برگزیده تفسیر نمونه جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان قراردادی:تفسیر نمونه .برگزیده

عنوان و نام پديدآور:برگزیده تفسیر نمونه/ تنظیم و تحقیق احمدعلی بابائی؛ زیر نظر مکارم شیرازی.

مشخصات نشر:تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1374 - 1376.

مشخصات ظاهری: 5 ج.

شابک:دوره 964-440-046-1 : ؛ ج.1،چاپ پانزدهم: 964-440-041-0 ؛ ج.2، چاپ هفدهم 964-440-042-9 : ؛ ج.3، چاپ پانزدهم 964-440-043-7 : ؛ ج.4، چاپ هفدهم 964-440-044-5 : ؛ ج.5، چاپ شانزدهم: 964-440-045-3

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

يادداشت:ص. ع. به انگلیسی: Ahmad Alibabaee. A summary of Tafseer - e - Nemoona.

يادداشت:ج. 1-4 (چاپ پانزدهم: 1384).

يادداشت:ج.4 (چاپ هجدهم: 1386).

يادداشت:ج.1- 5 (چاپ شانزدهم: 1384).

يادداشت:ج. 2 - 5 (چاپ هفدهم: 1385).

مندرجات:ج. 1. جزء یکم تا هشتم قرآن مجید.- ج. 2. جزء نهم تا پانزدهم قرآن مجید.- ج. 3. جزء پانزدهم تا بیست و دوم قرآن مجید.- ج. 4. تفسیر سوره های: سبا - فاطر - یس - صافات - ص - زمر - مومن - فصلت - شوری - زخرف - دخان - جاثیه - احقاف - محمد - فتح - حجرات - ق - ذاریات - طور - نجم.- ج. 5. جزء بیست و هفتم تا سی ام قرآن مجید.

موضوع:تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده:علی بابائی، احمد، 1344 -

رده بندی کنگره:BP98/م7ت701225 1374

رده بندی دیویی:297/179

شماره کتابشناسی ملی:م 74-1623

ص: 1

اشاره

ص: 2

برگزیده

تفسیر نمونه

جلد دوم

تنظیم و تحقیق احمدعلی بابائی

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

ص: 5

فهرست مطالب

ص: 6

فهرست مطالب

ص: 7

فهرست مطالب

ص: 8

فهرست مطالب

ص: 9

فهرست مطالب

ص: 10

فهرست مطالب

ص: 11

فهرست مطالب

ص: 12

فهرست مطالب

ص: 13

فهرست مطالب

ص: 14

فهرست مطالب

ص: 15

فهرست مطالب

ص: 16

فهرست مطالب

ص: 17

فهرست مطالب

ص: 18

پيشگفتار

گزيدۀ تفسير نمونه!

بزرگترين سرمايۀ ما مسلمانان قرآن مجيد است.معارف،احكام،برنامۀ زندگى،سياست اسلامى،راه به سوى قرب خدا،همه و همه را در اين كتاب بزرگ آسمانى مى يابيم.

بنابر اين،وظيفۀ هر مسلمان اين است كه با اين كتاب بزرگ دينى خود روز به روز آشناتر شود اين از يكسو.

از سوى ديگر آوازۀ اسلام كه بر اثر بيدارى مسلمين در عصر ما،و بخصوص بعد از انقلاب اسلامى در سراسر جهان پيچيده است،حس كنجكاوى مردم غير مسلمان جهان را براى آشنايى بيشتر به اين كتاب آسمانى برانگيخته است،به همين دليل در حال حاضر از همه جا تقاضاى ترجمه و تفسير قرآن به زبانهاى زندۀ دنيا مى رسد،هر چند متأسفانه جوابگويى كافى براى اين تقاضاها نيست،ولى به هر حال بايد تلاش كرد و خود را آماده براى پاسخگويى به اين تقاضاهاى مطلوب كنيم.

خوشبختانه حضور قرآن در زندگى مسلمانان جهان و بخصوص در محيط كشور ما روز به روز افزايش پيدا مى كند،قاريان بزرگ،حافظان ارجمند،مفسران آگاه

ص: 19

در جامعۀ امروز ما بحمد اللّه كم نيستند،رشتۀ تخصصى تفسير در حوزۀ علميۀ قم به صورت يكى از رشته هاى تخصصى مهم درآمده و متقاضيان بسيارى دارد،درس تفسير نيز از دروس رسمى حوزه ها و از مواد امتحانى است،و در همين راستا «تفسير نمونه»نوشته شد،كه تفسيرى است سليس و روان و در عين حال پر محتوا و ناظر به مسائل روز و نيازهاى زمان،و شايد يكى از دلايل گسترش سريع آن همين اقبال عمومى مردم به قرآن مجيد است.

گرچه براى تهيۀ اين تفسير به اتفاق گروهى از فضلاى گرامى حوزۀ علميه قم (دانشمندان و حجج اسلام آقايان:محمد رضا آشتيانى-محمد جعفر امامى- داود الهامى-اسد اللّه ايمانى-عبد الرسول حسنى-سيد حسن شجاعى-سيد نور اللّه طباطبائى-محمود عبد اللهى-محسن قرائتى و محمد محمدى اشتهاردى)در مدت پانزده سال زحمات زيادى كشيده شد،ولى با توجه به استقبال فوق العاده اى كه از سوى تمام قشرها و حتى برادران اهل تسنن از آن به عمل آمد،تمام خستگى تهيۀ آن برطرف گشت و اين اميد در دل دوستان بوجود آمد كه ان شاء اللّه اثرى است مقبول در پيشگاه خدا.

متن فارسى اين تفسير دهها بار چاپ و منتشر شده،و ترجمۀ كامل آن به زبان «اردو»در(27)جلد نيز بارها به چاپ رسيده است،و ترجمۀ كامل آن به زبان «عربى»نيز به نام تفسير«الأمثل»اخيرا در بيروت به چاپ رسيد و در نقاط مختلف كشورهاى اسلامى انتشار يافت.

ترجمۀ آن به زبان«انگليسى»هم اكنون در دست تهيه است كه اميدواريم آن هم به زودى در افق مطبوعات اسلامى ظاهر گردد.

بعد از انتشار تفسير نمونه گروه كثيرى خواهان نشر«خلاصۀ»آن شدند.

چرا كه مايل بودند بتوانند در وقت كوتاهتر و با هزينۀ كمتر به محتواى اجمالى آيات،و شرح فشرده اى آشنا شوند،و در بعضى از كلاسهاى درسى كه تفسير قرآن مورد توجه است به عنوان متن درسى از آن بهره گيرى شود.

ص: 20

اين درخواست مكرّر،ما را بر آن داشت كه به فكر تلخيص تمام دورۀ(27)جلدى تفسير نمونه،در پنج جلد بيفتيم ولى اين كار آسانى نبود، مدتى در بارۀ آن مطالعه و برنامه ريزى شد و بررسيهاى لازم به عمل آمد تا اين كه فاضل محترم جناب مستطاب آقاى احمد-على بابايى كه سابقۀ فعاليت و پشتكار و حسن سليقۀ ايشان در تهيۀ«فهرست موضوعى تفسير نمونه»بر ما روشن و مسلّم بود عهده دار انجام اين مهمّ گرديد و در مدت دو سال كار مستمر شبانه روزى اين مهمّ به وسيلۀ ايشان انجام گرديد.

اينجانب نيز با فكر قاصر خود كرارا بر نوشته هاى ايشان نظارت كردم و در مواردى كه نياز به راهنمايى بود به اندازۀ توانايى مسائل لازم را تذكر دادم،و در مجموع فكر مى كنم بحمد اللّه اثرى ارزنده و پربار به وجود آمده كه هم قرآن با ترجمۀ سليس را در بر دارد و هم تفسير فشرده و گويايى،براى كسانى كه مى خواهند با يك مراجعۀ سريع از تفسير آيات آگاه شوند،مى باشد.

و نام آن برگزيدۀ تفسير نمونه نهاده شد.

و من به نوبۀ خود از زحمات بى دريغ ايشان تشكر و قدردانى مى كنم، اميدوارم اين خلاصه و فشرده كه گزيده اى است از قسمتهاى حساس،و حديث مجملى از آن مفصل،نيز مورد قبول اهل نظر و عموم قشرهاى علاقه مند به قرآن گردد و ذخيره اى براى همۀ ما در«يوم الجزاء»باشد.

قم-حوزۀ علميه ناصر مكارم شيرازى 13 رجب 1414 روز ميلاد مسعود امير مؤمنان حضرت على عليه السّلام مطابق با 1372/10/6

ص: 21

ص: 22

ادامۀ جزء هشتم

سورۀ اعراف[7]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 206 آيه دارد

* محتواى سوره:

در آغاز اشارۀ كوتاه و گويايى به مسألۀ«مبدء و معاد»كرده؛ سپس براى احياى شخصيت انسان،داستان آفرينش آدم را با اهميت فراوان شرح مى دهد.بعد پيمانهايى را كه خدا از فرزندان آدم در مسير هدايت و صلاح گرفته يك يك برمى شمرد.

سپس براى نشان دادن شكست و ناكامى اقوامى كه از مسير توحيد و عدالت و پرهيزكارى منحرف مى شوند،و هم براى نشان دادن پيروزى مؤمنان راستين، سرگذشت بسيارى از اقوام پيشين و انبياى گذشته مانند«نوح»و«لوط»و«شعيب» را بيان كرده،و با سرگذشت مشروح بنى اسرائيل و مبارزۀ«موسى»با فرعون اين بخش را پايان مى دهد.

در آخر سوره بار ديگر به مسألۀ مبدء و معاد باز مى گردد و انجام و آغاز را بدين وسيله تكميل مى كند.

* فضيلت تلاوت اين سوره:

از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود:«هر كس سورۀ اعراف را در هر ماه بخواند در روز قيامت،از كسانى خواهد بود كه نه ترسى بر آنهاست و نه غمى دارند(من الّذين فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ) و اگر در هر جمعه بخواند،در روز قيامت از كسانى مى باشد كه بدون حساب به بهشت مى رود».

و نيز فرمود:«در اين سوره آيات محكمه اى است،«قرائت»و«تلاوت»

ص: 23

و«قيام به آنها»را فراموش نكنيد،زيرا اينها روز رستاخيز در پيشگاه خدا براى كسانى كه آنها را خوانده اند گواهى مى دهند».

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

* (آيه 1)-در آغاز اين سوره بار ديگر به«حروف مقطّعه»برخورد مى كنيم كه در اينجا چهار حرف:«الف،لام،ميم و صاد»است(المص).

ممكن است،يكى از اهداف اين حروف،جلب توجه شنوندگان،و دعوت آنها به سكوت و استماع بوده باشد،زيرا ذكر اين حروف در آغاز سخن،مطلب عجيب و نوظهورى در نظر عرب بود،و حس كنجكاوى آنها را برمى انگيخت،و در نتيجه به دنبالۀ آن نيز گوش فرا مى دادند.

آيه 2

* (آيه 2)-در اين آيه مى فرمايد:«اين كتابى است كه بر تو نازل شده است، و نبايد از ناحيۀ آن هيچ گونه نگرانى و ناراحتى به خود راه دهى» (كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ) .

جملۀ فوق به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دلدارى مى دهد،كه چون اين آيات از ناحيۀ خداست،نبايد هيچ گونه نگرانى به خود راه دهد،نه نگرانى از جهت عكس العملى كه دشمنان لجوج و سرسخت در برابر آن نشان خواهند داد،و نه نگرانى از ناحيۀ نتيجه و برداشتى كه از تبليغ اين رسالت انتظار مى رود.

و در جملۀ بعد اضافه مى كند:«هدف از نزول اين كتاب انذار و بيم دادن مردم(از عواقب شوم افكار و اعمالشان است)و همچنين تذكر و يادآورى براى مؤمنان راستين» (لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنِينَ) .

آيه 3

* (آيه 3)-سپس روى سخن را به عموم مردم كرده،مى گويد:«از آنچه از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده است،پيروى كنيد» (اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ) .و به اين ترتيب،سخن از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مأموريت و رسالت او شروع مى شود و به وظيفۀ مردم منتهى مى گردد.

و براى تأكيد اضافه مى كند:«از فرمان غير خداوند پيروى نكنيد و از انتخاب

ص: 24

ولىّ و سرپرستى جز او خوددارى نماييد» (وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ) .

اما چون آنها كه به تمام معنى در برابر حق تسليمند و از تذكرات،متذكر مى گردند كمند،در پايان آيه مى گويد:«كمتر متذكر مى شويد» (قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ) .

از اين آيه ضمنا استفاده مى شود كه انسان بر سر دو راهى است،يا پذيرش ولايت و رهبرى خداوند،و يا داخل شدن در(ولايت)ديگران،اگر مسير اول را قبول كند،(ولىّ)او تنها خداست،اما اگر تحت ولايت ديگران قرار گيرد،هر روز بايد بار كسى را بر دوش گيرد و ارباب تازه اى انتخاب كند.

آيه 4

* (آيه 4)-اقوامى كه نابود شدند!اين آيه و آيۀ بعد در واقع«فهرستى» است،اجمالى از سرگذشت اقوام متعددى همچون قوم نوح و فرعون و عاد و ثمود و لوط كه بعدا خواهد آمد.

قرآن در اينجا به آنهايى كه از تعليمات انبياء سرپيچى مى كنند و به جاى اصلاح خويش و ديگران بذر فساد مى پاشند،شديدا اخطار مى كند كه نگاهى به زندگانى اقوام پيشين بيفكنيد و ببينيد«چقدر از شهرها و آباديها را ويران كرديم»و مردم فاسد آنها را به نابودى كشانيديم! (وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها) .

سپس چگونگى هلاكت آنها را چنين تشريح مى كند:«عذاب دردناك ما،در دل شب(در ساعاتى كه در آرامش فرو رفته بودند)يا در وسط روز،به هنگامى كه پس از فعاليتهاى روزانه به استراحت پرداخته بودند به سراغ آنها آمد» (فَجاءَها بَأْسُنا بَياتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ) .

آيه 5

* (آيه 5)-در اين آيه سخن را چنين ادامه مى دهد:«آنها به هنگامى كه در گرداب بلا گرفتار مى شدند و توفان مجازات،زندگيشان را درهم مى كوبيد(از مركب غرور و نخوت پياده شده)فرياد مى زدند:ما ستمگر بوديم»و اعتراف مى كردند كه ظلم و ستمهايشان دامانشان را گرفته است! (فَما كانَ دَعْواهُمْ إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلاّ أَنْ قالُوا إِنّا كُنّا ظالِمِينَ) .

ولى اعترافى كه سودى به حال آنها نداشت،زيرا يك نوع اعتراف«اجبارى و اضطرارى»بود كه حتى مغرورترين افراد خود را از آن ناگزير مى بينند،و كمترين

ص: 25

نشانه اى از انقلاب روحى در آن نيست.

قابل ذكر است كه اين گونه آيات اخطارهاى كوبنده اى است براى امروز و براى فردا،براى ما و همۀ اقوام آينده،زيرا در سنّت و قانون الهى تبعيض مفهوم ندارد.

هم اكنون،انسان صنعتى با تمام قدرتى كه پيدا كرده است،در مقابل يك زلزله،يك توفان،يك باران شديد و مانند اينها به همان اندازه ضعيف و ناتوان است كه انسانهاى قبل از تاريخ ناتوان بودند،بنابراين همان عواقب شوم و دردناكى كه ستمكاران اقوام گذشته و انسانهاى مست غرور و شهوت و افراد سركش و آلوده پيدا كردند،از انسانهاى امروز دور نيست.

آيه 6

* (آيه 6)-بازپرسى عمومى!در آيۀ قبل سخن از مجازات دنيوى ستمكاران در ميان بود،در اين آيه و سه آيۀ بعد از مجازات اخروى آنها بحث مى كند و به اين ترتيب پيوندى روشن دارند.

نخست به عنوان يك قانون عمومى مى فرمايد:«از تمام كسانى كه پيامبران به سوى آنها فرستاده شدند،بطور قطع در روز قيامت سؤال مى كنيم» (فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ) .

نه تنها از آنها سؤال مى كنيم«از پيامبرانشان نيز مى پرسيم»كه رسالت خويش را چگونه انجام دادند (وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ) .

بنابراين،هم رهبران مسؤولند و هم پيروان،هم پيشوايان و هم تابعان،منتها چگونگى مسؤوليتهاى اين دو گروه متفاوت است.

آيه 7

* (آيه 7)-در اين آيه براى اين كه كسى تصور نكند كه سؤال از امتها و پيامبرانشان دليل بر اين است كه چيزى از علم خدا مخفى مى ماند،با صراحت و تأكيد آميخته با قسم مى گويد:«ما با علم و دانش خويش تمام اعمالشان را براى آنها شرح مى دهيم،زيرا ما هرگز از آنها غايب نبوديم»همه جا با آنها بوديم و در هر حال همراهشان (فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَ ما كُنّا غائِبِينَ) .

سؤال براى چيست؟ما مى دانيم خدا همه چيز را مى داند و اصولا در

ص: 26

همه جا حاضر و ناظر است.با اين حال چه نيازى به سؤال دارد كه انبياء و امتها را عموما و بدون استثناء مورد بازپرسى قرار دهد؟! پاسخ اين كه:اگر سؤال براى استعلام و درك واقعيت چيزى باشد،در مورد كسى كه عالم است معنى ندارد ولى اگر منظور توجه دادن خود شخص و اتمام حجت به او و امثال آن بوده باشد،هيچ مانعى ندارد،درست مثل اين كه ما به شخص فراموشكارى خدمتهاى زياد كرده ايم،و او به جاى خدمت مرتكب خيانتهايى شده و همۀ اين مسائل پيش ما روشن است،او را مورد بازپرسى قرار داده و مى گوييم آيا ما اين همه به تو خدمت نكرديم؟و آيا تو حق اين خدمات را ادا كردى؟اين سؤال براى كسب علم نيست بلكه براى تفهيم طرف است.

آيه 8

* (آيه 8)-در اين آيه براى تكميل بحث رستاخيز،اشاره به مسألۀ«سنجش اعمال»مى كند كه نظير آن در سوره هاى ديگر قرآن از جمله در سورۀ مؤمنون آيۀ 102 و 103 و سورۀ قارعه آيۀ 6 و 8 آمده است.

نخست مى گويد:«مسألۀ توزين اعمال در آن روز حق است» (وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ).

آنچه مسلم است اين است كه در روز رستاخيز اعمال انسان با وسيلۀ خاصى سنجيده مى شود نه با ترازوهايى همانند ترازوهاى دنيا،و چه بسا آن وسيله همان وجود انبياء و امامان و افراد صالح بوده باشد،و در رواياتى كه از طرق اهل بيت عليهم السّلام به ما رسيده است اين مطلب به خوبى ديده مى شود.

حتى در اين جهان نيز دوستان خدا مقياس سنجشند،ولى از آنجا كه بسيارى از حقايق در اين عالم در پردۀ ابهام مى ماند و در روز قيامت كه-به مقتضاى وَ بَرَزُوا لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ (ابراهيم48/)-روز بروز و ظهور است؛اين واقعيتها آشكار مى گردد.

در پايان آيه مى فرمايد:«كسانى كه ميزانهاى(عمل)آنها سنگين است،همان رستگارانند» (فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) .

* (آيه 9)-«و کسانی که میزانهای (عمل) آنها سبک است،افرادی هستند

ص: 27

كه سرمايۀ وجود خود را،به خاطر ظلم و ستمى كه نسبت به آيات ما مى كردند، از دست داده اند» (وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُونَ) .

بديهى است منظور از سبكى و سنگينى ميزان اعمال،سبكى و سنگينى خود ميزان نيست بلكه ارزش و وزن چيزهايى است كه با ميزان سنجيده مى شود.

تعبير«ظلم به آيات»اشاره به اين است كه اين گونه اشخاص نه تنها به خود ستم مى كنند،بلكه به برنامه هاى هدايت الهى نيز ستم كرده اند،زيرا اين برنامه ها مى بايست وسيلۀ هدايت و نجات گردد،و اگر به آن بى اعتنايى شد و اين اثر از آنها به دست نيامد،به آنها ستم شده است.

آيه 10

* (آيه 10)-مقام با عظمت انسان در جهان هستى!به دنبال آياتى كه اشاره به مبدء و معاد در آنها شده بود در اين آيه و آيات بعد،«انسان»و عظمت و اهميت مقام او و چگونگى آفرينش او و افتخاراتى كه خداوند به او داده،مورد بحث قرار داده،مى فرمايد:«ما مالكيت و حكومت،و تسلط شما را بر زمين،مقرر داشتيم» (وَ لَقَدْ مَكَّنّاكُمْ فِي الْأَرْضِ) .

«و انواع وسايل زندگى را براى شما در آن قرار داديم» (وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ) .«اما با اين حال كمتر شكر اين همه نعمت و موهبت را به جاى مى آوريد» (قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ) .

آيه 11

* (آيه 11)-ماجراى سركشى و عصيان ابليس!در هفت سوره از سوره هاى قرآن اشاره به آفرينش انسان و چگونگى خلقت او شده است.

در آيۀ مورد بحث،خداوند مى گويد:«ما شما را آفريديم،و سپس صورت بندى كرديم،بعد از آن به فرشتگان(و از جمله ابليس كه در صف آنها قرار داشت اگرچه جزء آنها نبود)فرمان داديم،براى آدم(جدّ نخستين شما)سجده كنند» (وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ) .

«همگى(اين فرمان را به جان و دل پذيرفتند و)براى آدم سجده كردند،مگر ابليس كه از سجده كنندگان نبود» (فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السّاجِدِينَ) .

ص: 28

سجدۀ فرشتگان براى آدم به معنى«سجدۀ پرستش»نبوده است،زيرا پرستش مخصوص خداست،بلكه سجده در اينجا به معنى خضوع و تواضع است.

آيه 12

* (آيه 12)-در اين آيه مى گويد:خداوند«ابليس»را به خاطر سركشى و طغيانگرى مؤاخذه كرد،فرمود:«در آن هنگام كه به تو فرمان دادم،چه چيز تو را مانع شد كه سجده كنى؟» (قالَ ما مَنَعَكَ أَلاّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ).

او در پاسخ به يك عذر ناموجه متوسل گرديد،«گفت:من از او بهترم،به دليل اين كه مرا از آتش آفريده اى و او را از خاك و گل»! (قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ) .

گويا چنين مى پنداشت كه آتش برتر از خاك است،و اين يكى از بزرگترين اشتباهات ابليس بود،شايد هم اشتباه نمى كرد و به خاطر تكبر و خودپسندى دروغ مى گفت.

اما امتياز آدم در اين نبود كه از خاك است،بلكه امتياز اصلى او همان«روح انسانيت»و مقام خلافت و نمايندگى پروردگار بوده است.

در اينجا يك سؤال باقى مى ماند،و آن اين كه چگونه شيطان،با خدا سخن گفت،مگر وحى بر او نازل مى شده است؟ پاسخ اين سؤال اين است كه:هيچ مانعى ندارد كه خداوند با شخص ديگرى نه به عنوان وحى و رسالت،بلكه از طريق الهام درونى،يا به وسيلۀ بعضى از فرشتگان سخن بگويد،خواه اين شخص از صالحان و پاكان باشد،همانند مريم و مادر موسى يا از ناصالحان باشد مانند شيطان!

* (آيه 13)-از آنجا که امتناع شیطان از سجده کردن،برای آدم عليه السّلام یک امتناع ساده و معمولی نبوده و نه یک گناه عادی محسوب می شد ، بلکه یک سرکشی و تمرد آمیخته به اعتراض و انکار مقام پروردگار بود.به این جهت،مخالفت او سر از کفر و انکار علم و حکمت خدا درآورد و به همین جهت،می بایست تمام مقامها و موقعیت های خویش را در درگاه الهی از دست بدهد،به همین سبب خداوند او را از آن مقام برجسته و موقعیتی که در صفوف و فرشتگان پیدا کرده بود بیرون کرد و به او

ص: 29

«فرمود:از اين مقام و مرتبه،فرود آى» (قالَ فَاهْبِطْ مِنْها) .

سپس سر چشمۀ اين سقوط و تنزّل را با اين جمله،براى او شرح مى دهد كه:«تو حق ندارى در اين مقام و مرتبه،راه تكبر،پيش گيرى» (فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها) .

و باز به عنوان تأكيد بيشتر،اضافه مى فرمايد:«بيرون رو كه از افراد پست و ذليل هستى» (فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصّاغِرِينَ) .يعنى،نه تنها با اين عمل بزرگ نشدى، بلكه به عكس به خوارى و پستى گراييدى.

از اين جمله به خوبى روشن مى شود كه تمام بدبختى شيطان،مولود تكبر او بود.

از امام صادق عليه السّلام نيز نقل شده كه فرمود:«اصول و ريشه هاى كفر و عصيان، سه چيز است.حرص و تكبر و حسد،اما حرص سبب شد كه آدم از درخت ممنوع بخورد،و تكبر سبب شد كه ابليس از فرمان خدا سرپيچى كند،و حسد سبب شد كه يكى از فرزندان آدم ديگرى را به قتل رساند»!

آيه 14

* (آيه 14)-اما داستان شيطان به همين جا پايان نيافت،او به هنگامى كه خود را مطرود دستگاه خداوند ديد،طغيان و لجاجت را بيشتر كرد و به جاى توبه و بازگشت به سوى خدا و اعتراف به اشتباه،تنها چيزى كه از خدا تقاضا كرد اين بود كه گفت:«خدايا!مرا تا پايان دنيا مهلت ده،و زنده بگذار» (قالَ أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ) .

آيه 15

* (آيه 15)-اين تقاضاى او به اجابت رسيد و خداوند«فرمود:تو از مهلت داده شدگانى» (قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ) .

آيه 16

* (آيه 16)-ولى او نمى خواست براى جبران گذشته زنده بماند و عمر طولانى كند،بلكه هدف خود را از اين عمر طولانى چنين«بيان كرد:اكنون كه مرا گمراه ساختى!بر سر راه مستقيم تو كمين مى كنم و آنها را از راه به در مى برم» (قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ) .تا همانطور كه من گمراه شدم،آنها نيز به گمراهى بيفتند!

* (آيه 17)-سپس شیطان ،برای تایید و تکمیل گفتار خود ،اضافه کرد که نه

ص: 30

تنها بر سر راه آنها كمين مى كنم بلكه«از پيش رو،و از پشت سر،و از طرف راست، و از طرف چپ(از چهار طرف)به سراغ آنها مى روم،و اكثر آنها را شكرگزار نخواهى يافت» (ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ) .

در روايتى كه از امام باقر عليه السّلام نقل شده،تفسير عميقى براى اين چهار جهت ديده مى شود،آنجا كه مى فرمايد:«منظور از آمدن شيطان به سراغ انسان از «پيش رو»اين است كه آخرت و جهانى را كه در پيش دارد در نظر او سبك و ساده جلوه مى دهد،و منظور از«پشت سر»اين است كه آنها را به گردآورى اموال و تجمع ثروت و بخل از پرداخت حقوق واجب به خاطر فرزندان و وارثان دعوت مى كند، و منظور از«طرف راست»اين است كه امور معنوى را به وسيلۀ شبهات و ايجاد شك و ترديد،ضايع مى سازد،و منظور از«طرف چپ»اين است كه لذات مادى و شهوات را در نظر آنها جلوه مى دهد.

آيه 18

* (آيه 18)-در اين آيه بار ديگر فرمان بيرون رفتن ابليس از حريم قرب خدا و مقام و منزلت رفيع صادر مى شود،با اين تفاوت كه در اينجا حكم طرد او به صورت تحقيرآميز و شديدتر صادر شده است و شايد به خاطر لجاجتى بود كه شيطان در مورد اصرار در وسوسۀ افراد انسان به خرج داد و گناه بزرگ ديگرى بر گناه خود افزود؛به او فرمود:«از اين مقام با بدترين ننگ و عار بيرون رو و باخوارى و ذلت فرود آى»! (قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً) .

«و سوگند ياد مى كنم كه هر كس از تو پيروى كند،جهنم را از تو و آنها پر سازم» (لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ) .

سؤال:بعد از آنكه شيطان مرتكب چنان گناه بزرگى شد،چرا خداوند تقاضاى او را مبنى بر ادامۀ حيات او پذيرفت؟ پاسخ اينكه:ادامۀ حيات او به عنوان وجود يك نقطۀ منفى براى تقويت نقاط مثبت نه تنها ضرر نداشت،بلكه مؤثر نيز بود،حتى قطع نظر از وجود شيطان، در درون خود ما،غرايز مختلفى وجود دارد،كه چون در برابر نيروهاى عقلانى

ص: 31

و روحانى قرار گيرند،يك ميدان تضاد را تشكيل مى دهند كه در اين ميدان پيشرفت و تكامل و پرورش وجود انسان صورت مى گيرد.

بايد توجه داشت كه خداوند اگرچه شيطان را در انجام وسوسه هايش آزاد گذاشته ولى انسان را در برابر او بى دفاع قرار نداده است،زيرا نيروى عقل و خرد به او بخشيده كه مى تواند سدّ نيرومندى در مقابل وسوسه هاى شيطان به وجود آورد.

و از سوى ديگر فطرت پاك و عشق به تكامل را در درون وجود انسان به عنوان يك عامل سعادت قرار داده و از سوى سوم فرشتگانى كه الهام بخش نيكيها هستند،به كمك انسانهايى كه مى خواهند از وسوسه هاى شيطان بركنار بمانند مى فرستد.

آيه 19

* (آيه 19)-وسوسه هاى شيطانى در لباسهاى دلپذير!از اين به بعد فصل ديگرى از سرگذشت آدم را بيان مى كند،نخست خداوند به آدم و همسرش دستور مى دهد كه:«و اى آدم!تو و همسرت(حوّا)در بهشت سكونت اختيار كنيد» (وَ يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ) .

از اين جمله چنين استفاده مى شود كه آدم و حوّا در بدو خلقت در بهشت نبودند؛سپس به سوى بهشت راهنمايى شدند.

در اين هنگام،نخستين تكليف و امر و نهى پروردگار به اين صورت،صادر شد:«شما از هر نقطه اى و از هر درختى از درختان بهشت كه مى خواهيد تناول كنيد،اما به اين درخت معين نزديك نشويد كه از ستمگران خواهيد بود» (فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمِينَ) .

آيه 20

* (آيه 20)-سپس شيطان كه بر اثر سجده نكردن راندۀ درگاه خدا شده بود و تصميم قاطع داشت تا آنجا كه مى تواند از آدم و فرزندانش انتقام بگيرد؛«به وسوسه كردن آنان مشغول شد،تا لباسهاى اطاعت و بندگى خدا را از تن آنان بيرون كند،و عورت آنها را كه پنهان بود آشكار سازد» (فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما) .

و براى رسيدن به اين هدف،از عشق و علاقۀ ذاتى انسان به تكامل و ترقى

ص: 32

و«زندگى جاويدان»،استفاده كرد.

لذا نخست به آدم و همسرش گفت:«خداوند شما را از اين جهت نهى نكرده جز اين كه اگر از آن بخوريد يا فرشته خواهيد شد و يا عمر جاويدان پيدا مى كنيد» (وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاّ أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ) .

و به اين ترتيب،فرمان خدا را در نظر آنان به گونۀ ديگرى جلوه داد.

آيه 21

* (آيه 21)-آدم با شنيدن اين سخن در فكر فرو رفت،اما شيطان براى اين كه پنجه هاى وسوسۀ خود را بيشتر و محكمتر در جان آدم و حوّا فرو برد؛ «سوگندهاى شديدى براى آنها ياد كرد،كه من خيرخواه شما هستم»! (وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النّاصِحِينَ) .

آيه 22

* (آيه 22)-آدم كه هنوز تجربۀ كافى در زندگى نداشت،و گرفتار دامهاى شيطان و خدعه و دروغ و نيرنگ نشده بود،سر انجام تسليم فريب شيطان شد،و به اين ترتيب«شيطان»آنها را با فريب(از مقامشان)فرود آورد» (فَدَلاّهُما بِغُرُورٍ) .

«همين كه آدم و همسرش از آن درخت ممنوع چشيدند،بلافاصله لباسهايشان از تنشان فرو ريخت اندامشان(عورتشان)آشكار گشت» (فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما) .

و در حقيقت از لباس بهشتى كه لباس كرامت و احترام خدا بود برهنه شدند.

قرآن سپس مى گويد:هنگامى كه آدم و حوّا چنين ديدند«بلافاصله از برگهاى درختان بهشتى براى پوشيدن اندام خود،استفاده كردند» (وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ) .«و در اين موقع از طرف خداوند ندا رسيد كه مگر من شما را از آن درخت نهى نكردم،مگر به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار و سرسخت شماست»چرا فرمان مرا به دست فراموشى سپرديد و در اين گرداب سقوط كرديد؟» (وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبِينٌ) .

از مقايسۀ تعبير اين آيه با نخستين آيه اى كه به آدم و حوّا اجازۀ سكونت در

ص: 33

بهشت را مى داد به خوبى استفاده مى شود كه آنها پس از اين نافرمانى،چه اندازه از مقام قرب پروردگار دور شدند.

* 1-شجرۀ ممنوعه چه درختى بوده است؟

در منابع اسلامى دو نوع تفسير براى آن آمده است،يكى تفسير«مادى»كه طبق معروف در روايات،«گندم» بوده است؛و ديگرى تفسير«معنوى»كه در روايات از آن تعبير به«شجرۀ حسد» شده است،زيرا طبق اين روايات،آدم پس از ملاحظۀ مقام و موقعيت خود چنين تصور كرد كه مقامى بالاتر از مقام او وجود نخواهد داشت،ولى خداوند او را به مقام جمعى از اوليا از فرزندان او(پيامبر اسلام و خاندانش)آشنا ساخت،او حالتى شبيه به حسد پيدا كرد،و همين شجرۀ ممنوعه بود كه آدم مأمور بود به آن نزديك نشود.

در حقيقت طبق اين روايات،آدم از دو درخت تناول كرد كه يكى از مقام او پايين تر بود و او را به سوى جهان ماده مى كشيد و آن گندم بود،و ديگرى درخت معنوى مقام جمعى از اولياء خدا بود كه از مقام و موقعيت او بالاتر قرار داشت و چون از دو جنبه از حدّ خود تجاوز كرد به آن سرنوشت گرفتار شد.

اما بايد توجه داشت كه اين حسد از نوع حسد حرام نبوده و تنها يك احساس نفسانى بوده است،بى آنكه كمترين گامى بر طبق آن بردارد.

* 2-آيا آدم گناه كرد؟

مدارك اسلامى به ما مى گويد:هيچ پيامبرى مرتكب گناه نمى شود،و مقام پيشوايى خلق به شخص گناهكار،واگذار نخواهد شد، و مى دانيم كه آدم از پيامبران الهى بود،بنابراين آنچه در پاره اى از تعبيرات در بارۀ پيامبران در قرآن آمده است كه نسبت عصيان به آنها داده شده،همگى به معنى «عصيان نسبى»و«ترك اولى»است،نه گناه مطلق.

توضيح اين كه:گناه بر دو گونه است،«گناه مطلق»و«گناه نسبى»،گناه مطلق همان مخالفت نهى تحريمى و مخالفت با فرمان قطعى خداوند است و هرگونه ترك واجب و انجام حرام را شامل مى شود.

اما«گناه نسبى»آن است كه عمل غير حرامى از شخص بزرگى سر زند،كه با

ص: 34

توجه به مقام و موقعيتش شايستۀ او نباشد.

فى المثل نمازى كه ممكن است از يك فرد عادى،نماز ممتازى باشد براى اولياء حق،گناه محسوب شود.

ساير اعمال آنها غير از عبادات نيز چنين است،و با توجه به موقعيت آنها سنجيده مى شود،به همين دليل اگر يك«ترك اولى»از آنها سر زند،مورد عتاب و سرزنش پروردگار قرار مى گيرند-منظور از ترك اولى اين است كه انسان كار بهتر را رها كند و سراغ كار خوب يا مباحى برود.

نهى آدم از«شجرۀ ممنوعه»نيز يك نهى تحريمى نبود بلكه با توجه به موقعيت آدم با اهميت تلقى شد و مخالفت با اين نهى-هر چند نهى كراهتى بود- موجب چنان مؤاخذه و مجازاتى از طرف خداوند گرديد.

آيه 23

* (آيه 23)-بازگشت آدم به سوى خدا!سر انجام هنگامى كه آدم و حوّا، به نقشۀ شيطانى ابليس واقف شدند و نتيجۀ كار خلاف خود را ديدند به فكر جبران گذشته افتادند و نخستين گام را اعتراف به ظلم و ستم بر خويشتن،در پيشگاه خدا قرار دادند و«گفتند:پروردگار!ما بر خويشتن ستم كرديم» (قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا) .

«و اگر ما را نيامرزى و رحمت خود را شامل حال ما نكنى،از زيانكاران خواهيم بود» (وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ) .

آيه 24

* (آيه 24)-گرچه توبۀ خالصانۀ آدم و همسرش در پيشگاه خدا پذيرفته شد ولى به هر حال اثر وضعى آن عمل،دامانشان را گرفت،و دستور خارج شدن از بهشت از سوى خداوند به آنها داده شد،«فرمود:فرود آييد در حالى كه شما با يكديگر(انسان و شيطان)دشمن خواهيد بود» (قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ) .

«و زمين تا مدت معينى قرارگاه و وسيلۀ بهره گيرى شما خواهد بود» (وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ) .

آيه 25

* (آيه 25)-و«نيز به آنها گوشزد كرد،كه هم در زمين زندگى مى كنيد و هم در آن مى ميريد،و از همان براى حساب در روز رستاخيز،برانگيخته خواهيد شد» (قالَ

ص: 35

فِيها تَحْيَوْنَ وَ فِيها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ) .

آيه 26

* (آيه 26)-اخطار به همۀ فرزندان آدم!خداوند از اين جا به بعد يك سلسله دستورات و برنامه هاى سازنده،براى همۀ فرزندان آدم،بيان مى كند،كه در حقيقت دنباله اى است از برنامه هاى آدم در بهشت.

نخست به همان مسألۀ لباس و پوشانيدن بدن كه در سرگذشت آدم نقش مهمى داشت اشاره كرده،مى فرمايد:«اى فرزندان آدم!ما لباسى بر شما فرو فرستاديم،كه(اندام شما را مى پوشاند و)زشتيهاى بدنتان را پنهان مى سازد» (يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ) .

ولى فايدۀ اين لباس كه براى شما فرستاده ايم،تنها پوشانيدن تن و مستور ساختن زشتيها نيست بلكه«مايۀ زينت شماست» (وَ رِيشاً) .لباس تجمل و زينت كه اندام شما را زيباتر از آنچه هست نشان مى دهد.

به دنبال اين جمله كه در بارۀ لباس ظاهرى سخن گفته است،قرآن بحث را به لباس معنوى كشانده و آن چنان كه سيرۀ قرآن در بسيارى از موارد است،هر دو جنبه را به هم مى آميزد و مى گويد:«لباس پرهيزكارى و تقوا از آن هم بهتر است» (وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ) .

تشبيه تقوى و پرهيزكارى به لباس،تشبيه بسيار رسا و گويايى است،زيرا همانطور كه لباس هم بدن انسان را از سرما و گرما حفظ مى كند،و هم سپرى است در برابر بسيارى از خطرها،و هم عيوب جسمانى را مى پوشاند و هم زينتى است براى انسان،روح تقوى و پرهيزكارى نيز علاوه بر پوشانيدن بشر از زشتى گناهان و حفظ از بسيارى از خطرات فردى و اجتماعى،زينت بسيار بزرگى براى او محسوب مى شود زينتى است چشمگير كه بر شخصيت او مى افزايد.

منظور از لباس تقوا همان«روح تقوا و پرهيزكارى»است،كه جان انسان را حفظ مى كند و معنى«حياء»و«عمل صالح»و امثال آن در آن جمع است.

در پايان آيه مى فرمايد:«اين(لباسهايى كه خدا براى شما قرار داده اعم از لباس مادى و معنوى،لباس جسمانى و لباس تقوا)همگى از آيات و نشانه هاى خداست

ص: 36

تا بندگان متذكر نعمتهاى پروردگار شوند» (ذلِكَ مِنْ آياتِ اللّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ) .

* لباس در گذشته و حال-

تا آنجا كه تاريخ نشان مى دهد هميشه انسان لباس مى پوشيده است،ولى وسايل توليد لباس در عصر ما به قدرى متنوع شده و توسعه يافته است كه با گذشته اصلا قابل مقايسه نيست.

و متأسفانه،جنبه هاى فرعى و حتى نامطلوب و زنندۀ لباس چنان گسترش يافته كه فلسفۀ اصلى لباس را دارد تحت الشعاع خود قرار مى دهد.

لباس عاملى شده براى انواع تجمل پرستيها،توسعۀ فساد،تحريك شهوات، خودنمايى و تكبر و اسراف و تبذير و امثال آن،حتى گاه لباسهايى در ميان جمعى از مردم بخصوص«جوانان غربزده»ديده مى شود كه جنبۀ جنون آميز آن بر جنبۀ عقلانيش برترى دارد و به همه چيز شباهت دارد جز به لباس.

مسألۀ مدپرستى در لباس نه تنها ثروتهاى زيادى را به كام خود فرو مى كشد، بلكه قسمت مهمى از وقتها و نيروهاى انسانى را نيز بر باد مى دهد.

آيه 27

* (آيه 27)-در اين آيه خداوند به همۀ افراد بشر و فرزندان آدم،هشدار مى دهد كه مراقب فريبكارى شيطان باشند زيرا شيطان سابقۀ دشمنى خود را با پدر و مادر آنها نشان داده و همانطور كه لباس بهشتى را بر اثر وسوسه ها از اندام آنان بيرون كرد،ممكن است لباس تقوا را از اندام ايشان بيرون نمايد،لذا مى گويد:«اى فرزندان آدم!شيطان شما را نفريبد،آن چنانكه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون ساخت و لباس آنان را از اندامشان بيرون كرد،تا عورتشان را به آنها نشان دهد» (يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما) .

سپس تأكيد مى كند كه حساب شيطان و همكارانش از ساير دشمنان جداست،«او و همكارانش شما را مى بينند در حالى كه شما آنها را مشاهده نمى كنيد»و از چنين دشمنى بايد سخت برحذر بود! (إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ) .

و در پايان آيه جمله اى بيان مى كند كه در حقيقت پاسخى است به يك ايراد

ص: 37

مهم و آن اين كه اگر كسى بگويد:چگونه خداوند دادگر و مهربان دشمنى را با اين قدرت بر انسان مسلط ساخته،دشمنى كه هيچ گونه موازنۀ قوا با او ندارد،به هر كجا بخواهد مى رود،بدون اين كه كسى حضورش را احساس كند،حتى طبق بعضى از روايات در درون وجود انسان همچون جريان خون در رگها حركت مى كند!آيا اين با عدالت پروردگار سازگار است؟ آيه در پاسخ اين سؤال احتمالى،مى گويد:«ما شياطين را اولياء و سرپرستان افراد بى ايمان قرار داديم» (إِنّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ) .

يعنى،تنها پس از موافقت خود انسان است كه شيطان مى تواند از مرزهاى روح او بگذرد.

آيه 28

* (آيه 28)-در اين آيه اشاره به يكى از وسوسه هاى مهم شيطانى مى كند كه بر زبان جمعى از انسانهاى شيطان صفت نيز جارى مى شود و آن اين كه:«هنگامى كه عمل زشت و قبيحى را انجام مى دهند(اگر از دليل آن سؤال شود،در پاسخ) مى گويند:اين راه و رسمى است كه نياكان خود را بر آن يافته ايم خداوند هم ما را به آن دستور داده است» (وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَ اللّهُ أَمَرَنا بِها) .

جالب اين كه قرآن در پاسخ آنها اعتنايى به دليل اول يعنى پيروى كوركورانه از نياكان نمى كند؛و تنها به پاسخ دليل دوم قناعت كرده،مى گويد:«بگو:خداوند هرگز به كارهاى زشت و قبيح فرمان نمى دهد»زيرا حكم او از فرمان عقل جدا نيست (قُلْ إِنَّ اللّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ) .

سپس با اين جمله آيه ختم مى شود كه:«آيا به خدا نسبتهايى مى دهيد كه نمى دانيد» (أَ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ) .

منظور از «فاحِشَةً» در اينجا هر گونه كار زشت و قبيحى است كه مسألۀ «طواف عريان»و«پيروى از پيشوايان ظلم و ستم»از مصاديق روشن آن محسوب مى گردد.

* (آيه 29)- در این آیه به اصول دستورات پروردگار در زمینه وظایف عملی در یک جمله کوتاه اشاره،و سپس اصول عقاید دینی یعنی ،مبد،و معاد را بطور

ص: 38

فشرده بيان مى كند؛نخست مى گويد:اى پيامبر!«به آنان بگو:پروردگار من به عدالت دستور داده است» (قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ) .

سپس دستور به يكتاپرستى و مبارزه با هرگونه شرك داده،مى فرمايد:«توجه قلب خويش را در هر عبادتى به او كنيد»و از ذات پاك او به سوى ديگر منحرف نشويد (وَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ) .

«او را بخوانيد و دين و آيين خود را خالص و مخصوص او قرار دهيد» (وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ) .

پس از تحكيم پايۀ توحيد،توجه به مسألۀ معاد و رستاخيز كرده،مى گويد:

«همان گونه كه شما را در آغاز آفريد،دگر بار در قيامت باز مى گرديد» (كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ) .

آيۀ فوق يكى از كوتاهترين و جالبترين تعبيرات را در زمينۀ معاد جسمانى بازگو مى كند،و مى گويد:نگاهى به آغاز آفرينش خود كنيد ببينيد همين جسم شما كه از مقدار زيادى آب و مقدار كمترى مواد مختلف،فلزات و شبه فلزات تركيب شده است در آغاز كجا بود؟آبهايى كه در ساختمان جسم شما به كار رفته هر قطره اى از آن احتمالا در يكى از اقيانوسهاى روى زمين سرگردان بود و سپس تبخير گرديد و تبديل به ابرها و به شكل قطرات باران بر زمينها فرو ريختند،و ذراتى كه هم اكنون از مواد جامد زمين در ساختمان جسم شما به كار رفته،روزى به صورت دانۀ گندم يا ميوۀ درخت،يا سبزيهاى مختلف بود كه از نقاط پراكندۀ زمين گردآورى شد.

بنابراين چه جاى تعجب كه پس از متلاشى شدن و بازگشت به حال نخستين، باز همان ذرات جمع آورى گردد و به هم پيوندند و اندام نخستين را تشكيل دهند؟ و اگر چنين چيزى محال بود چرا در آغاز آفرينش انجام شد؟بنابراين«همان گونه كه در آغاز،خدا شما را آفريده است در روز رستاخيز نيز باز مى گرداند».

آيه 30

* (آيه 30)-در اين آيه چگونگى عكس العملهاى مردم را در برابر اين دعوت (دعوت به سوى نيكيها و توحيد و معاد)بيان كرده،مى گويد:«جمعى را هدايت كرده و جمعى(كه شايستگى نداشته اند)گمراهى بر آنها مسلّم شده است» (فَرِيقاً

ص: 39

هَدى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ) .

و براى اين كه كسى تصور نكند بدون جهت خداوند،طايفه اى را هدايت مى كند و جمع ديگرى را گمراه،در جملۀ بعد اضافه مى كند:«گروه گمراهان همانها بودند كه شياطين را اولياى خود انتخاب كرده بودند،و به جاى ولايت پروردگار ولايت شيطان را پذيرفتند» (إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللّهِ) .

و عجب اين كه با تمام گمراهى و انحراف«چنين مى پنداشتند كه هدايت يافتگان واقعى آنها هستند» (وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ) .

اين حالت مخصوص كسانى است كه در طغيان و گناه فرو روند؛و در اين حال درهاى هدايت بكلى به روى آنها مسدود خواهد شد،و اين همان چيزى است كه خودشان براى خويشتن فراهم ساخته اند.

آيه 31

* (آيه 31)-در اين آيه به عنوان يك قانون هميشگى كه شامل تمام اعصار و قرون مى شود دستور مى دهد كه،«اى فرزندان آدم!زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود داشته باشيد» (يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ) .

اين جمله مى تواند هم اشاره به«زينتهاى جسمانى»باشد كه شامل پوشيدن لباسهاى مرتب و پاك و تميز،و شانه زدن موها،و به كار بردن عطر و مانند آن مى شود،و هم شامل«زينتهاى معنوى»،يعنى صفات انسانى و ملكات اخلاقى و پاكى نيت و اخلاص.

در جملۀ بعد اشاره به مواهب ديگر يعنى خوردنيها و آشاميدنيهاى پاك و پاكيزه مى كند،مى گويد از آنها«بخوريد و بنوشيد» (وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا) .

اما چون طبع زياده طلب انسان،ممكن است از اين دو دستور سوء استفاده كند و به جاى استفادۀ عاقلانه و اعتدال آميز از پوشش و تغذيۀ صحيح،راه تجمل پرستى و اسراف و تبذير را پيش گيرد،بلافاصله اضافه مى كند:«ولى اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست نمى دارد» (وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ) .

كلمۀ«اسراف»كلمۀ بسيار جامعى است كه هرگونه زياده روى در كميت و كيفيت و بيهوده گرايى و اتلاف و مانند آن را شامل مى شود.

ص: 40

جملۀ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا؛ بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد،در آيۀ فوق آمده،گرچه بسيار ساده به نظر مى رسد،اما امروز ثابت شده است كه يكى از مهمترين دستورات بهداشتى همين است،زيرا تحقيقات دانشمندان به اين نتيجه رسيده كه سر چشمۀ بسيارى از بيماريها،غذاهاى اضافى است كه به صورت جذب نشده در بدن انسان باقى مى ماند،اين مواد اضافى هم بار سنگينى است براى قلب و ساير دستگاههاى بدن و هم منبع آماده اى است براى انواع عفونتها و بيماريها! عامل اصلى تشكيل اين مواد مزاحم،اسراف و زياده روى در تغذيه و به اصطلاح«پرخورى»است،و راهى براى جلوگيرى از آن جز رعايت اعتدال در غذا نيست،كسانى كه اين دستور را ساده فكر مى كنند خوب است در زندگى خود آن را بيازمايند تا اهميت رعايت اين دستور را در سلامت جسم و تن خود ببينند.

آيه 32

* (آيه 32)-در اين آيه با لحن تندترى به پاسخ آنها كه گمان مى برند،تحريم زينتها و پرهيز از غذاها و روزيهاى پاك و حلال،نشانۀ زهد و پارسايى و مايۀ قرب به پروردگار است پرداخته،مى گويد:اى پيامبر!«بگو:چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگانش آفريده و همچنين مواهب و روزيهاى پاكيزه را تحريم كرده است» (قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ) .

سپس براى تأكيد اضافه مى كند:به آنها«بگو:اين نعمتها و موهبتها براى افراد با ايمان در اين زندگى دنيا آفريده شده(اگرچه ديگران نيز بدون داشتن شايستگى از آن استفاده مى كنند)ولى در روز قيامت و زندگى عاليتر(كه صفوف كاملا از هم مشخص مى شوند)اينها همه در اختيار افراد با ايمان و درستكار قرار مى گيرد»و ديگران بكلى از آن محروم مى شوند! (قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ) .

در پايان آيه به عنوان تأكيد مى گويد:«اين چنين آيات و احكام خود را براى جمعيتى كه آگاهند و مى فهمند تشريح مى كنيم» (كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ) .

در مورد استفاده از انواع زينتها،اسلام مانند تمام موارد،حدّ اعتدال را

ص: 41

انتخاب كرده است و استفاده كردن از زيباييهاى طبيعت،لباسهاى زيبا و متناسب، به كار بردن انواع عطرها،و امثال آن،نه تنها مجاز شمرده شده بلكه به آن توصيه و سفارش نيز شده است.

آيه 33

* (آيه 33)-محرمات الهى!بارها ديده ايم كه قرآن مجيد هرگاه سخن از امر مباح يا لازمى به ميان مى آورد،بلافاصله از نقطۀ مقابل آن يعنى زشتيها و محرمات سخن مى گويد،تا هر دو بحث،يكديگر را تكميل كنند،در اينجا نيز به دنبال اجازۀ استفادۀ از مواهب الهى و زينتها و نفى تحريم آنها،سخن از محرمات به ميان آورده و بطور عموم،و سپس بطور خصوص انگشت روى چند نقطۀ مهم مى گذارد.

در آغاز از تحريم فواحش سخن مى گويد،مى فرمايد:اى پيامبر!«بگو:

پروردگار من تنها اعمال زشت و قبيح را حرام كرده است،اعم از اين كه آشكار باشد يا پنهان» (قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ) .

سپس موضوع را تعميم داده،مى گويد:«و(همچنين)گناه و ستم به ناحق را» (وَ الْإِثْمَ) .

بار ديگر انگشت روى چند قسمت از بزرگترين گناهان گذاشته،مى گويد:

«و هرگونه ستم و تجاوز به ناحق به حقوق ديگران» (وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ) .

سپس اشاره به مسألۀ شرك كرده،مى گويد:و نيز پروردگار من،حرام كرده «اين كه چيزى را كه خداوند دليلى براى آن نازل نكرده،شريك او قرار دهيد» (وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً) .

آخرين چيزى را كه به عنوان محرمات روى آن تكيه مى كند،نسبت دادن چيزى به خدا بدون علم و آگاهى است،مى فرمايد:«و اين كه به خدا مطلبى نسبت دهيد كه نمى دانيد» (وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ) .

* (آيه 34)-هر جمعیتی سر انجامی دارد! در این آیه خداوند به یکی از قوانین آفرینش یعنی فنا و نیستی ملتها،اشاره می کند و بحثهای مربوط به زندگی فرزندان آدم در روی زمین و سرانجام و سرنوشت گنهکاران که در آیات قبل گفته شد با این بحث روشنتر می شود؛نخست می گوید:«برای هرامتی زمان و مدت معینی

ص: 42

وجود دارد» (وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ) .

«و به هنگامى كه اين اجل فرا رسد،نه لحظه اى تأخير خواهند كرد و نه لحظه اى بر آن پيشى مى گيرند» (فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ) .

يعنى،ملتهاى جهان همانند افراد،داراى مرگ و حياتند،ملتهايى از صفحۀ زمين برچيده مى شوند،و به جاى آنها ملتهاى ديگرى قرار مى گيرند،قانون مرگ و حيات مخصوص افراد انسان نيست،بلكه اقوام و جمعيتها و جامعه ها را نيز در بر مى گيرد؛با اين تفاوت كه مرگ ملتها غالبا بر اثر انحراف از مسير حق و عدالت و روى آوردن به ظلم و ستم و غرق شدن در درياى شهوات و فرو رفتن در امواج تجمل پرستى و تن پرورى مى باشد.

هنگامى كه ملتهاى جهان در چنين مسيرهايى گام بگذارند،و از قوانين مسلم آفرينش منحرف گردند،سرمايه هاى هستى خود را يكى پس از ديگرى از دست خواهند داد و سر انجام سقوط مى كنند.

آيه 35

* (آيه 35)-دستور ديگرى به همۀ فرزندان آدم!بار ديگر خداوند فرزندان آدم را مخاطب ساخته،مى گويد:«اى فرزندان آدم!اگر رسولانى از خودتان(از طرف من)به سوى شما آمدند كه آيات مرا به شما عرضه مى دارند(از آنها پيروى كنيد)زيرا آنها كه پرهيزكارى پيشه كنند و در اصلاح خويشتن و ديگران بكوشند نه وحشتى از مجازات الهى خواهند داشت و نه اندوه و غمى» (يا بَنِي آدَمَ إِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ) .

آيه 36

* (آيه 36)-و در اين آيه اضافه مى كند:«اما آنها كه آيات ما را تكذيب كنند و در برابر آن تكبر ورزند آنها اصحاب دوزخند و جاودانه در آن خواهند ماند» (وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ) .

آيه 37

* (آيه 37)-از اين آيه به بعد قسمتهاى مختلف از سرنوشت شومى كه در انتظار افترا گويان و تكذيب كنندگان آيات خداست،بيان شده،نخست مى گويد:

«چه كسى ستمكارتر است از آنها كه بر خدا دروغ مى بندند و يا آيات او را تكذيب

ص: 43

مى كنند»؟ (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ) .

سپس وضع آنها را به هنگام مرگ چنين توصيف مى كند:«آنان چند روزى بهرۀ خود را از آنچه برايشان مقدر شده است مى برند و از نعمتهاى مختلف سهم خود را مى گيرند،تا(پيمانۀ عمرشان لبريز گردد و به اجل نهايى برسد)در اين هنگام فرشتگان ما كه مأمور گرفتن ارواحند به سراغ آنها مى آيند تا جانشان را بگيرند» (أُولئِكَ يَنالُهُمْ نَصِيبُهُمْ مِنَ الْكِتابِ حَتّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا يَتَوَفَّوْنَهُمْ) .

به هر حال از لحظۀ مرگ مجازاتهاى آنها شروع مى شود،نخستين بار با توبيخ و سرزنش فرشتگان پروردگار كه مأمور گرفتن جانشان هستند رو برو مى شوند،«آنها مى پرسند كجا هستند معبودهايى كه غير از خدا مى پرستيديد»و يك عمر از آنها دم مى زديد و همه چيز خود را نابخردانه در پاى آنها مى ريختيد؟ (قالُوا أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ) .

آنها چون دست خود را از همه چيز كوتاه مى بينند و پندارهايى را كه در بارۀ معبودهاى ساختگى داشتند همچون نقش برآب مشاهده مى كنند،در پاسخ مى گويند:«آنها همه گم شدند و از ما دور گشتند» (قالُوا ضَلُّوا عَنّا) .

اثرى از آنها نمى بينيم و هيچ گونه قدرتى بر دفاع از ما ندارند،و تمام عبادات ما براى آنها بيهوده بود،«و به اين ترتيب خودشان بر ضدّ خود گواهى مى دهند كه كافر بودند» (وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ) .

در حالى كه راه بازگشت به روى آنها بسته است و اين نخستين تازيانۀ آتشين مجازات الهى است كه بر روح آنها نواخته مى شود.

* (آيه 38)-درگیری پیشوایان و پیروان گمراه در دوزخ!در آیات گذشته صحنه ای که به هنگام مرگ و بازپرسی فرشتگان قبض ارواح رخ می دهد ترسیم شده بود و در اینجا صحنه برخورد گروههای اغواکننده و اغواشونده را در قیامت شرح میدهد:«در روز رستاخیز خداوند به آنها میگوید در صف گروههای مشابه خود از جن و انس که پیش از شما بودند،ثرار گیرید و در آتش داخل شوید»(قال ادخلوا فی امم قد خلت من قبلکم من الجن و النس فی انار)

ص: 44

هنگامى كه همگى در آتش داخل شدند برخوردشان با هم مسلكهايشان شروع مى شود،برخوردى عجيب و عبرت انگيز،«هر دسته اى كه وارد دوزخ مى شوند به ديگرى لعن و نفرين مى كند»و او را مسؤول بدبختى خويش مى داند (كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها) .

مطلب به همين جا پايان نمى پذيرد،«هنگامى كه همگى با ذلت و خوارى در محيط شرر بار دوزخ قرار مى گيرند(شكايت آنها به پيشگاه پروردگار از يكديگر شروع مى شود)نخست فريب خوردگان عرضه مى دارند:پروردگارا!اين اغواگران بودند كه ما را گمراه ساختند،خدايا عذاب و كيفر آنها را مضاعف كن»كيفرى به خاطر گمراهيشان،و كيفرى به خاطر گمراه كردن ما (حَتّى إِذَا ادّارَكُوا فِيها جَمِيعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النّارِ) .

ولى عجيب اين است كه خداوند در پاسخ آنها«مى فرمايد:براى هر كدام(از شما)عذاب مضاعف است؛ولى نمى دانيد!»چرا كه پيروان اگر گرد پيشوايان گمراه را نگرفته بودند،قدرتى بر اغواى مردم نداشتند (قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ) .

آيه 39

* (آيه 39)-در اين آيه پاسخ پيشوايان گمراه را چنين نقل مى كند كه:«آنها به پيروان خود مى گويند شما هيچ تفاوت و برترى بر ما نداريد،(يعنى اگر ما گفتيم شما تأييد كرديد و اگر گام برداشتيم كمك نموديد و اگر ستم نموديم شما يار و مددكار ما بوديد)بنابراين شما هم در مقابل اعمالتان عذاب دردناك الهى را بچشيد» (قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ فَما كانَ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ) .

آيه 40

* (آيه 40)-بار ديگر قرآن به سراغ سرنوشت افراد متكبر و لجوج يعنى آنها كه زير بار آيات پروردگار نمى روند و در برابر حق تسليم نيستند رفته،مى گويد:

«كسانى كه آيات ما را تكذيب كنند و در برابر آن تكبر ورزند درهاى آسمان به روى آنان گشوده نمى شود» (إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ) .

در حديثى از امام باقر عليه السّلام چنين مى خوانيم:«اما مؤمنان،اعمال و ارواحشان

ص: 45

به سوى آسمانها برده مى شود و درهاى آسمان به روى آنها گشوده خواهد شد،اما كافر روح و عملش را بالا مى برند تا به آسمان برسد در اين هنگام كسى صدا مى زند آن را به سوى سجّين(دوزخ)پايين ببريد».

سپس اضافه مى كند:«آنها وارد بهشت نخواهند شد،تا زمانى كه شتر از سوراخ سوزن بگذرد»! (وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ) .

اين تعبير كنايۀ لطيفى از محال بودن اين امر است،كه راهى براى ورود افراد بى ايمان متكبر در بهشت مطلقا موجود نيست! در پايان آيه براى تأكيد و توضيح بيشتر اضافه مى كند،«و اين چنين گنهكاران را كيفر مى دهيم» (وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ) .

آيه 41

* (آيه 41)-در اين آيه،به قسمتى ديگر از مجازات دردناك آنها اشاره كرده،مى گويد:«براى اين گونه افراد،بسترهايى از جهنم و آتش سوزان است و روى آنها پوششهايى از همان آتش سوزان قرار دارد» (لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ) .

و باز براى تأكيد اضافه مى كند:«اين چنين ظالمان و ستمگران را كيفر مى دهيم» (وَ كَذلِكَ نَجْزِي الظّالِمِينَ) .

آيه 42

* (آيه 42)-آرامش كامل و سعادت جاويدان!در آيات گذشته بحث از سرنوشت منكران آيات خدا و متكبران و ظالمان بود،در اينجا آيندۀ روشن افراد با ايمان را چنين شرح مى دهد:«كسانى كه ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند،...

اهل بهشتند و جاودانه در آن خواهند ماند» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ...

أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ) .

ولى در ميان اين جمله يك جملۀ معترضه كه اشاره به پاسخ بسيارى از سؤالات است بيان كرده،مى گويد:«ما هيچ كس را جز به اندازۀ توانائيش تكليف نمى كنيم» (لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها) .

اشاره به اين كه كسى تصور نكند كه قرار گرفتن در صف افراد با ايمان و انجام عمل صالح در دسترس همه كس نيست،زيرا تكاليف پروردگار به اندازۀ قدرت

ص: 46

افراد است.

اين آيه مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن،وسيلۀ نجات و سعادت جاويدان را منحصرا ايمان و عمل شايسته معرفى مى كند و به اين ترتيب به عقيدۀ خرافى مسيحيان امروز كه وسيلۀ نجات را قربانى شدن مسيح در برابر گناهان بشريت مى دانند،خط بطلان مى كشد،اصرار قرآن روى مسألۀ ايمان و عمل صالح در آيات مختلف براى كوبيدن اين طرز تفكر و مانند آن است.

آيه 43

* (آيه 43)-در اين آيه به يكى از مهمترين نعمتهايى كه خدا به بهشتيان ارزانى مى دارد و مايۀ آرامش روح و جان آنهاست اشاره كرده،مى گويد:«كينه ها و حسدها و دشمنيها را از دل آنها برمى كنيم» (وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ) .

در حقيقت يكى از بزرگترين ناراحتيهاى انسانها در زندگى دنيا كه سر چشمۀ پيكارهاى وسيع اجتماعى مى شود و علاوه بر خسارتهاى سنگين جانى و مالى آرامش روح را بكلى بر هم مى زند،همين«كينه توزى»و«حسد»است.

بهشتيان بكلى از بدبختيهاى ناشى از اين گونه صفات و عواقب آن بركنارند، آنها با هم در نهايت دوستى و محبت و صفا و صميميت و آرامش زندگى مى كنند، و همه از وضع خود راضيند.

قرآن پس از ذكر اين نعمت روحانى،اشاره به نعمت مادى و جسمانى آنها كرده،مى گويد:«از زير قصرهاى آنها نهرهاى آب جريان دارد» (تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ) .

سپس رضايت و خشنودى كامل و همه جانبۀ اهل بهشت را با اين جمله منعكس مى كند كه آنها«مى گويند:حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه ما را به اين همه نعمت رهنمون شد و اگر خدا ما را راهنمايى نمى كرد،هرگز،هدايت نمى يافتيم» (وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللّهُ) .

اين توفيق او بود كه دست ما را گرفت و از گذرگاههاى زندگى عبور داد و به سر منزل سعادت رسانيد.«مسلما فرستادگان پروردگار ما،حق را آوردند!»آنها راست مى گفتند و ما با چشم خود درستى گفتارشان را هم اكنون مى بينيم (لَقَدْ

ص: 47

جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ) .

اين توفيق او بود كه دست ما را گرفت و از گذرگاههاى زندگى عبور داد و به سر منزل سعادت رسانيد.«مسلما فرستادگان پروردگار ما،حق را آوردند!»آنها راست مى گفتند و ما با چشم خود درستى گفتارشان را هم اكنون مى بينيم (لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ) .

«در اين هنگام ندايى برمى خيزد،و اين جمله را در گوش جان آنها سر مى دهد كه اين بهشت را به خاطر اعمال پاكتان به ارث برديد» (وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) .

آيه 44

* (آيه 44)-از اين آيه استفاده مى شود كه بهشتيان و دوزخيان از جايگاه خود مى توانند با يكديگر سخن بگويند؛نخست مى گويد:«بهشتيان،دوزخيان را مخاطب ساخته و صدا مى زنند كه ما وعدۀ پروردگار خويش را حق يافتيم،آيا شما هم به آنچه خدا به وسيلۀ فرستادگانش وعده داده بود،رسيديد؟» (وَ نادى أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا) .

در پاسخ«مى گويند:آرى»همه را عين حقيقت ديديم (قالُوا نَعَمْ) .

سپس اضافه مى كند:«در اين هنگام ندا دهنده اى در ميان آنها ندا در مى دهد (آنچنان كه صداى او به گوش همگان مى رسد)كه:لعنت خدا بر ستمگران باد» (فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمِينَ) .

آيه 45

* (آيه 45)-سپس ستمگران را چنين معرفى مى كند:«همانها كه مردم را از راه راست باز مى داشتند(و با تبليغات مسموم و زهرآگين خود،ايجاد شك و ترديد در ريشه هاى عقايد مردم مى كردند)و جادۀ مستقيم الهى را كج و معوج نشان مى دادند،و به سراى ديگر نيز ايمان نداشتند» (الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ كافِرُونَ) .

اين مؤذّن در روايات اسلامى،غالبا به امير مؤمنان على عليه السّلام تفسير شده است.

حاكم«ابو القاسم حسكانى»كه از دانشمندان اهل سنّت است به سند خود از «محمّد بن حنفيه»از«على»عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود:انا ذلك المؤذّن:«آن كه اين ندا را سر مى دهد منم»و همچنين به سند خود از ابن عباس نقل مى كند كه على عليه السّلام در قرآن نامهايى دارد كه مردم آنها را نمى دانند،از جمله«مؤذّن»در آيۀ شريفۀ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ على عليه السّلام است كه اين ندا را سر مى دهد و مى گويد:الا لعنة اللّه على الّذين

ص: 48

كذّبوا بولايتى و استخفّوا بحقّى؛«لعنت خدا بر آنها باد كه ولايت مرا تكذيب كردند و حق مرا كوچك شمردند».

آيه 46

* (آيه 46)-اعراف گذرگاه مهمى به سوى بهشت!در تعقيب بيان سرگذشت بهشتيان و دوزخيان اين آيه و سه آيۀ بعد از آن در بارۀ«اعراف»كه منطقه اى است حد فاصل ميان بهشت و دوزخ،با ويژگيهايى كه دارد سخن مى گويد.

نخست به حجابى كه در ميان بهشتيان و دوزخيان كشيده شده است اشاره كرده،مى گويد:«ميان اين دو گروه حجابى قرار دارد» (وَ بَيْنَهُما حِجابٌ) .

از آيات بعد چنين استفاده مى شود كه حجاب مزبور همان«اعراف»است كه مكان مرتفعى است در ميان اين دو گروه،كه مانع از مشاهدۀ يكديگر مى شود،البته كسانى كه بر اعراف يعنى قسمتهاى بالاى اين مانع مرتفع قرار دارند،هر دو گروه را مى توانند ببينند.

سپس قرآن مى گويد:«بر اعراف مردانى قرار دارند كه هر يك از جهنميان و دوزخيان را(در جايگاه خود مى بينند و)از سيمايشان آنها را مى شناسند» (وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسِيماهُمْ) .

سپس مى گويد:مردانى كه بر اعراف قرار دارند«بهشتيان را صدا مى زنند و مى گويند:درود بر شما باد،اما خودشان وارد بهشت نشده اند،اگرچه بسيار تمايل دارند» (وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ) .

آيه 47

* (آيه 47)-«اما به هنگامى كه به سوى ديگر نگاه مى كنند و دوزخيان را در دوزخ مى بينند(به درگاه خدا راز و نياز مى كنند و)مى گويند:پروردگارا!ما را با جمعيت ستمگران قرار مده» (وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ) .

* (آيه 48)-در این آیه اضافه می کند که:«و اصحاب اعراف مردانی از دوزخیان را که از چهره و سیمایشان می شناسند صدا می زنند(و مورد ملامت و سرزنش قرار می دهند که دیدید عاقبت)گردآوری اموال و نفرت در دنیا و تکبر ورزیدن از قبول حق،به شما سودی نداد»چه شد آن مالها؟و کجا رفتند آن

ص: 49

نفرات؟و چه نتيجه اى گرفتيد از آن همه كبر و خودپرستى؟ (وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالاً يَعْرِفُونَهُمْ بِسِيماهُمْ قالُوا ما أَغْنى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ) .

آيه 49

* (آيه 49)-بار ديگر با همان زبان ملامت و سرزنش در حالى كه اشاره به جمعى از ضعفاى مؤمنان كه بر اعراف قرار گرفته اند مى كنند،مى گويند:«آيا اينها همان كسانى هستند كه شما سوگند ياد كرديد هيچ گاه خداوند آنان را مشمول رحمت خود قرار نخواهد داد» (أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللّهُ بِرَحْمَةٍ) .

سر انجام رحمت الهى شامل حال اين دسته از ضعفاى مؤمنان شده و به آنها خطاب مى شود كه:«وارد بهشت شويد نه ترسى بر شماست و نه در آنجا غم و اندوهى داريد» (ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ) .

* «اصحاب اعراف»چه كسانى هستند؟

از مجموع آيات و روايات چنين استفاده مى شود كه«اعراف»گذرگاه سخت و صعب العبورى بر سر راه بهشت سعادت جاويدان است،طبيعى است كه افراد نيرومند و قوى يعنى صالحان و پاكان با سرعت از اين گذرگاه عبور مى كنند اما افرادى كه خوبى و بدى را به هم آميختند در اين مسير وا مى مانند.

همچنين طبيعى است كه سرپرستان جمعيت و پيشوايان قوم در گذرگاههاى سخت همانند فرماندهانى كه در اين گونه موارد در آخر لشكر راه مى روند تا همۀ سپاهيان بگذرند،در آنجا توقف مى كنند تا به كمك ضعفاى مؤمنان بشتابند و آنها كه شايستگى نجات را دارند در پرتو امدادشان رهايى يابند.

بنابراين در اعراف،دو گروه وجود دارند،ضعيفان و آلودگانى كه در رحمتند و پيشوايان بزرگ(يعنى انبياء،امامان و صالحان)كه در همه حال يار و ياور ضعيفانند.

* (آيه 50)-نعمتهای بهشتی بر دوزخیان حرام ست!پس از آن که بهشتیان و دوزخیان هر کدام در محل مناسب خود مستقر شدند گفتگوهایی در میان آنها رد و بدل می شود که نتیجه آن مجازات و کیفری است روحانی و معنوی برای دوزخیان،نخست می فرماید:«دوزخیان،بهشتیان را صدا می زنند که (محبت کنید)

ص: 50

و مقدارى آب يا از آنچه خدا به شما روزى داده،به ما ببخشيد»تا عطش سوزان خود را تسكين دهيم و از آلام خود بكاهيم (وَ نادى أَصْحابُ النّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ) .

ولى بلافاصله بهشتيان دست ردّ بر سينۀ آنها زده،و«مى گويند:خداوند اينها را بر كافران تحريم كرده است» (قالُوا إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرِينَ) .

1-جملۀ «مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ» (از آنچه خدا به شما روزى داده)كه تعبيرى است سر بسته و توأم با يك نوع ابهام نشان مى دهد كه حتى دوزخيان نمى توانند از ماهيت و انواع نعمتهاى بهشتى آگاه شوند.

2-جملۀ «إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرِينَ» (خداوند آنها را بر كافران حرام كرده)اشاره به اين است كه بهشتيان مضايقه اى از بخشيدن اين نعمتها ندارند زيرا نه چيزى از آنها كم مى شود و نه در درون سينه،كينه اى نسبت به كسى دارند،ولى وضع دوزخيان آنچنان است كه نمى توانند از نعمتهاى بهشتى بهره گيرند،اين تحريم در حقيقت يك نوع«تحريم تكوينى»است،همانند محروميت بسيارى از بيماران از غذاهاى لذيذ و رنگارنگ.

آيه 51

* (آيه 51)-در اين آيه سبب محروميت آنها را تشريح مى كند و با ذكر صفات دوزخيان روشن مى سازد كه اين سرنوشت شوم را خودشان براى خويشتن فراهم ساخته اند نخست مى گويد:«آنها كسانى هستند كه دين و مذهب خود را به سرگرمى و بازى گرفتند» (الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً) .

«و زندگى دنيا آنها را فريب داد و مغرور ساخت» (وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا) .

اين امور سبب شد كه آنها در لجنزار شهوات فرو روند و همه چيز حتى رستاخيز را به دست فراموشى بسپارند و گفتار پيامبران و آيات الهى را انكار كنند، لذا به دنبال آن اضافه مى كند:«پس امروز هم ما آنها را فراموش خواهيم كرد همان گونه كه آنها لقاى چنين روزى را فراموش كردند و همان گونه كه آيات ما را انكار نمودند» (فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا وَ ما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ) .

ضمنا از اين آيه استفاده مى شود كه نخستين مرحلۀ گمراهى و انحراف آن

ص: 51

است كه انسان مسائل سرنوشت ساز خود را جدّى نگيرد و با آنها به عنوان يك سرگرمى و بازيچه رفتار كند.

آيه 52

* (آيه 52)-اين آيه اشاره به اين است كه محروميت كفار و سرنوشت شومشان نتيجۀ كوتاهيها و تقصيرات خودشان است و گر نه از ناحيۀ خداوند هيچ گونه كوتاهى در هدايت و رهبرى و ابلاغ آيات و بيان درسهاى تربيتى نشده است لذا مى گويد:ما در هدايت و راهنمايى آنها چيزى فروگذار نكرديم«كتابى براى آنها فرستاديم كه تمام اسرار و رموز آن را با آگاهى كامل تشريح كرديم» (وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ) .

«كتابى كه مايۀ هدايت و موجب رحمت براى ايمان آورندگان بود»اگرچه افراد لجوج و خودخواه از آن بى بهره مى مانند (هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ) .

آيه 53

* (آيه 53)-و در اين آيه اشاره به طرز تفكر غلط تبهكاران و منحرفان در زمينۀ هدايتهاى الهى كرده،مى گويد:«آيا آنها جز انتظار تأويل آيات(و فرا رسيدن تهديدهاى الهى)دارند»؟ (هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ تَأْوِيلَهُ) .

اما چه انتظار نابجايى،زيرا هنگامى كه نتايج و سر انجام اين وعده هاى الهى را مشاهده كنند،كار از كار گذشته و راهى براى بازگشت باقى نمانده است«آن روز كه تأويل آنها فرا رسد،كسانى كه قبلا آن را فراموش كرده بودند مى گويند:فرستادگان پروردگار ما حق را آوردند»و گفتار آنها نيز همه حق بود (يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ) .

اما در اين هنگام در وحشت و اضطراب فرو مى روند،و به فكر چاره جويى مى افتند و مى گويند:«آيا(امروز)شفيعانى يافت مى شوند كه براى ما شفاعت كنند»؟ (فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَيَشْفَعُوا لَنا) .

و«يا(اگر شفيعانى براى ما در كار نيست و اصولا شايستۀ شفاعت نيستيم)آيا ممكن است به عقب باز گرديم و اعمالى غير آنچه انجام داديم انجام دهيم» و تسليم حق و حقيقت باشيم (أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنّا نَعْمَلُ) .

ولى افسوس!اين بيدارى بسيار دير است،نه راه بازگشتى وجود دارد و نه

ص: 52

شايستگى شفاعت دارند،زيرا«آنها سرمايه هاى وجود خود را از دست داده و گرفتار خسران و زيانى شده اند كه تمام وجودشان را در بر مى گيرد» (قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ) .

و بر آنها ثابت مى شود كه بتها و معبودهاى ساختگى آنان در آنجا هيچ گونه نقشى ندارد«و معبودهايى را كه به دروغ ساخته بودند همگى از نظرشان گم مى شوند» (وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ) .

از اين آيه استفاده مى شود كه انسان در اعمال خود مختار و آزاد است و الاّ تقاضاى بازگشت به دنيا نمى كرد تا اعمال بد خود را جبران كند.و نيز استفاده مى شود كه جهان ديگر جاى انجام عمل و كسب فضيلت و نجات نيست.

آيه 54

* (آيه 54)-اين آيه معبود حقيقى و واقعى را با ذكر صفات خاصش معرفى مى كند،تا آنها كه حقيقت جو هستند قبل از فرا رسيدن رستاخيز در همين جهان او را به روشنى بشناسند،نخست مى گويد:«معبود و پروردگار شما آن كس است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد» (إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّامٍ) .يعنى«معبود»كسى جز«آفريدگار» نمى تواند باشد.

* آيا جهان در شش روز آفريده شده؟

با توجه به مفهوم وسيع كلمۀ«ايّام» (روزها)و معادل آن در زبانهاى ديگر،پاسخ اين سؤال روشن است،زيرا بسيار مى شود كه«ايّام»به معنى«دورانها»به كار مى رود.

بنابراين خداوند مجموعۀ زمين و آسمان را در شش دوران متوالى آفريده است،هر چند اين دورانها گاهى به ميليونها يا ميلياردها سال بالغ شده است و علم امروز هيچ گونه مطلبى را كه مخالف اين موضوع باشد بيان نكرده است.

سپس قرآن مى گويد:«خداوند پس از آفرينش آسمان و زمين،زمام رهبرى آنها را به دست گرفت» (ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ) .

يعنى،نه تنها آفرينش از اوست بلكه اداره و رهبرى جهان نيز با او مى باشد.

و اين پاسخى است به آنها كه جهان را در آفرينش نيازمند به خدا مى دانند نه

ص: 53

در بقا و ادامۀ هستى.

* «عرش»چيست؟

عرش در لغت معانى متعددى دارد از جمله:به معنى سقف يا چيزى است كه داراى سقف بوده باشد،و گاهى به معنى تختهاى بلند همانند تخت سلاطين نيز آمده است.

ولى هنگامى كه در مورد خداوند به كار مى رود و گفته مى شود«عرش خدا» منظور از آن مجموعۀ جهان هستى است كه در حقيقت تخت حكومت پروردگار محسوب مى شود.

بنابراين در آيۀ مورد بحث جملۀ «اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» كنايه از احاطۀ كامل پروردگار و تسلط او بر تدبير امور آسمانها و زمين بعد از خلقت آنهاست.

سپس مى فرمايد:«اوست كه شب را همچون پوششى بر روز مى افكند و روشنايى روز را با پرده هاى ظلمانى شب مى پوشاند» (يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ) .

بعد از آن اضافه مى كند:«شب با سرعت به دنبال روز در حركت است» (يَطْلُبُهُ حَثِيثاً) .همانند طلبكارى كه با سرعت به دنبال بدهكار مى دود.

سپس مى افزايد:«اوست كه خورشيد و ماه و ستارگان را آفريده است،در حالى كه همه سر بر فرمان او هستند» (وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ) .

پس از ذكر آفرينش جهان هستى و نظام شب و روز و آفرينش ماه و خورشيد و ستارگان به عنوان تأكيد مى گويد:«آگاه باشيد آفرينش و ادارۀ امور جهان هستى تنها به دست اوست» (أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ) .

منظور از «الْخَلْقُ» آفرينش نخستين،و منظور از «الْأَمْرُ» قوانين و نظاماتى است كه به فرمان پروردگار بر عالم هستى حكومت مى كند و آنها را در مسير خود رهبرى مى نمايد.

به عبارت ديگر:همان طور كه جهان در حدوثش نيازمند به اوست در تدبير و ادامۀ حيات و اداره اش نيز وابسته به او مى باشد،و اگر لحظه اى لطف خدا از آن گرفته شود نظامش بكلى از هم گسسته و نابود مى گردد.

و در پايان آيه مى فرمايد:«پر بركت است خداوندى كه پروردگار عالميان

ص: 54

است» (تَبارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ) .

اين جمله بعد از ذكر آفرينش و تدبير جهان هستى يك نوع ستايش از مقام مقدس پروردگار است كه وجودى مبارك،ازلى،ابدى و سر چشمۀ همۀ بركات و نيكيها و خير مستمر مى باشد.

آيه 55

* (آيه 55)-شرايط اجابت دعا:آيۀ قبل با ذكر دلايل روشن اين حقيقت را اثبات كرد كه شايستۀ عبوديت و بندگى تنها خداست و به دنبال آن در اينجا دستور مى دهد كه«دعا و نيايش»كه جان و روح عبادت است بايد در برابر خدا انجام گيرد، نخست مى گويد:«پروردگار خود را از روى تضرّع و در پنهانى بخوانيد» (ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً) .

اين كه در آيۀ فوق دستور داده شده كه خدا را در«خفيّه»و پنهانى بخوانيد براى اين است كه از«ريا»دورتر،و به اخلاص نزديكتر،و توأم با تمركز فكر و حضور قلب باشد.

و در پايان آيه مى فرمايد:«او(خداوند)تجاوزكاران را دوست نمى دارد» (إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ) .

و اين جمله معنى وسيعى دارد كه هرگونه تجاوز را،اعم از فرياد كشيدن به هنگام دعا،و يا تظاهر و رياكارى،و يا توجه به غير خدا را به هنگام دعا، شامل مى شود.

آيه 56

* (آيه 56)-در اين آيه اشاره به حكمى شده است كه در واقع يكى از شرايط تأثير دعا است،مى فرمايد:«در روى زمين فساد مكنيد بعد از آن كه اصلاح شده است» (وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها) .بنابراين هيچ گاه دعاى افراد مفسد و تبهكار به جايى نخواهد رسيد.

در روايتى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم:«زمين فاسد بود و خداوند به وسيلۀ پيامبر اسلام آن را اصلاح كرد».

باز ديگر به مسألۀ دعا مى پردازد و يكى ديگر از شرايط آن را بازگو مى كند، مى گويد:«و خدا را با ترس و اميد بخوانيد» (وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً) .

ص: 55

نه آن چنان از اعمال خود راضى باشيد كه گمان كنيد هيچ نقطۀ تاريكى در زندگى شما نيست كه اين خود عامل عقبگرد و سقوط است،و نه آن چنان مأيوس باشيد كه خود را شايستۀ عفو خدا و اجابت دعا ندانيد،بلكه با دو بال «بيم»و«اميد»به سوى او پرواز كنيد،اميد به رحمتش و بيم از مسؤوليتها و لغزشهاى خود.

و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر روى اسباب اميدوارى به رحمت خدا، مى گويد:«رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است» (إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ) .

در اين دو آيه اشاره به پنج قسمت از شرايط قبولى دعا شده است:نخست اين كه از روى تضرع و در پنهانى باشد،ديگر اين كه از حدّ اعتدال تجاوز نكند،سوم اين كه با توليد فساد و تبهكارى همراه نگردد،چهارم اين كه توأم با بيم و اميد متوازن باشد،پنجم اين كه با نيكوكارى توأم گردد.

آيه 57

* (آيه 57)-در آيات گذشته اشاره هاى مكرر به مسألۀ«مبدء»يعنى توحيد و شناسايى پروردگار از روى اسرار جهان آفرينش شد،و در اين آيه اشاره به مسألۀ «معاد»و رستاخيز مى شود،تا اين دو بحث يكديگر را تكميل كنند،و اين سيرۀ قرآن است كه در بسيارى از موارد«مبدء»و«معاد»را با هم قرين مى سازد،نخست مى گويد:«او كسى است كه بادها را پيشاپيش باران رحمتش همچون بشارت دهنده اى(كه از قدوم مسافر عزيزى خبر مى دهد)مى فرستد» (وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ) .

«بادهايى كه از اقيانوسها برخاسته و ابرهاى سنگين بار و پر آب را با خود حمل مى كند» (حَتّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً) .

«در اين موقع آنها را به سوى سرزمينهاى مرده و خشك و سوزان مى رانيم» و مأموريت آبيارى اين تشنگان را به عهدۀ آنها مى نهيم (سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ) .

«و به وسيلۀ آن،آب حيات بخش را در همه جا فرو مى فرستيم» (فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ) .«سپس به كمك اين آب انواع ميوه ها را از خاك تيره بيرون مى آوريم»

ص: 56

(فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ) .

و به دنبال آن اضافه مى كند:«اين چنين مردگان را از زمين بيرون مى آوريم» و لباس حيات را در اندامشان مى پوشانيم (كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى) .

اين مثال را براى آن آورديم كه نمونۀ معاد را در اين دنيا كه همه سال در برابر چشم شما تكرار مى شود به شما نشان دهيم«تا شايد متذكر گرديد» (لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ) .

آيه 58

* (آيه 58)-در اين آيه براى اين كه گمان نشود يكنواخت بودن باران دليل آن است كه همۀ سرزمينها يكسان زنده شوند،و براى اين كه روشن گردد،استعدادها و آمادگيهاى متفاوت سبب استفاده هاى مختلف از مواهب الهى مى شود،مى گويد:

«سرزمين شيرين و پاكيزه گياهان پربركت و مفيد و سودمند به اذن پروردگار،از آن مى رويد» (وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ) .

«اما زمينهاى شوره زار و خبيث و زشت،چيزى جز گياهان ناچيز و كم ارزش نمى روياند» (وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلاّ نَكِداً) .

و در پايان آيه مى فرمايد:«اين چنين آيات را براى كسانى كه شكرگزارند(و از آن استفاده مى كنند و راه هدايت را مى پويند)بيان مى كنيم» (كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ) .

آيۀ فوق در حقيقت اشاره به يك مسألۀ مهم است و آن اين كه تنها«فاعليت فاعل»براى به ثمر رسيدن يك موضوع،كافى نيست بلكه استعداد و«قابليت قابل» نيز شرط است.

آيه 59

* (آيه 59)-رسالت نوح نخستين پيامبر اولوا العزم:سرگذشت نوح در سوره هاى مختلفى از قرآن مانند سورۀ هود،انبياء،مؤمنون،شعراء و نوح مشروحا آمده است،اما در اينجا تنها فهرستى از آن در شش آيه آمده،نخست مى فرمايد:«ما نوح را به سوى قومش فرستاديم» (لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ) .

نخستين چيزى كه او به آنها يادآور شد،همان توجه به حقيقت توحيد و نفى هرگونه بت پرستى بود،«پس به آنها گفت:اى قوم من!خدا را بپرستيد كه هيچ

ص: 57

معبودى جز او براى شما نيست» (فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ) .

نوح پس از بيدار كردن فطرتهاى خفته،آنان را از سر انجام بت پرستى بر حذر داشته و گفت:«من از عذاب روزى بزرگ بر شما مى ترسم» (إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ) .

منظور از مجازات«روز بزرگ»ممكن است همان توفان معروف نوح يا مجازات الهى در روز رستاخيز باشد.

آيه 60

* (آيه 60)-ولى قوم نوح به جاى اين كه از دعوت اصلاحى اين پيامبر بزرگ كه توأم با نهايت خيرخواهى بود استقبال كنند،به آيين توحيد بپيوندند و دست از ستم و فساد بردارند«جمعى از اشراف و ثروتمندان قوم او(كه منافع خود را با بيدارى مردم در خطر مى ديدند،و مذهب او را مانعى بر سر راه هوسرانيها و هوسبازيهاى خويش مشاهده مى كردند)صريحا در جواب نوح گفتند:ما تو را در گمراهى آشكار مى بينيم» (قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ) .

آيه 61

* (آيه 61)-«نوح»در برابر توهين و خشونت آنها با همان لحن آرام و متين و محبت آميز خود در پاسخ آنها«گفت:(من نه تنها گمراه نيستم بلكه)هيچ گونه نشانه اى از گمراهى در من وجود ندارد،ولى من فرستادۀ پروردگار جهانيانم» (قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلالَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ).

اشاره به اين كه خدايان پراكنده اى كه شما قائل شده ايد همه بى اساس است، پروردگار و ربّ همۀ جهانيان تنها خداوند يگانۀ يكتاست كه خالق همۀ آنها مى باشد.

آيه 62

* (آيه 62)-هدف من اين است كه رسالت پروردگار را انجام داده و دستورات او را به شما برسانم» (أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي) .

«و در اين راه از هيچ گونه خيرخواهى فروگذارى نمى كنم» (وَ أَنْصَحُ لَكُمْ) .

و در پايان اضافه مى كند:«من چيزهايى از خداوند مى دانم كه شما نمى دانيد» (وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ) .

اين جمله ممكن است جنبۀ تهديد در برابر مخالفتهاى آنها داشته باشد كه من مجازاتهاى دردناكى از خداوند در برابر تبهكاران سراغ دارم كه شما هنوز

ص: 58

از آن بى خبريد،و يا اشاره به لطف و رحمت پروردگار باشد كه اگر در مسير اطاعتش گام بگذاريد بركات و پاداشهايى از او سراغ دارم كه شما به عظمت و وسعت آن واقف نيستيد.

آيه 63

* (آيه 63)-در اين آيه گفتار ديگرى را از نوح مى خوانيم كه در برابر اظهار تعجب قوم خود از اين كه چگونه ممكن است انسانى عهده دار رسالت پروردگار گردد،بيان كرده است:«آيا تعجب كرده ايد كه انسانى مأمور ابلاغ رسالت پروردگار گردد و دستورات بيدار كنندۀ او بر اين انسان نازل شود تا شما را از عواقب سوء اعمالتان برحذر دارد و به آيين پرهيزكارى دعوت كند و تا مشمول رحمت الهى شويد» (أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ) .

يعنى،اين موضوع چه جاى تعجب است؟زيرا يك انسان شايسته،استعداد انجام اين رسالت را بهتر از هر موجود ديگر دارد.

آيه 64

* (آيه 64)-ولى به جاى اين كه دعوت چنين رهبر دلسوز و خيرخواه و آگاهى را بپذيرند،«همۀ گفته هاى او را تكذيب كردند(و در برابر دعوتش سر تسليم فرود نياوردند،هر چه نوح بيشتر تبليغ مى كرد،آنها بر لجاجت و سرسختى خود مى افزودند)و همين سبب شد كه ما نوح و آنها كه با او در كشتى بودند نجات داده و تكذيب كنندگان به آياتش را گرفتار غرقاب ساخته و هلاك كنيم» (فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا) .

در پايان آيه،دليل اين كيفر سخت را چنين بيان مى كند كه«آنها جمعيت نابينايى بودند»يعنى مردمى بودند كور دل و كورباطن كه از مشاهدۀ چهرۀ حقيقت محروم بودند (إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً عَمِينَ) .

و اين كوردلى نتيجۀ اعمال شوم و لجاجتهاى مستمر خودشان بود،زيرا چشم پوشى مستمر از حقايق،تدريجا چشم تيزبين عقل را ضعيف كرده و سر انجام نابينا مى كند.

* (آيه 65)-گوشه ای از سرگذشت قوم هود: در تعقیب ذکر رسالت نوح

ص: 59

و درسهاى عبرتى كه در آن نهفته بود،به سرگذشت يكى ديگر از پيامبران بزرگ يعنى هود و درگيريهاى او با قوم و ملتش مى پردازد،نخست مى فرمايد:«ما به سوى جمعيت عاد،برادرشان هود را فرستاديم» (وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً) .

قوم«عاد»مردمى بودند كه در سرزمين«يمن»زندگى مى كردند،از نظر قدرت جسمانى و ثروت ملتى نيرومند و قوى بودند،ولى انحرافات عقيده اى مخصوصا بت پرستى و مفاسد اخلاقى در ميان آنها غوغا مى كرد.

سپس مى گويد:هود دعوت خود را از مسألۀ توحيد و مبارزه با شرك و بت پرستى شروع كرد و«به آنها گفت:اى قوم من!خداوند يگانه را بپرستيد كه هيچ معبودى براى شما غير او نيست،آيا پرهيزگارى را پيشه نمى كنيد»! (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ) .

آيه 66

* (آيه 66)-ولى ثروتمندان از خود راضى (الْمَلَأُ) يعنى كسانى كه ظاهر آنها چشم پركن بود،به هود همان گفتند:كه قوم نوح به نوح گفته بودند،بلكه نسبت سفاهت نيز به او دادند،«اشراف كافر قوم او گفتند ما تو را در سفاهت و سبك مغزى مى بينيم و گمان مى كنيم تو از دروغگويان باشى»! (قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراكَ فِي سَفاهَةٍ وَ إِنّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكاذِبِينَ) .

آيه 67

* (آيه 67)-اما هود با وقار و ادبى كه مخصوص پيامبران و رهبران راستين و پاك است،بى آنكه از گفتۀ آنان عصبانى و يا دلسرد و مأيوس گردد،«گفت:اى جمعيت من!هيچ گونه سفاهتى در من نيست و وضع رفتار و گفتار من بهترين دليل بر سرمايه هاى عقلانى من است،من فرستادۀ پروردگار جهانيانم» (قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفاهَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ) .

آيه 68

* (آيه 68)-هود اضافه كرد:«رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى كنم؛ و من خيرخواه امينى براى شما هستم» (أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمِينٌ) .

* (آيه 69)-سپس هود در برابر افرادی که از بعثت یک انسان به عنوان پیامبر در تعجب بودند به همان مطلبی اشاره می کند که نوح پیامبر نیز به قوم خود گفته بود

ص: 60

و آن اين كه:«آيا تعجب مى كنيد كه از طرف پروردگار به فردى از شما وحى شود،تا شما را از كيفرهايى كه به خاطر اعمالتان در پيش داريد بيم دهد!» (أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ).

سپس براى تحريك عواطف خفتۀ آنها و برانگيختن حس شكرگزارى در درون جانشان قسمتى از نعمتهاى پروردگار را،براى آنان شرح مى دهد،مى گويد:

«به خاطر بياوريد كه خداوند شما را جانشينان قوم نوح قرار داد» (وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ). و هنگامى كه آنها بر اثر طغيانشان به وسيلۀ توفان نابود شدند،سرزمينهاى وسيع و گستردۀ آنان را با تمام نعمتهايى كه داشتند در اختيار شما قرار داد.

به علاوه«و شما را از جهت خلقت(جسمانى)گسترش(و قدرت)داد» (وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً).

آيه 70

* (آيه 70)-اما در مقابل اين اندرزها و راهنماييهاى منطقى و يادآورى نعمتهاى الهى آنها كه منافع مادى خود را در خطر مى ديدند و قبول دعوت او را مانع هوسبازيهاى خويش مى دانستند،در مقام مخالفت برآمده و«گفتند:آيا به سراغ ما آمده اى كه تنها خداى يگانه را بپرستيم،و آنچه را پدران ما مى پرستيدند،رها كنيم»؟نه هرگز چنين چيزى،ممكن نيست (قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا) .

و سر انجام براى اين كه اميد«هود»را بكلى از خود قطع كنند و به اصطلاح حرف آخر را به او زده باشند گفتند:«اگر راست مى گويى(و عذابها و مجازاتهايى را كه به ما وعده مى دهى حقيقت دارد)هر چه زودتر آنها را به سراغ ما بفرست و ما را محو و نابود كن»! (فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ) .

يعنى ما كمترين واهمه اى از تهديدهاى تو نداريم.

* (آيه 71)-هنگامی که سخن به اینجا رسید و آخرین حرف خود را که نشانه امتناع کامل ازقبول دعوت هود بود زدند و او بکلی از هدایت آنان مایوس شد،«به آنها گفت:اکنون که چنین است بدانید عذاب و کیفر خشم بر شما مسلما واقع

ص: 61

خواهد شد» (قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ) .

سپس براى اين كه گفتار آنها در بارۀ بتها بدون پاسخ نماند،اضافه مى كند:«آيا شما با من در مورد چيزهايى كه از الوهيت جز نامى بى اثر ندارند و شما و پدرانتان اسم خدا بر آنها گذارده ايد و به دروغ آثار و خاصيتهايى براى آنها قائل شده ايد، به مجادله برخاسته ايد،در حالى كه هيچ گونه فرمان و حجتى خدا در اين باره نازل نكرده است» (أَ تُجادِلُونَنِي فِي أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ) .

سپس گفت:«اكنون كه چنين است شما در انتظار بمانيد من هم با شما انتظار مى كشم» (فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ) .شما در اين انتظار باشيد كه بتها ياريتان كنند و من در انتظارم كه عذاب دردناك الهى بر شما فرود آيد آينده نشان خواهد داد كداميك از اين دو انتظار به حقيقت نزديكتر خواهد بود.

آيه 72

* (آيه 72)-در اين آيه سر انجام كار اين قوم لجوج در عبارت كوتاهى چنين بيان شده است:«ما هود و كسانى را كه با او بودند به لطف و رحمت خود،رهايى بخشيديم،و ريشۀ كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و حاضر نبودند در برابر حق تسليم شوند،قطع و نابود ساختيم» (فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ ما كانُوا مُؤْمِنِينَ) .

آيه 73

* (آيه 73)-سرگذشت عبرت انگيز قوم ثمود!از اين به بعد به قيام«صالح» پيامبر بزرگ خدا در ميان قوم«ثمود»كه در يك منطقۀ كوهستانى ميان حجاز و شام زندگى مى كردند اشاره شده،نخست مى گويد:«ما به سوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم» (وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً) .

پيامبر آنان صالح نيز همانند ساير پيامبران،نخستين گام را در راه هدايت آنها از مسألۀ توحيد و يكتاپرستى برداشت و به آنها«گفت:اى قوم من!خداوند يگانه را پرستش كنيد كه معبودى جز او نداريد» (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ) .

سپس اضافه نمود:من بدون دليل چيزى نمى گويم،«بيّنه و دليل روشن از

ص: 62

طرف پروردگارتان براى شما آمده است و اين همان شترى است كه خداوند براى شما معجزه قرار داده است» (قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ ناقَةُ اللّهِ لَكُمْ آيَةً) .

سپس به آنها مى گويد:«او را به حال خود واگذاريد و بگذاريد در زمين خدا به چرا بپردازد،و به او آزار مرسانيد كه عذاب دردناكى شما را فرا خواهد گرفت» (فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ) .

آيه 74

* (آيه 74)-در اين آيه مى گويد:«به خاطر داشته باشيد كه خداوند شما را جانشينان در روى زمين بعد از قوم عاد قرار داد،و در آن مستقر ساخت» (وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ).

يعنى از يك سو نعمتهاى فراوان الهى را فراموش نكنيد و از سوى ديگر توجه داشته باشيد كه پيش از شما اقوام طغيانگرى مانند قوم عاد بودند كه بر اثر مخالفتهايشان به عذاب الهى گرفتار شدند و نابود گرديدند.

سپس روى بعضى از نعمتها و امكانات خداداد قوم ثمود تكيه كرده، مى گويد:شما در سرزمينى زندگى داريد كه هم دشتهاى مسطح با خاكهاى مساعد و آماده كه«در دشتهايش قصرها براى خود بنا مى كنيد و در كوهها براى خود خانه ها مى تراشيد» (تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتاً) .

و در پايان آيه مى گويد:«اين همه نعمتهاى فراوان خدا را يادآور شويد و در زمين فساد نكنيد و كفران نعمت ننماييد» (فَاذْكُرُوا آلاءَ اللّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ) .

آيه 75

* (آيه 75)-باز ملاحظه مى كنيم كه جمعيت اشراف و ثروتمندان خوش ظاهر و بد باطن سر رشتۀ مخالفت با اين پيامبر بزرگ الهى را به دست گرفتند و همان طور كه قرآن مى گويد:«اين جمعيت اشرافى و متكبر از قوم صالح به افرادى از مستضعفان كه ايمان آورده بودند گفتند:آيا به راستى شما مى دانيد كه صالح از طرف خداوند براى راهنمايى ما فرستاده شده است» (قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ) .

ولى به زودى با پاسخ قاطع آنان كه حكايت از تصميم و ارادۀ قوى مى كرد

ص: 63

رو برو شدند و اين پاسخ را از آنان شنيدند كه«گفتند:ما نه تنها مى دانيم صالح فرستادۀ خداست بلكه)ما به آنچه او مأموريت دارد،و دعوت به سوى آن مى كند، ايمان آورده ايم» (قالُوا إِنّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ) .

آيه 76

* (آيه 76)-«اين مغروران متكبر(دست از كار خود برنداشته و مجددا براى تضعيف روحيۀ جمعيت مؤمنان)گفتند:ما به آنچه شما ايمان آورده ايد كافريم» (قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كافِرُونَ) .

آيه 77

* (آيه 77)-هنگامى كه ثروتمندان متكبر و خودخواه از ايجاد تزلزل در پايه هاى ايمان توده هاى مردم با ايمان مأيوس شدند،و از سوى ديگر مى ديدند با وجود«ناقه»كه معجزۀ صالح محسوب مى شد،سمپاشيهاى آنها به جايى نمى رسد،تصميم به نابود كردن ناقه گرفتند،و قبل از هر چيز«آن را پى كردند و كشتند و از فرمان خدا سر برتافتند» (فَعَقَرُوا النّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ) .

و به اين نيز قناعت نكردند بلكه به سراغ صالح آمدند و صريحا به او«گفتند:

اى صالح!اگر تو فرستادۀ خدا هستى هر چه زودتر عذاب الهى را به سراغ ما بفرست» (وَ قالُوا يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ) .

اين سخن در حقيقت برپا ساختن يك نوع جنگ اعصاب در مقابل صالح و براى تضعيف روحيۀ«صالح»و مؤمنان بود.

آيه 78

* (آيه 78)-هنگامى كه آنها ستيزه جويى و طغيانگرى را به آخر رساندند و آخرين بارقۀ آمادگى ايمان را در وجود خود خاموش ساختند،مجازات الهى كه طبق قانون انتخاب اصلح و از ميان بردن موجودات فاسد و مفسد صورت مى گيرد به سراغ آنها آمد و«آن چنان زمين لرزه اى قصرها و خانه هاى مستحكمشان را تكان داد و فرو ريخت(و زندگى پرزرق و برق آنها را در هم كوبيد)كه صبحگاهان تنها جسم بى جان آنها در خانه هايشان باقى مانده بود» (فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ) .

* قوم ثمود به چه وسيله نابود شدند؟

از آيۀ فوق استفاده مى شود كه

ص: 64

وسيلۀ نابودى اين قوم سركش،زلزله بود،اما از آيۀ 13 سورۀ فصلت بر مى آيد كه صاعقه آنها را نابود كرد،و در آيۀ 5 سورۀ حاقه مى خوانيم به وسيلۀ يك عامل ويرانگر(طاغيه)از ميان رفتند.بايد بگوييم؛اين هر سه عامل به يك چيز بازگشت مى كنند،يعنى نخست صاعقه توليد مى شود و به دنبال آن زمين لرزه به وجود مى آيد،و اما«طاغيه»به معنى موجودى است كه از حد خود تجاوز كند و اين هم،با زلزله سازگار است و هم با صاعقه،بنابراين تضادى در ميان آيات نيست.

آيه 79

* (آيه 79)-در اين آيه مى گويد:«بعد از اين جريان صالح از آنها روى برتافت و به آنها گفت:من حق رسالت پروردگارم را ادا كردم و آنچه گفتنى بود به شما گفتم و از نصيحت و خيرخواهى كوتاهى نكردم،لكن شما خيرخواهان را دوست نداريد» (فَتَوَلّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النّاصِحِينَ) .

آيه 80

* (آيه 80)-سرنوشت دردناك قوم لوط:قرآن،صحنۀ عبرت انگيز ديگرى از سرگذشت پيامبران را بازگو مى كند و هدف آيات پيشين را تعقيب و تكميل مى نمايد،و آن سرگذشت پيامبر بزرگ خدا«لوط»و قوم اوست.

نخست مى گويد:«به خاطر بياوريد لوط پيامبر را هنگامى كه به قوم خود گفت:آيا شما عمل زشت و ننگينى انجام مى دهيد كه احدى از جهانيان تاكنون مرتكب آن نشده است»؟ (وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ) .

آيه 81

* (آيه 81)-در اين آيه گناهى را كه در آيۀ قبل بطور سر بسته ذكر شده بود، تشريح مى كند و مى گويد:«شما از روى شهوت به سراغ مردان مى رويد،و از زنان صرف نظر مى كنيد» (إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ) .

چه انحرافى از اين بدتر و بالاتر كه وسيلۀ توليد نسل را كه آميزش زن و مرد است و خداوند آن را بطور غريزى در هر انسانى قرار داده،رها كنند،و سراغ«جنس موافق»بروند كارى كه اصولا برخلاف فطرت و ساختمان طبيعى جسم و روح انسان و غريزۀ تحريف نايافته اوست.و در پايان آيه به عنوان تأكيد مى گويد:«بلكه

ص: 65

شما جمعيت اسراف كاريد» (بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ) .يعنى از حدود الهى قدم بيرون گذارده و در سنگلاخ انحراف و تجاوز از مرز فطرت سرگردان شده ايد.

آيه 82

* (آيه 82)-در اين آيه اشاره به جواب لجوجانه و غير منطقى قوم لوط كرده، مى گويد:«از آنها هيچ گونه جوابى در برابر دعوت اين پيامبر خيرخواه و دلسوز و مصلح نداشتند جز اين كه با خشم و عصبانيت گفتند:لوط و پيروان او را از شهر خود بيرون كنيد(گناهشان چيست؟گناهشان اين است)كه مردمى پاكند و گناه نمى كنند»!و نه تنها با ما هم صدا نمى شوند،بلكه مزاحم ما نيز هستند! (وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ) .

اين احتمال نيز در تفسير جملۀ «إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ» وجود دارد،كه قوم لوط مى خواستند اين پيامبر و پيروانش را متهم به تظاهر و رياكارى كنند.

آيه 83

* (آيه 83)-با توجه به آنچه در سه آيۀ فوق بيان شد،هر داور منصفى مى تواند حكم محكوميت چنين قوم و ملتى را صادر كند.

لذا در اين آيه خداوند مى فرمايد:«چون كار به اينجا رسيد ما لوط و پيروان واقعى و خاندانش را كه پاكدامن بودند،نجات بخشيديم جز همسرش كه او را در ميان قوم تبهكار رها ساختيم»زيرا او هم از نظر عقيده و آيين و مذهب با آنان هماهنگ بود (فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ) .

آيه 84

* (آيه 84)-در اين آيه اشارۀ بسيار كوتاه و پرمعنى به مجازات شديد و وحشتناك اين قوم كرده،مى گويد:«ما بارانى بر آنها فرستاديم»اما چه بارانى؟! بارانى از سنگ كه آنها را در هم مى كوبيد و نابود مى كرد (وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً) .

«اكنون تماشا كن ببين سر انجام كار مجرمان به كجا كشيد» (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ) .

گرچه روى سخن در اينجا به پيامبر است اما پيداست كه هدف عبرت گرفتن همۀ افراد با ايمان مى باشد.

* (آيه 85)-رسالت شعیب در مدین:شعیب که نسبش طبق تواریخ با چندین پاسطه به «ابراهیم»می رسید، به سوی اهل مدین مبعوث گردید،«مدین»از

ص: 66

شهرهاى شام بود و مردمى تجارت پيشه و مرفّه داشت،كه در ميان آنها بت پرستى و همچنين تقلب و كم فروشى در معامله كاملا رايج بود-شرح درگيرى اين پيامبر بزرگ با اهل«مدين»در سوره هاى متعددى از قرآن مخصوصا سورۀ«هود»و«شعرا» آمده است.

در اين آيه خداوند مى فرمايد:«ما به سوى مردم مدين،برادر آنها شعيب را فرستاديم» (وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً) .

سپس اضافه مى كند كه شعيب دعوت خود را همانند پيامبران ديگر از مسألۀ توحيد شروع كرد و«صدا زد اى قوم من!خداوند يگانه را بپرستيد كه هيچ معبودى جز او براى شما نيست» (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ) .

و گفت اين حكم علاوه بر اين كه فرمان عقل است به وسيلۀ«دلايل روشنى كه از طرف خداوند براى شما آمده»نيز اثبات شده است (قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ) .

پس از دعوت به توحيد،به مبارزه با مفاسد اجتماعى و اخلاقى و اقتصادى آنها برخاسته نخست آنان را كه آلودۀ كم فروشى و تقلب و تزوير در معامله بودند از اين كار باز مى دارد و مى گويد:اكنون كه راه خدا براى شما آشكار شده«حق پيمانه و وزن را ادا كنيد و از حقوق مردم چيزى كم نگذاريد» (فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ) .

سپس به يكى ديگر از كارهاى خلاف آنها اشاره كرده،مى گويد:«در روى زمين بعد از آن كه(در پرتو ايمان و كوششهاى انبياء)اصلاح شده است،فساد نكنيد» (وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها) .

مسلم است كه از توليد فساد،اعم از فساد اخلاقى يا بى ايمانى يا ناامنى، هيچ كس بهره اى نمى گيرد،لذا در آخر آيه اضافه مى كند:«اين به سود شماست اگر ايمان داشته باشيد» (ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ) .

* (آيه 86)-در این آیه به چهارمین نصیحت شعیب،اشاره شده است،آنجا که می گوید:«شما بر سر راه مردم با ایمان ننشینید و آنها را تهدید نکنید و مانع راه

ص: 67

خدا نشويد و با القاى شبهات راه مستقيم حق را در نظر آنها كج و معوج نشان ندهيد» (وَ لا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً) .

و در پايان آيه پنجمين نصيحت شعيب كه يادآورى نعمتهاى پروردگار براى تحريك حسّ شكرگزارى آنهاست آمده:«و به خاطر بياوريد هنگامى كه افراد كمى بوديد سپس خداوند جمعيت شما را زياد كرد و نيروى انسانى شما را فزونتر ساخت» (وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلاً فَكَثَّرَكُمْ) .

از جملۀ فوق استفاده مى شود كه در اكثر موارد كثرت نفرات،مى تواند سر چشمۀ قدرت و عظمت و پيشرفت جامعه باشد.

«و نيز خوب بنگريد كه سر انجام كار مفسدان به كجا منتهى شد»و به دنبال آنها گام برنداريد (وَ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ) .

آيه 87

* (آيه 87)-در اين آيه كه در واقع پاسخى است به بعضى از گفته هاى مؤمنان و كافران،شعيب مى گويد:«اگر طايفه اى از شما به آنچه من مبعوث شده ام ايمان آورده و جمعيت ديگرى ايمان نياورده اند(نبايد موجب غرور كافران و يأس مؤمنان گردد)شما صبر كنيد تا خداوند ميان ما حكم كند كه او بهترين حاكمان است» (وَ إِنْ كانَ طائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتّى يَحْكُمَ اللّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ) .يعنى،آينده نشان خواهد داد،چه كسانى بر حق بوده اند و چه كسانى بر باطل.

آغاز جزء نهم قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ اعراف

آيه 88

* (آيه 88)-در اين آيه و آيۀ بعد عكس العمل قوم مستكبر شعيب در برابر سخنان منطقى اين پيامبر بزرگ بيان شده است.

قرآن مى گويد:«اشراف زورمند و متكبر قوم شعيب به او گفتند سوگند ياد مى كنيم كه قطعا،هم خودت و هم كسانى را كه به تو ايمان آورده اند،از محيط خود بيرون خواهيم راند،مگر اين كه هر چه زودتر به آيين ما باز گرديد» (قالَ الْمَلَأُ

ص: 68

الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا) (1).

قرآن مى گويد:«اشراف زورمند و متكبر قوم شعيب به او گفتند سوگند ياد مى كنيم كه قطعا،هم خودت و هم كسانى را كه به تو ايمان آورده اند،از محيط خود بيرون خواهيم راند،مگر اين كه هر چه زودتر به آيين ما باز گرديد» (قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا) (1).

پاسخى كه شعيب در برابر اين همه تهديد و خشونت به آنها داد خيلى ساده و ملايم و منطقى بود،«گفت:آيا(مى خواهيد ما را به آيين خودتان بازگردانيد)اگر چه مايل نباشيم» (قالَ أَ وَ لَوْ كُنّا كارِهِينَ) .

آيه 89

* (آيه 89)-در اين آيه شعيب چنين ادامه مى دهد:«اگر ما به آيين بت پرستى شما باز گرديم،و بعد از آن كه خدا ما را نجات داده خود را به اين پرتگاه بيفكنيم،بر خدا افترا بسته ايم» (قَدِ افْتَرَيْنا عَلَى اللّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنا فِي مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجّانَا اللّهُ مِنْها) .

سپس اضافه مى كند:«ممكن نيست ما به آيين شما بازگرديم مگر اين كه خدا بخواهد» (وَ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِيها إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ رَبُّنا) .

و بلافاصله اضافه مى كند كه خداوند نيز چنين دستورى نخواهد داد،«چرا كه او از همه چيز آگاه است و به همه چيز احاطۀ علمى دارد» (وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً).

بنابراين هرگز ممكن نيست او از دستورى كه داده باز گردد،زيرا كسى كه از دستورش برمى گردد،كه علمش محدود باشد و اشتباه كند و از دستور خود پشيمان گردد،اما آن كس كه احاطۀ علمى به همه چيز دارد،تجديد نظر براى او ممكن نيست.

سپس براى اين كه به آنها حالى كند از تهديدشان هراسى ندارد و محكم بر جاى خود ايستاده است،مى گويد:«توكل و تكيۀ ما تنها به خداست» (عَلَى اللّهِ تَوَكَّلْنا) .

و سر انجام براى اين كه حسن نيت خود را ثابت كند و چهرۀ حقيقت طلبى و مسالمت جويى خويش را آشكار سازد،تا دشمنانش او را متهم به ماجراجويى و غوغا طلبى نكنند،مى گويد:«پروردگارا!ميان ما و جمعيت ما به حق حكم

ص: 69


1- البته مخالفان تهديدهاى ديگرى نيز داشته اند كه در ساير آيات مربوط به شعيب بحث خواهد شد.

و داورى كن،و مشكلات و گرفتاريهاى ما را برطرف ساز،و درهاى رحمتت را به سوى ما بگشا كه بهترين گشايندگانى» (رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ) .

آيه 90

* (آيه 90)-در اين آيه از تبليغاتى كه مخالفان شعيب در برابر تابعان او مى كردند سخن به ميان آورده،مى گويد:«اشراف و متكبران خودخواهى كه از قوم شعيب راه كفر را پيش گرفته بودند(به كسانى كه احتمال مى دادند تحت تأثير دعوت شعيب واقع شوند)مى گفتند:اگر از شعيب پيروى كنيد بطور مسلّم از زيانكاران خواهيد بود» (وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ) .

و منظورشان همان خسارتهاى مادى بود كه دامنگير مؤمنان به دعوت شعيب مى شد،زيرا آنها مسلما بازگشت به آيين بت پرستى نمى كردند،و بنابراين مى بايست به زور از آن شهر و ديار اخراج شوند و املاك و خانه هاى خود را بگذارند و بروند.

آيه 91

* (آيه 91)-هنگامى كه كارشان به اينجا رسيد و علاوه بر گمراهى خويش در گمراه ساختن ديگران نيز اصرار ورزيدند،و هيچ گونه اميدى به ايمان آوردن آنها نبود،مجازات الهى به حكم قانون قطع ريشۀ فساد به سراغ آنها آمد،«پس زلزلۀ سخت و وحشتناكى آنها را فراگرفت،آنچنان كه صبحگاهان همگى به صورت اجساد بى جانى در درون خانه هايشان افتاده بودند» (فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ) .

آيه 92

* (آيه 92)-سپس ابعاد وحشتناك اين زلزلۀ عجيب را با اين جمله تشريح كرده،مى گويد:«آنها كه شعيب را تكذيب كردند،آنچنان نابود شدند كه گويا هرگز در اين خانه ها سكنى نداشتند»! (الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا) .

و در پايان آيه مى فرمايد:«آنها كه شعيب را تكذيب كردند،زيانكار بودند»نه مؤمنان (الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كانُوا هُمُ الْخاسِرِينَ) .

* (آيه 93)-در این آیه آخرین گفتار شعیب را میخوانیم که :«او از قوم گنهکار

ص: 70

روى برگردانيد و گفت:من رسالات پروردگارم را ابلاغ كردم،و به مقدار كافى نصيحت نمودم و از هيچ گونه خيرخواهى فروگذار نكردم» (فَتَوَلّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ) .

«با اين حال چگونه به حال اين جمعيت كافر تأسف بخورم» (فَكَيْفَ آسى عَلى قَوْمٍ كافِرِينَ).

زيرا آخرين تلاش و كوشش براى هدايت آنها به عمل آمد ولى در برابر حق سر تسليم فرود نياوردند،و مى بايست چنين سرنوشت شومى را داشته باشند.

آيه 94

* (آيه 94)-اگر هشدارها مؤثر نيفتد:اين آيه كه بعد از ذكر سرگذشت جمعى از پيامبران بزرگ و پيش از پرداختن به سرگذشت موسى بن عمران آمده، اشاره به چند اصل كلى است كه در همۀ ماجراها حكومت مى كند،نخست مى گويد:«و ما در هيچ شهر و آبادى،پيامبرى نفرستاديم مگر اين كه اهل آن را به ناراحتيها و خسارتها گرفتار ساختيم؛شايد(به خود آيند،و به سوى خدا)بازگردند و تضرّع كنند»! (وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ).

و اين به خاطر آن است كه مردم تا در ناز و نعمتند كمتر گوش شنوا و آمادگى براى پذيرش حق دارند اما هنگامى كه در تنگناى مشكلات قرار مى گيرند و نور فطرت و توحيد آشكارتر مى گردد،بى اختيار به ياد خدا مى افتند و دلهايشان آمادۀ پذيرش مى گردد،ولى اين بيدارى كه در همه يكسان است در بسيارى از افراد زود گذر و ناپايدار است و به مجرد،برطرف شدن مشكلات بار ديگر در خواب غفلت فرو مى روند ولى براى جمعى نقطۀ عطفى در زندگى محسوب مى شود و براى هميشه،به سوى حق باز مى گردند.

* (آيه 95)-لذا در این آیه می گوید:« هنگامی که آنها در زیر ضربات حوادث و فشار مشکلات نغییر مسیر ندادند و همچنان در گمراهی خود باقی ماندند«سپس ما مشکلات را از آنها برداشتیم و به جای آن گشایش و نعمت قرار دادیم،تا آنجا که(بار دیگر زندگانی آنها رونق گرفت و کمبود ها به فزونی تبدیل شد و )مال و نفرات

ص: 71

آنها فراوان گرديد» (ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتّى عَفَوْا) .

به هنگام برطرف شدن مشكلات،به جاى اين كه به اين حقيقت توجه كنند كه«نعمت»و«نقمت»به دست خداست و رو به سوى او آورند،براى اغفال خود به اين منطق متشبث شدند،كه اگر براى ما مصائب و گرفتاريهايى پيش آمد،چيز تازه اى نيست«و گفتند:پدران ما نيز گرفتار چنين مصائب و مشكلاتى شدند» (وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرّاءُ وَ السَّرّاءُ) .دنيا فراز و نشيب دارد و براى هر كس دوران راحتى و سختى بوده است،سختيها امواجى ناپايدار و زود گذرند.

در پايان،قرآن مى گويد:هنگامى كه كار به اينجا رسيد و از عوامل تربيت كمترين بهره اى نگرفتند،بلكه بر غرور خود افزودند،«ناگاه آنها را به مجازات خود گرفتيم،در حالى كه آنها هيچ خبر نداشتند و غافلگير شدند»و به همين جهت مجازات براى آنها،سخت دردناك بود (فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ) .

آيه 96

* (آيه 96)-عمران و آبادى در سايۀ ايمان و تقوا:در اين آيه و آيات بعد براى نتيجه گيرى از آيات قبل مى گويد:«اگر مردمى كه در اين آباديها و نقاط ديگر روى زمين زندگى داشته و دارند(به جاى طغيان و سركشى و تكذيب آيات پروردگار و ظلم و فساد)ايمان مى آوردند،و در پرتو آن تقوا و پرهيزكارى پيشه مى كردند(نه تنها مورد خشم پروردگار و مجازات الهى واقع نمى شدند،بلكه)درهاى بركات آسمان و زمين را به روى آنها مى گشوديم» (وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ) .

منظور از بركات زمين و آسمان نزول باران و روييدن گياهان مى باشد.

ولى متأسفانه آنها صراط مستقيم كه راه سعادت و خوشبختى و رفاه و امنيت بود رها ساختند،«و پيامبران خدا را تكذيب كردند(و برنامه هاى اصلاحى آنها را زير پاگذاشتند)ما هم به جرم اعمالشان،آنها را كيفر داديم» (وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ) .

* (آيه 97)-در این آیه به عنوان تاکید بیشتر روی عمومیت این حکم و این که قانون فوث مخصوص اقوام پیشین نبوده بلکه امروز و آینده را نیز در بر می گیرد،

ص: 72

مى گويد:«آيا اهل آباديها،خود را از مجازاتهاى ما در امان مى دانند كه شب هنگام در موقعى كه در خواب خوش آرميده اند(به صورت صاعقه ها و زلزله ها و مانند آن) بر آنها فرو ريزد» (أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتاً وَ هُمْ نائِمُونَ) .

آيه 98

* (آيه 98)-«و يا اين كه مجازاتهاى ما به هنگام روز در موقعى كه غرق انواع بازيها و سرگرميها هستند دامان اهل اين آباديها را بگيرد» (أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ) .

يعنى،آنها در همه حال در روز و شب،در خواب و بيدارى،در ساعات خوشى و ناخوشى همه در دست قدرت خدا قرار دارند،و با يك فرمان مى تواند همۀ زندگى آنها را در هم بپيچد،آرى تنها در يك لحظه و بدون هيچ مقدمه ممكن است انواع بلاها بر سر اين انسان بى خبر فرود آيد.

آيه 99

* (آيه 99)-در اين آيه باز به شكل ديگر و به بيان تازه اى اين حقيقت را تأكيد مى كند و مى گويد:«آيا اين مجرمان از مكر الهى ايمنند؟در حالى كه هيچ كس جز زيانكاران خود را از مكر خداوند در امان نمى دانند» (أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ).

منظور از«مكر الهى»آن است كه خداوند،مجرمان را با نقشه هاى قاطع و شكست ناپذير بدون اختيار خودشان از زندگانى مرفّه و هدفهاى خوشگذرانى باز مى دارد،و اين اشاره به همان كيفرها و بلاهاى ناگهانى و بيچاره كننده است.

آيه 100

* (آيه 100)-در اين آيه بار ديگر براى بيدار ساختن انديشه هاى خفتۀ اقوام موجود و توجه دادن آنان به درسهاى عبرتى كه در زندگانى پيشينيان بوده است مى گويد:«آيا كسانى كه وارث روى زمين بعد از صاحبان آن مى شوند،از مطالعۀ حال پيشينيان متنبه نشدند:كه اگر ما بخواهيم مى توانيم آنها را نيز به خاطر گناهانشان هلاك كنيم»و به همان سرنوشت مجرمان گذشته گرفتار سازيم (أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ) .

و نيز مى توانيم آنها را زنده بگذاريم،ولى به خاطر غوطه ور شدن در گناه و فساد«بر دلهايشان مهر مى نهيم(درك و شعور و حس تشخيص را از آنها مى گيريم)

ص: 73

آنچنان كه هيچ حقيقتى را نشنوند»و هيچ اندرزى را نپذيرند و در زندگى حيران و سرگردان شوند (وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ) .

آيه 101

* (آيه 101)-در اين آيه و آيۀ بعد باز هم تكيه روى عبرتهايى است كه از بيان سرگذشتهاى اقوام پيشين گرفته مى شود،ولى روى سخن در اينجا به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است اگرچه هدف در واقع همه هستند.

نخست مى گويد:«اينها آباديها و شهرها و اقوامى هستند كه اخبار و سرگذشت آنها را براى تو بيان مى كنيم» (تِلْكَ الْقُرى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها) .

سپس مى گويد:چنان نبود كه آنها بدون اتمام حجت،هلاك و نابود شوند، بلكه،«بطور مسلم پيامبرانشان با دلايل روشن،به سراغ آنها آمدند»و نهايت تلاش و كوشش را در هدايت آنها كردند (وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ) .

«اما آنها(در برابر تبليغات مستمر،و دعوت پى گير انبياء مقاومت به خرج دادن و روى حرف خود ايستادند،و)حاضر نبودند آنچه را قبلا تكذيب كردند بپذيرند و به آن ايمان بياورند» (فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ) .

در جملۀ بعد علت اين لجاجت و سرسختى را چنين بيان مى كند:«اين چنين خداوند بر دلهاى كافران نقش بى ايمانى و انحراف را ترسيم مى كند و بر قلوبشان مهر مى نهد» (كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرِينَ) .

يعنى،كسانى كه در مسيرهاى غلط گام بر مى دارند،بر اثر تكرار و ادامۀ عمل، انحراف و كفر و ناپاكى آنچنان بر دلهاى آنها نقش مى بندد،كه همچون نقش سكه ثابت مى ماند و اين از قبيل اثر و خاصيت عمل است كه به خداوند نسبت داده شده،زيرا مسبب تمام اسباب،اوست.

آيه 102

* (آيه 102)-در اين آيه دو قسمت ديگر از نقطه هاى ضعف اخلاقى اين جمعيتها كه سبب گمراهى و نابودى آنها گرديده،بيان شده است.

نخست مى گويد آنها افراد پيمان شكن بودند:«و ما براى اكثريت آنها عهد و پيمان ثابتى نيافتيم» (وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ) .

اين عهد و پيمان ممكن است اشاره به«عهد و پيمان فطرى»باشد كه

ص: 74

خداوند به حكم آفرينش و فطرت از همۀ بندگان خود گرفته است.

و يا عهد و پيمانهايى كه پيامبران الهى از مردم مى گرفتند،بسيارى از مردم آن را مى پذيرفتند و سپس مى شكستند.

و يا اشاره به همۀ پيمانها اعم از«فطرى»و«تشريعى»بوده باشد.

روح پيمان شكنى يكى از عوامل مخالفت با پيامبران و اصرار در پوييدن راه كفر و نفاق و گرفتار شدن به عواقب شوم آن است.

سپس به عامل ديگر اشاره كرده،مى گويد:«اكثر آنها را فاسد و خارج از اطاعت فرمان يافتيم» (وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ) .

يعنى روح تمرّد و قانون شكنى و خروج از نظامات آفرينش و قوانين الهى يكى ديگر از عوامل ايستادگى و پافشارى آنها در كفر و بى ايمانى بود.

آيه 103

* (آيه 103)-خاطرۀ درگيريهاى موسى و فرعون!در اين آيه و آيات فراوان ديگرى كه بعد از آن مى آيد،داستان موسى بن عمران و سرگذشت درگيريهاى او با فرعون و فرعونيان و سر انجام كار آنها بيان شده است.

بطور كلى زندگى اين پيامبر بزرگ يعنى موسى بن عمران را در پنج دوره مى توان خلاصه كرد:

1-دوران تولد و حوادثى كه بر او گذشت.

2-دوران فرار او از مصر و زندگى او در سرزمين«مدين».

3-دوران بعثت و درگيريهاى فراوانى كه با فرعون و دستگاه او داشت.

4-دوران نجات او و بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان.

5-دوران درگيريهاى موسى با بنى اسرائيل! در اين آيه مى فرمايد:«بعد از اقوام گذشته(يعنى قوم نوح،هود،صالح و مانند آنها)موسى را با آيات خود به سوى فرعون و فرعونيان مبعوث كرديم» (ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ) .

فرعون،اسم عام است كه به تمام سلاطين مصر در آن زمان گفته مى شد.

سپس مى فرمايد:«آنها نسبت به آيات الهى ظلم و ستم كردند» (فَظَلَمُوا بِها) .

ص: 75

و در پايان اضافه مى كند:«بنگر سر انجام كار مفسدان چگونه بود»؟! (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ) .

جملۀ فوق يك اشارۀ اجمالى به نابودى فرعون و قوم سركش اوست كه شرح آن بعدا خواهد آمد.

آيه 104

* (آيه 104)-آيۀ قبل اشارۀ بسيار كوتاهى به مجموع برنامۀ رسالت موسى و درگيريهاى او با فرعون و عاقبت كار آنها بود،اما در آيات بعد همين موضوع بطور مشروحتر مورد بررسى قرار گرفته،نخست مى گويد:«و موسى گفت:اى فرعون!من فرستادۀ پروردگار جهانيانم» (وَ قالَ مُوسى يا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ) .

و اين نخستين برخورد موسى با فرعون و چهره اى از درگيرى«حق» و«باطل»است.

آيه 105

* (آيه 105)-در اين آيه مى خوانيم كه موسى به دنبال دعوى رسالت پروردگار مى گويد:اكنون كه من فرستادۀ او هستم«سزاوار است كه در بارۀ خداوند جز حق نگويم»زيرا فرستادۀ خداوندى كه از همۀ عيوب،پاك و منزه است،ممكن نيست دروغگو باشد. (حَقِيقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ) سپس براى تثبيت دعوى نبوت خويش اضافه مى كند:چنان نيست كه اين ادعا را بدون دليل گفته باشم«من از پروردگار شما،دليل روشن و آشكارى با خود آورده ام» (قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ) .

اكنون كه چنين است«بنى اسرائيل را با من بفرست» (فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرائِيلَ) .

آيه 106

* (آيه 106)-فرعون با شنيدن اين جمله كه«من دليل روشنى با خود دارم»، بلافاصله«گفت:اگر راست مى گويى و نشانه اى از طرف خداوند با خود دارى آن را بياور» (قالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ) .

* (آيه 107)-بلافاصله موسی دو معجزه بزرگ خود را که یکی مظهر«بیم»و دیگری مظهر «امید»بود،و مقام «انذار»و«بشارت»او را تکمیل می کرد،نشان داد:

ص: 76

نخست،«عصاى خود را انداخت و به صورت اژدهاى آشكارى درآمد» (فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ) .

آيه 108

* (آيه 108)-اين آيه اشاره به دومين اعجاز موسى كه جنبۀ اميد و بشارت دارد كرده،مى فرمايد:«موسى دست خود را از گريبان خارج كرد،ناگهان سفيد و درخشنده در برابر بينندگان بود» (وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنّاظِرِينَ) .

آيه 109

* (آيه 109)-مبارزه شروع مى شود!از اين بعد سخن از نخستين واكنشهاى فرعون و دستگاه او در برابر دعوت موسى و معجزاتش به ميان آمده است، مى فرمايد:«اطرافيان فرعون(با مشاهدۀ اعمال خارق العادۀ موسى فورا وصلۀ سحر به او بستند و)گفتند:اين ساحر دانا و كهنه كار و آزموده اى است»! (قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ) .

آيه 110

* (آيه 110)-سپس افزودند:«هدف اين مرد اين است كه شما را از سرزمين و وطنتان بيرون براند» (يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ) .

يعنى،او نظرى جز استعمار و استثمار و حكومت بر مردم و توسعه طلبى و غصب سرزمين ديگران ندارد و اين كارهاى خارق العاده و ادعاى نبوت همه براى وصول به اين هدف است.

و بعد گفتند:«با توجه به اين اوضاع و احوال عقيدۀ شما در بارۀ او چيست؟» (فَما ذا تَأْمُرُونَ) .

آيه 111

* (آيه 111)-به هر حال نظر همگى بر اين قرار گرفت كه به فرعون«گفتند:(كار) او و برادرش را به تأخير انداز،و جمع آورى كنندگان را به همۀ شهرها بفرست...» (قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ) .

آيه 112

* (آيه 112)-«تا همۀ ساحران ورزيده و آزموده و دانا را به سوى تو فراخوانند و به محضر تو بياورند» (يَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِرٍ عَلِيمٍ) .

از آنجا كه عجله در كشتن موسى و هارون با توجه به دو معجزۀ عجيبش باعث گرايش عدۀ زيادى به او مى شد و چهرۀ«نبوت»او با چهرۀ«مظلوميت و شهادت»آميخته شده،جاذبۀ بيشترى به خود مى گرفت،نخست به اين فكر

ص: 77

افتادند كه عمل او را با اعمال خارق العادۀ ساحران خنثى كنند و آبرويش را بريزند سپس او را به قتل برسانند تا داستان موسى و هارون براى هميشه از نظرها فراموش گردد!

آيه 113

* (آيه 113)-چگونه سر انجام حق پيروز شد؟از اين به بعد سخن از درگيرى موسى(ع)با ساحران و سر انجام كار او در اين مبارزه به ميان آمده است.

آيه مى گويد:«ساحران به دعوت فرعون به سراغ او شتافتند و نخستين چيزى كه با او در ميان گذاشتند اين بود كه آيا ما اجر و پاداش فراوانى در صورت غلبه بر دشمن خواهيم داشت» (وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنّا نَحْنُ الْغالِبِينَ) .

آيه 114

* (آيه 114)-فرعون نيز بلافاصله وعدۀ مساعد به آنها داد و گفت:«آرى(نه تنها اجر و پاداش مادى خواهيد داشت)بلكه از مقربان درگاه من نيز خواهيد شد»! (قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ) .

و به اين ترتيب هم وعدۀ«مال»به آنها داد و هم وعدۀ«مقام بزرگ».

آيه 115

* (آيه 115)-سر انجام موعد معينى براى مقابلۀ موسى(ع)با ساحران تعيين شد و از همۀ مردم براى مشاهدۀ اين ماجرا دعوت به عمل آمد.

روز موعود فرا رسيد و ساحران همۀ مقدمات كار خود را فراهم ساخته بودند،يك مشت ريسمان و عصا كه درون آنها گويا مواد شيميايى مخصوصى قرار داده شده بود تهيه كردند كه در برابر تابش آفتاب به صورت گازهاى سبكى در مى آمد و آن طنابها و عصاهاى تو خالى را به حركت درمى آورد.

صحنۀ عجيبى بود،موسى(ع)تك و تنها-فقط برادرش با او بود-در برابر انبوه جمعيت ساحران و مردم«گفتند:اى موسى!يا(تو شروع به كار كن و وسائل سحرت را)بيفكن و يا ما آغاز مى كنيم و وسائل خود را مى افكنيم» (قالُوا يا مُوسى إِمّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ) .

* (آيه 116)-موسی با خونسردی مخصوصی در پاسخ«گفت:(شما قبلا شروع کنید)شما وسائل خود را بیفکنید»!(قالَ قالُوا).

ص: 78

«هنگامى كه ساحران طنابها و ريسمانها را به وسط ميدان افكندند،مردم را چشم بندى كرده و(با اعمال و گفتارهاى اغراق آميز خود)هول و وحشتى در دل مردم افكندند و سحر عظيمى در برابر آنها انجام دادند» (فَلَمّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِيمٍ) .

كلمه«سحر»به معنى خدعه و نيرنگ و شعبده و تردستى است،گاهى نيز به معنى هر چيزى كه عامل و انگيزۀ آن نامرئى و مرموز باشد،آمده است.

آيه 117

* (آيه 117)-در اين هنگام كه همۀ مردم به جنب و جوش افتاده بودند و غريو شادى از هر سو بلند بود و فرعون و اطرافيانش تبسم رضايت بخشى بر لب داشتند و برق شادى از چشمانشان مى درخشيد،وحى الهى به سراغ موسى(ع)آمد و او را فرمان به انداختن عصا داد،ناگهان صحنه بكلى دگرگون شد و رنگ از چهره ها پريد و تزلزل بر اركان فرعون و يارانش افتاد،چنانكه قرآن مى گويد:«و ما وحى به موسى كرديم كه عصايت را بيفكن ناگهان(به صورت اژدهايى درآمد و)با دقت و سرعت، مارهاى دروغين و وسائل قلابى ساحران را جمع كرد» (وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ) .

آيه 118

* (آيه 118)-«در اين هنگام حق آشكار شد و اعمال آنها كه بى اساس و نادرست بود،باطل گرديد» (فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) .

زيرا كار موسى يك واقعيت بود و اعمال آنها يك مشت تقلب و تزوير و چشم بندى و اغفال.

و اين نخستين ضربتى بود كه بر پايۀ قدرت فرعون جبّار فرود آمد.

آيه 119

* (آيه 119)-در اين آيه مى گويد:«به اين ترتيب آثار شكست در آنها نمايان شد و همگى خوار و كوچك و ناتوان شدند» (فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرِينَ) .

آيه 120

* (آيه 120)-ضربۀ مهمتر آنگاه واقع شد كه صحنۀ مبارزۀ ساحران با موسى(ع) بكلى تغيير شكل داد،ناگهان«همۀ ساحران به زمين افتادند و براى عظمت خداوند سجده كردند» (وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ) .

آيه 121

* (آيه 121)-«و فرياد زدند ما به پروردگار جهانيان ايمان آورديم» (قالُوا آمَنّا

ص: 79

بِرَبِّ الْعالَمِينَ) .

آيه 122

* (آيه 122)-«همان پروردگار موسى و هارون» (رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ) .

و اين چيزى بود كه به هيچ وجه براى فرعون و دستگاه او قابل پيش بينى نبود.

آيه 123

* (آيه 123)-تهديدهاى بيهوده!هنگامى كه ضربۀ تازه اى با پيروزى موسى(ع)بر ساحران و ايمان آوردن آنها به موسى(ع)بر اركان قدرت فرعون فرود آمد،فرعون بسيار متوحش و دستپاچه شد،لذا بلافاصله دست به دو ابتكار زد:

نخست اتهامى كه شايد عوام پسند هم بود به ساحران بست،سپس با شديدترين تهديد آنها را مورد حمله قرار داد،ولى بر خلاف انتظار فرعون ساحران آنچنان مقاومتى در برابر اين دو صحنه از خود نشان دادند كه ضربۀ سومى بر پايه هاى قدرت لرزان او فرود آمد.

چنانكه قرآن مى گويد:«فرعون به ساحران گفت:آيا پيش از اين كه به شما اجازه دهم به او(موسى)ايمان آورديد»؟! (قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ) .

و اين بالاترين نوع استعمار است كه ملتى آنچنان برده و اسير گردند كه حتى حق فكر كردن و انديشيدن و ايمان قلبى به كسى يا مكتبى را نداشته باشند.

اين همان برنامه اى است كه در«استعمار نو»نيز دنبال مى شود.

سپس فرعون اضافه كرد:«اين توطئه و نقشه اى است كه شما در اين شهر (و ديار)كشيده ايد تا به وسيلۀ آن اهل آن را بيرون كنيد» (إِنَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها) .

اين تهمت به قدرى بى اساس و رسوا بود كه جز عوام النّاس و افراد كاملا بى اطلاع نمى توانستند آن را بپذيرند.

سپس فرعون بطور سر بسته اما شديد و محكم آنها را تهديد كرد و گفت:«اما به زودى خواهيد فهميد»! (فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ) .

* (آيه 124)-در این آیه تهدید سربسته ای را که در جمله قبل به آن اشاره شد بطور وضوح بیان می کند،می گوید:«سوگند یاد می کنم که دستها و پاهای شمارا بطور مخالف(دست راست و پای چپ و دست چپ و پای راست را)قطع می کنم

ص: 80

سپس همگى شما را به دار خواهم آويخت» (لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ) .

برنامۀ فرعون در اينجا براى مبارزۀ با ساحرانى كه به موسى(ع)ايمان آورده بودند،يك برنامۀ عمومى در مبارزات ناجوانمردانۀ جبّاران با طرفداران حق است كه از يكسو از حربۀ تهمت استفاده مى كنند،تا موقعيت حق طلبان را در افكار عمومى تضعيف كنند و از سوى ديگر تكيه بر زور و قدرت و تهديد به قتل و نابودى مى نمايند تا ارادۀ آنها را درهم بشكنند.

آيه 125

* (آيه 125)-ساحران در برابر هيچ يك از دو حربۀ فرعون از ميدان در نرفتند، يكدل و يكجان در پاسخ او«گفتند:ما به سوى پروردگار خود باز مى گرديم» (قالُوا إِنّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ) .

يعنى،اگر آخرين تهديد تو عملى بشود،سر انجامش اين است كه ما شربت شهادت خواهيم نوشيد،و اين نه تنها به ما زيانى نمى رساند و از ما چيزى نمى كاهد،بلكه سعادت و افتخار بزرگى براى ما محسوب مى شود.

آيه 126

* (آيه 126)-سپس براى اين كه پاسخى به تهمت فرعون داده باشند و حقيقت امر را بر انبوه مردمى كه تماشاچى اين صحنه بودند،روشن سازند و بى گناهى خويش را ثابت كنند،چنين گفتند:«انتقام تو از ما تنها به خاطر اين است كه ما به آيات پروردگار خود،هنگامى كه به سراغ ما آمد،ايمان آورده ايم» (وَ ما تَنْقِمُ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِآياتِ رَبِّنا لَمّا جاءَتْنا).

سپس روى از فرعون برتافتند و متوجه درگاه پروردگار شدند و از او تقاضاى صبر و استقامت كردند،زيرا مى دانستند بدون حمايت و يارى او،توانايى مقابله با اين تهديدهاى سنگين را ندارند،لذا گفتند:بار الها!صبر و استقامت بر ما فرو ريز! (و آخرين درجۀ شكيبايى را به ما مرحمت فرما!)و ما را مسلمان بميران!» (رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِينَ) .

و سر انجام چنانكه در روايات و تواريخ آمده است،آنقدر در اين راه ايستادگى به خرج دادند كه فرعون،تهديد خود را عملى ساخت،و بدنهاى مثله

ص: 81

شدۀ آنان را در كنار رود نيل بر شاخه هاى درختان بلند نخل آويزان نمود.

آرى!اگر ايمان با آگاهى كامل توأم گردد از چنين عشقى سر بر مى آورد كه اين گونه ايستادگيها و فداكاريها در راه آن شگفت انگيز نيست.

آيه 127

* (آيه 127)-باز قرآن صحنۀ ديگرى را از گفتگوى فرعون و اطرافيانش پيرامون وضع موسى(ع)بيان مى كند.

در اين آيه مى گويد:«جمعيت اشراف و اطرافيان فرعون به عنوان اعتراض به او گفتند:آيا موسى و قومش را به حال خود رها مى كنى كه در زمين فساد كنند، و تو و خدايانت را رها سازند»؟! (وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ) .

از اين تعبير استفاده مى شود كه فرعون بعد از شكست در برابر موسى(ع) مدتى او و بنى اسرائيل را آزاد گذارد و آنها نيز بيكار ننشستند و به تبليغ آيين موسى(ع)پرداختند و نيز فرعون هم براى خود بتها و معبودها و خدايانى داشت.

فرعون با اخطار اطرافيان به شدت عمل در برابر بنى اسرائيل تشويق شد و در پاسخ هواخواهانش چنين«گفت:به زودى پسران آنها را به قتل مى رسانيم و نابود مى كنيم و زنانشان را(براى خدمت)زنده مى گذاريم،و ما بر آنها تسلط كامل داريم» (قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ وَ إِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ) .

آيه 128

* (آيه 128)-اين آيه در حقيقت،نقشه و برنامه اى است كه موسى(ع)به بنى اسرائيل براى مقابله با تهديدهاى فرعون،پيشنهاد مى كند،كه اگر سه برنامه را عملى كنند،قطعا بر دشمن پيروز خواهند شد.«موسى به قوم خود گفت:از خدا يارى جوييد» (قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّهِ) .

ديگر اين كه:«استقامت و پايدارى پيشه كنيد» (وَ اصْبِرُوا) .و از تهديدها و حملات دشمن نهراسيد و از ميدان بيرون نرويد.

و براى تأكيد مطلب و ذكر دليل،به آنها گوشزد مى كند كه:«سراسر زمين از آن خداست(و مالك و فرمانرواى مطلق اوست)و به هر كس از بندگانش بخواهد آن را منتقل مى سازد» (إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ) .

ص: 82

و آخرين شرط اين است كه تقوا را پيشه كنيد،زيرا«عاقبت(نيك و پيروزمندان)براى پرهيزكاران است!» (وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ) .

اين سه شرط تنها شرط پيروزى قوم بنى اسرائيل بر دشمن نبود،بلكه هر قوم و ملتى بخواهند بر دشمنانشان پيروز شوند،بدون داشتن اين برنامۀ سه ماده اى امكان ندارد.

آيه 129

* (آيه 129)-اين آيه شكوه و گله هاى بنى اسرائيل را از مشكلاتى كه بعد از قيام موسى(ع)با آن دست به گريبان بودند،منعكس مى سازد و مى گويد:«آنها به موسى گفتند:پيش از آن كه تو بيايى ما آزار مى ديديم اكنون هم كه آمده اى باز آزار مى بينيم»كى اين آزارها سر خواهد آمد و گشايشى در كار ما پيدا مى شود؟ (قالُوا أُوذِينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا) .

گويا بنى اسرائيل مثل بسيارى از ما مردم انتظار داشتند كه با قيام موسى(ع) يك شبه همۀ كارها رو به راه شود.

ولى موسى(ع)به آنها فهماند با اين كه سر انجام پيروز خواهند شد،اما راه درازى در پيش دارند،و اين پيروزى طبق سنت الهى در سايۀ استقامت و كوشش و تلاش به دست خواهد آمد،همانطور كه آيۀ مورد بحث مى گويد:«موسى گفت اميد است پروردگار شما دشمنتان را نابود كند و شما را جانشينان آنها در زمين قرار دهد» (قالَ عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ) .

و در پايان آيه مى فرمايد:خداوند اين نعمتها را به شما خواهد داد و آزادى از دست رفته را به شما بر مى گرداند،«تا ببيند چگونه عمل خواهيد كرد» (فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ) .

آيه 130

* (آيه 130)-مجازاتهاى بيدار كننده!همانطور كه در تفسير آيۀ 94 از همين سوره گذشت،يك قانون كلى الهى در مورد تمام پيامبران اين بوده است،كه به هنگامى كه با مخالفتها رو برو مى شدند،خداوند براى تنبه و بيدارى اقوام سركش، آنها را گرفتار مشكلات و ناراحتيها مى ساخته تا در خود احساس نياز كنند.

در آيۀ مورد بحث،اشاره به همين مطلب در مورد پيروان فرعون مى كند

ص: 83

و مى گويد:«ما آل فرعون را به قحطى و خشكساليهاى متوالى و كمبود ميوه ها گرفتار ساختيم،شايد متذكر گردند و بيدار شوند» (وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ) .

آيه 131

* (آيه 131)-اما به جاى اين كه«آل فرعون»از اين درسهاى الهى پند بگيرند، و از خواب خرگوشى بيدار شوند،از اين موقعيت سوء استفاده كرده و جريان حوادث را به ميل خود تفسير مى كردند،«پس هنگامى كه نيكى به آنها مى رسيد (و اوضاع بر وفق مراد آنها بود،و در آرامش و راحتى بودند)مى گفتند:اين وضع به خاطر لياقت ماست!»در حقيقت شايستۀ چنين موقعيتى بوده ايم (فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ).

«اما هنگامى كه گرفتار بدى و بلا مى شدند(فورا به موسى و كسانى كه با او بودند،مى بستند و)مى گفتند:اين از شرّ قدم موسى و كسان اوست» (وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ) .

ولى قرآن در پاسخ آنها مى گويد:«بدانيد كه سر چشمۀ شوميها و ناراحتيهايى كه دامان آنها را مى گرفت،نزد پروردگار است(خدا مى خواسته است كه آنها را گرفتار نتيجۀ شوم اعمالشان بكند)ولى اكثر آنها نمى دانند» (أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ) .

شايد هميشه در ميان انسانها و اقوام مختلف،فال نيك و بد رواج داشته است،اين دو گرچه اثر طبيعى ندارند،ولى بدون ترديد اثر روانى مى توانند داشته باشند،فال نيك غالبا مايۀ اميدوارى و حركت است ولى فال بد موجب يأس و نوميدى و سستى و ناتوانى است.

شايد به خاطر همين موضع است كه در روايات اسلامى از فال نيك نهى نشده،اما فال بد به شدت محكوم گرديده است.

آيه 132

* (آيه 132)-بلاهاى پى درپى و رنگارنگ!در اين آيه،به مرحلۀ ديگرى از بلاهاى پى درپى و درسهاى بيدار كننده اى كه خدا به قوم فرعون داد،اشاره شده است.

نخست به عنوان مقدمه اى براى نزول اين بلاها مى گويد:آنها همچنان در

ص: 84

انكار دعوت موسى(ع)،مقاومت به خرج دادند،«و گفتند:هرگاه آيتى براى ما بياورى كه بخواهى ما را با آن سحر كنى،ما به تو ايمان نخواهيم آورد» (وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ) .

آيه 133

* (آيه 133)-ولى از آنجا كه خداوند بدون اتمام حجت كافى،هيچ جمعيتى را كيفر نمى دهد در اين آيه مى فرمايد كه ما چندين بلا بر آنها نازل كرديم شايد بيدار شوند،نخست«توفان را بر آنها فرستاديم» (فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ) .

سپس«ملخ را»بر زراعتها و درختان آنها،مسلط ساختيم (وَ الْجَرادَ) .

هر بار كه بلايى فرا مى رسيد،دست به دامن موسى مى زدند،تا از خدا بخواهد رفع بلا كند،بعد از طوفان و ملخ خوارگى نيز همين تقاضا را كردند، و موسى(ع)پذيرفت و بلا برطرف شد،ولى باز دست از لجاجت خويش برنداشتند،بار سوم«قمّل را»را بر آنها مسلط ساختيم (وَ الْقُمَّلَ) .

«الْقُمَّلَ» يك نوع آفت نباتى بود كه به غلات آنها افتاد،و همه را فاسد كرد.

هنگامى كه امواج اين بلا فرو نشست و باز ايمان نياوردند،بار ديگر خداوند، «نسل قورباغه را»آنچنان افزايش داد كه به صورت يك بلا زندگى آنها را فرا گرفت (وَ الضَّفادِعَ) .ولى باز در برابر حق زانو نزدند و تسليم نشدند.

در اين هنگام خداوند«خون را»بر آنها مسلط ساخت (وَ الدَّمَ) .

و در پايان مى فرمايد:«اين آيات و معجزات آشكار و نشانه هاى حقانيت موسى كه از هم جدا بودند را به آنها نشان داديم،اما آنها در برابر آن تكبر ورزيدند و از قبول حق سر باز زدند و جمعيت مجرم و گنهكارى بودند» (آياتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ) .

آيه 134

* (آيه 134)-پيمان شكنيهاى مكرّر!در اين آيه واكنش فرعونيان در برابر بلاهاى آموزنده و بيدار كنندۀ پروردگار بيان شده است.

نخست مى خوانيم:«هنگامى كه بلا بر آنها مسلط مى شد،مى گفتند:اى موسى،براى ما از خدايت بخواه تا به عهدى كه با تو كرده است وفا كند،و دعايت را در حق ما مستجاب نمايد» (وَ لَمّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّكَ

ص: 85

بِما عَهِدَ عِنْدَكَ) .

نخست مى خوانيم:«هنگامى كه بلا بر آنها مسلط مى شد،مى گفتند:اى موسى،براى ما از خدايت بخواه تا به عهدى كه با تو كرده است وفا كند،و دعايت را در حق ما مستجاب نمايد» (وَ لَمّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ) .

«اگر تو اين بلا را از ما برطرف سازى،سوگند ياد مى كنيم كه قطعا هم خودمان به تو ايمان خواهيم آورد و هم بنى اسرائيل را آزاد ساخته و با تو مى فرستيم» (لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِي إِسْرائِيلَ) .

آيه 135

* (آيه 135)-در اين آيه اشاره به پيمان شكنى آنها كرده،مى گويد:«پس هنگامى كه بلا را پس از مدت تعيين شده اى،كه به آن مى رسيدند،از آنها برمى داشتيم،پيمان خود را مى شكستند»نه خودشان ايمان مى آوردند و نه بنى اسرائيل را از زنجير اسارت رها مى ساختند (فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ) .

جملۀ «إِلى أَجَلٍ» اشاره به اين است كه موسى،مى گفت در فلان وقت،اين بلا برطرف خواهد شد،براى اين كه كاملا روشن شود اين دگرگونى تصادفى نبوده.

آيه 136

* (آيه 136)-اين آيه،سر انجام اين همه خيره سرى و سركشى و پيمان شكنى را در دو جملۀ كوتاه بيان مى كند،نخست به صورت سر بسته مى گويد:«پس ما از آنها انتقام گرفتيم» (فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ) .

سپس اين انتقام را شرح مى دهد و مى گويد:«آنها را در دريا غرق كرديم زيرا آنها آيات ما را تكذيب كردند،و از آن غافل بودند» (فَأَغْرَقْناهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ) .

منظور از انتقام الهى آن است كه خداوند جمعيت فاسد و غير قابل اصلاح را كه در نظام آفرينش حق حيات ندارند،نابود سازد.

آيه 137

* (آيه 137)-سر انجام دردناك قوم فرعون!پس از نابودى قوم فرعون و در هم شكستن قدرت آنها،بنى اسرائيل وارث سرزمينهاى پهناور آنها شدند،آيۀ مورد بحث به همين معنى اشاره كرده،مى گويد:«مشرقها و مغربهاى پربركت زمين را در اختيار جمعيت مستضعف و استعمار شده قرار داديم» (وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِي بارَكْنا فِيها) .

يعنى،حكومت بنى اسرائيل بر سراسر سرزمين فراعنه گسترده شد.

ص: 86

سپس مى گويد:«وعدۀ نيك پروردگار تو در زمينۀ پيروزى بنى اسرائيل -به خاطر صبر و استقامتى كه نشان دادند-تحقق يافت» (وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ بِما صَبَرُوا) .

و در پايان آيه اضافه مى كند كه:«ما قصرهاى زيباى فرعون و فرعونيان و كاخهاى مجلل و بناهاى پرزرق و برق و جالب آنها و همچنان باغات پرشكوهشان را نابود ساختيم» (وَ دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ) .

آيه 138

* (آيه 138)-پيشنهاد بت سازى به موسى!در اينجا به قسمت حساس ديگرى از سرگذشت بنى اسرائيل كه به دنبال پيروزى آنها بر فرعونيان واقع شد،اشاره شده است،نخست مى گويد:«ما بنى اسرائيل را از دريا(رود عظيم نيل)عبور داديم» (وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ) .

«اما در مسير خود به قومى برخورد كردند كه با خضوع و تواضع،اطراف بتهاى خود را گرفته بودند» (فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ).

افراد جاهل و بيخبر آنچنان تحت تأثير اين صحنه قرار گرفتند كه بلافاصله نزد موسى آمدند و«گفتند:اى موسى!تو،هم براى ما معبودى قرار بده همانطور كه آنها معبودانى دارند»! (قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ) .

موسى(ع)از اين پيشنهاد جاهلانه و نابخردانه،بسيار ناراحت شد،به آنها رو كرد و«گفت:شما جمعيت جاهل و بى خبرى هستيد»! (قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ) .

چرا كه سر چشمۀ بت پرستى،جهل و نادانى بشر است.

آيه 139

* (آيه 139)-در اين آيه مى خوانيم كه موسى(ع)براى تكميل سخن خود به بنى اسرائيل گفت:«اين جمعيت بت پرست را كه مى بينيد،كارشان به هلاكت مى انجامد و عملشان باطل و بى اساس است» (إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) .

يعنى،هم عملشان بيهوده و رنجهايشان بى نتيجه است و هم سر انجام يك قوم بت پرست و مشرك،به هلاكت و نابودى مى كشد.

* (آيه 140)-و باز برای تاکید اضافه کرد :«آیا غیر از خدا معبودی برای شما

ص: 87

بطلبم!همان خدايى كه شما را بر جهانيان(مردم عصر خود)برترى داد» (قالَ أَ غَيْرَ اللّهِ أَبْغِيكُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ) .

آيه 141

* (آيه 141)-در اين آيه خداوند يكى از نعمتهاى بزرگ خود را به بنى اسرائيل، يادآور مى شود،تا با توجه به اين نعمت بزرگ حسّ شكرگزارى در آنها تحريك گردد،و بدانند شايستۀ پرستش و خضوع و عبادت،تنها ذات پاك اوست.

نخست مى گويد:«به خاطر بياوريد هنگامى كه شما را از چنگال آل فرعون نجات داديم آنها كه مرتبا شما را شكنجه مى دادند و مجازات مى كردند» (وَ إِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ) .

سپس اين عذاب و شكنجۀ مستمر را چنين شرح مى دهد كه آنها«پسران شما را به قتل مى رسانيدند،و زنان و دخترانتان را(براى خدمتگزارى و بردگى)زنده نگه مى داشتند» (يُقَتِّلُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ) .

«و در اين،آزمايش بزرگى از ناحيۀ خداوند براى شما بود» (وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ) .

آيه 142

* (آيه 142)-وعده گاه بزرگ!در اين آيه اشاره به يكى ديگر از صحنه هاى زندگى بنى اسرائيل و درگيرى موسى با آنها شده است و آن جريان رفتن موسى به ميعادگاه پروردگار و گرفتن تورات از طريق وحى و تكلم با خدا مى باشد،كه به دنبال آن داستان گوساله پرستى بنى اسرائيل و انحراف از مسير توحيد ذكر شده است.

نخست مى گويد:«ما با موسى(ع)سى شب وعده گذاشتيم،سپس با ده روز ديگر آن را كامل ساختيم،و وعدۀ خدا با او در چهل شب پايان يافت» (وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً) .

اين چهل روز از آغاز ذيقعده شروع،و به دهم ذيحجه(عيد قربان)ختم گرديده است.

سپس چنين نقل مى كند كه:«موسى به برادرش هارون گفت:در ميان قوم من جانشين من باش و در راه اصلاح آنها بكوش و هيچ گاه از طريق مفسدان پيروى مكن» (وَ قالَ مُوسى لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ

ص: 88

سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ) .

سپس چنين نقل مى كند كه:«موسى به برادرش هارون گفت:در ميان قوم من جانشين من باش و در راه اصلاح آنها بكوش و هيچ گاه از طريق مفسدان پيروى مكن» (وَ قالَ مُوسى لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ) .

* حديث«منزلت»:

بسيارى از مفسران اهل تسنن و شيعه در ذيل آيۀ مورد بحث اشاره به حديث معروف منزلت كرده اند،با اين تفاوت كه مفسران شيعه آن را به عنوان يكى از اسناد زندۀ خلافت بلافصل على عليه السّلام گرفته،ولى بعضى از مفسران اهل تسنن ضمن عدم قبول آن،تاخت و تاز بى رحمانه و تعصب آميزى به شيعه دارند.

متن اين حديث چنين است:عدۀ زيادى از صحابۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در بارۀ جريان جنگ تبوك چنين نقل كرده اند:

«پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سوى تبوك حركت كرد و على عليه السّلام را به جاى خود قرار داد، على عليه السّلام عرض كرد آيا مرا در ميان كودكان و زنان مى گذارى(و اجازه نمى دهى با تو به ميدان جهاد بيايم)پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:آيا راضى نيستى كه نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى(ع)باشى جز اين كه پيامبرى بعد از من نخواهد بود».

و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين سخن را تنها در جنگ تبوك نفرمود،بلكه در چندين مورد ديگر نيز اين جمله از او شنيده شده است،از جمله اين كه:

1-پيامبر روزى به«امّ سليم»فرمود:اى امّ سليم!«على گوشتش از گوشت من،و خونش از خون من،و او نسبت به من همانند هارون است نسبت به موسى».

2-ابن عباس مى گويد:روزى عمر بن خطاب گفت:من و ابو بكر و جمعى از اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نزد او بوديم و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تكيه بر على عليه السّلام كرده بود،دست بر شانۀ او زد سپس فرمود:«اى على!تو نخستين مردى هستى كه به خدا ايمان آوردى و نخستين كسى هستى كه اسلام را پذيرفتى،تو نسبت به من همانند هارون به موسى هستى».

به هر حال اگر با بى نظرى حديث فوق را بررسى كنيم از اين حديث استفاده مى شود كه على عليه السّلام تمام مناصبى را كه هارون نسبت به موسى(ع)و در ميان بنى اسرائيل داشت-به جز نبوت-داشته است.

* (آيه 143)-تقاضای مشاهده پروردگار! در این آیه و آیات بعد صحنه

ص: 89

عبرت انگيز ديگرى از صحنه هاى زندگى بنى اسرائيل نشان داده شده است،و آن اين كه جمعى از بنى اسرائيل با اصرار و تأكيد از موسى(ع)خواستند كه خدا را مشاهده كنند و اگر او را مشاهده نكنند،هرگز ايمان نخواهند آورد،موسى(ع)از ميان آنها هفتاد نفر را انتخاب كرد و همراه خود به ميعادگاه پروردگار برد،در آنجا تقاضاى آنها را به درگاه الهى عرضه داشت،پاسخى شنيد كه همه چيز را براى بنى اسرائيل در اين زمينه روشن كرد.

نخست مى گويد:«هنگامى كه موسى(ع)به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت،عرض كرد:پروردگارا!خود را به من نشان ده تا به تو بنگرم» (وَ لَمّا جاءَ مُوسى لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ) .

ولى به زودى اين پاسخ را از پيشگاه پروردگار شنيد كه«گفت:هرگز مرا نخواهى ديد» (قالَ لَنْ تَرانِي) .

«ولى به كوه بنگر،اگر به جاى خود ايستاد مرا خواهى ديد»! (وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي) .

«هنگامى كه خداوند بر كوه جلوه كرد آن را محو و نابود و همسان با زمين نمود»! (فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا) .

موسى(ع)از مشاهدۀ اين صحنۀ هول انگيز چنان وحشت زده شده كه «مدهوش به روى زمين افتاد» (وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً) .

«و هنگامى كه به هوش آمد،عرضه داشت:پروردگارا!منزهى تو،من به سوى تو باز مى گردم و توبه مى كنم و من نخستين مؤمنانم» (فَلَمّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ) .

* آيا مشاهدۀ خدا امكان پذير است؟

در آيۀ فوق مى خوانيم كه خداوند به موسى(ع)مى گويد:«به كوه بنگر اگر در جاى خود باقى ماند مرا خواهى ديد»آيا مفهوم اين سخن اين است كه به راستى خداوند قابل مشاهده است؟ پاسخ اين است كه اين تعبير در حقيقت كنايه از محال بودن چنين موضوعى است،همانند جملۀ حَتّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ؛ كافران در بهشت نمى روند

ص: 90

مگر آن كه شتر از سوراخ سوزن بگذرد(اعراف40/)و از آنجا كه معلوم بوده كوه در برابر جلوۀ خداوند محال است پايدار بماند،چنين تعبيرى ذكر شده است.

همان گونه كه قبل از آن نيز فرمود: «لَنْ تَرانِي) يعنى،هرگز مرا نخواهى ديد نه در دنيا و نه در آخرت.

آيه 144

* (آيه 144)-الواح تورات!سر انجام در آن ميعادگاه بزرگ،خداوند،شرايع و قوانين آيين خود را بر موسى(ع)نازل كرد.نخست به او«فرمود:اى موسى!من تو را با رسالتهاى خويش،و با سخن گفتنم(با تو)بر مردم برترى دادم و برگزيدم» (قالَ يا مُوسى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النّاسِ بِرِسالاتِي وَ بِكَلامِي) .

اكنون كه چنين است«آنچه را به تو دستور داده ام بگير و در برابر اين همه موهبت از شكرگزاران باش» (فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشّاكِرِينَ) .

هدف آيه بيان دو امتياز بزرگ موسى(ع)بر تودۀ مردم است،يكى دريافت رسالات خدا،و ديگرى گفتگوى با پروردگار كه هر دو مقام رهبرى او را در ميان امت خويش تثبيت مى كرد.

آيه 145

* (آيه 145)-سپس اضافه مى كند كه:«در الواحى كه بر موسى(ع)نازل كرديم، از هر موضوعى پند و اندرز كافى و شرح و بيان مسائل مورد نياز در امور دين و دنيا و فرد و اجتماع براى او نوشتيم» (وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْءٍ) .

سپس به او دستور داديم كه:«با نهايت جدّيّت و قوت اراده اين فرمانها را برگير» (فَخُذْها بِقُوَّةٍ) .

«و به قوم خود نيز فرمان ده كه به نيكوترين آنها عمل كنند» (وَ أْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها) .

و نيز به آنها اخطار كن كه مخالفت با اين فرمانها و فرار از زير بار مسؤوليتها و وظائف،نتيجۀ دردناكى دارد،و پايانش دوزخ است و«به زودى جايگاه فاسقان را به شما نشان خواهم داد» (سَأُرِيكُمْ دارَ الْفاسِقِينَ) .

از تعبير «مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً» چنين استفاده مى شود كه همۀ مواعظ

ص: 91

و اندرزها و مسائل لازم در الواح موسى(ع)نبود،زيرا در آن زمان به مقدار استعداد مردم،احكام الهى نازل گشت،ولى هنگامى كه مردم جهان به آخرين مرحله از تعليمات انبياء رسيدند،آخرين دستور كه شامل همۀ نيازمنديهاى مادى و معنوى مردم بود بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل گرديد.

ظاهر جملۀ «سَأُرِيكُمْ دارَ الْفاسِقِينَ» (به زودى خانۀ فاسقان را به شما نشان مى دهم)اين است كه منظور از آن،دوزخ مى باشد،كه قرارگاه كسانى است كه از اطاعت فرمان خدا و انجام وظائف خويش خارج شده اند.

آيه 146

* (آيه 146)-سرنوشت متكبران-بحثى كه از اين آيه و آيۀ بعد آمده است در حقيقت يك نوع نتيجه گيرى از آيات گذشته در زمينۀ سرنوشت فرعون و فرعونيان و سركشان بنى اسرائيل است،نخست مى فرمايد:«به زودى كسانى را كه در زمين، به غير حق تكبر ورزيدند از آيات خود،منصرف مى سازيم» (سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ) .

سپس به سه قسمت از صفات اين گونه افراد«متكبر و سركش»و چگونگى «سلب توفيق حق پذيرى»از آنها اشاره كرده،مى فرمايد:«و آنها اگر تمام آيات و نشانه هاى الهى را ببينند،ايمان نمى آورند»! (وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها) .

«و نيز اگر راه راست و طريق درست را مشاهده كنند،انتخاب نخواهند كرد» (وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً) .

و به عكس«اگر راه منحرف و نادرست را ببينند،آن را راه خود انتخاب مى كنند» (وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً) .

بعد از ذكر اين صفات سه گانه كه همگى حكايت از انعطاف ناپذيريشان در برابر حق مى باشد،اشاره به دليل آن كرده،مى گويد:«اينها همه به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ) .

* (آيه 147)-این آیه کیفر چنین اشخاصی را بیان کرده،می گوید:«آنها که آیات مارا تکذیب کنند و لقای رستاخیز را منکر شوند اعمالشان بکلی حبط و نابود

ص: 92

مى گردد» (وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ) .

و در پايان آيه چنين اضافه مى كند:اين سرنوشت براى آنها،جنبۀ انتقامى ندارد،اين نتيجۀ اعمال خود آنهاست،بلكه عين اعمال آنهاست كه در برابرشان مجسم شده،«آيا آنها جز اعمالى را كه انجام مى دادند،جزا داده مى شوند»؟ (هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) .

اين آيه يكى ديگر از آياتى است كه دليل بر تجسم اعمال،و حضور خود اعمال نيك و بد در قيامت مى باشد.

آيه 148

* (آيه 148)-آغاز گوساله پرستى يهود:در اين آيات،يكى از حوادث اسفناك و در عين حال تعجب آورى بود كه بعد از رفتن موسى(ع)به ميقات در ميان بنى اسرائيل رخ داد،بازگو شده است و آن جريان گوساله پرستى آنهاست كه به دست شخصى به نام«سامرى»و با استفاده از زيورآلات بنى اسرائيل، انجام گرفت.

نخست چنين مى گويد:«قوم موسى(ع)بعد از رفتن او به ميقات،از زينت آلات خود گوساله اى كه تنها جسد بى جانى بود با صداى مخصوص گاو براى خود انتخاب كردند» (وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ) .

سپس قرآن به عنوان سرزنش آنها مى گويد:«آيا آنها نمى ديدند كه(آن گوساله)با آنان سخن نمى گويد و به راه راست راهنمائيشان نمى كند؟! (أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَ لا يَهْدِيهِمْ سَبِيلاً) .

يعنى،يك معبود واقعى حد اقل بايد نيك و بد را بفهمد و توانايى بر راهنمايى و هدايت پيروان خود داشته باشد،با عبادت كنندگان خويش،سخن بگويد و آنها را به راه راست هدايت كند و طريقۀ عبادت را به آنها بياموزد.

آنها در حقيقت به خودشان ظلم و ستم كردند،لذا در پايان آيه مى فرمايد:

«گوساله را معبود خود انتخاب كردند و ظالم و ستمگر بودند» (اتَّخَذُوهُ وَ كانُوا ظالِمِينَ) .

ص: 93

آيه 149

* (آيه 149)-ولى با مراجعت موسى،بنى اسرائيل به اشتباه خود پى بردند «و هنگامى كه حقيقت به دستشان افتاد،و ديدند گمراه شدند گفتند:اگر پروردگار ما به ما رحم نكند و ما را نبخشد بطور مسلم از زيانكاران خواهيم بود» (وَ لَمّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنا رَبُّنا وَ يَغْفِرْ لَنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ) .

چگونه گوسالۀ طلايى صدا كرد؟جمعى از مفسران معتقدند كه سامرى با اطلاعاتى كه داشت،لوله هاى مخصوصى در درون سينۀ گوسالۀ طلايى كار گذاشته بود كه هواى فشرده از آن خارج مى شد و از دهان گوساله،صدايى شبيه صداى گاو بيرون مى آمد!

آيه 150

* (آيه 150)-عكس العمل شديد در برابر گوساله پرستان!در اين آيه و آيۀ بعد ماجراى درگيرى موسى(ع)با گوساله پرستان به هنگام بازگشت از ميعادگاه،كه در آيۀ قبل تنها اشاره اى به آن شده بود تشريح گرديده.

نخست مى گويد:«هنگامى كه موسى خشمناك و اندوهگين به سوى قوم خود بازگشت(و صحنۀ زننده و نفرت انگيز گوساله پرستى را مشاهده نمود)به آنها گفت بد جانشينانى براى من بوديد و آيين مرا ضايع كرديد» (وَ لَمّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي).

سپس موسى(ع)به آنها گفت:«آيا در فرمان پروردگار خود،عجله نموديد» (أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ) .

منظور اين است كه شما در برابر فرمان خدا نسبت به تمديد مدت سى شب به چهل شب،عجله به خرج داديد و در قضاوت شتاب نموديد،نيامدن مرا دليل بر مرگ و يا خلف وعده گرفتيد.

موسى(ع)در اينجا بايد خشم شديد خود را آشكار سازد،در غير اين صورت بازگشت آنها به آسانى ممكن نبود.

قرآن عكس العمل شديد موسى(ع)را در برابر اين صحنه و در اين لحظات بحرانى و توفانى چنين بازگو مى كند:«موسى بى درنگ الواح تورات را از دست

ص: 94

خود بيفكند(و به سراغ برادرش هارون رفت)و سر و ريش او را گرفت و به سوى خود كشيد»! (وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ) .

در حقيقت اين واكنش از يك سو روشنگر حال درونى موسى(ع)و التهاب و بى قرارى و ناراحتى شديد او در برابر بت پرستى و انحراف آنها بود،و از سوى ديگر وسيلۀ مؤثرى براى تكان دادن مغزهاى خفتۀ بنى اسرائيل و توجه دادن آنها به زشتى فوق العادۀ اعمالشان.

سپس قرآن مى گويد:هارون براى برانگيختن عواطف موسى(ع)و بيان بى گناهى خود«گفت:فرزند مادرم!اين جمعيت نادان مرا در ضعف و اقليت قرار دادند آنچنان كه نزديك بود مرا به قتل برسانند(بنابراين من بى گناهم بى گناه)كارى نكن كه دشمنان به شماتت من برخيزند و مرا در رديف اين جمعيت ظالم و ستمگر قرار مده» (قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ) .

آيه 151

* (آيه 151)-آتش خشم موسى كمى فرو نشست و به درگاه پروردگار متوجه شد و«عرض كرد:پروردگارا!من و برادرم را بيامرز و ما را در رحمت بى پايانت داخل كن،تو مهربانترين مهربانانى» (قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِأَخِي وَ أَدْخِلْنا فِي رَحْمَتِكَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمِينَ) .

تقاضاى بخشش و آمرزش براى خود و برادرش نه به خاطر آن است كه گناهى از آنها سرزده بلكه يك نوع خضوع به درگاه پروردگار و بازگشت به سوى او و ابراز تنفر از اعمال زشت بت پرستان و همچنين سرمشقى است براى همگان تا فكر كنند جايى كه موسى و برادرش كه انحرافى پيدا نكرده بودند چنين تقاضايى از پيشگاه خدا كنند،ديگران بايد حساب خود را برسند.

* (آيه 152)-واکنش شدید موسی(ع)سرانجام کار خود را کرد،وگوساله پرستان بنی اسرائیل که اکثریت قوم را تشکیل می دادند از کار خود پشیمان شدند ولی برای این که تصور نشود تنها این ندامت و پشیمانی برای توبه آنها از چنین گناه عظیمی کافی بوده است،قرآن چنین اضافه می کند:«کسانی که گوساله را معبوده خود

ص: 95

انتخاب كردند به زودى خشم پروردگار و ذلت درندگى اين جهان به آنها خواهد رسيد» (إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا) .

و نيز براى اين كه تصور نشود اين قانون اختصاصى به آنها دارد،اضافه مى كند:«همۀ كسانى را كه افترا(بر خدا)مى بندند اين چنين كيفر مى دهيم» (وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرِينَ) .

آيه 153

* (آيه 153)-در اين آيه اين موضوع را تكميل كرده،و به صورت يك قانون كلى چنين مى گويد:«اما آنها كه اعمال بدى انجام دهند،سپس توبه كنند(و شرايط توبه همگى انجام گيرد)و ايمان خود را به خدا تجديد نمايند و از هرگونه شرك و نافرمانى بازگردند،پروردگار تو بعد از آن(آنها را مى بخشد،او)بخشنده و مهربان است» (وَ الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ) .

آيه 154

* (آيه 154)-در اين آيه مى گويد:«هنگامى كه آتش خشم موسى فرو نشست (و آن نتيجه اى را كه انتظار داشت گرفت)دست كرد و الواح تورات را از زمين برداشت،الواحى كه نوشته هاى آن سراسر هدايت و رحمت بود(اما هدايت و رحمت)براى كسانى كه احساس مسؤوليت مى كردند و از خدا مى ترسيدند و در برابر فرمانش تسليم بودند» (وَ لَمّا سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْواحَ وَ فِي نُسْخَتِها هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ) .

آيه 155

* (آيه 155)-نمايندگان بنى اسرائيل در ميعادگاه خدا!در اين آيه و آيۀ بعد بار ديگر قرآن به جريان رفتن موسى(ع)به ميعادگاه«طور»با جمعى از بنى اسرائيل بازگشت نموده و قسمت ديگرى از همان حادثه را بازگو مى كند.

نخست مى گويد:«موسى(ع)هفتاد نفر از قوم خود را براى ميعاد ما انتخاب كرد» (وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِمِيقاتِنا) .

ولى بنى اسرائيل چون كلام خدا را شنيدند،از موسى(ع)تقاضا كردند از او بخواهد خود را نشان دهد«در اين هنگام زلزلۀ عظيمى درگرفت(و جمعيت هلاك شدند و موسى(ع)مدهوش بر زمين افتاد،هنگامى كه به هوش آمد)عرض كرد:

ص: 96

پروردگارا!اگر تو مى خواستى مى توانستى آنها و مرا پيش از اين هلاك كنى» (فَلَمّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيّايَ) .

يعنى،من چگونه پاسخ قوم را بگويم كه بر نمايندگان آنها چنين گذشته است.

سپس گفت:پروردگارا!اين درخواست نابه جا تنها كار جمعى از سفهاى ما بود،«آيا ما را به خاطر كار سفيهانمان هلاك مى كنى؟» (أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنّا) .

سپس موسى(ع)به دنبال اين تضرع و تقاضا از پيشگاه خدا عرضه مى دارد:

«اين جز آزمايش تو چيز ديگرى نيست كه هر كه را بخواهى(و مستحق ببينى)با آن گمراه مى كنى و هر كس را بخواهى(و شايسته بدانى)هدايت مى نمايى» (إِنْ هِيَ إِلاّ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِي مَنْ تَشاءُ) .

و در پايان آيه،موسى(ع)عرض مى كند:بار الها!«تنها تو ولىّ و سرپرست مايى،ما را ببخش،و مشمول رحمت خود قرار ده،تو بهترين آمرزندگانى» (أَنْتَ وَلِيُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْغافِرِينَ) .

از مجموع آيات و روايات استفاده مى شود كه سر انجام هلاك شدگان بار ديگر زندگى را از سر گرفتند و به اتفاق موسى(ع)به سوى بنى اسرائيل بازگشتند،و آنچه را ديده بودند براى آنها بازگو نمودند و به تبليغ و ارشاد آن مردم بى خبر پرداختند.

آيه 156

* (آيه 156)-در اين آيه دنبالۀ تقاضاى موسى(ع)از پروردگار و تكميل مسألۀ توبه كه در آيات قبل به آن اشاره شد چنين آمده است.

خداوندا!«در اين جهان و در سراى ديگر نيكى براى ما مقرر بدار» (وَ اكْتُبْ لَنا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ) .

سپس دليل اين تقاضا را چنين بيان مى كند:«ما به سوى تو بازگشت كرده ايم» (إِنّا هُدْنا إِلَيْكَ) .و از سخنانى كه سفيهان ما گفته اند كه شايستۀ مقام با عظمت تو نبود،پوزش طلبيده ايم.

ص: 97

سر انجام خداوند دعاى موسى(ع)را به اجابت مى رساند و توبۀ او را مى پذيرد،ولى نه بدون قيد و شرط،بلكه با شرايطى كه در ذيل آيه آمده است، مى گويد:«خداوند فرمود:عذاب و كيفرم را به هر كس بخواهم(و مستحق ببينم) مى رسانم» (قالَ عَذابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ) .

سپس اضافه مى كند:«اما رحمت من همه چيز را در برگرفته است» (وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ) .

ولى براى اين كه كسانى خيال نكنند،پذيرش توبه و يا وسعت رحمت پروردگار و عموميت آن،بى قيد و شرط و بدون حساب و كتاب است،در پايان آيه اضافه مى كند:«من به زودى رحمتم را براى(كسانى كه سه كار را انجام مى دهند)مى نويسم،آنها كه تقوا پيشه مى كنند،و آنها كه زكات مى پردازند،و آنها كه به آيات ما ايمان مى آورند» (فَسَأَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ) .

آيه 157

* (آيه 157)-از چنين پيامبرى پيروى كنيد:اين آيه در حقيقت،مكمل آيۀ گذشته در بارۀ صفات كسانى است كه مشمول رحمت واسعۀ پروردگار هستند، يعنى پس از ذكر صفات سه گانۀ تقوا و اداء زكات و ايمان به آيات پروردگار،در اين آيه صفات ديگرى به عنوان توضيح براى آنها ذكر مى كند و آن پيروى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله است،زيرا ايمان به خدا از ايمان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و پيروى از مكتبش جدايى ناپذير است،لذا مى گويد:«كسانى مشمول اين رحمت مى شوند كه از فرستادۀ پروردگار پيروى كنند» (الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ) .

سپس براى اين رسول،شش صفت علاوه بر مقام رسالت بيان مى كند:

1-او«پيامبر خداست» (النَّبِيَّ) .

«نبى»به كسى گفته مى شود كه پيام خدا را بيان مى كند و به او،وحى نازل مى شود-هر چند مأمور به دعوت و تبليغ نباشد-اما«رسول»كسى است كه علاوه بر مقام نبوت،مأمور به دعوت و تبليغ به سوى آيين خدا و ايستادگى در اين مسير مى باشد.

ص: 98

2-«پيامبرى كه درس نخوانده و از ميان تودۀ جمعيت برخاسته،از سرزمين مكه امّ القرى»كانون اصلى توحيد طلوع كرده است (الْأُمِّيَّ) .

3-«پيامبرى كه صفات و علامات و نشانه ها و دلائل حقانيت او را در(كتب آسمانى پيشين)تورات و انجيل مشاهده مى كنند» (الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ) .

4-پيامبرى كه محتواى دعوت او با فرمان عقل كاملا سازگار است«به نيكيها و آنچه خرد آن را مى شناسد و نزدش معروف است،دعوت مى كند،و از بديها و زشتيها و آنچه نزد خرد ناشناس است،نهى مى نمايد» (يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ) .

5-محتواى دعوت او با فطرت سليم هماهنگ است،«طيبات و آنچه را طبع سليم مى پسندد،براى آنها حلال مى شمرد،و آنچه خبيث و تنفر آميز باشد بر آنها تحريم مى كند» (وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ) .

6-او بسان مدعيان دروغين نبوت و رسالت كه هدفشان به زنجير كشيدن توده هاى مردم و استعمار و استثمار آنهاست،نيست؛نه تنها بندى بر آنها نمى گذارد،بلكه«بارها را از دوش آنان بر مى دارد،و غل و زنجيرهايى را كه بر دست و پا و گردنشان سنگينى مى كرد،مى شكند» (وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ) .

و چون اين صفات ششگانه به ضميمۀ مقام رسالت كه مجموعا هفت صفت مى شود،روى هم رفته نشانۀ روشن و دليل آشكارى بر صدق دعوت اوست اضافه مى كند:«پس كسانى كه به او ايمان بياورند و مقامش را بزرگ بشمرند و او را در ابلاغ رسالتش يارى كنند،و از نور آشكارى كه با او نازل شده(يعنى قرآن مجيد)پيروى كنند،بدون شك چنين افرادى رستگارانند» (فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) .

ص: 99

* نكته ها:

* 1-پنج دليل براى نبوت در يك آيه!

نخست اين كه او«امّى»بود و درس نخوانده،اما با اين حال كتابى آورد كه نه تنها سرنوشت مردم حجاز را دگرگون ساخت،بلكه نقطۀ بازگشت مهمى در تاريخ بشريت بود.

دوم اين كه:دلايل نبوت او با تعبيرات مختلف در كتب آسمانى پيشين وجود دارد آنچنان كه انسان را به حقانيت او مطمئن مى سازد.

سوم اين كه:محتويات دعوت او با عقل و خرد سازگار است.

چهارم:محتويات دعوت او با طبع سليم و فطرت هماهنگ است.

پنجم:اگر او از طرف خدا نبود،حتما به خاطر منافع خويش دست به چنين كارى مى زد و در اين صورت نه تنها نبايد غل و زنجيرها را از مردم بگشايد بلكه بايد آنها را همچنان در جهل و بى خبرى نگهدارد تا بهتر بتواند آنها را استثمار كند،در حالى كه مى بينيم او زنجيرهاى گران را از دست و پاى بشريت گشود.

زنجير جهل و نادانى از طريق دعوت پى گير و مستمر به علم و دانش.

زنجير انواع تبعيضات و زندگى طبقاتى! و زنجيرهاى ديگر،هر يك از اينها به تنهايى دليلى است بر حقانيت دعوت او و مجموع آنها دليلى روشنتر.

* 2-بشارت ظهور پيامبر در كتب عهدين:

گرچه شواهد قطعى تاريخى و همچنين محتويات كتب مقدسۀ يهود و نصارى(تورات و انا جيل)نشان مى دهد كه اينها كتابهاى آسمانى نازل شده بر موسى و عيسى(ع)نيستند و دست تحريف به سوى آنها دراز شده است بلكه بعضى از ميان رفته اند و آنچه امروز به نام كتب مقدسه در ميان آنهاست مخلوطى است از زائيده هاى افكار بشرى و قسمتى از تعليماتى كه بر موسى(ع)و عيسى(ع)نازل گرديده و در دست شاگردان بوده،ولى با اين حال در همين كتب تحريف يافته عباراتى ديده مى شود كه اشارات قابل ملاحظه اى به ظهور اين پيامبر بزرگ دارد.

* (آيه 158)-دعوت جهانی پیامبر:در حدیثی از امام مجتبی علیه اسلام چنین

ص: 100

مى خوانيم:عده اى از يهود نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و گفتند:اى محمد تويى كه گمان مى برى فرستادۀ خدايى و همانند موسى(ع)بر تو وحى فرستاده مى شود؟! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كمى سكوت كرد،سپس فرمود:آرى منم سيّد فرزندان آدم و به اين افتخار نمى كنم،من خاتم پيامبران و پيشواى پرهيزكاران و فرستادۀ پروردگار جهانيانم.

آنها سؤال كردند به سوى چه كسى؟به سوى عرب يا عجم يا ما؟ خداوند آيۀ مورد بحث را نازل كرد،و رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به تمام جهانيان با صراحت در ضمن آن شرح داد.

نخست به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد:«بگو:اى مردم!من فرستادۀ خدا به سوى همۀ شما هستم» (قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً) .

اين آيه همانند آيات بسيار ديگرى از قرآن مجيد،دليل روشنى بر جهانى بودن دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است.

سپس خدايى را كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سوى او دعوت مى كند با سه صفت معرفى مى كند:«خداوندى كه حكومت آسمانها و زمين از آن اوست» (الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

خداوندى كه«معبودى شايستۀ پرستش،جز او وجود ندارد» (لا إِلهَ إِلاّ هُوَ) .

خداوندى كه«زنده مى كند و مى ميراند»و نظام حيات و مرگ به فرمان اوست (يُحيِي وَ يُمِيتُ) .

و در پايان از همۀ مردم جهان دعوت مى كند كه«به خدا و فرستادۀ او پيامبر درس نخوانده و قيام كنندۀ از ميان توده هاى جمعيت،ايمان بياوريد» (فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ) .

«پيامبرى كه(تنها ديگران را دعوت به اين حقايق نمى كند،بلكه در درجۀ اول خودش به آنچه مى گويد،يعنى)به خدا و سخنان او ايمان دارد» (الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ كَلِماتِهِ).

نه تنها آياتى را كه بر خودش نازل شده مى پذيرد،بلكه تمام كتب راستين

ص: 101

انبياء پيشين را نيز مى پذيرد.

تمام تاريخ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اين حقيقت گواهى مى دهد،كه او بيش از همه به تعليمات خويش و آيات قرآن پاى بند بود و ايمان داشت.

آرى!از چنين پيامبرى بايد پيروى كنيد،تا نور هدايت در قلب شما بتابد و در مسير سعادت قرار گيريد،مى فرمايد:«و از او پيروى كنيد تا هدايت يابيد» (وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ) .

اشاره به اين كه ايمان به تنهايى كافى نيست،بلكه در صورتى مفيد خواهد بود كه با پيروى عملى تكميل گردد.

آيه 159

* (آيه 159)-در اين آيه باز سخن پيرامون بنى اسرائيل و سرنوشت و رويدادهاى تاريخ آنهاست،نخست اشاره به واقعيتى مى كند كه شبيه آن را در قرآن بسيار ديده ايم واقعيتى كه حكايت از روح حق طلبى قرآن دارد،و آن احترام به موقعيت اقليتهاى صالح است يعنى:چنان نبود كه بنى اسرائيل يكپارچه فاسد و مفسد باشند و اين نژاد عموما مردمى گمراه و سركش معرفى شوند،بلكه در برابر اكثريت مفسده جو،اقليتى وجود داشتند صالح و ناهماهنگ با كارهاى اكثريت، قرآن براى اين اقليت صالح اهميت خاصى قائل شده است.

مى گويد:«از قوم موسى(ع)گروهى هستند كه دعوت به سوى حق مى كنند و حاكم به حق و عدالتند» (وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ) .

اين آيه ممكن است اشاره به گروه كوچكى باشد كه در برابر سامرى و دعوت او تسليم نشدند و همه جا حامى و طرفدار مكتب موسى(ع)بودند و يا گروههاى صالح ديگرى كه بعد از موسى(ع)به روى كار آمدند.

* (آيه 160)-گوشه ای از نعمتهای خدا به بنی اسرائیل:در این آیه اشاره به چند قسم از نعمتهای خدا بر بنی اسرائیل می کند.نخست می گوید:« ما آنها را به دوازده گروه _که هز یک شاخه ای(از دودمان اسرائیل)بود _ تثسیم کردیم»تا نظمی عادلانه و دور از برخوردهای خشونت آمیز در میانشان حکومت کند(و قطعناهم اثنتی عشره اسباطا امما).

ص: 102

نعمت ديگر:«و هنگامى كه قوم موسى(در بيابان سوزان،به سوى بيت المقدس در حركت بودند و گرفتار عطش سوزان و تشنگى خطرناكى شدند) و از او تقاضاى آب كردند،به او وحى فرستاديم كه عصايت را بر سنگ بزن و او چنين كرد،ناگهان دوازده چشمه از سنگ جوشيد» (وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً) .

و آنچنان اين چشمه ها در ميان آنها تقسيم شد«كه هر كدام به خوبى چشمۀ خود را مى شناختند» (قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ) .

نعمت ديگر اين كه،در آن بيابان سوزان كه پناهگاهى وجود نداشت«ابر را بر سر آنها سايه افكن ساختيم» (وَ ظَلَّلْنا عَلَيْهِمُ الْغَمامَ) .

بالاخره چهارمين نعمت اين بود كه«من و سلوى را(به عنوان دو غذاى لذيذ و نيروبخش)بر آنها فرو فرستاديم» (وَ أَنْزَلْنا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى) (1).

و به آنها گفتيم«از غذاهاى پاكيزه اى كه در اختيار شما گذارده ايم بخوريد» (كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ) .و فرمان خدا را به كار بنديد.

اما آنها خوردند و كفران و ناسپاسى كردند،آنها«به ما ستم نكردند بلكه به خودشان ستم روا داشتند» (وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ) .

آيه 161

* (آيه 161)-در تعقيب آيات گذشته در اين آيه و آيۀ بعد به قسمت ديگرى از مواهب پروردگار به بنى اسرائيل و طغيانگرى آنان در برابر اين مواهب اشاره شده است،نخست مى گويد:«و(به خاطر بياوريد)هنگامى را كه به آنها گفته شد در اين سرزمين(بيت المقدس)ساكن گرديد و از نعمتهاى فراوان آن،در هر نقطه و هرگونه كه مى خواهيد بخوريد»و بهره گيريد (وَ إِذْ قِيلَ لَهُمُ اسْكُنُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ وَ كُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ) .

«و بگوييد:خداوندا!گناهان ما را بريز و از در بيت المقدس با خضوع و تعظيم وارد شويد» (وَ قُولُوا حِطَّةٌ وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً) .

كه اگر اين برنامه را انجام دهيد«خطاهايى را كه مرتكب شده ايد مى بخشيم

ص: 103


1- در بارۀ«منّ»و«سلوى»ذيل آيۀ 57 سورۀ بقره بحث كرديم.

و به نيكوكاران پاداش بيشتر و بهتر خواهيم داد» (نَغْفِرْ لَكُمْ خَطِيئاتِكُمْ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ) .

«حطّه»به معنى نزول چيزى از طرف بالاست و اين كلمه در واقع شعار آنها به هنگام ورود به بيت المقدس بود،يعنى؛«تقاضاى ما ريزش گناهانمان و يا ريزش باران عفو و رحمتت بر ماست».

آيه 162

* (آيه 162)-ولى با اين كه درهاى رحمت به روى آنها گشوده بود،و اگر از فرصت استفاده مى كردند مى توانستند،گذشته و آيندۀ خود را اصلاح كنند«اما ستمكاران بنى اسرائيل(نه تنها استفاده نكردند بلكه)فرمان پروردگار را بر خلاف آنچه به آنها گفته شده بود عمل كردند» (فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ) .

«سر انجام به خاطر اين نافرمانى و طغيان و ظلم و ستم(بر خويشتن و بر ديگران)عذابى از آسمان بر آنها نازل كرديم» (فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَظْلِمُونَ) .

آيه 163

* (آيه 163)-يك سرگذشت عبرت انگيز!در اينجا صحنۀ ديگرى از تاريخ پرماجراى بنى اسرائيل كه مربوط به جمعى از آنهاست كه در ساحل دريايى زندگى مى كردند،آمده است،منتها روى سخن در آن به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله است،و به او مى گويد:«از قوم يهود معاصر خويش ماجراى شهرى را كه در كنار دريا قرار داشت سؤال كن» (وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ) .

طبق روايات اين«قريه»بندرى به نام«ايله»بوده كه امروز به نام بندر ايلات معروف است.

و به ياد آنها بياور«زمانى را كه در روز شنبه(از قانون پروردگار)تجاوز مى كردند» (إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ) .

زيرا روز شنبه تعطيل آنها بود و وظيفه داشتند،دست از كار و كسب و صيد ماهى بكشند و به مراسم عبادت آن روز بپردازند،اما آنها اين دستور را زير پا گذاردند.

ص: 104

سپس قرآن آنچه را در جملۀ قبل سر بسته بيان كرده بود،چنين شرح مى دهد:

به خاطر آنها بياور«آن هنگام را كه ماهيان در روز شنبه در روى آب آشكار مى شدند و در غير روز شنبه ماهيان كمتر به سراغ آنها مى آمدند» (إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لا يَسْبِتُونَ لا تَأْتِيهِمْ) .

اين موضوع خواه جنبۀ طبيعى داشته،و يا جنبۀ فوق العاده و الهى،وسيله اى بود براى امتحان و آزمايش اين جمعيت،لذا قرآن مى گويد:«ما اين چنين آنها را به چيزى كه در برابر آن مخالفت مى كردند آزمايش مى كرديم» (كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ).

* چگونه دست به گناه زدند؟

اين جمعيت،قانون شكنى را به اين ترتيب شروع كردند كه در آغاز از طريق حيلۀ به اصطلاح شرعى-به وسيلۀ كندن حوضچه ها و يا انداختن قلابها-كار خود را شروع كردند،اين كار،گناه را در نظر آنها كوچك و آنان را در برابر شكستن احترام روز شنبه جسور ساخت،كم كم روزهاى شنبه بطور علنى و بى پروا به صيد ماهى مشغول شدند و از اين راه مال و ثروت فراوانى فراهم ساختند.

آيه 164

* (آيه 164)-اين جمعيت از بنى اسرائيل در برابر اين آزمايش بزرگ كه با زندگى آنان كاملا آميخته بود به سه گروه تقسيم شدند:

«گروه اول»كه اكثريت را تشكيل مى دادند،به مخالفت با اين فرمان الهى برخاستند.

«گروه دوم»كه قاعدتا اقليت كوچكى بودند و در برابر گروه اول به وظيفۀ امر به معروف و نهى از منكر قيام كردند.

«گروه سوم»،ساكتان و بى طرفان بودند،كه نه همگامى با گناهكاران داشتند و نه وظيفۀ نهى از منكر را انجام مى دادند.

در آيۀ مورد بحث،گفتگوى اين گروه را با نهى كنندگان شرح مى دهد، مى گويد:«و(به خاطر بياور)هنگامى كه جمعى از آنها به جمع ديگرى گفتند:چرا قومى را اندرز مى دهيد كه خداوند سر انجام آنها را هلاك مى كند و يا به عذاب

ص: 105

دردناكى كيفر خواهد داد» (وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً) .

«گفتند:(اين اندرزها)براى اعتذار و رفع مسؤوليت در پيشگاه پروردگار شماست؛به علاوه شايد آنها بپذيرند و از گناه باز ايستند،و تقوا پيشه كنند»! (قالُوا مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ) .

از جملۀ بالا چنين استفاده مى شود كه:گاهى بيان حقايق و وظايف الهى بدون احتمال تأثير نيز واجب مى شود و آن در موردى است كه اگر حكم خدا گفته نشود و از گناه انتقاد نگردد كم كم به دست فراموشى سپرده مى شود و بدعتها جان مى گيرند و سكوت دليل بر رضايت و موافقت محسوب مى شود،در اين گونه موارد لازم است حكم پروردگار آشكارا و در همه جا گفته شود هر چند اثرى در گنهكاران نگذارد.

آيه 165

* (آيه 165)-در اين آيه مى فرمايد:سر انجام دنياپرستى بر آنان غلبه كرد و فرمان خدا را به دست فراموشى سپردند«اما هنگامى كه تذكراتى را كه به آنها داده شده بود فراموش كردند(لحظۀ عذاب فرا رسيد،و)نهى كنندگان از بدى را رهايى بخشيديم؛و كسانى را كه ستم كردند،به خاطر نافرمانيشان به عذاب شديدى گرفتار ساختيم» (فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئِيسٍ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ) .

* چه كسانى رهايى يافتند؟

از آن سه گروه(گنهكاران،ساكتان و اندرزدهندگان)تنها گروه سوم از مجازات الهى مصون ماندند و بطورى كه در روايات آمده است آنها هنگامى كه ديدند اندرزهايشان مؤثر واقع نمى شود ناراحت شدند و گفتند:ما از شهر بيرون مى رويم،شب هنگام به بيابان رفتند و اتفاقا در همان شب كيفر الهى دامان دو گروه ديگر را گرفت.

آيه 166

* (آيه 166)-در این آيه مجازات آنها را چنین شرح می دهد:«هنگامی که در برابر آنچه از آن نهی شده بودند،سرکشی کردند به آنها گفتیم به شکل میمونهای طرد شده در آیید»(فَلَمّا عَتَوا ععمّا نُهُوا عَنُهُوا قُلنا لَهُم کُونُوا قِرّدَةً خاسِئینَ)

ص: 106

روشن است كه امر «كُونُوا» (بوده باشيد)در اينجا يك فرمان تكوينى است، يعنى آنها فورا به شكل ميمون در مى آمدند؛البته طبق روايات مسخ شدگان تنها چند روزى زنده مى ماندند و سپس از دنيا مى رفتند و نسلى از آنها به وجود نمى آمد.

آيه 167

* (آيه 167)-پراكندگى يهود!اين آيه و آيۀ بعد اشاره به قسمتى از كيفرهاى دنيوى آن جمع از يهود است كه در برابر فرمانهاى الهى قد علم كردند و حق و عدالت و درستى را زير پا گذاردند.

نخست مى گويد:به خاطر بياور«زمانى كه پروردگار تو اعلام داشت كه بر اين جمعيت گنهكار،عده اى را مسلط مى كند،كه بطور مداوم تا دامنۀ قيامت آنها را در ناراحتى و عذاب قرار دهند» (وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ) .

از اين آيه استفاده مى شود كه اين گروه سركش،هرگز روى آرامش كامل نخواهند ديد،هر چند براى خود حكومت و دولتى تأسيس كنند.

و در پايان آيه اضافه مى كند كه:«پروردگار تو هم مجازاتش براى مستحقان، سريع است،و هم(نسبت به خطاكاران توبه كار)آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ رَبَّكَ لَسَرِيعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ).

و اين جمله نشان مى دهد كه خداوند راه بازگشت را به روى آنان بازگذارده، تا كسى گمان نبرد كه سرنوشت اجبارى توأم با بدبختى و كيفر و مجازات براى آنها تعيين شده است.

آيه 168

* (آيه 168)-در اين آيه به پراكندگى يهود در جهان اشاره كرده،مى گويد:«ما آنها را در زمين متفرق ساختيم به گروههاى مختلفى تقسيم شدند،بعضى از آنها صالح بودند(به همين دليل هنگامى كه فرمان حق و دعوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را شنيدند،ايمان آوردند)و جمعى ديگر ناصالح بودند»و حق را پشت سر انداختند و براى تأمين زندگى مادى خود از هيچ كارى فروگذار نكردند (وَ قَطَّعْناهُمْ فِي الْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِكَ) .

باز در اين آيه اين حقيقت تجلى مى كند كه اسلام هيچ گونه خصومتى با نژاد

ص: 107

يهود ندارد و به عنوان پيروان يك مكتب و يا وابستگان به يك نژاد،آنها را محكوم نمى نمايد بلكه مقياس و معيار سنجش را اعمال آنها قرار مى دهد.

سپس اضافه مى كند:«ما آنها را با وسائل گوناگون،نيكيها و بديها آزموديم شايد باز گردند» (وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ) .

گاهى آنها را تشويق كرديم و در رفاه و نعمت قرار داديم،تا حس شكرگزارى در آنها برانگيخته شود و به سوى حق بازآيند،و گاهى به عكس آنها را در شدائد و سختيها و مصائب فرو برديم،تا از مركب غرور و خودپرستى و تكبر فرود آيند و به ناتوانى خويش پى برند،شايد بيدار شوند و به سوى خدا بازگردند،و هدف در هر دو حال مسألۀ تربيت و هدايت و بازگشت به سوى حق بوده است.

آيه 169

* (آيه 169)-در آيات گذشته سخن از نياكان يهود بود،ولى در اين آيه،بحث از فرزندان و اخلاف آنها به ميان آمده است.

نخست يادآور مى شود كه:«پس از آنها،فرزندانى جاى آنها را گرفتند كه وارث كتاب(آسمانى تورات)شدند؛اما با اين حال متاع اين دنياى پست را گرفته» بر اطاعت خدا ترجيح مى دهند (فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى) .

سپس اضافه مى كند:هنگامى كه آنها در كشمكش وجدان از يك سو، و منافع مادى از سوى ديگر قرار مى گيرند،دست به دامن اميدهاى كاذب زده، «و مى گويند(ما اين منفعت نقد را مشروع يا نامشروع به چنگ مى آوريم،خداوند رحيم و مهربان است)و به زودى ما مورد بخشش قرار خواهيم گرفت» (وَ يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنا) .

اين جمله نشان مى دهد كه آنها بعد از انجام چنين كارى يك نوع پشيمانى زود گذر و حالت توبۀ ظاهرى به خود مى گرفتند،ولى بطورى كه قرآن مى گويد:

اين ندامت و پشيمانى آنها به هيچ وجه ريشه نداشت به همين دليل«اگر سود مادى ديگرى همانند آن به دستشان مى آمد،آن را نيز مى گرفتند» (وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ) .

ص: 108

در هر حال اين جمله اشاره به رشوه خواريهاى جمعى از يهود،و تحريف آيات آسمانى به خاطر آن،و فراموش كردن احكام پروردگار به خاطر تضادّ با منافع آنها مى كند.

لذا به دنبال آن مى فرمايد:«آيا اينها به وسيلۀ كتاب آسمانيشان(تورات) پيمان نبسته بودند كه بر خدا(دروغ نبندند و احكام او را تحريف نكنند و)جز حق چيزى نگويند؟!» (أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثاقُ الْكِتابِ أَنْ لا يَقُولُوا عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ) .

سپس مى گويد:اگر آنها از آيات الهى آگاهى نداشتند و دست به اين اعمال خلاف مى زدند ممكن بود براى خودشان عذرى بسازند،ولى اشكال كار اين است كه:«آنها كرارا محتويات تورات را ديده و فهميده بودند» (وَ دَرَسُوا ما فِيهِ) .در عين حال آن را ضايع ساختند و فرمانش را پشت سر انداختند.

سر انجام مى فرمايد:اينها اشتباه مى كنند،و اين اعمال و متاعها سودى براى آنها نخواهد داشت،بلكه«سراى آخرت براى پرهيزكاران بهتر است» (وَ الدّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ) .

«آيا شما حقايقى را به اين روشنى درك نمى كنيد» (أَ فَلا تَعْقِلُونَ) .

آيه 170

* (آيه 170)-در اين آيه در برابر گروه فوق اشاره به گروه ديگر مى كند كه آنها نه تنها از هرگونه تحريف و كتمان آيات الهى بركنار بودند،بلكه به آن تمسك جسته و موبه مو آنها را اجرا كردند،قرآن اين جمعيت را«مصلحان جهان»نام نهاده و اجر و پاداش مهمى براى آنها قائل شده و در بارۀ آنها چنين مى گويد:«كسانى كه تمسك به كتاب پروردگار جويند و نماز را برپا دارند(پاداش بزرگى خواهند داشت)زيرا ما پاداش مصلحان را ضايع نخواهيم ساخت» (وَ الَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ إِنّا لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ) .

آيۀ فوق به خوبى نشان مى دهد كه اصلاح واقعى در روى زمين بدون تمسك به كتب آسمانى و فرمانهاى الهى امكان پذير نمى باشد،و اين تعبير بار ديگر اين حقيقت را تأكيد مى كند كه دين و مذهب تنها يك برنامۀ مربوط به جهان ماوراء طبيعت و يا سراى آخرت نيست،بلكه آيينى است در متن زندگى انسانها،

ص: 109

و در طريق حفظ منافع تمام افراد بشر و اجراى اصول عدالت و صلح و رفاه و آسايش و بالاخره هر مفهومى كه در معنى وسيع«اصلاح»جمع است.

آيه 171

* (آيه 171)-آخرين سخن در بارۀ قوم يهود:اين آيه آخرين آيه اى است كه در اين سوره پيرامون زندگى بنى اسرائيل سخن مى گويد و در آن سرگذشت ديگرى را به جمعيت يهود يادآورى مى كند،سرگذشتى كه هم درس عبرت است و هم دليل بر سپردن يك پيمان،مى گويد:به خاطر بياوريد«هنگامى كه كوه را بالاى سر آنها قرار داديم،آنچنان كه گويى سايبانى بر سر آنها بود» (وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ) .

«و آنچنان كه آنها گمان بردند بر سرشان سقوط خواهد كرد» (وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ) .وحشت و اضطراب سراسر وجودشان را گرفت،و به تضرع افتادند.

در همان حال به آنها گفتيم«آنچه را از احكام به شما داده ايم با جديت و قوت بگيريد» (خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ) .

«و آنچه در آن مانده است به خاطر داشته باشيد تا پرهيزكار شويد» (وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ) .از كيفر خدا بترسيد و به پيمانهايى كه در آن از شما گرفته ايم عمل كنيد.

يعنى،تمام رسالت موسى(ع)و ساير انبياء و مبارزات درگيريهاى مستمر و سخت آنان،و ناراحتيها و شدايد طاقت فرسايى كه تن به آن دادند،همه براى آن بوده است كه فرمان خدا و اصول حق و عدالت و پاكى و تقوا در ميان همه بطور كامل اجرا گردد.

آيه 172

* (آيه 172)-پيمان نخستين و عالم ذر:اين آيه اشاره اى به«توحيد فطرى» و وجود ايمان به خدا در اعماق روح آدمى است و به همين جهت بحثهايى را كه در آيات گذشتۀ اين سوره در زمينۀ«توحيد استدلالى»بوده است تكميل مى كند.

خداوند روى سخن را در اين آيه به پيامبر كرده،نخست چنين مى گويد:

به خاطر بياور«موقعى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذرّيۀ آنها را برگرفت و آشكار ساخت و آنها را گواه بر خويشتن نمود(و از آنها پرسيد:)آيا من پروردگار

ص: 110

شما نيستم؟آنها همگى گفتند:آرى!گواهى مى دهيم» (وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا) .

سپس اشاره به هدف نهايى اين سؤال و جواب و گرفتن پيمان از فرزندان آدم در مسألۀ توحيد نموده،مى فرمايد:اين كار را خداوند به اين جهت انجام داد«كه در روز قيامت نگوييد ما از اين موضوع(توحيد و شناسايى خدا)غافل بوديم» (أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلِينَ).

آيه 173

* (آيه 173)-در اين آيه اشاره به هدف ديگر اين پيمان كرده،مى گويد:اين پيمان را به خاطر آن گرفتيم كه«نگوييد:پدران ما پيش از ما بت پرست بودند و ما هم فرزندانى بعد از آنها بوديم(و چاره اى جز تبعيت از آنها نداشتيم)آيا ما را به گناه افراد بيهوده كار مجازات مى كنى» (أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ) .

آيه 174

* (آيه 174)-آرى«اين گونه ما آيات را توضيح مى دهيم و روشن مى سازيم(تا بدانند نور توحيد از آغاز در روح آنها بوده)شايد با توجه به اين حقايق به سوى حق باز گردند» (وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ) .

منظور از اين عالم و اين پيمان همان«عالم استعدادها»و«پيمان فطرت» و تكوين و آفرينش است،به اين ترتيب كه به هنگام خروج فرزندان آدم به صورت «نطفه»از صلب پدران به رحم مادران كه در آن هنگام ذراتى بيش نيستند خداوند استعداد و آمادگى براى حقيقت توحيد به آنها داده است،هم در نهاد و فطرتشان اين سرّ الهى به صورت يك حس درون ذاتى به وديعه گذارده شده است و هم در عقل و خردشان به صورت يك حقيقت خودآگاه! بنابراين همۀ افراد بشر داراى روح توحيدند و سؤالى كه خداوند از آنها كرده به زبان تكوين و آفرينش است و پاسخى كه آنها داده اند نيز به همين زبان است.

آيه 175

* (آيه 175)-دانشمندی که در خدمت فراعنه درآمد:در اینجا اشاره به یکی دیگر از داستانهای بنی اسرائیل شده است.

ص: 111

نخست روى سخن را به پيامبر كرده،مى گويد:«و بر آنها بخوان داستان آن كس را كه آيات خود را به او داديم ولى سر انجام خود را از آن تهى ساخت و گرفتار وسوسه هاى شيطان گشت و از گمراهان گرديد» (وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ) .

آيه 176

* (آيه 176)-در اين آيه اين موضوع را چنين تكميل مى كند كه«و اگر مى خواستيم(مى توانستيم او را در همان مسير حق به اجبار نگاه داريم)و به وسيلۀ آن آيات و علوم،مقام والا بدهيم» (وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها) .

ولى مسلّم است كه نگاهدارى اجبارى افراد در مسير حق با سنّت پروردگار كه سنّت اختيار و آزادى اراده است،سازگار نيست و نشانۀ شخصيت و عظمت كسى نخواهد بود،لذا بلافاصله اضافه مى كند:

ما او را به حال خود رها كرديم«و او به پستى گراييد و از هواى نفس پيروى كرد» (وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ) .

سپس اين شخص را تشبيه به سگى مى كند كه هميشه زبان خود را همانند حيوانات تشنه بيرون آورده،مى گويد:«او همانند سگ است كه اگر به او حمله كنى دهانش باز و زبانش بيرون است و اگر او را به حال خود واگذارى باز چنين است» (فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ) .

او بر اثر شدت هوى پرستى و چسبيدن به لذات جهان ماده،يك حال عطش نامحدود و پايان ناپذير به خود گرفته كه همواره دنبال دنياپرستى مى رود،همچون يك«سگ هار»كه بر اثر بيمارى هارى حالت عطش كاذب به او دست مى دهد و در هيچ حال سيراب نمى شود.

سپس اضافه مى كند كه:«اين مثل(مخصوص به اين شخص معين نيست، بلكه)مثالى است براى همۀ جمعيتهايى كه آيات خدا را تكذيب كنند» (ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا) .

«اين داستان را براى آنها بازگو كن،شايد در بارۀ آن بينديشند»و مسير صحيحى را پيدا كنند (فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ) .

ص: 112

* بعلم باعورا دانشمند دنياپرست و منحرف-

از بسيارى از روايات و كلمات مفسران مى شود كه منظور از اين شخص مردى به نام«بلعم باعورا»بوده، كه در عصر موسى زندگى مى كرد و از دانشمندان و علماى مشهور بنى اسرائيل محسوب مى شد،و حتى موسى از وجود او به عنوان يك مبلّغ نيرومند استفاده مى كرد،و كارش در اين راه آن قدر بالا گرفت كه دعايش در پيشگاه خدا به اجابت مى رسيد،ولى بر اثر تمايل به فرعون و وعد و وعيدهاى او از راه حق منحرف شد و همۀ مقامات خود را از دست داد،تا آنجا كه در صف مخالفان موسى قرار گرفت.

آيه 177

* (آيه 177)-در اين آيه و آيۀ بعد در واقع يك نتيجۀ كلى و عمومى از سرگذشت«بلعم»و علماى دنياپرست گرفته،نخست مى گويد:«چه بد مثلى دارند آنها كه آيات ما را تكذيب و انكار كردند»و چه بد عاقبت و سرنوشتى در انتظار آنهاست (ساءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا) .

ولى آنها به ما ظلم و ستم نمى كردند،بلكه«بر خويشتن ستم روا مى داشتند» (وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ) .

چه ستمى از اين بالاتر كه سرمايه هاى معنوى علوم و دانشهاى خويش را كه مى تواند باعث سر بلندى خود آنها و جامعه هايشان گردد در اختيار صاحبان«زر» و«زور»مى گذارند و به بهاى ناچيز مى فروشند.

آيه 178

* (آيه 178)-اما به هوش باشيد كه رهايى از اين گونه لغزشها و دامهاى شيطانى، بدون توفيق و هدايت الهى ممكن نيست«آن كس را كه خدا هدايت كند(و توفيق را رفيق راهش سازد)هدايت يافتۀ واقعى اوست» (مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي) .

«و كسانى را كه خداوند گمراه سازد(و بر اثر اعمالشان به حال خود رها سازد يا وسائل پيروزى و موفقيت را در برابر وسوسه هاى شيطانى آنان بگيرد)زيانكار واقعى همانها هستند» (وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ) .

آيه 179

* (آيه 179)-نشانه های دوزخیان:در این آیه و دو آیهٔ بعد مردم به دو گروه تقسیم شده اند و صفات هر کدام توضیح داده شده:«گروه دوزخیان و گروه بهشتیان».

ص: 113

نخست در بارۀ دوزخيان با سوگند و تأكيد چنين مى گويد:«ما بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم» (وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ) .

گرچه خداوند همه را پاك آفريده،ولى گروهى با اعمال خويش خود را نامزد دوزخ مى كنند و سر انجامشان شوم و تاريك است و گروهى با اعمال خود،خود را نامزد بهشت مى سازند و عاقبت كارشان خوشبختى و سعادت است.

سپس صفات گروه دوزخى را در سه جمله خلاصه مى كند:نخست اين كه:

«آنها قلبهايى دارند كه با آن درك و انديشه نمى كنند» (لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها) .

ديگر اين كه:«چشمهاى روشن و حقيقت بين دارند اما با آن چهرۀ حقايق را نمى نگرند»و همچون نابينايان از كنار آن مى گذرند (وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها) .

سوم اين كه:«با داشتن گوش سالم،سخنان حق را نمى شنوند»و همچون كران خود را از شنيدن حرف حق محروم مى سازند (وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها) .

«اينها در حقيقت همچون چهارپايانند» (أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ) .چرا كه امتياز آدمى از چهارپايان در فكر بيدار و چشم بينا و گوش شنواست كه متأسفانه آنها همه را از دست داده اند«بلكه آنها از چهارپايان گمراهتر و پست تر مى باشند» (بَلْ هُمْ أَضَلُّ) .

چرا كه چهارپايان داراى اين استعدادها و امكانات نيستند،ولى آنها با داشتن عقل سالم و چشم بينا و گوش شنوا امكان همه گونه ترقى و تكامل را دارند،اما بر اثر هوى پرستى و گرايش به پستيها اين استعدادها را بلااستفاده مى گذارند.

«آنها افراد غافل و بيخبرى هستند»و به همين جهت در بيراهه هاى زندگى سرگردانند (أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ) .

چشمۀ آب حيات كنار دستشان،ولى از تشنگى فرياد مى كشند،درهاى سعادت در برابر رويشان باز است،اما حتى به آن نگاه نمى كنند.

آيه 180

* (آيه 180)-در این آیه اشاره به وضع گروه بهشتی کرده،صفات آنان را بیان میکند،نخست برای بیرون آمدن از صف دوزخیان مردم را به توجه عمیق به اسما حسنای خدا دعوت نموده،می فرماید:«برای خدا نامهای نیکی است،خدا را به آنها بخوانید»(وَلِلّهِ الاَسمأ الحُسنی فَادعُودُ بِها).

ص: 114

منظور از«اسماء حسنى»،صفات مختلف پروردگار است كه همگى نيك و همگى«حسنى»است.

و منظور از خواندن خدا به اسماء حسنى تنها اين نيست كه الفاظ را بر زبان جارى كنيم و مثلا بگوييم يا عالم،يا قادر،يا ارحم الرّاحمين،بلكه در واقع اين است كه اين صفات را در وجود خودمان به مقدار امكان پياده كنيم،و به تعبير ديگر متصف به اوصاف او و متخلق به اخلاقش گرديم،و نيز اگر در بعضى روايات مانند روايتى كه از امام صادق عليه السّلام در تفسير اين آيه نقل شده مى خوانيم:نحن و اللّه الاسماء الحسنى؛به خدا سوگند ما اسماء حسناى خدا هستيم،اشاره به آن است كه پرتو نيرومندى از آن صفات الهى در وجود ما منعكس شده و شناخت ما به شناخت ذات پاكش كمك مى كند.

سپس مردم را از اين نكته برحذر مى دارد كه اسامى خدا را تحريف نكنند و مى گويد:«آنها كه اسماء خدا را تحريف كرده اند رها سازيد،آنها به زودى به جزاى اعمال خويش گرفتار خواهند شد» (وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) .

منظور از الحاد در اسماء خدا اين است كه الفاظ و مفاهيم آن را تحريف كنيم،يا او را به اوصافى توصيف نماييم كه شايستۀ آن نيست،همانند مسيحيان كه قائل به تثليث و خدايان سه گانه شده اند،و يا اين كه صفات او را بر مخلوقاتش تطبيق نماييم.

آيه 181

* (آيه 181)-اين آيه به دو قسمت كه اساسى ترين صفات گروه بهشتيان است اشاره مى كند،مى فرمايد:«و از كسانى كه آفريديم،امت و گروهى هستند كه مردم را به حق هدايت مى كنند و به آن حكم مى كنند» (وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ) .

در واقع آنها دو برنامۀ ممتاز دارند،فكر،هدف،دعوت و فرهنگشان حق و به سوى حق است،و نيز عمل و برنامه ها و حكومتشان بر اساس حق و حقيقت مى باشد.

ص: 115

آيه 182

* (آيه 182)-مجازات استدراج:در اين آيه و آيۀ بعد يكى از مجازاتهاى الهى كه به صورت يك سنّت در بارۀ بسيارى از گنهكاران سركش اجرا مى شود،بيان شده و آن«عذاب استدراج»است.

استدراج در دو مورد از قرآن مجيد آمده است.يكى در آيۀ مورد بحث و ديگرى در آيۀ 44 سورۀ قلم و هر دو مورد در بارۀ انكار كنندگان آيات الهى است.

خداوند در اين آيه مى فرمايد:«آنها كه آيات ما را تكذيب و انكار كردند تدريجا،مرحله به مرحله،از راهى كه نمى دانند،در دام مجازات گرفتارشان مى كنيم»و زندگى آنها را درهم مى پيچيم (وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ) .

آيه 183

* (آيه 183)-در اين آيه همان مطلب را به اين صورت تأكيد مى كند:چنان نيست كه با شتابزدگى چنين كسانى را فورا مجازات كنم،بلكه«به آنها مهلت و فرصت كافى(براى تنبه و بيدارى)مى دهم»و هنگامى كه بيدار نشدند،گرفتارشان مى سازم (وَ أُمْلِي لَهُمْ) .زيرا كسانى شتاب و عجله مى كنند كه قدرت كافى ندارند و مى ترسند فرصت از دستشان برود«ولى نقشۀ من و مجازاتهايم آنچنان قوى و حساب شده است»كه هيچ كس را قدرت فرار از آن نيست (إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ) .

اين آيه به همۀ گنهكاران هشدار مى دهد كه تأخير كيفر الهى را دليل بر پاكى و درستى خود،و يا ضعيف و ناتوانى پروردگار،نگيرند،و ناز و نعمتهايى را كه در آن غرقند،نشانۀ تقربشان به خدا ندانند،چه بسا اين پيروزيها و نعمتهايى كه به آنها مى رسد مقدمۀ مجازات استدراجى پروردگار باشد،خدا آنها را غرق نعمت مى كند و به آنها مهلت مى دهد و بالا و بالاتر مى برد،اما سر انجام چنان بر زمين مى كوبد كه اثرى از آنها باقى نماند و تمام هستى و تاريخشان را درهم مى پيچد.

از امام صادق عليه السّلام در تفسير آيۀ فوق چنين نقل شده كه فرمود:«منظور از اين آيه بندۀ گنهكارى است كه پس از انجام گناه،خداوند او را مشمول نعمتى قرار مى دهد ولى او نعمت را به حساب خوبى خودش گذاشته و از استغفار در برابر گناه غافلش مى سازد».

ص: 116

آيه 184

شأن نزول:

مفسران اسلامى چنين نقل كرده اند:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هنگامى كه در مكّه بود،شبى بر كوه صفا برآمد و مردم را به سوى توحيد و يكتاپرستى دعوت نمود،مخصوصا تمامى طوائف قريش را صدا زد و آنها را از مجازات الهى برحذر داشت،تا مقدار زيادى از شب گذشت،بت پرستان مكّه گفتند:«رفيق ما ديوانه شده،از شب تا صبح نعره مى كشيد»!در اين موقع آيه نازل شد و به آنها در اين زمينه پاسخ دندانشكنى داد.

تفسير:

تهمتها و بهانه ها-در اين آيه نخست خداوند به گفتار بى اساس بت پرستان دائر به جنون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين پاسخ مى گويد:«آيا آنها فكر و انديشۀ خود را به كار نينداختند كه بدانند همنشين آنها(پيامبر)هيچ گونه آثارى از جنون ندارد» (أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ) .

بيش از چهل سال در ميان آنها رفت و آمد داشته،و همواره فكر،عقل و تدبيرش را ديده اند،چگونه يكباره چنين وصله اى را به وى چسباندند،و به دنبال اين جمله مى گويد:«او فقط بيم دهندۀ آشكارى است»كه جامعۀ خويش را از خطراتى كه با آن رو برو است برحذر مى دارد (إِنْ هُوَ إِلاّ نَذِيرٌ مُبِينٌ) .

آيه 185

* (آيه 185)-در اين آيه براى تكميل اين بيان آنها را به مطالعۀ عالم هستى، آسمانها و زمين،دعوت مى كند و مى گويد:«آيا در حكومت آسمانها و زمين و مخلوقاتى كه خدا آفريده از روى دقت و فكر نظر نيفكندند» (أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْءٍ).

تا بدانند اين عالم وسيع آفرينش با اين نظام حيرت انگيز بيهوده آفريده نشده و هدفى براى آن بوده است،و دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حقيقت دنبالۀ همان هدف آفرينش،يعنى تكامل و تربيت انسان است.

سپس براى اين كه آنها را از خواب غفلت بيدار سازد،مى فرمايد:آيا در اين موضوع نيز انديشه نكردند كه:ممكن است پايان زندگى آنها نزديك شده باشد،(اگر امروز ايمان نياورند،و دعوت اين پيامبر را نپذيرند،و قرآنى را كه بر او نازل شده است با اين همه نشانه هاى روشن قبول نكنند)به كدام سخن بعد از آن ايمان

ص: 117

خواهند آورد»؟ (وَ أَنْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ) .

آيه 186

* (آيه 186)-سر انجام در اين آيه سخن را با آنها چنين پايان مى دهد كه«هر كس را خداوند(به خاطر اعمال زشت و مستمرش)گمراه سازد،هيچ هدايت كننده اى ندارد،و خداوند آنها را همچنان در طغيان و سركشى رها مى سازد تا حيران و سرگردان شوند» (مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ) .

اين گونه تعبيرات مخصوص به گروهى است كه آن چنان در برابر حقايق، لجوج و متعصب و معاندند كه گويى پرده بر چشم و گوش و قلبشان افتاده،پرده هاى تاريكى كه نتيجۀ اعمال خود آنهاست،و منظور از«اضلال الهى»نيز همين است.

آيه 187

شأن نزول:

طايفۀ قريش به چند نفر مأموريت دادند كه به نجران سفر كنند،و از دانشمندان يهود كه(علاوه بر مسيحيان)در آنجا ساكن بودند مسائل پيچيده اى را سؤال كنند،و در بازگشت آنها را در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مطرح سازند(به گمان اين كه پيامبر از پاسخ آنها عاجز مى ماند)از جمله سؤالات اين بود كه در چه زمانى قيامت برپا مى شود،هنگامى كه آنها اين پرسش را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كردند،آيۀ مورد بحث نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

كى قيامت برپا مى شود؟با اين كه براى آيه شأن نزول خاصى ذكر شده در عين حال پيوند روشنى نيز با آيات قبل دارد،زيرا در آيات قبل اشاره به مسألۀ قيامت و لزوم آمادگى براى چنين روزى شده بود،طبعا به دنبال چنين بحثى اين سؤال براى بسيارى از مردم پيش مى آيد كه قيامت كى برپا خواهد شد،لذا قرآن مى گويد:«از تو در بارۀ ساعت(روز رستاخيز)مى پرسند،كه در چه زمانى وقوع مى يابد»؟ (يَسْئَلُونَكَ عَنِ السّاعَةِ أَيّانَ مُرْساها) .

سپس اضافه مى كند كه اى پيامبر!در پاسخ اين سؤال صريحا«بگو:اين علم تنها نزد پروردگار من است،و هيچ كس جز او نمى تواند وقت آن را آشكار سازد» (قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاّ هُوَ) .

ولى دو نشانۀ سر بسته براى آن بيان مى كند،نخست مى گويد:«قيام ساعت در آسمانها و زمين،مسألۀ سنگينى است» (ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

ص: 118

چه حادثه اى ممكن است از اين سنگين تر بوده باشد،در حالى كه در آستانۀ قيامت،همۀ كرات آسمانى به هم مى ريزند،آفتاب خاموش،ماه تاريك،ستارگان بى فروغ و اتمها متلاشى مى گردند،و از بقاياى آنها جهانى نو با طرحى تازه ريخته مى شود.

ديگر اينكه قيام ساعت،بدون مقدمات تدريجى،و به شكل انقلابى،تحقق مى يابد«و جز بطور ناگهانى به سراغ شما نمى آيد» (لا تَأْتِيكُمْ إِلاّ بَغْتَةً) .

بار ديگر مى گويد:«چنان از تو سؤال مى كنند كه گويى تو از زمان وقوع قيامت با خبرى»! (يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها) .

بعد اضافه مى كند كه در جواب آنها«بگو:اين علم تنها نزد خداست ولى بيشتر مردم از اين حقيقت آگاهى ندارند»كه چنين علمى مخصوص ذات پاك اوست،لذا پى درپى از آن مى پرسند (قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ) .

آيه 188

شأن نزول:

اهل مكّه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفتند:تو اگر با خدا ارتباط دارى آيا پروردگار تو را از گرانى و ارزانى اجناس در آينده با خبر نمى سازد كه از اين طريق بتوانى آنچه به سود و منفعت است تهيه كنى و آنچه به زيان است كنار بگذارى و يا از خشكسالى،و يا پرآبى مناطق مختلف آگاه سازد تا به موقع از مناطق خشك به سرزمينهاى پربركت كوچ كنى؟!در اين هنگام آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

اسرار نهان را فقط خدا مى داند-در آيۀ قبل عدم آگاهى هيچ كس جز خدا نسبت به زمان قيام«قيامت»مورد بحث بود و در اين آيه سخن از نفى علم غيب بطور كلى در ميان است.

در نخستين جمله،به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گويد:«به آنها بگو:من مالك و صاحب اختيار هيچ گونه سود و زيانى در بارۀ خويش نيستم مگر آنچه را كه خدا بخواهد» (قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاّ ما شاءَ اللّهُ) .

انسان در كارهاى خود،قدرت و نيرويى از خويش ندارد بلكه همۀ قدرتها از ناحيۀ خداست و اوست كه اين تواناييها را در اختيار انسان گذاشته است.

ص: 119

پس از بيان اين موضوع،اشاره به مسألۀ مهم ديگرى مى كند كه مورد سؤال گروهى بود و آن اينكه به پيامبرش مى گويد به آنها بگو:من از غيب و اسرار نهان آگاه نيستم«زيرا اگر از اسرار نهان آگاهى داشتم منافع فراوانى را براى خودم مى ساختم و هيچ گونه زيانى به من نمى رسيد» (وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ) .

سپس مقام واقعى و رسالت خويش را در يك جملۀ كوتاه و صريح بيان كرده مى گويد:«من فقط بيم دهنده و بشارت دهنده براى افرادى كه ايمان مى آورند هستم» (إِنْ أَنَا إِلاّ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ) .

آيه 189

* (آيه 189)-كفران يك نعمت بزرگ!در اينجا به گوشۀ ديگرى از حالات مشركان و طرز تفكر آنها و پاسخ به اشتباهاتشان اشاره شده است و از آنجا كه آيۀ قبل اشاره به توحيد افعالى خدا بود،آيات بعد مكمل آنها محسوب مى شود.

نخست مى گويد:«او كسى است كه(همۀ)شما را از يك فرد آفريد و همسرش را نيز از جنس او قرار داد تا در كنار او بياسايد» (هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها) .

اين دو در كنار هم زندگى آرام بخشى داشتند،«اما هنگامى كه زوج با همسر خود آميزش جنسى كرد،بارى سبك برداشت(به گونه اى كه در آغاز كار اين حمل براى او مشكلى ايجاد نمى كرد،و با داشتن حمل)به كارهاى خود همچنان ادامه مى داد» (فَلَمّا تَغَشّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِيفاً فَمَرَّتْ بِهِ) .

اما با گذشت شب و روز،حمل او كم كم سنگين شد«و چون سنگين شد» (فَلَمّا أَثْقَلَتْ) .در اين هنگام دو همسر،انتظار فرزندى را مى كشيدند و آرزو داشتند خداوند فرزند صالحى به آنها مرحمت كند،لذا«متوجه درگاه خدا شدند و پروردگار خويش را چنين خواندند:بار الها!اگر به ما فرزند صالحى عطا كنى از شكرگزاران خواهيم بود» (دَعَوَا اللّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرِينَ) .

آيه 190

* (آيه 190)-«ولی هنگامی که خداوند فرزندی سالم با تناسب اندام و شایستگی کامل به آنها داد،آنها برای خدا در این نعمت بزرگ شرکایی قائل

ص: 120

شدند،اما خداوند برتر و بالاتر از شرك آنهاست» (فَلَمّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فِيما آتاهُما فَتَعالَى اللّهُ عَمّا يُشْرِكُونَ) .

آيه 191

* (آيه 191)-به دنبال اين جريان،قرآن بار ديگر فكر و عقيدۀ بت پرستى را با بيان روشن و كوبنده اى محكوم مى كند،و مى گويد:«آيا اينها موجوداتى را شريك خدا قرار مى دهند كه قادر بر آفرينش چيزى نيستند،بلكه خودشان مخلوق اويند» (أَ يُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ) .

آيه 192

* (آيه 192)-به علاوه«اين معبودهاى ساختگى(در هيچ يك از مشكلات)قادر نيستند پرستش كنندگان خود را يارى كنند،و حتى قادر نيستند خود را نيز(در برابر مشكلات)يارى دهند» (وَ لا يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ) .

آيه 193

* (آيه 193)-اين معبودها آنچنان هستند كه«اگر شما بخواهيد آنها را هدايت كنيد،از شما پيروى نخواهند كرد»و حتى عقل و شعور آن را ندارند (وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَتَّبِعُوكُمْ) .

آنها كه چنين هستند و نداى هاديان را نمى شنوند،چگونه مى توانند ديگران را هدايت كنند؟ به هر حال«براى شما مساوى است،خواه آنها را،دعوت به سوى حق كنيد و يا در برابرشان خاموش باشيد»در هر دو صورت،اين گروه بت پرستان لجوج، دست بردار نيستند (سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ) .

آيه 194

* (آيه 194)-اين آيه و آيۀ بعد همچنان بحثهاى توحيد و مبارزۀ با شرك را ادامه مى دهد،و پرستش غير خدا را عملى سفيهانه و دور از منطق و عقل معرفى مى نمايد و با چهار دليل،منطق بت پرستان را ابطال مى كند.

نخست مى گويد:«آنهايى را كه شما جز خدا مى خوانيد(و عبادت مى كنيد و از آنان يارى مى طلبيد)بندگانى همچون خود شما هستند»! (إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ) .

بنابراين معنى ندارد كه انسان در مقابل چيزى كه مثل خود او محكوم قوانين طبيعت است،به سجده بيفتد و دست نياز به سوى او دراز كند و مقدرات

ص: 121

و سرنوشتش را در دست او بداند.

سپس اضافه مى كند:اگر فكر مى كنيد آنها قدرت و شعورى دارند«آنها را بخوانيد بايد جواب شما را بدهند اگر راست مى گوييد» (فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ) .

و اين دومين دليلى است كه براى ابطال منطق آنها بيان شده.

آيه 195

* (آيه 195)-در سومين بيان روشن مى سازد كه آنها حتى از بندگان خود پست تر و ناتوانترند:خوب بنگريد«آيا آنها لا اقل همانند شما پاهايى دارند كه با آن راه بروند» (أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها) .

«يا دستهايى دارند كه با آن چيزى را بگيرند و كارى انجام دهند» (أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها) .«يا چشمهايى دارند كه با آن ببينند» (أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها) .

«يا گوشهايى دارند كه با آن بشنوند» (أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها) .

به اين ترتيب آنها به قدرى ضعيفند،كه حتى براى جابه جا شدن نياز به كمك شما دارند و براى دفاع از موجوديت خود،نيازمند به حمايت هستند.

سر انجام در پايان آيه ضمن تعبير ديگرى كه در حكم چهارمين استدلال است مى گويد:اى پيامبر!«بگو:اين معبودهايى را كه شما شريك خدا قرار داده ايد بر ضد من بخوانيد و همگى دست به دست هم دهيد و براى من تا آنجا كه مى توانيد نقشه بكشيد و در اين كار هيچ گونه تأخير روا مداريد»ببينيم با اين حال كارى از همه شما ساخته است؟ (قُلِ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ) .

يعنى اگر من دروغ مى گويم و آنها مقربان خدا هستند و من به حريم احترامشان جسارت كرده ام،پس چرا آنها بر من غضب نمى كنند.

آيه 196

* (آيه 196)-معبودهاى بى ارزش:در تعقيب آيۀ گذشت كه به مشركان مى گفت:شما و بتهايتان نمى توانيد كوچكترين زيانى به من برسانيد،در اين آيه به دليل آن اشاره كرده،مى گويد:«ولىّ و سرپرست و تكيه گاه من خدايى است كه اين كتاب آسمانى را بر من نازل كرده است» (إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتابَ) .

نه تنها من،«او همۀ صالحان و شايستگان را حمايت و سرپرستى مى كند

ص: 122

و مشمول لطف و عنايتش قرار مى دهد» (وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصّالِحِينَ) .

آيه 197

* (آيه 197)-سپس بار ديگر به تأكيد روى دلايل بطلان بت پرستى پرداخته، مى گويد:«معبودهايى را كه غير از خدا مى خوانيد كارى از آنها ساخته نيست، نمى توانند شما را يارى كنند و نه خودشان را» (وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ) .

آيه 198

* (آيه 198)-و از اين بالاتر«اگر از آنها هدايت خويشتن را در مشكلات بخواهيد،آنها حتى حرف شما را نمى شنوند»! (وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَسْمَعُوا) .

و حتى«آنها را مى بينى كه(با چشمهاى مصنوعيشان)گويا به تو نگاه مى كنند،ولى در حقيقت نمى بينند» (وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ) .

مضمون دو آيۀ اخير در آيات گذشته نيز آمده بود،و اين تكرار به خاطر تأكيد هر چه بيشتر روى مسألۀ مبارزه با بت پرستى و ريشه كن كردن نفوذ آن در روح و فكر مشركان از طريق تلقين مكرر است.

آيه 199

* (آيه 199)-وسوسه هاى شيطان:در اينجا شرايط تبليغ و رهبرى و پيشوايى مردم را به طرز بسيار جالب و فشرده بيان مى كند و با آيات گذشته كه اشاره به مسألۀ تبليغ مشركان داشت نيز تناسب دارد،نخست به سه قسمت از وظايف رهبران و مبلّغان به صورت خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شده،در آغاز مى گويد؛در طرز رفتار با مردم سختگير مباش،عذرشان را بپذير،و بيش از آنچه قدرت دارند از آنها مخواه و به هر حال«با آنها مدارا كن» (خُذِ الْعَفْوَ) .

سپس دومين دستور را به اين صورت مى دهد:«مردم را به كارهاى نيك و آنچه را عقل و خرد،شايسته مى شناسد و خداوند آن را نيك معرفى كرده،دستور ده» (وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ) .

در مرحلۀ سوم دستور به تحمل و بردبارى در برابر جاهلان داده،مى گويد:

«از جاهلان روى بگردان و با آنها ستيزه مكن» (وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ) .

رهبران و مبلّغان در مسير خود با افراد متعصب،لجوج،جاهل و بى خبر،

ص: 123

و افرادى كه سطح فكر و اخلاق آنها بسيار پايين است،رو برو مى شوند،از آنها دشنام مى شنوند،هدف تهمتشان قرار مى گيرند،سنگ در راهشان مى افكنند.

راه پيروزى بر اين مشكل گلاويز شدن با جاهلان نيست،بلكه بهترين راه تحمل و حوصله،ناديده گرفتن و نشنيده گرفتن اين گونه كارهاست،و تجربه نشان مى دهد براى بيدار ساختن جاهلان و خاموش كردن آتش خشم و حسد و تعصبشان،اين بهترين راه است.

آيه 200

* (آيه 200)-در اين آيه دستور ديگرى مى دهد كه در حقيقت چهارمين وظيفۀ رهبران و مبلغان را تشكيل مى دهد و آن اين كه بر سر راه آنها همواره وسوسه هاى شيطانى در شكل مقام،مال،شهوت و امثال اينها خودنمايى مى كند.

قرآن دستور مى دهد كه:«و هرگاه وسوسه اى از شيطان به تو رسد،به خدا پناه بر؛كه او شنونده و داناست»! (وَ إِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) .

آيه 201

* (آيه 201)-در اين آيه راه غلبه و پيروزى بر وسوسه هاى شيطان را،به اين صورت بيان مى كند كه:«پرهيزكاران هنگامى كه وسوسه هاى شيطانى،آنها را احاطه مى كند به ياد خدا(و نعمتهاى بى پايانش،به ياد عواقب شوم گناه و مجازات دردناك خدا)مى افتند،در اين هنگام(ابرهاى تيره و تار وسوسه از طرف قلب آنها كنار مى رود و)راه حق را به روشنى مى بينند و انتخاب مى كنند» (إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ) .

اصولا هر كس در هر مرحله اى از ايمان و در هر سن و سال گهگاه گرفتار وسوسه هاى شيطانى مى گردد،و گاه در خود احساس مى كند كه نيروى محرك شديدى در درون جانش آشكار شده و او را به سوى گناه دعوت مى كند،اين وسوسه ها و تحريكها،مسلما در سنين جوانى بيشتر است.

تنها راه نجات از آلودگى،نخست فراهم ساختن سرمايۀ«تقوا»است كه در آيۀ فوق به آن اشاره شده،و سپس«مراقبت»و سر انجام توجه به خويشتن و پناه بردن به خدا،ياد الطاف و نعمتهاى او،و مجازاتهاى دردناك خطاكاران است.

ص: 124

آيه 202

* (آيه 202)-در آيۀ گذشته مشاهده كرديم كه چگونه پرهيزكاران در پرتو ذكر خدا از چنگال وسوسه هاى شيطانى رهايى مى يابند،و اين در حالى است كه گناهكاران آلوده،كه برادران شيطانند در دام او گرفتارند.اين آيه در اين باره چنين مى گويد:«و(ناپرهيزكاران را)برادرانشان(از شياطين)پيوسته در گمراهى پيش مى برند،و باز نمى ايستند»!بلكه بى رحمانه حملات خود را بطور مداوم بر آنها ادامه مى دهند (وَ إِخْوانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الغَيِّ ثُمَّ لا يُقْصِرُونَ) .

آيه 203

* (آيه 203)-سپس حال جمعى از مشركان و گنهكاران دور از منطق را شرح مى دهد و مى گويد هنگامى كه آيات قرآن را براى آنها بخوانى آن را تكذيب مى كنند «و هنگامى كه آيه اى براى آنها نياورى(و در نزول وحى تأخير افتد)مى گويند:(پس اين آيات چه شد؟)چرا از پيش خود آنها را تنظيم نمى كنى»؟مگر همۀ اينها وحى آسمانى نيست؟ (وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها) .

اما«به آنها بگو:من تنها از آنچه به سويم وحى مى شود پيروى مى كنم،و جز آنچه خدا نازل مى كند،چيزى نمى گويم» (قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحى إِلَيَّ مِنْ رَبِّي) .

«اين قرآن و آيات نورانيش وسيلۀ بيدارى و بينايى از طرف پروردگار است» كه به هر انسان آماده اى ديد و روشنايى و نور مى دهد (هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ) .

«و مايۀ هدايت و رحمت براى افراد با ايمان و آنها كه در برابر حق تسليمند مى باشد» (وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ) .

آيه 204

* (آيه 204)-به هنگام شنيدن تلاوت قرآن خاموش باشيد:اين سوره(سورۀ اعراف)با بيان عظمت قرآن آغاز شده،و با آن پايان مى پذيرد،در اين آيه دستور مى دهد:«هنگامى كه قرآن تلاوت مى شود،با توجه،به آن گوش دهيد و ساكت باشيد،شايد مشمول رحمت خدا گرديد» (وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ) .

از ظاهر آيه استفاده مى شود كه اين حكم،عمومى و همگانى است و مخصوص به حال معينى نيست؛يعنى،شايسته و مستحب است كه در هر كجا و در هر حال كسى قرآن را تلاوت كند،ديگران به احترام قرآن سكوت كنند و گوش

ص: 125

جان فرا دهند و پيام خدا را بشنوند و در زندگى خود از آن الهام گيرند،زيرا قرآن تنها كتاب قرائت نيست،بلكه كتاب فهم و درك و سپس عمل است.

تنها موردى كه اين حكم الهى شكل وجوب به خود مى گيرد موقع نماز جماعت است كه مأموم به هنگام شنيدن قرائت امام بايد سكوت كند و گوش فرا دهد.

آيه 205

* (آيه 205)-سپس در اين آيه براى تكميل دستور فوق به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد-و البته يك حكم عمومى است اگرچه روى سخن در آن به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شده همانند بسيارى ديگر از تعبيرات قرآن-كه:«پروردگارت را در دل خود از روى تضرع و خوف ياد كن» (وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً) .

سپس اضافه مى كند:«و آهسته و آرام نام او را بر زبان بياور» (وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ) .

و اين كار را همواره«صبحگاهان و شامگاهان تكرار كن» (بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ) .

«و هرگز از غافلان و بى خبران از ياد خدا مباش» (وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ) .

ياد خدا همچون باران بهارى است كه چون بر دل ببارد گلهاى بيدارى، توجه،احساس مسؤوليت،روشن بينى و هرگونه عمل مثبت و سازنده اى را مى روياند.

آيه 206

* (آيه 206)-سپس با اين سخن سوره را پايان مى دهد كه نه تنها شما بايد در همه حال به ياد خدا باشيد،فرشتگان مقرب پروردگار و«آنها كه در مقام قرب، نزد پروردگار تواند هيچ گاه از عبادت او تكبر نمى ورزند،و همواره تسبيح او مى گويند و ذات پاكش را از آنچه شايستۀ مقام او نيست منزه مى شمارند و در پيشگاه او سجده مى نمايند» (إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ) .

«پايان سورۀ اعراف»

ص: 126

سورۀ انفال[8]

اشاره

از سوره هاى«مدنى»و داراى 75 آيه است

* دورنما و فشردۀ مباحث اين سوره:

نخست اشاره به بخش مهمى از مسائل مالى اسلام از جمله«انفال»و«غنائم»و«خمس»كه پشتوانۀ مهمى براى «بيت المال»محسوب مى گردد،شده است.

سپس مباحث ديگرى مانند:صفات و امتيازات مؤمنان واقعى،و داستان جنگ بدر،يعنى نخستين برخورد مسلّحانۀ مسلمانان با دشمنان.

قسمت قابل ملاحظه اى از احكام جهاد و وظائف مسلمانان در برابر حملات پى گير دشمن و لزوم آمادگى دائمى براى جهاد،و حكم اسيران و طرز رفتار با آنها جريان هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و داستان آن شب تاريخى(ليلة المبيت).

وضع مشركان و خرافات آنها قبل از اسلام چگونگى ضعف و ناتوانى مسلمانان در آغاز كار و سپس تقويت آنها در پرتو اسلام.

مبارزه و درگيرى با منافقان و راه شناخت آنها و بالاخره يك سلسله مسائل اخلاقى و اجتماعى سازندۀ ديگر.

به همين دليل در فضيلت تلاوت اين سوره در روايتى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:«كسى كه سورۀ«انفال»و«برائت»را در هر ماه بخواند،هرگز روح نفاق در وجود او وارد نخواهد شد و از پيروان حقيقى امير مؤمنان على عليه السّلام

ص: 127

خواهد بود و در روز رستاخيز از مائده هاى بهشتى با آنها بهره مى گيرد،تا مردم از حساب خويش فارغ شوند».

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

شأن نزول:

از«ابن عباس»چنين نقل شده كه:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در روز جنگ«بدر»براى تشويق جنگجويان اسلام جوايزى براى آنها تعيين كرد،هنگامى كه جنگ«بدر»پايان پذيرفت،جوانان براى گرفتن پاداش افتخارآميز خود به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شتافتند.در اين موقع ميان دو نفر از انصار مشاجرۀ لفظى پيدا شد و راجع به غنائم جنگ با يكديگر گفتگو كردند،آيه نازل شد و صريحا غنائم را متعلق به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله معرفى كرد كه هرگونه بخواهد با آن رفتار كند.

تفسير:

آيه پيرامون غنائم جنگى صحبت مى كند و به صورت قانون كلى، يك حكم وسيع اسلامى را بيان مى دارد،خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گويد:«از تو در بارۀ انفال سؤال مى كنند» (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ) .

«بگو:انفال مخصوص خدا و پيامبر(صلّى اللّه عليه و آله)است» (قُلِ الْأَنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ) .

بنابراين«تقوا را پيشه كنيد و در ميان خود اصلاح كنيد و برادرانى را كه با هم ستيزه كرده اند آشتى دهيد» (فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ) .

«و اطاعت خدا و پيامبرش كنيد،اگر ايمان داريد» (وَ أَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ) .

يعنى،تنها ايمان با سخن نيست،بلكه جلوه گاه ايمان،اطاعت بى قيد و شرط در همۀ مسائل زندگى از فرمان خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است.

انفال چيست؟مفهوم اصلى انفال نه تنها غنائم جنگى بلكه همۀ اموالى را كه مالك خصوصى ندارد-مثل بيشه زارها،جنگلها،درّه ها و سرزمينهاى موات- شامل مى شود و تمام اين اموال متعلق به خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و قائم مقام اوست،و به تعبير ديگر متعلق به حكومت اسلامى است و در مسير منافع عموم مسلمين مصرف مى گردد.

ص: 128

نكتۀ ديگر اين كه در شأن نزول خوانديم در ميان بعضى از مسلمانان مشاجره اى در مورد غنائم جنگى واقع شد و براى قطع اين مشاجره نخست ريشۀ آن كه مسألۀ غنيمت بود زده شد و بطور دربست در اختيار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قرار گرفت، سپس دستور اصلاح ميان مسلمانان و افرادى كه با هم مشاجره كردند،به ديگران داد.

اصولا«اصلاح ذات البين»و ايجاد تفاهم و زدودن كدورتها و دشمنيها و تبديل آن به صميميت و دوستى،يكى از مهمترين برنامه هاى اسلامى است.

و در تعليمات اسلامى به اندازه اى به اين موضوع اهميت داده شده كه به عنوان يكى از برترين عبادات معرفى گرديده است.

امير مؤمنان على عليه السّلام در آخرين وصايايش به هنگامى كه در بستر شهادت بود به فرزندانش فرمود:«من از جدّ شما پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود:اصلاح رابطۀ ميان مردم از انواع نماز و روزۀ مستحب هم برتر است».

آيه 2

* (آيه 2)-پنج صفت ويژۀ مؤمنان:در آيۀ گذشته به تناسب گفتگويى كه در امر غنايم ميان بعضى از مسلمانان روى داده بود سخن از تقوا و پرهيزكارى و ايمان به ميان آمد،براى تكميل اين موضوع به پنج قسمت از صفات برجستۀ مؤمنان اشاره كرده كه سه قسمت آن،جنبۀ معنوى و باطنى دارد و دو قسمت آن جنبۀ عملى و خارجى،سه قسمت اول عبارتند از«احساس مسؤوليت»و«تكامل ايمان»و«توكل»و دو قسمت ديگر عبارتند از«ارتباط با خدا»و«ارتباط و پيوند با خلق خدا».

نخست مى گويد:«مؤمنان تنها كسانى هستند كه هر وقت نام خدا برده شود، دلهاى آنها(به خاطر درك عظمت او و احساس مسؤوليت در پيشگاهش)ترسان مى گردد» (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ) .

سپس دومين صفت آنها را چنين بيان مى كند:آنها همواره در مسير تكامل پيش مى روند و لحظه اى آرام ندارند«و هنگامى كه آيات خدا بر آنها خوانده شود بر ايمانشان افزوده مى شود» (وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً) .

ص: 129

آنها همچنان مردگان زنده نما در جا نمى زنند و در يك حال ركود و يكنواختى مرگبار نيستند،هر روز كه نو مى شود فكر و ايمان و صفات آنها هم نو مى شود.

سومين صفت بارز آنها اين است كه:«تنها بر پروردگار خويش تكيه و توكل مى كنند» (وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ) .

مفهوم توكل خودسازى و بلند نظرى و عدم وابستگى به اين و آن و ژرف نگرى است،استفاده از عالم اسباب جهان طبيعت و حيات،عين توكل بر خداست،زيرا هر تأثيرى در اين اسباب است به خواست خدا و طبق ارادۀ اوست.

آيه 3

* (آيه 3)-پس از ذكر اين سه قسمت،از صفات روحانى و نفسانى مؤمنان راستين مى گويد:آنها در پرتو احساس مسؤوليت و درك عظمت پروردگار و همچنين ايمان فزاينده و بلندنگرى توكل،از نظر عمل داراى دو پيوند محكمند، پيوند و رابطۀ نيرومندى با خدا و پيوند و رابطۀ نيرومندى با بندگان خدا«آنها كسانى هستند كه نماز را(كه مظهر رابطۀ با خداست)برپا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم در راه بندگان خدا انفاق مى كنند» (الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ) .

تعبير به«اقامۀ نماز»(به جاى خواندن نماز)اشاره به اين است كه نه تنها خودشان نماز مى خوانند بلكه كارى مى كنند كه اين رابطۀ محكم با پروردگار هميشه و در همه جا برپا باشد.

آيه 4

* (آيه 4)-در اين آيه موقعيت و مقام والا و پاداشهاى فراوان اين گونه مؤمنان راستين را بيان مى كند،نخست مى گويد:«مؤمنان حقيقى تنها آنها هستند» (أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا) .

سپس سه پاداش مهم آنها را بيان مى كند:«آنها درجات مهمى نزد پروردگارشان دارند» (لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ) .

درجاتى كه ميزان و مقدار آن تعيين نشده،و همين ابهام دلالت بر فوق العادگى آن دارد.

ص: 130

به علاوه آنها«مشمول مغفرت(و رحمت و آمرزش)او خواهند شد» (وَ مَغْفِرَةٌ) .«و روزيهاى كريم(يعنى مواهب بزرگ و مستمر و هميشگى كه نقص و عيبى در آن راه ندارد و حد و حسابى براى آن نيست)در انتظارشان مى باشد» (وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ) .

آيه 5

* (آيه 5)-در آيۀ اول اين سوره خوانديم كه پاره اى از مسلمانان تازه كار از چگونگى تقسيم غنائم«بدر»تا حدى ناراضى بودند،در اين آيه خداوند به آنها مى گويد:اين تازگى ندارد كه چيزى ناخوشايند شما باشد در حالى كه صلاحتان در آن است،همان گونه كه اصل جنگ بدر كه فعلا گفتگو بر سر غنائم آن است براى بعضى ناخوشايند بود و ديديد سر انجام چه نتايج درخشانى براى مسلمانان دربرداشت.

آيه مى گويد:اين ناخشنودى پاره اى از افراد از طرز تقسيم غنائم بدر«همانند آن است كه خداوند تو را به حق از خانه و جايگاهت در مدينه بيرون فرستاد در حالى كه بعضى از مؤمنان كراهت داشتند» (كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكارِهُونَ) .

آيه 6

* (آيه 6)-اين گروه ظاهربين و كم حوصله در مسير راه به سوى بدر«مرتبا با تو مجادله و گفتگو در اين فرمان حق داشتند،و با اين كه اين واقعيت را دريافته بودند»كه اين فرمان خداست،ولى باز دست از اعتراض خويش برنمى داشتند (يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ) .

و آنچنان ترس و وحشت سراسر وجود آنها را فراگرفته بود كه«گويى به سوى مرگ رانده مى شوند و مرگ و نابودى خويش را با چشم خود مى بينند» (كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ) .

ولى حوادث بعد نشان داد كه آنها چقدر گرفتار اشتباه و ترس و وحشت بى دليل بودند،و اين جنگ چه پيروزيهاى درخشانى براى مسلمانان به بار آورده، با ديدن چنين صحنه اى چرا بعد از جنگ بدر،در مورد غنائم زبان به اعتراض مى گشايند.

ص: 131

آيه 7

* (آيه 7)-غزوۀ بدر نخستين درگيرى مسلّحانۀ اسلام و كفر:

چون در آيات گذشته اشاره اى به جنگ بدر شد،قرآن مجيد بحث را به جنگ بدر كشانده و فرازهاى حساسى از آن را تشريح مى كند.

براى روشن شدن تفسير اين آيات و آيات آينده قبلا بايد فشرده اى از جريان اين جهاد اسلامى را از نظر بگذرانيم،تا ريزه كاريها و اشاراتى كه در اين آيات هست كاملا روشن گردد.

غزوۀ بدر از اينجا آغاز شد كه«ابو سفيان»بزرگ«مكّه»در رأس يك كاروان نسبتا مهم تجارتى كه از چهل نفر با 50 هزار دينار مال التجاره تشكيل مى شد از شام به سوى مدينه باز مى گشت،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به ياران خود دستور داد آمادۀ حركت شوند و به طرف اين كاروان بزرگ كه قسمت مهمى از سرمايۀ دشمن را با خود حمل مى كرد بشتابند و با مصادره كردن اين سرمايه،ضربۀ سختى بر قدرت اقتصادى و در نتيجه بر قدرت نظامى دشمن وارد كنند.

ابو سفيان از يك سو به وسيلۀ دوستان خود در مدينه از اين تصميم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آگاه شد و از سوى ديگر چون موقعى كه اين كاروان براى آوردن مال التجاره به سوى شام مى رفت نيز مورد چنين تعرض احتمالى قرار گرفته بود،قاصدى را به سرعت به مكّه فرستاد،قاصد در حالى كه طبق توصيۀ ابو سفيان بينى و گوش شتر خود را دريده و خون به طرز هيجان انگيزى از شتر مى ريخت و پيراهن خود را از دو طرف پاره كرده و وارونه سوار بر شتر نشسته بود تا توجه همۀ مردم را به سوى خود جلب كند،وارد مكّه شد، و فرياد برآورد:«اى مردم پيروزمند!كاروان خود را دريابيد،كاروان خود را دريابيد»! و از آنجا كه بسيارى از مردم مكّه در اين كاروان سهمى داشتند مردم به سرعت بسيج شدند و حدود 950 نفر مرد جنگى كه جمعى از آنها بزرگان و سرشناسان مكّه بودند با هفتصد شتر و يكصد رأس اسب به حركت درآمدند، و فرماندهى لشكر به عهدۀ«ابو جهل»بود.

پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله با 313 نفر كه تقريبا مجموع مسلمانان مبارز اسلام را در آن روز تشكيل مى دادند به نزديكى سرزمين بدر،بين راه مكّه و مدينه رسيده بود كه

ص: 132

خبر حركت سپاه قريش به او رسيد.

در اين هنگام با ياران خود مشورت كرد كه آيا به تعقيب كاروان ابو سفيان و مصادرۀ اموال كاروان بپردازد و يا براى مقابله با سپاه آماده شود جمعى مقابله با سپاه دشمن را ترجيح دادند ولى گروهى از اين كار اكراه داشتند،ولى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نظر گروه اول را پسنديد،و دستور داد آمادۀ حمله به سپاه دشمن شوند.

از طرفى جمعى از مسلمانان در وحشت و ترس فرو رفته بودند،و اصرار داشتند كه مبارزه با اين گروه عظيم كه هيچ گونه موازنه اى با آنها ندارد صلاح نيست، ولى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با اين وعدۀ الهى آنها را دلگرم ساخت و گفت:«خداوند به من وعده داده كه بر يكى از دو گروه پيروز خواهيد شد،يا بر كاروان قريش يا بر لشكرشان، و وعدۀ خداوند تخلف ناپذير است».

سپس به مسلمانان دستور داد كه در كنار چاه بدر فرود آيند.

در اين گير و دار ابو سفيان توانست خود را با قافله از منطقۀ خطر رهايى بخشد،و از طريق ساحل دريا(درياى احمر)از بيراهه به سوى مكّه با عجله بشتابد، و به وسيلۀ قاصدى به لشكر پيغام فرستاد كه خدا كاروان شما را رهايى بخشيد،من فكر مى كنم مبارزۀ با محمد در اين شرايط لزوم ندارد ولى رئيس لشكر ابو جهل به بتهاى بزرگ«لات»و«عزّى»قسم ياد كرد كه ما نه تنها با آنها مبارزه مى كنيم بلكه تا داخل مدينه آنها را تعقيب خواهيم كرد.

سر انجام لشكر قريش نيز وارد سرزمين بدر شد،و غلامان خود را براى آوردن آب به سوى چاه فرستادند،ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را گرفته و براى بازجويى به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آوردند،حضرت از آنها پرسيد شما كيستيد؟گفتند:غلامان قريشيم،فرمود:تعداد لشكر چند نفر است،گفتند:اطلاعى از اين موضوع نداريم.

فرمود:هر روز چند شتر براى غذا مى كشند،گفتند:نه تا ده شتر.

فرمود:جمعيت آنها از نهصد تا هزار نفر است(هر شتر خوراك يكصد مرد جنگى).

محيط،محيط رعب آور و به راستى وحشتناكى بود،لشكر قريش كه با ساز

ص: 133

و برگ جنگى فراوان و نيرو و غذاى كافى و حتى زنان خواننده و نوازنده براى تهييج يا سرگرمى لشكر قدم به ميدان گذارده بودند،خود را با حريفى رو برو مى ديدند كه باورشان نمى آمد،با آن شرايط قدم به ميدان جنگ بگذارند.

مشكل ديگرى كه جنگجويان از آن وحشت داشتند،وضع ميدان بدر بود كه از شنهاى نرم كه پاها در آن فرو مى رفت پوشيده بود،در آن شب باران جالبى باريد، هم توانستند با آب آن وضو بسازند،خود را شستشو و صفا دهند و هم زمين زير پاى آنها سفت و محكم شد،و عجب اين كه اين رگبار در سمت دشمن بطور شديد بود كه آنها را ناراحت ساخت.

خبر تازه اى كه به وسيلۀ گزارشگران مخفى لشكر اسلام دريافت شد و بسرعت در ميان مسلمانان انعكاس يافت اين بود كه آنها گزارش دادند،كه لشكر قريش با آن همه امكانات،سخت بيمناكند گويى خداوند لشكرى از وحشت در سرزمين قلب آنها فرو ريخته است.

فردا صبح لشكر كوچك اسلام با روحيه اى نيرومند در برابر دشمن صف كشيدند.قبلا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنها پيشنهاد صلح كرد تا عذر و بهانه اى باقى نماند.

بعضى از سران قريش نيز مايل بودند صلح كنند،ولى باز ابو جهل مانع شد.

سر انجام آتش جنگ شعله ور گرديد«حمزه»عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و«على»عليه السّلام كه جوانترين افراد لشكر بودند و جمعى ديگر از جنگجويان شجاع اسلام در جنگهاى تن به تن كه سنّت آن روز بود،ضربات شديدى بر پيكر حريفان خود زدند و آنها را از پاى درآوردند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست به سوى آسمان برداشت و عرض كرد:يا ربّ ان تهلك هذه العصابة،لم تعبد:«اگر اين گروه كشته شوند كسى تو را پرستش نخواهد كرد».

باد بشدت به سوى لشكر قريش مى وزيد و مسلمانان پشت به باد به آنها حمله مى كردند.

در نتيجه هفتاد نفر از سپاه دشمن كه ابو جهل در ميان آنها بود،كشته شدند و در ميان خاك و خون غلتيدند و 70 نفر به دست مسلمانان اسير گشتند.ولى

ص: 134

مسلمانان تعداد كمى كشته بيشتر نداشتند و به اين ترتيب نخستين پيكار مسلحانۀ مسلمانان با دشمن نيرومندشان با پيروزى غير منتظره اى پايان گرفت.

* اكنون باز گرديم به تفسير آيه:

در اين آيه نخست اشاره به وعدۀ پيروزى اجمالى خداوند در جريان جنگ بدر شده،و مى گويد:«به ياد بياوريد هنگامى را كه خداوند به شما وعده داد كه يكى از دو گروه(كاروان تجارى قريش يا لشكر آنها)در اختيار شما قرار خواهد گرفت» (وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَى الطّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ) .

اما شما براى پرهيز از دردسرهاى جنگ و تلفات و ناراحتيهاى ناشى از آن «دوست مى داشتيد كاروان در اختيارتان قرار بگيرد،نه لشكر قريش» (وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ) .

يعنى،گروهى از شما روى حس راحت طلبى يا علاقه به منافع مادى،ترجيح مى دادند كه با مال التجاره دشمن رو برو شوند،نه با سربازان مسلح،در حالى كه پايان جنگ نشان داد،صلاح و مصلحت قطعى آنها در اين بود كه قدرت نظامى دشمن را درهم بكوبند،تا راه براى پيروزيهاى بزرگ آينده هموار گردد.

لذا به دنبال آن مى گويد:«خدا مى خواهد به اين وسيله حق را با كلمات خود تثبيت كند(و آيين اسلام را تقويت نمايد)و ريشۀ كافران را قطع كند» (وَ يُرِيدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ) .

اين تنها درسى براى مسلمان آن روز نبود،بلكه مسلمانان امروز نيز بايد از اين تعليم آسمانى الهام بگيرند،هرگز به خاطر مشكلات و ناراحتيها و زحمات طاقت فرسا از برنامه هاى اصولى چشم نپوشند و به سراغ برنامه هاى غير اصولى و ساده و كم زحمت نروند.

آيه 8

* (آيه 8)-در این آیه باز هم بطور آشکار تر پرده از روی مطلب بر می دارد که هدف اصلی این برنامه (درگیری مسلمانان با لشکر دشمن در میدان بدر)این بود که حق(یعنی توحید و اسلام و عدالت و آزادی بشر از چنگال خرافات و اسارتها و مظالم)تثبیت و جای گیر شود و باطل(یعنی شرک و کفر و بی ایمانی و ظلم

ص: 135

و فساد)ابطال گردد و از ميان برود،هر چند مجرمان كراهت داشته باشند» (لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ) .

آيه 9

* (آيه 9)-درسهاى آموزنده در ميدان بدر:نخست به يارى فرشتگان اشاره كرده،مى گويد:«به خاطر بياوريد زمانى را كه(از شدت وحشت و اضطراب كه از كثرت نفرات دشمن و فزونى تجهيزات جنگى آنها براى شما پيش آمده بود)به خدا پناه برديد و دست حاجت به سوى او دراز كرديد و از وى تقاضاى كمك نموديد» (إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ) .

در پاره اى از روايات آمده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز با مسلمانها در استغاثه و يارى طلبيدن از خداوند هم صدا بود،دست خود را به سوى آسمان بلند كرده بود و عرضه مى داشت:اللّهمّ انجزلى ما وعدتنى،اللّهمّ ان تهلك هذه العصابة لا تعبد فى الارض:«خداوندا!وعده اى را كه به من داده اى تحقق بخش،پروردگارا!اگر اين گروه مؤمنان نابود شوند پرستش تو از زمين برچيده خواهد شد»و آن قدر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اين استغاثه و دعا ادامه داد كه عبا از دوشش بر زمين افتاد.

در اين هنگام«خداوند تقاضاى شما را پذيرفت و فرمود:من شما را با يك هزار نفر از فرشتگان كه پشت سر هم فرود مى آيند،كمك و يارى مى كنم» (فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ) .

آيه 10

* (آيه 10)-سپس براى اين كه كسى خيال نكند پيروزى به دست فرشتگان و مانند آنهاست،مى گويد:«خداوند اين كار را قرار نداد مگر براى بشارت و اطمينان قلب شما» (وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ) .

«و گر نه پيروزى جز از ناحيۀ خداوند نيست»و مافوق همۀ اين اسباب ظاهرى و باطنى اراده و مشيت اوست (وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ) .

زيرا هيچ كس نمى تواند در برابر ارادۀ او ايستادگى كند و يارى خود را جز در مورد افراد شايسته قرار نخواهد داد«چرا كه خداوند توانا و حكيم است» (إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ) .

آيه 11

* (آيه 11)-سپس دومین نعمت خودد را به مؤمنان یادآور می شود ،می گوید

ص: 136

«به خاطر بياوريد هنگامى را كه شما را در خواب سبكى فرو برد كه مايۀ آرامش و امنيت روح و جسم شما از ناحيۀ خداوند گرديد» (إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ) .

و به اين ترتيب مسلمانان در آن شب پراضطراب،از اين نعمت بزرگى كه فرداى آن روز در ميدان مبارزه به آنها كمك فراوانى كرد بهره گرفتند.

سومين موهبتى را كه در آن ميدان به شما ارزانى داشت اين بود«كه آبى از آسمان براى شما فرو فرستاد» (وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً) .

«تا به وسيلۀ آن شما را پاك و پاكيزه كند و پليدى شيطان را از شما دور سازد» (لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ) .

به علاوه«خدا مى خواست با اين نعمت دلهاى شما را محكم دارد» (وَ لِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ) .و نيز«مى خواست(در آن شن زار كه پاى شما فرو مى رفت،و لغزنده بود)به وسيلۀ ريزش باران گامهاى شما را محكم كند» (وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ) .

آيه 12

* (آيه 12)-ديگر از نعمتهاى پروردگار بر مجاهدان جنگ بدر،ترس و وحشتى بود كه در دل دشمنان افكند و روحيۀ آنها را سخت متزلزل ساخت در اين باره مى فرمايد:«به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگار تو به فرشتگان وحى فرستاد،من با شما هستم و شما افراد با ايمان را تقويت كنيد و ثابت قدم بداريد» (إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا) .

«و به زودى در دلهاى كافران ترس و وحشت مى افكنم» (سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ) .

و اين راستى عجيب بود كه ارتش نيرومند قريش در برابر سپاه كوچك مسلمانان آنچنان روحيۀ خود را باخته بود كه جمعى از درگير شدن با مسلمانان بسيار وحشت داشتند.

سپس فرمانى را كه در ميدان بدر به وسيلۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به مسلمانان داده بود، به ياد آنها مى آورد،و آن اين بود كه هنگام نبرد با مشركان از ضربه هاى غير كارى بپرهيزيد و نيروى خود را در آن صرف نكنيد،بلكه ضربه هاى كارى بر پيكر دشمن فرود آريد«ضربه بر بالاتر از گردن،(بر مغزها و سرهاى آنها)فرود آريد» (فَاضْرِبُوا

ص: 137

فَوْقَ الْأَعْناقِ) .

سپس فرمانى را كه در ميدان بدر به وسيلۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به مسلمانان داده بود، به ياد آنها مى آورد،و آن اين بود كه هنگام نبرد با مشركان از ضربه هاى غير كارى بپرهيزيد و نيروى خود را در آن صرف نكنيد،بلكه ضربه هاى كارى بر پيكر دشمن فرود آريد«ضربه بر بالاتر از گردن،(بر مغزها و سرهاى آنها)فرود آريد» (فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ) .

«و دست و پاى آنها را از كار بيندازيد» (وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ) .

آيه 13

* (آيه 13)-بعد از همۀ گفتگوها براى اين كه كسى اين فرمانهاى شديد و دستورات قاطع و كوبنده را بر خلاف آيين جوانمردى و رحم و انصاف تصور نكند،مى فرمايد:اينها استحقاق چنين چيزى را دارند«زيرا آنان از در عداوت و دشمنى و عصيان و گردنكشى در برابر خدا و پيامبرش درآمدند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ) .

گفته مى شود،«و هر كس از در مخالفت و دشمنى با خدا و پيامبرش درآيد (گرفتار مجازات دردناك در دنيا و آخرت خواهد شد)زيرا خداوند(همان گونه كه رحمتش وسيع و بى انتهاست)مجازاتش شديد و دردناك است» (وَ مَنْ يُشاقِقِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ) .

آيه 14

* (آيه 14)-سپس براى تأكيد اين موضوع مى گويد:«اين مجازات دنيا را بچشيد(مجازات ضربه هاى سخت در ميدان جنگ و كشته شدن و اسارت و شكست و ناكامى و در انتظار مجازات سراى ديگر باشيد)زيرا عذاب آتش در انتظار كافران است» (ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكافِرِينَ عَذابَ النّارِ) .

آيه 15

* (آيه 15)-فرار از جهاد ممنوع!اين آيه روى سخن را به مؤمنان كرده و يك دستور كلّى جنگى را به آنها توصيه و تأكيد مى كند،مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!هنگامى كه با كافران در ميدان جهاد رو برو شديد به آنها پشت مكنيد و فرار اختيار ننماييد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ) .

آيه 16

* (آيه 16)-اصولاً فرار از جنگ یکی از بزرگترین گناهان در اسلام محسوب می شود به همین جهت در این آیه مجازات دردناک فرارکنندگان از میدان جهاد را با ذکر استثناهای آن شرح می دهد،می فرماید:«هر کس که به هنگام مبارزه با دشمن پشت به آنها کند(مگر در صورتی که هدف کناره گیری از میدان برای انتخاب یک روش جنگی بوده باشد و با به قصد پیوستن به گروهی از مسلمانان و حملهٔ

ص: 138

مجدّد)چنين كسى گرفتار غضب پروردگار خواهد شد» (وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاّ مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ) .

همان گونه كه مشاهده مى كنيم در اين آيه دو صورت از مسألۀ فرار،استثناء شده كه در ظاهر شكل فرار دارد اما در باطن شكل مبارزه و جهاد.

و در پايان آيه مى فرمايد:نه تنها فراركنندگان گرفتار خشم خدا مى شوند، بلكه«جايگاه آنها دوزخ و چه بد جايگاهى است» (وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ) .

در ميان امتيازات فراوانى كه على عليه السّلام داشت و گاهى خودش به عنوان سرمشق براى ديگران به آن اشاره مى كند همين مسألۀ عدم فرار از ميدان جهاد است آنجا كه مى فرمايد:«فانّى لم افرّ من الزّحف قطّ و لم يبارزنى احد الاّ سقيت الارض من دمه»!:«من هيچ گاه از برابر انبوه دشمن فرار نكردم(با اين كه در طول عمرم در ميدانهاى زياد شركت جستم)و هيچ كس در ميدان جنگ با من رو برو نشد مگر اين كه زمين را از خونش سيراب كردم».

آيه 17

* (آيه 17)-سپس براى اين كه مسلمانان از پيروزى بدر مغرور نشوند و تنها بر نيروى جسمانى خودشان تكيه نكنند بلكه همواره دل و جان خود را به ياد خدا و مددهاى او گرم و روشن نگاه دارند مى گويد:«اين شما نبوديد كه دشمنان را در ميدان بدر كشتيد بلكه خداوند آنها را به قتل رساند» (فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ) .

«و تو اى پيامبر!نيز خاك و ريگ در صورت آنها نپاشيدى بلكه خدا پاشيد» (وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى) .

در دنبالۀ آيه اشاره به نكتۀ مهم ديگرى مى كند و آن اين كه:ميدان بدر يك ميدان آزمايش براى مسلمانان بود«و خدا مى خواست مؤمنان را از سوى خود به وسيلۀ اين پيروزى امتحان خوبى كند» (وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً) .

و با اين جمله آيه را تمام مى كند كه«خداوند هم شنوا و هم داناست» (إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) .

يعنى خدا صداى استغاثۀ پيامبر و مؤمنان را شنيد و از صدق نيّت و اخلاص آنها آگاه و با خبر بود،و به همين دليل همگى را مشمول لطف قرار داد و بر دشمن

ص: 139

پيروز ساخت،و در آينده نيز خدا بر طبق نيّات و ميزان اخلاص و اندازۀ پايمردى و استقامت مسلمانان با آنها رفتار خواهد كرد.

آيه 18

* (آيه 18)-در اين آيه براى تأكيد و تعميم اين موضوع مى فرمايد:«سرنوشت مؤمنان و كافران و عاقبت كارشان همان بود كه شنيديد» (ذلِكُمْ) .

سپس به عنوان ذكر علت مى گويد:«خداوند نقشه هاى كافران را(در برابر مؤمنان)ضعيف و سست مى كند»تا نتوانند آسيبى به آنها و برنامه هايشان برسانند (وَ أَنَّ اللّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرِينَ) .

آيه 19

* (آيه 19)-بعد از پايان جنگ بدر آيه نازل شد و به مؤمنان چنين گفت:«اگر شما فتح و پيروزى مى خواهيد،پيروزى به سراغ شما آمد و اگر(از مخالفت) خوددارى كنيد،براى شما بهتر است؛و اگر بازگرديد،ما هم باز خواهيم گشت» (إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَكُمُ الْفَتْحُ وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ) .

«و جمعيت شما هر چند زياد باشد،شما را(از يارى خدا)بى نياز نخواهد كرد؛و خداوند با مؤمنان است»! (وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَ لَوْ كَثُرَتْ وَ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ) .

بنابراين كه مخاطب در آيه مؤمنان باشند تفسير آيه چنين است:

بعد از جنگ بدر-چنانكه ديديم-ميان بعضى از مسلمانان ضعيف الايمان بر سر تقسيم غنائم جنگى گفتگو واقع شد آيات آغاز سوره نازل گرديد و آنها را توبيخ كرد و غنايم را دربست در اختيار پيامبر گذارد،و او هم بطور مساوى در ميان مسلمانان تقسيم كرد سپس براى تعليم و تربيت مؤمنان،حوادث جنگ بدر را به ياد آنها آورد كه چگونه خداوند آنها را در برابر يك گروه نيرومند پيروز كرد.

اين آيه نيز همان مطلب را دنبال مى كند كه اگر شما مسلمانان از خداوند تقاضاى فتح و پيروزى كرديد خدا دعاى شما را مستجاب كرد و پيروز شديد.

و اگر از اعتراض و گفتگو در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خوددارى كنيد به سود شماست.

و اگر به همان روش اعتراض آميز خود باز گرديد ما هم باز مى گرديم و شما را در چنگال دشمن تنها رها مى سازيم،و جمعيت شما هر چند زياد هم باشد بدون

ص: 140

يارى خدا كارى از پيش نخواهيد برد و خداوند با مؤمنان راستين و مطيع فرمان او و پيامبرش مى باشد.

آيه 20

* (آيه 20)-شنوندگان ناشنوا!اين آيه در زمينۀ دعوت مسلمانان به اطاعت كامل از پيامبر اسلام در جنگ و صلح و در همۀ برنامه ها چنين مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!اطاعت خدا و پيامبرش كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ) .

و باز براى تأكيد اضافه مى كند:«هيچ گاه از اطاعت فرمان او روى گردان نشويد در حالى كه سخنان او و اوامر و نواهيش را مى شنويد» (وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ).

لحن آيه نشان مى دهد كه بعضى از مؤمنان از وظيفۀ خود در اين زمينه كوتاهى كرده بودند.

آيه 21

* (آيه 21)-در اين آيه بار ديگر روى همين مسأله تكيه كرده،مى گويد:

«همانند كسانى نباشيد كه مى گفتند شنيديم ولى در حقيقت نمى شنيدند» (وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ) .

آيه 22

* (آيه 22)-از آنجا كه گفتار بدون عمل و شنيدن بدون ترتيب اثر يكى از بزرگترين بلاهاى جوامع انسانى و سر چشمۀ انواع بدبختيهاست بار ديگر در اين آيه روى همين مسأله تكيه كرده و با بيان زيباى ديگر بحث را ادامه داده،مى گويد:

«بدترين جنبندگان نزد خدا افرادى هستند كه نه گوش شنوا دارند و نه زبان گويا،و نه عقل و درك،كر و لال و بى عقلند» (إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ) .

از آنجا كه قرآن كتاب عمل است نه يك كتاب تشريفاتى همه جا روى نتايج تكيه مى كند،در اين آيه نيز كسانى كه ظاهرا گوشهاى سالم دارند ولى در مسير شنيدن آيات خدا و سخنان حق و برنامه هاى سعادت بخش نيستند،آنها را فاقد گوش مى داند و كسانى كه زبان سالمى دارند امّا مهر سكوت بر لب زده نه دفاعى از حق مى كنند و نه مبارزه اى با ظلم و فساد نه ارشاد جاهل و نه امر به معروف و نه

ص: 141

نهى از منكر و نه دعوت به راه حق بلكه اين نعمت بزرگ خدا را در مسير بيهوده گويى يا تملق و چاپلوسى در برابر صاحبان زر و زور و يا تحريف حق و تقويت باطل به كار مى گيرند همچون افراد لال و گنگ مى داند و آنان كه از نعمت هوش و عقل بهره مندند اما درست نمى انديشند همچون ديوانگان مى شمرد!

آيه 23

* (آيه 23)-در روايات آمده است كه جمعى از بت پرستان لجوج نزد پيامبر آمده،گفتند:اگر جدّ بزرگ ما«قصىّ بن كلاب»را زنده كنى و گواهى به نبوت تو دهد ما همگى تسليم خواهيم شد-آيه نازل شد و به آنها پاسخ داد.

آيه مى گويد:خداوند هيچ گونه مضايقه در دعوت آنها به سوى حق ندارد اگر آنها آمادگى مى داشتند و«خدا از اين نظر خير و نيكى در آنها مى ديد حرف حق را به هر صورت بود به گوش آنها مى رسانيد» (وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ) .ولى آنها دروغ مى گويند و بهانه مى گيرند و هدفشان شانه خالى كردن از زير بار حقّ است.

«و اگر با اين حال(خداوند خواستۀ آنها را بپذيرد و)سخنان حق را بيش از اين به گوش آنها بخواند(و يا جدّشان قصىّ بن كلاب را زنده كند و گواهى او را بشنوند) باز رو گردان مى شوند و اعراض مى كنند» (وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ) .

اين جمله ها در بارۀ كسانى است كه بارها سخنان حق را شنيده اند و آيات روح پرور قرآن به گوش آنها رسيده و محتواى عالى آن را فهميده اند ولى باز بر اثر تعصّب و لجاجت در مقام انكار بر آمدند.

اين آيه جواب دندان شكنى است براى پيروان مكتب جبر،و نشان مى دهد كه سر چشمۀ همۀ سعادتها از خود انسان شروع مى شود.

آيه 24

* (آيه 24)-دعوت به سوى حيات و زندگى:در تعقيب آيات گذشته كه مسلمانان را به علم و عمل و اطاعت و تسليم دعوت مى كرد در اينجا همان هدف از راه ديگرى دنبال مى شود.

نخست مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!اجابت كنيد دعوت خدا و پيامبر را به هنگامى كه شما را به چيزى مى خواند كه شما را زنده مى كند» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ) .

ص: 142

آيۀ فوق با صراحت مى گويد كه دعوت اسلام،دعوت به سوى حيات و زندگى در تمام زمينه هاست؛و مردم عصر جاهليت تنها از حيات مادى و حيوانى برخوردار بودند.

سپس مى گويد:«و بدانيد كه خداوند ميان انسان و قلب او حائل مى شود، و اين كه همۀ شما نزد او در قيامت اجتماع خواهيد كرد» (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ) .

خداوند در همه جا حاضر و ناظر و به همۀ موجودات احاطه دارد،در عين اين كه با موجودات اين جهان يكى نيست از آنها جدا و بيگانه هم نمى باشد،مرگ و حيات،علم و قدرت،آرامش و امنيّت،توفيق و سعادت همه در دست او و به قدرت اوست و به همين دليل انسان نه چيزى را مى تواند از او مكتوم دارد و نه كارى را بى توفيق او انجام دهد و نه سزاوار است به غير او روى آورد و از غير او تقاضا كند،چرا كه او مالك همه چيز و محيط به تمام وجود انسان است!

آيه 25

* (آيه 25)-سپس اشاره به عواقب شوم عدم پذيرش دعوت حيات بخش خدا و پيامبر مى كند و مى گويد:«از فتنه اى بپرهيزيد كه تنها دامن ستمكاران شما را نمى گيرد»بلكه همه را فرا خواهد گرفت (وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً) .

در آيۀ مورد بحث«فتنه»به معناى بلاها و مصائب اجتماعى است كه دامن همه را مى گيرد،و مفهوم آن اين است:افراد جامعه نه تنها موظفند وظايف خود را انجام دهند بلكه موظفند ديگران را هم به انجام وظيفه وا دارند زيرا اختلاف و پراكندگى و ناهماهنگى در مسائل اجتماعى موجب شكست برنامه ها خواهد شد و دود آن در چشم همه مى رود.

در پايان آيه با زبان تهديدآميز مى گويد:«بدانيد خداوند مجازاتش شديد است» (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ) .

آيه 26

* (آيه 26)-بار دیگر قرآن دست مسلمانان را گرفته و به گذشتهٔ تاریخشان باز می گرداند و به آنها حالی می کند که در چه پایه ای بودید و اکنون در چه مرحله ای

ص: 143

قرار داريد تا درسى را كه در آيات قبل به آنها آموخت به خوبى درك كنند.

مى گويد:«به خاطر بياوريد آن زمان را كه شما گروهى كوچك و ناتوان بوديد و در چنگال دشمنان گرفتار،و آنها شما را به ضعف و ناتوانى كشانده بودند»! (وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ) .

«آن چنان كه مى ترسيديد مشركان و مخالفان شما را بسرعت بربايند» (تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النّاسُ) .

اين تعبير،نهايت ضعف و كمى نفرات مسلمانان را در مكّه قبل از هجرت در برابر مشركان نيرومند و يا بعد از هجرت در مقابل قدرتهاى بزرگ آن روز همانند ايران و روم آشكار مى سازد.

«ولى خداوند شما را پناه داد» (فَآواكُمْ) .

«و با يارى خود شما را تقويت كرد» (وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ) .

«و از روزيهاى پاكيزه شما را بهره مند ساخت» (وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ) .

«شايد شكر نعمت او را به جا آريد» (لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ) .

آيه 27

شأن نزول:

نقل شد،كه پيامبر دستور داد يهود«بنى قريظه»را محاصره كنند اين محاصره 21 شب ادامه يافت لذا ناچار شدند پيشنهاد صلحى همانند صلحى كه برادرانشان از طائفۀ«بنى نضير»كرده بودند بكنند به اين ترتيب كه از سرزمين مدينه كوچ كرده و به سوى شام بروند.

پيامبر از اين پيشنهاد امتناع كرد و فرمود:تنها بايد حكميّت«سعد بن معاذ»را بپذيريد آنها تقاضا كردند كه پيامبر«ابو لبابه»را نزد آنها بفرستد و«ابو لبابه»با آنها سابقۀ دوستى داشت و خانواده و فرزندان و اموالش نزد آنها بود.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ابو لبابه را نزد آنها فرستاد آنها با«ابو لبابه»مشورت كردند كه آيا صلاح است حكميت«سعد بن معاذ»را بپذيرند؟ابو لبابه اشاره به گلوى خود كرد يعنى اگر بپذيريد كشته خواهيد شد.

پيك وحى خدا جبرئيل اين موضوع را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خبر داد.

ابو لبابه مى گويد:هنوز گام برنداشته بودم متوجه شدم كه من به خدا و پيامبر

ص: 144

خيانت كردم-اين آيه و آيۀ بعد در بارۀ او نازل شد.

در اين هنگام«ابو لبابه»سخت پريشان گشت بطورى كه خود را با طنابى به يكى از ستونهاى مسجد پيامبر بست.هفت شبانه روز گذشت نه غذا خورد و نه آب نوشيد آن چنان كه بى هوش به روى زمين افتاد خداوند توبۀ او را پذيرفت.

تفسير:

نخست خداوند روى سخن را به مؤمنان كرده و مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!به خدا و پيامبر خيانت نكنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ) .

خيانت به خدا و پيامبر آن است كه اسرار نظامى مسلمانان را در اختيار ديگران بگذارند،و يا دشمنان را در مبارزۀ خود تقويت كنند.

سپس مى گويد:«در امانات خود نيز خيانت نكنيد در حالى كه مى دانيد»اين كار گناه بزرگى است! (وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ) .

«خيانت»به معناى خوددارى از پرداخت حقّى است كه انسان پرداختن آن را تعهد كرده و امانت گرچه معمولا به امانتهاى مالى گفته مى شود ولى در منطق قرآن مفهوم وسيعى دارد كه تمام شؤون زندگى اجتماعى و سياسى و اخلاقى را در برمى گيرد.

آيه 28

* (آيه 28)-در اين آيه به مسلمانان هشدار مى دهد كه مواظب باشند علاقه به امور مادى و منافع زود گذر شخصى پرده بر چشم و گوش آنها نيفكند و مرتكب خيانتهايى كه سرنوشت جامعۀ آنها را به خطر مى افكند نشوند،مى گويد:«و بدانيد اموال و اولاد شما وسيلۀ آزمايش و امتحان شما هستند» (وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ).

بايد اگر يك روز لغزشى از ما سر زد«ابو لبابه»وار در مقام جبران لغزش برآييم و حتى اموالى كه سبب چنين لغزشى شده است در اين راه قربانى كنيم.

و در پايان آيه به آنها كه از اين دو ميدان امتحان پيروز بيرون مى آيند بشارت مى دهد كه:بدانيد«پاداش بزرگ نزد پروردگار است» (وَ أَنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ) .

هر قدر عشق به فرزند بزرگ جلوه كند،و هر اندازه اموالى كه مورد نظر

ص: 145

است زياد و مهم و جالب باشد،باز اجر و پاداش پروردگار از آنها برتر و عالى تر و بزرگتر است.

آيه 29

* (آيه 29)-ايمان و روشن بينى:در آيات گذشته يك سلسله دستورات حيات بخش كه ضامن سعادت مادى و معنوى بود بيان شد ولى به كار بستن آنها جز در سايۀ تقوا ميسّر نيست،لذا در اين آيه به چهار نتيجه و ثمره براى تقوا و پرهيزكارى اشاره شده است،نخست مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر تقوا پيشه كنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد به شما نورانيت و روشن بينى خاصى مى بخشد كه بتوانيد حق را از باطل به خوبى تشخيص دهيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً) .

لذا در حالات مردان و زنان پرهيزكار روشن بينى هايى مشاهده مى كنيم كه هرگز از طريق علم و دانش معمولى قابل درك نيست،آنها بسيارى از حوادث را كه در لابلاى آشوبهاى اجتماعى ريشۀ آن ناشناخته است به خوبى مى شناسند و چهره هاى منفور دشمنان حق را از پشت هزاران پردۀ فريبنده مى بينند.

از سوى ديگر به كار افتادن نيروها و انرژيها و هدر رفتن اين سرمايه ها در راه گناه موجب مى شود كه مردم از نظر درك و اطلاع،در سطحى پايين قرار گيرند و افكار منحطى داشته باشند هر چند در صنايع و زندگى مادى پيشروى كنند.

سپس مى گويد:علاوه بر تشخيص حق از باطل نتيجۀ پرهيزكارى اين است كه«خداوند گناهان شما را مى پوشاند و آثار آن را از وجود شما برمى دارد» (وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ) .

به علاوه«شما را مشمول آمرزش خود قرار مى دهد» (وَ يَغْفِرْ لَكُمْ) .

و پاداشهاى فراوان ديگرى در انتظار شماست كه جز خدا نمى داند زيرا «خداوند صاحب فضل و بخشش عظيم است» (وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ) .

اين چهار اثر،ميوه هاى درخت تقوا و پرهيزكارى هستند و وجود رابطۀ طبيعى در ميان تقوا و پاره اى از اين آثار مانعى از آن نمى شود كه همۀ آنها را به خدا

ص: 146

نسبت بدهيم.

«تكفير سيئات»اشاره به آثار روانى و اجتماعى گناهان دارد كه در پرتو تقوا و پرهيزكارى از ميان مى رود،و«غفران»اشاره به مسألۀ عفو و بخشش خداوند و رهايى از مجازات است.

آيه 30

شأن نزول:

گروهى از قريش و اشراف مكّه از قبايل مختلف در «دار الندوه»(محل انعقاد جلسات مشورتى بزرگان مكّه)اجتماع كردند تا در بارۀ خطرى كه از ناحيۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را تهديد مى كرد بينديشند.

(مى گويند)در اثناء راه پيرمرد خوش ظاهرى به آنها برخورد كرد كه در واقع همان شيطان بود(يا انسانى كه داراى روح و فكر شيطانى)از او پرسيدند كيستى؟گفت:پيرمردى از اهل نجد هستم خواستم خيرخواهى خود را از شما دريغ ندارم.

گفتند:بسيار خوب داخل شو!او هم همراه آنها به دار الندوه وارد شد.

يكى از حاضران رو به جمعيت كرد و گفت:در بارۀ اين مرد(اشاره به پيامبر اسلام)بايد فكرى كنيد،زيرا به خدا سوگند بيم آن مى رود كه بر شما پيروز گردد.يكى پيشنهاد كرد او را«حبس»كنيد تا در زندان جان بدهد....

پير مرد نجدى اين نظر را ردّ كرد.

ديگرى گفت:او را از ميان خود بيرون كنيد تا از دست او راحت شويد.

پيرمرد نجدى گفت:به خدا سوگند اين هم عقيدۀ درستى نيست.

«ابو جهل»گفت:من عقيده اى دارم كه غير از آن را صحيح نمى دانم! گفتند:چه عقيده اى؟گفت:از هر قبيله اى جوانى شجاع و شمشير زن را انتخاب مى كنيم و به دست هر يك شمشير برنده اى مى دهيم تا در فرصتى مناسب دسته جمعى به او حمله كنند.

پيرمرد نجدى(با خوشحالى)گفت:به خدا رأى صحيح همين است و اين پيشنهاد به اتفاق عموم پذيرفته شد.

جبرئيل فرود آمد و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد كه شب را در بستر خويش نخوابد.

ص: 147

پيامبر شبانه به سوى غار(ثور)حركت كرد و سفارش نمود على عليه السّلام در بستر او بخوابد-تا كسانى كه از درز در مراقب بستر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند او را در بسترش خيال كنند و تا صبح مهلت دهند و او از منطقۀ خطر دور شود.

هنگامى كه صبح شد و به خانه ريختند و جستجو كردند على عليه السّلام را در بستر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ديدند و به اين ترتيب خداوند نقشه هاى آنان را نقش بر آب كرد.

پيامبر سه روز در غار ماند-و هنگامى كه دشمنان همه بيابانهاى مكّه را جستجو كردند و خسته و مأيوس بازگشتند او به سوى مدينه حركت كرد.

تفسير:

سر آغاز هجرت-اين آيه اگرچه اشاره به جريان هجرت دارد ولى مسلما در مدينه نازل شده است.

نخست مى گويد:«به خاطر بياور زمانى را كه مشركان مكّه نقشه مى كشيدند كه تو را يا به زندان بيفكنند و يا به قتل رسانند و يا تبعيد كنند» (وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ) .

سپس اضافه مى كند:«آنها نقشه مى كشند و چاره مى انديشند،و خداوند هم چاره جويى و تدبير مى كند و خداوند بهترين چاره جويان و مدبّران است» (وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ) .

آنها حد اكثر نيروى فكرى و جسمانى خويش را براى نابود كردن پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله به كار بردند،و حتى يكصد شتر كه در آن روز سرمايۀ عظيمى بود براى يافتن پيامبر جايزه تعيين كردند و افراد بسيارى كوهها و بيابانهاى اطراف مكّه را زير پاگذاردند،و حتى تا دم در غار آمدند ولى خداوند با يك وسيلۀ بسيار ساده و كوچك-چند تار عنكبوت-همۀ اين طرحها را نقش بر آب كرد،و با توجه به اين كه مسألۀ هجرت سر آغاز مرحلۀ نوينى از تاريخ اسلام بلكه تاريخ بشريت بود نتيجه مى گيريم كه خداوند به وسيلۀ چند تار عنكبوت مسير تاريخ بشريت را تغيير داد! اين منحصر به جريان هجرت نيست بلكه تاريخ انبياء نشان مى دهد كه همواره خداوند براى درهم كوبيدن گردنكشان از ساده ترين وسائل استفاده مى كرده

ص: 148

گاهى از وزش باد،و زمانى از انبوه پشه ها،و گاهى از پرندۀ كوچك ابابيل،و مانند اينها،تا ضعف و ناتوانى بشر را در برابر قدرت بى پايانش آشكار سازد،و او را از فكر طغيان و سركشى باز دارد.

آيه 31

* (آيه 31)-بيهوده گويان!در آيۀ گذشته نمونه اى از منطق عملى«مشركان» خرافى مكّه بيان شد،در اينجا نمونه اى از منطق فكرى آنها منعكس شده است تا روشن شود كه آنها نه داراى سلامت فكر بودند و نه درستى عمل،بلكه همۀ برنامه هايشان بى اساس و ابلهانه بود! نخست مى گويد:«هنگامى كه آيات ما بر آنها خوانده شود مى گويند آن را شنيديم(اما چيز مهمّى نيست)اگر بخواهيم مثل آن را مى گوييم»! (وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا) .

«اينها(كه محتواى مهمى ندارد)همان افسانه هاى پيشينيان است»! (إِنْ هذا إِلاّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ) .

اين سخن را در حالى مى گفتند كه بارها به فكر مبارزه با قرآن افتاده،و از آن عاجز گشته بودند و به خوبى مى دانستند كه توانايى بر معارضۀ با قرآن ندارند.

آيه 32

* (آيه 32)-در اين آيه منطق عجيب ديگرى را بازگو مى كند،مى گويد:

به خاطر بياور«هنگامى را كه(دست به دعا برمى داشتند و)مى گفتند:خداوندا!اگر اين(آيين و اين قرآن)حق و از ناحيۀ توست بارانى از سنگ از آسمان بر سر ما فرود آورد»! (وَ إِذْ قالُوا اللّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ) .

«يا به عذاب دردناك(ديگرى)ما را گرفتار كن» (أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ) .

اين سخن را به خاطر آن مى گفتند كه بر اثر شدت تعصّب و لجاجت چنان مى پنداشتند كه آيين اسلام صد در صد بى اساس است و گر نه كسى كه احتمال حقّانيت آن را مى دهد چنين نفرينى به خود نمى كند.

آيه 33

* (آيه 33)-در آیات گذشته دو ایراد از ناحیهٔ مخالفان به پیامبرصلّى اللّه عليه و آله شد که یکی از آنها باطل بودنش واضح بوده،لذا قرآن به پاسخ آن نپرداخته،و آن این که

ص: 149

گفتند:«ما اگر بخواهيم مى توانيم مثل قرآن را بياوريم».

ايراد دوم آنها اين بود كه اگر اين آيات حق است و از طرف خداست پس بايد ما را مجازات كند و بلا بر ما فرود آرد قرآن در اينجا به آنها چنين پاسخ مى دهد:

«هيچ گاه خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد در حالى كه تو در ميان آنها هستى» (وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ) .

سپس اضافه مى كند:«همچنين خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد در حالى كه استغفار كنند»و از او تقاضاى عفو نمايند (وَ ما كانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ) .

مفهوم آيه اختصاص به مردم عصر پيامبر ندارد بلكه يك قانون كلى در بارۀ همۀ مردم است،لذا در حديث معروفى از حضرت على عليه السّلام مى خوانيم:«در روى زمين دو وسيلۀ امنيت از عذاب الهى بود يكى از آنها(كه وجود پيامبر بود) برداشته شد.هم اكنون به دومى(يعنى استغفار)تمسك جوييد سپس آيۀ فوق را تلاوت فرمود».

آيه 34

* (آيه 34)-در اين آيه مى گويد اينها استحقاق عذاب الهى را دارند:«چرا خداوند آنها را عذاب نكند و حال آن كه مانع از رفتن مؤمنان به مسجد الحرام مى شوند» (وَ ما لَهُمْ أَلاّ يُعَذِّبَهُمُ اللّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ) .

و اين اشاره به زمانى است كه مسلمانان در مكّه بودند و حق نداشتند آزادانه در كنار خانۀ خدا نماز جماعت اقامه كنند و يا اشاره به ممانعتهايى است كه بعدا از انجام مراسم حجّ و عمره نسبت به مؤمنان به عمل مى آوردند.

عجيب اين كه اين مشركان آلوده خود را صاحب اختيار و سرپرست اين كانون بزرگ عبادت مى پنداشتند ولى قرآن اضافه مى كند:«آنها هرگز سرپرستان اين مركز مقدّس نبودند» (وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ) .

«تنها كسانى حق اين سرپرستى را دارند كه موحّد و پرهيزكار باشند» (إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ) .

«ولى غالب آنها از اين واقعيت بى خبرند» (وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ) .

ص: 150

گرچه اين حكم در بارۀ مسجد الحرام گفته شده است،ولى در واقع شامل همۀ كانونهاى دينى و مساجد و مراكز مذهبى مى شود كه«متوليان»و«متصديان» آنها بايد از پاكترين و پرهيزكارترين و فعالترين مردم باشند كه اين كانونها را پاك و زنده و مركز تعليم و تربيت و بيدارى و آگاهى قرار دهند.

آيه 35

* (آيه 35)-عجيبتر اين كه آنها مدعى بودند كه نماز و عبادتى دارند و به كارهاى احمقانۀ خود،نعره زدنها و كف زدنها در اطراف خانۀ خدا،نام نماز مى گذاشتند،لذا قرآن اضافه مى كند:«نماز آنها در كنار خانۀ خدا(كعبه)چيزى جز سوت كشيدن و كف زدن نبود» (وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاّ مُكاءً وَ تَصْدِيَةً).

در تاريخ مى خوانيم كه گروهى از اعراب در زمان جاهليت به هنگام طواف خانۀ كعبه لخت مادرزاد مى شدند،و سوت مى كشيدند و كف مى زدند و نام آن را عبادت مى گذاشتند.

در تعقيب اين جمله مى گويد اكنون كه همۀ كارهاى شما حتى نماز و عبادتتان اين چنين ابلهانه و زشت و شرم آور است مستحق مجازاتيد«پس بچشيد عذاب الهى را به خاطر اين كفرتان» (فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ).

آيه 36

شأن نزول:

اين آيه و آيۀ بعد در مورد جنگ بدر و كمكهاى مالى مردم مكّه نازل شده است،زيرا هنگامى كه مشركان مكّه به وسيلۀ قاصد ابو سفيان از جريان آگاه شدند اموال فراوانى جمع و جور كردند تا به جنگجويان خود كمك كنند،اما سر انجام شكست خوردند و كشته شدند و به سوى آتش دوزخ شتافتند و آنچه را در اين راه مصرف كرده بودند مايۀ حسرت و اندوهشان شد.

تفسير:

مفهوم آيه يك مفهوم جامع است كه تمام كمكهاى مالى دشمنان حق و عدالت را براى پيشرفت مقاصد شومشان در همۀ زمانها در بر مى گيرد.

نخست مى گويد:«كافران و دشمنان حق اموالشان را انفاق مى كنند تا مردم را از راه خدا باز دارند» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ) .

اما اين صرف اموال هيچ گاه پيروزى براى آنها نمى آفريند«به زودى اين اموال را انفاق مى كنند اما سر انجام مايۀ حسرت و اندوهشان خواهد بود» (فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ

ص: 151

تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً) .«سپس مغلوب(طرفداران حق)مى شوند» (ثُمَّ يُغْلَبُونَ) .

اما اين صرف اموال هيچ گاه پيروزى براى آنها نمى آفريند«به زودى اين اموال را انفاق مى كنند اما سر انجام مايۀ حسرت و اندوهشان خواهد بود» (فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً) .«سپس مغلوب(طرفداران حق)مى شوند» (ثُمَّ يُغْلَبُونَ) .

نه تنها در زندگى اين جهان گرفتار حسرت و شكست مى شوند بلكه در سراى ديگر نيز اين«كافران دسته جمعى به سوى دوزخ مى روند» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ) .

آيه 37

* (آيه 37)-پس از آن كه در آيۀ قبل سه نتيجۀ شوم انفاقهاى مالى دشمنان حق بازگو شد،در اين آيه مى فرمايد:اين حسرت و شكست و بدبختى«براى آن است كه خداوند مى خواهد ناپاك را از پاك(در اين جهان و جهان ديگر)جدا سازد» (لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ) .

اين يك سنت الهى است كه براى هميشه«پاك»و«ناپاك»«مخلص» و«رياكار»«مجاهد راستين»و«دروغين»«كارهاى الهى»و«شيطانى»«برنامه هاى انسانى»و«ضد انسانى»ناشناخته نمى مانند،بلكه سر انجام صفوف از يكديگر مشخص مى گردد،و حق جلوۀ خود را نشان خواهد داد.

سپس اضافه مى كند:«تا خداوند ناپاكها را به يكديگر ضميمه كند و همه را متراكم سازد،و در يك جا در جهنم قرار دهد» (وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ) .

خبيث و ناپاك از هر گروه و در هر شكل و لباس سر انجام شكل واحدى خواهند داشت،و پايان كار همۀ آنها زيان و خسران خواهد چنانكه قرآن مى گويد:

«آنها زيانكارانند» (أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ).

آيه 38

* (آيه 38)-مى دانيم روش قرآن اين است كه بشارت و انذار را با هم توأم مى كند يعنى همان گونه كه دشمنان حق را تهديد به مجازاتهاى سخت و دردناك مى نمايد،راه بازگشت را نيز به روى آنها باز مى گذارد.

اين آيه همين روش را تعقيب مى كند،و به پيامبر دستور مى دهد:«به افرادى كه كافر شده اند بگو:اگر(از مخالفت و لجاجت و طغيان و سركشى)باز ايستند و به سوى آيين حق باز گردند گذشتۀ آنها بخشوده خواهد شد» (قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ) .

ص: 152

از اين آيه استفاده مى شود كه با قبول اسلام،گذشته هر چه باشد مورد عفو قرار مى گيرد.

سپس اضافه مى كند:اما«اگر(از روش نادرست خود باز نايستند)و به اعمال سابق بازگردند سنت خداوند در مورد پيشينيان در بارۀ آنها نيز انجام مى شود» (وَ إِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ) .

منظور از اين سنّت همان سرنوشتى است كه دشمنان حق در برابر انبياء، و حتى خود مشركان مكّه در برابر پيامبر در جنگ بدر به آن گرفتار شدند.

آيه 39

* (آيه 39)-از آنجا كه در آيۀ قبل دشمنان را براى بازگشت به سوى حق دعوت كرده بود،و اين دعوت ممكن بود اين فكر را براى مسلمانان ايجاد كند كه ديگر دوران جهاد پايان يافته و هيچ راهى جز انعطاف و نرمش در پيش نيست،براى رفع اين اشتباه اضافه مى كند:«با اين دشمنان سرسخت مبارزه كنيد و پيكار را همچنان ادامه دهيد تا فتنه برچيده شود و دين يكپارچه براى خدا باشد» (وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ) .

در ذيل آيه بار ديگر در برابر شدت عمل دست دوستى و محبت را به سوى آنها دراز مى كند و مى گويد:«اگر از راه و روش خود دست بردارند خداوند به آنچه عمل مى كنند آگاه است»و با لطف و مرحمت خاصّ خويش با آنان رفتار خواهد كرد (فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللّهَ بِما يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ) .

در تفسيرهاى اهل سنت و تفاسير مختلف شيعه از امام صادق عليه السّلام چنين نقل شده كه فرمود:«تأويل و تفسير نهايى اين آيه هنوز فرا نرسيده است، و هنگامى كه قائم ما قيام كند كسانى كه زمان او را درك كنند تأويل اين آيه را خواهند ديد،به خدا سوگند كه در آن موقع دين محمد صلّى اللّه عليه و آله به تمام نقاطى كه شب پوشش آرام بخش خود را بر آن مى افكند خواهد رسيد تا در سراسر روى زمين مشرك و بت پرستى باقى نماند».

آيه 40

* (آيه 40)-«اما اگر باز به سرپیچی خود ادامه دهند و در برابر دعوت حق تسلیم نشوند بدانید پیروزی برای شما و شکست در انتظار آنهاست،زیرا خداوند

ص: 153

مولى و سرپرست شماست» (وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَوْلاكُمْ) .

«او بهترين مولى و رهبر و بهترين يار و ياور است» (نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ) .

آغاز جزء دهم قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ انفال

آيه 41

* (آيه 41)-خمس يك دستور مهم اسلامى:در آغاز اين سوره ديديم كه پاره اى از مسلمانان بعد از جنگ بدر بر سر تقسيم غنائم جنگى مشاجره كردند.

اين آيه در حقيقت بازگشت به همان مسألۀ غنائم است.

در آغاز آيه مى فرمايد:«و بدانيد هرگونه غنيمتى نصيب شما مى شود يك پنجم آن،از آن خدا و پيامبر و ذى القربى(امامان اهل بيت)و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه(از خاندان پيامبر)مى باشد» (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ) .

و براى تأكيد اضافه مى كند:كه«اگر شما به خدا و آنچه بر بندۀ خود در(روز جنگ بدر)روز جدايى حق از باطل،روزى كه دو گروه مؤمن و كافر در مقابل هم قرار گرفتند،نازل كرديم ايمان آورده ايد»بايد به اين دستور عمل كنيد و در برابر آن تسليم باشيد (إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ) .

و در پايان آيه اشاره به قدرت نامحدود الهى كرده،مى گويد:«و خدا بر همه چيز قادر است» (وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) .

يعنى با اين كه در ميدان بدر از هر نظر شما در اقليت قرار داشتيد و دشمن ظاهرا از هر نظر برترى چشمگيرى داشت خداوند قادر توانا آنها را شكست داد و شما را يارى كرد تا پيروز شديد.

اين آيه گرچه در ضمن آيات جهاد وارد شده ولى مفهوم وسيعى دارد و مى گويد:هر درآمدى از هر موردى عايد شما شود كه يكى از آنها غنايم جنگى است خمس آن را بپردازيد.

* منظور از سهم خدا چيست؟

ذكر سهمى براى خدا به عنوان«للّه»

ص: 154

به خاطر اهميت بيشتر روى اصل مسألۀ خمس و تأكيد و تثبيت ولايت و حاكميت پيامبر و رهبر حكومت اسلامى است،يعنى همان گونه كه خداوند سهمى براى خويش قرار داده و خود را سزاوارتر به تصرف در آن دانسته است پيامبر و امام را نيز به همان گونه،حق ولايت و سرپرستى و تصرف داده،و گر نه سهم خدا در اختيار پيامبر قرار خواهد داشت و در مصارفى كه پيامبر يا امام صلاح مى داند صرف مى گردد،و خداوند نياز به سهمى ندارد.

آيه 42

* (آيه 42)-قرآن به تناسب سخنى كه از«يوم الفرقان»(روز جنگ بدر)در آيۀ قبل آمده بود جزئيات ديگرى از اين جنگ را به خاطر مسلمانان مى آورد تا به اهميت اين نعمت پيروزى بيشتر واقف شوند.

نخست مى گويد:«آن روز شما در طرف پايين و(نزديك مدينه)قرار داشتيد و آنها در طرف بالا و دورتر» (إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى) .

در اين ميدان مسلمانان در سمت شمالى كه نزديكتر به مدينه است قرار داشتند،و دشمنان در سمت جنوبى كه دورتر است.

سپس مى گويد:«كاروانى را كه شما در تعقيب آن بوديد(كاروان تجارتى قريش و ابو سفيان)در نقطۀ پايين ترى قرار داشت» (وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ) .

از همۀ اينها گذشته تعداد نفرات و امكانات جنگى مسلمانان در مقابل دشمن از هر نظر كمتر و ضعيفتر بود و در سطح پايين ترى قرار داشتند و دشمن در سطح بالاتر،لذا قرآن اضافه مى كند:«شرايط چنان بود كه اگر از قبل آگاهى داشتيد و مى خواستيد در اين زمينه با يكديگر وعده و قراردادى بگذاريد حتما گرفتار اختلاف در اين ميعاد مى شديد» (وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعادِ) .

زيرا بسيارى از شما تحت تأثير وضع ظاهرى و موقعيت ضعيف خود در مقابل دشمن قرار مى گرفتيد و با چنين جنگى اصولا مخالفت مى كرديد.

ولى خداوند شما را در مقابل يك عمل انجام شده قرار داد«تا كارى را كه مى بايست انجام گيرد تحقّق بخشد» (وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً) .

تا در پرتو اين پيروزى غير منتظره و معجزآسا حق از باطل شناخته شود

ص: 155

«و آنها كه گمراه مى شوند با اتمام حجت باشد و آنها كه راه حق را مى پذيرند با آگاهى و دليل آشكار» (لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ) .

و در پايان مى گويد:«خداوند شنوا و داناست» (وَ إِنَّ اللّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ) .

فرياد استغاثۀ شما را شنيد و از نيّاتتان با خبر بود و به همين دليل شما را يارى كرد تا بر دشمن پيروز شديد.

آيه 43

* (آيه 43)-پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قبلا صحنه اى از نبرد را در خواب ديد كه تعداد كمى از و دشمنان در مقابل مسلمانان حاضر شده اند،اين خواب را براى مسلمانان نقل كرد و موجب تقويت روحيه و ارادۀ آنها در پيشروى به سوى ميدان بدر گرديد.

در اين آيه اشاره به فلسفۀ اين موضوع و نعمتى كه خداوند از اين طريق به مسلمانان ارزانى داشت مى كند،مى گويد:«در آن زمان خداوند در خواب عدد دشمنان را به تو كم نشان داد و اگر آنها را زياد نشان مى داد مسلما به سستى مى گرائيديد» (إِذْ يُرِيكَهُمُ اللّهُ فِي مَنامِكَ قَلِيلاً وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ) .

و نه تنها سست مى شديد بلكه«كارتان به اختلاف مى كشيد»و گروهى موافق رفتن به ميدان و گروهى مخالف مى شديد (وَ لَتَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ) .

«ولى خداوند(شما را از اين سستى و اختلاف كلمه و تنازع و آشفتگى با اين خوابى كه چهرۀ باطنى را نشان مى داد نه ظاهرى را)رهايى بخشيد و سالم نگهداشت» (وَ لكِنَّ اللّهَ سَلَّمَ) .

چرا كه خداوند از روحيه و باطن همۀ شما آگاه بود«و او از آنچه در درون سينه هاست باخبر است» (إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ) .

آيه 44

* (آيه 44)-در اين آيه مرحلۀ ديگرى از مراحل جنگ بدر را يادآور مى شود كه با مرحلۀ قبل تفاوت بسيار دارد،در اين مرحله مسلمانان در پرتو بيانات گرم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و توجه به وعده هاى الهى،و مشاهدۀ حوادثى از قبيل باران به موقع، براى رفع تشنگى،و سفت شدن شنهاى روان در ميدان نبرد،روحيۀ تازه اى پيدا كردند آن چنان كه انبوه لشكر دشمن در نظر آنها كم جلوه كرد،لذا مى گويد:«و در آن هنگام خداوند آنها را به هنگام آغاز نبرد در نظر شما كم جلوه داد» (وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ

ص: 156

إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً) .

ولى دشمن چون از روحيه و اين موقعيت مسلمانان آگاه نبود به همين دليل به ظاهر جمعيت نگاه مى كرد و ناچيز در نظرش جلوه مى نمود،حتى كمتر از آنچه بودند لذا مى گويد:«و شما را در نظر آنها كم جلوه مى داد» (وَ يُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ) .

و اين دو موضوع اثر عميقى در پيروزى مسلمانان داشت،لذا قرآن به دنبال جمله هاى فوق مى گويد:«همۀ اينها به خاطر آن بود كه خداوند موضوعى را كه در هر حال مى بايست تحقق يابد انجام دهد» (لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً) .

نه تنها اين جنگ طبق آنچه خداوند مى خواست پايان گرفت،«همۀ كارها و همه چيز در اين عالم به فرمان و خواست او بر مى گردد»و ارادۀ او در همه چيز نفوذ دارد (وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ) .

آيه 45

* (آيه 45)-شش دستور ديگر در زمينۀ جهاد!در اين آيه و آيۀ بعد شش دستور مهم به مسلمانان داده شده است:

1-نخست مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!هنگامى كه گروهى از دشمنان را در برابر خود در ميدان نبرد ببينيد ثابت قدم باشيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا) ،يعنى ديگر از نشانه هاى بارز ايمان ثابت قدم در همۀ زمينه ها مخصوصا در پيكار با دشمنان حق است.

2-«خدا را فراوان ياد كنيد تا رستگار و پيروز شويد» (وَ اذْكُرُوا اللّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ) .

شك نيست كه منظور از ياد خدا تنها ذكر لفظى نيست،بلكه خدا را در درون جان حاضر ديدن است،اين توجه به خدا روحيۀ سرباز مجاهد را تقويت مى كند و در پرتو آن احساس مى نمايد كه در ميدان مبارزه تنها نيست،تكيه گاه نيرومندى دارد كه هيچ قدرتى در برابر آن مقاومت نمى كند،و اگر هم كشته شود به بزرگترين سعادت،يعنى سعادت شهادت رسيده است.

آيه 46

* (آيه 46)-سوم:یکی دیگر از مهمترین برنامه های مبارزه،توجه به مسألهٔ رهبری و اطاعت از دستور پیشوا و رهبر است همان دستوری که اگر انجام

ص: 157

نمى گرفت جنگ بدر به شكست كامل مسلمانان منتهى مى شد،لذا در اين آيه مى گويد:«و فرمان خدا و پيامبرش را اطاعت نماييد» (وَ أَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ) .

4-«و از پراكندگى و نزاع بپرهيزيد تا سست نشويد» (وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا) .

زيرا كشمكش و نزاع و اختلاف مجاهدان در برابر دشمن نخستين اثرش سستى و ناتوانى و ضعف در مبارزه است.

«و نتيجۀ اين سستى و فتور از ميان رفتن قدرت و قوّت و هيبت و عظمت شماست» (وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ) .

5-سپس دستور به استقامت در برابر دشمنان و در مقابل حوادث سخت داده،مى گويد:«استقامت كنيد كه خداوند با استقامت كنندگان است» (وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللّهَ مَعَ الصّابِرِينَ) .

تفاوت ميان ثبات قدم(دستور اول)و استقامت و صبر(دستور پنجم)از اين نظر است كه ثبات قدم بيشتر جنبۀ جسمانى و ظاهرى دارد،در حالى كه استقامت و صبر بيشتر جنبه هاى روانى باطنى را شامل مى شود.

آيه 47

* (آيه 47)-ششم:در اين آيه مسلمانان را از پيروى كارهاى ابلهانه و اعمال غرورآميز و بى محتوا و سر و صداهاى توخالى و بى معنى باز مى دارد،و با اشاره به جريان كار ابو جهل و طرز افكار او و اديانش مى فرمايد:«و مانند كسانى نباشيد كه از سرزمين خود از روى غرور و هوى پرستى و خود نمايى در برابر مردم(بسوى ميدان بدر)خارج شدند» (وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النّاسِ) .

«همانها كه(مردم را)از راه خدا باز مى داشتند»و سر انجام شكست خوردند (وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ) .هم هدفشان نامقدّس بود و هم وسايل رسيدنشان به اين هدف.

«خداوند به كارهايى كه اين گونه افراد انجام مى دهند محيط است و از اعمالشان باخبر» (وَ اللّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ) .

آيه 48

* (آيه 48)-مشرکان و منافقان و وسوسه های شیطانی:در اینجا صحنهٔ دیگری از جنگ بدر ترسیم شده است.

ص: 158

نخست مى گويد:«و در آن روز شيطان اعمال آنها را در برابرشان آرايش و زينت داد»تا به كرده هاى خود خوشبين و دلگرم و اميدوار باشند (وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ) .

تزيين و آرايش شيطان اين چنين است كه از طريق تحريك شهوات و هوسها و صفات زشت و ناپسند انسان چهرۀ عملش را در نظرش آن چنان جلوه مى دهد كه سخت مجذوب آن مى شود.

«و به آنها چنين مى فهماند كه(با داشتن اين همه نفرات و ساز و برگ جنگى) هيچ كس از مردم امروز بر شما غالب نخواهد شد»و شما ارتشى شكست ناپذيريد (وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النّاسِ) .

به علاوه«من نيز همسايۀ شما و در كنار شما هستم»و همچون يك همسايۀ وفادار و دلسوز به موقع لزوم از هيچ گونه حمايتى دريغ ندارم (وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ) .

«اما به هنگامى كه دو لشكر با هم درآويختند(و فرشتگان به حمايت لشكر توحيد برخاستند نيروى ايمان و پايمردى مسلمانان را مشاهده كرد)به عقب باز گشت و صدا زد من از شما[ مشركان]بيزارم» (فَلَمّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ) .

و براى اين عقبگرد وحشتناك خويش دو دليل آورد:نخست اين كه:«گفت:

من چيزى مى بينم كه شما نمى بينيد» (إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ) .

من به خوبى آثار پيروزى را در چهره هاى مسلمانان با ايمان مى نگرم،و آثار حمايت الهى و يارى فرشتگان را در آنها مشاهده مى كنم.

ديگر اين كه:«من از مجازات دردناك پروردگار در اين صحنه مى ترسم»و آن را به خوبى نزديك مى بينم» (إِنِّي أَخافُ اللّهَ) .

مجازات خداوند هم چيز ساده اى نيست كه بتوان در برابرش مقاومت كرد بلكه«كيفر خداوند شديد و سخت است» (وَ اللّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ) .

* آيا شيطان از طريق وسوسه يا از طريق تشكل ظاهر شد؟

جمعى از مفسران معتقدند كه شيطان به شكل انسانى مجسّم شد و در برابر آنها آشكار گرديد،

ص: 159

در روايتى مى خوانيم:قريش به هنگامى كه تصميم راسخ براى حركت به سوى ميدان بدر گرفت ابليس در چهرۀ«سراقة بن مالك»كه از سرشناسهاى قبيلۀ بنى كنانه بود به سراغشان آمد و به آنها اطمينان داد كه با شما موافق و هماهنگم و كسى بر شما غالب نخواهد شد و در ميدان بدر شركت كرد.

نظير آن را نيز در داستان هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و آمدن پيرمردى در شكل مردى از«نجد»در«دار الندوه»قبلا خوانديم.

آيه 49

* (آيه 49)-در اين آيه اشاره به روحيۀ جمعى از طرفداران لشكر شرك و بت پرستى در صحنۀ بدر مى كند و مى گويد:«در آن هنگام منافقان و آنهايى كه در دل آنها بيمارى بود مى گفتند:اين مسلمانان را دينشان مغرور ساخته است» (إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دِينُهُمْ) .

ولى آنها بر اثر عدم ايمان و عدم آگاهى از الطاف پروردگار و امدادهاى غيبى او از اين حقيقت آگاهى ندارند كه:«هر كس بر خدا توكّل كند(و پس از بسيج تمام نيروهايش خود را به او بسپارد خداوند او را يارى خواهد كرد،چه اين كه خداوند قادرى است كه هيچ كس در مقابل او ياراى مقاومت ندارد،و حكيمى است كه ممكن نيست دوستان و مجاهدان راهش را تنها بگذارد)چرا كه خداوند قدرتمند و حكيم است» (وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ) .

«منافقان»و«بيمار دلان»اشاره به گروه منافقان مدينه است،يا منافقانى كه در مدينه به صفوف مسلمانان پيوسته بودند و يا آنها كه در مكّه ظاهرا ايمان آورده اند، ولى از هجرت به مدينه سرباز زدند و در ميدان بدر به صفوف مشركان پيوسته،و به هنگامى كه كمى نفرات مسلمانان را در برابر لشكر كفر ديدند و گفتند اين جمعيت مسلمانان فريب دين و آيين خود را خوردند و به اين ميدان گام گذاردند.

آيه 50

* (آيه 50)-این آیه صحنهٔ مرگ کفار و پایان زندگی شومشان را مجسم می کند،نخست روی سخن را به پیامبر کرده:«و اگر ببینی وضع عبرت انگیز کفار را به هنگامی که فرشتگان مرگ به صورت و پشت آنها می زنند و به آنها گویند عذاب سوزنده ای را بچشید» به حال آنان تأسف خواهی خورد(وَلَو تَری

ص: 160

إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ) .

آيۀ فوق اشاره به فرشتگان مرگ،و لحظۀ قبض روح و مجازات دردناكى است كه در اين لحظه بر دشمنان حق و گنهكاران بى ايمان وارد مى سازند.

آيه 51

* (آيه 51)-سپس مى گويد به آنها گفته مى شود:«اين مجازات دردناك(كه هم اكنون مى چشيد)به خاطر امورى است كه دستهايتان پيش از شما فراهم ساخته و به اين جهان فرستاده است» (ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ) .

و در آخر آيه اضافه مى كند:«خداوند هيچ گاه ظلم و ستم به بندگانش روا نمى دارد»و هرگونه مجازات و كيفرى در اين جهان و جهان ديگر دامان آنها را بگيرد از ناحيۀ خود آنهاست وَ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ) .

آيه 52

* (آيه 52)-يك سنت تغيير ناپذير:در اين آيه و دو آيۀ بعد به يك«سنت هميشگى الهى»در بارۀ اقوام و ملتها اشاره شده.

نخست مى گويد:چگونگى حال مشركان قريش«همانند حال نزديكان فرعون و آنها كه پيش از او بودند مى باشد» (كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ) .

«آنها آيات خدا را انكار كردند خداوند آنها را به گناهانشان كيفر داد» (كَفَرُوا بِآياتِ اللّهِ فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ) .

«زيرا خداوند قوى و با قدرت است و كيفرش شديد است» (إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقابِ) .

بنابراين تنها قريش و مشركان و بت پرستان مكّه نبودند كه با انكار آيات الهى و لجاجت در برابر حق و درگيرى با رهبران راستين انسانيت گرفتار كيفر گناهانشان شدند،اين يك قانون جاودانى و عمومى است.

آيه 53

* (آيه 53)-سپس اين موضوع را با ذكر ريشۀ اساسى مسأله،روشنتر مى سازد و مى گويد:«اينها همه به خاطر آن است كه خداوند هر نعمت و موهبتى را به قوم و ملتى ببخشد هيچ گاه آن را دگرگون نمى سازد مگر اين كه خود آن جمعيت دگرگون شوند و تغيير يابند و خداوند شنوا و داناست» (ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها

ص: 161

عَلى قَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) .

به تعبير ديگر فيض رحمت خدا بيكران و عمومى و همگانى است ولى به تناسب شايستگيها و لياقتها به مردم مى رسد.چنانچه نعمتهاى الهى را وسيله اى براى تكامل خويش ساختند و شكر آن را كه همان استفادۀ صحيح است به جا آوردند،نعمتش را پايدار بلكه افزون مى سازد اما هنگامى كه اين مواهب وسيله اى براى طغيان و ظلم و ناسپاسى و آلودگى گردد در اين هنگام نعمتها را مى گيرد و يا آن را تبديل به بلا و مصيبت مى كند،بنابراين دگرگونيها همواره از ناحيۀ ماست و گر نه مواهب الهى زوال ناپذير است.

آيه 54

* (آيه 54)-در تعقيب اين هدف بار ديگر قرآن اشاره به حال قدرتمندانى همانند فرعونيان و گروهى ديگر از اقوام پيشين مى كند و مى گويد:وضع حال و عادت بت پرستان در مورد سلب نعمتها و گرفتارى در چنگال كيفرهاى سخت«همچون وضع و حالت فرعونيان و اقوام پيشين بود» (كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ) .

«آنها نيز آيات پروردگارشان را(كه به منظور هدايت و تقويت و سعادت آنان نازل شده بود)تكذيب كرده و زير پا گذاشتند» (كَذَّبُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ) .

«ما هم به خاطر گناهانشان هلاكشان كرديم» (فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ) .

«و فرعونيان را در ميان امواج غرق ساختيم» (وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ) .

«و تمام اين اقوام و افرادشان ظالم و ستمگر بودند»هم نسبت به خويشتن و هم نسبت به ديگران (وَ كُلٌّ كانُوا ظالِمِينَ) .

آيه 55

* (آيه 55)-شدت عمل در برابر پيمان شكنان:در اينجا به گروه ديگرى از دشمنان اسلام كه در طول تاريخ پر ماجراى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ضربات سختى بر مسلمين وارد كردند و سر انجام نتيجۀ دردناك آن را چشيدند اشاره مى كند.

اين گروه همان«يهود»مدينه بودند كه مكرر با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پيمان بستند و پيمان خويش را ناجوانمردانه شكستند.

نخست آنها را بى ارزش ترين موجودات زندۀ اين جهان معرفى كرده، مى گويد:«بدترين جنبندگان نزد خدا كسانى هستند كه راه كفر پيش گرفتند

ص: 162

و همچنان به آن ادامه مى دهند و به هيچ رو ايمان نمى آورند» (إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ) .

آيه 56

* (آيه 56)-سپس مى گويد«اينها همان كسانى بودند كه با آنها عهد و پيمان بستى(كه لااقلّ بى طرفى را رعايت كنند و در صدد آزار مسلمانان و كمك به دشمنان اسلام نباشند)ولى آنها هر بار پيمان خود را مى شكستند» (الَّذِينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ) .

نه از خدا شرم مى كردند«و نه از مخالفت فرمان او پرهيز داشتند»و نه از زير پا گذاردن اصول انسانى پروا مى نمودند (وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ) .

آيه 57

* (آيه 57)-در اين آيه طرز برخورد با اين گروه پيمان شكن و بى ايمان و لجوج را چنين بيان مى كند كه:«اگر آنها را در(ميدان)جنگ بيابى(و اسلحه به دست گيرند و در برابر تو بايستند)آن چنان به آنها حمله كن كه جمعيتهايى كه پشت سر آنها قرار دارند(عبرت گيرند و)پراكنده شوند» (فَإِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ) .

اين دستور به خاطر آن است كه دشمنان ديگر و حتى دشمنان آينده عبرت گيرند،و از دست زدن به جنگ خوددارى كنند،و همچنين آنها كه با مسلمانان پيمانى دارند و يا در آينده پيمانى خواهند بست از نقض پيمان خوددارى كنند «شايد همگى متذكر شوند» (لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ) .

آيه 58

* (آيه 58)-«و اگر آنها(در برابر تو در ميدان حاضر نشدند ولى قرائن و نشانه هايى از آنها ظاهر شده است كه در صدد پيمان شكنى هستند و)بيم آن مى رود كه دست به خيانت بزنند و پيمان خود را بدون اعلام قبلى يك جانبه نقض كنند،تو پيشدستى كن،و به آنها اعلام نما كه پيمانشان لغو شده است» (وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ) .

مبادا بدون اعلام الغاء پيمانشان به آنها حمله كنى«زيرا خداوند خائنان و كسانى را كه در پيمان خويش راه خيانت در پيش مى گيرند دوست نمى دارد» (إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنِينَ) .

ص: 163

آيه 59

* (آيه 59)-در اين آيه روى سخن را به اين گروه پيمان شكن كرده به آنها هشدار داده،مى گويد:«مبادا آنها كه راه كفر پيش گرفته اند تصور كنند با اعمال خيانت آميز خود پيروز شده اند»و از قلمرو قدرت و كيفر ما بيرون رفته اند (وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا) .

«آنها هرگز ما را ناتوان نخواهند كرد»و از محيط قدرت ما بيرون نخواهند رفت (إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ).

آيه 60

* (آيه 60)-افزايش قدرت جنگى و هدف آن:به تناسب دستورات گذشته در زمينۀ جهاد اسلامى،در اين آيه به يك اصل حياتى كه در عصر و زمان بايد مورد توجه مسلمانان باشد اشاره مى كند،و آن لزوم آمادگى رزمى كافى در برابر دشمنان است.

نخست مى گويد:«در برابر دشمنان هر قدر توانايى داريد از نيرو و قدرت و اسبهاى ورزيده براى ميدان آماده سازيد» (وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ) .

يعنى در انتظار نمانيد تا دشمن به شما حمله كند و آنگاه آمادۀ مقابله شويد، بلكه از پيش بايد به حدّ كافى آمادگى در برابر هجومهاى احتمالى دشمن داشته باشيد.

تعبير آيه به قدرى وسيع است كه بر هر عصر و زمان و مكانى كاملا تطبيق مى كند و اگر اين دستور بزرگ اسلامى «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» به عنوان يك شعار همگانى در همه جا تبليغ شود و مسلمانان از كوچك و بزرگ،عالم و غير عالم،نويسنده و گوينده،سرباز و افسر،كشاورز و بازرگان،در زندگى خود آن را به كار بندند،براى جبران عقب ماندگيشان كافى است.

سيرۀ عملى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و پيشوايان بزرگ اسلام نيز نشان مى دهد كه آنها براى مقابله با دشمن از هيچ فرصتى غفلت نمى كردند،در تهيۀ سلاح و نفرات،تقويت روحيۀ سربازان،انتخاب محل اردوگاه،و انتخاب زمان مناسب براى حمله به دشمن و به كار بستن هرگونه تاكتيك جنگى،هيچ مطلب كوچك و بزرگى را از نظر دور نمى داشتند.

سپس قرآن به دنبال اين دستور اشاره به هدف منطقى و انسانى اين موضوع

ص: 164

مى كند و مى گويد هدف اين نيست كه مردم جهان و حتى ملت خود را با انواع سلاحهاى مخرب و ويرانگر درو كنيد،آباديها و زمينها را به ويرانى بكشانيد، سرزمينها و اموال ديگران را تصاحب كنيد،اصول بردگى و استعمار را در جهان گسترش دهيد،بلكه هدف اين است كه«با اين وسايل دشمن خدا و دشمن خود را بترسانيد» (تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ) .

زيرا غالب دشمنان گوششان بدهكار حرف حساب و منطق و اصول انسانى نيست،آنها چيزى جز منطق زور نمى فهمند! سپس اضافه مى كند،علاوه بر اين دشمنانى كه مى شناسيد«دشمنان ديگرى غير از اينها نيز داريد كه آنها را نمى شناسيد ولى خدا مى شناسد»و با افزايش آمادگى جنگى شما آنها نيز مى ترسند و بر سر جاى خود مى نشينند (وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ) .

اين تعبير متضمن دستورى براى امروز مسلمانان نيز هست و آن اين كه تنها نبايد روى دشمنان شناخته شدۀ خود تكيه كنند و آمادگى خويش را در سر حد مبارزه با آنها محدود سازند بلكه دشمنان احتمالى و بالقوه را نيز بايد در نظر بگيرند و حد اكثر نيرو و قدرت لازم را فراهم كنند.

و در پايان اين آيه اشاره به موضوع مهم ديگرى مى كند و آن اينكه تهيۀ نيرو و قوۀ كافى و ابزار و اسلحه جنگى،و وسايل مختلف دفاعى،نياز به سرمايۀ مالى دارد،لذا به مسلمانان دستور مى دهد كه بايد با همكارى عمومى اين سرمايه را فراهم سازيد،و بدانيد هر چه در اين راه بدهيد در راه خدا داده ايد و هرگز گم نخواهد شد«و آنچه در راه خدا انفاق كنيد به شما پس داده خواهد شد» (وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ) .

و تمام آن و بيشتر از آن به شما مى رسد«و هيچ گونه ستمى بر شما وارد نمى گردد» (وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ) .

آيه 61

* (آيه 61)-این آيه که پیرامون صلح با دشمن بحث می کند این حقیقت را روشن تر می سازد،می گوید:«و اگر آنها تمایل به صلح نشان دادند تو نیز(دست آنها

ص: 165

را عقب نزن)و تمايل نشان ده» (وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها) .

و از آنجا كه به هنگام امضاى پيمان صلح غالبا افراد،گرفتار ترديدها و دو دليها مى شوند به پيامبر دستور مى دهد در قبول پيشنهاد صلح ترديدى به خود راه مده و چنانچه شرايط آن منطقى و عاقلانه و عادلانه باشد آن را بپذير«و بر خدا توكل كن زيرا خداوند هم گفتگوهاى شما را مى شنود و هم از نيات شما آگاه است» (وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ) .

آيه 62

* (آيه 62)-ولى با اين حال به پيامبر و مسلمانان هشدار مى دهد كه:«اگر بخواهند تو را فريب دهند(و صلح را مقدمه اى براى ضربۀ غافلگيرانه اى قرار دهند يا هدفشان تأخير جنگ براى فراهم كردن نيروى بيشتر باشد از اين موضوع نگرانى به خود راه مده)زيرا خداوند كفايت كار تو را مى كند و در همه حال پشتيبان توست» (وَ إِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ) .

سابقۀ زندگى تو نيز گواه بر اين حقيقت است زيرا:«اوست كه تو را با يارى خود و به وسيلۀ مؤمنان پاكدل تقويت كرد» (هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ) .

آيه 63

* (آيه 63)-به علاوه اين مؤمنان مخلصى كه گرد تو را گرفته اند و از هيچ گونه فداكارى مضايقه ندارند قبلا مردمى از هم پراكنده و با يكديگر دشمن بودند خداوند نور هدايت بر آنها پاشيد«و در ميان دلهاى آنها الفت ايجاد كرد» (وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ) .

ساليان دراز در ميان طايفۀ اوس و خزرج در مدينه جنگ و خونريزى بود و هيچ كس باور نمى كرد روزى آنها دست دوستى و محبت به سوى هم دراز كنند ولى خداوند قادر متعال اين كار را در پرتو اسلام و در سايۀ نزول قرآن انجام داد.

سپس اضافه مى كند؛فراهم ساختن اين الفت و پيوند دلها از طرق مادى و عادى امكان پذير نبود«اگر تمام آنچه را كه در روى زمين است خرج مى كردى هيچ گاه نمى توانستى در ميان دلهايشان الفت ايجاد كنى» (لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ) .

«ولى اين خدا بود كه در ميان آنها به وسيلۀ ايمان الفت ايجاد كرد» (وَ لكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ) .

ص: 166

و در پايان آيه اضافه مى كند:«او توانا و حكيم است» (إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ) .

عزّت او ايجاب مى كند كه هيچ كس را ياراى مقاومت در مقابل او نباشد و حكمتش سبب مى شود كه همۀ كارهايش روى حساب باشد و لذا با برنامۀ حساب شده اى دلهاى پراكنده را متحد ساخت و در اختيار پيامبرش گذاشت تا نور هدايت اسلام را به وسيلۀ آنها در همه جهان پخش كند.

آيه 64

* (آيه 64)-در اين آيه براى تقويت روحيۀ پاك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روى سخن را به او كرده،مى گويد:«اى پيامبر!خداوند و اين مؤمنانى كه از تو پيروى مى كنند براى حمايت تو كافى هستند»و با كمك آنها مى توانى به هدف خود نائل شوى (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ) .

آيه 65

* (آيه 65)-منتظر برابرى قوا نباشيد:در اين آيه و آيۀ بعد نيز دستورات نظامى و احكام جهاد اسلامى تعقيب مى شود.نخست به رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه«اى پيامبر!مؤمنان را به جنگ(با دشمن)تشويق كن»! (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتالِ) .

آيۀ فوق اهميت تبليغ و تقويت هر چه بيشتر روحيۀ سربازان را به عنوان يك دستور اسلامى روشن مى سازد.

و به دنبال آن دستور دومى مى دهد و مى گويد:«اگر از شما بيست نفر سرباز با استقامت باشند بر دويست نفر غلبه خواهند كرد و اگر از شما صد نفر باشند بر هزار نفر از كافران غلبه مى كنند» (إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا) .

و به اين ترتيب مسلمانان نبايد منتظر اين باشند كه از نظر نفرات جنگى با دشمن در يك سطح مساوى قرار گيرند بلكه حتى اگر عدد آنها يك دهم نفرات دشمن باشد باز وظيفۀ جهاد بر آنها فرض است.

سپس اشاره به علت اين حكم كرده،مى گويد:«اين به خاطر آن است كه دشمنان بى ايمان شما جمعيتى هستند كه نمى فهمند» (بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ) .

ص: 167

اين تعليل در آغاز عجيب و شگفت آور به نظر مى رسد كه چه ارتباطى ميان«آگاهى»و«پيروزى»يا«عدم آگاهى»و«شكست وجود دارد؟ولى در واقع رابطه ميان اين دو بسيار نزديك و محكم است چه اين كه مؤمنان،راه خود را به خوبى مى شناسند.

اين مسير روشن و اين آگاهى،به آنان صبر و استقامت و پايمردى مى بخشد.

اما افراد بى ايمان و يا بت پرستان،درست نمى دانند براى چه مى جنگند؟ تنها روى يك عادت تقليد كوركورانه و يا تعصب خشك و بى منطق به دنبال اين مكتب افتاده اند و اين تاريكى راه و ناآگاهى از هدف اعصاب آنها را سست مى كند،و توان و استقامتشان را مى گيرد،و از آنها موجودى ضعيف مى سازد.

آيه 66

* (آيه 66)-اما به دنبال دستور سنگين فوق،خداوند آن را چند درجه تخفيف مى دهد و مى گويد:«هم اكنون خداوند به شما تخفيف داد و دانست در ميان شما افرادى ضعيف و سست هستند» (الْآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً) .

سپس مى گويد:«در اين حال اگر از شما صد نفر سرباز با استقامت باشند،بر دويست نفر غلبه مى كنند و اگر هزار نفر باشند بر دو هزار نفر به فرمان خدا پيروز مى شوند» (فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللّهِ) .

ولى در هر حال فراموش نكنيد كه«خداوند با صابران است» (وَ اللّهُ مَعَ الصّابِرِينَ) .

يعنى هنگامى كه مسلمانان گرفتار ضعف و سستى شوند و در ميان آنها افراد تازه كار و ناآزموده و ساخته نشده،بوده باشند مقياس سنجش همان نسبت دو برابر است،ولى به هنگامى كه افراد ساخته شده و ورزيده و قوى الايمان همانند بسيارى از رزمندگان بدر بوده باشند اين نسبت تا ده برابر ترقى مى كند.

هر يك از اين دو حكم مذكور در دو آيه،مربوط به دو گروه مختلف و در شرايط متفاوت است.

آيه 67

* (آيه 67)-اسیران جنگی:در آیات گذشته قسمتهای مهمی از احکام جهاد

ص: 168

و درگيرى با دشمنان بيان شد،در اينجا با ذكر قسمتى از احكام اسراى جنگى اين بحث تكميل مى شود.

نخستين مطلب مهمى را كه در اين زمينه بيان مى كند،اين است كه مى گويد:

«هيچ پيامبرى حق ندارد اسيران جنگى داشته باشد،تا به اندازۀ كافى جاى پاى خود را در زمين محكم كند و ضربه هاى كارى و اطمينان بخش بر پيكر دشمن وارد سازد» (ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى حَتّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ) .

بنابراين گرفتن اسير تنها در صورتى مجاز است كه اطمينان كامل از پيروزى بر دشمن حاصل شود در غير اين صورت بايد با ضربات قاطع و كوبنده و پى درپى قدرت و نيروى دشمن مهاجم را از كار بياندازند.اما به محض حصول اطمينان از اين موضوع،هدف انسانى ايجاب مى كند كه دست از كشتن بر دارند و به اسير كردن قناعت كنند.

سپس آن گروه را كه بر خلاف اين دستور رفتار كردند مورد ملامت قرار داده و مى گويد:«شما تنها به فكر جنبه هاى مادى هستيد و متاع ناپايدار دنيا را مى خواهيد،در حالى كه خداوند سراى جاويدان و سعادت هميشگى را براى شما مى خواهد» (تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ) .

بنابراين نبايد به خاطر منافع آنى و زود گذر،منافع مستمر آينده را به خطر افكند! و در پايان آيه مى فرمايد:دستور فوق در واقع آميخته اى از عزّت و پيروزى و حكمت و تدبير است،چون از ناحيۀ خداوند صادر شده«و خداوند عزيز و حكيم است» (وَ اللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ) .

آيه 68

* (آيه 68)-در اين آيه بار ديگر به ملامت و توبيخ كسانى كه براى تأمين منافع زود گذر مادّى مصالح مهمّ اجتماعى را به خطر افكندند،پرداخته،مى گويد:«اگر فرمان سابق خدا نبود عذاب و كيفر بزرگى به خاطر اسيرانى كه گرفتيد به شما مى رسيد» (لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ) .

ولى همان گونه كه در آيات ديگر قرآن تصريح شده،سنّت پروردگار اين است كه نخست احكام را تبيين مى كند سپس متخلّفين را كيفر مى دهد.

ص: 169

آيه 69

* (آيه 69)-در اين آيه اشاره به يكى ديگر از احكام اسيران جنگى و آن مسألۀ گرفتن«فداء»شده است.

بعد از پايان جنگ بدر و گرفتن اسيران جنگى گروه انصار به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كردند ما هفتاد نفر را كشته و هفتاد نفر را اسير كرديم و اينها از قبيلۀ تو و اسيران تواند،آنها را به ما ببخش تا در برابر آزادى آنها«فداء»بگيريم(پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در انتظار نزول وحى آسمانى در اين باره بود)آيه نازل شد و اجازه گرفتن«فداء»در مقابل آزادى اسيران داد.

به هر حال آيۀ مورد بحث به مسلمانان اجازه مى دهد كه از اين غنيمت جنگى (يعنى مبلغى را كه در برابر آزادى اسيران مى گرفتند)استفاده كنند و مى گويد:«از آنچه به غنيمت گرفته ايد،حلال و پاكيزه بخوريد و بهره گيريد» (فَكُلُوا مِمّا غَنِمْتُمْ حَلالاً طَيِّباً) .

اين جمله ممكن است معنى وسيعى داشته باشد،و علاوه بر موضوع«فداء» ساير غنايم را نيز شامل شود.

سپس به آنها دستور مى دهد كه:«تقوا را پيشه كنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد» (وَ اتَّقُوا اللّهَ) .

اشاره به اين كه مباح بودن اين گونه غنايم نبايد سبب شود كه هدف مجاهدين در ميدان جهاد جمع غنيمت و يا گرفتن اسير به خاطر«فداء»باشد.و اگر در گذشته چنين نيات زشتى در دل داشتند،بيرون كنند.

در پايان آيه نسبت به گذشته وعدۀ عفو و آمرزش داده،مى گويد:«خداوند آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

آيه 70

* (آيه 70)-مسألۀ مهمى كه در مورد اسيران جنگى وجود دارد موضوع اصلاح و تربيت و هدايت آنهاست.

لذا در اين آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه اسيران را با بيان دلگرم كننده اى به سوى ايمان و اصلاح روش خود دعوت و تشويق كند،مى گويد:«اى پيامبر!به اسيرانى كه در دست شما هستند بگو:اگر خداوند در دلهاى شما خير و نيكى بداند

ص: 170

بهتر از آنچه از شما گرفته شده،به شما مى بخشد» (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرى إِنْ يَعْلَمِ اللّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمّا أُخِذَ مِنْكُمْ) .

منظور از كلمۀ «خَيْراً» در جملۀ اول همان ايمان و پذيرش اسلام است و منظور از آن در جملۀ بعد پاداشهاى مادى و معنوى است كه در سايۀ اسلام و ايمان عايد آنها مى شود.

علاوه بر اين پاداشها لطف ديگرى نيز در بارۀ شما كرده«و گناهانى را كه در سابق و قبل از پذيرش اسلام مرتكب شديد،مى بخشد،و خداوند آمرزنده و مهربان است» (وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

آيه 71

* (آيه 71)-و از آنجا كه ممكن بود بعضى از اسيران از اين برنامه سوء استفاده كنند و با اظهار اسلام به قصد خيانت و انتقامجويى در صفوف مسلمانان درآيند،در اين آيه هم به آنها اخطار مى كند،و هم به مسلمانان هشدار مى دهد و مى گويد:

«و اگر بخواهند به تو خيانت كنند چيز تازه اى نيست،آنها پيش از اين هم به خدا خيانت كردند» (وَ إِنْ يُرِيدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ) .

چه خيانتى از اين بالاتر كه نداى فطرت را نشنيده گرفته و حكم عقل را پشت سر انداختند،و براى خدا شريك و شبيه قائل شدند.

ولى اينها نبايد فراموش كنند كه:«خداوند تو و يارانت را بر آنها پيروز كرد» (فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ) .

در آينده نيز اگر راه خيانت را بپويند به پيروزى نخواهند رسيد.

خداوند از نيات آنها آگاه است و دستوراتى را كه در بارۀ اسيران داده است بر طبق حكمت مى باشد،زيرا«خداوند عليم و حكيم است» (وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).

آيه 72

* (آيه 72)-چهار گروه مختلف:سلسله آيات(72-75)كه آخرين فصل سورۀ انفال است بحثى را در بارۀ«مهاجرين»و«انصار»و گروههاى ديگر مسلمين و ارزش وجودى هر يك از آنان،مطرح كرده و بحثهاى گذشته پيرامون جهاد و مجاهدان را بدين وسيله تكميل مى كند.

در اين آيات سخن از پنج گروه كه چهار گروه آن از مسلمانان و يك گروه از

ص: 171

غير مسلمانانند به ميان آمده است:آن چهار گروه عبارتند از:

1-مهاجرين نخستين.

2-انصار و ياران مدينه.

3-آنها كه ايمان آوردند ولى مهاجرت نكردند.

4-آنها كه بعدا ايمان آوردند و به مهاجران پيوستند.

در اين آيه مى گويد:«كسانى كه ايمان آوردند و مهاجرت كردند و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد نمودند و كسانى كه پناه دادند و يارى كردند اولياء و هم پيمان و مدافعان يكديگرند» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ) .

براى گروه نخست چهار صفت بيان كرده اول ايمان،دوم هجرت و سوم جهاد مالى و اقتصادى و چهارم جهاد با خون و جان خويش در راه خدا و در مورد «انصار»دو صفت ذكر شده نخست«ايواء»(پناه دادن)دوم يارى كردن.

در حقيقت اين دو گروه در بافت جامعۀ اسلامى يكى به منزلۀ«تار»و ديگرى به منزلۀ«پود»بود و هيچ كدام از ديگرى بى نياز نبود.

سپس به گروه سوم اشاره كرده،مى گويد:«و آنها كه ايمان آوردند و مهاجرت نكردند(و به جامعۀ نوين شما نپيوستند)هيچ گونه ولايت و تعهد و مسؤوليتى در برابر آنها نداريم تا اقدام به هجرت كنند» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ حَتّى يُهاجِرُوا) .

و در جملۀ بعد تنها يك نوع حمايت و مسؤوليت را استثنا كرده و آن را در بارۀ اين گروه اثبات مى كند و مى گويد:«هرگاه اين گروه(مؤمنان غير مهاجر)از شما به خاطر حفظ دين و آئينشان يارى بطلبند(يعنى تحت فشار شديد دشمنان قرار گيرند)بر شما لازم است كه به يارى آنها بشتابيد» (وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ) .

«مگر زمانى كه مخالفان آنها جمعيتى باشند كه ميان شما و آنان پيمان ترك مخاصمه بسته شده» (إِلاّ عَلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ) .

ص: 172

و در پايان آيه براى رعايت حدود اين مسؤوليتها و دقت در انجام اين مقررات مى گويد:«و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بصير و بيناست» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ) .

همۀ اعمال شما را مى بيند و از تلاشها و كوششها و مجاهدتها و احساس مسؤوليتها آگاه است،همچنين از بى اعتنايى و سستى و تنبلى و عدم احساس مسؤوليت در برابر اين وظايف بزرگ با خبر مى باشد!.

آيه 73

* (آيه 73)-در اين آيه به نقطۀ مقابل جامعۀ اسلامى،يعنى جامعۀ كفر و دشمنان اسلام اشاره كرده و مى گويد:«آنها كه كافر شدند بعضى اولياى بعضى ديگرند» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ) .

يعنى پيوند آنها تنها با خودشان است،و شما حق نداريد با آنها پيوندى داشته باشيد،و از آنها حمايت كنيد و يا آنها را به حمايت خود دعوت نماييد.

سپس به مسلمانان هشدار مى دهد كه:«اگر اين دستور مهم را ناديده بگيريد، فتنه و فساد عظيمى در زمين و در محيط جامعۀ شما به وجود خواهد آمد» (إِلاّ تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبِيرٌ) .

چه فتنه و فسادى از اين بالاتر كه خطوط پيروزى شما محو مى گردد و دسائس دشمنان در جامعۀ شما كارگر مى شود.

آيه 74

* (آيه 74)-در اين آيه بار ديگر روى اهميت مقام مهاجران و انصار و موقعيت و تأثير و نفوذ آنها در پيشبرد اهداف جامعۀ اسلامى تكيه كرده و از آنها به اين گونه تقدير مى كند:«آنها كه ايمان آوردند و هجرت كردند و در راه خدا جهاد نمودند و آنها كه پناه دادند و يارى كردند،مؤمنان حقيقى و راستين هستند» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا) .

زيرا در روزهاى سخت و دشوار و ايام غربت و تنهايى اسلام هر يك به نوعى به يارى آيين خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شتافتند.

و«آنها(به خاطر اين فداكاريهاى بزرگ)آمرزش و روزى شايسته اى خواهند داشت» (لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ) .

ص: 173

هم در پيشگاه خدا و جهان ديگر از مواهب بزرگى برخوردارند و هم بهره اى شايسته از عظمت و امنيت و آرامش در اين جهان خواهند داشت.

آيه 75

* (آيه 75)-در اين آيه،به چهارمين گروه مسلمانان يعنى«مهاجران بعدى» اشاره كرده،مى گويد:«آنها كه بعد از اين ايمان بياورند و هجرت كنند و با شما در جهاد شركت جويند آنها نيز از شمايند» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ) .

يعنى؛جامعۀ اسلامى يك جامعۀ مدار بسته و انحصارى نيست،بلكه درهايش به سوى همۀ مؤمنان و مهاجران و مجاهدان آينده نيز گشوده است.

و در پايان آيه اشاره به ولايت و اولويت خويشاوندان نسبت به يكديگر كرده،مى گويد:«خويشاوندان(نيز)نسبت به يكديگر و در احكامى كه خداوند بر بندگانش مقرر داشته اولويت دارند» (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللّهِ) .

در حقيقت در آيات گذشته سخن از ولايت و اولويت عمومى مسلمانان نسبت به يكديگر بود و در اين آيه تأكيد مى كند كه اين ولايت و اولويت در مورد خويشاوندان به صورت قويتر و جامعترى است،زيرا خويشاوندان مسلمان علاوه بر ولايت ايمان و هجرت،ولايت خويشاوندى نيز دارند.

و در آخرين جملۀ اين آيه كه آخرين جملۀ سورۀ انفال است،مى فرمايد:

«خداوند به هر چيزى داناست» (إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ) .

و تمامى احكامى را كه در زمينۀ«انفال»و«غنائم جنگى»و«نظام جهاد» و«صلح»و«احكام اسيران جنگى»و مسائل مربوط به«هجرت»و مانند آن در اين سوره نازل كرده است همه را روى حساب و برنامۀ دقيقى بيان نموده كه با روح جامعۀ انسانى و عواطف بشرى و مصالح همه جانبۀ آنها كاملا منطبق است «پايان سورۀ انفال»

ص: 174

سورۀ توبه[9]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و 129 آيه است.

* توجه به اين نكات قبل از تفسير سوره لازم است:

* 1-نامهاى اين سوره:

مفسران براى اين سوره نامهاى زيادى كه بالغ بر ده نام مى شود ذكر كرده اند،كه از همه معروفتر«برائت»و«توبه»و«فاضحه»است.

* 2-تاريخچۀ نزول سوره:

اين سوره آخرين سوره يا از آخرين سوره هايى است كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مدينه نازل گرديد،آغاز نزول آن را در سال نهم هجرت مى دانند،و قسمتى از آن پيش از جنگ تبوك،و قسمتى به هنگام آمادگى براى جنگ،و بخش ديگرى از آن پس از مراجعت از جنگ نازل شده است.

آيات آغاز اين سوره كه پيرامون وضع باقيمانده مشركان بود در مراسم حج به وسيلۀ امير مؤمنان على عليه السّلام به مردم ابلاغ شد.

* 3-محتواى سوره:

قسمت مهمى از اين سوره پيرامون باقيماندۀ مشركان و بت پرستان و قطع رابطه با آنها،و الغاء پيمانهايى است كه با مسلمانان داشتند.

قسمت مهم ديگرى از اين سوره از منافقان و سرنوشت آنان سخن مى گويد، و به مسلمانان شديدا هشدار مى دهد و نشانه هاى منافقان را بر مى شمرد.

بخش ديگرى از اين سوره پيرامون اهميت جهاد در راه خدا و اتحاد صفوف است.

ص: 175

بخش مهم ديگرى از اين سوره به عنوان تكميل بحثهاى گذشته از انحراف اهل كتاب(يهود و نصارى)از حقيقت توحيد،و انحراف دانشمندانشان از وظيفۀ رهبرى و روشنگرى سخن مى گويد.

و از آنجا كه جامعۀ اسلامى در آن روز نيازهاى مختلفى پيدا كرده بود،كه مى بايست برطرف گردد،به همين مناسبت بحثى از زكات،و پرهيز از تراكم و كنز ثروت،و لزوم تحصيل علم،و وجوب تعليم افراد نادان را يادآور مى شود.

علاوه بر مباحث فوق،مباحث ديگرى مانند داستان هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، مسألۀ ماههاى حرام كه جنگ در آن ممنوع است،موضوع گرفتن جزيه از اقليتهاى دينى و امثال آن به تناسب مطرح گرديده است.

اهميت نكات مختلفى كه در اين سوره به آن اشاره شده به قدرى زياد است كه از پيامبر نقل شده كه فرمود:سورۀ برائت و توحيد با هفتاد هزار صف از صفوف ملائكه بر من نازل گرديد و هر كدام اهميت اين دو سوره را توصيه مى كردند!

* 4-چرا اين سوره«بسم الله» ندارد؟

پاسخ اين سؤال را چگونگى شروع اين سوره به ما مى دهد،زيرا اين سوره در واقع با اعلان جنگ به دشمنان پيمان شكن، و اظهار برائت و بيزارى و پيش گرفتن يك روش محكم و سخت در مقابل آنان آغاز شده است،و روشنگر خشم خداوند نسبت به اين گروه است و با «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» كه نشانۀ صلح و دوستى و محبت و بيان كنندۀ صفت رحمانيت و رحيميت خداست،تناسب ندارد.

آيه 1

* (آيه 1)-پيمانهاى مشركان الغاء مى شود!در محيط دعوت اسلام گروههاى مختلفى وجود داشتند.گروهى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هيچ گونه پيمانى نداشتند، و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مقابل آنها نيز هيچ گونه تعهدى نداشت.

گروههاى ديگرى در«حديبيه»و مانند آن پيمان ترك مخاصمه با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بسته بودند.در اين ميان بعضى از طوائفى كه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پيمان بسته بودند،يك جانبه و بدون هيچ مجوزى پيمانشان را به خاطر همكارى آشكار با دشمنان اسلام شكستند،و يا در صدد از ميان بردن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله برآمدند.

ص: 176

اين آيه به تمام مشركان-بت پرستان-اعلام مى كند كه:هرگونه پيمانى با مسلمانان داشته اند،لغو خواهد شد،مى گويد:«اين اعلام برائت و بيزارى خداوند و پيامبرش از مشركانى كه با آنها عهد بسته ايد،مى باشد» (بَراءَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ) .

از روايات اسلامى استفاده مى شود كه على عليه السّلام مأمور شد در آن روز چهار موضوع را به مردم ابلاغ كند:

1-الغاى پيمان مشركان.

2-عدم حق شركت آنها در مراسم حجّ در سال آينده.

3-ممنوع بودن طواف افراد عريان و برهنه كه تا آن زمان در ميان مشركان رائج بود.

4-ممنوع بودن ورود مشركان در خانۀ خدا.

آيه 2

* (آيه 2)-سپس براى آنها يك مهلت چهار ماهه قائل مى شود،كه در اين مدت بيانديشند،و وضع خود را روشن سازند،و پس از انقضاى چهار ماه يا بايد دست از آيين بت پرستى بكشند و يا آمادۀ پيكار گردند،مى گويد:«چهار ماه در زمين آزادانه به هر كجا مى خواهيد برويد» (فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ) .

ولى بعد از چهار ماه وضع دگرگون خواهد شد«اما بدانيد كه شما نمى توانيد خداوند را ناتوان سازيد،و از قلمرو قدرت او بيرون رويد» (وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ) .

و نيز بدانيد كه:«خداوند كافران مشرك و بت پرست را سر انجام خوار و رسوا خواهد ساخت» (وَ أَنَّ اللّهَ مُخْزِي الْكافِرِينَ).

آيه 3

* (آيه 3)-آنها که پیمانشان محترم است: قرآن بار دیگر موضوع الغای پیمانهای مشرکان را با تأکید بیشتری عنوان کرده و حتی تاریخ اعلام آن را تعیین می کند و می گوید:«این اعلامی است از طرف خدا و پیامبرش به عموم مردم در روز حج اکبر(روز عید قربان)که خداوند و فرستادهٔ او از مشرکان بیزارند»(وَاَذانُ مِنَ اللّه وَرَسُولِهِ اِلَی النّاسِ یَومَ الحَجَّ الاَکبَرِ اَنَّ اللّهَ بَری مِنَ المُشرِکینَ وَ رَسُولُهُ).

ص: 177

در حقيقت خداوند مى خواهد با اين اعلام عمومى در سرزمين مكّه و آن هم در آن روز بزرگ راههاى بهانه جويى دشمن را ببندد و زبان بدگويان را قطع كند تا نگويند ما را غافلگير ساختند و ناجوانمردانه به ما حمله كردند.

سپس روى سخن را به خود مشركان كرده و از طريق تشويق و تهديد براى هدايت آنها كوشش مى كند،نخست مى گويد:«اگر توبه كنيد(و به سوى خدا باز گرديد و دست از آيين بت پرستى برداريد)به نفع شماست» (فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ) .

يعنى قبول آيين توحيد به نفع شما و جامعۀ شما و دنيا و آخرت خودتان است و اگر نيك بينديشيد همۀ نابسامانيهايتان در پرتو آن،سامان مى يابد،نه اين كه سودى براى خدا و پيامبر در برداشته باشد.

بعد به مخالفان متعصب و لجوج هشدار مى دهد كه:«اگر(از اين فرمان كه ضامن سعادت خودتان است)سرپيچى كنيد بدانيد هرگز نمى توانيد خداوند را ناتوان سازيد»و از قلمرو قدرت او بيرون رويد (وَ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ).

و در پايان آيه به كسانى كه با سرسختى مقاومت مى كنند اعلام خطر مى نمايد و مى گويد:«كافران بت پرست را به عذاب دردناك بشارت ده» (وَ بَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِيمٍ) .

آيه 4

* (آيه 4)-اين الغاى يك جانبه پيمانهاى مشركان،مخصوص كسانى بود كه نشانه هايى بر آمادگى براى پيمان شكنى از آنها ظاهر شده بود،لذا در اين آيه يك گروه را استثنا كرده،مى گويد:«مگر آن دسته از مشركين كه با آنها پيمان بسته ايد و هيچ گاه بر خلاف شرايط پيمان گام برنداشتند و كم و كسرى در آن ايجاد نكردند، و نه احدى را بر ضد شما تقويت نمودند» (إِلاَّ الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً) .

«در مورد اين گروه تا پايان مدت به عهد و پيمانشان وفادار باشيد» (فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ) «زيرا خداوند پرهيزكاران(و آنها را كه از هرگونه پيمان شكنى و تجاوز اجتناب مى كنند)دوست مى دارد» (إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ) .

ص: 178

آيه 5

* (آيه 5)-شدت عمل توأم با نرمش:در اينجا وظيفۀ مسلمانان پس از پايان مدت مهلت مشركان،يعنى چهار ماه بيان شده است و شديدترين دستور را در بارۀ آنها صادر كرده،مى گويد:«هنگامى كه ماههاى حرام(مهلت چهار ماهه)پايان گيرد، بت پرستان را هر كجا يافتيد به قتل برسانيد» (فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ) .

سپس مى گويد:«آنها را بگيريد و اسير كنيد» (وَ خُذُوهُمْ) .

«و آنها را در حلقۀ محاصره قرار دهيد» (وَ احْصُرُوهُمْ) .

«و در كمين آنها در هر نقطه اى بنشينيد و راهها را بر آنها ببنديد» (وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ) .

اين شدت عمل به خاطر آن است كه برنامۀ اسلام ريشه كن ساختن بت پرستى از روى كرۀ زمين بوده،زيرا بت پرستى مذهب و آيين نيست كه محترم شمرده شود.

ولى اين شدت و خشونت نه به مفهوم اين است كه راه بازگشت به روى آنها بسته شده باشد،بلكه در هر جا و در هر لحظه بخواهند مى توانند جهت خود را تغيير دهند،لذا بلافاصله اضافه مى كند:«اگر آنها توبه كنند و به سوى حق بازگردند و نماز را برپا دارند و زكات را ادا كنند،آنها را رها سازيد»و مزاحمشان نشويد (فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ) .

«زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است»،و كسى را كه به سوى او بازگردد،از خود نمى راند (إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

آيه 6

* (آيه 6)-سپس اين موضوع را با دستور ديگرى تكميل مى كند تا ترديدى باقى نمانده كه هدف اسلام از اين دستور تعميم توحيد و آيين حق و عدالت است، نه استعمار و استثمار و قبضه كردن اموال يا سرزمينهاى ديگران،مى گويد:«اگر يكى از بت پرستان از تو درخواست پناهندگى كند به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود» (وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتّى يَسْمَعَ كَلامَ اللّهِ) .

يعنى در نهايت آرامش با او رفتار كن،و مجال انديشه و تفكر را به او بده تا آزادانه به بررسى محتواى دعوت تو بپردازد،و اگر نور هدايت بر دل او تابيد آن را بپذيرد.

ص: 179

بعد اضافه مى كند كه:«او را پس از پايان مدت مطالعه به جايگاه امن و امانش برسان»تا كسى در اثناء راه مزاحم او نگردد (ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ) .

و سر انجام علت اين دستور سازنده را چنين بيان مى كند:«اين به خاطر آن است كه آنها قومى بى اطلاع و ناآگاهند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ) .

بنابراين اگر درهاى كسب آگاهى به روى آنها بازگردد،اين اميد مى رود كه از بت پرستى كه زاييدۀ جهل و نادانى است خارج شوند،و به راه توحيد و خدا كه مولود علم و دانش است گام بگذارند.

آيه 7

* (آيه 7)-تجاوزكاران پيمان شكن!همان گونه كه در آيات قبل ديديم اسلام پيمانهاى مشركان و بت پرستان را-مگر گروه خاصى-لغو كرد،تنها چهار ماه به آنها مهلت داد تا تصميم خود را بگيرند،در اينجا دليل و علت اين كار را بيان مى كند،نخست به صورت استفهام انكارى مى گويد:«چگونه ممكن است مشركان عهد و پيمانى نزد خدا و نزد پيامبرش داشته باشند»؟! (كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ) .

يعنى آنها با اين اعمال و اين همه كارهاى خلافشان نبايد انتظار داشته باشند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بطور يك جانبه به پيمانهاى آنها وفادار باشد.

بعد بلافاصله يك گروه را كه در اعمال خلاف و پيمان شكنى با ساير مشركان شريك نبودند استثنا كرده،مى گويد:«مگر كسانى كه با آنها نزد مسجد الحرام پيمان بستيد» (إِلاَّ الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ) .

«اين گروه مادام كه به پيمانشان در برابر شما وفادار باشند شما هم وفادار بمانيد» (فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ) .

«زيرا خداوند پرهيزكاران(و آنها را كه از هرگونه پيمان شكنى اجتناب مى ورزند)دوست دارد» (إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ) .

آيه 8

* (آيه 8)-در این آیه موضوع فوق با صراحت و تأکید بیشتری بیان شده است،و باز به صورت استفهام انکاری می گوید:«چگونه(ممکن است عهد و پیمان آنها را محترم شمرد)در حالی که اگر آنها بر شما غالب شوند هیچ گاه نه

ص: 180

مراعات خويشاوندى با شما را مى كنند و نه پيمان را» (كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً) .

بعد قرآن اضافه مى كند كه هيچ گاه فريب سخنان دلنشين و الفاظ به ظاهر زيباى آنها را نخوريد زيرا:«آنها مى خواهند شما را با دهانها(و سخنان)خود راضى كنند،ولى دلهاى آنها از اين موضوع ابا دارد» (يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ) .

و در پايان آيه اشاره به ريشۀ اصلى اين موضوع كرده،مى گويد:«و بيشتر آنها فاسق و نافرمانبردارند» (وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ) .

آيه 9

* (آيه 9)-در اين آيه يكى از نشانه هاى فسق و نافرمانبردارى آنها را چنين توضيح مى دهد:«آنها آيات خدا را با بهاى كمى معامله كردند،و به خاطر منافع زود گذر مادى و ناچيز خود،مردم را از راه خدا باز داشتند» (اشْتَرَوْا بِآياتِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِهِ) .

بعد مى گويد:«چه عمل بدى آنها انجام مى دادند» (إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) .هم خود را از سعادت و هدايت و خوشبختى محروم مى ساختند،و هم سدّ راه ديگران مى شدند،و چه عملى از اين بدتر!

آيه 10

* (آيه 10)-در اين آيه بار ديگر گفتار سابق را تأكيد مى كند كه:«اين مشركان اگر دستشان برسد،در بارۀ هيچ فرد با ايمانى كمترين ملاحظه خويشاوندى و عهد و پيمان را نخواهند كرد» (لا يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً) .

«چرا كه اينها اصولا مردمى تجاوزكارند» (وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ) .

نه تنها در بارۀ شما،در مورد هر كس كه توانايى داشته باشند دست به تجاوز مى زنند.

آيه 11

* (آيه 11)-يكى از فنون فصاحت و بلاغت آن است كه مطالب پر اهميت را با تعبيرات گوناگون براى تأكيد و جا افتادن مطلب تكرار كنند،و از آنجا كه مسألۀ ضربۀ نهايى بر پيكر بت پرستى در محيط اسلام و برچيدن آخرين آثار آن از مسائل بسيار مهم بوده است،بار ديگر قرآن مجيد مطالب گذشته را با عبارات تازه اى بيان مى كند.

نخست مى گويد:«اگر مشركان توبه كنند و نماز را برپا دارند و زكات را

ص: 181

بپردازند برادر دينى شما هستند» (فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ) .

و در پايان آيه اضافه مى كند:«ما آيات خود را براى آنها كه آگاهند شرح مى دهيم» (وَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ) .

آيه 12

* (آيه 12)-«اما اگر آنها همچنان به پيمان شكنى خود ادامه دهند،و عهد خود را زير پا بگذارند،و آيين شما را مورد مذمت قرار داده،و به تبليغات سوء خود ادامه دهند،شما با پيشوايان اين گروه كافر پيكار كنيد» (وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ) .

و سر چشمه هاى گمراهى و ضلالت و ظلم را ببنديد.

«چرا كه عهد و پيمان آنها كمترين ارزشى ندارد» (إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ) .

درست است كه آنها با شما پيمان ترك مخاصمه بسته اند،ولى اين پيمان با نقض شدن مكرر و آمادگى براى نقض در آينده اصلا اعتبار و ارزشى نخواهد داشت.

«تا(با توجه به اين شدت عمل و با توجه به اين كه راه بازگشت به روى آنها باز است)از كار خود پشيمان شوند و دست بردارند» (لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ) .

آيه 13

* (آيه 13)-در اين آيه براى تحريك مسلمانان و دور ساختن هرگونه سستى و ترس و ترديد در اين امر حياتى از روح و فكر آنها،مى گويد:«چگونه شما با گروهى پيكار نمى كنيد كه پيمانهايشان را شكستند،و تصميم گرفتند پيامبر را از سرزمين خود خارج كنند» (أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ) .

شما آغازگر مبارزه لغو پيمان نبوده ايد كه نگران و ناراحت باشيد،بلكه «مبارزه و پيمان شكنى در آغاز از آنها شروع شده است» (وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ) .

و اگر ترديد بعضى از شما در پيكار با آنها به خاطر ترس است،اين ترس كاملا بى جاست،«آيا شما از اين افراد بى ايمان مى ترسيد،در حالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او و از مخالفت فرمانش بترسيد،اگر به راستى شما ايمان داريد» (أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ) .

آيه 14

* (آيه 14)-در این آیه وعدهٔ پیروزی قطعی به مسلمانان می دهد و می گوید:

ص: 182

«با آنها پيكار كنيد كه خداوند آنها را به دست شما مجازات مى كند» (قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ) .

نه فقط مجازات مى كند بلكه«خوار و رسوايشان مى سازد و شما را بر آنها پيروز مى گرداند» (وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ) .

و به اين ترتيب«دلهاى گروهى از مؤمنان را(كه تحت فشار و شكنجۀ سخت اين گروه سنگدل قرار گرفته و در اين راه قربانيهايى داده بودند)شفا مى دهد»و بر جراحات قلب آنها از اين راه مرهم مى نهد» (وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ) .

آيه 15

* (آيه 15)-در اين آيه اضافه مى كند كه:خداوند در پرتو پيروزى شما و شكست آنها«خشم دلهاى مؤمنان را فرو مى نشاند» (وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ).

و در پايان آيه مى فرمايد:«خداوند توبۀ هر كسى را كه بخواهد(و مصلحت بداند)مى پذيرد» (وَ يَتُوبُ اللّهُ عَلى مَنْ يَشاءُ) .

«و خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) .

از نيات توبه كنندگان آگاه و دستورهايى را كه در بارۀ آنها و همچنين پيمان شكنان داده است حكيمانه مى باشد.

جمله هاى اخير بشارتى است به اين كه چنين افرادى در آينده به سوى مسلمانها خواهند آمد و توفيق الهى به خاطر آمادگى روحيشان شامل حال آنها خواهد بود.

آيه 16

* (آيه 16)-در اين آيه مسلمانان را از طريق ديگرى تشويق به جهاد كرده، متوجه مسؤوليت سنگين خود در اين قسمت مى كند كه نبايد تصور كنيد،تنها با ادعاى ايمان همه چيز درست خواهد شد،بلكه صدق نيت و درستى گفتار، و واقعيت ايمان شما در مبارزه با دشمنان،آن هم يك مبارزۀ خالصانه و دور از هرگونه نفاق،روشن مى شود.

نخست مى گويد:«آيا گمان كرديد شما به حال خودتان رها مى شويد؟و در ميدان آزمايش قرار نخواهيد گرفت،در حالى كه هنوز مجاهدين شما،و همچنين كسانى كه جز خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان محرم اسرارى براى خود انتخاب نكرده اند،

ص: 183

مشخص نشده اند»؟ (أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً) .

در حقيقت جملۀ فوق دو مطلب را به مسلمانان گوشزد مى كند،و آن اين كه تنها با اظهار ايمان كارها سامان نمى يابد،و شخصيت اشخاص روشن نمى شود، بلكه با دو وسيلۀ آزمايش،مردم آزمون مى شوند.

نخست جهاد در راه خدا،و براى محو آثار شرك و بت پرستى و دوم ترك هرگونه رابطه و همكارى با منافقان و دشمنان،كه اولى دشمنان خارجى را بيرون مى راند و دومى دشمنان داخلى را.

و در پايان آيه به عنوان اخطار و تأكيد مى فرمايد:«خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است» (وَ اللّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ) .

آيه 17

* (آيه 17)-عمران مسجد در صلاحيت همه كس نيست:از جمله موضوعاتى كه بعد از لغو پيمان مشركان و حكم جهاد با آنان ممكن بود براى بعضى مطرح گردد،اين بود كه چرا ما اين گروه عظيم را از خود برانيم و اجازه ندهيم به مسجد الحرام براى مراسم حج قدم بگذارند،در حالى كه شركت آنان در اين مراسم از هر نظر مايۀ آبادى است،هم آبادى بناء مسجد الحرام از طريق كمكهاى مالى و هم آبادى معنوى از نظر افزايش جمعيت در اطراف خانۀ خدا! قرآن به اين گونه افكار واهى و بى اساس پاسخ مى گويد،و تصريح مى كند:

«مشركان حق ندارند مساجد خدا را آباد كنند در حالى كه صريحا به كفر خود گواهى مى دهند» (ما كانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللّهِ شاهِدِينَ عَلى أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ) .

سپس به دليل و فلسفۀ اين حكم اشاره كرده،مى گويد:«اينها(به خاطر نداشتن ايمان)اعمالشان نابود مى شود و بر باد مى رود»و در پيشگاه خدا كمترين وزن و قيمتى ندارد (أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ) .

و به همين دليل«آنها جاودانه در آتش دوزخ باقى مى مانند» (وَ فِي النّارِ هُمْ خالِدُونَ) .

ص: 184

خداوند پاك و منزه است،و خانۀ او نيز بايد پاك و پاكيزه باشد و دستهاى آلودگان از خانۀ خدا و مساجد بايد بكلى قطع گردد.

آيه 18

* (آيه 18)-در اين آيه براى تكميل اين سخن شرايط آباد كنندگان مساجد و كانونهاى پرستش و عبادت را ذكر مى كند،و براى آنها پنج شرط مهم بيان مى دارد و مى گويد:«تنها كسانى مساجد خدا را آباد مى سازند كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند» (إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ) .

اين اشاره به شرط اول و دوم است،كه جنبۀ اعتقادى و زير بنايى دارد.

بعد به شرطهاى سوم و چهارم اشاره كرده،مى گويد:«و نماز را برپا دارند و زكات را بدهند» (وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ) .

يعنى ايمانش به خدا و روز رستاخيز تنها در مرحلۀ ادعا نباشد،بلكه با اعمال پاكش آن را تأييد كند،هم پيوندش با خدا محكم باشد و نماز را به درستى انجام دهد،و هم پيوندش با خلق خدا،و زكات را بپردازد.

سر انجام به آخرين شرط اشاره كرده،مى گويد«و جز از خدا نترسند» (وَ لَمْ يَخْشَ إِلاَّ اللّهَ) .

قلبشان مملو از عشق به خداست و تنها احساس مسؤوليت در برابر فرمان او مى كنند بندگان ضعيف را كوچكتر از آن مى شمرند كه بتوانند در سرنوشت مسلمانان و در آبادى كانون عبادت آنان تأثيرى داشته باشند.

و در پايان اضافه مى كند:«اين گروه كه داراى چنين صفاتى هستند ممكن است هدايت شوند» (فَعَسى أُولئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ) .و به هدف خود برسند و در عمران و آبادى مساجد خدا بكوشند و از نتايج بزرگ آن بهره مند شوند.

* اهميت بناى مساجد:

در بارۀ اهميت بناى مسجد احاديث فراوانى از طرق اهل بيت عليهم السّلام و اهل سنت رسيده است.

از جمله،از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين نقل شده كه فرمود:«كسى كه مسجدى بنا كند هر چند به اندازۀ لانۀ مرغى بوده باشد،خداوند خانه اى در بهشت براى او بنا خواهد ساخت».

ص: 185

ولى امروز آنچه بيشتر اهميت دارد،عمران و آبادى معنوى مساجد است.

و بايد مسجد،مركزى براى جوانان با ايمان گردد،نه اين كه تنها مركز بازنشستگان و از كار افتادگان شود.

مسجد بايد كانونى براى فعالترين قشرهاى اجتماع باشد،نه مركز افراد بيكار، و بى حال و خواب آلوده ها!

آيه 19

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و سه آيۀ بعد نقل شده كه:«شيبه» و«عباس»هر كدام بر ديگرى افتخار مى كرد و در اين باره مشغول به سخن بودند كه على عليه السّلام از كنار آنها گذشت،و پرسيد:به چه چيز افتخار مى كنيد؟ «عباس»گفت:امتيازى به من داده شده كه احدى ندارد،و آن مسألۀ آب دادن به حجّاج خانۀ خداست.

«شبيه»گفت من تعمير كنندۀ مسجد الحرام(و كليددار خانۀ كعبه)هستم.

على عليه السّلام فرمود:با اين كه از شما حيا مى كنم بايد بگويم كه با اين سن كم افتخارى دارم كه شما نداريد،آنها پرسيدند كدام افتخار؟! فرمود:من با شمشير جهاد كردم تا شما ايمان به خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آورديد.

«عباس»خشمناك برخاست و دامن كشان به سراغ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد(و به عنوان شكايت)گفت:آيا نمى بينى على چگونه با من سخن مى گويد؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:على را صدا كنيد،هنگامى كه به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد فرمود چرا اين گونه با عمويت(عباس)سخن گفتى؟ على عليه السّلام عرض كرد:اى رسول خدا!اگر من او را ناراحت ساختم با بيان حقيقتى بوده است،در برابر گفتار حق هر كس مى خواهد ناراحت شود،و هر كس مى خواهد خشنود! جبرئيل نازل شد و گفت:اى محمد!پروردگارت به تو سلام مى فرستد، و مى گويد؛اين آيات را بر آنها بخوان؛ أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ....

تفسير:

مقياس افتخار و فضيلت!همان گونه كه در شأن نزول خوانديم مطابق روايتى كه در بسيارى از معروفترين كتب اهل سنت نقل شده اين آيات

ص: 186

در مورد على عليه السّلام و بيان فضائل او نازل شده،و در عين حال مكمل بحث آيات گذشته است.

آيه مى گويد:«آيا سيراب كردن حاجيان خانۀ خدا و عمران مسجد الحرام را همانند كار كسى قرار داديد كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد و در راه خدا جهاد كرده است؟اين دو هيچ گاه در نزد خدا يكسان نيستند و خداوند جمعيت ستمكار را هدايت نمى كند» (أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللّهِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ) .

از تواريخ چنين برمى آيد كه قبل از اسلام منصب «سِقايَةَ الْحاجِّ» در رديف نصب كليددارى خانۀ كعبه و از مهمترين مناصب محسوب مى شد.

آيه 20

* (آيه 20)-در اين آيه به عنوان تأكيد و توضيح مى فرمايد:«كسانى كه ايمان آوردند،و هجرت نمودند،و در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند،اينها در پيشگاه خداوند مقامى برتر و بزرگتر دارند» (الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّهِ) .

«و اينها به افتخار بزرگى نائل شده اند» (أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ) .

آيه 21

* (آيه 21)-در اين آيه مى گويد خداوند سه موهبت بزرگ در برابر اين سه كار مهم(ايمان،هجرت و جهاد)به آنها مى بخشد:

1-«پروردگارشان آنها را به رحمت گستردۀ خود بشارت مى دهد»و از آن بهره مند مى سازد (يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ) .

2-«آنها را از رضايت و خشنودى خويش بهره مند مى كند» (وَ رِضْوانٍ) .

3-«و باغهايى از بهشت در اختيار آنها مى گذارد كه نعمتهايش دائمى و هميشگى است» (وَ جَنّاتٍ لَهُمْ فِيها نَعِيمٌ مُقِيمٌ) .

آيه 22

* (آيه 22)-در اين آيه براى تأكيد بيشتر اضافه مى كند:«جاودانه در آن تا ابد خواهند ماند» (خالِدِينَ فِيها أَبَداً) .«زيرا نزد خداوند پاداشهاى عظيم است»كه در برابر اعمال بندگان به آنها مى بخشد (إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ) .

آيه 23

* (آيه 23)-همه چیز فدای هدف و برای خدا!آخرین وسوسه و بهانه ای که

ص: 187

ممكن بود براى گروهى از مسلمانان در برابر دستور پيكار با بت پرستان پيدا شود- و طبق بعضى از تفاسير پيدا شد-اين بود كه آنها فكر مى كردند كه از يك سو در ميان مشركان و بت پرستان،خويشاوندان و بستگان نزديك آنها وجود دارند و اگر بنا شود با همۀ مشركان پيكار كنند بايد از خويشاوندان و قبيلۀ خود چشم بپوشند! از سوى ديگر سرمايه ها و تجارت آنان تا حد زيادى در دست مشركان بود،با آمد و شد آنها به مكّه آن را رونق مى بخشيدند.

و از سوى سوم خانه هاى مرفّه و نسبتا آبادى در مكّه داشتند كه در صورت درگيرى با مشركان ممكن بود به ويرانى بكشد.

آيۀ شريفه با بيان قاطعى به اين گونه اشخاص پاسخ صريح مى دهد،نخست مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!پدران و برادران خود را در صورتى كه كفر را بر ايمان مقدم دارند يار و ياور و متحد و ولى خود قرار ندهيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمانِ) .

سپس به عنوان تأكيد اضافه مى كند:«كسانى كه از شما آنها را به يارى، دوستى و ولايت برگزينند ستمگرند» (وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ) .

چه ظلمى از اين بالاتر كه انسان با پيوند دوستى با بيگانگان و دشمنان حق، هم به خويشتن ستم كند و هم به جامعه اى كه تعلق به آن دارد،و هم به فرستادۀ خدا!

آيه 24

* (آيه 24)-در این آیه به خاطر اهمیت فوث العادهٔ موضوع،همین مطلب با شرح و تأکید و تهدید بیشتری بیان می شود،روی سخن را به پیامبر کرده،می فرماید:«به آنها بگو:اگر پدران،و فرزندان و برادران و همسران و طایفه شما،و اموالی که به دست آورده اید،پ تجارتی که از کساد آن بیم دارید و مساکن مرفهی که مورد رضایت و علاقهٔ شماست،در نطرتان محبوبتر از خدا و پیامبر او و جهاد در راهش می باشد،در انتظار باشید که مجازات و کیفر شدیدی از ناحیهٔ خدا بر شما نازل گردید»(قُل اِن کانَ آباوُ کُم وَاَباؤُکُم وَ اِخوانُکُم وَ اَزواجُکُم وَ عَشیرَتُکُم وَ اَموالُ اقتَرَفقُمُوها وَ تَجارَةُ تَخشَونَ کَسادَها وَمساکِنُ ترضَؤنَها اَحَبَّ اِلیٔکُمٔ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فی سَبیلهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّی یَأتِیَ اللّهُ بِاَمرِهِ).

ص: 188

و از آنجا كه ترجيح اين امور بر رضاى خدا و جهاد يك نوع نافرمانبردارى و فسق آشكار است و دلباختگان زرق و برق زندگى مادى شايستگى هدايت الهى را ندارند در پايان آيه اضافه مى كند:«و خداوند گروه نافرمانبردار را هدايت نمى كند» (وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ) .

آنچه در آيات فوق مى خوانيم مفهومش بريدن پيوندهاى دوستى و محبت با خويشاوندان و ناديده گرفتن سرمايه هاى اقتصادى و سوق دادن به ترك عواطف انسانى نيست،بلكه منظور اين است كه بر سر دو راهيها نبايد عشق زن و فرزند و مال و مقام و خانه و خانواده مانع از اجراى حكم خدا و گرايش به جهاد گردد و انسان را از هدف مقدسش باز دارد.

لذا اگر انسان بر سر دو راهى نباشد رعايت هر دو بر او لازم است.

آيات فوق به عنوان يك شعار،بايد به تمام فرزندان و جوانان مسلمانان تعليم گردد تا روح فداكارى و سلحشورى و ايمان در آنها زنده شود،و بتوانند دين خدا و ميراثهاى خود را پاسدارى كنند.

آيه 25

* (آيه 25)-انبوه جمعيت به تنهايى كارى نمى كند:در آيات گذشته ديديم كه خداوند مسلمانان را دعوت به فداكارى همه جانبه در مسير جهاد و برانداختن ريشۀ شرك و بت پرستى مى كند،و به آنها كه عشق زن و فرزند،اقوام و خويشاوندان،و مال و ثروت آن چنان روحشان را فراگرفته كه حاضر به فداكارى و جهاد نيستند،شديدا اخطار مى كند.

به دنبال آن به مسألۀ مهمى اشاره مى كند كه هر رهبرى در لحظات حساس بايد پيروان خود را به آن متوجه سازد،و آن اين كه:اگر عشق مال و فرزند گروهى از افراد ضعيف الايمان را از جهاد بزرگى كه با مشركان در پيش داشتند باز دارد،نبايد گروه مؤمنان راستين از اين موضوع نگرانى به خود راه دهند،براى اين كه خداوند نه در آن روزهايى كه نفراتشان كم بود(مانند ميدان جنگ بدر)آنها را تنها گذارد،و نه در آن روز كه جمعيتشان چشم پر كن بود(مانند ميدان جنگ حنين)،انبوه جمعيت دردى را از آنها دوا كرد،بلكه در هر حال يارى خدا و مددهاى او بود كه باعث پيروزيشان شد.

ص: 189

لذا نخست مى گويد:«خداوند شما را در ميدانهاى بسيارى يارى كرد» (لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِي مَواطِنَ كَثِيرَةٍ) .

عدد ميدانهاى نبرد اسلام و كفر در زمان پيامبر به هشتاد مى رسد.

سپس اضافه مى كند:«و در روز حنين شما را يارى نمود،در آن روز كه فزونى جمعيتتان مايۀ اعجاب شما بود ولى هيچ مشكلى را براى شما حل نكرد» (وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً) .

تعداد لشكر اسلام را در اين جنگ دوازده هزار نفر نوشته اند كه در هيچ يك از جنگهاى اسلامى تا آن روز اين عدد سابقه نداشت،آن چنانكه بعضى از مسلمانان مغرورانه گفتند:«لن نغلب اليوم»؛هيچ گاه با اين همه جمعيت امروز شكست نخواهيم خورد! اما اين انبوه جمعيت كه گروهى از آنها از افراد تازه مسلمان و ساخته نشده بودند،موجب فرار لشكر و شكست ابتدايى شدند.

اين شكست ابتدايى چنان بود كه قرآن اضافه مى كند:«و زمين با آن همه وسعتش بر شما تنگ شد» (وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ) .

«سپس پشت به دشمن كرده و فرار نموديد» (ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ) .

آيه 26

* (آيه 26)-در اين موقع كه سپاه اسلام در اطراف سرزمين حنين پراكنده شده بود،و جز گروه كمى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله باقى نمانده بودند،و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله به خاطر فرار آنها شديدا نگران و ناراحت بود،«خداوند آرامش و اطمينان خويش را بر پيامبرش و بر مؤمنان فرستاد» (ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ) .

«و هم چنين لشكريانى كه شما نمى ديديد،(براى تقويت و ياريتان)فرو فرستاد» (وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها) .

و در پايان نتيجۀ نهايى جنگ«حنين»را چنين بيان مى كند:«خداوند افراد بى ايمان و بت پرست را كيفر داد» (وَ عَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا) .گروهى كشته و گروهى اسير و جمعى پا به فرار گذاردند آن چنان كه از دسترس ارتش اسلام خارج شدند.

«و اين است كيفر افراد بى ايمان»! (وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ) .

ص: 190

آيه 27

* (آيه 27)-ولى با اين حال درهاى توبه و بازگشت را به روى اسيران و فراركنندگان از كفار باز گذارد كه اگر مايل باشند به سوى خدا باز گردند و آيين حق را بپذيرند،چنانكه قرآن مى گويد:«سپس خداوند بعد از اين جريان توبۀ هر كس را بخواهد(و او را شايسته و آماده براى توبۀ واقعى بداند)مى پذيرد» (ثُمَّ يَتُوبُ اللّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عَلى مَنْ يَشاءُ) .

«چرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است» (وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

و هيچ گاه درهاى توبه را به روى كسى نمى بندد،و از رحمت گستردۀ خود كسى را نوميد نمى سازد.

* غزوۀ عبرت انگيز حنين:

در آخر ماه رمضان يا در ماه شوال سنۀ هشتم هجرت بود كه رؤساى طايفۀ«هوازن»نزد«مالك بن عوف»جمع شدند و اموال و فرزندان و زنان خود را به همراه آوردند تا به هنگام درگيرى با مسلمانان هيچ كس فكر فرار در سر نپروراند و به اين ترتيب وارد سرزمين«اوطاس»شدند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرچم بزرگ لشكر را بست و به دست على عليه السّلام داد.دو هزار نفر از مسلمانانى كه در فتح مكّه اسلام را پذيرفته بودند به اضافۀ ده هزار نفر سربازان اسلام كه همراه پيامبر براى فتح مكّه آمده بودند براى ميدان جنگ حركت كردند.

هنگامى كه پيامبر نماز صبح را با ياران خواند فرمان داد به طرف سرزمين «حنين»سرازير شدند،در اين موقع بود كه ناگهان لشكر«هوازن»از هر سو مسلمانان را زير رگبار تيرهاى خود قرار دادند.گروهى كه در مقدمۀ لشكر قرار داشتند(و در ميان آنها تازه مسلمانان مكّه بودند)فرار كردند،و اين امر سبب شد كه باقيماندۀ لشكر به وحشت بيفتند و فرار كنند.

خداوند در اينجا آنها را با دشمنان به حال خود واگذارد و موقتا دست از حمايت آنها برداشت زيرا به جمعيت انبوه خود مغرور بودند،و آثار شكست در آنان آشكار گشت.

اما على عليه السّلام كه پرچمدار لشكر بود با عدۀ كمى در برابر دشمن ايستادند و همچنان به پيكار ادامه دادند.

ص: 191

در اين هنگام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عباس كه صداى بلند و رسايى داشت دستور داد فورا از تپه اى كه در آن نزديكى بود بالا رود و به مسلمانان فرياد زند:

«اى گروه مهاجران و انصار!و اى ياران سورۀ بقره!و اى اهل بيعت شجره! به كجا فرار مى كنيد؟پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اينجاست»! هنگامى كه مسلمانان صداى عباس را شنيدند بازگشتند و گفتند:«لبّيك، لبّيك»و حملۀ سختى از هر جانب به سپاه دشمن كردند.آن چنان كه حدود يك صد نفر از سپاه دشمن كشته شد و اموالشان به غنيمت به دست مسلمانان افتاد و گروهى نيز اسير شدند.

پس از پايان جنگ نمايندگان و رئيس قبيلۀ هوازن خدمت پيامبر آمدند و اسلام را پذيرفتند و پيامبر محبت زياد به آنها كرد.

آيه 28

* (آيه 28)-مشركان حق ورود به مسجد الحرام را ندارند!يكى از فرمانهاى چهارگانه اى كه على عليه السّلام در مراسم حج سال نهم هجرت،به مردم مكّه ابلاغ كرد اين بود كه از سال آينده هيچ يك از مشركان حق ورود به مسجد الحرام و طواف خانه كعبه را ندارد،اين آيه اشاره به اين موضوع و فلسفۀ آن كرده،مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!مشركان آلوده و ناپاكند،بنابراين نبايد بعد از امسال نزديك مسجدالحرام شوند» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا) .

سپس در پاسخ افراد كوته بينى كه اظهار مى داشتند اگر پاى مشركان از مسجد الحرام قطع شود،كسب و كار و تجارت ما از رونق مى افتد،و فقير و بيچاره خواهيم شد،مى گويد:«و اگر از فقر و احتياج مى ترسيد،به زودى خداوند اگر بخواهد از فضلش شما را بى نياز مى سازد» (وَ إِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ) .

همان گونه كه به عالى ترين وجهى بى نياز ساخت،و با گسترش اسلام در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سيل زائران خانۀ خدا به سوى مكّه به حركت در آمد،و اين موضوع تا به امروز ادامه دارد،و مكّه كه در ميان يك مشت كوههاى خشك و سنگلاخهاى

ص: 192

بى آب و علف است،به صورت يك شهر بسيار آباد و يك كانون مهم داد و ستد و تجارت درآمده است.

و در پايان آيه اضافه مى كند:«خداوند دانا و حكيم است» (إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) .

و هر دستورى مى دهد بر طبق حكمت است و از نتائج آيندۀ آن كاملا آگاه و با خبر مى باشد.

آيه 29

* (آيه 29)-وظيفۀ ما در برابر اهل كتاب:در آيات گذشته سخن از وظيفۀ مسلمانان در برابر«بت پرستان»بود،اين آيه و آيات آينده تكليف مسلمين را با«اهل كتاب»روشن مى سازد.

در اين آيات در حقيقت اسلام براى آنها يك سلسله احكام حد وسط ميان «مسلمين»و«مشركين»قائل شده است،زيرا اهل كتاب از نظر پيروى از يك دين آسمانى شباهتى با مسلمانان دارند،ولى از جهتى نيز شبيه به مشركان هستند،به همين دليل اجازۀ كشتن آنها را نمى دهد در حالى كه اين اجازه را در بارۀ بت پرستانى كه مقاومت به خرج مى دادند،مى داد،زيرا برنامه،برنامۀ ريشه كن ساختن بت پرستى از روى كرۀ زمين بوده است.

ولى در صورتى اجازه كنار آمدن با اهل كتاب را مى دهد كه آنها حاضر شوند به صورت يك اقليّت سالم مذهبى با مسلمانان زندگى مسالمت آميز داشته باشند، اسلام را محترم بشمرند و دست به تحريكات بر ضد مسلمانان و تبليغات مخالف اسلام نزنند،و يكى ديگر از نشانه هاى تسليم آنها در برابر اين نوع همزيستى مسالمت آميز آن است كه«جزيه»را كه يك نوع ماليات سرانه است،بپذيرند و هر ساله آن را به حكومت اسلامى بپردازند.

در غير اين صورت دستور مبارزه و پيكار با آنها را صادر مى كند،دليل اين شدت عمل را در لابلاى سه جمله در آيۀ مورد بحث روشن مى سازد.

نخست مى گويد:«با كسانى كه ايمان به خدا و روز قيامت ندارند،پيكار كنيد» (قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ) .

ص: 193

اما چگونه اهل كتاب مانند يهود و نصارى ايمان به خدا و روز رستاخيز ندارند،با اين كه به ظاهر مى بينيم هم خدا را قبول دارند و هم معاد را،اين به خاطر آن است كه ايمان آنان آميخته به خرافات و مطالب بى اساس فراوانى است.

سپس به دومين صفت آنها اشاره مى كند كه آنها در برابر محرّمات الهى تسليم نيستند«و آنچه را كه خدا و پيامبرش تحريم كرده،حرام نمى شمرند» (وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ) .آلودگى به شراب،ربا،خوردن گوشت خوك و ارتكاب بسيارى از بى بند و باريهاى جنسى در ميان آنها رواج دارد.

بالاخره به سومين صفت آنها اشاره كرده،مى گويد:«آنها بطور كلى آيين حق را قبول ندارند» (وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ) .

يعنى اديان آنها از مسير اصلى منحرف شده بسيارى از حقايق را به دست فراموشى سپرده اند و انبوهى از خرافات را به جاى آن نشانيده اند.

پس از ذكر اين اوصاف سه گانه كه در حقيقت مجوز مبارزه با آنهاست مى گويد:«اين حكم در بارۀ آنهاست كه اهل كتابند» (مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ) .

بعد تفاوتى را كه آنها با مشركان و بت پرستان دارند در ضمن يك جمله بيان كرده و مى گويد:«اين مبارزه تا زمانى خواهد بود كه جزيه را با دست خود با خضوع و تسليم بپردازند» (حَتّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ) .

* جزيه چيست؟

«جزيه»يك نوع ماليات سرانۀ اسلامى است كه به افراد تعلق مى گيرد،نه بر اموال و اراضى،و به تعبير ديگر«ماليات سرانۀ سالانه»است.

فلسفۀ اصلى اين ماليات اين است كه دفاع از موجوديت و استقلال و امنيت يك كشور وظيفۀ همۀ افراد آن كشور است،بنابراين هرگاه جمعى عملا براى انجام اين وظيفه قيام كنند،و عده اى ديگر به خاطر اشتغال به كسب و كار نتوانند در صف سربازان قرار گيرند وظيفۀ گروه دوم اين است كه هزينۀ جنگجويان و حافظان امنيت را به صورت يك ماليات سرانه در سال بپردازند.

بنابراين جزيه تنها يك نوع كمك مالى است،كه از طرف اهل كتاب در برابر مسؤوليتى كه مسلمانان به منظور تأمين امنيت جان و مال آنها به عهده

ص: 194

مى گيرند،پرداخت مى گردد.

آيه 30

* (آيه 30)-بت پرستى اهل كتاب:در آيات گذشته پس از بحث پيرامون مشركان و لغو پيمانهاى آنها و لزوم برچيده شدن آيين بت پرستى اشاره به وضع «اهل كتاب»شده بود.

در اينجا وجه شباهت اهل كتاب-مخصوصا يهود و نصارى-را با مشركان و بت پرستان بيان مى كند تا روشن شود كه اگر در مورد اهل كتاب نيز تا حدودى سختگيرى به عمل آمده به خاطر انحرافشان از توحيد و گرايش آنها به نوعى از «شرك در عقيده»و«شرك در عبادت»است.

نخست مى گويد:«يهود گفتند:عزير پسر خداست»! (وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ) .«و مسيحيان نيز گفتند:مسيح پسر خداست»! (وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ) .«اين سخنى است كه آنها با زبان مى گويند»و حقيقتى در آن نهفته نيست (ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ) .«اين گفتگوى آنها شبيه گفتار مشركان پيشين است»كه از آنان تقليد كرده اند (يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ) .

«خداوند آنها را بكشد و به لعن خود گرفتار و از رحمتش دور سازد،چگونه دروغ مى گويند و به انحراف كشانده مى شوند» (قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى يُؤْفَكُونَ) .

عزير كيست؟«عزير»در لغت عرب همان«عزرا»در لغت يهود است كه در تاريخ يهود موقعيت خاصى دارد تا آنجا كه بعضى اساس مليت و درخشش تاريخ اين جمعيت را به او نسبت مى دهند و در واقع او خدمت بزرگى به اين آيين كرد،زيرا هنگامى كه به وسيلۀ«بخت نصّر»پادشاه«بابل»وضع يهود بكلى درهم ريخته شد،شهرهاى آنها به دست سربازان افتاد و معبدشان ويران و كتاب آنها تورات سوزانده شد.

سپس هنگامى كه«كوروش»پادشاه ايران«بابل»را فتح كرد،«عزرا»كه يكى از بزرگان يهود در آن روز بود نزد وى آمد و براى آنها شفاعت كرد.

در اين هنگام او طبق آنچه در خاطرش از گفته هاى پيشينيان يهود باقى مانده بود«تورات»را از نو نوشت.

ص: 195

به همين دليل يهود او را يكى از نجات دهندگان و زنده كنندگان آيين خويش مى دانند و به همين جهت براى او فوق العاده احترام قائلند.

اين موضوع سبب شد كه گروهى از يهود لقب«ابن اللّه»(فرزند خدا)را براى او انتخاب كنند.

آيه 31

* (آيه 31)-در اين آيه به شرك عملى آنان(در مقابل شرك اعتقادى)و يا به تعبير ديگر«شرك در عبادت»اشاره كرده،مى گويد:«يهود و نصارى دانشمندان و راهبان خود را،خدايان خود،در برابر پروردگار قرار دادند» (اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ) .

و نيز«مسيح فرزند مريم را به الوهيت پذيرفتند» (وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ) .

شك نيست كه يهود و نصارى در برابر علماء و راهبان خود سجده نمى كردند ولى از آنجا كه خود را بدون قيد و شرط در اطاعت آنان قرار داده بودند و حتى احكامى را كه بر خلاف حكم خدا مى گفتند واجب الاجرا مى شمردند قرآن از اين پيروى كوركورانه و غير منطقى تعبير به«اتخاذ رب»كرده است.

در پايان آيه روى اين مسأله تأكيد مى كند كه تمام اين بشر پرستيها بدعت و از مسائل ساختگى است«هيچ گاه به آنها دستورى داده نشده جز خداوند يكتا را بپرستند» (وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً) .

«معبودى كه هيچ كس جز او شايستۀ پرستش نيست» (لا إِلهَ إِلاّ هُوَ) .

«معبودى كه منزه است از آنچه آنها شريك وى قرار مى دهند» (سُبْحانَهُ عَمّا يُشْرِكُونَ) .

قرآن مجيد در آيۀ فوق درس بسيار پرارزشى به همۀ پيروان خود مى دهد و يكى از عاليترين مفاهيم توحيد را ضمن آن خاطر نشان مى سازد،و مى گويد:هيچ مسلمانى حق ندارد اطاعت بى قيد و شرط انسانى را بپذيرد،زيرا اين كار مساوى است با پرستش او،همۀ اطاعتها بايد در چارچوب اطاعت خدا در آيد و پيروى از دستور انسانى تا آنجا مجاز است كه با قوانين خدا مخالفت نداشته باشد اين انسان هر كس و هر مقامى مى خواهد باشد.

ص: 196

آيه 32

* (آيه 32)-در اين آيه تشبيه جالبى براى تلاشهاى مذبوحانه و بى سرانجام يهود و نصارى و يا همۀ مخالفان اسلام حتى مشركان كرده،مى گويد:«اينها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند ولى خداوند جز اين نمى خواهد كه اين نور الهى را همچنان گسترده تر و كاملتر سازد(تا همۀ جهان را فراگيرد،و تمام جهانيان از پرتو آن بهره گيرند)هر چند كافران را خوشايند نباشد» (يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللّهُ إِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ) .

و براى مجسم كردن حقارت تلاشهاى آنها تعبيرى از اين رساتر به نظر نمى رسد و در واقع كوششهاى يك مخلوق ناتوان در برابر ارادۀ بى پايان و قدرت بى انتهاى حق غير از اين نخواهد بود.

آيه 33

* (آيه 33)-سر انجام در اين آيه بشارت عالمگير شدن اسلام را به مسلمانان داده و با آن،بحث آيۀ گذشته را دائر بر اين كه تلاشهاى مذبوحانۀ دشمنان اسلام به جايى نمى رسد،تكميل مى كند و با صراحت مى گويد:«او كسى است كه رسول خود را با هدايت و دين حق فرستاد تا او را بر تمام اديان پيروز و غالب گرداند،هر چند مشركان را خوشايند نباشد» (هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ) .

منظور از«هدى»دلائل روشن و براهين آشكارى است كه در آيين اسلام وجود دارد و منظور از«دين حق»همين آيينى است كه اصولش حق و فروعش نيز حق و بالاخره تاريخ و مدارك و اسناد و نتيجه و برداشت آن نيز همه حق است و بدون شك آيينى كه هم محتواى آن حق باشد و هم دلائل و مدارك و تاريخ آن روشن،بايد سر انجام بر همۀ آيينها پيروز گردد.

با گذشت زمان،و پيشرفت علم و دانش،و سهولت ارتباطات،واقعيتها چهرۀ خود را از پشت پرده هاى تبليغات مسموم،به در خواهد آورد و موانعى را كه مخالفان حق بر سر راه آن قرار مى دهند درهم كوبيده خواهد شد،و به اين ترتيب آيين حق و حكومت حق همه جا را فرا خواهد گرفت هر چند دشمنان حق نخواهند و از هيچ گونه كارشكنى مضايقه نكنند،زيرا حركت آنها حركتى است بر خلاف

ص: 197

مسير تاريخ و بر ضدّ سنن آفرينش!

* قرآن و قيام مهدى(عج):

آيۀ فوق-كه عينا و با همين الفاظ در سورۀ «صفّ»آيۀ 9 آمده است و با تفاوت مختصرى در سورۀ«فتح»آيۀ 28 تكرار شده، خبر از واقعۀ مهمى مى دهد كه اهميتش موجب اين تكرار شده است-خبر از جهانى شدن اسلام و عالمگير گشتن اين آيين مى دهد.

زيرا مفهوم آيه پيروزى همه جانبۀ اسلام بر همۀ اديان جهان است،و معنى اين سخن آن است كه سر انجام اسلام همۀ كرۀ زمين را فرا خواهد گرفت و بر همۀ جهان پيروز خواهد گشت.

از امام صادق عليه السّلام در تفسير اين آيه چنين نقل شده:«به خدا سوگند هنوز محتواى اين آيه تحقق نيافته است و تنها زمانى تحقق مى پذيرد كه«قائم»خروج كند و به هنگامى كه او قيام كند كسى كه خدا را انكار نمايد در تمام جهان باقى نخواهد ماند».

و نيز از امام باقر عليه السّلام چنين نقل شده:«و عده اى كه در اين آيه است به هنگام ظهور مهدى از آل محمد صلّى اللّه عليه و آله صورت مى پذيرد،در آن روز هيچ كس در روى زمين نخواهد بود مگر اين كه اقرار به حقانيت محمد صلّى اللّه عليه و آله مى كند».

آيه 34

* (آيه 34)-كنز ممنوع است!در آيات گذشته سخن از اعمال شرك آميز يهود و نصارى بود كه براى دانشمندان خود يك نوع الوهيت قائل بودند،در اين آيه مى گويد:آنها نه تنها مقام الوهيت را ندارند بلكه صلاحيت رهبرى خلق را نيز دارا نيستند،بهترين گواه اين سخن خلافكاريهاى گوناگون آنهاست،روى سخن را به مسلمانان كرده،مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!بسيارى از علماى اهل كتاب و راهبان،اموال مردم را به باطل مى خورند،و خلق را از راه خالق باز مى دارند» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ) .

آنها به صورتهاى مختلفى اموال مردم را بدون مجوز و از طريق باطل مى خورند.

ص: 198

يكى اين كه:حقايق تعليمات آيين مسيح(ع)و موسى(ع)را كتمام مى كردند تا مردم به آيين جديد(آيين اسلام)نگروند و منافع آنها به خطر نيفتد و هدايايشان قطع نشود.

و ديگر اين كه:با گرفتن«رشوه»از مردم حق را باطل و باطل را حق مى كردند و به نفع زورمندان و اقويا حكم باطل مى دادند.

يكى ديگر از طرق نامشروع درآمدشان اين بود كه به نام«بهشت فروشى»و يا «گناه بخشى»مبالغ هنگفتى از مردم مى گرفتند.

و اما جلوگيرى كردنشان از راه خدا روشن است زيرا آيات الهى را تحريف مى كردند و يا به خاطر حفظ منافع خويش مكتوم مى داشتند.

سپس قرآن به تناسب بحث دنياپرستى پيشوايان يهود و نصارى به ذكر يك قانون كلى در مورد ثروت اندوزان پرداخته،مى گويد:«و كسانى كه طلا و نقره را جمع آورى و گنجينه و پنهان مى كنند و در راه خدا انفاق نمى نمايند آنها را به عذاب دردناكى بشارت ده» (وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ) .

آيۀ فوق صريحا ثروت اندوزى و گنجينه سازى اموال را تحريم كرده است و به مسلمانان دستور مى دهد كه اموال خويش را در راه خدا،و در طريق بهره گيرى بندگان خدا به كار اندازند،و از اندوختن و ذخيره كردن و خارج ساختن آنها از گردش معاملات به شدت بپرهيزند،در غير اين صورت بايد منتظر عذاب دردناكى باشند.

اين عذاب دردناك تنها كيفر شديد روز رستاخيز نيست بلكه مجازاتهاى سخت اين دنيا را كه بر اثر به هم خوردن موازنۀ اقتصادى و پيدايش اختلافات طبقاتى دامان فقير و غنى را مى گيرد نيز شامل مى شود.

* جمع ثروت تا چه اندازه«كنز»محسوب مى شود؟

طبق بسيارى از روايات آنچه واجب است،پرداختن زكات سالانه است و نه غير آن.بنابراين هرگاه انسان اموالى را جمع آورى كند و هر سال مرتبا ماليات اسلامى آن يعنى زكات را بپردازد مشمول آيۀ فوق نخواهد بود.

ص: 199

از جمله در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:هنگامى كه آيۀ فوق نازل شد كار بر مسلمانان مشكل گرديد و گفتند:با اين حكم هيچ يك از ما نمى تواند چيزى براى فرزندان خود ذخيره كند و آيندۀ آنها را تأمين نمايد...سر انجام از پيامبر سؤال كردند،پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«خداوند زكات را واجب نكرده است مگر به خاطر اين كه باقيماندۀ اموال شما براى شما پاك و پاكيزه باشد،لذا قانون ارث را در بارۀ اموالى كه بعد از شما مى ماند قرار داده است»يعنى اگر گردآورى مال بكلى ممنوع بود قانون ارث موضوع نداشت.

ولى روايات ديگرى در منابع اسلامى مشاهده مى كنيم كه مضمون آن با تفسير فوق ظاهرا و در بدو نظر سازگار نيست،از جمله از على عليه السّلام نقل شده كه فرمود:

«هرچه از چهار هزار(درهم)-كه ظاهرا اشاره به مخارج يك سال است-بيشتر باشد«كنز»است خواه زكاتش را بپردازند يا نه،و آنچه كمتر از آن باشد نفقه و هزينۀ زندگى محسوب مى شود،بنابراين ثروت اندوزان را به عذاب دردناك بشارت ده».

از بررسى مجموع احاديث به ضميمۀ خود آيه مى توان چنين نتيجه گرفت كه در شرايط عادى و معمولى يعنى در مواقعى كه جامعه در وضع ناگوار و خطرناكى نيست و مردم از زندگانى عادى بهره مندند پرداختن زكات كافى است و باقيمانده كنز محسوب نمى شود.

و اما در مواقع فوق العاده و هنگامى كه حفظ مصالح جامعۀ اسلامى ايجاب كند حكومت اسلامى مى تواند محدوديتى براى جمع آورى اموال قائل شود و يا بكلى همۀ اندوخته ها و ذخيره هاى مردم را براى حفظ موجوديت جامعۀ اسلامى مطالبه كند.

آيه 35

* (آيه 35)-کیفر ثروت اندوزان! در این آیه اشاره به یکی از مجازاتهای این گونه افراد در جهان دیگر کرده،می گوید:«روزی فرت خواهد رسید که(این سکّه ها)را در آتش سوزاندن دوزخ داغ و گداخته کرده و پیشانی و پهلو و پشتشان را با آن داغ می کنند»(یَومَ یُحَّمی فی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکوی بِها جِباهُهُم وَ جُنُوبُهُم وَ ظُهُورُهُم).

ص: 200

و در همين حال فرشتگان عذاب به آنها مى گويند:«اين همان چيزى است كه براى خودتان اندوختيد و به صورت كنز در آورديد»و در راه خدا به محرومان انفاق نكرديد (هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ) .

«اكنون بچشيد آنچه را براى خود اندوخته بوديد»و عواقب شوم آن را دريابيد (فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ) .

اين آيه بار ديگر بر اين حقيقت تأكيد مى كند كه اعمال انسانها از بين نمى روند و همچنان باقى مى مانند و همانها هستند كه در جهان ديگر برابر انسان مجسم مى شوند و مايۀ سرور و شادى و يا رنج و عذاب او مى گردند.

آيه 36

* (آيه 36)-آتش بس اجبارى!از آنجا كه در اين سوره بحثهاى مشروحى پيرامون جنگ با مشركان آمده است در اين آيه و آيۀ بعد اشاره به يكى از مقررات جنگ و جهاد اسلامى شده و آن احترام به ماههاى حرام است.

نخست مى گويد:«تعداد ماهها در نزد خدا در كتاب آفرينش از آن روز كه آسمانها و زمين را آفريد دوازده ماه است» (إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ) .

از آن روز كه نظام منظومۀ شمسى به شكل كنونى صورت گرفت سال و ماه وجود داشت،سال عبارت از يك دورۀ كامل گردش زمين به دور خورشيد،و ماه عبارت از يك دورۀ كامل گردش كرۀ ماه به دور كرۀ زمين است كه در هر سال دوازده بار تكرار مى شود.

سپس اضافه مى كند:«از اين دوازده ماه چهار ماه،ماه حرام است»كه هرگونه جنگ و نبرد در آن حرام است (مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ) .

بعد براى تأكيد مى گويد:«اين آيين ثابت و پابرجا و تغيير ناپذير است»نه رسم نادرستى كه در ميان عرب بود كه با ميل و هوس خويش آنها را جابه جا مى كردند (ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ) .

از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه تحريم جنگ در اين چهار ماه علاوه بر آيين ابراهيم در آيين يهود و مسيح و ساير آيينهاى آسمانى نيز بوده است.

ص: 201

سپس مى گويد:«در اين چهار ماه به خود ستم روا مداريد»با شكستن احترام آنها خويش را گرفتار كيفرهاى دنيا و مجازاتهاى آخرت نسازيد (فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ) .

ولى از آنجا كه ممكن بود تحريم جهاد در اين چهار ماه وسيله اى براى سوء استفادۀ دشمنان بشود و آنها را در حمله كردن به مسلمين جسور كند در جملۀ بعد اضافه مى كند:«با مشركان بطور دسته جمعى پيكار كنيد همان گونه كه آنها متفقا با شما مى جنگند» (وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً) .

يعنى با اين كه آنها مشركند و بت پرست و شرك سر چشمۀ پراكندگى است ولى با اين حال در يك صف واحد با شما مى جنگند،شما كه موحديد و يكتاپرست سزاوارتر هستيد كه وحدت كلمه را برابر دشمن حفظ كنيد و در يك صف همچون يك ديوار آهنين در مقابل دشمنان بايستيد.

سر انجام مى گويد:«و بدانيد(اگر پرهيزكار باشيد و اصول تعليمات اسلام را دقيقا اجرا كنيد خداوند پيروزى شما را تضمين مى كند زيرا)خدا با پرهيزكاران است» (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ).

آيه 37

* (آيه 37)-در اين آيه اشاره به يك سنت غلط جاهلى يعنى مسألۀ«نسىء» (تغيير دادن جاى ماههاى حرام)كرده،مى گويد:«تغيير دادن ماههاى حرام كفرى است كه بر كفر آنها افزوده مى شود» (إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ) .

زيرا علاوه بر شرك و«كفر اعتقادى»با زير پا گذاشتن اين دستور مرتكب كفر عملى هم مى شدند.

«و با اين عمل افراد بى ايمان در گمراهى بيشتر قرار مى گيرند» (يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا) .

«آنها در يك سال ماهى را حلال مى شمرند،و سال ديگر همان ماه را تحريم مى كنند تا به گمان خود آن را با تعداد ماههايى كه خدا تعيين كرده تطبيق دهند» (يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللّهُ) .

يعنى هرگاه يكى از ماههاى حرام را حذف مى كنند ماه ديگرى را به جاى آن

ص: 202

مى گذارند تا عدد چهار ماه تكميل شود! در حالى كه با اين عمل زشت و مسخره فلسفۀ تحريم ماههاى حرام را بكلى از ميان مى بردند و حكم خدا را بازيچۀ هوسهاى خويش مى ساختند،و عجب اين كه از اين كار خود بسيار خشنود و راضى هم بودند،زيرا«اعمال زشتشان در نظرشان جلوه كرده بود» (زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ) .

و مى گفتند:فاصلۀ زياد آتش بس ورزيدگى جنگى را كم مى كند بايد آتشى به پا كرد.

خدا نيز آن مردمى را كه شايستگى هدايت ندارند به حال خود رها مى كند و دست از هدايتشان مى كشد زيرا:«خداوند گروه كافران را هدايت نمى كند» (وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ) .

آيه 38

شأن نزول:

از«ابن عباس»و ديگران نقل شده كه اين آيه و آيۀ بعد در بارۀ جنگ«تبوك»نازل گرديده است.

در روايات اسلامى آمده است كه پيامبر معمولا مقاصد جنگى و هدفهاى نهايى خود را قبل از شروع جنگ براى مسلمانان روشن نمى ساخت تا اسرار نظامى اسلام به دست دشمنان نيفتد،ولى در مورد«تبوك»چون مسأله شكل ديگرى داشت قبلا با صراحت اعلام نمود كه ما به مبارزۀ با«روميان»مى رويم زيرا مبارزه با امپراتورى روم شرقى كار ساده اى نبود،و مى بايست مسلمانان براى اين درگيرى بزرگ كاملا آماده شوند و خودسازى كنند.

به علاوه فاصله ميان مدينه و سرزمين روميان بسيار زياد بود،و از همه گذشته فصل تابستان و گرما و برداشت محصول غلات و ميوه ها بود.

همۀ اين امور دست به دست هم داده و رفتن به سوى ميدان جنگ را فوق العاده بر مسلمانان مشكل مى ساخت،تا آنجا كه بعضى در اجابت دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ترديد و دو دلى نشان مى دادند! اين دو آيه نازل شد و با لحنى قاطع و كوبنده به مسلمانان هشدار داد و اعلام خطر كرد و آنها را آمادۀ اين نبرد بزرگ ساخت.

ص: 203

تفسير:

همان گونه كه در شأن نزول گفتيم،آيۀ فوق ناظر به جريان جنگ «تبوك»است.

«تبوك»منطقه اى است ميان«مدينه»و«شام»كه اينك مرز كشور«عربستان سعودى»محسوب مى شود،و در آن روز نزديك سرزمين امپراتورى روم شرقى كه بر شامات تسلط داشت محسوب مى شد.اين واقعه در سال نهم هجرى يعنى حدود يك سال بعد از جريان فتح مكّه روى داد.

قرآن با شدت هر چه تمامتر مردم را به جهاد دعوت مى كند،گاهى به زبان تشويق،و گاهى به زبان ملامت و سرزنش،و گاهى به زبان تهديد،با آنها سخن مى گويد و از هر درى براى آماده ساختن آنها وارد مى شود.

نخست مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!چرا هنگامى كه به شما گفته مى شود در راه خدا و به سوى ميدان جهاد حركت كنيد سستى و سنگينى به خرج مى دهيد»؟ (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ اثّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ) .

سپس با سخن ملامت آميزى مى گويد:«آيا به اين زندگى دنيا،اين زندگى پست و زود گذر و ناپايدار،به جاى زندگى وسيع و جاويدان آخرت راضى شديد»؟ (أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ) .«با اين كه فوائد و متاع زندگى دنيا در برابر زندگى آخرت يك امر ناچيز بيش نيست» (فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاّ قَلِيلٌ) .

چگونه يك انسان عاقل تن به چنين مبادلۀ زيانبارى ممكن است بدهد؟ و چگونه متاع فوق العاده گرانبها را به خاطر دستيابى به يك متاع ناچيز و كم ارزش از دست مى دهد؟

آيه 39

* (آيه 39)-سپس مسأله را از لحن ملامت آميز بالاتر برده و شكل يك تهديد جدّى به خود مى گيرد و مى گويد:«اگر شما به سوى ميدان جنگ حركت نكنيد خداوند به عذاب دردناكى مجازاتتان خواهد كرد» (إِلاّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً) .

و اگر گمان مى كنيد با كنار رفتن شما و پشت كردنتان به ميدان جهاد چرخ پيشرفت اسلام از كار مى افتد و فروغ آيين خدا به خاموشى مى گرايد سخت در

ص: 204

اشتباهيد زيرا:«خداوند گروهى غير از شما(از افراد با ايمان و مصمّم و مطيع فرمان خود را)به جاى شما قرار خواهد داد» (وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ) .

گروهى كه از هر نظر مغاير شما هستند نه تنها شخصيتشان بلكه ايمان و اراده و شهامت و فرمانبرداريشان غير از شماست.

بعضى از مفسران اين جمله را اشاره به ايرانيان يا مردم من دانسته اند.

«و از اين رهگذر هيچ گونه زيانى نمى توانيد به خداوند و آيين پاك او وارد كنيد» (وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً) .

اين يك واقعيت است،نه يك گفتگوى خيالى يا آرزوى دور و دراز،چرا كه «خداوند بر هر چيز تواناست» (وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) .و هرگاه ارادۀ پيروزى آئين پاكش را كند بدون گفتگو جامۀ عمل به آن خواهد پوشاند.

آيه 40

* (آيه 40)-خداوند پيامبرش را در حساسترين لحظات تنها نگذارد! در آيات گذشته همان گونه كه گفته شد روى مسألۀ جهاد در برابر دشمن از چند راه تأكيد شده بود،از جمله اين كه گمان نكنيد اگر شما خود را از جهاد و يارى پيامبر كنار بكشيد كار او و اسلام،زمين مى ماند.

آيۀ مورد بحث اين موضوع را تعقيب كرده،مى گويد:«اگر او را يارى نكنيد، خداوند او را يارى كرد»و در مشكلترين ساعات،او را تنها نگذاشت (إِلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ) .

و آن زمانى بود كه مشركان«مكّه»توطئۀ خطرناكى براى نابود كردن پيامبر چيده بودند و همان گونه كه در ذيل آيۀ 30 سورۀ«انفال»شرح آن گذشت.پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به فرمان خدا از اين جريان آگاه شد و شبانه از مكّه به سوى مدينه حركت كرد.دشمنان كوشش فراوانى براى يافتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كردند ولى مأيوس و نوميد بازگشتند و پيامبر بعد از چندين شبانه روز سالم به مدينه رسيد و فصل نوينى در تاريخ اسلام آغاز شد.

آيه اشاره به يكى از حساسترين لحظات اين سفر تاريخى كرده،مى گويد:

خداوند پيامبرش را يارى كرد«در آن هنگام كه كافران او را بيرون كردند» (إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا) .

ص: 205

البته قصد كفار بيرون كردن او از«مكّه»نبود،بلكه تصميم به كشتن او داشتند، ولى چون نتيجۀ كارشان بيرون رفتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از مكّه شد اين نسبت به آنها داده شده است.

سپس مى گويد:«اين در حالى بود كه او دومين نفر بود» (ثانِيَ اثْنَيْنِ) .

اشاره به اين كه جز يك نفر همراه او نبود و اين نهايت تنهايى او را در اين سفر پر خطر نشان مى دهد و همسفر او ابو بكر بود.

«به هنگامى كه دو نفرى به غار،(ثور)پناه بردند» (إِذْ هُما فِي الْغارِ) .

«در آن موقع(ترس و وحشت،يار و همسفر پيامبر را فرا گرفت و پيامبر او را دلدارى مى داد)و به همسفرش مى گفت:غم مخور خدا با ماست» (إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنا) .«در اين هنگام خداوند روح آرامش و اطمينان را(كه در لحظات حساس و پر خطر بر پيامبرش نازل مى كرد)بر او فرستاد» (فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ) .«و او را با لشكرهايى كه نمى توانستيد آنها را مشاهده كنيد،يارى كرد» (وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها) .

«و گفتار و هدف كافران را پايين قرار داده،(و آنها را با شكست مواجه ساخت)و سخن خدا و آيين او بالا و پيروز است» (وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَ كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيا) .

اشاره به اين كه توطئه هاى آنها در هم شكست،آيين خرافيشان در هم پيچيده شد،و نور خدا همه جا آشكار گشت و پيروزى در تمام جهات نصيب پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله شد.

چرا چنين نشود در حالى كه«خداوند هم قادر است و هم حكيم و دانا» (وَ اللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ) .با حكمتش راههاى پيروزى را به پيامبرش نشان مى دهد و با قدرتش او را يارى مى كند.

آيه 41

* (آيه 41)-تن پروران طمّاع!گفتیم جنگ«تبوک»یک وضع استثنایی داشت،و توأم با مقدماتی کاملاً مشکل و پیچیده بود،به همین جهت هده ای از افراد ضعیف الایمان و یا منافق از شرکت در این میدان تعلل می ورزیدند،در آیات

ص: 206

گذشته خداوند گروهى از مؤمنان را سرزنش كرد.

به دنبال اين سخن بار ديگر مؤمنان را با لحنى تشويق آميز دعوت همه جانبه به سوى جهاد مى كند و مسامحه كنندگان را مورد سرزنش قرار مى دهد.

نخست مى گويد:«همگى به سوى ميدان جهاد حركت كنيد،خواه سبكبار باشيد يا سنگين بار» (انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالاً) .

سپس اضافه مى كند:«در راه خدا با اموال و جانها جهاد كنيد» (وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ) .يعنى جهادى همه جانبه و فراگير.

اما براى اين كه باز اشتباه براى كسى پيدا نشود كه اين فداكاريها به سود خداوند است مى گويد:«اين به نفع شماست اگر بدانيد» (ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) .

يعنى اگر بدانيد كه جهاد كليد سر بلندى و عزت و برطرف كنندۀ ضعف و ذلت است.

و اگر بدانيد كه راه رسيدن به رضاى خدا و سعادت جاويدان و انواع نعمتها و مواهب الهى در اين نهضت مقدس عمومى و فداكارى همه جانبه است!

آيه 42

* (آيه 42)-سپس بحث را متوجه افراد تنبل و ضعيف الايمان كه براى سرباز زدن از حضور در اين ميدان بزرگ به انواع بهانه ها متشبث مى شدند كرده،و با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين مى گويد:«اگر غنيمتى آماده و سفرى نزديك بود به خاطر رسيدن به متاع دنيا دعوت تو را اجابت مى كردند»و براى نشستن بر سر چنين سفرۀ آماده اى مى دويدند (لَوْ كانَ عَرَضاً قَرِيباً وَ سَفَراً قاصِداً لاَتَّبَعُوكَ) .

«لكن اكنون كه راه بر آنها دور و پر مشقت است سستى مى ورزند و بهانه مى آورند» (وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ) .

عجب اين كه تنها به عذر و بهانه قناعت نمى كند بلكه:«به زودى نزد تو مى آيند و قسم ياد مى كنند كه اگر ما قدرت داشتيم با شما خارج مى شديم» (وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ) .

و اگر مى بينيد ما به اين ميدان نمى آييم بر اثر ناتوانى و گرفتارى و عدم قدرت است.

ص: 207

آنها با اين اعمال و اين دروغها در واقع«خود را هلاك مى كنند» (يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ) .

«ولى خداوند مى داند آنها دروغ مى گويند» (وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ) .

كاملا قدرت دارند اما چون سفرۀ چرب و نرمى نيست و برنامۀ شاق و پردرد سرى در پيش است به قسمهاى دروغ متشبث مى شوند.

اين موضوع منحصر به جنگ«تبوك»و زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نبود،در هر جامعه اى گروهى«تنبل»يا«منافق و طمّاع و فرصت طلب»وجود دارند كه هميشه منتظرند لحظات پيروزى و نتيجه گيرى فرا رسد آنگاه خود را در صف اول جا بزنند،فرياد بكشند،گريبان چاك كنند و خود را نخستين مجاهد و برترين مبارز و دلسوزترين افراد معرفى كنند تا بدون زحمت از ثمرات پيروزى ديگران بهره گيرند! ولى همين گروه مجاهد سينه چاك و مبارز دلسوز به هنگام پيش آمدن حوادث مشكل هر كدام به سويى فرار مى كنند و براى توجيه فرار خود عذرها و بهانه ها مى تراشند.يكى بيمار شده،ديگرى فرزندش در بستر بيمارى افتاده، سومى خانواده اش گرفتار وضع حمل است،چهارمى چشمش ديد كافى ندارد، پنجمى مشغول تهيه مقدمات است و همچنين...! ولى بر افراد بيدار و رهبران روشن لازم است كه اين گروه را از آغاز شناسايى كنند و اگر قابل اصلاح نيستند از صفوف خود برانند!

آيه 43

* (آيه 43)-سعى كن منافقان را بشناسى:از لحن آيات استفاده مى شود كه گروهى از منافقان نزد پيامبر آمدند و پس از بيان عذرهاى گوناگون و حتى سوگند خوردن،اجازه خواستند كه آنها را از شركت در ميدان«تبوك»معذور دارد،و پيامبر به اين عده اجازه داد.

خداوند در اين آيه،پيامبرش را مورد عتاب قرار مى دهد و مى گويد:«خداوند تو را بخشيد،چرا به آنها اجازه دادى»كه از شركت در ميدان جهاد خوددارى كنند؟! (عَفَا اللّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ) .

«چرا نگذاشتى آنها كه راست مى گويند از آنها كه دروغ مى گويند شناخته

ص: 208

شوند و به ماهيّت آنها پى برى»؟ (حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبِينَ) .

آيا عتاب و سرزنش فوق كه با اعلام عفو پروردگار توأم شده دليل بر آن است كه اجازۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كار خلافى بوده،يا تنها«ترك اولى»بوده؟ممكن است گفته شود اين عتاب و خطاب مزبور جنبۀ كنايى داشته و حتى ترك اولى نيز در كار نباشد، بلكه منظور بيان روح منافقگرى منافقان با يك بيان لطيف و كنايه آميز بوده است.

اين موضوع را با ذكر مثالى مى توان روشن ساخت.فرض كنيد ستمگرى مى خواهد به صورت فرزند شما سيلى بزند،يكى از دوستانتان دست او را مى گيرد شما نه تنها از اين كار ناراحت نمى شويد بلكه خوشحال نيز خواهيد شد،اما براى اثبات زشتى باطن طرف به صورت عتاب آميز به دوستتان مى گوييد:«چرا نگذاشتى سيلى بزند تا همۀ مردم اين سنگدل منافق را بشناسند»؟!و هدفتان از اين بيان تنها اثبات سنگدلى و نفاق اوست كه در لباس عتاب و سرزنش دوست مدافع ظاهر شده است.

آيه 44

* (آيه 44)-سپس به شرح يكى از نشانه هاى مؤمنان و منافقان پرداخته، مى گويد:«آنها كه ايمان به خدا و سراى ديگر دارند هيچ گاه از تو اجازه براى عدم شركت در جهاد با اموال و جانها،نمى خواهند» (لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ) .

بلكه هنگامى كه فرمان جهاد صادر شد بدون تعلل و سستى به دنبال آن مى شتابند و همان ايمان به خدا و مسؤليتهايشان در برابر او،و ايمان به دادگاه رستاخيز آنان را به اين راه دعوت مى كند و راه عذرتراشى و بهانه جويى را به رويشان مى بندد.

«خداوند به خوبى افراد پرهيزكار را مى شناسد»و از نيت و اعمال آنها كاملا آگاه است (وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ) .

آيه 45

* (آيه 45)-سپس می گوید:«تنها کسانی از تپ اجازه (برای عدم شرکت در میدان جهاد)می طلبند که ایمان به خدا و روزجزا ندارند»(اِنَّما یَستَأذِنُکَ الَّذینَ لا یُومِنُونَ بِاللّه وَ الیَومِ الاخِرِ).

ص: 209

سپس براى تأكيد عدم ايمان آنها مى گويد:آنها كسانى هستند كه«دلهايشان مضطرب و آميخته با شك و ترديد است»! (وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ) .

«به همين دليل در اين شك و ترديد گاهى قدم به پيش مى گذارند و گاهى باز مى گردند و پيوسته در حيرت و سرگردانى به سر مى برند»و هميشه منتظر پيدا كردن بهانه و كسب اجازه از پيامبرند (فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ) .

اين دو نشانه مخصوص«مؤمنان»و«منافقان»صدر اسلام و ميدان جنگ «تبوك»نبود،بلكه هم امروز نيز«مؤمنان راستين»را از«مدعيان دروغين»با اين دو صفت مى توان شناخت،مؤمن،شجاع و مصمم است و منافق بزدل و ترسو و متحير و عذرتراش!

آيه 46

* (آيه 46)-عدمشان،به ز وجود!در اينجا يكى ديگر از نشانه هاى كذب و دروغ منافقان را بيان كرده و در حقيقت بحثى را كه در آيات قبل گذشت و فرمود:

وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ تكميل مى كند و مى گويد:«اينها اگر(راست مى گفتند و) اراده داشتند كه(بسوى ميدان جهاد)خارج شوند وسيله اى براى آن فراهم مى ساختند»در حالى كه هيچ گونه آمادگى در آنها ديده نمى شود (وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً) .

اينها افراد تاريكدل بى ايمانى هستند كه«خدا از شركت آنها در ميدان پر افتخار جهاد كراهت دارد لذا(توفيق خود را از آنها سلب كرده و)آنان را از حركت باز داشته است و به آنها گفته شد با قاعدين[ كودكان و پيران و بيماران]بنشينيد» (وَ لكِنْ كَرِهَ اللّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِينَ) .

اين يك فرمان تكوينى است كه از باطن تاريك و آلودۀ آنها برخاسته و مقتضاى عقيدۀ فاسد و اعمال زشت آنها از آيۀ فوق به خوبى استفاده مى شود كه هر عمل و نيتى اقتضايى دارد كه خواه ناخواه دامان انسان را مى گيرد،و همۀ افراد شايستگى و لياقت آن را ندارند كه در كارهاى بزرگ و راه خدا گام بردارند، اين توفيق را خداوند نصيب كسانى مى كند كه پاكى نيت و آمادگى و اخلاص در آنان سراغ دارد.

ص: 210

آيه 47

* (آيه 47)-در اين آيه به اين واقعيت اشاره مى كند كه عدم شركت اين گونه افراد در ميدان جهاد نه تنها جاى تأسف نيست بلكه شايد جاى خوشحالى باشد.

در حقيقت به مسلمانان يك درس بزرگ مى دهد كه هيچ گاه در فكر افزودن سياهى لشكر و كميت و تعداد نباشند،بلكه به فكر اين باشند كه افراد مخلص و با ايمان را انتخاب كنند؛هر چند نفراتشان كم باشد.

نخست مى گويد:«اگر آنها همراه شما به سوى ميدان جهاد(تبوك)حركت مى كردند(نخستين اثر شومشان اين بود)كه چيزى جز ترديد و اضطراب بر شما نمى افزودند» (لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلاّ خَبالاً) .

يعنى؛حضور آنها با آن روحيۀ فاسد و توأم با ترديد و نفاق و بزدلى اثرى جز ايجاد ترديد و شك و توليد فساد در ميان سپاه اسلام ندارد.

به علاوه«آنها با سرعت كوشش مى كنند در ميان نفرات لشكر نفوذ كنند و به ايجاد نفاق و تفرقه و از هم گسستن پيوندهاى اتحاد بپردازند» (وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ) .

سپس به مسلمانان اخطار مى كند كه:مراقب باشيد«افراد ضعيف الايمانى در گوشه و كنار جمعيت شما وجود دارند كه زود تحت تأثير سخنان اين گروه منافق قرار مى گيرند» (وَ فِيكُمْ سَمّاعُونَ لَهُمْ) .و يا اين كه در ميان شما افرادى هستند كه براى منافقان جاسوسى مى كنند.

بنابراين وظيفۀ مسلمانان قوى الايمان آن است كه مراقب اين گروه ضعيف يا جاسوس باشند.

و در پايان آيه مى گويد:«خداوند همۀ ستمگران را مى شناسد» (وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِالظّالِمِينَ) .آنها كه آشكارا و آنها كه پنهانى ستم به خويش يا به جامعه مى كنند از ديدگاه علم او مخفى نيستند.

آيه 48

* (آيه 48)-در این آیه به پیامبر صلّى اللّه عليه و آله هشدار می دهد که این اولین بار نیست که این گروه منافق به سمپاشی و تخریب مشغول می شوند،آنها در گذشته نیز مرتکب چنین کارهایی شدند،والآن نیز از هر فرصتی برای نیل به مقصود خود استفاده

ص: 211

مى كند،و چنين مى گويد:«اين گروه منافقان قبلا هم مى خواستند ميان شما تفرقه و پراكندگى ايجاد كنند» (لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ) .

و اين اشاره به داستان«جنگ احد»است كه«عبد اللّه بن ابىّ»و يارانش از نيمۀ راه بازگشتند و دست از يارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برداشتند،و يا اشاره به ساير مواردى است كه توطئه بر ضد شخص پيامبر و يا افراد مسلمين چيدند كه تاريخ اسلام،آنها را ثبت كرده است.

«و آنها كارها را براى تو دگرگون ساختند» (وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ) .نقشه ها كشيدند تا اوضاع مسلمانان را به هم بريزند و آنها را از جهاد باز دارند و اطراف تو خالى شود.

اما هيچ يك از اين توطئه ها و تلاشها به جايى نرسيد،و همه نقش بر آب شد و تيرشان به سنگ خورد.

«تا آن كه حق فرا رسيد و فرمان خدا آشكار گشت» (حَتّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ) .

«در حالى كه آنها از پيشرفت و پيروزى تو ناراحت بودند» (وَ هُمْ كارِهُونَ) .

اما خواست و ارادۀ بندگان در برابر اراده و مشيت پروردگار كمترين اثرى نمى تواند داشته باشد،خدا مى خواست تو را پيروز كند و آيينت را به سراسر جهان برساند و موانع را هر چه باشد از سر راه بر دارد و بالاخره اين كار را كرد.

آيه 49

شأن نزول:

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مسلمانان را آمادۀ جنگ تبوك مى ساخت و دعوت به حركت مى كرد يكى از رؤساى طايفۀ«بنى سلمه»به نام «جدّ بن قيس»كه در صف منافقان بود خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و عرض كرد اگر اجازه دهى من در اين ميدان جنگ حاضر نشوم زيرا علاقۀ شديدى به زنان دارم مخصوصا اگر چشمم به دختران رومى بيفتد ممكن است دل از دست بدهم و مفتون آنها شوم!پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او اجازه داد.

در اين موقع آيه نازل شد و عمل آن شخص را محكوم ساخت.

ص: 212

تفسير:

منافقان بهانه تراش!شأن نزول فوق نشان مى دهد كه انسان هرگاه بخواهد شانه از زير بار مسؤوليتى خالى كند از هر وسيله اى براى خود بهانه مى تراشد.

به هر حال قرآن در اينجا روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده و در پاسخ اين گونه بهانه جويان رسوا مى گويد:«بعضى از آنها مى گويند به ما اجازه بده(كه از حضور در ميدان جهاد خوددارى كنيم)و ما را مفتون و فريفتۀ(زنان و دختران زيبا روى رومى) مساز»! (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِي وَ لا تَفْتِنِّي) .

اصولا منافقان براى اغفال افراد با ايمان غالبا به يك سلسله موضوعات جزئى و ناچيز و گاهى مضحك متشبث مى شوند تا موضوعات مهم و كلى را ناديده بگيرند.

ولى به هر حال قرآن در پاسخ او مى گويد:«آگاه باشيد كه اينها هم اكنون در ميان فتنه و گناه و مخالفت فرمان خدا سقوط كرده اند و جهنم گرداگرد كافران را احاطه كرده است» (أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ) .

يعنى آنها به عذرهاى واهى و اين كه ممكن است بعدا آلوده به گناه بشوند هم اكنون در دل گناه قرار دارند و جهنم گرداگرد آنها را فرا گرفته است آنها فرمان صريح خدا و پيامبرش را در بارۀ حركت به سوى جهاد زير پا مى گذارند مبادا به «شبهۀ شرعى»گرفتار شوند!

آيه 50

* (آيه 50)-در اين آيه به يكى ديگر از صفات منافقان و نشانه هاى آنها اشاره شده است و بحثى را كه در آيات گذشته و آينده پيرامون نشانه هاى منافقان مى باشد تكميل مى كند.

نخست مى گويد:«اگر نيكى به تو رسد آنها را ناراحت مى كند» (إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ) .

و اين ناراحتى دليل عداوت باطنى و فقدان ايمان آنهاست«ولى در مقابل اگر مصيبتى به تو برسد و گرفتار مشكلى شوى با خوشحالى مى گويند:ما از قبل (پيش بينى چنين مسائلى را مى كرديم،و)تصميم لازم را گرفتيم»و خود را از اين پرتگاه رهايى بخشيديم! (وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ) .

ص: 213

و به خانه هاى خود«باز مى گردند در حالى كه(از شكست يا مصيبت يا ناراحتى شما)خوشحالند» (وَ يَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ) .

اين منافقان كوردل از هر فرصتى به نفع خود استفاده و لاف عقل و درايت مى زنند كه اين عقل و تدبير ما بود كه موجب شد در فلان ميدان شركت نكنيم،اين سخن را چنان مى گويند كه گويى از خوشحالى در پوست نمى گنجند!

آيه 51

* (آيه 51)-اما تو اى پيامبر!به اينها از دو راه پاسخ گوى،پاسخى دندان شكن و منطقى،نخست«بگو:هيچ حادثه اى براى ما رخ نمى دهد مگر آنچه خداوند براى ما مقرّر داشته است همان خدايى كه مولاى ما»و سرپرست حكيم و مهربان ماست و جز خير و صلاح ما را مقدر نمى دارد (قُلْ لَنْ يُصِيبَنا إِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا) .

آرى«افراد با ايمان بايد تنها بر خدا توكّل كنند» (وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ) .

تنها به او عشق مى ورزند و از او يارى مى طلبند و سر بر آستان او مى سايند تكيه گاه و پناهگاهشان كسى جز او نيست.

آيه 52

* (آيه 52)-«و تو اى پيامبر اين پاسخ را نيز به آنان بگو كه شما چه انتظارى را در بارۀ ما مى كشيد جز اين كه به يكى از دو يكى و خير و سعادت خواهيم رسيد» (قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ) .

يا دشمنان را در هم مى كوبيم و پيروز از ميدان مبارزه باز مى گرديم،و يا كشته مى شويم و شربت شهادت را با افتخار مى نوشيم،هر كدام پيش آيد،خوش آيد كه مايۀ افتخار است و روشنى چشم ما و به هر صورت شكست در قاموس ما راه ندارد.

اما به عكس«ما در مورد شما يكى از دو بدبختى،تيره روزى و بلا و مصيبت را انتظار مى كشيم،يا در اين جهان و جهان ديگر به مجازات الهى گرفتار مى شويد، و يا به دست ما خوار و نابود خواهيد شد» (وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصِيبَكُمُ اللّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدِينا) .

«حال كه چنين است شما انتظار بكشيد،و ما هم با شما انتظار مى كشيم»

ص: 214

(فَتَرَبَّصُوا إِنّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ) .

شما در انتظار خوشبختى ما باشيد و ما هم در انتظار بدبختى شما نشسته ايم!

آيه 53

* (آيه 53)-قرآن در اينجا به قسمتى ديگر از نشانه هاى منافقان و نتيجه و سر انجام كار آنها اشاره كرده و روشن مى سازد كه چگونه اعمال آنها بى روح و بى اثر است و هيچ گونه بهره اى از آن عايدشان نمى شود،و از آنجا كه در ميان اعمال نيك،انفاق در راه خدا و نماز(پيوند خلق با خالق)موقعيت خاصى دارد، مخصوصا انگشت روى اين دو قسمت گذارده است.

نخست مى گويد:اى پيامبر!«به آنها بگو:شما چه از روى اراده و اختيار در راه خدا انفاق كنيد و چه از روى كراهت و اجبار(و ملاحظات شخصى و اجتماعى) در هر حال از شما پذيرفته نخواهد شد» (قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَنْ يُتَقَبَّلَ مِنْكُمْ) .

سپس به دليل آن اشاره كرده،مى فرمايد:«زيرا شما گروه فاسقى بوديد» (إِنَّكُمْ كُنْتُمْ قَوْماً فاسِقِينَ) .نيتهايتان آلوده،و اعمالتان ناپاك،و قلبتان تاريك است، و خدا تنها عملى را مى پذيرد كه پاك باشد و از شخصى پاك و با تقوا سر زند.

آيه 54

* (آيه 54)-در اين آيه بار ديگر دليل عدم قبول انفاقات آنها را توضيح داده، مى گويد:«و هيچ چيز مانع قبول انفاقات آنها نشده جز اين كه آنها به خدا و پيامبرش كافر شده اند»و هر عملى توأم با ايمان با خدا و توحيد نبوده باشد در پيشگاه خدا مقبول نيست (وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلاّ أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ بِرَسُولِهِ) .

پس از ذكر عدم قبول انفاقهاى مالى آنها به وضع عبادات آنان اشاره كرده مى گويد:«آنها نماز را به جا نمى آورند مگر از روى كسالت و با ناراحتى و سنگينى» (وَ لا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلاّ وَ هُمْ كُسالى) .

همان گونه كه«انفاق نمى كنند مگر از روى كراهت و اجبار» (وَ لا يُنْفِقُونَ إِلاّ وَ هُمْ كارِهُونَ) .

در حقيقت به دو دليل انفاقهاى آنها پذيرفته نمى شود يكى به دليل آن كه از روى كفر و عدم ايمان سر مى زند،و ديگر اين كه از روى كراهت و اجبار است.

ص: 215

همچنين به دو علت نماز آنها پذيرفته نيست نخست به علت كفر،و ديگر به خاطر آنكه از روى كسالت و كراهت انجام مى گيرد.

آيه 55

* (آيه 55)-در اين آيه روى سخن را به پيامبر كرده،مى گويد:«فزونى اموال و اولاد آنها نبايد تو را در شگفتى فرو برد»و فكر كنى كه آنها با اين كه منافقند چگونه مشمول اين همه مواهب الهى واقع شده اند (فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ) .

چرا كه اينها به ظاهر براى آنها نعمت است اما در حقيقت«خدا مى خواهد به اين وسيله آنان را در زندگى دنيا معذب كند،و به خاطر دلبستگى فوق العاده به اين امور در حال كفر و بى ايمانى بميرند» (إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ) .

در واقع آنها از دو راه به وسيلۀ اين اموال و اولاد(نيروى اقتصادى و انسانى) معذب مى شوند:نخست اين كه اين گونه افراد معمولا فرزندانى ناصالح و اموالى بى بركت دارند كه مايۀ درد و رنجشان در زندگى دنياست،شب و روز بايد براى فرزندانى كه مايۀ ننگ و ناراحتى هستند،تلاش كنند،و براى حفظ اموالى كه از طريق گناه به دست آورده اند جان بكنند،و از طرف ديگر چون به اين اموال و فرزندان دلبستگى دارند و به سراى وسيع و پر نعمت آخرت و جهان پس از مرگ ايمان ندارند چشم پوشى از اين همه اموال برايشان مشكل است تا آنجا كه ايمانشان را روى آنها گذاشته و با كفر از دنيا مى روند،و به سخت ترين وضعى جان مى دهند؟ مال و فرزند اگر پاك و صالح باشد موهبت است و سعادت و مايۀ رفاه و آسايش و اگر ناپاك و ناصالح باشد رنج و عذاب اليم است.

آيه 56

* (آيه 56)-نشانۀ ديگرى از منافقان!در اينجا يكى ديگر از اعمال و حالات منافقان به روشنى ترسيم شده است مى گويد:«آنها به خدا سوگند ياد مى كنند كه از شما هستند» (وَ يَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْكُمْ) .

«در حالى كه نه از شما هستند(و نه در چيزى با شما موافقند)بلكه آنها گروهى هستند كه فوق العاده مى ترسند»و از شدت ترس كفر را پنهان كرده اظهار ايمان مى كنند مبادا گرفتار شوند (وَ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ) .

ص: 216

آيه 57

* (آيه 57)-در اين آيه شدت بغض و عداوت و نفرت آنها را از مؤمنان در عبارتى كوتاه اما بسيار رسا و گويا منعكس كرده،مى گويد:«آنها چنان هستند كه اگر پناهگاهى(همانند يك دژ محكم)بيابند،يا دسترسى به غارهايى در كوهها داشته باشند،يا بتوانند راهى در زير زمين پيدا كنند،با سرعت هر چه بيشتر به سوى آن مى شتابند»تا از شما دور شوند و بتوانند كينه و عدوات خود را آشكار سازند (لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغاراتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَ هُمْ يَجْمَحُونَ) .

اين يكى از رساترين تعبيراتى است كه قرآن در بارۀ ترس و وحشت منافقان و يا بغض و نفرت آنان بيان كرده كه آنها اگر در كوهها و حتى زير و روى زمين راه فرارى پيدا كنند از ترس يا عداوت از شما دور مى شوند ولى چون قوم و قبيله و اموال و ثروتى در محيط شما دارند مجبورند دندان بر جگر بگذارند و بمانند!

آيه 58

شأن نزول:

نقل شده كه:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مشغول تقسيم اموالى(از غنائم يا مانند آن)بود كه يكى از طايفۀ«بنى تميم»فرا رسيد،صدا زد:اى رسول خدا!عدالت كن!پيامبر فرمود:واى بر تو اگر من عدالت نكنم چه كسى عدالت خواهد كرد؟! در اين هنگام اين آيه و آيۀ بعد نازل شد و به اين گونه افراد اندرز داد.

تفسير:

خودخواهان بى منطق:در اين آيه به يكى از حالات منافقان اشاره شده و آن اين كه آنها هرگز راضى به حق خود نيستند.

هر كس جيب آنها را پر كند عادل است و از او راضى هستند و هر كس به خاطر رعايت عدالت حق ديگران را به آنها نبخشد ظالم و از او ناراضى مى شوند.

لذا مى گويد:«بعضى از آنها در تقسيم صدقات به تو عيب مى گيرند» و مى گويند عدالت را رعايت نكردى (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ) .

اما در حقيقت چنين است كه آنها به منافع خويش مى نگرند«اگر سهمى به آنها داده شود راضيند و خوشحال»و تو را مجرى عدالت مى دانند هر چند استحقاق نداشته باشند (فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا) .

«و اگر چيزى از آن به آنها داده نشود خشمگين مى شوند»و تو را متهم به بى عدالتى مى كنند (وَ إِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ يَسْخَطُونَ) .

ص: 217

آيه 59

* (آيه 59)-«ولى اگر آنها(به حق خود راضى باشند و)به آنچه خدا و پيامبرش در اختيار آنها گذارده رضايت دهند و بگويند همين براى ما كافى است و اگر هم نياز بيشترى داريم خدا و پيامبر از فضل خود به زودى به ما مى بخشند ما تنها رضاى خدا را مى طلبيم»و از او مى خواهيم كه ما را از اموال مردم بى نياز سازد، اگر آنها چنين كنند به سود آنهاست (وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ سَيُؤْتِينَا اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنّا إِلَى اللّهِ راغِبُونَ) .

آيه 60

* (آيه 60)-مصارف زكات و ريزه كاريهاى آن:در تاريخ اسلام دو دوران مشخص ديده مى شود،دوران مكّه كه همت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان در آن مصروف تعليم و تربيت نفرات و آموزش و تبليغ مى شد،و دوران مدينه كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آن دست به تشكيل«حكومت اسلامى»و پياده كردن و اجراى تعليمات اسلام،از طريق اين حكومت صالح زد.

بدون شك يكى از ابتدايى و ضرورى ترين مسأله،به هنگام تشكيل حكومت،تشكيل«بيت المال»است كه به وسيلۀ آن نيازهاى اقتصادى حكومت برآورده شود.

به همين دليل يكى از نخستين كارهايى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مدينه انجام داد تشكيل بيت المال بود كه يكى از منابع آن را«زكات»تشكيل مى داد،و طبق مشهور اين حكم در سال دوم هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تشريع شد.

به هر حال آيۀ مورد بحث به روشنى مصارف واقعى زكات را بيان كرده و آن را در هشت مصرف خلاصه مى كند:

1-«فقرا»نخست مى گويد:«صدقات و زكات براى فقيران است» (إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ) .

2-«مساكين» (وَ الْمَساكِينِ) .

3-«عاملان و جمع آورى كنندگان زكات» (وَ الْعامِلِينَ عَلَيْها) .

اين گروه در حقيقت كارمندان و كاركنانى هستند كه براى جمع آورى زكات و ادارۀ بيت المال اسلام تلاش و كوشش مى كنند.

ص: 218

4-«و كسانى كه براى جلب محبتشان اقدام مى شود» (وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ) .

آنها كسانى هستند كه انگيزۀ معنوى نيرومندى براى پيشبرد اهداف اسلامى ندارند،و با تشويق مالى مى توان تأليف قلب،و جلب محبت آنان نمود،و در مباحث فقهى گفته شده كه آيه مفهوم وسيعى دارد كه كفار و غير مسلمانان را شامل مى شود.

5-«در راه آزاد ساختن بردگان» (وَ فِي الرِّقابِ) .

يعنى سهمى از زكات،تخصيص به مبارزه با بردگى،و پايان دادن به اين موضوع ضد انسانى،و«آزادى تدريجى بردگان»داده مى شود.

6-«اداء دين بدهكاران»و آنها كه بدون جرم و تقصير زير بار بدهكارى مانده و از اداى آن عاجز شده اند (وَ الْغارِمِينَ) .

7-«و در راه خدا» (وَ فِي سَبِيلِ اللّهِ) .

8-«واماندگان در راه» (وَ ابْنِ السَّبِيلِ) .

يعنى مسافرانى كه بر اثر علّتى در راه مانده،و زاد و توشه و مركب كافى براى رسيدن به مقصد ندارند،هر چند افراد فقير و بى بضاعتى نيستند.

در پايان آيه به عنوان تأكيد روى مصارف گذشته،مى فرمايد:«اين فريضۀ الهى است» (فَرِيضَةً مِنَ اللّهِ) .

و بدون شك اين فريضه،حساب شده،و كاملا دقيق،و جامع مصلحت فرد و اجتماع است،زيرا«خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) .

* نكته ها:

* 1-فرق ميان«فقير»و«مسكين»:

به نظر مى رسد كه«فقير»به معنى كسى است كه در زندگى خود كمبود مالى دارد،هر چند مشغول كسب و كارى باشد و هرگز از كسى سؤال نكند،اما«مسكين»كسى است كه نيازش شديدتر است و دستش از كار كوتاه است،و به همين جهت از اين و آن سؤال مى كند.

* 2-تقسيم زكات به هشت قسمت مساوى:

اكثريت قاطع فقها براينند كه اصناف هشتگانۀ فوق مواردى است كه صرف زكات در آنها مجاز است،و تقسيم كردن در آن واجب نيست.

ص: 219

اما چگونگى مصرف آن در اين مصرف هشتگانه بستگى به ضرورتهاى اجتماعى از يكسو،و نظر حكومت اسلامى از سوى ديگر دارد.

* 3-نقش زكات در اسلام:

با توجه به اين كه اسلام به عنوان يك«آيين جامع»كه تمام نيازمنديهاى مادى و معنوى در آن پيش بينى شده،و از همان عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله،با تأسيس حكومت همراه بود،و توجه خاصى به حمايت از محرومان و مبارزۀ با فاصلۀ طبقاتى دارد،روشن مى شود كه نقش بيت المال،و زكات از مهمترين نقشهاست.

شك نيست كه هر جامعه اى داراى افرادى از كار افتاده،بيمار،يتيمان بى سرپرست،معلولين،و امثال آنها مى باشد كه بايد مورد حمايت قرار گيرند.

و نيز براى حفظ موجوديت خود در برابر هجوم دشمن،نياز به سربازان مجاهدى دارد كه هزينۀ آنها از طرف حكومت پرداخت مى شود.

به همين دليل در اسلام مسألۀ زكات كه در حقيقت يك نوع«ماليات بر درآمد و توليد»و«ماليات بر ثروت راكد»محسوب مى شود،از اهميت خاصى برخوردار است،تا آنجا كه در رديف مهمترين عبادات قرار گرفته،و در بسيارى از موارد با نماز همراه ذكر شده،و حتى شرط قبولى نماز شمرده شده است!

آيه 61

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه گفته اند:اين آيه در بارۀ گروهى از منافقان نازل شده،كه دور هم نشسته بودند و سخنان ناهنجار،در بارۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گفتند،يكى از آنان گفت:اين كار را نكنيد،زيرا،مى ترسيم به گوش محمّد برسد، و او به ما بد بگويد(و مردم را بر ضد ما بشوراند).

يكى از آنان كه نامش«جلاس»بود گفت:مهم نيست،ما هر چه بخواهيم مى گوييم،و اگر به گوش او رسيد نزد وى مى رويم،و انكار مى كنيم،و او از ما مى پذيرد،زيرا محمّد صلّى اللّه عليه و آله آدم خوش باور و دهن بينى است،و هر كس هر چه بگويد قبول مى كند،در اين هنگام آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

اين حسن است نه عيب!در اين آيه همان گونه كه از مضمون آن استفاده مى شود سخن از فرد يا افرادى در ميان است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را با گفته هاى

ص: 220

خود آزار مى دادند آيه مى گويد:«از آنها كسانى هستند كه پيامبر را آزار مى دهند و مى گويند:او آدم خوش باورى است»! (وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ) .

آنها در حقيقت يكى از نقاط قوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را كه وجود آن در يك رهبر كاملا لازم است،به عنوان نقطۀ ضعف نشان مى دادند.

لذا قرآن بلافاصله اضافه مى كند كه:«به آنها بگو:اگر پيامبر گوش به سخنان شما فرا مى دهد(و عذرتان را مى پذيرد،و به گمان شما يك آدم گوشى است)اين به نفع شماست»! (قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ) .

زيرا از اين طريق آبروى شما را حفظ كرده،و شخصيتتان را خرد نمى كند عواطف شما را جريحه دار نمى سازد،و براى حفظ محبت و اتحاد و وحدت شما از اين طريق كوشش مى كند،در حالى كه اگر او فورا پرده ها را بالا مى زد،و دروغگويان را رسوا مى كرد،دردسر فراوانى براى شما فراهم مى آمد.

سپس براى اين كه عيب جويان از اين سخن سوء استفاده نكنند،و آن را دستاويز قرار ندهند،چنين اضافه مى كند:«او به خدا و فرمانهاى او ايمان دارد،و به سخنان مؤمنان راستين گوش فرا مى دهد،و آن را مى پذيرد و به آن ترتيب اثر مى دهد» (يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ) .

يعنى در واقع پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دو گونه برنامه دارد:يكى برنامۀ حفظ ظاهر و جلوگيرى از پرده درى،و ديگرى در مرحلۀ عمل،در مرحلۀ اول به سخنان همه گوش فرا مى دهد،و ظاهرا انكار نمى كند،ولى در مقام عمل تنها توجه او به فرمانهاى خدا و پيشنهادها و سخنان مؤمنان راستين است،و يك رهبر واقع بين بايد چنين باشد،و تأمين منافع جامعه جز از اين راه ممكن نيست لذا بلافاصله مى فرمايد:«او رحمت براى مؤمنان شماست» (وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ) .

تنها چيزى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه نبايد آنها كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را با اين سخنان خود ناراحت مى كنند و از او عيب جويى مى نمايند،تصور كنند كه بدون مجازات خواهند ماند.

ص: 221

لذا در پايان آيه مى فرمايد:«آنها كه به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آزار مى رسانند عذابى دردناك دارند» (وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ) .

آيه 62

شأن نزول:

جمعى از مفسران شأن نزولى براى اين آيه و آيۀ بعد نقل كرده اند و آن اين كه:هنگامى كه در نكوهش تخلف كنندگان از غزوۀ تبوك آياتى نازل شد يكى از منافقان گفت:به خدا سوگند اين گروه نيكان و اشراف ما هستند،اگر آنچه را«محمّد»در بارۀ آنها مى گويد راست باشد،اينها از چهارپايان هم بدترند، يكى از مسلمانان اين سخن را شنيد و گفت:به خدا آنچه او مى گويد حق است، و تو از چهارپا بدترى! اين سخن به گوش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد به دنبال آن مرد منافق فرستاد و از او پرسيد:چرا چنين گفتى،او سوگند ياد كرد كه چنين سخنى نگفته است آن مرد مؤمن،گفت:خداوندا خودت راستگو را تصديق،و دروغگو را تكذيب فرما.

اين دو آيه نازل شد و وضع آنها را مشخص ساخت.

تفسير:

قيافۀ حق به جانب منافقان!يكى از نشانه هاى منافقان و اعمال زشت و شوم آنها كه قرآن كرارا به آن اشاره كرده،اين است كه آنها براى پوشاندن چهرۀ خود بسيارى از خلافكاريهاى خود را انكار مى كردند و با توسل به سوگندهاى دروغين مى خواستند مردم را فريب داده و از خود راضى كنند.در اين آيه و آيۀ بعد قرآن مجيد پرده از روى اين عمل زشت برداشته و مسلمانان را آگاه مى سازد كه تحت تأثير اين گونه سوگندهاى دروغين قرار نگيرند.

نخست مى گويد:«آنها براى شما سوگند به خدا ياد مى كنند تا شما را راضى كنند» (يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ) .

روشن است كه هدف آنها از اين سوگندها،بيان حقيقت نيست.بلكه مى خواهند با فريب و نيرنگ چهرۀ واقعيات را در نظرتان دگرگون جلوه دهند،و به مقاصد خود برسند.لذا قرآن مى گويد:«اگر آنها راست مى گويند و ايمان دارند، شايسته تر اين است كه خدا و پيامبرش را راضى كنند»! (وَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ إِنْ كانُوا مُؤْمِنِينَ).

ص: 222

آيه 63

* (آيه 63)-در اين آيه اين گونه افراد منافق را شديدا تهديد مى كند، و مى گويد:«مگر نمى دانند كسى كه با خدا و رسولش دشمنى و مخالفت كند براى او آتش دوزخ است كه جاودانه در آن مى ماند» (أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحادِدِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِداً فِيها) .

سپس براى تأكيد اضافه مى كند:«اين رسوايى و ذلّت بزرگى است» (ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظِيمُ) .

آيه 64

شأن نزول:

در بارۀ نزول اين آيه و دو آيۀ بعد چنين نقل شده:گروهى از منافقان در يك جلسۀ سرّى،براى قتل پيامبر توطئه كردند كه پس از مراجعت از جنگ تبوك در يكى از گردنه هاى سر راه به صورت ناشناس كمين كرده،شتر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را رم دهند،و حضرت را به قتل برسانند.

خداوند پيامبرش را از اين نقشه آگاه ساخت،و او دستور داد جمعى از مسلمانان مراقب باشند،و آنها را متفرق سازند.

تفسير:

برنامۀ خطرناك ديگرى از منافقان:از اين آيه چنين استفاده مى شود كه خداوند براى دفع خطر منافقان از پيامبر،گهگاه پرده از روى اسرار آنها برمى داشت،و آنان را به مسلمانان معرفى مى كرد،تا به هوش باشند و آنها نيز دست و پاى خود را جمع كنند،روى اين جهت غالبا آنان در يك حالت ترس و وحشت به سر مى بردند،قرآن به اين وضع اشاره كرده،مى گويد:«منافقان مى ترسند كه بر ضد آنها سوره اى نازل شود،و آنان را به آنچه در دل دارند آگاه سازد» (يَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فِي قُلُوبِهِمْ) .

ولى عجيب اين كه بر اثر شدت لجاجت و دشمنى باز هم دست از استهزاء و تمسخر نسبت به كارهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر نمى داشتند،لذا خداوند در پايان آيه به پيامبرش مى گويد:«به آنها بگو:هر چه مى خواهيد استهزاء كنيد،اما بدانيد خدا آنچه را را از آن بيم داريد آشكار مى سازد»و شما را رسوا مى كند! (قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ) .

آيه 65

* (آيه 65)-در این آیه به یکی دیگر از برنامه های منافقان اشاره کرد،

ص: 223

مى گويد:«اگر از آنها بپرسى(كه چرا چنين سخن نادرستى را گفته اند،و يا چنين كار خلافى را انجام داده اند)مى گويند:ما مزاح و شوخى مى كرديم و در واقع قصد و غرضى نداشتيم»! (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّما كُنّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ) .

منافقان امروز و منافقان هر زمان كه برنامه هاى يكنواختى دارند از اين روش بهره بردارى فراوان مى كنند،حتى گاه مى شود جدى ترين مطالب را در لباس مزاحها و شوخيهاى ساده مطرح كنند،اگر به هدفشان رسيدند چه بهتر،و الاّ با عنوان كردن شوخى و مزاح مى خواهند از چنگال مجازات فرار كنند.

اما قرآن با تعبيرى قاطع و كوبنده،به آنها پاسخ مى گويد،و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه«به آنها بگو:آيا خدا،و آيات او،و رسولش،را مسخره مى كنيد و به شوخى مى گيريد»؟! (قُلْ أَ بِاللّهِ وَ آياتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ) .

يعنى آيا با همه چيز مى توان شوخى كرد،حتى با خدا و پيامبر و آيات قرآن! آيا مسألۀ رم دادن شتر،و سقوط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از آن گردنۀ خطرناك،چيزى است كه بتوان زير نقاب شوخى آن را پوشاند؟

آيه 66

* (آيه 66)-سپس به پيامبر دستور مى دهد صريحا به اين منافقان بگو:«دست از اين عذرهاى واهى و دروغين برداريد» (لا تَعْتَذِرُوا) .

چرا كه«شما بعد از ايمان راه كفر پيش گرفتيد» (قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ) .

اين تعبير نشان مى دهد كه گروه بالا از آغاز در صف منافقان نبودند،بلكه در صف مؤمنان ضعيف الايمان بودند و پس از ماجراى فوق راه كفر پيش گرفتند.

سر انجام،آيه را با اين جمله پايان مى دهد كه:«اگر ما گروهى از شما را ببخشيم گروه ديگرى را به خاطر اين كه مجرم بودند،مجازات خواهيم كرد» (إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَةٍ مِنْكُمْ نُعَذِّبْ طائِفَةً بِأَنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمِينَ) .

اين كه مى گويد گروهى را مجازات مى كنيم به خاطر جرم و گناهشان،دليل بر آن است كه«گروه مورد عفو»افرادى هستند كه آثار جرم و گناه را با آب توبه از وجود خود شسته اند.

آيه 67

* (آيه 67)-نشانه های منافقان:در این آيه اشاره به یک مطلب کلی می کند

ص: 224

و آن اين كه ممكن است روح نفاق به اشكال مختلف ظاهر شود،مخصوصا خودنمايى،روح نفاق در يك«مرد»با يك«زن»ممكن است متفاوت باشد،اما نبايد فريب تغيير چهره هاى نفاق را در ميان منافقان خورد.

لذا مى گويد:«مردان منافق و زنان منافق همه از يك قماشند» (الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ) .

سپس به ذكر پنج صفت از اوصاف آنان مى پردازد.

اول و دوم:«آنها مردم را به منكرات تشويق،و از نيكيها باز مى دارند» (يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ) .

يعنى درست برعكس برنامۀ مؤمنان راستين كه دائما از طريق«امر به معروف»و«نهى از منكر»در اصلاح جامعه و پيراستن آن از آلودگى و فساد كوشش دارند،منافقان دائما سعى مى كنند كه فساد همه جا را بگيرد،و معروف و نيكى از جامعه برچيده شود.

سوم:آنها«دستهايشان را مى بندند» (وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ) .نه در راه خدا انفاق مى كنند،نه به كمك محرومان مى شتابند،و نه خويشاوند و آشنا را كمك مالى آنها بهره مى گيرند.

روشن است آنها چون ايمان به آخرت و نتايج و پاداش«انفاق»ندارند،در بذل اموال سخت بخيلند.

چهارم:تمام اعمال و گفتار و رفتارشان نشان مى دهد كه«آنها خدا را فراموش كرده اند(و نيز وضع زندگى آنها نشان مى دهد كه)خدا هم آنها را از بركات و توفيقات و مواهب خود فراموش نموده» (نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ) .يعنى با آنها معاملۀ فراموشى كرده است و آثار اين دو فراموشى در تمام زندگى آنان آشكار است.

پنجم:اين كه«منافقان فاسقند و بيرون از دايرۀ اطاعت فرمان خدا» (إِنَّ الْمُنافِقِينَ هُمُ الْفاسِقُونَ) .

آنچه در آيۀ فوق در بارۀ صفات مشترك منافقان گفته شد در هر عصر و زمانى ديده مى شود.

ص: 225

آيه 68

* (آيه 68)-در اين آيه مجازات شديد و دردناك آنها،بيان شده است، مى فرمايد:«خداوند مردان و زنان منافق و همۀ كفار و افراد بى ايمان را وعدۀ آتش جهنم داده» (وَعَدَ اللّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْكُفّارَ نارَ جَهَنَّمَ) .

همان آتش سوزانى كه:«جاودانه در آن خواهند ماند» (خالِدِينَ فِيها) .

و«همين يك مجازات(كه تمام انواع عذابها و كيفرها را در بر دارد)براى آنها كافى است» (هِيَ حَسْبُهُمْ) .

و به تعبير ديگر آنها نياز به هيچ مجازات ديگرى ندارند،زيرا در دوزخ همه نوع عذاب جسمانى و روحانى وجود دارد.

و در پايان آيه اضافه مى كند:«خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته و عذاب هميشگى نصيبشان نموده است» (وَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ) .

بلكه اين دورى از خداوند،خود بزرگترين عذاب و دردناكترين كيفر براى آنها محسوب مى شود.

آيه 69

* (آيه 69)-تكرار تاريخ و درس عبرت!اين آيه براى بيدار ساختن اين گروه از منافقان،آينۀ تاريخ را پيش روى آنها مى گذارد،و با مقايسۀ زندگى آنان با منافقان و گردنكشان پيشين،عبرت انگيزترين درسها را به آنها مى دهد،و مى گويد:«شما همانند منافقان پيشين هستيد»،و همان مسير و برنامه و سرنوشت شوم را تعقيب مى كنيد (كَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ) .

«همانها كه از نظر نيرو از شما قويتر،و از نظر اموال و فرزندان از شما افزونتر بودند» (كانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً) .

«آنها از نصيب و بهرۀ خود در دنيا،در طريق شهوات و آلودگى و گناه و فساد و تبهكارى،بهره گرفتند،شما منافقان اين امت نيز از نصيب و بهرۀ خود همان گونه كه منافقان پيشين بهره گرفته بودند،بهره بردارى كرديد» (فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلاقِهِمْ) .

سپس مى گويد:«شما در كفر و نفاق و سخريه و استهزاء مؤمنان،فرو رفتيد، همان گونه كه آنها در اين امور فرو رفتند» (وَ خُضْتُمْ كَالَّذِي خاضُوا) .

ص: 226

سر انجام پايان كار منافقان پيشين را براى هشدار به گروه منافقان معاصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و همۀ منافقان جهان،با دو جمله بيان مى كند:

نخست اين كه:«آنها كسانى هستند كه همۀ اعمالشان در دنيا و آخرت بر باد رفته و مى رود،و هيچ نتيجۀ مثبتى از آن عائدشان نمى گردد» (أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ) .

ديگر اين كه:«آنها زيانكاران حقيقى،و خسران يافتگان واقعى هستند» (وَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ) .

آنها ممكن است استفاده هاى«موقت»و«محدودى»از اعمال نفاق آميز خود ببرند،ولى اگر درست بنگريم مى بينيم نه در زندگى اين دنيا از اين رهگذر طرفى مى بندند،و نه در جهان ديگر بهره اى دارند.

آيه 70

* (آيه 70)-در اين آيه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،به عنوان استفهام انكارى چنين مى گويد:«آيا اين گروه منافق از سرنوشت امتهاى پيشين،قوم نوح، و عاد،و ثمود،و قوم ابراهيم،و اصحاب مدين(قوم شعيب)و شهرهاى ويران شدۀ قوم لوط با خبر نشدند» (أَ لَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْراهِيمَ وَ أَصْحابِ مَدْيَنَ وَ الْمُؤْتَفِكاتِ) .

اينها ماجراهاى تكان دهنده اى است كه مطالعه و بررسى آن هر انسانى را كه كمترين احساس در قلب او باشد تكان مى دهد.

هر چند خداوند آنها را هيچ گاه از لطف خود محروم نساخت،«و پيامبرانشان با دلايل روشن براى هدايت آنان به سويشان آمدند» (أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ) .

ولى آنها به هيچ يك از مواعظ و اندرزهاى اين مردان الهى گوش فرا ندادند و براى زحمات طاقت فرسايشان در راه روشنگرى خلق خدا ارجى ننهادند.

«بنابراين هرگز خداوند به آنها ستم نكرد،اين خودشان بودند كه به خويشتن ستم روا داشتند»! (فَما كانَ اللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ) .

آيه 71

* (آيه 71)-نشانه های مؤمنان راستین:در آیات گذشته علائم و جهات مشترک مردان و زنان منافق در پنج قسمت مطرح گردید.

ص: 227

در آيۀ مورد بحث علائم و نشانه هاى مردان و زنان با ايمان بيان شده است كه آن هم در پنج قسمت خلاصه مى شود.

آيه از اينجا شروع مى شود كه مى فرمايد:«مردان و زنان با ايمان دوست و ولىّ و يار و ياور يكديگرند» (وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ) .

پس از بيان اين اصل كلى به شرح جزئيات صفات مؤمنان مى پردازد:

1-نخست مى گويد:«آنها مردم را به نيكى ها دعوت مى كند» (يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ) .

2-«مردم را از زشتيها و بديها و منكرات باز مى دارند» (وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ) .

3-آنها به عكس منافقان كه خدا را فراموش كرده بودند«نماز را برپا مى دارند» (وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ) .و به ياد خدا هستند و با ياد و ذكر او،دل را روشن، و عقل را بيدار و آگاه مى دارند.

4-آنها بر خلاف منافقان كه افرادى ممسك و بخيل هستند بخشى از اموال خويش را در راه خدا،و حمايت خلق خدا،و براى بازسازى جامعه،انفاق مى نمايند«و زكات اموال خويش را مى پردازد» (وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ) .

5-منافقان فاسقند و سركش،و خارج از تحت فرمان حق،اما مؤمنان «اطاعت فرمان خدا و پيامبر او مى كنند» (وَ يُطِيعُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ) .

در پايان اين آيه اشاره به نخستين امتياز مؤمنان از نظر نتيجه و پاداش كرده، مى گويد:«خداوند آنها را به زودى مشمول رحمت خويش مى گرداند» (أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللّهُ) .

شك نيست كه وعدۀ رحمت به مؤمنان از طرف خداوند،از هر نظر قطعى و اطمينان بخش است،چرا كه«خداوند توانا و حكيم است» (إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ) .

نه بدون علت وعده مى دهد،و نه هنگامى كه وعده داد،از انجام آن عاجز مى ماند.

آيه 72

* (آيه 72)-این آیه قسمتی از این رحمت واسعه الهی را که شامل حال افراد با ایمان می شود،در دو جنبهٔ«مادی»و«معنوی» شرح می دهد.

ص: 228

نخست مى فرمايد:«خداوند به مردان و زنان با ايمان باغهايى از بهشت وعده داده است كه از زير درختانش نهرها جريان دارد» (وَعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ) .

از ويژگيهاى اين نعمت بزرگ اين است كه زوال و جدايى در آن راه ندارد و«آنان جاودانه در آن مى مانند» (خالِدِينَ فِيها) .

ديگر از مواهب الهى به آنها اين است كه خداوند«مسكنهاى پاكيزه و منزلگاههاى مرفّه در قلب بهشت عدن در اختيار آنها مى گذارد» (وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنّاتِ عَدْنٍ) .

از احاديث اسلامى چنين استفاده مى شود كه«جنّات عدن»باغهاى مخصوصى است از بهشت كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و جمعى از خاصان پيروان او در آنها مستقر خواهند شد.

سپس اشاره به نعمت و پاداش معنوى آنها كرده،مى فرمايد:«رضايت و خشنودى خدا(كه نصيب اين مؤمنان راستين مى شود)از همه برتر و بزرگتر است» (وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ).

هيچ كس نمى تواند آن لذت معنوى و احساس روحانى را كه به يك انسان به خاطر توجه رضايت و خشنودى خدا از او،دست مى دهد،توصيف كند.

و در پايان آيه اشاره به تمام اين نعمتهاى مادى و معنوى كرده،مى گويد:«اين پيروزى بزرگى است» (ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) .

آيه 73

* (آيه 73)-پيكار با كفار و منافقان:سر انجام در اين آيه دستور به شدت عمل در برابر كفّار و منافقان داده،مى گويد:«اى پيامبر!با كافران و منافقان جهاد كن» (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقِينَ) .

«و در برابر آنها روش سخت و خشنى در پيش گير» (وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ) .

اين مجازات آنها در دنياست،و در آخرت«جايگاهشان دوزخ است كه بدترين سرنوشت و جايگاه است» (وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ) .

البته طرز جهاد در برابر«كفار»جهاد همه جانبه،و مخصوصا جهاد مسلحانه

ص: 229

است.و منظور از جهاد با منافقان انواع و اشكال ديگر مبارزه غير از مبارزۀ مسلحانه است،مانند مذمت و توبيخ و تهديد و رسوا ساختن آنها،و شايد جملۀ «وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ) اشاره به همين معنى باشد.

آيه 74

شأن نزول:

در بارۀ شأن نزول اين آيه روايات مختلفى نقل شده كه همۀ آنها نشان مى دهد بعضى از منافقان،مطالب زننده اى در بارۀ اسلام و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفته بودند و پس از فاش شدن اسرارشان سوگند دروغ ياد كردند كه چيزى نگفته اند و همچنين توطئه اى بر ضد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چيده بودند كه خنثى گرديد.

تفسير:

توطئۀ خطرناك!در اين آيه پرده از روى يكى ديگر از اعمال منافقان برداشته شده و آن اين كه:هنگامى كه مى بينند اسرارشان فاش شده واقعيات را انكار مى كنند و حتى براى اثبات گفتار خود به قسمهاى دروغين متوسل مى شوند.

نخست مى گويد:«منافقان سوگند ياد مى كنند كه چنان مطالبى را در بارۀ پيامبر نگفته اند» (يَحْلِفُونَ بِاللّهِ ما قالُوا) .

در حالى كه:«اينها بطور مسلم سخنان كفرآميزى گفته اند» (وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ) .و به اين جهت«پس از قبول و اظهار اسلام راه كفر را پيش گرفته اند» (وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ) .

البته آنان از آغاز مسلمان نبودند كه كافر شوند بلكه تنها اظهار اسلام مى كردند،بنابراين همين اسلام ظاهرى و صورى را نيز با اظهار كفر درهم شكستند.

و از آن بالاتر«آنها تصميم خطرناكى داشتند كه به آن نرسيدند» (وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا) .

و آن توطئه براى نابودى پيامبر و يا فعاليتهايى است كه براى به هم ريختن سازمان جامعۀ اسلامى،و توليد فساد و نفاق و شكاف،انجام مى دادند،كه هرگز به هدف نهايى منتهى نشد.

در جملۀ بعد براى اين كه زشتى و وقاحت فعاليتهاى منافقان و نمك نشناسى آنها كاملا آشكار شود اضافه مى كند:آنها در واقع خلافى از پيامبر نديده بودند و هيچ لطمه اى از ناحيۀ اسلام بر آنان وارد نشده بود،بلكه به عكس در پرتو

ص: 230

حكومت اسلام به انواع نعمتهاى مادى و معنوى رسيده بودند،بنابراين«آنها در حقيقت انتقام نعمتهايى را مى گرفتند خداوند و پيامبر با فضل و كرم خود تا سر حد استغنا به آنها داده بودند» (وَ ما نَقَمُوا إِلاّ أَنْ أَغْناهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ) .

سپس آنچنان كه سيرۀ قرآن است راه بازگشت را به روى آنان گشوده، مى گويد:«اگر آنان توبه كنند براى آنها بهتر است» (فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ) .

و اين نشانۀ واقع بينى اسلام و اهتمام به امر تربيت،و مبارزه با هرگونه سختگيرى و شدت عمل نابجاست،كه حتى راه آشتى و توبه را به روى منافقانى كه توطئه براى نابودى پيامبر كردند و سخنان كفرآميز و توهينهاى زننده داشتند بازگذارده.

در عين حال براى اين كه آنها اين نرمش را دليل بر ضعف نگيرند،به آنها هشدار مى دهد كه:«اگر به روش خود ادامه دهند،و از توبه روى برگردانند،خداوند در دنيا و آخرت آنان را به مجازات دردناكى كيفر خواهد داد» (وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ عَذاباً أَلِيماً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ) .

و اگر مى پندارند كسى در برابر مجازات الهى ممكن است به كمك آنان بشتابد سخت در اشتباهند،زيرا«آنها در سراسر روى زمين نه ولى و سرپرستى خواهند داشت و نه يار و ياورى» (وَ ما لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ) .

آيه 75

شأن نزول:

اين آيه و سه آيۀ بعد از آن در بارۀ يكى از انصار به نام «ثعلبة بن حاطب»نازل شده است،او كه مرد فقيرى بود و مرتب به مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى آمد اصرار داشت كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دعا كند تا خداوند مال فراوانى به او بدهد! پيغمبر به او فرمود:«قليل تؤدّى شكره خير من كثير لا تطيقه»؛«مقدار كمى كه حقش را بتوانى ادا كنى،بهتر از مقدار زيادى است كه توانايى ادا حقش را نداشته باشى».

ولى ثعلبه دست بردار نبود و سر انجام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى او دعا كرد.

چيزى نگذشت كه طبق روايتى پسر عموى ثروتمندى داشت از دنيا رفت و ثروت سرشارى به او رسيد.

پس از مدتى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مأمور جمع آورى زكات را نزد او فرستاد،تا زكات

ص: 231

اموال او را بگيرد،ولى اين مرد كم ظرفيت و تازه به نوا رسيده و بخيل،از پرداخت حق الهى خوددارى كرد،نه تنها خوددارى كرد،بلكه به اصل تشريع اين حكم نيز اعتراض نمود و گفت:اين حكم برادر«جزيه»است.

به هر حال هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخن او را شنيد فرمود:يا ويح ثعلبة!يا ويح ثعلبة!«واى بر ثعلبه!اى واى بر ثعلبه»!و در اين هنگام آيات مزبور نازل شد.

تفسير:

منافقان كم ظرفيتند!قرآن در اينجا روى يكى ديگر از صفات زشت منافقان انگشت مى گذارد و آن اين كه:به هنگام ضعف و ناتوانى و فقر و پريشانى، چنان دم از ايمان مى زنند كه هيچ كس باور نمى كند آنها روزى در صف منافقان قرار گيرند.

اما همين كه به نوايى برسند چنان دست و پاى خود را گم كرده و غرق دنياپرستى مى شوند كه همۀ عهد و پيمانهاى خويش را با خدا به دست فراموشى مى سپارند.

نخست مى گويد:«بعضى از منافقان كسانى هستند كه با خدا پيمان بسته اند كه اگر از فضل و كرم خود به ما مرحمت كند قطعا به نيازمندان كمك مى كنيم و از نيكوكاران خواهيم بود» (وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصّالِحِينَ) .

آيه 76

* (آيه 76)-ولى اين سخن را تنها زمانى مى گفتند كه دستشان از همه چيز تهى بود«و به هنگامى كه خداوند از فضل و رحمتش سرمايه هايى به آنان داد،بخل ورزيدند و سرپيچى كردند و رويگردان شدند» (فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ) .

آيه 77

* (آيه 77)-«اين عمل و اين پيمان شكنى و بخل نتيجه اش اين شد كه روح نفاق بطور مستمر و پايدار در دل آنان ريشه كند و تا روز قيامت و هنگامى كه خدا را ملاقات مى كنند ادامه يابد» (فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ) .

اين«به خاطر آن است كه از عهدى كه با خدا بستند تخلف كردند،و به خاطر آن است كه مرتبا دروغ مى گفتند» (بِما أَخْلَفُوا اللّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ) .

آيه 78

* (آيه 78)-سرانجام آنها را با این جمله مورد سرزنش و توبیخ قرار می دهد که

ص: 232

«آيا آنها نمى دانند خداوند اسرار درون آنها را مى داند،و سخنان آهسته و در گوشى آنان را مى شنود،و خداوند از همۀ غيوب و پنهانيها با خبر است»؟! (أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ وَ أَنَّ اللّهَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ) .

آيه 79

شأن نزول:

روايات متعددى در شأن نزول اين آيه و آيۀ بعد نقل شده،كه از مجموع آنها چنين استفاده مى شود كه:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تصميم داشت لشكر اسلام را براى مقابلۀ با دشمن(احتمالا براى جنگ تبوك)آماده سازد،و نياز به گرفتن كمك از مردم داشت،هنگامى كه نظر خود را اظهار فرمود،كسانى كه توانايى داشتند مقدار قابل ملاحظه اى به عنوان زكات يا كمك بلاعوض به ارتش اسلام تقديم كردند.

ولى بعضى از كارگران كم درآمد مسلمان با تحمل كار اضافى و كشيدن آب در شب و تهيۀ مقدارى خرما كمك ظاهرا ناچيزى به اين برنامۀ بزرگ اسلامى نمودند.

ولى منافقان عيب جو به هر يك از اين دو گروه ايراد مى گرفتند:گروه اول را به عنوان رياكار معرفى مى كردند،و كسانى را كه مقدار ظاهرا ناچيزى كمك نموده بودند به باد مسخره و استهزاء مى گرفتند.

اين آيه و آيۀ بعد نازل شد و شديدا آنها را تهديد كرد و از عذاب خداوند بيم داد!

تفسير:

كارشكنى منافقان:در اينجا اشاره به يكى ديگر از صفات عمومى منافقان شده است كه آنها افرادى لجوج،بهانه جو،و ايرادگير،و كارشكن هستند،هر كار مثبتى را،با وصله هاى نامناسبى تحقير كرده،و بد جلوه مى دهند.

قرآن مجيد شديدا اين روش غير انسانى آنها را نكوهش مى كند،و مسلمانان را از آن آگاه مى سازد،تا تحت تأثير اين گونه القائات سوء قرار نگيرند و هم منافقان بدانند كه حناى آنان در جامعۀ اسلامى رنگى ندارد! نخست مى فرمايد:«آنها كه به افراد نيكوكار مؤمنين در پرداختن صدقات و كمكهاى صادقانه،عيب مى گيرند،و مخصوصا آنها كه افراد با ايمان تنگدست را كه دسترسى جز به كمكهاى مختصر ندارند،مسخره مى كنند،خداوند آنان را

ص: 233

مسخره مى كند،و عذاب دردناك در انتظار آنهاست»! (الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقاتِ وَ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ إِلاّ جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ) .

منظور از جملۀ «سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ» (خداوند آنها را مسخره مى كند)اين است كه مجازات استهزاء كنندگان را به آنها خواهد داد،و يا آن چنان با آنها رفتار مى كند كه همچون استهزاء شدگان تحقير شوند!

آيه 80

* (آيه 80)-در اين آيه تأكيد بيشترى روى مجازات اين گروه از منافقان نموده و آخرين تهديد را ذكر مى كند به اين ترتيب كه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نموده مى گويد:«چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى،حتى اگر هفتاد بار براى آنها از خداوند طلب آمرزش نمايى هرگز خدا آنها را نمى بخشد» (اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ) .

«چرا كه آنها خدا و پيامبرش را انكار كردند و راه كفر پيش گرفتند»و همين كفر آنها را به درّۀ نفاق و آثار شوم آن افكند (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ) .

و روشن است هدايت خدا شامل حال كسانى مى شود كه در طريق حق طلبى گام بر مى دارند و جوياى حقيقتند،ولى«خداوند افراد فاسق و گنهكار و منافق را هدايت نمى كند» (وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ) .

* اهميت به كيفيت كار است نه كميت:

اين حقيقت به خوبى از آيات قرآن به دست مى آيد كه اسلام در هيچ موردى روى«كثرت مقدار عمل»تكيه نكرده، بلكه همه جا اهميت به«كيفيت عمل»داده است.

مهم اين است كه هيچ كسى از مقدار توانايى خود دريغ ندارد،سخن از بسيار و كم نيست،سخن از احساس مسؤوليت و اخلاص است.

از اين موضوع اين حقيقت نيز روشن مى شود كه در يك جامعۀ سالم اسلامى به هنگام بروز مشكلات،همه بايد احساس مسؤوليت كنند،نبايد چشمها تنها به متمكنان دوخته شود،چرا كه اسلام متعلق به همه است،و همه بايد در حفظ آن از جان و دل بكوشند.

ص: 234

آيه 81

* (آيه 81)-باز هم كارشكنى منافقان:در اين آيه نيز سخن همچنان پيرامون معرفى منافقان،به وسيلۀ اعمال و رفتار و افكار آنهاست.

نخست مى فرمايد:«آنها كه در(تبوك)از شركت در جهاد تخلف جستند،و با عذرهاى واهى در خانه هاى خود نشستند(و به گمان خود سلامت را بر خطرات ميدان جنگ ترجيح دادند)از اين عملى كه بر ضد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرتكب شدند، خوشحالند» (فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ) .

«و از اين كه در راه خدا با مال و جان خود جهاد كنند(و به افتخارات بزرگ مجاهدان نائل گردند)كراهت داشتند» (وَ كَرِهُوا أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ) .

آنها به تخلف خودشان از شركت در ميدان جهاد قناعت نكردند،بلكه با وسوسه هاى شيطانى كوشش داشتند،ديگران را نيز دلسرد يا منصرف سازند«و به آنها گفتند:در اين گرماى سوزان تابستان به سوى ميدان نبرد حركت نكنيد» (وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ) .

سپس قرآن روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده و با لحن قاطع و كوبنده اى به آنها چنين پاسخ مى گويد:«به آنها بگو:آتش سوزان دوزخ از اين هم گرمتر و سوزانتر است اگر بفهمند»! (قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كانُوا يَفْقَهُونَ) .

ولى افسوس كه بر اثر ضعف ايمان،و عدم درك كافى،توجه ندارند كه چه آتش سوزانى در انتظار آنهاست،آتشى كه يك جرقۀ كوچكش از آتشهاى دنيا سوزنده تر است.

آيه 82

* (آيه 82)-در اين آيه اشاره به اين مى كند كه آنها به گمان اين كه پيروزى به دست آورده اند و با تخلف از جهاد و دلسرد كردن بعضى از مجاهدان به هدفى رسيده اند،قهقهه سر مى دهند و بسيار مى خندند،همان گونه كه همۀ منافقان در هر عصر و زمان چنينند.

ولى قرآن به آنها اخطار مى كند كه«بايد كم بخندند و بسيار بگريند» (فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلاً وَ لْيَبْكُوا كَثِيراً) .

گريه براى آيندۀ تاريكى كه در پيش دارند،گريه به خاطر اين كه همۀ پلهاى

ص: 235

بازگشت را پشت سر خود ويران ساخته اند،و بالاخره گريه براى اين كه اين همه استعداد و سرمايۀ عمر را از دست داده و رسوايى و تيره روزى و بدبختى براى خود خريده اند.

و در آخر آيه مى فرمايد:«اين جزاى اعمالى است كه آنها انجام مى دادند» (جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ) .

آيه 83

* (آيه 83)-در اين آيه اشاره به يكى ديگر از روشهاى حساب شده و خطرناك منافقان مى كند و آن اين كه آنها به هنگامى كه كار خلافى را آشكارا انجام مى دهند براى تبرئۀ خود ظاهرا در مقام جبران بر مى آيند و با اين نوسانها و اعمال ضد و نقيض،چهرۀ اصلى خود را پنهان مى دارند.

آيه مى گويد:«هرگاه خداوند تو را به سوى گروهى از اينها باز گرداند و از تو اجازه بخواهند كه در ميدان جهاد ديگرى شركت كنند،به آنها بگو،هيچ گاه با من در هيچ جهادى شركت نخواهيد كرد،و هرگز همراه من با دشمنى نخواهيد جنگيد»! (فَإِنْ رَجَعَكَ اللّهُ إِلى طائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِيَ عَدُوًّا) .

يعنى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بايد آنها را براى هميشه مأيوس كند و روشن سازد كه ديگر كسى فريبشان را نخواهد خورد.

جملۀ «طائِفَةٍ مِنْهُمْ» (گروهى از ايشان)نشان مى دهد كه همۀ آنان حاضر نبودند از اين طريق وارد شوند و پيشنهاد شركت در جهاد ديگرى را عرضه بدارند.

سپس دليل عدم قبول پيشنهاد آنان را چنين بيان مى كند:«شما براى نخستين بار راضى شديد كه از ميدان جهاد كناره گيرى كنيد و در خانه ها بنشينيد،هم اكنون نيز به متخلفان بپيونديد،و با آنها در خانه ها بنشينيد» (إِنَّكُمْ رَضِيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفِينَ) .

آيه 84

* (آيه 84)-روش محکمتر در برابر منافقان:پس از آن که منافقان با تخلف صریح از شرکت در میدان جهاد پرده ها را دریدند و کارشان بر ملا شد،خداوند به پیامبرش دستور می دهد روش صریحتر و محکمتری در برابر آنها اتخاذ کند تا برای

ص: 236

هميشه فكر نفاق و منافق گرى از مغزهاى ديگران برچيده شود.

لذا مى فرمايد:«بر هيچ يك از آنها(منافقان)كه از دنيا مى روند نماز مگزار»! (وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً) .

«و هيچ گاه در كنار قبر او براى طلب آمرزش و استغفار نايست» (وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ) .

در حقيقت اين يك نوع مبارزۀ منفى،و در عين حال مؤثر،در برابر گروه منافقان است.

و اين يك برنامۀ مبارزۀ حساب شده در برابر گروه منافقان در آن زمان بود كه امروز هم مسلمانان بايد از روشهاى مشابه آن استفاده كنند.

در پايان آيه بار ديگر دليل اين دستور را روشن مى سازد و مى فرمايد:«اين حكم به خاطر آن است كه آنها به خدا و پيامبرش كافر شدند» (إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ) .

«و در حالى كه فاسق و مخالف فرمان خدا بودند از دنيا رفتند» (وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ) .نه از كردۀ خود پشيمان شدند و نه با آب توبه لكه هاى گناه را از دامان شستند.

آيه 85

* (آيه 85)-در اينجا ممكن بوده است سؤالى براى ما مسلمانان مطرح شود كه اگر منافقان به راستى اين همه از رحمت خدا دورند پس چرا خداوند به آنها اين همه محبت كرده و اين همه مال و فرزند(نيروى اقتصادى و انسانى)را در اختيارشان قرار داده است.

در آيۀ مورد بحث روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده و پاسخ اين سؤال را چنين مى دهد:«اموال و فرزندانشان هيچ گاه نبايد مايۀ اعجاب تو شود» (وَ لا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ) .

چرا كه به عكس آنچه مردم ظاهربين خيال مى كنند،اين اموال و فرزندان نه تنها باعث خوشوقتى آنها نيست،بلكه«خداوند مى خواهد آنان را به وسيلۀ اينها در دنيا مجازات كند،و با حال كفر جان بدهند» (إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الدُّنْيا

ص: 237

وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ).

چرا كه به عكس آنچه مردم ظاهربين خيال مى كنند،اين اموال و فرزندان نه تنها باعث خوشوقتى آنها نيست،بلكه«خداوند مى خواهد آنان را به وسيلۀ اينها در دنيا مجازات كند،و با حال كفر جان بدهند» (إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ).

اين آيه اشاره به اين واقعيت مى كند كه امكانات اقتصادى و نيروهاى انسانى در دست افراد ناصالح نه تنها سعادت آفرين نيست،بلكه غالبا مايۀ دردسر و بلا و بدبختى است،زيرا چنين اشخاصى نه اموال خود را به مورد،مصرف مى كنند و نه فرزندان سر به راه و با ايمان و تربيت يافته اى دارند،بلكه اموالشان مايۀ غفلت آنها از خدا و مسائل اساسى زندگى است و فرزندانشان هم در خدمت ظالمان و فاسدان قرار مى گيرند.

منتها براى كسانى كه ثروت و نيروى انسانى را اصيل مى پندارند و چگونگى مصرف آن،براى آنها مطرح نيست،زندگانى اين گونه اشخاص دورنماى دل انگيزى دارد،اما اگر به متن زندگيشان نزديكتر شويم و به اين حقيقت نيز توجه كنيم كه چگونگى بهره بردارى از اين امكانات مطرح است تصديق خواهيم كرد كه هرگز افراد خوشبختى نيستند.

آيه 86

* (آيه 86)-در اين آيه و آيۀ بعد باز سخن در بارۀ منافقان است.آيه مى گويد:

«هنگامى كه سوره اى در بارۀ جهاد نازل مى شود و از مردم دعوت مى كند كه به خدا ايمان بياوريد(يعنى بر ايمان خود ثابت قدم بمانند و آن را تقويت نمايند)و همراه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله در راه او جهاد كنيد،در اين هنگام منافقان قدرتمند كه توانايى كافى از نظر جسمى و مالى براى شركت در ميدان جنگ دارند از تو اجازه مى خواهند كه در ميدان جهاد شركت نكنند و مى گويند بگذار ما با قاعدين(آنها كه از جهاد معذورند)باشيم» (وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللّهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قالُوا ذَرْنا نَكُنْ مَعَ الْقاعِدِينَ) .

آيه 87

* (آيه 87)-در اين آيه قرآن آنها را با اين جمله مورد ملامت و مذمت قرار مى دهد كه«آنها راضى شدند با متخلفان باقى بمانند» (رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ) .

بعدا اضافه مى كند كه«اينها بر اثر گناه و نفاق به مرحله اى رسيده اند كه بر قلبهايشان مهر زده شده،به همين دليل چيزى نمى فهمند» (وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ

ص: 238

لا يَفْقَهُونَ) .

بعدا اضافه مى كند كه«اينها بر اثر گناه و نفاق به مرحله اى رسيده اند كه بر قلبهايشان مهر زده شده،به همين دليل چيزى نمى فهمند» (وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ) .

آيه 88

* (آيه 88)-در اين آيه از گروهى كه در نقطۀ مقابل اين دسته قرار دارند و صفات و روحيات آنها،و همچنين سر انجام كارشان درست به عكس آنهاست، سخن به ميان آمده.

آيه چنين مى گويد:«اما پيامبر و آنها كه با او ايمان آوردند با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردند» (لكِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ) .

و سر انجام كارشان اين شد كه«همۀ نيكيها براى آنهاست»و خيرات مادى و معنوى در اين جهان و جهان ديگر نصيبشان است (وَ أُولئِكَ لَهُمُ الْخَيْراتُ).

«و گروه رستگاران همينها هستند» (وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) .

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه اگر«ايمان»و«جهاد»توأم گردد هر گونه خير و بركتى را با خود همراه خواهد داشت،و جز در سايۀ اين دو،نه راهى به سوى فلاح و رستگارى است،و نه نصيبى از خيرات و بركات مادى و معنوى.

آيه 89

* (آيه 89)-در اين آيه به قسمتى از پاداشهاى اخروى اين گروه اشاره كرده، مى گويد:«خداوند باغهايى از بهشت براى آنان فراهم ساخته كه از زير درختانش نهرها جريان دارد» (أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ) .

و تأكيد مى كند:اين نعمت و موهبت عاريتى و فناپذير نيست بلكه«جاودانه در آن مى مانند» (خالِدِينَ فِيها) .«و اين پيروزى بزرگى است» (ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) .

آيه 90

* (آيه 90)-در اين آيه به تناسب بحثهاى گذشته،پيرامون منافقان بهانه جو و عذر تراش اشاره به وضع دو گروه از تخلف كنندگان از جهاد شده است.

نخست مى گويد:«گروهى از اعراب باديه نشين كه از شركت در ميدان جهاد واقعا معذور بودند نزد تو آمده اند تا به آنها اجازه داده شود و معاف گردند» (وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ) .

و در مقابل«كسانى كه به خدا و پيامبر دروغ گفتند،بدون هيچ عذرى در خانۀ خود نشستند»و به ميدان نرفتند (وَ قَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ) .

ص: 239

در پايان آيه،گروه دوم را شديدا تهديد كرده،مى گويد:«به زودى به آن دسته از ايشان كه كافر شدند عذاب دردناكى خواهد رسيد» (سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ) .

آيه 91

شأن نزول:

چنين نقل شده كه يكى از ياران با اخلاص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد:اى پيامبر خدا!من پيرمردى نابينا و ناتوانم،حتى كسى كه دست مرا بگيرد و به ميدان جهاد بياورد،ندارم،آيا اگر در جهاد شركت نكنم معذورم؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سكوت كرد،سپس آيه نازل شد و به اين گونه افراد اجازه داد.

تفسير:

در اين آيه و دو آيۀ بعد براى روشن ساختن وضع همۀ گروهها از نظر معذور بودن يا نبودن در زمينۀ شركت در جهاد تقسيم بندى مشخصى شده است.

نخست مى گويد:«كسانى كه ضعيف و ناتوان هستند(بر اثر پيرى و يا نقص اعضا همچون فقدان بينايى)همچنين بيماران و آنها كه وسيلۀ لازم براى شركت در ميدان جهاد در اختيار ندارند بر آنها ايرادى نيست كه در اين برنامۀ واجب اسلامى شركت نكنند» (لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى وَ لا عَلَى الَّذِينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ) .

اين سه گروه در هر قانونى معافند،و عقل و منطق نيز معاف بودن آنها را امضا مى كند و مسلم است كه قوانين اسلامى در هيچ مورد از منطق و عقل جدا نيست.

سپس يك شرط مهم براى حكم معافى آنها بيان كرده،مى گويد«اين در صورتى است كه آنها از هرگونه خيرخواهى مخلصانه در بارۀ خدا و پيامبرش دريغ ندارند» (إِذا نَصَحُوا لِلّهِ وَ رَسُولِهِ) .

و با سخن و طرز رفتار خود مجاهدان را تشويق كنند و در تضعيف روحيۀ دشمن و فراهم آوردن مقدمات شكست آنها كوتاهى نورزند.

بعدا براى بيان دليل اين موضوع مى فرمايد:اين گونه افراد مردان نيكوكارى هستند و«براى نيكوكاران هيچ راه ملامت و سرزنش و مجازات و مؤاخذه وجود ندارد» (ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ) .

و در پايان آيه خدا را با دو صفت از اوصاف بزرگش به عنوان دليل ديگرى بر

ص: 240

معاف بودن اين گروههاى سه گانه توصيف مى كند و مى گويد:«خداوند غفور و رحيم است» (وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

آيه 92

شأن نزول:

در روايات مى خوانيم كه هفت نفر از فقراى انصار خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و تقاضا كردند وسيله اى براى شركت در جهاد در اختيارشان گذارده شود،اما چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وسيله اى در اختيار نداشت،جواب منفى به آنها داد،آنها با چشمهاى پر از اشك از خدمتش خارج شدند و بعدا به نام «بكّائون»مشهور گشتند.

تفسير:

معذورانى كه از عشق جهاد اشك مى ريختند!در اين آيه نيز به گروه چهارمى اشاره مى كند كه آنها هم از شركت در جهاد معاف شدند،مى گويد:

«همچنين بر آن گروه ايراد نيست كه وقتى نزد تو آمدند كه مركبى براى شركت در ميدان جهاد در اختيارشان بگذارى،گفتى مركبى در اختيار ندارم كه شما را بر آن سوار كنم،ناچار از نزد تو خارج شدند در حالى كه چشمهايشان اشكبار بود،و اين اشك به خاطر اندوهى بود كه از نداشتن وسيله براى انفاق در راه خدا سر چشمه مى گرفت» (وَ لا عَلَى الَّذِينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاّ يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ) .

آيه 93

* (آيه 93)-در اين آيه،حال گروه پنجم را شرح مى دهد يعنى آنها كه به هيچ وجه در پيشگاه خدا معذور نبوده و نخواهند بود،مى فرمايد:«راه مؤاخذه و مجازات تنها به روى كسانى گشوده است كه از تو اجازه مى خواهند در جهاد شركت نكنند در حالى كه امكانات كافى و وسائل لازم براى اين كار در اختيار دارند و كاملا بى نيازند» (إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَ هُمْ أَغْنِياءُ) .

سپس اضافه مى كند:اين ننگ براى آنها بس است كه«راضى شدند با افراد ناتوان و بيمار و معلول در مدينه بمانند»و از افتخار شركت در جهاد محروم گردند (رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ) .

و اين كيفر نيز آنها را بس كه خداوند قدرت تفكر و ادراك را از آنها به خاطر اعمال زشتشان گرفته«و بر دلهايشان مهر نهاده و به همين دليل چيزى نمى دانند»

ص: 241

(وَ طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَعْلَمُونَ) .

از اين آيه به خوبى روحيۀ قوى و عالى سربازان اسلام روشن مى شود كه چگونه افتخار جهاد و شهادت را بر هر افتخار ديگرى مقدم مى داشتند،و از همين جا يكى از عوامل مهم پيشرفت سريع اسلام در آن روز و عقب ماندگى امروز ما روشن مى شود.

آغاز جزء يازدهم قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ توبه

آيه 94

شأن نزول:

بعضى از مفسران مى گويند اين آيه و دو آيۀ بعد در بارۀ گروهى از منافقان كه تعدادشان بالغ بر هشتاد نفر مى شد نازل گرديد زيرا به هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از تبوك بازگشت دستور داد هيچ كس با آنها مجالست نكند و سخن نگويد و آنها كه خود را در فشار شديد اجتماعى ديدند در مقام عذرخواهى برآمدند،آيه نازل شد و وضع آنها را مشخص ساخت.

تفسير:

به عذرها و سوگندهاى دروغينشان اعتنا نكنيد!اين سلسله از آيات همچنان پيرامون اعمال شيطانى منافقان سخن مى گويد،نخست مى فرمايد:

«هنگامى كه شما(از جنگ تبوك)به مدينه باز مى گرديد،منافقان به سراغ شما مى آيند و عذرخواهى مى كنند» (يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ) .

در اينجا روى سخن را به پيامبرش به عنوان رهبر مسلمين كرده،مى گويد:«به منافقان بگو:عذرخواهى مكنيد،ما هرگز به سخنان شما ايمان نخواهيم آورد» (قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ) .

«چرا كه خداوند ما را از اخبار شما آگاه ساخته»بنابراين ما از نقشه هاى شيطانى شما به خوبى باخبريم! (قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ).

ولى در عين حال راه بازگشت و توبه،به سوى شما باز است،«و به زودى خداوند و پيامبرش اعمال شما را مى بينند» (وَ سَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ) .

بعد مى فرمايد:همۀ اعمال و نيات شما امروز ثبت و بايگانى مى شود، «سپس به سوى كسى كه اسرار پنهان و آشكار را مى داند باز مى گرديد،و او شما را به

ص: 242

اعمالتان آگاه مى كند»و جزاى آن را به شما خواهد داد (ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) .

آيه 95

* (آيه 95)-در اين آيه بار ديگر اشاره به سوگندهاى دروغين منافقان كرده، مى فرمايد:«آنها براى فريب شما به زودى دست به دامن قسم مى زنند،و هنگامى كه به سوى آنان بازگشتيد سوگند به خدا ياد مى كنند كه از آنها صرف نظر كنيد»و اگر خطايى كرده اند مشمول عفوشان سازيد (سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ) .

در حقيقت آنها از هر درى وارد مى شوند،گاهى از طريق عذرخواهى مى خواهند خود را بى گناه قلمداد كنند،و گاهى با اعتراف به گناه،تقاضاى عفو و گذشت دارند،شايد بتوانند در دل شما نفوذ كنند.

ولى شما به هيچ وجه تحت تأثير آنان قرار نگيريد و«از آنها روى گردانيد» (فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ) .اما به عنوان اعتراض و خشم و انكار!نه به عنوان عفو و بخشش و گذشت.

سپس به عنوان تأكيد و توضيح و بيان دليل مى فرمايد:«چرا كه آنها موجوداتى پليدند»و بايد از چنين موجودات پليدى صرف نظر كرد (إِنَّهُمْ رِجْسٌ) .

و چون چنينند«جايگاهشان دوزخ است» (وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ) .

زيرا بهشت جاى نيكان و پاكان است،نه جايگاه پليدان و آلودگان! اما«همۀ اينها نتيجۀ اعمالى است كه خودشان انجام داده اند» (جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ) .

آيه 96

* (آيه 96)-در اين آيه اشاره به يكى از سوگندهاى آنها شده و آن اين كه:

«با اصرار و سوگند از شما مى خواهند كه از آنها خشنود شويد» (يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ) .

جالب اين كه در اين مورد خداوند نمى فرمايد:از آنها راضى نشويد،بلكه با تعبيرى كه بوى تهديد از آن مى آيد،مى فرمايد:«اگر هم شما از آنها راضى شويد خدا هرگز از جمعيت فاسقان راضى نخواهد شد» (فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لا

ص: 243

يَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ) .

جالب اين كه در اين مورد خداوند نمى فرمايد:از آنها راضى نشويد،بلكه با تعبيرى كه بوى تهديد از آن مى آيد،مى فرمايد:«اگر هم شما از آنها راضى شويد خدا هرگز از جمعيت فاسقان راضى نخواهد شد» (فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لا يَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ) .

شك نيست آنها از نظر دينى و اخلاقى اهميتى براى خشنودى مسلمانان قائل نبودند،بلكه مى خواستند از اين راه كدورتهاى قلبى آنان را بشويند تا در آينده از عكس العملهاى آنان در امان بمانند.

آيه 97

* (آيه 97)-باديه نشينان سنگدل و با ايمان:در اين آيه و دو آيۀ بعد به تناسب بحثهايى كه در بارۀ منافقان مدينه گذشت پيرامون حال منافقان باديه نشين، و نشانه ها و افكار آنها،و همچنين در بارۀ مؤمنان مخلص و راستين باديه گفتگو شده است.

شايد به اين علت كه به مسلمانان هشدار دهد چنين نپندارند كه منافقان تنها همان گروهى هستند كه در شهرند،بلكه منافقان باديه نشين از آنها خشن ترند.

نخست مى فرمايد:«اعراب باديه نشين(به حكم دورى از تعليم و تربيت و نشنيدن آيات الهى و سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كفر و نفاقشان شديدتر است» (الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً) .

«و باز به همين دليل،به جهل و بى خبرى از حدود فرمانها و احكامى كه خدا بر پيامبرش نازل كرده است سزاوارترند» (وَ أَجْدَرُ أَلاّ يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ) .

در پايان آيه مى فرمايد«خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) .

يعنى اگر در بارۀ عربهاى باديه نشين چنين داورى مى كند روى تناسب خاصى است كه محيط آنها با اين گونه صفات دارد.

آيه 98

* (آيه 98)-اما براى اين كه چنين توهمى پيدا نشود كه همۀ اعراب باديه نشين،و يا همۀ باديه نشينان،داراى چنين صفاتى هستند،در اين آيه مى گويد:

«گروهى از اين عربهاى باديه نشين كسانى هستند كه(بر اثر نفاق يا ضعف ايمان) هنگامى كه چيزى را در راه خدا انفاق كنند،آن را ضرر و زيان و غرامت محسوب مى دارند»نه يك موفقيت و پيروزى و تجارت پرسود (وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً) .

ص: 244

ديگر از صفات آنها اين است كه:«همواره در انتظار اين هستند كه بلاها و مشكلات شما را احاطه كند»و تيره روزى و ناكامى به سراغ شما بيايد (وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ) .در واقع آنها افرادى تنگ نظر و بخيل و حسودند.

سپس اضافه مى كند:آنها نبايد در انتظار بروز مشكلات و نزول بلاها بر شما باشند چرا كه اين مشكلات و ناكاميها و بدبختيها تنها به سراغ اين گروه منافق بى ايمان و جاهل و نادان و تنگ نظر و حسود مى رود«و حوادث دردناك براى خود آنهاست» (عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ) .

سر انجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد كه:«خداوند شنوا و داناست» (وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) .هم سخنان آنها را مى شنود و هم از نيات و مكنون ضمير آنها آگاه است.

آيه 99

* (آيه 99)-و در اين آيه به گروه دوم يعنى مؤمنان با اخلاص باديه نشين اشاره كرده،مى گويد:«گروهى از اين عربهاى باديه نشين كسانى هستند كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند» (وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ) .

به همين دليل هيچ گاه انفاق در راه خدا را غرامت و زيان،نمى دانند،بلكه با توجه به پاداشهاى وسيع الهى در اين جهان و سراى ديگر،«اين كار را وسيلۀ نزديكى به خدا و مايۀ توجه و دعاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله»كه افتخار و بركت بزرگى است مى دانند (وَ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ) .

در اينجا خداوند اين طرز فكر آنها را با تأكيد فراوان تصديق مى كند و مى گويد:«آگاه باشيد كه اين انفاقها بطور قطع مايۀ تقرب آنها در پيشگاه خداوند است» (أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ) .

و به همين دليل«خدا آنان را به زودى در رحمت خود فرو مى برد» (سَيُدْخِلُهُمُ اللّهُ فِي رَحْمَتِهِ) .

و اگر لغزشهايى از آنها سرزده باشد به خاطر ايمان و اعمال پاكشان آنها را مى بخشد«زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

ص: 245

آيه 100

* (آيه 100)-پيشگامان اسلام!به دنبال آيات گذشته كه بيان حال كفّار و منافقان را مى نمود در اين آيه اشاره به گروههاى مختلف از مسلمانان راستين شده است و آنها را در سه گروه مشخص تقسيم مى كند.

1-«پيشگامان نخستين از مهاجرين» (وَ السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ) .

يعنى آنها كه در اسلام و هجرت پيشگام بوده اند.

2-آنها كه پيشگام در«نصرت و يارى پيامبر و ياران مهاجرش بودند» (وَ الْأَنْصارِ) .

3-«و كسانى كه به نيكى از آنها پيروى كردند» (وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ) .

و با انجام اعمال نيك،و قبول اسلام،و هجرت،و نصرت آيين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنها پيوستند.

جالب توجه اين كه:همه متفقا گفته اند نخستين كسى كه از زنان،مسلمان شد «خديجه»همسر وفادار و فداكار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود،و اما از مردان،همۀ دانشمندان و مفسران شيعه به اتفاق گروه عظيمى از دانشمندان اهل سنت«على»عليه السّلام را نخستين كسى مى دانند كه دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را پاسخ گفت.

پس از ذكر اين گروه سه گانه مى فرمايد:«هم خداوند از آنها راضى است و هم آنها از خدا راضى شده اند» (رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ) .

رضايت خدا از آنها به خاطر ايمان و اعمال صالحى است كه انجام داده اند، و خشنودى آنان از خدا به خاطر پاداشهاى گوناگون و فوق العاده و پراهميت است كه به آنان ارزانى داشته.

با اين كه جملۀ گذشته همۀ مواهب و نعمتهاى الهى را در بر داشت(مواهب مادى و معنوى،جسمانى و روحانى)ولى به عنوان تأكيد و بيان«تفصيل»بعد از «اجمال»اضافه مى كند:«و خداوند براى آنها باغهايى از بهشت فراهم ساخته كه از زير درختانش نهرها جريان دارند» (وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهارُ) .

از امتيازات اين نعمت آن است كه جاودانى است و«همواره در آن خواهند ماند» (خالِدِينَ فِيها أَبَداً) .

ص: 246

«و اين است پيروزى بزرگ» (ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) .

چه پيروزى از اين برتر كه انسان احساس كند آفريدگار و معبود و مولايش از او خشنود است و كارنامۀ قبولى او را امضا كرده؟

آيه 101

* (آيه 101)-بار ديگر قرآن مجيد بحث را متوجه اعمال منافقان و گروههاى آنها كرده،مى گويد:«در ميان كسانى كه در اطراف شهر شما(مدينه)هستند گروهى از منافقان وجود دارند» (وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ) .

يعنى بايد هشيار باشيد منافقان بيرون را نيز زير نظر بگيريد و مراقب فعاليتهاى خطرناك آنان باشيد.

سپس اضافه مى كند:«در خود مدينه و از اهل اين شهر نيز گروهى هستند كه نفاق را تا سر حد سركشى و طغيان رسانده و سخت به آن پايبندند و در آن صاحب تجربه اند»! (وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ) .

اين تفاوت در تعبير كه در بارۀ منافقان«داخلى»و«خارجى»در آيۀ فوق ديده مى شود گويا اشاره به اين نكته است كه منافقان داخلى در كار خود مسلطتر و طبعا خطرناكترند،و مسلمانان بايد شديدا مراقب آنها باشند،هر چند كه منافقان خارجى را نيز بايد از نظر دور ندارند.

لذا بلافاصله بعد از آن مى فرمايد:«تو آنها را نمى شناسى ولى ما مى شناسيم» (لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ) .

البته اين اشاره به علم عادى و معمولى پيغمبر است،ولى هيچ منافات ندارد كه او از طريق وحى و تعليم الهى به اسرار آنان كاملا واقف گردد.

در پايان آيه مجازات شديد اين گروه را به اين صورت بيان مى كند كه:«ما به زودى آنها را دو بار مجازات خواهيم كرد،و پس از آن به سوى عذاب بزرگ ديگرى فرستاده خواهند شد» (سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظِيمٍ) .

«عذاب عظيم»اشاره به مجازاتهاى روز قيامت است ولى در اين كه،آن دو عذاب ديگر چه نوع عذابى است به نظر مى رسد كه يكى از اين دو عذاب همان مجازات اجتماعى آنها به خاطر رسوائيشان و كشف اسرار درونيشان مى باشد

ص: 247

و مجازات دوم آنان همان است كه در آيۀ 50 سورۀ انفال اشاره شده،آنجا كه مى فرمايد:«هرگاه كافران را به هنگامى كه فرشتگان مرگ جان آنها را مى گيرند ببينى كه چگونه به صورت و پشت آنها مى كوبند،و مجازات مى كنند،به حال آنها تأسف خواهى خورد».

آيه 102

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه رواياتى نقل شده كه در بيشتر آنها به نام«ابو لبابه انصارى»برخورد مى كنيم،طبق روايتى او با دو يا چند نفر ديگر از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از شركت در جنگ«تبوك»خوددارى كردند اما هنگامى كه آياتى را كه در مذمت متخلفين وارد شده بود شنيدند بسيار ناراحت و پشيمان گشتند،خود را به ستونهاى مسجد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله بستند و هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بازگشت و از حال آنها خبر گرفت عرض كردند:آنها سوگند ياد كرده اند كه خود را از ستون باز نكنند تا اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين كند،رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:من نيز سوگند ياد مى كنم كه چنين كارى نخواهم كرد مگر اين كه خداوند به من اجازه دهد.

آيه نازل شد و خداوند توبۀ آنها را پذيرفت،و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را از ستون مسجد باز كرد.

آنها به شكرانۀ اين موضوع همۀ اموال خود را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تقديم داشتند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:هنوز دستورى در اين باره بر من نازل نشده است،چيزى نگذشت كه آيۀ بعد نازل شد و دستور داد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قسمتى از اموال آنها را بگيرد.

تفسير:

توبه كاران-پس از اشاره به وضع منافقان داخل و خارج مدينه در آيۀ قبل در اينجا با اشاره به وضع گروهى از مسلمانان گناهكار كه اقدام به توبه و جبران اعمال سوء خود كردند،مى فرمايد:«گروه ديگرى از آنها به گناهان خود اعتراف كردند» (وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ) .

«و اعمال صالح و ناصالح را به هم آويختند» (خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً) .

سپس اضافه مى كند:«اميد مى رود كه خداوند توبۀ آنها را بپذيرد»و رحمت خويش را به آنان بازگرداند (عَسَى اللّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ) .

ص: 248

«زيرا خداوند آمرزند و مهربان است»و داراى رحمتى وسيع و گسترده (إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

آيه 103

* (آيه 103)-زكات عامل پاكى فرد و جامعه:در اين آيه به يكى از احكام مهم اسلامى يعنى مسألۀ زكات اشاره شده است،و به عنوان يك قانون كلّى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه«از اموال آنها صدقه يعنى زكات بگير» (خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً) .

دستور«خذ»(بگير)دليل روشنى است كه رئيس حكومت اسلامى مى تواند زكات را از مردم بگيرد،نه اين كه منتظر بماند كه اگر مايل بودند خودشان بپردازند و اگر نبودند نه! سپس به دو قسمت از فلسفۀ اخلاقى و روانى و اجتماعى زكات اشاره كرده، مى فرمايد:«تو با اين كار آنها را پاك مى كنى و نموّ مى دهى» (تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها) .

آنها را از رذائل اخلاقى،از دنيا پرستى و بخل پاك مى كنى،و نهال نوع دوستى و سخاوت و توجه به حقوق ديگران را در آنها پرورش مى دهى.

از اين گذشته،مفاسد و آلودگيهايى كه در جامعه به خاطر فقر و فاصلۀ طبقاتى و محروميت گروهى از جامعه به وجود مى آيد با انجام اين فريضۀ الهى بر مى چينى، و صحنۀ اجتماع را از اين آلودگيها پاك مى سازى.

سپس اضافه مى كند:هنگامى كه آنها زكات مى پردازند«براى آنها دعا كن و به آنها درود بفرست» (وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ) .

اين نشان مى دهد كه حتى در برابر انجام وظائف واجب بايد از مردم تشكر و تقدير كرد،و مخصوصا از طريق معنوى و روانى آنها را تشويق نمود،همانطور كه در روايات مى خوانيم هنگامى كه مردم زكات خود را خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى آوردند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با جملۀ اللّهمّ صلّ عليهم به آنها دعا مى كرد.

بعد اضافه مى كند كه:«اين دعا و درود تو مايۀ آرامش خاطر آنهاست» (إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ) .

چرا كه از پرتو اين دعا رحمت الهى بر دل و جان آنها نازل مى شود،آن گونه كه آن را احساس كنند.

ص: 249

و در پايان آيه به تناسب بحثى كه گذشت مى گويد:«خداوند شنوا و داناست» (وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) .

هم دعاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مى شنود،و هم از نيّات زكات دهندگان آگاه است.

آيه 104

* (آيه 104)-از آنجا كه بعضى از گنهكاران مانند متخلفان جنگ تبوك به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اصرار داشتند كه توبۀ آنها را بپذيرد در اين آيه به اين موضوع اشاره مى كند كه پذيرش توبه،كار پيامبر نيست.

«آيا آنها نمى دانند كه تنها خداوند توبه را از بندگانش مى پذيرد» (أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ) .

نه تنها پذيرندۀ توبه اوست،بلكه«زكات و يا صدقات ديگرى را(كه به عنوان كفّارۀ گناه و تقرب به پروردگار مى دهند)نيز خدا مى گيرد» (وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ) .

شك نيست كه گيرندۀ زكات و صدقات يا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و امام عليه السّلام و پيشواى مسلمين است و يا افراد مستحق،ولى از آنجا كه دست پيامبر و پيشوايان راستين و افراد مستحقّ دست خداست گويى خداوند اين صدقات را مى گيرد.

در روايتى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل شده مى خوانيم:انّ الصّدقة تقع فى يد اللّه قبل ان تصل الى يد السّائل؛«صدقه پيش از آن كه در دست نيازمند قرار بگيرد به دست خدا مى رسد»! حتى در روايتى تصريح شده كه همۀ اعمال آدمى را فرشتگان تحويل مى گيرند جز صدقه كه مستقيما به دست خدا مى رسد.

و در پايان آيه بار ديگر به عنوان تأكيد مى فرمايد:«و خداوند توبه پذير و مهربان است» (وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ) .

آيه 105

* (آيه 105)-در اين آيه بحثهاى گذشته را به شكل تازه اى تأكيد مى كند و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه به همۀ مردم اين موضوع را ابلاغ كن«و بگو اعمال و وظائف خود را انجام دهيد،و بدانيد هم خدا و هم رسولش و هم مؤمنان،اعمال شما را خواهند ديد» (وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ).

اشاره به اين كه كسى تصور نكند اگر در خلوتگاه يا در ميان جمع،عملى را

ص: 250

انجام مى دهد از ديدگاه علم خدا مخفى و پنهان مى ماند،بلكه علاوه بر خداوند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان نيز از آن آگاهند.

اين آگاهى مقدمۀ پاداش و يا كيفرى است كه در جهان ديگر در انتظار انسان است،لذا به دنبال اين جمله مى افزايد:«و به زودى به سوى كسى كه آگاه از پنهان و آشكار است باز مى گرديد،و شما را به آنچه عمل كرده ايد خبر مى دهد»و بر طبق آن جزا خواهد داد (وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) .

* مسألۀ عرض اعمال:

در ميان پيروان مكتب اهل بيت عليهم السّلام با توجه به اخبار فراوانى كه از امامان رسيده عقيدۀ معروف و مشهور بر اين است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و امامان عليهم السّلام از اعمال همۀ امت آگاه مى شوند،يعنى خداوند از طرق خاصى اعمال امت را بر آنها عرضه مى دارد.

مسألۀ عرض اعمال اثر تربيتى فوق العاده اى در معتقدان به آن دارد،زيرا هنگامى كه من بدانم علاوه بر خدا كه همه جا با من است پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و پيشوايان محبوب من همه روز يا همه هفته از هر عملى كه انجام مى دهم،اعم از خوب و بد در هر نقطه و هر مكان آگاه مى شوند،بدون شك بيشتر رعايت مى كنم و مراقب اعمال خود خواهم بود.

آيه 106

شأن نزول:

جمعى از مفسران گفته اند كه اين آيه در بارۀ سه نفر از متخلفان جنگ تبوك به نام«هلال بن اميه»و«مرارة بن ربيع»و«كعب بن مالك»نازل شده است-شرح پشيمانى و چگونگى توبۀ آنها در ذيل آيۀ 118 همين سوره به خواست خدا خواهد آمد.

تفسير:

در اين آيه اشاره به گروه ديگرى از گنهكاران شده است كه پايان كار آنها درست روشن نيست،نه چنانند كه مستحق رحمت الهى باشند و نه چنانند كه بتوان از آمرزش آنها بكلى مأيوس بود.

لذا قرآن در بارۀ آنها مى گويد:«گروه ديگرى كارشان متوقف بر فرمان خداست يا آنها را مجازات مى كند و يا توبۀ آنان را مى پذيرد» (وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللّهِ إِمّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ) .

ص: 251

و در پايان آيه اضافه مى كند:خداوند بدون حساب با آنها رفتار نمى كند، بلكه با علم خويش و به مقتضاى حكمتش با آنها رفتار خواهد نمود چرا كه «خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) .

آيه 107

شأن نزول:

اين آيه در بارۀ گروهى ديگر از منافقان است كه براى تحقق بخشيدن به نقشه هاى شوم خود اقدام به ساختن مسجدى در مدينه كردند كه بعدا به نام مسجد«ضرار»معروف شد.

خلاصۀ جريان چنين است:گروهى از منافقان نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و عرض كردند به ما اجازه ده مسجدى در ميان قبيلۀ بنى سالم(نزديك مسجد قبا)بسازيم تا افراد ناتوان و بيمار و پيرمردان از كار افتاده در آن نماز بگزارند،و اين در موقعى بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عازم جنگ تبوك بود.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنها اجازه داد،ولى آنها اضافه كردند آيا ممكن است شخصا بياييد و در آن نماز بگزاريد؟پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود من فعلا عازم سفرم.

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از تبوك بازگشت نزد او آمدند و گفتند اكنون تقاضا داريم به مسجد ما بيايى و در آنجا نماز بگزارى،و از خدا بخواهى ما را بركت دهد، و اين در حالى بود كه هنوز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وارد دروازۀ مدينه نشده بود.

در اين هنگام پيك وحى خدا نازل شد و سلسله آيات(107-110)را آورد و پرده از اسرار كار آنها برداشت.

و به دنبال آن پيامبر دستور داد مسجد مزبور را آتش زنند،و بقاياى آن را ويران كنند،و جاى آن را محل ريختن زباله هاى شهر سازند!

تفسير:

بتخانه اى در چهرۀ مسجد!در اين آيه به وضع گروه ديگرى از مخالفان اشاره كرده،مى گويد:«گروهى ديگر از آنها مسجدى در مدينه اختيار كردند»كه هدفهاى شومى زير اين نام مقدس داشتند (وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً) .

سپس هدفهاى آنها را در چهار قسمت زير خلاصه مى كند:

1-منظور آنها اين بود كه با اين عمل«ضرر و زيانى»به مسلمانان برسانند (ضِراراً) .

2-«تقويت مبانى كفر»و بازگشت دادن مردم به وضع قبل از اسلام (وَ كُفْراً) .

ص: 252

3-«ايجاد تفرقه در ميان صفوف مسلمانان» (وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ) .

زيرا با اجتماع گروهى در اين مسجد،مسجد«قبا»كه نزديك آن بود و يا مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه از آن فاصله داشت از رونق مى افتاد.

از اين جمله،چنين بر مى آيد كه نبايد فاصلۀ بين مساجد آن چنان باشد كه روى اجتماع يكديگر اثر بگذارند.

4-آخرين هدف آنها اين بود كه:«مركز و كانونى براى كسى كه با خدا و پيامبرش از پيش مبارزه كرده بود(و سوابق سوئش بر همگان روشن بود)بسازند تا از اين پايگاه نفاق،برنامه هاى خود را عملى سازند» (وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ) .

ولى عجب اين است كه تمام اين اغراض سوء و اهداف شوم را در يك لباس زيبا و ظاهر فريب پيچيده بودند؛«و حتى سوگند ياد مى كردند كه ما جز نيكى قصد و نظر ديگرى نداشتيم» (وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ الْحُسْنى) .

ولى قرآن اضافه مى كند:«خداوندى(كه از اسرار درون همه آگاه است و غيب و شهود برايش يكسان مى باشد)گواهى مى دهد كه بطور مسلم آنها دروغگو هستند» (وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ).

آيه 108

* (آيه 108)-خداوند در اين آيه تأكيد بيشترى روى اين موضوع حياتى كرده، به پيامبرش صريحا دستور مى دهد كه:«هرگز در اين مسجد قيام به عبادت مكن» و نماز مگزار (لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً) .

بلكه به جاى اين مسجد«شايسته تر اين است كه در مسجدى قيام به عبادت كنى كه شالودۀ آن در روز نخست بر اساس تقوا گذارده شده است» (لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ) .

نه اين مسجدى كه شالوده و اساسش از روز نخست بر كفر و نفاق و بى دينى و تفرقه بنا شده است.

سپس قرآن اضافه مى كند:علاوه بر اين كه اين مسجد از اساس بر شالودۀ تقوا گذارده شده،«گروهى از مردان در آن به عبادت مشغولند كه دوست مى دارند

ص: 253

خود را پاكيزه نگه دارند،و خدا پاكيزگان را دوست دارد» (فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ) .

پاكيزگى و طهارت در اينجا معنى وسيعى دارد كه هرگونه پاكسازى روحانى از آثار شرك و گناه،و جسمانى از آثار آلودگى به كثافات را شامل مى شود.

آيه 109

* (آيه 109)-در اين آيه مقايسه اى ميان دو گروه مؤمنان كه مساجدى همچون مسجد قبا را بر پايۀ تقوا بنا مى كنند با منافقانى كه شالودۀ كار خود را بر كفر و نفاق و تفرقه و فساد قرار مى دهند به عمل آمده است.

نخست مى گويد:«آيا كسى كه بناى آن مسجد را بر پايۀ تقوا و پرهيز از مخالفت فرمان خدا و جلب خشنودى او نهاده است بهتر است،يا كسى كه شالودۀ آن را بر لبۀ پرتگاه سستى در كنار دوزخ نهاده كه به زودى در آتش جهنم سقوط خواهد كرد»! (أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فِي نارِ جَهَنَّمَ) .

تشبيه فوق با نهايت روشنى و وضوح بى ثباتى و سستى كار منافقان و استحكام و بقاى كار اهل ايمان و برنامه هاى آنها را روشن مى سازد.

و از آنجا كه گروه منافقان هم به خويشتن ستم مى كنند و هم به جامعه،در آخر آيه مى فرمايد:«خداوند ظالمان را هدايت نمى كند» (وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ) .

آيه 110

* (آيه 110)-در اين آيه اشاره به لجاجت و سرسختى منافقان كرده،مى گويد:

آنها چنان در كار خود سرسختند و در نفاق سرگردان،و در تاريكى و ظلمت كفر حيرانند كه حتى«بنايى را كه خودشان بر پا كردند همواره به عنوان يك عامل شك و ترديد-يا يك نتيجۀ شك و ترديد-در قلوب آنها باقى مى ماند،مگر اين كه دلهاى آنها قطعه قطعه شود و بميرند» (لا يَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلاّ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ) .

و در آخر آيه مى گويد:«و خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) .

اگر به پيامبرش دستور مبارزه و درهم كوبيدن چنين بناى ظاهرا حق به جانبى

ص: 254

را داد به خاطر آگاهى از نيات سوء بنا كنندگان و باطن و حقيقت اين بنا بود اين دستور عين حكمت و بر طبق مصلحت و صلاح حال جامعۀ اسلامى صادر شد نه يك قضاوت عجولانه بود و نه زاييدۀ يك هيجان و عصبانيت.

آيه 111

* (آيه 111)-يك تجارت بى نظير!از آنجا كه در آيات گذشته در بارۀ متخلفان و جهاد سخن به ميان آمد،در اين آيه و آيۀ بعد مقام والاى مجاهدان با ايمان،با ذكر مثال جالبى،بيان شده است.

در اين مثال خداوند خود را خريدار و مؤمنان را فروشنده معرفى كرده، و مى گويد:«خداوند از مؤمنان جانها و اموالشان را خريدارى مى كند،و در برابر اين متاع،بهشت را به آنان مى دهد» (إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ) .

و از آنجا كه در هر معامله در حقيقت«پنج ركن اساسى»وجود دارد،در اين آيه به تمام اين اركان اشاره كرده است.

خودش را«خريدار»و مؤمنان را«فروشنده»و جانها و اموال را«متاع» و بهشت را«ثمن»(بها)براى اين معامله قرار داده است.

منتها طرز پرداخت اين متاع را با تعبير لطيفى چنين بيان مى كند:«آنها در راه خدا پيكار مى كنند،و دشمنان حق را مى كشند و يا در اين راه كشته مى شوند» و شربت شهادت را مى نوشند (يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ) .

و به دنبال آن به«اسناد»معتبر و محكم اين معامله كه پنجمين ركن است اشاره كرده،مى فرمايد:«اين وعدۀ حقى است بر عهدۀ خداوند كه در سه كتاب آسمانى تورات،انجيل و قرآن آمده است» (وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ) .

سپس براى تأكيد روى اين معاملۀ بزرگ اضافه مى كند:«چه كسى وفادارتر به عهدش از خداست»؟ (وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ) .

يعنى؛گرچه بهاى اين معامله فورا پرداخت نمى شود،اما خطرات نسيه را در بر ندارند!چرا كه خداوند به حكم قدرت و توانايى و بى نيازى،از هر كس نسبت به عهد و پيمانش وفادارتر است.

ص: 255

و از همه جالبتر اين كه پس از انجام مراسم اين معامله،همان گونه كه در ميان تجارت كنندگان معمول است،به طرف مقابل تبريك گفته و معامله را معاملۀ پرسودى براى او مى خواهد و مى گويد:«بشارت باد بر شما به اين معامله اى كه انجام داديد» (فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بايَعْتُمْ بِهِ) .

«و اين پيروزى و رستگارى بزرگى براى همۀ شماست» (وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) .

آيه 112

* (آيه 112)-همان گونه كه روش قرآن مجيد است كه در آيه اى سخنى را به اجمال برگزار مى كند و در آيۀ بعد به شرح و توضيح آن مى پردازد،در اين آيه مؤمنان را كه فروشندگان جان و مال به خدا هستند با نه صفت بارز معرفى مى كند.

1-«آنها توبه كارانند» (التّائِبُونَ) .و دل و جان خود را به وسيلۀ آب توبه از آلودگى گناه شستشو مى دهند.

2-«آنها عبادت كارانند» (الْعابِدُونَ) .و در پرتو راز و نياز با خدا و پرستش ذات پاك او خودسازى مى كنند».

3-«آنها(در برابر نعمتهاى مادى و معنوى پروردگار)سپاس مى گويند» (الْحامِدُونَ) .

4-«آنها از يك كانون عبادت و پرستش به كانون ديگرى رفت و آمد دارند» (السّائِحُونَ) .

و به اين ترتيب برنامه هاى خودسازى آنان در پرتو عبادت،در محيط محدودى خلاصه نمى شود،و به افق خاصى تعلق ندارد،بلكه همه جا كانون عبوديت پروردگار و خودسازى و تربيت براى آنهاست.

5-«آنها كه در برابر عظمت خدا ركوع مى كنند» (الرّاكِعُونَ) .

6-«آنها كه سر بر آستانش مى سايند و سجده مى آورند» (السّاجِدُونَ) .

7-«آنها كه مردم را به نيكيها دعوت مى كنند» (الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ) .

8-«آنها كه(تنها به وظيفۀ دعوت به نيكى قناعت نمى كنند بلكه)با هر گونه فساد و منكرى مى جنگند» (وَ النّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ) .

ص: 256

9-«و آنها كه(پس از اداى رسالت امر به معروف و نهى از منكر،به آخرين و مهمترين وظيفۀ اجتماعى خود يعنى)حفظ حدود الهى،و اجراى قوانين او، و اقامۀ حق و عدالت قيام مى كنند» (وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ) .

پس از ذكر اين صفات نه گانه،خداوند بار ديگر چنين مؤمنان راستين و تربيت يافتگان مكتب ايمان و عمل را تشويق مى كند،و به پيامبرش مى گويد:«اين مؤمنان را بشارت ده» (وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ) .

آيه 113

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و آيۀ بعد نقل شده است كه گروهى از مسلمانان به پيامبر اسلام مى گفتند:آيا براى پدران ما كه در عصر جاهليت از دنيا رفتند طلب آمرزش نمى كنى؟آيات مزبور نازل شد و به همۀ آنها اخطار كرد كه هيچ كس حق ندارد براى مشركان استغفار نمايد.

تفسير:

آيه،نخست با تعبيرى رسا و قاطع پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان را از استغفار براى مشركان نهى مى كند و مى گويد:«شايسته نيست كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و افراد با ايمان براى مشركان طلب آمرزش كنند» (ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ) .

سپس براى تأكيد و تعميم اضافه مى كند:«حتى اگر از نزديكانشان باشند» (وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى) .

بعدا دليل اين موضوع را ضمن جمله اى چنين توضيح مى دهد:«بعد از آن كه براى مسلمانان روشن شد كه مشركان اهل دوزخند»طلب آمرزش براى آنها معنى ندارد (مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ) .

اين كارى است بيهوده و آرزويى نابجا چرا كه مشرك به هيچ وجه قابل آمرزش نيست.

آيه 114

* (آيه 114)-در اين آيه به پاسخ اين سؤال-كه اگر اين كار ممنوع است چرا ابراهيم براى«آزر»استغفار كرد؟-پرداخته مى گويد:«و استغفار ابراهيم براى پدرش [ عمويش آزر]به خاطر وعده اى بود كه به او داد،اما هنگامى كه براى او آشكار شد كه وى دشمن خداست از او بيزارى جست»و برايش استغفار نكرد (وَ ما كانَ

ص: 257

اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيّاهُ فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ) .

در پايان آيه اضافه مى كند:«ابراهيم(كسى بود كه در پيشگاه خدا خاضع و از خشم و غضب پروردگار خائف و ترسان،و مردى بزرگوار و)مهربان و بردبار بود» (إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوّاهٌ حَلِيمٌ) .

* هر گونه پيوندى با دشمنان بايد قطع شود:

از آيات متعددى از قرآن اين موضوع به خوبى استفاده مى شود كه هرگونه پيوند و همبستگى خويشاوندى و غير خويشاوندى بايد تحت الشعاع پيوندهاى مكتبى قرار گيرد و اين پيوند(ايمان به خدا و مبارزۀ با هرگونه شرك و بت پرستى)بايد بر تمام روابط مسلمانان حاكم باشد،چرا كه اين پيوند يك پيوند زير بنايى و حاكم بر همۀ مقدرات اجتماعى آنهاست.

آيه 115

شأن نزول:

گروهى از مسلمانان قبل از نزول فرائض و واجبات چشم از جهان بسته بودند،جمعى خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و در بارۀ سرنوشت آنها اظهار نگرانى كردند،و چنين مى پنداشتند كه آنها شايد گرفتار مجازات الهى به خاطر عدم انجام اين فرائض باشند.آيه نازل شد و اين موضوع را نفى كرد.

تفسير:

مجازات پس از تبيين-اين آيه اشاره به يك قانون كلى و عمومى است،كه عقل نيز آن را تأييد مى كند و آن اين كه تكليف و مسؤوليت همواره بعد از بيان احكام است،و اين همان چيزى است كه در علم اصول از آن تعبير به قاعدۀ «قبح عقاب بلا بيان»مى شود.

لذا در آغاز مى فرمايد:«چنين نبوده كه خداوند گروهى را پس از هدايت گمراه سازد تا اين كه آنچه را كه بايد از آن بپرهيزند براى آنها تبيين كند» (وَ ما كانَ اللّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ) .

و در پايان آيه مى فرمايد:«خداوند به هر چيزى داناست» (إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ) .

يعنى؛علم و دانايى خداوند ايجاب مى كند كه تا چيزى را براى بندگان بيان نكرده است،كسى را در برابر آن مسؤول نداند و مؤاخذه نكند.

ص: 258

آيه 116

* (آيه 116)-در اين آيه روى اين مسأله تكيه و تأكيد مى كند كه:«حكومت آسمانها و زمين براى خداست» (إِنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

و نظام حيات و مرگ نيز در كف قدرت اوست،اوست كه«زنده مى كند و مى ميراند» (يُحْيِي وَ يُمِيتُ) .

و بنابراين«هيچ ولىّ و سرپرست و ياورى جز خدا نداريد» (وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ) .

اشاره به اين كه،شما نبايد بر غير او تكيه كنيد،و بيگانگان از خدا را پناهگاه يا مورد علاقۀ خود قرار دهيد،و پيوند محبت خويش را با اين دشمنان خدا از طريق استغفار يا غير آن بر قرار و محكم داريد.

آيه 117

شأن نزول:

اين آيه در مورد غزوۀ تبوك و مشكلات طاقت فرسايى كه به مسلمانان در اين جنگ رسيد نازل شده،اين مشكلات به قدرى بود كه گروهى تصميم به بازگشت گرفتند اما لطف و توفيق الهى شامل حالشان شد،و همچنان پابرجا ماندند.

تفسير:

اين آيه اشاره به شمول رحمت بى پايان پروردگار نسبت به پيامبر و مهاجرين و انصار در آن لحظات حساس كرده،مى گويد:«رحمت خدا شامل حال پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مهاجران و انصار،همانها كه در موقع شدت و سختى از او پيروى كردند،شد» (لَقَدْ تابَ اللّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ) .

سپس اضافه مى كند:«اين شمول رحمت الهى به هنگامى بود كه بر اثر شدت حوادث و فشار ناراحتيها نزديك بود دلهاى گروهى از مسلمانان از جادۀ حق منحرف شود»و تصميم به مراجعت از تبوك بگيرند (مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ) .

دگر بار تأكيد مى كند كه«بعد از اين ماجرا،خداوند رحمت خود را شامل حال آنها ساخت،و توبۀ آنها را پذيرفت،زيرا او نسبت به مؤمنان مهربان و رحيم است» (ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ) .

ص: 259

آيه 118

شأن نزول:

سه نفر از مسلمانان به نام«كعب بن مالك»و«مرارة بن ربيع»و«هلال بن اميه»از شركت در جنگ تبوك،و حركت همراه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سرباز زدند،ولى اين به خاطر آن نبود كه جزء دار و دستۀ منافقان باشند،بلكه به خاطر سستى و تنبلى بود،چيزى نگذشت كه پشيمان شدند.

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از صحنۀ تبوك به مدينه بازگشت،خدمتش رسيدند و عذرخواهى كردند،اما پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حتى يك جمله با آنها سخن نگفت و به مسلمانان نيز دستور داد كه احدى با آنها سخن نگويد.

آنها در يك محاصرۀ عجيب اجتماعى قرار گرفتند،بطورى كه فضاى مدينه با تمام وسعتش چنان بر آنها تنگ شد كه مجبور شدند براى نجات از اين خوارى و رسوايى بزرگ،شهر را ترك گويند و به كوههاى اطراف مدينه پناه ببرند.

سر انجام پس از پنجاه روز توبه و تضرع به پيشگاه خداوند،توبۀ آنان قبول شد و آيه در اين زمينه نازل گرديد.

تفسير:

زندان محاصرۀ اجتماعى گنهكاران!نه تنها آن گروه عظيم مسلمانان را كه در جهاد شركت كرده بودند،مورد رحمت خويش قرار داد«بلكه آن سه نفر را كه(از شركت در جهاد تخلف ورزيده بودند و)جنگجويان آنها را پشت سر گذاشتند و رفتند،نيز مشمول لطف خود قرار داد» (وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا) .

اما اين لطف الهى به آسانى شامل حال آنها نشد،بلكه آن به هنگامى بود كه آن سه نفر در محاصرۀ شديد اجتماعى قرار گرفتند،و مردم همگى با آنها قطع رابطه كردند،«آن چنان كه زمين با همۀ وسعتش بر آنها تنگ شد» (حَتّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ) .

و سينۀ آنها چنان از اندوه آكنده شد كه گويى«جايى در وجود خويش براى خود نمى يافتند» (وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ). تا آنجا كه خود آنها نيز از يكديگر قطع رابطه كردند.

و به اين ترتيب همۀ راهها به روى آنها بسته شد،«و يقين پيدا كردند كه پناهگاهى از خشم خدا جز از طريق بازگشت به سوى او نيست» (وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ

ص: 260

مِنَ اللّهِ إِلاّ إِلَيْهِ) .

«بار ديگر(رحمت خدا به سراغ آنان آمد،و)توبه و بازگشت حقيقى و خالصانه را بر آنان آسان ساخت،تا توبه كنند» (ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا) .

چرا كه«خداوند توبه پذير و رحيم است» (إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ) .

آيه 119

* (آيه 119)-با صادقان باشيد:در آيات گذشته،سخن در بارۀ گروهى از متخلفان در ميان بود،اما در آيۀ مورد بحث اشاره به نقطۀ مقابل آنها كرده به همۀ مسلمانان دستور مى دهد كه رابطۀ خود را با راستگويان و آنها كه بر سر پيمان خود ايستاده اند محكم بداريد.

نخست مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ) .

و براى اين كه بتوانيد راه پر پيچ و خم تقوا را بدون اشتباه و انحراف بپيمائيد اضافه مى كند:«با صادقان باشيد» (وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ) .

«صادقين»آنهايى هستند كه تعهدات خود را در برابر ايمان به پروردگار به خوبى انجام مى دهند،نه ترديدى به خود راه مى دهند،نه عقب نشينى مى كنند، نه از انبوه مشكلات مى هراسند بلكه با انواع فداكاريها،صدق ايمان خود را ثابت مى كنند.

شك نيست كه اين صفات مراتبى دارد كه بعضى مانند امامان معصوم عليهم السّلام در قلۀ آن قرار گرفته اند و بعضى ديگر در مرحلۀ پايينتر.

آيه 120

* (آيه 120)-مشكلات مجاهدان بى پاداش نمى ماند:در آيات گذشته بحثهايى پيرامون سرزنش كسانى كه از غزوۀ تبوك خوددارى كرده بودند،به ميان آمد،اين آيه و آيۀ بعد به عنوان يك قانون كلى و همگانى،بحث نهايى را روى اين موضوع مى كند.

نخست مى گويد:«مردم مدينه و باديه نشينانى كه در اطراف اين شهر(كه مركز و كانون اسلام است)زندگى مى كنند حق ندارند،از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تخلف جويند» (ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللّهِ) .

ص: 261

«و نه حفظ جان خود را بر حفظ جان او مقدم دارند» (وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ) .چرا كه او رهبر امت،و پيامبر خدا،و رمز بقاء و حيات ملت اسلام است.

اين وظيفۀ همۀ مسلمانان در تمام قرون و اعصار است كه رهبران خويش را همچون جان خويش،بلكه بيشتر گرامى دارند و در حفظ آنان بكوشند و آنها را در برابر حوادث سخت تنها نگذارند،چرا كه خطر براى آنها خطر براى امت است.

سپس به پاداشهاى مجاهدان كه در برابر هر گونه مشكلى در راه جهاد نصيبشان مى شود،اشاره كرده و روى هفت قسمت از اين مشكلات و پاداش آن انگشت مى گذارد و مى گويد:«اين به خاطر آن است كه هيچ گونه تشنگى به آنها نمى رسد» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ) .«و هيچ رنج و خستگى پيدا نمى كنند» (وَ لا نَصَبٌ) .

«و هيچ گرسنگى در راه خدا دامن آنها را نمى گيرد» (وَ لا مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللّهِ). «و در هيچ نقطۀ خطرناك و ميدان پرمخاطره اى كه موجب خشم و ناراحتى كفار است قرار نمى گيرند» (وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفّارَ) .

«و هيچ ضربه اى از دشمن بر آنها وارد نمى شود» (وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً) .

«مگر اين كه در ارتباط با آن،عمل صالحى براى آنها ثبت مى شود» (إِلاّ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ).

و مسلما پاداش يك به يك آنها را از خداوند بزرگ دريافت خواهند داشت،«زيرا خدا پاداش نيكوكاران را هيچ گاه ضايع نمى كند» (إِنَّ اللّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ) .

آيه 121

* (آيه 121)-«همچنين هيچ مال كم يا زيادى را در مسير جهاد،انفاق نمى كنند» (وَ لا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً) .

«و هيچ سرزمينى را(براى رسيدن به ميدان جهاد و يا به هنگام بازگشت)زير پا نمى گذارند،مگر اين كه تمام اين گامها،و آن انفاقها،براى آنها ثبت مى شود» (وَ لا يَقْطَعُونَ وادِياً إِلاّ كُتِبَ لَهُمْ) .

«تا سر انجام خداوند اين اعمال را به عنوان بهترين اعمالشان پاداش دهد»

ص: 262

(لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) .

آيه 122

شأن نزول:

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سوى ميدان جهاد حركت مى كرد،همۀ مسلمانان به استثناى منافقان و معذوران در خدمتش حركت مى كردند،حتى در جنگهايى كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله شخصا شركت نمى كرد(سريه ها) همگى به سوى ميدان مى رفتند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را تنها مى گذاردند.

آيه نازل شد و اعلام كرد كه در غير مورد ضرورت،شايسته نيست همۀ مسلمانان به سوى ميدان جنگ بروند.

تفسير:

جهاد با جهل و جهاد با دشمن-اين آيه كه با آيات گذشته در زمينۀ جهاد پيوند دارد،اشاره به واقعيتى مى كند كه براى مسلمانان جنبۀ حياتى دارد و آن اين كه:گرچه جهاد بسيار پراهميت است و تخلف از آن ننگ و گناه،ولى در مواردى كه ضرورتى ايجاب نمى كند كه همۀ مؤمنان در ميدان جهاد شركت كنند، مخصوصا در مواقعى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شخصا در مدينه باقى مانده نبايد همه به جهاد بروند بلكه لازم است هر جمعيتى از مسلمانان به دو گروه تقسيم شوند گروهى فريضۀ جهاد را انجام دهند،و گروه ديگرى در مدينه بمانند و معارف و احكام اسلام را بياموزند همان گونه كه آيه مى فرمايد:«شايسته نيست مؤمنان همگى به سوى ميدان جهاد كوچ كنند چرا از هر گروهى از آنان،طايفه اى كوچ نمى كند(و طايفه اى در مدينه بماند)تا در دين و معارف و احكام اسلام آگاهى يابند» (وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ) .

«و به هنگامى كه ياران مجاهدشان از ميدان بازگشتند احكام و فرمانهاى الهى را به آنها تعليم دهند و از مخالفت آن انذارشان نمايند» (وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ) .

«باشد(كه اين برنامه موجب شود)كه آنها از مخالفت فرمان خدا بپرهيزند» و وظايف خويش را انجام دهند (لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ) .

مسألۀ مهمى كه از آيه مى توان استفاده كرد،احترام و اهميت خاصى است كه اسلام براى مسألۀ«تعليم»و«تعلم»قائل شده است،تا آنجا كه

ص: 263

مسلمانان را ملزم مى سازد كه همه در ميدان جنگ شركت نكنند،بلكه گروهى بمانند و معارف اسلام را بياموزند.

يعنى جهاد با جهل همانند جهاد با دشمن بر آنها فرض است،و اهميت يكى كمتر از ديگرى نيست،بلكه تا مسلمانان در مسألۀ جهاد با جهل،پيروز نشوند در جهاد با دشمن پيروز نخواهند شد،زيرا يك ملت جاهل همواره محكوم به شكست است.

آيه 123

* (آيه 123)-دشمنان نزديكتر را دريابيد!به تناسب بحثهايى كه تاكنون پيرامون جهاد در اين سوره ذكر شده در اين آيه به دو دستور ديگر در زمينۀ اين موضوع مهم اسلام اشاره گرديده است.

نخست روى سخن را به مؤمنان كرده،مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!با كفارى كه به شما نزديكترند پيكار كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفّارِ) .

آيۀ فوق گرچه از«پيكار مسلحانه»،و از«فاصلۀ مكانى»سخن مى گويد،ولى بعيد نيست كه روح آيه در پيكارهاى منطقى و فاصله هاى معنوى نيز حاكم باشد،به اين معنى كه مسلمانان به هنگام پرداختن به مبارزۀ منطقى و تبليغاتى با دشمنان، اول بايد به سراغ كسانى بروند كه خطرشان براى جامعۀ اسلامى بيشتر و نزديكتر است،مثلا در عصر ما كه خطر الحاد و مادّيگرى همۀ جوامع را تهديد مى كند،بايد مبارزۀ با آن را مقدم بر مبارزۀ با مذاهب باطله قرار داد،نه اين كه آنها فراموش شوند، بلكه بايد لبۀ تيز حمله متوجه گروه خطرناكتر گردد،يا مثلا مبارزه با استعمار فكرى و سياسى و اقتصادى بايد در درجۀ اول قرار گيرد.

دومين دستورى كه در زمينۀ جهاد،در اين آيه مى خوانيم،دستور شدت عمل است،آيه مى گويد:«دشمنان بايد در شما يك نوع خشونت احساس كنند» (وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً) .

بنابراين تنها،وجود قدرت كافى نيست،بلكه بايد در برابر دشمن نمايش قدرت داد.

ص: 264

و در پايان آيه به مسلمانان با اين عبارت نويد پيروزى مى دهد كه:«بدانيد خدا با پرهيزكاران است» (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ) .

اين تعبير ممكن است علاوه بر آنچه گفته شد،اشاره به اين معنى نيز باشد كه توسل به خشونت و شدت عمل بايد توأم با تقوا باشد،و هيچ گاه از حدود انسانى تجاوز نكند.

آيه 124

* (آيه 124)-تأثير آيات قرآن بر دلهاى آماده و آلوده:به تناسب بحثهايى كه در بارۀ منافقان و مؤمنان گذشت،در اين آيه و آيۀ بعد اشاره به يكى از نشانه هاى بارز اين دو گروه شده است.

نخست مى گويد:«و هنگامى كه سوره اى نازل مى شود،بعضى از منافقان به يكديگر مى گويند:ايمان كداميك از شما را نزول اين سوره افزون ساخت»؟ (وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً).

و با اين سخن مى خواستند عدم تأثير سوره هاى قرآن و بى اعتنايى خود را نسبت به آنها بيان كنند.

اما قرآن با لحن قاطعى به آنها پاسخ مى دهد و ضمن تقسيم مردم به دو گروه،مى گويد:«اما كسانى كه ايمان آورده اند!نزول اين آيات بر ايمانشان افزوده و آنها به فضل و رحمت الهى خوشحالند» (فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ) .

آيه 125

* (آيه 125)-«و اما آنها كه در دلهايشان بيمارى(نفاق و جهل و عناد و حسد) است،پليدى تازه اى بر پليديشان مى افزايد»! (وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ).

چرا كه در برابر هر فرمان تازه اى نافرمانى و عصيان جديدى مى كنند و در مقابل هر حقيقت لجاجت جديدى،و اين سبب تراكم عصيانها و لجاجتها،در وجودشان مى شود،و چنان ريشه هاى اين صفات زشت در روح آنان قوى مى گردد «و سر انجام در حال كفر و بى ايمانى از دنيا خواهند رفت» (وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ) .

قرآن در دو آيۀ بالا بر اين واقعيت تأكيد مى كند كه تنها وجود برنامه ها

ص: 265

و تعليمات حياتبخش براى سعادت يك فرد،يا يك گروه كافى نيست،بلكه آمادگى زمينه ها نيز بايد به عنوان يك شرط اساسى مورد توجه قرار گيرد.

آيات قرآن مانند دانه هاى حياتبخش باران است؛كه مى دانيم«در باغ،سبزه رويد و در شوره زار،خس!»

آيه 126

* (آيه 126)-در اين آيه و آيۀ بعد نيز سخن را در بارۀ منافقان ادامه مى دهد، و آنها را مورد سرزنش و اندرز قرار داده مى گويد:«آيا آنها نمى بينند كه در هر سال، يك يا دو بار،مورد آزمايش قرار مى گيرند»! (أَ وَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ) .

و عجب اين كه با اين همه آزمايشهاى پى درپى«از راه خلاف باز نمى ايستند و توبه نمى كنند و متذكر نمى شوند» (ثُمَّ لا يَتُوبُونَ وَ لا هُمْ يَذَّكَّرُونَ) .

از تعبير آيه چنين بر مى آيد كه اين آزمايش غير از آزمايش عمومى است كه همۀ مردم در زندگى خود با آن رو برو مى شوند.بلكه از آزمايشهايى بوده كه بايد باعث بيدارى اين گروه گردد مثل فاش شدن اعمال سوءشان و ظاهر شدن باطنشان.

آيه 127

* (آيه 127)-سپس اشاره به قيافۀ انكار آميزى كه آنها در برابر آيات الهى به خود مى گرفتند كرده،مى گويد:«و هنگامى كه سوره اى از قرآن نازل مى شود،بعضى از آنها با نظر تحقير و انكار نسبت به آن سوره به بعض ديگر نگاه مى كنند»و با حركات چشم،مراتب نگرانى خود را ظاهر مى سازند (وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ) .

ناراحتى و نگرانى آنها از اين نظر است كه مبادا نزول آن سوره،رسوايى جديدى برايشان فراهم سازد.

و به هر حال تصميم بر اين مى گيرند كه از مجلس بيرون بروند،تا اين نغمه هاى آسمانى را نشنوند،اما از اين بيم دارند كه به هنگام خروج كسى آنها را ببيند،لذا آهسته از يكديگر سؤال مى كنند:آيا كسى متوجه ما نيست«آيا كسى شما را مى بيند»؟! (هَلْ يَراكُمْ مِنْ أَحَدٍ) .

و همين كه اطمينان پيدا مى كنند جمعيت به سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مشغولند

ص: 266

و متوجه آنها نيستند«از مجلس بيرون مى روند» (ثُمَّ انْصَرَفُوا) .

در پايان آيه،به ذكر علت اين موضوع پرداخته و مى گويد:«آنها به اين جهت از شنيدن كلمات خدا ناراحت مى شوند كه«خداوند قلوبشان را(به خاطر لجاجت و عناد و به خاطر گناهانشان)از حق منصرف ساخته(و يك حالت دشمنى و عداوت نسبت به حق پيدا كرده اند)چرا كه آنها افرادى بى فكر و نفهم هستند» (صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ) .

آيه 128

* (آيه 128)-آخرين آيات قرآن مجيد:اين آيه و آيۀ بعد كه آخرين آياتى است كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده است،و با آن سورۀ برائت پايان مى پذيرد،در واقع اشاره اى است به تمام مسائلى كه در اين سوره گذشت.

نخست روى سخن را به مردم كرده،مى گويد:«پيامبرى از خودتان به سوى شما آمد»! (لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ) .

«مِنْ أَنْفُسِكُمْ» (از خودتان)اشاره به شدت ارتباط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با مردم است، گويى پاره اى از جان مردم و روح جامعه در شكل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ظاهر شده است.

پس از ذكر اين صفت به چهار قسمت ديگر از صفات ممتاز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه در تحريك عواطف مردم و جلب احساساتشان اثر عميق دارد اشاره كرده،نخست مى گويد:«هر گونه ناراحتى و زيان و ضررى به شما برسد براى او سخت ناراحت كننده است» (عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ) .

و به شدت از رنجهاى شما رنج مى برد.

ديگر اين كه:«او سخت به هدايت شما علاقه مند است»و به آن عشق مى ورزد (حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ) .

سپس به سومين و چهارمين صفت اشاره كرده،مى گويد:«او نسبت به مؤمنان رءوف و رحيم است» (بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ) .

بنابراين هرگونه دستور مشكل و طاقت فرسايى را مى دهد-حتى گذشتن از بيابانهاى طولانى و سوزان در فصل تابستان،با گرسنگى و تشنگى،براى مقابله با يك دشمن نيرومند در جنگ تبوك-آن هم يك نوع محبت و لطف از ناحيۀ او

ص: 267

و براى نجات شما،از چنگال ظلم و ستم و گناه و بدبختى است.

آيه 129

* (آيه 129)-در اين آيه كه آخرين آيۀ سورۀ توبه است،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را دلدارى مى دهد كه از سركشيها و عصيانهاى مردم،دلسرد و نگران نشود،مى گويد:«اگر آنها روى از حق بگردانند(نگران نباش و)بگو:خداوند براى من كافى است»چرا كه او بر هر چيزى تواناست (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللّهُ) .

«همان خداوندى كه هيچ معبودى جز او نيست»و بنابراين تنها پناهگاه اوست (لا إِلهَ إِلاّ هُوَ) .

آرى«من تنها بر چنين معبودى تكيه كرده ام،و به او دلبسته ام و كارهايم را به او واگذارده ام» (عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ) .

«و او پروردگار عرش بزرگ است» (وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ) .

جايى كه عرش و عالم بالا و جهان ماوراء طبيعت با آن همه عظمتى كه دارد، در قبضۀ قدرت او،و تحت حمايت و كفالت اوست،چگونه مرا تنها مى گذارد و در برابر دشمن يارى نمى كند؟مگر قدرتى در برابر قدرتش تاب مقاومت دارد؟و يا رحمت و عطوفتى بالاتر از رحمت و عطوفت او تصور مى شود؟ «پايان سورۀ توبه»

ص: 268

سورۀ يونس[10]

اشاره

اين سورۀ در«مكّه»نازل شده و داراى 109 آيه است.

* محتوا و فضيلت اين سوره:

اين سوره كه به گفتۀ بعضى از مفسران بعد از سورۀ اسراء و قبل از سورۀ هود نازل شده است روى چند مسألۀ اصولى و زير بنايى تكيه مى كند،كه از همه مهمتر مسألۀ«مبدأ»و«معاد»است.

منتها نخست از مسألۀ وحى و مقام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخن مى گويد،سپس به نشانه هايى از عظمت آفرينش مى پردازد،بعد مردم را به ناپايدارى زندگى مادى دنيا و لزوم توجه به سراى آخرت متوجه مى سازد.

و به تناسب همين مسائل قسمتهاى مختلفى از زندگى پيامبران بزرگ از جمله نوح و موسى و يونس عليهم السّلام را بازگو مى كند و به همين مناسبت نام سورۀ يونس بر آن گذارده شده است.

و بالأخره براى تكميل بحثهاى فوق در هر مورد مناسبى از بشارت و انذار، بشارت به نعمتهاى بى پايان الهى براى صالحان و انذار و بيم دادن طاغيان و گردنكشان،استفاده مى كند.

لذا در روايتى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:«كسى كه سورۀ يونس را در هر دو يا سه ماه بخواند بيم آن نمى رود كه از جاهلان و بى خبران باشد،و روز قيامت از مقربان خواهد بود».-و اين به خاطر آن است كه آيات هشدار دهنده و بيدار كننده در اين سوره فراوان است.

ص: 269

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

* (آيه 1)-در اين سوره بار ديگر با«حروف مقطعه»قرآن رو برو مى شويم كه به صورت«الف-لام-راء»(الر).ذكر شده است.

به دنبال آن نخست اشاره به عظمت آيات قرآن كرده،مى گويد:«آنها آيات كتاب حكيم است» (تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ) .

توصيف قرآن به«حكيم»اشاره به اين است كه آيات قرآن داراى آن چنان استحكام و نظم و حسابى است كه هرگونه باطل و خرافه و هزل را از خود دور مى سازد،جز حق نمى گويد و جز به راه حق دعوت نمى كند.

آيه 2

* (آيه 2)-رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله:اين آيه به تناسب اشاره اى كه در آيۀ قبل به قرآن مجيد و وحى آسمانى شده،يكى از ايرادات رائج مشركان را نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بيان مى كند،همان اشكالى كه بطور مكرر در قرآن مجيد آمده و آن اين كه چرا وحى آسمانى از ناحيۀ خدا بر انسانى نازل شده،چرا فرشته اى مأموريت اين رسالت بزرگ را به عهده نگرفته است؟! قرآن در پاسخ اين گونه سؤالات مى گويد:«آيا تعجبى براى مردم دارد كه ما وحى به مردى از آنان فرستاديم» (أَ كانَ لِلنّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنا إِلى رَجُلٍ مِنْهُمْ) .

سپس به محتواى اين وحى آسمانى اشاره كرده،آن را در دو چيز خلاصه مى كند:نخست اين كه به او وحى فرستاديم كه:«مردم را انذار كن و از عواقب كفر و گناه بترسان» (أَنْ أَنْذِرِ النّاسَ) .

ديگر اين كه:«به افراد با ايمان بشارت ده كه براى آنان در پيشگاه خدا قدم صدق است» (وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ) .

تعبير «قَدَمَ صِدْقٍ» يا اشاره به آن است كه ايمان«سابقۀ فطرى»دارد و يا اشاره به مسألۀ معاد و نعمتهاى آخرت است و يا اين كه قدم به معنى پيشوا و رهبر است،يعنى براى مؤمنان پيشوا و رهبرى صادق فرستاده شده است.و ممكن است

ص: 270

بشارت به همۀ اين امور،هدف از تعبير فوق بوده باشد.

باز در پايان آيه به يكى از اتهاماتى كه مشركان كرارا براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ذكر مى كردند اشاره كرده،مى گويد:«كافران گفتند اين مرد ساحر آشكارى است» (قالَ الْكافِرُونَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِينٌ) .

اين گونه تعبيرها كه از ناحيۀ دشمنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله صادر مى شد خود دليل روشنى است بر اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كارهاى خارق العاده اى داشته كه افكار و دلها را به سوى خود جذب مى كرده است،مخصوصا تكيه كردن روى سحر در مورد قرآن مجيد خود گواه زنده اى بر جاذبۀ فوق العادۀ اين كتاب آسمانى است كه آنها براى اغفال مردم آن را زير پردۀ سحر مى پوشاندند.

آيه 3

* (آيه 3)-خداشناسى و معاد:قرآن پس از اشاره به مسألۀ وحى و نبوت در نخستين آيات اين سوره،به سراغ دو اصل اساسى تعليمات همۀ انبياء يعنى«مبدأ» و«معاد»مى رود،و اين دو اصل مهم را در ضمن عباراتى كوتاه و گويا بيان مى كند.

نخست مى گويد:«پروردگار شما همان خداوندى است كه آسمانها و زمين را در شش روز(دوران)آفريد» (إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّامٍ) .

«سپس بر تخت قدرت قرار گرفت،و به تدبير كار جهان پرداخت» (ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ) .

پس از آن كه روشن شد خالق و آفريدگار«اللّه»است و زمام ادارۀ جهان هستى به دست اوست و تدبير همۀ امور به فرمان او مى باشد معلوم است كه بتها اين موجودات بى جان و عاجز و ناتوان هيچ گونه نقشى در سرنوشت انسانها نمى توانند داشته باشند لذا در جملۀ بعد مى فرمايد:«هيچ شفاعت كننده اى جز به اذن و فرمان او وجود ندارد» (ما مِنْ شَفِيعٍ إِلاّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ) .

آرى!«اين چنين است«اللّه»پروردگار شما،او را پرستش كنيد»نه غير او (ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ) .

«آيا با اين دليل روشن متذكر نمى شويد؟» أَ فَلا تَذَكَّرُونَ) .

ص: 271

آيه 4

* (آيه 4)-سپس در اين آيه سخن از معاد مى گويد و در جمله هاى كوتاهى هم اصل اين مسأله و هم دليل و هم هدف آن را بيان مى دارد.

نخست مى گويد:«بازگشت همۀ شما به سوى خداست» (إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً) .

سپس روى اين مسألۀ مهم تأكيد كرده،اضافه مى كند:«اين وعدۀ قطعى خداوند است» (وَعْدَ اللّهِ حَقًّا) .

بعد اشاره به دليل آن كرده،مى گويد:«خداوند آفرينش را آغاز كرد و سپس تجديد مى كند» (إِنَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ) .

آيات مربوط به معاد در قرآن نشان مى دهد كه علت عمدۀ ترديد مشركان و مخالفان،اين بوده كه در امكان چنين چيزى ترديد داشته اند و با تعجب سؤال مى كردند آيا اين استخوانهاى پوسيده و خاك شده بار ديگر لباس حيات و زندگى در بر مى كند و به شكل نخست باز مى گردد؟لذا قرآن مى گويد:همان گونه كه شما را در آغاز ايجاد كرد باز مى گرداند.

سپس سخن از هدف معاد به ميان مى آيد كه اين برنامه«براى آن است كه خداوند افرادى را كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند به عدالت پاداش دهد» (لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ بِالْقِسْطِ) .

بى آنكه كوچكترين اعمال آنها از نظر لطف و مرحمت او مخفى و بى اجر بماند.

«و آنها كه راه كفر و انكار پوييدند(و طبعا عمل صالحى نيز نداشتند زيرا ريشۀ عمل خوب اعتقاد خوب است مجازات دردناك،و)نوشيدنى از آب گرم و سوزان و عذاب اليم به خاطر كفرشان در انتظارشان است» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ) .

آيه 5

* (آيه 5)-گوشه اى از آيات عظمت خدا:در آيات گذشته اشارۀ كوتاهى به مسألۀ مبدأ و معاد شده بود،ولى از اين به بعد اين دو مسألۀ اصولى كه مهمترين پايۀ دعوت انبياء بوده است بطور مشروح مورد بحث قرار مى گيرد.

نخست اشاره به قسمتهايى از آيات عظمت خدا در جهان آفرينش كرده،

ص: 272

مى گويد:«او كسى است كه خورشيد را ضياء و روشنى و قمر را نور قرار داد» (هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً) .

خورشيد با نور عالمگيرش نه تنها بستر موجودات را گرم و روشن مى سازد بلكه در تربيت گياهان و پرورش حيوانات سهم عمده و اساسى دارد و اگر روزى اين اشعۀ حياتبخش از كرۀ خاكى ما قطع شود در فاصلۀ كوتاهى تاريكى و سكوت و مرگ همه جا را فرا خواهد گرفت.

ماه با نور زيبايش چراغ شبهاى تار ماست،و روشنايى ملائمش براى همۀ ساكنان زمين مايۀ آرامش و نشاط است.

سپس به يكى ديگر از آثار مفيد وجود ماه اشاره كرده،مى گويد:«خداوند براى آن منزل گاههايى مقدر كرد تا شمارۀ سالها و حساب زندگى و كار خويش را بدانيد» (وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ) .

يعنى يك تقويم بسيار دقيق و زندۀ طبيعى است كه عالم و جاهل مى توانند آن را بخوانند و حساب تاريخ كارها و امور زندگى خود را نگهدارند و اين اضافه بر نورى است كه ماه به ما مى بخشد.

سپس اضافه مى كند:اين آفرينش و اين گردش مهر و ماه سرسرى و از بهر بازيگرى نيست«خداوند آن را نيافريده است مگر به حق» (ما خَلَقَ اللّهُ ذلِكَ إِلاّ بِالْحَقِّ) .

و در پايان آيه تأكيد مى كند كه:«خدا آيات و نشانه هاى خود را براى آنها كه مى فهمند و درك مى كنند شرح مى دهد» (يُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ) .

اما بى خبران بى بصر چه بسيار از كنار همۀ اين آيات و نشانه هاى پروردگار مى گذرند و كمترين چيزى از آن درك نمى كنند.

آيه 6

* (آيه 6)-در این آیه به قسمتی دیگر از نشانه ها و دلائل وجودش در آسمان و زمین پرداخته،می گوید:«درآمد و شد شب و روز و آنچه خداوند در آسمان و زمین آفریده است نشانه هایی است برای گروه پرهیزکاران»(اِنَّ فِی اختِٔلافِ اللَّیلِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَقَ اللّهُ فِی السَّمواتِ وَالاَرضِ لَایاتٍ لِقَومٍ یَتَّقُونَ).

ص: 273

يعنى؛تنها كسانى اين آيات را درك مى كنند كه در پرتو تقوا و پرهيز از گناه، صفاى روح و روشن بينى يافته اند اگر نور آفتاب يكنواخت و بطور مداوم بر زمين مى تابيد مسلما درجۀ حرارت در زمين به قدرى بالا مى رفت كه قابل زندگى نبود و همچنين اگر شب بطور مستمر ادامه مى يافت همه چيز از شدت سرما مى خشكيد ولى خداوند اين دو را پشت سر يكديگر قرار داده تا بستر حيات و زندگى را در كرۀ زمين آماده و مهيا سازد.

آيه 7

* (آيه 7)-بهشتيان و دوزخيان:از اين آيه به بعد نيز شرحى پيرامون معاد و سرنوشت مردم در جهان ديگر آمده است.

نخست مى فرمايد:«كسانى كه اميد لقاى ما را ندارند و به رستاخيز معتقد نيستند و به همين دليل تنها به زندگى دنيا خشنودند و به آن اطمينان مى كنند...» (إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها) .

«و همچنين آنها كه از آيات ما غافلند و در آنها انديشه نمى كنند»تا قلبى بيدار و دلى مملو از احساس مسؤوليت پيدا كنند... (وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ) .

آيه 8

* (آيه 8)-«اين هر دو گروه جايگاهشان آتش است،به خاطر اعمالى كه انجام مى دهند» (أُولئِكَ مَأْواهُمُ النّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ) .

در حقيقت نتيجۀ مستقيم عدم ايمان به معاد همان دلبستگى به اين زندگى محدود و مقامهاى مادى و اطمينان و اتكاء به آن است.

همچنين غفلت از آيات الهى،سر چشمۀ بيگانگى از خدا،و بيگانگى از خدا سر چشمۀ عدم احساس مسؤوليت،و آلودگى به ظلم و فساد و گناه است، و سر انجام آن چيزى جز آتش نمى تواند باشد.

آيه 9

* (آيه 9)-سپس اشاره به حال گروه ديگرى مى كند كه نقطۀ مقابل اين دو گروه مى باشند،مى گويد:«كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، خداوند به كمك ايمانشان آنها را هدايت مى كند» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمانِهِمْ) .

اين نور هدايت الهى كه از نور ايمانشان سر چشمه مى گيرد،تمام افق زندگانى

ص: 274

آنها را روشن مى سازد،در پرتو اين نور آن چنان روشن بينى پيدا مى كنند كه جار و جنجالهاى مكتبهاى مادى،و وسوسه هاى شيطانى،و زرق و برقهاى گناه،و زر و زور،فكر آنها را نمى دزدد،و از راه به بيراهه گام نمى نهند.

اين حال دنياى آنان و در جهان ديگر خداوند قصرهايى به آنها مى بخشد كه «از زير آنها در باغهاى بهشت نهرها جارى است» (تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فِي جَنّاتِ النَّعِيمِ) .

آيه 10

* (آيه 10)-آنها در محيطى مملو از صلح و صفا و عشق به پروردگار و انواع نعمتها به سر مى برند.

هر زمان كه جذبۀ ذات و صفات خدا وجودشان را روشن مى سازد«گفتار و دعاى آنها در بهشت اين است كه:پروردگارا!منزه و پاك از هر گونه عيب و نقصى» (دَعْواهُمْ فِيها سُبْحانَكَ اللّهُمَّ) .

و هر زمان به يكديگر مى رسند سخن از صلح و صفا مى گويند:«و تحيت آنها در آنجا سلام است» (وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ) .

و سر انجام هرگاه از نعمتهاى گوناگون خداوند در آنجا بهره مى گيرند به شكر پرداخته«و آخرين سخنشان اين است كه:حمد و سپاس مخصوص پروردگار عالميان است» (وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ) .

آيه 11

* (آيه 11)-انسانهاى خودرو!در اين آيه نيز همچنان سخن پيرامون مسألۀ پاداش و كيفر بدكاران است.

نخست مى گويد:«اگر خداوند مجازات مردم بدكار را سريعا و در اين جهان انجام دهد و همان گونه كه آنها در به دست آوردن نعمت و خير و نيكى عجله دارند،در مجازاتشان تعجيل كند،عمر همگى به پايان مى رسد و اثرى از آنها باقى نمى ماند» (وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللّهُ لِلنّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ) .

ولى از آنجا كه لطف خداوند همۀ بندگان حتى بدكاران و كافران و مشركان را نيز شامل مى شود،در مجازاتشان عجله به خرج نمى دهد،شايد بيدار شوند و توبه

ص: 275

كنند،و از بيراهه به راه بازگردند.

و در پايان آيه مى فرمايد:مجازاتشان همين بس كه«افرادى را كه ايمان به رستاخيز و لقاى ما ندارند به حال خود رها مى كنيم تا در طغيانشان حيران و سرگردان شوند»،نه حق را از باطل بشناسند،و نه راه را از چاه (فَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ) .

آيه 12

* (آيه 12)-آنگاه اشاره به وجود نور توحيد در فطرت و عمق روح آدمى كرده،مى گويد:«هنگامى كه به انسان زيانى مى رسد،و دستش از همه جا كوتاه مى شود،دست به سوى ما دراز مى كند و ما را(در همه حال)در حالى كه به پهلو خوابيده يا نشسته يا ايستاده است مى خواند» (وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً) .

آرى!خاصيت مشكلات و حوادث دردناك،كنار رفتن حجابها از روى فطرت پاك آدمى است،و براى مدتى،هر چند كوتاه درخشش اين نور توحيدى آشكار مى گردد.

سپس مى گويد:اما اين افراد،چنان كم ظرفيت و بى خردند كه«به مجرد اين كه بلا و ناراحتى آنها را برطرف مى سازيم،آن چنان در غفلت فرو مى روند كه گويا هرگز از ما تقاضايى نداشتند»و ما نيز به آنها كمكى نكرديم (فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ) .

«آرى!اين چنين اعمال مسرفان در نظرشان جلوه داده شده است» (كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) .

خداوند اين خاصيت را در اعمال زشت و آلوده آفريده كه هر قدر انسان به آنها بيشتر آلوده شود،بيشتر خو مى گيرد و نه تنها قبح و زشتى آنها تدريجا از ميان مى رود بلكه كم كم به صورت عملى شايسته در نظرش مجسم مى گردد! و اما چرا در آيۀ فوق اين گونه افراد به عنوان«مسرف»(اسرافكار)معرفى شده اند؟به خاطر اين است كه چه اسرافى از اين بالاتر كه انسان مهمترين سرمايۀ وجود خود يعنى عمر و سلامت و جوانى و نيروها را بيهوده در راه فساد و گناه

ص: 276

و عصيان و يا در مسير به دست آوردن متاع بى ارزش و ناپايدار اين دنيا به هدر دهد، و در برابر اين سرمايه چيزى عايد او نشود.

آيه 13

* (آيه 13)-ستمگران پيشين و شما:در اين آيه نيز اشاره به مجازاتهاى افراد ستمگر و مجرم در اين جهان مى كند و با توجه دادن مسلمانان به تاريخ گذشته به آنها گوشزد مى نمايد كه اگر راه آنان را بپويند به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد.

نخست مى گويد:«ما امتهاى قبل از شما را هنگامى كه دست به ستمگرى زدند و با اين كه پيامبران با دلائل و معجزات روشن براى هدايت آنان آمدند هرگز به آنها ايمان نياوردند،هلاك و نابود ساختيم» .

(وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمّا ظَلَمُوا وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا)

و در پايان آيه مى افزايد:اين برنامه مخصوص جمعيت خاصى نيست «اين چنين مجرمان را كيفر مى دهيم» .

(كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ)

آيه 14

(آيه 14)در اين آيه مطلب را صريحتر بيان مى كند و مى گويد:«سپس شما را جانشين آنها در زمين قرار داديم تا ببينيم چگونه عمل مى كنيد» . (ثُمَّ جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ)

از جملۀ (چنان نبود كه ايمان بياورند)استفاده مى شود كه خداوند تنها آن گروهى را به هلاكت كيفر مى دهد كه اميدى به ايمان آنها در آينده نيز نباشد،و به اين ترتيب اقوامى كه در آينده ممكن است ايمان بياورند مشمول چنين كيفرهايى نمى شوند.

«وَ ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا»

آيه 15

(آيه 15)

شأن نزول:

اين آيه و دو آيۀ بعد از آن در بارۀ چند نفر از بت پرستان نازل شده،چرا كه خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و گفتند:آنچه در اين قرآن در بارۀ ترك عبادت بتهاى بزرگ ما،لات و عزى و منات و هبل و همچنين مذمت از آنان وارد شده براى ما قابل تحمل نيست،اگر مى خواهى از تو پيروى كنيم،قرآن ديگرى بياور كه اين ايراد در آن نباشد!و يا حدّ اقل اين گونه مطالب را در قرآن كنونى تغيير ده!

تفسير:

اين آيات نيز در تعقيب آيات گذشته پيرامون مبدأ و معاد سخن

ص: 277

مى گويد،نخست به يكى از اشتباهات بزرگ بت پرستان اشاره كرده،مى گويد:

«هنگامى كه آيات آشكار و روشن ما بر آنها خوانده مى شود،آنها كه به رستاخيز و لقاى ما ايمان ندارند مى گويند:قرآن ديگرى غير از اين بياور و يا لااقل اين قرآن را، تغيير ده» .

(وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ)

اين بى خبران بينوا،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را براى رهبرى خود نمى خواستند،بلكه او را به پيروى از خرافات و اباطيل خويش دعوت مى كردند.

قرآن با صراحت آنها را از اين اشتباه بزرگ در مى آورد،و به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه به آنها«بگو:براى من ممكن نيست كه از پيش خود آن را تغيير دهم» .

(قُلْ ما يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي)

سپس براى تأكيد اضافه مى كند:«من فقط پيروى از چيزى مى كنم كه بر من وحى مى شود»

(إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحى إِلَيَّ).

نه تنها نمى توانم تغيير و تبديلى در اين وحى آسمانى بدهم،بلكه«اگر كمترين تخلفى از فرمان پروردگار بكنم،از مجازات آن روز بزرگ(رستاخيز) مى ترسم» .

(إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ)

آيه 16

(آيه 16)در اين آيه به دليل اين موضوع مى پردازد و مى گويد به آنها بگو:

من كمترين اراده اى از خودم در بارۀ اين كتاب آسمانى ندارم«و اگر خدا مى خواست اين آيات را بر شما تلاوت نمى كردم و از آن آگاهتان نمى ساختم» .

(قُلْ لَوْ شاءَ اللّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ)

به دليل اين كه«سالها پيش از اين در ميان شما زندگى كردم» .و هرگز اين گونه سخنان را از من نشنيده ايد،اگر آيات از ناحيۀ من بود لابد در اين مدت چهل سال از فكر من بر زبانم جارى مى شد و حد اقل گوشه اى از آن را بعضى از من شنيده بودند.

(فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ)

«آيا مطلبى را به اين روشنى درك نمى كنيد» .

(أَ فَلا تَعْقِلُونَ)

آيه 17

* (آيه 17)-باز برای تأکید اضافه می کند که من به خوبی می دانم بدترین انواع

ص: 278

ظلم و ستم آن است كه كسى بر خدا افتراء ببندد«چه كسى ستمكارتر است از كسى كه دروغى را به خدا نسبت بدهد» .

(فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً)

بنابراين چگونه چنين گناه بزرگى را ممكن است من مرتكب بشوم.

«همچنين كار كسى كه آيات الهى را تكذيب مى كند»نيز بزرگترين ظلم و ستم است .

(أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ)

اگر شما از عظمت گناه تكذيب و انكار آيات حق بى خبريد من بى خبر نيستم،و به هر حال اين كار شما جرم بزرگى است،و«مجرمان هرگز رستگار نخواهند شد» .

(إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ)

آيه 18

(آيه 18)معبودهاى بى خاصيت:در اين آيه نيز بحث«توحيد»،از طريق نفى الوهيت بتها،تعقيب شده است،و با دليل روشنى بى ارزش بودن بتها اثبات گرديده:«آنها غير از خدا معبودهايى را مى پرستند كه نه زيانى به آنان مى رساند(كه از ترس زيانشان آنها را بپرستند)و نه سودى مى رساند»كه به خاطر سودشان مورد، عبادت قرار دهند . (وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ)

سپس به ادعاى واهى بت پرستان پرداخته،مى گويد:«آنها مى گويند:اين بتها شفيعان ما در پيشگاه خدا هستند» .

(وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ)

يعنى؛مى توانند از طريق شفاعت،منشأ سود و زيانى شوند،هر چند مستقلا از خودشان كارى ساخته نباشد.

اعتقاد به شفاعت بتها يكى از انگيزه هاى بت پرستى بود.

قرآن در پاسخ اين پندار مى گويد:«آيا شما خداوند را به چيزى خبر مى دهيد كه در آسمانها و زمين سراغ ندارد» .

(قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ)

كنايه از اين كه اگر خدا چنين شفيعانى مى داشت،در هر نقطه اى از زمين و آسمان كه بودند،از وجودشان آگاه بود.

و در پايان آيه براى تأكيد مى فرمايد:«خداوند منزه،و برتر است از شريكهايى كه براى او مى سازند» .

(سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ)

ص: 279

آيه 19

(آيه 19)اين آيه به تناسب بحثى كه در آيۀ قبل در زمينۀ نفى شرك و بت پرستى گذشت اشاره به فطرت توحيدى همۀ انسانها كرده،مى گويد:«در آغاز همۀ افراد بشر امت واحدى بودند»و جز توحيد در ميان آنها آيين ديگرى نبود . (وَ ما كانَ النّاسُ إِلاّ أُمَّةً واحِدَةً)

اين فطرت توحيدى كه در ابتدا دست نخورده بود با گذشت زمان بر اثر افكار كوتاه و گرايشهاى شيطانى،دستخوش دگرگونى شد،گروهى از جادۀ توحيد منحرف شدند و به شرك روى آوردند و طبعا«جامعۀ انسانى به دو گروه مختلف تقسيم شد»گروهى موحد و گروهى مشرك .

(فَاخْتَلَفُوا)

بنابراين شرك در واقع يك نوع بدعت و انحراف از فطرت است،انحرافى كه از مشتى اوهام و پندارهاى بى اساس سر چشمه گرفته است.

در اينجا ممكن بود اين سؤال پيش بيايد كه چرا خداوند اين اختلاف را از طريق مجازات سريع مشركان بر نمى چيند.

قرآن بلافاصله براى پاسخ به اين سؤال اضافه مى كند:«و اگر فرمانى از طرف پروردگارت(در بارۀ عدم مجازات سريع آنان)از قبل صادر نشده بود،در ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى مى شد»و سپس همگى به مجازات مى رسيدند .

(وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيما فِيهِ يَخْتَلِفُونَ)

آيه 20

(آيه 20)معجزات اقتراحى:دگر بار قرآن به بهانه جوييهاى مشركان به هنگام سرباز زدن از ايمان و اسلام پرداخته،مى گويد:«مشركان چنين مى گويند كه چرا معجزه اى از ناحيۀ خداوند بر پيامبر نازل نشده است» . (وَ يَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ)

البته منظور آنها اين بوده كه هر وقت معجزه اى به ميل خود پيشنهاد كنند فورا آن را انجام دهد! لذا بلافاصله به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين دستور داده مى شود كه«به آنها بگو:

معجزه مخصوص خدا(و مربوط به جهان غيب و ماوراء طبيعت)است» .

(فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلّهِ)

ص: 280

بنابراين چيزى نيست كه در اختيار من باشد و من بر طبق هوسهاى شما هر روز معجزۀ تازه اى انجام دهم،و بعدا هم با عذر و بهانه اى از ايمان آوردن خوددارى كنيد.

و در پايان آيه با بيانى تهديدآميز به آنها مى گويد:«اكنون كه شما دست از لجاجت برنمى داريد در انتظار باشيد،من هم با شما در انتظارم» .

(فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ)

شما در انتظار مجازات الهى باشيد،و من هم در انتظار پيروزيم!

آيه 21

(آيه 21)در اين آيه باز سخن از عقايد و كارهاى مشركان است.

نخست اشاره به يكى از نقشه هاى جاهلانۀ مشركان كرده،مى گويد:

«هنگامى كه مردم(را براى بيدارى و آگاهى،گرفتار مشكلات و زيانهايى مى سازيم سپس آن را برطرف ساخته)طعم آرامش و رحمت خود را به آنها مى چشانيم به جاى اين كه متوجه ما شوند در اين آيات و نشانه ها نيرنگ مى كنند»و يا با توجيهات نادرست در مقام انكار آنها بر مى آيند .و مثلا بلاها،و مشكلات را به عنوان غضب بتها و نعمت و آرامش را دليل بر شفقت و محبت آنان مى گيرند و يا بطور كلى همه را معلول يك مشت تصادف مى شمرند اما خداوند به وسيلۀ پيامبرش به آنها هشدار مى دهد كه«به آنها بگو:خدا از هر كس در چاره انديشى و طرح نقشه هاى كوبنده قادرتر و سريعتر است» .

(وَ إِذا أَذَقْنَا النّاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذا لَهُمْ مَكْرٌ فِي آياتِنا) (قُلِ اللّهُ أَسْرَعُ مَكْراً)

و به تعبير ديگر او هر زمان ارادۀ مجازات و تنبيه كسى كند بلافاصله تحقق مى يابد،در حالى كه دگران چنين نيستند.

سپس آنها را تهديد مى كند كه گمان نبريد اين توطئه ها و نقشه ها فراموش مى گردد،«فرستادگان ما(يعنى فرشتگان ثبت اعمال)تمام نقشه هايى را كه(براى خاموش كردن نور حق)مى كشيد مى نويسند» .

(إِنَّ رُسُلَنا يَكْتُبُونَ ما تَمْكُرُونَ)

و بايد خود را براى پاسخگويى و مجازات،در سراى ديگر آماده كنيد.

ص: 281

آيه 22

(آيه 22)در اين آيه دست به اعماق فطرت بشر انداخته و توحيد فطرى را براى آنها تشريح مى كند كه چگونه انسان در مشكلات بزرگ و به هنگام خطر،همه چيز را جز خدا فراموش مى نمايد.

نخست مى گويد:«او خدايى است كه شما را در صحرا و دريا سير مى دهد» .

(هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ)

«تا هنگامى كه در كشتى ها قرار مى گيريد و(كشتى ها)سرنشينان را به كمك بادهاى موافق آرام آرام به سوى مقصد حركت مى دهند و همه شادمان و خوشحالند» .

(حَتّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها)

«اما ناگهان طوفان شديد و كوبنده اى مى وزد،و امواج از هر سو به طرف آنها هجوم مى آورد،آن چنان كه مرگ را با چشم خود مى بينند و دست از زندگانى مى شويند» .

(جاءَتْها رِيحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ)

درست در چنين موقعى به ياد خدا مى افتند«و او را از روى اخلاص مى خوانند و آيين خود را براى او از هرگونه شرك و بت پرستى خالص مى كنند»! .

(دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ)

در اين هنگام دست به دعا بر مى دارند و مى گويند:«خداوندا!اگر ما را از اين مهلكه رهايى بخشى سپاسگزار تو خواهيم بود»نه ستم مى كنيم و نه به غير تو روى مى آوريم .

(لَئِنْ أَنْجَيْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرِينَ)

با اين كه اين بيدارى موقتى،اثر تربيتى در افراد فوق العاده آلوده ندارد حجت را بر آنها تمام مى كند،و دليلى خواهد بود بر محكوميتشان.

ولى افرادى كه آلودگى مختصرى دارند در اين گونه حوادث معمولا بيدار مى شوند و مسير خود را اصلاح مى كنند.

آيه 23

* (آيه 23)-«اما هنگامی که خدا آنها را رهایی می بخشد و به ساحل نجات می رسند شروع به ظلم و ستم در زمین می کنند»(فَلَمّا اَنجیهُم اِذاهُم یَبغُونَ فِی الاَرضِ بِغَیرِ الحَقً).

ص: 282

ولى«اى مردم(بدانيد)هرگونه ظلم و ستمى مرتكب شويد و هر انحرافى از حق پيدا كنيد زيانش متوجه خود شماست» .

(يا أَيُّهَا النّاسُ إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى أَنْفُسِكُمْ)

آخرين كارى كه مى توانيد انجام دهيد اين است كه«چند روزى از متاع زندگى دنيا بهره مند شويد» .

(مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا)

«سپس بازگشت شما به سوى ماست» .

(ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُكُمْ)

«آنگاه ما شما را از آنچه انجام مى داديد آگاه خواهيم ساخت» .

(فَنُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

آيه 24

(آيه 24)دورنماى زندگى دنيا:در آيات گذشته اشاره اى به ناپايدارى زندگى دنيا شده بود،در اين آيه اين واقعيت ضمن مثال جالبى تشريح شده تا پرده هاى غرور و غفلت را از مقابل ديده هاى غافلان و طغيانگران كنار زند.

«مثل زندگى دنيا همانند آبى است كه از آسمان نازل كرده ايم» .

(إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ)

اين دانه هاى حياتبخش باران بر سرزمينهاى آماده مى ريزند،«و به وسيلۀ آن گياهان گوناگونى كه بعضى قابل استفاده براى انسانها،و بعضى براى حيوانات است،مى رويند» .

(فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمّا يَأْكُلُ النّاسُ وَ الْأَنْعامُ)

اين گياهان علاوه بر خاصيتهاى غذايى كه براى موجودات زنده دارند سطح زمين را مى پوشانند و آن را زينت مى بخشند،تا آنجا كه«زمين بهترين زيبايى خود را در پرتو آن پيدا كرده و تزيين مى شود» .

(حَتّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ)

در اين هنگام شكوفه ها،شاخساران را زينت داده و گلها مى خندند،دانه هاى غذايى و ميوه ها كم كم خود را نشان مى دهند،و صحنۀ پرجوشى را از حيات و زندگى به تمام معنى كلمه مجسم مى كنند،كه دلها را پر از اميد و چشمها را پر از شادى و سرور مى سازند،آن چنان كه«اهل زمين مطمئن مى شوند،كه مى توانند از مواهب اين گياهان بهره گيرند»هم از ميوه ها و هم از دانه هاى حيات بخششان .

(وَ ظَنَّ

ص: 283

أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها)

در اين هنگام شكوفه ها،شاخساران را زينت داده و گلها مى خندند،دانه هاى غذايى و ميوه ها كم كم خود را نشان مى دهند،و صحنۀ پرجوشى را از حيات و زندگى به تمام معنى كلمه مجسم مى كنند،كه دلها را پر از اميد و چشمها را پر از شادى و سرور مى سازند،آن چنان كه«اهل زمين مطمئن مى شوند،كه مى توانند از مواهب اين گياهان بهره گيرند»هم از ميوه ها و هم از دانه هاى حيات بخششان .

(وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها)

«اما ناگهان فرمان ما فرا مى رسد(سرماى سخت و يا تگرگ شديد و يا طوفان درهم كوبنده اى بر آنها مسلط مى گردد)و آنها را چنان درو مى كنيم كه گويا هرگز نبوده اند»! .

(أَتاها أَمْرُنا لَيْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ)

در پايان آيه براى تأكيد بيشتر مى فرمايد:«اين چنين آيات خود را براى افرادى كه تفكر مى كنند تشريح مى كنيم» .

(كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ)

آيه 25

(آيه 25)اين آيه با يك جمله كوتاه اشاره به نقطۀ مقابل اين گونه زندگى كرده و مى فرمايد:«خداوند به دار السلام،خانۀ صلح و سلامت و امنيت دعوت مى كند» . (وَ اللّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ)

به آنجا كه نه از اين كشمكشهاى غارتگران دنياى مادى خبرى است،و نه از مزاحمتهاى احمقانۀ ثروت اندوزان از خدا بى خبر،و نه جنگ و خونريزى و استعمار و استثمار.

سپس اضافه مى كند:«خدا هر كس را بخواهد(و شايسته و لايق ببيند)به سوى راه مستقيم(همان راهى كه به دار السلام و مركز امن و امان منتهى مى شود) دعوت مى كند» .

(وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ)

آيه 26

(آيه 26)رو سفيدان و رو سياهان!در آيات گذشته اشاره به سراى آخرت و روز رستاخيز شده بود،به همين مناسبت،اين آيه و آيۀ بعد سرنوشت نيكوكاران و آلودگان به گناه را در آنجا تشريح مى كند.

نخست مى گويد:«كسانى كه كار نيك انجام دهند پاداش نيك و زياده بر آن دارند» .

(لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ)

منظور از در اين جمله ممكن است پاداشهاى مضاعف و فراوانى باشد كه گاهى ده برابر و گاهى هزاران برابر بر آن افزوده مى شود.

«زِيادَةٌ»

سپس اضافه مى كند:نيكوكاران در آن روز چهره هاى درخشانى دارند «و تاريكى و ذلت،صورت آنها را نمى پوشاند» .

(وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ)

و در پايان آيه مى فرمايد:«اين گروه ياران بهشتند و جاودانه در آن خواهند

ص: 284

ماند» .

(أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ)

آيه 27

(آيه 27)در اين آيه سخن از دوزخيان به ميان مى آيد كه در نقطۀ مقابل گروه اولند مى گويد:«كسانى كه مرتكب گناهان مى شوند جزاى بدى به مقدار عملشان دارند» . (وَ الَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئاتِ جَزاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثْلِها)

در اينجا سخنى از«زياده»در كار نيست،چرا كه در پاداش،«زياده»فضل و رحمت است اما در كيفر،عدالت ايجاب مى كند كه ذره اى بيش از گناه نباشد.

ولى آنها به عكس گروه اول چهره هايى تاريك دارند«و ذلت،صورت آنها را مى پوشاند» .

(وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ)

و اين خاصيت و اثر عمل است كه از درون جان انسان به بيرون منعكس مى گردد.

به هر حال ممكن است بدكاران گمان كنند راه فرار و نجاتى خواهند داشت و يا بتها و مانند آنها مى توانند برايشان شفاعت كنند اما جملۀ بعد صريحا مى گويد:

«هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند آنها را از مجازات الهى دور نگه دارد» .

(ما لَهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ عاصِمٍ)

تاريكى چهره هاى آنها به اندازه اى زياد است كه«گويى پاره هايى از شب تاريك و ظلمانى،يكى پس از ديگرى بر صورت آنها افكنده شده است» .

(كَأَنَّما أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً)

«آنها اصحاب آتشند و جاودانه در آن مى مانند» .

(أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ)

آيه 28

(آيه 28)يك صحنه از رستاخيز بت پرستان!اين آيه نيز بحثهاى گذشته را در زمينۀ«مبدأ»و«معاد»و وضع مشركان دنبال مى كند.

نخست مى گويد:به خاطر بياوريد«روزى را كه همۀ بندگان را جمع و محشور مى كنيم» .

(وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً)

«سپس به مشركان مى گوييم شما و معبودهايتان در جاى خود باشيد»تا به حسابتان رسيدگى شود .

(ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكانَكُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَكاؤُكُمْ).

ص: 285

سپس اضافه مى كند:«ما اين دو گروه(معبودان و عابدان)را از يكديگر جدا مى كنيم» .

(فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ)

و از هر كدام جداگانه سؤال مى نماييم-همان گونه كه در تمام دادگاهها اين مسأله معمول است كه از هر كس جداگانه بازپرسى به عمل مى آيد.

از بت پرستان سؤال مى كنيم به چه دليل اين بتها را شريك خدا قرار داديد و عبادت كرديد؟و از معبودان نيز مى پرسيم به چه سبب شما معبود واقع شديد و يا تن به اين كار داديد؟ «در اين هنگام شريكانى را كه آنها ساخته بودند،به سخن مى آيند و مى گويند:

شما هرگز ما را پرستش نمى كرديد» .شما در حقيقت هوى و هوسها و اوهام و خيالات خويش را مى پرستيديد.

(وَ قالَ شُرَكاؤُهُمْ ما كُنْتُمْ إِيّانا تَعْبُدُونَ)

آيه 29

(آيه 29)سپس براى تأكيد بيشتر مى گويند:«همين بس كه خدا گواه ميان ما و شماست كه ما به هيچ وجه از عبادات شما آگاه نبوديم» . (فَكَفى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ إِنْ كُنّا عَنْ عِبادَتِكُمْ لَغافِلِينَ)

آيه 30

(آيه 30)به هر حال همان گونه كه قرآن در اين آيه مى گويد:«در آن هنگام هر كس اعمال خويش را كه قبلا انجام داده است مى آزمايد» . (هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ)

و نتيجه بلكه خود آن را مى بيند چه عبادت كنندگان و چه معبودهاى گمراهى كه مردم را به عبادت خويش دعوت مى كردند،چه مشركان و چه مؤمنان از هر گروه و از هر قبيل.

«و در آن روز همگى به سوى«اللّه»كه مولى و سرپرست حقيقى آنان است باز مى گردند»و دادگاه محشر نشان مى دهد كه تنها حكومت به فرمان اوست .

(وَ رُدُّوا إِلَى اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ)

«و سر انجام تمام بتها و معبودهاى ساختگى كه به دروغ آنها را شريك خدا قرار داده بودند،گم و نابود مى شوند» .

(وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ)

چرا كه آنجا عرصۀ ظهور و بروز تمام اسرار مكتوم بندگان است و هيچ حقيقتى نمى ماند مگر اين كه خود را آشكار مى سازد.

آيه 31

* (آيه 31)-در این آیه سخن از نشانه های وجود پروردگار و شایستگی او برای

ص: 286

عبوديت است.

نخست مى فرمايد:به مشركان و بت پرستانى كه در بيراهه سرگردانند«بگو:

چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد؟» .

(قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ)

البته زمين تنها به وسيلۀ مواد غذايى خود ريشۀ گياهان را تغذيه مى كند و شايد به همين دليل است كه در آيۀ فوق سخن از ارزاق آسمان و سپس ارزاق زمين به ميان آمده است(به تفاوت درجۀ اهميت).

سپس به دو قسمت از مهمترين حواس انسان كه بدون آن دو،كسب علم و دانش براى بشر امكان پذير نيست اشاره كرده،مى گويد:و بگو«چه كسى است كه مالك و خالق گوش و چشم و قدرت دهندۀ اين دو حس آدمى است»؟ .

(أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ)

بعد،از دو پديدۀ مرگ و حيات كه عجيب ترين پديده هاى عالم آفرينش است سخن به ميان آورده،مى گويد:«و چه كسى زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج مى كند»؟ .

(وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ)

اين همان موضوعى است كه تاكنون عقل دانشمندان و علماى علوم طبيعى و زيست شناسان در آن حيران مانده است كه چگونه موجود زنده از موجود بى جان به وجود آمده است؟ آيۀ فوق علاوه بر مرگ و حيات مادى مرگ و حيات معنوى را نيز شامل مى شود،زيرا انسانهاى هوشمند و پاكدامن و با ايمان را مى بينيم كه گاهى از پدر و مادرى آلوده و بى ايمان متولد مى شوند،عكس آن نيز مشاهده شده است.

بعد اضافه مى كند:«و چه كسى است كه امور اين جهان را تدبير مى كند»؟ .

(وَ مَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ)

در حقيقت نخست سخن از آفرينش مواهب،سپس سخن از حافظ و نگهبان و مدبر آنهاست.

بعد از آن كه قرآن اين سؤالات سه گانه را مطرح مى كند بلافاصله مى گويد:

ص: 287

«آنها به زودى در پاسخ خواهند گفت:خدا» .

(فَسَيَقُولُونَ اللّهُ)

از اين جمله به خوبى استفاده مى شود كه حتى مشركان و بت پرستان عصر جاهليت خالق و رازق و حياتبخش و مدبر امور جهان هستى را خدا مى دانستند.

و در آخر آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد:«به آنها بگو:آيا با اين حال تقوا را پيشه نمى كنيد» .

(فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ)

آيه 32

(آيه 32)پس از آن كه نمونه هايى از آثار عظمت و تدبير خداوند را در آسمان و زمين بيان كرد و وجدان و عقل مخالفان را به داورى طلبيد و آنها به آن معترف گرديدند،در اين آيه با لحنى قاطع مى فرمايد:«اين است اللّه،پروردگار بر حق شما»! .نه بتها،و نه ساير موجوداتى را كه شريك خداوند در عبوديت قرار داده ايد و در برابر آنها سجده و تعظيم مى كنيد. (فَذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ)

سپس نتيجه گيرى مى كند:«اكنون(كه حق را به روشنى شناختيد)آيا بعد از حق چيزى جز ضلال و گمراهى وجود دارد»؟ .

(فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ)

«با اين حال چگونه از عبادت و پرستش خدا روى گردان مى شويد»با اين كه مى دانيد معبود حقى جز او نيست؟! .

(فَأَنّى تُصْرَفُونَ)

اين آيه در حقيقت يك راه منطقى روشن را براى شناخت باطل و ترك آن پيشنهاد مى كند،و آن اين كه نخست بايد از طريق وجدان و عقل براى شناخت حق گام برداشت،هنگامى كه حق شناخته شد،هر چه غير آن و مخالف آن است باطل و گمراهى است،و بايد كنار گذاشته شود.

آيه 33

(آيه 33)در اين آيه براى بيان اين نكته كه چرا آنها با وضوح مطلب و روشنايى حق به دنبال آن نمى روند مى گويد:«اين گونه فرمان خدا در بارۀ اين افراد كه(از روى علم و عمد برخلاف عقل و وجدان)سر از اطاعت پيچيده اند صادر شده كه آنها ايمان نياورند» . (كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لا يُؤْمِنُونَ)

در واقع اين خاصيت اعمال نادرست و مستمر آنهاست كه قلبشان را چنان تاريك و روحشان را چنان آلوده مى كند كه با وضوح و روشنى حق آن را نمى بينند

ص: 288

و به بيراهه مى روند.

آيه 34

(آيه 34)يكى از نشانه هاى حق و باطل:قرآن همچنان استدلالات مربوط به مبدأ و معاد را تعقيب مى كند نخست به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد«به آنها بگو:آيا هيچ يك از اين معبودهايى كه شما شريك خدا قرار داده ايد مى تواند آفرينش را ايجاد كند و سپس بازگرداند» . (قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ)

بعد اضافه مى كند«بگو:خداوند آفرينش را آغاز كرده و سپس باز مى گرداند» .

(قُلِ اللّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ)

«با اين حال چرا از حق روى گردان(و در بيراهه سرگردان)مى شويد» .

(فَأَنّى تُؤْفَكُونَ)

آيه 35

(آيه 35)بار ديگر به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد«به آنها بگو:آيا هيچ يك از معبودهاى ساختگى شما هدايت به سوى حق مى كند»؟ . (قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ)

زيرا معبود بايد رهبر عبادت كنندگان خود باشد،آن هم رهبرى به سوى حق، در حالى كه معبودهاى مشركان اعم از بتهاى بى جان و جاندار هيچ كدام قادر نيستند بدون هدايت الهى كسى را به سوى حق رهنمون گردند.

لذا بلافاصله اضافه مى كند:«بگو تنها خداوند هدايت به سوى حق مى كند» .

(قُلِ اللّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ)

با اين حال«آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى كند شايسته تر براى پيروى است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر آن كه هدايتش كنند» .

(أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاّ أَنْ يُهْدى)

و در پايان آيه با بيانى توبيخ آميز و سرزنش بار مى گويد:«شما را چه مى شود؟چگونه قضاوت مى كنيد»؟ .

(فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ)

آيه 36

(آيه 36)و در اين آيه اشاره به سر چشمه و عامل اصلى انحرافات آنها، كرده،مى گويد:«اكثر آنها جز از پندار و گمان پيروى نمى كنند،در حالى كه گمان و پندار هرگز انسان را بى نياز از حق نمى كند و به حق نمى رساند» . (وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ

ص: 289

إِلاّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً)

سر انجام با لحنى تهديد آميز نسبت به اين گونه افرادى كه تابع هيچ منطق و حسابى نيستند مى فرمايد:«خداوند به آنچه آنها انجام مى دهند عالم است» .

(إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ)

آيه 37

(آيه 37)عظمت و حقانيت دعوت قرآن:در اينجا قرآن به پاسخ قسمت ديگرى از سخنان نارواى مشركان مى پردازد،چرا كه آنها تنها در شناخت مبدأ گرفتار انحراف نبودند،بلكه به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله نيز افترا مى زدند،كه قرآن را با فكر خود ساخته و به خدا نسبت داده است.

آيه مى گويد:«شايسته نيست كه اين قرآن بدون وحى الهى به خدا نسبت داده شده باشد» .

(وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرى مِنْ دُونِ اللّهِ)

سپس به ذكر دليل بر اصالت قرآن و وحى آسمانى بودنش پرداخته،مى گويد:

«ولى اين قرآن كتب آسمانى پيش از خود را تصديق مى كند» .

(وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ)

يعنى تمام بشارات و نشانه هاى حقانيتى كه در كتب آسمانى پيشين آمده بر قرآن و آورندۀ قرآن كاملا منطبق است و اين خود ثابت مى كند كه تهمت و افترا بر خدا نيست و واقعيت دارد.

سپس دليل ديگرى بر اصالت اين وحى آسمانى ذكر كرده،مى گويد:«و اين قرآن شرح كتب اصيل انبياء پيشين و بيان احكام اساسى و عقائد اصولى آنها است و به همين دليل شكى در آن نيست كه از طرف پروردگار عالميان است» .

(وَ تَفْصِيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ)

و به تعبير ديگر هيچ گونه تضادى با اصول برنامۀ انبياء گذشته ندارد،بلكه تكامل آن تعليمات و برنامه ها در آن ديده مى شود،و اگر اين قرآن مجعول بود حتما مخالف و مباين آنها بود.

آيه 38

* (آيه 38)-در این آیه دلیل سومی بر اصالت قرآن ذکر کرده،می گوید:«آنها می گویند این قرآن را پیامبر صلّى اللّه عليه و آله به دروغ به خدا نسبت داده،به آنها بگو:اگر

ص: 290

راست مى گوييد شما هم مثل يك سورۀ آن را بياوريد،و از هر كس مى توانيد غير از خدا براى همكارى دعوت كنيد»ولى هرگز توانايى بر اين كار را نخواهيد داشت،به همين دليل ثابت مى شود كه اين وحى آسمانى است .

(أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ)

اين آيه از جمله آياتى است كه با صراحت اعجاز قرآن را بيان مى كند نه تنها همۀ قرآن را بلكه حتى اعجاز يك سوره را،و از همۀ جهانيان بدون استثناء دعوت مى كند كه اگر معتقديد اين آيات از طرف خدا نيست همانند آن و يا لااقل همانند يك سورۀ آن را بياوريد.

آيه 39

(آيه 39)در اين آيه اشاره به يكى از علل اساسى مخالفتهاى مشركان كرده، مى گويد:آنها قرآن را به خاطر اشكالات و ايرادهايى انكار نمى كردند«بلكه تكذيب و انكارشان به خاطر اين بود كه از محتواى آن آگاهى نداشتند» . (بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ)

در حقيقت آنها هيچ گونه دليلى بر نفى مبدأ و معاد نداشتند و تنها جهل و بى خبرى ناشى از خرافات و عادت به مذهب نياكان سدّ راهشان بود.

و يا جهل به اسرار احكام،جهل به مفهوم بعضى از آيات متشابه،و جهل به درسهاى عبرت انگيزى كه هدف نهايى ذكر تاريخ پيشينيان بوده است.

مجموع اين جهالتها و بى خبريها،آنها را وادار به انكار و تكذيب مى كرد.«در حالى كه هنوز تأويل و تفسير و واقعيت مسائل مجهول براى آنها روشن نشده بود» .

(وَ لَمّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ)

قرآن سپس اضافه مى كند كه اين روش نادرست،منحصر به مشركان عصر جاهليت نيست بلكه«اقوام گمراه گذشته نيز(به همين گرفتارى مبتلا بودند،آنها نيز بدون اين كه تحقيق در شناخت واقعيتها بكنند و يا انتظار براى تحقق آنها بكشند) حقايق را انكار و تكذيب مى كردند» .

(كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ)

در حالى كه عقل و منطق حكم مى كند كه انسان چيزى را كه نمى داند،هرگز انكار نكند،بلكه به جستجو و تحقيق بپردازد.

ص: 291

و در پايان آيه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«پس بنگر عاقبت كار اين ستمكاران به كجا كشيد» .

(فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظّالِمِينَ)

يعنى اينها نيز به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد.

آيه 40

(آيه 40)در اين آيه اشاره به دو گروه عظيم مشركان كرده،مى گويد:اينها همگى به اين حال باقى نمى مانند بلكه«گروهى از آنان(كه روح حق طلبى در وجودشان نمرده است سر انجام)به اين قرآن ايمان مى آورند،در حالى كه گروهى ديگر(همچنان در جهل و لجاجت پافشارى كرده و)ايمان نخواهند آورد» . (وَ مِنْهُمْ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لا يُؤْمِنُ بِهِ)

روشن است كه اين گروه مردم،افراد فاسد و مفسدى هستند و به همين دليل در پايان آيه مى فرمايد:«پروردگار تو مفسدان را بهتر مى شناسد» .

(وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِينَ)

اشاره به اين كه افرادى كه زير بار حق نمى روند،در فاسد كردن نظام جامعه نقش مؤثرى دارند.

آيه 41

(آيه 41)بحثى كه در آيات گذشته در زمينۀ انكار و تكذيب لجوجانۀ مشركان گذشت همچنان دنبال مى شود و در اين آيه طريق جديدى براى مبارزه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تعليم داده،مى گويد:«اگر آنها تو را تكذيب كنند به آنان بگو عمل من براى من و عمل شما براى خودتان باشد» . (وَ إِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ لِي عَمَلِي وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ)

«شما از آنچه من انجام مى دهم بيزاريد،و من هم از اعمال شما بيزارم» .

(أَنْتُمْ بَرِيئُونَ مِمّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِيءٌ مِمّا تَعْمَلُونَ)

اين اعلام بيزارى و بى اعتنايى كه توأم با اعتماد و ايمان قاطع به مكتب خويشتن است به منكران لجوج مى فهماند كه با عدم تسليم در مقابل حق،خود را به محروميت مى كشانند و تنها به خويشتن ضرر مى زنند.

آيه 42

* (آيه 42)-کوران و کران!در این آیه اشاره به دلیل انحراف و عدم تسلیم آنها در برابر حق کرده،می گوید:برای هدایت یک انسان تنها تعلیمات صحیح و آیات

ص: 292

تكان دهنده و اعجاز آميز و دلائل روشن كافى نيست،بلكه آمادگى و استعداد پذيرش و شايستگى براى قبول حق نيز لازم است،همان گونه كه براى پرورش سبزه و گل تنها بذر آماده كافى نمى باشد،زمين مستعد نيز لازم است.

لذا نخست مى گويد:«گروهى از آنها گوش به سوى تو فرا مى دهند»اما گويى كرند .

(وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ)

با اين حال كه آنها گوش شنوايى ندارند«آيا تو مى توانى صداى خود را به گوش كران برسانى هر چند درك نكنند» .

(أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كانُوا لا يَعْقِلُونَ)

آيه 43

(آيه 43)«و گروهى ديگر از آنان چشم به تو مى دوزند و اعمال تو را مى نگرند»كه هر يك نشانه اى از حقانيت و صدق گفتار تو را در بر دارد،اما گويى كورند و نابينا . (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْظُرُ إِلَيْكَ)

«آيا با اين حال تو مى توانى اين نابينايان را هدايت كنى هر چند فاقد بصيرت باشند» .

(أَ فَأَنْتَ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ لَوْ كانُوا لا يُبْصِرُونَ)

آيه 44

(آيه 44)ولى اين نارسايى فكر و نديدن چهرۀ حق و ناشنوايى در برابر گفتار خدا،چيزى نيست كه با خود از مادر به اين جهان آورده باشند،و خداوند به آنها ستمى كرده باشد،بلكه اين خود آنها بوده اند كه با اعمال نادرستشان و دشمنى و عصيان در برابر حق روح خود را تاريك و چشم بصيرت و گوش شنوايشان را از كار انداختند«چرا كه خداوند به هيچ كس از مردم ستم نمى كند،ولى مردمند كه به خويشتن ستم روا مى دارند» . (إِنَّ اللّهَ لا يَظْلِمُ النّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ)

آيه 45

* (آيه 45)-به دنبال شرح بعضی از صفات مشرکان در آیات گذشته،در اینجا اشاره به وضع دردناکشان در قیامت گرده،می گوید:«به خاطر بیاور آن روز را که خداوند همهٔ آنها را محشور و جمع می کند در حالی که چنان احساس می کنند که تمام عمرشان در این دنیا بیش از ساعتی از یک ساعتی از یک روز نبوده، به همان مقدار که یکدیگر را ببینند و بشناسند»(وَ یَومَ یَحشُرُهُم کَاَن لَم یَلبَثُوا اِلّا ساعَةَّ مِنَ النَّهارِ یَتَعارَ فُونَ بَینَهُم).

ص: 293

سپس اضافه مى كند:در آن روز به همۀ آنها ثابت مى شود«افرادى كه روز رستاخيز و ملاقات پروردگار را تكذيب كردند،زيان بردند»،و تمام سرمايه هاى وجود خود را از دست دادند بى آنكه نتيجه اى بگيرند .

(قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللّهِ)

«و اينها(به خاطر اين تكذيب و انكار و اصرار بر گناه و لجاجت)آمادگى هدايت نداشتند» .چرا كه قلبشان تاريك و روحشان ظلمانى بود.

(وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ)

آيه 46

(آيه 46)در اين آيه به عنوان تهديد كفار و تسلى خاطر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين مى گويد:«اگر ما قسمتى از مجازاتهايى را كه به آنها وعده داده ايم به تو نشان دهيم(و در زمان حيات خود عذاب و مجازات آنها را ببينى)و يا اگر(پيش از آن كه به چنين سرنوشتى گرفتار شوند)تو را از اين دنيا ببريم به هر حال بازگشتشان به سوى ماست.سپس خداوند شاهد و گواه اعمالى است كه انجام مى دادند» . (وَ إِمّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللّهُ شَهِيدٌ عَلى ما يَفْعَلُونَ)

آيه 47

(آيه 47)در اين آيه يك قانون كلى در بارۀ همۀ پيامبران و از جمله پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و همۀ امتها از جمله امتى كه در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى زيسته اند بيان كرده، مى گويد:«هر امتى رسول و فرستاده اى از طرف خدا دارد» . (وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ)

«هنگامى كه فرستادۀ آنها آمد(و ابلاغ رسالت كرد و گروهى در برابر حق تسليم شدند و پذيرفتند و گروهى به مخالفت و تكذيب برخاستند)به عدالت در ميان آنها داورى مى شود و به هيچ كس ستمى نمى شود»،مؤمنان و نيكان مى مانند و بدان و مخالفان يا نابود مى شوند و يا محكوم به شكست .

(فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ)

همان گونه كه در بارۀ پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و امت معاصرش چنين شد.

بنابراين قضاوت و داورى كه در اين آيه به آن اشاره شده همان قضاوت تكوينى و اجرايى در اين دنياست.

ص: 294

آيه 48

(آيه 48)به دنبال تهديدهايى كه در آيات سابق راجع به عذاب و مجازات منكران حق ذكر شد در اين آيه از قول آنها چنين نقل مى كند كه از روى استهزاء و مسخره و انكار«مى گويند:اين وعده اى كه در مورد نزول عذاب مى دهى اگر راست مى گويى چه موقع است»؟! . (وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ)

آنها با اين تعبير مى خواستند بى اعتنايى كامل خود را به تهديدهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نشان دهند.

آيه 49

(آيه 49)مجازات الهى در دست من نيست!در برابر اين سؤال خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه از چند راه به آنها پاسخ گويد؛نخست اين كه مى فرمايد:

«به آنها بگو:(وقت و موعد اين كار در اختيار من نيست)من مالك سود و زيانى براى خود نيستم(تا چه رسد براى شما)مگر آنچه خدا بخواهد و اراده كند» .

(قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلاّ ما شاءَ اللّهُ)

من تنها پيامبر و فرستادۀ اويم،تعيين موعد نزول عذاب،تنها به دست اوست.

اين جمله در حقيقت اشاره به توحيد افعالى است كه در اين عالم همه چيز به خدا باز مى گردد،و هر كار از ناحيۀ اوست،اوست كه با حكمتش مؤمنان را پيروزى مى دهد و اوست كه با عدالتش منحرفان را مجازات مى كند.

بديهى است اين منافات با آن ندارد كه خداوند به ما نيروها و قدرتهايى داده است كه به وسيلۀ آن مالك قسمتى از سود و زيان خويش هستيم و مى توانيم در بارۀ سرنوشت خويش تصميم بگيريم.

سپس قرآن به پاسخ ديگرى پرداخته،مى گويد:«هر قوم و جمعيتى زمان و اجل معينى دارند،به هنگامى كه اجل آنها فرا رسد نه ساعتى از آن تأخير خواهند كرد و نه ساعتى پيشى خواهند گرفت» .

(لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ)

در واقع قرآن به مشركان اخطار مى كند كه بى جهت عجله نكنند،به هنگامى كه اجل آنها فرا برسد،لحظه اى اين عذاب تأخير و تقديم نخواهد داشت.

ص: 295

آيه 50

(آيه 50)در اين آيه سومين پاسخ را مطرح كرده،مى گويد:«به آنها بگو:اگر عذاب پروردگار شب هنگام يا در روز به سراغ شما بيايد»امر غير ممكنى نيست، و آيا شما مى توانيد اين عذاب ناگهانى را از خود دفع كنيد؟ . (قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُهُ بَياتاً أَوْ نَهاراً)

«با اين حال مجرمان و گنهكاران در برابر چه چيز عجله مى كنند» .

(ما ذا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ)

آيه 51

(آيه 51)و در اين آيه چهارمين پاسخ را به آنها چنين مى گويد:«يا اين كه آنگاه كه واقع شد،به آن ايمان مى آوريد»و گمان مى كنيد كه ايمان شما پذيرفته مى شود،اين خيال باطلى است . (أَ ثُمَّ إِذا ما وَقَعَ آمَنْتُمْ بِهِ)

چرا كه پس از نزول عذاب،درهاى توبه به روى شما بسته مى شود و ايمان كمترين اثرى ندارد،بلكه به شما گفته مى شود:«حالا ايمان مى آوريد،در حالى كه قبلا(از روى استهزاء و انكار)براى عذاب عجله مى كرديد»؟ .

(آلْآنَ وَ قَدْ كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ)

آيه 52

(آيه 52)اين مجازات دنياى آنهاست،«سپس در روز رستاخيز به كسانى كه ستم كردند،گفته مى شود بچشيد عذاب ابدى را!» . (ثُمَّ قِيلَ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ)

«آيا جز بدانچه انجام داديد كيفر داده مى شويد»؟ .

(هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاّ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ)

اين در واقع اعمال خود شماست كه دامانتان را گرفته است،همانهاست كه در برابرتان مجسم شده و شما را براى هميشه آزار مى دهد.

آيه 53

(آيه 53)در مجازات الهى ترديد نكنيد!در آيات گذشته سخن از كيفر و مجازات و عذاب مجرمان در اين جهان و جهان ديگر بود.اين آيه نيز موضوع را دنبال مى كند.

نخست مى گويد:مجرمان و مشركان از روى تعجب و استفهام«از تو سؤال مى كنند كه آيا اين وعدۀ مجازات الهى در اين جهان و جهان ديگر حق است»؟

ص: 296

(وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ)

خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه در برابر اين سؤال با تأكيد هر چه بيشتر«بگو:آرى!به پروردگارم سوگند اين يك واقعيت است»و هيچ شك و ترديدى در آن نيست .

(قُلْ إِي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ)

و اگر فكر مى كنيد،مى توانيد از چنگال مجازات الهى فرار كنيد اشتباه بزرگى كرده ايد،زيرا«هرگز شما نمى توانيد(از آن جلوگيرى كنيد و)او را با قدرت خود ناتوان سازيد» .

(وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ)

آيه 54

(آيه 54)در اين آيه روى عظمت اين مجازات مخصوصا در قيامت تكيه كرده،مى گويد:آن چنان عذاب الهى وحشتناك و هول انگيز است كه«اگر هر يك از ستمكاران مالك تمام ثروتهاى روى زمين باشند،حاضرند همۀ آن را بدهند»تا از اين كيفر سخت رهايى يابند . (وَ لَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ ما فِي الْأَرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ)

در واقع آنها حاضرند بزرگترين رشوه اى را كه مى توان تصور كرد،براى رهايى از چنگال عذاب الهى بدهند تا سر سوزنى از مجازاتشان كاسته شود،اما كسى از آنها نمى پذيرد.

مخصوصا بعضى از اين مجازاتها جنبۀ معنوى دارد و آن اين كه:«آنها هنگامى كه عذاب را ببينند(پشيمان مى شوند؛اما)پشيمانى خود را كتمان مى كنند»مبادا رسواتر شوند .

(وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمّا رَأَوُا الْعَذابَ)

سپس تأكيد مى كند:«كه با همۀ اين احوال در ميان آنها به عدالت داورى مى شود،و ظلم و ستمى در بارۀ آنان نخواهد شد» .

(وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ)

آيه 55

* (آيه 55)-سپس برای این که مردم این وعده ها و تهدید های الهی را به شوخی نگیرند و فکر نکنند خداوند از انجام اینها عاجز است،اضافه می کند:«آگاه باشید آنچه در آسمانها و زمین است از آن خداست» و مالکیت و حکومت او تمام جهان هستی را فرا گرفته و هیچکس نمی تواند از کشور او بیرون رود(اَلا اِنَّ لِلّهِ ما فِی السَّمواتِ وَ الاَرضِ).

ص: 297

و نيز«آگاه باشيد وعدۀ خداوند(در مورد مجازات مجرمان)حق است هر چند بسيارى از مردم(كه ناآگاهى،سايۀ شوم بر روانشان افكنده)اين حقيقت را نمى دانند» .

(أَلا إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ)

آيه 56

(آيه 56)اين آيه نيز تأكيد مجددى روى همين مسألۀ حياتى است كه مى گويد:«خداوند است كه زنده مى كند،و اوست كه مى ميراند» . (هُوَ يُحيِي وَ يُمِيتُ)

بنابراين هم توانايى بر مرگ و ميراندن بندگان دارد و هم زنده كردن آنها براى دادگاه رستاخيز.

«و سر انجام همۀ شما به سوى او باز مى گرديد» .

(وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)

و پاداش همۀ اعمال خويش را در آنجا خواهيد يافت.

آيه 57

(آيه 57)قرآن رحمت بزرگ الهى!در قسمتى از آيات گذشته بحثهايى در زمينۀ قرآن آمده،و گوشه اى از مخالفتهاى مشركان در آن منعكس گرديده بود،در اين آيه به همين مناسبت سخن از قرآن به ميان آمده نخست به عنوان يك پيام همگانى و جهانى،تمام انسانها را مخاطب ساخته،مى گويد:«اى مردم!از سوى پروردگارتان،موعظه و اندرزى براى شما آمده» . (يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ)

«و كلامى كه مايۀ شفاء بيمارى دلهاست» .

(وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ)

«و چيزى كه مايۀ هدايت و راهنمايى است» .

(وَ هُدىً)

«و رحمت براى مؤمنان است» .

(وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ)

در واقع آيۀ فوق چهار مرحله از مراحل تربيت و تكامل انسان را در سايۀ قرآن شرح مى دهد.

مرحلۀ اول:مرحلۀ«موعظه و اندرز»است.

مرحلۀ دوم:پاكسازى روح انسان از انواع رذائل اخلاقى است.

مرحلۀ سوم:مرحلۀ هدايت است كه پس از پاكسازى انجام مى گيرد.

و مرحلۀ پنجم:مرحله اى است كه انسان لياقت آن را پيدا كرده است كه

ص: 298

مشمول رحمت و نعمت پروردگار شود.

آيه 58

(آيه 58)در اين آيه براى تكميل اين بحث و تأكيد روى اين نعمت بزرگ الهى يعنى قرآن مجيد كه از هر نعمتى برتر و بالاتر است،مى فرمايد:«بگو:اى پيامبر!اين مردم به فضل پروردگار و به رحمت بى پايان او(و اين كتاب بزرگ آسمانى كه جامع همۀ نعمتهاست)بايد خشنود بشوند»نه به حجم ثروتها و بزرگى مقامها و فزونى قوم و قبيله هاشان . (قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا)

زيرا«اين سرمايه از تمام آنچه آنها براى خود گردآورى كرده اند بهتر و بالاتر است»و هيچ يك از آنها قابل مقايسه با اين نيست .

(هُوَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ)

آيه 59

(آيه 59)در آيات گذشته سخن از قرآن و موعظۀ الهى و هدايت و رحمتى كه در اين كتاب آسمانى است در ميان بود،و در اين آيه به همين مناسبت از قوانين ساختگى و خرافى و احكام دروغين مشركان سخن مى گويد.

نخست روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى فرمايد:«به آنها بگو:چرا اين روزيهايى را كه خداوند براى شما نازل كرده است بعضى را حرام و بعضى را حلال قرار داده ايد»؟ .

(قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالاً)

و بر طبق سنن خرافى خود پاره اى از چهارپايان و همچنين قسمتى از زراعت و محصول كشاورزى خود را تحريم نموده ايد.

«بگو:آيا خداوند به شما اجازه داده است(چنين قوانينى را وضع كنيد)يا بر خدا افترا مى بنديد»؟ .

(قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ)

آيه 60

(آيه 60)اكنون كه مسلم شد آنها با اين احكام خرافى و ساختگى خود علاوه بر محروم شدن از نعمتهاى الهى تهمت و افترا به ساحت مقدس پروردگار بسته اند،اضافه مى كند:«آنها كه بر خدا دروغ مى بندند،در بارۀ مجازات روز قيامت چه مى انديشند»؟آيا تأمينى براى رهايى از اين كيفر دردناك به دست آورده اند؟ . (وَ ما ظَنُّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ يَوْمَ الْقِيامَةِ)

اما«خداوند فضل و رحمت گسترده اى بر مردم دارد» .

(إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النّاسِ).

ص: 299

به همين دليل آنها را در برابر اين گونه اعمال زشتشان فورا كيفر نمى دهد.

ولى آنها به جاى اين كه از اين مهلت الهى استفاده كنند و عبرت گيرند و شكر آن را به جا آورند و به سوى خدا بازگردند«اكثر آنان(غافلند و)سپاس اين نعمت بزرگ را به جا نمى آورند» .

(وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ)

آيه 61

(آيه 61)و براى اين كه تصور نشود اين مهلت الهى دليل بر عدم احاطۀ علم پروردگار بر كارهاى آنهاست،در اين آيه اين حقيقت را به رساترين عبارت بيان مى كند كه او از تمام ذرات موجودات در پهنۀ آسمان و زمين و جزئيات اعمال بندگان آگاه و با خبر است،و مى گويد:«در هيچ حالت و كار مهمى نمى باشى، و هيچ آيه اى از قرآن را تلاوت نمى كنى،و هيچ عملى را انجام نمى دهيد مگر اين كه ما شاهد و ناظر بر شما هستيم در آن هنگام كه وارد آن عمل مى شويد» . (وَ ما تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاّ كُنّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ)

سپس با تأكيد بيشتر اين مسأله را تعقيب كرده،مى گويد:«كوچكترين چيزى در زمين و آسمان حتى به اندازۀ سنگينى ذرۀ بى مقدارى،از ديدگاه علم پروردگار تو مخفى و پنهان نمى ماند،و نه كوچكتر از اين و نه بزرگتر از اين مگر اين كه همۀ اينها در لوح محفوظ و كتاب آشكار علم خدا ثبت و ضبط است» .

(وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلاّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ)

در آيۀ فوق درس بزرگى براى همۀ مسلمانان بيان شده است درسى كه مى تواند آنها را در مسير حق به راه اندازد و از كجرويها و انحرافات باز دارد.و آن اين كه:به اين حقيقت توجه داشته باشيم كه هر گامى بر مى داريم و هر سخنى كه مى گوييم و هر انديشه اى كه در سر مى پرورانيم،و به هر سو نگاه مى كنيم،و در هر حالى هستيم،نه تنها ذات پاك خدا بلكه فرشتگان او نيز مراقب ما هستند و با تمام توجه ما را مى نگرند.

بى جهت نيست كه امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:«پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله هر زمان اين

ص: 300

آيه را تلاوت مى كرد شديدا گريه مى نمود».

جايى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با آن همه اخلاص و بندگى و آن همه خدمت به خلق و عبادت خالق از كار خود در برابر علم خدا ترسان باشد،حال ما و ديگران معلوم است.

آيه 62

(آيه 62)آرامش روح در سايۀ ايمان!چون در آيات گذشته قسمتهايى از حالات مشركان و افراد بى ايمان مطرح شده بود.از اين به بعد شرح حال مؤمنان مخلص و مجاهد و پرهيزكار كه درست در نقطۀ مقابل هستند بيان گرديده،آيه مى گويد:«آگاه باشيد كه اولياى خدا نه ترسى بر آنان است و نه غمى دارند» . (أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ)

منظور غمهاى مادى و ترسهاى دنيوى است،و گر نه دوستان خدا وجودشان از خوف او مالامال است،ترس از عدم انجام وظايف و مسؤوليتها،و اندوه بر آنچه از موفقيتها از آنان فوت شده،كه اين ترس و اندوه جنبۀ معنوى دارد و مايۀ تكامل وجود انسان و ترقى اوست به عكس ترس و اندوه هاى مادى كه مايۀ انحطاط و تنزّل است.

اولياء خدا كسانى هستند،كه ميان آنان و خدا حائل و فاصله اى نيست، حجابها از قلبشان كنار رفته،و در پرتو نور معرفت و ايمان و عمل پاك،خدا را با چشم دل چنان مى بينند كه هيچ گونه شك و ترديدى به دلهايشان راه نمى يابد، و به خاطر همين آشنايى با خدا ماسواى خدا در نظرشان كوچك و كم ارزش و ناپايدار و بى مقدار است.

آيه 63

(آيه 63)اين آيه«اولياء خدا»را معرفى كرده،مى گويد:«آنها كسانى هستند كه ايمان آورده اند و بطور مداوم تقوا و پرهيزكارى را پيشۀ خود ساخته اند» . (الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ)

آيه 64

* (آيه 64)-در این آیه روی مسأله عدم وجود ترس و غم و وحشت در اولیای حق با این عبارت تأکید می کند که:«برای آنان در زندگی دنیا و در آخرت بشارت است»(لَهُمُ البُشری فِی الحَیوةِ الدُّنیا وَ فِی الاخِرَةِ).

ص: 301

باز براى تأكيد اضافه مى كند:«سخنان پروردگار و وعده هاى الهى تغيير و تبديل ندارد»و خداوند به اين وعدۀ خود نسبت به دوستانش وفا مى كند .

(لا تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اللّهِ)

«و اين پيروزى و سعادت بزرگى است»براى هر كس كه نصيبش شود .

(ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ)

آيه 65

(آيه 65)و در اين آيه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه سر سلسلۀ اولياء و دوستان خداست كرده و به صورت دلدارى و تسلى خاطر به او مى گويد:«سخنان ناموزون مخالفان و مشركان غافل و بى خبر تو را غمگين نكند» . (وَ لا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ)

«چرا كه تمام عزت و قدرت از آن خداست»و در برابر ارادۀ حق از دشمنان كارى ساخته نيست .

(إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً)

او از تمام نقشه هاى آنها باخبر است«زيرا او شنوا و داناست» .

(هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ)

آيه 66

(آيه 66)قسمتى از آيات عظمت خداوند:اين آيه بار ديگر به مسألۀ توحيد و شرك كه يكى از مهمترين مباحث اسلام و مباحث اين سوره است بازگشته،مشركان را به محاكمه مى كشد و ناتوانى آنها را به ثبوت مى رساند.

نخست مى گويد:«آگاه باشيد تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از آن خدا مى باشند» .

(أَلا إِنَّ لِلّهِ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ)

جايى كه اشخاص ملك او باشند،اشيايى كه در اين جهان مى باشند به طريق اولى از آن او هستند،بنابراين او مالك تمام عالم هستى است.

سپس اضافه مى كند:«و آنها كه غير خدا را همتاى او مى خوانند از دليل و منطقى پيروى نمى كنند»و هيچ سند و شاهدى بر گفتار خود ندارند .

(وَ ما يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ شُرَكاءَ)

«آنها تنها از پندار(ها و گمانهاى)بى اساس پيروى مى كنند» .

(إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ)

«بلكه آنها فقط با مقياس حدس و تخمين سخن مى گويند،و دروغ

ص: 302

مى گويند»! .

(وَ إِنْ هُمْ إِلاّ يَخْرُصُونَ)

اصولا راستى و صدق براساس قطع و يقين استوار است و دروغ براساس تخمينها و پندارها و شايعه ها!

آيه 67

(آيه 67)سپس براى تكميل اين بحث و نشان دادن راه خداشناسى، و دورى از شرك و بت پرستى،به گوشه اى از مواهب الهى كه نشانۀ عظمت و قدرت و حكمت«اللّه»است اشاره كرده،مى گويد:«او كسى است كه شب را براى شما مايۀ آرامش قرار داد و روز را روشنى بخش» . (هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً)

آرى!«در اين نظام حساب شده آيات و نشانه هايى(از توانايى آفريدگار است،اما)براى آنها كه گوش شنوا دارند و حقايق را مى شنوند» .آنها كه مى شنوند و درك مى كنند،و آنها كه پس از درك حقيقت،آن را به كار مى بندند.

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ)

آيه 68

(آيه 68)اين آيه نيز همچنان بحث با مشركان را ادامه داده يكى از دروغها و تهمتهاى آنها را نسبت به ساحت مقدس خداوند بازگو مى كند،نخست مى گويد:«آنها گفتند:خداوند براى خود فرزندى اختيار كرده است»! . (قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً)

اين سخن را در درجۀ اول مسيحيان در مورد حضرت«مسيح»سپس بت پرستان عصر جاهلى در مورد«فرشتگان»كه آنها را دختران خدا مى پنداشتند، و يهود در مورد«عزير»مى گفتند.

قرآن از دو راه به آنها پاسخ مى گويد؛نخست اين كه:«خداوند از هر عيب و نقص منزه است،و از همه چيز بى نياز است» .

(سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ)

اشاره به اين كه نياز به فرزند يا به خاطر احتياج جسمانى به نيرو،و كمك اوست،و يا به خاطر نياز روحى و عاطفى،از آنجا كه خداوند از هر عيب و نقصى و از هر كمبود و ضعفى منزه است و ذات پاكش يك پارچه غنا و بى نيازى است ممكن نيست براى خود فرزندى انتخاب كند.

ص: 303

«او مالك همۀ موجوداتى است كه در آسمانها و زمين است» .

(لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ)

دومين پاسخى را كه قرآن به آنها مى گويد اين است كه:هر كس ادّعايى دارد بايد دليل بر مدّعاى خود اقامه كند؛آيا شما بر اين سخن دليلى داريد؟نه«هيچ دليلى نزد شما براى اين مدّعا وجود ندارد» .

(إِنْ عِنْدَكُمْ مِنْ سُلْطانٍ بِهذا)

با اين حال«آيا به خدا نسبتى مى دهيد كه(حد اقل)از آن آگاهى نداريد» .

(أَ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ)

آيه 69

(آيه 69)در اين آيه سر انجام شوم افترا و تهمت بر خدا را بازگو مى كند؛ روى سخن را متوجه پيامبرش كرده و مى گويد:«به آنها بگو:كسانى كه بر خدا افترا مى بندند و دروغ مى گويند هرگز روى رستگارى را نخواهند ديد» . (قُلْ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ)

آيه 70

(آيه 70)فرضا كه آنها بتوانند با دروغها و افتراهاى خود چند صباحى به مال و منال دنيا برسند«اين تنها يك متاع زود گذر اين جهان است،سپس بازگشتشان به سوى ماست و ما عذاب شديد را در مقابل كفرشان به آنها مى چشانيم» . (مَتاعٌ فِي الدُّنْيا ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِيقُهُمُ الْعَذابَ الشَّدِيدَ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ)

آيه 71

(آيه 71)گوشه اى از مبارزات نوح:در اين آيه خداوند به پيامبرش دستور مى دهد گفتارى را كه با مشركان داشت با شرح تاريخ عبرت انگيز پيشينيان تكميل كند.

نخست سرگذشت«نوح»را عنوان كرده،مى گويد:«سرگذشت نوح را بر آنها تلاوت كن،هنگامى كه به قومش گفت:اى قوم من!اگر توقفم در ميان شما و يادآورى كردن آيات الهى برايتان سخت و غير قابل تحمل است»هر كار از دستتان ساخته است انجام دهيد و كوتاهى نكنيد .

(وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامِي وَ تَذْكِيرِي بِآياتِ اللّهِ)

«چرا كه من بر خدا تكيه كرده ام»و به همين دليل از غير او نمى ترسم و نمى هراسم! .

(فَعَلَى اللّهِ تَوَكَّلْتُ)

ص: 304

سپس تأكيد مى كند:«اكنون كه چنين است فكر خود را جمع كنيد و از بتهاى خود نيز دعوت به عمل آوريد»تا در تصميم گيرى به شما كمك كنند .

(فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ)

«آن چنان كه هيچ چيز بر شما مكتوم نماند و غم و اندوهى از اين نظر بر خاطر شما نباشد»،بلكه با نهايت روشنى تصميم خود را در بارۀ من بگيريد .

(ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً)

سپس مى گويد:اگر مى توانيد«برخيزيد،و به زندگى من پايان دهيد، و لحظه اى مرا مهلت ندهيد» .

(ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ)

اين يك درس است براى همۀ رهبران اسلامى كه در برابر انبوه دشمنان هرگز نهراسند،بلكه با اتكاء و توكل بر پروردگار با قاطعيت هر چه بيشتر آنها را به ميدان فرا خوانند،و قدرتشان را تحقير كنند كه اين عامل مهمى براى تقويت روحى پيروان و شكست روحيۀ دشمنان خواهد بود.

آيه 72

(آيه 72)در اين آيه بيان ديگرى از نوح براى اثبات حقانيت خويش نقل شده،آنجا كه مى گويد:«اگر شما از دعوت من سرپيچى كنيد(من زيانى نمى برم چرا كه)من از شما اجر و پاداشى نخواستم» . (فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ)

«چرا كه اجر و پاداش من تنها بر خداست» .

(إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلَى اللّهِ)

براى او كار مى كنم و تنها از او پاداش مى خواهم«و من مأمورم كه از مسلمين (تسليم شدگان در برابر فرمان خدا)باشم» .

(وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ)

آيه 73

(آيه 73)در اين آيه سر انجام كار دشمنان نوح و صدق پيشگوئيش را به اين صورت بيان مى كند:«آنها نوح را تكذيب كردند ولى ما،او و تمام كسانى را كه با او در كشتى بودند نجات داديم» . (فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ)

نه فقط آنها را نجات داديم بلكه:«آنها را جانشين قوم ستمگر ساختيم» .

(وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ)

«و كسانى را كه آيات ما را انكار كرده بودند غرق نموديم» .

(وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا)

ص: 305

و در پايان روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد«اكنون بنگر عاقبت آن گروهى كه انذار شدند(ولى تهديدهاى الهى را به چيزى نگرفتند)به كجا كشيد» .

(فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ)

آيه 74

(آيه 74)رسولان بعد از نوح:پس از پايان بحث اجمالى پيرامون سرگذشت نوح،اشاره به پيامبران ديگرى كه بعد از نوح و قبل از موسى(مانند ابراهيم و هود و صالح و لوط و يوسف)براى هدايت مردم آمدند كرده،مى گويد:

«سپس بعد از نوح رسولانى به سوى قوم و جمعيتشان فرستاديم» .

(ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلاً إِلى قَوْمِهِمْ)

«آنها با دلائل روشن و آشكار به سوى قومشان آمدند»و مانند نوح با سلاح منطق و اعجاز و برنامه هاى سازنده مجهز بودند .

(فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ)

«ولى آنها كه(راه عناد و لجاج را مى پوييدند و)در گذشته به تكذيب پيامبران پيشين برخاسته بودند(اين پيامبران را نيز تكذيب كردند و به آنها)ايمان نياوردند» .

(فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ)

اين به خاطر آن بود كه بر اثر عصيان و گناه و دشمنى با حق پرده بر دلهاى آنها افتاده بود«آرى!اين چنين بر دلهاى متجاوزان مهر مى زنيم» .

(كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ)

آيه 75

(آيه 75)بخشى از مبارزات موسى و هارون:از اينجا به بحث پيرامون موسى و هارون و مبارزات پيگيرشان با فرعون و فرعونيان مى پردازد.

آيه مى گويد:«سپس بعد از رسولان پيشين،موسى و هارون را به سوى فرعون و ملأ او همراه با آيات و معجزات فرستاديم» .

(ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى وَ هارُونَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ بِآياتِنا)

اما فرعون و فرعونيان از پذيرش دعوت موسى و هارون سر باز زدند،و از اين كه در برابر حق سر تسليم فرود آوردند«تكبر ورزيدند» .

(فَاسْتَكْبَرُوا)

آنها به خاطر كبر و خود برتربينى و نداشتن روح تواضع،واقعيتهاى روشن را در دعوت موسى ناديده گرفتند چرا كه:«آنها گروهى مجرم بودند»

ص: 306

(وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ)

آيه 76

(آيه 76)در اينجا سخن از مبارزات چند مرحله اى فرعونيان با موسى و برادرش هارون است.

قرآن مى گويد:«هنگامى كه حق از نزد ما به سوى آنها آمد(با اين كه آن را از چهره اش شناختند)گفتند:اين سحر آشكارى است»! .

(فَلَمّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِينٌ)

آيه 77

(آيه 77)اما«موسى»(ع)در مقام دفاع از خويش برآمد،با بيان دو دليل پرده ها را كنار زده و دروغ و تهمت آنها را آشكار ساخت«موسى گفت:آيا در بارۀ حق،هنگامى كه به سوى شما آمد چنين مى گوييد؟آيا اين سحر است»؟ . (قالَ مُوسى أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمّا جاءَكُمْ أَ سِحْرٌ هذا)

«در حالى كه ساحران هرگز رستگار(و پيروز)نمى شوند» .

(وَ لا يُفْلِحُ السّاحِرُونَ)

آيه 78

(آيه 78)سپس سيل تهمت خود را به سوى موسى ادامه دادند،و صريحا به او«گفتند:آيا تو مى خواهى ما را از راه و رسم پدران و نياكانمان منصرف سازى»؟ . (قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمّا وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا)

در واقع بت«سنتهاى نياكان»و عظمت خيالى و افسانه اى آنها را پيش كشيدند تا افكار عامه را نسبت به موسى و هارون بدبين كنند كه آنها مى خواهند با مقدسات جامعه و كشور شما بازى كنند.

سپس ادامه دادند دعوت شما به دين و آيين خدا دروغى بيش نيست،اينها همه دام است،و نقشه هاى خائنانه براى اين كه در اين سرزمين حكومت كنيد «و رياست در روى زمين از آن شما دو تن باشد» .

(وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِياءُ فِي الْأَرْضِ)

در حقيقت آنها چون خودشان هر تلاش و كوششى براى حكومت ظالمانه بر مردم بود،ديگران را نيز چنين مى پنداشتند و تلاشهاى مصلحان و پيامبران را هم، اين گونه تفسير مى كردند.

ص: 307

اما بدانيد«ما به شما دو نفر هرگز ايمان نمى آوريم»زيرا دست شما را خوانده ايم و از نقشه هاى تخريبيتان آگاهيم .

(وَ ما نَحْنُ لَكُما بِمُؤْمِنِينَ)

و اين نخستين مرحلۀ مبارزۀ آنها با موسى بود.

آيه 79

(آيه 79)مرحلۀ دوم مبارزۀ موسى:هنگامى كه فرعون قسمتى از معجزات موسى مانند يد بيضاء و حملۀ مار عظيم را ملاحظه كرد و ديد ادعاى موسى بدون دليل نيست و اين دليل كم و بيش در جمع اطرافيان او و يا ديگران اثر خواهد گذاشت،به فكر پاسخ گويى عملى افتاد،چنانكه قرآن مى گويد:«فرعون صدا زد:تمام ساحران آگاه و دانشمند را نزد من آوريد»،تا به وسيلۀ آنها زحمت موسى را از خود دفع كنم . (وَ قالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِي بِكُلِّ ساحِرٍ عَلِيمٍ)

آيه 80

(آيه 80)سپس«هنگامى كه ساحران(در روزى كه براى اين مبارزۀ تاريخى تعيين شده بود و دعوت عمومى نيز از مردم به عمل آمده بود)گرد آمدند،موسى رو به آنها كرد و گفت:نخست شما آنچه مى توانيد بيفكنيد،بيفكنيد» . (فَلَمّا جاءَ السَّحَرَةُ قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ)

آيه 81

(آيه 81)آنها آنچه را در توان داشتند بسيج كردند«و هنگامى كه وسائلى را كه با خود آورده بودند به وسط ميدان افكندند،موسى گفت:آنچه شما آورديد سحر است كه خداوند به زودى آن را ابطال مى كند» . (فَلَمّا أَلْقَوْا قالَ مُوسى ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللّهَ سَيُبْطِلُهُ)

شما افرادى فاسد و مفسديد چرا كه در خدمت يك دستگاه جبار و ظالم و طاغى هستيد و علم و دانش خود را براى تقويت پايه هاى اين حكومت خودكامه، فروخته ايد،و اين خود بهترين دليل بر مفسد بودن شماست،و«خداوند عمل مفسدان را اصلاح نمى كند» .

(إِنَّ اللّهَ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ)

آيه 82

* (آيه 82)-و در این آیه می فرماید: موسی به آنها گفت در این درگیری و مبارزه مطمئناً پیروزی با ماست،چرا که«خداوند وعده داده است که حق را آشکار سازد(و به وسیلهٔ منطق کوبنده و معجزات قاهرهٔ پیامبرانش،مفسدان و باطل گرایان را رسوا کند)هر چند مجرمان(همچون فرعون و ملأش)کراهت

ص: 308

داشته باشند» .

(وَ يُحِقُّ اللّهُ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ)

آيه 83

(آيه 83)سومين مرحله مبارزۀ موسى با طاغوت مصر:در آغاز وضع نخستين گروه ايمان آورندگان به موسى را بيان مى كند و مى گويد:«بعد از اين (ماجرا)هيچ گروهى به موسى ايمان نياوردند مگر گروهى از فرزندان قوم او» . (فَما آمَنَ لِمُوسى إِلاّ ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ)

اين گروه كوچك و اندك كه به مقتضاى ظاهر كلمۀ بيشتر از جوانان و نوجوانان تشكيل مى شدند،تحت فشار شديدى از ناحيۀ فرعون و اطرافيانش قرار داشتند،و هر زمان«از اين بيم داشتند كه دستگاه فرعونى(با فشارهاى شديدى كه روى مؤمنان وارد مى كرد)آنان را وادار به ترك آيين و مذهب موسى كند» .

«ذُرِّيَّةٌ» (عَلى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ)

چرا كه«فرعون مردى بود كه در آن سرزمين برترى جويى داشت» .

(وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ)

«و اسرافكار و تجاوزكار بود»و هيچ حد و مرزى را به رسميت نمى شناخت .

(وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ)

آيه 84

(آيه 84)به هر حال موسى براى آرامش فكر و روح آنها با لحنى محبت آميز به آنان گفت:«اى قوم من!اگر شما به خدا ايمان آورده ايد،و در گفتار خود و ايمان و اسلام خود صادقيد،بايد بر او توكل و تكيه كنيد»و از امواج و طوفان بلا نهراسيد، چرا كه ايمان از توكل جدا نيست . (وَ قالَ مُوسى يا قَوْمِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمِينَ)

حقيقت«توكل»واگذارى كار به ديگرى و انتخاب او به وكالت است.

مفهوم توكل اين نيست كه انسان دست از تلاش و كوشش بردارد.بلكه مفهوم آن اين است كه هرگاه نهايت تلاش و كوشش خود را به كار زد و نتوانست مشكل را حل كند،وحشتى به خود راه ندهد،و با اتكاء به لطف پروردگار و استمداد از ذات پاك و قدرت بى پايان او،ايستادگى به خرج دهد،و به جهاد پى گير خود همچنان ادامه دهد.

ص: 309

آيه 85

(آيه 85)اين مؤمنان راستين دعوت موسى را به توكل اجابت كردند، «و گفتند:ما تنها بر خدا توكل داريم» . (فَقالُوا عَلَى اللّهِ تَوَكَّلْنا)

سپس از ساحت مقدس خدا تقاضا كردند كه از شرّ دشمنان و وسوسه ها و فشارهاى آنان در امان باشند،و عرضه داشتند:«پروردگارا ما را وسيلۀ فتنه و تحت تأثير و نفوذ ظالمان و ستمگران قرار مده» .

(رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظّالِمِينَ)

آيه 86

(آيه 86)«پروردگارا!ما را به رحمت خود از قوم بى ايمان رهايى بخش» . (وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِكَ مِنَ الْقَوْمِ الْكافِرِينَ)

آيه 87

(آيه 87)مرحلۀ چهارم،دوران سازندگى براى انقلاب:در اينجا مرحلۀ ديگرى از قيام و انقلاب موسى و هارون و بنى اسرائيل بر ضد فراعنه تشريح شده است.

نخست اين كه خداوند مى فرمايد:«ما به موسى و برادرش وحى فرستاديم كه براى قوم خود خانه هايى در سرزمين مصر انتخاب كنيد» .

(وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى وَ أَخِيهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِكُما بِمِصْرَ بُيُوتاً)

و مخصوصا«اين خانه ها را نزديك به يكديگر و مقابل هم بسازيد» .

(وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً)

سپس به خودسازى معنوى و روحانى بپردازيد«و نماز را بر پا داريد» .و از اين طريق روان خود را پاك و قوى نماييد.

(وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ)

و براى اين كه آثار ترس و وحشت از دل آنها بيرون رود،و قدرت روحى و انقلابى را بازيابند«به مؤمنان بشارت بده»بشارت به پيروزى و لطف و رحمت خدا .

(وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ)

آيه 88

* (آيه 88)-سپس به یکی از علل طغیان فرعون و فرعونیان اشاره کرده،چنین می گوید:«موسی گفت:پروردگارا!تو فرعون و اطرافیانش را زینت و اموال در زندگی دنیا بخشیده ای»(وَ قالَ مُوسی رَبَّنا اِنَّکَ آتَیتَ فِرعّونَ وَ مَلَأَهُ زینَةَّ وَ اَموالاَّ فِی الحَیوةِ الدُّنیا).

ص: 310

«پروردگارا!سر انجام اين ثروت و تجملات و عاقبت كارشان اين شده كه آنها بندگانت را از راه تو منحرف و گمراه مى سازند» .

(رَبَّنا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِكَ)

سپس موسى(ع)از پيشگاه خدا تقاضا مى كند و مى گويد:«پروردگارا!اموال آنها را محو و بى اثر ساز»تا نتوانند از آن بهره گيرند .

(رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ)

بعد اضافه كرد:پروردگارا!«علاوه بر اين،قدرت تفكر و انديشه را نيز از آنان بگير» .

(وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ)

چه اين كه با از دست دادن اين دو سرمايه،آمادۀ زوال و نيستى خواهند شد و راه ما به سوى انقلاب و وارد كردن ضربۀ نهايى بر آنان باز مى گردد.

خداوندا!اگر من از تو در بارۀ فرعونيان چنين مى خواهم نه به خاطر روح انتقامجويى و كينه توزى است،بلكه به خاطر اين است كه آنها ديگر هيچ گونه آمادگى براى ايمان ندارند«و تا عذاب اليم تو فرا نرسد ايمان نمى آورند» .

(فَلا يُؤْمِنُوا حَتّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ)

آيه 89

(آيه 89)خداوند به موسى و برادرش«فرمود:(اكنون كه شما آمادۀ تربيت و سازندگى جمعيت بنى اسرائيل شده ايد)دعاى شما(نسبت به دشمنانتان) اجابت شد» . (قالَ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُما)

پس محكم در راه خود بايستيد و«استقامت به خرج دهيد»و از انبوه مشكلات نهراسيد و در كار خود قاطع باشيد .

(فَاسْتَقِيما)

و هرگز در برابر پيشنهادهاى افراد نادان و بى خبر تسليم نشويد«و از راه و رسم كسانى كه نمى دانند،تبعيّت نكنيد»بلكه كاملا آگاهانه برنامه هاى انقلابى خود را ادامه دهيد .

(وَ لا تَتَّبِعانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ)

آيه 90

(آيه 90)آخرين فصل مبارزه با ستمگران:در اينجا آخرين مرحلۀ مبارزۀ بنى اسرائيل با فرعونيان و سرنوشت آنها،در عباراتى كوتاه اما دقيق و روشن،ترسيم شده است.

نخست مى گويد:«ما بنى اسرائيل را(به هنگام مقابلۀ با فرعونيان در حالى كه تحت فشار و تعقيب آنها قرار گرفته بودند)از دريا(شط عظيم نيل كه به خاطر

ص: 311

عظمتش كلمۀ بحر بر آن اطلاق شده)عبور داديم» .

(وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ)

«فرعون و لشكرش براى كوبيدن بنى اسرائيل و ظلم و ستم و تجاوز بر آنان به تعقيب آنها پرداختند»اما به زودى همگى در ميان طوفان امواج نيل غرق شدند .

(فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْياً وَ عَدْواً)

اين جريان ادامه يافت«تا اين كه غرقاب دامن فرعون را فرو گرفت و او همچون پر كاهى بر روى امواج عظيم نيل مى غلتيد،در اين هنگام پرده هاى غرور و بى خبرى از مقابل چشمان او كنار رفت،و نور توحيد فطرى درخشيدن گرفت) فرياد زد:من ايمان آوردم كه معبودى جز آن كس كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند،وجود ندارد» .

(حَتّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ)

نه تنها با قلب خود ايمان آوردم بلكه عملا هم«در برابر چنين پروردگار توانايى تسليمم» .

(وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ)

در واقع هنگامى كه پيشگوييهاى موسى يكى پس از ديگرى به وقوع پيوست و فرعون بيش از پيش از صدق گفتار اين پيامبر بزرگ آگاه شد،و قدرت نمايى او را مشاهده كرد،ناچار اظهار ايمان نمود،به اميد اين كه همان گونه كه«خداى بنى اسرائيل»آنها را از اين امواج كوه پيكر رهايى بخشيد،او را نيز رهايى بخشد.

ولى بديهى است چنين ايمانى كه به هنگام نزول بلا و گرفتار شدن در چنگال مرگ اظهار مى شود،در واقع يك نوع ايمان اضطرارى است،كه هر جانى و مجرم و گنهكارى از آن دم مى زند،بى آنكه ارزشى داشته باشد.

آيه 91

(آيه 91)به همين جهت خداوند او را مخاطب ساخت و فرمود:«اكنون ايمان مى آورى در حالى كه قبل از اين طغيان و گردنكشى و عصيان نمودى،و در صف مفسدان فى الارض و تبهكاران قرار داشتى» . (آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ).

آيه 92

* (آيه 92)-ولی،امروز بدن تورا از امواج رهایی می بخشیم تا درس عبرتی برای آیندگان باشی»برای زمامداران مستکبر و برای همهٔ ظالمان و مفسدان،و نیز

ص: 312

براى گروههاى مستضعف .

(فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً)

و در پايان آيه مى فرمايد:اما با اين همه آيات و نشانه هاى قدرت خدا و با اين همه درسهاى عبرت كه تاريخ بشر را پر كرده است،«بسيارى از مردم از آيات و نشانه هاى ما غافلند» .

(وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النّاسِ عَنْ آياتِنا لَغافِلُونَ)

آيه 93

(آيه 93)و در اين آيه،پيروزى نهايى بنى اسرائيل و بازگشت به سرزمينهاى مقدسه را پس از رهايى از چنگال فرعونيان چنين بيان مى كند:

«ما بنى اسرائيل را در مكان صدق و راستى منزل داديم» .

(وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ)

تعبير به (منزلگاه راستين)مى تواند اشاره به سرزمين مصر و يا اراضى شام و فلسطين باشد.

«مُبَوَّأَ صِدْقٍ»

سپس قرآن اضافه مى كند:«ما آنها را از روزيهاى پاكيزه،بهره مند ساختيم» .

(وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ)

اما آنها قدر اين نعمت را ندانستند و به اختلاف و نزاع با يكديگر برخاستند «و اختلاف نكردند،مگر بعد از آن كه علم و آگاهى به سراغشان آمد» .

(فَمَا اخْتَلَفُوا حَتّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ)

ولى«پروردگار تو سر انجام در روز قيامت در ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند»و اگر امروز مجازات اختلاف را نچشند،فردا خواهند چشيد! .

(إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ)

آيه 94

(آيه 94)ترديد به خود راه مده!چون در آيات گذشته قسمتهايى از سرگذشتهاى انبياء و اقوام پيشين ذكر شده بود،و ممكن بود بعضى از مشركان و منكران دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در صحت آن ترديد كنند،قرآن از آنها مى خواهد كه براى فهم صدق اين گفته ها به اهل كتاب مراجعه كنند،و چگونگى را از آنها بخواهند،چرا كه در كتب آنها بسيارى از اين مسائل آمده است.

ولى به جاى اين كه روى سخن را به مخالفان كند،پيامبر را مخاطب ساخته چنين مى گويد:«اگر از آنچه بر تو نازل كرديم در شك و ترديد هستى از كسانى كه

ص: 313

كتب آسمانى را قبل از تو مى خوانند بپرس» .تا از اين طريق ثابت شود كه«آنچه بر تو نازل شده حق است و از طرف پروردگار» .

(فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ) (لَقَدْ جاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ)

«بنابراين هيچ گونه شك و ترديد هرگز به خود راه مده» .

(فَلا تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِينَ)

آيه 95

(آيه 95)در اين آيه اضافه مى كند:اكنون كه آيات پروردگار و حقانيت اين دعوت بر تو آشكار شده است«در صف كسانى كه آيات الهى را تكذيب كرده اند مباش كه از زيانكاران خواهى شد» . (وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخاسِرِينَ)

در واقع،در آيۀ قبل مى گويد اگر ترديد دارى،از آنها كه آگاهى دارند بپرس،و در اين آيه مى گويد اكنون كه عوامل ترديد برطرف شد بايد در برابر اين آيات تسليم باشى،و گر نه مخالفت با حق،نتيجه اى جز خسران و زيان در بر نخواهد داشت.

آيه 96

(آيه 96)سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اعلام مى كند كه در ميان مخالفان تو گروهى متعصب و لجوج هستند كه انتظار ايمان آنها بيهوده است،آنها از نظر فكرى چنان مسخ شده اند،و آنقدر در راه باطل گام برداشته اند كه وجدان بيدار انسانى را بكلى از دست داده و به موجودى نفوذناپذير تبديل شده اند،منتها قرآن اين موضوع را با اين تعبير بيان مى كند:«كسانى كه فرمان پروردگارت بر آنها ثابت و مسجل شده،ايمان نخواهند آورد» . (إِنَّ الَّذِينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ)

آيه 97

(آيه 97)«و حتى اگر تمام آيات و نشانه هاى پروردگار به سراغ آنها بيايد (ايمان نخواهند آورد)تا زمانى كه عذاب اليم الهى را با چشم خود ببينند»كه آن زمان ايمان برايشان اثرى ندارد . (وَ لَوْ جاءَتْهُمْ كُلُّ آيَةٍ حَتّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ)

آيه 98

* (آيه 98)-تنها یک گروه به موقع ایمان آوردند! در آیات گذشته در بارهٔ فرعون و فرعونیان خصوصاً و دیگر اقوام پیشین عموماً این نکته ذکر شده بود که آنها از ایمان به خدا در حال اختیار و سلامت سر باز زدند،ولی به هنگام قرار گرفتن

ص: 314

در آستانۀ مرگ و كيفر الهى،اظهار ايمان كردند،كه براى آنها سودمند نيفتاد.

در اين آيه اين مسأله را به عنوان يك قانون كلى بيان مى دارد و مى گويد:«چرا اقوام گذشته به موقع ايمان نياوردند تا ايمانشان سودمند باشد» .

(فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمانُها)

سپس قوم يونس(ع)را استثنا كرده،مى گويد:«مگر قوم يونس كه چون ايمان آوردند،مجازات رسوا كننده را در زندگى اين دنيا از آنها برطرف ساختيم» .«و آنها را تا وقت معلومى(تا پايان عمرشان)بهره مند كرديم» .

(إِلاّ قَوْمَ يُونُسَ لَمّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا) (وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى حِينٍ)

ماجراى ايمان آوردن قوم يونس:هنگامى كه يونس از ايمان آوردن قوم خود كه در سرزمين«نينوا»(در عراق)زندگى مى كردند مأيوس شد،به پيشنهاد عابدى كه در ميان آنها مى زيست نفرين كرد در حالى كه عالم دانشمندى نيز در ميان آن گروه بود كه به يونس پيشنهاد مى كرد باز هم در بارۀ آنان دعا كند و باز هم به ارشاد بيشتر بپردازد و مأيوس نگردد.

ولى يونس پس از اين ماجرا از ميان قوم خود بيرون رفت،آنها موقع را غنيمت شمرده و به رهبرى عالم از شهر بيرون ريختند،در حالى كه دست به دعا و تضرّع برداشته و اظهار ايمان و توبه كردند.

اين توبه و ايمان و بازگشت به سوى پروردگار كه به موقع انجام يافته بود و با آگاهى و اخلاص توأم بود كار خود را كرد،نشانه هاى عذاب برطرف شد و آرامش به سوى آنها بازگشت،و هنگامى كه يونس پس از ماجراى طولانيش به ميان قوم خود بازگشت،او را از جان و دل پذيرا گشتند.

داستان فوق نشان مى دهد كه نقش يك رهبر آگاه و دلسوز در ميان يك قوم و ملت،تا چه اندازه مؤثر و حياتبخش است،در صورتى كه عابدى كه آگاهى كافى ندارد بيشتر روى خشنونت تكيه مى كند،و منطق اسلام در مقايسۀ ميان عبادت ناآگاهانه،و علم توأم با احساس مسؤوليت نيز از اين روايت مفهوم مى شود.

ص: 315

آيه 99

(آيه 99)ايمان اجبارى بيهوده است!در آيات گذشته خوانديم كه ايمان اضطرارى به هيچ دردى نمى خورد،به همين جهت در اين آيه مى گويد:«اگر(ايمان اضطرارى و اجبارى به درد مى خورد)و پروردگار تو اراده مى كرد همۀ مردم روى زمين ايمان مى آوردند» . (وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً)

بنابراين از عدم ايمان گروهى از آنان دلگير و ناراحت مباش،اين لازمۀ اصل آزادى اراده و اختيار است كه گروهى مؤمن و گروهى بى ايمان خواهند بود،«با اين حال آيا تو مى خواهى مردم را اكراه كنى كه ايمان بياورند» .

(أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النّاسَ حَتّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ)

اين آيه بار ديگر تهمت ناروايى را كه دشمنان اسلام كرارا گفته و مى گويند با صراحت نفى مى كند،آنجا كه مى گويند:اسلام آيين شمشير است و از طريق زور و اجبار بر مردم جهان تحميل شده است.

اصولا دين و ايمان چيزى است كه از درون جان بر مى خيزد،نه از برون و به وسيلۀ شمشير،و مخصوصا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را از اكراه و اجبار كردن مردم براى اسلام برحذر مى دارد.

آيه 100

(آيه 100)در عين حال در اين آيه اين حقيقت را يادآور مى شود:درست است كه انسانها مختار و آزادند اما«هيچ كس نمى تواند ايمان بياورد،جز به فرمان خدا»و توفيق و يارى و هدايت او . (وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ)

و لذا آنها كه در مسير جهل و عدم تعقل گام بگذارند و حاضر به استفاده از سرمايۀ فكر و خرد خويش نباشند«خداوند رجس و پليدى را بر آنها مى نهد» آن چنان كه موفق به ايمان نخواهند شد .

(وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ)

آيه 101

(آيه 101)تربيت و اندرز:در آيات گذشته سخن از اين بود كه ايمان بايد جنبۀ اختيارى داشته باشد نه اضطرارى و اجبارى،به همين مناسبت در اين آيه راه تحصيل ايمان اختيارى را نشان مى دهد و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد:«به آنها بگو:

درست بنگريد و ببينيد در آسمان و زمين چه نظام حيرت انگيز و شگرفى است»كه هر گوشه اى از آن دليلى بر عظمت و قدرت و علم و حكمت آفريدگار است .

(قُلِ

ص: 316

انْظُرُوا ما ذا فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

درست بنگريد و ببينيد در آسمان و زمين چه نظام حيرت انگيز و شگرفى است»كه هر گوشه اى از آن دليلى بر عظمت و قدرت و علم و حكمت آفريدگار است .

(قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

اين جمله به روشنى مسألۀ جبر و سلب آزادى اراده را نفى مى كند و مى گويد:

ايمان نتيجۀ مطالعۀ جهان آفرينش است يعنى اين كار به دست خود شماست.

سپس اضافه مى كند ولى با اين همه آيات و نشانه هاى حق باز جاى تعجب نيست كه گروهى ايمان نياورند،چرا كه آيات و نشانه ها و اخطارها و انذارها تنها به درد كسانى مى خورد كه آمادگى براى پذيرش حق دارند«اما اين آيات و انذارها به حال كسانى كه به خاطر لجاجت ايمان نمى آورند مفيد نخواهد بود»! .

(وَ ما تُغْنِي الْآياتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ)

آيه 102

(آيه 102)سپس در اين آيه با لحنى تهديد آميز اما در لباس سؤال و استفهام مى گويد:«آيا(اين گروه لجوج و بى ايمان)جز اين انتظار دارند كه سرنوشتى همانند اقوام طغيانگر و گردنكش پيشين كه گرفتار مجازات دردناك الهى شدند پيدا كنند» سرنوشتى همچون فراعنه و نمرودها و شدّادها و اعوان و انصارشان! . (فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلاّ مِثْلَ أَيّامِ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ)

و در پايان آيه به آنها اخطار مى كند و مى گويد:«اى پيامبر!به آنها بگو:اكنون (كه شما در چنين مسيرى هستيد و حاضر به تجديد نظر نيستيد)شما در انتظار بمانيد و من نيز با شما انتظار مى كشم» .

(قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ)

شما در انتظار درهم شكستن دعوت حق،و ما در انتظار سرنوشت شوم و دردناكى براى شما،همچون سرنوشت اقوام مستكبر پيشين!

آيه 103

(آيه 103)سپس براى اين كه چنين توهمى پيش نيايد كه خدا به هنگام مجازات تر و خشك را با هم مى سوزاند،اضافه مى كند:«سپس(هنگام آماده شدن مقدمات مجازات اقوام گذشته)فرستادگان خود و كسانى را كه به آنها ايمان مى آوردند نجات و رهايى بخشيديم» . (ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا)

و در پايان مى گويد:اين اختصاص به اقوام گذشته و رسولان و مؤمنان پيشين نداشته است«و همين گونه،بر ما حق است كه مؤمنان به تو را نيز رهايى بخشيم» .

(كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ).

ص: 317

آيه 104

(آيه 104)قاطعيت در برابر مشركان!اين آيه و چند آيۀ بعد كه همگى در رابطه با مسألۀ توحيد و مبارزۀ با شرك و دعوت به سوى حق سخن مى گويد، آخرين آيات اين سوره است،و در واقع فهرست يا خلاصه اى است از بحثهاى توحيدى اين سوره،و تأكيدى است بر مبارزۀ با بت پرستى كه در اين سوره كرارا بيان شده است.

لحن آيات نشان مى دهد كه مشركان گاهى گرفتار اين توهم بودند،كه ممكن است پيامبر در اعتقاد خود پيرامون بتها نرمش و انعطافى به خرج دهد،و به نوعى آنها را بپذيرد.

قرآن با قاطعيت هرچه تمامتر به اين توهم بى اساس پايان مى دهد،و فكر آنها را براى هميشه راحت مى كند كه هيچ گونه سازش و نرمشى در برابر بت معنى ندارد، و جز«اللّه»معبودى نيست،تنها«اللّه»نه يك كلمه بيشتر،نه يك كلمه كمتر.

نخست به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه تمام مردم را مخاطب ساخته«بگو:

اى مردم!اگر شما در اعتقاد من شك و ترديدى داريد(آگاه باشيد كه)من كسانى را كه-غير از خدا-پرستش مى كنيد،هرگز نمى پرستم» .

(قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِينِي فَلا أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ)

تنها به نفى معبودهاى آنان قناعت نمى كند بلكه براى تأكيد بيشتر،تمام پرستش را براى خدا اثبات كرده،مى گويد:«ولى خدايى را مى پرستم كه شما را مى ميراند» .

(وَ لكِنْ أَعْبُدُ اللّهَ الَّذِي يَتَوَفّاكُمْ)

و باز براى تأكيد افزونتر مى گويد:اين تنها خواستۀ من نيست بلكه«اين فرمانى است كه به من داده شده است كه از ايمان آورندگان(به اللّه)بوده باشم» .

(وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ)

آيه 105

(آيه 105)پس از آن كه اعتقاد خود را در بارۀ نفى شرك و بت پرستى با قاطعيت بيان كرده به بيان دليل آن مى پردازد،دليلى از فطرت،و دليلى از عقل و خرد.

بگو:به من دستور داده شده كه«روى خود را به آيين مستقيمى بدار كه از

ص: 318

هر نظر خالص و پاك است» .

(وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً)

در اينجا نيز تنها به جنبۀ اثبات قناعت نكرده بلكه براى تأكيد،طرف مقابل آن را نفى كرده،مى گويد:«و هرگز و بطور قطع از مشركان نباش»! .

(وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ)

آيه 106

(آيه 106)پس از اشاره به بطلان شرك از طريق فطرت،اشاره به يك دليل روشن عقلى مى كند و مى گويد دستور داده شده است كه«غير از خدا اشيايى را كه نه سودى به تو مى رساند،نه زيانى،پرستش مكن،چرا كه اگر چنين كارى كردى،از ستمگران خواهى بود»هم به خويشتن ستم كرده اى و هم به جامعه اى كه به آن تعلق دارى . (وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظّالِمِينَ)

آيه 107

(آيه 107)در اينجا نيز تنها به جنبۀ نفى قناعت نمى كند،و علاوه بر جنبۀ نفى روى جنبۀ اثبات نيز تكيه كرده،مى گويد:«و اگر ناراحتى و زيانى خدا به تو رساند(خواه براى مجازات باشد و يا به خاطر آزمايش)هيچ كس جز او نمى تواند آن را برطرف سازد» . (وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ)

همچنين«اگر خداوند اراده كند خير و نيكى به تو برساند،هيچ كس توانايى ندارد كه جلو فضل و رحمت او را بگيرد» .

(وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ)

«او هر كس از بندگانش را اراده كند(و شايسته بداند)به نيكى مى رساند» .

(يُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ)

چرا كه آمرزش و رحمتش همگان را در بر مى گيرد«و اوست غفور رحيم» .

(وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ)

آيه 108

(آيه 108)آخرين سخن!اين آيه و آيۀ بعد كه يكى اندرزى است به عموم مردم،و ديگرى به خصوص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستورهايى را كه خداوند در سراسر اين سوره بيان داشه است،تكميل مى كند،و با آن سورۀ يونس پايان مى يابد.

نخست به عنوان يك دستور عمومى مى فرمايد:«بگو:اى مردم!از طرف پروردگارتان حق به سوى شما آمده است» .اين تعليمات،اين كتاب آسمانى،اين برنامه و اين پيامبر همه حق است و نشانه هاى حق بودنش آشكار.

(قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الْحَقُّ مِنْ

ص: 319

رَبِّكُمْ)

و با توجه به اين واقعيت«هر كس در پرتو اين حق هدايت شود،به سود خود هدايت يافته،و هر كس با عدم تسليم در برابر آن راه گمراهى را برگزيند به زيان خود گام برداشته» .

(فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها)

«و من مأمور و و كيل و نگاهبان شما نيستم» .

(وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ)

يعنى نه وظيفه دارم كه شما را به پذيرش حق مجبور كنم،چرا كه اجبار در پذيرش ايمان معنى ندارد،و نه اگر نپذيرفتيد مى توانم شما را از مجازات الهى حفظ كنم،بلكه وظيفۀ من دعوت است و تبليغ،و ارشاد و راهنمايى و رهبرى!

آيه 109

(آيه 109)سپس وظيفۀ پيامبر را در دو جمله تعيين مى كند،نخست اينكه «تنها از آنچه به تو وحى مى شود پيروى كن» . (وَ اتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ)

مسير راهت را خدا از طريق وحى تعيين كرده است و كمترين انحراف از آن براى تو مجاز نيست.

ديگر اين كه در اين راه مشكلات طاقت فرسا و ناراحتيهاى فراوان در برابر تو است،بايد از انبوه مشكلات ترس و هراسى به خود راه ندهى،«صبر و استقامت و پايدارى پيشه كن،تا خداوند حكم و فرمان خود را(براى پيروزى تو بر دشمنان) صادر كند» .

(وَ اصْبِرْ حَتّى يَحْكُمَ اللّهُ)

«چرا كه او بهترين حاكمان است»فرمانش حق و حكمتش عدالت، و وعده اش تخلّف ناپذير .

(وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ)

«پايان سورۀ يونس»

ص: 320

سوره هود[11]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 123 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره چهل و نهمين سوره اى است كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل گرديد و نيز در اواخر سالهايى بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مكّه به سر مى برد يعنى بعد از مرگ«ابو طالب»و«خديجه»و طبعا در يكى از سخت ترين دورانهاى زندگانى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به همين جهت در آغاز اين سوره،تعبيراتى كه جنبۀ دلدارى و تسلّى نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان دارد ديده مى شود.

قسمت عمدۀ آيات سوره را سرگذشت پيامبران پيشين مخصوصا«نوح»كه با وجود نفرات كم بر دشمنان بسيار پيروز شدند تشكيل مى دهد.

و به هر حال آيات اين سوره،همانند ساير سوره هاى مكّى،اصول معارف اسلام مخصوصا«مبارزه با شرك و بت پرستى»و توجه به«معاد و جهان پس از مرگ»و«صدق دعوت پيامبر»را تشريح مى كند.

در اين سوره علاوه بر حالات نوح پيامبر به سرگذشت«هود»و«صالح» و«ابراهيم»و«لوط»و«موسى»و مبارزات دامنه دارشان بر ضد شرك و كفر و انحراف و ستمگرى اشاره شده.

اين سوره مرا پير كرد

-آيات اين سوره به روشنى اين امر را اثبات مى كند كه مسلمانان هرگز نبايد به خاطر كثرت دشمنان ميدان را خالى كنند،بلكه بايد هر روز بر«استقامت»خويش بيفزايند.

ص: 321

به همين دليل در حديث معروفى مى خوانيم كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

شيّبتنى سورة هود؛«سورۀ هود مرا پير كرد»! اين سوره آيات تكان دهنده اى مربوط به قيامت و بازپرسى در آن دادگاه عدل الهى و آياتى پيرامون مجازات اقوام پيشين و دستوراتى در بارۀ مبارزه با فساد دارد كه همگى مسؤوليت آفرين است،و جاى تعجب نيست كه انديشه در اين مسؤوليتها آدمى را پير مى كند.

تأثير معنوى اين سوره:

اما در مورد فضيلت اين سوره،در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمده است:«كسى كه اين سوره را بخواند،پاداش و ثوابى به تعداد كسانى كه به هود و ساير پيامبران ايمان آوردند و كسانى كه آنها را انكار نمودند خواهد داشت،و روز قيامت در مقام شهدا قرار مى گيرد،و حساب آسانى خواهد داشت.

روشن است كه تنها تلاوت خشك و خالى اين اثر را ندارد بلكه تلاوت اين سوره توأم با انديشه،و سپس عمل است كه،انسان را به مؤمنان پيشين نزديك،و از منكران پيامبران دور مى سازد.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)چهار اصل مهم در دعوت انبياء:اين سوره با بيان اهميت اين كتاب بزرگ آسمانى شروع مى شود،تا مردم به محتويات آن بيشتر توجه كنند.

ذكر حروف مقطعه خود دليلى است بر اهميت اين كتاب بزرگ آسمانى كه با تمام اعجاز و عظمتش از حروف مقطعۀ ساده اى كه در اختيار همگان است همچون «الف،لام،راء»تشكيل شده است(الر).

و به دنبال اين حروف مقطعه يكى از ويژگيهاى قرآن مجيد را با دو جمله بيان مى كند،نخست اين كه:«كتابى است كه تمام آياتش متقن و مستحكم است» .

(كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ)

و«سپس شرح و تفصيل(تمام نيازمنديهاى انسان در زمينۀ زندگى فردى

ص: 322

و اجتماعى،مادى و معنوى،در آن)بيان شده است» .

(ثُمَّ فُصِّلَتْ)

اين كتاب بزرگ با اين ويژگى از سوى چه كسى نازل شده است؟«از نزد خدايى كه هم حكيم است و هم آگاه» .

(مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ)

آيه 2

(آيه 2)در اين آيه مهمترين و اساسى ترين محتواى قرآن يعنى توحيد و مبارزۀ با شرك را به اين صورت بيان مى كند:نخستين دعوت من اين است كه«جز خداوند يگانۀ يكتا را نپرستيد» . (أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّهَ)

و دومين برنامۀ دعوتم اين است كه:«من براى شما از سوى او نذير و بشيرم» .

(إِنَّنِي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ)

در برابر نافرمانيها و ظلم و فساد و شرك و كفر،شما را بيم مى دهم،و از عكس العمل كارهايتان و مجازات الهى بر حذر مى دارم،و در برابر اطاعت و پاكى و تقوا شما را بشارت به سرنوشتى سعادتبخش مى دهم.

آيه 3

(آيه 3)سومين دعوتم اين است كه:«از گناهان خويش استغفار كنيد»و از آلودگيها خود را شستشو دهيد . (وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ)

و چهارمين دعوتم اين است كه:«به سوى او باز گرديد» .

(ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ)

و پس از شستشوى از گناه و پاك شدن در سايۀ استغفار،خود را به صفات الهى بياراييد كه بازگشت به سوى او چيزى جز اقتباس از صفات او نيست.

سپس نتيجه هاى عملى«موافقت»يا«مخالفت»با اين چهار دستور را چنين بيان مى كند:هرگاه به اين برنامه ها جامۀ عمل بپوشانيد خداوند«تا پايان عمر شما را از زندگانى سعادتبخش اين دنيا بهره مند و متمتع مى سازد» .

(يُمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَناً إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى)

بنابراين؛مذهب پيش از آن كه سراى آخرت را آباد كند،آباد كنندۀ سراى دنياست و از آن بالاتر اين كه به هر كس به اندازۀ كارش،بهره مى دهد و تفاوت مردم را در چگونگى عمل به اين چهار اصل به هيچ وجه ناديده نمى گيرد،بلكه«به هر صاحب فضيلتى به اندازۀ فضيلتش عطا مى كند» .

(وَ يُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ)

ص: 323

«و اما اگر راه مخالفت را پيش گيريد،و(در برابر اين دستورهاى چهارگانۀ عقيدتى و عملى)سرپيچى كنيد،من از عذاب روز بزرگى بر شما بيمناكم»همان روز كه در دادگاه بزرگ عدل الهى حضور مى يابيد .

(وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ)

آيه 4

(آيه 4)به هر حال بدانيد كه هر كس باشيد،و در هر مقام و منزلتى قرار گيريد،سر انجام«بازگشت همۀ شما به سوى خداست» . (إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ)

و اين جمله اشاره به اصل پنجمى از اصول تفصيلى قرآن يعنى مسألۀ معاد و رستاخيز است.

اما هيچ گاه فكر نكنيد كه قدرت شما در برابر قدرت خدا اهميتى دارد،يا مى توانيد از فرمان او،و دادگاه عدالتش فرار كنيد،و نيز تصور نكنيد كه او نمى تواند استخوانهاى پوسيدۀ شما را بعد از مرگ جمع آورى كند،و لباس حيات و زندگى نوينى بر آن بپوشاند«چرا كه او بر همه چيز قادر و تواناست» .

(وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ)

آيه 5

(آيه 5)اين آيه بطور كلى اشاره به يكى از كارهاى احمقانۀ دشمنان اسلام و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى كند كه با استفاده از روش نفاق آميز و دوركشى از حق مى خواستند ماهيت خود را از نظرها پنهان سازند تا گفتار حق را نشنوند.

لذا مى گويد:«آگاه باشيد!آنها(سرها را به هم نزديك ساخته و) سينه هايشان را در كنار هم قرار مى دهند تا خود(و سخنان خويش)را از او(پيامبر) پنهان دارند» .

(أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ)

تعبير ممكن است اشاره به هرگونه«مخفى كارى»ظاهرى و باطنى دشمنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله باشد.

«يَثْنُونَ»

لذا قرآن بلافاصله اضافه مى كند:«آگاه باشيد آنها هنگامى كه خود را در جامه هايشان پنهان مى دارند پروردگار پنهان و آشكار آنان را مى داند» .

(أَلا حِينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيابَهُمْ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ)

«چرا كه او از اسرار درون سينه ها آگاه است» .

(إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ)

ص: 324

آغاز جزء دوازدهم قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ هود

آيه 6

(آيه 6)همه ميهمان اويند!در آيۀ قبل اشاره اى به وسعت علم پروردگار و احاطۀ او به اسرار نهان و آشكار شده بود،و اين آيه در حقيقت دليلى براى آن محسوب مى شود،چرا كه از روزى دادن خداوند به همۀ موجودات سخن مى گويد، همان كارى كه بدون احاطۀ علمى كامل به همۀ جهان امكان پذير نيست! نخست مى گويد:«هيچ جنبنده اى در روى زمين نيست مگر اين كه رزق و روزى آن بر خداست،و قرارگاه او را مى داند،و از نقاطى كه از قرارگاهش به آن منتقل مى شود(نيز)باخبر است»و در هر جا باشد روزيش را به او مى رساند . (وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاّ عَلَى اللّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها)

«تمام اين حقايق(با همۀ حدود و مرزهايش)در كتاب مبين و لوح محفوظ علم خداوند ثبت است» .

(كُلٌّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ)

تقسيم ارزاق و تلاش براى زندگى!

طرز روزى رساندن خداوند به موجودات مختلف،راستى حيرت انگيز است،از جنينى كه در شكم مادر قرار گرفته تا حشرات گوناگونى كه در اعماق تاريك زمين و لانه هاى پرپيچ و خم و در لابلاى درختان و بر فراز كوهها و در قعر دره ها زندگى دارند كه از ديدگاه علم او هرگز مخفى و پنهان نيستند،و همانگونه كه قرآن مى گويد خداوند،هم جايگاه و«آدرس اصلى» آنها را مى داند و هم محل سيار آنان را،و در هر جا باشند روزيشان را به آنان حواله مى كند.

جالب اين كه در آيات فوق به هنگام بحث از روزى خواران تعبير به«دابّه» و جنبده شده است و اين اشاره لطيفى به مسألۀ رابطۀ«انرژى»و«حركت»است، مى دانيم هر جا حركتى وجود دارد نيازمند به ماده انرژى زا است يعنى ماده اى كه منشأ حركت گردد.

و در پاسخ اين سؤال كه آيا«روزى»هر كس از آغاز تا پايان عمر تعيين شده، و خواه ناخواه به او مى رسد؟بايد بگوييم درست است كه روزى هر كس مقدر

ص: 325

و ثابت است،ولى در عين حال مشروط به سعى و تلاش و كوشش مى باشد، و هرگاه اين شرط حاصل نشود مشروط نيز از ميان خواهد رفت.

نكتۀ مهم اين است كه آيات و روايات مربوط به معين بودن روزى در واقع ترمزى است روى افكار مردم حريص و دنياپرست كه براى تأمين زندگى به هر در مى زنند،و هر ظلم و جنايتى را مرتكب مى شوند،به گمان اين كه اگر چنين نكنند زندگيشان تأمين نمى شود.

آيات قرآن و احاديث اسلامى به اين گونه افراد هشدار مى دهد كه بيهوده دست و پا نكنند،همين اندازه كه آنها در طريق مشروع گام بگذارند و تلاش و كوشش كنند مطمئن باشند خداوند از اين راه همۀ نيازمنديهاى آنها را تأمين مى كند.

البته بعضى از روزيها مثل نور آفتاب،باران و هوا و عقل و هوش خدادادى؛ چه انسان به دنبال آن برود،يا نرود،به سراغ او مى آيند.

ولى اگر با تلاش و كوشش خود از همين مواهب نيز بطور صحيحى نگهدارى نكنيم آنها نيز از دست ما خواهد رفت،و يا بى اثر مى ماند.

ولى به هر حال نكتۀ اساسى اين است كه تمام تعليمات اسلامى به ما مى گويد براى تأمين زندگى بهتر چه مادى و چه معنوى،بايد تلاش بيشتر كرد.

آيه 7

(آيه 7)هدف آفرينش:در اين آيه از سه نكته اساسى بحث شده است:

نخست از آفرينش جهان هستى و مخصوصا آغاز آفرينش كه نشانۀ قدرت پروردگار و دليل عظمت او است،مى فرمايد:«او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد» .

(وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّامٍ)

منظور از«روز»دوران است،خواه اين دوران كوتاه باشد و خواه بسيار طولانى و حتى به مقدار ميلياردها سال-و چون در ذيل آيۀ 54 سورۀ اعراف شرح آن گذشت نيازى به تكرار نيست.

سپس اضافه مى كند:«و عرش او(خداوند)بر آب قرار داشت» .

(وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ)

ص: 326

در آغاز آفرينش،جهان هستى به صورت مواد مذاب(يا گازهاى فوق العاده فشرده كه شكل مواد مذاب و مايع را داشت)بود.

سپس در اين تودۀ آبگونه حركات شديد و انفجارات عظيمى رخ داد، و قسمتهايى از سطح آن پى درپى به خارج پرتاب شد،اين اتصال و به هم پيوستگى به انفصال و جدايى گراييد،و كواكب و سيارات و منظومه ها يكى بعد از ديگرى تشكيل يافتند.

بنابراين،جهان هستى و پايۀ تخت قدرت خدا نخست بر اين مادۀ عظيم آبگونه قرار داشت.

دومين مطلبى كه در اين آيه به آن اشاره شده هدف آفرينش جهان هستى است،همان هدفى كه قسمت عمده اش به«گل سر سبد اين جهان»يعنى «انسان»باز مى گردد،انسانى كه بايد در مسير تعليم و تربيت قرار گيرد و راه تكامل را بپويد و هر لحظه به خدا نزديكتر شود،مى فرمايد:اين آفرينش با عظمت را«به اين خاطر قرار داد كه شما را بيازمايد تا كدامين بهتر عمل مى كنيد» .

(لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً)

سومين مطلبى كه در اين آيه به آن اشاره شده مسألۀ«معاد»است كه پيوند ناگسستنى با مسألۀ آفرينش جهان و هدف خلقت دارد.

لذا مى گويد:«اگر به آنها بگويى شما بعد از مرگ برانگيخته مى شويد كافران از روى تعجب مى گويند:(اين باوركردنى نيست،اين حقيقت و واقعيت ندارد، بلكه)اين تنها يك سحر آشكار است» .

(وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبِينٌ)

آيه 8

(آيه 8)مؤمنان پر ظرفيت و افراد بى ايمان كم ظرفيتند!در سلسله آيات (8 تا 11)گوشه هايى از حالات روانى و نقاط ضعف اخلاقى افراد بى ايمان تشريح شده،همان نقاط ضعفى كه انسان را به راههاى تاريك و فساد مى كشاند.

نخستين صفتى كه براى آنها ذكر مى كند،شوخى كردن با حقايق و مسخره نمودن مسائل سرنوشت ساز است،مى فرمايد:«و اگر مجازات را تا زمان محدودى

ص: 327

از آنها به تأخير اندازيم(از روى استهزا)مى گويند:چه چيز مانع آن شده است»!چه شد اين مجازات،كجا رفت اين كيفر؟ .

(وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَيَقُولُنَّ ما يَحْبِسُهُ)

اين شيوۀ همۀ جاهلان مغرور و بى خبر است،كه هر چه با تمايلات آنها سازگار نباشد،در نظرشان مسخره است.

اما قرآن با صراحت به آنها پاسخ مى گويد:«آگاه باشيد آن روز كه(عذاب)به سراغشان آيد،از آنها بازگردانده نخواهد شد»و هيچ قدرتى مانع آن نخواهد بود.

(أَلا يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ)

«و آنچه را مسخره مى كردند بر آنان نازل مى شود»و آنها را درهم مى كوبد .

(وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ)

امت معدوده و ياران حضرت مهدى(عج):در روايات متعددى كه از طرق اهل بيت عليهم السّلام به ما رسيده امت معدوده به معنى نفرات كم،و اشاره به ياران حضرت مهدى(عج)گرفته شده است،ولى همانگونه كه گفتيم معنى ظاهر آيه اين است كه امت معدوده به معنى زمان معدود و معين است،و اتفاقا در روايتى كه از امير مؤمنان على عليه السّلام در تفسير آيه نقل شده«امت معدوده»همين گونه تفسير گرديده،بنابراين روايات مزبور ممكن است اشاره به معنى دوم آيه و به اصطلاح«بطن آيه»بوده باشد.

آيه 9

(آيه 9)يكى ديگر از نقطه هاى ضعف آنان،كم ظرفيتى در برابر مشكلات و ناراحتيها و قطع بركات الهى است،چنان كه قرآن مى گويد:«و هرگاه نعمت و رحمتى به انسان بچشانيم و سپس آن را از او برگيريم او مأيوس و نوميد مى شود و به كفران و ناسپاسى بر مى خيزد» . (وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ)

كلمۀ«انسان»در اين گونه آيات اشاره به انسانهاى تربيت نايافته و خودرو و بى ارزش است.

آيه 10

* (آيه 10)-سومین نقطه ضغف آنها این است که به هنگامی که در ناز و نعمت فرو می روند،چنان خودباختگی و غرور و تکبر بر آنها چیره می شود که همه چیز را

ص: 328

فراموش مى كنند،چنانكه قرآن مى گويد:«و اگر بعد از شدت و رنجى كه به او رسيده نعمتهايى به او بچشانيم مى گويد:مشكلات از من برطرف شد،و ديگر باز نخواهد گشت و غرق شادى و غفلت و فخر فروشى مى شود»آنچنان كه از شكر نعمتهاى پروردگار غافل مى گردد .

(وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ)

آيه 11

(آيه 11)سپس در اين آيه اضافه مى كند:«مگر آنها كه(در سايۀ ايمان راستين)صبر و استقامت ورزيدند و كارهاى شايسته انجام دادند»و در همه حال از اعمال صالح فروگذار نمى كنند،از تنگ نظريها و ناسپاسيها و غرور،و تكبر بركنارند . (إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ)

آنها نه به هنگام وفور نعمت،مغرور مى شوند و خدا را فراموش مى كنند،و نه به هنگام شدت و مصيبت مأيوس مى گردند و كفران مى كنند.

و به همين دليل:«براى اين افراد آمرزش و پاداش بزرگى خواهد بود» .

(أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ)

آيه 12

(آيه 12)

شأن نزول:

براى اين آيه و دو آيۀ بعد دو شأن نزول نقل شده:

نخست اين كه گروهى از رؤساى كفار مكّه نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و گفتند:اگر راست مى گويى كه پيامبر خدا هستى كوههاى مكه را براى ما طلا كن!و يا فرشتگانى را بياور كه نبوت تو را تصديق كنند!اين آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

شأن نزول ديگرى از امام صادق عليه السّلام نقل شده و آن اين كه پيامبر به على عليه السّلام فرمود:من از خدا خواسته ام كه ميان من و تو برادرى برقرار سازد و اين درخواست قبول شد و نيز خواسته ام كه تو را وصى من كند اين درخواست نيز اجابت گرديد، هنگامى كه اين سخن به گوش بعضى از مخالفان رسيد(از روى عداوت و دشمنى) گفتند به خدا سوگند يك من خرما در يك مشك خشكيده از آنچه محمّد صلّى اللّه عليه و آله از خداى خود خواسته بهتر است(اگر راست مى گويد)چرا از خدا نخواست فرشته اى براى يارى او بر دشمنان بفرستد و يا گنجى كه او را از فقر نجات دهد.

آيات مزبور نازل شد و به آنها پاسخ داد.

ص: 329

تفسير:

قرآن معجزۀ جاويدان-از اين سلسله آيات بر مى آيد كه گاهى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به خاطر شدت مخالفت و لجاجت دشمنان ابلاغ بعضى از آيات را به آخرين فرصت موكول مى كرده است،لذا خداوند در اين آيه پيامبرش را از اين كار نهى مى كند،مى فرمايد:«گويا ابلاغ بعضى از آياتى را كه بر تو وحى مى شود ترك مى كنى و سينۀ تو از آن نظر تنگ و ناراحت مى شود» .

(فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ)

از اين ناراحت مى شوى كه مبادا آنها معجزات اقتراحى از تو بخواهند و«بگويند چرا گنجى بر او نازل نشده،و يا چرا فرشته اى همراه او نيامده»؟ .

(أَنْ يَقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ)

لذا بلافاصله اضافه مى كند:«تو تنها بيم دهنده و انذار كننده اى» .

(إِنَّما أَنْتَ نَذِيرٌ)

يعنى،خواه آنها بپذيرند،يا نپذيرند و مسخره كنند و لجاجت به خرج دهند.

و در پايان آيه مى گويد:«خداوند حافظ و نگاهبان و ناظر بر هر چيز است» .

(وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ)

يعنى از ايمان و كفر آنها پروا مكن و اين به تو مربوط نيست.وظيفۀ تو ابلاغ است خداوند خودش مى داند با آنها چگونه رفتار كند.

آيه 13

(آيه 13)از آنجا كه اين بهانه جوييها و ايراد تراشيها به خاطر آن بود كه آنها اصولا وحى الهى را منكر بودند و مى گفتند:اين آيات از طرف خدا نيست،اينها جمله هايى است كه«محمّد»به دروغ بر خدا بسته،لذا در اين آيه به پاسخ اين سخن با صراحت هر چه بيشتر پرداخته،مى گويد:«آنها مى گويند:او(پيامبر)آنها را به خدا افترا بسته» . (أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ)

«به آنها بگو:اگر راست مى گوييد(كه اينها ساخته و پرداختۀ مغز بشر است) شما هم ده سوره همانند اين سوره هاى دروغين بياوريد و از هر كس مى توانيد-جز خدا-براى اين كار دعوت كنيد» .

(قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).

ص: 330

آيه 14

(آيه 14)«اما اگر آنها دعوت شما مسلمانان را اجابت نكردند(و حاضر نشدند لااقل ده سوره همانند اين سوره ها بياورند)بدانيد(اين ضعف و ناتوانى نشانۀ آن است كه قرآن)تنها با علم الهى نازل شده» . (فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللّهِ)

«و(نيز بدانيد كه)هيچ معبودى جز خدا نيست»و نزول اين آيات معجز نشان دليل بر اين حقيقت است .

(وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ)

«آيا با اين حال در برابر فرمان الهى شما اى مخالفان تسليم مى شويد»؟ .

(فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ)

آيا با اين كه از شما دعوت به مبارزه كرديم و عجر و ناتوانيتان در برابر اين دعوت ثابت شد جاى ترديد مى ماند كه اين آيات از طرف خداست.

دو آيۀ فوق بار ديگر اعجاز قرآن را تأكيد مى كند و مى گويد:اين يك سخن عادى نيست،بلكه وحى آسمانى است كه از علم و قدرت بى پايان خداوند سر چشمه گرفته،و به همين جهت تحدى مى كند و تمام جهانيان را به مبارزه مى طلبد.

آيه 15

(آيه 15)آيات گذشته با ذكر«دلايل اعجاز قرآن»حجت را بر مشركان و منكران تمام كرد و از آنجا كه پس از وضوح حق باز گروهى،تنها به خاطر حفظ منافع مادى خويش،از تسليم خوددارى مى كنند در اين آيه و آيۀ بعد اشاره به سرنوشت اين گونه افراد دنياپرست كرده،مى گويد:«كسى كه تنها هدفش زندگى دنيا و زرق و برق و زينت آن باشد در همين جهان نتيجۀ اعمالشان را بطور كامل به آنها مى دهيم بى آن كه چيزى از آن كم و كاست شود» . (مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِيها وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ)

اين آيه بيان يك سنت هميشگى الهى است كه اعمال مثبت و مؤثر نتائج، آن از ميان نمى رود،با اين تفاوت كه اگر هدف اصلى رسيدن به زندگى مادى اين جهان باشد ثمرۀ آن چيزى جز آن نخواهد بود،و اما اگر هدف خدا و جلب رضاى او باشد هم در اين جهان تأثير خواهد بخشيد و هم نتائج پربارى براى جهان ديگر خواهد داشت.

ص: 331

نمونه اين موضوع را امروز در اطراف خود به روشنى مى يابيم،جهان غرب با تلاش پيگير و منظم خود اسرار بسيارى از علوم و دانشها را شكافته،و بر نيروهاى مختلف طبيعت مسلط گشته و با سعى و كوشش مداوم و استقامت در مقابل مشكلات و اتحاد و همبستگى،مواهب فراوانى فراهم نموده است.

بنابراين جاى گفتگو نيست كه آنها نتائج اعمال و تلاشهاى خود را خواهند گرفت و به پيروزيهاى درخشانى نائل خواهند شد،اما از آنجا كه هدفشان تنها زندگى است،اثر طبيعى اين اعمال چيزى جز فراهم شدن امكانات مادى آنان نخواهد بود.

آيه 16

(آيه 16)لذا در اين آيه صريحا مى گويد:«اين گونه افراد در سراى ديگر بهره اى جز آتش ندارند»! . (أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ النّارُ)

«و تمام آنچه را در اين جهان انجام داده اند در جهان ديگر محو و نابود مى شود»و هيچ پاداشى در برابر آن دريافت نخواهند كرد .

(وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها)

«و تمام اعمالى را كه براى غير خدا انجام داده اند باطل و نابود مى گردد» .

(وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ)

آيه 17

(آيه 17)در تفسير اين آيه نظرات گوناگونى وجود دارد ولى آنچه از همه روشنتر به نظر مى رسد چنين است:

در آغاز آيه مى گويد:«آيا كسى كه دليل روشنى از پروردگار خويش در اختيار دارد،و به دنبال آن شاهد و گواهى از سوى خدا آمده و قبل از آن كتاب موسى (تورات)به عنوان پيشوا و رحمت و بيانگر عظمت او آمده است»همانند كسى است كه داراى اين صفات و نشانه ها و دلائل روشن نيست .

(أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً)

اين شخص همان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است و«بيّنه»و دليل روشن او قرآن مجيد و شاهد و گواه صدق نبوتش مؤمنان راستينى همچون على عليه السّلام مى باشند كه پيش از او نشانه ها و صفاتش در تورات آمده است.

به اين ترتيب از سه راه روشن حقانيت دعوتش به ثبوت رسيده است.

نخست قرآن كه بينه و دليل روشنى است در دست او.

ص: 332

دوم كتب آسمانى پيشين كه نشانه هاى او را دقيقا بيان كرده،و پيروان اين كتب در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را به خوبى مى شناختند.

سوم پيروان فداكار و مؤمنان مخلص كه بيانگر صدق دعوت او و گفتار او مى باشند.

آيا با جود اين دلائل زنده مى توان او را با مدعيان ديگر قياس كرد و يا در صدق دعوتش ترديد نمود؟ سپس به دنبال اين سخن اشاره به افراد حق طلب و حقيقت جو كرده و از آنها دعوت ضمنى به ايمان مى كند و مى گويد:«آنها به چنين پيامبرى(كه اين همه دليل روشن در اختيار دارد)ايمان مى آورند» .

(أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ)

و به دنبال آن سرنوشت منكران را به اين صورت بيان مى كند:«و هر كس از گروههاى مختلف به او كافر شود موعد و ميعادش آتش دوزخ است» .

(وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنّارُ مَوْعِدُهُ)

و در پايان آيه همان گونه كه سيرۀ قرآن در بسيارى از موارد است روى سخن را به پيامبر كرده،يك درس عمومى براى همۀ مردم بيان مى كند و مى گويد:«اكنون (كه چنين است و اين همه شاهد و گواه بر صدق دعوت تو وجود دارد)هرگز در آنچه بر تو نازل شده ترديد به خود راه مده» .

(فَلا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ)

«چرا كه اين سخن حقى است از سوى پروردگار تو» .

(إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ)

«ولى بسيارى از مردم(بر اثر جهل و تعصب و خودخواهى)ايمان نمى آورند» .

(وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يُؤْمِنُونَ)

آيه 18

* (آيه 18)-زیانکارترین مردم:در تعقیب آیه قبل که سخن از قرآن و رسالت پیامبر صلّى اللّه عليه و آله به میان آمده،در سلسله آیات(18تا22) سرنوشت منکران،و نشانه ها،و پایان و عاقبت کارشان را تشریح می کند.

ص: 333

بنابراين آيه اشاره به امتيازات اسلام و مسلمين راستين و اتكاى آنها بر دلائل محكم در انتخاب اين مكتب است،و در نقطۀ مقابل سرنوشت شوم منكران مستكبر را نيز بيان كرده است.

نخست مى فرمايد:«چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه بر خدا دروغ مى بندد» .

(وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً)

يعنى نفى دعوت پيامبر راستين در واقع نفى سخنان خدا و آن را به دروغ نسبت دادن است،اصولا تكذيب پيامبر،تكذيب خداست.

سپس آيندۀ شوم آنها را در قيامت چنين بيان مى كند كه:«آنها در آن روز به پيشگاه پروردگار(با تمامى اعمال و كردارشان)عرضه مى شوند»و در دادگاه عدل او حضور مى يابند .

(أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْ)

«در اين هنگام شاهدان اعمال(گواهى مى دهند و)مى گويند:اينها همان كسانى هستند كه بر پروردگار بزرگ و مهربان و ولى نعمت خود دروغ بستند» .

(وَ يَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ)

سپس با صداى رسا مى گويند:«اى لعنت خدا بر ستمگران باد!»

(أَلا لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمِينَ)

آيه 19

(آيه 19)اين آيه صفات اين ظالمان را در ضمن سه جمله بيان مى كند:

نخست مى گويد:«آنها كسانى هستند كه(مردم را با انواع وسائل)از راه خدا باز مى دارند» .

(الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ)

اين كار از طريق القاء شبهه،و زمانى از طريق تهديد،و گاهى تطميع،و مانند آن،صورت مى گيرد كه هدف همۀ آنها يكى است و آن بازداشتن از راه خداست.

ديگر اين كه:«آنها مخصوصا سعى دارند راه مستقيم الهى را كج و معوج نشان دهند» .يعنى با انواع تحريفها،كم و زياد كردن،تفسير به رأى و مخفى ساختن حقايق چنان مى كنند كه اين صراط مستقيم به صورت اصليش در نظرها جلوه گر نشود،تا مردم نتوانند از اين راه بروند.

(وَ يَبْغُونَها عِوَجاً)

و ديگر اين كه:«آنها به قيامت و روز رستاخيز ايمان ندارند» .و عدم ايمانشان به معاد سر چشمۀ ساير انحرافات و تبهكاريهاى آنان مى شود.

(وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ)

آيه 20

(آيه 20)ولى در اين آيه مى گويد:با اين همه«آنها هيچ گاه توانايى فرار در زمين را ندارند»تا از قلمرو قدرت پروردگار خارج شوند .«همچنين آنها نمى توانند ولى و حامى و پشتيبانى غير از خدا براى خود بيابند» . (أُولئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ

ص: 334

فِي الْأَرْضِ) (وَ ما كانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِياءَ)

سر انجام به مجازات سنگين آنها اشاره كرده،مى گويد:«مجازات آنها مضاعف مى گردد» .

(يُضاعَفُ لَهُمُ الْعَذابُ)

چرا كه هم خود گمراه و گناهكار و تبهكار بودند،و هم ديگران را به اين راهها مى كشاندند،و به همين دليل هم بار گناه خويش را بر دوش مى كشند و هم بار گناه ديگران را بى آنكه از گناه ديگران چيزى كاسته شود.

در پايان آيه ريشۀ اصلى بدبختى آنها را اين گونه شرح مى دهد:«آنها نه گوش شنوا داشتند و نه چشم بينا»! .

(ما كانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَ ما كانُوا يُبْصِرُونَ)

در حقيقت از كار انداختن اين دو وسيلۀ مؤثر براى درك حقايق سبب شد كه هم خودشان به گمراهى بيفتند و هم ديگران را به گمراهى بكشانند.

آيه 21

(آيه 21)اين آيه محصول تمام تلاشها و كوششهاى نادرست آنها را در يك جمله بيان مى كند،مى گويد:«اينها همه كسانى هستند كه سرمايۀ وجود خود را از دست داده و ورشكست شدند» . (أُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ)

و اين بزرگترين خسارتى است كه ممكن است دامنگير انسانى شود كه موجوديت انسانى خويش را از دست داده.

سپس اضافه مى كند:آنها به معبودهايى دروغين دل بسته بودند«اما سر انجام تمام اين معبودهاى ساختگى گم شدند و از نظرشان محو گشتند» .

(وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ)

آيه 22

(آيه 22)و در اين آيه حكم نهايى سرنوشت آنها را به صورت قاطعى چنين بيان مى كند:«لا جرم و به ناچار آنها در سراى آخرت زيانكارترين مردمند» . (لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ)

چرا كه تمام سرمايه هاى انسانى وجود خويش را از دست دادند،و با اين حال،هم بار مسؤوليت خويش را بر دوش مى كشند و هم بار مسؤوليت ديگران را!

آيه 23

* (آيه 23)-در تعقیب آیات گذشته که حال گروهی از منکران وحی الهی را

ص: 335

تشريح مى كرد،اين آيه و آيۀ بعد نقطۀ مقابل آنها يعنى حال مؤمنان راستين را بيان مى كند.

نخست مى گويد:«كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و در برابر خداوند خاضع و تسليم و به وعده هاى او مطمئن بودند،اصحاب و ياران بهشتند و جاودانه در آن خواهند ماند» .

(إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ)

آيه 24

(آيه 24)در اين آيه خداوند حال اين دو گروه را در ضمن يك مثال روشن و زنده بيان مى كند و مى گويد:«حال اين دو گروه،حال نابينا و كر و بينا و شنوا است» . (مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمى وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِيرِ وَ السَّمِيعِ)

«آيا اين دو گروه همانند يكديگرند» .

(هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً)

«آيا شما متذكر نمى شويد و نمى انديشيد» .

(أَ فَلا تَذَكَّرُونَ)

آنها كه بر اثر لجاجت و دشمنى با حق و گرفتار بودن در چنگال تعصب و خودخواهى و خودپرستى،چشم و گوش حقيقت بين را از دست داده اند هرگز نمى توانند،حقايق مربوط به عالم غيب و اثرات ايمان و لذت عبادت پروردگار و شكوه تسليم در برابر فرمان او را درك كنند،اين گونه افراد به كوران و كرانى مى مانند كه در تاريكى مطلق و سكوت مرگبار زندگى دارند،در حالى كه مؤمنان راستين با چشم باز و گوش شنوا هر حركتى را مى بينند و هر صدايى را مى شنوند و با توجه به آن راه خود را به سوى سرنوشتى سعادت آفرين مى گشايند.

آيه 25

(آيه 25)سرگذشت تكان دهندۀ نوح و قومش:همان گونه كه در آغاز سوره بيان كرديم در اين سوره،قسمتهاى قابل ملاحظه اى از تاريخ انبياء پيشين بيان شده است:

نخست از داستان«نوح»(ع)پيامبر اولو العزم شروع مى كند و ضمن 26 آيه نقاط اساسى تاريخ او را به صورت تكان دهنده اى شرح مى دهد.

در اين آيه نخستين مرحلۀ اين دعوت بزرگ را بيان كرده و مى گويد:«ما نوح را به سوى قومش فرستاديم،(او به آنها اعلام كرد)كه من بيم دهندۀ آشكارى هستم»

ص: 336

(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ)

آيه 26

(آيه 26)در اين آيه پس از ضربۀ نخستين،محتواى رسالت خود را در يك جمله خلاصه مى كند و مى گويد:رسالت من اين است«كه غير از اللّه ديگرى را پرستش نكنيد» . (أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّهَ)

و بلافاصله پشت سر آن همان مسألۀ انذار و اعلام خطر را تكرار مى كند و مى گويد:«من بر شما از عذاب روز دردناكى بيمناكم» .

(إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ)

در حقيقت توحيد و پرستش اللّه(خداى يگانۀ يكتا)ريشه و اساس و زير بناى تمام دعوت پيامبران است.

اگر براستى همۀ افراد جامعه جز«اللّه»را پرستش نكنند و در مقابل انواع بتهاى ساختگى اعم از بتهاى برونى و درونى،خود خواهيها،هوى و هوسها، شهوتها،پول و مقام و جاه و جلال و زن و فرزند سر تعظيم فرود نياورند،هيچ گونه نابسامانى در جوامع انسانى وجود نخواهد آمد.

آيه 27

(آيه 27)اكنون ببينيم نخستين عكس العمل طاغوتها و خودكامگان و صاحبان زر و زور آن عصر در برابر اين دعوت بزرگ و اعلام خطر آشكار چه بود؟ آنها سه پاسخ در برابر دعوت نوح دادند.

نخست«اشراف و ثروتمندان كافر فوم او(نوح)گفتند:ما تو را جز انسانى همانند خود نمى بينيم» .

(فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلاّ بَشَراً مِثْلَنا)

در حالى كه رسالت الهى را بايد فرشتگان بدوش كشند،به گمان اين كه مقام انسان از فرشته پايين تر است و يا درد انسان را فرشته بهتر از انسان مى داند! دليل ديگر آنها اين بود كه گفتند:اى نوح!«ما در اطراف تو،و در ميان آنها كه از تو پيروى كرده اند كسى جز يك مشت اراذل و جوانان كم سن و سال ناآگاه و بى خبر كه هرگز مسائل را بررسى نكرده اند نمى بينيم» .

(وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ)

بالاخره سومين ايراد آنها اين بود كه مى گفتند قطع نظر از اين كه تو انسان

ص: 337

هستى نه فرشته،و علاوه بر اين كه ايمان آورندگان به تو نشان مى دهد كه دعوتت محتواى صحيحى ندارد«اصولا ما هيچ گونه برترى براى شما بر خودمان نمى بينيم تا به خاطر آن از شما پيروى كنيم» .

(وَ ما نَرى لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ)

و به همين دليل«ما گمان مى كنيم كه شما دروغگو هستيد» .

(بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبِينَ)

آيه 28

(آيه 28)در اين آيه پاسخهاى منطقى نوح را در برابر اين ماجراجويان بيان مى كند«نوح گفت:اى قوم من!اگر من داراى دليل و معجزۀ آشكارى از سوى پروردگارم باشم،و مرا در انجام اين رسالت مشمول رحمت خود ساخته باشد، و اين موضوع بر اثر عدم توجه بر شما مخفى مانده باشد»آيا باز هم رسالت مرا انكار مى كنيد . (قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ)

و در پايان آيه مى گويد:«آيا من مى توانم شما را بر پذيرش اين بيّنۀ روشن مجبور سازم در حالى كه(خود شما آمادگى نداريد و)از پذيرش و حتى تفكر و انديشه پيرامون آن كراهت داريد» .

(أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ)

آيه 29

(آيه 29)من هيچ فرد با ايمانى را طرد نمى كنم!اين آيه نيز دنبالۀ پاسخگويى به بهانه جوييهاى قوم نوح است.

نخست يكى از دلائل نبوت را كه نوح براى روشن ساختن قوم تاريكدل بيان كرده،بازگو مى كند:«اى قوم من!در برابر اين دعوت از شما مال و ثروت و اجر و پاداشى مطالبه نمى كنم» .

(وَ يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالاً)

«اجر و پاداش من تنها بر خداست» .

(إِنْ أَجرِيَ إِلاّ عَلَى اللّهِ)

خدايى كه مرا مبعوث به نبوت ساخته و مأمور به دعوت خلق كرده است.

و اين ميزان و الگويى است براى شناخت رهبران راستين،از فرصت طلبان دروغين،كه هر گامى را برمى دارند بطور مستقيم يا غير مستقيم هدف مادى از آن دارند.

سپس در پاسخ آنها كه اصرار داشتند نوح ايمان آورندگان فقير و يا كم سن و سال را از خود براند با قاطعيت مى گويد:«من هرگز كسانى را كه ايمان آورده اند

ص: 338

طرد نمى كنم» .

(وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا)

«چرا كه آنها با پروردگار خويش ملاقات خواهند كرد»و در سراى ديگر خصم من در برابر او خواهند بود .

(إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ)

در پايان آيه به آنها اعلام مى كند كه:«من شما را مردمى جاهل مى دانم» .

(وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ)

آيه 30

(آيه 30)در اين آيه براى توضيح بيشتر به آنها مى گويد:«اى قوم من!اگر اين گروه با ايمان را طرد كنم چه كسى در برابر خدا(در آن دادگاه بزرگ عدالت و حتى در اين جهان)مرا يارى خواهد كرد»؟! . (وَ يا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ)

طرد افراد صالح و مؤمن كار ساده اى نيست،آنها فرداى قيامت دشمن من خواهند بود و هيچ كس نمى تواند در آنجا از من دفاع كند،و نيز ممكن است مجازات الهى در اين جهان دامن مرا بگيرد«آيا انديشه نمى كنيد»تا بدانيد آنچه مى گويم عين حقيقت است .

(أَ فَلا تَذَكَّرُونَ)

آيه 31

(آيه 31)آخرين سخنى كه نوح در پاسخ ايرادهاى واهى قوم به آنها مى گويد اين است كه اگر شما خيال مى كنيد و انتظار داريد من امتيازى جز از طريق وحى و اعجاز بر شما داشته باشم اشتباه است،با صراحت بايد بگويم كه:«من نه به شما مى گويم خزائن الهى در اختيار من است»و نه هر كارى بخواهم مى توانم انجام دهم . (وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللّهِ)

«و نه مى گويم من فرشته ام» .

(وَ لا أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ)

اين گونه ادعاهاى بزرگ و دروغين مخصوص مدّعيان كاذب است،و هيچ گاه يك پيامبر راستين چنين ادّعاهايى نخواهد كرد.

در پايان آيه بار ديگر به موضوع ايمان آورندگان مستضعف پرداخته و تأكيد مى كند كه:«من هرگز نمى توانم در بارۀ اين افرادى كه در چشم شما حقيرند بگويم:

خداوند خير و پاداش نيكى به آنها نخواهد داد» بلكه به عكس خير اين جهان و آن جهان مال آنهاست،هر چند دستشان از

ص: 339

(وَ لا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللّهُ خَيْراً)

مال و ثروت تهى است،اين شما هستيد كه بر اثر خيالات خام،خير را در مال و مقام يا سن و سال منحصر ساخته ايد و از حقيقت و معنى بكلى بيخبريد.

و به فرض كه گفتۀ شما راست باشد و آنها اراذل و اوباش باشند«خدا از درون جان آنها و نياتشان آگاهتر است» .

(اللّهُ أَعْلَمُ بِما فِي أَنْفُسِهِمْ)

من كه جز ايمان و صداقت از آنها چيزى نمى بينم،و به همين دليل وظيفه دارم آنان را بپذيرم،من مأمور به ظاهرم و بنده شناس خداست! و اگر غير از اين كارى كنم«مسلما در اين صورت از ستمكاران خواهم بود» .

(إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظّالِمِينَ)

آيه 32

(آيه 32)حرف بس است،مجازات كو؟به دنبال گفتگوى نوح و قومش در اين آيه از زبان قوم نوح چنين نقل مى كند«آنها گفتند:اى نوح اين همه بحث و مجادله كردى بس است،تو بسيار با ما سخن گفتى»ديگر جايى براى بحث باقى نمانده است . (قالُوا يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا)

«اگر راست مى گويى،همان وعده هاى دردناكى را كه به ما مى دهى در مورد عذابهاى الهى تحقق بخش» .

(فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ)

انتخاب اين روش در برابر آن همه محبت و لطف پيامبران الهى و گفتارهايى كه همچون آب زلال و گوارا بر دل مى نشيند حكايت از نهايت لجاجت و تعصب و بى خبرى مى كند.

آيه 33

(آيه 33)نوح در برابر اين بى اعتنايى،لجاجت و خيره سرى،با جملۀ كوتاهى چنين«پاسخ گفت:تنها اگر خدا اراده كند به اين تهديدها و وعده هاى عذاب تحقق مى بخشد» . (قالَ إِنَّما يَأْتِيكُمْ بِهِ اللّهُ إِنْ شاءَ)

ولى به هر حال اين از دست من خارج است و در اختيار من نيست،من فرستادۀ اويم،و سر بر فرمانش دارم،بنابراين مجازات و عذاب را از من مخواهيد.

اما بدانيد هنگامى كه فرمان عذاب فرا رسد«شما نمى توانيد از چنگال قدرت او بگريزيد،و به مأمن و پناهگاهى فرار كنيد»! .

(وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ)

آيه 34

* (آيه 34)-پس اضافه می کند:«اگر خداوند(به خاطر گناهان و آلودگیهای

ص: 340

جسمى و فكريتان)بخواهد شما را گمراه سازد،هرگز نصيحت من براى شما سودى نخواهد بخشيد هر چند بخواهم شما را نصيحت كنم» .

(وَ لا يَنْفَعُكُمْ نُصْحِي إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ إِنْ كانَ اللّهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ)

چرا كه«او پروردگار شماست و به سوى او باز مى گرديد»و تمام هستى شما در قبضۀ قدرت اوست» .

(هُوَ رَبُّكُمْ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)

آيه 35

(آيه 35)در اين آيه سخنى به عنوان يك جملۀ معترضه براى تأكيد بحثهايى كه در داستان نوح در آيات گذشته و آينده عنوان شده است مى گويد:

«دشمنان مى گويند اين مطلب را او(محمد صلّى اللّه عليه و آله)از پيش خود ساخته و به خدا نسبت داده است» .

(أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ)

در پاسخ آنها«بگو:اگر من اينها را از پيش خود ساخته و به دروغ به خدا نسبت داده ام گناهش بر عهدۀ من است» .

(قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَعَلَيَّ إِجْرامِي)

«ولى من از گناهان شما بيزارم» .

(وَ أَنَا بَرِيءٌ مِمّا تُجْرِمُونَ)

آيه 36

(آيه 36)تصفيه شروع مى شود!آنچه در آيات قبل گذشت مرحلۀ دعوت و تبليغ پى گير و مستمر نوح(ع)با نهايت جديت،و با استفاده از تمام وسائل بود.

در اينجا به مرحلۀ دوم اين مبارزه اشاره شده مرحلۀ پايان يافتن دوران تبليغ و آماده شدن براى تصفيه الهى! نخست مى خوانيم:«به نوح وحى شد كه جز افرادى كه از قومت به تو ايمان آورده اند ديگر هيچ كس ايمان نخواهد آورد» .

(وَ أُوحِيَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ)

اشاره به اين كه صفوف بكلى از هم جدا شده،و ديگر دعوت براى ايمان و اصلاح سودى ندارد،و بايد آمادۀ تصفيه و انقلاب نهايى شود.

و در پايان آيه به نوح دلدارى داده،مى گويد:«اكنون كه چنين است از كارهايى كه اينها انجام مى دهند به هيچ وجه اندوهناك و محزون مباش» .

(فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ)

ضمنا از اين آيه استفاده مى شود كه خداوند قسمتهايى از علم اسرار غيب را

ص: 341

در هر مورد كه لازم باشد در اختيار پيامبرش مى گذارد.

آيه 37

(آيه 37)به هر حال اين گروه عصيانگر و لجوج بايد مجازات شوند، مجازاتى كه جهان را از لوث وجود آنها پاك كند و مؤمنان را براى هميشه از چنگالشان رها سازد.

نخست مى فرمايد:به نوح فرمان داديم كه«كشتى بساز،در حضور ما و طبق فرمان ما» .

(وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا)

در پايان آيه به نوح هشدار مى دهد كه از اين به بعد«در بارۀ ستمگران شفاعت و تقاضاى عفو مكن چرا كه آنها(محكوم به عذابند و)مسلما غرق خواهند شد .

(وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ)

اين جمله به خوبى مى فهماند كه شفاعت شرائطى دارد كه اگر در كسى موجود نباشد پيامبر خدا هم حق شفاعت و تقاضاى عفو در مورد او را ندارد.

آيه 38

(آيه 38)اما چند جمله هم در بارۀ قوم نوح بشنويم:آنها به جاى اين كه يك لحظه با مسألۀ دعوت نوح بطور جدى برخورد كنند و حد اقل احتمال دهند كه ممكن است اين همه اصرار نوح(ع)و دعوتهاى مكررش از وحى الهى سر چشمه گرفته و مسألۀ طوفان و عذاب حتمى باشد،باز همانطور كه عادت همۀ افراد مستكبر و مغرور است به استهزاء و مسخره ادامه دادند؛«او مشغول ساختن كشتى بود و هر زمان كه گروهى از قومش از كنار او مى گذشتند(و او و يارانش را سرگرم تلاش براى آماده ساختن چوبها و ميخها و وسائل كشتى سازى مى ديدند)او را مسخره مى كردند» . (وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ)

اما نوح با استقامت فوق العاده اى كه زاييدۀ ايمان است با جديت فراوان به كار خود ادامه مى داد،و بى اعتنا به گفته هاى بى اساس اين كوردلان از خود راضى بسرعت پيشروى مى كرد،و روز به روز اسكلت كشتى آماده تر و مهياتر مى شد،فقط گاهى سر بلند مى كرد و اين جملۀ كوتاه و پرمعنى را به آنها«مى گفت:اگر(امروز)ما را مسخره مى كنيد ما نيز شما را همين گونه(در آيندۀ نزديكى)مسخره خواهيم كرد»! .

(قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنّا فَإِنّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ).

ص: 342

آن روز كه شما در ميان طوفان سرگردان خواهيد شد و سراسيمه به هر سو مى دويد و هيچ پناهگاهى نخواهيد داشت و از ميان امواج فرياد مى كشيد و التماس مى كنيد كه ما را نجات ده!آرى آن روز مؤمنان بر افكار شما و غفلت و جهل و بى خبرتيان مى خندند.

آيه 39

(آيه 39)«پس به زودى خواهيد دانست چه كسى عذاب خوار كننده به سراغ او خواهد آمد و مجازات جاودان دامنش را خواهد گرفت» . (فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ)

در بعضى از روايات اسلامى آمده است كه مدت چهل سال قبل از ظهور طوفان يك نوع بيمارى به زنان قوم نوح دست داد كه ديگر از آنان بچه اى متولد نشد و اين در واقع مقدمه اى براى مجازات و عذاب آنان بود.

كشتى نوح-بدون شك كشتى نوح يك كشتى ساده اى نبود و ساخت آن با وسائل آن روز به آسانى و سهولت پايان نيافت،كشتى بزرگى بود كه علاوه بر مؤمنان راستين يك جفت از نسل هر حيوانى را در خود جاى مى داد و آذوقۀ فراوانى كه براى مدتها زندگى انسانها و حيوانهايى كه در آن جاى داشتند حمل مى كرد،چنين كشتى با چنان ظرفيت حتما در آن روز بى سابقه بوده است،به خصوص كه اين كشتى بايد از دريايى به وسعت اين جهان با امواجى كوه پيكر سالم بگذرد و نابود نشود،لذا در بعضى از روايات مفسرين مى خوانيم كه اين كشتى هزار و دويست ذراع طول و ششصد ذراع عرض داشت!(هر ذراع حدود نيم متر است).

آيه 40

(آيه 40)طوفان شروع مى شود!در آيات گذشته ديديم كه چگونه نوح و مؤمنان راستين دست به ساختن كشتى نجات زدند و تن به تمام مشكلات و سخريه هاى اكثريت بى ايمان مغرور دادند،و خود را براى طوفان آماده ساختند:

در اينجا سومين فراز اين سرگذشت يعنى چگونگى نزول عذاب را بر اين قوم ستمگر به طرز گويايى تشريح مى كند.

نخست مى گويد:اين وضع همچنان ادامه داشت«تا فرمان ما صادر شد (و طلايع عذاب آشكار گشت)و آب از درون تنور جوشيدن گرفت»! .

(حَتّى إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ)

نخست مى گويد:اين وضع همچنان ادامه داشت«تا فرمان ما صادر شد (و طلايع عذاب آشكار گشت)و آب از درون تنور جوشيدن گرفت»! .

(حَتّى إِذا جاءَ

ص: 343

أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ)

شايد قوم غافل و بى خبر جوشيدن آب را از درون تنور خانه هايشان ديدند ولى مانند هميشه از كنار اين گونه اخطارهاى پرمعنى الهى چشم و گوش بسته گذشتند،حتى براى يك لحظه نيز به خود اجازۀ تفكر ندادند كه شايد حادثه اى در شرف تكوين باشد،شايد اخطارهاى نوح واقعيت داشته باشد.

در اين هنگام به نوح«فرمان داديم كه از هر نوعى از انواع حيوانات يك جفت (نر و ماده)بر كشتى سوار كن»تا در غرقاب،نسل آنها قطع نشود .

(قُلْنَا احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ)

«و همچنين خاندانت را جز آنها كه قبلا وعدۀ هلاك آنها داده شده و نيز مؤمنان را بر كشتى سوار كن» .

(وَ أَهْلَكَ إِلاّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ)

«اما جز افراد كمى به او ايمان نياورده بودند» .

(وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاّ قَلِيلٌ)

اين آيه از يك سو اشاره به همسر بى ايمان نوح و فرزندش«كنعان»مى كند كه بر اثر انحراف از مسير ايمان و همكارى با گناهكاران رابطه و پيوند خود را از نوح بريدند و حق سوار شدن بر آن كشتى نجات نداشتند.

و از سوى ديگر اشاره به اين مى كند كه محصول ساليان بسيار دراز تلاش پيگير نوح(ع)در راه تبليغ آيين خويش چيزى جز گروهى اندك از مؤمنان نبود.

آيه 41

(آيه 41)نوح بسرعت بستگان و ياران با ايمان خود را جمع كرد و چون لحظۀ طوفان و فرا رسيدن مجازاتهاى كوبندۀ الهى نزديك مى شد«به آنها دستور داد كه به نام خدا بر كشتى سوار شويد،به هنگام حركت و توقف كشتى نام خدا را بر زبان جارى سازيد و به ياد او باشيد» . (وَ قالَ ارْكَبُوا فِيها بِسْمِ اللّهِ مَجْراها وَ مُرْساها)

چرا مى گويم:در همه حال به ياد او باشيد و از ياد و نام او مدد بگيريد؟ «براى اين كه پروردگار من آمرزنده مهربان است» .

(إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيمٌ)

به مقتضاى رحمتش اين وسيلۀ نجات را در اختيار شما بندگان با ايمان قرار داده و به مقتضاى آمرزشش از لغزشهاى شما مى گذرد.

آيه 42

* (آيه 42)-سرانجام لحظهٔ نهایی فرا رسید و فرمان مجازات این قوم سرکش

ص: 344

صادر شد،ابرهاى تيره و تار همچون پاره هاى شب ظلمانى سراسر آسمان را فرا گرفت،و آنچنان روى هم متراكم گرديد كه نظيرش هيچ گاه ديده نشده بود،صداى غرش رعد و پرتو خيره كنندۀ برق پى درپى در فضاى آسمان پخش مى شد و خبر از حادثۀ بسيار عظيم و وحشتناكى مى داد.

باران شروع شد،قطره ها درشت و درشت تر شد.از سوى ديگر سطح آب زير زمينى آنقدر بالا آمد كه از هر گوشه اى چشمۀ خروشانى جوشيدن گرفت.

و به زودى سطح زمين به صورت اقيانوسى در آمد،وزش بادها امواج كوه پيكرى روى اين اقيانوس ترسيم مى كرد و اين امواج از سر و دوش هم بالا مى رفتند و روى يكديگر مى غلتيدند.

«و كشتى نوح با سرنشينانش سينۀ امواج كوه پيكر را مى شكافت و همچنان پيش مى رفت» .

(وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبالِ)

«نوح فرزندش را كه در كنارى جدا از پدر قرار گرفته بود مخاطب ساخت و فرياد زد فرزندم!با ما سوار شو و با كافران مباش»كه فنا و نابودى دامنت را خواهد گرفت .

(وَ نادى نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ فِي مَعْزِلٍ يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرِينَ)

اما متأسفانه تأثير همنشين بد بيش از آن بود كه گفتار اين پدر دلسوز تأثير مطلوب خود را ببخشد.

آيه 43

(آيه 43)لذا اين فرزند لجوج و كوتاه فكر به گمان اين كه با خشم خدا مى توان به مبارزه برخاست،فرياد زد(پدر براى من جوش نزن)به زودى به كوهى پناه مى برم كه(دست اين سيلاب به دامنش هرگز نخواهد رسيد و)مرا در دامان خود پناه خواهد داد» . (قالَ سَآوِي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْماءِ)

نوح باز مأيوس نشد،بار ديگر به اندرز و نصيحت پرداخت،شايد فرزند كوتاه فكر از مركب غرور و خيره سرى فرود آيد و راه حق پيش گيرد،به او«گفت:

فرزندم امروز هيچ قدرتى در برابر فرمان خدا پناه نخواهد داد» .«تنها نجات از آن كسى است كه مشمول رحمت خدا باشد و بس» .

(قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ) (إِلاّ مَنْ رَحِمَ)

ص: 345

«در اين هنگام موج(ى برخاست و فرزند نوح را همچون پر كاهى از جا كند و) در ميان آن دو حائل شد؛و او در زمرۀ غرق شدگان قرار گرفت» .

(وَ حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ)

درسهاى تربيتى در طوفان نوح:

همان گونه كه مى دانيم هدف اصلى قرآن از بيان سرگذشت پيشينيان بيان درسهاى عبرت و نكات آموزنده و تربيتى است و در همين قسمت نكته هاى بسيار مهمى نهفته است كه به قسمتى از آن ذيلا اشاره مى شود:

1-پاكسازى روى زمين:

درست است كه خداوند،«رحيم»و مهربان است ولى نبايد فراموش كرد كه او در عين حال،«حكيم»نيز مى باشد،به مقتضاى حكمتش هرگاه قوم و ملتى فاسد شوند و دعوت ناصحان و مربيان الهى در آنها اثر نكند،حق حيات براى آنها نيست،سر انجام از طريق انقلابهاى اجتماعى و يا انقلابهاى طبيعى،سازمان آنها در هم كوبيده و نابود مى شود.

اين نه منحصر به قوم نوح بوده است و نه به زمان و وقت معينى،يك سنت الهى است در همۀ اعصار و قرون و همۀ اقوام و ملتها و حتى در عصر و زمان ما! و چه بسا جنگهاى جهانى اول و دوم اشكالى از اين پاكسازى باشد.

2-مجازات با طوفان چرا؟

درست است كه يك قوم و ملت فاسد بايد نابود شوند و وسيلۀ نابودى آنها هر چه باشد تفاوت نمى كند،ولى دقت در آيات قرآن نشان مى دهد كه بالاخره تناسبى ميان نحوۀ مجازاتها و گناهان اقوام بوده و هست.

فرعون تكيه گاه قدرتش را رود«عظيم نيل»و آبهاى پربركت آن قرار داده بود و جالب اين كه نابودى او هم به وسيلۀ همان شد! قوم نوح جمعيت كشاورز و دامدار بودند و چنين جمعيتى همه چيز خود را از دانه هاى حياتبخش باران مى داند،اما سر انجام همين باران آنها را از بين برد.

و اگر مى بينيم انسانهاى طغيانگر عصر ما در جنگهاى جهانى اول و دوم به وسيلۀ مدرنترين سلاحهايشان در هم كوبيده شدند،نبايد مايۀ تعجب ما باشد چرا كه همين صنايع پيشرفته بود كه تكيه گاه آنها در استعمار و استثمار خلقهاى

ص: 346

مستضعف جهان محسوب مى شد!

3-پناهگاههاى پوشالى:

معمولا هر كس در مشكلات زندگى به چيزى پناه مى برد،گروهى به ثروتشان،گروهى به مقام و منصبشان،عده اى به قدرت جسمانيشان،و جمعى به نيروى فكريشان،ولى همان گونه كه آيات فوق به ما مى گويد،و تاريخ نشان داده،هيچ يك از اينها در برابر فرمان پروردگار كمترين تاب مقاومت ندارد،و همچون تارهاى عنكبوت كه در برابر وزش طوفان قرار گيرد بسرعت درهم مى ريزد.

فرزند نادان و خيره سر نوح پيامبر(ع)نيز در همين اشتباه بود،گمان مى كرد كوه مى تواند در برابر طوفان خشم خدا به او پناه دهد،اما چه اشتباه بزرگى!حركت يك موج كار او را ساخت و به ديار عدمش فرستاد.

4-كشتى نجات:

در رواياتى كه از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در كتب شيعه و اهل تسنن آمده است خاندان او يعنى امامان اهل بيت و حاملات مكتب اسلام به عنوان «كشتى نجات»معرفى شده اند.يعنى،هنگامى كه توفانهاى فكرى و عقيدتى و اجتماعى در جامعۀ اسلامى رخ مى دهد تنها راه نجات،پناه بردن به مكتب اهل بيت عليهم السّلام است.

آيه 44

(آيه 44)پايان يك ماجرا!نوح زمام كشتى را به دست خدا سپرده؛ امواج،كشتى را به هر سو مى برد.در روايات آمده است كه شش ماه تمام اين كشتى سرگردان بود و نقاط مختلفى و حتى طبق پاره اى از روايات سرزمين مكه و اطراف خانۀ كعبه را سير كرد.

سر انجام فرمان پايان مجازات و بازگشت زمين به حالت عادى صادر شد.اين آيه چگونگى اين فرمان و جزئيات و نتيجۀ آن را در عبارات بسيار كوتاه و مختصر و در عين حال فوق العاده رسا و زيبا در ضمن شش جمله بيان مى كند و مى گويد:«به زمين دستور داده شد،اى زمين آبت را در كام فرو بر»! .

(وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ)

«و(به آسمان دستور داده شد)اى آسمان دست نگهدار» .

(وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي)

«و آب فرو نشست» .

(وَ غِيضَ الْماءُ)

ص: 347

«و كار پايان يافت» .

(وَ قُضِيَ الْأَمْرُ)

«و كشتى بر دامنۀ كوه جودى پهلو گرفت» .

(وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ)

و آن كوه معروفى در نزديكى«موصل»مى باشد.

«و در اين هنگام گفته شد:دور باد قوم ستمگر»! .

(وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظّالِمِينَ)

به گفتۀ جمعى از دانشمندان عرب اين آيه«فصيحترين و بليغترين»آيات قرآن محسوب مى شود.

شاهد گوياى اين سخن همان است كه در روايات و تواريخ اسلامى مى خوانيم كه گروهى از كفار قريش،به مبارزۀ با قرآن برخاستند و تصميم گرفتند آياتى همچون آيات قرآن ابداع كنند،علاقمندانشان براى مدت چهل روز بهترين غذاها و مشروبات مورد علاقۀ آنان برايشان تدارك ديدند،مغز گندم خالص،گوشت گوسفند و شراب كهنه!تا با خيال راحت به تركيب جمله هايى همانند قرآن بپردازند! اما هنگامى كه به آيۀ فوق رسيدند،چنان آنها را تكان داد كه بعضى به بعض ديگر نگاه كردند و گفتند:اين سخنى است كه هيچ كلامى شبيه آن نيست،و اصولا شباهت به كلام مخلوقين ندارد،اين را گفتند و از تصميم خود منصرف شدند و مأيوسانه پراكنده گشتند.

آيه 45

(آيه 45)سرگذشت دردناك فرزند نوح:در آيات گذشته خوانديم كه فرزند نوح،نصيحت و اندرز پدر را نشنيد و تا آخرين نفس دست از لجاجت و خيره سرى بر نداشت.

در اينجا قسمت ديگرى از همين ماجرا را بيان مى كند و آن اين كه وقتى نوح فرزند خود را در ميان امواج ديد،عاطفۀ پدرى به جوش آمد و به ياد وعدۀ الهى در بارۀ نجات خاندانش افتاد،رو به درگاه خدا كرد«و صدا زد پروردگارا!فرزندم از خاندان من است(و تو وعده فرمودى كه خاندان مرا از طوفان و هلاكت رهايى بخشى)و وعدۀ تو در مورد نجات خاندانم حقّ است.و تو از همۀ حكم كنندگان برترى»و در وفاى به عهد از همه ثابت ترى .

(وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ

ص: 348

أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ)

در اينجا قسمت ديگرى از همين ماجرا را بيان مى كند و آن اين كه وقتى نوح فرزند خود را در ميان امواج ديد،عاطفۀ پدرى به جوش آمد و به ياد وعدۀ الهى در بارۀ نجات خاندانش افتاد،رو به درگاه خدا كرد«و صدا زد پروردگارا!فرزندم از خاندان من است(و تو وعده فرمودى كه خاندان مرا از طوفان و هلاكت رهايى بخشى)و وعدۀ تو در مورد نجات خاندانم حقّ است.و تو از همۀ حكم كنندگان برترى»و در وفاى به عهد از همه ثابت ترى .

(وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ)

اين وعده اشاره به همان چيزى است كه در آيۀ 40 همين سوره گذشت.

آيه 46

(آيه 46)اما بلافاصله پاسخ شنيد،پاسخى تكان دهنده و روشنگر از يك واقعيت بزرگ،واقعيتى كه پيوند مكتبى را مافوق پيوند نسبى و خويشاوندى قرار مى دهد.

«خداوند گفت:اى نوح!او از اهل تو نيست»! .

(قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ)

«بلكه او عملى است غير صالح» .

(إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ)

فرد ناشايسته اى است كه بر اثر بريدن پيوند مكتبيش از تو،پيوند خانواده گيش به چيزى شمرده نمى شود.

«حال كه چنين است،چيزى را كه به آن علم ندارى از من تقاضا مكن» .«من به تو موعظه مى كنم تا از جاهلان نباشى» .

(فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ) (إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ)

از امام على بن موسى الرضا عليه السّلام نقل شده كه روزى از دوستان خود پرسيد:

مردم اين آيه را چگونه تفسير مى كنند يكى از حاضران عرض كرد بعضى معتقدند كه معنى آن اين است كه فرزند نوح(كنعان)فرزند حقيقى او نبود.امام فرمود:«نه چنين نيست،او به راستى فرزند نوح بود،اما هنگامى كه گناه كرد و از جادۀ اطاعت فرمان خدا قدم بيرون گذاشت خداوند فرزندى او را نفى كرد، همچنين كسانى كه از ما باشند ولى اطاعت خدا نكنند،از ما نيستند».

«إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ»

آيه 47

(آيه 47)به هر حال نوح دريافت كه اين تقاضا از پيشگاه پروردگار درست نبوده است و هرگز نبايد نجات چنين فرزندى را مشمول وعدۀ الهى دائر بر نجات خاندانش بداند،لذا رو به درگاه پروردگار كرد و گفت:پروردگارا!من به تو پناه مى برم از اينكه چيزى از تو بخواهم كه به آن آگاهى ندارم» . (قالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ)

«و اگر مرا نبخشى و مشمول رحمتت قرار ندهى از زيانكاران خواهم بود»

ص: 349

(وَ إِلاّ تَغْفِرْ لِي وَ تَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخاسِرِينَ)

آيه 48

(آيه 48)نوح به سلامت فرود آمد!در اين آيه اشاره به فرود آمدن نوح از كشتى و تجديد حيات و زندگى عادى بر روى زمين شده است.

نخست مى گويد:«به نوح خطاب شد كه اى نوح!به سلامت و با بركت از ناحيۀ ما بر تو و بر آنها كه با تواند فرود آى» .

(قِيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنّا وَ بَرَكاتٍ عَلَيْكَ وَ عَلى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ)

بدون شك«طوفان»همۀ آثار حيات را در هم كوبيده بود،و طبعا زمينهاى آباد،مراتع سرسبز و باغهاى خرم،همگى ويران شده بودند،و در اين هنگام بيم آن مى رفت كه نوح و يارانش از نظر«زندگى»و«تغذيه»در مضيقۀ شديد قرار گيرند،اما خداوند به اين گروه مؤمنان اطمينان داد كه درهاى بركات الهى به روى شما گشوده خواهد شد و از نظر زندگى هيچ گونه نگرانى به خود راه ندهيد كه محيطى«سالم» و پربركت براى شما فراهم است.

سپس اضافه مى كند:با اين همه باز در آينده از نسل همين مؤمنان«امتهايى به وجود مى آيند كه انواع نعمتها را به آنها مى بخشيم(ولى آنها در غرور و غفلت فرو مى روند)سپس عذاب دردناكى از سوى ما به آنها مى رسد» .

(وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنّا عَذابٌ أَلِيمٌ)

آيه 49

(آيه 49)در اين آيه كه با آن داستان نوح در اين سوره پايان مى گيرد،يك اشارۀ كلى به تمام آنچه گذشت مى كند و مى فرمايد:«اينها همه از اخبار غيب است كه به تو(اى پيامبر)وحى مى كنيم» . (تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ)

«هيچ گاه نه تو و نه قوم تو قبل از اين از آن آگاهى نداشتيد» .

(ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا)

با توجه به آنچه در بارۀ نوح به تو وحى شد و آن همه مشكلاتى كه نوح در دعوتش با آن رو برو بود،و با اين حال استقامت ورزيد«تو هم صبر و استقامت كن، چرا كه سر انجام پيروزى براى پرهيزكاران است» .

(فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ)

از اين آيه استفاده مى شود كه بر خلاف آنچه برخى مى پندارند،پيامبران(از

ص: 350

علم غيب آگاهى داشتند،منتها اين آگاهى از طريق الهى و به مقدارى كه خدا مى خواست بود،نه اين كه از پيش خود چيزى بدانند.

در اينجا داستان نوح را با تمام شگفتيها و عبرتهايش رها كرده و به سراغ پيامبر بزرگ ديگرى يعنى هود كه اين سوره به نام او ناميده شده است مى رويم.

آيه 50

(آيه 50)بت شكن شجاع!نخست در مورد اين ماجرا مى فرمايد:«ما به سوى قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم» . (وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً)

در اينجا از«هود»تعبير به برادر مى كند،اين تعبير يا به خاطر آن است كه عرب از تمام افراد قبيله تعبير به برادر مى كند.و يا اشاره به اين است كه رفتار هود مانند ساير انبياء با قوم خود كاملا برادرانه بود،نه در شكل يك امير و فرمانده،و يا حتى يك پدر نسبت به فرزندان،بلكه همچون يك برادر در برابر برادران ديگر بدون هر گونه امتياز و برترى جويى.

نخستين دعوت هود،همان دعوت تمام انبياء بود،دعوت به سوى توحيد و نفى هر گونه شرك:«هود به آنها گفت:اى قوم من!خدا را پرستش كنيد» .

(قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ)

«چرا كه هيچ اله و معبود شايسته اى جز او وجود ندارد» .

(ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ)

«شما(در اعتقادى كه به بتها داريد در اشتباهيد و)فقط تهمت مى زنيد»و بتها را شريك او مى خوانيد .

(إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ مُفْتَرُونَ)

اين بتها نه شريك او هستند و نه منشأ خير و شر،هيچ كارى از آنها ساخته نيست،چه افترا و تهمتى از اين بالاتر كه براى چنين موجودات بى ارزشى اين همه مقام قائل شويد.

آيه 51

* (آيه 51)-سپ حضرت هود اضافه کرد:«ای قوم من! در دعوت خودم(هیچ گونه چشمداشتی از شما ندارم)هیچ گونه پاداشی از شما نمی خواهم»(یا قَومِ لا اَسئعلُکُم عَلَیهِ اَجرًا)..تا گمان کنید فریاد و جوش و خروش من برای رسیدن به مال و مقام است،و یا شما به خاطر سنگینی بار پاداشی که می خواهید برای من در نظر بگیرید تن به تسلیم ندهید.

ص: 351

«تنها اجر و پاداش من بر آن كسى است كه مرا آفريده» .به من روح و جسم بخشيده و در همه چيز مديون او هستم همان خالق و رازق من.

(إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلَى الَّذِي فَطَرَنِي)

اصولا من اگر گامى براى هدايت و سعادت شما بر مى دارم به خاطر اطاعت فرمان اوست و بنابراين بايد اجر و پاداش از او بخواهم نه از شما.

به علاوه مگر شما چيزى از خود داريد كه به من بدهيد هر چه شما داريد از ناحيۀ او است«آيا نمى فهميد»؟ .

(أَ فَلا تَعْقِلُونَ)

آيه 52

(آيه 52)سر انجام براى تشويق آنها و استفاده از تمام وسائل ممكن براى بيدار ساختن روح حق طلبى اين قوم گمراه،متوسل به بيان پاداشهاى مادى مشروط مى شود كه خداوند در اختيار مؤمنان در اين جهان مى گذارد،مى گويد:«اى قوم من! از خدا به خاطر گناهانتان طلب بخشش كنيد» . (وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ)

«سپس توبه كنيد و به سوى او باز گرديد» .

(ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ)

اگر شما چنين كنيد«به آسمان فرمان مى دهد قطره هاى حياتبخش باران را بر شما پى درپى فرو فرستد» .

(يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً)

تا كشت و زرع و باغهاى شما به كم آبى و بى آبى تهديد نشوند و همواره سرسبز و خرم باشند.به علاوه در سايۀ ايمان و تقوا و پرهيز از گناه و بازگشت به سوى خدا«نيرويى بر نيروى شما مى افزايد» .

(وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ)

هرگز فكر نكنيد كه ايمان و تقوا از نيروى شما مى كاهد،نه هرگز.

بنابراين«از راه حق روى بر نتابيد و در جادۀ گناه قدم مگذاريد» .

(وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ)

توحيد خمير مايۀ دعوت همۀ پيامبران-

تاريخ انبياء نشان مى دهد كه همۀ آنها دعوت خود را از توحيد و نفى شركت و هرگونه بت پرستى آغاز كردند، و در واقع هيچ اصلاحى در جوامع انسانى بدون اين دعوت ميسر نيست،چرا كه وحدت جامعه و همكارى و تعاون و ايثار و فداكارى همه امورى هستند كه از ريشۀ توحيد معبود سيراب مى شوند.

ص: 352

اما شرك سر چشمۀ هرگونه پراكندگى و تضاد و تعارض و خودكامگى و خود محورى و انحصار طلبى است،و پيوند اين مفاهيم با شرك و بت پرستى به مفهوم وسيعش چندان مخفى نيست.

آيه 53

(آيه 53)منطق نيرومند هود!حال ببينيم اين قوم سركش و مغرور يعنى عاد در برابر برادرشان هود(ع)و نصايح و اندرزها و راهنماييهاى او چه واكنشى نشان دادند.

«آنها گفتند:اى هود تو دليل روشنى براى ما نياورده اى» .«و ما هرگز به خاطر سخنان تو دست از دامن بتها و خدايانمان بر نمى داريم» .

(قالُوا يا هُودُ ما جِئْتَنا بِبَيِّنَةٍ) (وَ ما نَحْنُ بِتارِكِي آلِهَتِنا عَنْ قَوْلِكَ)

«و ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد»! .

(وَ ما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ)

آيه 54

(آيه 54)و پس از اين سه جملۀ غير منطقى،اضافه كردند:«ما(در بارۀ تو) فقط مى گوييم:بعضى از خدايان ما به تو زيان رسانده(و عقلت را ربوده)اند» . (إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ)

بدون شك هود-همان گونه كه برنامه و وظيفۀ تمام پيامبران است-معجزه يا معجزاتى براى اثبات حقانيت خويش به آنها عرضه داشته بود،ولى آنها به خاطر كبر و غرورى كه داشتند مانند ساير اقوام لجوج،معجزات را انكار كردند.

به هر حال هود مى بايد پاسخى دندان شكن به اين قوم گمراه و لجوج بدهد، پاسخى كه هم آميخته با منطق باشد،و هم از موضع قدرت ادا شود.

قرآن مى گويد:او در پاسخ آنها اين چند جمله را بيان كرد:

«گفت:من خدا را به شهادت مى طلبم و همۀ شما نيز شاهد باشيد كه من از اين بتها و خدايانتان بيزارم» .

(قالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللّهَ وَ اشْهَدُوا أَنِّي بَرِيءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ)

اشاره به اين كه اگر اين بتها قدرتى دارند از آنها بخواهيد مرا از ميان بردارند، من كه آشكارا به جنگ آنها برخاسته ام چرا مرا نابود نمى كنند؟!

آيه 55

* (آيه 55)-سپس اضافه می کند:نه فقط کاری از آنها ساخته نیست،شماهم با این انبوه جمعیتتان قادر بر چیزی نیستید،«از آنچه غیر او(می پرستید)حال که

ص: 353

چنين است همگى دست به دست هم بدهيد و هر نقشه اى را مى توانيد بر ضد من بكشيد و لحظه اى مرا مهلت ندهيد»اما بدانيد كارى از دست شما ساخته نيست .

(مِنْ دُونِهِ فَكِيدُونِي جَمِيعاً ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ)

آيه 56

(آيه 56)چرا من انبوه جمعيت را به هيچ مى شمرم؟و چرا كمترين اعتنايى به قوت و قدرت شما ندارم؟شمايى كه تشنۀ خون من هستيد و همه گونه قدرت داريد.براى اين كه من پشتيبانى دارم كه قدرتش فوق قدرتها است«من توكل بر خدايى كردم كه پروردگار من و شماست» . (إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ)

و بعد ادامه داد نه تنها شما،«هيچ جنبنده اى در جهان نيست مگر اين كه در قبضۀ قدرت و فرمان خداست»و تا او نخواهد كارى از آنان ساخته نيست .

(ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها)

ولى اين را نيز بدانيد خداى من از آن قدرتمندانى نيست كه قدرتش موجب خودكامگى و هوسبازى گردد و آن را در غير حق به كار برد،بلكه«پروردگار من همواره بر صراط مستقيم و جادۀ عدل و داد مى باشد»و كارى بر خلاف حكمت و صواب انجام نمى دهد .

(إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ)

آيه 57

(آيه 57)سر انجام«هود»در آخرين سخن به آنها چنين مى گويد:«اگر شما از راه حق روى برتابيد(به من زيانى نمى رسد)چرا كه من رسالت خويش را به شما ابلاغ كردم» . (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ)

اشاره به اين كه گمان نكنيد اگر دعوت من پذيرفته نشود براى من شكست است،من انجام وظيفه كردم،انجام وظيفه،پيروزى است.

سپس همان گونه كه بت پرستان او را تهديد كرده بودند،او به طرز شديدترى آنها را به مجازات الهى تهديد مى كند و مى گويد:اگر شما دعوت حق را نپذيريد «خداوند به زودى(شما را نابود كرده و)گروه ديگرى را جانشين شما مى كند و هيچ گونه زيانى به او نمى رسانيد» .

(وَ يَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّونَهُ شَيْئاً)

اين قانون خلقت است،كه هرگاه مردمى لياقت پذيرا شدن نعمت هدايت و يا نعمتهاى ديگر پروردگار را نداشته باشند،آنها را از ميان برمى دارد و گروهى لايق

ص: 354

به جاى آنان مى نشاند.

اين را هم بدانيد كه:«پروردگار من حافظ همه چيز و نگاهدارندۀ هرگونه حساب است» .

(إِنَّ رَبِّي عَلى كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ)

نه فرصت از دست او مى رود،نه موقعيت را فراموش مى كند،نه پيامبران و دوستان خود را به دست نسيان مى سپارد،بلكه همه چيز را مى داند و بر هر چيز مسلط است.

آيه 58

(آيه 58)لعن و نفرين ابدى بر اين قوم ستمگر!در آخرين قسمت از آيات مربوط به سرگذشت قوم عاد و پيامبرشان هود،به مجازات دردناك اين سركشان اشاره كرده،نخست مى گويد:«و هنگامى كه فرمان ما(داير به مجازاتشان فرا رسيد) هود و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند به خاطر رحمت و لطف خاصى كه به آنان داشتيم رهايى بخشيد» . (وَ لَمّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا هُوداً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا)

و باز براى تأكيد بيشتر مى فرمايد:«و ما اين قوم با ايمان را از عذاب شديد و غليظ رهايى بخشيديم» .

(وَ نَجَّيْناهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِيظٍ)

آيه 59

(آيه 59)در اين آيه گناهان قوم عاد را در سه موضوع خلاصه مى كند؛ نخست مى فرمايد:«و اين قوم عاد بود كه آيات پروردگارشان را انكار كردند»و با لجاجت،هرگونه دليل و مدرك روشنى را بر صدق دعوت پيامبرشان منكر شدند (وَ تِلْكَ عادٌ جَحَدُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ).

ديگر اين كه:آنها از نظر عمل نيز«به عصيان و سركشى در برابر پيامبران برخاستند» .

(وَ عَصَوْا رُسُلَهُ)

سومين گناهشان اين بود كه فرمان خدا را رها كرده«و از فرمان هر جبّار عنيدى پيروى مى كردند» .

(وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبّارٍ عَنِيدٍ)

چه گناهى از اين گناهان بالاتر،ترك ايمان،مخالفت پيامبران و گردن نهادن به فرمان جباران عنيد.

«جبّار»به كسى مى گويند كه از روى خشم و غضب مى زند و مى كشد و نابود مى كند،و پيرو فرمان عقل نيست و كسى است كه با حق و حقيقت،

ص: 355

«عَنِيدٍ»

فوق العاده مخالف است و هيچ گاه زير بار حق نمى رود.

اين دو صفت،صفت بارز طاغوتها و مستكبران هر عصر و زمان است،كه هرگز گوششان بدهكار حرف حق نيست،و با هر كس مخالف شدند با قساوت و بى رحمى،شكنجه مى كنند و مى كوبند و از ميان مى برند.

آيه 60

(آيه 60)در اين آيه كه داستان هود و قوم عاد در آن پايان مى گيرد،نتيجۀ اعمال زشت و نادرست آنها را چنين بيان مى كند:«آنها به خاطر اعمالشان در اين دنيا مورد لعن و نفرين واقع شدند،و بعد از مرگشان جز نام بد و تاريخ ننگين از آنها باقى نماند» . (وَ أُتْبِعُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً)

و در روز رستاخيز گفته مى شود:«بدانيد كه قوم عاد پروردگارشان را انكار كردند» .

(وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا إِنَّ عاداً كَفَرُوا رَبَّهُمْ)

«دور باد عاد،قوم هود از رحمت پروردگار»

(أَلا بُعْداً لِعادٍ قَوْمِ هُودٍ).

با اين كه كلمۀ«عاد»براى معرفى اين گروه كافى است در آيۀ فوق بعد از ذكر عاد،قوم هود نيز ذكر شده است كه هم تأكيد را مى رساند و هم اشاره به اين است كه؛اين گروه همان كسانى هستند كه پيامبر دلسوزشان هود را آن همه ناراحت و متهم ساختند،و به همين جهت از رحمت خداوند دورند.

آيه 61

(آيه 61)آغاز سرگذشت قوم ثمود:سرگذشت قوم عاد با تمام درسهاى عبرت انگيزش بطور فشرده پايان يافت و اكنون نوبت قوم ثمود است،همان جمعيتى كه طبق نقل تواريخ در سرزمين«وادى القرى»در ميان مدينه و شام زندگى داشتند.

باز در اينجا مى بينيم كه قرآن مجيد هنگامى كه سخن از پيامبر آنها«صالح» مى گويد به عنوان«برادر»از او ياد مى كند؛برادرى دلسوز و مهربان كه جز خيرخواهى هدف ديگرى ندارد آيۀ شريفه مى فرمايد:«ما به سوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم» .

(وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً)

«گفت:اى قوم من!خدا را پرستش كنيد كه هيچ معبودى براى شما جز او نيست» .

(قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ)

سپس براى تحريم حسن حق شناسى آنها به گوشه اى از نعمتهاى مهم

ص: 356

پروردگار كه سراسر وجودشان را فرا گرفته اشاره كرده،مى گويد:«او كسى است كه شما را از زمين آفريد» .

(هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ)

پس از اشاره به نعمت آفرينش،نعمتهاى ديگرى را كه در زمين قرار داده به اين انسانهاى سركش يادآورى مى كند:او كسى است كه:«عمران و آبادى زمين را به شما سپرد و قدرت و وسائل آن را در اختيارتان قرار داد» .

(وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيها)

قابل توجه اين كه قرآن نمى گويد خداوند زمين را آباد كرد و در اختيار شما گذاشت،بلكه مى گويد عمران و آبادى زمين را به شما تفويض كرد،اشاره به اين كه وسائل از هر نظر آماده است،اما شما بايد با كار و كوشش زمين را آباد سازيد و منابع آن را به دست آوريد و بدون كار و كوشش سهمى نداريد.

«اكنون كه چنين است،از گناهان خود توبه كنيد و به سوى خدا بازگرديد كه پروردگار من به بندگان خود نزديك است و درخواست آنها را اجابت مى كند» .

(فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ)

آيه 62

(آيه 62)اكنون ببينيم مخالفان صالح در مقابل منطق زنده و حق طلبانۀ او چه پاسخى دادند؟ آنها براى نفوذ در صالح و يا لااقل خنثى كردن نفوذ سخنانش در تودۀ مردم از يك عامل روانى استفاده كردند،و به تعبير عاميانه خواستند هندوانه زير بغلش بگذارند،و«گفتند:اى صالح!تو پيش از اين مايۀ اميد ما بودى» . (قالُوا يا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فِينا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا)

در مشكلات به تو پناه مى برديم و از تو مشورت مى كرديم،و به عقل و هوش و درايت تو ايمان داشتيم،و در خيرخواهى و دلسوزى تو هرگز ترديد به خود راه نمى داديم.

اما متأسفانه اميد ما را بر باد دادى،و با مخالفت با آيين بت پرستى و خدايان ما كه راه و رسم نياكان ما است و از افتخارات قوم ما محسوب مى شود نشان دادى كه نه احترامى براى بزرگان قائلى،نه به عقل و هوش ما ايمان دارى،و نه مدافع سنتهاى ما هستى.

ص: 357

«راستى تو مى خواهى ما را از پرستش آنچه پدران ما مى پرستيدند نهى كنى»؟ .

(أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا)

«حقيقت اين است ما نسبت به آيينى كه تو به آن دعوت مى كنى(يعنى آيين يكتاپرستى)در شك و ترديديم،و نسبت به آن بدبين نيز هستيم» .

(وَ إِنَّنا لَفِي شَكٍّ مِمّا تَدْعُونا إِلَيْهِ مُرِيبٍ)

آيه 63

(آيه 63)اما اين پيامبر بزرگ الهى بدون آن كه از هدايت آنها مأيوس گردد، و يا اين كه سخنان پر تزويرشان در روح بزرگ او كمترين اثرى بگذارد،با متانت خاص خودش چنين پاسخ«گفت:اى قوم من!ببينيد اگر من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم،و رحمتى از جانب خود به من داده باشد»آيا مى توانم رسالت الهى را ابلاغ نكنم و با انحرافات و زشتيها نجنگم؟! . (قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتانِي مِنْهُ رَحْمَةً)

در اين حال«اگر من نافرمانى او كنم،چه كسى مى تواند مرا در برابر وى يارى دهد»؟ .

(فَمَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ)

«پس(استدلال به روش نياكان و اين گونه سخنان)شما جز اطمينان به زيانكار بودنتان چيزى بر من نمى افزايد»! .

(فَما تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ)

آيه 64

(آيه 64)بعد براى نشان دادن معجزه و نشانه اى بر حقانيت دعوتش از طريق كارهايى كه از قدرت انسان بيرون است و تنها به قدرت پروردگار متكى است وارد شد و به آنها گفت:«اى قوم من!اين ناقۀ پروردگار براى شما،آيت و نشانه اى است» . (وَ يا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللّهِ لَكُمْ آيَةً)

«آن را رها كنيد كه در زمين خدا از مراتع و علفهاى بيابان بخورد» .

(فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللّهِ)

«و هرگز آزارى به آن نرسانيد كه اگر چنين كنيد عذاب نزديك الهى شما را فرا خواهد گرفت» .

(وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ قَرِيبٌ)

آيه 65

* (آيه 65)-به هر حال با تمام تأکیدهایی که این پیامبر بزرگ یعنی صالح دربارهٔ آن ناقه کرده بود آنها سرانجام تصمیم گرفتند،ناقه را از بین ببرند چرا که وجود

ص: 358

آن با خارق عاداتى كه داشت باعث بيدار شدن مردم و گرايش به صالح مى شد،لذا گروهى از سركشان قوم ثمود كه نفوذ دعوت صالح را مزاحم منافع خويش مى ديدند،و هرگز مايل به بيدار شدن مردم نبودند،چرا كه با بيدار شدن خلق خدا پايه هاى استعمار و استثمارشان فرو مى ريخت،توطئه اى براى از ميان بردن ناقه چيدند و گروهى براى اين كار مأمور شدند و سر انجام يكى از آنها بر ناقه تاخت و با ضربه يا ضرباتى كه بر آن وارد كرد«آن را از پاى در آوردند» .

(فَعَقَرُوها)

در پايان آيه مى خوانيم:صالح پس از سركشى و عصيان قوم و از ميان بردن ناقه به آنها اخطار كرد و«گفت:سه روز تمام در خانه هاى خود از هر نعمتى مى خواهيد متلذذ و بهره مند شويد»و بدانيد پس از اين سه روز عذاب و مجازات الهى فرا خواهد رسيد .

(فَقالَ تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيّامٍ)

اين را جدى بگيريد،دروغ نمى گويم«اين يك وعدۀ راست و حقيقى است» .

(ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ)

پيوند مكتبى-

اسلام رضايت باطنى به يك امر و پيوند مكتبى با آن را به منزلۀ شركت در آن مى داند،امير مؤمنان على عليه السّلام مى فرمايد:«ناقۀ ثمود را يك نفر از پاى درآورد،اما خداوند همۀ آن قوم سركش را مجازات كرد،چرا كه همه به آن راضى بودند».

روايات متعدد ديگرى به همين مضمون و يا مانند آن از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و ائمۀ اهل بيت عليهم السّلام نقل شده كه اهميت فوق العادۀ اسلام را به پيوند مكتبى و برنامه هاى هماهنگ فكرى،روشن مى سازد.

آيه 66

(آيه 66)سر انجام قوم ثمود:در اين آيه چگونگى نزول عذاب را بر اين قوم سركش(قوم ثمود)بعد از پايان مدت سه روز تشريح مى كند:«پس هنگامى كه فرمان ما(دائر به مجازات اين گروه)فرا رسيد صالح و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند در پرتو رحمت خويش رهايى بخشيديم» . (فَلَمّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا صالِحاً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا)

نه تنها از عذاب جسمانى و مادى كه«از رسوايى و خوارى و بى آبرويى كه آن

ص: 359

روز دامن اين قوم سركش را گرفت نيز نجاتشان داديم» .

(وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ)

«چرا كه پروردگارت قوى و قادر بر همه چيز و مسلط به هر كار است» .هيچ چيز براى او محال نيست،و هيچ قدرتى توانايى مقابلۀ با ارادۀ او را ندارد اين رحمت الهى است كه ايجاب مى كند،بى گناهان به آتش گنهكاران نسوزند،و مؤمنان به خاطر افراد بى ايمان گرفتار نشوند.

(إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ)

آيه 67

(آيه 67)«ولى ظالمان را صيحۀ آسمانى فرو گرفت،و آن چنان اين صيحه سخت و سنگين و وحشتناك بود كه بر اثر آن همگى آنان در خانه هاى خود به زمين افتادند و مردند» . (وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ)

آيه 68

(آيه 68)آن چنان مردند و نابود شدند و آثارشان بر باد رفت كه:«گويى هرگز در آن سرزمين ساكن نبودند» . (كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها)

«بدانيد قوم ثمود نسبت به پروردگار خود كفر ورزيدند و فرمانهاى الهى را پشت سر انداختند» .

(أَلا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ)

«دور باد قوم ثمود از لطف و رحمت پروردگار و نفرين بر آنها» .

(أَلا بُعْداً لِثَمُودَ)

آيه 69

(آيه 69)فرازى از زندگى بت شكن بزرگ!اكنون نوبت فرازى از زندگانى ابراهيم اين قهرمان بت شكن است،البته در اينجا تنها يك قسمت از زندگانى او كه مربوط به داستان قوم لوط و مجازات اين گروه آلودۀ عصيانگر است،اشاره شده، نخست مى گويد:«فرستاده هاى ما نزد ابراهيم آمدند در حالى كه حامل بشارتى بودند» . (وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى)

اين فرستادگان الهى همان فرشتگانى بودند كه مأمور درهم كوبيدن شهرهاى قوم لوط بودند،ولى قبلا براى دادن پيامى به ابراهيم(ع)نزد او آمدند.

در اين كه بشارتى كه آنها حامل آن بودند چه بوده است،دو احتمال وجود دارد كه جمع ميان آن دو نيز بى مانع است:نخست بشارت به تولد اسماعيل و اسحاق است كه بشارت بزرگى براى او محسوب مى شد.

ديگر اين كه ابراهيم از فساد قوم لوط و عصيانگرى آنها سخت ناراحت بود،

ص: 360

هنگامى كه با خبر شد آنها چنين مأموريتى دارند،خوشحال گشت.

به هر حال:«هنگامى كه رسولان بر او وارد شدند سلام كردند» .

(قالُوا سَلاماً)

«او هم در پاسخ به آنها سلام گفت» .

(قالَ سَلامٌ)

«و چيزى نگذشت كه گوسالۀ بريانى براى آنها آورد» .

(فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ)

از اين جمله استفاده مى شود كه يكى از آداب مهماندارى آن است كه غذا را هر چه زودتر براى او آماده كنند،چرا كه ميهمان وقتى از راه مى رسد مخصوصا اگر مسافر باشد غالبا خسته و گرسنه است،هم نياز به غذا دارد،و هم نياز به استراحت، بايد زودتر غذاى او را آماده كنند تا بتواند استراحت كند.

آيه 70

(آيه 70)در اين هنگام واقعۀ عجيبى اتفاق افتاد و آن اين كه ابراهيم مشاهده كرد كه ميهمانان تازه وارد دست به سوى غذا دراز نمى كنند،اما«هنگامى كه ديد دست آنها به آن نمى رسد(و از آن نمى خورند كار)آنها را غير عادى شمرد و در دل احساس ترس نمود» . (فَلَمّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً)

اين موضوع از يك رسم و عادت ديرينه سر چشمه مى گرفت.زيرا اگر كسى واقعا قصد سوئى نسبت به ديگرى داشته باشد سعى مى كند نان و نمك او را نخورد،روى اين جهت ابراهيم از كار اين ميهمانان،نسبت به آنها بدگمان شد و فكر كرد ممكن است قصد سوئى داشته باشند.

رسولان كه به اين مسأله پى برده بودند،به زودى ابراهيم را از اين فكر بيرون آوردند و«به او گفتند:نترس ما به سوى قوم لوط فرستاده شده ايم»يعنى فرشته ايم و مأمور عذاب يك قوم ستمگر و فرشته غذا نمى خورد .

(قالُوا لا تَخَفْ إِنّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمِ لُوطٍ)

آيه 71

(آيه 71)«در اين هنگام همسر ابراهيم(ساره)كه در آنجا ايستاده بود خنديد» . (وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ)

اين خنده ممكن است به خاطر آن باشد كه او نيز از فجايع قوم لوط

ص: 361

به شدت ناراحت و نگران بود و اطلاع از نزديك شدن مجازات آنها مايۀ خوشحالى و سرور او گشت.

سپس اضافه مى كند:«به دنبال آن به او بشارت داديم كه اسحاق از او متولد خواهد شد و پس از اسحاق،يعقوب»از اسحاق متولد مى گردد، .

(فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ)

در حقيقت هم به او بشارت فرزند دادند،و هم«نوه»،يكى اسحاق و ديگرى يعقوب كه هر دو از پيامبران خدا بودند.

آيه 72

(آيه 72)همسر ابراهيم«ساره»كه با توجه به سن زياد خود و همسرش سخت از دارا شدن فرزند مأيوس و نوميد بود،با لحن بسيار تعجب آميزى«فرياد كشيد كه اى واى بر من!آيا من فرزند مى آورم در حالى كه پيرزنم،و شوهرم نيز پير است،اين مسألۀ بسيار عجيبى است»!؟ . (قالَتْ يا وَيْلَتى أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ)

آيه 73

(آيه 73)به هر حال رسولان پروردگار فورا او را از اين تعجب در آوردند، و سوابق نعمتهاى فوق العادۀ الهى را بر اين خانواده و نجات معجز آسايشان را از چنگال حوادث يادآور شدند و به او«گفتند:آيا از فرمان خداوند تعجب مى كنى»؟ . (قالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ)

در حالى كه«رحمت خدا و بركاتش بر شما اهل بيت بوده و هست» .

(رَحْمَتُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ)

همان خدايى كه ابراهيم را از چنگال نمرود ستمگر رهايى بخشيد،و در دل آتش سالم نگاه داشت.

اين رحمت و بركت الهى تنها آن روز و آن زمان نبود بلكه در اين خاندان همچنان ادامه داشته و دارد،چه بركتى بالاتر از وجود پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و امامان معصوم كه در اين خاندان آشكار شده اند.

و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر،فرشتگان گفتند:«او(خدايى است)كه حميد و مجيد است» .

(إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ)

ص: 362

آيه 74

(آيه 74)«هنگامى كه وحشت ابراهيم از آنها،زائل شد،و از طرفى بشارت فرزند و جانشين برومندى به او دادند،فورا به فكر قوم لوط(كه آن رسولان مأمور نابودى آنها بودند)افتاد و شروع به مجادله و گفتگو در اين باره با آنها كرد» . (فَلَمّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِيمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى يُجادِلُنا فِي قَوْمِ لُوطٍ)

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا ابراهيم در بارۀ يك قوم آلودۀ گنهكار به گفتگو برخاسته و با رسولان پروردگار كه مأموريت آنها به فرمان خداست به مجادله پرداخته است.در حالى كه اين كار از شأن يك پيامبر،آن هم پيامبرى به عظمت ابراهيم دور است.

آيه 75

(آيه 75)لذا قرآن بلافاصله مى گويد:«ابراهيم،بردبار،بسيار مهربان، و متوكل بر خدا و بازگشت كنندۀ به سوى او بود» . (إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوّاهٌ مُنِيبٌ)

در واقع با اين سه وصف،پاسخ سر بسته و كوتاهى به اين سؤال داده شده است كه:مجادلۀ او مجادلۀ ممدوحى بوده است،و اين به خاطر آن است كه براى ابراهيم روشن نبود كه فرمان عذاب بطور قطع از ناحيۀ خداوند صادر شده،و احتمال بيدار شدن در بارۀ آنها مى رود،و به همين دليل هنوز جايى براى شفاعت وجود دارد.

آيه 76

(آيه 76)در اين آيه مى فرمايد:«رسولان به زودى به ابراهيم گفتند:اى ابراهيم!از اين پيشنهاد صرف نظر كن»و شفاعت را كنار بگذار كه جاى آن نيست . (يا إِبْراهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا)

«چرا كه فرمان حتمى پروردگارت فرا رسيده» .

(إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ)

«و عذاب خداوند بدون گفتگو به سراغ آنها خواهد آمد» .

(وَ إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ).

آيه 77

* (آيه 77)-زندگی ننگین قوم لوط:در آیات سورهٔ اعراف،اشاره به گوشه ای از سرنوشت قوم لوط شده،و تفسیر آن را در آنجا دیدیم،اما دراینجا به تناسب شرح داستانهای پیامبران و اقوام آنها،و تناسب پیوندی که آیات گذشته با سرگذشت لوط و قومش داشت پرده از روی قسمت دیگری از زندگانی این قوم منحرف و گمراه بر می دارد،تا هدف اصلی را که نجات و سعادت کل جامعهٔ انسانی

ص: 363

است از زاويۀ ديگرى تعقيب كند.

نخست مى گويد:«و هنگامى كه رسولان ما به سراغ لوط آمدند او بسيار از آمدن آنها ناراحت شد و فكر و روحش پراكنده گشت و غم و اندوه تمام وجودش را فراگرفت» .

(وَ لَمّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِيءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً)

در روايات و تفاسير اسلامى آمده است كه لوط در آن هنگام در مزرعۀ خود كار مى كرد ناگهان،عده اى از جوانان زيبا را ديد كه به سراغ او مى آيند و مايلند ميهمان او باشند،علاقۀ او به پذيرايى از ميهمان از يك سو،و توجه به اين واقعيت كه حضور اين جوانان زيبا،در شهرى كه غرق آلودگى انحراف جنسى است،موجب انواع دردسر و احتمالا آبروريزى است،او را سخت در فشار قرار داد.

اين مسائل به صورت افكارى جانفرسا از مغز او عبور كرد،و آهسته با خود «گفت:امروز روز سخت و وحشتناكى است» .

(وَ قالَ هذا يَوْمٌ عَصِيبٌ)

در پاره اى از روايات آمده كه لوط آنقدر ميهمانهاى خود را معطل كرد تا شب فرا رسيد شايد دور از چشم آن قوم شرور و آلوده بتواند با حفظ حيثيت و آبرو از آنان پذيرايى كند.

ولى چه مى توان كرد.وقتى كه انسان دشمنش در درون خانه اش باشد! همسر لوط كه زن بى ايمانى بود و به اين قوم گنهكار كمك مى كرد،از ورود اين ميهمانان جوان و زيبا آگاه شد بر فراز بام رفت.نخست از طريق كف زدن، و سپس با روشن كردن آتش و برخاستن دود،گروهى از اين قوم منحرف را آگاه كرد كه طعمۀ چربى به دام افتاده!

آيه 78

(آيه 78)در اينجا قرآن مى گويد:«قوم با سرعت و حرص و ولع براى رسيدن به مقصد خود به سوى لوط آمدند» . (وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ)

همان قوم و گروهى كه صفحات زندگانيشان سياه و آلوده به ننگ بود«و قبلا اعمال زشت و بدى انجام مى دادند» .

(وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ)

لوط در اين هنگام حق داشت بر خود بلرزد و از شدت ناراحتى فرياد بكشد و به آنها«گفت:اى قوم من!اينها دختران منند(و من حتى حاضرم دختران خودم

ص: 364

را به عقد شما درآورم اينها)براى شما پاكيزه ترند» .

(قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ)

بياييد«و از خدا بترسيد،آبروى مرا نبريد،و با قصد سوء در مورد ميهمانانم مرا رسوا مسازيد» .

(فَاتَّقُوا اللّهَ وَ لا تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي)

اى واى«مگر در ميان شما يك انسان رشيد و عاقل و شايسته وجود ندارد» كه شما را از اين اعمال ننگين و بى شرمانه باز دارد .

(أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ)

اين سخن«لوط»اين حقيقت را بازگو مى كند كه حتى وجود يك مرد رشيد در ميان يك قوم و قبيله براى جلوگيرى از اعمال ننگينشان كافى است يعنى،اگر يك انسان عاقل و صاحب رشد فكرى در ميان شما بود هرگز به سوى خانۀ من به قصد تجاوز به ميهمانانم نمى آمديد.

آيه 79

(آيه 79)ولى اين قوم تبهكار در برابر اين همه بزرگوارى لوط پيامبر بى شرمانه پاسخ«گفتند:تو خود به خوبى مى دانى كه ما را در دختران تو حقى نيست» . (قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِي بَناتِكَ مِنْ حَقٍّ)

«و تو مسلما مى دانى ما چه چيز مى خواهيم»! .

(وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ ما نُرِيدُ)

آيه 80

(آيه 80)در اينجا بود كه پيامبر بزرگوار چنان خود را در محاصرۀ حادثه ديد و ناراحت شد كه فرياد زده«گفت:(افسوس!)اى كاش در برابر شما قدرتى در خود داشتم»تا از ميهمانهايم دفاع كنم و شما خيره سران را در هم بكوبم . (قالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً)

«يا تكيه گاه و پشتيبان محكمى(از قوم و عشيره و پيروان و هم پيمانهاى قوى و نيرومند)در اختيار من بود»تا با كمك آنها بر شما منحرفان چيره شوم .

(أَوْ آوِي إِلى رُكْنٍ شَدِيدٍ).

آيه 81

* (آيه 81)-پایان زندگی این گروه ستمکار:سرانجام هنگامی که رسولان پروردگار نگرانی شدید لوط را مشاهده کردند که در چه عذاب و شکنجهٔ روحی گرفتار است،پرده از روی اسرار کار خود برداشتند و به او«گفتند:ای لوط ما فرستادگان پروردگار توایم(نگران مباش،و بدان که)آنها هرگز دسترسی به تو پیدا

ص: 365

نخواهند كرد»! .

(قالُوا يا لُوطُ إِنّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ)

اين آگاهى لوط از وضع ميهمانان و مأموريتشان همچون آب سردى بود كه بر قلب سوختۀ اين پيامبر بزرگ ريخته شد و فهميد دوران اندوه و غم در شرف پايان است و زمان شادى و نجات از چنگال اين قوم ننگين حيوان صفت فرا رسيده است! ميهمانان بلافاصله اين دستور را به لوط دادند كه:«تو همين امشب در دل تاريكى خانواده ات را با خود بردار و از اين سرزمين بيرون شو» .

(فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ)

ولى مواظب باشيد كه«هيچ يك از شما به پشت سرش نگاه نكند» .

(وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ)

«تنها كسى كه از اين دستور تخلف خواهد كرد و به همان بلايى كه به قوم گناهكار مى رسد گرفتار خواهد شد همسر معصيت كار توست» .

(إِلاَّ امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُها ما أَصابَهُمْ)

سر انجام آخرين سخن را به لوط گفتند كه:«لحظۀ نزول عذاب و ميعاد آنها صبح است»و با نخستين شعاع صبحگاهى زندگى اين قوم غروب خواهد كرد .

(إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ)

اكنون برخيزيد و هر چه زودتر شهر را ترك گوييد«مگر صبح نزديك نيست» .

(أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ)

آيه 82

(آيه 82)سر انجام لحظۀ عذاب فرا رسيد و به انتظار لوط پيامبر پايان داد، همان گونه كه قرآن مى گويد:«هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد آن سرزمين را زير و رو كرديم،و بارانى از سنگ،از گلهاى متحجر متراكم بر روى هم،بر سر آنها فرو ريختيم» . (فَلَمّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ)

اينها كه همه چيز را وارونه كرده بودند!بايد شهرشان هم واژگونه شود! نه فقط زير و رو شود كه بارانى از سنگ،آخرين آثار حيات را در آنجا در هم بكوبد.

بنابراين هر گروه منحرف و ملت ستم پيشه اى چنين سرنوشتى در انتظار اوست گاهى زير باران سنگريزه ها و گاهى زير ضربات بمبهاى آتش زا و زمانى زير

ص: 366

فشارهاى اختلافات كشندۀ اجتماعى،و بالاخره هر كدام به شكلى و به صورتى.

آيه 83

(آيه 83)ولى اين سنگها،سنگهاى معمولى نبودند بلكه«سنگهايى بودند نشاندار،نزد پروردگار تو» . (مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ)

اما تصور نكنيد كه اين سنگها مخصوص قوم لوط بودند«آنها از هيچ قوم و جمعيت و گروه ستمكار و ظالمى دور نيستند» .

(وَ ما هِيَ مِنَ الظّالِمِينَ بِبَعِيدٍ)

اين قوم منحرف هم بر خويش ستم كردند و هم بر جامعه شان،هم سرنوشت ملتشان را به بازى گرفتند و هم ايمان و اخلاق انسانى را.

تحريم همجنس گرايى-همجنس گرايى چه در مردان باشد و چه در زنان در اسلام از گناهان بسيار بزرگ است و هر دو داراى حد شرعى است.

رواياتى كه در مذمت همجنس گرايى از پيشوايان اسلام نقل شده آنقدر زياد و تكان دهنده است كه با مطالعۀ آن هر كس احساس مى كند كه زشتى اين گناه به اندازه اى است كه كمتر گناهى در پايۀ آن قرار دارد.

از جمله در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«هر كس با نوجوانى آميزش جنسى كند روز قيامت ناپاك وارد محشر مى شود،آن چنان كه تمام آبهاى جهان او را پاك نخواهند كرد،و خداوند او را غضب مى كند و از رحمت خويش دور مى دارد و دوزخ را براى او آماده ساخته است و چه بد جايگاهى است»...سپس فرمود:«هرگاه جنس مذكر با مذكر آميزش كند عرش خداوند به لرزه در مى آيد».

آيه 84

(آيه 84)مدين سرزمين شعيب:با پايان يافتن داستان عبرت انگيز قوم لوط نوبت به قوم«شعيب»و مردم«مدين»مى رسد همان جمعيتى كه راه توحيد را رها كردند و در سنگلاخ شرك و بت پرستى سرگردان شدند،نه تنها بت كه درهم و دينار و مال و ثروت خويش را مى پرستيدند،و به خاطر آن،كسب و تجارت با رونق خويش را آلوده به تقلب و كم فروشى و خلافكاريهاى ديگر مى كردند.

در آغاز مى گويد:«و به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم» .

(وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً).

ص: 367

كلمۀ (برادرشان)به خاطر آن است كه نهايت محبت پيامبران را به قوم خود بازگو كند.

«أَخاهُمْ»

«مدين»در مشرق«خليج عقبه»قرار داشته و مردم آن از فرزندان اسماعيل بودند،و با مصر و لبنان و فلسطين تجارت داشته اند.

اين پيامبر اين برادر دلسوز و مهربان همان گونه كه شيوۀ همۀ پيامبران در آغاز دعوت بود نخست آنها را به اساسى ترين پايه هاى مذهب يعنى«توحيد»دعوت كرد و«گفت:اى قوم من!خداوند يگانه را بپرستيد كه جز او معبودى براى شما نيست» .

(قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ)

آنگاه به يكى از مفاسد اقتصادى كه از روح شرك و بت پرستى سر چشمه مى گيرد و در آن زمان در ميان اهل«مدين»سخت رايج بود اشاره كرده و گفت:«به هنگام خريد و فروش،پيمانه و وزن اشياء را كم نكنيد» .

(وَ لا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ)

اين پيامبر بزرگ پس از اين دستور بلافاصله اشاره به دو علت براى آن مى كند:

نخست مى گويد:قبول اين اندرز سبب مى شود كه درهاى خيرات به روى شما گشوده شود،پيشرفت امر تجارت،پايين آمدن سطح قيمتها،آرامش جامعه، خلاصه«من خيرخواه شما هستم» .و مطمئنم كه اين اندرز نيز سر چشمۀ خير و بركت براى جامعه شما خواهد بود.

(إِنِّي أَراكُمْ بِخَيْرٍ)

اين احتمال نيز در تفسير اين جمله وجود دارد كه شعيب مى گويد:«من شما را داراى نعمت فراوان و خير كثيرى مى بينم»بنابراين دليلى ندارد حقوق مردم را ضايع كنيد.

ديگر اين كه:«من از آن مى ترسم كه(اصرار بر شرك و كفران نعمت و كم فروشى) عذاب روز فراگير،همۀ شما را فرو گيرد» .

(وَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ)

آيه 85

(آيه 85)اين آيه مجددا روى نظام اقتصادى آنها تأكيد مى كند و اگر قبلا شعيب قوم خود را از كم فروشى نهى كرده بود در اينجا دعوت به پرداختن حقوق مردم كرده،مى گويد:«و اى قوم من!پيمانه و وزن را با قسط و عدل وفا كنيد» . (وَ يا

ص: 368

قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ)

و اين اصل يعنى«اقامۀ قسط و عدل»و دادن حق هر كس به او بايد بر سراسر جامعۀ شما حكومت كند.

سپس قدم از آن فراتر نهاده،مى گويد:«و بر اشياء(و اجناس)مردم عيب نگذاريد،و از حق آنان نكاهيد» .

(وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ)

در پايان آيه باز هم از اين فراتر رفته،مى گويد:«و در روى زمين به فساد نكوشيد» .

(وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ)

دو آيۀ فوق اين واقعيت را به خوبى منعكس مى كند كه بعد از مسألۀ اعتقاد به توحيد،يك اقتصاد سالم از اهميت ويژه اى برخوردار است،و نيز نشان مى دهد كه به هم ريختگى نظام اقتصادى سر چشمۀ فساد وسيع در جامعه خواهد بود.

آيه 86

(آيه 86)سر انجام به آنها گوشزد كرد كه افزايش ثروت-ثروتى كه از راه ظلم و ستم و استثمار ديگران به دست آيد-سبب بى نيازى شما نخواهد بود،بلكه «سرمايۀ حلالى كه براى شما باقى مى ماند(هر چند كم و اندك باشد)اگر ايمان به خدا و دستوراتش داشته باشيد بهتر است» . (بَقِيَّتُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ)

سپس گفت:وظيفۀ من همين ابلاغ و انذار و هشدار بود كه گفتم«و من مسؤول اعمال شما و موظف به اجبار كردنتان بر پذيرفتن اين راه نيستم» .

(وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ)

نكته:بارها گفته ايم آيات قرآن هر چند در مورد خاصى نازل شده باشد مفاهيم جامعى دارد كه مى تواند در اعصار و قرون بعد بر مصداقهاى كلى تر و وسيع تر،تطبيق شود.

لذا در آيۀ مورد بحث،گرچه مخاطب قوم شعيبند،و منظور از سود و سرمايۀ حلال و يا پاداش الهى است،ولى هر موجود نافع كه از طرف خداوند براى بشر باقى مانده و مايۀ خير و سعادت او گردد، محسوب مى شود.

«بَقِيَّتُ اللّهِ» «بَقِيَّتُ اللّهِ»

و از آنجا كه مهدى موعود(عج)آخرين پيشوا و بزرگترين رهبر انقلابى پس از قيام پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله است يكى از روشنترين مصاديق«بقية اللّه»مى باشد و از همه به

ص: 369

اين لقب شايسته تر است،بخصوص كه تنها باقيمانده بعد از پيامبران و امامان است و در روايات متعددى به آن اشاره شده است.

آيه 87

(آيه 87)منطق بى اساس لجوجان:اكنون ببينيم اين قوم لجوج در برابر اين نداى مصلح آسمانى چه عكس العملى نشان داد.

آنها كه بتها را آثار نياكان و نشانۀ اصالت فرهنگ خويش مى پنداشتند و از كم فروشى و تقلب در معامله سود كلانى مى بردند،در برابر شعيب چنين«گفتند:اى شعيب!آيا اين نمازت به تو دستور مى دهد كه ما آنچه را پدرانمان مى پرستيدند ترك گوييم»؟! .

(قالُوا يا شُعَيْبُ أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا)

«و يا(آزادى خود را در اموال خويش از دست دهيم و)نتوانيم به دلخواه مان در اموالمان تصرف كنيم»؟ .

(أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوالِنا ما نَشؤُا)

قوم شعيب گرفتار اين اشتباه بودند كه هيچ كس نمى تواند كمترين محدوديتى براى تصرف در اموال نسبت به مالكين قائل شود در حالى كه هميشه امور مالى بايد تحت ضوابط صحيح و حساب شده اى كه پيامبران الهى بر مردم عرضه كرده اند قرار گيرد و گر نه جامعه به تباهى خواهد كشيد.

«تو كه آدم بردبار،پرحوصله و فهميده اى»،از تو چنين سخنانى بعيد است! .

(إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ)

شايد آنها فكر مى كردند نماز،اين حركات و اذكار چه اثرى مى تواند داشته باشد در حالى كه اگر آنها درست انديشه مى كردند،اين واقعيت را درمى يافتند كه نماز حس مسؤوليت و تقوا و پرهيزكارى و خداترسى و حق شناسى را در انسان زنده مى كند،او را به ياد خدا و به ياد دادگاه عدل او مى اندازد.

و به همين دليل او را از شرك و بت پرستى و تقليد كوركورانۀ نياكان و از كم فروشى و انواع تقلب باز مى دارد.

آيه 88

* (آيه 88)-اما شعیب در پاسخ آنها که سخنانش را حمل بر سفاهت و دلیل بر بیخردی گرفته بودند«گفت:ای قوم من!(ای گروهی که شما از منید و من هم از شما،و آنچه را برای خود دوست می دارم برای شما هم می خواهم)هرگاه من دلیل

ص: 370

آشكارى از پروردگارم داشته باشم و رزق و موهبت خوبى به من داده باشد»آيا مى توانم بر خلاف فرمان او رفتار كنم؟ .

(قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً)

سپس اين پيامبر بزرگ اضافه مى كند:«من هرگز نمى خواهم چيزى كه شما را از آن باز مى دارم،خودم مرتكب شوم»! .

(وَ ما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ)

به شما بگويم كم فروشى نكنيد و تقلب و غش در معامله روا مداريد،اما خودم با انجام اين اعمال ثروتى بيندوزم و يا شما را از پرستش بتها منع كنم اما خود در برابر آنها سر تعظيم فرود آورم،نه هرگز چنين نيست.

سر انجام به آنها مى گويد:«من يك هدف بيشتر ندارم و آن اصلاح شما و جامعۀ شماست تا آنجا كه در قدرت دارم» .

(إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ)

اصلاح عقيده،اصلاح اخلاق،اصلاح عمل و اصلاح روابط و نظامات اجتماعى.

و براى رسيدن به اين هدف«تنها از خدا توفيق مى طلبم» .

(وَ ما تَوْفِيقِي إِلاّ بِاللّهِ)

و به همين دليل براى انجام رسالت خود،و رسيدن به اين هدف بزرگ«تنها بر او تكيه مى كنم و در همه چيز به او باز مى گردم» .

(عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ)

براى حل مشكلات،با تكيه بر يارى او تلاش مى كنم،و براى تحمل شدايد اين راه،به او باز مى گردم.

آيه 89

(آيه 89)سپس آنها را متوجه يك نكتۀ اخلاقى مى كند و آن اين كه بسيار مى شود كه انسان به خاطر بغض و عداوت نسبت به كسى،و يا تعصب و لجاجت نسبت به چيزى،تمام مصالح خويش را ناديده مى گيرد،و سرنوشت خود را به دست فراموشى مى سپارد،به آنها مى گويد:«و اى قوم من!مبادا دشمنى و عداوت با من شما را به گناه و عصيان و سركشى وا دارد» . (وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِي)

«مبادا همان بلاها و مصائب و رنجها و مجازاتهايى كه به قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح رسيد به شما هم برسد» .

(أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ)

ص: 371

«و قوم لوط(با آن بلاى عظيم يعنى زير و رو شدن شهرهايشان و سنگباران شدن)از شما چندان دور نيستند» .

(وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ)

نه زمان آنها از شما چندان فاصله دارد،و نه مكان زندگيشان و نه اعمال و گناهان شما از گناهان آنان دست كمى دارد!

آيه 90

(آيه 90)و سر انجام دو دستور كه در واقع نتيجۀ تمام تبليغات پيشين او است به اين قوم گمراه مى دهد.

نخست اين كه:«از خداوند آمرزش بطلبيد» .

(وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ)

تا از گناه پاك شويد،و از شرك و بت پرستى و خيانت در معاملات بر كنار گرديد.

«و پس از پاكى از گناه به سوى او بازگرديد» .

(ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ)

كه او پاك است و بايد پاك شد و به سوى او رفت.

در واقع استغفار،توقف در مسير گناه و شستشوى خويشتن است و توبه بازگشت به سوى اوست كه وجودى است بى انتها.

و بدانيد گناه شما هر قدر عظيم و سنگين باشد،راه بازگشت به روى شما باز است«چرا كه پروردگار من،هم رحيم است و هم دوستدار بندگان» .

(إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ)

آيه 91

(آيه 91)تهديدهاى متقابل شعيب و قومش:شعيب اين پيامبر بزرگ كه به خاطر سخنان حساب شده و رسا و دلنشين به عنوان خطيب الانبياء لقب گرفته، گفتارش را با صبر و حوصله و متانت و دلسوزى تمام ايراد كرد،اما ببينيم اين قوم گمراه چگونه به او پاسخ گفتند.

آنها با چهار جمله كه همگى حكايت از لجاجت و جهل و بى خبرى مى كرد جواب دادند.نخست اين كه:«گفتند:اى شعيب ما بسيارى از حرفهاى تو را نمى فهميم» .

(قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثِيراً مِمّا تَقُولُ)

اساسا سخنان تو سر و ته ندارد!و محتوا و منطق با ارزشى در آن نيست كه ما بخواهيم پيرامون آن بينديشيم! ديگر اين كه:«ما تو را در ميان خود ضعيف و ناتوان مى بينيم» .

(وَ إِنّا لَنَراكَ

ص: 372

فِينا ضَعِيفاً)

گمان مكن اگر ما حساب تو را نمى رسيم به خاطر ترس از قدرت توست، «اگر ملاحظۀ قوم و قبيله ات(و احترامى كه براى آنها قائل هستيم)نبود(تو را به بدترين صورتى به قتل مى رسانديم يعنى)تو را سنگباران مى كرديم»! .

(وَ لَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ)

سر انجام گفتند:«تو براى ما فردى نيرومند و شكست ناپذير نيستى» .

(وَ ما أَنْتَ عَلَيْنا بِعَزِيزٍ)

آيه 92

(آيه 92)شعيب بدون اين كه از سخنان زننده و توهينهاى آنها از جا در برود،با همان منطق شيوا و بيان رسا به آنها چنين پاسخ«گفت:اى قوم من!آيا اين چند نفر قوم و قبيلۀ من نزد شما از خداوند عزيزترند»؟ . (قالَ يا قَوْمِ أَ رَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ)

شما كه به خاطر فاميل من كه به گفتۀ خودتان به من آزار نمى رسانيد چرا به خاطر«خدا»سخنانم را نمى پذيريد؟ آيا شما براى خدا احترام قائليد؟«با اين كه او و فرمان او را پشت سر انداخته ايد»؟ .

(وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَكُمْ ظِهْرِيًّا)

و در پايان مى گويد:فكر نكنيد خداوند اعمال شما را نمى بيند و سخنانتان را نمى شنود،يقين بدانيد كه:«پروردگار من به تمام اعمالى كه انجام مى دهيد،احاطه دارد» .

(إِنَّ رَبِّي بِما تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ)

آيه 93

(آيه 93)از آنجا كه مشركان قوم شعيب در آخر سخنان خود،او را تهديد ضمنى به سنگسار كردن نمودند،شعيب موضع خويش را در برابر تهديد آنها چنين مشخص مى كند:«اى قوم من!(هر چه در قدرت داريد مضايقه ننمايد و)هر كارى از دستتان ساخته است انجام دهيد» . (وَ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ)

«من نيز كار خودم را مى كنم» .

(إِنِّي عامِلٌ)

«اما به زودى خواهيد فهميد چه كسى گرفتار عذاب خواركننده خواهد شد (من يا شما)و چه كسى دروغگوست»من يا شما؟ .

(سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ

ص: 373

عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ مَنْ هُوَ كاذِبٌ)

«اما به زودى خواهيد فهميد چه كسى گرفتار عذاب خواركننده خواهد شد (من يا شما)و چه كسى دروغگوست»من يا شما؟ .

(سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ مَنْ هُوَ كاذِبٌ)

«و حال كه چنين است،شما در انتظار بمانيد،من هم در انتظار» .شما در انتظار اين باشيد كه بتوانيد با قدرت و جمعيت و ثروت و نفوذتان بر من پيروز شويد من هم در انتظار اين هستم كه مجازات دردناك الهى به زودى دامان شما جمعيت گمراه را بگيرد و از صفحۀ گيتى براندازد!

(وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ)

آيه 94

(آيه 94)پايان عمر تبهكاران مدين:سر انجام مرحلۀ نهايى فرا رسيد، چنانكه قرآن مى گويد:«هنگامى كه فرمان ما(دائر به مجازات اين قوم گمراه و ستمكار و لجوج)فرا رسيد،نخست شعيب و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند به بركت رحمت خود از آن سرزمين نجات داديم» . (وَ لَمّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا)

«سپس فرياد آسمانى و صيحۀ عظيم مرگ آفرين،ظالمان و ستمگران را فرو گرفت» .

(وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ)

و به دنبال آن مى فرمايد:«قوم شعيب بر اثر اين صيحۀ آسمانى در خانه هاى خود به رو افتادند و مردند»و اجساد بى جانشان به عنوان درسهاى عبرتى تا مدتى در آنجا بود

(فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ).

آيه 95

(آيه 95)آنچنان طومار زندگى آنها در هم پيچيده شد كه«گويا هرگز ساكن آن سرزمين نبودند» . (كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها)

سر انجام همان گونه كه در آخر سرگذشت قوم عاد و ثمود بيان شد، مى فرمايد:«دور باد سرزمين مدين از لطف و رحمت پروردگار همان گونه كه قوم ثمود دور شدند» .

(أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ)

آيه 96

(آيه 96)قهرمان مبارزه با فرعون!بعد از پايان داستان شعيب و اصحاب مدين اشاره به گوشه اى از سرگذشت«موسى بن عمران»و مبارزاتش با فرعون مى كند و اين هفتمين داستان پيامبران در اين سوره است.

سرگذشت موسى(ع)از تمام پيامبران در قرآن بيشتر آمده است،زيرا در بيش از سى سوره بيش از صد بار به ماجراى موسى و فرعون و بنى اسرائيل اشاره شده است.

ص: 374

ويژگى سرگذشت موسى نسبت به پيامبران ديگر اين است كه آنها بر ضد اقوام گمراه،قيام كردند،ولى موسى علاوه بر اين در برابر حكومت خودكامه اى همچون دستگاه جبار فرعون قيام نمود.

ولى بايد توجه داشت كه در اين قسمت از سرگذشت موسى،تنها يك گوشه را مى خوانيم گوشه اى كه در عين كوچكى،پيام بزرگى براى همۀ انسانها دارد.

نخست آيه مى گويد:«ما موسى را با معجزاتى كه در اختيار او قرار داديم و منطقى قوى و نيرومند فرستاديم» .

(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ)

آيه 97

(آيه 97)موسى را با آن معجزات كوبنده و آن منطق نيرومند«به سوى فرعون و ملأ او فرستاديم» . (إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ)

اما اطرافيان فرعون كه با قيام موسى،منافع نامشروع خود را در خطر مى ديدند،حاضر نشدند در برابر او و معجزات و منطقش تسليم گردند«لذا از فرمان فرعون پيروى كردند» .

(فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ)

«اما فرمان فرعون هرگز ضامن سعادت آنها و مايۀ رشد و نجات نبود» .

(وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ)

آيه 98

(آيه 98)از آنجا كه روز رستاخيز هر قوم و ملت و گروهى با رهبر خويش، وارد محشر مى شوند و پيشوايان اين جهان،پيشوايان آن جهانند«فرعون(نيز كه رهبر گمراهان عصر خود بود)در پيشاپيش قومش وارد اين صحنه مى شود» . (يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ)

اما به جاى اين كه اين پيشوا پيروان خود را در آن گرماى سوزان به سوى چشمۀ گوارايى از آب زلال ببرد«آنها را به آتش دوزخ وارد مى سازد» .

(فَأَوْرَدَهُمُ النّارَ)

«و چه بدآبشخورى است(آتش)كه بر آن وارد مى شوند»! .

(وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ)

همان چيزى كه به جاى تسكين عطش،تمام وجود انسان را مى سوزاند و در عوض سيراب كردن بر تشنگيش مى افزايد.

ص: 375

آيه 99

(آيه 99)سپس مى گويد:«آنها در اين جهان به لعنت خدا محلق گشتند (و به مجازات و كيفرهاى سخت او گرفتار شدند و در ميان امواج خروشان غرق گرديدند)و در روز رستاخيز نيز از رحمت خدا دور خواهند بود» . (وَ أُتْبِعُوا فِي هذِهِ لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ)

نام ننگين آنها هميشه در صفحات تاريخ به عنوان يك قوم گمراه و جبار ثبت مى گردد،بنابراين هم در اين دنيا خسارت كردند و هم در جهان ديگر.

«و چه بد عطايى است(لعن و دورى از رحمت خدا)كه نصيب آنان مى شود» .

(بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ)

آيه 100

(آيه 100)در آيات اين سوره سرگذشت هفت قوم از اقوام پيشين و گوشه اى از تاريخ پيامبرانشان بيان شد.

در اينجا به تمام آن داستانها اشاره كرده،به صورت يك جمع بندى مى فرمايد:«اين ماجراها گوشه اى از اخبار شهرها و آباديهاست كه ما داستانش را براى تو بازگو مى كنيم» .

(ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ)

همان شهرها و آباديهايى كه«قسمتى از آن هنوز برپاست،و قسمتى همچون كشتزار درو شده بكلى ويران گشته است» .

(مِنْها قائِمٌ وَ حَصِيدٌ)

آيه 101

(آيه 101)«اما ما به آنها ستم نكرديم؛بلكه آنها خودشان به خويشتن ستم روا داشتند» . (وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ)

آنها به بتها و خدايان دروغينشان پناه بردند«و هنگامى كه فرمان مجازات الهى فرا رسيد،معبودانى را كه غير از خدا مى خواندند آنها را يارى نكردند» .

(فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِي يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ شَيْءٍ لَمّا جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ)

آرى!اين خدايان قلابى«جز بر هلاكت آنها نيفزودند» .

(وَ ما زادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ).

آيه 102

* (آيه 102)-آری«این چنین بود مجازات پروردگار تو نسبت به شهر ها و آبادیهایی که ستم می کردند هنگامی که آنها را تسلیم هلاکت کرد»(وَ کَذالِکَ اَخذُ رَبَّکَ اِذا اَخَذَ القُری وَ هِیَ ظالِمَةُ).

ص: 376

«مسلما مجازات پروردگار دردناك و شديد است» .

(إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ)

اين يك قانون عمومى الهى است،يك سنت و برنامۀ هميشگى است كه هر قوم و ملتى دست به ظلم و ستم بيالايند و پا را از مرز فرمانهاى الهى فراتر نهند و به رهبرى و راهنمايى و اندرزهاى پيامبران خدا اعتنا ننمايند خداوند آنها را سر انجام سخت مى گيرد و در پنجۀ عذاب مى فشارد.

آيه 103

(آيه 103)و از آنجا كه اين يك قانون كلى و عمومى است بلافاصله مى فرمايد:«در اين(سرگذشتهاى عبرت انگيز و حوادث شوم و دردناكى كه بر گذشتگان گذشت)علامت و نشانه اى است(براى يافتن راه حق)براى كسانى كه از عذاب آخرت مى ترسند» . (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ)

چرا كه دنيا در برابر سراى ديگر همه چيزش كوچك و ناچيز است حتى مجازاتها و عذابهايش و جهان ديگر از هر نظر وسيعتر مى باشد،و آنها كه ايمان به رستاخيز دارند با ديدن هر يك از اين نمونه ها در دنيا تكان مى خورند.

در پايان آيه اشاره به دو وصف از اوصاف روز قيامت كرده،مى گويد:«آن روزى است كه همۀ مردم براى آن جمع مى شوند» .

(ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّاسُ)

«و آن روزى است كه مشهود همگان است» .

(وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ)

آنچنان كه تمام انسانها در آن حاضر مى شوند و آن را مى بينند.

آيه 104

(آيه 104)و از آنجا كه ممكن است بعضى بگويند سخن از آن روز نسيه است و معلوم نيست كى فرا مى رسد،لذا قرآن بلافاصله مى گويد:«و ما آن(مجازات)را جز تا زمان محدودى،تأخير نمى اندازيم» . (وَ ما نُؤَخِّرُهُ إِلاّ لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ)

آن هم براى مصلحتى كه روشن است تا مردم جهان ميدانهاى آزمايش و پرورش را ببينند،و آخرين برنامۀ انبياء پياده شود.

آيه 105

* (آيه 105)-سعادت و شقاوت!در آیات گذشته اشاره ایی به مسألهٔ قیامت و اجتماع همهٔ مردم در آن روز بیان کرده،نخست می گوید:«هنگامی که آن روز فرا رسد هیچ کس جز به ارادهٔ پروردگار سخن نمی گوید»(یَومَ یَأتِ لا تَکَلَّمُ نَفسُ اِلاّ بِاِذنِه).

ص: 377

مردم در آن روز مراحل مختلفى را مى پيمايند كه هر مرحله ويژگيهايى دارد، در پاره اى از مراحل هيچ گونه پرسش و سؤالى از آنها نمى شود و حتى مهر بر دهانشان مى نهند،فقط اعضاى پيكرشان كه آثار اعمال را در خود حفظ كرده اند با زبان بى زبانى سخن مى گويند،اما در مراحل ديگر قفل از زبانشان برداشته مى شود و به اذن خداوند به سخن مى آيند و به گناهان خود اعتراف مى كنند و خطاكاران يكديگر را ملامت مى نمايند بلكه سعى دارند گناه خويش را بر گردن ديگرى نهند! به هر حال در پايان آيه اشاره به تقسيم همۀ مردم به دو گروه كرده،مى گويد:

«گروهى در آنجا شقى و گروهى سعيدند،گروهى خوشبخت و گروه ديگرى بدبختند» .

(فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ)

اين شقاوت و آن سعادت چيزى جز نتيجۀ اعمال و كردار و گفتار و نيات انسان در دنيا نيست.

آيه 106

(آيه 106)سپس حالات شقاوتمندان و سعادتمندان را در عبارات فشرده و گويايى چنين شرح مى دهد:«اما آنها كه شقاوتمند شدند در آتش دوزخ«زفير»و «شهيق»دارند و ناله و نعره و فرياد سر مى دهند» . (فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النّارِ لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ)

و اين هر دو صداى فرياد و نالۀ كسانى است كه از غم و اندوه ناله سر مى دهند، ناله اى كه تمام وجود آنها را پر مى كند و نشانۀ نهايت ناراحتى و شدت عذاب است.

آيه 107

(آيه 107)و اضافه مى كند:«آنها جادوانه در آتش خواهند ماند تا زمانى كه آسمانها و زمين برپاست» . (خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ)

«مگر آنچه پروردگارت اراده كند» .

(إِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ)

«چرا كه خداوند هر كارى را اراده كند انجام مى دهد» .

(إِنَّ رَبَّكَ فَعّالٌ لِما يُرِيدُ).

آيه 108

* (آيه 108)-«و اما آنها که سعادتمند شدند در بهشت جاودانه خواهند ماند،تا آسمانها و زمین برپاست»(وَ اَمَّا اَلَّذینَ سُعِدُوا فَفِی الجَنَّةِ خالِدینَ فیها مادامَتِ السَّماواتُ وَ الاَرضُ).

ص: 378

«مگر آنچه پروردگار تو اراده كند» .

(إِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ)

«اين بخشش و عطيه اى است كه هرگز از آنان قطع نمى شود» .

(عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ)

اسباب سعادت و شقاوت

-سعادت كه گم شدۀ همۀ انسانهاست بطور خلاصه عبارتست از فراهم بودن اسباب تكامل براى يك فرد يا يك جامعه،و نقطۀ مقابل آن شقاوت و بدبختى است كه عبارت از نامساعد بودن شرايط پيروزى و پيشرفت و تكامل است.

ولى بايد توجه داشت كه پايۀ اصلى سعادت و شقاوت،اراده و خواست خود انسان است اوست كه مى تواند وسائل لازم را براى ساختن خويش و حتى جامعه اش فراهم سازد،و اوست كه مى تواند با عوامل بدبختى و شقاوت به مبارزه برخيزد و يا تسليم آن شود.

در منطق انبياء سعادت و شقاوت چيزى نيست كه در درون ذات انسان باشد،و حتى نارسائيهاى محيط و خانوادگى و وراثت در برابر تصميم و ارادۀ خود انسان،قابل تغيير و دگرگونى است،مگر اين كه ما اصل اراده و آزادى انسان را انكار كنيم و او را محكوم شرايط جبرى بدانيم و سعادت و شقاوتش را ذاتى و يا مولود جبرى محيط و مانند آن بدانيم كه اين نظر بطور قطع در مكتب انبياء و همچنين مكتب عقل محكوم است.

جالب اين كه در رواياتى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ائمۀ اهل بيت عليهم السّلام نقل شده، انگشت روى مسائل مختلفى به عنوان اسباب سعادت يا اسباب شقاوت گذارده شده كه مطالعۀ آنها انسان را به طرز تفكر اسلامى در اين مسأله مهم،آشنا مى سازد و به جاى اين كه براى رسيدن به سعادت و فرار از شقاوت به دنبال مسائل خرافى و پندارها و سنتهاى غلط برود به دنبال واقعيات عينى و اسباب حقيقى سعادت خواهد رفت.

امام صادق عليه السّلام از جدش امير مؤمنان عليه السّلام چنين نقل مى كند:«حقيقت سعادت اين است كه آخرين مرحلۀ زندگى انسان با عمل سعادتمندانه اى پايان

ص: 379

پذيرد و حقيقت شقاوت اين است كه آخرين مرحلۀ عمر با عمل شقاوتمندانه اى خاتمه يابد».

و نيز پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد:«چهار چيز از اسباب سعادت و چهار چيز از اسباب شقاوت است؛اما آن چهار چيز كه از اسباب سعادت است:همسر صالح، خانۀ وسيع،همسايۀ شايسته و مركب خوب است.

و چهار چيز كه از اسباب شقاوت است:همسايۀ بد و همسر بد و خانۀ تنگ و مركب بد است».

اگر اسبابى را كه براى سعادت و شقاوت در دو حديث بالا ذكر شده با توجه بر عينيّت همۀ آنها و نقش مؤثرشان در زندگى بشر با اسباب و نشانه هاى خرافى كه حتى در عصر ما،عصر اتم و فضا گروه زيادى به آن پايبندند مقايسه كنيم به اين واقعيت مى رسيم كه تعليمات اسلام تا چه حد منطقى و حساب شده است.

هنوز بسيارند كسانى كه نعل اسب را سبب خوشبختى،روز سيزده را سبب بدبختى.پريدن از روى آتش را در بعضى از شبهاى سال سبب خوشبختى،و آواز خواندن مرغ را سبب بدبختى.پاشيدن آب را پشت سر مسافر سبب خوشبختى و رد شدن زير نردبان را سبب بدبختى،و حتى آويزان كردن خرمهره را به خود يا به وسيلۀ نقليه سبب خوشبختى و عطسه را نشانۀ بدبختى در انجام كار مورد نظر مى دانند و امثال اين خرافات كه در شرق و غرب در ميان اقوام و ملل مختلف فراوان است.

و چه بسيار انسانهايى كه بر اثر گرفتار شدن به اين خرافات از فعاليت در زندگى بازمانده اند و گرفتار مصيبتهاى فراوانى شده اند.

اسلام بر تمام اين پندارهاى خرافى قلم سرخ كشيده و سعادت و شقاوت انسان را در فعاليتهاى مثبت و منفى و نقاط قوت و ضعف اخلاقى و برنامه هاى عملى و طرز تفكر و عقيدۀ هر كس مى داند.

آيه 109

* (آيه 109)-یکی از نتائج مهمی که از شرح داستانهای اقوام پیشین گرفته می شود همین است که پیامبر و به دنبال او موءمنان راستین از انبوه دشمنان نهراسند

ص: 380

و در شكست قوم بت پرست و ستمگرى كه با آن رو برو هستند شك و ترديدى به خود راه ندهند و به امدادهاى الهى مطمئن باشند.

لذا به پيامبر خود،مى فرمايد:«شك و ترديدى در مورد چيزى كه اينها پرستش مى كنند به خود راه مده كه اينها(هم از همان راهى مى روند كه گروهى از پيشينيان رفتند و)پرستش نمى كنند مگر همان گونه كه با نياكانشان از قبل مى پرستيدند»بنابر اين سرنوشتى بهتر از آنان نخواهند داشت .

(فَلا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِمّا يَعْبُدُ هؤُلاءِ ما يَعْبُدُونَ إِلاّ كَما يَعْبُدُ آباؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ)

و لذا بلا فاصله مى گويد:«ما حتما نصيب و سهم آنها را بدون كم و كاست(از مجازات و عذاب)خواهيم داد»و چنانچه به راه حق باز گردند،نصيب آنها از پاداش ما محفوظ است .

(وَ إِنّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِيبَهُمْ غَيْرَ مَنْقُوصٍ)

در حقيقت اين آيه،اين حقيقت را مجسم مى كند كه آنچه از سرگذشت اقوام پيشين خوانديم،اسطوره و افسانه نبود،و نيز اختصاصى به گذشتگان نداشت، سنتى است ابدى و جاودانى و در بارۀ تمام انسانهاى ديروز و امروز و فردا.گرچه به صورتهاى مختلفى انجام مى گيرد.

آيه 110

(آيه 110)باز براى تسلّى خاطر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اضافه مى كند:اگر قوم تو در بارۀ كتاب آسمانيت يعنى قرآن اختلاف و بهانه جويى مى كنند،ناراحت نباش؛زيرا«ما به موسى كتاب آسمانى(تورات)داديم سپس در آن اختلاف شد»بعضى پذيرفتند و بعضى منكر شدند . (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ)

و اگر مى بينى در مجازات دشمنان تو تعجيل نمى كنيم،به خاطر اين است كه مصالحى از نظر تعليم و تربيت و هدايت اين قوم،چنين ايجاب مى كند«و اگر(اين مصلحت نبود و)برنامه اى كه پروردگار تو از قبل در اين زمينه مقرر فرموده ايجاب تأخير نمى كرد،در ميان آنها داورى لازم مى شد و مجازات دامانشان را مى گرفت» .

(وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ)

«هر چند آنها(اين حقيقت را هنوز باور نكردند و همچنان)نسبت به آن در شك و ترديدند شكّى آميخته با سوء ظن و بدبينى» .

(وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ).

ص: 381

آيه 111

(آيه 111)در اين آيه براى تأكيد بيشتر اضافه مى كند:«و پروردگارت هر يك از اين دو گروه(مؤمنان و كافران)را به پاداش اعمالشان بطور كامل مى رساند و اعمال آنها را بى كم و كاست به خودشان تحويل مى دهد» . (وَ إِنَّ كُلاًّ لَمّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمالَهُمْ)

و اين كار هيچ گونه مشكل و مشقتى براى خداوند ندارد«زيرا او(به همه چيز آگاه است و)از هر كارى كه انجام مى دهند با خبر مى باشد» .

(إِنَّهُ بِما يَعْمَلُونَ خَبِيرٌ)

جالب اين كه مى گويد:اعمالشان را به آنها مى دهيم و اين اشارۀ ديگرى بر مسألۀ تجسم اعمال است و اين كه پاداش و كيفر در حقيقت اعمال خود انسان است كه تغيير شكل مى يابد و به او مى رسد.

آيه 112

(آيه 112)استقامت كن استقامت!پس از ذكر سرگذشت پيامبران و اقوام پيشين و رمز موفقيت و پيروزى آنها و پس از دلدارى و تقويت ارادۀ پيامبر از اين طريق در اين آيه،مهمترين دستور را به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى دهد و مى گويد:

«استقامت كن همان گونه كه به تو دستور داده شده است» .

(فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ)

استقامت كن در راه تبليغ و ارشاد،استقامت كن در طريق مبارزه و پيكار استقامت كن در انجام وظائف الهى و پياده كردن تعليمات قرآن.

ولى اين استقامت نه به خاطر خوشايند اين و آن باشد و نه از روى تظاهر و ريا،و نه براى كسب عنوان قهرمانى و نه براى بدست آوردن مقام و ثروت و كسب موفقيت و قدرت،بلكه تنها به خاطر فرمان خدا و آن گونه كه به تو دستور داده شده است بايد باشد.

اما اين دستور تنها مربوط به تو نيست،هم تو بايد استقامت كنى«و همچنين كسانى كه با تو به سوى خدا آمده اند»بايد استقامت كنند .

(وَ مَنْ تابَ مَعَكَ)

استقامتى خالى از افراط و تفريط،و زياده و نقصان«و طغيان نكنيد» .يعنى،استقامتى كه در آن طغيان وجود نداشته باشد.

(وَ لا تَطْغَوْا)

«چرا كه خداوند از اعمال شما آگاه است» .

(إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ)

و هيچ حركت و سكون و سخن و برنامه اى بر او مخفى نمى ماند.

ص: 382

* آيه اى پرمحتوا و طاقت فرسا!

در حديث معروفى از ابن عباس چنين مى خوانيم:«هيچ آيه اى شديد و مشكلتر از اين آيه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل نشد و لذا هنگامى كه اصحاب از آن حضرت پرسيدند چرا به اين زودى موهاى شما سفيد شده و آثار پيرى نمايان،گشته،فرمود:مرا سورۀ هود و واقعه پير كرد! و در روايت ديگرى مى خوانيم:هنگامى كه آيۀ فوق نازل شد پيامبر فرمود:

شمّروا،شمّروا،فمارئى ضاحكا:«دامن به كمر بزنيد،دامن به كمر بزنيد(كه وقت كار و تلاش است)و از آن پس پيامبر هرگز خندان ديده نشد»! دليل آن هم روشن است،زيرا چهار دستور مهم در اين آيه وجود دارد كه هر كدام بار سنگينى بر دوش انسان مى گذارد.

امروز هم مسؤوليت مهم ما مسلمانان و مخصوصا رهبران اسلامى در اين چهار جمله خلاصه مى شود استقامت،اخلاص،رهبرى مؤمنان و عدم طغيان و تجاوز،و بدون به كار بستن اين اصول،پيروزى بر دشمنانى كه از هر سو از داخل و خارج ما را احاطه كرده اند و از تمام وسائل فرهنگى و سياسى و اقتصادى و اجتماعى و نظامى بر ضد ما بهره گيرى مى كنند امكان پذير نمى باشد.

آيه 113

(آيه 113)تكيه بر ظالمان و ستمگران:اين آيه يكى از اساسى ترين برنامه هاى اجتماعى و سياسى و نظامى و عقيدتى را بيان مى كند،عموم مسلمانان را مخاطب ساخته،و به عنوان يك وظيفۀ قطعى مى گويد:«به كسانى كه ظلم و ستم كرده اند،تكيه نكنيد» .و اعتماد و اتكاى كار شما بر اينها نباشد. (وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا)

«چرا كه اين امر سبب مى شود كه عذاب آتش،دامان شما را بگيرد» .

(فَتَمَسَّكُمُ النّارُ)

«و غير از خدا هيچ ولىّ و سرپرست و ياورى نخواهيد داشت» .

(وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِياءَ)

با اين حال واضح است كه هيچ كس شما را يارى نخواهد كرد«و يارى نمى شويد» .

(ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ).

ص: 383

* در چه امورى نبايد به ظالمان تكيه كرد؟

بديهى است كه در درجۀ اول نبايد در ظلمها و ستمگريهايشان شركت جست و از آنها كمك گرفت،و در درجۀ بعد اتكاء بر آنها در آنچه مايۀ ضعف و ناتوانى جامعۀ اسلامى و از دست دادن استقلال و خودكفايى و تبديل شدن به يك عضو وابسته و ناتوان مى گردد بايد از ميان برود كه اين گونه ركونها جز شكست و ناكامى و ضعف جوامع اسلامى، نتيجه اى نخواهد داشت.

و اما اين كه:فى المثل مسلمانان با جوامع غير مسلمان،روابط تجارى يا علمى براساس حفظ منافع مسلمين و استقلال و ثبات جوامع اسلامى داشته باشند،نه داخل در مفهوم ركون به ظالمين است و نه چيزى است كه از نظر اسلام ممنوع بوده باشد و در عصر خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و اعصار بعد همواره چنين ارتباطاتى وجود داشته است.

آيه 114

(آيه 114)«نماز»و«صبر»:در اين آيه و آيۀ بعد انگشت روى دو دستور از مهمترين دستورات اسلامى كه در واقع روح ايمان و پايۀ اسلام است گذارده شده؛ نخست فرمان به اقامۀ نماز داده،مى گويد:«نماز را در دو طرف روز،و در اوائل شب برپا دار» . (وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ)

ظاهر تعبير (دو طرف روز)اين است كه نماز صبح و مغرب را بيان مى كند،كه در دو طرف روز قرار گرفته و«زلف» منطبق بر نماز عشا مى باشد.

«طَرَفَيِ النَّهارِ»

سپس براى اهميت نماز روزانه خصوصا و همۀ عبادات و طاعات و حسنات عموما چنين مى گويد:«حسنات،سيئات را از ميان مى برند» .

(إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ)

«و اين تذكر و يادآورى است براى آنها كه توجه دارند» .

(ذلِكَ ذِكْرى لِلذّاكِرِينَ)

آيۀ فوق همانند قسمتى ديگر از آيات قرآن تأثير اعمال نيك را در از ميان بردن آثار سوء اعمال بد بيان مى كند،كار نيك كه از انگيزۀ الهى سر چشمه گرفته به روح آدمى لطافتى مى بخشد كه آثار گناه را مى تواند از آن بشويد و تيرگيهاى گناه را به روشنايى مبدل سازد.

ص: 384

اهميت فوق العادۀ نماز-

در روايات متعددى كه ذيل آيۀ فوق از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ائمۀ معصومين عليهم السّلام نقل شده تعبيراتى ديده مى شود كه از اهميت فوق العادۀ نماز در مكتب اسلام پرده بر مى دارد.

از على عليه السّلام نقل شده كه مى فرمايد:با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در مسجد،در انتظار نماز بوديم كه مردى برخاست و عرض كرد:اى رسول خدا!من گناهى كرده ام.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روى از او برگرداند.هنگامى كه نماز تمام شد همان مرد برخاست و سخن اول را تكرار كرد؛پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:آيا با ما اين نماز را انجام ندادى؟و براى آن به خوبى وضو نگرفتى؟عرض كرد:آرى!فرمود:اين كفارۀ گناه توست! نماز،انسان را در برابر گناه بيمه مى كند،و نيز نماز زنگار گناه را از آيينۀ دل مى زدايد.

نماز جوانه هاى ملكات عالى انسانى را در اعماق جان بشر مى روياند،نماز اراده را قوى و قلب را پاك و روح را تطهير مى كند،و به اين ترتيب نماز در صورتى كه به صورت جسم بى روح نباشد مكتب عالى تربيت است.

آيه 115

(آيه 115)به دنبال برنامۀ انسان ساز نماز و بيان تأثيرى كه حسنات در زدودن سيئات دارد در اين آيه فرمان به«صبر»مى دهد،و مى گويد:«و شكيبا باش كه خدا اجر نيكوكاران را ضايع نمى كند» .يعنى نيكوكارى بدون صبر و ايستادگى ميسر نيست. (وَ اصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ)

واژۀ«صبر»هرگونه شكيبايى در برابر مشكلات،مخالفتها،آزارها،هيجانها، طغيانها و مصائب گوناگون را شامل مى شود.

«صبر»يك اصل كلى و اساسى است كه در مواردى از قرآن همراه با نماز ذكر شده است شايد به اين دليل كه نماز در انسان«حركت»مى آفريند و دستور صبر، مقاومت ايجاد مى كند،و اين دو يعنى«حركت»و«مقاومت»هنگامى كه دست به دست هم دهند عامل اصلى هرگونه پيروزى خواهند شد.

آيه 115

(آيه 115)عامل تباهی جامعه ها!برای تکمیل بحث های گذشته در این آیه و آیهٔ بعد یک اصل اساسی اجتماعی که ضامن نجات جامعه ها از تباهی است

ص: 385

مطرح شده است،و آن اين كه در هر جامعه اى تا زمانى كه گروهى از انديشمندان متعهد و مسؤول وجود دارد كه در برابر مفاسد ساكت نمى نشينند،و به مبارزه بر مى خيزند،و رهبرى فكرى و مكتبى مردم را در اختيار دارند اين جامعه به تباهى و نابودى كشيده نمى شود.

اما آن زمان كه بى تفاوتى و سكوت در تمام سطوح حكمفرما شد و جامعه در برابر عوامل فساد بى دفاع ماند،فساد و به دنبال آن نابودى حتمى است.

لذا ضمن اشاره به اقوام پيشين كه گرفتار انواع بلاها شدند،مى گويد:«چرا در قرون و امتها و اقوام قبل از شما نيكان و پاكان قدرتمند و صاحب فكرى نبودند كه از فساد در روى زمين جلوگيرى كنند» .

(فَلَوْ لا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِي الْأَرْضِ)

نقش«اولوا بقيّة»در بقاى جوامع آنقدر حساس است كه بايد گفت:بدون آنها حق حيات از آنان سلب مى شود و اين همان چيزى است كه آيۀ فوق به آن اشاره دارد.

بعد به عنوان استثناء مى گويد:«مگر افراد اندكى از آنان كه آنها را نجات داديم» .

(إِلاّ قَلِيلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنا مِنْهُمْ)

اين گروه اندك هر چند امر به معروف و نهى از منكر داشتند،اما مانند لوط و خانوادۀ كوچكش و نوح و ايمان آورندگان محدودش و صالح و تعداد كمى كه از او پيروى كرده بودند،آنچنان كم و اندك بودند كه توفيق بر اصلاح كلى جامعه نيافتند.

«و به هر حال ستمگران(كه اكثريت اين جامعه ها را تشكيل مى دادند)به دنبال ناز و نعمت و عيش و نوش رفتند و آنچنان مست بادۀ غرور و تنعم و لذات شدند كه)دست به انواع گناهان زدند» .

(وَ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فِيهِ وَ كانُوا مُجْرِمِينَ)

اين تنعم و تلذذ بى قيد و شرط سر چشمۀ انواع انحرافاتى است كه در طبقات مرفّه جامعه ها به وجود مى آيد،چرا كه مستى شهوت،آنها را از پرداختن به ارزشهاى اصيل انسانى و درك واقعيتهاى اجتماعى باز مى دارد و غرق عصيان و گناه مى سازد.

ص: 386

آيه 117

(آيه 117)سپس براى تأكيد اين واقعيت،اضافه مى فرمايد:اين كه مى بينى خداوند اين اقوام را به ديار عدم فرستاد به خاطر آن بود كه مصلحانى در ميان آنها نبودند«و چنين نبود كه پروردگارت آباديها را به ظلم و ستم نابود كند در حالى كه اهلش در صدد اصلاح بوده باشند» . (وَ ما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ)

يعنى،هرگاه جامعه اى ظالم بود اما به خود آمده و در صدد اصلاح باشد چنين جامعه اى مى ماند،ولى اگر ظالم بود و در مسير اصلاح و پاكسازى نبود، نخواهد ماند.

آيه 118

(آيه 118)در اين آيه به يكى از سنن آفرينش كه در واقع زير بناى ساير مسائل مربوط به انسان است اشاره شده و آن مسألۀ اختلاف و تفاوت در ساختمان روح و جسم و فكر و ذوق و عشق انسانها،و مسألۀ آزادى اراده و اختيار است.

مى فرمايد:«اگر خدا مى خواست،همۀ مردم را«امت واحده»قرار مى داد (ولى خداوند چنين كارى را نكرده)و همواره انسانها با هم اختلاف دارند» .

(وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ)

تا كسى تصور نكند تأكيد و اصرار پروردگار در اطاعت فرمانش دليل بر اين است كه او قادر بر اين نبود كه همۀ آنها را در مسير ايمان و يك برنامۀ معين قرار دهد.

ولى نه چنين ايمانى فايده اى داشت،و نه چنان اتحاد و هماهنگى،ايمان اجبارى كه از روى انگيزه هاى غير ارادى برخيزد،نه دليل بر شخصيت است و نه وسيلۀ تكامل،و نه موجب پاداش و ثواب.

اصولا ارزش و امتياز انسان و مهمترين تفاوت او با موجودات ديگر داشتن همين موهبت آزادى اراده و اختيار است،همچنين داشتن ذوقها و سليقه ها و انديشه هاى گوناگون و متفاوت كه هر كدام بخشى از جامعه را مى سازد،و بعدى از ابعاد آن را تأمين مى كند.

از طرفى هنگامى كه آزادى اراده آمد،اختلاف در انتخاب عقيده و مكتب، طبيعى است.

ص: 387

آيه 119

(آيه 119)لذا در اين آيه مى فرمايد:مردم در پذيرش حق با هم اختلاف دارند«مگر،كسى را كه پروردگارت رحم كند»! . (إِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ)

ولى اين رحمت الهى مخصوص گروه معينى نيست،همه مى توانند-به شرط اين كه بخواهند-از آن استفاده كنند«و(خداوند)براى همين پذيرش رحمت آنها را آفريد» .

(وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ)

آنها كه بخواهند در زير اين چتر رحمت الهى قرار بگيرند راه براى آنها باز است رحمتى كه از طريق تشخيص عقل و هدايت انبياء و كتب آسمانى به همۀ مردم افاضه شده است.

و هرگاه از اين رحمت و موهبت استفاده كنند درهاى بهشت و سعادت جاويدان به روى آنها گشوده خواهد شد.

در غير اين صورت«فرمان خدا صادر شده است كه جهنم را از سركشان و طاغيان جن و انس پر مى كنم» .

(وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ أَجْمَعِينَ)

آيه 120

(آيه 120)مطالعۀ سرگذشت پيشينيان چهار اثر دارد:در اين آيه و آيات بعد كه سورۀ هود با آن پايان مى پذيرد يك نتيجه گيرى كلى از مجموع بحثهاى سوره بيان شده است و از آنجا كه قسمت عمدۀ اين سوره داستانهاى عبرت انگيز پيامبران و اقوام پيشين بود نخست نتائج گرانبهاى ذكر اين داستانها را در چهار موضوع خلاصه كرده،مى گويد:«ما از هر يك از سرگذشتهاى انبياء براى تو بازگو كرديم تا به وسيلۀ آن،قلبت را آرامش بخشيم»و اراده ات قوى گردد. . (وَ كُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ)

سپس به دومين نتيجۀ بزرگ بيان اين داستانها اشاره كرده،مى گويد:«و در اين اخبار پيامبران،حقايق و واقعيتهاى(مربوط به زندگى و حيات،پيروزى و شكست، عوامل موفقيت و تيره روزى)همگى براى تو آمده است» .

(وَ جاءَكَ فِي هذِهِ الْحَقُّ)

سومين و چهارمين اثر چشمگير بيان اين سرگذشتها آن است كه:«براى مؤمنان موعظه و اندرز،تذكر و يادآورى است» .

(وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنِينَ)

ص: 388

اين آيه بار ديگر تأكيد مى كند كه تواريخ قرآن را نبايد سرسرى شمرد و يا به عنوان يك سرگرمى از آن براى شنوندگان استفاده كرد چرا كه مجموعه اى است از بهترين درسهاى زندگى در تمام زمينه ها و راهگشايى است براى همۀ انسانهاى «امروز»و«فردا».

آيه 121

(آيه 121)سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه تو نيز در مقابل سرسختيها و لجاجتهاى دشمن همان بگو كه بعضى از پيامبران پيشين به اين افراد مى گفتند:«به آنها كه ايمان نمى آورند بگو:هر چه در قدرت داريد انجام دهيد(و از هيچ كارى فروگذار نكنيد)ما هم آنچه در توان داريم انجام خواهيم داد» . (وَ قُلْ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنّا عامِلُونَ)

آيه 122

(آيه 122)«و انتظار بكشيد!ما هم منتظريم»! .تا ببينيم كدامين پيروز مى شوند و كدامين شكست مى خورند. (وَ انْتَظِرُوا إِنّا مُنْتَظِرُونَ)

شما در انتظار خام شكست ما باشيد و ما در انتظار واقعى عذاب الهى براى شما هستيم كه يا از دست ما خواهيد كشيد و يا مستقيما از طرف خدا!

آيه 123

(آيه 123)آخرين آيۀ اين سوره به بيان توحيد(توحيد علم و توحيد افعال و توحيد عبادت)مى پردازد همان گونه كه آيات آغاز اين سوره از علم توحيد سخن مى گفت.

در حقيقت در اين آيه انگشت روى سه شعبه از توحيد گذاشته شده است.

نخست به توحيد علمى پروردگار اشاره كرده،مى گويد:«غيب آسمانها و زمين مخصوص خداست»و او است كه از همۀ اسرار آشكار و نهان باخبر است .

(وَ لِلّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

و غير او علمش محدود و در عين محدوديت از ناحيۀ تعليم الهى است، بنابراين علم نامحدود،آن هم علم ذاتى،نسبت به تمام آنچه در پهنۀ زمين و آسمان قرار دارد،مخصوص ذات پاك پروردگار است.

و از سوى ديگر به توحيد افعالى اشاره كرده،مى گويد:زمام تمام كارها در كف قدرت اوست«و همۀ كارها به سوى او باز مى گردد» .

(وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ)

ص: 389

سپس نتيجه مى گيرد اكنون كه آگاهى نامحدود و قدرت بى پايان،مخصوص ذات پاك اوست و بازگشت هر چيز به سوى او مى باشد،بنابراين«تنها او را پرستش كن» .

(فَاعْبُدْهُ)

«و فقط بر او توكل نما»

(وَ تَوَكَّلْ عَلَيْهِ).

و اين مرحله توحيد عبادت است.

و از آنچه نافرمانى و سركشى و طغيان و گناه است،بپرهيز،چرا كه:

«پروردگارت از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست» .

(وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ)

«پايان سورۀ هود»

ص: 390

سورۀ يوسف[12]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 111 آيه است

محتواى سوره:

قبل از ورود در تفسير آيات اين سوره ذكر چند امر لازم است:

1-تمام آيات اين سوره جز چند آيه كه در آخر آن آمده سرگذشت جالب و شيرين و عبرت انگيز پيامبر خدا يوسف(ع)را بيان مى كند

و به همين دليل اين سوره به نام يوسف ناميده شده است و نيز به همين جهت از مجموع 27 بار ذكر نام يوسف در قرآن 25 مرتبۀ آن در اين سوره است،و فقط دو مورد آن در سوره هاى ديگر(سورۀ غافر آيۀ 34 و أنعام آيۀ 84)مى باشد.

محتواى اين سوره بر خلاف سوره هاى ديگر قرآن همگى به هم پيوسته و بيان فرازهاى مختلف يك داستان است،كه در بيش از ده بخش با بيان فوق العاده گويا،جذاب،فشرده،عميق و مهيج آمده است.

گرچه داستان پردازان بى هدف،و يا آنها كه هدفهاى پست و آلوده اى دارند سعى كرده اند از اين سرگذشت آموزنده يك داستان عشقى محرك براى هوسبازان بسازند و چهرۀ واقعى يوسف و سرگذشت او را مسخ كنند،و حتى در شكل يك فيلم عشقى به روى پردۀ سينما بياورند ولى قرآن كه همه چيزش الگو و«اسوه» است،در لابلاى اين داستان عاليترين درسهاى عفت و خويشتن دارى و تقوا و ايمان و تسلط بر نفس را،منعكس ساخته آنچنان كه هر انسانى-هر چند،بارها آن را

ص: 391

خوانده باشد-باز به هنگام خواندنش بى اختيار تحت تأثير جذبه هاى نيرومندش قرار مى گيرد.

و به همين جهت قرآن نام زيباى«احسن القصص»(بهترين داستانها)را بر آن گذارده است،و در آن براى«اولو الالباب»(صاحبان مغز و انديشه) عبرتها بيان كرده است.

2-دقت در آيات اين سوره اين واقعيت را براى انسان روشنتر مى سازد كه قرآن در تمام ابعادش معجزه است،

چرا كه قهرمانهايى كه در داستانها معرفى مى كند -قهرمانهاى واقعى و نه پندارى-هر كدام در نوع خود بى نظيرند.

ابراهيم قهرمان بت شكن با آن روح بلند و سازش ناپذير در برابر طاغوتيان.

موسى آن قهرمان تربيت يك جمعيت لجوج در برابر يك طاغوت عصيانگر.

يوسف آن قهرمان پاكى و پارسايى و تقوا،در برابر يك زن زيباى هوسباز و حيله گر.

و از اين گذشته قدرت بيان وحى قرآنى در اين داستان آنچنان تجلى كرده كه انسان را به حيرت مى اندازد،زيرا اين داستان چنانكه مى دانيم در پاره اى از موارد به مسائل بسيار باريك عشقى منتهى مى گردد،و قرآن بى آنكه آنها را درز بگيرد،و از كنار آن بگذرد تمام اين صحنه ها را با ريزه كاريهايش طورى بيان مى كند كه كمترين احساس منفى و نامطلوب در شنونده ايجاد نمى گردد،در متن تمام قضايا وارد مى شود اما در همه جا اشعۀ نيرومندى از تقوا و پاكى،بحثها را احاطه كرده است.

3-داستان يوسف قبل از اسلام و بعد از آن-

بدون شك قبل از اسلام نيز داستان يوسف در ميان مردم مشهور و معروف بوده است،چرا كه در تورات در چهارده فصل از سفر پيدايش(از فصل 37 تا 50)اين داستان مفصلا ذكر شده است.

البته مطالعۀ دقيق اين چهارده فصل نشان مى دهد كه آنچه در تورات آمده تفاوتهاى بسيارى با قرآن مجيد دارد و مقايسۀ اين تفاوتها نشان مى دهد كه تا چه حد آنچه در قرآن آمده پيراسته و خالص و خالى از هر گونه خرافه مى باشد.و اين كه قرآن به پيامبر مى گويد:«پيش از اين از آن غافل بودى»اشاره به عدم آگاهى پيامبر از

ص: 392

واقعيت خالص اين سرگذشت عبرت انگيز است.

به هر حال بعد از اسلام نيز اين داستان در نوشته هاى مورخين شرق و غرب گاهى با شاخ و برگهاى اضافى آمده است در شعر فارسى نخستين قصۀ يوسف و زليخا را به فردوسى نسبت مى دهند و پس از او يوسف و زليخاى شهاب الدين عمعق و مسعودى قمى است و بعد از او،يوسف و زليخاى عبد الرحمن جامى شاعر معروف قرن نهم است.

4-چرا بر خلاف سرگذشتهاى ساير انبياء داستان يوسف يك جا بيان شده است؟

يكى از ويژگيهاى داستان يوسف اين است كه همۀ آن يك جا بيان شده،به خلاف سرگذشت ساير پيامبران كه به صورت بخشهاى جداگانه در سوره هاى مختلف قرآن پخش گرديده،اين ويژگى به اين دليل است كه تفكيك فرازهاى اين داستان با توجه به وضع خاصى كه دارد پيوند اساسى آن را از هم مى برد،و براى نتيجه گيرى كامل همه بايد يك جا ذكر شود.

يكى ديگر از ويژگيهاى اين سوره آن است كه داستانهاى ساير پيامبران كه در قرآن آمده معمولا بيان شرح مبارزاتشان با اقوام سركش و طغيانگر است.

اما در داستان يوسف،سخنى از اين موضوع به ميان نيامده است بلكه بيشتر بيانگر زندگانى خود يوسف و عبور او از كورانهاى سخت زندگانى است كه سر انجام به حكومتى نيرومند تبديل مى شود كه در نوع خود نمونه بوده است.

5-فضيلت سورۀ يوسف-

در روايات اسلامى براى تلاوت اين سوره فضائل مختلفى آمده است از جمله در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هر كس سورۀ يوسف را در هر روز و يا هر شب بخواند،خداوند او را روز رستاخيز برمى انگيزد در حالى كه زيبائيش همچون زيبايى يوسف است و هيچ گونه ناراحتى روز قيامت به او نمى رسد و از بندگان صالح خدا خواهد بود».

بارها گفته ايم رواياتى كه در بيان فضيلت سوره هاى قرآن آمده به معنى خواندن سطحى بدون تفكر و عمل نيست؛بلكه تلاوتى است مقدمۀ تفكر، و تفكرى است سر آغاز عمل.

ص: 393

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)احسن القصص در برابر تو است!اين سوره نيز با حروف مقطعۀ «الف-لام-راء»(الر)آغاز شده است كه نشانه اى از عظمت قرآن و تركيب اين آيات عميق و پرمحتوا از ساده ترين اجزاء يعنى حروف الفبا مى باشد.

و شايد به همين دليل است كه بعد از ذكر حروف مقطعه بلافاصله اشاره به عظمت قرآن كرده،مى گويد«اينها آيات كتاب مبين است» .كتابى روشنى بخش و آشكار كنندۀ حق از باطل و نشان دهندۀ صراط مستقيم و راه پيروزى و نجات.

(تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ)

آيه 2

(آيه 2)سپس هدف نزول اين آيات را چنين بيان مى كند:«ما آن را قرآن عربى فرستاديم تا شما آن را به خوبى درك كنيد» (إِنّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ).

هدف تنها قرائت و تلاوت و تيمن و تبرك با خواندن آيات آن نيست،بلكه هدف نهايى درك است،درك نيرومند و پرمايه كه تمام وجود انسان را به سوى عمل دعوت كند.

تعبير به«عربى بودن»كه در ده مورد از قرآن تكرار شده پاسخى است به آنها كه پيامبر را متهم مى كردند كه او اين آيات را از يك فرد عجمى ياد گرفته و محتواى قرآن يك فكر و ارادتى است و از نهاد وحى نجوشيده است.

ضمنا اين تعبيرات پى در پى اين وظيفه را براى همۀ مسلمانان به وجود مى آورد كه همگى بايد بكوشند و زبان عربى را به عنوان زبان دوم خود به صورت همگانى بياموزند از اين نظر كه زبان وحى و كليد فهم حقايق اسلام است.

آيه 3

(آيه 3)سپس می فرلماید:«ما نیکو ترین قصه ها را از طریق وحیو فرستادن این قرآن برای تو بازگو می کنیم هر چند پیش از آن،از آن غافل بودی)(نَحنُ نَقُصُّ عَلَیکَ اَحسَنَ القَصَصِ بِما اَوحَینا اِلَیکَ هاذَا الفُرآنَ وَ اِن کُنتَ مِن قَبله لَمِنَ الغافِلینَ).

ص: 394

بعضى از مفسران معتقدند كه«احسن القصص»اشاره به مجموعۀ قرآن است.يعنى،خداوند مجموعۀ اين قرآن كه زيباترين شرح و بيان و فصيحترين و بليغ ترين الفاظ را با عاليترين و عميقترين معانى آميخته كه از نظر ظاهر زيبا و فوق العاده شيرين و گوارا و از نظر باطن بسيار پرمحتواست«احسن القصص» ناميده.

ولى پيوند آيات آينده كه سرگذشت يوسف را بيان مى كند با آيۀ مورد بحث آنچنان است كه ذهن انسان بيشتر متوجه اين معنى مى شود كه خداوند داستان يوسف را«احسن القصص»ناميده است.

اما بارها گفته ايم كه مانعى ندارد اين گونه آيات براى بيان هر دو معنى باشد، هم قرآن بطور عموم احسن القصص است و هم داستان يوسف بطور خصوص.

نقش داستان در زندگى انسانها-

با توجه به اين كه قسمت بسيار مهمى از قرآن به صورت سرگذشت اقوام پيشين و داستانهاى گذشتگان بيان شده است،اين سؤال براى بعضى پيش مى آيد كه چرا يك كتاب تربيتى و انسان ساز اين همه تاريخ و داستان دارد؟ اما توجه به چند نكته علت حقيقى اين موضوع را روشن مى سازد:

1-تاريخ آزمايشگاه مسائل گوناگون زندگى بشر است،و آنچه را كه انسان در ذهن خود با دلائل عقلى ترسيم مى كند در صفحات تاريخ به صورت عينى باز مى يابد.

2-از اين گذشته تاريخ و داستان جاذبۀ مخصوصى دارد،و انسان در تمام ادوار عمر خود از سن كودكى تا پيرى تحت تأثير اين جاذبۀ فوق العاده است.

دليل اين موضوع شايد آن باشد كه انسان قبل از آن كه،عقلى باشد حسى است و بيش از آنچه به مسائل فكرى مى انديشد در مسائل حسى غوطه ور است.

مسائل مختلف زندگى هر اندازه از ميدان حس دور مى شوند و جنبۀ تجرد عقلانى به خود مى گيرند سنگين تر و دير هضم تر مى شوند.

ص: 395

و از اين رو مى بينيم هميشه براى جا افتادن استدلالات عقلى از مثالهاى حسى استمداد مى شود و گاهى ذكر يك مثال مناسب و به جا تأثير استدلال را چندين برابر مى كند و لذا دانشمندان موفق آنها هستند كه تسلط بيشترى بر انتخاب بهترين مثالها دارند.

3-داستان و تاريخ براى همه كس قابل فهم و درك است.به همين دليل كتابى كه جنبۀ عمومى و همگانى دارد و از عرب بيابانى بى سواد نيمه وحشى گرفته تا فيلسوف بزرگ و متفكر همه بايد از آن استفاده كنند؛حتما بايد روى تاريخ و داستانها و مثالها تكيه نمايد.

مجموعۀ اين جهات نشان مى دهد كه قرآن در بيان اين همه تاريخ و داستان بهترين راه را از نظر تعليم و تربيت پيموده است.

آيه 4

(آيه 4)بارقۀ اميد و آغاز مشكلات:قرآن داستان يوسف را از خواب عجيب و پرمعنى او آغاز مى كند،زيرا اين خواب در واقع نخستين فراز زندگى پرتلاطم يوسف محسوب مى شود.

او يك روز صبح هنگامى كه بسيار كم سن و سال بود با هيجان و شوق به سراغ پدر آمد و پرده از روى حادثه تازه اى برداشت كه در ظاهر چندان مهم نبود.

«هنگامى كه يوسف به پدرش گفت:پدرم!من در خواب يازده ستاره ديدم (كه از آسمان فرود آمدند)و خورشيد و ماه نيز(آنها را همراهى مى كردند)همگى را ديدم كه در برابر من سجده مى كنند» .

(إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ)

ابن عباس مفسر معروف اسلامى مى گويد:يوسف اين خواب را در شب جمعه كه مصادف شب قدر،(شعب تعيين سرنوشتها و مقدرات بود)ديد.

البته روشن است كه منظور از«سجده»در اينجا خضوع و تواضع مى باشد و گر نه سجده به شكل سجدۀ معمولى انسانها در مورد خورشيد و ماه و ستارگان مفهوم ندارد.

ص: 396

آيه 5

(آيه 5)اين خواب هيجان انگيز و معنى دار،يعقوب پيامبر را در فكر فرو برد.خورشيد و ماه و ستارگان آسمان؟آن هم يازده ستاره؟فرود آمدند و در برابر فرزندم يوسف سجده كردند،چقدر پرمعنى است؟حتما خورشيد و ماه،من و مادرش(يا من و خاله اش)مى باشيم،و يازده ستاره،برادرانش،قدر و مقام فرزندم آنقدر بالا مى رود كه ستارگان آسمان و خورشيد و ماه سر بر آستانش مى سايند، آنقدر در پيشگاه خدا عزيز و آبرومند مى شود كه آسمانيان در برابرش خضوع مى كنند،چه خواب پرشكوه و جالبى؟! لذا با لحن آميخته با نگرانى و اضطراب اما توأم با خوشحالى به فرزندش چنين«گفت:فرزندم!اين خوابت را براى برادرانت بازگو مكن» . (قالَ يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ)

«چرا كه آنها براى تو نقشه هاى خطرناك خواهند كشيد» .

(فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً)

من مى دانم«شيطان براى انسان دشمن آشكارى است» .

(إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ)

او منتظر بهانه اى است كه وسوسه هاى خود را آغاز كند،به آتش كينه و حسد دامن زند،و حتى برادران را به جان هم اندازد.

آيه 6

(آيه 6)ولى اين خواب تنها بيانگر عظمت مقام يوسف در آينده از نظر ظاهرى و مادى نبود،بلكه نشان مى داد كه او به مقام نبوت نيز خواهد رسيد،چرا كه سجدۀ آسمانيان دليل بر بالا گرفتن مقام آسمانى اوست،و لذا پدرش يعقوب اضافه كرد:«و اين چنين پروردگارت تو را برمى گزيند» (وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ).

«و از تعبير خواب به تو تعليم مى دهد» .

(وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ)

«و نعمتش را بر تو و آل يعقوب تكميل مى كند» .

(وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى آلِ يَعْقُوبَ)

«همان گونه كه پيش از اين بر پدرانت ابراهيم و اسحاق آن(نعمت)را تمام كرد» .

(كَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ)

ص: 397

آرى!«پروردگارت عالم است و از روى حكمت كار مى كند» .

(إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ)

از درسهايى كه اين بخش از آيات به ما مى دهد درس حفظ اسرار است،كه گاهى حتى در مقابل برادران نيز بايد عملى شود،هميشه در زندگى انسان اسرارى وجود دارد كه اگر فاش شود ممكن است آيندۀ او يا جامعه اش را به خطر اندازد، خويشتن دارى در حفظ اين اسرار يكى از نشانه هاى وسعت روح و قدرت اراده است.

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«اسرار تو همچون خون توست كه بايد تنها در عروق خودت جريان يابد».

رؤيا و خواب ديدن-

خواب و رؤيا بر چند قسم است:

1-خوابهاى مربوط به گذشتۀ زندگى و اميال و آرزوها كه بخش مهمى از خوابهاى انسان را تشكيل مى دهد.

2-خوابهاى پريشان و نامفهوم كه معلول فعاليت توهّم و خيال است اگرچه ممكن است انگيزه هاى روانى داشته باشد.

3-خوابهايى كه مربوط به آينده است و از آن گواهى مى دهد.

جالب اين كه در روايتى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين مى خوانيم:«خواب و رؤيا سه گونه است؛گاهى بشارتى از ناحيۀ خداوند است،گاه وسيلۀ غم و اندوه از سوى شيطان، و گاه مسائلى است كه انسان در فكر خود مى پروراند و آن را در خواب مى بيند».

روشن است كه خوابهاى شيطانى چيزى نيست كه تعبير داشته باشد،اما خوابهاى رحمانى كه جنبۀ بشارت دارد حتما بايد خوابى باشد كه از حادثۀ مسرت بخش در آينده پرده بردارد.

آيه 7

(آيه 7)از اينجا درگيرى برادران يوسف،با يوسف شروع مى شود:

نخست اشاره به درسهاى آموزندۀ فراوانى كه در اين داستان است كرده، مى گويد:«به يقين در سرگذشت يوسف و برادرانش،نشانه هايى براى سؤال كنندگان بود» .

(لَقَدْ كانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسّائِلِينَ)

چه درسى از اين برتر كه گروهى از افراد نيرومند با نقشه هاى حساب شده اى

ص: 398

كه از حسادت سر چشمه گرفته براى نابودى يك فرد ظاهرا ضعيف و تنها،تمام كوشش خود را به كار گيرند،اما به همين كار،بدون توجه او را بر تخت قدرت بنشانند و فرمانرواى كشور پهناورى كنند،و در پايان همگى در برابر او سر تعظيم فرود آورند،اين نشان مى دهد وقتى خدا كارى را اراده كند مى تواند آن را،حتى به دست مخالفين آن كار،پياده كند،تا روشن شود كه يك انسان پاك و با ايمان تنها نيست و اگر تمام جهان به نابودى او كمر بندند تا خدا نخواهد تار مويى از سر او كم نخواهند كرد!

آيه 8

(آيه 8)يعقوب دوازده پسر داشت،كه دو نفر از آنها«يوسف» و«بنيامين»از يك مادر بودند،يعقوب نسبت به اين دو پسر مخصوصا يوسف محبت بيشترى نشان مى داد،زيرا كوچكترين فرزندان او محسوب مى شدند و طبعا نياز به حمايت و محبت بيشترى داشتند،ديگر اين كه،طبق بعضى از روايات مادر آنها«راحيل»از دنيا رفته بود،و به اين جهت نيز به محبت بيشترى محتاج بودند،از آن گذشته مخصوصا در يوسف،آثار نبوغ و فوق العادگى نمايان بود،مجموع اين جهات سبب شد كه يعقوب آشكارا نسبت به آنها ابراز علاقۀ بيشترى كند.

برادران حسود بدون توجه به اين جهات از اين موضوع سخت ناراحت شدند،بخصوص كه شايد بر اثر جدايى مادرها،رقابتى نيز در ميانشان طبعا وجود داشت،لذا دور هم نشستند«و گفتند:يوسف و برادرش نزد پدر از ما محبوبترند،با اين كه ما جمعيتى نيرومند و كارساز هستيم»و زندگى پدر را به خوبى اداره مى كنيم، و به همين دليل بايد علاقۀ او به ما بيش از اين فرزندان خردسال باشد كه كارى از آنها ساخته نيست .

(إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبِينا مِنّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ)

و به اين ترتيب با قضاوت يك جانبۀ خود پدر را محكوم ساختند و گفتند:

«بطور قطع پدر ما در گمراهى آشكارى است»! .

(إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ)

البته منظور آنها گمراهى دينى و مذهبى نبود چرا كه آيات آينده نشان مى دهد آنها به بزرگى و نبوت پدر اعتقاد داشتند و تنها در زمينۀ طرز معاشرت به او ايراد مى گرفتند.

ص: 399

آيه 9

(آيه 9)نقشۀ نهايى كشيده شد:حس حسادت،سر انجام برادران را به طرح نقشه اى وادار ساخت؛گرد هم جمع شدند و دو پيشنهاد را مطرح كردند و گفتند:«يا يوسف را بكشيد و يا او را به سرزمين دور دستى بيفكنيد تا محبت پدر يكپارچه متوجه شما بشود»! . (اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ)

درست است كه با اين كار احساس گناه و شرمندگى وجدان خواهيد كرد، چرا كه با برادر كوچك خود اين جنايت را روا داشته ايد ولى جبران اين گناه ممكن است،توبه خواهيد كرد«و پس از آن جمعيت صالحى خواهيد شد»! .

(وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِينَ)

اين جمله دليل بر آن است كه آنها با اين عمل احساس گناه مى كردند و در اعماق دل خود كمى از خدا ترس داشتند.ولى مسألۀ مهم اينجاست كه سخن از توبه قبل از انجام جرم در واقع يك نقشۀ شيطانى براى فريب وجدان و گشودن راه به سوى گناه است،و به هيچ وجه دليل بر پشيمانى و ندامت نمى باشد.

آيه 10

(آيه 10)ولى در ميان برادران يك نفر بود كه از همه باهوشتر،و يا باوجدانتر بود،به همين دليل با طرح قتل يوسف مخالفت كرد و هم با طرح تبعيد او در يك سرزمين دور دست كه بيم هلاكت در آن بود،و طرح سومى را ارائه نمود يكى از آنها«گفت:اگر مى خواهيد كارى بكنيد يوسف را نكشيد،بلكه او را در نهانگاه چاه بيفكنيد(به گونه اى كه سالم بماند)تا بعضى از راهگذاران و قافله ها او را برگيرند و با خود ببرند»و از چشم ما و پدر دور شود . (قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ)

نقش ويرانگر حسد در زندگى انسانها-

درس مهم ديگرى كه از اين داستان مى آموزيم اين است كه چگونه حسد مى تواند آدمى را تا سر حد كشتن برادر و يا توليد دردسرهاى خيلى شديد براى او پيش ببرد و چگونه اگر اين آتش درونى مهار نشود،هم ديگران را به آتش مى كشد و هم خود انسان را.

به همين دليل در احاديث اسلامى براى مبارزه با اين صفت رذيله تعبيرات

ص: 400

تكان دهنده اى ديده مى شود.

به عنوان نمونه:از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود:خداوند موسى بن عمران را از حسد نهى كرد و به او فرمود:«شخص حسود نسبت به نعمتهاى من بر بندگانم خشمناك است،و از قسمتهايى كه ميان بندگانم قائل شده ام ممانعت مى كند،هر كس چنين باشد نه او از من است و نه من از اويم».

و در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«افراد با ايمان غبطه مى خورند ولى حسد نمى ورزند،ولى مناق حسد مى ورزد و غبطه نمى خورد».

اين درس را نيز مى توان از اين بخش از داستان فرا گرفت كه پدر و مادر در ابراز محبت نسبت به فرزندان بايد فوق العاده دقت به خرج دهند.

زيرا،گاه مى شود يك ابراز علاقه نسبت به يك فرزند،آنچنان عقده اى در دل فرزند ديگر ايجاد مى كند كه او را به همه كار وا مى دارد،آنچنان شخصيت خود را در هم شكسته مى بيند كه براى نابود كردن شخصيت برادرش،حد و مرزى نمى شناسد.

حتى اگر نتواند عكس العملى از خود نشان بدهد از درون خود را مى خورد و گاه گرفتار بيمارى روانى مى شود.

در احاديث اسلامى مى خوانيم:روزى امام باقر عليه السّلام فرمود:من گاهى نسبت به بعضى از فرزندانم اظهار محبت مى كنم و او را بر زانوى خود مى نشانم و قلم گوسفند را به او مى دهم و شكر در دهانش مى گذارم،در حالى كه مى دانم حق با ديگرى است،ولى اين كار را به خاطر اين مى كنم تا بر ضد ساير فرزندانم تحريك نشود و آنچنان كه برادران يوسف،به يوسف كردن نكند.

آيه 11

(آيه 11)صحنه سازی شوم!برادران یوسف پس از آ»که طرح نهایی را برای انداختن یوسف به چاه تصویب کردند به این فکر فرو رفتند که چگونه یوسف را از پدر جدا سازند؟لذا طرح دیگری برای این کار ریخته و با قیافه های حق به جانب و زبانی نرم و آمیخته با یک نوع انتقاد ترحم انگیز نزد پدر آمدند و«گفتند: پدر(چرا تو هرگز یوسف را از خود دور نمی کنی و به ما نمی سپاری؟)چرا ما را نسبت

ص: 401

به برادرمان امين نمى دانى در حالى كه ما مسلما خيرخواه او هستيم» .

(قالُوا يا أَبانا ما لَكَ لا تَأْمَنّا عَلى يُوسُفَ وَ إِنّا لَهُ لَناصِحُونَ)

آيه 12

(آيه 12)بيا دست از اين كار كه ما را متهم مى سازد بردار،به علاوه برادر ما،نوجوان است،او هم دل دارد،او هم نياز به استفاده از هواى آزاد خارج شهر و سرگرمى مناسب دارد،زندانى كردن او در خانه صحيح نيست،«فردا او را با ما بفرست(تا به خارج شهر آيد،گردش كند)از ميوه هاى درختان بخورد و بازى و سرگرمى داشته باشد» . (أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ)

و اگر نگران سلامت او هستى«ما همه حافظ و نگاهبان برادرمان خواهيم بود»چرا كه برادر است و با جان برابر! .

(وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ)

اين نقشه از يك طرف پدر را در بن بست قرار مى داد كه اگر يوسف را به ما نسپارى دليل بر اين است كه ما را متهم مى كنى،و از سوى ديگر يوسف را براى استفاده از تفريح و سرگرمى و گردش در خارج شهر تحريك مى كرد.

آيه 13

(آيه 13)يعقوب در مقابل اظهارات برادران بدون آن كه آنها را متهم به قصد سوء كند«گفت:(اول اين كه)من از بردن او غمگين مى شوم» . (قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ)

و ديگر اين كه در بيابانهاى اطراف ممكن است گرگان خونخوارى باشند «و من مى ترسم گرگ فرزند دلبندم را بخورد و شما(سرگرم بازى و تفريح و كارهاى خود باشيد)و از او غافل بمانيد» .

(وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ)

آيه 14

(آيه 14)البته برادران پاسخى براى دليل اول پدر نداشتند،زيرا غم و اندوه جدايى يوسف چيزى نبود كه بتوانند آن را جبران كنند،و حتى شايد اين تعبير آتش حسد برادران را افروخته تر مى ساخت.

از سوى ديگر اين دليل پدر از يك نظر پاسخى داشت كه چندان نياز به ذكر نداشت و آن اين كه بالاخره فرزند براى نمو و پرورش،خواه ناخواه از پدر جدا خواهد شد.

لذا اصلا به پاسخ اين استدلال نپرداختند،بلكه به سراغ دليل دوم رفتند كه از

ص: 402

نظر آنها مهم و اساسى بود و«گفتند:با اين كه ما گروه نيرومندى هستيم اگر گرگ او را بخورد،ما از زيانكاران خواهيم بود»و هرگز چنين چيزى ممكن نيست

(قالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنّا إِذاً لَخاسِرُونَ).

يعنى،مگر ما مرده ايم كه بنشينيم و تماشا كنيم گرگ برادرمان را بخورد.

به هر حال به هر حيله و نيرنگى بود،مخصوصا با تحريك احساسات پاك يوسف و تشويق او براى تفريح،توانستند پدر را وادار به تسليم كنند،و موافقت او را به هر صورت نسبت به اين كار جلب نمايند.

قابل توجه اين كه همان گونه كه برادران يوسف از علاقۀ انسان مخصوصا نوجوان به گردش و تفريح براى رسيدن به هدفشان سوء استفاده كردند در دنياى امروز نيز دستهاى مرموز دشمنان حق و عدالت از مسألۀ ورزش و تفريح براى مسموم ساختن افكار نسل جوان سوء استفادۀ فراوان مى كنند،بايد به هوش بود كه ابر قدرتهاى گرگ صفت در لباس ورزش و تفريح،نقشه هاى شوم خود را ميان جوانان به نام ورزش و مسابقات منطقه اى يا جهانى پياده نكنند.

آيه 15

(آيه 15)دروغ رسوا!سر انجام برادران آن شب را با خيال خوش خوابيدند كه فردا نقشۀ آنها در بارۀ يوسف عملى خواهد شد.تنها نگرانى آنها اين بود كه مبادا پدر پشيمان گردد و از گفتۀ خود منصرف شود.

صبحگاه نزد پدر آمدند و او سفارشهاى لازم را در حفظ و نگهدارى يوسف تكرار كرد،آنها نيز اظهار اطاعت كردند،پيش روى پدر او را با احترام و محبت فراوان برداشتند و حركت كردند.

مى گويند:پدر تا دروازۀ شهر آنها را بدرقه كرد و آخرين بار يوسف را از آنها گرفت و به سينۀ خود چسباند،قطره هاى اشك از چشمش سرازير شد،سپس يوسف را به آنها سپرد و از آنها جدا شد،اما چشم يعقوب همچنان فرزندان را بدرقه مى كرد آنها نيز تا آنجا كه چشم پدر كار مى كرد دست از نوازش و محبت يوسف برنداشتند،اما هنگامى كه مطمئن شدند پدر آنها را نمى بيند،يك مرتبه عقدۀ آنها تركيد و تمام كينه هايى را كه بر اثر حسد،سالها روى هم انباشته بودند بر سر يوسف

ص: 403

فرو ريختند،از اطراف شروع به زدن او كردند و او از يكى به ديگرى پناه مى برد،اما پناهش نمى دادند! در روايتى مى خوانيم كه در اين طوفان بلا كه يوسف اشك مى ريخت و يا به هنگامى كه او را مى خواستند به چاه افكنند ناگهان يوسف شروع به خنديدن كرد، برادران سخت در تعجب فرو رفتند كه اين چه جاى خنده است،اما او پرده از راز اين خنده برداشت و درس بزرگى به همه آموخت و گفت:«فراموش نمى كنم روزى به شما برادران نيرومند با آن بازوان قوى و قدرت فوق العادۀ جسمانى نظر افكندم و خوشحال شدم،با خود گفتم كسى كه اين همه يار و ياور نيرومند دارد چه غمى از حوادث سخت خواهد داشت آن روز بر شما تكيه كردم و به بازوان شما دل بستم، اكنون در چنگال شما گرفتارم و از شما به شما پناه مى برم،و به من پناه نمى دهيد، خدا شما را بر من مسلط ساخت تا اين درس را بياموزم كه به غير او-حتى به برادران-تكيه نكنم».

به هر حال قرآن مى گويد:«هنگامى كه يوسف را با خود بردند و به اتفاق آرا تصميم گرفتند كه او را در مخفى گاه چاه قرار دهند»آنچه از ظلم و ستم ممكن بود براى اين كار بر او روا داشتند .

(فَلَمّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ)

سپس اضافه مى كند:در اين هنگام«ما به يوسف،وحى فرستاديم (و دلداريش داديم و گفتيم غم مخور روزى فرا مى رسد)كه آنها را از همۀ اين نقشه هاى شوم آگاه خواهى ساخت،در حالى كه آنها تو را نمى شناسد» .

(وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ)

اين وحى الهى،وحى نبوت نبود؛بلكه الهامى بود به قلب يوسف براى اين كه بداند تنها نيست و حافظ و نگاهبانى دارد.اين وحى نور اميد بر قلب يوسف پاشيد و ظلمات يأس و نوميدى را از روح و جان او بيرون كرد.

آيه 16

(آيه 16)برادران یوسف نقشه ای را که برای او کشیده بودند،همان گونه که می خواستند پیاده کردند،ولی بالاخره باید فکری برای بازگشت کنند که پدر باور کند.

ص: 404

طرحى كه براى رسيدن به اين هدف ريختند اين بود،كه درست از همان راهى كه پدر از آن بيم داشت و پيش بينى مى كرد وارد شوند،و ادعا كنند يوسف را گرگ خورده،و دلائل قلابى براى آن بسازند.

قرآن مى گويد:«شب هنگام برادران گريه كنان به سراغ پدر رفتند» گريۀ دروغين و قلابى،و اين نشان مى دهد كه گريۀ قلابى هم ممكن است و نمى توان تنها فريب چشم گريان را خورد!

(وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ).

آيه 17

(آيه 17)پدر كه بى صبرانه انتظار ورود فرزند دلبندش يوسف را مى كشيد سخت تكان خورد،بر خود لرزيد،و جوياى حال شد«آنها گفتند:پدر جان ما رفتيم و مشغول مسابقه(سوارى،تيراندازى و مانند آن)شديم و يوسف را(كه كوچك بود و توانايى مسابقه را با ما نداشت)نزد اثاث خود گذاشتيم(ما آنچنان سرگرم اين كار شديم كه همه چيز حتى برادرمان را فراموش كرديم)و در اين هنگام گرگ بى رحم از راه رسيد و او را دريد»! . (قالُوا يا أَبانا إِنّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ)

«ولى مى دانيم تو هرگز سخنان ما را باور نخواهى كرد،هر چند راستگو باشيم» .چرا كه خودت قبلا چنين پيش بينى را كرده بودى و اين را بر بهانه،حمل خواهى كرد.

(وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ كُنّا صادِقِينَ)

آيه 18

(آيه 18)و براى اين كه نشانۀ زنده اى نيز به دست پدر بدهند،«پيراهن او (يوسف)را با خونى دروغين(آغشته ساخته،نزد پدر)آوردند»خونى كه از بزغاله يا بره يا آهو گرفته بودند . (وَ جاؤُ عَلى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ)

اما از آنجا كه دروغگو حافظه ندارد،برادران از اين نكته غافل بودند كه لااقل پيراهن يوسف را از چند جا پاره كنند تا دليل حملۀ گرگ باشد،آنها پيراهن برادر را كه صاف و سالم از تن او به در آورده بودند خون آلود كرده نزد پدر آوردند،پدر هوشيار پرتجربه همين كه چشمش بر آن پيراهن افتاد،همه چيز را فهميد و گفت:

شما دروغ مى گوييد«بلكه هوسهاى نفسانى شما اين كار را برايتان آراسته»و اين نقشه هاى شيطانى را كشيده است .

(بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً)

ص: 405

در بعضى از روايات مى خوانيم او پيراهن را گرفت و پشت و رو كرد و صدا زد:پس چرا جاى دندان و چنگال گرگ در آن نيست؟و به روايت ديگرى پيراهن را به صورت انداخت و فرياد كشيد و اشك ريخت و گفت:اين چه گرگ مهربانى بوده كه فرزندم را خورده ولى به پيراهنش كمترين آسيبى نرسانده است،و سپس بى هوش شد و بسان يك قطعۀ چوب خشك به روى زمين افتاد؛ولى به هنگام وزش نسيم سرد سحرگاهى به صورتش به هوش آمد.

و با اين كه قلبش آتش گرفته بود و جانش مى سوخت اما هرگز سخنى كه نشانۀ ناشكرى و يأس و نوميدى و جزع و فزع باشد بر زبان جارى نكرد،بلكه گفت:

«من صبر خواهم كرد،صبرى جميل و زيبا»شكيبايى توأم با شكرگزارى و سپاس خداوند .

(فَصَبْرٌ جَمِيلٌ)

قلب مردان خدا كانون عواطف است،جاى تعجب نيست كه در فراق فرزند، اشكهايشان همچون سيلاب جارى شود،اين يك امر عاطفى است،مهم آن است كه كنترل خويشتن را از دست ندهند؛يعنى،سخن و حركتى برخلاف رضاى خدا نگويد و نكند.

و سپس گفت:«من از خدا(در برابر آنچه شما مى گوييد)يارى مى طلبم» .از او مى خواهم تلخى جام صبر را در كام من شيرين كند و به من تاب و توان بيشتر دهد تا در برابر اين طوفان عظيم، خويشتن دارى را از دست ندهم و زبانم به سخن نادرستى آلوده نشود.

(وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ)

نكته ها:

1-در برابر يك ترك اولى!

ابو حمزۀ ثمالى از امام سجاد عليه السّلام نقل مى كند كه من روز جمعه در مدينه بودم،نماز صبح را با امام سجاد عليه السّلام خواندم،هنگامى كه امام از نماز و تسبيح،فراغت يافت به سوى منزل حركت كرد و من با او بودم،زن خدمتكار را صدا زد،گفت:مواظب باش،هر سائل و نيازمندى از در خانه بگذرد، غذا به او بدهيد،زيرا امروز روز جمعه است.

ابو حمزه مى گويد:گفتم هر كسى كه تقاضاى كمك مى كند،مستحق نيست!

ص: 406

امام فرمود:درست است،ولى من از اين مى ترسم كه در ميان آنها افراد مستحقى باشند و ما به آنها غذا ندهيم و از در خانۀ خود برانيم،و بر سر خانوادۀ ما همان آيد كه بر سر يعقوب و آل يعقوب آمد! سپس فرمود:به همۀ آنها غذا بدهيد(مگر نشنيده ايد)براى يعقوب هر روز گوسفندى ذبح مى كردند،قسمتى را به مستحقان مى داد و قسمتى را خود و فرزندانش مى خورد،يك روز سؤال كنندۀ مؤمنى كه روزه دار بود و نزد خدا منزلتى داشت،عبورش از آن شهر افتاد،شب جمعه بود بر در خانۀ يعقوب به هنگام افطار آمد و گفت:به ميهمان مستمند غريب گرسنه از غذاى اضافى خود كمك كنيد، چند بار اين سخن را تكرار كرد،آنها شنيدند و سخن او را باور نكردند،هنگامى كه او مأيوس شد و تاريكى شب،همه جا را فرا گرفت برگشت،در حالى كه چشمش گريان بود و از گرسنگى به خدا شكايت كرد،آن شب را گرسنه ماند و صبح همچنان روزه داشت،در حالى كه شكيبا بود و خدا را سپاس مى گفت،اما يعقوب و خانوادۀ يعقوب،كاملا سير شدند،و هنگام صبح مقدارى از غذاى آنها اضافه مانده بود! سپس امام اضافه فرمود:خداوند به يعقوب در همان صبح،وحى فرستاد كه تو اى يعقوب بندۀ مرا خوار كردى و خشم مرا برافروختى،و مستوجب تأديب و نزول مجازات بر تو و فرزندانت شدى...اى يعقوب من دوستانم را زودتر از دشمنانم توبيخ و مجازات مى كنم و اين به خاطر آن است كه به آنها علاقه دارم»! قابل توجه اين كه به دنبال اين حديث مى خوانيم كه ابو حمزه مى گويد از امام سجاد عليه السّلام پرسيدم:يوسف چه موقع آن خواب را ديد؟ امام عليه السّلام فرمود:«در همان شب».

از اين حديث به خوبى استفاده مى شود كه يك لغزش كوچك و يا صريحتر يك«ترك اولى»كه گناه و معصيتى هم محسوب نمى شد(چرا كه حال آن سائل بر يعقوب روشن نبود)از پيامبران و اولياى حق چه بسا سبب مى شود كه خداوند، گوشمالى دردناكى به آنها بدهد،و اين نيست مگر به خاطر اين كه مقام والاى آنان ايجاب مى كند،كه همواره مراقب كوچكترين گفتار و رفتار خود باشند.

ص: 407

2-دعاى گيراى يوسف!

از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه فرمود:

هنگامى كه يوسف را به چاه افكندند،جبرئيل نزد او آمد و گفت:كودك!اينجا چه مى كنى؟در جواب گفت:برادرانم مرا در چاه انداخته اند.

گفت:دوست دارى از چاه خارج شوى؟گفت:با خداست اگر بخواهد مرا بيرون مى آورد،گفت:خداى تو دستور داده اين دعا را بخوان تا بيرون آيى،گفت:

كدام دعا؟گفت:بگو اللّهمّ انّى اسئلك بانّ لك الحمد لا اله الاّ انت المنّان،بديع السّموات و الارض،ذو الجلال و الاكرام،ان تصلّى على محمّد و آل محمّد و ان تجعل لى ممّا انا فيه فرجا و مخرجا:

«پروردگارا!من از تو تقاضا مى كنم اى كه حمد و ستايش براى تو است، معبودى جز تو نيست،تويى كه بر بندگان نعمت مى بخشى آفرينندۀ آسمانها و زمينى،صاحب جلال و اكرامى،تقاضا مى كنم كه بر محمد و آلش درود بفرستى و گشايش و نجاتى از آنچه در آن هستم براى من قرار دهى».

به هر حال با فرا رسيدن يك كاروان،يوسف از چاه نجات يافت.

آيه 19

(آيه 19)به سوى سرزمين مصر:يوسف در تاريكى وحشتناك چاه كه با تنهايى كشنده اى همراه بود،ساعات تلخى را گذراند اما ايمان به خدا و سكينه و آرامش حاصل از ايمان،نور اميد بر دل او افكند و به او تاب و توان داد كه اين تنهايى وحشتناك را تحمل كند و از كورۀ اين آزمايش،پيروز به در آيد.

چند روز از اين ماجرا گذشت خدا مى داند،به هر حال«كاروانى سر رسيد»

(وَ جاءَتْ سَيّارَةٌ).

و در آن نزديكى منزل گزيد،پيداست نخستين حاجت كاروان تأمين آب است،لذا«كسى را كه مأمور آب آوردن بود به سراغ آب فرستادند» .

(فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ)

«مأمور آب،دلو خود را در چاه افكند» .

(فَأَدْلى دَلْوَهُ)

يوسف از قعر چاه متوجه شد كه سر و صدايى از فراز چاه مى آيد و به دنبال آن،دلو و طناب را ديد كه بسرعت پايين مى آيد،فرصت را غنيمت شمرد و از اين

ص: 408

عطيۀ الهى بهره گرفت و بى درنگ به آن چسبيد.

مأمور آب احساس كرد دلوش بيش از اندازه سنگين شده،هنگامى كه آن را با قوت بالا كشيد،ناگهان چشمش به كودك خردسال ماه پيكرى افتاد«فرياد زد:مژده باد،اين كودكى است»به جاى آب .

(قالَ يا بُشْرى هذا غُلامٌ)

كم كم گروهى از كاروانيان از اين امر آگاه شدند ولى براى اين كه ديگران باخبر نشوند و خودشان بتوانند اين كودك زيبا را به عنوان يك غلام در مصر بفروشند، «اين امر را به عنوان يك سرمايۀ نفيس از ديگران مخفى داشتند» .

(وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً)

و گفتند:اين متاعى است كه صاحبان اين چاه در اختيار ما گذاشته اند تا براى او در مصر بفروشيم.

و در پايان آيه مى خوانيم:«و خداوند به آنچه آنها انجام مى دادند آگاه بود» .

(وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِما يَعْمَلُونَ)

آيه 20

(آيه 20)«و سر انجام يوسف را به بهاى كمى-چند درهم-فروختند» . (وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ)

و اين معمول است كه هميشه دزدان و يا كسانى كه به سرمايۀ مهمى بدون زحمت دست مى يابند از ترس اين كه مبادا ديگران بفهمند آن را فورا مى فروشند،و طبيعى است كه با اين فوريت نمى توانند بهاى مناسبى براى خود فراهم سازند.

و در پايان آيه مى فرمايد:«آنها نسبت به(فروختن)يوسف،بى اعتنا بودند» .

(وَ كانُوا فِيهِ مِنَ الزّاهِدِينَ)

آيه 21

(آيه 21)در كاخ عزيز مصر!داستان پرماجراى يوسف با برادران كه منتهى به افكندن او در قعر چاه شد به هر صورت پايان پذيرفت،و فصل جديدى در زندگانى اين كودك خردسال در مصر شروع شد.

به اين ترتيب كه يوسف را سر انجام به مصر آوردند،و در معرض فروش گذاردند و طبق معمول چون تحفۀ نفيسى بود نصيب«عزيز مصر»كه در حقيقت مقام وزارت يا نخست وزيرى فرعون را داشت گرديد.

ص: 409

قرآن مى گويد:«و آن كسى كه او را از سرزمين مصر خريد[ عزيز مصر]به همسرش گفت:مقام وى را گرامى دار(و به چشم بردگان به او نگاه نكن)شايد براى ما سودمند باشد و يا او را به عنوان فرزند انتخاب كنيم» .

(وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْواهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً)

از اين جمله چنين استفاده مى شود كه عزيز مصر فرزندى نداشت و در اشتياق فرزند به سر مى برد،هنگامى كه چشمش به اين كودك زيبا و برومند افتاد، دل به او بست كه به جاى فرزند براى او باشد.

سپس اضافه مى كند:«و اين چنين يوسف را،در آن سرزمين،متمكن و متنعم و صاحب اختيار ساختيم» .

(وَ كَذلِكَ مَكَّنّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ)

بعد از آن اضافه مى نمايد كه:«و ما اين كار را كرديم تا تأويل احاديث را به او تعليم دهيم» .

(وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ)

منظور از«تأويل احاديث»علم تعبير خواب است كه يوسف از طريق آن مى توانست به بخش مهمى از اسرار آينده آگاهى پيدا كند.

در پايان آيه مى فرمايد:«خداوند بر كار خود،مسلط و غالب است؛ولى بسيارى از مردم نمى دانند» .

(وَ اللّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ)

آيه 22

(آيه 22)يوسف در اين محيط جديد كه در حقيقت يكى از كانونهاى مهم سياسى مصر بود،با مسائل تازه اى رو برو شد،در يك طرف دستگاه خيره كنندۀ كاخهاى رؤيايى و ثروتهاى بى كران طاغوتيان مصر را مشاهده مى كرد،و در سوى ديگر منظرۀ بازار برده فروشان در ذهن او مجسم مى شد،و از مقايسۀ اين دو با هم، رنج و درد فراوانى را كه اكثريت تودۀ مردم متحمل مى شدند بر روح و فكر او سنگينى مى نمود و او در اين دوران دائما مشغول به خودسازى،و تهذيب نفس بود،قرآن مى گويد:«و هنگامى كه او به مرحلۀ بلوغ و تكامل جسم و جان رسيد (و آمادگى براى پذيرش انوار وحى پيدا كرد)ما حكم و علم به او داديم» . (وَ لَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً)

«و اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم» .

(وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ)

ص: 410

منظور از«حكم و علم»كه در آيۀ بالا مى فرمايد ما آن را پس از رسيدن يوسف به حدّ بلوغ جسمى و روحى به او بخشيديم،يا مقام وحى و نبوت است و يا اين كه منظور از«حكم»،عقل و فهم و قدرت بر داورى صحيح كه خالى از هوى پرستى و اشتباه باشد و منظور از«علم»،آگاهى و دانشى است كه جهلى با آن توأم نباشد، و هر چه بود اين«حكم و علم»دو بهرۀ ممتاز و پرارزش الهى بود كه خدا به يوسف بر اثر پاكى و تقوا و صبر و شكيبايى و توكل داد.

چرا كه خداوند به بندگان مخلصى كه در ميدان جهاد نفس بر هوسهاى سركش پيروز مى شوند مواهبى از علوم و دانشها مى بخشد كه با هيچ مقياس مادى قابل سنجش نيست.

آيه 23

(آيه 23)عشق سوزان همسر عزيز مصر!يوسف با آن چهرۀ زيبا و ملكوتيش،نه تنها عزيز مصر را مجذوب خود كرد،بلكه قلب همسر عزيز را نيز بسرعت در تسخير خود درآورد،و عشق او پنجه در اعماق جان او افكند و با گذشت زمان،اين عشق،روز به روز داغتر و سوزانتر شد،اما يوسف پاك و پرهيزكار جز به خدا نمى انديشيد و قلبش تنها در گرو«عشق خدا»بود.

امور ديگرى نيز دست به دست هم داد و به عشق آتشين همسر عزيز، دامن زد.

نداشتن فرزند از يك سو،غوطه ور بودن در يك زندگى پرتجمل اشرافى از سوى ديگر،و نداشتن هيچ گونه گرفتارى در زندگى داخلى-آنچنان كه معمول اشراف و متنعمان است-از سوى سوم،اين زن را كه از ايمان و تقوا نيز بهره اى نداشت در امواج وسوسه هاى شيطانى فرو برد.آنچنان كه سر انجام تصميم گرفت از او تقاضاى كامجويى كند.

او از تمام وسائل و روشها براى رسيدن به مقصود خود در اين راه استفاده كرد،و با خواهش و تمنا،كوشيد در دل او اثر كند آنچنان كه قرآن مى گويد:«آن زن كه يوسف در خانۀ او بود پى درپى از او تمناى كامجويى كرد» .

(وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ)

ص: 411

سر انجام به نظرش رسيد يك روز او را تنها در خلوتگاه خويش به دام اندازد، تمام وسائل تحريك او را فراهم نمايد،جالبترين لباسها،بهترين آرايشها، خوشبوترين عطرها را به كار برد،و صحنه را آنچنان بيارايد كه يوسف نيرومند را به زانو درآورد.

قرآن مى گويد:«او تمام درها را محكم بست و گفت:بيا كه من در اختيار توام»! .

(وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ)

شايد با اين عمل مى خواست به يوسف بفهماند كه نگران از فاش شدن نتيجۀ كار نباشد چرا كه هيچ كس را قدرت نفوذ به پشت اين درهاى بسته نيست.

در اين هنگام كه يوسف همۀ جريانها را به سوى لغزش و گناه مشاهده كرد، و هيچ راهى از نظر ظاهر براى او باقى نمانده بود،در پاسخ زليخا به اين جمله قناعت كرد و«گفت:پناه مى برم به خدا» .

(قالَ مَعاذَ اللّهِ)

او با ذكر اين جملۀ كوتاه،هم به يگانى خدا از نظر عقيده و هم از نظر عمل، اعتراف نمود.

سپس اضافه كرد:از همه چيز گذشته،من چگونه مى توانم تسليم چنين خواسته اى بشوم،در حالى كه در خانۀ عزيز مصر زندگى مى كنم و در كنار سفرۀ او هستم«او صاحب نعمت من است و مقام مرا گرامى داشته است» .

(إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ)

آيا اين ظلم و ستم و خيانت آشكار نيست؟«مسلما ستمگران رستگار نخواهند شد» .

(إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ)

آيه 24

(آيه 24)در اينجا كار يوسف و همسر عزيز به باريكترين مرحله و حساسترين وضع مى رسد،كه قرآن با تعبير پرمعنايى از آن سخن مى گويد:«همسر عزيز مصر،قصد او را كرد و يوسف نيز،اگر برهان پروردگار را نمى ديد،چنين قصدى مى نمود»! . (وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ)

همسر عزيز تصميم بر كامجويى از يوسف داشت و نهايت كوشش خود را در اين راه به كار برد،يوسف هم به مقتضاى طبع بشرى و اين كه جوانى نوخواسته بود،

ص: 412

و هنوز همسرى نداشت،و در برابر هيجان انگيزترين صحنه هاى جنسى قرار گرفته بود.هرگاه برهان پروردگار يعنى روح ايمان و تقوا و تربيت نفس و بالاخره مقام «عصمت»در اين وسط حائل نمى شد!چنين تصميمى را مى گرفت.

اين تفسير در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليه السّلام در عبارت بسيار فشرده و كوتاهى بيان شده است آنجا كه«مأمون»خليفۀ عباسى از امام مى پرسد:آيا شما نمى گوييد پيامبران معصومند؟فرمود:آرى،گفت:پس اين آيۀ قرآن تفسيرش چيست؟

(وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ.

امام فرمود:«همسر عزيز تصميم به كامجويى از يوسف گرفت،و يوسف نيز اگر برهان پروردگارش را نمى ديد،همچون همسر عزيز مصر تصميم مى گرفت،ولى او معصوم بود و معصوم هرگز قصد گناه نمى كند و به سراغ گناه هم نمى رود».

مأمون(از اين پاسخ لذت برد)و گفت:آفرين بر تو اى ابو الحسن! اكنون به تفسير بقيۀ آيه توجه كنيد:قرآن مجيد مى گويد:«ما اين چنين (برهان خويش را به يوسف نشان داديم)تا بدى و فحشاء را از او دور سازيم» .

(كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ)

«چرا كه او از بندگان برگزيده و با اخلاص ما بود» .

(إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ)

اشاره به اين كه اگر ما امداد غيبى و كمك معنوى را به يارى او فرستاديم،تا از بدى و گناه رهايى يابد،بى دليل نبود،او بنده اى بود كه با آگاهى و ايمان و پرهيزكارى و عمل پاك،خود را ساخته بود.

ذكر اين دليل نشان مى دهد كه اين گونه امدادهاى غيبى كه در لحظات طوفانى و بحرانى به سراغ پيامبرانى همچون يوسف مى شتافته،اختصاصى به آنها نداشته،هر كس در زمرۀ بندگان خالص خدا و«عباد اللّه المخلصين»وارد شود،او هم لايق چنين مواهبى خواهد بود.

متانت و عفت بيان-

از شگفتيهاى قرآن كه يكى از نشانه هاى اعجاز آن محسوب مى شود،اين است كه هيچ گونه تعبير زننده و ركيك و ناموزون و مبتذل و دور از عفت بيان،در آن وجود ندارد،و ابدا متناسب طرز تعبيرات يك فرد عادى

ص: 413

درس نخوانده و پرورش يافته در محيط جهل و نادانى نيست،با اين كه سخنان هر كس متناسب و همرنگ افكار و محيط اوست.

در ميان تمام سرگذشتهايى كه قرآن نقل كرده يك داستان واقعى عشقى، وجود دارد و آن داستان يوسف و همسر عزيز مصر است.

داستانى كه از عشق سوزان و آتشين يك زن زيباى هوس آلود،با جوانى ماهرو و پاكدل سخن مى گويد.

ولى قرآن در ترسيم صحنه هاى حساس اين داستان به طرز شگفت انگيزى «دقت در بيان»را با«متانت و عفت»به هم آميخته و بدون اين كه از ذكر وقايع چشم بپوشد و اظهار عجز كند،تمام اصول اخلاق و عفت را نيز به كار بسته است.

آيه 25

(آيه 25)طشت رسوايى همسر عزيز از بام افتاد!مقاومت سرسختانۀ يوسف،همسر عزيز را تقريبا مأيوس كرد،ولى يوسف كه در اين دور مبارزه در برابر آن زن عشوه گر و هوسهاى سركش نفس،پيروز شده بود احساس كرد كه اگر بيش از اين در آن لغزشگاه بماند خطرناك است و بايد خود را از آن محل دور سازد و لذا«با سرعت به سوى در كاخ دويد،همسر عزيز نيز بى تفاوت نماند،چنانكه آيه مى گويد:«و هر دو به سوى در،دويدند(در حالى كه همسر عزيز،يوسف را تعقيب مى كرد)و پيراهن او را از پشت كشيد و پاره كرد» . (وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ)

ولى هر طور بود،يوسف خود را به در رسانيد و در را گشود،ناگهان عزيز مصر را پشت در ديدند،بطورى كه قرآن مى گويد:«آن دو،آقاى آن زن را دم در يافتند» .

(وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْبابِ)

در اين هنگام كه همسر عزيز از يك سو خود را در آستانۀ رسوايى ديد،و از سوى ديگر شعلۀ انتقامجويى از درون جان او زبانه مى كشيد با قيافۀ حق به جانبى رو به سوى همسرش كرد و يوسف را با اين بيان متهم ساخت،«صدا زد:كيفر كسى كه نسبت به اهل و همسر تو،ارادۀ خيانت كند،جز زندان يا عذاب اليم چه خواهد بود»؟ .

(قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلاّ أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِيمٌ)

ص: 414

آيه 26

(آيه 26)يوسف در اينجا سكوت را به هيچ وجه جايز نشمرد و با صراحت پرده از روى راز عشق همسر عزيز برداشت و«گفت:او مرا با اصرار و التماس به سوى خود دعوت كرد» . (قالَ هِيَ راوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي)

بديهى است در چنين ماجرا هر كس در آغاز كار به زحمت مى تواند باور كند كه جوان نوخاستۀ برده اى بدون همسر،بى گناه باشد،و زن شوهردار ظاهرا با شخصيتى گناهكار،بنابراين شعلۀ اتهام بيشتر دامن يوسف را مى گيرد،تا همسر عزيز را! ولى از آنجا كه خداوند حامى نيكان و پاكان است،اجازه نمى دهد،اين جوان پارساى مجاهد با نفس،در شعله هاى تهمت بسوزد،لذا قرآن مى گويد:«در اين هنگام شاهدى از خاندان آن زن گواهى داد،كه(براى پيدا كردن مجرم اصلى،از اين دليل روشن استفاده كنيد)اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شده باشد،آن زن،راست مى گويد و يوسف دروغگو است» .

(وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبِينَ)

آيه 27

(آيه 27)«و اگر پيراهنش از پشت سر پاره شده است،آن زن دروغ مى گويد و يوسف راستگوست» . (وَ إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصّادِقِينَ)

شهادت دهنده،يكى از بستگان همسر عزيز مصر بود؛و كلمۀ گواه بر اين است،و قاعدتا مرد حكيم و دانشمند و باهوشى بوده است و مى گويند اين مرد از مشاوران عزيز مصر،و در آن ساعت،همراه او بوده است.

«مِنْ أَهْلِها»

آيه 28

(آيه 28)عزيز مصر،اين داورى را كه بسيار حساب شده بود پسنديد،و در پيراهن يوسف خيره شد،«و هنگامى كه ديد پيراهنش از پشت پاره شده(مخصوصا با توجه به اين معنى كه تا آن روز دروغى از يوسف نشنيده بود رو به همسرش كرد و)گفت:اين كار از مكر و فريب شما زنان است كه مكر شما زنان،عظيم است» . (فَلَمّا رَأى قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ)

آيه 29

(آيه 29)در این هنگام عزیز مصر از ترس این که،این ماجرای اسف انگیز بر بر ملا نشود،و آبروی او در سرزمین مصر،بر باد نرود،صلاح این دید که سر و ته قضیه

ص: 415

را به هم آورده و بر آن سرپوش نهد،رو به يوسف كرد و گفت:«يوسف تو صرف نظر كن و ديگر از اين ماجرا چيزى مگو» .

(يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا)

سپس رو به همسرش كرد و گفت:«تو هم از گناه خود استغفار كن كه از خطاكاران بودى» .

(وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخاطِئِينَ)

حمايت خدا در لحظات بحرانى-

درس بزرگ ديگرى كه اين بخش از داستان يوسف به ما مى دهد،همان حمايت وسيع پروردگار است كه در بحرانى ترين حالات به يارى انسان مى شتابد و به مقتضاى«يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب»از طرقى كه هيچ باور نمى كرد روزنۀ اميد براى او پيدا مى شود و شكاف پيراهنى سند پاكى و برائت او مى گردد،همان پيراهن حادثه سازى كه يك روز،برادران يوسف را در پيشگاه پدر به خاطر پاره نبودن رسوا مى كند،و روز ديگر همسر هوسران عزيز مصر را به خاطر پاره بودن،و روز ديگر نور آفرين ديده هاى بى فروغ يعقوب است،و بوى آشناى آن،همراه نسيم صبحگاهى از مصر به كنعان سفر مى كند،و پير كنعانى را بشارت به قدوم موكب بشير مى دهد! به هر حال خداوند الطاف خفيه اى دارد كه هيچ كس از عمق آن آگاه نيست، و به هنگامى كه نسيم اين لطف مى وزد،صحنه ها چنان دگرگون مى شود كه براى هيچ كس حتى هوشمندترين افراد قابل پيش بينى نيست.

آيه 30

(آيه 30)توطئۀ ديگر همسر عزيز مصر:هر چند مسألۀ اظهار عشق همسر عزيز،با آن داستانى كه گذشت يك مسألۀ خصوصى بود كه«عزيز»هم تأكيد بر كتمانش داشت،اما از آنجا كه اين گونه رازها نهفته نمى ماند،مخصوصا در قصر شاهان و صاحبان زر و زور،كه ديوارهاى آنها گوشهاى شنوايى دارد،سر انجام اين راز از درون قصر به بيرون افتاد،و چنانكه قرآن مى گويد:«گروهى از زنان شهر،اين سخن را در ميان خود گفتگو مى كردند و نشر مى دادند كه همسر عزيز با غلامش سر و سرّى پيدا كرده و او را به سوى خود دعوت مى كند» . (وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ)

«و آنچنان عشق غلام بر او چيره شده كه اعماق قلبش را تسخير كرده است»

ص: 416

(قَدْ شَغَفَها حُبًّا)

و سپس او را با اين جمله مورد سرزنش قرار دادند«ما او را در گمراهى آشكار مى بينيم»! .

(إِنّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ)

آنها كه اين سخن را مى گفتند دسته اى از زنان اشرافى مصر بودند كه در هوسرانى چيزى از همسر عزيز كم نداشتند،چون دستشان به يوسف نرسيده بود به اصطلاح جانماز آب مى كشيدند و همسر عزيز را به خاطر اين عشق در گمراهى آشكار مى ديدند!

آيه 31

(آيه 31)«هنگامى كه همسر عزيز،از مكر زنان حيله گر مصر،آگاه شد (نخست ناراحت گشت،سپس چاره اى انديشيد و آن اين بود كه)به سراغشان فرستاد و از آنها دعوت كرد و براى آنها پشتى(گرانبها و مجلس باشكوهى)فراهم ساخت و به دست هر كدام چاقويى براى بريدن ميوه داد»اما چاقوهاى تيز،تيزتر از نياز بريدن ميوه ها! . (فَلَمّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً)

و اين كار خود دليل بر اين است كه او از شوهر خود،حساب نمى برد،و از رسوايى گذشته اش درسى نگرفته بود.

«در اين موقع(به يوسف)گفت:وارد مجلس آنان شو»!تا زنان سرزنش گر،با ديدن جمال او،وى را در اين عشقش ملامت نكنند .

(وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ)

زنان مصر كه طبق بعضى از روايات ده نفر و يا بيشتر از آن بودند،هنگامى كه آن قامت زيبا و چهرۀ نورانى را ديدند،و چشمشان به صورت دلرباى يوسف افتاد، صورتى همچون خورشيد كه از پشت ابر ناگهان ظاهر شود و چشمها را خيره كند، در آن مجلس طلوع كرد چنان واله و حيران شدند كه دست از پا و ترنج از دست، نمى شناختند«هنگامى كه چشمشان به او افتاد،او را بسيار بزرگ و زيبا شمردند» .

(فَلَمّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ)

و آنچنان از خود بى خود شدند كه به جاى ترنج«دستهايشان را بريدند» .

(وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ)

ص: 417

و هنگامى كه ديدند،برق حيا و عفت از چشمان جذاب او مى درخشد و رخسار معصومش از شدت حيا و شرم گلگون شده،«همگى فرياد برآوردند كه نه، اين جوان هرگز آلوده نيست،او اصلا بشر نيست،او يك فرشتۀ بزرگوار آسمانى است» .

(وَ قُلْنَ حاشَ لِلّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاّ مَلَكٌ كَرِيمٌ)

آيه 32

(آيه 32)در اين هنگام زنان مصر،قافيه را بكلى باختند و با دستهاى مجروح كه از آن خود مى چكيد و در حالى پريشان همچون مجسمه اى بى روح در جاى خود خشك شده بودند،نشان دادند كه آنها نيز دست كمى از همسر عزيز ندارند.

او از اين فرصت استفاده كرد و«گفت:اين است آن كسى كه مرا به خاطر عشقش سرزنش مى كرديد» .

(قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ)

همسر عزيز كه از موفقيت خود در طرحى كه ريخته بود،احساس غرور و خوشحالى مى كرد و عذر خود را موجه جلوه داده بود يكباره تمام پرده ها را كنار زد و با صراحت تمام به گناه خود اعتراف كرد و گفت:«آرى من او را به كام گرفتن از خويش دعوت كردم ولى او خويشتن دارى كرد» .

(وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ)

سپس بى آنكه از اين آلودگى به گناه اظهار ندامت كند،و يا لااقل در برابر ميهمانان كمى حفظ ظاهر نمايد،با نهايت بى پروايى با لحن جدى كه حاكى از ارادۀ قطعى او بود،صريحا اعلام داشت،«و اگر او(يوسف)آنچه را كه من فرمان مى دهم انجام ندهد(و در برابر عشق سوزان من تسليم نگردد)بطور قطع به زندان خواهد افتاد» .

(وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ)

نه تنها به زندانش مى افكنم بلكه در درون زندان نيز«مسلما خوار و ذليل خواهد شد» .

(وَ لَيَكُوناً مِنَ الصّاغِرِينَ)

آيه 33

(آيه 33)بعضی در اینجا روایت شگفت آوری نقل کرده اند و آن این که گروهی از زنان مصر که در آن جلسه حضور داشتند به حمایت از همسر عزیز برخاستند و حق را به او دادند ودور یوسف را گرفتند،و هر یک برای تشویق یوسف

ص: 418

به تسليم شدن يك نوع سخن گفتند:يكى گفت:اى جوان!اين همه خويشتن دارى و ناز براى چيست؟چرا به اين عاشق دلداده،ترحم نمى كنى؟مگر تو اين جمال دل آراى خيره كننده را نمى بينى؟ دومى گفت:گيرم كه از زيبايى و عشق چيزى نمى فهمى،ولى آيا نمى دانى كه او همسر عزيز مصر و زن قدرتمند اين سامان است؟فكر نمى كنى كه اگر قلب او را به دست آورى،هر مقامى كه بخواهى براى تو آماده است؟ سومى گفت:گيرم كه نه تمايل به جمال و زيبائيش دارى،و نه نياز به مقام و مالش،ولى آيا نمى دانى كه او زن انتقامجوى خطرناكى است؟ طوفان مشكلات از هر سو يوسف را احاطه كرده بود،اما او كه از قبل خود را ساخته بود بى آنكه با زنان هوسباز و هوسران به گفتگو برخيزد رو به درگاه پروردگار آورد و اين چنين به نيايش پرداخت:«گفت:بار الها! پروردگارا!زندان(با آن همه سختيهايش)در نظر من محبوبتر است از آنچه اين زنان مرا به سوى آن مى خوانند» .

(قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ)

سپس از آنجا كه مى دانست در همه حال،مخصوصا در مواقع بحرانى،جز به اتكاء لطف پروردگار راه نجاتى نيست،خودش را با اين سخن به خدا سپرد و از او كمك خواست،پروردگارا!اگر كيد و مكر و نقشه هاى خطرناك اين زنان آلوده را از من باز نگردانى،قلب من به آنها متمايل مى گردد و از جاهلان خواهم بود» .

(وَ إِلاّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ)

آيه 34

(آيه 34)و از آنجا كه وعدۀ الهى هميشه اين بوده كه جهاد كنندگان مخلص را(چه با نفس و چه با دشمن)يارى بخشد،يوسف را در اين حال تنها نگذاشت و لطف حق به ياريش شتافت،آنچنان كه قرآن مى گويد:«پروردگارش اين دعاى خالصانۀ او را اجابت كرد» . (فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ)

«و مكر و نقشۀ آنها را از او گرداند» .

(فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ)

«چرا كه او شنوا و داناست» .

(إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ)

ص: 419

هم نيايشهاى بندگان را مى شنود و هم از اسرار درون آنها آگاه است،و هم راه حل مشكل آنها را مى داند.

آيه 35

(آيه 35)زندان به جرم بى گناهى:جلسۀ عجيب زنان مصر با يوسف در قصر«عزيز»با آن شور و غوغا پايان يافت.بيم رسوايى و افتضاح جنسى خاندان «عزيز»در نظر تودۀ مردم روز به روز بيشتر مى شد،تنها چاره اى كه براى اين كار از طرف عزيز مصر و مشاورانش ديده شد اين بود كه يوسف را بكلى از صحنه خارج كنند،و بهترين راه براى اين كار،فرستادنش به سياه چال زندان بود،كه هم او را به فراموشى مى سپرد و هم در ميان مردم به اين تفسير مى شد كه مجرم اصلى،يوسف بوده است! لذا قرآن مى گويد:«بعد از آن كه آنها آيات و نشانه هاى(پاكى يوسف)را ديدند تصميم گرفتند كه او را تا مدتى زندانى كنند» . (ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتّى حِينٍ)

آرى!در يك محيط آلوده،آزادى از آن آلودگان است،نه فقط آزادى كه همه چيز متعلق به آنهاست،و افراد پاكدامن و با ارزشى همچون يوسف بايد منزوى شوند،اما تا كى،آيا براى هميشه؟نه،مسلما نه!

آيه 36

(آيه 36)از جمله كسانى كه با يوسف وارد زندان شدند،دو جوان بودند؛ چنانكه آيه مى فرمايد:«و دو جوان،همراه او وارد زندان شدند» . (وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ)

و از آنجا كه وقتى انسان نتواند از طريق عادى و معمولى دسترسى به اخبار پيدا كند احساسات ديگر او به كار مى افتد،تا مسير حوادث را جستجو و پيش بينى كند خواب و رؤيا هم براى او مطلبى مى شود.

از همين رو يك روز اين دو جوان كه گفته مى شود يكى از آن دو مأمور «آبدار خانۀ شاه»و ديگرى سرپرست غذا و آشپزخانه بود،و به علت سعايت دشمنان و اتهام به تصميم بر مسموم نمودن شاه،به زندان افتاده بودند،نزد يوسف آمدند و هر كدام خوابى را كه شب گذشته ديده بود و برايش عجيب و جالب

ص: 420

مى نمود بازگو كرد.

«يكى از آن دو گفت:من در عالم خواب چنين ديدم كه انگور را براى شراب ساختن مى فشارم»! .

(قالَ أَحَدُهُما إِنِّي أَرانِي أَعْصِرُ خَمْراً)

«و ديگرى گفت:من در خواب ديدم كه مقدارى نان روى سرم حمل مى كنم، و پرندگان(آسمان مى آيند و)از آن مى خورند» .

(وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ)

سپس اضافه كردند:«ما را از تعبير خوابمان آگاه ساز كه تو را از نيكوكاران مى بينيم» .

(نَبِّئْنا بِتَأْوِيلِهِ إِنّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ)

آيه 37

(آيه 37)به هر حال يوسف كه هيچ فرصتى را براى ارشاد و راهنمايى زندانيان از دست نمى داد،مراجعۀ اين دو زندانى را براى تعبير خواب غنيمت شمرد و به بهانۀ آن،حقايق مهمّى را كه راهگشاى آنها و همۀ انسانها بود بيان داشت.

نخست براى جلب اعتماد آنها در مورد آگاهى او بر تعبير خواب كه سخت مورد توجه آن دو زندانى بود چنين«گفت:من(به زودى و)قبل از آن كه جيرۀ غذايى شما فرا رسد شما را از تعبير خوابتان آگاه خواهم ساخت»

(قالَ لا يَأْتِيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلاّ نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما).

سپس يوسف با ايمان و خدا پرست كه توحيد با همۀ ابعادش در اعماق وجود او ريشه دوانده بود،براى اين كه روشن سازد چيزى جز به فرمان پروردگار تحقق نمى پذيرد چنين ادامه داد:«اين علم و دانش و آگاهى من از تعبير خواب از امورى است كه پروردگارم به من آموخته است» .

(ذلِكُما مِمّا عَلَّمَنِي رَبِّي)

و براى اين كه تصور نكنند كه خداوند،بى حساب چيزى به كسى مى بخشد اضافه كرد:«من آيين جمعيتى را كه ايمان به خدا ندارند و نسبت به سراى آخرت كافرند،ترك كردم»و اين نور ايمان و تقوا مرا شايستۀ چنين موهبتى ساخته است .

(إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ)

منظور از اين قوم و جمعيت مردم بت پرست مصر يا بت پرستان كنعان است.

ص: 421

آيه 38

(آيه 38)من بايد از اين گونه عقايد جدا شوم،چرا كه بر خلاف فطرت پاك انسانى است،و به علاوه من در خاندانى پرورش يافته ام كه خاندان وحى و نبوت است،«و من از آيين پدران و نياكانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروى كردم» . (وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ)

بعد به عنوان تأكيد اضافه مى كند:«براى ما شايسته نيست كه چيزى را شريك خدا قرار دهيم» .چرا كه خاندان ما، خاندان توحيد،خاندان ابراهيم بت شكن است.

(ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللّهِ مِنْ شَيْءٍ)

«اين از مواهب الهى بر ما و بر همۀ مردم است» .

(ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ عَلَيْنا وَ عَلَى النّاسِ)

«ولى(متأسفانه)اكثر مردم اين مواهب الهى را شكرگزارى نمى كنند»و از راه توحيد و ايمان منحرف مى شوند .

(وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَشْكُرُونَ)

آيه 39

(آيه 39)زندان يا كانون تربيت؟هنگامى كه يوسف با ذكر بحث گذشته، دلهاى آن دو زندانى را آمادۀ پذيرش حقيقت توحيد كرد رو به سوى آنها نمود و چنين گفت:«اى هم زندانهاى من!آيا خدايان پراكنده و معبودهاى متفرق بهترند يا خداوند يگانۀ يكتاى قهار و مسلط بر هر چيز» . (يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ)

گويى يوسف مى خواهد به آنها حالى كند كه چرا شما آزادى را در خواب مى بينيد چرا در بيدارى نمى بينيد؟چرا به دامن پرستش«اللّه واحد قهار»دست نمى زنيد تا بتوانيد اين خودكامگان ستمگر را كه شما را بى گناه و به مجرد اتهام به زندان مى افكنند از جامعۀ خود برانيد.

آيه 40

(آيه 40)سپس اضافه كرد:«اين معبودهايى كه غير از خدا مى پرستيد چيزى جز يك مشت اسمهاى بى مسمّا كه شما و پدرانتان آنها را خدا ناميده ايد، نيست» . (ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ)

اينها امورى است كه«خداوند دليل و مدركى براى آن نازل نفرموده»بلكه ساخته و پرداختۀ مغزهاى ناتوان شماست

(ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ).

ص: 422

بدانيد«حكومت جز براى خدا نيست» و به همين دليل شما نبايد در برابر اين بتها و طاغوتها و فراعنه سر تعظيم فرود آوريد.

(إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ)

و باز براى تأكيد بيشتر اضافه مى كند:«خداوند فرمان داده جز او را نپرستيد» .

(أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ)

«اين است آيين و دين پا بر جا و مستقيم»كه هيچ گونه انحرافى در آن راه ندارد .

(ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ)

يعنى توحيد در تمام ابعادش،در عبادت،در حكومت،در فرهنگ و در همه چيز،آيين مستقيم و پا بر جاى الهى است.

«ولى(چه مى توان كرد)بيشتر مردم آگاهى ندارند» .

(وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ)

و به خاطر اين عدم آگاهى در بيراهه هاى شرك سرگردان مى شوند و به حكومت غير«اللّه»تن در مى دهند و چه زجرها و زندانها و بدبختيها كه از اين رهگذر دامنشان را مى گيرد.

آيه 41

(آيه 41)سپس رو به سوى دو رفيق زندانى كرد و چنين گفت:«اى دوستان زندانى من!اما يكى از شما(آزاد مى شود،و)ساقى شراب براى صاحب خود خواهد شد» . (يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَمّا أَحَدُكُما فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً)

«اما نفر ديگر به دار آويخته مى شود و(آنقدر مى ماند كه)پرندگان آسمان از سر او مى خورند»! .

(وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ)

سپس براى تأكيد گفتار خود اضافه كرد:«اين امرى را كه شما در بارۀ آن از من سؤال كرديد و استفتاء نموديد حتمى و قطعى است» .

(قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيانِ)

اشاره به اين كه اين يك تعبير خواب ساده نيست،بلكه از يك خبر غيبى كه به تعليم الهى يافته ام مايه مى گيرد،بنابراين جاى ترديد و گفتگو ندارد.

آيه 42

(آيه 42)اما در این هنگام که احساس می کرد این دو به زودی از او جدا خواهند شد،برای این که روزنه ای به آزادی پیدا کند،و خود را از گناهی که به او

ص: 423

نسبت داده بودند تبرئه نمايد«به يكى از آن دو رفيق زندانى كه مى دانست آزاد خواهد شد سفارش كرد كه نزد مالك و صاحب اختيار خود(شاه)از من سخن بگو» تا تحقيق كند و بى گناهى من ثابت گردد .

(وَ قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ)

اما اين«غلام فراموشكار»آنچنان كه راه و رسم افراد كم ظرفيت است كه چون به نعمتى برسند صاحب نعمت را به دست فراموشى مى سپارند بكلى مسألۀ يوسف را فراموش كرد؛قرآن مى گويد:«شيطان يادآورى از يوسف را نزد صاحبش از خاطر او برد» .

(فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ)

و به اين ترتيب،يوسف به دست فراموشى سپرده شد«و چند سال در زندان باقى ماند» .

(فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ)

در بارۀ سالهاى زندان يوسف گفتگوست ولى مشهور اين است كه مجموع زندان يوسف 7 سال بوده،ولى بعضى گفته اند قبل از ماجراى خواب زندانيان 5 سال در زندان بود و بعد از آن هم هفت سال ادامه يافت.سالهايى پررنج و زحمت اما از نظر ارشاد و سازندگى پربار و پربركت.

آيه 43

(آيه 43)ماجراى خواب سلطان مصر!يوسف سالها در تنگناى زندان به صورت يك انسان فراموش شده باقى ماند،تنها كار او خودسازى،و ارشاد و راهنمايى زندانيان بود.

تا اين كه يك حادثۀ به ظاهر كوچك سرنوشت او را تغيير داد،نه تنها سرنوشت او كه سرنوشت تمام ملت مصر و اطراف آن را دگرگون ساخت.

پادشاه مصر كه مى گويند نامش«وليد بن ريّان»بود-و عزيز مصر وزير او محسوب مى شد-خواب ظاهرا پريشانى ديد،و صبحگاهان تعبير كنندگان خواب و اطرافيان خود را حاضر ساخت و چنين«گفت:من در خواب ديدم كه هفت گاو لاغر به هفت گاو چاق حمله كرد و آنها را مى خورند،و نيز هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ خشكيده را ديدم»كه خشكيده ها بر گرد سبزها پيچيدند و آنها را از ميان بردند .

(وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ)

پادشاه مصر كه مى گويند نامش«وليد بن ريّان»بود-و عزيز مصر وزير او محسوب مى شد-خواب ظاهرا پريشانى ديد،و صبحگاهان تعبير كنندگان خواب و اطرافيان خود را حاضر ساخت و چنين«گفت:من در خواب ديدم كه هفت گاو لاغر به هفت گاو چاق حمله كرد و آنها را مى خورند،و نيز هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ خشكيده را ديدم»كه خشكيده ها بر گرد سبزها پيچيدند و آنها را از ميان بردند .

(وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ

ص: 424

خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ)

سپس رو به آنها كرد و گفت:«اى جمعيت اشراف!در بارۀ خواب من نظر دهيد اگر قادر به تعبير خواب هستيد» .

(يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُءْيايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ)

آيه 44

(آيه 44)ولى حواشى سلطان بلافاصله«اظهار داشتند كه:اينها خوابهاى پريشان است و ما به تعبير اين گونه خوابهاى پريشان آشنا نيستيم»! . (قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِينَ)

آيه 45

(آيه 45)در اينجا ساقى شاه كه سالها قبل از زندان آزاد شده بود به ياد خاطرۀ زندان و تعبير خواب يوسف افتاد.

همچنان كه آيه مى گويد:«و يكى از آن دو كه نجات يافته بود-و بعد از مدتى به خاطرش آمد-گفت:من شما را از تعبير اين خواب خبر مى دهم،مرا(به سراغ استاد ماهر اين كار كه در گوشۀ زندان است)بفرستيد»تا خبر صحيح دست اول را براى شما بياورم .

(وَ قالَ الَّذِي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ)

اين سخن وضع مجلس را دگرگون ساخت و همگى چشمها را به ساقى دوختند سر انجام به او اجازه داده شد كه هر چه زودتر دنبال اين مأموريت برود.

آيه 46

(آيه 46)ساقى به زندان و به سراغ دوست قديمى خود يوسف آمد،همان دوستى كه در حق او بى وفايى فراوان كرده بود اما شايد مى دانست بزرگوارى يوسف مانع از آن خواهد شد كه سر گله باز كند.

رو به يوسف كرد و چنين گفت:«يوسف!اى مرد بسيار راستگو!در بارۀ اين خواب اظهار نظر كن كه كسى در خواب ديده است كه هفت گاو لاغر،هفت گاو چاق را مى خورند،و هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ خشكيده»كه دومى بر اولى پيچيده و آن را نابوده كرده است .

(يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنا فِي سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ)

«شايد من به سوى اين مردم باز گردم،باشد كه آنها از اسرار اين خواب آگاه شوند» .

(لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ)

ص: 425

آيه 47

(آيه 47)به هر حال يوسف بى آنكه هيچ قيد و شرطى قائل شود و يا پاداشى بخواهد فورا خواب را به عالى ترين صورتى تعبير كرد،تعبيرى گويا و خالى از هرگونه پرده پوشى،و توأم با راهنمايى و برنامه ريزى براى آيندۀ تاريكى كه در پيش داشتند،«او چنين گفت:هفت سال پى درپى بايد با جديت زراعت كنيد(چرا كه در اين هفت سال بارندگى فراوان است)ولى آنچه را درو مى كنيد به صورت همان خوشه در انبارها ذخيره كنيد،جز به مقدار كم و جيره بندى كه براى خوردن نياز داريد» . (قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلاّ قَلِيلاً مِمّا تَأْكُلُونَ)

آيه 48

(آيه 48)«پس از آن،هفت سال سخت(و خشكى و قحطى)مى آيد،كه آنچه را براى آن سالها ذخيره كرده ايد،مى خورند» . (ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ يَأْكُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ)

ولى مراقب باشيد در آن هفت سال خشك و قحطى نبايد تمام موجودى انبارها را صرف تغذيه كنيد،بلكه بايد«مقدار كمى كه(براى بذر)ذخيره خواهيد كرد»براى زراعت سال بعد كه سال خوبى خواهد بود نگهدارى نماييد .

(إِلاّ قَلِيلاً مِمّا تُحْصِنُونَ)

آيه 49

(آيه 49)اگر با برنامه و نقشۀ حساب شده اين هفت سال خشك و سخت را پشت سر بگذاريد ديگر خطرى شما را تهديد نمى كند،«سپس سالى فرا مى رسد كه باران فراوان نصيب مردم مى شود» . (ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فِيهِ يُغاثُ النّاسُ)

«و در آن سال(نه تنها كار زراعت خوب مى شود بلكه)مردم عصارۀ(ميوه ها و دانه هاى روغنى را)مى گيرند»و سال پربركتى است .

(وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ)

تعبيرى كه يوسف براى اين خواب كرد چقدر حساب شده بود!در حقيقت يوسف يك معبر سادۀ خواب نبود،بلكه يك رهبر بود كه از گوشۀ زندان براى آيندۀ يك كشور برنامه ريزى مى كرد و يك طرح چند ماده اى حد اقل پانزده ساله به آنها ارائه داد و اين تعبير و طراحى براى آينده موجب شد كه هم مردم مصر از قحطى كشنده نجات يابند و هم يوسف از زندان و هم حكومت از دست خودكامگان!

ص: 426

آيه 50

(آيه 50)تبرئۀ يوسف از هرگونه اتهام!تعبيرى كه يوسف براى خواب شاه مصر كرد اجمالا به او فهماند كه اين مرد يك غلام زندانى نيست بلكه شخص فوق العاده اى است كه طى ماجراى مرموزى به زندان افتاده است لذا مشتاق ديدار او شد اما نه آنچنان كه غرور و كبر سلطنت را كنار بگذارد و خود به ديدار يوسف بشتابد بلكه«پادشاه گفت:او را نزد من آوريد!» . (وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ)

«ولى هنگامى كه فرستادۀ او نزد يوسف آمد(به جاى اين كه دست و پاى خود را گم كند كه بعد از سالها در سياه چال زندان بودن اكنون نسيم آزادى مى وزد به فرستادۀ شاه جواب منفى داد و)گفت:(من از زندان بيرون نمى آيم)به سوى صاحبت بازگرد و از او بپرس آن زنانى كه(در قصر عزيز مصر وزير تو)دستهاى خود را بريدند به چه دليل بود»؟ .

(فَلَمّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاّتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ)

او نمى خواست ننگ عفو شاه را بپذيرد و پس از آزادى به صورت يك مجرم يا لااقل يك متهم كه مشمول عفو شاه شده است زندگى كند.او مى خواست نخست بى گناهى و پاكدامنيش كاملا به ثبوت رسد،و سر بلند آزاد گردد.

سپس اضافه نمود اگر تودۀ مردم مصر و حتى دستگاه سلطنت ندانند نقشۀ زندانى شدن من چگونه و به وسيلۀ چه كسانى طرح شد«اما پروردگار من از نيرنگ و نقشۀ آن زنان آگاه است» .

(إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ)

آيه 51

(آيه 51)فرستادۀ مخصوص به نزد شاه برگشت و پيشنهاد يوسف را بيان داشت،اين پيشنهاد كه با مناعت طبع و علوّ همت همراه بود او را بيشتر تحت تأثير عظمت و بزرگى يوسف قرار داد لذا فورا به سراغ زنانى كه در اين ماجرا شركت داشتند فرستاد و آنها را احضار كرد،رو به سوى آنها كرد و«گفت:بگوييد ببينم در آن هنگام كه شما تقاضاى كامجويى از يوسف كرديد جريان كار شما چه بود»؟! . (قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ)

در اينجا وجدانهاى خفتۀ آنها يك مرتبه در برابر اين سؤال بيدار شد و همگى متفقا به پاكى يوسف گواهى دادند و«گفتند:منزه است خداوند ما هيچ عيب

ص: 427

و گناهى در يوسف سراغ نداريم» .

(قُلْنَ حاشَ لِلّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ)

همسر عزيز مصر كه در اينجا حاضر بود احساس كرد موقع آن فرا رسيده است كه سالها شرمندگى وجدان را با شهادت قاطعش به پاكى يوسف و گنهكارى خويش جبران كند،بخصوص اين كه او بزرگوارى بى نظير يوسف را از پيامى كه براى شاه فرستاده بود درك كرد چرا كه در پيامش كمترين سخنى از وى به ميان نياورده و تنها از زنان مصر بطور سر بسته سخن گفته است.

يك مرتبه،گويى انفجارى در درونش رخ داد.قرآن مى گويد:«همسر عزيز مصر فرياد زد:الآن حق آشكار شد،من پيشنهاد كامجويى به او كردم او راستگو است»و من اگر سخنى در بارۀ او گفته ام دروغ بوده است دروغ! .

(قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصّادِقِينَ)

آيه 52

(آيه 52)همسر عزيز در ادامۀ سخنان خود چنين گفت:«من اين اعتراف صريح را به خاطر آن كردم كه(يوسف)بداند در غيابش نسبت به او خيانت نكردم» . (ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ)

چرا كه من بعد از گذشتن اين مدت و تجربياتى كه داشته ام فهميده ام «خداوند نيرنگ و كيد خائنان را هدايت نمى كند» .

(وَ أَنَّ اللّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ)

آغاز جزء سيزدهم قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ يوسف

آيه 53

(آيه 53)باز ادامه داد:«من هرگز نفس سركش خويش را تبرئه نمى كنم چرا كه(مى دانم)اين نفس اماره ما را به بديها فرمان مى دهد» . (وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ)

«مگر آنچه پروردگارم رحم كند»و با حفظ و كمك او مصون بمانيم .

(إِلاّ ما رَحِمَ رَبِّي)

و در هر حال در برابر اين گناه از او اميد عفو و بخشش دارم«چرا كه پروردگارم غفور و رحيم است» .

(إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ)

شكست همسر عزيز مصر كه نامش«زليخا»يا«راعيل»بود در مسير گناه

ص: 428

باعث تنبه او گرديد،و از كردار ناهنجار خود پشيمان گشت و روى به درگاه خدا آورد.

و خوشبخت كسانى كه از شكستها،پيروزى مى سازند و از ناكاميها كاميابى، و از اشتباهات خود راههاى صحيح زندگى را مى يابند و در ميان تيره بختيها نيكبختى خود را پيدا مى كنند.

آيه 54

(آيه 54)يوسف خزانه دار كشور مصر مى شود!در شرح زندگى پرماجراى يوسف،اين پيامبر بزرگ الهى به اينجا رسيديم كه سر انجام پاكدامنى او بر همه ثابت شد و حتى دشمنانش به پاكيش شهادت دادند،و ثابت شد كه تنها گناه او كه به خاطر آن،وى را به زندان افكندند چيزى جز پاكدامنى و تقوا و پرهيزكارى نبوده است.

در ضمن معلوم شد اين زندانى بى گناه كانونى است از علم و آگاهى و هوشيارى،و استعداد مديريت در يك سطح بسيار عالى.

در دنبال اين ماجرا،قرآن مى گويد:«و ملك دستور داد او را نزد من آوريد،تا او را مشاور و نمايندۀ مخصوص خود سازم»و از علم و دانش و مديريت او براى حل مشكلاتم كمك گيرم .

(وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي)

نمايندۀ ويژۀ«ملك»وارد زندان شد و به ديدار يوسف شتافت و اظهار داشت كه او علاقۀ شديدى به تو پيدا كرده است برخيز تا نزد او برويم.

يوسف به نزد ملك آمد و با او به گفتگو نشست؛«هنگامى كه ملك با وى گفتگو كرد(و سخنان پرمغز و پرمايۀ يوسف را كه از علم و هوش و درايت فوق العاده اى حكايت مى كرد شنيد،بيش از پيش شيفته و دلباختۀ او شد و)گفت:

تو امروز نزد ما داراى منزلت عالى و اختيارات وسيع هستى و مورد اعتماد و وثوق ما خواهى بود» .

(فَلَمّا كَلَّمَهُ قالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ أَمِينٌ)

آيه 55

(آيه 55)تو باید امروز در این کشور،مصدر کار های مهم باشی و بر اصلاح امور همت کنی،یوسف پیشنهاد کرد،خزانه داری کشور مصر باشد و «گفت:مرا در رأس خزانه داری این سرزمین قرار ده چرا که من هم حافظ و نگهدار خوبی هستم

ص: 429

و هم به اسرار اين كار واقفم» .

(قالَ اجْعَلْنِي عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ)

يوسف مى دانست يك ريشۀ مهم نابسامانيهاى آن جامعه مملو از ظلم و ستم در مسائل اقتصاديش نهفته است،اكنون كه آنها به حكم اجبار به سراغ او آمده اند،چه بهتر كه نبض اقتصاد كشور مصر،مخصوصا مسائل كشاورزى را در دست گيرد و به يارى مستضعفان بشتابد،از تبعيضها تا آنجا كه قدرت دارد بكاهد،حق مظلومان را از ظالمان بگيرد،و به وضع بى سر و سامان آن كشور پهناور سامان بخشد.

ضمنا تعبير دليل بر اهميت«مديريت»در كنار«امانت» است؛و نشان مى دهد كه پاكى و امانت به تنهايى براى پذيرش يك پست حساس اجتماعى كافى نيست بلكه علاوه بر آن آگاهى و تخصص و مديريت نيز لازم است.

«إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ»

آيه 56

(آيه 56)به هر حال حال،خداوند در اينجا مى گويد:«و اين چنين ما يوسف را بر سرزمين مصر،مسلط ساختيم كه هرگونه مى خواست در آن تصرف مى كرد» . (وَ كَذلِكَ مَكَّنّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ)

آرى«ما رحمت خويش و نعمتهاى مادى و معنوى را به هر كس بخواهيم و شايسته بدانيم مى بخشيم» .

(نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ)

«و ما هرگز پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهيم كرد» .

(وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ)

و اگر هم به طول انجامد سر انجام آنچه را شايستۀ آن بوده اند به آنها خواهيم داد كه در پيشگاه ما هيچ كار نيكى به دست فراموشى سپرده نمى شود.

آيه 57

(آيه 57)ولى مهم اين است كه تنها به پاداش دنيا قناعت نخواهيم كرد «و پاداشى كه در آخرت به آنها خواهد رسيد بهتر و شايسته تر است براى كسانى كه ايمان آوردند و تقوا پيشه كردند» . (وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ).

آيه 58

(آيه 58)پیشنهاد تازهٔ یوسف به برادران:سرانجام همان گونه که پیش بینی می شد،هسف سال پی در پی وضع کشاورزی مصر بر اثر بارانهای پر برکت و فراوانی آب نیل کاملاً رضایت بخش بود،و یوسف دستور داد مردم مقدار مورد نیاز خود را

ص: 430

از محصول بردارند و بقيه را به حكومت بفروشند و به اين ترتيب،انبارها و مخازن از آذوقه پر شد.

اين هفت سال پربركت و وفور نعمت گذشت،و قحطى و خشكسالى چهرۀ عبوس خود را نشان داد،و آنچنان آسمان بر زمين بخيل شد كه زرع و نخيل لب تر نكردند،و مردم از نظر آذوقه در مضيقه افتادند و يوسف نيز تحت برنامه و نظم خاصى كه توأم با آينده نگرى بود غلّه به آنها مى فروخت و نيازشان را به صورت عادلانه اى تأمين مى كرد.

اين خشكسالى منحصر به سرزمين مصر نبود،به كشورهاى اطراف نيز سرايت كرد،و مردم«فلسطين»و سرزمين«كنعان»را كه در شمال شرقى مصر قرار داشتند فرا گرفت،و«خاندان يعقوب»كه در اين سرزمين زندگى مى كردند نيز به مشكل كمبود آذوقه گرفتار شدند،و به همين دليل يعقوب تصميم گرفت،فرزندان خود را به استثناى«بنيامين»كه به جاى يوسف نزد پدر ماند راهى مصر كند.

آنها با كاروانى كه به مصر مى رفت به سوى اين سرزمين حركت كردند و به گفتۀ بعضى پس از 18 روز راهپيمايى وارد مصر شدند.

طبق تواريخ،افراد خارجى به هنگام ورود به مصر بايد خود را معرفى مى كردند تا مأمورين به اطلاع يوسف برسانند،هنگامى كه مأمورين گزارش كاروان فلسطين را دادند،يوسف در ميان درخواست كنندگان غلات نام برادران خود را ديد،و آنها را شناخت و دستور داد،بدون آن كه كسى بفهمد آنان برادر وى هستند احضار شوند و آن چنانكه قرآن مى گويد:«و برادران يوسف آمدند و بر او وارد شدند او آنها را شناخت،ولى آنها وى را نشناختند» .

(وَ جاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ)

آنها حق داشتند يوسف را نشناسند،زيرا از يك سو سى تا چهل سال از روزى كه او را در چاه انداخته بودند تا روزى كه به مصر آمدند گذشته بود،و از سويى ديگر،آنها هرگز چنين احتمالى را نمى دادند كه برادرشان عزيز مصر شده باشد.اصلا احتمال حيات يوسف پس از آن ماجرا در نظر آنها بسيار بعيد بود.

ص: 431

به هر حال آنها غلّۀ مورد نياز خود را خريدارى كردند.

آيه 59

(آيه 59)يوسف برادران را مورد لطف و محبت فراوان قرار داد،و در گفتگو را با آنها باز كرد،برادران گفتند:ما،ده برادر از فرزندان يعقوب هستيم،و او نيز فرزند زادۀ ابراهيم خليل پيامبر بزرگ خداست،اگر پدر ما را مى شناختى احترام بيشترى مى كردى،ما پدر پيرى داريم كه از پيامبران الهى است،ولى اندوه عميقى سراسر وجود او را در بر گرفته! يوسف فورا پرسيد:اين همه اندوه چرا؟ گفتند:او پسرى داشت،كه بسيار مورد علاقه اش بود و از نظر سن از ما كوچكتر بود،روزى همراه ما براى شكار و تفريح به صحرا آمد،و ما از او غافل مانديم و گرگ او را دريد!و از آن روز تاكنون،پدر براى او گريان و غمگين است.

بعضى از مفسران چنين نقل كرده اند كه عادت يوسف اين بود كه به هر كس يك بار شتر غلّه بيشتر نمى فروخت،و چون برادران يوسف،ده نفر بودند،ده بار غلّه به آنها داد،آنها گفتند:ما پدر پيرى داريم كه به خاطر شدت اندوه نمى تواند مسافرت كند و برادر كوچكى كه براى خدمت و انس،نزد او مانده است،سهميه اى هم براى آن دو به ما مرحمت كن.

يوسف دستور داد و بار ديگر بر آن افزودند،سپس رو كرد به آنها و گفت:در سفر آينده برادر كوچك را به عنوان نشانه همراه خود بياوريد.

در اينجا قرآن مى گويد:«و هنگامى كه(يوسف)بارهاى آنها را آماده ساخت به آنها گفت:آن برادرى را كه از پدر داريد نزد من بياوريد» .

(وَ لَمّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ)

سپس اضافه كرد:«آيا نمى بينيد،حق پيمانه را ادا مى كنم،و من بهترين ميزبانها هستم»؟ .

(أَ لا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَ أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ).

آيه 60

(آيه 60)و به دنبال این تشویق و اظهار محبت،آنها را با این سخن تهدید کرد که«اگر آن برادر را نزد من نیاورد،نه کیل و غلّه ای نزد من خواهید داشت،و نه اصلاً به من نزدیک شوید»(فَاِن لَم تَاتُونی بِه فَلاکَیلَ لَکُم عِندی وَلا تَقرَبُونِ).

ص: 432

يوسف مى خواست به هر ترتيبى شده«بنيامين»را نزد خود آورد،گاهى از طريق اظهار محبت و گاهى از طريق تهديد وارد مى شد،ضمنا از اين تعبيرات روشن مى شود كه خريد و فروش غلات در مصر از طريق وزن نبود بلكه به وسيلۀ پيمانه بود و نيز روشن مى شود كه يوسف به تمام معنى ميهمان نواز بود.

آيه 61

(آيه 61)برادران در پاسخ او«گفتند:ما با پدرش گفتگو مى كنيم(و سعى خواهيم كرد موافقت او را جلب كنيم)و ما اين كار را خواهيم كرد» . (قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَ إِنّا لَفاعِلُونَ)

آنها يقين داشتند،مى توانند از اين نظر در پدر نفوذ كنند و موافقتش را جلب نمايند و بايد چنين باشد،جايى كه آنها توانستند يوسف را با اصرار و الحاح از دست پدر در آورند چگونه نمى توانند بنيامين را از او جدا سازند؟

آيه 62

(آيه 62)در اينجا يوسف براى اين كه عواطف آنها را به سوى خود بيشتر جلب كند و اطمينان كافى به آنها بدهد،«به كارگزارانش گفت:وجوهى را كه آنها (برادران)در برابر غلّه پرداخته اند(دور از چشم آنها)دربارهايشان بگذاريد،تا به هنگامى كه به خانوادۀ خود بازگشتند(و بارها را گشودند)آن را بشناسند تا شايد بار ديگر به مصر بازگردند» . (وَ قالَ لِفِتْيانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِي رِحالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَها إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ)

چرا يوسف خود را به برادران معرفى نكرد؟

نخستين سؤالى كه در ارتباط با آيات فوق پيش مى آيد اين است كه چگونه يوسف خود را به برادران معرفى نكرد،تا زودتر او را بشناسد و به سوى پدر بازگردند،و او را از غم و اندوه جانكاه فراق يوسف درآورند؟ بسيارى از مفسران به پاسخ اين سؤال پرداخته اند و جوابهايى ذكر كرده اند كه به نظر مى رسد بهترين آنها اين است كه يوسف چنين اجازه اى را از طرف پروردگار نداشت،زيرا ماجراى فراق يوسف گذشته از جهات ديگر صحنۀ آزمايش و ميدان امتحانى بود براى يعقوب و مى بايست دوران اين آزمايش به فرمان پروردگار به آخر برسد،و قبل از آن يوسف مجاز نبود خبر دهد.

ص: 433

به علاوه اگر يوسف بلافاصله خود را به برادران معرفى مى كرد،ممكن بود عكس العملهاى نامطلوبى داشته باشد از جمله اين كه آنها چنان گرفتار وحشت شوند كه ديگر به سوى او بازنگردند،به خاطر اين كه احتمال مى دادند يوسف انتقام گذشته را از آنها بگيرد.

آيه 63

(آيه 63)سر انجام موافقت پدر جلب شد!برادران يوسف با دست پر و خوشحالى فراوان به كنعان بازگشتند،ولى در فكر آينده بودند كه اگر پدر با فرستادن برادر كوچك(بنيامين)موافقت نكند،عزيز مصر آنها را نخواهد پذيرفت و سهميه اى به آنها نخواهد داد.

لذا قرآن مى گويد:«هنگامى كه آنها به سوى پدر بازگشتند گفتند:پدر! دستور داده شده است كه در آينده(سهميه اى به ما ندهند و)كيل و پيمانه اى براى ما نكنند» .

(فَلَمّا رَجَعُوا إِلى أَبِيهِمْ قالُوا يا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ)

«اكنون كه چنين است برادرمان را با ما بفرست تا بتوانيم كيل و پيمانه اى دريافت داريم» .

(فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَكْتَلْ)

«و مطمئن باش كه او را حفظ خواهيم كرد» .

(وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ)

آيه 64

(آيه 64)پدر كه هرگز خاطره يوسف را فراموش نمى كرد از شنيدن اين سخن ناراحت و نگران شد،رو به آنها كرده«گفت:آيا من نسبت به اين(برادر)به شما اطمينان كنم همان گونه كه نسبت به برادرش(يوسف)در گذشته به شما اطمينان كردم» . (قالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلاّ كَما أَمِنْتُكُمْ عَلى أَخِيهِ مِنْ قَبْلُ)

سپس اضافه كرد:«در هر حال خداوند بهترين حافظ و ارحم الراحمين است» .

(فَاللّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّاحِمِينَ)

آيه 65

(آيه 65)سپس برادرها«هنگامى كه متاع خود را گشودند ديدند سرمايۀ آنها،به آنها بازگردانده شده»!و تمام آنچه را به عنوان بهاى غلّه،به عزيز مصر پرداخته بودند،در درون بارهاست! . (وَ لَمّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ)

آنها كه اين موضوع را سندى قاطع بر گفتار خود مى يافتند،نزد پدر آمدند

ص: 434

«گفتند:پدر جان!ما ديگر بيش از اين چه مى خواهيم؟اين سرمايۀ ماست كه به ما باز پس گردانده شده است» .

(قالُوا يا أَبانا ما نَبْغِي هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَيْنا)

پدر جان!ديگر جاى درنگ نيست،برادرمان را با ما بفرست«ما براى خانوادۀ خود مواد غذايى خواهيم آورد» .

(وَ نَمِيرُ أَهْلَنا)

«و در حفظ برادر خواهيم كوشيد» .

(وَ نَحْفَظُ أَخانا)

«و يك بار شتر هم(به خاطر او)خواهيم افزود» .

(وَ نَزْدادُ كَيْلَ بَعِيرٍ)

«و اين كار(براى عزيز مصر،اين مرد بزرگوار و سخاوتمندى كه ما ديديم)كار ساده و آسانى است» .

(ذلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ)

آيه 66

(آيه 66)ولى يعقوب با تمام اين احوال،راضى به فرستادن فرزندش بنيامين با آنها نبود،و از طرفى اصرار آنها كه با منطق روشنى همراه بود،او را وادار مى كرد كه در برابر اين پيشنهاد تسليم شود،سر انجام راه چاره را در اين ديد كه نسبت به فرستادن فرزند،موافقت مشروط كند،لذا به آنها چنين«گفت:من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا پيمان مؤكد الهى بدهيد كه او را حتما نزد من خواهيد آورد مگر اين كه(بر اثر مرگ و يا عوامل ديگر)قدرت از شما سلب شود» . (قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلاّ أَنْ يُحاطَ بِكُمْ)

منظور از (وثيقۀ الهى)همان عهد و پيمان و سوگندى بوده كه با نام خداوند همراه است.

«مَوْثِقاً مِنَ اللّهِ»

به هر حال برادران يوسف پيشنهاد پدر را پذيرفتند،«و هنگامى كه عهد و پيمان خود را در اختيار پدر گذاشتند(يعقوب)گفت:خداوند شاهد و ناظر و حافظ آن است كه ما مى گوييم» .

(فَلَمّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قالَ اللّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ).

آيه 67

(آيه 67)سرانجام برادران یوسف پس از جلب موافقت پدر،برادر کوچک را با خود همراهی کردند و برای دومین بار آمادهٔ حرکت به سوی مصر شدند،در اینجا پدر،نصیحت و سفارشی به آنها کرد«و گفت:فرزندانم!شما از یک در وارد نشوید،بلکه از درهای مختلف وارد شوید»(وَقالَ یا بَنِیَّ لا تَدخُلُوا مِن بابٍ واحِدٍ وَادخُلُوا مِن اَبوابٍ مُتَفَرَّقَةٍ).تا مورد حسد و سعادت حسودان قرار نگیرید.

ص: 435

و اضافه كرد«من با اين دستور نمى توانم حادثه اى را كه از سوى خدا حتمى است از شما برطرف سازم» .

(وَ ما أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ شَيْءٍ)

و در پايان گفت:«حكم و فرمان از آن خداست» .

(إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ)

«بر او توكل كرده ام» .

(عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ)

و«همۀ متوكلان بايد بر او توكل كنند»و از او استمداد بجويند و كار خود را به او واگذارند .

(وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ)

آيه 68

(آيه 68)برادران حركت كردند و پس از پيمودن راه طولانى ميان كنعان و مصر،وارد سرزمين مصر شدند«و هنگامى كه طبق آنچه پدر به آنها امر كرده بود (از راههاى مختلف)وارد مصر شدند اين كار هيچ حادثۀ الهى را نمى توانست از آنها دور سازد» . (وَ لَمّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ ما كانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ شَيْءٍ)

بلكه تنها فايده اش اين بود«كه حاجتى در دل يعقوب بود كه از اين طريق انجام مى شد» .

(إِلاّ حاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضاها)

اشاره به اين كه تنها اثرش تسكين خاطر پدر و آرامش قلب او بود،چرا كه او از همۀ فرزندان خود دور بود،و شب و روز در فكر آنها و يوسف بود،و از گزند حوادث و حسد حسودان و بدخواهان بر آنها مى ترسيد،و همين اندازه كه اطمينان داشت آنها دستوراتش را به كار مى بندند دلخوش بود.

سپس قرآن يعقوب را با اين جمله مدح و توصيف مى كند كه:«او از طريق تعليمى كه ما به او داديم،علم و آگاهى داشت،در حالى كه اكثر مردم نمى دانند» .

(وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ)

آيه 69

(آيه 69)طرحى براى نگهدارى برادر:سر انجام برادران بر يوسف وارد شدند،و به او اعلام داشتند كه دستور تو را به كار بستيم و با اين كه پدر در آغاز موافق فرستادن برادر كوچك،با ما نبود با اصرار او را راضى ساختيم،تا بدانى ما به گفته و عهد خود وفاداريم.

يوسف،آنها را با احترام و اكرام تمام پذيرفت،و به ميهمانى خويش دعوت كرد،دستور داد هر دو نفر در كنار سفره يا طبق غذا قرار گيرند،آنها چنين

ص: 436

كردند،در اين هنگام«بنيامين»كه تنها مانده بود گريه را سر داد و گفت:اگر برادرم يوسف زنده بود،مرا با خود بر سر يك سفره مى نشاند،چرا كه از يك پدر و مادر بوديم.

يوسف رو به آنها كرد و گفت:مثل اين كه برادر كوچكتان تنها مانده است؟ من براى رفع تنهائيش او را با خودم بر سر يك سفره مى نشانم! سپس دستور داد براى هر دو نفر يك اتاق خواب مهيا كردند،باز«بنيامين» تنها ماند،يوسف گفت:او را نزد من بفرستيد،در اين هنگام يوسف برادرش را نزد خود جاى داد،اما ديد او بسيار ناراحت و نگران است و دائما به ياد برادر از دسته رفته اش يوسف مى باشد،در اينجا پيمانۀ صبر يوسف لبريز شد و پرده از روى حقيقت برداشت،چنانكه قرآن مى گويد:«هنگامى كه وارد بر يوسف شدند او برادرش را نزد خود جاى داد و گفت:من همان برادرت يوسفم،غم مخور و اندوه به خويش راه مده و از كارهايى كه اينها مى كنند نگران مباش»! .

(وَ لَمّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ)

منظور از كارهاى برادران كه«بنيامين»را ناراحت مى كرده است، بى مهرى هايى است كه نسبت به او و يوسف داشتند،و نقشه هايى كه براى طرد آنها از خانواده كشيدند.

آيه 70

(آيه 70)در اين هنگام طبق بعضى از روايات،يوسف به برادرش بنيامين گفت:آيا دوست دارى نزد من بمانى؟او گفت آرى ولى برادرانم هرگز راضى نخواهند شد.يوسف گفت:غصه مخور من نقشه اى مى كشم كه آنها ناچار شوند تو را نزد من بگذارند،«سپس هنگامى كه بارهاى غلات را براى برادران آماده ساخت پيمانۀ گران قيمت مخصوص را،درون بار برادرش بنيامين گذاشت چون براى هر كدام بارى از غلّه مى داد . (فَلَمّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ)

البته اين كار در خفا انجام گرفت،و شايد تنها يك نفر از مأموران،بيشتر از آن آگاه نشد،در اين هنگام مأموران كيل مواد غذايى مشاهده كردند كه اثرى از پيمانۀ مخصوص و گران قيمت نيست،در حالى كه قبلا در دست آنها بود:لذا همين كه

ص: 437

قافله آمادۀ حركت شد،«ندا دهنده اى فرياد زد:اى اهل قافله!شما سارق هستيد»! .

(ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ)

برادران يوسف كه اين جمله را شنيدند،سخت تكان خوردند و وحشت كردند،چرا كه هرگز چنين احتمالى به ذهنشان راه نمى يافت كه بعد از اين همه احترام و اكرام،متهم به سرقت شوند!

آيه 71

(آيه 71)لذا«رو به آنها كردند و گفتند:مگر چه چيز گم كرده ايد»؟ . (قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ)

آيه 72

(آيه 72)«گفتند:ما پيمانۀ سلطان را گم كرده ايم»و نسبت به شما ظنين هستيم (قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِكِ).

و از آنجا كه پيمانه،گران قيمت و مورد علاقۀ ملك بوده است،«هر كس آن را بيابد و بياورد،يك بار شتر به او جايزه خواهيم داد» .

(وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ)

سپس گويندۀ اين سخن براى تأكيد بيشتر گفت:«و من شخصا اين جايزه را تضمين مى كنم» .

(وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ)

آيه 73

(آيه 73)برادران كه سخت از شنيدن اين سخن نگران و دستپاچه شدند، و نمى دانستند جريان چيست؟رو به آنها كرده«گفتند:به خدا سوگند شما مى دانيد ما نيامده ايم در اينجا فساد كنيم و ما هيچ گاه سارق نبوده ايم» . (قالُوا تَاللّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَ ما كُنّا سارِقِينَ)

آيه 74

(آيه 74)در اين هنگام مأموران رو به آنها كرده«گفتند:اگر شما دروغ بگوييد جزايش چيست؟» . (قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ كُنْتُمْ كاذِبِينَ)

آيه 75

(آيه 75)و آنها در پاسخ«گفتند:جزايش اين است كه هر كس پيمانۀ ملك، در بار او پيدا شود خودش را،توقيف كنيد و به جاى آن برداريد» . (قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ)

«آرى ما اين چنين ستمكاران را كيفر مى دهيم» .

(كَذلِكَ نَجْزِي الظّالِمِينَ).

آيه 75

(آيه 75)در این هنگام یوسف دستور داد که بارهای آنها را بگشایند و یک یک بازرسی کنند،منتها برای این که طرح و نقشهٔ اصلی یوسف معلوم نشود،

ص: 438

«نخست بارهاى ديگران را قبل از بار برادرش(بنيامين)بازرسى كرد و سپس پيمانۀ مخصوص را از بار برادرش بيرون آورد» .

(فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِيهِ)

همين كه پيمانه در بار بنيامين پيدا شد،دهان برادران از تعجب باز ماند، گويى كوهى از غم و اندوه بر آنان فرود آمد.از يك سو برادر آنها ظاهرا مرتكب چنين سرقتى شده و مايۀ سرشكستگى آنهاست،و از سوى ديگر موقعيت آنها را نزد عزيز مصر به خطر مى اندازد،و از همه اينها گذشته پاسخ پدر را چه بگويند؟ چگونه او باور مى كند كه برادران تقصيرى در اين زمينه نداشته اند؟ سپس قرآن چنين اضافه مى كند كه:«ما اين گونه براى يوسف،طرح ريختيم» .تا برادر خود را به گونه اى كه برادران ديگر نتوانند مقاومت كنند نزد خود نگاه دارد.

(كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ)

مسألۀ مهم اينجاست كه اگر يوسف مى خواست طبق قوانين مصر با برادرش بنيامين رفتار كند مى بايست او را مضروب سازد و به زندان بيفكند.لذا قبلا از برادران اعتراف گرفت كه اگر شما دست به سرقت زده باشيد،كيفرش نزد شما چيست؟آنها هم طبق سنتى كه داشتند پاسخ دادند كه در محيط ما شخص سارق را در برابر سرقتى كه كرده بر مى دارند،و يوسف طبق همين برنامه با آنها رفتار كرد، چرا كه يكى از طرق كيفر مجرم آن است كه او را طبق قانون و سنت خودش كيفر دهند.

به همين جهت قرآن مى گويد:«يوسف نمى توانست برادرش را طبق آيين ملك مصر بر دارد»و نزد خود نگهدارد .

(ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ)

سپس به عنوان يك استثناء مى فرمايد:«مگر اين كه خداوند بخواهد: .

(إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ)

اشاره به اين كه:اين كارى كه يوسف انجام داد و با برادران همانند سنت خودشان رفتار كرد طبق فرمان الهى بود،و نقشه اى بود براى حفظ برادر،و تكميل آزمايش پدرش يعقوب،و آزمايش برادران ديگر!

ص: 439

و در پايان اضافه مى كند:«ما درجات هر كس را بخواهيم بالا مى بريم» .درجات كسانى كه شايسته باشند و همچون يوسف از بوتۀ امتحانات،سالم به در آيند.

(نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ)

«و در هر حال برتر از هر صاحب علمى عالمى است»يعنى خدا، .

(وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ)

و هم او بود كه طرح اين نقشه را به يوسف الهام كرده بود.

آيه 77

(آيه 77)برادران سر انجام باور كردند كه برادرشان«بنيامين»دست به سرقت زشت و شومى زده است،و سابقۀ آنها را نزد عزيز مصر بكلى خراب كرده است و لذا براى اين كه خود را تبرئه كنند«گفتند:اگر او[ بنيامين]دزدى كند (چيز عجيبى نيست،چرا كه)برادرش(يوسف)نيز قبلا مرتكب دزدى شده است» كه هر دو از يك پدر و مادرند و حساب آنها از ما كه از مادر ديگرى هستيم جدا است! . (قالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ)

يوسف از شنيدن اين سخن سخت ناراحت شد و«آن را در دل مكتوم داشت،و براى آنها آشكار نساخت» .

(فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ)

چرا كه او مى دانست آنها با اين سخن،مرتكب تهمت بزرگى شده اند،ولى با پاسخ آنها نپرداخت،همين اندازه سر بسته به آنها«گفت:«شما(از ديدگاه من،)از نظر منزلت بدترين مردميد» .

(قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً)

سپس افزود:«و خداوند از آنچه توصيف مى كنيد،آگاهتر است» .ط

(وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ).

آيه 78

(آيه 78)هنگامی که برادران دیدند برادر کوچیکشان بنیامین طبق قانونی که خودشان آن را پذیرفته اند می بایست نزد عزیز مصر بماند و از سوی دیگر با پدر پیمان بسته اند که حدّاکثر کوشش خود را در حفظ و بازگرداندن بنیامین به خرج دهند،رو به سوی یوسف که هنوز برای آنها ناشناخته بود کردند و«گفتند:ای عزیز مصر!و ای زمامدار بزرگوار،او پدری دارد پیر و سالخورده(که قدرت بر تحمل فراق او را ندارد ما طبق اصرار تو او را از پدر جدا کردیم و او از ما پیمان مؤکد گرفته

ص: 440

كه به هر قيمتى هست،او را بازگردانيم،بيا بزرگوارى كن)و يكى از ما را به جاى او بگير» .

(قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ)

«چرا كه ما تو را از نيكوكاران مى بينيم» .و اين اولين بار نيست كه نسبت به ما محبت فرمودى بيا و محبت خود را با اين كار تكميل فرما.

(إِنّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ)

آيه 79

(آيه 79)يوسف اين پيشنهاد را شديدا نفى كرد و«گفت:پناه بر خدا (چگونه ممكن است)ما كسى را جز آن كس كه متاع خود را نزد او يافته ايم بگيريم» هرگز شنيده ايد آدم با انصافى،بى گناهى را به جرم ديگرى مجازات كند؟ . (قالَ مَعاذَ اللّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاّ مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ)

«اگر چنين كنيم مسلما ظالم خواهيم بود» .

(إِنّا إِذاً لَظالِمُونَ)

قابل توجه اين كه يوسف در اين گفتار خود هيچ گونه نسبت سرقت به برادر نمى دهد بلكه از او تعبير مى كند به كسى كه متاع خود را نزد او يافته ايم،و اين دليل بر آن است كه او دقيقا توجه داشت كه در زندگى هرگز خلاف نگويد.

آيه 80

(آيه 80)برادران سر افكنده به سوى پدر بازگشتند:برادران آخرين تلاش و كوشش خود را براى نجات بنيامين كردند،ولى تمام راهها را به روى خود بسته ديدند.

لذا مأيوس شدند و تصميم به مراجعت به كنعان و گفتن ماجرا براى پدر را گرفتند،قرآن مى گويد:«هنگامى كه آنها(از عزيز مصر يا از نجات برادر)مأيوس شدند به گوشه اى آمدند و خود را از دگران جدا ساختند و به نجوا و سخنان در گوشى پرداختند» .

(فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا)

به هر حال،«برادر بزرگتر(در آن جلسۀ خصوصى به آنها)گفت:مگر نمى دانيد كه پدرتان از شما پيمان الهى گرفته است»كه بنيامين را به هر قيمتى كه ممكن است بازگردانيد .

(قالَ كَبِيرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللّهِ)

و شما همان كسانى هستيد كه:«پيش از اين نيز در بارۀ يوسف،كوتاهى

ص: 441

كرديد»و سابقۀ خود را نزد پدر بد نموديد

(وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ).

«حال كه چنين است،من از جاى خود-يا از سرزمين مصر-حركت نمى كنم (و به اصطلاح در اينجا متحصن مى شوم)مگر اين كه پدرم به من اجازه دهد،و يا خداوند فرمانى در بارۀ من صادر كند كه او بهترين حاكمان است» .

(فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللّهُ لِي وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ)

منظور از اين فرمان،يا فرمان مرگ است و يا راه چاره اى است كه خداوند پيش بياورد و يا عذر موجهى كه نزد پدر بطور قطع پذيرفته باشد.

آيه 81

(آيه 81)سپس برادر بزرگتر به ساير برادران دستور داد كه«شما به سوى پدر بازگرديد و بگوييد:پدر!فرزندت دست به دزدى زد»! . (ارْجِعُوا إِلى أَبِيكُمْ فَقُولُوا يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ)

«و اين شهادتى را كه ما مى دهيم به همان مقدارى است كه ما آگاه شديم» .

(وَ ما شَهِدْنا إِلاّ بِما عَلِمْنا)

همين اندازه ما ديديم پيمانۀ ملك را از بار برادرمان خارج ساختند،كه نشان مى داد او مرتكب سرقت شده است،و اما باطن امر با خداست.

«و ما از غيب خبر نداشتيم» .

(وَ ما كُنّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ)

آيه 82

(آيه 82)سپس براى اينكه هرگونه سوء ظن را از پدر دور سازند و او را مطمئن كنند كه جريان امر همين بوده،نه كم و نه زياد،گفتند:«براى تحقيق بيشتر از شهرى كه ما در آن بوديم سؤال كن» . (وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنّا فِيها)

«و همچنين از قافله اى كه با آن قافله به سوى تو آمديم»و طبعا افرادى از سرزمين كنعان و از كسانى كه تو بشناسى در آن وجود دارد،مى توانى حقيقت حال را بپرس .

(وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنا فِيها)

و به هر حال«مطمئن باش كه ما در گفتار خود صادقيم و جز حقيقت چيزى نمى گوييم» .

(وَ إِنّا لَصادِقُونَ)

از مجموع اين سخن استفاده مى شود كه مسألۀ سرقت بنيامين در مصر پيچيده بوده كه كاروانى از كنعان به آن سرزمين آمده و از ميان آنها يك نفر قصد

ص: 442

داشته است پيمانۀ ملك را با خود ببرد كه مأموران ملك به موقع رسيده اند و پيمانه را گرفته و شخص او را بازداشت كرده اند.

آيه 83

(آيه 83)برادران از مصر حركت كردند در حالى كه برادر بزرگتر و كوچكتر را در آنجا گذاردند،و با حال پريشان و نزار به كنعان بازگشتند و به خدمت پدر شتافتند،پدر كه آثار غم و اندوه را در بازگشت از اين سفر-به عكس سفر سابق-بر چهره هاى آنها مشاهده كرد فهميد آنها حامل خبر ناگوارى هستند،بخصوص اين كه اثرى از«بن يامين»و برادر بزرگتر در ميان آنها نبود،و هنگامى كه برادران جريان حادثه را بى كم و كاست،شرح دادند يعقوب برآشفت،رو به سوى آنها كرده«گفت:

هوسهاى نفسانى شما،مسأله را در نظرتان چنين منعكس ساخته و تزيين داده است»! .

(قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً)

سپس يعقوب به خويشتن بازگشت و گفت:من زمام صبر را از دست نمى دهم و«شكيبايى نيكو خالى از كفران مى كنم» .

(فَصَبْرٌ جَمِيلٌ)

«اميدوارم خداوند همۀ آنها(يوسف و بن يامين و فرزند بزرگم)را به من بازگرداند» .

(عَسَى اللّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعاً)

«چرا كه او دانا و حكيم است» .

(إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ)

از درون دل همه آگاه است و از همۀ حوادثى كه گذشته و مى گذرد با خبر؛به علاوه او حكيم است و هيچ كارى را بدون حساب نمى كند.

آيه 84

(آيه 84)در اين حال غم و اندوهى سراسر وجود يعقوب را فرا گرفت و جاى خالى بن يامين همان فرزندى كه مايۀ تسلى خاطر او بود،وى را به ياد يوسف عزيزش افكند،به ياد دورانى كه اين فرزند برومند با ايمان باهوش زيبا در آغوشش بود و استشمام بوى او هر لحظه زندگى و حيات تازه اى به پدر مى بخشيد، اما امروز نه تنها اثرى از او نيست بلكه جانشين او بن يامين نيز به سرنوشت دردناك و مبهمى همانند او گرفتار شده است،«در اين هنگام روى از فرزندان برتافت و گفت:وا اسفا بر يوسف»! . (وَ تَوَلّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى عَلى يُوسُفَ)

اين حزن و اندوه مضاعف،سيلاب اشك را،بى اختيار از چشم يعقوب

ص: 443

جارى مى ساخت تا آن حد كه«چشمان او از اين اندوه سفيد و نابينا شد» .

(وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ)

و اما با اين حال سعى مى كرد،خود را كنترل كند و خشم را فرو بنشاند و سخنى برخلاف رضاى حق نگويد«او مرد با حوصله و بر خشم خويش مسلّط بود» .

(فَهُوَ كَظِيمٌ)

آيه 85

(آيه 85)برادران كه از مجموع اين جريانها،سخت ناراحت شده بودند، از يك سو وجدانشان به خاطر داستان يوسف معذب بود،و از سوى ديگر به خاطر بن يامين خود را در آستانۀ امتحان جديدى مى ديدند،و از سوى سوم نگرانى مضاعف پدر بر آنها،سخت و سنگين بود،با ناراحتى و بى حوصلگى،به پدر«گفتند:به خدا سوگند تو آنقدر ياد يوسف مى كنى تا در آستانۀ مرگ قرار گيرى يا هلاك گردى» . (قالُوا تَاللّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ)

آيه 86

(آيه 86)اما پير كنعان آن پيامبر روشن ضمير در پاسخ آنها«گفت:(من شكايتم را به شما نياوردم كه چنين مى گوييد)من غم و اندوهم را نزد خدا مى برم و به او شكايت مى آورم» . (قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللّهِ)

«و از خدايم(لطف ها و كرامت ها و)چيزهايى سراغ دارم كه شما نمى دانيد» .

(وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ)

آيه 87

(آيه 87)بكوشيد و مأيوس نشويد كه يأس نشانۀ كفر است»قحطى در مصر و اطرافش از جمله كنعان بيداد مى كرد،دگر بار يعقوب فرزندان را دستور به حركت كردن به سوى مصر و تأمين مواد غذايى مى دهد،ولى اين بار در سرلوحۀ خواسته هايش جستجو از يوسف و برادرش بن يامين را قرار مى دهد و مى گويد:

«فرزندانم برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد»

(يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ).

و از آنجا كه فرزندان تقريبا اطمينان داشتند كه يوسفى در كار نمانده،و از اين توصيه و تأكيد پدر تعجب مى كردند،يعقوب به آنها گوشزد مى كند:«از رحمت

ص: 444

الهى هيچ گاه مأيوس نشويد»كه قدرت او مافوق همۀ مشكلات و سختيهاست .

(وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّهِ)

«چرا كه جز كافران بى ايمان(كه از قدرت خدا بى خبرند)از رحمتش مأيوس نمى شوند» .

(إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ)

آيه 88

(آيه 88)به هر حال فرزندان يعقوب بارها را بستند و روانۀ مصر شدند و اين سومين مرتبه است كه آنها به اين سرزمين پرحادثه وارد مى شوند.

در اين سفر بر خلاف سفرهاى گذشته يك نوع احساس شرمندگى روح آنها را آزار مى دهد،چرا كه سابقۀ آنها در مصر و نزد عزيز،سخت آسيب ديده،و شايد بعضى آنها را به عنوان«گروه سارقان كنعان»بشناسند،تنها چيزى كه در ميان انبوه اين مشكلات و ناراحتيهاى جانفرسا مايۀ تسلى خاطر آنهاست،همان جملۀ اخير پدر است كه مى فرمود:از رحمت خدا مأيوس نباشيد كه هر مشكلى براى او سهل و آسان است.

«پس هنگامى كه آنها وارد بر يوسف شدند،(با نهايت ناراحتى رو به سوى او كردند و)گفتند:اى عزيز!ما و خاندان ما را قحطى و ناراحتى و بلا فراگرفته است» .

(فَلَمّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ)

«و تنها متاع كم و بى ارزشى همراه آورده ايم» .

(وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ)

اما با اين حال به كرم و بزرگوارى تو تكيه كرده ايم«و انتظار داريم كه پيمانۀ ما را بطور كامل وفا كنى» .

(فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ)

و در اين كار«بر ما منت گذار و تصدق كن» .

(وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا)

و پاداش خود را از ما مگير،بلكه از خدايت بگير«چرا كه خداوند كريمان و متصدقان را پاداش خير مى دهد» .

(إِنَّ اللّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ)

جالب اين كه برادران يوسف،با اين كه پدر تأكيد داشت در بارۀ يوسف و برادرش به جستجو برخيزيد به اين گفتار چندان توجه نكردند،و نخست از عزيز مصر تقاضاى مواد غذايى نمودند،شايد چندان اميدى به پيدا شدن يوسف نداشتند،و يا فكر كردند تقاضاى آزاد ساختن برادر را تحت الشعاع نمايند تا تأثير

ص: 445

بيشترى در عزيز مصر داشته باشد.

در روايات مى خوانيم كه برادران حامل نامه اى از طرف پدر براى عزيز مصر بودند كه در آن نامه،يعقوب،ضمن تمجيد از عدالت و دادگرى و محبتهاى عزيز مصر،نسبت به خاندانش،و سپس معرفى خويش و خاندان نبوتش،ناراحتيهاى خود را به خاطر از دست دادن فرزندش يوسف و فرزند ديگرش بن يامين و گرفتاريهاى ناشى از خشكسالى را براى عزيز مصر شرح داده بود.

و در پايان نامه از او خواسته بود كه بن يامين را آزاد كند.چرا كه هرگز سرقت و مانند آن در خاندان ما نبوده و نخواهد بود.

هنگامى كه برادرها نامۀ پدر را به دست عزيز مى دهند،نامه را گرفته و مى بوسد و بر چشمان خويش مى گذارد،و گريه مى كند،آنچنان كه قطرات اشك بر پيراهنش مى ريزد.

آيه 89

(آيه 89)در اين هنگام كه دوران آزمايش به سر رسيده بود و يوسف نيز سخت،بى تاب و ناراحت به نظر مى رسيد،براى معرفى خويش از اينجا سخن را آغاز نمود،رو به سوى برادران كرد«گفت:هيچ مى دانيد شما در آن هنگام كه جاهل و نادان بوديد به يوسف و برادرش چه كرديد» . (قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ)

عزيز مصر،گفتارش را با تبسمى پايان داد،اين تبسم سبب شد دندانهاى زيباى يوسف در برابر برادران كاملا آشكار شود،خوب كه دقت كردند ديدند عجب شباهتى با دندانهاى برادرشان يوسف دارد.

آيه 90

(آيه 90)مجموع اين جهات،دست به دست هم داد،از يك سو مى بينند عزيز مصر،از يوسف و بلاهايى كه برادران بر سر او آوردند و هيچ كس جز آنها و يوسف از آن خبر نداشت سخن مى گويد.

از سوى ديگر نامۀ يعقوب،آنچنان او را هيجان زده مى كند كه گويى نزديكترين رابطه را با او دارد.

و از سوى سوم،هر چه در قيافه و چهرۀ او بيشتر دقت مى كنند شباهت او را

ص: 446

با برادرشان يوسف بيشتر مى بينند،اما در عين حال نمى توانند باور كنند كه يوسف بر مسند عزيز مصر تكيه زده است،او كجا و اينجا كجا؟! لذا با لحنى آميخته با ترديد«گفتند:آيا تو خود يوسف هستى»؟ .

(قالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ)

لحظه ها با سرعت مى گذشت،ولى يوسف نگذارد اين زمان،زياد طولانى شود به ناگاه پرده از چهرۀ حقيقت برداشت،«گفت:آرى منم يوسف!و اين برادرم بن يامين است»! .

(قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي)

ولى براى اين كه شكر نعمت خدا را كه اين همه موهبت به او ارزانى داشته به جا آورده باشد و ضمنا درس بزرگى به برداران بدهد اضافه كرد:«خداوند بر ما منت گذارده هر كس تقوا پيشه كند و شكيبايى داشته باشد(خداوند پاداش او را خواهد داد)چرا كه خدا اجر نيكوكاران را ضايع نمى كند» .

(قَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ)

آيه 91

(آيه 91)در اين لحظات حساس برادران كه خود را سخت شرمنده مى بينند نمى توانند درست به صورت يوسف نگاه كنند،آنها در انتظار اين هستند كه ببينند آيا گناه بزرگشان قابل اغماض و بخشش است يا نه،لذا رو به سوى برادر كرده «گفتند:به خدا سوگند خداوند تو را بر ما مقدم داشته است»و از نظر علم و حلم و عقل و حكومت،فضيلت بخشيده . (قالُوا تَاللّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللّهُ عَلَيْنا)

«هر چند ما خطاكار و گنه كار بوديم» .

(وَ إِنْ كُنّا لَخاطِئِينَ)

آيه 92

(آيه 92)اما يوسف كه حاضر نبود اين حال شرمندگى برادران مخصوصا به هنگام پيروزيش ادامه يابد،بلافاصله با اين جمله به آنها امنيت و آرامش خاطر داد و«گفت:امروز هيچ گونه سرزنش و توبيخى بر شما نخواهد بود» . (قالَ لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ)

فكرتان آسوده،و وجدانتان راحت باشد،و غم و اندوهى از گذشته به خود راه ندهيد،سپس براى اين كه به آنها خاطر نشان كند كه نه تنها حق او بخشوده شده است،بلكه حق الهى نيز در اين زمينه با اين ندامت و پشيمانى قابل بخشش است،

ص: 447

افزود:«خداوند شما را مى بخشد،چرا كه او ارحم الراحمين است» .

(يَغْفِرُ اللّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّاحِمِينَ)

و اين دليل بر نهايت بزرگوارى يوسف است كه نه تنها از حق خود گذشت، بلكه از نظر حق اللّه نيز به آنها اطمينان داد كه خداوند غفور و بخشنده است.

آيه 93

(آيه 93)در اينجا غم و اندوه ديگرى بر دل برادران سنگينى مى كرد و آن اين كه پدر بر اثر فراق فرزندانش نابينا شده و ادامۀ اين حالت،رنجى است جانكاه براى همۀ خانواده،به علاوه دليل و شاهد مستمرى است بر جنايت آنها،يوسف براى حل اين مشكل بزرگ نيز چنين گفت:«اين پيراهن مرا ببريد و بر صورت پدرم بيفكنيد تا بينا شود» (اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً).

«و سپس با تمام خانواده به سوى من بياييد» .

(وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ)

در پاره اى از روايات آمده كه يوسف گفت:آن كسى كه پيراهن شفا بخش من را نزد پدر مى برد بايد همان باشد كه پيراهن خون آلود را نزد او برده بود؛لذا اين كار به«يهودا»سپرده شد،زيرا او گفت من آن كسى بودم كه پيراهن خونين را نزد پدر بردم و گفتم فرزندت را گرگ خورده.

ضمنا آيات فوق اين درس مهم اخلاقى و دستور اسلامى را به روشنترين وجهى به ما مى آموزد كه به هنگام پيروزى بر دشمن،انتقامجو و كينه توز نباشيد.

همانطور كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله بعد از فتح مكّه به مخالفان گفت:من در بارۀ شما همان مى گويم كه برادرم يوسف در بارۀ برادرانش به هنگام پيروزى گفت:لا تثريب عليكم اليوم:«امروز روز سرزنش و ملامت و توبيخ نيست»!

آيه 94

(آيه 94)سرانجام لطف خدا کار خود را کرد!فرزندان یعقوب در حالی که از خوشحالی در پوست نمی گنجیدند،پیراهن یوسف را با خود برداشته،همراه قافله از مصر حرکت کردند«هنگامی که کاروان(از سرزمین مصر)جدا شد،پدرشان(یعقوب)گفت:من بوی یوسف را احساس می کنم،اگر مرا به نادانی و کم عقلی نسبت ندهید)اما گمان نمی کنم شما این سخنان را باور کنید(وَلَمّا فَصَلَتِ العیرُ قالَ اَبُو هُم اِنّی لَاَجِدُ ریحَ یُوسُفَ لَولا اَن تُفَنَّدُونِ).

ص: 448

آيه 95

(آيه 95)اطرافيان يعقوب كه قاعدتا نوه ها و همسران فرزندان او و مانند آنان بودند با كمال تعجب و گستاخى رو به سوى او كردند و با قاطعيت«گفتند:

به خدا سوگند تو در همان گمراهى قديمت هستى»! .

(قالُوا تَاللّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ)

مصر كجا،شام و كنعان كجا؟آيا اين دليل بر آن نيست كه تو همواره در عالم خيالات غوطه ورى،و پندارهايت را واقعيت مى پندارى،اين چه حرف عجيبى است! اما اين گمراهى تازگى ندارد،قبلا هم به فرزندانت گفتى برويد به مصر و از يوسفم جستجو كنيد! و از اينجا روشن مى شود كه منظور از ضلالت،گمراهى در عقيده نبوده،بلكه گمراهى در تشخيص مسائل مربوط به يوسف بوده است.

آيه 96

(آيه 96)بعد از چندين شبانه روز كه معلوم نيست بر يعقوب چه اندازه گذشت،يك روز صدا بلند شد بياييد كه كاروان كنعان از مصر آمده است،فرزندان يعقوب برخلاف گذشته شاد و خندان وارد شهر شدند،و با سرعت به سراغ خانۀ پدر رفتند و قبل از همه«بشير»-همان بشارت دهندۀ وصال و حامل پيراهن يوسف-نزد يعقوب پير آمد و پيراهن را بر صورت او افكند،يعقوب كه چشمان بى فروغش توانايى ديدن پيراهن را نداشت،همين اندازه احساس كرد كه بوى آشنايى از آن به مشام جانش مى رسد.

هيجان عجيبى سر تا پاى پيرمرد را فراگرفته است،ناگهان احساس كرد، چشمش روشن شد،همه جا را مى بيند و دنيا با زيبائيهايش بار ديگر در برابر چشم او قرار گرفته اند چنانكه قرآن مى گويد:«هنگامى كه بشارت دهنده آمد آن(پيراهن) را بر صورت او افكند ناگهان بينا شد»! .

(فَلَمّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً)

برادران و اطرافيان،اشك شوق و شادى ريختند،و يعقوب با لحن قاطعى به آنها«گفت:آيا نگفتم من از خدا چيزهايى سراغ دارم كه شما نمى دانيد»؟! .

(قالَ أَ لَمْ

ص: 449

أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ)

برادران و اطرافيان،اشك شوق و شادى ريختند،و يعقوب با لحن قاطعى به آنها«گفت:آيا نگفتم من از خدا چيزهايى سراغ دارم كه شما نمى دانيد»؟! .

(قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ)

آيه 97

(آيه 97)اين معجزۀ شگفت انگيز برادران را سخت در فكر فرو برد، لحظه اى به گذشتۀ تاريك خود انديشيدند،و چه خوب است كه انسان هنگامى كه به اشتباه خود پى برد فورا به فكر اصلاح و جبران بيفتد،همان گونه كه فرزندان يعقوب دست به دامن پدر زدند و«گفتند پدر جان از خدا بخواه كه گناهان و خطاهاى ما را ببخشد» . (قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا)

«چرا كه ما گناهكار و خطاكار بوديم» .

(إِنّا كُنّا خاطِئِينَ)

آيه 98

(آيه 98)پيرمرد بزرگوار كه روحى همچون اقيانوس وسيع و پرظرفيت داشت بى آنكه آنها را ملامت و سرزنش كند«به آنها وعده داد و«گفت:من به زودى براى شما از پروردگار مغفرت مى طلبم» (قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي).

در روايات وارد شده كه هدفش اين بوده است كه انجام اين تقاضا را به سحرگاهان شب جمعه كه وقت مناسبترى براى اجابت دعا و پذيرش توبه است،به تأخير اندازد.

و اميدوارم او توبۀ شما را بپذيرد و از گناهانتان صرف نظر كند«چرا كه او غفور و رحيم است» .

(إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ)

از اين دو آيه استفاده مى شود كه توسّل و تقاضاى استغفار از ديگرى نه تنها منافات با توحيد ندارد،بلكه راهى است براى رسيدن به لطف پروردگار،و گر نه چگونه ممكن بود يعقوب پيامبر،تقاضاى فرزندان را دائر به استغفار براى آنان بپذيرد،و به توسل آنها پاسخ مثبت دهد.

پايان شب سيه...

درس بزرگى كه آيات فوق به ما مى دهد اين است كه مشكلات و حوادث هر قدر سخت و دردناك باشد و اسباب و علل ظاهرى هر قدر، محدود و نارسا گردد و پيروزى و گشايش و فرج هر اندازه به تأخير افتد،هيچ كدام از اينها نمى توانند مانع از اميد به لطف پروردگار شوند،همان خداوندى كه چشم نابينا را با پيراهنى روشن مى سازد و بوى پيراهنى را از فاصلۀ دور به نقاط ديگر منتقل مى كند،و عزيز گمشده اى را پس از ساليان دراز باز مى گرداند،دلهاى مجروح از

ص: 450

فراق را مرهم مى نهد،و دردهاى جانكاه را شفا مى بخشد.

آرى!در اين تاريخ و سرگذشت اين درس بزرگ توحيد و خداشناسى نهفته شده است كه هيچ چيز در برابر ارادۀ خدا مشكل و پيچيده نيست.

آيه 99

(آيه 99)سر انجام كار يوسف و يعقوب و برادران:با فرا رسيدن كاروان حامل بزرگترين بشارت از مصر به كنعان طبق توصيۀ يوسف بايد اين خانواده به سوى مصر حركت كند،مقدمات سفر از هر نظر فراهم گشت،يعقوب را بر مركب سوار كردند،در حالى كه لبهاى او به ذكر و شكر خدا مشغول بود.

اين سفر-برخلاف سفرهاى گذشته-خالى از هرگونه دغدغه بود،و حتى اگر خود سفر رنجى مى داشت،اين رنج در برابر آنچه در مقصد در انتظارشان بود قابل توجه نبود كه:

وصال كعبه چنان مى دواندم بشتاب كه خارهاى مغيلان حرير مى آيد! هر چه بود گذشت،و آباديهاى مصر از دور نمايان گشت.

اما همان گونه كه روش قرآن است،اين مقدمات را كه با كمى انديشه و تفكر روشن مى شود،حذف كرده و در اين مرحله چنين مى گويد:«هنگامى كه وارد بر يوسف شدند،يوسف پدر و مادرش را در آغوش فشرد» .

(فَلَمّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ)

سر انجام شيرين ترين لحظۀ زندگى يعقوب،تحقق يافت و در اين ديدار و وصال كه بعد از سالها فراق،دست داده بود لحظاتى بر يعقوب و يوسف گذشت كه جز خدا هيچ كس نمى داند آن دو چه احساساتى در اين لحظات شيرين داشتند.

سپس يوسف«به همگى گفت:در سرزمين مصر قدم بگذاريد كه به خواست خدا همه،در امنيت كامل خواهيد بود» .

(وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنِينَ)

چرا كه مصر در حكومت يوسف امن و امان شده بود.

از اين جمله استفاده مى شود كه يوسف به استقبال پدر و مادر تا بيرون دروازۀ شهر آمده بود،و شايد از جملۀ«دخلوا على يوسف»استفاده شود كه دستور

ص: 451

داده بود در آنجا خيمه ها برپا كنند و از پدر و مادر و برادران پذيرايى مقدماتى به عمل آورند.

آيه 100

(آيه 100)هنگامى كه وارد بارگاه يوسف شدند،«او پدر و مادرش را بر تخت نشاند» . (وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ)

عظمت اين نعمت الهى و عمق اين موهبت و لطف پروردگار،آنچنان برادران و پدر و مادر را تحت تأثير قرار داد كه«همگى در برابر او به سجده افتادند»

(وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً).

البته سجده به معنى پرستش و عبادت،مخصوص خداست لذا در بعضى از احاديث مى خوانيم كه:«سجود آنها به عنوان اطاعت و عبادت پروردگار و تحيت و احترام به يوسف بوده است».

در اين هنگام يوسف،رو به سوى پدر كرد«و عرض كرد:پدر جان!اين همان تأويل خوابى است كه از قبل(در آن هنگام كه كودك خردسالى بيش نبودم) ديدم» .

(وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ)

مگر نه اين است كه در خواب ديده بودم خورشيد و ماه،و يازده ستاره در برابر من سجده كردند.

ببين همان گونه كه تو پيش بينى مى كردى«خداوند اين خواب را به واقعيت مبدل ساخت» .

(قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا)

«و(پروردگار)به من لطف و نيكى كرد،آن زمانى كه مرا از زندان خارج ساخت» .

(وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ)

جالب اين كه در بارۀ مشكلات زندگى خود فقط سخن از زندان مصر مى گويد اما به خاطر برادران،سخنى از چاه كنعان نگفت! سپس اضافه كرد:خداوند چقدر به من لطف كرد كه«شما را از آن بيابان كنعان به اينجا آورد بعد از آن كه شيطان در ميان من و برادرانم فساد انگيزى نمود» .

(وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي)

سر انجام مى گويد:همۀ اين مواهب از ناحيۀ خداست،«چرا كه پروردگارم

ص: 452

كانون لطف است و هر چيز را بخواهد لطف مى كند» .

(إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِما يَشاءُ)

كارهاى بندگانش را تدبير و مشكلاتشان را سهل و آسان مى سازد.

او مى داند چه كسانى نيازمندند،و نيز چه كسانى شايسته اند،«چرا كه او عليم و حكيم است» .

(إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ)

آيه 101

(آيه 101)سپس رو به درگاه مالك الملك حقيقى و ولى نعمت هميشگى نموده،به عنوان شكر و تقاضا مى گويد:«پروردگارا!بخشى از يك حكومت وسيع به من مرحمت فرمودى» . (رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ)

«و از علم تعبير خواب به من آموختى» .

(وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ)

و همين علم ظاهرا ساده چه دگرگونى در زندگانى من و جمع كثيرى از بندگانت ايجاد كرد،و چه پربركت است علم! «تويى كه آسمانها و زمين را ابداع و ايجاد فرمودى» .

(فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

و به همين دليل،همه چيز در برابر قدرت تو خاضع و تسليم است.

پروردگارا!«تو ولى و ناصر و مدبر و حافظ من در دنيا و آخرتى» .

(أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ)

«مرا مسلمان و تسليم در برابر فرمانت از اين جهان ببر» .

(تَوَفَّنِي مُسْلِماً)

«و مرا به صالحان ملحق كن» .

(وَ أَلْحِقْنِي بِالصّالِحِينَ)

يعنى من دوام ملك و بقاء حكومت و زندگى ماديم را از تو تقاضا نمى كنم كه اينها همه فانيند و فقط دورنماى دل انگيزى دارند،بلكه از تو مى خواهم كه عاقبت و پايان كارم به خير باشد،و با ايمان و تسليم و براى تو جان دهم،و در صف صالحان و شايستگان قرار گيرم.

آيه 102

(آيه 102)با پایان گرفتن داستان یوسف با آن همه درسهای عبرت وآموزنده،و آن نتائج گرانبها و پربارش آن هم خالی از هرگونه گزافه گویی و خرافات تاریخی،قرآن روی سخن را به پیامبرصلّى اللّه عليه و آله کرده و می گوید:«اینها از خبر های غیبی است که به تو وحی می فرستیم»(ذلِکَ مِن اَنباءِ الغَیبِ نُوحیهِ اِلَیکع).

ص: 453

«تو هيچ گاه نزد آنها نبودى در آن هنگام كه تصميم گرفتند و نقشه مى كشيدند» كه چگونه آن را اجرا كنند .

(وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يَمْكُرُونَ)

بنابراين تنها وحى الهى است كه اين گونه خبرها را در اختيار تو گذارده است.

آيه 103

(آيه 103)با اين حال مردم با ديدن اين همه نشانه هاى وحى و شنيدن اين اندرزهاى الهى مى بايست ايمان بياورند و از راه خطا بازگردند،ولى اى پيامبر«هر چند تو اصرار داشته باشى(بر اين كه آنها ايمان بياورند)اكثرشان ايمان نمى آورند»! . (وَ ما أَكْثَرُ النّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ)

آيه 104

(آيه 104)سپس اضافه مى كند:اينها در واقع هيچ گونه عذر و بهانه اى براى عدم پذيرش دعوت تو ندارند زيرا علاوه بر اين كه نشانه هاى حق در آن روشن است،«تو هرگز از آنها اجر و پاداشى در برابر آن نخواسته اى»كه آن را بهانۀ مخالفت نمايند . (وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ)

«اين دعوتى است عمومى و همگانى و تذكرى است براى جهانيان»و سفرۀ گسترده اى است براى عام و خاص و تمام انسانها! .

(إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ)

آيه 105

(آيه 105)آنها در واقع به اين خاطر گمراه شدند كه چشم باز و بينا و گوش شنوا ندارند به همين جهت«بسيارى از آيات خدا در آسمانها و زمين وجود دارد كه آنها از كنار آن مى گذرند و از آن روى مى گردانند» . (وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ)

همين حوادثى را كه همه روز با چشم خود مى نگرند:اسرار اين نظام شگرف،اين طلوع و غروب خورشيد،اين غوغاى حيات و زندگى در گياهان، پرندگان،حشرات و انسانها،و اين زمزمۀ جويباران،اين همهمۀ نسيم و اين همه نقش عجب كه بر در و ديوار وجود است،به اندازه اى آشكار مى باشد كه هر كس در آنها و خالقش نينديشد،همچنان نقش بود بر ديوار!

آيه 106

(آيه 106)در این آیه اضافه می کند:«و بیشتر آنها که مدعی ایمان به خدا هستند،مشرکند»و ایمانشان خالص نیست،بلکه آمیخته با شرک است»(وَ ما یُؤمِنُ اَکثَرُهُم بِاللّهِ اِلاّ وَ هُم مُشرِکُونَ).

ص: 454

ممكن است خودشان چنين تصور كنند كه مؤمنان خالصى هستند،ولى رگه هاى شرك در افكار و كردارشان غالبا وجود دارد؛و لذا در روايتى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«شرك در اعمال انسان مخفى تر است از حركت مورچه».

يك موحد خالص كسى است كه غير از خدا،معبودى به هيچ صورت در دل و جان او نباشد،گفتارش براى خدا،اعمالش براى خدا،و هر كارش براى او انجام پذيرد،قانونى جز قانون خدا را به رسميت نشناسد.

آيه 107

(آيه 107)در اين آيه به آنها كه ايمان نياورده اند و از كنار آيات روشن الهى بى خبر مى گذرند و در اعمال خود مشركند،هشدار مى دهد كه:«آيا اينها خود را از اين موضوع ايمن مى دانند كه عذاب فراگير الهى(ناگهان و بدون مقدمه بر آنها نازل شود»و همۀ آنها را در بر گيرد . (أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِيَهُمْ غاشِيَةٌ مِنْ عَذابِ اللّهِ)

و«يا اين كه قيامت ناگهان فرا رسد(و دادگاه بزرگ الهى تشكيل گردد و به حساب آنها برسند)در حالى كه آنها بى خبر و غافلند» .

(أَوْ تَأْتِيَهُمُ السّاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ)

آيه 108

(آيه 108)در اين آيه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مأموريت پيدا مى كند كه آيين و روش و خط خود را مشخص كند،مى فرمايد:«بگو:راه و طريقۀ من اين است كه همگان را به سوى اللّه(خداوند واحد يكتا)دعوت كنم» . (قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللّهِ)

سپس اضافه مى كند:من اين راه را بى اطلاع يا از روى تقليد نمى پيمايم،بلكه «از روى آگاهى و بصيرت،خود و پيروانم»همۀ مردم جهان را به سوى اين طريقه مى خوانيم .

(عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي)

اين جمله نشان مى دهد كه هر مسلمانى كه پيرو پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است بايد با سخن و عملش ديگران را به راه«اللّه»دعوت كند.

سپس براى تأكيد،مى گويد:«خداوند(يعنى همان كسى كه من به سوى او دعوت مى كنم)پاك و منزه است از هرگونه عيب و نقص و شبيه و شريك» .

(وَ سُبْحانَ اللّهِ)

باز هم براى تأكيد بيشتر مى گويد:و من از مشركان نيستم»و هيچ گونه شريك

ص: 455

و شبيهى براى او قائل نخواهم بود .

(وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ)

در واقع اين از وظايف يك رهبر راستين است كه با صراحت برنامه ها و اهداف خود را اعلام كند.

قرار گرفتن اين آيه به دنبال آيات«يوسف»اشاره اى است به اين كه راه و رسم من از راه و رسم يوسف پيامبر بزرگ الهى نيز جدا نيست،او هم همواره حتى در كنج زندان دعوت به«اللّه الواحد القهّار»مى كرد،و غير او را اسمهاى بى مسمايى مى شمرد كه از روى تقليد از جاهلانى به جاهلان ديگر رسيده است،آرى!روش من و روش همۀ پيامبران نيز همين است.

آيه 109

(آيه 109)و از آنجا كه يك اشكال هميشگى اقوام گمراه و نادان به پيامبران اين بوده است كه چرا آنها انسانند!قرآن مجيد يك بار ديگر به اين ايراد پاسخ مى گويد:«ما هيچ پيامبرى را قبل از تو نفرستاديم مگر اين كه آنها مردانى بودند كه وحى به آنها مى فرستاديم،مردانى كه از شهرهاى آباد و مراكز جمعيت برخاستند» . (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى)

آنها نيز در همين شهرها و آباديها همچون ساير انسانها زندگى مى كردند، و در ميان مردم رفت و آمد داشتند و از دردها و نيازها و مشكلاتشان به خوبى آگاه بودند.

سپس اضافه مى كند:براى اين كه اينها بدانند سر انجام مخالفتهايشان با دعوت تو كه دعوت به سوى توحيد است چه خواهد بود،خوب است بروند و آثار پيشينيان را بنگرند«آيا آنها سير در زمين نكردند تا ببينند عاقبت اقوام گذشته چگونه بود؟» .

(أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ)

كه اين«سير در ارض»و گردش در روى زمين،مشاهدۀ آثار گذشتگان، ويرانى قصرها و آباديهايى كه در زير ضربات عذاب الهى درهم كوبيده شد بهترين درس را به آنها مى دهد،درسى زنده،و محسوس،و براى همگان قابل لمس! و در پايان آيه مى فرمايد:«و سراى آخرت براى پرهيزكاران مسلما بهتر است» .

(وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا).

ص: 456

«آيا تعقل نمى كنيد و فكر و انديشۀ خويش را به كار نمى اندازيد» .

(أَ فَلا تَعْقِلُونَ)

چرا كه اينجا سرايى است ناپايدار و آميخته با انواع مصائب و آلام و دردها، اما آنجا سرايى است جاودانى و خالى از هرگونه رنج و ناراحتى.

آيه 110

(آيه 110)در اين آيه اشاره به يكى از حساسترين و بحرانى ترين لحظات زندگى پيامبران كرده،مى گويد:پيامبران الهى در راه دعوت به سوى حق، همچنان پافشارى داشتند و اقوام گمراه و سركش همچنان به مخالفت خود ادامه مى دادند«تا آنجا كه پيامبران از آنها مأيوس شدند،و(مردم)گمان بردند كه به آنها دروغ گفته شده است،در اين هنگام يارى ما به سراغ آنها آمد،آنان را كه خواستيم نجات يافتند» . (حَتّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّيَ مَنْ نَشاءُ)

و در پايان آيه مى فرمايد:«عذاب و مجازات ما از قوم گنهكار و مجرم، بازگردانده نمى شود» .

(وَ لا يُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ)

اين يك سنت الهى است،كه مجرمان پس از اصرار بر كار خود و بستن تمام درهاى هدايت به روى خويشتن و خلاصه پس از اتمام حجت،مجازاتهاى الهى به سراغشان مى آيد و هيچ قدرتى قادر بر دفع آن نيست.

آيه 111

(آيه 111)آخرين آيۀ اين سوره محتواى بسيار جامعى دارد،كه تمام بحثهايى كه در اين سوره گذشت بطور فشرده در آن جمع است و آن اين كه«در سرگذشت آنها(يوسف و برادرانش و انبياء و رسولان گذشته و اقوام مؤمن و بى ايمان) درسهاى بزرگ عبرت براى همۀ انديشمندان است» (لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ).

آيينه اى است كه مى توانند در آن،عوامل پيروزى و شكست،كاميابى و ناكامى،خوشبختى و بدبختى،سر بلندى و ذلت و خلاصه آنچه در زندگى انسان ارزش دارد و آنچه بى ارزش است،در آن ببيند.

ولى تنها«اولى الالباب»و صاحبان مغز و انديشه هستند كه توانايى مشاهدۀ

ص: 457

اين نقوش عبرت را بر صفحۀ اين آيينۀ عجيب دارند.

و به دنبال آن اضافه مى كند:«آنچه گفته شد يك افسانۀ ساختگى و داستان خيالى و دروغين نبود» .

(ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَرى)

اين آيات كه بر تو نازل شده و پرده از روى تاريخ صحيح گذشتگان برداشته، ساختۀ مغز و انديشۀ تو نيست،«بلكه(يك وحى بزرگ آسمانى است،كه)كتب اصيل انبياى پيشين را نيز تصديق و گواهى مى كند» .

(وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ)

به علاوه؛هر آنچه انسان به آن نياز دارد،«و شرح هر چيزى»كه پايۀ سعادت انسان است در اين آيات آمده است .

(وَ تَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ)

و به همين دليل«مايۀ هدايت(جستجوگران)و مايۀ رحمت براى همۀ كسانى است كه ايمان مى آورند» .

(وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ)

«پايان سورۀ يوسف»

ص: 458

سورۀ رعد[13]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 43 آيه است

محتواى سورۀ رعد:

همان گونه كه قبلا هم گفته ايم،سوره هاى مكّى چون در آغاز دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و به هنگام درگيرى شديد با مشركان نازل شده است غالبا پيرامون مسائل عقيدتى مخصوصا دعوت به توحيد و مبارزۀ با شرك و اثبات معاد سخن مى گويد،در حالى كه سوره هاى مدنى كه پس از گسترش اسلام و تشكيل حكومت اسلامى نازل گرديد،پيرامون احكام و مسائل مربوط به نظامات اجتماعى،طبق نيازمنديهاى جامعه بحث مى كند.

اين سوره كه از سوره هاى مكى است نيز همين برنامه را تعقيب كرده است و پس از اشاره به حقانيت و عظمت قرآن،به بيان آيات توحيد و اسرار آفرينش كه نشانه هاى ذات پاك خدا هستند مى پردازد.

سپس به بحث معاد و زندگى نوين انسان و دادگاه عدل پروردگار مى پردازد.

و اين«مجموعۀ معرفى مبدأ و معاد»را،با بيان مسؤوليتهاى مردم و وظائفشان تكميل مى كند.

دگر بار به مسألۀ توحيد باز مى گردد.سپس براى شناخت حق و باطل،مثال مى زند،مثالهايى زنده و محسوس،و براى همه قابل درك.

و از آنجا كه ثمرۀ نهايى ايمان به توحيد و معاد،همان برنامه هاى سازنده و عملى است به دنبال اين بحثها،مردم را به وفاى به عهد و صلۀ رحم و صبر

ص: 459

و استقامت و انفاق در پنهان و آشكار و ترك انتقامجويى دعوت مى كند.

و سر انجام دست مردم را مى گيرد و به اعماق تاريخ مى كشاند و سرگذشت دردناك اقوام ياغى و سركش گذشته را نشان مى دهد.

بنابراين سورۀ رعد،از عقايد و ايمان شروع مى شود،و به اعمال و برنامه هاى انسان سازى پايان مى يابد.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)بار ديگر به حروف مقطعه برخورد مى كنيم،منتها اين سوره تنها سوره اى است كه در آغاز«الف،لام،ميم،راء»(المر)ديده مى شود.

محتمل است اين تركيب اشاره به اين باشد كه محتواى سورۀ«رعد»جامع محتواى هر دو گروه از سوره هايى است كه با«الم»و«الر»آغاز مى شود.

به هر حال نخستين آيۀ اين سوره از عظمت قرآن سخن مى گويد:«اينها آيات كتاب بزرگ آسمانى است» .

(تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ)

«و آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده است حق است» .

(وَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ)

و جاى هيچ گونه شك و ترديد در آن ديده نمى شود،چرا كه بيان كنندۀ حقايق عينى جهان آفرينش و روابط آن با انسانها مى باشد.

«ولى بيشتر مردم ايمان نمى آورند» .

(وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يُؤْمِنُونَ)

آيه 2

(آيه 2)نشانه هاى خدا در آسمان و زمين و جهان گياهان:بعد از بيان حروف مقطعه،به تشريح قسمت مهمى از دلائل توحيد و نشانه هاى خدا در جهان آفرينش مى پردازد،و چه زيبا مى گويد:«خدا همان كسى است كه آسمانها را چنانكه مى بينيد بدون ستون برپا داشت»يا آنها را«با ستونهاى نامرئى برافراشت» . (اللّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها)

اين آيه پرده از روى يك حقيقت علمى برداشته كه در زمان نزول آيات،بر كسى آشكار نبود،چرا كه در آن زمان«هيئت بطلميوس»بر محافل علمى جهان و بر

ص: 460

افكار مردم حكومت مى كرد،و طبق آن آسمانها به صورت كراتى تو در تو همانند

طبقات پياز روى هم قرار داشتند ولى حدود هزار سال بعد از نزول اين آيات،علم و دانش بشر به اينجا رسيد كه افلاك پوست پيازى،بكلى موهوم است و آنچه واقعيت دارد،اين است كه كرات آسمانى هر كدام در مدار و جايگاه خود،معلق و ثابتند،بى آنكه تكيه گاهى داشته باشند،و تنها چيزى كه آنها را در جاى خود ثابت مى دارد،تعادل قوۀ جاذبه و دافعه است.

اين تعادل جاذبه و دافعه به صورت يك ستون نامرئى،كرات آسمان را در جاى خود نگه داشته است.

سپس مى فرمايد:خداوند«بعد(از آفرينش اين آسمانهاى بى ستون كه نشانۀ بارز عظمت قدرت بى انتهاى اوست)بر عرش استيلا يافت»و زمام تدبير جهان را در كف قدرت گرفت .

(ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ)

بعد از بيان آفرينش آسمانها و حكومت پروردگار بر آنها،سخن از تسخير خورشيد و ماه مى گويد:او كسى است كه:«خورشيد و ماه را مسخر و فرمانبردار و خدمتگذار ساخت» .

(وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ)

اما اين نظام جهان ماده جاودانى و ابدى نيست،«و هر كدام(از اين خورشيد و ماه)تا سر آمد مشخصى كه براى آنها تعيين شده است در مسير خود به حركت ادامه مى دهند» .

(كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى)

و به دنبال آن مى افزايد كه:اين آمد و شدها و دگرگونيها بى حساب و كتاب نيست و بدون نتيجه و فايده نمى باشد بلكه«اوست كه همۀ كارها را تدبير مى كند» .و براى هر حركتى حسابى،و براى هر حسابى هدفى در نظر گرفته است.

(يُدَبِّرُ الْأَمْرَ)

«او آيات خويش را براى شما بر مى شمرد و ريزه كاريهاى آنها را شرح مى دهد تا به لقاى پروردگار و سراى ديگر ايمان پيدا كنيد» .

(يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ).

آيه 3

(آيه 3)این آیهآیات الهی را در عالم بالا نشان می دهد و انسان را به

ص: 461

مطالعهٔ زمین و کوهها و نهرها و انواع میوه ها و طلوع و غرروب خورشید دعوت مى كند،مى گويد:«و او كسى است كه زمين را گسترش داد» .تا براى زندگى انسان و پرورش گياهان و جانداران آماده باشد.

(وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ)

پس از آن به مسألۀ پيدايش كوهها اشاره مى كند و مى فرمايد:«خداوند در زمين كوهها قرار داد» .

(وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ)

همان كوههايى كه در آيات ديگر قرآن«اوتاد»(ميخهاى)زمين معرفى شده شايد به دليل اين كه كوهها از زير به هم پنجه افكنده اند و همچون زرهى تمام سطح زمين را پوشانده كه هم فشارهاى داخلى را از درون خنثى كنند و هم نيروى فوق العادۀ جاذبۀ ماه و جزر و مد را از بيرون،و به اين ترتيب،تزلزل و اضطراب و زلزله هاى مداوم را از ميان ببرند كرۀ زمين را در آرامش براى زندگى انسانها نگه دارند.

سپس به آبها و نهرهايى كه در روى زمين،جريان دارد اشاره كرده،مى گويد:

و در آن«نهرهايى»قرار دارد .

(وَ أَنْهاراً)

سيستم آبيارى زمين به وسيلۀ كوهها،و ارتباط كوهها با نهرها،بسيار جالب است،زيرا بسيارى از كوههاى روى زمين،آبهايى را كه به صورت برف درآمده در قلۀ خود يا در شكافهاى دره هايشان ذخيره مى كنند كه تدريجا آب مى شوند و به حكم قانون جاذبه از مناطق مرتفعتر به سوى مناطق پست و گسترده روان مى گردند.

بعد از آن به ذكر مواد غذايى و ميوه هايى كه از زمين و آب و تابش آفتاب به وجود مى آيد و بهترين وسيله براى تغذيه انسان است پرداخته،مى گويد:«و از تمام ميوه ها دو جفت در زمين قرار داد» .

(وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ)

اشاره به اين كه ميوه ها موجودات زنده اى هستند كه داراى نطفه هاى نر و ماده مى باشند كه از طريق تلقيح،بارور مى شوند.

اگر«لينه»دانشمند و گياه شناس معروف سوئدى در اواسط قرن 18 ميلادى موفق به كشف زوجيت عمومى و همگانى در جهان گياهان شد،قرآن مجيد در يك هزار و چهار صد سال قبل از آن،اين حقيقت را فاش ساخت،و اين خود يكى از

ص: 462

معجزات علمى قرآن مجيد است كه بيانگر عظمت اين كتاب بزرگ آسمانى مى باشد.

و از آنجا كه زندگى انسان و همۀ موجودات زنده و مخصوصا گياهان و ميوه ها بدون نظام دقيق شب و روز امكان پذير نيست در قسمت ديگر اين آيه،از اين موضوع سخن به ميان آورده،مى گويد:خداوند«به وسيلۀ شب،روز را مى پوشاند و پرده بر آن مى افكند» .

(يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ)

چرا كه اگر پردۀ تاريك آرامبخش شب نباشد،نور مداوم آفتاب،همۀ گياهان را مى سوزاند و اثرى از ميوه ها و بطور كلى از موجودات زنده بر صفحۀ زمين باقى نمى ماند.

و در پايان آيه مى فرمايد:«در اين(موضوعات كه گفته شد)آيات و نشانه هايى است براى آنهايى كه تفكر مى كنند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ)

آرى!آنها در اين آيات،قدرت لايزال و حكمت بى پايان آفريدگار را به روشنى مى بينند.

آيه 4

(آيه 4)در اين آيه به يك سلسله نكات جالب زمين شناسى و گياه شناسى كه هر كدام نشانۀ نظام حساب شدۀ آفرينش است اشاره كرده،نخست مى فرمايد:

«و در زمين قطعات مختلفى وجود دارد كه در كنار هم و در همسايگى يكديگرند» .

(وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ)

ديگر اين كه:«در همين زمين باغها و درختانى وجود دارد از انواع انگور و زراعتها و نخلها» .

(وَ جَنّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ)

و عجب اين كه اين درختان و انواع مختلف آنها،«گاهى از يك پايه و ساقه مى رويند و گاه از پايه هاى مختلف» .

(صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ)

ممكن است اين جمله اشاره به مسألۀ استعداد درختان براى پيوند باشد كه گاه بر يك پايه چند پيوند مختلف مى زنند و هر كدام از اين پيوندها رشد كرده و نوع خاصى از ميوه را به ما تحويل مى دهد.

و عجيبتر اين كه:«همه آنها از يك آب سيراب مى شوند» .

(يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ).

ص: 463

و با اين همه«بعضى از اين درختان را بر بعض ديگر از نظر ميوه برترى

مى دهيم» .

(وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ)

آيا هر يك از اين اسرار،دليل بر وجود يك مبدأ حكيم و عالم كه اين نظام را رهبرى كند نيست.

اينجاست كه در پايان آيه مى فرمايد:«در اين امور نشانه هايى است(از عظمت خدا)براى آنها كه تعقل و انديشه مى كنند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ)

آيه 5

(آيه 5)تعجب كفار از معاد!در اينجا قرآن به مسألۀ«معاد»مى پردازد، و با ارتباط و پيوستگى خاصى كه ميان مسألۀ مبدأ و معاد است،اين بحث را تحكيم بخشيده،مى گويد:«و اگر(از چيزى)تعجب مى كنى،عجيب گفتار آنهاست كه مى گويند:آيا هنگامى كه خاك شديم بار ديگر آفرينش تازه اى پيدا خواهيم كرد»؟! . (وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذا كُنّا تُراباً أَ إِنّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ)

سپس وضع فعلى و سرنوشت آيندۀ اين گروه را در سه جمله بيان مى كند:

ابتدا مى گويد:«اينها كسانى هستند كه به پروردگارشان كافر شدند» .

(أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ)

چرا كه خداوند و ربوبيت او را قبول داشتند،هرگز در قدرت او در مسألۀ معاد و تجديد حيات انسان ترديد نمى كردند.

ديگر اين كه بر اثر كفر و بى ايمانى و خارج شدن از زير پرچم آزادگى توحيدى،زنجيرهاى بت پرستى،هوى پرستى،ماده پرستى و جهل و خرافات را با دست خود بر گردن خويش نهاده اند همانطور كه آيه مى فرمايد:«و آنان غل و زنجيرها در گردنشان است» .

(وَ أُولئِكَ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ)

«و چنين افرادى(با اين وضع و اين موقعيت)مسلما اصحاب دوزخند و جاودانه در آن خواهند ماند»و جز اين نتيجه و انتظارى در بارۀ آنان نيست .

(وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ)

آيه 6

(آيه 6)در اين آيه به يكى ديگر از سخنان غير منطقى مشركان پرداخته و مى گويد:«آنها به جاى اين كه از خداوند به وسيلۀ تو تقاضاى رحمت كنند،

ص: 464

درخواست تعجيل عذاب و كيفر و مجازات مى نمايند» . (وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ)

آيا آنها فكر مى كنند مجازات الهى دروغ است؟«با اين كه در گذشته عذابهايى(بر امتهاى سركش پيشين)نازل گرديد»كه اخبار آن بر صفحات تاريخ و در دل زمين ثبت است .

(وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ)

سپس اضافه مى كند:«پروردگار تو نسبت به مردم-با اين كه ظلم مى كنند- داراى مغفرت است،و(در عين حال)پروردگارت داراى عذاب شديد است» .

(وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنّاسِ عَلى ظُلْمِهِمْ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَشَدِيدُ الْعِقابِ)

آيه 7

(آيه 7)باز هم بهانه جويى!در اينجا به يكى از ايرادات مشركان لجوج در زمينۀ«نبوت»پرداخته،مى گويد:«كسانى كه كافر شدند مى گويند:چرا معجزه و نشانه اى از پروردگارش بر او نازل نشده است» . (وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ)

واضح است كه يكى از وظايف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله،ارائه معجزات به عنوان سند حقانيت و پيوندش با وحى الهى است.

ولى مخالفان انبياء،همواره داراى حسن نيت نبودند؛يعنى،معجزات را براى يافتن حق نمى خواستند،بلكه به عنوان لجاجت و عدم تسليم در برابر حق هر زمان پيشنهاد معجزه مى كردند و خارق عادت عجيب و غريبى مى كردند.

در مقابل اين گونه افراد،پيامبران با ذكر اين حقيقت كه معجزات به دست خداست و به فرمان او انجام مى گيرد و ما وظيفۀ تعليم و تربيت مردم را داريم، دست ردّ بر سينۀ اين گونه افراد مى زدند.

لذا قرآن به دنبال آن مى افزايد:اى پيامبر!«تو فقط بيم دهنده اى و براى هر قوم و ملتى هادى و رهنمايى هست» .

(إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ)

در واقع قرآن مى گويد:اين كافران وظيفۀ اصلى پيامبر را فراموش كرده اند كه مسألۀ انذار و دعوت به سوى خداست و چنين پنداشته اند كه وظيفۀ اصلى او اعجازگرى است.

ص: 465

قابل توجه اين كه تفاوت ميان«انذار»و«هدايت»در اين است كه انذار براى

آن است كه گمراهان از بيراهه به راه آيند،و در متن صراط مستقيم جاى گيرند ولى هدايت براى اين است كه مردم را پس از آمدن به راه به پيش ببرد.

لذا در روايات متعددى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در كتب شيعه و اهل تسنن نقل شده كه،فرمود:«من منذرم و تو هادى اى على!به وسيلۀ تو هدايت يافته گان هدايت مى شوند».

آيه 8

(آيه 8)علم بى پايان خدا!در اين بخش سخن از علم وسيع پروردگار (علم به نظام آفرينش و علم به اعمال بندگان)و آگاهى او بر همه چيز است.

نخست مى گويد«خداوند از جنينهايى كه هر زن-يا هر حيوان ماده-حمل مى كند آگاه است» .

(اللّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى)

نه تنها از جنسيت آن،بلكه از تمام مشخصات،استعدادها،ذوقها، و نيروهايى كه بالقوه در آن نهفته شده آگاه است.

«و(همچنين)آنچه را كه رحمها كم مى كنند و قبل از موعد مقرر بيرون مى ريزند»مى داند .

(وَ ما تَغِيضُ الْأَرْحامُ)

«و(همچنين)از آنچه از موعد مقرر افزون نگاه مى دارند»نيز باخبر است .

(وَ ما تَزْدادُ)

سپس قرآن اضافه مى كند:«و هر چيز در نزد خدا به مقدار و ميزان ثابت و معين است» .

(وَ كُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ)

تا تصور نشود كه اين كم و زيادها بى حساب و بى دليل است،همان گونه كه اجزاى جنين و خون رحم،همه داراى حساب و كتاب است.

آيه 9

(آيه 9)اين آيه در حقيقت دليلى است بر آنچه در آيۀ قبل بيان شد، مى گويد:«او(خداوند)از غيب و شهود(پنهان و آشكار)آگاه است» . (عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ)

و آگاهى او از غيب و شهود به اين دليل است كه:«او بزرگ و متعالى است» و مسّلط بر همه چيز .و به همين دليل در همه جا حضور دارد،

ص: 466

و چيزى از ديدگان علم او پنهان نيست.

(الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ)

آيه 10

(آيه 10)و براى تكميل اين بحث و تأكيد بر علم بى پايان او اضافه مى كند:

«براى او(خداوند)يكسان است كسانى از شما كه پنهانى سخن بگويند،و يا آن را آشكار سازند»او همه را مى داند و مى شنود .

(سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ)

«و(نيز براى او تفاوت نمى كند)كسانى كه مخفيانه در دل شب و در ميان پرده هاى ظلمت گام برمى دارند و آنها كه آشكارا در روز روشن به دنبال كار خويش مى روند» .

(وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّيْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ)

آيه 11

(آيه 11)محافظان غيبى!در آيۀ قبل خوانديم كه خدا به حكم «عالم الغيب و الشهادة»بودن،از پنهان و آشكار مردم باخبر و همه جا حاضر و ناظر است.

در اين آيه اضافه مى كند كه خداوند علاوه بر اين،حافظ و نگاهبان بندگان خود نيز مى باشد:«براى انسان مأمورانى است كه پى درپى از پيش رو،و پشت سر او قرار مى گيرند و او را از حوادث حفظ مى كنند» .

(لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ)

اما براى اين كه كسى اشتباه نكند كه اين حفظ و نگاهبانى بى قيد و شرط است و انسان مى تواند خود را به پرتگاهها بيفكند و دست به هر ندانم كارى بزند و يا مرتكب هرگونه گناهى كه مستوجب مجازات و عذاب است بشود و باز انتظار داشته باشد كه خدا و مأموران او حافظ وى باشند اضافه مى كند كه:«خداوند سرنوشت هيچ قوم و ملتى را تغيير نمى دهد مگر اين كه آنها تغييراتى در خود ايجاد كنند»! .

(إِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ)

و باز براى اين كه اين اشتباه پيش نيايد كه با وجود مأموران الهى كه عهده دار حفظ انسان هستند،مسألۀ مجازات و بلاهاى الهى چه معنى دارد،در پايان آيه اضافه مى كند كه:«و هرگاه خداوند به قوم و جمعيتى ارادۀ سوء و بدى كند هيچ راه دفاع و بازگشت ندارد» .

(وَ إِذا أَرادَ اللّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ)

«و جز خدا،سرپرستى نخواهند داشت»

(وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ).

ص: 467

به همين دليل هنگامى كه فرمان خدا به عذاب و مجازات يا نابودى قوم

و ملتى صادر شود،حافظان و نگهبانان دور مى شوند و انسان را تسليم حوادث مى كنند!.

هميشه تغييرات از خود ما است!

جملۀ كه در دو مورد از قرآن با تفاوت مختصرى آمده است،يك قانون كلى و عمومى را بيان مى كند.

«إِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»

اين اصل قرآنى كه يكى از مهمترين برنامه هاى اجتماعى اسلام را بيان مى كند به ما مى گويد هرگونه تغييرات برونى متكى به تغييرات درونى ملتها و اقوام است، و هرگونه پيروزى و شكستى كه به قومى رسيد از همين جا سر چشمه مى گيرد، بنابراين آنها كه هميشه براى تبرئۀ خويش به دنبال«عوامل برونى»مى گردند، و قدرتهاى سلطه گر و استعمار كننده را همواره عامل بدبختى خود مى شمارند، سخت در اشتباهند،چرا كه اگر اين قدرتهاى جهنمى پايگاهى در درون يك جامعه نداشته باشند،كارى از آنان ساخته نيست.

اين اصل قرآنى مى گويد:براى پايان دادن به بدبختيها و ناكاميها بايد دست به انقلابى از درون بزنيم،يك انقلاب فكرى و فرهنگى،يك انقلاب ايمانى و اخلاقى،و به هنگام گرفتارى در چنگال بدبختيها بايد فورا به جستجوى نقطه هاى ضعف خويشتن بپردازيم،و آنها را با آب توبه و بازگشت به سوى حق از دامان روح و جان خود بشوييم،تولدى تازه پيدا كنيم و نور و حركتى جديد،تا در پرتو آن بتوانيم ناكاميها و شكستها را به پيروزى مبدل سازيم.

آيه 12

(آيه 12)بخش ديگرى از نشانه هاى عظمت او:قرآن در اينجا بار ديگر به آيات توحيد و نشانه هاى عظمت خدا و اسرار آفرينش مى پردازد.

نخست به برق(برقى كه در ميان قطعات ابر پيدا مى شود)اشاره كرده، مى گويد:«او كسى است كه برق را كه مايۀ ترس و طمع مى باشد به شما ارائه مى دهد»

(هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً).

از يك سو شعاع درخشانش چشمها را خيره مى كند و شما را به وحشت

ص: 468

مى اندازد.

اما از آنجا كه غالبا همراه آن رگبارهايى به وجود مى آيد و تشنه كامان بيابان را آب زلال مى بخشد و درختان و زراعت را سيراب مى كند،آنها را به اميد و طمع مى كشاند،و در ميان اين بيم و اميد،لحظات حساسى را مى گذرانند.

سپس اضافه مى كند:«او كسى است كه ابرهاى سنگين و پربار ايجاد مى كند» كه قادر به آبيارى زمينهاى تشنه اند .

(وَ يُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ)

آيه 13

(آيه 13)اين آيه به صداى«رعد»مى پردازد كه از برق هرگز جدا نيست، مى فرمايد:«و رعد تسبيح و حمد خدا مى گويد» . (وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ)

آرى!اين صداى پرطنين جهان طبيعت كه توأم با پديدۀ برق مى باشد و هر دو در خدمت يك هدف هستند،عملا تسبيح خدا مى گويد و به تعبير ديگر:«رعد» زبان گوياى«برق»است،كه حكايت از نظام آفرينش و عظمت خالق مى كند.

نه تنها صداى رعد و ساير اجزاى جهان ماده،تسبيح او مى گويند كه«همگى فرشتگان نيز از ترس و خشيت خدا»به تسبيح او مشغولند .

(وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ)

آنها از اين مى ترسند كه در انجام فرمان پروردگار و مسؤوليتهايى كه در نظام هستى بر عهدۀ آنها گذارده شده كوتاهى كنند و گرفتار مجازات الهى شوند، و مى دانيم هميشه وظيفه ها و تكاليف براى آنها كه احساس مسؤوليت مى كنند ترس آفرين است،ترسى سازنده كه شخص را به تلاش و حركت وا مى دارد.

و براى توضيح بيشتر در زمينۀ رعد و برق اشاره به صاعقه ها كرده،مى فرمايد:

«خداوند صاعقه ها را مى فرستد و به هر كس بخواهد به وسيلۀ آن آسيب مى رساند»

(وَ يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصِيبُ بِها مَنْ يَشاءُ).

ولى با اين همه،و با مشاهدۀ آيات عظمت پروردگار و با كوچكى و حقارت قدرت انسان در برابر حوادث،حتى در برابر يك جرقۀ آسمانى باز هم«گروهى(از بى خبران)در بارۀ خدا به مجادله و ستيز برمى خيزند»

(وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِي اللّهِ).

«در حالى كه خداوند قدرتى بى انتها،و مجازاتى دردناك و كيفرى سخت دارد» .

(وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحالِ).

ص: 469

آيه 14

(آيه 14)این آیه به دو مطلب اشاره می کند:نخست این که«دعوت حق از آن (خدا)است(لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ).يعنى هرگاه او را بخوانيم مى شنود،و اجابت مى كند،هم آگاهى از دعاى بندگان دارد و هم قدرت بر انجام خواسته هاى آنها.

ديگر اين كه خواندن بتها و تقاضاى از آنها دعوت و دعاى باطل است،زيرا «كسانى را كه مشركان غير از خداوند مى خوانند(و براى انجام خواسته هايشان به آنها پناه مى برند هرگز)به دعوت آنان پاسخ نمى گويند»و دعايشان را اجابت نمى كند

(وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْءٍ).

سپس-همان گونه كه روش قرآن است-براى مجسم ساختن اين موضوع عقلانى مثال حسى زيبا و رسايى بيان مى كند و مى گويد:«آنها(كه غير خدا را مى خوانند)همچون كسى هستند كه كفهاى(دست)خود را به سوى آب مى گشايد تا آب به دهانش برسد،و هرگز نخواهد رسيد»! .

(إِلاّ كَباسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ)

آيا مى توان در كنار چاه نشست و دست به سوى آب دراز كرد و با اشاره،آب را به دهان فرستاد؟آيا اين كار جز از يك انسان ساده لوح و ديوانه سر مى زند؟ در پايان آيه براى تأكيد اين سخن مى گويد:«و دعاى كافران(از بتها چيزى) جز(گام برداشتن)در گمراهى نيست» .

(وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلاّ فِي ضَلالٍ)

چه ضلالتى از اين بالاتر كه انسان سعى و كوشش خود را در بيراهه اى كه هرگز او را به مقصد نمى رساند به كار برد.

آيه 15

(آيه 15)در اين آيه براى اين كه نشان دهد بت پرستان چگونه از كاروان عالم هستى جدا گشته و تك و تنها در بيراهه ها سرگردان شده اند چنين مى فرمايد:

«همۀ كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از روى اطاعت و تسليم و يا از روى كراهت و همچنين سايه هاى آنها،هر صبح و شام،براى خدا سجده مى كنند» .

(وَ لِلّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ)

منظور از سجدۀ موجودات چيست؟

سجده در اين گونه موارد به معنى خضوع و نهايت تواضع و تسليم است،منتهى گروهى سجده و خضوعشان تنها

ص: 470

جنبۀ تكوينى دارد،يعنى در برابر قوانين عالم هستى و آفرينش خاضعند،ولى

گروهى علاوه بر سجود تكوينى سجود تشريعى نيز دارند يعنى با ميل و اراده خود در برابر خداوند سجده مى كنند.

و تعبير به ممكن است اشاره به اين باشد كه مؤمنان از روى ميل و رغبت در پيشگاه پروردگار به سجده مى افتند و خضوع مى كنند،اما غير مؤمنان هر چند حاضر به چنين سجده اى نيستند تمام ذرات وجودشان از نظر قوانين آفرينش تسليم فرمان خداست چه بخواهند و چه نخواهند.

«طَوْعاً وَ كَرْهاً»

آيه 16

(آيه 16)بت پرستى چرا؟از آنجا كه در آيات گذشته بحثهاى فراوانى در بارۀ شناخت وجود خدا بود در اين آيه به بحث پيرامون اشتباه مشركان و بت پرستان مى پردازد و از چند طريق اين بحث را تعقيب مى كند.

نخست روى سخن را به پيامبر كرده،مى گويد:«از آنها بپرس پروردگار و مدبر آسمانها و زمين كيست» .

(قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

سپس بى آنكه پيامبر در انتظار پاسخ آنها بنشيند دستور مى دهد كه خود پاسخ اين سؤال را بده،و«بگو:اللّه» .

(قُلِ اللّهُ)

سپس آنها را با اين جمله مورد سرزنش و ملامت قرار مى دهد كه:«به آنها بگو:آيا غير خدا را اولياء و تكيه گاه و معبود خود قرار داده ايد؟با اين كه اين بتها حتى نسبت به خودشان مالك سود و زيانى نيستند»؟! .

(قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا)

سپس با ذكر دو مثال روشن و صريح وضع افراد«موحد»و«مشرك»را مشخص كرده،نخست مى گويد:«بگو:آيا نابينا و بينا يكسان است»؟ .

(قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ)

همان گونه كه نابينا و بينا يكسان نيست،همچنين كافر و مؤمن،يكسان نيستند،و«بتها»را نمى توان در كنار«اللّه»قرار داد.

ديگر اين كه:«آيا ظلمات و نور يكسانند»!! .

(أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُماتُ وَ النُّورُ)

ص: 471

چگونه مى توان بتها را كه ظلمات محضند در كنار«خدا»كه نور مطلق عالم

هستى است،قرار داد؟ سپس از راه ديگرى بطلان عقيدۀ مشركان را مؤكدتر مى سازد و مى گويد:«آيا آنها همتايانى براى خدا قرار دادند به خاطر اين كه آنان همانند خدا آفرينشى داشتند،و اين آفرينشها بر آنها مشتبه شده است» .

(أَمْ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ)

در حالى كه بت پرستان نيز چنين عقيده اى در بارۀ بتها ندارند،آنها نيز خدا را خالق همه چيز مى دانند و عالم خلقت را دربست مربوط به او مى شمارند.

و لذا بلافاصله مى فرمايد:«بگو:خدا خالق همه چيز است و اوست يگانه و پيروز» .

(قُلِ اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهّارُ)

از آيۀ فوق استفاده مى شود كه خلقت يك امر دائمى است و فيض هستى بطور دائم از طرف خدا صادر مى شود و هر موجودى لحظه به لحظه از ذات پاكش هستى مى گيرد،بنابراين برنامۀ آفرينش و تدبير عالم هستى همچون آغاز خلقت همه به دست خداست.

آيه 17

(آيه 17)ترسيم دقيقى از منظرۀ حق و باطل:از آنجا كه روش قرآن،به عنوان يك كتاب تعليم و تربيت،متكى به مسائل عينى است،براى نزديك ساختن مفاهيم پيچيده به ذهن،انگشت روى مثلهاى حسى جالب و زيبا در زندگى روزمرۀ مردم مى گذارد،در اينجا نيز براى مجسم ساختن حقايقى كه در آيات گذشته پيرامون توحيد و شرك،ايمان و كفر،و حق و باطل گذشت،مثل بسيار رسايى بيان مى كند.

نخست مى گويد:«خداوند از آسمان آبى را فرو فرستاده است» .

(أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً)

آبى حياتبخش و زندگى آفرين،و سر چشمۀ نمو و حركت!«و از هر درّه و رودخانه اى به اندازۀ آنها سيلابى جارى شد» .

(فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها)

جويبارهاى كوچك دست به دست هم مى دهند و نهرهايى به وجود مى آورند،نهرها به هم مى پيوندند و سيلاب عظيمى از دامنۀ كوهسار سرازير

ص: 472

مى گردد،آبها از سر و دوش هم بالا مى روند و هر چه را بر سر راه خود ببينند

برمى دارند و مرتبا بر يكديگر كوبيده مى شوند،در اين هنگام كفها از لابلاى امواج ظاهر مى شوند،آنچنان كه قرآن مى گويد:«سيل بر روى خود كفى حمل كرد» .

(فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً)

پيدايش كفها منحصر به نزول باران نيست،«و از آنچه(در كوره ها)براى به دست آوردن زينت آلات يا وسائل زندگى،آتش روى آن روشن مى كنند(تا ذوب شود)نيز كفهايى مانند(كفهاى روى آب)به وجود مى آيد» .

(وَ مِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ)

بعد از بيان اين مثال به سراغ نتيجه گيرى مى رود،و چنين مى فرمايد:«اين گونه خداوند براى حق و باطل،مثال مى زند» .

(كَذلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ)

سپس به شرح آن مى پردازد و مى گويد:«اما كفها(ى بلند آواز و ميان تهى)به كنار مى روند و آبى كه براى مردم مفيد و سودمند است در زمين مى ماند» .

(فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمّا ما يَنْفَعُ النّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ)

همچنين حق،هميشه مفيد و سودمند است؛همچون آب زلال كه مايۀ حيات است؛اما باطل بى فايده و بيهوده است،ولى حق هميشه بايد بجوشد و بخروشد تا باطل را از خود دور سازد.

و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر و دعوت به مطالعۀ دقيقتر روى اين مثال و ديگر مثالهاى قرآن،مى فرمايد:«اين چنين خداوند مثالهايى مى زند» .

(كَذلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الْأَمْثالَ)

مثال،مسائل را همگانى مى سازد

-بسيارى از مباحث علمى است كه در شكل اصليش تنها براى خواص قابل فهم است،و تودۀ مردم استفادۀ چندانى از آن نمى برند،ولى هنگامى كه با مثال آميخته،و به اين وسيله قابل فهم گردد،مردم در هر حد و پايه اى از علم و دانش باشند،از آن بهره مى گيرند،بنابراين مثالها به عنوان يك وسيلۀ تعميم علم و فرهنگ،كاربرد غير قابل انكارى دارند.

آيه 18

(آيه 18)آنها که دعوت حق را اجابت کردند:پس از بیان چهرهٔ حق

ص: 473

و باطل در ضمن یک مثال رسا و بلیغ در آیهء گذشته،در اینجا اشاره به سرنوشت كسانى مى شود كه دعوت حق را اجابت كردند و به آن گرويدند و هم كسانى كه از حق رو گردان شده،به باطل روى آوردند.

نخست مى گويد:«براى كسانى كه اجابت دعوت پروردگارشان كردند،پاداش نيك و نتيجۀ سودمند و عاقبت محمود است» .

(لِلَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنى)

سپس مى افزايد:«و آنها كه اجابت اين دعوت پروردگار را نكردند (سرنوشتشان به قدرى شوم و رقت بار است كه)اگر تمام روى زمين و حتى همانندش مال آنها باشد حاضرند همۀ اينها را براى نجات از آن سرنوشت شوم بدهند»با اين حال از آنها پذيرفته نخواهد شد .

(وَ الَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ)

براى ترسيم عظمت عذاب و كيفر آنها،تعبيرى از اين رساتر نمى شود كه يك انسان مالك همۀ روى زمين،بلكه دو برابر آن باشد،و همه را بدهد تا خود را رهايى بخشد،و سودى نداشته باشد.

اين جمله در حقيقت اشاره به اين است كه آخرين آرزوى يك انسان كه برتر از آن تصور نمى شود،اين است كه مالك تمام روى زمين شود،ولى شدت مجازات ستمگران و مخالفان دعوت حق در آن حد و پايه است كه حاضرند اين آخرين هدف دنيوى بلكه برتر و بالاتر از آن را هم فدا كنند و آزاد شوند.

و به دنبال اين بدبختى-عدم پذيرش همۀ آنچه در زمين است در برابر نجات او-اشاره به بدبختى ديگر آنها كرده،مى گويد:«آنها داراى حساب سخت و بدى هستند» .

(أُولئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ)

يعنى،اين گونه اشخاص هم محاسبۀ سخت و دقيقى را پس مى دهند،و هم در حال محاسبه مورد توبيخ و سرزنش قرار مى گيرند و هم كيفر آنها بعد از حساب بدون كم و كاست به آنان داده مى شود.

در پايان آيه به سومين مجازات و يا نتيجۀ نهايى مجازات آنان اشاره كرده، مى فرمايد:«جايگاه آنان دوزخ است و چه بد جايگاهى است» .و به جاى اين كه در بستر استراحت بيارمند بايد روى شعله هاى

(وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ

ص: 474

وَ بِئْسَ الْمِهادُ)

آتش سوزان قرار گيرند!

آيه 19

(آيه 19)برنامۀ اولو الالباب:در اينجا ترسيم و تجسّمى از جزئيات برنامه هاى سازندۀ طرفداران حق به چشم مى خورد كه بحث آيات گذشته را تكميل مى نمايد؛نخست به صورت يك استفهام انكارى مى فرمايد:«آيا كسى كه مى داند آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده حق است،همانند كسى است كه نابيناست»؟ . (أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى)

اين تعبير اشارۀ لطيفى است به اين كه ندانستن اين واقعيت به هيچ وجه امكان پذير نيست مگر اين كه چشم دل انسان بكلى از كار افتاده باشد.

و لذا در پايان آيه اضافه مى كند:«تنها كسانى متذكر مى شوند كه اولوا الالباب و صاحبان مغز و انديشه اند» .

(إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ)

آيه 20

(آيه 20)سپس به عنوان تفسير ريز برنامه هاى طرفداران حق را بيان كرده،و قبل از هر چيز انگشت روى مسألۀ وفاى به عهد و ترك پيمان شكنى گذارده،مى گويد:«آنها كسانى هستند كه به عهد الهى وفا مى كنند و پيمان را نمى شكنند» . «أُولُوا الْأَلْبابِ» (الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ لا يَنْقُضُونَ الْمِيثاقَ)

«عهد اللّه»(عهد الهى)معنى وسيعى دارد كه شامل عهدهاى فطرى و پيمانهايى كه خدا به مقتضاى فطرت از انسان گرفته مى شود و هم پيمانهاى عقلى يعنى،آنچه را كه انسان با نيروى تفكر و عقل از حقايق عالم هستى و مبدأ و معاد درك مى كند،هم پيمانهاى شرعى يعنى آنچه را كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از مؤمنان در رابطۀ با اطاعت فرمانهاى خداوند و ترك معصيت و گناه،پيمان گرفته همه را شامل مى گردد.

آيه 21

(آيه 21)دومين مادۀ برنامۀ آنها،حفظ پيوندها و پاسدارى از آنهاست، چنانكه مى فرمايد:«آنها كسانى هستند كه پيوندهايى را كه خداوند امر به حفظ آن كرده برقرار مى دارند» . (وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ)

انسان ارتباطى با خدا،ارتباطى با پيامبران و رهبران،ارتباطى با ساير انسانها اعم از دوست و همسايه و خويشاوند و برادران دينى و همنوعان دارد،و ارتباطى

ص: 475

نيز با خودش،همۀ اين پيوندها را بايد محترم شمرد.

در حقيقت انسان يك موجود منزوى و جدا و بريدۀ از عالم هستى نيست بلكه سر تا پاى وجود او را پيوندها و علاقه ها و ارتباطها تشكيل مى دهد.

سومين و چهارمين برنامۀ طرفداران حق آن است كه:«آنها از پروردگارشان، خشيت دارند و از بدى حساب(در دادگاه قيامت)مى ترسند» .

(وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ)

آيه 22

(آيه 22)پنجمين برنامۀ آنها استقامت است،در برابر تمام مشكلاتى كه در مسير اطاعت و ترك گناه و جهاد با دشمن و مبارزۀ با ظلم و فساد وجود دارد آن هم صبر و استقامتى براى جلب خشنودى پروردگار،و لذا مى فرمايد:«آنها كسانى هستند كه به خاطر جلب رضايت پروردگارشان صبر و استقامت به خرج دادند» . (وَ الَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ)

اين جمله دليل روشنى است بر اين كه صبر و شكيبايى و بطور كلى هرگونه عمل خير در صورتى ارزش دارد كه و براى خدا باشد،و اگر انگيزه هاى ديگرى از قبيل رياكارى و جلب توجه مردم و يا حتى براى ارضاى غرور خود،كارى را انجام دهد بى ارزش است.

«ابْتِغاءَ وَجْهِ اللّهِ»

ششمين برنامۀ آنها اين است كه«آنها نماز را بر پا مى دارند» .

(وَ أَقامُوا الصَّلاةَ)

چه چيز مهمتر از اين است كه انسان هر صبح و شام رابطه و پيوند خود را با خدا تجديد كند،با او به راز و نياز برخيزد و به ياد عظمت او و مسؤوليتهاى خويش بيفتد،و در پرتو اين كار،گرد و غبار و زنگار گناه را از دل و جان بشويد.

و به دنبال آن هفتمين برنامۀ حقجويان را با اين عبارت بيان مى كند:آنها كسانى هستند كه«از آنچه به آنان روزى داده ايم در پنهان و آشكار انفاق مى كنند» .

(وَ أَنْفَقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً)

نماز پيوند انسان را با«خدا»و زكوة پيوند او را با«خلق»محكم مى كند.

بالاخره هشتمين و آخرين برنامۀ آنها اين است كه:«آنها به وسيلۀ حسنات، سيئات خود را از ميان مى برند» .

(وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ)

ص: 476

و هر اندازه گناه و لغزش آنها بزرگتر باشد به همان اندازه حسنات بيشترى

انجام مى دهند،تا وجود خود و جامعه را از لوث گناه با آب حسنات بشويند.

اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه آنها بدى را با بدى تلافى نمى كنند،بلكه سعى دارند اگر از كسى نسبت به آنها بدى برسد،با انجام نيكى در حق وى،او را شرمنده و وادار به تجديد نظر كنند.

و در پايان آيه پس از ذكر برنامه هاى مختلف گذشته اشاره به عاقبت كار «اولوا الالباب»و انديشمندان و طرفداران حق و عاملان به اين برنامه ها كرده، مى فرمايد:«عاقبت نيك سراى ديگر براى آنهاست» .

(أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدّارِ)

آيه 23

(آيه 23)اين آيه در توضيح اين سر انجام نيك و عاقبت خير مى گويد:

سر انجام كار آنها«باغهاى جاويدان بهشت است كه هم خودشان وارد آن مى شوند و هم پدران و همسران و فرزندان صالح آنها» .

(جَنّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيّاتِهِمْ)

و چيزى كه اين نعمتهاى بزرگ و بى پايان را تكميل مى سازد،اين است كه «فرشتگان از هر درى بر آنها وارد مى شوند» .

(وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ)

آيه 24

(آيه 24)و به آنها مى گويند:«سلام بر شما به خاطر صبر و استقامتتان» (سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ).

آن صبرها و استقامتهاى شما در راه انجام وظائف و مسؤوليتها و تحمل شدائد و مصائب بوده كه اين سلامت را به وجود آورد،در اينجا در نهايت امنيت و آرامش خواهيد بود.

و در پايان مى فرمايد:«چه پايان نيك و چه عاقبت خوبى»؟ .

(فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ)

از آيات قرآن و روايات به خوبى استفاده مى شود كه بهشت درهايى دارد كه اشاره به اعمال و كارهايى است كه سبب ورود به بهشت مى شوند.و جالب اين كه در قرآن مى خوانيم:جهنم«هفت»در دارد،و طبق روايات،بهشت داراى«هشت» در است اشاره به اين كه طرق وصول به سعادت و بهشت جاويدان از طرق وصول

ص: 477

به جهنم بيشتر است،و رحمت خدا بر غضب او پيشى مى گيرد.

آيه 25

(آيه 25)دنيا پرستان تبهكار!از آنجا كه نيك و بد همواره در مقايسه با يكديگر به خوبى روشن مى گردد پس از ذكر صفات«اولوا الالباب»در اينجا بخشى از صفات اصلى مفسدان و آنها كه عقل و انديشۀ واقعى خود را از دست داده اند بيان مى دارد،مى گويد:«و آنها كه عهد الهى را بعد از محكم كردن مى شكنند،و پيوندهايى را كه خدا فرمان به برقرارى آن داده،قطع مى كنند،و در روى زمين افساد مى نمايند،لعنت و مجازات سراى ديگر از آنهاست» . (وَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ)

در حقيقت تمام مفاسد عقيدتى و علمى آنها در سه جملۀ فوق،خلاصه شده است:

1-شكستن پيمانهاى الهى؛كه شامل پيمانهاى فطرى،و پيمانهاى عقلى، و پيمانهاى تشريعى مى شوند.

2-قطع رابطه ها؛رابطۀ با خدا،رابطۀ با رهبران الهى،رابطۀ با خلق،و رابطۀ با خويشتن.

3-آخرين قسمت كه ثمرۀ دو قسمت قبل است،فساد در روى زمين است.

آيه 26

(آيه 26)در اين آيه اشاره به اين مى كند كه روزى و زيادى و كمى آن،به دست خداست:«خداوند روزى را براى هر كس بخواهد وسيع،و براى هر كس بخواهد تنگ قرار مى دهد» . (اللّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ)

اشاره به اين كه آنها به خاطر جلب درآمد بيشتر در روزى زمين فساد مى كنند، پيوندهاى خدايى را مى برند،و عهد الهى را مى شكنند تا درآمد و بهرۀ بيشترى از زندگى مادى پيدا كنند،توجه به اين حقيقت ندارند كه روزى و كم و زياد آن به دست خداست.

سپس اضافه مى كند كه:پيمان شكنان و مفسدان فى الارض«تنها به زندگى دنيا خشنود و خوشحالند در حالى كه زندگى دنيا در برابر آخرت،متاع ناچيزى بيش

ص: 478

نيست» .

(وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاّ مَتاعٌ)

آيه 27

(آيه 27)از آنجا كه در اين سوره بسيارى از بحثها پيرامون توحيد و معاد و رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است،اين آيه بار ديگر به سراغ مسألۀ دعوت پيامبر اسلام مى رود و يكى از ايرادات منكران لجوج را بيان كرده،مى گويد:«و كافران مى گويند:

چرا معجزه اى از سوى پروردگارش بر او نازل نشده است» .

(وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ)

آنها انتظار دارند كه پيامبر به صورت يك«خارق العاده گر»در گوشه اى بنشيند و هر يك از آنها از در وارد شوند،و هر معجزه اى مايل هستند پيشنهاد كنند او هم بلافاصله به آنها ارائه دهد،و تازه آنها اگر مايل نبودند ايمان نياورند! قرآن در پاسخ آنها مى گويد:اى پيامبر!به اينها«بگو:كه خداوند هر كه را بخواهد گمراه مى كند و هر كس كه به سوى او باز گردد مشمول هدايتش قرار مى دهد» .

(قُلْ إِنَّ اللّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ)

اشاره به اين كه كمبود شما از ناحيۀ اعجاز نيست،بلكه كمبود شما از درون وجود خودتان است،لجاجتها،تعصبها،جهالتها،و گناهانى كه سد راه توفيق مى شود مانع از ايمان شماست.

جمال يار ندارد نقاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد.

آيه 28

(آيه 28)در اين آيه تفسير بسيار جالبى از (آنها كه به سوى خدا بازگشته اند)بيان كرده،مى فرمايد:«اينان كسانى هستند كه ايمان آورده اند و دلهايشان به ذكر خدا مطمئن و آرام است» . «مَنْ أَنابَ» (الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللّهِ)

و بعد به عنوان يك قاعدۀ كلى و اصل جاويدان و فراگير مى فرمايد:«آگاه باشيد با ياد خدا دلها آرامش مى گيرد» .

(أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)

آيه 29

(آيه 29)و در این آیه با ذکر سرنوشت و پایان کار افراد با ایمان مضمون آیات قبل را چنین تکمیل می کند:«آنهایی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند بهترین زندگی برای آنهاست و سرانجام کارشان بهترین سرانجامها خواهد

ص: 479

بود»(اَلَذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ طُوبی لَهُم وَ حُسنُ مَئابٍ).

ذكر خدا چيست و چگونه است؟

گفته اند«ذكر دو گونه است:ذكر قلبى و ذكر زبانى و هر يك از آنها دو گونه است يا پس از فراموشى است و يا بدون فراموشى».

و به هر حال در آيۀ فوق منظور از ذكر خدا كه مايۀ آرامش دلهاست تنها اين نيست كه نام او را بر زبان آورد و مكرر تسبيح و تهليل و تكبير گويد،بلكه منظور آن است كه با تمام قلب متوجه او و عظمتش و علم و آگاهيش و حاضر و ناظر بودنش گردد،و اين توجه،مبدأ حركت و فعاليت در وجود او به سوى جهاد و تلاش و نيكيها گردد و ميان او و گناه سدّ مستحكمى ايجاد كند،اين است حقيقت«ذكر»كه آن همه آثار و بركات در روايات اسلامى براى آن بيان شده است.

در حديث مى خوانيم؛از وصايايى كه پيامبر به على عليه السّلام فرمود اين بود:

«اى على!سه كار است كه اين امت طاقت آن را ندارند(و از همه كس ساخته نيست)مواسات با برادران دينى در مال،و حق مردم را از خويشتن دادن، و ياد خدا در هر حال،ولى ياد خدا(تنها)سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الاّ اللّه و اللّه اكبر نيست،بلكه ياد خدا آن است كه هنگامى كه انسان در برابر حرامى قرار مى گيرد از خدا بترسد و آن را ترك گويد».

آيه 30

(آيه 30)

شأن نزول:

ممكن است اين آيه را پاسخ به گفتار مشركان كه در سورۀ فرقان آمده است بدانيم كه در برابر دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه مى گفت:«براى رحمان سجده كنيد،گفتند:رحمان كيست»؟ما رحمان را نمى شناسيم! (فرقان60/).

اُسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ

تفسير:

هر كار كنى اين لجوجان ايمان نمى آورند!بار ديگر قرآن به بحث نبوت باز مى گردد.و قسمت ديگرى از گفتگوهاى مشركان و پاسخ آنها را در زمينۀ نبوت بازگو مى كند:

نخست مى گويد:«همان گونه(كه پيامبران پيشين را براى هدايت اقوام گذشته فرستاديم)تو را نيز به ميان امتى فرستاديم كه قبل از آنها امتهاى ديگرى

ص: 480

آمدند و رفتند» .

(كَذلِكَ أَرْسَلْناكَ فِي أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ)

«و هدف اين بود كه آنچه را بر تو وحى كرده ايم بر آنها بخوانى» .

(لِتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ)

«در حالى كه آنها به رحمان كفر مى ورزند» .

(وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ)

به خداوندى كه رحمتش همگان را در بر گرفته و فيض گسترده و عامش كافر و مؤمن و گبر و ترسا را شامل شده است.

«بگو:(اگر نمى دانيد)رحمان آن خداوندى كه فيض و رحمتش عام است، پروردگار من است» .

(قُلْ هُوَ رَبِّي)

«هيچ معبودى جز او نيست،من بر او توكل كردم،و بازگشتم به سوى او است» .

(لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ مَتابِ)

آيه 31

(آيه 31)

شأن نزول:

بعضى از مفسران بزرگ گفته اند:اين آيه در پاسخ جمعى از مشركان«مكّه»نازل شده است،كه در پشت خانۀ كعبه نشسته بودند و به دنبال پيامبر(ص)فرستادند،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله(به اميد هدايت آنان)نزد آنها آمد،عرض كردند:

اگر دوست دارى از تو پيروى كنيم اين كوههاى مكّه را به وسيلۀ قرآنت عقب بران تا كمى اين زمين تنگ و محدود ما گسترش يابد! تو به گمان خود كمتر از داود نيستى كه خداوند كوهها را براى او مسخّر كرده بود،يا اين كه باد را مسخّر ما گردان،همان گونه كه مسخّر سليمان بود،و نيز جدت «قصى»(جد طايفۀ قريش)را زنده كن،زيرا عيسى(ع)مردگان را زنده مى كرد و تو كمتر از عيسى نيستى! در اين هنگام آيه نازل شد كه شما همۀ آنچه را مى گوييد از سر لجاجت است نه براى ايمان آوردن!

تفسير:

همان گونه كه در شأن نزول آمد،اين آيه پاسخ به بهانه جويانى است كه از سر لجاجت نه براى ايمان آوردن از پيامبر درخواست معجزات اقتراحى مى كردند،مى فرمايد:«حتى اگر به وسيلۀ قرآن كوهها به حركت درآيند و زمينها، قطعه قطعه شوند،و به وسيلۀ آن با مردگان صحبت شود»باز هم ايمان نخواهند

ص: 481

آورد! .

(وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى)

«ولى همه اين كارها در اختيار خداست»و هر اندازه لازم بداند انجام مى دهد .

(بَلْ لِلّهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً)

اما شما طالب حق نيستيد و اگر بوديد همان مقدار از نشانه هاى اعجاز كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله صادر شده براى ايمان آوردن كاملا كافى بود.

سپس اضافه مى كند:«آيا كسانى كه ايمان آورده اند نمى دانند كه اگر خدا بخواهد همۀ مردم را بالاجبار هدايت مى كند» .

(أَ فَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ لَوْ يَشاءُ اللّهُ لَهَدَى النّاسَ جَمِيعاً)

ولى هرگز او چنين نخواهد كرد،چرا كه اين گونه ايمان اجبارى بى ارزش و فاقد معنويت و تكاملى است كه انسان به آن نياز دارد.

بعد اضافه مى كند:«در عين حال كافران همواره مورد هجوم مصائب كوبنده اى به خاطر اعمالشان هستند» .كه اين مصائب به صورت بلاهاى مختلف و همچنين جنگهاى كوبندۀ مجاهدان اسلام بر آنها فرود مى آيد.

(وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ)

و اگر اين مصائب در خانۀ آنان فرود نيايد«به نزديكى خانۀ آنها وارد مى شود» .تا عبرت بگيرند و تكانى بخورند و به سوى خدا باز گردند.

(أَوْ تَحُلُّ قَرِيباً مِنْ دارِهِمْ)

و اين هشدارها همچنان ادامه خواهد يافت«تا فرمان نهايى خدا فرا رسد» .

(حَتّى يَأْتِيَ وَعْدُ اللّهِ)

اين فرمان نهايى ممكن است اشاره به مرگ،يا روز قيامت باشد و يا به گفتۀ بعضى«فتح مكه»كه آخرين قدرت دشمن را درهم شكست.

و به هر حال وعدۀ خدا قطعى است،«و خداوند هيچ گاه از وعدۀ خود تخلف نخواهد كرد» .

(إِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ)

آيه 31

(آيه 31)در این آیه روی سخن را به پیامبرصلّى اللّه عليه و آله کرده،می گوید:تنها تو نیستی که با تقاضاهای گوناگون و پیشنهاد معجزات اقتراحی از طرف این گروه کافر

ص: 482

به استهزاء و سخریه کشیده شده ای،این یک سابقهٔ طولانی در تاریخ انبیاء دارد«و بسيارى از رسولان پيش از تو نيز مورد استهزاء واقع شدند» .

(وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ)

ولى ما اين كافران را فورا مجازات نكرديم،«بلكه به آنها مهلت داديم» .

(فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا)

شايد بيدار شوند و به راه حق بازگردند و يا حد اقل اتمام حجت كافى بر آنها بشود.چرا كه اگر آنها بدكار و گنهكارند مهربانى خداوند و لطف و كرم و حكمت او جايى نرفته است! ولى به هر حال اين مهلت و تأخير به آن معنى نيست كه مجازات و كيفر آنان فراموش شود،لذا«پس(از اين مهلت)آنها را گرفتيم،ديدى مجازات من چگونه بود»؟!اين سرنوشت در انتظار قوم لجوج تو نيز هست .

(ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ)

آيه 33

(آيه 33)چگونه خدا را با بتها قرين مى سازيد؟!در اين آيه بار ديگر به بحث در بارۀ توحيد و شرك باز مى گردد و مردم را با اين دليل روشن مخاطب مى سازد كه:«آيا كسى كه بالاى سر همه ايستاده(و حافظ و نگهبان و مراقب همه است)و اعمال همه را مى بيند»همچون كسى است كه هيچ يك از اين صفات را ندارد؟ . (أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ)

سپس به عنوان تكميل بحث گذشته و مقدمه اى براى بحث آينده، مى فرمايد:«و آنها براى خدا شريكهايى قرار دادند» .

(وَ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَكاءَ)

بلافاصله از چند طريق به آنها پاسخ مى دهد.

نخست مى گويد:«بگو:اين شريكها را نام ببريد» .

(قُلْ سَمُّوهُمْ)

يعنى چگونه يك عده موجودات بى نام و نشان و بى ارزش و بى اثر را در رديف پروردگار قادر متعال قرار مى دهيد؟ دوم اين كه چگونه چنين شريكى وجود دارد كه خداوند كه به پندار شما شريك آنهاست از وجودشان هيچ گونه اطلاعى ندارد با اين كه علمش همۀ جهان را

ص: 483

در برگرفته«آيا به او خبر مى دهيد از چيزى كه وجود آن را در زمين نمى داند» .

(أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا يَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ)

يعنى چگونه يك عده موجودات بى نام و نشان و بى ارزش و بى اثر را در رديف پروردگار قادر متعال قرار مى دهيد؟ دوم اين كه چگونه چنين شريكى وجود دارد كه خداوند كه به پندار شما شريك آنهاست از وجودشان هيچ گونه اطلاعى ندارد با اين كه علمش همۀ جهان را در برگرفته«آيا به او خبر مى دهيد از چيزى كه وجود آن را در زمين نمى داند» .

(أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا يَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ)

سوم اين كه:خود شما هم در واقع در دل،ايمان به چنين چيزى نداريد، «تنها به يك سخن ظاهرى تو خالى»كه در آن هيچ مفهوم صحيحى نهفته نيست قناعت كرده ايد .

(أَمْ بِظاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ)

به همين دليل اين مشركان هنگامى كه در تنگناهاى سخت زندگى قرار مى گيرند به سراغ«اللّه»مى روند چرا كه در دل مى دانند كارى از بتها ساخته نيست.

چهارم اين كه:اين مشركان درك صحيح و درستى ندارند،و چون پيرو هوى و هوس و تقليدهاى كور كورانه اند،قادر به قضاوت عاقلانه و صحيح نيستند،و به همين دليل به اين گمراهى و ضلالت كشيده شده اند«بلكه در نظر كافران، دروغهايشان زينت داده شده(و بر اثر ناپاكى درون،چنين مى پندارند كه واقعيتى دارد)و آنها از راه(خدا)باز داشته شده اند» .

(بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ)

«و هر كس را خدا گمراه سازد،راهنمايى براى او وجود نخواهد داشت» .

(وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ)

«اضلال الهى»به معنى عكس العمل كارهاى نادرست و غلط خود انسان است كه او را به گمراهيها مى كشاند،و از آنجا كه اين خاصيت را خدا در اين گونه اعمال قرار داده،به خدا نسبت داده مى شود.

آيه 34

(آيه 34)و در اين آيه به مجازاتهاى دردناك آنها در دنيا و آخرت كه طبعا شامل شكست و ناكامى و سيه روزى و آبروريزى و غير آن مى شود،اشاره كرده چنين مى گويد:«براى آنها در زندگى دنيا مجازاتى است و مجازات آخرت سخت تر و شديدتر است» . (لَهُمْ عَذابٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ)

چرا كه دائمى و هميشگى و جسمانى و روحانى و توأم با انواع ناراحتيها است:و اگر گمان كنند راه فرار و وسيلۀ دفاعى در برابر آن دارند،سخت در اشتباهند چرا كه:«هيچ چيز در برابر خداوند نمى تواند از آنها دفاع كند» .

(وَ ما لَهُمْ

ص: 484

مِنَ اللّهِ مِنْ واقٍ)

آيه 35

(آيه 35)بار ديگر در اين آيه سخن از معاد و مخصوصا از نعمتهاى بهشتى و كيفرهاى دوزخى به ميان آمده است.

نخست مى گويد:«توصيف بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده(اين است كه)نهرهاى آب از زير درختانش جارى است» .

(مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ)

دومين وصف باغهاى بهشت اين است كه:«ميوه هاى آن دائمى و هميشگى است» .

(أُكُلُها دائِمٌ)

نه همچون ميوه هاى اين جهان كه فصلى است و هر كدام در فصل خاصى آشكار مى شود بلكه گاهى بر اثر آفت و بلا ممكن است در يك سال اصلا نباشد.

و همچنين«سايۀ آنها»نيز هميشگى است .

(وَ ظِلُّها)

از اين جمله روشن مى شود كه باغهاى بهشت خزان ندارند،و نيز از آن معلوم مى شود كه تابش نور آفتاب يا همانند آن در بهشت هست.

و در پايان آيه بعد از بيان اين اوصاف سه گانه بهشت مى گويد:«اين است سر انجام پرهيزكاران،ولى سر انجام كافران آتش است»! .

(تِلْكَ عُقْبَى الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ عُقْبَى الْكافِرِينَ النّارُ)

در اين تعبير زيبا،نعمتهاى بهشتى با لطافت و به تفصيل بيان شده،اما در مورد دوزخيان در يك جملۀ كوتاه،و خشك و خشن مى گويد:«عاقبت كارشان جهنم است»!

آيه 36

(آيه 36)خدا پرستان و احزاب!در اين آيه اشاره به عكس العمل متفاوت مردم در برابر نزول آيات قرآن شده است كه افراد حقيقت جو و حق طلب چگونه در برابر آنچه بر پيامبر نازل مى شد تسليم و خوشحال بودند و معاندان و افراد لجوج به مخالفت بر مى خاستند.

نخست مى گويد:«آنها كه كتاب آسمانى در اختيارشان قرار داده ايم از آنچه بر تو نازل مى شود خوشحالند» .

(وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ).

ص: 485

يعنى حق طلبان يهود و نصارى و مانند آنها از نزول اين آيات بر تو خوشحال

و خشنودند،چرا كه از يك سو آن را هماهنگ با نشانه هايى كه در دست دارند مى بينند و از سوى ديگر مايۀ آزادى و نجات آنها از شرّ خرافات و عالم نمايان يهود و مسيحيت و امثال آنهاست كه آنان را به قيد و بند كشيده،و از آزادى فكرى و تكامل انسانى محروم داشته بودند.

سپس اضافه مى كند:«ولى جمعى از احزاب قسمتى از آياتى را كه بر تو نازل شده است انكار مى كنند» .

(وَ مِنَ الْأَحْزابِ مَنْ يُنْكِرُ بَعْضَهُ)

منظور از اين گروه همان جمعيت از يهود و نصارى بوده اند كه تعصبهاى قومى و مذهبى و مانند آن بر آنها غلبه داشته،و در برابر كتب آسمانى خودشان نيز تسليم نبودند،آنها در حقيقت«احزاب»و گروههايى بودند كه تنها خط حزبى خودشان را دنبال مى كردند.

يا اشاره به مشركان بوده باشد كه آيين و مذهبى نداشتند بلكه احزاب و گروههاى پراكنده اى بودند كه مخالفت با قرآن و اسلام آنها را متحد ساخته بود.

در پايان آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه،به مخالفت و لجاجت اين و آن اعتنا مكن بلكه در خط اصيل و صراط مستقيم خود بايست و«بگو:من تنها مأمورم كه اللّه و خداى يگانۀ يكتا را بپرستم و هيچ شريكى براى او قائل نشوم،فقط به سوى او دعوت مى كنم و بازگشت من(و همگان)به سوى اوست» .

(قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ وَ لا أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُوا وَ إِلَيْهِ مَآبِ)

اشاره به اين كه،موحد راستين و خدا پرست حقيقى جز تسليم در برابر همۀ فرمانهاى خدا هيچ خط و برنامه اى ندارد.

آيه 37

(آيه 37)قرآن همچنان مسائل مربوط به نبوت را دنبال مى كند،در اين آيه مى فرمايد:«همان گونه(كه بر اهل كتاب و پيامبران پيشين كتاب آسمانى فرستاديم) اين قرآن را نيز بر تو نازل كرديم در حالى كه مشتمل بر احكام روشن و آشكار است» . (وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ حُكْماً عَرَبِيًّا)

منظور از توصيف قرآن به صفت«عربى»اين است كه احكامش واضح

ص: 486

و آشكار و جاى سوء استفاده و تعبيرهاى مختلف ندارد.

بعد با لحنى تهديد آميز و قاطع،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مخاطب ساخته،مى گويد:

«و اگر از هوى و هوسهاى آنها بعد از آن كه آگاهى بر تو آمده پيروى كنى(به كيفر الهى مجازات خواهى شد و)هيچ كس در برابر خدا قدرت حمايت از تو و نگهداريت را نخواهد داشت» .

(وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا واقٍ)

گرچه احتمال انحراف،مسلما در پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با آن مقام عصمت و معرفت و آگاهى وجود نداشته،اما اين تعبير روشن مى سازد كه خدا با هيچ كس ارتباط خصوصى و به اصطلاح خويشاوندى ندارد،و حتى اگر پيامبر،مقامش والا است به خاطر تسليم و عبوديت و ايمان و استقامت اوست.

آيه 38

(آيه 38)اين آيه در حقيقت پاسخى است به ايرادات مختلفى كه دشمنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داشتند؛از جمله اين كه:گروهى مى گفتند مگر پيامبر ممكن است از جنس بشر باشد،و همسر اختيار كند و فرزندانى داشته باشد،قرآن به آنها پاسخ مى گويد:

اين امر تازه اى نيست«ما پيش از تو پيامبران بسيارى فرستاديم و براى آنها همسران و فرزندان قرار داديم» .

(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَ ذُرِّيَّةً)

ديگر اين كه آنها انتظار دارند كه هر معجزه اى را پيشنهاد مى كنند و هر چه هوى و هوسشان اقتضا مى كند انجام دهى-چه ايمان بياورند يا نياورند-ولى آنها بايد بدانند:«هيچ پيامبرى نمى تواند معجزه اى جز به فرمان خداوند بياورد» .

(وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ)

سومين ايراد اين بود كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله آمده و احكامى از تورات يا انجيل را دگرگون ساخته.

آيه در آخرين جملۀ خود به آنها پاسخ مى گويد كه:«براى هر زمانى حكم و قانونى مقرر شده»تا بشريت به مرحلۀ بلوغ نهايى برسد و آخرين فرمان صادر شود .

(لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ)

بنابراين جاى تعجب نيست كه يك روز تورات را نازل كند،و روز ديگر انجيل

ص: 487

را،و سپس قرآن را،چرا كه بشريت در زندگى متحول و متكامل خود،نياز به

برنامه هاى متفاوت و گوناگونى دارد.

آيه 39

(آيه 39)اين آيه به منزلۀ تأكيد و استدلالى است بر آنچه در ذيل آيۀ قبل گفته شد و آن اين كه هر حادثه و هر حكم و فرمانى،زمان معينى دارد و اگر مى بينى بعضى از كتاب آسمانى جاى بعض ديگر را مى گيرند به خاطر آن است كه«خداوند هر چيزى را بخواهد محو مى كند(همان گونه كه به مقتضاى اراده و حكمت خويش)امورى را اثبات مى نمايد،و كتاب اصلى و ام الكتاب نزد اوست» . (يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ)

آيه 40

(آيه 40)سر انجام به عنوان تأكيد بيشتر در مورد مجازاتهايى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وعده مى داد و آنها انتظارش را مى كشيدند و حتى ايراد مى كردند كه چرا اين وعده هاى تو عملى نمى شود،مى فرمايد:«و اگر پاره اى از آنچه را به آنها وعده داديم(از پيروزى تو و شكست آنها و رهايى پيروان تو و اسارت پيروان آنها)در دوران حياتت به تو نشان دهيم و يا تو را پيش از آن كه اين وعده ها تحقق پذيرد از دنيا ببريم در هر صورت وظيفۀ تو ابلاغ رسالت است و وظيفۀ ما گرفتن حساب از آنهاست» . (وَ إِنْ ما نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ)

لوح محو و اثبات و امّ الكتاب-

جملۀ يك قانون كلى را بيان مى كند كه در منابع مختلف اسلامى نيز به آن اشاره شده است، و آن اين كه:تحقق موجودات و حوادث مختلف جهان دو مرحله دارد:يكى مرحلۀ قطعيت كه هيچ گونه دگرگونى در آن راه ندارد(و در آيۀ فوق از آن تعبير به «ام الكتاب»،كتاب مادر شده است)و ديگرى مرحلۀ غير قطعى به تعبير ديگر «مشروط»است كه در اين مرحله دگرگونى در آن راه دارد،و از آن تعبير به مرحلۀ محو و اثبات مى شود.

«يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ...»

گاهى نيز از اين دو،تعبير به«لوح محفوظ»و«لوح محو و اثبات»مى شود، گويى در يكى از اين دو لوح،آنچه نوشته شده است به هيچ وجه دگرگونى در آن راه

ص: 488

ندارد و كاملا محفوظ است و اما ديگرى ممكن است،چيزى در آن نوشته شود

و سپس محو گردد و به جاى آن چيز ديگرى نوشته شود.

از امام باقر عليه السّلام چنين نقل شده كه فرمود:«قسمتى از حوادث حتمى است كه حتما تحقق مى پذيرد،و قسمت ديگرى مشروط به شرائطى است در نزد خدا كه هر كدام را صلاح بداند مقدم مى دارد و هر كدام را اراده كند محو مى كند،و هر كدام را اراده كند اثبات مى نمايد».

آيه 41

(آيه 41)انسانها و جامعه ها از ميان مى روند و خدا مى ماند:از آنجا كه در آيات گذشته روى سخن با منكران رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود در اينجا نيز همان بحث تعقيب شده است.

نخست مى گويد:اين مغروران لجوج«آيا نديدند كه ما پيوسته به سراغ زمين مى آييم و از اطراف(و جوانب)آن كم مى كنيم»؟! .

(أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها)

روشن است كه منظور از«زمين»در اينجا«اهل زمين»است،يعنى،آيا آنها به اين واقعيت نمى نگرند كه پيوسته اقوام و تمدّنها و حكومتها در حال زوال و نابودى هستند؟ و اين هشدارى است به همۀ مردم اعم از نيك و بد حتى علماء و دانشمندان كه اركان جوامع بشرى هستند و با از ميان رفتن يك تن آنها گاهى دنيايى به نقصان مى گرايد،هشدارى است گويا و تكان دهنده! سپس اضافه مى كند:«حكومت و فرمان از آن خداست و هيچ كس را ياراى ردّ احكام او يا جلوگيرى از فرمان او نيست» .

(وَ اللّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ)

«و او سريع الحساب است» .

(وَ هُوَ سَرِيعُ الْحِسابِ)

آيه 42

(آيه 42)در اين آيه بحث فوق را ادامه مى دهد و مى گويد:تنها اين گروه نيستند كه با توطئه ها و مكرها به مبارزۀ با تو برخاسته اند بلكه«آنها كه پيش از اين گروه بودند نيز چنين توطئه ها و مكرها داشتند» (وَ قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ).

اما نقشه هايشان نقش بر آب و توطئه هايشان به فرمان خدا خنثى شد،چرا كه

ص: 489

او از همه كس به اين مسائل آگاهتر است،بلكه«تمام طرحها و نقشه ها از آن

خداست» .

(فَلِلّهِ الْمَكْرُ جَمِيعاً)

اوست كه از كار و بار هر كس آگاه است و«مى داند هر كسى چه كارى مى كند» .

(يَعْلَمُ ما تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ)

و سپس با لحنى تهديد گونه آنها را از پايان كارشان بر حذر مى دارد و مى گويد:

«كافران به زودى خواهند دانست كه پايان كار و سر انجام نيك و بد در سراى ديگر از آن كيست»؟ .

(وَ سَيَعْلَمُ الْكُفّارُ لِمَنْ عُقْبَى الدّارِ)

آيه 43

(آيه 43)در اين آيه-همان گونه كه اين سوره در آغاز از نام قرآن و كتاب اللّه شروع شده-با تأكيد بيشترى روى معجزه بودن قرآن،سورۀ رعد را پايان مى دهد، مى گويد:«اين كافران مى گويند تو پيامبر نيستى» . (وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً)

هر روز بهانه اى مى تراشند،هر زمان تقاضاى معجزه اى دارند و آخر كار هم باز مى گويند تو پيامبر نيستى! در پاسخ آنها«بگو:همين كافى است كه دو كس ميان من و شما گواه باشد يكى اللّه و ديگرى كسانى كه علم كتاب و آگاهى از قرآن نزد آنهاست»! .

(قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ)

هم خدا مى داند كه من فرستادۀ اويم،و هم آنها كه از اين كتاب آسمانى من يعنى قرآن آگاهى كافى دارند.

و اين تأكيدى است مجدد بر اعجاز قرآن از جنبه هاى مختلف.

«پايان سورۀ رعد»

ص: 490

سورۀ ابراهيم[14]

اشاره

اين سوره داراى 52 آيه است كه در«مكّه»نازل شده به استثناى آيات 28 و 29،كه طبق گفتۀ بسيارى از مفسران در«مدينه»در بارۀ كشتگان مشركان در بدر نازل گرديده است.

محتواى سوره:چنانكه از نام سوره پيداست،قسمتى از آن در بارۀ قهرمان توحيد ابراهيم بت شكن(بخش نيايشهاى او)نازل گرديده است.

بخش ديگرى از اين سوره اشاره به تاريخ انبياى پيشين همچون نوح،موسى و قوم عاد و ثمود،و درسهاى عبرتى كه در آنها نهفته است مى باشد.

خلاصه اين سوره مجموعه اى است از بيان اعتقادات و اندرزها و موعظه ها و سرگذشتهاى عبرت انگيز اقوام پيشين و بيان هدف رسالت پيامبران و نزول كتب آسمانى.

فضيلت تلاوت اين سوره:

از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است كه فرمود:«كسى كه سورۀ ابراهيم و حجر را بخواند،خداوند به تعداد هر يك از آنها كه بت مى پرستيدند و آنها كه بت نمى پرستيدند،ده حسنه به او مى بخشد».

همان گونه كه بارها گفته ايم پاداشهايى كه در بارۀ تلاوت سوره هاى قرآن وارد شده پاداشى است در برابر خواندن توأم با انديشه و سپس عمل.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)بیرون آمدن از ظلمتها به نور:این سوره همانند بعضی دیگر از

ص: 491

سوره هاى قرآن با حروف مقطعه شروع شده است.نكته اى كه تذكر آن را در اينجا لازم مى دانيم اين است كه از 29 سوره اى كه با حروف مقطعه آغاز شده،درست در 24 مورد از آنها بلافاصله سخن از قرآن مجيد به ميان آمده است كه نشان مى دهد پيوندى ميان اين دو يعنى حروف مقطعه و قرآن برقرار است،و ممكن است خداوند بخواهد با اين بيان روشن كند كه اين كتاب بزرگ آسمانى با اين محتواى پرعظمت كه رهبرى همۀ انسانها را به عهده دارد از مواد ساده اى به نام«حروف الفبا»تشكيل يافته و اين نشانۀ اهميت اين اعجاز است.

به هر حال بعد از ذكر حروف«الف،لام،راء» .

(الر)

مى فرمايد:«اين كتابى است كه بر تو نازل كرديم به اين منظور كه مردم را از گمراهيها به سوى نور خارج كنى» .

(كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ)

در حقيقت تمام هدفهاى تربيتى و انسانى،معنوى و مادى نزول قرآن،در همين يك جمله جمع است:«بيرون ساختن از ظلمتها به نور»!از ظلمت جهل به نور دانش،از ظلمت كفر به نور ايمان،از ظلمت ستمگرى و ظلم به نور عدالت،از ظلمت فساد به نور صلاح،از ظلمت گناه به نور پاكى و تقوا،و از ظلمت پراكندگى و تفرقه به نور وحدت.

و از آنجا كه سر چشمۀ همۀ نيكيها،ذات پاك خداست،و شرط اساسى درك توحيد،توجه به همين واقعيت است بلافاصله اضافه مى كند:همۀ اينها«به اذن پروردگارشان(پروردگار مردم)مى باشد»

(بِإِذْنِ رَبِّهِمْ).

سپس براى توضيح و تبيين بيشتر هدايت به سوى نور مى فرمايد:«به سوى راه خداوند عزيز و حميد» .

(إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ)

خداوندى كه عزتش دليل قدرت اوست،و حميد بودنش نشانۀ مواهب و نعمتهاى بى پايان او مى باشد.

آيه 2

(آيه 2)در اين آيه به عنوان معرفى خداوند،درسى از توحيد بيان كرده، مى گويد:«همان خداوندى كه آنچه در آسمان و زمين است از آن اوست» . (اللّهِ الَّذِي

ص: 492

لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ)

و در پايان آيه توجه به مسألۀ معاد-بعد از توجه به مبدأ-داده،مى گويد:

«واى بر كافران از عذاب شديد»رستاخيز .

(وَ وَيْلٌ لِلْكافِرِينَ مِنْ عَذابٍ شَدِيدٍ)

آيه 3

(آيه 3)و در اين آيه بلافاصله كافران را معرفى مى كند و با ذكر،سه قسمت از صفات آنها وضعشان را كاملا مشخص مى سازد بطورى كه هر كس در اولين برخورد بتواند آنها را بشناسد.

نخست مى گويد:«آنها كسانى هستند كه زندگى پست اين جهان را بر زندگى آخرت مقدم مى شمرند» .

(الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ)

و همه چيز حتى ايمان و حق را فداى منافع پست و شهوات و هوسهاى خود مى سازند.

سپس مى گويد:آنها به اين مقدار هم قانع نيستند بلكه علاوه بر گمراهى خودشان سعى در گمراه ساختن ديگران هم دارند:«آنها(مردم را)از راه خدا باز مى دارند» .

(وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ)

بلكه علاوه بر آن«سعى مى كنند آن را دگرگون نشان دهند» .

(وَ يَبْغُونَها عِوَجاً)

در حقيقت آنها هوسها را زينت مى دهند،مردم را تشويق به گناه مى نمايند، و از درستى و پاكى مى ترسانند.و با تمام قوا مى كوشند ديگران را همرنگ خود سازند و با افزودن خرافات،و انواع تحريفها،و ابداع سنتهاى زشت و كثيف به اين هدف برسند.

روشن است«اين افراد(با داشتن اين صفات و اعمال)در گمراهى بسيار دورى هستند» .

(أُولئِكَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ)

همان گمراهى كه بازگشتشان به راه حق بر اثر بعد و دورى مسافت به آسانى امكان پذير نيست ولى اينها همه محصول اعمال خود آنهاست!

آيه 4

(آيه 4)در آیات گذشته سخن از قرآن مجید و اثرات حیاتبخش آن بود،در این آیه همین موضوع در بعد خاصی تعقیب شده و آن وحدت لسان پیامبران و کنب آسمانی آنها با زبان نخستین قومی است که به سوی آنها مبعوث شده اند.

ص: 493

مى فرمايد:«و ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر به زبان قوم خودش» .

(وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ)

زيرا پيامبران در درجۀ اول با قوم خود،همان ملتى كه از ميان آنها برخاسته اند،تماس داشتند و نخستين شعاع وحى به وسيلۀ پيامبران بر آنها مى تابيد،و نخستين ياران و ياوران آنها از ميان آنان برگزيده مى شدند،بنابراين پيامبر بايد به زبان آنها و لغت آنها سخن بگويد«تا حقايق را به روشنى براى آنان آشكار سازد» .

(لِيُبَيِّنَ لَهُمْ)

لذا دعوت پيامبران از طريق تبيين و روشنگرى و تعليم و تربيت با همان زبان معمولى و رايج صورت مى گرفته است،نه از طريق يك اثر مرموز و ناشناخته در قلبها.

سپس اضافه مى كند:«بعد(از تبيين دعوت الهى براى آنها)خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى كند و هر كس را بخواهد هدايت مى نمايد» .

(فَيُضِلُّ اللّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ)

اشاره به اين كه هدايت و ضلالت در نهايت امر،كار پيامبران نيست،كار آنها ابلاغ و تبيين است،اين خداست كه راهنمايى و هدايت واقعى بندگانش را در دست دارد.

ولى براى اين كه تصور نشود معنى اين سخن جبر و الزام و سلب آزادى بشر است،بلافاصله اضافه مى كند:«و او عزيز حكيم است» .

(وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

به مقتضاى عزت و قدرتش،بر هر چيز تواناست،اما به مقتضاى حكمتش بى جهت و بى دليل كسى را هدايت و يا كسى را گمراه نمى سازد،بلكه گامهاى نخستين با نهايت آزادى اراده در راه سير الى اللّه از ناحيۀ بندگان برداشته مى شود و سپس نور هدايت و فيض حق بر قلب آنها مى تابد.

همچنين آنها كه با لجاجت و تعصب و دشمنى با حق و غوطه ور شدن در شهوات و آلوده شدن به ظلم و ستم،شايستگى هدايت را از خود سلب كرده اند،از فيض هدايت محروم،و در وادى ضلالت،گمراه مى شوند.

ص: 494

و به اين ترتيب سر چشمۀ هدايت و ضلالت به دست خود ماست.

آيه 5

(آيه 5)در اين آيه به يكى از نمونه هاى ارسال پيامبران در مقابل طاغوتهاى عصر خود به منظور خارج كردن آنان از ظلمتها به نور اشاره كرده، مى فرمايد:«و ما موسى را با آيات خود(معجزات گوناگون)فرستاديم و به او فرمان داديم كه قوم خودت را از ظلمات به سوى نور بيرون آر»! . (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ)

سپس به يكى از مأموريتهاى بزرگ موسى اشاره كرده،مى فرمايد:«ايام الهى و روزهاى خدا را به ياد قوم خود بياور» .

(وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيّامِ اللّهِ)

تمام روزهايى است كه داراى عظمتى در تاريخ زندگى بشر است.

«بِأَيّامِ اللّهِ»

هر روز كه فصل تازه اى در زندگى انسانها گشوده،و درس عبرتى به آنها داده و ظهور و قيام پيامبرى در آن بوده،يا طاغوت و فرعون گردنكشى در آن به قعر درّۀ نيستى فرستاده شده،خلاصه هر روز كه حق و عدالتى بر پا شده و ظلم و بدعتى خاموش گشته،همۀ آنها از ايام اللّه است.

در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:«ايام اللّه،روز قيام مهدى موعود-عج-و روز رجعت و روز قيامت است».

در پايان آيه مى فرمايد:«در اين سخن و در همۀ ايام اللّه،آيات و نشانه هايى است براى هر انسان شكيبا و پراستقامت و شكرگزار» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ)

به اين ترتيب افراد با ايمان نه در مشكلات و روزهاى سخت دست و پاى خود را گم مى كنند،و تسليم حوادث مى شوند و نه در روزهاى پيروزى و نعمت گرفتار غرور و غفلت مى گردند.

آيه 6

(آيه 6)در اين آيه به يكى از آن ايام اللّه و روزهاى درخشان و پربارى كه در تاريخ بنى اسرائيل وجود داشته و ذكر آن تذكرى براى مسلمانان است،اشاره كرده مى گويد:«و(به خاطر بياوريد)هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت:نعمت خدا را متذكر شويد آن زمان كه شما را از چنگال آل فرعون رهايى بخشيد» . (وَ إِذْ قالَ

ص: 495

مُوسى لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنْجاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ)

«همانها كه شما را به بدترين وجهى عذاب مى كردند،پسرانتان را سر مى بريدند و زنانتان را(براى خدمت و كنيزى)زنده نگه مى داشتند» .

(يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ وَ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ)

و در طول تاريخ شيوۀ هر استعمارگرى چنين بوده است كه قسمتى از نيروهاى فعال و پرخاشگر و پرمقاومت را نابود مى كردند،يا با انواع اعتيادها و آلودگيها آنها را عملا بى اثر مى ساختند،و قسمت ديگرى را تضعيف كرده و در مسير منافع خود به كار مى انداختند.

«و در اين آزمايش بزرگى از پروردگارتان براى شما بود» .

(وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ)

نه تنها در مورد بنى اسرائيل كه در مورد همۀ اقوام و ملتها،روز رسيدنشان به آزادى و استقلال و كوتاه شدن دست طاغوتها از«ايام اللّه»است.

آيه 7

(آيه 7)سپس اضافه مى كند:«و(اين را هم به خاطر بياوريد)كه پروردگار شما اعلام كرد اگر شكر نعمتهاى مرا به جا آوريد من بطور قطع نعمتهاى شما را افزون مى كنم و اگر كفران كنيد عذاب و مجازات من شديد است» . (وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ)

اين آيه ممكن است دنبالۀ كلام موسى به بنى اسرائيل باشد و نيز ممكن است يك جملۀ مستقل و خطاب به مسلمانان بوده باشد،ولى به هر حال از نظر نتيجه چندان تفاوت ندارد و به عنوان درسى سازنده براى ما در قرآن مجيد آمده است.

شكر مايۀ فزونى نعمت و كفر موجب فناست-بدون شك خداوند در برابر نعمتهايى كه به ما مى بخشد نيازى به شكر ما ندارد،و اگر دستور به شكرگزارى داده آن هم موجب نعمت ديگرى بر ما و يك مكتب عالى تربيتى است.

حقيقت شكر تنها تشكر زبانى نيست،بلكه شكر داراى سه مرحله است؛ نخستين مرحله آن است كه به دقت بينديشيم كه بخشندۀ نعمت كيست؟اين توجه و ايمان و آگاهى پايۀ اول شكر است،و از آن كه بگذريم مرحلۀ زبان فرا

ص: 496

مى رسد،ولى از آن بالاتر مرحلۀ عمل است،شكر عملى آن است كه درست بينديشيم كه هر نعمتى براى چه هدفى به ما داده شده است آن را در مورد خودش صرف كنيم كه اگر نكنيم كفران نعمت كرده ايم.

و از اينجا رابطۀ ميان«شكر»و«فزونى نعمت»روشن مى شود،چرا كه هرگاه انسانها نعمتهاى خدا را درست در همان هدفهاى واقعى نعمت صرف كردند،عملا ثابت كرده اند كه شايسته و لايق اند و اين لياقت و شايستگى سبب فيض بيشتر و موهبت افزونتر مى گردد.

آيه 8

(آيه 8)اين آيه تأييد و تكميلى است براى بحث شكرگزارى و كفران كه در آيۀ قبل گذشت،و آن در ضمن سخنى از زبان موسى بن عمران نقل شده است، مى فرمايد:«و موسى به بنى اسرائيل يادآور شد كه اگر شما و تمام مردم روى زمين كافر شويد(و نعمت خدا را كفران كنيد هيچ زيانى به او نمى رسانيد)چرا كه او بى نياز و ستوده است» . (وَ قالَ مُوسى إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ)

در حقيقت شكر نعمت و ايمان آوردن به خدا مايۀ افزونى نعمت شما و تكامل و افتخار خودتان است و گر نه خداوند آنچنان بى نياز است كه اگر تمام كائنات كافر گردند،بر دامان كبريايى او گردى نمى نشيند.

آيه 9

(آيه 9)سپس به سرنوشت گروههايى از اقوام گذشته در طى چندين آيه مى پردازد،همانها كه در برابر نعمتهاى الهى راه كفران را پيش گرفتند،و در برابر دعوت رهبران الهى به مخالفت و كفر برخاستند و منطق آنان و سر انجام كار آنها را شرح مى دهد تا تأكيدى باشد بر آنچه در آيۀ قبل گفته شد،مى فرمايد:«آيا خبر كسانى كه قبل از شما بودند به شما نرسيده»؟ . (أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ)

اين جمله ممكن است دنبالۀ گفتار موسى بوده باشد كه در آيۀ قبل آمده، و ممكن است بيان مستقلى از ناحيۀ قرآن خطاب به مسلمانان باشد،و از نظر نتيجه تفاوت چندانى ندارد.

سپس اضافه مى كند:«اقوامى همچون قوم نوح و عاد و ثمود و آنها كه بعد از

ص: 497

آنان بودند» .

(قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ)

«همانها كه جز خدا آنان را نمى شناسد»و از اخبار آنها كسى غير او آگاه نيست .

(لا يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللّهُ)

سپس به عنوان توضيحى در زمينۀ سرگذشت آنها مى گويد:«پيامبرانشان با دلائل روشن به سوى آنها آمدند ولى آنها(از سر تعجب و انكار)دست بر دهان گذاشتند و گفتند:ما به آنچه شما به خاطر آن فرستاده شده ايد كافريم» .

(جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْواهِهِمْ وَ قالُوا إِنّا كَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ)

چرا كه«ما در بارۀ آنچه شما ما را به سوى آن دعوت مى كنيد،شك و ترديد داريم»و با اين شك و ترديد چگونه امكان دارد،دعوت شما را بپذيريم! .

(وَ إِنّا لَفِي شَكٍّ مِمّا تَدْعُونَنا إِلَيْهِ مُرِيبٍ)

آيه 10

(آيه 10)آيا در خدا شك است؟از آنجا كه در آيۀ قبل گفتار مشركان و كافران را در زمينۀ عدم ايمانشان كه استناد به شك و ترديد كرده بودند بيان شده، در اين آيه بلافاصله با دليل روشنى كه در عبارت كوتاهى آمده شك آنها را نفى مى كند و چنين مى گويد:«پيامبرانشان به آنان گفتند:آيا در وجود خدايى كه آفرينندۀ آسمانها و زمين است شكى است»؟! . (قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِي اللّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

ممكن است اشاره به شكافتن تودۀ ابتدايى مادۀ جهان باشد كه در علوم روز مى خوانيم كه مجموع مادۀ عالم،يك واحد به هم پيوسته بود سپس شكافته شد و كرات آشكار گشت.

«فاطِرِ»

به هر حال قرآن در اينجا مانند غالب موارد ديگر براى اثبات وجود خدا و صفات او تكيه بر نظام عالم هستى و آفرينش آسمانها و زمين مى كند.

سپس به پاسخ دومين ايراد منكران مى پردازد كه ايراد به مسألۀ رسالت پيامبران است،مى فرمايد:اين مسلم است كه آفريدگار دانا و حكيم،هرگز بندگانش را بدون رهبر،رها نمى كنند،بلكه«از شما(با فرستادن پيامبران)دعوت مى كند تا از گناه و آلودگيها پاكتان سازد و گناهانتان را ببخشد» .

(يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ)

ص: 498

«و تا موعد مقرّرى شما را باقى گذارد»!تا راه تكامل خويش را بپيماييد و حد اكثر بهرۀ لازم را از اين زندگى ببريد .

(وَ يُؤَخِّرَكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى)

در حقيقت دعوت پيامبران براى دو هدف بوده،يكى آمرزش گناهان و ديگرى ادامۀ حيات تا زمان مقرر كه اين دو در واقع علت و معلول يكديگرند،چه اين كه جامعه اى مى تواند به حيات خود ادامه دهد كه از گناه و ظلم پاك باشد.

ولى با اين همه باز كفار لجوج اين دعوت حياتبخش كه آميخته با منطق روشن توحيد بود نپذيرفتند و با بيانى كه آثار لجاجت و عدم تسليم در برابر حق از آن مى باريد،به پيامبران خود چنين«پاسخ گفتند:شما جز بشرى مثل ما نيستيد»! .

(قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا)

به علاوه«شما مى خواهيد ما را از آنچه نياكان ما مى پرستيدند بازداريد» .

(تُرِيدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا)

از همۀ اينها گذشته«شما دليل روشنى براى ما بياوريد»

(فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِينٍ).

آيه 11

(آيه 11)تنها بر خدا توكل كنيد!در اين آيه و آيۀ بعد پاسخ پيامبران را از بهانه جوييهاى مخالفان لجوج كه در آيات گذشته آمده مى خوانيم.

در مقابل ايراد آنها كه مى گفتند:چرا از جنس بشر هستيد،«پيامبرانشان به آنها گفتند:مسلما ما تنها بشرى همانند شما هستيم،ولى خدا بر هر كس از بندگانش بخواهد منت مى گذارد»و موهبت رسالت را به آنها مى بخشد .

(قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ يَمُنُّ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ)

سپس به پاسخ سؤال سوم مى پردازد بى آنكه از ايراد دوم پاسخ گويد.گويى ايراد دوم آنها در زمينۀ استناد به سنت نياكان آنقدر سست و بى اساس بوده كه هر انسان عاقلى با كمترين تامّل جواب آن را مى فهمد،به علاوه در آيات ديگر قرآن، پاسخ اين سخن داده شده است.

آرى!در پاسخ سؤال سوم چنين مى گويد كه آوردن معجزات،كار ما نيست كه به صورت يك خارق العاده گر،گوشه اى بنشينيم و هر كس به ميل خودش

ص: 499

معجزه اى پيشنهاد كند و مسألۀ خرق عادت تبديل به يك بازيچۀ بى ارزش شود، بلكه:«ما نمى توانيم معجزه اى جز به فرمان خدا بياوريم» .

(وَ ما كانَ لَنا أَنْ نَأْتِيَكُمْ بِسُلْطانٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ)

به علاوه هر پيامبرى حتى بدون تقاضاى مردم به اندازۀ كافى اعجاز نشان مى دهد تا سند اثبات حقانيت او گردد.

سپس براى اين كه پاسخ قطعى به تهديدهاى گوناگون بهانه جويان نيز بدهند با اين جمله موضع خود را مشخص مى ساختند و مى گفتند:«همۀ افراد با ايمان بايد تنها بر خدا تكيه كنند»همان خدايى كه قدرتها در برابر قدرتش ناچيز و بى ارزش است .

(وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ)

آيه 12

(آيه 12)بعد به استدلال روشنى براى مسألۀ توكل،پرداخته و مى گفتند:

«چرا ما بر«اللّه»توكل نكنيم(و در همۀ مشكلات به او پناه نبريم؟چرا ما از قدرتهاى پوشالى و تهديدها بترسيم)در حالى كه او ما را به راههاى سعادتمان هدايت كرده» .

(وَ ما لَنا أَلاّ نَتَوَكَّلَ عَلَى اللّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا)

و سپس چنين ادامه مى دادند:اكنون كه تكيه گاه ما خداست،تكيه گاهى شكست ناپذير مافوق همه چيز«بطور قطع،ما در برابر تمام آزار و اذيتهاى شما ايستادگى و شكيبايى خواهيم كرد» .

(وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَيْتُمُونا)

و بالاخره گفتار خود را با اين سخن پايان مى دادند كه:«و همۀ توكل كنندگان بايد تنها بر اللّه توكل كنند» .

(وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ)

منظور از«توكل»اين است كه در برابر عظمت مشكلات،انسان احساس حقارت و ضعف نكند،بلكه با اتكاى بر قدرت بى پايان خداوند،خود را پيروز و فاتح بداند،و به اين ترتيب توكل اميد آفرين،نيروبخش و تقويت كننده،و سبب فزونى پايدارى و مقاومت است.

آيه 13

(آيه 13)برنامه و سرنوشت جباران عنید:همان گونه که راه و رسم افراد بی منطق است،هنگامی که به ضعف و ناتوانی گفتار و عقیدهٔ خود آگاه شدند،استدلال را رها کرده،و تکیه به زور و قدرت و قلدری میکنند؛دراینجا نیز

ص: 500

مى خوانيم هنگامى كه پيامبران منطق متين و رساى خود را-كه در آيات قبل گذشت-بيان كردند.«كافران(لجوج و بهانه جو)،به پيامبران خود گفتند:سوگند ياد مى كنيم كه شما را از سرزمينمان خارج مى سازيم،مگر اين كه به آيين ما (و بت پرستى)باز گرديد»! .

(وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا)

اين مغروران بى خبر،گويى همۀ سرزمينها را مال خود مى دانستند و براى پيامبرانشان حتى به اندازۀ يك شهروند حق قائل نبودند و لذا مى گفتند: (سرزمين ما!)در حالى كه خداوند زمين و تمام مواهبش را براى صالحان آفريده است.

«أَرْضِنا»

سپس اضافه مى كند:«در اين حال،پروردگار(به پيامبران دلدارى و اطمينان خاطر مى داد و)به آنها وحى فرستاد كه:ما ظالمان را هلاك مى كنيم» .

(فَأَوْحى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظّالِمِينَ)

بنابراين از اين تهديدها هرگز نترسيد و كمترين سستى در ارادۀ آهنين شما راه نيابد.

آيه 14

(آيه 14)و از آنجا كه منكران ستمگر،پيامبران را تهديد به تبعيد از سرزمينشان مى كردند خداوند در مقابل به آنها چنين وعده مى دهد كه:«و شما را در زمين بعد از(نابودى)آنها سكونت خواهيم داد» . (وَ لَنُسْكِنَنَّكُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ)

«ولى اين(موفقيت و پيروزى نصيب همه كس نمى شود بلكه)براى كسى است كه از مقام(عدالت)من بترسد(و احساس مسؤوليت كند)و از عذاب من بيمناك باشد»و آن را جدّى تلقى كند .

(ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامِي وَ خافَ وَعِيدِ)

آيه 15

(آيه 15)و در اين هنگام كه پيامبران كارد به استخوانشان رسيده بود و تمام وظيفۀ خود را در برابر قوم خويش انجام داده بودند و آنها كه بايد ايمان بياورند ايمان آورده و بقيه در كفر پافشارى داشتند و مرتبا رسولان را تهديد مى كردند،در اين موقع آنها از خداوند«تقاضاى فتح و پيروزى(بر كفّار)كردند» . (وَ اسْتَفْتَحُوا)

خداوند هم دعاى اين مجاهدان راستين را به هدف اجابت رسانيد

ص: 501

«و(سر انجام)هر گردنكش منحرفى نوميد و نابود شد» .

(وَ خابَ كُلُّ جَبّارٍ عَنِيدٍ)

آيه 16

(آيه 16)سپس به نتيجۀ كار اين جباران عنيد از نظر مجازاتهاى جهان ديگر در ضمن دو آيه به پنج موضوع اشاره مى كند:

1-«به دنبال اين نوميدى و خسران-و يا به دنبال چنين كسى-جهنم و آتش سوزان خواهد بود» .

(مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ)

2-«و از آب بدبوى متعفّنى نوشانده مى شود»! .

(وَ يُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِيدٍ)

«صديد»چركى است كه ميان پوست و گوشت جمع مى شود؛يعنى از يك آب بدبوى متعفن بدمنظره همانند چرك و خون به او مى نوشانند.

آيه 17

(آيه 17)سوم:اين مجرم گناهكار و جبار عنيد،هنگامى كه خود را در برابر چنين نوشابه اى مى بيند«به زحمت جرعه جرعه آن را سر مى كشد،و هرگز مايل نيست آن را بياشامد»بلكه به اجبار در حلق او مى ريزند . (يَتَجَرَّعُهُ وَ لا يَكادُ يُسِيغُهُ)

4-آنقدر وسائل عذاب و شكنجه و ناراحتى براى او فراهم مى گردد كه«از هر سو مرگ به سوى او مى آيد ولى با اين همه هرگز نمى ميرد»تا مجازات زشتيهاى اعمال خود را ببيند .

(وَ يَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ما هُوَ بِمَيِّتٍ)

5-و با اين كه تصور مى شود مجازاتى برتر از اينها كه گفته شد نيست،باز اضافه مى كند:«و به دنبال آن عذاب شديدى است» .

(وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِيظٌ)

و به اين ترتيب آنچه از شدت مجازات و كيفر در فكر آدمى بگنجد و حتى آنچه نمى گنجد در انتظار اين ستمگران خودخواه و جباران بى ايمان و گنهكار است، و اينها نتيجه و اثر طبيعى اعمال خود انسانهاست،بلكه تجسمى است از كارهاى آنان در سراى ديگر كه هر عملى به صورت مناسب خود مجسم مى شود.

آيه 18

(آيه 18)خاکستری بر سینهٔ تندباد!در این آیه مَثَل بسیار رسایی برای اعمال افراد بی ایمان بیان شده که بحث آیات گذشته را در زمینهٔ عاقبت کار کفار تکمیل کرده،می فرماید:«اعمال کسانی که به پروردگارشان کافر شدند همچون خاکستری است در مقابل تندباد در یکی روز توفانی»!(مَثَلُ اَلَذینَ کَفَرُوا بِرَبَّهِم اَعمالُهُم کَرَمادٍ اشتَدَّت بِهِ الّریحُ فی یَومٍ عاصِفٍ).

ص: 502

منظور از همۀ اعمال آنهاست؛حتى اعمال ظاهرا خوبشان كه در باطن رنگ شرك و بت پرستى داشت.

«أَعْمالُهُمْ»

همان گونه كه خاكستر در برابر تندباد،آن هم در يك روز طوفانى آنچنان پراكنده مى شود كه هيچ كس قادر بر جمع آن نيست،همين گونه منكران حق «توانايى ندارند كه چيزى از اعمالى را كه انجام داده اند به دست آورند»و همگى بر باد مى رود و دستهايشان خالى مى ماند

(لا يَقْدِرُونَ مِمّا كَسَبُوا عَلى شَيْءٍ).

«و اين همان گمراهى دور و دراز است» .

(ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ)

آيه 19

(آيه 19)آفرينش براساس حق است:به دنبال بحث از باطل در آيۀ قبل و اين كه همچون خاكستر پراكنده و بى قرار است كه دائما با وزش باد از نقطه اى به نقطۀ ديگر منتقل مى شود،در اين آيه سخن از حق و استقرار آن به ميان آمده است.

روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عنوان الگويى براى همۀ حق طلبان جهان كرده، مى گويد:«آيا نديدى كه خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريده است؟ .

(أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ)

«حقّ»به معنى«مطابقت و هماهنگى»است.و در اينجا ساختمان عالم آفرينش،آسمان و زمين،همگى نشان مى دهد كه در آفرينش آنها،نظام و حساب و حكمت و هدفى بوده است،نه خداوند به آفرينش آنها نياز داشته و نه كمبودى را با آن مى خواهد در ذات خود برطرف سازد چرا كه او بى نياز از همه چيز است.

سپس اضافه مى كند؛دليل بر اين كه نيازى به شما و ايمان آوردن شما ندارد اين است كه:«اگر اراده كند شما را مى برد و خلق تازه اى(به جاى شما)مى آورد» .

(إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ)

خلقى كه همه ايمان داشته باشند و هيچ يك از كارهاى نادرست شما را انجام ندهند.

آيه 20

(آيه 20)«و اين كار براى خدا به هيچ وجه مشكل نيست» . (وَ ما ذلِكَ عَلَى اللّهِ بِعَزِيزٍ)

شاهد اين سخن آن كه در سورۀ نساء آيۀ 131-133 مى خوانيم:«اگر شما

ص: 503

كافر شويد(به خدا زيانى نمى رساند)چرا كه آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداست و خداوند بى نياز و شايستۀ ستايش است...هرگاه بخواهد شما را اى مردم مى برد و گروه ديگرى مى آورد،و خداوند بر اين كار تواناست».

آيه 21

(آيه 21)در چند آيۀ قبل اشاره اى به مجازات سخت و دردناك منحرفان لجوج و بى ايمان شده بود؛در اينجا همين معنى را تعقيب و تكميل مى كند.

نخست مى گويد:«و در قيامت همۀ آنها(جباران و ظالمان و كافران اعم از تابع و متبوع،پيرو و پيشوا)در پيشگاه خداوند ظاهر مى شوند» .

(وَ بَرَزُوا لِلّهِ جَمِيعاً)

و«در اين هنگام ضعفاء(يعنى پيروان نادانى كه با تقليد كور كورانه،خود را به وادى ضلالت افكندند)به مستكبران(و رهبران گمراه)مى گويند:ما پيروان شما بوديم آيا(اكنون كه به خاطر رهبرى شما به اين همه عذاب و بلا گرفتار شده ايم) حاضريد شما سهمى از عذاب الهى را بپذيريد و از ما برداريد»؟ .

(فَقالَ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنّا كُنّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنّا مِنْ عَذابِ اللّهِ مِنْ شَيْءٍ)

اما آنها بلافاصله مى گويند:«اگر خدا ما را(به سوى نجات از اين كيفر و عذاب)هدايت مى كرد ما هم شما را راهنمايى مى كرديم» .

(قالُوا لَوْ هَدانَا اللّهُ لَهَدَيْناكُمْ)

ولى افسوس كه كار از اين حرفها گذشته است،«بر ما يكسان است چه بى تابى و جزع كنيم و چه صبر و شكيبايى،راه نجاتى براى ما وجود ندارد» .

(سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِيصٍ)

آيه 22

(آيه 22)گفتگوى صريح شيطان و پيروانش!در اين آيه به صحنۀ ديگرى از مجازاتهاى روانى جباران و گنهكاران و پيروان شياطين در روز رستاخيز پرداخته چنين مى گويد:«و شيطان هنگامى كه كار حساب بندگان صالح و غير صالح پايان پذيرفت(و هر كدام به سرنوشت و پاداش و كيفر قطعى خود رسيدند)به پيروان خود چنين مى گويد:خداوند به شما وعدۀ حق داد و من نيز به شما وعده دادم (وعده اى پوچ و بى ارزش چنانكه خودتان مى دانستيد)سپس از وعده هاى خود تخلف جستم» . (وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ

ص: 504

فَأَخْلَفْتُكُمْ)

و به اين ترتيب شيطان نيز با ساير مستكبرانى كه رهبران راه ضلالت بودند هم آواز شده و تيرهاى ملامت و سرزنش خود را به اين پيروان بدبخت نشانه گيرى مى كند.

و بعد اضافه مى كند:«من بر شما تسلط و اجبار و الزامى نداشتيم،تنها اين بود كه از شما دعوت كردم،شما هم با ميل و ارادۀ خود پذيرفتيد» .

(وَ ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي)

«بنابراين مرا هرگز سرزنش نكنيد،بلكه خويشتن را سرزنش كنيد»كه چرا دعوت شيطنت آميز و ظاهر الفساد مرا پذيرفتيد .

(فَلا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ)

خودتان كرديد كه لعنت بر خودتان باد! به هر حال«نه من مى توانم(در برابر حكم قطعى و مجازات پروردگار)به فرياد شما برسم و نه شما مى توانيد فريادرس من باشيد» .

(ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ)

«من اكنون(اعلام مى كنم كه)از شرك شما در بارۀ خود كه از قبل داشتيد (و اين كه اطاعت مرا هم رديف اطاعت خدا قرار داديد)بيزارم و كافرم» .

(إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ)

اكنون فهميدم كه اين«شرك در اطاعت»هم مرا بدبخت كرد و هم شما را، همان بدبختى و بيچارگى كه راهى براى اصلاح و جبران آن وجود ندارد.

بدانيد«براى ستمكاران قطعا عذاب دردناكى است» .

(إِنَّ الظّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ)

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه وسوسه هاى شيطان هرگز اختيار و آزادى اراده را از انسان نمى گيرد بلكه او يك دعوت كننده بيش نيست، و اين انسانها هستند كه با ارادۀ خودشان دعوت او را مى پذيرند.

آيه 23

(آيه 23)در این آیه به دنبال بیان حال جباران عنید و بی ایمان و سرنوشت دردناک آنها،به ذکر حال مؤمنان و سرانجام آنها پرداخته،می گوید:«و آنها را که

ص: 505

ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند به باغهاى بهشت وارد مى كنند باغهايى كه نهرها از زير درختانش جارى است» .

(وَ أُدْخِلَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ)

«جاودانه به اذن پروردگارشان در آن(باغهاى بهشت)مى مانند» .

(خالِدِينَ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ)

«و تحيت آنان در آنجا سلام است» .

(تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ)

سلامت از هرگونه ناراحتى و گزند روحى و جسمى.

آيه 24

(آيه 24)شجرۀ طيبه و شجرۀ خبيثه:در اينجا صحنۀ ديگرى از تجسم حق و باطل،كفر و ايمان،طيب و خبيث را ضمن يك مثال جالب و بسيار عميق و پرمعنى بيان كرده،و بحثهاى آيات گذشته را كه در اين زمينه بود تكميل مى كند.

نخست مى فرمايد:«آيا نديدى چگونه خدا مثالى براى كلام پاكيزه زده،و آن را به شجرۀ طيبه و پاكى تشبيه كرده است»؟ .

(أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ)

سپس به ويژگيهاى اين شجرۀ طيّبه(درخت پاكيزه و پربركت)مى پردازد و به تمام ابعاد آن ضمن عبارات كوتاهى اشاره مى كند.

1-موجودى است داراى رشد و نمو«شجره»نه بى روح،و نه جامد و بى حركت.

2-اين درخت پاك است و«طيب»از هر نظر،ميوه اش شكوفه و گلشن و نسيمى كه از آن برمى خيزد همه پاكيزه است.

3-اين شجره داراى نظام حساب شده اى است ريشه اى دارد و شاخه ها و هر كدام مأموريت و وظيفه اى دارند.

4-«اصل و ريشه آن ثابت و مستحكم است»بطورى كه توفانها و تند بادها نمى تواند آن را از جا بركند .

(أَصْلُها ثابِتٌ)

5-شاخه هاى اين شجرۀ طيبه در يك محيط پست و محدود نيست بلكه بلند آسمان جايگاه اوست،اين شاخه ها سينۀ هوا را شكافته و در آن فرو رفته،آرى

ص: 506

«شاخه هايش در آسمان است» .

(وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ)

روشن است هر قدر شاخه ها برافراشته تر باشند از آلودگى گرد و غبار زمين دورترند و ميوه هاى پاكترى خواهند داشت.

آيه 25

(آيه 25)ششم:اين شجرۀ طيبه شجره اى پربار است نه همچون درختانى كه ميوه و ثمرى ندارند بنابراين مولد است و«ميوۀ خود را مى دهد» . (تُؤْتِي أُكُلَها)

7-اما نه در يك فصل يا دو فصل،بلكه در هر فصل،يعنى«در هر زمان»كه دست به سوى شاخه هايش دراز كنى محروم بر نمى گردى .

(كُلَّ حِينٍ)

8-ميوه دادن او نيز بى حساب نيست بلكه مشمول قوانين آفرينش است و طبق يك سنت الهى«و به اذن پروردگارش»اين ميوه را به همگان ارزانى مى دارد .

(بِإِذْنِ رَبِّها)

اكنون درست بينديشيم و ببينيم اين ويژگيها و بركات را در كجا پيدا مى كنيم؟ مسلما در كلمۀ توحيد و محتواى آن،و در يك انسان موحد و با معرفت.

مردان بزرگ و با ايمان اين كلمات طيبه پروردگار،حياتشان مايۀ بركت است، مرگشان موجب حركت،آثار آنها و كلمات و سخنانشان و شاگردان و كتابهايشان و تاريخ پرافتخارشان،و حتى قبرهاى خاموششان همگى الهام بخش است و سازنده و تربيت كننده.

آرى«خداوند براى مردم مثلهايى مى زند شايد متذكر شوند» .

(وَ يَضْرِبُ اللّهُ الْأَمْثالَ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ)

آيه 26

(آيه 26)و از آنجا كه يكى از بهترين راهها براى تفهيم مسائل استفاده از روش مقابله و مقايسه است بلافاصله نقطۀ مقابل«شجرۀ طيبه»را چنين بيان مى كند:اما«مثل كلمۀ خبيثه و ناپاك همانند درخت خبيث و ناپاك و بى ريشه است كه از روى زمين كنده شده(و در برابر طوفانها هر روز به گوشه اى پرتاب مى شود و) قرار و ثباتى براى آن نيست» (وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ).

جالب اين كه در وصف«شجرۀ طيّبه»قرآن با تفصيل سخن مى گويد و اما به

ص: 507

هنگام شرح«شجرۀ خبيثه»با يك جملۀ كوتاه از آن مى گذرد.

اين يك نوع لطافت بيان است كه انسان در مورد ذكر«محبوب»به همۀ خصوصيات بپردازد اما هنگامى كه به ذكر«مبغوض»مى رسد با يك جملۀ كوبنده از آن بگذرد!

آيه 27

(آيه 27)از آنجا كه در آيات گذشته در دو مثال گويا،حال«ايمان»و«كفر» و«مؤمن»و«كافر»و بطور كلى«هر پاك»و«ناپاك»تجسم يافت،در اين آيه به نتيجۀ كار و سرنوشت نهايى آنها مى پردازد.

نخست مى گويد:«خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند به خاطر گفتار و اعتقاد ثابت و پايداريشان ثابت قدم مى دارد؛هم در اين جهان و هم در جهان ديگر»و برزخ كه امكان لغزش كم و بيش در آن وجود دارد .

(يُثَبِّتُ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ)

چرا كه ايمان آنها يك ايمان سطحى و متزلزل و شخصيت آنها يك شخصيت كاذب و متلون نبوده است.

در اينجا در برابر مشكلات و وسوسه ها،در ايمان و پاكى ثابت مى مانند و دامانشان از ننگ آلودگيها مبرّا خواهد بود،و در آنجا در نعمتهاى بى پايان خدا جاودان خواهند ماند.

سپس به نقطۀ مقابل آنها پرداخته،مى گويد:«و خداوند ظالمان را گمراه مى سازد و خدا هر چه بخواهد انجام مى دهد» .

(وَ يُضِلُّ اللّهُ الظّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللّهُ ما يَشاءُ)

بارها گفته ايم هر جا سخنى از هدايت و ضلالت است و به خدا نسبت داده مى شود،گامهاى نخستين آن از ناحيۀ خود انسان برداشته شده است،كار خدا همان تأثيرى است كه در هر عمل آفريده،و نيز كار خدا اعطاء مواهب و نعمتها يا سلب نعمتهاست كه به مقتضاى شايستگى و عدم شايستگى افراد مقرر مى دارد.

آيه 28

(آيه 28)سرانجام کفران نعمتها:در اینجا روی سخن به پیامبران است و در حقیقت ترسیمی از یکی از موارد«شجرهٔ خبیثه»در آن به چشم می خورد.

ص: 508

نخست مى فرمايد:«آيا نديدى كسانى را كه نعمت خدا را تبديل به كفران كردند» .

(أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللّهِ كُفْراً)

«و سر انجام قوم خود را به دار البوار و سرزمين هلاكت و نيستى فرستادند» .

(وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ)

اينها همان ريشه هاى شجرۀ خبيثه و رهبران كفر و انحرافند.

گرچه مفسران گاهى اين نعمت را به وجود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تفسير كرده اند،و گاهى به ائمۀ اهل بيت عليهم السّلام و كفران كنندگان اين نعمت را گاهى«بنى اميه»و«بنى مغيره» و گاهى همۀ كفار عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله معرفى نموده اند،ولى مسلما مفهوم آيه وسيع است و اختصاص به گروه معينى ندارد و همۀ كسانى را كه نعمتى از نعمتهاى خدا را كفران كرده و از آن سوء استفاده كنند شامل مى شود.

آيه 29

(آيه 29)قرآن سپس«دار البوار»را چنين تفسير مى كند:«جهنم است كه در شعله هاى سوزانش فرو مى روند و بدترين قرارگاههاست» . (جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ)

آيه 30

(آيه 30)در اين آيه به يكى از بدترين انواع كفران نعمت كه آنها مرتكب مى شدند اشاره كرده،مى گويد:«و آنها براى خدا شريكهايى قرار دادند تا(مردم را به اين وسيله)از راه او گمراه سازند» . (وَ جَعَلُوا لِلّهِ أَنْداداً لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِهِ)

و چند روزى در سايۀ اين شرك و كفر و منحرف ساختن افكار مردم از آيين و طريق حق بهره اى از زندگى مادى و رياست و حكومت بر مردم ببرند.

اى پيامبر!«به آنها بگو:(از اين زندگى دنيا و بى ارزش مادى)بهره بگيريد اما(بدانيد)سر انجام كار شما به سوى آتش(دوزخ)است» .

(قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى النّارِ)

با اين كه نه اين زندگى شما زندگى است كه بدبختى است و نه اين رياست و حكومت شما ارزشى دارد كه تبهكارى و دردسر و مصيبت است.

آيه 31

(آيه 31)عظمت اسنان از دیدگاه قرآن:در تعقیب آیات گذشته که از برنامهٔ مشرکان و کسانی که کفران نعمتهای الهی کردند سخن می گفت،در اینجا سخن از

ص: 509

برنامۀ بندگان راستين و نعمتهاى بى انتهاى اوست كه بر مردم نازل شده.

نخست مى گويد:«به بندگان من كه ايمان آورده اند بگو:نماز را بر پاى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم در پنهان و آشكار انفاق كنند» .

(قُلْ لِعِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُنْفِقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً)

چرا كه ايمان در صورتى ريشه دار است كه در عمل متجلّى شود و انسان را از يك سو به خدا نزديك كند و از سوى ديگر به بندگانش! «پيش از آن كه روزى فرا رسد كه نه در آن خريد و فروش است و نه دوستى» نه با مال مى توانند از كيفر خدا رهايى يابند و نه با پيوندهاى مادى! .

(مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خِلالٌ)

آيه 32

(آيه 32)سپس به معرفى خدا از طريق نعمتهايش مى پردازد،آن گونه معرفى كه عشق او را در دلها زنده مى كند،و انسان را به تعظيم در برابر عظمت و لطفش وا مى دارد زيرا اين يك امر فطرى است كه انسان نسبت به كسى كه به او كمك كرده و لطف و رحمتش شامل اوست علاقه و عشق پيدا مى كند و اين موضوع را ضمن آياتى چند چنين بيان مى دارد:

«خداوند همان كسى است كه آسمانها و زمين را آفريده است» .

(اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ)

«و از آسمان آبى فرستاد كه به وسيلۀ آن ميوه هاى مختلف را خارج ساخت و از آنها به شما روزى داد» .

(وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ)

«و كشتى را مسخّر شما ساخت» .

(وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ)

هم از نظر مواد ساختمانيش كه در طبيعت آفريده است و هم از نظر نيروى محركش كه بادهاى منظم سطح اقيانوسهاست.

«تا اين كشتيها بر صفحۀ اقيانوسها به فرمان او به حركت در آيند»(لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ).و سينۀ آبها را بشكافند و به سوى ساحل مقصود پيش روند، و انسانها و وسائل مورد نيازشان را از نقطه اى به نقاط ديگر به آسانى حمل كنند.

ص: 510

همچنين«نهرها را در تسخير شما درآورد» .

(وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ)

تا از آب حياتبخش آنها زراعتهايتان را آبيارى كنيد،و هم خود و دامهايتان سيراب شويد،و هم در بسيارى از اوقات،صفحۀ آنها را به عنوان يك جادۀ هموار مورد بهره بردارى قرار داده،با كشتيها و قايقها از آنها استفاده كنيد،و هم از ماهيان آنها و حتى از صدفهايى كه در اعماقشان موجود است،بهره گيريد.

آيه 33

(آيه 33)نه تنها موجودات زمين را مسخّر شما ساخت بلكه«خورشيد و ماه را كه دائما در كارند سرگشتۀ فرمان شما قرار داد» . (وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ)

نه فقط موجودات اين جهان،بلكه حالات عارضى آنها را نيز به فرمان شما آورد،همان گونه كه«شب و روز را مسخّر شما ساخت» .

(وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ)

خلاصه انسان از ديدگاه قرآن آن قدر عظمت دارد كه همۀ اين موجودات به فرمان«اللّه»مسخر او گشته اند؛يعنى،يا زمام اختيارشان به دست انسان است،و يا در خدمت منافع انسان حركت مى كنند.

آيه 34

(آيه 34)و قسمتى از هر چيزى كه از او تقاضا كرديد و(از نظر جسم و جان فرد و اجتماع و سعادت و خوشبختى)به آن نياز داشتيد در اختيار شما قرارداد» . (وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ)

و به اين ترتيب«اگر نعمتهاى الهى را بخواهيد بشمريد هرگز نمى توانيد شماره كنيد» .

(وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لا تُحْصُوها)

چرا كه نعمتهاى مادى و معنوى پروردگار آنچنان سر تا پاى وجود و محيط زندگى شما را فراگرفته كه قابل احصا نيستند.

اما با اين همه لطف و رحمت الهى«باز اين انسان ستمگر است و كفران كنندۀ نعمت» .

(إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفّارٌ)

نعمتهايى كه اگر به درستى از آنها استفاده مى كرد مى توانست سراسر جهان را گلستان كند.

در حقيقت قرآن مى گويد اى انسان!همه چيز به قدر كافى در اختيار توست،

ص: 511

اما به شرط اين كه ظلوم و كفار نباشى،به حق خود قناعت كنى و به حقوق ديگران تجاوز ننمايى!

آيه 35

(آيه 35)دعاهاى سازندۀ ابراهيم بت شكن:از آنجا كه در آيات گذشته از يك سو بحث از مؤمنان راستين و شاكران در برابر نعمتهاى خدا در ميان بود،به دنبال آن در اينجا گوشه اى از دعاها و درخواستهاى ابراهيم بندۀ مقاوم و شاكر خدا را بيان مى كند تا سرمشق و الگويى باشد براى آنها كه مى خواهند از نعمتهاى الهى بهترين بهره را بگيرند.

نخست مى گويد:«و(به خاطر بياوريد)زمانى را كه ابراهيم(به پيشگاه خدا) عرضه داشت،پروردگارا!اين شهر«مكّه»را سرزمين امن و امان قرار ده» .

(وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً)

چرا كه نعمت«امنيت»نخستين شرط براى زندگى و سكونت انسان در يك منطقه است.

آيه 36

(آيه 36)چرا كه من مى دانم بت پرستى چه بلاى بزرگ و خانمانسوزى است،و با چشم خود قربانيان اين راه را ديده ام«پروردگارا!اين بتها بسيارى از مردم را گمراه ساخته اند» . (رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النّاسِ)

آن هم چه گمراهى خطرناكى كه همه چيز خود حتى عقل و خرد خويش را در اين راه باخته اند.

خداوندا!من دعوت به توحيد تو مى كنم،و همه را به سوى تو مى خوانم، «پس هر كس از من پيروى كند او از من است،و هر كس نافرمانى من كند(اگر قابل هدايت و بخشش است در بارۀ او محبت كن چرا كه)تو بخشنده و مهربانى» .

(فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ)

در حقيقت ابراهيم با اين تعبير مى خواهد به پيشگاه خداوند چنين عرض كند كه حتى اگر فرزندان من از مسير توحيد منحرف گردند،و به بت توجه كنند از من نيستند،و اگر بيگانگان در اين خط باشند آنها همچون فرزندان و برادران منند.

اين دعاى ابراهيم،همۀ موحدان و مبارزان راه توحيد را شامل مى شود.

ص: 512

آيه 37

(آيه 37)سپس دعا و نيايش خود را اين چنين ادامه مى دهد:«پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى،در كنار خانه اى كه حرم تو است ساكن ساختم تا نماز را برپاى دارند» (رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ).

پس از آن كه خداوند به ابراهيم،پسرى از كنيزش«هاجر»داد و نامش را «اسماعيل»گذاشت،حسادت همسر نخستينش«ساره»تحريك شد و نتوانست حضور هاجر و فرزندش را تحمل كند،از ابراهيم خواست كه آن مادر و فرزند را به نقطۀ ديگرى ببرد،و ابراهيم طبق فرمان خدا در برابر اين درخواست تسليم شد.

اسماعيل و مادرش هاجر را به سرزمين مكّه كه در آن روز يك سرزمين خشك و خاموش و فاقد همه چيز بود آورد،و در آنجا گذارد،و با آنها خداحافظى كرد و رفت.

سپس ابراهيم دعاى خودش را اين چنين ادامه مى دهد:

خداوندا!اكنون كه آنها در اين بيابان سوزان براى احترام خانۀ بزرگ تو مسكن گزيده اند«تو قلوب گروهى از مردم را به آنها متوجه ساز و مهر آنها را در دلهايشان بيفكن» .

(فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ)

«و آنها را از انواع ميوه ها(ثمرات مادى و معنوى)بهره مند كن،شايد شكر نعمتهاى تو را ادا كنند» .

(وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ)

آيه 38

(آيه 38)و از آنجا كه يك انسان موحد و آگاه مى داند كه علم او در برابر علم خداوند محدود است و مصالح او را تنها خدا مى داند،و گاهى مطالبى در درون جان اوست كه نمى تواند همه را بر زبان آورد،لذا به دنبال تقاضاهاى گذشته چنين عرض مى كند:«پروردگارا!تو آنچه را كه ما پنهان مى داريم و يا آشكار مى سازيم به خوبى مى دانى» . (رَبَّنا إِنَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفِي وَ ما نُعْلِنُ)

«و هيچ چيز در زمين و آسمان بر خدا مخفى نمى ماند» .

(وَ ما يَخْفى عَلَى اللّهِ مِنْ شَيْءٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ).

ص: 513

اگر من از فراق فرزند و همسرم غمگين هستم تو مى دانى،و اگر قطره هاى اشكم آشكارا از چشمم سرازير مى شود تو مى بينى.

و اگر به هنگام جدايى از همسرم،به من مى گويد:الى من تكلنى؛«مرا به كه مى سپارى»؟!تو از همۀ اينها آگاهى،و آيندۀ اين سرزمين و آيندۀ آنها كه سخت به هم گره خورده است همه در پيشگاه علمت روشن است.

آيه 39

(آيه 39)سپس به شكر نعمتهاى خداوند كه يكى از مهمترين آنها در حق ابراهيم همان صاحب دو فرزند برومند شدن به نام اسماعيل و اسحاق،آن هم در سن پيرى بود،اشاره كرده،مى گويد:«حمد و سپاس خدايى را كه در پيرى،اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد»و دعاى مرا به اجابت رسانيد . (الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ)

«آرى!خداى من حتما دعاها را مى شنود» .

(إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعاءِ)

آيه 40

(آيه 40)و باز به تقاضا و نيايش و دعا ادامه مى دهد و عرض مى كند:

«پروردگارا!مرا برپا كننده نماز قرار ده و از فرزندان من نيز چنين كن»اى خداى من .

(رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي)

«پروردگارا!و دعاى ما را بپذير» .

(رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ)

آيه 41

(آيه 41)و آخرين تقاضا و دعاى ابراهيم در اينجا اين است كه:«پروردگارا! مرا و پدر و مادرم و همۀ مؤمنان را در روزى كه حساب برپا مى شود ببخش و بيامرز» . (رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ)

به اين ترتيب تقاضاهاى هفتگانۀ ابراهيم از امنيت شروع مى شود،و به آمرزش پايان مى پذيرد،و جالب اين كه اينها را نه تنها براى خود مى طلبد،كه براى ديگران نيز همين تقاضاها را دارد،چرا كه مردان خدا هرگز«انحصار طلب»نبوده و نخواهند بود!

آيه 42

(آيه 42)روزی که چشمها از حرکت باز می ایستد:از آنجا که در آیات گذشته سخن از«روز حساب»به میان آمد،به همین مناسبت در اینجا وضع ظالمان و ستمگران را در آن روز مجسم می سازد.

ص: 514

ضمنا با بيان اين بخش از مسائل معاد،بخشهاى توحيدى گذشته تكميل مى گردد.

نخست با لحنى تهديد آميز(تهديدى نسبت به ظالمان و ستمگران)چنين آغاز مى كند:اى پيامبر!گمان مبر كه خداوند،از آنچه ظالمان انجام مى دهند،غافل است» .

(وَ لا تَحْسَبَنَّ اللّهَ غافِلاً عَمّا يَعْمَلُ الظّالِمُونَ)

اين سخن در حقيقت پاسخى است به سؤال كسانى كه مى گويند اگر اين عالم خدايى دارد،خدايى عادل و دادگر،پس چرا ظالمان را به حال خود رها كرده است؟ قرآن در برابر اين سؤال مى گويد:خدا هرگز غافل نيست،اگر به فوريت آنها را مجازات نمى كند به خاطر آن است كه اين جهان ميدان و محل آزمايش و پرورش انسانهاست،و اين هدف بدون آزادى ممكن نيست.

سپس مى گويد:«خدا مجازات آنها را به روزى تأخير مى اندازد كه در آن روز، چشمها(از شدت ترس و وحشت)از حركت مى ايستد و به يك نقطه دوخته شده، بى حركت مى مانند» .

(إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصارُ)

آيه 43

(آيه 43)مجازاتهاى آن روز آنقدر وحشتناك است كه اين ستمگران،از شدت هول«گردنهاى خود را برافراشته،سر به آسمان بلند كرده،و حتى پلكهاى چشمهاشان بى حركت مى ماند و دلهايشان(از شدت نگرانى و پريشانى)بكلى تهى مى شود» . (مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُؤُسِهِمْ لا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ)

آنها كه خود را«عقل كل»مى پنداشتند و ديگران را بى خرد مى انگاشتند، آنچنان عقل و هوش خود را از دست مى دهند كه نگاهشان نگاه ديوانگان بلكه مردگان است،نگاهى خشك،بى تفاوت،بى حركت و پر از ترس و وحشت! به راستى قرآن هنگامى كه مى خواهد منظره اى را مجسم نمايد در كوتاهترين عبارت كاملترين ترسيم ها را مى كند كه نمونۀ آن آيۀ كوتاه بالاست.

آيه 44

(آيه 44)سپس برای این که تصور نشود مجازاتهای الهی به گروه خاصی مربوط است به عنوان یک دستور کلی به پیامبرش می فرماید:«همهٔ مردم را از

ص: 515

روزى كه عذاب دردناك پروردگار به سراغشان مى آيد انذار كن(هنگامى كه ظالمان نتائج وحشتناك اعمال خود را مى بينند،پشيمان مى شوند و به فكر جبران مى افتند و)عرض مى كنند:پروردگارا!ما را تا مدت كوتاه ديگرى مهلت ده» .

(وَ أَنْذِرِ النّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذابُ فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا رَبَّنا أَخِّرْنا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ)

تا از اين مهلت كوتاه استفاده كرده،«دعوت تو را اجابت نماييم و از پيامبرانت پيروى كنيم» .

(نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ)

منظور از اين روز،روز نزول پاره اى از بلاها و مجازاتهاى دنيوى است، همانند عذابهايى كه بر قوم لوط و قوم عاد و ثمود و قوم نوح و فرعونيان نازل گرديد و از ميان رفتند.

اما فورا دست رد بر سينۀ آنها زده مى شود و به آنها اين پيام تكان دهنده را مى دهند:چنين چيزى محال است،دوران عمل پايان گرفت«آيا شماها نبوديد كه در گذشته سوگند ياد مى كرديد،هرگز زوال و فنايى براى حيات و قدرت شما نيست»

(أَ وَ لَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ ما لَكُمْ مِنْ زَوالٍ).

آيه 45

(آيه 45)«شما همانها نبوديد كه در كاخها و منازل و مساكن كسانى كه به خويشتن ستم كرده بودند سكونت جستيد» . (وَ سَكَنْتُمْ فِي مَساكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ)

«و براى شما اين واقعيت به خوبى آشكار شده بود كه ما بر سر آنها چه آورديم» .

(وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنا بِهِمْ)

«و براى شما مثالها(ى تكان دهنده از حالات امتهاى پيشين)ذكر كرديم» .

(وَ ضَرَبْنا لَكُمُ الْأَمْثالَ)

اما هيچ يك از اين درسهاى عبرت در شما مؤثر نيفتاد و همچنان به اعمال ننگين و ظلم و ستم خويش ادامه داديد.

آيه 46

(آيه 46)توطئه های ستمگران به جایی نمی رسد:در آیات گذشته به قسمتی از کیفر های ظالمان اشاره شده،در اینجا نیز نخست اشاره به گوشی ای از کارهای آنها کرده،سپس قسمتی دیگر از کیفر های سخت و دردناکشان را بیان

ص: 516

مى كند؛مى فرمايد:«آنها مكر خود را به كار زدند و(تا آنجا كه قدرت داشتند)به توطئه و شيطنت پرداختند»

(وَ قَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ).

خلاصه كارى نبود كه دشمنان تو براى محو و نابودى اسلام،انجام ندهند.

«و همۀ مكرها(و توطئه هايشان)نزد خدا آشكار است» .

(وَ عِنْدَ اللّهِ مَكْرُهُمْ)

به هر حال نگران مباش،اين نيرنگها و نقشه ها و طرحهاى آنها اثرى در تو نخواهد كرد«هر چند مكرشان چنان باشد كه كوهها را از جا بر كند» .

(وَ إِنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ)

آيه 47

(آيه 47)بار ديگر روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،به عنوان تهديد ظالمان و بدكاران مى فرمايد:«گمان مبر كه خداوند وعده اى را كه به پيامبران داده مخالفت مى كند» . (فَلا تَحْسَبَنَّ اللّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ)

چرا كه تخلف از كسى سر مى زند كه يا قادر و توانا نباشد،و يا كيفر و انتقام در قاموس او نيست،ولى«خداوند هم تواناست و هم صاحب انتقام» .

(إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقامٍ)

اين آيه در حقيقت مكمّل آيه اى است كه قبلا داشتيم؛ .

وَ لا تَحْسَبَنَّ اللّهَ غافِلاً عَمّا يَعْمَلُ الظّالِمُونَ)

يعنى اگر مى بينى ظالمان و ستمگران،مهلتى يافته اند نه به خاطر غفلت پروردگار از اعمال آنهاست و نه به خاطر آن است كه از وعدۀ خود تخلف خواهد كرد،بلكه همۀ حسابهاى آنها را يك روز رسيده و كيفر عادلانۀ آنها را خواهد داد.

آيه 48

(آيه 48)در اين آيه اضافه مى كند:اين مجازات«در روزى خواهد بود كه اين زمين به زمين ديگرى و آسمانها(به آسمانهاى ديگرى)مبدّل مى شود» . (يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ)

در آن روز همه چيز پس از ويرانى،نو مى شود،و انسان با شرايط تازه در عالم نوى گام مى نهد،عالمى كه همه چيزش با اين عالم متفاوت است،وسعتش،نعمتها و كيفرهايش،و در آن روز هر كس هرچه دارد با تمام وجودش«در پيشگاه خداوند واحد قهار ظاهر مى گردند»!

(وَ بَرَزُوا لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ).

ص: 517

«بروز»انسانها در برابر خداوند در قيامت به معنى ظهور تمام وجود انسان و درون و برونش در آن صحنه است.البته تعبير بروز و ظهور در مقايسۀ با تفكر ما است،نه با مقايسۀ به علم خدا! به هر حال توصيف خداوند در اين حال به«قهاريت»دليل بر تسلط او بر همه چيز و سيطرۀ او بر درون و برون همگان مى باشد.

آيه 49

(آيه 49)در اين آيه حال مجرمان را به نحو ديگرى ترسيم مى كند، مى فرمايد:«و در آن روز،مجرمان را با هم در غل و زنجير مى بينى»كه دستها و گردنهايشان را به هم بسته است . (وَ تَرَى الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ)

اين غل و زنجيرها تجسمى است از پيوند عملى و فكرى اين گنهكاران در اين جهان كه دست به دست هم مى دادند،و به كمك هم مى شتافتند و در طريق ظلم و فساد با يكديگر رابطه و پيوند و همكارى داشتند و اين ارتباط در آنجا به صورت زنجيرهايى مجسم مى شود كه آنان را به يكديگر مرتبط مى سازد.

آيه 50

(آيه 50)سپس به بيان لباس آنها مى پردازد كه خود عذاب بزرگى است براى آنان،و مى گويد:«لباسهايشان از قطران[ مادۀ چسبندۀ بد بوى قابل اشتعال]است و صورت آنها را(شعله هاى)آتش مى پوشاند» . (سَرابِيلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ وَ تَغْشى وُجُوهَهُمُ النّارُ)

به اين ترتيب به جاى لباس،بدنهاى آنها را از نوعى مادۀ سياه رنگ بدبوى قابل اشتعال مى پوشانند،لباسى كه هم زشت و بدمنظر است و هم بدبو،و هم خود قابل سوختن و شعله ور شدن و با داشتن اين عيوب چهارگانه بدترين لباس محسوب مى شود چرا كه لباس را براى آن مى پوشند كه زينت باشد و هم انسان را از گرما و سرما حفظ كند،اين لباس به عكس همۀ لباسها هم زشت است و هم سوزاننده و آتش زننده.

آيه 51

(آيه 51)اينها براى آن است،«تا خداوند هر كس را،هر آنچه انجام داده، جزا دهد»! . (لِيَجْزِيَ اللّهُ كُلَّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ)

جالب اين كه نمى گويد:«جزاى»اعمالشان را به آنها مى دهد،بلكه مى گويد:

ص: 518

آنچه را انجام داده اند به عنوان جزا به آنها خواهند داد و اين آيه با اين تعبير خاص دليل ديگرى بر مسألۀ تجسم اعمال است.

و در پايان مى فرمايد:«خداوند سريع الحساب است» .

(إِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ)

كاملا روشن است هنگامى كه اعمال انسان از ميان نرود و با تغيير چهره به سراغ آدمى بيايد ديگر حسابى از آن سريعتر نخواهد بود،و در واقع حسابش همراه خودش است! در بعضى از روايات مى خوانيم:«خداوند به اندازۀ يك چشم بر هم زدن حساب همۀ خلايق را مى رسد».

اصولا محاسبۀ پروردگار نياز به زمان ندارد و آنچه در روايت فوق آمده،در حقيقت براى اشاره به كوتاهترين زمان است.

آيه 52

(آيه 52)و از آنجا كه آيات اين سوره و همچنين تمامى اين قرآن جنبۀ دعوت به توحيد و ابلاغ احكام الهى به مردم و انذار آنها در برابر تخلفاتشان دارد، در آخرين آيۀ اين سوره مى فرمايد:«اين(قرآن)ابلاغ عمومى براى همۀ مردم است» . (هذا بَلاغٌ لِلنّاسِ)

«تا همه به وسيلۀ آن انذار شوند» .

(وَ لِيُنْذَرُوا بِهِ)

«و بدانند او خداى يكتاست» .

(وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ)

و منظور اين است كه:«صاحبان مغز و انديشه پند گيرند» .

(وَ لِيَذَّكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ)

آغاز و ختم سورۀ ابراهيم-

سورۀ«ابراهيم»همان گونه كه ديديم از بيان نقش حساس قرآن در خارج ساختن انسان از ظلمات جهل و شرك به نور علم و توحيد،آغاز شد،و با بيان نقش قرآن در انذار همۀ توده ها و تعليم توحيد و تذكر اولوا الالباب پايان مى گيرد.

اين«آغاز»و«پايان»بيانگر اين واقعيت است كه همۀ آنچه را مى خوانيم در همين قرآن است،و به گفتۀ امير مؤمنان على عليه السّلام فيه ربيع القلب و ينابيع العلم؛«بهار

ص: 519

دلها و سر چشمۀ علوم و دانشها همه در قرآن است».

و همچنين درمان همۀ بيماريهاى فكرى و اخلاقى و اجتماعى و سياسى را بايد در آن جست«فاستشفوه من ادوائكم».

اين بيان دليل بر اين است كه بر خلاف سيرۀ بسيارى از مسلمانان امروز كه به قرآن به عنوان يك كتاب مقدس كه تنها براى خواندن و ثواب بردن نازل شده مى نگرند كتابى است براى دستور العمل در سراسر زندگى انسانها.

و بالاخره كتابى است كه هم دانشمند را تذكر مى دهد،و هم تودۀ مردم از آن الهام مى گيرند.

فراموش كردن اين كتاب بزرگ آسمانى و روى آوردن به مكتبهاى انحرافى شرق و غرب يكى از عوامل مؤثر عقب افتادگى و ضعف و ناتوانى مسلمين است.

«پايان سورۀ ابراهيم»(1).

ص: 520


1- شرح زندگانى ابراهيم در دوران قبل از نبوت،دوران نبوت و مبارزۀ با بت پرستان و دوران هجرت از بابل،و تلاش و كوشش در سرزمين مصر و فلسطين و مكّه را در«تفسير نمونه»ذيل آخرين آيه سورۀ ابراهيم مطالعه فرماييد.

آغاز جزء چهاردهم قرآن مجيد

سورۀ حجر[15]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 99 آيه است

محتواى سوره:

در اين سوره آهنگ و لحن سوره هاى مكى كاملا منعكس است.لذا مى توان محتواى اين سوره را در هفت بخش خلاصه كرد:

1-آيات مربوط به مبدأ عالم هستى و ايمان به او از طريق مطالعه در اسرار آفرينش.

2-آيات مربوط به معاد و كيفر بدكاران.

3-اهميت قرآن و عظمت اين كتاب آسمانى.

4-داستان آفرينش آدم و سركشى ابليس و سر انجام كار او.

5-اشاره به سرگذشت اقوامى همچون قوم لوط و صالح و شعيب.

6-انذار و بشارت و اندرزهاى مؤثر و تهديدهاى كوبنده و تشويقهاى جالب.

7-دعوت از پيامبر به مقاومت و دلدارى او در برابر توطئه ها.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)باز در آغاز اين سوره با حروف مقطعۀ«الف،لام،راء»(الر).

برخورد مى كنيم كه نمايانگر تركيب اين كتاب بزرگ آسمانى كه راهگشاى همۀ انسانها به سوى سعادت مى باشد،از حروف سادۀ الفبا است،همين مادۀ خامى كه

ص: 521

در اختيار همۀ افراد بشر حتى كودكان دو سه ساله قرار دارد،و اين نهايت درجۀ اعجاز است كه از چنان مصالحى چنين محصول بى نظيرى ساخته شود.

و لذا بلافاصله بعد از آن مى گويد:«اينها آيات كتاب آسمانى و قرآن آشكار است» كه بيان كنندۀ حقايق و روشنگر حق از باطل مى باشد.

(تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِينٍ).

آيه 2

(آيه 2)آرزوهاى بيجا!سپس به آنها كه در لجاجت و مخالفت با اين آيات روشن الهى اصرار مى ورزند هشدار مى دهد روزى فرا مى رسد كه اينها از نتائج شوم كفر و تعصب كور كورانه و لجاجت خويش پشيمان خواهند شد و،«چه بسا اين كافران آرزو مى كنند كه اى كاش مسلمان بودند» (رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ).

ممكن است آيه اشاره به پشيمانى گروههايى از كافران در آن جهان و اين جهان باشد،در حالى كه در آنجا قدرت بازگشت ندارند!و در اينجا نيز تعصبها و لجاجتها و يا منافع مادّى اجازه نمى دهد كه دين اسلام را بپذيرند.

آيه 3

(آيه 3)سپس با لحنى بسيار كوبنده مى گويد:اى پيامبر«اينها را به حال خود بگذار(تا همچون چهارپايان)بخورند،و از لذتهاى اين زندگى ناپايدار بهره گيرند،و آرزوها آنها را از اين واقعيت بزرگ غافل سازد ولى به زودى خواهند فهميد» . (ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ)

اينها چون حيواناتى هستند كه جز اصطبل و علف،و جز لذت مادى چيزى نمى فهمند و هر حركتى دارند براى رسيدن به همين هاست.

پرده هاى غرور و غفلت و آرزوهاى دور و دراز چنان بر قلب آنها افتاده،و آنها را به خود مشغول ساخته كه ديگر توانايى درك واقعيتى را ندارند.

اما آن گاه كه پرده هاى غفلت و غرور از مقابل چشمانشان كنار رود،و خود را در آستانۀ مرگ و يا در عرصۀ قيامت ببينند،مى فهمند كه چه اندازه در غفلت و تا چه حدّ زيانكار و بدبخت بوده اند.

آيه 4

(آيه 4)در این آیه برای این که گمان نکنند این مهلت و تمتع از لذایذ دنیا

ص: 522

پايان ناپذير است،اضافه مى كند:«ما هيچ گروهى را در هيچ شهر و آبادى نابود نكرديم مگر اين كه آنها،اجل معين و زمان تغيير ناپذيرى داشتند» .

(وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاّ وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ)

آيه 5

(آيه 5)و«هيچ امت و جمعيتى از اجل معين خود پيشى نمى گيرد، و هيچ يك نيز عقب نخواهد افتاد» . (ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ)

سنت الهى همه جا اين بوده كه به قدر كافى مهلت براى تجديد نظر و بيدارى و آگاهى بدهد،حوادث دردناك،و وسائل رحمت را يكى پس از ديگرى مى فرستد،تهديد مى كند،تشويق مى كند،اخطار مى نمايد تا حجت بر همۀ مردم تمام شود.

ولى هنگامى كه اين مهلت به پايان رسيد سرنوشت قطعى دامنشان را خواهد گرفت.

آيه 6

(آيه 6)در اينجا نخست به موضع گيريهاى خصمانۀ كفار در مقابل قرآن و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اشاره كرده،مى گويد:«و آنها گفتند:اى كسى كه قرآن بر تو نازل شده بطور قطع سوگند ياد مى كنيم(كه تو ديوانه اى»! . (وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ)

و اين تعبير نهايت گستاخى و جسارت آنها را در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مجسم مى كند.

آنها مقياس را عقل كوچك و ناتوان خودشان قرار مى دهند و هر چه در اين مقياس نگنجد در نظر آنها بى عقلى و ديوانگى است! و عجب اين كه اين نابخردان وصله هايى به رهبران الهى مى چسباندند كه گاهى كاملا با هم ضد و نقيض بود،گاهى آنها را«ديوانه»مى خواندند و گاهى «ساحر»،با اين كه ساحر كسى است كه بايد از زيركى و هوشيارى خاصى برخوردار باشد و درست در نقطۀ ضد ديوانه است.

آيه 7

(آيه 7)آنها نه تنها چنین نسبتهای نابخردانه ای به پیامبرصلّى اللّه عليه و آله می دادند بلکه برای بهانه جویی می گفتند:«اگر از راستگویانی چرا فرشتگان را برای ما

ص: 523

نمى آورى»!تا تصديق گفتار تو كنند و ما ايمان بياوريم .

(لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ)

آيه 8

(آيه 8)خداوند به آنها چنين پاسخ مى گويد:«ما ملائكه را جز به حق نازل نمى كنيم» . (ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلاّ بِالْحَقِّ)

«و آنگاه(كه فرشتگان نازل شوند و حقيقت براى آنها جنبۀ شهود و حسى پيدا كند و بعد ايمان نياورند)ديگر به آنها مهلت داده نخواهد شد»و به عذاب الهى نابود مى گردند .

(وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ)

به تعبير ديگر اعجاز بازيچه نيست،بلكه براى اثبات حق است،و اين امر به قدر كافى براى آنها كه خواهان حقند ثابت شده،چرا كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله با در دست داشتن اين قرآن و اعجازهاى ديگر رسالت خود را به ثبوت رسانده است.

آيه 9

(آيه 9)حفظ قرآن از دست بردها:به دنبال بهانه جوييهاى كفار و حتى استهزاى آنها نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين آيه يك واقعيت بزرگ و پراهميت را به عنوان دلدارى به پيامبر از يك سو و اطمينان خاطر همۀ مؤمنان راستين از سوى ديگر بيان مى كند و آن اين كه:«ما اين قرآن را(كه مايۀ تذكر است)نازل كرديم،و ما بطور قطع آن را حفظ خواهيم كرد» (إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ).

اين گروه اندك و ناتوان كه سهل است،اگر همۀ جباران و زورمندان و سياستمداران ستمگر و انديشمند منحرف و رزم آوران جهان دست به دست هم بدهند كه نورش را خاموش كنند،توانايى نخواهند داشت،چرا كه خداوند حفظ و پاسدارى از آن را به عهده گرفته است،محافظت از هر نظر:محافظت از هر گونه تحريف،محافظت از فنا و نابودى و محافظت از سفسطه هاى دشمنان وسوسه گر.

معروف و مشهور در ميان همۀ دانشمندان شيعه و اهل تسنن اين است كه:

هيچ گونه تحريفى در قرآن روى نداده است،و قرآنى كه امروز در دست ماست درست همان قرآنى است كه بر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نازل شده،و حتى كلمه و حرفى از آن كم و زياد نگرديده است.

آيه 10

(آيه 10)لجاجت و انکار محسوسات:در اینجا به عنوان دلداری پیامبر

ص: 524

و مؤمنان در برابر مشكلاتى كه در دعوت خود با آن مواجه بودند اشاره به زندگى انبياى پيشين و گرفتاريهاى آنها در مقابل اقوام گمراه و متعصب مى كند.

نخست مى گويد:«ما پيش از تو در ميان امتهاى نخستين نيز پيامبرانى فرستاديم» .

(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي شِيَعِ الْأَوَّلِينَ)

آيه 11

(آيه 11)ولى آنها چنان لجوج و سرسخت بودند كه«هر پيامبرى به سراغشان مى آمد او را به باد استهزاء و سخريه مى گرفتند» . (وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ)

اين استهزاء و سخريه به خاطر چند امر بود:

-براى شكستن ابهت پيامبران و متفرق ساختن افراد حق جو از گرد آنان.

-براى ضعف و ناتوانيشان در مقابل منطق نيرومند رسولان الهى.

-براى اين كه سرپوشى بر وجدان خفتۀ خود بگذارد،مبادا بيدار شود.

-و سر انجام براى اين كه مى ديدند قبول دعوت پيامبران آنها را در برابر شهواتشان محدود مى سازد و آزاديهاى حيوانيشان را سلب مى كند.

از اين جمله استفاده مى شود كه وظيفۀ مبلّغان تنها اين نيست كه مسائلى را به گوش مردم بخوانند،بلكه بايد از تمام وسائل سمعى،بصرى،برنامه هاى عملى، قصص،داستانها،ادبيات،شعر و هنر به معنى اصيل و سازنده استفاده كنند تا سخن حق را به دل آنها نفوذ دهند.

آيه 12

(آيه 12)سپس مى فرمايد:آرى«ما اين چنين آيات قرآن را به دلهاى اين مجرمان مى فرستيم»! . (كَذلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ)

آيه 13

(آيه 13)اما با اين همه تبليغ و تأكيد و بيان منطقى و ارائۀ معجزات باز هم اين متعصبان استهزاء كننده«به آن ايمان نمى آورند» . (لا يُؤْمِنُونَ بِهِ)

ولى اين منحصر به آنها نيست«پيش از آنها سنت اقوام اولين نيز چنين بود»

(وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ).

آيه 14

(آيه 14)اینها بر اثر غوطه ور شدندر شهوات و اصرار و لجاجت در باطل،کارشان به جایی رسیده که:«اگر دری را از آسمان به روی آنها بگشاییم و آنها مرتباً به

ص: 525

آسمان صعود و نزول كنند...» .

(وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ)

آيه 15

(آيه 15)«باز مى گويند ما را چشم بندى كرده اند» . (لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا)

«بلكه ما گروهى هستيم كه سر تا پا سحر شده ايم»و آنچه مى بينيم ابدا واقعيت ندارد!

(بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ).

اين جاى تعجب نيست كه انسان به چنين مرحله اى از عناد و لجاج برسد، براى اين كه روح پاك و فطرت دست نخوردۀ انسان كه قادر به درك حقايق و مشاهدۀ چهرۀ اصلى واقعيات است،بر اثر گناه و جهل و دشمنى با حق تدريجا به تاريكى مى گرايد،البته در مراحل نخستين پاك كردن آن كاملا امكان پذير است،اما اگر خداى نكرده اين حالت در انسان راسخ شود و به صورت«ملكه»در آيد ديگر به آسانى نمى توان آن را شست،و در اينجاست كه چهرۀ حق در نظر انسان دگرگون مى شود تا آنجا كه محكمترين دلائل عقلى،و روشنترين دلائل حسى،در دل او اثر نمى گذارد و كار او به انكار معقولات و محسوسات،هر دو،مى رسد.

آيه 16

(آيه 16)شياطين با شهاب رانده مى شوند!اين آيه به بعد اشاره به گوشه اى از نظام آفرينش به عنوان دليلى بر توحيد و شناخت خداست و بحثهايى را كه در زمينۀ قرآن و نبوت در آيات گذشته آمد تكميل مى كند.

نخست مى گويد:«ما در آسمان برجهايى قرار داديم» .

(وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجاً)

هنگامى كه ما از كرۀ زمين به ماه و خورشيد نگاه مى كنيم در هر فصل و موقعى از سال آنها را در مقابل يكى از صورتهاى فلكى(صورتهاى فلكى مجموعۀ ستارگانى است كه شكل خاصى را به خود گرفته اند)مى بينيم و مى گوييم خورشيد مثلا در برج حمل يا ثور يا ميزان و عقرب و قوس است.

سپس اضافه مى كند:«ما آن(آسمان و اين صورتهاى فلكى)را براى بينندگان زينت بخشيديم» .

(وَ زَيَّنّاها لِلنّاظِرِينَ).

آيه 17

(آيه 17)در این آیه اضافه می کند:«ما این آسمان را از هر شیطان رجیم

ص: 526

و شوم و ملعون محفوظ داشته ايم» .

(وَ حَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجِيمٍ)

آيه 18

(آيه 18)«مگر آن شيطانهايى كه هوس استراق سمع و خبرگيرى دزدكى كنند،كه شهاب آشكار آنها را تعقيب مى كند و به عقب مى راند» (إِلاّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِينٌ).

منظور از«آسمان»آسمان حق و حقيقت است،و شياطين همان وسوسه گران هستند كه مى كوشند به اين آسمان راه يابند و استراق سمع كنند و به اغواى مردم بپردازند،اما ستارگان و شهب يعنى،رهبران الهى و دانشمندان با امواج نيرومند سخن و قلمشان آنها را به عقب مى رانند و طرد مى كنند.

آيه 19

(آيه 19)در اينجا به بخشى از آيات آفرينش،و نشانه هاى عظمت خدا در زمين،مى پردازد تا بحث پيشين تكميل گردد.

نخست از خود زمين شروع كرده،مى فرمايد:«و ما زمين را گسترش داديم» .

(وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها)

و از آنجا كه آفرينش كوهها با آن فوائد زيادى كه دارند يكى از نشانه هاى توحيد است،به ذكر آن پرداخته،اضافه مى كند:«و ما در زمين كوههاى مستقر و ثابتى انداختيم» .

(وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ)

اين كوهها علاوه بر اين كه از ريشه به هم پيوسته اند و همچون زرهى زمين را در برابر فشار درونى از لرزشها حفظ مى كنند،و علاوه بر اين كه قدرت توفانها را در هم شكسته و وزش باد و نسيم را به دقت كنترل مى نمايند،محل خوبى براى ذخيرۀ آبها به صورت برف و يا چشمه ها مى باشند.

سپس به سراغ مهمترين عامل زندگى بشر و همۀ جانداران يعنى گياهان مى رود،مى فرمايد:«و ما در روى زمين از هر چيز(گياه)موزون رويانديم» .

(وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْزُونٍ)

در كرۀ زمين شايد صدها هزار نوع گياه داريم با خواص مختلف و آثار متنوع و گوناگون كه شناخت هر يك دريچه اى است براى شناخت«اللّه»و برگ هر كدام از آنها دفترى است از«معرفت كردگار».

ص: 527

آيه 20

(آيه 20)و از آنجا كه وسائل زندگى انسان منحصر به گياهان و معادن نيست در اين آيه به تمام اين مواهب اشاره كرده،مى گويد:«و ما انواع وسائل زندگى را براى شما در زمين قرار داديم» . (وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ)

نه تنها براى شما بلكه براى همۀ موجودات زنده،«و كسانى كه شما روزى آنها را نمى دهيد»و از دسترس شما خارجند .

(وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ)

آرى!براى همۀ آنها نيازمنديهايشان را فراهم ساختيم.

آيه 21

(آيه 21)اين آيه در حقيقت به پاسخ سؤالى مى پردازد كه براى بسيارى از مردم پيدا مى شود و آن اين كه چرا خداوند آنقدر از ارزاق و مواهب در اختيار انسانها نمى گذارد كه بى نياز از هر گونه تلاش و كوشش باشند.

مى فرمايد:«خزائن و گنجينه هاى همه چيز تنها نزد ماست،ولى ما جز به اندازۀ معين آن را نازل نمى كنيم» .

(وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ)

بنابراين چنان نيست كه قدرت ما محدود باشد و از تمام شدن ارزاق وحشتى داشته باشيم،بلكه منبع و مخزن و سر چشمۀ همه چيز نزد ماست،ولى همه چيز اين عالم حساب دارد و ارزاق و روزيها نيز به مقدار حساب شده اى از طرف خدا نازل مى گردد.

كاملا روشن است كه تلاش و كوشش براى زندگى علاوه بر اين كه تنبلى و سستى و دل مردگى را از انسانها دور مى سازد و حركت و نشاط مى آفريند، وسيلۀ بسيار خوبى براى اشتغال سالم فكرى و جسمى آنهاست،و اگر چنين نبود و همه چيز بى حساب در اختيار انسان قرار داشت معلوم نبود دنيا چه منظره اى پيدا مى كرد؟ به عبارت ديگر همان گونه كه فقر و نياز،انسان را به انحراف و بدبختى مى كشاند بى نيازى بيش از حد نيز منشأ فساد و تباهى است.

آيه 22

(آيه 22)نقش باد و باران:در تعقیب بیان قسمتی از اسرار آفرینش و نعمتهای خدا در آیات گذشته،در این به وزش باد ها و نقش مؤثر آنها در نزول

ص: 528

بارانها اشاره كرده،مى گويد:«و ما بادها را فرستاديم در حالى كه بارور كننده اند» و قطعات ابر را به هم مى پيوندند و بارور مى سازند .

(وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ)

«و به دنبال آن از آسمان آبى فرو فرستاديم» .

(فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً)

«و به وسيلۀ آن همۀ شما را سيراب كرديم» .

(فَأَسْقَيْناكُمُوهُ)

«در حالى كه شما توانايى بر حفظ و نگهدارى آن نداشتيد» .

(وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِينَ)

يعنى شما نمى توانيد حتى بعد از نزول باران آن را به مقدار زياد گردآورى و حفظ كنيد،اين خداست كه از طريق منجمد ساختن آنها در قلۀ كوهها به صورت برف و يخ،و يا فرستادن آنها به اعماق زمين كه بعدا به صورت چشمه ها و كاريزها و چاهها ظاهر مى شوند،آنها را گردآورى و ذخيره مى كند.

آيه 23

(آيه 23)سپس به دنبال بحثهاى توحيدى به معاد و مقدمات آن اشاره كرده،مى گويد:«و مائيم كه زنده مى كنيم و(مائيم كه)مى ميرانيم» . (وَ إِنّا لَنَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ)

«و وارث(همۀ روى زمين و تمام اين جهان)مائيم» .

(وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ)

اشاره به مسألۀ حيات و مرگ كه در واقع مهمترين و قطعى ترين مسائل است هم مى تواند مقدمه براى بحث معاد باشد و هم تكميلى براى بحث توحيد.

از سوى ديگر وجود مرگ و زندگى خود دليل بر اين است كه موجودات اين عالم از خود چيزى ندارند و هر چه دارند از ناحيۀ ديگرى است،و سر انجام وارث همۀ آنها خداست!

آيه 24

(آيه 24)بعد اضافه مى كند:«ما هم پيشينيان شما را دانستيم و هم متأخران را» . (وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ)

كلمۀ«مستقدمين»و«مستأخرين»معنى وسيعى دارد كه هم شامل پيشگامان و متأخران در زمان مى شود،و هم شامل پيشگامان در اعمال خير،و يا جهاد و مبارزۀ با دشمنان حق،و يا حتى صفوف نماز جماعت،و مانند اينها.

بنابراين هم خود آنها و هم اعمالشان در برابر علم ما روشن و آشكارند،و از

ص: 529

اين نظر معاد و رستاخيز و محاسبۀ اعمال همۀ آنها كاملا در برابر ما سهل است.

آيه 25

(آيه 25)و لذا بلافاصله به دنبال اين سخن مى گويد:«پروردگار تو بطور قطع همۀ آنها را(به زندگى جديد در رستاخيز باز مى گرداند و)جمع و محشور مى كند» . (وَ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ)

«چرا كه او هم حكيم است و هم عالم» .

(إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ)

«حكمت»او ايجاب مى كند كه مرگ پايان همه چيز نباشد،زيرا اگر زندگى منحصر به همين چند روز حيات اين جهان بود آفرينش جهان بيهوده و بى محتوا مى شد،و از خداوند حكيم دور است كه يك چنين آفرينش بى نتيجه اى داشته باشد.

و«عليم»بودنش سبب مى شود كه در امر معاد و حشر،مشكلى ايجاد نشود، هر ذرۀ خاكى كه از انسانى به گوشه اى پرتاب شده جمع آورى مى كند و حيات جديد به آن مى بخشد،و از سوى ديگر پرونده اعمال همگى هم در دل اين جهان طبيعت و هم در درون جان انسانها ثبت است.و او از همۀ اينها آگاه است.

بنابراين حكيم و عليم بودن خدا دليل فشرده و پرمغزى بر مسألۀ«حشر» و«معاد»محسوب مى شود.

آيه 26

(آيه 26)آفرينش انسان:به مناسبت آيات گذشته كه قسمتهايى از آفرينش خداوند و نظام هستى را بيان مى كند،در اينجا به شاهكار بزرگ خلقت يعنى «آفرينش انسان»پرداخته،و طى آيات متعدد و پرمحتوايى،بسيارى از جزئيات اين آفرينش را بازگو مى كند.

نخست مى فرمايد:«ما انسان را از گل خشكيده اى(همچون سفال)كه از گل بدبوى(تيره رنگى)گرفته شده بود آفريديم» .

(وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ)

آيه 27

(آيه 27)«و جنّ را پيش از آن از آتش گرم و سوزان خلق كرديم» . (وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ).

آيه 28

(آيه 28)مجدداً به آفرینش انسان باز می گردد و گفتگوی خداوند را با فرشضتگان که قبل از آفرینش انسان روی داد،چنین بیان می کند:

ص: 530

و به خاطر بياور«هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان فرمود:من بشرى را از گل خشكيده اى كه از گل تيره رنگ بدبويى گرفته شده،مى آفرينم» .

(وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ)

آيه 29

(آيه 29)«و هنگامى كه خلقت آن را به پايان و كمال رساندم و از روح خود (يك روح شريف و پاك و با عظمت)در آن دميدم همگى به خاطر آن سجده كنيد» . (فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ)

آيه 30

(آيه 30)آفرينش انسان پايان پذيرفت و آنچه شايستۀ جسم و جان انسان بود به او داده شد و همه چيز انجام يافت:«در اين هنگام همۀ فرشتگان بدون استثناء سجده كردند» . (فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ)

آيه 31

(آيه 31)تنها كسى كه اطاعت اين فرمان را نكرد«ابليس»بود،لذا اضافه مى كند:«به جز ابليس كه خوددارى كرد از اين كه همراه سجده كنندگان باشد» . (إِلاّ إِبْلِيسَ أَبى أَنْ يَكُونَ مَعَ السّاجِدِينَ)

آيه 32

(آيه 32)اينجا بود كه ابليس مورد بازپرسى قرار گرفت و خداوند«فرمود:

اى ابليس!چرا تو با سجده كنندگان نيستى»؟ .

(قالَ يا إِبْلِيسُ ما لَكَ أَلاّ تَكُونَ مَعَ السّاجِدِينَ)

آيه 33

(آيه 33)ابليس كه غرق غرور و خودخواهى خويش بود آنچنان كه عقل و هوش او را پوشانده بود گستاخانه در برابر پرسش پروردگار به پاسخ پرداخت و«گفت:من هرگز براى بشرى كه او را از خاك خشكيده اى-كه از گل بدبويى گرفته شده-آفريده اى سجده نخواهم كرد» . (قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ)

آيه 34

(آيه 34)اوکه از اسرار آفرینش بر اثر خودخواهی و غرور بی خبر مانده بود و ناگهان از اوج مقامی که داشت سقوط کرد،دیگر شایسته نبود که او در صف فرشتگان باشد،لذا بلافاصله«خدا به او فرمود:از آن(بهشت یا از آسمانها و یا از صفوف فرشتگان)بیرون رو که تو رجیم و رانده شدهٔ درگاه مایی»(قالَ فَاخرُج مِنها فَاِنَّکَ رَجیمُ).

ص: 531

آيه 35

(آيه 35)و بدان كه اين غرورت مايۀ كفرت شد و اين كفر براى هميشه تو را مطرود كرد،«لعنت و دورى از رحمت خدا تا روز رستاخيز بر تو خواهد بود»! (وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ).

آيه 36

(آيه 36)ابليس كه در اين هنگام خود را راندۀ درگاه خدا ديد،و احساس كرد كه آفرينش انسان سبب بدبختى او شد،آتش كينه در دلش شعله ور گشت،تا انتقام خويش را از فرزندان آدم بگيرد.

لذا«عرض كرد:پروردگارا!اكنون كه چنين است مرا تا روز رستاخيز مهلت ده»!

(قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ).

نه براى اين كه توبه كند،يا از كردۀ خود پشيمان باشد و در مقام جبران برآيد، بلكه براى اين كه به لجاجت و عناد و دشمنى و خيره سرى ادامه دهد!

آيه 37

(آيه 37)خداوند هم اين خواستۀ او را پذيرفت و«فرمود:مسلما تو از مهلت يافتگانى» . (قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ)

آيه 38

(آيه 38)ولى نه تا روز مبعوث شدن خلائق در رستاخيز،چنانكه خواسته اى،بلكه«تا وقت و زمان معينى» . (إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ)

منظور از پايان اين جهان و برچيده شدن دوران تكليف است.

«يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ»

آيه 39

(آيه 39)در اينجا ابليس نيّت باطنى خود را آشكار ساخت هر چند چيزى از خدا پنهان نبود و«عرض كرد:پروردگارا!به خاطر اين كه مرا گمراه ساختى(و اين انسان زمينۀ بدبختى مرا فراهم ساخت)من نعمتهاى مادى روى زمين را در نظر آنها زينت مى دهم(و انسانها را به آن مشغول مى دارم)و سر انجام همه را گمراه خواهم ساخت» . (قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ).

آيه 40

(آيه 40)اما او به خوبی می دانست که وسوسه هایش در دل«بندگان مخلّص خدا» هرگز اثر نخواهد گذاشت،لذا بلافاصله برای سخن خود استثنایی قائل شد و گفت:«مگر آن بندگان خالص شدهٔ تو»که به مرحلهٔ عالی ایمان و عمل

ص: 532

پس از تعليم و تربيت و مجاهدۀ با نفس رسيده باشند .

(إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ)

آيه 41

(آيه 41)خداوند به عنوان تحقير شيطان و تقويت قلب جويندگان راه حق و پويندگان طريق توحيد«فرمود:اين راه مستقيمى است كه بر عهدۀ من است» و سنت هميشگيم . (قالَ هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ)

آيه 42

(آيه 42)كه«تو هيچ گونه تسلّط و قدرتى بر بندگان من ندارى مگر گمراهانى كه شخصا بخواهند از تو پيروى كنند» . (إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ)

يعنى،در واقع اين تو نيستى كه مى توانى مردم را گمراه كنى،بلكه اين انسانهاى منحرفند كه با ميل و ارادۀ خويش دعوت تو را اجابت كرده،پشت سر تو گام برمى دارند.

آيه 43

(آيه 43)سپس صريحترين تهديدهاى خود را متوجه پيروان شيطان كرده، مى گويد:«و جهنم ميعادگاه همۀ آنهاست» . (وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ)

گمان نكنند كه آنها از چنگال مجازات مى توانند فرار كنند و يا به حساب آنها رسيدگى نمى شود.

آيه 44

(آيه 44)«همان دوزخى كه هفت در دارد،و براى هر درى گروهى از پيروان شيطان تقسيم شده اند» . (لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ)

اين درها،در حقيقت درهاى گناهانى است كه به وسيلۀ آن،افراد وارد دوزخ مى شوند،هر گروهى به وسيلۀ ارتكاب گناهى و از درى،همان گونه كه درهاى بهشت،طاعات و اعمال صالح و مجاهدتهايى است كه به وسيلۀ آن بهشتيان وارد بهشت مى شوند.

آيه 45

(آيه 45)نعمتهاى هشتگانۀ بهشت:در آيات گذشته ديديم كه چه سان خداوند نتيجۀ كار شيطان و ياران و همگامان و پيروان او را شرح داد،و درهاى هفتگانۀ جهنم را به روى آنها گشود.

طبق روش قرآن كه از مسألۀ مقابله و تقارن،براى تعليم و تربيت،بهره گيرى مى كند،در اين آيات هشت نعمت بزرگ مادى و معنوى به تعداد درهاى بهشت

ص: 533

بيان شده است:

1-در آغاز به يك نعمت مهم جسمانى اشاره كرده،مى گويد:«پرهيزكاران در باغهاى سرسبز بهشت،و در كنار چشمه هاى زلال آن خواهند بود» .

(إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ)

ذكر«جنات»و«عيون»به صيغۀ جمع،اشاره به باغهاى متنوع و چشمه هاى فراوان و گوناگون بهشت است كه هر كدام لذت تازه اى مى آفريند.

آيه 46

(آيه 46)دوم و سوم:سپس به دو نعمت مهم معنوى كه«سلامت» و«امنيت»است اشاره مى كند،سلامت از هرگونه رنج و ناراحتى،و امنيت از هرگونه خطر،مى گويد:فرشتگان الهى به آنها خوش آمد گفته،مى گويند:«داخل اين باغها شويد با سلامت و امنيت كامل» . (ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ)

آيه 47

(آيه 47)چهارم:«ما هرگونه حسد و كينه و عداوت و خيانت را از سينه هاى آنها مى شوييم و بر مى كنيم» . (وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ)

چرا كه تا قلب انسان از اين«غلّ»شستشو نشود نه سلامت و امنيت فراهم مى شود و نه برادرى و اخوت.

5-«در حالى كه همه برادرند» .

(إِخْواناً)

و نزديكترين پيوندهاى محبت در ميان آنها حكمفرماست.

6-«در حالى كه بر سريرها رو بروى يكديگر قرار گرفته اند» .

(عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ)

آنها در جلسات اجتماعيشان گرفتار تشريفات آزار دهندۀ اين دنيا نيستند و مجلسشان بالا و پايين ندارد؛همه برادرند،همه رو بروى يكديگر و در يك صف، نه يكى بالاى مجلس و ديگرى در كفش كن.

آيه 48

(آيه 48)سپس به هفتمين نعمت مادى و معنوى اشاره كرده،مى گويد:

«هرگز خستگى و تعب به آنها نمى رسد» .

(لا يَمَسُّهُمْ فِيها نَصَبٌ)

و همانند زندگى اين دنيا كه رسيدن به يك روز آسايش،خستگيهاى فراوانى قبل و بعد از آن دارد كه فكر آن،آرامش انسان را بر هم مى زند،نيست.

ص: 534

8-همچنين فكر فنا و نابودى و پايان گرفتن نعمت،آنان را آزار نمى دهد، چرا كه«آنها هرگز از اين باغهاى پرنعمت و سرور اخراج نمى شوند» .

(وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِينَ)

آيه 49

(آيه 49)اكنون ممكن است افراد گنهكار و آلوده در هاله اى از غم و اندوه فرو روند كه اى كاش ما هم مى توانستيم به گوشه اى از اين موهبت دست يابيم،در اينجا خداوند رحمان و رحيم درهاى بهشت را به روى آنها نيز مى گشايد،اما به صورت مشروط.

با لحنى مملو از محبت و عاليترين نوازش،روى سخن را به پيامبرش كرده، مى گويد:پيامبرم!«بندگانم را آگاه كن كه من غفور و رحيمم،گناه بخش و پرمحبتم» .

(نَبِّئْ عِبادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ)

آيه 50

(آيه 50)اما از آنجا كه قرآن،هميشه جلو سوء استفاده از مظاهر رحمت الهى را با جمله هاى تكان دهنده اى كه حاكى از خشم و غضب اوست مى گيرد،تا تعادل ميان خوف و رجاء كه رمز تكامل و تربيت است برقرار گردد،بلافاصله اضافه مى كند:كه به بندگانم نيز بگو:كه«عذاب و كيفر من همان عذاب دردناك است» . (وَ أَنَّ عَذابِي هُوَ الْعَذابُ الْأَلِيمُ)

آيه 51

(آيه 51)ميهمانان ناشناس؟از اين آيه به بعد،قسمتهاى آموزنده اى را از تاريخ پيامبران بزرگ و اقوام سركش به عنوان نمونه هاى روشنى از بندگان مخلص، و پيروان شيطان،بيان مى كند.

نخست از داستان ميهمانهاى ابراهيم شروع كرده،مى گويد:«و به آنها (بندگانم)از ميهمانهاى ابراهيم خبر ده» .

(وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ)

آيه 52

(آيه 52)اين ميهمانهاى ناخوانده همان فرشتگانى بودند كه:«به هنگام وارد شدن بر ابراهيم(به صورت ناشناس،نخست)بر او سلام گفتند» . (إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً)

ابراهيم آن گونه كه وظيفۀ يك ميزبان بزرگوار و مهربان است براى پذيرايى آنها آماده شد و غذاى مناسبى فورا فراهم ساخت،اما هنگامى كه سفرۀ غذا گسترده

ص: 535

شد ميهمانهاى ناشناس دست به غذا دراز نكردند،او از اين امر وحشت كرد و وحشت خود را كتمان ننمود،با صراحت به آنان«گفت:ما از شما بيمناكيم» .

(قالَ إِنّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ)

اين ترس به خاطر سنتى بود كه در آن زمان و زمانهاى بعد و حتى در عصر ما در ميان بعضى از اقوام معمول است كه هرگاه كسى نان و نمك كسى را بخورد به او گزندى نخواهد رساند و خود را مديون او مى داند و به همين دليل،دست نبردن به سوى غذا دليل بر قصد سوء و كينه و عداوت است.

آيه 53

(آيه 53)ولى چيزى نگذشت كه فرشتگان ابراهيم را از نگرانى بيرون آوردند،و«به او گفتند:ترسان مباش،ما تو را به فرزند دانايى بشارت مى دهيم» . (قالُوا لا تَوْجَلْ إِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَلِيمٍ)

آيه 54

(آيه 54)ولى ابراهيم به خوبى مى دانست كه از نظر موازين طبيعى تولد چنين فرزندى از او بسيار بعيد است،هر چند در برابر قدرت خدا هيچ چيزى محال نيست،ولى توجه به موازين عادى و طبيعى تعجب او را برانگيخت،لذا«گفت:آيا چنين بشارتى به من مى دهيد در حالى كه من به سن پيرى رسيده ام»؟! . (قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِي عَلى أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ)

«راستى به چه چيز مرا بشارت مى دهيد»؟ .

(فَبِمَ تُبَشِّرُونَ)

آيا به امر و فرمان خداست اين بشارت شما يا از ناحيۀ خودتان؟صريحا بگوييد تا اطمينان بيشتر پيدا كنم!

آيه 55

(آيه 55)به هر حال فرشتگان مجال ترديد يا تعجب بيشترى به ابراهيم ندادند،با صراحت و قاطعيت به او«گفتند:كه ما تو را به حق بشارت داديم» . (قالُوا بَشَّرْناكَ بِالْحَقِّ)

بشارتى كه از ناحيۀ خدا و به فرمان او بود و به همين دليل،حق است و مسلم.

و به دنبال آن براى تأكيد-به گمان اين كه مبادا يأس و نااميدى بر ابراهيم غلبه كرده باشد-گفتند:«اكنون كه چنين است از مأيوسان مباش» .

(فَلا تَكُنْ

ص: 536

مِنَ الْقانِطِينَ)

و به دنبال آن براى تأكيد-به گمان اين كه مبادا يأس و نااميدى بر ابراهيم غلبه كرده باشد-گفتند:«اكنون كه چنين است از مأيوسان مباش» .

(فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطِينَ)

آيه 56

(آيه 56)ولى ابراهيم به زودى اين فكر را از آنها دور ساخت كه يأس و نوميدى از رحمت خدا بر او چيره شده باشد،بلكه تنها تعجبش روى حساب موازين طبيعى است،لذا با صراحت«گفت:و چه كسى از رحمت پروردگارش مأيوس مى شود جز گمراهان»؟! . (قالَ وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضّالُّونَ)

همان گمراهانى كه خدا را به درستى نشناخته و پى به قدرت بى پايانش نبرده اند،خدايى كه از ذره اى خاك،انسانى چنين شگرف مى آفريند،و از نطفۀ ناچيزى فرزندى برومند به وجود مى آورد،و آتش سوزانى را به گلستانى تبديل مى كند،چه كسى مى تواند در قدرت چنين پروردگارى شك كند يا از رحمت او مأيوس گردد؟!

آيه 57

(آيه 57)ولى به هر حال ابراهيم(ع)پس از شنيدن اين بشارت،در اين انديشه فرو رفت كه اين فرشتگان با آن شرايط خاص،تنها براى بشارت فرزند نزد او نيامده اند،حتما مأموريت مهمترى دارند و اين بشارت تنها گوشه اى از آن را تشكيل مى دهد،لذا در مقام سؤال برآمد و به آنها«گفت:مأموريت شما چيست اى فرستادگان خدا»؟ . (قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ)

آيه 58

(آيه 58)«گفتند:ما به سوى يك قوم گنهكار فرستاده شده ايم» . (قالُوا إِنّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ)

آيه 59

(آيه 59)و از آنجا كه مى دانستند ابراهيم با آن حس كنجكاويش مخصوصا در زمينۀ اين گونه مسائل به اين مقدار پاسخ،قناعت نخواهد كرد،فورا اضافه كردند كه:اين قوم مجرم كسى جز قوم لوط نيست ما مأموريم اين آلودگان بى آزرم را درهم بكوبيم و نابود كنيم؛«مگر خانوادۀ لوط كه ما همۀ آنها را از آن مهلكه نجات خواهيم داد» . (إِلاّ آلَ لُوطٍ إِنّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ).

آيه 60

(آيه 60)ولی از آنجا که تعبیر به«آل لوط»آن هم با تأکید به«اجمعین» شامل همهٔ خانوادهٔاو حتیهمسر گمراهش که با مشرکان هماهنگ بود می شد،و شاید ابراهیم نیز از اینماجرا آگاه بود،بلافاصله اورا استثنأ کردند و گفتند:«بجز

ص: 537

همسرش كه ما مقدر ساخته ايم از بازماندگان در شهر محكوم به فنا باشد»و نجات نيابد .

(إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِينَ)

آيه 61

(آيه 61)از اين آيه به بعد داستان خارج شدن فرشتگان از نزد ابراهيم و آمدن به ملاقات لوط را مى خوانيم،نخست مى گويد:«هنگامى كه فرستادگان خداوند نزد خاندان لوط آمدند» . (فَلَمّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ)

آيه 62

(آيه 62)لوط«به آنها گفت:شما افرادى ناشناخته ايد» . (قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ)

مفسران مى گويند:اين سخن را به اين جهت به آنها گفت كه آنان به صورت جوانانى خوش صورت و زيبا نزد او آمدند،از يك سو ميهمانند و محترم،و از سوى ديگر محيطى است ننگين و آلوده و پر از مشكلات.

آيه 63

(آيه 63)ولى فرشتگان،زياد او را در انتظار نگذاردند،با صراحت«گفتند:

ما چيزى را براى تو آورده ايم كه آنها در آن ترديد داشتند» .يعنى؛مأمور مجازات دردناكى هستيم كه تو كرارا به آنها گوشزد كرده اى ولى هرگز آن را جدى تلقى نكردند؟

(قالُوا بَلْ جِئْناكَ بِما كانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ)

آيه 64

(آيه 64)سپس براى تأكيد گفتند:«ما واقعيت مسلّم و غير قابل ترديدى را براى تو آورده ايم» . (وَ أَتَيْناكَ بِالْحَقِّ)

يعنى،عذاب حتمى و مجازات قطعى اين گروه بى ايمان منحرف.

باز براى تأكيد بيشتر اضافه كردند:«ما مسلما راست مى گوييم» .

(وَ إِنّا لَصادِقُونَ)

يعنى اين گروه تمام پلها را پشت سر خود خراب كرده اند و جايى براى شفاعت و گفتگو در مورد آنها باقى نمانده است،تا لوط حتى به فكر شفاعت نيفتد و بداند اينها ابدا شايستگى اين امر را ندارند.

آيه 65

(آيه 65)و از آنجا که باید گروه اندک مؤمنان(خانواده لوط بجز همسرش)از این مهلکه جان به سلامت ببرند دستور لازم را به لوط چنین دادند:«تو شبانه(و اواخر شب هنگامی که چشم مردم گنهکار در خواب است و یا مست شراب

ص: 538

و شهوت)خانواده ات را بردار و از شهر بيرون شو»

(فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ).

ولى«تو پشت سر آنها باش»تا مراقب آنان باشى و كسى عقب نماند .

(وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ)

ضمنا«هيچ يك از شما نبايد به پشت سرش نگاه كند» .

(وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ)

«و به همان نقطه اى كه دستور به شما داده شده است(يعنى سرزمين شام يا نقطۀ ديگرى كه مردمش از اين آلودگيها پاك بوده اند)برويد» .

(وَ امْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ)

آيه 66

(آيه 66)سپس لحن كلام تغيير مى يابد و خداوند مى فرمايد:«ما به لوط چگونگى اين امر را وحى فرستاديم كه به هنگام طلوع صبح همگى ريشه كن خواهند شد،به گونه اى كه حتى يك نفر از آنها باقى نماند» . (وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ)

آيه 67

(آيه 67)سپس قرآن داستان را در اينجا رها كرده و به آغاز باز مى گردد، و بخشى را كه در آنجا ناگفته مانده بود به مناسبتى كه بعدا اشاره خواهيم كرد بيان مى كند و مى گويد:«مردم شهر(از ورود ميهمانان تازه وارد لوط آگاه شدند)و به سوى خانۀ او حركت كردند،و در راه به يكديگر بشارت مى دادند» . (وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ)

آنها در آن وادى گمراهى و ننگين خود فكر مى كردند طعمۀ لذيذى به چنگ آورده اند،جوانانى زيبا و خوشرو،آن هم در خانۀ لوط!

آيه 68

(آيه 68)«لوط»كه سر و صداى آنها را شنيد در وحشت عجيبى فرو رفت و نسبت به ميهمانان خود بيمناك شد.لذا در مقابل آنها ايستاد و«گفت:اينها ميهمانان منند،آبروى مرا نريزيد» . (قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَيْفِي فَلا تَفْضَحُونِ)

آيه 69

(آيه 69)سپس اضافه كرد:بياييد«و از خدا بترسيد و مرا در برابر ميهمانانم شرمنده نسازيد» . (وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ لا تُخْزُونِ).

آيه 70

(آيه 70)ولی آنها چنان جسور و پررپ بودند که نه تنها احساس شرمندگی

ص: 539

در خويش نمى كردند بلكه از لوط پيامبر،چيزى هم طلبكار شده بودند،گويى جنايتى انجام داده،زبان به اعتراض گشودند و«گفتند:مگر ما به تو نگفتيم احدى را از مردم جهان به ميهمانى نپذيرى»و به خانۀ خود راه ندهى .

(قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمِينَ)

آيه 71

(آيه 71)به هر حال لوط كه اين جسارت و وقاحت را ديد از طريق ديگرى وارد شد،شايد بتواند آنها را از خواب غفلت و مستى انحراف و ننگ،بيدار سازد، رو به آنها كرده گفت:چرا شما راه انحرافى مى پوييد،اگر منظورتان اشباع غريزۀ جنسى است چرا از طريق مشروع و ازدواج صحيح وارد نمى شويد«اينها دختران منند(آماده ام آنها را به ازدواجتان درآورم)اگر شما مى خواهيد كار صحيحى انجام دهيد»راه اين است . (قالَ هؤُلاءِ بَناتِي إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ)

هدف لوط اين بود كه با آنها اتمام حجت كند و بگويد:من تا اين حد نيز آمادۀ فداكارى براى حفظ حيثيت ميهمانان خويش،و نجات شما از منجلاب فساد هستم.

آيه 72

(آيه 72)اما واى از مستى شهوت،مستى انحراف،و مستى غرور و لجاجت،اگر ذره اى از اخلاق انسانى و عواطف بشرى در آنها وجود داشت،كافى بود كه آنها را در برابر چنين منطقى شرمنده كند،لااقل از خانۀ لوط باز گردند و حيا كنند،اما نه تنها منفعل نشدند،بلكه بر جسارت خود افزودند و خواستند دست به سوى ميهمانان لوط دراز كنند! اينجاست كه خدا روى سخن را به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«قسم به جان و حيات تو كه اينها در مستى خود سخت سرگردانند»! . (لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ).

آيه 73

(آيه 73)سرنوشت گنهکاران قوم لوط:در اینجا سخن الهی دربارهٔ این قوم اوج میگیرد و در دو آیه فشرده و کوتاه و بسیار عبرت انگیز بیان می کند،و می گوید:سر انجام فریاد تکان دهنده و صیحهٔ وحشتناکی به هنگام طلوع آفتاب،همه را فرا گرفت»(فَاَخَذَتهُمُ الصَّیحَةُ مُشرِقینَ).

ص: 540

اين صيحه ممكن است صداى يك صاعقۀ عظيم و يا صداى يك زلزلۀ وحشتناك بوده باشد.

آيه 74

(آيه 74)ولى به اين اكتفا ننموديم بلكه شهر آنها را بكلى زير و رو كرديم «بالاى آن را پايين(و پايين را بالا)قرار داديم»! . (فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها)

اين مجازات نيز براى آنها كافى نبود«به دنبال آن بارانى از سجيل(گلهاى متحجر شده)بر سر آنان فرو ريختيم»! .

(وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ)

نازل شدن اين عذابهاى سه گانه(صيحۀ وحشتناك-زير و رو شدن-بارانى از سنگ)هر كدام به تنهايى كافى بود كه قومى را به هلاكت برساند،اما براى شدت گناه و جسور بودن آنها در تن دادن به آلودگى و ننگ،و همچنين براى عبرت ديگران، خداوند مجازات آنها را مضاعف كرد.

آيه 75

(آيه 75)اينجاست كه قرآن به نتيجه گيرى تربيتى و اخلاقى پرداخته، مى گويد:«در اين(سرگذشت عبرت انگيز)نشانه هايى است براى هوشياران» . (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ)

آنها كه با فراست و هوشيارى و بينش مخصوص خود از هر علامتى جريانى را كشف مى كنند و از هر اشاره اى حقيقتى و از هر نكته اى،مطلب مهم و آموزنده اى را.

آيه 76

(آيه 76)اما تصور نكنيد كه آثار آنها بكلى از ميان رفته،نه«آثار آنها بر سر راه كاروانيان و گذركنندگان همواره ثابت و برقرار است» . (وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ)

آيه 77

(آيه 77)باز هم به عنوان تأكيد بيشتر و دعوت افراد با ايمان به تفكر و انديشه در اين داستان عبرت انگيز اضافه مى كند كه:«در اين(داستان)نشانه اى است براى افراد با ايمان» .چرا كه مؤمنان راستين بافراست و كاملا هوشيارند. (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ)

چگونه ممكن است انسان ايمان داشته باشد و اين سرگذشت تكان دهنده را بخواند و عبرتها نگيرد؟!

آيه 78

(آيه 78)پایان زندگی دو قوم ستمگر!در اینجا قرآن به دو بخش دیگر از

ص: 541

سرگذشت اقوام پيشين تحت عنوان«اصحاب الأيكه»و«اصحاب الحجر»اشاره مى كند،و بحثهاى عبرت انگيزى را كه در آيات پيشين پيرامون قوم لوط بود تكميل مى نمايد.

نخست مى گويد:«و اصحاب الايكه مسلما مردمى ظالم و ستمگر بودند، .

(وَ إِنْ كانَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ لَظالِمِينَ)

آيه 79

(آيه 79)«ما از آنها انتقام گرفتيم» .و در برابر ظلمها و ستمگريها و سركشيها،مجازاتشان نموديم. (فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ)

«و(شهرهاى ويران شدۀ)اين دو(قوم لوط و اصحاب الايكه)بر سر راه(شما در سفرهاى شام)آشكار است»! .

(وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِينٍ)

«اصحاب الايكه»همان قوم شعيبند كه در سرزمينى پر آب و مشجّر در ميان حجاز و شام زندگى مى كردند.

آنها زندگى مرفه و ثروت فراوانى داشتند و به همين جهت،غرور و غفلت آنها را فرا گرفته بود و مخصوصا دست به«كم فروشى»و«فساد در زمين»زده بودند.

«شعيب»آن پيامبر بزرگ،آنها را از اين كارشان برحذر داشت و دعوت به توحيد و راه حق نمود،اما همان گونه كه در آيات سورۀ هود ديديم،آنها تسليم حق نشدند و سر انجام بر اثر مجازات دردناكى نابود گشتند.

شرح بيشتر حالات آنها در سورۀ«شعراء»از آيۀ 176 تا 190 آمده است.

آيه 80

(آيه 80)و اما در مورد«اصحاب الحجر»،همان قوم سركشى كه در سرزمينى به نام«حجر»زندگى مرفهى داشتند و پيامبر بزرگشان«صالح»براى هدايت آنها مبعوث شد،چنين مى گويد:«و اصحاب حجر،فرستادگان خدا را تكذيب كردند» . (وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ)

اين نكته قابل توجه است كه قرآن در مورد اصحاب الحجر-و همچنين در مورد قوم نوح و قوم شعيب و قوم لوط در آيات سورۀ شعراء به ترتيب آيۀ 105 و 123 و 160 و بعضى ديگر از اقوام پيشين-مى گويد:آنها«پيامبران»را تكذيب كردند،در حالى كه ظاهر امر چنين نشان مى دهد كه هر كدام يك پيامبر بيشتر

ص: 542

نداشتند و تنها او را تكذيب نمودند.

اين تعبير شايد به خاطر آن است كه برنامه و هدف پيامبران،آنچنان با يكديگر پيوستگى دارد كه تكذيب يكى از آنها تكذيب همۀ آنها خواهد بود.

آيه 81

(آيه 81)به هر حال قرآن در بارۀ«اصحاب الحجر»چنين ادامه مى دهد:

«و ما آيات خود را به آنان داديم ولى آنها از آن روى گرداندند»! .

(وَ آتَيْناهُمْ آياتِنا فَكانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ)

تعبير به«اعراض»(روى گرداندن)نشان مى دهد كه آنها حتى حاضر نبودند اين آيات را بشنوند و يا به آن نظر بيفكنند.

آيه 82

(آيه 82)اما به عكس در كار زندگى دنيايشان آن قدر سخت كوش بودند كه:

«براى خود خانه هاى امن و امانى در دل كوهها مى تراشيدند» .

(وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً آمِنِينَ)

عجيب است كه انسان براى چند روز زندگى دنيا اين همه محكم كارى مى كند،ولى براى زندگى جاويدان و ابديش آنچنان سهل انگار است كه حتى گاهى حاضر به شنيدن سخن خدا و نظر افكندن در آيات او نيست!

آيه 83

(آيه 83)خوب،چه انتظارى در بارۀ چنين قومى مى توان داشت،جز اين كه طبق قانون«انتخاب اصلح الهى»و ندادن حق ادامۀ حيات به اقوامى كه بكلى فاسد و مفسد مى شوند،بلاى نابود كننده اى بر سر آنها فرود آيد و نابودشان سازد،لذا قرآن مى گويد:«سر انجام صيحه(آسمانى)صبحگاهان دامانشان را گرفت» . (فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ)

اين صيحه صداى صاعقۀ مرگبارى بوده كه بر خانه هاى آنها فرود آمد.

آيه 84

(آيه 84)نه آن كوههاى سر به آسمان كشيده و نه آن خانه هاى امن و امان و نه اندام نيرومند اين قوم سركش و نه آن ثروت سرشار،هيچ كدام نتوانستند در برابر اين عذاب الهى مقاومت كنند،لذا در پايان داستان آنها مى فرمايد:

«و آنچه را به دست آورده بودند،آنان را از عذاب الهى نجات نداد» .

(فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ).

ص: 543

آيه 85

(آيه 85)از آنجا كه گرفتارى هميشگى انسان به خاطر نداشتن يك ايدئولوژى و عقيدۀ صحيح و خلاصه پاى بند نبودن به مبدأ و معاد است،پس از شرح حالات اقوامى همچون قوم لوط و قوم شعيب و صالح كه گرفتار آن همه بلا شدند،به مسألۀ«توحيد»و«معاد»باز مى گردد و در يك آيه به هر دو اشاره كرده، مى فرمايد:«ما آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است جز به حق نيافريديم» . (وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاّ بِالْحَقِّ)

اين در مورد توحيد،سپس در رابطه با معاد مى گويد:«ساعت موعود [ قيامت]قطعا فرا خواهد رسيد»و جزاى هر كس به او مى رسد! .

(وَ إِنَّ السّاعَةَ لَآتِيَةٌ)

و به دنبال آن به پيامبرش دستور مى دهد كه در برابر لجاجت،نادانيها، تعصبها،كارشكنيها و مخالفتهاى سرسختانۀ آنان،ملايمت و محبت نشان ده،و«از گناهان آنها صرف نظر كن،و آنها را ببخش،بخششى زيبا»كه حتى توأم با ملامت نباشد .

(فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ)

زيرا تو با داشتن دليل روشن در راه دعوت و رسالتى كه به آن مأمورى،نيازى به خشونت ندارى به علاوه خشونت در برابر جاهلان،غالبا موجب افزايش خشونت و تعصب آنهاست.

آيه 86

(آيه 86)اين آيه-بطورى كه جمعى از مفسران گفته اند-در واقع به منزلۀ دليلى بر لزوم گذشت و عفو و صفح جميل است،مى گويد:«پروردگار تو،آفريننده و آگاه است» . (إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلاّقُ الْعَلِيمُ)

او مى داند كه همۀ مردم يكسان نيستند،او از اسرار درون و طبايع و ميزان رشد فكرى و احساسات مختلف آنها باخبر است،نبايد از همۀ آنها انتظار داشته باشى كه يكسان باشند بلكه بايد با روحيۀ عفو و گذشت با آنها برخورد كنى تا تدريجا تربيت شوند و به راه حق آيند.

آيه 87

(آيه 87)سپس به پیامبر خود دلداری می دهد که از خشونت دشمنان و انوه جمعیت آنها وامکانات فراوان مادی که در اختیار دارند،هرگز نگران نشود،

ص: 544

چرا كه خداوند مواهبى در اختيار او گذارده كه هيچ چيز با آن برابرى نمى كند مى گويد:«و ما به تو سورۀ حمد و قرآن عظيم داديم»! .

(وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ)

خداوند به پيامبرش اين واقعيت را بازگو مى كند كه تو داراى چنين سرمايۀ عظيمى هستى،سرمايه اى همچون قرآن به عظمت تمام عالم هستى،مخصوصا سورۀ حمد كه چنان محتوايش عالى است كه در يك لحظۀ كوتاه انسان را به خدا پيوند داده و روح او را در آستانش به تعظيم و تسليم و راز و نياز وا مى دارد.

آيه 88

(آيه 88)و به دنبال بيان اين موهبت بزرگ چهار دستور مهم به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى دهد،نخست مى گويد:«هرگز چشم خود را به نعمتهاى مادّى كه به گروههايى از آنها[ كفار]داده ايم ميفكن» . (لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ)

اين نعمتهاى مادى نه پايدارند،نه خالى از دردسر،حتى در بهترين حالاتش نگاهدارى آن سخت مشكل است.

سپس اضافه مى كند:«و هرگز(به خاطر اين مال و ثروت و نعمتهاى مادى كه در دست آنهاست)غمگين مباش» .

(وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ)

در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«كسى كه چشم خود را به آنچه در دست ديگران است بدوزد،هميشه اندوهگين و غمناك خواهد بود و هرگز آتش خشم در دل او فرو نمى نشيند».

دستور سومى كه به پيامبر مى دهد در زمينۀ تواضع و فروتنى و نرمش در برابر مؤمنان است مى فرمايد:«و بال(عطوفت)خود را براى مؤمنين فرود آر»! .

(وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ)

اين تعبير كنايۀ زيبايى از تواضع و محبت و ملاطفت است همانگونه كه پرندگان به هنگامى كه مى خواهند نسبت به جوجه هاى خود اظهار محبت كنند آنها را زير بال و پر خود مى گيرند،و هيجان انگيزترين صحنۀ عاطفى را مجسم مى سازند،آنها را در مقابل حوادث و دشمنان حفظ مى كنند.

آيه 89

(آيه 89) سرانجام دستور چهارم را به پیامبرصلّى اللّه عليه و آله می دهد و می گوید:در برابر

ص: 545

اين افراد بى ايمان و ثروتمند محكم بايست«و صريحا بگو:من انذار كنندۀ آشكارم» .

(وَ قُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ)

آيه 90

(آيه 90)بگو:من به شما اعلام خطر مى كنم كه خدا فرموده عذابى بر شما فرو مى فرستم«آن گونه كه بر تقسيم كنندگان فرستادم» . (كَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ)

آيه 91

(آيه 91)«همان تقسيم كنندگانى كه قرآن(و آيات الهى)را تجزيه كردند» . (الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ)

آنچه به سودشان بود گرفتند و آنچه به زيانشان بود كنار گذاشتند،ولى مؤمنان راستين هيچ گونه تجزيه و تقسيم و تبعيض در ميان احكام الهى قائل نيستند.

آيه 92

(آيه 92)در اين آيه به سرنوشت«مقتسمين»(تجزيه گران)پرداخته، مى گويد:«سوگند به پروردگارت كه ما بطور قطع از همۀ آنها سؤال خواهيم كرد» . (فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ)

آيه 93

(آيه 93)«از تمام كارهايى كه انجام مى دادند» . (عَمّا كانُوا يَعْمَلُونَ)

روشن است كه سؤال خداوند براى كشف مطلب پنهان و پوشيده اى نيست، چرا كه او از اسرار درون و برون آگاه است.بنابراين سؤال مزبور به خاطر تفهيم به خود طرف است تا به زشتى اعمالش پى ببرد و در حقيقت اين پرسشها بخشى از مجازات آنهاست.

آيه 94

(آيه 94)مكتبت را آشكارا بگو!در اين آيه فرمان قاطعى به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى دهد،مى گويد:در برابر هياهوى مشركان و مجرمان نه تنها ضعف و ترس و سستى به خود راه مده و ساكت مباش،بلكه،«آشكارا آنچه را مأموريت دارى بيان كن»و حقايق دين را با صراحت بر ملا ساز . (فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ)

«و از مشركان،روى گردان و نسبت به آنها بى اعتنايى كن»

(وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ).

و اين آغاز«دعوت علنى»اسلام بود بعد از آن كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سه سال مخفيانه دعوت كرد،و عدۀ قليلى از نزديكان پيامبر به او ايمان آوردند.

آيه 95

(آيه 95)سپس خداوند برایتقویت قلب پیامبرصلّى اللّه عليه و آله به او اطمینان می دهد

ص: 546

كه در برابر استهزاء كنندگان از وى حمايت مى كند،مى فرمايد:«ما شرّ استهزاء كنندگان را از تو دفع كرديم» .

(إِنّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ)

آيه 96

(آيه 96)سپس را چنين توصيف مى كند:«آنها كسانى هستند كه با خدا معبود ديگرى قرار مى دهند،ولى به زودى(از نتيجۀ شوم كار خود)آگاه خواهند شد . «الْمُسْتَهْزِئِينَ» (الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ)

ممكن است اين تعبير اشاره به آن باشد كه اينها كسانى هستند كه افكار و اعمالشان خود مسخره است،چرا كه آنقدر نادانند كه در برابر خداوندى كه آفرينندۀ جهان هستى است معبودى از سنگ و چوب تراشيده اند،با اين حال مى خواهند تو را استهزاء كنند!

آيه 97

(آيه 97)بار ديگر به عنوان دلدارى و تقويت هر چه بيشتر روحيۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اضافه مى كند:«و ما مى دانيم كه سخنان آنها سينۀ تو را تنگ و ناراحت مى سازد» . (وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ)

روح لطيف تو و قلب حساست،نمى تواند اين همه بدگويى و سخنان كفر و شرك آميز را تحمل كند و به همين دليل ناراحت مى شوى.

آيه 98

(آيه 98)ولى ناراحت مباش براى زدودن آثار سخنان زشت و ناهنجارشان،«پروردگارت را تسبيح و حمد گو!و از سجده كنندگان باش»! . (فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُنْ مِنَ السّاجِدِينَ)

چرا كه اين تسبيح خداوند اثرات بد گفتار آنها را از دلهاى مشتاقان«اللّه» مى زدايد،و از آن گذشته به تو نيرو و توان،نور و صفا بخشد.

لذا در روايات مى خوانيم:«هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله غمگين مى شد به نماز برمى خاست و آثار اين حزن و اندوه را در نماز از دل مى شست».

آيه 99

(آيه 99)و سر انجام آخرين دستور را در اين زمينه به او مى دهد كه دست از عبادت خدا در تمام عمر بر مدار«و همواره پروردگارت را بندگى كن تا يقين(مرگ) تو فرا رسد» . (وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ)

عبادت مكتب عالى تربيت است،انديشۀ انسان را بيدار و فكر او را متوجه

ص: 547

بى نهايت مى سازد،گرد و غبار گناه و غفلت را از دل و جان او مى شويد،صفات عالى انسانى را در وجود او پرورش مى دهد،روح ايمان را تقويت و آگاهى و مسؤوليت به انسان مى بخشد.

و به همين دليل ممكن نيست انسان لحظه اى در زندگى از اين مكتب بزرگ تربيتى بى نياز گردد،و آنها كه فكر مى كنند،انسان ممكن است به جايى برسد كه نيازى به عبادت نداشته باشد يا تكامل انسان را محدود پنداشته اند و يا مفهوم عبادت را درك نكرده اند.

«پايان سورۀ حجر»

ص: 548

سورۀ نحل[16]

اشاره

اين سوره 128 آيه دارد؛قسمتى از آن در«مكّه» و قسمتى در«مدينه»نازل گرديده است

محتواى سوره:

در آيات اين سوره هم بحثهاى خاص سوره هاى«مكّى» ديده مى شود-مانند بحث قاطع از توحيد و معاد و مبارزۀ شديد با شرك و بت پرستى-و هم بحثهاى مخصوص سوره هاى«مدنى»مانند بحث از احكام اجتماعى و مسائل مربوط به جهاد و هجرت.

و بطور كلى محتواى اين سوره را امور زير تشكيل مى دهد.

1-بيش از همه بحث از نعمتهاى خداوند در اين سوره به ميان آمده و آن چنان ريزه كاريهاى آن تشريح گرديده كه حسّ شكرگزارى هر انسان آزاده اى را بيدار مى كند.

اين نعمتها شامل نعمتهاى مربوط به باران،نور آفتاب،انواع گياهان و ميوه ها و مواد غذايى ديگر،و حيواناتى كه خدمتگزار انسانها هستند و انواع وسائل زندگى و حتى نعمت فرزند و همسر،و خلاصه شامل«انواع طيّبات»مى گردد.

2-بخش ديگرى از آن،از دلائل توحيد و عظمت خلقت خدا،و معاد بحث مى كند.

3-قسمت ديگرى از آن از احكام مختلف اسلامى سخن مى گويد.

4-بخش ديگرى از بدعتهاى مشركان سخن به ميان آورده.

ص: 549

5-و بالاخره در قسمت ديگرى انسانها را از وسوسه هاى شيطان بر حذر مى دارد.

فضيلت تلاوت سوره:

در بعضى از روايات از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود:

«كسى كه اين سوره را تلاوت كند خداوند او را در برابر نعمتهايى كه در اين جهان به او بخشيده محاسبه نخواهد كرد».

البته تلاوتى توأم با تفكر و سپس تصميم گيرى و عمل،و گام نهادن در طريق شكرگزارى.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)فرمان عذاب نزديك است:قسمت مهمى از آيات آغاز اين سوره در«مكّه»نازل شده است،در همان ايام كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درگيرى شديدى با مشركان و بت پرستان داشت،و هر روز در برابر دعوت حيات آفرين و آزاديبخش او به بهانه هايى متوسل مى شدند،از جمله اين كه هرگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را تهديد به عذاب الهى مى كرد بعضى از لجوجان مى گفتند:اگر اين عذاب و كيفر كه مى گويى راست است پس چرا به سراغ ما نمى آيد؟! و شايد گاهى اضافه مى كردند كه اگر فرضا عذابى در كار باشد ما دست به دامن بتها مى شويم تا در پيشگاه خدا شفاعت كنند تا اين عذاب را از ما بر دارد.

نخستين آيۀ اين سوره،خط بطلان بر اين اوهام كشيده،مى گويد:«عجله نكنيد فرمان خدا(براى مجازات مشركان و مجرمان)قطعا فرا رسيده است» .

(أَتى أَمْرُ اللّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ)

و اگر فكر مى كنيد بتان شفيعان درگاه اويند سخت در اشتباهيد«خداوند منزه و برتر از آن است كه آنها براى او شريك مى سازند» .

(سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ).

آيه 2

(آيه 2)و از آنجا که هیچمجازات و کیفری بدون بیان کافی و اتمام حجت عادلانه نیست،اضافه می کند:«خداوند فرشتگان را با روح الهی به فرمانش بر هر کس از بندگانش که بخواهد نازل می کند»(یُنَزَّلُ المَلائِکَةَ بِالرُّوحِ مِن اَمرِه عَلی

ص: 550

مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ)

و به آنها دستور مى دهد كه:مردم را انذار كنيد(و بگوييد:)معبودى جز من نيست» .

(أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا)

بنابراين،تنها«از(مخالفت دستور)من بپرهيزيد»و در برابر من احساس مسؤوليت كنيد .

(فَاتَّقُونِ)

منظور از«روح»در اين آيه وحى و قرآن و نبوت است كه مايۀ حيات و زندگى انسانهاست.

آيه 3

(آيه 3)در اينجا قرآن براى ريشه كن ساختن شرك و توجه به خداوند يكتا از دو راه وارد مى شود:نخست از طريق دلائل عقلى به وسيلۀ نظام شگرف آفرينش و عظمت خلقت،و ديگر از طريق عاطفى و بيان نعمتهاى گوناگون خداوند نسبت به انسان و تحريك حسّ شكرگزارى او.

در آغاز مى گويد:«خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريد» .

(خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ)

حقانيت آسمانها و زمين هم از نظام عجيب و آفرينش منظم و حساب شدۀ آن روشن است و هم از هدف و منافعى كه در آنها وجود دارد.

و به دنبال آن اضافه مى كند:«خدا برتر از آن است كه براى او شريك مى سازند» .

(تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ)

آيا بتهايى كه آنها را شريك او قرار داده اند هرگز قادر به چنين خلقتى هستند؟ و يا حتى مى توانند پشۀ كوچك و يا ذرۀ غبارى بيافرينند!

آيه 4

(آيه 4)بعد از اشاره به مسألۀ آفرينش آسمان و زمين و اسرار بى پايان آنها، سخن از خود انسان مى گويد،انسانى كه به خودش از هر كس ديگر نزديكتر است، مى فرمايد:«انسان را از نطفۀ بى ارزشى آفريد،اما سر انجام به جايى رسيد كه موجودى(متفكر و فصيح و بليغ و)مدافع از خويشتن و سخنگوى آشكار شد» . (خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ).

آيه 5

(آيه 5)پس از آفرینش انسان به نعمت مهم دیگری یعنی خلقت

ص: 551

چهار پايان،و فوائد مختلفى كه از آنها عايد مى شود اشاره كرده،مى گويد:«خداوند چهار پايان را آفريد در حالى كه در آنها وسيلۀ پوشش براى شماست و منافع ديگر و از گوشت آنها مى خوريد» .

(وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَكُمْ فِيها دِفْءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ)

جالب اين كه در ميان اين همه فوائد،قبل از هر چيز مسألۀ«پوشش» و«مسكن»را مطرح مى كند،زيرا بسيارى از مردم(بخصوص باديه نشينان)هم لباسشان از پشم و مو يا پوست تهيه مى شود،و هم خيمه هايشان كه آنها را از سرما و گرما حفظ مى كند،و به هر حال اين دليل بر اهميت پوشش و مسكن و مقدم بودن آن بر هر چيز ديگر است.

آيه 6

(آيه 6)جالب اين كه تنها به منافع معمولى و عادى اين چهار پايان سودمند اكتفا نمى كند بلكه روى جنبۀ استفادۀ روانى از آنها نيز تكيه كرده،مى گويد:

«و در اين حيوانات براى شما زينت و شكوهى است به هنگامى كه آنها را به استراحتگاهشان باز مى گردانيد،و هنگامى كه(صبحگاهان)به صحرا مى فرستيد» .

(وَ لَكُمْ فِيها جَمالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ)

اين در واقع جمال استغناء و خودكفايى جامعه است،جمال توليد و تأمين فرآورده هاى مورد نياز يك ملت است،و به تعبير گوياتر جمال استقلال اقتصادى و ترك هرگونه وابستگى است!

آيه 7

(آيه 7)در اين آيه به يكى ديگر از منافع مهم بعضى از اين حيوانات اشاره كرده،مى گويد:«آنها بارهاى سنگين شما را(بر دوش خود)حمل مى كنند و به سوى شهر و ديارى كه جز با مشقت زياد به آن نمى رسيديد مى برند» . (وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلى بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بالِغِيهِ إِلاّ بِشِقِّ الْأَنْفُسِ)

اين نشانۀ رحمت و رأفت خداوند است كه اين چهار پايان را با اين قدرت و نيرو آفريده است،و آنها را رام و تسليم شما نيز گردانيده«چرا كه پروردگار شما رءوف و رحيم است» .

(إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ)

به اين ترتيب اين چهار پايان در درجۀ اول،پوشش و وسائل دفاعى براى انسان در برابر گرما و سرما توليد مى كنند،و در درجۀ بعد از فرآورده هاى لبنياتى آنها

ص: 552

استفاده مى شود،و سپس از گوشتشان،و بعد از آثار روانى كه در دلها مى گذارند، مورد توجه قرار گرفته و سر انجام باربرى آنها.

آيه 8

(آيه 8)آنگاه به سراغ گروه ديگرى از حيوانات مى رود كه براى سوارى انسان از آنها استفاده مى شود،مى فرمايد:«خداوند اسبها و استرها و الاغها را آفريد تا شما بر آن سوار شويد،و هم مايۀ زينت شما باشد» . (وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوها وَ زِينَةً)

در پايان آيه به مسألۀ مهمترى اشاره كرده و افكار را به وسائل نقليه و مركبهاى گوناگونى كه در آينده در اختيار بشر قرار مى گيرد و بهتر و خوبتر از اين حيوانات مى تواند استفاده كند متوجه مى سازد،و مى گويد:«و خداوند چيزها(وسائل نقليۀ ديگرى)مى آفريند كه شما نمى دانيد» .

(وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ)

آيه 9

(آيه 9)به دنبال نعمتهاى مختلفى كه در آيات گذشته بيان شد در اينجا به يكى از نعمتهاى بسيار مهم معنوى اشاره كرده،مى فرمايد:«بر خداست كه راه راست و صراط مستقيم را(كه هيچ گونه انحراف و كژى در آن نيست)در اختيار بندگان بگذارد» . (وَ عَلَى اللّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ)

در اين كه اين راه راست اشاره به جنبۀ تكوينى يا تشريعى مى كند،مفسران تفسيرهاى مختلفى دارند،ولى هيچ مانعى ندارد كه هر دو جنبه را شامل شود.

به اين ترتيب كه خداوند از نظر خلقت و آفرينش و تكوين،انسان را مجهز به عقل و استعداد و نيروهاى لازم براى پيمودن اين صراط مستقيم كرده است.

و از سوى ديگر،خدا پيامبران را با وحى آسمانى و تعليمات كافى و قوانين مورد نياز انسان فرستاده است،تا از نظر تشريع،راه را از چاه مشخص كرده و با انواع بيانها او را تشويق به پيمودن اين راه كنند و از مسيرهاى انحرافى باز دارند.

سپس از آنجا كه راههاى انحرافى فراوان است،به انسانها هشدار مى دهد و مى گويد:«بعضى از اين راهها منحرف و بيراهه است» .

(وَ مِنْها جائِرٌ)

و از آنجا كه نعمت اختيار و آزادى اراده و انتخاب،يكى از مهمترين عوامل تكامل انسان مى باشد با يك جملۀ كوتاه به آن اشاره كرده،مى گويد:«اگر خدا

ص: 553

مى خواست همۀ شما را(به اجبار)به راه راست هدايت مى كرد»به گونه اى كه نتوانيد گامى از آن فراتر بگذاريد .

(وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ)

ولى اين كار را نكرد،چرا كه هدايت اجبارى،نه افتخار است و نه تكامل!

آيه 10

(آيه 10)در اين آيه باز به سراغ نعمتهاى مادى مى رود تا حس شكرگزارى انسانها را برانگيزد،آتش عشق خدا را در دلهايشان بيفروزد،و آنها را به شناخت بيشتر بخشندۀ اين نعمتها دعوت كند.

مى گويد:«او كسى است كه از آسمان آبى فرستاد» .

(هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً)

آبى حيات بخش،زلال،شفاف،و خالى از هرگونه آلودگى«كه نوشيدن شما از آن است»

(لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ).

«و نيز گياهان و درختانى از آن به وجود مى آيد كه(حيوانات خود را)در آن به چرا مى فرستيد» .

(وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ)

بدون شك منافع آب باران تنها نوشيدن انسان و روييدن درختان و گياهان نيست،بلكه شستشوى زمينها،تصفيۀ هوا،ايجاد رطوبت لازم براى طراوت پوست تن انسان و راحتى تنفس او،و مانند آن همه از فوائد باران است،ولى از آنجا كه دو قسمت ياد شده،از اهميت بيشترى برخوردار بوده روى آن تكيه شده.

آيه 11

(آيه 11)باز همين مسأله را چنين ادامه مى دهد:«خداوند با آن(آب باران) براى شما زراعت و زيتون و نخل و انگور،و از همۀ ميوه ها مى روياند» . (يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَ النَّخِيلَ وَ الْأَعْنابَ وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ)

«مسلما در آفرينش اين(ميوه هاى رنگارنگ و پربركت و اين همه محصولات كشاورزى)نشانۀ روشنى(از خدا)براى انديشمندان است» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ).

آيه 12

(آيه 12)سپس به نعمت تسخیر موجوداتمختلف جهان در برابر انسان اشاره کرده،می فرماید:«و(خداوند)شب و روز را برای شما مسخر کرد و همچنین خورشید و ماه را»(وَسَخَرَ لَکُمُ اللَّیلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمسَ وَ القَمَرَ).

ص: 554

«و ستارگان نيز به فرمان او مسخر شما هستند» .

(وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ)

«مسلما در اين امور نشانه هايى است(از عظمت خدا و بزرگى آفرينش)براى آنها كه انديشه مى كنند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ)

آيه 13

(آيه 13)علاوه بر اينها«مخلوقاتى را كه در زمين براى شما آفريده»نيز مسخر فرمان شما ساخت . (وَ ما ذَرَأَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ)

«مخلوقاتى گوناگون و رنگارنگ» .

(مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ)

از انواع پوششها،غذاها،همسران پاك،وسائل رفاهى گرفته تا انواع معادن و منابع مفيد زير زمينى و رو زمينى و ساير نعمتها.

«در اينها نيز نشانه اى است(آشكار)براى مردمى كه متذكر مى شوند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ)

چرا تنها زيتون و نخل و انگور؟!

ممكن است چنين به نظر آيد كه اگر قرآن در آيات فوق از ميان انواع ميوه ها روى زيتون و خرما و انگور تكيه كرده به خاطر وجود آنها در محيط نزول قرآن بوده است،ولى با توجه به جهانى و جاودانى بودن قرآن،و عمق تعبيراتش روشن مى شود كه مطلب از اين فراتر است.

غذاشناسان و دانشمندان به ما مى گويند:كمتر ميوه اى است كه براى بدن انسان از نظر غذايى به اندازۀ اين سه ميوه،مفيد و مؤثر باشد.

همانها مى گويند:«روغن زيتون»براى توليد سوخت بدن ارزش بسيار فراوان دارد،كالرى حرارتى آن بسيار بالا است،و از اين جهت يك نيرو بخش است و آنها كه مى خواهند همواره سلامت خود را حفظ كنند،بايد به اين اكسير علاقه مند شوند.

روغن زيتون دوست صميمى كبد آدمى است،و براى رفع عوارض كليه ها و سنگهاى صفراوى و قولنجهاى كليوى و كبدى و رفع يبوست بسيار مؤثر است.

با پيشرفت دانش پزشكى و غذا شناسى اهميت دارويى«خرما»نيز به ثبوت رسيده است.در خرما كلسيم وجود دارد كه عامل اصلى استحكام استخوانهاست و نيز فسفر وجود دارد كه از عناصر اصلى تشكيل دهندۀ مغز و مانع ضعف اعصاب و خستگى است،قوۀ بينايى را مى افزايد.

ص: 555

و نيز خرما داراى پتاسيم است كه فقدان آن را در بدن علت حقيقى زخم معده مى دانند،و وجود آن براى ماهيچه ها و بافتهاى بدن انسان بسيار پرارزش است.

اين سخن امروز در ميان غذا شناسان معروف است كه خرما از سرطان جلوگيرى مى كند.

و اما در مورد«انگور»به گفتۀ دانشمندان غذا شناس به قدرى عوامل مؤثر دارد كه مى توان گفت،يك داروخانۀ طبيعى است.

انگور دو برابر گوشت،در بدن حرارت ايجاد مى كند،و علاوه بر اين ضدّ سم است،براى تصفيه خون،دفع رماتيسم،نقرس،و زيادى اورۀ خون،اثر درمانى مسلّمى دارد،انگور معده و روده را لايروبى مى كند،نشاط آفرين و برطرف كنندۀ اندوه است،اعصاب را تقويت كرده،و ويتامينهاى مختلف موجود در آن به انسان نيرو و توان مى بخشد.

بنابراين،تكيه كردن قرآن بر اين سه نوع ميوه بى دليل نيست،و شايد در آن روز قسمت مهمى از آن بر مردم پوشيده بوده است.

آيه 14

(آيه 14)نعمت كوهها و درياها و ستارگان:در اينجا به سراغ بخش مهم ديگرى از نعمتهاى بى پايان خداوند در مورد انسانها مى رود و نخست از درياها كه منبع بسيار مهم حيات و زندگى است آغاز كرده،مى گويد:«و او كسى است كه درياها را براى شما تسخير كرده و به خدمت شما گمارد» . (وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ)

مى دانيم قسمت عمدۀ روى زمين را درياها تشكيل مى دهند،و نيز مى دانيم نخستين جوانۀ حيات در درياها آشكار شده،و قرار دادن آن در خدمت بشر يكى از نعمتهاى بزرگ خدا است.

سپس به سه قسمت از منافع درياها اشاره كرده،مى فرمايد:«تا از آن گوشت تازه بخوريد» .

(لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا)

گوشتى كه زحمت پرورش آن را نكشيده ايد تنها دست قدرت خدا آن را در دل اقيانوسها پرورش داده و رايگان در اختيارتان گذارده است.

ديگر از منافع آن مواد زينتى است كه از درياها استخراج مى شود لذا اضافه

ص: 556

مى كند:«و زيورى براى پوشيدن(مانند مرواريد)از آن استخراج كنيد» .

(وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها)

يكى از ابعاد معروف چهارگانۀ روح انسان را حس زيبايى تشكيل مى دهد كه نقش مؤثرى در حيات بشر دارد،لذا بايد بطرز صحيح و سالمى-دور از هرگونه افراط و تفريط و اسراف و تبذير-اشباع گردد.

به همين دليل در اسلام،استفاده از زينت به صورت معقول و خالى از هرگونه اسراف مانند بهره گيرى از لباسهاى خوب،انواع عطريات،بعضى سنگهاى قيمتى و مانند آن-مخصوصا در مورد زنان-كه نياز روحيشان به زينت بيشتر است توصيه شده است،ولى بايد خالى از اسراف و تبذير باشد.

بالاخره سومين نعمت درياها را حركت كشتيها به عنوان يك وسيلۀ مهم براى انتقال انسان و نيازمنديهاى او،ذكر مى كند،و مى فرمايد:«كشتيها را مى بينى كه آبها را بر صفحۀ اقيانوسها مى شكافند» .

(وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ)

صحنه اى كه در برابر سرنشينان كشتى به هنگام حركت بر صفحۀ اقيانوسها ظاهر مى شود چقدر ديدنى است خدا اين نعمت را به شما داد تا از آن بهره گيريد «و از فضل او در مسير تجارت خود از كشتيها استفاده كنيد» .

(وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ)

با توجه به اين همه نعمت،حس شكرگزارى را در شما زنده كند،«و شايد شكر نعمتهاى او را به جا آوريد» .

(وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ)

آيه 15

(آيه 15)پس از بيان نعمت درياها،به سراغ كوههاى سخت و سنگين مى رود،مى گويد:«و در زمين كوههاى ثابت و محكمى افكند تا لرزش آن را نسبت به شما بگيرد»و به شما آرامش بخشد . (وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ)

و از آنجا كه كوهها يكى از مخازن اصلى آبها(چه به صورت برف و يخ و چه به صورت آبهاى درونى)مى باشند بلافاصله بعد از آن،نعمت وجود نهرها را بيان كرده،مى گويد:«و(براى شما)نهرهايى قرار داديم»

(وَ أَنْهاراً).

و از آنجا كه وجود كوهها ممكن است اين توهم را به وجود آورد كه بخشهاى زمين را از يكديگر جدا مى كند،و راهها را مى بندد،چنين اضافه مى كند:«و(براى

ص: 557

شما)راههائى(قرار داد)تا هدايت شويد» .

(وَ سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ)

آيه 16

(آيه 16)و از آنجا كه راه بدون نشانه و علامت و راهنما،انسان را به مقصد نمى رساند بعد از ذكر نعمت«راه»به اين«نشانه ها»اشاره كرده،مى گويد:

«و علاماتى قرار داد» .

(وَ عَلاماتٍ)

اين علامتها انواع زيادى دارد:شكل كوهها و درّه ها و بريدگيهاى آنها،فراز و نشيبهاى قطعات مختلف زمين،رنگ خاكها و كوهها،و حتى چگونگى وزش بادها هر يك،علامتى براى پيدا كردن راههاست.

ولى از آنجا كه در پاره اى از اوقات در بيابانها،در شبهاى تاريك،يا هنگامى كه انسان شبانه در دل اقيانوسها سفر مى كند از اين علامات خبرى نيست،خداوند علامات آسمانى را به كمك فرستاده تا اگر در زمين علامتى نيست،از علامت آسمان استفاده كنند و گمراه نشوند!لذا اضافه مى كند:«و به وسيلۀ ستارگان،مردم هدايت مى شوند» .

(وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ)

جالب توجه اين كه:روايات بسيارى از ائمه عليهم السّلام وارد شده كه در آنها«نجم» (ستاره)به پيامبر و«علامات»به امامان تفسير شده است كه اشاره به تفسير معنوى آيه است.

در حديثى از امام صادق عليه السّلام چنين مى خوانيم:«النّجم رسول اللّه و العلامات الائمة عليهم السّلام»:«ستاره اشاره به پيامبر است و علامات امامان عليهم السّلام هستند».

آيه 17

(آيه 17)پس از بيان آن همه نعمتهاى بزرگ و الطاف خفىّ پروردگار،وجدان انسانها را به داورى مى طلبد و مى گويد:«آيا كسى كه مى آفريند همچون كسى است كه نمى آفريند،آيا متذكر نمى شويد»؟! . (أَ فَمَنْ يَخْلُقُ كَمَنْ لا يَخْلُقُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ)

آيا بايد در برابر خالق اين همه نعمتها سجده كرد؟يا موجوداتى كه خود مخلوق ناچيزى بيش نيستند و هرگز خلقتى نداشته و ندارند؟اين يك روش مؤثر تربيتى است كه قرآن در بسيارى از موارد از آن استفاده كرده است،مسائل را به صورت استفهامى طرح،و پاسخ آن را بر عهدۀ وجدانهاى بيدار مى گذارد،و حس

ص: 558

خودجوشى مردم را به كمك مى طلبد.

آيه 18

(آيه 18)سر انجام براى اين كه هيچ كس تصور نكند نعمت خدا منحصر به اينهاست مى گويد:«و اگر بخواهيد نعمتهاى خدا را شماره كنيد قادر بر احصاى آن نيستيد» . (وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لا تُحْصُوها)

اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه پس ما چگونه مى توانيم حق شكر او را ادا كنيم؟آيا با اين حال در زمرۀ ناسپاسان نيستيم؟ پاسخ اين سؤال را قرآن در آخرين جملۀ اين آيه بيان كرده،مى گويد:

«خداوند غفور رحيم است» .

(إِنَّ اللّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ)

آرى!خدا مهربانتر و بزرگوارتر از آن است كه شما را به خاطر عدم توانايى بر شكر نعمتهايش مؤاخذه يا مجازات كند،همين قدر كه بدانيد سر تا پاى شما غرق نعمت اوست و از اداى حق شكرش عاجزيد و عذر تقصير به پيشگاهش بريد، نهايت شكر او را انجام داده ايد.

ولى اينها همه مانع از آن نيست كه ما به مقدار توانايى به احصاى نعمتهايش بپردازيم.

ورنه سزاوار خداونديش كس نتواند كه به جا آورد!

آيه 19

(آيه 19)از آنجا كه در آيات گذشته به دو قسمت از مهمترين صفات خدا اشاره شد در اينجا به سومين صفت«معبود حقيقى»اشاره مى شود كه علم و دانايى است،مى گويد:«خداوند مى داند آنچه را پنهان مى داريد و آنچه را آشكار مى سازيد» . (وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ)

پس چرا به دنبال بتها مى رويد كه نه كمترين سهمى در خالقيت جهان دارند،نه كوچكترين نعمتى به شما بخشيده اند،و نه از اسرار درون و اعمال برون شما آگاهند؟

آيه 20

(آيه 20)بار دیگر روی مسألهٔ خالقیت تکیه می کند،ولی از آیهٔ مشابه آن که قبلاً داشتیم فراتر می رود و می گوید:«معبودهایی را که آنها غیر از خدا می خوانند نه تنها چیزی را خلق نمی کنند بلکه خودشان مخلوقند»(وَالَّذینَ یَدعُونَ مِن دُونِ اللّهِ

ص: 559

لا یَخلُقُونَ شَیئًا وَ هُم یُخلَقُونَ).

تاكنون بحث در اين بود كه اينها خالق نيستند و به همين دليل لايق عبادت نمى باشند اكنون مى گويد آنها خود مخلوقند،نيازمند و محتاجند.

آيه 21

(آيه 21)از اين گذشته،«آنها مردگانى هستند كه هرگز استعداد حيات ندارند» . (أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ)

سپس اضافه مى كند:«و اين بتها اصلا نمى دانند در چه زمانى(عبادت كنندگانشان)مبعوث خواهند شد» .

(وَ ما يَشْعُرُونَ أَيّانَ يُبْعَثُونَ)

اگر پاداش و جزا به دست آنها بود حدّ اقل بايد از«رستاخيز بندگان خود» باخبر باشند،با اين نادانى چگونه لايق عبادتند؟ و اين پنجمين صفتى است كه معبود به حق بايد داشته باشد و آنها فاقد آنند.

بت و بت پرستى در منطق قرآن مفهوم وسيعى دارد.هر موجود و هر كسى را كه تكيه گاه خود در برابر خدا قرار دهيم و سرنوشت خود را دست او بدانيم او بت ما محسوب مى شود،به همين دليل تمام آنچه در آيات فوق آمده در بارۀ كسانى كه امروز ظاهرا خدا پرستند اما استقلال يك فرد مؤمن راستين را از دست داده و تكيه گاهى براى خود از بندگان ضعيف انتخاب كرده اند و به صورت وابسته زندگى مى كند،شامل مى شود.

آيه 22

(آيه 22)به دنبال اين استدلالات زنده و روشن بر نفى صلاحيت بتها،چنين نتيجه گيرى مى كند بنابراين«معبود شما معبود واحدى است» . (إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ)

و از آنجا كه ايمان به مبدأ و معاد همه جا با يكديگر قرين و لازم و ملزوم يكديگرند بلافاصله اضافه مى كند:«آنها كه ايمان به آخرت ندارند(و طبعا ايمان درستى به مبدأ نيز ندارند)دلهايشان حقيقت را انكار مى كند و در برابر حق مستكبرند» .

(فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ)

و گر نه دلائل توحيد براى آنها كه حق جو و متواضع در مقابل حقيقتند آشكار است،و هم دلائل معاد،ولى خوى استكبار و عدم تسليم در برابر حق سبب مى شود كه آنها دائما حالت انكار و نفى به خود بگيرند.

ص: 560

و آشكار مجددا تكيه كرده،مى گويد:«قطعا خداوند از آنچه پنهان مى دارند و آنچه آشكار مى سازند باخبر است» .

(لا جَرَمَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ)

اين جمله در واقع تهديدى است در برابر كفار و دشمنان حق كه خدا از حال آنها هرگز غافل نيست.

آنها مستكبرند و«خداوند مستكبران را دوست نمى دارد» .چرا كه استكبار در برابر حق اولين نشانۀ بيگانگى از خداست.

(إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ)

آيه 24

(آيه 24)

شأن نزول:

اين آيه در بارۀ«مقتسمين»(تبعيض گران)كه قبلا در بارۀ آنها بحث شد نازل گرديده است،آنها شانزده نفر بودند كه به چهار گروه تقسيم شدند و هر گروه چهار نفرى بر سر راه مردم در يكى از جاده هاى مكه در ايام حج ايستادند تا پيش از آنكه مردم وارد شوند ذهن آنها را نسبت به قرآن و اسلام بدبين سازند،و بگويند محمد صلّى اللّه عليه و آله دين و آيين تازه اى نياورده بلكه همان افسانه هاى دروغين پيشينيان است.

تفسير:

آنها كه بار گناه ديگران را بر دوش مى كشند-در آيات گذشته سخن از مستكبران بود و در اين آيه منطق هميشگى اين گروه بى ايمان منعكس شده است،مى گويد:«و هنگامى كه به آنها گفته شود پروردگار شما چه چيز نازل كرده است؟در پاسخ مى گويند:(اينها وحى الهى نيست)همان افسانه هاى دروغين پيشينيان است» .

(وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ)

جالب اين كه مستكبران امروز نيز غالبا موذيانه براى فرار از حق و همچنين براى گمراه ساختن ديگران به اين تهمت متوسل مى شوند،حتى در كتب جامعه شناسى شكل به اصطلاح علمى به آن داده اند و مذهب را زاييدۀ جهل بشر و تفسيرهاى مذهبى را اسطوره ها مى نامند! اما آنها با مذاهب خرافى و ساختگى هرگز جنگ و ستيز ندارند،مخالفت آنها تنها با مذاهب راستين است كه افكار انسانها را بيدار مى كند،و زنجيرهاى استعمار را درهم مى شكند سدّ راه مستكبران و استعمارگران است.

ص: 561

آيه 25

(آيه 25)این آیه نتیجهٔ اعمال این کوردلان را چنین بیان می کند:«اینها روز رستاخيز هم بار گناهان خود را بطور كامل بر دوش بكشند و هم سهمى از گناهان كسانى را كه بخاطر جهل گمراه كرده اند»! .

(لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ)

«بدانيد آنها بدترين و زر و مسؤوليت را بر دوش مى كشند» .

(أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ)

چرا كه گاهى گفتار آنها سبب گمراهى هزاران نفر مى شود،چقدر دشوار است كه انسان هم بار گناهان خود را بر دوش كشد و هم سهمى از گناهان هزاران نفر ديگر را،و هرگاه سخنان گمراه كنندۀ آنها باقى بماند و سر چشمۀ گمراهى نسلها شود بار آنها نيز بر دوششان سنگينى مى كند!

آيه 26

(آيه 26)اين آيه به بيان اين نكته مى پردازد كه اين اولين بار نيست كه مستكبران به رهبران الهى تهمت مى زنند و وحى آسمانى را اساطير اولين مى شمارند،بلكه«آنهايى كه قبل از اينها بودند نيز از اين گونه توطئه ها داشتند،ولى خداوند به سراغ شالودۀ زندگى آنها رفت و از اساس آن را ويران نمود،و سقف بر سرشان از بالا فرود آمد»! . (قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ)

«و عذاب و مجازات الهى از آنجا كه(باور نمى كردند و)نمى دانستند به سراغشان آمد» .

(وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ)

ريشه كن كردن ساختمان و فرود آمدن سقف،ممكن است اشاره به ساختمان و سقف ظاهرى آنها باشد كه بر اثر زلزله ها و صاعقه ها درهم كوبيده شد و بر سر آنان فرود آمد،و ممكن است كنايه از سازمان و تشكيلات آنها باشد كه به فرمان خدا از ريشه بركنده شد،و نابود گشت،ضمنا مانعى ندارد كه آيه اشاره به هر دو معنى باشد.

آيه 27

(آيه 27)آنچه گفته شد عذاب دنياى آنان است ولى مجازاتشان به همين جا پايان نمى گيرد،بلكه«بعد از اين در روز رستاخيز خدا آنها را رسوا مى سازد» . (ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُخْزِيهِمْ)

و آنها را مورد سؤال قرار مى دهد و مى گويد:«شريكانى كه شما براى من

ص: 562

ساختيد(و به آنها عشق مى ورزيديد)و به خاطر آنها با ديگران دشمنى مى كرديد،

كجا هستند؟

(وَ يَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فِيهِمْ)

در اينجا آنها پاسخى براى اين سؤال مسلما ندارند ولى:«كسانى كه به آنها علم داده شده(زبان به سخن مى گشايند و)مى گويند:شرمندگى و رسوايى و بدبختى،امروز بر كافران است» .و اين خود يك نوع مجازات و كيفر روانى براى آنهاست.

(قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَى الْكافِرِينَ)

آيه 28

(آيه 28)اين آيه با تعبيرى كه درس تكان دهنده اى براى بيدار كردن غافلان و بى خبران است در توصيف كافران مى گويد:آنها«كسانى هستند كه فرشتگان مرگ روح آنها را مى گيرند،در حالى كه به خود ظلم كرده بودند» . (الَّذِينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ)

زيرا انسان هر ظلم و ستمى كند در درجۀ اول به خودش باز مى گردد و خانۀ خويشتن را قبل از خانۀ ديگران ويران مى سازد.

اما آنها هنگامى كه خود را در آستانۀ مرگ مى بينند و پرده هاى غرور و غفلت از مقابل چشمانشان كنار مى رود«فورا تسليم مى شوند،(و به دروغ مى گويند:)ما كار بدى انجام نمى داديم»! .

(فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ)

آيا دروغ مى گويند،به خاطر اين كه دروغ بر اثر تكرار،صفت ذاتى آنها شده است؟و يا مى خواهند بگويند ما مى دانيم اين اعمال را انجام داده ايم ولى اشتباه كرده ايم و سوء نيت نداشته ايم،ممكن است هر دو باشد.

ولى بلافاصله به آنها گفته مى شود شما دروغ مى گوييد،اعمال زشت فراوانى انجام داديد«آرى خداوند به آنچه انجام مى داديد(و همچنين از نيتهاى شما)باخبر است» .

(بَلى إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

بنابراين جاى انكار كردن و حاشا نمودن نيست!و اين ايمان اضطرارى هم سودى ندارد.

آيه 29

(آيه 29)«اكنون كه چنين است از درهاى جهنم وارد شويد در حالى كه جاودانه در آن خواهيد بود» . (فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها).

ص: 563

«چه جاى بدى است جايگاه متكبران» .

(فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ)

آيه 30

(آيه 30)سرنوشت پاكان و نيكان:در آيات گذشته اظهارات مشركان در بارۀ قرآن و نتائج آن را خوانديم،اما در اينجا اعتقاد مؤمنان را با ذكر نتائجش مى خوانيم:

نخست مى گويد:«و(هنگامى كه)به پرهيزكاران گفته مى شود پروردگار شما چه چيز نازل كرده است؟مى گفتند:خير و سعادت» .

(وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا خَيْراً)

چه تعبير رسا و زيبا و جامعى! آن هم خير مطلق،كه مفهوم گسترده اش همۀ نيكيها،سعادتها و پيروزيهاى مادى و معنوى را در بر مى گيرد.

«خَيْراً»

سپس همان گونه كه در آيات گذشته،نتيجۀ اظهارات مشركان،به صورت كيفرهاى مضاعف دنيوى و اخروى،مادى و معنوى،بيان شد،در آيۀ مورد بحث نتيجۀ اظهارات مؤمنان به اين صورت بيان شده است:«براى كسانى كه نيكى كردند، در اين دنيا نيكى است» .

(لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ)

قابل توجه اين كه«حسنه»همانند«خير»است كه انواع حسنات و نعمتهاى اين جهان را در بر مى گيرد.

اين پاداشهاى دنياى آنهاست،سپس اضافه مى كند:«و سراى آخرت از اين هم بهتر است،و چه خوبست سراى پرهيزكاران»؟ .

(وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِينَ)

آيه 31

(آيه 31)اين آيه سراى پرهيزكاران را كه قبلا بطور سر بسته بيان شد، توصيف كرده،مى گويد:سراى پرهيزكاران«باغهاى جاويدان بهشت است كه همگى وارد آن مى شوند» . (جَنّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها)

«نهرهاى جارى از زير درختانش مى گذرد» .

(تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ)

تنها مسألۀ باغ و درخت مطرح نيست،بلكه«هر چه بخواهند در آنجا هست» .

(لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ)

و در پايان آيه مى فرمايد:«خداوند پرهيزكاران را چنين پاداش مى دهد» .

(كَذلِكَ يَجْزِي اللّهُ الْمُتَّقِينَ).

ص: 564

قبض روح مى كنند در حالى كه ستمگرند.

اما در اينجا مى خوانيم كه:پرهيزكاران«كسانى هستند كه فرشتگان قبض ارواح،روح آنان را مى گيرند در حالى كه پاك و پاكيزه اند» .پاكيزه از آلودگى شرك؛پاكيزه از ظلم و استكبار و هر گونه گناه.

(الَّذِينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ)

در اينجا فرشتگان«به آنها مى گويند:سلام بر شما باد»! .سلامى كه نشانۀ امنيت و سلامت و آرامش كامل است.

(يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ)

سپس مى گويند:«وارد بهشت شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد» .

(ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

تعبير به (روح آنها را دريافت مى دارند)اشاره است به اين كه مرگ به معنى فنا و نيستى و پايان همه چيز نيست،بلكه انتقالى است از يك مرحله به مرحلۀ بالاتر.

«تَتَوَفّاهُمُ»

آيه 33

(آيه 33)بار ديگر به تجزيه و تحليل،پيرامون طرز فكر و برنامۀ مشركان و مستكبران پرداخته و با زبان تهديد مى گويد:آنها چه انتظارى مى كشند؟«آيا جز اين انتظار دارند كه فرشتگان(قبض ارواح)به سراغشان بيايند»درهاى توبه بسته شود،پروندۀ اعمال پيچيده گردد و راه بازگشت باقى نماند؟! . (هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ)

«و يا(اين كه انتظار مى كشند)فرمان پروردگار(دائر به عذاب و مجازات آنها) فرا رسد»آنگاه توبه كنند .ولى توبۀ آنها در آن زمان بى اثر است.

(أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ)

سپس اضافه مى كند:تنها اين گروه نيستند كه اين چنين مى كنند بلكه، «كسانى كه پيش از ايشان بودند نيز چنين كردند»! .

(كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ)

«خداوند به آنها ستم نكرد ولى آنها پيوسته به خويشتن ستم مى كردند» .

(وَ ما ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ)

چرا كه آنها در حقيقت تنها نتيجۀ اعمال خود را باز مى يابند.

آيه 34

(آيه 34)باز به نتیجهٔ اعمال آنها می پردازد و می گوید:«سرانجام،سیئات

ص: 565

اعمالشان به آنها رسید»(فَاَصابَهُم سَیَّئاتُ ما عَمِلُوا).

«و آنچه را استهزاء مى كردند(از وعده هاى عذاب الهى)بر آنها وارد شد» .

(وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ)

آيۀ فوق بار ديگر اين واقعيت را تأكيد مى كند كه اين اعمال انسان است كه دامان او را در اين جهان و آن جهان مى گيرد و در چهره هاى مختلف تجسم مى يابد و او را رنج و آزار و شكنجه مى دهد نه چيز ديگر.

آيه 35

(آيه 35)اين آيه به يكى از منطقهاى سست و بى اساس مشركان اشاره كرده،مى گويد:«و مشركان گفتند:اگر خدا مى خواست نه ما و نه نياكان ما هيچ چيز غير او را عبادت نمى كرديم»و به سراغ بتها نمى رفتيم . (وَ قالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ نَحْنُ وَ لا آباؤُنا)

«و چيزى را بدون اذن او تحريم نمى نموديم» .

(وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ)

اين جمله اشاره به قسمتى از چهارپايانى است كه مشركان در عصر جاهليت، از پيش خود تحريم كرده بودند.آنها مى خواستند چنين استدلال كنند كه اگر اعمال ما مورد رضاى خدا نيست پس چرا قبلا پيامبرانى نفرستاد و از همان روز اول به نياكان ما نگفت من به اين كار راضى نيستم اين سكوت او دليل بر رضاى اوست! لذا در پاسخ مى فرمايد:«پيشينيان آنها نيز همين كارها را انجام دادند(و به همين بهانه ها متوسل شدند)ولى آيا پيامبران الهى وظيفه اى جز ابلاغ آشكار دارند؟» .

(كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ).

و اين چنين است راه و رسم همۀ رهبران راستين كه در اصل دعوت هرگز از سخنان دو پهلو استفاده نمى كنند،در بيان حقيقت چيزى فرو گذار نمى نمايند و تمام عواقب اين صراحت و قاطعيت را نيز به جان پذيرا هستند.

آيه 36

(آيه 36)به دنبال اعلام این واقعیت که وظیفهٔ پیامبران تنها ابلاغ آشکار است،در این آیه اشارهٔ کوتاه کوتاه و جامعی به وضع دعوت پیامبران کرده،می گوید:«مت در هر امتی رسولی فرستادیم»(وَلَقَد بَعَثنا فی کُلَّ اُمَّةٍ رَسُولًا).که دعوت ما را به

ص: 566

گوش امتها برسانند.

سپس اضافه مى كند محتواى دعوت همۀ اين رسولان اين بود كه:«خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد» .

(أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ)

چرا كه اگر پايه هاى توحيد محكم نشود،و طاغوتها از جوامع انسانى و محيط افكار طرد نگردند،هيچ برنامۀ اصلاحى قابل پياده كردن نيست.

اكنون ببينيم نتيجۀ دعوت انبيا به توحيد به كجا رسيد،در اينجا قرآن مى گويد:

«گروهى از آن امتها كسانى بودند كه خدا هدايتشان كرد» .

(فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللّهُ)

«و گروهى از آنان ضلالت و گمراهى دامانشان را گرفت» .

(وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ)

و در پايان آيه براى بيدار كردن گمراهان و تقويت روحيۀ هدايت يافتگان اين دستور عمومى را صادر مى كند:«پس در روى زمين سير كنيد(و آثار گذشتگان را كه بر صفحۀ زمين و در دل خاك نهفته است بررسى نماييد)و ببينيد سر انجام كار كسانى كه آيات خدا را تكذيب كردند به كجا كشيد» .

(فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ)

اين تعبير خود دليل زنده اى بر آزادى ارادۀ انسان است،چرا كه اگر هدايت و ضلالت اجبارى بود،سير در ارض و مطالعۀ حالات پيشينيان بيهوده بود.

آيه 37

(آيه 37)در اين آيه ضمن دلدارى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تأكيد مى كند كه،سر انجام كار اين گروه گمراه و لجوج به جايى مى رسد كه:«هر قدر بر هدايت آنها حريص باشى(و تلاش كنى فايده اى ندارد زيرا)خداوند كسى را كه گمراه كرد هدايت نمى كند»! . (إِنْ تَحْرِصْ عَلى هُداهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي مَنْ يُضِلُّ)

«و براى آنها هيچ يار و ياورى نيست» .

(وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ)

جملۀ فوق مخصوص آن گروه است كه خيره سرى و لجاجت را به حد اعلا رسانده،و آن چنان در استكبار و غرور و غفلت و گناه غرقند كه ديگر درهاى هدايت به روى آنها گشوده نخواهد شد.

آيه 38

(آيه 38)

شأن نزول:

نقل شده كه:مردى از مسلمانان از يكى از مشركان طلبى

ص: 567

داشت،هنگامى كه از او مطالبه كرد او در پرداخت دين خود تعلل ورزيد،مرد

مسلمان ناراحت شد و ضمن سخنانش چنين سوگند ياد كرد:قسم به چيزى كه بعد از مرگ در انتظار او هستم...(و هدفش قيامت و حساب خدا بود)مرد مشرك گفت:

سوگند به خدا كه او هيچ مرده اى را زنده نخواهد كرد.

آيه نازل شد و به او و مانند او پاسخ گفت.

تفسير:

معاد و پايان گرفتن اختلافها:در تعقيب بحثهايى كه در آيات گذشته پيرامون مسألۀ«توحيد»و«رسالت پيامبران»آمد،قرآن در اينجا با ذكر گوشه اى از مباحث«معاد»،اين بحثها را تكميل مى كند.

نخست مى گويد:«و آنها مؤكدا سوگند ياد كردند كه خداوند كسانى را كه مى ميرند هرگز مبعوث نمى كند»،و به زندگى جديد باز نمى گرداند .

(وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللّهُ مَنْ يَمُوتُ)

اين انكار بى دليل،آن هم انكارى توأم با قسمهاى مؤكّد،نشانه اى از نادانى آنها و بى خبريشان بود،لذا قرآن در پاسخ آنها چنين مى گويد:«اين وعدۀ قطعى خداوند است(كه همۀ مردگان را به حيات جديد باز مى گرداند تا نتيجۀ اعمالشان را ببينند)ولى غالب مردم نمى دانند»و بر اثر ناآگاهى دست به انكار مى زنند .

(بَلى وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ)

آيه 39

(آيه 39)سپس به بيان يكى از هدفهاى معاد،و بعد از آن به ذكر قدرت خدا بر اين كار،مى پردازد،تا نشان دهد اگر سر چشمۀ انكار آنها تصور بى هدف بودن معاد است اين اشتباه بزرگى است.

نخست مى گويد:خداوند مردگان را مبعوث مى كند:«تا براى همگان روشن سازد آنچه را كه در آن اختلاف داشتند» .

(لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ)

«و تا كسانى كه اين واقعيت را انكار مى كردند بدانند دروغ مى گفتند» .

(وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ كانُوا كاذِبِينَ)

بنابراين،بازگشت به وحدت و پايان گرفتن اختلافات عقيدتى يكى از اهداف معاد را تشكيل مى دهد كه در آيۀ فوق به آن اشاره شده است.

ص: 568

را به زندگى جديد محال مى شمرند بايد بدانند كه قدرت خداوند برتر و بالاتر از اينهاست،«هنگامى كه ما چيزى را اراده كنيم فقط به آن مى گوييم موجود باش!آن نيز بلافاصله موجود مى شود» .

(إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ)

با چنين قدرت كامله اى كه تنها فرمان موجود باش،براى وجود هر چيز كافى است:ديگر چه جاى شك و ترديد در قدرت خدا بر بازگشت مردگان به زندگى باقى مى ماند؟ تعبير به«كن»(موجود باش)نيز از ضيق بيان و عدم گنجايش الفاظ است، والا حتى نياز به جملۀ«كن»نيست،ارادۀ خدا همان و تحقق يافتن همان.

آيه 41

(آيه 41)

شأن نزول:

در شأن نزول اين آيه و آيۀ بعد چنين نقل كرده اند كه گروهى از مسلمانان مانند«بلال»و«عمار ياسر»و«صهيب»و«خبّاب»پس از اسلام آوردن در مكه سخت تحت فشار بودند،و براى تقويت اسلام و رساندن صداى خود به ديگران،پس از هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به«مدينه»هجرت كردند،در اين ميان «صيهب»كه مرد مسنّى بود به مشركان مكه چنين پيشنهاد كرد:بياييد اموال مرا بگيريد و بگذاريد به«مدينه»بروم،آنها موافقت كردند.

آيه نازل شد و پيروزى او و امثال او را در اين جهان و جهان ديگر بازگو كرد.

تفسير:

پاداش مهاجران-در تعقيب آيات گذشته كه از منكران قيامت و مشركان لجوج سخن مى گفت،اين آيه از مهاجران راستين و پاكباز سخن مى گويد، تا وضع دو گروه در مقايسۀ با يكديگر روشن گردد.

نخست مى گويد:«آنها كه پس از ستم ديدن در راه خدا،هجرت كردند،در اين دنيا جايگاه و مقام خوبى به آنها مى دهيم» .چرا كه آنها با نهايت اخلاص براى گسترش دعوت اسلام به تمام زندگى خويش پشت پا زدند.

(وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي اللّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً)

اين پاداش دنياى آنهاست«اما پاداش آخرت،اگر بدانند،بسيار بزرگتر است» .

(وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ).

ص: 569

با دو صفت توصيف كرده،مى گويد:«آنها كسانى هستند كه شكيبايى و صبر و استقامت را پيشۀ خود ساخته،و توكل و تكيۀ آنها بر پروردگارشان است» .

(الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ)

آيه 43

(آيه 43)اگر نمى دانيد بپرسيد:اين آيه بار ديگر به بيان مسائل گذشته در رابطه با اصول دين مى پردازد،و به يكى از اشكالات معروف مشركان پاسخ مى گويد:

آنها مى گفتند:چرا خداوند فرشته اى را براى ابلاغ رسالت نازل نكرده است -و يا مى گفتند چرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مجهز به يك نيروى فوق العاده نيست كه ما را مجبور به ترك كارهايمان بنمايد.

خداوند در پاسخ آنها مى گويد:«و پيش از تو،جز مردانى كه به آنها وحى مى كرديم،نفرستاديم»! .

(وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ)

آرى!اين مردان از جنس بشر بودند،با تمام غرايز و عواطف انسانى، دردهاى آنها را از همه بهتر تشخيص مى دادند،و نيازهاى آنها را به خوبى درك مى كردند،در حالى كه هيچ فرشته اى نمى تواند از اين امور به خوبى آگاه گردد،.

سپس براى تأكيد و تأييد اين واقعيت اضافه مى كند:«اگر اين موضوع را نمى دانيد(برويد و)از اهل اطلاع بپرسيد» .

(فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ)

آيه 44

(آيه 44)در اين آيه مى گويد:اگر شما آگاه نيستيد از آنها بپرسيد كه:«از دلائل روشن و كتب»پيامبران پيشين آگاهند! . (بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ)

به اين ترتيب«مسألۀ تخصص»نه تنها در زمينۀ مسائل اسلامى و دينى از سوى قرآن به رسميت شناخته شده،بلكه در همۀ زمينه ها مورد قبول و تأكيد است، و روى اين حساب بر همۀ مسلمانان لازم است كه در هر عصر و زمان افراد آگاه و صاحب نظر درستكار مورد اطمينان،در همۀ زمينه ها داشته باشند كه اگر كسانى مسائلى را نمى دانند به آنها مراجعه كنند.

سپس روى سخن را به پيامبر كرده،مى گويد:«و ما اين ذكر(قرآن)را بر تو نازل كرديم تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها تبيين كنى» .

(وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ

ص: 570

الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ).

«و تا اين كه آنها(در اين آيات،و وظائفى كه در برابر آن دارند)بينديشند» .

(وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ)

در واقع دعوت و برنامۀ رسالت تو از نظر اصولى چيز نوظهور و بى سابقه اى نيست همان گونه كه بر رسولان پيشين،كتب آسمانى نازل كرديم تا مردم را به وظائفشان در برابر خدا و خلق و خويشتن آشنا سازند بر تو نيز اين قرآن را نازل كرديم،تا به تبيين مفاهيم و تعاليم آن بپردازى و انديشۀ انسانها را بيدار سازى.

آيه 45

(آيه 45)انواع مجازاتها در برابر انواع گناهان!قرآن در بسيارى از بحثها، مطالب استدلالى را با مسائل عاطفى چنان به هم مى آميزد كه برترين اثر را در نفوس شنوندگان داشته باشد،آيات گذشته يك بحث منطقى در زمينۀ نبوت و معاد با مشركان داشت،ولى در اينجا به تهديد جباران و مستكبران و گنهكاران لجوج مى پردازد و آنها را به انواع عذابهاى الهى بيم مى دهد.

نخست مى گويد:«آيا توطئه گران(ى كه براى خاموش كردن نور حق به انواع نقشه هاى شوم متوسل شدند)از اين ايمن گشتند كه ممكن است خداوند آنها را در زمين فرو برد»؟ .

(أَ فَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئاتِ أَنْ يَخْسِفَ اللّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ)

آيا بعيد است كه زمين لرزۀ وحشتناكى رخ دهد،پوستۀ زمين بشكافد و دهان باز كند و آنها و همۀ زندگانيشان را در خود فرو برد،همان گونه كه در تاريخ اقوام، كرارا اتفاق افتاده است؟ سپس اضافه مى كند:«و يا اين كه(هنگامى كه آنها در حال غفلتند)عذاب(الهى) از آنجا كه انتظارش را ندارند به سراغشان آيد» .

(أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ)

آيه 46

(آيه 46)«و يا به هنگامى كه(آنها براى كسب مال بيشتر و درآمد فزونتر)در رفت و آمد هستند(عذاب)دامانشان را بگيرد» . (أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ)

«در حالى كه قادر به فرار(از چنگال عذاب)نيستند» .

(فَما هُمْ بِمُعْجِزِينَ).

آيه 47

(آيه 47)و یا این که(کجازات الهی یک مرتبه به سراغشان نیاید بلکه بطور تدریجی و ضمن هشدارهای پی در پی،آنها را گرفتار سازد»(اَو یَأخُذَهُم

ص: 571

عَلی تَخَوُّفٍ).

امروز همسايۀ آنها گرفتار سانحه اى مى شود،فردا يكى از بستگانشان و خلاصه هشدارها يكى بعد از ديگرى به سراغ آنها مى آيد اگر بيدار شدند چه بهتر، و گر نه مجازات نهايى آنها را فرو خواهد گرفت.

تدريجى بودن عذاب و مجازات در اين گونه موارد براى آن است كه هنوز احتمال هدايت در اين گروه وجود دارد،و رحمت خداوند اجازه نمى دهد كه با اينها همچون سايرين رفتار شود«زيرا پروردگار شما رئوف و رحيم است» .

(فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ)

آيه 48

(آيه 48)سجدۀ همۀ مخلوقات و جنبندگان حتى سايه هايشان براى خدا! در اينجا بار ديگر به بحث توحيد باز مى گردد،نخست مى گويد:«آيا آنها (مشركان توطئه گر)مخلوقات خدا را نديدند كه(چگونه)سايه هايشان از راست و چپ حركت دارند و با خضوع براى خدا سجده مى كنند»؟ . (أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلى ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلّهِ وَ هُمْ داخِرُونَ)

آيه 49

(آيه 49)در آيۀ گذشته تنها سخن از«سجدۀ»سايه ها-با آن مفهوم وسيعش-به ميان آمده بود،ولى در اين آيه اين مسأله را به عنوان يك برنامۀ عمومى براى همۀ موجودات مادى و غير مادى،آسمانى و زمينى بيان كرده، مى گويد:«و آنچه در آسمانها و آنچه در زمين از جنبندگان است و همچنين فرشتگان،براى خدا سجده مى كنند» . (وَ لِلّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِكَةُ)

«و آنها در اين راه هيچ گونه استكبار نمى ورزند» .و در برابر خدا و فرمان او تسليم محضند.

(وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ)

حقيقت سجده،نهايت خضوع و تواضع و پرستش و تسليم است،و آن سجدۀ معمولى ما كه بر هفت عضو انجام مى دهيم مصداقى از اين مفهوم عام است،و منحصر به آن نيست.

جملۀ اشاره به وضع حال فرشتگان است،كه آنها در

ص: 572

خضوع و سجده در پيشگاه حق كمترين استكبار به خود راه نمى دهند.

«وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ»

آيه 50

(آيه 50)لذا بلافاصله بعد از آن به دو قسمت از صفات آنها كه تأكيدى است بر نفى استكبار اشاره كرده،مى گويد:«آنها از مخالفت پروردگارشان كه بر فراز آنها و(حاكم بر آنها)است مى ترسند» . (يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ)

«و آنچه را مأموريت دارند به خوبى انجام مى دهند» .

(وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ)

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه نشانۀ نفى استكبار دو چيز است:ترس در برابر مسؤوليتها،و انجام فرمانهاى خدا بدون چون و چرا.

آيه 51

(آيه 51)دين يكى و معبود يكى!در تعقيب بحث توحيد و خداشناسى از طريق نظام آفرينش،در اينجا به نفى شرك مى پردازد،تا با تقارن اين دو به يكديگر، حقيقت آشكارتر شود.

در آغاز مى گويد:«خدا دستور داده كه دو معبود براى خود انتخاب نكنيد» .

(وَ قالَ اللّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ)

«معبود تنها يكى است» .

(إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ)

وحدت نظام آفرينش و وحدت قوانين حاكم بر آن،خود دليلى بر وحدت آفريدگار و وحدت معبود است.

اكنون كه چنين است،«تنها از(كيفر)من بترسيد»و از مخالفت فرمان من بيم داشته باشيد .

(فَإِيّايَ فَارْهَبُونِ)

آيه 52

(آيه 52)و به دنبال اين دستور ضمن سه آيه،دليل توحيد عبادت را با چهار بيان مشخص مى كند:نخست مى گويد:«آنچه در آسمانها و زمين است از آن اوست» . (وَ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

آيا در مقابل كسى كه مالك عالم هستى است بايد سجده كرد يا بتهاى فاقد همه چيز؟ سپس اضافه مى كند:نه تنها آسمانها و زمين از آن اوست كه«همواره دين و تمام قوانين نيز از ناحيۀ او مى باشد» .

(وَ لَهُ الدِّينُ واصِباً)

و در پايان اين آيه مى فرمايد:با اين حال كه همۀ قوانين و دين و اطاعت از آن

ص: 573

خداست«آيا از غير خدا پرهيز مى كنيد»؟ .

(أَ فَغَيْرَ اللّهِ تَتَّقُونَ)

مگر بتها مى توانند به شما زيانى برسانند؟يا نعمتى به شما ببخشند؟كه از مخالفتشان بيم داريد و عبادتشان را لازم مى شمريد؟!

آيه 53

(آيه 53)«با اين كه آنچه از نعمتها داريد همه از ناحيۀ خداست» . (وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ)

اين در حقيقت سومين بيان است براى لزوم پرستش معبود يگانه يعنى«اللّه» و منظور اين است كه اگر پرستش بتها به خاطر شكر نعمت است،سر تا پاى وجود شما را نعمتهاى خدا فراگرفته است.

علاوه بر اين:«هنگامى كه ناراحتيها،مصائب بلاها و رنجها به سراغ شما مى آيد(براى رفع آنها)تنها دست تضرع به درگاه او برمى داريد و او را مى خوانيد» .

(ثُمَّ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْئَرُونَ)

بنابراين،اگر پرستش بتها به خاطر دفع ضرر و حل مشكلات است،آن هم كه از ناحيۀ خداست و اين چهارمين بيان براى مسألۀ توحيد عبادت است.

آيه 54

(آيه 54)آرى!در اين گونه موارد خداوند نداى شما را مى شنود و به آن پاسخ مى گويد و مشكلاتتان را برطرف مى سازد«سپس هنگامى كه زيان و رنج را از شما برطرف ساخت گروهى از شما براى پروردگارشان همتا قرار مى دهند»و به سراغ بتها مى روند . (ثُمَّ إِذا كَشَفَ الضُّرَّ عَنْكُمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْكُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ)

در حقيقت قرآن به اين نكتۀ باريك اشاره مى كند كه فطرت توحيد در وجود همۀ شما هست،ولى در حال عادى،پرده هاى غفلت و غرور و جهل و تعصب و خرافات آن را مى پوشاند.

آيه 55

(آيه 55)در اين آيه پس از ذكر دلائل منطقى فوق و روشن شدن حقيقت،با لحنى تهديدآميز چنين مى گويد:بگذار«تا نعمتهايى را كه به آنها داده ايم كفران كنند و(اكنون)چند روزى از(متاع دنيا)بهره مند شويد اما به زودى خواهيد دانست» نتيجه و پايان كارتان چيست . (لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ)

اين درست به آن مى ماند كه انسان شخص متخلف و منحرفى را با دلائل

ص: 574

مختلف،نصيحت و ارشاد كند و سر انجام چون امكان دارد اين نصايح و اندرزها دراو اثر نكند با يك جملۀ تهديدآميز گفتار خود را پايان مى دهد و مى گويد:با توجه به اين مطالبى كه گفتم باز هم هر چه از دستت برمى آيد بكن ولى نتيجۀ كارت را به زودى خواهى ديد.

آيه 56

(آيه 56)در تعقيب بحثهاى مستدل پيرامون نفى شرك و بت پرستى،در اينجا به سه قسمت از بدعتها و عادات شوم مشركان اشاره كرده،مى گويد:آنها براى بتهايى كه هيچ گونه سود و زيانى از آنها سراغ ندارند،سهمى از آنچه به آنان روزى داده ايم قرار مى دهند» . (وَ يَجْعَلُونَ لِما لا يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِمّا رَزَقْناهُمْ)

اين سهم،قسمتى از شتران و چهارپايان و بخشى از زراعت بوده كه در سورۀ انعام آيۀ 136 به آن اشاره شده كه مشركان در جاهليت آنها را مخصوص بتان مى دانستند و در راه آنها خرج مى كردند.

سپس اضافه مى كند:«به خدا سوگند(در دادگاه عدل قيامت)از اين دروغها و تهمتها بازپرسى خواهيد شد»! .

(تَاللّهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمّا كُنْتُمْ تَفْتَرُونَ)

بنابراين عمل زشت و شوم شما هم زيان دنيا دارد زيرا قسمتى از سرمايه هاى شما را مى بلعد و هم زيان مجازات در جهان ديگر.

آيه 57

(آيه 57)آنجا كه تولد دختر ننگ بود!دومين بدعت شوم مشركان اين بود كه:آنها(در پندار خود)براى خداوند دختران قرار مى دهند؛منزه است»از اين كه فرزندى داشته باشد .خداوندى كه از هرگونه آلايش جسمانى پاك است. (وَ يَجْعَلُونَ لِلّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ)

«ولى براى خودشان آنچه را ميل دارند قائل مى شوند» .

(وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ)

يعنى،هرگز حاضر نبودند همين دختران را كه براى خدا قائل شده بودند براى خود نيز قائل شوند و اصلا دختر براى آنها عيب و ننگ محسوب مى شد!

آيه 58

(آيه 58)این آیه برای تکمیل مطلب فوق اشاره به سومین عادت زشت و شموم آنها کرده،می گوید:«هنگامی که به یکی از آنها بشارت داده شود،خدا دختری به تو داده آن چنان از فرط ناراحتی چهره اش تغییر می کند که صورتش سیاه

ص: 575

«و مملو از خشم و غضب مى گردد» .

(وَ هُوَ كَظِيمٌ)

آيه 59

(آيه 59)كار به همين جا پايان نمى گيرد او براى نجات از اين ننگ و عار كه به پندار نادرستش،دامنش را گرفته«از قوم و قبيلۀ خود به خاطر اين بشارت بدى كه به او داده شده است متوارى مى گردد» . (يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ)

باز هم دائما در اين فكر غوطه ور است كه«آيا اين ننگ را بر خود بپذيرد و دختر را نگهدارد و يا آن را زنده در زير خاك پنهان سازد»! .

(أَ يُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ)

در پايان آيه اين حكم ظالمانه و شقاوت آميز غير انسانى را با صراحت هر چه بيشتر محكوم كرده،مى گويد:«چه بد حكم مى كنند»! .

(أَلا ساءَ ما يَحْكُمُونَ)

آيه 60

(آيه 60)سر انجام ريشۀ اين همه آلودگيها و بدبختيها را چنين معرفى مى كند كه:اينها همه زاييدۀ عدم ايمان آخرت است و«براى آنها كه به سراى آخرت ايمان ندارند صفات زشت است» . (لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ)

«و براى خداوند صفات عالى است» .

(وَ لِلّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى)

«و او قادر حكيم است» .

(وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

فراموش كردن خدا و همچنين فراموش كردن دادگاه عدل او انگيزۀ همۀ پستيها و زشتيها و انحرافها و خرافات است.

نقش اسلام در احياى ارزش مقام زن:

تحقير و درهم شكستن شخصيت زن،تنها در ميان عرب جاهلى نبود،بلكه در ميان اقوام ديگر و حتى شايد متمدنترين ملل آن زمان نيز،زن شخصيتى ناچيز داشت،و غالبا با او به صورت يك كالا و نه يك انسان رفتار مى شد،البته عرب جاهلى اين تحقير را در اشكال زننده تر و وحشتناكترى انجام مى داد.

ولى اسلام ظهور كرد و با اين خرافه در ابعاد مختلفش سرسختانه جنگيد و خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن قدر به دخترش بانوى اسلام فاطمه زهرا عليها السّلام احترام مى گذاشت كه مردم تعجب مى كردند،با تمام مقامى كه داشت،دست دخترش را مى بوسيد،

ص: 576

و به هنگام مراجعت از سفر نخستين كسى را كه ديدار مى كرد،دخترش فاطمه بود.

در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم كه فرمود:«چه فرزند خوبى است دختر! هم پرمحبت است،هم كمك كار،هم مونس است و هم پاك و پاك كننده».

در حقيقت اين احترام به شخصيت زن سبب آزادى او در جامعه و پايان دادن به دوران بردگى زنان است.

ولى با نهايت تأسف هنوز در جوامع اسلامى،آثارى از همان افكار جاهلى وجود دارد،و هنوز كم نيستند خانواده هايى كه از تولد پسر خوشحال و از نوزاد دختر ناراحت مى شوند.

حتى در جوامع غربى كه تصور مى كنند براى زن شخصيت والايى قائلند عملا مى بينيم او را آنچنان تحقير كرده اند كه به صورت يك عروسك بى ارزش يا وسيله اى براى خاموش كردن آتش شهوت و يا ابزارى براى تبليغ كالاهايشان در آورده اند.

آيه 61

(آيه 61)گر حكم شود كه مست گيرند...!بعد از ذكر جنايات وحشتناك مشركان عرب در زمينۀ بدعتهاى زشت و زنده به گور كردن دختران ممكن است اين سؤال براى بعضى پيش آيد كه چگونه خداوند بندگان گنه كار را با اين همه ظلم و جنايت فجيع سريعا كيفر نمى دهد؟! اين آيه در مقام پاسخ به همين سؤال است،مى گويد:«اگر بنا شود خداوند مردم را به ظلمها و ستمهايى كه مرتكب مى شوند كيفر دهد،جنبنده اى بر پشت زمين باقى نخواهد گذارد»! . (وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ)

و هنگامى كه انسانها از ميان بروند،فلسفۀ وجود جنبندگان ديگر،نيز از ميان خواهد رفت و نسل آنها قطع مى شود.

سپس قرآن به ذكر اين نكته مى پردازد كه خداوند به همۀ ظالمان و ستمگران مهلت مى دهد«و تا اجل مسمى(زمان معينى)مرگ آنها را به تأخير مى اندازد» .

(وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى)

«اما هنگامى كه اجل آنها سر رسد،نه ساعتى تأخير مى كنند،و نه ساعتى پيشى مى گيرند» .بلكه درست در همان لحظۀ موعود،مرگ دامانشان را فرا مى گيرد و لحظه اى پيش و پس نخواهد داشت.

(فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ).بلکه درست در همان

ص: 577

لحظهٔ موعود،مرگ دامانشان را فرا می گیرد و لحظه ای پیش و پس نخواهد داشت.

آيه 62

(آيه 62)بار ديگر با بيان تازه اى بدعتهاى زشت و خرافاتى را كه عربهاى جاهلى داشتند-در زمينۀ تنفّر از فرزندان دختر و اعتقاد به اين كه فرشتگان دختران خدايند-محكوم كرده،مى گويد:«آنها براى خدا چيزهايى(فرزندان دختر)قرار مى دهند كه خودشان از آن كراهت دارند»! . (وَ يَجْعَلُونَ لِلّهِ ما يَكْرَهُونَ)

اين تناقض عجيبى است،اگر فرشتگان دختران خدايند،پس معلوم مى شود دختر چيز خوبى است،چرا شما از فرزندان دختر ناراحت مى شويد!و اگر بد است چرا براى خدا قائل هستيد؟ «و با اين حال آنها به دروغ مى گويند كه سر انجام نيك و پاداش خير از براى آنهاست» .

(وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى)

با كدام عمل،انتظار چنين پاداشى را دارند؟ لذا بلافاصله مى گويد:«ناچار براى آنها آتش دوزخ است» .يعنى،نه تنها عاقبت نيكى ندارند،بلكه پايان كارشان جز آتش دوزخ نيست.

(لا جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النّارَ)

«و آنها از پيشگامان در آتشند» .

(وَ أَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ)

آيه 63

(آيه 63)و از آنجا كه ممكن است بعد از شنيدن داستان عرب جاهلى براى بعضى اين سؤال پيش آيد كه چگونه ممكن است انسان جگر گوشه خود را با آن قساوت،زنده به زير خاكها بفرستيد؟در اين آيه گويى به پاسخ پرداخته،مى گويد:

«به خدا سوگند ما پيش از تو پيامبرانى به سوى امتهاى پيشين فرستاديم،ولى شيطان اعمالشان را در نظرشان زينت داد» .

(تَاللّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ)

سپس اضافه مى كند:گروه مشركان فعلى نيز دنباله رو همان برنامه هاى انحرافى امتهاى پيشين اند كه شيطان اعمالشان را در نظرشان تزيين داده بود و«شيطان امروز ولى و راهنما و سرپرست آنهاست»! .و از رهنمودهاى او الهام مى گيرند.

(فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ)

«و(به همين جهت)عذاب دردناكى براى آنهاست» .

(وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ)

ص: 578

اقوام و ملتها،هوى و هوسها،و سليقه هاى شخصى خود را كنار بگذارند و دست به دامن راهنمايى پيامبران بزنند،اثرى از اين گونه خرافه ها،اختلافها،و اعمال ضد و نقيض باقى نمى ماند،مى گويد:«ما قرآن را بر تو نازل نكرديم مگر براى اين كه آنچه را در آن اختلاف دارند براى آنها روشن كنى» .

(وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلاّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ)

«و(اين قرآن)مايۀ هدايت و رحمت است،براى قومى كه ايمان مى آورند» .

(وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ)

آيه 65

(آيه 65)آبها،ميوه ها،دامها:بار ديگر به بيان نعمتها و مواهب گوناگون پروردگار باز مى گردد،كه هم تأكيدى است بر مسألۀ توحيد و شناخت خدا،و هم در لابلاى آن اشاره اى به مسألۀ معاد است،و هم با ذكر اين نعمتها،حس شكرگزارى بندگان را تحريك كرده،آنها را از اين طريق به خدا نزديكتر مى سازد.

نخست مى گويد:«خداوند از آسمان آبى فرستاد و زمين را پس از آنكه مرده بود به وسيلۀ آن حيات بخشيد» .

(وَ اللّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها)

«در اين نشانۀ روشنى است(از عظمت خدا)براى جمعيتى كه گوش شنوا دارند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ)

هم نشانه اى است از قدرت عظمت آفريدگار،و هم دليلى است بر امكان معاد و هم نعمت بزرگى است از نعمتهاى خداوند.

آيه 66

(آيه 66)بعد از نعمت آب كه مسلما نخستين پايۀ حيات است،به نعمت وجود چهارپايان و مخصوصا مادۀ غذايى بسيار مفيدى مانند شير كه از آنها گرفته مى شود اشاره كرده،مى گويد:«و در وجود چهارپايان براى شما درس عبرتى است» . (وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً)

چه عبرتى از اين برتر كه:«از درون شكم آنها از ميان غذاهاى هضم شده، و خون،شير خالص و گوارا به شما مى نوشانيم» .

(نُسْقِيكُمْ مِمّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ

ص: 579

فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشّارِبِينَ)

مى دانيم كه مقدار كمى از غذا مانند بعضى از مواد قندى و همچنين آب از همان ديواره هاى معده جذب بدن مى شود،اما قسمت عمده،هنگامى كه غذاى هضم شده منتقل به روده ها شد وارد خون مى گردد،و نيز مى دانيم كه شير از غده هاى مخصوصى كه درون پستان است تراوش مى كند و مواد اصلى آن از خون و غده هاى چربى ساز گرفته مى شود.

به اين ترتيب اين مادۀ سفيد رنگ تميز خالص،از ميان غذاهاى هضم شده مخلوط با تفاله ها،و از لابلاى خون به دست مى آيد،و اين به راستى عجيب است، سر چشمه اى آن چنان آلوده و تنفر آميز،اما محصولش اين چنين خالص و گوارا و نيروبخش!

آيه 67

(آيه 67)بعد از حيوانات و شير آنها به بخشى از مواهب گياهان پرداخته، مى گويد:«و خداوند از ميوه هاى درختان نخل و انگور(غذاى پربركتى نصيب شما ساخت كه گاه آن را به صورت زيانبار در مى آوريد و از آن مسكرات(ناپاك)و روزى خوب و پاكيزه مى گيريد» . (وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِيلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً)

«در اين نشانۀ روشنى است براى جمعيتى كه انديشه مى كنند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ)

آيه 68

(آيه 68)پروردگارت به زنبور عسل وحى فرستاد!در اينجا لحن قرآن به طرز شگفت انگيزى تغيير مى يابد و در عين ادامه دادن بحثهاى پيشين در زمينۀ نعمتهاى مختلف الهى و بيان اسرار آفرينش،سخن از«زنبور عسل»(نحل)و سپس خود عسل به ميان مى آورد،اما در شكل يك مأموريت الهى و الهام مرموز كه نام «وحى»بر آن گذارده شده است.

نخست مى گويد:«و پروردگار تو به زنبور عسل،وحى كرد كه خانه هايى از كوهها و درختان و داربستهايى كه مردم مى سازند انتخاب كن» .

(وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا يَعْرِشُونَ).

ص: 580

«وحى»در اينجا همان فرمان غريزه و انگيزه ها و الهام ناخودآگاهى است كه

خداوند در جانداران مختلف آفريده است.

نخستين مأموريت زنبوران در اين آيه مأموريت خانه سازى ذكر شده،و اين شايد به خاطر آن است كه مسألۀ مسكن مناسب نخستين شرط زندگى است و به دنبال آن فعاليتهاى ديگر امكان پذير مى شود.

آيه 69

(آيه 69)بعد دومين مأموريت زنبور عسل شروع مى شود چنانكه قرآن مى گويد:ما به او الهام كرديم كه:«سپس از تمام ثمرات تناول كن» . (ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ)

«و راههايى را كه پروردگارت براى تو تعيين كرده به راحتى بپيما» .

(فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً)

سر انجام آخرين مرحلۀ مأموريت آنها را(به صورت يك نتيجه)اين چنين بيان مى كند:«از درون زنبوران عسل نوشيدنى مخصوصى خارج مى شود كه رنگهاى مختلفى دارد» .

(يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ)

رنگ عسل بر حسب آن كه بر چه گل و ثمره اى نشسته و از آن بهره گيرى كرده تفاوت مى كند.

«در اين(شراب حلال)داروى شفابخش مهمى براى مردم است» .

(فِيهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ)

مى دانيم در گلها و گياهان،داروهاى حيات بخشى نهفته شده است؛و جالب اين كه دانشمندان از طريق تجربه به اين حقيقت رسيده اند كه زنبوران به هنگام ساختن عسل آن چنان ماهرانه عمل مى كنند كه خواص درمانى و دارويى گياهان كاملا به عسل منتقل شده و محفوظ مى ماند! «و در اين(ماجراى برنامۀ زندگى زنبوران عسل و ارمغانى كه آنها براى جهان انسانيت مى آورند،كه هم غذاست،هم شفا و هم درس زندگى)نشانۀ روشنى(از عظمت و قدرت پروردگار)است براى جمعيتى كه مى انديشند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ).

ص: 581

تعقيب مى كند و آن از طريق دگرگونى و تغييرات نعمتها است كه از اختيار انسان بيرون است و نشان مى دهد از ناحيۀ ديگرى مقدر مى شود.

نخست مى گويد:«و خداوند شما را آفريد» .

(وَ اللّهُ خَلَقَكُمْ)

«سپس روح شما را بطور كامل مى گيرد»و مرگتان فرا مى رسد .

(ثُمَّ يَتَوَفّاكُمْ)

هم حيات از ناحيۀ اوست،و هم مرگ؛تا بدانيد اين شما نيستيد كه آفرينندۀ مرگ و حياتيد.

مقدار طول عمر شما نيز در اختيارتان نيست،بعضى در جوانى يا نزديك به پيرى از دنيا مى روند ولى«بعضى از شما به بالاترين و بدترين ساليان عمر(يعنى نهايت پيرى)باز مى گردند» .

(وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ)

«و نتيجۀ اين عمر طولانى آن خواهد شد كه بعد از علم و دانش و آگاهى چيزى نخواهد دانست»و همه را به دست فراموشى مى سپارد .

(لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً)

درست مانند آغاز عمر و سنين كودكى كه يك پارچه نسيان بود و فراموشكارى و ناآگاهى،آرى«خداوند آگاه و قادر است» .

(إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ)

همۀ قدرتها در اختيار اوست و به هر مقدار كه صلاح بداند مى بخشد و به هر موقع كه لازم ببيند مى گيرد.

آيه 71

(آيه 71)در اين آيه نيز ادامه مى دهد كه حتى روزيهاى شما به دست شما نيست،«اين خداوند است كه بعضى از شما را بر بعض ديگرى از نظر روزى برترى مى دهد» . (وَ اللّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ)

«اما آنها كه برترى يافته اند(به خاطر تنگ نظرى)حاضر نيستند از آنچه در اختيار دارند به بندگان مملوك خود بدهند(و آنها را در اموال خويش شريك سازند) تا آنها نيز با ايشان مساوى گردند» .

(فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّي رِزْقِهِمْ عَلى ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَهُمْ فِيهِ سَواءٌ)

از اين آيه استفاده مى شود كه مسلمانان در محيط خانواده و در برابر زير دستان نبايد براى خود هيچ گونه فضيلت و امتيازى قائل شوند.

ص: 582

اين تفاوت درآمدها از تفاوت استعدادهايى سر چشمه مى گيرد كه آن هم از

مواهب الهى است،ممكن است در پاره اى از موارد اكتسابى باشد ولى در پاره اى از موارد نيز قطعا غير اكتسابى است،بنابراين حتى در يك جامعۀ سالم از نظر اقتصادى نيز تفاوت درآمدها غير قابل انكار است،ولى با اين حال آنچه پايۀ اصلى پيروزيها را تشكيل مى دهد تلاش و سعى و كوشش آدمى است.

اما نبايد تفاوت استعدادها و درآمدها باعث سوء استفاده در راه ايجاد جامعۀ طبقاتى گردد.

و به همين دليل در پايان آيه مى فرمايد:«آيا آنها نعمت خدا را انكار مى كنند» .

(أَ فَبِنِعْمَةِ اللّهِ يَجْحَدُونَ)

اشاره به اين كه اين تفاوتها در صورت طبيعيش(نه صورت مصنوعى و ظالمانه)از نعمتهاى خداست كه براى حفظ نظام مجتمع بشرى و پرورش استعدادهاى مختلف ايجاد شده است.

آيه 72

(آيه 72)در اين آيه كه مانند دو آيۀ گذشته با كلمۀ«اللّه»شروع مى شود، و بيانگر نعمتهاى خداوند است،اشاره به مواهب او از نظر نيروهاى انسانى و معاونان و كمك كاران،و همچنين روزيهاى پاكيزه،مى كند؛و اين حلقه هاى سه گانه نعمت را كه در اين سه آيه ذكر شده تكميل مى نمايد.

يعنى،از نظام حيات و مرگ،شروع كرده،سپس تفاوت روزيها و استعدادها را كه نظام«تنوع زندگى»است بيان مى كند،و با آيۀ مورد بحث كه ناظر به نظام تكثير مثل بشر،و روزيهاى پاكيزه است پايان مى گيرد.

مى گويد:«خداوند براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد» .

(وَ اللّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً)

همسرانى كه هم مايۀ آرامش روح و جسمند و هم سبب بقاء نسل.

لذا بلافاصله اضافه مى كند:«و از همسرانتان براى شما فرزندان و نوه ها قرار داد» .

(وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنِينَ وَ حَفَدَةً)

سپس مى فرمايد:«و(خداوند)از پاكيزه ها به شما روزى داد» .

(وَ رَزَقَكُمْ

ص: 583

مِنَ الطَّيِّباتِ)

و در پايان به عنوان يك نتيجه گيرى كلى از اين بحث مى گويد:آيا آنها با اين همه آثار عظمت و قدرت خدا كه مشاهده مى كنند،و اين همه مواهبى كه از ناحيۀ او به آنها ارزانى شده باز سراغ بتها مى روند«آيا به باطل ايمان مى آورند و نعمت خداوند را انكار مى كنند؟» .

(أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اللّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ)

آيه 73

(آيه 73)در تعقيب بحثهاى توحيدى گذشته،اين آيه،به مسألۀ شرك پرداخته و با لحنى پر از سرزنش و توبيخ مى گويد:«آنها غير از خدا،موجوداتى را مى پرستند كه هيچ رزقى را براى آنان از آسمانها و زمين در اختيار ندارند» . (وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ شَيْئاً)

نه تنها مالك چيزى در اين زمينه نيستند،بلكه«توانايى(بر خلق و ايجاد و دسترسى به روزيها)نيز ندارند» .

(وَ لا يَسْتَطِيعُونَ)

اشاره به اين كه مشركان به اين گمان به دنبال پرستش بتها مى رفتند كه آنها را در سرنوشت و سود و زيان خود،مؤثر مى پنداشتند.

آيه 74

(آيه 74)اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى مى گويد:اكنون كه چنين است «پس براى خدا امثال(و شبيه ها)قائل نشويد» . (فَلا تَضْرِبُوا لِلّهِ الْأَمْثالَ)

«چرا كه خدا مى داند و شما نمى دانيد» .

(إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ)

جملۀ اشاره به منطقى است كه مشركان عصر جاهلى داشته اند.آنها مى گفتند:ما اگر به سراغ بتها مى رويم به خاطر اين است كه ما شايستۀ پرستش خدا نيستيم بايد به سراغ بتها برويم كه آنها مقربان درگاه او هستند! خداوند همانند يك پادشاه بزرگ است كه وزراء و خاصان او به سراغ او مى روند، ولى تودۀ مردم كه دسترسى به او ندارند به سراغ حواشى و خاصان و مقربانش خواهند رفت.

«فَلا تَضْرِبُوا لِلّهِ الْأَمْثالَ»

قرآن در پاسخ آنها مى گويد:«براى خداوند مثال نزنيد»يعنى،مثالى كه متناسب با افكار محدود و موجودات«ممكن»و مملوّ از نقايص است.

خدايى كه شما را دعوت به نيايش و سخن گفتن مستقيم با خودش كرده،

ص: 584

و درهاى خانه اش را شب و روز به روى شما باز گذارده،اين خدا را نبايد به پادشاه

جبار مستكبرى تشبيه كرد كه درون قصرش خزيده و جز عدۀ معدودى،راه به درون خانۀ او ندارند.

آيه 75

(آيه 75)دو مثال زنده براى مؤمن و كافر!در تعقيب آيات گذشته كه از ايمان و كفر و مؤمنان و مشركان سخن مى گفت در اين آيه و آيۀ بعد با ذكر دو مثال زنده و روشن،حال اين دو گروه را مشخص مى كند:

در نخستين مثال،«مشركان»را به بردۀ مملوكى كه توانايى هيچ چيز را ندارد، و«مؤمنان»را به انسان غنى و بى نيازى كه از امكانات خود همگان را بهره مند مى سازد تشبيه مى كند،و مى گويد:«خداوند مثالى زده:بردۀ مملوكى را كه قادر بر هيچ چيز نيست»! .

(ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْءٍ)

آرى!بندۀ بندگان خدا بودن،نتيجه اى جز اسارت و محدوديت از هر نظر نخواهد داشت.

و در مقابل آن انسان با ايمانى را مثل زده،مى فرمايد:«و كسى كه از جانب خويش به او رزق حسن(و انواع روزيها و مواهب پاكيزه)بخشيده ايم» .

(وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنّا رِزْقاً حَسَناً)

«اين انسان(آزاده با داشتن امكانات فراوان)پنهان و آشكار از آنچه در اختيار دارد انفاق مى كند» .

(فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً)

«آيا اين دو نفر يكسانند؟!» .مسلما نه! بنابراين«همۀ حمد و ستايش مخصوص خداست» .

(هَلْ يَسْتَوُونَ) (الْحَمْدُ لِلّهِ)

خداوندى كه بنده اش آزاده و پرقدرت و پربخشش است،نه از آن بتها كه بندگانشان آن چنان ناتوان و محدود و بى قدرت و اسيرند! «ولى اكثر آنها(مشركان)نمى دانند» .

(بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ).

آيه 76

(آيه 76)دگر بار مثال گویای دیگری برای بندگان بت،و مؤمنان راستین می زند و آنها را به ترتیب به گنگ مادرزادی که در عین حال برده و ناتوان است،و یک انسان آزادهٔ گویا که دائماً به عدل و داد دعوت می کند و بر صراط مستقیم قرار

ص: 585

دارد تشبیه نموده می فرماید:«وخداوند دو مرد را مثل زده:که یکی از گنگ مادرزاد است و قادر بر هيچ كارى نيست» .

(وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى شَيْءٍ)

«و او(در عين برده بودن)سربارى است براى مولا و صاحبش» .

(وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْلاهُ)

به همين دليل«او را به دنبال هر كارى بفرستد خوب انجام نمى دهد» .

(أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ)

به اين ترتيب او داراى چهار صفت كاملا منفى است:گنگ مادرزاد بودن، ناتوانى مطلق،سربار صاحبش بودن،و هنگامى كه به دنبال كارى فرستاده شود، هيچ گام مثبتى بر نخواهد داشت.

«آيا چنين انسانى با آن كس كه(زبان گويا و فصيح دارد،و)مرتبا امر به عدل و داد مى كند،و بر جادۀ صاف،و راه راست قرار دارد،مساوى است»؟! .

(هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ)

آيه 77

(آيه 77)و از آنجا كه غالبا ديده ايم قرآن،بحثهاى مربوط به توحيد و مبارزۀ با شرك را با مسائل مربوط به معاد و دادگاه بزرگ قيامت مى آميزد،در اينجا نيز بعد از گفتارى كه در آيات قبل در زمينۀ شرك و توحيد گذشت،به سراغ معاد مى رود و به پاسخ قسمتى از ايرادات مشركان-كه مى گفتند:هنگامى كه ما مرديم و ذرات خاك ما در هر گوشه اى پراكنده شد،چه كسى از آنها آگاهى دارد كه جمع آوريشان كند؟ و سپس پروندۀ آنها را مورد رسيدگى قرار دهد-پرداخته،نخست مى گويد:«غيب آسمانها و زمين را مخصوص خداست»و او همه را مى داند . (وَ لِلّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

سپس اضافه مى كند:«و امر قيامت(به قدرى نزديك و آسان است)درست همانند چشم بر هم زدن و يا از آن هم نزديكتر»! .

(وَ ما أَمْرُ السّاعَةِ إِلاّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ)

اين دو جمله اشاره اى است زنده و گويا به قدرت بى انتهاى خداوند مخصوصا در زمينۀ مسألۀ معاد و رستاخيز انسانها،لذا در پايان آيه مى فرمايد:«چون

ص: 586

خدا بر هر چيزى تواناست» .

(إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ)

آيه 78

(آيه 78)انواع نعمتهاى مادى و معنوى:بار ديگر قرآن به عنوان يك درس توحيد و خداشناسى به مسألۀ نعمتهاى گوناگون پروردگار باز مى گردد،و در اين بخش از نعمتها نخست به نعمت علم و دانش و ابزار شناخت اشاره كرده، مى گويد:«و خداوند شما را از شكم مادرانتان بيرون فرستاد در حالى كه هيچ نمى دانستيد» . (وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً)

البته در آن محيط محدود و تاريك و وابسته،اين جهل و بى خبرى قابل تحمل بود،ولى به هنگامى كه در فراخناى اين عالم پهناور گام گذارديد،ديگر ادامۀ آن جهل امكان پذير نبود،لذا ابزار درك حقايق و شناخت موجودات،يعنى،«گوش و چشم و عقل در اختيار شما گذارد» .

(وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ)

تا حقايق هستى،و اين نعمتهاى بزرگ را درك كنيد،و حس شكرگزارى شما در برابر بخشندۀ اين همه موهبت تحريك گردد«شايد شكر او را به جاى آوريد» .

(لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ)

آيه 79

(آيه 79)در اين آيه اسرار عظمت خدا را در پهنۀ هستى همچنان ادامه مى دهد،و مى گويد:«آيا آنها به پرندگانى كه بر فراز آسمان حركت دارند نظر نيفكندند»؟ . (أَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّراتٍ فِي جَوِّ السَّماءِ)

و از آنجا كه طبيعت اجسام،جذب شدن به سوى زمين است،حركت پرندگان در بالاى زمين را با عنوان مسخرات(تسخير شده ها)بيان كرده است.

سپس اضافه مى كند:«هيچ كس جز خدا آنها را(اين چنين)نگه نمى دارد» .

(ما يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ اللّهُ)

درست است كه خاصيت طبيعى بالها و عضلاتى كه در آن آفريده شده و شكل مخصوص پرندگان و ويژگيهايى كه در هوا موجود است،دست به دست هم داده و به پرندگان امكان پرواز مى دهند،ولى چه كسى-جز خداى عليم و قدير-اين شكل و خواص را آفريده؟ و در پايان آيه مى فرمايد:«در اين امر نشانه هايى است(از عظمت و قدرت

ص: 587

خدا)براى كسانى كه ايمان دارند» .

(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ)

يعنى،با چشم كنجكاو و حقيقت جو،اين امور را مى نگرند و به تجزيه و تحليل آن مى پردازند و در پرتو آن ايمانشان قويتر و راسختر مى گردد.

آيه 80

(آيه 80)در اين آيه نيز مسألۀ بيان نعمتها ادامه يافته،مى فرمايد:

«و خداوند براى شما از خانه هايتان محل سكونت قرار داد» .

(وَ اللّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ سَكَناً)

و حقا نعمت«مسكن»از مهمترين نعمتهايى است كه تا آن نباشد،بقيه گوارا نخواهد بود.

و به دنبال ذكر خانه هاى ثابت سخن از خانه هاى سيّار به ميان آورده، مى گويد:«و خداوند براى شما از پوست چهارپايان خانه هايى قرار داد» .

(وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعامِ بُيُوتاً)

خانه هايى كه بسيار سبك و كم وزن است«و به هنگام كوچ كردن و موقع اقامت به آسانى آن را جابه جا مى كنيد» .

(تَسْتَخِفُّونَها يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَ يَوْمَ إِقامَتِكُمْ)

«علاوه بر اين از پشمها و كركها و موهاى اين چهارپايان(براى شما)اثاث و متاع و وسائل مختلف زندگى تا زمان معينى قرار داد» .

(وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثاً وَ مَتاعاً إِلى حِينٍ)

ذكر دو تعبير و پشت سر هم ممكن است اشاره به اين باشد كه شما مى توانيد از پشم و كرك و موى چهارپايان،وسائل زيادى براى خانه هاى خود فراهم سازيد و از آن متمتع گرديد.

«أَثاثاً» «مَتاعاً»

آيه 81

(آيه 81)سايه ها،مسكنها و پوششها:سپس به سراغ يكى ديگر از نعمتهاى الهى رفته،مى گويد:«و خداوند از آنچه آفريده است سايه هايى براى شما قرار داد» . (وَ اللّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمّا خَلَقَ ظِلالاً)

«و از كوهها،براى شما پناهگاههاى قرار داد» .

(وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْناناً)

ذكر نعمت«سايه ها»و«پناهگاههاى كوهستانى»پس از ذكر نعمت«خانه ها» و«خيمه ها»كه در آيۀ قبل گذشت گويا اشاره به اين است كه انسانها از سه گروه

ص: 588

خارج نيستند:گروهى در شهرها و آباديها زندگى مى كنند و از خانه ها بهره مى گيرند،

گروهى ديگر كه در سفرند و خيمه با خود دارند از خيمه ها استفاده مى كنند،اما خداوند گروه سوم يعنى،مسافرانى كه حتى خيمه با خود ندارند،محروم نگذاشته، و در مسير راه پناهگاههايى براى آنها تهيه ديده است.

سپس در تعقيب اين سايبانهاى طبيعى و مصنوعى به سراغ پوششهاى تن انسان مى رود و مى گويد:«خداوند براى شما پيراهنهايى قرار داد كه شما را از گرما حفظ مى كند» .

(وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ)

«و(همچنين)پيراهنهايى كه به هنگام جنگ،حافظ شماست» .

(وَ سَرابِيلَ تَقِيكُمْ بَأْسَكُمْ)

البته پوشش و لباس فايده اش تنها اين نيست كه انسان را از گرما و سرما حفظ كند،بلكه هم شكوهى است براى انسان و هم در برابر بسيارى از خطراتى كه متوجه جسم او مى شود لباس يك وسيلۀ دفاعى است.

در پايان آيه به عنوان يك تذكر و هشدار مى گويد:«اين گونه خداوند نعمتش را بر شما تمام مى كند شايد در برابر فرمان او تسليم شويد» .

(كَذلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ)

اين طبيعى است كه انسان با بررسى نعمتهاى مختلفى كه وجودش را احاطه كرده بى اختيار به ياد آفرينندۀ نعمتها مى افتد.

آيه 82

(آيه 82)بعد از ذكر اين نعمتهاى آشكار و نهان مى فرمايد:«با اين همه اگر آنها روى برتابند(و تسليم دعوت حق نشوند،نگران مباش)چرا كه وظيفۀ تو فقط ابلاغ آشكار است» . (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ الْمُبِينُ)

اين جمله در حقيقت،براى دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و تسلى خاطر اوست.

آيه 83

(آيه 83)و براى تكميل اين گفتار اضافه مى كند كه:«آنان نعمت خدا را مى شناسند(و به ابعاد آن آشنا هستند و به عمقش پى برده اند)ولى با اين حال باز انكار مى كنند» . (يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها)

بنابراين،دليل كفر آنها را در عدم آگاهى نبايد جستجو كرد،بلكه عامل اين

ص: 589

كفر را در صفات زشت ديگر آنها كه سدّ راه ايمانشان شده است بايد يافت.

و شايد به همين دليل در پايان آيه اضافه مى كند:«و اكثر آنها كافرند» .

(وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُونَ)

آيه 84

(آيه 84)آنجا كه تمام درها به روى بدكاران بسته مى شود! در تعقيب آيات گذشته كه واكنش نادرست منكران حق را در برابر نعمتهاى گوناگون پروردگار بيان مى كرد،در اينجا به گوشه اى از مجازاتهاى دردناك آنها در جهان ديگر اشاره مى كند.

نخست مى گويد:«و به خاطر بياوريد روزى را كه ما از هر امتى گواهى(بر آنها)مبعوث مى كنيم» .

(وَ يَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً)

سپس اضافه مى كند كه در آن دادگاه«اجازۀ سخن گفتن به كافران داده نمى شود» .

(ثُمَّ لا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا)

آيا ممكن است خداوند اجازۀ دفاع به مجرمى ندهد؟آرى!در آنجا نياز به سخن گفتن با زبان نيست!دست و پا و گوش و چشم و پوست بدن و حتى زمينى كه انسان بر آن گناه يا ثواب كرده است،گواهى مى دهند؛بنابراين،نوبت به زبان نمى رسد.

نه تنها به آنها اجازۀ سخن گفتن داده نمى شود بلكه«توانايى بر جبران و اصلاح و تقاضاى عفو نيز ندارند» .

(وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ)

چرا كه آنجا كه سراى برخورد با نتيجه ها و بازتابهاى عمل است نه جاى انجام عمل و يا جبران و اصلاح.

آيه 85

(آيه 85)در اين آيه اضافه مى كند اين ظالمان ستم پيشه هنگامى كه از مرحلۀ حساب گذشته و در برابر عذاب الهى قرار گرفتند گاهى تقاضاى تخفيف و گاهى تقاضاى مهلت مى كنند،اما«هنگامى كه ظالمان مجازات را ببينند نه به آنها تخفيف عذاب داده مى شود و نه مهلت» . (وَ إِذا رَأَى الَّذِينَ ظَلَمُوا الْعَذابَ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ).

آيه 86

(آيه 86)در این آیه همچنان،سخن از آیندهٔ شوم مشرکان،به خاطر

ص: 590

پرستیدن بتها است،می فرماید،در صحنهٔ قیامت که معبودهای ساختگی و انسانهايى كه همچون بت پرستش مى شدند در كنار پرستش كنندگان قرار مى گيرند، «و هنگامى كه مشركان معبودهايى را كه همتاى خدا قرار دادند مى بينند،مى گويند:

«پروردگارا!اينها همتايانى هستند كه ما به جاى تو آنها را مى خوانديم»! .

(وَ إِذا رَأَى الَّذِينَ أَشْرَكُوا شُرَكاءَهُمْ قالُوا رَبَّنا هؤُلاءِ شُرَكاؤُنَا الَّذِينَ كُنّا نَدْعُوا مِنْ دُونِكَ)

اين معبودان نيز،ما را در اين كار وسوسه كردند و در حقيقت شريك جرم ما بودند،بنابراين،سهمى از عذاب و مجازات ما را براى آنها قرار ده.

«و در اين هنگام(به فرمان خدا)معبودان(به سخن در مى آيند و)آنها مى گويند:شما قطعا دروغگو هستيد»! .

(فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكاذِبُونَ)

ما نه شريك خدا بوديم و نه شما را وسوسه كرديم و نه محكوم به پذيرش بخشى از مجازاتتان هستيم.

آيه 87

(آيه 87)در اين آيه اضافه مى كند كه بعد از اين سخن و شنيدن پاسخ «همگى در پيشگاه خدا اظهار تسليم مى كنند» .و غرور و نخوت و تعصبهاى كوركورانۀ اين عابدان نادان با ديدن چهرۀ حق كنار مى رود و سر تعظيم در پيشگاهش فرود مى آورند و(در اين هنگام)تمام آنچه را(نسبت به خدا)دروغ مى بستند،گم و نابود مى شود»! . (وَ أَلْقَوْا إِلَى اللّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ) (وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ)

هم نسبت دروغين شريك خدا بودن،محو و بى رنگ مى شود،و هم پندار شفاعت بتها در پيشگاه خدا،بلكه همانها آتشگيره هاى دوزخ مى شوند و به جان پرستش كنندگانشان مى افتند!

آيه 88

(آيه 88)تا اينجا بيان حال مشركان گمراهى بود كه در شرك و انحراف خود غوطه ور بودند،بى آنكه ديگرى را به اين راه بخوانند،سپس حال كسانى را بيان مى كند كه در عين گمراهى به گمراه ساختن ديگران نيز اصرار دارند،مى فرمايد:

«كسانى كه كافر شدند و مردم را از راه خدا باز داشتند،مجازاتى مافوق مجازات كفرشان بر آنها مى افزاييم در برابر آنچه فساد مى كردند» .چرا كه عامل فساد در روى زمين و گمراهى خلق خدا،و مانع از پيمودن راه حق شدند.

(الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ بِما كانُوا يُفْسِدُونَ). چرا که عامل فساد در

ص: 591

روی زمین و گمراهی خلق خدا،و مانع از پیمودن راه حق شدند.

در حديث مشهورى مى خوانيم:«هر كس سنت نيكى بگذارد،پاداش كسانى كه به آن عمل كنند براى او هست بى آنكه از پاداش آنها كاسته شود،و هر كس سنت بدى بگذارد،گناه همۀ كسانى كه به آن عمل مى كنند بر او نوشته مى شود،بى آنكه از گناه آنها چيزى كاسته شود».

آيه 89

(آيه 89)سپس به دنبال سخنى كه از وجود«گواه»در هر امتى در چند آيۀ قبل به ميان آمد مجددا به سراغ آن بحث با توضيح بيشترى مى رود،مى گويد:«و به خاطر بياوريد آن روز را كه ما از ميان هر امتى گواهى از خود آنها بر آنها مبعوث مى كنيم» . (وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ)

گرچه اين حكم عام شامل مسلمانان و پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله نيز مى شود،ولى براى تأكيد بيشتر خصوصا آن را مطرح كرده،مى فرمايد:«و ما تو را شاهد و گواه بر اين گروه مسلمانان قرار مى دهيم» .

(وَ جِئْنا بِكَ شَهِيداً عَلى هؤُلاءِ)

و از آنجا كه قرار دادن شهيد و گواه فرع بر اين است كه قبلا برنامۀ كامل و جامعى در اختيار افراد قرار داده شده باشد،بطورى كه حجت بر همگى تمام شود،تا به دنبال آن،مسألۀ نظارت و مراقبت مفهوم صحيحى پيدا كند،لذا بلافاصله مى گويد:«و ما اين كتاب آسمانى(قرآن)را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است» .

(وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ)

«و هم هدايت است و هم رحمت،و هم مايۀ بشارت براى همۀ مسلمانان جهان» .

(وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ)

آيه 90

(آيه 90)جامعترين برنامۀ اجتماعى:اين آيه نمونه اى از جامعترين تعليمات اسلام در زمينۀ مسائل اجتماعى،و انسانى و اخلاقى را بيان مى كند.

در آغاز مى گويد:«خداوند فرمان به عدل و احسان مى دهد و(همچنين) بخشش به نزديكان» .

(إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى)

«عدل»همان قانونى است كه تمام نظام هستى بر محور آن مى گردد.و به معنى واقعى كلمه آن است كه هر چيزى در جاى خود باشد؛بنابراين،هرگونه

ص: 592

انحراف،افراط،تفريط،تجاوز از حد،تجاوز به حقوق ديگران بر خلاف اصل

«عدل»است.

اما از آنجا كه عدالت با همۀ قدرت و شكوه و تأثير عميقش در مواقع بحرانى و استثنايى به تنهايى كارساز نيست،بلافاصله دستور به احسان را پشت سر آن مى آورد.

در حديثى از على عليه السّلام مى خوانيم:«عدل آن است كه حق مردم را به آنها برسانى،و احسان آن است كه بر آنها تفضل كنى».

بعد از تكميل اين سه اصل مثبت،به سه اصل منفى و منهى مى پردازد و مى گويد:«خداوند از فحشاء و منكر و ظلم و ستم،نهى مى كند» .

(وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ)

«فحشاء»اشاره به گناهان پنهانى،«منكر»اشاره به گناهان آشكار،و«بغى» هرگونه تجاوز از حق خويش و ظلم و خود برتربينى نسبت به ديگران است.

و در پايان آيه،به عنوان تأكيد مجدد روى تمام اين اصول ششگانه مى فرمايد:«خداوند به شما اندرز مى دهد شايد متذكر شويد» .

(يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ)

احياى اصول سه گانۀ عدل و احسان و ايتاء ذى القربى و مبارزۀ با انحرافات سه گانه فحشاء و منكر و بغى در سطح جهانى،كافى است كه دنيايى آباد و آرام و خالى از هر گونه بدبختى و فساد بسازد،و اگر از ابن مسعود صحابى معروف نقل شده كه:«اين آيه جامعترين آيات خير و شرّ در قرآن است»به همين دليل است.

(آيه 91)

شأن نزول:

در آن هنگام كه جمعيت مسلمانان كم،و دشمنان فراوان بودند،و امكان داشت بعضى از مؤمنان به خاطر همين تفاوت و احساس تنهايى، بيعت خود را با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بشكنند و از حمايت او دست بردارند،آيه نازل شد و به آنها در اين زمينه هشدار داد.

تفسير:

استحكام پيمانهاى شما دليل بر ايمان شماست!در اينجا به بخش ديگرى از مهمترين تعليمات اسلام پرداخته،نخست مى فرمايد:«و هنگامى كه با

ص: 593

خدا عهد بستيد به عهد او وفا كنيد» .

(وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ إِذا عاهَدْتُمْ)

سپس اضافه مى كند:«و سوگندها را بعد از محكم ساختن نقض نكنيد» .

(وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها)

«در حالى كه(به نام خدا سوگند ياد كرده ايد و)خداوند را كفيل و ضامن بر سوگند خود قرار داده ايد»

(وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً).

«چرا كه خداوند از تمام اعمال شما آگاه است» .

(إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ)

مسألۀ«ايمان»(جمع يمين به معنى سوگند)كه در آيۀ فوق آمده معنى وسيعى دارد كه هم تعهداتى را كه انسان با سوگند در برابر خداوند كرده،شامل مى گردد،و هم تعهداتى را كه با تكيه بر قسم در برابر خلق خدا مى كند.

و به تعبير ديگر هرگونه تعهدى كه زير نام خدا و با سوگند به نام او انجام مى گيرد در اين جمله وارد است.

آيه 92

(آيه 92)و از آنجا كه مسالۀ وفاى به عهد،يكى از مهمترين پشتوانه ها براى ثبات هر جامعه است در اين آيه نيز با لحن توأم با نوعى سرزنش و ملامت، آن را تعقيب كرده،مى گويد؛و شما«همانند آن زن(سبك مغز)نباشيد كه پشمهاى تابيدۀ خود را پس از استحكام وامى تابيد» . (وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً)

اشاره به داستان زنى است از قريش به نام«رائطه»در زمان جاهليت كه از صبح تا نيم روز،خود و كنيزانش،پشمها و موهايى را كه در اختيار داشتند مى تابيدند،و پس از آن دستور مى داد همۀ آنها را واتابند و به همين جهت به عنوان «حمقاء»(زن احمق)در ميان عرب،معروف شده بود.

سپس اضافه مى كند:«در حالى كه سوگند(و پيمان)خود را وسيلۀ خيانت و فساد قرار مى دهيد،به خاطر اين كه گروهى،جمعيتشان از گروه ديگر بيشتر است» و كثرت دشمن را بهانه اى براى شكستن بيعت با پيامبر مى شمريد .

(تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ)

آگاه باشيد!«خدا فقط شما را با اين وسيله،مورد آزمايش قرار مى دهد»

(إِنَّما

ص: 594

يَبْلُوكُمُ اللّهُ بِهِ).

به هر حال«خداوند(نتيجۀ اين آزمايش و)آنچه را در آن اختلاف داشتيد در روز قيامت براى شما آشكار مى سازد»و پرده از روى اسرار دلها بر مى دارد و هر كس را به جزاى اعمالش مى رساند .

(وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ)

آيه 93

(آيه 93)و از آنجا كه بحث از آزمايش الهى و تأكيد بر ايمان و انجام وظائف،غالبا اين توهّم را ايجاد مى كند كه مگر براى خدا مشكل است كه همۀ انسانها را اجبارا به قبول حق وادار سازد،لذا در اين آيه به پاسخ اين توهم پرداخته مى گويد:«و اگر خدا مى خواست،همۀ شما را امت واحدى قرار مى داد» . (وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً)

«امت واحده»از نظر ايمان و قبول حق،ولى بديهى است اين پذيرش حق نه گامى به سوى تكامل است نه دليلى بر افتخار پذيرندۀ آن،لذا سنت خدا اين است كه همگان را آزاد بگذارد،تا با اختيار خود،راه حق را بپويند.

ولى اين آزادى به آن معنى نيست كه از ناحيۀ خدا،هيچ گونه كمكى به پويندگان اين راه نمى شود،بلكه آنها كه قدم در راه حق مى گذارند توفيق خداوند شامل حالشان مى شود،و آنها كه در راه باطل گام مى گذارند از اين موهبت محروم مى گردند و بر گمراهيشان افزوده مى شود.

لذا بلافاصله مى گويد:«لكن خدا هر كس را بخواهد گمراه مى كند و هر كس را بخواهد هدايت» .

(وَ لكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ)

اما اين هدايت و اضلال الهى هرگز سلب مسؤوليت از شما نمى كند،زيرا گامهاى نخستين آن،از خود شماست؛به همين دليل اضافه مى كند:«و شما بطور قطع در برابر اعمالى كه انجام مى داديد مسؤوليد،و از شما بازپرسى مى شود» .

(وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

آيه 94

(آيه 94)سپس براى تأكيد بر مسألۀ وفاى به عهد و ايستادگى در برابر سوگندها كه از عوامل مهم ثبات اجتماعى است مى گويد:«سوگندهايتان را وسيلۀ تقلب و خيانت در ميان خود قرار ندهيد» . (وَ لا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ).

ص: 595

زيرا اين امر دو زيان بزرگ دارد اول اين كه:سبب مى شود كه«گامى بعد از

ثابت گشتن(بر ايمان)متزلزل شود» .

(فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها)

زيان ديگر اين كه:«و به خاطر بازداشتن(مردم)از راه خدا،آثار سوء آن را بچشيد!و براى شما،عذاب عظيمى خواهد بود»! .

(وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ وَ لَكُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ)

در حقيقت پيمان شكنيها و تخلف از سوگندها،از يك سو موجب بدبينى و تنفر مردم از آيين حق و پراكندگى صفوف و بى اعتمادى مى گردد،تا آنجا كه مردم رغبت به پذيرش اسلام نشان نمى دهند و اگر پيمانى با شما بستند خود را ملزم به وفاى به آن نمى دانند،و اين خود مايۀ ناراحتيهاى فراوان و شكست و تلخ كامى در دنياست.

و از سويى ديگر عذاب الهى را در سرايى ديگر،براى شما به ارمغان مى آورد.

(آيه 95)

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و دو آيۀ بعد نقل شده:مردى از اهالى«حضر موت»خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد عرض كرد:اى رسول خدا! همسايه اى به نام«امرؤ القيس»دارم كه قسمتى از زمين مرا غصب كرده است.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله امرؤ القيس را خواست و از او در اين زمينه سؤال كرد،او در پاسخ همه چيز را انكار نمود،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او پيشنهاد سوگند كرد.

به هنگامى كه امرؤ القيس برخواست تا سوگند ياد كند،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او مهلت داد-و فرمود:در اين باره بينديش و بعدا سوگند ياد كن.

آن دو بازگشتند و در اين حال،دو آيۀ اول نازل شد-و آنها را از سوگند دروغ و عواقب آن برحذر داشت.

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين دو آيه را براى آنها خواند،امرؤ القيس گفت حق است،من قسمتى از زمين او را غصب كرده ام،ولى نمى دانم چه مقدار بوده است؟ اكنون كه چنين است هر مقدار مى خواهد(و مى داند حق اوست)برگيرد،و معادل آن هم بر آن بيفزايد به خاطر استفاده اى كه در اين مدت از زمين او كرده ام.

در اين هنگام آيه(97)نازل شد-و به كسانى كه عمل صالح توأم با ايمان دارند بشارت«حيات طيّبه»داد.

ص: 596

تفسير:

در تعقيب آيات گذشته كه از زشتى پيمان شكنى و سوگند دروغ

سخن مى گفت اين آيه تأكيدى بر همان مطلب دارد با اين تفاوت كه انگيزۀ پيمان شكنى و سوگند دروغ در آيات قبل مسألۀ مرعوب شدن در برابر اكثريت عددى بود،و در اينجا انگيزۀ آن مسألۀ جلب منافع بى ارزش مادى است.

لذا مى گويد:«و هرگز پيمان الهى را با بهاى كمى مبادله نكنيد» .يعنى هر بهايى در برابر آن بگيريد كم و ناچيز است،حتى اگر تمام دنيا را به شما بدهند ارزش يك لحظه وفاى به عهد الهى را ندارد.

(وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً)

سپس به عنوان دليل اضافه مى كند:«آنچه نزد خداست براى شما بهتر است اگر بدانيد» .

(إِنَّما عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ)

آيه 96

(آيه 96)در اين آيه دليل اين برترى را چنين بيان مى كند:«آنچه نزد شماست سر انجام فانى و نابود مى شود،اما آنچه نزد خداست باقى و جاودان مى ماند» . (ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ)

بياييد و سرمايه هاى خود را براى خدا و در راه خدا و جلب رضاى او به كار اندازيد تا مصداق گردد،و به مقتضاى باقى و برقرار شود.

«عِنْدَ اللّهِ» «ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ»

سپس اضافه مى كند:«و ما كسانى را كه(در راه اطاعت فرمانمان بخصوص ايستادگى در برابر سوگندها و عهدها)صبر و استقامت مى كنند به بهترين اعمالشان پاداش خواهيم داد» .

(وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ)

تعبير به«احسن»دليل بر اين است كه اعمال نيك آنها همه يكسان نيست، بعضى خوب است و بعضى خوبتر،ولى خداوند همه را به حساب خوبتر مى گذارد،و پاداش خوبتر را به آنها مى دهد،و اين نهايت بزرگوارى است.

آيه 97

(آيه 97)و به دنبال آن به صورت یک قانون کلی نتیجهٔ اعمال صالح توام با ایمان را از هر کس و به هر صورت تحقق یابد،در این دنیا و جهان دیگر،بیان می کند،می گوید:«هر کس عمل صالح انجام دهد در حالی که مؤمن باشد،خواه مرد یا زن به او حیات پاکیزه می بخشیم،و پاداش آنها را به بهترین اعمالی که انجام می دادند خواهیم داد»(مَن عَمِلَ صالِحًا مِن ذَکَرٍ اَو اُنثی وَ هُوَ مُؤمِن فَلَنُحیِیَنَّهُ حَیوةً

ص: 597

طَیَّبَةً وَ لَنَجزِیَنَّهُم اَجرَهُم بِاَحسَنِ ما کانُوا یَعمَلُونَ).

و به اين ترتيب معيار،تنها«ايمان»و«اعمال صالح زاييدۀ آن»است و ديگر هيچ قيد و شرطى نه از نظر سن و سال،نه از نظر نژاد،نه از نظر جنسيت و نه از نظر پايه و رتبۀ اجتماعى در كار نيست.

«حيات طيّبه»يعنى،زندگى پاكيزه از هر نظر،پاكيزه از آلودگيها،ظلمها و خيانتها،عداوتها و دشمنيها،اسارتها و ذلتها و انواع نگرانيها و هرگونه چيزى كه آب زلال زندگى را در كام انسان ناگوار مى سازد.

آيه 98

(آيه 98)اين گونه قرآن بخوان!اين آيه طرز استفاده از قرآن مجيد و چگونگى تلاوت آن را بيان مى كند،زيرا پربار بودن محتواى قرآن به تنهايى كافى نيست،بايد موانع نيز از وجود ما و از محيط فكر و جان ما برچيده شود تا به آن محتواى پربار دست يابيم.

لذا نخست مى گويد:«پس هنگامى كه قرآن مى خوانى از شرّ شيطان مطرود شده به خدا پناه بر» .

(فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ)

البته منظور تنها ذكر جملۀ«اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم» نيست،بلكه بايد اين«ذكر»را تبديل به«فكر»كنيم و اين فكر مقدمۀ تحقق حالتى در نفس و جان انسان گردد،حالت توجه به خدا،حالت جدايى از هوى و هوسهاى سركشى كه مانع فهم و درك صحيح انسان است و به هنگام خواندن هر آيه به خدا پناه بريم از اين كه وسوسه هاى شيطان حجابى ميان ما و كلام حياتبخش خداوند گردد.

و تا چنين حالتى در روح و جان انسان پيدا نشود،درك حقايق قرآن براى او ممكن نيست.

جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد!

تا نفس مبرّا از نواهى نشود دل آينۀ نور الهى نشود!

آيه 99

(آيه 99)اين آيه در حقيقت دليلى است بر آنچه در آيۀ قبل گفته شده بود، مى فرمايد:«شيطان تسلّطى بر كسانى كه ايمان دارند و بر پروردگارشان توكل مى كنند ندارد» . (إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ).

ص: 598

آيه 100

(آيه 100)«تنها تسلط او بر کسانی است که او را دوست می دارند و به

رهبرى و سرپرستى خود انتخابش كرده اند» .

(إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ)

«و آنها كه او را شريك خدا در اطاعت و بندگى قرار داده اند» .و فرمان شيطان را به جاى فرمان خدا واجب الاجرا مى دانند! بنابراين سلطۀ شيطان بر انسانها اجبارى و ناخودآگاه نيست بلكه اين انسانها هستند كه شرائط ورود او را به محيط جان خود فراهم مى سازند.

(وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ)

آيه 101

(آيه 101)

شأن نزول:

ابن عباس مى گويد:مشركان بهانه جو،هنگامى كه آيه اى نازل مى شد و دستور سختى در آن بود و سپس آيۀ ديگرى مى آمد و دستور آسانترى در آن بود،مى گفتند:محمّد اصحاب خود را مسخره مى كند امروز به چيزى دستور مى دهد و فردا از همان نهى مى كند،اينها نشان مى دهد كه محمّد همه را از پيش خود مى گويد نه از ناحيۀ خدا،در اين هنگام آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

دروغ رسوا!اين آيه ايرادهايى را كه مشركان به آيات الهى مى گرفتند بيان مى كند،نخست مى گويد:«هنگامى كه آيه اى را به آيۀ ديگر مبدّل كنيم(حكمى را نسخ نماييم)و خدا بهتر مى داند چه حكمى را نازل كند،آنها مى گويند:تو افترا مى بندى!اما بيشترشان(حقيقت را)نمى دانند» .

(وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ)

آنها نمى دانند كه قرآن در پى ساختن يك جامعۀ انسانى است،جامعه اى پيشرو با معنويت عالى.با اين حال بديهى است كه اين نسخۀ الهى گاهى نياز به تبديل و تعويض دارد.

آرى!آنها از اين حقايق بى خبرند و از شرايط نزول قرآن،بى اطلاع،و گر نه مى دانستند«نسخ»پاره اى از دستورات و آيات قرآن،يك برنامۀ دقيق و حساب شدۀ تربيتى است كه بدون آن،هدف نهايى و نيل به تكامل تأمين نمى شود،و دليل بر تناقض گويى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و يا افترا بستن به خدا نيست.

آيه 102

(آيه 102)این آیه،همین مسأله را تعقیب و تأکید کرده،به پیامبرصلّى اللّه عليه و آله دستور می دهد«بگو:آن را روح القدس از جانب پروردگارت بر حق نازل کرده اسن(قُل

ص: 599

«روح القدس»يا«روح مقدس»همان پيك وحى الهى،«جبرئيل امين»است، اوست كه به فرمان خدا آيات را اعم از ناسخ و منسوخ،بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل مى كند، آياتى كه همه حق است همه واقعيتى را تعقيب مى كند و آن واقعيت چيزى جز تربيت انسانها نيست،تربيت كه وصول به آن گاهى احكام ناسخ و منسوخ را ايجاب مى كند.

به همين دليل به دنبال آن مى فرمايد:«هدف اين است كه افراد با ايمان را در مسير خود ثابت قدمتر گرداند،و هدايت و بشارتى براى عموم مسلمين است» .

(لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ)

به هر حال براى محكم كردن نيروى ايمان و پيمودن راه هدايت و بشارت، گاهى چاره اى،جز برنامه هاى كوتاه مدت و موقت كه بعدا جاى خود را به برنامۀ نهايى و ثابت مى دهد نيست،و اين است رمز وجود ناسخ و منسوخ در آيات الهى.

آيه 103

(آيه 103)سپس به بهانۀ ديگر،و يا صحيحتر،افتراى مخالفين به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله اشاره نموده،چنين مى گويد:«و ما مى دانيم آنها مى گويند:اين آيات را بشرى به او تعليم مى دهد» . (وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ)

قرآن با يك پاسخ دندان شكن خط بطلان بر اين ادعاهاى بى پايه مى كشد و مى گويد:اينها توجه ندارد،«زبان كسى كه قرآن را به او نسبت مى دهند عجمى است،در حالى كه اين قرآن به زبان عربى فصيح و آشكار(نازل شده)است» .

(لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ)

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه اعجاز قرآن تنها در جنبۀ محتواى آن نيست بلكه الفاظ قرآن نيز در سر حدّ اعجاز است،و كشش و جاذبه و شيرينى و هماهنگى خاصى كه در الفاظ و جمله بنديها وجود دارد مافوق قدرت انسانهاست.

آيه 104

(آيه 104)سپس با لحنی تهدید آمیز به بیان این حقیقت می پردازد که این اتهامات و امحرافات همه به خاطر رسوخ بی ایمانی در نفوس آنهاست و«کسانی که ایمان به آیات الهی ندارند خداوند آنها را هدایت نمی کند(نه هدایت به صراط مستقیم و نه به راه بهشت و سعادت جاویدان)و برای آنها عذاب دردناکی است»

ص: 600

(اِنَّ الَّذینَ لا یُؤمِنُونَ بِآیاتِ اللّهِ لا یَهدیهِمُ اللّهُ وَ لَهُم عَذابُ اَلیمُ).

چرا كه آنها آنچنان گرفتار تعصب و لجاجت و دشمنى با حقند كه شايستگى هدايت را از دست داده اند،و جز براى عذاب اليم آمادگى ندارند!

آيه 105

(آيه 105)و در اين آيه اضافه مى كند:«تنها كسانى(به مردان حق)دروغ مى بندند كه ايمان به آيات الهى ندارند،و دروغگويان واقعى آنها هستند» . (إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ)

و چه دروغى از اين بزرگتر كه انسان به مردان حق اتهام ببندد و ميان آنها و انسانهايى كه تشنۀ حقيقتند،سدّ و مانعى ايجاد كند.

زشتى دروغ از ديدگاه اسلام-آيۀ فوق از آيات تكان دهنده اى است كه در زمينۀ زشتى دروغ سخن مى گويد و دروغگويان را در سر حدّ كافران و منكران آيات الهى قرار مى دهد.

اصولا در تعليمات اسلام به مسألۀ راستگويى و مبارزۀ با كذب و دروغ فوق العاده اهميت داده شده است.تا جايى كه در روايات اسلامى دروغ به عنوان «كليد گناهان»و راستگويى به عنوان«برات بهشت»شمرده شده است.

على عليه السّلام مى فرمايد:«راستگويى دعوت به نيكوكارى مى كند،و نيكوكارى دعوت به بهشت».

و نيز امام عسكرى عليه السّلام مى فرمايد:«تمام پليديها در اتاقى قرار داده شده، و كليد آن دروغ است».

در حديث ديگرى از على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:«انسان هيچ گاه طعم ايمان را نمى چشد تا دروغ را ترك گويد خواه شوخى باشد يا جدّى».

آيه 106

(آيه 106)

شأن نزول:

اين آيه در مورد گروهى از مسلمانان نازل گرديد كه در چنگال مشركان گرفتار شدند و آنها را مجبور به بازگشت از اسلام و اظهار كلمات كفر و شرك كردند.

آنها«عمار»و پدرش«ياسر»و مادرش«سميّه»و«صهيب»و«بلال»و«خبّاب» بودند؛پدر و مادر عمار در اين ماجرا سخت مقاومت كردند و كشته شدند،ولى

ص: 601

عمار كه جوان بود آنچه را مشركان مى خواستند به زبان آورد.

اين خبر در ميان مسلمانان پيچيد،بعضى غائبانه عمار را محكوم كردند و گفتند:عمار از اسلام بيرون رفته و كافر شده،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:چنين نيست.

چيزى نگذشت كه عمار گريه كنان به خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمد،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:مگر چه شده است؟ عرض كرد:اى پيامبر!بسيار بد شده دست از سرم برنداشتند تا نسبت به شما جسارت كردم و بتهاى آنها را به نيكى ياد نمودم! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با دست مباركش اشك از چشمان عمّار پاك مى كرد و مى گفت:اگر باز تو را تحت فشار قرار دادند،آنچه مى خواهند بگو-و جان خود را از خطر رهايى بخش.

در اين هنگام آيه نازل گرديد و مسائل را در اين رابطه روشن ساخت.

تفسير:

بازگشت كنندگان از اسلام(مرتدّين)-در تكميل بحث آيات گذشته كه سخن از برنامه هاى مختلف مشركان و كفّار در ميان بود،در اينجا به گروهى ديگر از كفار يعنى،«مرتدين»و بازگشت كنندگان از اسلام اشاره مى كند، مى گويد:«كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند-به جز آنها كه تحت فشار و اجبار اظهار كفر كرده اند در حالى كه قلبشان مملو از ايمان است-آرى چنين اشخاصى كه سينۀ خود را براى پذيرش كفر گشوده اند غضب خدا بر آنهاست و عذاب عظيمى در انتظارشان» .

(مَنْ كَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ)

در واقع در اينجا اشاره به دو گروه از كسانى است كه بعد از پذيرش اسلام راه كفر را پيش مى گيرند.

نخست آنها كه در چنگال دشمنان بى منطق گرفتار مى شوند و تحت فشار و شكنجۀ آنها اعلام بيزارى از اسلام و وفادارى به كفر مى كنند،در حالى كه آنچه مى گويند تنها با زبان است و قلبشان مالامال از ايمان مى باشد،اين گروه مسلما مورد عفوند،بلكه اصلا گناهى از آنها سر نزده است،اين همان«تقيۀ»مجاز است كه براى

ص: 602

حفظ جان و ذخيره كردن نيروها براى خدمت بيشتر در راه خدا در اسلام مجاز

شناخته شده است.

گروه دوم كسانى هستند كه به راستى دريچه هاى قلب خود را به روى كفر و بى ايمانى مى گشايند،و مسير عقيدتى خود را به كلى عوض مى كنند،اينها هم گرفتار غضب خدا و هم«عذاب عظيم»او مى شوند.چرا كه اين عمل موجب تزلزل جامعۀ اسلامى مى گردد و يك نوع قيام بر ضد رژيم و حكومت اسلامى محسوب مى شود و غالبا دليل بر سوء نيت است،و سبب مى شود كه اسرار جامعۀ اسلامى به دست دشمنان افتد.

آيه 107

(آيه 107)اين آيه دليل مرتد شدن آنها را چنين بازگو مى كند:«اين به خاطر آن است كه آنها زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح دادند»و به همين جهت بار ديگر در طريق كفر گام نهادند . (ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ)

«و خداوند قوم كافر را(كه در كفر و انكار اصرار مى ورزند)هدايت نمى كند» .

(وَ أَنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ)

و بطور خلاصه هنگامى كه آنها اسلام آوردند،موقتا پاره اى از منافع ماديشان به خطر افتاد،و از آنجا كه به دنيا عشق مى ورزيدند از ايمان خود پشيمان گشتند و مجددا به سوى كفر بازگشتند.

بديهى است چنين جمعيتى كه از درون وجودشان كششى به سوى ايمان نيست،مشمول هدايت الهى نمى شوند.

آيه 108

(آيه 108)اين آيه دليل عدم هدايت آنها را چنين شرح مى دهد:«آنها كسانى هستند كه خدا بر قلب و گوش و چشمشان مهر نهاده»آن چنان كه از ديدن و شنيدن و درك حق محروم مانده اند . (أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ)

و روشن است«چنين افرادى(با از دست دادن تمام ابزار شناخت)غافلان واقعى هستند» .زيرا اعمال خلاف و انواع گناهان آثار سوئى روى حس تشخيص و درك انسان مى گذارد و سر انجام كارش به جايى مى رسد كه

ص: 603

دريچۀ روح او به روى همۀ حقايق بسته مى شود.

(أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ)

آيه 109

(آيه 109)در اين آيه نتيجۀ كار آنها چنين ترسيم شده است:«ناچار و قطعا آنها در آخرت زيانكارانند» . (لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ)

چه زيان و خسرانى از اين بدتر كه انسان همۀ امكانات لازم را براى هدايت و سعادت جاويدان در دست داشته باشد،و بر اثر هوى و هوس همۀ اين سرمايه ها را از دست بدهد.

آيه 110

(آيه 110)و از آنجا كه در برابر دو گروه گذشته يعنى آنها كه تحت فشار دشمن كلمات كفرآميز را به عنوان«تقيه»بيان كردند و آنها كه با تمام ميل به كفر بازگشتند،گروه سومى وجود دارند كه همان فريب خوردگانند.

اين آيه به وضع آنها اشاره كرده،مى گويد:سپس پروردگار تو نسبت به كسانى كه بعد از فريب خوردن(به ايمان بازگشتند و)هجرت كردند،سپس جهاد كردند و در راه خدا استقامت نمودند؛پروردگارت،بعد از انجام اين كارها،بخشنده و مهربان است»و آنها را مشمول رحمت خود مى سازد .

(ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ)

اين آيه دليل روشنى است براى قبول توبۀ مرتد ملّى.

آيه 111

(آيه 111)سر انجام به عنوان يك هشدار عمومى مى گويد:«به ياد آوريد روزى را كه هر كس(در فكر خويشتن است و تنها)به دفاع از خود بر مى خيزد»تا خود را از عذاب و مجازات دردناكش رهايى بخشد . (يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها)

ولى اين دست و پاها بيهوده است؛«و(در آنجا)نتيجۀ اعمال هر كسى بى كم و كاست به او داده مى شود» .

(وَ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ)

«و به آنها ظلم نخواهد شد» .

(وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ)

آيه 112

(آيه 112)آنها كه كفران كردند و گرفتار شدند:كرارا گفته ايم كه اين سوره، سورۀ نعمتهاست،نعمتهاى معنوى و مادى،در اين آيه نتيجۀ كفران نعمتهاى الهى را در قالب يك مثال عينى مى خوانيم.

ص: 604

نخست مى گويد:«و خداوند(براى آنها كه ناسپاسى نعمت مى كنند)مثلى

زده است:منطقۀ آبادى را كه در نهايت امن و امان بوده» .

(وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً)

اين آبادى آن چنان امن و امان بود كه ساكنانش«با اطمينان در آن زندگى داشتند»و هرگز مجبور به مهاجرت و كوچ كردن نبودند .

(مُطْمَئِنَّةً)

علاوه بر نعمت امنيت و اطمينان،«انواع روزيهاى مورد نيازش بطور وافر از هر مكانى به سوى آن مى آمد» .

(يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ)

«اما سر انجام اين آبادى(ساكناش)كفران نعمتهاى خدا كردند و خدا لباس گرسنگى و ترس را به خاطر اعمالشان بر اندام آنها پوشانيد» .

(فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذاقَهَا اللّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ)

در حقيقت همان گونه كه در آغاز،نعمت امنيت و رفاه تمام وجود آنها را پر كرده بود،در پايان نيز بر اثر كفران،فقر و ناامنى به جاى آن نشست.

آيه 113

(آيه 113)نه تنها نعمتهاى مادى آنها در حد كمال بود كه از نعمتهاى معنوى يعنى وجود فرستادۀ خدا و تعليمات آسمانى او نيز برخوردار بودند«و پيامبرى از خود آنها به سوى آنها آمد(و آنها را به آيين حق دعوت كرد و اتمام حجت نمود) ولى آنها به تكذيبش پرداختند» . (وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ)

«پس در اين هنگام عذاب الهى آنها را فرو گرفت،در حالى كه آنها ظالم و ستمگر بودند» .

(فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ وَ هُمْ ظالِمُونَ)

آيه 114

(آيه 114)با مشاهدۀ چنين نمونه هاى زنده و روشنى شما در راه آن غافلان و ظالمان و كفران كنندگان نعمتهاى الهى گام ننهيد«شما از آنچه خدا روزيتان كرده است حلال و پاكيزه بخوريد و شكر نعمتهاى او را به جا آوريد اگر او را مى پرستيد» . (فَكُلُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلالاً طَيِّباً وَ اشْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيّاهُ تَعْبُدُونَ)

اين داستان احتمالا مربوط به گروهى از بنى اسرائيل بوده است كه در منطقۀ آبادى مى زيستند و بر اثر كفران نعمت گرفتار قحطى و ناامنى شدند.

شاهد اين سخن،حديثى است كه از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود:

ص: 605

«گروهى از بنى اسرائيل آن قدر زندگى مرفهى داشتند كه حتى از مواد غذايى

مجسمه هاى كوچك مى ساختند و گاهى با آن بدن خود را نيز پاك مى كردند،اما سر انجام كار آنها به جايى رسيد كه مجبور شدند همان مواد غذايى آلوده را بخورند و اين همان است كه خداوند در قرآن فرموده: و اين هشدارى است به همۀ افراد و ملتهايى كه غرق نعمتهاى الهى هستند تا بدانند هرگونه اسراف و تبذير و تضييع نعمتها جريمه دارد جريمه اى بسيار سنگين.

«ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً...»

اين هشدارى است به آنها كه هميشه نيمى از غذاى اضافى خود را به زباله دانها مى ريزند.

و هشدارى است به آنها كه مواد غذايى را در خانه ها براى مصرف شخصى و در انبارها براى گرانتر فروختن،آن قدر ذخيره مى كنند كه مى گندد و فاسد مى شود اما حاضر نيستند به نرخ ارزانتر در اختيار ديگران بگذارند! آرى!اينها همه در پيشگاه خدا مجازات و جريمه دارد و كمترين مجازات آن سلب اين مواهب است.

آيه 115

(آيه 115)دروغگويان هرگز رستگار نخواهند شد:از آنجا كه در آيات گذشته سخن از نعمتهاى پاكيزه الهى و شكر اين نعمتها به ميان آمده بود اين آيه در تعقيب آنها،از محرمات واقعى و محرمات غير واقعى كه از طريق بدعت در آيين خدا تحريم شده بودند،سخن مى گويد تا اين حلقه تكميل گردد.

نخست مى گويد:خداوند«تنها مردار،خون،گوشت خوك و آنچه را با نام غير خدا سر بريده اند بر شما حرام كرده است» .

(إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ)

اما آلودگى سه مورد اول،امروز بر كسى پوشيده نيست،مردار منبع انواع ميكربهاست،و خون نيز از تمام اجزاء بدن از نظر فعاليت ميكربها آلوده تر است، و گوشت خوك نيز عاملى براى چند نوع بيمارى خطرناك است.

اما حيواناتى كه با نام غير«اللّه»ذبح مى شوند فلسفۀ تحريم آن جنبۀ بهداشتى

ص: 606

نيست،بلكه جنبۀ اخلاقى و معنوى دارد.چرا كه از يك سو مبارزه اى است با آيين

شرك و بت پرستى و از سوى ديگر توجهى است به آفرينندۀ اين نعمتها.

ضمنا از مجموع محتواى اين آيه و آيات بعد،اين نكته استفاده مى شود كه اسلام،اعتدال را در استفاده از گوشت توصيه مى كند،نه مانند گياهخواران اين منبع غذايى را بكلى تحريم كرده،و نه مانند مردم عصر جاهليت و گروهى از به اصطلاح متمدنان زمان ما اجازۀ استفاده از هر نوع گوشتى(حتى سوسمار و خرچنگ و انواع كرمها)را مى دهد.

و در پايان آيه همان گونه كه روش قرآن در بسيارى از موارد است،موارد استثناء را بيان كرده،مى گويد:«اما كسانى كه ناچار شوند(از خوردن گوشتهاى حرام فى المثل در بيابانى بدون غذا بمانند و جانشان در خطر باشد)در حالى كه تجاوز و تعدّى از حدّ ننمايند(خدا آنها را مى بخشد چرا كه)خدا بخشنده و مهربان است» .

(فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ)

آيه 116

(آيه 116)اين آيه بحثى را كه در زمينۀ تحريمهاى بى دليل مشركان كه بطور ضمنى قبلا مطرح شده بود با صراحت شرح مى دهد و مى گويد:«به خاطر دروغى كه زبانهاى شما توصيف مى كند نگوييد اين حلال است و آن حرام،تا چيزى را به دروغ بر خدا افترا ببنديد» . (وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ)

يعنى اين يك دروغ آشكار است كه تنها از زبان شما تراوش كرده اشيايى را از پيش خود حلال مى كنيد،و اشيايى را حرام-اشاره به چهارپايانى بوده كه بعضى را بر خود تحريم مى كردند و بعضى را حلال مى دانستند و قسمتى را به بتها اختصاص مى دادند.

آيا خداوند به شما چنين حقى داده است،كه قانونگزارى كنيد؟و يا اين كه افكار خرافى و تقليدهاى كوركورانه،شما را به چنين بدعتهايى واداشته است؟! در پايان آيه به عنوان يك اخطار جدى مى گويد:«كسانى كه به خدا دروغ و افترا مى بندند هيچ گاه رستگار نخواهند شد» .

(إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ

ص: 607

لا يُفْلِحُونَ)

اصولا دروغ و افترا مايۀ بدبختى و نارستگارى است،در بارۀ هر كس كه باشد تا چه رسد به اين كه در بارۀ خداوند بزرگ صورت گيرد.

آيه 117

(آيه 117)اين آيه عدم رستگارى را چنين توضيح مى دهد:«بهرۀ كمى است (كه در اين دنيا نصيبشان مى شود)،و عذاب دردناكى در انتظار آنان است» . (مَتاعٌ قَلِيلٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ)

اين متاع قليل،ممكن است اشاره به جنينهاى مردۀ حيوانات باشد كه براى خود حلال مى شمردند،و از گوشت آن استفاده مى كردند.

آيه 118

(آيه 118)در اينجا ممكن است سؤالى،طرح شود كه چرا غير از آن چهار چيز كه در بالا گفته شد،اشياء ديگرى از حيوانات بر قوم يهود حرام بوده است؟ اين آيه گويا به پاسخ اين سؤال پرداخته،مى گويد:«ما بر يهود(علاوه بر آن چهار مورد)چيزهايى را كه قبلا براى تو شرح داديم تحريم كرديم» . (وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ)

اشاره به امورى است كه در آيۀ 146 سورۀ انعام آمده:«بر يهوديان هر حيوان ناخن دارى را حرام كرديم(اشاره به حيواناتى است كه سمّ يكپارچه دارند همچون اسب)و از گاو و گوسفند،پيه و چربيشان را تحريم نموديم،مگر چربيهايى را كه بر پشت آنها قرار داشت،و يا در لابلاى امعاء،و دو طرف پهلوها،و يا با استخوان آميخته بود،اين را به خاطر ظلم و ستم آنها،به عنوان كيفر،قرار داديم و ما راست مى گوييم».

آيه 119

(آيه 119)در این آیه آن چنان که روش قرآن است،درهای بازگشت را به روی افراد فریب خورده و یا پشیمان می گشاید،و می گوید:«سپس پروردگارت نسبت به آنها که از روی جهل اعمال بد انجام داده اند،سپس بعد از آن توبه کرده اند

ص: 608

واصلاح و جبران نمودند،آری پروردگارت بعد از این توبه و اصلاح،آمرزنده و مهربان است» .

(ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ)

قابل توجه اين كه علت ارتكاب گناه را«جهالت»مى شمرد،چرا كه اين گونه افرادند كه پس از آگاهى به راه حق باز مى گردند.

ديگر اين كه:مسألۀ توبه را به توبۀ قلبى و ندامت درونى محدود نمى كند، بلكه اصلاح و جبران را مكمل توبه مى شمارد،تا اين فكر غلط را از مغز خود بيرون كنيم كه هزاران گناه را با يك جملۀ«استغفر اللّه»مى توان جبران كرد.

آيه 120

(آيه 120)ابراهيم به تنهايى يك امت بود!گفتيم اين سوره،سورۀ بيان نعمتهاست و هدف از آن تحريك حس شكرگزارى انسانهاست،به گونه اى كه آنها را به شناخت بخشندۀ اين همه نعمت برانگيزد.

در اين آيه سخن از يك مصداق كامل بندۀ شكرگزار خدا،يعنى«ابراهيم» قهرمان توحيد،به ميان آمده كه مخصوصا از اين نظر نيز براى مسلمانها عموما و عربها خصوصا الهام آفرين است كه او را پيشوا و مقتداى نخستين خود مى دانند.

از ميان صفات برجستۀ اين مرد بزرگ به پنج صفت اشاره شده است.

1-در آغاز مى گويد«ابراهيم خود امتى بود» .

(إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً)

آرى!ابراهيم يك امت بود،يك پيشواى بزرگ بود،يك مرد امت ساز بود، و در آن روز كه در محيط اجتماعيش كسى دم از توحيد نمى زد او منادى بزرگ توحيد بود.

2-وصف ديگر او(ابراهيم)اين بود كه«بندۀ مطيع خدا بود» .

(قانِتاً لِلّهِ)

3-«او همواره در خط مستقيم اللّه و طريق حق،گام مى سپرد» .

(حَنِيفاً)

4-«او هرگز از مشركان نبود»و تمام زندگى و فكر و زواياى قلبش را تنها نور «اللّه»پر كرده بوده .

(وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ)

آيه 121

(آيه 121)پنجم:و به دنبال اين ويژگيها سر انجام او مردى بود كه:«همۀ نعمتهاى خدا را شكرگزارى مى كرد» . (شاكِراً لِأَنْعُمِهِ).

ص: 609

و پس از بيان اين اوصاف پنج گانه به بيان پنج نتيجۀ مهم اين صفات پرداخته

مى گويد:1-«خداوند ابراهيم را(براى نبوت و ابلاغ دعوتش)برگزيد» .

(اجْتَباهُ)

2-«و(خدا)او را به راه راست هدايت كرد»و از هرگونه لغزش و انحراف حفظ نمود .

(وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ)

چرا كه هدايت الهى به دنبال لياقتها و شايستگيهايى است كه انسان از خود ظاهر مى سازد چون بى حساب چيزى به كسى نمى دهند.

آيه 122

(آيه 122)سوم:«و ما در دنيا به او حسنه داديم» . (وَ آتَيْناهُ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً)

از مقام نبوت و رسالت گرفته،تا نعمتهاى مادى و فرزندان شايسته و مانند آن.

4-«و او در آخرت از صالحان است» .

(وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحِينَ)

و اين نشانۀ عظمت مقام صالحان است كه ابراهيم با اين همه مقام در زمرۀ آنها محسوب مى شود،مگر نه اين كه خود ابراهيم از خدا اين تقاضا را كرده بود :«خداوندا!نظر صائب به من عطا كن و مرا از صالحان قرار ده»(شعرا83/).

«رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصّالِحِينَ»

آيه 123

(آيه 123)پنجم:آخرين امتيازى كه خدا به ابراهيم در برابر آن همه صفات برجسته داد اين بود كه مكتب او نه تنها براى اهل عصرش كه براى هميشه، مخصوصا براى امت اسلامى يك مكتب الهام بخش گرديد،به گونه اى كه قرآن مى گويد:«سپس به تو وحى فرستاديم كه از آيين ابراهيم،آيين خالص توحيد، پيروى كن» . (ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً)

بار ديگر تأكيد مى كند«ابراهيم از مشركان نبود» .

(وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ)

آيه 124

(آيه 124)با توجه به آیات گذشته سئوالی در اینجا پیش می آید و آن این که اگر آیین اسلام آیین ابراهیم است و مسلمانان در بسیاری از مسائل از سنن ابراهیم پیروی می کنند از جمله احترام روز جمعه،پس چرا یهود شنبه را عید می دانند و تعطیل می کنند؟

این آیه به پاسخ این سئوال می پردازد و می گوید: تحریمهای«روز شنبه(برای بهود)فقط به عنوان یک مجازات بود که در آن هم اختلاف کردند»بعضی آن را

ص: 610

پذیرفتند و بکلی دست از کار کشیدند و بعضی هم نسبت به آن بی اعتنایی کردند

(إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ)

جريان از اين قرار بود كه طبق بعضى از روايات،موسى عليه السّلام بنى اسرائيل را دعوت به احترام و تعطيل روز جمعه كرد كه آيين ابراهيم بود،اما آنها به بهانه اى از آن سر باز زدند و روز شنبه را ترجيح دادند،خداوند روز شنبه را براى آنها قرار داد، اما توأم با شدت عمل و محدوديتها،بنابراين به تعطيلى روز شنبه نبايد استناد كنيد، چرا كه جنبۀ فوق العاده و مجازات داشته است،و بهترين دليل بر اين مسأله اين است كه يهود حتى در اين روز انتخابى خود نيز اختلاف كردند،گروهى آن را ارج نهادند و احترام نمودند و گروهى نيز احترام آن را شكستند،و به كسب و كار پرداختند و به مجازات الهى گرفتار شدند .(1)

در پايان آيه مى فرمايد:«و پروردگارت روز قيامت،در آنچه اختلاف داشتند، ميان آنها داورى مى كند» .

(وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ)

آيه 125

(آيه 125)ده دستور مهم اخلاقى در مقابلۀ با مخالفان:در لابلاى آيات مختلف اين سوره بحثهاى گوناگونى گاهى ملايم و گاهى تند،با مشركان و يهود و بطور كلى با گروههاى مختلف به ميان آمد،مخصوصا در آيات اخير عمق و شدت بيشترى داشت.

در پايان اين بحثها كه پايان سورۀ«نحل»محسوب مى شود يك رشته دستورات مهم اخلاقى از نظر برخورد منطقى،و طرز بحث،چگونگى كيفر و عفو، و نحوۀ ايستادگى در برابر توطئه ها و مانند آن،بيان شده است كه مى توان آن را به عنوان اصول تاكتيكى و روش مبارزه در مقابل مخالفين در اسلام نامگذارى كرد و به عنوان يك قانون كلى در هر زمان و در همه جا از آن استفاده نمود.

اين برنامه به ترتيب زير در ده اصل خلاصه مى شود.

1-نخست مى گويد:«به وسيلۀ حكمت به سوى راه پروردگارت دعوت كن» .

ص: 611


1- اين آيه ارتباط و پيوندى با آيات«اصحاب السّبت»(آيات 163-166 سورۀ اعراف)دارد كه شرح ماجراى آنها در آن آمده است.

(ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ)

نخستين گام در دعوت به سوى حق،استفاده از منطق صحيح و استدلالات حساب شده است،و به تعبير ديگر دست انداختن در درون فكر و انديشۀ مردم و به حركت درآوردن آن و بيدار ساختن عقلهاى خفته نخستين گام محسوب مى شود.

2-«و به وسيلۀ اندرزهاى نيكو» .

(وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ)

يعنى استفاده كردن از عواطف انسانها،چرا كه موعظه،و اندرز بيشتر جنبۀ عاطفى دارد كه با تحريك آن مى توان توده هاى عظيم مردم را به طرف حق متوجه ساخت.

3-«و با آنها(مخالفان)به طريقى كه نيكوتر است به مناظره پرداز» .

(وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ)

و اين سومين گام مخصوص كسانى است كه ذهن آنها قبلا از مسائل نادرستى انباشته شده و بايد از طريق مناظره ذهنشان را خالى كرد تا آمادگى براى پذيرش حق پيدا كنند.

و در پايان آيه اضافه مى كند:«پروردگارت از هر كسى بهتر مى داند،چه كسى از راه او گمراه شده است و چه كسانى هدايت يافته اند» .

(إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ)

اشاره به اين كه وظيفۀ شما دعوت به راه حق است،از طرق سه گانۀ حساب شدۀ فوق،اما چه كسانى سر انجام هدايت مى شوند،و چه كسانى در طريق ضلالت پافشارى خواهند كرد آن را تنها خدا مى داند و بس.

آيه 126

(آيه 126)چهارم:تاكنون سخن از اين بود كه در يك بحث منطقى،عاطفى و يا مناظرۀ معقول با مخالفان شركت كنيم،اما اگر كار از اين فراتر رفت و درگيرى حاصل شد و آنها دست به تعدى و تجاوز زدند،در اينجا دستور مى دهد:«اگر خواستيد مجازات كنيد فقط به مقدارى كه به شما تعدى شده كيفر دهيد»و نه بيشتر از آن . (وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ)

5-«ولى اگر شكيبايى پيشه كنيد(و عفو و گذشت)اين كار براى شكيبايان

ص: 612

بهتر است» .

(وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرِينَ)

در بعضى از روايات مى خوانيم كه اين آيه در جنگ«احد»نازل شده، هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وضع دردناك شهادت عمويش حمزة بن عبد المطلب را ديد (كه دشمن به كشتن او قناعت نكرده،بلكه سينه و پهلوى او را با قساوت عجيبى دريده،و كبد يا قلب او را بيرون كشيده است،و گوش و بينى او را قطع نموده بسيار منقلب و ناراحت شد و)فرمود:«خدايا!حمد از آن توست و شكايت به تو مى آورم،و تو در برابر آنچه مى بينم يار و مددكار مايى».

سپس فرمود:«اگر من بر آنها چيره شوم آنها را مثله مى كنم،آنها را مثله مى كنم،آنها را مثله مى كنم».

در اين هنگام آيۀ فوق نازل شد.

بلافاصله پيامبر عرض كرد:

«اصبر اصبر»:«خدايا!صبر مى كنم،صبر مى كنم»! با اين كه اين لحظه شايد دردناكترين لحظه اى بود كه در تمام عمر،بر پيامبر گذشت،ولى باز پيامبر بر اعصاب خود مسلط گشت و راه دوم كه راه عفو و گذشت بود انتخاب كرد.

آيه 127

(آيه 127)ششم:اين عفو و گذشت و صبر و شكيبايى در صورتى اثر قطعى خواهد گذارد كه بدون هيچ چشمداشتى انجام پذيرد يعنى فقط به خاطر خدا باشد،و لذا قرآن اضافه مى كند:«شكيبايى پيشه كن و اين شكيبايى تو جز براى خدا (و به توفيق پروردگار)نمى تواند باشد» . (وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلاّ بِاللّهِ)

7-هرگاه تمام اين زحمات در زمينۀ تبليغ و دعوت به سوى خدا و در زمينۀ عفو و گذشت و شكيبايى كارگر نيفتاد باز نبايد مأيوس و دلسرد شد،و يا بى تابى و جزع نمود،بلكه بايد با حوصله و خونسردى هر چه بيشتر همچنان به تبليغ ادامه داد،لذا در هفتمين دستور مى گويد:«بر آنها اندوهگين مباش» .

(وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ)

8-با تمام اين اوصاف باز ممكن است دشمن لجوج دست از توطئه برندارد

ص: 613

و به طرح نقشه هاى خطرناك بپردازد،در چنين شرايطى موضعگيرى صحيح همان

است كه قرآن مى گويد:«و به خاطر(كارهاى)آنها،اندوهگين و دلسرد مشو!و از توطئه هاى آنها،در تنگنا قرار مگير» .

(وَ لا تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمّا يَمْكُرُونَ)

چرا كه تكيه گاه شما خداست و با استمداد از نيروى ايمان و استقامت و پشتكار و عقل مى توانيد اين توطئه ها را خنثى كنيد و نقش بر آب.

آيه 128

(آيه 128)آخرين آيه كه سورۀ نحل با آن پايان مى گيرد به نهمين و دهمين برنامه اشاره كرده،مى گويد:

9-«خداوند با كسانى است كه تقوا را پيشه كنند» .

(إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا)

«تقوا»در همۀ ابعاد و در مفهوم وسيعش،از جمله تقوا در برابر مخالفان، يعنى حتى در برابر دشمن بايد اصول اخلاق اسلامى را رعايت كرد،با اسيران معاملۀ اسلامى نمود،با منحرفان رعايت انصاف و ادب كرد،از دروغ و تهمت پرهيز نمود،و حتى در ميدان جنگ همان گونه كه در اصول تعليمات جنگى اسلام وارد شده است بايد تقوا و موازين اسلامى حفظ شود:به بى دفاعان نبايد حمله كرد، متعرض كودكان و پيران از كار افتاده نبايد شد،حتى چهارپايان را نبايد از بين برد، مزارع را نبايد نابود كرد،آب را نبايد به روى دشمن قطع نمود؛خلاصه تقوا و رعايت اصول عدالت در برابر دوست و دشمن عموما بايد انجام گيرد و اجرا شود.

10-«و(خداوند)با كسانى است كه نيكوكارند» .

(وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ)

احسان و نيكى اگر به موقع و در جاى خود انجام پذيرد،يكى از بهترين روشهاى مبارزه است،و تاريخ اسلام پر است از مظاهر اين برنامه،مثل رفتارى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با مشركان«مكّه»بعد از فتح نمود.

دقت در موارد ده گانۀ برنامۀ فوق كه تمام خطوط اصلى و فرعى برخورد با مخالفان را مشخص مى كند نشان مى دهد كه از تمام اصول منطقى،عاطفى،روانى، تاكتيكى و خلاصه همۀ امورى كه سبب نفوذ در مخالفين مى گردد بايد استفاده كرد.

و اگر مسلمانان در برابر مخالفان خود اين برنامۀ جامع الاطراف را به كار مى بستند،شايد امروز اسلام سراسر جهان يا بخش عمدۀ آن را فراگرفته بود.

ص: 614

«پايان سورۀ نحل»

آغاز جزء پانزدهم قرآن مجيد

سورۀ اسراء[17]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 111 آيه است

قبل از ورود در تفسير اين سوره توجه به چند نكته لازم است:

1-نامهاى اين سوره:

نام مشهور اين سوره«بنى اسرائيل»است و نامهاى ديگرى نيز از قبيل«اسراء»و«سبحان»دارد.

اگر نام«بنى اسرائيل»بر آن گذارده شده به خاطر آن است كه بخش قابل ملاحظه اى در آغاز و پايان اين سوره پيرامون بنى اسرائيل است.

و اگر به آن«اسراء»گفته مى شود به خاطر نخستين آيۀ آن است كه پيرامون اسراء(معراج)پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخن مى گويد،و«سبحان»نيز از نخستين كلمۀ اين سوره گرفته شده است.

2-محتواى سوره:

اين سوره بنابر مشهور در مكّه نازل شده و طبعا ويژگيهاى سوره هاى مكّى در آن جمع است،و بطور كلى مى توان گفت آيات اين سوره بر چند محور زير دور مى زند.

1-دلائل نبوت مخصوصا قرآن و نيز معراج.

2-بحثهائى مربوط به معاد،مسألۀ كيفر و پاداش و نامۀ اعمال و نتائج آن.

3-بخشى از تاريخ پرماجراى بنى اسرائيل.

ص: 615

4-مسألۀ آزادى اراده و اختيار.

5-مسألۀ حساب و كتاب در زندگى اين جهان.

6-حق شناسى در همۀ سطوح،مخصوصا در بارۀ خويشاوندان،و بخصوص پدر و مادر.

7-تحريم«اسراف و تبذير»و«بخل»و«فرزندكشى»و«زنا»و«خوردن مال يتيمان»و«كم فروشى»و«تكبر»و«خونريزى».

8-بحثهايى در زمينۀ توحيد و خداشناسى.

9-مبارزه با هرگونه لجاجت در برابر حق.

10-شخصيت انسان و فضيلت و برترى او بر مخلوقات ديگر.

11-تأثير قرآن براى درمان هرگونه بيمارى اخلاقى و اجتماعى.

12-اعجاز قرآن و عدم توانايى مقابلۀ با آن.

13-وسوسه هاى شيطان و هشدار به همۀ مؤمنان.

14-بخشى از تعليمات مختلف اخلاقى.

15-و سر انجام فرازهايى از تاريخ پيامبران به عنوان درسهاى عبرتى براى همۀ انسانها و شاهدى براى مسائل مزبور.

3-فضيلت تلاوت سوره:

در روايات اجر و پاداش فراوانى براى كسى كه اين سوره را بخواند نقل شده از جمله اين كه:در روايتى از امام صادق عليه السّلام چنين مى خوانيم:«كسى كه سورۀ بنى اسرائيل را هر شب جمعه بخواند از دنيا نخواهد رفت تا اين كه قائم را درك كند و از يارانش خواهد بود».

كرارا گفته ايم اين پاداشها و فضيلتها هرگز براى خواندن تنها نيست،بلكه خواندنى است كه توأم با تفكر و انديشه و سپس الهام گرفتن براى عمل بوده باشد.

به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

آيه 1

(آيه 1)معراج وپیامبرصلّى اللّه عليه و آله !نخستین آیهٔ این سوره از مسأله«اِسرء»یعنی،سفر شبانهٔ پیامبرصلّى اللّه عليه و آله از«مسجدالحرام»به«مسجداقصی»(بیت المقدس)که

ص: 616

مقدمه ای برای معراج بوده است سخن می گوید،این سفر که در یک شب و مدت كوتاهى صورت گرفت حد اقل در شرايط آن زمان از طرق عادى به هيچ وجه امكان پذير نبود،و جنبۀ اعجاز آميز و كاملا خارق العاده داشت.

نخست مى گويد:«منزّه است آن خداوندى كه بنده اش را در يك شب از مسجد الحرام به مسجد اقصى-كه گردا گردش را پربركت ساخته ايم-برد» .

(سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ)

اين سير شبانۀ خارق العاده«به خاطر آن بود كه بخشى از آيات عظمت خود را به او نشان دهيم» .

(لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا)

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گرچه عظمت خدا را شناخته بود،اما سير در آسمانها به روح پرعظمت او در پرتو مشاهدۀ آن آيات بيّنات عظمت بيشترى داد تا آمادگى فزونترى براى هدايت انسانها پيدا كند.

و در پايان اضافه مى كند:«خداوند شنوا و بيناست» .

«إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ)

اشاره به اين كه اگر خداوند پيامبرش را براى اين افتخار برگزيد بى دليل نبود، زيرا او گفتار و كردارى آنچنان پاك و شايسته داشت كه اين لباس بر قامتش كاملا زيبا بود،خداوند گفتار پيامبرش را شنيده و كردار او را ديده و لياقتش را براى اين مقام پذيرفته بود .(1)د.

آيه 2

(آيه 2)از آنجا که نخستین آیهٔ این سوره از سیر پیامبرصلّى اللّه عليه و آله سخن می گفت،و این گونه موضوعات غالباً از طرف مشرکان و مخالفان مورد انکار واقع می شد که چگونه ممکن است پیامبری از میان ما برخیزد که این همه افتخار داشته باشد لذا

ص: 617


1- مشهور و معروف در ميان دانشمندان اسلام اين است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به هنگامى كه در مكّه بود در يك شب از مسجد الحرام به مسجد اقصى در بيت المقدس به قدرت پروردگار آمد،و از آنجا به آسمانها صعود كرد،و آثار عظمت خدا را در پهنۀ آسمان مشاهده نمود و همان شب به مكّه بازگشت.و نيز مشهور و معروف آن است كه اين سير زمينى و آسمانى را با جسم و روح توأما انجام داد. در زمينۀ«معراج»مطالب ديگرى هست كه به خواست خدا در ذيل سورۀ«نجم»خواهد آمد.

قرآن در اینجا اشاره به دعوت موسی و کتاب آسمانی او می کند تا معلوم شود این برنامۀ رسالت چيز نوظهورى نيست،همچنين مخالفت لجوجانه و سرسختانۀ مشركان نيز در تاريخ گذشته مخصوصا تاريخ بنى اسرائيل،سابقه دارد.

آيه مى گويد:«و ما به موسى كتاب(آسمانى)داديم» .

(وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ)

«و آن را مايۀ هدايت بنى اسرائيل قرار داديم» .

(وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ)

بدون شك منظور از«كتاب»در اينجا«تورات»است كه خداوند براى هدايت بنى اسرائيل در اختيار موسى(ع)گذاشت.

سپس به هدف اساسى بعثت پيامبران از جمله موسى اشاره مى كند كه به آنها گفتيم:«غير مرا و كيل و تكيه گاه خود قرار ندهيد» .

(أَلاّ تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلاً)

اين يكى از شاخه هاى اصلى توحيد است،توحيد در عمل كه نشانۀ توحيد در عقيده است،كسى كه مؤثر واقعى را در جهان هستى تنها خدا مى داند به غير او تكيه نخواهد كرد.

آيه 3

(آيه 3)در اين آيه براى اين كه عواطف بنى اسرائيل را در رابطه با شكرگزارى از نعمتهاى الهى مخصوصا نعمت معنوى و روحانى كتاب آسمانى برانگيزد آنها را مخاطب ساخته،مى گويد:«اى فرزندان كسانى كه با نوح در كشتى حمل كرديم»! . (ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ)

فراموش نكنيد كه:«نوح بندۀ شكرگزارى بود» .

(إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً)

شما كه فرزندان ياران نوح هستيد چرا به همان برنامۀ نياكان با ايمانتان اقتدا نكنيد؟چرا در راه كفران گام بگذاريد؟!

آيه 4

(آيه 4)سپس به ذكر گوشه اى از تاريخ پرماجراى بنى اسرائيل پرداخته، مى گويد:«و ما در كتاب(تورات)به بنى اسرائيل اعلام كرديم كه شما در زمين،دو بار فساد خواهيد كرد،و راه طغيان بزرگى را در پيش خواهيد گرفت» . (وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً)

منظور از كلمۀ«الارض»به قرينۀ آيات بعد سرزمين مقدس فلسطين است كه«مسجد الاقصى»در آن واقع شده است.

ص: 618

مجازات الهى واقع شد پرداخته،چنين مى گويد:«هنگامى كه نخستين وعده فرا رسد(و شما دست به فساد و خونريزى و ظلم و جنايت بزنيد)ما گروهى از بندگان بسيار نيرومند(و رزمنده و جنگجوى)خود را به سراغ شما مى فرستيم»تا به كيفر اعمالتان شما را درهم بكوبند .

(فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ)

اين قوم جنگجو آن چنان بر شما هجوم مى برند كه حتى براى يافتن نفراتتان «هر خانه و ديارى را جستجو مى كنند» .

(فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ)

«و اين يك وعدۀ قطعى و تخلف ناپذير خواهد بود» .

(وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولاً)

آيه 6

(آيه 6)«سپس(الطاف الهى بار ديگر به سراغ شما مى آيد و)شما را بر آن (قوم مهاجم)چيره مى كنيم» . (ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ)

«و شما را به وسيلۀ اموال و ثروت سرشار و فرزندانى كمك خواهيم كرد» .

(وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ)

«و نفرات شما را بيشتر(از دشمن)قرار مى دهيم» .

(وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً)

آيه 7

(آيه 7)اين گونه الطاف الهى شامل حال شما مى شود شايد به خود آييد و به اصلاح خويشتن بپردازيد دست از زشتيها برداريد و به نيكيها رو آريد،چرا كه:

«اگر نيكى كنيد به خود نيكى كرده ايد و اگر بدى كنيد بازهم به خود مى كنيد» .

(إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها)

اين يك سنت هميشگى است نيكيها و بديها سر انجام به خود انسان باز مى گردد.ولى مع الاسف نه آن مجازات شما را بيدار مى كند و نه اين نعمت و رحمت مجدد الهى،باز هم به طغيان مى پرازيد و راه ظلم و ستم و تعدى و تجاوز را پيش مى گيريد و«فساد كبير»در زمين ايجاد مى كنيد و برترى جويى را از حد مى گذرانيد.

سپس وعدۀ دوم الهى فرا مى رسد:«و هنگامى كه وعدۀ دوم فرا رسد(باز گروهى جنگجو و پيكارگر بر شما چيره مى شوند،آن چنان بلايى به سرتان مى آورند كه)آثار غم و اندوه از صورتهايتان ظاهر مى شود» .

(فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ

ص: 619

لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ)

آنها حتى بزرگ معبدتان بيت المقدس را از دست شما مى گيرند؛«و داخل مسجد(الأقصى)مى شوند همانگونه كه بار اول وارد شدند» .

(وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ)

آنها به اين هم قناعت نمى كنند؛«و آنچه را زير سلطۀ خود مى گيرند،درهم مى كوبند» .

(وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً)

آيه 8

(آيه 8)با اين حال باز درهاى توبه و بازگشت شما به سوى خدا بسته نيست باز هم؛«اميد است پروردگارتان به شما رحم كند» . (عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ)

«و هرگاه(به سوى ما)برگرديد ما هم باز مى گرديم» .

(وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا)

و لطف و رحمت خود را به شما باز مى گردانيم،و اگر به فساد و برترى جويى گراييد باز هم شما را به كيفر شديد گرفتار خواهيم ساخت.

و تازه اين مجازات دنياست«و جهنم را براى كافران زندان سختى قرار داديم» .

(وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ حَصِيراً)

دو فساد بزرگ تاريخى بنى اسرائيل:در آيات فوق،سخن از دو انحراف اجتماعى بنى اسرائيل كه منجر به فساد و برترى جويى مى گردد به ميان آمده است، كه به دنبال هر يك از اين دو،خداوند مردانى نيرومند و پيكارجو را بر آنها مسلط ساخته تا آنها را سخت مجازات كنند و به كيفر اعمالشان برسانند.

آنچه از تاريخ بنى اسرائيل استفاده مى شود اين است كه نخستين كسى كه بر آنها هجوم آورد و«بيت المقدس»را ويران كرد،بخت نصّر پادشاه بابل بود،و هفتاد سال بيت المقدس به همان حال باقى ماند،تا يهود قيام كردند و آن را نوسازى نمودند،دومين كسى كه بر آنها هجوم برد قيصر روم اسپيانوس بود كه وزيرش «طرطوز»را مأمور اين كار كرد،او به تخريب بيت المقدس و تضعيف و قتل بنى اسرائيل كمر بست،و اين حدود يكصد سال قبل از ميلاد بود.

بنابراين ممكن است دو حادثه اى كه قرآن به آن اشاره مى كند همان باشد كه در تاريخ بنى اسرائيل نيز آمده است.

ص: 620

و كتاب آسمانيشان تورات و تخلفشان از اين برنامۀ الهى و كيفرهايشان در اين رابطه در ميان بود.

از اين بحث به«قرآن مجيد»كتاب آسمانى مسلمين كه آخرين حلقۀ كتب آسمانى است منتقل شده،مى گويد:«اين قرآن مردم را به آيينى كه مستقيم ترين و پابرجاترين آيينهاست هدايت مى كند» .

(إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ)

يعنى؛«قرآن به طريقه اى كه مستقيم ترين و صافترين و پابرجاترين طرق است دعوت مى كند».

صافتر و مستقيم تر،از نظر عقائدى كه عرضه مى كند.صافتر و مستقيم تر،از اين نظر كه ميان ظاهر و باطن،عقيده و عمل،تفكر و برنامه،همگونى ايجاد كرده و همه را به سوى«اللّه»دعوت مى كند.

صافتر و مستقيم تر،از نظر قوانين اجتماعى و اقتصادى و نظامات سياسى كه بر جامعۀ انسانى حكم فرما مى سازد.

و بالاخره صافتر و مستقيم تر از نظر نظام حكومتى كه برپا دارندۀ عدل است و درهم كوبندۀ ستم و ستمگران.

سپس از آن جا كه موضع گيريهاى مردم در برابر اين برنامۀ مستقيم الهى مختلف است،به دو نوع موضع گيرى مشخص و نتائج آن اشاره كرده،مى فرمايد:

«و اين قرآن به مؤمنانى كه اعمال صالح انجام مى دهند مژده مى دهد كه براى آنان پاداش بزرگى است» .

(وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً)

آيه 10

(آيه 10)«و(به)آنها كه ايمان به آخرت و دادگاه بزرگش ندارند(و طبعا عمل صالحى نيز انجام نمى دهند نيز بشارت مى دهد كه)عذاب دردناكى براى آنها آماده كرده ايم» . (وَ أَنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً)

تعبير به«بشارت»در مورد مؤمنان دليلش روشن است،ولى در مورد افراد بى ايمان و طغيانگر در حقيقت يك نوع استهزاء است.

آيه 11

(آيه 11)در این آیه به تناسب بحث گذشته به یکی از علل مهم بی ایمانی

ص: 621

که عدم مطالعهٔ کافی در امور است اشاره کرده،چنین می فرماید:«و انسان

همان گونه كه نيكيها را طلب مى كند(به خاطر دستپاچگى و عدم مطالعۀ كافى)به طلب بديها برمى خيزد» .

(وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ)

«چرا كه انسان ذاتا عجول است» .

(وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً)

در حقيقت«عجول»بودن انسان براى كسب منافع بيشتر و شتابزدگى او در تحصيل«خير»و منفعت سبب مى شود كه تمام جوانب مسائل را مورد بررسى قرار ندهد،و چه بسيار كه با اين عجله،نتواند خير واقعى خود را تشخيص دهد،بلكه هوى و هوسهاى سركش چهرۀ حقيقت را در نظرش دگرگون سازد و به دنبال شرّ برود.

و در اين حال همان گونه كه انسان،از خدا تقاضاى نيكى مى كند،بر اثر سوء تشخيص خود،بديها را از او تقاضا مى كند،و همان گونه كه براى نيكى تلاش مى كند،به دنبال شر و بدى مى رود،و اين بلاى بزرگى است براى نوع انسانها و مانع عجيبى است در طريق سعادت،و موجب ندامت و خسران! در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود:«مردم را عجله هلاك مى كند،اگر مردم با تأمل كارها را انجام مى دادند كسى هلاك نمى شد».

البته در روايات اسلامى بابى در زمينۀ«تعجيل(و سرعت)در كار خير داريم»؛از جمله در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«خداوند كار نيكى را دوست دارد كه در آن شتاب شود».

به هر حال عجلۀ مذموم آن است كه به هنگام بررسى و مطالعه در جوانب كار و شناخت صورت گيرد،اما سرعت و عجلۀ ممدوح آن است كه بعد از تصميم گيرى لازم،در اجرا درنگ نشود،و لذا در روايات مى خوانيم:«در كار خير،عجله كنيد» يعنى؛بعد از آن كه خير بودن كارى ثابت شد ديگر جاى مسامحه نيست.

آيه 12

(آيه 12)ر این آیه از آفرینش شب و روز و منافع و برکات این دو و وجود حساب و کتاب در عالم سخن می گوید تا هم دلیلی باشد بر توحید و شناخت خدا و بحث گذشتهٔ معاد را تکمیل کند و هم شاهد باشد بر لزوم دقت در عواقب کار ها و عدم شتابزدگی می فرماید:«ما شب و روز را دو نشانهٔ(توحید و عظمت خود)قرار

ص: 622

دادیم»(وَجَعَلنَا اللَّیلَ وَ النَّهارَ آیَتَینِ).

«سپس نشانۀ شب را محو كرده،و نشانۀ روز را روشنى بخش(به جاى آن) قرار داديم» .

(فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً)

و از اين كار دو هدف داشتيم،نخست اين كه؛«(در پرتو آن)فضل پروردگارتان را بطلبيد»و به تلاش زندگى برخيزيد .

(لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ)

هدف ديگر اين كه:«عدد سالها و حساب(كارهاى زمان بندى شدۀ خود)را بدانيد» .

(وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ)

تمام جهان هستى بر محور حساب و اعداد مى گردد و هيچ يك از نظامات اين عالم بدون حساب نيست،طبيعى است انسان كه جزئى از اين مجموعه است نمى تواند بى حساب و كتاب زندگى كند.

«و ما هر چيز را مشخص و روشن ساختيم» .

(وَ كُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِيلاً)

آيه 13

(آيه 13)از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مسائل مربوط به«معاد» و«حساب»در ميان بود،در اينجا به مسألۀ«حساب اعمال انسانها»و چگونگى آن در روز قيامت پرداخته،مى گويد:«و هر انسانى اعمالش را به گردنش آويخته ايم»! . (وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ)

«طائر»به معنى پرنده است،ولى در اينجا اشاره به چيزى است كه در ميان عرب معمول بوده كه به وسيلۀ پرندگان،فال نيك و بد مى زدند.مثلا اگر پرنده اى از طرف راست آنها حركت مى كرد آن را به فال نيك مى گرفتند،و اگر از طرف چپ حركت مى كرد آن را به فال بد مى گرفتند.

قرآن در حقيقت مى گويد:فال نيك و بد،و طالع سعد و نحس،چيزى جز اعمال شما نيست كه به گردنتان آويخته است و نتائج آن در دنيا و آخرت از شما جدا نمى شود! قرآن سپس اضافه مى كند:«و ما روز قيامت كتابى براى او بيرون مى آوريم كه آن را در برابر خود گشوده مى بيند» .

(وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً).

ص: 623

روشن است كه منظور از«كتاب»چيزى جز كارنامۀ عمل انسان نيست،همان

كارنامه اى كه در اين دنيا وجود دارد و اعمال او در آن ثبت مى شود،منتها در اينجا پوشيده و مكتوم است و در آنجا گشوده و باز.

آيه 14

(آيه 14)در اين هنگام به او گفته مى شود:«نامۀ اعمالت را خودت بخوان»! . (اقْرَأْ كِتابَكَ)

«كافى است كه خودت امروز حسابگر خويش باشى»! .يعنى؛آنقدر مسائل روشن و آشكار است و شواهد و مدارك زنده كه جاى گفتگو نيست.و به اين ترتيب چيزى نيست كه بتوان آن را حاشا كرد.

(كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً)

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«در آن روز انسان آنچه را انجام داده و در نامۀ عمل او ثبت است همه را به خاطر مى آورد گويى همان ساعت آن را انجام داده است!لذا فرياد مجرمان بلند مى شود و مى گويند:اين چه نامه اى است كه هيچ صغير و كبيره اى را فروگذار نكرده است»؟

آيه 15

(آيه 15)اين آيه،چهار حكم اساسى و اصولى را در رابطه با مسألۀ حساب و جزاى اعمال بيان مى كند.

1-نخست مى گويد:«هر كسى هدايت شود براى خود هدايت يافته» و نيجه اش عائد خود او مى شود .

(مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ)

2-«و آن كس كه گمراه گردد،به زيان خود گمراه شده است»و عواقب شومش دامن خودش را مى گيرد .

(وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها)

3-«و هيچ كس بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد»و كسى را به جرم ديگرى مجازات نمى كنند .

(وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى)

البته اين قانون كلى كه«هيچ كس بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد» هيچ گونه منافاتى با آنچه در آيۀ سورۀ نحل گذشت كه مى گويد:«گمراه كنندگان بار مسؤوليت كسانى را كه گمراه كرده اند نيز بر دوش مى كشند»ندارد.زيرا آنها به خاطر اقدام به گمراه ساختن ديگران،فاعل آن گناه محسوب مى شوند،و در حقيقت اين بار گناهان خودشان است كه بر دوش دارند.

ص: 624

4-سر انجام چهارمين حكم را به اين صورت بيان مى كند كه:«و ما(هيچ

شخص و قومى را)مجازات نخواهيم كرد مگر آنكه پيامبرى مبعوث كرده باشيم»تا وظائفشان را كاملا تشريح و اتمام حجت كند .

(وَ ما كُنّا مُعَذِّبِينَ حَتّى نَبْعَثَ رَسُولاً)

آيه 16

(آيه 16)مراحل چهارگانۀ مجازات الهى:در تعقيب آيۀ قبل كه خاطر نشان مى كرد«هرگز فرد يا گروهى را بدون بعث رسولان و بيان دستورات خود مجازات نمى كنيم»در اين آيه همين اصل اساسى به صورت ديگرى تعقيب شده است،مى گويد:«و هنگامى كه بخواهيم شهر و ديارى را هلاك كنيم،نخست اوامر خود را براى مترفين(و ثروتمندان مست شهوت)آنجا بيان مى داريم،سپس هنگامى كه به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات يافتند آنها را به شدت درهم مى كوبيم»و هلاك مى كنيم . (وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً)

بنابراين خداوند هرگز قبل از اتمام حجت و بيان دستوراتش كسى را مؤاخذه و مجازات نمى كند،بلكه نخست به بيان فرمانهايش مى پردازد،اگر مردم از در اطاعت وارد شدند و آنها را پذيرا گشتند چه بهتر كه سعادت دنيا و آخرتشان در آن است،و اگر به فسق و مخالفت برخاستند و همه را زير پا گذاشتند اينجاست كه فرمان عذاب در بارۀ آنها تحقق مى پذيرد و به دنبال آن هلاكت است.

از آيه استفاده مى شود كه سر چشمۀ غالب مفاسد اجتماعى ثروتمندان از خدا بى خبرى هستند كه در ناز و نعمت و عيش و هوس غرقند.

آيه 17

(آيه 17)اين آيه به نمونه هايى از مسألۀ فوق به صورت يك اصل كلى اشاره كرده،مى گويد:«و چه بسيار مردمى كه در قرون بعد از نوح زندگى مى كردند(و طبق همين سنت)هلاك و نابودشان كرديم» . (وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ)

سپس اضافه مى كند:چنان نيست كه ظلم و ستم و گناه فرد يا جمعيتى از ديدۀ تيزبين علم خدا مخفى بماند،«همين مقدار كافى است كه خدا از گناهان بندگانش آگاه و نسبت به آن بيناست» .

(وَ كَفى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً).

ص: 625

اين كه مخصوصا روى«قرون بعد از نوح»تكيه شده،ممكن است به خاطر

آن باشد كه زندگى انسانها قبل از نوح بسيار ساده بود و اين همه اختلافات مخصوصا تقسيم جوامع به«مترف»و«مستضعف»كمتر وجود داشت و به همين دليل كمتر گرفتار مجازاتهاى الهى شدند.

آيه 18

(آيه 18)خطوط زندگى طالبان دنيا و آخرت:از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از مخالفت گردنكشان در برابر اوامر الهى و سپس هلاكت آنها بود در اينجا به علت واقعى اين تمرّد و عصيان كه همان حب دنياست اشاره كرده،مى گويد:

«كسانى كه تنها هدفشان همين زندگى زود گذر دنياى مادى باشد،ما آن مقدار را كه بخواهيم به هر كس صلاح بدانيم در همين زندگى زود گذر مى دهيم سپس جهنّم را براى او قرار خواهيم داد كه در آتش سوزانش مى سوزد در حالى كه مورد سرزنش و دورى از رحمت خداست» .

(مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً)

قابل توجه اينكه نمى گويد هر كس به دنبال دنيا برود،به هرچه بخواهد مى رسد،بلكه دو قيد براى آن قائل مى شود،اول اين كه تنها بخشى از آنچه را مى خواهد به آن مى رسد،همان مقدارى كه ما بخواهيم .

«ما نَشاءُ»

ديگر اين كه:همۀ افراد به همين مقدار نيز نمى رسند،بلكه تنها گروهى از آنها به بخشى از متاع دنيا خواهند رسيد،آنها كه ما بخواهيم .

«لِمَنْ نُرِيدُ»

و به اين ترتيب؛نه همۀ دنياپرستان به دنيا مى رسند و نه آنها كه مى رسند به همۀ آنچه مى خواهند مى رسند،زندگى روزمره نيز اين دو محدوديت را به وضوح به ما نشان مى دهد،چه بسيارند كسانى كه شب و روز مى دوند و به جايى نمى رسند، و چه بسيار كسانى كه آرزوهاى دور و دراز در اين دنيا دارند كه تنها بخش كوچكى از آن را به دست مى آورند.

قابل توجه اين كه كيفر اين گروه،ضمن اين كه آتش جهنم شمرده شده است، با دو تعبير و تأكيد گرديده،كه اولى به معنى مورد سرزنش و نكوهش قرار گرفتن و دومى به معنى دور ماندن از رحمت خداست.

«مَذْمُوماً» «مَدْحُوراً»

ص: 626

در حقيقت آتش دوزخ،كيفر جسمانى آنهاست،و مذموم و مدحور بودن

كيفر روحانى آنها،چرا كه معاد هم جسمانى است و هم روحانى و كيفر و پاداش آن نيز در هر دو جنبه است.

آيه 19

(آيه 19)سپس به شرح حال گروه دوم مى پردازد،با قرينۀ مقابله،آنچنانكه روش قرآن است،مطلب آشكارتر شود،مى فرمايد:«اما كسى كه آخرت را بطلبد و سعى و كوشش خود را در اين راه به كار بندد،در حالى كه ايمان داشته باشد،اين سعى و تلاش او مورد قبول الهى خواهد بود» . (وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً)

بنابراين براى رسيدن به سعادت جاويدان سه امر اساسى شرط است:

1-ارادۀ انسان آن هم اراده اى كه تعلق به حيات ابدى گيرد،و به لذات زود گذر و نعمتهاى ناپايدار و هدفهاى صرفا مادى تعلق نگيرد.

2-اين اراده به صورت ضعيف و ناتوان در محيط فكر و انديشه و روح نباشد بلكه تمام ذرات وجود انسان را به حركت وادارد و آخرين سعى و تلاش خود را در اين راه به كار بندد.

3-همۀ اينها توأم با«ايمان»باشد،ايمانى ثابت و استوار،چرا كه تصميم و تلاش هنگامى به ثمر مى رسد كه از انگيزۀ صحيحى،سر چشمه گيرد و آن انگيزه چيزى جز ايمان به خدا نمى تواند باشد.

آيه 20

(آيه 20)در اينجا ممكن است اين توهّم پيش آيد كه نعمتهاى دنيا،تنها سهم دنيا پرستان خواهد شد و آخرت طلبان از آن محروم مى گردند،آيه به اين توهّم پاسخ مى گويد كه:«ما هر يك از اين گروه و آن گروه را از اعطاى پروردگارت مى دهيم و امداد مى كنيم» . (كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ)

«چرا كه بخشش پروردگارت از هيچ كس ممنوع نيست»و گبر و ترسا و مؤمن و مسلم همه از خان نعمتش وظيفه مى خورند .

(وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً).

آيه 21

(آيه 21)این آیه یک اصل اسای را در همین رابطه بازگو می کند و آن اینکه:همان گونه که تفاوت تلاشها در این دنیا باعث تفاوت در بهره گیریهاست،در

ص: 627

کارهای آخرا نیز همین اصل کاملاً حاکم است،با این تفاوت که این دنیا محدود است و تفاوتهايش هم محدود،ولى آخرت نامحدود،و تفاوتهايش نيز نامحدود است،مى گويد:«بنگر!چگونه بعضى از آنها را بر بعضى ديگر(بخاطر تفاوت در سعى و كوششان)برترى داديم،اما آخرت درجاتش بزرگتر و برتريش بيشتر است»! .

(انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلاً)

آيا دنيا و آخرت با هم تضاد دارند؟

در آيات بسيارى،مدح و تمجيد از دنيا يا امكانات مادى آن شده است.ولى با اين همه اهميتى كه به مواهب و نعمتهاى مادى داده شده،تعبيراتى كه قويّا آن را تحقير مى كند در آيات قرآن به چشم مى خورد.

اين تعبيرات دوگانه عينا در روايات اسلامى نيز ديده مى شود.

پاسخ اين سؤال را با مراجعه به خود قرآن اين چنين مى توان گفت كه:

مواهب جهان مادى كه همه از نعمتهاى خداست و حتما وجودش در نظام خلقت لازم بوده و هست اگر به عنوان وسيله اى براى رسيدن به سعادت و تكامل معنوى انسان مورد بهره بردارى قرار گيرد از هر نظر قابل تحسين است.

و اما اگر به عنوان يك هدف و نه وسيله مورد توجه قرار گيرد و از ارزشهاى معنوى و انسانى بريده شود كه در اين هنگام طبعا مايۀ غرور و غفلت و طغيان و سركشى و ظلم و بيدادگرى خواهد بود،درخور هرگونه نكوهش و مذمت است.

آيه 22

(آيه 22)توحيد و نيكى به پدر و مادر،سر آغاز يك رشته احكام مهم اسلامى:اين آيه سر آغازى است براى بيان يك سلسله از احكام اساسى اسلام كه با مسألۀ توحيد و ايمان،شروع مى شود،توحيدى كه خمير مايۀ همۀ فعاليتهاى مثبت و كارهاى نيك سازنده است.

نخست مى گويد:«هرگز معبود ديگرى را با خدا قرار مده» .

(لا تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ)

نمى گويد معبود ديگرى را با خدا پرستش مكن،بلكه مى گويد:«قرار مده»تا معنى وسيعترى داشته باشد،يعنى نه در عقيده،نه در عمل،نه در دعا و تقاضا و نه

ص: 628

در پرستش معبود ديگرى را در كنار«اللّه»قرار مده.

سپس به بيان نتيجۀ مرگبار شرك پرداخته،مى گويد:اگر شريكى براى او قائل شوى«نكوهيده و بى يار و ياور خواهى نشست» .

(فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولاً)

از جملۀ بالا استفاده مى شود كه شرك سه اثر بسيار بد در وجود انسان مى گذارد:

1-شرك مايۀ ضعف و ناتوانى و زبونى و ذلت است.

2-شرك،مايۀ مذمت و نكوهش است،چرا كه يك خط و روش انحرافى است در برابر منطق عقل و كفرانى است آشكار در مقابل نعمت پروردگار.

3-شرك سبب مى شود كه خداوند مشرك را به معبودهاى ساختگيش واگذارد و دست از حمايتش بردارد.در نتيجه«مخذول»يعنى بدون يار و ياور خواهد شد.

آيه 23

(آيه 23)بعد از اصل توحيد به يكى از اساسى ترين تعليمات انسانى انبياء ضمن تأكيد مجدد بر توحيد اشاره كرده،مى گويد:«و پروردگارت فرمان داده جز او را نپرستيد و نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد»! . (وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً)

قرار دادن توحيد يعنى اساسى ترين اصل اسلامى در كنار نيكى به پدر و مادر تأكيد ديگرى است بر اهميت اين دستور اسلامى.

سپس به بيان يكى از مصداقهاى روشن نيكى به پدر و مادر پرداخته، مى گويد:

«هرگاه يكى از آن دو،يا هر دو آنها،نزد تو به سن پيرى و شكستگى برسند (آن چنان كه نيازمند به مراقبت دائمى تو باشند از هرگونه محبت در مورد آنها دريغ مدار،و كمترين اهانتى به آنان مكن،حتى)سبكترين تعبير نامؤدبانه يعنى:اف به آنها مگو» .

(إِمّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ)

«و بر سر آنها فرياد مزن» .

(وَ لا تَنْهَرْهُما)

بلكه«با گفتار سنجيده و لطيف و بزرگوارانه با آنها سخن بگو» .

(وَ قُلْ لَهُما

ص: 629

قَوْلاً كَرِيماً)

آيه 24

(آيه 24)و نهايت فروتنى را در برابر آنها بنما«و بالهاى تواضع خود را در برابرشان از محبت و لطف فرود آر» . (وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ)

«و بگو:بار پروردگارا!آنها را مشمول رحمت خويش قرار ده همان گونه كه در كودكى مرا تربيت كرده اند» .

(وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً)

اگر پدر و مادر آن چنان مسن و ناتوان شوند كه به تنهايى قادر بر حركت و دفع آلودگيها از خود نباشند،فراموش نكن كه تو هم در كودكى چنين بودى و آنها از هرگونه حمايت و محبت از تو دريغ نداشتند محبت آنها را جبران نما.

آيه 25

(آيه 25)و از آنجا كه گاهى در رابطه با حفظ حقوق پدر و مادر و احترام آنها و تواضعى كه بر فرزند لازم است ممكن است لغزشهايى پيش بيايد كه انسان آگاهانه يا ناآگاه به سوى آن كشيده شود در اين آيه مى گويد:«پروردگار شما به آنچه در دل و جان شماست از شما آگاهتر است» . (رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فِي نُفُوسِكُمْ)

چرا كه علم او در همۀ زمينه ها حضورى و ثابت و ازلى و ابدى و خالى از هرگونه اشتباه است در حالى كه علوم شما واجد اين صفات نيست.

بنابراين اگر بدون قصد طغيان و سركشى در برابر فرمان خدا لغزشى در زمينۀ احترام و نيكى به پدر و مادر از شما سر زند و بلافاصله پيشمان شديد و در مقام جبران برآييد مسلما مشمول عفو خدا خواهيد شد:«اگر شما صالح باشيد (و توبه كار)خداوند توبه كاران را مى آمرزد»! .

(إِنْ تَكُونُوا صالِحِينَ فَإِنَّهُ كانَ لِلْأَوّابِينَ غَفُوراً)

احترام پدر و مادر در منطق اسلام

-اسلام در مورد احترام والدين آن قدر تأكيد كرده است كه در كمتر مسأله اى ديده مى شود.

به عنوان نمونه به چند قسمت اشاره مى كنيم:

الف)در چهار سوره از قرآن مجيد نيكى به والدين بلافاصله بعد از مسألۀ توحيد قرار گرفته اين هم رديف بودن بيانگر اين است كه اسلام تا چه حد براى پدر و مادر احترام قائل است.

ص: 630

ب)اهميت اين موضوع تا آن پايه است كه هم قرآن و هم روايات صريحا

توصيه مى كنند كه حتى اگر پدر و مادر كافر باشند رعايت احترامشان لازم است.

ج)شكرگزارى در برابر پدر و مادر در قرآن مجيد در رديف شكرگزارى در برابر نعمتهاى خدا قرار داده شده است.

د)قرآن حتى كمترين بى احترامى را در برابر پدر و مادر اجازه نداده است.

ه)با اين كه جهاد يكى از مهمترين برنامه هاى اسلامى است،مادامى كه جنبۀ وجوب عينى پيدا نكند يعنى داوطلب به قدر كافى باشد،بودن در خدمت پدر و مادر از آن مهمتر است،و اگر موجب ناراحتى آنها شود،جايز نيست.

و)پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«بترسيد از اين كه عاق پدر و مادر و مغضوب آنها شويد،زيرا بوى بهشت از پانصد سال راه به مشام مى رسد،ولى هيچ گاه كسانى كه مورد خشم پدر و مادر هستند بوى آن را نخواهند يافت».

در حديث ديگرى از امام كاظم عليه السّلام مى خوانيم:«كسى نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و از حق پدر و فرزند سؤال كرد،فرمود:«بايد او را با نام صدا نزند(بلكه بگويد پدرم!) و جلوتر از او راه نرود،و قبل از او ننشيند،و كارى نكند كه مردم به پدرش بدگويى كنند»نگويند خدا پدرت را نيامرزد كه چنين كردى!

آيه 26

(آيه 26)رعايت اعتدال در انفاق و بخشش:در اينجا فصل ديگرى از سلسله احكام اصولى اسلام را در رابطه با اداى حق خويشاوندان و مستمندان و در راه ماندگان،و همچنين انفاق را بطور كلى،دور از هرگونه اسراف و تبذير بيان مى كند.

نخست مى گويد:«و حقّ نزديكان را بپرداز» .

(وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ)

مفهوم وسيعى دارد و همۀ خويشاوندان را شامل مى شود،گرچه اهل بيت پيامبر از روشنترين مصداقهاى آن مى باشند و شخص پيامبر از روشنترين افراد مخاطب به اين آيه است.

«ذَا الْقُرْبى»

«و(همچنين حق)مستمندان و در راه مانده را» .

(وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ)

در عين حال«هرگز دست به تبذير نيالاى» .و بيش از حد استحقاق به آنها انفاق مكن.

ص: 631

(وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً)

دقت در مسألۀ اسراف و تبذير تا آن حد است كه در حديثى مى خوانيم:

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از راهى عبور مى كرد،يكى از يارانش به نام سعد مشغول وضو گرفتن بود، و آب زياد مى ريخت،فرمود:چرا اسراف مى كنى اى سعد!عرض كرد:آيا در آب وضو نيز اسراف است؟فرمود:نعم و ان كنت على نهر جار؛«آرى!هر چند در كنار نهر جارى باشى».

آيه 27

(آيه 27)اين آيه به منزلۀ استدلال و تأكيدى بر نهى از تبذير است، مى فرمايد:«تبذيركنندگان برادران شياطينند» .چرا كه نعمتهاى خدا را كفران مى كنند. (إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ)

«و شيطان،در برابر پروردگارش بسيار ناسپاس بود» .

(وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً)

زيرا خداوند نيرو و توان و هوش و استعداد فوق العاده اى به او داده بود،و او اين همه نيرو را در غير موردش يعنى؛در طريق اغوا و گمراهى مردم صرف كرد.

آيه 28

(آيه 28)و از آنجا كه گاهى مسكينى به انسان رو مى آورد و امكاناتى براى پاسخ گويى به نياز او در اختيارش نيست،اين آيه طرز برخورد صحيح با نيازمندان را در چنينى شرايطى بيان كرده،مى گويد:«هرگاه از آنان[ مستمندان]روى برتابى (به خاطر نداشتن امكانات و)انتظار رحمت پروردگارت را داشته باشى(تا گشايشى در كارت پديد آيد و به آنها كمك كنى)با گفتار نرم و آميخته با لطف با آنها سخن بگو»حتى اگر مى توانى وعدۀ آينده را به آنها بده و مأيوسشان نساز . (وَ إِمّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُوراً)

آيه 29

(آيه 29)و از آنجا كه رعايت اعتدال در همه چيز حتى در انفاق و كمك به ديگران شرط است در اين آيه روى اين مسأله تأكيد كرده،مى گويد:«و هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن»و ترك انفاق و بخشش منما . (وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ)

اين تعبير كنايۀ لطيفى است از اين كه دست دهنده داشته باش،و همچون بخيلان كه گويى دستهايشان به گردنشان با غل و زنجير بسته است و قادر به كمك

ص: 632

و انفاق نيستند مباش.

«و بيش از حدّ(نيز)دست خود را مگشاى،تا مورد سرزنش قرار گيرى و از كار فرومانى»! .

(وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً)

آيه 30

(آيه 30)در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه اصلا چرا بعضى از مردم محروم و نيازمند و مسكين هستند كه لازم باشد ما به آنها انفاق كنيم آيا بهتر نبود خداوند خودش به آنها هر چه لازم بود مى داد تا نيازى نداشته باشند كه ما به آنها انفاق كنيم.

اين آيه گويى اشاره به پاسخ همين سؤال است،مى فرمايد:«خداوند روزيش را بر هر كس بخواهد گشاده مى دارد و بر هر كس بخواهد تنگ،چرا كه او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست» .

(إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً)

اين يك آزمون براى شماست و گر نه براى او همه چيز ممكن است،او مى خواهد به اين وسيله شما را تربيت كند،و روح سخاوت و فداكارى و از خودگذشتگى را در شما پرورش دهد.

به علاوه بسيارى از مردم اگر كاملا بى نياز شوند راه طغيان و سركشى پيش مى گيرند،و صلاح آنها اين است كه در حد معينى از روزى باشند،حدى كه نه موجب فقر گردد نه طغيان.

از همۀ اينها گذشته وسعت و تنگى رزق در افراد انسان-به جز موارد استثنائى يعنى از كار افتادگان و معلولين-بستگى به ميزان تلاش و كوشش آنها دارد و اين كه مى فرمايد خدا روزى را براى هر كس بخواهد تنگ و يا گشاده مى دارد،اين خواستن هماهنگ با حكمت اوست و حكمتش ايجاب مى كند كه هر كس تلاشش بيشتر باشد سهمش فزونتر و هر كس كمتر باشد محرومتر گردد.

آيه 31

(آيه 31)شش حكم مهم-در تعقيب بخشهاى مختلفى از احكام اسلامى كه در آيات گذشته آمد در اينجا به بخش ديگرى از اين احكام پرداخته و شش حكم مهم را ضمن پنج آيه با عباراتى كوتاه اما پرمعنى و دلنشين شرح مى دهد.

ص: 633

1-نخست به يك عمل زشت-جاهلى كه از فجيعترين گناهان بود-اشاره

كرده،مى گويد:«و فرزندان خود را از ترس فقر به قتل نرسانيد» .

(وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ)

روزى آنها بر شما نيست،«آنها و شما را ما روزى مى دهيم» .

(نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيّاكُمْ)

«چرا كه قتل آنها گناه بزرگى بوده و هست» .

(إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً)

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه وضع اقتصادى اعراب جاهلى آنقدر سخت و ناراحت كننده بوده كه حتى گاهى فرزندان دلبند خود را-اعم از پسر و دختر-از ترس عدم توانايى اقتصادى به قتل مى رساندند.

البته همين جنايت در شكل ديگرى در عصر ما و حتى به اصطلاح در مترقى ترين جوامع انجام مى گيرد،و آن اقدام به سقط جنين در مقياس بسيار وسيع به خاطر جلوگيرى از افزايش جمعيت و كمبودهاى اقتصادى است.

آيه 32

(آيه 32)دوم:گناه بزرگ ديگرى كه اين آيه به آن اشاره مى كند مسألۀ زنا و عمل منافى عفت است مى گويد:«و نزديك زنا نشويد چرا كه عمل بسيار زشتى است و راه و روش بدى است» . (وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِيلاً)

نمى گويد زنا نكنيد،بلكه مى گويد به اين عمل شرم آور نزديك نشويد،اين تعبير اشارۀ لطيفى به اين است كه آلودگى به زنا غالبا مقدماتى دارد كه انسان را تدريجا به آن نزديك مى كند،«چشم چرانى»يكى از مقدمات آن است،«برهنگى و بى حجابى»مقدمۀ ديگر،«كتابهاى بدآموز»و«فيلمهاى آلوده»و«نشريات فاسد» و«كانونهاى فساد»هر يك مقدمه اى براى اين كار محسوب مى شود.

همچنين خلوت با اجنبيه(يعنى بودن مرد و زن نامحرم در يك مكان خالى و تنها)عامل وسوسه انگيز ديگرى است.

بالاخره ترك ازدواج براى جوانان،و سختگيريهاى بى دليل طرفين در اين زمينه همه از عوامل«قرب به زنا»است كه در آيۀ فوق با يك جملۀ كوتاه از همۀ آنها نهى مى كند،و در روايات اسلامى نيز هر كدام جداگانه مورد نهى قرار

ص: 634

گرفته است.

* فلسفه تحريم زنا

1-پيدايش هرج و مرج در نظام خانواده،و از ميان رفتن رابطۀ فرزندان و پدران،رابطه اى كه وجودش نه تنها سبب شناخت اجتماعى است،بلكه موجب حمايت كامل از فرزندان مى گردد.

زيرا در جامعه اى كه فرزندان نامشروع و بى پدر فراوان گردند روابط اجتماعى كه بر پايۀ روابط خانوادگى بنيان شده سخت دچار تزلزل مى گردد.

از اين گذشته از عنصر محبت كه نقش تعيين كننده اى در مبارزه با جنايتها و خشونتها دارد محروم مى شوند،و جامعۀ انسانى به يك جامعۀ كاملا حيوانى توأم با خشونت در همۀ ابعاد،تبديل مى گردد.

2-تجربه نشان داده و علم ثابت كرده است كه اين عمل باعث اشاعۀ انواع بيماريهاست و با تمام تشكيلاتى كه براى مبارزه با عواقب و آثار آن امروز فراهم كرده اند باز آمار نشان مى دهد كه تا چه اندازه افراد از اين راه سلامت خود را از دست داده و مى دهند.

3-نبايد فراموش كرد كه هدف از ازدواج تنها مسألۀ اشباع غريزۀ جنسى نيست بلكه اشتراك در تشكيل زندگى و انس روحى و آرامش فكرى،و تربيت فرزندان و همكارى در همۀ شئون حيات از آثار ازدواج است كه بدون اختصاص زن و مرد به يكديگر و تحريم«زنا»هيچ يك از اينها امكان پذير نيست.

آيه 33

(آيه 33)سوم:حكم ديگر كه اين آيه به آن اشاره مى كند احترام خون انسانها و حرمت شديد قتل نفس است مى گويد:«و كسى كه خداوند خونش را حرام كرده است به قتل نرسانيد مگر(آنجا كه)به حق باشد» . (وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ)

نه تنها قتل نفس بلكه كمترين و كوچكترين آزار يك انسان از نظر اسلام مجازات دارد،و مى توان با اطمينان گفت اين همه احترام كه اسلام براى خون و جان و حيثيت انسان قائل شده است در هيچ آئينى وجود ندارد.

ص: 635

ولى مواردى پيش مى آيد كه احترام خون برداشته مى شود،و اين در مورد

كسانى است كه مرتكب قتل و يا گناهى همانند آن شده اند،لذا در آيۀ فوق با جملۀ اين گونه افراد را استثناء مى كند.

«إِلاّ بِالْحَقِّ»

البته احترام به خون انسانها در اسلام مخصوص مسلمانها نيست،بلكه غير مسلمانانى كه با مسليمن سر جنگ ندارند و در يك زندگى مسالمت آميز با آنها به سر مى برند،جان و مال و ناموسشان محفوظ است و تجاوز به آن حرام و ممنوع.

سپس به حق قصاص كه براى اولياى دم ثابت است اشاره كرده،مى گويد:

«و كسى كه مظلوم كشته شود براى ولى او سلطه قرار داديم»سلطۀ قصاص قاتل .

(وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً)

اما در عين حال«او نبايد(بيش از حق خود مطالبه كند و)در قتل اسراف نمايد چرا كه او مورد حمايت است» .

(فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً)

آرى!اولياى مقتول مادام كه در مرز اسلام گام برمى دارند و از حد خود تجاوز نكرده اند مورد نصرت الهى هستند.

اين جمله اشاره به اعمالى است كه در زمان جاهليت وجود داشت،و امروزه نيز گاهى صورت مى گيرد كه احيانا در برابر كشته شدن يك نفر از يك قبيله،قبيلۀ مقتول خونهاى زيادى را مى ريزند و يا اين كه در برابر كشته شدن يك نفر،افراد بى گناه و بى دفاع ديگرى غير از قاتل را به قتل مى رسانند.

آيه 34

(آيه 34)چهارم:اين آيه چهارمين دستور از اين سلسله احكام را شرح مى دهد نخست به اهميت حفظ مال يتيمان پرداخته و با لحنى مشابه آنچه در مورد عمل منافى عفت در آيات قبل گذشت مى گويد:«و به اموال يتيمان نزديك نشويد» . (وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ)

نه تنها اموال يتيمان را نخوريد بلكه حتى حريم آن را كاملا محترم بشماريد.

ولى از آنجا كه ممكن است اين دستور دستاويزى گردد براى افراد ناآگاه كه تنها به جنبه هاى منفى مى نگرند،و سبب شود كه اموال يتيمان را بدون سرپرست بگذارند و به دست حوادث بسپارند،لذا بلافاصله استثناء روشنى براى اين حكم

ص: 636

ذكر كرده،مى گويد:«مگر به طريقى كه بهترين شيوه ها است» .

(إِلاّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ)

بنابراين هرگونه تصرفى در اموال يتيمان كه به منظور حفظ،اصلاح،تكثير و اضافه كردن بوده باشد،مجاز است.

البته اين وضع تا زمانى ادامه دارد كه به حدّ رشد فكرى و اقتصادى برسد آن گونه كه قرآن در ادامۀ آيۀ مورد بحث از آن ياد مى كند:«تا زمانى كه به حد بلوغ (و قدرت)برسد» .

(حَتّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ)

5-سپس به مسألۀ وفاى به عهد پرداخته،مى گويد:«به عهد خود وفا كنيد چرا كه از وفاى به عهد سؤال مى شود» .

(وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً)

بسيارى از روابط اجتماعى و خطوط نظام اقتصادى و مسائل سياسى همگى بر محور عهدها و پيمانها دور مى زند كه اگر تزلزلى در آنها پيدا شود به زودى نظام اجتماع فرو مى ريزد.

آيه 35

(آيه 35)ششم:آخرين حكم در رابطه با عدالت در پيمانه و وزن و رعايت حقوق مردم و مبارزه با كم فروشى است،مى فرمايد:«و هنگامى كه با پيمانه چيزى را مى سنجيد حق آن را اداء كنيد» . (وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ)

«و با ميزان و ترازوى صحيح و مستقيم وزن كنيد» .

(وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ)

«چرا كه اين كار به سود شماست،و سر انجامش(از همه)بهتر است» .

(ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً)

اصولا حق و عدالت و نظم و حساب در همه چيز و همه جا يك اصل اساسى و حياتى است،و اصلى است كه بر كل عالم هستى حكومت مى كند، و هرگونه انحراف از اين اصل،خطرناك و بد عاقبت است،مخصوصا كم فروشى سرمايۀ اعتماد و اطمينان را كه ركن مهم مبادلات است از بين مى برد،و نظام اقتصادى را به هم مى ريزد.

آيه 36

(آيه 36)نها از علم پیروی کن:در آیات گذشته یک سلسله از اصولی ترین تعلیمات و احکام اسامی را خواندیم در اینجا به آخرین بخش از این

ص: 637

احکام می رسیم که در آن به چند حکم مهم اشاره شده است.

1-نخست سخن از لزوم تحقيق در همه چيز به ميان آورده،مى فرمايد:

«و از آنچه به آن آگاهى ندارى پيروى مكن» .

(وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ)

نه در عمل شخصى خود از غير علم پيروى كن،و نه به هنگام قضاوت در بارۀ ديگران،نه شهادت به غير علم بده،و نه به غير علم اعتقاد پيدا كن.

و در پايان آيه دليل اين نهى را چنين بيان مى كند:«زيرا گوش و چشم و دل همه مسئولند»و در برابر كارهايى كه انجام داده اند از انسان سؤال مى شود .

(إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً)

اين مسؤوليتها به خاطر آن است كه سخنانى را كه انسان بدون علم و يقين مى گويد يا به اين طريق است كه از افراد غير موثق شنيده،و يا مى گويد ديده ام در حالى كه نديده،و يا در تفكر خود دچار قضاوتهاى بى مأخذ و بى پايه اى شده كه با واقعيت منطبق نبوده است،به همين دليل از چشم و گوش و فكر و عقل او سؤال مى شود كه آيا واقعا شما به اين مسائل ايمان داشتيد كه شهادت داديد،يا قضاوت كرديد،يا به آن معتقد شديد و عمل خود را بر آن منطبق نموديد؟! ناديده گرفتن اين اصل نتيجه اى جز هرج و مرج اجتماعى و از بين رفتن روابط انسانى و پيوندهاى عاطفى نخواهد داشت.

آيه 37

(آيه 37)متكبر مباش!اين آيه به مبارزه با كبر و غرور برخاسته و با تعبير زنده و روشنى مؤمنان را از آن نهى مى كند،روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:

«و در روى زمين از روى كبر و غرور،گام برمدار» .

(وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً)

«چرا كه تو نمى توانى زمين را بشكافى!و طول قامتت به كوهها نمى رسد»! .

(إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً)

اشاره به اين كه افراد متكبر و مغرور غالبا به هنگام راه رفتن پاهاى خود را محكم به زمين مى كوبند تا مردم را از آمد و رفت خويش آگاه سازند،گردن به آسمان مى كشند تا برترى خود را به پندار خويش بر زمينيان مشخص سازند! هدف قرآن اين است كه كبر و غرور را بطور كلى،محكوم كند،نه تنها در

ص: 638

چهرۀ خاصى يعنى راه رفتن.چرا كه غرور سر چشمۀ بيگانگى از خدا و خويشتن،

و اشتباه در قضاوت،و گم كردن راه حق،و پيوستن به خط شيطان،و آلودگى به انواع گناهان است.

برنامۀ عملى پيشوايان اسلام سرمشق بسيار آموزنده اى براى هر مسلمان راستين در اين زمينه است.

در سيرۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:هرگز اجازه نمى داد به هنگامى كه سوار بود افرادى در ركاب او پياده راه بروند و نيز مى خوانيم:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر روى خاك مى نشست،و غذاى ساده همچون غذاى بردگان مى خورد،و از گوسفند شير مى دوشيد،بر الاغ برهنه سوار مى شد.

در حالات على عليه السّلام نيز مى خوانيم كه او براى خانه آب مى آورد و گاه منزل را جارو مى كرد.

و در تاريخ امام مجتبى عليه السّلام مى خوانيم كه با داشتن مركبهاى متعدد،بيست مرتبه پياده به خانۀ خدا مشرف شد و مى فرمود:من براى تواضع در پيشگاه خدا اين عمل را انجام مى دهم.

آيه 38

(آيه 38)اين آيه به عنوان تأكيدى بر تمام احكامى كه در مورد تحريم شرك و قتل نفس و زنا و فرزندكشى و تصرف در مال يتيمان و آزار پدر و مادر و مانند آن در آيات پيشين گذشت مى گويد:«تمام اينها گناهش نزد پروردگارت منفور است» . (كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً)

از اين تعبير روشن مى شود كه بر خلاف گفتۀ پيروان مكتب جبر،خدا هرگز اراده نكرده است گناهى از كسى سر بزند،چرا كه اگر چنين چيزى را اراده كرده بود با كراهت و ناخشنودى كه در اين آيه روى آن تأكيد شده است سازگار نبود.

آيه 39

(آيه 39)مشرك مشو!باز براى تأكيد بيشتر و اين كه اين احكام حكيمانه همگى از وحى الهى سر چشمه مى گيرد،اضافه مى كند:«اينها از امور حكمت آميزى است كه پروردگارت به تو وحى فرستاده است» . (ذلِكَ مِمّا أَوْحى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ)

اشاره به اين كه احكام هم از طريق حكمت عقلى،اثبات شده است،و هم از

ص: 639

طريق وحى الهى،و اصول همۀ احكام الهى چنين است هر چند جزئيات آن را در

بسيارى از اوقات با چراغ كم فروغ عقل نمى توان تشخيص داد و تنها در پرتو نورافكن نيرومند وحى بايد درك كرد.

سپس همانگونه كه آغاز اين احكام از تحريم شرك شروع شده بود با تأكيد بر تحريم شرك آن را پايان داده،مى گويد:«و هرگز(براى خداوند يگانه شريكى قائل مباش و)معبود ديگرى را در كنار«اللّه»قرار مده» .

(وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ)

«كه در جهنم افكنده مى شوى سرزنش شده،و راندۀ(درگاه خدا)خواهى بود» .

(فَتُلْقى فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً)

در حقيقت شرك و دوگانه پرستى،خمير مايۀ همۀ انحرافات و جنايات و گناهان است،لذا بيان اين سلسله احكام اساسى اسلام از شرك شروع شد و به شرك نيز پايان يافت.

آيه 40

(آيه 40)اين آيه به يكى از افكار خرافى مشركان اشاره كرده و پايۀ منطق و تفكر آنها را به اين وسيله روشن مى سازد و آن اين كه:بسيارى از آنها معتقد بودند كه فرشتگان دختران خدا هستند در حالى كه خودشان از شنيدن نام دختر،ننگ و عار داشتند و تولد او را در خانۀ خود مايۀ بدبختى و سرشكستگى مى پنداشتند! قرآن از منطق خود آنها اتخاذ سند كرده،مى گويد:«آيا پروردگار شما پسران را تنها در سهم شما قرار داد و خود از فرشتگان دخترانى انتخاب كرد» . (أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنِينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثاً)

بدون شك فرزندان دختر همانند فرزندان پسر از مواهب الهى هستند و هيچ گونه تفاوتى از نظر ارزش انسانى ندارند.

ولى هدف قرآن اين است آنها را با منطق خودشان محكوم سازد كه شما چگونه افراد نادانى هستيد براى پروردگارتان چيزى قائل مى شويد كه خود از آن ننگ و عار داريد.

سپس در پايان آيه به صورت يك حكم قاطع مى گويد:«شما سخن بسيار بزرگ و كفرآميزى مى گوييد» .

(إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيماً).

ص: 640

سخنى كه با هيچ منطقى سازگار نيست و از چندين جهت بى پايه است زيرا:

1-اعتقاد به وجود فرزند براى خدا اهانت عظيمى به ساحت مقدس او است،چرا كه او نه جسم است نه عوارض جسمانى دارد،نه نياز به بقاء نسل.

2-چگونه شما فرزندان خدا را همه دختر مى دانيد؟در حالى كه براى دختر پايينترين منزلت را قائليد.

3-از همه گذشته اين عقيده اهانتى به مقام فرشتگان الهى است كه فرمانبران حقند و مقربان درگاه او.شما از شنيدن نام دختر وحشت داريد،ولى اين مقربان الهى را همه دختر مى دانيد.

آيه 41

(آيه 41)چگونه از حق فرار مى كنند؟!از آنجا كه سخن در آيات گذشته به مسألۀ توحيد و شرك منتهى شد،در اينجا همان مسأله با بيان روشن و قاطعى دنبال مى شود.

نخست از لجاجت فوق العادۀ جمعى از مشركان در برابر دلائل مختلف توحيد سخن به ميان آورده،مى گويد:«و ما در اين قرآن انواع بيانات مؤثر را آورديم تا آنها متذكر شوند(و در راه حق گام بردارند)ولى(گروهى از كوردلان)جز بر نفرتشان نمى افزايد» .

(وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ ما يَزِيدُهُمْ إِلاّ نُفُوراً)

در اينجا اين سؤال به ذهن مى رسد كه اگر اين بيانات گوناگون نتيجۀ معكوس دارد،ذكر آنها چه فائده اى خواهد داشت؟! پاسخ اين سؤال روشن است و آن اين كه قرآن براى يك فرد يا يك گروه خاص نازل نشده بلكه براى كل جامعۀ انسانى است،و مسلما همۀ انسانها اين گونه نيستند،بلكه بسيارند كسانى كه اين دلائل مختلف را مى شنوند و راه حق را باز مى يابند،و همين اثر،براى نزول اين آيات،كافى است،هر چند كوردلانى از آن نتيجۀ معكوس بگيرند.

آيه 42

(آيه 42)اين آيه به يكى از دلائل توحيد،اشاره مى كند كه در لسان دانشمندان و فلاسفه به عنوان«دليل تمانع»معروف شده است.

مى گويد:اى پيامبر!«به آنها بگو:اگر با خداوند قادر متعال،خدايان ديگرى

ص: 641

بود-آنچنان كه آنها مى پندارند-اين خدايان سعى مى كردند راهى به خداوند بزرگ

صاحب عرش پيدا كنند»و بر او غالب شوند .

(قُلْ لَوْ كانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَما يَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلى ذِي الْعَرْشِ سَبِيلاً)

زيرا طبيعى است كه هر صاحب قدرتى مى خواهد قدرت خود را كاملتر و قلمرو حكومت خويش را بيشتر كند و اگر راستى خدايانى وجود داشت اين تنازع و تمانع بر سر قدرت و گسترش حكومت در ميان آنها در مى گرفت.

آيه 43

(آيه 43)و از آنجا كه در تعبيرات مشركان،خداوند بزرگ تا سر حد يك طرف نزاع تنزل كرده است،در اين آيه بلافاصله مى گويد:«خداوند از آنچه آنها مى گويند پاك و منزه است و(از آنچه مى انديشند)بسيار برتر و بالاتر است» . (سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً)

آيه 44

(آيه 44)سپس براى اثبات عظمت مقام پروردگار و اين كه از خيال و قياس و گمان و وهم مشركان است،به بيان تسبيح موجودات جهان در برابر ذات مقدسش پرداخته،مى گويد:«آسمانهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند همگى تسبيح خدا مى گويند» . (تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ)

نه تنها آسمانها و زمين،بلكه«هيچ موجودى نيست مگر اين كه تسبيح و حمد خدا مى گويد ولى شما تسبيح آنها را درك نمى كنيد» .

(وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ)

عالم شگرف هستى با آن نظام عجيبش با آن همه رازها و اسرار،با آن عظمت خيره كننده اش و با آن ريزه كاريهاى حيرت زا همگى«تسبيح و حمد»خدا مى گويند.

با اين حال«او بردبار و آمرزنده است» .و شما را به خاطر شرك و كفرتان فورا مؤاخذه نمى كند،بلكه به مقدار كافى مهلت مى دهد و درهاى توبه را به روى شما باز مى گذارد تا اتمام حجت شود.

(إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً)

آيه 45

(آيه 45)

شأن نزول:

اين آيه در بارۀ گروهى از مشركان نازل شده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به هنگامى كه در شب تلاوت قرآن مى كرد و در كنار خانۀ كعبه نماز مى گذارد آزار مى دادند،و او را با سنگ مى زدند و مانع دعوت مردم به اسلام مى شدند.

ص: 642

خداوند به لطفش چنان كرد كه آنها نتوانند او را آزار دهند-و شايد اين از

طريق رعب و وحشتى بود كه از پيامبر در دل آنها افكند.

تفسير:

بى خبران مغرور و موانع شناخت-به دنبال آيات گذشته اين سؤال براى بسيارى پيش مى آيد كه با وضوح مسألۀ توحيد به طورى كه همۀ موجوات جهان به آن گواهى مى دهند چرا مشركان اين واقعيت را نمى پذيرند؟چرا آنها اين آيات گويا و رساى قرآن را مى شنوند و بيدار نمى شوند؟! آيه مى گويد:«اى پيامبر!هنگامى كه قرآن مى خوانى ميان تو و آنها كه ايمان به آخرت ندارند،حجاب و پوششى نامرئى قرار مى دهيم» .

(وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً)

اين حجاب و پرده،همان لجاجت و تعصب و خودخواهى و غرور و جهل و نادانى بود كه حقايق قرآن را از ديدگاه فكر و عقل آنها مكتوم مى داشت و به آنها اجازه نمى داد حقايق روشنى همچون توحيد و معاد و صدق دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مانند آن را درك كنند.

اينجاست كه مى گوييم:اگر كسى بخواهد صراط مستقيم حق را بپويد و از انحراف و گمراهى در امان بماند بايد قبل از هر چيز در اصلاح خويشتن بكوشد.

آيه 46

(آيه 46)اين آيه اضافه مى كند:«بر دلهايشان پوششهايى و در گوشهايشان سنگينى»قرار داديم . (وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً)

و لذا«هنگامى كه پروردگارت را در قرآن به يگانگى ياد مى كنى آنها پشت مى كنند و رو بر مى گردانند» .

(وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً)

راستى چه عجيب است فرار از حق،فرار از سعادت و نجات،و فرار از خوشبختى و پيروزى و فهم و شعور.

آيه 47

(آيه 47)در اين آيه اضافه مى كند:«هنگامى كه به سخنان تو گوش فرا مى دهند،ما بهتر مى دانيم براى چه گوش فرا مى دهند» . (نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ).

ص: 643

«و(همچنين)در آن هنگام كه با هم نجوا مى كنند»

(وَ إِذْ هُمْ نَجْوى).

«آنگاه كه ستمگران(به مؤمنان)مى گويند:شما جز از انسانى كه افسون شده، پيروى نمى كنيد» .

(إِذْ يَقُولُ الظّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّ رَجُلاً مَسْحُوراً)

در حقيقت آنها به منظور درك حقيقت به سراغ تو نمى آيند و سخنانت را با گوش جان نمى شنوند،بلكه هدفشان آن است كه بيايند و اخلال كنند،وصله بچسبانند و مؤمنان را-اگر بتوانند-از راه به در برند.

آيه 48

(آيه 48)

شأن نزول:

«ابن عباس»مى گويد:ابو سفيان و ابو جهل و غير آنها گاهى نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى آمدند و به سخنان او گوش فرا مى دادند،روزى يكى از آنها به ديگران گفت:اصلا من نمى فهمم محمّد چه مى گويد؟فقط مى بينم لبهاى او حركت مى كند ولى ابو سفيان گفت:فكر مى كنم بعضى از سخنانش حق است، أبو جهل اظهار داشت او ديوانه است،و ابو لهب اضافه كرد:او كاهن است،ديگرى گفت:او شاعر است و به دنبال اين سخنان ناموزون و نسبتهاى ناروا آيه نازل گشت.

تفسير:

در اين آيه باز روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،ضمن عبارت كوتاهى پاسخ دندانشكنى به اين گروه گمراه مى دهد و مى گويد:«بنگر چگونه براى تو مثل مى زنند(يكى ساحرت مى خواند ديگرى مسحور،يكى كاهن و ديگرى مجنون) و از همين رو آنها گمراه شده اند و قدرت پيدا كردن راه حق را ندارند» .

(انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً)

نه اين كه راه ناپيدا باشد و چهرۀ حق مخفى بلكه آنها چشم بينا ندارند، و عقل و خرد خود را به خاطر بغض و جهل و تعصب و لجاج از كار انداخته اند.

آيه 49

(آيه 49)رستاخيز قطعى است!در آيات گذشته سخن از«توحيد» و مبارزۀ با شرك بود،اما در اينجا سخن از«معاد»كه در همه جا مكمل مسألۀ توحيد است به ميان آمده،و به سه سؤال و يا سه ايراد منكران معاد پاسخ گفته شده است:

«و آنها گفتند:آيا هنگامى كه ما به استخوانهاى پوسيده تبديل و پراكنده شديم دگر بار آفرينش تازه اى خواهيم يافت»؟ .

(وَ قالُوا أَ إِذا كُنّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً)

ص: 644

اين تعبير نشان مى دهد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله همواره در دعوت خود سخن از مسألۀ

«معاد جسمانى»مى گفت كه اين جسم بعد از متلاشى شدن باز مى گردد،و گر نه هرگاه سخن تنها از معاد روحانى بود اين گونه ايرادهاى مخالفان به هيچ وجه معنى نداشت.

آيه 50

(آيه 50)قرآن در پاسخ آنها مى گويد:«بگو:(استخوان پوسيده و خاك شده كه سهل است)شما سنگ باشيد يا آهن»باز خدا قادر است لباس حيات در تنتان بپوشاند . (قُلْ كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِيداً)

آيه 51

(آيه 51)«يا هر مخلوقى كه در نظر شما از آن هم سخت تر است»و از حيات و زندگى دورتر مى باشد،باز خدا قادر است شما را به زندگى مجدّد بازگرداند . (أَوْ خَلْقاً مِمّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ)

دومين ايراد آنها اين بود كه مى گفتند:بسيار خوب اگر بپذيريم كه اين استخوانهاى پوسيده و متلاشى شده قابل بازگشت به حيات است چه كسى قدرت انجام اين كار را دارد،چرا كه اين تبديل را يك امر بسيار پيچيده و مشكل مى دانستند«پس آنها مى گويند:چه كسى ما را باز مى گرداند»؟ .

(فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعِيدُنا)

پاسخ اين سؤال را قرآن چنين مى گويد:«به آنها بگو:همان كسى كه شما را بار اول آفريد» .

(قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ)

سر انجام به سومين ايراد آنها پرداخته،مى گويد:«پس آنها سر خود را از روى تعجب و انكار به سوى تو تكان مى دهند و مى گويند:چه زمانى اين معاد واقع مى شود»؟ .

(فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتى هُوَ)

آنها در حقيقت با اين ايراد خود مى خواستند اين مطلب را منعكس كنند كه به فرض اين مادۀ خاكى قابل تبديل به انسان باشد،و قدرت خدا را نيز قبول كنيم، اما اين يك وعدۀ نسيه بيش نيست و معلوم نيست در چه زمانى واقع مى شود؟ قرآن در پاسخشان مى گويد:«به آنها بگو:شايد زمان آن نزديك باشد» .

(قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَرِيباً)

و البته نزديك است چرا كه مجموعۀ عمر اين جهان هرچه باشد در برابر

ص: 645

زندگى بى پايان در سراى ديگر لحظۀ زود گذرى بيش نيست.

و از اين گذشته،اگر قيامت در مقياسهاى كوچك و محدود ما دور به نظر برسد آستانۀ قيامت كه مرگ است به همۀ ما نزديك است چرا كه مرگ قيامت صغرى است«اذا مات الانسان قامت قيامته» ،درست است كه مرگ،قيامت كبرى نيست ولى يادآور آن است.

آيه 52

(آيه 52)در اين آيه بى آنكه تاريخ دقيقى از قيامت ذكر كند بعضى از خصوصيات آن را چنين بيان مى كند:«اين بازگشت به حيات«همان روز(ى خواهد بود)كه شما را(از قبرهايتان)فرا مى خواند،شما هم اجابت مى كنيد در حالى كه حمد او را مى گوييد» . (يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ)

و آن روز است كه فاصلۀ مرگ و رستاخيز يعنى دوران برزخ را كوتاه خواهيد شمرد«و مى پنداريد تنها مدت كوتاهى(در جهان برزخ)درنگ كرده ايد» .

(وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّ قَلِيلاً)

آيه 53

(آيه 53)برخورد منطقى با همۀ مخالفان:از آنجا كه در آيات پيشين سخن از مبدأ و معاد و دلائلى بر اين دو مسألۀ مهم اعتقادى در ميان بود،در اينجا روش گفتگو و استدلال با مخالفان مخصوصا مشركان را مى آموزد چرا كه مكتب هر قدر عالى باشد و منطق قوى و نيرومند ولى اگر با روش صحيح بحث و مجادله توأم نگردد و به جاى لطف و محبت،خشونت بر آن حاكم گردد،بى اثر خواهد بود.

لذا آيه مى گويد:«و به بندگان من بگو:سخنى را بگويند كه بهترين باشد» .

(وَ قُلْ لِعِبادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ)

بهترين از نظر محتوى،بهترين از نظر طرز بيان،و بهترين از جهت توأم بودن با فضائل اخلاقى و روشهاى انسانى.

«چرا كه(اگر قول احسن را ترك گويند و به خشونت در كلام و مخاصمه و لجاج برخيزند)شيطان در ميان آنها فساد و فتنه مى كند» .

(إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ)

و فراموش نكنيد شيطان در كمين نشسته و بيكار نيست«زيرا شيطان از آغاز

ص: 646

دشمن آشكارى براى انسان بوده است» .

(إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِيناً)

گاهى مؤمنان تازه كار طبق روشى كه از پيش داشتند با هر كس كه در عقيده با آنها مخالف بود به خشونت مى پرداختند.

از اين گذشته تعبيرات توهين آميز مخالفان نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه بعضى از آنها در آيات پيشين گذشت مانند مسحور،مجنون،كاهن،شاعر،گاهى سبب مى شد كه مؤمنان عنان اختيار را از دست بدهند و به مقابله با آنها در يك مشاجرۀ لفظى خشن برخيزند و هرچه مى خواهند بگويند.

«قرآن»مؤمنان را از اين كار باز مى دارد و دعوت به نرمش و لطافت در بيان و انتخاب بهترين كلمات را مى كند تا از فساد شيطان بپرهيزند.

آيه 54

(آيه 54)اين آيه اضافه مى كند:«پروردگار شما از حال شما آگاهتر است اگر بخواهد شما را مشمول رحمت خويش قرار مى دهد،و اگر بخواهد مجازاتتان خواهد كرد» . (رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِنْ يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِنْ يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ)

در پايان آيه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده و به عنوان دلدارى و پيشگيرى از ناراحتى فوق العادۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از عدم ايمان مشركان مى فرمايد:«و ما تو را و كيل بر آنها نفرستاده ايم»كه ملزم باشى حتما آنها ايمان بياورند .

(وَ ما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً)

وظيفۀ تو ابلاغ آشكار و دعوت مجدّانه به سوى حق است،اگر ايمان آوردند چه بهتر و گر نه زيانى به تو نخواهد رسيد.

آيه 55

(آيه 55)اين آيه سخن را از اين فراتر مى برد و مى گويد:خدا تنها آگاه از حال شما نيست بلكه:«پروردگارت نسبت به حال همۀ كسانى كه در آسمانها و زمين هستند،از همه آگاهتر است» . (وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

سپس اضافه مى كند:«و ما بعضى از پيامبران را بر بعضى ديگر فضيلت بخشيديم و به داود كتاب زبور داديم» .

(وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً)

اين جمله در حقيقت پاسخ به يكى از ايرادات مشركان است،كه با تعبير

ص: 647

تحقير آميز مى گفتند:آيا خداوند شخص ديگرى را نداشت كه محمد يتيم را به

نبوّت انتخاب كرد؟وانگهى چه شد كه او سر آمد همۀ پيامبران و خاتم آنها شد؟! قرآن مى گويد:اين جاى تعجب نيست خداوند از ارزش انسانى هر كس آگاه است و پيامبران خود را از ميان همين تودۀ مردم برگزيده،يكى را به عنوان خليل اللّهى مفتخر ساخت،ديگرى را كليم اللّه،و ديگرى را روح اللّه قرار داد،پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را به عنوان حبيب اللّه برگزيد و خلاصه بعضى را بر بعضى فضيلت بخشيد،طبق موازينى كه خودش مى داند و حكمتش اقتضا مى كند.

با اين كه داود داراى حكومت عظيم و كشور پهناورى بود،خداوند اين را افتخار او قرار نمى دهد بلكه كتاب زبور را افتخار او مى شمرد تا مشركان بدانند عظمت يك انسان به مال و ثروت و داشتن قدرت و حكومت ظاهرى نيست و يتيم و بى مال بودن دليلى بر تحقير نخواهد شد.

آيه 56

(آيه 56)در اين آيه باز سخن از مشركان است و در تعقيب بحثهاى گذشته به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گويد:«به آنها بگو:معبودهايى را كه غير خدا شايستۀ پرستش مى پنداريد بخوانيد،آنها نه قدرت دارند مشكلات و گرفتاريها را از شما برطرف سازند و نه دگرگونى در آن ايجاد كنند» . (قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَ لا تَحْوِيلاً)

در حقيقت اين آيه همانند بسيارى ديگر از آيات قرآن،منطق و عقيدۀ مشركان را از اين راه ابطال مى كند كه پرستش و عبادت آلهه يا به خاطر جلب منفعت است يا دفع زيان،در حالى كه اينها قدرتى از خود ندارند كه مشكلى را برطرف سازند و نه حتى مشكلى را جابه جا كنند.

تعبير به در اين آيه بيانگر آن است كه منظور همۀ معبودهاى غير اللّه نيست،بلكه معبودهايى همچون فرشتگان و حضرت مسيح(ع)و مانند آنهاست.

آيه 57

(آيه 57)این آیه در حقیقت دلیلی است برای آنچه در آیهٔ قبل گفته شد،می گوید:می دانید چرا آنها قادر نیستند مشکلی را از دوش شما،بدون اذن پروردگار بردارند برای این که خودشان برای حل مشکلات به در خانه خدا می روند،

ص: 648

خودشان سعی دارند به ذات پاک او تقرب جویند و هر چه می خواهند از او

بخواهند:«كسانى را كه آنان مى خوانند،خودشان وسيله اى(براى تقرّب)به پروردگارشان مى جويند» .

(أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ)

«وسيله اى هر چه نزديكتر» .

(أَيُّهُمْ أَقْرَبُ)

«و به رحمت او اميدوارند» .

(وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ)

«و از عذاب او مى ترسند» .

(وَ يَخافُونَ عَذابَهُ)

«چرا كه عذاب پروردگارت(چنان شديد مى باشد كه)همواره درخور پرهيز و وحشت است» .

(إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ كانَ مَحْذُوراً)

آيه 58

(آيه 58)تسليم بهانه جويان نشو!به دنبال بحثهايى كه با مشركان در زمينۀ توحيد و معاد در آيات گذشته خوانديم اين آيه آنها را با گفتار بيدار كننده اى اندرز مى دهد و پايان و فناء اين دنيا را در مقابل ديدگان عقلشان مجسّم مى سازد تا بدانند اين سرا،سراى فانى است،و سراى بقا جاى ديگر است،و خود را براى مقابله با نتائج اعمالشان آماده سازند مى گويد:«و هيچ آبادى در روى زمين نيست مگر اين كه ما آن را قبل از روز قيامت هلاك مى كنيم،يا به عذاب شديدى گرفتارش مى سازيم» . (وَ إِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلاّ نَحْنُ مُهْلِكُوها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِيداً)

بدكاران ستمگر و طاغيان گردنكش را به وسيلۀ عذاب نابود مى كنيم و ديگران را با مرگ طبيعى و يا حوادثى معمولى.

بالاخره اين جهان پايان مى گيرد و همه راه فنا را مى پيمايند«و اين(يك اصل مسلّم و قطعى است كه)در كتاب الهى[ لوح محفوظ]ثبت است» .

(كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً)

آيه 59

(آيه 59)در اينجا اين ايراد براى مشركان باقى مى ماند كه خوب ما بحثى نداريم ايمان بياوريم،اما به اين شرط كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله هر معجزه اى را كه ما پيشنهاد مى كنيم انجام دهد،و در واقع به بهانه جوييهاى ما تن در دهد.

قرآن در پاسخ آنها مى گويد:«هيچ چيز مانع ما نبود كه اين گونه معجزات را بفرستيم جز اين كه پيشينيان آن را تكذيب كردند» .

(وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلاّ

ص: 649

أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ)

اشاره به اين كه:معجزاتى كه دليل صدق پيامبر است به قدر كافى فرستاده شده و اما معجزات اقتراحى و پيشنهادى شما،چيزى نيست كه با آن موافقت شود،چرا كه پس از مشاهده باز ايمان نخواهيد آورد،اگر بپرسند به چه دليل؟ در پاسخ گفته مى شود به دليل اين كه امتهاى گذشته كه آنها هم شرائطى كاملا مشابه شما داشتند نيز چنين پيشنهادهاى بهانه جويانه اى را كردند،بعدا هم ايمان نياوردند.

سپس قرآن روى يك نمونۀ روشن از اين مسأله انگشت گذارده،مى گويد:

«و ما به قوم ثمود ناقه داديم كه روشنگر بود» .

(وَ آتَيْنا ثَمُودَ النّاقَةَ مُبْصِرَةً)

همان شترى كه به فرمان خدا از كوه سر برآورد،چرا كه تقاضاى چنين معجزه اى را كرده بودند،معجزه اى روشن و روشنگر! ولى با اين حال آنها ايمان نياوردند«پس به آن ناقه ستم كردند»و او را به قتل رساندند .

(فَظَلَمُوا بِها)

اصولا برنامۀ ما اين نيست كه هر كسى معجزه اى پيشنهاد كند پيامبر تسليم او گردد«و ما آيات و معجزات را جز براى تخويف مردم و اتمام حجت نمى فرستيم» .

(وَ ما نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلاّ تَخْوِيفاً)

آيه 60

(آيه 60)سپس پيامبرش را در برابر سرسختى و لجاجت دشمنان دلدارى داده،مى گويد:اگر آنها در مقابل سخنانت اين چنين لجاجت به خرج مى دهند و ايمان نمى آورند مطلب تازه اى نيست،«به خاطر بياور هنگامى را كه به تو گفتيم پروردگارت احاطۀ كامل بر مردم دارد»و از وضعشان كاملا آگاه است . (وَ إِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنّاسِ).

هميشه در برابر دعوت پيامبران،گروهى پاكدل ايمان آورده اند و گروهى متعصب و لجوج به بهانه جويى و كارشكنى و دشمنى برخاسته اند،در گذشته چنين بوده،امروز نيز چنين است.

سپس اضافه مى كند:«و ما آن رؤيايى را كه به تو نشان داديم فقط براى

ص: 650

آزمايش مردم بود» .

(وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ)

«همچنين شجرۀ معلونه[ درخت نفرين شده]را كه در قرآن ذكر كرده ايم» آن نيز آزمايشى براى مردم است .

(وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ)

در پايان اضافه مى كند:«ما آنها را بيم داده(و انذار)مى كنيم اما جز طغيان عظيم،چيزى بر آنها نمى افزايد» .

(وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلاّ طُغْياناً كَبِيراً)

چرا كه اگر دل و جان آدمى آمادۀ پذيرش حق نباشد،نه تنها سخن حق در آن اثر نمى گذارد،بلكه غالبا نتيجۀ معكوس مى دهد و به خاطر سرسختى و مقاومت منفى بر گمراهى و لجاجتشان مى افزايد-دقت كنيد.

رؤياى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و شجرۀ ملعونه:

جمعى از مفسران شيعه و اهل سنت نقل كرده اند كه:اين خواب اشاره به جريان معروفى است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در خواب ديد ميمونهايى از منبر او بالا مى روند و پايين مى آيند،بسيار از اين مسأله غمگين شد،آن چنان كه بعد از آن كمتر مى خنديد-اين ميمونها را به بنى اميه تفسير كرده اند كه يكى بعد از ديگرى بر جاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نشستند در حالى كه از يكديگر تقليد مى كردند و افرادى فاقد شخصيت بودند و حكومت اسلامى و خلافت رسول اللّه را به فساد كشيدند.

اما شجرۀ معلونه-در قرآن ممكن است اشاره به هر گروه منافق و خبيث و مطرود درگاه خدا،مخصوصا گروههايى همانند بنى اميه و يهوديان سنگدل و لجوج و همۀ كسانى كه در خط آنها گام برمى دارند،باشد،و شجرۀ زقوم در قيامت تجسّمى از وجود اين شجرات خبيثه در جهان ديگر است،و همۀ اين شجرات خبيثه مايۀ آزمايش و امتحان مؤمنان راستين در اين جهان هستند.

آيه 61

(آيه 61)در اينجا قرآن به مسألۀ سرپيچى ابليس از فرمان خدا مبنى بر سجده براى آدم و سرنوشت شوم او به دنبال اين ماجرا اشاره مى كند.

مطرح كردن اين ماجرا به دنبال بحثهاى گذشته پيرامون مشركان لجوج، در واقع اشاره به اين است كه نمونۀ كامل استكبار و كفر و عصيان،شيطان بود،ببينيد سرنوشتش به كجا رسيد،شما پيروان او نيز همان سرنوشت را

ص: 651

خواهيد داشت.

نخست مى گويد:«و يادآور هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم:براى آدم سجده كنيد و همگى جز ابليس سجده كردند» .

(وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ)

اين سجده يك نوع خضوع و تواضع به خاطر عظمت خلقت آدم و امتياز او بر ساير موجودات و يا سجده اى بوده است به عنوان پرستش در برابر خداوند به خاطر آفرينش چنين مخلوق شگرفى.

ابليس كه باد كبر و غرور در سر داشت و خودخواهى و خودبينى بر عقل و هوشش پرده افكنده بود،به گمان اين كه خاك و گل،كه منبع همۀ بركات و سر چشمۀ حيات است كم اهميت تر از آتش است به عنوان اعتراض به پيشگاه خدا چنين«گفت:آيا من براى موجودى سجده كنم كه او را از گل آفريده اى» .

(قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً)

آيه 62

(آيه 62)ولى هنگامى كه ديد بر اثر اين استكبار و سركشى در برابر فرمان خدا از درگاه مقدسش براى هميشه طرد شد:«گفت:به من بگو،اين كسى را كه بر من برترى داده اى(به چه دليل بوده است؟)اگر مرا تا روز قيامت زنده بگذارى،همۀ فرزندانش را،جز عدّۀ كمى،گمراه و ريشه كن خواهم ساخت» . (قالَ أَ رَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلاّ قَلِيلاً)

آيه 63

(آيه 63)در اين هنگام براى اين كه ميدان آزمايشى براى همگان تحقق يابد،و وسيله اى براى پرورش مؤمنان راستين فراهم شود-كه انسان همواره در كورۀ حوادث پخته مى شود،و در برابر دشمن نيرومند،قوى و قهرمان مى گردد-به شيطان امكان بقاء و فعاليت داده شده:«فرمود:برو،هر كس از آنها از تو تبعيت كند پس جهنم كيفر شماست،كيفرى است فراوان»! . (قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُكُمْ جَزاءً مَوْفُوراً)

به اين وسيله اعلام آزمايش كرده و سر انجام پيروزى و شكست در اين

ص: 652

آزمايش بزرگ الهى را بيان فرموده.

آيه 64

(آيه 64)دامهاى ابليس!در اين آيه طرق نفوذ شيطان و اسباب و وسائلى را كه در وسوسه هاى خود به آن متوسل مى شود به شكل جالب و گويايى چنين شرح مى دهد:«و هر كدام از آنها را مى توانى با صدايت تحريك كن» . (وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ)

«و لشكر سواره و پياده ات را بر آنها گسيل دار»! .

(وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ)

شيطان دستياران فراوانى از جنس خود و از جنس آدميان دارد كه براى اغواى مردم به او كمك مى دهند،بعضى سريعتر و نيرومندتر همچون لشكر سواره اند،و بعضى آرامتر و ضعيفتر همچون لشكر پياده! «و در ثروت و فرزندانشان شركت جوى»! .

(وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ)

«و آنها را با وعده ها سرگرم كن»! .

(وَ عِدْهُمْ)

سپس هشدار مى دهد كه:«ولى شيطان جز فريب و دروغ وعده اى به آنها نمى دهد» .

(وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلاّ غُرُوراً)

آيه 65

(آيه 65)اما بدان«تو هرگز سلطه اى بر بندگان من نخواهى يافت» . (إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ)

«و همين قدر كافى است كه پروردگارت(ولىّ و)حافظ آنها باشد» .

(وَ كَفى بِرَبِّكَ وَكِيلاً)

آيه 66

(آيه 66)با اين همه نعمت اين همه كفران چرا؟!بحثهايى را كه در زمينۀ توحيد و مبارزۀ با شرك در گذشته داشتيم در اينجا نيز آن را تعقيب مى كند،و از دو راه مختلف(راه استدلال و برهان-و راه وجدان و درون)در اين موضوع وارد بحث مى شود.

نخست به توحيد استدلالى اشاره كرده،مى گويد:«پروردگار شما كسى است كه كشتى را در دريا به حركت در مى آورد،حركتى مداوم و مستمر»! .

(رَبُّكُمُ الَّذِي

ص: 653

يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ)

بديهى است براى حركت كشتيها در دريا،نظاماتى دست به دست هم داده تا اين امر فراهم گردد.

البته مى دانيد كشتيها هميشه بزرگترين وسيلۀ نقليه انسانها بوده و هستند، هم اكنون كشتيهاى غول پيكرى داريم كه به اندازۀ يك شهر كوچك وسعت و سرنشين دارند.

سپس اضافه مى كند:هدف از اين برنامه آن است«تا از نعمت او بهره مند شويد» .براى مسافرتهاى خودتان،براى نقل و انتقال مال التجاره ها،و براى آنچه به دين و دنياى شما كمك مى كند.

(لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ)

چرا كه:«خدا نسبت به شما مهربان است» .

(إِنَّهُ كانَ بِكُمْ رَحِيماً)

آيه 67

(آيه 67)از اين توحيد استدلالى-كه گوشۀ كوچكى از نظام آفرينش را كه حاكى از مبدأ علم و قدرت و حكمت آفريدگار است نشان مى دهد-به استدلال فطرى منتقل مى شود و مى گويد:فراموش نكنيد:«هنگامى كه ناراحتيها در دريا به شما برسد(و گرفتار طوفان و امواج كوبنده و وحشتناك شويد)تمام معبودهايى را كه مى خوانيد جز خدا از نظر شما گم مى شود» . (وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاّ إِيّاهُ)

و بايد گم شود چرا كه طوفان حوادث پرده هاى تقليد و تعصب را كه بر فطرت آدمى افتاده كنار مى زند،و نور فطرت كه نور توحيد و خداپرستى و يگانه پرستى است جلوه گر مى شود.

اين يك قانون عمومى است كه تقريبا هر كس آن را تجربه كرده است كه در گرفتاريها هنگامى كه كارد به استخوان مى رسد،موقعى كه اسباب ظاهرى از كار مى افتند،و كمكهاى مادى ناتوان مى گردند،انسان به ياد مبدأ بزرگى از علم و قدرت مى افتد كه او قادر بر حلّ سخت ترين مشكلات است.اما ايمان و توجه به خدا در صورتى ارزش دارد كه دائمى و پايدار باشد.

سپس اضافه مى كند:اما شما فراموشكاران«هنگامى كه دست قدرت الهى

ص: 654

شما را به سوى خشكى نجات داد رو مى گردانيد و اصولا انسان كفران كننده است»

(فَلَمّا نَجّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ كانَ الْإِنْسانُ كَفُوراً)

بار ديگر پرده هاى غرور و غفلت،تقليد و تعصب،اين نور الهى را مى پوشاند و گرد و غبار عصيان و گناه و سرگرميهاى زندگى مادى،چهرۀ تابناك آن را پنهان مى سازد.

آيه 68

(آيه 68)ولى آيا فكر مى كنيد خداوند در خشكى و قلب صحرا نمى تواند شما را به مجازاتهاى شديد مبتلا سازد؟:«پس آيا شما از اين ايمنيد كه به فرمان او زمين بشكافد و شما را در كام خود فرو ببرد»؟ . (أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمْ جانِبَ الْبَرِّ)

و«آيا از اين ايمنيد كه طوفانى از سنگ بر شما ببارد(و شما را در زير سنگها مدفون سازد عذابى كه به مراتب از غرق در درياها سخت تر است) سپس حافظ و نگهبانى براى خود پيدا نكنيد»؟! .

(أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ وَكِيلاً)

آيه 69

(آيه 69)سپس اضافه مى كند:اى فراموشكاران آيا گمان كرديد اين آخرين بار بود كه شما نياز به سفر دريا پيدا كرديد؟«يا اين كه ايمن هستيد كه بار ديگر شما را به دريا بازگرداند،و تندباد كوبنده اى بر شما بفرستد،و شما را بخاطر كفرتان غرق كند،سپس دادخواه و خونخواهى در برابر ما پيدا نكنيد» . (أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ يُعِيدَكُمْ فِيهِ تارَةً أُخْرى فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَكُمْ بِما كَفَرْتُمْ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنا بِهِ تَبِيعاً)

آيه 70

(آيه 70)انسان گل سر سبد موجوادت!از آنجا كه يكى از طرق تربيت و هدايت،همان دادن شخصيت به افراد است،قرآن مجيد به دنبال بحثهايى كه در بارۀ مشركان و منحرفان در آيات گذشته داشت،در اينجا به بيان شخصيت والاى نوع بشر و مواهب الهى نسبت به او مى پردازد،تا با توجه به اين ارزش فوق العاده به آسانى گوهر خود را نيالايد و خويش را به بهاى ناچيزى نفروشد،مى فرمايد:«و ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم» . (وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ)

سپس به سه قسمت از مواهب الهى،نسبت به انسانها اشاره كرده،مى گويد:

ص: 655

«و ما آنها را(با مركبهاى مختلفى كه در اختيارشان قرار داده ايم)در خشكى و دريا

حمل كرديم» .

(وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ)

ديگر اين كه:«آنها را از طيبات روزى داديم» .

(وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ)

سوم اين كه:«ما آنها را بر بسيارى از مخلوقات خود فضيلت و برترى داديم» .

(وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً)

چرا انسان برترين مخلوق خداست؟پاسخ اين سؤال چندان پيچيده نيست،زيرا مى دانيم تنها موجودى كه از نيروهاى مختلف،مادى و معنوى، جسمانى و روحانى تشكيل شده،و در لابلاى تضادها مى تواند پرورش پيدا كند، و استعداد تكامل و پيشروى نامحدود دارد،انسان است.

حديث معروفى كه از امير مؤمنان على عليه السّلام نقل شده نيز شاهد روشنى بر اين مدعاست،آنجا كه مى فرمايد:«خداوند خلق عالم را بر سه گونه آفريد:فرشتگان و حيوانات و انسان،فرشتگان عقل دارند بدون شهوت و غضب،حيوانات مجموعه اى از شهوت و غضبند و عقل ندارند،اما انسان مجموعه اى است از هر دو تا كدامين غالب آيد،اگر عقل او بر شهوتش غالب شود،از فرشتگان برتر است و اگر شهوتش بر عقلش چيره گردد،از حيوانات پست تر».

آيه 71

(آيه 71)اين آيه به يكى ديگر از مواهب الهى نسبت به انسان،و سپس مسؤوليتهاى سنگينى را كه به موازات اين مواهب متوجه او مى شود اشاره مى كند:

در آغاز به«مسألۀ رهبرى»و نقش آن در سرنوشت انسانها پرداخته، مى گويد:«روز قيامت هر گروهى را با امام و رهبرشان مى خوانيم» .

(يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ)

يعنى آنها كه رهبرى پيامبران و جانشينان آنان را در هر عصر و زمان پذيرفتند، همراه پيشوايانشان خواهند بود،و آنها كه رهبرى شيطان و ائمۀ ضلال و پيشوايان جبّار و ستمگر را انتخاب كردند همراه آنها خواهند بود.

اين تعبير در عين اين كه يكى از اسباب تكامل انسان را بيان مى كند،هشدارى است به همۀ افراد بشر كه در انتخاب رهبر فوق العاده دقيق و سختگير باشند،و زمام

ص: 656

فكر و برنامۀ خود را به دست هر كس نسپرند.

لذا در دنبالۀ آيه مى گويد:آنجا مردم دو گروه مى شوند«پس كسانى كه نامۀ اعمالشان به دست راستشان داده مى شود آنها(با سرفرازى و افتخار و خوشحالى و سرور)نامۀ اعمالشان را مى خوانند و كوچكترين ظلم و ستمى به آنها نمى شود» .

(فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً)

آيه 72

(آيه 72)«اما كسى كه در اين جهان(از ديدن چهرۀ حق)نابينا بوده است،در آخرت نيز نابينا و گمراهتر است» . (وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلاً)

نه در اين دنيا راه هدايت را پيدا مى كنند و نه در آخرت راه بهشت و سعادت را،چرا كه چشم خود را به روى همۀ واقعيات بستند و از ديدن چهرۀ حق و آيات خداوند و آنچه مايۀ هدايت و عبرت است و آن همه مواهبى كه خداوند به آنها بخشيده بود،خود را محروم ساختند،و از آنجا كه سراى آخرت بازتاب و انعكاس عظيمى است از اين جهان،چه جاى تعجب كه اين كوردلان به صورت نابينا وارد عرصۀ محشر شوند؟! نقش رهبرى در اسلام-در حديث معروفى كه از امام باقر عليه السّلام نقل شده هنگامى كه سخن از اركان اصلى اسلام به ميان مى آورد«ولايت»(رهبرى)را پنجمين و مهمترين ركن معرفى مى نمود در حالى كه نماز كه معرف پيوند خلق با خالق است و روزه كه رمز مبارزه با شهوات است و زكات كه پيوند خلق با خلق است و حج كه جنبه هاى اجتماعى اسلام را بيان مى كند چهار ركن اصلى ديگر.

سپس امام عليه السّلام اضافه مى كند:«هيچ چيز به اندازۀ ولايت و رهبرى اهميت ندارد».-چرا كه اجراى اصول ديگر در سايۀ آن خواهد بود.

و نيز به همين دليل در حديث معروفى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل شده:«كسى كه بدون امام و رهبر از دنيا برود مرگ او مرگ جاهليت است».

تاريخ نيز بسيار به خاطر دارد كه گاهى يك ملت در پرتو رهبرى يك رهبر

ص: 657

بزرگ و شايسته در صف اول در جهان قرار گرفته،و گاه همان ملت با همان نيروهاى

انسانى و منابع ديگر به خاطر رهبرى ضعيف و نالايق آن چنان سقوط كرده كه شايد كسى باور نكند اين همان ملت پيشرو است.

آيه 73

(آيه 73)با توجه به بحثى كه در آيات گذشته پيرامون شرك و مشركان بود در اينجا به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله هشدار مى دهد كه از وسوسه هاى اين گروه برحذر باشد، مبادا كمترين ضعفى در مبارزه با شرك و بت پرستى به خود راه بدهد،كه بايد با قاطعيت هر چه تمامتر دنبال گردد.

نخست مى گويد:«نزديك بود آنها تو را(با وسوسه هاى خود)از آنچه بر تو وحى كرديم بفريبند،تا غير آن را به ما نسبت دهى؛و در آن صورت،تو را به دوستى خود برمى گزينند» .

(وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوكَ خَلِيلاً)

آيه 74

(آيه 74)«و اگر ما تو را ثابت قدم نمى ساختيم(و در پرتو مقام عصمت، مصون از انحراف نبودى)نزديك بود به آنان تمايل كنى» .اما اين تثبيت الهى مانع از آن تمايل شد. (وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً)

آيه 75

(آيه 75)«اگر چنين مى كردى ما دو برابر مجازات(مشركان)در زندگى دنيا،و دو برابر(مجازات آنها)را بعد از مرگ به تو مى چشانديم،سپس در برابر ما ياورى براى خود نمى يافتى»! . (إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً)

چرا كه هر قدر مقام انسان از نظر علم،معرفت و ايمان بالاتر رود،اعمال نيك او به همان نسبت عمق و ارزش بيشتر،و طبعا ثواب فزونترى خواهد داشت.كيفرها و مجازاتها نيز به همين نسبت بالا خواهد رفت.

خدايا!مرا به خود وامگذار

-در منابع اسلامى مى خوانيم هنگامى كه سه آيۀ فوق نازل شد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد:اللّهمّ لا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا؛«خدايا!مرا حتى به اندازۀ يك چشم بر هم زدن به خويشتن وامگذار».

اين دعاى پر معنى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله يك درس مهم را به همۀ ما مى دهد كه در هر

ص: 658

حال بايد به خدا پناه برد و به لطف او متكى بود كه پيامبران معصوم نيز بدون يارى

او در لغزشگاهها مصون نخواهند بود،تا چه رسد به ما در برابر اين همه وسوسه هاى شيطانى.

آيه 76

(آيه 76)

شأن نزول:

مشهور اين است كه اين آيه و آيۀ بعد در مورد اهل مكه نازل شده است كه نشستند و تصميم گرفتند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را از مكه بيرون كنند و بعدا اين تصميم،فسخ و مبدل به تصميم بر اعدام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مكه گرديد و به دنبال آن خانۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از هر سو محاصره شد،و همانگونه كه مى دانيم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از اين حلقۀ محاصره،به طرز اعجازآميزى،بيرون آمد و به سوى مدينه حركت كرد و سر آغاز هجرت گرديد.

تفسير:

توطئۀ شوم ديگر؟در آيات گذشته ديديم كه مشركان مى خواستند از طريق وسوسه هاى گوناگون در پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نفوذ كنند و او را از جادۀ مستقيم خويش منحرف سازند كه لطف الهى به يارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و نقشه هاشان نقش بر آب شد.

به دنبال آن ماجرا طرح ديگرى براى خنثى كردن دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ريختند، و آن اين كه او را از زادگاهش به نقطه اى كه احتمالا نقطۀ خاموش و دور افتاده اى بود تبعيد كنند كه آن هم به لطف پروردگار خنثى شد.

آيه مى گويد:«و نزديك بود آنها تو را از اين سرزمين با نقشه و تحريك ماهرانه و حساب شده اى خارج سازند» .

(وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها)

سپس قرآن به آنها هشدار مى دهد كه:«و هرگاه چنين مى كردند(گرفتار مجازات سخت الهى شده و)پس از تو،جز مدت كمى باقى نمى ماندند» .و به زودى نابود مى شدند زيرا اين گناه بسيار عظيمى است كه مردم،رهبر دلسوز و نجات بخششان را،از شهر خود بيرون كنند،و به اين ترتيب بزرگترين نعمت الهى را كفران نمايند،چنين جمعيتى ديگر حق حيات نخواهند داشت و مجازات نابود كنندۀ الهى به سراغشان خواهد آمد.

آيه 77

(آيه 77)این تنها مربوط به مشرکان عرب نیست:«این سنّت(ما در

ص: 659

مورد)پیامبرانی است که پیش از تو فرستادیم و هرگز برای سنّت ما تغییر و دگرگونی نخواهی یافت»

(سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِيلاً)

اين سنت از يك منطق روشن سر چشمه مى گيرد و آن اين كه چنين قوم ناسپاسى كه چراغ هدايت خود را مى شكنند سنگر نجات خويش را ويران مى كنند.

آرى!چنين قومى ديگر لايق رحمت الهى نيستند،و مجازات آنها را فرا خواهد گرفت،و مى دانيم خداوند تبعيضى در ميان بندگانش قائل نيست،يعنى در مقابل اعمال يكسان با شرائط يكسان مجازات يكسان قائل مى شود.

و اين است معنى عدم تخلف سنّتهاى پروردگار.

آيه 78

(آيه 78)در تعقيب آيات گذشته كه از توحيد و شرك،و سپس وسوسه ها و توطئه هاى مشركان بحث مى كرد،در اينجا به مسألۀ نماز و توجه به خدا و نيايش مى پردازد،كه عامل مؤثرى براى مبارزه با شرك است،و وسيله اى براى طرد هرگونه وسوسۀ شيطانى از دل و جان آدمى.

نخست مى گويد:«نماز را از زوال خورشيد(هنگام ظهر)تا نهايت تاريكى شب[ نيمه شب]برپادار؛و همچنين قرآن فجر[ نماز صبح]را،چرا كه قرآن فجر،مشهود(فرشتگان شب و روز)است! .

(أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً)

از اين تعبير به خوبى روشن مى شود كه بهترين موقع براى اداى نماز صبح همان لحظات آغاز طلوع فجر است.

آيۀ فوق از آياتى است كه اشارۀ اجمالى به وقت نمازهاى پنجگانه مى كند، و با انضمام به ساير آيات قرآن در زمينۀ وقت نماز و روايات فراوانى كه در اين رابطه وارد شده،وقت نمازهاى پنجگانه دقيقا مشخص مى شود.

آيه 79

(آيه 79)بعد از ذكر نمازهاى فريضۀ پنجگانه اضافه مى كند:«و پاسى از شب را(از خواب برخيز و)قرآن(و نماز)بخوان» . (وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ)

مفسران معروف اسلامى اين تعبير را اشاره به نافلۀ شب كه در فضيلت آن روايات بى شمارى وارد شده است دانسته اند.

ص: 660

سپس مى گويد:«اين يك وظيفۀ اضافى(علاوه بر نمازهاى فريضه)براى

توست» .

(نافِلَةً لَكَ)

بسيارى اين جمله را دليل بر آن دانسته اند كه نماز شب بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله واجب بوده است.

به هر حال در پايان آيه نتيجۀ اين برنامۀ الهى روحانى و صفابخش را چنين بيان مى كند:«اميد است پروردگارت تو را به مقامى در خور ستايش برانگيزد»! .

(عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً)

بدون شك«مقام محمود»مقام بسيار برجسته اى است كه ستايش برانگيز است.و از آنجا كه اين كلمه به طور مطلق آمده،شايد اشاره به اين باشد كه ستايش همگان را از اولين و آخرين متوجه تو مى كند.

روايات اسلامى،«مقام محمود»را به عنوان مقام«شفاعت كبرى»تفسير كرده است،چرا كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بزرگترين شفيعان در عالم ديگر است و آنها كه شايستۀ شفاعت باشند،مشمول اين شفاعت بزرگ خواهند شد.

نماز شب يك عبادت بزرگ روحانى-

غوغاى زندگى روزانه از جهات مختلف،توجه انسان را به خود جلب مى كند،و فكر آدمى را به واديهاى گوناگون مى كشاند بطورى كه جمعيت خاطر و حضور قلب كامل،در آن بسيار مشكل است اما در دل شب و به هنگام سحر و فرونشستن غوغاى زندگى مادى،و آرامش روح و جسم انسان در پرتو مقدارى خواب،حالت توجه و نشاط خاصى به انسان دست مى دهد كه بى نظير است.

به همين دليل دوستان خدا هميشه از عبادتهاى آخر شب،براى تصفيۀ روح و حيات قلب و تقويت اراده و تكميل اخلاص،نيرو مى گرفته اند.

امير مؤمنان على عليه السّلام مى فرمايد:«قيام شب موجب صحت جسم و خشنودى پروردگار و در معرض رحمت او قرار گرفتن و تمسك به اخلاق پيامبران است».

حتى در بعضى از روايات مى خوانيم كه اين عبادت به قدرى اهميت دارد كه

ص: 661

جز پاكان و نيكان موفق به آن نمى شوند.

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«انسان گاهى دروغ مى گويد و سبب

محروميتش از نماز شب مى شود،هنگامى كه از نماز شب محروم شد از روزى (و مواهب مادى و معنوى)نيز محروم مى شود».

نماز شب به سه بخش تقسيم مى شود:

الف)چهار نماز دو ركعتى كه مجموعا هشت ركعت مى شود و نامش نافلۀ شب است.

ب)يك نماز دو ركعتى كه نامش نافلۀ«شفع»است.

ج)نماز يك ركعتى كه نامش نافلۀ«وتر»است،و طرز انجام اين نمازها درست همانند نماز صبح است ولى اذان و اقامه ندارد،و قنوت وتر را هر چه طولانى تر كنند بهتر است.

آيه 80

(آيه 80)اين آيه به يكى از دستورات اصولى اسلام كه از روح ايمان و توحيد،سر چشمه مى گيرد اشاره كرده،مى گويد:«و بگو:پروردگارا!مرا(در هر كار)با صداقت وارد كن،و با صداقت خارج ساز» . (وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ)

هيچ كار فردى و اجتماعى را جز با صدق و راستى آغاز نكنم،همچنين هيچ برنامه اى را جز به راستى پايان ندهم،راستى و صداقت و درستى و امانت، خط اصلى من در همۀ كارها باشد و آغاز و انجام همه چيز با آن صورت گيرد.

در حقيقت رمز اصلى پيروزى در همين جا نهفته شده است و راه و روش انبيا و اولياى الهى همين بوده كه فكر،گفتار و اعمالشان از هر گونه غش و تقلب و خدعه و نيرنگ و هر چه بر خلاف صدق و راستى است پاك بود.

در پايان آيه به دومين اصل-كه از يك نظر ميوۀ درخت توحيد،و از نظر ديگر نتيجۀ ورود و خروج صادقانه در كارهاست-اشاره شده است:«و خداوندا!براى من از سوى خودت سلطان و ياورى قرار ده» .

(وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً)

آيه 81

(آيه 81)و از آنجا كه به دنبال«صدق»و«توكل»كه در آيۀ قبل به آن اشاره

ص: 662

شد،اميد به پيروزى قطعى،خود عامل ديگرى براى موفقيت است در اين آيه به پيامبرش مى گويد:«و بگو:حق فرا رسيد و باطل مضمحل و نابود شد» . (وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ)

«اصولا طبيعت باطل(همين است كه)مضمحل و نابود شدنى است» .

(إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً)

باطل جولانى دارد ولى دوام و بقايى نخواهد داشت و سر انجام،پيروزى از آن حق و طرفداران و پيروان حق خواهد بود.

آيۀ و قيام حضرت مهدى(عج):در بعضى از روايات جملۀ به قيام حضرت مهدى-عج-تفسير شده است.امام باقر عليه السّلام فرمود:مفهوم اين سخن الهى اين است كه:«هنگامى كه امام قائم عليه السّلام قيام كند دولت باطل برچيده مى شود».

(جاءَ الْحَقُّ...) «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ»

در روايت ديگرى مى خوانيم:مهدى به هنگام تولد بر بازويش اين جمله نقش بسته بود: .

«جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً»

مسلما مفهوم اين احاديث انحصار معنى وسيع آيه به اين مصداق نيست بلكه قيام مهدى-عج-از روشنترين مصداقهاى آن است كه نتيجه اش پيروزى نهايى حق بر باطل در سراسر جهان مى باشد.

كوتاه سخن اين كه اين قانون كلى الهى و ناموس تخلف ناپذير آفرينش در هر عصر و زمانى مصداقى دارد،و قيام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و پيروزيش بر لشكر شرك بت پرستى و همچنين قيام حضرت مهدى-عج-بر ستمگران و جباران جهان از چهره هاى روشن و تابناك اين قانون عمومى است.

آيه 82

(آيه 82)قرآن نسخۀ شفابخش:از آنجا كه در آيات گذشته،بحث از توحيد و حق و مبارزۀ با شرك و باطل بود،در اين آيه به تأثير فوق العادۀ قرآن و نقش سازندۀ آن در اين رابطه پرداخته،مى گويد:«و از قرآن،آنچه شفا و رحمت است براى مؤمنان،نازل مى كنيم» . (وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ)

قرآن نسخه اى است براى سامان بخشيدن به همۀ نابسامانيها،بهبودى فرد

ص: 663

و جامعه از انواع بيماريهاى اخلاقى و اجتماعى.

«و ستمگران را جز خسران(و زيان بيشتر چيزى بر آنها)نمى افزايد» .چرا كه به جاى اين كه از اين وسيلۀ هدايت بهره گيرند با حالتى صد در صد منفى به سراغ قرآن مى آيند لذا عناد و كفر در جانشان عمق بيشترى پيدا مى كند.

(وَ لا يَزِيدُ الظّالِمِينَ إِلاّ خَساراً)

«و ستمگران را جز خسران(و زيان بيشتر چيزى بر آنها)نمى افزايد» .چرا كه به جاى اين كه از اين وسيلۀ هدايت بهره گيرند با حالتى صد در صد منفى به سراغ قرآن مى آيند لذا عناد و كفر در جانشان عمق بيشترى پيدا مى كند.

(وَ لا يَزِيدُ الظّالِمِينَ إِلاّ خَساراً)

آيه 83

(آيه 83)در اين آيه به يكى از ريشه دارترين بيماريهاى اخلاقى«انسانهاى تربيت نايافته»اشاره كرده،مى گويد:«و هنگامى كه به اين انسان نعمت مى بخشيم (غرور و استكبار به او دست مى دهد)به پروردگار خود پشت مى كند و با حالت تكبر،دور مى شود» . (وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ)

«اما هنگامى كه(نعمت را از او سلب كنيم،و حتى)مختصر ناراحتى به او برسد يأس و نوميدى سر تا پاى او را فرا مى گيرد» .

(وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً)

آيه 84

(آيه 84)در اين آيه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى فرمايد:«بگو:هر كس بر طبق روش و خلق و خوى خود عمل مى كند» . (قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ)

مؤمنانى كه از آيات قرآن،شفا مى طلبند و رحمت كسب مى كنند،و ظالمانى كه جز خسارت و زيان،بهره اى از آن نمى گيرند،و انسانهاى كم ظرفيتى كه در حال نعمت مغرورند و در مشكلات مأيوس و زبون،همۀ اينها طبق روحياتشان عمل مى كنند،روحياتى كه بر اثر تعليم و تربيت و اعمال مكرر خود انسان شكل گرفته است و به اعمال انسان شكل و جهت مى دهد.

و در اين ميان خداوند شاهد و ناظر حال همه است:«آرى پروردگار شما آگاهتر است به كسانى كه راهشان(بهتر و)از نظر هدايت پربارتر است» .

(فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِيلاً)

آيه 85

(آيه 85)روح چيست؟در تعقيب آيات گذشته به پاسخ بعضى از سؤالات مهم مشركان يا اهل كتاب پرداخته،مى گويد:«از تو در بارۀ روح سؤال مى كنند،بگو:روح از فرمان پروردگار من است و به شما بيش از اندكى علم و دانش داده نشده است» . (وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ

ص: 664

الْعِلْمِ إِلاّ قَلِيلاً).

از مجموع قرائن موجود در آيه و خارج آن چنين استفاده مى شود كه

پرسش كنندگان از حقيقت روح آدمى سؤال كردند،همين روح عظيمى كه ما را از حيوانات جدا مى سازد و برترين شرف ماست،و تمام قدرت و فعاليت ما از آن سر چشمه مى گيرد و به كمكش اسرار علوم را مى شكافيم.

و از آنجا كه روح،ساختمانى مغاير با ساختمان ماده دارد و اصول حاكم بر آن غير از اصول حاكم بر ماده و خواص فيزيكى و شيميايى آن است،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مأمور مى شود در يك جملۀ كوتاه و پرمعنى بگويد:«روح،از عالم امر است يعنى خلقتى اسرارآميز دارد».

و چون بهرۀ شما از علم و دانش بسيار كم و ناچيز است،بنابراين چه جاى شگفتى كه رازهاى روح را نشناسيد،هر چند از همه چيز به شما نزديكتر است؟ از امام باقر و امام صادق عليهم السّلام چنين نقل شده كه در تفسير آيۀ فرمود:«روح از مخلوقات خداوند است بينايى و قدرت و قوت دارد،خدا آن را در دلهاى پيغمبران و مؤمنان قرار مى دهد».

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ

البته روح آدمى مراتب و درجاتى دارد،آن مرتبه اى از روح كه در پيامبران و امامان است مرتبۀ فوق العاده والايى است،كه از آثارش معصوم بودن از خطا و گناه و نيز آگاهى و علم فوق العاده است و مسلما چنين مرتبه اى از روح از همۀ فرشتگان برتر خواهد بود حتى از جبرئيل و ميكائيل!-دقت كنيد.

آيه 86

(آيه 86)آنچه دارى از بركت رحمت اوست!چند آيۀ قبل سخن از قرآن بود،در اينجا در همين زمينه سخن مى گويد،نخست مى فرمايد:«و اگر بخواهيم آنچه را بر تو وحى فرستاده ايم،از تو مى گيريم» . (وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ)

«سپس كسى را نمى يابى كه در برابر ما از تو دفاع كند»و آن را از ما بازپس گيرد .

(ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنا وَكِيلاً)

پس اين مائيم كه اين علوم را به تو بخشيده ايم تا رهبر و هادى مردم باشى،

ص: 665

و اين مائيم كه هرگاه صلاح بدانيم از تو بازپس مى گيريم،و هيچ كس را در اين رابطه دخل و تصرفى نيست!

آيه 87

(آيه 87)اين آيه كه به صورت استثناء آمده است،مى گويد:اگر ما اين علم و دانش را از تو نمى گيريم چيزى نيست:«مگر رحمت پروردگارت» .رحمتى است براى هدايت و نجات خودت و رحمتى است براى هدايات و نجات جهان بشريت و اين رحمت در واقع دنبالۀ همان رحمت آفرينش است كه ايجاب مى كند هرگز روى زمين از حجت الهى خالى نماند. (إِلاّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ)

و در پايان آيه به عنوان تأكيد،يا به عنوان بيان دليل بر جملۀ سابق مى گويد:

«كه فضل پروردگارت بر تو بزرگ بوده است» .

(إِنَّ فَضْلَهُ كانَ عَلَيْكَ كَبِيراً)

وجود زمينۀ اين فضل در دل تو كه با آب عبادت و تهذيب نفس و جهاد آبيارى شده از يكسو،و نياز مبرم بندگان به چنين رهبرى از سويى ديگر،ايجاب كرده است كه فضل خدا بر تو فوق العاده زياد باشد.

درهاى علم را به روى تو بگشايد،از اسرار هدايت انسان آگاهت سازد،و از خطاها محفوظت دارد،تا الگو و اسوه اى براى همۀ انسانها تا پايان جهان باشى.

آيه 88

(آيه 88)هيچ گاه همانند قرآن را نخواهند آورد!با توجه به اين كه آيات قبل و بعد در ارتباط با مباحث قرآن است،پيوند اين آيه كه با صراحت از اعجاز قرآن سخن مى گويد با آنها نياز به گفتگو ندارد.

به هر حال خداوند روى سخن را در اينجا به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«بگو:

اگر انسانها و پريان-جن و انس-اتفاق كنند تا همانند اين قرآن را بياورند همانند آن را نخواهند آورد هر چند يكديگر را كمك كنند» .

(قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً)

اين آيه با صراحت تمام،همۀ جهانيان را اعم از كوچك و بزرگ،عرب و غير عرب،انسانها و حتّى موجودات عاقل غير انسانى،دانشمندان،فلاسفه،ادباء، مورخان،نوابغ و غير نوابغ،خلاصه همه را بدون استثناء در همۀ اعصار دعوت به مقابله با قرآن كرده است و مى گويد:اگر فكر مى كنيد قرآن سخن خدا نيست و ساختۀ

ص: 666

مغز بشر است،شما هم انسان هستيد،همانند آن را بياوريد و هرگاه بعد از تلاش و كوشش همگانى،خود را ناتوان يافتيد،اين بهترين دليل بر معجزه بودن قرآن است.

اين دعوت به مقابله كه در اصطلاح علماء عقائد،«نحدّى»ناميده مى شود يكى از اركان هر معجزه است،و هر جا چنين تعبيرى به ميان آمد به روشنى مى فهميم كه آن موضوع،از معجزات است.

آيه 89

(آيه 89)اين آيه در واقع بيان يكى از جنبه هاى اعجاز قرآن يعنى «جامعيت»آن است،مى گويد:«ما در اين قرآن براى مردم از هر چيز نمونه اى آورديم»و همۀ معارف در آن جمع است . (وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ)

«اما بيشتر مردم(در برابر آن از هر كارى)جز انكار ابا داشتند» .

(فَأَبى أَكْثَرُ النّاسِ إِلاّ كُفُوراً)

به راستى اين تنوع محتويات قرآن،آن هم از انسانى درس نخوانده، عجيب است،چرا كه در اين كتاب آسمانى،هم دلائل متين عقلى با ريزه كاريهاى مخصوصش در زمينۀ عقائد آمده،و هم بيان احكام متين و استوار بر اساس نيازمنديهاى بشر در همۀ زمينه ها،هم بحثهاى تاريخى قرآن در نوع خود بى نظير، هيجان انگيز،بيدارگر،دلچسب،تكان دهنده و خالى از هرگونه خرافه است.

و هم مباحث اخلاقيش كه با دلهاى آماده همان كار را مى كند كه باران بهار با زمينهاى مرده! مسائل علمى كه در قرآن مطرح شده،پرده از روى حقايقى بر مى دارد كه حد اقل در آن زمان براى هيچ دانشمندى شناخته نشده بود.

خلاصه قرآن در هر وادى گام مى نهد،عاليترين نمونه را ارائه مى دهد.به همين دليل اگر جن و انس جمع شوند كه همانند آن را بياورند قادر نخواهند بود.

آيه 90

(آيه 90)

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و سه آيه بعد از آن چنين نقل شده كه:«گروهى از مشركان مكه در كنار خانۀ كعبه اجتماع كردند و با يكديگر پيرامون كار پيامبر سخن گفتند،سر انجام چنين نتيجه گرفتند كه بايد كسى را به سراغ محمّد فرستاد و به او پيغام داد كه اشراف قريش آمادۀ سخن گفتن با تواند،نزد ما بيا.

ص: 667

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اميد اين كه شايد نور ايمان در قلب آنها درخشيدن گرفته و آمادۀ پذيرش حق شده اند فورا به سراغ آنها شتافت.

اما با اين سخنان رو برو شد:

اى محمّد!ما تو را براى اتمام حجت به اينجا خوانده ايم.بگو ببينيم درد تو چيست و چه مى خواهى؟! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:خداوند مرا به سوى شما فرستاده و كتاب آسمانى بر من نازل كرده اگر آن را بپذيريد،در دنيا و آخرت به نفع شما خواهد بود و اگر نپذيريد صبر مى كنم تا خدا ميان من و شما داورى كند.

گفتند:بسيار خوب،حال كه چنين مى گويى هيچ شهرى تنگتر از شهر ما نيست(اطراف مكه را كوههاى نزديك به هم فرا گرفته)از پروردگارت بخواه اين كوهها را عقب بنشاند و نهرهاى آب همچون نهرهاى شام و عراق در اين سرزمين خشك و بى آب و علف جارى سازد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با بى اعتنايى فرمود:من مأمور به اين كارها نيستم.

گفتند:پس قطعاتى از سنگهاى آسمانى را-آنگونه كه گمان مى كنى خدايت هر وقت بخواهد مى تواند بر سر ما بيفكند-بر ما فرود آر! فرمود:اين مربوط به خداست اگر بخواهد مى كند.

يكى از آن ميان صدا زد:ما با اين كارها نيز ايمان نمى آوريم،هنگامى ايمان خواهيم آورد كه خدا و فرشتگان را بياورى و در برابر ما قرار دهى! پيامبر(هنگامى كه اين لاطائلات را شنيد)از جا برخاست تا آن مجلس را ترك كند بعضى از آن گروه به دنبال حضرت حركت كردند و گفتند:اى محمّد!قوم تو هر پيشنهادى كردند قبول نكردى،به خدا سوگند هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد تا به آسمان بالا روى،و چند نفر از ملائكه را پس از بازگشت با خود بياورى! و نامه اى در دست داشته باشى كه گواهى بر صدق دعوتت دهد! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حالى كه قلبش را هاله اى از اندوه و غم به خاطر جهل و لجاجت و استكبار اين قوم فرا گرفته بود از نزد آنها بازگشت....

ص: 668

در اين هنگام اين آيات نازل شد و به گفتگوهاى آنها پاسخ داد».

تفسير:

پس از بيان عظمت و اعجاز قرآن در آيات گذشته در اينجا به قسمتى

از بهانه جوئيهاى لجوجانۀ مشركان اشاره مى كند كه در شش قسمت بيان شده است:

1-نخست مى گويد:«و آنها گفتند:ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم مگر اين كه از اين سرزمين چشمۀ پرآبى براى ما خارج كنى»! .

(وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً)

آيه 91

(آيه 91)دوم:«يا اين كه باغى از درختان خرما و انگور در اختيار تو باشد كه جويبارها و نهرها در لابلاى درختانش به جريان اندازى»! . (أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً)

آيه 92

(آيه 92)سوم:«يا آسمان را چنان كه مى پندارى قطعه قطعه بر سر ما فرود آرى» . (أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً)

4-«يا خداوند و فرشتگان را در برابر ما رو در رو بياورى» .

(أَوْ تَأْتِيَ بِاللّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلاً)

آيه 93

(آيه 93)پنجم:«يا براى تو خانه اى پرنقش و نگار از طلا باشد» . (أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ)

6-«يا به آسمان بالا روى!حتى اگر به آسمان روى ايمان نمى آوريم مگر آن كه نامه اى بر ما فرود آورى كه آن را بخوانيم» .

(أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ)

در پايان اين آيات مى خوانيم كه خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه در برابر اين پيشنهادهاى ضد و نقيض و بى پايه و گاهى مضحك«بگو:منزه است پروردگارم»از اين سخنان بى معنى .

(قُلْ سُبْحانَ رَبِّي)

«مگر من جز انسانى فرستادۀ خدا هستم» .

(هَلْ كُنْتُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً)

و وظيفۀ پيامبر ارائۀ معجزه است به مقدارى كه صدق دعوت او ثابت شود و بيش از اين چيزى بر او نيست.

آيه 94

(آيه 94)بهانهٔ همگونی!در آیات گذشته سخن از بهانه جویی و مشرکان در

ص: 669

زمینه نبوت پیامبر اسلام بود،و در اینجا به بهانهٔ همگونی اشاره کرده،می گوید:«تنها چیزی که مانع شد مردم بعد از آمدن هدایت ایمان بیاورند این بود که می گفتند:آیا خدا انسانى را به عنوان پيامبر برانگيخته»؟ .

(وَ ما مَنَعَ النّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلاّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللّهُ بَشَراً رَسُولاً)

آيا باور كردنى است كه اين مقام والا و بسيار مهم بر عهدۀ انسانى گذارده شود؟ آيا نبايد اين رسالت عظيم را بر دوش نوع برترى همچون فرشتگان بگذارند، تا از عهدۀ آن به خوبى برآيد،انسان خاكى كجا و رسالت الهى كجا؟افلاكيان شايستۀ اين مقامند نه خاكيان! اين منطق سست و بى پايه مخصوص به يك گروه و دو گروه نبود،بلكه شايد اكثر افراد بى ايمان در طول تاريخ در برابر پيامبران به آن توسل جسته اند.

آيه 95

(آيه 95)قرآن در يك جملۀ كوتاه و روشن پاسخ پرمعنايى به همۀ آنها داده مى گويد:«بگو:(حتى)اگر در روى زمين فرشتگانى(زندگى مى كردند،و)با آرامش گام برمى داشتند،ما از آسمان فرشته اى را به عنوان رسول بر آنها نازل مى كرديم» .يعنى همواره رهبر بايد از جنس پيروانش باشد،انسان براى انسانها و فرشته براى فرشتگان. (قُلْ لَوْ كانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً)

دليل اين همگونى رهبر و پيروان نيز روشن است،زيرا از يك سو مهمترين بخش تبليغى يك رهبر بخش عملى اوست.همان الگو بودن و اسوه بودن،و اين تنها در صورتى ممكن است كه داراى همان غرائز و احساسات،و همان ساختمان جسمى و روحى باشد.

از سوى ديگر رهبر بايد همۀ دردها،نيازها،و خواسته هاى پيروان خود را به خوبى درك كند تا براى درمان و پاسخگويى به آن آماده باشد.

به همين دليل پيامبران از ميان توده هاى مردم برخاسته اند.

آيه 96

(آيه 96)در تعقيب بحثهاى گذشته كه در زمينۀ توحيد و نبوت،و گفتگو با مخالفان بود،در اينجا يك نوع اعلام ختم بحث در اين مرحله و نتيجه گير

ص: 670

از آن مى باشد.

نخست مى گويد:اگر آنها دلائل روشن تو را در رابطه با توحيد و نبوت و معاد

نپذيرند به آنها اعلام كن و«بگو:همين بس كه خدا ميان من و شما گواه باشد،چرا كه او از حال بندگانش آگاه(و نسبت به كارشان)بيناست» .

(قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً)

در حقيقت دو هدف از بيان اين عبارت در نظر بوده است؛نخست اين كه:

مخالفان متعصب لجوج را تهديد كند كه خداوند آگاه و بينا،شاهد و گواه اعمال ما و شماست،گمان نكنيد از محيط قدرت او بيرون خواهيد رفت،و يا چيزى از اعمالتان بر او مخفى مى ماند.

ديگر اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با بيان اين عبارت ايمان قاطع خود را به آنچه گفته است ظاهر سازد چرا كه قاطعيت گوينده در سخن خود،اثر عميق روانى در شنونده دارد،باشد كه اين تعبير محكم و قاطع كه توأم با يك نوع تهديد ملايم نيز مى باشد در آنها اثر بگذارد قلبشان را تكان دهد و فكرشان را بيدار كند و به راه راست بخواند.

آيه 97

(آيه 97)سپس اضافه مى كند:«هر كس را خدا هدايت كند،هدايت يافتۀ واقعى اوست» . (وَ مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ)

«و هر كس را(به خاطر اعمالش)گمراه سازد،هاديان و سرپرستانى غير خدا براى او نخواهى يافت» .

(وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِهِ)

تنها راه اين است كه باز هم به سوى او بازگردند و نور هدايت از او بطلبند.

اين دو جمله در حقيقت اشاره به اين است كه تنها استدلالات قوى و كوبنده براى ايمان آوردن كافى نيست،بلكه تا توفيق الهى و شايستگى هدايت در او پيدا نشود محال است ايمان بياورد.

سپس به صورت يك تهديد قاطع و كوبنده صحنه اى از صحنه هاى قيامت را كه نتيجۀ قطعى اعمال آنهاست به آنها نشان داده،مى فرمايد:«ما آنها را در روز قيامت بر صورتهايشان محشور مى كنيم» .

نطفۀ پاك ببايد كه شود قابل فيض ورنه هر سنگ و گلى لؤلؤ و مرجان نشود!

(وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ)

ص: 671

به جاى اين كه مستقيم و ايستاده راه بروند فرشتگان عذاب آنان را به صورتشان بر زمين مى كشند يا همچون خزندگان بر صورت و سينه مى خزند.

و نيز«آنها در حالتى كه نابينا و لال و كر هستند»به آن دادگاه بزرگ وارد مى شوند .

(عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا)

مواقف و مراحل قيامت مختلف است در بعضى از مراحل و مواقف آنها كور و كر و نابينا هستند،ولى در مراحل ديگرى چشمشان بينا و گوششان شنوا و زبانشان باز مى شود،تا صحنه هاى عذاب را ببينند و سرزنشهاى سرزنش كنندگان را بشنوند و به ناله و فرياد و اظهار ضعف بپردازند و اين خود يك نوع مجازات براى آنهاست.

و نيز مجرمان از ديدن آنچه مايۀ سرور است و از شنيدن آنچه مايۀ نشاط و از گفتن آنچه موجب نجات مى باشد محرومند و به عكس آنچه كه مايۀ زجر و ناراحتى است مى بينند و مى شنوند و مى گويند.

و در پايان آيه مى فرمايد:«جايگاه هميشگى آنها دوزخ است» .

(مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ)

اما گمان نكنيد آتشش همچون آتشهاى دنيا سر انجام به خاموشى مى گرايد نه «هر زمان التهاب آن فرو مى نشيند شعلۀ تازه اى بر آنها مى افزائيم» .

(كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِيراً)

آيه 98

(آيه 98)چگونه معاد ممكن است؟در آيات گذشته ديديم كه چگونه سرنوشت شومى در جهان ديگر در انتظار مجرمان است.سرنوشتى كه هر انسان عاقلى را در انديشه فرو مى برد.در اينجا علت اين موضوع را به بيان ديگرى تشريح مى كند.

نخست مى گويد:«اين كيفر آنهاست به خاطر اينكه آيات ما را انكار كردند و گفتند:آيا هنگامى كه ما استخوانهاى پوسيده،و خاكهاى پراكنده شويم،بار ديگر آفرينش تازه اى خواهيم يافت»؟ .

(ذلِكَ جَزاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآياتِنا وَ قالُوا أَ إِذا كُنّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً)

آيه 99

(آيه 99)قرآن بلافاصله از این گفتار آنها که مسألهٔ معاد جسمانی را با

ص: 672

تعجب می نگریستند و یا آن را غیرممکن می پنداشتند با بیان روشنی پاسخ داده،می گرید:«آیا نمی دانند خدایی که آسمانها و زمین را آفریده قادر است مثل آنها را بيافريند»؟و به زندگى جديد بازشان گرداند .

(أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ)

ولى آنها نبايد عجله كنند اين رستاخيز و قيامت اگرچه دير آيد سر انجام مى آيد«و براى آنان سر آمدى قطعى-كه شكى در آن نيست-قرار ده»و تا اين زمان موعود فرا نرسد قيامت برپا نخواهد شد .

(وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لا رَيْبَ فِيهِ)

«اما ظالمان(و ستمگران با شنيدن اين آيات نيز به همان راه انحرافى خود ادامه مى دهند)و جز راه كفر و انكار را پذيرا نيستند» .

(فَأَبَى الظّالِمُونَ إِلاّ كُفُوراً)

آيه 100

(آيه 100)و از آنجا كه آنها اصرار داشتند پيامبر نبايد از جنس بشر باشد گويى يك نوع حسادت و بخل مانع از اين مى شد كه باور كنند ممكن است خدا اين موهبت را به انسانى بدهد،لذا در اين آيه مى فرمايد:«به آنها بگو:اگر شما مالك خزائن رحمت پروردگار من بوديد مسلما(به خاطر تنگ نظرى)امساك مى كرديد، مبادا انفاق مايۀ فقر و تنگدستى شما شود» . (قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفاقِ)

«و انسان طبعا موجود بخيلى است» .

(وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً)

معاد جسمانى-

اين سه آيۀ آخر از روشنترين آيات مربوط به اثبات معاد جسمانى است،زيرا تعجب مشركان از اين بود كه چگونه ممكن است خداوند استخوانهاى پوسيده و خاك شده را بار ديگر به لباس حيات و زندگى بيارايد،پاسخ قرآن نيز در همين رابطه است مى گويد:خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريد،چنين قدرتى را دارد كه اجزاى پراكندۀ انسان را جمع آورى كرده، حيات نوين ببخشد.

ضمنا استدلال به عموميت قدرت خداوند در اثبات مسألۀ معاد يكى از دلائلى است كه قرآن كرارا روى آن تكيه كرده است.

آيه 101

(آيه 101)با اين همه نشانه ها باز ايمان نياوردند!در چند آيه پيش از اين

ص: 673

خوانديم كه مشركان چه تقاضاهاى عجيب و غريبى از پيامبر داشتند.

در اينجا در حقيقت نمونه اى از اين صحنه را در امتهاى پيشين بيان مى كند كه

چگونه انواع خارق عادات و معجزات را ديدند و باز هم بهانه گرفتند و راه انكار را همچنان ادامه دادند.

نخست مى گويد:«ما به موسى نه آيه و نشانۀ روشن داديم» .

(وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ)

اين آيات عبارتند از:عصا،يد بيضا،طوفان،ملخ،يك نوع آفت نباتى به نام قمّل،فزونى قورباغه،خون،خشكسالى،كمبود ميوه ها.

سپس براى تأكيد بيشتر اضافه مى كند:اگر مخالفانت حتى اين موضوع را انكار كنند براى اتمام حجت به آنها«از بنى اسرائيل سؤال كن كه در آن زمان كه(اين آيات)به سراغشان آمد چگونه بودند» .

(فَسْئَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ إِذْ جاءَهُمْ)

ولى با اين حال نه تنها تسليم نشدند بلكه موسى را متهم به ساحر بودن و يا ديوانه بودن كردند«پس فرعون به او گفت:من گمان مى كنم اى موسى تو ساحر يا ديوانه اى» .

(فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا مُوسى مَسْحُوراً)

اين روش هميشگى مستكبران است كه مردان الهى را به خاطر نوآوريها، و حركت بر ضد مسير جامعه هاى فاسد،و همچنين نشان دادن خارق عادات متهم به سحر و يا جنون مى كردند،تا در افكار مردم ساده دل نفوذ كنند و آنها را از گرد پيامبران پراكنده سازند.

آيه 102

(آيه 102)ولى موسى در برابر اين تهمت ناروا سكوت نكرد و با قاطعيت هر چه تمامتر«گفت:(اى فرعون)تو به خوبى مى دانى كه اين آيات روشنى بخش را جز پروردگار آسمانها و زمين نازل نكرده است» . (قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ)

بنابراين تو با علم و اطلاع و آگاهى حقايق را انكار مى كنى،تو به خوبى مى دانى كه اينها از طرف خداست،و منهم مى دانم كه مى دانى! و به همين دليل چون حق را دانسته انكار مى كنى«من فكر مى كنم اى فرعون!

ص: 674

تو سر انجام هلاك خواهى شد» .

(وَ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً)

مقاومت كند به همان چيزى متوسل شه كه همۀ طاغوتيان بى منطق در تمام قرون و اعصار به آن متوسل مى شدند،مى فرمايد:«پس(فرعون)تصميم گرفت آنان را از آن سرزمين ريشه كن سازد ولى ما او و تمام كسانى را كه با او بودند،غرق كرديم» .

(فَأَرادَ أَنْ يَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِيعاً)

آيه 104

(آيه 104)«و بعد از آن به بنى اسرائيل گفتيم:در اين سرزمين[ مصر و شام]ساكن شويد» . (وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِي إِسْرائِيلَ اسْكُنُوا الْأَرْضَ)

«اما هنگامى كه وعدۀ آخرت فرا رسد همۀ شما را دسته جمعى(به آن دادگاه عدل)مى آوريم» .

(فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنا بِكُمْ لَفِيفاً)

آيه 105

(آيه 105)بار ديگر قرآن به سراغ اهميت و عظمت اين كتاب آسمانى مى رود و به پاسخ بعضى از ايرادات و يا بهانه جوئيهاى مخالفان مى پردازد.

نخست مى گويد:«و ما قرآن را بحق نازل كرديم» .

(وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ)

بلافاصله اضافه مى كند:«و بحق نازل شد» .

(وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ)

گاهى انسان شروع به كارى مى كند اما چون قدرتش محدود است نمى تواند آن را تا به آخر بطور صحيح پياده كند،اما كسى كه از همه چيز آگاه است،و بر همه چيز تواناست،هم آغاز را بطور صحيح شروع مى كند و هم انجام را بطور كامل تحقق مى بخشد،فى المثل گاهى انسان آب زلالى را از سر چشمه رها مى كند،اما چون نمى تواند در مسير راه آن را از آلودگيها حفظ كند پاك و زلال به دست مصرف كننده نمى رسد،ولى آن كس كه از هر نظر بر كار خود مسلط است،هم آن را پاك و زلال از چشمه بيرون مى آورد،و هم آن را پاك و زلال در ظرفهاى تشنگان و نوشندگان وارد مى سازد.

قرآن نيز درست چنين كتابى است كه به حق از ناحيۀ خداوند نازل شده است و در تمام مسير ابلاغ چه در آن مرحله كه واسطه جبرئيل بوده،و چه در آن مرحله كه گيرنده پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود،در همه حال آن را از هر نظر حفظ و حراست فرمود و حتّى با

ص: 675

گذشت زمان دست هيچ گونه تحريف به دامانش دراز نشده و نخواهد شد،چرا كه خدا پاسداريش را بر عهده گرفته است.

بنابراين،اين آب زلال وحى الهى از عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تا پايان جهان دست نخورده به همۀ دلها راه مى يابد.

و در پايان مى فرمايد:«و ما تو را جز به عنوان بشارت دهنده نفرستاديم» و حق هيچ گونه تغيير در محتواى قرآن ندارى .

(وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً)

آيه 106

(آيه 106)در اين آيه به پاسخ يكى از بهانه گيريهاى مخالفان كه مى گفتند:

چرا قرآن يكجا بر پيامبر نازل نشده،و روش نزول آن حتما تدريجى است پرداخته،مى گويد:«و قرآنى كه آياتش را از هم جدا كرديم،تا آن را با درنگ بر مردم بخوانى؛و آن را بتدريج نازل كرديم» .

(وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلاً)

قرآن كتابى است كه با حوادث عصر خود يعنى با بيست و سه سال دوران نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و رويدادهايش پيوند و ارتباط ناگسستنى دارد.

مگر ممكن است همۀ حوادث 23 سال را در يك روز جمع آورى كرد،تا مسائل مربوط به آن يك جا در قرآن نازل شود؟! در ضمن نزول تدريجى مفهومش ارتباط دائمى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با مبدأ وحى بود ولى نزول دفعى ارتباط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را بيش از يك بار تضمين نمى كرد.

آيه 107

(آيه 107)اين آيه براى درهم شكستن غرور مخالفان نادان مى گويد:«بگو:

خواه به آن ايمان بياوريد،و خواه ايمان نياوريد،كسانى كه پيش از آن به آنها دانش داده شده،هنگامى كه(اين آيات)بر آنان خوانده مى شود،سجده كنان به خاك مى افتند» .

(قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً)

آيه 108

(آيه 108)در اين آيه گفتارشان را به هنگامى كه به سجده مى افتند بازگو كرده،مى فرمايد:«آنها مى گويند:پاك و منزه است پروردگار ما،وعده هاى پروردگارمان انجام شدنى است» . (وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً).

ص: 676

آنها با اين سخن نهايت ايمان و اعتقاد خود را به ربوبيت پروردگار و صفات پاك او و هم به وعده هايى كه داده است،اظهار مى دارند.

آيه 109

(آيه 109)باز براى تأكيد بيشتر و تأثير آن آيات الهى و اين سجدۀ عاشقانه مى گويد:«آنها(بى اختيار)به زمين مى افتند و گريه مى كنند؛و(تلاوت اين آيات همواره)بر خشوعشان مى افزايد» . (وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً)

«خشوع»آن حالت تواضع و ادب جسمى و روحى است كه انسان در مقابل شخص و يا حقيقتى داشته باشد.

آيه 110

(آيه 110)

شأن نزول:

چنين نقل شده كه پيامبر يك شب در مكه در حال سجده بود و خدا را به نام يا رحمان و يا رحيم مى خواند،مشركان بهانه جو از فرصت استفاده كرده و گفتند:ببينيد اين مرد(ما را سرزنش مى كند كه چرا چند خدايى هستيم اما)خودش دو خدا را پرستش مى كند.آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

آخرين بهانه ها!به دنبال ايرادهاى سست و بى اساس مشركان،در اين آيه به آخرين بهانه هاى آنها مى رسيم،و آن اين كه:آنها مى گفتند چرا پيامبر،خدا را به نامهاى متعددى مى خواند با اين كه مدعى توحيد است قرآن در پاسخ آنها مى گويد:«بگو:شما او را به نام«اللّه»بخوانيد و يا به نام رحمان هر كدام را بخوانيد فرق نمى كند براى او نامهاى متعدد نيك است» .

(قُلِ ادْعُوا اللّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى)

اين كوردلان گاه براى يك شخص،يا يك مكان و مانند آن اسمهاى مختلفى مى گذارند كه هر كدام معرّف گوشه اى از زواياى وجود او بود.

آيا با اين حال تعجب دارد خدايى كه وجودش از هر نظر بى نهايت است و منبع و سر چشمۀ همۀ كمالات،نعمتها و تمام نيكيهاست و به تناسب هر كارى كه انجام مى دهد و هر كمالى كه ذات مقدسش دارد نام مخصوص داشته باشد؟! در پايان آيه نظر به گفتگوى مشركان در مكّه در رابطه با نماز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و اين كه مى گفتند:او نماز خود را بلند مى خواند و ما را ناراحت مى كند،اين چه عبادتى است؟اين چه برنامه اى است؟به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد:«نمازت را زياد بلند

ص: 677

مخوان،زياد هم آهسته مخوان،بلكه ميان اين دو راه اعتدال را انتخاب كن» .

(وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً)

آيه مى گويد:نه بيش از حد بلند بخوان و فرياد بزن،و نه بيش از حد آهسته كه تنها حركت لبها مشخص شود و صدايى به گوش نرسد.

آيه 111

(آيه 111)سر انجام به آخرين آيۀ اين سوره مى رسيم آيه اى كه با حمد خداوند سوره را پايان مى دهد همان گونه كه با تسبيح ذات پاك او سوره آغاز شده بود،و در حقيقت اين آيه نتيجه اى است بر كل بحثهاى توحيدى اين سوره و محتواى همۀ آن مفاهيم توحيدى.

روى سخن را به پيامبر كرده،چنين مى گويد:«بگو:حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه نه فرزندى براى خود انتخاب كرده و نه شريكى در حكومت و مالكيت جهان دارد،و نه سرپرستى براى حمايت در برابر ذلت و ناتوانى» .

(وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ)

و چنين خدايى با چنان صفات از هر چه فكر كنى برتر و بالاتر است بنابراين «او را بزرگ دار و به عظمت بى انتهايش آشنا شو» .

(وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً)

آيۀ فوق هرگونه كمك كار و شبيه را از خداوند نفى مى كند،چه آن كس كه پايين تر باشد(همچون فرزند)و آن كس كه همسان باشد(همچون شريك)و آن كس كه برتر باشد(همچون ولىّ).

مرحوم«طبرسى»در«مجمع البيان»از بعضى مفسران نقل مى كند كه اين آيه ناظر به نفى اعتقاد انحرافى سه گروه است:نخست مسيحيان و يهود كه براى خدا فرزند قائل بودند،و ديگر مشركان عرب كه براى او شريكى مى پنداشتند،و لذا در مراسم حجّ مى گفتند:لبّيك لا شريك لك،الاّ شريكا هو لك!و ديگر ستاره پرستان و مجوس،چرا كه آنها براى خدا ولى و حامى قائل بودند.

«پايان سورۀ اسراء» و پايان جلد دوم برگزيدۀ تفسير نمونه

ص: 678

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109