرت شامل حال شما نمى شد به خاطر اين گناهى كه در آن وارد شديد عذاب سختى دامانتان را مى گرفت» . (وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِيما أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذابٌ عَظِيمٌ)

آيه 15

(آيه 15)اين آيه در حقيقت توضيح و تبيين بحث گذشته است كه چگونه آنها حتى مؤمنان در اين گناه بزرگ بر اثر سهل انگارى غوطه ور شدند،مى گويد:

به خاطر بياوريد«هنگامى را كه(به استقبال اين دروغ بزرگ مى رفتيد و)اين شايعه را از زبان يكديگر مى گرفتيد» .

(إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ)

«و با دهان خود سخنى مى گفتيد كه به آن علم و يقين نداشتيد» .

(وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ)

«و گمان مى كرديد اين مسألۀ كوچكى است در حالى كه در نزد خدا بزرگ است» .

(وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللّهِ عَظِيمٌ)

در حديثى از امير مؤمنان على عليه السّلام مى خوانيم:شديدترين گناهان گناهى است كه صاحبش آن را سبك بشمارد.

در واقع اين آيه به سه قسمت از گناهان بزرگ آنها اشاره مى كند:

«نخست»به استقبال اين شايعه رفتن و از زبان يكديگر گرفتن.

«دوم»منتشر ساختن شايعه اى را كه هيچ گونه علم و يقين به آن نداشتند.

ص: 281

«سوم»كوچك شمردن شايعه و به عنوان يك وسيلۀ سر گرمى از آن استفاده كردن.

آيه 16

(آيه 16)و از آنجا كه اين حادثۀ بسيار مهمى بود كه گروهى از مسلمانان آن را سبك و كوچك شمرده بودند بار ديگر در اين آيه روى آن تكيه كرده،و موجى تازه از سرزنش بر آنها مى بارد،و تازيانه اى محكمتر بر روح آنها مى نوازد،و مى گويد:

«چرا هنگامى كه آن را شنيديد نگفتيد:ما حق نداريم كه به اين سخن تكلّم كنيم، خداوندا!منزهى تو،اين بهتان بزرگى است»! .

(وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذا سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ)

در واقع قبلا تنها به خاطر اين ملامت شده بودند كه چرا با حسن ظن نسبت به كسانى كه مورد اتهام واقع شده بودند نگاه نكردند،اما در اينجا مى گويد علاوه بر حسن ظن،شما مى بايست هرگز به خود اجازه ندهيد كه لب به چنين تهمتى بگشاييد،تا چه رسد كه عامل نشر آن شويد.

آيه 17

(آيه 17)اشاعۀ فحشا ممنوع است:باز در اينجا سخن از«داستان افك» و عواقب شوم و دردناك شايعه سازى و اتهام ناموسى نسبت به افراد پاك است.

نخست مى گويد:«خداوند شما را اندرز مى دهد كه هرگز چنين كارى را تكرار نكنيد اگر ايمان(به خدا و روز جزا)داريد» .

(يَعِظُكُمُ اللّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ)

يعنى اين نشانۀ ايمان است كه انسان به سراغ اين گناهان عظيم نرود،در حقيقت جملۀ مزبور يكى از اركان توبه را ترسيم مى كند،چرا كه تنها پشيمانى از گذشته كافى نيست بايد نسبت به عدم تكرار گناه در آينده نيز تصميم گرفت.

آيه 18

(آیه18)- و بعد برای تأکید بیشتر که توجه داشته باشند این سخنان،سخنان عادی معمولی نیست، بلکه این خداوند علیم و حکیم است که در مقام تبیین برآمده و حقایق سرنوشت سازی را روشن می سازد،می گوید:« و خداوند آیات را برای شما بیان می کند و خداوند دانا و حکیم است»(وَ یُبَیَّنُ اللهُ لَکُمُ الْٰایاتِ وَ اللهُ ععلیمٌ حَکیمٌ).

ص: 282

به مقتضاى علمش از نيازهاى شما و عوامل خير و شرتان آگاه است و به مقتضاى حكمتش دستورات و احكامش را با آن هماهنگ مى سازد.

آيه 19

(آيه 19)باز براى محكم كارى،سخن را از شكل يك حادثۀ شخصى به صورت بيان يك قانون كلى و جامع تغيير داده و مى گويد:«كسانى كه دوست مى دارند زشتيها و گناهان قبيح در ميان افراد با ايمان اشاعه يابد عذاب دردناكى در دنيا و آخرت دارند» . (إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ)

اين تعبير مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه نشر فساد و اشاعۀ زشتيها و قبائح و كمك به توسعۀ آن را شامل مى شود.

و در پايان آيه مى فرمايد:«و خدا مى داند و شما نمى دانيد» .

(وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ)

او مى داند چه كسانى در قلبشان حب اين گناه است و كسانى را كه زير نامهاى فريبنده به اين عمل شوم مى پردازند مى شناسد اما شما نمى دانيد و نمى شناسيد.

آيه 20

(آيه 20)در اين آيه كه در عين حال آخرين آيات«افك»و مبارزه با«اشاعۀ فحشا»و«قذف»مؤمنان پاكدامن است،بار ديگر اين حقيقت را تكرار و تأكيد مى كند كه:«و اگر فضل و رحمت الهى شامل حال شما نبود و اين كه خدا مهربان و رحيم است»مجازات سختى دامانتان را مى گرفت . (وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللّهَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ)

آيه 21

(آيه 21)گر چه در اينجا صريحا داستان افك را دنبال نمى كند ولى تكميلى براى محتواى آن بحث محسوب مى شود،هشدارى است به همۀ مؤمنان كه هر گاه نخستين وسوسه هاى اشاعۀ فحشا يا هر گناه ديگر آشكار مى شود،بايد همانجا در مقابل آن ايستاد تا آلودگى گسترش پيدا نكند.

نخست روى سخن را به مؤمنان كرده،مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!از گامهاى شيطان پيروى نكنيد،و هر كس از گامهاى شيطان پيروى كند(به انحراف و گمراهى و فحشا و منكر كشيده مى شود)چرا كه شيطان دعوت به فحشا

ص: 283

و منكر مى كند» .

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ)

هرگز يك انسان پاكدامن و با ايمان را نمى شود يك مرتبه در آغوش فساد پرتاب كرد،بلكه گام به گام اين راه را مى سپرد،و سر انجام گرفتار بدترين كبائر مى شود،درست به كسى مى ماند كه زمام خويش را به دست جنايتكارى سپرده او را گام به گام به سوى پرتگاه مى برد،تا سقوط كند و نابود گردد،آرى اين است «خطوات شيطان».

سپس اشاره به يكى از مهمترين نعمتهاى بزرگش بر انسانها در طريق هدايت كرده،چنين مى گويد:«و اگر فضل و رحمت الهى بر شما نبود احدى از شما هرگز پاك نمى شد،ولى خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و خدا شنوا و داناست» .

(وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لكِنَّ اللّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ)

از يك سو موهبت عقل را داده،و از سوى ديگر موهبت وجود پيامبر و احكامى كه از طريق وحى نازل مى گردد ولى از اين موهبت گذشته توفيقات خاص او و امدادهاى غيبيش كه شامل حال انسانهاى آماده و مستعد و مستحق مى گردد مهمترين عامل پاكى و تزكيه است.

آيه 22

(آيه 22)

شأن نزول:

اين آيه در بارۀ گروهى از صحابه نازل شد كه بعد از «داستان افك»سوگند ياد كردند كه به هيچ يك از كسانى كه در اين ماجرا درگير بودند و به اين تهمت بزرگ دامن زدند كمك مالى نكنند،و در هيچ موردى با آنها مواسات ننمايند،آيه نازل شد و آنها را از اين شدت عمل و خشونت باز داشت و دستور عفو و گذشت داد.

تفسير:

مجازات هم حسابى دارد!قرآن مى گويد:«و آنها كه از ميان شما داراى برترى(مالى)و وسعت زندگى هستند نبايد سوگند ياد كنند(يا تصميم بگيرند)كه انفاق خود را نسبت به نزديكان و مستمندان و مهاجران در راه خدا قطع نمايند»

(وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبى وَ الْمَساكِينَ

ص: 284

وَ الْمُهاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اللّهِ)

اين تعبير نشان مى دهد كه جمعى از كسانى كه آلودۀ افك شدند از مهاجران در راه خدا بودند كه فريب منافقان را خوردند،و خداوند به خاطر سابقۀ آنها اجازه نداد كه آنان را از جامعۀ اسلامى طرد كنند و تصميمهايى كه بيش از حد استحقاق باشد در بارۀ آنها بگيرند.

سپس براى تشويق و ترغيب مسلمانان به ادامۀ اين گونه كارهاى خير اضافه مى كند:«و بايد عفو كنند و گذشت نمايند» .

(وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا)

«آيا دوست نمى داريد خداوند شما را بيامرزد و خداوند آمرزنده و مهربان است» .

(أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ)

پس همان گونه كه شما انتظار عفو الهى را در برابر لغزشها داريد بايد در مورد ديگران عفو و بخشش را فراموش نكنيد.

آيات فوق در حقيقت ترسيمى از تعادل«جاذبه»و«دافعه»اسلامى است آيات افك و مجازات شديد تهمت زنندگان به نواميس مردم نيروى عظيم دافعه را تشكيل مى دهد،و آيۀ مورد بحث كه سخن از عفو و گذشت و غفور و رحيم بودن خدا مى گويد بيانگر جاذبه است!

آيه 23

(آيه 23)سپس بار ديگر به مسألۀ«قذف»و متهم ساختن زنان پاكدامن با ايمان به اتهام ناموسى باز گشته،و بطور مؤكد و قاطع مى گويد:«كسانى كه زنان پاكدامن و بى خبر(از هر گونه آلودگى)و مؤمن را به نسبتهاى ناروا متهم مى سازند در دنيا و آخرت از رحمت الهى بدورند و عذاب بزرگى براى آنهاست» . (إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ)

در واقع سه صفت براى اين زنان ذكر شده كه هر كدام دليلى است بر اهميت ظلمى كه بر آنها از طريق تهمت وارد مى گردد.

آيه 24

(آیه24)- این آیه چگونگی حال این گروه تهمت زنندگان را در دادگاه بزرگ خدا مشخص کرده، می گوید: آنها عذاب عظیمی دارند «درآن روز که زبانهای آنها

ص: 285

و دستها و پاهايشان بر ضد آنان به اعمالى كه مرتكب شدند گواهى مى دهند» .

(يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ)

زبان آنها بى آنكه خودشان مايل باشند به گردش در مى آيد و حقايق را باز گو مى كند.

دست و پاى آنها نيز به سخن در مى آيد و حتى طبق آيات قرآن پوست تن آنها سخن مى گويد.

آرى!در آنجا كه روز آشكار شدن همۀ پنهانيهاست ظاهر مى شوند.

آيه 25

(آيه 25)سپس مى گويد:«آن روز خداوند جزاى واقعى آنها را بى كم و كاست به آنها مى دهد» . (يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ)

و در آن روز«مى دانند كه خداوند حقّ آشكار است» .

(وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ)

اگر امروز،و در اين دنيا،در حقانيت پروردگار شك و ترديد كنند،يا مردم را به گمراهى بكشانند در آن روز نشانه هاى عظمت و قدرت و حقانيتش آن چنان واضح مى شود كه سر سخت ترين لجوجان را وادار به اعتراف مى كند.

آيه 26

(آيه 26)نوريان مر نوريان را طالبند!...اين آيه در حقيقت تعقيب و تأكيدى بر آيات افك و آيات قبل از آن است و بيان يك سنت طبيعى در جهان آفرينش مى باشد كه تشريع نيز با آن هماهنگ است.

مى فرمايد:«زنان ناپاك از آن مردان ناپاكند،همان گونه كه مردان ناپاك،به زنان ناپاك تعلّق دارند» .

(الْخَبِيثاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ)

و در نقطۀ مقابل نيز«زنان پاك به مردان پاك تعلق دارند،و مردان پاك از آن زنان پاكند» .

(وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ)

و در پايان آيه به گروه اخير يعنى مردان و زنان پاكدامن اشاره كرده،مى گويد:

«آنها از نسبتهاى نادرستى كه به آنان داده مى شود مبرّا هستند» .

(أُولئِكَ مُبَرَّؤُنَ مِمّا يَقُولُونَ)

و به همين دليل«آمرزش و مغفرت الهى و همچنين روزى پر ارزش براى

ص: 286

آنهاست» .

(لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ)

آيه 27

(آيه 27)بدون اذن به خانۀ مردم وارد نشويد:در اينجا بخشى از آداب معاشرت و دستورهاى اجتماعى اسلام كه ارتباط نزديكى با مسائل مربوط به حفظ عفت عمومى دارد بيان شده است.

نخست مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!در خانه هايى غير از خانۀ خود وارد نشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل آن خانه سلام كنيد» .

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها)

«اين براى شما بهتر است،شايد متذكر شويد» .

(ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ)

بايد در خانه و محيط زندگى خصوصى افراد امنيت كافى وجود داشته باشد به همين دليل در تمام قوانين دنيا وارد شدن به خانۀ اشخاص بدون اجازۀ آنها ممنوع است در اسلام نيز در اين زمينه دستور بسيار مؤكد داده شده و آداب و ريزه كاريهايى در اين زمينه وجود دارد كه كمتر نظير آن ديده مى شود.از جمله،در حديثى مى خوانيم كه:«پيامبر به يكى از يارانش فرمود:به هنگام اجازه گرفتن رو بروى در نايست!» و خود آن حضرت هنگامى كه به در خانۀ كسى مى آمد رو بروى در نمى ايستاد بلكه در طرف راست يا چپ قرار مى گرفت و مى فرمود:السّلام عليكم و به اين وسيله اجازۀ ورود مى گرفت.

آيه 28

(آيه 28)در اين آيه با جملۀ ديگرى اين دستور تكميل مى شود:«پس اگر كسى را در آن خانه نيافتيد وارد آن نشويد تا به شما اجازه داده شود» . (فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِيها أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتّى يُؤْذَنَ لَكُمْ)

ممكن است منظور از اين تعبير آن باشد كه گاه در آن خانه كسانى هستند ولى كسى كه به شما اذن دهد و صاحب اختيار و صاحب البيت باشد حضور ندارد شما در اين صورت حق ورود نخواهيد داشت.

سپس اضافه مى كند«و اگر به شما گفته شود باز گرديد(اين سخن را پذيرا

ص: 287

شويد و)باز گرديد،كه براى شما بهتر و پاكيزه ترست» .

(وَ إِنْ قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكى لَكُمْ)

و هرگز جواب رد،شما را ناراحت نكند،چه بسا صاحب خانه در حالتى است كه از ديدن شما در آن حالت ناراحت مى شود.

و از آنجا كه به هنگام شنيدن جواب منفى گاهى حس كنجكاوى بعضى تحريك مى شود و به فكر اين مى افتند كه از درز در،يا از طريق گوش فرا دادن و استراق سمع مطالبى از اسرار درون خانه را كشف كنند در ذيل همين آيه مى فرمايد:«و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است» .

(وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ)

آيه 29

(آيه 29)و از آنجا كه هر حكم استثنائى دارد كه رفع ضرورتها و مشكلات از طريق آن استثناء به صورت معقول انجام مى شود در اين آيه مى فرمايد:«گناهى بر شما نيست كه وارد خانه هاى غير مسكونى بشويد كه در آنجا متاعى متعلق به شما وجود دارد» . (لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ مَسْكُونَةٍ فِيها مَتاعٌ لَكُمْ)

و در پايان اضافه مى نمايد:«و خدا آنچه را آشكار مى كنيد و پنهان مى داريد مى داند» .

(وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ)

شايد اشاره به اين است كه گاه بعضى از افراد از اين استثنا سوء استفاده كرده و به بهانۀ اين حكم وارد خانه هاى غير مسكونى مى شوند تا كشف اسرارى كنند،و يا در خانه هى مسكونى به اين بهانه كه نمى دانستيم مسكونى است داخل شوند اما خدا از همۀ اين امور با خبر است و سوء استفاده كنندگان را به خوبى مى شناسد.

(آيه 30-

شأن نزول:

از امام باقر عليه السّلام چنين نقل شده است كه جوانى از انصار در مسير خود با زنى رو برو شد.چهرۀ آن زن نظر آن جوان را به خود جلب كرد تا اينكه وارد كوچۀ تنگى شد باز همچنان به پشت سر خود نگاه مى كرد ناگهان صورتش به ديوار خورد و تيزى استخوان يا قطعه شيشه اى كه در ديوار بود صورتش را شكافت!با خود گفت به خدا سوگند من خدمت پيامبر مى روم و اين ماجرا را باز گو مى كنم،هنگامى كه چشم رسول خدا به او افتاد فرمود:چه شده است؟

ص: 288

و جوان ماجرا را نقل كرد،در اين هنگام جبرئيل،پيك وحى خدا نازل شد و آيۀ مورد بحث را آورد.

تفسير:

مبارزه با چشم چرانى و ترك حجاب:پيش از اين گفته ايم كه اين سوره در حقيقت سورۀ عفت و پاكدامنى و پاكسازى از انحرافات جنسى است،در اينجا احكام نگاه كردن و چشم چرانى و حجاب را بيان مى دارد.

نخست مى گويد:«به مؤمنان بگو:چشمهاى خود را(از نگاه به نامحرمان) فرو گيرند،و عفاف خود را حفظ كنند» .

(قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ)

و از آنجا كه گاه به نظر مى رسد كه چرا اسلام از اين كار كه با شهوت و خواست دل بسيارى هماهنگ است نهى كرده،در دنبالۀ آيه مى فرمايد:«اين براى آنها پاكيزه تر است» .

(ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ)

سپس به عنوان اخطار براى كسانى كه نگاه هوس آلود و آگاهانه به زنان نامحرم مى افكنند و گاه آن را غير اختيارى قلمداد مى كنند،مى گويد:«خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است» .

(إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِما يَصْنَعُونَ)

آيه 31

(آيه 31)در اين آيه به شرح وظايف زنان در اين زمينه مى پردازد،نخست به وظايفى كه مشابه مردان دارند اشاره كرده،مى گويد:«و به زنان با ايمان بگو:

چشمهاى خود را(از نگاه هوس آلود)فرو گيرند و دامان خود را حفظ نمايند» .

(وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ)

و به اين ترتيب«چشم چرانى»همان گونه كه بر مردان حرام است بر زنان نيز حرام مى باشد،و پوشاندن عورت از نگاه ديگران،چه از مرد و چه از زن براى زنان نيز همانند مردان واجب است.

سپس به مسألۀ حجاب كه از ويژگى زنان است ضمن سه جمله اشاره فرموده:

1-«و آنها نبايد زينت خود را آشكار سازند جز آن مقدار كه طبيعتا ظاهر است» .

(وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ ما ظَهَرَ مِنْها).

ص: 289

بنا بر اين زنان حق ندارند زينتهايى كه معمولا پنهانى است آشكار سازند هر چند اندامشان نمايان نشود و به اين ترتيب حتى آشكار كردن لباسهاى زينتى مخصوصى را كه در زير لباس عادى با چادر مى پوشند مجاز نيست،چرا كه قرآن از ظاهر ساختن چنين زينتهايى نهى كرده است.

2-حكم ديگرى كه در آيه بيان شده اين است كه:«و(اطراف)روسرى هاى خود را بر سينۀ خود افكنند»تا گردن و سينه با آن پوشانده شود .

(وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ)

از اين جمله استفاده مى شود كه زنان قبل از نزول آيه،دامنۀ روسرى خود را به شانه ها يا پشت سر مى افكندند،بطورى كه گردن و كمى از سينۀ آنها نمايان مى شد،قرآن دستور مى دهد روسرى خود را بر گريبان خود بيفكنند تا هم گردن و هم آن قسمت از سينه كه بيرون است مستور گردد.

3-در سومين حكم مواردى را كه زنان مى توانند در آنجا حجاب خود را بر گيرند و زينت پنهان خود را آشكار سازند با اين عبارت شرح مى دهد:

«و آنها نبايد زينت خود را آشكار سازند» .

(وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ)

«مگر(در دوازده مورد:) 1-«براى شوهرانشان» .

(إِلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ)

2-«يا پدرانشان» .

(أَوْ آبائِهِنَّ)

3-«يا پدر شوهرانشان» .

(أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ)

4-«يا پسرانشان» .

(أَوْ أَبْنائِهِنَّ)

5-«يا پسران همسرانشان» .

(أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ)

6-«يا برادرانشان» .

(أَوْ إِخْوانِهِنَّ)

7-«يا پسران برادرانشان» .

(أَوْ بَنِي إِخْوانِهِنَّ)

8-«يا پسران خواهرانشان» .

(أَوْ بَنِي أَخَواتِهِنَّ)

9-«يا زنان هم كيششان» .

(أَوْ نِسائِهِنَّ)

10-«يا بردگانشان»كنيزانشان .

(أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ).

ص: 290

11-«يا مردان سفيهى كه تمايلى به زن ندارند» .

(أَوِ التّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ)

12-«يا كودكانى كه از امور جنسى مربوط به زنان آگاه نيستند» .

(أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ)

4-و بالاخره چهارمين حكم را چنين بيان مى كند:«آنها به هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمين نزنند تا زينت پنهانيشان دانسته شود»و صداى خلخال كه برپا دارند بگوش رسد .

(وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ)

آنها در رعايت عفت آن چنان بايد دقيق و سختگير باشند كه حتى از رساندن صداى خلخالى كه در پاى دارند به گوش مردان بيگانه خوددارى كنند.

و سر انجام با دعوت عمومى همۀ مؤمنان اعم از مرد و زن به توبه و بازگشت به سوى خدا آيه را پايان داده،مى گويد:«و همگى به سوى خدا باز گرديد اى مؤمنان!تا رستگار شويد» .

(وَ تُوبُوا إِلَى اللّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ)

و اگر در گذشته كارهاى خلافى در اين زمينه انجام داده ايد اكنون از خطاهاى خود توبه كنيد و براى نجات و فلاح به سوى خدا آييد كه رستگارى تنها بر در خانۀ اوست.

فلسفۀ حجاب:

بدون شك در عصر ما كه بعضى نام آن را عصر برهنگى و آزادى جنسى گذارده اند و افراد غربزده،بى بندوبارى زنان را جزئى از آزادى او مى دانند سخن از حجاب گفتن براى اين دسته ناخوشايند و گاه افسانه اى است متعلق به زمانهاى گذشته! ولى مفاسد بى حساب و مشكلات و گرفتاريهاى روز افزون كه از اين آزاديهاى بى قيد و شرط به وجود آمده سبب شده كه تدريجا گوش شنوايى براى اين سخن پيدا شود.

مسأله اين است كه آيا زنان(با نهايت معذرت)بايد براى بهره كشى از طريق سمع و بصر و لمس-جز آميزش جنسى-در اختيار همۀ مردان باشند و يا بايد اين امور مخصوص همسرانشان گردد؟

ص: 291

اسلام مى گويد:كاميابيهاى جنسى اعم از آميزش و لذت گيريهاى سمعى و بصرى و لمسى مخصوص به همسران است و غير از آن گناه،و مايۀ آلودگى و ناپاكى جامعه مى باشد كه جملۀ در آيات فوق اشاره به آن است.

«ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ»

فلسفه حجاب چيز مكتوم و پنهانى نيست زيرا:

1-برهنگى زنان كه طبعا پيامدهايى همچون آرايش و عشوه گرى و امثال آن همراه دارد مردان مخصوصا جوانان را در يك حال تحريك دائم قرار مى دهد تحريكى كه سبب كوبيدن اعصاب آنها و ايجاد هيجانهاى بيمارگونه عصبى و گاه سر چشمۀ امراض روانى مى گردد.

مخصوصا توجه به اين نكته كه غريزۀ جنسى نيرومندترين و ريشه دارترين غريزۀ آدمى است و در طول تاريخ سر چشمۀ حوادث مرگبار و جنايات هولناكى شده،تا آنجا كه گفته اند:«هيچ حادثۀ مهمى را پيدا نمى كنيد مگر اين كه پاى زنى در آن در ميان است»! آيا دامن زدن مستمر از طريق برهنگى به اين غريزه و شعله ور ساختن آن بازى با آتش نيست؟آيا اين كار عاقلانه اى است؟ 2-آمارهاى قطعى و مستند نشان مى دهد كه با افزايش برهنگى در جهان، طلاق و از هم گسيختگى زندگى زناشويى در دنيا بطور مداوم بالا رفته است،زيرا در «بازار آزاد برهنگى»كه عملا زنان به صورت كالاى مشتركى(لااقل در مرحلۀ غير آميزشى جنسى)در آمده اند ديگر قداست پيمان زناشويى مفهومى نمى تواند داشته باشد.

3-گسترش دامنۀ فحشاء،و افزايش فرزندان نامشروع،از دردناكترين پيامدهاى بى حجابى است و دلائل آن مخصوصا در جوامع غربى كاملا نمايان است.

4-مسأله«ابتذال زن»و«سقوط شخصيت او»در اين ميان نيز حائز اهميت فراوان است هنگامى كه جامعه زن را با اندام برهنه بخواهد،طبيعى است روز به روز تقاضاى آرايش بيشتر و خود نمايى افزونتر از او دارد،و هنگامى كه زن را از طريق

ص: 292

جاذبۀ جنسيش وسيلۀ تبلغ كالاها و دكور اتاقهاى انتظار،و عاملى براى جلب جهانگردان و سياحان و مانند اينها قرار بدهد،در چنين جامعه اى شخصيت زن تا سر حد يك عروسك،يا يك كالاى بى ارزش سقوط مى كند،و ارزشهاى والاى انسانى او بكلى به دست فراموشى سپرده مى شود،و تنها افتخار او جوانى و زيبايى و خود نمائيش مى شود.

و به اين ترتيب مبدل به وسيله اى خواهد شد براى اشباع هوسهاى سر كش يك مشت آلودۀ فريبكار و انسان نماهاى ديو صفت! در چنين جامعه اى چگونه يك زن مى تواند يا ويژگيهاى اخلاقيش،علم و آگاهى و دانائيش جلوه كند،و حائز مقام والائى گردد؟!

آيه 32

(آيه 32)ترغيب به ازدواج آسان:از آغاز اين سوره تا به اينجا طرق حساب شدۀ مختلفى براى پيشگيرى از آلودگيهاى جنسى مطرح شده است.

در اينجا به يكى ديگر از مهمترين طرق مبارزه با فحشاء كه ازدواج ساده و آسان،و بى ريا و بى تكلف است،اشاره شده،زيرا اين نكته مسلم است كه براى برچيدن بساط گناه،بايد از طريق اشباع صحيح و مشروع غرائز وارد شد،آيۀ شريفه مى فرمايد:«و مردان و زنان بى همسر را همسر دهيد،و همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را» .

(وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ)

بدون شك اصل تعاون اسلامى ايجاب مى كند كه مسلمانان در همۀ زمينه ها به يكديگر كمك كنند ولى تصريح به اين امر در مورد ازدواج دليل بر اهميت ويژۀ آن است.

اهميت اين مسأله تا به آن پايه است كه در حديثى از امير مؤمنان على عليه السّلام مى خوانيم:«بهترين شفاعت آن است كه ميان دو نفر براى امر ازدواج ميانجيگرى كنى،تا اين امر به سامان برسد»! و از آنجا كه يك عذر تقريبا عمومى و بهانۀ همگانى براى فراز از زير بار ازدواج و تشكيل خانواده مسألۀ فقر و نداشتن امكانات مالى است قرآن به پاسخ آن

ص: 293

پرداخته،مى فرمايد:از فقر و تنگدستى آنها نگران نباشيد و در ازدواجشان بكوشيد چرا كه«اگر فقير و تنگدست باشند خداوند آنها را از فضل خود بى نياز مى سازد» .

(إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ)

و خداوند قادر بر چنين كارى هست،چرا كه«خداوند واسع و عليم است» .

(وَ اللّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ)

قدرتش آن چنان وسيع است كه پهنۀ عالم هستى را فرا مى گيرد،و علم او چنان گسترده است كه از نيات همه كس مخصوصا آنها كه به نيت حفظ عفت و پاكدامنى اقدام به ازدواج مى كنند آگاه است،و همه را مشمول فضل و كرم خود قرار خواهد داد.

بعد از ازدواج،شخصيت انسان تبديل به يك شخصيت اجتماعى مى شود و خود را شديدا مسؤول حفظ همسر و آبروى خانواده و تأمين وسائل زندگى فرزندان آينده مى بيند،به همين دليل تمام هوش و ابتكار و استعداد خود را به كار مى گيرد و در؟؟؟آمدهاى خود و صرفه جويى تلاش مى كند و در مدت كوتاهى مى تواند بر فقر چيره شود و بدون شك امدادهاى الهى و نيروهاى مرموز معنوى نيز به كمك چنين افراد مى آيد كه براى انجام وظيفۀ انسانى و حفظ پاكى خود اقدام به ازدواج مى كنند.

ولی از آنجا که گاه با تمام تلاش و کوشش که خود انسان و دیگران می کنند وسیلهٔ ازدواج فراهم نمی گردد و خواه و ناخواه انسان مجبوراست مدتی را با محرومیت بگذراند، مبادا کسانی که در این مرحله قرار دارند گمان کنند که آلودگی جنسی برای آنها مجاز است، و ضرورت چنین ایجاب می کند ،لذا بلافاصله در این آیه دستور پارسایی را هر چند مشکل باشد به آنها داده ، می گوید:«و آنها که وسیلهٔ ازدواج ندارند باید عفت پیشه کنند، تا خداوند آنان را از فضیلتش بی نیاز سازد»(وَلْیَسْتَعْفِفِ الَّذینَ لاٰ یَجِدُونَ نِکاحٌا حَتّٰی یُغْنیَهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ).

ص: 294

سپس از آنجا كه اسلام به هر مناسبت سخن از بردگان به ميان آيد عنايت و توجه خاصى به آزادى آنها نشان مى دهد،از بحث ازدواج،به بحث آزادى بردگان از طريق«مكاتبه»-بستن قرار داد براى كار كردن غلامان و پرداختن مبلغى به اقساط به مالك خود و آزاد شدن-پرداخته مى گويد:«و بردگانى كه از شما تقاضاى مكاتبه(براى آزادى)مى كنند با آنها قرار داد ببنديد،اگر رشد و صلاح در آنان احساس مى كنيد» .

(وَ الَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتابَ مِمّا مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً)

سپس براى اين كه بردگان به هنگام اداى اين اقساط به زحمت نيفتند دستور مى دهد كه«چيزى از مال خداوند كه به شما داده است به آنها بدهيد» .

(وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللّهِ الَّذِي آتاكُمْ)

هدف واقعى اين است كه مسلمانان اين گروه مستضعف را تحت پوشش كمكهاى خود قرار دهند تا هر چه زودتر خلاصى يابند.

در دنبالۀ آيه به يكى از اعمال بسيار زشت بعضى از دنيا پرستان در مورد بردگان اشاره كرده،مى فرمايد:«كنيزان خود را به خاطر تحصيل متاع زود گذر دنيا مجبور به خود فروشى نكنيد،اگر آنها مى خواهند پاك بمانند»! .

(وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا)

اين آيه نشان مى دهد كه تا چه حد در عصر جاهليت مردم گرفتار انحطاط و سقوط اخلاقى بودند كه حتى بعد از ظهور اسلام نيز بعضا به كار خود ادامه مى دادند،تا اين كه آيۀ فوق نازل شد و به اين وضع ننگين خاتمه داد،اما متأسفانه در عصر ما كه بعضى آن را عصر جاهليت قرن بيستم نام نهاده اند در بعضى از كشورها كه دم از تمدن و حقوق بشر مى زنند اين عمل به شدت ادامه دارد.

در پايان آيه-چنانكه روش قرآن است-براى اين كه راه باز گشت را به روى گنهكاران نبندد بلكه آنها را تشويق به توبه و اصلاح كند مى گويد:«و هر كس آنها را بر اين كار اكراه كند(سپس پشيمان گردد)خداوند بعد از اكراه آنها آمرزنده و مهربان است» .

(وَ مَنْ يُكْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللّهَ مِنْ بَعْدِ إِكْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

ص: 295

آيه 34

(آيه 34)در اين آيه-همان گونه كه روش قرآن است-به صورت يك جمع بندى اشاره به بحثهاى گذشته كرده،مى فرمايد:«ما بر شما آياتى فرستاديم كه حقائق بسيارى را تبيين مى كند» . (وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ آياتٍ مُبَيِّناتٍ)

و نيز«مثلها و اخبارى از كسانى كه پيش از شما بودند»و سر نوشت آنها درس عبرتى براى امروز شماست» .

(وَ مَثَلاً مِنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ)

«و موعظه و پند و اندرزى براى پرهيزكاران» .

(وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ)

آيه 35

(آيه 35)آيۀ نور!پيوند و ارتباط اين آيه با آيات گذشته از اين نظر است كه در آيات پيشين سخن از مسألۀ عفت و مبارزه با فحشاء با استفاده از طرق و وسائل گوناگون بود،و از آنجا كه ضامن اجراى همۀ احكام الهى،مخصوصا كنترل كردن غرائز سر كش،بخصوص غريزۀ جنسى كه نيرومندترين آنهاست بدون استفاده از پشتوانۀ«ايمان»ممكن نيست،سر انجام بحث را به ايمان و اثر نيرومند آن كشانيده و از آن سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد:«خداوند نور آسمانها و زمين است» .

(اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

اگر بخواهيم براى ذات پاك خدا تشبيه و تمثيلى از موجودات حسى اين جهان انتخاب كنيم-گر چه مقام با عظمت او از هر شبيه و نظير برتر است-آيا جز از واژۀ«نور»مى توان استفاده كرد؟!همان خدايى كه پديد آورندۀ تمام جهان هستى است،روشنى بخش عالم آفرينش است،همۀ موجودات زنده به بركت فرمان او زنده اند،و همۀ مخلوقات بر سر خوان نعمت او هستند كه اگر لحظه اى لطف خود را از آنها باز گيرد همگى در ظلمت فنا و نيستى فرو مى روند.

و جالب اين كه هر موجودى به هر نسبت با او ارتباط دارد به همان اندازه نورانيت و روشنايى كسب مى كند:

قرآن نور است چون كلام اوست.

آيين اسلام نور است چون آيين اوست.

پيامبران نورند چون فرستادگان اويند.

ص: 296

امامان معصوم انوار الهى هستند چون حافظان آيين او بعد از پيامبرانند.

«ايمان»نور است چون رمز پيوند با اوست.

علم نور است چون سبب آشنايى با اوست.

بنا بر اين .

اَللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

بلكه اگر نور را به معنى وسيع كلمه به كار بريم يعنى«هر چيزى كه ذاتش ظاهر و آشكار و ظاهر كنندۀ غير باشد»در اين صورت به كار بردن كلمۀ«نور»در ذات پاك او جنبۀ تشبيه هم نخواهد داشت،چرا كه چيزى در عالم خلقت از او آشكارتر نيست،و تمام آنچه غير اوست از بركت وجود او آشكار است.

و به اين ترتيب همۀ انوار هستى از نور او مايه مى گيرد،و به نور ذات پاك او منتهى مى شود.

قرآن بعد از بيان حقيقت فوق با ذكر يك مثال زيبا و دقيق چگونگى نور الهى را در اينجا مشخص مى كند و مى فرمايد:«مثل نور او(خداوند)همانند چراغ دانى است كه در آن چراغى(پر فروغ)باشد،آن چراغ در حبابى قرار گيرد،حبابى شفاف و درخشنده همچون يك ستارۀ فروزان» .

(مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ)

و«اين چراغ با روغنى افروخته مى شود كه از درخت پر بركت زيتونى گرفته شده كه نه شرقى است و نه غربى» .

(يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ)

روغنش آن چنان صاف و خالص است كه«نزديك است بدون تماس با آتش شعله ور شود»! .

(يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ)

«نورى است بر فراز نورى» .

(نُورٌ عَلى نُورٍ)

و«خدا هر كس را بخواهد به نور خود هدايت مى كند» .

(يَهْدِي اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ)

«و خداوند براى مردم مثلها مى زند» .

(وَ يَضْرِبُ اللّهُ الْأَمْثالَ لِلنّاسِ)

«و خداوند به هر چيزى داناست» .

(وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ).

ص: 297

توضيح اين مثل:نور ايمان كه در قلب مؤمنان است داراى همان چهار عاملى است كه در يك چراغ پر فروغ موجود است:

همان شعله هاى ايمان است كه در قلب مؤمن آشكار مى گردد و فروغ هدايت از آن منتشر مى شود.

«مِصْباحٌ»

و حباب قلب مؤمن است كه ايمان را در وجودش تنظيم مى كند.

«زُجاجَةٍ»

و سينۀ مؤمن و يا به تعبير ديگر مجموعۀ شخصيت و آگاهى و علوم و افكار اوست كه ايمان وى را از گزند طوفان حوادث مصون مى دارد.

«كَمِشْكاةٍ»

و (مادۀ انرژى زا)همان وحى الهى است كه عصارۀ آن در نهايت صفا و پاكى مى باشد و ايمان مؤمنان به وسيلۀ آن شعله ور و پر بار مى گردد.

«شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ»

در حقيقت اين نور خداست،همان نورى كه آسمانها و زمين را روشن ساخته و از كانون قلب مؤمنان سر بر آورده و تمام وجود و هستى آنها را روشن و نورانى مى كند.

دلائلى را كه از عقل و خرد دريافته اند با نور وحى آميخته مى شود و مصداق مى گردد.

نُورٌ عَلى نُورٍ

و هم در اينجاست كه دلهاى آماده و مستعد به اين نور الهى هدايت مى شوند و مضمون در مورد آنان پياده مى گردد.

«يَهْدِي اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ»

و اين نور وحى بايد از آلودگى به گرايشهاى مادى و انحرافى شرقى و غربى كه موجب پوسيدگى و كدورت آن مى شود بر كنار باشد.

آن چنان صاف و زلال و خالى از هر گونه التقاط و انحراف كه بدون نياز به هيچ چيز ديگر تمام نيروهاى وجود انسان را بسيج كند،و مصداق گردد.

«يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ»گردد.

آيه 36

(آیه36)-تا به اینجا ویژگیها و مشخصات این نور الهی،نور هدایت و ایمان را در لابلای تشبیه به یک چراغ پرفروغ مشاهده کردیم، اکنون باید دید این چراغ پرنور در کجاست؟ و محل آن چگونه است؟

ص: 298

آيه مى فرمايد:اين چراغ پرفروغ«در خانه هايى قرار دارد كه خداوند اذن فرموده ديوارهاى آن را بالا برند و مرتفع سازند»تا از دستبرد دشمنان و شياطين و هوس بازان در امان باشد .

(فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ)

«و(خانه هايى كه)ذكر نام خدا در آن برده مى شود»و آيات قرآن و حقايق وحى را در آن بخوانند .

(وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ)

اما اين كه منظور از اين (خانه ها)چيست؟پاسخ آن از ويژگيهايى كه در ذيل آيه براى آن ذكر شده است روشن مى شود،آنجا كه مى گويد:«و هر صبح و شام در آنها تسبيح او مى گويند» .

«بُيُوتٍ» (يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ)

آيه 37

(آيه 37)«مردانى كه نه تجارت آنها را از ياد خدا و بر پا داشتن نماز و اداى زكات باز مى دارد و نه خريد و فروش» . (رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ)

«آنها از روزى مى ترسند كه دلها و ديده ها در آن دگرگون و زير و رو مى شود» .

(يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ)

اين ويژگيها نشان مى دهد كه اين بيوت همان مراكزى است كه:به فرمان پروردگار استحكام يافته و مركز ياد خداست و حقايق اسلام و احكام خدا از آن نشر مى يابد،و در اين معنى وسيع و گسترده،مساجد،خانه هاى انبياء و اوليا،مخصوصا خانۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و خانۀ على عليه السّلام جمع است.

آيه 38

(آيه 38)اين آيه به پاداش بزرگ اين پاسداران نور هدايت و عاشقان حق و حقيقت اشاره كرده،چنين مى گويد.«اين بخاطر آن است كه خداوند آنها را به بهترين اعمالى كه انجام داده اند پاداش دهد و از فضلش بر پاداش آنها بيفزايد» . (لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ)

منظور اين است كه خداوند تمام اعمال آنها را بر معيار و مقياس بهترين اعمالشان پاداش مى دهد،حتى اعمال كم اهميت و متوسطشان همرديف بهترين اعمالشان در پاداش خواهد بود! و اين جاى تعجب نيست،زيرا فيض خداوند براى آنها كه شايستۀ فيض

ص: 299

اويند محدود نيست«خداوند هر كس را بخواهد بى حساب روزى مى دهد»و از مواهب بى انتهاى خويش بهره مند مى سازد .

(وَ اللّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ)

آيه 39

(آيه 39)اعمالى همچون سراب!از آنجا كه در آيات گذشته سخن از نور خدا،نور ايمان و هدايت،بود،براى تكميل اين بحث،و روشن شدن حال آنها در مقايسه با ديگران،در اينجا از ظلمت كفر و جهل و بى ايمانى،و كافران تاريك دل و منافقان گمراه سخن مى گويد.

سخن از كسانى است كه در بيابان خشك و سوزان زندگى به جاى آب به دنبال سراب مى روند،و از تشنگى جان مى دهند،در حالى كه مؤمنان در پرتو ايمان چشمۀ زلال هدايت را يافته و در كنار آن آرميده اند.

نخست مى گويد:«و كسانى كه كافر شدند اعمالشان همچون سرابى است در يك كوير،كه انسان تشنه آن را(از دور)آب مى پندارد» .

(وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً)

«اما هنگامى كه به سراغ آن مى آيد چيزى نمى يابد» .

(حَتّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً)

«و خدا را نزد اعمال خود مى يابد و حساب او را صاف مى كند»! .

(وَ وَجَدَ اللّهَ عِنْدَهُ فَوَفّاهُ حِسابَهُ)

«و خداوند سريع الحساب است»! .

(وَ اللّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ)

آيه 40

(آيه 40)سپس به مثال دوم مى پردازد،مى گويد:و«يا(اعمال اين كافران) همانند)ظلماتى است در يك اقيانوس پهناور كه موج آن را پوشانده و بر فراز آن موج ديگرى و بر فراز آن ابرى تاريك است» . (أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ)

و به اين ترتيب«ظلمتهايى است كه يكى بر فراز ديگرى قرار گرفته»! .

(ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ)

آن چنان كه هر كس در ميان آن گرفتار شود آن قدر تاريك و ظلمانى است كه «اگر دست خود را بيرون آورد ممكن نيست آن را ببيند»!

(إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ

ص: 300

يَكَدْ يَراها)

آرى!نور حقيقتى در زندگى انسانها فقط نور ايمان است و بدون آن فضاى حيات تيره و تار و ظلمانى خواهد بود،اما اين نور ايمان تنها از سوى خداست «و كسى كه خدا نورى برايش قرار نداده نورى براى او نيست» .

(وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ)

آيه 41

(آيه 41)همه تسبيح گوى او هستند:در آيات گذشته سخن از نور خدا،نور هدايت و ايمان و ظلمات متراكم كفر و ضلالت بود،و در اينجا از دلائل توحيد كه نشانه هاى انوار الهى و اسباب هدايت است،سخن مى گويد:

نخست روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى فرمايد:«آيا نديدى تمام آنان كه در آسمانها و زمينند براى خدا تسبيح مى كنند»؟! .

(أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

«و همچنين پرندگان به هنگامى كه بر فراز آسمان بال گسترده اند»مشغول تسبيح او هستند؟! .

(وَ الطَّيْرُ صَافّاتٍ)

«هر يك از آنها نماز و تسبيح خود را مى داند» .

(كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ)

ممكن است منظور از«صلاة»(نماز)در اينجا به معنى دعا باشد.

«و خداوند از تمام اعمالى كه آنها انجام مى دهند با خبر است» .

(وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ)

آيه 42

(آيه 42)و از آنجا كه اين تسبيح عمومى موجودات دليلى بر خالقيت پروردگار است و خالقيت او دليل بر مالكيت او نسبت به مجموعۀ جهان هستى است،و نيز دليل بر آن است كه همۀ موجودات به سوى او باز مى گردند،اضافه مى كند:«و براى خداست مالكيت آسمانها و زمين،و بازگشت تمامى موجودات به سوى اوست» . (وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللّهِ الْمَصِيرُ)

منظور از«تسبيح»و«حمد»همان چيزى است كه ما آن را«زبان حال» مى ناميم،يعنى مجموعۀ نظام جهان هستى و اسرار شگفت انگيزى كه در هر يك از موجودات اين عالم نهفته است،با زبان بى زبانى،با صراحت و بطور آشكار از

ص: 301

قدرت و عظمت خالق خود،و علم و حكمت بى انتهاى او سخن مى گويند،چرا كه هر موجود بديع و هر اثر شگفت انگيزى،حتى يك تابلو نفيس نقاشى يا يك قطعه شعر زيبا و نغز،حمد و تسبيح ابداع كنندۀ خود مى گويد،يعنى از يك سو صفات برجستۀ او را بيان مى دارد(حمد)و از سوى ديگر عيب و نقص را از او نفى مى كند (تسبيح)تا چه رسد به اين جهان با عظمت و آن همه عجايب و شگفتيهاى بى پايانش.

آيه 43

(آيه 43)گوشه اى ديگر از شگفتيهاى آفرينش:باز در اينجا به گوشۀ ديگرى از شگفتيهاى آفرينش و علم و حكمت و عظمتى كه ماوراى آن نهفته است بر خورد مى كنيم كه همه دلائل توحيد ذات پاك اويند.

روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«آيا نديدى كه خداوند ابرهايى را به آرامى مى راند،سپس آنها را با هم پيوند مى دهد،و بعد متراكم مى سازد»؟! .

(أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُزْجِي سَحاباً ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكاماً)

پس در اين حال دانه هاى باران را مى بينى كه از لا بلاى ابرها خارج مى شوند» و بر كوه و دشت و باغ و صحرا فرو مى بارند .

(فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ)

آرى!باران است كه زمينهاى مرده را زنده مى كند،لباس حيات در پيكر درختان و گياهان مى پوشاند،و انسان و حيوانات را سيراب مى كند.

سپس به يكى ديگر از پديده هاى شگفت انگيز آسمان و ابرها اشاره كرده، مى گويد:«و(خدا)از آسمان،از كوههايى كه در آسمان است،دانه هاى تگرگ را نازل مى كند» .

(وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فِيها مِنْ بَرَدٍ)

منظور از كوهها،توده هاى عظيم ابر است،كه در عظمت و بزرگى بسان كوه است.

تگرگهايى كه«هر كس را بخواهد به وسيلۀ آن زيان مى رساند» .

(فَيُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ)

شكوفه هاى درختان،ميوه ها و زراعتها،و حتى گاه حيوانها و انسانها از آسيب آن در امان نيستند.

ص: 302

«و از هر كس بخواهد اين عذاب و ريان را بر طرف مى سازد» .

(وَ يَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ يَشاءُ)

آرى!اوست كه از يك ابر گاهى باران حيات بخش نازل مى كند و گاه با مختصر تغيير آن را مبدل به تگرگهاى زيان بار و حتى كشنده مى كند،و اين نهايت قدرت و عظمت او را نشان مى دهد كه سود و زيان و مرگ و زندگى انسان را در كنار هم چيده بلكه در دل هم قرار داده است! و در پايان آيه به يكى ديگر از پديده هاى آسمانى كه از آيات توحيد است اشاره كرده،مى گويد:«نزديك است درخشندگى برق ابرها،چشمهاى انسان را ببرد» .

(يَكادُ سَنا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصارِ)

ابرهايى كه در حقيقت از ذرات«آب»تشكيل شده است به هنگامى كه حامل نيروى برق مى شود،آن چنان«آتشى»از درونش بيرون مى جهد كه برقش چشمها را خيره،و رعدش گوشها را از صداى خود پر مى كند،و گاه همه جا را مى لرزاند،اين نيروى عظيم در لابلاى اين بخار لطيف راستى شگفت انگيز است!

آيه 44

(آيه 44)در اين آيه به يكى ديگر از آيات خلقت و نشانه هاى عظمت پروردگار كه همان خلقت شب و روز و ويژگيهاى آنهاست اشاره كرده،مى فرمايد:

«خداوند شب و روز را دگرگون مى سازد،و در اين عبرتى است براى صاحبان بصيرت» .

(يُقَلِّبُ اللّهُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ)

اين دگرگونى-يعنى آمد و شد شب و روز و تغييرات تدريجى آنها-براى انسان جنبۀ حياتى دارد،و درس عبرتى است براى«اولى الابصار».

آيه 45

(آيه 45)اين آيه به يكى از مهمترين چهره هاى نظام آفرينش كه از روشنترين دلائل توحيد است يعنى مسألۀ حيات در صورتهاى متنوعش اشاره كرده،مى گويد:«خداوند هر جنبنده اى را از آبى آفريد» . (وَ اللّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ)

منظور از«آب»نطفه است و احتمال دارد اشاره به پيدايش نخستين «موجود»باشد،زيرا هم طبق بعضى از روايات اسلامى اولين موجودى را كه خدا

ص: 303

آفريده آب بوده و انسانها را بعدا از آن آب آفريد و هم طبق فرضيه هاى علمى جديد نخستين جوانۀ«حيات»در درياها ظاهر شده،و اين پديده قبل از همه جا بر اعماق يا كنار درياها حاكم شده است.

و با اين كه اصل همۀ آنها به آب باز مى گردد با اين حال خلقتهاى بسيار متفاوت و شگفت انگيزى دارند:«پس گروهى از آنها بر شكم خود راه مى روند» (خزندگان) .

(فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى بَطْنِهِ)

«و گروهى بر روى دو پا راه مى روند»انسانها و پرندگان .

(وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى رِجْلَيْنِ)

«و گروهى بر روى چهار پا راه مى روند»چهار پايان .

(وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى أَرْبَعٍ)

تازه منحصر به اينها نيست و حيات چهره هاى فوق العاده متنوع دارد اعم از موجوداتى كه در دريا زندگى مى كنند و يا حشرات كه هزاران نوع دارند و هزاران صورت لذا در پايان آيه مى فرمايد:«خداوند هر چه را اراده كند مى آفريند» .

(يَخْلُقُ اللّهُ ما يَشاءُ)

«چرا كه خدا بر همه چيز تواناست» .

(إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ)

آيه 46

(آيه 46)

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و چهار آيه بعد نقل شده:يكى از منافقان با يك مرد يهودى نزاعى داشت،مرد يهودى،منافق ظاهر مسلمان را به داورى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله خواند،اما منافق زير بار نرفت،و او را به داورى«كعب بن اشرف يهودى»!دعوت كرد اين آيات نازل شد و سخت اين گونه اشخاص را مورد سر زنش و مذمت قرار داد.

تفسير:

ايمان و پذيرش داورى خدا-از آنجا كه در آيات گذشته،سخن از ايمان به خدا و دلائل توحيد و نشانه هاى او در جهان تكوين بود،در اينجا سخن از آثار ايمان و بازتابهاى توحيد در زندگى انسان و تسليم او در برابر حق و حقيقت است.

نخست مى گويد:«ما آيات روشن و روشنگرى نازل كرديم»

(لَقَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ

ص: 304

مُبَیَّنٰاتٍ).آياتى كه دلها را به نور ايمان و توحيد روشن مى كند،افكار انسانها را نور و صفا مى بخشد و محيط تاريك زندگيشان را عوض مى كند.

البته وجود اين«آيات مبينات»زمينه را براى ايمان فراهم مى سازد،ولى نقش اصلى را هدايت الهى دارد،چرا كه«خدا هر كس را بخواهد به صراط مستقيم هدايت مى كند» .

(وَ اللّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ)

و مى دانيم كه ارادۀ خداوند و مشيت او بى حساب نيست،او نور هدايت را به دلهايى مى افكند كه آمادۀ پذيرش آن هستند.

آيه 47

(آيه 47)سپس به عنوان مذمت از گروه منافقان كه دم از ايمان مى زنند و ايمان در دل آنها پرتو افكن نيست مى فرمايد:«آنها مى گويند:به خدا و پيامبر ايمان داريم و اطاعت مى كنيم،ولى بعد از اين ادعا،گروهى از آنها روى گردان مى شوند، آنها در حقيقت مؤمن نيستند» . (وَ يَقُولُونَ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا ثُمَّ يَتَوَلّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ)

اين چگونه ايمانى است كه از زبانشان فراتر نمى رود؟و پرتوش در اعمالشان ظاهر نمى گردد؟

آيه 48

(آيه 48)بعد به عنوان يك دليل روشن براى بى ايمانى آنها مى فرمايد:

«و هنگامى كه از آنها دعوت شود كه به سوى خدا و پيامبرش بيايند تا در ميان آنان داورى كند،گروهى از آنها روى گردان مى شوند» .

(وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ)

آيه 49

(آيه 49)براى تأكيد بيشتر و روشن شدن شرك و دنيا پرستيشان اضافه مى كند:«ولى اگر حق داشته باشند(و داورى به نفع آنان شود)با سرعت و تسليم به سوى او مى آيند» . (وَ إِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ)

آيه 50

(آيه 50)در اين آيه ريشه هاى اصلى و انگيزه هاى عدم تسليم در برابر داورى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در سه جمله بيان كرده،مى گويد:«آيا در دلهاى آنها بيمارى است»بيمارى نفاق . (أَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ)

اين يكى از صفات منافقان است كه اظهار ايمان مى كنند اما بخاطر انحرافى

ص: 305

كه در دل از اصل توحيد دارند هرگز تسليم داورى خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيستند«يا(اگر بيمارى نفاق بر دلهاى آنها چيره نشده)به راستى در شك و ترديدند»؟ .

(أَمِ ارْتابُوا)

و طبيعى است شخصى كه در پذيرش يك آيين مردد است تسليم لوازم آن نخواهد بود.

يا اين كه اگر نه آن است و نه اين و از مؤمنانند«آيا به راستى مى ترسيدند كه خدا و رسولش بر آنها ظلم و ستم كند»؟! .

(أَمْ يَخافُونَ أَنْ يَحِيفَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ)

در حالى كه اين تناقض آشكارى است؛كسى كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را فرستادۀ خدا و بيانگر رسالت او مى داند و حكمش را حكم خدا مى شمرد ممكن نيست احتمال ظلم و ستم در بارۀ او دهد،مگر امكان دارد خدا به كسى ستم كند؟مگر ظلم زاييدۀ جهل يا نياز يا خود خواهى نيست؟ساحت مقدس خداوند از همۀ اينها پاك است.

«بلكه در واقع خود اينها ظالم و ستمگرند» .

(بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ)

آنها نمى خواهند به حق خودشان قانع باشند،و چون مى دانند پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله چيزى از حق ديگران به آنها نخواهد داد تسليم داورى او نمى شوند.

آيه 51

(آيه 51)ايمان و تسليم مطلق در برابر حق:در آيات گذشته عكس العمل منافقان تاريك دل را كه در ظلمات متراكم قرار داشتند،در برابر داورى خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ديديم.

در اينجا نقطۀ مقابل آن يعنى بر خورد مؤمنان را با اين داورى الهى تشريح كرده،مى گويد:«سخن مؤمنان،هنگامى كه به سوى خدا و رسولش دعوت شوند تا ميان آنان داورى كند،تنها اين است كه مى گويند:شنيديم و اطاعت كرديم»! .

(إِنَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذا دُعُوا إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا)

كسى كه خدا را عالم به همه چيز مى داند،و بى نياز از هر كس،و رحيم و مهربان به همۀ بندگان،چگونه ممكن است داورى كسى را بر داورى او ترجيح دهد؟

ص: 306

لذا در پايان آيه مى فرمايد:«و اينها همان رستگاران واقعى هستند» .

(وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)

كسى كه زمام خود را به دست خدا بسپارد،و او را حاكم و داور قرار دهد بدون شك در همه چيز پيروز است،چه در زندگى مادى و چه معنوى.

آيه 52

(آيه 52)اين آيه همين حقيقت را به صورت كلى تر تعقيب كرده، مى فرمايد:«و كسانى كه اطاعت خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كنند و از خدا بترسند و تقوا پيشه نمايند آنها نجات يافتگان و پيروزمندانند» . (وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْشَ اللّهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ)

آيه 53

(آيه 53)لحن اين آيه و همچنين شأن نزولى كه در بعضى از تفاسير در مورد آن وارد شدن-نشان مى دهد كه جمعى از منافقان بعد از نزول آيات قبل و ملامتهاى شديد آن از وضع خود سخت ناراحت شدند و خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و شديدا سوگند ياد كردند كه ما تسليم فرمان توايم قرآن در مقام پاسخ بر آمده و با قاطعيت به آنها گفت:«آنها با نهايت تأكيد سوگند ياد كردند كه اگر به آنها فرمان بدهى(از خانه و اموال خود)بيرون مى روند(و جان را در طبق اخلاص گذارده تقديم مى كنند)بگو:سوگند ياد نكنيد شما طاعت خالصانه و صادقانه نشان دهيد كه خدا به آنچه عمل مى كنيد آگاه است» . (وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ قُلْ لا تُقْسِمُوا طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ)

منظور از«خروج»خارج شدن از اموال و زندگى و يا همراه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به هر جا رفتن و در خدمت او بودن است.

آيه 54

(آيه 54)در اين آيه مجددا روى همين معنى تأكيد كرده،مى گويد:«به آنها بگو:اطاعت خدا و اطاعت پيامبرش را كنيد» . (قُلْ أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ)

سپس اضافه مى كند:در برابر اين فرمان از دو حال خارج نيستيد«پس اگر سر پيچى كنيد و روى گردان شويد پيغمبر مسؤول اعمال خويش است(و وظيفۀ خود را انجام داده)و شما هم مسؤول اعمال خود هستيد»و وظيفۀ شما اطاعت صادقانه است .

(فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَيْكُمْ ما حُمِّلْتُمْ).

ص: 307

«اما اگر از او اطاعت كنيد،هدايت خواهيد شد» .

(وَ إِنْ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا)

زيرا او رهبرى است كه جز به راه خدا و حق و صواب دعوت نمى كند.

«و(در هر حال)بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چيزى جز ابلاغ آشكار نيست» .

(وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ)

او موظف است فرمان خدا را آشكارا به همگان برساند خواه بپذيرند يا نپذيرند پذيرش و عدم پذيرش اين دعوت،سود و زيانش متوجه خود آنها خواهد شد.

آيه 55

(آيه 55)

شأن نزول:

«هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان به مدينه هجرت كردند و انصار با آغوش باز آنها را پذيرا گشتند،تمامى عرب بر ضدّ آنها قيام كردند و آن چنان بود كه آنها ناچار بودند اسلحه را از خود دور نكنند،شب را با سلاح بخوابند و صبح با سلاح بر خيزند.ادامۀ اين حالت بر مسلمانان سخت آمده،بعضى گفتند آيا زمانى فرا خواهد رسيد كه اطمينان و آرامش بر ما حكم فرما گردد،و جز از خدا از هيچ كس نترسيم؟آيه نازل شد و به آنها اين بشارت را داد كه آرى چنين زمانى فرا خواهد رسيد».

تفسير:

حكومت جهانى مستضعفان!از آنجا كه در آيات گذشته،سخن از اطاعت و تسليم در برابر فرمان خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود،اين آيه همين موضوع را ادامه داده و نتيجۀ اين اطاعت را كه همان حكومت جهانى است بيان مى كند،و به صورت مؤكد مى گويد:«خداوند به كسانى كه از شما ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند وعده مى دهد كه آنها را قطعا خليفۀ روى زمين خواهد كرد،همان گونه كه پيشينيان را خلافت روى زمين بخشيد» .

(وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ)

منظور از«پيشينيان»بنى اسرائيل است،زيرا آنها با ظهور موسى(ع)و در هم شكسته شدن قدرت فرعون و فرعونيان مالك حكومت روى زمين شدند.

«و دين و آيينى را كه براى آنها پسنديده،بطور ريشه دار و پا بر جا در صفحۀ زمين مستقر سازد» .

(وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ).

ص: 308

«و خوف و ترس آنها را،به امنيت و آرامش مبدل خواهد كرد» .

(وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً)

و آن چنان مى شود كه«تنها مرا مى پرستند و چيزى را شريك من قرار نخواهند داد» .

(يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً)

مسلم است بعد از اين سيطرۀ حكومت توحيد و استقرار آيين الهى و از ميان رفتن هر گونه اضطراب و ناامنى و هر گونه شرك«كسانى كه بعد از آن كافر شوند فاسقان واقعى آنها هستند» .

(وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ)

از مجموع آيه چنين بر مى آيد كه خداوند به گروهى از مسلمانان كه داراى دو صفت«ايمان»و«عمل صالح»هستند سه نويد داده است:

1-جانشينى و حكومت روى زمين.

2-نشر آيين حق بطور اساسى و ريشه دار در همه جا.

3-از ميان رفتن تمام اسباب خوف و ترس و وحشت و ناامنى.

و نتيجه اين امور آن خواهد شد كه با نهايت آزادى خدا را بپرستند و فرمانهاى او را گردن نهند و هيچ شريك و شبيهى براى او قائل نشوند و توحيد خالص را در همه جا بگسترانند.

اين وعدۀ الهى از آن كيست؟در آيه خوانديم خدا وعدۀ حكومت روى زمين و تمكين دين و آيين و امنيت كامل را به گروهى كه ايمان دارند و اعمالشان صالح است داده اما در اين كه منظور از اين گروه از نظر مصداقى چه اشخاصى است؟ بدون شك آيه شامل مسلمانان نخستين مى شود و حكومت حضرت مهدى(عج)-كه طبق عقيدۀ عموم مسلمانان اعم از شيعه و اهل تسنن سراسر روى زمين را پر از عدل و داد مى كند بعد از آن كه ظلم و جور همه جا را گرفته باشد- مصداق كامل اين آيه است،ولى با اين حال مانع از عموميت و گستردگى مفهوم آيه نخواهد بود.

نتيجه اين كه در هر عصر و زمان پايه هاى ايمان و عمل صالح در ميان

ص: 309

مسلمانان مستحكم شود،آنها صاحب حكومتى ريشه دار و پر نفوذ خواهند شد.

چنين حكومتى تمام تلاشها و كوششهايش از جنگ و صلح گرفته تا برنامه هاى آموزشى و فرهنگى و اقتصادى و نظامى،همه در مسير بندگى خدا، بندگى خالى از هر گونه شرك است.

آيه 56

(آيه 56)فرار از چنگال مجازات او ممكن نيست!در آيۀ گذشته وعدۀ خلافت روى زمين به مؤمنان صالح داده شده بود در اين آيه و آيۀ بعد مردم را براى فراهم كردن مقدمات اين حكومت بسيج مى كند.

نخست مى گويد:«و نماز را بر پا داريد» .همان نمازى كه رمز پيوند خلق با خالق است،و ارتباط مستمر آنها را با خدا تضمين مى كند،و ميان آنها و فحشا و منكر حائل مى شود.

(وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ)

«و زكات را بدهيد» .همان زكاتى كه نشانۀ پيوند با«خلق خدا»است،و وسيلۀ مؤثرى براى كم كردن فاصله ها،و سبب استحكام پيوندهاى عاطفى است.

(وَ آتُوا الزَّكاةَ)

«و رسول(خدا)را اطاعت كنيد» .اطاعتى كه شما را در خط مؤمنان صالح كه شايستۀ حكومت بر زمينند قرار مى دهد.

(وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ)

«تا(در پرتو انجام اين دستورات)مشمول رحمت او(خدا)شويد» .و شايستۀ پرچم دارى حكومت حق و عدالت گرديد.

(لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ)

آيه 57

(آيه 57)و اگر فكر مى كنيد ممكن است دشمنان نيرومند لجوج در اين راه سنگ بيندازند و مانع تحقق وعدۀ الهى شوند،چنين امرى امكان پذير نيست،چرا كه قدرت آنها در برابر قدرت خدا ناچيز است،بنا بر اين«گمان مبر كه افراد كافر مى توانند از چنگال مجازات الهى در پهنۀ زمين فرار كنند» . (لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ)

نه تنها در اين دنيا از مجازات خدا مصون نيستند«بلكه در آخرت «جايگاهشان آتش است و چه بد جايگاهى است» .

(وَ مَأْواهُمُ النّارُ وَ لَبِئْسَ الْمَصِيرُ).

ص: 310

آيه 58

(آيه 58)آداب ورود به جايگاه خصوصى پدر و مادر:از آنجا كه مهمترين مسأله اى كه در اين سوره،تعقيب شده مسألۀ عفت عمومى است در اينجا نيز به يكى از امورى كه با اين مسأله ارتباط دارد پرداخته و خصوصيات آن را تشريح مى كند.

نخست مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!بايد مملوك هاى شما (بردگانتان)و همچنين كودكانتان كه به حد بلوغ نرسيده اند در سه وقت از شما اجازه بگيرند» .

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ وَ الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرّاتٍ)

«قبل از نماز صبح و نيم روز هنگامى كه لباسهاى(معمولى)خود را بيرون مى آوريد،و بعد از نماز عشا» .

(مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ وَ حِينَ تَضَعُونَ ثِيابَكُمْ مِنَ الظَّهِيرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ)

اين سه وقت«سه وقت خصوصى براى شماست» .

(ثَلاثُ عَوْراتٍ لَكُمْ)

بديهى است اين دستور متوجه اولياى اطفال است كه آنها را وادار به انجام اين برنامه كنند،چرا كه آنها هنوز به حد بلوغ نرسيده اند تا مشمول تكاليف الهى باشند.

ضمنا اطلاق آيه،هم شامل كودكان پسر و هم كودكان دختر مى شود.

در پايان آيه مى فرمايد:«گناهى بر شما و بر آنان نيست(كه بدون اذن وارد شوند)و بر گرد يكديگر بگرديد»و با صفا و صميميت به يكديگر خدمت نماييد .

(لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لا عَلَيْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَّ طَوّافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلى بَعْضٍ)

آرى«اين چنين خداوند آيات را براى شما تبيين مى كند و خداوند دانا و حكيم است» .

(كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الْآياتِ وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ)

كودكان نابالغ طبق آيۀ قبل تنها در سه وقت موظف به اجازه گرفتن هستند، چون زندگى آنها با زندگى پدران و مادران آنقدر آميخته است كه اگر بخواهند در همه حال اجازه بگيرند مشكل خواهد بود،و از اين گذشته احساسات جنسى آنها هنوز بطور كامل بيدار نشده،ولى نوجوانان بالغ طبق اين آيه كه اذن گرفتن را بطور مطلق براى آنها واجب دانسته موظفند در همه حال به هنگام ورود بر پدر و مادر اذن بطلبند.

اين حكم مخصوص به مكانى است كه پدر و مادر در آنجا استراحت مى كنند،و گر نه وارد شدن در اتاق عمومى آنها اجازه گرفتن لازم ندارد.

در پايان آيه براى تأكيد و توجه بيشتر مى فرمايد:«اين گونه خداوند آياتش را براى شما تبيين مى كند و خداوند عالم و حكيم است» .

(كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ)

آيه 59

(آيه 59)در این آیه حکم بالغان را بیان کرده،می گوید:«و هنگامی که اطفال شما به سن بلوغ رسند باید(در همهٔ اوقات)اجاره بگیرند همان گونه که اشخاصی که قبل از آنها بودند اجازه می گرفتند»(وَ اِذا بَلَغَ الاَطفالُ مِنکُمُ الحُلُمَ فَلیَستَأدِنو کَمَا استَأذَنَ الَّذینَ مِن قَبلِهِم).

ص: 311

آيه 60

(آيه 60)در اين آيه زنان پير و سالخورده را از حكم حجاب زنان مستثنى كرده،مى گويد:«و زنان از كار افتاده اى كه اميدى به ازدواج ندارند گناهى بر آنان نيست كه لباسهاى(روئين)خود را بر زمين بگذارند در حالى كه در برابر مردم خود آرايى نكنند» . (وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللاّتِي لا يَرْجُونَ نِكاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِينَةٍ)

در واقع براى اين استثنا دو شرط وجود دارد:

نخست اين كه به سن و سالى برسند كه معمولا اميدى به ازدواج ندارند،و به تعبير ديگر جاذبۀ جنسى را كاملا از دست داده اند.

ديگر اين كه در حال بر داشتن حجاب خود را زينت ننمايند.

البته منظور برهنه شدن و بيرون آوردن همۀ لباسها نيست بلكه تنها كنار گذاشتن لباسهاى رويين است كه بعضى روايات از آن تعبير به چادر و روسرى كرده است.

و در پايان آيه اضافه مى كند كه با همۀ احوال«اگر آنها تعفف كنند و خويشتن را بپوشانند براى آنها بهتر است» .

(وَ أَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ)

ص: 312

چرا كه از نظر اسلام هر قدر زن جانب عفاف و حجاب را رعايت كند پسنديده تر و به تقوا و پاكى نزديكتر است.

و از آنجا كه ممكن است بعضى از زنان سالخورده از اين آزادى حساب شده و مشروع سوء استفاده كنند،و احيانا با مردان به گفتگوهاى نامناسب بپردازند و يا طرفين در دل افكار آلوده اى داشته باشند در آخر آيه به عنوان يك اخطار مى فرمايد:

«و خداوند شنوا و داناست» .

(وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ)

آنچه را مى گوييد مى شنود و آنچه را در دل داريد و يا در سر مى پرورانيد مى داند.

آيه 61

(آيه 61)خانه هايى كه غذا خوردن از آنها مجاز است:از آنجا كه در آيات سابق سخن از اذن ورود در اوقات معين يا بطور مطلق به هنگام داخل شدن در منزل اختصاصى پدر و مادر بود،اين آيه در واقع استثنايى بر اين حكم است كه گروهى مى توانند در شرايط معينى بدون اجازه وارد منزل خويشاوندان و مانند آن شوند و حتى بدون استيذان غذا بخورند.

اين در حقيقت حاكى از نهايت صفا و صميميتى است كه در جامعۀ اسلامى بايد حاكم باشد و تنگ نظرى ها و انحصار طلبى ها و خودخواهى ها از آن دور گردد.

نخست مى فرمايد:«بر نابينا و افراد لنگ و بيمار گناهى نيست»كه با شما هم غذا شوند .

(لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ)

چرا كه طبق صريح بعضى از روايات،اهل مدينه پيش از آن كه اسلام را پذيرا شوند افراد نابينا و شل و بيمار را از حضور بر سر سفرۀ غذا منع مى كردند و با آنها هم غذا نمى شدند و از اين كار نفرت داشتند.

سپس قرآن مجيد اضافه مى كند:«و بر شما نيز گناهى نيست كه از خانه هاى خودتان[ خانه هاى فرزندان يا همسرانتان كه خانۀ خود شما محسوب مى شود بدون اجازۀ خاصّى]غذا بخوريد» .

(وَ لا عَلى أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ)

«يا خانه هاى پدرانتان» .

(أَوْ بُيُوتِ آبائِكُمْ)

ص: 313

«يا خانه هاى مادرانتان» .

(أَوْ بُيُوتِ أُمَّهاتِكُمْ)

«يا خانه هاى برادرانتان» .

(أَوْ بُيُوتِ إِخْوانِكُمْ)

«يا خانه هاى خواهرانتان» .

(أَوْ بُيُوتِ إِخْوانِكُمْ)

«يا خانه هاى عموهايتان» .

(أَوْ بُيُوتِ أَعْمامِكُمْ)

«يا خانه هاى عمه هايتان» .

(أَوْ بُيُوتِ عَمّاتِكُمْ)

«يا خانه هاى دائيهايتان» .

(أَوْ بُيُوتِ أَخْوالِكُمْ)

«يا خانه هاى خاله هايتان» .

(أَوْ بُيُوتِ خالاتِكُمْ)

«يا خانه اى كه كليدهايش در اختيار شماست» .

(أَوْ ما مَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ)

«يا خانه هاى دوستانتان» .

(أَوْ صَدِيقِكُمْ)

و منظور از آن در اينجا دوستان خاص و نزديكند كه رفت و آمد با يكديگر دارند،و ارتباط ميان آنها ايجاب مى كند كه به منزل يكديگر بروند و از غذاى هم بخورند.

البته در صورت اسراف و تبذير يا نهى صريح يا علم به كراهت در هيچ يك از موارد فوق جايز نيست.

سپس ادامه مى دهد:«بر شما گناهى نيست كه بطور دسته جمعى يا جدا گانه غذا بخوريد» .

(لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْكُلُوا جَمِيعاً أَوْ أَشْتاتاً)

گويا جمعى از مسلمانان در آغاز اسلام از غذا خوردن تنهايى،ابا داشتند و اگر كسى را براى هم غذا شدن نمى يافتند مدتى گرسنه مى ماندند،قرآن به آنها تعليم مى دهد كه غذا خوردن به صورت جمعى و فردى هر دو مجاز است.

بعضى ديگر گفته اند كه:جمعى مقيد بودند كه اغنيا با فقيران غذا نخورند، و فاصلۀ طبقاتى راحتى بر سر سفره حفظ كنند،قرآن اين سنّت غلط و ظالمانه را با عبارت فوق نفى كرد.

سپس به يك دستور اخلاقى ديگر اشاره كرده،مى گويد:«پس هنگامى كه وارد خانه اى شديد بر خويشتن سلام كنيد،سلام و تحيتى از سوى خداوند، سلامى پر بركت و پاكيزه»

(فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللّهِ

ص: 314

مُبارَكَةً طَيِّبَةً)

و سر انجام با اين جمله آيه را پايان مى دهد:«اين گونه خداوند آيات(خويش) را براى شما تبيين مى كند،شايد انديشه و تفكر كنيد» .

(كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ)

به هنگام ورود در هر خانه اى بايد سلام كرد،مؤمنان بر يكديگر،و اهل منزل بر يكديگر،و اگر هم كسى نباشد،سلام كردن بر خويشتن،چرا كه همۀ اينها در حقيقت باز گشت به سلام بر خويش دارد.

سلام بر خويشتن به اين عبارت است:السّلام علينا من قبل ربّنا،درود بر ما از سوى پروردگار ما يا السّلام علينا و على عباد اللّه الصّالحين،درود بر ما و بر بندگان صالح خدا.

آيه 62

(آيه 62)

شأن نزول:

در بعضى از روايات مى خوانيم كه اين آيه در مورد «حنظلة بن أبى عياش»نازل شده است كه در همان شب كه فرداى آن جنگ احد در گرفت مى خواست عروسى كند،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با اصحاب و ياران مشغول به مشورت در بارۀ جنگ بود،او نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و عرضه داشت كه اگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او اجازه دهد آن شب را نزد همسر خود بماند،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او اجازه داد.

صبحگاهان به قدرى عجله براى شركت در برنامۀ جهاد داشت كه موفق به انجام غسل نشد،با همان حال وارد معركۀ كارزار گرديد،و سر انجام شربت شهادت نوشيد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در بارۀ او فرمود:«فرشتگان را ديدم كه حنظله را در ميان زمين و آسمان غسل مى دهند»!لذا بعد از آن حنظله به عنوان«غسيل الملائكه» ناميده شد.

تفسير:

پيامبر را تنها نگذاريد!در چند آيۀ قبل،سخن از لزوم اطاعت خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در ميان بود و يكى از شؤون اطاعت آن است كه بدون اذن و فرمان او كارى نكنند،لذا در اين آيه مى فرمايد:«مؤمنان واقعى كسانى هستند كه ايمان به خدا و رسولش آورده اند و هنگامى كه در كار مهمى كه حضور جمعيت را ايجاب

ص: 315

مى كند با او باشند،بدون اذن و اجازۀ او به جايى نمى روند» .

(إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتّى يَسْتَأْذِنُوهُ)

منظور از هر كار مهمى است كه اجتماع مردم در آن لازم است خواه مسألۀ مهم مشورتى باشد،خواه مطلبى پيرامون جهاد و مبارزۀ با دشمن، و خواه نماز جمعه در شرايط فوق العاده،و مانند آن.

«أَمْرٍ جامِعٍ»

در حقيقت اين يك دستور انضباطى است كه هيچ جمعيت و گروه متشكل و منسجم نمى تواند نسبت به آن بى اعتنا باشد،چرا كه در اين گونه مواقع گاهى حتى غيبت يك فرد گران تمام مى شود و به هدف نهايى آسيب مى رساند.

ولى اگر رهبر،غيبت او را مضرّ تشخيص نداد،به او اجازه مى دهد و در غير اين صورت بايد بماند و گاهى كار خصوصى خود را فداى هدف مهمتر كند.

لذا در دنبال اين جمله اضافه مى كند:«كسانى كه از تو اجازه مى گيرند آنها به راستى ايمان به خدا و رسولش آورده اند»ايمانشان تنها با زبان نيست،بلكه با روح و جان مطيع فرمان تواند .

(إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ)

«در اين صورت هر گاه از تو براى بعضى از كارهاى مهم خود اجازه بخواهند به هر كس از آنها مى خواهى(و صلاح مى بينى)اجازه ده» .

(فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ)

و در پايان آيه مى فرمايد:هنگامى كه به آنها اجازه مى دهى«براى آنان استغفار كن كه خداوند آمرزنده و مهربان است» .

(وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ)

اين تعبير نشان مى دهد كه تا مى توانند از گرفتن اجازه خوددارى كنند و فدا كارى و ايثار نمايند كه حتى پس از اجازه باز عمل آنها ترك اولى است،مبادا حوادث جزئى را بهانۀ ترك گفتن اين برنامه هاى مهم قرار دهند.

البته اين دستور انضباطى مهم اسلامى مخصوص پيامبر و يارانش نبوده است بلكه در برابر تمام رهبران و پيشوايان الهى-اعم از پيامبر و امام و علمائى كه

ص: 316

جانشين آنها هستند-رعايت آن لازم است،چرا كه مسألۀ سرنوشت مسلمين و نظام جامعۀ اسلامى در آن مطرح مى باشد،و حتى علاوه بر دستور قرآن مجيد،عقل و منطق نيز حاكم به آن است.

آيه 63

(آيه 63)سپس دستور ديگرى در ارتباط با فرمانهاى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله بيان كرده،مى گويد:صدا كردن پيامبر را در ميان خود،مانند صدا كردن يكديگر قرار ندهيد» . (لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً)

او هنگامى كه شما را براى مسأله اى فرا مى خواند حتما يك موضوع مهم الهى و دينى است،بايد آن را با اهميت تلقى كنيد،و بطور جدى روى آن بايستيد، كه فرمانش فرمان خدا و دعوتش دعوت پروردگار است.

سپس ادامه مى دهد،«خداوند كسانى از شما را كه(براى جدا شدن از برنامه هاى مهم پيامبر)پشت سر ديگران پنهان مى شوند،و يكى پس از ديگرى فرار مى كنند مى داند»و مى بيند .

(قَدْ يَعْلَمُ اللّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً)

«پس آنها كه فرمان او را مخالفت مى كنند بايد بترسند از اين كه فتنه اى دامنشان را بگيرد،يا عذاب دردناك به آنها برسد» .

(فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ)

آيه 64

(آيه 64)اين آيه كه آخرين آيۀ سورۀ نور است اشارۀ لطيف و پر معنايى است به مسألۀ مبدء و معاد كه انگيزۀ انجام همۀ فرمانهاى الهى است مى فرمايد:

«آگاه باشيد كه براى خداست آنچه در آسمانها و زمين است» .

(أَلا إِنَّ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

خدايى كه علم و دانش او همۀ جهان را در بر مى گيرد و«مى داند آنچه را شما بر آن هستيد» روش شما،اعمال شما،عقيده و نيت شما، همه براى او آشكار است.

(قَدْ يَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ)

و تمام اين امور بر صفحۀ علم او ثبت است«و آن روز كه انسانها به سوى او باز مى گردند آنها را از اعمالى كه انجام داده اند آگاه مى سازد»و نتيجۀ آن را هر چه باشد به آنها مى دهد .

(وَ يَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا).

ص: 317

«و خدا به هر چيزى داناست» .

(وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ)

قابل توجه اين كه در اين آيه سه بار روى علم خدا نسبت به اعمال انسانها تكيه شده است و اين به خاطر آن است كه انسان هنگامى كه احساس كند،كسى بطور دائم مراقب اوست،و ذره اى از پنهان و آشكارش بر او مخفى نمى ماند اين اعتقاد و باور اثر تربيتى فوق العاده روى او مى گذارد و ضامن كنترل انسان در برابر انحرافات و گناهان است.

«پايان سورۀ نور»

ص: 318

سورۀ فرقان[25]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 77 آيه دارد.

محتواى سوره:

اين سوره در حقيقت از سه بخش تشكيل مى شود:

بخش اول كه آغاز اين سوره را تشكيل مى دهد منطق مشركان را شديدا در هم مى كوبد،و بهانه جوييهاى آنها را مطرح كرده و پاسخ مى گويد،و آنها را از عذاب خدا و حساب قيامت و مجازاتهاى دردناك دوزخ بيم مى دهد،و به دنبال آن قسمتهايى از سر گذشت اقوام پيشين را باز گو مى كند.

در بخش دوم براى تكميل اين بحث قسمتى از دلائل توحيد و نشانه هاى عظمت خدا در جهان آفرينش را بيان مى كند.

بخش سوم فشردۀ بسيار جامع و جالبى از صفات مؤمنان راستين و بندگان خالص خداست كه در مقايسه با كفار متعصب و بهانه گير و آلوده اى كه در بخش اول مطرح بودند،موضع هر دو گروه كاملا مشخص مى شود.

«عِبادُ الرَّحْمنِ»

اين صفات مجموعه اى است از اعتقادات،عمل صالح،مبارزۀ با شهوات، داشتن آگاهى كافى،و تعهد و احساس مسؤوليت اجتماعى.

و نام اين سوره از آيۀ اول آن گرفته شده كه از قرآن تعبير به«فرقان» (جدا كنندۀ حق از باطل)مى كند.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين آمده است:«كسى كه سورۀ فرقان را بخواند(و به محتواى آن بينديشد و در اعتقاد و عمل از آن الهام

ص: 319

گيرد)روز قيامت مبعوث مى شود در حالى كه در صف مؤمنان به رستاخيز است،

كسانى كه يقين داشتند كه قيامت فرا مى رسد و خداوند مردگان را به زندگى جديد باز مى گرداند».

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)برترين معيار شناخت:اين سوره با جملۀ آغاز مى شود كه از مادۀ«بركت»است و مى دانيم بركت داشتن چيزى عبارت از آن است كه داراى دوام و خير و نفع كامل باشد. «تَبارَكَ»

مى فرمايد:«زوال ناپذير و پر بركت است كسى كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد، تا بيم دهندۀ جهانيان باشد» .

(تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً)

جالب اين كه مبارك بودن ذات پروردگار به وسيلۀ نزول فرقان،يعنى قرآنى كه جدا كنندۀ حق از باطل است معرفى شده،و اين نشان مى دهد كه برترين خير و بركت آن است كه انسان وسيله اى براى شناخت-شناخت حق از باطل-در دست داشته باشد! البته مقام عبوديت و بندگى خالص است كه شايستگى نزول فرقان و پذيرا شدن معيارهاى شناخت حق از باطل را به وجود مى آورد.

آيه 2

(آيه 2)اين آيه،خداوند را كه نازل كنندۀ فرقان است به چهار صفت توصيف مى كند كه يكى در حقيقت پايه و بقيه نتيجه ها و شاخه هاى آن است.

نخست مى گويد:«او خدايى است كه مالكيت و حكومت آسمانها و زمين منحصر به اوست» .

(الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

آرى!او حاكم بر كل عالم هستى و تمام آسمانها و زمين است،و چيزى از قلمرو حكومت او بيرون نمى باشد.

سپس به نفى عقايد مشركان يكى پس از ديگرى پرداخته،مى گويد:

«و(خدايى كه)فرزندى براى خود انتخاب نكرد» .

(وَ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً)

ص: 320

و به اين ترتيب اعتقاد نصارى را به اين كه حضرت«مسيح»(ع)فرزند خدا

است و يا يهود كه«عزير»را فرزند خدا مى دانستند و همچنين اعتقاد مشركان عرب را نفى مى نمايد.

سپس مى افزايد:«او شريكى در مالكيت و حاكميت بر عالم هستى ندارد» .

(وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ)

و اگر مشركان عرب،اعتقاد به وجود شريك يا شريكهايى داشتند،و آنها را در عبادت شريك خدا مى پنداشتند.قرآن همه اين موهومات را نفى و محكوم مى كند.

و در آخرين جمله مى گويد:«او تمام موجودات را آفريده(نه تنها آفريده) بلكه تقدير و تدبير و اندازه گيرى آنها را دقيقا معين كرده است» .

(وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً)

نه همچون اعتقاد«ثنويّين»كه بخشى از موجودات اين عالم را مخلوق «يزدان»مى دانستند و بخشى را مخلوق«اهريمن»!و به اين ترتيب آفرينش و خلقت را در ميان يزدان و اهريمن تقسيم مى كردند.

آيه 3

(آيه 3)در اين آيه بحثى را كه در آيات گذشته در مورد مبارزه با شرك و بت پرستى بود را ادامه داده،و مشركان را در واقع به محاكمه مى كشد و براى برانگيختن وجدان آنها،با منطقى روشن و ساده و در عين حال قاطع و كوبنده سخن مى گويد،مى فرمايد:«آنها خدايانى غير از پروردگار عالم(كه اوصافش قبلا گذشت) انتخاب كردند(خدايانى)كه مطلقا خالق چيزى نيستند،بلكه خودشان مخلوقند» . (وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ)

وانگهى انگيزۀ آنها براى پرستش بتها چه مى تواند باشد؟بتهايى كه«حتى مالك سود و زيان خود و مالك مرگ و حيات و رستاخيز خويش نيستند»تا چه رسد به ديگران .

(وَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً)

اصولى كه براى انسان اهميت دارد همين پنج امر است:مسألۀ سود و زيان

ص: 321

و مرگ و زندگى و رستاخيز و به راستى اگر كسى مالك اصلى اين امور نسبت به ما

باشد شايستۀ پرستش است.

اين بتها نه تنها در اين دنيا مشكلى را براى بندگان خود حل نمى كنند كه در قيامت نيز كارى از آنها ساخته نيست.

آيه 4

(آيه 4)اين آيه به تحليلهاى كفار و يا صحيحتر بهانه جوئيهاى آنها،در برابر دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرداخته چنين مى گويد:«و كافران گفتند:اين فقط دروغى است كه او ساخته،و گروهى ديگر او را بر اين كار يارى داده اند»! . (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذا إِلاّ إِفْكٌ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ)

ولى قرآن در جواب آنها فقط يك جمله مى گويد و آن اين كه:«آنها با اين سخن خود مرتكب ظلم و دروغ و باطل شدند» .

(فَقَدْ جاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً)

«ظلم»از اين نظر كه مردى امين و پاك و راستگو همچون پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را متهم به دروغ و افترا بر خدا با همدستى جمعى از اهل كتاب كردند،و به مردم و خود نيز ستم نمودند،و دروغ و باطل از اين نظر كه سخن آنها كاملا بى اساس بود، زيرا بارها پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را دعوت به آوردن سوره ها و آياتى همچون قرآن كرده بود و آنها در برابر اين تحدى عاجز و ناتوان شده بودند.

آيه 5

(آيه 5)اين آيه به يكى ديگر از تحليلهاى انحرافى و بهانه هاى واهى آنان در مورد قرآن پرداخته،مى گويد:«آنها گفتند:(اين همان)افسانه هاى پيشينيان است كه وى آن را رو نويس كرده»! . (وَ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَها)

او براى رسيدن به اين مقصد،همه روز از ديگران بهره گيرى مى كند«و اين كلمات هر صبح و شام بر او املا مى شود»! .

(فَهِيَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً)

آيه 6

(آيه 6)در اين آيه به عنوان پاسخگويى به اين اتهامات بى پايه مى فرمايد:

«بگو:كسى آن را نازل كرده است كه اسرار آسمانها و زمين را مى داند» .

(قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

اشاره به اين كه محتواى اين كتاب و اسرار گوناگونى كه از علوم و دانشها، تاريخ اقوام پيشين،قوانين و نيازهاى بشرى،و حتى اسرارى از عالم طبيعت

ص: 322

و اخبارى از آينده در آن است نشان مى دهد كه ساخته و پرداختۀ مغز بشر نيست،

و با كمك اين و آن تنظيم نشده،بلكه مولود علم كسى است كه آگاه از اسرار آسمان و زمين است و علم او بر همه چيز احاطه دارد.

ولى با اين همه راه بازگشت را به روى اين كج انديشان مغرض و دروغگويان رسوا باز مى گذارد و در پايان آيه مى گويد:درهاى توبه و باز گشت به سوى خدا به روى همۀ شما باز است«چرا كه او آمرزنده و مهربان بوده و هست» .

(إِنَّهُ كانَ غَفُوراً رَحِيماً)

به مقتضاى رحمتش،پيامبران را ارسال و كتب آسمانى را نازل نموده،و به مقتضاى غفوريتش گناهان بى حساب شما را در پرتو ايمان و توبه مى بخشد.

آيه 7-شأن نزول:روزى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در كنار خانۀ خدا نشسته بود، «عبد اللّه بن ابى اميه مخزومى»در برابر او قرار گرفت و گفت:«اى محمّد!تو چنين مى پندارى كه رسول پروردگار عالميانى،اما پروردگار جهانيان و خالق همۀ مخلوقات شايسته نيست،رسولى مثل تو-انسانى همانند ما-داشته باشد،تو همانند ما غذا مى خورى،و همچون ما در بازارها راه مى روى!» پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرضه داشت:بار پروردگارا!تو همۀ سخنان را مى شنوى،و به هر چيز عالمى،آنچه را بندگان تو مى گويند مى دانى(خودت پاسخ آنها را بيان فرما) اين آيه و سه آيۀ بعد از آن نازل شد و به بهانه گيريهاى آنها پاسخ داد.

تفسير:چرا اين پيامبر گنجها و باغها ندارد؟از آنجا كه در آيات گذشته بخشى از ايرادهاى كفار در بارۀ قرآن مجيد مطرح گرديد و به آن پاسخ داده شد، در اينجا بخش ديگرى را كه مربوط به رسالت شخص پيامبر است مطرح كرده و پاسخ مى گويد.

مى فرمايد:«آنها گفتند:چرا اين رسول،غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود»؟! .

(وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْواقِ)

در حالى كه او مى خواهد هم ابلاغ دعوت الهى كند و هم بر همۀ ما حكومت نمايد!

ص: 323

اصولا آنها معتقد بودند افراد با شخصيت نبايد شخصا براى رفع حوائج خود

به بازارها گام بگذارند،بايد مأموران و خدمتگذاران را به دنبال اين كار بفرستند.

سپس افزودند:«چرا لا اقل فرشته اى(از سوى خدا)بر او فرستاده نشده كه (به عنوان گواه صدق دعوتش)همراه او،مردم را انذار كند»؟! .

(لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً)

آيه 8

(آيه 8)بسيار خوب به فرض كه قبول كنيم رسول خدا مى تواند انسان باشد،ولى آخر چرا يك انسان تهى دست و فاقد مال و ثروت؟«چرا گنجى از آسمان براى او انداخته نمى شود و يا لااقل چرا باغى ندارد كه از آن بخورد و امرار معاش كند»؟ . (أَوْ يُلْقى إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْها)

و باز به اينها قناعت نكردند و سر انجام با يك نتيجه گيرى غلط او را متهم به جنون ساختند چنانكه در پايان همين آيه مى خوانيم:«و ستمگران گفتند:(اى مردمى كه به او ايمان آورده ايد)شما تنها از يك انسان مجنون و كسى كه مورد سحر ساحران قرار گرفته است پيروى مى كنيد»! .چرا كه آنها معتقد بودند ساحران مى توانند در فكر و هوش افراد دخالت كنند و سرمايۀ عقل را از آنها بگيرند؟

(وَ قالَ الظّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّ رَجُلاً مَسْحُوراً)

آيه 9

(آيه 9)اين آيه پاسخ همۀ اينها را در يك جملۀ كوتاه چنين بيان مى كند:

«ببين چگونه براى تو مثلها زدند،و به دنبال آن گمراه شدند،آنچنان كه قدرت پيدا كردن راه را ندارند» .

(انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً)

اين جمله تعبير گويايى است از اين واقعيت كه آنها در مقابل دعوت حق و قرآنى كه محتواى آن شاهد گوياى ارتباطش با خداست به يك مشت سخنان واهى و بى اساس دست زده و مى خواهند با اين حرفهاى بى پايه،چهرۀ حقيقت را بپوشانند.

آيه 10

(آيه 10)این آیه همانند آیهٔ قبل روی سخن را به پیامبر صلّى اللّه عليه و آله کرده _ به عنوان تحقیر سخنان آنها،و این که قابل جوابگویی نیست_می فرماید:«زوال ناپذیر و بزرگ است خدایی که اگر بخواهد برای تو بهتر از این قرار می دهد،باغهایی که از

ص: 324

زیر درختانش نهرها جاری باشد،(و اگر بخواهد) برای تو قصرهای مجلل قرارمى دهد» .

(تَبارَكَ الَّذِي إِنْ شاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِنْ ذلِكَ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ يَجْعَلْ لَكَ قُصُوراً)

مگر باغها و قصرهاى ديگران را چه كسى به آنها داده جز خدا؟ اصولا چه كسى اين همه نعمت و زيبايى را در اين عالم آفريده جز پروردگار! ولى او هرگز نمى خواهد مردم شخصيت تو را در مال و ثروت و قصر و باغ بدانند،و از ارزشهاى واقعى غافل شوند.

آيه 11

(آيه 11)در اينجا-به دنبال بحثى كه از انحراف كفار در مسألۀ توحيد و نبوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آيات قبل بود-سخن از بخش ديگرى از انحرافات آنها در زمينۀ معاد مى گويد،و در حقيقت با بيان اين بخش روشن مى شود كه آنها در تمام اصول دين گرفتار تزلزل و انحراف بودند،هم در توحيد و هم در نبوت و هم در معاد،كه دو قسمت آن در آيات گذشته آمده،و اكنون سومين بخش را مى خوانيم.

نخست مى گويد:«بلكه آنها قيامت را تكذيب كردند» .

(بَلْ كَذَّبُوا بِالسّاعَةِ)

چرا كه اگر كسى ايمان به چنان دادگاه عظيم و پاداش و كيفر الهى داشته باشد اين چنين بى پروا حقايق را به باد مسخره نمى گيرد و با ذكر بهانه هاى واهى از دعوت پيامبرى كه دلائل نبوتش آشكار است سر نمى پيچد.

اما قرآن در اينجا به پاسخ استدلالى نپرداخته،چرا كه اين گروه اهل منطق و استدلال نبودند،بلكه آيندۀ شوم و دردناك آنها را در برابر چشمشان مجسم مى سازد.

نخست مى گويد:«و ما براى كسى كه قيامت را انكار كند آتش سوزانى مهيا كرده ايم» .

(وَ أَعْتَدْنا لِمَنْ كَذَّبَ بِالسّاعَةِ سَعِيراً)

آيه 12

(آيه 12)سپس توصيف عجيبى از اين آتش سوزان كرده،مى گويد:

«هنگامى كه اين آتش آنها را از راه دور ببيند(چنان به هيجان مى آيد كه)صداى وحشتناك و خشم آلود او را كه با نفس زدن شديد همراه است مى شنوند»! .

(إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً).

ص: 325

اين تعبيرات از شدت اين عذاب الهى خبر مى دهد و نشان مى دهد كه آتش

سوزان دوزخ همچون حيوان درندۀ گرسنه اى كه در انتظار طعمۀ خويش است انتظار اين گروه را مى كشد-پناه بر خدا.

آيه 13

(آيه 13)اين وضع دوزخ است به هنگامى كه آنها را از دور مى بيند،اما وضع آنها را در آتش دوزخ چنين توصيف مى كند:«و هنگامى كه در مكان تنگ و محدودى از آن(آتش)در حالى كه در غل و زنجيرند افكنده شوند فرياد واويلاشان بلند مى شود» . (وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَكاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنالِكَ ثُبُوراً)

«دوزخ»مكان وسيعى است اما آنها را در اين مكان وسيع آن چنان محدود مى كنند كه طبق بعضى از روايات وارد شدنشان در دوزخ همچون وارد شدن ميخ در ديوار است!

آيه 14

(آيه 14)اما به زودى به آنها گفته مى شود:«امروز يك بار واويلا نگوييد، بلكه بسيار نالۀ واويلا سر دهيد» . (لا تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُوراً واحِداً وَ ادْعُوا ثُبُوراً كَثِيراً)

و در هر حال اين نالۀ شما به جايى نخواهد رسيد و مرگ و هلاكى در كار نخواهد بود،بلكه بايد زنده بمانيد و مجازاتهاى دردناك را بچشيد.

آيه 15

(آيه 15)سپس روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده دستور مى دهد آنها را به يك داورى دعوت كند،مى فرمايد:«بگو:آيا اين(سرنوشت دردناك)بهتر است،يا بهشت جاويدانى كه به پرهيز كاران وعده داده شده است؟بهشتى كه هم پاداش اعمال آنها است و هم جايگاه و قرارگاهشان» . (قُلْ أَ ذلِكَ خَيْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ كانَتْ لَهُمْ جَزاءً وَ مَصِيراً)

آيه 16

(آيه 16)همان بهشتى كه«هر چه بخواهند در آنجا براى آنها فراهم است» . (لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ)

همان بهشتى كه«جاودانه در آن خواهند ماند» .

(خالِدِينَ)

«اين وعده اى است مسلّم كه پروردگارت بر عهده گرفته است» .

(كانَ عَلى رَبِّكَ وَعْداً مَسْؤُلاً)

اين گونه سؤالها و داورى طلبيدنها براى بيدار ساختن وجدانهاى خفته است

ص: 326

كه آنها را در برابر يك امر بديهى و بر سر دو راهى قرار دهند.

آيه 17

(آيه 17)محاكمۀ معبودان و عابدان گمراه:از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از سرنوشت مؤمنان و مشركان در قيامت و پاداش و كيفر اين دو گروه بود،در اينجا همين موضوع را به شكل ديگرى ادامه مى دهد و سؤالى را كه خداوند از معبودهاى«مشركان»در قيامت مى كند همراه جواب آنها به عنوان يك هشدار بيان مى فرمايد.

نخست مى گويد:«و(به ياد آور)روزى را كه خداوند همۀ آنها و معبودهايشان را كه غير از«اللّه»پرستش مى كردند جمع و محشور مى كند» .منظور،معبودهاى انسانى(همچون مسيح)يا شيطانى (همچون جن)و يا«فرشتگان»است.

(وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ)

«آنگاه به آنها مى گويد:آيا شما اين بندگان مرا گمراه كرديد يا خود آنها راه را گم كردند»؟! .

(فَيَقُولُ أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِي هؤُلاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِيلَ)

آيه 18

(آيه 18)اما آنها در پاسخ«مى گويند:منزهى تو اى پروردگار!براى ما شايسته نبود كه اوليايى غير از تو برگزينيم» . (قالُوا سُبْحانَكَ ما كانَ يَنْبَغِي لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِكَ مِنْ أَوْلِياءَ)

نه تنها ما آنها را به سوى خود دعوت نكرديم،بلكه ما به ولايت و عبوديت تو معترف بوديم و غير از تو را معبود براى خود و ديگران بر نگزيديم! علت انحراف آنها اين بود كه:«آنان و پدرانشان را از نعمتها و مواهب دنيا بر خوردار نمودى(آنان به جاى اين كه شكر نعمتت را به جا آورند در شهوات و كامجوييها فرو رفتند)تا ياد تو را فراموش كردند» .

(وَ لكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ حَتّى نَسُوا الذِّكْرَ)

و به راستى زندگى مرفّه براى جمعيتى كه ظرفيت كافى ندارند،و پايه هاى ايمانشان سست است«غرور آفرين»است.

و به همين دليل«تباه و هلاك گشتند» .

(وَ كانُوا قَوْماً بُوراً).

آيه 19

(آيه 19)در اینجا خداوند روی سخن را به مشرکان کرده،می گوید:ببینید

ص: 327

مى گفتيد:اينها شما را از راه منحرف كردند و به سوى عبادت خود دعوت نمودند در حالى كه آنها گفتۀ شما را دروغ مى شمرند.

و چون چنين است و خود مرتكب انحراف خويش بوده ايد،«اكنون نمى توانيد عذاب الهى را بر طرف سازيد(و خويش را يارى كنيد و)يا از كسى يارى بطلبيد» .

(فَما تَسْتَطِيعُونَ صَرْفاً وَ لا نَصْراً)

«و هر كس از شما ستم كند،عذاب شديد و بزرگى به او مى چشانيم» .

(وَ مَنْ يَظْلِمْ مِنْكُمْ نُذِقْهُ عَذاباً كَبِيراً)

آيه 20

(آيه 20)

شأن نزول:

جمعى از مفسران در شأن نزول اين آيه چنين آورده اند كه جمعى از سران مشركان خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و گفتند:اى محمّد!تو از ما چه مى خواهى؟اگر رياست مى طلبى ما تو را سر پرست خود مى كنيم،و اگر علاقه به مال دارى از اموال خود براى تو جمع مى كنيم،اما هنگامى كه ديدند پيامبر تسليم نشد به بهانه جويى پرداختند و گفتند:تو چگونه فرستادۀ خدا هستى با اين كه غذا مى خورى و در بازارها توقف مى كنى؟!و گفتند:او مى خواهد حكمران ما شود،در حالى كه روش او مخالف سيرۀ پادشاهان است! آيه نازل شد و اين حقيقت را روشن ساخت كه روش پيامبر اسلام روش همۀ پيامبران پيشين است.

تفسير:

همۀ پيامبران چنين بودند!در چند آيۀ قبل يكى از بهانه جوييهاى مشركان آمده بود و جوابى اجمالى و سر بسته براى آن گفته شد،اين آيه به همان مطلب باز گشته و پاسخى صريحتر و مشروحتر به آن داده،مى گويد:«ما هيچ يك از رسولان را قبل از تو نفرستاديم مگر اين كه همۀ آنها(از جنس بشر بودند)غذا مى خوردند و در بازارها راه مى رفتند»و با مردم حشر و نشر داشتند .

(وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلاّ إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ يَمْشُونَ فِي الْأَسْواقِ)

و در عين حال«بعضى از شما را وسيلۀ امتحان بعض ديگر قرار داديم» .

(وَ جَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً)

ص: 328

اين آزمايش ممكن است از اين طريق باشد كه انتخاب پيامبران از انسانهايى

كه از ميان توده هاى جمعيت محروم بر مى خيزند خود آزمايش بزرگى است،چرا كه گروهى ابا دارند زير بار همنوع خود بروند بخصوص كسى كه از نظر امكانات مادى و يا سن و سال در سطح پايينى قرار داشته باشد.

و به دنبال اين سخن،همگان را مورد خطاب قرار داده و سؤال مى كند:«آيا صبر و شكيبايى پيشه مى كنيد»؟ .چرا كه مهمترين ركن پيروزى در تمام اين آزمايشها صبر و استقامت و پايمردى است.

(أَ تَصْبِرُونَ)

و در پايان آيه به عنوان يك هشدار مى فرمايد:«پروردگار تو همواره بصير و بينا بوده و هست» .

(وَ كانَ رَبُّكَ بَصِيراً)

مبادا تصور كنيد چيزى از رفتار شما در برابر آزمونهاى الهى از ديدۀ بينا و موشكاف علم خداوند مكتوم و پنهان مى ماند،او همه را دقيقا مى داند و مى بيند.

آغاز جزء نوزدهم قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ فرقان

آيه 21

(آيه 21)ادعاهاى بزرگ:در اينجا دو قسمت ديگر از بهانه هاى مشركان را مطرح كرده،چنين پاسخ مى دهد.

نخست مى فرمايد:«آنها كه اميدى به لقاى ما ندارند(و رستاخيز را انكار مى كنند)،مى گويند:چرا فرشتگان بر ما نازل نمى شوند،و يا پروردگارمان را با چشم خود نمى بينيم» .

(وَ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا)

اين قابل قبول نيست كه پيك وحى تنها بر او نازل شود و ما او را نبينيم! بهترين دليل براى اين كه اين سخنان را به خاطر تحقيق پيرامون نبوت پيامبر نمى گفتند اين است كه تقاضاى مشاهدۀ پروردگار كردند و او را تا سر حد يك جسم قابل رؤيت تنزل دادند،همان تقاضاى بى اساسى كه مجرمان بنى اسرائيل نيز داشتند،و پاسخ قاطع آن را شنيدند كه شرح آن در سورۀ اعراف آيۀ 143 آمده است.

ص: 329

لذا قرآن در پاسخ اين تقاضاها مى گويد:«آنها در مورد خود تكبر ورزيدند

و گرفتار غرور و كبر و خود بينى شدند» .

(لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ)

«و طغيان كردند،چه طغيان بزرگى»؟ .

(وَ عَتَوْا عُتُوًّا كَبِيراً)

آيه 22

(آيه 22)سپس به عنوان تهديد مى گويد:اينها كه تقاضا دارند فرشتگان را ببينند،به آرزوى خود مى رسند اما«روزى كه فرشتگان را مى بينند روز بشارت براى مجرمان نخواهد بود»چرا كه روز مجازات و كيفرهاى دردناك اعمال آنهاست . (يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ)

آرى!در آن روز از ديدن فرشتگان خوشحال نخواهند شد،بلكه چون نشانه هاى عذاب را همراه مشاهدۀ آنان مى بينند به قدرى در وحشت فرو مى روند كه همان جمله اى را كه در دنيا به هنگام احساس خطر در برابر ديگران مى گفتند بر زبان جارى مى كنند«و مى گويند:ما را امان دهيد،ما را معاف داريد» .

(وَ يَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً)

ولى بدون شك نه اين جمله و نه غير آن اثرى در سر نوشت محتوم آنها ندارد.

آيه 23

(آيه 23)اين آيه وضع اعمال اين مجرمان را در آخرت مجسّم ساخته، مى گويد:«و ما به سراغ تمام اعمالى كه آنها انجام دادند مى رويم و همه را همچون ذرات غبار پراكندۀ در هوا مى كنيم»! .يعنى،اعمال آنها به قدرى بى ارزش و بى اثر خواهد شد كه اصلا گويى عملى وجود ندارد. (وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً)

زيرا چنين كه به عمل انسان شكل و محتوا مى دهد،نيّت و هدف عمل است،افراد با ايمان،با انگيزۀ الهى و هدفهاى مقدس و پاك به سراغ انجام كارها مى روند در حالى كه مردم بى ايمان غالبا گرفتار تظاهر،ريا كارى و تقلب و غرور و خود بينى هستند،و همين سبب بى ارزش شدن اعمال آنها مى شود.

آيه 24

(آيه 24)و از آنجا كه قرآن معمولا نيك و بد را در برابر هم قرار مى دهد تا با مقايسه،وضع هر دو روشن شود،اين آيه از بهشتيان سخن مى گويد و مى فرمايد:

«بهشتيان در آن روز قرارگاهشان بهتر و استراحتگاهشان نيكوتر است» .

(أَصْحابُ

ص: 330

الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِيلاً)

آيه 25

(آيه 25)آسمان با ابرها شكافته مى شود!باز در اينجا بحث در بارۀ قيامت و سر نوشت مجرمان در آن روز ادامه مى يابد نخست مى گويد:روز گرفتارى و اندوه مجرمان«روزى است كه آسمان با ابرها از هم مى شكافد و فرشتگان پى در پى نازل مى شوند»! . (وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ وَ نُزِّلَ الْمَلائِكَةُ تَنْزِيلاً)

اين آيه در حقيقت پاسخى است به يكى ديگر از بهانه جوييهاى مشركان،زيرا آنها انتظار داشتند خداوند و فرشتگان،طبق اساطير و افسانه هايشان،در ميان ابرها به سراغشان بيايند و آنها را به سوى حق دعوت كنند،در اسطوره هاى يهود نيز آمده كه گاه خداوند در لا بلاى ابرها ظاهر مى شد! در مورد شكافته شدن آسمان با ابرها ممكن است بگوييم:از يك سو پرده هاى جهان ماده از مقابل چشم انسان كنار برود و عالم ماوراء طبيعت را مشاهده كند،و از سوى ديگر كرات آسمانى متلاشى شوند و ابرهاى انفجارى آشكار گردند،و در لابلاى آنها شكافهايى نمايان باشد،آن روز،روز پايان اين جهان و آغاز رستاخيز است،روز بسيار دردناكى است براى مجرمان بى ايمان و ستمكاران لجوج.

آيه 26

(آيه 26)سپس به يكى از روشنترين مشخصات آن روز پرداخته،مى گويد:

«حكومت حقيقى در آن روز از آن خداوند رحمان است» .

(الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ)

حتى آنها كه در اين جهان نوعى حكومت مجازى و محدود و فانى و زود گذر داشتند نيز از صحنۀ حكومت كنار مى روند،و حاكميت از هر نظر و در تمام جهات مخصوص ذات پاك او مى شود.

و به همين دليل«آن روز روز سختى براى كافران خواهد بود» .در حالى كه براى مؤمنان بسيار سهل و آسان است.

(وَ كانَ يَوْماً عَلَى الْكافِرِينَ عَسِيراً)

آيه 27

(آيه 27)شأن نزول:در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دو نفر دوست در ميان مشركان به نام«عقبه»و«ابى»بودند هر زمان عقبه از سفر مى آمد غذايى ترتيب مى داد و اشراف

ص: 331

قومش را دعوت مى كرد و در عين حال دوست مى داشت به محضر

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برسد هر چند اسلام را نپذيرفته بود.

روزى از سفر آمد و طبق معمول ترتيب غذا داد و دوستان را دعوت كرد،در ضمن از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز دعوت نمود.

هنگامى كه سفره را گستردند و غذا حاضر شد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:من از غذاى تو نمى خورم تا شهادت به وحدانيت خدا و رسالت من دهى،«عقبه» شهادتين بر زبان جارى كرد.

اين خبر به گوش دوستش«ابى»رسيد،گفت:اى عقبه!از آئينت منحرف شدى؟ او گفت:نه به خدا سوگند من منحرف نشدم.من از اين شرم داشتم كه او از سفرۀ من برخيزد بى آنكه غذا خورده باشد لذا شهادت دادم! ابى گفت:من هرگز از تو راضى نمى شوم مگر اين كه در برابر او بايستى و سخت توهين كنى!عقبه اين كار را كرد و مرتد شد،و سر انجام در جنگ بدر در صف كفار به قتل رسيد و رفيقش«ابى»نيز در جنگ احد كشته شد.

اين آيه و دو آيۀ بعد از آن نازل گرديد و سر نوشت مردى را كه در اين جهان گرفتار دوست گمراهش مى شود و او را به گمراهى مى كشاند شرح داد.

تفسير:روز قيامت صحنه هاى عجيبى دارد كه بخشى از آن در آيات گذشته آمد و در اينجا بخش ديگرى را خاطرنشان مى كند،و آن مسألۀ حسرت فوق العادۀ ظالمان از گذشتۀ خويش است نخست مى فرمايد:«و(به خاطر آور)روزى را كه ظالم هر دو دست خويش را از شدت حسرت به دندان مى گزد،مى گويد:اى كاش با (رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله)راهى برگزيده بودم» .

(وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً)

اين كار شايد به خاطر اين باشد كه اين گونه اشخاص هنگامى كه گذشتۀ خويش را مى نگرند خود را مقصر مى دانند و تصميم بر انتقام از خويشتن مى گيرند و اين نوعى انتقام است تا بتوانند در سايۀ آن كمى آرامش يابند.

ص: 332

تأسف فرو رفته مى گويد:«اى واى بر من!كاش فلان شخص گمراه را دوست خود انتخاب نكرده بودم» .

(يا وَيْلَتى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلاً)

كه تمام بدبختى من در ترك رابطه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و قبول رابطه با اين دوست گمراه بود.

منظور از«فلان»همان شخص است كه او را به گمراهى كشانده:شيطان يا دوست بد يا خويشاوند گمراه.

آيه 29

(آيه 29)باز ادامه داده،مى گويد:«او مرا از ياد آورى(حق)گمراه ساخت بعد از آن كه(ياد حق)به سراغ من آمده بود»! . (لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِي)

و در پايان آيه مى گويد:«و شيطان هميشه خوار كنندۀ انسان بوده است» .چرا كه انسان را به بيراهه ها و مناطق خطر مى كشاند و بعد او را سرگردان رها كرده و به دنبال كار خود مى رود.

(وَ كانَ الشَّيْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولاً)

حقيقت خذلان اين است كه كسى دل به يارى ديگرى ببندد ولى او درست در لحظات حساس دست از كمك و ياريش بر دارد.

در حديثى از امام جواد عليه السّلام مى خوانيم:«از همنشينى بدان بپرهيز كه همچون شمشير برهنه اند،ظاهرشان زيبا و آثارشان بسيار زشت است»!

آيه 30

(آيه 30)خدايا،مردم قرآن را ترك كردند!از آن جا كه در آيات گذشته انواع بهانه جوييهاى مشركان لجوج و افراد بى ايمان مطرح شده بود،اين آيه ناراحتى و شكايت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را در پيشگاه خدا از كيفيت بر خورد اين گروه با قرآن باز گو كرده،مى گويد:«پيامبر بر پيشگاه خدا عرضه داشت:پروردگارا!اين قوم من قرآن را ترك گفتند و از آن دورى جستند» . (وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً)

اين سخن و اين شكايت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله امروز نيز همچنان ادامه دارد،كه از گروه عظيمى از مسلمانان به پيشگاه خدا شكايت مى برد كه اين قرآن را به دست فراموشى سپردند،قرآنى كه مملوّ از برنامه هاى زندگى مى باشد،اين قرآن را رها ساختند

ص: 333

و حتى براى قوانين مدنى و جزائيشان دست گدايى به سوى ديگران دراز كردند!

قرآن در ميان آنها به صورت يك كتاب تشريفاتى در آمده است،تنها الفاظش را با صداى جالب از دستگاههاى فرستنده پخش مى كنند،و جاى آن در كاشى كاريهاى مساجد به عنوان هنر معمارى است،براى افتتاح خانۀ نو،و يا حفظ مسافر،و شفاى بيماران،و حد اكثر براى تلاوت به عنوان ثواب از آن استفاده مى كنند.

آرى!امروز هم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرياد مى زند:«خدايا!قوم من قرآن را مهجور داشتند»!

آيه 31

(آيه 31)اين آيه براى دلدارى پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله-كه با اين موضعگيرى خصمانۀ دشمنان مواجه بود-مى فرمايد:«و اين گونه براى هر پيامبرى دشمنى از مجرمان قرار داديم» . (وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ)

فقط تو نيستى كه با عداوت سر سختانۀ اين گروه رو برو شده اى،همۀ پيامبران در چنين شرايطى قرار داشتند كه گروهى از«مجرمان»به مخالفت آنها بر مى خاستند و كمر دشمنى آنان را مى بستند.

ولى بدان تو تنها و بدون ياور نيستى«همين بس كه خدا هادى و راهنما،و يار و ياور توست» .

(وَ كَفى بِرَبِّكَ هادِياً وَ نَصِيراً)

نه وسوسه هاى آنها مى تواند تو را گمراه سازد چرا كه هادى تو خداست،و نه توطئه هاى آنها مى تواند تو را در هم بشكند چرا كه ياورت پروردگار است كه علمش برترين علمها و قدرتش ما فوق همۀ قدرتهاست.

خلاصه تو بايد بگويى:

هزار دشمنم ار مى كنند قصد هلاك توام چو دوستى از دشمنان ندارم باك

آيه 32

(آيه 32)باز در اين آيه به يكى ديگر از بهانه جوييهاى اين مجرمان بهانه جو اشاره كرده،مى گويد:«و كافران گفتند:چرا قرآن يكجا بر او نازل نمى شود»؟! . (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً)

اصولا بهتر بود خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز از تمام اين قرآن يكجا با خبر باشد تا هر

ص: 334

چه مردم از او مى خواهند و مى پرسند فورا پاسخ گويد.

در دنبالۀ آيه به آنها چنين پاسخ مى گويد:«اين به خاطر آن است كه قلب تو را به وسيلۀ آن محكم داريم و(از اين رو)آن را به تدريج بر تو خوانديم» .

(كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلاً)

قرآن مجموعه اى است از اوامر و نواهى،احكام و قوانين،تاريخ و موعظه، و مجموعه اى از استراتژى و تاكتيكهاى مختلف در برخورد با حوادثى كه در مسير امت اسلامى به سوى جلو پيش مى آمده است.

چنين كتابى كه همۀ برنامه حتى قوانين كلى را از طريق حضور در صحنه هاى زندگى مردم تبيين و اجرا مى كند امكان ندارد قبلا يكجا تدوين و تنظيم شود،اين بدان مى ماند كه رهبر بزرگى براى پياده كردن انقلاب تمام اعلاميه ها و بيانيه ها و امر و نهى هايش را كه به مناسبتهاى مختلف ايراد مى شود يكجا بنويسد و نشر دهد،آيا هيچ كس مى تواند چنين سخنى را عاقلانه بداند؟!

آيه 33

(آيه 33)سپس براى تأكيد بيشتر روى پاسخ فوق مى فرمايد:«آنها هيچ مثلى براى تو نمى آورند(و هيچ بحث و سخنى را براى تضعيف دعوت تو طرح نمى كنند)مگر اين كه ما حق را براى تو مى آوريم،و تفسيرى بهتر»و پاسخى دندان شكن كه در برابر آن ناتوان شوند! . (وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلاّ جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً)

آيه 34

(آيه 34)و از آنجا كه اين دشمنان كينه توز و مشركان متعصب و لجوج بعد از مجموعۀ ايرادات خود چنين استنتاج كرده بودند كه محمّد و يارانش با اين صفات و اين كتاب و اين برنامه هايى كه دارند بدترين خلق خدايند-العياذ باللّه- و چون ذكر اين سخن با كلام فصيح و بليغى همچون قرآن تناسب نداشت در اين آيه خداوند به پاسخ اين سخن مى پردازد بى آنكه اصل گفتار آنها را نقل كند،مى گويد:

تو گمراه نيستى«آنان كه بر صورتهايشان به سوى جهنم محشور مى شوند بدترين محل را دارند و گمراه ترين افرادند» .

(الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلى وُجُوهِهِمْ إِلى جَهَنَّمَ أُوْلئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ سَبِيلاً)

ص: 335

اين از يك سو نشانۀ خوارى و ذلّت آنهاست،چرا كه آنها در دنيا نهايت كبر

و غرور و خود برتر بينى نسبت به خلق خدا داشتند،و از سوى ديگر تجسّمى است از گمراهيشان در اين جهان.

در مقابل گروهى قامتهايى همچون سرو دارند و صورتهاى درخشانى همچون ماه،با گامهاى بلند بسرعت به سوى بهشت مى روند.

آيه 35

(آيه 35)اين همه درس عبرت و اين همه بى خبرى!در اينجا قرآن مجيد براى دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان از يك سو و تهديد مشركان بهانه جو از سوى ديگر به تاريخ اقوام گذشته و سر گذشت شوم آنها اشاره كرده،نخست مى فرمايد:«و ما به موسى،كتاب(آسمانى)داديم،و برادرش هارون را ياور او قرار داديم» . (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِيراً)

آيه 36

(آيه 36)ما به آن دو خطاب كرديم«و گفتيم:به سوى اين قوم برويد كه آيات ما را تكذيب كردند» . (فَقُلْنَا اذْهَبا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا)

آنها از يك سو آيات و نشانه هاى خدا را كه در آفاق و انفس و در تمام عالم هستى وجود دارد عملا تكذيب نمودند و از سوى ديگر تعليمات انبياى پيشين را نيز ناديده گرفته،و آنها را تكذيب نمودند.

ولى با تمام تلاش و كوششى كه موسى و برادرش انجام دادند،و با ديدن آن همه معجزات عظيم و متنوع و روشن،باز راه كفر و انكار را پيش گرفتند،لذا«ما آنها را شديدا در هم كوبيديم و نابود كرديم» .

(فَدَمَّرْناهُمْ تَدْمِيراً)

آيه 37

(آيه 37)همچنين«قوم نوح را هنگامى كه رسولان الهى را تكذيب كردند، غرق نموديم و(سر نوشت)آنها را نشانۀ روشنى براى عموم مردم قرار داديم، و براى همۀ ستمگران عذاب دردناكى فراهم ساختيم» . (وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ وَ جَعَلْناهُمْ لِلنّاسِ آيَةً وَ أَعْتَدْنا لِلظّالِمِينَ عَذاباً أَلِيماً)

آيه 38

(آيه 38)همچنين«قوم عاد و ثمود و اصحاب الرس و اقوام بسيار ديگرى را كه در اين ميان بودند»هلاك كرديم . (وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً)

ص: 336

قوم عاد همان قوم«هود»پيامبر بزرگ خدا هستند،كه از سر زمين احقاف(يا

يمن)مبعوث شد،و قوم ثمود،قوم پيامبر خدا«صالح»هستند كه از سر زمين وادى القرى(ميان مدينه و شام)مبعوث گرديد،و«اصحاب رس»قومى بودند كه درخت صنوبرى را-كه«يافث»فرزند«نوح»غرس كرده بود-مى پرستيدند،آنها دوازده شهر آباد داشتند كه بر كنار نهرى به نام«رس»بود.

هنگامى كه آنها در كفر و بت پرستى فرو رفتند،خداوند پيامبرى از بنى اسرائيل به سوى آنها فرستاد اما آنها ايمان نياوردند،پيامبر براى قلع مادۀ فساد از خدا تقاضا كرد آن درخت بخشكد آن درخت خشكيد.

آنها هنگامى كه چنين ديدند سخت ناراحت شدند،و تصميم بر كشتن آن پيامبر گرفتند،چاهى عميق كندند و او را در آن افكندند.

خداوند به خاطر اين اعمال زشت،و اين ظلم و ستمها آنها را به عذاب شديدى گرفتار كرد و نابود ساخت.

آيه 39

(آيه 39)ولى ما هرگز آنها را غافلگيرانه مجازات نكرديم،بلكه«براى هر يك از آنها مثلها زديم» . (وَ كُلاًّ ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ)

به ايرادهاى آنها پاسخ گفتيم،همچون پاسخ ايرادهايى كه به تو مى كنند، اخطار كرديم،انذار نموديم،و سر نوشت و داستانهاى گذشتگان را براى آنها باز گو كرديم.

اما هنگامى كه هيچ يك از اينها سودى نداد«هر يك از آنها را در هم شكستيم و هلاك كرديم» .

(وَ كُلاًّ تَبَّرْنا تَتْبِيراً).

آيه 40

(آيه 40)و سرانجام در این آیه اشاره به ویرانه های شهرهای قوم لوط می کند که در سر راه مردم حجاز به شام قرار گرفته،و تابلو زنده و گویایی از سرنوشت دردناک این آلودگان و مشرکان است،می فرماید:«آنها[=مشرکان مکّه]از کنار شهری که باران شرّ و بدبختی[=بارانی از سنگهای نابود کننده]برسرشان ریخته شد گذشتند آیا آنها(در سفر هایشان به شام)این صحنه را ندیدند»و در زندگی آنها نیندیشیدند؟!(وَ لَقَد اَتَوا عَلَی القَریَةِ الَّتی اُمطِرَت مَطِرَت مَطَرَ السَّو اَفَلَم

ص: 337

آرى!اين صحنه را ديده بودند،ولى هرگز درس عبرت نگرفتند چرا كه«آنها به رستاخيز ايمان و اميد ندارند»! .

(بَلْ كانُوا لا يَرْجُونَ نُشُوراً)

مرگ را پايان اين زندگى مى شمرند،و اگر به زندگى پس از مرگ هم معتقد باشند اعتقادى بسيار سست و بى پايه دارند.

آيه 41

(آيه 41)اين آيه نمونۀ ديگرى از منطق مشركان و كيفيت بر خورد آنها با پيامبر اسلام و دعوت راستين او را باز گو مى كند.

نخست مى گويد:«آنها هنگامى كه تو را مى بينند(تنها كارى كه انجام مى دهند اين است كه)به باد مسخره ات مى گيرند(و مى گويند:)آيا اين همان كسى است كه خدا او را به عنوان پيامبر بر انگيخته است» .

(وَ إِذا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلاّ هُزُواً أَ هذَا الَّذِي بَعَثَ اللّهُ رَسُولاً)

آيه 42

(آيه 42)سپس قرآن در ادامۀ گفتار مشركان و از زبان آنها چنين نقل مى كند:

«اگر ما بر پرستش خدايانمان استقامت نمى كرديم بيم آن مى رفت كه ما را گمراه سازد»و ارتباطمان را با آنها قطع كند .

(إِنْ كادَ لَيُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا لَوْ لا أَنْ صَبَرْنا عَلَيْها)

ولى قرآن از چند راه به آنها پاسخ مى گويد نخست با يك جملۀ كوبنده به اين گروه كه اهل منطق نبودند چنين پاسخ مى دهد:«هنگامى كه عذاب الهى را ببينند بزودى مى فهمند چه كسى گمراهتر بوده است»؟! .

(وَ سَوْفَ يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ الْعَذابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِيلاً)

آيه 43

(آيه 43)دومين پاسخى كه قرآن به سخنان آنها مى دهد در اين آيه آمده است،روى سخن را به پيامبر كرده،به عنوان دلدارى و تسلّى خاطر و هم به عنوان بيان دليل اصلى عدم پذيرش دعوت پيامبر از سوى آنان مى فرمايد:«آيا ديدى كسى كه معبود خود را هواى نفس خويش برگزيده»؟! . (أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ)

«آيا با اين حالت تو قادر به هدايت او و دفاع از او هستى»؟! .

(أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً).

ص: 338

يعنى،اگر آنها در برابر دعوت تو دست به استهزاء و انكار و انواع مخالفتها

زدند نه خاطر آن بوده كه منطق تو ضعيف و دلائل تو غير قانع كننده و در آئينت جاى شك و ترديد است بلكه به خاطر اين است كه آنها پيرو فرمان عقل و منطق نيستند، معبود آنها هواى نفسشان است،و هوى پرستى سر چشمۀ غفلت و بى خبرى و كفر و بى ايمانى است.

آيه 44

(آيه 44)بالاخره سومين پاسخى كه قرآن به اين گروه گمراه مى دهد اين است كه مى گويد:«آيا تو گمان مى كنى كه بيشتر آنها مى شنوند يا مى فهمند»؟! . (أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ)

«آنها تنها مانند چهار پايانند،بلكه آنان گمراه ترند»! .

(إِنْ هُمْ إِلاّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً)

يعنى؛سخريه ها و سخنان زننده و غير منطقى آنها هرگز تو را ناراحت نكند چون آدمى يا بايد خود داراى عقل باشد و آن را به كار گيرد و مصداق گردد و يا اگر از علم و دانش بر خوردار نيست از دانايان سخن بشنود و مصداق باشد اما اين گروه نه آنند و نه اين،و به همين دليل با چهار پايان تفاوتى ندارند،و روشن است كه از چهار پا نمى توان توقعى داشت،جز نعره كشيدن و لگد زدن،و كارهاى غير منطقى انجام دادن.

«يَعْقِلُونَ» «يَسْمَعُونَ»

بلكه اينها از چهار پايان نيز بد بخت تر و بينواترند كه آنها امكان تعقل و انديشه ندارند،و اينها دارند و به چنان روزى افتاده اند!

آيه 45

(آيه 45)حركت سايه ها!در اينجا سخن از قسمتهاى مهمى از نعمتهاى الهى به عنوان بيان اسرار توحيد و خدا شناسى است.سخن از نعمت«سايه ها» و سپس اثرات و بركات«شب»و«خواب و استراحت»و«روشنايى»روز و«وزش بادها»و«نزول باران»و«زنده شدن زمينهاى مرده»و«سيراب شدن»چهار پايان و انسانهاست.

نخست مى گويد:«آيا نديدى چگونه پروردگارت سايه را گسترده ساخت»؟! .

(أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ).

ص: 339

«و اگر مى خواست آن را ساكن قرار مى داد»سايه اى هميشگى و جاودانى

(وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً)

اين سايه كشيده و گسترده همان سايه اى است كه بعد از طلوع فجر و قبل از طلوع آفتاب بر زمين حكمفرماست و لذتبخش ترين سايه ها و ساعات همان است.

زيرا به دنبال آن مى فرمايد:«سپس خورشيد را بر وجود اين سايۀ گسترده دليل قرار داديم» .

(ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً)

اشاره به اين كه اگر آفتاب نبود مفهوم سايه روشن نمى شد،اصولا سايه از پرتو آفتاب به وجود مى آيد.

آيه 46

(آيه 46)در اين آيه مى فرمايد:«سپس آن را آهسته جمع مى كنيم»و نظام سايه و آفتاب را حاكم مى سازيم . (ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَيْنا قَبْضاً يَسِيراً)

مى دانيم هنگامى كه خورشيد طلوع مى كند تدريجا سايه ها بر چيده مى شود تا به هنگام ظهر كه در بعضى از مناطق سايه بكلى معدوم مى شود،و در ديگر مناطق به حد اقل خود مى رسد و به اين ترتيب سايه ها نه يك دفعه ظاهر مى گردند،و نه يك دفعه بر چيده مى شوند،و اين خود يكى از حكمتهاى پروردگار است،چرا كه اگر انتقال از نور به ظلمت و بالعكس،ناگهانى صورت مى گرفت براى همۀ موجودات زيان آور بود.

آيه 47

(آيه 47)بعد از ذكر نعمت سايه ها،به شرح دو نعمت ديگر كه كاملا متناسب با آن است پرداخته و گوشۀ ديگرى از اسرار نظام هستى را كه بيانگر وجود خداست روشن مى سازد،مى فرمايد:«او كسى است كه شب را براى شما لباس قرار داد» . (وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِباساً)

اين پردۀ ظلمانى نه تنها انسانها كه تمام موجودات روى زمين را در خود مستور مى سازد و آنها را همچون لباس،محفوظ مى دارد و همچون پوششى كه انسان به هنگام خواب براى ايجاد تاريكى و استراحت از آن استفاده مى كند،او را در بر مى گيرد.

بعد اشاره به نعمت خواب كرده،مى فرمايد:«و خواب را استراحت»قرار داد .

ص: 340

(وَ النَّوْمَ سُباتاً)

خواب به موقع و به اندازه،تجديد كنندۀ تمام نيروهاى بدن است و نشاط آفرين و مايۀ قدرت،و بهترين وسيله براى آرامش اعصاب است.

در پايان آيه به نعمت«روز»اشاره كرده،مى فرمايد:«و روز را وسيلۀ حركت و حيات»قرار داد .

(وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً)

و به راستى روشنايى روز از نظر روح و جسم انسان،حركت آفرين است همان گونه كه تاريكى،خواب آور و آرامبخش است.

آيه 48

(آيه 48)بعد از بيان اين مواهب عظيم كه از اساسى ترين پايه هاى زندگى انسانها است به موهبت بسيار مهم ديگرى پرداخته،مى فرمايد:«او كسى است كه بادها را بشارتگرانى پيش از رحمتش فرستاد،و از آسمان آبى پاك كننده نازل كرديم» . (وَ هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً)

نقش بادها به عنوان پيش قراولان نزول رحمت الهى بر كسى پوشيده نيست چرا كه اگر آنها نبودند هرگز قطرۀ بارانى بر سر زمين خشكى نمى باريد؛زيرا اگر بادها ابرهاى پر بار را از بالاى اقيانوسها به سوى زمينهاى خشك نرانند،بار ديگر ابرها تبديل به باران مى گردد و در همان دريا فرو مى ريزد.

هميشه قسمتى از اين بادها كه در پيشاپيش توده هاى ابر در حركتند و آميخته با رطوبت ملايمى هستند،نسيم دل انگيزى ايجاد مى كنند كه از درون آن بوى باران به مشام مى رسد،اينان همچون بشارت دهنده اى هستند كه از قدوم مسافر عزيزى خبر مى دهند.

آب علاوه بر خاصيت حيات بخشى،خاصيت فوق العاده مهم پاك كننده را دارد،اگر نبود در يك روز سر تا سر جسم و جان و زندگى ما كثيف و آلوده مى شد.

به علاوه مى دانيم پاكيزه كردن روح از آلودگيها به وسيلۀ غسل و وضو نيز با آب انجام مى گيرد پس اين مايع حياتبخش هم پاك كنندۀ روح است و هم جسم.

آيه 49

(آيه 49)اما این خاصیت پاک کننده بودن با تمام اهمیتی که دارد در درجه دوم قرار داده شده،لذا در این آیه اضافه می کند:«تا به وسیله آن،سرزمین مرده ای را

ص: 341

«و آن(آب حياتبخش)را به مخلوقاتى كه آفريده ايم-چهار پايان و انسانهاى بسيار-مى نوشانيم» .

(وَ نُسْقِيَهُ مِمّا خَلَقْنا أَنْعاماً وَ أَناسِيَّ كَثِيراً)

آيه 50

(آيه 50)در اين آيه اشاره به«قرآن»كرده،مى گويد:«ما اين آيات را به صورتهاى گوناگون و مؤثر در ميان آنها قرار داديم تا متذكر شوند(و از آن به قدرت پروردگار پى برند)اما بسيارى از مردم جز انكار و كفر كارى در برابر آن نشان ندادند» . (وَ لَقَدْ صَرَّفْناهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبى أَكْثَرُ النّاسِ إِلاّ كُفُوراً)

آيه 51

(آيه 51)اين آيه اشاره به عظمت مقام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است،مى فرمايد:«و اگر مى خواستيم در هر شهر و ديارى،بيم دهنده اى بر مى انگيختيم»ولى اين كار لزومى نداشت . (وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ نَذِيراً)

زيرا تمركز نبوّت در وجود يك فرد باعث وحدت و انسجام انسانها و جلو گيرى از هر گونه تفرقه و پراكندگى مى شود.

اين آيه هم دليلى است بر عظمت مقام پيامبر،و هم لزوم وحدت رهبرى و هم سنگين بودن بار مسؤوليت او.

آيه 52

(آيه 52)به همين دليل در اين آيه دو دستور مهم را كه دو برنامۀ اساسى پيامبران را تشكيل مى دهد بيان مى كند،نخست روى سخن را به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى فرمايد:«بنا بر اين از كافران اطاعت مكن» . (فَلا تُطِعِ الْكافِرِينَ)

در هيچ قدم راه سازش با انحرافات آنها را پيش مگير كه سازشكارى با منحرفان،آفت دعوت به سوى خداست.

و اما دستور دوم اين كه:«به وسيلۀ قرآن با آنها جهاد بزرگى كن» .جهادى بزرگ به عظمت رسالتت،و به عظمت جهاد تمام پيامبران پيشين،جهادى كه تمام ابعاد روح و فكر مردم را در برگيرد و جنبه هاى مادى و معنوى را شامل شود.

(وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً كَبِيراً)

اين تعبير عظمت مقام قرآن را نيز باز گو مى كند،چرا كه سلاحى است برنده، كه قدرت بيان و استدلال و تأثير عميق و جاذبيتش ما فوق تصور و قدرت

ص: 342

انسانهاست.

آيه 53

(آيه 53)دو درياى آب شيرين و شور در كنار هم!در اين آيه باز به استدلال بر عظمت خداوند از طريق بيان نعمتهاى او در نظام آفرينش مى پردازد، و به تناسب بيان نزول قطرات حياتبخش باران كه در آيات قبل گذشت اشاره به مخلوط نشدن آبهاى شيرين و شور كرده،مى فرمايد:«او كسى است كه دو دريا را در كنار هم قرار داد،يكى گوارا و شيرين و ديگر شور و تلخ،و در ميان آنها برزخى قرار داد(گويى هر يك به ديگرى مى گويد:)دور باش و نزديك نيا» . (وَ هُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ جَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً)

اين آيه يكى ديگر از مظاهر شگفت انگيز قدرت پروردگار را در جهان آفرينش ترسيم مى كند كه چگونه يك حجاب نامرئى،و حائل ناپيدا در ميان درياى شور و شيرين قرار مى گيرد و اجازه نمى دهد آنها با هم آميخته شوند.

البته امروز ما اين را مى دانيم كه اين حجاب نامرئى همان«تفاوت درجۀ غلظت آب شور و شيرين»و به اصطلاح تفاوت«وزن مخصوص»آنها است كه سبب مى شود تا مدت مديدى به هم نياميزند.

ضمنا قرار گرفتن اين آيه در ميان آيات مربوط به«كفر»و«ايمان»ممكن است اشاره و تشبيهى در اين امر نيز باشد كه گاهى در يك جامعه،در يك شهر،و گاه حتى در يك خانه افرادى با ايمان كه همچون آب عذب و فراتند در كنار افراد بى ايمان كه همچون آب ملح و اجاجند،با دو طرز تفكر،دو نوع عقيده،و دو نوع عمل پاك و ناپاك،قرار مى گيرند،بى آنكه به هم آميخته شوند.

آيه 54

(آيه 54)در اين آيه به مناسبت بحث نزول باران و همچنين درياهاى آب شور و شيرين كه در كنار هم قرار مى گيرند سخن از آفرينش انسان از آب به ميان آورده،مى گويد:«او كسى است كه از آب انسانى را آفريد» . (وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً)

احتمال دارد كه چند معنى در مفهوم آيه جمع باشد يعنى هم بشر نخستين از آب آفريده شده،و هم پيدايش تمام افراد انسان از آب«نطفه»است،و هم آب

ص: 343

مهمترين مادۀ ساختمان بدن انسان را تشكيل مى دهد،آبى كه از ساده ترين

موجودات اين جهان محسوب مى شود چگونه مبدء پيدايش چنين خلقت شگرفى شده است؟!اين دليل روشن قدرت اوست.

به دنبال آفرينش انسان،سخن از گسترش نسلها به ميان آورده،مى گويد:

«سپس او را نسب و سبب قرار داد»و نسل او را از اين دو طريق گسترش داد .

(فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً)

منظور از«نسب»پيوندى است كه در ميان انسانها از طريق زاد و ولد به وجود مى آيد،مانند ارتباط پدر و فرزند يا برادران به يكديگر،اما منظور از«صهر»كه در اصل به معنى«داماد»است،پيوندهايى است كه از اين طريق ميان دو طايفه بر قرار مى شود،مانند پيوند انسان با نزديكان همسرش.

در پايان آيه به عنوان تأكيد بر مسائل گذشته،مى فرمايد:«و پروردگار تو همواره توانا بوده و هست» .

(وَ كانَ رَبُّكَ قَدِيراً)

آيه 55

(آيه 55)سر انجام در اين آيه انحراف مشركان را از اصل توحيد،از طريق مقايسۀ قدرت بتها با قدرت پروردگار كه نمونه هاى آن در آيات قبل گذشت روشن مى سازد،مى گويد:«و آنها معبودهايى جز خدا مى پرستند كه نه سودى به آنها مى رساند و نه زيانى» . (وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَنْفَعُهُمْ وَ لا يَضُرُّهُمْ)

مسلم است تنها وجود سود و زيان نمى تواند معيار پرستش باشد،ولى قرآن با اين تعبير بيانگر اين نكته است كه آنها هيچ بهانه اى براى اين پرستش ندارند چرا كه بتها موجوداتى هستند كاملا بى خاصيت و فاقد هر گونه ارزش و تأثير مثبت يا منفى.

در پايان آيه اضافه مى كند:«و كافران هميشه در برابر پروردگارشان(در طريق كفر)پشتيبان يكديگرند» .

(وَ كانَ الْكافِرُ عَلى رَبِّهِ ظَهِيراً)

و نيروهايى را كه مى بايست در مسير«اللّه»بسيج كنند،بر ضد آيين خدا و پيامبرش و مؤمنان راستين بسيج مى نمايند.

آيه 56

(آيه 56)پاداش من هدایت شماست! از آنجا که در آیات گذشته سخن از

ص: 344

اشاره به وظيفۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در برابر اين متعصبان لجوج كرده،مى گويد:«ما تو را جز به عنوان بشارت دهنده و انذار كننده نفرستاديم» .

(وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً)

اگر آنها دعوت تو را نپذيرفتند ايرادى بر تو نيست،تو وظيفۀ خود را كه بشارت و انذار است انجام دادى.

اين سخن هم وظيفۀ پيامبر را مشخص مى كند و هم تسلّى خاطرى براى او است،و هم نوعى تهديد و بى اعتنايى به اين گروه گمراه مى باشد.

آيه 57

(آيه 57)سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه به آنها«بگو:من در برابر آن (ابلاغ آيين خدا)هيچ گونه پاداشى از شما نمى طلبم» . (قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ)

بعد اضافه مى كند:«مگر كسى كه بخواهد راهى به سوى پروردگارش برگزيند»اين پاداش من است .

(إِلاّ مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلاً)

يعنى تنها اجر و پاداش من هدايت شماست،آن هم از روى اراده و اختيار نه اكراه و اجبار،و اين تعبير نهايت لطف و محبت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را نسبت به پيروانش روشن مى سازد،چرا كه مزد خود را سعادت و خوشبختى آنان مى شمرد.

آيه 58

(آيه 58)اين آيه تكيه گاه اصلى پيامبر را روشن مى سازد،مى فرمايد:

«و توكل بر خداوندى كن كه زنده است و هرگز نمى ميرد» .

(وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ)

با داشتن اين تكيه گاه و پناهگاه نه نيازى به اجر و پاداش آنها دارى،و نه وحشتى از ضرر و زيان و توطئۀ آنان.

و اكنون كه چنين است«تسبيح و حمد او به جا آور»از نقصها منزه بشمر،و در برابر همۀ كمالات او را ستايش كن .

(وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ)

سپس اضافه مى كند:از كار شكنى و توطئه هاى دشمنان نگران مباش«همين بس كه خداوند از گناهان بندگانش آگاه است»و به موقع حساب آنها را مى رسد .

(وَ كَفى بِهِ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً).

آيه 59

(آيه 59)این آیه بیان قدرت پروردگار در پهنهٔ جهان هستی است

ص: 345

آسمانها و زمين و آنچه را در ميان آن دو است در شش روز[ شش دوران]آفريد» .

(الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيّامٍ)

«سپس بر عرش قدرت قرار گرفت»و به تدبير عالم پرداخت .

(ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ)

كسى كه داراى اين قدرت وسيع است مى تواند متوكلان بر خود را در برابر هر خطر و حادثه اى حفظ كند.

و در پايان آيه اضافه مى كند:«او خداوند رحمان است» .

(الرَّحْمنُ)

كسى كه رحمت عامش همۀ موجودات را در بر گرفته،و مطيع و عاصى و مؤمن و كافر از خوان نعمت بى دريغش بهره مى گيرند.

اكنون كه خدايى دارى بخشنده و قادر و توانا،اگر چيزى مى خواهى«از او بخواه كه از همه چيز آگاه است» .

(فَسْئَلْ بِهِ خَبِيراً)

آيه 60

(آيه 60)از آنجا كه در آيات پيشين سخن از عظمت و قدرت خدا بود و هم وسعت رحمت او در اين آيه مى افزايد:«و هنگامى كه به آنها گفته شود براى خداوند رحمان(كه سراسر وجود شما غرق رحمت اوست)سجده كنيد آنها(از روى كبر و غرور،و يا از سر استهزاء)مى گويند:رحمان چيست»؟ .ما اصلا«رحمان»را نمى شناسيم. (وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ)

«آيا ما براى چيزى سجده كنيم كه تو به ما دستور مى دهى»؟! .

(أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا)

ما زير بار هيچ كس نمى رويم و تابع فرمان اين و آن نخواهيم شد!.

«اين سخن را مى گويند«و بر نفرت و دوريشان از خدا افزوده مى شود» .

(وَ زادَهُمْ نُفُوراً)

آيه 61

(آيه 61)اين آيه در حقيقت پاسخى است به سؤال آنها كه مى گفتند:

رحمان چيست؟هر چند آنها اين سخن را از روى سخريه مى گفتند اما قرآن پاسخ جدّى به آنها داده،مى فرمايد:«پر بركت و با عظمت است آن خدايى كه در آسمان

ص: 346

منزلگاههايى قرار داد» .

(تَبارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّماءِ بُرُوجاً)

برجهاى آسمانى اشاره به صورتهاى مخصوص فلكى است كه خورشيد و ماه در هر فصل و هر موقعى از سال در برابر يكى از آنان قرار مى گيرند مثلا مى گويند خورشيد در برج«حمل»قرار گرفته،يعنى محاذى«صورت فلكى حمل» مى باشد،و يا«قمر»در«عقرب»است،يعنى كره ماه برابر صورت فلكى«عقرب» واقع شده.

به اين ترتيب آيه اشاره به منزلگاههاى آسمانى خورشيد و ماه كرده،و به دنبال آن اضافه مى كند:«و در ميان آن چراغ روشن و ماه تابانى آفريد» .

(وَ جَعَلَ فِيها سِراجاً وَ قَمَراً مُنِيراً)

آيا با اين همه نشانه هاى روشن،با اين منازل بديع و دقيق خورشيد و ماه باز او را نمى شناسيد و مى گوييد: ؟!

«مَا الرَّحْمنُ»

آيه 62

(آيه 62)در اين آيه باز به معرفى پروردگار عالم ادامه داده و بخش ديگرى از نظام هستى را باز گو كرده،مى گويد:«و او همان كسى است كه شب و روز را جانشين يكديگر قرار داد،براى آنها كه بخواهند متذكر شوند و يا بخواهند شكر گذارى كنند» . (وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرادَ شُكُوراً)

نظام بديعى كه اگر نبود،زندگى انسان بر اثر شدت نور و حرارت يا تاريكى و ظلمت به تباهى مى كشيد،براى آنها كه مى خواهند خدا را بشناسند دليل جالبى است.

آيه 63

(آيه 63)صفات ویزهٔ بندگان خاص خدا:از این به بعد بحث جامع و جالبی پیرامون صفات ویزهٔ بندگان خاص پروردگار که تحت عنوان«عِبادُ الرَحمن»آمده،مطرح می شود،و دوازده صفت از صفات ویزه آنان را بیان می کند و در حقیقت تکمیلی است برای آیات گذشته که مشرکان لجوج هنگامی که نام خداوند رحمان برده می شد از سر استهزا و غرور می گفتند:رحمان چیست؟جایی گه بندگان او این قدر عالی مقام و با شخصیتند عظمت خدای رحمان

ص: 347

نخست مى گويد:«و بندگان خاص خداوند رحمان كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبر بر روى زمين راه مى روند» .

(وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً)

نخستين توصيف نفى كبر و غرور و خود خواهى است كه در تمام اعمال انسان و حتى در كيفيت راه رفتن او آشكار مى شود زيرا ملكات اخلاقى هميشه خود را در لا بلاى اعمال و گفتار و حركات انسان نشان مى دهند،تا آنجا كه از چگونگى راه رفتن يك انسان مى توان با دقت و مو شكافى به قسمت قابل توجهى از اخلاق او پى برد.

آرى!آنها متواضعند،و تواضع كليد ايمان است.

دومين وصف آنها حلم و بردبارى است چنانكه قرآن در ادامۀ همين آيه مى گويد:«و هنگامى كه جاهلان آنها را مورد خطاب قرار مى دهند(و به جهل و جدال و سخنان زشت مى پردازند)در پاسخ آنها سلام مى گويند» .سلامى كه نشانۀ بى اعتنايى توأم با بزرگوارى است،نه ناشى از ضعف،نه سلام تحيت كه نشانه محبت و پيوند دوستى است.

(وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً)

آيه 64

(آيه 64)در اين آيه به سومين ويژگى آنها كه عبادت خالصانۀ پروردگار است پرداخته،مى گويد:«و آنها كسانى هستند كه شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قيام مى كنند» . (وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِياماً)

در ظلمت شب كه چشم غافلان در خواب است و جايى براى تظاهر و ريا وجود ندارد خواب خوش را بر خود حرام كرده و به خوشتر از آن ذكر خدا و قيام و سجود در پيشگاه با عظمت اوست مى پردازد،پاسى از شب را به مناجات با محبوب مى گذرانند،و قلب و جان خود را با ياد و نام او روشن مى كنند.

آيه 65

(آيه 65)چهارمین صفت ویزهٔ آنان خوف و ترس از مجازات و کیفر الهی است«و آنها کسانی هستند که پیوسته می گویند:پروردگارا!عذاب جهنم را از ما برطرف گردان که عذابش سخت و شدید و پردوام است»(وَالَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا

ص: 348

آيه 66

(آيه 66)«چرا كه جهنم بد جايگاه و بد محل اقامتى است» . (إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً)

با اين كه آنها شبها به ياد خدا هستند و به عبادتش مشغول،و روزها در مسير انجام وظيفه گام بر مى دارند باز هم قلوبشان مملوّ از ترس مسؤوليتهاست،همان ترسى كه عامل نيرومندى براى حركت به سوى انجام وظيفۀ بيشتر و بهتر است.

آيه 67

(آيه 67)سپس به پنجمين صفت ممتاز«عباد الرحمن»كه اعتدال و دورى از هر گونه افراط و تفريط در كارها مخصوصا در مسألۀ انفاق است اشاره كرده، مى فرمايد:«و آنها كسانى هستند كه به هنگام انفاق،نه اسراف مى كنند و نه سخت گيرى،بلكه در ميان اين دو حد اعتدال را رعايت مى كنند» . (وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً)

جالب توجه اين كه سخن را روى كيفيت انفاق آنان مى برد-اصل انفاق كردن را مسلّم مى گيرد-و مى گويد:انفاقى عادلانه و دور از هر گونه اسراف و سخت گيرى دارند،نه آن چنان بذل و بخششى كنند كه زن و فرزندشان گرسنه بمانند،و نه آن چنان سختگير باشند كه ديگران از مواهب آنها بهره نگيرند.

آيه 68

(آيه 68)ششمين ويژگى«عباد الرّحمن»توحيد خالص است كه آنها را از هر گونه شرك و دو گانه و يا چند گانه پرستى دور مى سازد.

مى فرمايد:«و آنها كسانى هستند كه معبود ديگرى را با خداوند نمى خوانند» .

(وَ الَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ)

نور توحيد سراسر قلب آنها و زندگى فردى و اجتماعيشان را روشن ساخته و تيرگى و ظلمت شرك از آسمان فكر و روح آنها بكلى رخت بربسته است.

هفتمين صفت،پاكى آنها از آلودگى به خون بى گناهان است:«و آنها هرگز انسانى را كه خداوند(خونش را)حرام شمرده-جز به حق-به قتل نمى رسانند» .

(وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ)

از آيۀ فوق به خوبى استفاده مى شود كه تمام نفوس انسانى در اصل محترمند

ص: 349

و ريختن خون آنها ممنوع است،مگر عواملى پيش آيد كه اين احترام ذاتى را

تحت الشعاع قرار دهد و مجوز ريختن خون گردد.

هشتمين وصف آنها اين است كه:دامان عفتشان هرگز آلوده نمى شود«و زنا نمى كنند» .

(وَ لا يَزْنُونَ)

آنها بر سر دو راهى كفر و ايمان،ايمان را انتخاب مى كنند،و بر سر دو راهى امنيت و ناامنى جانها،امنيت را،و بر سر دو راهى پاكى و آلودگى،پاكى را،آنها محيطى خالى از هر گونه شرك و ناامنى و بى عفتى و ناپاكى با تلاش و كوشش خود فراهم مى سازند.

و در پايان آيه براى تأكيد هر چه بيشتر اضافه مى كند:«و هر كس يكى از اين امور را انجام دهد عقوبت و مجازاتش را خواهد ديد» .

(وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً)

آيه 69

(آيه 69)از آنجا كه اين سه گناه نهايت اهميت را دارد باز در اين آيه روى آن تكيه كرده،مى گويد:كسانى كه مرتكب اين امور شوند«عذاب آنها در قيامت مضاعف مى گردد،و با خوارى،جاودانه در عذاب خواهند ماند» . (يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً)

منظور از مضاعف شدن عذاب اين است كه بر هر يك از گناهان سه گانه كه در آيۀ قبل مذكور است مجازات جدا گانه اى خواهد شد كه مجموعا عذاب مضاعف است.

از اين گذشته گاه يك گناه سر چشمۀ گناهان ديگر مى شود،مانند كفر كه سبب ترك واجبات و انجام محرمات مى گردد،و اين خود موجب مضاعف شدن مجازات الهى است.

آيه 70

(آيه 70)ولى از آنجا كه قرآن مجيد هيچ گاه راه بازگشت را به روى مجرمان نمى بندد و گنهكاران را تشويق و دعوت به توبه مى كند،در اين آيه چنين مى گويد:

«مگر كسانى كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند كه خداوند (گناهان آنان را)به حسنات مبدّل مى كند،و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده است» .

(إِلاّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ

ص: 350

وَ كانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِيماً)

تبديل سيئات به حسنات:

در اينجا چند تفسير است كه همه مى تواند قابل قبول باشد:

1-هنگامى كه انسان توبه مى كند و ايمان به خدا مى آورد،سيئات اعمالش در آينده تبديل به حسنات مى شود،اگر در گذشته مرتكب قتل نفس مى شد در آينده دفاع از مظلومان و مبارزه با ظالمان را جاى آن مى گذارد.

2-ديگر اين كه خداوند به لطف و كرم و فضل و انعامش بعد از توبه كردن سيئات اعمال او را محو مى كند،و به جاى آن حسنات مى نشاند.

3-سومين تفسير اين كه منظور از سيئات آثار سوئى است كه از آن بر روح و جان انسان نشسته،هنگامى كه توبه كند و ايمان آورد آن آثار سوء از روح و جانش بر چيده مى شود،و تبديل به آثار خير مى گردد.

آيه 71

(آيه 71)اين آيه در حقيقت چگونگى توبۀ صحيح را تشريح كرده، مى گويد:«و كسى كه توبه كند و عمل صالح انجام دهد،بسوى خدا بازگشت مى كند»و پاداش خود را از او مى گيرد . (وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَى اللّهِ مَتاباً)

يعنى،توبه و ترك گناه بايد تنها به خاطر زشتى گناه نباشد بلكه علاوه بر آن انگيزه اش خلوص نيت و باز گشت به سوى پروردگار باشد.

آيه 72

(آيه 72)نهمين صفت برجستۀ عباد الرّحمن احترام و حفظ حقوق ديگران است«آنها كسانى هستند كه هرگز شهادت به باطل نمى دهند» .و در مجالس باطل نيز حضور پيدا نمى كنند. (وَ الَّذِينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ)

به اين ترتيب عباد الرحمن و بندگان خاص خدا نه شهادت به دروغ مى دهند، و نه در مجالس لهو و باطل و گناه حضور مى يابند،چرا كه حضور در اين مجالس علاوه بر امضاى گناه،مقدمۀ آلودگى قلب و روح است.

سپس در ذيل آيه به دهمين صفت برجستۀ آنان كه داشتن هدف مثبت در زندگى است اشاره كرده،مى گويد:«و آنها هنگامى كه با لغو و بيهودگى بر خورد

ص: 351

كنند،بزرگوارانه از كنار آن مى گذرند» .

(وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً)

در حقيقت آنها نه در مجلس باطل حضور پيدا مى كنند و نه آلودۀ لغو و بيهودگى مى شوند.

آيه 73

(آيه 73)يازدهمين صفت اين گروه از بندگان خاص خدا،داشتن چشم بينا،و گوش شنوا به هنگام بر خورد با آيات پروردگار است،مى فرمايد:«و آنها كسانى هستند كه هر گاه آيات پروردگارشان به آنها ياد آورى شود كر و كور روى آن نمى افتند»! . (وَ الَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها صُمًّا وَ عُمْياناً)

مسلما منظور اشاره به عمل كفار نيست،چرا كه آنها به آيات الهى اصلا اعتنايى ندارند،بلكه منظور گروه منافقان يا به ظاهر مسلمانان قشرى است كه چشم و گوش بسته بر آيات خدا مى افتند بى آنكه حقيقت آن را درك كنند،و در عمل از آن الهام گيرند.

اصولا درك آگاهانه از مذهب سر چشمۀ اصلى مقاومت و پايدارى و ايستادگى است،چرا كه چشم و گوش بستگان را به آسانى مى توان فريب داد،و با تحريف مذهب از مسير اصلى منحرف ساخت،و آنها را به وادى كفر و بى ايمانى و ضلالت كشاند.

آيه 74

(آيه 74)يازدهمين ويژگى اين مؤمنان راستين آن است كه توجه خاصى به تربيت فرزند و خانوادۀ خويش دارند و براى خود در برابر آنها مسؤوليت فوق العاده اى قائلند«و آنها پيوسته(از درگاه خدا مى خواهند و)مى گويند:

پروردگارا!از همسران و فرزندان ما كسانى قرار ده كه مايۀ روشنى چشم ما گردند»! .

(وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ)

بديهى است منظور اين نيست كه تنها در گوشه اى بنشينند و دعا كنند،بلكه دعا دليل شوق و عشق درونيشان بر اين امر است،و رمز تلاش و كوشش.

و بالاخره دوازدهمين وصف برجستۀ اين بندگان خالص خدا كه از يك نظر مهمترين اين اوصاف است اين كه آنها هرگز به اين قانع نيستند كه خود راه حق را بسپرند بلكه همّتشان آن چنان والاست كه مى خواهند امام و پيشواى جمعيت

ص: 352

مؤمنان باشند و ديگران را نيز به اين راه دعوت كنند.

آنها چون زاهدان گوشه گير و منزوى،تنها گليم خويش را از آب بيرون نمى كشند،بلكه سعيشان اين است كه بگيرند غريق را! لذا در پايان آيه مى فرمايد:آنها كسانى هستند كه مى گويند:«پروردگارا!ما را امام و پيشواى پرهيزكاران قرار ده» .

(وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً)

آرى!آنها بندگان خاص رحمانند،و همان گونه كه رحمت عام خدا همگان را فرا مى گيرد،رحمت اين بندگان خدا نيز از جهاتى عام است،علم و فكر و بيان و قلم و مال و قدرتشان پيوسته در مسير هدايت خلق خدا كار مى كند.آنها سر مشقهايى براى پرهيز كاران محسوب مى شوند.

آيه 75

(آيه 75)بعد از تكميل اين اوصاف دوازده گانه اشاره به اين بندگان خاص خدا با تمام اين ويژگيها كرده،و در يك جمع بندى كوتاه پاداش الهى آنان را چنين بيان مى كند:«آنها كسانى هستند كه درجات عالى بهشت در برابر صبر و استقامتشان به آنها پاداش داده مى شود» . (أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا)

«صبر»وصف تازه اى نيست بلكه ضامن اجراى تمام اوصاف گذشته است و در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه شكيبايى و استقامت در برابر مشكلات راه اطاعت پروردگار و جهاد و مبارزۀ با هوسهاى سر كش و ايستادگى در مقابل عوامل گناه همه در آن جمع است.

سپس اضافه مى كند:«در آن غرفه هاى بهشتى با تحيت و سلام رو برو مى شوند» .

(وَ يُلَقَّوْنَ فِيها تَحِيَّةً وَ سَلاماً)

بهشتيان به يكديگر تحيت و سلام مى گويند و فرشتگان به آنها،و از همه بالاتر خداوند به آنها سلام و تحيت مى گويد.

آيه 76

(آيه 76)سپس براى تأكيد بيشتر مى فرمايد:«جاودانه در آن خواهند ماند، چه قرارگاه خوب و چه محل اقامت زيبايى»؟ . (خالِدِينَ فِيها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً)

آيه 77

(آيه 77)گر دعای شما نبود ارزشی نداشتید!این آیه آخرین آیهٔ سورهٔ

ص: 353

زمينۀ اوصاف«عباد الرّحمن»در آيات گذشته آمده است.

روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«بگو:پروردگار من براى شما ارج و وزنى قائل نيست اگر دعاى شما نباشد» .

(قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ)

بنا بر اين آنچه به شما وزن و ارزش و قيمت در پيشگاه خدا مى دهد همان ايمان و دعا و توجه به پروردگار و بندگى اوست.

سپس مى افزايد:«شما تكذيب(آيات پروردگار و پيامبران خدا)كرديد،و اين تكذيب دامان شما را خواهد گرفت،و از شما جدا نخواهد شد» .

(فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزاماً)

يعنى؛شما در گذشته آيات خدا و پيامبران او را تكذيب كرديد اگر به سوى خدا نياييد و راه ايمان و بندگى او را پيش نگيريد هيچ ارزش و مقامى نزد او نخواهيد داشت،و كيفرهاى تكذيبتان قطعا دامانتان را خواهد گرفت.

(پايان سورۀ فرقان»

ص: 354

سورۀ شعراء[26]

اشاره

تمامى آيات اين سوره-جز چهار آيۀ آخر-در مكّه نازل شده و 227 آيه است

محتواى سوره:

مى دانيم در سوره هاى مكى كه در آغاز دعوت اسلام نازل گرديد بيشتر روى اصول اعتقادى،توحيد،معاد و دعوت پيامبران خدا و اهميت قرآن تكيه مى شد،و تقريبا تمام بحثهاى سورۀ شعراء پيرامون همين مسائل دور مى زند.

در حقيقت مى توان محتواى اين سوره را در چند بخش خلاصه كرد:

بخش اول طليعۀ سوره است كه از حروف مقطعه،و سپس عظمت مقام قرآن و تسلّى خاطر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در برابر پا فشارى و خيره سرى مشركان و اشاره اى به بعضى از نشانه هاى توحيد و صفات خدا سخن مى گويد.

بخش دوم فرازهايى از سرگذشت هفت پيامبر بزرگ و مبارزات آنها را با قومشان،و لجاجتها و خيره سريهاى آنان را باز گو مى كند كه شباهت زيادى با منطق مشركان عصر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله داشته و نيز مخصوصا روى عذاب دردناك اين اقوام و بلاهاى وحشتناكى كه بر آنها فرود آمد تكيه شده است كه خود تهديد مؤثرى براى مخالفان پيامبر اسلام در آن شرايط است.

بخش سوم-كه در حقيقت جنبۀ نتيجه گيرى از بخشهاى گذشته دارد- پيرامون پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و عظمت قرآن و تكذيب مشركان و دستوراتى به آن حضرت در زمينۀ روش دعوت،و چگونگى بر خورد با مؤمنان سخن مى گويد،

ص: 355

و سوره را با بشارت به مؤمنان صالح و تهديد شديد ستمگران پايان مى دهد.

ضمنا نام اين سوره از چند آيۀ آخر كه پيرامون شعراى بى هدف سخن مى گويد گرفته شده است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله چنين مى خوانيم:

«كسى كه سورۀ شعراء را بخواند به عدد كسى كه نوح را تصديق و يا تكذيب كرده است ده حسنه براى او خواهد بود،و همچنين هود،شعيب،صالح و ابراهيم و به عدد تمام كسانى كه تكذيب عيسى و تصديق محمّد صلّى اللّه عليه و آله كرده اند».

البته منظور تلاوتى است كه مقدمۀ تفكر و سپس اراده و عمل باشد.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)باز در آغاز اين سوره با نمونۀ ديگرى از حروف مقطعه قرآن رو برو مى شويم«طا،سين،ميم» . (طسم)

روايات متعددى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله يا بعضى از صحابه در تفسير نقل شده كه همه نشان مى دهد اين حروف علامتهاى اختصارى از نامهاى خدا،يا نامهاى قرآن،و يا مكانهاى مقدس و يا بعضى از درختان بهشتى و مانند آن است.

«طسم»

اين روايات،تفسيرى را كه در آغاز سورۀ اعراف در اين زمينه نقل كرديم تأييد مى كند،و در عين حال با آنچه در آغاز سورۀ بقره آورديم كه منظور بيان اعجاز و عظمت قرآن است كه اين كلام بزرگ از حروف ساده و كوچك تركيب شده است منافاتى ندارد.

آيه 2

(آيه 2)اين آيه عظمت قرآن را اين چنين بيان مى كند:«اينها آيات كتاب مبين است» . (تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ)

توصيف«قرآن»به«مبين»كه در اصل از مادۀ«بيان»است اشاره به آشكار بودن عظمت و اعجاز آن مى باشد كه هر چه انسان در محتواى آن بيشتر دقت كند به معجزه بودنش آشناتر مى شود.

از اين گذشته قرآن بيان كنندۀ«حق»از«باطل»و آشكار كنندۀ راه سعادت

ص: 356

و پيروزى و نجات از گمراهى است.

آيه 3

(آيه 3)سپس به دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرداخته،مى گويد:«گويى مى خواهى جان خود را به خاطر اين كه آنها ايمان نمى آورند از شدت اندوه بر باد دهى» . (لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلاّ يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ)

آرى!همۀ پيامبران الهى اين چنين دلسوز بودند مخصوصا پيامبر اسلام كه اين تعبير كرارا در قرآن در مورد او آمده است.

بعضى از مفسران چنين مى گويند كه سبب نزول آيۀ فوق اين بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مرتبا اهل مكه را به توحيد دعوت مى كرد،اما آنها ايمان نمى آورند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنقدر ناراحت شده بود كه آثار آن در چهره اش آشكار بود،آيۀ فوق نازل شد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را دلدارى داد.

آيه 4

(آيه 4)اين آيه براى اثبات اين حقيقت كه خداوند بر هر چيز قادر است حتى مى تواند همۀ آنها را به اجبار وادار به ايمان كند چنين مى گويد:«اگر ما بخواهيم از آسمان آيه اى بر آنها نازل مى كنيم كه گردنهايشان در برابر آن خاضع گردد» . (إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ)

اشاره به اين كه ما اين قدرت را داريم كه معجزۀ خيره كننده،يا عذاب شديد و وحشتناكى بر آنها فرو بفرستيم كه همگى بى اختيار سر تعظيم در برابر آن فرود آورند و تسليم شوند،ولى اين ايمان اجبارى ارزشى ندارد،مهم آن است كه آنها از روى اراده و تصميم و درك و انديشه در برابر حق خاضع گردند.

آيه 5

(آيه 5)سپس به موضع گيرى مشركان و كافران در برابر قرآن اشاره كرده، مى فرمايد:«و هيچ ذكر تازه اى از سوى خداوند مهربان براى آنها نمى آيد مگر اين كه از آن روى گردان مى شوند» . (وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلاّ كانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ)

تعبير به اشاره به اين است كه نزول اين آيات از«رحمت عامه» پروردگار سر چشمه مى گيرد كه همۀ انسانها را بدون استثناء به سعادت و كمال دعوت مى كند.

ص: 357

«الرَّحْمنِ»

و تعبير به (تازه و جديد)اشاره به اين است كه آيات قرآن يكى پس از ديگرى نازل مى گردد،و هر كدام محتواى تازه اى دارد.

«مُحْدَثٍ»

آيه 6

(آيه 6)سپس اضافه مى كند:اينها تنها به«اعراض»قناعت نمى كنند، بلكه به مرحلۀ«تكذيب»و از آن بدتر«استهزاء»مى رسند،مى فرمايد:«آنها تكذيب كردند اما به زودى اخبار آنچه را به استهزاء مى گرفتند به آنان مى رسد»و از مجازات دردناك كار خود با خبر مى شوند . (فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتِيهِمْ أَنْبؤُا ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ)

منظور از در اينجا كيفرهاى سختى است كه در اين جهان و جهان ديگر دامنگير آنها مى شود.

«أَنْبؤُا»

بررسى اين آيه و آيۀ قبل نشان مى دهد كه انسان به هنگام قرار گرفتن در جاده هاى انحرافى بطور تصاعدى فاصلۀ خود را از حق بيشتر مى كند.

نخست مرحلۀ اعراض و روى گرداندن و بى اعتنايى نسبت به حق است،اما تدريجا به مرحلۀ تكذيب و انكار مى رسد،باز از اين مرحله فراتر مى رود و حق را به باد سخريه مى گيرد،و به دنبال آن مجازات الهى فرا مى رسد.

آيه 7

(آيه 7)زوجيت در گياهان:در آيات گذشته سخن از اعراض كافران،از آيات تشريعى يعنى قرآن مجيد بود و در اينجا سخن از اعراض آنها از آيات تكوينى و نشانه هاى خدا در پهنۀ آفرينش است،آنها نه تنها،گوش جان خود را بر سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى بستند،بلكه چشمهاى خود را نيز از ديدن نشانه هاى حق در اطراف خود محروم مى ساختند.

نخست مى گويد:«آيا آنها به زمين نگاه نكردند چه بسيار گياهان از انواع مختلف،نر و ماده،زيبا و جالب و پر فايده در آن آفريديم» .

(أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ)

آيه 8

(آيه 8)در اين آيه به عنوان تأكيد و تصريح بيشتر مى فرمايد:«در اين (خلقت گياهان ارزشمند)نشانۀ روشنى(بر وجود خدا)است» . (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً)

اما اين كور دلان آن چنان غافل و بى خبرند كه اين گونه آيات الهى را مى بينند، باز هم در غفلتند،چرا كه كفر و لجاج در قلب آنها رسوخ كرده.

ص: 358

لذا در پايان آيه مى فرمايد:«اكثر آنها هرگز مؤمن نبوده اند» .

(وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ)

آيه 9

(آيه 9)در اين آيه با تعبيرى كه هم نشانۀ تهديد است و هم تشويق،هم بيم است و هم اميد،مى فرمايد:«و پروردگار تو قدرتمند و مهربان است» . (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

«عزيز»به معنى قدرتمندى است كه شكست ناپذير است،هم توانايى بر ارائۀ آيات بزرگ دارد،و هم در هم كوبندۀ تكذيب كنندگان است،ولى با اين حال «رحيم»است و رحمت واسعه اش همه جا را فرا گرفته،و باز گشت جدى به سوى او در يك لحظۀ كوتاه كافى است كه تمام نظر لطف او را متوجه انسان سازد و بر گناهان گذشته اش قلم عفو كشد.

آيه 10

(آيه 10)آغاز رسالت موسى عليه السّلام:گفتيم در اين سوره سر گذشت هفت تن از پيامبران بزرگ به عنوان درس آموزنده اى براى عموم مسلمانان مخصوصا مسلمانان نخستين بيان شده است.

نخست از موسى(ع)شروع مى كند و بخشهاى مختلفى از زندگى او و درگيريش را با فرعونيان تا هنگام غرق اين قوم ظالم و ستمگر شرح مى دهد.

اين بحثها گر چه به ظاهر مكرر است،اما دقت در آنها نشان مى دهد كه در هر مورد روى بخش خاصى از اين سر گذشت پر ماجرا تكيه شده است.

فى المثل آيات مورد بحث هنگامى نازل شد كه مسلمانان سخت در اقليت قرار داشتند و دشمنان آنها بسيار قوى و نيرومند،در اينجا لازم است خداوند سرگذشتهاى مشابهى را از اقوام پيشين بيان كنند تا بدانند اين قدرت عظيم دشمن و ضعف ظاهرى آنها هرگز سبب شكست نخواهد شد،تا روحيۀ آنها قوى گردد و بر استقامت و پا فشارى خود بيفزايند،و جالب اين كه:بعد از سرگذشت هر يك از اين پيامبران هفتگانه جملۀ ؛اكثر آنها ايمان نياوردند و پروردگار تو توانا و رحيم است»تكرار شده،درست همان عبارتى كه در آغاز همين سوره در مورد پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله خوانديم.

ص: 359

«وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

اين هماهنگى شاهد زنده اى بر اين حقيقت است كه ذكر اين بخش از داستانهاى انبيا،به خاطر شرايط خاص روانى و اجتماعى مسلمانان در آن مقطع خاص زمانى و مشابه آن بوده است.

نخست مى گويد:«و(به خاطر بياور)هنگامى كه پروردگارت موسى را ندا كرد كه به سراغ آن قوم ستمگر برو» .

(وَ إِذْ نادى رَبُّكَ مُوسى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظّالِمِينَ)

آيه 11

(آيه 11)«قوم فرعون،آيا آنها(از مخالفت فرمان پروردگار)پرهيز نمى كنند» . (قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لا يَتَّقُونَ)

اين نكته قابل توجه است كه تنها صفتى را از فرعونيان كه بر آن تكيه كرده ظلم است و مى دانيم ظلم معنى جامع و گسترده اى دارد كه شرك يكى از مصاديق بارز آن است،و استثمار و استعباد بنى اسرائيل با آن همه زجر و شكنجه نيز مصداق ديگرى از آن مى باشد،از اين گذشته آنها با اعمال خلافشان قبل از هر كس بر خودشان ستم مى كردند،و به اين ترتيب مى توان هدف دعوت انبياء را در مبارزه با ظلم و ستم در تمام ابعاد خلاصه كرد!

آيه 12

(آيه 12)در اين هنگام موسى مشكلات عظيم خود را به پيشگاه پروردگار عرض مى كند و از او تقاضاى قوت و قدرت بيشتر براى تحمل اين رسالت عظيم مى نمايد:«عرض كرد پروردگارا!من از آن بيم دارم كه مرا تكذيب كنند» . (قالَ رَبِّ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ)

و با جار و جنجال خود مرا از صحنه بيرون كنند.

موسى(ع)در ذكر اين سخن كاملا حق داشت چرا كه فرعون و دار و دسته اش آنقدر مسلط بر اوضاع كشور مصر بودند كه احدى ياراى مخالفت با آنها را نداشت و هر گونه نغمۀ مخالفى را با شدت و بى رحمى سركوب مى كردند.

آيه 13

(آيه 13)به علاوه«سينۀ من براى انجام اين رسالت وسعت كافى ندارد» . (وَ يَضِيقُ صَدْرِي)

از اين گذشته«زبان من به قدر كافى گويا نيست» .

(وَ لا يَنْطَلِقُ لِسانِي)

به همين جهت تقاضاى من اين است:«به(برادرم)هارون نيز رسالت بدهى»

ص: 360

تا به همراه من مأمور اداى اين رسالت گردد .

(فَأَرْسِلْ إِلى هارُونَ)

تا با معاضدت يكديگر بتوانيم اين فرمان بزرگ را در برابر آن ستمگران خيره سر به اجرا در آوريم.

آيه 14

(آيه 14)از همۀ اينها گذشته«آنها بر من(به اعتقاد خودشان)گناهى دارند» .من يكى از اين فرعونيان ستمگر را به هنگامى كه با يك مرد بنى اسرائيلى مظلوم درگير بود با ضربۀ قاطع خود كشته ام. (وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ)

از اين نظر«مى ترسم(به عنوان قصاص)مرا به قتل برسانند»و اين رسالت عظيم به پايان نرسد .

(فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ)

موسى ترسى براى شخص خود نداشت بلكه از اين بيم داشت كه قبل از رسيدن به مقصد از پاى در آيد،لذا از خداوند تقاضاى نيروى بيشتر براى اين مبارزه مى كند.

آيه 15

(آيه 15)خداوند اين تقاضاى صادقانۀ موسى را اجابت كرد«فرمود:اين چنين نيست» .كه بتوانند تو را به قتل برسانند و يا سينه ات تنگى كند و زبانت گره داشته باشد و گويا نگردد. (قالَ كَلاّ)

دعاى تو را در مورد برادرت نيز اجابت كردم و به او هم مأموريت دادم«پس شما هر دو با آيات ما برويد»و فرعون و قوم گمراهش را به سوى من دعوت كنيد .

(فَاذْهَبا بِآياتِنا)

و فكر نكنيد من از شما دورم و جريان امر شما بر ما مخفى است،بلكه«ما با شما هستيم و به خوبى مطالب را مى شنويم» .

(إِنّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ)

هرگز شما را تنها نخواهم گذارد و در حوادث سخت ياريتان خواهم كرد با اطمينان خاطر پيش برويد و محكم در اين راه گام برداريد.

آيه 16

(آيه 16)برخورد منطقى و قاطع با فرعون:در آيات گذشته نخستين مرحلۀ مأموريت موسى(ع)يعنى دريافت وحى و رسالت و تقاضاى وسائل نيل به اين هدف بزرگ،پايان يافت.

از اينجا به بعد«مرحلۀ دوم»يعنى رو برو شدن با فرعون و گفتگوى

ص: 361

سرنوشت ساز كه در آن ميان انجام گرفت مطرح شده.

نخست به عنوان مقدمه مى فرمايد:«اكنون(كه همه چيز رو براه است)به سراغ فرعون برويد،و به او بگوييد:ما رسول پروردگار جهانيان هستيم» .

(فَأْتِيا فِرْعَوْنَ فَقُولا إِنّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِينَ)

آيه 17

(آيه 17)و به دنبال بيان رسالت خود،آزادى بنى اسرائيل را مطالبه كنيد و بگوييد:«بنى اسرائيل را با ما بفرست» . (أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ)

بديهى است منظور اين بوده كه زنجير اسارت و بردگى از آنها بردارد تا آزاد شوند،و بتوانند با آنها بيايند،نه اين كه تقاضاى فرستادن آنها به وسيلۀ فرعون شده باشد.

آيه 18

(آيه 18)در اينجا فرعون زبان به سخن گشود و با جمله هايى حساب شده،و در عين حال شيطنت آميز براى نفى رسالت آنها كوشيد.نخست رو به موسى كرد و چنين«گفت:آيا ما تو را در كودكى در ميان(دامان مهر)خود پرورش نداديم»؟ . (قالَ أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينا وَلِيداً)

تو را از آن امواج خروشان و خشمگين«نيل»كه وجودت را به نابودى تهديد مى كرد گرفتيم،دايه ها برايت دعوت كرديم،و از قانون مجازات مرگ فرزندان بنى اسرائيل معافت نموديم،در محيطى امن و امان در ناز و نعمت پرورش يافتى! و بعد از آن نيز«سالهاى متمادى از عمرت در ميان ما بودى»! .

(وَ لَبِثْتَ فِينا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ)

آيه 19

(آيه 19)سپس به ايراد ديگرى نسبت به موسى پرداخته،مى گويد:«تو آن كار مهم(كشتن يكى از قبطيان و طرفداران ما را انجام دادى» . (وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ)

اشاره به اين كه تو چگونه مى توانى پيامبر باشى كه داراى چنين سابقه اى هستى.

و از همۀ اينها گذشته«تو كفران نعمتهاى ما مى كنى» .

(وَ أَنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ)

سالها بر سر سفرۀ ما بودى،نمك خوردى و نمكدان را شكستى!،با چنين

ص: 362

كفران نعمت چگونه مى توانى پيامبر باشى؟ در حقيقت مى خواست با اين منطق و اين گونه پرونده سازى موسى را به پندار خود محكوم كند.

آيه 20

(آيه 20)موسى بعد از شنيدن سخنان شيطنت آميز فرعون به پاسخ از هر سه ايراد پرداخت،ولى از نظر اهميت پاسخ ايراد دوم فرعون را مقدم شمرد و يا اصولا ايراد اول را در خور پاسخ نمى دانست،چرا كه پرورش دادن كسى هرگز دليل آن نمى شود كه اگر شخص پرورش دهنده گمراه بود او را به راه راست هدايت نكنند.

به هر حال چنين«گفت:من آن كار را انجام دادم در حالى كه از بى خبران بودم» .

(قالَ فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضّالِّينَ)

موسى(ع)در اينجا يك نوع«توريه»به كار برده و سخنى گفت كه ظاهرش اين بوده كه من در آن زمان راه حق را پيدا نكرده بودم بعدا خداوند راه حق را به من نشان داد و مقام رسالت بخشيد،ولى در باطن مقصود ديگرى داشت و آن اين كه من نمى دانستم كه اين كار مايۀ اين همه درد سر مى شود و گر نه اصل كار حق بود و مطابق قانون عدالت!

آيه 21

(آيه 21)سپس موسى اضافه مى كند:«من به دنبال اين حادثه هنگامى كه از شما ترسيدم فرار كردم،و خداوند به من علم و دانش بخشيد،و مرا از رسولان قرار داد» . (فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ)

آيه 22

(آيه 22)سپس«موسى»به پاسخ منّتى كه فرعون در مورد پرورشش در دوران طفوليت و نوجوانى بر او گذارد پرداخته،و با لحن قاطع و اعتراض آميزى مى گويد:«آيا اين منتى است كه تو بر من مى گذارى كه بنى اسرائيل را بنده و بردۀ خود ساختى»؟! . (وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرائِيلَ)

تا آنجا كه به خود اجازه دادى نوزادان پسر را به قتل برسانى،و دختران را براى كنيزى و خدمت زنده بگذارى؟ اين ظلم بى حساب تو سبب شد كه مادرم براى حفظ جان نوزادش مرا در صندوق بگذارد،و به امواج نيل بسپارد،و خواست الهى اين بود كه آن كشتى

ص: 363

كوچك در كنار كاخ تو لنگر بيندازد،آرى ظلم بى اندازۀ تو بود كه مرا رهين اين منت ساخت،و مرا از خانۀ پاك پدرم محروم ساخت و در كاخ آلودۀ تو قرار داد!

آيه 23

(آيه 23)هنگامى كه موسى با لحن قاطع و كوبنده اى سخنان فرعون را پاسخ گفت و او از اين نظر درمانده شد،مسير كلام را تغيير داد و موسى را كه گفته بود من رسول و فرستادۀ ربّ العالمينم مورد سؤال قرار داد و«فرعون گفت:

پروردگار عالميان چيست»؟ .

(قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمِينَ)

فرعون اين سخن را براى تجاهل و تحقير،مطرح كرد.

آيه 24

(آيه 24)ولى موسى همانند همۀ بحث كنندگان بيدار و آگاه راهى جز اين نداشت كه مطلب را جدى بگيرد و به پاسخ جدى بپردازد،و از آنجا كه ذات خدا از دسترس افكار انسانها بيرون است،دست به دامان آثار او در پهنۀ آفرينش زند،و از آيات آفاقى سخن به ميان آورد«گفت:او پروردگار آسمانها و زمين و آنچه در ميان اين دو قرار گرفته است مى باشد،اگر شما راه يقين مى پوييد» . (قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ)

آيه 25

(آيه 25)اما فرعون با اين بيان محكم معلم بزرگ آسمانى،از خواب غفلت بيدار نشد،باز به استهزاء و سخريه ادامه داد،و از روش ديرينۀ مستكبران مغرور پيروى كرد«رو به اطرافيان خود كرده گفت:آيا نمى شنويد»اين مرد چه مى گويد؟! . (قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لا تَسْتَمِعُونَ)

پيداست اطراف فرعون را چه افرادى گرفته اند،اشخاصى از قماش خود او، گروهى از صاحبان زر و زور و همكاران ظلم و ستم.

هدفش اين بود كه اين سخن منطقى و دلنشين موسى در قلب تاريك اين گروه كمترين اثرى نگذارد،و آن را يك سخن بى محتوا كه مفهومش قابل درك نيست معرفى كند.

آيه 26

(آيه 26)ولی باز(ع) به سخنان منطقی و حساب شدهٔ خود بدون هیچ گونه ترس و واهمه ادامه داد و«گفت:او پروردگار شما و پروردگار پدران نخستین شماست»(قالَ رَبُّکُم وَ رَبُّ آبائِکُمُ الاَوَّلینَ).

ص: 364

در حقيقت موسى كه در مرحلۀ نخست از«آيات آفاقى»شروع كرده بود در مرحلۀ دوم به«آيات انفسى»اشاره كرد.

آيه 27

(آيه 27)ولى فرعون به خيره سرى همچنان ادامه داد،و از مرحلۀ استهزاء و سخريه پا را فراتر نهاده نسبت جنون و ديوانگى به موسى داد و«گفت:پيامبرى كه به سوى شما آمده قطعا مجنون است»! .همان نسبتى كه همۀ جباران تاريخ به مصلحان الهى مى دادند. (قالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ)

آيه 28

(آيه 28)اما اين نسبت ناروا در روح بلند موسى(ع)،اثرى نگذاشت و همچنان خط اصلى توحيد را از طريق آثار خدا در پهنۀ آفرينش،در آفاق و انفس، ادامه داد و«گفت:او پروردگار مشرق و مغرب و آنچه در ميان اين دو است مى باشد اگر شما عقل و انديشۀ خود را به كار مى گرفتيد» . (قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ)

اگر تو در محدودۀ كوچكى به نام«مصر»يك حكومت ظاهرى دارى، حكومت واقعى پروردگار من تمام شرق و غرب جهان و هر چه را ميان آنهاست در بر گرفته،و آثارش در همه جا در جبين موجودات مى درخشد.

آيه 29

(آيه 29)اين منطق نيرومند و شكست ناپذير،فرعون را سخت خشمگين ساخت و سر انجام به حربه اى متوسل شد كه همۀ زورمندان بى منطق به هنگام شكست و ناكامى به آن متوسل مى شوند و چنين«گفت:اگر معبودى غير من انتخاب كنى تو را از زندانيان قرار خواهم داد» . (قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ)

من اين سخنان تو را نمى فهمم،همين مى دانم كه يك اله و معبود بزرگ وجود دارد و آن منم!و هر كس غير از اين بگويد محكوم به مرگ،يا زندان مرگ آفرين است!

آيه 30

(آيه 30)در آيۀ قبل ديديم كه فرعون سر انجام تكيه بر قدرت و تهديد به زندان و مرگ نمود.

اينجاست كه صحنه بر مى گردد و موسى(ع)نيز بايد روش تازه اى در پيش

ص: 365

گيرد كه فرعون در اين صحنه نيز ناتوان و درمانده شود.

موسى نيز بايد تكيه بر قدرت كند قدرتى الهى كه از معجزه اى چشمگير سر چشمه مى گيرد،رو به سوى فرعون كرد و«گفت:آيا اگر من نشانۀ آشكارى براى رسالتم ارائه دهم»باز مرا زندان خواهى كرد؟! .

(قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُبِينٍ)

آيه 31

(آيه 31)فرعون در اينجا سخت در بن بست واقع شد چرا كه موسى(ع) اشارۀ سر بسته اى به يك برنامۀ فوق العاده كرده و فكر حاضران را متوجه خود ساخته است،اگر فرعون بخواهد سخن او را ناديده بگيرد همه بر او اعتراض مى كنند،و مى گويند بايد بگذارى موسى(ع)كار مهمش را ارائه دهد،اگر توانايى داشته باشد كه معلوم مى شود،نمى توان با او طرف شد،و الا گزافه گوييش آشكار مى گردد،در هر حال نمى توان از اين سخن موسى(ع)به سادگى گذشت.

ناچار«گفت:اگر راست مى گويى آن را بياور»! .

(قالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ)

آيه 32

(آيه 32)«پس(در اين هنگام)موسى عصايى را كه به دست داشت افكند، و(به فرمان پروردگار)مار عظيم و آشكارى شد» . (فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ)

آيه 33

(آيه 33)«و سپس دست خود را(در گريبان فرو برد و)بيرون آورد،ناگهان در برابر بينندگان سفيد و روشن بود»! . (وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنّاظِرِينَ)

در حقيقت اين دو معجزه بزرگ،يكى مظهر بيم بود و ديگرى مظهر اميد؛ اولى مناسب مقام انذار است،و دومى بشارت.

آيه 34

(آيه 34)فرعون از مشاهدۀ اين صحنه،سخت جا خورد و در وحشت عميقى فرو رفت اما براى حفظ قدرت شيطانى خويش كه با ظهور موسى(ع)، سخت به خطر افتاده بود و همچنين براى حفظ اعتقاد اطرافيان و روحيه دادن به آنها در صدد توجيه معجزات موسى بر آمد،نخست«به اطرافيان خود چنين گفت:

اين مرد،ساحر آگاه و ماهرى است»! .

(قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ)

جالب است،همان كسى را كه تا چند لحظۀ قبل مجنونش مى خواند،اكنون به عنوان عليم و دانشمند از او نام مى برد.

ص: 366

آيه 35

(آيه 35)سپس براى اين كه جمعيت را بر ضد او بسيج كند چنين ادامه داد:«او مى خواهد شما را از سر زمينتان با سحرش بيرون كند»! .

(يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ)

«شما چه(مى انديشيد و چه)دستور مى دهيد»؟! .

(فَما ذا تَأْمُرُونَ)

اين همان فرعونى است كه قبلا تمام مصر را ملك مسلم خود مى دانست، اكنون آن را ملك مردم مى شمرد و به اطرافيان مى گويد:شما چه امر مى كنيد؟ مشورتى بسيار عاجزانه و از موضع ضعف!

آيه 36

(آيه 36)بعد از مشورتها سر انجام اطرافيان به فرعون«گفتند:او و برادرش را مهلت ده و مأموران را براى بسيج(بسيج ساحران)به تمام شهرها اعزام كن» . (قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ ابْعَثْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ)

آيه 37

(آيه 37)«تا هر ساحر ماهر و كهنه كارى را نزد تو آورند» . (يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحّارٍ عَلِيمٍ)

و گفتند:خوشبختانه در كشور پهناور مصر،اساتيد فن سحر بسيارند،اگر موسى ساحر است ما«سحّار»يعنى ساحران ماهرتر در برابر او قرار مى دهيم، و آن قدر ساحران وارد به فوت و فنّ سحر را جمع مى كنيم تا راز موسى را افشا كنند!

آيه 38

(آيه 38)ساحران از همه جا گرد آمدند!به دنبال پيشنهاد اطرافيان فرعون جمعى از مأموران زبده به شهرهاى مختلف مصر روان شدند و در هر جا ساحران ماهر را جستجو كردند،«سر انجام جمعيت ساحران براى وعده گاه روز معين جمع آورى شدند» .و آنها را براى مبارزه در چنان روزى آماده كردند. (فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ)

آيه 39

(آيه 39)از مردم نيز براى حضور در اين ميدان مبارزه دعوت شد:

«و به مردم گفته شد:آيا شما در اين صحنه اجتماع مى كنيد»؟ .

(وَ قِيلَ لِلنّاسِ هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ)

آيه 40

(آيه 40)و به مردم گفته شد:«هدف این است که اگر ساحران پیروز شوند(که پیروزی آنها پیروزی خدایان ماست)ما از آنان ویروی کنیم(لَعَلَّنا نَتَّبعُ السَّحَرَةَ

ص: 367

.و آن چنان صحنه را گرم و داغ نماييم كه دشمن خدايان ما براى هميشه از ميدان بيرون رود!

إِنْ كانُوا هُمُ الْغالِبِينَ)

آيه 41

(آيه 41)اينها همه از يكسو،از سوى ديگر«هنگامى كه ساحران(نزد فرعون)آمدند(و او را سخت در تنگنا ديدند به اين فكر افتادند كه برترين بهره گيرى را كرده و امتيازهاى مهمى از او بگيرند)به فرعون گفتند:آيا براى ما پاداش قابل ملاحظه اى خواهد بود اگر پيروز شويم» . (فَلَمّا جاءَ السَّحَرَةُ قالُوا لِفِرْعَوْنَ أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنّا نَحْنُ الْغالِبِينَ)

آيه 42

(آيه 42)فرعون كه سخت در اين بن بست گرفتار و درمانده بود حاضر شد برترين امتيازها را به آنها بدهد،بلا فاصله«گفت:آرى(هر چه بخواهيد مى دهم)به علاوه شما در اين صورت از مقربان درگاه من خواهيد بود»! . (قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ)

آيه 43

(آيه 43)هنگامى كه ساحران قول و قرارهاى خود را با فرعون گذاردند به دنبال تهيۀ مقدمات كار رفتند،و در خلال مدتى كه فرصت داشتند،طنابها و عصاهاى بسيار فراهم ساختند كه ظاهرا درون آنها را خالى كرده و مادۀ شيميايى مخصوصى(همچون جيوه)كه در برابر تابش آفتاب سبك و فرّار مى شود در آن ريختند.

سر انجام روز موعود فرا رسيد،و انبوه عظيمى از مردم در آن صحنه جمع شدند.

«موسى رو به سوى ساحران كرد و گفت:آنچه را مى خواهيد بيفكنيد»و هر چه داريد به ميدان آوريد .

(قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ)

آيه 44

(آيه 44)ساحران كه غرق غرور و نخوت بودند و حد اكثر توان خود را به كار گرفته و به پيروزى خود اميدوار بودند«طنابها و عصاهاى خود را افكندند و گفتند:به عزت فرعون ما قطعا پيروزيم»! . (فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِيَّهُمْ وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ)

در اين هنگام عصاها و طنابهاى مخصوص به صورت مارهاى كوچك

ص: 368

و بزرگ به حركت در آمدند(طه66/)،در اين هنگام غريو شادى از مردم بر خاست و برق اميد در چشمان فرعون و اطرافيانش درخشيدن گرفت.

آيه 45

(آيه 45)اما موسى چندان مهلت نداد كه اين وضع ادامه يابد همانطور كه قرآن مى گويد:«سپس موسى عصايش را افكند،ناگهان تمام وسايل دروغين آنها را بلعيد» . (فَأَلْقى مُوسى عَصاهُ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ)

در اينجا گروهى پا به فرار گذاشتند،گروهى منتظر بودند پايان كار به كجا مى رسد،و جمعى بى هدف فرياد مى كشيدند و دهان ساحران از تعجب باز مانده بود.

آيه 46

(آيه 46)در اينجا همه چيز عوض شد،ساحران كه تا آن لحظه در خط شيطنت و همكارى با فرعون و مبارزه با موسى(ع)قرار داشتند يك مرتبه به خود آمدند و چون از تمام فنون سحر با خبر بودند،يقين پيدا كردند كه اين مسأله قطعا سحر نيست،اين يك معجزۀ بزرگ الهى است«پس ناگهان همۀ آنها به سجده افتادند» . (فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ)

آيه 47

(آيه 47)و همراه با اين عمل كه دليل روشن ايمان آنها بود با زبان نيز «گفتند:ما به پروردگار عالميان ايمان آورديم»! . (قالُوا آمَنّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ)

آيه 48

(آيه 48)و براى اين كه جاى هيچ ابهام و ترديد باقى نماند و فرعون نتواند اين سخن را تفسير ديگرى كند،اضافه كردند:«به پروردگار موسى و هارون» . (رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ)

آرى!در يك لحظۀ كوتاه از ظلمت مطلق به روشنايى ايمان گام نهادند.

آيه 49

(آيه 49)در این هنگام فرعون که از یک سو روحیهٔ خود را پاک باخته بود،و از سوی دیگر تمام قدرت و موجودات خویش را در خطر می دید،و مخصوصا می دانست ایمان آوردن ساحران چه تأثیر عمیقی در روحیهٔ مردم خواهد گذارد و ممکن است گروه عظیمی به پیروی از ساحران به سجده بیفتند،به گمان خود دست به ابتکار تازه ای زد رپ به ساحران کرد و«گفت:آیا به او ایمان آوردید پیش از آنکه من به شما اجازه دهم»(قالَ آمَنتُم لَهُ قَبلَ اَن آذَنَ لَکُم).

ص: 369

انتظارش اين بود كه قلب و عقل و فكر مردم نيز به اختيار و اجازۀ او باشد؛ ولى فرعون به اين هم قناعت نكرد،و دو جمله ديگر گفت.

نخست ساحران را متهم ساخت كه اين يك تبانى و توطئۀ قبلى است كه ميان شما و موسى صورت گرفته،توطئه اى است بر ضد تمام مردم مصر!گفت:«او بزرگ و استاد شماست كه به شما سحر آموخته»و شما همگى سحر را از مكتب او فرا گرفته ايد! .

(إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ)

سپس آنها را تهديد كرده،گفت:اما من به شما اجازه نخواهم داد كه در اين توطئه پيروز شويد،من اين توطئه را در نطفه خفه مى كنم!«به زودى خواهيد دانست(شما را چنان مجازاتى مى كنم كه درس عبرتى براى همگان گردد)دستها و پاهاى شما را بطور مخالف قطع مى كنم(دست راست و پاى چپ يا دست چپ و پاى راست)و همگى را بدون استثناء به دار مى آويزم»! .

(فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ)

آيه 50

(آيه 50)اما فرعون در اينجا كور خوانده بود،زيرا ساحران يك لحظۀ پيش،و مؤمنان اين لحظه،آن چنان قلبشان به نور ايمان روشن شده بود كه اين تهديد فرعون را در حضور جمعيت به طرز بسيار قاطعى پاسخ گفتند و نقشۀ شيطانى او را نقش بر آب كردند.

«گفتند:هيچ مانعى ندارد(و هيچ گونه زيانى از اين كار به ما نخواهد رسيد هر كار مى خواهى بكن)ما به سوى پروردگارمان باز مى گريم» .

(قالُوا لا ضَيْرَ إِنّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ)

آيه 51

(آيه 51)سپس افزودند:ما در گذشته گناهانى مرتكب شده ايم و در اين صحنه سردمدار مبارزه با پيامبر راستين خدا موسى(ع)شديم،و در ستيز با حق پيشقدم بوديم،اما«ما اميدواريم كه پروردگارمان خطاهاى ما را ببخشد چرا كه ما نخستين ايمان آورندگان بوديم» . (إِنّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطايانا أَنْ كُنّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ)

ما امروز از هيچ چيز وحشت نداريم،نه از تهديدهاى تو،و نه از دست و پا

ص: 370

زدن در خون بر فراز شاخه هاى بلند نخل!

آيه 52

(آيه 52)سر انجام موسى در آن صحنۀ سرنوشت ساز پيروز از ميدان بيرون آمد.و اين زمينۀ مساعدى را براى اين كه موسى بتواند در ميان آن مردم بماند و به دعوت و تبليغ بپردازد و اتمام حجت كند فراهم ساخت.

ساليان دراز به اين منوال گذشت،و موسى معجزات ديگرى به آنها نشان داد.

هنگامى كه موسى(ع)حجت را بر آنها تمام كرد،و صفوف مؤمنان و منكران مشخص شد،دستور كوچ دادن بنى اسرائيل به موسى داده شد.

آيه مى گويد:«و به موسى وحى كرديم كه شبانه بندگانم را(از مصر)كوچ ده، زيرا شما مورد تعقيب هستيد» .

(وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ)

آيه 53

(آيه 53)موسى(ع)اين فرمان را اجرا كرد،و دور از چشم دشمنان شبانه بنى اسرائيل را بسيج كرده فرمان حركت داد.

اما بديهى است حركت يك گروه با اين عظمت،چيزى نيست كه بتوان آن را براى مدت زيادى پنهان نگه داشت،به زودى جاسوسان فرعون،مطلب را به او گزارش دادند،و چنانكه قرآن مى گويد:«فرعون(مأمورانى)به شهرها فرستاد تا نيرو جمع كنند» .

(فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ)

آيه 54

(آيه 54)ضمنا براى اين كه زمينۀ روانى مردم براى اين بسيج عمومى آماده شود دستور داد اعلان كنند«اينها گروه اندكى هستند»اندك از نظر تعداد در مقابل فرعونيان و اندك از نظر قدرت . (إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ)

بنا بر اين در مبارزۀ با اين گروه جاى هيچ گونه نگرانى نيست كه برنده ماييم.

آيه 55

(آيه 55)سپس افزود:ما چقدر حوصله كنيم؟و تا چه اندازه با اين بردگان سر كش مدارا نماييم؟!«اينها ما را به خشم و غضب آورده اند» . (وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ)

فردا مزارع مصر را چه كسى آبيارى مى كند؟بارهاى سنگين را در اين كشور پهناور چه كسى از زمين بر مى دارد؟

آيه 56

(آيه 56)به علاوه ما از توطئه این گروه_چه در اینجا باشدند و چه بروند_بیمناکیم«و ما همگی آمادهٔ پیکاریم»(وَ اِنّا لَجَمیعُ حاذِرُونَ).

ص: 371

آيه 57

(آيه 57)سپس قرآن به ذكر عاقبت كار فرعونيان مى پردازد،و بطور اجمال زوال حكومت آنها و زمامدارى بنى اسرائيل را بيان مى كند،مى گويد:

«پس ما آنها را از باغهاى سر سبز و چشمه هاى پر آب بيرون رانديم» .

(فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ)

آيه 58

(آيه 58)«و از گنجها و قصرهاى زيبا و مساكن مرفّه»خارج ساختيم . (وَ كُنُوزٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ)

آيه 59

(آيه 59)آرى«اين چنين كرديم و بنى اسرائيل را وارث آنها(فرعونيان) ساختيم» . (كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها بَنِي إِسْرائِيلَ)

آيه 60

(آيه 60)عاقبت دردناك فرعونيان!در اين آيات آخرين صحنه از اين بخش از داستان موسى و فرعون مطرح است،و آن چگونگى نابودى فرعونيان و پيروزى و نجات بنى اسرائيل است.

چنانكه در آيات گذشته خوانديم،فرعون مأموران خود را به شهرهاى مصر گسيل داشت،و به اندازۀ كافى لشكر و نيرو آماده ساخت.و به دنبال آنها حركت كردند.

چنانكه آيه مى گويد:«پس فرعونيان آنها را تعقيب كردند و به هنگام طلوع آفتاب به آنها رسيدند» .

(فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِينَ)

آيه 61

(آيه 61)«هنگامى كه دو گروه يكديگر را ديدند،ياران موسى گفتند:بطور قطع ما در چنگال فرعونيان گرفتار شديم»و راه نجاتى وجود ندارد! . (فَلَمّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أَصْحابُ مُوسى إِنّا لَمُدْرَكُونَ)

در پيش روى ما دريا و امواج خروشان آب،و در پشت سر ما دريايى از لشكر خونخوار با تجهيزات كامل،جمعيتى كه سخت از ما خشمگينند.

در اينجا لحظات دردناكى بر بنى اسرائيل گذشت،لحظاتى كه تلخى آن غير قابل توصيف است،شايد جمع زيادى در ايمان خود متزلزل شدند.

آيه 62

(آيه 62)اما موسی(ع) همچنان آرام و مطمئن بود،و می دانست وعده های خدا دربارهٔ نجات بنی اسرائیل و نابودی قوم سرکش تخلف ناپذیر است.

ص: 372

لذا با يك دنيا اطمينان و اعتماد رو به جمعيت وحشتزدۀ بنى اسرائيل كرد و«گفت:چنين نيست(آنها هرگز بر ما مسلط نخواهند شد)چرا كه پروردگار من با من است و به زودى مرا هدايت خواهد كرد» .

(قالَ كَلاّ إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ)

آيه 63

(آيه 63)در اين هنگام كه شايد بعضى با ناباورى سخن موسى را شنيدند و همچنان در انتظار فرا رسيدن آخرين لحظات زندگى بودند فرمان نهايى صادر شد.

چنانكه قرآن مى گويد:«پس ما به موسى وحى كرديم كه عصايت را به دريا بزن»! .

(فَأَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ)

موسى(ع)چنين كرد و عصا را به دريا زد،در اينجا صحنۀ عجيبى نمايان گشت كه برق شادى در چشمها و دلهاى بنى اسرائيل نمايان گرديد:«پس ناگهان دريا شكافته شد(آبها قطعه قطعه شدند)و هر بخشى همچون كوهى عظيم روى هم انباشته گشت»!و در ميان آنها جاده ها نمايان شد .

(فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ)

منظور از«دريا»در اينجا همان رود عظيم«نيل»است.

آيه 64

(آيه 64)فرعون و فرعونيان كه از ديدن اين صحنه،مات و مبهوت شده بودند و چنين معجزۀ روشن و آشكارى را مى ديدند باز هم از مركب غرور پياده نشدند،و به تعقيب موسى و بنى اسرائيل پرداختند و به سوى سر نوشت نهايى خود پيش رفتند،چنانكه قرآن مى گويد:«و در آنجا ديگران[ لشكر فرعون]را نيز(به دريا)نزديك ساختيم» . (وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِينَ)

به اين ترتيب فرعونيان نيز وارد جاده هاى دريايى شدند.

آيه 65

(آيه 65)اين آيه مى گويد:«ما موسى و تمام كسانى را كه با او بودند نجات داديم» . (وَ أَنْجَيْنا مُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِينَ)

آيه 66

(آيه 66)درست هنگامی که آخرین نفر از بنی اسرائیل از دریا بیرون آمد و آخرین نفر از فرعونیان داخل دریا شد فرمان دادیم آبها به حال اول بازگرداند،امواج خروشان یک مرتبه فرو ریختند و سر بر هم نهادند،فرعون و لشکرش را همچون پرهای کاه با خود به هر جا بردند،درهم کوبیده و نابود کردند.

ص: 373

قرآن در يك عبارت كوتاه اين ماجرا را بيان كرده،مى گويد:«سپس ديگران را غرق كرديم» .

(ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ)

و به اين ترتيب بردگان اسير آزاد شدند و جباران مغرور گرفتار و نابود گشتند، تاريخ ورق خورد؛دوران آن مستكبران پايان گرفت و مستضعفان وارث ملك و حكومت آنها شدند.

آيه 67

(آيه 67)آرى«در اين ماجرا نشانۀ روشن(و درس عبرت بزرگى)است،اما اكثر آنها ايمان نياوردند»گويى چشمها بسته و گوشها كر و قلبها در خواب فرو بسته است . (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ)

جايى كه فرعونيان با ديدن آن صحنه هاى عجيب ايمان نياوردند از اين قوم مشرك تعجب مكن،و از عدم ايمانشان نگران مباش! تعبير به«اكثر»(بيشتر)اشاره به اين است كه گروهى از فرعونيان دست به دامن آيين موسى زدند و به جمع ياران او پيوستند.

آيه 68

(آيه 68)اين آيه در يك جملۀ كوتاه و پر معنى به قدرت و رحمت بى پايان خدا اشاره كرده،مى گويد:«پروردگار تو هم تواناست و هم مهربان» . (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

از«عزت»اوست كه هر زمان اراده كند فرمان نابودى اقوام ياغى را صادر مى كند،به همان آبى كه مايۀ حيات آنهاست فرمان مرگ آنها را مى دهد،و همان درياى نيل كه مايۀ ثروت و قدرت فرعونيان بود قبرستان آنها مى شود! و از«رحمت»اوست كه در اين كار هرگز عجله نمى كند،بلكه سالها مهلت مى دهد،معجزه مى فرستد،اتمام حجت مى كند،و نيز از رحمت اوست كه اين بردگان ستمديده را از چنگال آن اربابان قلدر و زور گو رهايى مى بخشد.

آيه 69

(آيه 69)به دنبال داستان عبرت انگيز موسى و فرعون به سر گذشت الهام بخش ابراهيم(ع)و مبارزاتش با مشركان مى پردازد،و اين مطلب را از گفتگوى ابراهيم با عمويش آزر و قوم گمراه آغاز مى كند.

نخست مى گويد:«و خبر ابراهيم را بر آنها بخوان» .

(وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْراهِيمَ)

ص: 374

آيه 70

(آيه 70)و از ميان تمام اخبار مربوط به اين پيامبر بزرگ روى اين قسمت تكيه مى كند:«هنگامى كه به پدر و قومش گفت:شما چه چيز را مى پرستيد»؟! . (إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ)

آيه 71

(آيه 71)آنها بلا فاصله در پاسخ«گفتند:ما بتهايى را مى پرستيم و همه روز ملازم عبادت آنهاييم» . (قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاكِفِينَ)

اين تعبير نشان مى دهد كه آنها نه تنها احساس شرمندگى از كار خود نداشتند بلكه بسيار به كار خود افتخار مى كردند.

آيه 72

(آيه 72)به هر حال ابراهيم(ع)با شنيدن اين سخن آنها را زير رگبار اعتراضات شديد خود قرار داد و با دو جملۀ كوبنده آنها را با يك بن بست منطقى رو به رو ساخت.«گفت:آيا آنها سخن شما را مى شنوند هنگامى كه آنها را مى خوانيد»؟! . (قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ)

آيه 73

(آيه 73)«يا اين كه آنها سودى به شما مى رسانند يا زيانى مى بخشند»؟! .حد اقل چيزى كه در معبود لازم است اين است كه نداى عابد خويش را بشنود،و در گرفتاريها به ياريش بشتابد.اما در اين بتها چيزى كه نشان دهد آنها كمترين درك و شعورى دارند،و يا كمترين تأثيرى در سر نوشت انسانها،به چشم نمى خورد. (أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ)

آيه 74

(آيه 74)ولى بت پرستان متعصب در برابر اين سؤال منطقى به همان پاسخ قديمى و تكرارى خود پرداختند و«گفتند:(اين مسائل مطرح نيست)مهم آن است كه ما نياكان خود را يافتيم كه چنين مى كنند»! . (قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ)

اين پاسخ كه بيانگر تقليد كور كورانۀ آنها از نياكان جاهل و نادانشان بود تنها پاسخى بود كه مى توانستند به گفتۀ ابراهيم(ع)بدهند،پاسخى كه دليل بطلانش در آن نهفته است.

آيه 75

(آيه 75)در این هنگام ابراهیم لبهٔ تیز حمله خود را متوجه بتها کرد و گفت:آیا این چیزی را که شما پیوسته عبادت می کردید مشاهده نمودید؟»(قالَ اَفَریتُم ما کُنتُم تَعبُدُونَ).

ص: 375

آيه 76

(آيه 76)«هم شما و هم پدران پيشين شما» . (أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ)

آيه 77

(آيه 77)«همۀ آنها دشمن منند مگر پروردگار عالميان» .آرى همۀ آنها با من دشمنند و من با آنها دشمن آشتى ناپذير. (فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلاّ رَبَّ الْعالَمِينَ)

آيه 78

(آيه 78)سپس ابراهيم(ع)به توصيف پروردگار جهانيان و ذكر نعمتهاى معنوى و مادى او مى پردازد تا با مقايسه با بتها كه نه دعاى عابدان را مى شنوند،و نه سود و زيانى دارند مطلب كاملا روشن شود.

نخست از نعمت آفرينش و هدايت،شروع كرده،مى گويد:«او كسى است كه مرا آفريد،سپس هم او مرا هدايت مى كند» .

(الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ)

آيه 79

(آيه 79)پس از بيان نخستين مرحلۀ ربوبيت،يعنى هدايت بعد از آفرينش،به نعمتهاى مادى پرداخته،مى گويد:«و او كسى است كه مرا غذا مى دهد و سيراب مى كند» .آرى!من همۀ نعمتها را از او مى بينم، پوست و گوشت من،آب و غذاى من،همه از بركات اوست. (وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ)

آيه 80

(آيه 80)نه تنها در حال صحّتم مشمول نعمتهاى اويم،بلكه«هنگامى كه بيمار شوم اوست كه مرا شفا مى دهد» . (وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ)

با اين كه بيمارى نيز گاهى از ناحيۀ اوست،اما براى رعايت ادب در سخن، آن را به خود نسبت مى دهد.

آيه 81

(آيه 81)سپس از مرحلۀ زندگى دنيا پا را فراتر گذارده،به زندگى جاويدان در سراى آخرت مى پردازد تا روشن سازد كه من همه جا بر سر خوان نعمت او نشسته ام نه فقط در دنيا كه در آخرت نيز هم.

مى گويد:«و او كسى است كه مرا مى ميراند و بار ديگر زنده مى كند» .

(وَ الَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ)

آيه 82

(آيه 82)و هنگامی که وارد عرصهٔ محشر شوم،چشم امیدم به او دوخنه شده چرا که«او کسی است که طمع دارد گناهم را در روز جزا بیامرزد»(وَالَّذی اَطمَعُ اَن یَغفِرلی خَطیئَٔتی یَومَ الدّینِ).

ص: 376

آرى!هم مرگ من از اوست و هم بازگشت مجدد به زندگى از ناحيۀ اوست.

بدون شك پيامبران معصومند و گناهى ندارند كه بخشوده شود،ولى چنانكه در گذشته هم گفته ايم گاهى حسنات نيكان،گناهان مقربان محسوب مى شود،و در مقام والاى آنان گاه انجام يك كار خوب نيز قابل باز خواست،چرا كه از كار نيكوترى جلوگيرى كرده،و لذا ترك اولايش مى نامند.

آيه 83

(آيه 83)دعاهاى پر بار ابراهيم(ع):در اينجا دعاهاى ابراهيم و تقاضاهاى او از پيشگاه خدا شروع مى شود،گويى پس از دعوت آن قوم گمراه به سوى پروردگار،يك باره از آنها بريده و به درگاه خدا روى مى آورد.

نخستين تقاضايى كه از پيشگاهش مى كند اين است:«پروردگارا!به من علم و دانش و حق بينى مرحمت فرما و مرا به صالحان ملحق كن» .

(رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصّالِحِينَ)

آرى!ابراهيم(ع)قبل از هر چيز از خدا«شناخت عميق و صحيح»توأم با حاكميت تقاضا مى كند،چرا كه هيچ برنامۀ عملى بدون چنين زير بنايى امكان پذير نيست.

و به دنبال آن ملحق شدن به صالحين را از خدا تقاضا مى كند كه اشاره به جنبه هاى عملى و به اصطلاح«حكمت عملى»است،در مقابل تقاضاى قبل كه ناظر به«حكمت نظرى»بود.

از آنجا كه نه حكمت داراى حد معينى است و نه صالح بودن،او تقاضا مى كند روز به روز به مراتب بالاتر و والاتر از علم و عمل برسد و پيوسته در اين راه گام بر دارد و به پيش برود.

آيه 84

(آيه 84)بعد از اين دو تقاضا،درخواست مهم ديگرى با اين عبارت مى كند:«خداوندا!براى من در ميان امتهاى آينده لسان صدق و ذكر خير قرار ده» . (وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ)

آن چنان كن كه ياد من در خاطره ها بماند و خط و برنامۀ من در ميان آيندگان ادامه يابد،«اسوه»و الگويى باشم كه به من اقتدا كنند،و پايه گذار مكتبى باشم كه به وسيلۀ آن راه تو را بياموزند،و در خط تو حركت كنند.

ص: 377

آيه 85

(آيه 85)سپس افق ديد خود را از اين دنيا بر گرفته و متوجه سراى جاودانۀ آخرت مى كند و به دعاى چهارمى پرداخته،مى گويد:«خداوندا!مرا از وارثان بهشت پر نعمت قرار ده» . (وَ اجْعَلْنِي مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ)

بهشتى كه نعمتهاى معنوى و مادى در آن موج مى زند،نعمتهايى كه نه زوالى دارد،و نه ملالى،نعمتهايى كه براى ما حتى قابل درك نيست!

آيه 86

(آيه 86)در پنجمين دعا نظرش را متوجه عموى گمراهش كرده و طبق وعده اى كه قبلا به او داده بود كه من براى تو استغفار مى كنم چنين مى گويد:

خداوند!«پدرم[-عمويم]را بيامرز كه او از گمراهان بود» .

(وَ اغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كانَ مِنَ الضّالِّينَ)

آيه 87

(آيه 87)سر انجام ششمين و آخرين دعاى خود را كه آن هم پيرامون روز باز پسين است اين چنين به پيشگاه خدا عرضه مى دارد:خداوندا!«مرا در روزى كه (مردم)بر انگيخته مى شوند رسوا مكن» . (وَ لا تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ)

اين تعبير از ناحيۀ ابراهيم(ع)،علاوه بر اين كه درس و سر مشقى است براى ديگران،نشانۀ نهايت احساس مسؤوليت و اعتماد بر لطف پروردگار است.

آيه 88

(آيه 88)در آيۀ قبل اشارۀ كوتاهى به روز قيامت و مسألۀ معاد بود در اينجا ترسيم جامعى از چگونگى روز رستاخيز ضمن چندين آيه بيان شده،و مهمترين متاعى كه در آن بازار خريدار دارد و همچنين سر نوشت مؤمنان و كافران و گمراهان و لشكر شيطان باز گو شده است.

نخست مى گويد:روز رستاخيز«روزى است كه هيچ مال و فرزندانى سودى نمى دهد» .

(يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ)

در حقيقت اين دو سرمايۀ مهم زندگى دنيا،اموال و نيروهاى انسانى در آنجا كمترين نتيجه اى براى صاحبانش نخواهد داشت.

بديهى است منظور مال و فرزندانى نيست كه در طريق جلب رضاى خدا به كار گرفته شده باشند.

آيه 89

(آيه 89)سپس به عنوان استثنا بر این سخن می افزاید:«مگر کسی که به

ص: 378

حضور خدا بيايد در حالى كه قلب سليم(سالم از هر گونه شرك و كفر و آلودگى به گناه)داشته باشد» .

(إِلاّ مَنْ أَتَى اللّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ)

چه تعبير جامع و جالبى؟تعبيرى كه هم ايمان خالص و نيت پاك در آن وجود دارد،و هم هر گونه عمل صالح،چرا كه چنين قلب پاكى،ثمره اى جز عمل پاك نخواهد داشت.

آيه 90

(آيه 90)سپس به شرح بهشت و دوزخ پرداخته چنين مى گويد:در آن هنگام«بهشت به پرهيز كاران نزديك مى گردد» . (وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ)

آيه 91

(آيه 91)«و دوزخ براى گمراهان آشكار مى شود» . (وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغاوِينَ)

اين در حقيقت قبل از ورود آنها به بهشت و دوزخ است كه هر يك از اين دو گروه منظرۀ جايگاه خود را از نزديك مى بينند:مؤمنان مسرور و گمراهان وحشت زده مى شوند،و اين نخستين برنامه هاى پاداش و كيفر آنهاست.

آيه 92

(آيه 92)سپس به گفتگوهاى سرزنش بار و عتاب آميزى كه در اين هنگام با اين گروه گمراه مى شود پرداخته چنين مى گويد:«و به آنها گفته مى شود:كجا هستند معبودهايى را كه پيوسته عبادت مى كرديد»؟ . (وَ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ)

آيه 93

(آيه 93)«معبودهايى غير از خدا» . (مِنْ دُونِ اللّهِ)

«آيا آنها(در برابر اين شدايد و سختيها كه اكنون با آن رو برو هستيد)شما را يارى مى كنند»؟! .

(هَلْ يَنْصُرُونَكُمْ)

يا مى توانند كسى را به يارى شما دعوت كنند،و«يا كسى به يارى خود آنها مى آيد»؟ .

(أَوْ يَنْتَصِرُونَ)

ولى آنها جوابى در برابر اين سؤال ندارند و كسى هم چنين انتظارى از آنها ندارد.

آيه 94

(آيه 94)«در آن هنگام همۀ آن معبودان با عابدان گمراه به دوزخ افكنده مى شوند» . (فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ وَ الْغاوُونَ)

آيه 95

(آيه 95)«و همچنین لشکریان ابلیس عموماً»(وَجُنُودُ اَجمَعُونَ).

ص: 379

در حقيقت اين سه گروه،بتها،و پرستش كنندگان بتها،و لشكريان شيطان كه دلالان اين گناه و انحراف بودند،همگى در دوزخ جمع مى شوند،اما با اين صورت كه آنها را يكى پس از ديگرى آن مى افكنند.

آيه 96

(آيه 96)ولى سخن به اينجا پايان نمى گيرد بلكه به دنبال آن صحنه اى از نزاع و جدال اين سه گروه دوزخى را مجسم مى سازد:

«آنها در جهنم به مخاصمه و جدال پرداخته،مى گويند» .

(قالُوا وَ هُمْ فِيها يَخْتَصِمُونَ)

آيه 97

(آيه 97)آرى!عابدان گمراه مى گويند:«به خدا سوگند ما در گمراهى آشكارى بوديم» . (تَاللّهِ إِنْ كُنّا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ)

آيه 98

(آيه 98)«زيرا شما معبودان دروغين را با پروردگار عالميان برابر مى پنداشتيم»! . (إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ)

آيه 99

(آيه 99)«اما هيچ كس ما را گمراه نكرد مگر مجرمان» . (وَ ما أَضَلَّنا إِلاَّ الْمُجْرِمُونَ)

همان مجرمانى كه رؤساى جامعۀ ما بودند و براى حفظ منافع خويش ما را به اين راه كشاندند و بد بخت كردند.

آيه 100

(آيه 100)ولى افسوس كه امروز«شفاعت كنندگانى براى ما وجود ندارد» . (فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ)

آيه 101

(آيه 101)«و نه دوست گرم و پر محبتى»كه بتواند ما را يارى كند . (وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ)

خلاصه نه معبودان به شفاعت ما مى پردازند،آن چنانكه ما در دنيا مى پنداشتيم،و نه دوستان قدرت يارى ما را دارند.

آيه 102

(آيه 102)اما به زودی متوجه این واقعیت می شوند که نه تأسف در آنجا سودی دارد و نه آنجا دار عمل و جبران سات،از ین رو،آرزوی بازگشت به دنیا می کنند و می گویند:«ای کاش باز دیگر(به دنیا)بازگردیم و از مؤمنان باشیم»(فَلَؤ اَنَّ لَنا کَرَّةَّ مِنَ المُؤمِنینَ).

ص: 380

آيه 103

(آيه 103)سر انجام در پايان اين بخش از سر گذشت ابراهيم همان دو آيۀ تكان دهنده را كه در پايان داستان موسى و فرعون آمده بود و در پايان داستان انبياء ديگر نيز در همين سوره خواهد آمد،تكرار مى فرمايد:«در اين ماجرا نشانۀ بزرگى است(بر عظمت و قدرت خدا و سر انجام دردناك گمراهان و پيروزى مؤمنان)اما بيشترشان مؤمن نبودند» . (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ)

آيه 104

(آيه 104)«و پروردگار تو پيروز و شكست ناپذير و رحيم و مهربان است» . (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

تكرار اين جمله ها دلدارى مؤثرى است براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان اندك در آن روز،و همچنين اقليتهاى مؤمن در هر عصر و زمان تا از اكثريت گمراه وحشت نكنند و به عزّت و رحمت الهى دلگرم باشند و هم تهديدى است براى گمراهان و اشاره اى است به اين كه اگر مهلتى به آنها داده مى شود،نه از جهت ضعف است بلكه به خاطر رحمت است.

آيه 105

(آيه 105)قرآن بعد از پايان ماجراى ابراهيم سخن از قوم نوح به عنوان يك ماجراى آموزندۀ ديگر به ميان مى آورد.

نخست مى گويد:«قوم نوح،رسولان را تكذيب كردند» .

(كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِينَ)

چرا كه همۀ پيامبران از نظر اصول يكى بودند و تكذيب نوح تكذيب همۀ رسولان محسوب مى شد.

آيه 106

(آيه 106)سپس به اين فراز از زندگى او كه شبيه فرازهايى است كه در گذشته از ابراهيم و موسى نقل شد اشاره كرده،مى گويد:به خاطر بياور«هنگامى را كه برادرشان نوح به آنها گفت:آيا پرهيز كارى پيشه نمى كنيد» . (إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ)

تعبير به«برادر»تعبيرى است كه نهايت پيوند محبت آميز را بر اساس مساوات و برابرى مشخص مى كند و به همۀ رهبران راه حق الهام مى بخشد كه بايد در دعوت خود نهايت محبت و صميميت توأم با دورى از هر گونه تفوق طلبى را رعايت كنند،

ص: 381

تا دلهاى رميده جذب آيين حق گردد.

آيه 107

(آيه 107)پس از دعوت به تقوا كه خمير مايۀ هر گونه هدايت و نجات است اضافه مى كند:«من براى شما فرستادۀ امينى هستم» . (إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ)

آيه 108

(آيه 108)«تقواى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نماييد»كه اطاعت من اطاعت خداست . (فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ)

آيه 109

(آيه 109)دگر بار نوح به دليل ديگرى بر حقانيت خود،تمسك مى جويد، دليلى كه زبان بهانه جويان را كوتاه مى سازد،مى گويد:«و من از شما در برابر اين دعوتم مزدى نمى طلبم» . (وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ)

«اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است» .

(إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ)

آيه 110

(آيه 110)باز به دنبال اين جمله همان جمله اى را مى گويد كه بعد از تأكيد بر رسالت و امانت خويش بيان كرده بود،مى گويد:«پس تقواى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نماييد» . (فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ)

آيه 111

(آيه 111)اما مشركان لجوج و مستكبران خيره سر هنگامى كه راههاى بهانه جويى را به روى خود مسدود ديدند،به اين مسأله چسبيدند و«گفتند:آيا ما به تو ايمان بياوريم در حالى كه افراد پست و بى ارزش از تو پيروى كرده اند»؟! . (قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ)

درست است آنها در اين تشخيص صائب بودند كه پيشوا را بايد از طريق پيروان شناخت،ولى اشتباه بزرگشان اين بود كه آنها مفهوم و معيار شخصيت را گم كرده بودند،آنها معيار سنجش ارزشها را مال و ثروت،لباس و خانه و مركب زيبا و گران قيمت قرار داده بودند،و از پاكى و تقوا و حق جويى و صفات عالى انسانيت كه در طبقات كم در آمد بسيار بود و در اشراف بسيار كم،غافل بودند.

آيه 112

(آيه 112)ولی نوح آنها را در اینجا فوراً خلع سلاح کرد و«گفت:«وظیفهٔ من دعوت همگان به سوی حق و اصلاح جامعه است)من چه می دانم آنها چه کاری داشته اند»؟!(قالَ وَ ما عِلمی بِما کانُوا یَعمَلُونَ).

ص: 382

گذشتۀ آنها هر چه بوده گذشته،مهم امروز است كه دعوت رهبر الهى را «لبيك»گفته اند و در مقام خود سازى بر آمده اند.

آيه 113

(آيه 113)اگر آنها در گذشته كار خوب يا بدى كرده اند«حساب آنها تنها با پروردگار من است اگر شما مى فهميديد»و درك و تشخيص مى داشتيد . (إِنْ حِسابُهُمْ إِلاّ عَلى رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ)

آيه 114

(آيه 114)آنچه وظيفۀ من است اين است كه من پر و بال خود را براى همۀ حق جويان بگشايم«و من هرگز ايمان آورندگان را طرد نخواهم كرد» . (وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ)

آيه 115

(آيه 115)تنها وظيفۀ من اين است كه مردم را انذار كنم«من تنها انذار كننده اى آشكارم» . (إِنْ أَنَا إِلاّ نَذِيرٌ مُبِينٌ)

هر كس اين هشدار مرا بشنود و از راه انحراف به صراط مستقيم،باز گردد پيرو من است،هر كه باشد و در هر وضع مادى و شرايط اجتماعى.

آيه 116

(آيه 116)نجات نوح و غرق مشركان خود خواه:عكس العمل اين قوم گمراه و لجوج در برابر نوح همان بود كه همۀ زور گويان در طول تاريخ داشتند، و آن تكيه بر قدرت و زور و تهديد به نابودى بود«گفتند:اى نوح(بس است) اگر از اين سخنان خوددارى نكنى(و فضاى جامعۀ ما را با گفتگوهايت تلخ و تاريك سازى)بطور قطع سنگباران خواهى شد»! . (قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ)

آيه 117

(آيه 117)«نوح»كه مى بيند اين دعوت مستمر و طولانى با اين منطق روشن و با آن همه صبر و شكيبايى جز در عدۀ قليلى تأثير نگذارده،سر انجام شكايت به درگاه خدا مى برد و ضمن شرح حال خود تقاضاى جدايى و نجات از چنگال اين ستمگران بى منطق مى كند.

«عرض كرد:پروردگارا!قوم من مرا تكذيب كردند» .

(قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِي كَذَّبُونِ).

آيه 118

(آيه 118)سپس عرض می کند:اکنون هیچ راهی برای هدایت این گروه

ص: 383

باقى نمانده«پس ميان من و آنها جدايى بيفكن»و ميان ما خودت داورى كن .

(فَافْتَحْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ فَتْحاً)

سپس اضافه مى كند:«و من و مؤمنانى را كه با من هستند نجات ده» .

(وَ نَجِّنِي وَ مَنْ مَعِيَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ)

آيه 119

(آيه 119)در اينجا رحمت خداوند به يارى نوح و مجازات دردناكش به سراغ تكذيب كنندگان آمد چنانكه مى فرمايد:«ما او و تمام كسانى را كه با او بودند در آن كشتى كه پر(از انسان و انواع حيوانات)بود رهايى بخشيديم» . (فَأَنْجَيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ)

آيه 120

(آيه 120)«سپس بقيه را غرق و نابود كرديم» . (ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِينَ)

آيه 121

(آيه 121)و در پايان اين سخن،همان مى گويد كه در پايان ماجراى موسى(ع)و ابراهيم(ع)بيان كرد.

مى فرمايد:«در ماجراى نوح(و دعوت پيگير و مستمر او،صبر و شكيبائيش، و سر انجام غرق و نابودى مخالفانش)آيت و نشانه اى است»براى همگان .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً)

«هر چند اكثر آنها ايمان نياوردند» .

(وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ)

بنا بر اين تو اى پيامبر!از اعراض و سر سختى مشركان قومت نگران مباش، ايستادگى به خرج ده!كه سر نوشت تو و يارانت سر نوشت نوح و ياران اوست، و سر انجام گمراهان همان سر انجام شوم غرق شدگان است.

آيه 122

(آيه 122)و بدان«پروردگار تو شكست ناپذير و رحيم است» . (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

رحمتش ايجاب مى كند كه به آنها فرصت كافى و مهلت دهد و اتمام حجت كند،و عزتش سبب مى شود كه سر انجام تو را پيروز و آنها را مواجه با شكست نمايد.

آيه 123

(آيه 123)جنایات و اعمال بی رویهٔ قوم عاد:اکنون نوبت به قوم«عاد»و پیامبرشان«هود»می رسد که گوشه ای از زندگی و سرنوشت آنها و درسهای عبرتی

ص: 384

را كه در آن نهفته است ضمن هيجده آيه بيان مى كند.

نخست مى فرمايد:«قوم(سر كش)عاد فرستادگان خدا را تكذيب كردند» .

(كَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِينَ)

گر چه آنها تنها هود را تكذيب كردند اما چون دعوت هود دعوت همۀ پيامبران بود در واقع همۀ انبيا را تكذيب كرده بودند.

آيه 124

(آيه 124)بعد از ذكر اين اجمال به تفصيل پرداخته،مى گويد:«در آن هنگام كه برادرشان هود گفت،آيا تقوا پيشه نمى كنيد»؟ . (إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لا تَتَّقُونَ)

او در نهايت دلسوزى و مهربانى همچون يك«برادر»آنها را به توحيد و تقوا دعوت كرد و به همين دليل كلمه«اخ»(برادر)بر او اطلاق شده است.

آيه 125

(آيه 125)سپس افزود:«من براى شما فرستادۀ امينى هستم» . (إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ)

سابقۀ زندگى من در ميان شما گواه اين حقيقت است كه هرگز راه خيانت نپوييدم و جز حق و صداقت در بساط نداشتم.

آيه 126

(آيه 126)باز تأكيد مى كند اكنون كه چنين است و شما هم به خوبى آگاهيد «پس تقواى الهى پيشه كنيد و از من اطاعت نماييد»كه اطاعتم اطاعت خداست . (فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ)

آيه 127

(آيه 127)و اگر فكر مى كنيد من سوداى مال در سر مى پرورانم و اينها مقدمۀ رسيدن به مال و مقامى است بدانيد«من(كوچكترين)اجرى در برابر اين دعوت از شما نمى خواهم» . (وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ)

«اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است» .

(إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ)

همۀ بركات و نعمتها از اوست و من اگر چيزى مى خواهم از او مى خواهم،كه پروردگار همۀ ما اوست.

آيه 128

(آيه 128)قرآن در این بخش از سرگذشت هود و قوم عاد بر چهار قسمت

ص: 385

تكيه كرده است:نخست محتواى دعوت هود كه در ضمن آيات گذشته خوانديم.

سپس به انتقاد از كژيها و اعمال نادرست آنها پرداخته و سه موضوع را به آنها ياد آورى مى كند،مى گويد:«آيا شما بر هر مكان مرتفعى نشانه اى از روى هوى و هوس مى سازيد»؟! .

(أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ)

اين قوم متمكن و ثروتمند براى خود نمايى و تفاخر بر ديگران بناهايى بر نقاط مرتفع كوهها و تپه ها،(همچون برج و مانند آن)مى ساختند كه هيچ هدف صحيحى براى آن نبود جز اين كه توجه ديگران را به آن جلب كنند و قدرت و نيروى خود را به رخ سايرين بكشند.

آيه 129

(آيه 129)بار ديگر به انتقاد ديگرى از آنها پرداخته،مى گويد:«شما قصرها و قلعه هاى زيبا و محكم مى سازيد،آن چنان كه گويى در دنيا جاودانه خواهيد ماند» .آرى!چنين ساختمانهاى غفلت زا و غرور آفرين مسلما مذموم است. (وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ)

در حديثى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم كه فرمود:«هر بنايى در روز قيامت وبال صاحب آن است،مگر آن مقدار كه انسان از آن ناگزير است»!

آيه 130

(آيه 130)سپس به انتقاد ديگر در رابطه با بى رحمى قوم عاد به هنگام نزاع و جدال پرداخته،مى گويد:«شما به هنگامى كه كسى را مجازات مى كنيد از حد تجاوز كرده و همچون جباران كيفر مى دهيد» . (وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبّارِينَ)

ممكن است كسى كارى كند كه مستوجب عقوبت باشد،اما هرگز نبايد قدم از جادۀ حق و عدالت فراتر نهيد.

اين سه آيه نشان مى دهد كه آن چنان عشق دنيا بر آنها مسلط شده بود كه از راه و رسم بندگى خارج شده و در دنيا پرستى غرق بودند.

آيه 131

(آيه 131)بعد از بيان اين انتقادهاى سه گانه بار ديگر آنها را به تقوا دعوت كرده،مى گويد:«اكنون كه چنين است تقوا پيشه كنيد و از خدا بترسيد و دستور مرا اطاعت نماييد» . (فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ).

آيه 132

(آيه 132)سپس به بخش سوم از بیان هود می رسیم که تشریح نعمتهای

ص: 386

الهى بر بندگان است،تا از اين راه،حس شكر گزارى آنها را تحريك كند،شايد به سوى خدا آيند.

و در اين زمينه از روش اجمال و تفصيل كه براى دلنشين كردن بحثها بسيار مفيد است استفاده مى كند،نخست روى سخن را به آنها كرده،مى گويد:«و از خدايى بپرهيزيد كه شما را به نعمتهايى كه مى دانيد امداد كرد»و بطور مداوم و منظم آنها را در اختيار شما نهاد .

(وَ اتَّقُوا الَّذِي أَمَدَّكُمْ بِما تَعْلَمُونَ)

آيه 133

(آيه 133)سپس بعد از اين بيان كوتاه به شرح و تفصيل آن پرداخته،مى گويد:

«شما را به چهار پايان و پسران(لايق و برومند)امداد كرد» .

(أَمَدَّكُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِينَ)

آيه 134

(آيه 134)بعد مى افزايد:«و باغهاى خرم و سر سبز و چشمه هاى آب جارى»در اختيارتان قرار داديم . (وَ جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ)

و به اين ترتيب زندگى شما را هم از نظر نيروى انسانى،هم كشاورزى و باغدارى،و هم دامدارى و وسائل حمل و نقل پربار ساختيم،ولى چه شد كه بخشندۀ اين همه نعمتها را فراموش كرديد،شب و روز بر سر سفرۀ او نشستيد و او را نشناختيد.

آيه 135

(آيه 135)سپس به آخرين مرحله از سخنانش پرداخته و آنها را به كيفر الهى تهديد و انذار كرده،مى گويد:اگر كفران كنيد«من بر شما از عذاب روز بزرگ مى ترسم» . (إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ)

روزى كه نتيجۀ آن همه ظلم و ستم و غرور و استكبار و هوى پرستى و بيگانگى از پروردگار را با چشم خود خواهيد ديد.

آيه 136

(آيه 136)ما را اندرز مده كه در ما اثر نمى كند!در آيات پيشين گفتگوهاى پر مغز پيامبر دلسوز،«هود»را با قوم سر كش«عاد»ديديم،اكنون پاسخهاى نامعقول و موذيانۀ آن قوم را بررسى كنيم.

قرآن مى گويد:«آنها[-قوم عاد]گفتند:(بيهوده خود را خسته مكن)براى ما تفاوت نمى كند چه ما را انذار كنى يا نكنى»در دل ما كمترين اثرى نخواهد گذارد! .

(قالُوا سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظِينَ)

ص: 387

آيه 137

(آيه 137)اما آنچه را تو به ما ايراد مى كنى جاى ايراد نيست«اين همان روش(و افسانه هاى)پيشينيان است» . (إِنْ هذا إِلاّ خُلُقُ الْأَوَّلِينَ)

آيه 138

(آيه 138)و بر خلاف گفتۀ تو«و ما هرگز مجازات نخواهيم شد»نه در اين جهان و نه در جهان ديگر! . (وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ)

آيه 139

(آيه 139)و به دنبال اين سخن،قرآن سر نوشت دردناك اين قوم را چنين بيان مى كند:«آنها هود را تكذيب كردند،پس ما هم نابودشان كرديم» . (فَكَذَّبُوهُ فَأَهْلَكْناهُمْ)

و در پايان اين ماجرا همان دو جملۀ پر محتواى عبرت انگيزى را مى گويد كه در پايان داستان نوح و ابراهيم و موسى بيان شد.

مى فرمايد:«در اين سر گذشت،آيه و نشانۀ روشنى است(از قدرت خدا،از استقامت پيامبران،و از سر انجام شومى كه دامنگير سر كشان و جباران گرديد)ولى با اين همه باز بيشتر آنها ايمان نياوردند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ)

آيه 140

(آيه 140)«و پروردگار تو قدرتمند و شكست ناپذير،و رحيم و مهربان است» . (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

به اندازۀ كافى مدارا مى كند،فرصت مى دهد،دلائل روشن براى هدايت گمراهان ارائه مى كند،اما به هنگام مجازات چنان محكم مى گيرد كه مجال فرار براى احدى باقى نمى ماند!

آيه 141

(آيه 141)پنجمين بخش از داستان انبيا كه در اين سوره آمده،سر گذشت فشرده و كوتاهى از قوم«ثمود»و پيامبرشان«صالح»است كه در سر زمينى به نام «وادى القرى»ميان«مدينه»و«شام»زندگى مرفهى داشتند.

سر آغاز اين داستان كاملا شبيه داستان«قوم عاد»و«نوح»است،و نشان مى دهد چگونه تاريخ تكرار مى گردد،مى فرمايد:«قوم ثمود رسولان خدا را تكذيب كردند» .

(كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ)

آيه 142

(آيه 142)و بعد از ذكر اين اجمال به تفصيل پرداخته،مى گويد:«در آن هنگام كه برادر دلسوزشان صالح به آنها گفت:آيا پرهيز كارى پيشه نمى كنيد»؟! . (إِذْ

ص: 388

قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ)

آيه 143

(آيه 143)سپس براى معرفى خويش مى گويد:«من براى شما فرستاده اى امينم، و سوابق من در ميان شما شاهد گوياى اين مدعاست. (إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ)

آيه 144

(آيه 144)«بنا بر اين تقوا پيشه كنيد و از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد»كه جز رضاى خدا و خير و سعادت شما چيزى براى من مطرح نيست . (فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ)

آيه 145

(آيه 145)و به همين دليل«من مزد و پاداشى در برابر اين دعوت از شما نمى طلبم»و چشم داشتى از شما ندارم . (وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ)

من براى ديگرى كارى مى كنم و پاداشم بر اوست،آرى«اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است» .

(إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ)

آيه 146

(آيه 146)سپس در بخش ديگرى انگشت روى نقطه هاى حساس و قابل انتقاد زندگى آنها گذارده،و آنان را در يك محاكمۀ وجدانى محكوم مى كند.

مى گويد:«آيا شما تصور مى كنيد هميشه در نهايت امنيت در نعمتهايى كه اينجاست مى مانيد» .

(أَ تُتْرَكُونَ فِي ما هاهُنا آمِنِينَ)

آيا چنين مى پنداريد كه اين زندگى مادى و غفلت زا جاودانى است،و دست مرگ و انتقام و كيفر گريبانتان را نخواهد گرفت؟!

آيه 147

(آيه 147)سپس با استفاده از روش اجمال و تفصيل جملۀ سر بستۀ گذشتۀ خود را چنين تشريح مى كند،مى گويد:شما گمان مى كنيد«در اين باغها و چشمه ها»... . (فِي جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ)

آيه 148

(آيه 148)«و در اين زراعتها و نخلها كه ميوه هاى شيرين و شاداب و رسيده دارند»براى هميشه خواهيد ماند؟ . (وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِيمٌ)

آيه 149

(آيه 149)سپس به خانه هاى محكم و مرفّه آنها پرداخته،مى گويد:«و شما از كوهها خانه هايى مى تراشيد و در آن به عيش و نوش مى پردازيد» . (وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهِينَ)

آيه 150

(آيه 150)حضرت صالح بعد از ذکر این انتقاد ها به بخش سوم از سخنانش

ص: 389

پرداخته،و به آنها هشدار مى دهد:«پس از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد و مرا اطاعت كنيد» .

(فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ)

آيه 151

(آيه 151)«و فرمان مسرفان را اطاعت نكنيد» . (وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ)

آيه 152

(آيه 152)«همانها كه در زمين فساد مى كنند و هرگز اصلاح نمى كنند» . (الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ)

«اسراف»همان تجاوز از حدّ قانون آفرينش و قانون تشريع است و در يك نظام صحيح هر گونه تجاوز از حد موجب فساد و از هم گسيختگى مى شود،و به تعبير ديگر سر چشمۀ فساد،اسراف است و نتيجۀ اسراف فساد.

آيه 153

(آيه 153)لجاجت و سر سختى قوم صالح:در آيات گذشته منطق مستدل و خير خواهانۀ صالح را در برابر قوم گمراه شنيديد،اكنون در اينجا،منطق قوم را در برابر او بشنويد.

آنها«گفتند:اى صالح!تو مسحور شده اى و عقل خود را از دست داده اى»لذا سخنان ناموزونى مى گويى! .

(قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ)

آيه 154

(آيه 154)از اين گذشته«تو فقط بشرى همچون مايى» .و هيچ عقلى اجازه نمى دهد از انسانى همچون خودمان اطاعت كنيم! «اگر راست مى گويى آيت و نشانه اى بياور»تا ما به تو ايمان بياوريم . (ما أَنْتَ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا) (فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ)

آيه 155

(آيه 155)به هر حال اين گروه سر كش،نه به خاطر حق طلبى كه به خاطر بهانه جويى تقاضاى معجزه كردند،و بايد به آنها اتمام حجت مى شد،لذا صالح به دستور خداوند«گفت:اين ناقه اى است كه براى او سهمى از آب قريه است،و براى شما سهم روز معينى» . (قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ)

اين«ناقه»يك شتر عادى و معمولى نبوده است و بطرز معجزآسايى از دل كوه بر آمد،و از ويژگيهاى آن اين بود كه يك روز آب آبادى را به خود تخصيص مى داد و مى نوشيد.

آيه 156

(آيه 156)به هر حال صالح مأمور بود که به آنها اعلام کند این شتر عجیب

ص: 390

و خارق العاده را كه نشانه اى از قدرت بى پايان خداست به حال خود رها كنند، و دستور داد:«كمترين آزارى به آن نرسانيد كه(اگر چنين كنيد)عذاب روز عظيم شما را فرو خواهد گرفت» .

(وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ)

آيه 157

(آيه 157)البته قوم سر كشى كه حاضر به بيدارى فريب خوردگان نبودند و آگاهى مردم را مزاحم منافع خود مى دانستند،توطئۀ از ميان بردن ناقه را طرح كردند و«سر انجام بر آن(ناقه)حمله نموده(و با يك يا چند ضربه)آن را از پا در آوردند،و سپس از كرده خود پشيمان شدند»چرا كه عذاب الهى را در چند قدمى خود احساس مى كردند . (فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ)

آيه 158

(آيه 158)چون طغيانگرى آنها از حد گذشت و عملا نشان دادند كه آمادۀ پذيرش حق نيستند ارادۀ خدا بر اين قرار گرفت كه زمين را از لوث وجودشان پاك كند«در اين هنگام عذاب الهى آنها را فرو گرفت» . (فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ)

قرآن در پايان اين ماجرا همان مى گويد كه در پايان ماجراى قوم هود و نوح و ابراهيم بيان كرد،مى فرمايد:«در اين سر گذشت(قوم صالح و آن همه پايمردى و تحمل اين پيامبر بزرگ و آن منطق شيوا،و نيز سر سختى و لجاجت و مخالفت آن سيه رويان با معجزۀ بيدارگر و سر نوشت شومى كه به آن گرفتار شدند)آيت و درس عبرتى است،اما اكثر آنها ايمان نياوردند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ)

آيه 159

(آيه 159)آرى هيچ كس نمى تواند بر قدرت خدا چيره شود همان گونه كه اين قدرت عظيم مانع رحمت او نسبت به دوستان و حتى نسبت به دشمنان نيست «و پروردگار تو عزيز و رحيم است» . (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

آيه 160

(آيه 160)قوم ننگين و متجاوز!ششمين پيامبرى كه گوشه اى از زندگى او و قوم گمراهش در اين سوره آمده حضرت لوط(ع)است.

نخست مى گويد:«قوم لوط فرستادگان خدا را تكذيب كردند» .

(كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِينَ).

آيه 161

(آيه 161)پس اشاره ای به دعوت حضرت لوط می کند که هماهنگ با

ص: 391

كيفيت دعوت ديگر پيامبران گذشته است مى گويد:«در آن هنگام كه برادرشان لوط به آنها گفت:آيا تقوا پيشه نمى كنيد»؟! .

(إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ)

آيه 162

(آيه 162)لحن گفتار او و دلسوزى عميق و فوق العاده اش نشان مى داد كه همچون يك برادر سخن مى گويد.

سپس افزود:«من براى شما رسول امينى هستم» .

(إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ)

آيا تاكنون خيانتى از من ديده ايد؟و از اين به بعد نيز نسبت به وحى الهى و رساندن پيام پروردگار شما قطعا رعايت امانت را خواهم كرد.

آيه 163

(آيه 163)«اكنون(كه چنين است)پرهيز كارى پيشه كنيد،و از خدا بترسيد و مرا اطاعت نماييد»كه رهبر راه سعادت شما هستم . (فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ)

آيه 164

(آيه 164)فكر نكنيد اين دعوت،وسيله اى براى آب و نان است و يك هدف مادى را تعقيب مى كند،نه،«من كمترين پاداشى در برابر اين دعوت از شما نمى خواهم،اجر و پاداشم تنها بر پروردگار عالميان است» . (وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ)

آيه 165

(آيه 165)سپس به انتقاد از اعمال ناشايست و بخشى از انحرافات اخلاقى آنها مى پردازد و از آنجا كه مهمترين نقطۀ انحراف آنها،انحراف جنسى و هم جنس گرايى بود روى همين مسأله تكيه كرد و چنين گفت:«آيا شما در ميان جهانيان به سراغ جنس ذكور مى رويد»؟! . (أَ تَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمِينَ)

يعنى با اين كه خداوند اين همه افراد از جنس مخالف براى شما آفريده و مى توانيد با ازدواج صحيح و سالم با آنان زندگى پاك و آرام بخشى داشته باشيد، اين نعمت پاك و طبيعى خدا را رها كرده،و خود را به چنين كار پست و ننگينى آلوده ساخته ايد!

آيه 166

(آيه 166)سپس افزود:«و همسرانى را كه پروردگار براى شما آفريده است رها مى كنيد»؟ . (وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ)

«بلكه شما قوم تجاوزگرى هستيد»! .

(بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ)

هرگز نياز طبيعى،اعم از روحى و جسمى شما را به اين كار انحرافى نكشانده

ص: 392

است،بلكه تجاوز و طغيان است كه دامانتان را به چنين ننگى آلوده كرده.

آيه 167

(آيه 167)سر انجام قوم لوط:قوم لوط كه سر گرم بادۀ شهوت و غرور بودند به جاى اين كه اندرزهاى اين رهبر الهى را با جان و دل پذيرا شوند، و خود را از منجلابى كه در آن غوطه ور بودند رهايى بخشند به مبارزۀ با او برخاستند،و«گفتند:اى لوط!(بس است،خاموش باش)اگر از اين سخنان خوددارى نكنى از اخراج شوندگان(اين شهر و ديار)خواهى بود» . (قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ)

كار مردم گمراه و آلوده به جايى مى رسد كه پاكى و تقوا در ميان آنها بزرگترين عيب است،و ناپاكى و آلودگى افتخار! از اين آيه استفاده مى شود كه اين جمعيت فاسد،گروهى از افراد پاك را كه مزاحم اعمال زشت خود مى ديدند،قبلا از شهر و آبادى خود بيرون رانده بودند.

آيه 168

(آيه 168)اما لوط بى آنكه به تهديدهاى آنها اعتنا كند به سخنان خود ادامه داد و گفت:من دشمن اعمال شما هستم» . (قالَ إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالِينَ)

يعنى من به اعتراضهاى خودم همچنان ادامه خواهم داد،هر كارى از دست شما ساخته است انجام دهيد،من در راه خدا و مبارزه با زشتيها از اين تهديدها پروا ندارم!

آيه 169

(آيه 169)سر انجام آن همه اندرزها و نصيحتها اثر نگذارد،فساد سراسر جامعۀ آنها را به لجنزار متعفنى مبدل ساخت،اتمام حجت به اندازۀ كافى شد.

رسالت لوط(ع)به آخر رسيده است.

در مقام نيايش و تقاضا به پيشگاه خداوند بر آمده چنين عرض كرد:

«پروردگارا!من و خاندانم را از آنچه اينها انجام مى دهند رهايى بخش» .

(رَبِّ نَجِّنِي وَ أَهْلِي مِمّا يَعْمَلُونَ)

آيه 170

(آيه 170)خداوند اين دعا را اجابت كرد،چنانكه مى فرمايد:«ما لوط و خاندانش را همگى نجات داديم» . (فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ).

آيه 171

(آيه 171)«جز پیرزنی که در میان آن گروه گمراه باقی ماند»(اِلّا عَجُوزَّا فِی الغابِرینَ).

ص: 393

اين پير زن كسى جز همسر لوط نبود كه هرگز به لوط ايمان نياورد.

آيه 172

(آيه 172)آرى خداوند،لوط و مؤمنان اندك را با او نجات داد،آنها شبانه به فرمان خدا از ديار آلودگان رخت سفر بر بستند،و آنها را كه غرق فساد و ننگ بودند به حال خود رها ساختند،در آغاز صبح،فرمان عذاب الهى فرا رسيد،زلزلۀ وحشتناكى سر زمين آنها را بكلى زير و رو كرد.

چنانكه قرآن در اينجا در يك جملۀ كوتاه مى فرمايد:«سپس ما آن جمعيت را هلاك و نابود كرديم» .

(ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ)

آيه 173

(آيه 173)«و بارانى بر آنها فرستاديم» . (وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً)

اما چه بارانى،بارانى از سنگ كه حتى ويرانه هاى آنها را از نظرها محو كرد! «چه باران بدى بود باران انذار شدگان» .

(فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ)

بارانهاى معمولى حياتبخش است و زنده كننده،اما اين باران،وحشتناك و نابود كننده بود و ويرانگر.

از آيۀ 82 سورۀ هود استفاده مى شود كه نخست شهرهاى قوم لوط زير و رو شدند،سپس بارانى از سنگريزۀ متراكم بر آنها فرود آمد.

آيه 174

(آيه 174)باز در پايان اين ماجرا به همان دو جمله اى مى رسيم كه در پايان ماجراهاى مشابهش در اين سوره در بارۀ پنج پيامبر بزرگ ديگر آمده است،مى فرمايد:«در اين(ماجراى قوم لوط سر نوشت شوم آنها)آيتى است . (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً)

«اما بيشترشان مؤمن نبودند» .

(وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ)

آيه 175

(آيه 175)«و پروردگار تو عزيز و رحيم است» . (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

چه رحمتى از اين برتر كه اقوامى چنين آلوده را فورا مجازات نمى كند و به آنها مهلت كافى براى هدايت و تجديد نظر مى دهد.

و نيز چه رحمتى از اين برتر كه مجازاتش خشك و تر را با هم نمى سوزاند حتى اگر يك خانوادۀ با ايمان در ميان هزاران هزار خانوادۀ آلوده باشد آنها را

ص: 394

نجات مى بخشد.

و چه عزت و قدرتى از اين بالاتر كه در يك چشم بر هم زدن چنان ديار آلودگان را زير و رو مى كند كه اثرى از آن باقى نمى ماند.

آيه 176

(آيه 176)«شعيب»و اصحاب«ايكه»!اين هفتمين و آخرين حلقه از داستانهاى پيامبران است كه در اين سوره آمده،و آن داستان پيامبر بزرگ خدا «شعيب»و قوم سر كش اوست.

اين پيامبر در سر زمين«مدين»(شهرى در جنوب شامات)و«ايكه»(آبادى معروفى نزديك مدين)زندگى داشت.

نخست مى گويد:«اصحاب ايكه رسولان(خدا)را تكذيب كردند» .

(كَذَّبَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ)

آيه 177

(آيه 177)سپس به شرح اين اجمال پرداخته،مى گويد:«هنگامى كه شعيب به آنها گفت:آيا تقوا را پيشه نمى كنيد»؟ . (إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ)

در حقيقت دعوت شعيب از همان نقطه شروع شد كه ساير پيامبران شروع مى كردند دعوت به تقوا و پرهيزگارى كه ريشه و خمير مايۀ همۀ برنامه هاى اصلاحى و دگرگونيهاى اخلاقى و اجتماعى است.

آيه 178

(آيه 178)سپس افزود:«من براى شما رسول امينى هستم» . (إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ)

آيه 179

(آيه 179)«پس تقوا را پيشه كنيد و از خدا بپرهيزيد و مرا اطاعت نماييد»كه اطاعتم اطاعت اوست . (فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ)

آيه 180

(آيه 180)اين را نيز بدانيد كه«من در برابر اين دعوت از شما اجر و پاداشى نمى طلبم تنها اجر و مزد من بر پروردگار عالميان است» . (وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ).

آيه 181

(آيه 181)«شعیب»نیز مانند سایر پیامبرانی که گوشه ای از تاریخشان در این سوره قبلاً آمده است بعد از دعوت کلی خود به تقوا و اطاعت فرمان خدا،در بخش دوم از تعلیماتش روی انحرافات اخلاقی و اجتماعی آن محیط انگشت گذارد،و آن

ص: 395

را زير نقد كشيد و از آنجا كه مهمترين انحراف اين قوم مرفه نابسامانيهاى اقتصادى، و ظلم فاحش و حق كشى و استثمار بود،بيش از همه روى اين مسائل تكيه كرد.

نخست مى گويد:«حق پيمانه را ادا كنيد»و كم فروشى نكنيد .

(أَوْفُوا الْكَيْلَ)

«و ديگران را به خسارت نيفكنيد» .

(وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ)

آيه 182

(آيه 182)«و با ترازوى صحيح،وزن كنيد» . (وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ)

آيه 183

(آيه 183)«و حق مردم را كم نگذاريد»و بر اشياء و اجناس مردم،عيب ننهيد . (وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ)

«و در زمين تلاش براى فساد نكنيد» .

(وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ)

آيه 184

(آيه 184)سپس شعيب در آخرين دستورش در اين بخش از سخن،بار ديگر آنها را به تقوا دعوت مى كند،و مى گويد:«و از خدايى بپرهيزيد كه شما و اقوام پيشين را آفريد» . (وَ اتَّقُوا الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِينَ)

شما تنها قوم و جمعيتى نيستيد كه روى اين زمين گام نهاده ايد،قبل از شما پدرانتان و اقوام ديگر آمدند و رفتند،گذشتۀ آنها،و آيندۀ خويش را فراموش نكنيد.

آيه 185

(آيه 185)سر نوشت اين قوم خيره سر!جمعيت ظالم و ستمگر كه خود را در برابر حرفهاى منطقى شعيب بى دليل ديدند براى اين كه به خودكامگى خود ادامه دهند،سيل تهمت و دروغ را متوجه او ساختند.

نخست همان بر چسب هميشگى را كه مجرمان و جباران به پيامبران مى زدند به او زدند و«گفتند:تو فقط از افسون شدگانى»! .

(قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ)

آيه 186

(آيه 186)به علاوه«تو فقط بشرى هستى همچون ما»چه انتظارى دارى كه ما پيرو تو شويم،اصلا چه فضيلت و برترى بر ما دارى؟ . (وَ ما أَنْتَ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا)

«تنها گمانى كه در بارۀ تو داريم اين است كه از دروغگويانى»! .

(وَ إِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكاذِبِينَ).

آيه 187

(آيه 187)بعد از گفتن این سخنان ضد و نقیض که گاهی او را دروغگو و انسانی فرصت طلب که می خواهد با این وسیله بر آنها برتری جوید،و گاه او را مجنون خواندند،آخرین سخنانش این بود که بسیار خوب«پس اگر راست می گویی

ص: 396

سنگهاى آسمانى را بر سر ما فرو ريز»و ما را به همان بلايى كه به آن تهديدمان مى كنى مبتلا ساز تا بدانى ما از اين تهديدها نمى ترسيم! .

(فَأَسْقِطْ عَلَيْنا كِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ)

آيه 188

(آيه 188)«شعيب»در برابر اين سخنان ناموزون،و تعبيرات زشت و زننده، و تقاضاى عذاب الهى،تنها پاسخى كه داد اين بود«گفت:پروردگار من به اعمالى كه شما انجام مى دهيد آگاهتر است» . (قالَ رَبِّي أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ)

و از ميزان استحقاقتان با خبر است هر زمان شما را مستحق مجازات ديد عذاب را نازل مى كند.

آيه 189

(آيه 189)ولى به هر حال زمان پاكسازى صفحۀ زمين از اين آلودگان فرا رسيد،چنانكه قرآن مى گويد:«پس آنها شعيب را تكذيب كردند و به دنبال آن عذاب روز ابر سايه افكن آنها را فرو گرفت»! . (فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ)

و«اين عذاب،عذاب روز بزرگى بود» .

(إِنَّهُ كانَ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ)

هفت روز،گرماى سوزانى سر زمين آنها را فرا گرفت،و مطلقا نسيمى نمى وزيد،ناگاه قطعۀ ابرى در آسمان ظاهر شد و نسيمى وزيدن گرفت،آنها از خانه هاى خود بيرون ريختند و از شدت ناراحتى به سايۀ ابر پناه بردند.

در اين هنگام صاعقه اى مرگبار از ابر برخاست،صاعقه اى با صداى گوش خراش،و به دنبال آن آتش بر سر آنها فرو ريخت،و لرزه اى بر زمين افتاد، و همگى هلاك و نابود شدند.

آيه 190

(آيه 190)در پايان اين داستان همان را مى گويد كه در پايان شش داستان گذشته از انبياء بزرگ آمده بود.

مى فرمايد:«در اين سر گذشت(مردم سر زمين«ايكه»و دعوت پر مهر پيامبرشان شعيب،و لجاجتها و سر سختيها و تكذيبهاى آنان،و سر انجام نابودى اين قوم ستمگر با صاعقۀ مرگبار)نشانه و درس عبرتى است» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً)

«اما اكثر آنها ايمان نياوردند» .

(وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ).

آيه 191

(آيه 191)با این حال خداوند رحیم و مهربان به آنها مهلت کافی داد تا به

ص: 397

خود آيند و خويشتن را اصلاح كنند،و هنگامى كه مستوجب عذاب شدند با قدرت قهارش آنها را گرفت،آرى«پروردگار تو شكست ناپذير و رحيم است» .

(وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

نكته:در پايان سرگذشت اين هفت پيامبر بزرگ توجه به اين نكته لازم است كه سر گذشت اين پيامبران در سوره هاى ديگرى از قرآن نيز آمده است،ولى در هيچ موردى چنين نيست كه آغاز دعوت همۀ آنها هماهنگ،و پايان همۀ آنها نيز هماهنگ بيان شده باشد.

اين هماهنگى قبل از هر چيز انعكاس«توحيد»را در دعوت انبيا نشان مى دهد،كه داراى برنامۀ واحدى بودند كه آغاز و پايانش يكى بود.

آيه 192

(آيه 192)عظمت قرآن در كتب پيشين:بعد از بيان هفت داستان از ماجراى انبياى پيشين و درسهاى عبرت انگيزى كه در تاريخ آنها نهفته بود بار ديگر قرآن به همان بحثى باز مى گردد كه سوره با آن آغاز شده بود،بحث عظمت قرآن و حقانيت اين كلام مبين الهى،مى گويد:«اين از سوى پروردگار عالميان نازل شده است» . (وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ)

آيه 193

(آيه 193)لذا اضافه مى كند:«آن را روح الامين(از سوى خداوند)نازل كرده است» . (نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ)

اگر آن فرشتۀ وحى آن را از سوى خداوند نياورده بود،اين چنين درخشان و پاك و خالى از آلودگى به خرافات و اباطيل نبود.

آيه 194

(آيه 194)آرى اين روح الامين قرآن را«بر قلب تو(از سوى پروردگار نازل كرد)تا از انذار كنندگان باشى» . (عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ)

هدف بيان تاريخ گذشتگان به عنوان سر گرمى و داستانسرايى نبوده هدف ايجاد احساس مسؤوليت و بيدارى است،هدف تربيت و انسانسازى است.

آيه 195

(آيه 195)و براى اين كه جاى هيچ گونه عذر و بهانه اى براى كسى باقى نماند آن را«به زبان عربى آشكار»نازل كرد . (بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ)

البته هدف تكيه روى زبان عرب نيست،بلكه روى صراحت قرآن و روشنايى

ص: 398

مفاهيم آن است.

آيه 196

(آيه 196)سپس به يكى ديگر از دلائل حقانيت قرآن اشاره كرده،مى گويد:

«وصف اين كتاب در كتب پيشينيان نيز آمده است»و از ظهور آن در آينده بشارت داده اند .

(وَ إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ)

آيه 197

(آيه 197)لذا قرآن در اينجا اضافه مى كند:«آيا همين نشانه براى آنها كافى نيست كه علماى بنى اسرائيل به خوبى از آن آگاهند»؟! . (أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِي إِسْرائِيلَ)

روشن است در محيطى كه آن همه دانشمندان بنى اسرائيل وجود داشتند و با مشركان كاملا محشور بودند ممكن نبود چنين سخنى را قرآن به گزاف در بارۀ خودش بگويد،چرا كه فورا از هر سو بانگ انكار برمى خاست،اين خود نشان مى دهد كه در محيط نزول آيات به قدرى اين مسأله روشن بوده كه جاى انكار نداشته است.

آيه 198

(آيه 198)اگر قرآن بر عجم نازل شده بود...!در اينجا نخست به يكى ديگر از بهانه هاى احتمالى كفار و پيشگيرى از آن پرداخته و بحثى را كه در آيات گذشته در بارۀ نزول قرآن به زبان عربى مبين آمده است تكميل مى كند.

مى فرمايد:«و اگر ما اين قرآن را بر بعضى از مردم عجم(غير عرب و غير فصيح)نازل مى كرديم»... .

(وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ)

آيه 199

(آيه 199)«و او اين آيات را بر آنها مى خواند هرگز به وى ايمان نمى آوردند» . (فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ)

يعنى؛نژادپرستى و تعصبهاى قومى آنها به قدرى شديد است كه اگر قرآن بر فردى غير عرب نازل مى شد،امواج تعصبها مانع از پذيرش آن مى گرديد،تازه حالا كه بر مردى شريف از خانوادۀ اصيل عربى،و با بيانى رسا و گويا،نازل شده، و در كتب آسمانى پيشين نيز بشارت آن آمده،و علماى بنى اسرائيل نيز به آن گواهى داده اند،بسيارى از آنها ايمان نمى آورند،چه رسد اگر پيامبرشان اصلا چنين شرايطى را نداشت.

ص: 399

آيه 200

(آيه 200)سپس براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«اين گونه ما قرآن را در دلهاى مجرمان وارد مى كنيم» . (كَذلِكَ سَلَكْناهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ)

با بيانى رسا،و با زبان مردى كه از ميان خودشان برخاسته است و با تمام شرايطى كه پذيرش آن را سهل و آسان و مطبوع سازد ولى اين دلهاى بيمار از پذيرش آن،امتناع مى كنند.

آيه 201

(آيه 201)لذا مى فرمايد:با اين حال اين قوم لجوج«به آن ايمان نمى آورند، تا عذاب دردناك را با چشم خود ببينند» . (لا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ)

آيه 202

(آيه 202)آرى آنها ايمان نمى آورند«تا عذاب الهى ناگهانى و بطور غافلگيرانه و در حالى كه آنها توجه ندارند دامانشان را فرو گيرد» . (فَيَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ)

بدون شك منظور از اين عذاب الهى كه آنها را ناگهانى فرو مى گيرد،عذابهاى دنيا و بلاهاى نابود كننده و مجازات«استيصال»است.

آيه 203

(آيه 203)لذا به دنبال آن مى فرمايد:در اين حال آنها به خود مى آيند و از گذشتۀ ننگين خود پشيمان،و از آيندۀ وحشتناك خويش سخت نگران مى شوند و«مى گويند:آيا به ما مهلت داده مى شود»تا ايمان بياوريم و گذشتۀ خراب خود را آباد سازيم؟! .اما اين تقاضا هرگز پذيرفته نخواهد شد. (فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ)

آيه 204

(آيه 204)تهمتى ديگر بر قرآن!از آنجا كه آيات گذشته با اين جمله ختم شد كه مجرمان و گنهكاران،بعد از مشاهدۀ عذاب الهى و هنگامى كه در آستانۀ مرگ قرار مى گيرند،تقاضاى مهلت و باز گشت براى جبران مى كنند،در اينجا از دو راه به آنها پاسخ مى گويد.

نخست اين كه:«آيا براى عذاب ما عجله مى كنند» .

(أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ)

آيه 205

(آيه 205)ديگر اين كه:«به ما خبر ده،اگر(باز هم)ساليانى آنها را از اين زندگى بهره مند سازيم»... . (أَ فَرَأَيْتَ إِنْ مَتَّعْناهُمْ سِنِينَ)

آيه 206

(آيه 206)«سپس عذابى كه به آنها وعده داده شده به سراغشان بيايد»...

(ثُمَّ جاءَهُمْ ما كانُوا يُوعَدُونَ).

ص: 400

آيه 207

(آيه 207)«اين تمتع و بهره گيرى از دنيا براى آنها سودى نخواهد داشت» . (ما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يُمَتَّعُونَ)

به فرض كه به آنها مهلت جديدى داده شود-كه بعد از اتمام حجت داده نخواهد شد-آيا كارى جز تمتع و بهره گيرى بيشتر از مواهب مادى خواهند داشت؟ آيا آنها به جبران گذشته خواهند پرداخت؟مسلما نه.

آيه 208

(آيه 208)در اينجا سؤال يا سؤالهايى پيش مى آيد و آن اين كه:اصولا با توجه به علم خداوند به آيندۀ هر قوم و گروه چه نيازى به مهلت است؟ به علاوه با اين كه امتهاى گذشته پى در پى به تكذيب انبيا برخاستند،چرا باز پيامبران پشت سر هم مى آيند و انذار و تبليغ مى كنند؟ قرآن در پاسخ مى گويد:اين سنت ما است كه«ما هيچ شهر و ديارى را هلاك نكرديم مگر اين كه انذار كنندگانى براى آنها بود»و پيامبرانى به اتمام حجت و موعظه و اندرز كافى برخاستند . (وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاّ لَها مُنْذِرُونَ)

آيه 209

(آيه 209)«تا متذكّر شوند»و بيدار گردند،و امكان براى بازگشت داشته باشند . (ذِكْرى)

و اگر بدون اتمام حجت،بوسيلۀ بيم دهندگان الهى و بيدار باش رسولان پروردگار،آنها را مجازات مى كرديم،ظلم بود،در حالى كه«ما هرگز ستمكار نبوديم» و اصلا ظلم و ستم شايستۀ ما نيست .

(وَ ما كُنّا ظالِمِينَ)

اين ظلم است كه گروهى غير ظالم را هلاك كنيم،و يا ظالمان را بدون اتمام حجت كافى.

آيه 210

(آيه 210)سپس به پاسخ يكى ديگر از بهانه ها،يا تهمتهاى نارواى دشمنان قرآن مى پردازد كه مى گفتند:محمّد صلّى اللّه عليه و آله با فردى از جنّ!مربوط است،و او اين آيات را تعليمش مى دهد!در حالى كه قرآن تأكيد مى كند اين آيات از سوى پروردگار جهانيان نازل شده است.

در اينجا اضافه مى كند:«شياطين و جنيان اين آيات را نازل نكردند» .

(وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ).

ص: 401

آيه 211

(آيه 211)سپس به بيان پاسخ اين تهمت واهى دشمنان پرداخته،مى گويد:

«و براى جنيان و شياطين،هرگز سزاوار نيست»كه چنين كتابى را نازل كنند .

(وَ ما يَنْبَغِي لَهُمْ)

يعنى محتواى اين كتاب بزرگ كه در مسير حق و دعوت به پاكى و عدالت و تقوا و نفى هر گونه شرك است به خوبى نشان مى دهد كه با افكار شيطانى و القائات شياطين هيچ گونه شباهت ندارد.

به علاوه«آنها توانايى(بر چنين كارى)ندارند» .

(وَ ما يَسْتَطِيعُونَ)

اگر آنها چنين قدرتى مى داشتند بايد ساير كسانى كه در محيط نزول قرآن -همانند كاهنان به اعتقاد مشركان-با شياطين مربوط بودند بتوانند همانند آن را بياورند،با اين كه همگى عاجز ماندند.

آيه 212

(آيه 212)به علاوه«كاهنان»خود معترف بودند كه بعد از تولد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، رابطۀ شياطينى كه با آنها در ارتباط بودند از اخبار آسمانها قطع شد«و آنها از شنيدن (اخبار آسمان)معزول و بر كنارند» . (إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ)

آيه 213

(آيه 213)اقوام نزديكت را به اسلام دعوت كن:در تعقيب بحثهايى كه در آيات گذشته در زمينۀ موضع گيريهاى مشركان در برابر اسلام و قرآن آمد،خداوند در اينجا برنامه و خط مشى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را در ضمن بيان پنج دستور،در مقابل آنان مشخص مى كند.

قبل از هر چيز،شخص پيامبر را دعوت به اعتقاد هر چه راسختر به توحيد مى كند توحيدى كه ريشه و اساس دعوت همۀ پيامبران را تشكيل مى دهد، مى گويد:«هيچ معبودى را با خداوند مخوان كه از معذّبين خواهى بود»! .

(فَلا تَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ)

آيه 214

(آيه 214)سپس به مرحله اى فراتر از آن پرداخته،چنين دستور مى دهد:

«و خويشاوندان نزديكت را انذار كن»و از شرك و مخالفت فرمان پروردگار بترسان .

(وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ).

بدون شك براى دست زدن به يك برنامۀ انقلابى گسترده بايد از حلقه هاى

ص: 402

كوچكتر و فشرده تر شروع كرد.

آيه 215

(آيه 215)در مرحلۀ سوم دايرۀ وسيعترى مورد توجه قرار گرفته،مى فرمايد:

«و بال و پر خود را براى مؤمنانى كه از تو پيروى مى كنند بگستر» .

(وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ)

آيه 216

(آيه 216)سپس به چهارمين دستور پرداخته،مى گويد:«اگر تو را نافرمانى كنند بگو:من از آنچه شما انجام مى دهيد بيزارم» . (فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِيءٌ مِمّا تَعْمَلُونَ)

آيه 217

(آيه 217)سر انجام در پنجمين دستور براى تكميل برنامه هاى گذشته به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين مى گويد:«و بر خداوند عزيز و رحيم توكل نما» . (وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ)

اين مخالفتها هرگز تو را دلسرد نكند و كمى دوستان و پيروان در عزم آهنين تو اثر نگذارد،تو تنها نيستى،تكيه گاهت خداوندى است شكست ناپذير و بسيار رحيم و مهربان.

آيه 218

(آيه 218)«همان خدايى كه تو را به هنگامى كه بر مى خيزى مى بيند» . (الَّذِي يَراكَ حِينَ تَقُومُ)

آيه 219

(آيه 219)«و حركت تو را در ميان سجده كنندگان»مشاهده مى كند . (وَ تَقَلُّبَكَ فِي السّاجِدِينَ)

آيه 220

(آيه 220)آرى«اوست خداى شنوا و دانا» . (إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ)

و به اين ترتيب بعد از توصيف خداوند به عزيز و رحيم،سه وصف ديگر كه اميد بخش تر است در اين آيات آمده است:خدايى كه زحمات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مى بيند،و از قيام و سجده و حركت و سكون او با خبر است.خدايى كه صداى او را مى شنود.و خدايى كه از خواسته ها و نيازهاى او آگاه است.

انذار بستگان نزديك(حديث يوم الدّار):

بر اساس آنچه در تواريخ اسلامى آمده،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در سال سوم بعثت مأمور ابلاغ اين دعوت شد؛بستگان نزديكش را به خانۀ ابو طالب دعوت كرد،آنها در آن روز حدود چهل نفر بودند،بعد

ص: 403

از صرف غذا چنين فرمود:«...من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده ام،و خداوند به من دستور داده است كه شما را دعوت به اين آيين كنم،كداميك از شما مرا در اين كار يارى خواهد كرد،تا برادر من و وصىّ و جانشين من باشد؟ جمعيت همگى سر باز زدند جز على عليه السّلام كه از همه كوچكتر بود برخاست و عرض كرد:اى پيامبر خدا!من در اين راه يار و ياور توام.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست بر گردن على عليه السّلام نهاد و فرمود:«اين برادر و وصى و جانشين من در ميان شماست،سخن او را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد».

آيه 221

(آيه 221)در اينجا بار ديگر به بحث آيات قبل پيرامون تهمت دشمنان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در بارۀ اين كه قرآن القائات شياطين است باز مى گردد و با بيانى رسا و كوبنده مجددا به آنها پاسخ مى دهد.

مى گويد:«آيا به شما خبر بدهم شياطين بر چه كسى نازل مى شوند»؟! .

(هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطِينُ)

آيه 222

(آيه 222)«آنها بر هر دروغگوى گنهكار نازل مى گردند»؟ . (تَنَزَّلُ عَلى كُلِّ أَفّاكٍ أَثِيمٍ)

آيه 223

(آيه 223)«شياطين آنچه را مى شنوند(توأم با دروغهاى بسيار به دوستان خود)القاء مى كنند و اكثرشان دروغگو هستند» . (يُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ)

كوتاه سخن اين كه القائات شيطانى،نشانه هاى روشنى دارد كه با آن نشانه ها مى توان آن را باز شناخت،شيطان وجودى است ويرانگر و موذى و مخرب و القائات او در مسير فساد و تخريب است و مشتريان او دروغگويان گنهكارند،هيچ يك از اين امور بر قرآن و آورندۀ آن تطبيق نمى كند،و كمترين شباهتى با آن ندارد.

آيه 224

(آيه 224)در اين آيه به پاسخ يكى ديگر از تهمتهاى كفار به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كه او را شاعر مى خواندند مى پردازد.

مى گويد:خط مشى پيامبر از خط شعرا جداست،شعرا در عالم خيال و پندار حركت مى كنند و او در عالمى مملو از واقع بينى براى نظام بخشيدن به جهان انسانى.

ص: 404

شعرا غالبا طالب عيش و نوشند،و در بند زلف و خال يار-مخصوصا شاعرانى كه در آن عصر و در محيط حجاز مى زيستند چنانكه از نمونه اشعارشان پيداست.

و به همين دليل«شعرا(كسانى هستند كه)گمراهان از آنها پيروى مى كنند» .

(وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ)

آيه 225

(آيه 225)سپس به دنبال آن اين جمله را اضافه مى كند:«آيا نديدى كه آنها در هر وادى سر گردانند»؟! . (أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ)

آنها غرق پندارها و تشبيهات شاعرانۀ خويشتند،حتى هنگامى كه قافيه ها آنها را به اين سمت و آن سمت بكشاند،در هر وادى سر گردان مى شوند.

هنگامى كه از كسى راضى و خشنود شوند او را با مدايح خود به اوج آسمانها مى برند،هر چند شيطان لعينى باشد! و هنگامى كه از كسى برنجند چنان به هجو او مى پردازند كه گويى مى خواهند او را به اسفل السافلين بكشانند،هر چند موجودى آسمانى و پاك باشد.

آيه 226

(آيه 226)به علاوه شاعران معمولا مردان بزمند نه جنگاوران رزم،اهل سخنند نه عمل،لذا در اين آيه اضافه مى كند:«و(آيا نمى بينى كه)آنها سخنانى مى گويند كه عمل نمى كنند» . (وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ)

اما پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله سر تا پا عمل است،و حتى دشمنان او وى را به عزم راسخ و استقامت عجيبش و اهميت دادن به جنبه هاى عملى مسائل مى ستايند شاعر كجا و پيامبر اسلام كجا؟

آيه 227

(آيه 227)ولی از آنجا که در میان شاعران افراد پاک و هدفداری پیدا می شوند که اهل عمل و حقیقتند،و دعوت کننده به راستی و پاکی(هر چند از این قماش شاعران در آن محیط کمتر یافت می شد_قرآن برای این که حق این هنرمندان با ایمان و تلاشگران صادق،ضایع مگردد،با یک استثنا صف آنها را از دیگران جدا کرده،می گوید:«مگر کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده اند»(الِلَّا الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ).

ص: 405

شاعرانى كه هدف آنها تنها شعر نيست،بلكه در شعر،هدفهاى الهى انسانى مى جويند،شاعرانى كه غرق در اشعار نمى شوند و غافل از خدا،بلكه«خدا را بسيار ياد مى كنند»و اشعارشان مردم را به ياد خدا وا مى دارد .

(وَ ذَكَرُوا اللّهَ كَثِيراً)

«و به هنگامى كه مورد ستم قرار مى گيرند(از اين ذوق خويش)براى دفاع از خويشتن(و مؤمنان)به پا مى خيزند» .

(وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا)

و به اين ترتيب چهار صفت براى اين شاعران با هدف بيان كرده:«ايمان»، «عمل صالح»«بسيار به ياد خدا بودن»و«در برابر ستمها به پا خواستن و از نيروى شعر براى دفع آن كمك گرفتن».

و از آنجا كه بيشتر آيات اين سوره دلدارى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان اندك آن روز در برابر انبوه دشمنان است،و نيز از آنجا كه بسيارى از آيات اين سوره در مقام دفاع از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در برابر تهمتهاى ناروا نازل شده،سوره را با يك جملۀ پر معنى و تهديدآميز به اين دشمنان لجوج پايان داده،مى گويد:«آنها كه ستم كردند به زودى مى دانند كه بازگشتشان به كجاست»و سر نوشتشان چگونه است! .

(وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ)

«پايان سوره شعراء»

ص: 406

سورۀ نمل[27]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده،و 93 آيه است

محتواى سوره:

محتواى اين سوره از نظر كلى همان محتواى سوره هاى مكى است،از نظر اعتقادى بيشتر روى مبدء و معاد تكيه مى كند.

و از نظر مسائل عملى و اخلاقى،بخش قابل ملاحظه اى از سر گذشت پنج پيامبر بزرگ الهى،و مبارزات آنها با اقوام منحرف بحث مى كند،تا هم دلدارى و تسلّى خاطر براى مؤمنانى باشد كه مخصوصا در آن روز در مكه در اقليت شديد قرار داشتند،و هم هشدارى باشد براى مشركان لجوج و بيدادگر.

يكى از امتيازات اين سوره بيان بخش مهمى از داستان«سليمان»و«ملكۀ سبأ»و چگونگى ايمان آوردن او به توحيد،و سخن گفتن پرندگانى،همچون هدهد، و حشراتى همچون مورچه،با سليمان است.

اين سوره به خاطر همين معنى،سوره«نمل»(مورچه)ناميده شده،و عجب اين كه در بعضى از روايات به نام سورۀ سليمان آمده است.

ضمنا اين سوره از علم بى پايان پروردگار،و نظارت او بر همه چيز در عالم هستى،و حاكميت او در ميان بندگان سخن مى گويد.

اين سوره با«بشارت»شروع مى شود،و با«تهديد»پايان مى يابد،بشارتى كه قرآن براى مؤمنان آورده،و تهديد به اين كه خداوند از اعمال شما بندگان غافل نيست.

ص: 407

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله چنين آمده است:«هر كس سورۀ طس سليمان(سوره نمل)را بخواند خداوند به تعداد كسانى كه سليمان را تصديق و يا تكذيب كردند،و همچنين هود و شعيب و صالح و ابراهيم را،ده حسنه به او مى دهد،و به هنگام رستاخيز كه از قبرش بيرون مى آيد، نداى لا اله الاّ اللّه سر مى دهد».

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)قرآن از سوى حكيم دانايى است:باز در آغاز اين سوره به «حروف مقطّعۀ»قرآن بر خورد مى كنيم«طا،سين» . (طس)

با توجه به اين كه بلا فاصله بعد از آن از عظمت قرآن سخن مى گويد به نظر مى رسد كه يكى از اسرار آن اين باشد كه اين كتاب بزرگ و آيات مبين از حروف سادۀ الفبا تشكيل يافته،و زيبندۀ ستايش،آن آفريدگارى است كه چنين اثر بديعى را از چنان مواد ساده اى به وجود آورده.

سپس مى افزايد:«اين آيات قرآن و كتاب مبين است» .

(تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ)

آيه 2

(آيه 2)در اين آيه دو توصيف ديگر براى قرآن بيان شده:قرآنى كه«مايۀ هدايت،و وسيلۀ بشارت براى مؤمنان است» . (هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ)

چرا كه تا مرحله اى از تقوا و تسليم و ايمان به واقعيتها در دل انسان نباشد به دنبال حق نمى رود.

آيه 3

(آيه 3)«همان كسانى كه نماز را بر پامى دارند و زكات را ادا مى كنند و به آخرت يقين دارند» . (الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ)

و به اين ترتيب هم اعتقاد آنها به مبدأ و معاد محكم است،و هم پيوندشان با خدا و خلق.بنا بر اين اوصاف فوق اشاره اى به اعتقاد كامل و برنامۀ عملى جامع آنهاست.

ص: 408

آيه 4

(آيه 4)سپس به بيان حال گروهى كه در نقطۀ مقابل مؤمنان قرار دارند پرداخته و يكى از خطرناكترين حالاتشان را چنين باز گو مى كند:«كسانى كه ايمان به آخرت ندارند اعمال سوئشان را براى آنها زينت مى دهيم پس در طريق زندگى حيران و سر گردان مى شوند» . (إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ)

آلودگى در نظر آنها پاكى،زشتيها نزد آنها زيبا،پستيها افتخار،و بد بختيها و سيه روزيها سعادت و پيروزى محسوب مى شود.

اين دگرگونى ارزشها،و به هم ريختن معيارها در نظر انسان،كه نتيجه اش سرگردان شدن در بيراهه هاى زندگى است از بدترين حالاتى مى باشد كه به يك انسان دست مى دهد.

آيه 5

(آيه 5)سپس به نتيجۀ«تزيين اعمال»پرداخته و سر انجام كار چنين كسانى را اين گونه بيان مى كند:«آنها كسانى هستند كه عذابى بد(و شديد و دردناك) دارند) . (أُوْلئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ)

در دنيا سر گردان و مأيوس و پريشان خواهند بود،و در آخرت گرفتار مجازاتى هولناك.

«و آنها در آخرت زيانكارترين مردمند» .

(وَ هُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ)

چه زيانى از اين بالاتر كه انسان اعمال زشتش را زيبا ببيند و تمام نيروى خود را براى آن به كار گيرد،اما سر انجام ببيند جز بد بختى و سيه روزى به بار نياورده است.

آيه 6

(آيه 6)و در اين آيه به عنوان تكميلى بر اشارات گذشته در زمينۀ عظمت محتواى قرآن،و مقدمه اى براى داستانهاى انبيا كه بلا فاصله بعد از آن شروع مى شود مى فرمايد:«بطور مسلم اين قرآن از سوى حكيم دانايى بر تو القا مى شود» . (وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ)

گر چه«حكيم»و«عليم»هر دو اشاره به دانايى پروردگار است،ولى«عليم»از آگاهى بى پايان خدا خبر مى دهد،و«حكيم»از حساب و هدفى كه در ايجاد اين

ص: 409

عالم و نازل كردن قرآن به كار رفته است.

آيه 7

(آيه 7)موسى اينجا به اميد قبسى مى آيد!چنانكه گفتيم در اين سوره، بعد از بيان اهميت قرآن،گوشه اى از سر گذشت پنج تن از پيامبران بزرگ و قوم آنها به ميان آمده است،و وعدۀ پيروزى مؤمنان و مجازات كافران در آنها به روشنى باز گو شده.

نخست از پيامبر اولوا العزم موسى(ع)شروع مى كند و مستقيما به سراغ لحظه اى كه نخستين جرقۀ وحى در دل او درخشيد،و با پيام و سخن الهى آشنا شد، مى رود،و مى گويد:به خاطر بياور«هنگامى را كه موسى به خانوادۀ خود گفت:من آتشى از دور ديدم»! .

(إِذْ قالَ مُوسى لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ ناراً)

همين جا توقف كنيد«من به زودى خبر از آن براى شما مى آورم و يا شعله اى از آتش،تا گرم شويد» .

(سَآتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ)

و اين در همان شبى بود كه با همسرش دختر شعيب در طريق مصر در بيابانى تاريك و ظلمانى گرفتار آمد،راه را گم كرد،و در همين حال درد وضع حمل به همسرش دست داد،موسى احساس نياز شديدى به افروختن آتش و استفاده از گرماى آن مى كرد،همين كه شعلۀ آتش را از دور ديد خوشحال شد،و آن را دليل بر وجود انسان يا انسانهايى گرفت،و گفت مى روم،يا براى شما خبرى مى آورم و يا شعلۀ آتشى كه با آن گرم شويد.

آيه 8

(آيه 8)موسى خانواده اش را در همانجا گذاشت و به آن سو كه آتش ديده بوده حركت كرد«پس هنگامى كه نزد آتش رسيد،ندايى برخاست كه:مبارك باد آن كس كه در آتش است،و كسى كه در اطراف آن است،و منزه است خداوندى كه پروردگار عالميان است» . (فَلَمّا جاءَها نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النّارِ وَ مَنْ حَوْلَها وَ سُبْحانَ اللّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ)

منظور از كسى كه در آتش است موسى(ع)بوده كه به آن شعلۀ آتش كه از ميان درخت سبز نمايان شده بوده،آنقدر نزديك گرديده كه گويى در درون آن قرار

ص: 410

داشت،و منظور از كسى كه اطراف آن قرار دارد فرشتگان مقرب پروردگار است كه در آن لحظۀ خاص،آن سر زمين مقدس را احاطه كرده بودند.

و يا اين كه به عكس منظور از كسانى كه در آتشند فرشتگان الهى مى باشند و كسى كه در گرد آن قرار دارد موسى(ع).

آيه 9

(آيه 9)بار ديگر ندايى برخاست و موسى را مخاطب ساخته،گفت:

«اى موسى!من خداوند عزيز و حكيمم» .

(يا مُوسى إِنَّهُ أَنَا اللّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

اين جمله براى اين بود كه هر گونه شك و ترديد از موسى،بر طرف شود، و بداند كه اين خداوند عالميان است كه با او سخن مى گويد نه شعلۀ آتش يا درخت؛خداوندى كه«شكست ناپذير»و«صاحب حكمت و تدبير»است.

آيه 10

(آيه 10)از آنجا كه مأموريت رسالت آن هم در برابر ظالم و جبّارى همچون فرعون نياز به قدرت و قوت ظاهرى و باطنى و سند حقانيت محكم دارد، در اينجا به موسى(ع)دستور داده شد«و عصايت را بيفكن» . (وَ أَلْقِ عَصاكَ)

موسى عصاى خود را افكند،ناگاه تبديل به مار عظيمى شد«هنگامى كه موسى نظر به آن افكند،ديد با سرعت همچون مارهاى كوچك به هر سو مى دود و حركت مى كند(ترسيد و)به عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد» .

(فَلَمّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ)

در اينجا بار ديگر به موسى خطاب شد:«اى موسى!نترس كه رسولان در نزد من ترس و وحشتى ندارند» .

(يا مُوسى لا تَخَفْ إِنِّي لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ)

يعنى؛اى موسى!تو در حضور پروردگار بزرگ هستى،و حضور او ملازم با امنيت مطلق است!

آيه 11

(آيه 11)ما در این آیه استثنایی برای جملهٔ«انّی لا یَخافُ لَدَیَّ المُرسَلُونَ»بیان کرده،می گوید:«مگر مسی که ستم کند سپس(در مقام توبه و جبران برآید و)بدی را تبدیل به نیکی کند که من غفور و رحیمم»،توبهٔ اورا می پذیرم و به او نیز امنیت می بخشیم(اِلّا مَن ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسنًا بَعدَ سُوءٍ فَانّی غَفُورُ رَحیمُ).

ص: 411

آيه 12

(آيه 12)سپس دومين معجزۀ موسى(ع)را به او ارائه كرد،فرمود:

«و دستت را در گريبانت داخل كن هنگامى كه خارج مى شود،سفيد و درخشنده است بى آنكه عيبى در آن،باشد» .

(وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ)

يعنى؛اين سفيدى ناشى از بيمارى«برص»نيست،بلكه نورانيت و درخشندگى و سفيدى جالبى است كه خود بيانگر وجود يك معجزه و امر خارق عادت است.

باز براى اين كه به موسى(ع)لطف بيشترى كند و به منحرفان امكان بيشترى براى هدايت دهد،مى گويد:معجزات تو منحصر به اين دو نيست، بلكه اين دو معجزه«در زمرۀ معجزات نه گانه اى است كه تو با آنها بسوى فرعون و قومش فرستاده مى شوى آنان قومى فاسد و طغيانگرند»و نياز به راهنمايى دارند،مجهز به معجزات بزرگ فراوان .

(فِي تِسْعِ آياتٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ)

از ظاهر اين آيه چنين استفاده مى شود كه اين دو معجزه جزء نه معجزۀ معروف موسى بوده است نه اضافه بر آن.

آيه 13

(آيه 13)بالاخره موسى(ع)با قويترين سلاح معجزه،مسلح شد،و به سراغ فرعون و فرعونيان آمد و آنها را به سوى آيين حق دعوت كرد قرآن در اين آيه مى گويد:«هنگامى كه آيات روشنى بخش ما به سراغ آنان آمد گفتند:اين سحر آشكارى است» . (فَلَمّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ)

و مى دانيم اين تهمت تنها در مورد موسى(ع)نبود،بلكه متعصبان لجوج براى توجيه مخالفتهاى خود با انبيا تهمت سحر را مطرح مى نمودند.

آيه 14

(آيه 14)جالب این بود که در این آیه قرآن اضافه می کند«این اتهامات به خاطر آن نبود که راستی در شک و تردید باشند،بلکه آنها«معجزات را از روی ظلم و برتری جویی انکار کردند،در حالی که در دل به آن یقین و اطمینان داشتند»(وَ جَحَدُوا بِها وَ استَیٔقِنَتها اَنٔفُسُهُم ظُلمًا وَ عُلُوًّا).

ص: 412

از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه ايمان واقعيتى غير از علم و يقين دارد،و ممكن است كفر از روى جحود و انكار در عين علم و آگاهى سر زند.

در پايان آيه به عنوان يك درس عبرت با يك جملۀ كوتاه و بسيار پر معنى به سر انجام شوم فرعونيان و غرق و نابودى آنها اشاره كرده،مى گويد:

«پس بنگر سر انجام تبهكاران و مفسدان چگونه بود»؟ .

(فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ)

آيه 15

(آيه 15)حكومت داود و سليمان:به دنبال نقل گوشه اى از داستان موسى(ع)به بحث پيرامون دو تن ديگر از پيامبران بزرگ الهى،«داود»و«سليمان» مى پردازد،كه اينها نيز از پيامبران بنى اسرائيل بودند،و تفاوتى كه تاريخ آنها با تواريخ پيامبران ديگر دارد اين است كه اينها بر اثر آمادگى محيط فكرى و اجتماعى بنى اسرائيل توفيق يافتند دست به تأسيس حكومت عظيمى بزنند،و آيين الهى را با استفاده از نيروى حكومت،گسترش دهند،لذا از لحن سر گذشت پيامبران ديگر كه با مخالفت شديد قوم خود رو برو مى شدند در اينجا خبرى نيست.

جالب اين كه قرآن سخن را از مسأله«موهبت علم»كه زير بناى يك حكومت صالح و نيرومند است شروع كرده،مى گويد:«و ما به داود و سليمان علم قابل ملاحظه اى بخشيديم» .

(وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً)

روشن است كه«علم»در اينجا معنى گسترده و وسيعى دارد كه علم توحيد و اعتقادات مذهبى و قوانين دينى،و همچنين علم قضاوت،و تمام علومى را كه براى تشكيل چنان حكومت وسيع و نيرومندى لازم بوده است در بر مى گيرد.

و به دنبال اين جمله از زبان داود و سليمان چنين نقل مى كند:«و آنها گفتند:

حمد و ستايش از آن خداوندى است كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمنش برترى بخشيد» .

(وَ قالاَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلى كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ)

جالب اين كه بلا فاصله بعد از بيان موهبت بزرگ«علم»،سخن از«شكر»به ميان آمده،تا روشن شود هر نعمتى را شكرى لازم است،و حقيقت شكر آن است كه از آن نعمت در همان راهى كه براى آن آفريده شده است استفاده شود و اين دو

ص: 413

پيامبر بزرگ از نعمت علمشان در نظام بخشيدن به يك حكومت الهى حد اكثر بهره را گرفتند.

آيه 16

(آيه 16)در اين آيه نخست اشاره به ارث بردن سليمان از پدرش داود كرده،مى گويد:«سليمان وارث داود شد» .و همۀ مواهب او را به ارث برد. (وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ)

سپس قرآن مى افزايد:«سليمان گفت:اى مردم!به ما سخن گفتن پرندگان تعليم شده» .

(وَ قالَ يا أَيُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ)

«و از همه چيز به ما داده شده است،و اين فضيلت آشكارى است» .

(وَ أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ)

يعنى تمام وسائلى را كه از نظر معنوى و مادى براى تشكيل اين حكومت الهى لازم است به ما داده شده است.

آيه 17

(آيه 17)سليمان در وادى مورچگان!از آيات اين سوره،و همچنين از آيات سورۀ سبأ به خوبى استفاده مى شود كه داستان حكومت حضرت سليمان جنبۀ عادى نداشت،بلكه توأم با خارق عادات و معجزات مختلفى بود.

در حقيقت خداوند قدرت خود را در ظاهر ساختن اين حكومت عظيم و قوايى كه مسخر آن بود نشان داد.

نخست مى گويد:«لشكريان سليمان از جنّ و انس و پرندگان نزد او جمع شدند» .

(وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ)

آنقدر زياد بودند كه«بايد توقف مى كردند تا به هم ملحق شوند» .

(فَهُمْ يُوزَعُونَ)

آيه 18

(آيه 18)به هر حال،سليمان با اين لشكر عظيم حركت كرد«تا به سر زمين مورچگان رسيدند» . (حَتّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ)

در اينجا«مورچه اى(از مورچگان،همنوعان خود را مخاطب ساخت و) گفت:اى مورچگان!داخل لانه هاى خود شويد تا سليمان و لشكريانش شما را پايمال نكنند در حالى كه نمى فهمند»!

(قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ

ص: 414

لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ)

آيه 19

(آيه 19)«سليمان از شنيدن اين سخن مورچه تبسم كرد و خنديد» . (فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها)

در اينجا سليمان رو به درگاه خدا كرد و چند تقاضا نمود.

نخست اين كه:«عرضه داشت:پروردگارا!راه و رسم شكر نعمتهايى را كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى به من الهام فرما» .

(وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ)

تا بتوانم با بسيج همۀ نيروهايم اين همه نعمتهاى عظيم را در راهى كه تو فرمان داده اى و مايۀ خشنودى توست به كار گيرم و از مسير حق منحرف نگردم.

ديگر اين كه مرا موفق دار«تا عمل صالحى به جاى آورم كه تو از آن خشنود مى شوى» .

(وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ)

و بالاخره سومين تقاضايش اين بود كه عرضه داشت:پروردگارا!«مرا به رحمتت در زمرۀ بندگان صالحت داخل گردان» .

(وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبادِكَ الصّالِحِينَ)

يعنى هدف نهايى به دست آوردن قدرت،انجام عمل صالح است و عمل صالح نيز مقدمه اى است براى جلب خشنودى و رضاى خدا كه هدف نهايى است.

آيه 20

(آيه 20)داستان هدهد و ملكۀ سبا:در اينجا به فراز ديگرى از زندگى شگفت انگيز سليمان اشاره كرده،و ماجراى هدهد و ملكۀ سبا را باز گو مى كند.

نخست مى گويد:«سليمان در جستجوى آن پرنده[ هدهد]بر آمد» .

(وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ)

اين تعبير به وضوح بيانگر اين حقيقت است كه او به دقت مراقب وضع كشور و اوضاع حكومت خود بود و حتى غيبت يك مرغ از چشم او پنهان نمى ماند! بدون شك منظور از پرنده در اينجا همان هدهد است،چنانكه در ادامۀ سخن،قرآن مى افزايد،سليمان«گفت:مرا چه شده است كه هدهد را نمى بينم» .

(فَقالَ ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ).

ص: 415

«يا اين كه او از غائبان است» .

(أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ)

يعنى آيا او بدون عذر موجهى حضور ندارد و يا با عذر موجهى غيبت كرده است؟

آيه 21

(آيه 21)«سليمان»براى اين كه حكم غيابى نكرده باشد،و در ضمن غيبت هدهد روى بقيه پرندگان-تا چه رسد به انسانهايى كه پستهاى حساسى بر عهده داشتند-اثر نگذارد افزود:«من او را قطعا كيفر شديدى خواهم داد»! . (لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً)

«يا او را ذبح مى كنم»! .

(أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ)

«يا(براى غيبتش)بايد دليل روشنى به من ارائه دهد» .

(أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطانٍ مُبِينٍ)

در حقيقت سليمان(ع)تهديد لازم را در صورت ثبوت تخلف نمود،ضمنا نشان داد كه او حتى در برابر پرندۀ ضعيفى تسليم دليل و منطق است و هرگز تكيه بر قدرت و توانائيش نمى كند.

آيه 22

(آيه 22)«چندان درنگ نكرد»كه هدهد آمد . (فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ)

بازگشت و با صراحت به سليمان چنين«گفت:من بر چيزى آگاهى يافتم كه تو بر آن آگاهى ندارى،من از سر زمين سبا يك خبر قطعى(و دست اول)براى تو آورده ام»؟ .

(فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ)

آيه 23

(آيه 23)هدهد در شرح ماجرا چنين گفت:«من(به سر زمين سبا رفته بودم)زنى را در آنجا يافتم كه بر آنها حكومت مى كند،و همه چيز را در اختيار دارد مخصوصا تخت عظيمى داشت»! . (إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ)

«هدهد»با اين سه جمله تقريبا تمام مشخصات كشور سبا و طرز حكومت آن را براى سليمان باز گو كرد.

آيه 24

(آيه 24)سلیمان از شنیدن این سخن در فکر فرو رفت ولی هدهد به او مجال نداد و مطلب دیگری بر آن افزود گفت«مسألهٔ عجیب و ناراحت کننده ای که

ص: 416

من در آنجا ديدم اين بود كه:«مشاهده كردم آن زن و قوم و ملتش در برابر خورشيد-نه در برابر اللّه-سجده مى كنند»! .

(وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللّهِ)

«و شيطان(بر آنها تسلط يافته و)اعمالشان را در نظرشان زينت داده» و افتخار مى كنند كه در برابر آفتاب سجده مى نمايند! .

(وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ)

و به اين ترتيب«شيطان آنها را از راه حق باز داشته» .

(فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ)

آنها چنان در بت پرستى فرو رفته اند كه من باور نمى كنم به آسانى از اين راه بر گردند«آنها هدايت نخواهند شد» .

(فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ)

آيه 25

(آيه 25)سپس افزود:«آنها چرا براى خداوندى سجده نمى كنند كه آنچه در آسمانها و زمين پنهان است خارج مى كند،و آنچه را مخفى مى داريد و آنچه را آشكار مى سازيد مى داند» . (أَلاّ يَسْجُدُوا لِلّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ)

يعنى چرا براى خداوندى سجده نمى كنند كه غيب آسمان و زمين و اسرار نهفتۀ آن را مى داند.

آيه 26

(آيه 26)و سر انجام سخن خود را چنين پايان مى دهد:«همان خداوندى كه معبودى جز او نيست و پروردگار و صاحب عرش عظيم است» . (اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ)

و به اين ترتيب روى«توحيد عبادت»و«توحيد ربوبيت»پروردگار،و نفى هر گونه شرك تأكيد كرده و سخن خود را به پايان مى برد.

آيه 27

(آيه 27)سليمان با دقت به سخنان هدهد گوش فرا داد،و در فكر فرو رفت،سپس چنين«گفت:ما تحقيق به عمل مى آوريم ببينيم تو راست گفتى يا از دروغگويان هستى»؟! . (قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبِينَ)

سليمان نه هدهد را متهم ساخت و محكوم كرد،و نه سخن او را بى دليل تصديق نمود،بلكه آن را پايۀ تحقيق قرار داد.

ص: 417

آيه 28

(آيه 28)به هر حال سليمان نامه اى بسيار كوتاه و پر محتوا نوشت و به هدهد داد و گفت:«اين نامۀ مرا ببر و بر آنان بيفكن،سپس بر گرد(و در گوشه اى توقف كن)ببين آنها چه عكس العملى نشان مى دهند»؟ . (اذْهَبْ بِكِتابِي هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا يَرْجِعُونَ)

آيه 29

(آيه 29)ملكۀ سبا نامه را گشود و از مضمون آن آگاهى يافت و چون قبلا اسم و آوازۀ سليمان را شنيده بود و محتواى نامه نشان مى داد كه سليمان تصميم شديدى در بارۀ سرزمين سبا گرفته،سخت در فكر فرو رفت،و چون در مسائل مهم مملكتى با اطرافيانش به شور مى نشست از آنها دعوت كرد،رو به سوى آنها نموده «گفت:اى اشراف و بزرگان!نامۀ ارزشمندى به سوى من افكنده شده است»! . (قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَرِيمٌ)

آيه 30

(آيه 30)سپس ملكۀ سبا به ذكر مضمون نامه پرداخت و گفت:«اين نامه از سوى سليمان است و محتوايش چنين است:به نام خداوند بخشندۀ مهربان» . (إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ)

آيه 31

(آيه 31)توصيه ام به شما«اين است برترى جويى در برابر من نكنيد،و به سوى من آييد و تسليم حق شويد» . (أَلاّ تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ)

آنچه در دو آيۀ فوق آمده،الگويى است براى طرز نامه نگارى كه با نام خداوند رحمان و رحيم شروع شود و با دو جملۀ حساب شده جان سخن بيان گردد.

آيه 32

(آيه 32)بعد از ذكر محتواى نامۀ سليمان،براى سران ملت خود رو به سوى آنها كرده،چنين«گفت:اى اشراف و صاحب نظران!رأى خود را در اين كار مهم براى من ابراز داريد كه من هيچ كار مهمى را بى حضور شما و بدون نظر شما انجام نداده ام»! . (قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتّى تَشْهَدُونِ).

آيه 33

(آيه 33)اشراف»در پاسخ او چنین«گفتند:ما دارای نیروی کافی و قدرت جنگی فراوان هستیم،ولی تصمیم نهایی با توست،ببین چه دستور

ص: 418

مى دهى» .

(قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي ما ذا تَأْمُرِينَ)

به اين ترتيب هم تسليم خود را در برابر دستورات او نشان دادند،و هم تمايل خود را به تكيه بر قدرت و حضور در ميدان جنگ!

آيه 34

(آيه 34)ملكه هنگامى كه تمايل آنها را به جنگ مشاهده كرد،در حالى كه خود باطنا تمايل به اين كار نداشت براى فرو نشاندن اين عطش،و هم براى اين كه حساب شده با اين جريان بر خورد،كند،چنين«گفت:پادشاهان هنگامى كه وارد منطقۀ آبادى شوند آن را به فساد و ويرانى مى كشانند»! . (قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها)

«و عزيزان اهل آن را به ذلت مى نشانند» .

(وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً)

سپس براى تأكيد بيشتر گفت:«آرى اين چنين مى كنند» .

(وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ)

در حقيقت ملكۀ سبا كه خود پادشاهى بود،شاهان را خوب شناخته بود كه برنامۀ آنها در دو چيز خلاصه مى شود:«فساد و ويرانگرى»و«ذليل ساختن عزيزان»،چرا كه آنها به منافع خود مى انديشند،نه به منافع ملتها و آبادى و سر بلندى آنها و هميشه اين دو بر ضد يكديگرند.

آيه 35

(آيه 35)سپس ملكه افزود:ما بايد قبل از هر كار سليمان و اطرافيان او را بيازماييم و ببينيم به راستى چه كاره اند؟سليمان پادشاه است يا پيامبر؟ويرانگر است يا مصلح؟ملتها را به ذلت مى كشانند يا عزت؟و براى اين كار بايد از هديه استفاده كرد،لذا«من هديۀ قابل ملاحظه اى براى آنها مى فرستم تا ببينم فرستادگان من چه واكنشى را از ناحيۀ آنها براى ما مى آورند» . (وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ)

پادشاهان علاقۀ شديد به«هدايا»دارند،و نقطۀ ضعف و زبونى آنها نيز همين جاست،آنها را مى توان با هداياى گرانبها تسليم كرد،اگر ديديم سليمان با اين هدايا تسليم شد،معلوم مى شود«شاه»است!در برابر او مى ايستيم،و گر نه پيامبر خداست در اين صورت بايد عاقلانه بر خورد كرد.

ص: 419

آيه 36

(آيه 36)مرا با مال نفريبيد!فرستادگان ملكۀ سبا با كاروان هدايا،سر زمين يمن را پشت سر گذاشتند و به سوى شام و مقر سليمان حركت كردند،به گمان اين كه سليمان از مشاهدۀ منظرۀ اين هدايا خوشحال مى شود،و به آنها شاد باش مى گويد،اما«هنگامى كه(فرستادۀ ملكۀ سبا)نزد سليمان آمد(سليمان نه تنها از آنها استقبال نكرد بلكه)گفت:مى خواهيد مرا با مال كمك كنيد(و فريب دهيد) آنچه خدا به من داده بهتر است از آنچه به شما داده است» . (فَلَمّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللّهُ خَيْرٌ مِمّا آتاكُمْ)

مال چه ارزشى در برابر مقام نبوت و علم و دانش و هدايت و تقوا دارد؟ «بلكه شما هستيد كه به هداياى خود خوشحال مى شويد» .

(بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ)

و به اين ترتيب سليمان،معيارهاى ارزش را در نظر آنها تحقير كرد و روشن ساخت كه معيارهاى ديگرى براى ارزش در كار است.

آيه 37

(آيه 37)سپس براى اين كه قاطعيت خود را در مسألۀ«حق و باطل»نشان دهد به فرستادۀ مخصوص ملكۀ سبا چنين گفت:«به سوى آنان باز گرد(و اين هدايا را نيز با خود ببر اما بدان)ما به زودى با لشكرهايى به سراغ آنها خواهيم آمد كه توانايى مقابله با آن را نداشته باشند» . (ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها)

«و ما آنها را از آن سر زمين آباد با ذلت خارج مى كنيم در حالى كه كوچك و حقير خواهند بود» .

(وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ)

چرا كه در برابر آيين حق،تسليم نشدند و از در مكر و فريب وارد گشتند.

آيه 38

(آيه 38)در يك چشم بر هم زدن تخت او حاضر است!سر انجام فرستادگان ملكه سبا هدايا و بساط خود را بر چيدند و به سوى كشورشان باز گشتند.

و ماجرا را براى ملكه و اطرافيانش شرح دادند،و بيان داشتند كه او به راستى فرستادۀ خداست و حكومتش نيز يك حكومت الهى است.

لذا ملكه سبا با عده اى از اشراف قومش تصميم گرفتند به سوى سليمان بيايند و شخصا اين مسألۀ مهم را بررسى كنند تا معلوم شود سليمان چه آيينى دارد؟

ص: 420

اين خبر از هر طريقى كه بود به سليمان رسيد،و تصميم گرفت قدرت نمايى شگرفى كند تا آنها را بيش از پيش به واقعيت اعجاز خود آشنا،و در مقابل دعوتش تسليم سازد.

لذا سليمان رو به اطرافيان خود كرد و«گفت:اى گروه بزرگان!كداميك از شما توانايى دارد تخت او را پيش از آن كه خودشان نزد من بيايند و تسليم شوند براى من بياورد» .

(قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ)

آيه 39

(آيه 39)در اينجا دو نفر اعلام آمادگى كردند كه يكى از آنها عجيب و ديگرى عجيبتر بود.

نخست«عفريتى از جن رو به سوى سليمان كرد و گفت:من تخت او را پيش از آن كه(مجلس تو پايان گيرد و)از جاى بر خيزى نزد تو مى آورم» .

(قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ)

من اين كار را با زحمت انجام نمى دهم و در اين امانت گران قيمت نيز خيانتى نمى كنم،چرا كه«من نسبت به آن توانا و امينم»! .

(وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ)

آيه 40

(آيه 40)دومين نفر مرد صالحى بود كه آگاهى قابل ملاحظه اى از«كتاب الهى»داشت،چنانكه قرآن در حق او مى گويد:«كسى كه علم و دانشى از كتاب داشت گفت:من تخت او را قبل از آن كه چشم بر هم زنى نزد تو خواهم آورد»! . (قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ)

اين شخص يكى از نزديكان با ايمان،و دوستان خاص سليمان بوده است، و غالبا در تواريخ نام او را«آصف بن برخيا»نوشته اند،و مى گويند وزير سليمان و خواهر زادۀ او بوده است.

و اما در بارۀ«علم كتاب»بسيارى از مفسران و غير آنها گفته اند اين مرد با ايمان از«اسم اعظم الهى»با خبر بود.يعنى آن نام الهى را در درون جان خود پياده كرده بود و آن چنان از نظر آگاهى و اخلاق و تقوا و ايمان تكامل يافته بود كه خود مظهرى از آن اسم گشته بود،اين تكامل معنوى و روحانى كه پرتوى از آن اسم اعظم الهى است قدرت بر چنين خارق عاداتى را در انسان ايجاد مى كند.

ص: 421

و هنگامى كه سليمان با اين امر موافقت كرد او با استفاده از نيروى معنوى خود تخت ملكه سبأ را در يك«طرفة العين»نزد او حاضر كرد:«پس هنگامى كه سليمان آن را نزد خود مستقر ديد(زبان به شكر پروردگار گشود و)گفت:اين از فضل پروردگار من است،تا مرا بيازمايد كه آيا شكر نعمت او را به جا مى آورم يا كفران مى كنم»؟! .

(فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ)

سپس افزود:«و هر كس شكر كند به سود خويش شكر كرده،و هر كسى كفران كند پروردگار من غنى و كريم است» .

(وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ)

تفاوت و : «عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ» «عِلْمُ الْكِتابِ»

در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين آمده است كه«ابو سعيد خدرى»مى گويد:من از معنى از محضرش سؤال كردم فرمود:«او وصىّ برادرم سليمان بن داود بود.» عرض كردم: (رعد43/)از چه كسى سخن مى گويد.

«الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ» «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»

فرمود:«ذاك اخى علىّ بن ابي طالب؛او برادرم علىّ بن ابي طالب است»! توجه به تفاوت«علم من الكتاب»كه علم جزئى را مى گويد،و«علم الكتاب» كه«علم كلى»را بيان مى كند روشن مى سازد كه ميان«آصف»و«على»عليه السّلام چه اندازه تفاوت بوده است؟!

آيه 41

(آيه 41)نور ايمان در دل ملكۀ سبا:سليمان براى اين كه ميزان عقل و درايت ملكۀ سبا را بيازمايد،و نيز زمينه اى براى ايمان او به خداوند فراهم سازد، دستور داد تخت او را كه حاضر ساخته بودند دگرگون و ناشناس سازند«گفت:تخت او را برايش ناشناس سازيد ببينيم آيا هدايت مى شود يا از كسانى خواهد بود كه هدايت نمى يابند»و آيا تخت خود را مى شناسد يا نمى شناسد؟ . (قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ).

آيه 42

(آيه 42)به هر حال«هنگامی که ملکهٔ سبا وارد شد،(به او)گفته شد:آیا تخت تو این گونه است»؟(فَلَمّا جاءَت قیلَ اَهکَذا عَرشُکِ).

ص: 422

«ملكۀ سبا»زيركانه ترين و حساب شده ترين جوابها را داد و«گفت:گويا خود آن تخت است»! .

(قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ)

و بلا فاصله افزود:«و ما پيش از اين هم آگاه بوديم و اسلام آورده بوديم»! .

(وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنّا مُسْلِمِينَ)

يعنى،اگر منظور سليمان از اين مقدمه چينى ها اين است كه ما به اعجاز او پى ببريم ما پيش از اين با نشانه هاى ديگر از حقانيت او آگاه شده بوديم و حتى قبل از ديدن اين خارق عادت عجيب ايمان آورده بوديم.

آيه 43

(آيه 43)و به اين ترتيب سليمان«او را از آنچه غير از خدا مى پرستيد باز داشت» . (وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللّهِ)

هر چند«او قبل از آن از قوم كافر بود» .

(إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ)

آيه 44

(آيه 44)در اين آيه صحنۀ ديگرى از اين ماجرا باز گو مى شود،و آن ماجراى داخل شدن ملكۀ سبا در قصر مخصوص سليمان است.

سليمان دستور داده بود،صحن يكى از قصرها را از بلور بسازند و در زير آن، آب جارى قرار دهند.

هنگامى كه ملكۀ سبا به آنجا رسيد«به او گفته شد:داخل حياط قصر شو» .

(قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ)

«پس هنگامى كه ملكه آن صحنه را ديد،گمان كرد نهر آبى است و ساق پاهاى خود را برهنه كرد»تا از آن آب بگذرد در حالى كه سخت در تعجب فرو رفته بود كه نهر آب در اينجا چه مى كند؟ .

(فَلَمّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها)

اما سليمان به او«گفت:كه حياط قصر از بلور صاف ساخته شده»اين آب نيست كه بخواهد پا را برهنه كند و از آن بگذرد .

(قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ)

در اينجا سؤال مهمى پيش مى آيد و آن اين كه:سليمان كه يك پيامبر بزرگ الهى بود چرا چنين دم و دستگاه تجملاتى فوق العاده اى داشته باشد؟درست است كه او سلطان بود و حكمروا،ولى مگر نمى شد بساطى ساده همچون ساير پيامبران داشته باشد؟

ص: 423

اما چه مانعى دارد كه سليمان براى تسليم كردن ملكۀ سبا كه تمام قدرت و عظمت خود را در تخت و تاج زيبا و كاخ با شكوه و تشكيلات پر زرق و برق مى دانست صحنه اى به او نشان دهد كه تمام دستگاه تجملاتيش در نظر او حقير و كوچك شود،و اين نقطۀ عطفى در زندگى او براى تجديد نظر در ميزان ارزشها و معيار شخصيت گردد؟! به تعبير ديگر اين هزينه در برابر امنيت و آرامش يك منطقۀ وسيع و پذيرش دين حق،و جلو گيرى از هزينۀ فوق العادۀ جنگ،مطلب مهمى نبود.

و لذا هنگامى كه ملكۀ سبا،اين صحنه را ديد چنين«گفت:پروردگارا!من بر خويشتن ستم كردم»! .

(قالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي)

«و با سليمان در پيشگاه اللّه،پروردگار عاليمان،اسلام آوردم» .

(وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ)

خداوندا!من همراه رهبرم سليمان به درگاه تو آمدم،از گذشته پشيمانم و سر تسليم به آستانت مى سايم.

آيه 45

(آيه 45)صالح در برابر قوم ثمود:بعد از ذكر قسمتى از سر گذشت «موسى»و«داود»و«سليمان»-در آياتى كه گذشت-چهارمين پيامبرى كه بخشى از زندگى او و قومش در اين سوره مطرح مى گردد حضرت«صالح»و قوم ثمود است.

نخست مى فرمايد:«و ما به سوى ثمود،برادرشان صالح را فرستاديم كه خداى يگانه را بپرستيد» .

(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ)

تعبير به (برادرشان)كه در داستان بسيارى از انبيا آمده اشاره به نهايت محبت و دلسوزى آنان نسبت به اقوامشان مى باشد.

«أَخاهُمْ»

به هر حال تمام رسالت و دعوت اين پيامبر بزرگ در جملۀ خلاصه شده است،آرى بندگى خدا،كه عصارۀ همۀ تعليمات فرستادگان پروردگار است.

«أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ»

سپس مى افزايد«آنها در برابر دعوت صالح به دو گروه مختلف تقسيم شدند

ص: 424

و به مخاصمه برخاستند»مؤمنان از يك سو و منكران لجوج از سوى ديگر .

(فَإِذا هُمْ فَرِيقانِ يَخْتَصِمُونَ)

آيه 46

(آيه 46)صالح براى بيدار ساختن آنها به انذارشان پرداخت و از عذابهاى دردناك الهى آنها را بر حذر داشت،اما آنها نه تنها پند نگرفتند و بيدار نشدند،بلكه همين مطلب را مستمسكى براى لجاجت خويش ساخته و با اصرار از او خواستند كه اگر راست مى گويى چرا مجازات الهى دامان ما را فرو نمى گيرد-اين مطلب در آيۀ 77 سورۀ اعراف صريحا آمده است.

ولى صالح به آنها«گفت:اى قوم من!چرا پيش از تلاش و كوشش براى جلب نيكيها،براى عذاب و بديها عجله داريد»؟ .

(قالَ يا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ)

چرا تمام فكر خود را روى فرا رسيدن عذاب الهى متمركز مى كنيد،اگر عذاب الهى شما را فرو گيرد،به حياتتان خاتمه مى دهد و مجالى براى ايمان باقى نخواهد ماند،بياييد صدق گفتار مرا در بركات و رحمت الهى كه در سايۀ ايمان به شما نويد مى دهد بيازماييد«چرا از پيشگاه خدا تقاضاى آمرزش گناهان خويش نمى كنيد تا مشمول رحمت او واقع شويد» .

(لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ)

آيه 47

(آيه 47)به هر حال اين قوم سر كش به جاى اين كه اندرز دلسوزانۀ اين پيامبر بزرگ را به گوش جان بشنوند و به كار بندند با يك سلسله سخنان واهى و نتيجه گيريهاى بى پايه به مبارزۀ با او برخاستند،از جمله اين كه«گفتند:ما هم خودت و هم كسانى را كه با تو هستند به فال بد گرفته ايم» . (قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ)

گويا آن سال خشكسالى و كمبود محصول و مواد غذايى بود،آنها گفتند:اين گرفتاريها و مشكلات ما همه از قدوم ناميمون تو و ياران توست.

اما او در پاسخ«گفت:فال بد(و بخت و طالع شما)در نزد خداست» .

(قالَ طائِرُكُمْ عِنْدَ اللّهِ).

ص: 425

اوست كه شما را به خاطر اعمالتان گرفتار اين مصائب ساخته و اعمال شماست كه در پيشگاه او چنين مجازاتى را سبب شده.

اين در حقيقت يك آزمايش بزرگ الهى براى شماست«آرى شما گروهى هستيد كه آزمايش مى شويد» .

(بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ)

اينها آزمايشهاى الهى است،تا كسانى كه شايستگى و قابليت دارند،از خواب غفلت بيدار شوند،و خود را اصلاح كنند.

آيه 48

(آيه 48)توطئۀ نه گروهك مفسد در وادى القرى در اينجا بخش ديگرى از داستان صالح و قومش را مى خوانيم كه بخش گذشته را تكميل كرده و پايان مى دهد،و آن مربوط به توطئۀ قتل صالح از ناحيۀ نه گروهك كافر و منافق و خنثى شدن توطئۀ آنهاست.

مى گويد:«در آن شهر(وادى القرى)نه گروهك بودند كه(هميشه)فساد در زمين مى كردند و اصلاح نمى كردند» .

(وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ)

آيه 49

(آيه 49)مسلما با ظهور صالح و آيين پاك و مصلح او،عرصه بر اين گروهكها تنگ شد،اينجا بود كه طبق اين آيه«گفتند:بياييد قسم ياد كنيد به خدا كه بر او[ صالح]و خانواده اش شبيخون مى زنيم(و آنها را به قتل مى رسانيم)سپس به ولىّ دم او مى گوييم:ما هرگز از هلاكت خانوادۀ او خبر نداشتيم و در اين گفتار خود صادق هستيم»! . (قالُوا تَقاسَمُوا بِاللّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ ما شَهِدْنا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَ إِنّا لَصادِقُونَ).

آيه 50

(آيه 50)هنگامی که آنها در گوشه ای از کوه بر سر راه صالح به معبدش کمین کرده بودند کوه کوه ریزش کرد و صخرهٔ عظیمی از بالای کوه سراریز شد و آنها را در لحظه ای کوتاه در هم کوبید و نابود کرد!

لذا قرآن می گوید:«آنها نقشهٔ مهمی کشیدند و ماهم نقشهٔ مهمی کشیدیم×در حالی که آنها خبر نداشتند»!(وَمَکرُوا مَکَرًا وَمَکَرنا مَکرًا وَ هُم لا یَشعُرُونَ).

ص: 426

آيه 51

(آيه 51)سپس مى افزايد:«پس بنگر كه عاقبت توطئه و مكر آنها چگونه بود كه ما همۀ آنها و تمام قوم و طرفداران آنها را نابود كرديم»؟! . (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ)

آيه 52

(آيه 52)سپس قرآن در مورد چگونگى هلاكت و سر انجام آنها چنين مى گويد:«پس ببين اين خانه هاى آنهاست كه به خاطر ظلم و ستمشان(ساقط شده و)خالى مانده»! . (فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا)

آرى!آتش ظلم و ستم در آنها افتاد و همه را سوزاند و ويران كرد.

«در اين ماجرا درس عبرت و نشانۀ روشنى است(از پايان كار ظالمان و قدرت پروردگار)براى كسانى كه مى دانند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ)

آيه 53

(آيه 53)اما در اين ميان خشك و تر با هم نسوختند و بى گناه به آتش گنهكار نسوخت«ما كسانى را كه ايمان آورده،و تقوا پيشه كرده بودند نجات داديم» و آنها هرگز به سر نوشت شوم بد كاران گرفتار نشدند» . (وَ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ)

آيه 54

(آيه 54)انحراف قوم لوط:پنجمين پيامبرى كه در اين سوره به زندگى او اشاره شده است،پيامبر بزرگ خدا حضرت لوط است.

نخست مى گويد:«و لوط را به ياد آور هنگامى كه به قومش گفت:آيا شما به سراغ كار بسيار زشت و قبيح مى رويد در حالى كه(زشتى و نتايج شوم آن را) مى بينيد» .

(وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ)

منظور از«فاحشه»در اينجا همجنس گرايى و عمل ننگين«لواط»است.

آيه 55

(آيه 55)سپس مى افزايد:«آيا شما به جاى زنان به سراغ مردان از روى شهوت مى رويد» . (أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ)

و براى اين كه روشن سازد انگيزۀ اين عمل جهالت و نادانى است مى افزايد:

«بلكه شما قومى جاهل و نادان هستيد» .

(بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ)

جهل به خداوند،جهل به هدف آفرينش و نواميس خلقت و جهل به آثار شوم اين گناه ننگين!

ص: 427

آغاز جزء بيستم قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ نمل

آيه 56

(آيه 56)آنجا كه پاكدامنى عيب بزرگى است!اكنون ببينيم اين قوم كثيف و آلوده در پاسخ اين گفتار منطقى لوط چه گفتند؟ قرآن مى گويد:«آنها پاسخى جز اين نداشتند كه به يكديگر گفتند:خاندان لوط را از شهر و ديار خود بيرون كنيد،چرا كه اينها افرادى پاكند»و حاضر نيستند خود را با ما هماهنگ كنند! . (فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ)

جوابى كه بيانگر انحطاط فكر و سقوط فوق العاده اخلاقى آنها بود.

آرى!در محيط آلودگان،پاكى جرم است و عيب!يوسفهاى پاكدامن را به جرم عفت و پارسايى به زندان مى افكنند،و خاندان پيامبر بزرگ خدا«لوط»را به خاطر پرهيزشان از آلودگى و ننگ به تبعيد تهديد مى كنند،اما زليخاها آزادند و صاحب مقام!و قوم لوط بايد در شهر و ديار خود آسوده بمانند!

آيه 57

(آيه 57)در روايات آمده است كه لوط حدود سى سال آنها را تبليغ كرد ولى جز خانواده اش-آن هم به استثناى همسرش كه با مشركان هم عقيده شد-به او ايمان نياوردند.

بديهى است چنين گروهى كه اميد اصلاحشان نيست جائى در عالم حيات ندارند و بايد طومار زندگانيشان در هم پيچيده شود.

لذا در اين آيه مى گويد:«پس ما لوط و خاندانش را رهايى بخشيديم به جز همسرش كه مقدر كرديم او جزء باقيماندگان باشد» .

(فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِينَ).

آيه 58

(آيه 58) پس از بیرون آمدن آنها در موعد معین_در سحرگاه شبی که شر غرق فساد و ننگ بود _ پس از آن که صبحگاهان فرا رسید«بارانی(از سنگ)بر آنها فرستادیم(وَاَمطَرنا عَلَیهِم مَطَرًا).که همگی زیر آن مدفون شدند،و این بعد از آن بود که زلزلهٔ وحشتناکی سرزمین آنها را بکلی زیر و رو کرد.

ص: 428

«و چه سخت و ناگوار و بد است باران انذار شدگان» .

(فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ)

آيه 59

(آيه 59)در اين آيه بعد از پايان شرح حال پنج پيامبر بزرگ الهى و سر نوشت قوم آنها،روى سخن را به پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله كرده و به عنوان يك نتيجه گيرى از گذشته،و مقدمه اى براى طرح گفتگو با مشركان،چنين مى فرمايد:

«بگو:حمد و ستايش مخصوص خداست» .

(قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ)

ستايش مخصوص خداوندى است كه اقوام ننگينى همچون قوم لوط را نابود كرد،مبادا دامنۀ آلودگيهاى آنها سراسر زمين را فرا گيرد.

سپس مى افزايد:«و سلام و درود بر بندگان بر گزيده اش» .

(وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى)

سلام بر موسى،صالح،لوط،سليمان و داود عليهم السّلام و سلام بر همۀ انبيا و پيروان راستينشان.

بعد مى گويد:«آيا خداوند(كه اين همه توانايى و قدرت و موهبت و نعمت دارد)بهتر است يا بتهايى را كه آنها شريك خدا قرار مى دهند»و مطلقا مبدأ اثر نيستند؟! .

(آللّهُ خَيْرٌ أَمّا يُشْرِكُونَ)

آيه 60

(آيه 60)با اين همه باز مشرك مى شويد!در آيۀ قبل-بعد از ذكر بخشهاى تكان دهنده اى از زندگى پنج پيامبر بزرگ-سؤال كوتاه و پر معنايى مطرح شد كه«آيا خداوند با اين همه قدرت و توانايى بهتر است يا بتهاى بى ارزشى كه آنها ساخته اند».

از اينجا به بعد به شرح آن سؤال پرداخته و ضمن پنج آيه كه با پنج سؤال حساب شده شروع مى شود مشركان را تحت باز پرسى و محاكمه قرار مى دهد، و روشنترين دلائل توحيد را ضمن اشاره به دوازده نمونه از مواهب بزرگ خداوند بيان مى كند.

نخست به خلقت آسمانها و زمين و نزول باران و بركات ناشى از آن پرداخته چنين مى گويد:آيا بتهايى كه معبود شما هستند بهترند«يا كسى كه آسمانها و زمين را آفريده و براى شما از آسمان آبى فرستاد پس با آن باغهاى زيبا و سرورانگيز

ص: 429

رويانديم» .

(أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ)

در دنبالۀ آيه روى سخن را به بندگان كرده،مى گويد:«شما قدرت نداشتيد كه درختان اين باغهاى زيبا را برويانيد» .

(ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها)

كار شما تنها بذرافشانى و آبيارى است،اما كسى كه حيات را در دل اين بذر آفريده،و به نور آفتاب و قطرات حياتبخش باران و ذرات خاك فرمان مى دهد كه اين دانه ها را برويانيد،تنها خداست.

به تعبير ديگر:توحيد در خلقت(توحيد خالق)و توحيد در ربوبيت(توحيد تدبير كنندۀ اين جهان)پايه اى براى«توحيد معبود»شمرده شده است.

و لذا در پايان آيه مى گويد:«آيا معبود ديگرى با خداست» .

(أَ إِلهٌ مَعَ اللّهِ)

«بلكه آنها گروهى هستند كه(از روى نادانى،مخلوقات را)هم طراز (پروردگارشان)قرار مى دهند» .

(بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ)

آيه 61

(آيه 61)در دومين سؤال به بحث از موهبت آرامش و ثبات زمين و قرارگاه انسان در اين جهان پرداخته،مى گويد:آيا معبودهاى ساختگى آنها بهتر است«يا كسى كه زمين را مستقر و آرام قرار داد،و در ميان آن،نهرهاى آب جارى،روان ساخت،و براى زمين،كوهاى ثابت و پا بر جا ايجاد كرد»؟!تا همچون زرهى قشر زمين را از لرزش نگاه دارند . (أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً وَ جَعَلَ لَها رَواسِيَ)

و نيز«ميان دو دريا(از آب شيرين و شور)مانعى قرار داد»تا با هم مخلوط نشوند .

(وَ جَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حاجِزاً)

آيا بتها نقشى در اين نظام بديع و شگفت انگيز دارند؟!حتى بت پرستان چنين ادعايى نمى كنند.

لذا در پايان آيه بار ديگر اين سؤال را تكرار مى كند كه«آيا معبودى با اللّه هست»؟ .

(أَ إِلهٌ مَعَ اللّهِ)

نه«بلكه بيشترشان نادانند و بى خبر» .

(بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ).

ص: 430

آيه 62

(آيه 62)در سومين سؤال،از اين سؤالات پنجگانه كه مجموعه اى از يك باز پرسى و محاكمه معنوى را تشكيل مى دهد،سخن از حل مشكلات،و شكستن بن بستها و اجابت دعاهاست.

مى گويد:آيا معبودهاى بى ارزش شما بهترند«يا كسى كه دعاى مضطر و درمانده را هنگامى كه او را بخواند به اجابت مى رساند و گرفتارى و بلا را بر طرف مى كند»؟! .

(أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ)

آرى!در آن هنگام كه تمام درهاى عالم اسباب به روى انسان بسته مى شود و از هر نظر درمانده و مضطر مى گردد،تنها كسى كه مى تواند قفل مشكلات را بگشايد نور اميد در دلها بپاشد ذات پاك اوست و نه غير او.

از آنجا كه اين واقعيت به عنوان يك احساس فطرى در درون جان همۀ انسانهاست،بت پرستان نيز به هنگامى كه در ميان امواج خروشان دريا گرفتار مى شوند تمام معبودهاى خود را فراموش كرده،دست به دامن لطف«اللّه»مى زنند همان گونه كه قرآن مى گويد:«هنگامى كه سوار كشتى مى شوند خدا را مى خوانند در حالى كه پرستش را مخصوص او مى دانند».(عنكبوت65/) سپس مى افزايد:نه تنها مشكلات و ناراحتيها را بر طرف مى سازد بلكه«شما را خلفاى زمين قرار مى دهد» .

(وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ)

«آيا(با اين همه)معبودى با خداست»؟ .

(أَ إِلهٌ مَعَ اللّهِ)

«ولى شما كمتر متذكر مى شويد» .و از اين دلائل روشن پند و اندرز نمى گيريد.

(قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ)

آيه 63

(آيه 63)در چهارمين سؤال مسألۀ هدايت را مطرح كرده،مى گويد:آيا اين بتها بهترند«يا كسى كه شما را در تاريكيهاى صحرا و دريا(به وسيلۀ ستارگان) هدايت مى كند»؟ . (أَمَّنْ يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ)

«و كسى كه بادها را به عنوان بشارت دهندگان پيش از نزول رحمتش مى فرستد» .بادهايى كه بيانگر نزول بارانند و همانند پيك مخصوص بشارت،پيشاپيش آن حركت مى كنند.

ص: 431

(وَ مَنْ يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ)

و در پايان آيه،بار ديگر،مشركان را مخاطب ساخته،مى گويد:«آيا معبود ديگرى با خداست»؟! .

(أَ إِلهٌ مَعَ اللّهِ)

سپس بى آنكه منتظر جواب آنها باشد اضافه مى كند:«خداوند برتر و بالاتر است از آنچه براى او شريك قرار مى دهند» .

(تَعالَى اللّهُ عَمّا يُشْرِكُونَ)

آيه 64

(آيه 64)در اين آيه پنجمين سؤال را كه در مورد مبدأ و معاد است به اين صورت مطرح مى كند:آيا معبودان شما بهترند«يا كسى كه آفرينش را آغاز كرد و سپس آن را اعاده مى كند»؟! . (أَمَّنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ)

«و كسى كه(در ميان اين آغاز و انجام)شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد» .

(وَ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ)

«آيا(با اين حال باز هم معتقديد كه)معبودى با خداست» .

(أَ إِلهٌ مَعَ اللّهِ)

«به آنها بگو:(اگر چنين اعتقادى داريد)دليلتان را بياوريد اگر راست مى گوييد» .

(قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ)

منظور از«رزق آسمان»باران و نور آفتاب و مانند آن است،و منظور از«رزق زمين»گياهان و مواد غذايى مختلفى است كه مستقيما از زمين مى رويد يا بطور غير مستقيم از زمين نشأت مى گيرد همچون دامها،همچنين معادن و مواد گوناگونى كه انسان در زندگى خود از آن بهره مى گيرد.

آيه 65

(آيه 65)از آن جا كه در آيۀ قبل سخن از قيامت و رستاخيز به ميان آمد در اينجا اين مسأله را از جوانب مختلف مورد بررسى قرار مى دهد.

نخست به پاسخ سؤالى مى پردازد كه مشركان بارها آن را مطرح كرده بودند و مى گفتند قيامت كى بر پا مى شود؟ مى فرمايد:«بگو:هيچ كس از كسانى كه در آسمان و زمين هستند-جز خدا- از غيب آگاه نيستند،و نمى دانند كى بر انگيخته مى شوند» .

(قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللّهُ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيّانَ يُبْعَثُونَ).

ولى اين منافات با آن ندارد كه خداوند بخشى از علم غيب را در اختيار هر كس بخواهد بگذارد.

ص: 432

آيه 66

(آيه 66)سپس در بارۀ عدم آگاهى مشركان از قيامت و شك و ترديد و بى خبريشان مى فرمايد:«آنها اطلاع صحيحى در بارۀ آخرت ندارند بلكه در اصل آن شك دارند بلكه نسبت به آن نابينايند»! . (بَلِ ادّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْها بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ)

چرا كه نشانه هاى آخرت در زندگى همين دنيا نمايان است:باز گشت زمين مرده به حيات در فصل بهار،بارور شدن درختانى كه در فصل زمستان از كار افتاده بود و مشاهدۀ عظمت قدرت خدا در مجموعۀ آفرينش،همگى دليل بر امكان زندگى پس از مرگ است،اما آنها همچون نابينايان از كنار اين صحنه ها مى گذرند.

آيه 67

(آيه 67)اين آيه منطق منكران رستاخيز را در يك جمله بيان مى كند؛ «كافران گفتند:آيا هنگامى كه ما و پدرانمان خاك شديم باز هم(از دل خاك)بيرون فرستاده خواهيم شد»؟ . (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَ إِذا كُنّا تُراباً وَ آباؤُنا أَ إِنّا لَمُخْرَجُونَ)

آيه 68

(آيه 68)سپس آنها مى افزايند:«اين وعدۀ بى پايه اى است كه به ما و پدرانمان از پيش داده شده»و هرگز اثرى از آن نمايان نبوده و نيست . (لَقَدْ وُعِدْنا هذا نَحْنُ وَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ)

«اينها جز همان افسانه هاى پيشينيان نيست»،اينها اوهام و خرافات است .

(إِنْ هذا إِلاّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ)

بنا بر اين نخست از استبعاد شروع مى كردند و بعد آن را پايۀ انكار مطلق قرار مى دادند.

ضمنا آنها با اين تعبير مى خواستند سخن پيامبر را در مورد قيامت تحقير كنند و بگويند:اين از وعده هاى كهنه و بى اساس است كه ديگران هم به نياكان ما داده اند و مطلب تازه اى به نظر نمى رسد كه قابل بررسى و مطالعه باشد.

آيه 69

(آيه 69)در آيات گذشته سخن از انكار معاد از سوى كفار متعصب بود.

در اينجا به جاى اين كه دليلى براى آنها ذكر كند آنها را به مجازاتهاى الهى كه در پيش دارند تهديد و انذار مى كند.

روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«بگو:در روى زمين سير كنيد

ص: 433

(و آثار گذشتگان را ببينيد)پس بنگريد عاقبت كار مجرمان و گنهكاران به كجا رسيد»؟ .

(قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ)

چگونه مى گوييد اين وعده ها به نياكان ما نيز داده شد و آنها نيز به آن اعتنا نكردند و ضررى هم نديدند؟

آيه 70

(آيه 70)از توطئه هاى آنها نگران مباش!از آنجا كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله از انكار و مخالفت آنها رنج مى برد و به راستى دلش براى آنها مى سوخت و عاشق هدايت و بيدارى آنها بود و از سوى ديگر،همواره با توطئه هاى آنها مواجه بود اين آيه،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را دلدارى داده،مى گويد:«و(از تكذيب و انكار)آنها غمگين مباش» و زياد غصۀ آنها را مخور . (وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ)

«و سينه ات از توطئۀ آنان تنگ نشود»كه ما پشتيبان و يار و ياور توايم .

(وَ لا تَكُنْ فِي ضَيْقٍ مِمّا يَمْكُرُونَ)

آيه 71

(آيه 71)ولى اين منكران لجوج به جاى اين كه از اين هشدار پيامبر دلسوز و مهربان و ملاحظۀ عاقبت كار مجرمان،پند و اندرز گيرند،باز در مقام سخريه و استهزاء بر آمده«و مى گويند:اگر راست مى گوييد اين وعدۀ عذاب الهى،كى واقع خواهد شد»؟! . (وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ)

آيه 72

(آيه 72)در اينجا قرآن به پاسخ اين گفتار سخريه آميز آنها با لحنى كاملا واقع بينانه پرداخته،مى گويد:«به آنها بگو:شايد بعضى از آنچه را عجله مى كنيد نزديك و در كنار شما باشد»! . (قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ رَدِفَ لَكُمْ بَعْضُ الَّذِي تَسْتَعْجِلُونَ)

چرا عجله مى كنيد؟چرا مجازات الهى را كوچك مى شمريد؟چرا به خود رحم نمى كنيد؟آخر عذاب خدا شوخى نيست!احتمال بدهيد به خاطر همين سخنانتان قهر و غضب خدا بر سر شما سايه افكنده باشد و به همين زودى بر شما فرود آيد و نابودتان كند،اين همه سر سختى براى چيست؟

آيه 73

(آيه 73)پس به بیان این واقعیت می پردازد که اگر خداوند در مجازات شما عجله نمی کند،به خاطر فضل و رحمتش بر شماست،تا برای اصلاح خویش

ص: 434

و جبران گذشته به قدر كافى مهلت داشته باشيد.

مى گويد:«و پروردگار تو نسبت به همۀ مردم فضل و رحمت دارد،ولى اكثر آنها شكرگزار نيستند» .

(وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ)

آيه 74

(آيه 74)و اگر تصور مى كنند تأخير مجازات آنها به خاطر آن است كه خداوند از نيات سوء و انديشه هاى زشتى كه در سر مى پرورانند بى خبر است، اشتباه بزرگى است چرا كه:«پروردگار تو آنچه را سينه هاشان در خود پنهان مى دارد و آنچه را آشكار مى كنند به خوبى مى داند» . (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما يُعْلِنُونَ)

او به همان اندازه از خفاياى درونشان آگاه است كه از اعمال برون،و اصولا پنهان و آشكار و غيب و شهود براى او يكسان است.

آيه 75

(آيه 75)سپس مى افزايد:نه تنها خداوند،اسرار درون و برون آنها را مى داند،بلكه علم او به قدرى وسيع و گسترده است كه«هيچ موجودى در آسمان و زمين،پنهان و مكتوم نيست مگر آن كه در كتاب آشكار(علم پروردگار)ثبت است» . (وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلاّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ)

آيه 76

(آيه 76)در آيات گذشته سخن از«مبدء»و«معاد»در ميان بود در اينجا با طرح مسألۀ«نبوت»و حقانيت قرآن،اين بحث را تكميل مى كند.

به علاوه در گذشته روى سخن با مشركان بود،و در اينجا از كفار ديگر همچون يهود و اختلافات آنها سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد«اين قرآن،اكثر چيزهايى را كه بنى اسرائيل در آن اختلاف دارند براى آنها بيان مى كند» .

(إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ)

بنى اسرائيل در مسائل زيادى با هم اختلاف داشتند،در مورد«مريم» و«عيسى»و در مورد پيامبرى كه بشارتش در تورات داده شده،و همچنين در بسيارى از احكام دينى و مذهبى با يكديگر اختلافاتى داشتند قرآن آمد و در اين زمينه حق مطلب را ادا كرد.

ص: 435

آيه 77

(آيه 77)و از آنجا كه مبارزه با هر گونه اختلاف،مايۀ هدايت و رحمت است در اين آيه به صورت يك اصل كلى مى فرمايد:«قرآن،هدايت و رحمت است براى مؤمنان» . (وَ إِنَّهُ لَهُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ)

آرى!هدايت و رحمت است از نظر اختلاف زدايى،و مبارزۀ با خرافات.

آيه 78

(آيه 78)و از آنجا كه گروهى از بنى اسرائيل در برابر حقايقى كه قرآن باز گو كرده بود باز مقاومت به خرج دادند و تسليم نشدند،در اين آيه مى افزايد:«پروردگار تو ميان آنها(در روز قيامت)به حكم خود داورى مى كند،و او توانا و داناست» . (إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ بِحُكْمِهِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ)

آيه 79

(آيه 79)و از آنجا كه اين سخنان علاوه بر بيان عظمت قرآن و تهديد بنى اسرائيل،وسيله اى براى آرامش و آسودگى خاطر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است در اين آيه مى افزايد:«بنا بر اين بر خداوند توكل و تكيه كن» . (فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ)

توكل بر خدايى كه عزيز است و شكست ناپذير،و به هر چيز عالم و آگاه.

بر او توكل كن و از مخالفتهاى آنها نترس«چرا كه تو بر حق آشكار هستى» .

(إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ)

آيه 80

(آيه 80)در اينجا اين سؤال مطرح مى شود اگر قرآن حق آشكار است،پس چرا اين همه با آن مخالفت مى كنند،آيات بعد در واقع جوابگوى اين سؤال است.

مى گويد:اگر آنها اين حق مبين را پذيرا نمى شوند،و سخنان گرم تو در قلب سرد آنها اثر نمى كند جاى تعجب نيست«چرا كه تو نمى توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى»! .

(إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى)

مخاطب تو زندگانند،آنها كه روحى زنده و بيدار و حق طلب دارند،نه مردگان زنده نما كه تعصب و لجاجت و استمرار بر گناه،فكر و انديشۀ آنها را تعطيل كرده است.

«حتى كسانى كه(زنده اند اما)گوشهاى آنها كر است نمى توانى سخن خود را به آنها برسانى،(مخصوصا)هنگامى كه پشت كنند و از تو دور شوند» .

(وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ).

ص: 436

آيه 81

(آيه 81)باز اگر آنها به جاى گوش شنوا چشم بينايى داشتند،در اين صورت گر چه صدا به گوش آنها نمى رسيد،اما ممكن بود با علامت و اشاره صراط مستقيم را پيدا كنند،اما افسوس كه آنها نابينا هم هستند«و تو نمى توانى نابينايان را از گمراهيشان باز گردانى»و هدايت كنى . (وَ ما أَنْتَ بِهادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ)

و به اين ترتيب تمام راههاى درك حقيقت به روى آنها بسته است، قلبهايشان مرده،گوشهاشان كر و چشمهاشان نابيناست.

«تو فقط مى توانى سخن خود را به گوش كسانى برسانى كه آمادۀ پذيرش ايمان به آيات ما هستند و در برابر حق تسليمند» .

(إِنْ تُسْمِعُ إِلاّ مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ)

آيه 82

(آيه 82)از آنجا كه در آيات گذشته سخن از استعجال كفار در مورد عذاب و يا تحقق رستاخيز بود.

در اينجا اشاره به قسمتى از حوادثى كه در آستانۀ رستاخيز صورت مى گيرد كرده،و سر نوشت دردناك اين منكران لجوج را مجسم مى سازد.

مى گويد:«و هنگامى كه فرمان عذاب فرا مى رسد(و آنها در آستانۀ رستاخيز قرار مى گيرند)جبنبده اى را از زمين،براى آنان خارج مى كنيم كه با آنها سخن مى گويد،و سخنش اين است كه مردم به آيات ما(خدا)ايمان نمى آوردند» .

(وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ)

در روايات متعددى بر شخص امير مؤمنان على عليه السّلام تطبيق شده است و با در نظر گرفتن احاديث فراوان مى توان از آن مفهوم كلى ترى را استفاده كرد كه بر هر يك از پيشوايان بزرگ كه در آخر زمان قيام و حركت فوق العاده مى كنند و حق و باطل و مؤمن و كافر را از هم مشخص مى سازند منطبق مى شود.

«دَابَّةُ الْأَرْضِ»

آيه 83

(آيه 83)سپس به يكى ديگر از نشانه هاى رستاخيز اشاره كرده،مى گويد:

به خاطر بياور«روزى را كه ما از هر امتى گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند محشور مى كنيم،و آنها را نگه مى داريم تا به يكديگر ملحق شوند»

(وَ يَوْمَ

ص: 437

نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ).

بسيارى از بزرگان اين آيه را اشاره به مسألۀ رجعت و بازگشت گروهى از بد كاران و نيكو كاران به همين دنيا در آستانۀ رستاخيز مى دانند.

آيه 84

(آيه 84)«تا زمانى كه(به پاى حساب)مى آيند،(به آنان)مى گويد:آيا آيات مرا تكذيب كرديد و در صدد تحقيق بر نيامديد»؟ . (حَتّى إِذا جاؤُ قالَ أَ كَذَّبْتُمْ بِآياتِي وَ لَمْ تُحِيطُوا بِها عِلْماً)

«شما چه اعمالى انجام مى داديد»؟ .

(أَمّا ذا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

گويندۀ اين سخن خداوند است و منظور از آيات،معجزات پيامبران و يا فرمانهاى الهى و يا همۀ اينهاست.

آيه 85

(آيه 85)بديهى است اين مجرمان در مقابل هيچ يك از اين دو سؤال پاسخى ندارند كه بدهند لذا در اين آيه اضافه مى كند:«و فرمان عذاب الهى به خاطر ظلم و ستمشان در مورد آنها صادر مى شود و آنها سخنى ندارند كه بگويند»! . (وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ بِما ظَلَمُوا فَهُمْ لا يَنْطِقُونَ)

اين عذاب به معنى عذاب دنياست هر گاه آيه را به معنى رجعت بدانيم، و به معنى عذاب آخرت است اگر آيه را به معنى قيامت بدانيم.(1)

آيه 86

(آيه 86)حركت زمين،يك معجزۀ علمى قرآن!بار ديگر در اينجا به مسألۀ مبدأ و معاد و نشانه هاى قدرت و عظمت خداوند در عالم هستى،و همچنين حوادث رستاخيز پرداخته چنين مى گويد:«آيا نديدند كه ما شب را براى آرامش آنها قرار داديم» . (أَ لَمْ يَرَوْا أَنّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ)

«و روز را روشنى بخش» .

(وَ النَّهارَ مُبْصِراً)

«در اين امور نشانه ها و دلائل روشنى است(از قدرت و حكمت پروردگار) براى كسانى كه آمادۀ پذيرش ايمانند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ)د.

ص: 438


1- «رجعت»از عقايد معروف شيعه است و تفسيرش در يك عبارت كوتاه چنين است:بعد از ظهور حضرت مهدى(عج)و در آستانۀ رستاخيز گروهى از«مؤمنان خالص»و«كفار و طاغيان بسيار شرور»به اين جهان باز مى گردند،گروه اول مدارجى از كمال را طى مى كنند،و گروه دوم كيفرهاى شديدى مى بينند.

آيه 87

(آيه 87)اين آيه به رستاخيز و مقدمات آن مى پردازد و مى گويد:«و(به خاطر بياوريد)روزى را كه در صور دميده مى شود و تمام كسانى كه در آسمانها و در زمين هستند در وحشت فرو مى روند،جز كسانى كه خدا بخواهد،و همگى با خضوع در پيشگاه او حاضر مى شوند» . (وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاّ مَنْ شاءَ اللّهُ وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ)

از مجموعۀ آيات قرآن استفاده مى شود كه دو يا سه بار«نفخ صور»مى شود:

يك بار در پايان دنيا و آستانۀ رستاخيز،كه وحشت همه را فرا مى گيرد.

بار دوم همگى با شنيدن آن قالب تهى مى كنند و مى ميرند.

بار سوم به هنگام بعث و نشور و قيام قيامت است كه با نفخ صور همۀ مردگان به حيات باز مى گردند و زندگى نوينى را آغاز مى كنند.

ولى ظاهر آيه نشان مى دهد كه در اينجا اشاره به نفخۀ اولى است كه در پايان جهان صورت مى گيرد.

آيه 88

(آيه 88)اين آيه اشاره به يكى ديگر از آيات عظمت خداوند در پهنۀ عالم هستى كرده،مى گويد:«و كوهها را مى بينى و آنها را ساكن و جامد مى پندارى در حالى كه مانند ابر در حركتند» . (وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ)

«اين صنع و آفرينش خداوندى است كه همه چيز را متقن آفريده» .

(صُنْعَ اللّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ)

كسى كه اين همه حساب و نظم در برنامۀ آفرينش اوست«مسلما از كارهايى كه شما انجام مى دهيد آگاه است» .

(إِنَّهُ خَبِيرٌ بِما تَفْعَلُونَ)

آيۀ فوق از قبيل آيات توحيد و نشانه هاى عظمت خداوند در همين دنيا است و به«حركت كرۀ زمين»كه براى ما محسوس نيست اشاره مى كند.

آيه 89

(آيه 89)ر آیات گذشته سخنی از اعمال بندگان و آگاهی خداوند نسبت به آن در میان بود و در این آیه سخن از پاداش عمل و ایمنی آنها از فزع روز قیامت است.

ص: 439

مى فرمايد:«كسانى كه حسنه و كار نيكى انجام دهند پاداشى بهتر از آن خواهند داشت و آنها از وحشت در آن روز در امان خواهند بود» .

(مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ)

«حسنه»در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه همۀ اعمال نيك را در بر مى گيرد،از جمله ايمان به خدا و پيامبر اسلام و ولايت ائمه عليهم السّلام كه در رأس هر كار نيك قرار دارد و مانع از آن نيست كه اعمال صالح ديگر نيز در آيه جمع باشد.

آيه 90

(آيه 90)سپس به نقطۀ مقابل اين گروه پرداخته،مى گويد:«و كسانى كه «سيئه»و كار بدى انجام دهند به رو در آتش افكنده مى شوند»! . (وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النّارِ)

و جز اين توقعى نمى توانند داشته باشند«آيا جزايى جز آنچه عمل مى كرديد خواهيد داشت»؟! .

(هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

آنها هنگامى كه مواجه با حق مى شدند،صورت خود را بر مى گرداندند و با همان صورت از گناه استقبال مى كردند اكنون بايد گرفتار چنين مجازاتى شوند.

آيه 91

(آيه 91)آخرين مأموريت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در سه آيۀ آخر اين سوره،روى سخن را به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله كرده و حقايقى را باز گو مى كند كه در واقع بيانگر اين واقعيت است كه به آنها بگو:من وظايف خودم را انجام مى دهم،چه شما مشركان لجوج ايمان بياوريد و چه نياوريد.

نخست مى فرمايد:«من مأمورم پروردگار اين شهر(مقدّس مكّه)را عبادت كنم»! .

(إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ)

اين شهر مقدّسى كه تمام افتخار شما و موجوديتتان در آن خلاصه مى شود، شهر مقدسى كه خدا آن را با بركاتش به شما ارزانى داشته ولى شما به جاى شكر نعمتش،كفران مى كنيد.

آرى!من مأمورم«پروردگارى را(عبادت كنم)كه اين شهر را حرمت نهاده» .

(الَّذِي حَرَّمَها)

اما تصور نكنيد كه فقط اين سر زمين ملك خداست بلكه«همه چيز(در عالم

ص: 440

هستى)به او تعلق دارد» .

(وَ لَهُ كُلُّ شَيْءٍ)

و دومين دستور كه به من داده شده اين است:«و من مأمورم كه از مسلمين باشم»تسليم مطلق در برابر فرمان پروردگار و نه غير او .

(وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ)

و به اين ترتيب دو مأموريت اصلى خود را كه«پرستش خداوند يگانه» و«تسليم مطلق در برابر فرمان»اوست بيان مى دارد.

آيه 92

(آيه 92)سپس ابزار وصول به اين دو هدف را چنين بيان مى كند:«و(من مأمورم)قرآن را تلاوت كنم» . (وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ)

از فروغ آن شعله گيرم،و از چشمۀ آب حياتبخش جرعه ها بنوشم،و در همۀ برنامه ها بر راهنمايى آن تكيه كنم،آرى اين وسيلۀ من است! و به دنبال آن اضافه مى كند:تصور نكنيد ايمان آوردن شما سودى به حال من و يا از آن بالاتر سودى براى خداوند بزرگ دارد،نه«پس هر كس هدايت شود براى خود هدايت مى يابد» .

(فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ)

و تمام منافع هدايت چه در اين جهان و چه در جهان ديگر عائد خود او مى شود.

«و هر كس گمراه شود»(وزر و وبالش به گردن خود اوست)بگو:من فقط از انذار كنندگان و بيم دهندگانم و عواقب شوم آن دامن مرا نمى گيرد» .

(وَ مَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّما أَنَا مِنَ الْمُنْذِرِينَ)

آيه 93

(آيه 93)و سر انجام در آخرين آيه به پيامبر دستور مى دهد كه خدا را در برابر اين همه نعمتهاى بزرگ مخصوصا نعمت هدايت،حمد و ستايش كن مى فرمايد:«بگو:حمد و ستايش مخصوص ذات خداست» . (وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ)

اين حمد و ستايش هم به نعمت قرآن باز مى گردد،هم هدايت الهى و هم مى تواند مقدمه اى براى جمله بعد باشد كه مى گويد:«به زودى آياتش را به شما نشان مى دهد تا آن را بشناسيد» .

(سَيُرِيكُمْ آياتِهِ فَتَعْرِفُونَها)

اين تعبير اشاره به آن است كه با گذشت زمان و پيشرفت علم و دانش و خرد

ص: 441

آدمى،هر روز پرده از آيات جديد و اسرار تازه اى از عالم هستى برداشته مى شود، و روز به روز به عظمت قدرت و عمق حكمت پروردگار آشناتر مى شويد،و اين ارائۀ آيات هرگز قطع نمى شود و در طول عمر بشر همچنان ادامه دارد.

اما اگر با اين همه،باز راه خلاف و انحراف بپيماييد،بدانيد:«پروردگار شما هرگز از كارهايى كه انجام مى دهيد غافل نيست» .

(وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ)

و اگر كيفر شما را تأخير مى اندازد به خاطر لطفش به بندگان است.

«پايان سورۀ نمل»

ص: 442

سورۀ قصص[28]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 88 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره در شرايطى كه مؤمنين در چنگال دشمنان نيرومندى گرفتار بودند،دشمنانى كه هم از نظر جمعيت و تعداد،و هم قدرت و قوت بر آنها برترى داشتند،نازل شده است.اين اقليت مسلمان،چنان تحت فشار آن اكثريت بودند،كه جمعى از آيندۀ اسلام بيمناك و نگران به نظر مى رسيدند.

از آنجا كه اين حالت شباهت زيادى به وضع بنى اسرائيل در چنگال فرعونيان داشت،بخشى از محتواى اين سوره را داستان«موسى»و«بنى اسرائيل» و«فرعونيان»تشكيل مى دهد،بخشى كه در حدود نيمى از آيات اين سوره را در بر مى گيرد.

و مخصوصا در آغازش نويد حكومت حق و عدالت را براى مستضعفين و بشارت در هم شكستن شوكت ظالمان را باز گو مى كند،بشارتى آرام بخش و قدرت آفرين.

بخش ديگرى از اين سوره داستان«قارون»آن مرد ثروتمند مستكبر را كه تكيه بر علم و ثروت خود داشت باز گو مى كند كه بر اثر غرور،سر نوشتى همچون سر نوشت فرعون پيدا كرد؛او در آب فرو رفت و اين در خاك.

و ميان اين دو بخش درسهاى زنده و ارزنده اى از توحيد و معاد،و اهميت قرآن،و وضع حال مشركان در قيامت،و مسألۀ هدايت و ضلالت،و پاسخ به

ص: 443

بهانه جوييهاى افراد ضعيف،آمده است كه در حقيقت نتيجه اى است از بخش اول و مقدمه اى است براى بخش دوم.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«كسى كه سورۀ قصص را بخواند به تعداد هر يك از كسانى كه موسى را تصديق يا تكذيب كردند ده حسنه به او داده خواهد شد،و فرشته اى در آسمانها و زمين نيست مگر اين كه روز قيامت گواهى بر صدق او مى دهد».

بديهى است اين همه اجر و پاداش از آن كسانى است كه اين سوره را مى خوانند و مى انديشند و برنامۀ عمل خويش قرار مى دهند.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)«طا،سين،ميم» .اين چهاردهمين بار است كه با«حروف مقطعه»در آغاز سوره هاى قرآن رو به رو مى شويم،مخصوصا«طسم»سومين و آخرين بار است. (طسم)

در مورد«طسم»از روايات متعددى بر مى آيد كه اين حروف علامتهاى اختصارى از صفات خدا،و يا مكانهاى مقدسى مى باشد،اما در عين حال مانع از آن تفسير معروف كه بارها بر روى آن تأكيد كرده ايم نخواهد بود كه خداوند مى خواهد اين حقيقت را بر همه روشن سازد كه اين كتاب بزرگ آسمانى كه سر چشمۀ انقلابى بزرگ در تاريخ بشر گرديد و برنامۀ كامل زندگى سعادتبخش انسانها را در بر دارد از وسيلۀ ساده اى همچون حروف«الفباء»تشكيل يافته كه هر كودكى مى تواند به آن تلفظ كند،اين نهايت عظمت است كه آن چنان محصول فوق العاده با اهميتى را از چنين مواد ساده اى ايجاد كند كه همگان آن را در اختيار دارند.

آيه 2

(آيه 2) شاید به همین دلیل بعد از این حروف مقطعه سخن از عظمت قرآن به میان آورده،می گوید:«این(آیات با عظمت)آیات کتاب مبین(قرآن)است»(تِلکَ آیاتُ الکِتابِ المُبینِ).کتابی که هم خود روشن است و هم روشنگر راه سعادت انسانها.

ص: 444

آيه 3

(آيه 3)قرآن بعد از ذكر اين مقدمۀ كوتاه وارد بيان سر گذشت«موسى» و فرعون شده،مى گويد:«ما به حق بر تو(بخشى)از داستان موسى و فرعون را مى خوانيم براى گروهى كه ايمان مى آورند» . (نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ)

آرى!هدف اصلى از اين آيات مؤمنانند و اين تلاوت به خاطر آنها و براى آنها صورت گرفته،مؤمنانى كه مى توانند از آن الهام گيرند و راه خود را به سوى هدف در ميان انبوه مشكلات بگشايند.

آيه 4

(آيه 4)سپس به تفصيل آن پرداخته،مى گويد:«فرعون(استكبار و سلطه گرى و)برترى جويى در زمين كرد» . (إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ)

او بندۀ ضعيفى بود كه بر اثر جهل و نادانى شخصيت خود را گم كرد و تا آنجا پيشرفت كه دعوى خدايى نمود.

به هر حال او براى تقويت پايه هاى استكبار خود به چند جنايت بزرگ دست زد.

نخست:«اهل آن[ سر زمين]را به گروههاى مختلفى تقسيم نمود» .

(وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً)

چرا كه حكومت يك اقليت ناچيز بر يك اكثريت بزرگ جز با برنامۀ«تفرقه بينداز و حكومت كن»امكان پذير نيست! آنها هميشه از«توحيد كلمه»و«كلمۀ توحيد»وحشت داشته و دارند،آنها از پيوستگى صفوف مردم به شدت مى ترسند.

آرى!فرعون مخصوصا مردم مصر را به دو گروه مشخص تقسيم كرد:

«قبطيان»كه بوميان آن سر زمين بودند،و تمام وسائل رفاهى و كاخها و ثروتها و پستهاى حكومت در اختيار آنان بود.

و«سبطيان»يعنى مهاجران بنى اسرائيل كه به صورت بردگان و غلامان و كنيزان در چنگال آنها گرفتار بودند.

دومين جنايت او استضعاف گروهى از مردم آن سر زمين بود قرآن مى گويد:

ص: 445

«آن چنان اين گروه را به ضعف و ناتوانى كشانيد كه پسران آنها را سر مى بريد و زنان آنها را(براى خدمت)زنده نگه مى داشت» .

(يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ)

فرعونيان براى تضعيف بنى اسرائيل اين نقشه را طرح كرده بودند كه نسل ذكور آنها را كه مى توانست قيام كند و با فرعونيان بجنگد بر اندازند،و تنها دختران و زنان را كه به تنهايى قدرت بر قيام و مبارزه نداشتند براى خدمتكارى زنده بگذارند.

و در آخرين جملۀ اين آيه به صورت يك جمع بندى و نيز بيان علت مى فرمايد:«او بطور مسلم از مفسدان بود» .

(إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ)

طبيعى است افراد برترى جو و خود پرست تنها حافظ منافع خويشند،و هرگز حفظ منافع شخصى،با حفظ منافع جامعه كه نياز به عدالت و فدا كارى و ايثار دارد هماهنگ نخواهد بود،و بنا بر اين هر چه باشد نتيجه اش فساد است در همۀ ابعاد زندگى.

آيه 5

(آيه 5)در اين آيه و آيۀ بعد خداوند پرده از روى اراده و مشيت خود در مورد مستضعفان برداشته و پنج امر را در اين زمينه بيان مى كند كه با هم پيوند و ارتباط نزديك دارند.

1-«ما مى خواهيم بر مستضعفان زمين منت نهيم»و آنها را مشمول مواهب خود نماييم .

(وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ)

2-«و(ما مى خواهيم)آنها را پيشوايان قرار دهيم» .

(وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً)

3-«و آنها را وارثان(حكومت جباران)قرار دهيم» .

(وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ)

آيه 6

(آيه 6)چهارم:آنها را نيرومند،قوى و صاحب قدرت«و حكومتشان را در زمين پا بر جا سازيم» . (وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ)

5-«و به فرعون و هامان و لشكريانشان آنچه را از آنها[ بنى اسرائيل]بيم داشتند نشان دهيم» .

(وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ)

اين بشارتى است در زمينۀ پيروزى حق بر باطل و ايمان بر كفر.

ص: 446

اين بشارتى است براى همۀ انسانهاى آزاده و خواهان حكومت عدل و داد و بر چيده شدن بساط ظلم و جور.

نمونه اى از تحقق اين مشيت الهى،حكومت بنى اسرائيل و زوال حكومت فرعونيان بود.

و نمونۀ كاملترش حكومت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و يارانش بعد از ظهور اسلام بود.

و نمونۀ گسترده تر آن ظهور حكومت حق و عدالت در تمام كرۀ زمين به وسيلۀ حضرت مهدى-عج-است.

البته حكومت جهانى حضرت مهدى(عج)در آخر كار هرگز مانع از حكومتهاى اسلامى در مقياسهاى محدودتر پيش از آن از طرف مستضعفان بر ضد مستكبران نخواهد بود،و هر زمان شرايط آن را فراهم سازند وعدۀ حتمى و مشيت الهى در بارۀ آنها تحقق خواهد يافت و اين پيروزى نصيبشان مى شود.

آيه 7

(آيه 7)در آغوش فرعون!از اينجا قرآن مجيد،براى ترسيم نمونۀ زنده اى از پيروزى مستضعفان بر مستكبران وارد شرح داستان موسى و فرعون مى شود.

نخست مى گويد:«ما به مادر موسى وحى فرستاديم(و الهام كرديم)كه موسى را شير ده و هنگامى كه بر او ترسيدى او را در دريا بيفكن»! .

(وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ)

«و ترس و اندوهى به خود راه مده» .

(وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي)

«چرا كه ما قطعا او را به تو باز مى گردانيم،و او را از رسولان قرار خواهيم داد» .

(إِنّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ)

اين آيۀ كوتاه مشتمل بر دو امر،و دو نهى،و دو بشارت است كه مجموعا خلاصه اى است از يك داستان بزرگ و پر ماجرا كه فشرده اش چنين است:

دستگاه فرعون برنامۀ وسيعى براى كشتن«نوزادان پسر»از بنى اسرائيل ترتيب داده بود،و حتى قابله هاى فرعونى مراقب زنان بار دار بنى اسرائيل بودند.

در اين ميان يكى از اين قابله ها با مادر موسى رابطۀ دوستى داشت-حمل

ص: 447

موسى مخفيانه صورت گرفت و چندان آثارى از حمل در مادر نمايان نبود- هنگامى كه احساس كرد تولد نوزاد نزديك شده به سراغ دوست قابله اش فرستاد و گفت:ماجراى من چنين است فرزندى در رحم دارم و امروز به محبت و دوستى تو نيازمندم.

هنگامى كه موسى تولد يافت از چشمان او نور مرموزى درخشيد،و برقى از محبت در اعماق قلب قابله فرو نشست.

زن قابله گفت:حتى راضى نيستم مويى از سر او كم شود،با دقت از او حفاظت كن،من فكر مى كنم دشمن نهايى ما سر انجام او باشد! قابله از خانۀ مادر موسى بيرون آمد،بعضى از جاسوسان حكومت او را ديدند و تصميم گرفتند وارد خانه شوند،خواهر موسى ماجرا را به مادر خبر داد، مادر در ميان اين وحشت شديد نوزاد را در پارچه اى پيچيد و در تنور انداخت، مأموران وارد شدند در آنجا چيزى جز تنور آتش نديدند! خداوند آتش را براى او برد و سلام كرده است-همان خدايى كه آتش نمرودى را براى ابراهيم سرد و سالم ساخت-دست كرد و نوزادش را سالم بيرون آورد.

اما باز مادر در امان نبود،چرا كه مأموران در حركت و جستجو بودند.

در اينجا يك الهام الهى قلب مادر را روشن ساخت؛به سراغ يك نجار مصرى آمد،نجارى كه او نيز از قبطيان و فرعونيان بود!از او درخواست كرد صندوق كوچكى براى او بسازد.

شايد صبحگاهانى بود كه هنوز مردم مصر در خواب بودند و هوا كمى روشن شده بود،مادر نوزاد خود را همراه صندوق به كنار رود نيل آورد،پستان در دهان نوزاد گذاشت،و آخرين شير را به او داد،سپس او را در آن صندوق مخصوص كه همچون يك كشتى كوچك قادر بود بر روى آب حركت كند گذاشت و آن را روى امواج نهاد.

در اخبار آمده:فرعون دخترى داشت كه از بيمارى شديدى رنج مى برد، دست به دامن اطبا زد نتيجه اى نگرفت،به كاهنان متوسل شد آنها گفتند:كه اى

ص: 448

فرعون!ما پيش بينى مى كنيم كه از درون اين دريا انسانى به اين كاخ گام مى نهد كه اگر از آب دهانش به بدن اين بيمار بمالند بهبودى مى يابد! فرعون و همسرش آسيه در انتظار چنين ماجرايى بودند كه ناگهان روزى صندوقچه اى را كه بر امواج در حركت بود،نظر آنها را جلب كرد،دستور داد مأموران فورا به سراغ صندوق بروند.

صندوق مرموز در برابر فرعون قرار گرفت،هنگامى كه چشم همسر فرعون به چشم كودك افتاد،برقى از آن جستن كرد،و همگى مهر او را در دل گرفتند، و هنگامى كه آب دهان اين نوزاد مايۀ شفاى بيمار شد اين محبت فزونى گرفت.

آيه 8

(آيه 8)قرآن مى گويد:«سپس خاندان فرعون،موسى را(از روى امواج نيل)بر گرفتند تا(سر انجام)دشمن آنان و مايۀ اندوهشان گردد»! . (فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً)

و در پايان آيه اضافه مى كند:«مسلما فرعون و هامان و لشكريان آن دو خطا كار بودند» .

(إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما كانُوا خاطِئِينَ)

چه خطايى از اين برتر كه راه حق و عدالت را گذارده پايه هاى حكومت خود را بر ظلم و جور و شرك بنا نموده بودند؟ و چه خطايى از اين روشنتر كه آنها هزاران طفل را سر بريدند تا«كليم اللّه»را نابود كنند،ولى خداوند او را به دست خودشان سپرد و گفت:بگيريد و اين دشمنتان را پرورش دهيد و بزرگ كنيد!

آيه 9

(آيه 9)از اين آيه استفاده مى شود كه مشاجره و در گيرى ميان فرعون و همسرش و احتمالا بعضى از اطرافيان آنها بر سر اين نوزاد در گرفته بود،چرا كه قرآن مى گويد:«همسر فرعون گفت:اين نور چشم من و تو است،او را نكشيد،شايد براى ما مفيد باشد،يا او را به عنوان پسر انتخاب كنيم»! . (وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً)

فرعون دريافته بود كه اين نوزاد از بنى اسرائيل است و خواهان اجراى قانون جنايت بارش در بارۀ نوزادان بنى اسرائيل در اين مورد شد!

ص: 449

اما«آسيه»همسر فرعون كه نوزاد پسرى نداشت و قلب پاكش كانون مهر اين نوزاد شده بود در مقابل همۀ آنها ايستاد و از آنجا كه در اين گونه كشمكشهاى خانوادگى غالبا پيروزى با زنان است او در كار خود پيروز شد.

و اگر داستان شفاى دختر فرعون نيز به آن افزوده شود دليل پيروزى«آسيه» در اين درگيرى روشنتر خواهد شد.

ولى قرآن با يك جملۀ كوتاه و پر معنى در پايان آيه مى گويد:«آنها نمى دانستند» چه مى كنند .

(وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ)

آرى!آنها نمى دانستند كه فرمان نافذ الهى و مشيت شكست ناپذير خداوند بر اين قرار گرفته است كه اين نوزاد را در مهمترين كانون خطر پرورش دهد، و هيچ كس را ياراى مخالفت با اين اراده و مشيت نيست!

آيه 10

(آيه 10)بازگشت موسى به آغوش مادر:گفتيم مادر موسى(ع)فرزندش را به امواج نيل سپرد،اما بعد از اين ماجرا توفانى شديد در قلب او وزيدن گرفت، نزديك بود فرياد كشد و از جدايى فرزند ناله سر دهد؛اما لطف الهى به سراغ او آمد.

چنانكه قرآن مى گويد:«قلب مادر موسى از همه چيز(جز ياد فرزندش)تهى گشت،و اگر دل او را(به وسيلۀ ايمان و اميد)محكم نكرده بوديم،نزديك بود اين مطلب را افشا كند» .

(وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً إِنْ كادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ)

آيه 11

(آيه 11)مادر بر اثر اين لطف پروردگار آرامش خود را باز يافت،ولى مى خواهد از سر نوشت فرزندش با خبر شود،لذا مادر موسى«به خواهر او گفت:

حال او را پى گيرى كن» .

(وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ)

خواهر موسى دستور مادر را انجام داد«و از دور ماجرا را مشاهده كرد» .او ديد كه صندوق نجات موسى را فرعونيان از آب مى گيرند،از صندوق بيرون آورده در آغوش دارند.

(فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ)

«در حالى كه آنها(از وضع اين خواهر)بى خبر بودند» .

(وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ).

آيه 12

(آيه 12)ه هر حال ارادهٔ خداوند به این تعلق گرفته بود که این نوزاد به

ص: 450

زودى به مادرش بر گردد و قلب او را آرام بخشد،لذا مى فرمايد:«ما همۀ زنان شيرده را از قبل بر او تحريم كرديم» .

(وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ)

طبيعى است نوزاد شير خوار چند ساعت كه مى گذرد،گرسنه مى شود، مأموران حركت كردند و دربدر دنبال دايه مى گردند،اما عجيب اين كه پستان هيچ دايه اى را نمى گيرد.

اين همان تحريم تكوينى الهى بود كه همۀ دايه ها را بر او حرام كرده بود.

كودك پى در پى گريه مى كند و سر و صداى او درون قصر فرعون مى پيچد و قلب ملكه را به لرزه در مى آورد.

مأموران بر تلاش خود مى افزايند ناگهان در فاصلۀ نه چندان دور به دخترى بر خورد مى كنند كه«مى گويد:من خانواده اى را مى شناسم كه مى توانند اين نوزاد را كفالت كنند و خير خواه او هستند آيا مى خواهيد شما را راهنمايى كنم»؟ .

(فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ)

من زنى از بنى اسرائيل را مى شناسم كه پستانى پر شير و قلبى پر محبت دارد؛ مأموران خوشحال شدند و مادر موسى را به قصر فرعون بردند،نوزاد هنگامى كه بوى مادر را شنيد سخت پستانش را در دهان فشرد،برق خوشحالى از چشمها جستن كرد.

وقتى موسى پستان مادر را قبول كرد هامان،وزير فرعون گفت من فكر مى كنم تو مادر واقعى او هستى،چرا در ميان اين همه زن تنها پستان تو را پذيرفت! مادر گفت:اى پادشاه!به خاطر اين است كه من زنى خوشبو هستم،و شيرم بسيار شيرين است.

حاضران اين سخن را تصديق كردند و هر كدام هديه و تحفۀ گران قيمتى به او دادند.

آرى!او بايد از شير پاكى همچون شير مادرش تغذيه كند تا بتواند بر ضد ناپاكيها قيام كند و با ناپاكان بستيزد.

آيه 13

(آيه 13)و به این ترتیب«ما موسی را به مادرش بازگردانیم تا چشمش

ص: 451

روشن شود و غم و اندوهى در دل او باقى نماند،و بداند وعدۀ الهى حق است اگر چه اكثر مردم نمى دانند» .

(فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ)

آيه 14

(آيه 14)موسى در طريق حمايت از مظلومان:در اينجا با سومين بخش از سر گذشت پر ماجراى موسى(ع)رو به رو مى شويم كه در آن مسائلى مربوط به دوران بلوغ او و پيش از آن كه از«مصر»به«مدين»برود،و انگيزۀ هجرت او مطرح شده است.

نخست مى گويد:«و هنگامى كه(موسى)نيرومند و كامل شد،حكمت و دانش به او داديم و اين گونه نيكو كاران را جزا مى دهيم» .

(وَ لَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ)

منظور از اين علم و حكمت،وحى و نبوت نيست،بلكه همان آگاهى و روشن بينى و قدرت بر قضاوت صحيح،و مانند آن است كه خدا به عنوان پاكدامنى و درستى و نيكو كارى به موسى داد.

آيه 15

(آيه 15)به هر حال موسى«در موقعى كه اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد» . (وَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها)

اين شهر به احتمال قوى پايتخت مصر بوده است.

به هر حال موسى وارد شهر شد و در آنجا با صحنه اى رو برو گرديد«دو نفر مرد را ديد كه سخت با هم گلاويز شده اند و مشغول زد و خورد هستند كه يكى از آنها از شيعيان و پيروان موسى بود و ديگرى از دشمنانش» .

(فَوَجَدَ فِيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ)

هنگامى كه مرد بنى اسرائيلى چشمش به موسى افتاد«از موسى(كه جوانى نيرومند و قوى پنجه بود)عليه دشمنش تقاضاى كمك كرد» .

(فَاسْتَغاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ)

موسى(ع)به يارى او شتافت تا او را از چنگال اين دشمن ظالم ستمگر كه بعضى گفته اند يكى از طباخان فرعون بود و مى خواست مرد بنى اسرائيلى را براى

ص: 452

حمل هيزم به بيگارى كشد نجات دهد«در اينجا موسى مشتى محكم بر سينۀ مرد فرعونى زد اما همين يك مشت كار او را ساخت و بر زمين افتاد و مرد» .

(فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ)

بدون شك موسى قصد كشتن مرد فرعونى را نداشت؛لذا بلا فاصله موسى «گفت:اين از عمل شيطان بود،چرا كه او دشمن گمراه كنندۀ آشكارى است» .

(قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ)

او مى خواست دست مرد فرعونى را از گريبان بنى اسرائيلى جدا كند،هر چند گروه فرعونيان مستحق بيش از اين بودند،اما در آن شرايط اقدام به چنين كارى مصلحت نبود.

آيه 16

(آيه 16)سپس قرآن از قول موسى چنين مى گويد:«او گفت:پروردگارا!من به خويشتن ستم كردم،مرا ببخش،پس خداوند او را بخشيد،كه او غفور رحيم است» . (قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ)

مسلما موسى در اينجا گناهى مرتكب نشد،بلكه در واقع ترك اولائى از او سر زد كه نمى بايست چنين بى احتياطى كند.

آيه 17

(آيه 17)موسى«عرض كرد:پروردگارا!به شكرانۀ نعمتى كه به من دادى (و مرا در چنگال دشمنان گرفتار نساختى)هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود» . (قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ)

منظورش از اين جمله اين بود كه من هرگز با فرعونيان مجرم و گنهكار همكارى نخواهم كرد بلكه در كنار ستمديدگان بنى اسرائيل خواهم بود.

آيه 18

(آيه 18)موسى مخفيانه به سوى مدين حركت مى كند!در اينجا با چهارمين صحنۀ اين سر گذشت پر ماجرا رو برو مى شويم.

مسألۀ كشتن يكى از فرعونيان بسرعت در مصر منعكس شد و شايد نام موسى هم در اين ميان بر سر زبانها بود.

در اين آيه مى خوانيم:«به دنبال اين ماجرا،موسى در شهر،ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه اى،و در جستجوى اخبار» .

(فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ).

ص: 453

«ناگهان(با صحنۀ تازه اى رو برو شد و ديد)همان بنى اسرائيلى كه ديروز از او يارى طلبيده بود فرياد مى كشد و از او كمك مى خواهد»و با قبطى ديگرى گلاويز شده است .

(فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ)

اما«موسى به او گفت:تو به وضوح،انسان جاهل و گمراهى هستى»! .هر روز با كسى گلاويز مى شوى و درد سر مى آفرينى؟

(قالَ لَهُ مُوسى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ)

آيه 19

(آيه 19)ولى به هر حال مظلومى بود كه در چنگال ستمگرى گرفتار شده بود-خواه در مقدمات تقصير كرده باشد يا نه-مى بايست موسى به يارى او بشتابد و تنهايش نگذارد«اما هنگامى كه خواست با كسى كه دشمن هر دوى آنها بود درگير شود و با قدرت مانع او گردد(فريادش بلند شد)گفت:اى موسى!مى خواهى مرا بكشى همان گونه كه ديروز انسانى را كشتى»؟! . (فَلَمّا أَنْ أَرادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ يا مُوسى أَ تُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ)

از قرار معلوم«تو فقط مى خواهى جبارى در روى زمين باشى،و نمى خواهى از مصلحان باشى»! .

(إِنْ تُرِيدُ إِلاّ أَنْ تَكُونَ جَبّاراً فِي الْأَرْضِ وَ ما تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ)

اين جمله نشان مى دهد كه موسى قبلا نيت اصلاح طلبى خود را چه در كاخ فرعون و چه در بيرون آن،اظهار كرده بود.

آيه 20

(آيه 20)ماجرا به فرعون و اطرافيان او رسيد و تكرار اين عمل را تهديدى بر وضع خود گرفتند،جلسۀ مشورتى تشكيل دادند و حكم قتل موسى صادر شد.

در اين هنگام يك حادثۀ غير منتظره موسى را از مرگ حتمى رهايى بخشيد و آن اين كه:«مردى از نقطۀ دور دست شهر(از مركز فرعونيان و كاخ فرعون) بسرعت خود را به موسى رساند و گفت:اى موسى!اين جمعيت براى كشتن تو به مشورت نشسته اند،فورا از شهر خارج شو كه من از خير خواهان توام» .

(وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعى قالَ يا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النّاصِحِينَ)

اين مرد ظاهرا همان كسى بود كه بعدا به عنوان«مؤمن آل فرعون»معروف

ص: 454

شد،مى گويند:نامش«حزقيل»و از خويشاوندان نزديك فرعون بود.

آيه 21

(آيه 21)موسى اين خبر را كاملا جدى گرفت،به خير خواهى اين مرد با ايمان ارج نهاد،و به توصيه او«از شهر خارج شد در حالى كه ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه اى»! . (فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ)

تمام قلب خود را متوجه پروردگار كرد و براى حل اين مشكل بزرگ دست به دامن لطف او زد و«گفت:پروردگار من!مرا از اين قوم ظالم رهايى بخش» .

(قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ)

آيه 22

(آيه 22)موسى تصميم گرفت كه به سوى سر زمين«مدين»كه شهرى در جنوب شام و شمال حجاز بود و از قلمرو مصر و حكومت فرعونيان جدا محسوب مى شد برود،او در اين سفر سخت،تنها يك سرمايۀ بزرگ همراه داشت،سرمايۀ ايمان و توكل بر خدا! لذا«هنگامى كه متوجه جانب مدين شد گفت:اميدوارم كه پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند»! . (وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ)

آيه 23

(آيه 23)يك كار نيك درهاى خيرات را به روى موسى گشود! در اينجا در برابر«پنجمين صحنه»از اين داستان قرار مى گيريم،و آن صحنۀ ورود موسى به شهر مدين است.

گفته اند:اين جوان پاكباز هشت روز در راه بود،آنقدر راه رفت كه پاهايش آبله كرد.و براى رفع گرسنگى از گياهان و برگ درختان استفاده مى نمود.

كم كم دور نماى«مدين»در افق نمايان شد،و موجى از آرامش بر قلب او نشست،نزديك شهر رسيد،اجتماع گروهى نظر او را به خود جلب كرد،به زودى فهميد اينها شبانهايى هستند كه براى آب دادن به گوسفندان اطراف چاه آب اجتماع كرده اند.«هنگامى كه موسى در كنار چاه آب مدين قرار گرفت گروهى از مردم را در آنجا ديد كه(چار پايان خود را از آب چاه)سيراب مى كنند» .

(وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النّاسِ يَسْقُونَ).

ص: 455

«و در كنار آنها دو زن را ديد كه گوسفندان خود را مراقبت مى كنند»اما به چاه نزديك نمى شوند .

(وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ)

وضع اين دختران با عفت كه در گوشه اى ايستاده اند و كسى به داد آنها نمى رسد و يك مشت شبان گردن كلفت تنها در فكر گوسفندان خويشند،و نوبت به ديگرى نمى دهند،نظر موسى را جلب كرد،نزديك آن دو آمد و«گفت:كار شما چيست»؟! .

(قالَ ما خَطْبُكُما)

چرا پيش نمى رويد و گوسفندان را سيراب نمى كنيد؟براى موسى اين تبعيض و ظلم و ستم قابل تحمل نبود،او مدافع مظلومان بود و به خاطر همين كار از وطن آواره گشته بود.

دختران در پاسخ او«گفتند:ما گوسفندان خود را سيراب نمى كنيم تا چوپانان همگى حيوانات خود را آب دهند و خارج شوند»و ما از باقيماندۀ آب استفاده مى كنيم .

(قالَتا لا نَسْقِي حَتّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ)

و براى اين كه اين سؤال براى موسى بى جواب نماند كه چرا پدر اين دختران عفيف آنها را به دنبال اين كار مى فرستد؟افزودند:«پدر ما پير مرد مسنّى است» پيرمردى شكسته و سالخورده .

(وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبِيرٌ)

آيه 24

(آيه 24)موسى از شنيدن اين سخن سخت ناراحت شد،جلو آمد دلو سنگين را گرفت و در چاه افكند،دلوى كه مى گويند چندين نفر مى بايست آن را از چاه بيرون بكشند،با قدرت بازوان نيرومندش يك تنه آن را از چاه بيرون آورد، و«گوسفندان آن دو را سيراب كرد» . (فَسَقى لَهُما)

«سپس به سايه روى آورد و به درگاه خدا عرض كرد:خدايا!هر خير و نيكى بر من فرستى به آن نيازمندم» .آرى!او خسته و گرسنه و در آن شهر غريب و تنها بود.

(ثُمَّ تَوَلّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ)

آيه 25

(آيه 25)اما کار خیر را بنگرد که چه قدرت نمایی می کند؟یک قدم برای خدا برداشتن فصل تازه ای در زندگانی موسی می گشاید،و یک دنیا برکات مادی و معنوی برای او به ارمغان می آورد،گمشده ای را که می بایست سالیان دراز به دنبال

ص: 456

آن بگردد در اختيارش مى گذارد.

و آغاز اين برنامه زمانى بود كه ملاحظه كرد«يكى از آن دو دختر كه با نهايت حيا گام بر مى داشت(و پيدا بود از سخن گفتن با يك جوان بيگانه شرم دارد به سراغ او آمد،و تنها اين جمله را)گفت:پدرم از تو دعوت مى كند تا پاداش و مزد آبى را كه از چاه براى گوسفندان ما كشيدى به تو بدهد»! .

(فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِي عَلَى اسْتِحْياءٍ قالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا)

برق اميدى در دل او جستن كرد گويا احساس كرد با مرد بزرگى رو برو خواهد شد،مرد حق شناسى كه حتى حاضر نيست زحمت انسانى،حتى به اندازۀ كشيدن يك دلو آب بدون پاداش بماند.

آرى!آن پير مرد كسى جز شعيب پيامبر خدا نبود.

موسى حركت كرد و به سوى خانۀ شعيب آمد،طبق بعضى از روايات دختر براى راهنمايى از پيش رو حركت مى كرد و موسى از پشت سرش،باد بر لباس دختر مى وزيد و ممكن بود لباس را از اندام او كنار زند،حيا و عفت موسى(ع)اجازه نمى داد چنين شود،به دختر گفت:من از جلو مى روم بر سر دو راهيها و چند راهيها مرا راهنمايى كن.

موسى وارد خانه شعيب شد و ماجراى خود را براى او باز گو كرد.

قرآن مى گويد:«هنگامى كه موسى نزد او آمد[ شعيب]آمد و سر گذشت خود را شرح داد گفت:نترس،از قوم ظالم نجات يافتى» .

(فَلَمّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ)

موسى به زودى متوجه شد استاد بزرگى پيدا كرده است.شعيب نيز احساس كرد شاگرد لايق و مستعدى يافته.

آيه 26

(آيه 26)موسى در خانۀ شعيب:اين ششمين صحنه از زندگى موسى در اين ماجراى بزرگ است.

موسى بعد از آن كه سر گذشت خود را براى شعيب باز گو كرد،يكى از دخترانش زبان به سخن گشود و با اين عبارت كوتاه و پر معنى به پدر پيشنهاد

ص: 457

استخدام موسى براى نگهدارى گوسفندان كرد«گفت:اى پدر!اين جوان را استخدام كن،چرا كه بهترين كسى كه مى توانى استخدام كنى آن فرد است كه قوى و امين باشد»او هم امتحان نيرومندى خود را داده هم پاكى و درستكارى را .

(قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ)

مهمترين شرايط مديريت به صورت كلى در اين جملۀ كوتاه خلاصه شده است-قدرت و امانت.

آيه 27

(آيه 27)در اينجا شعيب از پيشنهاد دخترش استقبال كرد،رو به موسى نموده چنين«گفت:من مى خواهم يكى از اين دو دخترم را به همسرى تو در آورم به اين شرط كه هشت سال براى من كار كنى»! . (قالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ)

سپس افزود:«و اگر هشت سال را به ده سال تكميل كنى محبتى كرده اى»اما بر تو واجب نيست! .

(فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ)

و به هر حال«من نمى خواهم كار را بر تو مشكل بگيرم،و ان شاء اللّه به زودى خواهى ديد كه من از صالحانم» .

(وَ ما أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّالِحِينَ)

آيه 28

(آيه 28)موسى به عنوان موافقت و قبول اين عقد«گفت:اين قرار دادى ميان من و تو باشد» . (قالَ ذلِكَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ)

البته«هر كدام از اين دو مدت(هشت سال يا ده سال)را انجام دهم ظلمى بر من نخواهد بود و در انتخاب آن آزادم» .

(أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَيَّ)

و براى محكم كارى و استمداد از نام پروردگار افزود:«و خدا بر آنچه ما مى گوييم شاهد و گواه است» .

(وَ اللّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ)

و به همين سادگى موسى داماد شعيب شد!

آيه 29

(آيه 29)نخستین جرقهٔ وحی!در اینجا به هفتمین صحنه از این داستان می رسیم:هیچ کس دقیقاً نمی داند در این ده سال بر موسی چه گذشت اما بدون شک این ده سال از بهترین سالهای عمر موسی بود.

ص: 458

بديهى است موسى به اين قانع نيست كه تا پايان عمر شبانى كند-هر چند محضر شعيب براى او بسيار مغتنم بود-او بايد به يارى قوم خود بشتابد كه در زنجير اسارت گرفتارند و در جهل و نادانى و بى خبرى غوطه ورند.

به هر حال قرآن مى گويد:«هنگامى كه موسى مدت خود را به پايان رسانيد و همراه خانواده اش(از مدين به سوى مصر)حركت كرد،از جانب طور آتشى ديد»! .

(فَلَمّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً)

«به خانواده اش گفت:درنگ كنيد كه من آتشى ديدم(مى روم)شايد خبرى از آن براى شما بياورم،يا شعله اى از آتش،تا با آن گرم شويد» .

(قالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ)

از ذيل آيه استفاده مى شود كه او راه را گم كرده بود،و شبى بود سرد و ناراحت كننده.

آيه 30

(آيه 30)«هنگامى كه به سراغ آتش آمد(ديد آتشى است نه همچون آتشهاى ديگر خالى از حرارت و سوزندگى،يك پارچه نور و صفا،در همين حال كه موسى سخت در تعجب فرو رفته بود)ناگهان از ساحل راست وادى در آن سر زمين بلند و پر بركت از ميان يك درخت ندا داده شده كه:اى موسى!منم خداوند پروردگار عالميان» . (فَلَمّا أَتاها نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يا مُوسى إِنِّي أَنَا اللّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ)

آيه 31

(آيه 31)اما با توجه به مأموريت بزرگ و سنگينى كه موسى بر عهده دارد بايد معجزاتى بزرگ به تناسب آن از سوى خدا در اختيارش قرار داده شود كه به دو قسمت مهم آن در اين آيات اشاره شده است.

نخست اين كه:به موسى ندا داده شد كه«عصايت را بيفكن(و موسى عصا را افكند)هنگامى كه به آن نگاه كرد ديد همچون مارى است كه با سرعت و شدت حركت مى كند،موسى(ترسيد و)به عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد»! .

(وَ أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ)

در اين هنگام بار ديگر موسى ندا را شنيد كه به او مى گويد:«اى موسى!بر گرد

ص: 459

و نترس تو در امان هستى»! .

(يا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ)

آيه 32

(آيه 32)معجزۀ نخستين،آيتى از وحشت بود،سپس به او دستور داده مى شود كه به سراغ معجزۀ ديگرش برود كه آيتى از نور و اميد است و مجموع آن دو تركيبى از«انذار»و«بشارت»خواهد بود،به او فرمان داده شد:

«دست خود را در گريبانت كن(و بيرون آور)هنگامى كه خارج مى شود سفيد و درخشنده است،بدون عيب و نقص» .

(اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ)

مشاهدۀ اين خارق عادات عجيب،در آن شب تاريك و در آن بيابان خالى، موسى را سخت تكان داد،و براى اين كه آرامش خويش را باز يابد دستور ديگرى به او داده شد.

دستور اين بود:«و دستهايت را بر سينه ات بگذار تا ترس و وحشت از تو دور شود» .

(وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ)

سپس همان ندا به موسى گفت:«اين دو[ معجزۀ عصا و يد بيضا]برهان روشن از پروردگارت بسوى فرعون و اطرافيان اوست كه آنها قوم فاسقى هستند» .

(فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ)

آيه 33

(آيه 33)در اينجا موسى(ع)به ياد حادثۀ مهم زندگيش در مصر افتاد، حادثۀ كشتن مرد ظالم قبطى و بسيج نيروهاى فرعونى براى تلافى خون او.

لذا در اينجا«عرض مى كند:پروردگارا!من از آنها يك نفر را كشته ام،مى ترسم (به تلافى خون او)مرا به قتل برسانند»و اين مأموريت ناتمام بماند .

(قالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ).

آيه 34

(آيه 34)از این گذشته من تنها هستم و زبانم آنقدر فصیح نیست،«و برادرم هارون را نیز با من بفرست که زبانش از من گویا تر است،تا مرا یاری و تصدیق کند،من از این بیم دارم که تنها بمانم و تکذیب کنند»و این کار بزرگ به انجام نرسد(وَ اَخی هرُونُ هُوَ اَفصَحُ مِنّی لِسانًا فَاَرسِلهُ مَعِیَ رِدءًا یُصَدَّقُنی اِنّی اَخافُ اَن یُکَذَّبُونِ).

ص: 460

آيه 35

(آيه 35)خداوند نيز دعوت او را اجابت كرد،و به او اطمينان كافى داد و فرمود:«ما بازوان تو را به وسيلۀ برادرت(هارون)محكم مى كنيم» . (قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ)

«و براى شما(در تمام مراحل)سلطه و برترى قرار مى دهيم» .

(وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً)

كاملا مطمئن باشيد«آنها به بركت آيات ما هرگز به شما دست نمى يابند» .

(فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما بِآياتِنا)

بلكه«شما و پيروانتان غالب و پيروزيد» .

(أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ)

آيه 36

(آيه 36)موسى در برابر فرعون:در اينجا با هشتمين صحنه از اين ماجراى بزرگ رو به رو مى شويم.

موسى(ع)فرمان نبوت و رسالت را در آن شب تاريك و در آن سر زمين مقدس از خداوند دريافت نمود،به مصر آمد و برادرش هارون را با خبر ساخت، هر دو به سراغ فرعون رفتند.

چنانكه قرآن مى گويد:«هنگامى كه موسى با معجزات روشن ما به سراغ آنها آمد،آنها گفتند:اين چيزى جز سحر نيست كه به دروغ(به خدا)بسته شده است»! .

(فَلَمّا جاءَهُمْ مُوسى بِآياتِنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاّ سِحْرٌ مُفْتَرىً)

«ما هرگز چنين چيزى را در نياكان خود نشنيده ايم»! .

(وَ ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ)

آنها به حربۀ سحر متوسل شدند همان حربه اى كه همۀ جباران و گمراهان در طول تاريخ در برابر معجزات انبيا به آن متوسل مى شدند.

آيه 37

(آيه 37)اما«موسى(در پاسخ آنها با لحن تهديدآميزى چنين)گفت:

پروردگار من از حال كسانى كه هدايت را از نزد او براى مردم مى آورند آگاه تر است، و همچنين از كسانى كه سر انجام دنيا و آخرت از آنهاست» .

(وَ قالَ مُوسى رَبِّي أَعْلَمُ بِمَنْ جاءَ بِالْهُدى مِنْ عِنْدِهِ وَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدّارِ)

اشاره به اين كه خدا به خوبى از حال من و حقانيت دعوت من آگاه است،هر

ص: 461

چند شما مرا متهم به دروغ كنيد.

از اين گذشته مطمئن باشيد اگر من دروغگو باشم ظالم هستم«و ظالمان هرگز رستگار نخواهند شد» .

(إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ)

آيه 38

(آيه 38)در اينجا با نهمين صحنه از اين تاريخ پر ماجرا و آموزنده مواجه مى شويم.

آوازۀ پيروزى موسى(ع)بر ساحران و ايمان ساحران در سراسر مصر پيچيد و موقعيت حكومت فرعونيان سخت به خطر افتاد بايد افكار عمومى را به هر قيمتى كه هست از اين مسأله منحرف ساخت و يك سلسله مشغوليات ذهنى كه بتواند مردم را اغفال و تحميق كند فراهم ساخت.

فرعون در اين زمينه به مشورت نشست،و در نتيجه فكرش به چيزى رسيد كه در اين آيه آمده است:«فرعون گفت:اى جمعيت اشراف!من خدايى جز خودم براى شما سراغ ندارم»! .

(وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي)

خداى زمينى مسلما منم!و اما خداى آسمان دليلى بر وجود او در دست نيست،ولى من احتياط را از دست نمى دهم و به تحقيق مى پردازم! سپس رو به وزيرش هامان كرد گفت:«اى هامان!برايم آتشى بر گل بيفروز» و آجرهاى محكمى بساز .

(فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ عَلَى الطِّينِ)

«و براى من برج بلندى ترتيب ده تا از خداى موسى خبر گيرم؛هر چند من گمان مى كنم او از دروغگويان است»! .

(فَاجْعَلْ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكاذِبِينَ)

هنگامى كه ساختمان به اتمام رسيد،روزى فرعون با تشريفاتى به آنجا آمد، و شخصا از برج عظيم بالا رفت.

معروف است تيرى به كمان گذاشت به آسمان پرتاب كرد تير بر اثر اصابت به پرنده اى،و يا طبق توطئۀ قبلى خودش خون آلود بازگشت فرعون از آنجا پايين آمد و به مردم گفت:برويد و فكرتان راحت باشد خداى موسى را كشتم! حتما گروهى از ساده لوحان و مقلدان چشم و گوش بستۀ حكومت وقت اين

ص: 462

خبر را باور كردند و در همه جا پخش نمودند،و از آن سر گرمى تازه اى براى اغفال مردم مصر ساختند.

آيه 39

(آيه 39)قرآن سپس به استكبار فرعون و فرعونيان و عدم تسليم آنها در برابر«مبدأ»و«معاد»-كه ريشۀ جنايات آنها نيز از انكار همين دو اصل سر چشمه مى گرفت-پرداخته چنين مى گويد:«فرعون و لشكريانش به ناحق در زمين استكبار كردند(و خدا را كه آفرينندۀ بزرگ زمين و آسمان است انكار نمودند)و گمان كردند كه(قيامتى در كار نيست،و)به سوى ما باز گردانده نمى شوند» . (وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنا لا يُرْجَعُونَ)

آيه 40

(آيه 40)اما ببينيم سر انجام اين كبر و غرور به كجا رسيد،قرآن مى گويد:

«ما او و لشكريانش را گرفتيم و آنها را در دريا پرتاب كرديم»! .

(فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ)

آرى!مرگ آنها را به دست عامل حياتشان سپرديم،و نيل را كه رمز عظمت و قدرت آنها بود به گورستانشان مبدل ساختيم! و در پايان آيه روى سخن را به پيامبر اسلام كرده،مى فرمايد:«پس ببين عاقبت كار ظالمان چگونه بود»؟ .

(فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظّالِمِينَ)

آيه 41

(آيه 41)بعد مى افزايد:«و آنان[ فرعونيان]را پيشوايانى قرار داديم كه به آتش(دوزخ)دعوت مى كنند و روز رستاخيز يارى نخواهند شد» . (وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ)

همان گونه كه در اين جهان ائمۀ ضلال بودند،در آنجا نيز پيشوايان دوزخند.

آيه 42

(آيه 42)باز براى تأكيد بيشتر،قرآن چهرۀ آنها را در دنيا و آخرت،چنين ترسيم مى كند:«و در اين دنيا نيز لعنتى بدنبال آنان قرار داديم؛و روز قيامت از زشت رويانند» . (وَ أَتْبَعْناهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ)

لعنت خدا كه همان طرد از رحمت است،و لعنت فرشتگان و مؤمنان كه نفرين است،هر صبح و شام و هر وقت و بى وقت نثار آنها مى شود.

به داستان پر ماجراى موسى(ع)مى رسيم،كه سخن از نزول احكام،و تورات مى گويد:يعنى زمانى كه دوران«نفى طاغوت»پايان گرفته،و دوران سازندگى و اثبات آغاز مى شود.

آيه 43

(آيه 43)ر اینجا به دهمین صحنه یعنی؛آخرین بخش از آیات مربوط

ص: 463

نخست مى فرمايد:«و ما به موسى كتاب آسمانى داديم بعد از آن كه اقوام قرون نخستين را هلاك كرديم(كتابى كه)براى مردم بصيرت آفرين بود،و مايۀ هدايت و رحمت تا متذكر شوند» .

(وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولى بَصائِرَ لِلنّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ)

آيه 44

(آيه 44)سپس به بيان اين حقيقت مى پردازد كه آنچه را در بارۀ موسى و فرعون با تمام ريزه كاريهاى دقيق آن بيان كرديم،خود دليلى است بر حقانيت قرآن تو،چرا كه تو در اين صحنه ها هرگز حاضر نبودى و اين ماجرا را با چشم نديدى بلكه اين لطف خدا بود كه اين آيات را براى هدايت مردم بر تو نازل كرد.

مى گويد:«و تو در جانب غربى نبودى هنگامى كه ما فرمان نبوت را به موسى داديم،و تو از شاهدان(اين ماجراها)محسوب نمى شدى» .

(وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنا إِلى مُوسَى الْأَمْرَ وَ ما كُنْتَ مِنَ الشّاهِدِينَ)

آيه 45

(آيه 45)سپس مى افزايد:«ولى ما اقوامى را در اعصار مختلف خلق كرديم،و زمانهاى طولانى بر آنها گذشت»كه آثار انبيا از دلهايشان محو شد؛پس تو را با كتاب آسمانيت فرستاديم . (وَ لكِنّا أَنْشَأْنا قُرُوناً فَتَطاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ)

«تو هرگز در ميان مردم مدين اقامت نداشتى تا(از وضع آنان آگاه باشى و) آيات ما را براى آنها[ مشركان مكّه]بخوانى» .

(وَ ما كُنْتَ ثاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا)

«ولى ما بوديم كه تو را فرستاديم»و اين آيات را در اختيارت قرار داديم .

(وَ لكِنّا كُنّا مُرْسِلِينَ).

آيه 46

(آيه 46)باز برای تأکید همین معنی می افزاید:«تو در کنار طور نبودی زمانی که ما ندا دادیم»و فرمان نبوّت را به نام موسی صادر کریم(وَ ما کُنتَ بِجانِبِ الطُّورِ اِد نادَینا).

ص: 464

«ولى اين رحمتى از سوى پروردگارت بود(كه اين اخبار را در اختيار تو نهاد) تا به وسيلۀ آن قومى را انذار كنى كه پيش از تو هيچ انذار كننده اى براى آنها نيامده است شايد متذكر شوند» .

(وَ لكِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ)

آيه 47

(آيه 47)هر روز به بهانه اى از حق مى گريزند!از آنجا كه در آيات گذشته سخن از ارسال پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عنوان انذار كننده و بيم دهنده بود در اين آيه به لطفى كه بر وجود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مترتب است اشاره كرده،مى گويد:«هر گاه ما(پيش از فرستادن پيامبرى)آنها را به خاطر اعمالشان مجازات مى كرديم،مى گفتند:پروردگارا!چرا رسولى براى ما نفرستادى تا آيات تو را پيروى كنيم و از مؤمنان باشيم»اگر به خاطر اين نبود مجازات آنها به جهت اعمال و كفرشان حتى نياز به ارسال پيامبر نداشت . (وَ لَوْ لا أَنْ تُصِيبَهُمْ مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ)

در حقيقت آيه اشاره به اين نكته است كه راه حق روشن است،و هر عقلى حاكم به بطلان شرك و بت پرستى است،و زشتى بسيارى از اعمال آنها همچون مظالم و ستمها از مستقلات حكم عقل مى باشد.

آيه 48

(آيه 48)سپس به بهانه جوئيهاى آنها اشاره مى كند كه آنها بعد از ارسال رسل نيز دست از بهانه گيرى بر نداشتند،و باز به راههاى انحرافى خود ادامه دادند.

مى گويد:«پس هنگامى كه حق از نزد ما براى آنها آمد گفتند:چرا به اين پيامبر مثل همان چيزى كه به موسى داده شد اعطا نگرديده است»؟! .

(فَلَمّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا لَوْ لا أُوتِيَ مِثْلَ ما أُوتِيَ مُوسى)

چرا عصاى موسى در دست او نيست؟چرا يد بيضا ندارد؟چرا دريا براى او شكافته نمى شود؟چرا دشمنانش غرق نمى شوند؟چرا و چرا؟!...

قرآن به پاسخ اين بهانه جويى ها پرداخته،مى گويد:«مگر(بهانه جويانى همانند اينها)معجزاتى را كه در گذشته به موسى داده شده انكار نكردند»؟! .

(أَ وَ لَمْ يَكْفُرُوا بِما أُوتِيَ مُوسى مِنْ قَبْلُ).

ص: 465

«گفتند:اين دو(موسى و هارون)دو نفر ساحرند كه دست به دست هم داده اند(تا ما را گمراه كنند)و گفتند:ما به هر كدام از آنها كافريم»! .

قالُوا سِحْرانِ تَظاهَرا وَ قالُوا إِنّا بِكُلٍّ كافِرُونَ

آيه 49

(آيه 49)به هر حال مشركان لجوج اصرار داشتند كه چرا پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و سلّم معجزاتى همچون موسى نداشته است؟و از سوى ديگر نه به گفته ها و گواهى تورات در بارۀ علائم پيامبر صلى اللّه عليه و سلّم اعتماد مى كردند،و نه به قرآن مجيد و آيات پرعظمتش.

لذا قرآن،روى سخن را به پيامبر صلى اللّه عليه و سلّم كرده،و مى گويد:«بگو:اگر شما راست مى گوييد(كه اين دو كتاب از سوى خدا نيست)كتابى روشنتر و هدايت بخشتر از آنها از سوى خدا بياوريد تا من از آن پيروى كنم .

قُلْ فَأْتُوا بِكِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللّهِ هُوَ أَهْدى مِنْهُما أَتَّبِعْهُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ

اگر چيزى در دست پيامبر اسلام جز اين قرآن نبود براى اثبات حقانيت دعوتش كفايت مى كرد،ولى آنها حق طلب نيستند بلكه مشتى بهانه جويانند.

آيه 50

(آيه 50)سپس اضافه مى كند:«اگر اين پيشنهاد تو را نپذيرند بدان كه آنان از هوسهاى خود پيروى مى كنند»! . فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّما يَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ

«و آيا گمراهتر از آن كسى كه پيروى هواى نفس خويش كرده و هيچ هدايت الهى را نپذيرفته كسى پيدا مى شود»؟ .

وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللّهِ

«مسلما خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند»! .

إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ

در روايات متعددى آيۀ فوق به كسانى تفسير شده است كه امام و رهبر الهى را نپذيرفته اند و تنها به آراى خويش تكيه مى كنند.

اين روايات در حقيقت از قبيل مصداق روشن است و به تعبير ديگر انسان نيازمند به هدايت الهى است،اين هدايت گاهى در كتاب آسمانى منعكس مى شود،

ص: 466

و گاه در وجود پيامبر و سنّت او،و گاه در اوصياى معصومش،و گاه در منطق عقل و خرد.

مهم آن است كه انسان در خط هدايت الهى باشد و نه هواى نفس،تا بتواند از اين انوار هدايت بهره مند گردد.

آيه 51-

شأن نزول

:در مورد نزول اين آيه و چهار آيۀ بعد از آن روايات گوناگونى نقل شده كه قدر مشترك همۀ آنها ايمان آوردن گروهى از علماى يهود و نصارى و افراد پاكدل به آيات قرآن و پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و سلّم است.

از جمله:از«سعيد بن جبير»نقل شده كه:اين آيات در بارۀ هفتاد نفر از كشيشهاى مسيحى نازل شده كه«نجاشى»آنها را براى تحقيق از«حبشه»به«مكّه» فرستاد،هنگامى كه پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و سلّم سورۀ يس را براى آنها تلاوت كرد اشك شوق ريختند و اسلام آوردند.

تفسير:

حق طلبان اهل كتاب به قرآن تو ايمان مى آورند!از آنجا كه در آيات گذشته سخن از بهانه هايى بود كه مشركان براى عدم تسليم در مقابل حقايق قرآن مطرح مى كردند،در اينجا از دلهاى آماده اى سخن مى گويد كه با شنيدن اين آيات، حق را پيدا كرده و به آن سخت وفادار ماندند،و جان و دل تسليم آن شدند،در حالى كه قلبهاى تاريك جاهلان متعصب كمترين اثرى از خود نشان نداد! مى فرمايد:«و ما آيات قرآن را يكى بعد از ديگرى براى آنها آورديم شايد متذكر شوند» .

وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ

(آية 52)-ولى«كسانى كه قبلا كتاب آسمانى به آنها داده ايم(از يهود و نصارى)به آن[ قرآن]ايمان مى آورند» .چرا كه آن را هماهنگ با نشانه هايى مى بينند كه در كتب آسمانى خود يافته اند. اَلَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ

آيه 53

(آيه 53)سپس می افزاید:«و هنگامی که(این آیات)بر آنها خوانده می شود می گویند:به آن ایمان آوردیم،اینها مسلماً حق است،و از سوی پروردگار ما است»(وَ اِذا یُتلی عَلَیهِم قالُوا آمَنّا بِه اِنَّهُ الحَقُّ مِن رَبَّنا).

ص: 467

سپس اضافه مى كند:نه تنها امروز تسليم سخنان پروردگاريم كه«ما پيش از اين هم مسلمان بوديم» .

(إِنّا كُنّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ)

آيه 54

(آيه 54)سپس قرآن به پاداش عظيم اين گروه تقليد شكن و حق طلب پرداخته چنين مى گويد:«آنها كسانى هستند كه اجر و پاداششان را به خاطر صبر و شكيبائيشان دو بار دريافت مى دارند»! . (أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا)

يك بار به خاطر ايمان به كتاب آسمانى خودشان كه به راستى نسبت به آن وفادار و پايبند بودند،و يك بار هم به خاطر ايمان آوردن به پيامبر اسلام،پيامبر موعودى كه كتب پيشين از او خبر داده بود.

سپس به يك رشته از اعمال صالح آنها كه هر يك از ديگرى ارزنده تر است اشاره مى كند اين اعمال عبارتند از«دفع سيئات به وسيلۀ حسنات»«انفاق از نعمتهاى الهى»و«بر خورد بزرگوارانه با جاهلان»كه به انضمام«صبر و شكيبايى»كه در جملۀ قبل آمد،چهار صفت ممتاز مى شود.

نخست مى گويد:«آنها به وسيلۀ نيكيها،بديها را دفع مى كنند» .

(وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ)

ديگر اين كه:«از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى كنند» .

(وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ)

نه تنها از اموال و ثروتشان كه از علم و دانش و نيروى فكرى و جسمى و وجاهت اجتماعيشان كه همه مواهب و روزيهاى الهى است در راه نيازمندان مى بخشد.

آيه 55

(آيه 55)و بالاخره آخرين امتياز عملى آنان اين است كه:«هر گاه سخن لغو و بيهوده اى را بشنوند از آن روى مى گردانند» . (وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ)

هرگز«لغو»را با«لغو»پاسخ نمى گويند،و جهل را با جهل جواب نمى دهند، بلكه به بيهوده گويان«مى گويند:اعمال ما از آن ماست و اعمال شما از آن خودتان»! .

(وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ)

سپس مى افزايد:آنها با جاهلان بيهوده گو و كسانى كه با سخنان موذيانه

ص: 468

سعى مى كنند اعصاب افراد با ايمان و نيكو كار را در هم بريزند،وداع مى گويند و گفتارشان اين است:«سلام بر شما ما طالب جاهلان نيستيم»! .

(سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ)

ما نه اهل زشت گويى و جهل و فساديم،و نه خواهان آن،ما خواهان دانشمندان روشن ضمير و علماى عامل و مؤمنان راستين هستيم.

آرى!اين بزرگوارانند كه مى توانند رسالت ايمان را در خود پذيرا شوند و در برابر انواع ناملايمات براى رسيدن به سر منزل ايمان مقاومت به خرج دهند.

آيه 56

(آيه 56)هدايت تنها به دست خداست!اين آيه پرده از روى اين حقيقت بر مى دارد كه:«تو نمى توانى كسى را كه دوست دارى هدايت كنى،ولى خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند،و او از هدايت يافتگان آگاهتر است» . (إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ)

منظور از هدايت در اينجا«ارائۀ طريق»نيست،چرا كه ارائۀ طريق كار اصلى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است و بدون استثناء راه را به همه نشان مى دهد،بلكه منظور از هدايت در اينجا«ايصال به مطلوب»و رسانيدن به سر منزل مقصود است.

به هر حال اين آيه يك نوع دلدارى براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است كه به اين واقعيت توجه كند نه اصرار بر شرك از ناحيۀ گروهى از بت پرستان مكّه بى دليل است،و نه ايمان مخلصانۀ مردم حبشه يا نجران و امثال سلمانها و بحيراها.و هرگز از عدم ايمان گروه اول نگرانى به خود راه ندهد.

آيه 57

(آيه 57)در اين آيه سخن از كسانى مى گويد كه در دل به حقانيت اسلام معترف بودند ولى روى ملاحظات منافع شخصى،حاضر به قبول ايمان نبودند مى فرمايد:«آنها گفتند:ما اگر هدايت را همراه تو پذيرا شويم(و از آن پيروى كنيم)ما را از سر زمينمان مى ربايند»! . (وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا)

اين سخن را كسانى مى گويند كه قدرت پروردگار را ناچيز مى شمرند و نمى دانند چگونه او يارانش را يارى و دشمنانش را در هم مى شكند.

لذا قرآن در پاسخ آنها چنين مى گويد:«آيا ما حرم امنى در اختيار آنها قرار

ص: 469

نداديم كه ثمرات هر چيزى(از هر شهر و ديارى)به سوى آن آورده مى شود رزقى است از جانب ما»؟! .

أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنّا

«ولى بيشترشان نمى دانند» .

وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ

خداوندى كم هسرزمين شوره زار و سنگلاخ بى آب و درختى را حرم امن قرار داد،و آن چنان دلها را متوجه آن ساخت كه بهترين محصولات از نقاط مختلف جهان را به سوى آن مى آورند،قدت خود را به خوبى نشان داده است.

بنابراين چگونه ممكن است خداوند بعد از اسلام شما را از آن محروم سازد، دل قوى داريد و ايمان بياوريد.

آيه 58

(آيه 58)دلبستگيهاى دنيا شما را نفريبد!در آيات گذشته سخن از اين بود كه بعضى از كفّار متوسل به اين عذر مى شدند كه اگر ما ايمان بياوريم،عرب به ما حمله مى كند و ما را از سرزمينمان بيرون مى راند.

در اينجا دو پاسخ ديگر به آن داده شده است.

نخست مى فرمايد:به فرض كه شما ايمان را نپذيرفتيد ود ر سايۀ كفر و شرك زندگى مرفّه و مادّى پيدا كرديد،اما فراموش نكنيد:«ما بسيارى از شهرهايى را كه مست و مغرور نعمت و زندگى مرفّه بودند نابودشان كرديم» .

وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَها

آرى!غرور نعمت آنها را به طغيان دعوت كرد،و طغيان سر چشمۀ ظلم و بيدادگرى شد،و ظلم ريشۀ زندگانى آنها را به آتش كشيد.

«پس اين خانه ها و ديار آنهاست كه بعد از آنان جز مدت قليلى كسى در آن سكونت نكرد، .

فَتِلْكَ مَساكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلاّ قَلِيلاً

آرى!شهرها و خانه هاى ويران آنها همچنان خالى و خاموش و بدون صاحب مانده است و اگر كسانى به سراغ آن آمدند افراد كم و در مدت كوتاهى بود.

«و ما وارث آنها بوديم»! .

وَ كُنّا نَحْنُ الْوارِثِينَ

جملۀ فوق اشاره اى است به مالكيت حقيقى خداوند نسبت به همه چيز،كه

ص: 470

اگر مالكيت اعتبارى بعضى اشيا را موقتا به بعضى انسانها واگذار كند،چيزى نمى گذرد كه همه زائل مى گردد و او وارث همگان خواهد بود.

آيه 59

(آيه 59)اين آيه در حقيقت جواب سؤال مقدرى است و آن اين كه:اگر چنين است كه خداوند طغيانگران را نابود مى كند،پس چرا مشركان مكّه و حجاز كه طغيانگرى را به حد اعلا رسانيده بودند و جهل و جنايتى نبود كه مرتكب نشوند با عذابش نابود نكرد.

قرآن مى گويد:«و پروردگار تو هرگز شهرها و آباديها را هلاك نمى كرد تا اين كه در كانون و مركز آنها پيامبرى بفرستد كه آيات ما را بر آنان بخواند» .

وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى حَتّى يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا

آرى،تا اتمام حجت نكنيم و پيامبران را با دستورات صريح نفرستيم مجازات نخواهيم كرد.

تازه بعد از اتمام حجت مراقب اعمال آنها هستيم،اگر ظلم و ستمى از آنها سر زد و مستوجب عذاب شدند مجازاتشان مى كنيم«و ما هرگز شهرهاى را هلاك نمى كرديم مگر آن كه اهلش ظالم و ستمگر باشند» .

وَ ما كُنّا مُهْلِكِي الْقُرى إِلاّ وَ أَهْلُها ظالِمُونَ

آيه 60

(آيه 60)اين آيه پاسخ سومى است براى گفتار بهانه جويانى كه مى گفتند:

اگر ايمان بياوريم عرب بر ما هجوم مى كند و زندگانى ما را به هم مى ريزد.

قرآن مى گويد:آنچه به شما داده شده،متاع زندگى دنيا و زينت آن است» .

وَ ما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ زِينَتُها

«ولى آنچه نزد خداست(از نعمتهاى بى پايان جهان ديگر،و مواهب معنويش در اين دنيا)بهتر و پايدارتر است» .

وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى

چرا كه تمام نعمتهاى مادى دنيا داراى عوارض ناگوار و مشكلات گوناگونى است و هيچ نعمت مادى خالص از ضرر و خطر يافت نمى شود.

به علاوه نعمتهايى كه در نزد خود است به خاطر جاودانگى آنها و زود گذر بودن مواهب اين دنيا قابل مقايسه با متاع دنيا نيست،بنابراين هم بهتر و هم پايدارتر است.

ص: 471

به اين ترتيب در يك مقايسۀ ساده هر انسان عاقلى مى فهمد كه نبايد آن را فداى اين كرد،لذا در پايان آيه مى فرمايد:«آيا انديشه نمى كنيد»؟! .

(أَ فَلا تَعْقِلُونَ)

آيه 61

(آيه 61)در آيات گذشته سخن از كسانى بود كه به خاطر تمتع و بهره گيرى از نعمتهاى دنيا كفر را بر ايمان و شرك را بر توحيد ترجيح داده اند،در اينجا وضع اين گروه را در قيامت در برابر مؤمنان راستين مشخص مى كند.

نخست با يك مقايسه كه به صورت استفهام مطرح شده،وجدان همگان را به داورى مى طلبد و مى گويد:«آيا كسى كه به او وعدۀ نيك داده ايم،و به آن خواهد رسيد همانند كسى است كه متاع زندگى دنيا به او داده ايم؛سپس روز قيامت(براى حساب و جزا)از احضار شدگان خواهد بود»؟ .

(أَ فَمَنْ وَعَدْناهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاقِيهِ كَمَنْ مَتَّعْناهُ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِينَ)

آيه 62

(آيه 62)و به دنبال اين سخن،صحنه هاى رستاخيز را در برابر كفار مجسّم مى كند صحنه هايى كه از تصورش مو بر بدن راست مى شود و اندام را به لرزه در مى آورد.

مى گويد:«روزى را(به خاطر بياوريد)كه خداوند آنها را ندا مى دهد و مى گويد:كجا هستند همتايانى كه براى من مى پنداشتيد»؟! .

(وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ)

اين سؤال يك نوع سر زنش و مجازات است.

آيه 63

(آيه 63)اما به جاى اين كه آنها به پاسخ پردازند معبودهايشان به سخن در مى آيند و از آنها اظهار تنفر و بيزارى مى كنند،زيرا مى دانيم معبودان گاه بتهاى سنگ و چوبى بودند،و گاه مقدسينى همچون فرشتگان و مسيح،و گاه جن و شياطين،در اينجا گروه سوم به سخن مى آيند كه سخن آنها را در اين آيه مى خوانيم:

«گروهى(از معبودان)كه فرمان عذاب در بارۀ آنها مسلم شده،مى گويند:

پروردگارا!ما اينها[ عابدان]را گمراه كرديم(آرى)ما آنها را گمراه كرديم همان گونه كه خودمان گمراه شديم(ولى آنها به ميل خويش به دنبال ما آمدند)ما(از آنها)به سوى تو بيزارى مى جوييم،آنان در حقيقت ما را نمى پرستيدند بلكه هواى نفس

ص: 472

خود را پرستش مى كردند! .

(قالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنا أَغْوَيْناهُمْ كَما غَوَيْنا تَبَرَّأْنا إِلَيْكَ ما كانُوا إِيّانا يَعْبُدُونَ)

آيه 64

(آيه 64)به دنبال سؤالى كه از آنها در بارۀ معبودهايشان مى شود و آنها در پاسخ عاجز مى مانند،به آنان«گفته مى شود:شما معبودهايتان را(كه شريك خدا مى پنداشتيد)بخوانيد»تا به يارى شما بر خيزند! . (وَ قِيلَ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ)

آنها با اين كه مى دانند در آنجا كارى از دست معبودان ساخته نيست،بر اثر شدت وحشت و يا به خاطر اطاعت فرمان خدا دست تقاضا به سوى معبودانشان دراز مى كنند و«آنها را به كمك مى خوانند» .

(فَدَعَوْهُمْ)

ولى پيداست«جوابى به آنها نمى دهند»و دعوت آنها را لبيك نمى گويند .

(فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ)

در اين هنگام است كه«عذاب الهى را در برابر چشم خود مى بينند» .

(وَ رَأَوُا الْعَذابَ)

«و آرزو مى كنند كه اى كاش هدايت يافته بودند» .

(لَوْ أَنَّهُمْ كانُوا يَهْتَدُونَ)

چرا كه هر دست و پايى در آنجا كنند جز ناكامى و رسوايى نتيجه اى نخواهد داشت،چون تنها راه نجات ايمان و عمل صالح بوده كه آنها فاقد آنند.

آيه 65

(آيه 65)به دنبال سؤال از معبودهاى آنها،سؤال ديگرى از عكس العمل آنان در برابر پيامبران مى شود،مى فرمايد:«و روزى را(به خاطر بياوريد)كه خداوند آنها را ندا مى دهد و مى گويد:چه پاسخى به پيامبران(من)گفتيد»؟! . (وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ ما ذا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ)

و مسلما آنها پاسخى ندارند،آيا بگويند دعوت آنها را اجابت كرديم كه اين دروغ است و دروغ در آن صحنه خريدار ندارد؟يا بگويند تكذيبشان كرديم،به آنها تهمت زديم،ساحرشان ناميديم مجنونشان خوانديم؟!بر ضد آنها دست به پيكار مسلحانه زديم.هر چه بگويند مايۀ بد بختى و رسوايى است!

آيه 66

(آيه 66)لذا در این آیه می فرماید:«در آن روز همهٔ اخبار بر آنها پوشیده می ماند»و هیج پاسخی برای گفتن در اختیار ندارند(فَعَمِیَت عَلَیهِمُ الاَنباءُ یَومَئِذٍ).

ص: 473

«حتى نمى توانند از يكديگر سؤالى كنند»و پاسخى از هم بشنوند .

فَهُمْ لا يَتَساءَلُونَ

و به اين ترتيب همۀ خبرها بر آنها پوشيده مى شود،هيچ پاسخى در برابر اين سؤال كمه جواب پيامبران را چه داديد پيدا نمى كنند.

آيه 67

(آيه 67)و از آنجا كه روش قرآن اين است كه هميشه درها را به روى كافران و گنهكاران باز مى گذارد تا در هر مرحله اى از فساد و آلودگى باشند بتوانند به راه حق برگردند،در اين آيه مى افزايد:«اما كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد اميد است از رستگاران باشد» . فَأَمّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَعَسى أَنْ يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ

آيه 68

(آيه 68)اين آيه در حقيقت دليلى است بر نفى شرك و بطلان عقيدۀ مشركان،مى فرمايد:«و پروردگار تو هر چه را بخواهد خلق مى كند،و(هر چه را بخواهد)برمى گزيند» . وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ

آفرينش به دست اوست و تدبير و اختيار و گزينش نيز به اراده و فرمان اوست.

«آنها در برابر او اختيارى ندارند» .

ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ

اختيار آفرينش با اوست،اختيار شفاعت به دست او،و اختيار ارسال پيامبران نيز به ارادۀ اوست،خلاصه اختيار همه چيز بستگى به مشيت ذات پاك او دارد.با اين حال چگونه آنه راه شرك مى پويند و چگونه به سوى غير خدا مى روند؟! لذا در پايان آيه مى فرمايد:«منزه است خداوند و برتر و بالاتر است از همتايانى كه براى او قائل مى شوند» .

سُبْحانَ اللّهِ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ

آيه 69

(آيه 69)اين آيه كه سخن از علم گستردۀ خداوند مى گويد در حقيقت تأكيدى است و يا دليلى است براى آنچه در آيۀ قبل از اختيار و مشيت گستردۀ خداوند بيان شد.

مى فرمايد:«و پروردگار تو مى داند آنچه را سينه هاشان پنهان مى دارد،و آنچه

ص: 474

را كه آشكار مى كنند، .

وَ رَبُّكَ يَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما يُعْلِنُونَ

اين احاطۀ او بر همه چيز دليلى است بر اختيار او نسبت به همه چيز و ضمنا تهديدى است براى مشكان كه گمان نكنند خدا از نيات و توطئه هاى آنها آگاه نيست.

آيه 70

(آيه 70)اين كه در حقيقت،حكم نتيجه گيرى و توضيح براى آيات گذشته در زمينۀ نفى شرك دارد،چهار وصف از اوصاف الهى را منعكس مى كند كه همه فرع بر خالقيت و مختار بودن اوست.

نخست مى گويد:«و او خدايى است كه معبودى جز وى نيست، .

وَ هُوَ اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ

بنابراين آنها كه به بهانۀ شفاعت و مانند آن دست به دامن بتها مى زنند، سخت در اشتباهند.

ديگر اين كه تمام نعمتها چه در اين جهان و چه در آن جهان همه از ناحية اوست،و اين لازمۀ خالقيت مطلقة او مى باشد،لذا مى افزايد:«هر حمد و ستايشى براى اوست در اين جهان و جهان ديگر» .

لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولى وَ الْآخِرَةِ

سوم اين كه:«حاكميت(نيز)از آن اوست، .

وَ لَهُ الْحُكْمُ

بديهى است وقتى خالق و مختار او باشد،حاكميت تكوين و تشريع نيز در اختيار او خواهد بود.

چهارم اين كه:«و همۀ شما(براى حساب و پاداش و كيفر)به سوى او بازگردانده مى شويد» .

وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ

اوست كه شما را آفريده،و اوست كه از اعمال شما آگاه است و اوست كه حاكم يوم الجزاء مى باشد،بنابراين حساب و جزاى شما نيز به دست او خواهد بود.

آيه 71

(آيه 71)عمت بزرگ روز و شب:در اینجا سخن از بخش عظیمی از مواهب الهی می گوید که هم دلیلی است بر مسألهٔ توحید و نفی شرک _ و از این نظر بحث گذشته را تکمیل می کند _ و هم نمونه ای است از نعمتهای خداوند که به خاطر آن شایستهٔ حمد و ستایش است.

ص: 475

نخست به نعمت بزرگ نور و روشنايى روز كه مايۀ هر جنبش و حركت است اشاره كرده،مى فرمايد:«بگو:به من خبر دهيد اگر خداوند شب را تا قيامت بر شما جاودان سازد آيا معبودى جز خدا مى تواند روشنايى براى شما بياورد؟آيا نمى شنويد»؟! .

(قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتِيكُمْ بِضِياءٍ أَ فَلا تَسْمَعُونَ)

آيه 72

(آيه 72)اين آيه سخن از نعمت«ظلمت و تاريكى»به ميان مى آورد، مى فرمايد:«بگو:به من خبر دهيد اگر خداوند روز را تا قيامت بر شما جاودان كند چه معبودى غير از اللّه است كه شبى براى شما بياورد تا در آن آرامش يابيد؟آيا نمى بينيد»؟! . (قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللّهُ عَلَيْكُمُ النَّهارَ سَرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتِيكُمْ بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ)

آيه 73

(آيه 73)و در اين آيه كه در حقيقت نتيجه گيرى از دو آيۀ قبل است مى فرمايد:«و از رحمت الهى است كه براى شما شب و روز قرار داد،تا از يك سو در آن آرامش پيدا كنيد،و از سوى ديگر براى تأمين زندگى و بهره گيرى از فضل خداوند تلاش كنيد،و شايد شكر نعمت او را به جا آوريد» . (وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ)

آرى!گستردگى دامنۀ رحمت خدا ايجاب مى كند كه تمام وسائل حيات شما را تأمين كند.

آيه 74

(آيه 74)بار ديگر پس از ذكر گوشه اى از دلائل توحيد و ابطال شرك به سراغ همان سؤالى مى رود كه در آيات گذشته نيز مطرح شده بود.

مى فرمايد:«روزى را(به خاطر بياوريد)كه خداوند آنها را ندا مى دهد و مى گويد كجايند شريكانى كه براى من مى پنداشتيد»؟! .

(وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ)

آيه 75

(آيه 75)در اين آيه مى فرمايد:در آن روز«از هر امتى گواهى بر مى گزينيم» . (وَ نَزَعْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً)

سپس به مشركان بى خبر و گمراه«مى گوييم:دليل خود را(بر شركتان)

ص: 476

بياوريد»؟! .

(فَقُلْنا هاتُوا بُرْهانَكُمْ)

اينجاست كه همۀ مسائل آفتابى مى شود«و آنها مى دانند كه حق براى خداست» .

(فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلّهِ)

«و تمام آنچه را افترا مى بستند از(نظر)آنها گم خواهد شد»! .

(وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ)

اين گواهان به قرينۀ آيات ديگر قرآن،همان پيامبرانند كه هر پيامبرى گواه امت خويش است،و پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كه خاتم انبياست گواه بر همۀ انبيا و امتها.

آيه 76

(آيه 76)ثروتمند خود خواه بنى اسرائيل:سر گذشت عجيب موسى و مبارزه او با فرعون در بخشى از آيات اين سوره مشروحا گذشت.

در اين بخش از آيات اين سوره سخن از در گيرى ديگر بنى اسرائيل با مردى ثروتمند و سر كش از خودشان به نام قارون به ميان مى آورد.

معروف است كه او از بستگان نزديك موسى(ع)بود،و از نظر اطلاعات و آگاهى از تورات معلومات قابل ملاحظه اى داشت،نخست در صف مؤمنان بود، ولى غرور ثروت او را به آغوش كفر كشيد و به قعر زمين فرستاد،او را به مبارزه با پيامبر خدا وادار نمود و مرگ عبرت انگيزش درسى براى همگان شد.

نخست مى گويد:«قارون از قوم موسى بود اما بر آنها ستم و ظلم كرد» .

(إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَيْهِمْ)

علت اين بغى و ظلم آن بود كه ثروت سرشارى به دست آورده بود.

قرآن مى گويد:«ما آنقدر اموال و ذخائر و گنج به او داديم كه حمل خزائن او براى يك گروه زورمند،مشكل بود» .

(وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ)

ببينيم بنى اسرائيل به قارون چه گفتند؟ قرآن مى گويد:«به خاطر بياور زمانى را كه قومش به او گفتند:اين همه خوشحالى(آميخته با غرور و غفلت و تكبر)نداشته باش كه خدا شادى كنندگان مغرور را دوست نمى دارد» .

(إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ).

ص: 477

آيه 77

(آيه 77)بعد از اين نصيحت،چهار اندرز پرمايه و سرنوشت ساز ديگر به او مى دهند كه مجموعا يك حلقۀ پنج گانۀ كامل را تشكيل مى دهد.

نخست مى گويند:«در آنچه خدا به تو داده است سراى آخرت را جستجو كن، .

وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللّهُ الدّارَ الْآخِرَةَ

اشاره به اين كه مال و ثروت بر خلاف پندار بعضى از كج انديشان،چيز بدى نيست،مهم آن است كه ببينيم در چه مسيرى به كار مى افتد.و قارون كسى بود كه با داشتن آن اموال عظيم،قدرت كارهاى خير اجتماعى فراوان داشت ولى چه سود كه غرورش اجازة ديدن حقايق را به او نداد.

در نصيحت دوم افزودند:«و سهم و بهره ات را از دنيا فراموش مكن» .

وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا

اين يك واقعيت است كه هر انسان سهم و نصيب محدودى از دنيا دارد، يعنى اموالى كه جذب بدن او،يا صرف لباس و مسكن او مى شود مقدار معينى است،و مازاد بر آن به هيچ وجه قابل جذب نيست.

مگر يك نفر چقدر مى تواند غذا بخورد؟چه اندازه لباس بپوشد؟چند مسكن و چند مركب مى تواند داشته باشد؟و به هنگام مردن چند كفن با خود مى تواند ببرد؟پس بقيه خواه و ناخواه سهم ديگران است و انسان امانت دار آنها! و چه زيبا فرمود:امير مؤمنان على عليه السّلام:«اى فرزند آدم!هر چه بيش از مقدار خوراكت به دست مى آورى خزانه دار ديگران در مورد آن خواهى بود»! سومين اندرز اين كه:«همان گونه كه خدا به تو نيكى كرده است تو هم نيكى كن» .

وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللّهُ إِلَيْكَ

و به تعبير ديگر همان گونه كه خدا به تو بخشيده است به ديگران ببخش.

بالاخره چهارمين اندرز اين كمه:نكند كه اين امكانات مادى تو را بفريبد و آن را در راه فساد و افساد به كار گيرى!«هرگز فساد در زمين مكن كه خدا مفسدان را دوست ندارد» .

وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ

اين نيز يك واقعيت است كه بسيارى از ثروتمندان ب ايمان گاه بر اثر جنون

ص: 478

افزون طلبى و گاه براى برترى جويى دست به فساد مى زنند جامعه را به محروميت و فقر مى كشانند همه چيز را در انحصار خود مى گيرند.

آيه 78

(آيه 78)اكنون نوبت آن رسيده است كه ببينيم مرد ياغى و ستمگر بنى اسرائيل به اين واعظان دلسوز چه پاسخ گفت؟ قارون با همان حالت غرور و تكبرى كه از ثروت بى حسابش ناشى مى شد چنين«گفت:من اين ثروت را به وسيلۀ دانشى كه نزد من است به دست آورده ام»! . قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي

اين مربوط به شما نيست كه من با ثروتم چگونه معامله كنم! در اينجا قرآن پاسخ كوبنده اى به قارون-و قارونها-مى دهد كه«آيا او نمى دانست خداوند اقوامى را قبل از او هلاك كرد كه از او نيرومندتر(و آگاهتر) و ثروتمندتر بودند»؟. .

أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً

تو مى گويى آنچه دارى از طريق علم و دانشت دارى،اما فراموش كردى كه از تو عالمتر و نيرومندتر و ثروتمندتر فراوان بودند،آيا توانستند از چنگال مجازات الهى رهايى يابند؟ و در پايان آيه با يك جملۀ كوتاه و پرمعنى هشدار ديگرى به او مى دهد و مى فرمايد:به هنگام نزول عذاب الهى«مجرمان از گناهانشان سؤال نمى شوند» اصلا مجالى براى پرسش و پاسخ نيست، عذابى است قاطع و دردناك و كوبنده و ناگهانى.

وَ لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ

يعنى امروز آگاهان بنى اسرائيل به قارون نصيحت مى كنند و مجال انديشه و پاسخ به او مى دهند اما هنگامى كه اتمام حجت شد و عذاب الهى فرا رسيد، ديگر مجالى براى انديشه يا سخنان ناموزون و كبرآلود نيست،عذاب الهى همان و نابودى همان!

آيه 79

(آيه 79)جنون نمایش ثروت!معمولاً ثروتتمندان مغرور گرفتار انواعی از جنون می شوند،یک شاخه آن«جنون نمایش ثروت»است،آنها از این که ثروت

ص: 479

خود را به رخ ديگران بكشند لذت مى برند،از اين كه سوار مركب راهوار گران قيمت خود شوند و از ميان پا برهنه ها بگذرند و گرد و غبار بر صورت آنها بيفشانند و تحقيرشان كنند احساس آرامش خاطر مى كنند! به هر حال قارون از اين قانون مستثنى نبود،بلكه نمونۀ بارز آن محسوب مى شد،قرآن در يك جمله آن را بيان كرده،مى فرمايد:«پس قارون با تمام زينت خود در برابر قومش(بنى اسرائيل)ظاهر شد» .

(فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ)

در اينجا-طبق معمول-مردم دو گروه شدند:اكثريت دنيا پرست كه اين صحنۀ خير كننده قلبشان را از جا تكان داد و آه سوزانى از دل كشيدند و آرزو كه اى كاش به جاى قارون بودند،حتى يك روز،و يك ساعت،و يك لحظه!چه زندگى شيرين و جذابى چه عالم نشاط انگيز و لذت بخشى؟ چنانكه قرآن مى گويد:«كسانى كه طالب زندگى دنيا بودند گفتند:اى كاش ما هم مثل آنچه به قارون داده شده است داشتيم»! .

(قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ)

«به راستى كه او بهرۀ عظيمى(از نعمتها)دارد»! .آفرين بر قارون و بر اين ثروت سرشارش!چه جاه و جلالى؟ در حقيقت در اينجا كورۀ عظيم امتحان الهى داغ شد،از يك سو قارون در وسط كوره قرار گرفته،و بايد امتحان خيره سرى خود را بدهد،و از سوى ديگر دنيا پرستان بنى اسرائيل در گردا گرد اين كوره قرار گرفته اند.

(إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ)

آيه 80

(آيه 80)ولى در مقابل اين گروه عظيم گروه اندكى عالم و انديشمند، پرهيزگار و با ايمان كه افق فكرشان از اين مسائل برتر و بالاتر بود در آنجا حاضر بودند،كسانى كه شخصيت را با معيار زر و زور نمى سنجيدند،كسانى كه اين مغزهاى پوك را تحقير مى كردند آرى گروهى از آنها در آنجا بودند.

چنانكه قرآن مى گويد:«و كسانى كه علم و آگاهى به آنها داده شده بود صدا زدند:واى بر شما!(چه مى گوييد؟)ثواب و پاداش الهى براى كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام مى دهند بهتر است»

(وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ

ص: 480

ثَوابُ اللّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً)

و سپس افزودند:«اما جز صابران آن را دريافت نمى كنند» .

(وَ لا يُلَقّاها إِلاَّ الصّابِرُونَ)

آيه 81

(آيه 81)قارون با اين عمل،طغيان و سر كشى خود را به اوج رسانيد،ولى در تواريخ و روايات در اينجا ماجراى ديگرى نقل شده است كه نشانه نهايت بى شرمى قارون است و آن اين كه:روزى موسى(ع)به قارون گفت:خداوند به من فرمان داده كه زكات مالت را بگيرم،قارون سر باز زد،و براى تبرئۀ خويش به مبارزه با موسى(ع)برخاست و جمعى از ثروتمندان بنى اسرائيل را نيز با خود همراه ساخت.

يك فكر شيطانى به نظرش رسيد،گفت:بايد به سراغ زن بد كاره اى از فواحش بنى اسرائيل بفرستيم تا به سراغ موسى برود و او را متهم كند كه با او سر و سرّى داشته!به سراغ آن زن فرستادند او نيز اين پيشنهاد را پذيرفت،اين از يكسو.

از سوى ديگر قارون به سراغ موسى آمد و گفت:خوب است بنى اسرائيل را جمع كنى و دستورات خداوند را بر آنها بخوانى،موسى پذيرفت و آنها را جمع كرد.

گفت:خداوند به من دستور داده كه جز او را پرستش نكنيد،صلۀ رحم به جا آوريد و چنين و چنان كنيد،و در مورد مرد زنا كار دستور داده است اگر زناى محصنه باشد،سنگسار شود! در اينجا گفتند:حتى اگر خود تو باشى!گفت:آرى!حتى اگر خود من باشم! در اينجا وقاحت را به آخرين درجه رساندند و گفتند:ما مى دانيم كه تو خود مرتكب اين عمل شده اى و فورا به دنبال آن زن بد كاره فرستادند.

موسى(ع)رو به او كرد و گفت:به خدا سوگندت مى دهم حقيقت را فاش بگو! زن بد كاره با شنيدن اين سخن تكان سختى خورد،لرزيد و منقلب شد و گفت:اكنون كه چنين مى گويى من حقيقت را فاش مى گويم،اينها از من دعوت كردند تو را متهم كنم،ولى گواهى مى دهم كه تو پاكى و رسول خدايى!

ص: 481

سپس دو كيسه پولى را كه به او داده بودند نشان داد و گفتنيها را گفت.

موسى(ع)به سجده افتاد و گريست،در اينجا بود كه فرمان مجازات قارون زشت سيرت توطئه گر صادر شد.

چنانكه قرآن مجيد مى گويد:«ما او و خانه اش را در زمين فرو برديم» .

(فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ)

عجبا!فرعون در امواج نيل فرو مى رود،و قارون در اعمال زمين،آبى كه مايۀ حيات است مأمور نابودى فرعونيان مى شود،و زمينى كه مهد آرامش است گورستان قارون و قارونيان.

مسلم است كه در آن خانه،قارون تنها نبود،او و اطرافيانش،او و هم سنگرانش.

«و گروهى نداشت كه او را در برابر عذاب الهى يارى كنند،و خود نيز نمى توانست خويشتن را يارى دهد»! .

(فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ)

آيه 82

(آيه 82)اين آيه دگرگونى عجيب تماشاچيان ديروز را كه از مشاهدۀ جاه و جلال قارون به وجد و سرور آمده بودند منعكس مى كند كه به راستى عجيب و آموزنده است،مى گويد:«و آنها كه ديروز آرزو داشتند كه به جاى او باشند(آنگاه كه صحنۀ فرو رفتن او و ثروتش را به قعر زمين ديدند)مى گفتند:واى بر ما!گويى خدا روزى را بر هر كس از بندگانش بخواهد گسترش مى دهد و بر هر كس بخواهد تنگ مى گيرد»و كليد آن تنها در دست اوست . (وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ)

لذا در مقام شكر اين نعمت بر آمدند و گفتند:«اگر خداوند بر ما منت نگذارده بود،ما را هم به قعر زمين فرو مى برد»! .

(لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا)

«اى واى!مثل اين كه كافران هرگز رستگار نمى شوند» .الان حقيقت را با چشم خود مى بينيم،و نتيجۀ غرور و غفلت و سر انجام كفر و شهوت را.

ص: 482

(وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ)

آيه 83

(آيه 83)نتيجۀ سلطه جويى و فساد در ارض:بعد از ذكر ماجراى تكان دهندۀ ثروتمند جنايتكار يعنى قارون،در اين آيه بيانى آمده است كه در حقيقت يك نتيجه گيرى كلى از اين ماجراست،مى فرمايد:آرى«اين سراى آخرت را(تنها)براى كسانى قرار مى دهيم كه ارادۀ برترى جويى در زمين و فساد را ندارند» . (تِلْكَ الدّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً)

آنچه سبب محروميت انسان از مواهب سراى آخرت مى شود در حقيقت همين دو است«برترى جويى»(استكبار)و«فساد در زمين»كه همۀ گناهان در آن جمع است.

لذا قرآن در پايان آيه مى فرمايد:«و عاقبت نيك براى پرهيز كاران است» .

(وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ)

«عاقبت»به مفهوم وسيع كلمه،سر انجام نيك،پيروزى در اين جهان،بهشت و نعمتهايش در جهان ديگر است.

آيه 84

(آيه 84)بعد از ذكر اين واقعيت كه سراى آخرت و نعمتهايش از آن سلطه جويان و مستكبران نيست بلكه مخصوص پرهيز كاران متواضع و حق طلب است،در اين آيه به بيان يك قانون كلى-كه آميزه اى است از«عدالت»و«تفضل»در مورد پاداش و كيفر-پرداخته،مى گويد:«كسى كه كار نيكى انجام دهد براى او پاداشى بهتر از آن است» . (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها)

اين همان مرحلۀ«تفضل»الهى در بارۀ نيكو كاران است يعنى خداوند همچون مردم تنگ چشم نيست كه به هنگام رعايت عدالت،سعى مى كنند مزد و پاداش درست به اندازۀ عمل باشد او گاهى چندين برابر از لطف بى كرانش پاداش عمل را مى دهد و حد اقل آن ده برابر است.

سپس به ذكر مجازات بد كاران پرداخته،مى گويد:«و به كسانى كه كارهاى بد انجام دهند،مجازات بد كاران جز(به مقدار)اعمالشان نخواهد بود» .

(وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزَى الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلاّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ)

و اين مرحلۀ«عدل»پروردگار است،چرا كه ذره اى بيش از آنچه انجام داده اند كيفر نمى شوند.

ص: 483

آيه 85

(آيه 85)شأن نزول:هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به قصد هجرت از«مكّه»به سوى مدينه مى آمد به سر زمين«جحفه»كه رسيد،به ياد موطنش«مكّه»افتاد،آثار اين شوق كه با تأثر و اندوه آميخته بود در چهرۀ مباركش نمايان گشت.

در اينجا پيك وحى خدا جبرئيل نازل شد و پرسيد آيا به راستى به شهر و زادگاهت اشتياق دارى؟ پيامبر فرمود:آرى! جبرئيل عرض كرد:خداوند اين پيام را براى تو فرستاده: ؛آن كس كه اين قرآن را بر تو فرض كرده است تو را به سر زمين اصليت باز مى گرداند.»و مى دانيم اين وعدۀ بزرگ سر انجام تحقق يافت.

«إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ)

بنا بر اين آيۀ فوق يكى از پيشگوئيهاى اعجازآميز قرآن است كه چنين خبرى را بطور قطع و بدون هيچ قيد و شرط بيان كرده و بعد از مدت كوتاهى تحقق يافت.

تفسير:وعدۀ بازگشت به حرم امن خدا-در شأن نزول آمد كه اين آيه طبق مشهور در سر زمين«جحفه»در مسير پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سوى مدينه نازل شد،او مى خواهد به«يثرب»برود و آن را«مدينة الرسول»كند،اما با اين حال عشق و دلبستگى او به مكه سخت او را آزار مى دهد.

اينجاست كه نور وحى به قلب پاكش مى تابد و بشارت بازگشت به سر زمين مألوف را به او مى دهد،و مى گويد:«همان كسى كه قرآن را بر تو فرض كرد تو را به جايگاه و زادگاهت باز مى گرداند» .

(إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ)

غم مخور همان خدايى كه موسى را در طفوليت به مادرش باز گرداند،همان خدايى كه او را بعد از يك غيبت ده ساله از مصر به زادگاه اصليش باز گردانيد،همان خدا تو را با قدرت و قوت تمام به مكه باز مى گرداند،و چراغ توحيد را با دست تو در اين سرزمين مقدس بر مى افروزد.

سپس مى افزايد در برابر خيره سرى مخالفان سر سخت«بگو:پروردگار من از همه بهتر مى داند چه كسى هدايت را(از سوى او)آورده،و چه كسى در ضلال مبين است» .

(قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى وَ مَنْ هُوَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ)

راه هدايت روشن است و گمراهى آنها آشكار،آنها بيهوده خود را خسته

ص: 484

مى كنند،خدا به خوبى مى داند و دلهاى حق طلب نيز از اين واقعيت آگاه است.

آيه 86

(آيه 86)اين آيه به يكى ديگر از بزرگترين نعمتهاى پروردگار به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله پرداخته،و مى گويد:«تو هرگز اين اميد را نداشتى كه اين كتاب(بزرگ آسمانى)به تو القاء گردد،لكن رحمت پروردگار تو چنين ايجاب كرد» . (وَ ما كُنْتَ تَرْجُوا أَنْ يُلْقى إِلَيْكَ الْكِتابُ إِلاّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ)

سپس مى افزايد:اكنون به شكرانۀ اين نعمت بزرگ«هرگز از كافران پشتيبانى مكن» .

(فَلا تَكُونَنَّ ظَهِيراً لِلْكافِرِينَ)

آيه 87

(آيه 87)دو آيۀ پايان اين سوره تأكيدى است بر مسألۀ توحيد با تعبيرها و استدلالات گوناگون،توحيدى كه خمير مايۀ تمام مسائل دينى است.

در اين دو آيه چهار دستور به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داده شده و چهار توصيف از پروردگار به عمل آمده است،و مجموع بحثهايى را كه در آيات اين سوره آمده تكميل مى كند.

نخست مى گويد:«نبايد(كفار)تو را از آيات خداوند بعد از آن كه بر تو نازل شد باز دارند» .

(وَ لا يَصُدُّنَّكَ عَنْ آياتِ اللّهِ بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَيْكَ)

گر چه نهى متوجه كفار است،اما مفهومش عدم تسليم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در برابر كار شكنيها و توطئه هاى آنهاست.

و به اين ترتيب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد هنگامى كه آيات الهى نازل شد بايد با قاطعيت روى آن بايستى و به سوى مقصد با قدمهاى محكم پيش بروى كه خدا همراه تو و پشتيبان تو است.

به دنبال اين دستور كه جنبۀ نفى داشت،دستور دوم را كه جنبۀ اثبات دارد صادر كرده،و مى گويد«و به سوى پروردگارت دعوت كن» .

(وَ ادْعُ إِلى رَبِّكَ)

خداوندى كه مالك تو و صاحب اختيار توست،و مربى و پرورش دهندۀ تو مى باشد.

سومين دستور بعد از دعوت به سوى اللّه،نفى هر گونه شرك و بت پرستى است،مى گويد:«و قطعا از مشركان مباش» .

(وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ)

كه راه توحيد آشكار است و نورانى،و رهروان آن بر صراط مستقيمند.

ص: 485

آيه 88

(آيه 88)بالاخره چهارمين دستور،تأكيد مجددى است بر نفى هر گونه شرك،مى فرمايد:«و هيچ معبود ديگرى را با خدا مخوان» . (وَ لا تَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ)

اين دستورهاى پى در پى كه هر كدام ديگرى را تأكيد مى كند،اهميت مسألۀ توحيد را در برنامه هاى اسلامى روشن مى سازد.

به دنبال اين دستورات چهارگانه،توصيفهاى چهار گانه اى از خدا مى كند،كه آنها نيز تأكيد پى در پى در مسألۀ توحيد است.

نخست مى گويد:«هيچ معبودى جز او نيست» .

(لا إِلهَ إِلاّ هُوَ)

«همه چيز جز ذات پاك او فانى و نابود مى شود» .

(كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاّ وَجْهَهُ)

و هنگامى كه دانستيم تنها چيزى كه در اين عالم باقى مى ماند ذات پاك خداست روشن مى شود هر چيز به نحوى با ذات پاك او پيوند و ارتباط داشته باشد از آن نظر فنا و هلاك براى او نيست.

«حكم و حاكميت(در جهان تكوين و تشريع)مخصوص ذات پاك اوست» .

(لَهُ الْحُكْمُ)

«و همه به سوى او باز گردانده مى شويد» .

(وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)

توصيفهاى سه گانۀ اخير مى تواند دليلى بر اثبات توحيد و ترك هر گونه بت پرستى باشد كه در توصيف اول آمده است.

«پايان سورۀ قصص»

ص: 486

سورۀ عنكبوت[29]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 69 آيه است

محتواى سوره:

بطور كلى مى توان گفت بحثهاى اين سوره در چهار بخش خلاصه مى شود:

1-بخش آغاز اين سوره كه پيرامون مسألۀ«امتحان»و«وضع منافقان»است و اين دو پيوند ناگسستنى با هم دارند.

2-بخش ديگرى كه در حقيقت براى دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان اندك نخستين از طريق بيان گوشه هايى از سر نوشت پيامبران بزرگى همچون نوح و ابراهيم و لوط و شعيب است.

3-بخش ديگرى از توحيد،نشانه هاى خدا در عالم آفرينش،و مبارزۀ با شرك،سخن مى گويد.

4-قسمت ديگرى از اين سوره بر محور ضعف و ناتوانى معبودهاى ساختگى،و عابدان«عنكبوت صفت»آنها و همچنين عظمت قرآن و دلائل حقانيت پيامبر اسلام و لجاجت مخالفان و نيز يك سلسله مسائل تربيتى همچون نماز،نيكى به پدر و مادر،و اعمال صالح دور مى زند.

نامگذارى اين سوره به«سورۀ عنكبوت»از آيۀ 41 آن گرفته شده كه بت پرستان را كه تكيه بر غير خدا مى كنند تشبيه به عنكبوت مى كند كه تكيه گاهش، تارهاى سست و بى بنياد است.

ص: 487

فضيلت تلاوت سوره:

از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله چنين آمده است:«هر كس سورۀ عنكبوت را بخواند به تعداد تمام مؤمنان و منافقان،ده حسنه براى او نوشته مى شود».

مخصوصا دربارۀ تلاوت سورۀ عنكبوت و روم در ماه رمضان در شب بيست و سوم،فضيلت فوق العاده اى وارد شده است تا آنجا كه در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هر كس سورۀ عنكبوت و روم را در ماه رمضان شب بيست و سوم تلاوت كند به خدا سوگند اهل بهشت است،و من هيچ كس را از اين مسأله استثنا نمى كنم،و نمى ترسم كه خداوند در اين سوگند قاطع من گناهى بر من بنويسد،و مسلما اين دو سوره در پيشگاه خدا بسيار ارج دارد».

بدون شك محتواى پر بار اين دو سوره و درسهاى مهم توحيدى آن، و برنامه هاى سازندۀ عملى كه در اين سوره ارائه شده است كافى است كه هر انسانى را كه اهل انديشه و الهام و عمل باشد به بهشت جاويدان سوق دهد.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)باز در آغاز اين سوره به حروف مقطّعه«الف-لام-ميم» . (الم)

بر خورد مى كنيم كه تاكنون بارها تفسير آن را بيان كرده ايم.

آيه 2

(آيه 2)آزمايش الهى يك سنت جاويدان:بعد از ذكر حروف مقطعه به يكى از مهمترين مسائل زندگى بشر كه مسألۀ شدايد و فشارها و آزمونهاى الهى است اشاره كرده،مى گويد:«آيا مردم گمان كردند همين اندازه كه اظهار ايمان كنند (و شهادت به توحيد و رسالت پيامبر دهند)به حال خود واگذارده خواهند شد و آنها امتحان نمى شوند»؟! . (أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ).

آيه 3

(آيه 3)بعد بلافاصله به ذکر این حقیقت می پردازد که امتحان یک سنّت همیشگی و جاودانی الهی است، امتحان مخصوص شما جمعیت مسلمانان نیست،سنتی است که در تمام امتهای پیشین جاری بوده است،می فرماید:«ما کسانی را که قبل از آنها بودند آزمایش کردیم»(وَ لَقَد فَتَنَّا الَّذینَ مِن قَبلِهِم).

ص: 488

آنها را نيز در كوره هاى سخت امتحان افكنديم،آنها نيز همچون شما در فشار دشمنان بى رحم و جاهل و بى خبر و متعصب و لجوج قرار داشتند.

بايد هم چنين باشد چرا كه در مقام ادعا هر كس مى تواند خود را برترين مؤمن،بالاترين مجاهد،و فداكارترين انسان معرفى كند،بايد وزن و قيمت و ارزش اين ادعاها از طريق آزمون روشن شود.

آرى«بايد خدا بداند چه كسانى راست مى گويند،و چه كسانى دروغگو هستند» .

(فَلَيَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ)

بديهى است خدا همۀ اينها را مى داند،منظور از«علم»در اينجا ظهور آثار و شواهد عملى است،يعنى بايد علم خدا دربارۀ مردم عملا در خارج پياده شود، و تحقق عينى يابد،و هر كس آنچه را در درون دارد بيرون ريزد،تا ثواب و جزا و كيفر مفهوم داشته باشد.

آيه 4

(آيه 4)فرار از حوزۀ قدرت خدا ممكن نيست!در آيات گذشته سخن از آزمايش عمومى مؤمنان بود،و اين آيه تهديد شديدى براى كفار و گنهكاران است،تا گمان نكنند اگر مؤمنان را تحت فشار قرار دادند و مجازاتهاى الهى فورا دامان آنها را فرو نگرفت خدا از آنها غافل است.

مى فرمايد:«آيا كسانى كه سيئات را انجام مى دهند گمان كردند بر ما پيشى خواهند گرفت(و از چنگال كيفر ما رهايى خواهند يافت؟)چه بد قضاوتى كردند»! .

(أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ أَنْ يَسْبِقُونا ساءَ ما يَحْكُمُونَ)

مهلت الهى آنها را مغرور نكند كه اين نيز براى آنها آزمونى است و فرصتى براى توبه و بازگشت.

آيه 5

(آيه 5)سپس بار ديگر به سراغ برنامه هاى مؤمنان و اندرز به آنها مى رود مى گويد:«هر كس اميد لقاء پروردگار دارد(بايد آنچه در توان دارد از اطاعت فرمان او مضايقه نكند)زيرا زمانى را كه خداوند تعيين كرده(سر انجام)فرا مى رسد» .آرى!اين وعدۀ الهى تخلف ناپذير است. (مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللّهِ لَآتٍ)

و از اين گذشته خداوند سخنان شما را مى شنود و از اعمال و نيات شما آگاه

ص: 489

است كه«او شنوا و داناست» .

(وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ)

لقاى پروردگار در قيامت،نه يك ملاقات حسى است كه يك لقاى روحانى و يك نوع شهود باطنى است،چرا كه در آنجا پرده هاى ضخيم عالم ماده از مقابل چشم جان انسان كنار مى رود،و حالت شهود به انسان دست مى دهد.

آيه 6

(آيه 6)اين آيه در حقيقت تعليلى است براى آنچه در آيۀ قبل گذشت، مى گويد:اين كه دستور داده شده مؤمنان به«لقاء اللّه»آنچه در توان دارند فرو گذار نكنند به خاطر اين است كه«هر كسى جهاد و تلاش و كوششى كند(و تحمل مصائب و مشكلاتى نمايد)در حقيقت براى خود جهاد كرده است،چرا كه خدا از همۀ جهانيان بى نياز است» . (وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما يُجاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ)

برنامۀ آزمون الهى،جهاد با هواى نفس،و مبارزۀ با دشمنان سر سخت براى حفظ ايمان و پاكى و تقوا،به سود خود انسان است.

آيه 7

(آيه 7)اين آيه توضيح و تكميلى است براى آنچه بطور سر بسته در آيۀ قبل تحت عنوان«جهاد»آمده بود،در اينجا حقيقت جهاد را شكافته و چنين باز گو مى كند:«كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند گناهان آنها را مى پوشانيم» . (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ)

بنا بر اين نخستين فايدۀ اين جهاد بزرگ(ايمان و عمل صالح)تكفير و پوشاندن گناهان است كه عائد خود انسان مى شود،همان گونه كه ثواب آن هم از آن خودشان مى باشد.

چنانكه قرآن در پايان آيه مى گويد:«و ما بطور قطع آنها را به بهترين اعمالى كه انجام دادند پاداش مى دهيم» .

(وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ)

آيه 8

(آيه 8)

شأن نزول:

«بعضى از مردانى كه در مكّه بودند ايمان و اسلام را پذيرفتند هنگامى كه مادران آنها از اين مسأله آگاه شدند تصميم گرفتند كه غذا نخورند،آب ننوشند،تا فرزندانشان از اسلام باز گردند! گر چه هيچ كدام از اين مادران به گفتۀ خود وفا نكردند و اعتصاب غذا را شكستند،ولى آيه نازل شد و خط مشى روشنى در برخورد با پدر و مادر در زمينۀ

ص: 490

مسألۀ ايمان و كفر به دست همگان داد.

تفسير:

برترين توصيه نسبت به پدر و مادر:يكى از مهمترين آزمايشهاى الهى مسألۀ«تضاد»خط ايمان و تقوا،با پيوندهاى عاطفى و خويشاوندى است، قرآن در اين زمينه تكليف مسلمانان را به روشنى بيان كرده است.

نخست به عنوان يك قانون كلى-كه از ريشه هاى عواطف و حق شناسى سر چشمه مى گيرد-مى فرمايد:«و ما به انسان توصيه كرديم نسبت به پدر و مادرش نيكى كند» .

(وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْناً)

بنا بر اين هر كس شايستۀ نام انسان است بايد در برابر پدر و مادر حق شناس باشد،و احترام و تكريم و نيكى به آنها را در تمام عمر فراموش نكند،هر چند با اين اعمال هرگز نمى تواند دين خود را به آنها ادا كند.

سپس براى اين كه كسى تصور نكند كه پيوند عاطفى با پدر و مادر مى تواند بر پيوند انسان با خدا و مسألۀ ايمان حاكم گردد،با يك استثنا صريح مطلب را در اين زمينه روشن كرده،مى فرمايد:«و اگر آن دو(پدر و مادر)تلاش و كوشش كنند و به تو اصرار ورزند كه براى من شريكى قائل شوى،كه به آن علم ندارى،از آنها اطاعت مكن» .

(وَ إِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما)

و در پايان آيه مى افزايد:«باز گشت همۀ شما به سوى من است پس من شما را از اعمالى كه انجام مى داديد آگاه مى سازم» .و پاداش و كيفر آن را بى كم وكاست در اختيارتان خواهم گذاشت.

(إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

اين جمله در حقيقت تهديدى است براى كسانى كه راه شرك را مى پويند، و كسانى كه ديگران را به اين راه دعوت مى كنند.

آيه 9

(آيه 9)اين آيه بار ديگر حقيقتى را كه قبلا در مورد كسانى كه ايمان و عمل صالح دارند بيان شد،تكرار و تأكيد كرده،مى فرمايد:«كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام مى دهند آنها را در زمرۀ صالحان داخل خواهيم كرد» . (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِي الصّالِحِينَ)

اصولا عمل انسان به انسان رنگ مى دهد،عمل صالح انسان را از نظر روحى

ص: 491

به رنگ خود در مى آورد و در زمرۀ«صالحان»وارد مى كند،و عمل سوء در زمرۀ بدان و«ناصالحان».

آيه 10

(آيه 10)در پيروزيها شريكند اما در مشكلات نه!از آنجا كه در آيات گذشته بحثهاى صريحى از«مؤمنان صالح»و«مشركان»آمده بود در اين آيه به گفتگو پيرامون گروه سوم يعنى«منافقان»مى پردازد،مى گويد:«و از مردم كسانى هستند كه مى گويند:به خدا ايمان آورده ايم!اما هنگامى كه در راه خدا شكنجه و آزار مى بينند، آزار مردم را همچون عذاب الهى مى شمارند»و از آن سخت وحشت مى كنند . (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ فَإِذا أُوذِيَ فِي اللّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النّاسِ كَعَذابِ اللّهِ)

«ولى هنگامى كه پيروزى از سوى پروردگارت(براى شما)بيايد،مى گويند:

ما هم با شما بوديم»و در اين پيروزى شريكيم .

(وَ لَئِنْ جاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنّا كُنّا مَعَكُمْ)

آيا اينها گمان مى كنند خدا از اعماق قلبشان با خبر نيست؟ «آيا خداوند به آنچه در سينه هاى جهانيان است آگاهتر نيست»؟ .

(أَ وَ لَيْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِما فِي صُدُورِ الْعالَمِينَ)

آيه 11

(آيه 11)در اين آيه باز براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«بطور قطع خداوند مؤمنان را مى شناسد،و نيز بطور يقين خداوند منافقان را نيز مى شناسد» . (وَ لَيَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْمُنافِقِينَ)

اگر ساده لوحانى فكر مى كنند مى توانند با اخفاى حقايق از قلمرو علم خدا دور بمانند سخت در اشتباهند.

«منافقين»معنى وسيعى دارد و افراد ضعيف الايمانى را كه با مختصر فشارى تغيير عقيده مى دهند نيز شامل مى شود.

آيه 12

(آيه 12)این آیه به یک نمونه از منطقهای سست و پوچ مشرکان اشاره کرده،می گوید:«کافران به مؤمنانگفتند:شما بیایید از راه و آیین ما پیروی کنید و(اگر گناهی داشته باشید)ما گناه شما را به دوش می گیریم»(وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لِلَّذینَ آمَنُوا اتَّبِوا سَبیلَنا وَ لنَحمِل خَطایاکُم).

ص: 492

امروز نيز بسيارى از وسوسه گران را مى بينيم كه هنگام دعوت به يك عمل خلاف مى گويند اگر گناهى دارد به گردن ما!در حالى كه مى دانيم هيچ كس نمى تواند گناه ديگرى را به گردن بگيرد،چرا كه خداوند عادل است و كسى را به جرم ديگرى مجازات نمى كند.

لذا در جملۀ بعد با صراحت مى گويد:«آنها هرگز چيزى از خطاها و گناهان اينها را بر دوش نخواهند گرفت،آنها دروغ مى گويند» .

(وَ ما هُمْ بِحامِلِينَ مِنْ خَطاياهُمْ مِنْ شَيْءٍ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ)

آيه 13

(آيه 13)سپس براى اين كه تصور نشود اين دعوت كنندگان به كفر و شرك و بت پرستى و ظلم،در برابر اين عملشان مجازاتى ندارند در اين آيه مى افزايد،«آنها بارهاى سنگين گناهانشان را بر دوش مى كشند،و بارهاى ديگرى را اضافه بر بارهاى سنگين خودشان»! . (وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ)

اين بار گناه اضافى همان بار گناه اضلال و اغوا كردن و تشويق ديگران به گناه است،همان بار سنت بد گذاردن.

و در پايان آيه مى افزايد:«آنها بطور قطع در روز قيامت از افتراها و دروغهايى كه مى بستند سؤال مى شوند»و بايد خود جوابگوى آن باشند .

(وَ لَيُسْئَلُنَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَمّا كانُوا يَفْتَرُونَ)

آيه 14

(آيه 14)اشاره اى به سر گذشت نوح و ابراهيم:از آنجا كه بحثهاى گذشته سخن از آزمايش عمومى انسانها بود از اينجا به بعد بخشهايى از آزمايشهاى سخت انبيا و اقوام پيشين را منعكس مى كند.

نخست از اولين پيامبر اولوا العزم يعنى نوح(ع)شروع مى كند و در عبارتى كوتاه آن بخش از زندگانيش را كه بيشتر متناسب وضع مسلمانان آن روز بود بازگو مى كند.

مى گويد:«و ما نوح را به سوى قومش فرستاديم و او در ميان آنها هزار سال -مگر پنجاه سال-درنگ كرد» .

(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاّ خَمْسِينَ عاماً).

ص: 493

شب و روز مشغول تبليغ و دعوت به سوى توحيد بود،يعنى 950 سال!به سوى خدا فرا خواند،و از اين تلاش پى گير خسته نشد اما با اين همه جز گروه اندكى ايمان نياوردند-حدود هشتاد نفر طبق نقل تواريخ يعنى بطور متوسط هر دوازده سال يك نفر!.

بنا بر اين شما در راه دعوت به سوى حق و مبارزۀ با انحرافات خسته نشويد كه برنامۀ شما در مقابل برنامۀ نوح(ع)سهل و آسان است.

ولى ببينيد پايان اين قوم ستمگر و لجوج به كجا رسيد:«سر انجام طوفان عظيم آنها را فرو گرفت،در حالى كه ظالم و ستمگر بودند» .

(فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَ هُمْ ظالِمُونَ)

آيه 15

(آيه 15)در اين آيه مى افزايد:«ما او و سر نشينان كشتى را رهايى بخشيديم،و آن را آيتى براى جهانيان قرار داديم» . (فَأَنْجَيْناهُ وَ أَصْحابَ السَّفِينَةِ وَ جَعَلْناها آيَةً لِلْعالَمِينَ)

آيه 16

(آيه 16)سپس به دنبال ماجراى فشردۀ نوح(ع)و قومش به سراغ داستان ابراهيم(ع)دومين پيامبر بزرگ اولوا العزم مى رود و مى فرمايد:«ما ابراهيم را(نيز فرستاديم)هنگامى كه به قومش گفت:خداى يگانه را پرستش كنيد و از او بپرهيزيد كه اين براى شما بهتر است اگر بدانيد» . (وَ إِبْراهِيمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اتَّقُوهُ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ)

چرا كه دنيايتان را از آلودگيهاى شرك و گناه و بد بختى نجات مى دهد، و آخرت شما نيز سعادت جاويدان است.

آيه 17

(آيه 17)سپس ابراهيم(ع)به دلائل بطلان بت پرستى مى پردازد و با چند تعبير مختلف كه هر كدام متضمن دليلى است،آيين آنها را شديدا محكوم مى كند.

نخست مى گويد:«شما غير از خدا فقط بتهايى(از سنگ و چوب)را مى پرستيد» .

(إِنَّما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْثاناً)

مجسمه هايى بى اراده،بى عقل و شعور و فاقد همه چيز كه چگونگى منظرۀ آنها خود دليل گويايى بر بطلان عقيده بت پرستى است.

بعد از اين فراتر مى رود و مى گويد:نه تنها وضع اين بتها نشان مى دهد كه

ص: 494

معبود نيستند،بلكه شما نيز مى دانيد كه«دروغى به هم مى بافيد»و نام معبود را بر اين بتها مى گذاريد .

(وَ تَخْلُقُونَ إِفْكاً)

سپس به دليل سومى مى پردازد كه پرستش شما نسبت به اين بتها يا به خاطر منافع مادى است و يا سر نوشتتان در جهان ديگر،و هر كدام باشد باطل است،چرا كه«آنهايى را كه غير از خدا پرستش مى كنيد،مالك هيچ رزقى براى شما نيستند» .

(إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لا يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً)

شما خود قبول داريد كه بتها خالق نيستند،بلكه خالق،خداست؛بنا بر اين روزى دهنده نيز اوست«پس روزى را تنها نزد خدا بطلبيد» .

(فَابْتَغُوا عِنْدَ اللّهِ الرِّزْقَ)

و چون روزى دهنده اوست«او را پرستش كنيد و شكر او را به جا آوريد» .

(وَ اعْبُدُوهُ وَ اشْكُرُوا لَهُ)

و اگر زندگى سراى ديگر را مى طلبيد بدانيد«كه بسوى او بازگشت داده مى شويد»و نه به سوى بتها! .

(إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)

بتها نه در اينجا منشأ اثرى هستند و نه آنجا.

آيه 18

(آيه 18)سپس ابراهيم(ع)به عنوان تهديد،و همچنين بى اعتنايى نسبت به آنها،مى گويد:«اگر شما(مرا)تكذيب كنيد(جاى تعجب نيست)امتهايى پيش از شما نيز(پيامبرانشان را)تكذيب كردند»و به سر نوشت دردناكى گرفتار شدند . (وَ إِنْ تُكَذِّبُوا فَقَدْ كَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ)

«وظيفۀ رسول و فرستادۀ خدا جز ابلاغ آشكار نيست»خواه پذيرا شوند يا نشوند .

(وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ)

منظور از امتهاى پيشين،قوم نوح و اقوامى بودند كه بعد از آنها روى كار آمدند.

آيه 19

(آيه 19)در اينجا قرآن داستان ابراهيم را موقتا رها كرده و بحثى را كه ابراهيم در زمينۀ توحيد و بيان رسالت خويش داشت به وسيلۀ ذكر دليل بر معاد تكميل مى كند.

مى گويد:«آيا اين منكران معاد،نديدند چگونه خداوند آفرينش را آغاز مى كند سپس آن را باز مى گرداند»؟ .

(أَ وَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ).

ص: 495

در پايان آيه به عنوان تأكيد مى افزايد:«اين كار براى خدا سهل و آسان است» .

(إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرٌ)

چرا كه تجديد حيات در برابر ايجاد روز نخست مسألۀ ساده ترى محسوب مى شود،گر چه ساده و مشكل در برابر كسى كه قدرتش بى انتهاست مفهومى ندارد.

آيه 20

(آيه 20)قرآن همچنان بحث معاد را تعقيب مى كند و در اين آيه مردم را به «سير آفاقى»در مسألۀ معاد دعوت مى كند در حالى كه آيۀ قبل،بيشتر جنبۀ«سير انفسى»داشت.

مى فرمايد:«بگو:در زمين بگرديد و بنگريد خداوند چگونه آفرينش را آغاز كرده است؟سپس خداوند(به همين گونه)جهان آخرت را ايجاد مى كند» .

(قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللّهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ)

چرا كه او با خلقت نخستين،قدرتش را بر همگان ثابت كرده است،آرى «خداوند بر هر چيز تواناست» .

(إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ)

هم اين آيه و هم آيۀ قبل از آن،امكان معاد را از طريق وسعت قدرت خداوند اثبات مى كند.

آيه 21

(آيه 21)سپس به ذكر يكى از مسائل مربوط به معاد مى پردازد،و آن مسأله رحمت و عذاب است مى گويد:«او در قيامت هر كس را بخواهد(و مستحق بداند) مجازات مى كند،و هر كس را بخواهد(و لايق ببيند)مورد رحمت قرار مى دهد،و به سوى او بازگشت مى كنيد» . (يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَنْ يَشاءُ وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ)

با اين كه رحمت الهى بر غضبش پيشى گرفته اما در اينجا نخست سخن از عذاب مى گويد بعد رحمت،چرا كه در مقام تهديد است.

آيه 22

(آيه 22)در تکمیل این بحث که عذاب و رحمت به دست خداست،و بازگشت همه به سوی اوست،می افزاید:اگر تصور کنید میتوانید از قلمرو حکومت خداوند بیرون روید و چنگال مجازات گریبان شمارا نگیرد،سخت در اشتباهید چرا که«شما نمی توانید بر ارادهٔ خداوند چیره شوید و از دست قدرت او درزمین یا آسمان فرار کنید»(وَ ما اَنتُم بِمُعجِزینَ فِی الاَرضِ وَ لافِی السَّماءِ).

ص: 496

و اگر تصور كنيد سر پرست و ياورى از شما دفاع مى كند،آن هم اشتباه محض است زيرا«براى شما جز خدا،ولى و ياورى نيست» .

(وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ)

و به اين ترتيب قرآن تمام درهاى فرار از چنگال مجازات الهى را به روى اين مجرمان مى بندد.

آيه 23

(آيه 23)لذا در اين آيه بطور قاطع مى فرمايد:«و كسانى كه به آيات خدا و لقاى او كافر شدند از رحمت من مأيوسند» . (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللّهِ وَ لِقائِهِ أُولئِكَ يَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِي)

سپس براى تأكيد مى افزايد:«و براى آنها عذاب دردناكى است» .

(وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ)

اين«عذاب اليم»لازمۀ مأيوس شدن از رحمت خداست.

آيه 24

(آيه 24)طرز پاسخ مستكبران به ابراهيم(ع)حال نوبت آن است كه ببينيم اين قوم گمراه در برابر دلائل سه گانۀ ابراهيم(ع)در زمينۀ توحيد و نبوت و معاد چه گفتند؟آنها قطعا پاسخ منطقى نداشتند و لذا مانند همۀ زورمندان قلدر بى منطق تكيه بر قدرت شيطانيشان كردند،و فرمان قتل او را صادر نمودند.

چنانكه قرآن مى گويد:«اما جواب قوم او[ ابراهيم]جز اين نبود كه گفتند:او را بكشيد يا بسوزانيد»! .

(فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ)

سر انجام پيشنهاد اول پذيرفته شد چون معتقد بودند بدترين نوع اعدام همان سوزاندن به آتش است.

در اينجا سخنى در مورد چگونگى آتش سوزى ابراهيم به ميان نيامده است، همين اندازه در دنبالۀ آيه مى خوانيم:«ولى خداوند او را از آتش رهايى بخشيد» .

(فَأَنْجاهُ اللّهُ مِنَ النّارِ)

شرح ماجراى آتش سوزى در سورۀ انبيا آيۀ 68-70 آمده است.

در پايان مى افزايد:«در اين ماجرا نشانه هايى است براى كسانى كه ايمان مى آورند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ).

ص: 497

آيه 25

(آيه 25)به هر حال ابراهيم(ع)از آن آتش عظيم به صورت خارق العاده اى به لطف پروردگار رهايى يافت،ولى نه تنها دست از بيان هدفهاى خود بر نداشت بلكه شتاب و سرعت و حرارت بيشترى به آن داد.

ابراهيم«گفت:شما غير از خدا بتهايى براى خود انتخاب كرده اى كه مايۀ دوستى و محبت ميان شما در زندگى دنيا باشد سپس روز قيامت از يكديگر بيزارى مى جوييد و يكديگر را لعن مى كنيد و جايگاه شما آتش است و هيچ يار و ياورى براى شما نخواهد بود» .

(وَ قالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْثاناً مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً وَ مَأْواكُمُ النّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرِينَ)

پرستش براى هر قوم و قبيله اى به اصطلاح رمز وحدت بود و نيز پيوندى ميان آنها و نياكانشان ايجاد مى كرد.از اين گذشته سران كفار پيروان خود را دعوت به پرستش بتها مى كردند و اين حلقۀ اتصالى بين«سران»و«پيروان»بود.

ولى در قيامت همۀ اين پيوندهاى پوچ و پوسيده و پوشالى از هم گسسته مى شود و هر يك گناه را به گردن ديگرى مى اندازد.

آيه 26

(آيه 26)در اين آيه اشاره به ايمان لوط و هجرت ابراهيم مى كند،مى گويد:

«و لوط به او[ ابراهيم]ايمان آورد» .

(فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ)

«لوط»خود از پيامبران بزرگ خدا بود-مى گويند:پسر خواهر ابراهيم بود- و از آنجا كه پيروى يك فرد بزرگ به منزلۀ پيروى يك امت و ملت است،خداوند در اينجا مخصوصا از ايمان لوط آن شخصيت والاى معاصر ابراهيم سخن مى گويد:تا روشن شود اگر ديگران ايمان نياوردند مهم نبود.

سپس مى افزايد:«و(ابراهيم)گفت:من بسوى پروردگارم هجرت مى كنم كه او صاحب قدرت و حكيم است» .

(وَ قالَ إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

ابراهيم(ع)از سر زمين بابل-به اتفاق لوط و همسرش ساره-به سوى سر زمين شام،مهد انبيا و توحيد،حركت كرد،تا بتواند در آنجا دعوت توحيد را وسعت بخشد.

ص: 498

آيه 27

(آيه 27)در اين آيه سخن از مواهب چهار گانه اى است كه خداوند بعد از اين هجرت بزرگ به ابراهيم داد.

نخست فرزندان لايق و شايسته بود،فرزندانى كه بتوانند چراغ ايمان و نبوت را در دودمان او روشن نگهدارند،مى گويد:«و(در اواخر عمر)اسحاق و يعقوب را به او بخشيديم» .

(وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ)

ديگر اين كه:«نبوّت و كتاب آسمانى را در دودمانش قرار داديم» .

(وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ)

سوم اين كه:«و پاداش او را در دنيا داديم» .

(وَ آتَيْناهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيا)

اين پاداش ممكن است اشاره به امور مختلفى باشد:مانند نام نيك و لسان صدق در ميان همۀ امتها،چرا كه همه به ابراهيم(ع)به عنوان يك پيامبر عظيم الشأن احترام مى گذارند،به وجود او افتخار مى كنند و شيخ الانبيايش مى نامند.

آبادى سر زمين مكه به دعاى او يكى ديگر از اين پاداشها است.

چهارم اين كه:«او در آخرت از صالحان است» .و اين يك مجموعۀ كامل از افتخارات را تشكيل مى دهد.

(وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحِينَ)

آيه 28

(آيه 28)آلوده دامنان خيره سر!بعد از بيان گوشه اى از ماجراى ابراهيم(ع)به سراغ ذكر بخشى از سر گذشت پيامبر هم عصرش لوط(ع)پرداخته، مى فرمايد:«و لوط را فرستاديم(به خاطر بياور)هنگامى كه به قومش گفت:شما عمل بسيار زشتى انجام مى دهيد كه هيچ يك از مردم جهان پيش از شما آن را انجام نداده است» . (وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ)

در اينجا كنايه از«همجنس گرايى»است.

«الْفاحِشَةَ»

آيه 29

(آيه 29)«لوط»(ع)اين پيامبر بزرگ سپس مقصد خود را فاش تر بيان ساخت و گفت:«آيا شما به سراغ مردان مى رويد»؟! . (أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ)

«و آيا راه(تداوم نسل انسان)را قطع مى كنيد»؟! .

(وَ تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ)

«و در مجلستان اعمال ناپسند انجام مى دهيد» .

(وَ تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ).

اكنون ببينيم پاسخ اين قوم گمراه و ننگين در برابر سخنان منطقى حضرت

ص: 499

لوط(ع)چه بود.

قرآن مى گويد:«اما پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند:اگر راست مى گويى عذاب الهى را براى ما بياور» .

(فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللّهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ)

آيه 30

(آيه 30)در اينجا بود كه لوط(ع)دستش از همه جا كوتاه شد،رو به درگاه خدا آورد و با قلبى آكنده از غم و اندوه«عرض كرد:پروردگارا!مرا در برابر اين قوم تبهكار يارى فرما» . (قالَ رَبِّ انْصُرْنِي عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ)

قومى كه روى زمين را به فساد و تباهى كشيده اند،اخلاق و تقوا را بر باد داده اند،عفت پاكدامنى را پشت سر انداخته اند،شرك و بت پرستى را با فساد اخلاق و ظلم و ستم آميخته اند و نسل انسان را به فنا و نيستى تهديد كرده اند.

آيه 31

(آيه 31)و اين هم سر نوشت آلودگان!سر انجام دعاى لوط مستجاب شد، فرشتگانى كه مأمور عذاب بودند قبل از آن كه به سر زمين لوط(ع)براى انجام مأموريت خود بيايند به سر زمينى كه ابراهيم(ع)در آن بود براى اداى رسالتى ديگر، يعنى بشارت ابراهيم(ع)به تولد فرزندان رفتند.

آيه مى گويد:«و هنگامى كه فرستادگان ما(از فرشتگان)بشارت(تولد فرزند) براى ابراهيم آوردند،گفتند:ما اهل اين شهر و آبادى را[و به شهرهاى قوم لوط اشاره كردند]هلاك خواهيم كرد،چرا كه اهل آن ستمگرند» .

(وَ لَمّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى قالُوا إِنّا مُهْلِكُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ إِنَّ أَهْلَها كانُوا ظالِمِينَ)

آيه 32

(آيه 32)هنگامى كه ابراهيم اين سخن را شنيد نگران لوط پيامبر بزرگ خدا شد و«گفت:در اين آبادى لوط است»! . (قالَ إِنَّ فِيها لُوطاً)

سرنوشت او چه خواهد شد؟! اما فورا در پاسخ او«گفتند:(نگران مباش)ما به كسانى كه در آن هستند آگاه تريم» .ما هرگز تر و خشك را با هم نمى سوزانيم و برنامۀ ما كاملا دقيق و حساب شده است.

(قالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيها)

و افزودند:«او و خانواده اش را نجات مى دهيم؛جز همسرش كه در ميان قوم

ص: 500

(گنهكار)باقى خواهد ماند»! .

(لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ)

آيه 33

(آيه 33)گفتگوى فرشتگان با ابراهيم در اينجا پايان گرفت و آنها روانۀ ديار لوط(ع)شدند.

قرآن مى گويد:«هنگامى كه فرستادگان ما نزد لوط آمدند از ديدن آنها بد حال و دلتنگ شد» .

(وَ لَمّا أَنْ جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِيءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً)

آنها به صورت جوانانى خوش قيافه بودند،و آمدن چنين ميهمانانى در چنان محيط آلوده اى،ممكن بود براى لوط موجب درد سر و احتمالا آبرو ريزى نزد ميهمانان شود.

ولى ميهمانان كه ناراحتى او را درك كردند به زودى خود را معرفى نموده و او را از نگرانى بيرون آوردند:«گفتند:نترس،و غمگين مباش(كارى از اين بى شرمان ساخته نيست و به زودى همگى نابود خواهند شد)ما تو و خانواده ات را نجات خواهيم داد،جز همسرت كه در ميان قوم باقى مى ماند»و هلاك مى شود .

(وَ قالُوا لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ إِنّا مُنَجُّوكَ وَ أَهْلَكَ إِلاَّ امْرَأَتَكَ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ)

آيه 34

(آيه 34)بعد براى اين كه سر نوشت اين گروه آلوده به ننگ را در برنامۀ مأموريت خود روشنتر سازند افزودند:«ما بر اهل اين شهر و آبادى عذابى از آسمان به خاطر فسق و گناهشان فرو خواهيم ريخت»! . (إِنّا مُنْزِلُونَ عَلى أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ)

آيه 35

(آيه 35)در اينجا چگونگى عذاب دردناك آنها توضيح داده نشده،همين اندازه مى فرمايد:«ما از آن آباديها(از ويرانه هاى در هم ريخته و شهرهاى بلا ديده و نابود شدۀ)آنها درس عبرت و نشانۀ روشنى براى كسانى كه انديشه مى كنند باقى گذارديم» . (وَ لَقَدْ تَرَكْنا مِنْها آيَةً بَيِّنَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ)

ولى در آيه 84 سورۀ اعراف و همچنين آيۀ 82 سورۀ هود آمده است كه نخست زلزلۀ شديدى شهرهاى آنها را بكلى زير و رو كرد و سپس بارانى از سنگهاى آسمانى بر آنها فرو ريخت.

آيه 36

(آيه 36)هر گروه ستمگر به نوعى مجازات شدند:بعد از داستان لوط

ص: 501

و قومش نوبت به اقوام ديگرى همچون«قوم شعيب»و«عاد»و«ثمود»و«فرعون» مى رسد.

نخست مى گويد:«ما به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم» .

(وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً)

تعبير به برادر،اشاره به نهايت محبت اين پيامبران نسبت به امتهايشان و عدم سلطه جويى آنها است.

«مدين»شهرى است در جنوب غربى«اردن»كه امروز به نام«معان» خوانده مى شود،در شرق«خليج عقبه»قرار گرفته،و حضرت شعيب و قومش در آنجا مى زيستند.

«شعيب»مانند ساير پيامبران بزرگ خدا دعوت خود را از اعتقاد به مبدأ و معاد كه پايه و اساس هر دين و آيين است آغاز كرد،«گفت:اى قوم من!خدا را بپرستيد و به روز قيامت اميدوار باشيد» .

(فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ ارْجُوا الْيَوْمَ الْآخِرَ)

اعتقاد به اين دو اصل مسلما در تربيت و اصلاح انسان تأثير فوق العاده اى خواهد داشت.

دستور سوم«شعيب»يك دستور جامع عملى بود كه تمام برنامه هاى اجتماعى را در بر مى گيرد گفت:«سعى در فساد در زمين مكنيد» .

(وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ)

«فساد»مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه نابسامانى و ويرانگرى و انحراف و ظلم را در بر مى گيرد و نقطۀ مقابل آن صلاح و اصلاح است.

آيه 37

(آيه 37)اما آن گروه به جاى اين كه اندرزهاى اين مصلح بزرگ را به گوش جان بشنوند در مقام مخالفت بر آمده«او را تكذيب كردند» . (فَكَذَّبُوهُ)

«و به اين سبب زلزله آنها را فرا گرفت»! .

(فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ)

«و بامدادان در خانه هاى خود به رو افتاده و مرده بودند»! .

(فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ)

آيه 38

(آيه 38)اين آيه سخن از قوم«عاد»و«ثمود»مى گويد،بى آنكه از پيامبر

ص: 502

آنها(هود و صالح)،و گفتگوهايشان با اين دو قوم سر كش سخنى به ميان آورد، چرا كه اقوامى بودند شناخته شده و داستان پيامبرشان در آيات ديگر قرآن كرارا آمده است.

مى فرمايد:«ما طايفۀ عاد و ثمود»را هلاك كرديم .

(وَ عاداً وَ ثَمُودَ)

سپس مى افزايد:«و مساكن(ويران شدۀ)آنان براى شما آشكار است» و ويرانه هاى شهرهايشان در سر زمين حجر و يمن بر سر راهتان .

(وَ قَدْ تَبَيَّنَ لَكُمْ مِنْ مَساكِنِهِمْ)

سپس به علت اصلى بد بختى آنها اشاره كرده،مى گويد:«شيطان اعمالشان را براى آنها آراسته بود،از اين رو آنان را از راه(خدا)باز داشت» .

(وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ)

«در حالى كه بينا بودند» .

(وَ كانُوا مُسْتَبْصِرِينَ)

فطرت آنها بر توحيد و تقوا بود،و پيامبران الهى نيز بقدر كافى راه را به آنها نشان داده بودند.

آيه 39

(آيه 39)اين آيه از سه نفر از گردنكشان كه هر كدام نمونۀ بارزى از يك قدرت شيطانى بودند نام برده،مى گويد:«و قارون و فرعون و هامان را نيز»هلاك كرديم . (وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ)

قارون مظهر ثروت توأم با غرور و خود خواهى و غفلت،فرعون مظهر قدرت استكبارى توأم با شيطنت،و هامان الگويى براى معاونت از ظالمان مستكبر بود.

سپس مى افزايد:«موسى با دلائل روشن به سراغ اين سه آمد»و حجت را بر آنها تمام كرد .

(وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسى بِالْبَيِّناتِ)

«اما آنها راه استكبار و غرور و سر كشى را در زمين پيش گرفتند» .

(فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ)

ولى«آنها(با اين همه)نتوانستند بر خدا پيشى گيرند»و از چنگال قدرت او فرار كنند .

(وَ ما كانُوا سابِقِينَ)

زيرا آنها نتوانستند از قلمرو قدرت خدا با امكاناتى كه در اختيار داشتند

ص: 503

بگريزند،و از عذاب الهى رهايى يابند،بلكه در همان لحظه اى كه خداوند اراده كرد آنها را با ذلت و زبونى به ديار عدم فرستاد.

آيه 40

(آيه 40)در اين آيه مى فرمايد:«پس ما هر يك از آنها را به گناهش گرفتيم» . (فَكُلاًّ أَخَذْنا بِذَنْبِهِ)

«بر بعضى از آنها توفانى شديد و كوبنده توأم با سنگريزه فرستاديم» .منظور از اين گروه،قوم عاد است.

(فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِ حاصِباً)

«و بعضى ديگر را صيحۀ آسمانى فرو گرفت» .

(وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ)

و اين عذابى بود كه بر قوم ثمود،و بعضى اقوام ديگر نازل گرديد.

«و بعضى ديگر از آنها را در زمين فرو برديم» .

(وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ)

اين مجازاتى بود كه در مورد قارون تحقق يافت و بالاخره«بعضى ديگر را غرق كرديم» .

(وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا)

اين اشاره به فرعون و هامان و اتباع آنهاست.

در پايان آيه براى تأكيد اين واقعيت كه اينها همه گرفتار عكس العمل كارهاى خويش شدند و محصولى را درو مى كردند كه بذر آن را خودشان پاشيده بودند، مى فرمايد:«خداوند هرگز به آنها ظلم و ستم نكرد،آنها بودند كه بر خويشتن ستم مى كردند» .

(وَ ما كانَ اللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ)

آرى!مجازاتهاى اين جهان و جهان ديگر باز تاب و تجسمى است از اعمال انسانها،در آنجا كه تمام راههاى اصلاح و باز گشت را به روى خود ببندند.

آيه 41

(آيه 41)تکیه گاههای سست همچون لانهٔ عنکبوت!در آیات گذشته سرنوشت دردناک و غم انگیز مشرکان مفسد و مستکبران لجوج و ظالمان بیدادگر و خودخواه بیان شد،به همین تناسب در اینجا مثال جالب و گویایی برای کسانی که غیر خدا را معبود و ولی خود قرار میدهند بیان کرده،می فرماید:«مثل کسانی که غیر از خدا را اولیای خود برگزیدن،مثل عنکبوت است که خانه ای برای خود انتخاب کرده،در حالی که سست ترین خانهٔ عنکبوت است،اگر می دانستند»!(مَثَلُ الَّذین اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللّه اَولِیاءَ کَمَثَلِ العَنکَبُوتِ اتَّخَذَت بَیتًا

ص: 504

وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ)

ولى آنها كه بر ايمان و توكل بر خدا تكيه مى كنند تكيه بر سدّ پولادين دارند.

ذكر اين نكته نيز در اينجا ضرورى است:خانۀ عنكبوت و تارهاى او با اين كه ضرب المثل در سستى مى باشد خود از عجايب آفرينش است كه دقت در آن انسان را به عظمت آفريدگار آشناتر مى كند.

اگر به خانه هاى سالم عنكبوت دقت كنيم منظرۀ جالبى همچون يك خورشيد با شعاعهايش بر روى پايه هاى خصوصى از تارها مشاهده مى كنيم البته اين خانه براى عنكبوت خانۀ مناسب و ايده آلى است ولى در مجموع سست تر از آن تصور نمى شود،و اين چنين است معبودهايى كه غير از خدا مى پرستند.

آيه 42

(آيه 42)در اين آيه هشدار تهديدآميزى به اين مشركان غافل و بى خبر مى دهد،مى گويد:«خداوند آنچه را آنها غير از او مى خوانند مى داند» . (إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ)

شرك آشكار آنها،و شرك مخفى و پنهانشان،هيچ يك بر خدا پوشيده نيست.

«و اوست قادر شكست ناپذير و حكيم على الاطلاق» .

(وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

اگر مهلت به آنها مى دهد،نه به خاطر آن است كه نمى داند يا قدرتش محدود است،بلكه حكمت او ايجاب مى كند كه فرصت كافى دهد تا بر همه اتمام حجت شود،و آنها كه شايستۀ هدايتند،هدايت گردند.

آيه 43

(آيه 43)اين آيه گويا اشاره به ايرادى است كه دشمنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در برابر اين مثالها به او مى كردند و مى گفتند:چگونه ممكن است خدايى كه آفرينندۀ زمين و آسمان است به عنكبوت و مگس و حشرات و مانند اينها مثال بزند.

قرآن در پاسخ آنها مى گويد:«و اينها مثالهايى است كه ما براى مردم مى زنيم و جز عالمان آن را درك نمى كنند» .

(وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ).

آيه 44

(آيه 44)-در این آیه اضافه می کند:«خداوند آسمانها و زمین را به حق

آفريده و در اين نشانۀ عظيمى است براى افراد با ايمان» .

(خَلَقَ اللّهُ السَّماواتِ

ص: 505

وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ)

باطل و بيهوده در كار او راه ندارد،اگر مثال به عنكبوت و خانۀ سست و بى بنيادش مى زند،روى حساب است،و اگر موجود كوچكى را براى تمثيل برگزيده براى بيان حق است،و گر نه او آفرينندۀ بزرگترين كهكشانها و منظومه هاى آسمانى است.

آيه 45

(آيه 45)نماز باز دارنده از زشتيها و بديها:بعد از پايان بخشهاى مختلفى از سر گذشت اقوام پيشين و پيامبران بزرگ و بر خورد نا مطلوب آنها با اين رهبران الهى،و پايان غم انگيز زندگى آنها،روى سخن را-براى دلدارى و تسلى خاطر و تقويت روحيه و ارائۀ خط مشى كلى و جامع-به پيامبر كرده دو دستور به او مى دهد.

نخست مى گويد:«آنچه را از كتاب آسمانى(قرآن)به تو وحى شده تلاوت كن» .بخوان و در زندگيت به كار بند.

(اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ)

بعد از بيان اين دستور كه در حقيقت جنبۀ آموزش دارد،به دستور دوم مى پردازد كه شاخۀ اصلى پرورش است،مى گويد:«و نماز را بر پا دار» .

(وَ أَقِمِ الصَّلاةَ)

سپس به فلسفۀ بزرگ نماز پرداخته،مى گويد:«زيرا نماز(انسان را)از زشتيها و منكرات باز مى دارد» .

(إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ)

طبيعت نماز از آنجا كه انسان را به ياد نيرومندترين عامل باز دارنده يعنى اعتقاد به مبدأ و معاد مى اندازد داراى اثر باز دارندگى از فحشاء و منكر است.

البته نهى از فحشا و منكر سلسله مراتب و درجات زيادى دارد و هر نمازى به نسبت رعايت شرايط داراى بعضى از اين درجات است.

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:«كسى كه دوست دارد ببيند آيا نمازش مقبول درگاه الهى شده يا نه؟بايد ببيند آيا اين نماز،او را از زشتيها و منكرات باز داشته يا نه؟به همان مقدار كه بازداشته نمازش قبول است»!

در دنبالۀ آيه اضافه مى فرمايد:«ذكر خدا از آن هم برتر و بالاتر است» .

ص: 506

(وَ لَذِكْرُ اللّهِ أَكْبَرُ)

ظاهر جملۀ فوق اين است كه بيان فلسفۀ مهمترى براى نماز مى باشد،يعنى يكى ديگر از آثار و بركات مهم نماز كه حتى از نهى از فحشا و منكر نيز مهمتر است آن است كه انسان را به ياد خدا مى اندازد كه ريشه و مايۀ اصلى هر خير و سعادت است،و حتى عامل اصلى نهى از فحشا و منكر نيز همين«ذكر اللّه»مى باشد،در واقع برترى آن به خاطر آن است كه علت و ريشه محسوب مى شود.

و از آنجا كه نيات انسانها و ميزان حضور قلب آنها در نماز و ساير عبادات بسيار متفاوت است در پايان آيه مى فرمايد:«و خدا مى داند چه كارهايى را انجام مى دهيد» .

(وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ)

چه اعمالى را كه در پنهان انجام مى دهيد يا آشكار،چه نياتى را كه در دل داريد،و چه سخنانى كه بر زبان جارى مى كنيد.

آغاز جزء 21 قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ عنكبوت

آيه 46

(آيه 46)براى بحث بهترين روش را بر گزينيد:در آيات گذشته بيشتر سخن از نحوۀ بر خورد با«بت پرستان»لجوج و جاهل بود كه به مقتضاى حال با منطقى تند،با آنها سخن مى گفت،و در اينجا سخن از مجادلۀ با«اهل كتاب» است كه بايد به صورت ملايمتر باشد.

نخست مى فرمايد:«با اهل كتاب جز به روشى كه از همه بهتر است مجادله نكنيد» .

(وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكِتابِ إِلاّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ)

منظور در اينجا بحث و گفتگوهاى منطقى است،يعنى الفاظ شما مؤدّبانه، لحن سخن دوستانه،محتواى آن مستدل،آهنگ صدا خالى از فرياد و جنجال و هر گونه خشونت و هتك احترام،همه بايد در همين شيوه و روش انجام گيرد.

البته همين اصل كلى در بحث و مجادلۀ اسلامى در مواردى ممكن است حمل بر ضعف و زبونى شود،و يا طرف مقابل آنچنان مست و مغرور باشد كه اين

طرز بر خورد انسانى،بر جرأت و جسارتش بيفزايد لذا در دنبالۀ آيه به صورت يك

ص: 507

استثنا مى فرمايد:«مگر كسانى از آنها كه مرتكب ظلم و ستم شدند» .

(إِلاَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ)

همانها كه بر خود و ديگران ظلم كردند و بسيارى از آيات الهى را كتمان نمودند تا مردم به اوصاف پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله آشنا نشوند.

و در آخر آيه يكى از مصداقهاى روشن«مجادله به احسن»را كه مى تواند الگوى زنده اى براى اين بحث باشد به ميان آورده،مى فرمايد:«بگوييد ما به تمام آنچه از سوى خدا بر ما و شما نازل شده است ايمان داريم،معبود ما و شما يكى است،و در برابر او تسليم هستيم» .

(وَ قُولُوا آمَنّا بِالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُكُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ)

آيه 47

(آيه 47)اين آيه به عنوان تأكيد بر اصول چهارگانه اى كه در آيۀ قبل آمد،مى فرمايد:«و اين گونه كتاب[ قرآن]را بر تو نازل كرديم» . (وَ كَذلِكَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ)

آرى!اين قرآن بر اساس وحدت معبود،وحدت دعوت همۀ پيامبران راستين تسليم بى قيد و شرط در برابر فرمان حق،و مجادله با بهترين شيوه ها نازل شده.

سپس مى افزايد:«كسانى كه كتاب(آسمانى)به آنها داده ايم(و به راستى به آن پايبند و معتقدند)به اين كتاب ايمان مى آورند» .

(فَالَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يُؤْمِنُونَ بِهِ)

چرا كه هم نشانه هاى آن را در كتب خود يافته اند،و هم محتوايش را از نظر اصول كلى هماهنگ با محتواى كتب خود مى بينند.

بعد مى افزايد:«و گروهى از اينها(از اهل مكه و مشركان عرب)نيز به آن ايمان مى آورند» .

(وَ مِنْ هؤُلاءِ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ)

و در پايان در مورد كافران هر دو گروه مى گويد:«آيات ما را جز كافران انكار نمى كنند» .

(وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ الْكافِرُونَ)

آنها به خاطر لجاجت و تعصب و تقليد كور كورانه از نياكان،و يا براى حفظ

منافع نامشروع زود گذر به انكار بر مى خيزند.

ص: 508

آيه 48

(آيه 48)سپس به يكى ديگر از نشانه هاى روشن حقانيت دعوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كه تأكيدى است بر محتواى آيۀ گذشته اشاره كرده،مى گويد:«تو هرگز پيش از اين كتابى را نمى خواندى،و با دست خود چيزى نمى نوشتى مبادا دشمنانى كه در صدد(تكذيب و)ابطال سخنان تو هستند شك و ترديد كنند»و بگويند آنچه را او آورده نتيجۀ مطالعۀ كتب پيشين و نسخه بردارى از آنهاست . (وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ)

تو هرگز به مكتب نرفتى و خط ننوشتى،اما با اشارۀ وحى الهى،مسأله آموز صد مدرّس شدى!

آيه 49

(آيه 49)در اين آيه نشانه هاى ديگرى براى حقانيت قرآن بيان كرده، مى گويد:«اين كتاب آسمانى مجموعه اى است از آيات بينات كه در سينه هاى صاحبان علم قرار مى گيرد» . (بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ)

تعبير به بيانگر اين واقعيت است كه نشانه هاى حقانيت قرآن در خود آن به چشم مى خورد و در پيشانى آيات مى درخشد.

«آياتٌ بَيِّناتٌ»

از اين گذشته،طرفداران اين آيات و طالبان و دلدادگان آن،كسانى هستند كه بهره اى از علم و آگاهى دارند،هر چند دستشان تهى و پايشان برهنه است.

در پايان آيه اضافه مى كند:«و آيات ما را جز ستمگران(از روى عناد)انكار نمى كنند» .

(وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ الظّالِمُونَ)

چرا كه نشانه هاى آن روشن است و در كتب پيشين نيز آمده است.

آيه 50

(آيه 50)آيا معجزۀ قرآن كافى نيست؟!كسانى كه بر اثر لجاجت و اصرار در باطل،حاضر نبودند به هيچ قيمتى در برابر بيان مستدل و منطقى قرآن تسليم شوند.دست به بهانه جويى تازه اى زدند.چنانكه قرآن در اين آيه مى گويد:آنها از روى سخريه و استهزا«گفتند:چرا معجزاتى(همچون معجزات موسى و عيسى)از سوى پروردگارش بر او نازل نشده است»؟ . (وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آياتٌ مِنْ رَبِّهِ)

چرا او عصاى موسى و يد بيضا و دم مسيحا ندارد؟

قرآن براى پاسخگويى به اين بهانه جويان لجوج،از دو راه وارد مى شود.

ص: 509

نخست مى گويد:به آنها«بگو:(معجزه كار من نيست كه با تمايلات شما انجام گيرد)معجزات همه نزد خداست» .

(قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللّهِ)

او مى داند چه معجزه اى در چه زمانى و براى چه اقوامى متناسب است.

و بگو:«من فقط انذار كننده و بيم دهندۀ آشكارم» .

(وَ إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ)

آيه 51

(آيه 51)پاسخ ديگر اين كه:«آيا همين اندازه براى آنها كافى نيست كه ما اين كتاب آسمانى را بر تو نازل كرديم كه پيوسته بر آنها تلاوت مى شود» . (أَ وَ لَمْ يَكْفِهِمْ أَنّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ يُتْلى عَلَيْهِمْ)

آنها تقاضاى معجزات جسمانى مى كنند،در حالى كه قرآن برترين معجزۀ معنوى است.معجزه اى جاويدان،كه شب و روز آياتش بر آنها خوانده مى شود.

و در پايان آيه براى تأكيد و توضيح بيشتر مى گويد:«در اين كتاب آسمانى هم رحمت بزرگى نهفته است و هم تذكر گويايى،براى كسانى كه ايمان مى آورند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَرَحْمَةً وَ ذِكْرى لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ)

آرى!قرآن هم رحمت است و هم وسيلۀ يادآورى،اما براى گروه با ايمان براى آنها كه درهاى قلب خود را به روى حقيقت گشوده اند.

آيه 52

(آيه 52)و از آنجا كه هر مدعى نياز به شاهد و گواه دارد در اين آيه مى فرمايد:«بگو:همين بس كه خدا ميان من و شما گواه است» . (قُلْ كَفى بِاللّهِ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ شَهِيداً)

بديهى است هر قدر آگاهى شاهد و گواه بيشتر باشد ارزش شهادت او بيشتر است،لذا در جملۀ بعد اضافه مى كند:خدايى گواه من است كه تمام«آنچه را در آسمانها و زمين است مى داند» .

(يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

ممكن است اين گواهى،گواهى عملى باشد زيرا وقتى خداوند معجزۀ بزرگى همچون قرآن را در اختيار پيامبرش قرار مى دهد سند حقانيت او را امضا كرده است.

علاوه بر گواهى عملى فوق،در آيات متعددى از قرآن مجيد گواهى قولى نيز داده شده.

و نيز ممكن است منظور گواهى و شهادت خداوند باشد در كتب آسمانى

ص: 510

پيشين كه علماى اهل كتاب به خوبى از آن آگاهى داشتند.

در پايان آيه به عنوان يك هشدار و تهديد مى فرمايد:«و كسانى كه به باطل ايمان آوردند و به اللّه كافر شدند زيانكاران واقعى هستند» .

(وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْباطِلِ وَ كَفَرُوا بِاللّهِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ)

چه خسرانى از اين بالاتر كه انسان تمام سرمايه هاى وجود خود را در برابر هيچ از دست بدهد آنگونه كه مشركان دادند!

آيه 53

(آيه 53)در اين آيه به سومين بهانه جوييهاى آنها اشاره كرده،مى گويد:

«آنها در مورد عذاب عجله مى كنند و با سرعت آن را از تو مى طلبند» .آنها مى گويند اگر عذاب الهى حق است و دامن كفار را مى گيرد پس چرا به سراغ ما نمى آيد؟! قرآن در پاسخ اين سخن سه جواب مى دهد.

(وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ)

نخست مى گويد:«اگر موعد مقررى تعيين نشده بود عذاب الهى فورا به سراغشان مى آمد» .

(وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى لَجاءَهُمُ الْعَذابُ)

اين زمان معين براى آن است كه هدف اصلى يعنى بيدارى يا اتمام حجت بر آنها حاصل گردد.

ديگر اين كه آنها كه اين سخن را مى گويند چه اطمينانى دارند كه هر لحظه عذاب الهى دامنشان را نگيرد؟چرا كه«اين عذاب ناگهانى و بدون مقدمه،و در حالى كه آنها نمى دانند و توجه ندارند به سراغشان مى آيد» .

(وَ لَيَأْتِيَنَّهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ)

گرچه موعد عذاب در واقع معين و مقرر است ولى مصلحت اين است كه آنها از اين آگاه نباشند و بدون مقدمه فرا رسد.

آيه 54

(آيه 54)-بلاخره سومین پاسخ را قرآن در این آیه بیان کرده،می گوید:آنها در برابر تو در مورد عذاب عجله می کنند در حالی که جهنم هم اکنون کافران را احاطه کرده است»!(یَسْتَعْجَلُونَکَ بِالْعَذابِ وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَّ ةٌ بِالْکْافُرینَ).

اگر عذاب دنيا تأخير بيفتد عذاب آخرت صد در صد قطعى است آنچنان

ص: 511

مسلم است كه قرآن به صورت يك امر فعلى از آن ياد مى كند و مى گويد:«جهنم گويى هم اكنون آنها را احاطه كرده است»!

آيه 55

(آيه 55)سپس مى افزايد:«آن روز كه عذاب الهى از بالاى سر و از پايين پا، آنها را فرا مى گيرد،و به آنها مى گويد:بچشيد آنچه را كه عمل مى كرديد»روز سخت و دردناكى است . (يَوْمَ يَغْشاهُمُ الْعَذابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَ يَقُولُ ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

آيه 56

(آيه 56)

شأن نزول:

اين آيه در بارۀ مؤمنانى نازل شده كه در مكّه تحت فشار شديد كفار بودند،بطورى كه توانايى بر اداى وظايف اسلامى خود نداشتند.به آنها دستور داده شد از آن سرزمين هجرت كنند.

تفسير:

هجرتى بايد كرد!از آنجا كه در آيات گذشته سخن از موضعگيريهاى مختلف مشركان در برابر اسلام و مسلمانان بود در اينجا به وضع خود مسلمانان پرداخته و مسؤوليت و وظيفۀ آنها را در برابر يكى از مشكلاتى كه در ارتباط با كفار دارند يعنى مشكل اذيت و آزار و محدوديت و فشار آنها را بيان مى كند.

مى فرمايد:«اى بندگان من كه ايمان آورده ايد(و هم اكنون براى انجام وظايف دينى خود تحت فشار دشمن هستيد)سرزمين من وسيع است(به جاى ديگر هجرت كنيد و)مرا بپرستيد»(يا عِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِي واسِعَةٌ فَإِيّايَ فَاعْبُدُونِ).چرا كه هدف آفرينش انسان بندگى خداست.هر گاه اين هدف اساسى و نهايى زير پا بماند راهى جز هجرت نيست.

آيه 57

(آیه57)-از آنجا که یکی از عذرهای کسانی که در بلاد شرک می مانند و حاضر به هجرت نبودند،این بود که ما می ترسیم از دیار خود بیرون برویم و خطر مرگ به وسیلهٔ دشمنان،یا گرسنگی،یا عوامل دیگر ما را تهدید کند ،به علاوه به فراق بستگان و خویشاوندان و فرزندان و شههر و دیار خود مبتلا شویم،قرآن در این آیه به عنوان یک پاسخ جامع به آنها می گوید: سرانجام همهٔ انسانها می میرند،و«هر کسی مرگ را میچشد،سپس به سوی ما بازگردانده می شوید»(کُلُّ نَفْسٍ ذائقَةُ الْمَوتِ ثُمَّ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ).

ص: 512

گمان نكنيد مرگ پايان همه چيز است،چرا كه«همه شما به سوى ما باز مى گرديد»به سوى پروردگار بزرگ،و به سوى نعمتهاى بى پايانش.

آيه 58

(آيه 58)اين آيه به گوشه اى از پاداشهاى مؤمنان اشاره كرده،مى فرمايد:

«و كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند آنها را در غرفه هايى از بهشت جاى مى دهيم كه نهرها از زير آن جارى است» .

(وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ الْجَنَّةِ غُرَفاً تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ)

امتياز ديگر غرفه هاى بهشتى اين است كه همچون منازل و قصرهاى اين جهان نيست كه هنوز انسان دمى در آن نياسوده است بانگ«الرحيل»زده مى شود بلكه«آنها جاودانه در آن خواهند ماند» .

(خالِدِينَ فِيها)

و در پايان آيه اضافه مى كند:«چه خوب است پاداش آنها كه براى خدا عمل مى كنند» .

(نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ)

آيه 59

(آيه 59)اين آيه مهمترين اوصاف مؤمنان عامل را به اين صورت بيان مى كند:«آنها كسانى هستند كه در برابر مشكلات صبر و استقامت به خرج مى دهند، و بر پروردگارشان توكل مى كنند» . (الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ)

از زن و فرزند و دوستان و بستگان و خانه و كاشانۀ خود جدا مى شوند و صبر مى كنند.

مرارتهاى غربت و سختيهاى آوارگى از وطن را مى چشند و شكيبا هستند.

و اگر درست بينديشيم ريشۀ همۀ فضائل انسانى همين«صبر»و«توكل» است:صبر عامل استقامت در برابر موانع و مشكلات است،و توكل انگيزۀ حركت در اين راه پرنشيب و فراز.

آيه 60

(آيه 60)در اين آيه در پاسخ كسانى كه به زبان حال يا زبان قال مى گفتند:

اگر ما از شهر و ديار خود هجرت كنيم چه كسى به ما روزى مى دهد؟ مى گويد:غم روزى را نخوريد و ننگ ذلت و اسارت را نپذيريد،روزى رسان خداست،نه تنها شما كه«بسيارند جنبندگانى كه حتى نمى توانند روزى خود را

حمل كنند(و هرگز ذخيرۀ غذايى در لانۀ خود ندارند،و هر روز نوروزى نو

ص: 513

مى خواهند)اما خدا آنها را(گرسنه نمى گذارد و)روزى مى دهد،و همو شما را نيز روزى مى بخشد» .

(وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللّهُ يَرْزُقُها وَ إِيّاكُمْ)

در پايان آيه تأكيد مى كند:«و او شنوا و داناست» .

(وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ)

سخن همۀ شما را مى شنود،و حتى زبان حال شما و همۀ جنبدگان را مى داند از نيازهاى همه به خوبى باخبر است و چيزى از دايرۀ علم بى پايان او پنهان نيست.

آيه 61

(آيه 61)در دل خدا مى گويند و با زبان بت!در آيات گذشته روى سخن با مشركانى بود كه حقانيت اسلام را درك كرده بودند اما به خاطر ترس از قطع روزى خود حاضر به قبول ايمان و هجرت نبودند در اينجا روى سخن را به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله-و در واقع به همۀ مؤمنان-كرده دلائل توحيد را از طريق«خلقت» و«ربوبيت»و«فطرت»بيان مى كند،و به آنها خاطرنشان مى سازد كه سر نوشت آنها به دست خدايى است كه در«آفاق»و«انفس»آثار او را مى يابند،نه به دست بتها كه بتها هيچ نقشى در اين ميان ندارند.

نخست به مسألۀ خلقت آسمان و زمين اشاره كرده و از اعتقادات باطنى آنها كمك گرفته،مى گويد:«اگر از آنها سؤال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده؟ و(چه كسى)خورشيد و ماه را مسخر(فرمان خويش در طريق منافع بندگان كرده؟) همه يك زبان پاسخ مى گويند:اللّه» .

(وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ)

زيرا مسلم است نه بت پرستان و نه غير آنها هيچ كس نمى گويد خالق زمين و آسمان و تسخير كنندۀ خورشيد و ماه يك مشت سنگ و چوبى است كه به دست انسان ساخته و پرداخته شده است.

در پايان آيه،بعد از ذكر اين دليل روشن مى گويد:«با اين حال چگونه آنها(از عبادت خداوند خالق متعال به عبادت يك مشت بتهاى سنگى و چوبى)بازگردانده مى شوند»؟ .

(فَأَنّى يُؤْفَكُونَ)

گويى قدرت بر تصميم گيرى ندارند و بى اراده به سوى بت پرستى كشيده

ص: 514

مى شوند!

آيه 62

(آيه 62)سپس براى تأكيد همين معنى كه هم خالق اوست و هم رازق اوست،اضافه مى كند:«خداوند روزى را براى هر كس از بندگانش بخواهد گسترده مى كند و(براى هر كس بخواهد)محدود و تنگ مى سازد» . (اللّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ)

و اگر چنين تصور كنند كه خدا قدرت دارد،ولى از حال آنها آگاه نيست اين اشتباه بزرگى است،چرا كه«خداوند به همه چيز داناست» .

(إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ)

مگر ممكن است كسى خالق و مدبر باشد و لحظه به لحظه فيض او به موجودات برسد و در عين حال از وضع آنها آگاه نباشد؟اين قابل تصور نيست.

آيه 63

(آيه 63)در مرحلۀ دوم سخن از«توحيد ربوبى»و نزول سر چشمۀ اصلى ارزاق از ناحيۀ خداست،مى فرمايد:«اگر از آنها سؤال كنى چه كسى از آسمان آبى نازل كرد پس زمين را بعد از مردن به وسيلۀ آن زنده كرد همه يك زبان مى گويند:اللّه»! . (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَيَقُولُنَّ اللّهُ)

اين اعتقاد باطنى بت پرستان است كه حتى از اظهار آن با زبان ابا نداشتند، زيرا آنها هم«خالق»را خدا مى دانستند و هم«ربّ و مدبر جهان»را.

بعد مى افزايد:«بگو:حمد و ستايش مخصوص خداست» .

(قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ)

حمد و سپاس براى كسى است كه همۀ نعمتها از ناحيۀ اوست.

و از آنجا كه گفتگوهاى مشركان از يكسو،و گفتارها و اعمالشان از سوى ديگر با هم تناقض داشت،در پايان آيه مى افزايد:«بلكه بيشترشان درك نمى كنند» .

(بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ)

و گر نه انسان عاقل فهميده چگونه ممكن است خالق و رازق و مدبر جهان را خدا بداند،و در برابر بتها كه هيچ تأثيرى در سرنوشت آنان ندارند سجده كند.

آيه 64

(آيه 64)و براى اين كه انديشۀ آنها را از افق زندگى محدود فراتر برد

ص: 515

و جهان وسيعترى در برابر ديد عقل آنها بگشايد در اين آيه چگونگى زندگى دنيا را در مقايسه با زندگى جاويدان سراى ديگر در يك عبارت كوتاه و بسيار پر معنى چنين بيان مى كند:«اين زندگى دنيا جز لهو و لعب چيزى نيست»جز سرگرمى و بازى مطلبى در آن يافت نمى شود . (وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ)

«و سراى آخرت زندگى واقعى است اگر آنها مى دانستند» .

(وَ إِنَّ الدّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ)

بديهى است قرآن هرگز نمى خواهد با اين تعبير ارزش مواهب الهى را در اين جهان نفى كند،بلكه مى خواهد با يك مقايسۀ صريح و روشن ارزش اين زندگى را در برابر آن زندگى مجسم سازد،علاوه بر اين به انسان هشدار دهد كه«اسير»اين مواهب نباشد،بلكه«امير»بر آنها گردد،و هرگز ارزشهاى اصيل وجود خود را با آنها معاوضه نكند.

آيه 65

(آيه 65)در مرحلۀ سوم به سراغ فطرت و سرشت انسانى و تجلى نور توحيد در بحرانى ترين حالات،در درون جان انسانها مى رود و ضمن مثال بسيار گويايى مى فرمايد:«هنگامى كه بر كشتى سوار مى شوند خدا را با اخلاص كامل مى خوانند(و غير او از نظرشان محو مى شود)اما هنگامى كه آنها را از طوفان و گرداب رهايى مى بخشد و به خشكى مى رساند باز مشرك مى شوند»! . (فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ)

آرى!شدايد و طوفانها زمينه ساز شكوفايى فطرت آدمى است،چرا كه نور توحيد در درون جان همۀ انسانها نهفته است.تعليمات غلط و غفلت و غرور، مخصوصا به هنگام سلامت و وفور نعمت،پرده هايى بر آن مى افكند،اما طوفانهاى حوادث اين پرده ها را مى درد و آن نقطۀ نورانى آشكار مى شود.

زودى خواهند فهميد»كه عاقبت كفر و شرك آنها به كجا خواهد رسيد؟و آنها را به

ص: 516

چه سرنوشت شومى گرفتار خواهد ساخت؟ .

(لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ وَ لِيَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ)

آيه 67

(آيه 67)

شأن نزول:

«گروهى از مشركان گفتند:اى محمّد!اگر ما داخل در دين تو نمى شويم تنها به خاطر اين است كه مى ترسيم مردم ما را بربايند(و بسرعت نابود كنند)چون جمعيت ما كم است و جمعيت مشركان عرب بسيارند،به محض اين كه به آنها خبر رسد كه ما وارد دين تو شده ايم بسرعت ما را مى ربايند،و خوراك يك نفر از آنها هستيم! در اينجا آيۀ نازل شد و به آنها پاسخ گفت.»

أَ وَ لَمْ يَرَوْا...

تفسير:

در آيات گذشته نيز به اين بهانۀ مشركان به صورت ديگرى اشاره شده بود كه ما مى ترسيم اگر اظهار ايمان كنيم و به دنبال آن هجرت نماييم زندگى ما مختل گردد كه قرآن از طرق مختلف به آنها پاسخ گفت.

در اين آيه قرآن از طريق ديگرى به آنها پاسخ داده،مى فرمايد:«آيا نديدند كه ما(براى آنها حرم امنى)قرار داديم»سر زمين پاك و مقدس مكّه .

(أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً)

«در حالى كه مردم را در اطراف آنان(در بيرون اين حرم)مى ربايند»؟ .همه جا غارت است و كشتار،اما اين سر زمين همچنان امن و امان باقى مانده است.

(وَ يُتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ)

«آيا(با اين حال)به باطل ايمان مى آورند و نعمت خدا را كفران مى كنند»؟! .

(أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللّهِ يَكْفُرُونَ)

آيه 68

(آيه 68)پس از ذكر اين دليل روشن در اين آيه چنين نتيجه گيرى و جمع بندى مى كند:«چه كسى ستمكارتر از آن كس است كه بر خدا دروغ بسته يا حق را پس از آن كه به سراغش آمده تكذيب نمايد»؟ . (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمّا جاءَهُ)

ما دلايل آشكارى براى شما اقامه كرديم كه جز«اللّه»شايستۀ پرستش نيست

اما شما بر خدا دروغ مى بنديد و شريكانى براى او مى تراشيد.

ص: 517

شرك خمير مايۀ همۀ مفاسد اجتماعى است و ستمهاى ديگر در واقع از آن سر چشمه مى گيرد،هوى پرستى،مقام پرستى،و دنيا پرستى هر كدام نوعى از شرك است.

ولى بدانيد عاقبت شومى در انتظار مشركان است«آيا جايگاه كافران در دوزخ نيست»؟ .

(أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكافِرِينَ)

آيه 69

(آيه 69)اين آيه كه در عين حال آخرين آيۀ سورۀ عنكبوت است واقعيت مهمى را بيان مى كند كه عصاره اى از تمام اين سوره و هماهنگ با آغاز آن است.

مى فرمايد:راه خدا گرچه مشكلات فراوان دارد،مشكل از نظر شناخت حق،مشكل از نظر وسوسه هاى شياطين جن و انس،مشكل از نظر مخالفت دشمنان سر سخت و بى رحم،و مشكل از نظر لغزشهاى احتمالى اما در اينجا يك حقيقت است كه به شما در برابر اين مشكلات نيرو و اطمينان مى دهد و حمايت مى كند و آن اين كه:«آنها كه در راه ما(با خلوص نيّت)جهاد كنند قطعا به راههاى خود هدايتشان خواهيم كرد،و خداوند با نيكوكاران است» .

(وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ)

تعبير به«جهاد»تعبير وسيع و مطلقى است و هر گونه جهاد و تلاشى را كه در راه خدا و براى او و به منظور وصول به اهداف الهى صورت گيرد شامل مى شود، خواه در طريق كسب معرفت باشد،يا جهاد با نفس،يا مبارزه با دشمن يا صبر بر طاعت،يا شكيبايى در برابر وسوسۀ معصيت،يا در مسير كمك به افراد مستضعف، و يا انجام هر كار نيك ديگر.

كسانى كه در اين راهها به هر شكل و هر صورت براى خدا مجاهده كنند مشمول حمايت و هدايت الهى هستند.

بنا بر اين هر گونه شكست و ناكامى نصيب ما شود معلول يكى از دو چيز است:يا در جهاد كوتاهى كرده ايم،و يا اخلاص در كار ما نبوده است.

«پايان سورۀ عنكبوت»

ص: 518

سورۀ روم[30]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 60 آيه است

محتواى سوره:

مطالب اين سوره را در هفت بخش مى توان خلاصه كرد.

1-پيشگويى از پيروزى روميان بر ايرانيان در جنگى كه در آينده درگير مى شد.

2-گوشه اى از طرز فكر و چگونگى حالات افراد بى ايمان.

3-بخش مهمى از آيات عظمت خداوند در آسمان و زمين و در وجود انسانها.

4-سخن از توحيد فطرى بعد از بيان دلائل آفاقى و انفسى.

5-بازگشت به شرح و تبيين حالات افراد بى ايمان و گنهكار،و ظهور فساد در زمين بر اثر گناهان آنها.

6-اشاره اى به مسألۀ مالكيت و حق ذى القربى و نكوهش از رباخوارى.

7-بازگشت مجددى به دلائل توحيد و نشانه هاى حق و مسائل مربوط به معاد.

فضيلت تلاوت سوره:

علاوه بر حديثى كه از امام صادق عليه السّلام در فضيلت سورۀ عنكبوت نقل شد،در حديث ديگرى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين آمده:«هر كس سورۀ روم را بخواند پاداشى معادل ده حسنه به تعداد هر فرشته اى كه در ميان آسمان و زمين تسبيح خدا مى گويد خواهد داشت و آنچه را در روز و شب از دست داده جبران خواهد كرد».

بديهى است كسى كه محتواى اين سوره را در روح و جان خود جاى دهد

ص: 519

و مراقبت پروردگار را در هر لحظه در خود ببيند،تقواى الهى چنان قلبش را پر مى كند كه شايستۀ چنين پاداش بزرگى است.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)

شأن نزول:

آيات نخستين اين سوره بدين سبب نازل شد كه در آن هنگام كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در«مكّه»بود،و مؤمنان در اقليت قرار داشتند،جنگى ميان ايرانيان و روميان در گرفت،و در اين نبرد ايرانيان پيروز شدند.

مشركان«مكّه»اين را به فال نيك گرفتند و دليل بر حقانيت شرك خود دانستند! آيات نخستين اين سوره نازل شد و قاطعانه گفت:گرچه ايرانيان در اين نبرد پيروز شدند اما چيزى نمى گذرد كه از روميان شكست خواهند خورد و حتى حدود زمان اين پيشگويى را نيز بيان داشت.

اين پيشگويى قاطع قرآن كه از يك سو نشانۀ اعجاز اين كتاب آسمانى و اتكا آورندۀ آن به علم بى پايان پروردگار به عالم غيب است،و از سوى ديگر نقطۀ مقابل تفأل مشركان بود،مسلمانان را طورى دلگرم ساخت كه حتى مى گويند:بعضى از آنان با مشركان روى اين مسأله شرطبندى مهمى كردند!-آن روز هنوز حكم تحريم اين گونه شرط بنديها نازل نشده بود.

*تفسير:

يك پيشگويى عجيب!اين سوره جزء 29 سوره اى است كه با حروف مقطعه آغاز مى شود«الف،لام،ميم» .

(الم)

تنها چيزى كه در اينجا جلب توجه مى كند اين است كه بر خلاف بسيارى از سوره هايى كه با حروف مقطعه آغاز مى شود و پشت سر آن سخن از عظمت قرآن است در اينجا بحثى از عظمت قرآن نمى يابيم،بلكه سخن از شكست روميان و پيروزى مجدد آنها در آينده است،ولى با دقت روشن مى شود كه اين بحث نيز بيان عظمت قرآن است،چرا كه اين خبر غيبى مربوط به آينده از نشانه هاى اعجاز

و عظمت اين كتاب آسمانى محسوب مى شود.

ص: 520

آيه 2

(آيه 2)بعد از ذكر حروف مقطعه مى فرمايد:«روميان مغلوب شدند» . (غُلِبَتِ الرُّومُ)

آيه 3

(آيه 3)«و اين شكست در سرزمين نزديكى واقع شد» . (فِي أَدْنَى الْأَرْضِ)

منظور از«ادنى الارض»(سرزمين نزديك)سرزمين ايرانيان بوده است يعنى؛در محلى واقع شد كه نزديكترين نقطه ميان ايران و روم بود.

سپس اضافه مى كند:«و آنها(روميان)بعد از مغلوبيت به زودى غلبه خواهند كرد» .

(وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ)

آيه 4

(آيه 4)سپس حدود سالهاى آن را با اين عبارت بيان مى كند:«در چند سال»! . (فِي بِضْعِ سِنِينَ)

و اگر مى بينيد خداوند از آينده خبر مى دهد،به خاطر آن است كه«همۀ كارها از آن خداست؛چه قبل و چه بعد»از اين شكست و پيروزى .

(لِلّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ)

عبارت فوق مى خواهد اين نكته را روشن سازد كه قادر بالذّات و مالك على الاطلاق اوست و هر كس هر چيزى دارد از او دارد.

سپس مى افزايد:اگر امروز كه روميان شكست خوردند مشركان خوشحال شدند«در آن روز مؤمنان(به خاطر پيروزى ديگرى)خوشحال خواهند شد»! .

(وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ)

آيه 5

(آيه 5)آرى!خوشحال مى شوند«به سبب يارى خداوند» . (بِنَصْرِ اللّهِ)

خداوند«هر كه را بخواهد يارى مى كند،و او صاحب قدرت و رحيم است»! .

(يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

مسلمانان در آن روز از جهات مختلفى خوشحال شدند:

از پيروزى اهل كتاب بر مجوسيان كه صحنه اى از غلبۀ خدا پرستى بر شرك بود.

از پيروزى معنوى به خاطر ظهور اعجاز قرآن.و از پيروزى مقارن آن كه

ص: 521

احتمالا«صلح حديبيه»يا يكى ديگر از فتوحات مسلمين بود.

آيه 6

(آيه 6)باز هم براى تأكيد بيشتر مى فرمايد:«اين وعده اى است كه خدا داده است» . (وَعْدَ اللّهِ)

«و خداوند هرگز از وعده اش تخلف نخواهد كرد،هر چند بيشتر مردم نمى دانند» .

(لا يُخْلِفُ اللّهُ وَعْدَهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ)

و علت عدم آگاهى مردم عدم معرفتشان نسبت به خدا و علم و قدرت اوست آنها خدا را به درستى نشناختند،و لذا از اين حقيقت كه او محال است از وعده اش تخلف كند درست آگاه نيستند،چرا كه تخلف از وعده يا به خاطر جهل است و يا به خاطر ضعف و ناتوانى است و هيچ يك در خدا راه ندارد.

آيه 7

(آيه 7)سپس مى افزايد:اين مردم كوتاه بين«تنها ظاهرى از زندگى دنيا را مى بينند و از آخرت و پايان كارها بى خبرند»! . (يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ)

انسان«ظاهر بين»انفاق را سبب خسران و زيان مى شمرد،در حالى كه اين «موحد»تجارتى پرسود مى داند.

آن يكى ربا خوارى را مايۀ افزايش در آمد،و اين يكى مايۀ وبال و بدبختى و زيان.

آن يكى جهاد را مايۀ افزايش در آمد،و اين يكى مايۀ وبال و بدبختى و زيان.

آن يكى جهاد را مايۀ دردسر و شهادت را به معنى نابودى و اين يكى جهاد را رمز سر بلندى و شهادت را حيات جاويدان مى شمرد.

اگر آنها باطن و درون اين زندگى دنيا را نيز مى دانستند براى شناخت آخرت كافى بود،چرا كه دقت كافى در اين زندگى زود گذر نشان مى دهد كه حلقه اى است از يك سلسلۀ طولانى،و مرحله اى است از يك مسير بزرگ،همان گونه كه دقت در زندگى دوران جنينى نشان مى دهد كه هدف نهايى خود اين زندگى نيست،بلكه اين يك مرحلۀ مقدماتى براى زندگى گسترده اى است.

اعجاز قرآن از دريچۀ علم غيب!

يكى از طرق اثبات اعجاز قرآن خبرهاى

ص: 522

غيبى قرآن است كه يك نمونۀ روشن آن در همين آيات مورد بحث آمده،در طى چند آيه با انواع تأكيدات از پيروزى بزرگ يك ارتش شكست خورده در چند سال بعد خبر مى دهد،و آن را به عنوان يك وعدۀ تخلف ناپذير الهى معرفى مى كند.

تاريخ به ما مى گويد كه هنوز نه سال نگذشته بود كه:روميان در نبرد جديدى بر ايرانيان پيروز شدند،و مقارن همان زمان مسلمانان با صلح حديبيه(و طبق روايتى در جنگ بدر)پيروزى چشمگيرى بر دشمنان پيدا كردند.

آيه 8

(آيه 8)آيۀ قبل سخن از ظاهربينانى بود كه تنها افق فكرشان به محدودۀ دنيا و جهان ماده تعلق دارد،و از قيامت و عالم ماوراء طبيعت بى خبرند.

در اين آيه و آيات آينده به ذكر مطالب متنوعى پيرامون مبدأ و معاد مى پردازد نخست به صورت يك استفهام اعتراض آميز مى گويد:«آيا آنها در درون جان خويش تفكر نكردند كه خداوند آسمان و زمين و آنچه را در ميان اين دو است جز به حق نيافريده؟و براى آن اجل و پايان معينى قرار داده است» .

(أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى)

يعنى اگر آنها درست بينديشند و به وجدان خود و داورى عقلشان مراجعه كنند به خوبى از اين دو امر آگاه مى شوند كه:جهان بر اساس حق آفريده شده،و نظاماتى بر آن حاكم است كه دليل بر وجود عقل و قدرت كامل در خالق اين جهان است.

و ديگر اين كه:اين جهان رو به زوال و فنا مى رود و از آنجا كه خالق حكيم ممكن نيست بيهوده آن را آفريده باشد دليل بر اين است كه جهان ديگرى كه سراى بقا است بعد از اين جهان مى باشد،و گر نه آفرينش اين جهان مفهوم نداشت.

لذا در پايان آيه اضافه مى كند:«بسيارى از مردم به لقاى پروردگارشان كافرند» .

(وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَكافِرُونَ)

و يا اين كه با زبان،منكر نيستند اما عملشان آن چنان آلوده و ننگين است كه نشان مى دهد آنها اعتقادى به معاد ندارند،چرا كه اگر معتقد بودند نبايد اين چنين فاسد و مفسد باشند.

آيه 9

(آيه 9)عاقبت بدكاران!از آنجا كه تعبير به«اجل مسمى»بيانگر اين

ص: 523

حقيقت است كه به هر حال زندگى اين جهان دوام و بقايى ندارد و اين هشدارى است به همۀ دنيا پرستان،در اين آيه مى فرمايد:«آيا در زمين گردش نكردند تا بنگرند عاقبت كسانى كه قبل از آنها بودند»به كجا كشيده شد . (أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ)

«آنها نيرومندتر از اينان بودند و زمين را(براى زراعت و آبادى)بيش از اينان دگرگون ساختند و آباد كردند» .

(كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثارُوا الْأَرْضَ وَ عَمَرُوها أَكْثَرَ مِمّا عَمَرُوها)

«و پيامبرانشان با دلايل آشكار به سراغشان آمدند» .اما آنها خيره سرى كردند،و در برابر حق تسليم نشدند و كيفر خود را ديدند.

(وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ)

«خداوند هرگز به آنان ستم نكرد،آنها به خودشان ستم مى كردند»! .

(فَما كانَ اللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ)

آيه 10

(آيه 10)اين آيه آخرين مرحلۀ كفر آنها را بيان كرده،مى گويد:«سپس سر انجام كسانى كه اعمال بد انجام دادند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند،و(از آن بدتر)به استهزا و مسخره كردن آن بر خاستند» . (ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ)

آرى!گناه و آلودگى همچون بيمارى خوره به جان انسان مى افتد،و روح ايمان را مى خورد و از بين مى برد،و كار به جايى مى رسد كه سر از تكذيب آيات الهى در مى آورد و به مرحله اى مى رسد كه ديگر هيچ وعظ و اندرز و انذارى مؤثر نيست و جز تازيانۀ عذاب دردناك الهى راهى باقى نمى ماند!

آيه 11

(آیه11)-سرنوشت مجرمان در قیامت: در آیات گذشته سخن از تکذیب کنندگانی به میان آمد که آیات خد را به مسخره می گرفتند، و در اینجا با بیان گوشه ای از مباحث معاد و سرنوشت مجرمان در قیامت بحثهایی را که پیش از این دربارهٔ معاد در آیات قبل گفته شد تکمیل می کند.

نخست مى فرمايد:«خداوند آفرينش را آغاز نموده سپس اعاده مى كند،

ص: 524

و بعد به سوى او بازگردانده مى شويد» .

(اللّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)

در آيه يك استدلال كوتاه و پر معنى براى مسألۀ معاد بيان شده كه در آيات ديگر قرآن نيز به عبارات ديگرى آمده است،و آن اين كه:«همان كسى كه قدرت بر آفرينش نخستين داشت قدرت بر معاد هم دارد،و قانون عدالت و همچنين حكمت خداوند ايجاب مى كند كه اين آفرينش مجدد تحقق يابد».

آيه 12

(آيه 12)اين آيه وضع مجرمان را چنين مجّسم مى كند:«آن روز كه قيامت بر پا مى شود مجرمان در نوميدى و غم و اندوه فرو مى روند» . (وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ يُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ)

چرا كه نه ايمان و عمل صالحى با خود به عرصۀ محشر آورده اند،نه يار و ياورى دارند و نه امكان بازگشت به دنيا و جبران گذشته وجود دارد.

آيه 13

(آيه 13)لذا در اين آيه مى افزايد:«آنها شفيعانى از معبودانشان ندارند» . (وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَكائِهِمْ شُفَعاءُ)

به همين جهت«نسبت به معبودهايى كه آنها را شريك خدا قرار داده بودند كافر مى شوند»و از آنها تنفر و بيزارى مى جويند .

(وَ كانُوا بِشُرَكائِهِمْ كافِرِينَ)

آيه 14

(آيه 14)سپس به گروههاى مختلف مردم در آن روز اشاره كرده،مى گويد:

«روزى كه قيامت بر پا مى شود مردم از هم جدا مى گردند» .

(وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَتَفَرَّقُونَ)

آيه 15

(آيه 15)«پس گروهى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند آنها در باغى از بهشت متنعم و شاد و مسرور خواهند بود،آن چنان كه آثار شادى در چهره هايشان هويدا مى گردد» . (فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَهُمْ فِي رَوْضَةٍ يُحْبَرُونَ)

آيه 17

(آيه 17)تسبيح و حمد در همه حال براى خداست:بعد از بحثهاى

ص: 525

فراوانى كه در آيات گذشته در مورد مبدأ و معاد و بخشى از پاداش مؤمنان و كيفر مشركان آمد در اين آيه به تسبيح و حمد پروردگار و تنزيه و تقديس او از هر گونه شرك و نقص و عيب پرداخته،مى فرمايد:«منزّه است خداوند به هنگامى كه شام مى كنيد و هنگامى كه صبح مى كنيد» . (فَسُبْحانَ اللّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ)

آيه 18

(آيه 18)«و حمد و ستايش مخصوص ذات پاك اوست در آسمان و زمين (منزه است)به هنگام عصر،و هنگامى كه وارد ظهر مى شويد» . (وَ لَهُ الْحَمْدُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ عَشِيًّا وَ حِينَ تُظْهِرُونَ)

به اين ترتيب در دو آيۀ فوق چهار وقت براى«تسبيح»پروردگار بيان شده:

آغاز شب؛طلوع صبح؛عصرگاهان؛و به هنگام زوال ظهر.

آيه 19

(آيه 19)در اين آيه باز به مسألۀ معاد باز مى گردد،و از طريق ديگرى به استبعاد منكران چنين پاسخ مى گويد:«زنده را از مرده،و مرده را از زنده،خارج مى كند و زمين را پس از مردنش حيات مى بخشد،و به همين گونه روز قيامت(از گورها)بيرون آورده مى شويد» . (يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ كَذلِكَ تُخْرَجُونَ)

يعنى«صحنۀ معاد»و«صحنۀ پايان دنيا»كه يكى خروج«زنده از مرده»است و ديگرى«مرده از زنده»مرتبا در برابر چشم شما تكرار مى شود،بنا بر اين چه جاى تعجب كه در پايان جهان همۀ موجودات زنده بميرند و در رستاخيز همۀ انسانها به زندگى جديدى باز گردند؟! اما«خروج حىّ از ميت»در مورد زمينهاى مرده براى همه روشن است كه در فصل زمستان زمين به صورت مرده در مى آيد،اما در فصل بهار با تعادل هوا و فرو ريختن قطرات حياتبخش باران جنبشى در زمين پيدا مى شود،و اين صحنۀ معاد است كه در اين جهان مى بينيم.

و اما در مورد خارج ساختن«مرده از زنده»آن هم چيز پوشيده و پنهانى نيست و اما در مورد بيرون آمدن موجود«زنده از مرده»گرچه طبق مسلمات علم امروز در حال حاضر حد اقل در آزمايشهاى بشرى و مشاهدات روزمره موردى ديده

ص: 526

نشده است.ولى مسلما در آغاز كه اين كرۀ خاكى يك پارچه آتش بود،موجود زنده اى وجود نداشت،بعدا در شرايط خاصى كه علم هنوز آن را به درستى كشف نكرده است موجودات زنده از مواد بى جان با يك جهش بزرگ متولد شدند،اما اين موضوع در شرايط فعلى كره زمين در آنجا كه در دسترس علم و دانش بشر است ديده نمى شود.

اما آنچه براى ما محسوس و كاملا قابل لمس و درك است اين است كه موجودات مرده دائما جزء اندام موجودات زنده مى شوند و لباس حيات در تن مى پوشانند،آب و غذايى كه ما مى خوريم موجود زنده اى نيست،اما جزء بدن ما كه شد تبديل به يك موجود زنده مى شود،و سلولهاى تازه اى بر سلولهاى بدن ما افزوده مى گردد.

بنا بر اين مى توان گفت:دائما در نظام عالم طبيعت زندگى از دل مرگ و مرگ از دل زندگى بيرون مى آيد به همين دليل خدايى كه آفرينندۀ طبيعت است قادر به احياى مردگان در جهان ديگر مى باشد.

آيه 20

(آيه 20)آيات خدا در آفاق و انفس!در اينجا نكات جالبى از دلائل توحيد و نشانه هاى پروردگار را در نظام عالم هستى بازگو كرده،و بحثهاى گذشته را تكميل مى نمايد.

نخست به سراغ آفرينش انسان كه اولين و مهمترين موهبت الهى بر اوست مى رود و مى گويد:«يكى از نشانه هاى او اين است كه شما را از خاك آفريد،سپس شما انسانهايى شديد كه در روى زمين منتشر گشتيد» .

(وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ)

در اين آيه به دو نشانۀ عظمت الهى اشاره شده:يكى آفرينش انسان از خاك كه ممكن است اشاره به آفرينش نخستين انسان يعنى آدم بوده باشد،يا آفرينش همۀ انسانها از خاك چرا كه مواد غذايى تشكيل دهندۀ وجود انسان،همه مستقيما يا بطور غير مستقيم از خاك گرفته مى شود.

دوم:تكثير نسل انسان و انتشار فرزندان آدم در سراسر روى زمين است.

ص: 527

آيه 21

(آيه 21)اين آيه نيز بخش ديگرى از آيات انفسى را كه در مرحلۀ بعد از آفرينش انسان قرار دارد مطرح كرده،مى فرمايد:«و از نشانه هاى او اين كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنها آرامش يابيد» . (وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها)

و از آنجا كه ادامۀ اين پيوند در ميان همسران،نياز به يك جاذبه و كشش قلبى و روحانى دارد به دنبال آن اضافه مى كند:«و در ميان شما مودّت و رحمت قرار داد» .

(وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً)

و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر مى فرمايد:«در اين نشانه هايى است براى گروهى كه تفكّر مى كنند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ)

و از اينجا مى توان نتيجه گرفت آنها كه پشت پا به اين سنت الهى مى زنند وجود ناقصى دارند،چرا كه يك مرحلۀ تكاملى آنها متوقف شده مگر آن كه به راستى شرايط خاص و ضرورتى ايجاب تجرّد كند.

آيه 22

(آيه 22)اين آيه معجونى از آيات آفاقى و انفسى است:نخست به مسألۀ خلقت آسمانها و زمين اشاره كرده،مى گويد:«از نشانه هاى بزرگ خدا آفرينش آسمانها و زمين است» . (وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

آسمانها با آن همه كرات،با آن همه منظومه ها و كهكشانها،آسمانهايى كه انديشۀ بلند پرواز انسان از درك عظمت آن عاجز و فكر از مطالعۀ آن خسته مى شود و هر قدر علم و دانش انسان پيش مى رود نكته هاى تازه اى از عظمتش آشكار مى گردد.

سپس سخن را به يكى از آيات بزرگ انفسى منتقل ساخته،مى گويد:

«و اختلاف زبانها و رنگهاى شما»نيز از آيات عظمت اوست! .

(وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ)

كه براى سازمان يافتن اجتماع بشر خداوند صداها و رنگها را مختلف قرار داده است و همچنين زبانها و نژادها را.

قرآن در پايان آيه مى گويد:«در اين امور نشانه هايى است براى عالمان

ص: 528

و انديشمندان» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْعالِمِينَ)

چرا كه آنها بيش از هر كس از اين اسرار آگاه مى شوند.

آيه 23

(آيه 23)باز هم نشانه هاى عظمت او در برون و درون:به دنبال بحثهاى گذشته پيرامون آيات پروردگار در آفاق و انفس در اينجا به گفتگو پيرامون بخش ديگرى از اين آيات بزرگ مى پردازد.

نخست پديدۀ«خواب»را به عنوان يك پديدۀ مهم آفرينش و نمودارى از نظام حكيمانۀ آفرينندۀ آن مورد توجه قرار داده،مى گويد:«و از نشانه هاى او خواب شما در شب و روز است،و تلاش و كوشش شما براى بهره گيرى از فضل پروردگار» و تأمين معاش .

(وَ مِنْ آياتِهِ مَنامُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُكُمْ مِنْ فَضْلِهِ)

و در پايان مى افزايد:«در اين امور نشانه هايى است براى آنها كه گوش شنوا دارند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ)

اين موهبت بزرگ الهى سبب مى شود كه جسم و روح انسان به اصطلاح سرويس شود،و با بروز حالت خواب كه يك نوع وقفه و تعطيل كار بدن است آرامش و رفع خستگى حاصل گردد،و انسان حيات و نشاط و نيروى تازه اى پيدا كند.

مسلما اگر خواب نبود روح و جسم انسان بسيار زود پژمرده و فرسوده مى شد،و بسيار زود پيرى و شكستگى به سراغ او مى آمد.

آيه 24

(آيه 24)اين آيه كه پنجمين قسمت از آيات عظمت خدا را بيان مى كند باز به سراغ آيات آفاقى مى رود،و مسألۀ باران و رعد و برق و حيات زمين را پس از مرگ مورد توجه قرار داده،مى گويد:«و از نشانه هاى خدا اين است كه برق را كه هم مايۀ ترس است هم مايۀ اميد،به شما نشان مى دهد» . (وَ مِنْ آياتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً)

«ترس»از خطرات ناشى از برق كه گاه به صورت«صاعقه»در مى آيد و«اميد» از نظر نزول باران كه غالبا بعد از رعد و برق به صورت رگبار فرو مى ريزد.

سپس مى افزايد:«و از آسمان آبى نازل مى كند كه زمين را بعد از مرگش حيات

ص: 529

مى بخشد» .

(وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَيُحْيِي بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها)

در پايان آيه به عنوان تأكيد مى افزايد:«در اين امور آيات و نشانه هايى است براى جمعيتى كه تعقل و انديشه مى كنند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ)

آنها هستند كه مى فهمند در اين برنامۀ حساب شده دست قدرتى در كار است و هرگز نمى تواند معلول تصادفها و ضرورتهاى كور و كر باشد.

آيه 25

(آيه 25)در اين آيه بحث از آيات آفاقى را در زمينۀ تدبير نظام آسمان و زمين و ثبات و بقاى آنها ادامه داده،مى فرمايد:«و از آيات او اين است كه آسمان و زمين به فرمان او بر پاست» . (وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِ)

يعنى نه تنها آفرينش آسمانها كه در آيات قبل به آن اشاره شد آيتى است كه بر پايى و ادامۀ نظام آنها نيز آيتى ديگر مى باشد،چه اين كه اين اجرام عظيم در گردش منظم خود احتياج به امور زيادى دارد كه مهمترين آنها محاسبۀ پيچيدۀ تعادل نيروى جاذبه و دافعه است.

و در پايان اين آيه با استفاده از زمينه بودن«توحيد»براى«معاد»بحث را به اين مسأله منتقل ساخته،مى فرمايد:«سپس هنگامى كه شما را(در قيامت)از زمين فرا خواند ناگهان همه خارج مى شويد»و در صحنۀ محشر حضور مى يابيد .

(ثُمَّ إِذا دَعاكُمْ دَعْوَةً مِنَ الْأَرْضِ إِذا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ)

آيه 26

(آيه 26)توحيد مالكيت خداوند:در آيات گذشته بحثهايى پيرامون «توحيد خالقيت»و«توحيد ربوبيت»آمده بود،و اين آيه،از يكى از شاخه هاى توحيد كه«توحيد مالكيت»است سخن مى گويد،مى فرمايد:«تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از آن او مى باشند» . (وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

و چون همه از آن اويند«همگى در برابر او خاضع و مطيعند» .

(كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ)

يعنى از نظر قوانين آفرينش زمام امر همه در دست اوست و همه خواه ناخواه تسليم قوانين او در جهان تكوينند.

دليل اين«مالكيت»همان خالقيت و ربوبيت اوست:كسى كه در آغاز

موجودات را آفريده و تدبير آنها را بر عهده دارد،مسلما مالك اصلى نيز بايد او

ص: 530

باشد،نه غير او.

آيه 27

(آيه 27)و از آنجا كه در سلسلۀ آياتى كه گذشت و نيز بعدا خواهد آمد مسائل مربوط به مبدأ و معاد همچون تار و پود يك پارچه در هم انسجام يافته،در اين آيه باز به مسألۀ معاد بر مى گردد و مى گويد:«او كسى است كه آفرينش را آغاز مى كند سپس آن را باز مى گرداند،و اين كار براى او آسانتر مى باشد»! . (وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ)

قرآن در اين آيه با كوتاهترين استدلال،مسألۀ امكان معاد را اثبات كرده است، مى گويد:شما معتقديد آغاز آفرينش از اوست،باز گشت مجدد كه از آن آسانتر است چرا از او نباشد؟ توجه به يك نكته در اينجا ضرورى است كه تعبير به آسان بودن و سخت بودن از دريچۀ فكر ماست،و الا براى وجودى كه بى نهايت است«سخت»و«آسان» هيچ تفاوتى ندارد.

و شايد به همين دليل بلافاصله در ذيل آيه مى فرمايد:«و براى اوست توصيف برتر در آسمانها و زمين» .

(وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

چرا كه هر وصف كمالى در آسمان و زمين در بارۀ هر موجودى تصور كنيد از علم،قدرت،مالكيت،عظمت،وجود و كرم،مصداق اتم و اكمل آن نزد خدا است، چرا كه همه محدودش را دارند،و او نامحدودش را،اوصاف همه عارضى است و اوصاف او ذاتى و او منبع اصلى همۀ كمالات است.

سر انجام در پايان آيه به عنوان تأكيد يا به عنوان يك دليل،مى گويد:

«و اوست توانمند و حكيم» .

(وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

عزيز است و شكست ناپذير اما در عين قدرت نامحدودش كارى بى حساب انجام نمى دهد،و همۀ افعالش بر طبق حكمت است.

آيه 28

0آیه28)- بعد از بیان قسمتی دیگر از دلائل توحید و معاد در آیات گذشته به ذکر دلیلی بر نفی شرک به صورت بیان یک مثال پرداخته، می گوید:«خداوند مثالى از خودتان براى شما زده است» .

(ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلاً مِنْ أَنْفُسِكُمْ).

ص: 531

و آن مثال اين است كه اگر بردگان و مملوكهايى در اختيار شما باشد«آيا اين برده هاى شما در روزيهايى كه به شما داده ايم شريك شما مى باشند»؟! .

(هَلْ لَكُمْ مِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ شُرَكاءَ فِي ما رَزَقْناكُمْ)

«آن چنان كه هر دو با هم كاملا مساوى باشيد» .

(فَأَنْتُمْ فِيهِ سَواءٌ)

و از تصرف مستقل و بدون اجازۀ آنان بيم داشته باشيد آن گونه كه در مورد شركاى آزاد،خود بيم داريد» .

(تَخافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ)

يا آن چنان كه شما حاضر نيستيد بدون اجازۀ آنها دخل و تصرفى در اموالتان كنيد.

وقتى در مورد بردگانتان كه«ملك مجازى»شما هستند اين چنين امرى را نادرست و غلط مى دانيد،چگونه مخلوقات را كه ملك حقيقى خدا هستند شريك او مى پنداريد؟يا پيامبرانى همچون مسيح،يا فرشتگان خدا،يا مخلوقاتى همچون جن،و يا بتهاى سنگى و چوبى را همتايان خدا مى شمريد؟اين چه قضاوت زشت و دور از منطقى است؟! و در دنبالۀ آيه براى تأكيد مى فرمايد:«اين چنين آيات خود را براى كسانى كه تعقّل مى كنند شرح مى دهيم» .

(كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ)

آرى!با ذكر مثالهاى روشن از متن زندگى خود شما حقايق را بازگو مى كنيم تا انديشۀ خود را به كار اندازيد.

آيه 29

(آيه 29)ولى اين آيات بينات و اين گونه مثالهاى واضح و روشن براى صاحبان انديشه است،نه ظالمان هوى پرست بى دانشى كه پرده هاى جهل و نادانى بر قلب آنها فرو افتاده،و خرافات و تعصبات جاهلى فضاى فكر آنها را تيره و تار كرده.

لذا در اين آيه مى افزايد:«ظالمان از هوى و هوسهاى خويش بدون علم و آگاهى پيروى مى كنند»و تابع هيچ منطقى نيستند .

(بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْواءَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ)

اينها را خداوند به خاطر اعمالشان در وادى ضلالت افكنده است«و چه

ص: 532

كسى مى تواند آنها را كه خدا گمراه كرده هدايت كند»؟! .

(فَمَنْ يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللّهُ)

و مسلم است كسانى را كه خدا رهايشان سازد و به خويشتن واگذار كند «براى آنها هيچ يار و ياورى نخواهد بود» .

(وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ)

آيه 30

(آيه 30)تا اينجا بحثهاى فراوانى پيرامون توحيد و خدا شناسى از طريق مشاهدۀ نظام آفرينش داشته ايم.

و به دنبال آن در اين آيه سخن از توحيد فطرى است يعنى همان مسأله را از طريق درون و مشاهدۀ باطنى و درك ضرورى وجدانى تعقيب كرده،مى فرمايد:

«پس روى(دل)خود را متوجه آيين پاك و خالص پروردگار كن»! .

(فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً)

چرا كه«اين فطرتى است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده،دگرگونى در آفرينش خدا نيست» .و از نخستين روزى كه انسان قدم به عالم هستى مى گذارد اين نور الهى در درون جان او شعله ور است.

(فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللّهِ)

«اين است دين و آيين محكم و استوار» .

(ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ)

«ولى اكثر مردم نمى دانند» .

(وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ)

«دين حنيف»يعنى دينى كه از تمام كجيها و از انحراف و خرافات و گمراهيها به سوى راستى و درستى متمايل شده است.

آيه 31

(آيه 31)در اين آيه چنين مى افزايد:اين توجيه شما به دين حنيف خالص و فطرى«در حالى است كه شما باز گشت به سوى پروردگار مى كنيد» . (مُنِيبِينَ إِلَيْهِ)

اصل و اساس وجود شما بر توحيد است و سر انجام بايد به سوى همين اصل باز گرديد.

و به دنبال دستور«انابه»و باز گشت،دستور به«تقوا»مى دهد كه جامع همۀ اوامر و نواهى الهى است،مى فرمايد:«و از(مخالفت فرمان)خداوند بپرهيزيد» .

(وَ اتَّقُوهُ)

سپس از ميان تمام اوامر تكيه و تأكيد بر موضوع نماز كرده،مى گويد:«و نماز

ص: 533

را بر پا داريد» .چرا كه نماز در تمام ابعادش مهمترين برنامۀ مبارزه با شرك و مؤثرترين وسيلۀ تقويت پايه هاى توحيد و ايمان به خداست.

(وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ)

لذا از ميان تمام نواهى نيز روى«شرك»تكيه مى كند،مى گويد:«و از مشركان نباشيد» .چرا كه شرك بزرگترين گناه و اكبر كبائر است.

(وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ)

آيه 32

(آيه 32)در اين آيه يكى از نشانه ها و پيامدهاى شرك را در عبارتى كوتاه و پر معنى بيان كرده،مى گويد:از مشركان نباشيد«از كسانى كه دين خود را پراكنده ساختند،و به دسته ها و گروهها تقسيم شدند» . (مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً)

و عجب اين كه با تمام تضادّ و اختلافى كه داشتند«هر گروهى به آنچه نزد آنهاست(دلبسته و)خوشحالند»! .

(كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ)

آرى!يكى از نشانه هاى شرك پراكندگى و تفرقه است،چرا كه معبودهاى مختلف منشأ روشهاى متفاوت،و سر چشمۀ جداييها و پراكندگيهاست.

توحيد يك جاذبۀ نيرومند درونى!

بدون شك همان گونه كه دلائل عقلى و منطقى به انسان جهت مى دهد در درون جان او نيز كششها و جاذبه هايى وجود دارد كه براى او تعيين جهت مى كند.

فلسفۀ وجودى آنها همين است كه در مسائل حياتى انسان هميشه نمى تواند به انتظار عقل و منطق بنشيند،چرا كه اين كار گاهى سبب تعطيل هدفهاى حياتى مى شود،مثلا اگر انسان براى خوردن غذا،يا آميزش جنسى،بخواهد از منطق«لزوم بدل ما يتحلل»و«لزوم تداوم نسل از طريق توالد و تناسل»الهام بگيرد و طبق آن حركت كند،بايد مدتها پيش از اين نوع او منقرض شده باشد،ولى غريزه و جاذبۀ جنسى از يكسو و اشتها به تغذيه از سوى ديگر او را به سوى اين هدف مى كشاند، و هر قدر هدفها حياتى تر و عمومى تر باشد اين جاذبه ها نيرومندتر است! ولى بايد توجه داشت كه اين كششها و جاذبه ها بر دو گونه است:بعضى ناآگاه است يعنى نياز به وساطت عقل و شعور ندارد،همان گونه كه حيوان بدون نياز

به تفكر به سوى غذا و جنس مخالف جذب مى شود.

ص: 534

اما گاهى تأثير آن به صورت آگاهانه است يعنى اين جاذبۀ درونى در عقل و انديشه اثر مى گذارد و او را وادار به انتخاب طريق مى كند.

قسم اول را«غريزه»و قسم دوم را«فطرت»مى نامند-دقت كنيد.

خدا گرايى و خدا پرستى به صورت يك فطرت در درون جان همۀ انسانها قرار دارد.

شواهد گوناگونى در دست داريم كه فطرى بودن«خدا گرايى»بلكه مذهب را در تمام اصولش روشن مى كند:

1-دوام اعتقاد مذهبى و ايمان به خدا در طول تاريخ پر ماجراى بشر خود نشانه اى بر فطرى بودن آن است،چرا كه اگر عادت بود نه جنبۀ عمومى و همگانى داشت،و نه دائمى و هميشگى بود.

2-مشاهدات عينى در دنياى امروز نشان مى دهد با تمام تلاش و كوششى كه بعضى از رژيمهاى استبدادى جهان براى محو مذهب و آثار مذهبى از طرق مختلف به خرج داده اند نتوانسته اند مذهب را از اعماق اين جوامع ريشه كن سازند.

3-كشفيات اخير روانكاوان و روانشناسان در زمينه ابعاد روح انسانى شاهد ديگرى بر اين مدعا است،آنها مى گويند:بررسى در بارۀ ابعاد روح انسان نشان مى دهد كه يك بعد اصيل آن«بعد مذهبى»يا به تعبير آنها«قدسى»و«يزدانى» است،و گاه اين بعد مذهبى را سر چشمۀ ابعاد سه گانه ديگر يعنى بعد«راستى» (علم)و«نيكويى»و«زيبايى»دانسته اند.

«حس راستى»سر چشمۀ انواع علوم و دانشها و انگيزۀ كنجكاوى مستمر و پيگير در شناخت جهان هستى است.

«حس نيكى»انسان را به سوى مفاهيم اخلاقى همچون عدالت و شهامت و فداكارى و مانند آن جذب مى كند.

«حس زيبايى»انسان را به سوى هنرهاى اصيل،زيباييها،ادبيات و مسائل ذوقى جذب مى كند،و گاه سر چشمۀ تحولهايى در زندگى فرد و جامعه مى شود.

«حس مذهبى»يعنى ايمان به يك مبدأ متعالى و پرستش و نيايش او.

ص: 535

4-پناه بردن انسان در شدايد و سختيها به يك نيروى مرموز ماوراى طبيعى و تقاضاى حل مشكلات و فرو نشستن طوفانهاى سخت زندگى از درگاه او،نيز گواه ديگرى بر اصالت اين جاذبۀ درونى و الهام فطرى است كه-به انضمام ساير شواهدى كه گفتيم-مى تواند ما را به وجود چنين كشش نيرومندى در درون وجودمان به سوى خدا واقف سازد.

آيه 33

(آيه 33)اين آيه در حقيقت استدلال و تأكيدى است بر بحث گذشته در زمينۀ فطرى بودن توحيد و شكوفا شدن اين نور الهى در شدايد و سختيها.

مى فرمايد:«هنگامى كه مختصر ضررى به انسانها برسد پروردگارشان را مى خوانند،و به سوى او انابه مى كنند» .

(وَ إِذا مَسَّ النّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنِيبِينَ إِلَيْهِ)

ولى آن چنان كم ظرفيت و كوتاه فكر و اسير تعصب و تقليد كوركورانه از نياكان مشرك خود هستند كه به مجرد اين كه حوادث سخت بر طرف مى شود و نسيم آرامش مى وزد و«خداوند رحمتى از سوى خودش به آنها مى چشاند گروهى از آنان نسبت به پروردگارشان مشرك مى شوند» .

(ثُمَّ إِذا أَذاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ)

تكيه روى اشارۀ لطيفى به اين معنى مى باشد كه پايه و اساس در فطرت انسان توحيد و خدا پرستى است و شرك امر عارضى است كه وقتى از آن قطع اميد مى كند خواه ناخواه به سوى ايمان و توحيد باز مى گردد.

«مُنِيبِينَ إِلَيْهِ»

آيه 34

(آيه 34)در اين آيه به عنوان تهديد به اين افراد كم ظرفيت مشرك كه به هنگام نيل به نعمتها خدا را به دست فراموشى مى سپارند مى گويد:بگذار «نعمتهايى را كه ما به آنها داده ايم كفران كنند»و هر كار از دستشان ساخته است انجام دهند . (لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ)

«پس(تا مى توانيد از اين نعمتهاى زود گذر دنيا)بهره گيريد» .

(فَتَمَتَّعُوا)

«اما به زودى(نتيجۀ شوم اعمال خويش را)خواهيد دانست» .

(فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ).

ص: 536

آيه 35

(آيه 35)در اين آيه براى محكوم ساختن اين گروه مشرك،سخن را در قالب استفهام آميخته با توبيخ درآورده،مى گويد:«آيا ما دليل محكمى بر آنان فرستاديم كه از شركشان سخن مى گويد»و آن را موجّه مى شمارد؟ . (أَمْ أَنْزَلْنا عَلَيْهِمْ سُلْطاناً فَهُوَ يَتَكَلَّمُ بِما كانُوا بِهِ يُشْرِكُونَ)

آيه 36

(آيه 36)اين آيه كه ترسيم ديگرى از طرز فكر و روحيۀ اين جاهلان كم ظرفيت است چنين مى گويد:«و هنگامى كه رحمتى به مردم بچشانيم خوشحال و مغرور مى شوند،و هر گاه بلا و رنج و دردى به خاطر اعمالى كه انجام داده اند به آنها برسد ناگهان مأيوس و نوميد مى گردند» . (وَ إِذا أَذَقْنَا النّاسَ رَحْمَةً فَرِحُوا بِها وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ إِذا هُمْ يَقْنَطُونَ)

در حالى كه مؤمنان راستين كسانى هستند كه نه به هنگام نعمت گرفتار غرور و غفلت مى شوند و نه به هنگام مصيبت،گرفتار يأس و نوميدى،نعمت را از خدا مى دانند و شكر به درگاه او مى برند،و مصيبت را آزمون و امتحان،و يا نتيجۀ اعمال خويش محسوب مى دارند و صبر مى كنند و رو به درگاه او مى آورند.

آيه 37

(آيه 37)اين آيه همچنان از«توحيد ربوبيت»سخن مى گويد،و به تناسب بحثى كه در آيات گذشته آمده بود كه بعضى از كم ظرفيتان با روى آوردن نعمت، مغرور و با مواجه شدن بلا،مأيوس مى شوند،چنين مى فرمايد:«آيا نديدند كه خداوند روزى را براى هر كس بخواهد گسترده(و براى هر كس بخواهد)تنگ مى سازد» . (أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ)

درست است كه عالم،عالم اسباب است ولى در عين حال اين يك قاعدۀ كلى و هميشگى نيست،چرا كه گاه افراد بسيار جدى و لايقى را مى بينيم كه هر چه مى دوند به جايى نمى رسند،و به عكس گاه افراد كم دست و پا را مشاهده مى كنيم كه درهاى روزى از هر سو به روى آنها گشوده است! اين استثناها گويا براى اين است كه خداوند نشان دهد با تمام تأثيرى كه در

عالم اسباب آفريده،نبايد در عالم اسباب گم شوند،و نبايد فراموش كنند كه در پشت اين دستگاه،دست نيرومند ديگرى است كه آن را مى گرداند.

ص: 537

لذا در پايان آيه مى گويد:«در اين نشانه هايى است از قدرت و عظمت خدا براى قومى كه ايمان مى آورند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ)

آيه 38

(آيه 38)و از آنجا كه هر نعمت و موهبتى،وظايف و مسؤوليتهايى را همراه مى آورد،در اين آيه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:چون چنين است «پس حق بستگان و نزديكان را ادا كن،و همچنين(حق)مسكينان و در راه ماندگان را» . (فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ)

تعبير به بيانگر اين واقعيت است كه آنها در اموال انسان شريكند و اگر چيزى انسان مى پردازد حق خود آنها را ادا مى كند.

«حَقَّهُ»

و در پايان آيه براى تشويق نيكوكاران،و ضمنا بيان شرط قبولى انفاق مى فرمايد:«اين كار براى كسانى كه تنها رضاى خدا را مى طلبند بهتر است» .

(ذلِكَ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللّهِ)

«و كسانى كه چنين كار نيكى را انجام مى دهند رستگارانند» .

(وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)

با توجه به اين كه«وجه اللّه»به معنى ذات پاك پروردگار است،اين آيه نشان مى دهد كه تنها مسألۀ انفاق و پرداختن حق خويشاوندان و ديگر صاحبان حقوق كافى نيست،مهم آن است كه با اخلاص و نيت پاك توأم بوده و از هر گونه ريا و خودنمايى و منت و تحقير و انتظار پاداش خالى باشد.

آيه 39

(آیه39)-در این آیه به تناسب بحثی که از انفاق خالص در میان بود به دو نمونه از انفاقها که یکی 7برای خداست، و دیگری به منظور رسیدن به مال دنیا اشاره کرده7می فرماید:« آنچه به عنوان ربا می پردازید تا در اموال مردم فزونی یابد، نزد خدا فزونی نخواهد یافت، و آنچه را که به عنوان زکات می پردازید و تنها رضای خدا را می طلبید( مایهٔ برکت است؛و) کسانی که چنین می کنند دارای پاداش مضاعفند»0 وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ رِبًا لِیَرْبُو في اَمْوالِ النّاسِ فَلاٰ يَرْبُوا عِنْدَاللهِ وَ مٰا آتَیْتُمْ مِنْ زَکوٰةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ).

«ربا»در اصل به معنى افزايش است و در اينجا منظور هدايايى است كه

ص: 538

بعضى از افراد براى ديگران-مخصوصا صاحبان مال و ثروت-مى برند،به اين منظور كه پاداشى بيشتر و بهتر از آنها دريافت دارند.

بديهى است در اين گونه هدايا نه استحقاق طرف در نظر گرفته مى شود،و نه شايستگيها و اولويتها،بلكه تمام توجه به اين است كه اين هديه به جايى داده شود كه بتواند مبلغ بيشترى را صيد كند!و طبيعى است اين چنين هدايا كه جنبۀ اخلاص در آن نيست از نظر اخلاقى و معنوى فاقد ارزش مى باشد.

آيه 40

(آيه 40)در اين آيه بار ديگر به مسألۀ مبدأ و معاد كه موضوع اساسى در بسيارى از آيات اين سوره بود باز مى گردد،و خدا را با چهار وصف،توصيف مى كند تا هم اشاره اى به توحيد و مبارزه با شرك باشد،و هم دليلى بر معاد،مى فرمايد:

«خداوند همان كسى است كه شما را آفريد،سپس روزى داد،بعد مى ميراند و بعد زنده مى كند» .

(اللّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ)

«آيا هيچ يك از شريكانى كه شما براى خدا ساخته ايد توانايى بر چيزى از اين كارها دارد»؟ .

(هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَفْعَلُ مِنْ ذلِكُمْ مِنْ شَيْءٍ)

«منزه است خدا،و برتر است از آنچه آنها شريك براى او قرار مى دهند» .

(سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ)

مسلم است هيچ يك از مشركان،معتقد نبودند كه آفرينش به وسيلۀ بتها صورت گرفته،يا اين كه روزى آنها به دست بتهاست،و يا پايان عمرشان.

بنا بر اين پاسخ اين سؤالات منفى است و استفهام،استفهام انكارى مى باشد.جملۀ «سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ»اين حقيقت را بازگو مى كند كه آنها مقام پروردگار را فوق العاده پايين آوردند كه در كنار بتها و معبودان ساختگى قرار مى دهند.

آيه 41

(آیه41)-در آیات گذشته، سخن از شرک در میان بود و می دانیم ریشهٔاصلی تمام مفاسد فراموش كردن اصلى توحيد و روى آوردن به شرك است،لذا در اينجا سخن از ظهور فساد در زمين به خاطر اعمال مردم به ميان آورده،مى گويد:«فساد در

ص: 539

خشكى و دريا به خاطر كارهايى كه مردم انجام داده اند آشكار شده است» .هر جا فسادى ظاهر شود بازتاب اعمال مردم است چرا كه هر كار نادرست عكس العمل نامطلوبى دارد.

(ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النّاسِ)

سپس مى فرمايد:«خدا مى خواهد نتيجۀ بعضى از اعمالشان را به آنان بچشاند،شايد به سوى حق باز گردند»! .

(لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ)

آيه 42

(آيه 42)در اين آيه براى اين كه مردم شواهد زنده اى را در مسألۀ ظهور فساد در زمين به خاطر گناه انسانها با چشم خود ببينند،دستور«سير در ارض»را مى دهد و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد:«بگو:شما در روى زمين به گردش بپردازيد(حال امتهاى پيشين را جستجو كنيد،و اعمال و سر نوشت آنها را مورد بررسى قرار دهيد) ببينيد عاقبت كسانى كه قبل از شما بودند به كجا رسيد»؟! . (قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلُ)

قصرها و كاخهاى ويران شدۀ آنها را بنگريد،خزائن به تاراج رفتۀ آنها را تماشا كنيد،جمعيت نيرومند پراكنده شدۀ آنها را مشاهده نماييد،و سر انجام قبرهاى در هم شكسته و استخوانهاى پوسيدۀ آنها را بنگريد.

آرى«بيشترشان مشرك بودند» .و شرك ام الفساد و مايۀ تباهى آنها شد.

(كانَ أَكْثَرُهُمْ مُشْرِكِينَ)

اين كه خطاب را متوجه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى كند،براى اين است كه ديگران حساب كار خويش را برسند.

ص: 540

آيه 44

(آيه 44)اين آيه در حقيقت شرحى است براى اين جدايى صفوف در قيامت،مى فرمايد:«هر كسى كافر شد كفرش بر زيان خود اوست»و وبالش دامنگير او . (مَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ)

«و اما آنها كه عمل صالحى انجام دادند(پاداش الهى را)به سود خودشان آماده و مهيا مى سازند» .

(وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِأَنْفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ)

آيه 45

(آيه 45)در اين آيه در مورد مؤمنان توضيح مى دهد كه نه تنها اعمال خود را در آنجا مى بينند،بلكه خدا مواهب بيشترى كه شايستۀ فضل و كرم اوست به آنها مى بخشد،مى گويد:«هدف اين است كه(خداوند)كسانى را كه ايمان آورده اند، و عمل صالح انجام داده اند از فضلش پاداش دهد» . (لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْ فَضْلِهِ)

مسلما اين فضل الهى شامل حال كافران نمى شود،«چرا كه خدا كافران را دوست ندارد» .

(إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ)

آيه 46

(آيه 46)در اين سوره،بخش قابل ملاحظه اى از دلائل توحيد و نشانه هاى پروردگار در هفت آيه بيان شده كه هر كدام با جملۀ آغاز مى شود.شش قسمت آن را قبلا به صورت پى در پى خوانديم،و اين آيه آخرين آنها مى باشد. «وَ مِنْ آياتِهِ»

و از آن جا كه در آيۀ قبل سخن از ايمان و عمل صالح بود،بيان دلائل توحيدى تأكيدى نيز بر آن مى باشد.

مى فرمايد:«و از آيات(عظمت و قدرت)خدا اين است كه بادها را به عنوان بشارتگرانى مى فرستد» .

(وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ يُرْسِلَ الرِّياحَ مُبَشِّراتٍ)

آنها در پيشاپيش باران حركت مى كنند،قطعات پراكندۀ ابر را با خود برداشته به هم مى پيوندند،و به سوى سرزمينهاى خشك و تشنه مى برند،صفحۀ آسمان را مى پوشانند و با دگرگون ساختن درجۀ حرارت جو،ابرها را آمادۀ ريزش باران مى كنند.

در دنبالۀ آيه مى خوانيم:«خدا مى خواهد بدين سبب شما را از رحمت خود بچشاند،تا كشتيها به فرمانش حركت كنند،و شما از فضل و رحمت او بهره گيريد

ص: 541

و شايد شكر گزارى كنيد» .

(وَ لِيُذِيقَكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ)

آرى!بادها هم وسيلۀ توليد نعمتهاى فراوان در زمينۀ كشاورزى و دامدارى هستند،و هم وسيلۀ حمل و نقل،و سر انجام سبب رونق امر تجارت است.

آرى!آنها بشارت دهندگانى هستند در جهات مختلف.

آيه 47

(آيه 47)در اين آيه سخن از فرستادن پيامبران الهى است،در حالى كه آيۀ بعد از آن بار ديگر به نعمت وزش بادها بر مى گردد،ممكن است قرار گرفتن اين آيه در ميان دو آيه كه در بارۀ نعمت وجود بادها سخن مى گويد جنبۀ معترضه داشته باشد.و ممكن است ذكر مسألۀ نبوّت در كنار اين بحثها براى تكميل مسائل مربوط به مبدأ و معاد باشد.

به هر حال آيه چنين مى گويد:«ما قبل از تو پيامبرانى را به سوى قومشان فرستاديم» .

(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ رُسُلاً إِلى قَوْمِهِمْ)

«آنها دلائل روشن و آشكار(از معجزات و منطق عقل)براى اين اقوام آوردند» .

(فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ)

گروهى ايمان آوردند،و گروهى به مخالفت بر خاستند اما هنگامى كه اندرزها و هشدارها سودى نداد«ما از مجرمان انتقام گرفتيم»! .

(فَانْتَقَمْنا مِنَ الَّذِينَ أَجْرَمُوا)

و مؤمنان را يارى كرديم«و همواره اين حق بر ما بوده است كه مؤمنان را يارى كنيم» .

(وَ كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ)

آيه 48

(آيه 48)اين آيه بار ديگر به توضيح نعمت وزش بادها پرداخته،چنين مى گويد:«خداوند همان كسى است كه بادها را مى فرستد تا ابرهايى را به حركت در آورند» . (اللّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً)

«سپس ابرها را در پهنۀ آسمان آن گونه كه بخواهد مى گستراند» .

(فَيَبْسُطُهُ فِي السَّماءِ كَيْفَ يَشاءُ)

آنها را به صورت قطعاتى در آورده«و متراكم مى سازد» .

(وَ يَجْعَلُهُ كِسَفاً)

«اينجاست كه دانه هاى باران را مى بينى كه از لابلاى آنها خارج مى شوند» .

ص: 542

(فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ)

آرى!يكى از نقشهاى مهم،هنگام نزول باران بر عهدۀ بادها گذاشته شده است.

و در پايان آيه مى افزايد:«پس هنگامى كه اين باران حياتبخش را به هر كس از بندگانش بخواهد برساند،ناگهان آنها خوشحال و مسرور مى شوند» .

(فَإِذا أَصابَ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ)

آيه 49

(آيه 49)«و قطعا پيش از آن كه بر آنان نازل شود،مأيوس بودند» . (وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمُبْلِسِينَ)

اين يأس و آن بشارت را كسانى به خوبى درك مى كنند كه همچون عربهاى بيابانگرد حيات و زندگيشان پيوند بسيار نزديكى با همين قطره هاى باران دارد.

آيه 50

(آيه 50)در اين آيه روى سخن را به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«به آثار رحمت الهى بنگر كه چگونه زمين را بعد از مردنش زنده مى كند» . (فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللّهِ كَيْفَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها)

تعبير به«رحمت الهى»در مورد باران،اشاره به آثار پر بركت آن از جهات مختلف است.

سپس با توجه به پيوندى كه مبدأ و معاد در مسائل مختلف دارند در پايان آيه مى افزايد:«چنين كسى(كه زمين مرده را با نزول باران زنده كرد)زنده كنندۀ مردگانى (در قيامت)است،و او بر همه چيز تواناست» .

(إِنَّ ذلِكَ لَمُحْيِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ).

آيه 50

(آیه50)-از آنجا که در آیات گذشته، سخن از بادهای پر برکتی در میان بود که پیشقراولان بارانهای رحمت زا هستند، در این آیه اشاره به بادهای زیانبار کرده، می گوید:«و اگر ما بادی بفرستیم(داغ و سوزان یا سرد و خشک و یا توٍٰآٔم با سموم)و بر اثر آن، زراعت و باغ خود را زرد و پژمرده ببیند(مأیوس شده و پس از آن راه كفران پيش مى گيرند»و به اين راه همچنان ادامه مى دهند .

(وَ لَئِنْ أَرْسَلْنا رِيحاً فَرَأَوْهُ مُصْفَرًّا لَظَلُّوا مِنْ بَعْدِهِ يَكْفُرُونَ).

ص: 543

آنها افراد ضعيف و كم ظرفيتى هستند و آن چنانند كه قبل از آمدن باران مأيوس و بعد از نزول آن،بسيار شادند،و اگر روزى باد سمومى بوزد و زندگى آنان موقتا گرفتار مشكلاتى گردد،فريادشان بلند مى شود و زبان به كفر مى گشايند.

به عكس مؤمنان راستين كه از نعمت خدا شادند و شكرگزار و در مصائب و مشكلات صبورند و شكيبا،دگرگونيهاى زندگى مادى هرگز در ايمان آنها،كمترين خللى وارد نمى كند،و همچون كوردلان ضعيف الايمان با وزش يك باد مؤمن و با وزش باد ديگر كافر نمى شوند.

آيه 52

(آيه 52)در اين آيه و آيۀ بعد به تناسب بحثى كه در آيۀ قبل آمد،مردم را به چهار گروه تقسيم مى كند:

گروه مردگان،يعنى آنها كه هيچ حقيقتى را درك نمى كنند هر چند ظاهرا زنده اند.

و گروه ناشنوايان كه آمادگى براى شنيدن سخن حق ندارند.

و گروهى كه از ديدن چهرۀ حق محرومند.

و سر انجام گروه مؤمنان راستين كه دلهايى دانا،و گوشهايى شنوا، و چشمهايى بينا دارند.

نخست مى گويد:«تو نمى توانى سخنان حق خود را به گوش مردگان برسانى» و اندرزهاى تو در دل آنان كه دلمرده اند اثر ندارد .

(فَإِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى)

و نيز«تو نمى توانى سخنت را به گوش كران برسانى مخصوصا هنگامى كه روى مى گردانند و پشت مى كنند» .

(وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ)

آيه 53

(آيه 53)و همچنين«تو نمى توانى نابينايان را از گمراهيشان هدايت كنى» . (وَ ما أَنْتَ بِهادِ الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ)

«تنها سخنان حقت را مى توانى به گوش كسانى برسانى كه به آيات ما ايمان مى آورند و در برابر حق تسليمند» .

(إِنْ تُسْمِعُ إِلاّ مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ)

قرآن غير از«حيات»و«مرگ»مادى و جسمانى و همچنين«شنوايى» و«بينايى»ظاهرى،نوع برترى از حيات و مرگ و ديد و شنود،قائل است كه ريشۀ

ص: 544

اصلى سعادت يا بدبختى انسان در آن است.و اين آيات از آن سخن مى گويد.

آيه 54

(آيه 54)در اين آيه به يكى ديگر از دلائل توحيد كه دليل فقر و غنا است اشاره مى كند و بحثهايى را كه در سر تا سر اين سوره،پيرامون توحيد آمده تكميل مى نمايد،مى گويد:«خداوند همان كسى است كه شما را(در حالى كه ضعيف و ناتوان بوديد)آفريد،سپس بعد از ناتوانى،سپس بعد از ناتوانى،قوت بخشيد(و دوران جوانى و شكوفايى نيروها آمد)و باز بعد از قدرت ضعف و پيرى قرار داد» . (اللّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَيْبَةً)

آرى«او هر چه بخواهد مى آفريند و دانا و تواناست» .

(يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ)

در آغاز آن چنان ضعيف و ناتوان بوديد كه حتى قدرت نداشتيد مگسى را از خود دور كنيد يا آب دهان خويش را نگه داريد،اين از نظر جسمانى،و از نظر فكرى به مصداق ؛هيچ چيز نمى دانستيد»حتى پدر و مادر مهربانى را كه دائما مراقب شما بودند نمى شناختيد.

«لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً

ولى كم كم داراى رشد و قدرت شديد،اندامى نيرومند و فكرى قوى و عقلى توانا و دركى وسيع پيدا كرديد.

و با اين حال نمى توانستيد اين قدرت را نگه داريد و درست همانند انسانى كه از دامنۀ كوه بلندى به فراز قلّه رسيده از طرف ديگر سراشيبى را شروع كرديد، و باز به قعر درّه ضعف و ناتوانى جسمى و روحى رسيديد.

اين دگرگونيها و فراز و نشيبها،بهترين دليل بر اين حقيقت است كه نه آن قوت از شما بود،و نه آن ضعف،بلكه هر دو از ناحيۀ ديگرى بود.

آخرين جملۀ آيه كه اشاره به علم و قدرت خداست،هم بشارت است و هم انذار كه خدا از همۀ اعمال و نيّات شما آگاه است و نيز توانايى بر پاداش و كيفر شما دارد.

آيه 55

(آيه 55)در اينجا بار ديگر به مسألۀ رستاخيز باز مى گردد و صحنۀ دردناك ديگرى از حال مجرمان را در آن روز مجسّم مى سازد.

ص: 545

مى گويد:«و روزى كه قيامت بر پا شود،مجرمان سوگند ياد مى كنند كه جز ساعتى(در عالم برزخ)درنگ نكردند»! .

(وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَيْرَ ساعَةٍ)

آرى«اين چنين از درك حقيقت باز گردانده مى شوند» .

(كَذلِكَ كانُوا يُؤْفَكُونَ)

آيه 56

(آيه 56)اين آيه پاسخ مؤمنان آگاه را به سخنان مجرمان ناآگاهى كه از وضع برزخ و قيامت اطلاع درستى ندارند بازگو مى كند.

مى فرمايد:«ولى كسانى كه علم و ايمان به آنها داده شده،مى گويند:شما به فرمان خدا تا روز قيامت(در عالم برزخ)درنگ كرديد،و اكنون روز رستاخيز است، اما شما نمى دانستيد» .

(وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتابِ اللّهِ إِلى يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا يَوْمُ الْبَعْثِ وَ لكِنَّكُمْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ)

مقدم داشتن«علم»بر«ايمان»به خاطر آن است كه علم پايۀ ايمان است.

آيه 57

(آيه 57)به هر حال هنگامى كه مجرمان خود را با واقعيات دردناك روز قيامت رو برو مى بينند در مقام عذر خواهى و توبه بر مى آيند،ولى قرآن مى گويد:

«در آن روز عذر خواهى ظالمان سودى به حالشان ندارد و توبۀ آنان نيز پذيرفته نيست» .

(فَيَوْمَئِذٍ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ)

يكى از عذرهاى آنها اين است كه گناهان خود را به گردن سردمداران كفر و نفاق بيندازند.

و گاه در مقام عذر خواهى سعى مى كنند انحراف خود را به گردن شيطان بيندازند و او را بر وسوسه هايش ملامت كنند.

آيه 58

(آيه 58)اين آيه در حقيقت اشاره اى است به كل مطالبى كه در اين سوره بيان شد مى فرمايد:«ما براى مردم در اين قرآن از هر گونه مثال و مطلبى بيان كرديم» . (وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ)

وعد و وعيد،امر و نهى،بشارت و انذار،آيات آفاقى و انفسى،دلائل مبدأ

و معاد و اخبار غيبى،و خلاصه از هر چيز كه در نفوس انسانها ممكن است اثر مثبت بگذارد بيانى داشتيم.

ص: 546

در حقيقت،قرآن بطور كلى،و سورۀ روم كه اكنون در مراحل پايان آن هستيم بالخصوص مجموعه اى است از مسائل بيدار كننده براى هر قشر و گروه و براى هر طرز فكر و عقيده.

ولى با اين حال گروهى هستند كه هيچ يك از اين امور در قلوب تاريك و سياهشان اثرى نمى گذارد،«و اگر آيه اى براى آنها بياورى كافران مى گويند:شما اهل باطل هستيد»و اينها سحر و جادوست! .

(وَ لَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآيَةٍ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ مُبْطِلُونَ)

تعبير به«مبطلون»تعبير جامعى است كه همۀ برچسبها و نسبتهاى نارواى مشركان به انبيا و طرفداران حق را در بر مى گيرد.

آيه 59

(آيه 59)اين آيه دليل مخالفت اين گروه را به روشنى بيان مى كند، مى گويد:اين نفوذناپذيرى و لجاجت بى حد و حساب و دشمنى با هر حقيقت، به خاطر آن است كه آنها حس تشخيص و درك خود را بر اثر كثرت گناه و لجاجت از دست داده اند،و ابدا چيزى درك نمى كنند،آرى«اين چنين خداوند بر دلهاى كسانى كه علم و آگاهى ندارند مهر مى نهد» . (كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلى قُلُوبِ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ)

قابل توجه اين كه در آيات گذشته،علم پايۀ ايمان شناخته شده،و در اين آيه جهل پايۀ كفر و عدم تسليم در برابر حق.

آيه 60

(آيه 60)اين آيه كه آخرين آيۀ سورۀ روم است،دو دستور مهم و يك بشارت بزرگ به پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى دهد،تا او را در اين مبارزۀ پى گير و مستمر در برابر اين لجوجان جاهل،و بى خردان سر سخت،به استقامت دعوت كند.

نخست مى گويد:«اكنون كه چنين است(در برابر همۀ حوادث،همۀ آزارها و كارشكنيها و نسبتهاى ناروا)شكيبايى و صبر پيشه كن» .

(فَاصْبِرْ)

كه شكيبايى و صبر و استقامت كليد اصلى پيروزى است.

و براى اين كه پيامبر را در اين راه دلگرمتر كند مى افزايد:«وعدۀ خدا بطور

ص: 547

مسلم حق است» .

(إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ)

دومين دستور،دستور به تسلط بر اعصاب و حفظ متانت و آرامش،و به اصطلاح از جا در نرفتن در اين مبارزۀ سخت و پى گير است،مى فرمايد:«و هرگز نبايد كسانى كه ايمان و يقين ندارند تو را خشمگين و عصبانى كنند» .

(وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ)

وظيفۀ تو بردبارى و تحمل و حوصلۀ هر چه بيشتر و حفظ متانتى كه شايستۀ يك رهبر در برابر اين گونه افراد است،مى باشد.

اين سوره با وعدۀ پيروزى مؤمنان بر دشمنان آغاز شد،و با وعدۀ پيروزى نيز پايان مى گيرد،ولى شرط اصلى آن را صبر و استقامت شمرده است.

«پايان سوره روم»

ص: 548

سورۀ لقمان[31]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 34 آيه است

محتواى سوره:

بطور كلى محتواى اين سوره در پنج بخش خلاصه مى شود:

بخش اول بعد از ذكر حروف مقطعه اشاره به عظمت قرآن و هدايت و رحمت بودن آن براى مؤمنانى كه واجد صفات ويژه هستند مى كند.

بخش دوم از نشانه هاى خدا در آفرينش آسمان و برپا داشتن آن بدون هيچ گونه ستون،و آفرينش كوهها در زمين،و جنبندگان مختلف،و نزول باران و پرورش گياهان سخن مى گويد.

بخش سوم قسمتى از سخنان حكمت آميز لقمان آن مرد الهى را به هنگام اندرز فرزندش نقل مى كند.

در بخش چهارم بار ديگر به دلائل توحيد باز مى گردد،و سخن از تسخير آسمان و زمين و نعمتهاى وافر پروردگار و نكوهش از منطق بت پرستانى كه تنها بر اساس تقليد از نياكان در اين وادى گمراهى افتادند،سخن مى گويد.

و نيز از علم گسترده و بى پايان خدا با ذكر مثال روشنى پرده بر مى دارد.

بخش پنجم اشارۀ كوتاه و تكان دهنده اى به مسألۀ معاد و زندگى پس از مرگ دارد،به انسان هشدار مى دهد كه مغرور به زندگى اين دنيا نشود.

اين مطلب را با ذكر گوشه اى از علم غيب پروردگار كه از همه چيز در ارتباط با

ص: 549

انسان از جمله لحظۀ مرگ او و حتى جنينى كه در شكم مادر است آگاه است تكميل كرده و سوره را پايان مى دهد.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«كسى كه سورۀ لقمان را بخواند لقمان در قيامت رفيق و دوست اوست،و به عدد كسانى كه كار نيك يا بد انجام داده اند(به حكم امر به معروف و نهى از منكر در برابر آنها)ده حسنه به او داده مى شود».

و در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه سورۀ لقمان را در شب بخواند،خداوند سى فرشته را مأمور حفظ او تا به صبح در برابر شيطان و لشكر شيطان مى كند،و اگر در روز بخواند اين سى فرشته او را تا به غروب از ابليس و لشكرش محافظت مى نمايند».

اين همه فضيلت و ثواب و افتخار براى خواندن يك سورۀ قرآن به خاطر آن است كه تلاوت مقدمه اى است براى انديشه و فكر و آن نيز مقدمه اى است براى عمل و تنها با لقلقۀ لسان نبايد اين همه فضيلت را انتظار داشت.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)اين سوره،با ذكر عظمت و اهميت قرآن آغاز مى شود،و بيان حروف مقطعه در ابتداى آن نيز اشارۀ لطيفى به همين حقيقت است،كه اين آيات كه از حروف سادۀ الفبا تركيب يافته،چنان محتوائى بزرگ و عالى دارد كه سر نوشت انسانها را بكلى دگرگون مى سازد«الف،لام،ميم» . (الم)

آيه 2

(آيه 2)لذا بعد از ذكر«حروف مقطعه»مى گويد:«اين آيات كتاب حكيم است»كتابى پر محتوا و استوار . (تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ)

توصيف به يا بخاطر استحكام محتواى آن است،چرا كه هرگز باطل به آن راه نمى يابد،و هر گونه خرافه را از خود دور مى سازد.

«الْكِتابِ» «الْحَكِيمُ»

و يا به معنى آن است كه اين قرآن همچون دانشمند حكيمى است كه در عين خاموشى با هزار زبان سخن مى گويد،تعليم مى دهد،اندرز مى گويد،تشويق

ص: 550

مى كند،انذار مى نمايد،داستانهاى عبرت انگيز بيان مى كند،و خلاصه به تمام معنى داراى حكمت است،و اين سر آغاز،تناسب مستقيمى دارد با سخنان«لقمان حكيم»كه در اين سوره از آن بحث به ميان آمده.

آيه 3

(آيه 3)اين آيه هدف نهائى نزول قرآن را با اين عبارت بازگو مى كند:اين كتاب حكيم«مايۀ هدايت و رحمت براى نيكو كاران است» . (هُدىً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ)

«هدايت»در حقيقت مقدمه اى است براى«رحمت پروردگار»،چرا كه انسان نخست در پرتو نور قرآن حقيقت را پيدا مى كند و به آن معتقد مى شود،و در عمل خود آن را به كار مى بندد،و به دنبال آن مشمول رحمت واسعه و نعمتهاى بى پايان پروردگار مى گردد.

آيه 4

(آيه 4)اين آيه محسنين را با سه وصف،توصيف كرده،مى گويد:همانان كه نماز را بر پا مى دارند،و زكات را مى پردازند و آنها به آخرت يقين دارند» . (الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ)

پيوند آنها با خالق از طريق نماز،و با خلق خدا از طريق زكات،قطعى است و يقين آنها به دادگاه قيامت انگيزۀ نيرومندى است براى پرهيز از گناه و براى انجام وظايف.

آيه 5

(آيه 5)و اين آيه عاقبت و سر انجام كار«محسنين»را چنين بيان مى كند:

«آنها بر طريق هدايت از پروردگارشانند،و آنانند رستگاران» .

(أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)

(آيه 6-)

شأن نزول:

اين آيه در بارۀ«نضر بن حارث»نازل شده است.

او مرد تاجرى بود و به ايران سفر مى كرد،و در ضمن،داستانهاى ايرانيان را براى قريش بازگو مى نمود،و مى گفت:اگر محمّد براى شما سر گذشت عاد و ثمود را نقل مى كند،من داستانهاى رستم و اسفنديار،و اخبار كسرى و سلاطين عجم را باز مى گويم!آنها دور او را گرفته،استماع قرآن را ترك مى گفتند.

بعضى ديگر گفته اند كه اين قسمت از آيات در بارۀ مردى نازل شده كه كنيز

ص: 551

خواننده اى را خريدارى كرده بود و شب و روز براى او خوانندگى مى كرد و او را از ياد خدا غافل مى ساخت.

تفسير:

غنا يكى از دامهاى بزرگ شياطين!در اينجا سخن از گروهى است كه درست در مقابل گروه«محسنين»و«مؤمنين»قرار دارند كه در آيات گذشته مطرح بودند.

سخن از جمعيتى است كه سرمايه هاى خود را براى بيهودگى و گمراه ساختن مردم به كار مى گيرد،و بدبختى دنيا و آخرت را براى خود مى خرد! نخست مى فرمايد:«و بعضى از مردم،سخنان باطل و بيهوده را خريدارى مى كنند تا(خلق خدا را)از روى جهل و نادانى،از راه خدا گمراه سازند» .

(وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ)

«و آيات خدا را به استهزاء و سخريه گيرند» .

(وَ يَتَّخِذَها هُزُواً)

و در پايان آيه اضافه مى كند:«عذاب خوار كننده از آن اين گروه است» .

(أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ)

«لهو الحديث»مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه هر گونه سخنان يا آهنگهاى سر گرم كننده و غفلت زا كه انسان را به بيهودگى يا گمراهى مى كشاند در بر مى گيرد، خواه از قبيل«غنا»و الحان و آهنگهاى شهوت انگيز و هوس آلود باشد،و خواه سخنانى كه نه از طريق آهنگ،بلكه از طريق محتوا انسان را به بيهودگى و فساد، سوق مى دهد.

تحريم غنا:

بدون شك غنا بطور اجمال از نظر مشهور علما حرام است و شهرتى در حدّ اجماع و اتفاق دارد.

از مجموع كلمات فقهاى اسلام استفاده مى شود كه:«غنا»آهنگهايى است كه متناسب مجالس فسق و فجور و اهل گناه و فساد مى باشد،و قواى شهوانى را در انسان تحريك مى نمايد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه گاه يك«آهنگ»هم خودش غنا و لهو و باطل است و هم محتواى آن،به اين ترتيب كه اشعار عشقى و فسادانگيز را با آهنگهاى

ص: 552

مطرب بخوانند،و گاه تنها آهنگ،غناست؛به اين ترتيب كه اشعار پر محتوا يا آيات قرآن و دعا و مناجات را به آهنگى بخوانند كه مناسب مجالس عيّاشان و فاسدان است،و در هر دو صورت حرام مى باشد.

نكتۀ ديگر اينكه آنچه در بالا گفتيم مربوط به خوانندگى است،و اما استفاده از آلات موسيقى و حرمت آن بحث ديگرى دارد كه از موضوع اين سخن خارج است.

آيه 7

(آيه 7)اين آيه به عكس العمل اين گروه در برابر آيات الهى اشاره كرده، و در واقع آن را با عكس العملشان در برابر لهو الحديث مقايسه مى كند و مى گويد:

«و هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود مستكبرانه روى بر مى گرداند،گويى آن را نشنيده،گويى اصلا گوشهايش سنگين است»و هيچ سخنى را نمى شنود .

(وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا وَلّى مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْراً)

و در پايان،كيفر دردناك چنين كسى را اين گونه بازگو مى كند:«او را به عذابى دردناك بشارت ده»! .

(فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِيمٍ)

آيه 8

(آيه 8)در اين آيه به شرح حال مؤمنان راستين باز مى گردد كه در آغاز اين مقايسه از آنان شروع شد،در پايان نيز به آنان ختم مى گردد،مى فرمايد:«كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند،باغهاى پر نعمت بهشت از آن آنها است» . (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ جَنّاتُ النَّعِيمِ)

آيه 9

(آيه 9)مهمتر اينكه اين باغهاى پر نعمت بهشتى،براى آنها جاودانه است«هميشه در آن خواهند ماند» . (خالِدِينَ فِيها)

«اين وعدۀ حتمى الهى است»و عده اى تخلف ناپذير .

(وَعْدَ اللّهِ حَقًّا)

و خداوند نه وعدۀ دروغين مى دهد،و نه از وفاى به وعده هاى خود عاجز است،چرا كه«اوست عزيز و حكيم»شكست ناپذير و دانا .

(وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

آيه 10

(آيه 10)اين آفرينش خداست،ديگران چه آفريده اند؟اين آيه از دلائل توحيد كه يكى ديگر از اساسى ترين اصول اعتقادى است سخن مى گويد.

نخست به پنج قسمت از آفرينش پروردگار كه پيوند ناگسستنى با هم دارند

ص: 553

اشاره مى كند،اين موارد عبارتند از:آفرينش آسمان،و معلق بودن كرات در فضا و نيز آفرينش كوهها براى حفظ ثبات زمين،و سپس آفرينش جنبندگان،و بعد از آن آب و گياهان كه وسيلۀ تغذيۀ آنهاست.

مى فرمايد:«خداوند آسمانها را بدون ستونى كه قابل رؤيت باشد آفريد» .

(خَلَقَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها)

اين تعبير اشارۀ لطيفى است به قانون جاذبه و دافعه كه همچون ستونى بسيار نيرومند اما نامرئى كرات آسمانى را در جاى خود نگه داشته؛بنا بر اين،جملۀ فوق يكى از معجزات علمى قرآن مجيد است كه شرح بيشتر آن را در ذيل آيۀ 2 سورۀ رعد(در جلد دوم)آورديم.

سپس در بارۀ فلسفۀ آفرينش كوهها مى گويد:«خداوند در زمين كوههايى افكند تا شما را مضطرب و متزلزل نكند» .

(وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ)

حال كه نعمت آرامش آسمان به وسيلۀ ستون نامرئيش،و آرامش زمين به وسيلۀ كوهها تأمين شد نوبت به آفرينش انواع موجودات زنده و آرامش آنها مى رسد كه در محيطى آرام بتوانند قدم به عرصۀ حيات بگذارند،مى گويد:«و در روى زمين از هر جنبنده اى منتشر ساخت» .

(وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دابَّةٍ)

اما پيداست كه اين جنبندگان نياز به آب و غذا دارند،لذا در جمله هاى بعد به اين دو موضوع اشاره كرده،مى گويد:«و از آسمان آبى فرستاديم و به وسيلۀ آن (در روى زمين)انواع گوناگونى از جفتهاى گياهان پرارزش رويانديم» .

(وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ)

سفره اى است گسترده با غذاهاى متنوع در سر تا سر روى زمين كه هر يك از آنها از نظر آفرينش،دليلى است بر عظمت و قدرت پروردگار.

اين آيه بار ديگر به«زوجيت در جهان گياهان»اشاره مى كند كه آن نيز از معجزات علمى قرآن است،چرا كه در آن زمان،زوجيت(وجود جنس نر و ماده)در جهان گياهان بطور گسترده ثابت نشده بود،و قرآن از آن پرده برداشت.

آيه 11

(آیه11)-بعد از ذکر عظمت خداوند در جهان آفرینش، و چهره های

ص: 554

مختلفى از خلقت روى سخن را به مشركان كرده و آنها را مورد باز خواست قرار مى دهد،مى گويد:«اين آفرينش خداست،اما به من نشان دهيد معبودان غير او چه چيز را آفريده اند»؟! .

(هذا خَلْقُ اللّهِ فَأَرُونِي ما ذا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ)

مسلما آنها نمى توانستند ادعا كنند هيچ يك از مخلوقات اين جهان مخلوق بتها هستند،بنا بر اين آنها به توحيد خالقيت معترف بودند،با اين حال چگونه مى توانستند شرك در عبادت را توجيه كنند،چرا كه توحيد خالقيت دليل بر توحيد ربوبيت و يگانگى مدبر عالم،و آن هم دليل بر توحيد عبوديت است.

لذا در پايان آيه،عمل آنها را منطبق بر ظلم و ضلال شمرده،مى گويد:«ولى ظالمان در گمراهى آشكارند» .

(بَلِ الظّالِمُونَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ)

مى دانيم«ظلم»معنى گسترده اى دارد كه شامل قرار دادن هر چيز در غير محل خودش مى شود،و از آنجا كه مشركان عبادت و گاه تدبير جهان را در اختيار بتها مى گذاشتند مرتكب بزرگترين ظلم و ضلالت بودند.

آيه 12

(آيه 12)به تناسب بحثهاى گذشته پيرامون توحيد و شرك و اهميت و عظمت قرآن و حكمتى كه در اين كتاب آسمانى به كار رفته،در اين آيه و چند آيۀ بعد از آن،سخن از«لقمان حكيم»و بخشى از اندرزهاى مهم اين مرد الهى در زمينه توحيد و مبارزه با شرك به ميان آمده،اين اندرزهاى دهگانه كه در طى شش آيه بيان شده هم مسائل اعتقادى را به طرز جالبى بيان مى كند،و هم اصول وظايف دينى، و هم مباحث اخلاقى را.

در اين كه«لقمان»كه بود؟در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله چنين مى خوانيم:«به حق مى گويم كه لقمان پيامبر نبود،ولى بنده اى بود كه بسيار فكر مى كرد،ايمان و يقينش عالى بود،خدا را دوست مى داشت،و خدا نيز او را دوست داشت، و نعمت حكمت بر او ارزانى فرمود...».

آيه مى فرمايد:«ما به لقمان حكمت داديم(و به او گفتيم:)شكر خدا را بجاى آور،هر كس شكر گزارى كند،تنها به سود خويش شكر كرده،و هر كس كفران كند (زيانى به خدا نمى رساند)چرا كه خداوند،بى نياز و ستوده است»

(وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ

ص: 555

اَلْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلّهِ وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ)

حكمتى كه قرآن از آن سخن مى گويد و خداوند به لقمان عطا فرموده بود «مجموعه اى از معرفت و علم،و اخلاق پاك و تقوا و نور هدايت»بوده است.

«لقمان»به خاطر داشتن اين حكمت به شكر پروردگارش پرداخت او هدف نعمتهاى الهى و كاربرد آن را مى دانست،و درست آنها را در همان هدفى كه براى آن آفريده شده بودند به كار مى بست،و اصلا حكمت همين است:«به كار بستن هر چيز در جاى خود»بنا بر اين«شكر»و«حكمت»به يك نقطه باز مى گردند.

آيه 13

(آيه 13)بعد از معرفى لقمان و مقام علم و حكمت او به نخستين اندرز وى كه در عين حال مهمترين توصيه به فرزندش مى باشد اشاره كرده،مى فرمايد:

به خاطر بياور«هنگامى را كه لقمان به فرزندش-در حالى كه او را موعظه مى كرد- گفت:پسرم!چيزى را همتاى خدا قرار مده كه شرك ظلم بزرگى است» .

(وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ)

چه ظلمى از اين بالاتر كه هم در مورد خدا انجام گرفته كه موجود بى ارزشى را همتاى او قرار دهند،و هم در بارۀ خويشتن كه از اوج عزت عبوديت پروردگار به قعر درّۀ ذلت پرستش غير او سقوط كنند!

آيه 14

(آيه 14)احترام پدر و مادر:اين آيه و آيۀ بعد در حقيقت جمله هاى معترضه اى است كه در لابلاى اندرزهاى لقمان از سوى خداوند بيان شده است،كه ارتباط روشنى با سخنان لقمان دارد،زيرا در اين دو آيه،بحث از نعمت وجود پدر و مادر و زحمات و خدمات و حقوق آنهاست و قرار دادن شكر پدر و مادر در كنار شكر«اللّه».

به علاوه تأكيدى بر خالص بودن اندرزهاى لقمان به فرزندش نيز محسوب مى شود چرا كه پدر و مادر با اين علاقۀ وافر و خلوص نيّت ممكن نيست جز خير و صلاح فرزند را در اندرزهايشان بازگو كنند.

نخست مى فرمايد:«و ما به انسان در بارۀ پدر و مادرش سفارش كرديم» .

(وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ).

ص: 556

آنگاه به زحمات فوق العادۀ مادر اشاره كرده،مى گويد:«مادرش او را با ناتوانى روى ناتوانى حمل كرد»و به هنگام باردارى هر روز رنج و ناراحتى تازه اى را متحمّل مى شد. .

(حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ)

مادران در دوران باردارى گرفتار و هن و سستى مى شوند،چرا كه شيرۀ جان و مغز استخوانشان را به پرورش جنين خود اختصاص مى دهند،و از تمام مواد حياتى وجود خود بهترينش را تقديم او مى دارند.

حتى اين مطلب در دوران رضاع و شير دادن نيز ادامه مى يابد،چرا كه«شير، شيرۀ جان مادر است».

لذا به دنبال آن مى افزايد:«و دوران شير خوارگى او در دو سال پايان مى يابد» .

(وَ فِصالُهُ فِي عامَيْنِ)

همان گونه كه در جاى ديگر قرآن نيز اشاره شده است:«مادران فرزندانشان را دو سال تمام شير مى دهند»(بقره233/) البته منظور دوران كامل شير خوارگى است هر چند ممكن است گاهى كمتر از آن انجام شود.

سپس مى گويد:توصيه كردم كه:«براى من و براى پدر و مادرت شكر به جا آور» .

(أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ)

شكر مرا به جا آور كه خالق و منعم اصلى تو هستم و چنين پدر و مادر مهربانى به تو داده ام و هم شكر پدر و مادرت را كه واسطۀ اين فيض و عهده دار انتقال نعمتهاى من به تو مى باشند.

و در پايان آيه با لحنى كه خالى از تهديد و عتاب نيست مى فرمايد:«بازگشت (همۀ شما)به سوى من است» .

(إِلَيَّ الْمَصِيرُ)

آرى!اگر در اينجا كوتاهى كنيد در آنجا تمام اين حقوق و زحمات و خدمات مورد بررسى قرار مى گيرد و مو به مو حساب مى شود.

آيه 15

(آیه15)-و از آنجا که توصیهٔ به نیکی در مورد پدر و مادر، ممکن است این توهّم را رای بعضی ایجاد کند که حتی در مسألهٰ عقائد و کفر و ایمان، باید با آنها

ص: 557

مماشات كرد،در اين آيه مى افزايد:«و هرگاه آن دو،تلاش كنند كه تو چيزى را همتاى من قرار دهى كه از آن(حد اقل)آگاهى ندارى(بلكه مى دانى باطل است)از ايشان اطاعت مكن» .

(وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما)

هرگز نبايد رابطۀ انسان با پدر و مادرش،مقدم بر رابطۀ او با خدا باشد، و هرگز نبايد عواطف خويشاوندى حاكم بر اعتقاد مكتبى او گردد.

باز از آنجا كه ممكن است،اين فرمان،اين توهّم را به وجود آورد كه در برابر پدر و مادر مشرك،بايد شدت عمل و بى حرمتى به خرج داد،بلافاصله اضافه مى كند كه عدم اطاعت آنها در مسألۀ كفر و شرك،دليل بر قطع رابطۀ مطلق با آنها نيست بلكه در عين حال«با آن دو،در دنيا به طرز شايسته اى رفتار كن» .

(وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً)

از نظر دنيا و زندگى مادى با آنها مهر و محبت و ملاطفت كن،و از نظر اعتقاد و برنامه هاى مذهبى،تسليم افكار و پيشنهادهاى آنها مباش،اين درست نقطۀ اصلى اعتدال است كه حقوق خدا و پدر و مادر،در آن جمع است.

لذا بعدا مى افزايد:«و از راه كسانى پيروى كن كه توبه كنان به سوى من آمده اند»راه پيامبر و مؤمنان راستين .

(وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ)

«سپس بازگشت همۀ شما به سوى من است و من شما را از آنچه(در دنيا) عمل مى كرديد آگاه مى كنم»و بر طبق آن پاداش و كيفر مى دهم .

(ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

آيه 16

(آيه 16)دومين اندرز لقمان در بارۀ حساب اعمال و معاد است كه حلقۀ «مبدأ»و«معاد»را تكميل مى كند.

مى گويد:«پسرم!اگر به اندازۀ سنگينى دانۀ خردلى(كار نيك يابد)باشد،و در دل سنگى يا در(گوشه اى از)آسمانها و زمين قرار گيرد،خداوند آن را(در دادگاه قيامت)مى آورد(و حساب آن را مى رسد چرا كه)خداوند دقيق و آگاه است»

(يا بُنَيَّ إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ

ص: 558

أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللّهُ إِنَّ اللّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ).

«خردل»گياهى است كه داراى دانه هاى سياه بسيار كوچكى است كه در كوچكى و حقارت ضرب المثل مى باشد.

اشاره به اين كه اعمال نيك و بد هر قدر كوچك و كم ارزش،و هر قدر مخفى و پنهان باشد،همانند خردلى كه در درون سنگى در اعماق زمين،يا در گوشه اى از آسمانها مخفى باشد،خداوند لطيف و خبير كه از تمام موجودات كوچك و بزرگ و صغير و كبير در سراسر عالم هستى آگاه است آن را براى حساب،و پاداش و كيفر حاضر مى كند،و چيزى در اين دستگاه گم نمى شود! توجه به اين آگاهى پروردگار از اعمال انسان،خمير مايۀ همۀ اصلاحات فردى و اجتماعى است و نيروى محرك قوى به سوى خيرات و باز دارندۀ مؤثر از شرور و بديهاست.

آيه 17

(آيه 17)بعد از تحكيم پايه هاى مبدأ و معاد كه اساس همۀ اعتقادات مكتبى است به مهمترين اعمال يعنى مسألۀ نماز پرداخته،مى گويد:«پسرم!نماز را برپا دار» . (يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ)

چرا كه نماز مهمترين پيوند تو با خالق است،نماز قلب تو را بيدار و روح تو را مصفّا،و زندگى تو را روشن مى سازد.

آثار گناه را از جانت مى شويد،نور ايمان را در سراى قلبت پرتو افكن مى دارد، و تو را از فحشا و منكرات باز مى دارد.

بعد از برنامۀ نماز به مهمترين دستور اجتماعى يعنى؛امر به معروف و نهى از منكر پرداخته،مى گويد:«و(مردم را)به نيكيها و معروف دعوت كن و از منكرات و زشتيها بازدار» .

(وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ)

و بعد از اين سه دستور مهم عملى به مسألۀ صبر و استقامت كه در برابر ايمان همچون سر نسبت به تن است،پرداخته،مى گويد:«و در برابر مصائبى كه به تو مى رسد شكيبا باش كه اين از كارهاى مهم(هر انسانى)است» .

(وَ اصْبِرْ عَلى ما أَصابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ).

ص: 559

آيه 18

(آيه 18)سپس لقمان به مسائل اخلاقى در ارتباط با مردم و خويشتن پرداخته،نخست تواضع و فروتنى و خوشروئى را توصيه كرده،مى گويد:«با بى اعتنائى از مردم روى مگردان» . (وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنّاسِ)

«و مغرورانه بر زمين راه مرو» .

(وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً)

«چرا كه خداوند هيچ متكبر مغرورى را دوست ندارد» .

(إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ)

و به اين ترتيب لقمان حكيم در اينجا از دو صفت بسيار زشت و ناپسند كه مايۀ از هم پاشيدن روابط صميمانۀ اجتماعى است اشاره مى كند:يكى تكبر و بى اعتنائى،و ديگر غرور و خود پسندى كه هر دو در اين جهت مشتركند كه انسان را در عالمى از توهّم و پندار و خود برتربينى فرو مى برند،و رابطۀ او را از ديگران قطع مى كنند.

در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«كسى كه از روى غرور و تكبر،روى زمين راه رود زمين،و كسانى كه در زير زمين خفته اند،و آنها كه روى زمين هستند، همه او را لعنت مى كنند»!

آيه 19

(آيه 19)در اين آيه دو برنامۀ ديگر اخلاقى را كه جنبۀ اثباتى دارد-در برابر دو برنامۀ گذشته كه جنبۀ نفى داشت-بيان كرده،مى گويد:پسرم!«در راه رفتن اعتدال را رعايت كند» . (وَ اقْصِدْ فِي مَشْيِكَ)

«از صداى خود بكاه»و هرگز فرياد مزن .

(وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ)

«چرا كه زشت ترين صداها صداى خران است»! .

(إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ)

در واقع در اين دو آيه از دو صفت،نهى و به دو صفت،امر شده:«نهى»از «خود برتر بينى»،و«خود پسندى»،كه يكى سبب مى شود انسان نسبت به بندگان خدا تكبر كند،و ديگرى سبب مى شود كه انسان خود را در حد كمال پندارد،و در نتيجه درهاى تكامل را به روى خود ببندد هر چند خود را با ديگرى مقايسه نكند.

و«امر»به رعايت اعتدال در«عمل»و«سخن»،زيرا تكيه روى اعتدال در راه

ص: 560

رفتن يا آهنگ صدا در حقيقت به عنوان مثال است.

و به راستى كسى كه اين صفات چهار گانه را دارد انسان موفق و خوشبخت و پيروزى است،در ميان مردم محبوب،و در پيشگاه خدا عزيز است.

از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل شده:«بيشترين چيزى كه سبب مى شود امت من به خاطر آن وارد بهشت شوند تقواى الهى و حسن خلق است».

آيه 20

(آيه 20)تكيه گاه مطمئن!بعد از پايان اندرزهاى دهگانۀ لقمان در زمينۀ مبدأ و معاد و رسم زندگى،قرآن براى تكميل آن به سراغ بيان نعمتهاى الهى مى رود تا حسّ شكر گزارى مردم را بر انگيزد،شكرى كه سر چشمۀ«معرفة اللّه»و انگيزۀ اطاعت فرمان او مى شود.

روى سخن را به همۀ انسانها كرده،مى گويد:«آيا نديديد خداوند آنچه را در آسمانها و زمين است مسخر فرمان شما كرد»كه در مسير منافع و سود شما حركت كند؟ .

(أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ)

سپس مى افزايد:«خداوند نعمتهاى خود را-اعم از نعمتهاى ظاهر و باطن- بر شما گسترده و افزون ساخت» .

(وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً)

و در پايان آيه از كسانى سخن مى گويد كه نعمتهاى بزرگ الهى را كه از درون و برون،انسان را احاطه كرده،كفران مى كنند،و به جدال و ستيز در برابر حق برمى خيزند،مى فرمايد:«بعضى از مردم هستند كه در بارۀ خداوند بدون هيچ دانش و هدايت و كتاب روشنى،مجادله مى كنند» .

(وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ)

و به جاى اين كه بخشندۀ آن همه نعمتهاى آشكار و نهان را بشناسند،رو به سوى شرك و انكار،از سر جهل و لجاجت مى آورند.

در حقيقت اين گروه لجوج نه خود دانشى دارند،و نه به دنبال راهنما و رهبرى هستند،و نه از وحى الهى استمداد مى جويند،و چون راه هدايت در اين سه امر منحصر است لذا با ترك آن به وادى گمراهى و وادى شياطين كشيده شده اند.

ص: 561

آيه 21

(آيه 21)اين آيه به منطق ضعيف و سست اين گروه گمراه اشاره كرده، مى گويد:«هنگامى كه به آنها گفته شود،از آنچه خداوند نازل كرده پيروى كنيد، مى گويند:نه،ما از چيزى پيروى مى كنيم كه پدران خود را بر آن يافته ايم»! . (وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا)

و از آنجا كه پيروى از نياكان جاهل و منحرف،جزء هيچ يك از طرق سه گانۀ هدايت آفرين فوق نيست،قرآن از آن به عنوان راه شيطانى ياد كرده،مى فرمايد:«آيا اگر حتى شيطان آنها را دعوت به عذاب آتش فروزان كند»باز هم تبعيت مى كنند؟! .

(أَ وَ لَوْ كانَ الشَّيْطانُ يَدْعُوهُمْ إِلى عَذابِ السَّعِيرِ)

آيه 22

(آيه 22)سپس به بيان حال دو گروه مؤمن خالص و كفار آلوده پرداخته، آنها را در مقايسۀ با يكديگر و مقايسۀ با آنچه در مورد پيروان شيطان و مقلدان كور و كر نياكان بيان كرده،مورد توجه قرار داده،مى گويد:«كسى كه روى خود را تسليم خدا كند در حالى كه نيكو كار باشد،به دستگيرۀ محكمى چنگ زده»و به تكيه گاه مطمئنى تكيه كرده است . (وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى)

چنگ زدن به دستگيرۀ محكم،تشبيه لطيفى از اين حقيقت است كه انسان براى نجات از قعر درّۀ مادّيگرى و ارتقا به بلندترين قلّه هاى معرفت و معنويت و روحانيت نياز به يك وسيلۀ محكم و مطمئن دارد اين وسيله چيزى جز ايمان و عمل صالح نيست،غير آن،همه پوسيده و پاره شدنى و مايۀ سقوط و مرگ است، علاوه بر اين آنچه باقى مى ماند اين وسيله است،و بقيه همه فانى و نابود شدنى! لذا در پايان آيه مى فرمايد:«و عاقبت همۀ كارها به سوى خداست» .

(وَ إِلَى اللّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ)

در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليه السّلام از پيامبر گرامى اسلام چنين آمده:

«بعد از من فتنه اى تاريك و ظلمانى خواهد بود تنها كسانى از آن رهايى مى يابند كه به عروة الوثقى چنگ زنند،عرض كردند:اى رسول خدا!عروة الوثقى چيست؟ فرمود:ولايت سيد اوصيا است.

ص: 562

عرض كردند:يا رسول اللّه سيد اوصيا كيست؟ فرمود:امير مؤمنان.

عرض كردند:امير مؤمنان كيست؟ فرمود:مولاى مسلمانان و پيشواى آنان بعد از من.

باز براى اين كه پاسخ صريحترى بگيرند،عرض كردند:او كيست؟ فرمود:برادرم علىّ بن أبي طالب عليه السّلام.

روايات ديگرى نيز در همين زمينه كه منظور از«عروة الوثقى»دوستى اهل بيت عليهم السّلام يا دوستى آل محمد صلّى اللّه عليه و آله يا امامان از فرزندان حسين عليه السّلام است نقل شده.

بارها گفته ايم كه اين تفسيرها بيان مصداقهاى روشن است،و منافات با مصاديق ديگرى همچون توحيد و تقوا و مانند آن ندارد.

آيه 23

(آيه 23)سپس به بيان حال گروه دوم پرداخته،مى گويد:«و كسى كه كافر شود(و اين حقايق روشن را انكار كند)كفر او تو را غمگين نسازد» .چرا كه تو وظيفه ات را به خوبى انجام داده اى،اوست كه بر خويشتن ظلم و ستم مى كند. (وَ مَنْ كَفَرَ فَلا يَحْزُنْكَ كُفْرُهُ)

و نيز نگران مباش كه گروهى در دنيا با اين كه كفر مى ورزند و ظلم و ستم مى كنند،از نعمتهاى الهى متنعمند،و گرفتار مجازات نيستند،زيرا دير نشده است «باز گشت همۀ آنها به سوى ماست و ما آنها را از اعمالشان(و نتايج شوم آن)آگاه مى سازيم» .

(إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا)

نه تنها از اعمالشان آگاهيم كه از نيات و اسرار درون دلهايشان نيز با خبريم «زيرا خداوند به آنچه درون سينه هاست آگاه است» .

(إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ).

آيه 24

(آیه24)-سپس می افزاید: بهرهٔ آنها از زندگی دنیا تو را شگفت زده نکند،«ما اندکی ازمتاع دنیا در اختیار آنان می گذاریم(و متاع هر چه باشد ، کم و ناچیز است)سپس آنها را به تحمل عذاب شدیدی وادار می سازیم»عذابی مستمر و دردناک(تُمَتَّعُهُمْ قَلیلاٌ ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ اِلیٰ عَذابٍ غَليظٍ).

ص: 563

اين تعبير ممكن است اشاره به آن باشد كه آنها تصور نكنند،در اين جهان از قبضۀ قدرت خداوند خارجند،خود او مى خواهد آنها را براى آزمايش و اتمام حجت و مقاصدى ديگر آزاد بگذارد.

آيه 25

(آيه 25)ده وصف از اوصاف پروردگار:در اين آيه و پنج آيۀ بعد از آن مجموعه اى از صفات خداوند بيان شده است كه در حقيقت ده صفت عمده يا ده اسم از اسماء الحسنى را بيان مى كند:

غنى،حميد،عزيز،حكيم،سميع،بصير،خبير،حق،على و كبير.

اين از يك نظر،و از سوى ديگر در اين آيه از«خالقيت»خداوند سخن مى گويد و در آيۀ دوم از«مالكيت مطلقه»در آيۀ سوم از«علم بى انتهايش»بحث مى كند و در آيۀ چهارم و پنجم از«قدرت نامتناهيش».

و در آخرين آيه نتيجه مى گيرد كسى كه داراى اين صفات است«حق»است و غير از او همه باطل و هيچ و پوچند.

نخست مى فرمايد:«و هرگاه از آنان سؤال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است مسلما مى گويند:اللّه» .

(وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ)

اين تعبير از يك سو دليل بر اين است كه مشركان هرگز منكر توحيد خالق نبودند،و از سوى ديگر دليل بر فطرى بودن توحيد و تجلى اين نور الهى در سرشت همۀ انسانهاست.

سپس مى گويد:حال كه آنها به توحيد خالق معترفند؛«بگو:الحمد للّه(كه خود شما معترفيد)ولى بيشتر آنان نمى دانند»كه عبادت بايد منحصر به خالق جهان باشد .

(قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ)

آيه 26

(آيه 26)سپس به مسألۀ«مالكيت»حق مى پردازد چرا كه بعد از ثبوت خالقيت نياز به دليل ديگرى بر مالكيت او نيست،مى فرمايد:«آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداست» . (لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

بديهى است آن كس كه«خالق»و«مالك»است مدبر امور جهان نيز مى باشد.

ص: 564

و كسى كه چنين است از همه چيز بى نياز و شايستۀ هر گونه ستايش است به همين دليل در پايان آيه مى افزايد:«خداوند غنى و حميد است» .

(إِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ)

او غنىّ على الاطلاق،و حميد از هر نظر است،چرا كه هر موهبتى در جهان است به او باز مى گردد،و هر كس هر چه دارد از او دارد.

آيه 27

(آيه 27)اين آيه ترسيمى از علم بى پايان خداست،كه با ذكر مثالى بسيار گويا و رسا مجسّم شده است،مى گويد:«و اگر همۀ درختان روى زمين قلم شود، و دريا براى آن مركّب گردد،و هفت درياچه به آن افزوده شود اينها همه تمام مى شود ولى كلمات خدا پايان نمى گيرد،خداوند عزيز و حكيم است» . (وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ)

از آنجا كه مخلوقات گوناگون اين جهان هر كدام بيانگر ذات پاك خدا و علم و قدرت اويند،به هر موجودى«كلمة اللّه»اطلاق شده،و به همين مناسبت «كلمات اللّه»به معنى علم و دانش پروردگار به كار رفته است.

آيه 28

(آيه 28)بعد از ذكر علم بى پايان پروردگار،سخن از قدرت بى انتهاى او به ميان آورده،مى فرمايد:«آفرينش و بر انگيختن(و زندگى دوبارۀ)همۀ شما(در قيامت)همانند يك فرد بيش نيست،خداوند شنوا و بيناست» . (ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلاّ كَنَفْسٍ واحِدَةٍ إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ)

آيه 29

(آيه 29)اين آيه تأكيد و بيان ديگرى است براى قدرت واسعۀ خداوند، روى سخن را به پيامبر كرده،مى گويد:«آيا نديدى كه خداوند شب را در روز،و روز را در شب داخل مى كند»؟ .و نيز آيا نديدى كه خداوند«خورشيد و ماه را(در مسير منافع انسانها) مسخّر ساخته»؟ . (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ) (وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ)

«و هر كدام تا سر آمد معينى به حركت خود ادامه مى دهند» .

(كُلٌّ يَجْرِي إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى).

ص: 565

و اين كه«خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است»؟ .

(وَ أَنَّ اللّهَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ)

آيه 30

(آيه 30)و در اين آيه به صورت يك نتيجه گيرى جامع و كلى مى فرمايد:

«اينها همه دليل بر آن است كه خداوند حق است،و آنچه غير از او مى خوانند باطل است،و خداوند بلند مقام و بزرگ مرتبه است» .

(ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ)

مجموع بحثهايى كه در آيات قبل پيرامون خالقيت و مالكيت و علم و قدرت بى انتهاى پروردگار آمده بود،اين امور را اثبات كرد كه«حق»تنها اوست و غير او زائل و باطل و محدود و نيازمند است،و«علىّ و كبير»كه از هر چيز برتر و از توصيف بالاتر است ذات پاك او مى باشد.

آيه 31

(آيه 31)در اين آيه سخن از دليل نظم به ميان مى آيد،و در آيۀ بعد سخن از توحيد فطرى است و مجموعا بحثهايى را كه در آيات قبل آمد تكميل مى كند.

مى گويد:«آيا نديدى كشتيها بر(صفحۀ)درياها به فرمان خدا،و به(بركت) نعمت او حركت مى كنند»؟! .

(أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللّهِ)

هدف اين است:«تا بخشى از آياتش را به شما نشان دهد» .

(لِيُرِيَكُمْ مِنْ آياتِهِ)

آرى«در اينها نشانه هايى است براى كسانى كه بسيار شكيبا و شكر گزارند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ)

بدون شك حركت كشتيها بر صفحۀ اقيانوسها نتيجۀ مجموعه اى از قوانين آفرينش است.

آيه 32

(آیه32)-در گرداب بلا! بعد از بیان نعمت حرکت کشتیها در دریاها که هم در گذشته و هم اموز،بزرگترین و مفیدترین وسیلهٔ حمل و نقل انسانها و کالاها بوده است، اشاره به یکی از چهره های دیگر همین مسأله کرده ،می گوید:«و هنگامی که (در سفر دریا)موجی همچون ابرها آنان را پوشاند(و بالا رپدو بالای سرشان قرار گیرد)خدا را با اخلاص می خوانند»(وَ اِذٰاغَشِیَهُمْ مَوْجٌ کَالظُّلِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصینَ).

ص: 566

لَهُ الدِّينَ)

يعنى امواج عظيم دريا آن چنان بر مى خيزد،و اطراف آنها را احاطه مى كند كه گويى ابرى بر سر آنان سايه افكنده است،سايه اى وحشتناك و هول انگيز.

اينجاست كه انسان با تمام قدرتهاى ظاهرى كه براى خويش جلب و جذب كرده،خود را ضعيف و ناچيز و ناتوان مى بيند.

و اينجاست كه توحيد خالص همۀ قلب او را احاطه مى كند،و دين و آئين و پرستش را مخصوص او مى داند.

سپس اضافه مى كند:«اما وقتى آنها را به خشكى رساند و نجات داد،بعضى راه اعتدال را پيش مى گيرند»و به ايمان خود وفادار مى مانند،در حالى كه بعضى ديگر فراموش كرده راه كفر را پيش مى گيرند .

(فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ)

و در پايان آيه به گروه دوم اشاره كرده،مى فرمايد:«ولى آيات ما را هيچ كس جز پيمان شكنان ناسپاس انكار نمى كنند» .

(وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاّ كُلُّ خَتّارٍ كَفُورٍ)

آيه 33

(آيه 33)در اين آيه به صورت يك جمع بندى از مواعظ و اندرزهاى گذشته،و دلائل توحيد و معاد،همۀ انسانها را به خدا و روز قيامت توجه مى دهد، سپس از غرور ناشى از دنيا و شيطان بر حذر مى دارد،بعد به وسعت دامنۀ علم خداوند و شمول آن نسبت به همه چيز مى پردازد.

مى فرمايد:«اى مردم!تقواى الهى پيشه كنيد و بترسيد از روزى كه نه پدر كيفر (اعمال)فرزندش را تحمل مى كند و نه فرزند چيزى از كيفر(اعمال)پدرش را» .

(يا أَيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَ اخْشَوْا يَوْماً لا يَجْزِي والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَيْئاً)

در حقيقت دستور اول،توجه به مبدأ است،و دستور دوم توجه به معاد.

دستور اول،نيروى مراقبت را در انسان زنده مى كند،و دستور دوم احساس پاداش و كيفر را،و بدون شك كسى كه اين دو دستور را به كار بندد كمتر آلودۀ گناه و فساد مى شود.

به هر حال در آن روز هر كس چنان به خود مشغول است و در پيچ و خم

ص: 567

اعمال خويش گرفتار كه به ديگرى نمى پردازد،حتى پدر و فرزند كه نزديكترين رابطه ها را با هم دارند هيچ كدام به فكر ديگرى نيستند.

در پايان آيه انسانها را از دو چيز برحذر مى دارد،مى فرمايد:«به يقين وعدۀ الهى حق است.پس مبادا زندگى دنيا شما را بفريبد،و مبادا(شيطان)فريبكار شما را به(كرم)خدا مغرور سازد»! .

(إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ)

آيه 34

(آيه 34)وسعت علم خداوند!در آخرين آيۀ اين سوره به تناسب بحثى كه پيرامون روز رستاخيز در آيۀ قبل به ميان آمده،سخن از علومى به ميان مى آورد كه مخصوص پروردگار است مى گويد:«آگاهى از زمان قيام قيامت مخصوص خداست» . (إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ)

«و اوست كه باران را نازل مى كند»و از تمام جزئيات نزول آن آگاه است .

(وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ)

و نيز«آنچه را كه در رحمها(ى مادران)است مى داند» .

(وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ)

«و هيچ كس نمى داند فردا چه به دست مى آورد» .

(وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً)

«و هيچ كس نمى داند در چه سر زمينى مى ميرد»؟ .

(وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ)

«خداوند عالم و آگاه است» .

(إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ)

گويى مجموع اين آيه پاسخ به سؤالى است كه در زمينۀ قيامت مطرح مى شود همان سؤالى كه بارها مشركان قريش از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كردند و گفتند:« ؛ روز قيامت كى خواهد بود».(اسراء51/) «پايان سورۀ لقمان»

مَتى هُوَ

ص: 568

سورۀ سجده[32]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 30 آيه است

نامهاى اين سوره:

نام اين سوره در بعضى از روايات و در لسان مشهور مفسران«سورۀ سجده»يا«الم سجده»است،و گاه براى مشخص ساختن آن از سورۀ حم سجده آن را به نام«سجدۀ لقمان»مى خوانند،چرا كه بعد از سورۀ لقمان قرار گرفته است.

در بعضى از روايات نيز از آن به«الم تنزيل»ياد شده است.

محتواى سوره:

اين سوره به حكم آنكه از سوره هاى«مكّى»است خطوط اصلى سوره هاى مكى يعنى بحث از«مبدأ»و«معاد»و«بشارت»و«انذار»را قويا تعقيب مى كند و روى هم رفته در آن چند بخش جلب توجه مى كند.

1-قبل از هر چيز سخن از عظمت قرآن است.

2-سپس بحثى پيرامون نشانه هاى خداوند در آسمان و زمين دارد.

3-بحث ديگرى پيرامون آفرينش انسان از«خاك»و«آب نطفه»و«روح الهى»و اعطاى وسائل فراگيرى علم و دانش مى باشد.

4-بعد از آن از رستاخيز و حوادث قبل از آن يعنى مرگ سخن مى گويد.

5 و 6-بحثهاى مؤثر و تكان دهنده اى از بشارت و انذار دارد.

به اين ترتيب هدف اصلى سوره تقويت مبانى ايمان به مبدأ و معاد و ايجاد موج نيرومندى از حركت به سوى تقوا،و بازدارى از سركشى و طغيان است.

ص: 569

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله چنين آمده است:«كسى كه سورۀ الم تنزيل و تبارك را بخواند مانند آن است كه شب قدر را احيا گرفته باشد».

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام چنين نقل شده:«هر كس سورۀ سجده را در هر شب جمعه بخواند خداوند نامۀ اعمال او را به دست راست او مى دهد، و گذشتۀ او را مى بخشد،و از دوستان محمد صلّى اللّه عليه و آله و اهل بيت او خواهد بود».

بدون شك تلاوتى كه سر چشمۀ انديشه،و انديشه اى كه مبدأ تصميم گيرى و حركت بوده باشد،مى تواند آن چنان انسان را بسازد كه مشمول اين همه فضيلت و افتخار گردد.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)عظمت قرآن،و مبدأ و معاد:باز در اين سوره با حروف مقطعه «الف،لام،ميم» .رو به رو مى شويم و اين پانزدهمين بار است كه در آغاز سوره هاى قرآنى اين گونه حروف را مى يابيم. (الم)

بحثى كه در بارۀ اهميت قرآن بلافاصله بعد از اين حروف آمده است بار ديگر بيانگر اين حقيقت است كه«الم»اشاره به عظمت قرآن و قدرت نمايى عظيم پروردگار است كه چنين كتاب بزرگ و پر محتوا كه معجزۀ جاويدان محمد صلّى اللّه عليه و آله است از حروف سادۀ«الفبا»به وجود آورده است.

آيه 2

(آيه 2)مى فرمايد:«اين كتابى است كه از سوى پروردگار جهانيان نازل شده و شك و ترديدى در آن نيست» . (تَنْزِيلُ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ)

اين آيه در واقع پاسخ به دو سؤال است،گويى نخست از محتواى اين كتاب آسمانى سؤال مى شود،در پاسخ مى گويد:محتواى آن حق است و جاى كمترين شك و ترديد نيست،سپس سؤال در بارۀ ابداع كنندۀ آن به ميان مى آيد،در پاسخ مى گويد:اين كتاب از سوى «رَبِّ الْعالَمِينَ»است.

آيه 3

(آیه3)-سپس به تهمتی که بارها مشرکان و منافقان بی ایمان به این کتاب

ص: 570

بزرگ آسمانى بسته بودند اشاره كرده،مى فرمايد:«آنها مى گويند:(محمّد)اينها را به دروغ به خداست بسته است»و از ناحيۀ پروردگار جهانيان نيست .

(أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ)

در پاسخ ادعاى بى دليل آنها مى گويد:اين افترا نيست،«بلكه سخن حقى است از سوى پروردگارت» .

(بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ)

و دليل حقانيت آن در خود آن آشكار و نمايان است.

سپس به هدف نزول آن پرداخته،مى گويد:«هدف اين بوده كه گروهى را انذار كنى كه پيش از تو هيچ انذار كننده اى براى آنها نيامده است،شايد(پند گيرند و)هدايت شوند» .

(لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ)

منظور از«نذير»در اينجا پيامبر بزرگى است كه دعوت خود را آشكارا و توأم با معجزات و در محيطى وسيع و گسترده آشكار سازد،و مى دانيم چنين انذار كننده اى در جزيرۀ عربستان و در ميان قبائل«مكّه»قيام نكرده بود.

آيه 4

(آيه 4)بعد از بيان عظمت قرآن و رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به يكى ديگر از مهمترين پايه هاى عقائد اسلامى يعنى توحيد و نفى شركت پرداخته چنين مى گويد:«خداوند كسى كه آسمانها و زمين و آنچه را در ميان اين دو است در شش روز[ شش دوران]آفريد» . (اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيّامٍ)

بعد از مسألۀ آفرينش به مسألۀ«حاكميت خداوند»بر عالم هستى پرداخته، مى گويد:«سپس خداوند بر عرش قدرت قرار گرفت»و بر كل عالم هستى حكومت كرد .

(ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ)

قرار گرفتن خداوند بر عرش به اين معنى است كه او هم خالق جهان هستى است،و هم حاكم بر كل عالم.

و در پايان آيه با اشاره به مسألۀ توحيد«ولايت»و«شفاعت»مراحل توحيد را كامل كرده،مى فرمايد:«جز او ولى و شفيعى براى شما نيست» .

(ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا شَفِيعٍ).

ص: 571

با اين دليل روشن چرا بيراهه مى رويد و دست به دامن بتها مى زنيد؟«آيا متذكر نمى شويد»؟! .

(أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ)

در حقيقت مراحل سه گانۀ توحيد كه در آيۀ فوق منعكس است هر كدام دليلى بر ديگرى محسوب مى شود،توحيد خالقيت دليل بر توحيد حاكميت است و توحيد حاكميت دليل بر توحيد ولى و شفيع و معبود.

آيه 5

(آيه 5)در اين آيه نخست به توحيد پروردگار و سپس به مسألۀ«معاد» اشاره مى كند،و به اين ترتيب سه شاخۀ توحيد كه در آيات گذشته بيان شده (توحيد خالقيت و حاكميت و عبوديت)در اينجا با ذكر توحيد ربوبيت-يعنى تدبير جهان هستى تنها به وسيلۀ خداوند-تكميل مى گردد.

مى فرمايد:«خداوند امور اين جهان را از مقام قرب خود به سوى زمين تدبير مى كند» .

(يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ)

و مى افزايد:«سپس تدبير امور در روزى كه مقدار آن هزار سال از سالهايى است كه شما مى شماريد به سوى او باز مى گردد» .

(ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ)

منظور از اين روز،روز قيامت است يعنى؛خداوند اين جهان را با تدبير خاصى نظم بخشيده،ولى در پايان جهان اين تدبير را بر مى چيند و به دنبال آن طرحى نوين و جهانى وسيعتر ابداع مى گردد،يعنى پس از پايان اين دنيا جهان ديگر آغاز مى شود.

آيه 6

(آيه 6)مراحل شگفت انگيز آفرينش انسان:اين آيه تأكيدى است بر بحثهاى توحيدى كه در آيات قبل گذشت و در چهار مرحله خلاصه مى شد(توحيد خالقيت،حاكميت ولايت و ربوبيت)مى فرمايد:كسى كه با اين صفات گفته شد«او خداوندى است كه از پنهان و آشكار با خبر است و شكست ناپذير و مهربان است» . (ذلِكَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

آيه 7

(آیه7)-این آیه اشاره ای به نظام احسن آفرینش بطور عموم ،و سرآغازی برای بیان خلقت انسان و مراحل تکامل او بطور خصوص است، می فرماید:«او

ص: 572

همان كسى است كه هر چه را آفريد نيكو آفريد» .

(الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ)

و به هر چيز آنچه نياز داشت داد و بناى كاخ عظيم خلقت را بر«نظام احسن» يعنى بر چنان نظمى استوار كرد كه از آن كاملتر تصور نمى شد.

قرآن سپس با ذكر اين مقدمۀ«آفاقى»وارد بحث«انفسى»مى شود و همان گونه كه در بحث آيات آفاقى از چند شاخۀ توحيد سخن گفت در اينجا نيز از چند موهبت بزرگ در مورد انسانها سخن مى گويد.

دهنده اى كه به گل نكهت و به گل جان داد

به هر كه آنچه سزا ديد حكمتش آن داد!

نخست مى فرمايد:خداوند«آغاز آفرينش انسان را از گل قرار داد» .تا هم عظمت و قدرت خود را نشان دهد و هم به اين انسان هشدار دهد كه تو از كجا آمده اى و به كجا خواهى رفت.

(وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ)

پيداست اين آيه سخن از آفرينش«آدم»مى گويد،نه همۀ انسانها،چرا كه ادامه نسل او در آيۀ بعد مطرح است،و ظاهر اين آيه دليل روشنى است بر خلقت مستقل انسان كه بدون واسطه از گل صورت گرفته است.

آيه 8

(آيه 8)اين آيه به آفرينش نسل انسان و چگونگى تولد فرزندان آدم در مراحل بعد اشاره كرده،مى گويد:«سپس نسل او را از عصاره اى از آب ناچيز و بى قدر آفريد» . (ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ)

آيه 9

(آيه 9)اين آيه اشاره اى است به مراحل پيچيدۀ تكامل انسان در عالم رحم،و همچنين مراحلى كه آدم به هنگام آفرينش از خاك طى نمود،مى فرمايد:

«سپس(اندام)او را موزون ساخته» .

(ثُمَّ سَوّاهُ)

«و از روح خويش در وى دميد»! .

(وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ)

«و براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد» .

(وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ)

«اما كمتر شكر(نعمتهاى)او را به جا مى آوريد» .

(قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ)

در آغاز كه نطفه منعقد مى شود تنها داراى يك نوع«حيات نباتى»است،

ص: 573

يعنى فقط تغذيه و رشد و نمو دارد،ولى از حس و حركت كه نشانۀ«حيات حيوانى» است و همچنين قوۀ ادراكات كه نشانۀ«حيات انسانى»است در آن خبرى نيست.

اما تكامل نطفه در رحم به مرحله اى مى رسد كه شروع به حركت مى كند و تدريجا قواى ديگر انسانى در آن زنده مى شود،و اين همان مرحله اى است كه قرآن از آن تعبير به نفخ روح مى كند.

اضافۀ«روح»به«خدا»به اصطلاح«اضافۀ تشريفى»است،يعنى يك روح گرانقدر و پر شرافت كه سزاوار است روح خدا ناميده شود در انسان دميده شد.

آيه 10

(آيه 10)ندامت و تقاضاى بازگشت!قرآن در اينجا بحث گويائى را در بارۀ «معاد»آغاز مى كند،سپس حال«مجرمان»را در جهان ديگر بازگو مى كند، و مجموعا تكميلى است براى بحثهاى گذشته كه پيرامون«مبدأ»سخن مى گفت، زيرا مى دانيم بحث از«مبدأ»و«معاد»در قرآن مجيد غالبا توأم با يكديگر است.

نخست مى گويد:«آنها گفتند:آيا هنگامى كه ما(مرديم و خاك شديم و)در زمين گم شديم،آفرينش تازه اى خواهيم يافت»؟! .

(وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ)

تعبير به«گم شدن در زمين»اشاره به اين است كه انسان پس از مردن خاك مى شود،همانند ساير خاكها،و هر ذره اى از آن بر اثر عوامل طبيعى و غير طبيعى به گوشه اى پرتاب مى شود،و ديگر چيزى از او باقى به نظر نمى رسد تا آن را در قيامت دوباره بازگردانند.

ولى آنها در حقيقت منكر قدرت خداوند بر اين كار نيستند«بلكه آنان لقاى پروردگارشان را انكار مى كنند»و مى خواهند با انكار معاد،آزادانه به هوسرانى خويش ادامه دهند .

(بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ)

در واقع اين آيه شباهت زيادى با آيات نخستين سورۀ قيامت دارد آنجا كه مى گويد:«آيا انسان گمان مى كند ما استخوانهاى پراكندۀ او را جمع نخواهيم كرد!ما حتى قادريم(خطوط)سر انگشتان او را به نظام نخستين بازگردانيم!ولى هدف انسان اين است كه ايامى را كه در اين دنيا در پيش دارد(با انكار قيامت)به گناه

ص: 574

و فجور بگذراند لذا سؤال مى كند روز قيامت كى خواهد بود»؟(قيامت3/-6) بنا بر اين آنها از نظر استدلال لنگ نيستند،بلكه شهوات آنها حجابى بر قلبشان افكنده،و نيات سوئشان مانع قبول مسألۀ معاد است.

آيه 11

(آيه 11)اين آيه پاسخ آنها را از طريق ديگرى بيان مى كند،مى گويد:تصور نكنيد شخصيت شما به همين بدن جسمانى شماست،بلكه اساس شخصيتتان را روح شما تشكيل مى دهد،و او محفوظ است«بگو:فرشتۀ مرگ كه بر شما مأمور شده(روح)شما را مى گيرد،سپس به سوى پروردگارتان بازگردانده مى شويد» . (قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ)

در يك جمع بندى مى توان چنين گفت كه دو آيۀ فوق به منكران معاد چنين پاسخ مى دهد كه:اگر مشكل شما پراكندگى اجزاى جسمانى است كه خودتان قدرت خدا را قبول داريد و منكر آن نيستيد،و اگر مشكل اضمحلال و نابودى شخصيت انسان بر اثر اين پراكندگى است آن نيز درست نيست چرا كه پايۀ شخصيت انسان بر روح قرار گرفته.

آيه 12

(آيه 12)سپس وضع همين مجرمان كافر و منكران معاد را كه در قيامت با مشاهدۀ صحنه هاى مختلف آن از گذشتۀ خود سخت نادم و پشيمان مى شوند چنين مجسّم كرده،مى گويد:«و اگر ببينى مجرمان را هنگامى كه در پيشگاه پروردگارشان سر به زير افكنده مى گويند:پروردگارا!آنچه وعده كرده بودى ديديم و شنيديم(ما پشيمانيم)ما را بازگردان تا كار شايسته اى انجام دهيم،ما به(قيامت) يقين داريم»در تعجب فرو خواهى رفت . (وَ لَوْ تَرى إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنّا مُوقِنُونَ)

به راستى تعجب مى كنى كه آيا اين افراد سر به زير و نادم همان مغروران سركش و چموش هستند كه در دنيا در برابر هيچ حقيقتى سر فرود نمى آوردند.

منظور از«مجرمان»در اينجا،كافران و بخصوص منكران قيامتند.

آيه 13

(آيه 13)و از آنجا که این همه اصرار و تأکید برای پذیرش ایمان،ممکن است این توهم را ایجاد کند که خداوند توانائی ندارد نور ایمان را در قلب آنها

ص: 575

پرتو افكن كند،در اين آيه مى افزايد:«و اگر مى خواستيم به هر انسانى هدايت لازمش را(از روى اجبار بدهيم)مى داديم» .

(وَ لَوْ شِئْنا لَآتَيْنا كُلَّ نَفْسٍ هُداها)

مسلما ما چنين قدرتى داريم،ولى ايمانى كه از طريق اجبار و الزام ما تحقق يابد ارزش چندانى ندارد،ارادۀ ما بر اين تعلق گرفته كه نوع انسان«مختار»باشد.

لذا در پايان آيه مى فرمايد:«ولى(من آنها را آزاد گذارده ام و)سخن و وعده ام حق است كه دوزخ را(از افراد بى ايمان و گنهكار)از جن و انس همگى پر كنم»! .

(وَ لكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ أَجْمَعِينَ)

آرى!آنها با سوء اختيار خود اين راه را طى كرده اند و مستحق مجازاتند،و ما هم ارادۀ قاطع داريم بر اين كه دوزخ را از آنان پر كنيم.

آيه 14

(آيه 14)لذا در اين آيه مى گويد:ما به اين دوزخيان خواهيم گفت:«بچشيد (عذاب جهنم را)به خاطر اين كه ديدار امروزتان را فراموش كرديد،ما نيز شما را فراموش كرديم»! . (فَذُوقُوا بِما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا إِنّا نَسِيناكُمْ)

«و بچشيد عذاب جاودان را به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد» .

(وَ ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

بار ديگر از اين آيه استفاده مى شود كه فراموش كردن دادگاه عدل قيامت سر چشمۀ اصلى بد بختيهاى آدمى است،و در اين صورت است كه خود را در برابر قانون شكنيها و مظالم آزاد مى بيند،و نيز از اين آيه به خوبى روشن مى شود كه مجازات ابدى در برابر اعمالى است كه انسان انجام مى دهد و نه چيز ديگر.

آيه 15

(آيه 15)پاداشهاى عظيمى كه هيچ كس از آن آگاه نيست!مى دانيم روش قرآن اين است كه بسيارى از حقايق را در مقايسه با يكديگر بيان مى كند،تا كاملا مفهوم و دلنشين گردد.

در اينجا نيز بعد از شرحى كه در بارۀ مجرمان و كافران در آيات پيشين بيان شد به صفات بر جستۀ مؤمنان راستين مى پردازد،و اصول عقيدتى و برنامه هاى عملى آنها را بطور فشرده ضمن دو آيه با ذكر هشت صفت،بيان مى دارد.

نخست مى فرمايد:«تنها كسانى به آيات ما ايمان مى آورند كه هر وقت اين

ص: 576

آيات به آنان يادآورى شود به سجده مى افتند،و تسبيح و حمد پروردگارشان را به جا مى آورند و تكبر نمى كنند» .

(إِنَّما يُؤْمِنُ بِآياتِنَا الَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِها خَرُّوا سُجَّداً وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ)(1)

در اين آيه چهار قسمت از صفات آنها بيان شده:

1-به محض شنيدن آيات الهى به سجده مى افتند.

همين ويژگى در بعضى ديگر از آيات قرآن به عنوان يكى از برجسته ترين صفات انبيا ذكر شده است،چنانكه خداوند در بارۀ گروهى از پيامبران بزرگ مى گويد:«هنگامى كه آيات خداوند رحمان بر آنان خوانده مى شد به خاك مى افتادند و سجده مى كردند و گريۀ شوق سر مى دادند»(مريم58/) 2 و 3-نشانۀ دوم و سوم آنها«تسبيح»و«حمد»پروردگار است،از يك سو خدا را از نقائص پاك و منزه مى شمرند،و از سوى ديگر او را به خاطر صفات كمال و جمالش،حمد و ستايش مى نمايند.

4-وصف ديگر آنها تواضع و فروتنى و ترك هر گونه استكبار است.

آيه 16

(آيه 16)سپس به وصف پنجم آنها اشاره كرده،مى گويد:«پهلوهايشان از بسترها در دل شب دور مى شود» و به پا مى خيزند و رو به درگاه خدا مى آورند . (2)(تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ)

آرى!آنها به هنگامى كه چشم غافلان در خواب است و آرامش و خاموشى همه جا را فراگرفته و خطر آلودگى عبادت و ريا كمتر وجود دارد و بهترين شرايط حضور قلب فراهم است،با تمام وجودشان رو به درگاه معبود مى آورند و آنچه در دل دارند با او در ميان مى گذارند.

و در وصف ششم و هفتم مى افزايد:«آنها پروردگار خود را با بيم و اميد مى خوانند» .

(يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً)

نه از غضب و عذاب او ايمن مى شوند،و نه از رحمتش مأيوس مى گردند،ت.

ص: 577


1- اين آيه سجدۀ واجب دارد.
2- اين تعبير كنايه از بر خاستن از خواب و پرداختن به نماز شب و عبادت پروردگار در دل شب است.

چرا كه غلبه خوف بر اميد،انسان را به يأس و سستى مى كشاند.و غلبۀ رجا و طمع انسان را به غرور و غفلت وا مى دارد،و اين هر دو دشمن حركت تكاملى انسان در سير او به سوى خداست.

آخرين و هشتمين ويژگى آنها اين است كه:«و از آنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند» .

(وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ)

نه تنها از اموال خويش به نيازمندان مى بخشند كه از علم و دانش،نيرو و قدرت،رأى صائب و تجربه و اندوخته هاى فكرى خود،از نيازمندان مضايقه ندارند.

آيه 17

(آيه 17)در اين آيه به پاداش عظيم و مهم مؤمنان راستين كه داراى نشانه هاى مذكور در دو آيۀ قبل هستند پرداخته،با تعبير جالبى كه حكايت از اهميت فوق العادۀ پاداش آنان مى كند،مى فرمايد:«هيچ كس نمى داند چه پاداشهاى مهمى كه مايۀ روشنى چشمهاست براى آنها نهفته شده»! . (فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ)

«اين پاداش كارهايى است كه انجام مى دادند» .

(جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ)

در حديثى مى خوانيم كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى گويد:«خدا مى فرمايد:من براى بندگان صالحم نعمتهائى فراهم كرده ام كه هيچ چشمى نديده،و هيچ گوشى نشنيده،و بر فكر كسى نگذشته است»!

آيه 18

(آيه 18)اين آيه مقايسه اى را كه در آيات گذشته بود بطور صريحتر روشن مى سازد مى گويد:«آيا كسى كه با ايمان باشد همانند كسى است كه فاسق است؟!نه هرگز اين دو برابر نيستند» . (أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ)

در اين آيه،«فاسق»در مقابل«مؤمن»قرار گرفته،و اين دليل بر آن است كه فسق،مفهوم گسترده اى دارد كه هم كفر را شامل مى شود،و هم گناهان ديگر را.

آيه 19

(آيه 19)اين آيه،اين عدم مساوات را به صورت گسترده ترى بيان كرده، مى فرمايد:«اما آنها كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند باغهاى بهشت جاويدان از آن آنها خواهد بود» . (أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَلَهُمْ

ص: 578

جَنّاتُ الْمَأْوى)

سپس مى افزايد«اين(جنات مأوى)وسيلۀ پذيرايى(خداوند)از آنهاست به پاداش آنچه انجام مى دادند» .

(نُزُلاً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ)

آيه 20

(آيه 20)و در اين آيه به نقطۀ مقابل آنها پرداخته،مى گويد:«اما كسانى كه فاسق شدند(و از اطاعت خدا سر باز زدند)جايگاه هميشگى آنها آتش(دوزخ) است» . (وَ أَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النّارُ)

آنها براى هميشه در اين جايگاه وحشتناك زندانى و محبوسند به گونه اى كه:

«هر زمان بخواهند از آن خارج شوند به آن بازگردانده مى شوند» .

(كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها أُعِيدُوا فِيها)

«و به آنان گفته مى شود:بچشيد عذاب آتشى را كه پيوسته انكار مى كرديد» .

(وَ قِيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذابَ النّارِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ)

بار ديگر در اينجا مى بينيم كه عذاب الهى در برابر«كفر و تكذيب»قرار گرفته و ثواب و پاداش او در برابر«عمل».

اشاره به اينكه«ايمان»به تنهائى كافى نيست،بلكه بايد انگيزه بر عمل باشد ولى«كفر»به تنهائى براى عذاب كافى است هر چند عملى همراه آن نباشد.

آيه 21

(آيه 21)مجازاتهاى تربيتى:به دنبال بحثى كه پيرامون گنهكاران و مجازات دردناك آنها در آيات قبل گذشت،در اينجا به يكى از الطاف خفىّ الهى در مورد آنان كه همان مجازاتهاى خفيف دنيوى و بيدار كننده است اشاره مى كند،تا معلوم شود خدا هرگز نمى خواهد بنده اى گرفتار عذاب جاويدان شود،به همين دليل از تمام وسائل بيدار كننده براى نجات آنها استفاده مى كند.

مى فرمايد:«به آنان از عذاب نزديك(عذاب اين دنيا)پيش از عذاب بزرگ (آخرت)مى چشانيم،شايد باز گردند» .

(وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى دُونَ الْعَذابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ)

مسلما«عذاب ادنى»معنى گسترده اى دارد كه احتمالاتى را در بر مى گيرد.

از جمله اين كه منظور مصائب و درد و رنجهاست.

ص: 579

يا قحطى و خشكسالى شديد هفت ساله اى كه مشركان در مكّه به آن گرفتار شدند،تا آنجا كه مجبور گشتند از لاشۀ مردارها تغذيه كنند! يا ضربۀ شديدى است كه بر پيكر آنها در جنگ«بدر»وارد شد.

و اما«عذاب اكبر»به معنى عذاب روز قيامت است كه از هر مجازاتى بزرگتر و دردناكتر است.

آيه 22

(آيه 22)و از آنجا كه هر گاه هيچ يك از وسائل بيدار كننده،حتى مجازات الهى سود ندهد راهى جز انتقام پروردگار از اين گروه كه ظالمترين افرادند وجود ندارد.در اين آيه مى فرمايد:«چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه آيات پروردگارش به او ياد آورى شده و او از آن روى گردانده است» . (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْها)

«مسلما ما از اين مجرمان بى ايمان انتقام خواهيم گرفت» .

(إِنّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ)

اينها در حقيقت كسانى هستند كه نه مواهب و نعمتهاى الهى در آنها مؤثر افتاده،و نه عذاب و بلاى هشدار دهنده او،بنا بر اين ظالمتر از اينها كسى نيست، و اگر از آنها انتقام گرفته نشود از چه كسى انتقام گرفته شود؟!

آيه 23

(آيه 23)در اينجا اشارۀ كوتاه و زود گذرى به داستان«موسى» و«بنى اسرائيل»مى كند تا پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان نخستين را تسلّى و دلدارى دهد.

نخست مى گويد:«ما به موسى،كتاب آسمانى داديم» .

(وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ)

«و شك نداشته باش كه او،آيات الهى را دريافت داشت» .

(فَلا تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقائِهِ)

«و ما آن(كتاب آسمانى موسى،تورات)را وسيلۀ هدايت بنى اسرائيل قرار داديم» .

(وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ).

آيه 24

(آيه 24)ر این آیه به افتخاراتی که نصیب بینی اسرائیل در سایهٔ استقامت و ایمان شد اشاره می کند،تا درسی برای دیگران باشد،می فرماید:«و از آنها امامان

ص: 580

و پيشوايانى قرار داديم،كه به فرمان ما امر هدايت خلق خدا را بر عهده گرفتند زيرا آنها شكيبائى كردند و به آيات ما يقين داشتند» .

(وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ)

در اينجا رمز پيروزى و شرط پيشوايى و امامت را دو چيز شمرده:يكى ايمان و يقين به آيات الهى،ديگر صبر و استقامت و شكيبائى.

آيه 25

(آيه 25)و از آنجا كه بنى اسرائيل-همچون ساير امم-بعد از اين پيشوايان راستين باز دست به اختلاف زدند راههاى مختلفى را پيمودند و منشأ تفرقه در ميان مردم شدند،در اين آيه با لحن تهديدآميزى مى گويد:«پروردگار تو ميان آنها در روز قيامت در مورد اختلافاتى كه داشتند داورى مى كند»،و هر كس را به سزاى اعمالش مى رساند . (إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ)

آرى!سر چشمۀ اختلاف هميشه آميختن«حق»با«هوى و هوسها»است، و از آنجا كه قيامت روزى است كه هوى و هوسها در آن بى رنگ و محو مى شود.

اينجاست كه خداوند با فرمان خود به اختلافات پايان مى دهد،و اين يكى ديگر از فلسفه هاى معاد است.

آيه 26

(آيه 26)آيات گذشته با تهديد مجرمان بى ايمان آميخته بود،و اين آيه توضيح و تكميلى بر اين تهديد است،مى فرمايد:«آيا همين براى هدايت آنها كافى نيست كه افراد زيادى از مردمى كه در قرون پيش از آنها زندگى داشتند هلاك كرديم و آنها را به كيفر اعمالشان رسانديم»؟ . (أَ وَ لَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْقُرُونِ)

«اينها در مساكن ويران شدۀ آنان راه مى روند»و آثار آن اقوام نفرين شده را با چشم خود مى بينند .

(يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ)

لذا در پايان آيه مى افزايد:«در اين نشانه هائى است(از قدرت خداوند و مجازات دردناك مجرمان)آيا نمى شنوند»؟ .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ أَ فَلا يَسْمَعُونَ).

آيه 27

(آيه 27)در این آیه به یکی از مهمترین نعمتهای الهی که مایهٔ آبادی همهٔ سرزمینها و وسیلهٔ حیات همهٔ موجودات زنده است اشاره می کند تا روشن شود همان گونه که خداوند قدرت بر ویران ساختن سرزمین تبهکاران دارد،قدرت بر

ص: 581

آباد كردن زمينهاى ويران و مرده،و اعطاى همه گونه موهبت را به بندگانش دارد.

مى فرمايد:«آيا نديدند كه ما آب را به سوى زمينهاى خشك مى رانيم،و به وسيلۀ آن زراعتهايى مى رويانيم كه هم چارپايانشان از آن مى خورند،و هم خودشان تغذيه مى كنند؟آيا نمى بينند»؟ .

(أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْكُلُ مِنْهُ أَنْعامُهُمْ وَ أَنْفُسُهُمْ أَ فَلا يُبْصِرُونَ)

آيه 28

(آيه 28)و از آنجا كه آيات گذشته مجرمان را تهديد به انتقام،و مؤمنان را بشارت به امامت و پيشوايى و پيروزى مى داد،در اينجا كفار از روى غرور و نخوت اين سؤال را مطرح مى كنند كه اين وعده ها و وعيدها كى عملى خواهد شد؟ چنانكه قرآن مى فرمايد:«آنان مى گويند:اگر راست مى گوييد اين پيروزى شما كى خواهد بود»؟! . (وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْفَتْحُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ)

آيه 29

(آيه 29)قرآن بلافاصله به آنها پاسخ مى گويد و به پيامبر دستور مى دهد:

«بگو:روز پيروزى(فرا مى رسد،اما در آن روز)ايمان آوردن سودى به حال كافران نخواهد داشت،و به آنها هيچ مهلت داده نمى شود»! .

(قُلْ يَوْمَ الْفَتْحِ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِيمانُهُمْ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ)

يعنى؛اگر منظورتان اين است كه صدق وعده هاى الهى را كه از زبان پيامبر شنيده ايد ببينيد و ايمان بياوريد،آن روز ديگر دير شده است،و ايمان براى شما هيچ فايده اى ندارد.

آيه 30

(آيه 30)سر انجام در آخرين آيه با يك تهديد گويا و پر معنى سخن را پايان داده،مى گويد:اى پيامبر!«اكنون كه چنين است از آنها روى بگردان و منتظر باش، آنها نيز منتظرند» . (فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ انْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ)

حالا كه نه بشارت در آنها اثر مى كند و نه انذار،نه اهل منطقند تا با مشاهدۀ آثار الهى در پهنۀ آفرينش،او را بشناسند و غير او را پرستش نكنند و نه وجدانى بيدار دارند كه از درون جان به نغمۀ توحيد گوش فرا دهند،از آنها روى بگردان.تو منتظر رحمت خدا باش و آنها منتظر عذاب او،كه آنها فقط لايق عذابند! «پايان سورۀ سجده»

ص: 582

سورۀ احزاب[33]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 73 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره يكى از پربارترين سوره هاى قرآن مجيد است، و مسائل متنوع و بسيار مهمى را در زمينۀ اصول و فروع اسلام تعقيب مى كند.

بحثهايى را كه در اين سوره آمده است مى توان به هفت بخش تقسيم كرد:

بخش اول سر آغاز سوره است كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را به اطاعت خداوند و ترك تبعيت از كافران و پيشنهادهاى منافقان دعوت مى كند.

بخش دوم به پاره اى از خرافات زمان جاهليت مانند مسألۀ«ظهار»كه آن را وسيلۀ طلاق و جدائى زن و مرد از هم مى دانستند،و همچنين مسألۀ پسر خواندگى (تبنّى)اشاره كرده و قلم بطلان بر آنها مى كشد.

بخش سوم كه مهمترين بخش اين سوره است مربوط به جنگ احزاب و حوادث تكان دهندۀ آن،و پيروزى اعجازآميز مسلمين بر كفار است.

بخش چهارم مربوط به همسران پيامبر است كه بايد در همه چيز الگو و اسوه براى زنان مسلمان باشند.

بخش پنجم به داستان«زينب»دختر«جحش»كه روزى همسر پسر خواندۀ پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله«زيد»بود و از او جدا شد اشاره مى كند.

بخش ششم از مسألۀ حجاب سخن مى گويد و همۀ زنان با ايمان را به رعايت اين دستور اسلامى توصيه مى كند.

ص: 583

بخش هفتم كه آخرين بخش را تشكيل مى دهد،اشاره اى به مسألۀ مهم «معاد»دارد،و راه نجات در آن عرصۀ عظيم و همچنين مسألۀ امانت دارى بزرگ انسان يعنى مسأله تعهد و تكليف و مسؤوليت او را شرح مى دهد.

از آنجا كه بخش مهمى از اين سوره به ماجراى«جنگ احزاب»(خندق) مى پردازد اين نام براى آن انتخاب شده است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«كسى كه سورۀ احزاب را تلاوت كند و به خانوادۀ خود تعليم دهد از عذاب قبر در امان خواهد بود».

و از امام صادق عليه السّلام نقل شده:«كسى كه سورۀ احزاب را بسيار تلاوت كند در قيامت در جوار پيامبر و خاندان او خواهد بود».

البته اين گونه فضائل و افتخارات براى تلاوتى است كه مبدأ انديشه گردد و انديشه اى كه افق فكر انسان را چنان روشن سازد كه پرتوش در اعمال او ظاهر گردد.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و دو آيۀ بعد،گفته اند:اين آيات در مورد«ابو سفيان»و بعضى ديگر از سران كفر و شرك نازل شده كه بعد از جنگ «احد»از«پيامبر اسلام»صلّى اللّه عليه و آله امان گرفتند و وارد مدينه شدند و خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمدند و عرض كردند:«اى محمّد!بيا و از بدگويى به خدايان ما صرف نظر كن،و بگو آنها براى پرستش كنندگانشان شفاعت مى كنند.» اين پيشنهاد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را ناراحت كرد،عمر بر خاست و گفت:اجازه ده تا آنها را از دم شمشير بگذرانم! پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«من به آنها امان دادم چنين چيزى ممكن نيست»اما دستور داد آنها را از مدينه بيرون كنند.

اين آيات نازل شد و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد كه به اين گونه پيشنهادها اعتنا نكند.

ص: 584

تفسير:

تنها از وحى الهى پيروى كن!از خطرناكترين پرتگاههايى كه بر سر راه رهبران بزرگ قرار دارد مسألۀ پيشنهادهاى سازشكارانه اى است كه از ناحيۀ مخالفان مطرح مى گردد.

مشركان«مكّه»و منافقان«مدينه»بارها كوشيدند كه با طرح پيشنهادهاى سازشكارانه پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله را از خط«توحيد»منحرف سازند.

اما نخستين آيات سورۀ احزاب نازل شد و به توطئه آنها پايان داد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به ادامۀ روش قاطعانه اش در خط توحيد بدون كمترين سازش دعوت نمود.

اين آيات مجموعا چهار دستور مهم به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى دهد:

دستور اول:در زمينۀ تقوا و پرهيزكارى است كه زمينه ساز هر برنامۀ ديگرى مى باشد،مى فرمايد:«اى پيامبر!تقواى الهى پيشه كن» .

(يا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللّهَ)

حقيقت«تقوا»همان احساس مسؤوليت درونى است و تا اين احساس مسؤوليت نباشد انسان به دنبال هيچ برنامۀ سازنده اى حركت نمى كند.

دستور دوم:نفى اطاعت كافران و منافقان است،مى فرمايد:«و از كافران و منافقان اطاعت مكن»! .

(وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ)

و در پايان اين آيه براى تأكيد اين موضوع مى گويد:«خداوند عالم و حكيم است» .اگر فرمان ترك پيروى آنها را به تو مى دهد روى علم و حكمت بى پايان اوست.

(إِنَّ اللّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً)

به هر حال،بعد از تقوا و احساس مسؤوليت،نخستين وظيفه،شستشوى صفحۀ دل از اغيار و ريشه كن نمودن خارهاى مزاحم از اين سر زمين است.

آيه 2

(آيه 2)در سومين دستور مسألۀ بذر افشانى توحيد و تبعيت از وحى الهى را مطرح كرده،مى گويد:«و از آنچه از سوى پروردگارت به تو وحى مى شود پيروى كن» . (وَ اتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ)

و مراقب باش و بدان«كه خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است» .

(إِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً).

ص: 585

بنا بر اين نخست بايد ديو را از درون جان بيرون راند تا فرشته در آيد.

بايد طاغوت زدايى كرد تا حكومت اللّه و نظام الهى جانشين آن گردد.

آيه 3

(آيه 3)و از آنجا كه در ادامۀ اين راه مشكلات فراوان است و تهديد و توطئه و كارشكنى بسيار زياد،چهارمين دستور را به اين صورت صادر مى كند:

«و بر خدا توكل كن»و از توطئه هايشان نترس! .

(وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ)

«و همين بس كه خداوند ولى و حافظ و مدافع(انسان)باشد» .اگر هزار دشمن قصد هلاكت تو را دارند،چون من دوست و ياور توام از دشمنان باكى نداشته باش.

(وَ كَفى بِاللّهِ وَكِيلاً)

گر چه مخاطب در اين آيات شخص پيامبر است،ولى پيداست كه دستورى است براى همۀ مؤمنان،و همۀ مسلمانان جهان در هر عصر و هر زمان.

آيه 4

(آيه 4)ادعاهاى بيهوده!در تعقيب آيات گذشته كه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى داد تنها از وحى الهى تبعيت كند نه از كافران و منافقان،در اينجا نتيجۀ تبعيت از آنها را منعكس مى كند كه پيروى از آنان انسان را به يك مشت خرافات و اباطيل و انحرافات دعوت مى نمايد كه سه مورد آن در اين آيه بيان شده است.

نخست مى فرمايد:«خداوند براى هيچ كس دو دل در درونش نيافريده»! .

(ما جَعَلَ اللّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ)

جملۀ فوق معنى عميقى دارد و آن اين كه انسان يك قلب بيشتر ندارد و در اين قلب جز عشق يك معبود نمى گنجد،آنها كه دعوت به شرك و معبودهاى متعدد مى كنند،بايد قلبهاى متعددى داشته باشند تا هر يك را كانون عشق معبودى سازند! لذا در حديثى از امير مؤمنان على عليه السّلام در تفسير اين آيه مى خوانيم؛كه فرمود:

«دوستى ما و دوستى دشمن ما در يك قلب نمى گنجد چرا كه خدا براى يك انسان دو قلب قرار نداده است كه با يكى دوست بدارد و با ديگرى

دشمن،

ص: 586

دوستان ما در دوستى ما خالصند همان گونه كه طلا در كوره خالص مى شود هر كس مى خواهد اين حقيقت را بداند،قلب خود را آزمايش كند اگر چيزى از محبت دشمنان ما در قلبش با محبت ما آميخته است از ما نيست و ما هم از او نيستيم».

بنا بر اين قلب واحد،كانون اعتقاد واحدى است و آن هم برنامۀ عملى واحدى را اجرا مى كند چرا كه انسان نمى تواند حقيقتا معتقد به چيزى باشد اما در عمل از آن جدا شود.

قرآن سپس به خرافۀ ديگرى از عصر جاهليت مى پردازد و آن خرافه«ظهار» است،آنها هنگامى كه از همسر خود ناراحت مى شدند و مى خواستند نسبت به او اظهار تنفر كنند به او مى گفتند:«انت علىّ كظهر امّى؛تو نسبت به من مانند پشت مادر منى»!و با اين گفته او را به منزلۀ مادر خود مى پنداشتند و اين سخن را به منزلۀ طلاق! قرآن در دنبالۀ اين آيه مى گويد:«خداوند هرگز همسرانتان را كه مورد ظهار قرار مى دهيد مادران شما قرار نداده»و احكام مادر را،در مورد آنان مقرر نكرده است .

(وَ ما جَعَلَ أَزْواجَكُمُ اللاّئِي تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِكُمْ)

اسلام اين برنامۀ جاهلى را امضا نكرد،بلكه براى آن مجازاتى قرار داد و آن اين كه:شخصى كه اين سخن را مى گويد حق ندارد با همسرش نزديكى كند تا اين كه كفارۀ لازم را بپردازد،و اگر كفاره نداد و به سراغ همسر خود نيز نيامد همسر مى تواند با توسل به«حاكم شرع»او را وادار به يكى از دو كار كند يا رسما و طبق قانون اسلام او را طلاق دهد و از او جدا شود،و يا كفاره دهد و به زندگى زناشويى همچون سابق ادامه دهد.

سپس به سومين خرافۀ جاهلى پرداخته،مى گويد:«و(نيز،خداوند) فرزند خوانده هاى شما را،فرزند حقيقى شما قرار نداده است» .

(وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ)

توضيح اينكه:در عصر جاهليت معمول بوده كه بعضى از كودكان را به

ص: 587

عنوان فرزند خود انتخاب مى كردند،و آن را پسر خود مى خواندند و به دنبال اين نامگذارى تمام حقوقى را كه يك پسر از پدر داشت براى او قائل مى شدند از پدر خوانده اش ارث مى برد و پدر خوانده نيز وارث او مى شد،و تحريم زن پدر يا همسر فرزند در مورد آنها حاكم بود.

اسلام،اين مقررات غير منطقى و خرافى را به شدت نفى كرد.

لذا قرآن بعد از اين جمله مى افزايد:«اين سخن شماست كه به دهان خود مى گوييد»سخنى باطل و بى پايه .

(ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ)

مى گوييد فلان كس پسر من است،در حالى كه در دل مى دانيد قطعا چنين نيست،اين امواج صوتى فقط در فضاى دهان شما مى پيچد و خارج مى شود، و هرگز از اعتقاد قلبى سر چشمه نمى گيرد.

اينها سخنان باطلى بيش نيست«اما خداوند حق را مى گويد و او به راه راست هدايت مى كند» .

(وَ اللّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ)

سخن حق به سخنى گفته مى شود كه با واقعيت عينى تطبيق كند،يا اگر يك مطلب قراردادى است هماهنگ با مصالح همۀ اطراف قضيه باشد،و مى دانيم مسألۀ ناپسند«ظهار»در عصر جاهليت،و يا«پسر خواندگى»كه حقوق فرزندان ديگر را تا حد زيادى پايمال مى كرد نه واقعيت عينى داشت و نه قراردادى حافظ مصلحت عموم بود.

آيه 5

(آيه 5)سپس قرآن براى تأكيد بيشتر و روشن ساختن خط صحيح و منطقى اسلام چنين مى افزايد:«آنها را به نام پدرانشان بخوانيد كه اين كار نزد خدا عادلانه تر است» . (ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّهِ)

و براى رفع بهانه ها اضافه مى كند:«و اگر پدرانشان را نمى شناسيد آنها برادران دينى و موالى شما هستند» .

(فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ مَوالِيكُمْ)

يعنى عدم شناخت پدران آنها دليل بر اين نمى شود كه نام شخص ديگرى را به عنوان«پدر»بر آنها بگذاريد،بلكه مى توانيد آنها را به عنوان برادر دينى يا دوست

ص: 588

و هم پيمان خطاب كنيد.

ولى از آنجا كه گاه انسان بر اثر عادت گذشته،يا سبق لسان،و يا اشتباه در تشخيص نسب افراد،ممكن است كسى را به غير پدرش نسبت دهد و اين از حوزۀ اختيار انسان بيرون است،خداوند عادل و حكيم،چنين كسى را مجازات نخواهد كرد.

لذا در ذيل آيه مى افزايد:«اما گناهى بر شما نيست در خطاهايى كه از شما سر مى زند»و بى توجه آنها را به نام ديگران صدا مى زنيد .

(وَ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ فِيما أَخْطَأْتُمْ بِهِ)

«ولى آنچه را از روى عمد و اختيار مى گوييد»مورد حساب قرار خواهد داد .

(وَ لكِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ)

«و خداوند،آمرزنده و رحيم است» .گذشته ها را بر شما مى بخشد،سهو و نسيان و اشتباه و خطا را مورد عفو قرار مى دهد.

(وَ كانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِيماً)

آيه 6

(آيه 6)اين آيه به مسألۀ مهم ديگرى يعنى ابطال نظام«مؤاخات» مى پردازد.

توضيح اينكه:هنگامى كه مسلمانان از مكه به مدينه هجرت كردند و اسلام پيوند و رابطۀ آنها را با بستگان مشركشان كه در مكه بودند بكلى بريد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به فرمان الهى،مسألۀ عقد اخوت و پيمان برادرى را در ميان آنها بر قرار ساخت.به اين ترتيب كه ميان«مهاجران»و«انصار»(دو به دو)پيمان اخوت و برادرى منعقد شد، و آنها همچون دو برادر حقيقى از يكديگر ارث مى بردند،ولى اين يك حكم موقت و مخصوص به اين حالت فوق العاده بود.

آيه نازل شد و«نظام مؤاخات»را بطوريكه جانشين نسب شود ابطال كرد و حكم ارث و مانند آن را مخصوص خويشاوندان حقيقى قرار داد.

منتهى در اين آيه قبل از ذكر اين نكته،به دو حكم ديگر،يعنى«اولويّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نسبت به مؤمنين»،و«بودن زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به منزلۀ مادر»به عنوان مقدمه،ذكر شده است.

ص: 589

مى فرمايد:«پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» .يعنى،پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله در مسائل اجتماعى و هم فردى و خصوصى،هم در مسائل مربوط به حكومت،و هم قضاوت و دعوت،از هر انسانى نسبت به خودش سزاوارتر است،و اراده و خواست او،مقدم بر اراده و خواست وى مى باشد.

(النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ)

البته پيامبر صلّى اللّه عليه و آله معصوم است و نمايندۀ خدا جز خير و صلاح جامعه و فرد را در نظر نمى گيرد.

«و همسران او مادران آنها[ مؤمنان]محسوب مى شوند» .

(وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ)

البته مادر معنوى و روحانى،همان گونه كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پدر روحانى و معنوى امت است.

اين ارتباط و پيوند معنوى،تنها تأثيرش مسألۀ«حفظ احترام»و«حرمت ازدواج»با زنان پيامبر بود،يعنى مسلمانان حق داشتند،با دختران پيامبر ازدواج كنند،در حالى كه هيچ كس با دختر مادر خود نمى تواند ازدواج كند،و نيز مسألۀ محرميّت و نگاه كردن به همسران پيامبر براى هيچ كس جز محارم آنها مجاز نبود.

با اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به منزلۀ پدر،و همسران او به منزلۀ مادران مؤمنين هستند،هيچ گاه از آنها ارث نمى برند،چگونه مى توان انتظار داشت كه پسر خوانده ها وارث گردند.

سپس مى افزايد:«و خويشاوندان نسبت به يكديگر،از مؤمنان و مهاجران، در آنچه خدا مقرّر داشته است اولى هستند» .

(وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ)

ولى با اين حال براى اين كه راه را بكلى به روى مسلمانان نبندد و بتوانند براى دوستان و كسانى كه مورد علاقۀ آنها هستند چيزى به ارث بگذارند-هر چند از طريق وصيت نسبت به ثلث مال باشد-در پايان آيه اضافه مى كند:«مگر اين كه

ص: 590

بخواهيد نسبت به دوستانتان نيكى كنيد»و سهمى از اموال خود را به آنها بدهيد .

(إِلاّ أَنْ تَفْعَلُوا إِلى أَوْلِيائِكُمْ مَعْرُوفاً)

و در آخرين جمله براى تأكيد همۀ احكام گذشته،يا حكم اخير،مى فرمايد:

«اين حكم در كتاب(الهى)نوشته شده است» .

(كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً)

آيه 7

(آيه 7)پيمان محكم الهى:از آنجا كه در آيۀ قبل اختيارات وسيع و گسترده پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله بيان شد،در اينجا وظائف سنگين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ساير پيامبران بزرگ را بيان مى كند،زيرا مى دانيم همواره اختيارات توأم با مسؤوليتهاست.

نخست مى فرمايد:به خاطر بياور«هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم و(همچنين)از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم،و ما از همۀ آنان پيمان محكمى گرفتيم»كه در اداى مسؤوليت تبليغ و رسالت كوتاهى نكنند! .

(وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً)

به اين ترتيب نخست تمام پيامبران را در مسألۀ ميثاق مطرح مى كند،سپس از پنج پيامبر اولوا العزم نام مى برد كه در آغاز آنها شخص پيامبر اسلام به خاطر شرافت و عظمتى كه دارد آمده است.

اين پيمان مؤكد همان ادا كردن مسؤوليت تبليغ و رسالت و رهبرى و هدايت مردم در تمام زمينه ها و ابعاد است.

و نيز موظف بودند يكديگر را تأييد نمايند،و پيامبران پيشين،امتهاى خود را براى پذيرش پيامبران بعد آماده سازند،همان گونه كه پيامبران بعد بايد دعوت پيامبران پيشين را تصديق و تأكيد نمايند.

آيه 8

(آيه 8)در این آیه هدف از بعثت انبیاء و مؤکددی را که از آنها گرفته شده است چنین بیان می کند:هدف این است که خداوند از صدق راستگویان پرسش کند و برای کافران عذاب دردناک آماده ساخته است»(لِیَسئَلَ الصّادِقینَ عَن صِدقِهِم وَ اَعَدَّ لِلکافِرینَ عَذابَّا اَلیمَّا).

ص: 591

منظور از مؤمنانى مى باشند كه در ميدان حمايت از آيين خدا، و جهاد و ايستادگى در برابر مشكلات،و بذل جان و مال،صداقت و راستگويى خود را به ثبوت رسانده اند.

«الصّادِقِينَ»

آيه 9

(آيه 9)آزمايش بزرگ الهى در ميدان احزاب:اين آيه و چندين آيۀ بعد از آن كه مجموعا هفده آيه را تشكيل مى دهد پيرامون يكى از بزرگترين آزمونهاى الهى در مورد«مؤمنان»و«منافقان»و امتحان صدق گفتار آنها در عمل سخن مى گويد.

اين آيات از يكى از مهمترين حوادث تاريخ اسلام،يعنى جنگ احزاب،كه در سال پنجم هجرى واقع شد بحث مى كند.

جنگ«احزاب»چنانكه از نامش پيداست مبارزۀ همه جانبه اى از ناحيۀ عموم دشمنان اسلام و گروههاى مختلفى بود كه با پيشرفت اين آيين منافع نامشروعشان به خطر مى افتاد.

نخستين جرقۀ جنگ از ناحيۀ گروهى از يهود«بنى نضير»روشن شد كه به مكّه آمدند و طايفۀ«قريش»را به جنگ با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تشويق كردند و به آنها قول دادند تا آخرين نفس در كنارشان بايستند،سپس به سراغ قبيلۀ«غطفان»رفتند، و آنها را نيز آمادۀ كارزار كردند.

اين قبائل از هم پيمانان خود مانند قبيلۀ«بنى اسد»و«بنى سليم»نيز دعوت كردند،و چون همگى خطر را احساس كرده بودند،دست به دست هم دادند تا كار اسلام را براى هميشه يكسره كنند.

مسلمانان به فرمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به شور نشستند و قبل از هر چيز با پيشنهاد سلمان فارسى،اطراف مدينه را خندقى كندند-و به همين جهت يكى از نامهاى اين جنگ،جنگ خندق است.

لحظات بسيار سخت و خطرناكى بر مسلمانان گذشت؛منافقين در ميان لشكر اسلام سخت به تكاپو افتاده بودند،جمعيت انبوه دشمن و كمى لشكريان اسلام در مقابل آنها-تعداد لشكر كفر را ده هزار،و لشكر اسلام را سه هزار نفر

ص: 592

نوشته اند-و آمادگى آنها از نظر تجهيزات جنگى آيندۀ سخت و دردناكى را در برابر چشم مسلمانان مجسم مى ساخت.

ولى خدا مى خواست در اينجا آخرين ضربه بر پيكر كفر فرود آيد وصف منافقين را نيز از صفوف مسلمين مشخص سازد.

سر انجام اين غزوه به پيروزى مسلمانان تمام شد،طوفانى سخت به فرمان خدا وزيدن گرفت،خيمه و خرگاه و زندگى كفار را در هم ريخت،رعب و وحشت شديدى در قلب آنها افكند،و نيروهاى غيبى فرشتگان را به يارى مسلمانان فرستاد.

قدرت نماييهاى شگرفى همچون قدرت نمايى امير مؤمنان على عليه السّلام در برابر «عمرو بن عبد ود»بر آن افزوده شد،و مشركان بى آنكه بتوانند كارى انجام دهند پا به فرار گذاردند.

آيات هفده گانه نازل شد و با تحليلهاى كوبنده و افشاگرانۀ خود به عاليترين وجه از اين حادثۀ مهم براى پيروزى نهايى اسلام و كوبيدن منافقان بهره گيرى كرد.

قرآن اين ماجرا را نخست در يك آيه خلاصه مى كند سپس در شانزده آيۀ ديگر به بيان خصوصيات آن مى پردازد.

مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!نعمت بزرگ خدا را بر خود به ياد آوريد در آن هنگام كه لشكرهايى(عظيم)به سراغ شما آمدند» .

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ)

«ولى ما باد و طوفان سختى بر آنها فرستاديم و لشكريانى كه آنها را نمى ديديد»و به اين وسيله آنها را در هم شكستيم .

(فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها)

«و خداوند هميشه به آنچه انجام مى دهيد(و كارهايى كه هر گروه در اين ميدان بزرگ انجام دادند)بينا بوده است» .

(وَ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً).

آيه 10

(آيه 10)این آیه که ترسیمی از وضع بحرانی جنگ احزاب،و قدرت عظیم جنگی دشمنان،و نگرانی شدید بسیاری از مسلمانان است چنین می گوید:به خاطر

ص: 593

بياوريد«زمانى را كه آنها از طرف بالا و پايين(شهر)بر شما وارد شدند(و مدينه را محاصره كردند)و هنگامى را كه چشمها از شدت وحشت خيره شده و جانها به لب رسيده بود،و گمانهاى گوناگون بدى به خدا مى برديد» .

(إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللّهِ الظُّنُونَا)

آيه 11

(آيه 11)اينجا بود كه كورۀ امتحان الهى سخت داغ شد،چنانكه در اين آيه مى گويد:«آنجا بود كه مؤمنان آزمايش شدند و تكان سختى خوردند» . (هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَدِيداً)

طبيعى است هنگامى كه انسان گرفتار طوفانهاى فكرى مى شود،جسم او نيز از اين طوفان بر كنار نمى ماند،و در اضطراب و تزلزل فرو مى رود.

آرى!فولاد را در كورۀ داغ مى برند تا آبديده شود،مسلمانان نخستين نيز بايد در كورۀ حوادث سخت قرار گيرند تا آبديده و مقاوم شوند.

آيه 12

(آيه 12)منافقان و ضعيف الايمانها در صحنۀ احزاب گفتيم كورۀ امتحان جنگ احزاب داغ شد،و همگى در اين امتحان بزرگ درگير شدند.

در اينجا مسلمانان به گروههاى مختلفى تقسيم شدند:جمعى مؤمنان راستين بودند،گروهى خواص مؤمنان،جمعى افراد ضعيف الايمان،جمعى منافق، جمعى منافق لجوج و سر سخت،گروهى در فكر خانه و زندگى خويشتن و در فكر فرار بودند،جمعى سعى داشتند ديگران را از جهاد باز دارند و گروهى تلاش مى كردند رشتۀ اتحاد خود را با منافقين محكم كنند.

در اين آيه گفتگوى منافقان و بيماردلان منعكس شده است.

مى فرمايد:«و(نيز)به خاطر بياوريد هنگامى را كه منافقان و بيماردلان مى گفتند:خدا و پيامبرش چيزى جز وعده هاى دروغين به ما نداده اند»! .

(وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاّ غُرُوراً)

در تاريخ جنگ احزاب چنين آمده است كه،در اثناى حفر خندق كه

ص: 594

مسلمانان هر يك مشغول كندن بخشى از خندق بودند روزى به قطعه سنگ سخت و بزرگى بر خورد كردند كه هيچ كلنگى در آن اثر نمى كرد،خبر به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دادند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شخصا وارد خندق شد،و در كنار سنگ قرار گرفت و كلنگى را به دست گرفت و نخستين ضربۀ محكم را به مغز سنگ فرود آورد،قسمتى از آن متلاشى شد و برقى از آن جستن كرد،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تكبير پيروزى گفت،مسلمانان نيز همگى تكبير گفتند.

بار دوم ضربۀ شديد ديگرى بر سنگ فرو كوفت قسمت ديگرى در هم شكست و برقى از آن جستن نمود پيامبر تكبير گفت و مسلمانان نيز تكبير گفتند.

سر انجام پيامبر سومين ضربه را بر سنگ فرود آورد و برق جستن كرد، و باقيماندۀ سنگ متلاشى شد،حضرت صلّى اللّه عليه و آله باز تكبير گفت و مسلمانان نيز صدا به تكبير بلند كردند،سلمان از اين ماجرا سؤال كرد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«در ميان برق اول سر زمين حيره و قصرهاى پادشاهان ايران را ديدم،و جبرئيل به من بشارت داد كه امت من بر آنها پيروز مى شوند!و در برق دوم قصرهاى سرخ فام شام و روم نمايان گشت،و جبرئيل به من بشارت داد كه امت من بر آنها نيز پيروز خواهند شد!در برق سوم قصرهاى صنعا و يمن را ديدم و جبرئيل باز به من خبر داد كه امتم بر آنها نيز پيروز خواهند شد،بشارت باد بر شما اى مسلمانان»! منافقان نگاهى به يكديگر كردند و گفتند:چه سخنان عجيبى؟و چه حرفهاى باطل و بى اساسى؟او از مدينه دارد سر زمين حيره و مدائن كسرى را مى بيند،و خبر فتح آن را به شما مى دهد،در حالى كه هم اكنون شما در چنگال يك مشت عرب گرفتاريد(و حالت دفاعى به خود گرفته ايد)و حتى نمى توانيد به بيت الحذر برويد(چه خيال باطل و پندار خامى؟!).

آيۀ فوق نازل شد و گفت كه اين منافقان و بيمار دلان مى گويند خدا و پيغمبرش جز فريب و دروغ وعده اى به ما نداده است،(آنها از قدرت بى پايان پروردگار بى خبرند.)

ص: 595

آيه 13

(آيه 13)در اين آيه به شرح حال گروه خطرناكى از همين منافقان بيمار دل كه نسبت به ديگران خباثت و آلودگى بيشترى داشتند پرداخته،مى گويد:«و(نيز) به خاطر بياوريد هنگامى را كه گروهى از آنها گفتند:اى اهل يثرب!(اى مردم مدينه)! اينجا جاى توقف شما نيست،به خانه هاى خود باز گرديد» . (وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ يا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا)

و به اين ترتيب مى خواستند جمعيت انصار را از لشكر اسلام جدا كنند اين از يكسو،از سوى ديگر«و گروهى از آنان از پيامبر اجازۀ باز گشت مى خواستند و مى گفتند:خانه هاى ما بى حفاظ است،در حالى كه بى حفاظ نبود؛آنها فقط مى خواستند(از جنگ)فرار كنند» .

(وَ يَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِيَ بِعَوْرَةٍ إِنْ يُرِيدُونَ إِلاّ فِراراً)

«يثرب»نام قديمى مدينه است،پيش از آنكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنجا هجرت كند، بعد از آن كم كم نام مدينة الرسول(شهر پيغمبر)بر آن گذارده شد كه مخفف آن همان «مدينه»بود.

آيه 14

(آيه 14)اين آيه به سستى ايمان اين گروه اشاره كرده،مى گويد:«آنها چنان بودند كه اگر دشمنان از اطراف مدينه بر آنان وارد مى شدند و پيشنهاد باز گشت به سوى شرك به آنان مى كردند مى پذيرفتند،و جز مدّت كمى(براى انتخاب اين راه) درنگ نمى كردند» . (وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلاّ يَسِيراً)

پيداست مردمى كه اين چنين ضعيف و بى پاشنه اند نه آمادۀ پيكار با دشمنند و نه پذيراى شهادت در راه خدا.

آيه 15

(آيه 15)سپس قرآن،اين گروه منافق را به محاكمه مى كشد و مى گويد:

«آنها قبلا با خدا عهد و پيمان بسته بودند كه پشت به دشمن نكنند،و(بر سر عهد خود در دفاع از توحيد و اسلام و پيامبر بايستند،مگر آنها نمى دانند كه)عهد الهى مورد سؤال قرار خواهد گرفت»و در برابر آن مسؤولند .

(وَ لَقَدْ كانُوا عاهَدُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ لا يُوَلُّونَ الْأَدْبارَ وَ كانَ عَهْدُ اللّهِ مَسْؤُلاً).

ص: 596

اصولا هر كسى ايمان مى آورد و با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بيعت مى كند اين عهد را با او بسته كه از اسلام و قرآن تا سر حدّ جان دفاع كند.

آيه 16

(آيه 16)بعد از آنكه خداوند نيّت منافقان را افشا كرد كه منظورشان حفظ خانه هايشان نيست،بلكه فرار از صحنۀ جنگ است،با دو دليل به آنها پاسخ مى گويد.

نخست به پيامبر مى فرمايد:«بگو:اگر از مرگ يا كشته شدن فرار كنيد اين فرار سودى به حال شما نخواهد داشت؛و در آن هنگام جز بهرۀ كمى از زندگانى نخواهيد گرفت» .

(قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلاّ قَلِيلاً)

آيه 17

(آيه 17)ديگر اينكه مگر نمى دانيد تمام سر نوشت شما به دست خداست،و هرگز نمى توانيد از حوزۀ قدرت و مشيت او فرار كنيد.

مى فرمايد:اى پيامبر!به آنها«بگو:چه كسى مى تواند شما را در برابر ارادۀ خدا حفظ كند اگر او بدى يا رحمتى را براى شما اراده كند»! .

(قُلْ مَنْ ذَا الَّذِي يَعْصِمُكُمْ مِنَ اللّهِ إِنْ أَرادَ بِكُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِكُمْ رَحْمَةً)

«و آنها جز خدا هيچ سر پرست و ياورى براى خود نخواهند يافت» .

(وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً)

بنا بر اين اكنون كه همۀ مقدرات شما به دست اوست فرمان او را در زمينۀ جهاد كه مايۀ عزت و سر بلندى در دنيا و در پيشگاه خداست به جان بپذيريد، و حتى اگر شهادت در اين راه به سراغ شما آيد با آغوش باز از آن استقبال كنيد.

آيه 18

(آيه 18)سپس به وضع گروهى ديگر از منافقين كه از ميدان جنگ احزاب كناره گيرى كردند و ديگران را نيز دعوت به كناره گيرى مى نمودند اشاره كرده، مى گويد:«خداوند آن گروهى از شما را كه كوشش داشتند مردم را از جنگ منصرف سازند مى داند» . (قَدْ يَعْلَمُ اللّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ)

«و همچنين كسانى را كه به برادرانشان مى گفتند به سوى ما بياييد»و دست از اين پيكار خطرناك برداريد! .

(وَ الْقائِلِينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا).

ص: 597

همان كسانى كه اهل جنگ و پيكار نيستند«و جز مقدار كمى(آن هم از روى اكراه و يا ريا)به سراغ جنگ نمى روند» .

(وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاّ قَلِيلاً)

آيه 19

(آيه 19)در اين آيه مى افزايد:انگيزۀ تمام اين كارشكنيها اين است كه:

«آنها در همه چيز نسبت به شما بخيلند» .

(أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ)

نه تنها در بذل جان در ميدان نبرد كه در كمكهاى مالى براى تهيۀ وسائل جنگ،و در كمكهاى بدنى براى حفر خندق،و حتى در كمكهاى فكرى نيز بخل مى ورزند،بخلى توأم با حرص و حرصى روز افزون! بعد از بيان بخل آنها و مضايقه از هر گونه ايثارگرى،به بيان اوصاف ديگرى از آنها كه تقريبا جنبۀ عمومى در همۀ منافقان در تمام اعصار و قرون دارد پرداخته چنين مى گويد:«پس هنگامى كه(لحظات)ترس(و بحرانى)پيش مى آيد،مى بينى آن چنان به تو نگاه مى كنند و چشمهايشان در حدقه مى چرخد كه گويى مى خواهند قالب تهى كنند»! .

(فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ)

آنها چون از ايمان درستى برخوردار نيستند و تكيه گاه محكمى در زندگى ندارند،هنگامى كه در برابر حادثۀ سختى قرار گيرند كنترل خود را بكلى از دست مى دهند،گويى مى خواهند قبض روحشان كنند.

سپس مى افزايد:«اما همين ها هنگامى كه حالت خوف و ترس فرو نشست، زبانهاى تند و خشن خود را با انبوهى از خشم و عصبانيت بر شما مى گشايند (و سهم خود را از غنائم مطالبه مى كنند)در حالى كه در آن نيز حريص و بخيلند» .

(فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ)

در پايان آيه به آخرين توصيف آنها كه در واقع ريشۀ همۀ بدبختيهايشان مى باشد اشاره كرده،مى فرمايد:«آنها(هرگز)ايمان نياورده اند» .

(أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا)

«و به همين دليل خداوند اعمالشان را حبط و نابود كرد» .چرا كه اعمالشان هرگز توأم با انگيزۀ الهى و اخلاص نبوده است.

(فَأَحْبَطَ اللّهُ أَعْمالَهُمْ)

«و اين كار بر خدا آسان است» .

(وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيراً).

ص: 598

آيه 20

(آيه 20)اين آيه ترسيم گوياترى از حالت جبن و ترس اين گروه است، مى گويد:«آنها(به قدرى وحشت زده شده اند كه)گمان مى كنند هنوز لشكر احزاب نرفته اند» . (يَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ يَذْهَبُوا)

كابوس وحشتناكى بر فكر آنها سايه افكنده،گويى سربازان كفر مرتبا از مقابل چشمانشان رژه مى روند،شمشيرها را برهنه كرده و نيزه ها را به آنها حواله مى كنند! سپس اضافه مى كند:«و اگر برگردند(از ترس آنان)دوست مى دارند در ميان اعراب باديه نشين پراكنده(و پنهان)شوند» .

(وَ إِنْ يَأْتِ الْأَحْزابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِي الْأَعْرابِ)

آرى!بروند و در آنجا بمانند«و(مرتبا)از اخبار شما جويا گردند» .لحظه به لحظه از هر مسافرى جوياى آخرين خبر شوند،مبادا احزاب به منطقۀ آنها نزديك شده باشند،و سايۀ آنها به ديوار خانۀ آنها بيفتد!و اين منت را بر سر شما بگذارند كه همواره جوياى حال و وضع شما بوديم! و در آخرين جمله مى افزايد:«و اگر در ميان شما باشند جز اندكى پيكار نمى كنند» .

(يَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِكُمْ) (وَ لَوْ كانُوا فِيكُمْ ما قاتَلُوا إِلاّ قَلِيلاً)

نه از رفتن آنها نگران باشيد،نه از وجودشان خوشحال،كه افرادى بى ارزش و بى خاصيتند و نبودنشان از بودنشان بهتر!

آيه 21

(آيه 21)نقش مؤمنان راستين در جنگ احزاب:تاكنون از گروههاى مختلف و برنامه هاى آنها در غزوۀ«احزاب»سخن به ميان آمد.

قرآن مجيد در پايان اين سخن از«مؤمنان راستين»و روحيۀ عالى و پايمردى و استقامت و ساير ويژگيهاى آنان در اين جهاد بزرگ،سخن مى گويد.

و مقدمۀ اين بحث را از شخص پيامبر اسلام كه پيشوا و بزرگ و اسوۀ آنان بود شروع مى كند،مى گويد:«براى شما در(زندگى)رسول خدا(و عملكرد او در ميدان احزاب)سرمشق نيكويى بود براى آنها كه اميد به(رحمت)خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند» .

(لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللّهَ كَثِيراً).

ص: 599

بهترين الگو براى شما نه تنها در اين ميدان كه در تمام زندگى،شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است.

اين ناخداى بزرگ به هنگامى كه سفينه اش گرفتار سخت ترين طوفانها، مى شود كمترين ضعف و سستى و دستپاچگى به خود راه نمى دهد،او هم ناخداست هم لنگر مطمئن اين كشتى،هم چراغ هدايت است،و هم مايۀ آرامش و راحت روح و جان سرنشينان.

جملۀ مفهومش اين است كه براى شما در پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تأسى و پيروى خوبى است،مى توانيد با اقتدا كردن به او خطوط خود را اصلاح و در مسير«صراط مستقيم»قرار گيريد.

«لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»

اين نكته نيز قابل توجه است كه على عليه السّلام مى فرمايد:«هر گاه آتش جنگ، سخت شعله ور مى شد ما به رسول اللّه پناه مى برديم و هيچ يك از ما به دشمن نزديكتر از او نبود».

آيه 22

(آيه 22)بعد از ذكر اين مقدمه به بيان حال مؤمنان راستين پرداخته، مى گويد:«هنگامى كه مؤمنان،لشكريان احزاب را ديدند(نه تنها تزلزلى به دل راه ندادند بلكه)گفتند:اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده فرموده(و طلايۀ آن آشكار گشته)و خدا و رسولش راست گفته اند،و اين ماجرا جز بر ايمان و تسليم آنها نيفزود» . (وَ لَمّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاّ إِيماناً وَ تَسْلِيماً)

اين وعده اشاره به سخنى است كه قبلا پيامبر صلّى اللّه عليه و اله گفته بود كه به زودى قبائل عرب و دشمنان مختلف شما دست به دست هم مى دهند و به سراغ شما مى آيند، اما بدانيد سر انجام پيروزى با شماست.

به آنها گفته شده بود كه شما در بوته هاى آزمايش سختى آزموده خواهيد شد،و آنها با مشاهدۀ احزاب متوجه صدق گفتار خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شدند و بر ايمانشان افزود.

آيه 23

(آيه 23)این آیه اشاره به گروه خاصی از مؤمنان است که در تأسّی به

ص: 600

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از همه پيشگامتر بودند،و بر سر عهد و پيمانشان با خدا يعنى فداكارى تا آخرين نفس و آخرين قطرۀ خون ايستادند.

مى فرمايد:«در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند صادقانه ايستاده اند،بعضى پيمان خود را به آخر بردند(و در راه او شربت شهادت نوشيدند)و بعضى ديگر در انتظارند» .

(مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ)

«و هرگز تغيير و تبديلى در عهد و پيمان خود ندادند» .

(وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً)

به عكس منافقان و يا مؤمنان ضعيف الايمان كه طوفان حوادث آنها را به اين طرف و آن طرف مى افكند،و هر روز فكر شوم و تازه اى در مغز ناتوان خود مى پروراندند.

آيه چنان مفهوم وسيعى دارد كه تمام مؤمنان راستين را در هر عصر و هر زمان شامل مى شود،چه آنها كه جامۀ شهادت در راه خدا بر تن پوشيدند و چه آنها كه بدون هيچ گونه تزلزل بر سر عهد و پيمان با خداى خويش ايستاده اند و آمادۀ جهاد و شهادتند.

آيه 24

(آيه 24)اين آيه نتيجه و هدف نهايى عملكردهاى مؤمنان و منافقان را در يك جملۀ كوتاه چنين بازگو مى كند:«هدف اين است كه خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش دهد،و منافقان را هر گاه بخواهد عذاب كند و يا(اگر توبه كنند)ببخشد و توبۀ آنها را بپذيرد،چرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است» . (لِيَجْزِيَ اللّهُ الصّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ إِنْ شاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً)

نه صدق و راستى و وفادارى مؤمنان مخلص بدون پاداش مى ماند،و نه سستى ها و كارشكنيهاى منافقان بدون كيفر.

آيه 24

(آيه 24)ین آيه که آخرین سخن را دربارهٔ جنگ احزاب می گوید و به این بحث خاتمه می دهد در عبارتی کوتاه جمع بندی روشنی از این ماجرا کرده در جملهٔ اول می فرماید:«خدا کافران را با دلی پر از خشم بازگرداند

ص: 601

بى آنكه نتيجه اى از كار خود گرفته باشند» .

(وَ رَدَّ اللّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنالُوا خَيْراً)

در جملۀ بعد مى افزايد:«و خداوند(در اين ميدان)مؤمنان را از جنگ بى نياز ساخت»و پيروزى را نصيبشان كرد .

(وَ كَفَى اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ)

آن چنان عواملى فراهم كرد كه بى آنكه احتياج به درگيرى وسيع و گسترده اى باشد و مؤمنان متحمل خسارات و ضايعات زيادى شوند جنگ پايان گرفت،زيرا از يكسو طوفان شديد و سردى اوضاع مشركان را به هم ريخت،و از سوى ديگر رعب و ترس و وحشت را كه آن هم از لشكرهاى نامرئى خدا است بر قلب آنها افكند،و از سوى سوم ضربه اى كه«علىّ بن ابي طالب عليه السّلام»بر پيكر بزرگترين قهرمان دشمن «عمرو بن عبد ود»وارد ساخت و او را به ديار عدم فرستاد،سبب فرو ريختن پايه هاى اميد آنها شد،دست و پاى خود را جمع كردند و محاصرۀ مدينه را شكستند و ناكام به قبائل خود باز گشتند.

و در آخرين جمله مى فرمايد:«خداوند قوى و شكست ناپذير است» .

(وَ كانَ اللّهُ قَوِيًّا عَزِيزاً)

ممكن است كسانى«قوى»باشند اما«عزيز»و شكست ناپذير نباشند يعنى شخص قويترى بر آنان پيروز شود،ولى تنها«قوى و شكست ناپذير»در عالم خداست كه قوت و قدرتش بى انتهاست.

پيامدهاى جنگ احزاب:جنگ احزاب نقطۀ عطفى در تاريخ اسلام بود و توازن نظامى و سياسى را براى هميشه به نفع مسلمانان بهم زد،بطور خلاصه مى توان پيامدهاى پر بار اين جنگ را در چند جمله بيان كرد:

الف)ناكام ماندن آخرين تلاش دشمن و در هم شكسته شدن برترين قدرت نهايى آنها.

ب)رو شدن دست منافقين و افشا شدن كامل اين دشمنان خطرناك داخلى.

ج)جبران خاطرۀ دردناك شكست احد.

د)ورزيدگى مسلمانان،و افزايش هيبت آنان در قلوب دشمنان.

ص: 602

ه)بالا رفتن سطح روحيه و معنويت مسلمين به خاطر معجزات بزرگى كه در آن ميدان مشاهده كردند.

و)تثبيت موقعيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در داخل و خارج مدينه.

ز)فراهم شدن زمينه براى تصفيۀ مدينه از شرّ يهود بنى قريظه.

آيه 26

(آيه 26)غزوۀ بنى قريظه يك پيروزى بزرگ ديگر! در مدينه سه طايفۀ معروف از يهود زندگى مى كردند:«بنى قريظه»، «بنى النضير»و«بنى قينقاع».

هر سه گروه با پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله پيمان بسته بودند كه با دشمنان او همكارى و به نفع آنها جاسوسى نكنند.

ولى طايفۀ«بنى قينقاع»در سال دوم هجرت و طايفۀ«بنى نضير»در سال چهارم هجرت،هر كدام به بهانه اى پيمان خود را شكستند و به مبارزۀ روياروى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست زدند،سر انجام مقاومت آنها در هم شكست و از مدينه بيرون رانده شدند.

بنا بر اين در سال پنجم هجرت كه غزوۀ«احزاب»رخ داد،تنها طايفۀ «بنى قريظه»در مدينه باقى مانده بودند،كه به مشركان عرب پيوستند و به روى مسلمانان شمشير كشيدند.

پس از پايان غزوۀ احزاب،جبرئيل به فرمان خدا بر پيغمبر وارد شد،و گفت:

چرا سلاح بر زمين گذاردى؟فرشتگان آمادۀ پيكارند،هم اكنون بايد به سوى «بنى قريظه»حركت كنى،و كار آنها يكسره شود.

منادى از طرف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله صدا زد كه پيش از خواندن نماز عصر به سوى بنى قريظه حركت كنيد،مسلمانان بسرعت آمادۀ جنگ شدند و تازه آفتاب غروب كرده بود كه قلعه هاى محكم بنى قريظه را در حلقۀ محاصرۀ خود در آوردند.

بيست و پنج روز اين محاصره به طول انجاميد و بعدا همگى تسليم شدند، گروهى به قتل رسيدند و پيروزى بزرگ ديگرى بر پيروزى مسلمانان افزوده شده اين آيه و آيۀ بعد،پس از حصول اين پيروزى نازل شد،و خاطرۀ اين ماجرا را به صورت

ص: 603

يك نعمت و موهبت بزرگ الهى شرح داد.

نخست مى فرمايد:«و خداوند گروهى از اهل كتاب[ يهود]را كه از آنان [مشركان عرب]حمايت كردند از قلعه هاى محكمشان پايين كشيد» .

(وَ أَنْزَلَ الَّذِينَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ صَياصِيهِمْ)

از اينجا روشن مى شود كه يهود قلعه هاى خود را در كنار مدينه در نقطۀ مرتفعى ساخته بودند و بر فراز برجهاى آنها به دفاع از خويشتن مشغول مى شدند.

سپس مى افزايد:«و خداوند در دلهاى آنها ترس و رعب افكند» .

(وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ)

و سر انجام كارشان به جايى رسيد كه«گروهى را به قتل مى رسانديد و گروهى را اسير مى كرديد» .

(فَرِيقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِيقاً)

آيه 27

(آيه 27)«و زمينها و خانه ها و اموال آنها را در اختيار شما گذارد» . (وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِيارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ)

و در پايان آيه مى فرمايد:«همچنين زمينى(در اختيار شما قرار داد)كه هرگز در آن گام ننهاده بوديد» .

(وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها)

ظاهرا اين جمله اشاره به باغات و اراضى مخصوصى است كه در اختيار «بنى قريظه»بود واحدى حق ورود به آن را نداشت،چرا كه يهود در حفظ و انحصار اموال خود سخت مى كوشيدند.

«و خداوند بر هر چيزى قادر و تواناست» .

(وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيراً)

پيامدهاى غزوۀ بنى قريظه:پيروزى بر اين گروه ستمگر و لجوج نتايج پر بارى براى مسلمانان داشت از جمله:

الف)پاك شدن جبهۀ داخلى مدينه و آسوده شدن خاطر مسلمان از جاسوسهاى يهود.

ب)فرو ريختن پايگاه مشركان عرب در مدينه و قطع اميد آنان از شورشى از درون.

ج)تقويت بنيۀ مالى مسلمين به وسيلۀ غنايم اين جنگ.

ص: 604

د)هموار شدن راه پيروزيهاى آينده،مخصوصا فتح خيبر! ه)تثبيت موقعيت حكومت اسلامى در نظر دوست و دشمن در داخل و خارج مدينه.

آيه 28

(آيه 28)

شأن نزول:

همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بعد از پاره اى از غزوات كه غنائم سرشارى در اختيار مسلمين قرار گرفت تقاضاهاى مختلفى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد افزايش نفقه يا لوازم گوناگون زندگى داشتند.

طبق نقل بعضى از تفاسير،«ام سلمه»از«پيامبر»صلّى اللّه عليه و آله كنيز خدمتگزارى تقاضا كرد و«ميمونه»حله اى خواست،و«زينب»بنت جحش پارچۀ مخصوص يمنى و«حفصه»جامۀ مصرى،«جويريه»لباس مخصوص خواست،و«سوده»گليم خيبرى!خلاصه هر كدام در خواستى نمودند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه مى دانست تسليم شدن در برابر اين گونه درخواستها كه معمولا پايانى ندارد چه عواقبى براى«بيت نبوت»در بر خواهد داشت،از انجام اين خواسته ها سر باز زد و يك ماه تمام از آنها كناره گيرى نمود،تا اين كه اين آيه و سه آيۀ بعد از آن نازل شد و با لحن قاطع و در عين حال توأم با رأفت و رحمت به آنها هشدار داد كه اگر زندگى پر زرق و برق دنيا مى خواهيد مى توانيد از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جدا شويد و به هر كجا مى خواهيد برويد،و اگر به خدا و رسول خدا و روز جزا دل بسته ايد و به زندگى ساده و افتخارآميز خانۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قانع هستيد بمانيد و از پاداشهاى بزرگ پروردگار بر خوردار شويد.

تفسير:

يا سعادت جاودان يا زرق و برق دنيا!فراموش نكرده ايد كه در آيات نخست اين سوره خداوند تاج افتخارى بر سر زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله زده و آنها را به عنوان «امّ المؤمنين»(مادر مؤمنان)معرفى نموده،بديهى است هميشه مقامات حساس و افتخار آفرين،وظائف سنگينى نيز همراه دارد،چگونه زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى توانند ام المؤمنين باشند ولى فكر و قلبشان در گرو زرق و برق دنيا باشد؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پادشاه نيست كه حرمسرائى داشته باشد پر زرق و برق،و زنانش غرق جواهرات گرانقيمت و وسائل تجملاتى باشند.

ص: 605

در اين آيه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مخاطب ساخته،مى گويد:«اى پيامبر!به همسرانت بگو:اگر شما زندگى دنيا را مى خواهيد،و طالب زينت آن هستيد،بياييد هديه اى به شما دهم،و شما را به طرز نيكويى رها سازم»بى آنكه خصومت و مشاجره اى در كار باشد .

(يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَمِيلاً)

آيه 29

(آيه 29)در اين آيه مى افزايد:«اما اگر شما خدا و پيامبرش و سراى آخرت را مى خواهيد(و به زندگى ساده از نظر مادى و احيانا محروميتها قانع هستيد)پس خداوند براى نيكو كاران شما پاداش عظيمى آماده ساخته است» . (وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً)

بنا بر اين تنها اظهار عشق و علاقه به خدا و سراى ديگر و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كافى نيست،برنامه هاى عملى نيز بايد هماهنگ با آن باشد.

و به اين ترتيب خداوند تكليف همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را كه بايد الگو و اسوۀ زنان با ايمان باشند براى هميشه روشن ساخت.

گرچه مخاطب در اين سخنان،همسران پيامبرند،ولى محتواى آيات و نتيجۀ آن،همگان را شامل مى شود،مخصوصا كسانى كه در مقام رهبرى خلق و پيشوايى و تأسى مردم قرار گرفته اند.

آيه 30

(آيه 30)سپس در اين آيه به بيان موقعيت زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در برابر كارهاى نيك و بد،و همچنين مقام ممتاز و مسؤوليت سنگين آنها،با عباراتى روشن پرداخته،مى گويد:«اى همسران پيامبر!هر كدام از شما گناه آشكار و فاحشى مرتكب شود عذاب او دو چندان خواهد بود،و اين براى خدا آسان است» . (يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيراً)

شما در خانۀ وحى و مركز نبوت زندگى مى كنيد،ديگران به شما نگاه مى كنند و اعمالتان سر مشقى است براى آنها،بنا بر اين گناهتان در پيشگاه خدا عظيمتر است

ص: 606

چرا كه هم ثواب و هم عذاب بر طبق معرفت و ميزان آگاهى،و همچنين تأثير آن در محيط داده مى شود.

آغاز جزء 22 قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ احزاب

آيه 31

(آيه 31)اما در نقطۀ مقابل نيز«و هر كس از شما در برابر خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خضوع و اطاعت كند و عمل صالحى به جا آورد پاداش او را دو چندان خواهيم داد،و روزى پرارزشى را براى او فراهم ساخته ايم» . (وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَرِيماً)

آيه 32

(آيه 32)همسران پيامبر بايد چنين باشند!در آيات گذشته سخن از موقعيت و مسؤوليت سنگين همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود،اين موضوع همچنان ادامه مى يابد و طى آياتى هفت دستور مهم به همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى دهد.

نخست در مقدمۀ كوتاهى مى فرمايد:«اى همسران پيامبر!شما همچون يكى از زنان معمولى نيستيد اگر تقوا پيشه كنيد» .

(يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ)

شما به خاطر انتسابتان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داراى موقعيت خاصى هستيد كه مى توانيد سر مشقى براى همۀ زنان باشيد،چه در مسير تقوا و چه در مسير گناه.

و به دنبال اين مقدمه-كه آنان را براى پذيرش مسؤوليتها آماده مى سازد و به آنها شخصيت مى دهد-نخستين دستور را در زمينۀ عفت صادر مى كند و مخصوصا به سراغ يك نكتۀ باريك مى رود تا مسائل ديگر در اين رابطه خود به خود روشن گردد،مى فرمايد:«پس بگونه اى هوس انگيز سخن نگوييد كه بيماردلان در شما طمع كنند» .

(فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ)

بلكه به هنگام سخن گفتن،جدى و خشك و بطور معمولى سخن بگوييد،نه همچون زنان كم شخصيت كه سعى دارند با تعبيرات تحريك كننده كه گاه توأم با ادا و اطوار مخصوصى است كه افراد شهوت ران را به فكر گناه مى افكند سخن بگوييد.

ص: 607

در پايان آيه دومين دستور را اين گونه شرح مى دهد:«شما بايد به صورت شايسته اى(كه مورد رضاى خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و توأم با حق و عدالت باشد)سخن بگوييد» .

(وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً)

آيه 33

(آيه 33)سپس سومين دستور را كه آن نيز در زمينۀ رعايت عفت است چنين بيان مى كند:«و شما در خانه هاى خود بمانيد و همچون جاهليّت نخستين (در ميان مردم)ظاهر نشويد»و اندام و وسائل زينت خود را در معرض تماشاى ديگران قرار ندهيد . (وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى)

منظور از«جاهليّت اولى»همان جاهليتى است كه مقارن عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بوده،و بطورى كه در تواريخ آمده در آن موقع زنان حجاب درستى نداشتند،و دنبالۀ روسرى هاى خود را به پشت سر مى انداختند بطورى كه گلو و قسمتى از سينه و گردنبند و گوشواره هاى آنها نمايان بود،و به اين ترتيب قرآن همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را از اين گونه اعمال باز مى دارد.

بدون شك اين يك حكم عام است،و تكيۀ آيات بر زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عنوان تأكيد بيشتر است.

بالاخره دستور چهارم و پنجم و ششم را به اين صورت بيان مى فرمايد:شما زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله«نماز را بر پا داريد،و زكات را بپردازيد و خدا و رسولش را اطاعت كنيد» .

(وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتِينَ الزَّكاةَ وَ أَطِعْنَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ)

اين دستورات سه گانه نيز نشان مى دهد كه احكام فوق مخصوص به زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيست،بلكه براى همگان است هر چند در مورد آنان تأكيد بيشترى دارد.

در پايان آيه مى افزايد:«خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد» .

(إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً)

تعبير به«انّما»كه معمولا براى حصر است،دليل بر اين است كه اين موهبت ويژۀ خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است.

جملۀ«يريد»اشاره به ارادۀ تكوينى پروردگار است؛يعنى معصومان به خاطر

ص: 608

تأييدات الهى و اعمال پاك خويش،چنان هستند كه در عين داشتن قدرت و اختيار براى گناه كردن به سراغ گناه نمى روند.

روايات بسيار زيادى كه در منابع اهل سنت و شيعه وارد شده شمول همۀ خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را نفى مى كند و مى گويد:مخاطب در آيۀ فوق و منظور از «اهل بيت»منحصرا پنج نفرند:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله،على عليه السّلام،و فاطمه عليها السّلام و حسن و حسين عليهما السّلام.

آيه 34

(آيه 34)در اين آيه«هفتمين»و آخرين وظيفۀ همسران پيامبر بيان شده و هشدارى است به همۀ آنان براى استفاده كردن از بهترين فرصتى كه در اختيار آنان براى آگاهى بر حقايق اسلام قرار گرفته،مى فرمايد:«و آنچه را در خانه هاى شما از آيات خداوند و حكمت و دانش خوانده مى شود،ياد كنيد»و خود را در پرتو آن بسازيد كه بهترين فرصت را در اختيار داريد . (وَ اذْكُرْنَ ما يُتْلى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آياتِ اللّهِ وَ الْحِكْمَةِ)

سر انجام در پايان آيه مى فرمايد:«خداوند لطيف و خبير است» .

(إِنَّ اللّهَ كانَ لَطِيفاً خَبِيراً)

اشاره به اين كه او از دقيقترين و باريكترين مسائل باخبر و آگاه است،و نيّات شما را به خوبى مى داند،و از اسرار درون سينه هاى شما باخبر است.

جاهليت قرن بيستم!

جمعى از مفسران در تفسير«الجاهليّة الاولى»در آيات مورد بحث گرفتار شكّ و ترديد شدند گويى نتوانستند باور كنند كه بعد از ظهور اسلام،نوعى ديگر جاهليت در جهان پا به عرصۀ وجود خواهد گذاشت كه جاهليت عرب قبل از اسلام در مقابل آن موضوع كم اهميتى خواهد بود.

ولى امروز اين امر براى ما كه شاهد مظاهر جاهليت وحشتناك قرن بيستم هستيم كاملا حلّ شده است،و بايد آن را به حساب يكى از پيشگوئيهاى اعجازآميز قرآن مجيد گذارد.

اگر عرب در عصر جاهليت اولى،جنگ و غارتگرى داشت،و فى المثل چندين بار بازار عكاظ صحنۀ خونريزيهاى احمقانه گرديد كه چند تن كشته شدند،

ص: 609

در جاهليت عصر ما جنگهاى جهانى رخ مى دهد كه گاه بيست ميليون نفر در آن قربانى و بيش از آن مجروح و ناقص الخلقه مى شوند! اگر در جاهليت عرب زنان،«تبرج به زينت»مى كردند،و روسريهاى خود را كنار مى زدند به گونه اى كه مقدارى از سينه و گلو و گردنبند و گوشوارۀ آنها نمايان مى گشت،در عصر ما كلوپهايى تشكيل مى شود به نام كلوپ برهنگان -كه نمونۀ آن در انگلستان معروف است-كه با نهايت معذرت افراد در آن برهنه مادرزاد مى شوند،رسوائيهاى پلاژهاى كنار دريا و استخرها و حتى معابر عمومى نگفتنى است.

اگر در جاهليت عرب،«زنان آلوده ذوات الاعلام»بودند كه پرچم بر در خانۀ خود مى زدند تا افراد را به سوى خود دعوت كنند!،در جاهليت قرن ما افرادى هستند كه در روزنامه هاى مخصوص مطالبى را در اين زمينه مطرح مى كنند كه قلم از ذكر آن جدا شرم دارد،و جاهليت عرب بر آن صد شرف دارد.

خلاصه چه گوييم از وضع مفاسدى كه در تمدن مادى ماشينى منهاى ايمان عصر ما وجود دارد كه ناگفتنش بهتر است،و نبايد اين تفسير را با آن آلوده كرد.

آنچه گفتيم فقط مشتى از خروار براى نشان دادن زندگى كسانى بود كه از خدا فاصله مى گيرند،و با داشتن هزاران دانشگاه و مراكز علمى و دانشمندان معروف، در منجلاب فساد غوطه ورند،و حتى گاهى همين مراكز علمى و دانشمندانشان در اختيار همان فجايع و مفاسد قرار مى گيرند.

آيه 35

(آيه 35)

شأن نزول:

هنگامى كه«اسماء بنت عميس»همسر«جعفر بن ابى طالب»با شوهرش از«حبشه»بازگشت به ديدن همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد،يكى از نخستين سؤالاتى كه مطرح كرد اين بود:آيا چيزى از آيات قرآن در بارۀ زنان نازل شده است؟آنها در پاسخ گفتند:نه! «اسماء»به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد،عرض كرد:«اى رسول خدا جنس زن گرفتار خسران و زيان است! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:چرا؟

ص: 610

عرض كرد:به خاطر اين كه در اسلام و قرآن فضيلتى در بارۀ آنها همانند مردان نيامده است.

اينجا بود كه آيه نازل شد و به آنها اطمينان داد كه زن و مرد در پيشگاه خدا از نظر قرب و منزلت يكسانند.

تفسير:

شخصيت و ارزش مقام زن در اسلام-به دنبال بحثهايى كه در بارۀ وظائف همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آيات گذشته ذكر شده در اين آيه سخنى جامع و پرمحتوا در بارۀ همۀ زنان و مردان و صفات بر جستۀ آنها بيان شده است،و ضمن بر شمردن ده وصف از اوصاف اعتقادى و اخلاقى و عملى آنان،پاداش عظيم آنها را در پايان آيه بر شمرده است.

مى گويد:«مردان مسلمان و زنان مسلمان» .

(إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ)

«و مردان مؤمن و زنان مؤمنه» .

(وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ)

اشاره به اين كه اسلام همان اقرار به زبان است كه انسان را در صف مسلمين قرار مى دهد،و مشمول احكام آنها مى كند،ولى ايمان تصديق به قلب و دل است و اعمالى كه به دنبال آن مى آيد.

«و مردانى كه مطيع فرمان خدا هستند و زنانى كه از فرمان حق اطاعت مى كنند» .

(وَ الْقانِتِينَ وَ الْقانِتاتِ)

سپس به يكى ديگر از مهمترين صفات مؤمنان راستين،يعنى حفظ زبان پرداخته،مى گويد:«و مردان راستگو و زنان راستگو» .

(وَ الصّادِقِينَ وَ الصّادِقاتِ)

و از آنجا كه ريشۀ ايمان،صبر و شكيبايى در مقابل مشكلات است،و نقش آن در معنويات انسان همچون نقش«سر»است در برابر«تن»پنجمين وصف آنها را اين گونه بازگو مى كند:«و مردان صابر و شكيبا و زنان صابر و شكيبا» .

(وَ الصّابِرِينَ وَ الصّابِراتِ)

از طرفى مى دانيم يكى از بدترين آفات اخلاقى،كبر و غرور و حب جاه است، و نقطۀ مقابل آن«خشوع»،لذا در ششمين توصيف مى فرمايد:«و مردان با خشوع و زنان با خشوع» .

(وَ الْخاشِعِينَ وَ الْخاشِعاتِ).

ص: 611

گذشته از حب جاه،حب مال،نيز آفت بزرگى است،و اسارت در چنگال آن، اسارتى است دردناك،و نقطۀ مقابل آن انفاق و كمك كردن به نيازمندان است،لذا در هفتمين توصيف مى گويد:«و مردان انفاق گر و زنان انفاق كننده» .

(وَ الْمُتَصَدِّقِينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ)

سه چيز است كه اگر انسان از شر آن در امان بماند از بسيارى از شرور و آفات اخلاقى در امان است،زبان و شكم و شهوت جنسى،به قسمت اول در چهارمين توصيف اشاره شد،اما به قسمت دوم و سوم در هشتمين و نهمين وصف مؤمنان راستين اشاره كرده،مى گويد:«و مردانى كه روزه مى دارند و زنانى كه روزه مى دارند» .

(وَ الصّائِمِينَ وَ الصّائِماتِ)

«و مردانى كه دامان خود را از آلودگى به بى عفتى حفظ مى كنند،و زنانى كه عفيف و پاكند» .

(وَ الْحافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ)

سر انجام به دهمين و آخرين صفت كه تداوم تمام اوصاف پيشين بستگى به آن دارد پرداخته،مى گويد:«و مردانى كه بسيار به ياد خدا هستند،و زنانى كه بسيار ياد خدا مى كنند» .

(وَ الذّاكِرِينَ اللّهَ كَثِيراً وَ الذّاكِراتِ)

آرى!آنها با ياد خدا در هر حال و در هر شرايط،پرده هاى غفلت و بى خبرى را از قلب خود كنار مى زنند،وسوسه ها و همزات شياطين را دور مى سازند و اگر لغزشى از آنان سر زند،فورا در مقام جبران بر مى آيند.

در پايان آيه،پاداش بزرگ اين گروه از مردان و زنانى را كه داراى ويژگيهاى ده گانۀ فوق هستند چنين بيان مى كند:«خداوند براى آنها مغفرت و پاداش عظيمى فراهم ساخته است» .

(أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً)

نخست با آب مغفرت گناهان آنها را-كه موجب آلودگى روح و جان آنها است-مى شويد،سپس پاداش عظيمى كه عظمتش را جز او كسى نمى داند در اختيارشان مى نهد.

آيه 36

(آيه 36)

شأن نزول:

اين آيه در مورد داستان ازدواج زينب بنت جحش (دختر عمّۀ پيامبر گرامى اسلام)با زيد بن حارثه بردۀ آزاد شدۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل

ص: 612

شده است.

قبل از زمان بعثت و بعد از آن كه خديجه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ازدواج كرد خديجه برده اى به نام«زيد»خريدارى نمود كه بعدا آن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بخشيد و حضرت او را آزاد فرمود،و چون طائفه اش او را از خود راندند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نام«فرزند خود» بر او نهاد.

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تصميم گرفت براى«زيد»همسرى برگزيند از«زينب بنت جحش»كه دختر«اميه»دختر«عبد المطلب»(دختر عمّه اش)بود براى او خواستگارى نمود«زينب»نخست چنين تصور مى كرد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى خواهد او را براى خود انتخاب كند،خوشحال شد و رضايت داد،ولى بعدا كه فهميد خواستگارى از او براى«زيد»است،سخت ناراحت شد و سر باز زد،برادرش «عبد اللّه»نيز با اين امر به سختى مخالفت نمود.

در اينجا بود كه آيه نازل شد و به امثال زينب و عبد اللّه هشدار داد كه آنها نمى توانند هنگامى كه خدا و پيامبرش كارى را لازم مى دانند مخالفت كنند،آنها كه اين مسأله را شنيدند در برابر فرمان خدا تسليم شدند.

اما اين ازدواج ديرى نپاييد و بر اثر ناسازگاريهاى اخلاقى ميان طرفين،منجر به طلاق شد.

سپس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى جبران اين شكست زينب در ازدواج،او را به فرمان خدا به همسرى خود برگزيد.

تفسير:

مى دانيم روح اسلام«تسليم»است،آن هم«تسليم بى قيد و شرط در برابر فرمان خدا»اين معنى در آيات مختلفى از قرآن با عبارات گوناگون منعكس شده است،از جمله در اين آيه مى فرمايد:«هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش مطلبى را لازم بدانند اختيارى از خود در برابر فرمان خدا داشته باشند» .آنها بايد ارادۀ خود را تابع اراده حق كنند،همان گونه كه سر تا پاى وجودشان وابسته به اوست.

(وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ).

ص: 613

اين درست به آن مى ماند كه يك طبيب ماهر به بيمار بگويد در صورتى به درمان تو مى پردازم كه در برابر دستوراتم تسليم محض شوى،و از خود اراده اى نداشته باشى،اين نهايت دلسوزى طبيب را نسبت به بيمار نشان مى دهد و خدا از چنين طبيبى برتر و بالاترست.

لذا در پايان آيه به همين نكته اشاره كرده،مى فرمايد:«كسى كه نافرمانى خدا و پيامبرش را كند گرفتار گمراهى آشكارى شده است» .

(وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِيناً)

راه سعادت گم مى كند و به بيراهه و بدبختى كشيده مى شود.

آيه 37

(آيه 37)سپس به داستان معروف«زيد»و همسرش«زينب»كه يكى از مسائل حساس زندگانى پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله است و ارتباط با مسألۀ همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله-كه در آيات پيشين گذشت دارد-پرداخته،مى گويد:«به خاطر بياور زمانى را كه به كسى كه خداوند به او نعمت داده بود،و تو نيز به او نعمت بخشيده بودى مى گفتى همسرت را نگاهدار و از خدا بپرهيز»و پيوسته اين امر را تكرار مى كردى! . (وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللّهَ)

منظور از«نعمت خداوند»همان نعمت هدايت و ايمان است كه نصيب «زيد بن حارثه»كرده بود،و نعمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين بود كه وى را آزاد كرد و همچون فرزند خويش گراميش داشت.

از اين آيه استفاده مى شود كه ميان زيد و زينب،مشاجره اى در گرفته بود و اين مشاجره ادامه يافت و در آستانۀ جدايى و طلاق قرار گرفت،و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرارا و مستمرا او را نصيحت مى كرد و از جدايى و طلاق باز مى داشت.

بعد مى افزايد:«تو در دل چيزى را پنهان مى داشتى كه خداوند آن را آشكار مى كند،و از مردم مى ترسيدى در حالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسى»! .

(وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللّهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى النّاسَ وَ اللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشیهُ).

ص: 614

مسألۀ ترس از خدا نشان مى دهد كه اين ازدواج به عنوان يك وظيفه انجام شده كه بايد به خاطر پروردگار ملاحظات شخصى را كنار بگذارد تا يك هدف مقدس الهى تأمين شود،هر چند به قيمت زخم زبان كوردلان تمام گردد.

لذا در دنبالۀ آيه مى فرمايد:«هنگامى كه زيد نيازش را از آن زن به سر آورد (و از او جدا شد)ما او را به همسرى تو در آورديم،تا مشكلى براى مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خوانده هايشان-هنگامى كه از آنها طلاق بگيرند-نباشد» .

(فَلَمّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً)

و اين كارى بود كه مى بايست انجام بشود«و فرمان خدا انجام شدنى است» .

(وَ كانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً)

بنا بر اين،ازدواج الهى،يك مسألۀ اخلاقى و انسانى بود و نيز وسيلۀ مؤثرى براى شكستن دو سنّت غلط جاهلى؛حرمت ازدواج با همسر مطلقۀ پسر خوانده،و قبح ازدواج با همسر مطلقۀ يك غلام و بردۀ آزاد شده.

آيه 38

(آيه 38)اين آيه در تكميل بحثهاى گذشته چنين مى گويد:«هيچ گونه سختى و حرجى بر پيامبر در آنچه خدا براى او واجب كرده است نيست» . (ما كانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيما فَرَضَ اللّهُ لَهُ)

آنجا كه خداوند فرمانى به او مى دهد،ملاحظۀ هيچ امرى در برابر آن جايز نيست و بدون هيچ چون و چرا بايد به مرحلۀ اجرا درآيد.

اصولا سنت شكنى و بر چيدن آداب و رسوم خرافى و غير انسانى همواره با سر و صدا توأم است،و پيامبران هرگز نبايد به اين سر و صداها اعتنا كنند.

لذا در جملۀ بعد مى فرمايد:«اين سنت الهى در مورد پيامبران در امم پيشين نيز جارى بوده است» .

(سُنَّةَ اللّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ)

تنها تو نيستى كه گرفتار اين مشكلى،بلكه همۀ انبيا به هنگام شكستن سنتهاى غلط گرفتار اين ناراحتيها بوده اند.

و در پايان آيه براى تثبيت،قاطعيت در اين گونه مسائل بنيادى مى فرمايد:

ص: 615

«فرمان خدا همواره روى حساب و برنامۀ دقيقى است و بايد به مرحلۀ اجرا در آيد» .

(وَ كانَ أَمْرُ اللّهِ قَدَراً مَقْدُوراً)

آيه 39

(آيه 39)مبلّغان راستين كيانند؟به تناسب بحثى كه در آيۀ قبل در بارۀ پيامبران گذشت اين آيه به يكى از مهمترين برنامه هاى عمومى انبيا اشاره كرده، مى فرمايد:پيامبران پيشين«كسانى بودند كه تبليغ رسالتهاى الهى مى كردند و از او مى ترسيدند و از هيچ كس جز خدا واهمه نداشتند» . (الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللّهَ)

تو نيز در تبليغ رسالتهاى پروردگار نبايد كمترين وحشتى از كسى داشته باشى! اصولا كار پيامبران در بسيارى از مراحل شكستن سنتهاى غلط است و اگر بخواهند كمترين ترس و وحشتى به خود راه بدهند در انجام رسالت خود پيروز نخواهند شد قاطعانه بايد پيش روند،حرفهاى ناموزون بدگويان را به جان خريدار شوند و بى اعتنا به جوسازيها به برنامه هاى خود ادامه دهند چرا كه همۀ حسابها به دست خداست.

لذا در پايان آيه مى فرمايد:«همين بس كه خداوند(حافظ اعمال بندگان و) حسابگر(و جزا دهندۀ آنها)است» .

(وَ كَفى بِاللّهِ حَسِيباً)

هم حساب ايثار و فداكارى پيامبران را در اين راه نگه مى دارد و پاداش مى دهد و هم سخنان ناموزون و ياوه سرايى دشمنان را محاسبه و كيفر مى دهد.

اين آيه دليل روشنى است بر اينكه شرط اساسى براى پيشرفت در مسائل تبليغاتى قاطعيت و اخلاص و عدم وحشت از هيچ كس جز از خداست.

آيه 40

(آيه 40)مسألۀ خاتميت:اين آيه آخرين سخنى است كه خداوند در ارتباط با مسألۀ ازدواج پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با«همسر مطلقۀ زيد»براى شكستن يك سنت غلط جاهلى،بيان مى دارد،و ضمنا حقيقت مهم ديگرى را-كه مسألۀ خاتميت است-در ذيل آن بيان مى كند،مى فرمايد:«محمد پدر هيچ يك از مردان شما نبوده و نيست» . (ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ)

نه«زيد»و نه ديگرى،و اگر يك روز نام پسر محمّد بر او گذاردند اين تنها يك

ص: 616

عادت و سنّت بود كه با ورود اسلام و نزول قرآن بر چيده شد نه يك رابطۀ طبيعى و خويشاوندى.

سپس مى افزايد:«ولى(او)رسول خدا و ختم كننده و آخرين پيامبران است» .

(وَ لكِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ)

بنا بر اين صدر آيه ارتباط نسبى را بطور كلى قطع مى كند،و ذيل آيه ارتباط معنوى ناشى از رسالت و خاتميت را اثبات مى نمايد،و از اينجا پيوند صدر و ذيل روشن مى شود.

و البته خداوند عالم و آگاه همۀ آنچه را در اين زمينه لازم بوده در اختيار او گذارده،از اصول و فروع و كليات و جزئيات در تمام زمينه ها،و لذا در پايان آيه مى فرمايد:«و خداوند به همه چيز آگاه است» .

(وَ كانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً)

آيه 41

(آيه 41)رحمت و درود خدا و فرشتگان راهگشاى مؤمنان:از آنجا كه در آيات گذشته سخن از وظائف سنگين پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله در مقام تبليغ رسالت بود،در اينجا براى فراهم آوردن زمينۀ اين تبليغ و گسترش دامنۀ آن در تمام محيط بخشى از وظائف مؤمنان را بيان مى كند،روى سخن را به همۀ آنها كرده چنين مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!خدا را فراوان ياد كنيد» . (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْراً كَثِيراً)

آيه 42

(آيه 42)«و صبح شام او را تسبيح و تنزيه نماييد» . (وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً)

آرى!چون عوامل غفلت در زندگى مادى بسيار فراوان و تيرهاى وسوسۀ شياطين از هر سو به طرف انسان پرتاب مى گردد براى مبارزۀ با آن راهى جز«ذكر كثير»در همه حال نيست.

«ذكر كثير»به معنى واقعى كلمه يعنى«توجه با تمام وجود به خداوند»نه تنها با زبان و لقلقۀ لسان.

امام صادق عليه السّلام فرمود:«هر كس بسيار ياد خدا كند خداوند او را در سايۀ لطف خود در بهشت برين جاى خواهد داد».

ص: 617

آيه 43

(آيه 43)اين آيه در حقيقت نتيجه و علت غايى ذكر و تسبيح مداوم است، مى فرمايد:«او كسى است كه بر شما درود و رحمت مى فرستد،و فرشتگان او نيز (براى شما تقاضاى رحمت مى كنند)تا شما را از ظلمات(جهل و شرك و كفر) بيرون آورد و به سوى نور(ايمان و علم و تقوا)رهنمون شود» . (هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ)

«چرا كه او نسبت به مؤمنان رحيم و مهربان است» .

(وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً)

و به همين دليل هدايت و رهبرى آنها را بر عهده گرفته و فرشتگانش را نيز مأمور امداد آنها نموده است.

آرى!اين آيه بشارتى است بزرگ براى همۀ سالكان راه حق و به آنها نويد مى دهد كه از جانب معشوق كششى نيرومند است،تا كوشش عاشق بيچاره به جايى برسد! آرى!اين رحمت خاص خداست كه مؤمنان را از ظلمات اوهام و شهوات و وساوس شيطانى بيرون مى آورد و به نور يقين و اطمينان و تسلط بر نفس رهنمون مى گردد كه اگر رحمت او نبود اين راه پرپيچ و خم هرگز پيموده نمى شد.

آيه 44

(آيه 44)در اين آيه مقام مؤمنان و پاداش آنها را به عاليترين وجه و در كوتاهترين عبارت ترسيم كرده،مى گويد:«تحيت فرشتگان الهى به آنها در(روز قيامت)روزى كه او را ديدار مى كنند سلام است» . (تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلامٌ)

اين سلامى است كه نشانۀ سلامت از عذاب و از هر گونه درد و رنج و ناراحتى است،سلامى است توأم با آرامش و اطمينان.

بعد از اين تحيّت كه در حقيقت مربوط به آغاز كار است اشاره به پايان كار آنها كرده،مى فرمايد:«خداوند براى آنها پاداش پرارزشى فراهم ساخته است» .

(وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً كَرِيماً).

آيه 45

(آيه 45)و چراغ فروزانی!در اینجا روی سخن به پیامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله است ولی نتیجه آن برای مؤمنان؛و به این ترتیب آیات گذشته را که پیرامون بخشی از

ص: 618

وظايف مؤمنان بحث مى كرد تكميل مى كند.

در اين آيه و آيۀ بعد پنج توصيف براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمده،و در دو آيۀ بعد از آن بيان پنج وظيفه است كه همه به يكديگر مربوط و مكمل يكديگر مى باشند.

نخست مى فرمايد:«اى پيامبر!ما تو را به عنوان شاهد و گواه فرستاديم» .

(يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً)

او از يكسو گواه اعمال امت است،چرا كه اعمال آنها را مى بيند و از سوى ديگر شاهد و گواه بر انبياى پيشين است كه آنها خود گواه امت خويش بودند و از سوى سوم وجود تو با اوصاف و اخلاقت،با برنامه هاى سازنده ات،با سوابق درخشانت و با عملكرد شاهد و گواه بر حقانيت مكتبت،و شاهد و گواه بر عظمت و قدرت پروردگار است.

سپس به توصيف دوم و سوم پرداخته،مى فرمايد:«ما تو را بشارت دهنده و انذار كننده»قرار داديم .

(وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً)

بشارت دهندۀ نيكوكاران به پاداش بى پايان پروردگار،به سلامت و سعادت جاودان،به پيروزى و موفقيت پر افتخار.

و انذار كنندۀ كافران و منافقان از عذاب دردناك الهى،از خسارت تمام سرمايه هاى وجودى،و از سقوط در دامان بدبختى در دنيا و آخرت.

آيه 46

(آيه 46)اين آيه به چهارمين و پنجمين وصف پيامبر اشاره كرده،مى گويد:

«ما تو را دعوت كننده به سوى اللّه به فرمان او(قرار داديم)و هم چراغ روشنى بخش» .

(وَ داعِياً إِلَى اللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً)

او چراغ روشنى است كه خودش گواه خويش است،تاريكيها و ظلمات را مى زدايد،و چشمها و دلها را به سوى خود متوجّه مى كند،و همان گونه كه«آفتاب آمد دليل آفتاب»وجود او نيز دليل حقانيت اوست.

وجود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مايۀ آرامش،و فرار دزدان دين و ايمان و پرورش و نموّ روح ايمان و اخلاق،و خلاصه مايۀ حيات و جنبش و حركت است،و تاريخ زندگى او شاهد و گواه زندۀ اين موضوع است.

ص: 619

آيه 47

(آيه 47)همان طور كه گفتيم در اين آيه و آيۀ بعد بيان پنج وظيفه از وظائف مهم پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله به دنبال بيان اوصاف پنج گانه است.

نخست مى فرمايد:«به مؤمنان بشارت ده كه براى آنها از سوى خدا فضل و پاداش بزرگى است» .

(وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللّهِ فَضْلاً كَبِيراً)

اشاره به اينكه مسألۀ«تبشير»پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تنها محدود به پاداش اعمال نيك مؤمنان نمى شود،بلكه خداوند آن قدر از فضل خود به آنها مى بخشد كه موازنه ميان عمل و پاداش را بكلى بر هم مى زند.

آيه 48

(آيه 48)بعد از آن به دستور دوم و سوم پرداخته،مى گويد:«و از كافران و منافقان اطاعت مكن» . (وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ)

بدون شك رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هرگز اطاعتى از كافران و منافقان نداشت،اما اهميت موضوع به قدرى است كه به عنوان تأكيد براى شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و هشدار و سر مشقى براى ديگران،روى اين موضوع مخصوصا تكيه مى كند،چه اين كه از خطرات مهمى كه بر سر راه رهبران راستين قرار دارد به سازش و تسليم كشيده شدن در اثناء مسير است.

سپس در چهارمين و پنجمين دستور چنين مى گويد:«اعتنايى به آزارهاى آنها مكن،بر خدا توكل نما و همين بس كه خدا حامى و مدافع توست» .

(وَ دَعْ أَذاهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ وَ كَفى بِاللّهِ وَكِيلاً)

اين قسمت از آيه نشان مى دهد كه آنها براى تسليم ساختن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله او را سخت در فشار قرار داده بودند،و انواع آزارها چه از طريق زخم زبان و بدگويى و جسارت،و چه از طريق آزار بدنى،و چه محاصرۀ اقتصادى نسبت به او و يارانش روا مى داشتند.

تاريخ مى گويد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان نخستين همچون كوه در مقابل انواع آزارها ايستادگى به خرج دادند و هرگز ننگ تسليم و شكست را نپذيرفتند، و سر انجام در اهداف خود پيروز شدند.

آيه 49

(آيه 49)گوشه ای از احکام طلاق و جدایی شایسته:قسمتهای مختلف

ص: 620

آيات اين سوره(احزاب)به صورت مجموعه هاى گوناگونى است كه بعضى خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و بعضى خطاب به همۀ مؤمنان مى باشد.

در اين آيه روى سخن به همۀ اهل ايمان است،مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!هنگامى كه با زنان با ايمان ازدواج كرديد،و قبل از همبستر شدن طلاق داديد عدّه اى براى شما بر آنها نيست كه بخواهيد حساب آن را نگاه داريد» .

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَما لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها)

در اينجا خداوند استثنائى براى حكم عدّۀ زنان مطلّقه بيان فرموده كه اگر طلاق قبل از دخول واقع شود نگاه داشتن عده لازم نيست،و از اين تعبير به دست مى آيد كه قبل از اين آيه،حكم عده بيان شده بوده است.

سپس به حكم ديگرى از احكام زنانى كه قبل از آميزش جنسى طلاق گرفته اند مى پردازد-كه در سورۀ بقره نيز به آن اشاره شده است-مى فرمايد:«آنها را (با هديۀ مناسبى)بهره مند سازيد» .

(فَمَتِّعُوهُنَّ)

بدون شك پرداختن هديۀ مناسب به زن در جايى واجب است كه مهرى براى او تعيين نشده باشد.

در اين كه مقدار اين«هديه»چه اندازه بايد باشد؟قرآن مجيد در آيۀ 236 سورۀ بقره آن را اجمالا بيان كرده و فرموده است:«هديه اى مناسب و متعارف آن كس كه توانايى دارد به اندازۀ توانائيش و آن كس كه تنگدست است به اندازۀ خودش».

آخرين حكم آيۀ مورد بحث اين است كه زنان مطلّقه را«بطرز شايسته اى رهايشان كنيد»و به صورت صحيحى از آنها جدا شويد .

(وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِيلاً)

آيه 50

(آيه 50)با این زنان می توانی ازدواج کنی!بعد از ذکر پاره ای ازاحکام مربوط به طلاق دادن زنان در آیهٔ قبل،در اینجا روی سخن را به شخص پیامبر صلّى اللّه عليه و آله کرده،و موارد هفتگانه ای را که ازدواج با آنها برای پیامبر مجاز بوده شرح می دهد.

ص: 621

1-نخست مى گويد:«اى پيامبر!ما همسران تو را كه مهر آنها را پرداخته اى براى تو حلال كرديم» .

(يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّا أَحْلَلْنا لَكَ أَزْواجَكَ اللاّتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ)

منظور از اين زنان به قرينۀ جمله هاى بعد زنانى هستند كه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رابطۀ خويشاوندى نداشتند و با او ازدواج كردند،زيرا مرسوم بوده است كه به هنگام ازدواج با غير خويشاوندان مهريه را نقدا پرداخت مى كردند،به علاوه تعجيل در پرداختن مهر،مخصوصا در موردى كه همسر نياز به آن داشته باشد،بهتر است، ولى به هر حال اين كار جزء واجبات نيست،و با توافق طرفين ممكن است مهر به صورت ذمه در عهدۀ زوج كلا يا بعضا بماند.

2-«و كنيزانى را كه از طريق غنائم و انفال،خدا به تو بخشيده است» .

(وَ ما مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمّا أَفاءَ اللّهُ عَلَيْكَ)

3-«و دختران عموى تو و دختران عمه ها و دختران دائى تو و دختران خاله هايى كه با تو مهاجرت كرده اند»اينها نيز بر تو حلالند .

(وَ بَناتِ عَمِّكَ وَ بَناتِ عَمّاتِكَ وَ بَناتِ خالِكَ وَ بَناتِ خالاتِكَ اللاّتِي هاجَرْنَ مَعَكَ)

انحصار در اين چهار گروه روشن است،ولى قيد مهاجرت به خاطر آنست كه در آن روز هجرت دليل بر ايمان بوده،و عدم مهاجرت دليل بر كفر و يا به خاطر اين است كه هجرت امتياز بيشترى به آنها مى دهد و هدف در آيه بيان زنان با شخصيت و با فضيلت است كه مناسب همسرى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى باشند.

4-«و هرگاه زن با ايمانى خود را به پيامبر ببخشد(و هيچ گونه مهرى براى خود قائل نشود)اگر پيامبر بخواهد مى تواند با او ازدواج كند» .

(وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرادَ النَّبِيُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَها)

«اما چنين ازدواجى تنها براى تو مجاز است نه براى ساير مؤمنان» .

(خالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ)

«ما مى دانيم براى آنها در مورد همسران و كنيزانشان چه حكمى مقرر داريم» و مصالح آنها چه ايجاب مى كرده است؟ .

(قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَيْهِمْ فِي أَزْواجِهِمْ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ).

ص: 622

بنا بر اين اگر در مسائل مربوط به ازدواج براى آنها در بعضى موارد محدوديتى قائل شده ايم روى مصالحى بوده است كه در زندگى آنها و تو حاكم بوده،و هيچ يك از اين احكام و مقررات بى حساب نيست.

سپس مى افزايد:«اين به خاطر آن است كه مشكل و حرجى(در اداى رسالت)بر تو نبوده باشد» .و بتوانى در انجام اين وظيفه مسؤوليتهاى خود را ادا كنى.

(لِكَيْلا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ)

«و خداوند آمرزنده و رحيم است» .

(وَ كانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِيماً)

جملۀ اخير اشاره به فلسفۀ اين احكام مخصوص پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله است،اين جمله مى گويد:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شرائطى دارد كه ديگران ندارند و همين تفاوت سبب تفاوت در احكام شده است.يعنى،هدف اين بوده كه قسمتى از محدوديتها و مشكلات از دوش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از طريق اين احكام برداشته شود.

آيه 51

(آيه 51)

شأن نزول:

در تفسير آيۀ 28 و 29 همين سوره و بيان شأن نزول آنها گفتيم كه جمعى از همسران پيامبر-بنا بر آنچه مفسران نقل كرده اند- به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كردند كه بر نفقه و هزينۀ زندگى ما بيفزا از اين گذشته در چگونگى تقسيم اوقات زندگى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در ميان آنها نيز با هم رقابتهايى داشتند كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله را با آن همه گرفتارى و اشتغالات مهم در مضيقه قرار مى داد،هر چند آن حضرت كوشش لازم را در زمينۀ عدالت در ميان آنها رعايت مى كرد.

آيه نازل شد و پيامبر را در تقسيم اوقاتش در ميان آنها كاملا آزاد گذاشت.

تفسير:

رفع يك مشكل ديگر از زندگى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله يك رهبر بزرگ الهى همچون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن هم در زمانى كه در كورۀ حوادث سخت گرفتار است، و توطئه هاى خطرناكى از داخل و خارج براى او مى چينند،نمى تواند فكر خود را زياد مشغول زندگى شخصى و خصوصيش كند،بايد در زندگى داخلى خود داراى آرامش نسبى باشد تا بتواند به حل انبوه مشكلاتى كه از هر سو او را احاطه كرده است با فراغت خاطر بپردازد.

ص: 623

در عين حال گاه اختلاف ميان همسران و رقابتهاى زنانۀ متداول آنها،طوفانى در درون خانۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر مى انگيخته،و فكر او را به خود مشغول مى داشته است.

اينجاست كه خداوند يكى ديگر از ويژگيها را براى پيامبرش قائل شده، و براى هميشه به اين ماجراها و كشمكشها پايان داد،و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را از اين نظر آسوده خاطر و فارغ البال كرد.

و چنانكه در آيه مى خوانيم فرمود:(موعد)هر يك از اين زنان را بخواهى مى توانى به تأخير اندازى و هر كدام را بخواهى نزد خود جاى دهى» .

(تُرْجِي مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوِي إِلَيْكَ مَنْ تَشاءُ)

مى دانيم يكى از احكام اسلام در مورد همسران متعدد آن است كه شوهر اوقات خود را در ميان آنها بطور عادلانه تقسيم كند،و از اين موضوع در كتب فقه اسلامى به عنوان«حق قسم»تعبير مى كنند.

يكى از خصايص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين بود كه به خاطر شرائط خاص زندگى،رعايت حق قسم به حكم اين آيه از او ساقط بود هر چند او با اين حال حتى الامكان مساوات و عدالت را رعايت مى كرد.

سپس مى افزايد:«و هرگاه بعضى از آنها را كه بر كنار ساخته اى بخواهى نزد خود جاى دهى گناهى بر تو نيست» .

(وَ مَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَيْكَ)

و به اين ترتيب نه تنها در آغاز،اختيار با توست،در ادامۀ كار نيز اين تخيير بر قرار است.

«اين حكم الهى براى روشنى چشم آنها و اين كه غمگين نشوند و همۀ آنها راضى به آنچه در اختيارشان مى گذارى گردند نزديكتر است» .

(ذلِكَ أَدْنى أَنْ تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَّ وَ لا يَحْزَنَّ وَ يَرْضَيْنَ بِما آتَيْتَهُنَّ كُلُّهُنَّ)

چرا كه اين يك حكم عمومى در بارۀ همه آنهاست كه از ناحيۀ خدا براى مصالح مهمى تشريع شده،بنا بر اين آنها بايد با رضا و رغبت به آن تن دهند.

در پايان آيه مطلب را با اين جمله ختم مى كند:«خدا آنچه را در قلوب شماست مى داند،و خداوند(از همۀ اعمال و مصالح بندگان باخبر)است،و در

ص: 624

عين حال حليم است»و در كيفر آنها عجله نمى كند .

(وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما فِي قُلُوبِكُمْ وَ كانَ اللّهُ عَلِيماً حَلِيماً)

آرى!خدا مى داند شما در برابر كدامين حكم قلبا رضا و تسليم داريد،و در برابر كدامين ناخشنود هستيد.

آيه 52

(آيه 52)يك حكم مهم ديگر در ارتباط با همسران پيامبر در اين آيه حكم ديگرى از احكام مربوط به همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بيان شده،مى فرمايد:

«بعد از اين ديگر زنى بر تو حلال نيست،و نمى توانى همسرانت را به همسران ديگرى مبدّل كنى[ بعضى را طلاق دهى و همسر ديگرى به جاى او برگزينى] هر چند جمال آنها مورد توجه تو واقع شود،مگر آنچه كه به صورت كنيز در ملك تو در آيد،و خداوند ناظر و مراقب بر هر چيز است»و با اين حكم فشار قبايل عرب را در اختيار همسر از آنان از تو برداشتيم .

(لا يَحِلُّ لَكَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلاّ ما مَلَكَتْ يَمِينُكَ وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ رَقِيباً)

آيه 53

(آيه 53)

شأن نزول:

هنگامى كه رسول خدا با«زينب بنت جحش»ازدواج كرد،وليمۀ نسبتا مفصلى به مردم داد.

انس كه خادم مخصوص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود مى گويد:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به من دستور داد كه اصحابش را به غذا دعوت كنم،من همه را دعوت كردم،دسته دسته مى آمدند و غذا مى خوردند و از اتاق خارج مى شدند،تا اين كه عرض كردم:اى پيامبر خدا! كسى باقى نمانده كه من او را دعوت نكرده باشم،فرمود:اكنون كه چنين است سفره را جمع كنيد،سفره را برداشتند و جمعيت پراكنده شدند،اما سه نفر همچنان در اتاق پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ماندند و مشغول بحث و گفتگو بودند.

آيه نازل شد و دستورات لازم را بيان كرد و نيز از بعضى قرائن استفاده مى شود كه گاهى همسايگان و ساير مردم طبق معمول براى عاريت گرفتن اشيائى نزد بعضى از زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى آمدند براى حفظ حيثيت همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آيه نازل شد و به مؤمنان دستور داد كه هرگاه مى خواهند چيزى از آنها بگيرند از پشت پرده بگيرند.

ص: 625

در روايت ديگرى آمده است كه بعضى از مخالفان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفتند:به خدا سوگند هرگاه او چشم از جهان بپوشد ما با همسران او ازدواج خواهيم كرد! آيه نازل شد و ازدواج با زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را بعد از او بكلى ممنوع ساخت،و به اين توطئه نيز پايان داد.

تفسير:

باز روى سخن در اين آيه به مؤمنان است و بخشى ديگر از احكام اسلام مخصوصا آنچه مربوط به آداب معاشرت با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و خانوادۀ نبوت بوده است ضمن جمله هاى كوتاه و گويا و صريح بيان مى كند.

نخست مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!هرگز در اتاقهاى پيامبر سر زده داخل نشويد،مگر اين كه براى صرف غذا به شما اجازه داده شود،(آن هم مشروط به اين كه به موقع وارد شويد)نه اين كه از مدتى قبل بياييد و در انتظار وقت غذا بنشينيد» .

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلى طَعامٍ غَيْرَ ناظِرِينَ إِناهُ)

مسلما اين حكم اختصاص به پيامبر ندارد،در هيچ مورد بدون اجازه نبايد وارد خانه كسى شد.به علاوه به هنگامى كه دعوت به طعام مى شوند بايد وقت شناس باشند و مزاحمت بى موقع براى صاحب خانه فراهم نكنند.

سپس به دومين حكم پرداخته،مى گويد:«ولى هنگامى كه دعوت شديد وارد شويد،و هنگامى كه غذا خورديد پراكنده شويد» .

(وَ لكِنْ إِذا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا)

در سومين حكم مى فرمايد:پس از صرف غذا«مجلس انس و گفتگو(در خانۀ پيامبر و هيچ ميزبان ديگرى)تشكيل ندهيد» .

(وَ لا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ)

البته ممكن است ميزبان خواهان چنين مجلس انسى باشد در اين صورت مستثناست.

سپس علت اين حكم را چنين بيان مى كند:«اين كار پيامبر را آزار مى داد،اما او از شما شرم مى كرد،ولى خداوند از بيان حق شرم نمى كند و ابا ندارد» .

(إِنَّ ذلِكُمْ كانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي مِنْكُمْ وَ اللّهُ لا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ).

ص: 626

البته پيامبر خدا نيز از بيان حق در مواردى كه جنبۀ شخصى و خصوصى نداشت هيچ ابا نمى كرد ولى بيان حق اشخاص از ناحيۀ خودشان زيبا نيست اما از ناحيۀ كسان ديگر جالب و زيباست.

سپس چهارمين حكم را در زمينۀ«حجاب»چنين بيان مى دارد:«و هنگامى كه چيزى از متاع و وسائل زندگى از همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بخواهيد از پشت حجاب (پرده)بخواهيد» .

(وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ)

روشن است قرار گرفتن همسران پيامبر در معرض ديد مردم(هر چند با حجاب اسلامى باشد)كار خوبى نبود لذا دستور داده شده كه از پشت پرده يا پشت در بگيرند.

قرآن بعد از اين دستور فلسفۀ آن را چنين بيان مى فرمايد:«اين براى پاكى دلهاى شما و آنان بهتر است» .

(ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ)

پنجمين حكم را به اين صورت بيان مى فرمايد:«شما حق نداريد رسول خدا را آزار دهيد» .

(وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّهِ)

گرچه عمل ايذائى در خود اين آيه منعكس است ولى مفهوم آيه عام است و هر گونه اذيت و آزار را شامل مى شود.

سر انجام ششمين و آخرين حكم را در زمينۀ حرمت ازدواج با همسران پيامبر بعد از او چنين بيان مى كند:«شما هرگز حق نداريد كه همسران او را بعد از او به همسرى خويش در آوريد كه اين كار در نزد خدا عظيم است» .

(وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِكُمْ كانَ عِنْدَ اللّهِ عَظِيماً)

آيه 54

(آيه 54)اين آيه به مردم شديدا هشدار داده،مى گويد:«اگر چيزى را آشكار كنيد يا پنهان داريد خداوند از همۀ امور آگاه است» . (إِنْ تُبْدُوا شَيْئاً أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً)

گمان نكنيد خدا از برنامه هاى ايذائى شما نسبت به پيامبرش با خبر نيست، چه آنها كه بر زبان جارى كردند و چه آنها كه در دل تصميم داشتند همه را به خوبى مى داند،و با هر كس متناسب كار و نيّتش رفتار مى كند.

ص: 627

آيه 55

(آيه 55)

شأن نزول:

بعد از نزول آيۀ حجاب(آيۀ گذشته)پدران و فرزندان و بستگان همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خدمتش عرض كردند:اى رسول خدا!ما نيز با آنها از پشت پرده سخن گوييم؟ آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت كه اين حكم شامل شما نمى شود.

تفسير:

مواردى كه از قانون حجاب مستثنا است از آنجا كه در آيۀ گذشته حكم مطلقى در بارۀ حجاب در مورد همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمده بود و اطلاق اين حكم اين توهّم را به وجود مى آورد كه محارم آنها نيز موظف به اجراى آن هستند و تنها از پشت پرده بايد با آنها تماس بگيرند،آيه نازل شد و حكم اين مسأله را شرح داد.

مى فرمايد:«بر آنان[ همسران پيامبر]گناهى نيست كه با پدران،فرزندان، برادران،فرزندان برادران،فرزندان خواهران خود،و زنان مسلمان،و بردگان خود» بدون حجاب تماس داشته باشد .

(لا جُناحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبائِهِنَّ وَ لا أَبْنائِهِنَّ وَ لا إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ أَخَواتِهِنَّ وَ لا نِسائِهِنَّ وَ لا ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ)

و به تعبير ديگر محارم آنها كه منحصر در اين شش گروهند مستثنا مى باشند.

و در پايان آيه همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مخاطب ساخته،مى گويد:«تقوا را پيشه كنيد كه خداوند بر هر چيزى آگاه است»و هيچ چيز بر او مخفى و پنهان نيست .

(وَ اتَّقِينَ اللّهَ إِنَّ اللّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيداً)

چه اين كه حجاب و پرده،و مانند اينها همه وسائلى براى حفظ از گناه بيش نيست،ريشۀ اصلى همان تقواست كه اگر نباشد حتى اين وسائل نيز سودى نخواهد بخشيد.

آيه 56

(آيه 56)سلام و درود بر پیامبرصلّى اللّه عليه و آله:به دنبال بحث هایی که در آیات گذشته پیرامون حفظ حرمت پیامبرصلّى اللّه عليه و آله و عدم ایذاء او آمده در اینجا نخست سخن از علاقهٔ خاص خداوند و فرشتگان نسبت به پیامبر صلّى اللّه عليه و آله می گوید،و بعد در این زمینه دستور به مؤمنان می دهد،و سپس عواقب دردناک و شوم آزاردهندگان پیامبرصلّى اللّه عليه و آله را مطرح می سازد و در آخرین مرحله گناه بزرگ کسانی را که از طریق تهمت مؤمنان را ایذاء

ص: 628

كنند بازگو مى كند.

نخست مى فرمايد:«خداوند و فرشتگان بر پيامبر رحمت و درود مى فرستند» .

(إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ)

مقام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن قدر والاست كه آفريدگار عالم هستى و تمام فرشتگانى كه تدبير اين جهان به فرمان حق بر عهدۀ آنها گذارده شده است بر او درود مى فرستند، اكنون كه چنين است شما نيز با اين پيام جهان هستى هماهنگ شويد،«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!بر او درود بفرستيد و سلام بگوييد و در برابر فرمان او تسليم باشيد» .

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً)

او يك گوهر گرانقدر عالم آفرينش است،و اگر به لطف الهى در دسترس شما قرار گرفته مبادا ارزانش بشمريد،مبادا ارج و مقام او را در پيشگاه پروردگار و در نزد فرشتگان همۀ آسمانها فراموش كنيد.

قابل توجه اين كه در بارۀ كيفيت صلوات بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در روايات بى شمارى كه از طرق اهل سنت و اهل بيت رسيده صريحا آمده است كه«آل محمّد»را به هنگام صلوات بر«محمّد»بيفزاييد.

به اين صورت:«اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد».

آيه 57

(آيه 57)اين آيه در حقيقت نقطۀ مقابل آيۀ گذشته را بيان مى كند، مى گويد:«كسانى كه خدا و پيامبرش را ايذاء مى كنند خداوند آنها را در دنيا و آخرت از رحمت خود دور مى سازد و براى آنان عذاب خوار كننده اى آماده كرده است» . (إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً)

منظور از«ايذاء پروردگار»همان كفر و الحاد است كه خدا را به خشم مى آورد و اما ايذاء پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مفهوم وسيعى دارد،و هر گونه كارى كه او را آزار دهد شامل مى شود.

حتى از رواياتى كه در ذيل آيه وارد شده چنين استفاده مى شود كه آزار خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مخصوصا على عليه السّلام و دخترش فاطمه زهرا عليها السّلام نيز مشمول همين آيه بوده است.

ص: 629

رسول خدا فرمود:«فاطمه پاره اى از تن من است هر چه او را آزار دهد مرا مى آزارد».

شبيه همين معنى در بارۀ على عليه السّلام نيز از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است.

آيه 58

(آيه 58)اين آيه از ايذاء مؤمنان سخن مى گويد و براى آن بعد از ايذاء خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اهميت فوق العاده اى قائل مى شود،مى فرمايد:«و كسانى كه مردان و زنان با ايمان را به خاطر كارى كه انجام نداده اند آزار مى دهند،متحمل بهتان و گناه آشكارى شده اند» . (وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً)

چرا كه مؤمن از طريق ايمان پيوندى با خدا و پيامبرش دارد،و به همين دليل در اينجا در رديف خدا و پيامبرش قرار گرفته است.

در حديثى كه«امام على بن موسى الرضا»از جدش پيامبر نقل كرده چنين آمده است:«كسى كه مرد يا زن مسلمانى را بهتان زند يا در بارۀ او سخنى بگويد كه در او نيست خداوند او را در قيامت روى تلى از آتش قرار مى دهد تا از عهده آنچه گفته بر آيد»!

آيه 59

(آيه 59)

شأن نزول:

آن ايام زنان مسلمان به مسجد مى رفتند و پشت سر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نماز مى گذاردند،هنگام شب موقعى كه براى نماز مغرب و عشاء مى رفتند بعضى از جوانان هرزه و اوباش بر سر راه آنها مى نشستند و با مزاح و سخنان ناروا آنها را آزار مى دادند و مزاحم آنان مى شدند.

آيه نازل شد و به آنها دستور داد حجاب خود را بطور كامل رعايت كنند تا به خوبى شناخته شوند و كسى بهانۀ مزاحمت پيدا نكند.

تفسير:

اخطار شديد به مزاحمان و شايعه پراكنان!به دنبال نهى از ايذاء رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان در آيات گذشته،در اينجا روى يكى از موارد ايذاء تكيه كرده و براى پيشگيرى از آن از دو طريق اقدام مى كند.

در قسمت اول مى گويد:«اى پيامبر!به همسران و دخترانت و زنان مؤمنين

ص: 630

بگو:جلبابها[ روسرى هاى بلند]خود را بر خويش فرو افكنند اين كار براى اين كه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند بهتر است»و اگر تاكنون خطا و كوتاهى از آنها سر زده توبه كنند .

(يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ)

هدف اين است كه زنان مسلمان در پوشيدن حجاب سهل انگار و بى اعتنا نباشند مثل بعضى از زنان بى بندوبار كه در عين داشتن حجاب آن چنان بى پروا و لاابالى هستند كه غالبا قسمتهايى از بدنهاى آنان نمايان است و همين معنى توجه افراد هرزه را به آنها جلب مى كند.

و از آنجا كه نزول اين حكم،جمعى از زنان با ايمان را نسبت به گذشته پريشان مى ساخت،در پايان آيه مى افزايد:«خداوند همواره آمرزنده و مهربان است» .

(وَ كانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِيماً)

هر گاه از شما تاكنون در اين امر كوتاهى شده چون بر اثر جهل و نادانى بوده است خداوند شما را خواهد بخشيد،توبه كنيد و به سوى او باز گرديد،و وظيفۀ عفت و پوشش را به خوبى انجام دهيد.

آيه 60

(آيه 60)

شأن نزول:

گروهى از منافقين در مدينه بودند و انواع شايعات را پيرامون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به هنگامى كه به بعضى از غزوات مى رفت در ميان مردم منتشر مى ساختند،گاه مى گفتند:پيامبر كشته شده،و گاه مى گفتند:اسير شده،مسلمانانى كه توانايى جنگ را نداشتند و در مدينه مانده بودند سخت ناراحت مى شدند، شكايت نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آوردند.

آيه نازل شد و سخت اين شايعه پراكنان را تهديد كرد.

تفسير:

به دنبال دستورى كه در آيه پيش به زنان با ايمان داده شد به بعد ديگر اين مسأله يعنى فعاليتهاى موذيانه اراذل و اوباش پرداخته،مى گويد:«اگر منافقان و كسانى كه در قلبشان بيمارى است و نيز كسانى كه اخبار دروغ در مدينه پخش مى كنند دست از كارشان بر ندارند ما تو را بر ضد آنان مى شورانيم(و با يك حملۀ عمومى تو را بر آنها مسلّط خواهيم ساخت)سپس جز مدت كوتاهى نمى توانند در

ص: 631

كنار تو در اين شهر بمانند»! .

(لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لا يُجاوِرُونَكَ فِيها إِلاّ قَلِيلاً)

آيه 61

(آيه 61)و هنگامى كه از اين شهر رانده شدند و از تحت حمايت حكومت اسلامى طرد گشتند«از همه جا طرد مى شوند،و هر جا يافته شوند گرفته خواهند شد و به سختى به قتل خواهند رسيد»! . (مَلْعُونِينَ أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلاً)

اشاره به اين كه بعد از اين حملۀ عمومى در هيچ جا در امان نخواهند بود، و آنها را با دقت جستجو و پيدا مى كنند و به ديار عدم فرستاده مى شوند.

آيه 62

(آيه 62)سپس در اين آيه مى افزايد:اين دستور تازه اى نيست،«اين سنتى است الهى و هميشگى كه در اقوام پيشين بوده است»كه هر گاه گروههاى خرابكار بى شرمى و توطئه را از حد بگذرانند فرمان حملۀ عمومى به آنها صادر مى شود . (سُنَّةَ اللّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ)

و چون اين حكم يك سنت الهى است هرگز دگرگون نخواهد شد چرا كه «براى سنت خداوند تبديل و تغييرى نمى يابى» .

(وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْدِيلاً)

اين تعبير در حقيقت جدى بودن اين تهديد را مشخص مى كند كه بدانند مطلب كاملا قطعى و ريشه دار است و تغيير و تبديل در آن راه ندارد،يا بايد به اعمال ننگين خود پايان دهند و يا در انتظار چنين سر نوشت دردناكى باشند.

اين حكم مانند ساير احكام اسلامى اختصاص به زمان و مكان و اشخاصى ندارد.

اگر به راستى سمپاشى و توطئه از حد بگذرد و به صورت يك جريان در آيد، و جامعۀ اسلامى را با خطرات جدى رو برو سازد حكومت اسلامى مى تواند دستور آيات فوق را كه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داده شده است به اجرا در آورد،و مردم را براى در هم كوبيدن ريشه هاى فساد بسيج كند؟!

آيه 63

(آيه 63)می پرستند:قیامت کی برپا می شود؟آیات گذشته سخن از توطئه های منافقان و اشرار می گفت،در اینجا به یکی دیگر از برنامه های مخرب آنها اشاره شده است که گاه به عنوان استهزاء و یا به منظور ایجاد شک و تردید در قلوب

ص: 632

ساده دلان اين سؤال را مطرح مى كردند كه قيامت با آن همه اوصافى كه محمّد از آن خبر مى دهد كى بر پا مى شود؟ مى فرمايد:«مردم از تو پيرامون زمان قيام قيامت سؤال مى كنند» .

(يَسْئَلُكَ النّاسُ عَنِ السّاعَةِ)

سپس به آنها چنين پاسخ مى گويد:«بگو:(اى پيامبر!)آگاهى بر اين موضوع تنها نزد خداست»و هيچ كس جز او از اين موضوع آگاه نيست .حتى پيامبران مرسل و فرشتگان مقرب نيز از آن بى خبرند.

(قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللّهِ)

و به دنبال آن مى افزايد:«چه مى دانى؟شايد قيام قيامت نزديك باشد» .

(وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّ السّاعَةَ تَكُونُ قَرِيباً)

آيه 64

(آيه 64)سپس به تهديد كافران و گوشه اى از مجازات دردناك آنها پرداخته،مى فرمايد:«خداوند كافران را از رحمت خود دور ساخته و براى آنان آتش سوزاننده اى فراهم كرده است» . (إِنَّ اللّهَ لَعَنَ الْكافِرِينَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً)

آيه 65

(آيه 65)«آنها جاودانه در اين آتش سوزان خواهند ماند و سر پرست و ياورى نخواهند يافت» . (خالِدِينَ فِيها أَبَداً لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً)

تفاوت ميان«ولىّ»و«نصير»در اينجاست كه«ولىّ»انجام تمام كار را بر عهده مى گيرد ولى«نصير»كسى است كه انسان را كمك مى دهد تا به مقصود خود برسد، اما اين كافران در قيامت نه وليى دارند و نه نصيرى.

آيه 66

(آيه 66)سپس قسمت ديگرى از عذاب دردناك آنها را در قيامت بيان كرده،مى فرمايد:«روزى را به خاطر بياور كه صورتهاى آنها در آتش دوزخ دگرگون مى شود» . (يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النّارِ)

اين دگرگونى يا از نظر رنگ چهره هاست كه گاه سرخ و كبود مى شود و گاه زرد و پژمرده،و يا از نظر قرار گرفتن بر شعله هاى آتش است كه گاه اين سمت صورت آنها بر آتش قرار مى گيرد،و گاه سمت ديگر(نعوذ باللّه).

اينجاست كه فريادهاى حسرت بارشان بلند مى شود و«مى گويند:اى كاش ما خدا و پيامبرش را اطاعت كرده بوديم» .

(يَقُولُونَ يا لَيْتَنا أَطَعْنَا اللّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولاَ).

ص: 633

كه اگر اطاعت مى كرديم چنين سر نوشت دردناكى در انتظار ما نبود.

آيه 67

(آيه 67)«و مى گويند:پروردگارا!ما از رؤسا و بزرگترهاى خود اطاعت كرديم پس آنها ما را گمراه ساختند» . (وَ قالُوا رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلاَ)

آيه 68

(آيه 68)در اينجا اين دوزخيان گمراه به هيجان مى آيند و مجازات شديد گمراه كنندگان خود را از خدا مى خواهند و مى گويند:«پروردگارا!آنها را دو چندان عذاب كن»عذابى بر گمراهيشان و عذابى بر گمراه كردن ما! . (رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ)

«و آنها را لعن كن لعن بزرگى»! .

(وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً)

مسلما آنها مستحق عذاب و لعن هستند ولى«عذاب مضاعف»و«لعن كبير» به خاطر تلاش و كوششى است كه براى گمراه كردن ديگران داشته اند.

آيه 69

(آيه 69)چه نسبتهاى ناروا به موسى(ع)دادند؟به دنبال بحثهايى كه پيرامون احترام مقام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ترك هر گونه ايذاء نسبت به آن حضرت در آيات گذشته آمد،در اينجا روى سخن را به مؤمنان كرده،مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!مانند كسانى نباشيد كه موسى را اذيت و آزار كردند،اما خدا او را از همۀ نسبتهاى ناروا مبرّا و پاك نمود،و او در پيشگاه خدا آبرومند و بزرگ منزلت بود» . (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسى فَبَرَّأَهُ اللّهُ مِمّا قالُوا وَ كانَ عِنْدَ اللّهِ وَجِيهاً)

انتخاب موسى از ميان تمام پيامبرانى كه مورد ايذاء قرار گرفتند به خاطر آن است كه موذيان بنى اسرائيل بيش از هر پيامبرى او را آزار دادند.

منظور از ايذاء موسى(ع)در اينجا يك حكم كلى و جامع است؛زيرا بنى اسرائيل از جنبه هاى مختلف موسى(ع)را ايذاء كردند،ايذاءهائى كه بى شباهت به آزار بعضى از مردم مدينه نسبت به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله نبود مانند پخش شايعات و نقل اكاذيب و نسبت ناروايى كه به همسر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دادند كه شرح آن در تفسير سورۀ نور ذيل آيات 11 تا 20 گذشت.

ص: 634

از اين آيه مى توان استفاده كرد كه هر گاه كسى در پيشگاه خدا وجيه و صاحب قدر و منزلت باشد خدا به دفاع از او در برابر افراد موذى كه نسبتهاى ناروا به او مى دهند مى پردازد.

آيه 70

(آيه 70)سخن حق بگوييد تا اعمالتان اصلاح شود:اين آيه به دنبال بحثهايى كه در بارۀ شايعه پراكنان و موذيان بدزبان گذشت دستورى صادر مى كند كه در حقيقت درمان اين درد بزرگ اجتماعى است،مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!تقواى الهى پيشه كنيد،و سخن حق بگوييد...» . (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدِيداً)

«قول سديد» سخنى است كه همچون يك سد محكم جلو امواج فساد و باطل را مى گيرد.

آيه 71

(آيه 71)اين آيه نتيجۀ«قول سديد»و سخن حق را چنين بيان مى فرمايد:

«تا كارهاى شما را اصلاح كند و گناهانتان را بيامرزد» .

(يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمالَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ)

در حقيقت تقوا پايۀ اصلاح زبان و سر چشمۀ گفتار حق است،و گفتار حق يكى از عوامل مؤثر اصلاح اعمال،و اصلاح اعمال سبب آمرزش گناهان است،چرا كه ؛اعمال نيك گناهان را از بين مى برند».(هود114/).

«إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ

در پايان آيه مى افزايد:«و هر كس اطاعت خدا و رسولش كند به رستگارى (و پيروزى)عظيمى دست يافته است» .

(وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً)

چه رستگارى و پيروزى از اين برتر و بالاتر كه اعمال انسان پاك گردد، و گناهانش بخشوده شود و در پيشگاه خدا رو سفيد گردد؟!

آيه 72

(آيه 72)حمل امانت الهی بزرگترین افتخار بشر:این آیه و آیهٔ بعد که آخرین آیات سوره احزاب است مسائل مهمی را که در این سوره در زمینهٔ ایمان،عمل صالح،جهاد،ایثار،عفت،ادب،و اخلاق آمده است تکیل می کند،و نشان

ص: 635

مى دهد كه انسان چگونه داراى موقعيت بسيار ممتازى است كه مى تواند حامل رسالت عظيم الهى باشد.

نخست بزرگترين و مهمترين امتياز انسان را بر تمام جهان خلقت بيان فرموده،مى گويد:«ما امانت(تعهد،تكليف،و ولايت الهيه)را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم» .

(إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ)

«اما آنها(موجودات عظيم و بزرگ عالم خلقت)از حمل آن سر بر تافتند و از آن هراسيدند» .

(فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها)

بديهى است ابا كردن آنان از سر استكبار نبود بلكه ابا كردن آنها توأم با اشفاق يعنى ترس و هراس آميخته با توجه و خضوع بود.

«اما انسان(اين اعجوبۀ عالم آفرينش جلو آمد و)آن را بر دوش كشيد»! .

(وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ)

ولى افسوس كه«او بسيار ظالم و جاهل بود»چون قدر اين مقام عظيم را نشناخت و به خود ستم كرد! .

(إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً)

«امانت الهى»همان قابليت تكامل به صورت نامحدود،آميخته با اراده و اختيار،و رسيدن به مقام انسان كامل و بندۀ خاص خدا و پذيرش ولايت الهيه است.

اما منظور از«عرضه داشتن»اين امانت به آسمانها و زمين و كوهها همان مقايسه نمودن است يعنى هنگامى كه اين امانت،با استعداد آنها مقايسه شد آنها به زبان حال و استعداد عدم شايستگى خويش را براى پذيرش اين امانت بزرگ اعلام كردند.

به اين ترتيب آسمانها و زمين و كوهها همه با زبان حال فرياد كشيدند كه حمل اين امانت از عهدۀ ما خارج است.

ولى انسان آن چنان آفريده شده بود كه مى توانست تعهد و مسؤوليت را بر دوش كشد،و ولايت الهيه را پذيرا گردد،و در جادۀ عبوديت و كمال به سوى معبود لايزال سير كند،و اين راه را با پاى خود و با استمداد از پروردگارش بسپرد.

ص: 636

البته اين پذيرش يك پذيرش قراردادى و تشريفاتى نبوده،بلكه پذيرشى است تكوينى بر حسب عالم استعداد.

اما توصيف انسان به«ظلوم»و«جهول»به خاطر فراموش كارى غالب انسانها و ظلم كردن بر خودشان و عدم آگاهى از قدر و منزلت آدمى است،همان كارى كه از آغاز در نسل آدم به وسيلۀ«قابيل»و خط قابليان شروع شد و هم اكنون نيز ادامه دارد.

آيه 73

(آيه 73)اين آيه در حقيقت بيان علت عرضۀ اين امانت به انسان است، بيان اين واقعيت است كه افراد انسان بعد از حمل اين امانت بزرگ الهى به سه گروه تقسيم شدند:منافقان،مشركان و مؤمنان،مى فرمايد:«هدف اين بوده كه خداوند، مردان منافق و زنان منافق،و مردان مشرك و زنان مشرك را عذاب كند و كيفر دهد، و نيز خداوند بر مردان با ايمان و زنان با ايمان رحمت فرستد و خداوند آمرزنده و مهربان است» . (لِيُعَذِّبَ اللّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكاتِ وَ يَتُوبَ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ كانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِيماً)

«پايان سورۀ احزاب»

ص: 637

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109