لوامع صاحبقرانی المشتهر بشرح الفقیه جلد 8

مشخصات کتاب

سرشناسه:مجلسی، محمدتقی بن مقصودعلی، 1003؟ - ق 1070

عنوان و نام پديدآور:لوامع صاحبقرانی المشتهر بشرح الفقیه/ محمدتقی المجلسی (الاول)

مشخصات نشر:قم: موسسه اسماعیلیان، 1414ق. = - 1372.

شابک:6000ریال(ج.1)

يادداشت:جلد سوم به بعد توسط دار التفسیر منتشر شده است

يادداشت:ج. 3، 4 (چاپ اول: 1416ق. = 1374)؛ بها: 9000 ریال (هر جلد)ج. 7 (چاپ اول: 1376؛ بها: 12000 ریال

یادداشت:کتابنامه

عنوان دیگر:شرح الفقیه

موضوع:فقه جعفری

احادیث احکام

رده بندی کنگره:BP158/87/م 3ل 9 1372

رده بندی دیویی:297/342

شماره کتابشناسی ملی:م 73-2527

ص: 1

اشاره

ص: 2

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

المجلّد الثامن من شرح من لا يحضره الفقيه تأليف العلامة مولانا محمد تقى المجلسي قدس سرّه

تتمة كتاب الحج

باب السّهو في الطّواف

6-( روى صفوان بن يحيى عن اسحاق بن عمّار قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه رجل طاف بالكعبة ثمّ خرج فطاف بين الصّفا و المروة فبينا هو يطوف إذ ذكر انّه قد ترك بعض طوافه بالبيت قال يرجع إلى البيت و يتمّ طوافه ثمّ يرجع إلى الصّفا و المروة فيتمّ ما بقى).

اين بابى است در سهو يا شك در طواف منقولست در موثق كالصحيح از اسحاق كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه شخصى طواف كعبه كرد و روانه شد كه سعى كند ميان صفا و مروه كه در اثناى سعى به خاطرش آمد كه بعضى از طواف خانه را ترك كرده است حضرت فرمودند كه رجوع مى كند به طواف و آن را تمام مى كند پس رجوع مى كند و سعى را تمام مى كند،و اكثر اصحاب ذكر كرده اند كه اگر طواف از نصف تجاوز كرده باشد بنا بر طواف و سعى هر دو مى گذارد و اگر طواف از

ص: 3

نصف تجاوز نكرده باشد هر دو را از سر مى گيرد،و آن چه از تتمه اين خبر و صحيحه منصور بن حازم ظاهر مى شود آنست كه تجاوز از نصف نمى بايد بلكه يك شوط طواف كافى است در بنا و تتمه اين حديث خواهد آمد.

و در صحيح منقولست از منصور بن حازم كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه از شخصى كه ابتدا كند به سعى پيش از طواف فرمودند كه طواف را مى كند و ديگر سعى را به جا مى آورد عرض كردم كه هر گاه چنين نكند فرمودند كه گوسفندى مى دهد نمى بينى كه اگر در وضو دست چپ را پيش از دست راست شسته باشى لازم است كه دست چپ را بشويى چون دست راست در موقع خود واقع شده است.

و دليل قول مشهور فقه رضوى است كه در آن مذكور است كه اگر فراموش كرده باشى چيزى از طواف را و در اثناى سعى به خاطرت رسد بنا به بر آن چه كرده از طواف و بعد از آن بر سعى و اگر كمتر از چهار شوط كرده باشى طواف را و سعى را هر دو را اعاده مى كنى

6-( و روى عن ابى أيّوب قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه رجل طاف بالبيت ثمانية أشواط طواف الفريضة قال فليضمّ إليها ستّا ثمّ يصلّى اربع ركعات).

و منقولست در صحيح از ابراهيم كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى طواف واجب را هشت شوط كند از روى نسيان حضرت فرمودند كه ضم مى كند باين هشت شوط شش شوط ديگر تا چهارده شود كه دو طواف باشد و بعد از آن چهار ركعت نماز مى كند از جهة هر طوافى دو ركعت،و بر اين مضمون وارد است احاديث صحيحه مثل صحيحه محمد بن مسلم و عبد اللّه بن سنان و رفاعه و معاوية بن

ص: 4

وهب و غير اينها و همه را حمل كرده اند بر صورت نسيان و استحباب زيادتى به سبب كالصحيحه ابو بصير كه در آن بعنوان نسيان وارد است،و ليكن در آن حديث واقع است كه در طواف نافله چنين مى كند و در فريضه از سر مى گيرد.

و در صحيح از ابو بصير نيز منقولست كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى طواف واجب را هشت شوط بكند حضرت فرمودند كه اعاده كند تا خوب ضبط كند و ممكن است حمل بر تخيير و بنا بر تخيير عمل به اكثر كردن اولى است بلكه واجب

5-( و فى خبر اخر: انّ الفريضة هى الطّواف الثّاني و الرّكعتان الاوليان لطواف الفريضة،و الرّكعتان الاخريان و الطّواف الاوّل تطوّع).

و مرويست در حديث ديگر كه عبارت فقه رضوى است و مضمون صحيحه زراره است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه،اما فقه رضوى پيشتر از اين عبارت ذكر كرده است صلوات اللّه عليه كه اگر سهوى كنى و طواف واجب را هشت شوط بكنى پس زياده كن شش شوط را و نزد مقام حضرت ابراهيم صلوات اللّه عليه دو ركعت نماز طواف بكن پس سعى كن ميان صفا و مروه پس به مقام ابراهيم مى آيى و در عقب مقام دو ركعت نماز طواف مى كنى،و بدان كه فريضه طواف دويم است و دو ركعت اول از جهة طواف فريضه است و دو ركعت آخر و طواف اول تطوّع و مستحب است،و بنا بر اين حمل مى توان كرد صحيحه ابو بصير را بر اين معنى.

و اما صحيحه زراره چنين است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه طواف فريضه را هشت شوط كردند و هفت را انداختند و بنا بر يكى گذاشتند و

ص: 5

شش شوط ديگر اضافه كردند پس دو ركعت نماز در عقب مقام گذاردند و بعد از آن سعى ميان صفا و مروه كردند و چون از سعى فارغ شدند به مقام ابراهيم آمدند و دو ركعت نماز از جهة آن طواف متروك كه اول كرده بودند به جا آوردند در مقام اول،و آن چه در اين حديث وارد شده است از سهو حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه از قبيل روايات سهو حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله در نماز،و تقيه اظهر است و اللّه تعالى يعلم

6-( و في رواية القاسم بن محمّد عن علىّ بن ابى حمزة عن أبى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: سئل و انا حاضر عن رجل طاف بالبيت ثمانية أشواط فقال نافلة او فريضة فقال فريضة قال يضيف إليها ستّة فاذا فرغ صلّى ركعتين عند مقام ابراهيم عليه السّلام ثمّ خرج إلى الصّفا و المروة فطاف بهما فاذا فرغ صلّى ركعتين اخراوين فكان طواف نافلة و طواف فريضة).

و منقولست كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردند و من حاضر بودم كه هر گاه شخصى طواف خانه را هشت شوط به جا آورد حضرت فرمودند كه نافله را يا فريضه را سائل گفت فريضه را حضرت فرمودند اضافه كند به آن هشت شوط شش شوط ديگر و چون فارغ شود دو ركعت نماز نزد مقام حضرت ابراهيم به جا آورد پس از مسجد بيرون رود به جانب كوه صفا و مروه و هفت شوط به جا آورد و چون فارغ شود دو ركعت ديگر به جا آورد تا دو طواف و دو نماز شود يك طواف و نماز واجب باشد يك طواف و نماز سنت باشد و در بعضى نسخ به جاى فكان مكان است بلف و نشر مرتب يعنى اين دو ركعت را سنت اخذ كند از جهة طواف سنت كه اول باشد موافق فقه رضوى و دو ركعتى كه اول كرد از جهة طواف فريضه كه شش

ص: 6

شوط است با يك شوط سابق تا نماز و طواف واجب بهم متصل باشند

6-( و روى عن الحسن بن عطيّة قال: ساله عليه السّلام سليمان بن خالد و انا معه عن رجل طاف بالبيت ستّة اشواط فقال ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه و كيف يطوف ستّة اشواط فقال استقبل الحجر فقال اللّه اكبر و عقد واحدا فقال يطوف شوطا قال سليمان فان فاته ذلك حتّى اتى اهله قال يامر من يطوف عنه).

و منقولست در قوى كالصحيح چون طريق خود را بخصوص نقل نكرده است و بعمومه گفته است كه هر چه در اين كتابست از كتب معتمده است.

و در حسن كالصحيح بروايت كلينى چون مشتمل است سندش به ابراهيم بن هاشم و در صحيح بروايت شيخ و پيشتر نيز اشاره شد و ليكن چون در مجلدات سابق است تذكير مى نمايم كه آن چه مكرر گويم از اين جهت است و حسن بن عطيه گفت كه سليمان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كرد و من با او بودم در وقت سؤال از شخصى كه طواف خانه را شش شوط كرده باشد حضرت فرمودند كه چگونه شده است كه يك شوط را فراموش كرده است شايد شك كرده باشد چون همه كس نهايت اهتمام مى دارند كه غلط نكنند سليمان گفت كه رو بحجر كرد و گفت اللّه اكبر چون سنت است تكبير نزد هر شوطى و متعارفست كه حساب به انگشت مى كنند يك انگشت را خوابانيد و اين غلطى است كه اكثر اوقات همه كسرا واقع مى شود به آن كه سهوا انگشت را مى خوابانند يا عمدا كه مذكر باشد كه انگشتى كه خوابانيده است شوط اول است و چون پنج شوط شد همه انگشتان خوابيده شده است،و در ششم يك انگشت را باز مى كند و هفتم دو

ص: 7

انگشت را پس چون شش شوط كرد ديد كه هفت انگشتش گشاده شد چنين يافت كه هفت شوط كرده است و حال آن كه شش كرده است حضرت فرمودند كه يك شوط را به جا مى آورد قضا يا نيّت اداء و قضا نمى كند سليمان عرض نمود كه اگر از مكه معظمه در آمده باشد و به خانه خود رفته باشد و نتواند رفتن چه كند حضرت فرمودند كه شخصى را مى گويد كه يك شوط به نيابت او بكند

6-( و روى عنه صلوات اللّه عليه رفاعة انّه قال: في رجل لا يدرى ستّة طاف او سبعة قال يبنى على يقينه).

و منقولست در صحيح از رفاعه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند در شخصى كه نداند كه شش شوط كرده است يا هفت شوط آن كه بر يقين مى گذارد،و ظاهرش آنست كه مراد از يقين شش است كه متيقن است و هفت مشكوك.

و در فقه رضوى مذكور است كه بنا بر شش مى گذارد،و جمعى تاويل كرده اند كه يقين آنست كه از سر گيرد زيرا كه اگر بر شش گذارد و در واقع هفت كرده باشد زيادتى بفعل آمده است كه مبطل است و اگر بنا بر هفت گذارد و در واقع شش بوده باشد يك شوط كم كرده است و نقصان مبطل است پس در هيچ حالى يقين بهم نمى رسد چنانكه گذشت در نماز،و جمعى حمل كرده اند بر نافله كه در آن مخير است كه بنا بر اقل گذارد يا اكثر و اقل بهتر است و ظاهرا صدوق نيز چنين اعتقاد دارد و احتمال تخيير نيز هست و اين بدأب محدثين اقربست

6-( و: سئل صلوات اللّه عليه عن رجل لا يدرى ثلاثة طاف او اربعة قال طواف نافلة او فريضه قيل اجبنى فيهما جميعا قال ان كان طواف نافلة

ص: 8

فابن على ما شئت و ان كان طواف فريضة فاعد الطّواف فان طفت بالبيت طواف الفريضة و لم تدر ستّة طفت او سبعة فاعد طوافك فان خرجت و فاتك ذلك فليس عليك شىء).

محتمل است كه تتمه حديث رفاعه باشد چون باين عبارت در جائى نديدم و هم چنين حديث رفاعه را و يا آن كه مضمون اخبارى باشد كه در اين باب وارد است و اختصار كرده باشد و ظاهرا جزو اول كه تفصيل است در سه و چهار مضمون حديث موثق كالصحيح حنان بن سدير است كه گفت عرض نمودم صدوق گفته است كه سؤال كرده اند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه نداند كه سه شوط كرده است يا چهار شوط حضرت فرمودند كه آيا اين شك را در طواف نافله كرده است يا در فريضه عرض نمودند كه شما جواب هر دو را بيان فرمائيد حضرت فرمودند كه اگر طواف نافله است مى خواهى بنا بر سه بگذار و مى خواهى بنا بر چهار گذار و اگر طواف فريضه باشد طواف را از سر گيرد.

و اين جزو كه اگر در طواف فريضه باشى و ندانى كه شش شوط كرده يا هفت شوط طواف را از سر گير و اگر بيرون رفته باشى و فوت شود اين اعاده از تو بر تو چيزى نيست مضمون احاديث متكثره صحيحه است مثل صحيحه منصور بن حازم كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از كسى كه طواف فريضه كند و نداند كه شش شوط كرده است يا هفت شوط حضرت فرمودند كه اعاده كند طواف را عرض نمودم كه وقتش فوت شد به آن كه از مكه معظمه بيرون رفت حضرت فرمودند كه بر او نيست چيزى و اعاده نزد من محبوبتر و افضل است يعنى خود يا نايبش.

و در صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه گفت از آن حضرت

ص: 9

صلوات اللّه عليه سؤال كردم از شخصى كه طواف فريضه كند و نداند كه شش شوط كرده است يا هفت شوط فرمودند كه از سر گيرد عرض نمودم كه وقتش فوت شد فرمودند كه چون بر او نيست،و به همين مضمونست صحيحه ديگر از منصور بن حازم و صحيحه محمد بن مسلم.

و در حسن كالصحيح از حلبى و صحيح معاوية بن عمار منقولست تا عبارت آن كه از سر مى گيرد بى زيادتى جمله اخيره.

و در موثقه ابو بصير منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم از كسى كه شك كند در طواف فريضه فرمودند كه هر چه شك كند باطل است و اعاده مى كند گفتم فداى تو گردم اگر شك در نافله كند فرمودند كه بنا بر اقل گذارد و اگر شك در ميان هفت و هشت كند پس اگر به ركن نرسيده باشد قطع مى كند و اگر به ركن رسيده باشد ملتفت نمى شود اما جزو اول در صحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است،و جزو دويم در صحيح حلبى وارد است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه طواف فريضه را كرده باشد و نداند كه هفت شوط كرده است يا هشت شوط حضرت فرمودند كه در هفت يقين دارد و احتمال مى دهد هشت را ملتفت نشود و نماز طواف را به جا آورد و مرجع اين شك به شك بعد از فراغست و آن اعتبار ندارد در هيچ جا.

ص: 10

باب ما يجب على من اختصر شوطا في الحجر

6-( روى ابن مسكان عن الحلبيّ قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه رجل طاف بالبيت فاختصر شوطا واحدا في الحجر كيف يصنع قال يعيد الطّواف الواحد).

اين بابى است در بيان كسى كه اختصار كند و راه را نزديك كند به آن كه از راه ميان حجر اسماعيل بدر رود،و بدان كه خلافى نيست ميان جميع مسلمانان مى بايد كه در طواف خانه حجر اسماعيل را داخل كند به آن كه هفت شوط بر دور خانه و حجر بگردند و جمعى توهّم كرده اند كه حجر داخل بيت است و غلط كرده اند چون احاديث صحيحه وارد شده است كه حجر داخل خانه نيست و نه مقدار سر ناخنى كه از ناخن مى گيرند پس اگر كسى از راهى كه مردمان از طرفين حجر تردّد مى كنند داخل خانه شوند و همين بر دور كعبه معظمه مى گردند و بس آن شوط باطل است و مى بايد كه آن شوط را از سر گيرند.

چنانكه منقولست به اسانيد صحيحه از حلبى كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه اگر شخصى طواف كعبه كند و يك شوط را اختصار كند در حجر به آن كه از ميان حجر حضرت اسماعيل بدر رود چه كند حضرت فرمودند كه يك طواف را يعنى يك شوط را اعاده مى كند

ص: 11

6-( و فى رواية معاوية بن عمّار عنه صلوات اللّه عليه قال: من اختصر فى الحجر الطّواف فليعد طوافه من الحجر الاسود).

و به اسانيد صحيحه منقولست از معاويه كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه اختصار كند شوطى را در حجر پس مى بايد كه اعاده كند طوافش را از حجر الاسود،و در كافى چنين است كه اعاده مى كند از حجر الاسود تا حجر الاسود و از اين حديث و امثال اين حديث ظاهر مى شود كه مى بايد ابتداء طواف از حجر الاسود باشد

8-( و روى الحسين بن سعيد عن ابراهيم بن سفيان قال: كتبت إلى ابى الحسن الرّضا صلوات اللّه عليه امرأة طافت طواف الحجّ فلمّا كانت فى الشّوط السّابع اختصرت فطافت فى الحجر و صلّت ركعتى الفريضة و سعت و طافت طواف النّساء ثمّ اتت منى فكتب تعيد).

و به اسانيد صحيحه منقولست از حسين بن سعيد از ابراهيم كه صدوق گفته است كه كتابش محل اعتماد است كه گفت عريضه نوشتم به حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه كه هر گاه زنى طواف حج كند و چون به شوط هفتم رسد از ميان حجر بيرون رود و دو ركعت نماز طواف را به جا آورد و سعى كند و طواف نساء را به جا آورد بعد از آن بمنى آيد حضرت نوشتند كه اعاده مى كند يعنى شوط را به قرينه اخبار سابقه.

و هم چنين است خبر حسن كالصحيح از حفص بن بخترى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در شخصى كه طواف خانه كعبه كند و اختصار كند حضرت فرمودند كه قضا مى كند هر چه را اختصار نموده است يعنى هر شوطى را كه اختصار كرده باشد آن شوط را به جا مى آورد و ظاهر اين روايات آنست كه از روى جهل كرده باشد اما اگر عمدا كند آيا چنين است يا

ص: 12

باطل است و طواف را از سر مى گيرد خصوصا هر گاه شوط اول باشد و نيت را مقارن آن داشته باشد و چون آن شوط باطل شد و باقى مقرون به نيت نيست مى بايد طواف باطل باشد حتى در صورت جهل و نيز ممكن است كه حمل كنيم اين دو روايت را بر اين صور و احوط آنست كه اول آن شوط را اعاده كند و بعد از آن كل طواف را احتياطا و اللّه تبارك و تعالى يعلم

ص: 13

باب ما جاء في الطّواف خلف المقام

6-( روى ابان عن محمّد الحلبيّ قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الطّواف خلف المقام قال ما احبّ ذلك و ما ارى به بأسا فلا تفعله الاّ ان لا تجد منه بدّا).

اين بابى است در ذكر خبرى كه وارد شده است در طواف عقيب مقام كه حرام است يا مكروه است.

به اسانيد صحيحه منقولست از ابان موثق على المشهور و ثقه بر مذهب جمعى از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از طواف پشت مقام حضرت فرمودند كه من دوست نمى دارم اين را كه طواف را از پشت مقام كند و گناهى و كفاره نمى دانم از جهة كسى كه از پشت مقام ابراهيم طواف كند پس مكن طواف از پشت مقام مگر آن كه چاره نداشته باشى به آن كه كثرت باشد يا خوف دشمن باشد،و ظاهر اين حديث كراهت است.

و در قوى كالصحيح منقولست از حريز از محمد بن مسلم كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه از حد طواف كعبه آن حدّى كه هر كه از آن بيرون رود طواف خانه نكرده باشد حضرت فرمودند كه مردمان در زمان حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله طواف مى كردند خانه و مقام را و شما امروز طواف مى كنيد ميان خانه و ميان مقام را،پس حد موضع مقام

ص: 14

بود،و كسى كه از آن تجاوز كند طواف نكرده است و حد پيشتر و امروز يكى است و آن مقدار ميانه مقام و ميان خانه است از جميع اطراف خانه پس كسى كه طواف كند و از اطراف خانه دور شود زياده از اين مقدار طواف خانه نكرده خواهد بود بلكه طواف مسجد كرده است زيرا كه از حد بيرون رفته است و او را طواف نيست.

پس ظاهر شد از اين حديث كه چون در زمان حضرت ابراهيم عليه السلام مقام متصل به خانه بود و جاى آن را گذاشته اند و اينجا كه اليوم مقام را گذاشته اند علامتى بود كه حدّ مطاف بود و مردمان بر دور خانه و مقام هر دو طواف مى كردند چنانكه دور حجر اسماعيل نيز مى كشتند و در زمان جاهليت مقام را برداشتند از جاى آن كه متصل بود به خانه و در اينجا گذاشتند كه حد محل طواف بود و چون فتح مكه معظمه واقع شد و آن حضرت صلى اللّه عليه و آله بدعتهاى جاهليت را برطرف كردند مثل سيصد و شصت بت كه بر دور كعبه و بعضى بالاى كعبه مانند هبل نصب كرده بودند آنها را زايل گردانيدند مقام را نيز بامر الهى در جائى گذاشتند كه در زمان حضرت ابراهيم مى بود و چون بموجب حديث متواتر نزد عامه و خاصه موافق ظاهر آيه كريمه همگى مگر نادرى بكفر اصلى خود برگشتند چون عمر در زمان پادشاهى غصبى بحج آمد پرسيد كه كسى هست كه بداند كه اين مقام در زمان جاهليت در كجا بود يكى از منافقان گفت من اندازه را برداشته ام رفت و اندازه را آورد و عمر به جايى كه مطاف بود مقام را در آنجا گذاشت پس حد مطاف جاى مقام است و از چهار طرف به آن نسبت است مثلا اگر از مقام تا بيت بيست ذرع باشد از جميع اطراف بيست ذرع را رعايت مى بايد كرد و در طرفى كه حجر اسماعيل واقعست حد مطاف از

ص: 15

حجر محسوبست زيرا كه نشان جاى مقام از جهة محل طوافست و حجر مطاف نيست كه اگر كسى داخل حجر شود طواف باطلست پس از بيرون بيست ذرع را مثلا رعايت مى بايد كرد.

و بعضى گفته اند كه چون مطاف از اطراف ما بين بيت و مقامست از جانب حجر نيز بيت را رعايت مى بايد كرد خصوصا جمعى كه حج را از بيت نمى دانند و ليكن اگر چه از بيت نمى دانند اتّفاقى است كه حكم بيت دارد و اگر از طرف حجر بيت را رعايت نمايند جاى طواف بسيار تنگ مى شود و دو سه ذرعى بيشتر نمى ماند و اگر در كار مى بود اين مقدار تنگى هر آينه مى بايست بيش از اين مبالغه نمايند در آن طرف بخصوصه و از طرف عامه و خاصه نشده است و ليكن از جهة خروج از خلاف هر چند نزديكتر باشد به ديوار حجر بى دغدغه خواهد بود با آن كه نزديكى خانه نيز در طواف مطلوبست هر چند عدد اقدام كه بيشتر است ثواب بيشتر است و اللّه تعالى يعلم

ص: 16

باب ما يجب على من طاف او قضى شيئا

من المناسك على غير وضوء

6-( روى عن معاوية بن عمّار قال قال ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه:

لا باس بان يقضى المناسك كلّها على غير وضوء الاّ الطّواف بالبيت و الوضوء افضل).

اين بابى است در آن چه واجبست بر كسى كه طواف يا عبادتى غير از آن را بى وضو واقع سازند يعنى اعاده آن واجبست يا نه.

منقولست به بيست و شش سند صحيح از معاويه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه مناسك را همه بى وضو واقع سازند مگر طواف كعبه را و مناسك ديگر را با وضو واقع ساختن افضل است،و در تهذيب هست كه مگر طواف كه در آن نمازست يعنى وضو به اعتبار نماز است،و احتمال ديگر داده اند كه مگر طواف كه طواف بيت بمنزله صلاة است پس وضو در آن مى بايد

5,6-( و روى العلا عن محمّد بن مسلم عن أحدهما صلوات اللّه عليهما قال: سألته عن رجل طاف الفريضة و هو على غير طهر قال يتوضّأ و يعيد طوافه و ان كان تطوّعا توضّأ و صلّى ركعتين).

و به سى و سه سند صحيح منقولست از محمد كه از حضرت امام محمد باقر يا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما سؤال كردم از

ص: 17

شخصى كه طواف واجب را به جا آورده باشد حضرت فرمودند كه وضو مى سازد و طواف را اعاده مى كند و اگر نماز كرده باشد نماز را اعاده مى كند و ذكر نكردن از جهة ظهور است و اگر طواف سنت را بى وضو بفعل آورده باشد وضو مى سازد و دو ركعت نماز مى كند.

پس ظاهر شد كه طواف سنت نيز مشروط نيست به وضو و طواف واجب مشروط است به طهارت،و نماز مطلقا مشروطست بطهارة

6-( و في رواية عبيد بن زرارة عنه صلوات اللّه عليه انّه قال: لا باس بان يطوف الرّجل النّافلة على غير وضوء ثمّ يتوضّأ و يصلّى و ان طاف متعمّدا على غير وضوء فليتوضّأ و ليصلّ).

و در روايت كالصحيح و موثق كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه طواف نافله را بى وضو به جا آورند و بعد از آن وضو بسازند و نماز سنّت را با وضو بفعل آورند يعنى اگر سهوا واقع شده باشد و اگر طواف را عمدا بى وضو واقع سازند وضو بسازد و با وضوء واقع سازد يعنى در طواف سنّت و اكثر اوقات روايات عبيد بى اختلاف نيست و ظاهرا نقل بالمعنى مى كرده است و همين روايت را به چندين عنوان ذكر كرده است در موثق كالصحيح منقولست از او كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه شخصى طواف بى وضو كرد،حضرت فرمودند كه اگر طواف سنت است وضو بسازد و نماز كند و به سندى ديگر موثق كالصحيح همين مضمون را به اندك تغييرى بحسب لفظ منقول است و در موثق كالصحيح از او منقول است كه عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللّه عليه كه من طواف نافله مى كنم و بى وضوام حضرت فرمودند كه وضو بساز و نماز كن و اگر چه عمدا طواف را

ص: 18

بى وضو كرده باشى و مضمون همه آنست كه طواف نافله را اگر بى وضو به جا آورد خواه عمدا و خواه سهوا طوافش صحيح است و نماز طواف مشروط است به وضو و محتمل است كه صدوق نيز روايات او را جمع كرده باشد در اين روايات و اللّه تعالى يعلم

(و من طاف تطوّعا و صلّى ركعتين على غير وضوء فليعد الرّكعتين و لا يعد الطّواف)

و منقولست در صحيح از حريز از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در شخصى كه طواف كند طواف سنّتى و دو ركعت نماز را نيز به جا آورد و وضو نداشته باشد حضرت فرمودند كه دو ركعت نماز را اعاده مى كند بعد از وضو و طواف را اعاده نمى كند.

و منقولست در صحيح از على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از شخصى كه طواف كند كعبه را و جنب باشد و در اثناى طواف به خاطرش رسد حضرت فرمودند كه قطع مى كند طواف را و آن چه را كرده است حساب نمى كند،و ديگر سؤال كردم از شخصى كه طواف كند و به خاطرش رسد كه وضو ندارد فرمودند كه طوافش را قطع مى كند و آن چه را كرده است حساب نمى كند.و محمولست بر طواف فريضه در صورت دويم و در صورت اول فى نفسه باطل است به اعتبار آن كه بودن جنب در مسجد الحرام منهى عنه است پس طواف حال جنابت كالعدم است.

و در حسن كالصحيح از جميل از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و در قوى كالصحيح از ابو حمزه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقولست كه از هر دو معصوم سؤال كردند كه آيا مناسك

ص: 19

حجرا بى وضو واقع مى توان ساخت فرمودند كه بلى مگر طواف خانه را كه در آن نماز هست و نماز به هيچ وجه بى طهارت واقع نمى توان ساختن و طواف مربوط است به آن و در طواف واجب و سنت نماز را بى وضو نمى توان كرد و در طواف سنّت هر چند طواف مشروط به وضو نباشد معقول نيست آن را بى وضو كردن و بيرون رفتن و وضو ساختن و آمدن و نماز كردن.

و چون اين معنى ظاهرتر است بعد از تامل ظاهر مى شود رفع شبهه عدم احتياج طواف واجب به وضو به اعتبار ظاهر اين حديث،و بر تقديرى كه از اين حديث استدلال بر وجوب طهارت نتوان كرد استدلال بر عدم وجوب بى دغدغه نمى توان كرد و احاديث داله بر وجوب بسيار است.

و در حسن كالصحيح و در صحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست در شخصى كه در اثناى طواف واجب حدثى از او صادر شود فرمودند كه بيرون مى رود و وضو مى سازد پس اگر از نصف تجاوز كرده باشد بنا بر آن مى نهد و اگر كمتر از نصف باشد اعاده مى كند.

و كالصحيح منقولست از زيد كه از آن حضرت پرسيدند از شخصى كه طواف خانه را بى وضو كرده باشد فرمودند كه باكى نيست محمولست بر نافله

7-( و روى صفوان عن يحيى الازرق قال: قلت لأبي الحسن صلوات اللّه عليه رجل سعى بين الصّفا و المروة فسعى ثلاثة اشواط او اربعة ثمّ بال ثمّ اتمّ سعيه بغير وضوء فقال لا باس و لو اتمّ مناسكه بوضوء كان احبّ إليّ).

و در حسن كالصحيح منقولست از يحيى كبود چشم و ظاهر آنست كه يحيى بن عبد الرحمن ثقه باشد كه گفت عرض نمودم به حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى در ميان صفا و مروه سعى كند و سه

ص: 20

شوط يا چهار شوط كرده باشد و بعد از آن بول كند و سعيش را تمام كند بى وضو حضرت فرمودند كه باكى نيست و اگر همه مناسك را با وضو بفعل آورد محبوبتر است نزد من.

و در صحيح از رفاعه منقولست كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه مى توانم كه عبادات حج و عمره را بى وضو دريابم حضرت فرمودند كه بلى مگر طواف خانه كه در آن نماز هست.

و در موثق كالصحيح منقولست كه حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه فرمودند كه طواف و سعى را واقع مساز بى وضو و ديگر خواهد آمد

ص: 21

باب ما جاء في طواف الاغلف

6-( روى حريز و ابراهيم بن عمر قالا قال ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه:

لا باس بان تطوف المرأة غير مختونة[مخفوضة خ]فامّا الرّجل فلا يطوف الاّ مختونا).

اين بابى است در بيان آن چه از احاديث وارد شده است در طواف ختنه ناكرده به چهل سند صحيح منقولست از حريز،و در صحيح به بيست و پنج و سند از ابراهيم مرويست كه گفتند كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست در طواف كه زن را ختنه نكرده باشند و اما مرد پس طواف نمى كند مگر ختنه كرده

6-( و روى ابن مسكان عن ابراهيم بن ميمون عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى الرّجل الّذى يسلم فيريد ان يختتن و قد حضر الحجّ أ يحجّ او يختتن قال لا يحجّ حتّى يختتن).

و به اسانيد صحيحه منقولست از عبد اللّه و صفوان از ابراهيم كه كتابش معتمد است به شهادت صدوق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در مردى كه مسلمان شود خواهد ختنه كند و زمان حج نيز رسيده است آيا حج كند فرمودند كه حج نمى تواند كرد تا ختنه نكند.

و به اسانيد صحيحه منقول است از معاويه بن عمار كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه اغلف طواف خانه نمى تواند كرد و باكى نيست

ص: 22

كه زن را ختنه نكرده باشند،و اغلف يعنى كسى كه ذكرش در غلاف باشد،و اين روايات بى معارض دليل شرطيت ختنه مردانست و اكثر اصحاب نيز شرط مى دانند و بعضى توقف كرده اند در اشتراط و توقف وجهى ندارد و از عدم استفصال حضرت ظاهر مى شود كه اگر وقت تنگ باشد و ختنه كرده باشد و نجس باشد و طواف و نماز طواف را با نجاست غير متعدى تواند كرد و اللّه تعالى يعلم

ص: 23

باب القران بين الاسابيع

6-( روى ابن مسكان عن زرارة قال قال ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه:

انّما يكره ان يجمع الرّجل بين السّبوعين و الطّوافين فى الفريضة فامّا فى النّافلة فلا باس).

اين بابى است در مقارن ساختن دو طواف با يكديگر كه در ميان آنها نافله نكند.

و منقولست در صحيح از زراره كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه مكروه نيست يعنى بد نيست قران كه جمع كند ميان دو هفت شوط،و دو طواف:تفسير آنست مگر در وقت طواف واجب و اما در طواف سنت باكى نيست و مكروه در اينجا احتمال حرمت و تاكّد كراهت دارد هم چنانكه عدم باس در نافله احتمال كراهت و اباحت هر دو دارد

5-( و قال زرارة: ربّما طفت مع ابى جعفر صلوات اللّه عليه و هو ممسك بيدى الطّوافين و الثّلاثة ثمّ ينصرف و يصلّى الرّكعات ستّا).

ممكن است كه تتمه حديث سابق باشد و بيان عدم كراهت قران در نافله باشد و به اسانيد صحيحه منقولست كه زراره گفت كه بسيار بود كه طواف مى كردم با حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه و آن حضرت دست مرا گرفته بود دو طواف و سه طواف كه بيست و يك شوط باشد

ص: 24

مى كردند و بعد از فراغ شش ركعت نماز مى كردند از جهة هر هفت شوط دو ركعت و از جهة دو طواف چهار ركعت مى كردند.

و منقولست از زراره كه با آن حضرت صلوات اللّه عليه سيزده طواف كردم كه آن حضرت دست مرا گرفته بودند بعد از آن به گوشه فرمودند و بيست و شش ركعت نماز كردند و من نيز كردم،و ظاهر احاديث بسيار دلالت مى كند بر آن كه قران را از روى تقيه كرده باشند و تا تقيه نباشد قران نكنند

(و كلّما قرن الرّجل بين طواف النّافلة صلّى لكلّ اسبوع اسبوع ركعتين ركعتين)

و چون قران در فريضه بد است و در نافله باكى نيست پس هر چند كه قران كند از جهة هر هفت شوط دو ركعت نماز بگذارد و اسبوع و سبوع بمعنى هفت شوط است و همزه نسخه است در هر دو و يك سبوع و يك ركعتين نيز نسخه است و اين مضمون در احاديث بسيار وارد شده است و احوط عدم قرانست در فريضه و نافله مگر آن چه گذشت كه يك شوط را سهوا زياده كرده باشد شش شوط بر او مى افزايد و ديگر خواهد آمد إن شاء اللّه

ص: 25

باب طواف المريض و المحمول من غير علّة

14-( روى محمّد بن مسلم قال سمعت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه يقول حدّثني ابى: انّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله طاف على راحلته و استلم الحجر بمحجنه و سعى عليها بين الصّفا و المروة

14- و في خبر اخر: انّه كان يقبّل الحجر بالمحجن).

اين بابيست در طواف بيمار و كسى كه او را ديگرى بردارد بى علتى كالصحيح منقولست از محمد كه گفت شنيدم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه خبر داد مرا پدرم صلوات اللّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله بر شتر سوار بودند در حال طواف و عصاى سر كجى داشتند و آن عصا را بحجر الاسود مى رسانيدند از جهة استلام مستحب،و بر آن راحله سعى فرمودند ميان صفا و مروه.

و در حديثى ديگر وارد است كه آن حضرت صلى اللّه عليه و آله مى بوسيدند حجر را به عصا به آن كه چون سواره بودند عصا را بحجر مى رسانيدند و عصا را مى بوسيدند.

و منقول است در صحيح از كاهلى كه گفت شنيدم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه مى فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله طواف كردند بر شتر گوش بريده يا دست كوتاه،و مشهور اين است كه شتر معيوب نبود و ليكن باين نامش مى خواندند و چون سوار بودند

ص: 26

اركان خانه را مسح مى كردند و مى بوسيدند به عصاى سر كجى كه داشتند از جهة راندن شتر،و احاديث صحيحه وارد است كه آن حضرت در جميع مناسك حج سواره بودند از جهة آن كه مردمان را تعليم كنند كه چگونه مناسك را بفعل آورند

6-( و روى ابو بصير: انّ ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه مرض فامر غلمانه ان يحملوه و يطوفوا به فامرهم ان يخطوا برجله الارض حتّى تمسّ الارض قدماه في الطّواف).

و مرويست در موثق از ابو بصير كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بيمار شدند امر فرمودند غلامان را كه آن حضرت را بر محفّه بردارند يا بر پشت و آن حضرت بر پشت ايشان طواف كردند و اگر در محفّه مى بودند كه محفّه را به زمين نزديك كنند كه كف پاهاى آن حضرت به زمين برسد و اگر بر دوش بودند مى فرمودند كه قد خود را بد زدند در طواف تا قدمهاى مبارك آن حضرت به زمين برسد ظاهرا و اين معنى را از روى استحباب به جا مى آوردند

6-( و فى رواية محمّد بن الفضيل عن الرّبيع بن خثيم: انّه كان يفعل ذلك كلّما بلغ إلى الرّكن اليمانيّ).

و در قوى منقولست از محمد از ربيع بن خثيم كه مجهول است و ربيعى نيست كه از زهاد ثمانيه است و همنام اويند پدر و پسر و ربيع نيز ديده بود اين واقعه را او مى گويد كه چون حضرت به ركن يمانى مى رسيدند پاها را به زمين مى كشيدند و ممكن است كه در دو واقعه باشد

7-( و: سال اسحاق بن عمّار ابا ابراهيم صلوات اللّه عليه عن المريض المغلوب يطاف عنه بالكعبة فقال لا و لكن يطاف به).

ص: 27

و در موثق كالصحيح منقولست از اسحاق كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از بيمارى كه بى شعور باشد يا قوت نداشته باشد آيا ديگرى بدل از او طواف مى كند حضرت فرمودند كه نه و ليكن ديگرى او را دوش مى كند و طوافش مى فرمايند و ظاهرا مغلوبيت از جهة عقل است كه شعور نداشته باشد و ليكن چون ممكن است كه حدثى از او بجهد كه مسجد را نجس كند محمولست بر غلبه مرضى كه ضبط خود تواند كرد

(و قد روى عنه صلوات اللّه عليه حريز رخصة فى ان يطاف عنه و عن المغمى عليه و يرمى عنه)

و بتحقيق كه روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه حريز رخصتى را در آن كه از مغلوب كه ديوانه باشد و از بى هوشى كه مرض است كه كسى به نيابت ايشان طواف كند و رمى جمرات كند،و روايت چنين است كه حضرت فرمودند كه از بيمارى كه عقلش مغلوب شده باشد و بيهوش باشد به نيابت او طواف و رمى مى توان كرد و از عبارت روايت ظاهر مى شود كه هر دو يكى است و بيمارى كه بيهوش مى شود عقل او مغلوبست از اين جهت ضمير را مفرد فرمودند و اين حديث به هشتاد و دو سند صحيح منقولست.

6-( و فى رواية معاوية بن عمّار عنه صلوات اللّه عليه قال: الكسير يحمل فيرمى الجمار و المبطون يرمى عنه و يصلّى عنه).

و در روايت معاويه به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه كسى كه بدنش شكسته باشد دوش مى كنند تا آن كه جمرات را به هفت سنگ ريزه مى زند و مبطون كه شكم رو داشته باشد نايب مى كند كسى را كه به نيابت او رمى جمرات را بزند و به نيابت او نماز طواف را بكند.

ص: 28

بدان كه مشهور ميان اصحاب آنست كه اگر بيمارى داشته باشد كه شعور نداشته باشد مانند بيهوش يا مرضى كه ضبط خود نتواند كرد چون اسهال:ديگرى به نيابت ايشان مى كند و اگر عذر مرجو الزوال باشد صبر مى كند شايد خوب شود و خود تواند كرد و الا نايب از جهة او مى كند و احاديث صحيحه بسيار بر اين معنى وارد است

(و قدر روى معاوية بن عمّار عنه صلوات اللّه عليه رخصة فى الطّواف و الرّمى عنهما)

و بتحقيق كه وارد شده است بعنوان رخصت به اسانيد صحيحه از آن حضرت صلوات اللّه عليه و در طواف و رمى از جانب كسير و مبطون،و ممكن است كه مراد از كسير كسى باشد كه از شتر افتاده باشد و بدنش مجروح باشد و خوف تلويث مسجد بوده باشد يا آن كه عاجز باشد از حركت و در مبطون كه خوف نجس شدن مسجد باشد ظاهر است و از اين جهت رخصت ناميده است كه اصل آنست كه افعال را خود به جا آورد و چون فى الجمله اختيارى هست كه خود توانند كرد نيابت بر سبيل رخصت است

6-( و: قال فى الصّبيان يطاف بهم و يرمى عنهم).

و در صحيح به اسانيد متكثره منقولست از معاويه كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند در اطفال كه ايشان را دوش مى كنند و بر دور كعبه مى گردانند و از جانب ايشان رمى جمار مى كنند يعنى اولياء ايشان مانند پدر و جد يا هر مؤمنى ولى مؤمن است چنانكه فرموده است حق تعالى شانه كه مؤمنان بعضى از ايشان ولايت دارند بر بعضى و اين حديث در صورتى است كه اطفال مميّز نباشند و الا ايشان را به عبادت و افعال حج مى دارند چنانكه خواهد آمد إن شاء اللّه تعالى

ص: 29

باب ما يجب على من بدء بالسّعي قبل الطّواف

أو طاف و اخّر السّعي

6-( روى صفوان عن اسحاق بن عمّار قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه رجل طاف بالكعبة ثمّ خرج فطاف بين الصّفا و المروة فبينا هو يطوف اذا ذكر انّه قد ترك من طوافه بالبيت فقال يرجع إلى البيت فيتمّ طوافه ثمّ يرجع إلى الصّفا و المروة فيتمّ ما بقى قلت فانّه بدء بالصّفا و المروة قبل ان يبدأ بالبيت قال ياتى البيت فيطوف به ثمّ يستانف طوافه بين الصّفا و المروة قلت فما الفرق بين هذين قال لأنّ هذا قد دخل فى شىء من الطّواف و هذا لم يدخل فى شىء منه).

اين بابى است در آن چه واجب است بر كسى كه ابتداء به سعى كند پيش از طواف يا طواف كند و تاخير كند سعى را يعنى واجبست بحسب احاديث متواتره و اجماع كافه مسلمانان كه اول در حج و عمره ابتدا به طواف كند و دو ركعت نماز طواف را به جا آورد و بعد از آن سعى كند در ميان صفا و مروه و هم چنين مى بايد بى فاصله بعد از طواف سعى كند ميان صفا و مروه پس اگر تاخير كند حكمش چيست.

مرويست در موثق كالصحيح از اسحاق كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه اگر كسى طواف كعبه به جا آورد و بعد از آن از مسجد بيرون آيد و مشغول شود به سعى ميان صفا و مروه

ص: 30

پس در اثناى سعى به خاطرش رسد كه بعضى از طواف كعبه را نكرده است كه كمتر از نصف باشد به آن كه يك شوط يا دو شوط يا سه شوط را نكرده است حضرت فرمودند كه بر مى گردد بسوى كعبه و طوافش را تمام مى كند پس بر مى گردد به سعى ميان صفا و مروه و آن چه مانده است تمام مى كند اگر چه بيشتر مانده باشد.

عرض كردم كه اگر اول ابتدا به صفا و مروه كرده باشد پيش از آن كه ابتدا كند به طواف خواه عمدا و خواه سهوا و خواه جاهل مسأله باشد حضرت فرمودند كه متوجّه طواف مى شود و آن را با نماز به جا مى آورد پس مى آيد و سعى را از سر مى گيرد اگر چه همه را كرده باشد عرض نمودم كه چه فرقست ميان اول و ثانى كه حكمشان مختلف است فرمودند كه چون در صورت اول بعضى از طواف را كرده بود و آن بيشتر بود و بيشتر كه چهار شوط كرده باشد حكم كل دارد و ترتيب بفعل آمده بود بنا مى گذاشت بر سعى بخلاف اين صورت كه داخل نشده است در چيزى از طواف و اگر كمتر از نصف باشد در حكم عدم است.

و اين حل موافق فقه رضوى است و حل اكثر علما،بلكه اين حل گمان ندارم كه كسى كرده باشد اگر چه ظاهر عبارت شامل يك شوط نيز هست، و ليكن چون قدما فرق كرده اند متاخرين بحسن ظنى كه به ايشان دارند و ايشان را ارباب نص مى دانند مى گويند كه البته به ايشان چيزى رسيده است كه بما نرسيده است،و مظنون اينست كه قدما خصوصا صدوق اين كتاب را داشته است و يقين داشته است كه تاليف حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما است به آن عمل مى كرده است و ديگران به اعتبار جلالت قدر او اعتماد به گفته او مى كرده اند و جمعى نيز خود

ص: 31

داشته اند و دو شيخ فاضل صالح ثقه گفتند كه اين نسخه را از قم به مكه آوردند چون نسخه قديمى بود و خطوط اجازات علماء بر آن بود و در چند جا خط حضرت بر آن بوده و قاضى مير حسين طاب ثراه از روى آن نسخه نوشته بود و باين شهر آمد و بنده از آن نسخه نسخه برداشتم و عمدۀ اعتماد بنا بر اين است كه اكثر آن چه پدرش در رساله به صدوق نوشته است بهمان عبارتست و اكثر آن چه صدوق نسبت به كسى نمى دهد همان عبارتست به اندك تغييرى در بعضى از اوقات و اين نسخه سبب عذر قدماست در آن چه گفته اند و سبب احتياط اين فقير است و بعضى از اين حديث پيشتر گذشت با مؤيّدش صحيحه منصور بن حازم اعاده نكردم

6-( و ساله صلوات اللّه عليه عبد اللّه بن سنان: عن الرّجل يقدم حاجّا و قد اشتدّ عليه الحرّ فيطوف بالكعبة و يؤخّر السّعي إلى ان يبرد فقال لا باس به و ربّما فعلته).

و به اسانيد صحيحه منقولست از عبد اللّه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه در هواى گرم بحج آمده باشد و طواف كعبه كند و از جهة شدّت حرارت تاخير نمايد سعى را تا هوا خنك شود چونست حضرت فرمودند كه باكى نيست در تاخير و بسيار است كه من نيز چنين مى كنم يعنى تاخير مى كنم سعى را تا هوا خنك شود و اگر چه افضل اعمال آنست كه دشوارتر باشد و ليكن بر ائمه هدى است صلوات اللّه عليهم كه كار را بر مردمان دشوار نكنند چون عالميان متابعت ايشان مى كنند و بسا باشد كه بدن نيز قوت تحمل مشقّت نداشته باشد و به سبب اين مشقت از كارهاى اهم از اين باز مانند

6-( و فى حديث اخر: يؤخّره إلى اللّيل).

ص: 32

و در حديث ديگر از عبد اللّه بن سنان هست كه گفت كه بسيار بود كه حضرت صلوات اللّه عليه را مى ديدم كه تاخير مى نمودند تا شب و به همين عنوان شيخ بعد از حديث عبد اللّه بن سنان ذكر كرده است و اگر نه عبارت شيخ مى بود احتمال معنى ديگر اظهر بود.

و در صحيح از محمد بن مسلم منقول است كه گفت سؤال كردم از احدهما صلوات اللّه عليهما از شخصى كه طواف خانه كند و مانده شود آيا سعى را تاخير مى كند حضرت فرمودند كه بلى و ظاهر حديث سابق آنست كه طواف را در شدت حرارت كرده باشند كه قريب بظهر باشد چنانكه در باب ثواب حج گذشت و از آن وقت تا شب تاخير فرموده باشند و محتمل است كه مراد از تاخير تا شب اين باشد كه طواف و سعى را تاخير فرموده باشند و دور نيست كه اين فرد بهتر باشد تا فاصله ميان طواف و سعى نشود فاصله بسيار

5,6-( روى العلا عن محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللّه عليهما: قال سألته عن رجل طاف بالبيت فأعيى أ يؤخّر الطّواف بين الصّفا و المروة إلى غد قال لا).

و به اسانيد صحيحه بسيار كه چهل و شش سند است منقول است از محمد كه گفت سؤال كردم از يكى از صادقين صلوات اللّه عليهما از شخصى كه طواف كند كعبه را و باز ماند آيا سعى را بروز ديگر مى تواند انداختن فرمودند كه نه محتمل است كه نهى تحريمى باشد يا تنزيهى

6-( و: ساله صلوات اللّه عليه رفاعة عن الرّجل يطوف بالبيت فيدخل وقت العصر أ يسعى قبل ان يصلّي او يصلّى قبل ان يسعى قال لا باس به ان يصلّى ثمّ يسعى).

ص: 33

و منقولست به اسانيد صحيحه از رفاعه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه از طواف خانه فارغ شود و وقت عصر داخل شود آيا سعى مى كند پيش از نماز يا نماز مى كند پيش از سعى حضرت فرمودند كه باكى نيست كه طواف كند و بعد از آن سعى به جا آورد يعنى آن چه توهّم كرده كه مى بايد اتّصال طواف و سعى به مرتبۀ به جا آورده باشد كه نماز واجب در ميان در نتواند آمدن نه چنين است بلكه اگر در اثناى طواف و سعى باشد و وقت نماز داخل شود متوجه نماز شدن اولى است اگر همه از جهة تقيه باشد كه مى بايد آن را مقدم دارند،و كلينى همين حديث را ذكر كرده است در صحاح و در آخرش چنين-

لا بل يصلّي ثمّ يسعى -و بنا بر اين احتياج نيست به تاويل و ظاهرا تصحيف شده است از قلم نساخ.

و كلينى در صحيح از معاوية بن عمار روايت كرده است و بى دغدغه كتاب معاويه نزد محمد بن يعقوب بوده است و طرق بسيار به او داشته است، ديگر كتاب ابن ابى عمير نزد او بوده است و طرق بسيار به او داشته است و از جهة تفنن طريق از همه طرق روايت مى كند و نمى دانست كه كار به اين جا خواهد رسيد كه بگويند ابراهيم بن هاشم را نمى شناسيم و سهل بن زياد ضعيف است و امثال اينها و اگر نه هميشه از جمعى روايت مى كرد كه شما به ايشان اعتقاد داشته باشيد.

غرض اينست كه متذكر شوى و مطلع شوى بر سخافت آراء جمعى كه خبر از جائى ندارند،أولا هرگز ديدى كه شيخ طوسى تا علامه رحمهم اللّه تعالى گفته باشند كه اين حديث ضعيف است از جهة اين جماعت چون معلوم بوده است كتب كه از آن جماعت است مثلا الحال هرگز

ص: 34

به خاطرت رسيده است كه به گويى كه قواعد معلوم نيست كه از علامه باشد و شرايع محقق معلوم نيست كه از محقق باشد چون در طرق اجازه قواعد و شرايع جمعى هستند كه ما ايشان را نمى شناسيم بلكه يقين است كه اين كتب از ايشان است و اجازه محض تيمّن و تبرك است و از اجازه دانستن از بابت اينست كه كسى در روز روشن بگويد كه الحال روز است زيرا كه فلانى گفت روز است و ديگرى بحث كند كه عدالت فلانى بر ما ظاهر نيست و تو گويى كه فلانى عادل است و وجوه عدالت او را گويى و اگر نيكو تامل كنى البته چنين است،و كتب اين جماعت كالشمس فى رابعة النّهار بوده است و چون طبايع اهل عصر چنين بوده است از جهة تطبيب قلوب ايشان مى گوييم كه طريق به حريز چهل طريق صحيح است كه از فهرست صدوق و شيخ از طريق صدوق چهل طريق است و اگر اندكى پائين تر آييم صد باره نهصد هزار طريق بيشتر داريم و اگر از خود تا به ايشان حساب كنيم هزار باره از عدد ريگ بيابانها و از موى گوسفندان و ساير حيوانات بيشتر است.

بلى اگر كسى سخن گفته است در حريز و زراره و جمعى كه حديث را از معصوم نقل كرده اند سخن گفته اند نه در كسى كه از حريز روايت كرده است چون كتب حريز در ميان ايشان بوده است تا زمان ابن ادريس،و در آخر سراير از كتب جمعى احاديث مستطرفه روايت كرده است و چون از زمان بعد از شيخ طوسى عليه الرحمه اكثر اصحاب به طرز عامه با ايشان مباحثات مى كردند،و اگر چيزى نقل مى كردند به ايشان گاهى مى گفتند كه خبر واحد است،و گاهى مى گفتند كه دلالتش صريح نيست و ذو وجوه است،و هم چنين است از آيه اگر استدلال مى كردند بحث در دلالتش مى كردند علاجى نداشتند بغير از آن كه از جهة اسكات خصم دست به اجماع زنند مى گفتند كه اجماع اهل البيت است و آيات و دلايل عقليه و نقليه از طرق عامه مى آوردند بر صحت اجماع و أولا دست به اجماع مى زدند و بعد از آن از

ص: 35

جهة تاييد اجماع آيات و اخبار نقل مى كردند چنانكه از كتب ايشان ظاهر و باهر است.

و اگر خواهى كه اين معنى بر تو ظاهر شود رجوع كن به كتب استدلالى ايشان مثل كتاب قنيه از ابن زهره كه در هر مسأله أولا مى گويد كه للإجماع و الآيه و الرواية و از مجمع البيان نيز ظاهر مى شود مثلا در تفسير آيه كريمه وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا كه استدلال مى كند بر رجعت و از سيّد مرتضى رضى اللّه عنه نقل كرده است كه اين آيه دلالت بر رجعت مى كند به آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه روزى باشد كه مبعوث كنيم و زنده گردانيم از هر امتى جمعى از مكذبين را مى گويد كه در روز قيامت حق سبحانه و تعالى همه خلايق را مبعوث مى گرداند چنانكه ضرورى دين اسلام است بلكه ضرورى اديان مليّين است قاطبه پس نيست اين بعثت مگر در رجعت،و بعد از آن مى گويد كه ما استدلال بر رجعت به آيه و اخبار نمى كنيم كه گويند آيه ظنّى الدّلاله است و اخبار آحاد است و مفيد قطع نيست بلكه مستمسك ما اجماع طاهره است كه مفيد قطع است و آيات و اخبار را تاييد مى آوريم نه استدلال تا شما بحث توانيد كرد در دلالت يا سند.

و داب ايشان چنين بود تا قريب بزمان علامه و علامه رحمه اللّه ظاهر ساخت استدلال به اخبار را در كتاب منتهى المطلب،و بعد از او شهيد عليه الرحمة،و بعد از آن شهيد ثانى رحمهم اللّه با نهايت خوف تا بآخرها جرأت كرد و در اجماعات ايشان قدحها كردند بانكه معاصران او جمعى تكفيرش كردند و او مختفى بود در تلال و جبال،و خبرى از جرح و تعديل نداشت تا بزمان ما كه حق سبحانه و تعالى أولا مولانا و مقتدانا و شيخنا و شيخ الكل در قدح اجماع و استنباطات واهيه داد مردانگى مى داد بعد از آن مولانا محمد امين طاب ثراه رجوع نمود بداب قدماء شيعه و قدح نمود در

ص: 36

فوايد مدنيه در اجتهادات و چون نوبت باين شكسته رسيد به تاييد اللّه تبارك و تعالى ترويج حديث نمود به مرتبه كه در اصفهان جدّ اين شكسته كتب حديث را بر شيخ الطائفه نور الدين على بن عبد العالى خوانده بود و اجازات از او داشت اما چون رغبت مردمان در فقه بيشتر بود مدارش بر درس كتب فقهيّه بود.

حاصل آن كه در اين شهر دو كس يا سه كس كتب حديث داشتند و آن نيز در كتابخانه بود كه كسى نديده بود تا آن كه روزى شيخ المحدثين شيخ بهاء الدين محمد العاملى در اثناء درس مى گفتند كه اول كسى كه كتب حديث را به ايران آورد پدر من بود عرض نمودم كه در كتابخانه جدّ بنده و كتابخانها ميرزا محمد ابو الفتوح و كتابخانه مير شجاع الدين محمود بود؟در جواب فرمودند كه همين كتابخانه بود كسى مى خواند و چنين بود،و الحال قريب به چهل سال است كه سعى نمودم و به مرتبه رسيده است كه در بسيارى كتابخانه جميع كتب مكرر هست بلكه در قرى از اصفهان و ساير بلاد منتشر شد و آب رفته به جوى باز آمد و الحمد للّه ربّ العالمين كه اكثر فضلاى عصر اوقات شريف ايشان صرف حديث مى شود و روز بروز در ترقى و تزايد است و به سبب هجران كلى كه بر اخبار واقع شده بود و كسى نمى خواند تصحيفات و اغلاط بسيار واقع شده بود بتأييد اللّه تبارك و تعالى در روضة المتقين اكثر به اصلاح آمد و الحمد للّه رب العالمين كه در اين شرح تمام شد هر چه در اين كتاب تقصير شده بود و الحمد للّه ربّ العالمين كه پادشاه جم جاه ملايك سپاه قدوه اولاد سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله و زبده احفاد ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين رشك پادشاهان متقدمين و متاخّرين اكثر اوقات شريف ايشان و امراء جليل القدر عظيم الشأن ايشان نيز صرف مطالعه و مباحثه حديث مى شود و اكثر صحبت ايشان خواندن اين شرح است و اميد هست كه بموجب حديث شريف كه از حضرت

ص: 37

سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم مشهور و معروفست كه النّاس على دين ملوكهم چنان شود كه در جميع بلاد ايران اطفال ايشان عالم باشند،و بموجب منطوقه حديث حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله كه فرموده اند كه دين مبين بر دو پا قائم است يكى به تعظيم امر اللّه و يكى به شفقت على خلق اللّه چنين شده است كه در خلوات در تعظيم اوامر الهى مى كوشند و در جلوات در شفقت على خلق اللّه نهايت سعى مى فرمايند،و اين شرح نيز به بركت توجهات ايشان در اندك روزى به اين جا رسيده است اميد از فضل الهى دارد كه اجل امان دهد كه تمام شود.

حاصل آن كه از معاوية بن عمار منقول است كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه اگر شخصى شروع كند در سعى ميان صفا و مروه و وقت نماز داخل شود آيا سعى را مخفف كند و بعد از آن متوجه نماز شود يا قطع كند و نماز كند و بعد از آن سعى كند يا سعى را به نحوى كه مى كرد با مستحبات به جا آورد حضرت فرمودند كه آيا بر صفا و مروه محل نمازى نيست يعنى جا هست نماز كند يا آن كه آيا مسجد الحرام نزديك نيست يعنى متصل است نماز كند و بعد از آن سعى را به جا آورد عرض نمودم كه آيا مى تواند نشست از جهت استراحت فرمودند كه در اثناى سعى مى تواند نشست بر چهار پا چرا در غير حال سعى نتواند نشست با آن كه حق سبحانه و تعالى كه رخصت داده است كه سعى را سواره كنند از جهت استراحت بندگانست چرا در غير حال سعى استراحت نتواند كرد.

ص: 38

باب الرّجل يطوف عن الرّجل و هو غائب او شاهد

6-( روى معاوية بن عمّار عن أبى عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّه قال: إذا اردت ان تطوف عن احد من اخوانك فائت الحجر الاسود فقل بسم اللّه اللّهُمَّ تقبّل من فلان).

اين بابى است در طواف كردن به نيابت شخصى كه آن شخص غايب باشد يا حاضر به اسانيد صحيحه متكثره منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه خواهى طواف كنى از جهة يكى از برادران مؤمنت به نزد حجر الاسود آى و بگوبسم اللّه استعانت از حق سبحانه و تعالى مى خواهم يا از نام او كه اين طواف با تمام رسد خداوندا قبول كن اين طواف را كه من از جهة يا به نيابت فلانى به جا مى آورم و به جاى فلان نام او را ببر،و امثال اين حديث دلالت مى كند بر آن كه ابتدأ طواف از حجر الاسود مى بايد باشد و بر آن كه طواف سنت يا واجب را كه نتواند آمد:به نيابت مى توان كرد در حال حيات،و بر آن كه در نيت همين كافى است كه در ابتداى فعل در خاطرت باشد كه اين فعل را از جهة چه مى كنى،و بر آن كه دعاى قبول را پيش از فعل مى توان كرد.و ممكن است كه مراد اين باشد كه خداوندا چنان كن كه اين فعل خالص از جهة رضاى تو باشد تا مقبول باشد و در نامه عمل برادرم نوشته شود،يا آن كه آن چه به نيابت او مى كنم از من نيز قبول كن كه هر دو مثاب باشيم و اول اظهر است كه خود منظور نباشد و حق سبحانه و تعالى البته

ص: 39

باين كس نيز مى دهد بر وجه اكمل و هر چند خودش منظور نباشد اكمل است تو بندگى چو گدايان بشرط مزد مكن ***

كه دوست خود روش بنده پرورى داند ***

و اين نيت لفظى است كه هم نيت است و هم دعاى قبول عمل،و اگر همين معنى را در خاطر بگذراند نيّت بفعل آمده است و ليكن ثواب دعا را ندارد تا بلفظ نگويد و ممكن است كه اگر در ضمير اين كس استدعاى مطالب گذرد از جهة خود يا ديگرى حق سبحانه و تعالى آن ثواب را كرامت كند بفضل خود و ليكن جزم نمى توان كرد و يا تلفظ جزم هست چون اطاعت كرده است

6-( و: ساله صلوات اللّه عليه يحيى الازرق عن الرّجل يصلح له ان يطوف عن اقاربه فقال اذا قضى مناسك الحجّ فليصنع ما شاء).

و منقولست در موثق و كلينى در صحيح از صفوان از يحيى ازرق و صدوق در فهرست گفته است كه يحيى ابن حسان ازرق و ظاهرا سهو كرده باشد و در اخبار صحيحه از صفوان چند جا تصريح واقع شده است به يحيى بن عبد الرحمن ازرق ثقه با آن كه يحيى ابن حسان از كاظم صلوات اللّه عليه روايت نكرده است و اين خبر و اخبار مصرحه اكثر از كاظم صلوات اللّه عليه است و بعد از اين إن شاء اللّه خواهد آمد با تصريح بعبد الرحمن از آن جمله در سعى خواهد آمد.حاصل آن كه يحيى گفت:سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از شخصى كه خواهد كه از جهة خويشان خود طواف كند جايز است حضرت فرمودند كه هر گاه مناسك حجرا از جهة خود به جا آورد هر چه خواهد بكند.يعنى مناسك حج خود

ص: 40

را به نيابت ايشان نمى تواند كرد و افعال ديگر مانند طواف بلكه عمره مفرده را از جهة ديگران مى تواند كرد

(و لا يجوز للرّجل اذا كان مقيما بمكّة ليست به علّة ان يطوف عنه غيره)

و جايز نيست كسى را كه در مكه معظمه باشد و او را علتى از حدث و مرض نباشد كه ديگرى به نيابت او طواف كند روايت كرده است شيخ در صحيح از عبد الرحمن بن ابى نجران از شخصى كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صلوات اللّه عليه كه اگر دو كس در مكه معظمه باشند يكى از ايشان بدل از ديگرى طواف مى تواند كرد فرمودند كه نه و ليكن اگر غايب باشد از مكه بدل از او طواف مى تواند كرد عرض نمودم كه چه مقدار راه غايب باشد فرمودند كه ده ميل و تفصيلش خواهد آمد در ابواب نيابت إن شاء اللّه

ص: 41

باب السّهو فى ركعتى الطّواف

6-( روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّه قال: فى رجل طاف طواف الفريضة و نسى الرّكعتين حتّى طاف بين الصّفا و المروة ثمّ ذكر قال يعلّم ذلك المكان ثمّ يعود فيصلّى الرّكعتين ثمّ يعود إلى مكانه و قد رخّص له ان يتمّ طوافه ثمّ يرجع فيركع خلف المقام و روى ذلك محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه فباىّ الخبرين اخذ جاز و قلت له رجل نسى الرّكعتين خلف مقام ابراهيم عليه السّلام فلم يذكر حتّى ارتحل من مكّة قال فليصلّهما حيث ذكر و ان ذكرهما و هو بالبلد فلا يبرح حتّى يقضيهما).

اين بابى است در سهو در دو ركعت نماز طواف به اسانيد صحيحه متكثره منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند در شخصى كه طواف واجب را بفعل آورد و فراموش كند دو ركعت نماز طواف را تا وقتى كه در سعى ميان صفا و مروه باشد به خاطرش آيد حضرت فرمودند كه نشان مى كند آنجا را و بر مى گردد و دو ركعت نماز طواف را در مقام ابراهيم مى كند پس بر مى گردد و به جايى كه نشان كرده است و سعى را تمام مى كند.و صدوق مى گويد كه بتحقيق كه رخصت داده اند او را كه سعى را تمام كند و بعد از آن به مقام ابراهيم رود و نماز طواف را به جا آورد و اين رخصت روايت كالصحيح محمد بن مسلم است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه

ص: 42

و بنا بر نسخه كه و او داشته باشد يعنى آن اين است كه دو حديث هست يكى بهمان عبارت كه گفته و ديگر خبر محمد بن مسلم است كه نقل بالمعنى است پس بهر يك از اين دو حديث كه عمل نمايد جايز است اگر چه قطع بهتر است اگر متعين نباشد.

ديگر معاوية بن عمار گفت كه عرض نمودم كه اگر شخصى فراموش كند نماز طواف را و به خاطرش نرسد تا از مكه معظمه بيرون رود حضرت فرمودند كه هر جا كه به خاطرش رسد اين دو ركعت را قضا مى كند و اگر بشهر خود رسيده باشد و به خاطرش رسد جائى نرود تا آن كه دو ركعت را قضا كند.

اما روايت محمد بن مسلم كه ذكر كرده است بنظر نرسيد بلكه شيخ روايت كرده است به بيست و پنج سند صحيح از محمد بن مسلم از احدهما صلوات اللّه عليهما كه گفت سؤال كردم از آن حضرت از شخصى كه طواف خانه كند و فراموش كند نماز طواف را تا آن كه پنج شوط به جا آورد يا كمتر حضرت فرمودند كه سعى را مى گذارد تا آن كه دو ركعت را در مقام مى كند و بعد از آن مى آيد و از آنجا كه گذاشته است شروع مى كند تا سعى را تمام مى كند پس ممكن است كه حديث ديگر باشد يا سهو شده باشد و احتمال ضعيفى هست كه و روى ذلك اشاره بحديث معاويه باشد كه مطلبش اين باشد كه حديث اول اقوى است و ظاهر عبارت متن اينست كه قال و قلت سخن محمد بن مسلم باشد و ليكن چون كلينى اين عبارت را از معاوية بن عمار روايت كرده است ظاهر مى شود كه صدوق آن عبارت را در ميان حديث معاويه در آورده باشد و بعد از آن شروع در بقيه حديث معاويه كرده باشد و صدوق بسيار چنين كرده است در اين كتاب

6-( و فى رواية عمر بن يزيد عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: ان كان

ص: 43

قد مضى قليلا فليرجع فليصلّهما او يامر بعض النّاس فليصلّهما عنه).

و در صحيح از عمر مرويست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه نماز طواف را نكرده باشد و اندكى راه رفته باشد بر مى گردد و در مقام مى كند يا نايب مى كند شخصى را كه بدل از او بكند

6-( و روى الحسين بن سعيد عن احمد بن عمر قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن رجل نسى ركعتى طواف الفريضه و قد طاف بالبيت حتّى ياتى منى قال يرجع إلى مقام ابراهيم عليه السّلام فليصلّهما).

و به سى سند صحيح منقولست از احمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه از شخصى كه فراموش كند دو ركعت نماز طواف واجب را و طواف كرده باشد تا آن كه بمنى آيد حضرت فرمودند كه بر مى گردد به مقام ابراهيم عليه السّلام و در آنجا به جا مى آورد و احاديث بسيار بر اين مضمون وارد شده است از صحيح و كالصحيح

6-( و قد رويت رخصة فى: ان يصلّيهما بمنى رواها ابن مسكان عن عمر بن البراء عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: ).

و بعنوان رخصت روايت وارد شده است كه اين دو ركعت را در منى به جا آورد و احتياج به آمدن به مكه نيست و اين روايت از ابن مسكان وارد شده است از عمر بن براء كه مجهول الحال است و ليكن چون ابن مسكان از اهل اجماع است جهالت او ضرر ندارد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه،و احاديث بسيار مؤيد اين حديث وارد شده است كه اگر در ابطح باشد برگردد و در مقام به جا آورد و يا در مكه باشد در مقام به جا آورد و از مجموع اخبار ظاهر مى شود كه آن چه فراموش كرده است اگر در مكه معظمه و حوالى آن مانند ابطح باشد بر مى گردد و اگر در منى باشد به مكه بازگشت داشته باشد

ص: 44

نيز بر مى گردد و اگر بازگشت نداشته باشد مخير است ميان آن كه بر گردد يا نائب بگيرد يا در آنجا بكند و هم چنين اگر در دورتر با امكان آمدن بى مشقتى اگر چه اولى آنست كه اگر مشقت عظيم نباشد بر گردد چون در روايات بسيار استدلال به آيه كريمه شده است كه مقام ابراهيم عليه السلام را مصلى كنيد يعنى در آنجا نماز طواف را به جا آوريد و اگر متعسّر باشد برگشتن احوط آنست كه اگر در همان موضع كه به خاطرش رسيده است به جا آورد و اگر خود بازگشت داشته باشد در سال ديگر احتياطا قضا كند و الا كسى را نايب كند كه بدل از او در آنجا به جا آورد و اگر شخصى حج كرده باشد و قرائت نمازش يا واجبات ديگر نماز را درست نكرده باشد مثل اكثر مردمان اولى آنست كه بعد از تصحيح قرائت و واجبات خود هر جا كه باشد به جا آورد و احتياطا نايبى بفرستد و نهايت احتياط آنست كه مرتبه ديگر حجى احتياطا به جا آورد و اگر بميرد احوط آنست كه وارث او از جهة او قضا كند و اگر مؤمنى به جا آورد نيز خوبست چنانكه صحيحه عمر بن يزيد بر آن دلالت مى كند

5,6-( و فى رواية جميل بن درّاج عن احدهما صلوات اللّه عليهما: انّ الجاهل فى ترك الرّكعتين عند مقام ابراهيم عليه السّلام بمنزلة النّاسى).

و در صحيح از جميل از يكى از صادقين از امام جعفر صادق يا امام موسى كاظم صلوات اللّه عليهما منقول است كه فرمودند كه جاهل مسأله در ترك دو ركعت نماز در مقام ابراهيم بمنزله ناسيى است به تفصيلى كه گذشت در روايات.

ص: 45

باب نوادر الطّواف

5-( روى عاصم بن حميد عن محمّد بن مسلم قال: سالت ابا جعفر صلوات اللّه عليه عن الرّجل يطوف و يسعى ثمّ يطوف بالبيت تطوّعا قبل ان يقصّر قال ما يعجبنى).

اين بابى است در احاديث شاذه نادره كه در طواف وارد شده است به هفت سند صحيح منقولست از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه از شخصى كه طواف و سعى كند و پيش از آن كه تقصير كند طواف سنت كند حضرت فرمودند كه مرا خوش نمى آيد يعنى مكروهست و بر اين مضمون احاديث صحيحه و حسنه كالصحيحه وارد شده است و هم چنين مكروه است طواف مستحب بعد از احرام بحج پيش از رفتن به عرفات چنانكه در حسن كالصحيح از حلبى منقولست،و در ميان تقصير و احرام بحج هر چند طواف بيشتر كند بهتر است چنانكه منقول است و در صحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كه يك طواف در دهۀ ذى الحجه بهتر است از هفتاد حج طوافى كه در حج كنند

6-( و روى صفوان بن يحيى عن هيثم التّميميّ قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه رجل كانت معه صاحبته لا تستطيع القيام على رجلها فحملها زوجها فى محمل فطاف بها طواف الفريضة بالبيت و بالصّفا و المروة أ يجزيه ذلك الطّواف عن نفسه طوافه بها فقال أيها و اللّه اذا).

ص: 46

و به بيست و پنج سند صحيح منقولست از هيثم كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه شخصى زن خود را با خود بحج برده است و آن زن نتواند بر پا ايستادن شوهرش آن زن را در كجاوه كرده است و كجاوه را بر دوش گذاشته است و او را طواف و سعى فرموده است آيا طوافى كه آن زن را فرموده است از خودش مجزى است حضرت فرمودند كه آرى و اللّه در اين صورت كه گفتى از هر دو صحيح است

6-( و روى ابن مسكان عن الهذيل عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه:

فى الرّجل يتّكل على عدد صاحبته فى الطّواف أ يجزئه عنها و عن الصّبىّ فقال نعم أ لا ترى انّك تأتمّ بالإمام اذا صلّيت خلفه فهو مثله).

و كالصحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در شخصى كه زنش بر شمردن او اعتماد كند در طواف و كودكى نيز داشته باشد آيا شمردن مرد از آن زن و كودك مجزى است حضرت فرمودند كه بلى نمى بينى كه اقتدا به امام مى كنى هر گاه در عقب او نماز كنى و اگر شك كنى رجوع به يقين او مى كنى و چنانكه شارع در آنجا تجويز كرده است در اينجا نيز تجويز نموده است و تشبيه از جهة رفع استبعاد است كه به اصول و قواعد درست نمى شود به آن كه شغل ذمه يقينى است و شغل ذمّه يقينى را براءت ذمه يقينى مى بايد و از گفته او بر تقدير عدالت ظنّى حاصل نمى شود.

جوابش اين است كه بر تقديرى كه حق باشد عموم آن قاعده مخصص شده است باين اخبار پس قياس نباشد كه حكم را از مشابهت اين جزوى بان جزوى به آن استنباط كرده اند و در بسيارى از روايات تشبيهات شده است از جهة تسهيل فهم يا رفع استبعاد چون معلوم است كه ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم خصوص هر مسأله را مى دانسته اند از وجهى كه

ص: 47

از حق سبحانه و تعالى به حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله رسيده بود و دست بدست بهر يك از ايشان رسيده بود و ظاهرا ضمير عدده از قلم اكثر نساخ افتاده است و مى بايد اگر چه ممكن است كه تنوين بدل از مضاف اليه باشد

6-( و: ساله سعيد الاعرج عن الطّواف أ يكتفي الرّجل بإحصاء صاحبه قال نعم).

و منقولست در موثق كالصحيح و در صحيح از سعيد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از طواف كه آيا اكتفا مى كند شخصى به شمردن مصاحبش حضرت فرمودند كه بلى مى بايد كه آن شخص عادل ثقه باشد و دور نيست كه ثقه كافى باشد و محتمل است كه اعتماد بر مؤمن مجهول الحال توان كرد چنانكه ظاهر اخبار است و ظاهر اين دو خبر در آنست كه اگر يكى شك كند و ديگرى.يقين داشته باشد صاحب شك رجوع به صاحب يقين مى كند مثل نماز جماعت و اگر هر دو شك كنند باطل است و اگر هر دو جزم داشته باشند هر يك به جزم خود عمل مى كنند چنانكه ظاهر حسن كالصحيح صفوانست

6-( و روى صفوان عن يزيد بن خليفة قال: رآني ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه اطوف حول الكعبة و علىّ برطلّة فقال بعد ذلك تطوف حول الكعبة و عليك برطلّة لا تلبسها حول الكعبة فانّها من زىّ اليهود).

و كالصحيح منقولست از يزيد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه مرا ديدند در دور كعبه كه طواف مى كردم و برطلّه كه كلاهى بوده است دراز بر سر داشتم پس حضرت بعد از آن فرمودند كه طواف مى كنى بر دور كعبه و برطله بر سر مى گذارى ديگر آن را در حال طواف بر سر

ص: 48

مگذار كه لباس و طرز يهودانست.

و در حديث ديگر منقولست كالصحيح از زياد بن يحيى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه زنهار كه طواف نكنى با برطله جمعى از علما حمل كرده اند به آن كه مكروهست به قرينه تعليل و بعضى علت مشابهت را دليل حرمت ساخته اند و بعضى مخصوص كرده اند به طواف عمره چون واجب است سر باز باشد و احتياط در تركست

6-( و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال:

يستحبّ ان تطوف ثلاثمائة و ستّين اسبوعا عدد ايّام السّنة فان لم تستطع فثلثمائة و ستّين شوطا فان لم تستطع فما قدرت عليه من الطّواف).

و به بيست سند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه سنت است كه سيصد و شصت طواف كنى هر طوافى هفت شوط بعدد ايام سال(هلالى ظ)جلالى پس اگر نتوانى سيصد و شصت شوط مى كنى كه پنجاه و يك طواف باشد و طواف آخر دو شوط باشد و در اينجا قران مستثنى است و بعضى از علما چهار شوط مى افزايند تا پنجاه و دو طواف شود و قران نشود.

و در موثق كالصحيح منقولست از ابو بصير كه آن حضرت صلوات اللّه فرمودند كه سنت است كه طواف كنند خانه را بعدد ايام سال از جهة هر هفته هفت شوط كه مجموع پنجاه و دو طواف باشد و اين قريب است به سال شمسى كه سيصد و شصت و پنج روز است و يك روز طواف ندارد.

و در صحيح ديگر از معاويه منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه مستحب است كه سيصد و شصت طواف كند بعدد ايام سال و اگر نتواند هر چه تواند بكنند و ظاهرا اين حكم كسانى است كه بحج مى روند

ص: 49

نه جمعى كه مجاورند چون سنت است كه ايشان هر روز اقلا ده طواف بكنند و در زيادتى هر چند بيشتر كنند بهتر است خصوصا سال اوّل مجاورت و در سال دويم نماز بسيار كند و طواف بسيار كه هر دو مساوى باشند و در سال سيم نماز را بيشتر از طواف كنند

14,6-( و: سال ابان ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه أ كان لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله طواف يعرف به فقال كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله يطوف باللّيل و النّهار عشرة اسابيع ثلاثة اوّل اللّيل و ثلاثة اخر اللّيل و اثنين اذا اصبح و اثنين بعد الظّهر و كان فيما بين ذلك راحته).

و منقولست كالصحيح از ابو الفرج كه گفت سؤال كرد ابان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آيا حضرت سيّد المرسلين صلى اللّه عليه و آله را طوافى بود كه معروف باشد به طواف آن حضرت كه گويند طواف النّبي اين است حضرت فرمودند كه آن حضرت صلى اللّه عليه و آله در شبانه روزى ده طواف مى كردند سه در اول شب و سه در آخر شب و دو طواف بعد از صبح و دو طواف بعد از ظهر به جا مى آوردند و در ميان آنها استراحت آن حضرت بود

6-( و: ساله سعيد الاعرج عن المسرع و المبطئ فى الطّواف فقال كلّ واسع ما لم تؤذ احدا).

و در موثق كالصحيح منقولست از سعيد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از كسى كه طواف را تند كند يا كند كند كدام بهتر است حضرت فرمودند كه همه خوبست ما دام كه آزار به كسى نرسانى و اكثر اوقات تند رفتن ضرر مى رساند.

و كالصحيح منقولست از عبد الرحمن بن سيابه كه گفت سؤال كردم از

ص: 50

آن حضرت صلوات اللّه عليه كه طواف را تند كنم و بسيار كنم يا هموار كنم و كم كنم حضرت فرمودند كه ميانه بكن نه تند و نه هموار.

و در موثق كالصحيح منقولست از صادقين صلوات اللّه عليهما كه اين رمل و هروله كه عامه مى كنند بر دور خانه مخصوص سالى بود كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله از جهة عمره قضا آمده بودند و آن حضرت مشاهده نمودند كه جمعى از صحابه به سبب ضعف نشسته بودند حضرت فرمودند كه قريش شما را مى بينند كمر را به بنديد و طواف را رمل كنيد يعنى شتر رو به آن كه تند نرويد و گامها نزديك هم باشد و اين رمل در همان سال بود و بس و من هموار طواف مى كنم و پدرم نيز هموار طواف مى كردند شما نيز هموار طواف كنيد

6-( و روى علىّ بن النعمان عن يحيى الازرق قال: قلت لأبي الحسن صلوات اللّه عليه انّي طفت اربعة اسابيع فعييت أ فأصلّي ركعاتها و انا جالس قال لا قلت و كيف يصلّى الرّجل صلاة اللّيل اذا اعيا او وجد فترة و هو جالس فقال يطوف الرّجل جالسا؟فقال لا قال فتصلّيهما و أنت قائم).

و در كافى فاعييت است و ظاهرا غلط اين كتاب از نساخ است و در صحيح از يحيى منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما كه من چهار طواف كردم و مانده شدم آيا نوافلش را نشسته مى توانم كرد فرمودند نه عرض كردم كه نه هر گاه مانده مى شود يا سستى عارض مى شود نافله شبرا نشسته مى كند حضرت فرمودند كه طواف را نشسته مى تواند كرد گفتم نه گفتند پس نافله را ايستاده مى كنى و در كافى فصلّ و أنت قائم است و اين خوبست و دور نيست كه فتصلّيها بوده

ص: 51

باشد چون هشت ركعت است از جهة چهار طواف و ممكن است كه جنس دو ركعت را فرموده باشد و ظاهر مى شود كه نشسته خوب نباشد به آن كه حرام باشد يا مكروه باشد و ظاهرا آن كه چون راوى قياس اين نافله را به نافله شب كرد حضرت فرمود ده باشد كه اگر قياس توان كرد اين قياس انسب است يا آن كه قياس در شرع نمى باشد و در چنين صورتى احتمال اين معنى هست شايد علّت قيام و عدم جلوس اين باشد يا بحسب واقع ممكن است كه آن چه فرموده باشند علت باشد و بيان اين باشد كه شما غلط مى كنيد چون علّت را نمى دانيد و اللّه تعالى يعلم

6-( و روى عليّ بن ابى حمزة عن ابى الحسن صلوات اللّه عليه: انّه سئل عن رجل سها ان يطوف بالبيت حتّى يرجع إلى اهله فقال اذا كان على وجه الجهالة اعاد الحجّ و عليه بدنة).

و منقولست در موثق از على كه از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه سؤال كردند از شخصى كه فراموش كند كه طواف خانه را به جا آورد تا به خانه خود برگردد حضرت فرمودند كه مطلوب از حج طواف خانه است مستبعد است كه كسى فراموش كند مطلوب خود را بلى ممكن است كه جاهل مسأله باشد و هر گاه به سبب جهل چنين كارى كند مى بايد كه حجرا اعاده كند و شترى بكشد و شتر را از جهة وطى بزن مى دهد و دور نيست كه شتر را به سبب تقصيرش بايد داد كه آن چه مقصود بالذات حج است كه طوافست ندانسته است،و به همين مضمونست صحيحه على بن يقطين از آن حضرت صلوات اللّه عليه اما اگر فراموش كرده باشد و به خانه خود آمده باشد و جماع كرده باشد هديى مى فرستد و نيز شخصى را نايب مى كند كه بدل از او طواف كند چنانكه دلالت دارد بر آن صحيحه على بن جعفر از

ص: 52

آن حضرت صلوات اللّه عليه

6-( و روى هشام بن الحكم عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: من اقام بمكّة سنة فالطّواف له افضل من الصّلاة و من اقام سنتين خلط من ذا و ذا و من اقام ثلاث سنين كانت الصّلاة له افضل).

و منقولست به پنجاه و هفت سند صحيح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه تا يك سال در مكه معظمه باشد طواف افضل است از نماز و سال دويم تا سال سيم هر دو مثل يكديگرند هر دو بكند و سال سيم و زياده هر چه بماند بمنزله اهل مكه است و نماز از جهة او بهتر است.

و مؤيد اين است كه صحيحه حريز كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه طواف از جهة مجاوران افضل است و نماز از جهة اهل مكه و جمعى كه از جاهاى ديگر رفته باشند كه بمنزله اهل مكه اند نماز از جهة ايشان افضل است چون يك سال مجاورند طواف بهتر است و سال سيم بمنزله اهل مكه اند نماز افضل است و در سال دويم از مجاورت گذشته اند و به مرتبه قاطن نرسيده اند هر دو نظر به ايشان مساوى است و خواهد آمد اخبار كه تا دو سال نماند حكم اهل مكه بهم نمى رساند

6-( و روى معاوية بن عمّار عنه صلوات اللّه عليه انّه قال: يستحبّ ان تحصى اسبوعك فى كلّ يوم و ليلة).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه مستحب است كه بشمارى طوافهاى خود را در هر شبانه روزى چنانكه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله حسابى مقرر داشتند كه در شبى شش طواف و در روزى چهار طواف مى كردند.و

ص: 53

محتمل است كه مراد اين باشد كه حسابش را نگاه دارى و در تزايد باشى مثلا اگر حساب كنى كه در اين شب بيست طواف كردى اگر شب ديگر توانى بر آن بيفزاى چون در حديث است كه هر كه دو روز او مساويست مغبونست تا به مرتبه كه بالاتر ممكن نباشد بعد از آن شروع كنى در زيادتى بحسب كيفيت و هر گاه حساب را نگاهدارى مى دانى چه كرده و اگر حساب نگاه ندارى نفس و شيطان يكى را دو و سه حساب مى كنند فايده ديگر آنست كه توانى كه وتر طواف كنى چنانكه گذشت در اخبار كه خداوند عالميان وتر است و دوست مى دارد وتر را كه طاق باشد مثل يك و سه و پنج و هفت و نه و آن كه حضرت ده طواف مى فرمودند دور نيست كه از جهة بيان جواز باشد و مستحب است كه چنان نشود كه اين كس را ملال حاصل شود چنانكه در صحيحه مرسله ابن ابى عمير منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه ترك كن طواف را در حالتى كه ذوق كردن داشته باشى يعنى وقتى ترك مكن كه دل گير شده باشى و تنگ آمده باشى كه عاقبت بالكليه ترك كنى

7-( و روى صفوان عن عبد الحميد بن سعد قال: سالت ابا ابراهيم صلوات اللّه عليه عن باب الصّفا و قلت انّ اصحابنا قد اختلفوا فيه فبعضهم يقول الّذى يلى السّقاية و بعضهم يقول الّذى يستقبل الحجر الاسود فقال هو الّذى يستقبل الحجر و الّذى يلى السّقاية محدث صنعه داود و فتحه داود).

و كالصحيح منقول است از عبد الحميد بن سعيد يا سعيد و جهالت هر دو ضرر ندارد چون صحيح است از صفوان به هيجده سند و صفوان از اهل اجماع است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از باب صفا كه سنت است كه چون متوجه سعى شوند از باب صفا

ص: 54

بيرون روند اصحاب و استاذان ما در آن اختلاف كرده اند بعضى مى گويند محاذى چاه زمزم است و آن را سقايه مى گويند زيرا كه عباس مويز را در آن آب مى انداخت تا شورى آن زايل شود و بخورد حاجيان مى دادند و بعضى مى گويند كه آن درى است كه محاذى حجر الاسود است حضرت فرمودند كه باب الصفا درى است كه برابر حجر الاسود است و آن چه محاذى سقا خانه است دريست كه اصل در را داود بن على بن عبد اللّه بن عباس ساخت و او ديوار مسجد را گشود و اين در را نصب كرد چون اين در باب الصفا زمان حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله باشد تا ديگران تا سى به آن حضرت كنند

ص: 55

باب السّهو فى السّعي بين الصّفا المروة

نسيان طواف

6,5-( روى العلا عن محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللّه عليهما قال:

سألته عن رجل نسى أن يطوف بين الصّفا و المروة قال يطاف عنه).

اين بابى است در سهوى كه واقع شود در سعى ميان صفا و مروه به اسانيد متكثره صحيحه كه پنجاه سند صحيح است و بسيارى كالصحيح منقول است از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه و آله يا از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه فراموش كند كه سعى كند در ميان صفا و مروه تا بميرد و حضرت فرمودند كه بدل او سعى مى كنند و هم چنين اگر در حال حيات اگر متعذر يا متعسّر باشد آمدن:شخصى را نايب خود مى كند كه بدل از او سعى كند و عبارت شامل اين صورت هست بلكه اعم است از اينها و غير اينها

اگر شش شوط به جا آورد

6-( و: سئل ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن رجل طاف بين الصّفا و المروة ستّة اشواط و هو يظنّ انّها سبعة و ذكر بعد ما احلّ و واقع النّساء انّه انّما طاف ستّة قال عليه بقرة يذبحها و يطوف شوطا اخر).

و منقول است از عبد اللّه بن مسكان و سند صدوق به او صحيح است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه در ميان صفا و مروه شش شوط بكند و گمان كند كه هفت شوط كرده است و به خاطرش رسد بعد از محل شدن به تقصير و بعد از جماع با زنان كه

ص: 56

شش شوط كرده است حضرت فرمودند كه بر اوست گاوى كه آن را بكشد و شوطى ديگر به جا آورد.

و به اسانيد صحيحه منقول است از سعيد بن يسار كه عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى عمره تمتع كند و سعى ميان صفا و مروه را شش شوط به جا آورد و به گمان آن كه فارغ شده است به خانه رود و ناخنها را بگيرد و محل شود پس به خاطرش رسد كه شش شوط كرده است پس اگر يقين داشته باشد كه شش شوط كرده است يك شوط را به جا آورد و گاوى بكشد و اگر يقين داند كه كم كرده است و نداند كه چند شوط كرده است سعى را اعاده كند و گاوى بكشد و به فقرا و مساكين دهد و هر جا كه از جهة كفاره مى كشد به مساكين قسمت مى كند و خود نمى خورد

و من لم يدر ما سعى فليبتدئ السّعي

و كسى كه نداند كه چند شوط كرده است مى بايد كه سعى را از سر گيرد چنانكه الحال گذشت در صحيحه سعيد بن يسار از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه اگر يقين داند كه كم كرده است و نداند كه چند شوط كرده است بايد كه اعاده كند

اگر هشت شوط به جا آورد

(و من سعى بين الصّفا و المروة ثمانية اشواط فعليه ان يعيد و ان سعى بينهما تسعة اشواط فلا شىء عليه و فقه ذلك انّه اذا سعى ثمانية اشواط يكون قد بدا بالمروة و ختم بها و كان ذلك خلاف السّنة و اذا سعى تسعة يكون قد بدا بالصّفا و ختم بالمروة)

عبارت فقه رضوى است به تغيير خطاب به غيبت چنانكه در اكثر مواضع اين را تغيير داده اند و كسى كه در ميان صفا و مروه هشت شوط بكند بر اوست كه سعى را اعاده كند يعنى در صورتى كه در مروه باشد و يقين داشته باشد كه هشت شوط كرده است و نداند كه ابتدا از صفا كرده است يا از مروه بر او

ص: 57

نيست چيزى و فقه اين مسأله و حكمت و علتش اين است كه در صورتى كه شك داشته باشد در ابتدا و يقين داشته باشد در عدد كاشف مى آيد در صورت اول كه ابتدا از مروه كرده است چون زوج در مروه است و اين خلاف طريقه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله زيرا كه متواتر است كه آن حضرت فرمودند كه ابتدا كنيد به آن چه حق سبحانه و تعالى به آن ابتدا فرموده است و حق تعالى ابتداء به صفا فرموده است كه «إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللّهِ» و خواهد آمد و اگر طاق در مروه باشد مانند نه شوط كاشف مى شود كه ابتدا از صفا كرده است و ختم به مروه كرده است سعيش صحيح است نهايتش آنست كه دو شوط زياد كرده است سهوا و اگر در اين صورت كه شك دارد در ابتدا و يقين دارد در عدد اگر جفت در صفا باشد صحيح است و اگر طاق در صفا باشد باطل است و در صورت جفت البته ابتدا از صفا كرده است و در طاق ابتدا از مروه كرده است،و آن چه در متن و در فقه رضويست بر سبيل مثال است چون علت را بيان فرموده اند و از اين مسأله استنباط كرده اند كه نيت شرط است در سعى و الا مى بايست كه در همه صور صحيح باشد زيرا كه اگر ابتدا به مروه كرده باشد تا صفا لغو باشد و از صفا صحيح باشد و اگر تمام نشده باشد تمام كند پس نيست مى بايست كه مقارن صفا شود نشده است از اين جهة باطل است.

و جواب گفته اند كه ممكن است كه نيت شرط نباشد و نيت منافى ضرر داشته باشد مثلا در نماز نيت وجوب و ندب بر مذهب جمعى كه در كار نيست اگر نيّت قربت كند صحيح خواهد بود به آن كه هيچ يك را نيت نكند و اگر واجب را بقصد مستحب يا بر عكس بفعل آورد باطل خواهد بود

اگر از مروه شروع كند

(و من بدا بالمروة قبل الصّفا فعليه ان يعيد)

ص: 58

و هر كه ابتدا كند به مروه پيش از صفا واجبست كه اعاده كند سعى را و اين عبارت متمم كلام سابق است چون در فقه از جهة ظهور ذكر نكرده بودند بنا بر اين جدا مذكور شد

اگر هروله را ترك كند

(و من ترك شيئا من الرّمل فى سعيه فلا شىء عليه)

و منقولست در صحيح از سعيد اعرج كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه از كسى كه ترك كند هروله ميان صفا و مروه را در سعى حضرت فرمودند كه بر او چيزى نيست و هروله و رمل تند دويدنست كه مستحب است در اثناى سعى از مناره تا مناره بازار عطاران بدود مانند شتر كه گامها نزديك هم باشد و دود نه مانند اسب كه در دويدن گامها را فراخ مى گذارد و سعى ميان صفا و مروه را به اعتبار اين دويدن سعى مى نامند،و در روايات بسيار است كه سعى را اطلاق مى كنند،بر هروله و بسيار است كه بر مجموع اطلاق مى كنند و از قراين ظاهر مى شود در هر جا كه كدام مراد است و آن كه گفته است كه بر او چيزى نيست يعنى گناه نيست منافات ندارد با استحباب رجوع قهقرى چنانكه خواهد آمد در باب نوادر حج

اگر هشت شوط به جا آورد

7-( و روى عبد الرّحمن الحجّاج عن ابى ابراهيم صلوات اللّه عليه: في رجل سعى بين الصّفا و المروة ثمانية اشواط فقال ان كان خطأ طرح واحدا و اعتدّ بسبعة).

و در حسن كالصحيح و در صحيح منقولست از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه در شخصى كه سعى كند در ميان صفا و مروه:هشت شوط كند حضرت فرمودند كه اگر از روى خطا واقع شود يعنى سهوا يا جهلا يكى را طرح كند و هفت را حساب كند كه آن هفت اول است بحسب ظاهر.

ص: 59

و در صحيح از هشام بن سالم منقول است كه گفت من با عبد اللّه بن راشد سعى مى كردم ميان صفا و مروه به او گفتم كه حساب نگاه دارد و او رفتن و برگشتن را يك شوط حساب مى كرد تا آن كه چهارده شوط كرديم گفتم چه نحو حساب مى كنى گفت رفتن و برگشتن را يك شوط حساب مى كنم و چهارده شوط شده بود بعد از آن به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه رفتيم و آن چه واقع شده بود عرض نموديم حضرت فرمودند كه آن چه بر ايشان واجب بود زياده كرده اند بر ايشان چيزى نيست و در حسن كالصحيح از جميل منقولست قريب باين و حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست هفت را نگاه داريد و هفت زايد را بيندازيد و آن كه فرمودند كه اگر خطا باشد يكى را بيندازيد به مفهوم شرط دلالت مى كند بر آن كه اگر عمدا باشد اين حكم ندارد و ظاهر حديث كالصحيح عبد اللّه بن محمد از حضرت ابو الحسن صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه طواف و سعى واجب بمنزله نماز واجبست هر گاه زياده بر واجب به جا آوريد مى بايد اعاده كنيد طواف و سعى را چنانكه اعاده مى كنيد نماز را دلالت مى كند بر بطلان و حمل كرده اند بر عمد تا جمع شود ميانه روايات

5,6-( و فى رواية محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللّه عليهما قال:

يضيف إليها ستّة).

و به سى و شش سند صحيح منقولست از طريق صدوق بغير از طرق ديگر فهرست از محمد بن مسلم كه گفت سؤال كردم از يكى از صادقين صلوات اللّه عليهما كه هر گاه شخصى طواف خانه كرد و يقين دانست كه هشت شوط كرده است حضرت فرمودند كه شش شوط اضافه كند و هم چنين اگر يقين كند سعى را هشت شوط كرده است حضرت فرمودند كه

ص: 60

شش شوط ديگر بر آن بيفزايد.

و به دوازده سند ديگر از صدوق از محمد بن مسلم منقولست از احدهما صلوات اللّه عليهما كه فرمودند كه در كتاب حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مذكور است كه هر گاه شخصى طواف فريضه كعبه را هشت شوط كند و بعد از آن يقين به همرساند كه شش شوط كرده است شش شوط ديگر بر آن بيفزايد.و اگر يقين كند كه سعى را هشت شوط كرده است شش شوط ديگر بر آن بيفزايد و قران سعى مشروع نيست مگر در اينجا و اشعارى باين حكم دارد آيه كريمۀ ان الصفا الخ كه ترجمه اش اينست كه به درستى كه صفا و مروه از جمله شعاير و مواضع عبادت الهى است پس كسى كه حج خانه كند يا عمره به جا آورد در خانه كعبه معظمه پس بر او حرجى نيست كه سعى كند ميان صفا و مروه و كسى كه سعيرا بسيار كند حق سبحانه و تعالى ثواب او را كرامت مى فرمايد و داناست كه او را چه ثواب مى بايد داد و زيادتى سعيى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است معصوم در اينجا بيان فرموده است و از بيان معصوم ظاهر شد كه مراد الهى از اين آيه چيست و بر تقديرى كه اعم از اين دلالت كند اين معنى در تطوع داخل خواهد بود به آن كه مراد اين باشد كه بعد از اتيان بحج و عمره واجب حج و عمره مستحب به جا آورد و در ضمن آن سعى واقع شود.

و به اسانيد صحيحه متكثره از معاوية بن عمار منقولست و آن شصت سند است از طرق صدوق كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر كسى نه شوط كند در ميان صفا و مروه يكى را حساب كند و هشت شوط را بيندازد و اگر هشت شوط كرده باشد همه را بيندازد و سعى را از سر گيرد و اگر ابتدا از مروه كرده باشد آن چه كرده است بيندازد و ابتدا به صفا كند.

ص: 61

و اين حديث چند احتمال دارد يكى آن كه در مروه باشد و ظاهر شود كه نه شوط كرده است پس به سبب زيادتى شوط هشتم كه از مروه به صفا كرده است سعى او باطل باشد و از صفا كه به مروه آمد صحيح است و شش شوط ديگر بر آن مى افزايد و موافق حديث محمد بن مسلم باشد اگر چه آن چه در آنجا واقع است كه هشت شوط كرده است و شش مى افزايد باين نحو معقولست كه هر گاه در مروه نه شوط داشته باشد در سابق بر اين كه در مروه بود هفت شوط بود و از مروه به صفا لغو واقع شد و از صفا به مروه درست واقع شد پس هشت شوط صحيح كرده است شش شوط ديگر مى افزايد و اين هفت شوط را سعى خود حساب مى كند و هفت سابق را تطوع مى كند چنانكه در طواف گذشت و اگر حديث محمد بن مسلم را بظاهر خود گذاريم مى بايد چهارده شوط بر صفا تمام شود و سعى دويم ابتدا به مروه كرده باشند و به صفا تمام شده باشد و اين خلاف وضع شارعست چنانكه در آخر اين خبر ذكر كرده اند حضرت صلوات اللّه عليه و اگر هشت شوط كرده باشد و در صفا باشد آن هشت به سبب زيادتى يك شوط باطل باشد،از صفا گرفته هفت شوط ديگر مى كند و اين جمله نيز مؤيد آن حمل است هر دو حديث را و احتمال ديگر آن كه زيادتى را عمدا بفعل آورده باشد و چون هشت كرد سعيش باطل شدند و نهم صحيح باشد چنانكه علما ذكر كرده اند كه اگر دو تكبير احرام بگويد نمازش باطل است و اگر سه تكبير بگويد صحيح است چون به سبب دو باطل شده بود سيمين صحيح است و چهارمين باطل است و پنجمين صحيح است و وجوه ديگر هست كه بعضى از آن در روضه مذكور است و بعضى به تامّل ظاهر مى شود اما اين دو وجه خصوصا اول اظهر است و اللّه تعالى يعلم

ص: 62

باب السّعي راكبا و الجلوس بين الصّفا و المروة

6-( روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: قلت له المرأة تسعى بين الصّفا و المروة على دابّة او على بعيرة قال لا باس بذلك

6- قال و: سألته عن الرّجل يفعل ذلك قال لا باس به و المشي افضل).

اين بابى است در بيان سعى كردن سواره و نشستن ميان صفا و مروه به بيست و هفت سند صحيح منقولست از معاويه كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه زن سعى مى تواند كرد بر اسب و بر شتر حضرت فرمودند كه باكى نيست باز گفت عرض نمودم كه مرد هم سعى مى تواند كرد سواره فرمودند كه باكى نيست و پياده افضل است مرد را و يا مرد را و زن را.و بر اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است مثل حديث حسن كالصحيح از حلبى كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه از سعى ميان صفا و مروه بر اسب يا چهار پا فرمودند كه بلى و در محمل و كجاوه و غير آن جايز است

7-( و: سال عبد الرّحمن بن الحجّاج ابا ابراهيم صلوات اللّه عليه عن النّساء يطفن على الابل و الدّوابّ بين الصّفا و المروة أ يجزيهنّ ان يقفن تحت الصّفا و المروة حيث يرين البيت فقال نعم.

6- و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: ليس على الرّاكب سعى و لكن ليسرع شيئا).

و به اسانيد صحيحه متكثره منقولست از عبد الرحمن كه گفت سؤال

ص: 63

كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از زنان كه طواف كنند ميان صفا و مروه يعنى سعى كنند آيا مجزيست ايشان را كه چون سوارند بر بالاى كوه نروند و در پائين صفا و مروه بايستند حضرت فرمودند كه بلى جايز است كه بايستند در جائى كه خانه را به بينند يعنى از درى كه به صفا مى روند.

و به اسانيد صحيحه از آن حضرت صلوات اللّه عليه مرويست كه بر سواره سعى نيست يعنى هروله واجب نيست و ليكن به جاى هروله اندكى چهار پا را تند مى كنند.

و در صحيح از خشاب منقولست كه آن حضرت از زراره پرسيدند و فرمودند كه آيا سعى كردى ميان صفا و مروه او گفت بلى فرمودند كه ضعف به همرسانى؟گفت نه و اللّه قوت داشتم يا قوت به همرسانيدم به سبب سعى حضرت فرمودند كه اگر خوف ضعف داشته باشى سوار شو زيرا كه ترا قوت دعا بيشتر خواهد بود

6-( و روى عنه عبد الرّحمن بن ابى عبد اللّه قال: لا تجلس بين الصّفا و المروة الاّ من جهد).

و منقولست در صحيح از عبد الرحمن كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه منشين در ميان صفا و مروه مگر وقتى كه به تنگ آيى و مشقت داشته باشى از رفتن.و ظاهرا بر سبيل كراهت باشد و لازم نيست كه بى تاب شود.

و به اسانيد صحيحه و كالصحيحه بسيار منقولست از حلبى كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم از شخصى كه طواف كند در ميان صفا و مروه آيا استراحت مى تواند كرد به نشستن فرمودند كه بلى اگر خواهد بر صفا و مروه بنشيند و اگر خواهد در ما بين هر دو بنشيند تا استراحت كند

ص: 64

باب حكم من قطع عليه السّعي لصلاة او غيرها

6-( روى معاوية بن عمّار قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه الرّجل يدخل فى السّعي بين الصّفا و المروة فيدخل وقت الصّلاة أ يخفّف او يصلّى ثمّ يعود او يلبث كما هو على حاله حتّى يفرغ فقال او ليس عليهما مسجد(له خ م)لا بل يصلّي ثمّ يعود قلت و يجلس على الصّفا و المروة قال نعم).

اين بابى است در حكم كسى كه قطع شود بر او سعى از جهة نماز يا غير نماز به چهل و سه سند صحيح منقولست از معاوية كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه اگر شخصى داخل شود در سعى ميان صفا و مروه و داخل شود وقت نماز آيا سعى را سبك مى كند يا نماز مى كند و بنا مى نهد،يا سعى را به طمانينه مى كند چنانكه مى كرد تا فارغ شود حضرت فرمودند كه آيا بر صفا و مروه موضعى نيست كه نماز كند يا آيا مسجد الحرام متصل نيست به صفا و مروه بلكه نماز مى كند و بنا مى نهد عرض نمودم كه آيا مى تواند نشست بر صفا و مروه فرمودند كه بلى

7-( و روى عليّ بن النّعمان و صفوان عن يحيى الازرق قال: سالت ابا الحسن صلوات اللّه عليه عن الرّجل يسعى بين الصّفا و المروة فيسعى ثلاثة اشواط أو اربعة فيلقاه الصّديق فيدعوه إلى الحاجة او إلى الطّعام قال

ص: 65

ان اجابه فلا باس و لكن يقضى حقّ اللّه تعالى احبّ إليّ من ان يقضى حقّ صاحبه).

و به شصت و چهار سند صحيح منقولست از يحيى ازرق،و شيخ تصريح نموده است كه يحيى بن عبد الرحمن ازرق ثقه است كه گفت سؤال كردم از حضرت ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللّه عليه از شخصى كه سعى كند در ميان صفا و مروه و سه شوط يا چهار شوط بكند و ملاقات كند او را دوستى و او را از جهة حاجتى يا ضيافتى بخواند حضرت فرمودند كه اگر اجابت كند او را باكى نيست و ليكن اگر بر آورد حق حق سبحانه و تعالى را نزد من محبوبتر است از آن كه بر آورد حق صاحبش را.و از اين حديث ظاهر مى شود كه جايز است قطع از جهة اجابت و قضاى حاجت مؤمن و نيست در اينجا كه بنا نهد يا از سر گيرد و باز فرق نيست كه سه شوط كرده باشد يا چهار شوط

8-( و روى عن ابن فضّال قال: سال محمّد بن علىّ ابا الحسن صلوات اللّه عليه فقال له سعيت شوطا ثمّ طلع الفجر فقال صلّ ثمّ عد فاتمّ سعيك).

و مرويست در موثق كالصحيح از ابن فضال كه گفت سؤال كرد محمد بن على از حضرت امام ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما و عرض نمود كه يك شوط سعى كردم كه صبح طالع شد حضرت فرمودند كه نماز بكن و برگرد و سعى را تمام كن.

و در حسن كالصحيح منقولست از يحيى ازرق كه عرض نمودم

ص: 66

به حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه اگر كسى سه شوط يا چهار شوط كرده باشد و بول كند آيا سعى را تمام مى كند بى وضو حضرت فرمودند كه باكى نيست و اگر همه عبادات حج با وضو باشد محبوبتر است نزد من و به همين مضمون است حديث زيد شحام و گذشت صحيح معاويه نيز به همين مضمون.

و در موثق كالصحيح منقولست از ابن فضال كه حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه فرمودند كه طواف و سعى را بى وضو مكن.و محمولست در غير طواف واجب بر استحباب مؤكد و بر كراهت ترك وضو

ص: 67

باب استطاعة السّبيل إلى الحجّ

اين بابى است در بيان استطاعت راه بسوى حج كه حق سبحانه و تعالى فرموده است

( وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ )

يعنى خدا راست بر جميع آدميان حجّ و زيارت خانه كعبه اعم از حج و عمره چنانكه در روايات صحيح وارد است از عمر بن اذينه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از تفسير اين آيه و عرض نمودم كه مراد از اين آيه حجست نه عمره حضرت فرمودند كه نه بلكه مراد هر دو است و هر دو واجبند كسى را كه مستطيع شود به آن راهى را يعنى تواند آمدن بهر نحو كه باشد،و در روايات صحيحه از طرق خاصه و عامه وارد است كه مراد از استطاعت زاد و راحله است و هر كس كافر شود بترك حج به درستى كه حق سبحانه و تعالى بى نياز است از عالميان و تفسير اين آيه در ضمن اخبار ظاهر خواهد آمد

5,6-( روى عن ابى الرّبيع الشّامّي قال: سئل ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن قول اللّه تعالى «وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً» فقال ما يقول النّاس فيها فقيل له الزّاد و الرّاحلة فقال صلوات اللّه عليه قد سئل ابو جعفر صلوات اللّه عليه عن هذا فقال هلك النّاس اذا لئن كان

ص: 68

من كان له زاد و راحلة قدر ما يقوت عياله و يستغنى به عن النّاس ينطلق إليهم فيسلبهم إيّاه لقد هلكوا اذا فقيل له فما السّبيل فقال السّعة فى المال اذا كان يحجّ ببعض و يبقى بعض لقوت عياله أ ليس قد فرض اللّه عزّ و جلّ الزّكاة فلم يجعلها الاّ على من يملك مائتي درهم).

كالصحيح منقولست از خالد كه گفت سؤال كردند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه خدا يتعالى راست بر كافه عالميان«و اين مجمل است كه مفسّر اوست ما بعدش تا وقع او در نفوس بيشتر باشد»كه به زيارت خانه حق سبحانه و تعالى روند كسانى كه استطاعة داشته باشند كه به آن خانه روند حضرت فرمودند كه سنّيان چه مى گويند،و ظاهرا غرض حضرت اين بود كه قول شنيع ايشان مذكور شود قول مالك كه معاصر است و مى گويد كه اگر تواند پياده رفتن مستطيع است و ظاهر آيه آنست كه زياده بر استطاعتى كه لازم هر فعلى است داشته باشد كه آن را حق سبحانه و تعالى در آيات بسيار فرموده است كه« لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها »شخصى گفت كه مراد از استطاعت زاد و راحله است حضرت فرمودند كه اين قول هر چند در شناعت مثل قول مالك نيست اما در واقع اين قول نيز شنيع است و همين كافى نيست و فرمودند كه اگر همين كافى باشد سبب هلاك عالميان خواهد بود و همين مسأله را از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه پرسيدند و حضرت فرمودند آن چه در اين مجلس مذكور شد كه در مجلس آن حضرت نيز گفتند كه استطاعت زاد و راحله است و بس و حضرت فرمودند كه سبب هلاك مردمان خواهد بود و ظاهرش اينست كه اين مجملى است كه تفسيرش بعد از اينست يا آن كه اگر چنين مى بود هر آينه مى بايست كه اكثر عالميان بترك حج هلاك شوند به سبب

ص: 69

مخالفت الهى اگر نروند،و به سبب هلاك دنيوى اگر بروند چنانكه عامه به سبب اين فتوى هر سال چندين هزار از ايشان هلاك مى شوند كه به عصا و كشكول مى روند و در منزلى كه بيرون مى روند از ايشان چندين هزار هستند و نادرى از ايشان بحج مى رسند و آن نادر در برگشتن هلاك مى شوند پس فرمودند كه اگر هر كه او را زاد و راحله باشد كه آن مقدار قوت خود و عيال واجب النفقه او باشد و نفقه ايشان را صرف راحله خود كند هر آينه عيالش مى بايد بميرند يا گدائى كنند يا سواد الوجه فى الدارين را به همرسانند كه بدتر از مردنست،پس عرض نمودند كه استطاعت بر سبيل كدامست حضرت فرمودند كه:آن قدر وسعت داشته باشد مالش كه بعضى از آن را صرف زاد و راحله نمايد و بعضى بماند از جهة قوت عيالش يا آن را قوت عيال نمايد پس حضرت فرمودند كه نمى بينى كه حق سبحانه و تعالى زكاة را واجب گردانيده است و قرار نداده است مگر بر كسى كه مالك باشد دويست درهم را.

بدان كه آن چه اين حديث بر آن دلالت مى كند آنست كه از جهت وجوب حج شرط است با زاد و راحلۀ كه قوت عيال داشته باشد

(لذا ظ)

تمثيل زكات دلالت بر زياده از قوت عيال ندارد و تمثيل اشعارى دارد به آن كه اگر چيزى از مال صرف شود چيزى بماند و ليكن دلالت ندارد بلكه ممكن است كه تمثيل از حضرت توسعه باشد پس استدلال نتوان كرد بر مذهب جمعى از قدما كه شرط كرده اند كه مى بايد كه بعد از برگشتن مايه يا كسبى داشته باشد كه به آن تعيش توانند نمود،و دليل ايشان بحسب ظاهر همين حديث است و در سندش نيز كلامى هست با معارضه آيه كريمه و اخبار متواتره و شكى نيست كه نسبت به كسى كه دور باشد زاد بمقدار متعارف مى بايد و راحله

ص: 70

مى بايد كه قوّت برداشتن او را و زادش داشته باشد اگر چه آن راحله نسبت بحال او نداشته باشد مثل الاغى كه گوش و دمش را بريده باشند چنانكه خواهد آمد و لازم نيست كه راحله ملك او باشد بلكه با جرت نيز كافى است و قيمت زاد و راحله حكم زاد و راحله دارد

6-( و روى هشام بن سالم عن ابى بصير قال سمعت أبا عبد اللّه صلوات اللّه عليه يقول: من عرض عليه الحجّ و لو على حمار اجدع مقطوع الذّنب فابى فهو مستطيع للحجّ).

و به دوازده سند صحيح و دو سند حسن كالصحيح منقولست از ابو بصير كه گفت شنيدم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه مى فرمودند كه هر كرا عرض كنند بر او حجرا و اگر چه بر الاغ گوش بريده دم بريده باشد،كه هر گاه مؤمنى بر او عرض كند كه بياييد با من بحج و بر اين الاغ سوار شويد و او أبا كند او مستطيع شده است و حج در ذمه اش قرار گرفته است يعنى به عرض واجب مى شود و اگر در آن سال نرود بر ذمه او مستقر مى شود و بعد از آن اگر چه به گدايى و سقايى باشد مى بايد برود.

و بر اين مضمونست صحيحه محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه و صحيحه حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در تفسير آيه« وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ الخ كه فرمودند كه هر گاه آن مقدار داشته باشد كه تواند حج كردن،پس هر دو عرض نمودند كه اگر بر ايشان عرض نمايند حجرا و او را شرم آيد كه برود يعنى مناسب حال او نباشد كه به نفقه ديگران بحج رود آيا مستطيع هست و اگر نرود در ذمه اش قرار مى گيرد فرمودند كه چرا شرم مى كند مى بايد برود اگر چه بر الاغ گوش و دم بريده باشد و اگر تواند كه بعضى از راه را سواره رود و بعضى را پياده بايد

ص: 71

كه برود.

و قريب به اين ها نيز احاديث صحيحه و حسنه و موثقه كالصحيحه وارد شده است و در زيادتى محمول است بر استحباب مؤكد يا جمعى كه در آنجا باشند و دور نيست كه ساكنان مكه معظمه را راحله در كار نباشد و اللّه تعالى يعلم و ظاهر اخبار متواتره آنست كه استطاعت زاد و راحله است و محتمل است در خصوص اين اخبار كه مراد حضرت صلوات اللّه عليه اين باشد كه نفى كند قول جمعى را كه مى گويند استطاعت با فعل است و تا نكند كاشف نمى آيد كه مستطيع بوده است و اگر نكند كاشف مى آيد كه مستطيع نبوده است و در اين صورت مراد اين است كه استطاعت پيش از فعل است و در صورتى كه أبا كند و نكند نيز مستطيع بوده است هر چند كه توفيقات الهى نيز مدخل دارد اما به مرتبه نمى رسد كه مجبور شود در فعل و با عدمش مجبور شود بر ترك.

چنانكه در حسنه كالصحيح منقولست از حضرمى كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه كه من تشييع نمودم اصحاب خود را تا قادسيه كه چهار فرسخ است تا نجف اشرف از طرف بيابان ايشان بمن گفتند بيا تا برويم و ما از جهة تو در اينجا سه روز صبر مى كنيم من برگشتم و خرجى نداشتم حق سبحانه و تعالى آسان كرد و ملحق شدم به ايشان پس حضرت فرمودند كه هر كه را در شب قدر نوشته اند از جمله حاجيان نمى تواند كه نرود بحج هر چند فقير باشد و كسى را كه ننوشته اند كه حج خواهد كرد استطاعت حج ندارد هر چند غنى و صحيح باشد.

و از اين باب احاديث بسيار وارد شده است و چند وجه در جمع بين الاخبار وارد شده است و علما گفته اند يكى آن كه نوشتن موافق علم است

ص: 72

و علم تابع معلوم است،و علت ديگر آن كه توفيقات الهى از باب تفضل است و بعد از توفيق مجبور نمى شود بلكه سهل و آسان مى شود و قبل از آن اختيار هست و ليكن به سبب اعمال قبيحه كه باختيار او واقع شده است سلب توفيق مى شود و بمنزله ممتنع مى شود چنانكه فرموده است كه اما آن كسى كه در راه حق سبحانه و تعالى خيرات كند و متقى و پرهيزكار است عن قريب لطف خود را شامل حال او مى كنيم كه آسان مى شود بر او اعمال خير و اما آن كسى كه بخل ورزد و خواهد كه مالش او را غنى كند يا به شهوات عاجله قناعت نموده مستغنى داند خود را از نعماء غير متناهيه ابديه و تكذيب كند سخنان خدا و رسول را سلب توفيق از او مى كنيم و آسان مى شود بر او سيئات و مخالفت الهى از اين جهة است كه نه جبر است و نه تفويض و ليكن امريست ميان هر دو و فراختر از ميان آسمان و زمين حاصل آن كه اين معنى بسيار دقيق است و بدون افاضه الهى معلوم نمى شود

ص: 73

باب ترك الحجّ

6-( روى حنان بن سدير عن ابيه قال: ذكرت لأبي جعفر صلوات اللّه عليه البيت فقال لو عطّلوه سنة واحدة لم يناظروا).

و مرويست در موثق كالصحيح از حنان بن سدير صيرفى از پدرش و در اكثر نسخ عن ابيه از قلم نساخ افتاده است و در كافى موجود است و مثل صدوق كه متتبّع عادليست كه نداند كه حنان از امام محمد باقر روايت نمى كند،و جزم داريم كه از قلم نساخ ساقط شده است و سدير گفت كه عرض نمودم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه خانه كعبه را حضرت فرمودند كه اگر يك سال همه كس آن را معطل سازند و بحج نروند ايشان را مهلت نمى دهند و ظاهرا لم ينظروا بوده است و از قلم نساخ كافى ألفي زياده است چنانكه در اينجا شده است.

و در صحيح از حماد منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مكرر به فرزندان خود مى فرمودند كه ملاحظه خانه كعبه مى كرده باشيد هميشه كه از شما خالى نباشد كه شما را مهلت نمى دهند

6- و فى خبر اخر: لنزل عليهم العذاب.

و در حديث ديگر منقولست در حسن كالصحيح از حسين احمسى كه

ص: 74

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر مردمان همه ترك كنند حجرا مهلت نمى دهند ايشان را كه عذاب را دير بفرستد يا هر آينه نازل مى شود بر ايشان عذاب الهى.

و در صحيح از ابو بصير منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه دين برپاست تا كعبه برپاست يعنى تا مردمان بحج و عمره مى روند

ص: 75

باب الاجبار على الحجّ

و على زيارة النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله

6-( روى حفص بن البخترى و هشام بن سالم و معاوية بن عمّار و غيرهم عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: لو انّ النّاس تركوا الحجّ لكان على الوالي ان يجبرهم على ذلك و على المقام عنده و لو تركوا زيارة النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله لكان على الوالي ان يجبرهم على ذلك و على المقام عنده فان لم يكن لهم مال أنفق عليهم من بيت مال المسلمين).

اين بابى است در جبر نمودن بر حج و بر زيارت حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله.

منقولست به صد و بيست و يك سند صحيح و قريب باين كالصحيح از حسن و قوى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر مردمان ترك كنند در سالى،كه به زيارت خانه حق سبحانه و تعالى نروند از جهة حج يا عمره يا ترك نمايند ماندن در مكه معظمه را هر آينه بر امام زمان صلوات اللّه عليه يا نايب خاص يا نايب عام على احتمال لازمست كه جبر كنند مردمان را بر آن كه بحج يا عمره بروند اگر چه جمعى قليل باشند و هم چنين بر او لازمست كه جبر كند مردمان را بر آن كه در آنجا مجاور شوند و هم چنين اگر مردمان ترك نمايند زيارت حضرت سيد المرسلين را بر والى مسلمانان واجبست كه ايشان را جبر نمايد به زيارت و اقامت نزد آن حضرت

ص: 76

صلى اللّه عليه و آله پس اگر نداشته باشند مؤنت حجرا يا مؤنت ماندن در آنجا را بر امام لازمست كه صرف نمايد بر ايشان از مال كافه مسلمين كه از خراج ارض جمع مى شود چون مصلحت كافه ايشان در آنست كه اگر ترك بالكليه كنند عذاب الهى بر ايشان نازل خواهد شد و بهترين مصالح ايشان رفع عذابست از ايشان،و غرض از اين حديث بيان لزوم اهتمام است در امر حج و زيارت حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم و اگر نه يكى از آيات و دلايل وجود واجبست آن كه چنانست كه عالميان همه از روى شوق و ذوق مى روند مگر آن كه جبر كنند جمعى را،و از عظمت آيه آن كه سالها كفار دشت بر مسلمانان مسلّط بودند و منع احدى از حج و زيارت و اقامت نكردند به قدرت كامله الهى بلكه يوما فيوما در تزايدند با آن كه سال به سال موانع بيشتر مى شود و خراجات عظيمتر رغبت مردمان بيشتر مى شود و كثرت حاجيان عظيمتر الحمد للّه رب العالمين.

و در صحيح از عبد اللّه بن سنان منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر مردمان معطل سازند حجرا هر آينه بر امام واجبست كه مردمان را جبر كند بر حج اگر خواهند و اگر نخواهند زيرا كه حق سبحانه و تعالى وضع نموده است اين خانه را از جهة حج چنانكه فرموده است كه« إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ الخ يعنى به درستى كه اول خانه را كه حق سبحانه و تعالى وضع نموده است كه آن را زيارت كنند كافه عالميان:خانه ايست كه در مكه است و آن را با بركت كرده است كه منافع دنيوى و اخروى بيابند،و هدايت كننده عالميان باشد كه از جمله آيات بيّناتى كه در آنجا مقرر فرموده است معرفت حقيقت واجب الوجود است و رسالت حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله و امامت ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم بدانند چنانكه متصل باين آيه است كه در آن آيات بيّنات هست كه آن مقام ابراهيم است كه گذشت

ص: 77

باب علّة التّخلّف عن الحجّ

6-( روى ابو بصير عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: ما تخلّف رجل عن الحجّ الاّ بذنب و ما يعفو اللّه اكثر).

اين بابى است در سبب توفيق نيافتن و بازماندن از حج منقولست در موثق از ابو بصير كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كس توفيق رفتن حج نيابد اين توفيق نيافتن البته از جهة معصيتى است كه از او صادر شده است و آن چه را حق سبحانه و تعالى عفو مى فرمايد بيشتر است از آن چه بان مؤاخذه مى فرمايد و چون گناه به مرتبه رسد كه عفو قبيح باشد مؤاخذه مى فرمايد به سبب توفيق شايد متنبه شوند و باز كشت كنند تا حق سبحانه و تعالى نيز رحمت فرمايد.

و در قوى كالصحيح منقولست از سماعه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه فرمودند كه چرا امسال بحج نمى روى عرض نمودم كه معامله هست ميان من و جمعى و كارها دارم و شايد كه خير در نرفتن باشد حضرت فرمودند كه نه و اللّه هرگز خير در ترك حج نمى باشد پس فرمودند كه هر كه توفيق حج نمى بايد البته از جهة معصيتى است كه از او صادر شده است و آن چه را حق سبحانه و تعالى عفو مى فرمايد بيشتر است از آن چه به آن مؤاخذه مى فرمايد

5-( و روى ابو حمزة الثّمالىّ عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال:

ص: 78

سمعته يقول: ما من عبد يؤثر على الحجّ حاجة من حوائج الدّنيا الاّ نظر إلى المحلّقين قد انصرفوا قبل ان تقضى له تلك الحاجة).

و به اسانيد متكثره منقولست از ابو حمزه كه گفت شنيدم كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه مى فرمودند كه هر بنده كه مقدم دارد بر حج حاجتى از حاجات دنيوى را البته خواهند ديد كه حاجيان برگشته اند سرها تراشيده پيش از آن كه حاجت او بر آورده شود و تراشيدن سر از علامات حج بوده است چون در آن زمان اكثر با موى سر مى بودند و نمى تراشيدند سر را مگر در حج يا عمره و بتدريج بر طرف شد و اشاره به اين معنى دارد قول حق سبحانه و تعالى كه« لَقَدْ صَدَقَ اللّهُ الخ»يعنى قسم بذات مقدسم كه حق سبحانه و تعالى خواب رسولش را درست كرد و البته داخل مسجد الحرام خواهيد شد ايمن سرها تراشيده و تقصير كرده و خوف نخواهيد داشت،و آيه در فتح حديبيّه نازل شد و حضرت پيشتر از آن كه بيرون آيد در واقعه ديده بودند كه آن حضرت با اصحاب داخل مسجد الحرام خواهند شد سر تراشيده و تقصير كرده.و چون در حديبيه ممنوع شدند از دخول مسجد الحرام عمر گفت كه تو گفتى كه ما داخل خواهيم شد و نشديم حق سبحانه و تعالى از جهة تصديق حضرت اين آيه را فرستاد و فايده نكرد و حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه من نگفتم كه امسال خواهيم رفت و سال ديگر داخل شدند.و اكثر علماء را اعتقاد آنست كه خواب آن حضرت در سال آينده واقع شد،و گمان بنده آنست كه حضرت واقعه حجة الوداع را ديده بودند زيرا كه آيه بحسب ظاهر دلالت مى كند بر آن كه حلق و تقصير كرده داخل مسجد الحرام شوند و آن در سال آخر واقع شد كه حج كردند ايمن و خوفى نداشتند و بعد از حلق و تقصير منى داخل

ص: 79

مسجد الحرام شدند و ظاهر است كه رؤيا هر چند ديرتر ظاهر شود اعتبارش بيشتر است چون ديرتر را ديده است چنانكه حضرت يوسف خواب ديد كه آفتاب و ماه و يازده ستاره او را سجده كردند و بعد از بيست سال و بروايتى چهل سال واقع شد هم چنان كه در آيه بعد از اين كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه رسولش را بر همه عالميان غالب خواهد گردانيد،و در احاديث بسيار وارد شده است از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم كه اين غلبه در زمان حضرت صاحب الامر خواهد بود.

حاصل آن كه بخارى احاديث بسيار نقل كرده است كه عمر اين شبهه را بر حضرت عرض كرد و از حضرت جواب شنيد و اكتفا نكرد باز به ابو بكر گفت و جواب شنيد و فايده نكرد،و در اصل صلح نيز اظهار نفاق خود كرد كه اگر پيغمبرى چرا اين قدر دناءت بر خود مى گذارى و از عمر بدتر علماى ايشانند كه اينها را مى بينند و على رغم شيعه تاويلات مى كنند و على رغم شيعه بجهنم مى روند

ص: 80

باب دفع الحجّ إلى من يخرج فيها

اگر بخاطر مرض نتواند حج به جا آورد

6-( روى الحلبيّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: ان كان موسرا حال بينه و بين الحجّ مرض اوامر يعذره اللّه فيه فانّ عليه ان يحجّ عنه من ماله صرورة لا مال له).

اين بابى است در دادن اجرت حج به كسى كه از جهة او حج كند يا از جهة خود كند.

به هيجده سند صحيح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر شخصى مال داشته باشد و مانعى از رفتن داشته باشد مانند بيمارى يا مانعى كه به آن حق سبحانه و تعالى او را معذور دارد مثل دشمنى كه قصد كشتن او داشته باشد و ظن ضرر داشته باشد بلكه خوف ضرر كافى است پس به درستى كه بر اوست كه از مال خود شخصى را بحج فرستد كه حج نكرده باشد تا به سعادت حج فايز شود و نايب مالى نداشته باشد كه حج خودش را تواند كرد،و ظاهر عليه وجوبست پس اگر در ايام صحت تقصير كرده باشد به آن كه بر او واجب شده باشد ظاهرا از او مجزى باشد و اگر استطاعت مالى او را وقتى حاصل نبوده باشد ظاهرا دغدغه در اجزا نباشد،و در هر دو صورت احوط آنست كه اگر در حال حيات مانع زايل شود مرتبه ديگر بكند و اگر نكند بعد از وفات از او قضا كنند احتياطا

ص: 81

1,6-( و روى عبد اللّه بن سنان عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: انّ امير المؤمنين صلوات اللّه عليه امر شيخا كبيرا لم يحجّ قطّ و لم يطق الحجّ لكبره ان يجهّز رجلا يحجّ عنه).

و به بيست و پنج سند صحيح منقولست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه امر فرمودند مرد پير بسيار پيرى را كه هرگز حج نكرده بود و از جهة پيرى سوار نمى توانست شد يا به سبب فربه بودن بسيار حج نكرده بود كه آن مرد تهيه شخصى بكند و به نيابت خود بفرستد كه از جهة او حج كند.و همين مضمون به سى سند صحيح از محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر و از معاوية بن عمار از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست و از غير ايشان به اسانيد كالصحيح نيز وارد شده است از آن حضرت صلوات اللّه عليه

6-( و: سال معاوية بن عمّار ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن رجل حجّ عن غيره أ يجزيه ذلك من حجّة الاسلام قال نعم).

به سى و دو سند صحيح منقول است از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه حج كند به نيابت غيرى آيا مجزيست او را اين حج از حجة الاسلام او فرمودند كه بلى.اين عبارت دو احتمال دارد اظهر آنست كه مجزى باشد از حجة الاسلام نايب چنانكه از اين باب احاديث واقع شده است كه مجزى است از حجة الاسلام او تا چيزى به همرساند يعنى ثواب حجة الاسلام دارد.

و لهذا در احاديث صحيحه وارد شده است كه از جهة نيابت نو حاجى را بگيرند تا او را ثواب حجة الاسلام باشد،و احتمال ديگر آن كه راوى توهم كرده باشد كه چون منوب تقصير كرده است مشغول الذمه باشد و فايده

ص: 82

نداشته باشد نيابت از جهة او و حضرت فرموده باشند كه فايده دارد و ميت بريء الذمه مى شود و بر اين مضمون نيز احاديث بسيار وارد شده است و هر دو احتمال موافق واقع است ممكن است كه هر دو مراد حضرت باشد على سبيل البدلية و از اين باب نيز بسيار وارد شده است كه اعم اراده فرموده اند و اللّه تعالى يعلم

6-( و روى علىّ بن ابى حمزة عن ابى بصير عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: لو انّ رجلا معسرا أحجّه رجل كانت له حجّة فان ايسر بعد ذلك كان عليه الحجّ و كذلك النّاصب و اذا عرف فعليه الحجّ و ان كان قد حجّ).

و منقولست در موثق كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر پريشان را شخصى به نيابت خود بحج بفرستد او را ثواب حجة الاسلام هست و اگر بعد از آن چيزى به همرساند واجب است كه حجة الاسلام را به جا آورد و هم چنين كسانى كه عداوت اهل بيت داشته باشند و در حال عداوت حج كرده باشند چون عارف شوند مرتبه ديگر حج به جا مى آورند.و ظاهرا اعاده وقتى مى كند كه حج تمتع بر ايشان واجب باشد و افراد يا قرآن كرده باشند چنانكه داب ايشان است،و ممكن است كه مرا از اول حج بذل باشد و اعاده مستحب باشد و هم چنين ناصب اگر حج اسلام كرده اعاده مستحب باشد.ظاهرا مراد از ناصب جميع سنّيانند كه ديگرى را بر على بن ابى طالب صلوات اللّه عليه مقدم مى دارند و خواهد آمد

اگر چند نفر را به حج بفرستد

10-( و روى سعيد بن عبد اللّه عن موسى بن الحسن عن ابى علىّ احمد بن محمّد بن مطهّر قال: كتبت إلى ابى محمّد صلوات اللّه عليه انّي دفعت إلى ستّة انفس مائة دينار و خمسين دينارا ليحجّوا بها فرجعوا و لم

ص: 83

يشخص بعضهم و اتانى بعض و ذكر انّه قد أنفق بعض الدّنانير و بقيت بقيّة و انّه يردّ علىّ ما بقى و انّي قدرمت مطالبة من لم يأتنى بما دفعت اليه فكتب صلوات اللّه عليه لا تعرّض لمن لم ياتك و لا تاخذ ممّن اتاك شيئا ممّا ياتيك به و الاجر فقد وقع على اللّه عزّ و جلّ).

و به اسانيد صحيحه منقولست از ابو على ممدوح كه گفت عريضه نوشتم به خدمت امام حسن عسكرى صلوات اللّه عليه كه من صد و پنجاه دينار طلا به شش نفر دادم كه حج كنند و من مثاب باشم چون برگشتند ظاهر شد كه بعضى نرفته بودند و بعضى كه رفته بودند بعضى از اشرفيها را خرج كرده بودند و بعضى كه زياده آمده است آوردند كه بمن دهند و من در خاطر دارم كه از آنها كه نرفته اند آن چه داده ام بازگيرم امر شما چيست؟حضرت فرمودند در جواب عريضه كه از آنهايى كه نرفته اند متعرض ايشان مشو و مطلب،و از اينها كه آورده اند مگير و مزد تو بر حق سبحانه و تعالى است امّا آنها كه آورده اند نمى بايد گرفت چون حجّ كرده اند و زيادتى از ايشان است و أمّا آنهايى كه نياورده اند شايد عذرى داشته باشند و ظاهر آنست كه زر را داده است كه ايشان.از جهة خود حج كنند ممكن است كه در اين سال يا سال ديگر بكنند و ممكن است كه دزد از ايشان برده باشد و بر تقديرى كه جايز باشد گرفتن:مستحب است كه نگيرند

اگر نايب معذور شود

8-( و روى البزنطىّ عن ابى الحسن صلوات اللّه عليه قال: سألته عن رجل اخذ حجّة من رجل فقطع عليه الطّريق فاعطاه رجل آخر حجّة اخرى أ يجوز له ذلك فقال جايز له ذلك محسوب للاوّل و الاخر و ما كان يسعه غير الّذى فعل اذا وجد من يعطيه الحجّة).

و به چهار سند صحيح و ده حسن كالصحيح منقولست از احمد بن

ص: 84

محمد كه از حضرت امام ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليه سؤال كردم از شخصى كه حجّه بگيرد از شخصى و راهزنان او را برهنه كنند و هر چه داشته باشد ببرند و نتواند رفت پس شخصى ديگر حجّۀ به او دهد آيا جايز است كه بگيرد يا از اوّل نيز مجزى خواهد بود حضرت فرمودند كه جايز است او را گرفتن حجّۀ ديگر و از جهة اوّلين و دويمين هر دو مجزى است بلكه اگر كسى ديگر به او حجه دهد واجبست كه چنين كند تا از جهة هر دو حج كند،و اين حديث محمولست بر آن چه سابقا گذشت كه غرض اولين اين باشد كه اجير حج از جهة خود بگيرد و او را ثواب باشد،و اگر از جهة اولين بعنوان حجة الاسلام باشد كه خود نتواند رفت يا قضا از ميت باشد حمل بر اين مى كنيم كه حجّۀ ديگر بگيرد كه غرض ثانى اين باشد كه حج بفعل آيد و او را ثواب باشد يا آن كه بر تقدير وجوب سال ديگر حج كند و طى مسافت از هر دو باشد اما اگر اجير شود كه از جهة دو ميت است حجة الاسلام به جا آورد در يك سال جايز نيست به اتفاق علما و باخبارى كه خواهد آمد

6-( و روى جميل بن درّاج عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى رجل ليس له مال حجّ عن رجل او احجّه غيره ثمّ اصاب مالا هل عليه الحجّ فقال يجزئ عنهما).

و در صحيح از جميل منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در شخصى كه او را مالى نباشد كه حج بر او واجب باشد،و به نيابت كسى حج رود يا كسى به او بذل كند مالى كه بحج رود يا او را با خود ببرد بحج و بعد از آن مالى به همرساند آيا مرتبه ديگر واجبست كه بحج رود حضرت فرمودند كه آن چه كرده است از هر دو مجزيست.و ممكن است كه

ص: 85

مراد اين حج باشد كه چون اول او را همراهى كرده است از ثانى نيز بهره داشته باشد يا حجى كه از ديگرى كرده است مراد اين باشد كه او زر داده باشد كه در ثواب شريك باشد و اظهر آنست كه جواب مسأله دويم را فرموده باشند و اوّل را بظهور گذاشته باشند يا آن كه پيشتر جواب داده باشند

6-( و: قيل لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه الرّجل ياخذ الحجّة من الرّجل فيموت فلا يترك شيئا فقال اجزات عن الميّت و ان كانت له عند اللّه حجّة اثبتت لصاحبه).

اين مضمون در حسن كالصحيح و موثق و قوى منقول است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردند كه هر گاه شخصى حجۀ بگيرد از شخصى و بميرد و چيزى نگذارد حضرت فرمودند كه مجزيست از آن ميّت به تفضّل الهى،و اگر نايب را نزد حق تعالى حجى باشد از جهة منوب مقرر مى شود و ثوابش را به او مى دهند و محمولست بر آن كه منوب چيزى ديگر نداشته باشد يا وصى يا وارث تقصير نكرده باشند يا حج نيابت سنّت باشد و اين بيشتر مى بوده است و بسيار نادر بوده است كه كسى حج نكرده باشد و استبعادى ندارد كه حج كرده نايب را به منوب عنه دهند كه نايب به سبب آن حج از عذاب الهى خلاص شود و ثوابش را به منوب عنه دهند كه او نيز از عذاب الهى خلاص شود.

حج از ميت

6-( و: سال سعيد بن عبد اللّه الاعرج ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الصّرورة أ يحجّ عن الميّت فقال نعم اذا لم تجد الصّرورة بما يحجّ به و ان كان له مال فليس له ذلك حتى يحجّ من ماله و هو يجزئ عن الميّت كان له مال او لم يكن له مال).

و منقولست در صحيح از بزنطى از كرام موثق از سعيد ثقه كه گفت

ص: 86

سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و به همين معنى به اسانيد صحيحه منقولست از سعيد بن ابى خلف كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از نو حاجى كه پيشتر از جهت خود حجّ نكرده باشد آيا به نيابت ميّت حج مى تواند كرد حضرت فرمودند كه بلى هر گاه پيشتر نداشته باشد قدرى از آن مال كه به آن حج تواند كرد،و اگر پيشتر آن مقدار مال داشته باشد كه حج تواند كرد و نكرده باشد و حج در ذمه اش قرار گرفته باشد نمى تواند نايب شدن و مجزى نيست از او تا حج نكند از مال خود اگر چه بعنوان گدائى و سقايى باشد.

و ظاهرا اين حديث آنست كه اگر حال مالى داشته باشد نايب نمى تواند شد و بر هر حالى مجزيست از ميّت خواه مالى داشته باشد يا نداشته باشد امّا اثم است كه اول حج خود را نكرده است،و ظاهر اين حديث اينست امر به شىء نهى از ضد او نيست،و اكثر علما مى گويند كه حج او باطل است و اين مسأله نه از باب امر به شىء است كه نهى از ضد باشد بلكه از قبيل نهى در عبادتست كه مستلزم فساد است نزد اكثر محققين زيرا كه حضرت نهى فرمودند از حج از غير تا از جهة خود حج نكند،و تاويل كرده اند اين حديث را به آن كه و هو يجزى ضمير راجع است به جزء اول حديث و مراد اين است كه حج صروره صحيح است و از ميّت مجزى است خواه ميّت مال داشته پيشرو حج بر او واجب باشد و خواه نداشته باشد و حج مستحب باشد و رفع توهم جمعى فرموده اند كه مى گويند حج نو حاجى صحيح نيست يا رفع توهم كرده باشند كه بر تقدير كه بر هيچ يك واجب نبوده باشد حج نيابت ديگرى صحيح است و هر چند ميّت بر او حجة الاسلام واجب نباشد حق سبحانه و تعالى در نامه عمل او بلكه در نامه عمل نايب نيز

ص: 87

مى نويسد كه حجة الاسلام كرده است و ثواب حجة الاسلام را به ايشان مى دهند اگر مستطيع نشود و بعد از استطاعت مرتبه ديگر بحج مى رود و ثواب دو حجة الاسلام دارد يكى استحقاقى و ديگرى تفضلى چنانكه احاديث صحيحه بر اين مضمون وارد است

اگر نايب از مكان ديگر حركت كند

6-( و روى الحسن بن محبوب عن علىّ بن رئاب عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى رجل اعطى رجلا حجّة يحجّ بها عنه من الكوفة فحجّ بها عنه من البصرة قال لا باس اذا قضى جميع مناسكه فقد تمّ حجّه).

و به چهار ده سند صحيح و بسيارى از حسن و موثق كالصحيح منقولست از حسن از على از حريز بن عبد اللّه چنانكه در كافى و در تهذيب است و ظاهرا از قلم نساخ افتاده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در شخصى كه حجۀ بدهد به شخصى كه به نيابت او از كوفه بحج رود و او از راه بصره بحج رود حضرت فرمودند كه باكى نيست هر گاه جميع مناسك را به جا آورده باشد حجش تمامست چون مقصود بالذّات حجّست و برائت ذمّه است و ظاهر حديث آنست كه از اجرت چيزى را پس نمى گيرد و كم نمى كند.

و جمعى گفته اند كه مستحق اجرت نيست،و جمعى گفته اند كه اگر خرج راه كوفه بيشتر باشد و مطلوب شرعى نيز باشد در تعيين راه چنانكه در مثال مذكور كه هميشه خرج راه كوفه بيشتر بوده است چنانكه خواهد آمد و مزيّت و زيادتى بر همه راهها دارد كه زيارت ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم نيز دست بهم مى دهد هر چند در عقد اجارت شرط زيارت نكرده باشد و ليكن سبب قبول حج مى شود و ظاهر آنست كه شرط رفتن از كوفه به اعتبار اين كمالات است تفاوت را به نسبت اجرت كم مى كنند و اگر داده اند از

ص: 88

او پس مى گيرند و خالى از قوت نيست كه مجموع اجر ترا پس گيرند و لا اقل تفاوت را و احوط و اولى آنست كه مستاجر پس نگيرد و اجير تمام را پس دهد و بر تقدير پس گرفتن آيا صرف وجوه بر مى كنند اگر وصيت بحج كرده باشد يا حجى ديگر مى گيرند يا به وارث مى دهند و وسط اولى است و اللّه تعالى يعلم

اگر در نوع حج مخالفت كند

5,6-( و روى ابن محبوب عن هشام بن سالم عن ابى بصير عن احدهما صلوات اللّه عليهما: فى رجل اعطى رجلا دراهم يحجّ بها عنه حجّة مفردة يجوز له ان يتمتّع له بالعمرة إلى الحجّ قال نعم انّما خالفه إلى الفضل و الخير).

و به اسانيد صحيحه و حسنه سابقه منقول است از يكى از دو معصوم صلوات اللّه عليهما در شخصى كه به شخصى شاهى چند بدهد كه به نيابت او حج افراد به جا آورد آيا جايز است كه احرام بگيرد به عمره كه تمتع يابد بعد از آن تا حج يعنى اگر حج تمتع به جا آورد خوبست حضرت فرمودند كه بلى مخالفت او كرده است به چيزى كه افضل و بهتر است و ظاهر آنست كه حج مستحبى باشد كه نايب فرستاده باشد از دور مانند كوفه كه هر سه نوع جايز باشد و نايب بهتر را در اختيار كرده باشد.

و كالصحيح از حريز نيز منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه به همين مضمون،و كالصحيح وارد است كه مخالفت منوب عنه نكند و آن در صورتى است كه از اهل مكه و حوالى آن بوده باشد و حج افراد يا قرآن بر ايشان واجب باشد با تقيّه كرده باشند

نيابت از ناصب

6-( و: قال وهب بن عبد ربّه للصّادق صلوات اللّه عليه أ يحجّ الرّجل عن النّاصب فقال لا قلت فان كان ابى فقال ان كان اباك فحجّ عنه).

و منقول است از وهب ثقه كه كتاب او از اصولست و ظاهر است كه

ص: 89

صدوق از اصل او برداشته است يا از كتاب حسن بن محبوب و كلينى در حسن كالصحيح و شيخ در صحيح از او روايت كرده اند كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آيا كسى به نيابت ناصبى حج مى تواند كرد حضرت فرمودند كه نه عرض نمودم كه اگر پدرم باشد مى توانم كرد حضرت فرمودند كه اگر پدرت باشد پس به نيابت او حج كن.

و كالصحيح از على بن مهزيار منقولست كه گفت نوشتم به خدمت حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه يا حضرت امام على نقى سلام اللّه عليه كه اگر كسى به نيابت ناصبى حج كند گناه دارد و آيا ناصبى از آن منتفع مى شود يا نه حضرت نوشتند كه به نيابت او حج نمى توان كرد و ناصبى را با خود بحج نمى توان برد.و ناصبى را اطلاق مى كنند بر كسى كه اظهار كند عداوت اهل بيت را و بر جميع مخالفان

6- و روى: انّ الصّادق صلوات اللّه عليه اعطى رجلا ثلثين دينارا فقال له حجّ عن اسماعيل و افعل و افعل و لك تسع و له واحدة

كلينى روايت كرده است در قوى از عبد اللّه بن سنان و طريق صدوق به او صحيح است كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه به شخصى سى مثقال طلا دادند و او را اجير ساختند كه به نيابت فرزندش اسماعيل كه فوت شده بود حج كند تطوّعا حج تمتّع و يك يك از مناسك را به او مى فرمودند از اول احرام به عمره تا آخر حج كه فلان كار خواهى كرد و فلان كار خواهى كرد تا آن كه شرط كردند بر او هروله وادى محسّر را كه مستحب است همه را بر او شرط فرمودند بعد از آن فرمودند كه هر گاه حج باين عنوان از جهة او به جا آورى ثواب يك حج در نامه عمل او مى نويسند كه زر داده است و ثواب

ص: 90

نه حج در نامه عمل تو مى نويسند از جهة تعبى كه مى كشى و اين ده به اعتبار آنست كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه« مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها ».

اگر به نيابت دو نفر حج به جا آورد

6-( و روى ابان بن عثمان عن يحيى الازرق عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: من يحجّ عن انسان اشتركا حتّى اذا قضى طواف الفريضة انقطعت الشّركة فما كان بعد ذلك من عمل كان لذلك الحاجّ).

و در موثق كالصحيح منقول است از يحيى بن عبد الرحمن كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه به نيابت كسى حج كند هر دو در ثواب شريكند تا وقتى كه طواف واجب را به جا آورد شركت بر طرف مى شود.و دور نيست كه به سبب اين باشد كه عمده افعال حج زيارت خانه است و پيشتر گذشت كه وقوف عرفات و مشعر و منى مقدمه حجّند و سعى،و طواف نسا فى الحقيقه از جهة حلال شدن بقيه محرّماتست بر او مثل صيد و نساء و بوى خوش بر احتمالى كه خواهد آمد

6-( و قال صلوات اللّه عليه: فى رجل اعطى رجلا مالا يحجّ عنه فحجّ عن نفسه فقال هى عن صاحب المال).

و منقولست در صحيح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند در شخصى كه مالى به شخصى دهد كه به نيابت آن شخص حج كند و او از جهة خود حج كند حضرت فرمودند كه آن از صاحب مال است.و مشهور آنست كه از هيچ يك مجزى نيست به اعتبار احاديث نيّت چون از آن كه مى بايست نيّت نكرده است و از خود كه نمى بايست نيّت كرده است،و ممكن است كه مراد حج سنّتى باشد و حق سبحانه و تعالى ثواب آن را به صاحب مال دهد و اگر چه نايب را مرتبه ديگر حج بايد كرد چون مشغول

ص: 91

الذمه است بحج نيابت و اللّه تعالى يعلم

نيابت كردن زن

(و لا باس ان تحجّ المرأة عن المرأة و المرأة عن الرّجل و الرّجل عن المرأة و الرّجل عن الرّجل و لا باس ان يحجّ الصّرورة عن الصّرورة و الصّرورة عن غير الصّرورة و غير الصّرورة عن الصّرورة)

و باكى نيست در حج نيابت كه زن بدل از زن حج كند و زن بدل از مرد حج كند و مرد بدل از زن حج كند و مرد بدل از مرد حج كند و باكى نيست كه نو حاجى بدل از نو حاجى حج كند و نو حاجى بدل از حاجى كند و حاجى بدل از نو حاجى حج كند.بلكه احاديث صحيحه دلالت مى كند بر آن كه نو حاجى بهتر است كه او نيز باين سعادت فايز شود و آن چه پيش عوام مشهور است آنست كه حاجى بهتر است از نو حاجى به اعتبار آن كه كسى كه پيشتر حج كرده است مسايل و جاها را خوب مى داند و مى شناسد و چنين نيست بلكه مى بايد كه عالم باشد به مسائل حج خصوصا هر گاه خواهند كه حج واجب را به جا آورند بدل از زنده يا مرده و شناختن مواضع افعال حج اظهر من الشمس است و بهر جا كه مى رسد جمعى كثير هستند كه مى گويند كه اين كجاست و دغدغه در حج كرده ها بسيار است چون غالب اوقات عارف به مسايل نيستند و مرتبه اول كه خود را اجير كردند واجبست كه مسايل حج و نماز بلكه روزه را نيز بدانند و از آن جمله قرائت حمد و تسبيحات و تلبيه را ياد گيرند بلكه شكّيات حجرا بدانند و چون سعى نمى كنند غالبا حج اول باطل است و مشغول الذمّه آن حجّند و ديگر كه خود را اجير مى سازند اجاره باطل است و ضامن حج اول و زرهاى ما بعدند و احاديث بر جواز آن چه مذكور شد بسيار است،و در بعضى اخبار وارد است كه زن نيابت مى تواند كرد هر گاه عالم باشد و مؤمن،بسيار زنى كه اعلم

ص: 92

باشد از مرد.

و در صحيح از رفاعه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه زن حج مى تواند كرد بدل از برادر و خواهر و پدر و پسر خود.

و در حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه مرد بدل از زن و زن بدل از مرد حج مى توانند كرد.

و در دو حديث قوى وارد شده است كه زن نو حاجى سزاوار نيست كه حج به نيابت كند از زن يا مرد:محمول است بر غالب اوقات كه زنان مسائل خود را كمتر مى دانند يا به اعتبار آن كه هر چند زنان از خانه بيرون نروند تا ضرور شود بهتر است خصوصا در اين اوقات كه دغدغه مى شود كه حج واجب خود را نتوانند كرد و بايد كه نايب بگيرند مگر آن كه شوهر يا محارم ايشان همراه باشند

حج از مال زكات

6-( و روى حريز عن محمّد بن مسلم قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الصّرورة أ يحجّ من مال الزّكاة قال نعم).

و به پنجاه و دو سند صحيح منقولست از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه حج نكرده باشد زكات مى تواند گرفت كه بحج رود فرمودند كه بلى و احاديث صحيحه گذشت بر اين مضمون در كتاب زكات

6-( و روى عن معاوية بن عمّار قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه الرّجل يخرج فى تجارة إلى مكّة او يكون له ابل فيكريها حجّته ناقصة ام تامّة قال لا بل حجّته تامّة).

به پانزده سند صحيح از معاويه كه گفت عرض نمودم به حضرت امام

ص: 93

جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه از جهة تجارت به مكه معظمه رود يا شتر خود را به كرايه دهد و به مكه رود آيا حجش ناتمامست يا تمامست حضرت فرمودند كه ناتمام نيست بلكه تمامست.غرض راوى اين است كه چون حج از اعظم عبادات بدنى است مشروط است به نيت قربت به اتفاق علما و هر گاه قصد تجارت يا اجاره داشته باشد خالص نخواهد بود پس ناقص خواهد بود كه جزو نيّت را ندارد يا كامل نيست به اعتبار آن كه با نيت قربت ضم كرده است تجارت را پس للّه نخواهد بود و ظاهرا مراد حضرت آنست كه اين نيّت منافات ندارد با نيت قربت چون ممكن است كه غرض تجارت بالعرض باشد و مقصود بالذات حج باشد و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه آدمى بصير است بر نفس خود حال خود را خوب مى داند كه كدام مقصود بالذّات است يا آن كه ممكن است كه غرض از تجارت نيز رضاى الهى باشد به آن كه نفقه خود و عيال واجب النّفقه خود را تحصيل نمايد تا محتاج خلق نباشد و رو سياه دارين نگردد و يا از جهة توسعه بر عيال كسب نكند يا از جهة فقرا و مساكين و از جهة حج كردن هر سال و جهاد كردن و ساير واجبات و مندوبات ماليه.و پيش گذشت در اين باب اخبارى چند و مع هذا حج عبارت است از افعالى چند كه مى بايد آنها را بقصد قربت واقع سازد پس ممكن است كه كلّ راه را بقصد باطل طى كند و چون به مكه معظمه يا ميقات رسد افعال حج را واقع سازد.

چنانكه در حسن كالصحيح منقولست از معاوية بن عمار كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه بسيار است كه شخصى غرضش از سفر آنست كه از عراق به يمن رود با به بلاد غير آن و به مكه رسد و به بيند كه مردمان متوجّه حجّند او نيز با ايشان متوجّه حج شود و

ص: 94

حج كند آيا اين حج از حج اسلام مجزيست؟فرمودند كه بلى و خواهد آمد و مثل حديث متن نيز منقولست در موثق از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه نيت تجارت و كرايه دادن شتر ضرر ندارد و اگر هر دو مقصود باشد يعنى در اصل رفتن بلكه اگر رفتن بقصد حرام باشد و نماز را تمام كند حجش صحيح است و بر تقديرى كه مقدمه حج كه رفتن است واجب باشد منافات ندارد كه بقصد باطل بفعل آورد چون اصل رفتن عبادت نيست و واجباتى كه عبادت نباشند نيت در آنها شرط نيست مثل ازاله نجاست كه اگر كسى ازاله نجاست را از آب مغصوب واقع سازد و شخصى را جبر كند كه جامه نجس او را پاك كند و در برابر او آب كشد در آن جامه نماز مى تواند كرد و اما ممكن است كه همه به نيت عبادت شوند كه همه را بقصد قربت واقع سازد لهذا نيّتى كه از شارع بما رسيده است در حج از اول گرفتن احرام است كه اول افعال حجّست وارد شده است و شكى نيست در آن كه رفتن بحج به قصدهاى باطل بد است چنانكه گذشت و كالصحيح وارد است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه عنقريبست كه زمانى بيايد كه حج پادشاهان از جهة تفرّج و تماشا باشد و حج توانگران از جهة تجارت باشد و حج درويشان از جهة گدائى باشد

ص: 95

باب حجّ الجمّال و الاجير

6-( روى عن معاوية بن عمّار قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه حجّة الجمّال تامّة ام ناقصة قال تامّة قلت حجّة الاجير تامّة ام ناقصة قال تامّة).

اين بابى است در بيان آن كه شتربان و جمعى كه خود را به اجاره مى دهند كه حج كنند يا نوكر مى شوند كه خدمت كنند صحيح است يا نه چون مقصود بالذّات ايشان حج نيست.

به سيزده سند صحيح منقولست از ابن عمّار كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آيا حج شتربان يا ساربان تمام است يعنى ممكن كه تمام باشد و ساربان بودن مانع هست از صحت يا ناقص است كه باطل است هر گاه قصد ايشان كرايه باشد و قصد قربت نباشد يا منضم باشد و خالص نباشد؟حضرت فرمودند كه تمام است.يعنى كرايه سبب نقص حج نيست به تفصيلى كه در حديث سابق مذكور شد،عرض نمودم كه حج اجير كه خود را به اجاره داده باشد كه در راه نوكرى كند و خدمات را واقع سازد و ما زاد و راحله او را بدهيم،يا اجيرى كه خود را به اجاره مى دهد كه به نيابت ميت يا حى بحج مى رود آيا تمامست يا ناقص چون غرضش مال است نه رضاى الهى حضرت فرمودند كه تمام است و ممكن

ص: 96

است كه غرضش از اجير شدن رضاى حق سبحانه و تعالى باشد كه به سعادت دارين فايز شوند.

حاصل آنست كه هر گاه اجير شدن فى نفسه منافات نداشته باشد با اخلاص كافى است و اين معنى ندارد كه حج ايشان البته تمام باشد بلكه حج اكثر علما و فضلا تمام نيست چون شرايط حج تمامى بسيار است و اكثر ايشان نمى دانند مكارى و نوكر چه دانند

ص: 97

باب الرّجل يموت و عليه حجّة الاسلام

و حجّة فى نذر عليه

5-( روى الحسن بن محبوب عن علىّ بن رئاب عن ضريس الكناسيّ قال: سالت ابا جعفر صلوات اللّه عليه عن رجل عليه حجّة الاسلام نذر نذرا فى شكر ليحجّنّ به رجلا إلى مكّة فمات الّذى نذر قبل ان يحجّ حجّة الاسلام و من قبل ان يفى بنذره الّذى نذر قال ان كان ترك مالا يحجّ عنه حجّة الاسلام من جميع المال و اخرج من ثلثه ما يحجّ به رجلا لنذره و قد وفى بالنّذر و ان لم يكن ترك مالا الاّ بقدر ما يحجّ به حجّة الاسلام حجّ عنه بما ترك و يحجّ عنه وليّه حجّة النّذر انّما هو مثل دين عليه).

اين بابى است در بيان حال شخصى كه بميرد و بر او واجب شده باشد حجة الاسلام و حج نذر به پنج سند صحيح و شش حسن و موثق كالصحيح منقول است از ضريس كه ساكن بود در محله كناسه از كوفه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه از شخصى كه حجّة الاسلام بر او واجب شده باشد و حجى را نذر كرده باشد به شكرانه نعمتى كه اگر حق سبحانه و تعالى اين نعمت را كرامت كند شخصى را به مكه فرستم كه حج كند و اين شخص بميرد پيش از آن كه حجة الاسلام را به جا آورد و پيش از آن كه وفا كند به نذرى كه كرده است؟حضرت فرمودند كه اگر مالى گذاشته باشد

ص: 98

حجة الاسلام را از اصل مال بيرون مى كنند و حج نذر را از ثلث مال او بيرون مى كنند و وفا بنذر خود كرده است به گذاشتن مال و وصيت كردن و اگر آن مقدار نگذاشته باشد كه هر دو را بيرون توان كرد بلكه يكى را بيرون توان كرد حجة الاسلام را بيرون مى كنند از آن چه گذاشته است و وارث يا پسر بزرگتر به نيابت ميّت حج نذر را مى كنند زيرا كه بمنزله دين است كه در ذمه اوست.

و اشهر ميان علما آنست كه هر واجب مالى را از اصل مال بيرون مى كنند و اگر مال نگذاشته باشد بر ولى واجب نيست پس قضاى ولى بر سبيل استحبابست على المشهور و ممكن است كه اخراج نذر از ثلث از جهة آن باشد كه چون مشغول الذمّه بحج واجب بوده است نذر صحيح نباشد و چون بلفظ در آورده است سنّت باشد و وجه آن گفته اند كه مى بايد كه متعلق نذر راجح باشد كه اقلا آن فعل مستحب باشد تا نذر منعقد شود، و چون مشغول الذمّه:حج مستحب نمى تواند كرد پس نذر منعقد نشود

ص: 99

باب ما جاء فى الحجّ قبل المعرفة

6-( روى عمر بن اذينة قال: كتبت إلى ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه أسأله عن رجل حجّ و لا يدرى و لا يعرف هذا الامر ثمّ منّ اللّه عليه بمعرفته و الدّينونة به أ عليه حجّة الاسلام قال قد قضى فريضة اللّه و الحجّ احبّ إليّ).

منقولست در صحيح به يك سند و آن چه قدوة المتأخرين و زين الزاهدين مولانا احمد اردبيلى ذكر كرده است كه چون صدوق بهر يك از رجال اين سند طريق دارد بحسب ضرب قريب به بيست هزار سند صحيح و سى هزار سند حسن كالصحيح دارد و بسند آينده صحيحه صحيحة الفضلا دويست و پنجاه هزار سند مى شود كه صد هزار صحيح و صد و پنجاه هزار حسن كالصحيح مى شود كه همه سند صدوقست،و آن چه شيخ طوسى عليه الرحمة سند دارد از غير سند صدوق در همين حديث اضعاف مضاعفه سند صدوقست،و آن چه اين ضعيف سند دارد اضعاف مضاعفه ريگ بيابانها و قطرات باران و برگ درختان و ستارگان آسمانست و شكى نيست در صحت آن چه آن زين العارفين فرموده اند،و ليكن آن چه بنده ذكر مى كنم از اعداد مختلفه اسناديست كه صدوق دارد و اگر همين حديث را شيخ نيز ذكر كرده باشد اسانيدى كه شيخ را هست از طريق صدوق ذكر مى كنم.

مجملا ابن اذينه ذكر كرده است كه نوشتم عريضه به خدمت حضرت

ص: 100

امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و سؤال كردم از شخصى كه عارف به امامت ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم نبوده باشد پس حق سبحانه و تعالى انعام فرمايد بر او به آن كه او را هدايت فرمايد به راه حق و متديّن شود بدين حق و شيعه اثنى عشرى شود آيا بر او واجبست كه حجة الاسلام را اعاده كند حضرت فرمودند كه بتحقيق كه واجب الهى را به جا آورده است و اگر مرتبه ديگر حج كند محبوبتر است نزد من.

و به بيست و چهار سند صحيح منقولست از بريد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه حج كرده باشد تا به آخر آن چه مذكور شد،و بعد از آن گفت بريد در اين روايت و ابن اذينه بعد از روايت متن كه باز عرض نمودم از شخصى كه ناصبى باشد و عداوت اهل بيت داشته باشد امّا متديّن و صالح باشد موافق مذهب باطلش و حج كرده باشد و حق سبحانه و تعالى بر او انعام كرده باشد و هدايت كرده باشد او را و شيعه اثنى عشرى شده باشد حجة الاسلام را قضا مى كند؟حضرت فرمودند كه اگر قضا كند محبوبتر است نزد من.

و صدوق در صحيح و كلينى در حسن كالصحيح روايت كرده اند از زراره و بكير و فضيل و فضل و محمد بن مسلم و بريد از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما كه از ايشان پرسيدند كه هر گاه شخصى مذهب باطلى داشته باشد مانند خوارج و مرجئه و عثمانيه و قدريه و حق سبحانه و تعالى او را هدايت كند و شيعه شود آيا اعاده مى كند نمازها و روزها و زكاة و حج را فرمودند كه هيچ يك را اعاده نمى كند بغير از زكات چون زكات را مى بايد به شيعه اثنى عشرى دهد و نداده است.بدان كه شكى نيست كه ايمان شرط است در صحت همه عبادات

ص: 101

به اخبار متواتره و اجماع شيعه پس جميع عباداتى كه كرده اند باطل است و ليكن چنانكه حق سبحانه و تعالى مقرر فرموده است كه چون كافر مسلمان شود اسلام محو مى كند هر چرا پيشتر كرده است و ساقط مى سازد قضاى عباداتى كه در ذمه كفّار قرار گرفته است و هم چنين اين كفار را تفضل فرموده است كه چون شيعه شوند هر چند عبادات سابقه ايشان باطل بوده باشد قضا نمى بايد كرد و بعضى دغدغه كرده اند كه اگر حج تمتع نكرده باشد و يا طواف نساء نكرده باشد لازمست كه حجرا قضا كند و اگر حج تمتع كرده باشد و طواف نسا نكرده باشد خود قضا كند طواف نسا را يا نايبى بفرستد تا زنان بر او حلال شوند.و چنين نيست زيرا كه احاديث صحيحه متكثره وارد شده است كه قضا نمى كند و احرام ايشان صحيح نبود تا طواف بايد كرد اما مستحب است اعاده حج چنانكه در اين روايات مذكور است و چند حديثى كه وارد شده است كه اعاده كند محمولست بر استحباب بى دغدغه

5-( و روى عن ابى عبد اللّه الخراسانى عن ابى جعفر الثّانى صلوات اللّه عليه قال: قلت له انّي حججت و انا مخالف و حججت حجّتى هذه و قد منّ اللّه علىّ بمعرفتكم و علمت انّ الّذى كنت عليه كان باطلا فما ترى فى حجّتى قال اجعل هذه حجّة الاسلام و تلك نافلة).

و منقولست از ابى عبد اللّه خراسانى و ظاهرا فتح بن يزيد جرجانى است و استراباد از خراسانست،و شيخ و نجاشى ذكر كرده اند او صاحب مسايل است و از مسايل او در معرفة اللّه ظاهر مى شود كه فاضل بوده است و ظاهر مى شود كه او به خدمت حضرت امام رضا و امام محمد تقى و امام على نقى رسيده است و كتابش معتمد طايفه است و شيخ طريق صدوق را بكتاب نقل كرده است از محمد بن الحسن از مختار بن بلال يا بلال بن مختار از فتح

ص: 102

پس كالصحيح از او منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه كه سابقا كه حج كردم سنى بودم بنا بر اين بحج آمده ام و حق سبحانه و تعالى را منّت بر من است كه عارف شدم بحق شما و امامت شما و دانستم كه مذهب سابقم باطل بود چه مى فرماييد در اين حج حضرت فرمودند كه اين حجرا حجة الاسلام كن و بقصد حجة الاسلام به جا آور و حج سابق را را نافله كن و ظاهر مى شود كه بنا بر حج سابق گذاشتن به اعتبار رخصت بود پس مى تواند كه قصد حجة الاسلام كند اين حج را موافق واقع.

و اول كه باطل بود مى توانست كه آن را حجة الاسلام كند بحسب رخصت چرا نتواند كه حج تطوع كند چنانكه گذشت در اعاده نماز به جماعت.

و كالصحيح از على بن مهزيار منقولست كه ابراهيم همدانى عريضه نوشت به خدمت حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه كه من بر خلاف حق بودم و حج اسلام را بعنوان حج تمتع كرده ام حضرت فرمودند كه حجّت را اعاده كن و ظاهرش استحباب است،و محتمل است كه چون به اعتقاد سابقش حج تمتع صحيح نبوده است واجب باشد كه اعاده كند.

و در صحيح از بزنطى منقولست از على از ابو بصير كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه اگر شخصى پريشان باشد و شخصى او را بحج برد ثواب حج اسلام را دارد و چون مال بهم رساند بر اوست كه مرتبه ديگر حج كند،و هم چنين است ناصبى هر گاه عارف شود حج مى كند اگر چه پيشتر حج كرده باشد و اين محمولست بر استحباب و اما جزو اول اين حديث و موثقه كالصحيحه ابو العباس كه مثل اين است كه اگر برادران او را بحج برند مجزيست از حجة الاسلام و اگر

ص: 103

چيزى به همرساند حج كند اكثر حمل بر استحباب كرده اند و ممكن است كه اعاده به سبب اين باشد كه شرايط بذل متحقق نشده باشد به آن كه خود به راه افتاده باشد بى آن كه كسى او را برده باشد و هر شب در خانه برادرى چيزى مى خورده باشد و كسى او را سوار كرده باشد در چنين صورت اعاده لازمست و در اين مسأله شكى نيست كه استطاعت زاد و راحله و نفقه عيال تا وقت برگشتن شرط است در وجوب حج اسلام و اگر بدون استطاعت حج كند بعد از استطاعت اعاده واجبست و در بذل همه اينها ضرور است كه اگر نشود باز حج مى بايد كرد در وقت استطاعت

ص: 104

باب ما جاء فى حجّ المجتاز

6-( روى عن معاوية بن عمّار قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه الرّجل يمرّ مجتازا يريد اليمن او غيرها من البلدان و طريقه بمكّة فيدرك النّاس و هم يخرجون إلى الحجّ فيخرج معهم إلى المشاهد يجزئه ذلك عن حجّة الاسلام قال نعم).

اين بابى است در بيان حج راه گذرى كه بقصد حج نرفته باشد به چهار ده سند صحيح منقولست از معاويه كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى اراده حج نداشته باشد بلكه اراده يمن يا شهرهاى ديگر داشته باشد و راهش از مكه معظمه باشد و وقتى برسد كه مردمان بحج رفته باشند يا روند يعنى به جانب عرفات از جهة حج و با ايشان حج كند آيا اين حجش از حج اسلام مجزيست فرمودند كه بلى و تفصيل اين معنى اندكى پيشتر گذشت

ص: 105

باب حجّ المملوك و المملوكة

6-( روى حريز عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: كلّما اصاب العبد المحرم فى احرامه فهو على السّيّد اذا اذن له فى الاحرام).

بابى است در بيان حج غلام و كنيز كه حج ايشان صحيح است با اذن مولى و ليكن از حجة الاسلام مجزى نيست از صدوق و شيخ به شصت و چهار سند صحيح و از كلينى در حسن كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كفاره كه بر بنده محرم لازم شود به سبب محرّماتى كه از بنده صادر شود بر سيّد است هر گاه آقا او را رخصت داده باشد كه محرم شود.

و به اسانيد صحيحه منقولست از عبد الرحمن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه از بنده كه صيدى را شكار كند آيا كفاره اش بر آقاست حضرت فرمودند كه بر مولاى او چيزى نيست.و حمل مى توان كرد بر آن كه چون بنده چيزى نمى دارد و كفاره بر او لازم شود بر مولا لازم نيست كه كفّاره او را بدهد بلكه مولى مى بايد كه كفاره او را بدهد يا بگويد كه روزه بگيرد و بهتر آنست كه مولى كفاره او را بدهد.و به بيست و چهار سند صحيح منقولست از عبد اللّه بن سنان كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از محرمى كه غلامش محرم نباشد و صيدى را شكار كند و مولى او را امر به شكار نكرده باشد حضرت

ص: 106

فرمودند كه بر مولاى او چيزى نيست و كفاره بر غلام نيز نيست چون محرم نيست مگر آن كه در حرم باشد روزه خواهد گرفت

7-( و روى الحسن بن محبوب عن الفضل بن يسار قال: سالت ابا الحسن صلوات اللّه عليه فقلت يكون عندى الجوارى و انا بمكّة فامر هنّ ان يعقدن بالحجّ يوم التّروية فاخرج بهنّ فيشهدن المناسك او اخلّفهنّ بمكّة قال فقال ان خرجت بهنّ فهو افضل و ان خلّفتهنّ عند ثقة فلا باس و ليس على المملوك حجّ و لا عمرة حتّى يعتق).

در موثق كالصحيح منقولست از فضل كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه و عرض نمودم كه كنيزان با خود مى برم به مكه معظّمه آيا ايشان را امر كنم كه در روز هشتم ذى حجه احرام بحج بگيرند با من و ايشان را ببرم تا حج به جا آورند يا ايشان را در مكه بگذارم؟ حضرت فرمودند كه اگر ايشان را با خود ببرى افضل است و اگر ايشان را نزد ثقه معتمدى بگذارى باكى نيست.و گذاشتن نزد ثقه از جهة آنست كه عرض اين كسند مبادا نزد كسى بگذارى كه زنا كنند يا بگريزند يا منكر شوند و فى الحقيقه اين شرط مؤيد استحباب بردنست چون ثقه معتمد بسيار نادر است كه بحج نرود پس فرمودند كه بر بنده حج و عمره واجب نيست تا آزاد نشوند و اگر با خود برد ايشان را قصد خواهند كرد

6-( و روى مسمع بن عبد الملك عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال:

لو انّ عبدا حجّ عشر حجج كانت عليه حجّة الاسلام اذا استطاع إلى ذلك سبيلا).

چون صدوق از كتاب مسمع برداشته است و او ثقه است حكم به صحت كرده است پس ضعف سند تا به او ضرر ندارد و او گفت كه از

ص: 107

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر بنده ده حج بكند چون مستطيع شود به آن كه آزاد شود و زاد و راحله و غير آن داشته باشد كه در استطاعت مى بايد:حجة الاسلام بر او واجب مى شود و آن ده حج معنى نيست از حج اسلام

6-( و فى رواية النّضر عن عبد اللّه بن سنان عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: انّ المملوك ان حجّ و هو مملوك اجزاه اذا مات قبل ان يعتق و ان اعتق فعليه الحجّ).

و به بيست و پنج سند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر بنده در حالت بندگى حج كند مجزيست او را اگر بميرد پيش از آزادى و ثواب حج اسلام در نامه عملش نوشته مى شود، و اگر آزاد شود بر اوست كه مرتبه ديگر حج اسلام به جا آورد بعد از استطاعت و به دوازده سند صحيح منقولست از على بن جعفر كه گفت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه بنده حج كرده باشد در بندگى و آزاد شود بر او واجبست حج اسلام بعد از استطاعت و بر اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است

7-( و روى عن اسحاق بن عمّار قال: سالت ابا ابراهيم صلوات اللّه عليه عن امّ الولد تكون للرّجل قد احجّها أ يجوز ذلك عنها من حجّة الاسلام قال لا قلت لها اجر فى حجّتها قال نعم).

و به اسانيد صحيحه منقولست از اسحاق كه مشتركست ميان موثق و ثقه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از ام ولدى كه شخصى با خود داشته باشد و او را بفرمايد كه حج كند آيا اين حج از حجة الاسلام او مجزى است حضرت فرمودند كه نه عرض كردم كه او را

ص: 108

ثوابى هست در حجى كه كرده است فرمودند كه بلى.

و در موثق كالصحيح وارد است از حكم صيرفى كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه شنيدم كه مى فرمودند كه هر بنده كه مولاى او حج فرمايد حج اسلام به جا آورده است يعنى تا آزاد شدن و يا مردن يا آن كه آزاد شده باشد و آزاد كننده او را و بحج برده باشند و اطلاق عبد بر او به اعتبار سابق است و اين احتمال اظهر است و اللّه تعالى يعلم

ص: 109

باب ما يجزى عن المعتق عشيّة عرفة من حجّة الاسلام

6-( روى الحسن بن محبوب عن شهاب عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى رجل اعتق عشيّة عرفة عبدا له قال يجزى عن العبد حجّة الاسلام و يكتب للسّيّد اجران ثواب العتق و ثواب الحجّ).

اين بابى است در بيان مجزى بودن بنده مؤمن كه در عصر روز عرفه تا شام آزاد شود و هر چه پيشتر بهتر كه آن حج از حج اسلام مجزيست چون عمده حج موقفين است و آن چه ركن است از هر يك مسمّى است.

به اسانيد صحيحه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در شخصى كه در عصر روز عرفه خود را آزاد كند حضرت فرمودند كه مجزى است از بنده حج اسلام و مى نويسند از جهة آقا ثواب آزادى او را و ثواب حجى كه بنده كرده است بى آن كه از ثواب او چيزى كم شود،و چون بلفظ عشيه وارد شده است تا نصف شبرا نيز عشيه گويند و موافق است با حديث آينده به آن كه وقوف مشعر را نيز اگر دريابد كافى خواهد بود.و جمعى شرط كرده اند استطاعت سابق و لا حقرا و بعضى لا حق را و بعضى تفصيل داده اند كه استطاعت شرط است اگر بازگشت داشته باشد به آن كه زن يا فرزند و امثال اينها در شهر آقا داشته باشد استطاعت رجوع به آن شهر شرط است و الاّ فلا و چون روايات مطلق است مطلق گذاشتن آن اولى است

6-( و روى عن معاوية بن عمّار قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه

ص: 110

مملوك اعتق يوم عرفة قال اذا ادرك احد الموقفين فقد ادرك الحجّ).

و به چهار ده سند صحيح منقولست از معاويه كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه بنده در روز عرفه آزاد شود حضرت فرمودند كه هر گاه دريابد يكى از وقوف عرفات را و مشعر را ادراك حج كرده است.و ظاهر است يكى از وقتهاى اختياريست،و دور نيست كه شامل اضطرارى نيز باشد و شامل هر وقتى باشد كه يكى از اختيارى يا اضطرارى احد موقفين را دريابد و چنان است كه حجرا دريافته است چون مدار بر عموم لفظ است نه بر خصوص سبب.

ص: 111

باب حجّ الصّبيان

عبادات اطفال

6-( روى زرارة عن احدهما صلوات اللّه عليهما قال: اذا حجّ الرّجل بابنه و هو صغير فانّه يامره ان يلبّى و يفرض الحجّ فان لم يحسن ان يلبّى لبّوا عنه و يطاف به و يصلّى عنه قلت ليس لهم ما يذبحون عنه قال يذبح عن الصّغار و يصوم الكبار و يتّقى عليه ما يتّقى على المحرم من الثّياب و الطّيب و ان قتل صيدا فعلى ابيه).

اين بابى است در كيفيت حج اطفال نابالغ بدان كه در نماز و روزه و ساير عبادات اطفال را به آن ها مى دارند تا عادت كنند و لازمست كه شعورى داشته باشند بخلاف حج كه اطفال شيرخواره را بحج مى توان داشت تا مشرف شوند و سبب توفيقات شود بعد از بلوغ و اگر مميز باشند حج ايشان تمرينى خواهد بود.

به اسانيد صحيحه و كالصحيحه منقولست از زراره كه يكى از صادقين صلوات اللّه عليهما فرمودند كه هر گاه شخصى طفل صغير خود را خواهد كه حجش بفرمايد امر مى كند او را به تلبيه و اگر نتواند گفتن تلقينش مى كند و حج را به نيت احرام و تلبيه بر او واجب مى گرداند پس اگر طفل نتواند گفت اوليا از جهة او تلبيه مى گويند يعنى پدر و جد پدرى هر چند بالا رود،و در كافى لبّى مفرد است يعنى پدرى كه او را آورده است بحج به نيابت او تلبيه مى گويد و او را طواف فرمايد و بدل او نماز طواف را بكند

ص: 112

عرض نمودم كه هر گاه چيزى نداشته باشد كه از جهة او و غير او بكند حضرت فرمودند كه از جهت اطفالى كه تميز نداشته باشند گوسفندى بكشند و از جهة مميزان نكشند و ايشان را بدارند كه روزه بدارند و پرهيز كنند بر طفل آن چه را محرم از آن اجتناب مى كند از جامه دوخته و بوى خوش و اگر شكارى را بكشد كفاره بر پدر اوست

ميقات بچه ها

6-( و روى عن ايّوب اخى اديم قال: سئل ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه من اين يجرّد الصّبيان فقال صلوات اللّه عليه كان ابى يجرّد هم من فخّ).

و به چهارده سند صحيح منقولست از ايّوب بن حرّ ثقه برادر أديم بن حر كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدند كه اطفال را از كجا برهنه مى بايد كرد و جامه احرامى مى بايد پوشانيد حضرت فرمودند كه پدرم اطفال را از چاه فخ و آن در يك فرسخى مكه است از راه مدينه مشرفه برهنه مى كردند و جامۀ احرامى مى پوشانيدند.و اكثر علما چنين يافته اند كه اطفال را از اينجا محرم مى سازند و بحسب ظاهر مخالفت دارد با احاديث ميقات و غير آن و ظاهر عبارت برهنه كردنست ممكن است كه احرام ايشان را از ميقات بگيرند و مخيط را در اينجا از ايشان بگيرند[بكنند خ ل]و اين احوط است و به دوازده سند صحيح منقولست از على بن جعفر از برادرش حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه به همين عبارت

6-( و روى عن يونس بن يعقوب عن ابيه قال: قلت لأبي عبد اللّه

ص: 113

صلوات اللّه عليه انّ معى صبية صغارا و انا اخاف عليهم البرد فمن اين يحرمون فقال ائت بهم العرج فليحرموا منها فانك اذا اتيت العرج وقعت فى تهامة ثمّ قال فان خفت عليهم فات بهم الجحفة).

و كالصحيح منقولست از يعقوب كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه اطفال ريزه را با خود آورده ام و ما مى ترسيم كه از سرما آزار يابند و بيمار شوند از كجا ايشان را احرام مى بايد بست حضرت فرمودند كه ايشان را به عرج بركه از اعمال فرعست سه چهار منزلى مدينه مشرفه است زيرا كه چون داخل آن مى شوى داخل تهامه شده كه از زمين مكه معظمه است از طرق مدينه مشرفه و مى بايد كه احرام از خارج آن بسته شود پس فرمودند كه اگر بر ايشان خوف داشته باشى تا جحفه ببر و آن سه منزلى است تخمينا و به يك منزلى اقربست به مكّه از عرج

6-( و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: انظروا من كان معكم من الصّبيان فقدّموه إلى الجحفة او إلى بطن مرّ و يصنع بهم ما يصنع بالمحرم و يطاف بهم و يرمى عنهم و من لا يجد الهدى منهم فليصم عنه وليّه).

به بيست و شش سند صحيح و يك حسن كالصحيح از كافى منقولست از معاويه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه مهلت دهيد و يا نظر شفقت به ايشان كنيد كه جفا نمى تواند كشيد اطفالى كه با شمايند تا جحفه از طرف مدينه مشرفه يا تا بطن مرّ و مرّ الظّهرانش نيز مى گويند و الحال مرّان مى گويند از طرف مدينه مشرفه و طرف عراق كه

ص: 114

يك منزلى مكّه معظمه است و آن چه با بلّغ مى كنيد با ايشان بكنيد از برهنه كردن از مخيط و سر را برهنه كردن و اجتناب فرمودن از بوى خوش و ساير محرّمات احرام و دوش كنيد ايشان را در طواف و سعى كه ايشان نيز كرده باشند و قصد ايشان نيز مى بايد كرد و بدل از ايشان رمى مى بايد كرد و هر كه از ايشان هدى نداشته باشد ولى بدل او روزه بگيرد

قربانى كردن براى بچه

4-( و: كان علىّ بن الحسين صلوات اللّه عليهما يضع السّكّين فى يد الصّبىّ ثمّ يقبض على يديه الرّجل فيذبح).

ظاهرا جزء خبر معاوية بن عمّار است چنانكه در كافى اين زيادتى هست كه حضرت سيد الساجدين صلوات اللّه عليه كارد را بدست كودك مى دادند و دست خود را بر بالاى دست كودك مى گذاشتند و مى كشتند و در اين نسخه الرّجل هست،و در كافى نيست و نمى بايد و ظاهرا سهو از نساخ شده باشد.

و به اسانيد صحيحه منقولست از عبد الرحمن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و در آن سال ما مجاور بوديم و روز هشتم مى خواستيم كه محرم شويم پس عرض كردم كه با ما كودكى هست با او چه كنيم حضرت فرمودند كه مادرش را بگو كه به نزد حميده خاصه حضرت و والده حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه رود و از او بپرسد كه او با اطفال خود چه مى كند پس نزد حميده فرستادم او را و از او سؤال كرده بود او گفته بود كه چون روز هشتم شود او را برهنه كنيد چنانكه با مردان بزرگ مى كنند به آن كه جامهاى دوخته را بكنند و دو احرامى بر او

ص: 115

بندند و او را غسل احرام بدهند و در عرفات و مشعرش برند پس چون روز عيد شود بدل از او رمى كنند و سرش را بتراشند و او را بر دور خانه بگردانند و هم چنين در صفا و مروه بگردانند و اگر حج تمتع باشد و ولى هدى نداشته باشد بدل از آن روزه مى گيرد

5,6-( و: ساله سماعة عن رجل امر غلمانه ان يتمتّعوا قال عليه ان يضحّي عنهم قلت فانّه اعطاهم دراهم فبعضهم ضحّى و بعضهم أمسك الدّراهم و صام قال قد أجزأ عنهم و هو بالخيار ان شاء تركها قال و لو انّه أمرهم فصاموا كان قد أجزأ عنهم).

و منقولست در موثق از سماعه كه گفت سؤال كردم از آن حضرت از شخصى كه امر كند غلامان خود را كه حج تمتع كنند حضرت فرمودند كه بر او لازم است كه هدى به ايشان دهد تا بكشند عرض كردم كه به ايشان دراهم داد كه گوسفند بخرند و بكشند بعضى قربانى كردند و بعضى زر را نگاه داشتند و روزه گرفتند حضرت فرمودند كه از ايشان روزه مجزيست و اگر همه را بدل از هدى مى فرمود كه روزه بگيرند از ايشان مجزى بود و از آخر حديث ظاهر شد كه امر به هدى بر سبيل استحبابست.

و در موثق كالصحيح و قوى كالصحيح على ابن ابى حمزه امر بذبح از ايشان شده است و بر سبيل استحباب مؤكد است و احوط آنست كه قربانى را ترك نكنند

حج كردن بچه مميز

6-( و روى صفوان عن اسحاق بن عمّار قال: سالت ابا الحسن صلوات اللّه عليه عن ابن عشر سنين يحجّ قال عليه حجّة الاسلام اذا احتلم و

ص: 116

كذلك الجارية عليها الحجّ اذا طمثت).

و در موثق كالصحيح از اسحاق منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از پسر ده ساله كه حج مى تواند كرد حضرت فرمودند كه در اين سن حج بكند،حجة الاسلام بر او واجب مى شود بعد از آن كه محتلم شود و هم چنين اگر دخترى پيش از بلوغ حج كرده باشد بعد از آن كه حايض شود و بالغ شود حجة الاسلام را مى كند هر گاه مستطيع باشد يا مستطيع شود

9-( و روى عن علىّ بن مهزيار عن محمّد بن الفضيل قال: سالت ابا جعفر الثّانى صلوات اللّه عليه عن الصّبىّ متى يحرم به قال اذا اثغر).

و كالصحيح منقولست از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه از كودك كه در چه وقت او را محرم مى توان كرد حضرت فرمودند كه وقتى كه دندان را بيندازد يا بعد از انداختن بيرون آورد.

و غالب آنست كه در سال هفتم مى اندازد پس حمل مى بايد كرد اين حديث را بر حج تمرينى كه افعال را خود به جا آورد نه حج تيمّنى كه آن بعد از ولادت نيز جايز است چنانكه گذشت در حديث عبد الرحمن حجاج.

و منقول است در صحيح از عبد اللّه سنان كه گفت شنيدم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه مى فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله بين الحرمين در سالى كه بحج وداع مى فرمودند به زنى رسيدند كه طفلى را بر دوش داشت عرض نمود كه يا رسول اللّه آيا اين را حج مى توان فرمود حضرت فرمودند كه بلى و ثوابش از تست يعنى ثواب

ص: 117

تقديرى و تفضلى يا ثواب داشتن او را بر حج

6-( و روى ابان عن الحكم قال سمعت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه يقول: الصّبىّ اذا حجّ به فقد قضى حجّة الاسلام حتّى يكبر و العبد اذا حجّ به فقد قضى حجّة الاسلام حتّى يعتق).

و در موثق كالصحيح منقولست از حكم بن حكيم صيرفى كه گفت شنيدم كه حضرت امام جعفر صادق مى فرمودند كه هر گاه كودكى را حج بفرمايند به جا آورده است حجة الاسلام خود را تا بزرگ شود و بالغ شود و مستطيع شود:حجة الاسلام خود را خواهد كرد و هم چنين هر گاه بنده در بندگى با آقا حج كند حجّة الاسلام بنده گيرا كرده است تا آزاد شود و مستطيع شود:حجة الاسلام آزادى را خواهد كرد

ص: 118

باب الرّجل يستدين و يحجّ و وجوب الحجّ

على من عليه الدّين

6-( روى عن يعقوب ابن شعيب قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن رجل يحجّ بدين و قد حجّ حجّة الاسلام قال نعم انّ اللّه تعالى سيقضي عنه إن شاء اللّه تعالى).

اين بابى است در احكام شخصى كه قرض كند و حج كند و در وجوب حج است بر كسى كه دين در ذمه اش باشد.

منقول است در حسن كالصحيح و در صحيح از يعقوب كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه قرض كند و حج كند و حجة الاسلام خود را كرده باشد آيا جايز است حضرت فرمودند كه به درستى كه حق سبحانه و تعالى به زودى قرض او را ادا خواهد كرد اگر خواهد و إن شاء اللّه تعالى تيمّنى و تبرّكى است و در وعده الهى استثنا نيست إن شاء اللّه.

7-( و روى عن عبد الملك بن عتبة قال: سالت ابا لحسن صلوات اللّه عليه عن الرّجل عليه دين يستقرض و يحجّ قال إن كان له وجه فى مال فلا باس).

ص: 119

و منقولست در موثق كالصحيح از عبد الملك كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از شخصى كه قرض داشته باشد آيا قرض مى تواند كرد كه حج كند حضرت فرمودند كه اگر او را وجه دين بوده باشد در مالى مثل ملك و كاروانسرا كه تواند فروخت كه قرض و دين را ادا كند باكى نيست.و اكثر علما حديث سابق را و امثال آن را حمل كرده اند بر اين حديث يا به آن كه شخصى كه قرض مى دهد مى داند كه وجه دين را ندارد و يا توكّل تمامى داشته باشد كه به تجربه عالم شده باشد به آن كه حق سبحانه و تعالى ادا مى فرمايد

7-( و روى موسى بن بكر عنه صلوات اللّه عليه قال: قلت له هل يستقرض الرّجل و يحجّ اذا كان خلف ظهره ما يؤدّى به عنه اذا حدث به حدث قال نعم).

و كالصحيح منقولست از موسى كه گفت عرض نمودم به حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه آيا قرض مى تواند كرد كه حج كند هر گاه وجه آن را داشته باشد كه اگر او را فوتى يا موتى دست دهد از آنجا ادا كنند فرمودند كه بلى

8-( و روى عن ابى همام قال: قلت للرّضا صلوات اللّه عليه الرّجل يكون عليه الدّين و يحضره الشّيء أ يقضي دينه او يحجّ قال يقضى ببعض و يحجّ ببعض قلت فانّه لا يكون الاّ بقدر نفقة الحجّ قال يقضى سنة و يحجّ سنة قلت اعطى المال من ناحية السّلطان قال لا باس عليكم).

و به اسانيد صحيحه منقولست از اسماعيل كه گفت عرض نمودم

ص: 120

به حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى دينى در ذمّه او باشد و زرى به او رسد آيا قرضش را ادا كند يا بحج رود حضرت فرمودند كه بعضى را در دين صرف نمايد و بعضى را در حج عرض نمودم كه آن زر بقدر نفقه حج است حضرت فرمودند كه يك سال را صرف دين كند و يك سال را صرف حج كند عرض نمودم كه آن مال بمن مى رسد يا به آن شخص مى رسد از جانب پادشاه جور حضرت فرمودند كه بر شما باكى نيست يعنى چون مال اخراج است ما تجويز نموده ايم كه شيعيان بخورند و تجويز نفرموده اند كه سنيّان بخورند

6-( و: سال رجل ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه فقال له انّي رجل ذو دين فاتديّن و احجّ نعم هو اقضى للدّين).

و كالصحيح منقولست كه شخصى از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كرد كه من قرض دارم آيا ديگر قرض مى توانم كرد كه بحج روم فرمودند كه حج از همه چيز تاثيرش در قضاى دين بيشتر است.

و در حديث كالصحيح ديگر منقول است كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه من قرض دارم و گاه هست كه حق سبحانه و تعالى زرى مى رساند اگر اين زر را به قرض داران دهم چيزى نمى ماند بمن كه به آن معاش كنم آيا بحج بروم يا ميان قرض خواهان به نسبت ديون ايشان منقسم سازم حضرت فرمودند كه بحج رو و دعا كن تا حق سبحانه و تعالى دين ترا ادا كند.

بدان كه در كافى:صحيح معاوية بن وهب را از بسيار كس چنين نقل كرده

ص: 121

است و شيخ بنحو متن روايت كرده است به همين سند و ظاهرا يك حديث در كافى از ميان افتاده باشد و آن چه مذكور شد حديث آينده است و صدوق به همين ترتيب از كافى برداشته است باين نحو كه حديث حسن بن زياد را بسند معاوية بن وهب روايت كرده است و متن حديث معاوية بن وهب را انداخته است با سند حديث حسن بن زياد و ممكن است كه از ناسخ كافى افتاده باشد و اللّه تعالى يعلم

6-( و روى ابن محبوب عن ابان عن الحسن بن زياد العطّار قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه يكون علىّ الدّين فيقع فى يدى الدّراهم فان وزعتها بينهم لم يقع شيئا أ فأحجّ او أوزّعها بين الغرّام قال حجّ بها و ادع اللّه عزّ و جلّ ان يقضى عنك دينك).

و در موثق كالصحيح منقول است از حسن كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه قرض دارم و زرى بدست من آيد اگر در ميانه غرماء حصه مى كنم بهر يك قليلى مى رسد آيا بحج روم يا حصه كنم در ميان قرض خواهان حضرت فرمودند كه آن زر را صرف حج كن و دعا كن در آنجا كه حق سبحانه و تعالى قرضت را مؤدّى سازد.و حمل اين اخبار به نحويست كه سابقا مذكور شد و اللّه تعالى يعلم.

ص: 122

باب ما جاء فى المرأة يمنعها زوجها

من حجّة الاسلام او حجّة تطوّع

اين بابى است در اخبارى كه وارد شده است در زنى كه شوهرش او را منع كند از حج اسلام يا حج سنّت:كه از حج اسلام منع نمى تواند كرد و از حجّ سنّت منع مى تواند كرد،و حج اسلام حجى است كه حق سبحانه و تعالى مستطيع را به آن خوانده است و بر ايشان واجب گردانيده،و باقى حجهاى واجب بنده آنها را بر خود واجب مى گرداند مثل نذر و عهد و يمين و خود را به اجاره دادن و حج خود را به جماع فاسد كردن كه چون بنده اينها را واقع سازد حق سبحانه و تعالى حجرا واجب مى گرداند بخلاف حج كه هر كه مسلمانست و مستطيع حق سبحانه و تعالى آن حجرا واجب گردانيده است بر او

5-( و روى ابان عن زرارة عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال: سألته عن امرأة لها زوج و صرورة و لا ياذن لها فى الحجّ قال تحجّ و ان لم ياذن لها).

و منقولست در موثق كالصحيح زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه از زنى كه او را شوهرى باشد و زن حج نكرده باشد و حج بر او واجبست و شوهرش رخصت نمى دهد زن را حضرت فرمودند كه بحج مى تواند رفت اگر چه شوهرش او را رخصت ندهد

ص: 123

6-( و فى رواية عبد الرّحمن بن ابى عبد اللّه عن الصّادق صلوات اللّه عليه قال: تحجّ و ان رغم انفه).

در روايت صحيح از عبد الرحمن منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه زن خواهد حجة الاسلام خود را به جا آورد برود حج بكند اگر چه بينى شوهرش بر خاك ماليده شود يعنى چون جمع شده است حقّ حق سبحانه و تعالى و حق شوهرش حق الهى مقدم است و رضاى شوهر در اينجا در كار نيست بلكه واجبست كه مخالفت شوهر كند.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه از زنى كه حج نكرده باشد و شوهر داشته باشد و او را رخصت ندهد كه بحج رود و شوهرش به سفرى رود مى تواند كه بحج رود بى رخصت شوهر حضرت فرمودند كه در حج اسلام زن را اطاعت شوهر در كار نيست بلكه مخالفت شوهر مى كند و اطاعت حق سبحانه و تعالى به جا مى آورد،و به همين مضمونست موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه

7-( و روى اسحاق بن عمّار عن ابى ابراهيم صلوات اللّه عليه قال: سألته عن المرأة الموسرة قد حجّت حجّة الاسلام فتقول لزوجها احجّنى مرّة اخرى أ له ان يمنعها قال نعم يقول لها حقّى عليك اعظم من حقّك علىّ فى ذا).

و در موثق كالصحيح منقولست از اسحاق كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از زنى كه مالدار باشد و حجة

ص: 124

الاسلام خود را كرده باشد و به شوهرش گويد كه مرتبه ديگر مرا بحج بر آيا بر شوهرش منع او مى تواند كرد كه بگويد مرو حضرت فرمودند كه بلى به او مى گويد كه حق سبحانه و تعالى حق مرا بر تو عظيمتر گردانيده است از حق تو بر من در اين حج يعنى در حجة الاسلام واجب بود كه من اطاعت كنم و ممانعت نكنم اما در حج سنت بر تو واجبست كه اطاعت من كنى و بى رخصت من بحج نروى و من ترا رخصت نمى دهم و غرض حضرت از اين گفتگو آنست كه تا ممكن باشد با ايشان به زبان خوش سخن گفتن بهتر است

ص: 125

باب حجّ المرأة مع غير محرم او ولىّ

6-( روى عن معاوية بن عمّار قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن المرأة تخرج إلى مكّة بغير ولىّ فقال لا بأس تخرج مع قوم ثقات).

اين بابى است در آن كه زن مى تواند بحج رفتن هر گاه محرم مثل پدر و جد و شوهر با او نباشند به چهار ده سند صحيح منقولست از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صلوات اللّه عليه از زنى كه به مكه معظمه رود و با او نباشد ولى مثل شوهر و پدر و جد حضرت فرمودند كه باكى نيست هر گاه جمعى از صلحاء معتمدين همراه باشند كه به سبب همراهى ايشان عرض او محفوظ باشد و مراد از ثقه معنى لغويست پس اگر همراهان سنيان باشند و محل اعتماد باشند يا فسّاق باشند كه اگر در ماليات حق مردمان را برند اما هرگز نظر بزن مردمان نكنند بد نيست اگر چه احوط آنست كه شيعه اثنى عشرى باشد و عادل و ضابط باشند و ايشان دفع فساق و فجار از او توانند كرد

6-( و فى رواية هشام عن سليمان بن خالد عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى المرأة تريد الحجّ و ليس معها محرم هل يصلح لها الحجّ فقال نعم اذا كانت مأمونة).

و در روايت هشام بن سالم به سيزده سند صحيح و در حسن كالصحيح منقولست از سليمان ثقه از حضرت صادق صلوات اللّه عليه در زنى كه

ص: 126

خواهد بحج رود و محرمى نداشته باشد آيا جايز است كه بحج رود بى محرم حضرت فرمودند كه بلى هر گاه ايمن باشند از او به آن كه صالحه باشد بى رخصت شوهر حج واجب مى تواند كرد و يا آن كه خاطر جمع باشند از بضع او يعنى چنان نباشد كه خوف رفتن عرض باشد كه اگر اين خوف باشد بعنوان ظن حج ساقط است اگر محرمى بهم نرسد اگر چه باين نحو باشد كه از مال خود ببرد اگر داشته باشد و داخل استطاعت است مثلا اگر زنى را ناچار باشد كه ده كس با او باشند از خويشان و آن مقدار زر داشته باشد كه ايشان را با خود ببرد واجبست كه ايشان را با خود ببرد و خرج ايشان را بكشد.

و به اسانيد صحيحه منقول است از عبد الرحمن بن حجاج كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه از زنى كه حج بكند بى محرمى حضرت فرمودند كه هر گاه مامونه باشد و قدرت نداشته باشد بر محرم باكى نيست.

و به دوازده سند صحيح منقولست از معاوية بن عمار كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم از زنى كه بى محرم بحج رود فرمودند كه باكى نيست پس سزاوار نيست زن را كه بحج نرود ايشان را نمى رسد كه منع كنند او را از حج اسلام اگر چه زوج باشد يا در مطلق حج ديگران را.

6-( و روى البزنطىّ عن صفوان الجمّال قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه قد عرفتنى بعملى و تاتينى المرأة اعرفها باسلامها و حبّها إيّاكم و ولايتها لكم ليس لها محرم قال اذا جاءت المرأة المسلمة فاحملها فانّ المؤمن محرم المؤمنة ثمّ تلا هذه الآية« وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ ).

به شانزده سند صحيح منقول است از صفوان كه گفت عرض نمودم

ص: 127

به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه شما مى دانيد كه كار من چيست يعنى شتر به كرايه مى دهم و گاه هست كه به نزد من مى آيد زنى كه من مى شناسم كه مسلمانست و دوست دار شماست و شيعه شماست و محرمى ندارد كه او را بر شتر سوار كند و به زير آورد شتر به او كرايه بدهم حضرت فرمودند كه هر گاه زن شيعه بيايد به او كرايه بده يا او را مى توانى كه بر شتر سوار كنى و به زير آورى به درستى كه مؤمن محرمست بر مؤمنه بعد از آن اين آيه را خواندند كه مردان و زنان شيعه بعضى از ايشان ولايت دارند بر بعضى يعنى زن شيعه بمنزله خواهر و مادر و فرزند يكديگرند در امثال اينها.و مراد از مؤمن در اينجا ظاهرا عادلست يعنى امثال تو مردمان عادل ضبط مى كنى خود را كه بقصد لذت او را بر ندارى چنانكه مادر و خواهر خود را بر مى دارى و اگر نظرت برو و موى او افتد مكرر نظر نمى كنى قصور ندارد.

و به دوازده سند حسن از ابو بصير منقولست قريب باين از آن حضرت صلوات اللّه عليه،و در حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه زن حرّه متوجّه مكه معظمه مى تواند شد با ثقات يعنى عدول ضابط يا جمعى كه اعتماد بر ايشان باشد اگر چه بد مذهب باشند

ص: 128

باب حجّ المرأة فى العدّة

5,6-( روى العلا عن محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللّه عليهما: قال المطلّقة تحجّ فى عدّتها).

اين بابى است در حج زن در عده حق سبحانه و تعالى فرموده است كه زنان مطلقه رجعيّه را از يورتهاى ايشان بيرون مكنيد و ايشان نيز از آن يورتى كه در آنجا بوده باشند بيرون نروند و ليكن از جهة حج اسلام بيرون مى توانند رفت.

چنانكه منقولست به هفتاد و هفت سند صحيح كه يكى از صادقين صلوات اللّه عليهما فرمودند كه مطلقه در عده اش بحج مى تواند رفت.و محمولست بر عده رجعيّه چنانكه خواهد آمد مفصّلا در ابواب طلاق

6-( و روى ابن بكير عن زرارة قال: سالت أبا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن المرأة الّتي يتوفّى عنها زوجها أ يحجّ فى عدّتها فقال نعم).

و منقولست به سيزده سند موثق كالصحيح از زرارة كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه اگر زنى شوهرش بميرد آيا در عده وفات بحج مى تواند رفت حضرت فرمودند كه بلى چون عده باين است و در عده باين بيرون مى تواند رفت

ص: 129

باب الحاجّ يموت فى الطّريق

5-( روى علىّ بن رئاب عن ضريس عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه: فى رجل خرج حاجّا حجّة الاسلام فمات فى الطّريق فقال ان مات فى الحرم فقد اجزات عنه حجّة الاسلام و ان كان مات دون الحرم فليقض عنه وليّه حجّة الاسلام).

اين بابى است در حكم آن كه اگر حاجى در راه بميرد چه بايد كرد به اسانيد متكثره صحيحه و حسنه كالصحيح منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه در شخصى كه بقصد حجة الاسلام بيرون رود و در راه بميرد حضرت فرمودند كه اگر در حرم داخل شده باشد و بميرد مجزيست از حجة الاسلام او و اگر داخل حرم نشده باشد و بميرد مى بايد كه وارث او قضا كند از جهة او حجّة الاسلام را و اين در صورتيست كه پيشتر حج در ذمه اش قرار گرفته باشد و مقدار اجرت حج ميقاتى از او مانده باشد و الا بر سبيل استحباب خواهد بود

5-( و روى علىّ بن رئاب عن بريد العجلىّ قال: سالت ابا جعفر صلوات اللّه عليه عن رجل خرج حاجا و معه جمل له و نفقة و زاد فمات فى الطّريق قال ان كان صرورة ثمّ مات فى الحرم فقد اجزات عنه حجّة الاسلام و ان كان مات و هو صرورة قبل ان يحرم جعل جمله و زاده و نفقته و ما معه فى حجّة الاسلام و ان فضل من ذلك شىء فهو

ص: 130

للورثة ان لم يكن عليه دين قلت أ رأيت ان كانت الحجّة تطوّعا ثمّ مات فى الطّريق قبل ان يحرم لمن يكون جمله و نفقته و ما معه قال يكون جميع ما معه و ما ترك للورثة الاّ ان يكون عليه دين فيقضى عنه او يكون اوصى بوصيّة فينفذ ذلك لمن اوصى له و يجعل ذلك من ثلثه).

و به نوزده سند صحيح و چهار حسن كالصحيح منقولست از بريد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه از شخصى كه بيرون رود بحج و شترى و نفقه و توشه راهى داشته باشد و در راه بميرد چه بايد كرد حضرت فرمودند كه اگر پيشتر حج واجب خود را نكرده باشد و نو حاجى باشد و داخل حرم شده بميرد اين حج مجزى است از حجة الاسلام او اگر چه پيشتر در ذمه اش قرار گرفته باشد و اگر بميرد پيش از آن كه داخل حرم شود و نو حاجى باشد و حج در ذمه اش قرار گرفته باشد يا اعم از آن كه قرار گرفته باشد يا نگرفته باشد چنانكه ظاهر لفظ است مى گردانند شتر و توشه و نفقه و هر چه با خود دارد در حجة الاسلام،يعنى از جهة او نايب مى گيرند اگر چه همه را بايد داد،و بعضى از آنجا كه مرده است يا اعم به آن كه در ميقات از جهة او مى گيرند،يا اگر از آنجا كه مرده است وفا كند از آنجا و الا پس به آن چه وفا كند تا ميقات و اگر چيزى زياد آيد به آن كه آن چه با خود دارد زياده از اجرت حج باشد آن زيادتى از ورثه است اگر دينى در ذمه اش نباشد.

عرض نمودم كه بفرماييد اگر اين حج سنّت باشد و در راه پيش از احرام بميرد يا پيش از دخول حرم آن چه با اوست از شتر و توشه و غير آن از كيست حضرت فرمودند كه هر چه گذشته است از ورثه است مگر آن كه دينى در ذمه اش باشد كه آن را اوّلا ادا مى كنند يا وصيتى كرده باشد صرف

ص: 131

وصاياى او مى كنند و از ثلث مال اخراج مى كنند هر گاه ورثه تنفيذ نكنند.

بدان كه اكثر علما عبارت اين حديث را و امثال اين را حمل كرده اند لفظ قبل آن يحرم را بمعنى احرام با آن كه در لغت احرم بمعنى دخل فى الحرم آمده است و اين شكسته به اين معنى حمل كردم تا موافق باشد با جزو اول حديث و با حديث ضريس،و غيره و ظاهرا غافل شده اند از آن كه احرام به اين معنى آمده است و على اى حال دخول در كار است در اجزاء از حجة الاسلام به نص اخبار صحيحه و بعضى به مفهوم حديث عمل نموده اند و احرام را كافى مى دانند و مفهوم معارضه نمى تواند كرد با منطوق به اتفاق اصوليين و عقلا،و اين حديث دلالت مى كند بر آن كه دين مقدمست بر وصيّت و وصيّت بر ميراث و بر آن كه وصيّت از ثلث مال است و در باب وصايا نيز خواهد آمد

ص: 132

باب ما يقضى عن الميّت من حجّة الاسلام اوصى او لم يوص

اگر ميت فقير باشد و حج بر عهده او باشد

6-( روى هارون بن حمزة الغنوىّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى رجل مات و لم يحجّ حجّة الاسلام و لم يترك الاّ قدر نفقة الحجّ و له ورثة قال هم احقّ بميراثه ان شاءوا اكلوا و ان شاءوا حجّوا عنه).

اين بابى است در بيان قضا حجّة الاسلام از كسى كه در ذمّه اش مستقر شده باشد و نكرده باشد و خواه وصيّت كرده باشد يا وصيّت نكرده باشد و در حديث سابق گذشت،و احاديث بر وجوب قضا متواتر است از طرفين.

منقولست در صحيح على المشهور و در حسن كالصحيح على الظّاهر از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در شخصى كه بميرد و حجة الاسلام را نكرده باشد و از او نمانده باشد مگر بقدر نفقه حج كه راحله نداشته باشد يا نفقه عيال نداشته باشد حضرت فرمودند كه چون استطاعت نداشته است و پيشتر نيز در ذمه او مستقر نشده است وارثان او احقّند به ميراث او اگر خواهند صرف خود مى كنند و اگر خواهند از جهة او حج يا استيجار حج مى كنند.

و منقولست در صحيح به دوازده سند از معاويه كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه بميرد حجة الاسلام را نكرده باشد و از او نمانده باشد مگر مقدار نفقه حج پس وارثان او سزاوارترند بمال او اگر

ص: 133

خواهند حج كنند و اگر خواهند صرف خود كنند.و تاويلش بنحو حديث سابق است چون احاديث متواتره وارد است بر وجوب استيجار.

مثل اول اين حديث صحيح كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند در شخصى كه وصيت كند از جهة او حج كنند فرمودند كه اگر حج نكرده باشد اجرت حجرا از اصل بيرون مى كنند زيرا كه بمنزله دين واجبست و اگر حجة الاسلام را كرده باشد از ثلث مال بيرون مى كنند.

و در صحيح ديگر به دوازده سند از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست به همين نحو،و به دوازده سند صحيح از حلبى از آن حضرت صلوات اللّه عليه نيز منقولست به همين عنوان و به دوازده سند صحيح ديگر منقولست از حلبى كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى قدرت بر حج داشته باشد و تاخير كند بى عذرى مشروع كه حق سبحانه و تعالى او را معذور دارد در آن عذر پس بتحقيق كه او ترك كرده است شريعتى از شرايع اسلام را و اگر مال داشته باشد و عذرى داشته باشد مانند مرض يا دشمنى كه خوف داشته باشد از او مى بايد كه بدل از خود بفرستد و بعد از آن فرمودند كه اگر بميرد از اصل مال او بيرون مى كنند اجرت حجرا.و اخبار بسيار بر اين مضامين در روضه مذكور است

6-( و روى عن حارث بيّاع الانماط: انّه سئل ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن رجل اوصى بحجّة فقال ان كان صرورة فهى من صلب ماله انّما هى دين عليه و ان كان قد حجّ فهى من الثّلث).

و مرويست از حارث فروشنده نمط و ظاهرا معرّب نمد باشد كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردند از شخصى كه وصيت كند از جهة او حج كنند حضرت فرمودند كه اگر حجة الاسلام را

ص: 134

نكرده باشد از اصل مال اخراج مى كنند حج اسلام را زيرا كه دينى است بر او و هر دينى از اصل است و اگر پيشتر حج كرده باشد يعنى حجة الاسلام را پس اين حجرا از ثلث اخراج مى كنند به آن كه اگر ثلث مالش آن مقدار هست كه حج ميقاتى بيرون كنند بيرون مى كنند و الا فلا مگر با اجازه ورثه وصيّت او را كه در آن صورت از اصل است و خواهد آمد احاديث بسيار در ابواب وصايا

6-( و روى عن الحارث بن المغيرة قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّ ابنتى أوصت بحجّة و لم تحجّ قال فحجّ عنها فانّها لك و لها قلت انّ امّى ماتت و لم تحجّ قال حجّ عنها فانّها لك و لها).

مرويست در حسن كالصحيح يا صحيح على الاظهر از حارث كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه دخترم وصيّت كرده است كه از جهة او حج كنند و او حج نكرده بود حضرت فرمودند كه از جهة او بكن كه از تو و او هر دو خواهد بود عرض كردم كه مادرم مرده است و حج نكرده است فرمودند كه از او حج بكن كه ثواب حج صحيحى از تو هست و حجى صحيح از مادرت.پس اگر در ذمه ايشان مستقر شده باشد حج اسلام واجب الاخر جست و الا بر سبيل استحبابست

اگر چند حق بر عهده ميت باشد

6-( و روى عن معاوية بن عمّار قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن امرأة أوصت بمال فى الصّدقة و الحجّ و العتق فقال ابدا بالحجّ فانّه مفروض فان بقى شىء فاجعله فى الصّدقة طائفة و فى العتق طائفة).

و به پانزده سند صحيح و اخبار بسيار كالصحيح منقولست از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از زنى كه وصيت كرده باشد كه مالى را صرف نمايند در تصدق و حج و آزادى بنده حضرت فرمودند كه ابتدا حج كن كه آن واجبست و اگر چيزى باقى ماند

ص: 135

بعضى را صرف تصدّق كن و بعضى را صرف آزادى بنده كند،و ظاهر اين حديث آنست كه ترتيب ذكرى دلالت بر ترتيب نمى كند مگر آن كه حضرت دانند كه غرضش ترتيب نبوده است يا مجموع را به يك عبارت گفته باشد و در اين باب اخبار بسيار وارد شده است و خواهد آمد در ابواب وصايا

6-( و روى عن بشير النّبّال قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّ والدتى توفّيت و لم تحجّ عنها قال يحجّ عنها رجل او امرأة قال قلت أيّهم احبّ إليك قال رجل احبّ إليّ).

و كالصحيح منقول است از بشير تير تراش ممدوح كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه والده ام فوت شده است و حج نكرده است حضرت فرمودند كه از جهة او حج كند مردى يا زنى گفت عرض نمودم كه كداميك از مردان يا زنان محبوبتر است نزد شما حضرت فرمودند كه مرد محبوبتر است نزد من و گذشت اخبار در اين معنى

5-( و روى عاصم بن حميد عن محمّد بن مسلم قال: سالت ابا جعفر صلوات اللّه عليه عن رجل مات و لم يحجّ حجّة الاسلام و لم يوص بها أ يقضى عنه قال نعم).

و به هيجده سند صحيح و دو سند حسن كالصحيح منقولست از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه از شخصى كه بميرد و حجة الاسلام بر او واجب شده باشد و نكرده باشد و وصيت نيز نكرده باشد بحج آيا از او قضا مى كنند يعنى واجبست يا جواز بمعنى اعم حضرت فرمودند كه بلى،و به همين مضمون به احاديث صحيحه منقولست از رفاعه از آن حضرت صلوات اللّه عليه.

و به اسانيد صحيحه منقولست از رفاعه كه گفت از آن حضرت صلوات

ص: 136

اللّه عليه سؤال كردم از مرد و زنى كه بميرند و حج اسلام را نكرده باشند آيا قضا مى كنند از ايشان حجة الاسلام را فرمودند كه بلى.

و به دوازده سند صحيح منقولست از معاوية بن عمار كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم از شخصى كه بميرد و حجة الاسلام را نكرده باشد و مالى گذاشته باشد فرمودند مى بايد كه از جهة او نايب گردانند نو حاجى را كه مال نداشته باشد و اخبار در اين معنى متواتر است

ص: 137

باب الرّجل يوصى بحجّة فيجعلها وصيّه فى نسمة

6-( روى ابن مسكان قال حدّثنى ابو سعيد عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: انّه سئل عن رجل اوصى بحجّة فجعلها وصيّة فى نسمة قال يغرمها وصيّه و يجعلها فى حجّة كما اوصى فانّ اللّه عزّ و جلّ يقول فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ ).

اين بابيست در حكم كسى كه وصيت كند كه از جهة او حجى اخراج كنند و وصى او بنده بخرد و آزاد كند.

و منقولست در صحيح از عبد اللّه كه گفت حديث كرد مرا پدرم ابو سعيد و مشتركست ميان ثقات و غير ثقات و بعيد نيست كه قماط ثقه باشد،و على اى حال ضرر ندارد چون صحيح است از عبد اللّه و او از اهل اجماعست و مع هذا موافق ظاهر آيه كريمه است كه گفت سؤال كردند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه وصيّت كند كه حجى از جهة او استيجار كنند و وصى بنده بخرد و آزاد كند حضرت فرمودند كه وصى غرامت مى كشد از مال خود مقدار آن زر را و استيجار حج مى كند چنانكه وصيّت كرده است به درستى كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه هر كه تغيير كند وصيّت را پس نيست گناه او مكرر بر كسانى كه تبديل مى نمايند.

و ظاهر حديث آنست كه بنده آزاد مى شود،و اكثر علما تفصيلى

ص: 138

داده اند كه اگر بنده را بعين همان مال خريده است آزاد نمى شود و مى تواند فروخت و اگر قيمتش نقصانى كند وصى ضامن است و اگر در ذمّه خريده باشد چنانكه الحال مدار بر اينست آزاد مى شود و غرامت كل را مى كشد،و عبارت حديث صريح نيست در آزادى،پس ممكن است عمل به اصول و قواعد نمودن چنانكه خواهد آمد و همين حديث با اخبار ديگر خواهد آمد در باب ضمان وصى در وصايا

ص: 139

باب الحجّ عن امّ الولد اذا ماتت

6-( روى ابن فضّال عن يونس بن يعقوب قال: ارسلت إلى ابى عبد اللّه انّ امّ امرأة كانت امّ ولد فماتت فارادت المرأة ان يحجّ عنها قال أ و ليس قد عتقت لولدها يحجّ عنها).

اين بابى است در حج از ام ولد هر گاه بميرد و دغدغه نيست در جواز حج از او بر تقديرى كه بنده باشد و ظاهرا مراد حجة الاسلام است.منقولست در صحيح على الظاهر،و در موثق كالصحيح على المشهور از يونس كه گفت به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرستادم بعنوان عريضه يا رسالت كه هر گاه زنى مادرى داشته باشد كه كنيز خاصه بوده باشد و اين دختر از او به همرسيده باشد و خواهد كه از جهة مادرش كه مرده است حج كند يعنى حجة الاسلام به آن كه مستطيع شده مرده باشد و چون كنيز است حجة الاسلام بر او واجب نيست حضرت فرمودند كه اگر چه كنيز بود امّا بموت مولى از نصيب دخترش آزاد شده است و مستطيع شده حج نكرده است پس به نيابت او حج مى تواند كرد حج اسلام را و ممكن است كه راوى نداند كه از ام ولد حج مى توان كرد يا نه حضرت فرموده باشند كه حجة الاسلام به نيابت او مى توان كرد چه غير آن.

ص: 140

باب الرّجل يوصى اليه الرّجل ان يحجّ عنه ثلاثة

رجال فيحلّ له ان ياخذ لنفسه حجّة منها

9- (كتب عمرو بن سعيد السّاباطيّ إلى ابى جعفر صلوات اللّه عليه يساله عن رجل اوصى اليه رجل ان يحجّ عنه ثلاثة رجال فيحلّ له ان ياخذ لنفسه حجّة منها فوقّع صلوات اللّه عليه بخطّه و قراته حجّ عنه ان شاء اللّه فانّ لك مثل اجره و لا تنتقص من اجره شيئا إن شاء اللّه).

اين بابى است در آن كه هر گاه شخصى شخصى را وصى كند كه سه كس از جهة او سه حج بكند آيا جايز است كه يك حجرا وصى بكند.

منقولست در موثق كالصحيح از عمرو كه گفت عريضه نوشتم به خدمت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه و از آن حضرت سؤال كردم كه هر گاه شخصى شخصى را وصى كند كه از جهة او سه حج از سه مرد استيجار نمايد خود مى تواند كه يكى از آن حجها را بكند پس فرمان همايون آن حضرت رسيد كه بخط مبارك خود نوشته بودند و من خود خواندم كه تو از او حج بكن إن شاء اللّه به درستى كه ترا نيز مثل او ثواب هست و از مزد او چيزى را كم نمى كنى.و بعضى دغدغه كرده اند كه چون در استيجار مى بايد كه صيغه واقع شود و خود نمى تواند كه موجب و قابل باشد و اين معنى بر تقديرى كه لازم باشد از آن جهت است كه مبادا بر او لازم نشود و نكند و يا در آن سال اجير ديگرى شود چون اجارۀ معاطات لازم نيست كه به آن وفا كند،و

ص: 141

هر گاه خود به جا آورد و تاخير نكند چه ضرر دارد.

و بر تقديرى كه صيغه لازم باشد كه تغاير اعتبارى كافى است،و بر تقديرى كه كافى نباشد ديگرى را وكيل خود مى كند يا از جهة ميّت كه عقد را واقع مى سازد.

و دغدغه ديگر آن كه چون او را وصى مى كند كه سه كسرا اجير كند بحسب ظاهر دلالت مى كند بر آن كه سه كس غير او باشد و اين دلالت ظاهر نيست بإحدى الدلالات و مع هذا لفظ عموم دارد و شامل او هست و نصّ مؤيد است پس اگر ضعفى داشته باشد ضرر ندارد و اللّه تعالى يعلم.

ص: 142

باب من ياخذ حجّة فلا يكفيه

8-( روى علىّ بن مهزيار عن محمّد بن اسماعيل قال: أمرت رجلا ان يسال ابا الحسن صلوات اللّه عليه عن الرّجل ياخذ من رجل حجّة فلا تكفيه أ له ان ياخذ من رجل اخر حجّة اخرى فيتّسع بها و تجزئ عنهما جميعا او يتركهما جميعا ان لم تكفه إحداهما فذكر انّه قال احبّ إليّ ان تكون خالصة لواحد فان كانت لا تكفيه فلا ياخذها).

اين بابى است در آن كه شخصى اجرت حجى بگيرد و از جهة خرجى راه كافى نباشد.

به چهل سند صحيح منقولست از محمد كه گفت شخصى را گفتم و مى بايد كه ثقه باشد تا محمد به او اعتماد كرده باشد كه سؤال كند از حضرت امام ابو الحسن الرضا يا حضرت امام على النقي صلوات اللّه عليهما پرسيد از حال شخصى كه از شخصى اجرت حجّى را بگيرد و او را كافى نباشد آيا مى تواند از شخصى ديگر حجه ديگر بگيرد و بهر دو او را توسعه حاصل شود كه تواند رفت و مجزى باشد از هر دو يا هيچ يك را نگيرد هر گاه كل واحد كفايت نكند پس آن مرد گفت كه حضرت فرمودند كه آن چه محبوبست نزد من آنست كه خالص باشد از جهة يك كس و اگر كافى نباشد نگيرد آن را و عمل اصحاب بر اين است.

ص: 143

باب من اوصى فى الحجّ بدون الكفاية

6-( روى ابن مسكان عن ابى بصير عمّن ساله قال: قلت له رجل اوصى بعشرين دينارا فى حجّة فقال يحجّ بها رجل من حيث يبلغه).

اين بابى است در آن كه كسى وصيّت كند مالى را كه صرف نمايند در حج و كافى نباشد.

منقول است در صحيح از عبد اللّه از ليث كه هر دو از اهل اجماعند از كسى كه از او سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و گفت به آن حضرت عرض نمودم كه هر گاه شخصى وصيّت كند به بيست مثقال طلا كه از جهة او استيجار كنند.حجرا فرمودند كه اگر در بلد موت وفا نكند از هر جا كه وفا كند استيجار كنند.

و ظاهرش آنست كه حج مى بايد مهما أمكن از بلد موت باشد و ليكن اين حديث و امثال اين در وصيّت وارد شده و ظاهر وصيّت منصرف مى شود به بلد موت و در آن دغدغه نيست اگر از ثلث بيرون آيد زايد بر قدر اجرت حج ميقاتى و الا هر چه بيرون آيد،و عمده نزاع در وقتى است كه وصيت نكرده باشد كه آيا از بلد موت بايد يا از ميقات كافى است اخبار صحيحه بحسب ظاهر دلالت مى كنند بر اخراج حج،و حج عبارتست از افعال حج و راه از افعال حج نيست بى دغدغه و بر تقديرى كه مقدمه واجب واجب باشد هر واجبى را قضا نمى بايد كرد با آن كه مقدمه در حال حيات

ص: 144

توقف افعال است بر او و در وفات توقف نيست هر گاه ممكن باشد استيجار از ميقات و اليوم از ميقات ممكن نيست چون اكثر آن جماعتى كه در ميقات حاضر مى شوند از مكه معظمه از جهة ايجار نفس خود مخالفند و حجّ ايشان صحيح نيست و اگر از جمعى از شيعه آيند خاطر جمع نمى توان كرد چون بحسب ظاهر مى بايد كه نايب عادل باشد تا اعتماد به او توان كرد در اتيان بحج و صورت افعال كافى نيست چون در عبادات نيت مى بايد و آن قلبى است و كسى بر آن مطلع نيست بغير از حق سبحانه و تعالى پس بقدر ضرورت از باب مقدمه پيشتر مى بايد گرفت و شكى نيست در آن كه احوط بلد موتست چنانكه گذشت و مى آيد إن شاء اللّه تعالى

11-( و: كتب ابراهيم بن مهزيار إلى ابى محمّد صلوات اللّه عليه اعلمك يا مولاى انّ مولاك علىّ بن مهزيار اوصى ان يحجّ عنه من ضيعة صيّر ربعها لك حجّة فى كلّ سنة بعشرين دينارا و انّه منذ انقطع طريق البصرة تضاعفت المؤنة على النّاس فليس يكتفون بعشرين دينارا و كذلك اوصى عدّة من مواليك فى حجّتين فكتب يجعل ثلث حجج حجّتين إن شاء اللّه تعالى).

و منقولست در صحيح از ابراهيم كه گفت نوشتم عريضه به خدمت حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللّه عليه كه اعلام مى كنم شما را اى آقاى من يا آزاد كننده من چون مطلق شيعه به بركت ايشان از آتش دوزخ آزادند كه بنده تو برادرم على بن مهزيار وصيّت نمود كه به نيابت او حج استيجار نمايم از حاصل مزرعه كه ربع آن را تمليك شما نموده است يا بر شما وقف كرده است هر سال بيست دينار است و هم چنين جمعى از شيعيان وصيت نموده اند در دو حج به چهل دينار،و در كافى فى حجهم

ص: 145

است و اين اظهر است يعنى جمعى از شيعيان شما مثل على بن مهزيار زمينها وقف نموده اند بر حج كه حاصلش تخمينا بيست دينار است و از آن روزى كه حاجيان از راه بصره نمى روند خرج مردمان دو برابر خرج سابق شده است و كسى به بيست دينار بحج نمى رسد حضرت فرمودند كه سه حجرا دو حج كنند كه سالى سى دينار به اجير دهند.

و ظاهر اين بر سبيل مثال است اگر دو سال را يك سال كنند يا بيشتر جايز است.

و از اين حديث و امثال اين ظاهر مى شود كه حج از بلد مقدمست اگر چه سه سال را دو سال بايد كرد در وصيّت اگر خدا خواهد،و ظاهرا از روى تبرّك گفته باشند و ممكن است كه در اين صورت مخير باشد ميان حج ميقاتى يا دو سال را يك سال كردن و ممكن است كه حج ميقاتى گران شده باشد

11-( و: كتب اليه علىّ بن محمّد الحضيني انّ ابن عمّى اوصى ان يحجّ عنه بخمسة عشر دينارا فى كلّ سنة فليس يكفى فما تأمر فى ذلك فكتب صلوات اللّه عليه يجعل حجّتين فى حجّة انّ اللّه عالم بذلك).

و منقولست در صحيح به اسناد سابق و غير آن از ابراهيم بن مهزيار كه گفت على بن محمد عريضه نوشت به خدمت حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللّه عليه كه پسر عم من وصيّت نموده است كه هر سال از جهة او پانزده دينار بدهند كه شخصى بحج رود و الحال بس نيست چه مى فرماييد حضرت فرمودند كه دو حجه را يكى مى كنند به درستى كه حق سبحانه و تعالى داناست كه شما را اختيارى نيست.

و به اسانيد صحيحه منقولست از على بن رئاب از حضرت امام جعفر

ص: 146

صادق صلوات اللّه عليه در شخصى كه وصيت كند كه از جهة او حجة الاسلام را به جا آورند و جميع اموال او نشود مگر پنجاه درهم فرمودند بيرون مى كنند از جهة او حج ميقاتى از يكى از ميقاتهاى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مقرر فرموده اند از نزديك.

و منقول است در صحيح از بزنطى از محمد بن عبد اللّه و ظاهرا سبط ثقه زراره باشد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام على بن موسى الرّضا صلوات اللّه عليهما از شخصى كه بميرد و وصيّت كند كه از جهة او حج كنند از كجا شروع در حج مى كند فرمودند كه بقدر مالش كه داشته باشد از منزلش و اگر نداشته باشد از كوفه و اگر نه از مدينه مشرفه و در قوى كالصحيح منقولست از عمر بن يزيد كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند در شخصى كه وصيّت كرده باشد بحج و از كوفه كافى نباشد فرمودند كه از ميقات كافى است.

و كالصحيح بلكه در صحيح منقول است از زكريّا بن آدم كه گفت سؤال كردم از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه از شخصى كه بميرد و وصيّت كند به حجى آيا جايز است كه از جهة او استيجار نمايند از غير آن شهرى كه در آن شهر مرده است حضرت فرمودند كه هر چه پيشتر از ميقاتست يا هر چه نزديك ميقاتست از او مجزى است.و ظاهر اين حديث آنست كه حج ميقاتى كافى است،و حمل كرده اند اكثر بر حالت ضرورت و اظهر آنست كه از بلد موت مستحب باشد و احوط آنست كه از بلد موت اخراج كنند خصوصا با وصيّت از بلد موت يا مطلقا از بلد موت اخراج نمايند هر گاه يتيم يا غايب نداشته باشد و اگر وصى يا مجنون يا غايب بوده باشد احوط ميقاتيست و اولى آنست كه بلّغ ورثه زياده از اجرت ميقاتى را از خود بدهند.

ص: 147

باب الحجّ من الوديعة

6-( روى سويد القلاء عن ايّوب بن حرّ عن بريد العجلىّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: سألته عن رجل استودعني مالا فهلك و ليس لولده شىء و لم يحجّ حجّة الاسلام قال حجّ عنه و ما فضل فاعطهم).

اين بابى است در حج كردن از مال امانت شخصى كه نزد كسى باشد به چهار ده سند صحيح منقولست از بريد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه مالى را بمن به امانت داده باشد و بميرد و فرزندانش چيزى نداشته باشند و حجة الاسلام نكرده باشد يعنى داند كه حج بر او واجب شده است و قرار گرفته است و چون فرزندان چيزى ندارند گمانش اين هست كه فرزندان از جهة پدرشان حج نخواهند گرفت حضرت فرمودند كه تو به نيابت او حج كن يا حجى از جهة او واقع ساز اگر چه به نيابت ديگرى باشد و هر چه زياد آيد به ايشان ده.و ظاهر لفظ وجوبست نزد اكثر و تقييداتى كه مذكور شد روايت دلالت صريح بر آنها ندارد كه داند كه حجة الاسلام مستقر شده است به قرينه آن كه حجة الاسلام نكرده است و گمان قوى داشته باشد كه ورثه نخواهند كرد به قرينه آن كه فرزندان چيزى ندارند چون در حالت بى چيزى تقوى كمتر مى باشد،و آن كه حضرت فرمودند كه حج بكن از او ظاهرش آنست كه در مدينه از حضرت پرسيده باشد و حج از مسجد شجره بايد كرد نه از بلد موت

ص: 148

كه ظاهرش آنست كه كوفه باشد به آن كه لفظ دلالت بر قضا حج فقط مى كند و مى بايد كه معاشرت با فرزندان داشته باشد كه از حال ايشان يابد كه حج نخواهند خريدن،و اگر حال ايشان را نداند با ايشان معاشرت كند به نحوى از ايشان استفسار كند كه پدر شما حج نكرده است و اگر كسى زرى به شما دهد شما از جهة او استيجار حج خواهيد كرد يا نه و اقرار نكند نزد ايشان كه زر او نزد من هست و اگر ورثه ظن به همرسانند كه نزد او زرى هست قسم ياد مى توانند كرد كه بغير از اين زيادتى از مال پدر شما چيزى نزد من نيست و اگر هنوز استيجار نكرده باشد توريه مى كند به آن كه قصد مى كند كه مالى نزد من نيست كه آن را به شما بدهم يا بايد داد.

و جمعى ملحق ساخته اند ساير ديون را چون بمنزله منصوص العله است.

و جمعى الحاق كرده اند غير وديعه را از ديونى كه نزد او باشد كه آن نيز حكم وديعه دارد،و جمعى گفته اند كه مى بايد تفحّص كند از اصدقاء او كه مبادا نزد ايشان نيز مالى باشد و ايشان را نيز لازم باشد اخراج حج مبادا زياده از واجب گرفته شود و اگر تفحّص نكرده چند كس را استيجار كنند زياده بر هر يك حجرا همه غرامت بكشند از جهة ورثه و اگر همه تفحّص كرده باشند ضامن نيستند و احوط در صورت تفحص نيز غرامت است چون كاشف اند كه تفحّص تام نكرده بوده اند و استنباط كرده كه حسبة للّه تعالى اين كارها مى توان كرد و در غير موضع نص اشكالست چون قياس است و اللّه تعالى يعلم

ص: 149

باب الرّجل يموت و لا يدرى ابنه هل حجّ أولا

6-( سئل ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه: عن رجل مات و له ابن فلم يدر أ حجّ ابوه ام لا قال يحجّ عنه فان كان ابوه قد حجّ كتب لأبيه نافلة و للابن فريضة و ان لم يكن حجّ ابوه كتب لأبيه فريضة و للابن نافلة).

اين بابى است در حكم كسى كه بميرد و فرزندش نداند كه آيا پدرش حج كرده است يا نه منقولست در قوى كه[از]حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال نمودند از شخصى كه بميرد و او را پسرى باشد و نداند كه پدرش حج كرده است يا نه و داند كه حج بر او واجب شده بود يا اين را نيز نداند حضرت فرمودند كه حج مى كند يا مى تواند كرد پس اگر پدرش بحسب واقع حج كرده باشد به تفضّل الهى ثواب حج واجب در نامه عمل پسر نوشته مى شود و از جهة پدرش حج سنت نوشته مى شود و اگر پدرش حج نكرده باشد از جهة پدرش حج واجب نوشته مى شود و از جهة پسر حج سنت.و ظاهرش آنست كه نيت وجوب و ندب نمى كند چون علم ندارد بلكه ترديد مى كند به همين عنوان كه اين حج را به نيابت پدرم مى كنم قربة إلى اللّه يا آن كه به نيابت پدرم مى كنم كه اگر حجة الاسلام بر او واجب باشد و نكرده باشد اين حجة الاسلام باشد و الا حج سنت باشد و اگر پسر مشغول الذمه بحج واجب خود باشد از جهة پدرش حج نمى تواند كرد اگر چه يقين داند كه حج در ذمّه پدرش هست چه جاى چنين صورت كه علم به شغل ذمّه او نداشته باشد

ص: 150

باب المتمتّع عن ابيه

5-( روى جعفر بن بشير عن العلا عن محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال: سألته عن رجل يحجّ عن ابيه أ يتمتّع قال نعم المتعة له و الحجّ عن ابيه).

اين بابى است در حال شخصى كه به نيابت پدرش حج تمتع كند بسند صحيح منقولست از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه از شخصى كه به نيابت پدرش حج كند آيا حجّ تمتع مى كند يعنى اگر چه پدرش سنّى باشد يا حج افراد بر او واجب باشد حضرت فرمودند كه بلى تمتع از زنان و جامه بردن از اوست (1)و حج از جهة پدر اوست يا آن كه حق تعالى ثواب حج تمتع به او مى دهد و ثواب حج مفرد مى دهد به پدرش يعنى اگر سنى باشد،يا بر منوب عنه حج واجب افراد واجب باشد چنانكه گذشت اما اگر بر منوب عنه حج تمتع واجب باشد ثواب حج تمتع به او مى دهند اگر شيعه باشد و ظاهرا بنا بر اين حضرت مطلق فرمودند كه حج از جهة پدر اوست تا شامل همه صور باشد چون اعم است از همه و اللّه تعالى يعلم.

ص: 151


1- يعنى براى پسر تمتّع از زنان و جامه بر تن كردن و طيب هست

باب تسويف الحجّ

8-( روى محمّد بن الفضيل قال: سالت ابا الحسن صلوات اللّه عليه عن قول اللّه تعالى «وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلاً» فقال نزلت في من سوّف الحجّ حجّة الاسلام و عنده ما يحجّ به فقال العام أحجّ حتّى يموت قبل ان يحجّ).

اين بابى است در تاخير كردن حج از سال استطاعت خلافى نيست نزد علماى شيعه كه حج در سال استطاعت واجبست كه به جا آورند و از آن سال به سال ديگر نيندازند و اگر تاخير كنند قضا نمى شود و هميشه اداست تا در حياتست و بعد از موت قضاست و قضا نيز مثل اداست در آن كه با قدرت بعد از موت مى بايد كه به جا آورند و تاخير جايز نيست و هم چنين از سال دويم نيز تاخير حرام است.

مرويست كالصحيح از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت ابو الحسن كه محتمل است كه حضرت امام موسى كاظم يا حضرت امام رضا باشد صلوات اللّه عليهما اگر چه اخيرا ظهر است از تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه فرموده است كه هر كه در اين دنيا كور باشد در آخرت كور خواهد بود يا كورتر خواهد بود و گمراه تر؟فرمودند كه اين آيه نازل شده است در شأن كسى كه حجة الاسلام بر او واجب باشد و تاخير كند به سوف كه بعد از اين خواهم كرد در سال آينده و استطاعت داشته باشد و گويد در

ص: 152

اين سال حج مى كنم و چون آن سال نرود گويد كه در اين سال مى روم تا آن كه بميرد پيش از آن كه بحج رود.

پس حاصل معنى آيه كريمه اين مى شود كه هر كه در دار دنيا چشم دلش كور باشد و نداند فضيلت حج را و بحج نرود پس او در آخرت چشمانش كورتر خواهد بود و يا كورتر خواهد بود به آن كه چشم باطن و ظاهرش هر دو كور خواهد بود و گمراه تر خواهد بود كه راه بهشت را نه بيند و از راه دوزخ رود تا بجهنم رود

6-( و روى عن معاوية بن عمّار قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن رجل لم يحجّ قطّ و له مال فقال هو ممّن قال اللّه عزّ و جلّ «وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى» فقلت سبحان اللّه اعمى فقال اعماه اللّه عزّ و جلّ عن طريق الخير).

و در تهذيب عن طريق الجنّة است و در كافى و در موثق عن طريق الحق است و به بيست سند صحيح منقولست از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه هرگز حج نكرده باشد و مالى كه بقدر استطاعت باشد داشته باشد حال او چونست حضرت فرمودند كه اين شخص از جمله جماعتى است كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه ما حشر خواهيم كرد او را كور پس من از روى تعجب عرض كردم كه سبحان اللّه كور خواهد بود يا در دار دنيا دلش كور است كه در آخرت چشم و دلش كور خواهد بود پس حضرت فرمودند بنا بر تفسير اول كه چون به سبب بديهاى او حق سبحانه و تعالى او را در دار دنيا كور كرده است از ديدن راه خير:مناسب اين عمل آنست كه در آخرت بهر دو چشم كور باشد،و بنا بر احتمال ثانى كه او تعجب نموده باشد از آن كه در دار دنيا با

ص: 153

ايمان كور باشد حضرت فرموده باشد كه تعجب نيست چون حق سبحانه و تعالى او را كور كرده است از ديدن فضايل حج كه ترك كرده است اگر چه روشن باشد در ديدن ثواب اعمال ايمان و غير آن و قريب باين است عبارت كافى و بنا بر نسخه شيخ دو احتمال دارد كه كور است در آخرت از ديدن راه بهشت يا در دنيا از ديدن ثواب حج كه راه بهشت است و در عبارت شيخ احتمال اول اظهر است،و بنا بر كافى و فقيه احتمال دويم اظهر است اگر چه عبارت كافى در حديث موثق از ابو بصير است و در حديث ديگر از ابو بصير روايت كرده است به همين مضمون و اين تعجب در آن نيست و اين حديث معاويه در تفسير آيه اظهر است كه حضرت فرمودند كه تارك حج از آن جمله است يعنى بسيار كسى كه محشور شوند كور يك جماعت تاركان حجّند،و بنا بر حديث محمد بن فضيل ظاهرش آنست كه همين تاركان حج محشور خواهند شد اعمى و ليكن مى بايد كه حمل كنيم بر آن كه أولا آيه در شأن ايشان نازل شد و چون لفظش عامست شامل هر تارك حقى هست چنانكه احاديث معتبره وارد شده است كه در شأن مخالفان مذهب حق نازل شده است،و در حسن كالصحيح منقولست كه در شأن عبد اللّه بن عباس و پدرش نازل شده است

6-( و روى صفوان بن يحيى عن ذريح المحاربيّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: من مات و لم يحجّ حجّة الاسلام و لم يمنعه من ذلك حاجة تجحف او مرض لا يطيق فيه الحجّ او سلطان يمنعه فليمت يهوديّا او نصرانيّا).

و منقولست در حسن كالصحيح و به بيست و چهار سند صحيح ديگر از صدوق و اسانيد صحيحه ديگر از كلينى و غيره حتى عامه نيز در صحاح

ص: 154

خود روايت كرده اند كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه بميرد حج اسلام را نكرده باشد،يعنى مستطيع شده باشد چون با عدم استطاعت حج اسلام بر او نيست و تصريح به آن نيز فرمودند كه مانع نباشد او را از حج كردن احتياجى كه سبب فقر او باشد يا اگر مستطيع شده باشد پيشتر بعد از آن چنان فقير شود كه اندك مالى نداشته باشد كه روانه شود و باقى را به گدايى و سقايى برود يا آن كه مرضى نداشته باشد كه مانع او باشد كه نتواند سوار شدن اگر چه به كجاوه و محفه و پالكى باشد با قدرت بر آنها يا ظالمى نباشد كه او را منع كند از حج اگر چه قطّاع طريق باشد كه او را در راه عريان كنند و نتواند رفتن.حاصل آن كه مستطيع باشد و نرود و بميرد اگر خواهد يهودى بميرد و اگر خواهد نصرانى يعنى حشرش با يهودان خواهد بود يا نصارى.و چند گاه قبل از اين يكى از فضلا مرد و حج نكرده بود صالحى كه نهايت اعتقاد و مريدى داشت به آن عالم نقل كرد كه عجب واقعها ديدم و حيرانم كه چه معنى دارد گفت كه در چند روزى كه فلانى فوت شده بود در واقعه ديدم كه او را با يهودان بود بعد از چند گاه ديگر او را در واقعه ديدم كه بسيار منوّر و خوب بود نمى دانم كه چه معنى دارد يكى از اخوان مؤمنين گفت واقعه شما صحيح است فلانى حج نكرده بود و از جهة او استيجار حج كردند تا حج نكرده بودند از جهة او حشرش با يهودان بود و چون از جهة او حج كردند از آن عذاب خلاص شد و همين واقعه باعث شد كه جمعى كثير بحج رفتند و توبه كردند از تاخير حج

6-( و روى علىّ بن ابى حمزة عنه صلوات اللّه عليه انّه قال: من قدر على ما يحجّ به و جعل يدفع ذلك و ليس له عنه شغل يعذره اللّه فيه حتّى جاء الموت فقد ضيّع شريعة من شرايع الاسلام).

ص: 155

و منقولست در موثق كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه داشته باشد آن مقدار مال كه به آن حج تواند رفت يعنى زاد و راحله و مؤنت عيال و مدافعه كند و هر سال به سال ديگر اندازد و شغل نداشته باشد كه حق سبحانه و تعالى او را در آن شغل معذور دارد به آن كه مثلا جابرى او را به شغل داشته باشد جبرا و رخصت حج ندهد او را در مثل اين صورت معذور است اما اگر بى عذرى تاخير كند تا مرگ در رسد بتحقيق كه ضايع گردانيده است شرعى عظيم از شرايع اسلام را و تضييع شرعى نيز بمنزله كفر است.

و به همين مضمون به دوازده سند صحيح از حلبى منقولست از آن حضرت صلوات اللّه عليه و كالصحيح از زيد و كالصحيح از كنانى و در حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست قريب باين.

و به هيجده سند صحيح منقولست از معاوية بن عمار كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه مر خدا راست بر كافه خلايق كه حج كنند خانه او را هر كه مستطيع شود راه خانه را حضرت فرمودند:كه اين از جهة كسى است كه نزد او مالى باشد و بدنش صحيح باشد يعنى مراد الهى از استطاعت اين است كه زاد و راحله داشته باشد و بدنش صحيح باشد كه تواند سوار شدن،و اگر تاخير حج از جهة تجارت باشد چنانكه متعارفست كه تاخير مى كنند كه نسيها پيش مردم داريم و اگر نگيريم مى سوزد واجبست رفتن و جايز نيست نرفتن از جهة امثال اينها،او اگر از جهة اينها ترك حج كرده باشد و بميرد ضايع گردانيده است شريعتى از شرايع اسلام را هر گاه آن قدر داشته باشد كه برود اگر چه به سبب رفتن مالش برود:رفتن باشد و حق سبحانه و تعالى عوض مى دهد و

ص: 156

اگر چيزى نداشته باشد و جمعى او را تكليف كنند كه ما ترا بحج مى بريم و اگر چه الاغى دم بريده و گوش بريده بدهند مى بايد كه شرم نكند و با ايشان برود و جايز نيست نرفتن،ديگر پرسيدم كه چه معنى دارد كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه و هر كه كافر شود به درستى حق سبحانه و تعالى بى نياز است از عالميان حضرت فرمودند كه مراد از كفر ترك حج است كه حق سبحانه و تعالى آن را كفر شمرده است يعنى عقاب او مانند عقاب كفّار خواهد بود چنانكه گذشت كه حشرش با يهود و نصارى است

ص: 157

باب العمرة فى اشهر الحجّ

6-( روى سماعة بن مهران عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّه قال: من حجّ معتمرا فى شوّال و من نيّته ان يعتمر و يرجع إلى بلاده فلا باس بذلك و ان هو اقام إلى الحجّ فهو متمتّع لأنّ اشهر الحجّ شوّال و ذو القعده و ذو الحجّة فمن اعتمر فيهنّ و اقام إلى الحجّ فهى متعة و من رجع إلى بلاده و لم يقم إلى الحجّ فهى عمرة و ان اعتمر فى شهر رمضان او قبله فاقام إلى الحجّ فليس بمتمتّع و انّما هو مجاور افرد العمرة فان هو احبّ ان يتمتّع فى اشهر الحجّ بالعمرة إلى الحجّ فليخرج منها حتّى يجاوز ذات عرق او يجاوز عسفان فيدخل متمتّعا بعمرة إلى الحجّ فان هو احبّ ان يفرد الحجّ فليخرج إلى الجعرانة فيلبّى منها).

اين بابى است در بيان واقع ساختن عمره در ماههاى حج منقولست در موثق از سماعه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه قصد عمره كند در ماه شوال و در خاطر داشته باشد كه عمره مفرده به جا آورد و برگردد بشهر خود قصور ندارد و باكى نيست و اگر بايستد تا وقت حج عمره اش عمره تمتع مى شود و زيرا كه عمره تمتع حكم حج دارد در آن كه مى بايد كه آن را در ماههاى حج به جا آورد و ماههاى حج شوال است و ذو القعده و ذو الحجه پس كسى كه در ماههاى حج عمره به جا آورد و بايستد تا وقت حج و حج به جا آورد عمره اش عمره تمتع مى شود و كسانى كه

ص: 158

برگردند به شهرهاى خود و نايستند تا آن كه حجرا به جا آورند عمره ايشان مفرده مى شود و بنا بر مشهور مى بايد كه طواف نساء به جا آورد و اگر در ماه رمضان عمره را به جا آورد اگر چه محض احرام باشد و باقى افعال را در ماه شوال يا پيش از ماه رمضان به جا آورد و بايستد تا وقت حج به آن عمره حج تمتع نمى تواند كرد بلكه مجاوريست كه عمره مفرده به جا آورده است پس اگر خواهد كه حج تمتع كند مى بايد كه عمره ديگر در ماههاى حج به جا آورد بقصد عمره تمتع،و بيرون رود بيكى از مواقيت مثل وادى عقيق به آن كه از ذات عرق بيرون رود چون مذكور شد كه ذات عرق ميقات عمره است يا در گذرد بسوى عسفان از راه مدينه مشرفه كه آن نيز ميقات عمره است و احرام بگيرد بقصد عمره كه تمتع كند به آن بسوى حج يعنى بعد از عمره محل شود و از زنان و جامه و بوى خوش بهره يابد تا وقتى كه احرام بحج گيرد،و اگر خواهد كه حج افراد به جا آورد هر گاه حج تمتّع را كرده باشد يا از جمعى باشد كه حج افراد يا قرآن بر ايشان واجبست بايد كه بيرون رود به جعرانه كه آن نيز ميقاتست و از آنجا محرم شود بحج افراد

6- و روى عمر بن يزيد عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: من اعتمر عمرة مفردة فله ان يخرج إلى اهله متى شاء الاّ ان يدركه خروج النّاس يوم التّروية

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه عمره مفرد به جا آورد مى تواند كه به خانه خود رود بعد از اتيان به عمره هر وقت كه خواهد مگر آن كه بماند تا روز هشتم ذى الحجه و ببيند كه مردمان متوجّه منى مى شوند در اين صورت مستحب مؤكد است كه حج به جا آورد و آن عمره مفرده عمره تمتع مى شود اگر در ماههاى

ص: 159

حج به جا مى آورده باشد و اگر نه حج افراد باشد هر گاه حج تمتع بر او واجب نباشد.

و به دوازده سند صحيح منقولست از عمر بن يزيد كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه داخل شود در مكّه بقصد عمره مفرده و عمره را به جا آورد هر جا كه خواهد مى رود و اگر بايستد تا وقت حج:عمره مفرده اش عمره تمتع مى شود پس حضرت فرمودند كه عمره تمتّع صحيح نيست يا عمره تمتّع نمى توان كرد مگر وقتى كه آن را در ماههاى حج به جا آورند و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است

6-( و فى رواية عبد الرحمن بن ابى عبد اللّه عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: العمرة فى الحجّ متعة).

و منقولست در صحيح از عبد الرحمن كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه عمرۀ كه در دهه ذى الحجه به جا آورند عمره تمتّع است يعنى مستحبّ مؤكد است كه آن را متّصل سازد بحج تا حج تمتع شود اگر حج تمتّع بر او واجب نباشد و اگر واجب باشد البته حجرا بعد از آن به جا مى آورد.و بر اين مضمون احاديث متكثره وارد شده است،و مراد از همه همين است و جمعى ذكر كرده اند كه اگر عمره را بقصد تمتّع واقع ساخته باشد واجبست كه حجرا به آن متصل سازد و اگر بقصد عمره مفرده كرده باشد اكتفا به آن مى تواند كرد و بر اين مضمون حديث موثق ابو بصير وارد است و آن نيز محمول است بر استحباب مؤكد چون احاديث صحيحه وارد شده است بر آن كه مختار است در حج و ترك حج هر گاه حج واجب خود را كرده باشد چنانكه متواتر است كه حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه در روز هشتم ذى الحجه اكتفا به عمره مفرده كرده و حج نكرده متوجّه عراق

ص: 160

شدند اگر چه اظهر آنست كه آن حضرت از خوف اكتفا به عمره فرمودند كه چون كس بطلب آن حضرت صلوات اللّه عليه فرستاده بودند كه آن حضرت را بگيرند حضرت بامر الهى متوجّه عراق شدند

6-( و روى معاوية بن عمّار قال: سئل ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن رجل افرد الحجّ هل له ان يعتمر بعد الحجّ فقال نعم اذا أمكن الموسى من رأسه فحسن).

و منقولست در صحيح بطرق اثنى عشر كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردند از شخصى كه حج افراد كرده باشد آيا بعد از حج عمره مفرده مى تواند كرد حضرت فرمودند كه بلى هر گاه آن قدر زمان بگذرد كه موى سر استره گير شود خوبست و اكثر اوقات بعد از دو روز استره گير مى شود،و به همين مضمونست حديث موثق كالصحيح يا صحيح از ابان از عبد الرحمن بن ابى عبد اللّه از آن حضرت صلوات اللّه عليه و در حديث ديگر وارد شده است كه صبر كند تا ماه محرم نو شود و احرام بگيرد محمول است بر استحباب

6-( و روى المفضّل بن صالح عن ابى بصير عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: العمرة مفروضة مثل الحجّ فاذا ادّى المتعة فقد ادّى العمرة المفروضة).

و منقول است در صحيح از مفضل و در او كلامى هست از ابو بصير و چون كتاب ابو بصير را صدوق داشته است و مفضل از مشايخ اجازه است مساهله نموده است و مضمون آنست كه مفضل از اصحاب اسرار آن حضرت بوده است و چون احاديث رفعت شأن حضرات معصومين را نقل مى كرده است غلاة بحديث او مستمسك بوده اند و از اين جهة ابن غضايرى

ص: 161

جرح او كرده است و صدوق او را صدوق مى داند بنا بر اينست كه احاديث بسيار از او روايت كرده است اگر چه مضمون اين حديث متواتر است اگر در طريقش ضعفى باشد ضرر ندارد كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه عمره را حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد واجب گردانيده است عمره را مثل حج فرموده است كه «وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّهِ» به سه معنى كه هر سه مراد است يعنى حج و عمره را تمام كنيد اگر شروع در آن كرده باشيد يا حج و عمره را تماما واقع سازيد با آداب و شرايط،و يا هر دو را خالصا للّه به جا آوريد،و ظاهرا مراد الهى اعم است از عمره مفرده و عمره تمتّع و ظاهر اين خبر آنست كه مراد از اين آيه عمره مفرده است به قرينه تقديم حج اگر چه و او دلالت بر ترتيب ندارد و ليكن احاديث صحيحه بلكه متواتره وارد شده است كه ابتدا كنيد به آن چه حق سبحانه و تعالى به آن ابتدا فرموده اند پس حضرت فرمودند كه هر گاه بنده حج تمتّع به جا آورد عمره آن بدل از عمره مفرده است يا آن كه چون حق سبحانه و تعالى عمره را واجب گردانيده است پس كسى كه عمره تمتّع به جا آورد عمره واجب خود را به جا آورده است و در اين خلافى نيست كه عمره واجبست مثل حج و هر گاه عمره تمتع را به جا آورند عمره واجب را به جا آورده خواهد بود.

و منقولست در صحيح از عمر بن اذينه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از تفسير آيه كريمه وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً و عرض نمودم كه مراد از آيه حج است نه عمره چون بلفظ حج وارد شده است يعنى آيا چنين است يا نه حضرت فرمودند كه نه بلكه مراد از حج قصد زيارتست بحج و عمره هر دو و چون حق سبحانه و تعالى در آيه وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّهِ تصريح بهر دو فرموده است پس هر جا كه مطلق واقع سازد هر دو مراد خواهد بود،و كلينى همين حديث را در حسن كالصحيح روايت كرده است،و بعد از آن نقل

ص: 162

كرده است كه ابن اذينه گفت كه پرسيدم از تفسير آيه وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّهِ كه چه مراد است از اتمام حضرت فرمودند كه مراد از اتمام هر دو آنست كه هر دو را به جا آورند و محرّمات احرام را واقع نسازند.

و به دوازده سند صحيح منقولست از زراره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه عمره بر همه خلايق واجبست مثل حج چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه حج و عمره را تمام به جا آوريد از جهة رضاى الهى.

و به بيست و چهار سند صحيح منقولست از يعقوب بن شعيب كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه تمام كنيد حج و عمره را از براى خدا آيا هر كسى حج تمتّع را به جا آورد عمره آن كافى است از عمره مفرده حضرت فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله چنين فرموده اند.

و در صحيح از معاوية بن عمار منقولست به همين مضمون،و كالصحيح منقولست از بزنطى كه گفت از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه سؤال كردم كه آيا عمره واجبست فرمودند كه بلى عرض كردم كه عمره تمتّع مجزيست از عمره افراد فرمودند بلى.

و در حسن كالصحيح از حلبى منقولست و احاديث به همين مضمون متواتر است بلكه ضرورى دين شيعه است وجوب عمره و اجزاء عمره تمتّع از عمره مفرده،و نزد عامه خلاف شده است و جمعى از ايشان عمره را سنت مى دانند و مبالغاتى كه در اخبار وارد شده است و استدلالاتى كه به آيه واقع شده است از جهة ردّ بر ايشانست

6-( و ساله عبد اللّه بن سنان: عن المملوك يكون فى الظّهر يرعى و هو يرضى ان يعتمر ثمّ يخرج فقال ان كان اعتمر فى ذى القعدة فحسن و ان كان فى ذى الحجّة فلا يصلح الاّ الحجّ).

ص: 163

و منقولست در صحيح از عبد اللّه بن سنان كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از بنده كه در خارج بلد مى باشد از جهة چرانيدن حيوانات و به همين راضى مى شود كه عمره را به جا آورد و بيرون رود بر سر حيوانات حضرت فرمودند كه اگر در ماه ذو القعده باشد خوبست و اگر در ماه ذى الحجه داخل شده باشد پس خوب نيست مگر آن كه حج كند و اكتفا به عمره نكند و ظاهرا بر سبيل استحباب مؤكد باشد نسبت به مولى كه اگر در ماه ذى الحجه او را رخصت عمره دهد رخصت بدهد كه حجرا نيز به جا آورد چنانكه گذشت

6,14-( و: اعتمر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ثلث عمر متفرّقات كلّها فى ذى القعدة عمرة اهلّ فيها من عسفان و هى عمرة الحديبيّة و عمرة القضاء احرم فيها من الجحفة و عمرة اهلّ فيها من الجعرانة و هى بعد ان رجع من الطّائف من غزاة حنين).

و منقولست در صحيح از معاوية بن عمّار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه سه عمره به جا آوردند كه هر سه بر سبيل اتفاق در ذى القعده واقع شد،يكى عمره بود كه احرام گرفته اند از جهة آن از عسفان و اين عمره حديبيّة بود كه ممنوع شدند از دخول مكه معظمه و با كفار قريش صلح كردند كه حضرت سال ديگر بيايند و اهل مكه،مكه را خالى كنند و حضرت سه روز بيشتر در مكه نمانند و حق سبحانه و تعالى نكرده ايشان را در حكم كرده قبول فرمود و عمره ديگر عمره قضا بود كه احرام را از جحفه گرفتند،و عمره ديگر آن بود كه احرام و بلند كردن آواز تلبيه را در جعرانه واقع ساختند در وقتى كه از طايف مراجعت فرمودند بعد از جنگ حنين و احاديث بر اين مضمون از طرق خاصه و عامه متواتر است و در صحاح سته سيّما در بخارى

ص: 164

روايت كرده است از عبد اللّه بن عمر كه حضرت چهار عمره به جا آوردند و عايشه تكذيب او مى كرد كه در هر عمره خودش همراه بود و مى گفت كه چهارمين عمره رجب بود و عايشه مى گفت كه حضرت رسول خدا كى در ماه رجب عمره به جا آوردند و چگونه به جا آوردند كه هيچ يك از صحابه آن حضرت را نديدند و نقل نكردند و او ديد و نقل كرد.

و در بخارى و باقى صحاح ايشان منقولست كه عبد اللّه بن عمر و عمر نيز نقل كردند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه ميّت را عذاب مى كنند به سبب گريه اهلش بر او و عايشه مى گفت كه و اللّه كه حضرت رسول خدا هرگز نفرمودند و چگونه مخالف قرآن چيزى بفرمايند و حال آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى يعنى كسى را عقاب و مؤاخذه نمى نمايند از جهة فعل ديگرى و اگر بد باشد مى بايد كه آنها را كه گريه كنند معذب باشند نه اموات بى گناه،و كذب ابو هريره در بسيار جائى از بخارى و غير آن مذكور است كه او در زمان خودش معروف بود به كذب و افترا،و مع هذا اكثر اخبار ايشان از اين چند كس منقولست و در كتب سير منقولست كه معاوية زرها فرستاد از جهة اينها و انس و امثال ايشان كه دروغها در فضليت ثلثه و بنى اميّه وضع نمايند،و چون رسوا شد فرستاد كه بس است،و در بعضى اخبار واقع است كه حضرت سيّد الانبياء و المرسلين با حج وداع عمره به جا آوردند و احاديث مجمله وارد شده است كه آن حضرت سه عمره به جا آوردند ممكن است كه يكى عمره بعد از حج باشد به آن كه عمره حديبيه را حساب نكرده باشند چون ثواب عمره بود نه فعل عمره

ص: 165

باب اهلال العمرة المبتولة و احلالها و نسكها

عمره مفرده

6-( روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: اذا دخل المعتمر مكّة من غير تمتّع و طاف بالبيت و صلّى ركعتين عند مقام ابراهيم عليه السّلام و سعى بين الصّفا و المروة فليلحق بأهله ان شاء).

اين بابى است در احرام و تلبيه عمره مفرده و محل شدن از احرام آن و در افعال آن.

منقولست به دوازده سند صحيح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى داخل مكه شود نه بقصد عمره تمتع و طواف كند خانه كعبه را و دو ركعت نماز كند در مقام ابراهيم عليه السّلام و سعى كند ميان صفا و مروه پس اگر خواهد مى تواند به خانه خود رفتن اگر چه در ماههاى حج باشد و اگر چه در دهه ذى الحجه باشد.

و در اين حديث مذكور نشد طواف نسا چون مشهور آنست كه طواف نسا در هر حجّى و عمره مفردۀ واجبست پس ممكن است عدم ذكر آن به سبب ظهور باشد و اظهر آنست كه ترك ذكر از روى تقيّه بوده است و هم چنين تقصير مذكور نشد چون فى الحقيقه منسك حج نيست بلكه از جهة محل شدن است و دور نيست كه همين وجه باعث باشد بر ترك ذكر طواف نسا و نيز چون اين طواف از جهة حلال شدن زنانست و در وجوب طواف نسا در عمره خلافست چون اخبار بسيار وارد شده است كه افعال

ص: 166

عمره مذكور شده است و طواف نساء در آنها مذكور نيست و شكى نيست كه احوط آنست كه در عمره مفرده البته واقع سازد و اگر نكرده باشد نايبى بفرستد و اگر بميرد ولىّ از جهة او قضا كند بانكه خود بكند يا نايبى بفرستد.

و قولى نقل نموده اند كه در عمره تمتع طواف نساء واجبست به اعتبار حديث كالصحيح سليمان بن حفص مروزى از فقيه كه امام على نقى است فرمودند كه هر گاه حج كند و داخل مكّه شود بحج تمتّع و طواف كعبه را به جا آورد و دو ركعت نماز در عقب مقام ابراهيم عليه السلام به جا آورد و سعى كند ميان صفا و مروه و تقصير كند همه چيز بر او حلال مى شود بغير از زنان كه از جهة حلال شدن ايشان طواف و نمازى مى بايد كرد و چون عبارت حديث بلفظ حج وارد شده است حمل كرده اند بر حج و شكّى نيست در آن كه در حج طواف نساء هست اگر چه اطلاق حج مى كنند بر عمره تمتّع چون مربوط است بحج و ليكن بر سبيل مجاز است،و تا قرينه نباشد لازم بلكه جايز نيست حمل بر معنى مجازى كردن و ليكن لفظ تقصير ظاهر است در عمره چون در حج حلق يا تقصير است و هر دو قبل از طواف است و ليكن احاديث متواتره وارد شده است از صحيح و كالصحيح كه ائمه هدى صلوات اللّه عليهم فرموده اند كه در حج تمتّع سه طواف است و دو سعى و اگر طواف نسا واجب مى بود مى فرمودند كه چهار طوافست.

و در صحيح از محمد بن عيسى منقولست كه مخلّد رازى به خدمت حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللّه عليه عريضه نوشت و سؤال كرده بود از عمره مفرده و از عمره تمتّع كه آيا طواف نساء در هر دو واجبست حضرت فرمودند كه اما عمره مفرده طواف نسا دارد و امّا عمره تمتّع طواف نسا بر معتمر نيست.بلكه از اخبار بسيار ظاهر مى شود كه در عمره مفرده نيز

ص: 167

طواف نسا واجب نيست،و اخبار وجوب را حمل استحباب مؤكد مى بايد كرد و احوط در عمره آنست كه ترك نكند طواف نسا را و بقصد قربت واقع سازند و جمعى از فضلا ذكر كرده اند كه اگر طواف نسا را در عمره تمتّع واقع سازند بقصد وجوب ضرر ندارد و اگر واجب است در واقع به جا آورده است و اگر واجب نباشد نيت لغوى كرده خواهد بود چون بعد از افعال عمره است و اين سخن صورتى ندارد چون قصد وجوب محالست كردن چيزى را كه ندانند كه واجبست يا نه بلكه دغدغه حرمت مى شود چون تشريع است بلكه دغدغه مى شود كه عمره بلكه حج نيز باطل شود و بمنزله پنج ركعت نماز كردنست و شكى نيست در بطلان نماز كسى كه قصد وجوب ركعت پنجم كند بلكه دغدغه كفر مى شود كه انكار ضروريات دين كرده است بلى اگر طواف بعد از تقصير واقع سازد باين قصد كه اگر مطلوب شارع باشد طواف نسا اين طواف نسا باشد و الاّ طواف مستحبى باشد كه بعد از اتمام عمره مى توان كرد تا احرام بحج نبسته باشد و اللّه تعالى يعلم

كسى كه در عمره قربانى بياورد

6-( و روى عنه صلوات اللّه عليه انّه قال: من ساق هديا فى عمرة فلينحر قبل ان يحلق رأسه قال و من ساق هديا و هو معتمر نحر هديه و هو بين الصّفا و المروة و هى الحزورة).

و روايت كرده است معاوية بن عمار به اسانيد صحيحه مثل كلينى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه شتر يا گاو يا گوسفندى در عمره رانده باشد مى بايد كه پيش از سر تراشيدن آن هدى را بكشد در جائى كه مقرّر است از جهة كشتن اينها و آن حزوره است كه ما بين صفا و مروه است و الحال قصّابخانه كعبه معظمه است.

و در موثق كالصحيح از زراره منقولست به همين و در حديث على

ص: 168

المشهور وارد است كه اوّل سر بتراشد ديگر هدى را بكشد و بر جواز حمل كرده اند يعنى جايز است كه اول سر بتراشد و بهتر آنست كه اوّل نحر كند و اللّه تعالى يعلم

جماع در عمره مفرده

6-( و روى علىّ بن رئاب عن مسمع ابن عبد الملك عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى الرّجل يعتمر عمرة مفردة ثمّ يطوف بالبيت طواف الفريضة ثمّ يغشى امرأته قبل ان يسعى بين الصّفا و المروة قال قد افسد عمرته و عليه بدنة و يقيم بمكّة حتّى يخرج الشّهر الّذى اعتمر فيه ثمّ يخرج إلى الوقت الّذى وقّته رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لأهله فيحرم منه و يعتمر).

و به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در شخصى كه عمره مفرده كند و طواف واجب عمره را به جا آورد و پيش از آن كه سعى كند ميان صفا و مروه با زن خود جماع كند حضرت فرمودند كه عمره اش را فاسد كرده است و بر اوست كه بدنه بكشد و در مكه معظمه بماند تا بيرون رود از ماهى كه در آن احرام گرفته بود و بعد از خروج ماه مى رود بيكى از مواقيتى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله مقرر فرموده اند و از آنجا احرام مى گيرد و عمره را به جا مى آورد و ظاهر آنست كه عمره فاسد را تمام مى كند و در ماه ديگر عمره قضا را به جا مى آورد،و اين عمره ايست كه به سبب فساد عمره واجب مى شود اگر چه عمره اوّلى سنّت باشد،و اشعارى دارد به آن كه مى بايد كه ميان دو عمره يك ماه بوده باشد و ظاهر آنست كه ماه را از ابتداء احرام اوّل حساب مى كند و اولى آنست كه از آخر آن حساب كنند و ظاهرا ماه هلالى معتبر است اگر چه در ميان ماه باشد اگر چه اولى آنست كه سى روز بگذرد

ص: 169

خروج به ميقات براى عمره

5-( و قد روى علىّ بن رئاب عن بريد العجلىّ عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه: انّه يخرج إلى بعض المواقيت فيحرم منه و يعتمر).

و بتحقيق كه مرويست به شانزده سند صحيح از بريد كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه سؤال كردم از شخصى كه عمره مفرده كند و پيش از آن كه فارغ شود از طواف و سعى با زن خود جماع كند حضرت فرمودند كه شترى مى كشد از جهة فاسد شدن عمره و بر اوست كه بماند در مكّه معظمه تا ماه ديگر كه داخل شود و بيرون رود به بعضى از مواقيتى كه از جهة عمره مقرر است مانند تنعيم و جعرّانه و حديبيه يا اعم از ميقات حج و عمره و از آنجا احرام مى گيرد و عمره ديگر به جا مى آورد.و ظاهرا اين روايت را از جهة تأييد روايات سابقه ذكر كرده است،و ممكن است كه غرضش زيادتى اين روايت باشد كه در روايت سابقه مذكور بود كه به ميقاتى كه مى رود كه حضرت صلى اللّه عليه و آله مقرر فرموده است يعنى از جهة عمره،و در اين روايت اعم است از حج و عمره و اوّل نيز عموم دارد بحسب ظاهر و هر دو مثل يكديگرند پس اظهر آنست كه تأييدا ذكر كرده باشد اگر چه تغيير اسلوب عبث مى شود و به مضمون اين حديث احاديث ديگر وارد شده است

عمره تمتع طواف نساء ندارد

(و لا يجب طواف النساء الاّ على الحاجّ)

و واجب نيست طواف نسا مگر بر حاج و ظاهرا حصر اضافى باشد نظر به عمرۀ تمتع و اين مضمون منقولست در صحيح از يونس كه روايت كرده است كه فرمودند كه طواف نساء نيست مگر بر كسى كه حج كند.

و منقولست در صحيح از صفوان كه سؤال كردند از آن حضرت صلوات اللّه عليه از شخصى كه عمره تمتع كرده باشد و طواف و سعى و تقصير كرده باشد آيا طواف نساء بر او هست حضرت فرمودند كه نه نيست

ص: 170

طواف نساء مگر بعد از رجوع از منى.

و بخصوص نيز حديثى مرسلا از على بن يقطين منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه آيا طواف نسا واجبست بر كسى كه حج افراد كند فرمودند كه نه و همه را حمل بر تقيه كرده اند زيرا كه شكى در وجوب آن نيست،و در حج خلافى كه هست در عمره است و احوط آنست كه ترك نكند و بقصد قربت واقع سازند

(و المعتمر عمرة مفردة يقطع التّلبية اذا دخل اوّل الحرم)

و كسى كه عمره مفرده مى كند قطع مى كند تلبيه را وقتى كه داخل حرم شود و اكثر اصحاب نقل كرده اند بر صورتى كه احرام را از ميقات گرفته باشد نه از خارج حرم و خواهد آمد به تفصيل إن شاء اللّه تعالى

6-( و روى صفوان بن يحيى عن سالم بن الفضيل قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه دخلنا بعمرة فنقصّر او نحلق فقال احلق فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ترحّم على المحلّقين ثلاث مرّات و على المقصّرين مرّة فان احلّ رجل من عمرته فقصّر من شعره و نسى اظفاره فانّه يجزئه ذلك و ان تعمّد ذلك او هو جاهل فليس عليه شىء).

و به اسانيد حسنه كالصحيحه كثيره منقولست از سالم ابن فضيل و ظاهرا سالم ابو الفضل بوده باشد و او ثقه است و تصحيف از اين باب بسيار است كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه با جمعى بقصد عمره آمده ايم آيا تقصير كنيم يا سر بتراشيم حضرت فرمودند كه سر بتراش زيرا كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله دعاى رحمت سه مرتبه از جهة جمعى فرمودند كه سر تراشيده بودند و يك مرتبه دعا كردند از جهة كسانى كه تقصير كرده بودند.

ص: 171

و بحسب ظاهر تتمه از همين حديثست و ممكن است كه كلام صدوق باشد كه اگر شخصى محل باشد از عمره اش و اندكى از مو بگيرد و فراموش بكند كه ناخنها را بگيرد مجزيست و اگر عمدا چنين كند يا از روى جهالت چنين كند بر او چيزى نيست و ليكن ترك اولى كرده است.

بدان كه به اسانيد صحيحه متكثره منقولست از حلبى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللّه عليه و آله سه مرتبه استغفار كردند از جهت محلقين.

و به اسانيد متكثره صحيحه منقولست از معاوية بن عمار و به اسانيد صحيحه متكثره منقولست از حريز از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آن حضرت در حديبيه دو مرتبه استغفار كردند از جهت محلقين و يك مرتبه از جهة مقصّرين پس ممكن است كه سه مرتبه در حج يا عمره قضا يا غير آن واقع شده باشد و شكى نيست كه در غير عمره تمتع سر تراشيدن اولى است خصوصا صروره را و كسانى كه صمغ و عسل بر سر انداخته باشند يا عقص شعر كرده باشند و تفصيلش خواهد آمد ان شاء اللّه

ص: 172

باب العمرة فى شهر رمضان و رجب و غيرها

6-( روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: انّه سئل أيّ العمرة افضل عمرة فى رجب او عمرة فى شهر رمضان فقال لا بل عمرة فى رجب افضل).

اين بابى است در عمره كه در ماه رمضان و رجب و غير اينها واقع سازند به اسانيد صحيحه متكثره منقولست از معاويه كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردم كه كدامين عمره فضيلتش بيشتر است عمره كه در رجب بفعل آورند يا عمره كه در ماه رمضان واقع سازند حضرت فرمودند كه عمره ماه رمضان افضل نيست بلكه عمره را كه در رجب واقع سازند افضل است و اكثر عامه عمره رمضان را بهتر مى دانند

6-( و روى عنه صلوات اللّه عليه عبد الرّحمن بن الحجّاج: فى رجل احرم فى شهر و احلّ فى اخر قال يكتب له فى الّذى نوى و قال يكتب له فى افضلهما).

و به اسانيد كثيره صحيحه و حسنه كالصحيحه منقول است از عبد الرحمن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در شخصى كه در ماهى كه احرام گرفته باشد و در ماه ديگر محل شود حضرت فرمودند كه مى نويسند از جهة او در آن چه نيت كرده باشد فرمودند كه آن چه افضل است از جهة او در نامه عملش مى نويسند پس اگر در ماه

ص: 173

رجب احرام گرفته باشد از جهة فضيلت آن و افعال عمره را در ماه شعبان كرده باشد آن را عمره رجب مى نويسند اگر چه در جميدى الآخره احرام گرفته باشد و بعضى از افعال را در رجب واقع سازند عمره رجب مى نويسند و ممكن است كه مراد اين باشد كه مدار بر احرامست اما در خصوص عمره رجب افضل را در نامه عمل مى نويسند

6-( و فى رواية عبد اللّه بن سنان عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال:

اذا احرمت و عليك من رجب يوم و ليلة فعمرتك رجبيّة).

و در روايت صحيح از عبد اللّه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه احرام بگيرى و از ماه رجب يك شبانه روز مانده باشد عمره ات عمره رجبى است و اين محمولست بر فضيلت كامله و الا اندكى كافى است چنانكه گذشت

ص: 174

باب مواقيت العمرة من مكّة و قطع تلبية المعتمر

كسى كه از مكه خارج شود

6-( روى عمر بن يزيد عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: من اراد ان يخرج من مكّة ليعتمر احرم من الجعرانة و الحديبيّة و ما اشبههما).

اين بابى است در بيان ميقاتهاى عمره از مكه معظمه و در بيان آن كه قطع تلبيه را در كجا كنند به اسانيد صحيحه و كالصحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه خواهد كه از مكه معظمه بيرون رود از جهة احرام عمره مى بايد كه احرام بگيرد از جعرانه و حديبيه و در هر دو به تخفيف و تشديد خوانده اند و آن چه مثل اينهاست مثل تنعيم و اكثر گفته اند كه مى بايد از حرم بيرون رود و احوط آنست كه از غير اين سه جا احرام نگيرد يا بيكى از مواقيت حج رود مثل قرن المنازل و عقيق و از خارج حرم احرام نگيرد

قطع تلبيه در عمره

(و من خرج من مكّة يريد العمرة ثمّ دخل معتمرا لم يقطع التّلبية حتّى ينظر إلى الكعبة)

ظاهرا كلام صدوق باشد و شيخ طوسى عليه الرحمة گمان كرده است كه جزو حديث سابق است و كلينى در حسن كالصحيح روايت كرده است از معاوية بن عمّار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه احرام گيرد از تنعيم كه يك فرسخى مكه معظمه است از راه مدينه مشرفه پس قطع نكند تلبيه را تا نظر نكند بمسجد و عبارت متن اين است كه

ص: 175

هر كه از مكه معظمه بيرون رود بقصد عمره و احرام گرفته داخل شود قطع نكند تلبيه را تا نظرش به كعبه افتاد و مضمونش موافق است با حديث معاويه امّا مراد صدوق نيست چون بعد از اين مى گويد اين را كه

6-( و روى: انّه يقطع التّلبية اذا نظر إلى المسجد الحرام).

يعنى مرويست كه قطع تلبيه مى كند وقتى كه نظرش بمسجد الحرام افتد و ظاهرا مرادش حديث معاويه است كه مذكور شد و چون در حديث ديگر نديده ام نظر به كعبه را دور نيست كه عمر بن يزيد باشد چنانكه شيخ فهميده است اگر چه قريبند به يك ديگر.

و شيخ در روايت كالصحيح از عمر بن يزيد نقل كرده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه داخل مكه شود از جهة عمره مفرده پس مى بايد كه قطع كند تلبيه را وقتى كه شترش پا در حرم گذارد.و چون عمر بن يزيد اين روايت را روايت كرده است اندكى بعيد است كه تتمه از روايت او باشد

6-( و روى: انّه يقطع التّلبية اذا دخل اوّل الحرم).

و مرويست كه شخصى كه عمره مفرده مى كند قطع مى كند تلبيه را وقتى كه داخل مى شود در اوّل حرم و دور نيست كه روايت سابقه باشد اگر چه اندك تغييرى دارد و باين عبارت واقع شده است در تلبيه متمتع.

و كلينى در موثق روايت كرده است از زراره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه معتمر قطع تلبيه مى كند هر گاه داخل حرم مى شود و دور نيست كه همين روايت را صدوق نقل بالمعنى كرده باشد

6-( و فى رواية الفضيل قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه قلت دخلت بعمرة فاين اقطع التّلبية فقال بحيال العقبة عقبة المدنيّين قلت

ص: 176

اين عقبة المدنيّين قال بحيال القصّارين).

و در روايت فضيل كالصحيح،و شيخ حسن كالصحيح ناميده است بلكه صحيح است بوجوه شتّى يكى آن كه صدوق حكم به صحت كرده است دويم آن كه گفته است كه از كتاب او برداشته و كتاب فضيل مثل خودش كالشمس مشهور بوده است سيم آن كه صدوق ذكر كرده است كه هر چه در اين كتاب از فلان و فلان روايت كرده اسانيد به آن دارم و خود گفته است كه كتاب فضيل را از محمد بن موسى بن متوكل روايت كرده ام از على بن حسين سعدآبادى از احمد برقى از پدرش محمد از ابن ابى عمير از ابن اذينه از فضيل پس هر طريقى كه باين جماعت دارد همه مرويات ايشان را روايت كرده است و باين معنى متفطن شده است شيخ ما قدوة العلماء الراسخين مولانا احمد اردبيلى رحمه اللّه تعالى و بنا بر اين هفتاد و سه سند صحيح دارد و قريب به هزار سند كالصحيح مى شود و شيخ حسن رضي اللّه عنه گفته است كه در اين طريق مجهول الحالى كه هست على بن الحسين است و او صاحب كتاب نيست و ظاهر است كه از مشايخ اجازه است و ديده ايم كه روايات بسيار نقل كرده است و كثرت روايت مدحست پس اولى آنست كه حديث او را حسن شماريم،و ليكن اين شكسته اين راهها را ترك كرده ام و اگر نه هيچ احتياجى به اينها نيست چون صدوق حكم به صحت همه كرده است و گفته است كه ميان من و خدا حجت است و قريب باين است آن چه محمد بن يعقوب رضي اللّه عليه گفته است در اول كتاب كافى رضي اللّه عنهما و عن ساير علمائنا اجمعين.

فضيل مى گويد كه من سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه و عرض نمودم كه داخل شدم به عمره از كجا قطع تلبيه كنم حضرت فرمودند

ص: 177

كه از محاذات عقبه اهل مدينه مشرفه عرض نمودم كه كجاست فرمودند در برابر گازرانست و ظاهرا مراد فضيل از عمره عمره تمتع است و محل قطع تلبيه عمره تمتع از كجاست بى دغدغه چنانكه خواهد آمد

6-( و روى عن يونس بن يعقوب قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الرّجل يعتمر عمرة مفردة فقال اذا رأيت ذا طوى فاقطع التّلبية).

و كالصحيح منقولست از يونس كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه عمره مفرده كند حضرت فرمودند كه هر گاه به بينى ذو طوى را كه محاذى عقبه است نزديك قبور شرفاء مكه:قطع كن تلبيه را و اين حديث موافق است با حديث فضيل

6-( و فى رواية مرازم عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: يقطع صاحب العمرة المفردة التّلبية اذا وضعت الابل اخفافها فى الحرم).

و در حسن كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى عمره مفرده كند قطع مى كند تلبيه را وقتى كه شتران داخل حرم شوند

6-( و روى: انّه يقطع التّلبية اذا نظر إلى بيوت مكّة).

و منقولست از سدير در موثق كالصحيح كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه خانهاى مكه را به بينى قطع كن تلبيه را و اين حديث موافق است با حديث فضيل و يونس و موافق است با عمره تمتع

(قال مصنّف هذا الكتاب رضي اللّه عنه هذه الاخبار كلّها صحيحة متّفقة ليست بمختلفة و المعتمر عمرة مفردة فى ذلك يحرم من أيّ ميقات من هذه المواقيت شاء و يقطع التّلبية فى أيّ موضع من هذه

ص: 178

المواضع شاء و هو موسّع عليه و لا قوّة الاّ باللّه)

و چنين گويد صدوق كه اين كتاب را تصنيف كرده است كه خدا از او راضى باد كه اين اخبار همه صحيح است باصطلاح قدما و اختلاف نيست در ميان اين اخبار و كسى كه عمره مفرده كند مخير است در عمل به همه از هر ميقاتى كه خواهد احرام مى كرد و مذكور شد كه تغيير اسلوب دلالت مى كند كه صدوق چنين يافته است كه خبر مسمع و حديث بريد مخالفت دارند با يكديگر بحسب ظاهر و در واقع مخالفت ندارد و چون لازمست كه احرام بگيرد از ميقات هر ميقاتى كه هست صحيح است،و قطع تلبيه مى كند از هر جا از اين مواضع كه خواهد و بر او توسعه كردند،و چون ذكر الهى و حمد اوست اگر تلبيه را بگويد بهتر است،و بعد از آن در فضليت تا وقتى كه مسجد الحرام را از دور به بيند و بعد از اين تا وقتى كه خانهاى مكه را به بيند و بعد از آن تا وقتى كه داخل حرم شود و نيست قوتى مگر بعون الهى يعنى اين جمع كه كردم اخبار را بعون و قوت الهى است.

و شيخ الطائفه چنين جمع كرده است كه رواياتى كه واقع شده است كه قطع تلبيه مى كند وقتى كه كعبه يا مسجد را به بيند:از جهة جمعى است كه از مكه معظمه بيرون رفته باشند و در اين صورت مخير خواهند بود ميان قطع تلبيه در ديدن مسجد و كعبه و آن چه واقع شده است كه تا عقبه مدنيين:نظر به اهل مدينه است و آن چه واقع شده است كه ببيند خانهاى مكه را يا ذى طوى را به بيند:نظر به كسى است كه از جانب عراق آمده باشد،و آن چه بخاطر اين ضعيف مى رسد و شايد بعضى را گفته باشند آنست كه اگر احرام را از خارج حرم گرفته باشد مثل تنعيم چنانكه در حسنه معاوية بن عمار بود و در گفتن تلبيه مخيّر است ميان ديدن مسجد الحرام و كعبه و دور نيست كه توان گفت كه اگر از تنعيم باشد كه متصل است به اول حرم چون مسافتش قليل است بگويد تا كعبه را به بيند و تا ديدن مسجد نيز خوب باشد،و اگر از

ص: 179

جعرانه و حديبيه احرام گرفته باشد كه دور است از ابتداء حرم مخير باشد ميان همه و ليكن تا ديدن خانهاى مكّه بهتر باشد اگر چه از ابتداء دخول حرم قطع تواند كرد،و اگر از ميقاتهاى دور احرام گرفته باشد تا دخول حرم كافى باشد و بقيه را نيز اختيار داشته باشد،و آن چه شيخ فرموده است كه اهل مدينه از عقبه مدنيين قطع مى كنند غافل شده اند كه در حديث عقبه مذكور نيست بلكه حيال عقبه است و آن با راه عراق و مدينه هر دو درست مى شود بلكه محاذات نسبت به اهل عراق كه از ابطح مى آيند ظاهرتر است،و نظر به جمعى كه از راه مدينه مشرفه آيند دخول حرم كافى است،و اگر از راه عقبه آيند ديدن خانهاى مكه مناسبتر است زيرا كه عقبه محاذى قبور شرفاست و از قبيل تنگ اللّه اكبر شيراز است كه چون از عقبه مشرف مى شوند بسوى مكه معظمه جميع خانها پيداست و عقبه قريبست.كه مسمّى است بحجون و قبرستان اهل مكه معظمه است و راه مدينه دو راهست يكى راه بالاست كه از عقبه مى آيند و يكى راه اسفل است كه از تنعيم مى آيند و ممكن است كه اهل مدينه مشرفه كه از راه تنعيم آيند و بگذرند محاذى عقبه شوند،و ظاهرا آن مراد نيست بلكه راه ابطح مراد است كه همين كه از ابطح متوجّه مكّه معظمه مى شوند و تير پرتابى كه مى روند عقبه مدنيين پيدا مى شود و آنجا ذو طوى است و خانهاى مكّه از آنجا پيدا مى شود،و ظاهرا صدوق و شيخ در وقت نوشتن اينها هنوز به مكه معظمه نرفته بودند يا اگر رفته بودند در آنجا ملاحظه آنها نكرده بودند و اللّه تعالى يعلم،و همه قايلند كه اينها بر سبيل استحبابست امّا اگر اين جماعت بعد از ديدن كعبه تلبيه بگويند دغدغه تشريع مى شود كه حرام باشد چون شارع تا اينجا طلب فرموده است،و حديثى وارد نشده است كه ديگر توان گفت مگر آن كه كارى كنند كه مشروع نباشد آن را در احرام واقع ساختن و واقع سازند:از شارع متلقى است كه تلبيه بگويند از جهة عقد احرام چنانكه گذشت و خواهد آمد

ص: 180

باب اشهر الحجّ و اشهر السّياحة و الاشهر الحرم

ماههاى حج

5-( روى ابان عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه: فى قول اللّه عزّ و جلّ «الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ» قال شوّال و ذو القعدة و ذو الحجّة ليس لأحد ان يحرم بالحجّ فيما سواهنّ).

اين بابى است در بيان ماههاى حج و ماههاى سياحت كه جنگ نكنند با كفار و ماههاى حرام كه جهاد در آن حرامست.

مرويست در صحيح به اسانيد بسيار از زراره چنانكه در كافى است و در اكثر نسخ به جاى زراره ابان است و از سهو قلم نساخ است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه در تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه حج ماهى چند است معلوم حضرت فرمودند:كه آن شوال و ذو القعده و ذو الحجه است جايز نيست كسى را كه احرام گيرد در غير اين ماهها و پيش گذشت حديثى كه آن شوّال و ذو القعده و ده روز ذى الحجه است

5-( و فى رواية اخرى: و شهر مفرد لعمرة رجب).

و در روايتى ديگر منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند آن سه ماه را و بعد از آن فرمودند كه حق سبحانه و تعالى يك ماه ديگر را كه متصل نيست باين سه ماه كه آن ماه رجبست از جهة عمره مقرر فرموده است و از اين روايت نيز ظاهر مى شود كه عمره ماه رجب افضل است از همه ماهها و در صحيح از معاوية بن عمّار منقولست كه حضرت امام جعفر صادق

ص: 181

صلوات اللّه عليه فرمودند كه عمره را در همه ماهها مى توان كرد و افضل عمره ها عمره رجبست،و فضايل عمره رجب در اخبار بسيار وارد شده است و در بعضى اخبار وارد شده است فضيلت عمره ماه رمضان و آن محمولست بر تقية يا بعد از رجب ماه رمضان افضل است بعد از بيست و سيم و اگر كسى خواهد كه سالى يك عمره بكند و زياده مقدورش نباشد در ماه رجب افضل است امّا اگر ماه رجب ميسّر نشود يا عمره در آن كرده باشد و خواهند كه در ماه رمضان بكند تاخير نخواهد كرد تا رجب شايد نماند البته در ماه رمضان ثواب حج دارد

5-( و قال صلوات اللّه عليه: ما خلق اللّه فى الارض بقعة أحبّ اليه من الكعبة و لا اكرم عليه منها و لها حرّم اللّه عزّ و جلّ الاشهر الحرم الاربعة فى كتابه يوم خلق السّماوات و الارض ثلاثة منها متوالية للحجّ و شهر مفرد للعمرة رجب).

و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره و ظاهرا در كتاب زراره يك سخن متّصل بوده است و صدوق بهمان نحو كه در كتاب است از زراره روايت كرده است و فى رواية كه پيش از اين گذشت در ميان حديث زراره در آورده است و باز بحديث زراره رفت لهذا نام حضرت را نبرد،و كلينى متفرق ساخته است چنانكه داب اوست كه حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى نيافريده است قطعه از زمين كه محبوبتر باشد نزد او از كعبه و نيافريده است قطعه را كه گرامى تر باشد نزد او از كعبه،و در كافى نيست واو و لها و نبودنش اولى است يعنى از جهة حرمت كعبه حق سبحانه و تعالى حرمت داد ماههاى حرام را در كتاب خود چنانكه فرموده است كه به درستى و راستى كه عدد ماهها نزد حق سبحانه و تعالى دوازده ماه است در كتاب الهى كه لوح

ص: 182

محفوظ است يا قرآن مجيد از روزى كه آسمانها و زمين را آفريده سه ماه از اين چهار ماه پى در پى است از جهة حج و يك ماه از جهة عمره مقرر فرمود كه به آن نامها متصل نگردانيد و آن ماه رجبست و حق سبحانه و تعالى اين آيات را در كفر قريش بيان فرموده است كه ايشان نسى مقرر ساخته بودند چون در هواى گرم مشكل بود ايشان را حج كردن هر چه سال تفاوت مى كرد ايشان به آن نسبت ماه را تغيير مى دادند كه هميشه ذو الحجه در زمستان باشد، و حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد فرمودند كه نسى يعنى تغيير دادن و تأخير كردن ماهها:زيادتى كفر ايشان است كه بدعت نمودند در دين حضرت ابراهيم عليه السلام و حق سبحانه و تعالى بى وجه ماه و سال را چنين مقرر نفرموده است و تكاليف به آن نسبت كرده است،و حجرا حكمتى هست كه در ماه ذى الحجه و دو ماه قبل از آن مقرر فرموده است كه گاهى گرما خورند و گاهى سرما و به سبب آن ثوابهاى غير متناهى بيابند.

حاصل آن كه نسى كفر است كه زياد شده است بر كفرهاى ايشان از شرك و غير آن و حق سبحانه و تعالى از جهة مصالح عباد اين دوازده ماه را مقرر فرموده است و قتال را در چهار ماه حرام گردانيد چون مى دانست كه هميشه در راه حج بدويان بى دين خواهند بود و كعبه معظمه را در جائى مقرر فرمود كه از چهار طرف بيابان باشد سى چهل روزه راه،پس در مثل راه شام كه مسافت چهل روزه است تقريبا در چهل روز كه آيند و چهل روز كه برگردند و ده روزى كه در مكه معظمه باشند قتال حرام باشد كه بندگان حق سبحانه و تعالى حج توانند كرد،و آن سه ماه ذو القعده است كه از اين جهت مسمّى شده است باين نام كه در اين ماه قاعدند و به خيمهاى خود نشسته اند از حرب،و ذو الحجه را مسمّى ساختند باين نام كه در اين ماه افعال حجرا

ص: 183

به جا آوردند،و محرّم از آن جهت كه قتال را بر ايشان حرام كرده اند،و ماه رجب را مقرر فرموده كه تا از ده روز راه از چهار طرف از جهة عمره به كعبه آيند و كسى با ايشان جنگ نكند و ده روزى در مكه معظمه باشند و ده روز به خانهاى خود روند پس ظاهر شد كه اشهر حرم نيز از جهة حج و عمره حرام و محترم شد چنانكه سه ماه حج از جهة حج مقرر شد تا يك ماه عمره هم چنين اشهر حرم سياحت چنانكه فرموده

ماههاى سياحت

5-( و قال صلوات اللّه عليه: فى قول اللّه عزّ و جلّ فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ قال عشرين من ذى الحجّة و المحرّم و صفر و شهر ربيع الاوّل و عشرة ايّام من شهر ربيع الاخر و لا يحسب فى الاربعة الاشهر عشرة ايّام من اوّل ذى الحجّة).

و آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند ظاهرش آنست كه جزو حديث زراره باشد كه حضرت امام محمّد باقر صلوات اللّه عليه فرموده باشند و كلينى از على بن ابراهيم روايت كرده است مرسلا و على بن ابراهيم در تفسيرش روايت كرده است كالصحيح از ابو الصباح كنانى و كلينى در حديث كالصحيح ديگر روايت كرده است از فضيل بن عياض،و ديگر اسانيد هست از طرق خاصه و عامه كه كاد يكون متواترا و همه روايت كرده اند كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند در تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه فرموده است كه سياحت كنيد در زمين هر جا كه خواهيد برويد چهار ماه را كه در اين چهار ماه ما را با شما كفّار كارى نخواهد بود تا همگى به خانها و مأمنهاى خود برگرديد بعد از آن اگر مسلمان نشده باشيد حرب خواهيم كرد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه چون اين چهار ماه منقضى مى شود بكشيد كفار مشرك را هر جا كه بيابيد پرسيد كه كدام چهار

ص: 184

ماه است؟حضرت فرمودند كه بيست روز بقيه ذى الحجه است و محرم و صفر و ربيع الاوّل است و ده روز ربيع الاخر و اين چهار ماه كه بر حاجيان گناه نمى نويسند چنانكه در علل حج گذشت كه هر گاه كفارى كه به خانه كعبه آمده بودند.به بركت خانه ايشان را امان دادند بطريق اولى مى بايد كه بر مؤمنان گناه ننويسند.

و اين حكايت مجملش چنين بود كه چون حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فتح مكه معظمه نمودند كفار بنحو سابق بحج مى آمدند و گاه بود كه مرد و زن همه برهنه مى شدند و طواف مى كردند و جمعى تماشا مى كردند حضرت سيد المرسلين سورۀ برائت را به ابو بكر دادند كه در موسم حج برود و بر كفار قريش بخواند و بفرمايد كه من بعد مى بايد كه كفار تا مسلمان نشوند بحج نيايند و برهنه طواف نكنند و اكثر كفارى كه با آن حضرت عهدها كرده بودند و مخالفت عهد نموده بودند مگر چند كس:به ايشان بگويد كه عهد را برهم زديد ديگر ميان ما و شما عهد نخواهد بود و بعد از چهار ماه با شما جهاد خواهم كرد،پس جبرئيل نازل شد كه تبليغ اين رسالت را مى بايد تو بكنى يا كسى كه از تو باشد حضرت سيّد المرسلين صلى اللّه عليه و آله بامر الهى امير المؤمنين صلوات اللّه عليه را فرستادند كه سوره را از ابو بكر بگيرد حضرت در روحاء به ابو بكر رسيدند و كتاب را گرفت ابو بكر گفت يا على آيه در بدى من نازل شد؟حضرت بيان واقعه را كرد و ابو بكر برگشت و حضرت امير المؤمنين بامر الهى در موسم سوره برائت را بر ايشان خواندند.

و غرض از دادن و پس گرفتن اين بود كه بر عالميان ظاهر شود كه ابو بكر قابليت امامت ندارد و امامت منصب حضرت امير المؤمنين است،و اين حكايت در بخارى و ساير صحاح سته و در كتب سير و تواريخ و تفاسير

ص: 185

منقول است و متواتر است و ليكن عامه از جهة آن كه مبادا فضيحت ابو بكر شود روايات مختلفه روايت كرده اند به آن كه ابو بكر امير حاج بود معزول شد و بعضى ذكر كرده اند كه برنگشت و از امارت معزول نشد از تبليغ رسالت معزول شد اما اكثر به همين نحو كه مذكور شد روايت كرده اند

6-( و روى ابو جعفر الاحول عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى رجل فرض الحجّ فى غير اشهر الحجّ قال يجعلها عمرة).

و در حسن كالصحيح منقول است از صاحب الطاق از آن حضرت صلوات اللّه عليه در شخصى كه احرام ببندد بحج در غير ماههاى حج چه كند حضرت فرمودند كه قصد عمره مى كند يعنى اصل احرام بحال خود است و يا آن كه تجديد مى كند احرام را به عمره و اين احوط است

ص: 186

باب العمرة فى كلّ شهر و فى أقلّ ما تكون

6-( روى اسحاق بن عمّار قال قال ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه: السّنة اثنى عشر شهرا يعتمر لكلّ شهر عمرة).

اين بابى است كه در هر ماهى عمره مى توان كرد و در آن كه اقل فاصله در ميان دو عمره چه مقدار است منقول است در موثق كالصحيح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه سالى دوازده ماه است از جهة هر ماه يك عمره مى بايد كرده شود بر سبيل استحباب مؤكد،و همين عبارت منقول است به دوازده سند صحيح از معاوية بن عمار و به چهار ده سند صحيح از يونس بن يعقوب،و در صحيح از عبد الرحمن بن حجاج از آن حضرت صلوات اللّه عليه،و به سى و شش سند صحيح منقولست از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه و از حلبى و حريز از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه عمره در سالى يك بار است و در يك سال دو عمره نمى باشد مراد از آن عمره تمتع است

7-( و روى علىّ بن ابى حمزة عن ابى الحسن موسى صلوات اللّه عليه قال: لكلّ شهر عمرة قال فقلت له أ تكون اقلّ من ذلك قال لكلّ عشرة ايّام عمرة).

و در حسن كالصحيح منقولست از بزنطى از على كه حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه فرمودند كه از جهة هر ماه يك عمره مطلوبست

ص: 187

عرض نمودم كه كمتر مى باشد فرمودند كه از جهة هر ده روز يك عمره مطلوبست پس بنا بر اين ممكن است كه يك ماه اين معنى داشته باشد كه اقلا در هر ماه يك عمره به جا آوريد و اظهر آنست كه ده ثوابش كمتر باشد و گذشت كه فاصله ميان حج فاسد و قضا مى بايد كه يك ماه باشد،و در ميان حج و عمره همين كافى است كه موى سر استره گير شود و از سيد مرتضى منقولست كه هر روز عمره مى تواند كرد و اين احاديث را حمل كرده اند كه در طرف قلت چنين است نه در طرف كثرت

5,6-( و روى ابان عن ابى الجارود عن احدهما صلوات اللّه عليهما: قال سألته عن العمرة بعد الحجّ في ذى الحجّة قال حسن).

و منقول است در صحيح به شش سند و در حسن كالصحيح از ابن ابى عمير و صفوان از ابان و هر سه از اهل اجماعند از زياد كه گفت از يكى از صادقين صلوات اللّه عليهما سؤال كردم از عمره بعد از حج در ماه ذى الحجه فرمودند كه خوبست و احاديث صحيحه بر اين مضمون وارد است و اولى آنست كه ده روز فاصله بشود

ص: 188

باب ما يقول الرّجل اذا حجّ عن غيره او طاف عنه

6-( روى ابن مسكان عن الحلبيّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال:

سألته عن الرّجل يقضى عن اخيه او عن ابيه او عن رجل من النّاس الحجّ هل ينبغى له ان يتكلّم بشيء قال نعم يقول عند احرامه بعد ما يحرم اللّهمّ ما اصابنى فى سفرى هذا من نصب او شدّة او بلاء او شعث فاجر فلانا فيه و أجرني فى قضائى عنه).

اين بابى است در بيان آن چه مى گويد از دعا شخصى كه به نيابت ديگرى حج يا طواف كند منقولست در صحيح از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه حج به نيابت برادرش يا از جهة پدرش يا ديگران آيا سنت هست كه دعايى از جهة منوب عنه بكند و او را ياد كند حضرت فرمودند بلى در حال احرام و بنا بر نسخه بعد از احرام و در كافى و تهذيب يقول بعد ما يحرم است و عند احرامه نيست و ظاهرا سهو نساخ است يا اصلاح كه گمان كرده اند كه اين عبارت نيت است و مى بايد نيّت مقارن فعل باشد و حال آن كه نيت امر قلبى است و اين دعائيست از جهة منوب عنه كه بعد از احرام مى كند كه ترجمه اش اينست كه خداوندا آن چه بمن رسد يا رسيده باشد در اين سفر از تعب يا سختى يا بلا يا پراكندگى احوال و در بعضى از نسخ او سغب است يعنى گرسنگى و تصحيف است پس نام برد منوب عنه را كه او را ما جور

ص: 189

ساز در اين جفاها و مرا مزد كرامت كن در آن كه از جهة او حج كرده ام و نيت در دعاى احرام مذكور شد و چون آن را مى خواند قصد مى كند كه به نيابت او مى كند،دور نيست كه در كار نباشد قصد كردن و همين كه مى داند كه از جهة او مى كند كافى است بى دغدغه و اگر همه را از جهة رضاى الهى واقع سازد و قصد خود نكند ظاهرا صحيح باشد و احوط آنست كه قصد قضا از منوب عنه بكند

6-( و فى رواية معاوية بن عمّار قال قال ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه: اذا اردت ان تطوف بالبيت عن احد من اخوانك فات الحجر الاسود و قل بسم اللّه اللّهمّ تقبّل من فلان).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه خواهى كه طواف كنى بدل يكى از برادرانت به نزد حجر الاسود آى و بگوبسم اللّه الخ يعنى استعانت مى جويم از حق سبحانه و تعالى يا از نام او مى جويم خداوندا قبول كن اين طواف را از فلانى كه من به نيابت او مى كنم و در اينجا لازم نيست كه قصد نيابت كند چون ظاهرش طواف تبرع است كه از جهة رضاى الهى مى كند و ثوابش را به برادر مؤمنش مى دهد چنانكه خواهد آمد و اگر به نيابت او كند به آن كه سهو كرده باشد طواف را قصد نيابت مى كند و احوط قصد نيابتست.

چنانكه در صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه چه چيز واجبست بر شخصى كه به نيابت شخصى حج مى كند حضرت فرمودند كه نام مى برد او را در هر فعلى و در هر جائى و ظاهرا نام بردن بعنوان دعاست و محتمل است كه مراد نيت باشد نزد هر فعلى كه قصد كند كه به نيابت فلان مى كنم خصوصا هر

ص: 190

گاه حجة الإسلام باشد و ممكن است كه در خصوص حج تلفظ به نيّت مستحب باشد بخلاف ساير عبادات چنانكه گذشت در نيّت احرام

7-( و روى عن البزنطىّ انّه قال: سأل رجل ابا الحسن الاوّل صلوات اللّه عليه عن الرّجل حجّ عن الرّجل يسمّيه باسمه قال انّ اللّه لا يخفى عليه خافية).

و به اسانيد صحيحه منقولست از احمد كه گفت شخصى سؤال كرد از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از شخصى كه به نيابت حج كند آيا واجبست كه نام منوب عنه را ببرد و ذكر كند حضرت فرمودند كه هيچ پنهانى نزد حق سبحانه و تعالى مخفى نيست يعنى او مى داند كه قصد او نيابت آن شخص است و مدار بر نيّت است،و از اين حديث و امثال آن ظاهر مى شود كه نيت مى بايد،و ليكن تلفظ به نيّت واجب نيست و هر جا كه وارد شده است تلفظ بر سبيل استحبابست.

و منقول است مرسلا كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردند از شخصى كه مالى به شخصى دهد كه از جهة او حج سنت كند و آن شخص حجرا از جهة خود كند حضرت فرمودند كه حج از جهة صاحب مال است.ممكن است كه حمل كنيم بر آن كه نايب خيال كرده باشد كه زر را داده است كه از جهة خود حج كند و چنين كرده باشد و يا آن كه چون صيغه نگفته اند گمان كرده باشد كه از جهة خود كردن بهتر است يا مى بايد كه از جهة خود بكند و حق سبحانه و تعالى به آن شخص ثواب خواهد داد و جاهل معذور باشد

6-( و روى مثنّى بن عبد السّلام عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه:

فى الرّجل يحجّ عن الانسان يذكره فى المواطن كلّها قال ان شاء فعل و

ص: 191

ان شاء لم يفعل اللّه يعلم انّه قد حجّ عنه و لكن يذكره عند الاضحيّة اذا هو ذبحها).

و منقول است در موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در شخصى كه حج كند به نيابت شخصى آيا او را نام مى برد در هر جا حضرت فرمودند كه اگر خواهد نام ببرد و اگر خواهد نبرد حق سبحانه و تعالى قصد او را مى داند كه به نيابت او مى كند و نيت قصد است و ليكن در وقت كشتن هدى نام مى برد او را و ظاهرا بر سبيل استحباب مؤكّد باشد و احوط آنست كه نام برد او در وقت ذبح

ص: 192

باب الرّجل يحجّ عن الرّجل او يشركه

فى حجّه او يطوف عنه

6-( روى معاوية بن عمّار قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّ ابى قد حجّ و والدتى قد حجّت و انّ اخوىّ قد حجّا و قد اردت ان ادخلهم فى حجّتى كانّي قد احببت ان يكونوا معى فقال اجعلهم معك فانّ اللّه عزّ و جلّ جاعل لهم حجّا و لك اجرا بصلتك إيّاهم).

اين بابى است در حكم شخصى كه از جهة ديگرى حج كند يا او را در ثواب حج خود شريك كند يا از جهة او طواف كند به اسانيد صحيحه بسيار منقولست از معاويه كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه پدرم حج كرده است اگر چه نقل كرده اند تسنّن او را،و عامه از او روايت مى كنند در صحاح خود و والده ام حج كرده است و برادرانم حج كرده اند و مى خواهم كه ايشان را در حج خود شريك گردانم و چنان مى خواهم كه گويا با منند حضرت فرمودند كه ايشان را با خود شريك كن به درستى كه حق سبحانه و تعالى از جهة ايشان حجى مقرر مى سازد و از جهة تو حجى و ثوابى كه صله رحم كردۀ

6-( و قال صلوات اللّه عليه: يدخل على الميّت فى قبره الصّلاة و الصّوم و الحجّ و الصّدقة و العتق).

و منقول است از آن حضرت صلوات اللّه عليه در روايات بسيار كه

ص: 193

داخل مى شود در قبر ميّت نماز و روزه و حج و تصدق و بنده آزاد كردن و بسيار است كه ميّت در تنگى باشد و از آن خلاص شود و او گويد كه چه چيز باعث شد ملائكه گويند كه از جهة عمل خيريست كه فلانى از جهة تو به جا آورده است و صحيحه عمر بن يزيد گذشت،و احاديث بر اين مضمون متواتر است

6-( و: قال رجل للصّادق صلوات اللّه عليه جعلت فداك انّي كنت نويت ان ادخل فى حجّتى العام ابى او بعض اهلى فنسيت فقال صلوات اللّه عليه الان فاشركهما).

و مرويست كه شخصى به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه عرض نمود كه فداى تو گردم امسال در خاطر داشتم كه پدرم را يا مادرم را يا بعضى از خويشان خود را در حج خود داخل سازم و فراموش كردم حضرت فرمودند كه الحال هر دو را با خود شريك كن و قريب باين مضمون را كلينى كالصحيح و نزد من در صحيح روايت كرده است از حارث بن مغيرة ثقه.

و در صحيح از هشام بن الحكم منقولست از آن حضرت صلوات اللّه عليه در شخصى كه شريك كند پدرش را يا برادرش را يا خويشانش را در حجش حضرت فرمودند كه هر گاه چنين كنى از جهة تو حج كامل مى نويسند مثل ايشان و زيادتى ثواب صله رحم نيز مى نويسند و از اين باب احاديث بسيار وارد است به همين مضمون.

و در صحيح از موسى بن قاسم منقولست كه عرض نمودم به حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه كه اراده داشتم كه از جهة شما و پدر بزرگوار شما طواف كنم بمن گفتند كه از جهة ائمه معصومين صلوات اللّه

ص: 194

عليهم طواف نمى توان كرد حضرت فرمودند كه تا قدرت و توانائى داشته باشى طواف بكن كه جايز است پس بعد از سه سال ديگر به عرض رسانيدم كه چون از شما رخصت گرفتم از جهة طواف از شما و از پدر شما صلوات اللّه عليه طواف بسيار كردم بعد از آن در دلم القا شد كه چنين كنم و مدّتيست كه چنين مى كنم فرمودند كه چه نحو مى كنى عرض نمودم كه يك روز از جهة هديه حضرت سيّد المرسلين صلى اللّه عليه و آله طواف مى كنم حضرت سه مرتبه گفتند صلى اللّه على رسول اللّه و در روز دويم از جهة هديه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه طواف مى كنم،روز سيم از جهة حضرت امام حسن صلوات اللّه عليه طواف مى كنم،روز چهارم از جهة حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه طواف مى كنم و روز پنجم از جهة سيد الساجدين صلوات اللّه عليه طواف مى كنم و روز ششم از جهة امام محمد باقر صلوات اللّه عليه و روز هفتم از جهة حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و روز هشتم از جهة حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه و روز نهم از جهة حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه و روز دهم از جانب شما اى سيد و ملاذ من و اين جماعتى كه ائمه و پيشوايان منند حضرت فرمودند كه و اللّه كه اين دينى است كه حق سبحانه و تعالى از بندگانش طلبيده است و غير اين دين را قبول نمى فرمايد عرض نمودم كه بسيار است كه از جهة مادرت فاطمه زهرا صلوات اللّه عليها طواف مى كنم و گاه هست كه از من فوت مى شود حضرت فرمودند كه اين طواف را بسيار بكن كه بهتر از همه است.و شكى نيست كه احتياج به اين ها ندارند و كردن ما سبب قرب ماست و شفاعت ايشان است كه به سبب مودّت ما بر ايشان لازم مى گردد و ثواب قرب و شفاعت تابع مودّت است و اللّه تعالى يعلم

ص: 195

باب التعجيل قبل التّروية إلى منى

7-( روى عن اسحاق بن عمّار قال: قلت لأبي الحسن صلوات اللّه عليه يتعجّل الرّجل قبل التّروية بيوم او يومين من اجل الزّحام و ضغاط النّاس فقال لا باس و قال فى خبر اخر لا يتعجّل بأكثر من ثلاثة ايّام).

اين بابى است در آن كه پيش از روز هشتم بمنى مى توان رفت مستحب است كه روز هشتم ذى الحجة بمنى روند و شب نهم بمنى باشند،و بعد از نماز صبح متوجّه عرفات شوند و از جهة خوف ازدحام پيشتر مى تواند رفت و بهتر آنست كه پيشتر از سه روز نروند چون ممكن است كه بعد از محل شدن از عمره طواف بسيار به جا آورند خصوصا جمعى كه از اهل مكه معظمه نباشند و ايشان را مستحب است كه سيصد و شصت طواف بكنند اگر آن طوافها را پيشتر از حج به جا آورند بهتر است.

چنانكه در صحيح از ابن ابى عمير از بعضى از اصحاب او منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه يك طواف در دهه بهتر است از هفتاد طواف كه در اثناى حج به جا آورند و در اثناى عمره خوب نيست پس مى بايد كه در ميان عمره و حج اينها را هر چه مقدور باشد به جا آورند و پيشتر رفتن بمنى غالبا از اهل مكه معظمه واقع مى شود از جهة جا گرفتن از جهة تجارت پس اگر پيشتر نروند بهتر است تا تاسّى به حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم كرده باشند.

ص: 196

منقولست در موثق كالصحيح از اسحاق بن عمار كه گفت عرض نمودم به حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه آيا تعجيل مى توان كرد در رفتن به جانب منى يك روز يا دو روز از جهة ازدحام و كثرت كه در روز هشتم مى باشد و گاه هست كه در روز هفتم نيز ازدحام مى شود جايز است كه در روز هشتم برود؟حضرت فرمودند كه باكى نيست و اسحاق گفت كه حضرت در حديثى ديگر كه از آن حضرت سؤال كردم كه اگر شخصى صحيح از جهة استراحت و از جهة آن كه در منى جائى خوبى بگيرد پيشتر مى تواند رفت بمنى فرمودند كه نه عرض نمودم كه يك روز پيشتر مى تواند رفت از جهة ازدحام فرمودند بلى،عرض نمودم كه دو روز پيشتر مى تواند رفت فرمودند بلى عرض نمودم كه سه روز پيشتر مى تواند رفت فرمودند بلى عرض نمودم كه بيشتر از سه روز مى تواند تعجيل نمودن فرمودند نه.و محمول است بر كراهت،و در مرسله بزنطى كه حكم صحيح دارد مثل خبر متن منقولست به همين مضمون

6-( و روى جميل بن درّاج عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال:

على الامام ان يصلّى الظّهر بمنى ثمّ يبيت بها و يصبح حتّى تطلع الشّمس ثمّ يخرج إلى عرفات).

و در صحيح از جميل به شصت و دو سند منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه بر امام زمان يا امير حاج كه غالبا در كتاب حج كه امام مى گويند مراد از آن امير حاج است لازم است كه پيشتر از ديگران بمنى آيند و غير امام را مستحب است كه نماز ظهر را در مسجد الحرام به جا آورند و احرام را از عقب آن به جا آورند و روانه منى شوند و شب بمانند در منى و صبح در آنجا باشند تا آفتاب طالع شود و امام پيشتر از

ص: 197

مردمان متوجه عرفات شود و اينها بر سبيل استحبابست و جايز است كه در روز نهم احرام از مكه بگيرند و متوجّه عرفات شوند

14,5-( و: سال محمّد بن مسلم ابا جعفر صلوات اللّه عليه هل صلّى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله الظّهر بمنى يوم التّروية قال نعم و الغداة يوم عرفة).

و به بيست سند صحيح منقولست از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه آيا رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در روز هشتم ذى الحجه نماز ظهر را در منى كردند حضرت فرمودند بلى و هم چنين نماز صبح را در روز نهم در منى به جا آوردند.

و در صحيح به چهل سند صحيح منقولست كه يكى از صادقين صلوات اللّه عليهما فرمودند كه سزاوار نيست كه امام نماز ظهر را به جا آورد در جائى مگر منى و شب در آنجا هست تا طلوع آفتاب.

و به بيست سند صحيح منقولست از معاوية بن عمار كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه بر امام ناچار است كه در روز هشتم نماز ظهر را در مسجد خيف به جا آورد و روزى كه از منى كوچ مى كنند لازمست كه نماز ظهر را در مسجد الحرام به جا آورد و اين نيز بر سبيل استحباب مؤكد است كه امير حاج پيشتر بيايد تا ديگران از عقب آيند و چون غالب اوقات بر سر جا نزاع منجر بقتل مى شود مى آيد كه مانع از جنگ باشد و هميشه حضرت سيد المرسلين و حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليهما امير حاج از جهة رفع ظلم و ستم مقرر مى فرمودند اگر خود نمى فرمودند از جهة موانع

ص: 198

باب حدود منى و عرفات و جمع

6-( روى معاوية بن عمّار و ابو بصير عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: حدّ منى من العقبة إلى وادى محسّر و حدّ عرفات من المأزمين إلى اقصى الموقف).

اين بابى است در حدود منى و عرفات و مشعر منقولست به اسانيد صحيحه از معاويه و در موثق و صحيح از ابو بصير كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه ابتداء منى از عقبه ايست كه جمره عقبه در آنجا منصوبست تا وادى محسّر بكسر سين كه متصل است به مشعر و نه از مشعر است و نه از منى و حدّ عرفات از انتهاى ميان دو كوه مشعر است تا كوهى كه منتهاى موقف است و ظاهرا كوه داخل عرفاتست و ظاهرا جزء اول حديث از معاويه منقولست و جزء ثانى از حديث ابو بصير بلفّ و نشر مرتّب چنانكه از كافى مى شود

14,6-( و قال صلوات اللّه عليه: حدّ عرفة من بطن عرنة و ثويّة و نمرة و ذى المجاز،و خلف الجبل موقف إلى وراء الجبل و ليست عرفات من الحرم،و الحرم افضل منها و حدّ المشعر الحرام من المأزمين إلى الحياض و إلى وادى محسّر

14- و: وقف النّبيّ صلّى اللّه عليه و اله بعرفة فى ميسرة الجبل فجعل النّاس يبتدرون اخفاف ناقتة فيقفون إلى جانبها فنحّاها ففعلوا مثل ذلك فقال صلّى اللّه عليه و اله أيّها النّاس انّه ليس

ص: 199

موضع اخفاف ناقتى بالموقف و لكن هذا كلّه موقف و اشار بيده و قال صلّى اللّه عليه عرفة كلّها موقف و لو لم يكن الاّ ما تحت خفّ ناقتى لم يسع النّاس ذلك و فعل صلّى اللّه عليه و اله فى المزدلفة مثل ذلك فاذا رأيت خللا فتقدّم فسدّه بنفسك و راحلتك فانّ اللّه تعالى يحبّ ان تسدّ تلك الخلال و اسفل عن الهضاب و اتّق الاراك و نمرة و هى بطن عرنة و ثويّة و ذا المجاز فانّه ليس من عرفات و فى خبر اخر قال اصحاب الاراك لا حجّ لهم و هم الّذين يقفون تحت الاراك و وقف النّبي صلّى اللّه عليه و اله بجمع فجعل النّاس يبتدرون اخفاف ناقته فاهوى بيده و هو واقف فقال انّي قد وقفت و كلّ هذا موقف و قال الصّادق صلوات اللّه عليه كان ابى صلوات اللّه عليه يقف بالمشعر الحرام حيث يبيت و يستحبّ للصّرورة ان يطا المشعر برجله او يطاه ببعيره و يستحبّ للصّرورة ان يدخل البيت)

بدان كه صدوق از جهة اختصار از هر حديثى بعضى از آن حديث را ذكر كرده است و اگر همه را به اسانيد آن ذكر مى كرد بسيار مى شد از جهة اختصار چنين كرده است و اشاره به آن مى كنم از آن جمله به اسانيد صحيحه متكثره منقولست از معاوية بن عمّار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه حد عرفه از ميان عرنه و ثويه و نمره و ذى المجاز است يعنى اينها حدود عرفاتند و از جمله عرفات نيستند و اگر از جمله عرفات باشند وقوف در اينجاها صحيح نيست،و ظاهرا همه اين مواضع در دست راست واقعند وقتى كه از مشعر و ميان دو كوه در مى رويد بسوى عرفات و از عقب كوه مشعر كه بيرون مى آيى آن چه در دست چپ واقع است محلّ وقوفست.تا اينجا از حديث معاويه است و در آن نيست إلى وراء الجبل و ممكن است كه

ص: 200

مضمون صحيحه ليث بخترى باشد كه حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه حد عرفات مأزمين است يعنى از ميان دو كوه كه در مى آيى تا منتهى موقف كه به كوه مى رسد از برابر و ليكن دلالت ندارد بحسب ظاهر كه كوه داخل باشد و چون در بعضى از اخبار واقع است كه بر بالاى كوه رفتن جايز است با كراهت و ظاهر عبارت صدوق نيز آنست كه كوه از عرفاتست بلكه منتهاى كوه از آن طرف نيز از عرفاتست كه اگر كسى از آن طرف آيد و وقوف كند در پشت كوه صحيح باشد.

چنانكه ظاهر اكثر اصحابست و احوط آنست كه بالاى كوه نرود چه جاى پشت كوه،و عرفات از حرم نيست و حرم افضل است از عرفات چنانكه در حسن كالصحيح از حفص و هشام بن حكم منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردند كه حرم افضل است يا عرفه حضرت فرمودند كه حرم پرسيدند كه چرا حق سبحانه و تعالى عرفات را داخل نفرمود در حرم حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى چنين فرموده است و پيشتر در اوايل كتاب علّتش مذكور شد وسايل قابل نبود كه به او بگويند.

و بدان كه چون از ما زمين بيرون مى آيند چند تير پرتاب كه مى آيند و مظنون آنست كه قريب به هزار قدم باشد كه به ميلى برسند كه از جهة منتهاى حرم نصب كرده اند پس ممكن است كه همه عرفات از حرم نباشد و بعضى از آن از حرم باشد چنانكه از حديث ليث ظاهر شد و ممكن است كه چون از مازمين بيرون آيند از مشعر بيرون آمده باشند و تا ميل داخل مشعر و عرفات نباشد چنانكه ظاهرا اكثر اصحابست و احوط آنست كه در اين ميان وقوف نكنند.

و فايده ديگر ظاهر شد در سالى كه مشرف شديم بحج كه جمعى

ص: 201

چون قبل از ظهر به عرفات آمده بودند از غير راه مشعر به گمان آن كه اگر به مكه معظمه روند هر آينه به عرفات نخواهند رسيد جمعى جمازها گرفته بودند و در مشعر ايشان را ملاقات كرديم و گفتند پيش از شام بما بين مشعر و ميل رسيده بودند بنا بر آن كه از مازمين داخل عرفاتست ادراك اختيارى كردند و بنا بر آن كه موقف نيست نكردند و ظاهرا صحيح باشد چون گمان داشتند كه در خواهند يافت اگر چه اكثر ايشان احتياطا مرتبه ديگر بحج رفتند و حد مشعر الحرام از مازمين است از ابتدا و ميان دو كوه از جانب عرفات تا حوضهائى كه در وادى محسّر است،و اين عبارت صحيحه معاوية بن عمار است و به همين عنوان كه در متن است واقعست كه تحديد از آن تا حوضها و تا وادى محسّر است و از جهة توضيح چنين واقع شده است ليكن سبب اشتباه شده است بر جمعى كه مى بايد كه حياض از طرفى باشد و وادى محسّر از طرفى ديگر و يا آن كه حياض در ميان مشعر الحرام واقع باشد و تا اينجا افضل باشد و تا وادى محسّر جايز باشد بدون فضيلت و نه چنين است بلكه حياض وادى محسّر مراد است چنانكه مصرّحست در صحيحه زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه در آنجا إلى حياض است،و در موثقه كالصحيح اسحاق بن عمار واقعست كه ما بين ما زمين است تا وادى محسّر،و در موثق سماعه منقولست كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم كه هر گاه در مشعر الحرام جا نباشد مردم چه كنند حضرت فرمودند كه بر بالاى كوهها روند.

و در صحيحه معاوية بن عمار منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله در عرفات وقوف كردند در دست چپ كوه وقتى كه از مشعر بيرون مى آيند و چون صحابه آن حضرت مى خواستند كه متابعت

ص: 202

آن حضرت كنند همه در دور آن حضرت بودند و حضرت ناقه را بهر طرف كه مى راندند صحابه متوجّه آن طرف مى شدند حضرت فرمودند كه اى مردمان جاى پاى ناقه من موقف نيست همه اين صحرا موقف است و اشاره به جانب چپ فرمودند بدست مبارك پس مردمان متفرق شدند.و تا اينجا در حديث معاويه است و عبارت ما بعد را بخاطر ندارم كه در حديثى ديگر ديده باشم و البته صدوق ديده است كه حضرت فرموده اند كه عرفات همه محل وقوفست و اگر همين محل پاى ناقه من محل وقوف باشد وفا نخواهد كرد به مردمان،و ظاهرا نقل بالمعنى كرده است از حديث معاويه و بعد از اين از صحيحه معاويه بن عمار است كه آن چه در عرفات واقع شد همان در مشعر الحرام واقع شد كه مردمان بر دور و كنار شتر آن حضرت هجوم آوردند حضرت فرمودند و بدست اشاره كردند كه همه موقف است هر جا كه خواهيد وقوف كنيد مردمان متفرق شدند بعد از آن كه نماز شام و خفتن را با حضرت به جا آوردند به يك اذان و دو اقامه پس فرمودند كه هر گاه به بينى خللى سدّ آن خلل كن بنفس خود و راحله خود به درستى كه حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد كه اين خللها مسدود شود و علما دو معنى[كرده ظ] اند اين عبارت را يكى آن كه بحسب ظاهر جمعى كه وقوف مى كنند پهلوى يكديگر بايستند و فرجه ميان نگذارند و اگر كسى فرجه به بيند در ميان وقوف كنندگان خود برود و در آن ميان بايستد مثل صفهاى نماز جماعت و اگر شتران متفرق باشند همه را متّصل به يك ديگر بخوابانند كه فرجه در ميان شتران نيز نباشد كه اگر فرجه به همرسد شيطان در ميان فرجها راه يابد و بعضى نكته را گفته اند كه مراد حضرت:شياطين انس است چون هميشه دزدان در آنجا بسيار بوده اند و مى باشند و اگر فرجه بيابند در آنجا پنهان مى شوند.

و معنى دويم آن كه خاطر خود را از تفرقه دور كنيد كه اگر گرسنه

ص: 203

باشيد چيزى بخوريد و اگر خوف دزدان باشد بحق سبحانه و تعالى ملتجى شويد تا آن كه بخاطر جمع متوجّه دعا توانيد شد چون روز دعا و تضرع است لهذا صوم مكروه است اگر سبب ضعف باشد از دعا و از اين جهت است كه در اين روز جمع مى كنند ميان نماز ظهر و عصر به يك اذان و دو اقامه و نماز عصر را در وقت ظهر به جا مى آورند تا وقت دعا زياد شود و بعد از آن متوجه دعا شوند بخاطر جمع هم چنان كه در حديث صحيح معاوية بن عمار مذكور است پس حضرت فرمودند كه به زير آ از بلندى ها يا به زمين هموار آى چنانكه در تهذيب:و اسهل است و در كافى و انتقل است چنانكه در بعضى از نسخ اين كتاب است و همه قريب به يك ديگرند و چون و اسهل:و انتقل قريب به يك ديگرند ظاهرش آنست كه يكى از اينها تصحيف شده باشد و اسهل چون بعيد است اظهر آن است كه نقل بالمعنى شده باشد،و زنهار كه در اراك و نمره كه در ميان عرفه است و در ثويه و ذو المجاز وقوف مكن كه اينها داخل در عرفات نيستند و اينها همه در دست راست واقعند و آن چه در صحيح معاوية آنست كه حضرت از باب مبالغه فرمودند كه بپرهيز از اراك، صدوق:بقيه را داخل كرده است به آن چه در اوّل حديث واقع شده بود و چون اكثر صحيح معاوية بود صدوق گفته است كه در خبرى ديگر كه آن حديث موثق كالصحيح ابو بصير است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون وقوف كنى در عرفات نزديك تلهائى كه در دست چپ واقع است وقوف كن به درستى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه اصحاب اراك حج ايشان حج نيست و اينها جمعيند كه در زير كوه اراك وقوف مى كنند و آن در دست راست و داخل موقف نيست و همين حديث بطرق متعدده كالصحيح از ليث و غير او وارد است.

ص: 204

و در حسن كالصحيح و در صحيح از حلبى نيز منقول است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه اصحاب اراك حج ايشان صحيح.

نيست و در حديث ديگر واقعست كه اگر اول در اراك فرود آيند و بعد از ظهر به عرفات روند ضرر ندارد و اگر در آنجا وقوف نمايند حج ايشان صحيح نيست،و از اين اخبار و امثال اين استدلال كرده اند بر آن كه وقوف عرفات واجبست،و در حديث مرسلى وارد شده است كه وقوف به عرفات سنت است محمول است بر آن كه وجوبش از قرآن ظاهر نشده است بخلاف وقوف به مشعر كه از قرآن ظاهر شده است و چون بلفظ امر واقع شده است و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه چون روانه شويد از عرفات خداوند خود را ياد كنيد نزد مشعر الحرام.

چنانكه در حديث كالصحيح اعمش وارد است كه وقوف عرفات سنت واجبه است و عمده آنست كه حضرت سيد المرسلين در حجى كه كردند در عرفات وقوف فرمودند و فرمودند كه

خذوا عنى مناسككم يعنى عبادات حجرا از من اخذ كنيد پس هر چه آن حضرت فرموده اند مى بايد كه واجب باشد مگر آن چه را دليل بيرون كند لهذا جمعى كثير از اصحاب:بيتوته مشعر را واجب مى دانند چون حضرت بيتوته فرمودند و از جهة آن كه اگر كسى بيتوته مشعر را كرده باشد و وقوف صبح را به جا نياورده باشد عمدا حجش باطل نيست و كفاره مى دهد گوسفندى،و اگر بيتوته واجب نمى بود چون سنت بدل از واجب مى شد و احوط آنست كه در بيتوته قصد وجوب و ندب نكند بلكه قصد قربت كند و بس،و ديگر آن كه اگر پيش از غروب از عرفات بدر رود كفاره مى بايد داد شترى چنانكه خواهد آمد و گذشت.

ص: 205

و صدوق از جهة توضيح مرتبه ديگر ذكر كرده است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله وقوف فرمودند در مزدلفه و صحابه بر دور شتر آن حضرت بودند و آن حضرت مشغول وقوف بودند اشاره فرمودند كه همه جا محل وقوفست متفرق شويد و مشغول دعا شويد.

و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه پدرم صلوات اللّه عليه وقوف صبح را در موضعى مى كردند كه شب در آنجا بسر آورده بودند.و ظاهرا از جهة آن در آنجا وقوف فرموده بودند كه در وقت نزول قريب به كوه فرود آمده بودند،و چون در صحيح معاوية بن عمار وارد است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر خواهى قريب به كوه وقوف كن و اگر خواهى در آنجا وقوف كن كه شب در آنجا بودۀ و از تقديم جزء اول ظاهر مى شود كه قريب به كوه بهتر باشد و ممكن است كه از جهة ازدحام حضرت در همان جا وقوف فرموده باشند و سنت است كه نو حاجى برود بالاى كوه قزح بسوى مشعر الحرام كه مسجديست بر بالاى آن كوه اگر پياده باشد بهتر و الا بر شتر سواره رود به آن مسجد و آن مسجد مندرس شده است و اثرش هست،و سنت است كه نو حاجى داخل شود در خانه كعبه.

بد آن كه در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار وارد است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه سنت است نو حاجى را كه به پاى خود به مشعر رود و داخل خانه شود.

و كالصحيح از ابان نيز منقولست به همين عبارت و در اين روايات مذكور نيست او بعيره پس بنا بر روايات پياده رفتن سنت،است و بنا بر گفته صدوق دو سنت است اصل رفتن مستحب است و پياده رفتن سنت ديگر است و شك نيست كه پياده رفتن بهتر است با قدرت و اللّه تعالى يعلم

ص: 206

باب التّقصير فى الطّريق إلى عرفات

6-( روى معاوية بن عمّار قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّ اهل مكّة يتمّون الصّلاة بعرفات فقال ويلهم او ويحهم و أيّ سفر اشدّ منه لا يتمّ).

اين بابى است در تقصير كردن نماز در راه عرفات به پنجاه طريق صحيح و كالصحيح بسيار منقولست از معاوية كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه اهل مكه نماز را در عرفات تمام مى كنند حضرت فرمودند كه واى بر ايشان،يا اين عبارت را فرمودند كه زحمت بر ايشان باد از روى ناخوشى كه بمنزله آنست كه بدا حال ايشان كدام سفر از اين دشوارتر است و مشقتش بيشتر تمام نكند،و در تهذيب لا يتمّوا تمام نكنند چون همان روز بر مى گردند اگر ناسك نباشند آيا پيش از ده روز بر مى گردند و تفصيلش گذشت

ص: 207

باب اسم الجبل الّذى يقف عليه النّاس بعرفة

6-( سئل الصّادق صلوات اللّه عليه: ما اسم جبل عرفة الّذى يقف عليه النّاس فقال الال).

اين بابى است در نام كوهى كه عامه بر آن وقوف مى كنند در عرفات از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردند كه چه نام دارد آن كوهى كه در عرفاتست و عامه بر آن وقوف مى كنند و بر دست راست است و صحيح نيست وقوف بر آن و عوام نيز به متابعت عامه بر آن كوه مى روند و فرياد مى كنند و مردم را مى طلبند و اول مدار بر اين بود و در اين مدت منع كرديم تخفيف يافته است حضرت فرمودند كه نامش الال است بفتح همزه مثل سحاب يا بكسر همزه مثل كتاب و بعضى الال خوانده اند مثل خل و غلط كرده اند صاحب قاموس چنين گفته است و صاحب نهايه گفته است بكسر همزه است و در دست راست امام است در عرفات،و بسيار ناخوش است بابى ذكر كردن از جهة لغتى كه معروف نيست و فايده بر آن مترتّب نيست كه غرضش اين باشد كه وقوف آن جماعت صحيح نيست

ص: 208

باب كراهة المقام عند المشعر بعد الافاضة

5-( روى ابان عن عبد الرّحمن بن اعين عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه:

انّه كرّه ان يقيم عند المشعر بعد الافاضة).

اين بابى است در مكروه بودن اقامت در مشعر بعد از روان شدن حاجيان در موثق كالصحيح كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كراهت داشتند كه كسى در مشعر بماند بعد از روان شدن مردمان.بلكه از احاديث بسيار ظاهر مى شود كه سنت است بار كردن و روانه شدن پيش از طلوع آفتاب و ليكن از وادى محسّر نمى گذرند تا آفتاب طالع شود و مستحب است كه امير حاج بر ابتداى مشعر الحرام متصل به وادى محسّر بايستد و نظر به كوه بر ابرش كه بالاى مسجد خيف است اندازد كه چون آفتاب بر او افتد روانه شود و مردمان از عقب روانه شوند و پيادگان هروله كنند در وادى محسّر و سواران شتران را تند ترك بدوانند تا صد قدم كه وادى محسّر است بعد از آن هموار بيايند تا به جايى كه فرو مى آيند در منى.و كيفيت نزول و دعاهاى عرفات و مشعر و منى و غير آن در باب سياق مناسك حج مفصلا خواهد آمد

(و لا يجوز للرّجل الافاضة قبل طلوع الشّمس و لا من عرفات قبل غروبها فيلزمها دم شاة)

و جايز نيست مرد را كه روانه شود از وادى محسّر پيش از طلوع

ص: 209

آفتاب و نه از عرفات پيش از غروب آفتاب كه شام باشد كه اگر پيشتر روانه شود بانكه از مشعر و عرفات بيرون رود پيش از طلوع و غروب لازم است او را كه گوسفندى بكشد از جهة كفاره.اين عبارت ممكن است كه جزء حديث سابق باشد و ليكن اظهر آنست كه عبارت صدوقست كه تغيير داده است عبارت فقه رضوى را،و در آنجا چنين است كه زنهار روانه مشو از مشعر پيش از طلوع آفتاب و نه از عرفات پيش از غروب آفتاب كه اگر چنين كنى لازم مى شود تو را دم،و دم شامل شتر و گوسفند هست،و صدوق شاة را زياد كرده است پس اگر گوسفند از جهة هر يك مرادش باشد در هر دو حكم مخالفت مذهب اوست كه بعد از اين خواهد گفت كه در صورت اوّل كفاره نيست و در ثانى بدنه است نه شاة و اگر متعلق به جمله اخير باشد يك مخالفت دارد و اگر اين جمله جزو خبر باشد بخت[مخالفت ظ]كمتر مى شود و در اين صورت نسبت به فقير خواهد بود يا مخير خواهد بود و بدنه افضل خواهد بود

ص: 210

باب السّعي فى وادى محسّر

14,6-( روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: اذا مررت به وادى محسّر و هو واد عظيم بين جمع و منى و هو إلى منى اقرب فاسع فيه حتّى تجاوزه فانّ رسول اللّه صلى اللّه عليه و اله حرّك ناقته فيه و قال اللّهُمَّ سلّم عهدى و اقبل توبتى و أجب دعوتى و اخلفني بخير في من تركت بعدى).

اين بابى است در تند رفتن مانند شتر كه تند روند و گامها نزديك هم باشند در وادى محسّر و به پانزده سند صحيح و دوازده موثق كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه به وادى محسّر رسى و آن وادى بزرگى است ميان مشعر و منى و بمنى اقربست پس تند برو در آن وادى تا بيرون روى به درستى كه حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ناقه خود را حركت دادند در آن وادى،و اين دعا را بخوان كه ترجمه اش اين است كه خداوندا عهد مرا سالم دار يعنى ايمانى كه در روز أ لست از من گرفتى و توبه مرا قبول كن يعنى حج كه گريختن است بسوى حق سبحانه و تعالى يا توبه كه كرده باشد و دعاى مرا مستجاب گردان و بازماندگان مرا تو بازرس بعوض من به فرموده خودت

8-( و روى محمّد بن اسماعيل عن ابى الحسن صلوات اللّه عليه قال:

الحركة فى وادى محسّر مائة خطوة).

ص: 211

و منقولست به اسانيد صحيح و حسنه كالصحيحه بسيار كه حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه فرمودند كه حركت تند رفتن در وادى محسّر صد گام است،و فى حديث اخر مائة ذراع و در حديث ديگر كه آن موثق كالصحيح عمر بن يزيد است كه گفت تند رفتن در وادى صد كز است و ظاهرا گام بيشتر است از كز و جمع مى كنيم كه صد كز كافى است و صد گام بهتر است

6-( و: ترك رجل السّعي فى وادى محسّر فامره ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه بعد الانصراف إلى مكّة ان يرجع و يسعى).

و منقول است كالصحيح كه شخصى ترك نمود سعى در وادى محسّر را و ظاهرا از روى جهل باشد بعد از آن كه به مكه آمده بود حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند او را كه برگردد و سعى كند.

و در حسن كالصحيح منقولست از حفص و غير او حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه به بعضى از فرزندان خود فرمودند كه آيا در وادى محسّر سعى كردى گفت نه حضرت فرمودند كه برگردد و سعى كند عرض نمودم كه نمى دانم كه وادى محسّر كدام است حضرت فرمودند كه از مردمان بپرس

ص: 212

باب ما جاء في من جهل الوقوف بالمشعر

6-( فى رواية علىّ بن رئاب انّ الصّادق صلوات اللّه عليه قال: من افاض من عرفات مع النّاس فلم يلبث معهم بجمع و مضى منهم إلى منى متعمّد او مستخفّا فعليه بدنة).

اين بابى است در حكم كسى كه نداند كه وقوف مى بايد كرد در مشعر منقولست در روايت على بن رئاب از حريز چنانكه در كافى است به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند هر كه با مردمان از عرفات روانه شود و نايستد با ايشان در مشعر الحرام و از آنجا بمنى آيد عمدا يا از روى استخفاف و سهل شمردن ترك آن پس بر اوست كه شترى بكشد

6-( و روى يونس بن يعقوب عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: قلت له رجل افاض من عرفات فمرّ بالمشعر فلم يقف حتّى انتهى إلى منى فرمى الجمرة و لم يعلم حتّى ارتفع النّهار قال يرجع إلى المشعر فيقف ثمّ يرمى الجمرة).

و در موثق كالصحيح بلكه در صحيح منقولست از يونس كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه شخصى از عرفات روانه شد و گذشت به مشعر و نايستاد در مشعر تا آمد بمنى و جمره عقبه را به هفت سنگ ريزه زد و ندانست كه وقوف مشعر بعد از صبح

ص: 213

واجبست تا آن كه روز بلند شد بعد از آن دانست حضرت فرمودند كه برگردد به مشعر و اندكى در آنجا توقف كند پس برگردد و مرتبه ديگر جمره عقبه را به جا آورد.و ظاهرا تا ظهر نشده است بر مى گردد كه وقوف اضطرارى مشعر را دريابد و بعد از ظهر بر نمى گردد و حجش صحيح است چون وقوف عرفات را دريافته است

6-( و روى محمّد بن حكيم قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه الرّجل الاعجمىّ و المرأة الضّعيفة يكونان مع الجمّال الاعرابىّ فاذا افاض بهم من عرفات مرّ بهم كما هم إلى منى و لم ينزل بهم جمعا فقال أ ليس قد صلّوا بها فقد اجزاهم قلت فان لم يصلّوا بها قال ذكروا اللّه فيها فان كانوا قد ذكروا اللّه عزّ و جلّ فيها فقد اجزاهم).

و در صحيحين از محمد بن حكيم ممدوح مرويست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه مرد عجمى و زن ضعيفه با شتربان اعرابى باشد و چون از عرفات باز گردند ايشان را به كرايه برداشته بمنى آورده و در مشعر ايشان را فرو نياورد حضرت فرمودند كه آيا نماز صبح را در مشعر نكرده اند نماز صبح مجزيست عرض نمودم كه اگر نماز نكرده باشند در مشعر؟فرمودند كه در آنجا ذكر حق سبحانه و تعالى كرده اند اگر ذكر كرده باشند از ايشان مجزيست چون حق سبحانه و تعالى فرموده است كه چون از عرفات باز گرديد خداوند عالميان را ياد كنيد نزد مشعر الحرام و ظاهرا آنست كه اين شخص از روى جهل چنين كرده است و نظر به جاهل اين كافى است و اگر كسى عالما ترك كند وقوف را حجش صحيح نيست،و محتمل است كه نظر به مضطر نيز همين مقدار كافى باشد چنانكه ظاهر اين حديث است با احاديث ديگر

ص: 214

6-( و روى: في من جهل الوقوف بالمشعر انّ القنوت فى صلاة الغداة بها يجزئه و انّ اليسير من الدّعاء يكفى).

و مرويست كالصحيح از ابو بصير كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه اين دو مصاحب من نمى دانستند كه وقوف مشعر مى بايد كرد حضرت فرمودند كه بر مى گردند به مشعر و يك ساعتى در آنجا مى ايستد عرض نمودم كه اگر كسى به ايشان نگفت تا امروز كه همه مردمان رفته اند پس حضرت ساعتى سر به زير انداختند و فرمودند كه آيا نماز صبح را در مشعر نكردند گفتم بلى كرده اند فرمودند:كه آيا در نماز قنوت نخوانده اند گفتم بلى خوانده اند حضرت فرمودند كه مجزيست از ايشان پس حضرت فرمودند كه مشعر كه مسجد بالاى كوه باشد از مزدلفه است كه جميع مشعر باشد و مزدلفه از مشعر است اندك دعايى ايشان را كافى است.

ظاهر حديث آنست كه ترك سنت كرده است كه نرفته است بر كوه و ممكن است كه نيت نكرده باشد چون جاهل بوده و بودن در مشعر او را كافى باشد بدون قصد به سبب جهالت،و صدوق مضمون حديث را مختصر كرده است.

و در صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه چه مى فرماييد در شخصى كه از عرفات بار كند و يكراست بمنى آيد فرمودند كه برگردد و به مشعر آيد و وقوف كند اگر چه مردمان بار كرده باشند يعنى تا ظهر نشده است وقت اضطرارى مشعر باقى است و قضا مى بايد كرد و بعد از آن قضا ساقط است چنانكه در موثق يا حسن كالصحيح از آن حضرت صلى اللّه عليه نيز مرويست

ص: 215

باب من رخّص له التّعجيل من المزدلفة قبل الفجر

6-( و روى ابن مسكان عن ابى بصير قال سمعت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه يقول: لا باس بان تقدّم النّساء اذا زال اللّيل فيقفن عند المشعر ساعة ثمّ ينطلق بهنّ إلى منى فيرمين الجمرة ثمّ يصبرن ساعة ثمّ يقصّرن و ينطلقن إلى مكّة فيطفن الاّ ان يكنّ يردن ان يذبح عنهنّ فانّهنّ يوكّلن من يذبح عنهنّ).

اين بابى است در حكم كسانى كه ايشان را رخصت داده اند كه پيش از صبح از مشعر بيرون آيند و وقوف بعد از صبح را به جا نياورند و منقولست در صحيح از ليث كه گفت شنيدم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه مى فرمودند كه باكى نيست كه زنان بعد از نصف شب از مشعر الحرام روانه شوند پس يك ساعتى در پاى كوه قزح كه مشعر الحرام بر بالاى آنجاست وقوف كنند به آن كه بايستند و دعا بخوانند پس ايشان را بمنى آورند و رمى كنند جمره عقبه را به هفت سنگ پس ساعتى در منى صبر كنند پس تقصير كنند و از موى خود اندكى بگيرند و متوجّه مكه معظمه شوند و طواف كنند چون خلوتست و حاجيان همه در مشعر و منى باشند مگر آن كه خواهند كه ذبح كنند وجوبا اگر حج تمتّع كنند يا استحبابا در غير تمتع كه در اين صورت كسى را وكيل مى كنند كه به وكالت ايشان ذبح يا نحر كنند هدى

ص: 216

يا اضحيه را و به مضمون اين حديث احاديث بسيار صحيح به اسانيد بى شمار وارد شده است

6-( و روى علىّ بن رئاب عن مسمع عن ابى عبد اللّه: فى رجل وقف مع النّاس بجمع ثمّ افاض قبل ان يفيض النّاس قال ان كان جاهلا فلا شىء عليه و ان كان افاض قبل طلوع الفجر فعليه دم شاة).

و به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در شخصى كه با مردمان وقوف كند در مشعر و روانه شود پيش از آن كه مردمان روانه شوند يعنى او را چه بايد كرد حضرت فرمودند كه اگر از روى جهل باشد بر او چيزى نيست و اگر پيش از طلوع فجر روانه شود و از مشعر بيرون رود كفاره او گوسفنديست كه بكشد و به فقرا دهد همه را

ص: 217

باب ما جاء في من فاته الحجّ

6-( روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: من ادرك جمعا فقد ادرك الحجّ

6- و قال: أيّما قارن او مفرد او متمتّع قدم و قد فاته الحجّ فليحلّ بعمرة و عليه الحجّ من قابل

6- قال و قال: فى رجل ادرك الامام و هو بجمع فقال ان ظنّ انّه ياتى عرفات فيقف بها قليلا ثمّ يدرك جمعا قبل طلوع الشّمس فلياتها و ان ظنّ انّه لا ياتيها حتّى يفيضوا فلا ياتيها و قد تمّ حجّه).

اين بابى است در احاديثى كه وارد شده است در كسى كه از او حج فوت مى شود به بيست و هشت سند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه دريابد مشعر الحرام را حجرا دريافته است و ظاهرش اختيارى مشعر است اگر چه لمحه اى پيش از طلوع آفتاب داخل مشعر شود از هر طرفى كه باشد و احتمال اعم از اختيارى و اضطرارى هست چنانكه ظاهر لفظ است و احاديث صحيحه نيز بر آن وارد شده است و خواهد آمد و حضرت فرمودند كه هر كه حج قران يا افراد يا تمتع كند و وقتى برسد كه حج فوت شود پس مى بايد كه محل شود به عمره و بر اوست كه سال آينده حج كند،و ديگر معاويه گفت كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند در شخصى كه ادراك كند امام زمان را يا امير حاجرا كه او در مشعر است؟حضرت فرمودند كه اگر آن مقدار وقت هست

ص: 218

به گمان او كه تواند رفتن به عرفات كه اندكى آنجا وقوف كند آن مقدار كه نيت وقوف اضطرارى كند و بعد از نيت اندكى بماند كه دعايى بكند اگر همه همين بگويد «اللّهُمَّ اغفر لنا» استحبابا و خود را داخل مازمين كند كه اول مشعر است پيش از طلوع آفتاب پس به عرفات برود و اگر گمانش اين باشد كه وقتى كه داخل مشعر خواهد شد كه آفتاب طالع شده باشد و حاجيان روانه شده باشند در اين صورت نمى روند و در كافى و بعضى از نسخ صحيحه تهذيب«فلا ياتها»است بلفظ نهى و لفظ متن نيز خبر است بمعنى نهى يعنى نرود و حرامست رفتن چون سبب فوت وقوف اختياريست،در مشعر بماند و حجش تمامست چون يكى از موقفين را به وقوف اختيارى دريافته است و بر اين مضمون احاديث متواتره وارد شده است و بعضى از آن گذشت در باب ادراك حج شصت و سه باب قبل از اين و همان باب كافى بود

6-( و روى ابن محبوب عن داود الرّقىّ قال: كنت مع ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه بمنى اذ جاء رجل فقال انّ قوما قدموا و قد فاتهم الحجّ فقال نسأل اللّه العافية ارى ان يهريق كلّ رجل منهم دم شاة و يحلّوا و عليهم الحجّ من قابل ان انصرفوا إلى بلادهم و ان اقاموا حتّى يمضى ايّام التّشريق بمكّة ثمّ خرجوا إلى وقت اهل مكّة فاحرموا منه و اعتمروا و ليس عليهم الحجّ من قابل).

و به اسانيد بسيار صحيح و كالصحيح منقولست از داود بغدادى كه گفت در خدمت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بودم كه شخصى آمد و عرض نمود كه جمعى آمده اند و حج ايشان فوت شد و بحج نرسيدند حضرت فرمودند كه همه از حق سبحانه و تعالى عافيت و صحت بدن مى خواهيم اگر بدن صحيح است سال ديگر حج مى توان كرد يا آن كه حق

ص: 219

سبحانه و تعالى ما را باين بلا مبتلا نكند.و مراد ايشانند كه اين مشقت را بكشند و بحج نرسند مى بايد كه هر يك از ايشان گوسفندى بكشند و محل شوند و سال ديگر حج كنند اگر حج واجب باشد و استطاعت باقى باشد يا پيشتر مستقر شده باشد اگر بر گردند به شهرهاى خود و اگر در مكه بمانند تا ايّام تشريق بگذرد پس بيكى از مواقيت اهل مكه معظمه روند مانند تنعيم و حديبيه و جعرانه و از آنجا احرام به عمره بگيرند و عمره به جا آورند پس بر ايشان واجب نيست كه سال دگر حج كنند يعنى اگر واجب نباشد به استطاعت جديد و پيشتر در ذمه شان مستقر نشده باشد بلكه اظهر آنست كه در هر دو صورت حج سنت باشد پس اگر در اين سال عمره به جا آورند كار خود را كرده اند و الا مستحب مؤكد است كه چون احرام را اظهار كرده اند سال ديگر حجى مستحب به جا آورند،و احاديث صحيحه بر اين مضمون وارد شده است و شيخ طوسى حمل كرده است كه اگر در حال احرام شرط كرده است كه اللّهُمَّ حلّ او حلّنى حيث حبستنى يعنى خداوندا باين شرط احرام مى گيرم كه محل شدنم در زمانى باشد كه مرا محبوس سازى يا خداوندا مرا محل كن هر وقت كه مرا محبوس سازى بر او نيست كه سال آينده حج كند و اگر نگفته باشد مى بايد كه سال ديگر حج كند.و مظنون اينست كه در اين صورت نيز مستحب است،و اشهر در روايات آنست كه هر گاه او را مانعى پيش آيد و نرسد بحج يا در حج مانعى به هم رسد پس اگر ممكن است كه عمره به جا آورد واجبست كه محل شود به عمره مفرده و اگر نتواند به مكه رفتن مثل آن كه خوف دشمن باشد پس اگر سياق هدى كرده است همان را مى كشد و محل مى شود و الاّ گوسفندى مى كشد و خواهد آمد إن شاء اللّه

ص: 220

باب اخذ حصى الجمار من الحرم و غيره

6-( روى حنان بن سدير عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: يجزئك ان تاخذ حصى الجمار من الحرم كلّه الاّ من المسجد الحرام و مسجد الخيف).

اين بابى است در برداشتن سنگ ريزه كه بر جمرات ثلث مى زنند و شرط است كه اين سنگ ريزه ها را از حرم بردارند و از مساجد خصوصا از مسجد الحرام و مسجد خيف كه در مناست بر ندارند و مى بايد كه بكر باشد و پيشتر آن را نزده باشند بر جمرۀ.

منقولست در موثق كالصحيح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه كافى است ترا و صحيح است هر گاه سنگ ريزه ها را از حرم بردارى از هر جا كه خواهى مگر از مسجد الحرام و مسجد خيف كه منى است.و استثناى همين دو مسجد ممكن است كه از جهة زيادتى اهتمام باشد يا آن كه در زمان حضرت صلى اللّه عليه و آله مسجدى ديگر نبوده باشد،و بعضى بظاهر حديث عمل كرده اند و گفته اند كه از مساجد ديگر جايز است و تفصيلش در سياق مناسك خواهد آمد

ص: 221

باب ما جاء في من خالف الرّمى او زاد او نقص

استفاده از سنگ مستعمل

6-( روى علىّ بن ابى حمزة عن ابى بصير قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه ذهبت ارمى فاذا في يدى ستّ حصيات فقال خذ واحدة من تحت رجليك).

اين بابى است در رواياتى كه وارد شده است در كسى كه مخالفت كند رمى را يا زياد كند يا كم كند مرويست در موثق از ابو بصير كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه رفتم كه سنگ ريزه ها را بيندازم بر جمره كه ديدم كه در دستم شش سنگ ريزه بود يكى از آنها افتاده بود حضرت فرمودند كه يكى ديگر از زير پايت بردار كه هفت شود و چون شرط است كه ابكار باشد غالب اوقات آنست كه آن چه در حوالى جمره است بكر نيست و ليكن چون اصل آنست كه آن را نينداخته باشند و اگر انداخته باشد به جمره نرسيده باشد،و ممكن است كه مراد اين باشد كه لازم نيست كه سنگ ريزه ها را از مشعر برچيده باشد اگر چه آن بهتر است و بعد از آن سنگ ريزه منى بهتر است و غرض حضرت اين باشد كه كل منى در زير پاى تست از هر جا كه خواهى بردار با آن كه صريح نيست كه نزد جمره ديده باشد بلكه ممكن است كه در راه جمره به آن جا رود ملاحظه كند يكى كم باشد و

6-( و فى خبر اخر: و لا تاخذ من حصى الجمار الّذي قد رمى).

ص: 222

و در چند حديث كالصحيح وارد است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اخذ مكن از سنگ ريزه هايى كه به آن جمره را زده باشند و عمل كرده اند اصحاب باين اخبار شرط كرده اند كه مرميه نباشد و صدوق ذكر اين حديث از آن جهت در اينجا كرد كه دفع بحث سابق باشد

6-( و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى رجل اخذ احدى و عشرين حصاة فرمى بها و زادت واحدة و لم يدر من أيّهنّ نقصت قال فليرجع فليرم كلّ واحدة بحصاة و ان سقطت من رجل حصاة و لم يدر أيّتهنّ هى فلياخذ من تحت قدمه حصاة فيرمى بها قال فان رميت بحصاة فوقعت فى محمل فاعد مكانها و ان اصابت إنسانا او جملا ثمّ وقعت على الجمار اجزاك،و قال فى رجل رمى الجمار فرمى الاولى بأربع حصيات ثمّ رمى الاخيرتين بسبع سبع قال يعود فيرمى الاولى بثلث و قد فرغ و ان كان رمى الوسطى بثلث ثمّ رمى الاخرى فليرم الوسطى بسبع و ان كان رمى الوسطى بأربع رجع فرمى بثلث قال قلت الرّجل يرمى الجمار منكوسة قال يعيدها على الوسطى و جمرة العقبة).

و به هيجده سند صحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در شخصى كه بيست و يك سنگ ريزه بردارد كه سه جمره را بزند هر جمره را به هفت سنگ ريزه و چون هر سه را زد يكى زياد آمد و نمى داند كه كداميك از اين سه جمره را كم زده است حضرت فرمودند كه دو سنگ ريزه ديگر با آن چه در دستش مانده است ضم مى كند و هر يك از اين سه جمره را يك سنگ ريزه مى زند.چنانكه اگر يك نمازش فوت شده

ص: 223

باشد و نداند كه كدام است سه نماز مى كند،و مثل آن كه يكى از دو جامه اش نجس باشد و نداند كدامست از هر دو اجتناب مى كند از باب مقدمه واجب بر تقديرى كه قايل بوجوب مقدمه نباشيم در اين مواضع به نص واجبست نه به دليلى عقلى،و اگر سنگ ريزه از دست شخصى بيفتد و نداند كه كدام است پس مى بايد كه از زير پاى خود يك سنگ ريزه بردارد لازم نيست كه سنگ ريزه مشعر باشد اگر چه در احاديث حسنه كالصحيحه وارد است كه سنت است كه سنگ ريزه از مشعر بردارد و اگر از مشعر برنداشت از منى بردارد كه در فضليت بعد از آن است.

ديگر حضرت فرمودند كه اگر سنگ ريزه را كه اندازى به آدمى يا شترى خورد و بعد از آن به جمره خورد مجزيست ترا هر چند قايل نباشيم كه افعال مولّده فعل اين كس است بخصوص نصّ اين را در كرده است،بلى از اين حديث ظاهر مى شود كه فعل اين كس است،پس اگر كسى سنگى را بر ديوار زند آن سنگ قوت به همرسانيده و بجهد و كسى را بكشد اين كس قاتل است خطاء ديگر آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى در وقتى كه رمى جمار كند اولى را چهار سنگ بزند و جمره وسطى و عقبه را هر يك هفت سنگ ريزه بزند فرمودند كه بر مى گردد و اوّل را سه سنگ ريزه كه نزده است مى زند و در كار نيست كه ديگر ما بعد آن را بزند چون زياده بر نصف شده است اگر ميانى را سه سنگ ريزه بزند و بعد از آن جمره عقبه را به هفت سنگ ريزه بزند بر مى گردد و وسطى و عقبه را هر يك هفت سنگ مى زند و در عبارت اگر چه عقبه نيست اما از اعاده وسطى به هفت ظاهر مى شود كه سه جمره در حكم عدمست چون از نصف تجاوز نكرده است و از عبارت متن چيزى افتاده است و در كافى همين حديث را ذكر كرده است و آن زيادتى را

ص: 224

دارد و عبارت اينست بعد از لفظ و قد فرغ و ان كان رمى الاولى بثلث و رمى الاخريين بسبع سبع فليعد و ليرمهنّ جميعا بسبع سبع يعنى اگر اولى را چهار سنگ ريزه زده باشد اعاده نمى يابد كرد ما بعد آن را همان را سه سنگ ريزه مى زند و بس اما اگر اولى را سه سنگ ريزه زده باشد و وسطى و عقبه را هر يك هفت سنگ ريزه زده باشد همه را اعاده مى كند و اولى و وسطى و عقبه را هر يك هفت سنگ ريزه مى زند تا ترتيب حاصل شود و چون اين عبارت از پيش گذشته اگر در عبارت ما بعد اجمالى باشد ضرر ندارد زيرا كه تفصيل عبارت اولى جبران اجمال مى كند و از قلم صدوق يا نساخ چون عبارت مذكور افتاده است موهم خلاف مراد است ديگر گفت عرض نمودم كه اگر كسى جمرات را بر عكس بزند بانكه اول عقبه را بزند ديگر وسطى را ديگر اولى را بر مى گردد و وسطى و عقبه را مى زند و بس زيرا كه اولى اگر چه در آخر افتاده بود اول بود چون وسطى و عقبه كه بر آن مقدم بودند در حكم عدم بودند پس اولى را اخذ مى كند و زده است اما بعد آن را مى زند،و در كافى اين زيادتى هست«و ان كان من الغد»يعنى اگر چه به خاطرش نرسد تا روز ديگر قضا مى كند بترتيب كه وسطى و عقبه را مى زند و بس و بعد از آن او را واقع مى سازد و بر اين مضمون هر جزوى از اجزاء اين حديث احاديث صحيح و حسن كالصحيح وارد شده است بى معارض و عمل اصحاب نيز بر اين است

رمى در شب

6-( و روى محمّد بن مسلم عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّه قال: فى الخائف لا باس بان يرمى الجمار باللّيل و يضحّى باللّيل و يفيض باللّيل).

و منقولست در حسن كالصحيح از زراره و محمد بن مسلم و به هيجده

ص: 225

سند صحيح از عبد اللّه بن سنان كه همه گفتند كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه شخصى كه خوف دشمن داشته باشد كه در شب ميلها را بزند و قربانى را در شب بكند از مشعر الحرام روانه شود و مؤيد اين حديث است احاديث ديگر

نسيان رمى

6-( و ساله معاوية بن عمّار: عن امرأة جهلت ان ترمى الجمار حتّى نفرت إلى مكّة قال فلترجع فلترم الجمار كما كانت ترمى و الرّجل كذلك).

و به بيست سند صحيح منقولست از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از زنى كه نداند كه رمى جمار مى بايد كرد تا آن كه از منى كوچ كند و به مكه رود فرمودند كه برگردد و رمى كند جمار را چنانكه اگر عالم مى بود مى كرد يا آن كه رمى مى كند چنانكه ديگران مى كنند يعنى بترتيب اوّل اولى،ديگر وسطى،ديگر عقبه،و اول قضاء روز اول را مى كند ديگر دويم را ديگر ادا مى كند روز سيم را،و مرد نيز اگر از روى جهل ترك كرده باشد بترتيب قضا مى كند

6-( و روى عنه عبد اللّه بن سنان: فى رجل افاض من جمع حتّى انتهى إلى منى فعرض له شىء فلم يرم الجمرة حتّى غابت الشّمس قال يرمى اذا اصبح مرّتين إحداهما بكرة و هى للأمس و الاخرى عند زوال الشّمس).

و به شانزده سند صحيح منقولست از عبد اللّه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در شخصى كه روانه شود از مشعر تا آن كه بمنى آيد

ص: 226

و عارضه دست دهد او را كه جمره را نزند تا وقتى كه شام شود حضرت فرمودند كه در روز ديگر رمى جمره مى كند دو مرتبه يكى را كه قضاست در بامداد مى كند،و أدا را نزد زوال شمس و احاديث صحيحه بر اين مضمون وارد است و ظاهرا تقديم بر سبيل استحباب بوده و احوط آنست كه ترك نكند و اگر ايام تشريق بگذرد در سال آينده قضا مى كند اگر خود بيايد و الا كسى را نايب مى كند،و اگر بميرد مؤمنى از جهة او قضا مى كند.و ظاهرا همه بر سبيل استحباب باشد چون احاديث صحيحه وارد شده است كه بر او چيزى نيست،و اگر عمدا ترك كرده باشد احتياط در اعاده است و در آن كه نزديكى به زنان نكند تا آن كه سال ديگر خود يا نايبش به جا آورد قضا را چنانكه در حديث كالصحيح وارد است اگر چه اظهر استحباب ترك جماعست

ص: 227

باب الّذين اطلق لهم الرّمى باللّيل

6-( روى وهيب بن حفص عن ابى بصير قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الّذى ينبغى له ان يرمى بليل من هو قال الحاطبة و المملوك الّذى لا يملك من امره شيئا و الخائف و المدين و المريض الّذى لا يستطيع ان يرمى يحمل إلى الجمار فان قدر على ان يرمى و الاّ فارم عنه و هو حاضر).

اين بابى است در جمعى كه جايز است ايشان را كه در شب رمى جمار كنند منقولست در موثق از ابو بصير كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از آن كسى كه سزاوار است كه او در شب رمى كند كيست؟فرمودند كه هيمه كش كه روز مى بايد مشغول و فرصت رمى جمار نداشته باشد و ديگر بنده كه روز همه روز مى بايد كه خدمت كند و باختيار خود كارى نمى تواند كرد و اين عبارت اشاره است بقول الهى كه «عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْءٍ» و از عبارت اين حديث و احاديث بسيار ظاهر مى شود كه وصفى كه حق سبحانه و تعالى كرده است مملوك را وصف توضيحى است نه احترازى،ديگر كسى كه خوف از دشمنى داشته باشد ديگر كسى كه قرض دار باشد و وجهش را نداشته باشد و خوف داشته باشد كه او را بگيرند و حبس كنند ديگر بيمارى كه نتواند رمى جمار كند او را دوش مى كشند و به نزد جمار مى برند اگر تواند كه خود رمى كند فبها و اگر نه تو بدل از او سنگ ريزه را بر آن ميلها بزن در حضور او

ص: 228

باب الرّمى عن العليل و الصّبيان

6-( روى معاوية بن عمّار و عبد الرّحمن بن الحجّاج عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: الكسير و المبطون يرمى عنهما قال و الصّبيان يرمى عنهم).

اين بابى است در رمى به نيابت بيماران و كودكان به اسانيد كثيره از صحيح و حسن كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر كسى افتاده باشد مثلا و بدنش شكسته شده باشد يا كسى اسهال داشته باشد مثلا بدل از ايشان مى كنند رمى جمار را،و حضرت فرمودند كه بدل از كودكان مى اندازند هر گاه ايشان نتوانند انداختن،و ظاهر آنست كه اين جماعت بر سبيل مثال باشند و هر كه قدرت نداشته باشد بر زدن جمرات اگر چه در آنجا حاضر باشند ديگرى را وكيل مى توانند كرد

7-( و: سال اسحاق بن عمّار أبا الحسن موسى صلوات اللّه عليه عن المريض يرمى عنه الجمار قال نعم يحمل إلى الجمرة و يرمى عنه قلت لا يطيق ذلك فقال يترك فى منزله و يرمى عنه).

و منقول است در موثق كالصحيح از اسحاق كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه آيا بدل از بيمار رمى جمار

ص: 229

مى توان كرد فرمودند بلى او را به نزد جمره مى برند و بدل از او مى اندازند عرض نمودم كه طاقت ندارد كه او را ببرند فرمودند كه او در منزل خود مى گذارند و بدل از او مى اندازند و افضل آنست كه رمى را پياده بيندازند بلكه پياده بروند تا جمرات تا پياده بزنند تا سواره نيز جايز است خصوصا هر گاه تعب بسيار كشند و قوت تحمل آن نداشته باشند چنانكه احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار بر اين مضمون وارد شده است

ص: 230

باب ما جاء في من بات ليالى منى بمكّة

6-( روى ابن مسكان عن جعفر بن ناجية عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: سألته عمّن بات ليالى منى بمكّة فقال عليه ثلث من الغنم يذبحهنّ).

اين بابى است در احاديثى كه وارد شده است در شبهايى كه مى بايد در منى بودن و آن شب يازدهم و دوازدهم و سيزدهم است اگر كسى در اين شبها در مكه معظمه بروز آورد او را چه بايد كرد.

منقول است كالصحيح از جعفر كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از كسى كه در اين شبها كه مى بايد در منى بودن اگر به مكه بماند چه بايدش كرد حضرت فرمودند كه بر اوست كه سه گوسفند بكشد در منى از جهة هر شبى يك گوسفند هر گاه سه شب بايد بودن و كسى كه متّقى صيد و نساء است بر او دو شب واجب است،و اگر در مكه بماند دو گوسفند مى كشد و اين در صورتيست كه در مكه مشغول عبادت نباشد چنانكه مى آيد

6-( و: ساله معاوية بن عمّار عن رجل زار البيت فلم يزل فى طوافه و دعائه و السّعي و الدّعاء حتّى طلع الفجر قال ليس عليه شىء كان فى طاعة اللّه عزّ و جلّ).

و به سى و دو سند صحيح منقولست از معاويه كه گفت سؤال كردم از

ص: 231

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه زيارت خانه كند و مشغول طواف شود و دعا يا دعاهاى طواف،و مشغول سعى باشد و دعا يا دعاهاى سعى يعنى گاهى مشغول طواف و سعى باشد و گاهى مشغول دعا تا آن كه صبح طالع شود يا طالع شد حضرت فرمودند كه بر او چيزى نيست چون مشغول طاعت حق سبحانه و تعالى بوده است.

و به سى و شش سند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه شبهاى ايّام تشريق شب بروز مياور مگر در منى مگر آن كه مشغول طواف زيارت و نماز طواف و سعى و طواف نسا و نماز آن باشى يا آن كه از مكه معظمه بيرون روى و متوجّه منى باشى يا آن كه از منى بعد از نصف شب بيرون آيى و اگر در مكه باشى بى آن كه مشغول عبادت باشى گوسفندى مى دهى از جهة هر شب.

اما آن چه منقولست به هيجده سند صحيح از عيص كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه شبى از شبهاى منى از او فوت شود فرمودند كه بر او چيزى نيست و بد كرده است.

و به شش سند صحيح منقولست از سعيد بن يسار كه گفت عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللّه عليه كه شب مبيت كه مى بايست كه در منى بسر آورم از من فوت شد از جهة شغلى حضرت فرمودند كه باكى نيست.

حمل كرده اند بر آن كه شغل عبادت باشد يا بعد از نصف شب بيرون آمده باشد و ممكن است كه كفاره بر او سنت باشد و احتياط در آنست كه اين شبها در منى باشد و اگر جائى ديگر باشد كفاره بدهد احتياطا مگر در صور مذكوره

6-( و روى عنه جميل بن درّاج انّه قال: اذا خرجت من منى قبل غروب

ص: 232

الشّمس فلا تصبح الاّ بها).

و مرويست به اسانيد صحيحه از جميل كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه از منى بيرون روى پيش از فرو رفتن آفتاب چنان كن كه پيش از صبح در منى باشى،و به سى و شش سند صحيح منقولست از محمد بن مسلم از احدهما صلوات اللّه عليهما به همين عبارت و به هيجده سند صحيح منقولست از عيص كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از زيارت خانه كه از منى بيرون رود حضرت فرمودند كه اگر در روز به زيارت رود يا در اول شب چنان كند كه پيش از صبح در منى باشد و اگر بعد از نصف شب يا سحر از منى بيرون رود به جانب مكه از جهة زيارت خانه باكى نيست كه پيش از صبح در مكه باشد

6-( و روى عنه جعفر بن ناجية انّه قال: اذا خرج الرّجل من منى اوّل اللّيل فلا ينتصف له اللّيل الاّ و هو بمنى و اذا خرج بعد نصف اللّيل فلا باس ان يصبح بغيرها).

و كالصحيح منقولست از جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى در اول شب از منى بيرون رود مى بايد كه پيش از نصف شب خود را بمنى رساند تا آن كه بيشتر شب در منى باشد و اگر بعد از نصف شب بيرون رود باكى نيست كه صبح را در غير منى بكند چون اكثر شب در منى بوده است و احاديث صحيحه بر اين مضمون بسيار وارد شده است و بعضى گذشت

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: لا تدخلوا منازلكم بمكّة اذا زرتم يعنى اهل مكّة).

و كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه فرمودند

ص: 233

به اهل مكه كه داخل خانهاى خود مشويد وقتى كه مى آييد از جهة زيارت خانه بلكه برويد و در منى باشيد كه در اين سه شبانه رور در منى بودن بهتر است از آن كه در مكه معظمه باشيد و خواهد آمد

6-( و روى بن ابى عمير عن هشام بن الحكم عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: اذا زار الحاجّ من منى فخرج من مكّة فجاز بيوت مكّة فنام ثمّ اصبح قبل ان ياتى منى فلا شىء عليه).

و به دوازده سند صحيح و سى و پنج حسن كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه حاجى از منى به مكه معظمه آيد و زيارت خانه بكند و از مكه بيرون رود و از خانهاى مكه بگذرد و بخوابد تا صبح شود پيش از آن كه بمنى آيد بر او چيزى نيست و به پنج سند صحيح منقولست از ابن بزيع از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه در شخصى كه از منى بيايد به زيارت خانه و بمنى نرسيده بخواب رود حضرت فرمودند كه هر گاه از عقبه اهل مدينه يعنى از محاذات آن كه ابتداى خانهاى مكه است بگذرد پس باكى نيست كه بخواب رود

ص: 234

باب اتيان مكّة بعد الزّيارة للطّواف

6-( روى جميل عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: لا باس ان ياتى الرّجل مكّة فيطوف ايّام منى و لا يبيت بها).

اين بابى است در آمدن به مكه بعد از طواف زيارت از جهة طواف سنتى منقولست به نوزده سند صحيح از جميل بن دراج كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه كسى از منى به مكه معظمه آيد و طواف كند در سه روز ايّام تشريق و شب در مكه نماند بلكه برود بيتوته منى را واقع سازد.

و به هيجده سند صحيح منقولست از رفاعه كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه از كسى كه در ايّام تشريق زيارت خانه كند خوبست حضرت فرمودند كه بلى اگر خواهد.

و به هيجده سند صحيح منقولست از يعقوب به همين سؤال و جواب و حضرت فرمودند كه خوبست

6-( و: ساله ليث المرادىّ عن الرّجل ياتى مكّة ايّام منى بعد فراغه من زيارة البيت فيطوف بالبيت تطوّعا فقال المقام بمنى احبّ إليّ).

و كالصحيح منقولست از ليث مرادى كه گفت سؤال كردم از حضرت

ص: 235

امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه از منى به مكه آيد در اين سه روز بعد از فارغ شدن از زيارت واجب خانه كه طواف زيارت و طواف نساست و طواف سنتى كند حضرت فرمودند كه ماندن در منى محبوبتر است نزد من از رفتن به مكه كه طواف مستحب به جا آورد، و بر اين محمولست حديثى كه به اسانيد صحيحه منقولست از عيص كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه از زيارت بعد از زيارت واجب خانه در ايّام تشريق فرمودند كه نه يعنى مكروهست و بودن در منى محبوبتر است

ص: 236

باب النّفر الاوّل و الاخير

قبل از اذان نفر نكند

6-( روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: اذا اردت ان تنفر فى يومين فليس لك ان تنفر حتّى تزول الشّمس فان تاخّرت إلى اخر ايّام التّشريق و هو يوم النّفر الاخير فلا عليك أيّ ساعة نفرت و رميت قبل الزّوال او بعده

6- قال و سمعته يقول: فى قول اللّه عزّ و جلّ «فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى» فقال يتّقى الصّيد حتّى ينفر اهل منى فى النّفر الاخير).

اين بابى است در بيان احكام نفر اول كه روز دوازدهم است و نفر دويم كه روز سيزدهم است.

به پانزده سند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه خواهى كه روانه شوى در دو روز يعنى روز دويم ايّام تشريق كه روز دوازدهم است پس جايز نيست كه كوچ كنى از منى تا آن كه پيشين شود و اگر تاخير كنى كوچ را تا روز سيزدهم كه آخر روزهاى تشريق است و آن روز كوچ كردن دويم است پس لازم نيست كه بعد از پيشين روانه شوى و بر تو حرجى نيست هر ساعتى كه خواهى نفر مى كنى بعد از زوال و پيش از آن يا كوچ كرده نزد جمرات هر سه را مى زنى و به مكه مى روى خواهى پيش از زوال و خواهى بعد از زوال معاويه گفت كه از آن حضرت شنيدم كه مى فرمودند در قول حق سبحانه و تعالى كه ترجمه اش

ص: 237

اينست كه هر كه تعجيل كند در دو روز بر او گناهى نيست،و كسى كه تاخير كرد بر او گناهى نيست كسى را كه تقوى ورزد.يعنى اجتناب كند از صيد كردن تا آن كه اهل منى كوچ كنند در نفر دويم و اين عبارت دو احتمال دارد يكى آن كه تخيير نسبت به كسى است كه اجتناب كرده باشد و بعد از اين نيز اجتناب كند از صيد اگر در نفر اول كوچ كند تا شبيه باشد با جمعى كه در منى مانده اند از جهة نفر دويم بنا بر آن چه مشهور است بين الاصحاب و اظهر بحسب عبارت آنست كه اگر در نفر اول كوچ كند يا در نفر دويم بر او گناهى نمى ماند هر گاه بپرهيزد از صيد روز سيزدهم هر چند بر او حلال شده باشد صيد احرامى،و اگر تواند كه از حرم بيرون رود و صيد كند،و ليكن اگر نكند گناهانش آمرزيده مى شود و معانى ديگر بعضى گذشت و بعضى را مى گويد در اين باب

5-( و فى رواية ابن محبوب عن ابى جعفر الاحول عن سلام بن المستنير عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه انّه قال: لمن اتّقى الرّفث و الفسوق و الجدال و ما حرّم اللّه عليه فى احرامه).

و در روايت ابن محبوب بطرق صحيحه از محمد بن على بن نعمان مؤمن الطاق ثقه از سلام بن مستنير،و شيخ او را در رجال حضرت سيد الساجدين و صادقين ذكر كرده است و مدح و جرحى ذكر نكرده است و اين جهالت مضر نيست چون صحيح است از ابن محبوب كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند در تفسير «لِمَنِ اتَّقى» يعنى گناهى بر او نيست اگر در حال احرام اجتناب نموده است از محرمات احرام از جماع و دروغ و لا و اللّه و بلى و اللّه و باقى چيزهائى را كه حرام است در احرام و قريب باين گذشته به اسانيد صحيحه از محمد بن مسلم و حلبى و ليكن سه اول را ذكر

ص: 238

فرموده اند و از اين اسلوب ظاهر مى شود كه صدوق حديث سابق را چنان فهميده است كه در احتمال ثانى مذكور شده نه به نحوى كه علما گفته اند

5-( و فى رواية عليّ بن عطيّة عن ابيه عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال: لمن اتّقى اللّه عزّ و جلّ).

و كالصحيح منقول است از عطيه بن عبيد كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند در تفسير« لِمَنِ اتَّقى »كه مراد الهى آنست كه بر او گناهى نيست كه متقى باشد در احرام يا در بقيه عمر و ظاهرش تقواست از كباير و صغاير و محتمل است كه مراد كباير باشد چنانكه در حديث كالصحيح وارد است،و در روايات صحيح و حسن كالصحيح وارد است كه مراد تقواست از شرك كه عبارتست از مذهب باطل و حضرت فرمودند كه پاك شدن از گناهان مخصوص شيعيان است كه حج ايشان صحيح است و باقى مردمان سياهى لشكر اسلامند و از مسلمانان نيستند

16-( و روى: انّه يخرج من ذنوبه كهيئة يوم ولدته أمّه).

و در احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار وارد شده است و بعضى از آن گذشت كه حاجيان بر سه قسمتند يكى آن كه از آتش دوزخ آزاد مى شوند و به عبارت ديگر گناهان گذشته و آينده ايشان را مى آمرزند و اين جماعت افضل حجّاجند.

و طايفه ديگر كسانى اند كه گناهان گذشته ايشان را مى آمرزند مثل روزى كه از مادر متولّد شده اند و در آينده اگر متقى باشند از كباير مغفورند و آن چه صدوق ذكر كرده است اين جماعتند يا اعم از اين طايفه و طايفه اولى زيرا كه در اين معنى هر دو شريكند و طايفه اولى زيادتى دارند،پس هر كه متقى باشد در بقيه عمر البته مغفور است و طايفه سيم كفارند كه غير اثنى

ص: 239

عشرى باشند حفظ مى كنند ايشان را و مال و فرزندان ايشان را و حق سبحانه و تعالى اشاره بهر سه فرقه فرموده است« فَمِنَ النّاسِ الخ»كه پيشتر گذشت

16-( و روى: من وفى للّه وفى اللّه له).

و مروريست در تفسير آيه كه هر كه وفا كند از جهة حق سبحانه و تعالى به فرموده او كه« فَمَنْ فَرَضَ الخ»هر كه احرام گيرد مى بايد كه اجتناب كند از محرمات احرام خالصا لوجه اللّه تعالى حق سبحانه و تعالى وفا مى كند از جهة او كه گناهان او را مى آمرزد چنانكه فرموده است« فَمَنْ تَعَجَّلَ الخ»و اين عبارت صحيحه حلبى و محمّد بن مسلم است كه گذشت و موافق است با حديث سلام

6-( و فى رواية سليمان ابن داود المنقرىّ عن سفيان بن عينية عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى قول اللّه عزّ و جلّ« فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ يعنى من مات فلا اثم عليه و من تاخّر اجله فلا اثم عليه لمن اتّقى الكبائر).

و در روايت كالصحيح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند در تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه كسى كه تعجيل كند در اين دو روز و بميرد از گناهان پاك شده است و كسى كه اجلش نرسيده باشد او نيز مغفور است مشروط به آن كه خود را نگاه دارد از گناهان كبيره و محتمل است كه همه مراد الهى باشد بعضى از ظهر و بعضى از بطن قران يا همه از ظهر باشد چون لفظ دلالت دارد و اللّه تعالى يعلم

6-( و: ساله ابو بصير عن الرّجل ينفر فى النّفر الاوّل قال له ان ينفر ما بينه و بين ان تصفرّ الشّمس فان هو لم ينفر حتّى يكون عند غروبها فلا ينفر و ليبت بمنى حتّى اذا اصبح و طلعت الشّمس فلينفر متى شاء).

ص: 240

و در موثق كالصحيح منقولست از ابو بصير كه ظاهرا ليث است چنانكه در تهذيب از ابن مسكان است از او كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از مردى كه روانه شود در منى در نفر اول كه روز دوازدهم است حضرت فرمودند كه كوچ مى تواند كرد تا آفتاب زرد پس اگر كوچ نكند تا نزد غروب آفتاب پس نفر نكند و شب در منى باشد تا چون صبح شود و آفتاب طالع شود پس هر وقت كه خواهد كوچ كند چون در نفر اول لازم بود كه بعد از زوال باشد در نفر ثانى در كار نيست و آن كه نزد غروب باشد دور نيست كه تا كوچ كند و از منى در رود البته غروب شده است يا بر سبيل استحباب باشد چون احاديث بسيار وارد شده است كه هر گاه شب شود و در منى باشد مى بايد كه در آن شب در منى باشد و احوط آنست كه چون آفتاب زرد شود بيرون نرود

6- و روى الحلبيّ: انّه سئل عن الرّجل ينفر فى النّفر الاوّل قبل ان تزول الشّمس فقال لا و لكن يخرج ثقله ان شاء و لا يخرج هو حتّى تزول الشّمس

16- و روى: انّ من فعل ذلك فهو ممّن تعجّل فى يومين

و به اسانيد صحيحه متكثره منقولست از حلبى كه گفت سؤال كردند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه كوچ كند در كوچ اوّل كه روز دوازدهم است آيا پيش از ظهر كوچ مى تواند كرد؟فرمودند كه نه و ليكن اگر خواهد احمال و اثقال را پيش مى تواند فرستاد و خود نمى رود تا زوال نشود،و در روايتى وارد است و آن روايت على است از احدهما صلوات اللّه عليهما و ظاهر مراد از احدهما صادق يا كاظم است صلوات اللّه عليهما،و علىّ محتمل است كه على بن يقطين يا على ابن ابى حمزه ثمالى و يا بطاينى باشد و بنا بر دو احتمال اول صحيح است،و بنا بر احتمال آخر

ص: 241

موثق كه حضرت فرمودند در شخصى كه احمال و اثقال خود را پيش فرستد در كوچ اول و خود بماند تا كوچ آخر حضرت فرمودند كه چنين شخص از جمعى است كه تعجيل كرده است در كوچ اول رفته است.

و كالصحيح از ابان بن تغلب منقولست كه گفت از آن حضرت سؤال كردم كه آيا احمال و اثقال را پيشتر مى تواند فرستاد پيش از آن كه خود كوچ كند حضرت فرمودند كه نه آيا كسى كه احمال و اثقال را پيش مى فرستد نمى ترسد كه حق سبحانه و تعالى او را حبس كند يعنى دزد ببرد و نتواند به خانه خود رفتن چون هميشه در آنجا دزدان بسيارند،پس فرمودند كه اگر فرستد بعضى را بفرستد و بعضى را نگاه دارد كه با خود ببرد گفت عرض نمودم كه اگر غرضم از تعجيل اين باشد كه مبادا بعضى از مناسك را فراموش كنم به آن كه مثلا طوافين و سعى را نكرده باشد و يا خواهم كه زود محل شوم مبادا از من چيزى صادر شود كه خوب نباشد فرمودند كه باكى نيست

6-( و روى عنه معاوية بن عمّار قال: ينبغى لمن تعجّل فى يومين ان يمسك عن الصّيد حتّى ينقضى اليوم الثّالث).

و روايت كرده است معاويه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه به اسانيد صحيحه كه فرمودند كه سزاوار آنست كه اگر شخصى در نفر اول روانه شود شكار نكند تا روز سيم بگذرد،و اين حديث مؤيد آنست كه مراد الهى از اتّقا اجتناب از صيد است لا حقا يا اعم از سابق و لا حق.

چنانكه كالصحيح منقولست از حمّاد كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه محرم صيد كرده باشد در كوچ اول نمى تواند رفت و كسى كه در كوچ اول رود صيد نمى تواند كرد تا مردمان از منى همه روانه نشوند در نفر دويم،و اين اجتناب بر سبيل استحبابست چنانكه عبارت متن است و در

ص: 242

حديث معاوية بن عمار نيز وارد است كه اگر در نفر اول بعد از زوال كوچ كنند و از حرم بيرون روند صيد مى توانند كرد.

محتمل است كه اجتناب از صيد مخصوص كسى باشد كه در حال احرام اجتناب از صيد نكرده باشد

رمى روز سوم

6-( و روى عنه جميل بن درّاج انّه قال: لا باس ان ينفر الرّجل فى النّفر الاوّل ثمّ يقيم بمكّة

5,6- و قال: كان ابى صلوات اللّه عليه يقول من شاء رمى الجمار ارتفاع النّهار ثمّ ينفر قال فقلت له إلى متى يكون رمى الجمار فقال من ارتفاع النّهار إلى غروب الشّمس و من اصاب الصّيد فليس له ان ينفر فى النّفر الاوّل).

و به بيست سند صحيح مرويست از جميل كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه شخصى در كوچ اول روانه شود به مكه معظمه و در آنجا باشد يعنى كراهت كوچ اول وقتى است كه روانه خانه شود اما اگر به مكه آيد كه طواف و اعمال خير به جا آورد يا مجاور شود ضرر ندارد و تا اينجا شيخان نقل كرده اند حديث جميل را و ظاهر عبارت آنست كه تتمه در كتاب جميل بوده است و ايشان نقل نكرده اند چون اين عبارت را در حديث ديگر نديده ام و على اى حال راوى مى گويد كه حضرت فرمودند كه پدرم صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه خواهد كه كوچ كند در وقتى كه قريب بظهر باشد جمرات را مى زند و چون ظهر مى شود كوچ مى كند عرض نمودم به آن حضرت كه تا چه وقت رمى جمار مى كند

ص: 243

حضرت فرمودند از چاشت بلند قريب بظهر تا غروب آفتاب و اين حكم نيز بر سبيل فضليت است و اگر نه بعد از طلوع شمس جايز است به اخبار صحيحه.و افضل آنست كه در اول زوال واقع سازد،و ديگر فرمودند كه هر كه در احرام صيد كرده باشد در كوچ اول نمى تواند رفت.و اين جمله محتمل است كه جزو حديث جميل باشد يا كلام صدوق باشد و مضمون حديث كالصحيح حماد بن عثمان باشد كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست در تفسير آيه كريمه« فَمَنْ تَعَجَّلَ الخ»يعنى هر كه تعجيل كند در روز دويم بر او گناهى و حرجى نيست از جهة كسى كه در احرام اجتناب كرده باشد از صيد و اگر صيد كرده باشد در كوچ اول نمى تواند رفت.

و در صحيح از ابن محبوب مرويست كه از محمد بن مستنير كه مجهولست حال او و ليكن ضرر ندارد چون صحيح است از ابن محبوب و او از اهل اجماع است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه در حال احرام نزديكى با زنان كرده باشد در كوچ اول نمى تواند رفت و اين دو حديث و امثال اينها موافق مشهور است در تفسير آيه «لِمَنِ اتَّقى» .

و در حديثى وارد شده است كه اين تفسير عامه است و تفسير خاصه آنست كه از گناهان مغفور مى شود و جمع باين نحو ممكن است كه اكتفا به همين نمودن در تفسير طريقه ايشان است بلكه عمده مراد آيه مغفرتست چنانكه گذشت در ضمن اخبار بسيار

6-( سئل الصّادق صلوات اللّه عليه: عن قول اللّه عزّ و جلّ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ قال ليس هو على انّ ذلك واسع انّ شاء صنع ذا و ان شاء صنع ذا لكنّه يرجع مغفورا له لا اثم عليه و لا ذنب له).

ص: 244

و منقولست كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه پرسيدند از تفسير آيه كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر كه تعجيل كند در روز دويم ايّام تشريق و كوچ كند بر او گناهى نيست و هر كه تاخير كند بر او گناهى نيست حضرت فرمودند اين معنى ندارد كه بر او واسع است اگر خواهد در نفر اول برود و اگر خواهد در نفر دويم.

و ليكن مراد الهى اينست كه خواه در نفر اول برود و خواه در دويم كه حق سبحانه و تعالى گناهان او را مى آمرزد و چون برمى گردد مغفور است و او را گناهى نيست.

و ظاهرا صدوق نقل بالمعنى كرده باشد از چند حديث كالصحيح و بنا بر نسخه مراد اينست كه مى بايد بداند كه متقى صيد و نسا مخيّر است ميان نفر اول و دويم و خواه در اول كوچ كند و خواه در دويم كه مغفور است و گناهى بر او نمى ماند.

و در صحيح يا حسن كالصحيح منقولست از ابو ايّوب كه گفت عرض نمودم به خدمت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در شب نفر اول كه ما مى خواهيم تعجيل كنيم در چه ساعت كوچ كنيم حضرت فرمودند كه اگر در دويم كه روز دوازدهم باشد كوچ كنى كوچ مكن تا پيشين داخل شود و اگر در روز سيم ايام تشريق روانه شوى چون آفتاب بلند شود كوچ كن به توفيق الهى با فضل و رحمت الهى زيرا كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه هر كه تعجيل كند بر او گناهى نمى ماند و در بعضى از نسخ هست «لِمَنِ اتَّقى» يعنى تخيير نسبت بمن اتقى است پس اگر حق سبحانه و تعالى به همين اكتفا مى فرمود همه كس تعجيل مى كردند و ليكن فرمود كه هر كه تاخير كند بر او اثمى نيست يعنى دانستند كه به همه حال مغفورند

ص: 245

باب نزول الحصبة

5,6-( روى ابان عن ابى مريم عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: انّه سئل عن الحصبة فقال كان ابى صلوات اللّه عليه ينزل الابطح قليلا ثمّ يدخل البيوت من غير ان ينام بالأبطح فقلت له أ رأيت من تعجّل فى يومين أ عليه ان يحصّب قال لا).

اين بابى است در فرود آمدن در مسجد حصبا در نفر دويم منقول است به شش سند صحيح و دو حسن كالصحيح از محمد بن ابى عمير و صفوان از ابان و هر سه از اهل بيت اجماعند از ابو مريم ثقه كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدند از نزول در حصبه حضرت فرمودند كه پدرت صلوات اللّه عليه عليه اندكى در ابطح نزول مى فرمودند بعد از آن داخل خانهاى مكه مى شدند بى آن كه در ابطح بخواب روند پس عرض نمودم كه آيا كسى تعجيل كند و در نفر اول برود بر او هست كه در اين مسجدى كه در ابطح است يا در ابطح نزول كند فرمودند كه نه

5,6- و قال صلوات اللّه عليه: كان ابى صلوات اللّه عليه ينزل الحصبة قليلا ثمّ يرتحل قليلا

و شيخ به دوازده سند موثق كالصحيح روايت كرده است از معاويه و ظاهر آنست كه صدوق نيز از كتاب معاويه نقل كرده باشد پس صحيح خواهد بود به چهار ده سند صحيح از معاويه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه

ص: 246

عليه فرمودند كه هر گاه كوچ كنى و به حصبه برسى كه آن ابطح است و خواهى كه اندكى فرو آيى فرو آى به درستى كه پدرم صلوات اللّه عليه اندكى توقف مى فرمودند و بعد از آن سوار شده به خانهاى مكه مى فرمودند و نزول پدرم محض نزول بود بى آن كه آنجا در خواب روند پس حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله در اينجا توقف فرمودند و ليكن از جهة اين بود كه عايشه را آن حضرت صلى اللّه عليه و آله با برادرش عبد الرحمن به تنعيم فرستاد كه عمره بياورد و چون حايض شده بود و حج افراد كرده بود به حضرت شكايت كرد كه زنانت همه با حج و عمره برگردند و من با حج تنها حضرت او را فرستادند تا عمره به جا بياورد و چون آمد حضرت بار كردند و روانه مدينه مشرفه شدند،و در بخارى نيز به همين نحو روايت كرده است بطرق بسيار با اندك زياد و كمى،و ظاهر شد كه عمره اش از حسد ناشى شد نه از جهة رضاى الهى و از اين اخبار ظاهر مى شود تحصيب سنت نيست بلكه نزول آن حضرت از جهة انتظار عايشه بود و ليكن چون حضرت توقف فرمودند متابعت آن حضرت خوبست و امثال اين تاسّى مستحب است و اللّه تعالى يعلم

(و هو دون خبط و حرمان).

يعنى اندكى توقف فرمودند و آن حضرت محض انداختن خود را واقع ساختند،و خود را از استراحت محروم گردانيدند يا قريب به انداختن بود توقف حضرت،و ظاهرا تصحيف از نساخ شده است و چنين بوده است و هو دون حايط حرمان يعنى مسجد حصبا قريب است به ديوار باغ يا به باغ حرمان چنانكه در كتابى هست كه هر جائى از مكه معظمه و حدودش را تحديد كرده اند و اسم مصنفش بخاطر نيست در تحديد مسجد حصبا ذكر كرده است به عبارت سابقه،و از اخبار ظاهر مى شود كه در فضاى ابطح بوده

ص: 247

است و اين شكسته در وقتى كه از منى مى آمدم قريب به ابطح متّصل به جبل ثور صورت مسجدى ديدم كه مردمان در آنجا مى خوابيدند و گفتند كه مسجد حصبا اين است،و جمعى از علماء ذكر كرده اند كه اليوم اثر آن مسجد نمانده است و آن مسجد قريب به قبور شرفا بوده است از دست راست كسى كه از ابطح به مكه معظمه رود و ظاهر روايات آنست كه نزول ابطح كافى باشد و خلافى نيست در آن كه واجب نيست بلكه سنت مؤكد هم نيست

ص: 248

باب قضاء التّفث

خريدن خرما و صدقه دادن

6-( روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: يستحبّ للرّجل و المرأة ان لا يخرجا من مكّة حتى يشتريا بدرهم تمرا فيتصدّقا به لما كان منهما فى احرامهما و لما كان فى حرم اللّه تعالى).

اين بابى است در قضا و تدارك چركنتهاى صورى و معنوى چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ يعنى اعلام كن مردمان را بحج خانه تا آن كه بيايند جمعى پياده و جمعى بر شتران لاغر از راههاى دور تا بيابند منفعتهاى دنيوى و اخروى را و خداوند خود را ياد كنند در ايامى چند معلوم كه ايام تشريق است و شكر كنند پروردگار خود را بر آن چه روزى ايشان كرده است از شتر و گاه و گوسفند پس بخوريد از آن گوشتها و به فقرا و مساكين بدهيد پس بايد كه قضا كنند ناخوشيهاى خود را تا وفا كند در مكه معظمه به نذرهايى كه كرده اند،و تا آن كه طواف كنند خانه آزاد را به طواف وداع به چهار ده سند صحيح منقولست از معاويه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه سنت است مردان و زنان را كه از مكه معظمه بيرون نروند تا آن كه يك درهم خرما بخرند و آن را تصدق كنند از جهة آن چه از ايشان واقع شده باشد سهوا يا عمدا كه كفاره نداشته باشد يا در حرم الهى واقع شده باشد سهوا يا جهلا يا عمدا نيز كه كفاره نداشته باشد و

ص: 249

پيشتر نيز گذشت،و شيخان در حسن كالصحيح از معاويه و حفص روايت كرده اند قريب باين و كالصحيح از ابو بصير به همين مضمون

معانى تفث

6-( و روى ابو بصير عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى قول اللّه عزّ و جلّ ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ قال ما يكون من الرّجل فى حال احرامه فاذا دخل مكة طاف و تكلّم بكلام طيّب كان ذلك كفّارة لذلك الّذى كان منه).

و در موثق كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه پس قضا كنند تفث و ناخوشى خود را حضرت فرمودند كه مراد از اين ناخوشيهاى معنويست كه از مكلف در حال احرام صادر شده باشد پس هر گاه كه طواف كنند و ذكر و دعا كنند اين ذكر و دعا و ساير كلمات خير كفاره چيزى چند مى شود كه از او صادر شده باشد در حال احرام،و ظاهر آنست كه هر چيزى مناسب آن را پاك مى كند پس كلمات خير كلمات بدر او ممكن است كه مطلق اعمال خير كفاره مطلق اعمال شر باشد چنانكه ظاهر عبارتست

6-( و روى ذريح المحاربىّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى قول اللّه عزّ و جلّ ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ قال التّفث لقي الامام).

و منقولست در حسن كالصحيح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند در تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه به جا آورند تفث خود را حضرت فرمودند كه تفث ملاقات امام است صلوات اللّه عليه يعنى چون به سبب دورى از جناب اقدس امام زمان مؤمنان را ناخوشيها حاصل مى شود بعد از مناسك حج لازمست كه به خدمت آن حضرت روند تا تدارك همه بشود،بلكه خواهد آمد اخبار كه غرض عمده از حج همين

ص: 250

است كه اگر امام در مكه معظمه باشند چنانكه غالب اوقات مى بوده اند و الحال هميشه حضرت صاحب الامر در موسم حاضر مى شود و به سبب ملازمت آن حضرت صلوات اللّه عليه فيوض قدسيه فايض مى گردد اگر چه آن حضرت را نشناسند مانند آفتاب كه هر چند در زير ابر باشد نفع آن به خلايق مى رسد و بسيار است كه شيعيان كمل به ملازمت آن حضرت مى رسند و اين معنى بطن قرآنست چنانكه خواهد آمد

5-( و روى ربعىّ عن محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه: فى قول اللّه تعالى ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ قال قصّ الشّارب و الاظفار).

و به هيجده سند صحيح منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه درود و رحمت الهى بر او باد در تفسير تفث حضرت فرمودند كه قضاى تفث به گرفتن شارب و ناخنهاى دستها و پاهاست كه همه بلند شده اند و ناخوش شده است مرتفع مى شود ناخوشى به گرفتن اينها،و آن كه اينها فرد قضاى تفث است احاديث متواتره از حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم وارد شده است

6-( و فى رواية النّضر عن عبد اللّه بن سنان عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: انّ التّفث هو الحلق و ما فى جلد الانسان).

و به هفده سند صحيح مرويست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه قضاى تفث بسر تراشيدنست و به آن چه در بدن آدمى است به گرفتن شارب و ناخن و نوره نهادن بدن و امثال اينهاست

5-( و روى زرارة عن حمران عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه: انّ التّفث حفوف الرّجل من الطّيب و اذا قضى نسكه حلّ له الطّيب).

و به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه منقولست كه حضرت امام

ص: 251

محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه تفث بعد عهد مكلف است از بوى خوش و هر گاه مناسك حجرا به جا آورد بوى خوش بر او حلال مى شود پس قضاى تفث بوى خوش كردنست يا اسباب آن را واقع كردن چنانكه خواهد آمد،و در بعضى از نسخ حقوق به قافست يعنى آدمى را حقى هست از بوى خوش و چون مدّتى شده است كه به سبب احرام آن حقوق را به جا نياورده است بعد از اداى مناسك آن حقوق را تدارك مى كند و ظاهرا تصحيف از نساخ شده است

8-( و فى رواية البزنطىّ عن الرّضا صلوات اللّه عليه قال: التّفث تقليم الاظفار و طرح الوسخ و طرح الاحرام عنه).

و به شش سند صحيح و به اسانيد بسيار حسنه كالصحيحه منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه قضاى تفث به گرفتن ناخنهاست و دور گردن چركنتهاست و به انداختن جامهاى احرام است كه چركن شده باشد با آن كه فى نفسها پوشيدنش نيز دشوارتر است بر نفوس خصوصا بر متكبران

6-( و روى عن عبد اللّه بن سنان قال: اتيت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه فقلت جعلنى اللّه فداك قول اللّه عزّ و جلّ ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ قال اخذ الشّارب و قصّ الاظفار و ما اشبه ذلك قال قلت جعلت فداك فانّ ذريحا المحاربىّ حدّثنى عنك انّك قلت ثمّ ليقضوا تفثهم لقاء الامام وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ تلك المناسك قال صدق ذريح و صدقت انّ للقرآن ظاهرا و باطنا و من يحتمل ما يحتمل ذريح).

و منقولست در صحيح از عبد اللّه كه گفت سؤال كردم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه آمدم بعد از آن كه از ذريح شنيده

ص: 252

بودم چنانكه در كافى است و عرض كردم كه حق سبحانه و تعالى مرا فداى تو كند بفرماييد تفسير اين آيه را كه قضاى تفث كدام است؟حضرت فرمودند كه گرفتن شاربست،و گرفتن ناخنهاست و امثال اينها گفتم فداى تو كردم به درستى كه ذريح محاربى حديث روايت كرد از شما كه فرموده ايد كه قضاى تفث ملاقات امام است صلوات اللّه عليه و وفاى به نذور:إتيان به مناسكى است كه حق سبحانه و تعالى عهد از بندگان گرفته است كه آنها را به جا آورند حضرت فرمودند كه ذريح راست گفته،است و تو نيز راست مى گويى كه او گفته است به درستى كه قرآن را ظاهرى هست و باطنى هست آن چه به تو گفته ام ظاهر قرآنست،و آن چه به او گفته ام باطن قرآنست و همه كسرا تحمل علوم باطنيه نيست و كه مى تواند تحمل كردن آن چه را ذريح تحمل مى كند.و اين حديث از باب احاديث متواتره است كه وارد شده است كه احاديث ما صعب است و بسيار دشوار است فهميدن آن و قوت تحمل آنها را ندارد مگر نبى مرسلى يا ملك مقربى يا مؤمنى كه حق سبحانه و تعالى امتحان كرده باشد دل او را از جهة ايمان.

و از جابر جعفى نيز منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه تمامى حج ملاقات امامست.و احاديث بسيار بر اين مضمون وارد شده است و بعضى از آنها خواهد آمد

مراد از بيت عتيق

16-( و: امّا قوله تعالى وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ فانّه روى انّه طواف النّساء).

ظاهر آنست كه جزو حديث عبد اللّه باشد و ليكن در كافى نيست و اما آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه بايد كه طواف كنند كعبه را به درستى كه مرويست كه مراد از اين طواف نساست.

ص: 253

و در صحيح بزنطى و حماد بن عثمان منقولست كه مراد از اين آيه طواف نساست و جمعى گفته اند كه طواف وداعست و منع جمعى نيست كه هر دو مراد باشد

(قال مصنّف هذا الكتاب«ره»معناه هذه الاخبار كلّها متّفقه غير مختلفة و التّفث معناه:كلّما وردت به هذه الاخبار،و قد اخرجت الاخبار فى هذا المعنى فى كتاب تفسير المنزل فى الحجّ)

چنين گويد صدوق كه مصنف اين كتابست كه حق سبحانه و تعالى از او خشنود باد كه همه اين اخبار متفق است و اختلاف در اينها نيست و تفث يك معنى است كه عبارتست از چركنت اعم از كثافت صورى يا معنوى دنيوى و اخروى و آن چه در اين اخبار است از اين معنى بدر نيست،و من نقل كرده ام اخبارى كه در اين باب وارد شده است در كتابى كه آن را تصنيف كرده ام و احاديثى كه وارد شده است در تفسير آيات حج در آنجا ذكر كرده ام اگر تفصيل اينها را خواهى رجوع به آن كتاب كن.و آن كتاب با اكثر كتبى كه صدوق تاليف كرده است در ميان نيست

ص: 254

باب ايّام النّحر

6-( روى عمّار بن موسى السّاباطىّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: سألته عن الاضحى بمنى قال اربعة ايّام و عن الاضحى فى سائر البلدان قال ثلاثة ايّام و قال لو انّ رجلا قدم إلى اهله بعد الاضحى بيومين ضحّى اليوم الثّالث الّذى يقدم فيه).

اين بابى است در ايام قربانى كه اگر شتر باشد نحر كنند و اگر گاو و گوسفند باشد ذبح كنند مرويست در موثق از عمار كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از قربانى در منى فرمودند كه تا چهار روز مى توان كرد و از قربانى در ساير شهرها فرمودند كه سه روز است و فرمودند كه اگر شخصى در سفر باشد و بشهر خود رسد در روز دوازدهم ذى الحجه در همين روز قربانى كند چون وقتش باقى است،و اگر روز سيزدهم باشد قربانى نمى تواند كرد چون وقتش گذشته است و به همين مضمون است صحيحه على بن جعفر بده سند صحيح از برادرش صلوات اللّه عليه

6-( و روى كليب الاسدىّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: سألته عن النّحر فقال امّا بمنى فثلاثة ايّام و امّا فى البلدان فيوم واحد. قال مصنّف هذا الكتاب رضى اللّه عنه هذان الحديثان متّفقان غير مختلفين و ذلك انّ خبر عمّار هو الضّحيّة وحدها و خبر كليب للصّوم وحده

ص: 255

و تصديق ذلك

6- ما رواه سيف بن عميرة عن منصور بن حازم عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال سمعته يقول: النّحر بمنى ثلاثة ايّام فمن اراد الصّوم لم يصم حتّى تمضى الثّلاثة الايّام و النّحر بالأمصار يوم فمن اراد ان يصوم صام من الغد.

6- و روى: انّ الاضحى ثلاثة ايّام و افضلها أوّلها).

و مرويست به اسانيد صحيحه از فضاله و صفوان و ابن ابى عمير از كليب ممدوح به مدايحى چند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه كم از توثيق ابن غضايرى نيست كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم از كشتن شتر يا ذبيحه حضرت فرمودند كه امّا در منى پس سه روز است و اما در شهرهاى ديگر يك روز است.

صدوق جمع كرده است ميان اين دو حديث و گفته است كه هر دو متفقند و مختلف نيستند زيرا كه حديث عمار در كشتن گاو و گوسفند و شتر است كه در منى در عيد و ايّام تشريق مى توان گشت،و حديث كليب همين از جهة روزه است و بس يعنى روزه در منى سه روز حرام است و در شهرهاى ديگر يك روز حرامست.

اگر چه خلاف ظاهر هست چون در معنى چهار روز روزه حرام است و آن عيد و ايّام تشريق است پس اگر حمل كنيم هر سه روز ايّام تشريق در شهرها هيچ حرام نيست چون در اول روز عيد را بظهور گذاشته اند مى بايست در بلدان نيز بظهور گذراند و مى توان حمل كردن كه در منى هر سه روز خوبست و در شهرهاى ديگر روز عيد كامل است هر چند در روز ديگر نيز جايز است،و ليكن تاويل صدوق به سبب حديثى است صحيح از سيف از منصور كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه شنيدم كه

ص: 256

فرمودند كه ايّام نحر در منى سه روز است يعنى بعد از عيد پس كسى كه خواهد كه روزه بگيرد روزه نگيرد تا سه روز بگذرد،و ممكن است كه مراد از سه روز عيد و دو روز بعد از آن باشد چون ممكن است كه از منى در نفر اول كوچ كند چنانكه احاديث صحيحه بر اين مضمون وارد شده است و نحر در شهرهاى ديگر يك روز است پس كسى كه خواهد روزه بگيرد روز بعد از عيد روزه مى تواند گرفت.

و در روايتى وارد شده است و آن روايت روايت موثق غياثست از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كه اضحى سه روز است و اوّلش افضل است و اين حديث آن تاويلى است كه الحال كرده شد از جهة قربانى در شهرها و احتياج به تاويل خلاف ظاهر سابق نيست و اللّه تعالى يعلم و مؤيد اين معنى است حسنه كالصحيحه محمد بن مسلم كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه اضحى دو روز است بعد از عيد و در شهرهاى ديگر يك روز است به آن كه افضل آنست كه در منى بروز سيم نيندازد و در شهرهاى ديگر بروز دويم و سيم نيندازد و بمعنى سابق نيز حمل مى توان كرد و به آن كه روز سيم در منى نباشد

ص: 257

باب الحجّ الاكبر و الاصغر

6-( روى معاوية بن عمّار: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن يوم اَلْحَجِّ الْأَكْبَرِ فقال هو يوم النّحر،و الاصغر هو العمرة).

اين بابى است در بيان حج اكبر و حج اصغر و به چهار ده سند صحيح و اسانيد متكثره كالصحيح منقولست از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از روز حج اكبر كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ أَذانٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ يعنى اعلامى است از خدا و رسول بسوى كافه مردمان در روز حج اكبر اين روز كدام روز است و چرا حج اكبرش ناميده است حضرت فرمودند كه روزى كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه سورۀ برائت را بر كفار قريش خواند روز نحر بود كه روز دهم ذى الحجه باشد و اكبرش باين اعتبار مى گويند كه عمره حج اصغر است.

و در صحيح از ذريح منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه روز حج اكبر روز نحر است.و اكثر عامه نيز بر اين قولند و بعضى از ايشان گفته اند كه روز نهم است.

و در حسن كالصحيح از ابن اذينه منقولست كه نوشتم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و سؤال كردم از حج اكبر فرمودند كه روز عرفه است و رمى جمار،و حج اصغر عمره است و دور نيست كه تقيه وارد

ص: 258

شده باشد چون عامه اهتمام بسيار به شان عرفه دارند و نقل كرده اند كه الحجّ عرفة و در زمان بنى عباس بود و ابن عباس گفته است كه روز عرفه است

6-( و فى رواية سليمان بن داود المنقرىّ عن فضيل ابن عياض عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه فى اخر حديث يقول فيه: انّما سمّى الحجّ الاكبر لأنّها كانت سنة حجّ فيها المسلمون و المشركون و لم يحجّ المشركون بعد تلك السّنة).

و منقولست در موثق از فضيل در آخر حديث طويلى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در آن فرموده است كه چرا حج اكبرش مى گويند زيرا كه سالى بود كه مسلمانان و كفار در آن سال حج كردند و كفار بعد از آن حج نكردند و در علل اين حديث را از حفص بن غياث روايت كرده است كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم از آيۀ« وَ أَذانٌ الخ» حضرت فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند كه منم آن اذان از روى مبالغه موافق احاديث متواتره از آن حضرت بر اين معنى بعد از آن سؤال كردم الخ.

و ظاهرا اشتباه از اين جهت شده است كه كلينى در اين باب بعد از حديث معاوية بن عمار و حديث ذريح به همين سند روايت كرده است از فضيل بن عياض كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه از حج اكبر و عرض نمودم كه عبد اللّه بن عباس مى گويد كه روز عرفه است حضرت فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مى فرمودند كه حج اكبر روز نحر است و دليل مى فرمودند از قول حق سبحانه و تعالى كه فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ و آن چهار ماه به اتفاق بيست روز ذى الحجه است و محرم و صفر و ربيع الاول و ده روز از ربيع الاخر است و اگر حج اكبر روز

ص: 259

عرفه مى بود مى بايست چهار ماه و يك روز باشد و اشتباه از اين شده است كه گمان كرده است كه متن اين نيز مثل آنست و ممكن است كه در اين حديث عبارت صدوق نيز بوده باشد بعد از اين عبارت گفته است،لهذا در آخر حديثى كه فضيل روايت كرده است و حفص و فضيل موافق روايت كرده باشند.

و اين اظهر است بدان كه عامه و خاصه در سبب نزول ذكر كرده اند از آن جمله على بن ابراهيم كالصحيح از كنانى روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه اين آيه نازل شد بعد از رجوع حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله از تبوك و چون حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فتح مكه فرمودند كفار را منع نكردند از حج در آن سال و قاعده عرب در حج آن بود كه هر كه در جامه خود طواف مى كردند آن جامه را تصدق مى كردند پس اگر مى خواستند كه تصدق نكنند از جهة فقر يا غير آن از اهل حرم جامه به عاريت يا كرايه مى گرفتند و طواف مى كردند در آن جامه و اگر بهم نمى رسيد به عاريه يا كرايه برهنه طواف مى كردند پس زنى از عرب آمد و جميله نام داشت و اسم با مسمى بود و عاريه و كرايه بهم نرسيد و جامه ديگر نداشت كه اگر جامه اش را تصدق كند آن را به پوشد برهنه طواف كرد و يك دست بر قبل و يكى بر دبر گذاشت و مردمان تماشا مى كردند و چون از طواف فارغ شد جمعى به خواستگارى او برخاستند گفت شوهر دارم و قاعده حضرت سيد المرسلين اين بود كه هر كه ابتدا به قتال حضرت نكند حضرت با او جهاد نفرمايند پس حق سبحانه و تعالى سوره برائت را فرستاد و حضرت آن سوره را به ابو بكر داد كه برود و بر اهل موسم بخواند و چون ابو بكر بيرون آمد جبرئيل آمد و گفت كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اداى

ص: 260

رسالت را از جانب تو نمى تواند كرد مگر كسى كه از تو باشد و بمنزله تو باشد و آن على است پس حضرت سيد المرسلين حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه را فرستادند در روحا به ابو بكر رسيد و آيات سوره توبه را از او گرفتند و ابو بكر به نزد آن حضرت آمد و گفت يا رسول اللّه مگر در بدى من آيه نازل شده است حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى مرا امر فرموده كه اداى رسالت را نكند كسى مگر خودم يا شخصى كه از من باشد پس حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه در منى سوره توبه را خواندند و تا چهار ماه كفار را امان دادند كه به مامن خود برگردند و ديگر كسى از كفار در امان نباشد مگر چند كسرا كه با ايشان عهد فرموده بودند در مسجد الحرام و حضرت فرمودند كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه با شما بگويم كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه ديگر كسى برهنه طواف نكند و كفار بعد از اين سال به حج نيايند.

و عامه همه را روايت كرده اند در احاديث و تفاسير حتى بيضاوى با مفتريات ابو هريره كه ما و جمعى اين اذان مى داديم و خبر كرديم هر گاه ابو بكر را بر گردانند ابو هريره را مى فرستادند و وجه اين افترا آنست كه اين منقبت از جهة آن حضرت نباشد با آن كه حق سبحانه و تعالى نگذاشت كه اين افترا نسبت بيكى از ثلاثه ببندند كه فلانى از من است و بخارى در چند جا اين حديث را ذكر كرده است كه علىّ منّي و انا منه موافق آيه وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ

ص: 261

باب الاضاحى

قربانى واجب است

5-( روى سويد القلاء عن محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال: الأضحيّة واجبة على من وجد من صغير او كبير و هى سنّة).

اين بابى است در قربانيها از واجب و سنت اگر چه اطلاقش بر سنت بيشتر است و ممكن است كه مراد سنت باشد و جمعيت به اعتبار شتر و گاو و گوسفند باشد و ليكن احكام مشتركه را نيز ذكر مى كند لهذا اظهر آنست كه اعم باشد منقولست در صحيح از سويد ماهى بريز از محمد كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه قربانى واجبست بر هر كه بيابد و تواند داد از كوچك و بزرگ و اين قربانى سنت و طريقه حضرت سيد المرسلين صلوات اللّه عليه است و ظاهرا مراد از واجب سنّت مؤكد است و از اخبار بسيار ظاهر مى شود كه واجب واسطه ميان سنت و فرض،و بر ترك واجبات عقوبات دنيوى هست و عقوبات اخروى نيست باين معنى كه امام زمان تعزير تواند كرد

6-( و روى عن العلا بن فضيل عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: انّ رجلا ساله عن الاضحى فقال هو واجب على كلّ مسلم الاّ من لم يجد فقال له السّائل فما ترى فى العيال قال ان شئت فعلت و ان شئت لم تفعل و امّا أنت فلا تدعه).

و كالصحيح بلكه چون علاء ثقه است و از كتاب او برداشته است و سند

ص: 262

خود را در فهرست به او ذكر نكرده است علا گفت كه شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كرد از قربانى حضرت فرمودند كه قربانى واجبست بر هر مسلمانى مگر كسى كه نيابد سايل گفت پس چه مى فرماييد در عيال؟حضرت فرمودند كه اگر مى خواهى از ايشان مى دهى و ثواب عظيم دارى و اگر مى خواهى نمى كنى و خود را از ثواب محروم مى كنى و اما تو ترك مكن قربانى را از جهة خود.و از اين حديث ظاهر شد كه وجوب در حديث اول بمعنى سنّت مؤكد است چون در آن حديث بود كه از صغير و كبير واجبست يعنى بر ولى و صاحب خانه و مؤيد اين است:حسن كالصحيح عبد اللّه بن مسكان كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردند از قربانى كه آيا واجبست بر كسى كه داشته باشد كه قربانى كند از جهة خود و عيالش فرمودند كه از جهة خودش را ترك نكند و از جهة عيالش مى تواند كه ترك كند

14-( و: جاءت امّ سلمة رضي اللّه عنها إلى النّبيّ صلّى اللّه عليه و اله فقالت يا رسول اللّه يحضر الاضحى و ليس عندى ثمن الاضحيّة فاستقرض و اضحّى قال فاستقرضى فانّه دين مقضىّ).

و كالصحيح منقولست از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه ام سلمه كه حق سبحانه و تعالى از او راضى و خوشنود باد كه بعد از خديجه بفضل و صلاح او زنى نبود به خدمت حضرت سيد الأنبياء صلى اللّه عليه و آله عرض نمود كه يا رسول اللّه گاه هست يا اين عيد قربان مى آيد و بهاى قربانى ندارم آيا قرض بكنم و قربانى كنم حضرت فرمودند كه قرض بكن كه اين قرض را حق سبحانه و تعالى ادا مى كند به آن كه مى رساند وجهش را.

و كالصحيح منقولست از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كه

ص: 263

اگر مردمان بدانستند ثواب قربانى را هر آينه قرض مى كردند و قربانى خواهند كرد به درستى كه اول قطره خونى كه ريخته مى شود صاحبش مغفور مى شود

پيامبر خودشان ذبح كردند

14-( و: ضحّى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله بكبشين ذبح واحدا بيده فقال اللّهُمَّ هذا عنّى و عمّن لم يضحّ من اهل بيتى و ذبح الاخر فقال اللّهُمَّ هذا عنّى و عمّن لم يضحّ من أمّتي).

و منقول است كه حضرت سيد الانبياء و المرسلين صلى اللّه عليه و آله دو قوچ قربانى مى فرمودند يكى را بدست مبارك خود ذبح فرمودند و فرمودند كه خداوندا قبول كن يا مى كشم اين را از جهة خود و از جهة كسى كه قربانى نكرده باشد از اهل بيت من،و ديگرى را كشتند و فرمودند كه خداوندا قبول كن يا مى كشم اين را از جهة خود و از جهة كسى كه قربانى نكرده باشد از امت من.

و در حسن كالصحيح منقولست از عبد اللّه بن سنان كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله در روز عيد قربان دو قوچ كشتند يكى را از جهة خود كشتند و يكى را از جهة كسى كه نداشته باشد از امت آن حضرت و حضرت امير المؤمنين دو قوچ كشتند يكى از جهة حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله و ديگرى را از جهة خود و اين حديث مخالفت ندارد با حديث متن زيرا كه اهل بيت آن حضرت را بمنزله خود گرفتند و از جهتى كه كشتند خود را شريك فرمودند تا از ايشان مقبولتر شود و نيكو تامّل كن شفقت آن حضرت را بر امّت از اين جهت است كه او را رحمة للعالمين خطاب داده اند بلكه سبب ايجاد عالم آن حضرت بود و اهل بيتش صلوات اللّه عليه اجمعين

قربانى كردن امير المؤمنين از جانب رسول خدا

14,1-( و: كان امير المؤمنين صلوات اللّه عليه يضحّى عن رسول اللّه

ص: 264

صلّى اللّه عليه و اله كلّ سنة بكبش فيذبحه فيقول بسم اللّه وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً مسلما وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ اللّهُمَّ منك و لك ثمّ يقول اللّهُمَّ هذا عن نبيّك ثمّ يذبحه و يذبح كبشا اخر عن نفسه).

ظاهرا حديث عبد اللّه بن سنان باشد كه كلينى روايت كرده است و دعا را انداخته است و صدوق ذكر كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلى اللّه عليه و آله هر سال قوچى از جهة حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله قربانى مى كردند و در وقت كشتن اين دعا را مى خواندند كه ترجمه اش اينست كه در كشتن ابتدا مى كنم باسم حق سبحانه و تعالى تا حلال شود يا استعانت مى جويم بحق تعالى و در كشتن قربانى و در آن كه خالصا لوجه اللّه به جا آورم روى دل خود را به جانب كسى مى كنم كه آسمانها و زمينها را از عدم پديد آورده است و از هر راه باطلى برگشته ام رو به راه حق كرده ام و مطيع و منقادم فرمان الهى را و كسى را با خداوند خود شريك نكرده ام و نمى كنم به درستى كه نماز من و عبادات و حج من و زندگى من و مردن من يعنى مردن اختيارى يا اعم به آن كه اگر خدا مرگ خواهد همان را مى خواهم و جميع افعال من همه از جهة رضاى خداونديست كه پروردگار عالميانست،خداوندا من و اين گوسفند مخلوق توايم و بنده ايم و از جهة رضاى توئيم پس مى فرمودند كه خداوندا اين قربانى از جهة پيغمبر تست و بعد از آن مى كشتند.

و محتمل است كه در وقت كشتن بسم اللّه و اللّه اكبر را مى گفته باشند يا بسم اللّه اول كافى باشد يا اللهم منك و لك نيت و تسميه باشد،و احوط آنست كه در وقت كشتن نيز بگويند به آن كه چون تمام شودبسم اللّه و اللّه اكبر

ص: 265

كارد را بكار فرمايد و محتمل است كه اگر در وقت كشيدن كارد بگويد صحيح باشد و هم چنين اگر زمانى سهل بگذرد و بكشد نيز صحيح باشد و لكن مخالف احتياط است.

و به اسانيد صحيحه منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه هدى را بخرى روى آن را بقبله كن،و نحر كن اگر شتر باشد،و ذبح كن اگر گاو يا گوسفند باشد و بگو وجّهت تا اللّهُمَّ منك و لك بسم اللّه و باللّه و اللّه اكبر اللّهُمَّ تقبّل منّي پس كارد را بر گلوى گوسفند كش و سرش را جدا مكن يا پوستش را مكن تا بميرد و بهتر آنست كه در وقت كشيدن كارد بگويد اللّهُمَّ تقبّله منّي يعنى خداوند اين قربانى را از من قبول كن هر چند قابل قبول نباشد و بر اين مضمون احاديث ديگر وارد شده است

گوسفند معيوب قربانى نمى شود

14,1-( و قال علىّ صلوات اللّه عليه: أمرنا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله فى الاضاحىّ ان نستشرف العين و الاذن منها و نهانا عن الخرقاء و الشّرقاء و المقابلة و المدابرة).

اين حديث را شيخ نقل كرده است از كتاب محمد بن احمد يحيى و او روايت كرده است از طرق عامه از شريح قاضى كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله امر فرمودند ما را كه ملاحظه كنيم چشم قربانى و گوشش را كه كور نباشد و گوش بريده نباشد و نهى فرمودند از گوسفندى كه گوشش را سوراخ كرده باشند يا دو شق كرده باشند يا مقابله باشد كه پوستى از پشت گوش برداشته باشند و به پيش انداخته باشند و مدابره بر عكس،و ظاهرا نهى از اينها تنزيهى باشد و مكروه است كه چنين باشند و اكثر اوقات حيوانات با يكديگر چرا مى كنند و با گوش آنها خصوصا گوش گوسفندان را اين

ص: 266

نشانها مى كنند تا مبدّل نشوند به گوسفندان ديگر

14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله: لا تضحّى بعرجاء بيّن عرجها و لا بالعوراء بيّن عورها و لا بالعجفاء و لا بالجرباء و لا بالجدعاء و لا بالعضباء و هى المكسورة القرن و الجدعاء المقطوعة الاذن)

و كالصحيح از سكونى منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه قربانى نمى توان كرد بذبيحه لنگى كه لنگى آن ظاهر باشد و نه به يك چشمى كه يك چشمى آن ظاهر باشد كه اگر يك چشم بحال خود باشد و ليكن نه بيند و به يك چشم بيند ضرر ندارد و اگر يك چشم آن در كاسه خشكيده باشد يا با قورى داشته باشد خوب نيست و قربانى نكنند حيوان لاغر را و نه حيوانى كه كره داشته باشد يا حيوانى كه گوش بريده باشد و نه به حيوانى كه شاخش شكسته باشد و به جاى جرباء در كافى و لا بالخرقاء است يعنى گوش سوراخ كرده و در تهذيب و لا بالجزماء است يعنى گوش شكافته و آن چه در كافى است اظهر است و جربا و خرما تصحيف است على الظاهر و ممكن است كه سكونى چند بار شنيده باشد و در واقع خوب نيست و ظاهرا همه مكروه باشد تا گوش بحال خود باشد كه جدا نشده باشد چنانكه در حسن كالصحيح از حلبى و كالصحيح از بزنطى منقولست كه تا مقطوع نباشد ضرر ندارد

6-( و روى عن داود الرّقّىّ قال: سألني بعض الخوارج عن هذه الآية من كتاب للّه عزّ و جلّ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ إلى قوله وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ ما الّذى احلّ اللّه عزّ و جلّ من ذلك و ما الّذى حرّم و لم يكن عندى فيه شىء فدخلت على ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه و انا حاجّ فاخبرته بما كان فقال انّ اللّه تعالى

ص: 267

احلّ فى الاضحيّة بمنى الضّأن و المعز الاهليّة و حرّم ان يضحّى فيه بالجبليّة و امّا قوله عزّ و جلّ وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ فانّ اللّه تبارك و تعالى احلّ فى الاضحيّة بمنى الابل العراب و حرّم فيها البخاتىّ و احلّ البقر الاهليّة ان يضحّي بها و حرّم الجبليّة فانصرفت إلى الرّجل فاخبرته بهذا الجواب فقال هذا شىء حملته الابل من الحجاز).

منقول است از داود كه بعضى از خوارج از من سؤال كردند از تفسير اين آيه از كتاب الهى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است به كفّار قريش كه هشت حيوان را كه از ميش نر و ماده،و از بز نر و ماده و از شتر نر و ماده،و از گاو نر و ماده است بپرس يا محمد از ايشان كه حق سبحانه و تعالى نرهاى اين را حرام گردانيده است يا ماده ها يا آن چه در شكمهاى مادران است؟و هر گاه خداوند شما چيزى را از اينها حرام نكرده باشد شما را چكار است به آن كه بعضى از اينها را حلال كنيد و بعضى را حرام،كيست ظالمتر از كسى كه بر حق سبحانه و تعالى افترا بندد،و بنا بر تفسير كل واحد زوج است مثل زن و شوهر كه هر دو زوجين مى گويند،و در اين صورت هشت جفت چهار نر است،و چهار ماده و ظاهرا از اين جهت خاطرش جمع نبوده است آن خارجى،و داود چون از حضرت نشنيده بود با نهايت فضليت گفت جواب ندارم و آن سال بحج رفتم و به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدم و عرض نمودم كه چنين سؤال كرد از من و من چون نشنيده بودم جواب ندادم پس حضرت فرمودند كه مراد از اين آيه آنست كه ما هشت جفت از حيوانات ماكول اللحم آفريده ايم و از آن جمله چهار جفت را از جهة قربانى مقرر فرموده ايم و چهار را حرام گردانيده ايم كه قربانى كنند،

ص: 268

اما آن چهار حلال گوسفند و بز و گاو اهلى و شتر عربى است كه مباح كرده ايم كه به اين ها قربانى كنند خواه نر و خواه ماده را و آن چهار را كه حرام گردانيده ايم گوسفند و بز و گاو كوهى و نر و ماده خراسانى است كه حرام گردانيده ايم.

پس بنا بر اين مراد از آيه آنست كه حضرت به كفار قريش بفرمايند كه آن چه موافق مذهب حضرت ابراهيم است عليه السلام حق است نه آن چه شما از پيش خود بحيره و سايبه و وسيله و حام را مقرر ساخته ايد.

داود گفت كه من نزد آن خارجى رفتم و اين جواب را گفتم او گفت اين جواب از تو نيست اين جوابيست كه شتر از حجاز آورده است يعنى البته به خدمت عالم اهل بيت رفته و او اين جواب را فرموده است و تو بمن مى گويى پس اين علمى است كه بر شتر بار كرده و آورده و اين مجازيست كه شايع است ميان عرب و عجم.و در ميان خوارج فضلاء مى بوده اند و هستند و اين كفره چون بر مذهب آباى خود بر آمده اند ترك مذهب خود نمى توانند كرد و ليكن داب ايشان اين بود كه مشكلات خود را به اصحاب ائمه هدى صلوات اللّه عليهم عرض مى نموده اند و اصحاب ايشان عرض مى نموده اند بائمه معصومين صلوات اللّه عليهم و جواب حضرت را به ايشان مى رسانيده اند و ايشان مطمئن مى شده اند و بسيار بوده است كه خود نيز مى پرسيده اند و بسيار بود كه هميشه در ملازمت مى بوده اند و اعتقاد به حضرات معصومين داشته اند و اعتقاد به حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه نداشته اند قاتلهم اللّه و اذهب آثارهم.

بدان كه دغدغه نيست در آن كه گاو و گوسفند و بز كوهى در اضحية و هدى صحيح نيست چون مطلق منصرف به متعارف مى شود و هم چنين بحسب ظاهر شتر نيز منصرف مى شود به شترانى كه در

ص: 269

صحراهاى چهار جانب مكه معظمه است و همه لوكند،و محتمل است كه نر و ماده مكروه باشند و احوط آنست كه نر و ماده نكشند و اللّه تعالى يعلم

يك قربانى از چند نفر

5-( و روى ابان عن زرارة عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال: الكبش يجزئ عن الرّجل و عن اهل بيته يضحّى به).

و در موثق كالصحيح يا در صحيح منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه قوچ كه گوسفنديست كه نر باشد و دو دندان باشد و بهتر آنست كه چهار دندان باشد كه ثنايا و رباعيتان داشته باشد و اگر شاخش بزرگ باشد بهتر است و چنين قوچى از صاحب و همه اهل بيتش مجزيست و بهتر آن است كه در وقت قربانى قصد خود و اهل خانه تمام بكند

6-( و: سال يونس بن يعقوب ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن البقرة يضحّى بها فقال يجزى عن سبعة نفر).

و در موثق كالصحيح چون حسن و يونس دارد و منقولست كه هر دو از مذهب باطل برگشتند يونس گفت كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از گاوى كه آن را قربانى كنند حضرت فرمودند كه از هفت كس مجزيست در قربانى سنّت

6-( و روى وهيب بن حفص عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال:

البقرة و البدنة يجزيان عن سبعة نفر اذا كانوا من اهل بيت او من غيرهم).

و مرويست در موثق كالصحيح از وهيب از ابو بصير چنانكه در تهذيبست و ظاهرا از قلم نساخ ساقط شده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه گاو ماده و شتر ماده پنج ساله از هفت كس مجزيست خواه از يك خانه باشند يا بيشتر

ص: 270

16-( و روى: انّ الجزور يجزى عن عشرة نفر متفرّقين).

و كالصحيح منقولست از سكونى از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كه گاو يك ساله پا در دو مجزيست از سه كس كه در يك خانه باشند،و گاو دو ساله پا در سه مجزيست از هفت نفر متفرق و شتر بزرگ مجزيست از ده نفر متفرق كه از يك خانه نباشند.

و به دوازده سند صحيح منقولست از حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه مجزيست گاو ماده و شتر در شهرها از هفت كس.

و در منى مجزى نيست مگر از يك كس.

و به هيجده سند صحيح منقول است از محمد بن مسلم از احدهما صلوات اللّه عليهما كه فرمودند كه در منى مجزى نيست مگر از يك كس و امثال اين حديث بسيار است و محمولست در آن كه در قربانى صحيح است و در هدى صحيح نيست و در هدى شارع بدل مقرر فرموده است كه ده روز روزه بگيرند و قربانى بدل ندارد يكى از هفت و هفتاد مجزيست

(و اذا عزّت الاضاحىّ اجزات شاة عن سبعين)

و هر گاه عزيز و كم ياب شود قربانى مجزيست گوسفندى از هفتاد كس و بر اين مضمون احاديث حسن كالصحيح و موثق كالصحيح و قوى كالصحيح از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم وارد شده است و در صحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات عليه منقولست كه در هدى تمتع جايز نيست مگر يكى از يكى

شتر پنج ساله كفايت مى كند

(و لا يجوز فى الاضاحىّ من البدن الاّ الثّنىّ و هو الّذى تمّ له خمس سنين و دخل فى السّادسة و يجزى من المعز و البقر الثّنىّ و هو الّذى تمّ

ص: 271

له سنة و دخل فى الثّانية و يجزى من الضّأن الجذع لسنة)

و در قربانيها اعم از واجب و سنت مجزى نيست از شتر مگر ثنى و آن شتريست كه پنج سالش تمام شده است و در سال ششم داخل شده است و مجزيست از بز و گاو كه ثنى بكشند و آن آنست كه يك سالش تمام شده است و در سال دويم داخل شده باشد و از ميش مجزيست جذع سال اول و آن آنست كه شش ماهش تمام شده باشد و پا در هفت گذاشته باشد يا هفت پا در هشت يا هشت پا در نه يا به تفصيل كه اگر پدر و مادرش جوان باشند در شش ماه جذع مى شود يعنى به نشاط مى آيد كه نر بر ماده رود و اگر يكى پير و يكى جوان باشد در هفت جذع مى شود و اگر هر دو پير باشند بعد از هشت در ماه نهم به نشاط مى آيد و بهتر آنست كه كمتر از نه ماهه نكشند چون ضبط پدر و مادر مشكل است مگر كسى كه خود جهانيده باشد و بر اين مضمون روايات صحيحه و كالصحيحه متواتره وارد است با اجماع الا در آخر كه در ماه جذع خلاف شده است و آن خلاف اهل لغت است اما در اجزاء جذع خلافى نيست از ميش كه گوسفند است

قانع و معتر

6-( و: سئل الصّادق صلوات اللّه عليه عن قول اللّه عزّ و جلّ فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ قال القانع الّذى يقنع بما تعطيه و المعترّ الّذى يعتريك).

و منقولست بطرق صحيحه متكثره كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردند از تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه چون شتر بر زمين افتد بعد از آن نحر بخوريد و بخورانيد به قانع و معتر حضرت فرمودند كه قانع كسى است كه قناعت مى كند بهر چه مى دهى به او ابرام نمى كند و معتر كسى است كه خود را به تو مى نمايد و سؤالى نمى كند و عبارت حديث مختلف

ص: 272

است در آن كه مضاعف است يا ناقص و هر دو به يك معنى است و بعد از اين هست كه حضرت فرمودند كه سايل آنست كه بدست خود سؤال مى كند و بائس:فقير است.

و به دوازده سند صحيح از سيف تمار منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه سعد بحج آمده بود و ملاقات كرد پدرم را و گفت هدى رانده ام چه كنم پدرم فرمودند كه ثلثى را به اهل خود خوران و ثلثى را به قانع و معتر ده و سه يك را به مساكين خوران پس عرض نمودم كه مساكين سايلانند حضرت فرمودند كه بلى و فرمودند كه قانع كسى است كه اگر يك پاره گوشت از جهة او بفرستى يا بيشتر به آن قناعت مى كند،و معتر توقعش بيشتر است و غنى تر از قانع است خود را مى نمايد و سؤال نمى كند.

و اولى آنست كه هر چه از جهة هم سايگان فرستد:از جهة قانع و معتر هم سايه بفرستد نه از جهة اغنياء و از ثلث خود از جهة هم سايگان غنى بفرستد و از اين باب اخبار بسيار است

تقسيم قربانى

5,4-( و: كان علىّ بن الحسين صلوات اللّه عليهما و ابو جعفر صلوات اللّه عليه يتصدّقان بثلث على جيرانهم و بثلث على السّؤّال و ثلث يمسكانه لأهل البيت).

و در صحيح منقولست از ابو جميله كه گفت سؤال كردم از گوشت قربانى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه حضرت فرمودند كه حضرت سيد السّاجدين و حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليهما ثلثى را تصدق مى فرمودند بر هم سايگان و ثلثى را بر مساكين و ثلثى را از جهة اهل خانه نگاه مى داشتند.

ص: 273

و در صحيح از محمد بن فضيل از ابو الصباح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سيد الساجدين و حضرت باقر علوم النبيين صلوات اللّه عليهما ثلثى را تصدق مى فرمودند بر هم سايگان و ثلثى را به سايلان و ثلثى را از جهة اهل خانه نگاه مى داشتند.

و در موثق بل صحيح منقولست از شعيب كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه ثلثى را بخور و ثلثى را هديه بفرست و ثلثى را تصدق كن.و مراد از خوردن ثلث آنست كه ثلث از اوست مى تواند خورد و تصدق مى تواند كرد چنانكه متواتر است در احاديث صحيحه كه حضرت سيد المرسلين و حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليهما و آلهما از هر شترى پارۀ جدا فرمودند و در ديگى جوشانيدند و هر يك يك قاشق از مرق همه تناول فرمودند و فرمودند كه از همه خورديم و باقى را تصدق كردند

اطعام مشرك از قربانى

6-( و: كره ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه ان يطعم المشرك من لحوم الاضاحىّ).

و به اسانيد صحيحه منقولست از عبد اللّه ابن سنان كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كراهت داشتند و مكروه مى دانستند كه از گوشت قربانى به كفار دهند.

و در موثق كالصحيح منقولست از هارون بن خارجه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سيد الساجدين صلوات اللّه عليه از ذبيحه خود به خوارج مى دادند عرض نمودم كه حضرت مى دانستند كه خارجى است و مى دادند فرمودند بلى و ظاهرا از جهة تقيه يا بيان جواز يا تاليف قلوب فرموده باشند

اخراج گوشت از منى

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: كنّا ننهى النّاس عن اخراج لحوم

ص: 274

الاضاحىّ من منى بعد ثلاثة لقلّة اللّحم و كثرة النّاس فامّا اليوم فقد كثر اللّحم و قلّ النّاس فلا باس باخراجه).

و منقولست در صحيح از جميل كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه از حبس كردن گوشت قربانى بعد از سه روز حضرت فرمودند كه امروز باكى نيست به درستى كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله نهى فرمودند از بيرون بردن از جهة آن كه مردمان پريشان بودند امّا امروز باكى نيست پس آن حضرت فرمودند كه ما يعنى آباى ما كه حضرت سيد المرسلين و ائمه اهل بيت باشند در زمان آن حضرت يا اعم نهى مى فرموديم كه گوشت قربانى را از منى بيرون نبرند بعد از سه روز ايام تشريق چون گوشت كم بود و مردمان بسيار امّا امروز گوشت بسيار است و مردمان كمند باكى نيست كه بيرون برند.

و به اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است از صحيح و كالصحيح و الحال به مرتبه رسيده است كه گمان ندارم كه فقرا نيز ضبط نمايند و خود مشاهده نمودم تقريبا از صد هزار متجاوز بود كه ريخته بود و كسى نگاه نمى كرد و از آن عجيبتر آن كه با آن كثرت قربانى هدى را كشتم و هوا بسيار گرم بود به خيمه رفتم كه اندكى توقف كردم چون بيرون آمدم دزد برده بود ديگرى را به صد تشويش به همرسانيدم و كشتم و كسى را موكل كردم كه با خبر باشد باز بردند سيم را كشتم و پاره گوشت از آن برداشتم و خواستم كه دو حصه كنم بعد از حصّه سعى بسيار كسى به همرسيد كه قبول كرد و گرفت و دور انداخت يكى از رفقا از استر به زير آمد و داخل خيمه شد و كس فرستاد كه استر را ضبط كند بيرون رفت برده بودند و ظاهرا چشم بندى مى كنند دزدان آنجا اللهمّ ارزقنا الحجّ مرّة اخرى بجاه محمّد و اله الطّاهرين .

ص: 275

(و لا باس بإخراج الجلد و السّنام من الحرم و لا يجوز اخراج اللّحم منه)

و باكى نيست كه بيرون برند پوست ذبيحه را و كوهان او را از حرم و ليكن گوشت را از حرم بيرون نمى توان برد.و بر اين مضمون احاديث صحيحه و كالصحيحه وارد است و در سابق گفت از منى بيرون مى توان برد،و در اينجا از حرم منافاتى نيست ميان اين دو قول

گوشت كفاره را نمى توان خورد

6-( و سئل الصّادق صلوات اللّه عليه: عن فداء الصّيد ياكل صاحبه من لحمه فقال ياكل من اضحيّته و يتصدّق بالفداء).

كلينى در حسن كالصحيح روايت كرده است از حلبى كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه از فدا و كفاره صيد احرام يا حرم آيا آن كه كفاره مى دهد مى تواند خورد از گوشت فدا حضرت فرمودند كه گوشت قربانى را مى تواند خورد و گوشت فدا را تصدّق مى كند.دغدغه نيست در آن كه گوشت قربانى و هدى را مى تواند خورد بلكه در قربانى مستحب است خوردن و در هدى خلافست در وجوب و استحباب و اما گوشت حيواناتى كه به كفاره كشته باشند يا نذر و عهد و يمين كرده باشد كه بكشد نمى تواند خورد و در صحيحه على بن جعفر و كالصحيحه كاهلى وارد است كه مى توان خورد محمول است بر ضرورت چنانكه در اضطرار ميته حلالست و شكى نيست كه اولى و احوط نخوردنست مگر در حال اضطرار

6-( و قال صلوات اللّه عليه: لا يضحّى الاّ بما يشترى فى العشر).

و منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه قربانى نكنند مگر شتر و گاو و گوسفندى را كه در دهه ذى الحجه خريده باشد و ظاهرا غرض اينست كه اگر در ماه ذى قعده باشد يا پيشتر خريده باشد تربيت مى كند او را غالبا،و يا آن كه به سبب داشتن نيز انسى عظيم حاصل

ص: 276

مى شود كه كشتن آن سبب قساوت قلب مى شود چنانكه منقولست كالصحيح از محمد بن فضيل كه گفت عرض نمودم به حضرت امام ابو الحسن صلوات اللّه عليه كه فداى تو شوم قوچى فربه داشتم و چون خوابانيدم كه آن را بكشم نگاهى بمن كرد و مرا رحم آمد و رقت كردم و كشتم حضرت فرمودند كه خوب نكردى كه تربيت كرده باشى و بكشى،و ظاهر حديث كراهت مطلق مربّى است اگر چه سؤال خاص است اما جواب عام است و ظاهر آنست كه در كمتر از ده روز انسى بهم نمى رسد و محتمل است كه فى نفسه سنّت باشد كه قربانى را در دهه بخرند اگر چه خود تربيت نكرده باشد و علتش مخفى باشد

(و الخصىّ لا يجزى فى الأضحيّة)

و حيوانى را كه خصيه اش را كشيده باشند در قربانى مجزى نيست اعم از سنّت و واجب و هدى و غير آن و بر اين مضمون احاديث صحيحه و كالصحيحه سيار وارد شده است قريب به صد و پنجاه سند صحيح از عبد اللّه بن سنان و محمد بن مسلم و حلبى و بزنطى و عبد الرحمن بن حجاج و غير اينها.

و در بعضى از اين روايات واقع شده است كه مگر آن كه ندانسته خريده باشد و ديگر نداشته باشد زرى كه بخرد مرتبه ديگر.

و در صحيحه حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه مرويست كه فرمودند كه گوسفند ماده بهتر است از خصى هر گاه ماده فربه باشد و قوچ فربه بهتر است از خصى.و از ماده و مادّه بهتر است از خصى و در صحيح بزنطى منقولست كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه پرسيدند از قربانى به خصى حضرت فرمودند كه اگر غرض گوشت باشد خوبست.و ظاهرش آنست كه اگر خصى فربه تر از نر باشد و غرض فقرا باشد بد نيست

ص: 277

مثل ظاهر حلبى نيز جواز خصى است با كراهت و شكى نيست در آن كه در هدى واجب اكتفا به آن نمى توان كرد و در سنتى نيز ترك اولى است با قدرت و اللّه تعالى يعلم

14-( و: ذبح رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله عن نسائه البقر).

و منقول است در صحيح از معاويه بن عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون رمى جمره عقبه را به جا آورى شترى يا گاوى بخر از جهة هدى و اگر بهم نرسد يا نداشته باشى قوچى بخر كه فربه باشد و خصيه داشته باشد و اگر بهم نرسد گوسفندى بخر كه خصيه اش را ماليده باشند و الا بز نرى بخر كه خصى نباشد و اگر نه هر چه به همرسد،و تعظيم كن شعار الهى را يعنى سعى كن در آن كه خوب باشد و نقص در آن نباشد و تعظيم اوامر الهى تعظيم حق سبحانه و تعالى است چنانكه خود فرموده است كه هر كه تعظيم مى كند شعاير الهى را مانند ذبيحه فربه نفيس قيمتى كه عيب نداشته باشد يا مناسك حجرا و يا موضع عبادات حجرا مثل عرفات و مشعر كه از اركان دين است يا جميع عبادات را تعظيم نمودن علامت تقواى دلهاست يعنى اگر در دل تو خداوندت عظيم است اوامر و نواهى او نيز عظيم است.

و ديگر فرموده است كه گوشت و خون ذبيحه اعتبارى ندارد نزد حق سبحانه و تعالى و ليكن تقوى و پرهيزكارى كه علامت معرفت و محبت اوست نزد او عظيم است،و عبادات ظاهرى علامت عبادات باطنى است نمى بينى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله از جهة هر زنى از زنان خود گاوى نفيس قربانى نمودند و خود شصت و شش شتر نفيس بدست مبارك خود قربان كردند،و از آن جمله شتر ابو جهل بود كه بسيار

ص: 278

قيمت داشت و حلقه بينى او طلا بود داخل اين شتران بود و چون آن حضرت حق سبحانه و تعالى و بزرگى او را مى دانست در خور علمش تعظيم شعاير مى فرمودند با آن كه آن حضرت نزد حق سبحانه و تعالى عزيزتر و عظيمتر است از جميع مكنونات بود:تعظيم شعاير الهى مى كردند چون فى الجمله تعظيم او بود

اگر قربانى قبل از ذبح بميرد

(و اذا اشترى الرّجل اضحيّة فماتت قبل ان يذبحها فقد اجزات عنه و ان اشترى الرّجل اضحيّته فسرقت فان اشترى مكانها فهو افضل و ان لم يشتر فليس عليه شىء)

و اگر كسى قربانى را بخرد و بميرد پيش از آن كه او را بكشد از او مجزيست و اگر كسى قربانى را بخرد و دزد آن را ببرد پس اگر بعوض آن بخرد افضل است و اگر نخرد بر او چيزى نيست.

و در صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه قربانى را بخرد و آن بميرد يا دزد آن را ببرد پيش از كشتن؟حضرت فرمودند كه باكى نيست و اگر عوض آن ديگرى را بكشد بهتر است و اگر نكشد بر او چيزى نيست.

و آن چه صدوق ذكر كرده است ظاهرا عبارت همين حديثست كه فرق كرده است ميان مردن و دزد بردن و شكى نيست كه آن چه در روايتست بهتر است و ليكن چون صدوق اخبار ديگر را ديده است كه فرق كرده اند در اينجا نيز فرق كرده است و آن اخبار در هدى وارد است و ممكن است كه به همين نحو روايت ديگر ديده باشد،و غرض صدوق آنست كه اگر بميرد چون حق سبحانه و تعالى كشته است اهتمامى در بدل نيست بخلاف آن كه دزد برده باشد كه اكثر اوقات از تقصير اين كس چنين مى شود كه دزد مى برد

ص: 279

انتفاع به پوست قربانى

(و يجوز ان ينتفع بجلدها او يشترى بها متاع او يدبغ فيجعل منه جراب او مصلّى و ان تصدّق به فهو افضل)

و جايز است كه از پوست قربانى منتفع شوند يا بفروشند و از امتعه خانه چيزى بخرند يا آن را دباغى كنند و از آن انبانى،يا محل جا نمازى كنند و اگر پوست را تصدق كند افضل است.اين مضمون در اخبار بسيار از صحيح و كالصحيح وارد است و اخبار صحيحه بسيار وارد شده است كه پوست و جل و آن چه در گردن ذبيحه آويخته اند همه را تصدق كنند چنانكه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله كردند و جواز منافات با كراهت ندارد چون در بعضى از اخبار نهى واقع شده است از اينها

نسيان قربانى

(و اذا نسى الرّجل ان يذبح بمنى حتّى زار البيت فاشترى بمكّة ثمّ نحرها فلا باس قد أجزأ عنه)

و در صحيح از معاوية بن عمار منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در شخصى كه فراموش كند كه در منى قربان كند تا آن كه زيارت خانه بكند و چون به خاطرش رسد در مكه بخرد شتر را و نحر كند حضرت فرمودند كه باكى نيست و از او مجزيست

اگر قربانى شرائط را نداشته باشد

7-( و: سال علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللّه عليه عن الرّجل يشترى الضّحيّة عوراء فلا يعلم الاّ بعد شرائها هل يجزى عنه قال نعم الاّ ان يكون هديا فانّه لا يجوز ان تكون ناقصا).

و به هفده سند صحيح منقولست از على كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از شخصى كه قربانى بخرد كه يك چشم باشد و مطلع نشود بر آن مگر بعد از خريدن آيا مجزيست از او فرمودند كه بلى مگر آن كه هدى باشد كه جايز نيست كه آن ناقص باشد و

ص: 280

به هيجده سند صحيح منقولست از عمران حلبى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى هدى بخرد و نداند كه آن معيوبست تا آن كه زر بها را بدهد و بعد از آن عيب را ببيند صحيح است.

و در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار منقولست از آن حضرت صلوات اللّه عليه از شخصى كه هدى بخرد و معيوب باشد به آن كه يك چشم باشد يا عيب ديگر داشته باشد حضرت فرمودند كه اگر زر را داده است از او مجزيست و اگر زر نداده است پس دهد و بى عيب بخرد.و اين دو حديث محمولست بر آن كه همين زر داده باشد و پس نتواند دادن چنانكه مشاهد است از احوال اهل بدو و شك اگر داشته باشد بدل بخرد و اول را قربانى كند،و دويم را هدى كند احوط و اولى است و اللّه تعالى يعلم

5-( و: سئل ابو جعفر صلوات اللّه عليه عن هرمة سقطت ثناياها هل تجزى فى الاضحيّة فقال لا باس ان يضحّى بها).

و روايت كرده است كلينى در صحيح عالى السّند از عيص از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و ظاهرا از نساخ شده باشد ابو جعفر بدل از عبد اللّه صلوات اللّه عليهما در پيرى كه دندانهايش افتاده باشد حضرت فرمودند كه باكى نيست كه آن را در قربانى بكشد و ممكن است كه حديث ديگر باشد و اگر حديث ديگر باشد بهتر است كه دو حديث باشد از دو معصوم قوتش بيشتر مى شود و ظاهر مى شود كه امر قربانى سهل است چون مستحب است و در آن مسامحه بسيار شده است،و در روايات صحيحه و در هدى واجب مسامحه نفرموده اند در آنجا مى بايد نهايت اهتمام داشته باشد كه معيوب و پير و لاغر نباشد

قربانى براى جنين

1-( و قال علىّ صلوات اللّه عليه: لا يضحّى عمّن فى البطن).

ص: 281

و منقولست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند كه قربانى در كار نيست يا خوب نيست از طفلى كه در شكم است و پيش گذشت كه واجبست از صغير و كبير،از اينجا ظاهر شد كه مراد از صغير آنست كه متولّد شده باشد و دور نيست كه قربانى كه از مادرش كنند از او مجزى باشد و به انفراد نبايد كرد

اگر شاخ شكسته باشد

6-( و روى جميل عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى الاضحيّة يكسر قرنها قال اذا كان القرن الدّاخل صحيحا فهى تجزى).

و مرويست بطرق صحيحه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در قربانى كه شاخش شكسته باشد حضرت فرمودند كه هر گاه مغز شاخ صحيح باشد مجزيست

(و سمعت شيخنا محمّد بن الحسن رضي اللّه عنه يقول سمعت محمّد بن الحسن الصّفار يقول اذا ذهب من القرن الدّاخل ثلثاه و بقى ثلثه فلا باس بان يضحّى به)

صدوق ذكر كرده است كه شنيدم كه استادم ابن وليد كه حق سبحانه و تعالى از او خوشنود باشد مى گفت بسيار كه از استادم صفّار شنيدم كه مى گفت كه هر گاه از شاخ اندرون دو ثلث شكسته باشد و يك ثلث مانده باشد باكى نيست كه آن را قربان كنند و چون امثال صفّار از قدما از اصحاب راى نيستند البته حديثى به او رسيده است خصوصا هم چنين حكمى كه اصلا استدلال و استنباط در آن راه ندارد

گرانى قربانى

7-( و روى عن عبد اللّه بن عمر قال: كنّا بمكّة فاصابنا غلاء فى الاضاحىّ فاشترينا بدينار ثمّ بدينارين ثمّ بلغت سبعة ثمّ لم نجد بقليل و لا كثير فوقّع هشام المكارى إلى ابى الحسن صلوات اللّه عليه بذلك

ص: 282

فوقّع صلوات اللّه عليه انظروا الثّمن الاوّل و الثّانى و الثّالث فاجمعوا ثمّ تصدّقوا بمثل ثلثه).

روايت كرده است كلينى در حسن كالصحيح از عبد اللّه ثقه كه ما در مكّه معظمه بوديم و قربانى گران شد و به يك مثقال طلا خريديم و بدو مثقال تا به هفت اشرفى رسيد ديگر بهم نمى رسيد نه به اندك و نه به بسيار پس توقيعى نوشت يعنى فرمان نوشت و گاه هست كه محض مكتوب مراد است و ظاهرا تصحيف نساخ است مثل تهذيب،و در كافى باين صورت است كه در متن است و به قاف مى توان خواند به قرينه رقعه بعد از المكارى و به فا اظهر است يعنى هشام مكارى كه به هاشم اشهر است رقعه نوشت و رفع رقعه آنست كه عريضه به خدمت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه نوشت و واقعه را عرض نمود پس فرمان حضرت آمد و هاشم اگر چه ضعيف است در اينجا ضرر ندارد چون عبد اللّه شهادت مى دهد بر خط حضرت صلوات اللّه عليه كه فرموده بودند كه بهاى اول و دويم و سيم را ملاحظه نماييد و تصديق كنيد بمانند ثلث آن بدان كه اكثر اصحاب باين حديث استدلال نموده اند كه هر گاه قيمت مختلف باشد پس اگر دو قيمت باشد وسط دو نصف است،و وسط سه ثلث است و وسطه ده عشر است و آن مبلغ را تصدق مى كنند و بنا بر گفته ايشان مراد اين خواهد بود كه اگر اقل مرتبه مجزى در گوسفند بهم رسد و بعضى به سه دينار خرند و بعضى به چهار و بعضى به پنج و چون همه را جمع مى كنيم دوازده مى شود ثلث آن كه چهار است تصدق مى كنند.

و محتمل است كه الف لام عهد باشد و مراد از آن اين سه قيمت باشد كه مذكور است چون راوى گفت كه به قليل و كثير بهم نمى رسد چگونه قيم

ص: 283

مختلف از جهة آن قرار دهند مگر بر سبيل فرض و تقدير و بنا بر اين هر سه ده دينار مى شود و ثلثش سه دينار و ثلث دينار است و علماء اين حديث را اصلى عظيم كرده اند در بسيارى از امور كه إن شاء اللّه خواهد آمد

مرغ كفايت نمى كند

7-( و قال ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما: لا يضحّى بشيء من الدّواجن).

منقولست از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه قربانى نمى توان كرد به حيوانات مالوفه كه در خانها مى باشند مانند گاو و گوسفند و شتر و مانند مرغ و خروس و كبوتر اما در سه اول مكروه است چون سبب قساوت قلب است چنانكه گذشت و اما سه آخر و امثال آن چون مشروع نيست و از شارع متلقى نشده است

اگر در قربانى نام ديگرى را برد

7-( و سال علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللّه عليه: عن الاضحيّة يخطئ الّذى يذبحها فيسمّي غير صاحبها أ يجزى عن صاحب الاضحيّة قال نعم انّما له ما نوى).

منقولست به سى سند صحيح از على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از قربانى كه شخصى به نيابت شخصى مى كند و سهوا نام ديگرى را مى برد در وقت كشتن آيا جايز است از صاحب قربانى حضرت فرمودند كه نيست مگر از جهة آن كه قصد نيابت او دارد و سهو ضرر ندارد

قربانى رسول خدا

14-( و: ذبح رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله كبشا اقرن ينظر فى سواد و يمشى فى سواد).

و به هفتاد و دو سند صحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله

ص: 284

قوچى كشتند كه شاخ بلندى داشت يا شاخ دار بود و نظر در سياهى مى كرد و در سياهى راه مى رفت و فحل بود يعنى خصى نبود بلكه خصيه كوفته و ماليده نيز نه بود،و نظر در سياهى و مشى در سياهى را چند معنى گفته اند يكى آن كه مراد از سواد علف زار باشد و از بعضى از اخبار اين معنى اظهر است چون در آنجا هست كه بول در سياهى مى كرد و پشكل در سياهى مى انداخت يا آن كه اين مواضع از آن سياه بود و باقى سفيد بود و باين معنى نيز احاديث بسيار وارد است يا آن كه كنايه از فربهى باشد به آن كه سايه اش بزرگ بود كه در سايه خود راه مى رفت و در استحباب فربهى احاديث متواتره وارد شده است

قربانى كه شرائط را نداشته بوده

1-( و قال علىّ صلوات اللّه عليه: اذا اشترى الرّجل البدنة عجفاء فلا تجزى عنه و ان اشتريها سمينة فوجدها عجفاء اجزات عنه و فى هدى المتمتّع مثل ذلك).

و منقولست از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه و به چهل و نه سند صحيح اين مضمون منقولست از عيص و محمد بن مسلم و منصور بن حازم و حلبى و غير ايشان از احدهما صلوات اللّه عليهما كه هر گاه شخصى بدنه يا هدى يا قربانى بخرد به گمان لاغرى و لاغر در آيد از او مجزى نيست و اگر به گمان فربهى بخرد و لاغر در آيد مجزى است و هم چنين اگر به گمان لاغرى بخرد و فربه در آيد مجزى است،و در هدى تمتع نيز چنين است چنانكه در صحيحه منصور است و خلافى نيست در اين مسأله نزد علماء

قربانى از چند نفر

6-( و: سال محمّد الحلبيّ ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن النّفر يجزيهم البقرة فقال امّا فى الهدى فلا و امّا فى الاضحى فنعم).

و در صحيح منقولست از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام

ص: 285

جعفر صادق صلوات اللّه عليه از جمعى آيا يك گاو مجزيست حضرت فرمودند كه در هدى تمتع كه واجب است يكى از يكى مى بايد چنانكه گذشت و اما در قربانى خوبست تا هفتاد كس.

و در صحيح بطرق متكثره منقولست از حلبى كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه مجزيست گاو و شتر در شهرها كه قربانى سنت است از هفت كس و در منى مجزى نيست مگر از يك كس چون غالبا واجبست.

و در صحيح از معاويه منقول است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه در منى گاو از پنج كس كافى است هر گاه هم سفره باشند.و محمول است بر قربانى مستحب يا ضرورت چنانكه در صحيح از عبد الرحمن بن حجاج منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از قومى كه قربانى بر ايشان گران شود و ايشان حج تمتع كنند و از يك خانه نباشند و ليكن رفيق و هم سفره باشند يا بر احتمالى هم حمله و با هم راه روند و در يك خيمه باشند آيا مى توانند كه يك گاو بكشند همه حضرت فرمودند كه دوست نمى دارم كه چنين كنند مگر با اضطرار.و احوط آنست كه با اضطرار چنين كنند و روزه نيز بگيرند

(و يجزى الهدى عن الاضحيّة).

و مجزيست هدى تمتع از قربانى مستحب چنانكه در احاديث صحيحه از محمد بن مسلم و ابو عبيده و معاوية بن عمار وارد شده است اما اگر بكشند ثواب دارد و هر چند بيشتر باشد بهتر است چنانكه احاديث بسيار بر آن دلالت مى كند.

6-( و روى البزنطىّ عن عبد الكريم بن عمرو عن سعيد بن يسار قال:

سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عمّن اشترى شاة و لم يعرّف بها فقال

ص: 286

لا باس بها عرّف بها او لم يعرّف بها).

و منقول است در موثق كالصحيح از سعيد كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردم از كسى كه گوسفند بخرد و آن را به عرفات نبرده باشند حضرت فرمودند كه باكى نيست خواه برده باشند و خواه نبرده باشند قربانى و حج صحيح است.و حمل كرده اند بر آن كه صاحب خبر دهد كه من برده ام به عرفات چنانكه منقولست به هيجده سند صحيح از سعيد بن يسار كه گفت به آن حضرت صلوات اللّه عليه عرض نمودم كه ما در منى گوسفند مى خريم و نمى دانيم كه ايشان به عرفات برده اند يا نه حضرت فرمودند كه ايشان دروغ نمى گويند قربانى كن به آن گوسفندان.و ظاهرا مراد اين باشد كه اقوال مسلمين محمولست بر صحت يا آن كه خصوص آن جمع را حضرت دانند كه دورغ نمى گويند مع هذا مشاهد است كه همه گوسفندان خود را مى برند.

و به سى سند صحيح منقولست از بزنطى و ابو بصير از حضرت امام رضا و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما كه فرمودند كه قربانى نمى توان كرد مگر حيوانى را كه به عرفات برده باشند و ظاهرش استحباب مؤكد است و اولى آنست كه از ايشان بپرسند تا خاطر جمع تر شود

ص: 287

باب الهدى يعطب او يهلك قبل ان يبلغ محلّه و ما جاء فى الاكل منه

اگر قربانى به قبل از رسيدن به محل هلاك شود

6-( روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى رجل ساق بدنة فنتجت قال ينحرها و ينحر ولدها و ان كان الهدى مضمونا فهلك اشترى مكانها و مكان ولدها).

اين بابى است در آن كه اگر هدى را شكستگى يا هلاكى واقع شود پيش از آن كه به محل خود رسد چه بايد كرد و كدامين هدى را مى توان خورد و كدام را نمى توان خورد به اسانيد اثنى عشر صحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در شخصى كه بدنه براند و بچه بياورد حضرت فرمودند كه آن هدى را و بچه اش را هر دو نحر مى كند،و اگر هدى مضمون باشد مثل كفارات و نذور و بميرد و بچه در شكمش باشد يا زاييده باشد و بچه اش بميرد بعوض هر دو مى خرد دو شتر.

و به سى و دو سند صحيح منقولست كه محمد بن مسلم گفت از احدهما صلوات اللّه عليهما سؤال كردم از هديى كه آن را إشعار يا تقليد كرده باشند و تلف شود حضرت فرمودند كه اگر هدى سنتى است بر او چيزى نيست و مرده را حق سبحانه و تعالى از او بكشته حساب مى فرمايد و اگر جزاء و كفاره يا نذر باشد بر او لازم است كه بدلش را بخرد.

ص: 288

و به هيجده سند صحيح از معاوية بن عمّار نيز منقولست قريب باين زيادتى كه گوشتش را نمى توان خورد و در صحيحه ديگر از معاويه منقول است كه گوشت مضمون را مى تواند خورد.محمولست بر آن كه گوشت هدى مضمون حرام نيست پس اگر به مستحق دهد و مستحق طعام بپزد يا به او بفروشد يا ببخشد مى تواند خورد

6-( و روى منصور بن حازم عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى الرّجل يضلّ هديه فيجده رجل اخر فينحر فقال ان كان نحره بمنى فقد اجزا عن صاحبه الّذى ضلّ عنه و ان كان نحره فى غير منى لم تجز عن صاحبه).

و به دوازده سند صحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در شخصى كه هديش يعنى هدى قرانش گم شده باشد و شخصى بيابد و او را بكشد حضرت فرمودند كه اگر در منى كشته است مجزى است از صاحبش كه از او گم شده است و اگر در غير منى كشته باشد از صاحبش مجزى نيست يعنى سنّت است كه ديگرى را بكشد اگر واجب باشد بنذر و شبه آن،و ظاهرا وقتى مجزيست كه بقصد صاحبش بكشد و اگر بقصد خود كرده باشد از هيچ يك مجزى نيست و گوشتش بر صاحبش حلال است چنانكه ظاهر مرسله جميل است از آن حضرت صلوات اللّه عليه

6-( و روى عبد الرّحمن بن الحجّاج عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: اذا عرّف بالهدى ثمّ ضلّ بعد ذلك فقد اجزا).

و به چهار سند صحيح و دو حسن كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه هدى را به عرفات برده باشند و گم شود بعد از آن مجزى است از او و محمولست بر هدى قران و قربانى

ص: 289

6-( و روى عن حفص بن البخترىّ قال قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه: رجل ساق الهدى فعطب فى موضع لا يقدر على من يتصدّق به عليه و لا يعلم انّه هدى قال ينحره و يكتب كتابا يضعه عليه ليعلم من مرّ به انّه صدقة).

و به بيست و دو سند صحيح منقولست از حفص كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه شخصى سياق هدى كرد و هلاك شد در جائى كه كسى نيست كه تصدق كند بر او و نمى توان چنان كردن كه دانسته شود كه اين هدى است و در تهذيب باين عبارتست كه و لا من يعلمه يعنى انّه هدى يعنى در آنجا كسى نباشد از اعراب و غير آن كه اعلام كند او را كه اين هديست و جايز باشد او را خوردن حضرت فرمودند كه به رقعه مى نويسد كه اين هديست و بر روى ذبيحه مى گذارد تا اگر كسى از آنجا گذرد بداند كه اين صدقه است و تواند خورد و اخبار بسيار از اين باب واقع شده است كه دلالت مى كند بر اكتفا به امثال آن قراين در حليّت لحم مطروح و از اين بابست اگر كسى مصحفى را در مسجد بيابد حكم به طهارت جلد مى توان كرد و اكثر اصحاب لحم و جلد مطروح[را ظ]نجس مى دانند بنا بر آن كه اصل عدم تذكيه است و بعضى عمل به اصلين متعارضين كرده اند كه حرام است و پاك است اما حرمت به اعتبار اصل عدم تذكيه چنانكه خواهد آمد و اما عدم نجاست به اعتبار آن كه اصل در اشياء طهارت است تا علم به نجاست بهم نرسد و در اين مواضع علم به نجاست ندارد و بعضى اينها نجس مى دانند به نجاست حكمى به آن كه با چنين پوستى نماز نمى توان كرد اما اگر ملاقات كند به جايى يا چيزى را كه رطب باشد كه آن نجس نمى شود و چون پيش از ملاقات پاك بود و علم به نجاست اين پوست نداريم

ص: 290

شايد كه تذكيه كرده باشند و خالى از قوتى نيست و از پيش گذشت و خواهد آمد إن شاء اللّه تعالى

6-( و روى القاسم بن محمّد عن ابى حمزة قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن رجل ساق بدنة فانكسرت قبل ان يبلغ محلّها او عرض لها موت او هلاك قال يذكّيها ان قدر على ذلك و يلطخ نعلها الّتى قلّد بها حتّى يعلم من مرّ بها قد زكّيت فياكل من لحمها ان اراد فان كان الهدى مضمونا فانّ عليه ان يعيده يبتاع مكان الهدى اذا انكسر او هلك و المضمون الواجب عليه فى نذر او غيره فان لم يكن مضمونا و انّما هو شىء تطوّع به فليس عليه ان يبتاع مكانه الاّ ان يشاء ان يتطوّع).

و منقولست از على كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه شترى را براند با خود بعد از احرام و اشعار يا تقليد پس پاى او بشكند پيش از آن كه به محل خود رسد و محلش مكّه است اگر در عمره سياق كرده باشد و منى است اگر در حج رانده باشد يا عارض شود آن را موتى يا هلاكى كه بخوابد چون شتر تا جان دارد مى رود و چون خوابيد غالبا مى ميرد خصوصا در صحراى مكه معظمه كه كسى نمى ايستد كه آن را آب و علف بدهد شايد جان به همرساند،و ممكن است كه عطف تفسيرى باشد حضرت فرمودند كه آن شتر را مى كشد اگر قادر باشد بر آن و كفشى را كه در گردنش آويخته بود به خون مى زند و كفش خونين علامت اينست كه آن را ذبح كرده اند و يا آن كه كفش خونين را بر كوهانش مى مالد كه خونين شود اگر چه بهتر پيشتر اشعارش كرده باشند تا آن كه اگر كسى بر آن بگذرد بداند كه آن را تذكية كرده اند اگر خواهد تواند خورد.

ص: 291

و در حسن كالصحيح از حماد از حريز از يكى از مشايخش منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه هدى را رانده باشد مستحبا و آن هدى به مردن رسد بر أو چيزى نيست اگر شتر باشد نحر مى كند و كفشى را كه در گردنش آويخته بود در ميان خود او مى زند،و روى كوهانش را به خون آلوده مى كند و بدل بر او نيست،و اگر كفاره صيد باشد يا نذر باشد آن چه مذكور شد مى كند و بدل مى دهد و هر هديى كه داخل حرم شود و هلاك شود بر صاحبش بدل نيست خواه سنت باشد يا واجب پس اگر هديى كه پاى آن بشكند يا هلاك مضمون باشد بر او واجبست كه بدلش را بخرد،و مضمون چيزيست كه واجب باشد بر تو در نذر يا غير نذر و اگر مضمون نباشد بلكه قربانى سنت باشد بر او لازم نيست كه بدلش را بخرد مگر آن كه خواهد كه سنتى ديگر به جا آورد هر چه بيشتر كند بهتر خواهد بود و ثوابش بيشتر.

بدان كه صدوق در علل مجموع اين عبارت را در صحيح از حلبى روايت كرده است كه آن حضرت فرمودند و ظاهرا در وقت سؤال على حلبى حاضر بوده است يا حضرت از جهة حلبى اين احكام را فرموده باشند بى سؤال يا با سؤال و سؤال را ذكر نكرده باشد و ليكن بعيد است چون هيچ دقيقه از او فوت نمى شود كه نگويد بلكه از اينجا توثيق على ظاهر مى شود كه موافق حلبى روايت كرده است،و دغدغه نيست در توثيق على و ليكن مذهبش باطل است و ظاهرا پيش از وقف اين اخبار را از او روايت كرده بودند از كتابش،و مدار حال راوى در وقت روايت است و چون در آن وقت تصنيف كرده بود و فضلا از او روايت كرده بودند بعد از وقت نيز از او روايت كرده اند و كتاب او را از اصول أربعمائة شمرده اند،و اگر صدوق از حلبى روايت مى كرد و بعد از آن ذكر مى كرد از على كه او نيز مثل حلبى روايت كرده است بهتر بود

ص: 292

7-( و روى عن عبد الرّحمن بن الحجّاج قال: سالت ابا ابراهيم صلوات اللّه عليه عن رجل اشترى هديا لمتعته فاتى به منزله و ربطه ثمّ انحلّ فهلك هل يجزيه الاّ ان يكون لا قوّة به عليه).

و به نه سند صحيح و نه كالصحيح منقولست از عبد الرحمن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از شخصى كه هديى بخرد از جهة حج تمتع و آن را به خانه آورد و به بندد پس بند گشوده شود و بميرد آيا مجزيست يا ديگرى را مى كشد؟حضرت فرمودند كه مجزى نيست او را مگر آن كه ديگر چيزى نداشته باشد كه بخرد.و احوط آنست كه در امثال اينها كه ديگر نداشته باشد روزه بگيرد احتياطا و اين احتياط بر سبيل استحبابست چون روايات صحيحه بر اجزاء وارد است و اگر قصد قربت كند در صوم بهتر است

6-( و روى ابن مسكان عن ابى بصير قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن رجل اشترى كبشا فهلك منه قال يشترى مكانه اخر قلت فان اشترى مكانه ثمّ وجد الاوّل قال ان كان جميعا قائمين فليذبح الاوّل و ليبع الاخر و ان شاء ذبحه و ان كان قد ذبح الاخر فليذبح الاوّل معه).

بدان كه كلينى رضي اللّه عنه اين حديث را از محمد بن سنان روايت كرده است از ابن مسكان و باصطلاح متاخرين ضعيف است صدوق اول سند را كه مشايخ اجازه كتاب ابن مسكانند انداخته است،و حديث را صحيح كرده است به چهار ده سند صحيح از ابو بصير كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه قوچى را بخرد و گم شود حضرت فرمودند كه عوضش:ديگرى مى گيرد،عرض نمودم كه اگر عوض

ص: 293

آن را خريد بعد از آن اول را يافت حضرت فرمودند كه اگر هر دو را داشته باشد اول را بكشد و آخر را بفروشد و اگر خواهد بكشد،و اگر دويم را كشته بود كه اوّل پيدا شد اوّل را نيز بكشد.و كشتن اوّل محمولست بر استحباب يا وقتى كه اشعار و تقليد آن را كرده باشند چنانكه صحيحه عالى السند حلبى دلالت مى كند بر آن

اگر حيوان گم شود

6-( و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: اذا اصاب الرّجل بدنة ضالّة فلينحرها و يعلم انّها بدنة).

و به چهار ده سند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى بيابد شترى را كه صاحبش آن را كم كرده باشد و علامت اشعار يا تقليد داشته باشد كه ظاهر باشد كه هدى است مستحب است كه آن را بقصد صاحبش بكشد و علامتى بر او بگذارد كه معلوم باشد كه آن را كشته به آن كه بر رقعه بنويسند و بر آن گذارند يا نعلش را خونين كند و بر كوهانش بمالد چنانكه گذشت و ظاهر عبارت آنست كه در راه مكه ديده باشد و شتر باز مانده باشد و نتواند آن را با خود آوردن كه اگر منى بيايد مى بايد كه سه روز تعريف كند شايد كه صاحبش به همرسد و اگر بهم نرسد در آخر روز سيم ايام تشريق بدل از صاحبش بكشد چنانكه صحيحه محمد بن مسلم دلالت مى كند بر آن كه به سى و هفت سند صحيح وارد شده است از احدهما صلوات اللّه عليهما

5,6-( و روى العلا عن محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللّه عليهما قال: سألته عن الهدى الواجب ان اصابه كسر او عطب أ يبيعه و ان باعه ما

ص: 294

يصنع بثمنه قال ان باعه فليتصدّق بثمنه و يهدى هديا اخر).

و به پنجاه و هفت سند صحيح منقولست از يكى از حضرت امام محمد باقر يا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما،و در حسن كالصحيح از حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه گفتند سؤال كرديم از آن حضرت از هدى واجب اگر به آن برسد شكستگى يا ماندگى آيا مى تواند فروخت و اگر بفروشد چه كند به ثمنش؟حضرت فرمودند كه اگر بفروشد آن را و شيخ روايت كرده است كه نفروشد پس اگر بفروشد و ظاهرا[لا يبيعه فان]از قلم نساخ افتاده باشد و حلبى روايت كرده است كه بفروشد و زرش را تصدق كند و هدى ديگر بكشد و ظاهرا نهى بر سبيل كراهت باشد

6-( و فى رواية حمّاد عن حريز فى حديث يقول فى اخره: انّ الهدى المضمون لا يؤكل منه اذا عطب فان اكل منه غرم).

و به اسانيد صحيحه منقولست از حريز در حديث طويلى كه در آخرش حضرت فرموده است كه هر هدى كه مضمون باشد مثل كفارات و نذور از آن نمى توان خورد وقتى كه بماند و بكشند آن را پس اگر بخورد قيمتش را غرامت مى كشد از جهة فقرا،و در حديث سكونى نيز چنين وارد است و احاديث صحيحه بسيار وارد شده است بر نهى از خوردن،و در بعضى از اخبار كالصحيحه وارد شده است كه مى توان خورد و حمل كرده اند بر آن كه بخورد بقصد غرامت خصوصا هر گاه فقرا حاضر نباشند و بايد گذاشت كه ضايع شود،و احوط نخوردن است و اگر بخورد قيمت آن چه

ص: 295

خورده به مساكين دهد،و جمعى حمل كرده اند جواز خوردن را بر صورت اضطرار بقصد ضمان قيمت چنانكه حق سبحانه و تعالى رخصت فرموده است تا آن كه اگر مضطر شود به غصب مال مردمان مانند خوردنى و آشاميدنى هر گاه شخصى زياد از خود داشته باشد به جبر مى توان گرفت با ضمان قيمت و بعضى گفته اند كه قيمت نمى بايد داد و اين قول ضعيف است و جمعى تجويز كرده اند بلكه واجب دانسته اند كه بعضى از بدن خود را ببرد و بخورد و در وجوب اشكالى هست و در جواز دغدغه نيست هر گاه با آن اميد سلامت باشد،و شراب نيز از جهة رفع تشنگى و فرو رفتن لقمه هر گاه در حلق بند شده باشد جايز است،و از جهة شفا تجويز نكرده اند به سبب اخبار بسيارى كه نهى از استشفا به آن وارد شده است

ص: 296

باب الذّبح و النّحر و ما يقال عند الذّبيحة

اگر مذبوح را نحر كنند و بالعكس

6-( روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: النّحر فى اللّبّة و الذّبح فى الحلقة).

و اين بابى است در كيفيت ذبح كه كشتن است غير شتر را و در نحر كه كشتن شتر است و در آن چه مى بايد گفت نزد ذبيحه به چهار ده سند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه نحر شتر در كو كردنست و ذبح غير شتر در بريدن حلق است

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: كلّ منحور مذبوح حرام و كلّ مذبوح منحور حرام).

و منقولست از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه هر حيوانى كه شارع فرموده است كه آن را نحر كنند از انواع شتران اگر مذبوح شود حرام است و هر حيوانى كه شارع فرموده است كه آن را ذبح كند و آن غير شتر است مگر ماهى و ملخ اگر نحر كنند حرامست،و احاديث نحر شتر متواتر است و هم چنين ذبح غير شتر و خلافى نيست در اين ميان مسلمانان مگر در گاو كه بعضى از عامه تجويز كرده اند نحر آن را و اجماع شيعه است بر ذبح.

و در حسن كالصحيح از صفوان منقولست كه از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه سؤال كردم از نحر گاو حضرت فرمودند كه ذبح مى بايد كرد و اگر نحر كنند تذكيه نكرده اند آن را بلكه در حكم ميته است.

ص: 297

و كالصحيح منقولست از يونس كه گفت عرض نمودم به حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه اهل مكه گاو را ذبح نمى كنند و نحر مى كنند حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد فرموده است فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ يعنى بنى اسرائيليان گاو را كشتند و نزديك بود كه نكشند پس فرمودند كه هر گاوى را كه نحر كنند مذكى نيست بلكه ميته است و در آيه ذكر فرمودن كنايه نيز هست كه اهل مكه مى كشند و نمى كشند بلكه ميته است و بعد از اين خواهد آمد در صيد و ذبايح

دعاى هنگام ذبح

6-( و روى الحلبيّ عنه صلوات اللّه عليه انّه قال: لا يذبح لك اليهوديّ و لا النّصرانيّ اضحيّتك و ان كانت امرأة فلتذبح لنفسها و تستقبل القبلة و تقول وجّهت وجهى للّذي فطر السّماوات و الارض حنيفا مسلما اللّهمّ منك و لك).

و بده سند صحيح منقولست از حلبى و به هيجده سند صحيح از ابو بصير منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه يهودى و نصرانى و مجوسى قربانى ترا نكشند،و اگر زنى خواهد كه قربانى كند قربانى خود را مى تواند گشت بلكه سنت است كه خود بكشد اگر تواند و اگر نه دست بر بالاى دست ذابح گذارد اگر محرمش باشد و الا از فوق جامه و تستقبل ممكن است كه مراد اين باشد كه زن رو بقبله مى كند و اظهر آنست كه حضرت خطاب به راوى فرموده اند كه رو بقبله مى كنى و در اكثر احاديث اين باب لفظ-به-هست يعنى روى ذبيحه را بقبله مى كنى يعنى مذبح را و منافات نيست ميان هر دو به آن كه هر دو مطلوب باشد و اين آيه را مى خوانى تا حنيفا چنانكه در كافى است و تا مسلما چنانكه در اينجاست و ممكن است كه مراد إلى اخرها باشد چنانكه در روايات ديگر

ص: 298

واقع است و احاديث ابو بصير تا اينجاست كه لنفسها و به هيجده سند صحيح از حلبى منقولست تا اضحيّتك و ترجمه آيه و دعا گذشت

6-( و روى عبد اللّه بن سنان عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى قول اللّه عزّ و جلّ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلَيْها صَوافَّ قال ذلك حين تصفّ للنّحر و تربط يديها ما بين الخفّ إلى الرّكبة و وجوب جنوبها اذا وقعت إلى الارض).

و در كافى و در تهذيب«على الارض»و به اسانيد صحيحه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در تفسير قول سبحانه و تعالى كه فرموده است كه ياد كنيد اسم حق سبحانه و تعالى را بر شتران در حالتى كه راست ايستاده باشد حضرت فرمودند كه اين در وقتى است كه راست مى دارى شتران را از جهت نحر و دستهاى آن را مى بندى بهم از سر پا تا زانو رو بقبله تا وقت كشتن حركت نكند،و آن كه فرموده است كه هر گاه ساقط شود سقوطش وقتى است كه چون پاره از خون رفت بر پهلو مى افتد پس اولى آنست كه ايستاده باشد تا بر پهلو افتد و اگر بر پهلو بخواباند و مذبحش را بقبله كنند نيز خوبست و ليكن متابعت كلام الهى بهتر است و الحال متعارفست در ميان اعراب كه شتر كه ماند مى كشند رو بهر طرف كه بيفتد و چون اندك تعبى دارد كه آن را بگردانند نمى گردانند،و ظاهرش حرمت است چون استقبال شرط است و خواهد آمد كه تجويز وارد شده در جائى كه متعذر باشد مثل آن كه در چاه افتد و در آنجا متعذر باشد كه بگردانند مى توان گشت بهر طرفى كه روى آن باشد و اگر چه در مذبح نباشد،و هم چنين اگر شتر و گاو عاصى شوند به نيزه و شمشير مى توان كشتن و حكم صيد دارند و از امثال اين روايات توهّم كرده اند كه در كار نيست ذبح با استقبال بانكه آيات در

ص: 299

روايات ناطق است به اشتراط استقبال قبله

6-( و: ساله ابو الصّباح الكنانىّ كيف تنحر البدنة قال تنحر و هى قائمة من قبل اليمين).

و كلينى روايت كرده است در صحيح از محمد بن فضيل و شيخ طوسى ذكر كرده است كه ابو الصباح را اصلى هست كه روايت كرده است آن را محمد بن فضيل و صفوان بن يحيى پس هر حديثى كه محمد بن فضيل روايت كرده است صفوان نيز روايت كرده است،و كلينى گاهى از صفوان روايت مى كند و گاهى از محمد بن فضيل و گاهى از هر دو،و صدوق طريق خود را به هيچ يك از ابو الصباح و محمد بن فضيل ذكر نكرده است در فهرست و ظاهر است كه اصل ابو الصباح نزد او و كلينى بوده است،و از اعظم اصول أربعمائة است و احاديث در توثيق او وارد است و كالمتواتر است كه حضرت صادق صلوات اللّه عليه او را ميزان ناميدند و ترازوى بى عيب مى فرمودند و اين شكسته را از تتبع جزم به همرسيده است كه احاديث أو صحيح است و كم است كه عبارات حديث او را زراره و محمد بن مسلم و امثال اين فضلا روايت نكرده باشند،و او مى گويد كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه شتر را چگونه نحر مى كنند حضرت فرمودند كه نحر مى كنند شتر را در حالتى كه ايستاده باشد و كسى كه نحر مى كند از دست راست شتر مى ايستد به نحوى كه هر دو رو بقبله باشند

6-( و روى معاوية بن عمّار عنه صلوات اللّه عليه انّه قال: اذا اشتريت هديك فاستقبل به القبلة و انحره او اذبحه و قل وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً مسلما وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ

ص: 300

وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ اللّهمّ منك و لك بسم اللّه و اللّه اكبر اللّهُمَّ تقبّل منّي ثمّ أمرّ السّكّين و لا تنخعها حتّى تموت).

و به نوزده سند صحيح منقولست از صفوان و ابن ابى عمير از معاوية و از نسخ كافى لفظ معاوية بن عمار ساقط شده است و شيخ نيز بهمان عنوان در تهذيب روايت كرده است و در نهايه ذكر كرده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه هدى را بخرى روى آن را بقبله كن و نحر كن اگر شتر باشد و ذبح كن اگر گاو يا گوسفند باشد يا بز و بگو تا به آخر دعا چنانكه ترجمه اش گذشت در باب سابق،و چون كفار قربانى خود را باسم لات و عزّى و ساير بتان مى كشتند خداوند عالميان از آن نهى فرمود و همه جا در وقت كشتن ها مبالغه فرموده است و در توحيد و نفى شرك صورى و معنوى،و چون دعا را بخوانى كارد را بر آن نه و سابقا مذكور شد كه احوط آنست كه چون بسم اللّه و اللّه اكبر بگويد كارد را براند و اللهم تقبّل منّي را در وقت كشتن بگويد و ظاهر احاديث صحيحه دلالت مى كند كه مقارنت حقيقى در كار نيست و اين مقدار فاصله ضرر ندارد و چنان مكن كه كارد به مغز حرام رسد تا وقتى كه روح بالكليه برود كه ديگر حركت نكند و داخل در نهى است سر را جدا كردن،و احاديث بسيار در نهى از آن نيز وارد شده است و آن چه مشهور است اينست و بعضى گفته اند كه مراد از آن پوست كندنست پيش از ذهاب روح و بمعنى اعم است از هر دو آمده است كه آن كشتن بد است و از آن جمله است از پشت سر ابتدا گردن يا كارد را بر گردانيدن و همه منهى عنه است و در همه دغدغه حرمت نمى شود.

و در صحيح از ابو خديجه منقول است كه گفت ديدم حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه را كه نحر مى فرمودند بدنه خود را و دست

ص: 301

چپ آن را بسته بودند و از جانب راست شتر ايستاده بودند و فرمودند كه بسم اللّه و اللّه اكبر اللهم هذا منك و لك[بسم اللّه خ]اللهم تقبّل منّي بعد از آن كارد را در كو گردن شتر فرو بردند و كارد را كشيدند و چون شتر افتاد سرش را ذبح كردند بدست مبارك خود و ظاهرا ذبح بعد از نحر مستحب باشد زيرا كه اگر اكتفا كنند به نحر قريب به يك ساعت مى ماند تا روح مفارقت مى كند و ذبح تخفيف آن از آنست و آن كه در حديث يك دست را بسته بودند اين نيز خوبست و ظاهرا بعنوان اول بهتر باشد

ص: 302

باب نتاج البدنة و حلابها و ركوبها

1,6-( روى حمّاد عن حريز انّ ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: كان علىّ، صلوات اللّه عليه اذا ساق البدنة و مرّ على المشاة حملهم على بدنه و ان ضلّت راحلة رجل و معه بدنه ركبها غير مضرّ و لا مثقّل).

اين بابى است در آن كه شتر هدى بزايد و دوشيدن شتر و سوارى آن چه حكم دارد.

به اسانيد صحيحه منقولست از حريز كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه چنين مى فرمودند كه اگر شتران را إشعار و تقليد كرده باشند و رانده بودند و به پيادگان مى رسيدند ايشان را بر شتران خود سوار مى كردند و اگر راحله شخصى گم شده بود و شتران آن حضرت بودند با آن حضرت آن شخص را سوار مى فرمودند به نحوى كه ضرر به شتران نرسد و بار ايشان سنگين نشود يعنى به نوبت بر آنها سوار مى كردند و بار بسيار بر همه نمى گذاشتند بلكه بار را حصه مى كردند.و ظاهرا در عبارت سقطى واقع شده است از نساخ لفظ و قال كه حضرت فرموده باشند كه هر گاه شتر بار بردار شخصى گم شود و شترى با شتران سياق كرده باشد جايز است كه شتر هديش را سوار شود و بارش را بر شترى هدى گذارد مشروط به آن كه ضرر به آن نرسد و بارش را سنگين نكند.

چنانكه منقولست به اسانيد صحيحه از سليمان بن خالد كه حضرت

ص: 303

امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر شترت بزايد شير آن را مى توانى دوشيد ما دام كه ضرر به ولد آن نرسد و هر دو را نحر كن عرض نمودم كه شيرش را مى توانم خورد و بخورد ديگران دادن فرمودند بلى و فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه هر گاه مى ديدند كه پيادگان مانده اند بر شتران خود سوار مى فرمودند و فرمودند كه اگر شتر باركش شخصى گم شود يا بميرد و هدى با خود داشته باشد بر شتر هدى سوار شود،و بر تقديرى كه قال نباشد سخن حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه مى توان گرفت و بنا بر اين بدنه مفرد أنسب است با ركبها مخفّف.

و در صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه سؤال كردم از شترى كه بزايد آيا شيرش را مى تواند دوشيد حضرت فرمودند كه شيرش را آن قدر به دوش كه ضرر به ولدش نرسد از كم شيرى و هر دو را با هم نحر كن عرض نمودم كه مى تواند كه شيرش را بخورد فرمودند كه بلى و به ديگران نيز مى تواند داد يعنى اگر ضرر به ولدش نرسد

6-( و سال يعقوب بن شعيب ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه: عن الرّجل أ يركب هديه ان احتاج اليه فقال قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله يركبها غير مجهد و لا متعب).

و به اسانيد صحيحه و حسنه منقولست از يعقوب كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه اگر شخصى محتاج شود به سوارى هديش سوار مى تواند شد حضرت فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه سوار مى تواند شد بشرطى كه شتر را با به مشقت و تعب نيندازد

ص: 304

1,6-( و روى منصور بن حازم عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: كان علىّ صلوات اللّه عليه يحلب البدنة و يحمل عليها غير مضرّ).

و به شش سند صحيح و هفت حسن كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مى فرمودند كه مى تواند دوشيدن شير شتر را و بارش مى تواند كرد بشرطى كه ضرر به او و ولدش نرسد

6-( و روى ابو بصير عنه صلوات اللّه عليه: فى قول اللّه عزّ و جلّ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى قال ان احتاج إلى ظهرها ركبها من غير ان يعنّف عليها و ان كان لها لبن حلبها حلابا لا ينهكها).

و منقولست در موثق از ابو بصير و در صحيح نزد بنده چنانكه گذشت از ابو الصباح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه از جهة شما در شتران هدى نفعها هست تا وقت مقرر كه مكه باشد در عمره و منى باشد در حج حضرت فرمودند كه مراد از نفعها آنست كه اگر محتاج شود به سوارى آن سوار شود بى آن كه سبب مشقّت و تعب آن باشد و اگر شير داشته باشد بدو شد نه به نحوى كه هيچ در پستان ناقه نگذارد و همه را بدوشد و به ولدش ضرر رسد و پيشتر گذشت كه فايده اشعار آنست كه بر او سوار نشوند پس ممكن است كه حمل كنيم نهى را كراهت يا در صورت عدم احتياج يا وقتى كه اشعار كرده باشند و كراهت اظهر است

ص: 305

باب بلوغ الهدى محلّه

6-( روى علىّ بن ابى حمزة عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: اذا اشترى الرّجل هديه و قمطه فى بيته فقد بلغ محلّه فان شاء فليحلق).

اين بابى است در رسيدن هدى به جاى خود كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه متراشيد سر را تا برسد هدى به جاى خود و قبل از اين آيه فرمود كه اگر ممنوع شويد به دشمن يا به مرض و اشهر مرض است چنانكه خواهد آمد پس بر شما واجبست آن چه ميسر شود از هدى پس ظاهر آيه در محصور است كه هدى خود را مى فرستد،و با آن جماعت وعده مى كند كه فلان روز بكشيد اگر در عمره باشد،تخمين مى كند روز رسيدن رفقا را به مكه معظمه پس اگر در حج باشد روز دهم را وعده مى كند كه در آن روز بكشند، و اگر در عمره باشد بعد از روز وصول تخمينى بدو سه روز و بعد از آن مى كشند و محصور در اينجا كه مانده است محل مى شود و سر را مى تراشد،و جمعى بظاهر لفظ عمل نموده اند كه مطلقا سر تراشيدن حرام است تا هدى به جاى ذبحش برسد و آن مكه است در عمره و مناست در حج و تا هدى را نكشد سر را نمى تواند تراشيد و ظاهر اخبار نيز اطلاقست چنانكه مرويست در موثق كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى هدى را بخرد و دست و پاى آن را از جهة ذبح به بندد و در خانه خودش در مكه يا منى پس گويا هدى به محلّش رسيده است سر مى تواند

ص: 306

تراشيد و به همين چند حديث وارد از على بن ابى حمزه و مرسلا و در صحيح از عبد الرحمن بن حجاج منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از شخصى كه هدى بخرد از جهة هدى حج تمتع و بياورد بسوى اهل خود و آن را به بندد پس گشوده شود و تلف شود به آن كه گرگش بخورد يا در چاه و چاله افتد و بميرد آيا مجزيست يا ديگرى را مى خرد و مى كشد حضرت فرمودند كه مجزى نيست مگر آن كه نداشته باشد پس جمع مى توان كرد ميان اين دو خبر به آن كه از اين حديث ظاهر نمى شود كه به مكه يا منى رسيده باشد و بر تقدير تسليم فرق هست ميان قمط و ربط و حمل بر استحباب نيز مى توان كرد و احوط آنست كه سر نتراشد تا هدى را نكشد و اللّه تعالى يعلم.

ص: 307

باب الرّجل يوصى من يذبح عنه و يلقى هو شعره بمكّة

6-( روى ابن مسكان عن ابى بصير قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه الرّجل يوصى من يذبح عنه و يلقّى هو شعره بمكّة فقال ليس له ان يلقى شعره الاّ بمنى).

اين بابى است در حكم كسى كه وكيل كند شخصى را كه به نيابت او ذبح كند و خود برود در مكّه و سر بتراشد و موى سر را در مكّه بيندازد منقول است به پانزده سند صحيح و سه حسن كالصحيح از ليث كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه اگر شخصى وكيل كند يا امر كند كسى را كه از جهة او در منى ذبح كند و خود به مكه رود و در آنجا سر بتراشد و موى سر را در مكه بيندازد حضرت فرمودند كه نمى بايد كه موى سر را بيندازد مگر در منى و اين عبارت سه احتمال دارد يكى آن كه از صاحبان عذر باشد و چنين مى كند كه شب بمنى مى آيد و شخصى را وكيل مى كنند كه به نيابت ايشان ذبح كند و سر را در مكه معظمه بتراشند و موى سر را بمنى فرستند تا در آنجا دفن كند پس در اين صورت سؤال از انداختن موست در مكه حضرت مى فرمايند كه مو را در مكه نيندازند بلكه در منى بيندازند به آن كه به كسى دهند كه بياورد و در منى بيندازد يا دفن كند دويم آن كه عذر نداشته باشد و چنين كرده باشد حضرت مى فرمايد كه بيايد و در منى موى تقصير را بيندازند به آن كه در منى واقع سازد سيم اعم از هر دو و اول اظهر است اگر چه آخر اشمل است و بر همه روايات صحيحه وارد است

ص: 308

از آن جمله به دوازده سند صحيح منقولست از حلبى كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم از شخصى كه فراموش كند كه در منى حلق يا تقصير كند تا آن كه از منى كوچ كند حضرت فرمودند كه بر مى گردد بمنى تا آن كه موى سر را در منى بيندازد به حلق يا تقصير و بر نو حاجى است كه سر بتراشد و به دوازده سند صحيح از مسمع منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه در راه سر بتراشد يا هر جا كه باشد و به دوازده سند صحيح منقولست از معاويه بن عمار كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سيد الساجدين صلوات اللّه عليه موى بدن مبارك را در منى دفن مى فرمودند در خيمه خود و مى فرمودند كه اين را مستحب مى دانستند و خود فرمودند كه مكروه است كه موى را از منى بيرون برند و هر كه بيرون برد مى بايد كه برگرداند مو را يعنى خود برگردد يا مو را بفرستد.

و در صحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه بتحقيق كه هر گاه مؤمن سر را در منى بتراشد و موى سر را در منى دفن كند حق سبحانه و تعالى در روز قيامت هر مويى را زبان فصيحى كرامت فرمايد كه به نام صاحبش تلبيه بگويد و در بعضى از اخبار صريح وارد شده است كه مو را بفرستد تا دفن كنند و اظهر آنست كه مستحب است دفن كردن در منى و اگر تواند البته خود بيايد در صورت عمد و در نسيان مستحب است برگشتن و اگر مشگل باشد بفرستد تا در منى دفن كنند

ص: 309

باب تقديم المناسك و تاخيرها

14,6-( روى ابن ابى عمير عن جميل بن درّاج عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: سألته عن الرّجل يزور البيت قبل ان يحلق فقال لا ينبغى الاّ ان يكون ناسيا ثمّ قال انّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله اتاه اناس يوم النّحر فقال بعضهم يا رسول اللّه حلقت قبل ان اذبح و قال بعضهم حلقت قبل ان ارمى فلم يتركوا شيئا كان ينبغى ان يقدّموه الاّ اخّروه و لا شيئا كان ينبغى لهم ان يؤخّروه الاّ قدّموه فقال صلّى اللّه عليه و اله لا حرج).

اين بابى است در مقدم داشتن عبادات منى و مؤخّر داشتن آن بدان كه لازم است كه اول رمى جمره عقبه كند به هفت سنگ ريزه بعد از آن ذبح كند يا نحر يا هدى را بعد از آن سر بتراشد يا تقصير كند مرويست از ابن أبى عمير به هفتاد سند صحيح و حسن كالصحيح از جميل كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه زيارت كند خانه را يعنى كه طواف زيارت كند پيش از آن كه سر بتراشد؟حضرت فرمودند كه سزاوار نيست كه چنين كند مگر آن كه فراموش كند پس حضرت فرمودند كه جمعى در روز عيد به خدمت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله آمدند و بعضى از ايشان گفتند يا رسول اللّه سر تراشيديم پيش از ذبح و بعضى گفتند يا رسول اللّه سر تراشيديم پيش از رمى جمره و نگذاشتند چيزى را كه سزاوار بود كه مقدم دارند مگر آن كه او را مؤخّر داشته بودند و نه چيزى را كه سزاوار بود كه مؤخّر دارند مگر آن كه مقدّم داشته بودند حضرت فرمود كه حرجى

ص: 310

نيست و ظاهرا آن جماعت جاهل مسأله بوده اند يا ناسى و محتمل است كه عمدا كرده باشند و ليكن بعيد است مگر آن كه گمان استحباب داشته باشند و ظاهر جواب حضرت نيز استحباب ترتيب است و احوط آنست كه ترك نكنند چون ممكن است كه جاهل بوده باشند و جاهل در اكثر افعال حج معذور است چنانكه گذشت و باين مضمون در طرق خاصه و عامه احاديث بسيار وارد شده است

6-( و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى رجل نسى ان يذبح بمنى حتّى زار البيت فاشترى بمكّة ثمّ نحرها فقال لا باس قد اجزا عنه).

و به پانزده سند صحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در شخصى كه فراموش كند كه ذبح كند در منى تا آن كه چون از زيارت خانه فارغ شد به خاطرش رسيد و در مكه معظمه خريد شترى و نحر كرد فرمودند كه باكى نيست از او مجزى است.

و به اسانيد صحيحه منقولست از محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه در شخصى كه زيارت خانه كند پيش از آن كه سر بتراشد حضرت فرمودند كه اگر مى دانست كه اين خوب نيست گوسفندى مى كشد.

و به اسانيد صحيحه منقولست از على بن يقطين كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از زنى كه رمى و ذبح كند در منى و تقصير نكند تا زيارت كند خانه را و سعى كند در شب حال آن زن چونست،و اگر مردى نيز چنين كند چه بايدش كرد؟حضرت فرمودند كه باكى نيست تقصير مى كند و طوافها را مى كند و از همه چيز محل مى شود و حمل بر عامه اظهر است و منافات ندارد با وجوب كفاره

ص: 311

باب في من نسى او جهل ان يقصّر

او يحلق حتّى ارتحل من منى

6-( روى علىّ ابن ابى حمزة عن ابى بصير قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن رجل جهل ان يقصّر من شعره او يحلقه حتّى ارتحل من منى قال فليرجع إلى منى حتّى يلقى شعره بها حلقا كان او تقصيرا و على الصّرورة الحلق).

اين بابى است در كسى كه فراموش كند يا جاهل باشد كه حلق يا تقصير مى بايد كرد تا آن كه از منى كوچ كرد منقولست در موثق از ابو بصير كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه نداند سر مى بايد تراشيد يا تقصير مى بايد كرد تا از منى كوچ كند حضرت فرمودند كه برگردد بمنى تا آن كه موى خود را در منى بيندازد خواه حلق كند و خواه تقصير و بر نو حاجى است كه سر بتراشد.و به همين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است و بعضى گذشت

6-( و روى: انّه يحلق بمكّة و يحمل شعره إلى منى).

و مرويست در حسن كالصحيح از حفص بن بخترى از آن حضرت صلوات اللّه عليه در كسى كه سر را در مكه بتراشد حضرت فرمودند كه مو را بمنى مى فرستد.و حمل مى توان كرد بر آن كه بعد از سر تراشيدن به خاطرش

ص: 312

رسد در صورت نسيان،يا عالم شود در صورت جهل كه اگر تذكر و علم پيشتر از سر تراشيدن شد لازمست كه برگردد و سر را در منى بتراشد مگر آن كه عذرى داشته باشد كه در اين صورت در مكه سر مى تراشد و موى سر را بمنى مى فرستد تا در آنجا دفن كنند.

و اظهر آنست كه فرستادن مو سنّت باشد چنانكه ظاهر اخبار است مثل صحيحه ابو بصير كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه مرا خوش نمى آيد كه موى سر را بيندازد مگر در منى،و هم چنين صحيحه كنانى و غير آن.

و اما آن كه صروره را ناچار است از حلق روايات بسيار در آن وارد است از آن جمله به سى و چهار سند صحيح منقولست از معاوية بن عمّار و از حفص بن بخترى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه سزاوار آنست كه نو حاجى سر بتراشد و اگر حج كرده باشد مى خواهد سر مى تراشد و مى خواهد تقصير مى كند و اگر سر را عسل و صمغ انداخته باشد يا موى سر را بر سر جمع كرده باشد و گره زده باشد بر اوست كه سر بتراشد و تقصير نمى تواند كرد،و احاديث موثقه از عمّار و ابو بصير و غير ايشان وارد شده است بلفظ وجوب و لزوم خصوصا در كسى كه عسل و صمغ انداخته باشد يا عقص كرده باشد و احتياط عظيم مى بايد كرد در آن كه البته سر بتراشد و فى نفسه سر تراشيدن همه كسرا بهتر است چنانكه گذشت احاديث دعاى حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله باشد از جهت محلقين سه بار و دو بار و از جهة مقصرين يك بار

14-( و: كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله يوم النّحر يحلق رأسه و يقلّم اظفاره و ياخذ من شاربه و من اطراف لحيته).

ص: 313

و در موثق كالصحيحه منقولست از عبد الرحمن كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله در روز عيد قربان سر خود را مى تراشيدند و ناخنها مى گرفتند و شارب را مى گرفتند و از اطراف محاسن آن چه زياده از قبضه شده بود مى گرفتند.

و احاديث در فضل سر تراشيدن بسيار است و هم چنين در جمع ميان حلق و تقصير و اگر موى سر نداشته باشد استره را بر سر براند استحبابا يا تعبّدا و تأسّيا و موضعش در اينجا نيست چون صدوق احكام را در اين ابواب ذكر كرده است و واجبات و مندوبات در باب سياق مناسك حج ذكر خواهد كرد بر خلاف متعارف محدّثين و فقها و بنا بر اين بسيار مشوش شده است

ص: 314

باب ما يحلّ للمتمتّع و المفرد اذا ذبح و حلق قبل ان يزور البيت

6-( روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: اذا ذبح الرّجل و حلق فقد احلّ من كلّ شيء احرم منه الاّ النّساء و الطيّب فاذا زار البيت و طاف و سعى بين الصّفا و المروة فقد احلّ من كلّ شىء احرم منه الاّ النّساء فاذا طاف طواف النّساء فقد احلّ من كلّ شىء احرم منه الاّ الصّيد).

اين بابى است در بيان مواضع تحليل كه حلال مى شود بر محرمى كه حج تمتع يا افراد كند و قران نيز داخل حج افراد است زيرا كه حج آن نيز از عمره جداست هر گاه ذبح كند هدى را و سر بتراشد پيش از آن كه زيارت كند خانه را و بعد از آن نيز.

به چهار ده سند صحيح منقولست از معاويه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى ذبح كند و سر بتراشد محل مى شود از هر چه از آن احرام گرفته بود و به سبب احرام بر او حرام شده بود مگر زنان و بوى خوش،پس چون به زيارت خانه مى آيد به آن كه طواف كند و سعى كند ميان صفا و مروه محل مى شود از هر چيزى كه از آن احرام بسته است مگر زنان و بوى خوش پس چون به زيارت خانه مى آيد بانكه طواف كند و سعى كند ميان صفا و مروه پس چون طواف نسا به جا آورد همه بر او حلال مى شود مگر صيد حرمى كه تا در حرم است بر او حرام است و ظاهرا به سبب

ص: 315

سر تراشيدن:صيد و بوى خوش نيز حلال مى شود كه اگر از حرم بيرون رود شكار مى تواند كرد و احوط آنست كه پيش از طواف و سعى[و]زيارت:صيد و بوى خوش نكند خصوصا صيد را بلكه چند روايت وارد شده است كه در ايام تشريق صيد نكند و شكى نيست كه نكردن اولى و احوط است.

و در صحيح از سعيد و ابو ايّوب و عبد الرحمن بن حجاج و اسحاق بن عمار به اسانيد بسيار وارد است كه جايز است بوى خوش با كراهت.

و به اسانيد صحيحه از منصور و علا به چهل و دو سند وارد شده است نهى از بوى خوش.و حمل بر كراهت مى توان كرد.

و در صحيح از محمد بن حمران منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه چه چيز حلال مى شود بر حاجى در روز عيد حضرت فرمودند كه همه چيز مگر زنان و سؤال كردم كه در روز عيد بر متمتع چه چيز حلال مى شود فرمودند كه همه چيز مگر زنان و بوى خوش.و اين حديث جمع مى كند در ميان اخبار به آن كه احاديث حليت در غير حج تمتع است و حرمت در تمتع و ظاهرا وجهش اينست كه چون اغلب اوقات قارن و مفرد طواف و سعى را مقدم مى دارند يا در صورتى كه مقدم داشته باشند به سبب حلق حلال مى شود بر ايشان بوى خوش بخلاف متمتع كه چون طواف عمره را پيش مى كشد محتاج نيست كه طواف حج را مقدم دارد مگر بعضى از اوقات كه آن گذشت

6-( و روى علىّ بن النّعمان عن سعيد الاعرج عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: سألته عن رجل رمى الجمار و ذبح و حلق رأسه أ يلبس قميصا و قلنسوة قبل ان يزور البيت فقال إن كان متمتّعا فلا و ان كان مفردا للحجّ فنعم).

و به اسانيد صحيحه و كالصحيحه منقولست از سعيد كه گفت سؤال

ص: 316

كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه رمى جمار كند و ذبح كند هديش را و سر بتراشد آيا پيراهن و كلاه مى تواند پوشيد پيش از زيارت خانه حضرت فرمودند كه اگر تمتع كند نه و اگر غير حج تمتع كند بلى و به پنجاه و چهار سند صحيح منقولست از محمد بن مسلم و منصور بن حازم و ادريس قمى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه نهى فرمودند متمتع را از پوشيدن سر و پوشيدن جامه پيش از طواف خانه.و محمولست بر كراهت.

و به هيجده سند صحيح از ابن بزيع منقولست كه حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه نهى فرمودند از بوى خوش پيش از طواف نساء و آن نيز محمولست بر ترك اولى تا جمع شود ميان اخبار

16-( و قد روى: انّه يجوز ان يضع الحنّاء على رأسه انّما يكره السّكّ و ضربه انّ الحنّاء ليس بطيب).

و در روايتى وارد شده است كه جايز است كه حنا بر سر بندد و آن چه مكروهست سگ كه مشدد است و آن نوعى است از بوى خوش و در كافى و تهذيب مسك است و ظاهرا تصحيف باشد و هر چه مثل آن باشد به درستى كه حنا بوى خوش نيست و اين مضمون اخبار صحيحه است كه ظاهرشان كراهت بوى خوش است بعد از حلق و قبل از طواف زيارت و حنا بوى خوش نيست كه در احرام از او اجتناب بايد كرد

6-( و: يجوز ان يغطّى رأسه لأنّ حلقه له اعظم من تغطيته إيّاه).

و در صحيح از يونس يا كالصحيح كه گفت عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللّه عليه كه متمتع سر را مى تواند پوشانيدن بعد از حلق فرمودند كه اى فرزند سر تراشيدن اعظم است از سر پوشيدن

ص: 317

باب ما يجب من الصّوم على المتمتّع اذا لم يجد ثمن الهدى

16-( روى عن الائمّة صلوات اللّه عليهم: انّ المتمتّع اذا وجد الهدى و لم يجد الثّمن صام ثلاثة ايّام فى الحجّ يوما قبل التّروية و يوم التّروية و يوم عرفة و سبعة ايّام اذا رجع إلى اهله تلك عشرة كاملة لجزاء الهدى فان فاته صوم هذه الثّلاثة الايّام تسحّر ليلة الحصبة و هى ليلة النّفر و اصبح صائما و صام يومين بعده فان فاته صوم هذه الثّلاثة الأيّام حتّى يخرج و ليس له مقام صام هذه الثّلاثة فى الطّريق ان شاء و ان شاء صام العشرة فى اهله و يفصل بين الثّلاثة و السّبعة بيوم و ان شاء صامها متتابعة و لا يجوز له ان يصوم ايّام التّشريق فانّ النّبيّ صلّى اللّه عليه و اله بعث بديل بن ورقاء الخزاعىّ على جمل أورق و امره ان يتخلّل الفساطيط و ينادى فى النّاس ايّام منى الا لا تصوموا فانّه ايّام اكل و شرب و بعال،و من جهل صيام ثلاثة ايّام فى الحجّ صامها بمكّة ان اقام جمّاله و ان لم يقم صامها فى الطّريق او بالمدينة ان شاء فاذا رجع إلى اهله صام السّبعة الايّام فاذا مات قبل ان يرجع إلى اهله و يصوم السّبعة فليس على وليّه القضاء).

اين بابى است در صومى كه واجبست بر كسى كه حج تمتع كند و بهاى هدى را نداشته باشد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است در قران مجيد كه كسى كه حج تمتع كند پس بر اوست كه بكشد از هدى آن چه به آسانى به همرسد يعنى اگر شتر داشته باشد بهتر است از گاو و گاو بهتر است

ص: 318

از گوسفند و هر چه بيشتر باشد بهتر است پس كسى كه نيابد پس سه روز روزه مى گيرد در حج و هفت روز وقتى كه به خانه خود روند و اين سه و هفت ده روز است كه كامل است.

مرويست از ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم كه هر گاه هدى به همرسد و بهاى آن را نيابد سه روز روزه مى گيرد در ذى الحجه:يك روز پيش از هشتم و روز هشتم و روز نهم ذى الحجه و هفت روز روزه مى گيرد وقتى كه به خانه خود رود اين ده روزيست كه كامل است در بدليّت هدى خواه هدى بكشند و خواه اين ده روز را روزه بگيرد پس اگر اين سه روز فوت شود شب سيزدهم سحور كند و روز سيزدهم و دو روز بعد از آن روز را روزه بگيرد پس اگر اين سه روز هم بگذرد و آن نايستد در مكه معظمه و بيرون رود اگر خواهد سه روز را روزه مى گيرد در راه و اگر خواهد ده روز را در خانه روزه مى گيرد و فاصله مى كند ميان سه و هفت به يك روز و اگر خواهد ده روز را متّصل روزه مى تواند گرفت و جايز نيست كه ايّام تشريق را در منى روزه بگيرد زيرا كه حضرت سيد الانبياء و المرسلين صلى اللّه عليه و آله هديل بن ورقاء خزاعى را فرستادند بر شترى كبود كه سفيدى آن به كبودى مايل بود سوار شد و حضرت فرمودند كه برو در ميان خيمها و در اين سه روز فرياد كن كه زنهار كه ايّام تشريق را روزه مگيريد كه اين ايام خوردن و آشاميدن و جماع كردنست و كسى كه ندانسته باشد كه آن روزها را روز بگيرد در مكه:سه روز ديگر روزه بگيرد از ماه ذو الحجه اگر شتربان بايستد و اگر نايستد در راه يا در مدينه مشرفه روزه بگيرد اگر خواهد و چون به خانه خود رود هفت روز را روزه بدارد پس اگر بميرد پيش از آن كه به خانه رسد و هفت روز را روزه ندارد بر وارث او واجب نيست كه اين هفت روز را روزه دارد چون در ذمّه اش قرار

ص: 319

نگرفته است اما اگر در اثناى سفر در موضعى قصد اقامت ده روز كرده باشد بر ولى واجبست كه آن را قضا كند بنا بر مشهور.بدان كه آن چه صدوق ذكر كرده است مضامين اخبار صحيحه و كالصحيحه و اكثر آنها را در روضة المتقين ذكر كرده ام

6-( و روى صفوان عن معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: من مات و لم يكن له هدى لمتعته فليصم عنه وليّه).

و در حسن كالصحيح و سى شش سند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه بميرد و هدى تمتع نداشته باشد بايد كه ولى از جهة او روزه بگيرد.

و شيخ طوسى تفسير كرده است به سه روز چون در حسن كالصحيح وارد شده است از حلبى كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر سه روز را گرفته باشد و به خانه خود رود و بميرد پيش از آن كه هفت روز را روزه مى گيرد بر ولى واجب نيست كه آن را قضا كند و ممكن است كه عدم وجوب به سبب عدم تمكن از قضا باشد و حديث معاويه بر عموم خود باقى باشد و اللّه تعالى يعلم

(قال مصنّف هذا الكتاب رحمة اللّه عليه هذا على الاستحباب لا على الوجوب و هو اذا لم يصم الثّلاثة فى الحجّ ايضا)

صدوق تصنيف كنندۀ اين كتاب كه رحمت الهى بر او باد مى گويد كه روز داشتن ولى محمولست بر آن كه سنّت است نه واجب و آن استحباب يا عدم وجوب شامل است ثلثه را هم چنانكه شامل است سبعه را يعنى بر ولى واجب نيست قضاى اين ده روز مطلقا به اعتبار عموم حديث حلبى و احوط قضاى ثلثه و سبعه است چون عمومات وارد شده است كه ولى قضا نمايد

ص: 320

نماز و روزه را

6-( و روى عن ابن مسكان عن ابى بصير قال: سألته عن رجل تمتّع فلم يجد ما يهدى فصام ثلاثة ايّام فلمّا قضى نسكه بدا له ان يقيم سنة قال فلينظر منهل اهل بلده و اذا ظنّ انّهم قد دخلوا بلدهم فليصم السّبعة الايّام).

و به پانزده سند صحيح و سه حسن كالصحيح منقولست از ابو بصير كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم از شخصى كه حج تمتع كند و نيابد هدى را و بدل از آن سه روز روزه بگيرد و چون فارغ شود از اعمال حج به خاطرش رسد كه يك سال در مكه معظمه مجاورت نمايد حضرت فرمودند كه تخمين كند وارد شدن اهل بلدش را.

و در كافى مقدم اهل بلده در اين حديث و حديث بزنطى يعنى رسيدن يا وقت رسيدن اهل بلدش را پس گمان به همرسد كه اصحاب و رفقاى او داخل بلدش شده اند آن هفت روز را روزه مى گيرد يعنى اگر زياده از يك ماه نباشد و اگر زياده از يك ماه باشد چون يك ماه بگذرد هفت روز را روزه مى گيرد،و در صحيح از بزنطى منقول است بنحو حديث ابو بصير

6-( و فى رواية معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: انّه ان كان له مقام بمكّة فاراد ان يصوم السّبعة ترك الصّيام بقدر مسيره إلى اهله او شهرا ثمّ صام و ان لم يصم الثّلاثة الايّام فوجد بعد النّفر ثمن الهدى فانّه يصوم الثّلاثة لأنّ ايّام الذّبح قد مضت).

و به بيست سند صحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر در مكه معظمه بماند و خواهد كه هفت روز را روزه بگيرد روزه را نگيرد بمقدار رفتن بسوى خانه يا گذشتن ماه اگر بيشتر

ص: 321

از يك ماه بوده باشد تا خانه او،و چون اين مقدار زمان بگذرد هفت روز را روزه بگيرد و اگر سه روز را روزه نگيرد و بعد از ايّام تشريق بهاى هدى به همرسد روزه را مى گيرد زيرا كه ايّام ذبح گذشت چنانكه گذشت كه در منى چهار روز است

6-( و قد روى زرارة عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّه قال: من لم يجد ثمن الهدى فاحبّ ان يصوم الثّلاثة الايّام فى العشر الاواخر فلا باس بذلك).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه آن حضرت فرمودند كه هر گاه بهاى هدى را نيابد و خواهد كه روزه دارد سه روز را در دهه آخر باكى نيست.

و در موثق كالصحيح منقولست از زراره كه احدهما صلوات اللّه عليهما فرمودند كه هر گاه هدى نيابد و خواهد اين سه روز را مقدم دارد در دهه اوّل باكى نيست.

و در حسن كالصحيح منقول است از ابو منصور كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه اين سه روز را در ماه ذى الحجه نگيرد تا ماه محرم نو شود هدى واجب است بر او كه در سال ديگر قضا كند زيرا كه مى بايد كه در ماه حج واقع شود و همه ذى الحجه از ماه حج است و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «ثَلاثَةِ أَيّامٍ فِي الْحَجِّ» يعنى در ماه حج اين سه روز را روزه بگيرد و احاديث صحيح و كالصحيح بر اين مضمون وارد است

7-( و سال يحيى الازرق ابا ابراهيم صلوات اللّه عليه: عن رجل دخل يوم التّروية متمتّعا و ليس له هدى فصام يوم التّروية و يوم عرفة فقال يصوم يوما اخر بعد ايّام التّشريق بيوم قال و سألته عن متمتّع كان معه ثمن هدى و هو يجد مثل الّذى معه هديا فلم يزل يتوانى و يؤخّر ذلك

ص: 322

حتّى كان اخر ايّام التّشريق و غلت الغنم فلم يقدر ان يشترى بالّذي معه هديا قال يصوم ثلاثة ايّام بعد ايّام التّشريق).

و منقولست بطرق صحيحه بسيار از يحيى كبود چشم ثقه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از شخصى كه در روز هشتم داخل مكه معظمه شود از جهة حج تمتع و هدى نداشته باشد و روز هشتم و نهم را روزه بگيرد آيا صحيح است حضرت فرمودند كه روز ديگر را روزه مى دارد بعد از ايّام تشريق به يك روز،باز يحيى گفت سؤال كردم از آن حضرت از متمتعى كه بهاى هدى داشته باشد و به آن چه داشته باشد تواند كه هدى بخرد و تاخير كند از روى كسل تا روز آخر ايّام تشريق و گوسفند گران شود و به آن زر كه با اوست هدى بهم نرسد حضرت فرمودند كه بعد از ايام تشريق سه روز روزه مى دارد.

و مؤيد اين حديث احاديث ديگر وارد شده است كه اگر دو روز را روزه مى دارد كه هشتم و نهم باشد يك روز باقى را بعد از ايام تشريق مى تواند داشت، و احاديث صحيح و كالصحيح وارد شده است كه اگر روز هشتم برسد هشتم و نهم را روزه نگيرد و بعد از ايام تشريق تتابع بگيرد محمولند بر كراهت،و احوط آنست كه اگر ممكن باشد كه هفتم و هشتم و نهم را روزه بدارد و آن را بگيرد،و اگر هشتم برسد بعد از ايّام تشريق به يك روز روزه بدارد و اگر جمّالش نايستد اگر در نفر اول به مكه آيد سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم را روزه بدارد و تا در منى باشد روزه نگيرد و اگر نايستد بقيه سه روز يا همه را در راه مى تواند گرفت و اگر همه را نگيرد و چون به خانه رسد ده روز را بگيرد نيز جايز است بلكه بهتر است و احاديث صحيحه به اسانيد بسيار بر اين مضمون وارد شده است

ص: 323

5-( و روى عبد الرّحمن بن اعين عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال : الصّبىّ يصوم عنه وليّه اذا لم يجد هديا).

و مرويست در صحيح كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر ولى احرام به بندد صبى را:بر ولى است كه هدى از خود بكشد از جهة او و اگر نداشته باشد بدل از هدى ده روز روزه مى گيرد،و در بنده كه باذن مولى احرام گرفته باشد مولى مخير است ميان هدى كه به او دهد يا از جهة او بكشد يا امر كند كه روزه بگيرد چنانكه احاديث صحيحه به اسانيد متواتره منقولست از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم بر آن

6-( و روى عن عمران الحلبيّ انّه قال: سئل ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن رجل نسى ان يصوم الثّلاثة الايّام الّتى على المتمتّع اذا لم يجد الهدى حتّى يقدم إلى اهله قال يبعث بدم).

و به نوزده سند صحيح منقولست كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه پرسيدند از شخصى كه فراموش كند آن سه روزى را كه بر متمتع است هر گاه نيابد هدى را تا به خانه خود رسد حضرت فرمودند كه سال ديگر هدى مى فرستد كه در منى بكشند،و اين حديث محمولست كه وقتى برسد كه ذو الحجه بيرون رفته باشد،و احاديثى كه وارد شده است كه ده روز را در خانه مى گيرد محمولست بر جمعى كه در آن حوالى باشند كه پيش از خروج ذى الحجه به خانه رسند كه توانند سه روز را در ماه ذى الحجه بگيرند

ص: 324

باب ما يجب على المتمتّع اذا وجد ثمن الهدى و لم يجد الهدى

(قال ابى رضى اللّه عنه فى رسالته إليّ اذا وجدت ثمن الهدى و لم تجد الهدى فخلّف الثّمن عند رجل من اهل مكّة ليشتري لك فى ذى الحجّة و يذبحه عنك فان مضت ذو الحجّة و لم يشتر اخّره إلى قابل ذى الحجّة لأنّ ايّام الذّبح قد مضت)

اين بابى است در آن چه واجب است بر متمتع هر گاه بيابد بهاى هدى را و نيابد هدى را پدرم رضي اللّه عنه در رساله كه بمن نوشته بود ذكر كرده است و عبارت فقه رضويست كه هر گاه بهاى هدى را بيابى و هدى بهم نرسد پس اگر در مكه معظمه مى ماند و هدى بهم مى رسد مى خرد و مى كشد در بقيه ذى الحجه و اگر حاج بيرون روند و نتواند ايستادن پس بگذار بهاى هدى را نزد شخصى از اهل مكه و احوط آنست كه عادل باشد كه اعتماد به او توان كرد تا آن كه بخرد از جهة تو در ماه ذى الحجه و ذبح كند از تو و اگر ذو الحجه بگذرد و نخرد تاخير كند تا ذى الحجه آينده زيرا كه ايام ذبح گذشت.

و بر اين مضمون حديث صحيح يا حسن كالصحيح حريز و صحيح بزنطى از نضر بن قرواش از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست و از اين جهت است كه تفسير آيه كرده اند «فَمَنْ لَمْ يَجِدْ» را به بهاى هدى و ليكن چون ظاهر آيه و احاديث متواتره دلالت مى كند بر عدم وجدان و آن اعم است از عدم ثمن يا عدم ذبيحه احوط آنست كه در چنين صورت سه روز روزه را بگيرد،در آن سه روز اگر هدى بهم رسد بخرد و بكشد و اگر بيرون آيد پيش از خروج شهر بهاى هدى را به عادل بسپارد تا از جهة او بكشند در اين سال يا سال ديگر و چون به خانه رسد هفت روز نيز روزه بدارد احتياطا و اللّه تعالى يعلم

ص: 325

باب المحصور و المصدود

محصور و مصدود كيست

14,6-( روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّه قال:

المحصور غير المصدود قال المحصور هو المريض و المصدود هو الّذى يردّه المشركون كما ردّوا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و اصحابه ليس من مرض و المصدود تحلّ له النساء و المحصور لا تحلّ له النّساء).

و اين بابى است در حكم كسى كه ممنوع باشد از رسيدن بحج يا عمره به سبب مرض يا به سبب دشمن به شصت و هشت سند صحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه محصور غير مصدود است و فرمودند كه محصور مريضى است كه به سبب بيمارى نتواند رسيد و مصدود كسى است كه دشمنان مانع شوند او را مانند كفار كه مانع شدند حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله را با اصحاب آن حضرت نه از جهة مرض،و مصدود را حلال مى شود زنان و محصور را حلال نمى شود

حكم محصور و مصدود

(فاذا قرن الرّجل الحجّ و العمرة فاحصر بعث هديا مع هديه و لا يحلّ حَتّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فاذا بلغ محلّه احلّ و انصرف إلى منزله و عليه الحجّ من قابل و لا يقرب النّساء و اذا بعث بهديه مع اصحابه فعليه ان يعدهم لذلك يوما فاذا كان ذلك اليوم فقد و فى فان اختلفوا فى الميعاد لم يضرّه ان شاء اللّه تعالى)

ص: 326

بعضى از اين عبارت از فقه رضويست و بعضى از موثقه سماعه و مجموع مضمون احاديث صحيحه معاوية بن عمار و غير اوست پس هر گاه شخصى قران كند حج و عمره را به آن كه در حال احرام بگويد كه ان لم تكن حجّة فعمرة چنانكه گذشت و خواهد آمد يا آن كه و او بمعنى او باشد يعنى اگر با حج يا عمره يا هر دو قران كند هديى را كه اشعار و تقليدش كند و بيمار شود كه نتواند رفت هدى محل شدن از اين احرام را با هدى سياقى كه پيشتر رانده است هر دو را با اصحاب خود مى فرستد و محل نمى شود تا هدى او به محلش كه مكه است اگر احرام عمره باشد يا منى اگر احرام حج باشد برسد و چون اين هر دو هدى به محلش مى رسد اين محصور محل مى شود و به خانه خود مى رود و بر اوست كه سال ديگر حج كند و نزديكى با زنان نمى كند.تا اينجا عبارت فقه رضويست و ناتمام است،و در فقه تمام است كه نزديكى نمى كند تا سال ديگر حج كند و اگر مصدود شود از حج به سبب دشمن و محروم شده باشد سال ديگر حج مى كند و مصدود نزديكى به زنان مى كند و محصور نمى كند،و بقيه كلام صدوقست و مضمون تتمه صحيحه معاوية بن عمار است كه اولش مذكور شد و مضمون آن حديث اين است كه معاويه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه از شخصى كه محصور شود به مرض و هدى خود را بفرستد حضرت فرمودند كه با اصحاب خود وعده مى كند پس اگر احرام حج است وعده روز عيد است و چون روز عيد مى شود تقصير مى كند و حلق بر او واجب نيست تا مناسك را به جا آورد و اگر احرام عمره باشد تخمين مى كند كه چه روز اصحابش داخل مكه معظمه مى شوند مثلا مى گويند كه روز دوشنبه داخل خواهيم شد و طلوع آفتاب يا اوّل ظهر روز سه شنبه اين هدى را خواهيم گشت پس چون

ص: 327

طلوع آفتاب مى شود بعد از ساعتى تقصير مى كند و محل مى شود پس اگر در وعده مختلف شوند به آن كه مثلا به سبب موانع دو روز بعد از آن داخل شوند ضرر ندارد به او هر چند كاشف بيايد كه در آن وقت محل نشده بوده است و ليكن شارع بناى آن را بر گمان آن شخص گذاشته است و گمان او اين بود كه خواهند رسيد.

و احاديث صحيحه بر اين مضمون وارد شده است و ليكن ظاهرا عبارت عبارت موثقه سماعه است كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از شخصى كه محصور شود در حج حضرت فرمودند كه مى بايد كه هدى خود را بفرستد هر گاه با اصحابش باشد،و محل هدى اگر در حج است منى است و اگر در عمره است مكه است و بعد از اين عبارت متن را ذكر كرده است كه بر اوست كه روزى وعده كند

6-( و قال صلوات اللّه عليه: المحصور و المضطرّ ينحران بدنتهما فى المكان الّذى يضطرّان فيه).

و منقولست از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه محصور به مرض يا اعم از مرض و دشمن و مؤيد است نسخه مصدود و آن نيز بدو معنى ممكن است لغوى و اصطلاحى و مضطر كه اعم است از همه شتر خود را و بعضى از نسخ تثنيه است يعنى شتران خود را مى كشند در آنجايى كه ممنوع مى شوند در آنجا.

بدان كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه تمام كنيد حج و عمره را از جهة رضاى حق سبحانه و تعالى پس اگر محصور شويد پس بر شماست آن چه ميسّر شود از هدى و سر خود را نتراشيد تا هدى به محل خود برسد پس اگر كسى از شما بيمار باشد يا سرش آزارى داشته باشد پس فدا مى دهد

ص: 328

سه روز روزه يا تصدق برده مسكين هر مسكينى را مدّى يا شش مسكين مسكين را دو مدّ يا گوسفندى مى كشد و ظاهرا حصر اعم است است از مصدود شدن يا بيمار شدن يا مضطر شدن.

و ظاهر آيه و اين حديث بلكه احاديث صحيحه متكثره اين است كه هر مضطرى اگر هدى رانده باشد هدى خود را مى كشد و خلافست كه همان هدى كافيست يا هدى ديگر از جهت محل شدن مى بايد كشت و اگر هدى نرانده باشد يك هدى كافى است پس بيمار نيز هدى خود را مى تواند كشت خصوصا هر گاه رفقا نداشته باشد كه بفرستد و اظهر آنست كه اگر باشد نيز مخير است ميان كشتن در همين جا يا فرستادن به مكه يا منى و آن چه مشهور است ميان اصحاب آنست كه اگر منع از دشمن باشد و نتوانند به مكه يا عرفات و مشعر رفتن هديى مى كشند و محل مى شوند از جميع محرّمات احرام چنانكه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله در حديبيه ممنوع شدند و هديها را كشتند و سرها را تراشيدند و برگشتند و اگر منع از مرض باشد هدى خود را مى فرستند و اگر خفّتى حاصل شود و خود را برساند بحج يا عمره به آن محل مى شود و الا صبر مى كند تا وقت وعده و در آن وقت محل مى شود و همه چيز بر او حلال مى شوند مگر زنان تا آن كه در سال ديگر خود حج كند و اگر خود بحج نرود وكيل او طواف نساء را از جهة او بكند

6-( و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه:

فى المحصور و لم يسق الهدى قال ينسك و يرجع قيل فان لم يجد هديا قال يصوم).

و به چهار ده سند صحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در محصورى كه سياق هدى نكرده باشد حضرت فرمودند كه هديى از جهة محل شدن مى كشد و بر مى گردد عرض نمودند كه اگر

ص: 329

هديى بهم نرسد يا بهاى هدى را نداشته باشد فرمودند كه روزه مى گيرد و ظاهرا ممنوع به مرض باشد،و محمولست بر آن كه ديگرى نرود كه هدى را بفرستد.

و تخيير چنانكه بعضى گفته اند اظهر است

(و اذا تمتّع رجل بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فحبسه سلطان جائر بمكّة فلم يطلق عنه إلى يوم النّحر فانّ عليه ان يلحق النّاس بجمع ثمّ ينصرف إلى منى و يرمى و يذبح و يحلق و لا شىء عليه و ان خلّى عنه يوم النّحر فهو مصدود عن الحجّ إن كان دخل مكّة متمتّعا بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فليطف بالبيت اسبوعا و يسعى اسبوعا و يحلق رأسه و يذبح شاة و ان كان دخل مكّة مفرد للحجّ فليس عليه ذبح و لا شىء عليه)

عبارت فقه رضويست و مضمون حديث موثق كالصحيح فضل بن يونس بلكه عبارت اوست مگر اندك تغييرى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى حج تمتع كند و پادشاه جايرى او را حبس كند در مكه معظمه و او را رها ندهند تا روز عيد و عبارت فقه تا شب نحر است و اين اظهر است پس به درستى كه بر اوست كه خود را به مشعر الحرام رساند و با حاج روانه منى شود و بنا بر نسخه حديث فقيه اول صبح او را رها دهند و به تعجيل تمام خود را برساند تا وقوف اضطرارى مشعر را در يابد پس رمى جمره عقبه كند و هدى را بكشد و سر بتراشد و بر او چيزى نيست و اگر در روز نحر او را رها دهند و اين عبارت قرينه آنست كه جمله اولى:ليلة النّحر باشد يا آن كه مثل فقه بوده باشد كه و ان خلّي عنه يوم النّحر بعد الزّوال كه اضطرارى مشعر را در نيابد،و در صورت اول اضطرارى را دريابد يا مثل كافى«يوم النفر»بدل از«يوم النحر»

ص: 330

باشد يا مثل تهذيب كه«يوم الثانى»باشد او مصدود و ممنوعست از حج اگر داخل مكه شده باشد از جهة حج تمتع و چون بحج نرسيد مى بايد عمره مفرده به جا آورد به آن كه هفت شوط طواف خانه به جا آورد يا نماز طواف و هفت شوط سعى ميان صفا و مروه بكند و سر بتراشد و طواف نسا بكند كه على الاشهر و گوسفندى نيز بكشد از جهة محل شدن بر وجه كمال استحبابا،و اگر داخل شده باشد بقصد حج افراد بر او نيست ذبح گوسفند چون در حج افراد هدى واجب نيست و بر او چيزى نيست از گناه يا حج سال آينده يا عمره تحلل و اين اظهر است

1,3,6-( و روى رفاعة بن موسى عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: خرج الحسين صلوات اللّه عليه معتمرا و قد ساق بدنة حتّى انتهى إلى السّقيا فبرسم فحلق شعر رأسه و نحرها مكانه ثمّ اقبل حتّى جاء فضرب الباب فقال علىّ صلوات اللّه عليه ابنى و ربّ الكعبة افتحوا له و كانوا قد حمّوا له الماء فاكبّه عليه فشرب ثمّ اعتمر بعد).

و به بيست سند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سيد الشهدا عليه السلام بقصد عمره بدر رفتند و شترى را راندند تا به سقيا رسيدند كه ظاهرا صفرا باشد و حضرت تب كردند پس سر تراشيدند و شتر را در همان جا نحر فرمودند و متوجّه خانه شدند تا آن كه چون در خانه را زدند حضرت سيد الأوصياء صلوات اللّه عليه به مكاشفه يا اخبار نبى صلوات اللّه عليه و آله دانستند كه آن حضرتست و فرمودند كه بحق پروردگار كعبه كه پسر منست در را بگشاييد و چون حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مى دانستند كه كوفت ناك خواهند آمد پيشتر فرمودند كه آبى را گرم كنند و محتمل است كه آب را از جهة حضرت امير

ص: 331

گرم كرده باشند و ليكن تفكيك ضمير مى شود پس حضرت امير فرمودند كه آن حضرت سر در آن آب داشتند و از آن آب نوشيدند و مرتبه ديگر به عمره فرمودند و به اسانيد متكثره كه چهل و چهار سند صحيح است از معاوية بن عمار منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حضرت سيد الشهداء صلوات اللّه عليه بقصد عمره بيرون رفتند و در راه بيمار شدند و اين خبر به حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه رسيد و حضرت در مدينه بودند پس چون بطلب آن حضرت بيرون رفتند و در سقيا به آن حضرت رسيدند و آن حضرت بيمار بودند فرمودند كه چه حال دارى فرمودند كه درد سر دارم حضرت شترى طلبيدند و نحر فرمودند و سرش را تراشيدند و او را به مدينه آوردند و بعد از آن كه شفا يافتند متوجّه عمره شده به جا آوردند عرض نمودم كه در وقتى كه آن حضرت شفا يافتند حلال شد بر آن حضرت زنان فرمودند كه زنان حلال نمى شوند تا طواف و سعى واقع نشود عرض نمودم كه حضرت سيد المرسلين صلوات اللّه عليه كه از حديبيه برگشتند زنان بر ايشان حلال شد با آن كه طواف خانه نكرده بودند حضرت فرمودند كه هر دو مثل يكديگر نيستند حضرت سيد الانبياء صلى اللّه عليه و آله مصدود بودند و حضرت سيّد الشهداء محصور بودند.

و بحسب ظاهر مخالفت هست ميان اين دو حديث صحيح ممكن است كه در دو وقت بوده باشد يا آن كه حضرت امير بحسب ظاهر نفرموده باشند به آن كه به طى الارض فرموده باشند و آن حضرت را برگردانيده باشند و به طى الارض آمده باشند يا به باطن رفته باشند و اول اظهر است و احتمال اشتباه يكى از راويين نيز محتمل است و اللّه تعالى يعلم

ص: 332

(و المحصور لا تحلّ له النّساء حتّى يطوف بالبيت و يسعى بين الصّفا و المروة)

عبارت صحيحه معاوية بن عمار است كه الحال گذشت كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه زنان بر ممنوع به مرض حلال نمى شوند تا خود طواف به جا بياورد و سعى ميان صفا و مروه كند بخلاف مصدود

اگر در حج قران محصور شود

(و القارن اذا احصر و قد اشترط فقال فحلّنى حيث حبستنى فلا يبعث بهديه و لا يتمتّع من قابل و لكن يدخل فى مثل ما خرج منه)

و قارن هر گاه ممنوع شود به مرض و شرط كرده باشد در احرام كه خداوندا مرا حلال كن در هر جا كه محبوس سازى پس اگر اين شرط را كرده باشد لازم نيست كه هدى را بفرستد و سال ديگر حج تمتع نمى كند بلكه داخل مى شود در مثل آن چه از آن بيرون آمده است يعنى قضا مى كند بعنوان قران.

و به سى و شش سند صحيح از محمد بن مسلم و رفاعه منقول است از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما كه فرمودند كه هر گاه قارن محصور شود و شرط كرده باشد به عبارت سابقه فرمودند كه هدى خود را مى فرستد عرض نموديم كه آيا سال آينده حج تمتع مى كند فرمودند كه نه و ليكن داخل مى شود در قرانى كه از آنجا بيرون آمده است.بدان كه عبارت اين حديث را شيخ كلينى و شيخ طوسى رضي اللّه عنهما چنين روايت كرده اند و اين روايت موافق است با احاديث بسيار و ظاهر آنست كه صدوق نيز همين روايت را نقل كرده باشد و نساخ نسخه صدوق را «قال يبعث»را«فلا يبعث»نوشته باشند با آن كه صدوق نيز در اول باب ذكر كرد كه هديى با هدى خود بفرستد و اكتفا به يك هدى نكرد بلكه با هدى سياق

ص: 333

هدى تحلل را جمع كرد پس البته غلط از نساخ شده است

6-( و: سال حمزة بن حمران ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الّذى يقول حلّنى حيث حبستنى فقال هو حلّ حيث حبسه اللّه عزّ و جلّ قال أ و لم يقل و لا يسقط الاشتراط عنه الحجّ من قابل).

و منقول است در صحيح از ابن ابى عمير از حمزه كه توثيق ندارد و ليكن كتابش معتمد طايفه بوده است با آن كه صحت از ابن ابى عمير كافى است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه در احرام شرط كند و بگويد كه خداوندا مرا محل گردان هر جا كه مرا حبس كنى؟حضرت فرمودند كه او محل مى شود هر جا كه حق سبحانه و تعالى او را محبوس گرداند خواه شرط كرده باشد يا نه كه گفتن محض تعبّد است و اين شرط كردن نيز ساقط نمى گرداند از او حج در سال آينده را زيرا كه اگر واجبست حج بر او قرار گرفته است سال ديگر واجبست با بقاء استطاعت اگر در سال اول باشد و مطلقا اگر مستقر باشد در ذمه اش و اگر واجب نباشد و مستحب باشد هر سال حج مطلوب است و چنين نيست كه شروع در حج كه سبب اتمام مى شود واجب مى شود اتمام آن اگر ممنوع باشد به دشمن يا مرض واجب باشد كردن بلكه مستحبّ است و در حسن كالصحيح منقولست از زراره كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه محرم محل مى شود هر جا كه حق سبحانه و تعالى او را محبوس كند خواه شرط كند يا نكند.

و در صحيح از ابو بصير ليث منقولست به دوازده سند كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه از شخصى كه شرط كند در حج كه حق سبحانه و تعالى او را محل كند هر جا كه محبوس سازد آيا بر او لازمست كه

ص: 334

سال آينده حج كند فرمودند بلى و در احاديث بسيار وارد شده است كه حج مى كند.در سال آينده يعنى شرط كردن سبب سقوط حج واجب نمى شود چنانكه در صحيحه ذريح منقولست كه حضرت صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر شرط كرده باشد بر او واجب نيست كه حج كند يعنى اگر حج سنتى باشد اهتمام بسيار نيست در حج سال آينده اگر شرط كرده باشد و اگر نكرده باشد.مستحب مؤكد است كه سال ديگر حج به جا آورد و اللّه تعالى يعلم و در صحيح به اسانيد بسيار از بزنطى منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه از محرمى كه ساق پاى او بشكند چه چيز بر او حلال است و چه چيز بر او حرام است حضرت فرمودند كه محل مى شود از همه چيز،عرض نمودم كه بر او حلال مى شوند زنان و جامهاى دوخته و بوى خوش حضرت فرمودند كه بلى از جميع آن چه بر محرم حرام است پس فرمودند كه نشنيدۀ قول حضرت صادق صلوات اللّه عليه را كه محل كن مرا هر جا كه محبوس سازى مرا از جهة قضا و قدرى كه بر من مقدّر ساخته.

عرض نمودم كه حق سبحانه و تعالى ترا بزرگ گرداناد چه مى فرماييد در حج؟حضرت فرمودند كه ناچار است كه سال ديگر حج كند عرض نمودم كه بفرماييد كه محصور و مصدود هر دو مساويند فرمودند كه نه عرض نمودم كه بفرماييد كه در آن سالى كه كفار منع كردند حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله را حضرت عمره را قضا كردند؟حضرت فرمودند كه قضا نكردند و ليكن سال ديگر عمره به جا آوردند.و ظاهرا وجهش آنست كه وقتى ندارد عمره يا حج كه قضا شود اگر چه واجب باشند بلكه هميشه اداست هر چند به سبب تاخير مستحق عقوبت الهى

ص: 335

شوند.

و در صحيح از زراره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى محصور شود هدى خود را بفرستد و چون خفتى در خود بيابد پس اگر گمان داشته باشد كه خود را مى تواند رسانيد برود به مكه پس اگر به مكه رسد پيش از آن كه هديش را نحر كرده باشد بر احرام خود بماند تا از مناسك همه فارغ شود و هديش را نحر كند جايز است بر او چيزى نيست،و اگر وقتى برسد كه هديش را كشته باشند لازم است كه سال ديگر حج يا عمره به جا آورد عرض نمودم كه اگر با احرام بميرد پيش از آن كه به مكه رسد حضرت فرمودند كه اگر اين حجش حج اسلام باشد و حج واجب خود را نكرده باشد به نيابت او حج و عمره مى كنند زيرا كه در ذمه اش قرار گرفته است.

پس ظاهر شد كه هر جا كه واقع شده است كه سال ديگر حج كند وقتى است كه اين منع در حج اسلام او واقع شده باشد يا بر سبيل استحباب است و هر جا كه در سال ديگر هدى را بفرستند به آن كه در آن سال نرسد خلاف است كه در وقت فرستادن اگر در آن حوالى باشد،و اگر دور باشد وعده مى دهد كه در فلان روز هدى مرا اشعار يا تقليد كنيد و از آن وقت كه مى فرستد يا اشعار و تقليد مى كند اولى اين است كه تا وقت وعده محل شدن در حكم محرم باشد خصوصا از زنان و آيا اين امساك واجبست يا مستحب خلافست چون بلفظ امر واقع شده است.

در صحيحه عالى السند معاوية بن عمار منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه وعده كرده باشد كه در روز عيد مثلا هدى بخرند و از جهة او بكشند و در واقع او محل شود و در آنجا

ص: 336

هدى نخرند،حضرت فرمودند كه سال ديگر هدى بفرستد.و خود در خانه خود امساك كند از جماع يا مطلق محرمات احرام.

و در موثقه كالصحيحه زراره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه محصور زرى بفرستد كه از جهة او هديى بخرند بكشند و در روز عيد كه وعده باشد او محل شود و با زنان جماع كند و بعد از آن ظاهر شود كه هدى را نخريده اند و نكشته اند در سال ديگر بفرستد و بر او چيزى نيست به سبب جماع و ليكن در اين سال كه هدى بفرستد خود را از زنان نگاهدارد تا روز كشتن هدى پس چون معلوم نيست كه بر سبيل وجوبست يا ندب احوط آنست كه ترك نكند امساك را و اخبار بسيار وارد شده است در بعث هدى بلكه نيست حديثى كه در آن نباشد فرستادن هدى پس اظهر آنست كه از قلم نساخ زياد شده است كلمه و اللّه تعالى يعلم

ص: 337

باب الرّجل يبعث بالهدى و يقيم فى اهله

14-( روى عن معاوية بن عمّار قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الرّجل يبعث بالهدى تطوّعا و ليس بواجب فقال يواعد اصحابه يوما فيقلّدونه فاذا كان تلك السّاعة اجتنب ما تجتنبه المحرم إلى يوم النّحر فاذا كان يوم النّحر اجزا عنه فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله حين صدّه المشركون يوم الحديبيّة نحر و احلّ و رجع إلى المدينة).

اين بابى است در شخصى كه هديى بفرستد و خود در خانه خود بماند به بيست و هشت سند صحيح منقولست از معاويه كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردم از شخصى كه هديى بفرستد مستحبا كه بر او واجب نباشد بنذر يا شبه نذر حضرت فرمودند كه وعده مى كند با اصحاب خود رو زيرا كه در آن روز احرام گيريد هدى مرا در كردنش ريسمانى يا كفشى بياويزيد و چون آن ساعت شود اجتناب كند از هر چه محرم از آن اجتناب مى كند تا روز عيد پس چون روز نحر مى شود اعم از روز عيد در حج يا غير آن در عمره از او مجزى است به درستى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله چون كفار قريش منع كردند آن حضرت را در روزى كه آن حضرت در حديبيه تشريف داشتند و كفار جميع را به آن جا فرستادند تا عاقبت صلح واقع شد كه حضرت در آن سال برگردند و سال ديگر كفار قريش از مكه بيرون روند و آن حضرت داخل شوند و سه روز بيشتر

ص: 338

نباشند،پس حضرت شتران هدى را نحر فرمودند و محل شدند و رجوع فرمودند به مدينه مشرفه.

و وجه تعليل آنست كه حضرت هدى را در غير محل خود نحر فرمودند و داخل مكه نشدند و ثواب حج را يافتند به نيّت پس كسانى را كه مقدور نباشد آمدن از جاهاى دور با آن كه هدى خود را بفرستند كه در آنجا كشته شود بطريق اولى ثواب حج خواهند داشت و چون اين تعليل غرابتى داشت كلينى ذكر نكرده است و ليكن موسى بن قاسم در كتاب خود ذكر كرده است و امثال اين تعليلات از جهة عامه مى فرمودند يا جمعى كه هميشه با عامه بحث داشتند مثل معاويه بن عمار حتى آن كه پدرش از فضلاء محدثين عامه است بحسب ظاهر و خواهد آمد چيزى چند كه دلالت بر تشييع او كند

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: ما يمنع احدكم من ان يحجّ كلّ سنة فقيل له لا يبلغ ذلك أموالنا فقال اما يقدر احدكم اذا خرج اخوه ان يبعث معه بثمن اضحيّة و يامره ان يطوف عنه اسبوعا بالبيت و يذبح عنه فاذا كان يوم عرفة لبس ثيابه و تهيّا و اتى المسجد فلا يزال فى الدّعاء حتّى تغرب الشّمس).

و منقولست از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه چه چيز مانع است هر يك از شما را كه هر سال حج كنيد؟عرض نمودند كه مال ما باين نمى رسد فرمودند كه آيا قادر نيست هر يك از شما كه چون برادر مؤمن شما بحج رود بهاى قربانى به او دهد و التماس كند از او كه هفت شوط طواف از جهة او بكند و هديى كه از جهة او خريده است به نيابت او بكشد و چون روز عرفه شود جامهاى خود را به پوشد و مهيّا شود به آن كه بر شكل محرمان باشد يا زينت

ص: 339

كند يا جامهاى زير را به پوشد و بمسجد رود و مشغول دعا شود تا غروب شمس كه شام باشد.

و به دوازده سند صحيح منقولست از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه هدى خود را بفرستد با جمعى كه هدى را مى رانند و وعده كند با ايشان كه شما در فلان روز كه هديهاى خود را تقليد مى كنيد و احرام مى گيريد اين هدى را نيز در گردنش چيزى بياويزيد حضرت فرمودند كه هر گاه چنين كند بر او حرام مى شود آن چه بر محرم حرامست.در آن روزى كه با ايشان وعده كرده است تا آن كه هدى به محلّش برسد.

عرض نمودم كه بفرماييد كه اگر بر خلاف وعده واقع شود و ايشان ديرتر به ميقات رسند و او خواهد كه در روز وعده محل شود حضرت فرمودند كه بر او حرجى نيست هر گاه در روز وعده محل شود و قريب باين است.صحيحه كنانى على الظاهر و يا كالصحيحه على المشهور.

و به بيست و پنج سند صحيح منقولست از هارون بن خارجه كه برادرم شترى فرستاد و به آن شخصى كه شتر را داد التماس نمود كه در فلان روز اشعار و تقليد كند پس من به او گفتم كه مى بايد كه جامه دوخته نپوشى پس مرا فرستاد به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و آن حضرت از كوفه به كربلاى معلّى رفته بودند پس به خدمت حضرت رفتم عرض نمودم كه برادرش چنين كرده است و ترك جامه نمى تواند كرد از جهة زياد كه والى كوفه است و اين عمل از شعار شيعيان است حضرت فرمودند كه جامهاى خود را به پوشد و در روز عيد گاوى بكشد به كفاره پوشيدن جامه.

و به دوازده سند صحيح منقولست از عبد اللّه بن سنان كه آن حضرت

ص: 340

فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه و عبد اللّه بن عباس هدى خود را از مدينه مى فرستادند و خود برهنه مى شدند و از هر جا كه مى بودند وعده مى كردند با اصحاب خود كه اشعار و تقليد كنند در روزى معين و از آن روز وعده تا روز عيد خود را نگاه مى داشتند از آن چه محرم خود را از آن نگاه مى دارد و اجتناب مى نمودند از آن چه محرم اجتناب مى نمايد مگر از تلبيه كه نمى گويد آن را مگر كسى كه حج يا عمره كند و احاديث ديگر باين مضامين وارد است به اين ها اكتفا شد

ص: 341

باب نوادر الحجّ

زياد بودن مسائل حج

6-( روى عن بكير بن اعين عن اخيه زرارة قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه جعلنى اللّه فداك أسألك فى الحجّ منذ اربعين عاما فتفتيني فقال يا زرارة بيت يحجّ قبل آدم بألفي عام تريد ان تفنى مسائله فى اربعين عاما).

اين بابى است در احاديث شاذّه حج:مرويست در حسن كالصحيح از زراره كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فداى تو گردم از چهل سال تا حال از تو سؤال مى كنم از مسايل حج و شما جواب مى فرماييد حضرت فرمودند كه اى زراره خانه را كه پيش از آدم بدو هزار سال حج مى كردند مى خواهى مسايل او را تمام كنى در چهل سال و به جاى تفنى تفتى خوانده اند يعنى مى خواهى كه فتوى دهند مسايل او را به تو در چهل سال چون به مرور ايام حوادث بهم مى رسد و به سبب آن احكام متجدد مى شود و ممكن است كه مطايبه باشد

رود خانه هاى حرم روان مى شود به بيرون حرم

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: أودية الحرم تسيل فى الحلّ و أودية الحلّ لا تسيل فى الحرم).

و در موثق از عبد اللّه ابن عيسى هاشمى منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه رود خانهاى حرم روان مى شود به بيرون حرم ورود خانهاى حل سيلان نمى كند به حرم يعنى حق سبحانه و تعالى حرم را

ص: 342

بلند آفريده است و ظاهرا كنايه است از آن كه علوم و كمالات از حرم اعظم الهى كه رسول خدا و ائمه طاهرينند صلوات اللّه عليهم روانست.به جانب عالميان و بر عكس نيست و هرگز ايشان نزد كسى تعلم نگرفته اند.

چنانكه متواتر است از حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله كه فرمودند كه علوم اهل بيت من همه حكمت است يعنى علوم لدنّى است و از جانب حق سبحانه و تعالى است و ايشان اعلمند از همه كس در صغر و كبر:

از ايشان ياد گيريد و تعليم ايشان مكنيد و با آن كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه از پدرش كه به اتفاق عالميان اعلم اهل ارض بودند و تعلم كرده بود از جهة مصلحتى كه عامه اعتبار مى كردند علوّ استاد را و حضرت سيد الساجدين صلوات اللّه عليه را تابعى مى گفتند چون به شرف صحبت حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله نرسيده بود و از جابر كه باين شرف فايز شده بود بيشتر روايت مى كردند از اين جهت آن حضرت گاهى به نزد جابر مى رفتند و از جابر سؤالها مى فرمودند و جابر مى گفت كه من داخل نمى شوم در نهى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله كه فرموده است كه شما تعليم اهل بيت من مكنيد و از ايشان تعلّم كنيد حضرت مى فرمودند كه حديث را من بر تو مى خوانم تو بشنو و بگو حق است و چون بر جابر مى خواندند او قسم ياد مى كرد كه و اللّه كه من از حضرت چنين شنيده ام و همين معنى سبب اين شد كه سنّيان و علماى ايشان از آن حضرت احاديث بسيار روايت كرده اند.

و از ابو نعيم حافظ نقل كرده اند كه شافعى در اوايل سن به نزد مالك آمد در اواخر سنّ مالك،و اعتبار عظيم داشت در مدينه مشرفه،و در شبى كه داخل مدينه شد موطأ مالك را تمام مطالعه كرد و مالك بر كرسى مى نشست و القاء مسايل بتلامذه مى نمود كه كدام يك بهتر جواب مى دهند،و شافعى

ص: 343

نزد مرد پيرى نشسته بود هر چه مالك مى پرسيد شافعى به آن مرد مى گفت هم چنين جواب بگو تا چند مسأله را كه چنين جواب گفت مالك گفت تو هرگز چنين نبودى بگو از كه شنيده او گفت از اين پسر مالك خوب متوجّه او شد و تعريف شافعى را شنيده بود رو به او كرد كه تو شافعى نيستى گفت هستم مالك از كرسى به زير آمد و شافعى را در بغل گرفت و با خود به خانه برد و گفت به او كه أولا بگو كه اين مسائل را من احداث كرده ام تو از كه شنيده گفت كه از موطأ ديشب همه را مطالعه كردم،ديگر گفت به يك شب فاضل نمى توان شد بگو تلمذ پيش كه كردى هر كسرا كه نام برد مالك گفت او سهل است تا آن كه آخر گفت عمده درسهاى من نزد تلامذه و اصحاب جعفر بن محمد الصادق(ع)بود مالك گفت مرا خلاص كردى اول بگو من نيز هر چه يافتم از بركت صحبت آن حضرت يافتم.

و مالك كتابى دارد جدا كه از حضرت صادق روايت كرده است علماى ما آن كتاب را روايت كرده اند از آن جمله ابن ابى عمير نزد مالك خواند آن كتاب را،و صدوق در امالى و غير آن نقل كرده است اين اخبار را و از اين جهت است كه عامه و خاصه هم از ابن ابى عمير روايت كرده اند و جا حظ در كتبش از او روايت كرده است و گفته است اگر چه او را افضى است اما اصدق الناس است.

و قانون اجلاء محدّثين ما رضي اللّه عنهم اين بود كه اگر از طرق ائمه هدى صلوات اللّه عليهم حديثى صحيح بود به اين معنى كه خود از ائمه هدى شنيده بودند يا نزد ايشان متواتر بود و همان حديث را مالك بن انس يا انس بن مالك يا ابو هريره و امثال ايشان روايت كرده بودند از جهة تاليف قلوب عامه و از جهة تقيه و از جهة الزام ايشان از ايشان روايت مى كردند و بسيار بود كه

ص: 344

كتب عامه را درس مى گفتند و باين وسيله بسيارى از سنيان شيعه مى شدند،و جمعى از اصحاب رجال كه اينها را نمى فهميدند جرح امثال اين اجلا كردند.

و از آن جمله محمد بن عبد اللّه بن مطلب شيبانى كه در طلب حديث در جميع بلاد مسافرت كرد و احاديث اهل بيت را از همه جا مى شنيد و از جمله آثار اوست صحيفه كامله كه محدثين خراسان داشتند و در عراق نبود و بزرگان علماى ما مثل شيخ مفيد و حسين بن عبيد اللّه و ابن عبدون و غيرهم از او روايت كرده اند و غنيمت مى دانستند وجود او را كه احاديث بسيار جمع كرده بود و امثال ابن غضائرى جرح او كردند از آن جمله ابن غضائرى ذكر كرده است كه ابو المفضّل وضاع حديثست و احاديث غير معروف بسيار روايت مى كند كه در كتب عراقين نيست و من كتبش را ديدم و در آنجا اسانيد بود و متون نبود و متون بود و اسانيد نبود.

و رأى من آنست كه عمل نكنيد به حديثى كه او روايت كرده باشد و بس نيكو تفكر كن كه اين شيخ چه گفته است أولا معنى ندارد كه شخصى سند فقط را در كتاب نقل كند مگر وقتى كه أولا حديث را به سندى ذكر كند و بعد از آن سندى ديگر ذكر مى كند و در آخر از جهة اختصار مثله«مماثله ظ» مى گويند و متفقند محدثين كه در چنين حديثى لازم نيست كه مماثلت من جميع الوجوه باشد بلكه من حيث المعنى كافى است،و متون بدون اسانيد يا از آن جهة است كه آن حديث در نهايت اشتهار بوده است مثل حديث«انما الاعمال بالنيّات»و حديث«لقد كثرت عليّ الكذّابة»و امثال اينها يا دغدغه در سند دارد و حديث را مرسلا از جهة تأييد يا حصول تواتر نقل مى كنند چون احاديث بسيار وارد شده است كه اگر از ما حديثى به شما رسد و شما

ص: 345

نفهميد نفى آن مكنيد و اگر چه سندش صحيح نباشد چون ممكن است كه ما گفته باشيم و ردّ بر ما ردّ بر خداست و رسول است بلكه اگر يقين دانيم فسق او را نفى نمى توان كرد و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اگر فاسقى خبرى بياورد شما تثبت كنيد و عمل مكنيد تا ظاهر شود صدق و كذب آن نفرموده كه بگوئيد دروغست يا موضوع است و بغير از حق سبحانه و تعالى كه مى داند راست و دروغ كسى را پس معقول است به امثال اين وجوه بزرگى را كه نظيرش در عالم نيست نفى كنند و وضاع حديثش گويند؟! اميد كه حق سبحانه و تعالى بر ما و ايشان نگيرد امثال اين اغلاط در اجتهاد را مثلا خود شنيدم از بعضى از مشايخ كه مى فرمودند كه عجب از محدثين ما كه امثال اين حديث را در كتب نقل كرده اند چه مطلب بر اين مترتّب مى شود كه حرم بلند باشد و سيل از بيرون داخل نمى شود:اين شكسته عرض نمود كه در حديث صحيحى از عبد اللّه بن سنان وارد است كه حق سبحانه و تعالى را سه حرمست كه حرمت آنها را اعظم از همه كرده است.

يكى كتاب اللّه است كه جامع علوم و حكم انوار الهى است،و دويم كعبه معظمه است كه قبله عالميانست و نمازى مقبول و صحيح نيست.

بدون توجه به آن.

و سيم عترت پيغمبر شماست صلى اللّه عليه و آله،و در اينجا ممكن است كه مراد از حديث معنى سيم باشد تحسين بسيار كرد و توبه كرد كه ديگر ردّ حديث نكند.مجملا هيچ حديثى را رد نمى بايد كرد و امثال اين اخبار ممكن است كه از ائمه هدى صادر شده باشد و بر تقدير صدور ممكن است كه مطلب ارتفاع حرم باشد بر حل بحسب صورت چنانكه بحسب معنى رفعت دارد بر آسمانها و ممكن است كه ظاهر اين باشد و كنايه معنى

ص: 346

سابق مراد باشد پس فى الحقيقه باين مى گردد كه ما نمى دانيم وقوع و لا وقوع را و نه مراد ايشان را و اللّه تعالى يعلم

اقرار ابو حنيفه به علم امام صادق ع

6-( و روى عن ابى حنيفة النّعمان بن ثابت انّه قال: لو لا جعفر بن محمّد ما علم النّاس مناسك حجّهم).

و منقولست از ابو حنيفة مشهور كه او مى گفت كه اگر نه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بود مردمان احكام عبادات حج خود نمى دانستند و همه مى دانستند كه ايشان اعلمند و ليكن حب جاه و اعتبارات نمى گذاشت كه متابعت حق كنند.

و دميرى در كتاب حياة الحيوان ذكر كرده است كه ابو حنيفة حاضر شد در مجلس حضرت و حضرت از او مسايل بسيار پرسيد و او ندانست از آن جمله خبريست كه صدوق بطرق متكثره از طرق علماء عامه روايت كرده است از ابن ابى ليلى قاضى كوفه كه گفت داخل شدم با نعمان بن ثابت بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پس حضرت فرمودند كه اين كيست كه با تست گفتم فداى تو گردم شخصى است از اهل كوفه كه صاحب راى و فكر است او را نعمان مى گويند حضرت فرمودند كه آن شخصى است كه احكام الهى را براى و عقل خود قياس مى كند؟گفتم بلى حضرت فرمودند كه اى نعمان آيا مى دانى كه حق سبحانه و تعالى در سر تو چند آب مقرر ساخته است يكى را تلخ كرده است و يكى را شيرين و يكى شور و يكى بدمزه چرا چنين كرده است؟گفت نمى دانم حضرت فرمودند كه هر گاه حكمت سر خود را ندانى حكمت الهى را در احكام او چون خواهى دانست پس فرمودند كه كدام كلمه است كه اولش كفر است و آخرش ايمان گفت نمى دانم ابن ابى ليلى گفت فداى تو كردم بيان فرما حضرت فرمودند كه پدرم خبر دادن از پدرش از پدرش از پدرش كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللّه

ص: 347

عليه و آله فرمودند كه حق سبحانه و تعالى چشمهاى فرزند آدم را بر دو پيه مقرر فرموده است و آب چشم را شور گردانيده است تا پيه گداخته نشود و فاسد نشود و فايدۀ ديگر آن كه هر چه در چشم افتد آن را بگدازد و بيرون آيد و آب گوش را تلخ آفريده است تا حفظ كند مغز سر را از جانوران چون به بوى مغز سر از گوش داخل دماغ مى شوند و تلخى آب گوش ايشان را مانع است از رفتن به گوش،و آب بينى را سرد آفريده است تا به استنشاق هوا سرد شود و به دماغ رسد و اگر چنين نباشد مغز سر گداخته مى شود،و آب دهن را شيرين كرده است تا لذت طعام و شراب را بيابد و به سبب آن به گلو فرو رود،و اما كلمه كه اوّلش كفر است و آخرش ايمان كلمه لا اله الا اللّه است و دور نيست كه اشاره باين باشد كه تا مذاهب باطل را نگذارى بمذهب حق نمى رسى.

پس حضرت فرمودند كه اين نعمان زنهار كه قياس مكن به درستى كه پدرم از پدرانش از حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله روايت كرده است كه هر كه چيزى از دين را قياس كند برأى خود حق سبحانه و تعالى او را با شيطان در جهنم در آورد چون اول كسى كه قياس كرد شيطان بود كه گفت مرا از آتش خلق كرده و آدم را از گل و آتش اشرفست از گل پس چيزى كه از آتش مخلوق شده باشد مى بايد كه بهتر باشد از چيزى كه از گل مخلوق شده است و نظر نكرد نفس ناطقه انسانى را كه حق سبحانه و تعالى او را از نور آفريده است و شرف نور را بر نار ندانست پس زنهار كه قياس مكن كه دين الهى دانسته نمى شود برأى و قياس ديگر فرمودند كه قتل اعظم است يا زنا نعمان گفت قتل نفس حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى قتل نفس را بدو شاهد مقرر گردانيده است و در زنان چهار گواه مى بايد.

ديگر فرمودند نماز اعظم است يا روزه گفت نماز گفت چرا حايض

ص: 348

قضا نمى كند نماز را و قضا مى كند روزه را پس چگونه قياس توان كرد از خدا بترس و قياس مكن ديگر فرمودند كه بول نجس تر است يا منى گفت بول حضرت فرمودند كه چرا از منى غسل مى كنند و از بول غسل نمى كنند.

و مسايل بسيار از اين باب فرمودند و مبالغه فرمودند كه قياس مكن و از خدا بترس

حمل آب بر شتر

6-( و: ذكر الماء عند الصّادق فى طريق مكّة و ثقله فقال الماء لا يثقل الاّ ان ينفرد به الجمل فلا يكون عليه غير الماء).

و منقولست در قوى كه مذكور شد نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه برداشتن آب بر شتر دشوار است در راه مكه معظمه حضرت فرمودند كه آب سنگين نيست بر شتر مگر آن كه همين آب را بر شتر بار كنند كه آن سبب سنگينى مى شود مى بايد كه بسيار بار يك شتر نكنند امّا آن كه آب سنگين نيست از جهة آنست كه در ابتدا كه آب بار مى كنند شتر سيراب شده از آب و قوت دارد و هر چند كه قوتش كم مى شود آب نيز كم مى شود بخلاف آن كه همه آب بار كنند كه از قبيل آهن و فولاد است كه سنگين بار است

كراهة حمل بر شتر جلاّله

1-( و: كان علىّ صلوات اللّه عليه يكره الحجّ و العمرة على الابل الجلاّلات).

و منقول است در موثق از اسحاق بن عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كراهت داشتند از حج و عمره بر شترانى كه محض عذره آدمى بخورند كه اگر گاهگاهى عذره خورند ضرر ندارد و آن را جلالة نمى گويند

ص: 349

ملائكه متاع حجاج را مى خرند

6-( و قال جعفر بن محمّد الصّادق صلوات اللّه عليه: اذا كان ايّام الموسم بعث اللّه تبارك و تعالى ملائكة فى صور الادميّين يشترون متاع الحاجّ و التجّار قيل ما يصنعون به قال يلقونه فى البحر).

و در قوى منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون ايّام حج مى شود حق سبحانه و تعالى فرشته چند را مى فرستد بصورت آدميان كه متاع حاجيان و سوداگران را مى خرند عرض نمودند كه فرشتگان كه پوشش ندارند متاع را چه مى كنند حضرت فرمودند كه در دريا مى اندازند ممكن است كه مراد اين باشد كه اگر آدميان نخرند.و يا در دريا مى اندازند اگر كسى نباشد يا مصلحت نباشد كه به او دهند و هر دو محض فرض باشد.چنانكه اين مجاز شايع است يا حقيقت مراد باشد و خرند و اندازند و اسراف نباشد چنانكه حق سبحانه و تعالى هر روز چندين هزار نفس را بى جان مى كند و ظلم نيست.

حضور امام زمان در مراسم حج هر سال

12-( و روى عن محمّد بن عثمان العمرىّ«رض»انّه قال: و اللّه انّ صاحب هذا الامر ليحضر الموسم كلّ سنة يرى النّاس و يعرفهم و لا يعرفونه).

و به اسانيد صحيحه منقولست از عمرى كه حق سبحانه و تعالى از او خوشنود باد كه گفت و اللّه كه صاحب اين امر امامت الحال در هر موسمى حاضر مى شود او مردمان را مى بيند و ايشان را مى شناسد و مردم او را مى بينند و ليكن نمى شناسند و آن در وقت غيبت صغرى بسيار بود كه مردمان از آن حضرت صلوات اللّه عليه معجزات مى ديدند و بر دستهاى وكلاء معجزات از بابت عادت بود و مقرر بود كه هر كه مطلبى داشته باشد به وكلاء عرض كند و وكلاء به آن حضرت عرض مى نمودند و جوابها را اكثر اوقات

ص: 350

با معجزات مى فرمودند و از آن جمله سؤال علىّ بن بابويه بود كه سؤال كرد در دست علىّ بن جعفر بن اسود يعنى عرضه نوشت و به على داد كه به حسين بن روح دهد كه نايب سيم بود بعد از محمد بن عثمان كه او از حضرت صاحب الامر صلوات اللّه عليه استدعا نمايد كه حضرت دعا كند كه حق سبحانه و تعالى او را فرزندى كرامت كند پس حضرت به علىّ بن بابويه بخط مبارك خود نوشتند كه دعا كرديم و عن قريب حق سبحانه و تعالى روزى خواهد فرمود دو پسر كثير الخير پس على را حق سبحانه و تعالى دو پسر داد يكى صدوق كه او از حيثيت تصانيف بسيار بخلق رسيد و قريب به سيصد تصنيف كرد كه الحال كه اكثرش تلف شده است و بسيارى هست كه انتفاع مؤمنان از آنها بسيار است و حسين را فرزندان بسيار كرامت كرد كه اكثر محدّث بوده اند و عالمى از ايشان اخذ حديث مى كردند و شيخ منتجب الدين در رجالش و ابن شهرآشوب نيز بسيارى از ايشان را ياد كردند و جمعى كه در غيبت صغرى آن حضرت را با معجزات ديده اند بسيارند رجوع به كافى و كمال الدين و بصائر الدرجات و غير اينها از كتب كنند كه مقام گنجايش بيش از اين ندارد.

12-( و روى عن عبد اللّه بن جعفر الحميرىّ انّه قال: سالت محمّد بن عثمان العمرىّ رضي اللّه عنه فقلت له رأيت صاحب الامر فقال نعم و اخر عهدى به عند بيت اللّه الحرام و هو يقول اللّهمّ أنجز لي ما وعدتنى قال محمّد بن عثمان رضي اللّه عنه و ارضاه و رايته صلوات اللّه عليه متعلّقا بأستار الكعبة فى المستجار و هو يقول اللّهمّ انتقم لي من اعدائك).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حميرى گفت سؤال كردم از محمد

ص: 351

عمرى كه خداى تعالى از او خوشنود باد و عرض نمودم به او كه آيا صاحب اين امر امامت را ديدۀ گفت بلى و آخر مرتبۀ كه ديدم او را نزد بيت اللّه الحرام بود و مى گفت كه خداوندا وفا كن به زودى آن چه مرا وعده كردۀ:عالم را پر از عدل و داد كنم بعد از آن كه پر از ظلم جور شده باشد،باز عمرى كه خدا از او راضى باد او را خوشنود كند گفت كه آن حضرت را صلوات اللّه عليه ديدم كه دست بر جامه كعبه زده بود و در مستجار كه محاذى در كعبه است از پشت و مى گفت كه خداوندا انتقام مرا بگير از دشمنانت.

نماز براى رسيدن طلب

6-( و روى عن داود الرّقىّ قال: دخلت على ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه و لي على رجل مال قد خفت تواه فشكوت ذلك اليه فقال لي اذا صرت بمكّة فطف عن عبد المطّلب طوافا و صلّ عنه ركعتين و طف عن ابى طالب طوافا و صلّ عنه ركعتين و طف عن عبد اللّه طوافا و صلّ عنه ركعتين و طف عن آمنة طوافا و صلّ عنها ركعتين و طف عن فاطمة بنت اسد طوافا و صلّ عنها ركعتين ثم ادع اللّه عزّ و جلّ ان يردّ عليك مالك قال ففعلت ذلك ثمّ خرجت من باب الصّفا فاذا غريمى واقف يقول يا داود حبستنى تعال فاقبض مالك).

و كالصحيح منقولست از داود بغدادى كه گفت داخل شدم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و مالى از شخصى طلب داشتم و خوف داشتم كه ندهد شكايت به آن حضرت كردم حضرت فرمودند كه چون به مكه معظمه رسى يك طواف كه هفت شوط باشد به نيابت عبد المطّلب رضى اللّه عنه بكن و از جهة او به نيابت او دو ركعت نماز طواف بكن و به نيابت ابو طالب طواف و نماز طواف به جا آور و به نيابت عبد اللّه پدر حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله يك طواف بكن و نماز به جا آور و از جهة آمنه

ص: 352

مادر آن حضرت طواف و نماز طواف بكن و از جهة فاطمة بنت اسد مادر حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه طواف كن و دو ركعت نماز به جا آور پس از حق سبحانه و تعالى طلب كن كه مالت را به تو ردّ كند.

داود مى گويد كه آن چه آن حضرت فرموده اند بود به جا آوردم و از مسجد الحرام بيرون آمدم از درى كه محاذى صفاست ديدم كه قرض دارم ايستاده است و مى گويد كه اى داود بيا و مالت را بگير.

و اين حديث دلالت مى كند بر آن كه اين جماعت مشرك نبوده اند و جمعى كه پيش از بعثت آن حضرت از دنيا رفته اند و بر دين حضرت ابراهيم عليه السلام بوده اند مثل عبد المطلب و عبد اللّه و آمنه و در فاطمه بنت اسد سخنى نيست ميان خاصه و عامه كه بسيار عظيم الشأن است و از اعظم مهاجرات است پياده هجرت نمود از مكه معظمه به مدينه مشرفه و حضرت سيد المرسلين او را مادر مى خواندند چون تربيت آن حضرت كرده بود و در وفات او حضرت پيراهن خود را كفن او فرمودند تا در روز قيامت برهنه محشور نشود و خود در قبر او خوابيدند تا ضغطه و عذاب قبر نبيند و تلقين او فرمودند به ابنك ابنك و فرمودند كه من خبر دادم او را كه در روز قيامت همه كس برهنه محشور خواهند شد او به گريه و زارى در آمد كه وا فضيحتاه كه عورت باز باشد من ضامن شدم كه او برهنه محشور نشود بنا بر اين پيراهن خود را كفن او كردم،و من روزى حكايت كردم كه پيش از بعثت شبانى مى كردم و همه پيغمبران شبانى كرده اند بسيار بود كه گوسفندان از چرا باز مى ايستادند و بعد از ساعتى چرا مى كردند بعد از بعثت از جبرئيل سؤال كردم كه سببش چيست جبرئيل گفت كه چون ضغطه و فشارش قبر مى شود وقتى كه ميّت را در قبر مى گذارند و ميّت فريادى مى كند كه هر

ص: 353

حيوانى از دهشت آن از چرا باز مى ايستند ساعتى،و بحسب حكمت الهى هر كه مكلّف است اين صدا را نمى شنود تا ايمان به الجاء نباشد،فاطمه گفت وا ضعفاه كجا تاب آن دارم و گريست من ضامن او شدم كه عذاب قبر نه بيند از اين جهت در قبر او خوابيدم و چون او را در قبر گذاشتم منكر و نكير از او سؤال كردند كه پروردگار تو كيست گفت خداوند عالميان و از او پرسيدند كه پيغمبر تو كيست گفت،و چون پرسيدند كه امام تو كيست مضطرب شد گفتم كه پسر تست پسر تست پس او گفت.و حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه در زمان آن حضرت نيز امام بود و بر خواص لازم بود دانستن و فاطمه در روز ولادت حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله دانست چون فاطمه بنت اسد بشارت ولادت آن حضرت را به ابو طالب داد ابو طالب بشارت داد فاطمه را كه سى سال ديگر حق سبحانه و تعالى به تو فرزندى كرامت خواهد كرد كه وصى او باشد،و جعفر طيّار بعد از ولادت آن حضرت بده سال متولد شد و ده سال بعد از آن عقيل متولّد شد و بعد از ده سال ديگر حضرت سيد الوصيّين متولد شدند و بعد از سى سال از وفات آن حضرت حضرت امير المؤمنين شهيد شدند و با حضرت هم سال بودند و هر دو شصت و سه سال عمر مبارك ايشان بود.

و نزاعى كه هست در ميان عامه و خاصه در ايمان ابو طالب است و احاديث شيعه متواتر است در ايمان او با اجماع شيعه و قدماى شيعه هر يك كتابى در ايمان ابو طالب تصنيف كرده اند.

و اگر خواهى رجوع كن به فهرست كتب شيخ طوسى و نجاشى رض اللّه عنهما و اين حديث نيز دلالت مى كند بر ايمان او و الاّ طواف و نماز كردن از جهة كافر جايز نيست به اجماع و خواهد احاديث ديگر.

ص: 354

سهو در سعى

7,6-( و قال ابو عبد اللّه و ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما:

من سها عن السّعي حتّى يصير من السّعي على بعضه او كلّه ثمّ ذكر فلا يصرف وجهه منصرفا و لكن يرجع القهقرى إلى المكان الّذى يجب منه السّعي).

و منقولست از حضرت امام جعفر صادق و حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليهما كه اگر كسى فراموش كند هر و له ميانه مناره و بازار عطاران را تا آن كه بعضى از مواضع سعى را يا كل آن را فراموش كند و بعد از آن به خاطرش رسد پس رو را از راه نگرداند بلكه از پشت سر بر مى گردد و به جايى كه واجب است يعنى مستحب مؤكد است از آنجا دويدن،و بعد از آن بدود مانند شتر بانكه تند راه رود و گامها نزديك هم باشد،و اين حديث را مسند نديده ام و شيخ طوسى نيز مرسلا روايت كرده است و ظاهرا از اين كتاب برداشته است و دأب اوست كه هر جا مرسل روايت مى كند يا از اخر سند روايت مى كند مثل آن كه مى گويد و روى زرارة غالبا از اين كتاب بر داشته است.

محرم مى تواند خريد يا فروش كنيز كند

8-( و روى سعد بن سعد الأشعرىّ عن الرّضا صلوات اللّه عليه قال: قلت له المحرم يشترى الجوارى او يبيع فقال نعم).

و در صحيح منقولست از سعد كه عرض نمودم به حضرت ابى الحسن على بن موسى الرّضا صلوات اللّه عليهما كه آيا محرم مى تواند خريد يا فروخت كنيزان را حضرت فرمودند كه بلى.و از اين مسأله نيز ظاهر مى شود كه قياس نتوان كرد در احكام الهى كه عقد محرم به سبب آن حرامست كه سبب وطى محرم مى شود،و بيع و شرى كنيز نيز مثل عقد باشد چون سبب است و امثال اين بسيار است.

ص: 355

اداى نماز واجب قبل از طواف

6-( و فى رواية حريز عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى رجل قدم مكّة فى وقت العصر فقال يبدا بالعصر ثمّ يطوف).

و به اسانيد صحيحه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در شخصى كه به مكه آيد در وقت نماز عصر حضرت فرمودند كه ابتدا مى كند به نماز عصر و بعد از آن طواف مى كند و حاضره مقدم است بر همه فرايض

نذر طواف بر روى دست و پا

1-( و روى السّكونيّ بإسناده قال قال علىّ صلوات اللّه عليه: فى امرأة نذرت ان تطوف على اربع قال تطوف اسبوعا ليديها و اسبوعا لرجليها).

و مرويست در قوى كالصحيح از سكونى و در قوى كالصحيح از ابو جهم منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند در زنى كه نذر كند كه بر چهار دست و پا طواف كند حضرت فرمودند كه دو طواف مى كند يك طواف از جهة دستها و يك طواف از جهة پاها و اكثر علما عمل كرده اند و جمعى طرح كرده اند اين دو حديث را چون بحسب سند ضعفى دارند با آن كه مخالف اصول است كه مى بايد نذر مشروع باشد و اين كيفيت مشروع نيست و جمعى در زن عمل نموده اند چون اين دو روايت هر دو در زن وارد شده است و الحاق مردان به آن قياس است و احوط آنست كه به جا آورد و ضعفش منجبر است بعمل معظم علماء به مضمونش مطلقا.

طواف با لباس نجس

6-( و: قيل للصّادق صلوات اللّه عليه رجل فى ثوبه دم ممّا لا يجوز الصّلاة فى مثله فطاف فى ثوبه فقال اجزاه الطّواف فيه ثمّ ينزعه و

ص: 356

يصلّى فى ثوب طاهر).

و منقولست در صحيح از بزنطى از بعضى از مشايخ او كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه شخصى در جامه اش خونى باشد كه جايز نباشد نماز كردن در مثل آن پس طواف كند در آن جامه سهوا على الظاهر يا اعم حضرت فرمودند كه طوافش مجزيست كه در آن جامه كرده است پس آن جامه را مى كند و در جامه طاهر نماز مى كند.و ظاهر اين خبر و اخبار گذشته آنست كه طهارت جامه شرط نيست امّا وجوب و عدم وجوب ظاهر نمى شود اگر چه عموم اطلاقى اشعار دارد و بر آن كه من حيث الطواف واجب نباشد و از جهة ادخال بمسجد الحرام ممكن است وجوب و عدم آن و اللّه تعالى يعلم

ترك طواف قبل از خستگى

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: دع الطّواف و أنت تشتهيه).

و در صحيحه مرسله ابن ابى عمير منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه ترك كن طواف را در حالتى كه با ذوق باشى يعنى آن مقدار بر خود بار مگذار كه دل سرد شوى و در همه عبادات ميانه روى مطلوبست نه افراط و نه تفريط

طواف حامل و محمول

6-( و قال الهيثم بن عروة التّميمي لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه: انّي حملت امرأتي ثمّ طفت بها و كانت مريضة و انّي طفت بها بالبيت فى طواف الفريضة و بالصّفا و المروة و احتسبت بذلك لنفسي فهل يجزينى فقال نعم).

و به اسانيد صحيحه منقولست از هيثم كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه من زن خود را دوش كردم چون بيمار بود و او را طواف و سعى فرمودم و از جهة خود نيز حساب كردم آيا

ص: 357

مجزيست مرا فرمودند كه بلى.چنانكه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله سواره طواف و سعى فرمودند،و از اينجا ظاهر شد كه لازم نيست كه آدمى كه خود به خودى خود طواف كند و قريب باين است حديثى كه به اسانيد صحيحه از حفص بن بخترى منقول است و گذشت حديث هيثم بسند ديگر

حلق رأس در غير حج و عمره

8,7-( و روى احمد بن محمّد بن ابى نصر البزنطىّ عن ابى الحسن صلوات اللّه عليه قال: قلت له انّ اصحابنا يروون انّ حلق الرّأس فى غير حجّ و لا عمرة مثلة فقال كان ابو الحسن صلوات اللّه عليه اذا قضى نسكه عدل إلى قرية يقال لها ساية فحلق).

و به اسانيد صحيحه منقول است از بزنطى كه گفت عرض نمودم به حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه كه مشايخ ما روايت مى كنند كه سر تراشيدن در غير حج و عمره بمنزله آنست كه كسى را گوش و بينى ببرند حضرت فرمودند كه نه چنين است بلكه حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه آن قدر اهتمام داشتند در سر تراشيدن كه چون مناسك حجرا به جا مى آوردند و متوجه مدينه مشرفه مى شدند راه را مى گردانيدند و مى رفتند بدهى كه آن را سايه مى گويند و در آنجا سر را مى تراشيدند،و اين حديث كه گفتى مثله است نظر به دشمنان ما وارد شده است نه دوستان چنانكه گذشت

6-( و روى عن الصّادق صلوات اللّه عليه انّه قال: حلق الرّأس فى غير حجّ و لا عمرة مثلة لأعدائكم و جمال لكم).

و از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه فرمودند كه سر تراشيدن در غير حج و عمره عقوبتست از جهة دشمنان شما كه اگر بكر

ص: 358

زنا كند سرش را مى تراشند و صد تازيانه اش مى زنند و يك سال از شهر خودش بدر مى كنند با آن كه خوارج نيز سر مى تراشند و سر تراشيدن ايشان مانند گوش و بينى بريدن مى نمايد بالخاصيه امّا اگر شما سر بتراشيد زينت شماست

سوار شدن شتر باردار

6-( و روى محمّد بن سنان عن المفضّل بن عمر عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: من ركب زاملة ثمّ وقع منها فمات دخل النّار).

و مرويست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه بر شتر عربى باردار

(سوار)

شود بيفتد و بميرد و داخل جهنم مى شود و ظاهرا مراد از اين شترهاى صعب است نه ذلول چون غالب آنست كه اگر شتر را بار نكرده اند و اول بار كردن بر او سوار شوند مى دود تا صاحبش را بر زمين مى زند و اين مجرب است پس اولى آنست كه اگر ممكن باشد بر شتر ذلول سوار شود و بار را بر شتر صعب يا ذلول بار كند

(قال مصنّف هذا الكتاب رضي اللّه عنه كان النّاس يركبون الزّوامل فاذا اراد احدهم النّزول وقع من راحلته من غير ان يتعلّق بشيء من الرّحل فنهوا عن ذلك لئلاّ يسقط احدهم متعمّدا فيموت فيكون قاتل نفسه و يستوجب بذلك دخول النّار فهذا معنى الحديث و ذلك انّ النّاس فى ايّام النّبيّ صلّى اللّه عليه و اله و الائمّة صلوات اللّه عليهم كانوا يركبون الزّوامل فلا يمنعون فلا ينكر ذلك عليهم و امّا

6- الحديث الّذى يروى عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّه قال: من ركب زاملة فليوص. فليس بنهي عن ركوب الزّاملة و انّما هو امر بالاحتراز من السّقوط و هذا قول القائل من خرج إلى الحجّ او إلى الجهاد فى سبيل اللّه فليوص،و لم يكن فيما مضى الاّ الزّوامل و انّما المحامل محدثة لم

ص: 359

تعرف فيما مضى)

چنين گويد مصنف اين كتاب رضي اللّه عنه كه در زمان حضرات سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم مردمان بر شتران باردار سوار مى شدند و در وقت زير آمدن از شتر خود را مى انداختند بى آن كه دست به جايى يا به چيزى بگيرند و به زير آيند پس از اين جهت نهى فرمود تا كسى خود را نيندازد و بميرد و خود سبب قتل خود شود و داخل جهنم شود بانكه مستحق دخول شود.اين است معنى حديث زيرا كه مردمان در زمان حضرات معصومين صلوات اللّه عليهم همه بر شتران باردار سوار مى شدند و حضرات صلوات اللّه عليهم ايشان را نهى نمى كردند و نمى گفتند كه بد كرده ايد و اما حديثى كه مروى است در صحيح از ابن ابى عمير از بعضى از مشايخش كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه سوار شود بر شتر باردار بايد كه وصيت كند اين حديث نهى از سوار شدن زامله نيست بلكه امر است به ضبط كردن خود كه مبادا بيفتد و اين از قبيل متعارفست كه مى گويند كه هر كه بحج يا بجهاد رود در راه خدا بايد كه وصيت كند و در زمان سابق نبود مگر اين شتران باركش كه بر اينها سوار مى شدند و اين محملها كه الحال به همرسيده است در زمان سابق نبود،و آن چه اين شكسته را بخاطر مى رسد دور نيست كه مراد حضرت بر تقدير صحت حديث اين باشد كه تا كسى را مقدر باشد كه بر الاغ دم بريده گوش بريده سوار شود بهتر است

(از)

آن كه بر شتر باردار سوار شود بلكه بر مطلق شتر مگر شترى كه كجاوه بر آن بسته باشند،و احاديث محامل بسيار گذشت، و حضرت سيد المرسلين و حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم زنان خود را در كجاوه بحج بردند و شكى نيست كه زوامل نيز بود اما عرب را ضرر

ص: 360

ندارد چون بر آمده اند با شتر اما عجمان را تا مقدور باشد اولى آنست كه بر شتر سوار نشوند و اگر شوند بر ذلول كه مدتها بار كشيده باشد سوار شوند و مع هذا تا مقدور باشد بار را بر شتر بار كنند و خود بر ذلولى سوار شوند كه زين و مهار و ركاب داشته باشد و در سفر مكه معظمه نديديم كه عربى از شتر بيفتد و عجمى از شتر نيفتد و هر كه رفته است مى داند و در زمان حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه متعارف شد كه بر استر و اسب و الاغ سوار شوند و اكثر بر اينها سوار مى شدند و شك نيست كه بر اينها سوار شدند بهتر است و خوف افتادن و مردن و مجروح شدن و شكسته شدن اعضا كمتر است يا نيست و اللّه تعالى يعلم

تقصير از روى سهو

6-( و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: سألته عن رجل افرد الحجّ فلمّا دخل مكّة طاف بالبيت ثمّ اتى اصحابه و هم يقصّرون فقصّره معهم ثمّ ذكر بعد ما قصّر انّه مفرد للحجّ فقال ليس عليه شىء اذا صلّى فليجدّد التّلبية).

و به اسانيد صحيحه منقولست از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه حج افراد كند و چون داخل مكه شود طواف كند خانه را و به نزد اصحاب خود آيد بيند كه ايشان تقصير مى كنند سهوا او نيز تقصير كند و بعد از تقصير به خاطرش رسد كه او حج افراد مى كرد حضرت فرمودند كه بر او چيزى نيست چون سهوا واقع شده است،چون به جا آورد عقيب نماز تجديد كند تلبيه را

يك حج براى چند نفر

7-( و روى عن علىّ بن يقطين قال: سالت ابا الحسن الاوّل صلوات اللّه عليه عن رجل يعطى خمسة نفر حجّة واحدة يخرج فيها واحد منهم أ لهم اجر قال نعم لكلّ واحد منهم اجر حاجّ قال فقلت أيّهم اعظم اجرا فقال

ص: 361

الّذى ياتيه الحرّ و البرد و ان كانوا صرورة لم يجز ذلك عنهم و الحجّ لمن حجّ).

و در صحيح به هفده سند منقولست از على كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از شخصى كه اجرت يك حجرا به پنج نفر بدهد كه يكى از ايشان بحج رود و باقى شريك او باشند در ثواب آيا ايشان را ثوابى خواهد بود چون بحج نرفته اند فرمودند كه هر يك را ثواب حج تمام دهند گفت عرض نمودم كه كدام يك از ايشان ثوابش عظيمتر است فرمودند كه آن كه سرما و گرما و تعب مى كشد و اگر اين جماعت همه نو حاجى باشند و بحج اسلام مشرف نشده باشند اين حج مجزى نيست از حج اسلام ايشان و ثواب حج كامل از آن كسى است كه بحج رفته است،و محتمل است كه مراد اين باشد كه آن كه رفته است ثواب حج اسلام دارد و آنها كه نرفته اند ثواب اصل حج دارند يا آن كه:آن كه رفته است از حجة الاسلام او مجزى است.

و كالصحيح منقولست از سليمان كاتب على بن يقطين كه در يك سال شمردم كسانى كه را كه على بن يقطين بحج فرستاده بود پانصد و پنجاه كس بودند كه آن چه كمتر از همه داده بود هفتصد درهم بود و اكثرش ده هزار درهم بود و بحساب درهم آن روز كه ده درهم يك اشرفى بوده است اگر وسط را حساب كنيم بر سر هم بيست و هفت هزار و پانصد تومان مى شود اين يكى از خيرات هر ساله او بود،و اعظم از اين آن بود كه چون هارون والى كل بلاد اسلام بود هر شيعه كه در هر جا بود مال ايشان را در روز مى گرفت تقية و در شب به ايشان رد مى كرد و اين بسيار از آن بيشتر مى شد،و باين شروط حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه او را رخصت وزارت دادند بعد از تهديد قتل مكررا و مبالغه هارون در وزارت او از اين جهت بود كه يقطين در

ص: 362

دولت ايشان داخل بود و او سبب اعظم بود مى خواست تدارك ايشان كند

جماع قبل از طواف

6-( و روى عن منصور بن حازم قال: سال سلمة بن محرز ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه و انا حاضر فقال انى طفت بالبيت و بين الصّفا و المروة ثمّ اتيت منى فوقعت على اهلى و لم اطف طواف النّساء قال بئس ما صنعت فجهّلني فقلت ابتليت فقال لا شىء عليك).

و مرويست به شش سند صحيح و هفت سند كالصحيح از منصور كه سلمة بن محرز سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و من حاضر بودم كه گفت طواف خانه كردم و سعى ميان صفا و مروه كردم و بمنى آمدم و با زن خود جماع كردم و طواف نسا نكرده بودم حضرت فرمودند كه بد كرده اى اى جاهل چرا نپرسيدى و اگر مى دانستى چرا مخالفت الهى مى كردى عرض نمودم كه مبتلا شده ام.يعنى پشيمانم و تايبم چه بايدم كرد فرمودند كه بر تو چيزى نيست.

و از صحيحه ابو ايوب از سلمة بن محرز منقولست كه گفت چون مبتلا شدم:به مشايخ عرض كردم ايشان گفتند كه شخصى ديگر مبتلا شده بود مثل تو و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كرد حضرت فرمودند كه شترى بكشد سلمه گفت كه به خدمت حضرت رفتم و حضرت فرمودند كه بر تو چيزى نيست پس برگشتم و نزد مشايخ آمدم كه حضرت چنين فرمودند ايشان گفتند كه حضرت تقيه فرموده اند از تو باز به خدمت حضرت آمدم كه مشايخ چنين مى گويند حضرت فرمودند كه تقيه نكردم و ليكن او عالم بود كه گفتم بدنه بدهد و تو جاهل بودى آيا شنيده بودى كه تا طواف نسا نكنند زنان حلال نمى شوند گفتم نه و اللّه نشنيده بودم باز فرمودند كه بر تو

ص: 363

چيزى نيست و از اين حديث ظاهر مى شود كه تأديب حضرت از جهة اين بود كه امثال ايشان هر كار كه كنند مى بايد بپرسند و نگويند كه اصل عدم وجوبست

1-( و قال امير المؤمنين صلوات اللّه عليه: أمرتم بالحجّ و العمرة فلا تبالوا بأيّهما بداتم قال مصنّف هذا الكتاب قدّس اللّه روحه يعنى العمرة المفردة فامّا العمرة الّتى يتمتّع بها إلى الحجّ فلا يجوز الاّ ان تبدا بها قبل الحجّ و لا يجوز ان تبدا بالحجّ قبلها الاّ ان لا يدرك المتمتّع ليلة عرفة فبدا بالحجّ ثمّ يعتمر من بعد)

و منقولست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند كه شما مامور شده ايد بحج و عمره پس پروا مداريد كه به كدام يك ابتدا كنيد.

يعنى اختيار داريد در تقديم هر يك از اين هر دو كه خواهيد.و ظاهرا از روى تقيه وارد شده است،و صدوق مى گويد كه مراد حضرت حج افراد و عمره مفرده است كه مخير است در تقديم هر يك از اين هر دو كه خواهيد و تاخير،و ممكن است كه حضرت اين حديث را در مكه معظمه فرموده باشند كه چون ايشان و جمعى كه حوالى مكه اند حج تمتع بر ايشان واجب نيست و حج افراد و قران واجبست ايشان مخيرند در تقديم و تاخير،اما عمره تمتع را البته بايد كه مقدم دارند بر حج و جايز نيست كه حجرا بر او مقدم دارند مگر وقتى كه روز عرفه برسد بحج و خوف داشته باشد كه اگر عمره را اول به جا آورد وقوف عرفات فوت شود يا حايض و نفساء چنانكه گذشت كه در اين صور ابتدا بحج مى كند و عمره مفرده را بعد از آن به جا مى آورد

ترك طواف مستحبى هنگام شلوغى

6,12-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: اوّل ما يظهر القائم صلوات اللّه عليه من العدل ان ينادى مناديه ان يسلّم اصحاب النّافلة لأصحاب

ص: 364

الفريضة الحجر الاسود و الطّواف بالبيت).

و منقولست در قوى كالصحيح كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون قائم آل محمد صلوات اللّه عليه ظاهر شوند اول عدالتى كه ظاهر خواهند ساخت اين خواهد بود كه جمعى كه طواف سنت كنند اگر كثرت باشد نكنند و اگر كثرت نباشد و طواف كنند استلام حجر نكنند تا جمعى كه طواف واجب كنند فارغ شوند پس حال نيز مستحب است كه در كثرت:طواف سنت نكنند و اگر كنند استلام حجر نكنند

6-( و روى ابو بصير عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: مقام يوم قبل الحجّ افضل من مقام يومين بعد الحجّ. و قد اخرجت هذه النّوادر مسندة مع غيرها من النّوادر فى كتاب جامع نوادر الحجّ)

و منقولست در موثق از ابو بصير كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اقامت يك روز پيش از حج(افضل است از ايستادن دو روز بعد از حج) (1)در مكه معظمه بيشتر از بيست حج در دهه به جا آورد بهتر است از هفتاد طواف در اثناى حج و سبب ازدياد بصيرت مى شود كه افعال حج و مواضع آن را چنانكه بايد بداند و اين در صورتيست كه باختيار حاجيان باشد و الحال چنين متعارفست كه حاجيان مصر در روز ششم داخل شوند و حاجيان شام در روز هفتم و باقى در روز هشتم و اكثر اوقات دير بدر مى روند و شب نهم يا روز نهم مى رسند اميد به كرم الهى داريم كه چنان شود كه از جهة پادشاه اسلام و ايمان كرد و بجاه محمد و آله الطاهريند.

ص: 365


1- ظاهرا در نسخه قبل از عبارت در مكه معظمه سقطى شده است لذا مطلب اجمال دارد.

باب سياق مناسك الحجّ

دعاى هنگام خروج

(اذا اردت الخروج إلى الحجّ فاجمع أهلك و صلّ ركعتين و مجّد اللّه كثيرا و صلّ على محمّد و اله و قل

اللّهُمَّ انّي استودعك اليوم دينى و نفسى و مالى و اهلى و ولدى و جيرانى و اهل حزانتى الشّاهد منّا و الغائب و جميع ما أنعمت به علىّ اللّهُمَّ اجعلنا فى كنفك و منعك و عياذك و عزّك عزّ جارك و جلّ ثناؤك و امتنع عائذك و لا اله غيرك توكّلت على الحىّ الّذى لا يموت و الحمد للّه الّذى لم يتّخذ صاحبة و لا ولدا و لم يكن له شريك فى الملك و لم يكن له ولىّ من الذّلّ و كبّره تكبيرا اللّه اكبر كبيرا و الحمد للّه كثيرا سبحان اللّه بكرة و اصيلا).

اين بابى است در بيان افعال حج بترتيب هر گاه خواهى بسفر بيرون روى اهل خانه را جمع كن و دو ركعت نماز بكن و بعد از نماز تمجيد الهى بكن بسيار به گفتن لا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم،و مثل كلمات فرج و تسبيح فاطمه زهرا صلوات اللّه عليها و بعد از آن صلوات بر محمد و آل او بفرست و اين دعا را بخوان كه ترجمه اش اينست كه خداوندا به امانت مى سپارم به تو امروز دين خود را كه آن را به سلامت دارى كه از دين بر نگردم و كارى كه خلاف رضاى تو باشد از من صادر نشود كه سبب نقصان دين من باشد،ديگر خود را به تو مى سپارم و مال خود را و اهل خود را و فرزندان و هم سايگان خود را و جمعى را كه غم ايشان دارم از مصاحبان و برادران مؤمن و بندگان

ص: 366

و خدمتكاران را آنها كه حاضرند و آنها كه غايبند و هر چه را انعام كرده بر من همه را به تو سپردم به فرمودۀ تو،خداوندا ما را در پناه خود در آورده كه نگذارى ضررى از احدى بما رسد،و محفوظ دارى و عزيز گردانى، خداوندا هر كه در پناه تو در مى آيد عزيز است و پناه تو از آن بزرگتر است كه ما توانيم به آن رسيدن و هر كس را تو حفظ كنى هيچ محنتى به او نمى رسد و نيست خداوندى بجز تو توكل كردم بر خداوند زنده كه هرگز نميرد و جميع ثناها و حمدها مخصوص خداونديست كه هرگز زن و فرزند نداشته چون اينها از لوازم جسمانياتند و هر مخلوق و بنده تواند،و او را هرگز در پادشاهى شريكى نبوده است و نيست كه دفع ضرر از او بكند پس بعد از آن كه خود حمد خود كرد فرمود كه او را به بزرگى ياد كنيد نه بنحو بزرگيهاى مخلوقات بلكه بزرگى كه عقول از رسيدن به آن عاجزند،و چون خطاب رسيد بنده فرمان به جا مى آورد و مى گويد كه اللّه اكبر كبيرا يعنى حق سبحانه و تعالى از آن اكبر و اعظم است كه كسى وصف عظمت او تواند كرد و عظمتى كه نتوان يافت و نتوان رسيد،و حمد مى كنم خود را به حمدهاى بسيار و تنزيه مى كنم هر صبح و شام تنزيهى كه وصف او نتوان كرد و بعضى از اينها را پيشتر گفته است و بعضى را اين شكسته ذكر كرده است و سابقا با ثوابهاى آن و ذكر آن ديگر تكرار مى شود بى فايده و بنده در رساله منفرده اكثر را ياد كرده ام با اختصار چون زياده از آن سبب ملال مى شود

(فاذا خرجت من منزلك فقل

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلىّ العظيم اللّهُمَّ انّي اعوذ بك من وعثاء السّفر و كآبة المنقلب و سوء المنظر فى الاهل و المال و الولد،اللّهُمَّ انّي أسألك فى سفرى هذا السّرور و العمل بما يرضيك عنّى اللّهُمَّ اقطع عنّى بعده و

ص: 367

مشقّته و اصحبنى فيه و اخلفنى فى اهلى بخير).

و چون خواهى كه از منزل بيرون آيى حمد و آية الكرسى و معوذتين را از پيش رو و جانب راست و چپ بخوان با دعاهاى سابقه و بعد از آن اين دعا را بخوان كه متوجه سفر مى شوم بعون حق سبحانه و تعالى با تبركا به نام خداوند بخشاينده مهربان و نيست مرا قوت ترك معاصى و فعل طاعات مگر بعون خداوند بلند مرتبه عظيم الشأن خداوندا پناه به تو آورده ام از مشقتهاى سفر و پناه به تو مى آورم از آن كه با غم بر گردم به آن كه مكروهى در سفر بمن رسيده باشد يا چون به خانه آيم ضررى به خانه يا اهل خانه و مال و فرزندان رسيده باشد خداوندا به درستى كه از تو سؤال مى كنم در اين سفر خوشحالى را و آن كه كارى كنم كه تو از من خوشنود كردى خداوندا دور كن از من دورى راه و مشقت را تا به رفاهيت باشم،و به ياد تو باشم با محبت تو كه هر چند سفر دور باشد كوتاه باشد چنانكه شب وصال اگر به درازى روز قيامت باشد ساعتى بيش نيست،و شب هجر هر ساعتى از آن روزهاى قيامتست به قرينه آن كه فرموده است كه چنان كن كه صحبت با ياد و محبت تو دارم،و خداوندا مى روم و خانه را به تو مى سپارم هر چند در حضر او نيز كفيل است اما بحسب ظاهر رو به صاحب مجازى دارند چنان كن كه بعد از رفتن رو به تو داشته باشند و تو كفايت كنى مهمات ايشان را

دعاء هنگام ركوب

(فاذا استويت على راحلتك و استوى بك محملك فقل

الحمد للّه الّذى هدانا للإسلام و علّمنا القرآن و منّ علينا بمحمّد صلّى اللّه عليه و اله سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنّا لَهُ مُقْرِنِينَ وَ إِنّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ و الحمد للّه ربّ العالمين اللّهُمَّ أنت الحامل على الظّهر و المستعان على الامر فانت الصّاحب فى السّفر و الخليفة فى الاهل و المال و الولد اللّهُمَّ

ص: 368

أنت عضدى و ناصرى فاذا مضت بك راحلتك فقل فى طريقك

خرجت بحول اللّه و بقوّته بغير حول منّي و قوّة و لكن بحول اللّه و قوّته برئت إليك يا ربّ من الحول و القوّة اللّهُمَّ انّي أسألك بركة سفرى هذا و بركة اهله اللّهُمَّ انّي أسألك من فضلك الواسع رزقا حلالا طيّبا تسوقه إليّ و انا حافظ فى عاقبة[و انا خائض فى عافية]بقوّتك و قدرتك اللّهُمَّ انّي سرت فى سفرى هذا بلا ثقة منّي بغيرك و لا رجاء بسواك و ارزقنى فى ذلك شكرك و عافيتك و وفّقنى لطاعتك و عبادتك حتّى ترضى و بعد الرّضا).

پس چون بر شتر سوار شوى و به كجاوه روى كه هر دو عدل مساوى شوند چنانكه در صحيحه معاوية بن عمار است در كافى و در تهذيب در همين صحيحه به جاى محملك جملك است به همين معنى يا باين معنى كه شتر به راه افتد و اول اظهر است،پس بخوان اين دعا را كه ترجمه اش اين است كه حمد مى كنم خداوند خود را بجميع محامد آن خداوندى كه هدايت كرده است ما را با سلام و تعليم كرده است ما را قرآن و منّت نهاده است بر ما به نبوّت سيد انام عليه و آله صلوات الرحمن،و منزه خداوندى كه مسخر ساخته است از جهة انتفاع ما اين حيوان را و ما نمى توانستيم كه آن را ذليل و منقاد خود گردانيم بدون تسخير او،بازگشت ما بسوى پروردگار ماست،و سپاس خداوندى را سزاست كه پروردگار عالميان است خداوندا تو ما را بر پشت اين حيوان نگاه مى دارى و استعانت از تو مى خواهم در جميع امور،و توئى خداوند هم صحبت ما در سفر،و توئى عوض ما در اهل و مال و ولد به محافظت و روزى دادن ايشان،خداوندا توئى يارى كننده و مدد كار من پس چون شتر به راه افتد و برود بگو بيرون آمدم از خانه خود بحول و قوت

ص: 369

الهى نه بحول و قوت خودم و ليكن به اعانت و حفظ و حمايت حق سبحانه و تعالى و بيزارم از حول و قوت خودم به نزد تو،و از تو مى خواهم كه مرا بمن نگذارى،خداوندا از تو مى خواهم كه سفرم را مبارك گردانى و نفعهاى دنيوى و اخروى بمن رسانى و بهر كه با من است در اين سفر تا آن كه نفع ايشان بمن رسد نه ضرر ايشان،خداوندا به درستى كه از تو مى طلبم كه بفضل عميم خود روزى حلال بى دغدغه بمن رسانى و جميع اعضا و جوارح من به عافيت باشند از امراض صورى و معنوى به قوت و قدرت تو،خداوندا در اين سفر به راه افتاده ام بى آن كه اعتماد بغير تو داشته باشم يا اميدوار از غير تو باشم خدا[و ندا]روزى كن مرا در اين سفر كه به شكرانه تو مشغول باشم و از مخالفت تو به عافيت باشم يا شكر با تندرستى باشد،و توفيقم كرامت كن كه به طاعت و عبادت تو مشغول باشم آن قدر كه خوشنود شوى به آن كه واجبات را به جا آورم و از محرمات مجتنب-باشم و بعد از خوشنودى به آن كه مستحبّات را به جا آورم و مكروهات بلكه مباحات را نيز نكنم بدان كه صدوق جمع كرده است دعاها را كه متفرقا وارد شده اند از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم،و ممكن است كه مجتمعا نيز به او رسيده باشد و اين اظهر است چنانكه بسيار تجربه كرديم كه اوّلا اين گمان داشتيم و بعد از آن در كتب غير معروفه ديديم و كتب بسيار از اصحاب ائمه ابرار سلام اللّه عليهم و رضي اللّه عنهم نزد او بوده است و اگر كسى خواهد كه به آن چه بما رسيده است عمل كند وقت گنجايش آنها ندارد چه جاى آن چه مقبول نشده است و اگر عمل كند به وسط در ساله منفرده و در روضة المتقين منقول است كه رجوع به آن كند

حفظ تقوى در طى راه

(و عليك فى طريقك بتقوى اللّه و ايثار طاعته و اجتناب معصيته و

ص: 370

استعمال مكارم الاخلاق و الافعال و حسن الخلق و حسن الصّحابة لمن صحبك و كظم الغيظ و اكثر من تلاوة القرآن و ذكر اللّه و الدّعاء،فاذا بلغت احد المواقيت الّتى وقّتها رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله فانّه صلّى اللّه عليه و اله وقّت لأهل العراق العقيق و أوّله المسلخ و وسطه غمرة و آخره ذات عرق و أوّله افضل،و وقّت لأهل الطّائف قرن المنازل و وقّت لأهل اليمين يلملم و لأهل الشّام المهيعة و هي الجحفة و لأهل المدينة ذا الحليفة و هو مسجد الشّجرة فاغتسل بعد ان تقلّم اظافيرك و تاخذ من شاربك و تنتف ابطيك و تتنوّر و قل اذا اغتسلت

بسم اللّه و باللّه اللّهُمَّ اجعل لي نورا و طهورا و حرزا و أمنا من كلّ خوف، و شفاء من كلّ داء و سقم اللّهُمَّ طهّرني و طهّر لي قلبى و اشرح لي صدرى و اجر على لساني محبّتك و مدحتك و الثّناء عليك فانّه لا قوّة لي الاّ بك و قد علمت انّ قوام دينى التسليم لأمرك و الاتّباع لسنّة نبيّك صلواتك عليه و آله).

و جميع آن چه ذكر كرده است در اينجا پيشتر ذكر كرده است در ضمن اخبار مگر دعاها را كه بعضى را پيش ذكر كرده است و بعضى را نكرده است و اكثرش عبارت فقه رضويست.

و بر تو باد كه تقوى را توشه خود كنى به آن كه مشغول طاعت و عبادت باشى و از جميع گناهان خود را نگاه دارى و اخلاق و افعال نيكو را مثل جود و احسان و حلم و مروّت و خشم خود فرو خوردن،و خلق خود را نيكو كن و با مصاحبان نيكو مصاحبت كن،و خشم خود را فرو بر و تلاوت قرآن و ذكر و دعا را بسيار واقع ساز و چون برسى بيكى از مواضع كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله مقرر ساخته اند از جهة احرام و

ص: 371

آن عقيق است كه از جهة اهل عراق مقرر فرمودند به فرموده الهى يا به تفويض چنانكه ظاهر عبارتست،و اول عقيق از جانب عراق مسلح است به حاى مهمله يا به خاء معجمه و وسط آن غمره است و آخر آن ذات عرق است كه ذات عرق داخل نيست چنانكه گذشت،و اولش افضل است نظر به غمره و اينها عبارت فقه رضوى است چنانكه پيشتر نيز گذشت و علماء اين عبارت را حمل كرده اند بر اوليت بحسب فضليت و ظاهرا در كار نيست به قرينه آن كه صدوق پيشتر گفت،و عبارت فقه نيز چنين است كه جايز نيست تقديم بر ميقات يا تاخير از ميقات مگر از جهة مرض يا تقيه،و هر گاه كسى بيمار باشد يا تقيه كند باكى نيست كه از ذات عرق احرام بگيرد و از جهة اهل طايف قرن المنازل را مقرر ساخت و،از جهة اهل يمن يلملم و از جهة اهل شام مهيعه را مقرر ساخت و آن جحفه است و از جهة اهل مدينه ذا الحليفه و آن مسجد شجره است،و چون به ميقات رسى غسل احرام بكن بعد از آن كه ناخنها را بگيرى و از شارب بگيرى و موى زير بغل بگيرى به كندن يا تراشيدن يا نوره گذاشتن،و بدن را نوره بكشى و در وقت غسل اين دعا بخوان كه ترجمه اش اينست كه ابتدا مى كنم به نام خدا و استعانت مى جويم از خداوندا عالميان خداوندا به سبب اين غسل دلم را به انوار محبت و معرفت و رضا و تسليم و اخلاص منوّر كن و مطهر گردان كه پاك كند مرا از گناهان صورى و معنوى و حافظ من باشد از شر جنّ و انس و سبب ايمنى من باشد از همه خوفها و شفاى من گردان از همه بيماريهاى ظاهرى و باطنى،خداوندا مرا مطهر گردان از همه گناهان و دلم را از جميع بديها پاك گردان مانند ريا و عجب و كبر و حسد و بغض مؤمنان،و سينه مرا منوّر گردان به انوار علوم لدنيّه و معارف يقينيه،و جارى گردان بر زبان من چيزهائى را كه محبوب تست

ص: 372

خصوصا حمد و ثناى تو به درستى كه مرا قوتى بر هيچ چيز نيست مگر بعون و يارى تو و بتحقيق كه مى دانم كه دين من مستقيم مى شود به آن كه تسلم كنم و گردن نهم فرمانهاى ترا و متابعت نمايم سنت و طريقه پيغمبرت را صلى اللّه عليه و آله و در هر غسلى اين دعا را مى توان خواندن بلكه مى بايد خواند

دعاها احرام

(ثمّ البس ثوبى احرامك و قل

الحمد للّه الّذى رزقني ما أواري به عورتى و اؤدّى فيه فرضى و اعبد فيه ربّى و انتهى فيه إلى ما أمرني الحمد للّه الّذى قصدته فبلّغنى و اردته فاعاننى و قبلنى و لم يقطع بى و وجهه اردت فسلّمنى فهو حصنى و كهفى و حرزى و ظهرى و ملاذي و لجائى و منجاى و ذخري و عدّتى فى شدّتي و رخائي و صلّ للإحرام ستّ ركعات و توجّه فى الاولى منها و اقرء فى كلّ ركعتين فى الاولى الحمد و قل هو اللّه احد و فى الثّانية الحمد و قل يا أيّها الكافرون و تقنت فى كلّ ركعتين قبل الرّكوع و بعد القراءة و تسلّم فى كلّ ركعتين و ان شئت صلّيت ركعتين للإحرام على ما وصفت،و افضل السّاعات للإحرام عند زوال الشّمس و لا[فلا]يضرّك فى أيّ السّاعات احرمت عند طلوع الشّمس و عند غروبها و ان كان وقت صلاة فريضة فصلّ هذه الرّكعات قبل الفريضة ثمّ صلّ الفريضة و احرم فى دبرها ليكون افضل فاذا فرغت من صلاتك فاحمد اللّه عزّ و جلّ و اثن عليه بما هو اهله و صلّ على نبيّه محمّد و اله،ثمّ قل

اللّهُمَّ انّي أسألك ان تجعلنى ممّن استجاب لك و آمن بوعدك و اتّبع أمرك فانّى عبدك و فى قبضتك لا أوقى الاّ ما وقيت و لا اخذ الاّ ما اعطيت اللّهُمَّ انّي اريد ما أمرت به من التّمتّع بالعمرة إلى الحجّ على كتابك و سنّة نبيّك صلواتك عليه و اله فان عرض لي عارض يحبسنى فحلّنى حيث

ص: 373

حبستنى لقدرك الّذى قدّرت علىّ اللّهُمَّ ان لم تكن حجّة فعمرة احرم لك شعرى و بشرى و لحمي و دمى و عظامى و مخّي و عصبى من النّساء و الثّياب و الطّيب ابتغى بذلك وجهك الكريم و الدّار الآخرة و يجزيك ان تقول هذا مرّة واحدة حين تحرم).

پس دو جامه احرام را به پوش و احاديث صحيحه وارد شده است كه بعد از غسل جامهاى احرامى را مى پوشد،و در اين حالت قصد وجوب نمى تواند كرد زيرا كه با تلبيه محرم مى شود مگر آن كه گوييم كه واجب موسع است و تقديمش مستحب باشد مثل نماز در اول وقت فضليت و قصد قربت بهتر است و در وقت پوشيدن جامه احرام بلكه هر وقت كه جامه نو پوشد اين دعا مستحب است كه بخواند،و ترجمه اش اين است كه جميع محامد مخصوص خداونديست كه روزى كرد مرا جامه كه به آن عورت خود را به پوشانم و در آن ادا كنم واجب خود را مانند نماز و طواف كه ستر عورت در آن واجبست،و در آن جامه عبادت كنم پروردگار خود را و بازايستم از محرمات الهى كه امر فرموده است بترك آنها يا در آن جامه آن چه فرموده است به جا آورم هر چند واجب يا شرط نباشد اما سنت كه در آن حالت يا در آن حالات عورتش مستور باشد چنانكه فرموده است كه اى فرزند آدم بتحقيق كه فرستاديم از جهة شما لباسى كه به پوشاند قبايح شما را يعنى چيزى را كه قبيح است گشودن آن كه آن عورتست و سپاس و حمد خداوندى را سزاست كه قصد خانه او كردم از جهة رضاى او و مرا رسانيد به قرب خانه خود و اراده او كردم كه از جهة رضاى او حج يا عمره كنم خانه او را مرا يارى داد و مرا قبول كرد يا قابل اين هدايت كرد و چنان نكرد كه

ص: 374

نرسم،و رضاى او را قصد كردم مرا به سلامت داشت پس او حصار من است و پناه و حافظ و پشت منست چنانكه مى گويند كه حق سبحانه و تعالى پشت و پناهت باشد يعنى معين و ياورت باشد و هر وقت كه درمانى رو به او كنى،و اوست ملاذ و ملجأ من و نجات من از او حاصل مى شود،و هر كس ذخيرۀ دارد من او را دارم از جهة سختيهاى دنيا و آخرت و در رخا و نعمت كه فريفته او نشوم.

و بعد از آن كه جامهاى احرام را به پوشى شش ركعت نماز احرام بكن و در ركعت اول آن دعاهاى توجّه را بخوان با هفت تكبير چنانكه در فقه رضويست و مذهب صدوقست كه دعاى توجه مخصوص شش ركعت نماز است و در هر دو ركعت در ركعت اول حمد و توحيد بخوان و در ركعت دويم حمد و جحد بخوان،و در هر ركعت دويمى پيش از ركوع قنوت بخوان بعد از قرائت،و در هر دو ركعتى سلام كن،و غرض از اين تفصيل آنست كه توهّم نكند كه شش ركعت به يك سلام است و اگر خواهى دو ركعت بكن.به همين عنوان.

و بهترين اوقات احرام نزد بيرون رفتن آفتابست از دايره نصف النهار، و اين نافله احرام چون ذو سبب است و سببش احرامست در هر وقت كه كند كراهت ندارد بخلاف نوافل مبتدئه كه نزد طلوع و غروب شمس مكروه است على المشهور،و اگر وقت نماز واجب باشد كه احرام گيرى اين شش ركعت را پيش از نماز واجب بكن و بعد از آن فريضه را به جا آور و در عقب فريضه نيت احرام بكن تا افضل باشد و عمل به همه اخبار كرده باشى چون اخبار صحيحه وارد شده است كه عقيب نماز ظهر افضل است،و بعد از آن عقيب هر فريضه،و بعد از آن عقيب شش ركعت،و بعد از آن دو ركعت.

ص: 375

پس چون از نماز فارغ شوى نيت احرام بكن بلكه احرام همين نيت است و بس،و پوشيدن دو جامه واجبى است بر سر خود،و تلبيه واجبست از جهة انعقاد احرام و پيش از نيت حمد و ثناى الهى به جاى آور به نحوى كه او اهل آنست مثل آية الكرسى و كلمات فرج يا آن كه بگوى«الحمد للّه رب العالمين كثيرا على كل حال كما هو اهله و مستحقه»كه اخبار بسيار وارد شده است كه ملا يك عاجز مى شوند از نوشتن ثواب اين كلمه خطاب به ايشان مى رسد:كه شما به همين عبارت بنويسيد كه كسى نمى داند ثواب آن را و احصاء اين حمد را بغير از من.

و در صحيحه فضلا و غير آن منقول است كه از جمله ذكر كثير كه حق سبحانه و تعالى از بندگان طلبيده است تسبيح حضرت فاطمه زهرا است صلوات اللّه عليها،و در روايات بسيار وارد شده است كه مخفى ذكر كردن از ذكر كثير است،و صلوات بر محمد و آل او بفرست پس بگو آن چه مذكور شد در صحيحه محمد بن عمار كه مشتمل است بر زيادتى بسيار،و مشايخ همه آن را ذكر كرده اند و صدوق در اينجا كم كرده است،و در فقه رضوى كمتر از اينست و دور نيست كه حديثى باين نحو بوده باشد،و مظنون آنست كه در اينجا وسط را اختيار نموده است.

و ترجمه اش اين است كه خداوند از تو سؤال مى كنم كه بگردانى مرا از جمله كسانى كه استجابت كرده اند ترا در همه اوامر و نواهى يا در امر حج يا عمره و اين اظهر است و مطلوب اظهار آن است كه سنّيان اطاعت خدا و رسول نكردند و اطاعت عمر كردند در ترك حج تمتعى كه حق سبحانه و تعالى آن را طلب فرموده است از آفاقى،و از كسانى گردان مرا كه ايمان به وعده و وعيد تو دارند در ثواب حج تمتع و عقوبات ترك آن زيرا كه هر كه

ص: 376

بر او حج تمتع واجب باشد و آن را نكند حج نكرده است هر چند شتر قربان كرده باشد در آن حج و بگردان مرا از كسانى كه متابعت امر تو كرده اند و اين دعا از قبيل «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ» است كه نصارى بحث كرده اند با حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كه شما در دين خود صاحب يقين نيستيد كه طلب مى كنيد هدايت راه راست را حضرت فرمودند كه مراد از «اهْدِنَا الصِّراطَ» «ثبّتنا»است يعنى ما را ثابت قدم بدار چون در دعاى امرى كه واقع باشد استقامت بر آن راه طلب مى كنند چون شياطين مضلّه از جن و انس بسيارند.

و ظاهرا اين جواب بنا بر صحت حديثست و سبيل تسليم و اگر نه منقول است از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم كه مراد از اين راه محبت و معرفت است و آن را نهايتى نيست بنده در هر مرتبه از مراتب كه او را هست طلب بالاتر مى كند.

و وجه ديگر آن كه بر سبيل انقطاع إلى اللّه است كه هر چند بنده معصوم باشد خود را از همه كسى گناه كارتر بايد بداند چنانكه در مناجاتهاى ائمه هدى صلوات اللّه عليهم مذكور است اعتراف به گناهان به درستى كه من بنده توام و در قبضه قدرت توام كسى مرا نگاه نمى تواند داشت مگر تو از همه بديها،و نمى توانم تحصيل نفعى از جهة خود كردن مگر آن كه تو عطا كنى توفيقات را،خداوندا به درستى كه اراده دارم كه به جا آورم آن چه را تو امر كرده كه آن عمره و حج تمتع است چنانكه تو در كتاب خود فرموده و چنانكه پيغمبرت صلى اللّه عليه و آله فرمود كه عمره داخل شد در حج ابد الآباد تا روز قيامت چنانكه عامه و خاصه متواترا روايت كرده اند پس اگر مرا چيزى عارض شود كه نتوانم عمره و حج را تمام كنم از مرض و دشمن و غير آن

ص: 377

پس به حلّ كن مرا هر جا كه محبوس كنى به سبب تقديراتى كه مقدر ساختۀ بر من،خداوندا اگر نتوانستم يا نرسم بحج بعد از آن عارض:عمره خواهم كرد و محل شوم از آن احرام.

و تا اينجا نيت حج و عمره بر سبيل اجمال است و بعد از اين نيت احرام را بگويد بلفظ استحباب و واجبست كه در دل نيت كند و عبارت نيت بلفظ ماضى اظهر است بلكه ادلّ و بعضى بلفظ مضارع مى خوانند بضم همزه يعنى احرام گرفت خالصا لوجه اللّه يا احرام مى كنم بر خود از جهة رضاى تو مو و پوست و گوشت و خون و استخوانها و مغز استخوانها و پيهاى من از زنان و ثياب چنانكه در همه كتب حديث هست و در اكثر نسخ اين كتاب از قلم كاتب افتاده است،و بوى خوش و اين هر دو يا سه بر سبيل مثال است على الظاهر و در نيت مى بايد كه قصد كند جميع محرمات احرام را بر سبيل اجمال،و همه را باين نيت و تلبيه بر خود حرام مى كنم،و غرض من از اين احرام رضاى تست و ثواب آخرت را نيز مى خواهم و بنا بر ظاهر حديث عطف است بر وجهك يعنى هر دو مقصود من است از احرام،و بنا بر اين منافات ندارد قصد بهشت و خلاصى از جهنم با اخلاص همين كافى است كه قصد ريا نداشته باشد و ظاهرا نظر به عوام بيش از اين مطلوب نيست اما نظر به خواص قصد قرب معنوى مضر است بلكه ديدن خود شركست و كافى است كه همين نيت را يك مرتبه در ابتداى احرام بگويد يا قصد كند و من بعد استدامت حكمى كافى است به آن كه نيت لفظى يك بار كافى است و نيت قلبى در حالت اتيان بهر فعلى در كار است و ظاهر حديث آنست كه آن نيز يك مرتبه كافى است چنانكه در صوم گفته اند و اين حديث معاوية بن عمار است كه قريب به بيست سند صحيح وارد شده است

ص: 378

تلبيه

(التّلبية،ثمّ لبّ بالتّلبيات الاربع سرّا و هى المفروضات تقول

لبّيك اللّهُمَّ لبّيك لبّيك لا شريك لك لبّيك انّ الحمد و النّعمة لك و الملك لا شريك لك هذه الاربع:مفروضات ثمّ قم فامض هنيئة فاذا استوت بك الارض راكبا كنت او ماشيا فاعلن التّلبية و ارفع صوتك بها و ان كنت اخذت على طريق المدينة و احرمت من مسجد الشّجرة فلبّ سرّا بهذه التّلبية الاربع المفروضات حتّى تاتى البيداء و تبلغ الميل الّذى على يسار الطّريق فاذا بلغته فارفع صوتك بالتّلبية و لا تجز الميل الاّ ملبّيا و تقول

لبّيك اللّهُمَّ لبّيك لبّيك لا شريك لك،لبّيك انّ الحمد و النّعمة لك و الملك لا شريك لك لبّيك ذا المعارج لبّيك لبّيك تبدأ و المعاد إليك لبّيك لبّيك داعيا إلى دار السّلام لبّيك لبّيك غفّار الذّنوب لبّيك لبّيك مرهوبا و مرغوبا إليك،لبّيك لبّيك أنت الغنيّ و نحن الفقراء إليك،لبّيك لبّيك ذا الجلال و الاكرام،لبّيك لبّيك اله الحقّ لبّيك لبّيك ذا النّعماء و الفضل الحسن الجميل،لبّيك لبّيك كشّاف الكرب العظام،لبّيك لبّيك عبدك و ابن عبديك،لبّيك لبّيك يا كريم،لبّيك لبّيك اتقرّب إليك بمحمّد و آل محمّد،لبّيك لبّيك بحجّة و عمرة معا لبّيك لبّيك هذه عمرة متعة إلى الحجّ،لبّيك لبّيك اهل التلبية،لبّيك لبّيك تلبية تمامها و بلاغها عليك لبّيك. تقول هذا فى دبر كلّ صلاة مكتوبة او نافلة و حين ينهض بك بعيرك او علوت شرفا او هبطت واديا او لقيت راكبا او استيقظت من مقامك او ركبت او نزلت و بالأسحار،و ان تركت بعض التّلبية فلا يضرّك غير انّها الا فضل الاّ المفروضات فلا تترك منها شيئا و اكثر من ذى المعارج)

چون صدوق در اين باب مناسك حجرا يك يك بترتيب مى گويد هر

ص: 379

منسكى را نام مى برد أولا به سرخى نوشته شود و بمنزله باب و فصل است پس التلبيه خبر مبتداى محذوفست كه آن هذه است يا بر عكس كه البته هذه باشد يعنى اين است احكام و كيفيت تلبيه و ثم عطف است بر جمله سابقه و چون أولا در خاطر داشته است كه سياق مناسك را از فقه رضوى بر دارد و در فقه بر سبيل خطابست او نيز مخاطب ساخته است كل واحد واحد از مكلفين را چنانكه در خطاب عام مقرر است پس تلبيات اربع را آهسته بگو چنانكه در فقه رضوى است،و صدوق به آن عمل كرده است و بعد از او ساير علما عمل كرده اند و گفته اند كه چنانكه واجبست كه در نماز نيت را مقارن تكبير احرام دارد هم چنين واجبست كه تلبيه را مقارن احرام دارد،و مؤيد اين قول است آن كه در اخبار متواتره وارد شده است كه از ميقات نگذرند مگر با احرام،و در اخبار متواتره وارد شده است كه ميقات اهل مدينه مسجد شجره است پس لازمست كه حمل كنند احاديث را كه وارد شده است كه از بيدا تلبيه مى گويند بر تلبيه جهرى.

و جمعى از معاصرين تشنيع مى زدند و مى زنند بر متاخّرين كه تلبيه از مسجد شجره بدعتست چون احاديث متواتره وارد شده است بر آن كه فاصله مى كند ميان تلبيه و نيت احرام و غافل شده اند از دلالت اخبار سابقه پس شكى نيست كه به آن چه صدوق عمل نموده است اولى و احوط است چنانكه سرّا مقارنت را واقع سازند و جهرا بعد از فاصله به نيّت قربت واقع سازند.

و اين تلبيات اربع تلبيه واجبست كه مى گويى در جواب دعوت الهى و خليلى و موسوى و محمدى صلى اللّه عليه و آله و عليهم كه مرا طلب

ص: 380

كرده ايد اينك آمده ام به خدمت و مى كنم آن چه را مى فرماييد،امّا مى بايد كه مقصود جواب دعوت حق سبحانه و تعالى باشد بالاصاله،و جواب انبيا به رسالت است از جانب الهى،و ممكن است كه وجه چهار تلبيه اين باشد كه چهار دعوت شده است از پيغمبران با دعوت الهى و ليكن در وقت گفتن مى بايد مقصود بالذات از خطابها همه حق سبحانه و تعالى باشد،و در جميع فصلهاى تلبيه مى بايد كه يكى در اول باشد و يكى در آخر و بر آن وقف كنند،و ديگر ابتدا نمايند به لبيك لا شريك لك لبيك و على هذا تا به آخر،و چون وصل كنند مى بايد كه حركت همزه جلاله را بيندازند بر خلاف آن چه متعارف خواص و عوام است كه وقف به حركت مى كنند و وصل به سكون و به حركت جلاله،و ظاهر آنست كه هر گاه تلبيه را درست نگويند احرام منعقد نمى شود و ترجمه اش اينست كه لبيك به خدمت آمده ام خداوندا لبيك،و ديگر به خدمت ايستاده ام كه هر چه بفرمايى به جاى آورم به خدمت ايستاده ام اى خداوندى كه ترا شريك نيست ديگر به خدمت ايستاده ام به درستى كه جميع محامد مخصوص تست چون حمد به ازاء نعمت و عظمت است و آن هر دو مخصوص تست و از اين جهت است كه آن را بكسر خوانده اند و بفتح،و بنا بر فتح بمعنى لان است يعنى از اين جهت به خدمت ايستاده ام كه حمد را گاهى به ازاء بزرگوارى مى كنند چنانكه داب مقربان است و گاهى به ازاء نعمت مى كنند چنانكه داب ناقصان است،و چون هر دو مخصوص اوست پس واجبست كه من به خدمت ايستم،و بنا بر كسر لطفش بيشتر است زيرا كه كلامى جدا مى شود و مستلزم معنى اول نيز هست.

و ترجمه اينست كه به درستى كه جميع محامد كه مستلزم جميع كمالات است،و آن كه اصل حمد نيز از تست و نعمتها از تست و پادشاهى

ص: 381

مخصوص تست اى خداوندى كه ترا شريك نيست پس از اين جهت به خدمت تو ايستاده ام كه هر چه به گويى بكنم،و پيشتر مذكور شد كه لك بعد از النعمه است و اكثر خواص و عوام بعد از و الملك مى گويند و در هيچ حديثى وارد نشده است كه لك بعد از ملك باشد،و اين چهار تلبيه واجبست پيشتر مذكور شد كه اكثر علما اين زيادتى را واجب نمى دانند،و ظاهر اين عبارت عبارت فقه رضويست،و ظاهر رساله اعمش از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه:آنست كه اين زيادتى جزو تلبيه اربع است،و مؤيدش است كه در جمع تلبياتى كه در جميع اخبار خاصه و عامه وارد شده است موجود است مگر يك حديث كه در آنجا زيادتى مذكور نيست،و حديث معاوية بن عمار مجمل است و دلالت بر هيچ طرفى ندارد اگر چه اكثر به آن استدلال كرده اند بر نفى وجوب اين زيادتى بلكه دلالتش بر وجوب بيشتر است از عدم وجوب چون بعد از تلبيه كبيره فرموده اند كه اگر بعضى از اين تلبيه را ترك كنى ضرر ندارد و ليكن افضل آنست كه همه را به گويى.

و بدان كه ناچار است از تلبيات اربعى كه در اول كلام مذكور شد و آن واجب است و همه پيغمبران آن را گفته اند و لبيك ذا المعارج لبيك را بسيار بگو،و لبيك ذا المعارج بعد از تلبيات اربع با زيادتى است و ظاهر كلام حضرت نفى وجوب باقى تلبيات است نه نفى وجوب زيادتى تلبيات اربع و شكى نيست بر كسى كه عارفست به اساليب كلام كه غرض نفى باقى است و ليكن مشكل است استدلال بر وجوب پس البته ترك آن زيادتى نمى بايد كرد و اگر قصد وجوب و ندب آن نكند بهتر است.

لبيك اى خداوندى كه مراتب عاليه را بهر كس در خور قابليت او مى دهى در دار دنيا تا به جزاى آنها فايز گردانى ايشان را در دار عقبى يا آن كه هر كس را

ص: 382

در محبت و معرفت خود بهره كرامت فرموده و ايشان را فايز مى گردانى به آن مراتب و چون عروجات سيد الانبياء و المرسلين بى نهايت بود و هر لمحه آن حضرت را عروجى بود كه به مرتبه كه عقول بشرى از ادراك آن عاجز بودند تشبيه اين معقول به محسوس فرمود كه عروج مى كنند بسوى حق سبحانه و تعالى در روزى كه مقدار آن پنجاه هزار سال است از سالهاى شما يعنى اگر ايشان را ممكن باشد عروج در پنجاه هزار سال ممكن است.

و حضرت سيد العارفين و الواصلين در هر آنى عروجش برابر بود با عروج پنجاه هزار ساله ايشان و از اين جهت آن حضرت تذكار اين نعمت غير محدود بسيار مى فرمودند.

لبيك اى خداوندى كه ابتدا از تست كه همه را از كتم عدم بوجود آوردى و بازگشت همه بسوى تو خواهد بود و تبدئ و تبدأ در نسخ بسيار وارد شده است اگر بيا نويسند بضم تا انسب است.و اگر به الف نويسند فتح انسبست و هر دو بحسب معنى قريبند به يك ديگر.

لبيك در حالتى كه بندگان خود را خوانده به بهشت كه در آنجا مكروهى نخواهد بود و هميشه از جميع آفات خصوصا از موت سالم خواهند بود.

لبيك اى خداوندى كه آمرزنده گناهانى.

لبيك اى خداوندى كه بر همه كس لازم است كه از عذاب تو ايمن باشند بلكه هميشه خائف باشند و از رحمت تو اميدوار باشند،و از اين جهت نيز به خدمت آمده ام تا هر چه بفرمايى يا فرمودۀ به جا آوردم.

لبيك اى خداوندى كه غنا و بى نيازى مخصوص ذات مقدّس تست و ما همه فقيران و محتاجانيم بسوى تو.

لبيك اى خداوندى كه جلالت و عظمت دلهاى مقربان را گداخته و

ص: 383

اكرام و احسانت قلوب محبّان و مشتاقان را باهتزار در آورده،يا آن كه جناب اقدست از همه نقصانهاى عارى و برى است و ذات مقدست بجميع كمالات موصوف و محمود است،يا آن كه از آن اعظمى كه عقول و افهام انبياء و مقدسين را در ساحت جلال تو راهى باشد،و اكرام و احسانت در مرتبه ايست كه هيچ كافر و فاجرى از آن بى بهره و نااميد نيست.

يا ذا الجلال اشاره به صفات سلبيه است،و ذا الإكرام جامع صفات ثبوتيه.

لبيك اى خداوند واجب الوجودى كه حقيقت و وجود و كمالات از تست يا تو افاضه فرمودۀ بر اعيان ثابته به جود وجود يا تو حقى و ما بقى باطل ألا كلّ شىء ما خلا اللّه باطل.

لبيك اى خداوندى كه همه نعمتها از تست و همه تفضّلها يا فضائل حسنه جميله مخصوص به تو و آفريده تو است.

لبيك خداوندى كه غمهاى عظيم را تو زايل مى گردانى لبيك به خدمتت ايستاده است بنده و بنده زاده تو.

لبيك بحق محمد و آل او كه مرا در جوار خود جاده و به قرب خود فايز گردان يا از راه متابعت و مودت ايشان به درگاه تو آمده ام.

لبيك بقصد عمره و حج هر دو آمده ام كه حج تمتع كنم.

لبيك اين عمره ايست كه اراده دارم كه بعد از فراغ از عمره تمتع بيابم از محرمات احرام و بعد از آن احرام بحج بگيرم به خدمتت آمده ام خداوندى كه ترا خدمت و بندگى مى بايد و بس.

لبيك به تلبيۀ كه عقد احرامش از من است و تمام كردن و توفيق به جا آوردن افعالش بر تست كه توفيق دهى كه چنان كه بايد به جا آورم تا وقتى كه محل شوم،و پيشتر مذكور شد كه اين تلبيه جامع جميع اخبار تلبيه است و

ص: 384

تقديم و تاخير بسيار در فقرات تلبيه شده است.

و در صحيحه معاوية بن عمار بروايت شيخ كه اجمع است از روايات ديگر اين زيادتى هست بعد از فقره و المعاد إليك لبيك لبيك تستغنى و تفتقر إليك لبيك لبّيك يعنى به خدمت ايستاده ام ترا اى خداوندى كه استغنا از تست و افتقار از ما و ليكن فقره لبيك أنت الغنى و نحن الفقراء إليك را ندارد، و دور نيست كه اين عبارت بهتر باشد چون موافق آيه كريمه است،و مى گويى اين تلبيه را در عقب هر نماز واجب و سنت،و وقتى كه شتر برخيزد و تو بر شتر سوار باشى و چون به بلندى بالا روى و به پستى به زير آيى يا به سوارى رسى يا از خواب بيدار شوى يا سوار شوى يا از چهار پا به زير آيى و در سحرها،و اگر بعضى از اين جملها را ترك كنى ضرر ندارد و ليكن ترك افضل كرده مگر آن چه واجبست كه از آن چيزى را ترك مكن و از مستحبات لبيك ذا المعارج لبيك را بسيار بگو.

غسل دخول حرم

(فاذا بلغت الحرم فاغتسل من بئر ميمون او من فخّ و ان اغتسلت فى منزلك بمكّة فلا باس و قل عند دخول الحرم

اللّهُمَّ انّك قلت فى كتابك المنزل و قولك الحقّ «وَ أَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ» اللّهُمَّ و انّي ارجو ان اكون ممّن اجاب دعوتك و قد جئت من شقّة بعيدة و من فجّ عميق سامعا لندائك و مستجيبا لك مطيعا لأمرك و كلّ ذلك بفضلك علىّ و احسانك إليّ فلك الحمد على ما وفّقتنى له ابتغى بذلك الزّلفة عندك و القربة إليك و المنزلة لديك و المغفرة لذنوبي و التّوبة علىّ منها بمنّك اللّهُمَّ صلّ على محمّد و آل محمّد و حرّم بدنى على النّار و آمنّي من عذابك و عقابك برحمتك يا كريم فاذا نظرت إلى بيوت مكّة فاقطع التّلبية

ص: 385

و حدّها عقبة المدنيّين او بحذاها و من اخذ على طريق المدينة قطع التّلبية اذا نظر إلى عريش مكّة و هى عقبة ذى طوى و عليك بالتّكبير و التّهليل و التّحميد و التّسبيح و الصّلاة على النّبيّ و اله)

و چون خواهى كه داخل حرم شوى غسل كن از چاه ميمون يا فخ چنانكه در حسنه كالصحيحه معاوية بن عمار است،و اگر در خانه كه منزلت باشد غسل كنى باكى نيست چنانكه در صحيحه ذريح است،و در وقت دخول حرم اين دعا را بخوان كه خداوندا به درستى كه در كتابى كه فرستادۀ فرمودۀ و آن چه فرمودۀ حق است كه يا محمد اعلام كن و خبر ده مردمان را بحج خانه تا آن كه بيايند جمعى پياده[و]بر شتران لاغر سوار شده كه از راههاى دور آمده باشند و به سبب آن لاغر شده باشد چنانكه بحسب واقع چنين است خصوصا هر گاه در تابستان روند،خداوندا تو چنين فرموده و من اميدوارم كه از جمله كسانى باشم كه اجابت كرده باشند دعوت ترا كه ايشان را خوانده و حال آن كه از راه دور آمده ام و از راههاى با دورى و مشقت كه شنيده ام نداى ترا از جهة رضاى تو و اطاعت كرده ام و جميع اينها از فضل و احسان تست بر من،خداوندا ترا حمد مى كنم بر اين نعمتى كه مرا توفيق كرامت كردى كه بحج آمدم و مطلوب من از اين مشقتها قرب تست و آن كه تو از من خوشنود باشى و رتبه ام نزد تو عظيم شود و گناهان مرا بيامرزى و توفيق دهى كه توبه كنم از جميع گناهان بفضل و هدايت تو،خداوندا صلوات بر محمد و آل او فرست و بدنم را بر آتش دوزخ حرام گردان و ايمن گردان مرا از عذاب و عقوبت به رحمتت اى خداوند كريم،پس چون نظر به خانهاى مكه كنى قطع كن تلبيه را و منتهاى آن عقبه اهل مدينه است اگر از راه مدينه مشرفه باشد يا محاذى آن هر كه از ابطح داخل شود،و كسى كه

ص: 386

داخل مكه شود از راه پائين كه آن ابطح است بنا بر مشهور قطع كند تلبيه را وقتى كه نظر به خانهاى مكه كند كه عربان خانهاى ساخته بوده اند از چوب بست كه مسمى است به عقبه ذى طوى نزد قبور شرفا در برابر قبرستان مكه معلاه و بر تو باد كه مشغول اللّه اكبر و لا اله الا اللّه و الحمد للّه و سبحان اللّه و صلوات بر محمد و آل او باشى و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است و باقى مستحبات پيشتر گذشت در باب فضايل حج

دخول مكّة

(فاذا اردت دخول مكّة فاجهد ان تدخلها على غسل بسكينة و وقار.)

دخول المسجد الحرام

(فاذا اردت ان تدخل المسجد الحرام فادخل من باب شيبة حافيا و ادخل رجلك اليمنى قبل اليسرى و عليك السّكينة و الوقار فانّه من دخله بخشوع غفر له و قل أنت على باب المسجد

السّلام عليك أيّها النّبيّ و رحمة اللّه و بركاته بسم اللّه و باللّه و من اللّه و ما شاء اللّه و السّلام على رسول اللّه و آله و السّلام على ابراهيم و اله و السّلام على انبياء اللّه و رسله و الحمد للّه ربّ العالمين).

ديگر داخل شدن مكه معظمه است پس چون خواهى كه داخل مكه شوى سعى كن كه با غسل داخل شوى با سكينه دل به ياد الهى و وقار تن

ص: 387

به طمانينه چنانكه احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار وارد شده است از ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم،ديگر از مقدمات داخل شدن مسجد الحرام است پس چون اراده كنى كه داخل مسجد الحرام شوى از در بنى شيبه داخل شو و آن در مسجد زمان حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله است و طاقى هست كه اول در بر آن منصوب بوده است و چون مسجد الحرام را ده نوبت خراب كردند و بزرگتر كردند آن در در ميان مسجد افتاده است علامتش را گذاشته اند و حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله هبل را كه اعظم بتهاى قريش بود در ميان آن در مخفى ساختند تا بر روى آن راه روند و آن در قريب به زمزم و ظاهر است،و پا برهنه داخل شو و پاى راست را اول داخل مسجد كن پيش از پاى چپ چنانكه در باقى مساجد مطلوب است،و با سكينه دل بذكر الهى و آرام تن داخل شو كه بتحقيق كه هر كه با خشوع داخل شود حق سبحانه و تعالى گناهان او را بيامرزد البته چنانكه در صحيحه معاويه و غير آن واقع است،و چون بدر مسجد رسى بايست و بگو كه سلام الهى بر تو باد اى پيغمبر رفيع الشأن،با رحمت و بركات او داخل مى شوم باسم حق سبحانه و تعالى و به يارى نام و به يارى ذات مقدس الهى كه هر چه مى كنم بعون اوست و از توفيق اوست و آن چه او مى خواهد چنان مى شود،و سلام الهى بر انبيا و رسل او باد چنانكه در صحيحه معاويه است و در كافى و تهذيب و از قلم نساخ مقدم و مؤخر شده است و السلام على انبياء اللّه و رسله و سلام بر حضرت سيد المرسلين «صلى اللّه عليه و آله[و آل او]»باد و سلام بر ابراهيم و آل او باد خداوندى را سزاست كه پروردگار عالميان است و محتمل است كه صدوق رعايت ادب كرده باشد و سلام بر أنبياء را مؤخر داشته باشد و ليكن حضرت رعايت

ص: 388

فرمودند كه اول صلوات آن حضرت با انبيا و رسل فرستاده اند و بعد از آن بخصوص اگر مؤخر نيز باشد باز مراد است و ليكن ظاهر اين دعاها از حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله باشد و آن حضرت رعايت ادب انبيا صلوات اللّه عليهم كرده اند و صدوق رعايت ادب آن حضرت كرده است و هر دو خوبست

(النّظر إلى الكعبة فاذا دخلت المسجد فانظر إلى الكعبة و قل

الحمد للّه الّذى عظّمك و شرّفك و كرّمك و جعلك مثابة للنّاس و أمنا مباركا و هدى للعالمين).

ديگر نظر به كعبه معظمه است در مرتبه اولى و اين پيش از دخول باب بنى شيبه دست مى دهد الحال كه مسجد بزرگ شده است از باب سلم كه داخل مى شوند كعبه ظاهر مى شود پس بگو كه جميع حمدها و سپاسها مخصوص ذات مقدس خداونديست كه ترا بزرگ كرده است و مشرف گردانيده است به تشريفات بسيار كه انبيا و اوصيا در تو نماز كرده اند،و محل ولادت سيد الوصيين،و مكرم ساخته است ترا كه قبله عالميانت گردانيده است و محل رجوع ايشان يا محل ثواب ايشان يا قبله عالميانت كرده است و محل امن گردانيده است كه هر كه داخل در تو شود ايمن باشد از عذاب الهى و بركت گردانيده است ترا كه همه كس منفعتهاى دنيوى و اخروى به بركت تو بيابند و هدايت كنندۀ عالميان باشى به اعتبار آيات بيّنات كه بعد از اين آيات فرموده است،و حديث صحيح ابن عمار مشتمل است بر دعاى بزرگ كه اين جزو اوست و آن دعا با ساير ادعيه مذكور است در رساله روضه

ص: 389

النّظر إلى الحجر الاسود

(ثمّ انظر إلى الحجر الاسود و استقبله بوجهك و قل

الحمد للّه الّذى هدانا لهذا و ما كنّا لنهتدي لو لا ان هدانا اللّه سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الاّ اللّه و اللّه اكبر لا اله الاّ اللّه وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و يميت و يحيى و هو حىّ لا يموت بيدك الخير و هو على كلّ شىء قدير اللّهُمَّ صلّ على محمّد و آل محمّد كافضل ما صلّيت و باركت و ترحّمت على ابراهيم و آل ابراهيم انّك حميد مجيد و سلام على جميع النّبيين و المرسلين و الحمد للّه ربّ العالمين اللّهُمَّ انّي اومن بوعدك و اصدّق رسلك و اتّبع كتابك).

ديگر نظر كردن بحجر الاسود است پس نظر كن بحجر الاسود و روى خود را به او كن و بگو اين دعا را كه ترجمه اش اينست كه حمد و ثنا خداوندى را سزاست كه ما را هدايت كرده است به كعبه معظمه و حج بيت اللّه الحرام و اگر هدايت الهى نبود ما هدايت نمى يافتيم منزه است خداوند عالميان از جميع نقصها و عيبها و جميع ثناها مخصوص اوست و نيست خداوندى بغير از او،اعظم است از آن كه وصف او توان كرد يا به كنه ذات و صفات و افعال او توان رسيد نيست خداوندى بغير از او و يگانه من جميع الوجوه است،و او را شريك و عديل نيست پادشاهى مخصوص اوست و محامد همه از اوست زنده مى كند حيوانات را در شكمهاى مادران يا حيات دهنده اوست،و مى ميراند همه را،و در قبر بعد از اندك حياتى مى ميراند،و در حشر زنده خواهد كرد همه را و او زنده است.كه مرگ ندارد و همه خوبيها از اوست او بر همه ممكنات قادر است.

ص: 390

خداوندا درود و رحمت خود را فايز گردان بر پيغمبر آخر الزمان و بر آل او كه دوازده امامند و فاطمه زهرا و بركت كن به اعلاى دين او،و كثرت فرزندان و امت و تابعان او و تابعان آل او بهتر از هر صلواتى و هر بركتى و رحمتى كه كرده بر حضرت ابراهيم و آل او كه چندين هزار پيغمبر بودند به درستى كه توئى كه حمد و ثنا مخصوص تست و مجد و عظمت مخصوص تست و سلام تو بر جميع پيغمبران و مرسلان باد و ثناها مخصوص خداونديست كه پروردگار عالميان است خداوندا ايمان دارم به وعده كه كرده مطيعان خود را خصوصا در اطاعت حج و عمره،و تصديق كرده ام پيغمبرانت را و تابعم كتاب ترا كه قرآن مجيد باشد در حج تمتع و مجموع صحيحه ابو بصير است

استلام الحجر الاسود

(ثمّ استلم الحجر الاسود و قبّله فى كلّ شوط فان لم تقدر عليه فامسحه بيدك اليمنى و قبّلها فان لم تقدر عليه فافتح به و اختم به فان لم تقدر عليه فاشر اليه بيدك و قبّلها و قل

امانتى ادّيتها و ميثاقي تعاهدته لتشهد لي بالموافاة امنت باللّه و كفرت بالجبت و الطّاغوت و اللاّت و العزّى و عبادة الشّيطان و عبادة الاوثان و عبادة كلّ ندّ يدعى من دون اللّه).

ديگر دست ماليدن است بحجر الاسود پس شكم و دست بحجر رسان و بمال و ببوس حجر الاسود را در هر شوطى پس اگر نتوانى در ابتداى طواف و انتها:استلام كن،و اگر نتوانى شكم ماليدن و بوسيدن دست راست را

ص: 391

بر حجر بمال و ببوس دستت را و اگر نتوانى دست رسانيدن بدست خود اشاره كن و ببوس دستت را،و بگو كه امانت خود را كه روز ميثاق بمن عطا كرده بودند و آن ايمان است و اطاعت الهى خصوصا عبادت حج ادا كردم،و رعايت عهد و پيمان خود نمودم تا شهادت دهى از جهة من كه وفا بعهد خود كردم و آن عهد ايمانست به خدا و رسول و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم، و كافرم و اعتقاد ندارم به بتان صورى و معنوى بلكه مراد بتان معنويند بترتيب كه سه نفر و معاويه ملعون،و كافرم به عبادت شيطان در متابعت ائمه جور و عبادت بتان كه امام دانستن اينها باشد،و كافرم به عبادت هر امام جورى از بنى اميّه و بنى عباس.و شكى نيست در آن كه مراد حضرات ائمه معصومينند و در هر جا كه اطلاق كنند دزدان امامت و خلافتند بلكه در قرآن مجيد هر جا كه بتان اطلاق مى كند حق سبحانه و تعالى مراد ايشانند،و اين مضامين سابقه و لاحقه و ادعيه غالبا عبارات فقه رضويست و احاديث صحيحه با فى الجمله تغييرى در زياده و نقصان و بتمامها مذكور است در روضه

الطّواف

(ثمّ طف بالبيت سبعة اشواط و قبّل الحجر فى كلّ شوط و قارب بين خطاك فاذا بلغت باب البيت قلت:

سائلك فقيرك مسكينك ببابك فتصدّق عليه بالجنّة اللّهُمَّ البيت بيتك و الحرم حرمك و العبد عبدك و هذا مقام العائذ المستجير بك من النّار فاعتقنى و والدىّ و اهلى و ولدى و اخوانى المؤمنين و المؤمنات من النّار يا جواد يا كريم

ص: 392

فاذا بلغت مقابل الميزاب فقل

اللّهُمَّ اعتق رقبتي من النّار و وسّع علىّ من الرزق الحلال و ادرأ عنّي شرّ فسقة العرب و العجم و شرّ فسقة الجنّ و الانس و تقول و أنت تجوز اللّهُمَّ انّي إليك فقير و انّي منك خائف و مستجير فلا تبدّل اسمى و لا تغيّر جسمى).

و اما هفت شوط بر دور كعبه بگرد به آن كه نيت كنى كه هفت شوط بر دور خانه مى گردم در حج اسلام،حج تمتع واجب قربة إلى اللّه و به آن كه ابتدا كنى به ابتداى حجر و ختم كنى به انتهاى حجر،و در طواف خانه را بر دست چپ بگير،و ببوس حجر الاسود را در هر شوطى،و گامها را تنگ گذار و چون بدر خانه رسى بگو اين عبارت را كه ترجمه اش اين است كه سايل تو فقير تو مسكين تو بدر خانه تو آمده است و كريمان سايلان را رد نمى كنند و بر ايشان تصدق مى كنند پس تصدق كن به او آن چه لايق بزرگى تست،پس تصدق كن بر او به بهشت خداوندا خانه خانه تست و حرم حرم تست و بنده بنده تست و اين مقام كسى است كه در پناه و امان تو در آمده باشد از آتش عذاب تو پس آزاد كن مرا و پدر و مادر مرا و فرزندان مرا و برادران و خواهران مؤمن مرا از آتش دوزخ اى خداوند با جود و كرم،و چون به ناودان طلا رسى از طرف حجر اسماعيل عليه السلام بگو خداوندا مرا آزاد كن از آتش دوزخ و فراخ كن بر من از روزى حلال و دفع كن از من شر فاسقان عرب و عجم را و شر فاسقان جنى و آدمى را و مى گويى و مى روى يعنى در وقتى كه روانه شوى از محاذى ميزاب اين دعا را مى خوانى كه ترجمه اش اينست كه خداوندا به درستى كه من محتاج رحمت توام و بتحقيق كه من از عذاب تو ترسانم و پناه به تو آورده ام پس نام مرا مبدل مكن كه مؤمن كافر شود،و تغيير مكن بدن مرا كه مسخ كنى هر چند كه مستحق آن هستم

ص: 393

القول فى الطّواف

(و تقول فى طوافك

اللّهُمَّ انّي أسألك باسمك الّذى يمشى به على طلل الماء كما يمشى به على جدد الارض و أسألك باسمك المخزون المكنون عندك،و أسألك باسمك الاعظم الاعظم الاعظم الّذى اذا دعيت به اجبت و اذا سألت به اعطيت ان تصلّى على محمّد و آل محمّد و ان تفعل بى كذا و كذا فاذا بلغت الرّكن اليمانيّ فالتزمه و قبّله و صلّ على النّبيّ و اله فى كلّ شوط.)

القول بين الرّكن اليمانيّ و الرّكن الّذى فيه الحجر الاسود

(و قل بين هذين الرّكنين

ربّنا آتنا فى الدّنيا حسنة و فى الآخرة حسنة و قنا برحمتك عذاب النّار.).

الوقوف بالمستجار

(فاذا كنت فى الشّوط السّابع فقف بالمستجار و هو مؤخّر الكعبة ممّا يلى الرّكن اليمانيّ به حذاى باب الكعبة فابسط يديك على البيت و الزق خدّك و بطنك و قلّ

اللّهُمَّ البيت بيتك و العبد عبدك و هذا مقام العائذ بك من النّار اللّهُمَّ انّي حللت بفنائك فاجعل قراى مغفرتك و هب لي ما بينى و بينك و استوهبنى من خلقك و ادع بما شئت ثمّ اقرّ

ص: 394

لربّك بذنوبك و قل

اللّهُمَّ من قبلك الرّوح و الرّاحة و الفرج و العافية اللّهُمَّ انّ عملى ضعيف فضاعفه لي و اغفر لي ما اطّلعت عليه منّي و خفي على خلقك استجير باللّه من النّار و تكثر لنفسك من الدّعاء ثمّ استلم الرّكن اليماني ثمّ استلم الرّكن الّذى فيه الحجر الاسود و قبّله و اختم به فان لم تستطع ذلك فلا يضرّك غير انّه لا بدّ من ان تفتتح بالحجر الاسود و تختم به و تقول

اللّهُمَّ قنّعنى بما رزقتني و بارك لي فيما اتيتنى).

و اما آن چه در احوال طواف بايد گفت و مى گويى در طوافت خداوندا به درستى كه سؤال مى كنم از تو بحق آن اسم اعظمى كه هر كه آن را بخواند در روى آب راه مى رود چنانكه بر خشكى راه مى رود،و سؤال مى كنم ترا بحق آن اسمى كه مخزون و مستور است نزد تو از هفتاد و سه اسم اعظم كه يكى مخصوص ذات مقدس تست كه دال است بر ذات اقدس تو يا جميع هفتاد و سه اسم چون مخزون است همه نزد او و تا به كسى ندهد كسى بر آن مطلع نمى تواند شد از پيش خود،و سؤال مى كنم ترا بحق آن اسمى كه اعظم است از همه اسماء و از آن اعظم است كه مخلوق به آن تواند رسيد يا وصف آن توان كرد و اين اسمى است كه مخصوص اوست چنانكه در اخبار مستفيضه وارد شده است كه حق سبحانه و تعالى هفتاد و سه اعظم دارد و يكى از آنها مخصوص ذات مقدس اوست و باقى را بحسب رتبه كرامت مى فرمايد و از آن اسماء آصف برخيا را يك اسم داده بودند و تخت بلقيس را به يك چشمزدن به نزد سليمان عليه السلام حاضر گردانيد،و حضرت عيسى را دو اسم داده بودند،و حضرت موسى را چهار حرف،و حضرت ابراهيم را هشت حرف،و حضرت نوح را پانزده حرف،و حضرت آدم را بيست و پنج حرف و همه هفتاد و دو اسم را به حضرت سيد الانبياء عطا فرموده بودند و

ص: 395

همه بائمه معصومين رسيد صلوات اللّه عليهم اجمعين و يكى مخصوص واجب الوجود است كه به كسى نداده است و آن اسمى است كه اگر كسى ترا به آن اسم بخواند اجابت مى كنى و اگر ترا به آن اسم سؤال كنند عطا مى كنى يعنى اگر بر فرضى كه حق سبحانه و تعالى به كسى بدهد چنين مى شود،يا باين عنوان كه حضرت خوانده است كه كسى بگويد الهى بحق آن كه فلان چيزم عطا كن عطا مى كند هر چند نداند،يا مراد هفتاد و دو اسم باشد بهر دو معنى كه صلوات فرستى بر محمد و آل محمد و فلان حاجتم را برآورى و فلان چيزم بدهى.

و چون به ركن يمانى رسى كه بعد از مستجار است در هر شوطى آن را در بغل گير و ببوس و صلوات بر محمد و آل او فرست و دعايى كه در ميان ركن يمانى و حجر الاسود بايد خواند اين است كه در ميان هر دو به گويى كه پروردگار اعطا كن ما را در دنيا هر چه خوب باشد و در آخرت هر چه خوب باشد يا يك حسنه عطا كن كه مستلزم جميع باشد مثل ايمان كامل در دنيا و بهشت در آخرت.

اما آن چه بايد كرد در مستجار پس چون در شوط هفتم به مستجار رسى توقف كن از جهة دعا و آن محاذى در خانه كعبه است از پشت كعبه نزديك به ركن يمانى پس دستها را پهن كن بر خانه و شكم و رو را به كعبه رسان و اين دعا را بخوان كه خدايا خانه خانه تست و اين بنده بنده تست و حال من حال بنده ايست كه مستحق دخول جهنم شده باشد و پناه به تو آورده باشد از شر آتش جهنم به فرموده تو كه فرمودۀ «فَفِرُّوا إِلَى اللّهِ» يعنى بگريزيد و پناه بريد به خانه خدا از عذاب خدا خداوندا مهمان توام و تو فرموده كه مهمان را گرامى داريد و تو اولايى از ديگران به جود و كرم مهمانى مرا اين كن كه گناهان مرا

ص: 396

بيامرزى و هر چه حقوق مردمانست مردمان را خوشنود كنى كه مرا به تو ببخشند و هر مطلبى كه دارى طلب كن از خداوندت پس اقرار كن به گناهانت هر چه را بخاطر داشته باشى مفصلا و آن چه را در خاطر نداشته باشى مجملا،و بگو خداوندا رحمت و راحت از پيش تست و فرج و عافيت از تست خداوندا اعمال خوب من ضعيف است و بسيار كم تو قادرى كه آن را مضاعف گردانى با ضعاف بسيار به آن كه بعوض گناهان غير متناهى حسنات بنويسى چنانكه جمعى را وعده فرموده كه فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ و بيامرز گناهانى را كه تو بر آن مطلعى و خلق نمى دانند و تو از ايشان پوشانيده،بفضل خود از نامه عمل من محو كن كه در روز قيامت رسوا نشوم.

پناه به خداوند خود آورده ام از آتش جهنم و دعا بسيار مى كنى از جهة خود پس بيا به نزد ركن يمانى و خود را به آن بمال يا دست برسان اگر نتوانى شكم و رو ماليدن،و هم چنين استلام كن ركن حجر الاسود را و ببوس و ختم كن طوافت را بحجر و بگو كه خداوندا مرا قانع گردان به آن چه روزى كرامت كرده و بركت ده آن چه را بمن عطا فرموده.

و بدان كه مشهور اينست كه چون حجاج ملعون از قبل عبد الملك مروان ملعون خانه كعبه را به سبب منجنيقى كه بر كعبه بستند از جهة گرفتن عبد اللّه بن زبير ملعون خراب كرد و مردمان بسيارى از خاك و سنگ را بردند و خواست كه بسازد اژدهايى بهم رسيد و مردمان از آن مى گريختند تا به خدمت حضرت سيد الساجدين آمد و وجه ممنوع شدن را پرسيد حضرت فرمودند كه وجهش اين است كه مردمان سنگ و خاك بسيار برده اند بگوى تا همه هر چه برده اند بياورند كه از همان سنگ و خاك ساخته شود چون مردمان همه

ص: 397

را پس آوردند منع برطرف شد و ترسيد كه مبادا وفا نكند پس نشست و قريب به يك ذرع دست شاذروان بيرون گذاشت كه پرده آويز باشد و علامت گذاشته اند به آن كه در طرف حجر اسماعيل چهار طرف انگشت بلند كرده يك ذرع تقريبا ظاهر است و در بقيه اطراف هر جا كه ذرع نگذاشته اند سنگ مورب نصب كرده اند تا كسى بر آن راه نرود،پس بنا بر اين در التزام مستجار و استلام اركان خصوصا ركن يمانى و حجر،و در التزام حطيم كه از در خانه است تا ركن حجر چون بهترين جاهاى مسجد است و دعا مستجابست اين كس داخل كعبه مى شود زيرا كه آن فضا است كه العياذ باللّه اگر كعبه خراب شود چنانكه در هزار و سى و هشت تقريبا سيل خانه را خراب كرد و تا ساختن چند ماه شد قبله مردمان آن فضا بود،و هم چنين جمعى كه در كوه ابو قبيس خانه دارند و ساير كوهها نماز ايشان بر فضاى كعبه است زيرا كه آن فضا تا آسمان و تا منتهاى ارض كعبه است و قبله است و چون واجبست كه بر دور كعبه طواف كنند.

پس بنا بر مشهور در وقت استلام داخل كعبه مى شوند پس اگر بگذرند در طواف در ميان كعبه طواف كرده خواهند بود،و هم چنين در وقت گشتن اگر دست خود را به خانه رسانند دست طواف نكرده خواهد بود و حال آن كه واجبست كه طواف بكل بدن باشد و طواف باطل خواهد شد پس احوط آنست كه در جاهايى كه شاذروان دارد خواه جدا باشد و خواه سنگ محرف بر آن باشد دست يا بدن اگر به كعبه رساند بايستد تا خود را بيرون آورد بعد از آن روانه شود،و هم چنين در طرف حجر اگر دست بر بالاى ديوار حجر برد اين دغدغه مى شود و چرا دغدغه مى گويم چون اين معنى را در روايتى نديده ام و ليكن خاصه و عامه ذكر كرده اند،و عمده ضبط اين امور است كه

ص: 398

چيزى مخفى نگذاشته اند حتى جاى مقام را گذاشته اند تا ظاهر باشد بدعت عمر اگر چه عوام ايشان مى گويند كه مقام جبرئيل است اما فضلاى عامه ذكر كرده اند جميع شنايع و قبايح صحابه و تابعين و ارتداد همه را الاّ قليلى و شكى نيست در آن كه هر چه را زياد و كم كرده اند چنانست كه گفته اند و علماى ما نيز ذكر كرده اند و ليكن احتمال اين هست كه علماء ما از عامه برداشته باشند چون در روايات واقع نشده است با آن كه اين معنى به گفته همه در زمان حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم واقع شده بود و اين امريست عام البلوى مى بايست البته در اخبار بما برسد و شكى نيست كه احوط آنست كه مذكور شد،ديگر بدان كه بحسب ظاهر چند حديث و اجماعات منقوله مى بايد كه ابتداى طواف از حجر الاسود باشد و ختم بحجر الاسود باشد و زياد و كم نشود اكثر علماى ما سيما متاخرين ذكر كرده اند كه مى بايد مقارنت جزو اول طايف به جزو اول حجر الاسود واقع شود و دور نيست كه مستند ايشان حديث حسن كالصحيح حماد از حريز از يكى از مشايخش كه غالبا فضلاى اصحابند مثل زراره و محمد بن مسلم و بريد و فضيل و غالبا زراره است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه چون داخل مسجد الحرام شوى و محاذى حجر الاسود شوى بگوى

(اشهد ان لا اله الاّ اللّه وحده لا شريك له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله امنت باللّه و كفرت بالجبت و الطّاغوت و اللاّت و العزّى و بعبادة الشّيطان و بعبادة كلّ ندّ يدعى من دون اللّه ثمّ ادن من الحجر و استلمه بيمينك).

پس مى گويى

(بسم اللّه و اللّه اكبر امانتى ادّيتها و ميثاقي تعاهدته لتشهد لي بالموافاة.).

و محاذات را علما ذكر كرده اند كه آنست كه جزو مقدم بدن محاذى

ص: 399

جزو اول حجر الاسود باشد و در اكثر مردم جزو اول انگشت مهين پاهاست و بعضى كه فربه باشند شكم ايشان مقدم است و بعضى بينى و ظاهرا در وقت فرش مسجد الحرام اين رعايت كرده اند كه سنگهاى مرمر را كه انداخته اند چنين انداخته اند كه خطى ظاهر است كه محاذى جزو اول حجر است پس اگر كسى انگشت پاهاى او بر ابتداى خط باشد خوبست و در آخر طواف چون به همان جا رسد ترك كند تا زياد و كم نشود،و عمده استدلال ايشان آنست كه احاديث بسيار وارد شده است كه ابتدا بحجر كند و ختم بحجر كند بلكه متواتر است از فعل نبى و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم كه ابتدا بحجر فرمودند و ختم بحجر نمودند و در وقت طواف خانه را بر دست چپ گرفتند و حديثى و قولى بر غير اين نحو وارد نشده است پس از اين دو حكم ظاهر شد كه محاذات واجبست و ليكن احتمال هست كه واجب نباشد ابتدا به ابتداى حجر بلكه اگر از وسط يا آخر حجر ابتدا كند كافى باشد و شكى نيست كه بنا بر اين احتمال ابتدا به ابتدا نيز صحيح خواهد بود،و اما استقبال حجر كه در بعضى از روايات واقع شده است ظاهر آن روايات استقبال از جهة دعاست پس اولى آنست كه اول استقبال كنند و دعا را بخوانند و در حالت استقبال چنان بايستند كه دوش راست او خارج از حجر باشد و چون از دعا فارغ شود نيت كند در حالت استقبال و بعد از آن محاذات را واقع سازد به آن كه بگردد و انگشت مهين پاها را بر آن خط گذارد و نيت كند و بگذرد و به نيت اول نيز اكتفا مى تواند كرد اگر مستحضر باشد و در نيت همين كافى است كه داند كه طواف عمره يا حج مى كند و آن كه اين حج اسلام است و حج تمتع است يا افراد و قران و للّه مى كند و بسيار نادر است كه اينها در خاطرش نباشد و احوط آنست كه در جميع طواف رو به كعبه نكند

ص: 400

به آن كه بگردد كه بدنش بسوى كعبه باشد و اگر به سبب ازدحام بگردد از سمتى كه مى رود درست بايستد و روانه شود و در جائى كه از آنجا متوجه استلام يا التزام مى شود آنجا را نشان كند و بعد از استلام يا التزام به جاى خود رود و روانه شود و اگر از همين جا نيز بگردد و خانه را بر دست چپ گيرد خوبست و مى بايد كه گامى از طوافش چنين نشود كه خانه بر دست چپش نباشد به آن كه روى به خانه باشد يا پشتش و اينها بر سبيل احتياط است

مقام ابراهيم عليه السّلام

(ثمّ ائت مقام ابراهيم عليه السّلام فصلّ فيه ركعتين و اجعله امامك و اقرا فى الاولى منهما الحمد و قل هو اللّه احد و فى الثّانية الحمد و قل يا أيّها الكافرون ثمّ تشهّد و سلّم و احمد اللّه و اثن عليه و صلّ على النّبيّ و اله صلوات اللّه عليهم و اسال اللّه ان يتقبّل منك و ان لا تجعله اخر العهد منك فهاتان الرّكعتان هما الفريضة و ليس يكره لك ان تصلّيها فى أيّ السّاعات شئت عند طلوع الشّمس و عند غروبها و انّما وقتها عند فراغك من الطّواف ما لم يكن وقت صلاة مكتوبة فان كان وقت صلاة مكتوبة فابدأ بها ثمّ صلّ ركعتى الطّواف فاذا فرغت من الرّكعتين فقل

الحمد للّه بمحامده كلّها على نعمائه كلّها حتّى ينتهي الحمد إلى ما يحبّ ربّى و يرضى اللّهُمَّ صلّ على محمّد و آل محمّد و تقبّل منّي و طهّر قلبى و زكّ عملى و اجتهد فى الدّعاء و اسأل اللّه عزّ و جلّ ان يتقبّل منك ثمّ ائت الحجر الاسود فاستلمه و قبّله او أمسحه بيدك او اشر اليه و قل ما قلته اوّلا فانّه لا بدّ من ذلك)

ص: 401

ديگر از محل عبادات مقام حضرت ابراهيم است صلوات اللّه عليه پس بيا مقام ابراهيم عليه السلام و دو ركعت نماز در آنجا بكن و ظاهرا مراد از مقام ابراهيم در اينجا محوّطه ايست كه بر پشت مقام از چوب پنجره ساخته اند و سه صف هر صفى چهار كس مى توانند ايستاد و سنگى كه قدمهاى حضرت ابراهيم عليه السلام بر آنجا فرو رفته است بر او نيز محوطه از پنجره ساخته اند و درى دارد كه گاهى از جهة پادشاهان مى گشايند و مردمان از بيرون آن را زيارت مى كنند و در آنجا نماز مى توان كرد بر تقديرى كه در نباشد و هميشه تعظيم و تكريم آن مى كرده اند چنانكه در حديث حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه گذشت و در اخبار چنين وارد شده است و آيه كريمه باين نحو است كه« وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى » يعنى بعضى از جاهاى حضرت ابراهيم عليه السلام كه مسجد است يا مكه معظمه آن را محل نماز خود كنيد و مراد از آن بعض:خلف اين سنگى است كه جاى پاى حضرت ابراهيم بر آن واقع است پس ممكن است كه مراد از اخبار نيز اين باشد كه پشت مقام يا يكى از دو جانبش نماز كنيد دو ركعت و سنگ مقام را محاذى قبله كن كه بر پشت آن سنگ بايست كه رو به آن سنگ و رو به كعبه هر دو كرده باشى و در ركعت اول از اين دو ركعت سوره حمد و توحيد را بخوان و در ركعت دويم بعد از حمد جحد را بخوان پس تشهد بخوان و سلام ده و حمد و ثناى الهى را به جا آورد،صلوات بر محمد و آل محمد بفرست و سؤال كن كه حق سبحانه و تعالى قبول كند از تو اين نماز و طواف را و آن كه چنان نكند كه آخر نمازهاى مقام باشد بلكه حيات و توفيق كرامت فرمايد كه ديگر بيايى،و اين دو ركعت فرض است و مكروه نيست ترا در هيچ ساعتى كه خواهى اگر چه نزد طلوع و غروب آفتاب باشد چون

ص: 402

بخصوص مستثنى است بر تقديرى كه نافله در اين اوقات مكروه باشد چون اين دو ركعت فرض است و مع هذا ذو سبب است و سببش طواف است و وقت آن بعد از فارغ شدن از طوافست ما دام كه وقت فريضه حاضره نبوده باشد كه اگر وقت فريضه داخل شده باشد اول حاضره را به جا آور ديگر دو ركعت طواف را بكن،و چون فارغ شوى از اين دو ركعت بگو كه جميع محامد مخصوص ذات مقدس واجب الوجوديست كه مستجمع جميع كمالات است و من او را حمد مى كنم بجميع حمدها بر هر يك از نعمتهاى او آن مقدار كه در كثرت به مرتبه رسد كه محبوب پروردگار من باشد و او از من خوشنود شود.

خداوندا صلوات و رحمتهاى خاصه خود را بفرست بر محمد و آل او و قبول كن از من و دل مرا از هر بدى مطهر گردان و عمل مرا از هر شائبه پاك گردان تا خالص باشد از جهة رضاى تو.و سعى كن در دعا و از حق سبحانه و تعالى سؤال كن كه قبول كند از تو چنانكه حضرت ابراهيم و اسماعيل سؤال كردند «رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» و بعد از بناى كعبه گفتند كه پروردگارا قبول كن از ما عمارت خانه را به درستى كه نو شنوايى و دانائى كه هر كس را چه عطا مى بايد كرد،پس به نزد حجر الاسود آى و استلام كن آن را و ببوس يا دست بمال يا اشاره كن به ترتيبى كه گذشت و دعايى كه سابقا مذكور شد در اين وقت نيز بخوان كه البته مى بايد خواند و اين دعاى:«امانتى ادّيتها الخ»است و مجموع آن چه مذكور شد مضمون صحيحه معاوية بن عمار است و غير آن است و چون از مستحبات است تفصيل هر يك مذكور نشد و در روضه مذكور است و چون بسيار مشوش است و از قانون فقها و محدثين نيست اگر هر يك را ذكر مى كرديم مطلب

ص: 403

شرح عبارت فوت مى شد و هر دو را ذكر كردن مستلزم تكرار و تطويل بود

الشّرب من ماء زمزم

(فان قدرت ان تشرب من ماء زمزم قبل ان تخرج فافعل و تقول حين تشرب

اللّهُمَّ اجعله علما نافعا و رزقا واسعا و شفاء من كلّ داء و سقم انّك قادر يا ربّ العالمين).

ديگر نوشيدن آب زمزم است كه مستحب است قبل از سعى و عبارت صحيح معاوية بن عمار است،و حسنه حلبى است در دعا و هر دو تا سقم است پس اگر توانى كه بياشامى از آب زمزم پيش از آن كه متوجه سعى شوى بياشام.

و در حسنه حلبى است كه يك دلو يا دو دلو آب بكشد و بر سر و پشت و شكم بريزد و در وقتى كه آشامى مى گويى كه خداوندا اين آب را علم نافع گردان و روزى فراخ گردان و شفا گردان از هر درد و بيمارى به درستى كه قادرى بر همه چيز اى پروردگار عالميان،و معاويه گفت كه حضرت فرمودند كه بما رسيده است كه چون حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله نظر به زمزم فرمودند:فرمودند:كه اگر نه اين بود كه بر امتم شاق مى شد هر آينه يك دلو يا دو دلو خود مى كشيدم و چون من مى گردم همه كس را متابعت لازم بود و مشكل است همه كسرا دو دلو عظيم كشيدن.و ظاهرش آن بود كه بر تقديرى كه آن حضرت مى كشيدند و مى فرمودند كه سنت است همان مردمان هجوم مى كردند و چندين هزار كس را نهايت اشكال بود،يا آن كه خوف قتال نيز بود و از اين گفتن زايد بر استحباب مؤكد مفهوم نمى شود.

ص: 404

و در صحيح از على بن مهزيار منقولست كه ديدم كه حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه در شب زيارت كه ظاهرا شب يازدهم باشد كه حضرت طواف كردند و در عقب مقام نماز كردند و داخل زمزم شدند كه يورتى است كه بر سر چاه پوشانيده اند و بدست مبارك خود يك دلو آب كشيدند از دلوى كه محاذى حجر بود و از آن آشاميدند و بر بعضى از جسد مبارك ريختند دو مرتبه نظر به اندرون چاه كردند.و احاديث بسيار در فضليت آب زمزم وارد شده است و آن كه هر كه بياشامد آن را بهر نيتى كه بكند حق سبحانه و تعالى آن را كرامت مى فرمايد لهذا حضرت اين دعاى جامع فوايد دنيوى و اخروى را خواندند

الخروج إلى الصّفا

(ثمّ اخرج إلى الصّفا و قم عليه حتّى تنظر إلى البيت و تستقبل الرّكن الّذى فيه الحجر و احمد اللّه و اثن عليه و اذكر من آلائه و حسن ما صنع إليك ما قدرت عليه،ثمّ قل

لا اله الاّ اللّه وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و هو على كلّ شىء قدير ثلاث مرّات و تقول:

اللّهُمَّ انى أسألك العفو و العافية و اليقين فى الدّنيا و الآخرة ثلاث مرّات،و تقول:

اللّهُمَّ آتنا فى الدّنيا حسنة و فى الآخرة حسنة و قنا عذاب النّار ثلاث مرّات،و تقول الحمد للّه مائة مرة و اللّه اكبر مائة مرّة و سبحان اللّه مائة مرّة و لا اله الاّ اللّه مائة مرّة و استغفر اللّه و اتوب إليه مائة مرّة و صلّ على محمّد و آل محمّد مائة مرّة و تقول

يا من لا يخيب سائله و لا ينفد نائله صلّ على محمّد و آل محمّد و اعذنى من النّار برحمتك

ص: 405

و ادع لنفسك بما أحببت و ليكن وقوفك على الصّفا اوّل مرّة اطول من غيرها ثمّ انحدر و قف على المرقاة الرّابعة حيال الكعبة و قل

اللّهُمَّ انّي اعوذ بك من عذاب القبر و فتنته و غربته و وحشته و ظلمته و ضيقه و ضنكه اللّهُمَّ اظلّنى فى ظلّ عرشك يوم لا ظلّ الاّ ظلّك ثمّ انحدر عن المرقاة و أنت كاشف عن ظهرك و قل

يا ربّ العفو يا من امر بالعفو يا من هو اولى بالعفو يا من يثيب على العفو العفو العفو العفو يا جواد يا كريم يا قريب يا بعيد اردد علىّ نعمتك و استعملنى بطاعتك و مرضاتك ثمّ امش و عليك السّكينة و الوقار حتّى تصير إلى المنارة و هى طرف المسعى فاسع ملء فروجك و قل

بسم اللّه و اللّه اكبر اللّهُمَّ صلّ على محمّد و آل محمّد اللّهُمَّ اغفر و ارحم و تجاوز عمّا تعلم انّك أنت الاعزّ الاكرم و اهدني للّتي هى اقوم اللّهُمَّ انّ عملى ضعيف فضاعفه لي و تقبّل منّي اللّهُمَّ لك سعيى و بك حولى و قوّتى تقبّل عملى يا من يقبل عمل المتّقين،فاذا جزت زقاق العطّارين فاقطع الهرولة و امش على سكون و وقار و قل يا ذا المنّ و الطّول و الكرم و النّعماء و الجود صلّ على محمّد و آل محمّد و اغفر لي ذنوبي انّه لا يغفر الذّنوب الاّ أنت يا كريم فاذا اتيت المروة فاصعد عليها و قل حتّى يبدو لك البيت و ادع كما دعوت على الصّفا و اسال اللّه تعالى حوائجك و قل فى دعائك يا من امر بالعفو يا من يجزى على العفو يا من دلّ على العفو يا من زيّن العفو يا من يثيب على العفو يا من يحبّ العفو يا من يعطى على العفو يا من يعفو على العفو يا ربّ العفو العفو العفو العفو و تضرّع إلى اللّه عزّ و جلّ و ابك فان لم تقدر على البكاء فتباك و اجهد ان يخرج من عينيك الدّموع و لو مثل رأس الذّباب و اجتهد فى الدّعاء ثمّ انحدر عن

ص: 406

المروة إلى الصّفا و أنت تمشى فاذا بلغت زقاق العطّارين فاسع ملء فروجك إلى المنارة الاولى الّتى تلى الصّفا،فاذا بلغتها فاقطع الهرولة و امش حتّى تاتى الصّفا و قم عليه فاستقبل البيت بوجهك و قل مثل ما كنت قلته فى الدّفعة الاولى ثمّ انحدر إلى المروة و افعل مثل ما كنت فعلته و قل مثل ما كنت قلته فى الدّفعة الاولى حتّى تاتى المروة فطف بين الصّفا و المروة سبعة اشواط يكون وقوفك على الصّفا اربعا و على المروة اربعا و السّعي بينهما سبعا تبدا بالصّفا و تختم بالمروة و من ترك الهرولة فى السّعي حتّى صار فى بعض المكان لم يحوّل وجهه و رجع القهقرى حتّى يبلغ الموضع الّذى ترك منه الهرولة ثمّ يهرول منه إلى الموضع الّذى ينبغى له ان يقطعها فيه إن شاء اللّه تعالى)

ديگر از مناسك حج بيرون رفتن است از جهة سعى ميان صفا و مروه بسوى صفا بدان كه عبارات صدوق بعضى عبارات صحيحه معاوية بن عمار است و بعضى عبارات فقه رضوى است و بعضى از صحيحه زراره و صحيحه يعقوب و غير اينها،پس بيرون رو از مسجد الحرام به كوه صفا كه فاصله مسعى است الحال و بر آن كوه بايست تا خانه را به بينى و الحال بر كوه صفا خانها ساخته اند و نمى توان بر آن بالا خانه را ديدن،و رو كن به ركنى كه حجر در اوست و حمد و ثناى الهى به جا آور و ياد كن نعمت الهى را و احسانهاى حسنه عظيمه كه با تو كرده است آن چه در خاطر داشته باشى و توانى.تا اينجا صحيحه معاويه بود ديگر تهليل در صحيحه شعيب و صحيحه زراره واقع است كه اين تهليل را سه مرتبه بگو بر صفا و بر مروه كه ترجمه اش اين است كه نيست

ص: 407

خداوندى بغير از واجب بالذات جامع كمالات صفات و حال آن كه يگانه است در ذات و صفات و او را شريكى نيست در پادشاهى و حمد و ثنا مخصوص اوست زنده مى كند و مى ميراند و اوست كه بر همه چيز قادر و تواناست و اين تهليل نيز در صحيحه معاويه هست با ادعيه بسيار كه صدوق ذكر نكرده است مگر قليلى از آن را و آن تا استغفار است پس سه مرتبه مى گويى عباراتى كه ترجمه اش اينست كه خداوندا به درستى كه من سؤال مى كنم از تو عفو از گناهان را و عافيت از امراض و يقين را در دنيا و آخرت و ظاهرا جار و مجرور متعلق به همه باشد،و احتمال اخير دارد و يقين در آخرت يا امور آخرتست يا وقت مرگ يا بعث يا آن كه اگر در دنيا اعتقادات حقّه را به يقين داند در آخرت نيز خواهد دانست« وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلاً »و سه مرتبه مى گويد كه خداوندا عطا كن ما را در دنيا خصلت خوب و در آخرت كمالات يا نعماء حسنه يا زوجه صالحه در دنيا و حورى در آخرت يا همه خوبيهاى دنيا و خوبيهاى آخرت و نگاهدار ما را از عذاب آخرت به آن كه در دنيا حفظ كنى مرا و جميع آباء و امّهات و اخوان مؤمنين و مؤمنات مرا از هر چه سبب عقاب تو باشد در دنيا و در آخرت به مغفرت،و صد مرتبه الحمد للّه مى گويى و صد مرتبه اللّه اكبر و صد مرتبه سبحان اللّه و صد مرتبه لا اله الا اللّه و صد مرتبه استغفر اللّه و اتوب اليه و صد مرتبه صلوات بر محمد و آل او فرست، و مى گويى اى خداوندى كه سؤال كنندگان او نااميد از درگاه او بر نمى گردند و رحمت او را كم شدن نيست صلوات بر محمد و آل او فرست.و مرا در پناه خود در آور از شر آتش جهنم به رحمت خود و دعا كن از جهة خود هر چه خواهى.و سنت است كه توقفت در صفا از جهة ذكر و دعا در مرتبه اول

ص: 408

بيشتر از باقى باشد پس به زير آى تا پايه چهارم كه كعبه معظمه از جانب دست راست آن در وقتى كه رو به كعبه باشند از در مسجد پيداست و بايست و اين دعا بخوان،و اين دعا در صحيحه معاويه هست انحدار تا پايه چهارم نيست خداوندا به درستى كه پناه به تو آورده ام از عذاب قبر و از امتحان كه سؤال منكر و نكير باشد يا رومان فتان قبور باشد چنانكه در صحيفه كامله بر سبيل اجمال هست و در حديث اصبغ از سلمان مفصل هست كه فتّان به ميت مى گويد و بنويس آن چه در دار دنيا كرده،عذاب و عقوبت يك يك را گويد كه به سبب اين معصيت مستحق اين عذابى و به سبب آن مستحق آن،و از غربت و تنهائى و تاريكى و تنگى صورى و معنوى قبر پناه به تو مى آورم خداوندا مرا در سايه رحمتت جاده روزى كه نباشد سايه و پناهى مثل ظل رحمت يا عرش تو پس از پايه چهارم به زير آ و در وقت زير آمدن پشت خود را باز كن از روى تواضع و شكستگى و بگوى اى پروردگار عفو اى خداوندى كه بندگان را امر به عفو كرده با نهايت احتياج ايشان حتى در قتل، تو اولايى به عفو با غناى ذاتى اى خداوندى كه بر عفو ثواب مى دهى از تو طلب مى كنم عفو را در دنيا و در قبر و در حشر يا از روى تاكيد مكرر شده است،اى بخشنده اى كريم اى نزديك به عفو و رحمت اى دور از آن كه وصف جلال و عظمتت توان كرد هر نعمتى را كه از من گرفته بر من رد كن و بدار مرا به طاعت و رضاى خودت،پس روانه شو به پاى خود نه سواره با سكينه دل بذكر الهى و با وقار تن به آرام تا برسى به مناره اول كه طرف صفاست پس از آنجا تند برو شتر دو كه گامها نزديك باشد و تند باشد و بگوى بسم اللّه به اعانت الهى سعى مى كنم و حق

ص: 409

سبحانه و تعالى از آن اعظم است كه او را وصف توان كرد خداوندا صلوات بر محمد و آل او فرست،خداوندا بيامرز و رحم كن و در گذر از آن چه تو مى دانى به درستى كه تو از آن عزيزتر و گرامى ترى يا كرمت از آن بيشتر است كه وصف توان نمود و هدايت كن مرا به راهى كه درست ترين راههاست كه آن راه ايمان و عبادتست خداوندا به درستى كه عمل من ضعيف است آن را مضاعف گردان با ضعاف بسيار و قبول كن،از من خداوندا هر سعيى كه مى كنم از جهة تست و حول و قوت من به تست قبول كن عمل مرا اى خداوندى كه قبول مى كنى عمل متقيان را و چون از بازار عطر فروشان بگذرى به مناره دويم رسى از جانب مروه قطع كن تند رفتن را و تا مروه با سكينه و وقار برو و بگوى اى خداوندى كه نعمت و احسانت عالميان را فرو گرفته است و كرم و نعمتها و جودت احاطه نموده است بنى آدم را:صلوات بر محمد و آل او فرست و بيامرز گناهان مرا به درستى كه نمى آمرزد گناهان را كسى بغير از تو اى خداوند كريم،و چون به مروه رسى بالا رو به كوه مروه و در اينجا نيز كوه را غصب كرده اند و خانه ساخته اند و سه چار پايه بيش نيست بالا رو و بايست تا خانه كعبه ظاهر شود،و چون در اينجا ظاهر نمى شود رو به جانب كعبه كن و دعا كن چنانكه در صفا دعا كردى و حاجات خود را از خداوندت طلب كن و در جمله دعا كه مى كنى اين دعا را بخوان كه اى خداوندى كه عالميان را امر به عفو كرده و فرموده كه عفو كنيد و درگذريد از بديهاى مردمان كه به شما كرده و مى كنند آيا دوست نمى داريد كه حق سبحانه و تعالى شما را بيامرزد.

يعنى اگر عفو كنيد حق سبحانه و تعالى نيز جرايم شما را عفو مى فرمايد:

اى خداوندى كه ثواب غير متناهى كرامت مى كنى بر عفو،اى خداوندى كه

ص: 410

راهنمايى كرده همه را به عفو،اى خداوندى كه عفو را زينت داده كه در نظر همه كس خوش نماست اى خداوندى كه فوايد دنيوى و اخروى مترتب ساخته بر عفو،اى خداوندى كه دوست مى دارى عفو را اى خداوندى كه مى بخشى به سبب عفو،اى خداوندى كه عفو مى كنى به سبب عفو،اى پروردگار عفو عفو كن عفو كن گناهان ما را و تضرع و زارى كن بسوى حق سبحانه و تعالى و گريه كن و اگر گريه ات نيايد خود را به گريه بدار بهر نحو كه باشد.حتى به ياد كردن مردگان و جهد كن كه آبى از ديده ات بيرون آيد اگر چه مقدار سر مگسى باشد و سعى كن در دعا.

ديگر از مروه به زير آ و به جانب صفا رو هموار به پاى خود،و چون به مناره اول رسى نزديك بازار عطاران تند برو بنحو سابق تا منارۀ اول از جانب صفا، و چون به آن مناره رسى تند رفتن را ترك كن و هموار برو تا صفا و بايست بر صفا و روى خود را به خانه كن و آن چه در دفعه اول گفته بگو،ديگر به جانب مروه روان شو مثل اول و هر چه كرده از هموار راه رفتن دو طرف و تند رفتن ميان دو مناره و پياده رفتن همه را به جا آور تا مروه پس هفت شوط كن ميان صفا و مروه كه چهار مرتبه وقوف در صفا كنى و چهار مرتبه در مروه كه هفت مرتبه سعى كرده باشى،و اين عبارت فقه رضوى است و ابتدا به صفا مى كنى و ختم به مروه مى كنى و كسى كه ترك كند تند رفتن را در سعى از روى نادانى يا فراموشى و به او گفتند يا به خاطرش آيد روى خود را نمى گرداند و پس پس بر مى گردد تا به محل هروله مى رسد و تدارك مى كند هروله را.

و در حسن كالصحيح و موثق بطرق متكثره كالصحيحه منقولست از ابن عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه بعد از دعاها و اذكار از صفا به زير آ و پياده برو با سكينه و وقار و ذكر و فكر و آرام تا

ص: 411

برسى به منارۀ اول پس تند بر و شتر دو و بگوى بسم اللّه و اللّه اكبر تا به آخر آن چه مذكور شد با زيادتى

التّقصير

(فاذا فرغت من سعيك فانزل من المروة و قصّر من شعر رأسك من جوانبه و من حاجبيك و من لحيتك و خذ من شاربك و قلّم اظفارك و ابق منها لحجّك فاذا فعلت ذلك فقد احللت من كلّ شىء احرمت منه و يجوز ذلك ان تطوف بالبيت تطوّعا ما شئت،و لا باس ان تصلّى ركعتى طواف التّطوّع حيث شئت من المسجد و انّما لا يجوز ان يصلّى ركعتى طواف الفريضة الاّ عند المقام)

اما تقصير يعنى كم كردن مو يا ناخن از جهة محل شدن از عمره تمتع پس چون از سعى فارغ شوى پس اگر بر كوه رفته باشى از كوه به زير آى و كم كن از موى سرت.و تراشيدنش حرامست و كفاره آن كشتن گوسفند است اما از اطراف موى سر اصلاح كن به مقراض و در گرفتن با ستره خلافست و از ابروها اندكى بگير و از ريش و شارب بگير قدرى و از ناخنهاى دست و پا بگير و اندكى از همه بگذار از جهة محل شدن از حج هميشه چنين مى بوده است كه احرام به عمره تمتع را از ميقات در ماه ذى الحجه مى گرفته اند مگر اهل مدينه كه در اواخر ذى قعده احرام مى گيرند و پنجم و ششم تا بنهم مى رسيده اند و نادر بود كه پيشتر محل شوند.

و آن چه اين شكسته را در خاطر است قريب شصت سال است كه نشنيدم كه هفتم داخل شده باشند بلكه هشتم يا نهم مى رسيدند و چون سنت

ص: 412

است كه در حج تمتع كه با حلق تقصير كنند زمانى نمى گذرد كه مو دراز شود پس بعضى از آن را در عمره مى گيرد و برخى را در حج پس چون تقصير كردى حلال مى شود بر تو محرمات احرام و جايز است كه طواف سنتى هر چه خواهى بكنى چون گذشت كه در عمره طواف سنتى كردن خوب نيست و احاديث متواتره وارد شده است در تفسير آيه وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى كه مراد از نماز نماز طواف واجبست كه جايز نيست واقع ساختن آن مگر خلف مقام و چند حديث كالصحيح وارد است در آن كه نماز طواف سنت را در هر جائى از مسجد كه مى كند صحيح است و احوط آنست كه در مقام واقع سازد و به اعتبار اطلاقات با ظاهر آيه.

(فإذا كان يوم التّروية فاغتسل و البس ثوبيك و ادخل المسجد الحرام حافيا و عليك السّكينة و الوقار فطف بالبيت اسبوعا تطوّعا و ان شئت فصلّ ركعتين لطوافك عند مقام ابراهيم عليه السّلام او في الحجر و اقعد حتّى تزول الشّمس فاذا زالت الشّمس فصلّ ستّ ركعات قبل الفريضة ثمّ صلّ الفريضة و اعقد الاحرام فى دبر الظّهر فان شئت فى دبر العصر بالحجّ مفردا تقول:

لا اله الاّ اللّه الحليم الكريم لا اله الاّ اللّه العلىّ العظيم سبحانه اللّه ربّ السّماوات السّبع و ربّ الارضين السّبع و ما فيهنّ و ما بينهنّ و ما تحتهنّ و ربّ العرش العظيم و الحمد للّه ربّ العالمين اللّهُمَّ انّي أسألك ان تجعلنى ممّن استجاب لك و آمن بوعدك و اتّبع كتابك و أمرك فانّى عبدك و فى قبضتك لا أوقى الاّ ما وقيت و لا اخذ الاّ ما اعطيت اللّهُمَّ انّي اريد ما أمرت به من الحجّ على كتابك و سنّة نبيّك صلّى اللّه عليه و اله فقوّنى على ما ضعفت عنه و يسّره لي و تقبّله و تسلّم منّي مناسكى فى يسر منك و عافية و اجعلنى من وفدك و حجّاج

ص: 413

بيتك الّذين رضيت عنهم و ارتضيت و سمّيت و كنّيت اللّهُمَّ ارزقنى قضاء مناسكى فى يسر منك و عافية و اعنّى عليه و تقبّله منّي اللّهُمَّ و ان عرض لي عارض يحبسنى حيث حبسني فحلّني لقدرك الّذى قدّرت علىّ و اصرف عنّى سوء القضاء و سوء القدر احرم لك وجهي و شعرى و بشرى و لحمي و دمى و مخّي و عظامى و عصبى من النّساء و الطيّب و الثّياب اريد بذلك وجهك الكريم و الدّار الآخرة ثمّ لبّ سرّا بالتّلبيات الاربع المفروضات ان شئت قائما و ان شئت قاعدا و ان شئت على باب المسجد و أنت خارج عنه مستقبل الحجر تقول لبّيك اللّهُمَّ لبّيك لبّيك لا شريك لك لبّيك انّ الحمد و النّعمة لك و الملك لا شريك لك ثمّ توجّه و عليك السّكينة و الوقار بالتّسبيح و التّهليل و ذكر اللّه عزّ و جلّ فاذا بلغت الرّقطاء دون الرّدم و هو ملتقى الطّريقين حتّى تشرف على الابطح فارفع صوتك بالتّلبية حتّى تاتى منى و لبّيت مثل ما لبّيت فى العمرة و

14- : اكثر من ذكر ذى المعارج فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله كان يكثر منها و تقول و أنت متوجّه إلى منى

اللّهُمَّ إيّاك أرجو و إيّاك أدعو فبلّغنى املى و اصلح لي عملى ،فاذا اتيت منى فقل

الحمد للّه الّذى اقدمنيها صالحا فى عافية و بلّغنى هذا المكان اللّهُمَّ فهذه منى و هى ممّا مننت به على أوليائك من المناسك فاسئلك ان تصلّى على محمّد و آل محمّد و ان تمنّ علىّ فيها بما مننت على أوليائك و اهل طاعتك فانّما انا عبدك و فى قبضتك ثمّ صلّ بها المغرب و العشاء الآخرة و الفجر فى مسجد الخيف و ليكن صلاتك فيه عند المنارة الّتى فى وسط المسجد و على ثلثين ذراعا من جميع جوانبها فذاك مسجد النّبيّ صلّى اللّه عليه و اله و مصلّى الأنبياء الّذين

ص: 414

صلّوا فيه صلوات اللّه عليهم و ما كان خارجا من ثلثين ذراعا حولها من كلّ جانب فليس من المسجد)

چون روز هشتم ذى الحجه در آيد غسل احرام بكن و دو جامه احرامى را به پوش و داخل مسجد الحرام شو پاى برهنه مگر آن كه هوا بسيار گرم باشد مسح مى تواند پوشيد،و بر تو باد به سكينه قلب به ياد الهى و وقار تن نه دويدن چنانكه جمعى از عامه هروله مى كنند و گذشت،پس هفت شوط طواف كن مستحبا و اگر خواهى دو ركعت نماز طواف را در مقام ابراهيم به جا آور يا در حجر اسماعيل و بنشين تا ظهر شود پس چون آفتاب از دايره نصف النهار ميل كند به جانب مغرب شش ركعت نماز نافله احرام را به جا آور پيش از نماز واجب ظهر چنانكه در فقه رضويست در احرام عمره،و در احرام حج عقيب ظهر،و الا عقيب شش ركعت.و ظاهر اخبار صحيحه آنست كه در مطلق احرام عقيب ظهر يا فريضه ديگر واقع سازد،و اگر در وقت فريضه نباشد شش ركعت يا دو ركعت نماز بكنند و در عقب آن احرام گيرد،و اگر وقت ظهر باشد احرام را بعد از فريضه ظهر و اگر خواهى بعد از عصر به جا آورد قصد حج تنها مى كنى و چون عمره را به جا آورده بخلاف نيت احرام عمره و اگر قصد هر دو مى تواند كرد به آن كه اول نيت باشد و دويم عزم باشد چون نيّت مى بايد مقارن فعل باشد بخلاف عزم كه اعم است.

دويم آن كه مى گويد كه محرم مى شود به عمره كه بعد از آن محل شود و از محرمات احرام كه بر او حلال شده است تمتع يابد تا احرام بحج بگيرد و كلمات فرج را مى خوانى چون از بهترين حمد و ثناهاست و ترجمه اش اينست كه نيست الهى مگر معبود بر حق و خداوند مطلق كه بردبار است و حلم مى كند از عاصيان كه به زودى ايشان را عقاب نمى كند و كريم است يعنى

ص: 415

ذات او بهترين ذوات است و صفات او اكمل صفات است و افعال او احسن افعال است،و بنا بر اين از صفات ذاتيه است و يا احسان كرده مى كند بى استحقاق،نيست خداوندى بجز واجب الوجود بالذّاتى كه بلند مرتبه است و عظيم الشأن چون واجبست و ما بقى همه مخلوق يا مربوب اويند،يا اولى و اعظم است از آن كه بذات يا صفات او كه عين ذاتست يا افعال او كه همه مشتملند بر حكم و مصالح بى شمار توان رسيدن يا وصف توان كردن.

منزه خداوندى كه آفريننده و تربيت كننده هفت آسمان و هفت زمين است و آفريننده هر چه را كه در آسمان و زمين است و هر چه در ميان آنهاست،و آفريننده و حركت دهنده عرش عظيم است كه در طرفة العينى هزار ساله راه حركت مى كند،و جميع محامد مخصوص خداونديست كه پروردگار عالميان است خداوند از تو سؤال مى كنم كه بگردانى مرا در سلك جمعى كه اجابت كرده اند و ايمان دارند به وعده تو و متابعت كرده اند كتاب و امر ترا به درستى كه من بنده توام و در قبضه قدرت توام محفوظ نيستم از بلاهاى صورى و معنوى مگر بحفظ تو و از جهة من نفعى بهم نمى رسد مگر به عطاى تو.

خداوندا به درستى كه اراده دارم كه حج كنم به نحوى كه در قرآن مجيد فرستادۀ و پيغمبرت صلى اللّه عليه و آله فرموده است كه آن حج تمتع است پس مرا قوت كرامت كن بر هر چيزى كه قوّتم به آن نرسد و آسان كن بر من و قبول كن از من و اخذ نما مناسكم را از من به آسانى و عافيت،و بگردان مرا از جمله كسانى كه پناه به تو آورده اند و به درگاه جود و كرمت نشسته اند به اميد رحمتت چنانكه از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه منقول است كه حاجيان مهمانان حق سبحانه و تعالى اند هر چه بطلبند مى دهند،و هر چه

ص: 416

نطلبند نيز مى دهند،و بگردان مرا در زمره حاجيانى كه بقصد زيارت خانه تو آمده اند كه تو از ايشان خوشنودى و ايشان را برگزيده به توفيقات و هدايات و نام ايشان را در شب قدر نوشته در سلك حاجيان،و يا ايشان را به نحوى ياد كرده كه ايشان مهمانان منند بنا بر نسخه كنّيت،و عرب مقرر است كه نزد عرب نهايت تعظيم شخصى آنست كه او را به كنيت بخوانند.

خداوندا چنان كن كه اين مناسك و عبادات حج را به آسانى و تن درستى به جا آورم و اعانت كن مرا و قبول كن خداوندا اگر مرا عارضى به همرسد كه مانع اتمام حج شود مرا محل كن هر جا كه محبوس سازى كه به اعتبار قضاء و تقديرى كه بر من مقدر ساخته،و دو ركن از من قضاى بدرا به آن كه مخالفت تو از من واقع نشود و به بلائى مبتلا نشوم آن چه گذشت به نيت حج بود.

ديگر احرامست كه آن نيت است فى الحقيقه كه از جهة رضاى الهى روى من و موى من و پوست من و گوشت من و خون و استخوان و پى من از زنان و بوى خوش و از جامهاى دوخته و آن چه در حكم دوخته است و آن كه يك يك از اعضا را بنده مذكور مى سازد ممكن است كه كنايه باشد از فرمانبردارى كه من و هر جزو من مطيع توئيم و يا آن كه احرام در آن است كه به آفتاب دهم يا آفتابى شود،و مو را نكنم و نتراشم و پوست بدنم به زنان نرسد و گوشت بدنم در راه تو بگدازد و هم چنين خونم همه عرق شود و بريزد يا خون نگيرم و استخوان و مغز آن گداخته شود در راه تو،يا آن كه اعضا و جوارح همه را از مخالفت تو باز داشته ام و به اطاعت تو داشته ام خصوصا در اوامر و نواهى و غرضم از اينها رضاى تست،و آن كه در روز قيامت از جمله مطرودان نباشم و در جمله مقبولان باشم،يا آن كه از قبيل«لدوا للموت» باشد كه مقصودم از حج خلاصى از جهنم و رسيدن به بهشت نباشد و ليكن

ص: 417

خالص باشد تا سبب خلوص از جهة رضاى تو بجهنم نروم و به بهشت روم.

پس آهسته تلبيه را واقع ساز تا محرم شوى به تلبيات چهارگانه واجب اگر خواهى در حال قيام يا قعود در در مسجد الحرام وقتى كه خواهى كه بيرون روى بگو و رو بحجر الاسود كن و مى گويى تلبيه صغير را كه تفسيرش گذشت پس متوجه منى شو با سكينه و وقار با تسبيح و تهليل و ذكر حق سبحانه و تعالى،و چون بر رقطاء رسى بر دم نرسيده و آن محل ملاقات دو راه است كه يك راه به شعب الدّب مى رود محاذى قبور شرفا تا مشرف مى شوى بر ابطح در اين محل آواز خود را بلند كن به تلبيه تا بمنى رسى و تلبيه كبير را مى گويى چنانكه در احرام عمره گذشت،و بسيار بگو لبيك ذا المعارج لبيك چون حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله اين عبارت را بسيار مى گفتند،و در وقتى كه متوجّه منى باشى اين دعا را بخوان كه خداوندا اميدوارى از تو دارم و بس و ترا مى خوانم و بس،خداوندا مرا به مطلب خود برسان و اعمال مرا نيكو كن كه خالص از جهة رضاى تو باشد، و چون بمنى رسى بگوى حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه مرا به آسانى و تن درستى به اين جا رسانيد و باين موضع شريف رسيدم بفضل او،خداوندا اين موضع را منى ناميدۀ كه محل بر آوردن آرزوهاست و از جمله محل عباداتى است كه انعام كردۀ به دوستان خود سؤال مى كنم از تو كه صلوات فرستى بر محمد و آل او،و منّت نهى و انعام كنى بر من به آن چه آن را انعام كرده بر دوستان و مطيعان خودت به درستى كه من بنده توام و در قبضه قدرت توام پس شب در آنجا باش و نماز شام و خفتن و صبح را در مسجد خيف به جا آور چون آن مسجد را بزرگ كرده اند مى بايد كه نمازها را در مسجد زمان حضرت واقع سازى و آن از مناره است تا سى ذرع دست از چهار جانب و

ص: 418

اين مقدار مسجديست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله و پيغمبران پيش از آن حضرت صلوات اللّه عليهم نماز كرده اند و هر چه زياده از اين مقدار است از چهار جانب مسجد نيست و از اين جهت گفته اند كه محل احيأ شرط است كه مشاعر عبادات نباشد و چون قابل احيا نيست مسجد نمى شود الحال متعارفست كه عامه قربانى را در آن مسجد مى كنند چون ايشان نيز مسجد نمى دانند زيادتى را و اكثر اين عبارات سابقا مذكور شد كه مضمون احاديث صحيحه معاوية بن عمار و غير آن است

الغدوّ إلى عرفات

(ثمّ امض إلى عرفات و قل و أنت متوجّه إليها

اللّهُمَّ إليك صمدت و إيّاك اعتمدت و وجهك اردت و قولك صدّقت و أمرك اتّبعت أسألك ان تبارك لي فى اجلى و ان تقضى لي حاجتى و ان تجعلنى ممّن تباهى به اليوم من هو افضل منّي ثمّ تلبّي و أنت مارّ إلى عرفات و لا تخرج من منى قبل طلوع الفجر بوجه)

ديگر رفتن از منا به جانب عرفات است آن چه صدوق ذكر كرده است عبارات صحيحه ابن عمار است و زيادتيها در دعاها واقع شده است از اين جهت متعرض سندش نمى شوم،پس روانه شو به جانب عرفات و در وقت رفتن اين دعا را بخوان كه ترجمه اش اين است خداوندا قصد من بسوى تست و اعتمادم بر تست و مراد من توئى و سخن ترا تصديق نمودم كه بحج آمده ام و متابعت امر تو كرده ام از تو سؤال مى كنم كه مبارك گردانى و بركت دهى عمرم را به آن كه زياده كنى و ظاهرا تصحيف از نساخ شده است چون در

ص: 419

صحيحه ابن عمار فى رحلتى است در كافى و تهذيب فى رحلى است و اظهر اينست كه اين نيز تصحيف است،و در صورت خطى مشابهتى هست يعنى كوچ كردنم را مبارك گردان يا هر چه با من است بركت ده آن را،يا مبارك گردان و حاجتم را بر آورى و بگردانى مرا از زمره جمعى كه مباهات مى كنى به ايشان بر كسانى كه بهترند از من چنانكه در صحيح وارد شده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد به فرشتگان كه اين بنده را روزى كرامت كردم و آن را برداشته است و آن را صرف اين راه كرده است،و خود و عيالش را آفتابى كرده است كه رنگ آفتاب برداشته اند و ايشان را آورده است كه عرفات را پر كنند و مطلوبش اين است كه او را بيامرزم گواه باشيد كه گناهانش را آمرزيدم و كفايت نمودم مهمّات او را و روزى او را فراخ گردانيدم و هم چنين از الطاف الهى فرمودند بسيار،و خلاصه اش اينست كه شما مى گفتيد اى ملائكه كه چه حكمت است كه ما مسبّحان را و مقدّسان را از زمين بيرون مى برى و به جاى ما مى آورى جمعى را كه فساد مى كنند،و خون مى كنند به بينيد كه چنين جفا در راه من مى كشند و مال و زن و فرزندان را در معرض تلف در آورده اند از جهة رضاى من چنانكه احاديث بسيار در مباهات گذشت و در اخبار بسيار از ائمه اطهار صلوات اللّه عليهم وارد شده است كه چون ملايك چنين استفسارى از ايشان واقع شد كه بصورت اعتراض بود و ايشان را حالتى بود كه مشاهده انوار الهى مى كردند بعد از آن مشاهده برطرف شد دانستند كه خوب نكرده اند پناه به عرش عظيم بردند هفت روز هزار سال كه هفت روز از روزهاى عالم اعلى است.حق سبحانه و تعالى از تقصير ايشان گذشت و از جهة ايشان بيت المعمور را مقرر فرمود كه طواف كنند از آن روز تا روز قيامت هر روز

ص: 420

هفتاد هزار فرشته داخل آن خانه مى شوند تا كفاره ترك اولاى ايشان باشد و ملائكه كه گفتگو كردند اندكى بودند و راضى بودند كه ايشان اين سؤال كنند ايشان نيز مبتلا به حجب انوار،و حق سبحانه و تعالى كعبه را از جهة آدم و فرزندان او مقرر فرمود به ازاء بيت المعمور و بندگان را به زيارت آن خانه خواند تا كفّاره گناهان ايشان باشد،پس تلبيه مى گويى از منا در حالت رفتن به عرفات.

و در كافى و تهذيب به جاى و أنت مارّ و أنت عاد است يعنى در آن چاشتگاه تا ظهر تلبيه مى گويى و ظاهرا تصحيف شده باشد يا نقل بالمعنى شده باشد و ليكن معنى مختلفند چون ظاهر مارّ آنست كه چون در عرفات فرو مى آيند ديگر نمى گويند و در عاد اشعارى هست كه در عرفات نيز مى گويند تا ظهر،و اظهر آنست كه امثال اينها از نساخ شده است،و صدوق مهما أمكن تغيير عبارت نمى دهد و اكثر اين تصحيفات به سبب عدم اعتنائى متوسطين بود به روايات چنانكه بسيار است كه يك جزو و گفتگو مى كنند در كلام شيخ الطائفه و امثال او و اصلا ملتفت به روايات نمى شوند،و اين بنده بسيار تعجب مى كنم كه آدمى چنين غافل مى شود اميد كه حق سبحانه و تعالى با همه بفضل خود عمل نمايد نه به عدلش.و از منا بيرون مرو به هيچ وجه پيش از طلوع صبح،و در اخبار صحيحه وارد شده است كه پيادگان پيشتر مى روند و كسانى كه از ازدحام آزار مى كشند پيشتر رفتن ايشان بهتر است،و امير حاج بعد از طلوع آفتاب روانه مى شود و اينها همه مستحب است و غالب اوقات اهل اين بلاد محرومند چون شب نهم مى رسند غالبا و عمره را در شب واقع مى سازند و صبح از ابطح روانه عرفات مى شوند

(فاذا اتيت إلى عرفات

14- : فاضرب خباءك بنمرة قريبا من المسجد فانّ ثمّ ضرب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله خباءه و قبّته فاذا زالت

ص: 421

الشّمس يوم عرفة فاقطع التّلبية و اغتسل و صلّ بها الظّهر و العصر بأذان واحد و اقامتين و انّما تتعجّل فى الصّلاة و تجمع بينهما لتفرغ للدّعاء فانّه يوم دعاء و مسألة ثمّ ائت الموقف و عليك السّكينة و الوقار وقف بسفح الجبل فى ميسرته و ادع بدعاء الموقف و ادع لأبويك كثيرا و استوهبهما من ربّك عزّ و جلّ و لا تقف الاّ و أنت على طهر و قد اغتسلت و لا تفض منها حتّى تغيب الشّمس فانّك ان افضت قبل غروبها لزمك دم شاة)

پس چون به عرفات رسى خيمه خود را در نمره بزن كه از حدود عرفاتست و از عرفات نيست و آن نزديكست به مسجدى كه در آنجا واقع است و حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله در آنجا نماز ظهر و عصر را به جا آوردند و خطبه ثقلين را خواندند.و اكثر اينها مذكور است در صحيحه معاويه در كيفيت حج آن حضرت،و در باب اقسام حج گذشت و اين عبارات در صحيحه ديگر از ابن عمار منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله خيمه و قبه خود را در نمره زدند،پس چون اول ظهر داخل شود در روز عرفه ديگر تلبيه مگو چنانكه در احاديث صحيحه وارد شده است و غسل روز عرفه و غسل وقوف را بكن.و ظاهر آنست كه يك غسل از جهة هر دو كافى باشد و نماز ظهر و عصر را به يك اذان و دو اقامه به جا آور به آن كه از جهة ظهر در اول[اذان]و اقامت بگو و نماز ظهر را بكن و بعد از آن اقامت از جهة نماز عصر بگو و عصر را واقع ساز.و چرا تعجيل مى كنند نماز را يعنى نماز عصر را چنانكه در عبارت صحيحه و انما تعجّل العصر است و غرض اين است كه در بسيار جائى كه جمع مى كنند ظهر را تاخير مى كنند و عصر را تعجيل و اين خانه چنين است زيرا كه مقصود از جمع اين است كه هر

ص: 422

دو نماز را در اول وقت به جا آورى كه توسعه دعا به همرسد چون اين روز دعا و مسألت است هر چند دعا بيشتر كنى بهتر است.پس از مسجد متوجه محل وقوف شو كه در دست چپ كوه است با سكينه و وقار برو و در هموارى دامنه كوه بايست و در دست چپ نظر به كسى كه از مشعر در آيد و دعاى وقوف را بخوان و از جهة پدر مادرت دعا بسيار كن و از خداى تعالى طلب كن كه هر دو را به تو بخشد و مى بايد كه پاك باشى و غسل كرده باشى و روانه مشو تا آفتاب فرو نرود و سرخى زايل نشود و اگر پيش از غروب از عرفات بيرون روى گوسفندى كفاره مى دهى و مى كشى و گوشت آن را به فقرا مى دهى

دعاء الموقف

6-( روى زرعة عن ابى بصير عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: اذا اتيت الموقف فاستقبل البيت و سبّح اللّه مائة مرّة و كبّر اللّه مائة مرّة و تقول ما شاء اللّه لا قوّة الاّ باللّه مائة مرّة و تقول اشهد ان لا اله الاّ اللّه وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و يميت و يحيى بيده الخير و هو على كلّ شىء قدير مائة مرّة ثمّ تقرء عشر آيات من اوّل سورة البقرة ثمّ قل هو اللّه احد ثلاث مرّات و تقرء آية الكرسىّ حتّى تفرغ منها ثمّ تقرء آية السّخرة «إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً» إلى اخره ثمّ تقرء قل اعوذ بربّ الفلق،و قل اعوذ بربّ النّاس حتّى تفرغ منهما ثمّ تحمد اللّه عزّ و جلّ على كلّ نعمة أنعم عليك و تذكر أنعمه

ص: 423

واحدة واحدة ما احصيت منها و تحمد على ما أنعم عليك من اهل او مال و تحمد تعالى على ما ابلاك،و تقول:اللّهُمَّ لك الحمد على نعمائك الّتى لا تحصى بعدد و لا تكافى بعمل،و تحمده بكلّ آية ذكر فيها الحمد لنفسه فى القرآن،و تسبّحه بكلّ تسبيح ذكر به نفسه فى القرآن،و تكبّره بكلّ تكبيرة كبّر به نفسه فى القرآن و تهلّله بكلّ تهليل هلّل به نفسه فى القرآن و تصلّى على محمّد و آل محمّد و تكثر منه و تجتهد فيه و تدعوا اللّه تعالى بكلّ اسم هو لك،و أسألك بقوّتك و قدرتك و عزّتك و بجميع ما احاط به علّمك،و بجمعك،و بأركانك كلّها،و بحقّ رسولك صلواتك عليه و اله و باسمك الاكبر الاكبر،و باسمك العظيم الّذى من دعاك به كان حقّا عليك ان تجيبه و باسمك الاعظم الاعظم الاعظم الّذى من دعاك به حقّا عليك ان لا تردّه و ان تعطيه ما سال:ان تغفر لي جميع ذنوبي فى جميع علمك فىّ و تسال اللّه حاجتك كلّها من امر الآخرة و الدّنيا و ترغب اليه فى الوفادة فى المستقبل و فى كلّ عام و تسئل اللّه الجنّة سبعين مرّة و تتوب اليه سبعين مرّة و ليكن من دعائك اللّهُمَّ فكّني من النّار و اوسع علىّ من رزقك الحلال الطّيّب و ادرأ عنّى شرّ فسقة الجنّ و الانس و شرّ فسقة العرب و العجم،فان نفد هذا الدّعاء و لم تغرب الشّمس فاعده من أوّله إلى اخره و لا تملّ من الدّعاء و التّضرّع و المسألة).

اما دعاى عرفات كه محل وقوف است:مرويست در موثق از ابو بصير كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون به موقف رسى رو به خانه كن و صد مرتبه سبحان اللّه و صد مرتبه اللّه اكبر و صد مرتبه آن چه ترجمه اش اين است كه آن چه حق سبحانه و تعالى اراده مى فرمايد چنان

ص: 424

مى شود،و قوت بر طاعات نيست مگر بعون الهى،و صد مرتبه مى گويى كه گواهى مى دهم كه نيست خدائى مگر واجب الوجود بالذاتى كه يگانه است در ذات و صفات و او را شريك نيست پادشاهى:مخصوص اوست و جميع ثناها مخصوص اوست،زنده مى گرداند در شكم و در تخم و در زمين مى ميراند،و در قبر زنده مى كند و مى ميراند و در محشر زنده مى كند،و هر خوبى و كمالى كه هست از اوست به خلايق رسانيده است و اوست كه بر همه چيزى قادر و تواناست،پس ده آيه اول سوره بقره را مى خوانى و سوره توحيد را سه مرتبه مى خوانى،و آية الكرسى را مى خوانى تا فارغ مى شوى يعنى تا آخر كه العظيم باشد يا خالدون،پس آيات سخره را مى خوانى تا آخر سه آيه كه المحسنين باشد كه در سوره اعرافست و ديگر معوّذتين را مى خوانى تا به آخر ديگر حمد مى كنى حق سبحانه و تعالى را بر هر نعمتى كه انعام كرده است بر تو و نعمتهاى او را يك يك ياد مى كنى چنانكه در دعاى حضرت سيد الشهداست صلوات اللّه عليه،و ابن طاوس در كتاب اقبال آن را ذكر كرده است و هم چنين دعاى صحيفه كامله در روز عرفه و دعاى آن حضرت صلوات اللّه عليه كه در مصباح متهجد مذكور است.

حاصل آن كه هر نعمتى كه حق سبحانه و تعالى بر تو دارد ياد مى كنى هر چه را توانى شمردن و هر چه را نتوانى مجملا بگو كه حمد خداوندى را كه نعمتهاى او بر من و بر ساير عالميان متواتر است و ياد كن نعمت زن و فرزند و حمد كن خداوند خود را بر هر بلايى يا بر هر نعمت و بلايى چون بلاهاى او نعمت است، و مى گويى كه خداوندا ترا سزا و لايق است جميع محامد بر نعمتهايى

ص: 425

كه بر ما و عالميان دارى كه هيچ كسرا قدرت شمردن آنها نيست و تلافى آن نعمتها نمى توان كرد به عبادت و طاعت، و حمد الهى مى كنى بهر آيه كه در آن ياد كرده است حمد خود را در قرآن مجيد،و تسبيح مى گويى به تسبيحاتى كه خود به آن ها تنزيه خود فرموده است در قرآن،و تكبير مى گويى خداوند خود را بهر تكبيرى كه خود را به آن تكبير ياد نموده است در قرآن،و تهليل مى كنى خداوند خود را بهر تهليلى كه حق سبحانه و تعالى خود را به آن تهليل كرده است و صلوات بر محمد و آل او مى فرستى و بسيار مى فرستى.

و سيد جمال الدين ابن طاوس همه را ذكر كرده در ضمن دعاى طويل و ساير دعوات از ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم كه تخمينا دو ثلث قران باشد بلكه بيشتر با زياراتى كه نقل كرده است در اقبال و غيره،و مى بايد كه سعى كنى در دعا و خداوند خود را بخوانى بهر اسمى كه خود را به آن خوانده است در قرآن مجيد و بهر اسمى كه مى دانى خصوصا اسمائى كه در آخر سوره حشر است،و مى گويى كه سؤال مى كنم ترا يا اللّه و يا رحمن بهر نامى كه ترا هست،و سؤال مى كنم ترا به قوت و قدرت و عزت تو و بجميع آن چه علم تو احاطه كرده است آن را و به جامعيّت يا بحق جامعيّت مر كمالات را و به اركان تو كه انبياء و اوصيايند،يا صفات و اسما،و بحق رسولت كه رحمتهاى تو بر او باد[و]بحق اسم بزرگترى كه از اسماء اكبر اكبر است،و مى خوانم ترا به آن اسماء،يا بحق آن اسم اعظمى كه هر كه ترا به آن اسم بخواند بر خود لازم گردانيده كه اجابت كنى او را،و بحق اسم اعظم اعظمت كه بر خود لازم كرده به وعده ات كه هر كه ترا به آن اسم بخواند او را رد نكنى و هر چه از تو طلبيد بدهى،بحق همه اينها كه سؤال مى كنم كه جميع گناهان مرا

ص: 426

بيامرزى و هر چه را تو مى دانى كه من نمى دانم.بعد از آن هر مطلبى كه دارى از خداوند خود طلب كن خواه امور اخروى باشد يا دنيوى و بطلبى كه حق سبحانه و تعالى توفيق دهد ترا كه سال آينده و هر سالى كه به شرف حج مشرف كردى،و هفتاد مرتبه بهشت را طلب مى كنى به آن كه مى گويى كه«اللّهمّ انّي أسألك الجنّة»و هفتاد نوبت مى گويى كه«اتوب إلى اللّه»و مى بايد كه از جمله دعاها اين دعا را بخوانى كه خداوندا مرا از آتش دوزخ نجات ده،و فراخ گردان بر من روزى حلالت را كه نيكو و پاكيزه باشد،خداوندا دفع كن از من شر فاسقان جنيان و آدميان را و دفع كن شر فاسقان عرب و عجم را و اگر اين دعا را بخوانى و شام نشده باشد اعاده كن اول تا آخر را يعنى اگر دعاى ديگر نداشته باشى،و ملال نگيرى در اين روز از دعا و تضرع كه سالى يك روز چنين بار عامى مى دهند كه هيچ كس را محروم نمى كنند حتى كفار را مطالب دنيوى كرامت مى كنند بلكه وارد شده است كه مطالب اخروى نيز مى دهد كه بر سر كفر خود نرود

6,14,1-( و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله لعليّ صلوات اللّه عليه الا اعلّمك دعاء يوم عرفة و هو دعاء من كان قبلى من الانبياء فقال علىّ صلوات اللّه عليه بلى يا رسول اللّه قال فتقول لا اله الاّ اللّه وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و يميت و يحيى و هو حىّ لا يموت بيده الخير و هو على كلّ شىء قدير اللّهُمَّ لك الحمد أنت كما تقول و خير ما يقول القائلون اللّهُمَّ لك صلاتي و دينى و محياي و مماتى و لك براءتى و بك حولى و منك قوّتى اللّهُمَّ انّي اعوذ بك من الفقر و من وسواس الصّدر و من شتات الامر و من عذاب النّار و من عذاب القبر اللّهُمَّ إنّي

ص: 427

أسألك من خير ما تاتى به الرّياح و اعوذ بك من شرّ ما تاتى به الرّياح و أسألك خير اللّيل و خير النّهار،و فى رواية عبد اللّه بن سنان اللّهُمَّ اجعل فى قلبى نورا و فى سمعى و بصرى و لحمي و دمى و عظامى و عروقى و مفاصلى و مقعدي و مقامى و مدخلى و مخرجى نورا و اعظم لي نورا يا ربّ يوم ألقاك انّك على كلّ شيء قدير. قال مصنّف هذا الكتاب رحمة اللّه عليه هذا الدّعاء تامّ كاف لموقف عرفة و قد اخرجت دعاء جامعا لموقف عرفة فى كتاب دعاء الموقف فمن احبّ ان يدعو به دعا به إن شاء اللّه تعالى)

و به اسانيد صحيحه منقول است از معاويه از آن حضرت صلوات اللّه عليه و كالصحيح از عبد اللّه بن سنان از بعضى از اصحاب ما كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند به حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كه يا على نمى خواهى كه به ياد دهم ترا دعاى روز عرفه و آن دعايى است كه پيغمبران پيش از من مى خوانده اند در اين روز يا اعم حضرت امير المؤمنين فرمودند كه مى خواهم يا رسول اللّه حضرت فرمودند اين تهليل كبير را كه ترجمه اش در اين نزديكى نيز گذشت بخوان و بگو خداوندا جميع ثناها مخصوص تست تو چنانى كه خود وصف خود فرموده.و در حديث عبد اللّه اين زيادتى دارد كه و خير ممّا نقول و فوق ما يقول القائلون و اين بهتر است از آنى كه وصف تو كنيم چون هر وصفى كه كنيم مناسب خود گفته ايم نه لايق تو و تو بالاتر از اين كه وصف كنندگان وصف مى كنند،خداوندا از جهة تست نماز من و دين من و در تهذيب و نسكى يعنى عبادات حج من و حيات و موت من از براى تست يعنى زندگانى را از جهة بندگى تو مى خواهم و مرگ را از جهت رضا

ص: 428

به قضاى تو يا آن كه مبادا از من چيزى صادر شود كه بدتر از اين كه هستم شوم، و از جهة رضاى تو بيزارم از هر كه بد كند يا بد مذهب باشد با با دوستان تو خوب نباشد و در بعضى از نسخ تراثى است يعنى مى خواهم كه هر چه از من بماند از تو باشد يعنى كارهاى خير كنم يا ما همه فانييم و تو باقى،و در بعضى از نسخ ثوابى يعنى اگر ثواب را خواهم از اين جهت مى خواهم كه تو مى خواهى و اول اظهر است و اكثر،و به تست حول من و از تست قوت من يعنى هر چه كنم از بندگى به توفيق تست يا اگر ترك كنم به سبب اراده تست و اگر طاعت كنم به هدايت و توفيق تست.

خداوندا پناه به تو آورده ام از فقر و احتياج بغير تو و از وسواس سينه كه شيطان وسواس در خاطرها مى اندازد،و از تفرقه امور در جميع امورى كه مرا در كار است در دنيا و عقبى،و پناه به تو آورده ام از عذاب آتش جهنم و از عذاب قبر كه تو هر دو را از من بردارى و كارى نكنم كه مستوجب هر دو شوم و اگر شده باشم عفو كنى.

خداوندا به درستى كه از تو سؤال مى كنم كه عطا كنى بمن از بهترين چيزى كه بادهاى رحمت و نسيمهاى فيوض الهى مى آورد آنها را.چون بحسب ظاهر بادهاى رحمت فوايدش بسيار است و نسيمهاى گلهاى خوشبو سبب تروح ارواح است بنا بر اين رحمتهاى ظاهره و خفيه الهى را تشبيه به آن ها فرموده اند يعنى مى خواهم كه فيض فضل و احسان صورى و معنوى تو از من منقطع نگردد و هميشه توفيق دهى كه در قابليت آنها بكوشم چنانكه از حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله منقول است كه

«انّ لربّكم فى ايّام دهركم نفحات الا فتعرّضوا لها» يعنى بتحقيق و بذات خدا قسم كه پروردگار شما را در ايّام عمر شما نسيمهاى رحمت و

ص: 429

فيوض قدسيه هست البته خود را در معرض آن فيوض در آوريد بذكر و فكر و وصف اين را نمى توان«و من لم يذق لم يدر»و پناه مى گيرم به تو از شر آن چه مى آورد بادهاى غضب الهى در توفيقات و در تسلط شياطين جن و انس نعوذ باللّه من غضب اللّه،و از تو سؤال مى كنم خير و خوبى شب و روز را به آن كه آن چه سرمايه عمر است كه اين هر دو است به غفلت و مخالفت نكند و بلكه هميشه در شب و روز مشغول طاعت و عبادت و ذكر و فكر تو باشيم و تا اينجا هر دو در نقل شريك بودند،و زيادتى در روايت عبد اللّه هست ممكن است كه عبد اللّه خود شنيده و بواسطه نيز شنيده باشد،و طريقه صدوق آنست كه خبر را نسبت به راوى مشهور مى دهد خصوصا در مثل اينجا كه واسطه را نام نبرده است يا برده است و شيخ عبد اللّه را فراموش كرده است و از اين جهت تغيير اسلوب داده است و مساهلات صدوق از آن جهت است كه در زمان او بعضى از امور نهايت اشتهار داشته گمانش اين بوده كه همه كس مى داند يا هميشه چنين خواهد بود چنانكه بر اين شكسته واقع شد كه در شرح عربى بسيار چيز را بظهور گذاشته بود،و بعد از آن ظاهر شد كه بر فضلا نيز مخفى است در اين كتاب نيز تدارك شد.

خداوندا دلم را به انوار معرفت و ايمان و محبت و رضا و تسليم و توكل و تفويض و اخلاص منور گردان خصوصا از علوم يقينيه لدنيّه و گوش دلم را منور گردان تا شنوا شود خطابهاى متواترا و[و]چشم دلم بنور هدايت خود بينا گردان تا هر چه هست چنانكه هست بدانم و ببينم چنانكه حضرت سيد البشر مى فرمودند كه

«اللّهُمَّ ارنا الأشياء كما هي» و معنى اين عبارت نه آن است كه بدانم كه جسم مركب است از اجزاى لا يتجزى يا از هيولى و صورت و امثال اينها بلكه آنست كه در احاديث متواتره وارد است كه عظمت و جلال الهى را بداند و حقارت و عيوب دنيا را ببيند و اهل دنيا

ص: 430

را ببيند چنانكه هستند و اهل آخر ترا بشناسد،و گوشت و خون و استخوان و رگها و پيها و نشستن و ايستادن و دخول و خروج مرا نور گردان و نور مرا عظيم گردان اى پروردگار من در روزى كه ملاقات كنم ترا به درستى كه تو بر همه چيز قادرى و خاصيت اين نور ذوق و شوق و محبت و معرفت است در دار دنيا و در دار عقبى به آن كه قبر كه عالم برزخ است منور باشد و چون محشور شود اهل محشر او منور شوند بلكه به آن نور هدايت كند ماسهان(گمراهان ظ)

وادى حيرت را و اين آن نور است كه حق سبحانه و تعالى او را هدايت كند سينه او را از جهت اسلام گشاده و منور مى گرداند پرسيدند كه يا رسول اللّه علامت شرح صدر كدامست فرمودند كه دور كردن خود است از دار غرور و انابتست بسوى دار خلود و مستعد شدن از جهة مرگست پيش از نزول آن.

صدوق مى گويد كه اين دعا كه دعاى آخر باشد يا همه و اين اظهر است تمام و كافى است از جهة وقوف عرفات.و دعاهاى بسيار جمع كرده است كه يك دعا كرده است همه را يا همه را يك دعا ناميده است و ذكر كرده است در كتابى كه از جهة وقوف عرفه تصنيف نموده است هر كه تمامتر خواهد رجوع به آن كند إن شاء اللّه تعالى،و اليوم آن كتاب نيست و اقبال ابن طاوس كافى است،و محمد بن يعقوب به روايات صحيحه نقل كرده است چند دعا را و در رساله منسك نوشته شده است رجوع به آن كنند

الافاضة من عرفات

(فاذا غربت الشّمس يوم عرفة فافض[فامش خ ل]و عليك السّكينة و الوقار و افض بالاستغفار فانّ اللّه عزّ و جلّ يقول ثُمَّ أَفِيضُوا

ص: 431

مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

6- و روى زرعة عن ابى بصير قال قال ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه: اذا غربت الشّمس يوم عرفة فقل اللّهُمَّ لا تجعله اخر العهد من هذا الموقف و ارزقنيه ابدا ما ابقيتنى و اقلبني اليوم مفلحا منجحا مستجابا لي مرحوما مغفورا لي بأفضل ما ينقلب به اليوم احد من وفدك و حجّاج بيتك الحرام و اجعلنى اليوم من اكرم وفدك عليك،و اعطنى افضل ما اعطيت احدا منهم من الخير و البركة و الرّحمة و الرّضوان و المغفرة و بارك لي فيما ارجع اليه من اهل او مال او قليل او كثير و بارك لهم فىّ).

اما بار كردن از عرفات و آمدن به مشعر پس چون آفتاب فرو رود در روز نهم پس روانه شو با سكينه دل و وقار تن و روانه شو با استغفار زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه پس روانه شويد از جائى كه روانه مى شوند غير اهل حرم كه آن عرفاتست چنانكه گذشت كه قريش از مشعر الحرام به عرفات نمى رفتند كه ما:اهل اللهيم و حرم از ماست،و جمعى كه از خارج مى آيند ايشان مى بايد كه از خارج حرم افاضه نمايند،و چون چنين مقرر بود متوقع بودند كه حضرت سيد الأنبياء صلى اللّه عليه و آله نيز متابعت قريش فرمايند و همگى نظر به قبۀ حضرت داشتند كه ببينند كه حضرت در مشعر خواهند ماند يا خواهند رفت،و حضرت نيز منتظر وحى بودند كه جبرئيل آمد و اين آيه را آورد كه قريش نيز با ساير مردمان از عرفات كوچ كنند و قبه آن حضرت به عرفات رفت و قريش مغموم شدند تا آن كه در مسجد عرفات خطبه خواندند و آيه را بر ايشان خواندند و مردمان مطمئن شدند،و ظاهرا اين آيه مقدم نازل شده است و اگر چه آيه صريحا دلالت بر وجوب وقوف عرفه نمى كند و ليكن فعل حضرت حجة است،و از آيه سابقه و اين

ص: 432

آيه ظاهر مى شود كه بعد از وقوف عرفات افاضه كنند بسوى مشعر الحرام از عرفات،و طلب كنيد مغفرت را از حق سبحانه و تعالى به درستى كه حق سبحانه و تعالى آمرزنده و مهربانست،پس از اين آيه ظاهر شد آن كه سنت است كه چون از عرفات بار كنند و به مشعر الحرام آيند مشغول استغفار باشند.

و در موثق از ابو بصير منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون آفتاب غروب كند،و در احاديث بسيار وارد شده است كه غروب ظاهر مى شود بذهاب حمره مشرقى پس بگو كه خداوندا چنين مكن كه وقوف آخر من باشد و روزى كن مرا كه تا باشم هر سال باين سعادت مشرف شوم و چنان كن كه مرا برگردانى از درگاه خود با فلاح و رستگارى و فيروزى به مطالب به آن كه دعاى مرا مستجاب كرده باشى و رحمت كرده باشى مرا و گناهان مرا آمرزيده باشى كه هيچ احدى از درگاه تو برنگشته باشد مثل من بلكه بهتر از همه مهمانها،و افضل از همه حاجيان بيت اللّه الحرام برگردم و بگردان مرا امروز از كسانى كه گرامى ترين مردمانى باشم كه ايشان به درگاه تو آمده اند يا حج كرده برگشته باشند و عطا كن مرا افضل از آن چه احدى را عطا كرده باشى از خير و بركت و رحمت و خوشنودى او از تو و تو از او و آمرزش گناهان و بركت ده از جهة من در آن چه بسوى آن برگردم از اهل خانه و اموال كه همه روز بروز در زيادتى باشند خواه اندك و خواه بسيار كه همه را بسيار گردانى،و چنان كن كه قدم من نيز بر ايشان مبارك باشد و اندك را بسيار گردانى و بسيار را چند مثل آن كنى،و اقلش هفتاد مثل آن شوند و احاديث صحيحه بر اكثر اين احكام وارد است و آن چه أولا ذكر كرد بعضى از صحيحه معاوية بن عمار است

ص: 433

(فاذا افضت فاقتصد فى السّير و عليك بالدّعة و اترك الوجيف الّذى يصنعه كثير من النّاس فى الجبال و الاودية

14- فانّ: رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله كان يكفّ ناقته حتّى يبلغ رأسها الورك،و يامر بالدّعة،و سنّته السنّة الّتي تتّبع فاذا انتهيت إلى الكثيب الاحمر و هو عن يمين الطّريق فقل

اللّهُمَّ ارحم موقفي و بارك لي فى عملى و سلّم لي داينى و تقبّل مناسكى).

و به اسانيد صحيحه متكثره منقولست از معاوية بن عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون از عرفات روانه شوى به جانب مشعر هموار بر و اگر پيادۀ،و هموار بر آن اگر سوار باشى،و بر تو باد كه هموار برانى و ترك كن دوانيدن را كه بسيارى از مردمان مى كنند كه چون از كوهها به زير مى آيند يا برود خانهاى خشك مى رسند مى دوانند يا مى دوند به درستى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله نگاه مى داشتند شتر را به مهار يا به چوب سر كج آن مقدار كه سر شتر بر آن آن حضرت مى رسيد و مردمان را نيز امر مى كردند به هموارى،و سنت آن حضرت در هر بابى طريقه محموديست كه عقل و شرع هر دو حكم كرده اند به متابعت آن،و چون به تل سرخى رسى كه در دست راست راه واقع است بگو خداوندا رحم كن وقوف مرا و مبارك گردان اعمال مرا و سلامت دار دين مرا و قبول كن عبادات مرا.

و در صحيح منقولست از عبد اللّه بن سنان كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى دو فرشته را موكل گردانيده است در اين تنگناهاى عرفه كه آن مشعر است و دعا مى كنند كه خداوندا سلامت دار سلامت دار مردمان را.

و در صحيحه اعرج منقولست كه دو ملك راههاى تنگ را مى گشايند در

ص: 434

اين تنگناهاى مشعر

(فاذا اتيت مزدلفة و هى جمع فانزل فى بطن الوادي عن يمين الطّريق قريبا من المشعر الحرام فان لم تجد موضعا و لا تجاوز الحياض الّتى عند وادى محسّر فانّها فصل ما بين جمع و منى،و صلّ المغرب و العشاء بأذان واحد و اقامتين ثمّ صلّ نوافل المغرب بعد العشاء و لا تصلّ المغرب ليلة النّحر الاّ بمزدلفة و ان ذهب ربع اللّيل إلى ثلثه،و بت بمزدلفة و ليكن من دعائك فيها

اللّهُمَّ هذه جمع فاجمع لي فيها جوامع الخير كلّه اللّهُمَّ لا تؤيسني من الخير الّذى سألتك ان تجمعه لي فى قلبى،و عرّفنى ما عرّفت أولياءك فى منزلى هذا و هب لي جوامع الخير و اليسر كلّه،و ان استطعت ان لا تنام تلك اللّيلة فافعل فانّ ابواب السّماء لا تغلق لأصوات المؤمنين لها دويّ كدوىّ النّحل يقول اللّه تبارك و تعالى انا ربّكم و أنتم عبادى يا عبادى ادّيتم حقّى و حقّ علىّ ان استجيب لكم فيحطّ تلك اللّيلة عمّن اراد ان يحطّ عنه ذنوبه و يغفر لمن اراد ان يغفر له).

عبارت حديث حسن كالصحيح حلبى و معاوية بن عمار است به اندك تغيير و تبديلى و چون به مزدلفه رسى كه آن را مشعر مى گويند و جمع نيز مى گويند پس به زير آى در شكم رود خانه از دست راست راه نزديك به كوه قزح كه مشعر الحرام كه مسجدى است و الحال مندرس شده است در آنجاست،پس اگر جائى نيابى بر بالاى كوه مى توان رفت و به وادى محسّر نمى توان رفت چون خارج مشعر است و فاصله ايست ميان مشعر و منى و از هيچ يك نيست،و نماز شام و خفتن را در آنجا واقع ساز به يك اذان و دو اقامه به آن كه قبل از نماز شام اذان بگويد از جهة نماز خفتن و اقامه بگويد از جهة

ص: 435

نماز شام و بعد از شام اقامه بگويد از جهة خفتن.و احاديث صحيحه و حسنه كالصحيحه بر اين مضمون نيز وارد شده است،و در شب عيد نماز شام را مكن مگر در مشعر و اگر چه ربع شب تا ثلث شب گذشته باشد،و شب در آنجا بسر آور بقصد قربت و جمعى واجب مى دانند بيتوته مشعر را و گذشت،و بايد كه از جمله دعاهاى مشعر اين دعا را بخوانى خداوندا اين موضع را جمع ناميده پس جمع كن از جهة من جميع خوبيها را يا خيرات عامه همه را خداوندا مأيوس مكن مرا از خيرى كه طلبيدم كه جمع كنى همه خيرات را در دل من از محبت و معرفت و امثال اينها،و بشناسان بمن آن چه را شناسانيده به دوستان خودت در اين منزل،و اگر توانى كه اين شب را تمام احيا كنى احيا كن زيرا كه درهاى آسمان رحمت الهى در اين شب باز است از جهة دعاهاى مؤمنان و دعاهاى مؤمنات مستجاب است،و آوازهاى مؤمنات را صدايى مانند صداى زنبور عسل كه بذكر الهى در همه شبها مشغولند و خداوند عالميان مى فرمايد كه من پروردگار شمايم و شما بندگان منيد حق مرا ادا گرديد و بر من لازم كه دعاهاى شما را مستجاب گردانم پس حق سبحانه و تعالى مى آمرزد در اين شب هر كه را خواهد بعضى از گناهان يا همه گناهان و هر كس را مى خواهد كه جميع گناهان او را بيامرزد مى آمرزد همه گناهان او را

اخذ حصى الجمار من جمع

(و خذ حصى الجمار من جمع و ان شئت اخذتها من رحلك من منى و لا تاخذ من حصى الجمار الّذى قد رمي و لا تكسر الاحجار كما

ص: 436

يفعل عوام النّاس و لا باس ان تاخذ حصى الجمار من حيث شئت من الحرم الاّ من المسجد الحرام و مسجد الخيف و تكون منقّطة كحليّة مثل الانملة او مثل حصى الخذف و اغسلها و هى سبعون حصاة و شدّها فى طرف ثوبك و احتفظ بها)

ديگر برداشتن سنگ ريزه هاى جمرات ثلث است از مشعر و اگر خواهى از جائى كه در منى فرو آمده بر مى توانى داشت و ليكن بهتر آنست كه از مشعر بردارى و مى بايد كه سنگ ريزه باشد و نينداخته باشند،و مستحب است كه يك يك برچيند،و سنگ بزرگى را بر ندارند كه بشكنند چنانكه عوام چنين مى كنند و علما چنين نمى كنند زيرا كه متابعت سيد الانبياء صلى اللّه عليه و آله مى كنند و آن حضرت برچيدند،و باكى نيست كه از هر جاى حرم كه خواهيد برداريد مگر از مسجد الحرام و مسجد خيف كه از آنجاها بر نمى توان داشت چنانكه گذشت كه سنگ ريزه جزو مسجد است و تخصيص اين دو مسجد از آن جهة است كه در آن وقت و الحال نيز نديديم كه مسجد ديگر باشد و از هيچ مسجدى بر نمى توان داشت،و سنت است كه بومش سرمۀ باشد و نقطه نقطه از رنگهاى ديگر داشته باشد و مثل بند انگشت باشد يا مانند سنگ ريزه كه عوام آنجا بر يكديگر مى اندازند،و بشوى سنگها را كه بر مى دارى و آن هفتاد سنگ ريزه است زيرا كه در روز عيد جمره عقبه را به هفت سنگ ريزه مى زنند و سه روز ايام تشريق هر سه روز جمره را مى زنند هر جمره را هفت سنگ شصت و سه سنگ مى شود،و مى بايد كه اين هفتاد را بردارد بلكه از باب احتياط بيشتر بردارد كه اگر سنگ ريزه بيفتد و نرسد عوض داشته باشد و اگر در نفر اول كوچ كنند آن چه باقى مانده باشد دفن كنند و اين هفتاد را سنت است كه در طرف جامه احرام ببندند و خوب محافظت نمايند كه

ص: 437

نيفتد و اگر بيفتد از منى از رحل خود بر مى تواند داشت و بر اين مضامين احاديث حسنه كالصحيحه و بعضى صحيح و كالصحيح نيز وارد است

الوقوف بالمشعر الحرام

(فاذا طلع الفجر فصلّ الغداة و قف بها بسفح الجبل و يستحبّ للصّرورة ان يطا المشعر برجله او براحلته ان كان راكبا قال اللّه تعالى فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضّالِّينَ و ليكن وقوفك و أنت على غسل و قل

اللّهمّ ربّ المشعر الحرام و ربّ الرّكن و المقام و ربّ الحجر الاسود و زمزم و ربّ الايّام المعلومات فكّ رقبتي من النّار و اوسع علىّ من رزقك الحلال و ادرأ عنّى شرّ فسقة الجنّ و الانس و شرّ فسقة العرب و العجم اللّهُمَّ أنت خير مطلوب اليه و خير مدعوّ و خير مسئول و لكلّ وافد جائزة فاجعل جائزتى فى موطني هذا ان تقيلنى عثرتى و تقبل معذرتي و تجاوز عن خطيئتى و تجعل التّقوى من الدّنيا زادي و تقلبني مفلحا منجحا مستجابا لي بأفضل ما يرجع به احد من وفدك و حجّاج بيتك الحرام و ادعو اللّه عزّ و جلّ كثيرا لنفسك و لوالديك و أهلك و مالك و اخوانك المؤمنين و المؤمنات فانّه موطن شريف عظيم و الوقوف فيه فريضة فاذا طلعت الشّمس فاعترف للّه عزّ و جلّ بذنوبك سبع مرّات و أسأله التّوبة سبع مرّات و اذا كثر النّاس بجمع و ضاقت عليهم ارتفعوا إلى المأزمين)

ديگر وقوف در مشعر است از جهت دعا بعد از صبح و خلافى نيست

ص: 438

در وقوف و اشهر ميان اصحاب وجوب بودن است در مشعر از طلوع صبح تا طلوع آفتاب هم چنان كه در عرفات واجبست از ظهر تا شام و آن چه شرط است مسمى است كه اگر پيش از شام داخل عرفات شود و پيش از طلوع آفتاب داخل مشعر شود و قصد كند كه در عرفات يا مشعر مى مانم در حج اسلام حج تمتع از جهت آن كه واجبست از جهت رضاى حق سبحانه و تعالى،و بعد از نيت لمحه بماند و عمدا بدر رود از عرفات يا مشعر حج او صحيح است و ليكن گناه كار است،و از جهة عرفات يك شتر مى دهد و از جهة مشعر يك گوسفند چنانكه گذشت و اگر عمدا هر دو را يا يكى از اينها را ترك كند اگر وقوف عرفاتست حجش باطل است و اگر وقوف مشعر است و شب در مشعر نمانده باشد به آن كه داخل مشعر نشده باشد حجش باطل است و اگر داخل شده باشد اگر چه لمحه اى باشد و قصد ماندن آنجا كرده باشد و بدر رفته باشد آثم است و يك گوسفند مى دهد و هم چنين اگر قصد بودن نكرده باشد بنا بر روايات صحيحه اگر چه اندك ذكرى كرده باشد اما اگر از طرف اول تاخير كرده باشد عمدا عالما به آن كه آخر روز داخل عرفات شده باشد يا قريب به طلوع داخل مشعر شده باشد آثم است و كفاره نيست،و احوط آنست كه چون آفتاب زرد شود شروع كند در بار كردن و روانه شود و تا شام نشود از ميل حرم نگذرد و چون به مشعر رسد نماز شام و خفتن را بكند و نيت اقامت كند تا طلوع صبح،و اگر در اول دخول در مازمين نيت بيتوته كند اولى است و همين كه مى داند كه از جهة رضاى او آمده است كافى است،و چون صبح شود نيت وقوف كند و بعد از آن نماز صبح را به جا آورد و دعايى بخواند اگر چه اندكى باشد و اگر بايستد و دعا كند تا قريب به طلوع بار كند و منتظر طلوع باشد و چون آفتاب طالع شود روانه

ص: 439

وادى محسّر شود و صد گام تند برود نهايت احتياط كرده است.

و اما عبارت صدوق پس چون صبح طالع شود نماز صبح را به جا آور و در دامنه كوه بايست يعنى اولى آنست كه وقوف را در دامنه واقع سازد و تا بودن در ميان كوه ممكن باشد بالاى كوه نرود و سنت است نو حاجى را كه داخل مشعر الحرام مى شود كه بر كوه قزح است اگر قدرت داشته باشد پياده برود و الاّ سواره برود چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر گاه از عرفات كوچ كنيد خداوند خود را ياد كنيد در مشعر الحرام و اظهر آنست كه مراد از مشعرى كه در اين آيه است كل جمع و مزدلفه است نه مسجد قزح و ممكن است كه غرض از ذكر آيه وجوب وقوف مشعر باشد به آيه كريمه و اگر مراد از مشعر الحرام در اين آيه مسجد باشد ممكن است كه مراد از ذكر وقوف مجموع باشد چون همه نزديك آن كوهست و ذكر كنيد خداوند خود را هم چنان كه شما را هدايت نموده است با سلام و متابعت حضرات ائمه انام عليهم السلام هر چند پيش از آن كه شما را هدايت نمايد از جمله گمراهان بوديد و سنت است كه با غسل باشى يعنى جنب و امثال آن نباشى، و ظاهر روايات آنست كه غسل مستحب مراد باشد و در وقوف اين دعا را بخوان كه ترجمه اش اينست كه خداوندا اى پروردگار مشعر الحرام و اى پروردگار ركن حجر الاسود و مقام ابراهيم،و اى پروردگار حجر الاسود و زمزم،و اى پروردگار ايام معلوماتى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اعلام كن مردمان را بحج تا دريابند منافع دنيا و آخرت را و تا ياد كنند خداوند خود را در روزى چند كه معلوم است،و آن دهه ذى الحجه است كه اكثر حاج كه از راه مصر و شام و مغرب مى روند از مسجد شجره احرام مى گيرند غالبا در اول ذى الحجه و تا روز هفتم تلبيه مى گويند،و مردمان اين جانب تا

ص: 440

نهم محرمند يا هشتم و تلبيه مى گويند و در دو سه روز آخر همه مشغول عمره و حج اند،و جائى ديگر فرموده است كه ياد كنيد خداوند خود را در ايّامى چند قليل كه ايام تشريق هست كه تكبير مطلوبست و ممكن است كه اين ايّام نيز داخل ايام معلومات باشد من حيث اللفظ و ليكن در دوازده حديث صحيح وارد است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند كه ايّام معلومات دهه ذى الحجه است،و ايام معدودات ايّام تشريق است كه مرا از آتش دوزخ آزاد كن و روزى حلال را بر من فراخ گردان و دفع كن از من شر فاسقان جن و انس را و شرّ فاسقان عرب و عجم را.

خداوندا تو بهترين كسانى كه حاجات از ايشان طلب مى كنند و بهترين كسانى كه ايشان را مى خوانند و بهترين كسانى كه از ايشان سؤال مى كنند و هر كه به درگاه تو مى آيد او را جايزه مى دهى پس بگردان جايزه مرا در اين مقام آن كه از تقصيرات من در گذرى و عذر مرا قبول كنى و از گناهان من در گذرى و چنان كنى كه توشه تقوى از اين دنيا از جهة آخرت بردارم و از درگاه تو برگردم با رستگارى از عذاب و فيروزى به مطالب و دعاهاى مستجاب شده بهتر از همه كس كه از درگاه تو بر مى گردند از مهمانها و حاجيان بيت اللّه الحرام پس حضرت فرمودند كه بسيار دعا كن از جهة خودت و پدر و مادرت و فرزندان و خانه و مال و برادران مؤمن و خواهران مؤمنه كه اين موضع شريفيست بزرگوار و وقوف در اينجا فريضه است به نص قران پس چون آفتاب طالع شود هفت مرتبه اعتراف كن به گناهان،و هفت مرتبه سؤال كن توبه را به آن كه به گويى خداوندا گناهان بسيار كرده ام از تو مى طلبم كه توفيق توبه ام كرامت كنى و توبه مرا قبول كنى و اگر مردمان بسيار باشند و پائين كوه

ص: 441

جا نباشد به بالاى كوهها روند از طرفين

الافاضة من المشعر الحرام

(فاذا طلعت الشّمس على جبل ثبير و رأت الابل مواضع اخفافها فافض و إيّاك ان تفيض منها قبل طلوع الشّمس فيلزمك دم شاة و افض و عليك السّكينة و الوقار و اقصد فى مشيك ان كنت راجلا و فى مسيرك ان كنت راكبا و عليك بالاستغفار فانّ اللّه عزّ و جلّ يقول ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ و يكره المقام عند المشعر بعد الافاضة فاذا انتهيت إلى وادى محسّر و هو واد عظيم بين جمع و منى و هو إلى منى اقرب فاسع فيه مقدار مائة خطوة و ان كنت راكبا فحرّك راحلتك قليلا و قل ربّ اغفر و ارحم و تجاوز عمّا تعلم انّك أنت الاعزّ الاكرم كما قلت فى المسعى بمكة،

14- و: كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله يحرّك ناقته فيه و يقول اللّهُمَّ سلّم عهدى و اقبل توبتى و أجب دعوتى و اخلفني في من تركت بعدى و من ترك السّعي فى وادى محسّر فعليه ان يرجع حتّى يسعى فيه فمن لم يعرف موضعه سال النّاس عنه ثمّ امض إلى منى)

ديگر كوچ كردنست از مشعر الحرام به جانب منى پس چون طالع شود آفتاب و بر كوه ثبير افتد و آن كوهى است كه مسجد خيف در دامن آن واقع است و چون مشعر ميان دو كوه است آفتاب را نمى توان ديدن امّا كوه ثبير در برابر مشعر واقعست و مقرر است الحال كه در هر فعلى از افعال حج مصرى مقدمند بر شامى،امير حاج مصر بر در مشعر مى ايستد و رو به كوه ثبير دارد

ص: 442

چون آفتاب بر او مى افتد شتر را به راه مى اندازند و او مى دواند و زياده از صد هزار كس از عقب او مى دوانند تا به ميل،پس چون آفتاب بر آن كوه افتد و شتران جاى پاى خود را ببينند روانه شود،زنهار كه پيش از طلوع آفتاب روانه مشو كه اگر پيشتر از طلوع در آيى لازمست كه گوسفندى بدهى چنانكه در فقه رضويست و مذهب صدوق و پدر اوست،و مشهور آنست كه آثم است و حجش صحيح است اما اگر پيش از طلوع فجر روانه شود گوسفند مى دهد و حجش صحيح است اگر بيتوته مشعر را به جا آورده باشد و الا حجش باطل است بنا بر اشهر،و بعضى گفته اند كه شترى مى كشد.

پس روانه شو با سكينه قلب بذكر الهى و با آرام تن و ميانه راه رو نه بسيار تند و نه بسيار آهسته اگر پياده باشى و اگر سواره باشى شتر را ميانه بران و بر تو باد كه روانه شوى با استغفار چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه افاضه كنيد از جائى كه مردمان كوچ مى كنند،و استغفار كنيد و از حق سبحانه و تعالى طلب كنيد مغفرت را به درستى كه حق سبحانه و تعالى آمرزنده و مهربانست،و از پيش گذشت كه اين آيه در افاضه عرفات نازل شده است و ليكن چون لفظ آيه عمومى دارد عمل بعموم كرده است نه بخصوص سبب با آن كه هميشه استغفار مطلوبست،و مكروهست كه بعد از كوچ كردن مردمان در مشعر بمانند،و منقولست كه روايتى بر اين وارد شده است،و ذكر صدوق نيز دليل روايتست و تتمه صحيحه ابن عمار است با اكثر آن چه از پيش گذشت كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون به وادى محسّر رسى و آن واديست عظيم در ميان مشعر و منى و بمنى نزديكتر است پس در آنجا تند برو مانند شتر كه تند رود بمقدار صد گام و در روايت موثق كالصحيح عمر بن يزيد صد ذراع است و قريبند به يك ديگر و اگر

ص: 443

سواره باشى چهار پا را اندكى حركت ده و بگو كه خداوندا بيامرز و ببخشا و در گذر از آن چه مى دانى به درستى كه تو از آن عزيزتر و كريمترى كه وصف توان كرد عزت و كرمت را چنانكه در محل هروله سعى مذكور شد،و حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله ناقه خود را حركت مى دادند در اين وادى و اين دعا را مى خواندند كه خداوندا ايمان مرا سالم دار و توبه مرا قبول كن و دعاى مرا مستجاب گردان و خليفه من باش در كسانى كه چون در آمدم به تو سپردم ايشان را و كسى كه ترك كند سعى را در وادى محسر پس بر اوست كه بر گردد تا در وادى سعى كند به تند رفتن چنانكه كالصحيح وارد شده است و كسى كه نداند محل سعى را از مردمان سؤال كند چنانكه در حسن كالصحيح از حفص و غير او از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست

الرّجوع إلى منى و رمى الجمار

(فاذا اتيت رحلك بمنى فاقصد إلى جمرة العقبة و هى القصوى و أنت على طهر و اخرج ممّا معك من حصى الجمار سبع حصيات و تقف فى وسط الوادي مستقبل القبلة يكون بينك و بين الجمرة عشر خطوات او خمس عشرة خطوة و تقول و أنت مستقبل القبلة و الحصى فى كفّك اليسرى

اللّهُمَّ هذه حصياتى فاحصهنّ لي و ارفعهنّ فى عملى، ثمّ تتناول منها واحدة واحدة و ترمى الجمرة من قبل وجهها و لا ترمها من اعلاها و تقول مع كلّ حصاة اذا رميتها اللّه اكبر اللّهُمَّ ادحر عنّا الشيطان و جنوده،اللّهُمَّ اجعله حجّا مبرورا و عملا مقبولا و سعيا مشكورا و ذنبا مغفورا،اللّهُمَّ ايمانا بك و تصديقا بكتابك و على سنّة

ص: 444

نبيّك محمّد صلّى اللّه عليه و اله حتّى ترميها بسبع حصيات و يجزيك ان تكبّر مع كلّ حصاة ترميها تكبيرة فان سقطت منك حصاة فى الجمرة أو في طريقك فخذ مكانها من تحت رجليك و لا تاخذ من حصى الجمار الّذى قد رمى و اذا رميت جمرة العقبة حلّ لك كلّ شيء الاّ النّساء و الطّيب،و ترمى يوم الثّانى و الثّالث و الرّابع كلّ يوم بإحدى و عشرين حصاة،و ترمى إلى الجمرة الاولى بسبع حصيات و تقف عندها و تدعو،و إلى الجمرة الثّانية بسبع حصيات و تقف عندها و تدعو،و إلى الجمرة الثّالثة بسبع حصيات و لا تقف عندها،فاذا رجعت من رمى الجمار يوم النّحر إلى رحلك بمنى فقل

اللّهُمَّ بك وثقت و عليك توكّلت فنعم الرّب أنت و نعم المولى و نعم النّصير).

ديگر برگشتن است از عرفات و مشعر به منى و رمى جمار در منا در بعضى از نسخ هست «ثمّ امض إلى منى» پس از مشعر برو به منى پس چون به جاى خود آيى در منى پس متوجه رمى جمره عقبه شو و آن جمره ايست كه دورتر است از دو جمره ديگر نظر به كسى كه از عرفات آيد و مى بايد كه با طهارت باشى،و از آن هفتاد سنگ ريزه كه از مشعر برداشته هفت سنگ ريزه را بيرون آر و در ميان وادى مى ايستى رو بقبله به حيثيتى كه ميان تو و جمره ده گام يا پانزده گام فاصله باشد و سنگ ريزه ها را در دست چپ گير و رو بقبله كرده مى گويى كه خداوندا اين سنگ ريزه هاست كه بحسب امر تو برداشته ام به محض تعبد و جواب چندين هزار از شياطين جن و انس را گفته ام كه شبهات كرده اند كه اين چه معنى دارد و چه فايده بر اين مترتب است در وقتى كه حضرت ابراهيم عليه السلام باين سنگ ريزه شياطين را از خود راندند فايده داشت و اليوم چه فايده دارد،و جواب گفته ام كه مى بايد بنده

ص: 445

بنده باشد و كارى به علل شرايع نداشته باشد با وجوه بسيارى كه گفته ام.

خداوندا اين را در نامه عمل من بنويس و عمل مرا بفرما كه بالا برند به عليين و سبب رفعت درجه من گردان و يك يك را برمى دارى و به جمره مى زنى و همه را يك بار نمى زنى و همه را از پيش رو مى زنى و از بالاى جمره نمى زنى به آن كه بر بالاى كوه روى و از بالا به زير زنى و با هر سنگ ريزه كه مى اندازى بگو كه حق سبحانه و تعالى از آن بزرگتر است كه وصف توان كرد بزرگى او را.

خداوندا دفع كن از ما شياطين را كه شيطان بزرگست و لشكرهاى او خداوندا اين حج را بگردان حج نيكو و مقبول و اين عمل را نيز مقبول گردان يا حجم را از جمله اعمال مقبول گردان و سعى مرا مشكور گردان كه مرا مثاب گردانى،يا آن كه مباهات كنى به سعيهاى ناقص من با فرشتگان و گناهانم را مغفور گردان.

خداوندا اين جمره را مى زنم يا اين حجرا به جا مى آورم از روى ايمان به تو و تصديق كتاب تو و بر سنت پيغمبرت محمد صلى اللّه عليه و آله به جا مى آورم تا آن كه هر هفت را به زنى و همين كافى است كه از جهة هر سنگ ريزه كه زنى يك اللّه اكبر به گويى،پس اگر يكى از اينها نزديك جمره افتد و به آن نرسد يا در راه افتد ديگرى را بعوض از آنجا كه ايستاده بردار و از آن سنگ ريزه ها كه انداخته اند بر مدار،و چون جمره عقبه را زدى حلال مى شود بر تو هر چيزى مگر زنان و بوى خوش چنانكه در فقه رضويست با اكثر اين عبارات،و مخالف احاديث متواتره است كه محل نمى شود از چيزى تا سر نتراشد،و ممكن است كه چيزى افتاده باشد چنانكه لفظ ثياب نيز افتاده است و چنين باشد كه«و حلقت و ذبحت»يا إلى اخره يعنى افعال منى را به جا آورى و استقبال قبله نيز وارد شده است در جمره عقبه،و در فقه

ص: 446

رضوى نيز هست و ظاهرا در آنجا نيز چيزى افتاده است و در جمره عقبه البته پشت بقبله مى بايد كرد مگر آن كه مراد اين باشد كه اول رو بقبله كند و دعا بخواند بعد از آن پشت بقبله كند و رمى كند و اللّه تعالى يعلم و در روز دويم عيد كه اوّل ايّام تشريق است،و روز سيم و چهارم هر روز بيست و يك سنگ ريزه مى اندازى هر يك را هفت سنگ ريزه مى زنى،و جمره اولى را به هفت سنگ مى زنى و نزد او مى ايستى و دعا مى خوانى و جمره ثانيه را نيز هفت سنگ ريزه مى زنى و نزد او مى ايستى و دعا مى خوانى و جمره سيّم را هفت سنگ ريزه مى زنى و نزد او وقوف نمى كنى.

و چون فارغ مى شوى روز عيد از رمى جمار و به جاى خود مى آيى در منا اين دعا را مى خوانى كه ترجمه اش اينست كه خداوندا اعتماد در جميع كارها به تو دارم،و در همه امور توكل بر تو كرده ام پس تو نيكو پروردگارى و نيكو خداوندى و نيكو معين و ياورى

الذّبح

(و اشتر هديك إن كان من البدن او من البقر او من الغنم و الاّ فاجعله كبشا سمينا فحلا فان لم تجد فحلا فموجوء من الضّأن،فان لم تجد فتيسا فحلا،فان لم تجد فما تيسّر لك و عظّم شَعائِرَ اللّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ ،و لا تعط الجزّار جلودها و لا قلائدها و لا جلالها و لكن تصدّق بها و لا تعط السّلاّخ منها شيئا فاذا اشتريت هديك فاستقبل به القبلة و انحره او اذبحه،و قل:

وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً مسلما وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي

ص: 447

لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا من اَلْمُسْلِمِينَ اللّهُمَّ منك و لك بسم اللّه و اللّه اكبر اللّهُمَّ تقبّل منّي ثمّ اذبح و لا تنخع حتّى يموت و يبرد ثمّ كل و تصدّق و اطعم و اهد إلى من شئت ثمّ احلق رأسك.

و قد ذكرت الاضاحىّ فى هذا الكتاب و انا اعيد ذكر ما لا بدّ من اعادته فى هذا الموضع.

لا يجوز فى الاضاحى من البدن الاّ الثّنىّ و هو الّذى قد تمّ له خمس سنين و دخل فى السّادسة و يجزى من البقر و المعز الثّنىّ و هو الّذى تمّ له سنة و دخل فى الثّانية و يجزى من الضّأن الجذع لسنته،و تجزى البقرة عن سبعة نفر بالأمصار و بمنى عن واحد،و البدنة تجزى عن سبعة،و الجزور يجزى عن عشرة متفرّقين،و الكبش يجزى عن الرّجل و عن اهل بيته و اذا عزّت الاضاحىّ اجزات شاة عن سبعين)

امّا ذبح كه عبارتست از نحر شتر و ذبح گوسفند و گاو و ابتدا از صحيحه معاوية بن عمار است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه نحر كن هديت را اگر از شتر يا گاو يا گوسفند باشد،و در صحيحه او من الغنم نيست و نبودنش بهتر است،و محتمل است كه از نساخ شده باشد و اگر شتر و گاو ماده بهم نرسد،يا زرش را نداشته باشد،يا نخواهد پس هدى كن گوسفند نر خصيه دار،و اگر با خصيه بهم نرسد پس مجزيست كه خصيه كوفته يا ماليده بخرى از گوسفند،و اگر نيابى بز خصيه دار خوبست،و اگر آن نيز بهم نرسد ماده ميش و بز نيز خوبست،و تعظيم كن احكام الهى را در ذبيحه و هدى كه تعظيم اينها از تقواى دلهاست يعنى كسى را كه نور تقوى در دلش جا داده اند البته احكام خداوند خود را بزرگ

ص: 448

مى داند،و مده به كشنده اينها پوستها را و آن چه در گردنش آويخته اند از نعل و غير آن و جلها را،و همه آن را تصدق كن،و مزد سلاخ را بده از غير اينها،و اگر پريشان باشد به او مى توان داد به اعتبار فقر نه به اعتبار اجرت،و هيچ چيز از اينها را به سلاخ مده از جهة مزد،و چون بخرى هدى را پس روى ذبيحه را بقبله كن،و در صحيحه«به»هست و در اكثر نسخ نيست از نساخ افتاده است،و اگر خود نيز رو بقبله باشد بهتر است،و اگر شتر باشد نحر كن و اگر غير شتر باشد ذبح كن،و بگو آن چه را ترجمه اش اينست كه روى دل خود را بسوى خداوندى مى كنم كه آسمانها و زمينها را ايجاد كرده است و رو گردانيدم از غير او به او و گردن نهادم فرمان او را و نيستم از كسانى كه از جهة خداوند خود شريك مقرر ساخته باشد به درستى كه نماز و ساير عبادات يا عبادات حجّم و زندگى و مرگم از جهة خداونديست كه آفريننده و پرورش دهنده عالميان است و او را در خداوندى شريك و عديلى نيست،و باين نيز مامور شده ام كه او را يگانه دانم و عبادات خود را خالص گردانم از جهة او، و از جمله مسلمانانم.

خداوندا اين هدى از تست و از براى تست و به اعانت خداوند عالميان و نام او مى كشم اين هدى را و خداوندم از آن اعظم است كه او را شريكى باشد كه چيزى را به نام او بكشند چنانكه در جاهليت به نام لات و عزّى و ساير بتان مى كشتند خداوندا قبول كن اين قربان را از من و گذشت كه بهتر آنست كه بعد از بسمله و اللّه اكبر كارد را بكشد و در اثناى كشتن بگويد«اللهم تقبّل منّي»پس بكش و كارد را به مغز حرام مرسان يا پوست مكن يا هر دو را مكن تا بميرد و سرد شود پس بخور از او،و بهتر آنست كه در وقت خوردن قصد قربت كند،و تصدق كن و اطعام كن و هديه بفرست از جهة هر كه خواهى،

ص: 449

پس سر بتراش.و من احكام قربانى را در پيش گفتم و الحال آن چه ناچار است از ذكر آن ياد مى كنم در اينجا.

جايز نيست در قربانى و هدى قران و تمتع و كفارات و نذور اگر شتر باشد مگر شترى كه پنج سالش تمام شده باشد و در سال ششم داخل شده باشد،و مجزيست از گاو و بز آن چه آن را يك سال تمام شده باشد،و در سال دويم داخل شده باشد،و از گوسفند مجزيست جذع سال اول و آن برّه ايست كه شش ماه يا هفت ماه يا هشت ماهش تمام شده باشد و در ماه بعد از آن داخل شده باشد،و در غير منى يك گاو از هفت نفر مجزيست،و در منى نيز اگر قربانى سنت باشد مجزيست،و هدى واجب مجزى نيست گاو يا شتر مگر از يك كس كه اگر نداشته باشند روزه مى گيرند بدل از هدى به نص قرآن مجيد و شتر مجزيست از هفت كس بلكه از هفتاد كس در قربانى و در هدى مجزى نيست يكى مگر از يكى،و ظاهر اين عبارت آنست كه در هدى نيز شتر از هفت كس مجزيست و ليكن در كتب ديگر تصريح به آن چه مذكور شد كرده است و جزور مجزيست از ده كس كه از يك خانه نباشند،و از اين عبارت ظاهر مى شود كه جزور بهتر از ثنى باشد و چنين نيست بلكه ثنى شتر پنج ساله پا در شش است،و جزور اعم است و آن مطلق شتر است يا شتر كشته و عبارت حديث خوبست و آن حديث سكونى است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند كه جذعه از سه كس كه از يك خانه باشند مجزيست،و مسنه كه گاو دو ساله پا در سه است از هفت كس متفرق مجزيست و جزور از ده كس متفرق مجزيست،و قوچ كه گوسفند نر خصيه دار است از شخصى يك كس و اهل خانه اش مجزيست و هر گاه قربانى كم ياب شود يك گوسفند از هفتاد كس مجزيست و در بحث هدى

ص: 450

همه گذشت

الحلق

(و اذا اردت ان تحلق رأسك فاستقبل القبلة و ابدا بالنّاصية و احلق رأسك إلى العظمين النّاتئين من الصّدغين قبالة وتد الاذنين فاذا حلقت فقل:

اللّهُمَّ اعطنى بكلّ شعرة نورا يوم القيمة و ادفن شعرك بمنى)

اما سر تراشيدن كه افضل فردين واجب تخييريست چون مخير است در ميان حلق و تقصير و حلق افضل است خصوصا صروره و ملبّد و عاقص را چنانكه گذشت و چون خواهى كه سر ترا بتراشى پس رو بقبله كن و ابتدا كن به موى پيش پيشانى و بتراش موى سر را تا دو استخوانى كه بر آمده است در برابر ميخ گوشها و پائين آن داخل ريش است و از اطراف ديگر ظاهر است و چون در اين دو موضع مو بمو متصل است بيان كرد كه از هم جدا شوند و چون سر را بتراشى بگو خداوند اعطا كن مرا بعدد هر مويى نورى در روز قيامت و موى سر،و ساير موها را در منا دفن كن و احاديث صحيحه و كالصحيحه بر اين مضامين وارد شده است و بعضى از آنها گذشت

زيارة البيت

(و زر البيت يوم النّحر او من الغد و أنت على غسل و لا تؤخّر ان تزوره من يومك او من الغد فانّه ليس للمتمتّع ان يؤخّره و موسّع للمفرد ان يؤخّره و قل فى طريقك و أنت متوجّه إلى الزّيارة من تمجيد اللّه و الثّناء عليه و الصّلاة على النّبيّ و آله صلّى اللّه عليه و اله ما قدرت عليه، فاذا بلغت باب المسجد فقم عليه و قل

اللّهُمَّ اعنّى على نسكى و سلّمه

ص: 451

لي و سلّمني منه أسألك مسألة العليل الذّليل المعترف بذنبه ان تغفر لي ذنوبي و ان ترجعنى بحاجتى،اللّهُمَّ انّي عبدك و البلد بلدك و البيت بيتك جئت اطلب رحمتك و ابتغي طاعتك متّبعا لأمرك راضيا بقدرك أسألك مسألة المضطرّ إليك المطيع لأمرك المشفق من عذابك الخائف لعقوبتك أسألك ان تلقينى عفوك و تجيرنى برحمتك من النّار).

ديگر زيارت كعبه معظمه است بعد از مناسك منى و اكثر خطابها از حضرت امام جعفر صادق است صلوات اللّه عليه به معاوية بن عمار و ظاهرا حضرت رسالۀ از جهت او نوشته بودند و او نيز از حضرت مسائل بسيار پرسيده است و كتب او معروف بوده است،و حسين بن سعيد و موسى بن القسم و غير ايشان عبارت رساله را در كتب خود مجزا ساخته بودند،و محتمل است كه كلينى رضي اللّه عنه مبعض ساخته باشد و صدوق متابعت ايشان كرده است،و در سياق مناسك عبارت او را آورده است و عبارات روايات ديگر را به آن منضم ساخته است.

و زيارت كن خانه را در روز عيد بعد از مناسك منى كه آن رمى و ذبح و حلق است يا روز يازدهم و از روز دهم و يازدهم تاخير مكن چون نيست متمتع را كه تاخير كند و مفرد تاخير مى تواند كرد،و هر گاه مفرد را در برابر متمتع اندازند اعم است از مفرد و قارن،و در وقتى كه از منى متوجه زيارت خانه شوى در راه مشغول حمد و ثناى الهى باش با صلوات بر محمد و آل او هر چه مقدورت باشد و چون بدر مسجد رسى بايست و بگو آن چه را ترجمه اش اينست كه خداوندا يارى ده مرا بر اعمال حج كه تمام شود حجّم و سلامت دار حجّم را از آفات صورى و معنوى و مرا سلامت دار از

ص: 452

چيزى كه سبب فساد حج باشد و ظاهرا سهو از نساخ شده است كه به جاى «له»«منه»بر قلمشان آمده است چنانكه در باقى كتب است از كافى و غير آن يعنى مرا به سلامت دار از بلاها و امراض صوريّه و معنويّه از تو سؤال مى كنم مانند سؤال گردن بيمار،و در بسيارى از نسخ كافى و تهذيب خط شيخ به قافست يعنى اندك بى اعتبار بى مقدارى كه معترف باشد به گناهان خود كه بيامرزى گناهان مرا و با مطالب از درگاه تو برگردم مقضى المرام.

خداوندا بتحقيق كه من بنده توام و شهر مكه شهر تست و خانه خانه تست آمده ام به درگاه تو و طالبم و رحمتت را و دعا مى كنم كه توفيقم دهى كه هميشه مطيع تو باشم يا غرضم از آمدن بحج طلب رضا خوشنودى تست، و متابعت كرده ام فرمان ترا و راضيم به آن چه مقدر گردانيده بر من از تو سؤال مى كنم مانند كسى كه سؤال كند در حالت اضطرار و اطاعت كند امر ترا و ترسان باشد از عذاب تو و خايف باشد از عقوبت تو،از تو سؤال مى كنم كه القا كنى عفوت را بسوى من و در كافى و تهذيب

«ان تبلّغنى عفوك» يعنى برسانى مرا به عفو خودت و به رحمت خودت مرا از عذاب آتش جهنم نگاهدار و عبارت هر دو

و ان تجيرنى من النّار برحمتك است و اين افصحست و البته اين تصحيفات و تغييرات از نساخ است

اتيان الحجر الاسود

(ثمّ تاتى الحجر الاسود فتستلمه فان لم تستطع فامسحه بيدك و قبّل يدك فان لم تستطع فاستقبله و اشر اليه بيدك و قبّلها و كبّر و قل مثل ما قلت يوم طفت بالبيت يوم قدمت مكّة و طف بالبيت سبعة

ص: 453

اشواط كما وصفت لك ثمّ صلّ ركعتين عند مقام ابراهيم عليه السّلام تقرا فيهما فى الاولى الحمد و قل هو اللّه احد و فى الثّانية الحمد و قل يا أيّها الكافرون ثمّ ارجع إلى الحجر الاسود فقبّله ان استطعت او استلمه و و كبّر)

اما آمدن به نزد حجر اسود،و اين دو كلمه را در ميان حديث صحيح معاوية بن عمار در آورده است كه پس مى آيى به نزد حجرا سود و استلام مى كنى به آن كه شكم و رو و دست بر او مى مالى پس اگر نتوانى دست بمال و دستت را ببوس و اگر نتوانى رو بسوى حجر كن و بدست اشاره كن به جانب آن و دستت را ببوس و اللّه اكبر بگو مثل طواف عمره كه در روز اول كه آمدى به مكه به جا آوردى با دعاها و هفت شوط طواف كن چنانكه وصف كردم از براى تو،و دو ركعت نماز كن نزد مقام حضرت ابراهيم عليه السلام كه در ركعت اول بعد از حمد توحيد مى خوانى و در ركعت دويم جحد پس رجوع كن مرتبه ديگر بحجر اسود و ببوس آن را اگر توانى يا استلام كن و تكبير بگو

الخروج إلى الصّفا

(ثمّ اخرج إلى الصّفا و اصنع عليه كما صنعت يوم قدمت مكّة و طف بينهما سبعة اشواط تبدا بالصّفا و تختم بالمروة فاذا فعلت ذلك فقد احللت من كلّ شىء احرمت منه الاّ النّساء)

ديگر بيرون رفتن از مسجد الحرام به جانب صفا از جهة سعى باز تتمه صحيحه است كه پس بيرون رو به كوه صفا و بفعل آور آن چه را به جا آوردى در روزى كه داخل مكه شدى از دعاها بر صفا و بالا رفتن و نظر كردن به خانه و

ص: 454

هفت شوط سعى مى كنى كه ابتدا به صفا مى كنى و ختم به مروه و فرقى كه هست آنست كه در اين افعال قصد حج مى كنى حج اسلام حج تمتع قربة إلى اللّه تعالى و چون سعى را تمام كردى محل مى شوى از هر چه احرام از آن گرفته بودى مگر زنان

طواف النّساء

(ثمّ ارجع إلى البيت و طف به اسبوعا و هو طواف النّساء ثمّ صلّ ركعتين عند مقام ابراهيم عليه السّلام او حيث شئت من المسجد و قد حلّ لك النّساء و فرغت من حجّك كلّه الاّ رمى الجمار و احللت من كلّ شىء احرمت منه)

ديگر طواف نساء است پس رجوع كن به خانه كعبه و هفت شوط طواف كن و اين طواف نساء است پس دو ركعت نماز نزد مقام ابراهيم عليه السلام يا در هر جائى از مسجد الحرام كه خواهى به جا آورى و زنان نيز بر تو حلال مى شوند و از افعال حج فارغ مى شوى مگر از رمى جمار،و حلال مى شود بر تو محرمات احرام همه مگر از صيد كه حرمتش به اعتبار حرمست نه احرام كه اگر از حرم بيرون رود جايز است او را صيد كردن و اين عبارت نيز عبارت صحيحه معاوية بن عمار است

الرّجوع إلى منى

(و لا تبت ليالى التّشريق الاّ بمنى و ان بتّ فى غيرها فعليك دم شاة لكلّ ليلة و ان خرجت اوّل اللّيل من منى فلا ينتصف اللّيل الاّ و أنت بمنى او قد خرجت من مكّة الاّ ان تكون فى شغل من طوافك و سعيك و اصبحت بمكّة فلا شىء عليك و ان خرجت بعد نصف اللّيل فلا

ص: 455

يضرّك ان تصبح فى غيرها)

اين عبارت نيز مركب است از صحيح معاويه و غير آن اما رجوع بمنى، شب بسر مياور در شبهاى ايام تشريق مگر در منا و اگر شبرا بروز آورى در غير منا از جهة هر شبى يك گوسفند مى كشى و اگر اول شب از منا بيرون روى چنان كن كه پيش از نصف شب بر گردى و اگر دست بهم ندهد چنان كن كه پيش از نصف شب از مكه بيرون آيى اگر چه بعد از نصف شب داخل منا شوى مگر آن كه در مكه معظمه مشغول طواف و سعى باشى و صبح در مكه باشى بر تو چيزى نيست و اگر بعد از نصف شب بيرون آيى باكى نيست كه صبح در غير منا باشى چون اكثر شب حكم كل دارد و بر اين مضامين احاديث صحيحه از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم وارد شده است

رمى الجمار

(و ارم الجمار فى كلّ يوم بعد طلوع الشّمس إلى الزّوال و كلّما قرب من الزّوال فهو افضل،و قد رويت رخصة من اوّل النّهار إلى اخره و قل كلّما قلت يوم رميت جمرة العقبة و ابدا بالجمرة الاولى و ارمها بسبع حصيات من قبل وجهها و لا ترمها من اعلاها ثمّ قف على يسار الطّريق و احمد اللّه و اثن عليه و صلّ على النّبيّ صلّى اللّه عليه و اله ثمّ تقدّم قليلا و ادع اللّه و أسأله ان يتقبّل منك ثمّ تقدّم قليلا ثمّ افعل ذلك عند الوسطى ترميها بسبع حصيات و اصنع كما صنعت فى الاولى و تقف عندها و تدعو ثمّ امض إلى الثّالثة و عليك السّكينة و الوقار فارمها بسبع حصيات و لا تقف عندها)

ص: 456

ديگر از انداختن سنگ ريزه است به جمرات ثلث و بينداز جمره اولى و جمره وسطى و جمره عقبه را در هر روز از اين سه روز ايّام تشريق بعد از طلوع آفتاب تا زوال،و هر چه نزديكتر است به زوال افضل است بلكه در صحيحه معاويه و صحيحه عبد اللّه وارد است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه جمرات را نزد زوال بزن و بعنوان رخصت مرويست كه از اول روز تا آخر روز مى توان زد و عبارت فقه رضويست،و ظاهرا مراد از روز از طلوع آفتاب باشد چنانكه به دوازده سند صحيح منقولست از صفوان بن مهران،و به دوازده سند صحيح از منصور بن حازم مرويست كه هر دو گفتند كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه شنيديم كه فرمودند كه رمى جمار از طلوع آفتابست تا غروب آفتاب و اين روز منجمان است،و مصطلح اهل شرع از طلوع صبح است تا ذهاب حمره بر مشهور،و تا پنهان شدن قرص بر مذهب صدوق،و در اول روز خلافى نيست كه صبح صادقست.

و در حديث صحيح به دوازده سند از زراره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه از حكم بن عتيبه كه از فقهاى عامه است پرسيدند كه رمى جمار را كى مى بايد كه واقع سازند حكم گفت نزد زوال آفتاب حضرت فرمودند كه اى حكم اگر دو رفيق باشند و يكى بر سر متاع بماند و ديگرى برود تا برگردد وقت ديگرى فوت خواهد شد به گفته تو و اللّه كه از طلوع آفتابست تا غروب آفتاب.

و منقولست در صحيح از ابو همام كه شنيدم از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما كه مى فرمودند كه رمى جمره مكن در روز نحر تا آفتاب طالع شود و فرمودند كه جمار را از ميان وادى رمى كن و

ص: 457

هر جمره را در دست راست گير و چون جمره عقبه را به زنى در طرف ديگرش بايست.بلكه از حديث حكم ظاهر مى شود كه حديث نزد زوال محمول باشد بر تقيه و شكى نيست كه كل روز جايز است از طلوع تا غروب و نزد زوال بهتر است،و بخوان دعايى را كه مذكور شد نزد جمره عقبه و ابتدا كن به جمره اولى كه اولست نظر به كسى كه از مشعر آيد و به مكه رود،و آن را به هفت سنگ ريزه بزن از برابر روى آن كه به مكه است و از بالاى آن مزن بعد از آن از دست چپ راه بايست و حمد و ثناى الهى به جا آور و صلوات بر محمد و آل او فرست پس اندكى پيش رو و دعا كن و از حق سبحانه و تعالى مطالب خود را طلب كن پس جمره وسطى را به همين نحو بزن به هفت سنگ ريزه و بعد از آن به جا آور آن چه در جمره اولى كردى پس به نزد جمره عقبه رو با سكينه و وقار و آن را به هفت سنگ ريزه بزن و بعد از آن وقوف مكن.

اما آن چه صدوق در جمره اولى گفته است كه از برابر روى جمره مى ايستد سهوى شده است و اين در جمره عقبه وارد است و آن اعلى دارد و پيشتر گفت،و در اولى و وسطى مى بايد كه از دست چپ جمره بايستند و جمره را مانند انسانى فرض مى بايد كرد كه رو بقبله ايستاده باشد و آن كه رمى مى كند نيز رو بقبله مى كند و از دست چپ آن مى ايستد كه جمره را بر دست راست گرفته باشد و بدست راست به او زند چنانكه گذشت در صحيحه ابو همام و مرويست در صحيحه معاوية بن عمار و بزنطى.

التّكبير ايّام التّشريق

(و التّكبير فى الاضحى من صلاة الظّهر يوم النّحر إلى صلاة الغداة يوم الرّابع يكون ذلك فى خمس عشر صلاة و ذلك بمنى و بالأمصار فى دبر عشر صلوات من صلاة الظّهر و يوم النّحر إلى صلاة الغداة يوم

ص: 458

الثّالث و التّكبير ان يقول:

اللّه اكبر اللّه اكبر لا اله الاّ اللّه و اللّه اكبر اللّه اكبر و للّه الحمد اللّه اكبر على ما هدانا و الحمد للّه على ما ابلانا و اللّه اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام).

اما تكبير در ايام تشريق و تكبير در عيد قربان از نماز ظهر روز عيد است تا نماز صبح روز چهارم كه در عقيب پانزده نماز باشد و عقب پانزده نماز وقتى است كه در منى باشند،و در شهرها حتى مكه معظمه عقب ده نماز است از عقب نماز ظهر روز عيد تا نماز صبح روز دوازدهم كه با عيد روز سيم است.

و تكبير اين است كه ترجمه اش اينست كه خداوندى كه واجب الوجود بالذاتست و مستجمع جميع كمالاتست از آن اعظم است كه كسى به كنه ذات يا كنه صفات او كه عين ذات اوست تواند رسيد و چون نمى توان رسيد به كنه ذات و صفات او اعظم است از آن كه او را وصف توان كرد چون غالب وصف آنست كه كسى چيزى را داند يا شبيهى داشته باشد وصف مى توان كرد،و چون محالست رسيدن به كنه ذات و صفات و نظيرى ندارد وصف كردن نيز محالست،يا آن كه اللّه اكبر اول به اعتبار ذات باشد و ثانى به اعتبار صفات ذاتيه، و در بعضى از روايات سه اللّه اكبر است سيم از جهة اعظميت از رسيدن به كنه صفات فعليه اوست،نيست خداوندى بجز واجب بالذات جامع كمالات و او از آن اعظم است كه احديت او از قبيل احديّت ممكنات باشد يا واحدى باشد از قبيل واحد مخلوقات چنانكه احاديث بسيار دلالت مى كند بر اين معنى،و خداى تعالى اكبر است از آن كه اكبريّت او را توان ادراك كردن،و جميع محامد مخصوص اوست كه مستلزم جميع اتصاف بجميع كمالاتست و كسى را راهى به كمالى از كمالات او نيست پس چگونه اكبريّت

ص: 459

او را توان ادراك كردن،يا آن كه حمد او مى كند كه الحمد للّه كه كسى به كنه ذات و كنه صفات كمال او نمى تواند رسيد و اكبريت مخصوص اوست،و حمد مى كنيم او را به اعظميت او به سبب آن كه ما را هدايت فرموده است به آن كه فى الجمله يافته ايم عظمت و جلال او را،يا آن كه خود را خود وصف فرموده است و ما وصف مى كنيم او را به وصفى كه خود خود را فرموده است چنانكه حضرت سيد الساجدين صلوات اللّه عليه فرموده اند كه حمد خدا را سزاست كه ما را هدايت فرموده است بحمد خود و ما را اهل حمد خود گردانيده است تا شكر كنيم احسانهاى او را كه بما فرموده است و ديگر او راست حمد بر آن چه انعام كرده است يا بلاها فرستاده است يا آزمايشها كرده است ما را به نعمت و رحمت،و حمد مى كنيم او را به تكبير بر اين نعمت كه انعام بى زبان را روزى ما فرموده است تا بخوريم و نفعها از آن بيابيم و به كشتن آنها ما را قرب حاصل گردد و قربان ما باشد،و ديگر وجوه هست كه بعضى از آنها در تكبيرات صلاة مذكور شد،و از اين هر دو وجه به بسيارى از وجوه ديگر مى توان رسيد اما اين تكبير كه صدوق ذكر كرده است در رساله اعمش باين نحو واقع است،و قريبست به صحيحۀ معاوية بن عمار بلكه همانست مگر در لفظ«و الحمد للّه على ابلانا»كه در آخر وارد است،و اكثر روايات موافق است با اين تكبير و اين زيادتى را ندارند و بهر سه نحو خوبست و اختلاف بسيار در اين تكبير هست در ميان قدما و مى بايد كه به ايشان رسيده باشد و اين اختلاف قرينه استحبابست،مثلا عبارت تلبيه واجب در اخبار بسيار وارد شده است همه به يك نحو است مگر عبارتى كه ذكر كرده اند جمعى از اصحاب كه در هيچ روايتى نديده ام و گذشت

ص: 460

النّفر من منى

(فاذا اردت ان تنفر من منى يوم الرّابع من يوم النّحر نفرت اذا طلعت الشّمس و لا عليك أيّ ساعة نفرت و رميت قبل الزّوال او بعده فاذا اردت ان تنفر فى النّفر الاوّل و هو اليوم الثّالث فانفر اذا زالت الشّمس فانّه ليس لك ان تنفر قبل زوال الشّمس و ان أنت اقمت إلى ان تغيب الشّمس فليس لك ان تخرج من منى و وجب عليك المقام إلى يوم الرّابع من يوم النّحر و هو النّفر الاخير،و افض إلى مكّة مهلّلا و ممجّدا و داعيا فاذا بلغت مسجد النّبيّ صلّى اللّه عليه و اله و هو المسجد الحصباء دخلته و استلقيت فيه على قفاك بقدر ما تستريح و من نفر فى النّفر الاوّل فليس عليه ان يحصّب)

ديگر كوچ كردنست از منا پس هر گاه كه خواهى كوچ كنى از منا در روز چهارم از روز نحر كه روز سيم ايّام تشريق است مى توانى كوچ كردن هر گاه طالع شود آفتاب و بر تو باكى نيست هر گاه كه خواهى كوچ كنى و رمى جمرات كنى پيش از زوال يا بعد از زوال،پس اگر كوچ كنى در نفر اول كه روز دوازدهم است و روز سيّمست از روز عيد پس نفر كن بعد از زوال آفتاب و جايز نيست پيش از زوال كوچ كردن،و اگر در روز دوازدهم بمانى در منى تا آفتاب فرو رود مى بايد كه آن شب بمانى در منى و جايز نيست ترا بيرون رفتن از منى،و واجبست كه باشى تا روز چهارم از روز نحر كه نفر اخير است و از آنجا كوچ كن بسوى مكه معظمه با تهليل و تمجيد و دعا و چون برسى بمسجد حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله كه آن

ص: 461

مسجد حصباست و در ابطح يا اندكى بعد از ابطح است نزديك قبور شرفا چنانكه گذشت و اليوم اثرى از آن مسجد نمانده است و آن چه اين ضعيف ديدم هنوز به ابطح نرسيده بوديم و شايد دو سه تير پرتابى به ابطح مانده باشد كه در دست چپ راه كه مى آمديم متصل به جبل الثور مردمان مى رفتند و مى خوابيدند و روانه مى شدند و مى گفتند كه اينست مسجد حصبا،و از اخبار ظاهر مى شود كه در ابطح است و در رساله كه نزد اين شكسته بود كه در آنجا تحديد كل مواضع مكه معظمه كرده اند نيز در ابطح مذكور است حتى روايت صحيحه معاوية بن عمار كه عبارت متن از آن جا ماخوذ است چنين است كه چون برسى بحصبا كه آن بطحاست داخل آن مى شوى و بر پشت مى خوابى آن مقدار كه استراحت كنى و كسى كه در نفر اول كوچ كند بر او نيست كه تحصيب كند،و صاحب نهايه و صاحب قاموس ذكر كرده اند كه نزديك قبور شرفاست ميان مكه و ابطح كه دره هست كه به جانب جبل الثور مى روند و آن چه مذكور شد روايات صحيحه بر همه وارد شده است و بعضى از آن گذشت

دخول مكة

(ثمّ ادخل مكّة و عليك السّكينة و الوقار و قد فرغت من كلّ شيء لزمك في حجّ و عمرة و ابتع بدرهم تمرا و تصدّق به يكون كفّارة لما دخل عليك فى احرامك ممّا لا تعلم)

ديگر داخل شدن مكه معظمه است از جهة وداع و دخول كعبه پس داخل مكه شو با سكينه و وقار و مستحب است غسل دخول مكه و بتحقيق

ص: 462

كه فارغ شده از هر چه بر تو لازم بود در حج و عمره،و يك درهم خرما بگير و تصدق كن مستحبا تا آن كه كفاره چيزى چند باشد كه بر تو داخل شده است و تو آن را ندانسته باشى،و چون اخبار صحيحه وارد شده است كه هر چه را ندانى از محرمات احرام بغير از صيد كه از تو واقع شود كفاره ندارد پس اين كفاره سنت باشد و گذشت اخبار آن از صحيحه معاوية بن عمار و غير آن

دخول الكعبة

(و ان احببت ان تدخل الكعبة فادخلها و ان شئت لم تدخلها الاّ ان تكون صرورة فلا بدّ لك من دخولها و اغتسل قبل ان تدخلها و قل اذا دخلتها اللّهُمَّ انّك قلت في كتابك «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً» فامنّى من عذابك عذاب النّار،ثمّ صلّ بين الأسطوانتين على البلاطة الحمراء ركعتين تقرء فى الاولى الحمد و حم السّجدة،و فى الثّانية الحمد و عدد أيها من القرآن،و تصلّى فى زواياه،و تقول:

اللهمّ من تهيّا او تعبّأ او أعدّ أو استعدّ لوفادة إلى مخلوق رجاء رفده و نوافله و جوائزه فاليك يا سيّدى تهيئتى و تعبئتى و اعدادى و استعدادى رجاء رفدك و نوافلك و جائزتك فلا تخيّب اليوم رجائي يا من لا يخيب عليه سائل و لا ينقصه نائل و لا يبلغ مدحته قائل فانّى لم آتك بعمل صالح قدّمته و لا شفاعة مخلوق رجوتها لكنّي اتيتك مقرّا بالظّلم و الإساءة على نفسى اتيتك بلا حجّة و لا عذر فاسئلك يا من هو كذلك أن تعطينى منيتي و تقلبنى برحمتك و لا تردّنى محروما خائبا يا عظيم يا عظيم يا عظيم ارجوك

ص: 463

للعظيم أسألك يا عظيم ان تغفر لي الذّنب العظيم فانّه لا يغفر الذّنب العظيم الاّ العظيم و لا تدخلها بحذاء و لا خفّ و لا تبزق فيها و لا تمتخط)

ديگر داخل شدن در كعبه است كه اگر خواهى كه دخل شوى در كعبه داخل شو و اگر نمى خواهى داخل مشو مگر آن كه نو حاجى باشى كه ناچار است او را از دخول كعبه چون او را خوانده اند مى بايد داخل شود تا حاجات او را بر آورند،و غسل كن پيش از دخول كعبه چون در صحيحه حلبى وارد است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند در تفسير آيه كريمه «وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ» الخ،و آيه كريمه ديگر وَ«عَهِدْنا» الخ كه در اول حق سبحانه و تعالى:مى فرمايد كه فرموديم به ابراهيم،و در آيه دويم امر فرموديم ابراهيم و اسماعيل را كه پاكيزه كنيد خانه مرا از جهة جمعى كه از بيرون مى آيند،و جمعى كه مجاورانند،و جمعى كه نماز گذارندگانند فرمودند كه ايشان مامور بودند به پاكيزه داشتن خانه پس سزاوار آنست كه هر كه داخل خانه شود غسل كند و از خود دور كند نجاست و كثافت و عرق را، و از اين حديث ظاهر مى شود كه ادخال نجاست صورى و معنوى هر دو مطلوبست[نيست ظ]و با وضو باشد و غسل دخول بيت بكند و اشعارى دارد كه ادخال نجاست و كثافت صورى و معنوى در مشاهد مشرفه نيز نتوان كرد چنانكه خواهد آمد و چون خواهى كه داخل شوى بگو خداوندا تو در كتاب خود فرمودى كه هر كه داخل خانه من شود ايمن است خداوندا مرا ايمن گردان از عذاب خود كه عذاب نار است پس دو ركعت نماز كن در ميان دو ستون بر بالاى سنگ سرخ و مشهور است كه آن محل ولادت حضرت امير المؤمنين است صلوات اللّه عليه،و در ركعت اول بعد از حمد حم سجده را بخوان و در ركعت دويم بعد از حمد

ص: 464

از سوره هاى ديگر بعدد آيات حم سجده كه پنجاه و سه آيه است بخوان و در گوشهاى خانه نماز مى كنى و مى گويى كه خداوندا اگر جميع تهيّه ها مى كنند از جهة آن كه بدر خانه مخلوق روند به اميد عطا و بخشش و جايزه آن مخلوق به درستى كه تهيه من و مستعد شدن من هميشه همين است كه بدر خانه تو آيم و اميد عطا و احسانها و جايزها از تو دارم.

خداوندا بدر خانه تو آمده ام و تو اكرم الاكرمين و ارحم الراحمينى اميد مرا نااميد مكن اى خداوندى كه هيچ سايلى از درگاه تو نااميد بر نگشته است و هيچ عطائى خزينه تو را كم نمى كند،و كسى حمد و ثناى ترا چنانكه بايد نمى تواند كرد به درستى كه من به درگاه تو چيزى نياورده ام از اعمال صالح و اميد از شفاعت احدى ندارم چون مى دانم كه شفاعت كنندگان كه حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم اند اگر بر اعمال قبيحه من مطلع شوند شفاعت من نخواهند كرد،و ليكن به درگاه تو آمده ام و مقرّم كه ظلم و ستم بر خود كرده ام و خود با خود بد كرده ام يعنى ضرر و نقصى به تو نرسيده است بلكه بمن رسيده است،و به درگاه تو آمده ام بى حجت و بى عذرى كه توانم گفت پس از تو سؤال مى كنم اى خداوندى كه هميشه چنين است درگاه تو كه امثال من از گناه كاران بى حجت و برهان به درگاه تو آمده اند و تو عطا فرموده كه آرزوى مرا برآورى،و با رحمتت برگردم و مرا محروم و نااميد مكن اى خداوند عظيم الذات،و اى پروردگار عظيم الصفات،و اى خداوند كار عظيم الافعال از تو اميدوارم از جهة چيزهاى عظيم كه خلاصى از عقاب باشد،و رسيدن به ثواب سؤال مى كنم اى خداوند عظيم كه بيامرزى گناهان عظيم مرا به درستى كه نمى آمرزد گناهان عظيم را مگر خداوند عظيم،و داخل كعبه مشو با كفش و موزه و آب دهن و بلغ[بلغم ظ]

ص: 465

را روان مينداز،مجملا تعظيم كعبه از اركان و ضروريات دينست كه اگر كسى بول كند در كعبه گردنش را مى زنند و اگر در مسجد الحرام بول يا غايط كند عمدا تعزيرش مى كنند و اگر از روى استخفاف كند گردنش را مى زنند و بر مجموع مضامين اين باب احاديث صحيحه وارد شده است

وداع البيت

(فإذا اردت وداع البيت فطف به اسبوعا و صلّ ركعتين حيث احببت من الحرم و ائت الحطيم و الحطيم ما بين باب الكعبة و الحجر الاسود فتعلّق بأستار الكعبة و أنت قائم و احمد اللّه عزّ و جلّ و اثن عليه و صلّ على النّبيّ و اله ثمّ قل

اللّهمّ انّي عبدك بن عبدك[و خ]بن امتك حملته على دوابّك و سيّرته فى بلادك و اقدمته المسجد الحرام اللّهُمَّ و قد كان فى املى و رجائي ان تغفر لي،فان كنت يا ربّ قد فعلت ذلك فازدد عنّى رضا و قرّبنى إليك زلفى،و ان لم تكن فعلت يا ربّ ذلك فمن الان فاغفر لي قبل ان تنأى دارى عن بيتك غير راغب عنه و لا مستبدل به هذا اوان انصرافي ان كنت قد اذنت لي،اللّهُمَّ فاحفظنى من بين يدىّ و من خلفى و من تحتى و من فوقى و عن يمينى و عن شمالى حتّى تقدمنى اهلى صالحا فاذا اقدمتنى اهلى فلا تتخلّ منّي و اكفنى مؤنة عيالى و مؤنة خلقك فاذا بلغت باب الحنّاطين فاستقبل الكعبة بوجهك و خرّ ساجدا و اسال اللّه عزّ و جلّ ان يتقبّله منك و لا

ص: 466

يجعله اخر العهد منك ثمّ تقول و أنت مارّ

آئبون تائبون حامدون لربّنا شاكرون إلى اللّه راغبون و إلى اللّه راجعون و صلّى اللّه على محمّد و اله و سلّم كثيرا و حسبنا اللّه و نعم الوكيل).

ديگر وداع خانه است چون خواهى كه خانه را وداع كنى پس هفت شوط طواف وداع بكن،و دو ركعت نماز طواف بكن در هر جا كه خواهى از مسجد الحرام چون نافله طواف سنت را در همه جاى مسجد مى توان كرد،و احوط آنست كه از مسجد زمان حضرت بيرون نرود،و بيا به نزد حطيم و حطيم از در كعبه تا حجر الاسود است و دست به جامه كعبه گير در حالتى كه ايستاده باشى و حمد و ثناى الهى به جا آور،و صلوات بر محمد و آل او بفرست و بگو خداوندا بتحقيق كه من بنده توام،و بنده زاده توام كه پدرم غلام و مادرم نيز كنيز تست مرا بر چهار پايان خود سوار كردى و در شهرهاى خود سير فرمودى و بمسجد الحرام رسانيدى،خداوندا بتحقيق كه اميد و مرادى كه داشتم و دارم اينست كه گناهان مرا بيامرزى پس اگر مرا آمرزيده پس بيشتر خوشنود شو از من و مرا به قرب خود فايز گردان و اگر تا حال نيامرزيده الحال بيامرز پيش از آن كه از خانه خود دور شده باشم و رو از خانه تو نگردانيده ام كه از روى ملال برگردم و يا چيزى را بهتر از خانه تو دانم،يا آن كه چنان مكن كه مردود شوم و نظر شفقت از من بردارى و مرا ببرى و ديگرى بياورى،و ظاهرا از استعجال صدوق يا نساخ تقديم و تاخيرى شده است به اعتبار اختصارى كه كرده است كتاب معاوية بن عمار را و در كافى و تهذيب به سى و هشت سند صحيح منقولست و باين عنوانست كه

(فهذا اوان انصرافى عنك ان كنت اذنت لي غير راغب عنك و

ص: 467

لا عن بيتك و لا مستبدل بك و لا به).

چنانكه در همه وداعها چنين است و به اعتبار تقديم و تاخير محتاج باين قسم تاويلات شده ايم،و بنا بر اين معنى چنين است كه اينك بر مى گردم اگر رخصت داده باشى يا بدهى،و برگشتنم نه از اين سبب است كه و العياذ باللّه از بندگى تو يا از خانه تو مرا ملالى به همرسيده باشد،و نه آنست كه بدل كنم خانه ترا به خانه خودم،و محبت ترا به محبت زن و فرزندم بلكه اگر مى روم به فرموده تو مى روم بحسب تقدير تو.

خداوندا پس حفظ كن مرا از پيش رو و از پشت سر و از زير زمين و بالاى زمين و از زير و بالا زياد شده است و در كار كذا نيست و چهار جهة و شش جهة محتمل است كه مراد از آن دفع دشمنان يا بلاها باشد از اطراف و آن كه مراد دفع شبهات شياطين باشد كه از برابر كنايه باشد از آن چه حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم خبر داده اند از بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب،و از پشت سر آن چه خبر داده اند از حدوث عالم و رسالت انبياء و امثال اينها،و از دست راست كنايه باشد از اضلال شياطين از راه عبادت،و از دست چپ از راه معصيت و اظهر عمومست تا آن كه برسانى مرا به اهل خود به سلامت،و چون برسانى شفقت و لطف و عنايت را از من بر ندارى و كفايت كنى از من آن چه مرا ضرور باشد و عيال مرا،و اخراجات صادرين و واردين بهم مى رسد در وقت بر كشتن از خانه ات همه را برسانى بمن و سنت است كه از باب حناطان از مسجد الحرام بيرون آيد به آن كه پشت به كعبه نكند و قهقرى بيايد تا بدر مسجد الحرام پس چون به آن در رسى روى خود را به كعبه كن و به سجده رو و از حق سبحانه و تعالى طلب كن كه حج و عمره را از تو قبول كند،و حج آخرت نباشد،پس روانه مى شوى و مى گويى

ص: 468

كه خداوندا من و برادران مؤمنم توبت و انابت به جا آورديم،و پروردگار خود را حمد و شكر مى گوييم،و روهاى خود را بجناب اقدس او كرده ايم و بازگشت ما همه بسوى اللّه تعالى است و چون سياق مناسك تمام شد ختم نمود بر صلوات كه حق سبحانه و تعالى درود و سلام بسيار بر محمد و آل او بفرستد حق سبحانه و تعالى ما را بس است و او نيكو وكيلى است مؤمنانى را كه كارهاى خود را به او گذراند يا نيكو حافظى است متوكّلان را.

ص: 469

باب الابتداء بمكّة و الختم بالمدينة

شروع به مكه و ختم به مدينه

5-( روى هشام ابن المثنّى عن سدير عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال له: ابدءوا بمكّة و اختموا بنا).

اين بابى است در بيان استحباب ابتدا به مكه معظمه نمودن و بعد از آن به مدينه مشرفه رفتن مرويست در حسن كالصحيح كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه ابتدا كنيد به مكه معظمه و بعد از آن به نزد ما آييد.و ظاهر اين حديث آنست كه ائمه هدى هر جا كه باشند به نزد ايشان بايد رفت از جهة تحصيل علوم دينيه و معارف يقينيه و ليكن چون در آن زمان در مدينه مى بودند بان اعتبار چنين فهميده است و ممكن است كه به اعتبار زيارت سيد المرسلين صلوات اللّه عليه و زيارت ائمه بقيع سلام اللّه عليهم نيز باشد چنانكه خواهد آمد

ولايت أئمه

5-( و روى عمر بن أذينة عن زرارة عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال:

إنّما أمر النّاس ان يأتوا هذه الأحجار فيطوفوا بها ثمّ يأتونا فيخبرونا بولايتهم و يعرضوا علينا نصرهم).

به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه مردمان مامور نشده اند كه حج بيت اللّه الحرام كنند مگر از جهة آن كه بعد از حج به نزد ما آيند و خبر دهند ما را به آن كه ما را امام واجب الاطاعه مى دانند و عرض نمايند بر ما نصرت خود

ص: 470

را يعنى بگويند ما شيعه ايم،و اگر جهاد مى كنيد در خدمتيم،و جان و مال را در راه شما داريم،و اين حديث در معنى اول اظهر است لهذا ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كلينى رضي اللّه عنه و ارضاه دو باب ذكر كرده است از جهة اين دو مطلب و به اسناد از جابر بن يزيد روايت كرده است كه از تمامى حج است ملاقات امام،و گذشت كه اين بطن قرانست در معنى قضا تفث،و صدوق نيز اين اخبار را در علل ذكر كرده است در باب زيارت و كالصحيح روايت كرده است از اعمش كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه حج كند مى بايد كه ختم كند حجش را به زيارت ما زيرا كه زيارت ما حجش را تمام مى كند

5-( و: سال بعض اصحابنا ابا جعفر صلوات اللّه عليه ابدأ بمكّة أو بالمدينة؟فقال:ابدأ بمكّة و اختم بالمدينة فإنّه افضل.).

و كلينى از برقى روايت كرده است كالصحيح بلكه در صحيح كه گفت سؤال كردم از ابو جعفر امام محمد تقى صلوات اللّه عليه كه ابتدا به مكه معظمه كنم يا به مدينه مشرفه حضرت فرمودند كه ابتدا به مكه كن و آخر به مدينه آى كه اين بهتر است

(قال مصنّف هذا الكتاب رضي اللّه عنه هذه الاخبار انّما وردت في من يملك الاختيار و يقدر على ان يبدا بأيّهما شاء من مكّة او المدينة فامّا من يؤخذ به على احد الطّريقين فاحتاج إلى الاخذ فيه شاء او ابى فلا خيار له فى ذلك فان اخذ به على طريق المدينة بدأ بها و كان ذلك افضل له لأنّه لا يجوز له ان يدع دخول المدينة و زيارة قبر النّبيّ و الائمّة صلوات اللّه عليهم بها و اتيان المشاهد انتظارا لرجوعه فربّما لم يرجع او اخترم دون ذلك و الافضل له ان يبدا بالمدينة و هذا معنى حديث

ص: 471

6- صفوان عن العيص بن القاسم قال: سالت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الحجّاج من الكوفة يبدءون بالمدينة افضل او بمكّة فقال بالمدينة).

چنين گويد مصنف اين كتاب ابن بابويه كه خدا از او خوشنود باد كه اين اخبار وارد نشده است مگر نظر به كسى كه اختيار بدست او باشد و قادر باشد كه ابتدا بهر يك از اين دو كه خواهد تواند نمود كه از مكه ابتدا كند يا از مدينه به آن كه امير حاج باشد يا باطلاعه بحج رود،و اما كسى كه تابع باشد كه از هر طرف كه روند او را اختيارى نباشد و خواستن و نخواستن او را مدخلى نباشد مثل حال ما پس اگر از راه مدينه روند و او با ايشان رود البته افضل آنست كه زيارت كند زيرا كه جايز نيست كه بيايد با حاجيان بر در مدينه مشرفه و داخل مدينه نشود،و زيارت قبر رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم را به جا نياورد و به مشاهد مشرفه حضرت ائمه صلوات اللّه عليه يا مشاهد شهداء احد و مشهد حضرت فاطمه زهرا و فاطمه بنت اسد صلوات اللّه عليهم نرود به انتظار برگشتن،بسا باشد كه از اين راه بر نگردند يا فوت شود به مدينه نرسيده،و در اين صورت افضل آنست كه از مدينه ابتدا كند و زيارت را به جا آورد،و اين است يعنى محمول بر اينست از جهة جمع بين الاخبار،نه به سبب وجوهى كه صدوق گفته است زيرا كه علت مشتركست و فايده اش در اين ظاهر مى شود كه اليوم اگر از راه شام روند دو مرتبه داخل مدينه مى شوند و اگر از راه عراقين رود وقت برگشتن به مدينه مى آيند آيا از راه شام بهتر است رفتن يا از راه عراق و در اين صورت دو خبر متعارضند و يكى را تاويل مى بايد كرد،و صدوق رعايت كثرت كرده است و ترجيح تقديم مكه كرده است،و حديث صفوان كه به بيست و چهار سند صحيح،و يك حسن كالصحيح منقولست از عيص كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر

ص: 472

صادق صلوات اللّه عليه از حاجيان كه ابتدا مى كنند به مدينه مشرفه افضل است يا به مكه معظمه حضرت فرمودند كه به مدينه مشرفه و مذكور شد كه حديث زراره اصلا تعارض ندارد،و ثمّ از جهة ترتيب زمانى نيست بلكه ترتيب بر عكس است و مقصود بالذات عرض ولايت و نصرتست و حديث سدير باين معنى اقربست و عمده تعارض ميان اين حديثست و حديث برقى و چه نسبت است برقى را با صفوان،مع هذا ممكن است كه در آن وقت شايع بوده باشد ابتداى از مكه و خلاف شايع سبب هلاك باشد،و عمده آنست كه وقت برگشتن خاطر جمع تر است و مسايل كه داب ايشان بود كه مى پرسيدند سهلتر بود،و اكثر اوقات سبب ماندن مى شد كه كل سال در خدمت ائمه باشند،و يا آن كه از حيثيت ابتدا مدينه بهتر باشد،و به سبب عوارض مكه يا رعايت آداب چون حضرات رعايت آداب مى فرمودند خصوصا با جمعى كه ادراك عالى و اعتقاد كامل نداشتند كعبه را بر خود مقدم مى داشتند،و با خواص مى فرمودند كه مؤمن نزد حق سبحانه و تعالى اشرف از كعبه است و همه وجوه محتمل است اما وجه آخر اظهر است چنانكه احاديث بسيار وارد است كه ما ماموريم كه با مردمان بقدر عقول ايشان سخن گوييم و از اين جهة است اختلاف روايات در فضائل اعمال چنانكه گذشت و خواهد آمد

الصلاة فى مسجد غدير خمّ

(فاذا انتهيت إلى مسجد غدير خمّ فادخله و صلّ فيه ما بدا لك فانّ

1,14,6- احمد بن محمّد بن ابى نصر روى عن ابان عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه:

ص: 473

عليه انّه قال: يستحبّ الصّلاة فى مسجد الغدير لأنّ النّبيّ صلّى اللّه عليه و اله اقام فيه امير المؤمنين صلوات اللّه عليه و هو موضع اظهر اللّه عزّ و جل فيه الحقّ).

ديگر نماز است در مسجد غدير خم پس چون در وقتى كه از مكه معظمه به مدينه مشرفه روى و محاذى رابغ به يك فرسخى بمسجد غدير خم رسى داخل مسجد شو و هر چه به خاطرت رسد نماز بكن به درستى كه به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه منقولست از بزنطى از ابان موثق على المشهور و ثقه على الظاهر كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه سنت است نماز در مسجد غدير زيرا كه حضرت سيد المرسلين صلوات اللّه عليه و آله به امامت و خلافت منصوب ساختند حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه را و اين موضع است كه حق سبحانه و تعالى در اين موضع حق را ظاهر گردانيد و دين را كامل گردانيد و نعمت خود را بر عالميان تمام گردانيد

6,7-( و روى صفوان عن عبد الرّحمن بن الحجّاج قال: سالت ابا ابراهيم صلوات اللّه عليه عن الصّلاة فى مسجد غدير خمّ بالنّهار و انا مسافر فقال صلّ فيه فانّ فيه فضلا و قد كان ابى صلوات اللّه عليه يامر بذلك).

و به سى سند صحيح منقولست از عبد الرحمن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از نماز در مسجد غدير خم در روز و من مسافر بودم حضرت فرمودند كه نماز كن در آن مسجد كه فضليت بسيار دارد و هميشه پدرم صلوات اللّه عليه امر مى فرمودند به نماز در آن مسجد.و الحال اهل سنت كه اهل بدعتند از جهة آن كه مخفى بماند راه را مى گردانند و در كنار دريا در موضعى كه جحفه در آنجا بوده است و سيل

ص: 474

آن را خراب كرده است و رابغ مى نامند فرو مى آيند،و اگر از ميان كوه كه بيرون آيند راست بروند در يك فرسخى رابغ است به آن جا مى رسند و اهل مدينه داخل مسجد مى شوند چون هميشه جمعى از بنى حسين همراه مى باشند و عوام شيعه يا شيعيان بين الحرمين قبل از اين منزل منزلى است كه بركه عظيم دارد غدير خم ناميده اند و صورت منبرى ساخته اند و جمعى كثيرى از عرب در آن مسجد بودند و قسم ياد مى كردند كه ما شنيده ايم از پدران خود كه غدير خم همين جاست و نتوانستيم كه به ايشان بگوئيم كه غلط كرده ايد

1,14,6-( و روى عن حسّان الجمّال قال: حملت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه من المدينة إلى مكّة فلمّا انتهينا إلى مسجد الغدير نظر فى ميسرة المسجد فقال ذاك موضع قدم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله حيث قال:

من كنت مولاه فعلىّ مولاه ثمّ نظر إلى الجانب الاخر فقال ذاك موضع فسطاط المنافقين و سالم مولى ابى حذيفة و ابى عبيدة بن الجرّاح فلمّا رأوه رافعا يده قال بعضهم انظروا إلى عينيه تدوران كانّهما عينا مجنون، فنزل جبرئيل عليه السّلام بهذه الآية وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَ ما هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ ).

و به اسانيد صحيحه منقولست از حسان كه گفت شتران خود را به حضرت امام جعفر صادق كرايه دادم از مدينه تا مكه پس چون بمسجد غدير رسيديم حضرت نظر فرمودند در دست چپ مسجد فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلوات اللّه عليه و آله در اينجا ايستاده بودند و فرمودند كه هر كه من مولا و واجب الاطاعه اويم علي مولى و واجب

ص: 475

الاطاعه اوست پس به جانب دگر نظر فرمودند و فرمودند كه اين موضع خيمه دو منافق است كه ابو بكر و عمرند و در كافى واضحتر ذكر كرده است كه موضع خيمه ابو فلان و فلان است،و مصنف بعوض هر دو المنافقين نوشته است كه شيعيان منافقين بخوانند بتثنيه و سنّيان به جمع كه مشتبه باشد هر چند صدوق اين كتاب را در زمان پادشاهان شيعه نوشت،و در بلخ تصينف كرد اما در آنجا سنّيان نيز مى بودند و بنى عباس تسلّط داشتند بر پادشاهان ايران،تصريح به مطاعن آنها نمى توانستند كرد و در اثبات امامت مضايقه نمى كردند،و صدوق در مجلس پادشاه با سنّيان بحثى فاضلانه كرد و ايشان را ملزم گردانيد،و پادشاه بسيار محظوظ شد و وزير نيز اسماعيل بن عباد بود و شيخ ما ذكر مى كرد كه هفتاد قطار شتر كتب وزير را در سفرها مى كشيد و در وفت نقل حديث آواز او را جمعى به جمعى تا شش هفت دست مى رسانيدند از اطراف و ذكر كرده اند كه محدثان مجلس او سيصد هزار محدث بودند،و شهيد ثانى قريب باين درد را به حديث ذكر كرده است و با وجود اين اعتبار جرأت بر طعن چه جاى لعن شيخين نمى كردند و اين معنى بود كه حق سبحانه و تعالى مقدر فرموده بود كه پادشاهان صفويه انار اللّه تبارك و تعالى برهانهم و انوار هم شايع سازند حشرهم اللّه تعالى مع آبائهم و اجدادهم المعصومين بجاه محمد و آله الطاهرين.و با آن دو منافق سالم بود و مولاى ابو حذيفه و ابو عبيده جرّاح و اين چهار متفق عليهم اند و در روايات بسيار و تا بيست و پنج كس نيز وارد شده است كه چون منافقان شنيدند كه حضرت سيد المرسلين صلوات اللّه عليه و آله در عرفات و در مسجد خيف در منا خطبه در نهايت فصاحت و بلاغت خواندند،و امر فرمودند به متابعت كتاب و عترت،و رئيس منافقين بلكه كافرين زيرا كه

ص: 476

منافقان اظهار كفر نمى كردند و عمر در حج وداع و حديبيه و جاهاى بسيار اظهار كفر مى كرد و رد قول خدا و رسول و جبرئيل مى كرد و با يكديگر اجتماع نمودند در كعبه و حديثى وضع نمودند كه اگر پيغمبر صلوات اللّه عليه و آله علي را خليفه كند ايشان بگويند كه كه ما از رسول خدا صلوات اللّه عليه و آله شنيديم كه فرمودند كه ما اهل بيتيم كه حق سبحانه و تعالى اختيار نموده است آخرت را بر دنيا و جمع نمى شود در خانه ما نبوت و امامت و اين جماعت اصحاب صحيفه بودند،و در كتاب سليم بن قيس مذكور است كه ده كس بودند،و صدوق از طرق عامه روايت كرده است كه چهارده كس بودند كه دبّه ها از عقبه انداختند كه شتر حضرت رم كند و حضرت را بيندازد و آن حضرت را شهيد كنند و آنها ابو الشرور و ابو الدّواهى كه فلان و فلان اند و ابو المعارف و پدرش كه معاويه و ابو سفيانند و طلحه و سعد بن وقاص و ابو عبيده جرّاح و ابو الاعور و مغيرة بن شعبه و سالم مولى ابى حذيفه و خالد بن وليد و عمرو بن عاص و ابو موسى اشعرى و عبد الرحمن عوف بودند و اين جماعتند كه در شأن ايشان نازل شد« وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا يعنى اراده نمودند آن چه را به آن نرسيدند و صاحب كشاف نيز نقل كرده است در تفسير اين آيه كه جمعى اراده قتل آن حضرت نمودند از منافقان،و در تفسير ثعلبى و شيرازى و غير اينها نيز هست به رمز مثل اين حديث و اين حكايت طويل است مجملا چون اين چهار نفر ديدند حضرت سيد المرسلين صلوات اللّه عليه و آله را كه دست حضرت امير المؤمنين را بالا برده بود آن حضرت را چشم كردند به قانونى كه داشتند در چشم كردن و بعضى از ايشان به بعضى ديگر مى گفتند نظر كنيد به چشمهاى او كه گويا

ص: 477

چشمهاى ديوانه است پس جبرئيل اين آيه را آورد كه وَ إِنْ يَكادُ الخ يعنى اگر نه حفظ الهى بود ترا نزديك بود كه كافران ترا بلغزانند و بيندازند به چشمهاى خود چون شنيدند ولايت على بن ابى طالب را و مى گويند كه او ديوانه است،و نبود اين خلافت مگر ذكرى و ياد آورى مر عالميان را يعنى مذكر عهدى بود كه در روز أ لست از ايشان گرفته بودند چنانكه در فردوس الاخبار مذكور است و گذشت اين حديث با ترجمه اش در ابواب صلاة

نزول معرّس النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله

14,6-( روى معاوية بن عمّار قال قال ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه: اذا انصرفت من مكّة إلى المدينة و انتهيت إلى ذى الحليفة و أنت راجع إلى المدينة من مكّة فات معرّس النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله فان كنت فى وقت صلاة مكتوبة او نافلة فصلّ و ان كان غير وقت صلاة فانزل فيه قليلا فانّ النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله قد كان يعرّس فيه و يصلّى فيه).

ديگر فرو آمدن است به محلّى كه قريب بمسجد شجره است كه حضرت سيد الانبياء صلوات اللّه عليه و آله در آخر شب به آن جا رسيدند و بخواب رفتند به سى و سه سند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون از مكه معظّمه به مدينه مشرفه آيى و به ذو الحليفه رسى در برگشتن به مدينه در وقت رفتن كه سنّت نيست پس برو به معرّس نبى صلوات اللّه عليه و آله پس اگر در وقت نماز واجب يا سنّت باشد نماز كن و اگر در وقت نماز نباشد اندكى فرو آى زيرا كه آن حضرت صلوات اللّه عليه و آله فرو مى آمدند و نماز مى كردند و اين

ص: 478

علّت جزو اول است

8-( و روى علىّ بن مهزيار عن محمّد بن القاسم بن الفضيل قال: قلت لأبي الحسن صلوات اللّه عليه جعلت فداك انّ جمّالنا مرّ بنا و لم ينزل المعرّس فقال لا بدّ ان ترجعوا اليه فرجعت اليه).

و به چهل سند صحيح منقولست از محمد كه گفت عرض نمودم به حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه كه شتربان ما را از معرّس گذرانيد و در معرّس فرو نيامد حضرت فرمودند كه ناچار است كه برگردى پس برگشتم و محمولست بر تاكد استحباب

6-( و: سال العيص بن القاسم ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الغسل فى المعرّس فقال ليس عليك فيه غسل).

در صحيح منقولست از عيص كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از غسل در معرّس حضرت فرمودند كه در معرّس غسل نيست

(و التّعريس هو ان تصلّى فيه و تضطجع فيه ليلا مرّ به او نهارا).

در موثق كالصحيح بلكه در صحيح از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه منقول است كه تعريس آنست كه در معرّس نماز كنى و اندكى بر پهلو بخوابى خواه در شب برسى و خواه در روز اگر چه تعريس خواب آخر شب است اما باصطلاح اهل شرع اينست كه مذكور شد و لازم نيست كه وجه تسميه مطرد باشد

ص: 479

باب تحريم المدينة و فضلها

14,5-( روى زرارة بن اعين عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال: حرّم رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله المدينة ما بين لابتيها صيدها و حرّم ما حولها بريدا فى بريد ان يختلا خلاها او يعضد شجرها الاّ عودى النّاضح).

اين بابى است در حرام گردانيدن و محترم گردانيدن مدينه مشرفه و در فضيلت آن به اسانيد صحيحه منقول است از زراره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه هم چنان كه حق سبحانه و تعالى و حضرت ابراهيم مكه معظمه را حرام گردانيدند هم چنين حق جل و علا و حضرت سيد الانبياء صلى اللّه عليه و آله مدينه را حرام گردانيد كه كسى شكار نكند از ميان دو سنگستان مدينه كه مجموع شهر باشد با اندكى از بيرون شهر،و حرام گردانيد از دور مدينه چهار فرسخ در چهار فرسخ را كه علف را كسى نچيند يا درختش را قطع نمايند مگر دو چوبى كه نصب مى كنند و قرقره بر آن مى بندند تا آب كشيدن آسان شود،و غالب آنست كه شتر آب مى كشد و اظهر آنست كه مراد از چهار فرسخ در چهار فرسخ چهار فرسخ است مثل حرم مكه معظمه كه تخمينا از هر طرفى يك فرسخ و نيم باشد و اصل مدينه يك فرسخ هست بحسب طول و عرض،و محتمل است كه از هر طرفى با اصل مدينه چهار فرسخ باشد كه مجموع حرم شانزده فرسخ باشد چنانكه

ص: 480

در مكه معظمه حرم حرم دارد كه چهار فرسخ از هر طرفى حرم حرم است و ليكن مجموع حرم و حرم حرم در مكه معظمه بيست فرسخ است،در مدينه چهار فرسخ كمتر باشد و با اصل مدينه هفده فرسخ باشد بلكه ظاهر عبارت اينست و البته مراد نيست بلكه در ميان دو سنگستان صيد كردن خوب نيست و بر تقدير حرمت صيد حرام نمى شود،و اگر[مگر ظ]كوه عاير تا كوه وعير كه چهار فرسخ است درخت و گياهش را نمى بايد چيدن و بريدن چنانكه احاديث صحيحه و كالصحيحه دلالت مى كند بر اين معنى

16-( و روى: انّ ما بين لابتيها ما احاطت به الحرار).

و در صحيح از ابن مسكان از حسن صيقل منقولست كه حضرت امام جعفر صلوات اللّه عليه عليه فرمودند كه ميانه دو لابه كه مدينه و اندكى از اطراف مدينه است كه سنگستانها آن را احاطه كرده است و بحسب لغت لابه سنگستان است و دور نيست كه غرض صدوق اين باشد كه چون جانب مدينه مشرفه سنگستان است همه مراد باشد نه دو طرف و بس و چون از اطراف بهم متصل است در احاديث متواتره بتثنيه آمده است

16-( و روى فى خبر آخر: أنّ ما بين لابتيها ما بين الصّورين إلى الثنيّة).

و منقولست به همين سند حسن كه مرتبه ديگر از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كرد حضرت فرمودند كه ميان دو سنگستان از صورين است تا عقبه

(و الّذى حرّمه من الشّجر ما بين ظلّ عائر إلى فيء وعير و هو الّذى حرّم و ليس صيدها كصيد مكّة يؤكل هذا و لا يؤكل ذاك)

و در صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلوات اللّه عليه فرمودند كه مكه حرم الهى است كه حق سبحانه و تعالى اين حرمت به او داده است از جهة

ص: 481

حضرت ابراهيم صلوات اللّه عليه و بتحقيق كه مدينه حرم منست و ميان دو سنگستان آن حرمست كه صيد نمى توان كرد،و آن چه حرمست به اعتبار درخت و گياه ميانه سايه كوه عاير است تا سايه كوه و عير و همين درخت و گياه حرمت دارد از سنگستان تا كوهها،و صيد آن مثل صيد حرم مكه نيست زيرا صيد مدينه را مى توان خورد و صيد مكه را نمى توان خورد و اين ما بين چهار فرسخ است،و جمعى از اصحاب چنين تفسير كرده اند كه در زيادتى كه از حره تا كوهها صيدش را مى توان خورد و صيد ما بين حرتين را نمى توان خورد و ظاهرا اين تاويل از جهة اين كرده اند كه هر گاه صيد كردن حرام باشد صيد خوردن نيز حرام خواهد بود و ملازمه نيست ميان اين دو معنى چنانكه گذشت كه احاديث واقع شده است كه صيد كردن محرم حرام است و صيدش بر محل حلال است كه مى تواند خورد و محرم نمى تواند خورد و احوط آنست كه صيد ما بين حرتين را نخورند

14,6-( و روى ابو بصير عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: حدّ ما حرّم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله من المدينة من رباب إلى واقم و العريض و النّقب من قبل مكة).

و در موثق و در صحيح از ليث منقول است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه منتهاى آن چه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله حرام كرده اند از مدينه مشرفه از ربابست از يك طرف تا واقم كه حصارهاست بمنزله قريه ها و قلعه ها،و عريض از طرف ديگر و نقب كه ميان دو كوهى است مانند گرد نگاه كه از آنجا گنبد روضه مقدس ظاهر مى شود از بابت طرق نسبت به مشهد مقدس و ظاهرا اين چهار حدّ بريد است

6-( و فى رواية عبد اللّه بن سنان عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال:

ص: 482

يحرم من صيد المدينة ما صيد بين الحرّتين).

و به هفتاد و نه سند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حرامست از شكار مدينه يا شكارى مدينه شكار يا شكارى كه آن را شكار كرده باشند در ميان دو سنگستان و بمعنى شكارى اظهر است نه به مرتبه كه استدلال به آن توان كرد

6-( و ساله يونس بن يعقوب قال: يحرم علىّ فى حرم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ما يحرم علىّ فى حرم اللّه تعالى؟قال:لا).

و كالصحيح منقولست از يونس كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آيا در حرم حضرت سيد الانبياء صلى اللّه عليه و آله حرامست بر من آن چه حرام است بر من در حرم سبحانه و تعالى حضرت فرمودند كه نه

14,6-( و روى ابان عن ابى العباس يعنى الفضل بن عبد الملك قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه حرّم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله المدينة فقال نعم حرّم بريدا فى بريد غضاها قلت صيدها قال لا يكذب النّاس).

و به شش سند صحيح و به اسانيد بسيار كالصحيح منقولست از ابان كه ثقه است نزد جمعى و موثق است نزد جمعى از فضل ثقه كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلوات اللّه عليه و آله مدينه را حرام كردند؟فرمودند كه بلى چهار فرسخ در چهار فرسخ درخت و علف را عرض نمودم كه صيد را نيز حرام كردند؟حضرت فرمودند كه نه مردمان دروغ مى گويند كه صيد را حرام كرده است.و بنا بر اين احتمال مراد اين خواهد بود كه صيد در بريد حرام نيست بلكه بين الحرّتين حرامست،و شيخ چنين حمل كرده است و

ص: 483

محتمل است كه حضرت فرموده باشند كه مردمان كه مى گويند صيد حرام است دروغ نمى گويند كه صيد حرامست،و ليكن نمى دانند كه ميان دو حره حرامست نه در ميان دو كوه و تا تقيه نباشد چنين سخن نمى گويند

14-( و: لمّا دخل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله المدينة قال اللّهُمَّ حبّب إلينا المدينة كما حبّبت إلينا مكّة او اشدّ و بارك فى صاعها و مدّها و انقل حمّاها و وباها إلى الجحفة).

و بطرق متكثره منقولست كه چون حضرت سيد المرسلين صلوات اللّه عليه و آله داخل شدند در مدينه مشرفه دعا كردند كه خداوندا چنانكه مكه معظمه را محبوب ما كرده بودى مدينه مشرفه را نيز محبوب ما گردان يا بيشتر،خداوندا بركت ده در صاع و مدّ آن و تب و طاعون آن را به جحفه فرست چون كافر بودند و بوى خير از ايشان نمى آمد

6-( و روى: انّ الصّادق صلوات اللّه عليه ذكر الدّجّال فقال لا يبقى منها سهل الاّ وطئه الاّ مكّة و المدينة فانّ على كلّ نقب من أنقابها ملك يحفظهما من الطّاعون و الدّجّال).

و در موثق كالصحيح منقولست از ابن بكير كه آن حضرت صلوات اللّه عليه حرف دجّال را فرمودند و فرمودند كه نمى ماند زمين هموارى و در تهذيب«منهل»است يعنى جائى كه آب در آنجا باشد يعنى آبادانى نمى ماند مگر آن كه وارد مى شود در آنجا مگر در مكه معظمه و مدينه مشرفه كه در هر راه كوهى از راههاى كوههاى هر دو فرشتۀ هست كه حفظ مى كنند اين دو بلده مباركه را از طاعون و از ورود دجال،و در احاديث بسيار وارد است از طرق عامه كه چون دجال كل زمين را طى كند و خواهد كه داخل مدينه شود حضرت صاحب الامر از مكه متوجه مدينه شوند و دجال داخل نشده در

ص: 484

بيدا بهم به همرسند و مقدمه لشكر حضرت با حضرت عيسى باشد و او چرخچى لشكر حضرت باشد و دجال بدست عيسى كشته شود پس زمين شكافته شود در بيدا و او با لشكرش به زمين فرو روند.

و در صحيح از حسان منقولست كه شنيدم كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند كه مكه حرم الهى است و مدينه حرم رسالت پناهى است.كوفه حرم منست هر جبارى كه خواهد كه اين حرمها را خراب كند حق سبحانه و تعالى او را هلاك مى كند.

و در صحيح از جميل منقول است كه حضرت صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سيد الانبياء فرمودند كه هر كس در مدينه كسى را بكشد يا كشنده مؤمنى را نزد خود جا دهد لعنت الهى بر او باد و يا ملعونست

ص: 485

باب ما جاء في من حجّ و لم يزر النّبيّ صلّى اللّه عليه و اله

و في من مات بمكّة او المدينة

6-( روى محمّد بن سليمان الدّيلمىّ عن ابراهيم بن ابى حجر الاسلمىّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله:

من اتى مكّة حاجّا و لم يزرنى إلى المدينة جفوته يوم القيمة و من اتانى زائرا وجبت له شفاعتى و من وجبت له شفاعتى وجبت له الجنّة و من مات فى احد الحرمين مكّة و المدينة لم يعرض و لم يحاسب و مات مهاجرا إلى اللّه عزّ و جلّ و حشر يوم القيمة مع اصحاب بدر).

اين بابى است در حديثى كه وارد شده است كه شخصى حج كند و زيارت حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله نكند و در ثواب كسى كه در مكه يا مدينه بميرد منقولست از محمد از ابراهيم بن ابى حجر،و در كافى لفظ ابراهيم نيست و ممكن است كه چنين باشد كه بن نداشته باشد و اسم ابو حجر باشد،و گاهى بخاطر مى رسيد كه سهو از نساخ باشد و ليكن در علل نيز مثل اينجاست و بهر تقدير مجهولند نزد ما و او از حضرت صادق صلوات اللّه عليه و آله روايت كرده است كه حضرت سيد المرسلين صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه به مكه آيد بحج و نيايد به مدينه كه مرا زيارت كند من بر او جفا خواهم كرد در روز قيامت به آن كه شفاعتش نخواهم كرد كه قابل

ص: 486

شفاعت نيست و هر كه بعد از حج به زيارت من آيد شفاعت من از جهة او واجب مى شود،و كسى كه شفاعت من از جهة او واجب شود بهشت از جهة او واجب مى شود،و هر كه در يكى از اين دو حرم كه مكه است يا مدينه بميرد نامه عمل او را نخواهند گشود،و او را حساب نخواهند كرد و در زمره مهاجران محشور خواهد شد در روز قيامت او را حشر خواهند كرد با اصحاب بدر،و در كافى چنين است«و من مات مهاجرا إلى اللّه حشر» يعنى هر كه هجرت كند از خانه خود از جهة رضاى الهى محشور خواهد شد با اصحاب بدر.

و در صحيح از ابن ابى نجران منقولست كه سؤال كردم از حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه و از كسى كه بقصد زيارت نبى صلى اللّه عليه و آله برود فرمودند كه بهشت او را واجب مى شود.

و كالصحيح منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه هر كه به زيارت من آيد من شفيع او خواهم بود و هر كه مرا زيارت كند در حيات يا بعد از موت روز قيامت در جوار من خواهد بود و هر كه زيارت كند قبر مرا بعد از موت چنان است كه در حال حيات هجرت كرده باشد بسوى من،و اگر نتوانيد آمد از دور سلام كنيد كه سلام شما بمن مى رسد.

و در صحيح از معاوية بن وهب منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه به جانب قبر حضرت بايستيد و بر آن حضرت صلوات اللّه عليه صلوات فرستيد اگر چه هر جا باشيد صلوات شما به آن حضرت مى رسد اما در اين موضع افضل است و احاديث فضل زيارت آن حضرت صلى اللّه عليه و آله متواتر است خصوصا بعد از حج كه بلفظ جفا

ص: 487

واقع شده است و دغدغه وجوب مى شود و احوط آنست يك زيارت را بقصد قربت واقع سازد و در باقى مختار است كه بقصد قربت فقط يا بقصد سنّت واقع سازد

اتيان المدينة

دخول مدينه

(اذا دخلت المدينة فاغتسل قبل ان تدخلها او حين تدخلها ثمّ ائت قبر النّبيّ صلّى اللّه عليه و اله و ادخل المسجد من باب جبرئيل عليه السّلام فاذا دخلت فسلّم على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله ثمّ عند الاسطوانة المقدّمة من جانب القبر من عند زاوية القبر و أنت مستقبل القبلة و منكبك الايسر إلى جانب القبر و منكبك الايمن ممّا يلى المنبر فانّه موضع رأس النّبيّ صلّى اللّه عليه و اله ثمّ تقول

اشهد ان لا اله إلا اللّه وحده لا شريك له،و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله و اشهد انّك رسول اللّه و اشهد انّك محمّد بن عبد اللّه و اشهد انّك قد بلّغت رسالات ربّك و نصحت لأمّتك و جاهدت فى سبيل اللّه و عبدت اللّه مخلصا حتّى اتاك اليقين،و دعوت إلى سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة و ادّيت الّذى عليك من الحقّ و انّك قد رؤفت بالمؤمنين و غلظت على الكافرين فبلغ اللّه بك اشرف محلّ المكرمين الحمد للّه الّذى استنقذنا بك من الشرك و الضّلالة اللّهُمَّ اجعل صلواتك و صلوات ملائكتك المقرّبين،و عبادك الصّالحين،و أنبيائك المرسلين،و اهل السماوات و الارضين،و من سبّح لك يا ربّ العالمين من الاوّلين و الاخرين على محمّد عبدك و رسولك و نبيّك و

ص: 488

أمينك و نجيّك و حبيبك و صفيّك و خاصّتك و صفوتك من بريّتك و خيرتك من خلقك اللّهمّ فاعطه الدّرجة و الوسيلة من الجنّة و ابعثه مقاما محمودا يغبطه الاولون و الاخرون،اللّهُمَّ انّك قلت و قولك الحقّ «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّاباً رَحِيماً» و انّي اتيت نبيّك مستغفرا تائبا من ذنوبي.يا رسول اللّه انّي أتوجّه بك إلى اللّه ربّى و ربّك ليغفر لي ذنوبي.و ان كانت لك حاجة فاجعل النّبيّ صلّى اللّه عليه و اله خلف كتفيك و استقبل القبلة و ارفع يديك و سل حاجتك فانّك حرىّ ان تقضى لك إن شاء اللّه تعالى).

اما آمدن به مدينه مشرفه پس به درستى كه منقولست به اسانيد صحيحه از معاوية بن عمار و ظاهرا حضرت كتاب نسكى از جهة او يا ديگرى نوشته بوده اند و او مجزا كرده است،و ممكن است كه در يك مجلس از اول تا آخر به او فرموده باشند به اعتماد بر حفظ او كه چون داخل مدينه شوى يعنى اراده دخول داشته باشى غسل كن پيش از دخول مدينه يا در حالت دخول يا بعد از دخول و اين اظهر است پس بيا بنزد قبر حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله و از در جبرئيل داخل شو و ظاهرا آن دريست كه به بقيع مى روند و چون داخل شوى در مسجد سلام كن بر حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله پس بايست نزد ستونى كه در پيش است از جانب قبر،و در كافى چنين است من جانب القبر الأيمن عند رأس القبر عند زاوية القبر و در تهذيب نيز چنين است بدون عند زاوية القبر يعنى از جانب راست قبر بايست كه نزد سر قبر است نزد گوشه قبر يعنى چنان بايست كه سر به پشت افتد بلكه پيش افتد و رو بقبله بايست به عنوانى كه قبر محاذى دست چپ

ص: 489

باشد،و منبر محاذى دوش راستت باشد زيرا كه اگر چنين بايستى نزديك سر آن حضرت خواهى بود،پس چنين زيارت مى كنى كه ترجمه اش اينست بعد از شهادتين،و گواهى مى دهم كه تو رسول خدائى،و گواهى مى دهم كه تو محمد بن عبد اللّهى كه حق سبحانه و تعالى ترا در كتب انبياء ما تقدّم ياد فرموده است،و گواهى مى دهم كه رسانيدى رسالتهاى پروردگار خود را و نصيحت كردى امت خود را و آن چه خير ايشان در آن بود به ايشان فرمودى و در راه حق سبحانه و تعالى جهاد كردى و بندگى كردى خداوند خود را از روى اخلاص تا وقتى كه مرگ رسيد،و گواهى مى دهم كه خواندى و دعوت فرمودى و عالميان را به راه بندگى خداوند خود از روى حكمت و موعظه و پند نيكو و هر چه بر تو لازم بود به جا آوردى،و با مؤمنان به مرحمت و مهربانى زيست مى فرمودى،و غلظت مى كردى بر كافران و درشتى مى فرمودى با ايشان پس رسانيد حق سبحانه و تعالى ترا با على مراتب مقربانى كه با ايشان مكرمت فرموده است جميع محامد مخصوص خداونديست كه به بركت وجود تو و رسالت تو و مواعظ و نصايح تو ما را خلاصى داد از شرك و گمراهى،خداوندا بگردان صلوات خود را و صلوات فرشتگانى را كه مقرب خود گردانيده و بندگان شايسته درگاه خود را و صلوات پيغمبران مرسل خود را و صلوات اهل آسمانها و زمينها را و هر كه تسبيح كرده و مى كند ترا اى پروردگار عالميان از پيشنيان و پسينيان بر محمد كه بنده تو و رسول و پيغمبر تست،و امين و برگزيده يا همراز تست، و محب و محبوب و برگزيده و بنده خاص تست كه از ميان خلايق برگزيدى و از جهة رسالت اختيار نمودى،خداوندا پس او را عطا فرما اعلى مراتب درجات كه آن مرتبه وسيله است كه اعلى مراتب جنان است چنانكه

ص: 490

گذشت،و عطا كن يا برسان او را به رتبه شفاعت كبرى كه رتبه ايست كه آن را ستوده و رشك مى برند آن رتبه را پيشينيان و پسينيان،خداوندا تو فرموده و آن چه فرموده راستست كه اگر بندگان در وقتى كه ستم بر خود كند يا كرده باشند به نزد تو آيند و ايشان طلب كنند از تو مغفرت را،و رسول ما از جهة ايشان طلب مغفرت مى نمود هر آينه مى يافتند خداوند خود را توبه پذيرنده و مهربان و حسب الامر به نزد پيغمبر تو صلى اللّه عليه و آله آمده ام و طالب مغفرتم و توبه كرده ام از گناهان،يا رسول اللّه به درستى كه ترا شفيع خود گردانيده ام بسوى خداوندى كه پروردگار من و پروردگار تست در آن كه توبه ام را قبول كند و گناهان مرا بيامرزد و اگر حاجتى داشته باشى پشت به آن حضرت كرده رو بقبله كن يعنى پشت به جانب سر كن زيرا كه خواهد آمد كه پشت بائمه معصومين صلوات اللّه عليه نمى توان نمود و هر حاجتى كه دارى طلب كن كه البته به زودى بر آورده مى شود حاجاتت إن شاء اللّه تعالى اگر مصلحت داند

(ثمّ قل و أنت مسند ظهرك إلى المروة الخضراء الدّقيقة العرض ممّا يلى القبر و أنت مسند اليه مستقبل القبلة،

اللّهُمَّ إليك الجات امرى و إلى قبر محمّد عبدك و رسولك صلواتك عليه و اله اسندت ظهرى و القبلة الّتى رضيت لمحمّد صلّى اللّه عليه و اله استقبلت،اللّهُمَّ انّي اصبحت لا أملك لنفسي خير ما ارجو لها و لا ادفع عنها شرّ ما احذر عليها و اصبحت الامور بيدك فلا فقير،افقر منّي انّي لما أنزلت إليّ من خير فقير اللّهُمَّ ارددنى منك بخير لا رادّ لفضلك اللّهُمَّ انّي اعوذ بك من ان تبدّل اسمى او تغيّر جسمى او تزيل نعمتك عنّى اللّهُمَّ زيّنّي بالتّقوى و جمّلنى بالنّعم و اغمرنى بالعافية و ارزقنى شكر العافية).

ص: 491

پس بگو آن چه مرويست كالصحيح كه حضرت سيّد الساجدين صلوات اللّه عليه بر قبر حضرت سيّد المرسلين صلى اللّه عليه و آله مى ايستادند و سلام بر آن حضرت مى كردند و شهادت مى دادند بر بلاغ چنانكه گذشت و دعايى كه در خاطر داشتند مى كردند و بعد از آن پشت مى دادند بر سنگ سبزى كه عرضش باريكست از پهلوى قبر كه مجموع خانه است كه آن را بمنزله قبر كرده اند،پس تكيه بر آن مى كنى و رو بقبله مى كنى،و چون الحال محجرى ديگر ساخته اند كه فاصله است اگر تكيه بر محجر كند بد نيست و ليكن چون ترك ادبست و ضرر نيز مى رسانند،اگر ميل كند به جانب مسجد و رو بقبله كند بهتر است و بگو آن چه را ترجمه اش اينست كه خداوندا پناه به تو آورده ام و بسوى قبر محمد كه بنده خاص مقرب تست و رسول تست آمده ام و قبر آن حضرت را پناه و پشت خود كرده ام و رو كرده ام بقبله كه تو راضى شدى كه محمد صلى اللّه عليه و آله رو به آن كند،و تو از جهة آن حضرت اين قبله را اختيار فرمودى،و غرض اينست كه اعتماد در جميع امور بر تو دارم و مانند غاليان مشرك نيستم،و محبت و اطاعت آن حضرت را به فرمان تو كرده ام و استقبال قبله را نيز به فرمان تو به جا آورده ام و در جميع امور مطلوب توئى و بس،خداوندا من چنين شده ام كه مالك نيستم از جهة خود خوبيهايى را كه اميدوارم از جهة خود و رفع نمى توانم نمود شر آن چه را از آن حذر مى كنم كه بمن رسد،و همه امور خود را به تو گذاشته ام چون همه به قدرت و اراده تست پس فقيرى از من فقيرتر نيست و محتاجم كه نازل سازى بسوى من خيرات خود را،خداوندا مرا به خوبى و با حصول مطالب از درگاه خود برگردان و كسى رد نمى تواند كرد فضلى را كه تو كنى بمن،خداوندا پناه به تو آورده ام از آن كه مبادا نام مرا از

ص: 492

زمره اتقيا محو نمائى و در سلك اشقيا در آورى هر چند مستحق آن شده باشم،يا آن كه تغيير دهى جسم مرا به آن كه مسخ كنى اگر چه بديهاى بسيار كرده باشم يا نعمت خود را از من زايل گردانى هر چند قابل آن شده ام يا شده باشم.

خداوندا چنان كن كه زينت من تقوى باشد و مرا به آن مزيّن گردان و نعمتهاى نيكوى خود را بر من فايض گردان تا آن كه مشرف باشم به تشريفات نعمتهاى جميله تو و چنان كن كه عافيت مرا فرو گرفته پنهان شده باشم در آن ظاهرا و باطنا و به هيچ مرضى از امراض ظاهر و باطن مبتلا نشوم و روزى كن مرا كه شكر كنم ترا بر عافيت،و اگر در حال تكيه دادن بر محجر اين دعا را بخواند كه رو بقبله بكند نيز خوبست،و در اين كتاب تصحيفات شده است در بسيارى از نسخ و نسخه اصل اين شكسته موافق كافى بود بهمان اكتفا شد،و در كافى و مزارات اصحاب خصوصا مزار ابن طاوس رضي اللّه عنه و عنهم روايت بسيار وارد شده است اگر كسى خواهد رجوع به آن ها كند چون غرض صدوق و اين شكسته اختصار است با آن كه به تشام ملاعين سكنه آن روضه مقدسه از هنود و ما وراء النهرى توقف از جهة زيارت نيز مشگل شده است اگر دور ترك باشد بهتر است و الحال اين معنى از شعار شيعه شده است كه از بالاى سر زيارت آن حضرت كنند و عامه چنين مى فهمند كه شيعيان از بالاى سر زيارت مى كنند تا زيارت شيخين نكنند و از اين جهت آزار بسيار به شيعيان مى رسانند،و اين شكسته دورتر مى رفتم و زيارت مى كردم چنانكه در احاديث بسيار نيز وارد شده است.

از آن جمله در صحيح از صفوان منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه كه جايز است كه از پشت مسجد

ص: 493

حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله گذرم و بر آن حضرت سلام نكنم؟حضرت فرمودندم كه حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه چنين نمى كردند عرض نمود كه حضرت داخل مسجد مى شدند و نزديك قبر نمى آمدند و از دور سلام مى كردند حضرت فرمودند كه نه آن حضرت نزديك مى آمدند و زيارت مى كردند امّا تو وقتى كه داخل شوى نزديك شو و سلام كن و در وقت بيرون رفتن نيز نزديك رو و در اين ما بين از دور سلام كن.

و ظاهرا مراد آنست كه اول و آخر مسمى زيارت نزديك را بفعل آورد،و در زيارات طويله دورتر بنشيند رو بقبله و زيارت كند تا ضررى به او نرسد.

و در صحيح از معاوية بن وهب منقولست كه حضرت امام جعفر صادق قبر صلوات اللّه عليه فرمودند كه در جانب دست راست قبر صلوات بر آن حضرت فرست يا نماز زيارت را واقع ساز و اگر چه صلوات يا نماز مؤمنان هر جا كه بفعل آورند به آن حضرت مى رسد

اتيان المنبر

(ثمّ ائت المنبر فامسح عينيك و وجهك برمّانتيه فانّه يقال انّه شفاء للعين،و قم عنده و احمد اللّه و اثن عليه و سل حاجتك

14- فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله قال: ما بين قبرى و منبرى روضة من رياض الجنّة و انّ منبرى على ترعة من ترع الجنّة و قوائم المنبر ربّت فى الجنّة و الترعة هى الباب الصّغير ثمّ ائت مقام النّبيّ صلّى اللّه عليه و اله و صلّ عنده ما بدا لك و متى دخلت المسجد فصل على النّبيّ صلّى اللّه عليه و اله و كذلك اذا خرجت ثمّ ائت مقام جبرئيل عليه السّلام و هو

ص: 494

تحت الميزاب فانّه كان مقامه اذا استاذن على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ثمّ قل

اى جواد اى كريم اى قريب اى بعيد أسألك ان تردّ علىّ نعمتك و ذلك مقام لا تدعوا فيه حائض فتستقبل القبلة الاّ رأت الطّهر ثمّ تدعوا بدعاء الدّم تقول

اللّهُمَّ انّي أسألك بكلّ اسم هو لك او تسمّيت به لأحد من خلقك او هو مأثور فى علم الغيب عندك،و أسألك باسمك الاعظم الاعظم الاعظم و بكلّ حرف أنزلته على موسى عليه السّلام و بكل حرف أنزلته على عيسى عليه السّلام و بكلّ حرف أنزلته على محمّد صلواتك عليه و اله و على انبياء اللّه الاّ فعلت بى كذا و كذا و الحائض تقول الاّ اذهبت عنّى هذا الدّم).

اما آمدن به نزد منبر حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله پس به درستى كه منقولست به اسانيد صحيحه سابقه از معاوية بن عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون از زيارت فارغ شوى بيا به زيارت منبر و چشمها و روى خود را بدو انار منبر بمال كه مشهور است كه شفاى درد چشم است كه اگر باشد دفع مى شود و اگر نداشته باشد كوفت چشم نبيند،و نزد منبر بايست،و حمد و ثناى الهى به جا آور و حاجات خود را طلب كن زيرا كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه ميان قبر و منبر من باغى است از باغهاى بهشت و به درستى كه منبر من نيز بر روضۀ واقعست از روضهاى بهشت و دور نيست كه مراد اين باشد كه روضه و منبر را در بهشت جا دهند،يا در نظر عارفان بزرگى آن مواضع مثل بهشت است چنانكه در حسن كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلوات اللّه عليه فرمودند كه ميان قبر و منبر من روضه ايست از روضهاى

ص: 495

بهشت و منبر من بر ترعه ايست از ترعهاى بهشت و پايهاى منبر مرا در بهشت تربيت كرده اند راوى گفت كه عرض نمودم كه الحال روضه است فرمودند كه بلى اگر پرده برخيزد هر آينه خواهيد ديد كه باغى است از باغهاى بهشت،يا اعمال آنجا به بهشت مى برد بنده را و پايهاى منبر را حق سبحانه و تعالى در بهشت تربيت فرموده است.

يا آن كه اين منبر شبيه است به منبر وسيله و از اين منبر به آن منبر منتقل مى شوند بنا بر نسخه رتب بتقديم تاى دو نقطه بر باى يك نقطه كه جمع رتبه باشد و ترعه بمعنى در كوچك است و معلوم نيست كه اين تفسير از راويانست يا از حضرت،و ترعه در لغت به اين معنى و بمعنى روضه آمده است و هر دو خوبست و بنا بر اين تفسير صغرش نسبت به روضه است چون عبادات روضه بسيار است،و عباداتى كه بر منبر واقع مى شود نظر به آن كمتر است و اللّه تعالى يعلم،پس بيا به مقام حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله و آن مقدار نماز كه خواهى بكن و ظاهرا مقام آن حضرت نزد محراب باشد چنانكه مشهور است و مضبوط است،و هر گاه داخل شوى در مسجد آن حضرت و هر گاه بيرون روى صلوات فرست بر آن حضرت و آل او،پس بيا به مقام جبرئيل عليه السلام و آن در زير ناودان است به درستى كه هر گاه جبرئيل عليه السلام مى خواست كه به نزد آن حضرت آيد در آنجا توقف مى نمود و رخصت مى گرفت و داخل مى شد،پس بگو اى بخشنده اى كريم اى خداوندى كه نزديكى و از رگ گردن نزديكتر،و دورى و از عرش دورتر.

بدان كه حق سبحانه و تعالى منزه است از قرب و بعد جسمانى و جهتى،و مراد از قرب آنست كه مطلع است بر احوال بندگان،و تربيت كننده و اجابت كننده دعوات ايشان است،و مراد از بعد آنست كه از آن دورتر است

ص: 496

كه بذات مقدس و كنه صفات مقدسه او كه عين ذات اوست توان رسيد يا وصف توان نمود،و از اين جهت است كه قريب و بعيد است و اگر جسمانى مى بود اگر قريب بود بعيد نمى بود و اگر بعيد مى بود قريب نمى بود.سؤال مى كنم كه رد كنى بر من نعمتت را،و اين دعا را كسى مى خواند كه حق سبحانه به او نعمتى كرامت فرموده باشد و از او گرفته باشد خصوصا زنى كه حيض او مستقيم نباشد و اكثر اوقات مستحاضه باشد و اين مقامى است كه هر زنى كه چنين شده باشد و اين دعا را با آن چه مى آيد اگر بخواند رو بقبله حيضش مستقيم مى شود و در حالت حيض حيض مى آيد و در غير آن وقت خون نمى بيند پس اين دعا را مى خواند كه مسمّى است به دعا خون و ترجمه اش اينست كه خداوندا به درستى كه سؤال مى كنم از تو بحق هر نامى كه اسم تست يا خود را به آن نام خوانده از جهة كسى از خلق خود مانند مجيب الدّعوات و رادّ ما فات كه از جهة اجابت دعوات بندگان و از جهة رد كردن نعمت است اگر گرفته باشد و امثال اين اسامى،يا اسمى است كه از جميع خلايق پنهانست مثل يك اسمى كه دلالت بر ذات مقدس بحت مى كند و از انبيا نيز مخفى است يا از اكثر خلايق مخفى است مثل هفتاد و دو اسم اعظم،و سؤال مى كنم ترا به نامى كه اعظم است از آن كه به آن توانند رسيد ملائكه مقربين يا انبياء مرسلين يا عباد اللّه الصالحين،و اعظم است از آن كه كسى خداوند خود را به آن وصف تواند نمود بغير از خود،و اعظم است از آن كه توان يافت عظمت آن را و دور نيست كه مراد از اين اسم اسمى باشد كه مخصوص ذات مقدس است از هفتاد و سه اسم،و محتمل است كه مراد از آن اللّه باشد چون دلالت مى كند بر ذاتى كه مستجمع جميع كمالات باشد و غير اين لفظ اين جامعيت ندارد و بحسب يافت بندگان بر سبيل اجمال هر چند ذات را ندانند و كنه صفات را ندانند و تعداد صفات او نتوانند كرد چون هر صفتى كه حق

ص: 497

سبحانه و تعالى به بندگان خود بهره كرامت فرموده است به آن مى توانند رسيد بر سبيل اجمال،و هر صفتى را كه بهره نداده باشد چه دانند كه چه چيز است و ظاهر بسيارى از آيات و اخبار آنست كه صفات كماليه الهى لا يتناهى است چنانكه فرموده است كه «قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً» يعنى بگو يا محمد كه اگر درياها مركب شود از جهة نوشتن كلمات پروردگار من هر آينه آخر مى شود درياها پيش از آن كه كلمات آخر شود،و اگر باز مثل اين درياها ديگر بيافرينيم و باز بنويسند باز آخر خواهد شد و كلمات آخر نخواهد شد.و اكثر محققين بر اينند كه مراد از اين كلمات صفات كماليه الهى است و بحسب مكاشفه چنين يافته اند،و اكثر ظاهريه بر اينند كه مراد از اين كلمات معلومات الهى است و از جهة تقريب به افهام گفته اند كه شكى نيست كه اهل بهشت و كفار اهل جهنم ابد الآباد در ازمنه غير متناهى در بهشت و دوزخ خواهند بود،و سخنانى كه مى گويند و افعالى كه مى كنند غير متناهى است و حق سبحانه و تعالى بر همه عالم است.و اعم اشمل است و مؤيد معنى اول است تتمه دعا و بحق هر نامى كه فرستاده بر حضرت موسى عليه السلام،و بحق هر نامى كه فرستاده بر حضرت عيسى عليه السلام و بحق هر نامى كه فرستاده بر حضرات سيد المرسلين و آل آن حضرت و ساير پيغمبران كه صلوات تو بر ايشان باد،و محتمل است كه لفظ و على انبياء اللّه عطف باشد بر آل به اعتبار صلوات،و بنا بر معنى سابق عطف است بر آل به اعتبار إنزال اسما كه فلان و فلان حاجتم را بر آور و اگر حايض خواند كه مرا در از آن مستحاضه است مى گويد كه اين خون استحاضه را از من بردار و قطع كن و حيضم را مستقيم گردان.

ص: 498

و در حديث صحيح معاوية بن عمار و احاديث بسيارى كه در اين باب وارد است در همه مذكور است كه مستحاضه را از من بردار و قطع كن،و حيضم را مستقيم گردان،و در حديث صحيح معاوية بن عمار و احاديث بسيارى كه در اين باب وارد است در همه مذكور است كه مستحاضه خود را پاك كند به غسل و غسل و فرجش را پر از پنبه كند و خرقه بر خود پيچد و رو بقبله بنشيند و زنان را در عقب خود بنشاند و او دعا كند و زنان آمين بگويند و همه در روضه با دعاهاى ديگر مذكور است

الصّوم بالمدينة و الاعتكاف عند الاساطين

(ان كان لك بالمدينة مقام ثلاثة ايّام صمت يوم الاربعاء و صلّيت ليلة الاربعاء عند اسطوانة التّوبة و هى اسطوانة ابى لبابة الّتى ربط نفسه إليها و تقعد عندها يوم الاربعاء ثمّ تاتى ليلة الخميس الاسطوانة الّتى تليها ممّا يلى مقام النّبيّ صلّى اللّه عليه و اله فتقعد عندها ليلتك و يومك و تصوم يوم الخميس ثمّ تاتى الاسطوانة الّتى تلى مقام النّبيّ صلّى اللّه عليه و اله و مصلاّه ليلة الجمعة فتصلّى عندها ليلتك و يومك و تصوم يوم الجمعة و ان استطعت ان لا تتكلّم بشيء هذه الايّام الاّ بما لا بدّ منه و لا تخرج من المسجد الاّ لحاجة و لا تنام فى ليل و لا نهار الاّ القليل فافعل و احمد اللّه عزّ و جلّ يوم الجمعة و اثن عليه و صلّ على النّبيّ صلّى اللّه عليه و اله ثمّ سل حاجتك ثمّ قل

اللّهُمَّ ما كانت لي إليك من حاجة شرعت فى طلبها و التماسها او لم اشرع سألتكها او لم اسالكها فانّى أتوجّه إليك

ص: 499

بنبيّك محمّد صلّى اللّه عليه و اله نبىّ الرّحمة في قضاء حوائجى صغيرها و كبيرها).

و به چهار ده سند صحيح منقول است در صوم در مدينه مشرفه از جهة اعتكاف در نماز كردن نزد ستونها از معاوية بن عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر در مدينه مشرفه سه روز بمانى كه آن چهار شنبه و پنجشنبه و جمعه باشد يعنى اگر اتفاقا واقع شد كه اين سه روز بمانى چون غالب آنست كه اختيار ماندن با ديگران است پس اين سه روز را روزه مى گيرى و شب چهار شنبه در مسجد سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله مى مانى نزد ستون توبه كه مشهور است به ستون ابو لبابه مروان بن عبد المنذر كه باد و كس يا نه كس ديگر از جهاد تخلف نموده بودند و پشيمان شدند و وقت رفتن گذشته بود خود را بر ستونهاى مسجد بستند و تضرع و زارى مى كردند و قسم ياد كرده بودند كه خود را نكشايند تا آن كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله ايشان را بگشايد و چون حضرت از جهاد مراجعت فرمودند و داخل مسجد شدند كه دو ركعت نماز قدوم از سفر كه داب آن حضرت بود به جا آورند اين جماعت را ديدند و احوال ايشان را شنيدند حضرت نيز قسم ياد كردند كه تا امر الهى نرسد ايشان را نكشايند حق سبحانه و تعالى آيه قبول تو به ايشان را فرستاد و آن وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ الخ است پس ايشان را گشودند و عذر ايشان خواستند.و شب و روز چهار شنبه نيز تا شب نزد آن ستون مشغول عبادت مى شوى و شب پنجشنبه را بسر مى آورى نزد ستونى كه محاذى اين ستونست از طرف مقام حضرت،و روز پنجشنبه نيز تا شب در اينجا عبادت مى كنى،و در شب جمعه،و روز جمعه عبادت مى كنى نزد ستون ديگر از

ص: 500

دست راست كه محاذى محراب و مقام آن حضرتست و تا مقدورت باشد مى بايد كه سخن نكنى بغير از ذكر و قرآن و دعا مگر بقدر ضرورت و از مسجد بيرون نروى مگر از جهة قضاى حاجت و در شبها و روزها خواب نمى كنى مگر اندكى و در روز جمعه حمد و ثناى الهى به جا آور و صلوات بر محمد و آل او بفرست و حاجتى كه دارى سؤال كن پس بخوان اين دعا را كه ترجمه اش اينست كه خداوندا هر حاجتى كه به درگاه تو آورده ام يا دارم خواه شروع در طلب و سؤال آن از تو كرده باشم يا شروع نكرده باشم يا سؤال كرده باشم يا نكرده باشم به درستى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله را شفيع خود كرده ام كه پيغمبر تست و نبيّ رحمتست و مى گويم كه بحق محمد و آل محمد كه حاجات مرا بر آور حضرت خواه كوچك و خواه بزرگ و خواه اندك و خواه بسيار كه البته سزاوار آن هستى به سبب اين اعمال كه حاجاتت بر آورده شود إن شاء اللّه تعالى و اين سه روز مستثنى است كه در سفر مى توان گرفت

زيارة فاطمة بنت رسول اللّه صلوات اللّه عليها

و على ابيها و بعلها و بنيها

(قال مصنّف هذا الكتاب قدّس اللّه روحه اختلفت الرّوايات فى موضع قبر فاطمة سيّدة نساء العالمين صلوات اللّه عليها فمنهم من روى انّها دفنت فى البقيع،و منهم من روى انّها دفنت بين القبر و المنبر

14- و انّ النّبيّ صلّى اللّه عليه و اله إنّما قال: ما بين قبرى و منبرى روضة.

ص: 501

من رياض الجنّة. لأنّ قبرها بين القبر و المنبر،و منهم من روى انّها دفنت فى بيتها فلمّا زادت بنو أميّة فى المسجد صارت فى المسجد،و هذا هو الصّحيح عندى،و انّي لمّا حججت بيت اللّه الحرام كان رجوعى على المدينة به توفيق اللّه تعالى ذكره فلمّا فرغت من زيارة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله قصدت إلى بيت فاطمة صلوات اللّه عليها و هو من الاسطوانة الّتى تدخل إليها من باب جبرئيل عليه السّلام إلى مؤخّر الحظيرة الّتى فيها النّبي صلّى اللّه عليه و اله فقمت عند الحظيرة و يسارى إليها و جعلت ظهرى إلى القبلة و استقبلتها به وجهى و انا على غسل و قلت:

السّلام عليك يا بنت رسول اللّه السّلام عليك يا بنت نبىّ اللّه السّلام عليك يا بنت حبيب اللّه السّلام عليك يا بنت خليل اللّه السّلام عليك يا بنت صفىّ اللّه السّلام عليك يا بنت امين اللّه السّلام عليك يا بنت خير خلق اللّه السّلام عليك يا بنت افضل انبياء اللّه و رسله و ملائكته السّلام عليك يا بنت خير البريّة السّلام عليك يا سيّدة نساء العالمين من الاوّلين و الاخرين السّلام عليك يا زوجة ولىّ اللّه و خير الخلق بعد رسول اللّه السّلام عليك يا امّ الحسن و الحسين سيّدى شباب اهل الجنّة السّلام عليك أيّتها الصّدّيقة الشّهيدة السّلام عليك أيّتها الرضيّة المرضيّة،السّلام عليك أيّتها الفاضلة الزّكيّة،السّلام عليك أيّتها الحوريّة الانسيّة،السّلام عليك أيّتها التّقيّة النّقيّة،السّلام عليك أيّتها المحدّثة العليمة،السّلام عليك أيّتها المظلومة المغصوبة،السّلام عليك أيّتها المضطهدة المقهورة،السّلام عليك يا فاطمة بنت رسول اللّه و رحمة اللّه و بركاته صلّى اللّه عليك و على روحك و بدنك اشهد انّك مضيت على بيّنة من ربّك و انّ من سرّك فقد سرّ رسول اللّه.

ص: 502

صلّى اللّه عليه و آله و من جفاك فقد جفا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و و من آذاك فقد اذى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و من وصلك فقد وصل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و من قطعك فقد قطع رسول اللّه لأنّك بضعة منه و روحه الّتى بين جنبيه كما قال عليه افضل سلام اللّه و صلواته اشهد اللّه و رسوله و ملائكته انّي راض عمّن رضيت عنه ساخط على من سخطت عليه متبرّئ ممّن تبرّأت منه موال لمن واليت معاد لمن عاديت مبغض لمن ابغضت محبّ لمن احببت و كفى باللّه شهيدا و حسيبا و جازيا و مثيبا. ثمّ قلت

اللّهُمَّ صلّ و سلّم على عبدك و رسولك محمّد بن عبد اللّه خاتم النّبيّين و خير الخلائق اجمعين،و صلّ على وصيّه علىّ بن ابى طالب امير المؤمنين و امام المسلمين و خير الوصيّين،و صلّ على فاطمة بنت محمّد سيّدة نساء العالمين،و صلّ على سيّدى شباب اهل الجنّة الحسن و الحسين،و صلّ على زين العابدين علىّ بن الحسين، و صلّ على محمّد بن علىّ باقر علم النّبيّين،و صلّ على الصّادق عن اللّه جعفر بن محمّد،و صلّ على كاظم الغيظ فى اللّه موسى بن جعفر،و صلّ على الرّضا علىّ بن موسى و صلّ على التّقىّ محمّد بن علىّ،و صلّ على النّقىّ عليّ بن محمّد،و صلّ على الزّكىّ الحسن بن عليّ،و صلّ على الحجّة القائم ابن الحسن بن علىّ،اللّهمّ احي به العدل و امت به الجور،و زيّن بطول بقائه الارض و اظهر به دينك و سنّة نبيّك حتّى لا يستخفى بشيء من الحقّ مخافة احد من الخلق،و اجعلنا من اعوانه و اشياعه و المقبولين فى زمرة أوليائه يا ربّ العالمين،اللّهُمَّ صلّ على محمّد و اهل بيته الّذين اذهبت عنهم الرّجس و طهّرتهم تطهيرا.

قال مصنّف هذا الكتاب رضي اللّه عنه:لم اجد فى الاخبار شيئا

ص: 503

موظّفا محدودا لزيارة الصّدّيقة صلوات اللّه عليها فرضيت لمن نظر فى كتابى هذا من زيارتها ما رضيت لنفسي و اللّه الموفّق للصّواب و هو حسبنا و نعم الوكيل)

ديگر زيارت حضرت فاطمه زهرا است دختر سيّد الانبياء كه صلوات و درودها و رحمتهاى الهى او باد و بر پدرش و شوهرش و فرزندان و فرزندان فرزندان او باد چنين گويد محمد بن بابويه كه مصنف اين كتابست كه حق سبحانه و تعالى روح او را از آلايش بديها منزه دارد كه روايات مختلف است در موضع قبر حضرت فاطمه صلوات اللّه عليه كه بهترين زنان عالميان است به اتفاق روايات از طرق عامه خصوصا از عايشه،و بعنوان تواتر از طرق خاصه نيز كه صلوات الهى بر او باد،پس بعضى روايت كرده اند كه آن حضرت در بقيع مدفون است نزد ائمه بقيع صلوات اللّه عليهم و اين روايت بما نرسيده است مگر از اين عبارت،و بعضى روايت كرده اند كه آن حضرت مدفونست ميان قبر و منبر و مؤيد اين قول گرفته اند آن كه متواتر است از حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله از طرق عامه و خاصه كه آن حضرت فرمودند كه ميان قبر من و منبر من روضه ايست از رياض جنّت،و حضرت از اين جهت فرموده اند كه روضه ايست از رياض جنّت كه قبر آن حضرت در آنجا خواهد بود.و اين تائيد وجهى ندارد مگر آن كه مراد ايشان اين باشد كه خانه آن حضرت نيز ميان قبر و منبر است چنانكه ظاهر مى شود از احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار بعد از تامل و از اين جهت است كه طوسى عليه الرحمه گفته است كه اين روايت قريبست بروايتى كه منقولست كه آن حضرت مدفون است در خانه خود چون بنو اميّه خانها را در مسجد انداختند و مسجد را بزرگ كردند داخل مسجد شد و مؤيد اين قول است احاديث صحيح و كالصحيحه بسيار كه وارد شده است.

ص: 504

از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم كه خانه حضرت فاطمه افضل از روضه است،و نماز در آن خانه افضل است از نماز در روضه،و صدوق مى گويد كه نزد من اين قول صحيح است،و راوى اين حديث صحيح بزنطى است از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه،و صدوق مى گويد كه چون حج بيت اللّه الحرام كردم به توفيق اللّه تعالى از راه مدينه مشرفه برگشتم و چون از زيارت حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فارغ شدم آمدم از پشت خانه حضرت به جانب خانه حضرت امير المؤمنين و فاطمه زهرا كه متصل است به خانه حضرت سيّد المرسلين و چون مسجد را فراخ كرده اند از پشت خانها نيز داخل مسجد كرده اند،و آن بمنزله راهى است كه تخمينا پنج ذرع شرعى باشد،و خانه حضرت فاطمه صلوات اللّه عليها متصل است به درى كه از آن در به بقيع مى روند و بعضى از خانه حضرت را بيرون انداخته اند كه غالبا خواجه سرايان در آنجا مى نشينند و از راه پشت مسجد كه مذكور شد دريچه گشوده اند به خانه آن حضرت پس من ايستادم نزد محوطه كه دريچه اش باين دالان است و پشت بقبله كردم و خانه را بدست چپ گرفتم كه روى من به آن حضرت باشد و ظاهرا در زمان صدوق اين دريچه مشبكى كه الحال هست نبوده است كه اين مبالغه مى كند در تعريف،پس رو به قبر آن حضرت كردم و پيشتر غسل زيارت كرده بودم و گفتم اين زيارت را كه سلام و سالم بودن از آفات دنيا و آخرت و رحمتهاى متواتره الهى بر تو باد اى دختر رسول خدا،اى دختر نبى خدا يعنى پيغمبر رفيع القدر و بتشديد يا مى بايد گفت كه مشتق از نباوت بمعنى رفعت باشد نه به همزه بمعنى مخبر باشد از خدا،و اگر چه بحسب لغت صحيح است و ليكن از طرق اهل البيت سلام عليهم نهى واقع شده است و از ايشان منقولست كه اگر كسى مى گفت يا نبيء اللّه به همزه آن حضرت را خوش نمى آمد بلكه از نبىّ مشدّد راضى تر

ص: 505

بودند از رسول اللّه با آن كه رسالت اخصّ است از نبوّت يا مقابل نبوّتست چنانكه در اخبار صحيحه از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم منقولست كه رسول آنست كه غالبا جبرئيل را مشافهة مى بيند،و غالبا نبى در خواب مى بيند به نحوى كه او را علم بهم مى رسد كه حق سبحانه و تعالى فرموده است مثل خوابهائى كه حضرت سيد الأنبياء صلى اللّه عليه و آله مى ديدند قبل از بعثت به رسالت و مانند خواب حضرت ابراهيم عليه السلام،و محدّث آنست كه آوازى مى شنود از ملائكه يا از حق سبحانه و تعالى به نحوى كه علم داشتند كه از جانب الهى است،و حضرت فاطمه و حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم محدّث بودند.

و سلام الهى بر تو باد اى دختر حبيب خدا يعنى محبّ خدا يا محبوب خدا يا محب و محبوب بر سبيل مجاز شايع،و اى دختر خليل خدا يعنى دوست او،و اى دختر برگزيده خدا،و اى دختر امين خدا بر رسالات و علوم و اسرار لا يتناهى،و اى دختر بهترين خلايق و اى دختر فاضلترين انبيا و رسل و فرشتگان،و اى دختر بهترين مخلوقات از پيشينيان و پسينيان، و سلام الهى بر تو باد اى بهترين زنان عالميان از پيشينيان و پسينيان.چنانكه متواتر وارد شده است از طرق عامه و خاصه حتى در بخارى از عايشه روايت كرده است بطرق متكثره كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه فاطمه بهترين زنان اهل بهشتست،و بروايتى ديگر بهترين زنان مؤمناتست،و بروايتى ديگر بهترين زنان اين امّت است و همه را در يك واقعه ذكر كرده است آن[را ظ]در حديث طويلى.

اى زوجه ولى خدا يعنى كسى كه حق سبحانه و تعالى او را امام گردانيده بر عالميان و بهترين خلايق است بعد از رتبه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله اى مادر حسن و حسين كه بهترين جوانان اهل

ص: 506

بهشتند به روايات متواتره از عامه و خاصه،و مراد از اين عبارت آنست كه بعد از نبىّ و على

(صلوات اللّه عليها و آلهما)

ايشان بهترند چون در بهشت همه جوان خواهند بود،و محتمل است كه مراد از اين جوانان دنيا باشند و بنا بر اين احتمال ظاهر مى شود افضليت ايشان بر حضرت امام رضا يا امام حسن عسكرى صلوات اللّه عليهم چون همه در جوانى رفتند به شهادت.

اى صديقه شهيده يعنى تصديق كننده حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله بر وجه كمال،و اين رتبه نيست مگر رتبه عصمت بنا بر اين تفسير نموده اند آن را به معصومه،و اما شهيده نزد شيعه متواتر است از ائمه اهل البيت صلوات اللّه عليهم كه عمر در بر شكم آن حضرت زد به شركت قنفذ و فرزندى كه حضرت المرسلين صلى اللّه عليه و آله او را محسن ناميده بودند ساقط شد و آن حضرت بيمار شد و از دنيا با اعلى عليين رحلت فرمودند و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه نام نهيد فرزندان خود را در شكم چنانكه حضرت سيد الانبياء اين حمل را ناميدند به محسن به امر الهى باسم فرزند هارون چنانكه صاحب قاموس نيز ذكر كرده است و تفصيلش در كتاب سليم بن قيس است.

اى رضيه كه در جميع امور راضى بودى بقضاء و قدر الهى و حق سبحانه و تعالى از تو خوشنود بود،اى فاضله كه ترا زيادتى بود در جميع كمالات بر همه عالميان و مزكّى بودى از جميع نقصها،و اى حورى بهشتى از آدميان،و اى پرهيزكار از جميع آن چه حق سبحانه و تعالى آن را دوست نمى داشت حتى از مباحات و اى پاكيزه از جميع رذايل،و اى محدّثه دانا كه جبرئيل و روح القدس القا مى كردند در قلب تو و مى شنوانيدند به تو علوم و حكم الهى را چنانكه در روايات متواتره وارد شده است،و اى كسى كه حق ترا غصب نمودند از فدك و غير آن و بر تو ظلم كردند.

ص: 507

چنانكه در بخارى در بسيارى از ابواب حكايت غصب فدك و ظلم بر آن حضرت را مفصلا ذكر كرده است با آن كه در اخبار بسيار نيز ذكر كرده است كه ايذاى او ايذاى حق سبحانه و تعالى و ايذاى حضرت سيد الانبياء است و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اين جماعتى كه ايذا مى كنند خدا و رسول را حق سبحانه و تعالى لعنت كرده است ايشان را در دنيا و عقبى،و مهيّا گردانيده است از جهة ايشان عذابى كه خوار كننده ايشان باشد حتى نزد اهل جهنّم،و اى مقهوره مظلومه،السلام عليك اى فاطمه دختر حضرت سيد النبيين كه سلام و رحمت و بركات الهى شامل حال تو باد و صلوات الهى بر تو باد و بر روح و بدن تو باد گواهى مى دهم كه از دنيا رفتى بعد از آن كه معجزات و حجتهاى خود را بر ظالمان خود تمام فرمودى چنانكه متواتر است در حكايت فدك و غير آن،و گواهى مى دهم به گفته خدا و رسول او صلى اللّه عليه و آله كه هر كه تو را خوشحال گرداند رسول خدا را خوشحال گردانيده است،و هر كه بر تو ستم كند بر آن حضرت ستم كرده است هر كه ترا آزار داده است رسول خدا را آزار داده است،و هر كه با تو نزديكى و خوبى كرده است به محبت و مودّت و اطاعت با رسول خدا كرده است همه را،و هر كه از تو قطع كند از رسول خدا بريده است زيرا كه به گفته خدا و رسول تو پاره تن آن حضرتى و روح آن حضرتى كه در ميان پهلوهاى آن حضرتى.

چنانكه حضرت سيد المرسلين«صلى اللّه عليه و آله»كه صلوات و سلام الهى بر او باد فرموده است بروايت موافق و مخالف من گواه مى گيرم خدا و رسول و فرشتگان را كه من خوشنودم از كسانى كه تو از ايشان خوشنودى و غضبناكم از كسانى كه تو بر ايشان غضب كرده و از ايشان راضى نيستى،و بيزارم از كسانى كه تو از ايشان بيزارى،و دوستى مى كنم با

ص: 508

كسانى كه تو با ايشان دوستى مى كنى،و عداوت دارم و دشمنى مى كنم با كسانى كه تو با ايشان دشمنى مى كنى،و بغض مى كنى و بغض دارم با كسانى كه تو بغض دارى با ايشان و دوستم با كسانى كه تو دوستى با ايشان،و حق سبحانه و تعالى بس است در گواه بودن و حساب كردن يا كفايت نمودن دشمنان،و جزاء دادن و ثواب كرامت كردن تو و دوستان تو و بعد از اين زيارت گفتم كه خداوندا صلوات و سلام خود را بفرست بر بنده خاص مقرّب و بر رسولت كه محمد بن عبد اللّه است و خاتم پيغمبران است و بهترين همه خلايق است،و صلوات فرست بر وصى او كه حضرت على بن ابى ابى طالب است و پادشاه مؤمنان است و امام و پيشواى مسلمانانست و بهترين اوصياى پيغمبران است،و صلوات فرست بر فاطمه دختر محمد صلى اللّه عليه و آله كه بهترين زنان عالميانست،و بر بهترين جوانان اهل بهشت و بر زينت عابدان،و بر شكافنده علوم پيغمبران،و بر آن كسى كه آن چه از خدا مى فرمايد صادقست،و بر كسى كه از جهة رضاى الهى خشم خود را فرو مى خورد،و بر كسى كه مرضى خداوند عالميانست و او از او خوشنود است،و بر صاحب جود و كرم و تقوى،و بر صاحب اخلاق الهى، و بر مزكّى از جميع رذايل و محلّى بجميع فضايل،و بر حجت خداوند عالميان بر خلايق كه بامر جهاد فى سبيل اللّه قيام خواهد نمود و زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد بعد از آن كه پر از ظلم و جور شده باشد،خداوندا زنده گردان عدالت را بظهور آن حضرت و زايل گردان ستم را به عدالت او،و زمين را به سبب عمر طويل او مزين گردان به عبادت و طاعت و عدالت،و به بركت آن حضرت دين خودت و سنت پيغمبرت را ظاهر گردان تا آن كه مخفى ندارد هيچ حقى را از ترس احدى از خلايق و خلاف از منه تقيه،و بگردان ما را از مدد كاران و متابعان آن حضرت و بگردان ما را در زمره دوستان

ص: 509

آن حضرت،اى پروردگار عالميان خداوندا صلوات فرست بر محمد و اهل بيت،آن حضرت كه دور كرده از ايشان هر ناخوشى و بدى را و ايشان را مطهر گردانيدۀ به تطهيرى كه فوق آن متصور نيست.

چنين گويد مصنف اين كتاب محمد بن بابويه كه خداى تعالى از او خوشنود باد نيافتم در اخبارى كه بمن رسيده است روايتى در زيارتى كه مخصوص آن حضرت معصومه باشد كه صلوات الهى بر او باد،و چون خود چنين زيارتى كردم آن حضرت را به تاليفى كه خود از ساير زيارات و كمالات آن حضرت يافتم با عمومات زيارات خواستم كه هر كه نظر كند در اين كتاب او نيز آن حضرت را چنين زيارت كند،و بداند كه من روايتى بخصوص اين زيارت نديده ام در زيارت قصد خصوص نكند،و حق سبحانه و تعالى توفيق مى دهد آن چه را خوبست و او بس است ما را و نيكو وكيلى است ما را.

و شيخ طوسى عليه الرحمه روايتى نقل كرده است در زيارت خصوص آن حضرت صلوات اللّه عليها از حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه كه آن حضرت در روزى از روزها به ابراهيم بن محمد عريضى فرمودند كه چون به زيارت قبر جده خود روى بگو

(يا ممتحنة امتحنك الّذى خلقك قبل ان يخلقك فوجدك لما امتحنك صابرة و زعمنا انّا لك اولياء و مصدّقون و صابرون لكلّ ما اتانا به ابوك صلّى اللّه عليه و اله،و اتانا به وصيّه فانّا نسألك ان كنّا صدّقناك الاّ الحقتنا بتصديقنا لهما لتبشر أنفسنا بأنّا قد طهرنا بولايتك).

و ترجمه اش اينست كه اى كسى كه حق سبحانه و تعالى با تو معامله آزمايندگان فرمود چنانكه با دوستان خود هميشه فرموده است و ترا امتحان فرمود آن خداوندى كه ترا آفريد پيش از آن كه ترا بيافريند يعنى مقدر گردانيده بود اين بلاها را از جهة تو و تو صبر كردى بر جميع بلاها و ترا در

ص: 510

زمره صابران مقربان جا دادند،و اعتقاد ما اينست كه از جمله دوست داران توئيم و از جمله تصديق كنندگان و صابرانيم يا فرمان بر دارانيم جميع آن چه را آورده است پدر تو و وصى او صلوات اللّه عليها پس ما سؤال مى كنيم از تو كه اگر تصديق كرده ايم ترا كه البته ما را شفاعت كنى كه داخل شويم در زمره مصدّقان به نبىّ و وصيّ تا خوشحال شويم بانكه ما به سبب دوستى شما مطهر و پاكيزه شده ايم يا حلال زاده ايم،چون علامت حلال زادگى دوستى ايشان است.

و ظاهرا اين دعاييست كه بعد از زيارت بايد خواند و صدوق كه گفته است نديده ام زيارتى بخصوص منافات ندارد كه اين دعا را ديده باشد اگر چه ظاهر كلام شيخ طوسى اينست كه صدوق غافل شده است و اللّه تعالى يعلم،و بهتر آنست كه هر دو را بخواند چون تاليف صدوق نيز در نهايت خوبى است و لهذا شيخ و غير او اين زيارت را در كتب زيارات نقل كرده اند

اتيان المشاهد و قبور الشّهداء

(و لا تدع ان تاتى المشاهد كلّها مسجد قبا و مشربة امّ ابراهيم،و مسجد الفضيخ،و قبور الشّهداء و مسجد الاحزاب و هو مسجد الفتح و تطوّع فيها بما احببت من الصّلاة فاذا اتيت قبور الشّهداء فقل

السّلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدّار و اذا اتيت مسجد الفتح فقل

يا صريخ المكروبين،و يا مجيب دعوة المضطرّين اكشف عنّى غمّى و همّى و كربى كما كشفت عن نبيّك صلواتك عليه و اله همّه و غمّه و كربه و كفيته هول عدوّه فى هذا المكان).

ديگر آمدن بسوى مساجد و مواضع مشرّفه در مدينه مكرمه و زيارت

ص: 511

شهداء احد است و به اسانيد صحيحه منقولست از معاوية بن عمار كه حضرت صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه ترك مكن آمدن به مواضع مشرفه مدينه را همه يعنى مگذار كه يكى از اينها از تو فوت شود و اگر چه ظاهر عبارت آنست كه اگر همه يك موضع باشد آن را درياب و آن مسجد قباست كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد وصف آن فرموده است كه مسجديست كه بناى آن بر تقوى است و خالصا لوجه اللّه ساخته شده است، و غرفه ما در ابراهيم فرزند حضرت سيد المرسلين است صلى اللّه عليه و آله كه در آنجا نصّ بر امامت على بن ابى طالب صلوات اللّه عليه واقع شد،و ديگر مسجد فضيخ كه آفتاب از جهة نماز حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه برگشت و زيارت قبور شهدا خصوصا حمزه را ترك مكن كه بعد از ائمه معصومين حمزه سيّد الشهداست،و بعد از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه او اسد اللّه است،و ديگر برو بمسجد احزاب كه مسجد فتح است و آن فتح نيز بدست حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه واقع شد به كشتن عمرو بن عبد و دو در آن مساجد و مشاهد نماز كن آن قدر كه خواهى،و چون به زيارت قبور شهداء احد روى بگو رحمت الهى بر شما باد به سبب صبرى كه كرديد در جهاد و نيكو عاقبتى شما را حاصل شد كه به بهشت عنبر سرشت رفتيد و اين زيادتى نيز وارد شده است كه

«يا ليتني كنت معكم فأفوز فوزا عظيما» يعنى كاش من با شما مى بودم و فايز مى شدم به فوز و رستگارى عظيم چنانكه شما فايز شديد و اين غنيمت عظمى را بر ديد،و چون بمسجد فتح روى دعاى حضرت را از جهة حصول مطالب بخوان كه ترجمه اش اينست كه اى فريادرس مغمومان و اى اجابت كننده دعاهاى مضطران بر طرف ساز از من هم و غم و شدت مرا چنانكه برطرف كردى در اين مقام هم و غم و شدت و حزن آن حضرت را و كفايت كردى هول و خوف

ص: 512

دشمنان آن حضرت را و در همين جا و تفصيل همه در باب مساجد گذشت

توديع قبر النّبيّ صلّى اللّه عليه و اله و منبره

(فاذا اردت ان تخرج من المدينة فائت موضع رأس النّبيّ صلّى اللّه عليه و اله فسلّم عليه ثمّ ائت المنبر و صلّ عنده على النّبيّ صلّى اللّه عليه و اله ما استطعت و ادع لنفسك بما احببت للدّين و الدّنيا ثمّ ارجع إلى قبر النّبيّ صلّى اللّه عليه و اله و الزق منكبك الايسر بالقبر قريبا من الاسطوانة الّتى دون الاسطوانة المخلّفة عند رأس النّبيّ صلّى اللّه عليه و اله فصلّ ستّ ركعات او ثمان ركعات و اقرء فى كلّ ركعة الحمد و سورة و اقنت فى كلّ ركعتين فاذا فرغت منها استقبلت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و قلت مودّعا له«صلّى اللّه عليه و اله»

صلّى اللّه عليك لا جعله اللّه اخر تسليمى عليك اللّهُمَّ لا تجعله اخر العهد من زيارة قبر نبيّك صلواتك عليه و اله و ان توفّيتنى قبل ذلك فانّى اشهد فى مماتى على ما اشهد فى حياتى ان لا اله إلاّ أنت و انّ محمّدا عبدك و رسولك).

ديگر وداع قبر و منبر آن حضرتست صلوات اللّه عليه و اين وداع باين عنوان در كتاب معاويه نيست،و ليكن از آن حديث مستخرج مى شود زيرا كه شيخان در حسن كالصحيح روايت كرده اند از معاويه بن عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون خواهى كه از مدينه مشرفه بيرون روى غسل زيارت بكن،و چون از كارهاى خود فارغ شوى بيا به نزد قبر آن حضرت صلوات اللّه عليه و آله وداع كن آن حضرت را و آن چه در وقت دخول گفته بگو،صدوق آن را ذكر كرده است كه بيا به نزد موضع سر آن حضرت

ص: 513

صلوات اللّه عليه و آله و بر آن حضرت سلام كن پس بيا به نزد منبر و هر چه توانى صلوات بر آن حضرت و آل او بفرست و از جهة خود دعا كن بهر چه خواهى از جهة دين و دنيا پس برگرد به قبر آن حضرت(ص)و برسان دوش چپ خود را به قبر،و ظاهرا محجّر نيز حكم قبر دارد و نزديك به ستونى كه محاذى ستونى است كه محاذى سر آن حضرت است پس شش ركعت يا هشت ركعت نماز بگذار و در هر ركعتى حمد و سوره بخوان و در هر دو ركعت قنوت بخوان،و چون از نمازها فارغ مى شوى رو به حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله مى كنى و از روى وداع مى گويى كه صلوات حق سبحانه و تعالى بر تو باد و سلام الهى بر تو باد،حق سبحانه و تعالى چنين نكند كه آخرت سلام من باشد بر تو،خداوندا چنان مكن كه ديگر زيارت نكنم قبر رسولت را كه صلوات تو بر او و بر آل او باد،و اگر بميرانى مرا پيش از آن كه به زيارت قبر رسولت آيم پس به درستى كه شهادت مى دهم در مردنم به نحوى كه شهادت مى دهم در حال حياتم كه نيست خداوندى بجز تو و محمد(ص)بنده و رسول تست.و صدوق زيارتى ديگر را كه در سند قريبست بروايت معاويه با روايت معاويه ضم كرده است و آن چه او كرده است خوب كرده است،و چون در زيارات دو ركعت نماز زيارت كافى است اگر چه هر چند بيشتر كنند بهتر است ظاهرا در اينجا شش ركعت اتقاء وارد شده باشد كه سنيان چنان فهمند كه نماز زيارت حضرتست صلى اللّه عليه و آله ياد و منافق كه به اعتقاد ايشان در آنجايند،و هشت ركعت از جهة رفع تو هم شيعيان است و بحسب واقع دو ركعت از جهة حضرت امير المؤمنين است و دو از جهة فاطمة،و دو از جهة حسنين صلوات عليهم

ص: 514

زيارة قبور الائمّة الحسن بن علىّ بن ابى طالب

و علىّ بن الحسين و محمّد بن علىّ الباقر

و جعفر بن محمّد الصّادق صلوات اللّه عليهم بالبقيع

(اذا اتيت قبور الائمّة صلوات اللّه عليهم بالبقيع فاجعلها بين يديك ثمّ قل

السّلام عليكم يا ائمّة الهدى السّلام عليكم يا اهل التقوى السّلام عليكم يا حجج اللّه على اهل الدّنيا السّلام عليكم أيّها القوّامون فى البريّة بالقسط السّلام عليكم يا اهل الصّفوة السّلام عليكم يا اهل النّجوى، اشهد انّكم قد بلّغتم و نصحتم و صبرتم فى ذات اللّه عزّ و جلّ و كذّبتم و اسىء إليكم فغفرتم و اشهد انّكم الائمة الرّاشدون و انّ طاعتكم مفترضة و انّ قولكم الصّدق و انّكم دعوتم فلم تجابوا و أمرتم فلم تطاعوا،و انّكم دعائم الدّين،و اركان الارض لم تزالوا بعين اللّه ينسخكم فى اصلاب المطهّرين و ينقلكم فى ارحام المطهّرات لم تدنّسكم الجاهليّة الجهلاء و لم تشرك فيكم فتن الاهواء طبتم و طاب منبتكم أنتم الّذين منّ علينا بكم ديّان الدّين،فجعلكم فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ و جعل صلواتنا عليكم رحمة لنا و كفّارة لذنوبنا اذ اختاركم لنا و طيّب خلقنا بما منّ علينا من ولايتكم و كنّا عنده بفضلكم معترفين و بتصديقنا إيّاكم مقرّين و هذا مقام من اسرف و اخطا و استكان و اقرّ بما جنا و رجا بمقامه الخلاص،و ان يستنقذه بكم مستنقذ الهلكى من النّار فكونوا لي شفعاء،فقد وفدت إليكم اذ رغب

ص: 515

عنكم اهل الدّنيا و اتّخذوا آيات اللّه هزوا و استكبروا عنها،يا من هو قائم لا يسهو و دائم لا يلهو و محيط بكلّ شيء لك المنّ بما وفّقتني و عرّفتنى بما ائتمنتنى عليه اذ صدّ عنه عبادك و جهلوا معرفتهم و استخفّوا بحقّهم و مالوا إلى سواهم و كانت المنّة منك علىّ مع اقوام خصصتهم بما خصصتنى به فلك الحمد اذ كنت عندك فى مقامى مكتوبا فلا تحرمنى ما رجوت و لا تخيّبنى فيما دعوت و ادع لنفسك بما احببت ثمّ صلّ ثمان ركعات فى المسجد الّذى هناك و تقرأ فيها ما احببت و تسلّم فى كل ركعتين،و يقال انّه مكان صلّت فيه فاطمة صلوات اللّه عليها)

ديگر زيارت قبر ائمه بقيع است كه ايشان حضرات امام حسن و امام زين العابدين و امام محمد باقر و امام جعفر صادقند صلوات اللّه عليهم كه در بقيع غرقد كه قبرستان مدينه مشرفه است مدفونند در يك صندوق،و هر يك در قبرى مدفونند بنا بر اين جمع و مفرد هر دو جايز است،و كلينى قبل از حديث آينده حديث معاوية بن عمار را روايت كرده است به قانون سابق و در اينجا نيز بهمان قانون گفته است ظاهرش آنست كه اين زيارت را نيز معاويه روايت كرده است و محتمل است كه غير او روايت كرده باشد يا تاليف كلينى باشد كه انتخاب كرده باشد از زيارت جامعه،و صدوق و شيخ نيز بعنوان كلينى روايت كرده اند و ظاهر آنست كه از كافى برداشته باشند و محتمل است كه همه از كتاب معاوية برداشته باشند بنحو سابق و عبارات همه موافق است مگر در قليلى كه اشاره به آن خواهد شد.

و ترجمه اش اينست كه هر گاه بيايى به قبر امامانى كه در بقيع مدفونند صلوات اللّه عليهم در برابر ايشان بايست پس بگو السّلام عليكم يعنى

ص: 516

سلامتى از جميع آفات بر شما باد يعنى از حق سبحانه تعالى طلب مى كنم كه او شما را محفوظ دارد و اين معنى نسبت به اشخاص مختلف مى شود پس در غير معصوم مراد از آن طول عمر و صحت بدن و محفوظ بودن از معاصى و از چيزهائى كه مانع رحمت الهى است،و طلب توفيق طاعات و عبادات و مبرّات و خيراتست كه از لوازم سلامتى است،يا آن كه اگر چه بحسب لغت سلام از سلامتى است اما در عرف شرع اعم از سلامتى از نقايص و انزال رحمت است و چون اين معانى در معصومين مخصوصا بعد از وفات ايشان مناسب نيست پس غرض از سلام اظهار محبّت و ولايت است،يا سلامتى شيعيان ايشان چون سلامتى شيعيان سلامتى ايشان است مثل صلواتى كه بر شيعيان مى فرستند در آنجا نيز طلب انزال رحمتست بر شيعيان،و يا آن كه سلام كه اسم حق سبحانه و تعالى است از جهة ايشان طلب مى نمايد يعنى چنانكه حق سبحانه و تعالى سالم است از جميع نقصها و متصف است بجميع كمالات آن را از حق سبحانه و تعالى طلب مى كنند از جهة ايشان و باين مضمون اخبار معتبره وارد شده است هر چند اين معانى از جهة ايشان حاصل است،و ليكن اين طلب از ايشان از جهة معصومين صلوات اللّه عليهم سبب علو درجات شيعيان مى شود،و يا آن كه اظهار اعتقاد مى كنيم به آن كه حق سبحانه و تعالى شما را سالم و معصوم گردانيده است اى پيشوايان راه هدايت يعنى هر جا كه شما مى رويد و هدايت از عقب مى آيد،يا اى پيشوايان هدايت يافته گان به هدايات خاصه الهيه و هدايت كنندگان به هدايات عامه و خاصه بحسب قابليت خلايق،و در كافى و تهذيب در اين پنج منادى حرف ندا محذوفست و در اكثر نسخ اين كتاب موجود است.

السّلام عليكم اى جمعى كه متّقيانيد با على مراتب تقوى و هاديان

ص: 517

خلايقيد به راه تقواى عوام و خواص،و تقواى عوام ترك منهيّات است تقواى خواص ترك مكروهات است و تقواى خاص الخاص ترك ما سوى اللّه است،و سلام الهى بر شما باد اى حجتهاى حق سبحانه و تعالى بر اهل دنيا يعنى امامان ايشان،يا آن كه حجتهاى خود را به معجزات ظاهره و براهين قاطعه بر خلايق تمام كرده ايد كه گويا نفس حجّتيد،و اى جمعى كه قيام نموده ايد عدالت را در خلايق يا بامر امامت قيام كرده ايد با عدالت،و در كتابين القوّام است بهمان معنى،و اى اهل صفوة يعنى جمعى كه قابل اصطفا بوديد و حق سبحانه و تعالى شما را از ميان عالميان برگزيده،و اى جمعى كه محل اسرار الهى ايد كه حق سبحانه و تعالى راز خود را با شما در ميان گذاشت و شما نيز راز خود را به او مى گوييد چنانكه متواتر است كه در روز طايف حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله با حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه سرگوشى بسيار فرمودند پس منافقان گفتند كه خوش طولانى شد اين راز گفتن حضرت فرمودند كه من با او مناجات نكردم حق سبحانه با او راز مى فرمود يعنى از زبان رسولش صلى اللّه عليه و آله،شهادت و گواهى مى دهم كه شما بخلق رسانيديد هر چه را مامور بوديد با بلاغ آن و نصيحت و موعظه فرموديد،يا هر چه خير است در آن بود از حق سبحانه طلب گرديد و در برابر اين ايشان آن چه مقدورشان بود از بدى كردند و شما از جهة رضاى الهى صبر و شكيبايى به جا آورديد و تكذيب شما كردند و بدى بسيار با شما كردند و شما عفو فرموديد و از تقصيرات ايشان در گذشتيد،و گواهى مى دهم كه شماييد پيشوايان راه راست و خلفاى راشدان،شماييد به گفته حضرت سيد الانبياء صلى اللّه عليه و آله چنانكه گذشت نه ائمه ضلالت كه اين نام را با ساير اسامى ائمه مهتدين بر خود

ص: 518

بستند به غصب و دزدى،و گواهى مى دهم كه حق سبحانه و تعالى اطاعت شما را بر عالميان واجب گردانيده است و هر چه مى گوييد راست است و شما دعوت نموديد خلايق را به راه راست و ايشان اجابت نكردند و اوامر فرموديد و اطاعت نكردند،و گواهى مى دهم كه شما ستونهاى دين و ركنهاى زمينيد كه عالم بوجود شما برپاست و دين اسلام و ايمان به مجاهدات شما بر جاست،هميشه در عالم ارواح قبل از وجود اجساد منظور نظر التفات الهى بوده ايد،و هم چنين در عالم اجساد كه از طينتها برداشتند،و جسد حضرت آدم عليه السّلام را آفريدند،و طينت جميع فرزندان او را در بدن او جا دادند طينت شما را كه نيز جا دادند در ابدان انبيا و اوصيا مقرر فرمودند و از اصلاب مطهره به ارحام مقدّسه مى آمد،و شما را چركن نكرد كه در پشت كافرى يا در رحم كافره يا زانيه در آمده باشيد بلكه آباء و اجداد و امّهات و جدّات همه نبى يا وصى يا متقى و ولى بوده اند،و شريك نشد در ايشان فتنهاى هواهاى باطله نفسانيه كه يكى از ايشان زانى يا زانيه باشند بخلاف ائمه جورى كه در ازمنه ايشان بوده اند از بنى اميّه و غير ايشان چنانكه زمخشرى در ربيع الابرار ذكر كرده است نسب نبى اميّه را،و در روضه كلينى مذكور است فتنه كه در نسب عباس شده است كه به سبب آن اكثر ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم را شهيد كردند،پس خطاب بائمه مى كند كه شما طيب و طاهريد و آباء و اجداد و امّهات شما نيز طيب و طاهر بودند شما آن جماعتيد كه خداوند روز جزا بر ما منت نهاده است كه شما را امامان ما كرده است و ما را تابع شما و شما را در خانهاى چند جا داده است كه اراده او تعلق گرفته است كه آن خانها را بلند مرتبه كند،و هميشه اسم او در آن خانها مذكور شود،و اين عبارت مقتبس است از آيه كريمه و اشاره

ص: 519

است به مشاهد مشرفه ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم،و حق سبحانه و تعالى چنان فرموده است كه صلوات ما بر شما سبب نزول رحمت الهى باشد بر ما و كفاره گناهان ما باشد چون شما را اختيار نمود از جميع انبياء و اصفيا از جهة امامت ما،و طينت ما شيعيان را نيز نيكو فرمود بانكه طينت ارواح ما را از فضل طينت اجساد شما آفريد تا محبت شما را در دلهاى ما جا داد،و در عالم ارواح نيز ما معترف بوديم بفضل شما بر عالميان،و تصديق كرده ايم امامت شما را و ليكن از ما بديها صادر شده است،و ستمها بر نفوس خود كرده ايم،و خطاها واقع شده است به درگاه شما آمده ايم با تضرع و زارى و با اقرار به جناياتى كه بر نفوس خود كرده ايم،و اميدوارى بسيار داريم كه به شفاعت شما حق سبحانه و تعالى كه خلاص كننده هالكان است ما را نيز از عذاب جهنم خلاص نمايد،و تضرع مى كنيم به درگاه شما كريمان كه شفاعت كنيد ما را چون به درگاه شما آمده ايم در وقتى كه عالميان رو گردان شده بودند از شما،و آيات و معجزات ائمه هدى را يا با ائمه هدى كه آيات عظيمه الهيند استهزاء كردند و مى كنند يا بازيچه تصوّر نموده اند،و از روى تكبر رو از متابعت ايشان گردانيده اند.

اى خداوندى كه تربيت كننده و ايجاد كننده و روزى دهنده عالميانى كه فراموشى ندارى حتى كرم كورى را كه در ميان صخره صما در بحر خضرا است روزى مى دهى و او را تربيت مى كنى و واجب الوجودى كه هميشه بوده و هستى و خواهى بود و از احدى از ممكنات غافل نيستى و چيزى را به عبث نيافريده و كارى را عبث نمى كنى و هر چه هست در تحت تصرف تست به همه عالمى و بر همه قادرى تراست منت بر من به آن چه مرا به آن موفق گردانيده،و به آن چه مرا به آن عارف گردانيده از انبياء و اوصياء و ائمه معصومين صلوات اللّه

ص: 520

عليهم أجمعين و مرا امين گردانيدى از جمله عالميان و بار امانت ولايت ايشان را بر دوش من گذاشتى در وقتى كه عالميان منع مى نمودند همه كس را از اطاعت و محبت ايشان و جاهل بودند از شناخت ايشان و سهل گرفتند مخالفت ايشان را و همه رو بغير ايشان كرده بودند،و تراست منت بر من كه مرا عارف گردانيدى بحق ايشان با جمعى از شيعيان كه مخصوص كرده ايشان را به آن چه مرا به آن اختصاص داده از معرفت امامت و ولايت ايشان،پس تراست حمد كه مرا در سلسله شيعيان ايشان جا دادى پيش از آفريدن من به چندين هزار سال،و نام مرا در جريده محبان ايشان نوشته بودى،پس مرا محروم مگردان از اميدهايى كه از كرم تو اميدوارم،و آن چه از تو طلب نموده ام مرا محروم و نااميد و خاسر و خائب مگردان پس هر مطلبى كه دارى طلب كن از خداوند خود.

پس هشت ركعت نماز كن از جهة هر معصومى دو ركعت در مسجدى كه در آنجا هست و ظاهرا آن مسجد در برابر قبله واقع است و هر سوره كه خواهى بعد از حمد بخوان در اين نمازهاى زيارت،و هر دو ركعت كه بكنى سلام بده كه چهار سلام باشد،و مشهور است كه اين مسجديست كه حضرت فاطمه زهرا صلوات اللّه عليها در اينجا نماز گذارده اند،و اكثر عامه بر اينند كه اين موقع قبر حضرت فاطمه است صلوات اللّه عليها و چون در نماز كردن در آنجا پشت به حضرات مى شود اگر در آنجا نماز نكنند بهتر است چنانكه گذشت در مكاتبه حميرى كه حضرت صاحب الامر صلوات اللّه عليه و آله نهى فرمودند از پشت كردن به قبور ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم و دور نيست كه سبب رخصت پشت كردن بيان جواز باشد يا آن كه ضررى به شيعيان نرسد چون پشت كردن به ايشان علامت تسنّن است،يا آن كه

ص: 521

دفع و رفع فرمايند غلو از طبايع شيعيان چون بسيارى از ايشان اين معنى را كفر مى دانند،و اكثر اوقات حضرات ائمه هدى صلوات اللّه عليهم تقيه از ايشان بيشتر از عامه مى فرموده اند،و جمعى از شيعيان در جامع مشهد مقدس نماز نمى كنند كه پشت به حضرتست با آن كه ديوار فاصله شده است،و اگر اين وجوه نباشد اولى رعايت ادبست در خروج نيز كه چنان نكند كه پشت به حضرت كند بلكه قهقرى برگردد خصوصا عجم كه اهل آدابند و رعايت ادب با ادنى كسى مى كنند بطريق اولى رعايت ادب ضرور است ايشان را كردن تا چنان نشود كه منجر به استخفاف به ايشان شود و اللّه تعالى يعلم

ص: 522

باب ثواب زيارة النّبيّ و الائمّة صلوات اللّه عليهم

زيارت پيامبر حيا و ميتا

1,2,14,3-( قال: الحسين بن علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه عليهما لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله يا ابتاه ما جزاء من زارك فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله يا بنيّ من زارني حيّا او ميّتا،او زار اباك،او زار اخاك، او زارك كان حقّا علىّ ان ازوره يوم القيمة و اخلّصه من ذنوبه).

اين بابى است در ثواب زيارت حضرت سيد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم كه با يكديگر واقع شده است روايت كرده است شيخ طوسى كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه،و كلينى،و صدوق بطرق متعدده قويه از حضرت امام حسن صلوات اللّه عليه نقل نموده اند،و ممكن است كه هر دو سؤال كرده باشند از حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله كه اى پدر بزرگوار چه ثواب دارد كسى كه ترا زيارت كند؟ پس آن حضرت فرمودند كه اى فرزند هر كه زيارت كند مرا در حال حيات يا بعد از وفات يا زيارت كند پدرت را يا زيارت كند برادرت يا يا زيارت كند ترا يعنى حيا او ميّتا به قرينه اولى يا بعد از موت چنانكه در حديث عبد اللّه بن سنانست،و ليكن در چند حديث مصرحست در همه حيا او ميتا، بر من لازمست كه در روز قيامت او را زيارت كنم و شفاعت كنم و از گناهانش خلاصى دهم تا او را بهشت برند.

ص: 523

و در روايتى از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه روزى حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه در كنار حضرت رسول اللّه عليه و آله نشسته بودند كه ناگاه سر بالا كردند و گفتند اى پدر بزرگوار حضرت فرمودند كه لبيك اى فرزند حضرت امام حسين گفت چه ثواب است كسى را كه بعد از وفات شما به زيارت شما آيد و غرضى نداشته باشد بغير از زيارت شما للّه؟حضرت فرمودند:كه هر كه بعد از وفات من به زيارت من آيد و غرضى بغير از زيارت من نداشته باشد للّه او را بهشت واجب مى شود.و هم چنين تا به آخر،و از اين حديث ظاهر مى شود كه در زيارت اخلاص مطلوبست مثل ساير عبادات

هر امامى عهدى و حقى و حرمتى در گردن دوستان و شيعيان خود دارد

8-( و روى الحسن بن علىّ الوشّاء عن ابى الحسن الرّضا صلوات اللّه عليه قال: انّ لكلّ امام عهدا فى عنق أوليائه و شيعته و انّ من تمام الوفاء بالعهد زيارة قبورهم،فمن زارهم رغبة فى زيارتهم و تصديقا بما رغّبوا فيه كان ائمّتهم شفعاءهم يوم القيمة).

و به اسانيد صحيحه و كالصحيحه منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر امامى را عهدى و حقى و حرمتى يا پيمانى در كردن دوستان و شيعيان خود دارند و به درستى كه از جمله تمامى وفا به عهد ايشانست زيارت قبور ايشان پس كسانى كه زيارت كنند ايشان را از روى رغبت در زيارت ايشان،و از روى باور داشتن ثوابهائى كه در زيارت مقرر است يعنى از جهة رضاى الهى تا ثواب بران مترتب شود امامان ايشان شفيعان ايشان خواهند بود در روز قيامت

هيچ پيغمبرى و وصى پيغمبرى در زمين زياده از سه روز نمى ماند تا آن كه روح و استخوان و گوشت او را به آسمان مى برند

6-( و روى علىّ بن الحكم عن زياد بن ابى الحلاّل عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: ما من نبىّ و لا وصىّ نبىّ يبقى فى الارض اكثر من

ص: 524

ثلاثة ايّام حتّى يرفع بروحه و عظمه و لحمه إلى السّماء و انّما يؤتى مواضع آثارهم و يبلغونهم من بعيد السّلام،و يسمعونهم فى مواضع آثارهم من قريب).

و به سيزده سند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هيچ پيغمبرى و هيچ وصى پيغمبرى در زمين زياده از سه روز نمى ماند تا آن كه روح و استخوان و گوشت او را به آسمان مى برند و آن چه مقرر است كه به زيارت قبور ايشان مى روند به جاهاى دفن ايشان مى روند چون زيارت ايشان مى كنند از دور سلام را به ايشان مى رسانند و اگر قبور ايشان را زيارت كنند آواز زائران خود را مى شنوند به اعتبار ربطى كه ايشان را هست به آن مواضع پس ظاهر شد كه خواه ايشان در آن مشهد مقدس باشند و خواه نباشند به يك نحو مطلع مى شوند از زيارت قبور ايشان،و از دور سلام را به ايشان مى رسانند،و بنا بر اين فرق مستحب است به استحباب مؤكد،و بعضى واجب مى دانند زيارت قبور ايشان را بنا بر اخبار بسيارى كه وارد شده است،و شك نيست كه زيارت قبور ايشان محض تعبّد است،و ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم احتياج ندارند به زيارت زايران چون مطلعند بر احوال ابرار و فجار،و گذشت اخبار بسيار كه هر صبح و شام اعمال اين امت را عرض مى نمايند بر حضرت سيد ابرار و ائمه اطهار سلام اللّه عليهم ما تعاقب الليل و النهار.

و روايت كرده است شيخ به سندى كالصحيح از عمرو ظاهرا ابن ابى المقدام است كه گفت سعد اسكاف به نزد من آمد و گفت اى فرزند مى خواهى كه حديثى از براى تو نقل كنم گفتم بلى گفت حديث كرد مرا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه چون امير المؤمنين صلوات اللّه عليه را

ص: 525

ضربت زدند حضرت در وقت رفتن به عالم اعلى فرمودند به حضرت امام حسن و امام حسين صلوات اللّه عليهما كه چون بروم مرا غسل دهيد و كفن كنيد و حنوط كنيد و در تابوتم گذاريد و شما پاى تابوت را برداريد كه پيش تابوت را اعاظم ملائكه بر مى دارند،و خواهيد رسيد به قبرى كنده و لحدى مهيّا شده و خشت در آنجا گذاشته پس مرا در لحد بخوابانيد و خشت بر آن بچينيد بعد از آن يك خشت از پيش سر برداريد و ببينيد كه چه مى شنويد،پس چون خشت چيدند خشتى را برداشتند كسى در قبر نبود پس هاتفى ندا كرده حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه بنده شايسته الهى بود خداوند عالميان او را به نبىّ او رسانيد و حق سبحانه هميشه چنين مى كند به اوصيا بعد از انبيا تا آن كه اگر پيغمبرى در مشرق بميرد و وصى او در مغرب وفات كند البته حق سبحانه و تعالى آن وصى را به آن نبى مى رساند.

و از عطيه منقولست كالصحيح كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه مكث نمى كند جسد هيچ پيغمبرى و هيچ وصى پيغمبرى در زمين زياده از چهل روز.و اين اخبار بحسب ظاهر با هم منافات دارند،و همه منافات دارند با آن كه بمنزله ضرورى است كه جسدهاى ايشان در اين قبور است،و جسد حضرت يوسف را حضرت موسى نقل فرمودند از مصر به شام و حضرت نوح استخوان حضرت آدم را نقل فرمودند به نجف اشرف،پس در جمع بين الاخبار چند وجه مى توان گفت،يكى آن كه به آسمان برند و باز پس آورند،و يا آن كه اكثر انبيا را برند،و بعضى را در همان ساعت برند و بعضى را بعد از سه روز تا چهل روز و يا آن كه روح را با بدنهاى مثالى برند و اين اظهر است و اللّه تعالى يعلم

زيارت أئمه

5-( و روى جابر عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال: من تمام الحجّ لقاء

ص: 526

الامام).

و كالصحيح منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه از جمله عباداتى كه حج به آن تمام مى شود ملاقات كردن امام است حيا و ميّتا و اين حديث با احاديث ديگر گذشت

6-( و روى صالح بن عقبة عن زيد الشّحّام قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه ما لمن زار واحدا منكم قال كمن زار رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله).

و كالصحيح منقولست از زيد كه گفت به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه عرض نمودم كه چه ثواب دارد كسى كه يكى از شما ائمه معصومين را صلوات اللّه عليهم زيارت كند حضرت فرمودند كه چنان است كه حضرت سيد المرسلين صلوات اللّه عليه را زيارت كرده باشد

6-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله لعليّ صلوات اللّه عليه: يا علىّ من زارني فى حياتى او بعد موتى أو زارك فى حياتك او بعد موتك او زار بنيك فى حياتهما او بعد موتهما ضمنت له يوم القيمة ان اخلّصه من اهوالها و شدائدها حتّى اصيّره معى فى درجتي).

و كلينى روايت كرده است مرفوعا كه حضرت سيد الانبياء صلوات اللّه عليه و آله به حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند كه يا على هر كه زيارت كند مرا در حيات من يا بعد از وفات من يا زيارت كند ترا در حيات تو يا بعد از وفات تو يا زيارت كند حسنين صلوات اللّه عليهما را در حيات ايشان يا بعد از وفات ايشان من ضامنم كه در روز قيامت او را خلاصى دهم از ترسها و سختيهاى روز قيامت تا آن كه او را جا دهم با خود در درجه عاليه كه حق سبحانه و تعالى از جهة من مقرر ساخته است.

ص: 527

و كالصحيح منقولست از يونس قصرى كه گفت چون به مدينه رفتم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه رفتم عرض نمودم كه فداى تو گردم به خدمت شما آمدم و زيارت نكردم حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه را حضرت فرمودند كه بد كردى اگر نه اين بود كه از شيعيان مايى نظر به تو نمى كردم آيا زيارت نمى كنى كسى را كه حق سبحانه و تعالى و جميع ملائكه و انبياء و مؤمنان او را زيارت مى كنند گفتم فداى تو گردم نمى دانستم كه زيارت آن حضرت چنين است،حضرت فرمودند كه بدان كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه افضل است نزد حق سبحانه و تعالى از جميع ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم و او راست ثواب اعمال جميع ايشان چنانكه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه فرمود كه ضربت على عمرو بن عبد ود را افضل است از عبادت جن و انس تا روز قيامت؟و ائمه هدى بقدر اعمال بر يكديگر فضيلت دارند كه ظاهرش آنست كه هر كه عمر او بيشتر باشد عملش بيشتر خواهد بود،و محتمل است كه كيفيت نيز مراد باشد مثل جهاد حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه،و ظاهرا جرات نتوان كرد به امثال اين اخبار بر فضليت بعضى بر بعضى ديگر و توقف اولى است در غير حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليهم چون افضليت آن حضرت بر باقى ائمه متواتر است و اللّه تعالى يعلم.

و كالصحيح منقولست از بزنطى كه جمعى در خدمت حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما بوديم و آن خانه پر بودند از محدّثين پس حكايت روز غدير را در ميان آوردند بعضى از عامه گفتند كه معلوم نيست اين واقعه،يا فضيلت آن روز ظاهر نيست پس حضرت فرمودند كه شهرت روز غدير در آسمانها بيشتر از شهرت آنست در زمين به درستى كه

ص: 528

حق سبحانه و تعالى را در فردوس اعلى قصرى هست كه يك خشت آن از نقره است،و يكى از طلا،و در آن قصر صد هزار خيمه است،يا خانه از ياقوت سرخ و صد هزار خيمه است از ياقوت سبز و خاك آن از مشك و عنبر است،و در آن چهار نهر است يكى از شراب،و يكى از آب،و يكى از شير،و يكى از عسل و در اطراف آن درختان هست از جميع ميوه ها و بر آن درختان مرغان هستند كه بدنهاشان از مرواريد است و بالهاشان از ياقوت و بانواع صوتها خوش خوانى مى كنند،و چون روز غدير مى شود فرشتگان همه آسمانها باين قصر مى آيند و تسبيح و تقديس و تهليل الهى مى كنند،پس آن مرغان به پرواز مى آيند و در آن آب فرو مى روند و بر آن خاك مشك و عنبر مى غلطند پس چون فرشتگان جمع مى شوند آن مرغها پرواز مى كنند و بالهاى خود را بر ايشان مى افشانند و در اين روز نثار فاطمه زهرا صلوات اللّه عليها را به هديه به يك ديگر مى دهند و مى فرستند از جهة هم،و خواهد آمد كه در شب زفاف حضرت امير المؤمنين و فاطمه زهرا درخت طوبى يا سدره مامور شد كه بار و برك عظيم بر دارد و اهل بهشت از حور و غلمان همه در زير آن درخت حاضر شدند و راحيل خطبه خواند در غايت فصاحت و بلاغت و حضرت جبرئيل از جانب حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه خطبه كرد و حق سبحانه و تعالى از جانب حضرت فاطمه ايجاب فرمود،و جبرئيل از جانب حضرت امير المؤمنين قبول كرد،پس درخت طوبى يا سدرة المنتهى يا هر دو نثار كردند مرواريد و جواهر و بركهاى خود را بر ايشان و هر يك از حوران و غلمان بهره خود را از آن برداشتند و در روز غدير به هديه از جهة ديگرى مى فرستند چون هر يك از اينها را بويى و زينتى هست كه ديگرى ندارد و در عرض سال از آن بو معطرند تا عيد ديگر و

ص: 529

چون آخر روز مى شود ندا مى رسد كه برگرديد به جاهاى خود كه شما را ايمن ساختند از خطا و لغزش تا سال ديگر اين روز از جهة اعزاز و اكرام حضرت محمد و على صلوات اللّه عليهما.

پس حضرت فرمودند كه اى پسر ابو نصر در هر جا كه باشى سعى كن كه در روز غدير نزد حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه حاضر شوى زيرا كه حق سبحانه و تعالى مى آمرزد جميع مؤمنين و مؤمنات و مسلمين و مسلمات را و در مى گذرد از گناهان شصت ساله ايشان،و از آتش دوزخ آزاد مى كند دو برابر آن چه آزاد كرده است در ماه رمضان و در شب قدر و شب فطر،و درهمى كه در اين روز تصديق كنند برابر است با هزار درهم كه به شيعيان اثنى عشرى دهند پس هر چه مقدورت باشد احسان كن به برادران مؤمنت و مسرور ساز در اين روز مؤمن و مؤمنه را.

پس فرمودند كه اى اهل كوفه حق سبحانه و تعالى شما را خير بسيار كرامت فرموده است و به درستى كه شما از آن مؤمنانيد كه حق سبحانه و تعالى دلهاى شما را از جهة ايمان امتحان فرموده است و عنقريبست كه خفّتها به شما خواهند رسانيد دشمنان شما و بر شما ظلمهاى بسيار خواهند كرد و امتحانها و آزمايشها با شما خواهد شد و بلاهاى پى در پى بر شما ريخته خواهد شد،و عاقبت حق سبحانه و تعالى كه كشف غم و الم كار اوست از شما بر طرف خواهد فرمود بلاهاى عظيمه را،و اللّه كه اگر مردمان فضليت اين روز را بدانند چنانكه بايد و به شرايط و آداب آن عمل نمايند هر روز ده مرتبه فرشتگان آسمانها مصافحه كنند ايشان را،و اگر نه خوف تطويل بود هر آينه ذكر مى كردم از فضليت اين روز و رتبه هايى كه حق سبحانه و تعالى عطا فرموده است عارفان اين روز را آن مقدار كه كسى حساب آن

ص: 530

نتواند كرد.

راوى مى گويد كه زياده از پنجاه مرتبه به نزد بزنطى رفتيم و او اين حديث را در هر مرتبه نقل كرد و ما جمعى از او شنيديم.

و كالصحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر كه زيارت كند حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه را پياده حق سبحانه و تعالى بعدد هر گامى حجى و عمره در نامه عمل او بنويسد،و اگر پياده برگردد بعدد هر گامى دو حج و دو عمره بنويسند.

و راوى گويد كه من نزد آن حضرت صلوات اللّه عليه بودم و سخن حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه بر آمد ابن مارد عرض نمود به آن حضرت صلوات اللّه عليه كه چه ثواب دارد زيارت جدت حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه؟پس حضرت صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اى پسر مارد هر كه زيارت كند جدم را و عارف بحق او باشد حق سبحانه و تعالى بعدد هر كامى حجى و عمره مقبول در نامه عمل او بنويسد،قسم به خدا اى پسر مارد كه حق سبحانه و تعالى طعمه آتش نمى كند قدمى را كه گرد آلود شده باشد در زيارت حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه خواه پياده رفته باشد يا سواره و اين حديث را به آب طلا بنويس.يعنى به اين حديث عمل كن و اهتمام به شان آن داشته باش كه بسيار نافع است،و محتمل است كه حقيقتش مراد باشد و سنت باشد نوشتن آن باب طلا تا او و ديگران اعتنا به شانس داشته باشند.

و كالصحيح منقول است از ابو عامر كه واعظ اهل حجاز بود گفت رفتم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و عرض نمودم كه يا ابن رسول اللّه زيارت حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه چه ثواب دارد

ص: 531

فرمودند كه اى ابو عامر خبر داد مرا پدرم از پدرش از جدش از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند بمن كه يا على و اللّه كه ترا شهيد خواهند كرد در زمين عراق و در آنجا مدفون خواهى شد گفتم يا رسول اللّه چه ثواب دارد كسى كه قبور ما را زيارت كند و معمور سازد و تعاهد آن كند،و اهتمام به زيارت آن داشته باشد حضرت فرمودند كه يا ابا الحسن به درستى كه حق سبحانه و تعالى قبر ترا و قبرهاى فرزندان ترا بقعها گردانيده است از بقعهاى بهشت و عرصهاى از عرصهاى جنت و به درستى كه حق سبحانه و تعالى دلهاى برگزيدگان خلقش و بندگان خاص خود را مشتاق و محب شما گردانيده است،و مشقتها و آزارها خواهند كشيد از جهة دوستى شما و ايشان عمارت كنندگان قبور شمايند و بسيار به زيارت قبور شما خواهند آمد از جهة رضاى الهى و دوستى رسولش صلوات اللّه عليه و آله،يا على ايشان مخصوصانند به شفاعت من به آن كه اوّل ايشان را شفاعت خواهم كرد،و ايشان در حوض كوثر بر من وارد خواهند شد و در بهشت ايشان به زيارت من خواهند آمد،يا على هر كه معمور دارد قبور شما را و تعاهد آن كند به پاكيزگى،و بوى خوش،و تعظيم آن چنان باشد كه يارى كرده باشد حضرت سليمان را بر بناى بيت المقدس و هر كه زيارت كند قبور شما را چنان است كه بعد از حج اسلام هفتاد حج كرده باشد و چون از زيارت برگردد از گناهان پاك شده باشد مانند روزى كه از مادر متولد شده باشد پس خوشحال باش،و بشارت باد ترا،و بشارت ده محبان و دوستان خود را به نعمتهاى بسيار و به چيزى چند كه چشم ايشان را روشن كند كه نه چشمها ديده باشد و نه گوشها شنيده باشد و نه در خاطر كسى خطور كرده باشد و ليكن جمعى از اراذل مردمان و بدترين خلق خدا سرزنش كنند زيارت

ص: 532

كنندگان شما را به زيارت چنانكه سرزنش مى كنند زناكاران را به زنا،اين جماعت بدترين امت منند من ايشان را شفاعت نخواهم كرد و در حوض كوثر بر من وارد نخواهند شد.

و كالصحيح از مفضل منقولست كه داخل شدم بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و عرض نمودم كه اشتياق به نجف اشرف دارم فرمودند كه از چه جهة عرض نمودم كه دوست مى دارم كه زيارت كنم حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه را فرمودند كه ثواب زيارت آن حضرت را مى دانى گفتم نه يا ابن رسول اللّه مگر آن كه شما بفرماييد فرمودند كه هر گاه زيارت كنى آن حضرت صلوات اللّه عليه را بدان كه زيارت مى كنى استخوانهاى حضرت آدم،و بدن حضرت نوح،و جسم حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليهم را.

عرض نمودم كه يا ابن رسول اللّه مشهور است كه حضرت آدم صلوات اللّه عليه در سرانديب فوت شد و مى گويند كه استخوانش در بيت اللّه الحرام است چگونه به كوفه آمد استخوان او؟حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى وحى نمود به حضرت نوح عليه السلام در وقتى كه در كشتى بود و خطاب به او رسيد كه هفت شوط طواف خانه بكن،و داخل آب شد و آب تا زانوهاى آن حضرت بود پس از آب تابوتى بيرون آوردند،و در كشتى گذاشتند و اين كشتى در ميان دريا بود و مى گشت،يا طواف خانه كعبه مى كرد،آن مقدار كه حق سبحانه و تعالى خواست كه او طواف كند پس كشتى رسيد تا در كوفه در ميان مسجد كوفه،پس حق سبحانه و تعالى به زمين خطاب فرمود كه آب خود را بخور و فرو بر پس آب دريا در مسجد كوفه فرو رفت هم چنان كه ابتدا از آنجا بيرون آمد و جمعى كه با نوح بودند در كشتى در اطراف عالم متفرق شدند پس حضرت نوح تابوت استخوانهاى

ص: 533

آدم عليه السلام را از كشتى بيرون آورد و در نجف دفن كرد،و اين نجف قطعه ايست از كوهى كه حق سبحانه و تعالى در آن سخن گفت با حضرت موسى عليه السلام،و حضرت عيسى عليه السلام را در اين كوه مقدس و مطهر گردانيدند،و حضرت ابراهيم عليه السلام را بر اين كوه خليل خود گردانيد،و حضرت محمد صلى اللّه عليه و آله را در اين كوه در شب معراج حبيب خود گردانيد و آن را محل سكناى پيغمبران صلوات اللّه عليهم گردانيد،و قسم به خدا كه بعد از دو پدرش حضرت آدم و نوح كسى از پيغمبران سكنى نكرد كه نزد حق سبحانه و تعالى گرامى ترا از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه باشد،پس چون زيارت كنى جانب نجف را پس زيارت كن استخوانهاى حضرت آدم و بدن نوح و جسم حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليهم را كه زيارت كرده خواهى بود پدران پيشينيان را كه آدم و نوح باشد و زيارت كرده خواهى بود حضرت سيد المرسلين را چون زيارت حضرت امير المؤمنين زيارت آن حضرت است چون نفس آن حضرتست و زيارت كرده خواهى بود حضرت امير المؤمنين را كه بهترين اوصياء پيغمبران است و به درستى كه دعاهاى زائران آن حضرت مستجابست و در وقت زيارت و دعا درهاى آسمان گشوده مى شود پس بخواب مرو كه چنين خيرات از دستت برود يعنى سعى كن كه زيارت كنى و چنانكه بايد زيارت كنى و احاديث فضايل زيارت حضرت امير المؤمنين بسيار است،و هم چنين زيارت مخصوصه و غير آن از حد متجاوز است و اگر كسى استيفاى آن را خواهد رجوع كند بكتاب مزار سيد ابن طاوس و غير آن

زيارت امام حسين ع

3,6-( و روى اسحاق بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال:

ص: 534

موضع قبر الحسين صلوات اللّه عليه منذ يوم دفن فيه روضة من رياض الجنّة

3,6- و قال صلوات اللّه عليه: موضع قبر الحسين صلوات اللّه عليه ترعة من ترع الجنّة).

و به اسانيد صحيحه منقول است از اسحاق كه مشتركست ميان موثق و ثقه و موثق نيز از اصحاب اصول معتمده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه موضع قبر حضرت سيّد الشهدا صلوات اللّه عليه از آن روزى كه آن حضرت را در آنجا دفن نموده اند باغى است از باغستانهاى بهشت،و باز فرمودند كه موضع قبر آن حضرت صلوات اللّه عليه روضه يا دريست از روضها يا درهاى بهشت به معانى كه سابقا گذشت و مؤيد آن كه در بهشت خواهد بود و حديث كربلاى معلى است كه مجموع را به بهشت مى برند

3,6-( و قال صلوات اللّه عليه: حريم قبر الحسين صلوات اللّه عليه خمسة فراسخ من اربعة جوانب القبر).

و منقولست در قوى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حريم قبر آن حضرت صلوات اللّه عليه پنج فرسخ است از هر يك از چهار جانب قبر،و ممكن است كه مراد يك فرسخ و ربع فرسخ باشد كه مجموع پنج فرسخ باشد،و ليكن علما معنى اول را فهميده اند،و در روايتى هشت فرسخ است،و در روايتى چهار فرسخ،و در روايتى يك فرسخ از هر جانبى از چهار جانب قبر.

و در روايتى كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه تربت قبر آن حضرت تا ده ميل است كه سه فرسخ و ثلثى باشد.

و در صحيح از اسحاق بن عمار منقولست كه گفت از آن حضرت

ص: 535

صلوات اللّه عليه شنيدم كه موضع قبر آن حضرت را حرمتى است معلوم هر كه آن را بشناسد و پناه بان برد حق سبحانه و تعالى او را امان مى دهد عرض نمودم كه بيان فرمائيد كه چه مقدار است فرمودند كه از موضع قبر تا بيست و پنج ذرع از پيش،و بيست و پنج ذرع از پس و بيست و پنج ذرع از بالاى سر و هم چنين از پيش پا،و موضع قبر آن حضرت از آن روزى كه آن حضرت را دفن كرده اند روضه ايست از روضهاى بهشت،و از آنجا معراجى است كه اعمال زيارت كنندگان را به آسمان مى برند،و نيست پيغمبرى و فرشته مگر آن كه از حق سبحانه و تعالى رخصت مى خواهند در زيارت قبر آن حضرت و ايشان را رخصت مى دهند كه زيارت كنند قبر آن حضرت را و فوجى مى آيند و فوجى بالا مى روند.

و در صحيح از عبد اللّه بن سنان منقول است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه شنيدم كه قبر آن حضرت صلوات اللّه عليه بيست ذرع مكسر است به آن كه مثلا چهار ذرع باشد در عرض،و پنج ذرع باشد در طول،و در روايتى ديگر از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه خاك قبر را تا هفتاد ذرع بر مى توان داشت از جهة شفا و امان.و اكثر اصحاب حمل كرده اند بر مراتب فضل پس بيست ذرع مكسر تخمينا اصل قبر است بهتر است و هم چنين است هر چه نزديكتر است بهتر است تا هشت و اكثر روايت هشت فرسخ را ذكر نكرده اند و كفعمى روايت كرده است و تا پنج فرسخ گفته اند و ممكن است كه شرف زمين به اعتبار حرمت دفن در آن پنج فرسخ باشد و از كربلا باشد به اعتبار شرف جوار و سكنى چنانكه كالصحيح از ثابت منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى كربلا را آفريده است پيش از آفريدن كعبه

ص: 536

به بيست و چهار هزار سال و مقدس و مبارك گردانيده است و پيش از آن كه حق سبحانه و تعالى خلق كند عالم را مقدس بود و مبارك و هميشه چنين خواهد بود و حق سبحانه و تعالى موضع كربلا را بهترين مواضع بهشت گردانيده است،و از اين حديث ظاهر مى شود كه زمين كربلا را به بهشت خواهند برد چنانكه مشهور است تا آن كه مشهور است كه علامه حلى در مرض موت متردد شد كه او را به نجف برند و صحراى قيامت را به بيند يا به كربلا برند و نه بيند آخر ترجيح نجف داد از جهة ديدن عذاب ظالمان اهل بيت و مشهور است كه شيخ فخر الدين عليه الرحمة علامه را در خواب ديد و از او پرسيد كه چگونه گذرانيدى در جواب گفت كه اگر نه كتاب الفين و زيارت حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه بود هر آينه فتاوى مرا هلاك مى كرد و دور نيست كه اهلاك فتاوى به اعتبار استعجال و عدم تدبر باشد

3,6-( و روى اسحاق بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: ما بين قبر الحسين صلوات اللّه عليه إلى السّماء السّابعة مختلف الملائكة).

و در موثق كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه از قبر حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه تا به آسمان هفتم محل تردّد فرشتگان است فوجى مى آيند و فوجى مى روند و احاديث بر اين مضمون بسيار است

3,6-( و روى صالح بن عقبة عن بشير الدّهّان قال: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه ربّما فاتنى الحجّ فاعرّف عند قبر الحسين صلوات اللّه عليه قال احسنت يا بشير أيّما مؤمن اتى قبر الحسين صلوات اللّه عليه عارفا بحقّه فى غير يوم عيد كتبت له عشرون حجّة و عشرون عمرة مبرورات متقبّلات و عشرون غزوة مع نبىّ مرسل او امام عادل،و من

ص: 537

اتاه فى يوم عيد كتبت له الف حجّة و الف عمرة مبرورات متقبّلات و الف غزوة مع نبىّ مرسل او امام عادل قال فقلت له و كيف لي بمثل الموقف و قال فنظر إليّ شبه المغضب ثمّ قال:يا بشير انّ المؤمن اذا اتى قبر الحسين صلوات اللّه عليه يوم عرفة فاغتسل بالفرات ثمّ توجّه اليه كتب اللّه عزّ و جلّ له بكلّ خطوة حجّة بمناسكها و لا اعلمه الاّ قال و عمرة).

و منقولست كالصحيح از بشير يا يسير بيا دو نقطه و سين بى نقطه كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه بسيار است كه توفيق حج نمى يابم و در روز عرفه نزد قبر حضرت سيد الشهدا صلوات اللّه عليه مشغول دعا مى شوم و دعاهاى عرفه را مى خوانم چنانكه در عرفات بسر مى آورم حضرت فرمودند كه اى بشير خوب كرده،هر مؤمنى كه به نزد قبر آن حضرت آيد و عارف باشد بحق آن حضرت يعنى او را امام واجب الاطاعه داند چنانكه در احاديث مفسّر شده است و اين قيد از جهة اخراج غير مؤمن است چون ايمان شرط صحت همه عبادات است خصوصا زيارات و در غير روز عيد باشد مى نويسند در نامه عمل او بيست حج و بيست عمره صحيح مقبول و بيست جهاد كه در خدمت پيغمبر مرسل يا امام معصوم به جا آورد و كسى كه در روز عيد به نزد آن حضرت آيد مى نويسند از جهة او هزار حج و هزار عمره صحيح مقبول،و هزار جهاد با پيغمبر مرسل يا با امام عادل كه مراد از آن معصوم است،بشير گفت عرض نمودم كه كى به ثواب وقوف عرفات مى رسد پس حضرت از روى غضب نظر بمن كردند و فرمودند كه اى بشير به درستى كه مؤمن اثنا عشرى هر گاه به نزد قبر آن حضرت صلوات اللّه عليه آيد در روز عرفه و در فرات غسل كند و متوجه آن حضرت شود بعدد هر گامى يك حج با جميع اجزاء و شروط در نامه

ص: 538

عملش مى نويسند.و گمانم اين است كه حضرت يك عمره را نيز فرمودند، بدان كه در اين حديث يك جمله از قلم نساخ افتاده است و در همه كتب حديث چنين است كه

(و من اتاه فى يوم عيد كتبت له مائة حجّة و مائة عمرة و مائة غزوة مع نبىّ مرسل او امام عادل).

و در تهذيب و كافى به همين اكتفا شده است و در ثواب الاعمال بعد از اين عبارت اين عبارتست كه

(و من اتاه فى يوم عرفة عارفا بحقّه كتبت له الف حجّة).

تا به آخر عبارت متن پس اگر در روز عيد زيارت كند صد حج و صد عمره و صد جهاد با پيغمبر مرسل يا امام عادل مى نويسند،و اگر در روز عرفه به زيارت آيد هزار حج و هزار عمره و هزار جهاد مى نويسند و به سبب غسل بعدد هر گامى يك حج و عمره مى نويسند،احاديث بسيار وارد شده است در ثواب غسل به همين نحو كه به سبب هر گامى كه مى گذارد و بر مى دارد حجى مى نويسند با جميع مناسك،و در حديث ديگر از جهة قدم برداشتن حجى و از جهة گذاشتن عمره،و به سبب غسل كردن از جميع گناهان پاك مى شود و بهر گامى ده حسنه مى نويسند.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقول است كه حق سبحانه و تعالى را فرشته چند هست كه موكلند به قبر حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه و چون كسى قصد زيارت مى كند و غسل زيارت مى كند حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد كه اى مهمانهاى خداى تعالى بشارت باد شما را كه رفيق من خواهيد بود در بهشت،و حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مى فرمايد كه من ضامنم كه حاجتهاى شما بر آورده شود و بلاها از شما دفع شود در دنيا و آخرت،پس

ص: 539

حضرت رسول خدا،و حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليهما حفظ و حمايت ايشان مى فرمايند تا به خانهاى خودشان رسانند.

و در صحيح عيص و كالصحيح ابو اليسع از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه از غسل زيارت سؤال كردند كه آيا غسل دارد فرمودند كه نه و محمولست بر تقيه يا نفى وجوب چون غسل زيارت متواتر است

3,8,7,6-( و روى عن داود الرّقّى قال سمعت ابا عبد اللّه جعفر بن محمّد و ابا الحسن موسى بن جعفر و ابا الحسن علىّ بن موسى صلوات اللّه عليهم و هم يقولون: من اتى قبر الحسين بن علىّ صلوات اللّه عليهما بعرفة قلبه اللّه ثلج الفؤاد).

و در اكثر نسخ الصّدر يا الوجه است نسخه متن موافق است با نسخه قديمه ثواب الاعمال،در حسن كالصحيح منقول است كه داود بغدادى گفت شنيدم از اين سه معصوم صلوات اللّه عليهم كه فرمودند كه هر كه زيارت كند قبر حضرت امام حسين را صلوات اللّه عليه در روز عرفه حق سبحانه و تعالى او را برگرداند با دل پر از معرفت ائمه هدى يا به سينه سرد مانند برف يعنى خوشحال از معرفت يا با اميد مغفرت و رحمت يا با روى منور مانند برف و چون بلاد عرب گرمسير است و از برف و يخ بسيار ملتذّ مى شوند اسباب سرور را تعبير از آن برف مى كنند و اين مجازيست شايع و در بعضى از نسخ به باى موحّده است و كنايه است از سرور و با نسخه الوجه بلج انسبست و با دو نسخه ديگر ثا مى بايد

3,6-( و قال الصادق صلوات اللّه عليه: انّ اللّه تبارك و تعالى يبدا بالنظر إلى زوّار قبر الحسين صلوات اللّه عليه عشيّة عرفة قيل له قبل نظره إلى اهل الموقف قال نعم قيل و كيف ذاك قال لأنّ فى أولئك اولاد زنا و ليس فى

ص: 540

هؤلاء اولاد زنا).

و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه بتحقيق كه حق سبحانه و تعالى در عصر روز عرفه اول نظر شفقت و مرحمت بسوى زيارت كنندگان قبر حضرت امام حسين مى فرمايد و عبادات ايشان را قبول مى فرمايد و حاجات ايشان را بر مى آورد و گناهان ايشان را مى آمرزد و دعاى ايشان را در حق ديگران مستجاب مى فرمايد،پس عرض كردند كه پيش از آن كه نظر شفقت و مرحمت به اهل موقف كند؟فرمودند بلى پرسيدند كه چرا ايشان را مقدم مى دارد حضرت فرمودند كه از جهة آن كه در موقف عرفات اولاد زنا مى باشد و در زايران آن حضرت أولا زنا نيست.

و ظاهرا مراد نواصب اند كه بحج مى روند،و غير محب اهل البيت به زيارت ائمه هدى صلوات اللّه عليهم نمى روند و پيش گذشت احاديث بسيار كه دوستى ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم علامت حلال زادگى است و دشمنى ايشان علامت حرام زادگيست،و چون بودن دشمنان اهل البيت سبب آمدن غضب الهى است چه جاى نيامدن رحمت،پس اگر حج در ذمه اش نباشد زيارت آن حضرت بهتر است چنانكه احاديث متواتره وارد شده است بر اين معنى.

و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه زيارت كند حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه را در روز عرفه حق سبحانه و تعالى در نامه عمل او بنويسد هزار هزار حج كه با حضرت صاحب الزمان صلوات اللّه عليه كرده باشد،و هزار هزار عمره كه با رسول خدا صلى اللّه عليه و آله كرده باشد مى نويسند،و چنان است كه هزار هزار بنده آزاد كرده باشد،و هزار هزار اسب در راه حق سبحانه و تعالى فرستاده باشد و حق سبحانه و تعالى فرمايد:كه اين بنده صديق من است يعنى بسيار

ص: 541

رام است گويا بسيار تصديق كننده است خدا و رسول را،و ايمان آورده است به وعده من،و فرشتگان گويند كه فلان صديق را حق سبحانه و تعالى به نيكى و خوبى ياد فرموده و او را در زمين به بزرگى ياد كرد،يا او را كرّوبى ناميد يعنى مقرب درگاه الهى.

و كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه در روز عرفه حق سبحانه و تعالى نظر شفقت بسوى زيارت كنندگان آن حضرت مى فرمايد كه اى زيارت كنندگان عمل را از سر گيريد كه گناهان شما را آمرزيدند.

و كالصحيح منقولست كه هر كه روز عرفه را نزد آن حضرت بسر آورد چنانست كه در موسم در عرفات بوده است و اين اعمال را در آنجا به جا آورده است

3,6-( و قال صلوات اللّه عليه: من زار قبر الحسين بن علىّ صلوات اللّه عليهما جعل ذنوبه جسرا على باب داره ثمّ عبرها كما يخلّف احدكم الجسر وراءه اذا عبره).

و كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه بقصد زيارت حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه بيرون رود گناهان او را بمنزله پلى مى كنند بر در خانه او مانند كسى كه از پلى بگذرد ديگر آن پل را نمى بيند او نيز ديگر گناهان خود را نخواهد ديد

3,6-( روى علىّ بن ابى حمزة عن ابى بصير عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: وكّل اللّه عزّ و جلّ بالحسين صلوات اللّه عليه سبعين الف ملك يصلّون عليه كلّ يوم شعثا غبرا و يدعون لمن زراره و يقولون يا ربّ هؤلاء زوّار الحسين(ع)افعل بهم و افعل بهم).

و منقولست در موثق كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه حق

ص: 542

سبحانه و تعالى هفتاد هزار فرشته را موكّل گردانيده است به حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه هر روز كه ژوليده مو و گرد آلوده به زيارت آن حضرت آيند،و بر آن حضرت صلوات فرستند،و از جهة زيارت كنندگان آن حضرت دعا كنند و مى گويند كه پروردگارا اين جماعت زيارت كنندگان آن حضرتند خداوندا چنين و چنين كن يعنى حاجات دنيا و آخرت ايشان را عرض مى نمايند،و دعاى ملك مستجابست خصوصا هر گاه از جهة همين مقرر شده باشند،و ظاهر اين حديث آنست كه اين هفتاد هزار فرشته جماعتى اند كه در احاديث صحيحه وارد شده است كه هر روز جبرئيل غسل مى كند در چشمه زندگانى كه در بهشت است و چون از آب بيرون مى آيد بالهاى خود را مى افشاند هفتاد هزار قطره از آن افشانده مى شود و از هر قطرۀ فرشتۀ مخلوق مى شود به قدرت الهى و داخل بيت المعمور مى شوند و از آنجا به مكه معظمه مى آيند قريب به غروب و شب تا صبح طواف كعبه مى كنند و از آنجا به زيارت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مى روند و بر آن حضرت سلام مى كنند،بعد از آن به زيارت حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مى آيند و بر آن حضرت سلام مى كنند سلام پس بر مى گردند و سلام بر حضرت امام حسن صلوات اللّه عليه مى كنند ديگر به زيارت حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه مى آيند و بر آن حضرت سلام مى كنند ديگر نيز بر مى گردند و ائمه بقيع را صلوات اللّه عليهم زيارت و سلام مى كنند ديگر كاظمين را صلوات اللّه عليهما ديگر حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه را ديگر عسكريّين صلوات اللّه عليهما را سلام و زيارت مى كنند ديگر به آسمان مى روند پيش از طلوع آفتاب،و مرتبه ديگر جبرئيل غسل مى كند در شب و هفتاد هزار ملك مخلوق مى شوند و كل شب طواف بيت المعمور مى كنند و از آسمان به زمين مى آيند،و كل روز طواف كعبه معظمه مى كنند تا غروب و بعد از آن بهمان

ص: 543

ترتيب زيارت رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم مى كنند و به آسمان مى روند،و محتمل است كه اين هفتاد هزار ملك غير آنها باشند و هميشه در روضه مقدسه و حوالى روضه باشند،و غير اينها چهار هزار فرشته نيز در روضه مقدّسه مى باشند و اينها جمعى اند كه ايشان را حق سبحانه و تعالى به مدد آن حضرت(صلوات اللّه عليه)فرستاد كه به رخصت آن حضرت جهاد كنند حضرت رخصت ندادند و اختيار لقاء اللّه كردند بعد از آن مامور شدند كه در آن روضه در عزا باشند تا وقتى كه حضرت صاحب الامر(صلوات اللّه عليه)خروج كنند در خدمت آن حضرت صلوات اللّه عليه طلب خون آن حضرت(صلوات اللّه عليه)كنند چنانكه در احاديث مستفيضه بلكه متواتره وارد شده است و چون اكثرش در روضه و ثواب الاعمال و كتب زيارات خصوصا در كتاب مزار ابن قولويه مسطور است به اجمال اكتفا شد

3,6-( و قال صلوات اللّه عليه: من اتى الحسين صلوات اللّه عليه عارفا بحقّه كتبه اللّه عزّ و جلّ فى اعلى علّيين).

و در حسن كالصحيح از عيينه ثقه،و در صحيح از ابن مسكان منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه به زيارت آن حضرت رود و عارف باشد بحق آن حضرت كه اثنى عشرى باشد چون از حقوق آن حضرت است كه ائمه اهل بيت صلوات اللّه عليهم از صلب آن حضرتند حق سبحانه و تعالى مقرر فرمايد كه جاى او در بهشت در اعلى مراتب بهشت باشد يا نامه عملش در آنجا ثبت شود يا او را از جمله مقربان كنند.

6-( و: ساله زيد الشّحّام فقال له ما لمن زار واحدا منكم فقال كمن زار رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله).

و كالصحيح منقولست به اسانيد متكثره از زيد ثقه كه گفت عرض

ص: 544

نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه چه ثواب دارد كسى كه يكى از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم را زيارت كند حضرت فرمودند كه چنانست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله را زيارت كرده باشد.و بر اين مضمون اخبار بسيار وارد شده است،و منافاتى ندارد با فضيلت رسول خدا بر عالميان چون بناء فضيلت زيارت بر افضليت نيست گاه باشد كه بناء آن بر مظلوميت باشد چنانكه ظاهر مى شود از اخبار بسيار لهذا ثواب زيارت حضرت سيد الشهدا بيشتر وارد شده است.

3,6-( و قال موسى ابن جعفر صلوات اللّه عليهما: ادنى ما يثاب به زوّار ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه بشطّ الفرات اذا عرف حقّه و حرمته و ولايته ان يغفر له ما تقدّم من ذنبه و ما تاخّر).

و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه كمترين ثوابى كه عطا مى كند حق سبحانه و تعالى زيارت كنندگان حضرت ابى عبد اللّه الحسين را صلوات اللّه عليه در كنار فرات،يعنى آن حضرت مدفونند در كنار آب فرات كه شعبه بود از نهر مهر بزرگ و ظاهرا نهرى بوده است كه به بصره مى رفته است و مشهور است كه نهر علقمى است نزديك مشهد آن حضرت صلوات اللّه عليه،و يا آن كه غرض آنست كه هر كه زيارت قبر از نزديك كند اين ثواب دارد كه گناهان گذشته و آينده او را همه مى آمرزند هر گاه عارف باشد بحق و حرمت و امامت آن حضرت،و به همين مضمون در صحيح ابن مسكان و كالصحيح احاديث بسيار از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه نيز منقولست.

3,5-( و روى الحسن بن عليّ بن فضّال عن ابى ايّوب الخرّاز عن محمّد بن مسلم عن ابى جعفر محمّد بن على صلوات اللّه عليه قال: مروا شيعتنا بزيارة الحسين بن عليّ صلوات اللّه عليهما فان زيارته تدفع الهدم

ص: 545

و الغرق و الحرق و اكل السّبع و زيارته مفترضة على من اقرّ للحسين صلوات اللّه عليه بالإمامة من اللّه عزّ و جلّ.).

و در صحيح يا موثق كالصحيح منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه امر كنيد شيعيان ما را به زيارت آن حضرت صلوات اللّه عليه به درستى كه زيارت آن حضرت دفع مى كند فرو آمدن ديوار يا سقف را بر آن كس،و غرق شدن در آب را و سوختن آتش را و خوردن درنده را و زيارت آن حضرت واجبست بر كسى كه اقرار دارد بانكه حضرت امام حسين امامى است كه حق سبحانه و تعالى او را به امامت مقرر فرموده است، و بر اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است از صحيح و كالصحيح كه بعضى به همين عبارت وارد شده است بلفظ فرض و بعضى بلفظ واجب و بعضى بلفظ حق،و بعضى قايل بوجوب شده اند در عمرى يك بار و به اعتبار حديث وشا كه گذشت،بعضى قايل شده اند كه هر يك از ائمه اقلا در عمرى يك بار واجبست،و احوط آنست كه زيارت او را بقصد قربت واقع سازد و اگر همه را بقصد قربت واقع سازد بهتر است.

و در صحيح از ابن ابى عمير از بعضى از مشايخ او از ابن رئاب منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حق لازمست بر غنى كه هر سال دو مرتبه به زيارت امام حسين رود و بر فقير لازمست كه سالى يك بار به زيارت آن حضرت رود.

3,6-( و روى هارون بن خارجة عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: إذا كان النّصف من شعبان نادى مناد من الافق الاعلى يا زائرى قبر الحسين عليه السّلام ارجعوا مغفورا لكم،ثوابكم على ربّكم و محمّد نبيّكم.).

و كالصحيح به اسانيد متكثره منقول است از هارون ثقه كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون نيمه شعبان مى شود منادى از آسمان ندا

ص: 546

مى كند كه اى زيارت كنندگان قبر حسين عليه السلام برگرديد كه گناهان شما را آمرزيدند و ثواب شما بر پروردگار شماست،و بر محمد كه پيغمبر شماست كه در هر جا كه خواهند از مراتب عاليه بهشت جا خواهند داد.و شيخ اين حديث را روايت كرده است باين عنوان كه هر گاه شب نيمه شعبان در آيد و ظاهرا ليلة از قلم نساخ افتاده باشد يا مراد باشد چون احاديث بسيار در فضيلت زيارت شب نيمه وارد شده است.

مثل حديث كالصحيح عبد الرحمن بن حجاج كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه زيارت كند قبر امام حسين صلوات اللّه عليه را در شبى از سه شب حق سبحانه و تعالى گناهان گذشته و آينده او را بيامرزد و آن شب فطر و شب اضحى و شب نيمه شعبان است.

و باز از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه هر كه زيارت آن حضرت كند در شب نيمه شعبان و شب فطر و شب عرفه يعنى عصر عرفه موافق احاديث متواتره در يك سال حق سبحانه و تعالى در نامه عمل او بنويسد هزار حج و عمره مقبول و در بعضى از نسخ صحيحه هزار هزار حج مقبول و هزار هزار عمره مقبوله و بر آورند از جهة او هزار حاجت دنيا و آخرت اگر چه در بعضى احاديث مطلق واقع شده است مثل حديث كالصحيح بزنطى و ابو بصير پس اولى آنست كه در شب نيمه و روز نيمه هر دو زيارت كنند.

زيارت امام كاظم ع

1,7,8-( و روى الحسين بن محمّد القميّ عن الرّضا صلوات اللّه عليه انّه قال: من زار قبر ابى صلوات اللّه عليه ببغداد كان كمن زار قبر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و قبر امير المؤمنين صلوات اللّه عليه الاّ انّ لرسول اللّه و امير المؤمنين فضلهما).

و مرويست در حسن كالصحيح از حسين و در تهذيب حسن و هر دو مجهولند و ليكن كتاب او معتمد بوده كه آن حضرت صلوات اللّه عليه

ص: 547

فرمودند كه هر كه زيارت كند در بغداد روضه مقدسه كاظمين را صلوات اللّه عليهما چنانست كه زيارت قبر حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و زيارت قبر حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه را كرده است و ليكن حضرت رسول خدا و حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليهما فضليّت خود را دارند چنانكه گذشت كه بناى ثواب زيارت بر فضيلت نيست.

3,7,8-( و روى عن الحسن بن علىّ الوشّاء عن ابى الحسن الرّضا صلوات اللّه عليه قال: سألته عن زيارة قبر ابى الحسن موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما مثل زيارة الحسين صلوات اللّه عليه؟قال نعم.).

و در صحيح و حسن و كالصحيح از وشّاء منقولست كه گفت از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه سؤال كردم كه زيارت قبر حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه ثوابش مثل زيارت حضرت امام حسين است فرمودند بلى.و احاديث فضيلت زيارت هر يك از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم خصوصا كاظمين بسيار است و وارد است كه ثوابش مثل ثواب زيارت رسول اللّه است صلى اللّه عليه و آله و در حديث ديگر ثوابش بهشت است.

و از زكريا بن آدم منقولست حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى نجات داد بغداد را به بركت قبر آن حضرت صلوات اللّه عليه يعنى چون حضرت امام موسى كاظم را شهيد كردند بغداد مستحق زوال شد مثل كوفه و غير آن و ليكن چون حضرت در آنجا مدفون شدند به بركت وجود آن حضرت بغداد نجات يافت از زوال و اللّه تعالى يعلم.

زيارت امام رضا ع

3,8,9-( و روى علىّ بن مهزيار عن ابى جعفر محمّد بن علىّ الثّانى صلوات اللّه عليهما قال: قلت له جعلت فداك زيارة الرّضا صلوات اللّه عليه افضل ام زيارة ابى عبد اللّه الحسين صلوات اللّه عليه قال زيارة ابى

ص: 548

افضل و ذلك انّ ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه يزوره كلّ النّاس و ابى صلوات اللّه عليه لا يزوره الاّ الخواصّ من الشّيعة.).

و به سى و نه سند صحيح و پنج سند حسن كالصحيح منقولست از على كه عرض نمودم به حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه كه فداى تو گردم زيارت حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه افضل است يا زيارت حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه حضرت فرمودند كه زيارت پدرم افضل است زيرا كه حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه را همه مردمان زيارت مى كنند و پدرم را زيارت نمى كنند مگر خواص از شيعه.

جمعى از مشايخ چنين مى گفتند كه مراد از خواص شيعه شيعه اثنى عشريست چون مصطلح علما آنست كه شيعه كسى است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه را خليفه بلا فصل دانند،و بنا بر اين سيزده فرقه باطله نيز داخلند در شيعه،و هر كه حضرت امام رضا را امام مى داند بقيه ائمه را نيز امام مى دانند پس چون شيعه اثنا عشرى زيارت آن حضرت مى كنند و بس،زيارت آن حضرت دليل تشيع است و تتميم سخن ايشان باين است كه چون ايشان مؤمن و مسلمند هر جا كه ايشان باشند و از فرق باطله نباشند اميد نزول رحمت الهى بيشتر است،و اظهر آنست كه مراد از شيعه:

اثنى عشرى است و خواص شيعه علماء و صلحايند كه تابع ثوابند و اكثر عوام تابع شهر تند پس جائى كه خواص شيعه روند متبع است با آن كه نزول رحمت الهى نيز هست،و يا آن كه چون شيعه و سنّى به زيارت حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه مى روند مهجور نيستند بخلاف روضه حضرت كه خواص مى روند و خواص كم مى باشند،روضه آن حضرت مهجور است در آنجا بيشتر مى بايد رفت و اين رفتن از جهة تقويت اعتقادات ايشان مطلوبست.

و مؤيد اين معنى است حديث حسن كالصحيح كه عبد العظيم از حضرت

ص: 549

امام محمد تقى صلوات اللّه عليه رخصت مى طلبيد كه به زيارت حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه رود فرمودند كه باش پس بيرون آمدند و آب ديده ايشان روان بود و فرمودند كه زايران جدم حضرت امام حسين بسيارند و زيارت كنندگان پدرم در طوس قليلند.و بعد از اين نيز خواهد آمد در حديث حمزة بن حمران و گذشت كه حضرت سيد الأنبياء صلوات اللّه عليه فرمودند:كه كسى بر حمزه گريه نمى كند،و اهل مدينه عهد نمودند كه اوّل گريه بر حمزه كنند و از اين جهت است كه تجويز كرده اند مرمت و زينت قبور انبياء و اوصياء را كه سبب زيادتى اعتقاد عوام مى شود و مبادا به سبب ترك اين ضعفى در اعتقادات ايشان به همرسد.

9,8-( و روى عن احمد بن محمّد بن ابى نصر البزنطىّ قال: قرات كتاب ابى الحسن الرّضا صلوات اللّه عليه ابلغ شيعتي انّ زيارتى تعدل عند اللّه الف حجّة قال قلت لأبي جعفر يعنى ابنه صلوات اللّه عليه الف حجة قال اى و اللّه و الف الف حجّة لمن زاره عارفا بحقّه).

و به پانزده سند صحيح و حسن كالصحيح منقولست از بزنطى كه گفت خواندم نامه نامى حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليه را كه نوشتند بودند كه برسان به شيعيان من كه زيارت من نزد حق سبحانه و تعالى برابر است با هزار حج و احمد گفت كه چون به خدمت حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه رسيدم از جهة طمأنينه قلب عرض نمودم كه حضرت فرموده اند كه زيارت آن حضرت برابر است با هزار حج آيا قول حضرتست چون مكاتبه است و ليس الخبر كالمعاينه يا از روى مبالغه فرموده اند يا از جهة جمعى از خواص فرموده اند حضرت فرمودند كه آرى و اللّه كه چنين است و با هزار هزار حج برابر است از جهة كسى كه حضرت را خوب شناخته باشد يعنى از خواص اثنى عشرى باشد على الظاهر نه آن كه

ص: 550

اثنى عشرى فاسق باشد،يا همين امام داند آن حضرت را و كمالات و حالات آن حضرت را نداند مانند اكثر عوام كه از جهة آن جماعت هزار حج است و از جهة خوبان هزار هزار حج،و ممكن است كه از جهة اثنى عشرى هزار هزار حج باشد و از جهة غير ايشان هزار حج و آن نيز از اثنى عشرى باشد چنانكه احاديث بسيار بر اين مضمون وارد است و اللّه تعالى يعلم.

8,9-( و روى الحسين بن زيد عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال سمعته يقول: يخرج رجل من ولد موسى اسمه اسم امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فيدفن فى ارض طوس و هى من خراسان يقتل فيها بالسمّ فيدفن فيها غريبا فمن زاره عارفا بحقّه اعطاه اللّه عزّ و جلّ اجر من أنفق من قبل الفتح و قاتل.).

و در حسن كالصحيح بلكه صحيح منقولست از حسين بن زيد بن على ابن الحسين صلوات اللّه عليهما كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه او را به فرزندى قبول فرموده بودند و تربيت فرمودند چون زيد شهيد شده بود و او روايت كرد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه و ظاهرا سهو از نساخ شده است و او از حضرت امام محمد باقر روايت نكرده است البته،و همين روايت را صدوق در عيون و امالى و غير آن از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه گفت از آن حضرت شنيدم و فايده اين عبارت كه شنيدم آنست كه احتمال ارسال زايل شود،و حديثى كه باين عنوان روايت شود نزد ارباب حديث صريحست در عدم ارسال بخلاف عن ابى جعفر فقط كه احتمال ضعيفى دارد كه بواسطه روايت كرده باشد و اگر نه اين بود كه صدوق در كتب ديگر از آن حضرت صلوات اللّه عليه روايت كرده بود در اينجا اگر سمعته نبود احتمال مى رفت كه از حضرت امام محمد باقر بواسطه روايت كرده باشد خصوصا هر گاه

ص: 551

واسطه معصوم بوده باشد.

و در حديث ابو بصير گذشت در فوايد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه تجويز فرمودند كه هر چه را از من شنيده باشى از پدرم روايت مى توانى كرد و بر عكس و اگر همه را از پدرم روايت كنى بهتر است چون هر چه من مى گويم حديث پدرم و جدّم و حضرت امير المؤمنين و حضرت رسول اللّه است صلوات اللّه عليهم و همه قول اللّه است و ليكن از جهة آن كه مبادا حمل بر كذب يا سهو كنند اگر نمى داند كه از كدام است از احدهما روايت مى كند مثل محمد بن مسلم و زراره و غير ايشان حاصل آن كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه فرزندى از فرزندم موسى به همرسد كه اسم او اسم حضرت امير المؤمنين على باشد صلوات اللّه عليهما و در زمين طوس كه از شهرهاى خراسانست مدفون شود و روضه حضرت در سناباد است كه از قراى طوس است و الحال بمنزله طوس است چون اينجا به بركت حضرت آبادان شد طوس خراب شد،و فرزندم را زهر دهند و شهيد كنند و در آنجا مدفون شود غريب يعنى كسى از آباء و اجداد او در آنجا نباشد و محتمل است كه غريبا حال باشد از يقتل يعنى در غربت شهيد شود پس كسى كه او را زيارت كند و عارف باشد بحق او حق سبحانه و تعالى عطا كند او را ثواب كسانى كه زر در راه خدا مى دادند و جهاد مى كردند پيش از فتح مكه معظمه و قبل از فتح مكه جهاد و انفاق هر دو شاق بودند بر نفوس بنا بر اين ثواب هر دو بيشتر بود و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا وَ كُلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنى وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ و ترجمه اش اين است كه مساوى نيستند از شما جمعى كه مالهاى خود را در راه جهاد صرف نمودند و جهاد كردند

ص: 552

پيش از فتح مكه،آن جماعت درجه ايشان عظيمتر است از آن جمعى كه بعد از فتح مكه انفاق كردند و جهاد نمودند،و بعد از آن تدارك لا حقين فرمود كه ما همه را وعده بهشت كرده ايم پيشينيان و پسينيان را و حق سبحانه و تعالى به اعمال شما مطلع و داناست و غرض شما را مى داند.

,8-( و روى البزنطىّ عن الرّضا صلوات اللّه عليه قال: ما زارني احد من أوليائي عارفا بحقّى الاّ شفعت فيه يوم القيمة.).

و به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه به زيارت من آيد از دوستان من و حق مرا شناسد به آن كه مرا امام واجب الاطاعه داند البته در روز قيامت حق سبحانه و تعالى مرا شفاعت دهد كه او را شفاعت كنم يا مرا شفاعت مقبوله دهد كه چون او را شفاعت كنم قبول فرمايد،و معلوم نيز مى توان خواند يعنى شفاعت كنم او را.

8,9-( و قال ابو جعفر محمّد بن علىّ الرّضا صلوات اللّه عليه: انّ بين جبلى طوس قبضة قبضت من الجنّة من دخلها كان آمنا يوم القيمة من النّار).

و منقولست در صحيح و كالصحيح از ابو هاشم جعفرى كه حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه فرمودند كه در ميان دو كوه طوس پاره از زمين است كه از بهشت برداشته اند و آن مشهد مقدس آن حضرت است هر كه داخل شود در آن روضه بقصد زيارت در روز قيامت ايمن خواهد بود از آتش جهنم.

9,8-( و قال صلوات اللّه عليه: ضمنت لمن زار قبر ابى صلوات اللّه عليه بطوس عارفا بحقّه الجنّة على اللّه عزّ و جلّ).

و منقول است در حسن كالصحيح از عبد العظيم حسنى كه مدفونست در رى كه حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه

ص: 553

زيارت كند قبر پدرم را صلوات اللّه عليه من از جانب حق سبحانه و تعالى ضامنم كه او را به بهشت برم حسب الامر و حسب الوعد الهى.

8,14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله: ستدفن بضعة منّي بخراسان ما زارها مكروب الاّ نفّس اللّه كربته و لا مذنب الاّ غفر اللّه له ذنوبه).

و كالصحيح منقولست از جابر كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه روايت فرمودند كه از آباى خود صلوات اللّه عليهم كه آن حضرت صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه عن قريب است كه پاره از تن من مدفون خواهد شد در خراسان و هر مغموم حزينى كه زيارت كند او را البته حق سبحانه و تعالى غم او را زايل كند و هر گناه كارى كه او را زيارت كند البته حق جل و علا گناهان او را بيامرزد و امثال اين حديث را عامه روايت كرده اند در معجزات آن حضرت به اعتبار اخبار از آينده مثل شهادت حضرت امير المؤمنين و حسنين صلوات اللّه عليهم.

1,8-( و روى النّعمان بن سعد عن امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه عليه انّه قال: سيقتل رجل من ولدى بأرض خراسان بالسّمّ ظلما اسمه اسمى و اسم ابيه اسم ابن عمران موسى عليه السّلام الا فمن زاره فى غربته غفر اللّه له ذنوبه ما تقدّم منها و ما تاخّر و لو كانت مثل عدد النّجوم و قطر الامطار و ورق الاشجار.).

و به اسانيد كالصحيحه منقولست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند كه عن قريب مردى از فرزندان من شهيد خواهد شد به زهر در خراسان از روى ظلم كه همنام من باشد و پدرش همنام موسى بن عمران صلوات اللّه عليه باشد بتحقيق كه هر كه او را در آن غربت زيارت كند حق سبحانه و تعالى گناهان گذشته و آينده او را بيامرزد و اگر چه گناهان او بعدد ستارگان آسمان و قطرات باران و بركت درختان باشد كه همه را حق سبحانه

ص: 554

و تعالى به بركت زيارت آن حضرت مى آمرزد و بر اين مضمون اخبار بسيار وارد شده است.

8-( و روى حمدان الدّيوانىّ عن الرّضا صلوات اللّه عليه انّه قال: من زارني على بعد دارى اتيته يوم القيمة فى ثلاثة مواطن حتّى اخلّصه من اهوالها اذا تطايرت الكتب يمينا و شمالا و عند الصّراط و عند الميزان).

و به اسانيد كالصحيحه بسيار منقولست كه حضرت ابو الحسن على بن موسى الرّضا صلوات اللّه عليهما فرمودند كه هر كه از راه دور به زيارت من آيد در روز قيامت در سه موضع به نزد او آيم كه هول و ترس آن مواضع عظيم باشد در وقتى كه نامهاى اعمال پرّان شود و جمعى را كه بدست راست آيد ناجى باشند،و جمعى را كه بدست چپ آيد هالك باشند من نامه ايشان را بدست راست ايشان دهم.

دويم نزد صراط كه جمعى از صراط بجهنم افتند من نگذارم و ايشان را بگذارنم از صراط سيم در وقتى كه اعمال بندگان را به ميزان بسنجند ترازوى عمل ايشان را به زيارت خود سنگين كنم و ايشان را به بهشت برم با خود

8,6-( و روى حمزة بن حمران قال قال ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه: تقتل حفدتى بأرض خراسان فى مدينة يقال لها طوس من زاره إليها عارفا بحقّه اخذته بيدى يوم القيمة و ادخلته الجنّة و ان كان من اهل الكبائر قال قلت جعلت فداك و ما عرفان حقّه قال يعلم انّه امام مفترض الطّاعة غريب شهيد من زاره عارفا بحقّه اعطاه اللّه عزّ و جلّ اجر سبعين شهيدا ممّن استشهد بين يدى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله على حقيقة).

و به اسانيد متكثره از صحيح و حسنه كالصحيحه بسيار منقولست از ابن ابى عمير از حمزة بن حمران كه نزد اين شكسته صحيح الحديثست به تتبّع

ص: 555

بسيار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه فرزند زاده من شهيد خواهد شد در زمين خراسان در شهرى كه آن را طوس مى گويند هر كه به آن جا رود به زيارت او عارف باشد بحق او فرداى قيامت بدست خود دستگيرى او كرده به بهشتش برم و اگر چه از اهل كباير باشد كه گناهان كبيره بسيار داشته باشد يا كارش در دنيا گناهان كبيره حمزه گفت عرض نمودم كه عرفان حق چه معنى دارد فرمودند كه آنست كه بداند كه او اماميست كه حق سبحانه و تعالى اطاعت او را واجب گردانيده است بر خلايق،و غريبست بانكه مدفونست در پهلوى بدترين خلق خدا كه هارون است لعنه اللّه،و مامون او را شهيد كرد بنا حق،نه مثل كفره سنّيان تينان كه اعتقاد ايشان امامت و خلافت كافران بنى اميه و بنى عباس است و اعتقاد ايشان اينست كه بر ايشان واجب بود كه اطاعت آن كافران كنند و اگر اطاعت نكنند واجب القتلند «قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى يُؤْفَكُونَ» هر كه آن حضرت را زيارت كند و عارف بحق آن حضرت باشد حق سبحانه و تعالى او را عطا فرمايد ثواب هفتاد شهيد از شهيدانى كه در برابر حضرت سيد المرسلين شهيد شده باشد با معرفت حق يا شهادت حقيقى نه مجازى چنانكه وارد است كه موت غريب شهادتست، و مؤمن هر جا كه بميرد شهيد شده است،از اين باب شهادت نباشد بلكه كشته شده باشد.

و صدوق بعد از اين حديث در عيون گفته است كه در حديث ديگر منقولست يعنى باين سند على الظاهر كه حضرت صادق صلوات اللّه عليه فرمودند و اشاره به حضرت امام موسى كاظم كردند كه فرزند اين فرزندم شهيد خواهد شد در طوس و زيارت نخواهد كرد او را از شيعيان ما مگر نادر بسيار نادر يا يكانهاى عالم از خوبان،و على اى حال تفسير حديث اول مى كند كه زيارت نمى كنند او را مگر خواص شيعه چنانكه گذشت

ص: 556

14,8-( و روى الحسن بن علىّ بن فضّال عن ابى الحسن علىّ بن موسى الرّضا صلوات اللّه عليهما: انّه قال له رجل من اهل خراسان يا ابن رسول اللّه رأيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله فى المنام كانّه يقول لي كيف أنتم اذا دفن فى ارضكم بضعتى و استحفظتم وديعتي و غيّب فى ثراكم نجمى فقال له الرّضا صلوات اللّه عليه انا المدفون فى ارضكم و انا بضعة من نبيّكم و انا الوديعة و النّجم الا فمن زارني و هو يعرف ما أوجب اللّه تبارك و تعالى من حقّى و طاعتى فأنا و آبائي شفعاؤه يوم القيمة و من كنّا شفعاءه نجا و لو كان عليه مثل وزر الثّقلين من الجنّ و الانس و لقد حدّثنى ابى عن جدّى عن ابيه صلوات اللّه عليهم انّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله قال من رآني فى منامه فقد رآني لأنّ الشيطان لا يتمثّل فى صورتى و لا فى صورة احد من اوصيائى و لا فى صورة واحد من شيعتهم و انّ الرّؤيا الصّادقة جزء من سبعين جزءا من النبوّة).

و به اسانيد صحيحه منقولست از حسن كه شخصى از اهل خراسان عرض نمود به آن حضرت صلوات اللّه عليه كه يا ابن رسول اللّه در واقعه ديدم حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله را كه گويا بمن مى گويد كه چگونه خواهد بود حال شما هر گاه مدفون شود در زمين شما پاره تن من و به شما سپارند كه حفظ كنيد امانت مرا،و غايب شود در خاك شما ستاره من.

و اين عبارت سه احتمال دارد يكى آن كه بشارتى باشد اهل خراسان را به آن كه محل دفن آن حضرت خواهد بود،و اشاره باشد بانكه بعد از وفات آن حضرت تعهد قبر آن حضرت بكنند و در تعظيم آن بكوشند و بدانند كه تعظيم آن حضرت تعظيم رسول حق سبحانه و تعالى است و زيارت آن حضرت زيارت آن حضرتست و استخفاف آن حضرت استخفاف

ص: 557

به آن حضرتست،و احتمال ديگر آنست كه حضرت سيد الانبياء تهديد ايشان فرمايد كه بدا حال شما اگر بگذاريد كه آن حضرت را شهيد كنند بلكه مى بايد همگى حفظ آن حضرت حيّا و ميّتا بكنيد،يا آن كه غرض اظهار امامت حضرتست به آن شخص تا سبب هدايت او و ديگران شود و اعم از همه اظهر است،و جواب حضرت نيز مثل رؤياست كه فرمودند كه من مدفون خواهم شد در زمين شما و منم پاره تن رسول خدا و پاره تن برادر و نفس رسول خدا،و منم آن كسى كه امانت حق سبحانه و تعالى ام كه بر شما واجب گردانيده است كه حفظ و حمايت و رعايت من كنيد در حيات و بعد از وفات،و منم ستاره كه در احاديث متواتره وارد شده است كه ائمه اهل بيت صلوات اللّه عليهم مانند ستارگانند كه هر ستارۀ كه فرو مى رود ستاره ديگر طالع مى شود،و ستارگان سبب بقاى آسمانهاست چون در روز قيامت ستارگان خواهند ريخت و آسمان نيز مطوى خواهد شد،و هم چنين ائمه عشر سبب بقاى آسمانها و زمينهايند و چون همه بروند عالم فاسد مى شود.

پس فرمودند كه بتحقيق كه هر كه مرا زيارت كند و داند كه حق سبحانه و تعالى مرا امام واجب الاطاعة عالميان گردانيده است و در اكثر روايات زيارات اين شرط واقع است تا دلالت كند بر آن كه امامت از اصول دين است و كسى كه اصلى از اصول دين را نداند،هيچ عبادتى نافع نيست او را چنانكه مكرر گذشت و در زيارت آن حضرت اين شرط بيشتر واقع است چون جمعى از شيعه از دين برگشتند و فطحى و واقفى شدند و از اين جهت بود كه حق سبحانه و تعالى آن حضرت را چنين كرد كه آمدند در ميان خلايق و معجزات بسيار از آن حضرت صلوات اللّه عليه ظاهر شد تا حجت الهى بر

ص: 558

همه تمام شد و اعجاز آن حضرت منقطع نشد،و كم سالى است كه معجزات باهره ظاهر نشود حتى بر اهل بلخ و بخارا و سمرقند كه كورهاى مادر زاد و شلها و با بيماريهاى مزمنه شفا مى يابند،و اعجاز آن حضرت اعجاز همه ائمه است صلوات اللّه عليهم زيرا كه آن حضرت امامتش موقوفست بر امامت ائمه سابقه و خود بقيه ائمه را بيان مى فرمودند،و هم چنين ائمه بعد از آن حضرت صلوات اللّه عليهم نيز ظاهر مى ساختند معجزات بسيار از جهة دفع شبهاتى كه در ميان خلايق به همرسيده بود مثل همين راوى كه ابن فضال است او لا قايل بود به امامت عبد اللّه افطح با نهايت زهد و ورع و ملازمت حضرت امام رضا و نقل معجزات بسيار از آن حضرت تا در اواخر عمر برگشت،و بسيارى از بزرگان اصحاب حضرت امام جعفر صادق و حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليهما باين شبهه مبتلا شدند كه ملعونى القاى اين شبهه كرد كه ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم خلفاى الهى اند و محبوبان حق سبحانه و تعالى اند چون حق سبحانه و تعالى بگذارد كه ظالمان و كافران ايشان را بكشند!البته شبيه ايشان را كشته اند مثل حضرت عيسى صلوات اللّه عليه و هيچ فكر نكردند در احاديث متواتره و آيات بسيار كه هميشه دوستان الهى ممتحن بودند و بلا موكّل است به انبياء و اوصياء و هر كه شباهتش به ايشان بيشتر باشد پس هر كه اشبهه باشد،و از اين جهت بسيارى كه واقفى شده بودند و فطحى به سبب كثرت معجزات كه ديدند برگشتند،و شيطان دشمنى است بزرگ مى بايد كه مؤمنان هميشه متوسل بجناب اقدس الهى باشند و پناه به خداوند خود برند از شر اين دشمن.

ص: 559

پس هر كه مرا زيارت كند با ايمان بمن و امام واجب الاطاعه داند مرا و با ايمان به پدرانم كه ايشان را امامان واجب الاطاعه داند من و پدرانم صلوات اللّه عليهم همه شفيعان او باشيم در روز قيامت،و هر كه ما شفيع او باشيم البته ناجيست و حق سبحانه و تعالى رد شفاعت ما نمى كند اگر چه آن شخص گناهان جميع انس و جن داشته باشد،و بعد از آن بيان حقيقت خواب او را فرمودند كه حديث كرد مرا پدرم از جدم از پدرش صلوات اللّه عليهم كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه هر كه مرا در خواب ببيند مرا ديده است زيرا كه شيطان بصورت من در نمى تواند آمد و نه بصورت هيچ يك از اوصياء من و نه بصورت هيچ يك از شيعيان اوصياء من، و به درستى كه خواب درست كه انبياء و اوصياء را صلوات اللّه عليهم در خواب ببينند يك جزو است از هفتاد جزو از نبوت.و بسيارى از وحيهاى انبياء اولى العزم در واقعه بود چنانكه واقعات آن حضرت متواتر است و حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد فرموده است كه لَقَدْ صَدَقَ اللّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ يعنى بتحقيق يا بذات خودم قسم ياد مى كنم كه خداوند شما كه منم راست كردم خواب رسولم را كه حق است كه هر آينه داخل مسجد الحرام خواهيد شد ايمن از شر كفار،و عمره به جا خواهيد آورد،و جمعى سر خواهيد تراشيد،و جمعى تقصير خواهيد كرد از جهة محل شدن از احرام،و موافق آن چه ديده بودند واقع شد،و خواب حضرت ابراهيم كشتن اسماعيل و اسحاق را،و خواب يوسف و غير آن كه در روايات و احاديث واقع شده است و مشهور است در اخبار بسيار كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله هر روز خواب خود را بيان مى فرمودند و

ص: 560

از صحابه نيز مى پرسيدند كه آيا خواب خوبى ديده ايد و حضرت تعبير مى فرمودند،و هم چنين ائمه هدى صلوات اللّه عليهم و انكار رؤيا صادقه انكار ضرورى است از ضروريات دين مبين و شبهات مى كنند كه اگر كسى خواب ببيند رسول خدا يا ائمه هدى را صلوات اللّه عليهم كه امر كنند به فسق آيا عمل مى توان كرد و جوابش اينست كه فرض محال است و هرگز نشده است و نخواهد شد.

8-( و روى عن ابى الصّلت عبد السّلام بن صالح الهروىّ قال سمعت الرّضا صلوات اللّه عليه يقول: و اللّه ما منّا الاّ مقتول شهيد فقيل له فمن يقتلك يا ابن رسول اللّه(ص)قال شرّ خلق اللّه فى زمانى يقتلنى بالسّمّ ثمّ يدفننى فى دار مضيعة(مضيّقة خ م ط)و بلاد غربة الا فمن زارني فى غربتى كتب اللّه له اجر مائة الف شهيد و مائة الف صديق و مائة الف حاجّ و معتمر و مائة الف مجاهد و حشر فى زمرتنا و جعل فى الدّرجات العلى من الجنّة رفيقنا).

و منقولست در حسن كالصحيح از ابو الصلت كه از هراة بود و ليكن شيعه بود و شيعه هروى بى چيزى نيست اگر چه ثقه و صحيح الحديث است و شيعيان جمعى او را سنى مى دانند و سنيان او را شيعه مى دانند و ظاهرا شيعه بوده است بحسب باطن و سنى بوده است بحسب ظاهر كه گفت شنيدم از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه كه مى فرمودند كه و اللّه كه هيچ يك از ما ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم نيستند كه شهيد نشده باشند يا نشوند خواه به شمشير و خواه به زهر،پس كسى كه عرض نمود كه شما را كه شهيد خواهد كرد اى فرزند رسول اللّه حضرت فرمودند كه بدترين خلق خدا

ص: 561

در زمان من مرا شهيد خواهد كرد به زهر و مرا دفن خواهد كرد در خانه زبونى كه بدترين خانها باشد به اعتبار هم سايه بد كه هارونست و در بلاد غربت كه از فرزندان و خويشان دور باشم،و دور نيست كه مراد از غربت مجاورت آن سگ باشد.بتحقيق كه هر كه زيارت كند مرا در غربت من كه در اين موضع باشد نه از دور،يا آن كه بداند مظلوميّت مرا حق سبحانه و تعالى بنويسد از جهة او ثواب صد هزار شهيد و صد هزار صديق كه معصوم باشند يا كسانى كه جميع آن چه پيغمبران فرموده باشند تصديق كرده باشند يا اول تصديق كرده باشند.

چنانكه عامه به تواتر نقل كرده اند كه صديقان سه كس بودند مؤمن آل فرعون،و مؤمن آل ياسين كه حبيب نجار بود،و افضل صديقان حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كه اول كسى كه تصديق حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله كرد از مردان شاه مردان بود چنانكه در فردوس الاخبار عامه مذكور است،و ايضا مذكور است در آن كه آن حضرت فرمودند كه ملائكه هفت سال صلوات بر من و على و خديجه مى فرستادند زيرا كه مسلمانى نبود بغير از ايشان،و بنويسند از جهة او ثواب صد هزار حج و عمره و صد هزار مجاهد فى سبيل اللّه و محشور شود با ما و در درجات بلند بهشت رفيق ما باشد.

8-( و روى الحسن بن علىّ بن فضّال عن ابى الحسن الرّضا صلوات اللّه عليه انّه قال: انّ بخراسان لبقعة ياتى عليها زمان تصير مختلف الملائكة فلا يزال فوج ينزل من السّماء و فوج يصعد إلى أن ينفخ فى الصّور فقيل له يا ابن رسول اللّه و أيّة بقعة هذه قال هى بأرض طوس فهى و اللّه روضة

ص: 562

من رياض الجنّة من زارني فى تلك البقعة كان كمن زار رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و كتب اللّه تبارك و تعالى له ثواب الف حجّة مبرورة و الف عمرة مقبولة و كنت انا و آبائي شفعاؤه يوم القيمة.).

و در صحيح و كالصحيح بسيار منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه بتحقيق كه در خراسان قطعه از زمين هست كه زمانى بيايد كه محل تردد ملائكه باشد و هميشه طايفه از ايشان به آسمان روند و طايفه از آسمان به زير آيند تا روزى كه اسرافيل بدمد صور را و همه كس حتى فرشتگان بميرند عرض نمودند كه يا ابن رسول اللّه كدام بقعه است اين بقعه كه مى فرماييد حضرت فرمودند كه اين بقعه در زمين طوس خواهد بود و اين بقعه و اللّه كه روضه ايست از روضهاى بهشت هر كه مرا زيارت كند در اين بقعه چنانست كه حضرت سيد الأنبياء(ص)را زيارت كرده باشد و حق سبحانه و تعالى بنويسد از جهة او ثواب هزار حج مقبول و هزار عمره پسنديده و من و پدران من همه شفاعت كنيم او را در روز قيامت.

14,8-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله: ستدفن بضعة منّي بأرض خراسان لا يزورها مؤمن الاّ أوجب اللّه تعالى له الجنّة و حرّم جسده على النّار).

و كالصحيح از آن حضرت منقول است كه عن قريب است كه پاره از تن مرا دفن كنند در زمين خراسان و زيارت نكند مؤمنى آن پاره تنم را مگر آن كه حق تعالى بهشت را از جهة او واجب گرداند و بدنش را بر آتش دوزخ حرام گرداند.

و در صحيح از ابن ابى نجران منقولست كه گفت از حضرت امام

ص: 563

محمد تقى صلوات اللّه عليه سؤال كردم كه چه مى فرماييد در ثواب زيارت پدرت حضرت فرمودند كه ثوابش بهشت است و اللّه.

و در صحيح از على بن اسباط منقولست كه او نيز از آن حضرت صلوات اللّه عليه اين سؤال كرد حضرت فرمودند كه و اللّه كه ثوابش بهشت است و اللّه كه بهشت است و در صحيح از ايوب بن نوح منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه شنيدم كه هر كه زيارت كند پدر مرا در طوس حق سبحانه و تعالى گناهان گذشته و آينده او را بيامرزد و چون روز قيامت شود منبرى از جهة او نصب كنند در برابر منبر حضرت سيد الانبياء صلى اللّه عليه و آله تا از حساب خلايق فارغ شوند.

و در صحيح از وشّاء منقولست كه حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما فرمودند كه عن قريب مرا زهر خواهند داد و شهيد خواهند كرد پس كسى كه مرا زيارت كند گناهان گذشته و آينده او را بيامرزند و منقولست در حسن كالصحيح از ياسر كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه از جهة زيارت قبور سفر نمى توان كرد مگر از جهة زيارت قبور حضرات سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم،و به درستى كه مرا شهيد خواهند كرد به زهر از روى ظلم و مرا دفن خواهند كرد در غربت پس كسى كه بار بندد از جهة زيارت من دعاى او را مستجاب و گناهان او را بيامرزند.

و در حسن كالصحيح از سليمان بن حفص منقولست كه گفت از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه شنيدم كه هر كه زيارت كند قبر

ص: 564

فرزندم على را او را نزد حق سبحانه و تعالى ثواب هفتاد حج مقبول است عرض كردم كه هفتاد حج مقبول فرمودند بلى و هفتاد هزار حج عرض نمودم كه هفتاد هزار حج؟پس فرمودند كه بسيار حجى كه مقبول نشود هر كه زيارت كند آن حضرت را و شبى نزد آن حضرت بروز آورد چنان باشد كه زيارت كرده است حق سبحانه و تعالى را يعنى انبياء و اوصياء را در عرش چون زيارت ايشان زيارت خداست عرض كردم از روى تعجب كه چنان باشد كه زيارت خدا كرده باشد در عرش فرمودند كه بلى چون روز قيامت مى شود چهار كس از پيشينيان و چهار كس از پسينيان بر عرش حق سبحانه و تعالى باشند امّا پيشينيان حضرات نوح و ابراهيم و موسى و عيسى اند صلوات اللّه عليهم و اما چهار ديگر محمد و على و حسن و حسين اند پس جا مى دهند و مى نشينند با ما زيارت كنندگان قبور ائمه صلوات اللّه عليهم و به درستى كه زوّار قبر فرزندم.علىّ بن موسى الرّضا درجۀ ايشان رفيعتر و عطاى ايشان بيشتر باشد و بائمه هدى صلوات اللّه عليهم نزديكتر خواهند بود.

و كلينى و شيخ همين روايت را به همين عبارت روايت كرده است كالصحيح از يحيى بن سليمان مازنى از آن حضرت صلوات اللّه عليه و ممكن است كه در وقت افاده آن حضرت هر دو حاضر بوده باشند و اگر نه اين بود كه اين روايت در امالى بسيار مصحح از سليمان بن حفص منقولست و هم چنين در ساير كتب صدوق ممكن بود كه حمل كنيم بر تصيحيف نساخ و اللّه تعالى يعلم و از عبارت حديث ظاهر شد كه مراد از زيارت خدا زيارت انبياء و اوصيا(ص)است چنانكه مصرحا گذشت از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه.

ص: 565

و كالصحيح منقولست از ابو الصلت هروى كه نزد حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه بودم كه جمعى از اهل قم داخل شدند و سلام كردند حضرت جواب سلام ايشان را دادند و ايشان را به نزديك خود جا دادند و بعد از آن فرمودند كه خوش آمده ايد و به خانه خود آمده ايد به درستى كه شيعه ماييد حقا و عنقريبست كه به زيارت قبر من خواهيد آمد در طوس و به درستى كه هر كه غسل زيارت كند و بعد از آن مرا زيارت كند از گناهان بيرون آيد مثل روزى كه از مادر متولد شده باشد.

و كالصحيح منقولست از عبد العظيم كه گفت از حضرت امام على نقى صلوات اللّه عليه شنيدم كه فرمودند كه حق سبحانه اهل قم و آبه را آمرزيد به سبب آن كه به زيارت جدم على بن موسى الرّضا صلوات اللّه عليه مى روند به درستى كه هر كه به زيارت آن حضرت رود و در راه يك قطره باران بر او بارد حق سبحانه و تعالى بدنش را بر آتش دوزخ حرام گرداند.

و از محمد بن سليمان منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه كه اگر كسى حج اسلام حج تمتع را با عمره كرده باشد بعد از آن زيارت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله كرده باشد بعد از آن زيارت پدرت حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه را كرده باشد و عارف بحق آن حضرت باشد و داند كه آن حضرت امام واجب الاطاعه و حجت الهى است بر خلايق و در شهرستان علوم الهى است كه به خدا نمى توان رسيد الا از راه متابعت آن حضرت و بر آن حضرت سلام كرده باشد ديگر زيارت حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه كرده باشد،ديگر ببغداد آمده باشد و زيارت حضرت امام موسى كاظم كرده باشد و بعد از آن بشهر خود رفته باشد و چون سال ديگر شود حق سبحانه و تعالى او را خرجى راه

ص: 566

حج كرامت كرده باشد كدام افضل است آن كه باز بحج رود با به خراسان رود به زيارت پدرت حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه و بر آن حضرت سلام كند؟حضرت فرمودند كه بلكه به خراسان مى آيد و سلام بر پدرم مى كند افضل است،و بهتر آنست كه در ماه رجب به زيارت آن حضرت رود و ليكن الحال خوب نيست رفتن زيرا كه تشنيع سلطان وقت هست بر زيارت آن حضرت بر ما و شما.و آن معتصم عليه اللعنة و العذاب الشديد بود كه منع كرده بود از زيارت ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم و آن حضرت صلوات اللّه عليه در مدت پادشاهى مامون در مدينه مشرفه بود و چون مامون بجهنم رفت معتصم حضرت را از مدينه طلبيد ببغداد و چون ببغداد رسيدند حضرت را زهر داد و آن حضرت شهيد شدند و در عقب جدش مدفون شد در مقابر قريش.

و كالصحيح منقولست از ابراهيم بن عقبه كه عريضه به خدمت حضرت امام على نقى صلوات اللّه عليه نوشتم و از آن حضرت سؤال كردم از زيارت حضرت ابى عبد اللّه الحسين صلوات اللّه عليه،و از زيارت كاظمين صلوات اللّه عليهما پس حضرت در جواب نوشتند كه حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه مقدّمند،و زيارت كاظمين زيارت دو معصوم است و ثوابش بيشتر است.

و در صحيح از ابو هاشم جعفرى منقولست كه حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللّه عليه فرمودند كه قبر من در سر من راى سبب ايمنى شيعه و سنى است،و بركت آن حضرت دوست و دشمن را احاطه فرموده است چنانكه قبر كاظمين سبب امان بغداد شد بروايت زكريا بن آدم از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه،و احاديث بسيار در فضيلت زيارات

ص: 567

ائمه معصومين جميعا و خصوصا وارد است و متواتر است در زيارت هر يك كه ثواب آن ثواب زيارت حضرت سيد المرسلين است و بهشت واجب مى شود در زيارت هر يك از ايشان،به همين اكتفا شد از خوف اطالت.

ص: 568

باب موضع قبر امير المؤمنين صلوات اللّه عليه

موضع قبر امير المؤمنين غرى است

1,6-( روى صفوان بن مهران الجمّال عن الصّادق جعفر بن محمّد صلوات اللّه عليهما قال: سار و أنا معه فى القادسيّة حتّى اشرف على النّجف فقال هذا هو الجبل الّذى اعتصم به ابن جدّى نوح عليه السّلام فقال «سَآوِي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْماءِ» فاوحى اللّه عزّ و جلّ اليه يا جبل أ يعتصم بك منّي احد فغار فى الارض و تقطّع إلى الشّام ثمّ قال صلوات اللّه عليه اعدل بنا فقال فعدلت به فلم يزل سائرا حتّى اتى الغريّ فوقف على القبر فساق السّلام من آدم على نبيّ نبيّ عليهم السّلام و انا اسوق السّلام معه حتّى وصل السّلام إلى النّبيّ صلّى اللّه عليه و اله ثمّ خرّ على القبر فسلّم عليه و علا نحيبه ثمّ قام فصلّى اربع ركعات و فى خبر آخر: ستّ ركعات و صلّيت معه و قلت له يا ابن رسول اللّه ما هذا القبر فقال هذا قبر جدّى علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه عليه).

اين بابى است در موضع قبر حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه و در ميان قدما خلافى بوده است در موضع دفن آن حضرت و ظاهر كلام بزنطى و جمعى آن است كه آن حضرت در مسجد كوفه مدفونست و ليكن اخبار بسيار وارد شده است كه در همين جا كه الحال قبر آن حضرتست مدفونند،و ابن طاوس رضي اللّه عنه كتاب فرحة الغرى را تصنيف كرده است،و احاديث بسيار از حضرت رسول خدا و هر يك از ائمه هدى

ص: 569

صلوات اللّه عليهم روايت كرده است از جهة رد آن قول و اقوال ديگر.

و به اسانيد صحيحه منقولست از صفوان كه آن حضرت صلوات اللّه عليه از قادسيه مى آمدند و من در خدمت آن حضرت بودم تا آن كه مشرف شدند بر نجف اشرف پس فرمودند كه اين كوهى است كه پسر جدّم حضرت نوح عليه السلام پناه باين كوه آورد كه از غرق شدن خلاص شود،و كنعان گفت كه زود باشد كه پناه برم به كوهى كه مرا از غرق شدن نگاه دارد پس حق سبحانه و تعالى خطاب به كوه كرد كه مى خواهند پناه به تو آورند از عذاب من تو مى توانى كسى را پناه دهى پس آن كوه از خشيت الهى به زمين فرو رفت و پاره پاره شد و هر پاره در طرفى از اطراف شام بيرون آمدند پس حضرت فرمودند كه راه را بگردان به جانب نجف چون راه راست به كوفه مى رود،و در وقت آمدن از قادسيه نجف:در دست چپ شاه راه واقع است پس من راه را گردانيدم و حضرت مى آمدند تا به غرىّ و ظاهرش غريين است و آن دو عمارت سفيد است كه يكى از پادشاهان عرب ساخته است و حكايتش طويل است و بى ما حصل،پس به نزد قبر آمدند و ايستادند و سلام مى كردند بر يك يك از پيغمبران و من نيز متابعت مى كردم در سلام بر انبيا تا رسيدند به پيغمبر ما صلى اللّه عليه و آله پس خود را بر قبر انداختند و سلام بر آن حضرت مى كردند و به هاى هاى مى گريستند،پس برخاستند،و چهار ركعت نماز زيارت به جا آوردند و ظاهرا دو ركعت نماز زيارت حضرت امير المؤمنين است،و دو ركعت نماز از جهة حضرت امام حسين صلوات اللّه عليهما باشد،و در خبرى ديگر شش ركعت نماز كردند و بنا بر شش ركعت دو روايت وارد است كه يكى از جهة آن حضرت و چهار ركعت از جهة آدم و نوح صلوات اللّه عليهما است،و در روايت ديگر دو ركعت از

ص: 570

جهة سر حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه است كه يكى از اهل كوفه در شام دزديد و بالاى سر حضرت امير المؤمنين دفن كرد و دو ركعت را در جاى منبر قائم آل محمد صلى اللّه عليه و آله به جا آوردند و من نيز نماز كردم با آن حضرت صلوات اللّه عليه پس عرض كردم كه يا ابن رسول اللّه اين چه قبر است فرمودند كه اين قبر جدم على بن ابى طالب است صلوات اللّه عليه و شكى نيست كه ائمه اهل البيت صلوات اللّه عليه اعرفند به قبر جد خود از ديگران،و احاديث متواتره از ايشان منقولست و خود در همين موضع زيارت كرده اند و ظهور معجزات در اين موضع متواتر است و در هر مرتبه كه اين ضعيف به زيارت آن حضرت مشرف شد معجزات بسيار ديد و از جهة آن كتابى على حده مى بايد.

زيارة قبر امير المؤمنين صلوات اللّه عليه

1-( : اذا اتيت الغرىّ بظهر الكوفة فاغتسل و امش على سكون و وقار حتّى تأتى امير المؤمنين صلوات اللّه عليه و تستقبله بوجهك و تقول السّلام عليك يا ولىّ اللّه أنت اوّل مظلوم و اوّل من غصب حقّه صبرت و احتسبت حتّى اتاك اليقين،و اشهد انّك لقيت اللّه عزّ و جلّ و أنت شهيد عذّب اللّه قاتلك بانواع العذاب و جدّد عليه العذاب جئتك عارفا بحقّك مستبصرا بشأنك معاديا لأعدائك و من ظلمك،القى على ذلك ربّى إن شاء اللّه انّ لي ذنوبا كثيرة فاشفع لي عند ربّك فانّ لك عند اللّه تبارك و تعالى مقاما معلوما و انّ لك عند اللّه جاها و شفاعة و قد قال اللّه عزّ و جلّ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضى ).

ص: 571

اما زيارت قبر حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه هر گاه به صحرا نجف روى از كوفه و الحال كوفه خراب شده است و ظهر كوفه كه نجف است آبادانست پس غسل زيارت بكن و با سكينه دل بذكر الهى و آرام تن روانه مى شوى از خارج نجف يا از حمامى كه غسل كردۀ و مى آيى تا به قبر آن حضرت صلوات اللّه عليه و رو به قبر مى كنى و پشت بقبله و مى گويى سلام الهى بر تو باد اى كسى كه امامى از جانب حق سبحانه و تعالى و اطاعتت بر همه عالميان واجبست چنانكه آيه إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ برهان باهر است بر آن، تو اول كسى از اصحاب و اقرباى حضرت سيد الانبياء صلى اللّه عليه و آله كه بر او ظلم كردند و امامت را بحسب ظاهر از تو غصب نمودند و اين ستمى بود كه بر عالميان كردند،و تو اول كسى بودى كه حق ترا بردند از امامت و فيء و خمس و غير آن صبر كردى از جهة رضاى الهى تا وقتى كه رتبه شهادت را بلند گردانيدى و به جوار رحمت الهى پيوستى،و گواهى مى دهم كه با شهادت از دنيا رفتى و ملاقات كردى خداوند خود را چنانكه او فرموده بود،حق سبحانه و تعالى كشنده ترا كه شقى ترين پيشينيان و پسينيان بود بعد از ثلثه كفره ظلمه چون شهادت تو نيز از ايشان شد معذّب گرداند بانواع عذاب و ساعت به ساعت بلكه آنا فآنا عذاب تازه به ايشان دهد.

آمده ام به نزد تو و مى دانم حق ترا بانكه ترا امام اول مى دانم از ائمه اثنى عشر و بينايم به رتبه عظيمى كه ترا نزد حق سبحانه و تعالى هست،و با دشمنان تو دشمنى مى كنم و با ستم كنندگان بر تو:عداوت مى كنم آن چه مقدورم باشد،و تا زنده ام باين اعتقادم و باين اعتقاد ملاقات مى كنم پروردگار خود را إن شاء اللّه اگر او خواهد و عياذا باللّه مرا بمن نگذارد به سبب بديهاى من به درستى كه مرا گناهان بسيار هست پس تو شفاعت كن مرا نزد پروردگارت

ص: 572

به درستى كه ترا نزد او مقامى است معلوم همه عالميان كه رتبه تو از همه كس بالاتر است و در روز قيامت بر اعلا درجات وسيله خواهى بود و گواهى مى دهم كه تو را نزد حق سبحانه و تعالى جاهى بزرگ و شفاعتى عظيم خواهد بود و رتبه شفاعت كبرى از تست در ابتدا به آن كه واسطه ايجاد خلايقى بحسب علت غائى بعد از رتبه حضرت رسالت پناهى صلوات اللّه عليكما و چون نباشد در آخرت رتبه علياى شفاعت از شما!و حال آن كه فرموده است كه شفاعت نمى كنند مگر كسانى يا از براى كسانى كه حق سبحانه و تعالى از ايشان يا از شفاعت ايشان يا از شفاعت از جهة ايشان راضى باشد.

1-( و تقول عند امير المؤمنين صلوات اللّه عليه ايضا: الحمد للّه الّذى اكرمنى بمعرفته و معرفة رسوله و من فرض طاعته رحمة منه و تطوّلا منه علىّ و منّ علىّ بالإيمان الحمد للّه الّذى سيّرني فى بلاده و حمّلنى على دوابّه و طوى لي البعيد و دفع عنّى المكروه حتّى ادخلنى حرم اخى نبيّه و ارانيه فى عافية الحمد للّه الّذى جعلنى من زوّار قبر وصىّ رسوله الحمد للّه الّذى هدانا لهذا و ما كنّا لنهتدي لو لا ان هدانا اللّه اشهد ان لا اله الاّ اللّه وحده لا شريك له،و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله جاء بالحقّ من عنده و اشهد انّ عليّا عبد اللّه و اخو رسوله اللّهمّ عبدك و زائرك متقرّب إليك بزيارة قبر اخى رسولك و على كلّ مأتيّ حقّ لمن اتاه و زاره و أنت خير مأتيّ و اكرم مزور فاسئلك يا اللّه يا رحمن يا رحيم يا جواد يا احد يا صمد يا من لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا أحد ان تصلّى على محمّد و اهل بيته و ان تجعل تحفتك إيّاي من زيارتى فى موقفي هذا فكاك رقبتي من النّار و اجعلنى ممّن يسارع فى

ص: 573

الخيرات و يدعوك رغبا و رهبا و اجعلنى من الخاشعين اللّهمّ انّك بشّرتنى على لسان نبيّك صلواتك عليه و اله فقلت «فَبَشِّرْ عِبادِ اَلَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» و قلت «وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ» اللّهمّ و انّي بك مؤمن و بجميع أنبيائك فلا تقفنى بعد معرفتهم موقفا تفضحنى به على رءوس الخلائق بل قفنى معهم و توفّنى على التّصديق بهم فانّهم عبيدك و أنت خصصتهم بكرامتك و أمرتني باتّباعهم).

و نزد حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه دعايى را مى خوانى كه روايت كرده است شيخ كالصحيح از يونس كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون خواهى كه زيارت كنى قبر حضرت امير المؤمنين را پس وضو بساز و غسل كن و هموار برو و بخوان آن چه را كه ترجمه اش اينست كه جميع محامد و ثناها مخصوص خداونديست كه مرا گرامى داشت به آن كه خود را بمن شناسانيد و رسولش را،و كسانى كه واجب گردانيده است اطاعت ايشان را بر خلايق بمن شناسانيد از روى رحمت و احسان او بر من،و انعام كرد بر من به آن كه مرا مؤمن گردانيد.

حمد خداوندى را سزاست كه مرا از شهر بشهر آورد و حيوانات از جهة مركوب من آفريد و مرا بر آن سوار گردانيد،و راه دور را بر من نزديك گردانيد و مكروهات را از من دور گردانيد تا آن كه مرا در آورد در حرم برادر پيغمبرش(ص) و حمد خدا را كه به تن درستى داخل حرم آن حضرت كه كوفه است شدم چنانكه گذشت كه كوفه حرم خدا و حرم رسول خدا و حرم امير المؤمنين است يا در اصل روضه داخل گردانيد و آن بمنزله حرم

ص: 574

آن حضرتست يعنى به سبب آن كه آن حضرت در اينجا مدفون است حرمتش بر همه كس واجبست.

حمد خدائى را سزاست كه مرا از جمله زيارت كنندگان قبر وصى رسولش(ص)گردانيد جميع ثناها مخصوص خداونديست كه ما را هدايت نمود به معرفت ثواب زيارت آن حضرت يا به معرفت آن حضرت و ثواب زيارتش،و اگر هدايت الهى نمى بود ما هدايت نمى يافتيم باين شرف گواهى مى دهم كه خداوندى نيست بغير از واجب الوجود بالذّاتى كه در ذات و صفات يگانه است و او را شريكى در خداوندى و در ذات و صفات نيست و گواهى مى دهم كه محمد بنده و رسول اوست و از جانب حق سبحانه و تعالى به راستى بخلق آمده است،و گواهى مى دهم كه على بنده خداست و برادر رسول اوست.تا اينجا از روايت يونس است و صدوق اين دعا را در ميان در آورده است يا شيخ انداخته است تا ثم تدنوا الخ.

خداوندا بنده ذليل تو و زيارت كننده تو چون زيارت دوستان خدا زيارت خداست تقرب به تو مى جويد به سبب زيارت قبر برادر رسول تو و هر كه را زيارت كنند بر او حقى هست از جهة زايران او و تو بهترين كسانى كه به نزد او مى روند،و كريمترين كسانى كه زيارت او كنند پس سؤال مى كنم اى خداوند و اى بخشاينده و اى مهربان و اى بخشنده و اى يگانه در ذات و صفات و اى محتاج اليه كل ممكنات و اى خداوندى كه والد نيستى كه از تو فرزندى به همرسد يا محل حوادث باشى و مولود نيستى كه حادث باشى و نبوده است و نخواهد بود كسى كفو تو كه صلوات فرستى بر محمد و اهل بيت او و آن كه بگردانى تحفه مرا كه عطا خواهى فرمود و كار تست كه در همين جا از گناهان من در گذرى،و بگردانى مرا از كسانى كه پيش دستى

ص: 575

مى كنند در كارهاى خير و ترا مى خوانند از روى رغبت و خواهش ثواب،و رهبت و ترس از عقاب،و بگردانى مرا از جمله خاشعان.و اين جمله مقتبس است از قول حق سبحانه و تعالى در وصف زكريا و يحيى و زوجه او كه إِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنا خاشِعِينَ آن چه را به ايشان عطا فرموده است به دعا از او مى طلبيم كه بمن نيز عطا فرمايد خداوندا تو بشارت دادى ما را بر زبان رسولت كه صلوات و درودهاى تو بر او و بر آل او باد به آن كه فرمودى كه يا محمد بشارت ده آن جمعى را كه گوش مى دهند او امر ما را و متابعت مى كنند هر چه را احسن است،و ديگر فرمودى كه كه يا محمد بشارت ده آن جمعى را كه ايمان آورده اند كه ايشان را تقدمى در راستى يا خوبى است نزد پروردگار ايشان.

خداوندا به درستى و راستى كه من به تو و بجميع پيغمبران تو ايمان دارم پس چنان مكن كه بعد از معرفت ايشان مرا بدارى در جائى كه رسوا گردانى مرا نزد خلايق،بلكه حشر كن مرا با انبيا و اوصيا و مرا بميران با تصديق به ايشان به درستى كه ايشان بنده تواند و تو ايشان را مخصوص گردانيده به كرامت خود و امر كردى مرا به متابعت ايشان

(ثمّ تدنوا من القبر و تقول السّلام من اللّه السّلام على محمّد امين اللّه و على رسله و عزائم امره و معدن الوحي و التّنزيل،الخاتم لما سبق و الفاتح لما استقبل و المهيمن على ذلك كلّه و الشّاهد على خلقه و السّراج المنير و السّلام عليه و رحمة اللّه و بركاته،اللّهمّ صلّ على محمّد و اهل بيته المظلومين افضل و اكمل و ارفع و اشرف ما صلّيت على احد من أنبيائك و رسلك و اصفيائك،اللّهمّ صل على علىّ امير المؤمنين عبدك و خير خلقك بعد نبيّك و اخى رسولك و وصىّ

ص: 576

رسولك الّذى انتجبته من خلقك و الدّليل على من بعثته برسالاتك و ديّان الدّين بعدلك و فصل قضائك بين خلقك و السّلام عليه و رحمة اللّه و بركاته اللّهمّ صل على الائمّة من ولده القوّامين بأمرك من بعده المطهّرين الّذين ارتضيتهم أنصارا لدينك و حفظة لسرّك و شهداء على خلقك و اعلاما لعبادك و تصلّى عليهم ما استطعت و تقول السّلام على الائمّة المستودعين السّلام على خالصة اللّه من خلقه السّلام على الائمة المتوسّمين السّلام على المؤمنين الّذين قاموا بأمرك و وازروا اولياء اللّه و خافوا لخوفهم السّلام على ملائكة اللّه المقرّبين).

و تتمه حديث يونس است كه حضرت امام صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه پس نزديك قبر مى روى و مى گويى كه مطلق يا هر يا حقيقت سلام از جانب حق سبحانه و تعالى است و هر سلامى كه از حق سبحانه و تعالى است بر محمد است كه امين و مؤتمن خداست بر رسالات او و سلام الهى بر باقى پيغمبران باد و ظاهرا نسّاخ سهو كرده اند و عبارت چنين بوده است كه

«امين اللّه على رسالاته و عزائم امره» موافق تهذيب و مزارات علما،يعنى سلام الهى بر محمد باد كه امين حق سبحانه و تعالى است بر رسالات او و بر امورى كه واجبست اطاعت آن بحسب فعل يا ترك كه عبارت از واجبات و محرمات باشد،و سلام الهى بر پيغمبرى باد كه معدن وحى است و تنزيل يعنى هر وحيى كه در قلوب جميع انبيا فايض شده است و هر علم و حكمتى كه جبرئيل يا فرشتگان ديگر نازل گردانيده اند بر هر پيغمبرى همه نزد آن حضرت است چنانكه متواتر است آن پيغمبرى كه ختم پيغمبران و رسولان به او شد و هر علمى كه ضرور شود عالميان را همه را فتح كرد و ظاهر ساخت بر اوصياى آن حضرت پس علم اولين و آخرين نزد

ص: 577

آن حضرت بود و همه را به حضرت امير المؤمنين تعليم نمود و در بعضى از نسخ اين زيارت و الفاتح لما انغلق يعنى توضيح مبهمات و كشف معضلات علوم الهيه در عهده حضرت امير المؤمنين است صلوات اللّه عليه و آن حضرت بر همه مطلع و عالم بود يا شاهد بود بر جميع اين علوم و بر افعال جميع مكلفين گواهند،يا آن كه اعمال بندگان از ابرار و فجار چون بر آن حضرت عرض مى شود آن حضرت بر همه شاهد است،يا آن كه چون نمى شود و نشده است كه زمين خالى از خليفه الهى باشد چنانكه فرمود كه إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً و در آيات بسيار وارد است كه امام و نبى هر زمانى شهادت مى دهند بر اعمال بندگان حق سبحانه و تعالى،و پيغمبر ما صلى اللّه عليه و آله شهادت مى دهند بر جميع انبيا كه ايشان تبليغ رسالات كردند،و هم چنين بر اوصياء خود و ساير اوصياء شهادت خواهند داد.

و سلام الهى بر چراغى باد كه عالم را بنور علم و هدايت منور گردانيدند،و هر سلامى و هر رحمتى و بركتى بر آن حضرت باد و رحمت منافع اخروى است و بركت منافع دنيويست كه به اخروى بر مى گردد.

خداوندا درود فرست بر محمد و بر اهل بيت آن حضرت كه هميشه بر ايشان ستم مى كردند و حق ايشان را غصب مى نمودند.

خداوندا صلوات فرست بر ايشان صلواتى كه فاضل تر و كاملتر و بلندتر و بهترين صلواتى باشد كه فرستادۀ بر انبيا و رسل و برگزيدگان خودت خداوندا صلوات فرست بر حضرت امير المؤمنين على ابن ابى طالب كه بنده تست و بهترين خلق تست بعد از رتبه پيغمبر آخر الزمان،و صلوات فرست بر برادر رسولت و جانشين پيغمبرت كه او را از همه خلايق برگزيدى و آن كسى كه او را دليل حقيت پيغمبرى كه او را به رسالات خود

ص: 578

فرستادى گردانيدى زيرا كه در زمان حضرت سيد المرسلين و بعد از آن حضرت هر معجزى كه بر دست حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه ظاهر مى شد دليل امامت خودش بود و دليل حقيت پيغمبرى پيغمبر(ص) بود بلكه ذات مقدس او معجز و دليل بود به اعتبار اتصاف به كمالات الهى و تخلق به اخلاق او بلكه اعظم دلايل وجود واجب الوجود نيز بود و شكى نيست در آن كه رتبه هر يك از ائمه معصومين خصوصا آن حضرت صلوات اللّه عليهم از عرش عظيم تر بود و صلوات فرست بر كسى كه حكم كننده بود در دين اسلام به عدالت تو زيرا كه بعد از حضرت سيد المرسلين كسى حكم به عدالت نكرد غير از آن حضرت و صلوات فرست بر كسى كه جدا كننده حق است از باطل در حكم در ميان خلايقت و سلام و رحمت و بركات الهى بر او باد خداوندا صلوات فرست بر امامان معصومان از ذريت آن حضرت كه بامر امامت هميشه قيام مى نمودند بامر تو بعد از آن حضرت و آن معصومانى كه اختيار كردۀ ايشان را كه مدد كاران دين تو و حافظان اسرار تو باشند و گواهان باشند بر خلق تو و امامان باشند از جهة بندگان تو و تا توانى بر ايشان صلوات فرست به آن كه بر هر يك از ائمه معصومين بفرستى صلواتى را كه از جهة امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرستادى و اگر مجملا بر همه بسيار بفرستد به آن كه بگويد اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد نيز خوبست و بعد از آن مى گويى كه سلام الهى بر امامانى باد كه ودايع پروردگارند و ايشان را به امانت به خلايق سپرده است خالق الخلايق كه عزّت ايشان بدارند و اطاعت كنند ايشان را.

سلام الهى بر جمعى باد كه برگزيدگان حق سبحانه و تعالى اند از جمله خلايق،سلام الهى بر امامانى باد كه متوسمانند يعنى صاحبان

ص: 579

فراستند و بهر كه نظر مى كنند مى دانند سعادت و شقاوت او را و اين معنى را گاهى توسم و تفرس مى نامند و گاهى مكاشفه و احاديث بسيار وارد شده است كه آيه كريمه إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ در شأن ائمه معصومين وارد شده است،و اگر اولياء اللّه گاهى بر سبيل مكاشفه يابند چون معصوم نيستند گاهى شياطين نيز بر ايشان القا مى كنند چنانكه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه بتحقيق كه شياطين وحى مى كنند به دوستان خود تا مجادله كنند با شما،و سلام الهى بر مؤمنانى باد كه قيام نموده اند بامر تو چنانكه بايد،يا ما در امر امامت و اطاعت ائمه هدى صلوات اللّه عليهم و اعانت نمودند دوستان حق سبحانه و تعالى را كه ائمه هدى باشند و هميشه خايف و ترسان بودند از جهة خوف ائمه صلوات اللّه عليهم و اين سلامى است از جهة خواص شيعيان آن حضرت،و سلام الهى بر فرشتگان حق سبحانه و تعالى باد كه مقربان اويند و ظاهرا اسلام بر فرشتگانى است كه در آن روضه مقيمند و محتمل است كه مطلق ملائكه يا ملايكه مقرب مراد باشند اعم از آن كه در آنجا باشند يا نباشند

(ثمّ تقول السّلام عليك يا امير المؤمنين و رحمة اللّه و بركاته السّلام عليك يا حبيب اللّه السّلام عليك يا صفوة اللّه السّلام عليك يا ولىّ اللّه السّلام عليك يا حجّة اللّه السّلام عليك يا عمود الدّين و وارث علم الاوّلين و الاخرين و صاحب الميسم و الصّراط المستقيم اشهد انّك قد اقمت الصّلاة و اتيت الزّكاة و أمرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و اتّبعت الرّسول و تلوت الكتاب حقّ تلاوته و جاهدت فى اللّه حقّ جهاده و نصحت للّه و لرسوله وجدت بنفسك صابرا محتسبا و

ص: 580

مجاهدا عن دين اللّه موفيا لرسوله طالبا ما عند اللّه راغبا فيما وعد اللّه و مضيت للّذي كنت عليه شهيدا و شاهدا و مشهودا فجزاك اللّه عن رسوله و عن الاسلام و اهله افضل الجزاء و لعن اللّه من قتلك و لعن اللّه من خالفك و لعن اللّه من افترى عليك و ظلمك و لعن اللّه من غصبك و من بلغه ذلك فرضى به انا إلى اللّه منهم بريء لعن اللّه أمّة خالفتك و أمّة جحدت ولايتك و أمّة تظاهرت عليك و أمّة قتلتك و أمّة حادت عنك و خذلتك،الحمد للّه الّذى جعل النّار مثواهم و بئس الورد المورود و بئس ورد الواردين و بئس الدّرك المدرك اللّهمّ العن قتلة أنبيائك و قتلة اوصياء أنبيائك بجميع لعناتك و اصلهم حرّ نارك اللّهمّ العن الجوابيت و الطّواغيت و الفراعنة و اللاّت و العزّى و الجبت و كلّ ندّ يدعى من دون اللّه و كلّ مفتر اللّهمّ العنهم و اشياعهم و اتباعهم و أولياءهم و اعوانهم و محبّيهم لعنا كثيرا اللّهمّ العن قتلة امير المؤمنين ثلاثا اللّهمّ العن قتلة الحسن و الحسين ثلاثا اللّهمّ العن قتلة الائمّة ثلاثا اللّهمّ عذّبهم عذابا لا تعذّبه احدا من العالمين و ضاعف عليهم عذابك كما شاقّوا ولاة أمرك و اعدّ لهم عذابا لم تحلّه بأحد من خلقك،اللّهمّ و ادخل على قتلة انصار رسولك و قتلة انصار امير المؤمنين و على قتلة انصار الحسن و الحسين و على قتلة من قتل فى ولاية آل محمّد اجمعين عذابا مضاعفا فى اسفل درك من الجحيم لا يخفّف عنهم من عذابها و هم فيها مبلسون ملعونون ناكسوا رءوسهم عند ربّهم قد عاينوا النّدامة و

ص: 581

الخزى الطّويل لقتلهم عترة أنبيائك و رسلك و اتباعهم من عبادك الصّالحين،اللّهمّ العنهم فى مستسرّ السرّ و ظاهر العلانية فى سمائك و ارضك،اللّهمّ اجعل لي لسان صدق فى أوليائك و احبب إليّ مستقرّهم و مشاهدهم حتّى تلحقنى بهم و تجعلنى لهم تبعا فى الدّنيا و الآخرة يا ارحم الرّاحمين،ثمّ اجلس عند رأسه و قل سلام اللّه و سلام ملائكته المقرّبين و المسلّمين لك بقلوبهم النّاطقين بفضلك الشّاهدين على انّك صادق امين صدّيق عليك يا مولاى صلّى اللّه على روحك و بدنك اشهد انّك طهر طاهر مطهّر من طهر طاهر مطهّر،اشهد لك يا ولىّ اللّه و ولىّ رسوله بالبلاغ و الاداء،و اشهد انّك جنب اللّه و انّك باب اللّه و انّك وجه اللّه الّذى يؤتى منه و انّك سبيل اللّه و انّك عبد اللّه و اخو رسوله اتيتك وافدا لعظيم حالك و منزلتك عند اللّه عزّ و جلّ و عند رسوله صلّى اللّه عليه و اله،اتيتك متقرّبا إلى اللّه تعالى بزيارتك فى خلاص نفسى متعوّذا بك من نار استحقّها مثلى بما جنيت على نفسى،اتيتك انقطاعا إليك و إلى وليّك الخلف من بعدك على بركة الحقّ فقلبى لكم مسلّم و امرى لكم متّبع و نصرتى لكم معدّة،و انا عبد اللّه و مولاك فى طاعتك الوافد إليك التمس بذلك كمال المنزلة عند اللّه تعالى و أنت ممّن أمرني اللّه بصلته و حثّنى على برّه و دلّني على فضله و هدانى لحبّه و رغّبني فى الوفادة اليه و ألهمني طلب الحوائج عنده،أنتم اهل بيت يسعد من تولاّكم و لا يخيب من اتاكم و لا يخسر

ص: 582

من يهواكم و لا يسعد من عاداكم لا اجد احدا افزع اليه خيرا لي منكم أنتم اهل بيت الرّحمة و دعائم الدّين و اركان الارض و الشّجرة الطّيّبة، اللّهمّ لا تخيّب توجّهي إليك برسولك و آل رسولك و استشفاعى بهم، اللّهمّ أنت مننت علىّ بزيارة مولاى و ولايته و معرفته فاجعلنى ممّن ينصره و ينتصر به،و منّ علىّ بنصرك لدينك فى الدّنيا و الآخرة اللّهمّ انّي احيا على ما حيي عليه علىّ بن ابى طالب(ع)و أموت على ما مات عليه علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه عليه فاذا اردت ان تودّعه فقل السّلام عليك و رحمة اللّه و بركاته استودعك و استرعيك و اقرء عليك السّلام آمنّا باللّه و بالرّسول و بما جاءت به و دلّت عليه فاكتبنا مع الشّاهدين،اشهد فى مماتى على ما شهدت عليه فى حياتى اشهد انّكم الائمة واحدا بعد واحد،و اشهد انّ من قتلكم و حاربكم مشركون و من ردّ عليكم فى اسفل درك من الجحيم اشهد انّ من حاربكم لنا اعداء و نحن منهم براء و انّهم حزب الشّيطان،اللّهمّ انّي أسألك بعد الصّلاة و التّسليم ان تصلّى على محمّد و آل محمّد و تسمّيهم صلوات اللّه عليهم و لا تجعله اخر العهد من زيارته فإن جعلته فاحشرنى مع هؤلاء الائمة المسمّين،اللّهمّ و ثبّت قلوبنا بالطّاعة و المناصحة و المحبّة و حسن الموازرة و التّسليم،و سبّح تسبيح الزّهراء فاطمة صلوات اللّه عليها و هو:سبحان ذى الجلال الباذخ العظيم سبحان ذى العزّ الشّامخ المنيف سبحان ذى الملك الفاخر القديم سبحان ذى البهجة و الجمال سبحان

ص: 583

من تردّى بالنّور و الوقار سبحان من يرى اثر النّمل فى الصّفا و وقع الطّير فى الهواء).

اين بقيه حديث يونس است تا و سبّح الخ كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه پس مى گويى كه سلام الهى بر تو باد اى پادشاه مؤمنان اى دوست و محبوب حق سبحانه و تعالى چنانكه در قران مجيد در شأن او فرموده كه «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ» و حضرت سيد الانبياء فرمودند در خيبر كه هر آينه علمدارى كه كار سردار لشكر مى بود به كسى دهم كه دوست دار خدا و رسول باشد و خدا و رسول دوست او باشد،و در مرغى كه از جهة حضرت آورده بودند كه خداوندا بياور به نزد من محبوبترين خلقت را كه با من تناول كند اين طاير را،و انس در نمى گشود هر مرتبه كه آن حضرت آمدند تا عاقبت از ان طاير با رسول خدا خوردند،مجملا محبّيت و محبوبيّت علىّ حق سبحانه و تعالى را از آن گذشته است كه خوارج شك كنند چه جاى ديگرى،و اى برگزيده خدا،و اى ولى خدا يعنى واجب الاطاعه و امام و اولى بنفس از جانب خدا و اى حجّت خدا بر خلق به كمالات صوريه و معنويه و معجزات ظاهره و باطنه،و اى ستون دين و اى وارث علوم انبياء متقدّم مانند حضرت آدم و ادريس و نوح،و انبياء متاخّر مانند ابراهيم و موسى و عيسى صلوات اللّه عليهم،و اى صاحب ميسم، و اى راه راست بر سبيل مجاز شايع و ميسم چيزيست كه حيوانات را به آن داغ مى كنند و حق سبحانه و تعالى در قرآن ياد فرموده است دابة الارض را وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ و چون تمام شود حجت ما بر خلايق بظهور حضرت

ص: 584

صاحب الامر و ظهور معجزات باهره بر دست او و نزول عيسى از آسمان و متابعت او صاحب الامر را و در عقب او نماز كند،و اعظم معجزات رجعت مؤمنان بسيار صالح باشد و كافران اين امت از ائمه جور و معاونان ايشان بر ظلم و كفر كه در آيه دويم مذكور است بيرون آوريم از جهة ايشان جاندارى را از زمين كه با ايشان سخن كند،يا مجروح سازد به عصاى موسى و خاتم سليمان روهاى ايشان را به آن كه عصا بر روى ايشان زند و خاتم بر پيشانى ايشان مهر كند،و بر پيشانى مؤمنان صالح نوشته شود كه مؤمن است حقا و بر كافران نوشته شود بر پيشانى ايشان كه كافر است حقا،چون آيات و معجزات ائمه هدى را ديدند و ايمان نياوردند به سبب اين راه توبه مسدود شود بر ايشان و روزى باشد كه ما حشر كنيم از هر امتى طايفه را از كسانى كه تكذيب مى كنند آيات ما را كه ائمه هدى اند و همه را جمع كنند و ايشان را كشند و زنده كنند تا تشفى دلهاى مؤمنان زنده و مرده بشود و روايات در تفسير«دابّة الارض»بسيار وارد شده است از طرق شيعه كه دلالت مى كنند بر آن كه مراد از دابه حضرت امير المؤمنين است صلوات اللّه عليه.

از آن جمله به اسانيد حسنه كالصحيحه منقولست از ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حضرت سيد المرسلين(ص) به حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه رسيدند و آن حضرت ريگى چند را جمع كرده بودند و رو بر آن گذاشته بخواب رفته بودند پس حضرت پائى بر حضرت زدند و فرمودند كه برخيز اى دابه پس يكى از صحابه گفت يا رسول اللّه آيا ما يكديگر را باين نام مى توانيم خواند؟چون بحسب لغت بمعنى جنبنده است حضرت فرمودند كه نه بلكه اين اسم مخصوص على است و على است آن دابة الارضى كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ياد

ص: 585

فرموده است و آيه سابقه را خواندند پس فرمودند يا على چون دنيا اخر مى شود حق سبحانه و تعالى ترا در بهترين صورتى از زمين بيرون مى آورد،و با تو خواهد بود ميسمى كه آلت داغست و دشمنان خود را به آن داغ خواهى كرد پس شخصى به حضرت عرض نمود كه عامه اين آيه را تكلمهم مى خوانند به تخفيف يعنى دابه ايشان را مجروح مى سازد حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى اين جماعت را در جهنم مجروح خواهد كرد كه تحريف قرآن مى كنند بلكه آيه بتشديد است كه دابه با ايشان سخن خواهد فرمود،و بعد از آن حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه مراد از خروج دابه رجعت حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه است به قرينه آيه ما بعد پس آن شخص گفت كه مراد از آيه دويم حشر روز قيامت است حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى در قيامت آيات بسيار فرستاده است كه همه را حشر مى فرمايد مثل آيه و حشرنا هم الخ يعنى همه را حشر خواهيم كرد و كسى نمى ماند كه او را حشر نكنيم و در رجعت حق سبحانه و تعالى مؤمنان خالص و كافران خالص را حشر مى كند.

پس حضرت فرمودند كه شخصى به عمار بن ياسر گفت كه يا ابا اليقظان كه كنيت عمار است آيۀ در كتاب خدا هست كه دل مرا فاسد گردانيده است و مرا به شك انداخته است عمار گفت كدام آيه است گفت آيه« إِذا وَقَعَ الخ» اين چه دابه است عمار گفت كه و اللّه ننشينم و نخورم و نياشامم تا اين دابه را به تو بنمايم پس عمار با آن شخص آمد به خدمت حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه و آن حضرت خرما و روغن تناول مى فرمودند پس حضرت فرمودند كه اى ابو اليقظان بيا عمار نشست و مشغول خوردن شد و آن مرد تعجب مى كرد از قسم عمار پس چون عمار برخاست آن مرد گفت يا ابا اليقظان تو

ص: 586

قسم ياد كردى كه نخورى و نياشامى و ننشنيى تا دابه را بمن بنمايى عمار گفت اگر عقل دارى به تو نمودم،و عامه نيز اين روايت را نقل كرده اند و احاديث رجعت از طرق شيعه متواتر است و در باب زيارات بسيار وارد شده است و بعضى از آنها مذكور خواهد شد و حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ياد فرموده است رجعت عزير و چندين هزار كس كه از طاعون گريختند فَقالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ و همه را ميراند و به دعاى ارميا يا اشموئيل همه را زنده گردانيد و سالها بودند و بنحو متعارف مردند و آن كه خطاب به حضرت واقع شده است كه اى صراط مستقيم بر سبيل مجاز شايع است و احاديث متواتره وارد است كه صراط مستقيم حضرت امير المؤمنين است يعنى راه آن حضرت راه راستست،و راه غير راه او راه مغضوب عليهم و ضالّين است كه علماى ايشان به غضب الهى در آمده اند كه دانسته اند كه او راه حق است و مخالفت كرده اند و عوام ايشان گمراهانند.

گواهى مى دهم كه نماز را به نحوى كه مى بايد اقامت كردى،و زكات مال را در حال ركوع دادى و به سبب آن ولايت و امامتت نازل شد،و امر كردى بمعروف و نهى كردى از منكر،و متابعت رسول خدا كردى حق متابعت را،و تلاوت كردى كتاب الهى را چنانكه حق تلاوت آنست،و جهاد كردى با اعداء دين چنانكه حق جهاد بود،و نصيحت كردى از جهة خدا و رسول بعنوان موعظه و اظهر آنست كه مراد آنست كه خير خواه خدا و رسول بودى يعنى از خود گذشته بودى و همگى هر چه مى كردى از جهة خيرخواهى دين خدا و رسول بود و اين مجازيست شايع خصوصا در زيارات،و جان خود را بخشيدى در شب غار يا هميشه جان خود را فداى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله مى كردى در جميع مجاهدات،و در هر جهادى قدم راسخ

ص: 587

داشتى و صابر بودى بر جهاد خالصا لوجه اللّه و هيچ جا پشت بر دشمن نكردى و دفع دشمنان از دين مبين مى كردى و حفظ و حمايت رسول اللّه(ص)مى كردى بنا بر نسخه قاف و بنا بر نسخه فا وفا مى كردى به عهدى كه با خدا و رسول كرده بودى و نسخه مؤمنا موقنا از ايمان و يقين تصحيف است و به قاف اظهر است چنانكه در نسخه مزار ابن طاوس و غير آنست اگر چه ضبط نقطه مشكل است و نسخ تهذيب بعضى به فاست چنانكه در نسخه خط شيخ طوسى است و در اكثر نسخ به قافست.

و در همه اين عبادات يا در مجاهدات غرضت رضاى الهى بود و راغب بودى در وعدهاى الهى و به همين عنوان كه در جميع عمر بودى از دنيا رفتى با شهادت و شاهد امت بودى و مشهود بودى كه خدا و رسول شهادت بر خوبى تو داده بودند پس حق سبحانه و تعالى ترا جزا دهد جزاى خير در آن چه در محافظت رسول و حفظ اسلام و اهل اسلام كوشيدى و سعيها نمودى به بهترين ثوابها،و لعنت كند حق سبحانه و تعالى آن كسى را كه ترا شهيد كرد،و لعنت خدا بر آنها باد كه مخالفت تو كردند،و لعنت خدا بر آنها باد كه افترا بر تو بستند و بر تو ظلم كردند و از جمله افتراها آن كه تو راضى بودى به خلافت ثلثه با آن كه خود خلاف آن را روايت كرده اند.

از آن جمله بخارى در اخبار متفرقه بسيار در صحيح خود روايت كرده است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه تا فاطمه زهرا زنده بود بيعت نكرد و همه صحابه با او اظهار دشمنى مى كردند و ليكن رعايت حضرت فاطمة مى كردند و بعد از شش ماه كه آن حضرت فوت شد مضطر شد و بيعت كرد كه مى دانست كه همه متفق شده اند بر قتل او و خالد وليد را مقرر كرده بودند.و ائمه اهل بيت اعرفند بما فى البيت و حضرت فاطمه بعد از

ص: 588

حضرت رسول خدا به هفتاد و پنج روز به رتبه شهادت فايز شدند چنانكه احاديث صحيحه بر آن وارد شده است و بدست عمر بن خطاب و قنفذ شهيد شدند و آتش در خانه آن حضرت انداختند يا مى خواستند بيندازند و به خانه آن حضرت ريختند و اول شمشير را برداشتند و رداى آن حضرت را در گردنش كرده مى كشيدند،و باين نحو با بنى هاشم همگى سر كردند،و با سلمان و ابو ذر و مقداد نيز چنين كردند و حضرت فاطمه در روز دويم يا سيم اين واقعه به جوار رحمت ايزدى پيوستند.

بلى در بخارى هست كه آن حضرت از ابو بكر و عمر ناراضى رفتند ساخطا عليهما و فرمودند كه مرا شب دفن كنيد تا ايشان بر من نماز نكنند اينها را ذكر كرده اند،و احاديث بسيار نيز ذكر كرده اند كه حضرت سيد الانبياء فرمودند كه فاطمه سيّده نساء عالميان است از پيشينيان و پسينيان و ايذاى آن حضرت ايذاى خدا و رسول است و خداوند عالميان جل جلاله فرموده است كه إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً و لعنت خدا بر كسى باد كه حق ترا كه امامتست غصب كرد،و لعنت خدا بر كسانى باد كه شنيدند اين غصب حقرا و به آن راضى شدند من بيزارم از ايشان،همه لعنت خدا بر امتى باد كه مخالفت كردند ترا و بيعت نكردند با تو يا بيعت كردند و شكستند،و لعنت خدا بر امتى كه انكار كردند بيعت ترا بعد از اقرار،و بر جمعى كه متفق شدند بر مخالفت تو و بر جمعى كه ترا شهيد كردند.

و شهادت آن حضرت در سقيفه بنى ساعده شد چنانكه در احاديث متواتره صحيحه وارد است كه هر خونى كه از ما اهل بيت و از شيعيان ما ريخته شد همه در گردن آنهاست كه بيعت باطل كردند با باطل چند،و

ص: 589

بنا بر اين است كه حضرت قتل آن حضرت را نسبت به امت داده است با آن كه قاتل يك ملعون بود،و بر امتى كه از تو ميل به ديگرى كردند و ترا خوار كردند.

حمد خداوندى را سزاست كه جهنم را جاى ايشان گردانيد و بد جائى است محل ورود ايشان و بد محلّى است جهنم از جهة آن جمعى كه در آنجا وارد خواهند شد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّ وارِدُها الخ يعنى همه شما وارد خواهيد شد در جهنم البته و اين واجبى است كه مقدّر شده است پس نجات خواهيم داد متقيان را،و ايشان را بيرون خواهيم آورد و ظالمان را در آنجا خواهيم گذاشت بدو زانو در آمده، و بد مرتبه پستى است مرتبه ايشان چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه بتحقيق كه منافقان در درك اسفل جهنم خواهند بود.

خداوندا لعن كن قاتلان پيغمبرانت را و قاتلان اوصياء پيغمبرانت را بجميع لعنتهاى خودت،و ايشان را در گرمى جهنم در آور يا هيمه جهنم كن ايشان را خداوندا لعن كن فلان ها و فلان ها و فرعونهاى بنو اميه را تا مروان حمار و بنو عباس را تا مستعصم و لات و عزّى را كه فلانه و فلانه اند و خصوصا فلان بزرگ و فلان بزرگ را و در تهذيب و الجبت و الطاغوت است و مذكور شد كه اينها اسماى بتان است و در زمان حضرات ائمه هدى مثل زمان حضرت امام محمد باقر تا به آخر صلوات اللّه عليهم نام بت و بت پرست نمانده بود و از جهة تقيه تعبير از شيخين عامه به جبت و طاغوت مى كنند،و چون جمعى كه با ابو بكر و عمر بيعت كردند در كفر با ايشان شريك بودند أولا همه را لعنت فرمودند و از جهة زيادتى اهتمام جدا نيز لعنت فرمودند و تسميه ايشان به جبت و طاغوت ابتدا از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه

ص: 590

عليه شد در دعاى صنمى قريش كه آن حضرت در قنوت و سجده نماز شب و غير آن مى خواندند،و چون لفظ لات و عزّى مؤنّثست كنايه از آن دو ملعونه است كه نماز كسى تمام نمى شود تا در تعقيب آن نماز چهار مرد و چهار زن را لعنت نكنند و آن فلان و فلان و فلان و معاويه است و فلانه و فلانه و ام الحكم خواهر معاويه،و هند مادر آن ملعون است.

و خداوندا لعنت كن هر مثلى كه شريك خداوند عالميان كرده اند آن را و مراد از آن علماى باطل ايشان است از شافعى و ابو حنيفه و مالك و احمد بن حنبل و امثال ايشان از مخرّبان دين حضرت سيد الانبياء چنانكه در اخبار بسيار وارد شده است در تفسير اين آيه كه اِتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ يعنى يهود و نصارى علماى خود را بمنزله خدايان خود كرده پرستيدند،ائمه هدى صلوات اللّه عليهم فرموده اند كه و اللّه كه نماز نكردند و عبادت نكردند ايشان را و ليكن افترائى چند بر خدا و رسول بستند و مقلّدان ايشان متابعت ايشان كردند پس همان است كه ايشان را پرستيده اند هم چنان كه ظالمان اهل بيت قليلى بودند و ليكن چون ديگران راضى بودند به افعال ايشان همه در ظلم شريك شدند چنانكه حق سبحانه و تعالى نسبت داده است به بنى اسرائيليان كه پيغمبران را بنا حق كشتند و خطاب به جمعى فرموده است كه در زمان حضرت سيد المرسلين(ص)بودند چون اينها راضى بودند از افعال آنها ايشان نيز داخل قاتلان انبيا شدند چنانكه احاديث بسيار بر اين مضمون نيز وارد است.

خداوندا لعنت كن كسانى را كه افترا بستند بر خدا و رسول،خداوندا لعنت كن اين جماعت را و متابعان ايشان را و دوست داران ايشان را و مدد كاران و دوستان ايشان را به لعنتهاى بسيار،پس سه مرتبه بگو كه خداوندا لعنت كن

ص: 591

قاتلان حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه را،و سه مرتبه بگو خداوندا لعنت كن قاتلان حضرتين حسنين را صلوات اللّه عليهما پس سه مرتبه بگو خداوندا لعنت كن قاتلان ائمه معصومين را صلوات اللّه عليهم و در همه جا مراد قاتلانند،و جمعى كه به امامت و خلافت ائمه جور راضى شدند،و متابعت ايشان كردند تا ايشان كردند آن چه كردند.

خداوندا معذب گردان ايشان را به عذابى كه هيچ يك از عالميان را آن عذاب نكرده باشى و مضاعف گردان بر ايشان عذاب خود را چنانكه ايشان عداوت نمودند با كسانى كه تو ايشان را والى و امام خلايق گردانيده،و مهيّا ساز از جهة ايشان عذابى را كه در نياورده باشى آن عذاب را به هيچ كس از خلايق خود،خداوندا داخل ساز بر قاتلان مدد كاران حضرت رسولت(ص)و بر قاتلان انصار حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه و بر قاتلان ياوران حضرتين حسنين صلوات اللّه عليها و بر قاتلان جمعى كه ايشان را از جهة دوستى آل محمد شهيد كرده اند داخل ساز بر ايشان عذابى را كه مضاعف گردانى در مرتبه آخر جهنم كه عذاب آن از همه دركات عظيمتر است و از آن عذاب چيزى تخفيف نيابد،و ايشان در آن عذاب از رحمت الهى نااميد باشند تا عذاب ايشان سخت تر باشد و از رحمت تو هميشه دور باشند،يا آن كه اهل جهنم يا عالميان نيز هميشه ايشان را لعنت كنند و نزد پروردگار خودسرها به زير انداخته باشند و معاينه بينند پشيمانى و خوارى دور و دراز را چون عترت پيغمبران ترا شهيد كرده اند و عترت رسل ترا شهيد كرده اند و بندگان شايسته الهى را كه اتباع ايشان بودند شهيد كرده اند.

خداوندا لعنت كن ايشان را در پنهان پنهان و در ظاهر آشكار در آسمان

ص: 592

و در زمين،خداوندا بگردان از جهة من زبانى راست گو در مدح اولياى تو يا چنان كن كه مرا به نيكى ياد كنند از جهة محبت دوستان تو و اين معنى اظهر است،خداوندا محل قرار و قبور ايشان را محبوب من گردان و محل شهادت ايشان را نيز محبوب من گردان يا محل قرار ايشان كه مدينه مشرفه است و مشاهد قبور ايشان است كه هر دو محبوب من باشند تا آن كه ملحق سازى مرا به ايشان و مرا تابع ايشان گردانى در دنيا و آخرت اى خداوندى كه بخشنده ترين بخشندگانى.

پس بنشين نزد سر آن حضرت و بگو كه سلام حق سبحانه و تعالى و سلام ملائكه مقربين و سلام مؤمنانى كه تسليم كرده اند و گردن نهاده اند متابعت ايشان را به دلهاى خود،و آنها كه هميشه گويايند فضيلت ترا و شهادت مى دهند بر آن كه تو صادقى و امينى و صديق و معصومى و اول كسى كه تصديق حضرت سيّد المرسلين كردى،سلام ايشان بر تو باد اى مولاى واجب الاطاعه و آقاى من حق سبحانه و تعالى صلوات فرستد به روح و بدن تو،گواهى مى دهم كه تو نفس پاكيزگى و پاكى از همه بديها و حق سبحانه و تعالى ترا معصوم گردانيده است از گناهان صغيره و كبيره و سهو و نسيان،و والدين تو نيز پاك و پاكيزه و مطهّر بودند تا به آدم،و گواهى مى دهم از جهة تو اى ولى خدا و اى ولى رسول خدا كه هر دو ترا خليفه خود گردانيدند در ادا و تبليغ رسالات محمدى صلى اللّه عليه و آله و تو به جا آوردى همه را،و شهادت مى دهيم كه توئى جنب اللّه چنانكه احاديث بسيار وارد شده است كه آن حضرت فرمودند كه منم جنب اللّه و باب اللّه و وجه اللّه،و جنب اللّه اشاره است به آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه روز قيامت جمعى حسرت خورند بر آن كه تقصير كرده اند در جنب اللّه يعنى تقصير نموده اند در اطاعت

ص: 593

كسى كه حق سبحانه و تعالى اطاعت او را با اطاعت خود و اطاعت رسولش مقرون گردانيده است و فرموده است كه اطاعت كنيد خداوند خود را و اطاعت كنيد رسول او را و اطاعت كنيد اولو الامر را كه حضرت امير المؤمنين است با يازده فرزندش صلوات اللّه عليهم و در آيه ديگر كه « إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ الخ»پس ايشان را پهلوى خود جا داده است و اطاعت ايشان را اطاعت خود فرموده است و مخالفت ايشان را مخالفت خود فرموده است.

و گواهى مى دهم كه توئى باب اللّه يعنى از در متابعت آن حضرت به رضاى الهى مى توان رسيد،و حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه من شهرستان علم الهى ام و على در آن شهرستان است،و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه از در داخل خانه شويد،ديگر گواهى مى دهم كه تو وجه خدائى يعنى رو به آن حضرت مى بايد كرد هر كه خواهد رو بحق كند،يعنى چون رو بحق سبحانه و تعالى كنند حق سبحانه و تعالى حاجات بنده را بر مى آورد هم چنين هر كه روى متابعت به ايشان كند رو به خدا كرده است و آن حضرت فرمودند كه هر كه مرا ببيند خدا را ديده است بنا بر يك تفسير و تفسير ديگر آنست كه هر كه مرا در واقعه بيند مرا ديده است و واقعه او حق است و حضرت تفسير وجه را فرموده است كه رويى است كه از آن رو بحق مى توان رفت و مى بايد رفت.

و شهادت مى دهم كه تو راه خدائى يعنى راه نماينده از قبيل زيد عدل و تو بنده مقرب الهى و برادر معنوى رسول اللّهى صلى اللّه عليه و آله، به درگاه تو فرو آمده ام و داب كريمان عرب آنست كه هر كه شتر خود را در خانه كسى بخواباند تا جان همراهى مى كند و من به درگاه تو آمده ام چون رتبه و منزلت ترا نزد حق سبحانه و تعالى و نزد رسولش مى دانم،و به درگاه تو

ص: 594

آمده ام كه تا قرب و منزلتم نزد حق سبحانه و تعالى عظيم شود،يا مقرب خداى تعالى شوم يا آن كه به زيارت تو آمده ام خالص از جهة آن كه به بركت اين زيارت خود را خلاص گردانم،و پناه به تو آورده ام تا از آتش جهنم كه امثال من مستحق آن شده اند به سبب ستمهايى كه بر نفس خود كرده ام خالص شوم و رهايى يابم به درگاه تو آمده ام در حالتى كه از هر كه غير تست بريده ام و به تو پناه آورده ام و به وليّ تو كه خليفه تست بعد از تو كه آن حضرت امام حسن است با باقى ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم كه همه فرزندان خلف تواند كه تا مبارك شود مذهب حق بر من و عالميان،و در تهذيب«على تزكية الحق»است يعنى خليفه تست يا خلفاء تواند بر آن كه نگذارند كه حق خدا و رسول ضايع شود،و تا مردمان را بمذهب حق بخوانند و باطلى را كه ممزوج كرده اند بحق آن باطل را بر هم زنند و حقرا از شوب باطل پاك كنند پس دل من منقاد مذهب حق شماست يا آن كه در دل خود قرار داده ام كه متابعت حق كنم و كار من تابع فرمان شماست كه هر چه بفرماييد چنان كنم، و يارى من مهياست از جهة شما و من بنده خداوندم و مولى و آزاد كرده شمايم يا دوست شمايم يا فرمان بردار شمايم در اطاعت شما و به درگاه شما آمده ام و غرضم آنست كه كامل شود منزلتم نزد حق سبحانه و تعالى،و تو از آن جماعتى كه حق سبحانه و تعالى مرا امر فرموده است كه خود را در بندگى شما بدارم و ترغيب نموده است مرا بر نيكى كردن به شما و مرا راهنمايى كرده است بر فضيلت شما بر عالميان،و هدايت كرده است مرا به دوستى شما و ترغيب نموده است مرا كه به درگاه شما آيم و شما را شفيع خود گردانم نزد او و ملهم ساخته است مرا كه حاجات خود را به نزد شما آورم شما جمعيد كه هر كه تولى به شما كند سعادتمند مى شود،و كسى از

ص: 595

درگاه شما نااميد بر نمى گردد و كسى كه محبت شما را دارد زيان نكرده است و كسى كه دشمن شماست سعادتمند نمى شود،پناهى نمى يابم از جهة پناه بردن نزد او كه از جهة من بهتر از شما باشد شما اهل بيت رحمتيد و شما ستونهاى دينيد و اركان زمينيد و شجره طيّبه ايد.

خداوندا نااميد مكن مرا در آن كه رسولت را شفيع خود كرده ام و دست در دامن آل رسولت زده ام و ايشان را شفيع خود گردانيده ام،خداوندا تو احسان كردى بر من بانكه توفيق يافتم كه زيارت آقاى خود كردم و محبت به او دارم و او را شناخته ام،خداوندا پس بگردان مرا از كسانى كه يارى كند آقاى خود را يا آقا او را يارى كند يا تو او را يارى كنى بنا بر نسخه تا،و بگردان مرا از كسانى كه انتقام كشى به او از دشمنان او يا او انتقام كشد به او از دشمنان خود و منّت نه بر من كه نصرت دهى او را از جهة دين خود در دنيا و آخرت خداوندا زندگانى مى كنم بر نحوى كه زندگى كرد به آن نحو حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه،و مى ميرم بر نحوى كه آن حضرت از دنيا رفت.

پس چون خواهى كه وداع كنى آن حضرت را بگو كه سلام خدا و رحمت او و بركات او بر تو باد اى مولاى من ترا به خدا مى سپارم و از خدا مى طلبم رعايت حال دنياى ترا و سلام بر تو مى فرستم،ايمان آورده ايم به خدا و به رسولان او،و به آن چه آورده اند رسولان تو از كتابها،و به آن چه راهنمايى به آن كرده اند از اصول دين پس خداوندا بنويس ما را با گواهان،گواهى مى دهم بعد از مرگ بر آن چه گواهى بر آن مى دادم در حالت حيات گواهى مى دهم كه شما امامان منيد هر يك بعد از ديگرى و گواهى مى دهم كه هر كه شما را شهيد كرده است يا با شما حرب كرده است همه كافرند و كسى كه ردّ كند سخن شما را جاى او در درك اسفل جهنم است و گواهى مى دهم كه هر كه با

ص: 596

شما حرب كرده است يا كند آنها دشمنان مايند و ما از ايشان بيزاريم و ايشان لشكر شيطانند.

خداوندا به درستى كه من سؤال مى كنم از تو بعد از صلاة و سلام كه صلوات بر محمد و آل او فرستى و نام هر يك را ببر،خداوندا مگردان اين زيارت را مرتبه آخر زيارتم پس اگر اين زيارت آخرم باشد پس محشور ساز مرا با امامانى كه ايشان را نام بردم.

خداوندا ثابت دار دلهاى ما را به طاعت و خير خواهى اين دين مبين يا ائمه معصومين و بر محبّت ايشان و بر آن كه نيكو اعانت كنم ايشان را و كردن نهم فرمان ايشان را پس تسبيح فاطمه زهرا صلوات اللّه عليها را بخوان و ترجمه اش اينست كه منزه خداوندى كه صاحب جلال و عظمت و رفعت معنويست منزه خداوندى كه صاحب عزت بلند رفيع الشأن است منزه است خداوندى كه پادشاهى بلند مرتبه قديم او راست و او را سزاست منزه خداوندى كه صفات جمال و كمال او همه خوبست،منزه خداوندى كه مخصوص اوست نور و وقار،و ذات او در ظهور اظهر از همه اشياست و هدايت كننده عالميان است با نهايت عظمت و جلال،منزه خداوندى كه جاى پاى مور بر سنگ خارا نزد او هويداست منزّه پروردگارى كه مى داند كه مرغان هوا در كجا به زير مى آيند و بر سر كدام درخت يا كدامين زمين مى نشينند.

ص: 597

زيارة اخرى لأمير المؤمنين صلوات اللّه عليه

14,1- : (السّلام عليك يا امير المؤمنين السّلام عليك يا حبيب اللّه السّلام عليك يا صفوة اللّه السّلام عليك يا ولىّ اللّه السّلام عليك يا حجّة اللّه السّلام عليك يا امام الهدى السّلام عليك يا علم التّقى السّلام عليك أيّها الوصيّ البارّ التّقىّ السّلام عليك.يا ابا الحسن،السّلام عليك يا عمود الدّين و وارث علم الاوّلين و الاخرين و صاحب الميسم و الصّراط المستقيم اشهد انّك قد اقمت الصّلاة و اتيت الزّكاة و أمرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و اتّبعت الرّسول و تلوت الكتاب حقّ تلاوته و بلّغت عن اللّه عزّ و جلّ و وفيت بعهد اللّه و تمّت بك كلمات اللّه و جاهدت فى اللّه حقّ جهاده و نصحت للّه و لرسوله وجدت بنفسك صابرا و مجاهدا عن دين اللّه مؤمنا برسول اللّه طالبا ما عند اللّه راغبا فيما وعد اللّه و مضيت للّذي كنت عليه شاهدا و شهيدا و مشهودا فجزاك اللّه عن رسوله و عن الاسلام و اهله من صدّيق افضل الجزاء كنت اوّل القوم اسلاما و اخلصهم ايمانا و اشدّهم يقينا و اخوفهم للّه و اعظمهم عناء و احوطهم على رسوله و افضلهم مناقب و اكثرهم سوابق و ارفعهم درجة و اشرفهم منزلة و اكرمهم عليه،قويت حين ضعف

ص: 598

اصحابه و برزت حين استكانوا و نهضت حين وهنوا و لزمت منهاج رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله كنت خليفته حقّا لم تنازع برغم المنافقين و غيظ الكافرين و كره الحاسدين و ضغن الفاسقين فقمت بالأمر حين فشلوا و نطقت حين تتعتّعوا و مضيت بنور اللّه اذ وقفوا فمن اتّبعك فقد هدى،كنت اقلّهم كلاما و اصوبهم منطقا و اكثرهم رأيا و اشجعهم قلبا و اشدّهم يقينا و احسنهم عملا و اعناهم بالأمور،كنت للدّين يعسوبا اوّلا حين تفرّق النّاس،و اخيرا حين فشلوا،كنت للمؤمنين ابا رحيما اذ صاروا عليك عيالا فحملت اثقال ما عنه ضعفوا و حفظت ما اضاعوا و رعيت ما أهملوا و شمّرت اذ جبنوا و شهدت اذ جمعوا و علوت اذ هلعوا و صبرت اذ جزعوا،كنت على الكافرين عذابا صبّا و للمؤمنين غيثا و خصبا،لم تفلل حجّتك و لم يزغ قلبك و لم تضعف بصيرتك و لم تجبن نفسك و لم تهن،كنت كالجبل لا تحرّكه العواصف و لا تزيله القواصف،و كنت كما قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله.

ضعيفا فى بدنك قويّا فى امر اللّه متواضعا فى نفسك عظيما عند اللّه عزّ و جلّ كبيرا فى الارض جليلا عند المؤمنين لم يكن لأحد فيك مهمز و لا لقائل فيك مغمز و لا لأحد فيك مطمع و لا لأحد عندك هوادة، الضّعيف الذّليل عندك قوىّ عزيز حتّى تاخذ له بحقّه و القوىّ العزيز عندك ضعيف ذليل حتّى تاخذ منه الحقّ،و القريب و البعيد عندك فى ذلك سواء،شأنك الحقّ و الصّدق و الرّفق و قولك حكم و حتم،و

ص: 599

أمرك حلم و حزم و رأيك علم و عزم اعتدل بك الدّين و سهل بك العسير و اطفئت بك النّيران و قوى بك الايمان و ثبت بك الاسلام و المؤمنون سبقت سبقا بعيدا،و اتعبت من بعدك تعبا شديدا فجللت عن البكاء و عظمت رزيّتك فى السّماء،و هدّت مصيبتك الانام فانّا للّه و انّا اليه راجعون رضينا عن اللّه قضاءه و سلّمنا للّه امره فو اللّه لن يصاب المسلمون بمثلك ابدا،كنت للمؤمنين كهفا و حصنا و على الكافرين غلظة و غيظا فالحقك اللّه بنبيّه و لا حرمنا اجرك و لا اضلّنا بعدك و السّلام عليك و رحمة اللّه و بركاته و تصلّى عنده صلوات اللّه عليه ستّ ركعات تسلّم فى كلّ ركعتين لأنّ فى قبره عظام ادم و جسد نوح و امير المؤمنين صلوات اللّه عليهم و من زار قبره فقد زار آدم و نوحا و امير المؤمنين صلوات اللّه عليهم فتصلّى لكلّ زيارة ركعتين.)

اين زيارت ديگر است از جهة حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كه مشهور است به زيارت خضر عليه السلام،و كلينى و صدوق بطرق متعدده روايت كرده اند معنعن تا اسيد بن صفوان كه از اصحاب حضرت سيد المرسلين است و در خدمت حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مى بود و او گفت كه روزى كه حضرت امير المؤمنين ملحق شد به رفيق اعلى صداى كريه و ناله و زارى فرو گرفته بود كل خانهاى كوفه را خصوصا آن حجره كه حضرت از آنجا به جوار رحمت الهى رفته بودند و مثل روزى بود كه حضرت سيّد الانبياء صلى اللّه عليه و آله از دنيا رفته بود كه ناگاه شخصى از روى سرعت آمد و انا للّه و انا اليه راجعون مى گفت،و مى گفت كه امروز خلافت

ص: 600

ظاهرى نبوت منقطع شد و بر در حجره كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه بودند ايستاد

و حمك اللّه يا ابا الحسن كنت اوّل القوم اسلاما را گفتند تا

و لا اضلّنا بعدك و همه خاموش بودند تا كلامش تمام شد و او مى گريست و صحابه و اهل بيت همه مى گريستند از گفته او پس ناگاه ناپديد شد دانستند كه خضر بود چنانكه ديده ام و از مشايخ شنيده ام و زيارت بسيار هست كه متضمن اين زيارت و مدح هست و ظاهر نيست كه محدثين اين زيادتى را سابقا و لا حقا افزوده اند به اعتبار آن كه زيادتيها نيز در روايات ديگر وارد شده است چون زيادتيها مختلف است باختلاف بسيار و ممكن است كه تاليف حضرات ائمه هدى باشد صلوات اللّه عليهم بعنوان مختلف، و مزار ابن طاوس زيادتيهاى بسيار دارد و هم چنين مزارات ديگر.

و ترجمه اش اينست كه سلام الهى بر تو باد يعنى از حق سبحانه و تعالى طلب مى كنم كه ترا به سلامت دارد از هر صفتى از صفات بد و از هر فعلى از افعال قبيح و از هر آفتى از آفات صورى و معنوى و به ازاء هر چه قبيح و ناخوش است از افعال و صفات و بلاها به رحمت خود از صفات حسنه و افعال جميله و رحمتهاى متواتره و فيوض قدسيه و مواهب قدوسيه عطا فرمايد در دنيا و عقبى و اين معنى اصل سلامى است كه با يكديگر مى كنيم،و نسبت به امثال معصومين سلام اللّه عليهم كه كنند سلامت شرع و دين و شيعيان ايشان مراد است و نسبت به ايشان كمالى نمانده است كه حق سبحانه و تعالى احسان نكرده باشد به ايشان و ليكن از جهة ايشان طلب نمودن از جهة خود طلبيدنست زيرا كه عبادتيست كه بنده به جا مى آورد و مستحق ثواب مى شود و معنى آن را حواله به خداى تعالى مى كند او مى داند كه چه چيز مى توان كرد مى كند.

ص: 601

اى پادشاه مؤمنان و اى دوست خدا و برگزيده و اولى بامر از جانب او و حجت خدا بر خلايق از جهة خداوندى او و رسالت پيغمبر او صلى اللّه عليه و آله و امامت خودش با ساير ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم و اى پيشواى هدايت يعنى بهر طرف كه روان مى شود هدايت از عقب او مى آيد و يا امامى كه نفس هدايت و نشانه تقوائى از حق سبحانه و تعالى اى وصى نيكوكار و پرهيزكار و در بعضى از نسخ البرّ است به جاى بارّ و اتمّ از اوست و ابو الحسن كنيت آن حضرت است كه در وقت ولادت بالهام الهى آن حضرت را باين كنيت مكنّى ساختند و نمى دانستند كه حق سبحانه و تعالى فرزندش را مسمّى خواهد ساخت باسم فرزند هارون و محتمل است كه عبد المطلب و ابو طالب مى دانسته باشند كه چنين خواهد شد چنانكه در وقت ولادت حضرت سيد الأنبياء صلى اللّه عليه و آله بشارت داد ابو طالب فاطمه بنت اسد را كه بعد از سى سال ديگر حق سبحانه و تعالى ترا فرزندى كرامت خواهد كرد كه وصى آن حضرت باشد و مثل آن حضرت باشد در جميع كمالات مگر نبوّت چنانكه كلينى روايت كرده است از عبد اللّه بن مسكان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و ممكن است كه بعد از ولادت حضرت امام حسن صلوات اللّه عليه مكنى شده باشند بابى الحسن،و بعد از ولادت حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه مكنى شده باشند بابى الحسنين.

اى ستون دين و وارث علوم انبيا متقدمين و متاخّرين و صاحب ميسم كه دابة الارض خواهد داشت و راه راست راه اوست يا اوست مبالغة گواهى مى دهم كه به پاى داشتى نماز را و زكات دادى و امر كردى خلايق را بهر نيكى و نهى فرمودى از هر بدى،و متابعت كردى پيغمبر را(ص)آن چه حق

ص: 602

متابعت آن حضرت بود،و كتاب الهى را خواندى به نحوى كه حق تلاوت آن بود كه به آن عمل نمودى،و رسالات الهى را به وساطت حضرت سيد الانبياء (ص)رسانيدى و به عهدهاى الهى عمل نمودى و وفا كردى،و سخنان خدا را تماما بخلق رسانيدى و هر چه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله نرسانيده بود چون وقتش نشده بود تو رسانيدى در وقت خود يا متصف به صفات الهى و متخلق به اخلاق او شدى،و در راه خداوند خود جهاد كردى آن چه حق جهاد بود و خيرخواهى دين خدا و رسول(ص)كردى يا نصيحت خلايق از جهة گفته خدا و رسول كردى،و جان خود را فدا كردى و صبر كردى در جهاد و جهاد كردى در ازاله بديها كه نسبت بدين اسلام اراده كردند چون بعد از حضرت اراده نمودند كه احيا كنند رسوم كفر را چون همه از دين برگشتند و تو نگذاشتى كه احيا كنند سنن جاهليت را و ايمان داشتى به خدا و رسول.

و در جميع اين فقرات كناياتست كه آن جماعتى كه بر تو تقدم جستند بحسب ظاهر غرض ايشان احياى كفر بود و با وجود تقدم بر تو آن چه بايست كردى و نگذاشتى كه مطالب ايشان بفعل آيد و غرضت رضاى الهى بود،و طلب آن چه نزد خدا بود از كمالات كه بدون مجاهدات ميسر نبود،و در راه دين كوشيدى تا شهيد شدى و شاهد خلايق شدى و رسول خدا شهادت داد و خواهد داد كه هر چه بايست كردى،پس خداوند عالميان جزا دهد ترا آن چه را كردى از جهة رسول خدا و از جهة اسلام و اهل اسلام اى صديق اكبر به بهترين جزا.و قريب باين الفاظ و اين معانى در زيارت سابقه گذشته بود از جهة ازدياد توضيح ترجمه شد.

ديگر سخنان خضر است عليه السّلام كه مداحى آن حضرت كرد در

ص: 603

حضور جمعى كثير تا آن كه سخنان او حجة باشد بر عالميان و تا رد كند تحريفات ايشان را تو اول اين قوم بودى در اسلام بانكه پيش از همه به هفت سال ايمان آوردى و ايمان تو از همه خالص تر بود و يقين تو از همه بيشتر بود و خوف تو از حق سبحانه و تعالى از همه بيشتر بود و جفاهاى تو در دين از همه عظيمتر بود و حفظ و حمايتت رسول خدا را از همه پيشتر و بيشتر بود و كمالات تو از همه فاضلتر بود و سابقه هاى تو از همه بيشتر بود يعنى در هر كمالى بر همه پيشى داشتى و بيشتر داشتى از كرم و زهد و عبادت و مجاهدت و درجه تو از همه بلندتر بود و رتبه تو از همه نيكوتر بود و نزد رسول خدا(ص)از همه گرامى تر بودى،در هر جائى كه صحابه آن حضرت (ص)ضعيف بودند تو قوى بودى مثل جنگ بدر و احزاب و احد و خيبر و غير آن و در هر جا كه ايشان از جهاد پهلو تهى مى كردند تو پيش مى رفتى و هر جا كه ايشان سستى مى كردند تو مردانگى مى كردى و راه حضرت سيّد الأنبياء را تو مى رفتى،خليفه بحق آن حضرت تو بودى و ديگران حق ترا غصب كردند و هيچ كس را نبود كه با تو در امر خلافت منازعه كند على رغم منافقان و بر خشم كافران،و هر چند حاسدان تو كراهت دارند از اين گفتن،و هر چند فاسقان كينه ترا دارند و از اين گفتن كينه ايشان زيادتر مى شود كو بشود كه من هر چه حق است مى گويم،پس قيام نمودى بامر خلافت يا در هر امرى وقتى كه ديگران نمى توانستند كرد يا سستى مى كردند،و سخن مى گفتى وقتى كه ديگران عاجز مى شدند از سخن و چون در كارى راه حق را نمى دانستند و مى ايستادند تو بنور الهى مى رفتى،پس كسى كه متابعت كند ترا هدايت يافته است،از همه كس كمتر سخن مى گفتى و هر چه مى گفتى درست و راست مى گفتى و هر چه را مى گفتى بيشتر از همه كس فكر

ص: 604

مى كردى و درست تر مى گفتى،و شجاعت دلت از همه بيشتر بود،و يقين تو از همه بيشتر بود و عمل تو از همه كس بهتر بود و اعتناى تو در كارهاى خير از همه بيشتر بود و اهتمام به شان آن از همه كس بيشتر داشتى پيش از همه كس.

تو پادشاه مؤمنان بودى وقتى كه همه حقرا گذاشتند و رو بباطل كردند بعد از حضرت رسول اللّه(ص)و در آخر نيز تو پادشاه مؤمنان شدى وقتى كه دانستند كه از ايشان نمى آيد،پدر مهربان بودى از جهة مؤمنان چون همه عيال تو بودند و بار ايشان را از دوش ايشان بر مى داشتى چون قدرت بر تحمل آن بار نداشتند،و هر چه را ضايع كردند تو محافظت كردى آن را و هر چه را اهمال كردند تو رعايت كردى،و هر جا كه بد دل مى شدند تو دامن برمى زدى و به سعى بليغ به جا مى آوردى،و هر جمعيتى كه در خوبى مى كردند تو در آنجا مقدّم بودى و هر جا كه ايشان جزع مى كردند در مجاهدات تو بر همه بلندى داشتى،تو بر كافران مانند بلاى ناگهان بر ايشان مى ريختى،و نسبت به مؤمنان فراخى و عيش بودى در هيچ جا دليل تو كندى نمى كرد بلكه در همه جا حجّت قاطع داشتى،و هرگز دلت ميل بباطل نكرده و بصيرتت در جائى ضعيف نشد،و هرگز بد دل نشدى و جائى خوار نشدى و سستى نكردى،مانند كوهى بود كه از بادهاى تند به حركت نمى آمدى و رعدهاى عظيم ترا از جاى بر نمى داشت يعنى در فتنها كه واقع شد صابر بودى و از جا در نيامدى و بودى چنانكه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله ترا وصف فرموده بود كه يا على اگر چه بحسب بدن ضعيفى در اوامر الهى با قوتى و اگر چه نزد خودت پستى نزد حق سبحانه و تعالى بزرگى و در زمين بزرگى،و نزد مؤمنان بزرگى هيچ كس را بر تو راهى نيست كه ترا بر صفتى

ص: 605

عيب كند و يا بر فعلى از افعال تو چشمك زند و كسى طمع در تو نمى تواند كرد بانكه ترا به رشوه و خوش آمد و امثال اينها از حق بگرداند،و كسى بر تو دست نداشت كه ترا نرم كند از حق و به باطلت مايل گرداند،بى چاره ذليل نزد تو قويست تا حق او را گرفته به او رسانى،و قوى بزرگوار نزد تو ضعيف و خوار است تا حق مردم را كه برده است از او گرفته به صاحبش رسانى و نزديك و دور در اين معنى نزد تو برابرند كار تو:حق و راستى و هموارى بود و هر چه گفتى همه حكمت بود و واجبست متابعت آن،و فعل تو همه موافق عقل و دور انديشى است،و راى تو همه علم و عزم است يعنى تا علم بهم نرسد در چيزى شروع در آن نمى كنى و چون علم بهم رسيد با عزم جزم شروع در آن مى كنى،دين اسلام به تو قايم شد بحسب صورت بجهاد و بحسب معنى به تعليم علوم،و هر مشكلى را حلالش تو بودى،و هر دشوارى به بركت تو آسان شد،و بسيار آتشى كه افروخته شده بود و به بركت تو فرو نشست،و ايمان به تو قوت يافت به عبادات و رياضات،و اسلام به تو ثابت شد،و مؤمنان به هدايت تو ثابت قدم شدند،و در ميدان مجاهده پيش بردى پيش بردنى بسيار دور كه همه ماندند،و اسب تو پيش برد،و به تعب انداختى پست ماند كان را به تعبى سخت كه هر چند مى خواهند به تو رسند نمى توانند رسيد،پس تو از آن بزرگترى كه بايد بر ظلمهايى كه بر تو كرده اند بگريند با آن كه مصيبت شهادت تو بر آسمانيان دشوار است و مصيبت تو خلايق را همه فرا گرفته است،به درستى كه ما همه بندگان خداونديم و بازگشت ما همه بسوى او خواهد بود.

راضى شده ايم به قضاى او و تسليم كرديم كارهاى خدا را به او يا گردن نهاديم فرمان او را از جهة خدا و اللّه كه مسلمانان به چنين مصيبتى مبتلا

ص: 606

نخواهند شد هرگز چون مثل آن حضرت نخواهد بود،هميشه پناه مسلمانان بودى و حفظ و حمايت ايشان مى كردى و بر كافران درشت و خشمگين بودى،پس خداوند عالميان ترا ملحق سازد به پيغمبرش و ما را از مزد تو محروم نگرداند و بعد از تو ما را نگذارد كه گمراه شويم،و سلام و رحمت و بركات الهى بر تو باد. و شش ركعت نماز مى كنى نزد آن حضرت

(صلوات اللّه عليه)

هر دو ركعت به يك سلام زيرا كه در قبر آن حضرت مدفون است استخوانهاى آدم و بدن نوح و حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليهم و هر كه زيارت كند قبر آن حضرت را زيارت سه معصوم كرده است و از جهة هر زيارتى دو ركعت نماز زيارت مى كنى و زيارات حضرت امير المؤمنين بسيار است و در كتب زيارات مذكور است و زياده بر اين موجب اطنابست و بهترين زيارات بعد از زيارت جامعه زيارت شيخ رجب برسى است كه از اكثر زيارات جمع نموده.

زيارة قبر ابى عبد اللّه الحسين بن علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه عليهم المقتول بكربلاء

اشاره

3,6-( قال الصّادق صلوات اللّه عليه: اذا اتيت ابا عبد اللّه الحسين عليه السّلام فاغتسل على شاطئ الفرات ثمّ البس ثيابا طاهرة ثمّ امش حافيا فانّك فى حرم من حرم اللّه عزّ و جلّ و رسوله صلّى اللّه عليه و اله و عليك بالتّكبير و التّهليل و التمجيد و التعظيم للّه عزّ و جلّ كثيرا و الصّلاة على محمّد و اهل بيته صلوات اللّه عليهم حتّى تصير إلى باب

ص: 607

الحائر ثمّ تقول السّلام عليك يا حجّة اللّه و ابن حجّته السّلام عليكم يا ملائكة اللّه و زوّار قبر ابن نبىّ اللّه ثمّ اخط عشر خطا ثمّ قف فكبّر اللّه ثلثين تكبيرة ثمّ امش اليه حتّى تاتيه من قبل وجهه و استقبل وجهه بوجهك و اجعل القبلة بين كتفيك ثمّ قل السّلام عليك يا حجّة اللّه و ابن حجّته السّلام عليك يا ثار اللّه فى الارض و ابن ثاره السّلام عليك يا وتر اللّه الموتور فى السّماوات و الارض اشهد انّ دمك سكن فى الخلد و اقشعرّت له اظلّة العرش و به كى له جميع الخلائق و بكت له السّماوات السّبع و الارضون و ما فيهنّ و ما بينهنّ و من يتقلّب فى الجنّة و النّار من خلق ربّنا و ما يرى و ما لا يرى،اشهد انّك حجّة اللّه و ابن حجّته و اشهد انّك ثار اللّه و ابن ثاره و اشهد انّك وتر اللّه الموتور فى السّماوات و الارض و اشهد انّك قد بلّغت عن اللّه و وفيت و وافيت[خ م ط و أوفيت]و جاهدت فى سبيل ربّك و مضيت للّذي كنت عليه شهيدا و مستشهدا و مشهودا،انا عبد اللّه و مولاك و فى طاعتك و الوافد إليك التمس بذلك كمال المنزلة عند اللّه عزّ و جلّ و ثبات القدم فى الهجرة إليك و السّبيل الّذى لا يختلج دونك من الدّخول فى كفالتك الّتى أمرت بها،من اراد اللّه بدا بكم من اراد اللّه بدا بكم من اراد اللّه بدا بكم بكم يبيّن اللّه الكذب و بكم يباعد اللّه الزّمان الكلب و بكم يفتح اللّه و بكم يختم اللّه و بكم يمحو اللّه ما يشاء و بكم يثبت و بكم يفكّ الذّل من رقابنا و بكم يدرك اللّه ترة كلّ مؤمن و مؤمنة يطلب،و بكم تنبت

ص: 608

الارض اشجارها و بكم تخرج الاشجار ثمارها و بكم تنزل السّماء قطرها و بكم يكشف اللّه الكرب و بكم ينزّل اللّه الغيث و بكم تسبّح الارض الّتى تحمل ابدانكم لعنت أمّة قتلتكم و أمّة خالفتكم و أمّة جحدت ولايتكم و أمّة ظاهرت عليكم و أمّة شهدت و لم تنصركم، الحمد للّه الّذى جعل النّار مأواهم و بئس ورد الواردين و بئس الورد المورود،و الحمد للّه ربّ العالمين،صلّى اللّه عليك يا با عبد اللّه انا إلى اللّه ممّن خالفك بريء انا إلى اللّه ممّن خالفك بريء انا إلى اللّه ممّن خالفك بريء ثمّ ائت عليّا ابنه عليه السّلام و هو عند رجليه و تقول السّلام عليك يا ابن رسول اللّه السّلام عليك يا ابن علىّ امير المؤمنين السّلام عليك يا ابن الحسن و الحسين السّلام عليك يا ابن خديجة و فاطمة صلّى اللّه عليك صلّى اللّه عليك صلّى اللّه عليك لعن اللّه من قتلك لعن اللّه من قتلك لعن اللّه من قتلك انا إلى اللّه منه بريء انا إلى اللّه منه بريء انا إلى اللّه منه بريء السّلام عليكم السّلام عليكم السّلام عليكم السّلام عليكم فزتم و اللّه فزتم و اللّه فزتم و اللّه يا ليتني كنت معكم فأفوز فوزا عظيما،ثمّ تدور فتجعل قبر ابى عبد اللّه الحسين صلوات اللّه عليه بين يديك فتصلّى ستّ ركعات و قد تمّت زيارتك. هذه الزّيارة رواية الحسن بن راشد عن الحسين بن ثوير عن الصّادق صلوات اللّه عليه: ).

اما زيارت قبر حضرت امام حسين كه كنيت آن حضرت ابو عبد اللّه است

ص: 609

به اعتبار آن طفل رضيع كه در كربلا شهيد شد و على نام نداشت چنانكه در ميان مردم مشهور است عبد اللّه نام داشت و جوان هيجده ساله على اصغر بود و على اكبر سيّد الساجدين صلوات اللّه عليه است و در كربلا بيست و سه ساله بود و بعضى گفته اند بيست و دو سال و كسرى داشت منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه بروايت حسين بن ثوير ثقه كه بعد از اين خواهد آمد و حضرت فرمودند كه چون خواهى زيارت قبر ابى عبد اللّه الحسين صلوات اللّه عليه روى در كنار فرات غسل كن و جامهاى طاهر به پوش كه نجس نباشد و اگر چركن باشد دور نيست كه بهتر باشد چنانكه منقولست كالصحيح از عبد اللّه بن مسكان از ابو بصير كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون خواهى به زيارت قبر آن حضرت بيرون روى پيش از خروج سه روز روزه بگير روز چهار شنبه و پنجشنبه و جمعه و در شب جمعه نماز شب بكن پس برخيز و در اطراف آسمان نظر كن و در اين شب غسل كن پيش از شام و با وضو بخواب رو و چون خواهى به زيارت روى غسل كن و بوى خوش مكن و روغن بر خود ممال و سرمه مكش و به زيارت رو.

و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون خواهى كه به زيارت حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه روى با حزن و اندوه و ژوليده مو و گرد آلوده و گرسنه و تشنه برو و حاجات خود را طلب كن و برگرد و آنجا را وطن خود مساز و ظاهرا نهى از توطن به سبب تقيه بوده است،پس حضرت فرمودند كه پا برهنه برو زيرا كه در حرمى از حرمهاى حق سبحانه و تعالى و در حرم رسول اويى صلى اللّه عليه و آله،و بر تو باد كه اللّه اكبر و لا اله الا اللّه بسيار بگو و تمجيد و تعظيم كن خداوند

ص: 610

خود را،و لا حول و لا قوة الاّ باللّه العلى العظيم تمجيد و تعظيم است،و هم چنين كلمات فرج و آية الكرسى بخوان و صلوات بر محمد و آل او بفرست در وقت رفتن تا بدر حاير رسى پس مى گويى كه سلام الهى بر تو باد اى حجت خدا و فرزند حجة خدا سلام الهى بر شما باد اى فرشتگان حق سبحانه و تعالى و اى زيارت كنندگان قبر فرزند رسول خدا.

پس ده گام برو و بايست و سى مرتبه اللّه اكبر بگو،پس پيشتر رو تا برابر روى حضرت،و روبروى حضرت كن و پشت بقبله پس بگو السلام عليك اى حجة خدا و اى پسر حجة خدا يعنى امامى كه از جانب خدا امامى و امامتت از خلق نيست مثل ديگران و حجة خود را به معجزات باهره بر حقيقت امامت خود بر خلق تمام كردى مثل پدرت،و اى كسى كه ترا به ناحق شهيد كردند و حق سبحانه و تعالى طلب خواهد كرد خون ترا به حضرت صاحب الامر صلوات اللّه عليه و در بعضى از نسخ يا ثار اللّه فى الارض است و ليكن همين حديث.در كافى و تهذيب هست و فى الارض نيست و نبودنش بهتر است و در هر دو قبل از اين سلام هست كه

السّلام عليك يا قتيل اللّه و ابن قتيله و هم چنين بعد از اين مذكور است كه

اشهد انّك حجّة اللّه و ابن حجّته و اشهد انّك قتيل اللّه و ابن قتيله و ظاهرا صدوق انداخته است كه مبادا موهم معنى بد باشد خصوصا نظر به عوام چون ترجمه اش اينست كه سلام بر تو باد اى كشته شده خدا و فرزند كشته شده خدا و مراد اينست كه در راه خدا از جهة رضاى خدا شهيد شدى و موهم اين است كه خدا او را كشته است و العياذ باللّه و اين معنى كفر است و در زيارات اگر زياد و كمى شود ضرر ندارد و ليكن بودنش از جهة توطيه ما بعد است كه تو شهيد شدى و طلب نكردند خون ترا چنانكه بايست چون جمعى طلب

ص: 611

خون از جهة پادشاهى خود كردند و طلب خون را وسيله ساختند و يا آن كه طلب خون وقتى مى شد كه هر كه راضى بقتل آن حضرت بوده باشند و جمعى كه مقدورشان بود كه مدد كنند و نكردند همه را بكشند و اين معنى در زمان حضرت صاحب الامر خواهد شد كه مؤمنان خلص همه را زنده كنند و آن جماعت را همه زنده كنند و شيعيان يك يك همه را بكشند تا تشفى قلوب ايشان بشود.

السلام عليك اى وتر خدا يعنى كسى كه در راه خدا شهيد شدى و طلب خون ترا نكردند و در آسمانها و زمينها به وتر اللّه معروفى يا آن كه حق سبحانه و تعالى طلب خون تو را خواهد كرد به حضرت صاحب الامر صلوات اللّه عليه،يا آن كه خون ترا طلب نكردند اهل آسمان و زمين و در حديثست كه حق سبحانه و تعالى چهار هزار فرشته به مدد بر حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه فرستاد كه به رخصت آن حضرت دفع كنند اعداى او را و آن حضرت رخصت نداد و فرمودند كه آن طرف بهتر است پس چون آن واقعه واقع شد آن فرشتگان مأمور شدند كه در آن روضه در تعزيه آن حضرت باشند،و چون حضرت صاحب الامر صلوات اللّه عليه خروج خواهد فرمود و حضرت امام حسين با ساير حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم زنده خواهند شد آن فرشتگان در خدمت حضرات ائمه هدى صلوات اللّه عليهم طلب خون آن حضرت خواهند نمود.

گواهى مى دهم كه خون تو ساكن شد در بهشت و لرزيد از جهة آن خون ملائكه روحانيان كه طواف كنندگان يا حاملان عرشند و بعضى گفته اند كه مراد از ظلال عرش هفتاد يا هفتصد هزار حجاب است كه حجاب اولش آسمان عرش است و حجاب دويم آسمان حجاب اول است و هم چنين تا

ص: 612

به آخر و چون همه بر فوق عرشند گوييا كه همه آسمان عرشند و چون عرش به لرزه در مى آيد حجب به لرزه در مى آيند،يا آن كه مراد ملائكه ساكنان حجب اند چنانكه در صحيفه كامله و غير آن اشاره به آن ها شده است.

و گواهى مى دهم كه از جهة شهادت آن حضرت گريستند جميع خلايق و هفت آسمان و هفت زمين و هر كه و هر چه در آسمانها و زمينهاست و هر كه حركت مى كند در بهشت و دوزخ از خلقى كه پروردگار ما آنها را آفريده است و آن چه ديده مى شود و آن چه ديده نمى شود.

گواهى مى دهم كه تو حجت خدائى و پسر حجت خدائى و گواهى مى دهم كه تو در راه خدا شهيد شدى و پسر كسى كه او نيز در راه خدا شهيد شد،و گواهى مى دهم كه تو در راه خدا شهيد شدى و خون ترا طلب نكردند و خواهند كرد در رجعت،و پسر كسى كه در راه خدا شهيد شد و خون او را طلب نكردند و خواهند كرد و گواهى مى دهم كه خون ترا طلب نكردند و آسمان و زمين همه ترا باين نام مى خوانند تا وقتى كه طلب خون تو كرده شود يا آن كه اهل آسمان و زمين طلب خون ترا نكردند و خواهند كرد.

و گواهى مى دهم كه تبليغ كردى از جانب حق سبحانه و تعالى رسالات او را بخلق و وفا كردى به عهدى كه حق سبحانه و تعالى با تو كرده بود و به عهدى كه تو با خداوند خود كرده بودى و جهاد كردى از جهة رضاى پروردگار خود و به عنوانى كه هميشه در بندگى خداوند خود بودى از دنيا رفتى بعنوان شهادت كه شهيد شدى و حق سبحانه و تعالى ترا شاهد خلايق گردانيده بود و رسولش بر تو شاهد بود به همين احوال از دنيا رفتى من بنده حق سبحانه و تعالى ام و مولاى توام كه نعمت هدايت بر من دارى،و به بركت ولايت تو آزاد كرده توام از آتش دوزخ يا دوست توام و در فرمان

ص: 613

توام و به درگاه تو آمده ام،و غرض از اين زيارت آنست كه نزد حق سبحانه و تعالى رتبه كامله بيابم و مى خواهم كه حق سبحانه و تعالى مرا ثابت قدم گرداند در مهاجرت از وطن و اهل و عيال خود بسوى تو يا از مهاجرت از دشمنان تو بسوى تو و مى خواهم كه حق سبحانه و تعالى مرا بدارد به راهى كه هر كه در آن راه باشد او را نربايند و مانع نشوند در روز قيامت يا در دنيا و عقبى از داخل شدن در پناه تو و در ضمان و عهد و پيمان تو كه امر كرده خلايق را كه در آن عهد داخل شوند يعنى امر كرده به ولايت اهل بيت رسولت و مقرر فرموده كه هر كه ولاى اهل بيت داشته باشد فرداى قيامت يا در دنيا و عقبى در كفالت و پناه تست،و كسى از شياطين جن و انس او را اضلال نتوانند كرد و در روز قيامت كه در حوض كوثر بر تو وارد شود ملائكه او را نربايند كه بجهنم برند چنانكه فرداى قيامت غير شيعه اثنى عشرى كه خواهند وارد شوند در حوض كوثر ملائكه ايشان را ربايند و بجهنم برند چنانكه گذشت كه از طريق اهل سنت متواتر است كه همه صحابه را كه رو از متابعت آن حضرت گردانيدند ايشان را ربايند و بجهنم برند و حضرت سيد الأنبياء گويد كه الهى اينها اصحاب منند اينها صحابهاى منند خطاب رسد كه يا محمّد تو نمى دانى كه اينها چه كردند همه بعد از تو مرتد شدند و بكفر اول برگشتند پس حضرت گويد كه ببريد اينها را بجهنم كه من از ايشان بيزارم پس نماند با حضرت مگر قليلى از صحابه چنانكه از طرق اهل بيت منقولست بطرق صحيحه بسيار كه صحابه بعد از وفات آن حضرت مرتد شدند مگر سلمان و ابو ذر و مقداد و عمار و دو سه كس ديگر.

هر كه اراده بندگى حق سبحانه و تعالى دارد ابتدا به شما مى كند و از راه ولايت شما به خدا مى رسد و مكرر فرمودند اين عبارت را از جهة تاكيد،و حق

ص: 614

سبحانه و تعالى به سبب شما و اقوال شما ظاهر مى گرداند دروغى را كه بر خدا بستند در اصول دين و فروع دين چون معجزات ظاهره باهره به شما داده است كه دلالت كند بر آن كه شما صادقيد و از صدق شما كذب ديگران ظاهر مى شود،و به بركت شما و به بركت دعاى شما حق سبحانه و تعالى دفع مى كند سختى زمانه را و ابتداى خلق عالم به شما شد چنانكه احاديث متواتر وارد شده است كه حق سبحانه و تعالى اول چيزى كه آفريد ارواح مقدسه ايشان بود و ختم عالم نيز به شما خواهد شد چنانكه وارد شده است در اخبار متواتره كه تا يك كس هست مى بايد كه معصوم باشد و بعد از همه معصوم خواهد رفت يا آن كه ختم خوبان به شما خواهد شد چنانكه بالفعل بعد از تحريفات بسيار كه در توراة واقع شده است مذكور است كه روزى ساره خاتون مى خواست كه هاجر را بزند به خدا رسيد يعنى به جبرئيل كه از جانب حق سبحانه و تعالى آمده بود چنانكه بكرّات و مرّات در توراة چنين وارد شده است،پس جبرئيل به هاجر گفت كه آزرده مباش كه حق سبحانه و تعالى دوازده بزرگ عظيم الشأن مى آفريند كه ختم خوبان عالم به ايشان خواهد بود و به بركت شما و دعاى شما حق سبحانه و تعالى محو مى فرمايد و هر چه را مى خواهد اثبات مى كند در لوح محو و اثبات،و به بركت شما مذلّت و خوارى را از گردنهاى ما خواهند انداخت در رجعت و قيامت و به سبب شما حق سبحانه و تعالى هر كه را كه بنا حق كشته باشند از مؤمنين و مؤمنات طلب خون خود خواهد كرد،و به بركت شما از زمين درختان مى رويد و به بركت وجود شما درختان ميوها مى دهند و به بركت شما از آسمان باران مى آيد، چون غرض از ايجاد عالم ايشانند و دنيا بوجود معصومان موجود است،و به بركت رجعت شما بدنيا حق سبحانه و تعالى غمها و المهاى مؤمنان را

ص: 615

مرتفع خواهد ساخت،و به بركت شما باران رحمت خود را فرو خواهد فرستاد و به بركت شما زمينى كه شما در آن مدفونيد تسبيح الهى مى كند، لعنت حق سبحانه و تعالى بر امتى باد كه شما را شهيد كردند يا به شهادت شما راضى بودند و بر جمعى كه مخالفت كردند شما را و بر جمعى كه اقرار كردند و تهنيت كردند و مبارك باد گفتند امامت و خلافت شما را كه رئيس ايشان فلان بود كه گفت در روز غدير خم كه په په اى پسر ابو طالب گرديدى مولاى من و مولاى هر مؤمن و مؤمنه،و عامه بحث مى كنند كه فلان اقرار نكرد بلكه از روى سخريه و استهزاء گفت چنانكه از عبارت ظاهر است و ظاهرا درست مى گويند و انكار او مخصوص امامت نبود بلكه او اقرار به هيچ چيز نكرده بود و هميشه كافر بود به حسب باطن و از جهة مصلحت اظهار اسلام مى كرد،و لعنت خدا بر امّتى كه پشت بر پشت يكديگر انداختند و با يكديگر بيعت كردند كه در دشمنى شما بكوشند چنانكه متواتر است كه در كعبه صحيفه مخالفت را نوشتند،و زمخشرى نيز در كشاف و غير آن ذكر كرده است و ليكن نام آن جماعت را نبرده است،و لعنت خدا بر جمعى باد كه حاضر بودند در جهاد شما از طرف اعادى و يارى نكردند شما را يا گواهى بر امامت شما دادند و يارى نكردند كه با شما بجهاد آيند.

و در كافى و تهذيب چنين است كه

شهدت و لم تستشهد يعنى لعنت خدا بر جمعى كه حاضر بودند در جنگ شما و خود را در راه شما شهيد نكردند چنانكه جمعى با حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه بودند و گروه گروه برمى گشتند چون خبر خذلان اهل كوفه مسلم بن عقيل را رضي اللّه عنه شنيدند،و بعد از آن خبر قتل او و قتل هانى بن عروه و آمدن عبيد اللّه بن زياد به كوفه و رسيدن لشكر اهل شام را شنيدند و در هر خبرى جمعى جدا

ص: 616

مى شدند تا آن كه همه رفتند مگر اهل بيت صلوات اللّه عليهم و پنجاه و چند كس كه ماندند،و به سبب ملازمت آن حضرت صلوات اللّه عليه با على درجات شهادت رسيدند و ظاهرا بعضى از روات نقل بالمعنى كرده باشند.

حمد خداوندى را سزا است كه ايشان را در آتش جهنم جا داد و در بد جائى وارد شدند و بد جائى شد محل ورود ايشان،و جميع محامد مخصوص خداونديست كه پروردگار عالميان است،و صلوات الهى بر تو باد يا ابا عبد اللّه من به نزد حق سبحانه و تعالى از مخالفان تو بيزارم و خداى تعالى بر من گواه شد كه من از اين جماعت بيزارم و من گواهى مى دهم نزد حق سبحانه و تعالى كه من از كسانى كه مخالفت كردند ترا بيزارم.

پس بيا به نزد على اصغر كه نزد پاى حضرت مدفون است،و مى گويى كه سلام الهى بر تو باد اى فرزند رسول خدا اى فرزند امير المؤمنين اى فرزند حسن و حسين،كه عم را پدر خوانده است تغليبا مثل حسنين يا آن كه عم بمنزله پدر است خصوصا عمى كه امام باشد كه ائمه سبب بقاى ابدى اند چنانكه پدر سبب وجود فرزند است،و اخبار بسيار وارد شده است كه نبى و امام را والدين خوانده اند معصومان صلوات اللّه عليهم.

سلام الهى بر تو باد اى فرزند خديجه كبرى و فاطمه زهرا،صلوات الهى بر تو باد همه درودها بر تو باد،همه رحمتهاى الهى بر تو باد،لعنت خدا بر قاتلان تو باد كه تيرها و نيزها و شمشيرها بر تو زدند،لعنت خدا بر كسى كه ترا شهيد كرد و به آن كه سبب بود مانند ابو بكر و عمر و عثمان و معاويه و يزيد و عبيد اللّه بن زياد و اتباع ايشان،لعنت خدا بر كسى باد كه ترا شهيد كرد مانند عمر بن سعد و اتباع او،لعنت خدا بر كسى باد كه مباشر قتل تو شد،من نزد حق سبحانه و تعالى از او بيزارم به سه معنى كه گذشت،سلام

ص: 617

الهى بر شما باد،و تكرير سلام مطلوبست تا صد مرتبه و هم چنين لعن تا صد مرتبه و بيشتر بهتر است و اقلش سه مرتبه است و در اين سه سلام جميع اصحاب آن حضرت را خطاب مى كند با مشافهه على بن الحسين صلوات اللّه عليه و عليهم.

فايز شديد به رتبه شهادت و از دنياى غدار خلاص شديد و با على مراتب بهشت رسيديد و اللّه،و فايز شديد باين نوع جهادى در خدمت آن حضرت و اللّه و فايز شديد به مجاورت ائمه اهل بيت در بهشت عنبر سرشت و اللّه،كاش من با شما مى بودم و باين رتبه عظيم مى رسيدم و چون از زيارت فارغ شوى مى كردى تا به پشت حضرت مى آيى و شش ركعت نماز مى كنى دو ركعت نماز زيارت از جهة آن حضرت صلوات اللّه عليه و دو ركعت از جهة زيارت على بن الحسين صلوات اللّه عليه و دو ركعت از جهة بقيه شهدا صلوات اللّه عليهم و زيارتت تمام شد،و اين زيارت منقولست از حسن از حسين ثقه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و شيخان نيز روايت كرده اند همين زيارت را و چون وداع نداشت صدوق وداع را از روايت ديگر ذكر كرد تا اگر كسى خواهد اصل آن را نيز بخواند و بعد از آن وداع كند.

الوداع

6-( من رواية يوسف الكناسىّ عنّ ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال:

اذا اردت ان تودّعه فقل السّلام عليك و رحمة اللّه و بركاته نستودعك اللّه و نقرأ عليك السّلام،آمنّا باللّه و بالرّسول و بما جاء به،و دلّ عليه و

ص: 618

اتّبعنا الرّسول يا ربّ فاكتبنا مع الشّاهدين،اللّهمّ لا تجعله اخر العهد منّا و منه،اللّهمّ انّا نسألك ان تنفعنا بحبّه،اللّهمّ ابعثه مقاما محمودا تنصر به دينك و تقتل به عدوّك و تبير به من نصب حربا لال محمّد فانّك وعدته ذلك و أنت لا تخلف الميعاد السّلام عليك و رحمة اللّه و بركاته،اشهد انّكم شهداء و نجباء جاهدتم فى سبيل اللّه و قتلتم على منهاج رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و ابن رسوله صلّى اللّه عليه و اله و سلّم كثيرا و الحمد للّه الّذى صدقكم وعده و اراكم ما تحبّون و صلّى اللّه على محمّد و آل محمّد و عليهم السّلام و رحمة اللّه و بركاته اللّهمّ لا تشغلنى فى الدّنيا عن شكر نعمتك و لا بإكثار فيها فتلهينى عجائب بهجتها و تفتننى زهرتها و لا باقلال يضرّ بعملى ضرّه و يملأ صدرى همّه اعطنى من ذلك غنى عن شرار خلقك و بلاغا أنال به رضاك يا ارحم الرّاحمين. و قد اخرجت فى كتاب الزّيارات و فى كتاب مقتل الحسين صلوات اللّه عليه أنواعا من الزّيارات و اخترت هذه لهذا الكتاب لأنّها اصحّ الزّيارات عندى من طريق الرّواية و فيها بلاغ و كفاية.

زيارة قبور الشّهداء

(فاذا اردت زيارة قبور الشهداء فقل السّلام عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ .)

اما وداع نمودن آن حضرت در وقت بيرون آمدن از كربلاى معلى يا در

ص: 619

وقت بيرون آمدن از روضه مقدّسه به آن كه شايد عمر نماند تا وقت بيرون آمدن چنانكه در اخبار صحيحه وارد شده است كه چون نماز كنى آن نماز را چنان به جا آور كه گويا ديگر نماز نخواهى كرد و وداع نماز مى كنى.

منقولست كالصحيح يا در صحيح چون صحيح است از فضاله و او از اهل اجماع است با آن كه صدوق نيز تصحيحش كرده است بخصوص كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون خواهى كه وداع كنى آن حضرت را بگو سلام و رحمت و بركات الهى بر تو باد،ما ترا بحق سبحانه و تعالى مى سپاريم و سلام الهى را به تو مى رسانيم ايمان آورده ايم به خدا و رسول و به آن چه آن را رسول آورده است و به آن چه دلالت كرده است ما را به آن و متابعت نموديم رسولت را اى پروردگار عالميان پس بنويس ما را با كسانى كه گواهى به اين ها داده اند خداوندا مگردان اين وداع را وداع آخر ما آن حضرت را.

خداوندا سؤال مى كنيم از تو كه چنان كنى كه منتفع شويم از محبت آن حضرت،خداوندا برسان آن حضرت را به درجه اى كه اعلى درجات بهشتست و آن را ستوده اى تا آن كه نصرت دهى به او دينت را و بكشى بدست آن حضرت دشمنان خودت را،و هلاك كنى به شمشير او آن جمعى را كه حرب نمودند با آل محمّد صلى اللّه عليه و آله به درستى كه تو او را وعده دادۀ كه باين رتبه برسانى او را در اين آيه كه وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ الخ يعنى وعده كرده است سبحانه و تعالى آن جمعى را كه ايمان آورده اند و اعمال صالح كرده اند كه خلافت دهد ايشان را در زمين و متمكن گ رداند ايشان را در اظهار آن دينى كه حق سبحانه و تعالى راضى است كه ايشان و عالميان بر آن دين باشند و بدل كند از خوفى كه دارند به ايمنى كه عبادت كنند مرا و به هيچ نوع شرك نياورند يعنى هر دينى كه باطل است جماعتى كه بران دينند اطاعت شيطان كرده اند و بندگى او

ص: 620

كرده اند چنانكه فرموده است كه آيا عهد نكرده ام با شما اى فرزندان آدم كه عبادت مكنيد شيطان را كه او دشمن هويداى شماست،و ظاهر است كه هرگز كسى سجده عبوديت نكرده است شيطان را بلكه غرض الهى آنست كه اطاعت شيطان بندگى كردن اوست خصوصا در اصول دين پس ظاهر شد كه چون حضرت صاحب الامر ظاهر شود همه بدين آن حضرت و آباى آن حضرت(ص)در خواهند آمد بحسب وعده تو و تو خلاف نمى كنى وعده خود را،سلام الهى و رحمت و بركات او بر شما باد و بعد از وداع آن حضرت وداع باقى شهدا مى كند باين نحو كه گواهى مى دهم كه شما به رتبه شهادت فايز شديد و برگزيدگان خداونديد مجاهده كرديد در راه رضاى حق سبحانه و تعالى و به شهادت فايز شديد بر طريقه حضرت سيد المرسلين «ص»و در خدمت فرزند رسولش صلوات اللّه و سلامه عليهم بصلوة و سلام بسيار،و شكر خداوند عالميان را مى كنم كه وعده كه كرده است شهدا را از مراتب عاليه بهشت،كرامت فرمود شما را و به شما نموده آن چه را دوست مى داشتيد و صلوات بر محمّد و آل او باد،و سلام الهى و رحمت و بركتها بر ايشان باد،خداوندا مشغول مگردان مرا در دار دنيا از شكر نعمتت بلكه مرا توفيق كرامت كن كه هر چند نعمتت را بر من زياد كنى من شكر را زياده كنم، و چنان مكن كه مال مرا بسيار كنى كه تمتعات خوش آينده او مرا از ياد تو و شكر غافل كند،و زينتهاى او مرا مفتون سازد كه فريفته او شوم،و بر من چنان تنگ مكن روزى را كه پريشانى مرا از عبادت تو باز دارد و هموم و غموم او سينه ام پر كند به آن كه هميشه مغموم باشم از تنگى،و آن قدر كرامت كن كه محتاج بدترين خلق تو نشوم و قدرى كرامت كن كه كارى چند از مبرّات و خيرات به جا آورم كه تو از من خوشنود شوى اى بخشنده ترين بخشندگان.

ص: 621

و بتحقيق كه در كتاب زيارات و در كتاب واقعه شهادت حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه انواع زيارات ذكر كرده ام و اين زيارت را از آنها انتخاب كردم و در اين كتاب ذكر كردم چون به اعتبار اسناد اصحّ روايات بود نزد من اگر چه جمعى در اين دو سند هستند كه علماء رجال توثيق آنها نكرده اند و ليكن ممكن است كه صدوق بر احوال ايشان مطلع باشد و ايشان ندانند يا آن كه اين دو زيارت متواتر شده باشد نزد او چنانكه ثقه الاسلام نيز اين دو روايت را ذكر كرده است در كافى و حكم به صحت آن كرده است و مكرر مذكور شد،و در فوايد تفصيل آن مذكور شد كه قانون قدما غير قانون متاخّرينست اگر چه رعايت قانون متاخّرين نيز مى كنند چنانكه مكرر در اين كتاب حكم بضعف روايت از جهة ضعف روات كرده است و ليكن وجوه بسيار از جهة صحّت حديث داشته اند و متاخّرين نيز گاه گاهى به طريقه قدما عمل مى كنند چنانكه علامّه در خلاصة الرّجال كرده است و جمعى بر او بحثها كرده اند كه جرح و تعديل خلاصه مخالف قانون اوست و در واقع مخالفت با يك فرد دارد و اكثر ذكر كرده اند در بسيارى از اخبار كه اگر چه ضعيف است و ليكن ضعفش منجبر است به شهرت بين الاصحاب و همين زيارت كه ذكر كرده ام تمام و كافى است.

امّا زيارت قبور شهدا پس چون خواهى كه زيارت كنى قبور شهدا را پس بگو كه سلام الهى بر شما باد از جهة صبرى كه كرديد در جهاد پس نيكو عاقبتى حاصل شد شما را كه آن بهشت عنبر سرشتست و اين زيارت وداع شهداست از غير روايت كناسى اگر چه در وداع شهدا نيز بود امّا ضرر ندارد بيشتر و ظاهرا غافل شده است چون با هم مذكور است.

بدان كه زيارت يوسف كناسى زيارت كاملى است كه شيخان ذكر كرده اند اگر صدوق همان را ذكر مى كرد با وداع بهتر بود و ليكن چون راوى

ص: 622

اول حسين بن ثور است و او ثقه است نزد صدوق سند آن بهتر بود و طريقه كلينى رضي اللّه عنه آنست كه رعايت متون بيشتر مى كند چون بسيارى از اخبار وارده شده است كه من حيث السند ضعفى دارد و من حيث المتن فصاحت و بلاغت يا مطالب عاليه دارد كه متن آن حديث سند آنست و علماى معنوى ربانى ترجيح آنها بيشتر داده اند

باب ما يجزئ من زيارة الحسين صلوات اللّه عليه فى حال التّقيّة

3,6- (اذا اتيت الفرات فاغتسل و البس ثوبيك الطّاهرين ثمّ ائت القبر و قل صلّى اللّه عليك يا ابا عبد اللّه صلّى اللّه عليك يا ابا عبد اللّه و قد تمّت زيارتك هذه فى حال التّقيّة روى دلك يونس بن ظبيان عن الصّادق صلوات اللّه عليه: ).

اين بابيست در بيان آن چه كافى است از زيارت آن حضرت صلوات اللّه عليه در حالت تقيّه هر گاه به فرات رسى خواه از طرف حلّه يا مسيّب تا نهر علقمى از طرف بيابان و الحال آن نهر جارى نيست بهتر آنست كه آب فرات با خود بردار و در موضع نهر غسل كن و دو جامۀ طاهر به پوش پس بيا به نزد قبر آن حضرت و بگو صلوات و درودهاى الهى بر تو باد يا حسين و به كنيت خواندن بهتر است و مكرر گفتن نور على نور است و همين مقدار زيارت در حال تقيه كافيست و اين روايت را شيخ در قوى از يونس بن ظبيان از آن حضرت صلوات اللّه عليه روايت كرده است و اصحاب رجال يونس را

ص: 623

ضعيف مى دانند و ظاهرا يونس از اصحاب اسرار است و بعضى به حقايق اخبار او نرسيده بوده اند،و محتمل است كه در اواخر عمر غالى شده باشد و قبل از غلو از او نقل كرده بودند،بعد از غلو روايت كرده اند و تا غايت از او نديده ام چيزى كه بد باشد و احاديث او موافق است با احاديث ثقات و معتمدين لهذا صدوقان از او روايت بسيار نقل كرده اند و حكم به صحت آن كرده اند چنانكه در باب سابق گذشت

باب ما يقوم مقام زيارة الحسين صلوات اللّه عليه

و زيارة غيره من الائمّة صلوات اللّه عليهم لمن

لا يقدر على قصده لبعد المسافة.

6-( روى ابن ابى عمير عن هشام قال قال ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه:

اذا بعدت بأحدكم الشّقّة و نات به الدّار فليعل اعلى منزله و ليصلّ ركعتين و ليؤم بالصّلاة إلى قبورنا فانّ ذلك يصل إلينا).

اين بابى است در بيان آن چه بدل از زيارت حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه مى شود و هم چنين زيارت باقى ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم كسى را كه قدرت نداشته باشد كه به نزديك رود از جهة زيارت به سبب بعد مسافت و قدرت نداشتن بر سوارى به چهار ده سند صحيح و بيست و پنج حسن كالصحيح مرويست از هشام كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه راه شما دور باشد و از خانه شما تا به آن حضرت

ص: 624

مسافت بسيار باشد پس بايد كه پشت بام بلندتر رود در خانه اش و دو ركعت نماز بكند و اشاره كند به صلوات بسوى قبور ما به درستى كه آن سلام بما مى رسد،و جمعى استدلال باين حديث كرده اند كه در زيارت دور نماز را بر زيارت مقدم مى دارد و او دلالت بر ترتيب ندارد و هم چنين تقدم ذكرى و در احاديث دور آن نيز واقع شده است تقدم زيارت بر نماز و ظاهرا هر دو خوب باشد مگر در جائى بخصوص مقدم يا مؤخر وارد شده باشد كه در آنجا رعايت ترتيب نمودن بنحو مروى اولى است.

و كالصحيح از حسين بن ثوير منقولست كه جمعى نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بوديم و از آن جمله يونس بن ظبيان بود و از همه بزرگتر بود بحسب سال بنا بر اين او سؤال مى كرد و گفت فداى تو گردم بسيار است كه حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه را ياد مى كنم چه چيز بگويم حضرت فرمودند كه سه مرتبه مى گويى السّلام عليك يا با عبد اللّه كه سلام به آن حضرت صلوات اللّه عليه مى رسد از نزديك و دور

3,6-( و فى رواية حنان بن سدير عن ابيه قال: قال لي ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه يا سدير تزور قبر الحسين صلوات اللّه عليه فى كلّ يوم قلت:جعلت فداك لا قال:ما اجفاكم فتزوره فى كلّ شهر قلت:لا قال:

فتزوره فى كلّ سنة قلت:قد يكون ذلك قال يا سدير ما اجفاكم بالحسين صلوات اللّه عليه اما علمت انّ للّه تبارك و تعالى الف الف ملك شعث غبر يبكون و يزورون و لا يفترون و ما عليك يا سدير ان تزور قبر الحسين صلوات اللّه عليه فى كلّ جمعة خمس مرّات او فى كلّ يوم مرّة قلت جعلت فداك بيننا و بينه فراسخ كثيرة فقال لي اصعد فوق

ص: 625

سطحك ثمّ التفت يمنة و يسرة ثمّ ارفع رأسك إلى السّماء ثمّ تنحو نحو القبر فتقول السّلام عليك يا ابا عبد اللّه السّلام عليك و رحمة اللّه و بركاته يكتب لك بذلك زورة و الزّورة حجّة و عمرة قال سدير فربّما فعلت ذلك فى الشّهر اكثر من عشرين مرّة).

و منقولست در حسن يا موثق كالصحيح از سدير كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بمن فرمودند كه اى سدير زيارت مى كنى قبر حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه را هر روز عرض نمودم كه فداى تو گردم نه فرمودند كه شما چه جفا كاريد يعنى ظالميد يا آداب و ادب را نمى دانيد پس در ماهى يك بار زيارت مى كنى عرض نمودم كه نه فرمودند كه در سالى يك بار زيارت مى كنى عرض نمودم كه گاه هست كه سالى يك بار زيارت مى كنم حضرت فرمودند كه چه جفا كارى به حضرت امام حسين آيا نمى دانى كه حق سبحانه و تعالى را هزار هزار فرشته ژوليده موى كرد آلوده هست كه مى گريند و زيارت مى كنند و سست نمى شوند اى سدير چه مى شود كه زيارت كنى در هر جمعه يعنى هر روز جمعه پنجم رتبه زيارت كنى يا در هر روزى يك بار،و در كافى و تهذيب و بعضى از نسخ اين كتاب به واو است يعنى در هر روز جمعه پنج بار و در هر روزى يك بار آن حضرت را زيارت كنى كه در ماهى پنجاه مرتبه آن حضرت را زيارت كنى و موافق اكثر نسخ اين كتاب مخير است ميان آن كه هر روز يك بار زيارت كند يا در هر روز جمعه پنجم رتبه و اين بهتر است به اعتبار تقديم ذكرى و احتمال دارد كه مراد از جمعه هفته باشد و در اين صورت انسب اين بود كه اول هر روز را ذكر كنند و بعد از آن در هر هفته پنجم رتبه را.

ص: 626

سدير گفت فداى تو گردم ميان ما و او چند فرسخ است كه از راه نزديكش كه راه برّ است دوازده فرسخ است و از راه حله چهارده فرسخ است تقريبا حضرت فرمودند كه پشت بام خانه ات بالا رو پس نظر كن به جانب راست و چپ آسمان پس سر بالا كن به جانب آسمان پس نظر به جانب قبر آن حضرت مى كنى و مى گويى السّلام عليك يا ابا عبد اللّه السّلام عليك و رحمة اللّه و بركاته: و در هر مرتبه كه اين زيارت مى كنى مى نويسند از جهة تو يك زيارت خانه كعبه يعنى يك حج و عمره سدير گفت بسيار بود كه در هر ماهى زياده از بيست مرتبه زيارت آن حضرت مى كردم پس عمل نكرده بود به پنجاه مرتبه و بنا بر نسخه محتمل است كه هر جمعه پنجم رتبه زيارت كرده باشد،و در عرض هفته گاهى زيارت مى كرده باشد و ممكن است كه سدير چنين فهميده باشد كه آخر مذكور شد كه جمعه هفته باشد و نسخه او باشد و بحديث عمل كرده باشد با زيادتى و ليكن بعيد است بحسب عبارت اول و قريبست بحسب اين عبارت زيرا كه بعيد است كه مرد فاضلى بيان كرده باشد عدم عمل را

ص: 627

باب فضل تربة الحسين صلوات اللّه عليه و حريم قبره.

3,6-( قال الصّادق صلوات اللّه عليه: فى طين قبر الحسين صلوات اللّه عليه شفاء من كلّ داء و هو الدّواء الاكبر).

اين بابى است در فضيلت خاك كربلا و حريم قبر آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است در قوى از سليمان بصرى كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه در خاك قبر آن حضرت صلوات اللّه عليه شفاست از هر دردى و آن خاك بزرگترين دواهاست چون دواى جميع دردهاست.

و منقولست در قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه نيز به همين مضمون در روايتى ديگر،و منقولست از سعد بن سعد ثقه كه گفت سؤال كردم از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليه از خوردن گل حضرت فرمودند كه گل خوردن حرامست مانند خوردن ميته و خون و گوشت خوك مگر خاك حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه كه در آنست شفا از هر دردى و ايمنى است از هر خوفى.

و در قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقول است كه فرمودند كه گل حرامست هر گلى مثل گوشت خوك و كسى كه گل بخورد و بميرد به سبب آن من نماز بر او نمى كنم مگر خاك قبر حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه كه در اوست شفا از هر دردى و كسى كه گل خواره

ص: 628

باشد و خاك قبر آن حضرت را بخورد در آن شفا نيست.

و كالصحيح منقولست از احدهما صلوات اللّه عليهما كه حق سبحانه و تعالى حضرت آدم عليه السلام را از گل آفريد و گل را حرام گردانيد بر فرزندان او،راوى گفت عرض نمودم كه پس چه مى فرماييد در خاك قبر حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه حضرت فرمودند كه بر مردمان حرامست كه گوشت خود را بخورند و حلال است كه گوشت ما را بخورند و ليكن اندكى بخورند مانند نخودى،و احوط آنست كه زياده از نخود خام نخورند بحسب وزن اگر چه ظاهرا بحسب جثّه نيز جايز باشد.

و در موثق كالصحيح منقولست از ابن ابى يعفور كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه بعضى خاك قبر حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه را مى خورند و شفا مى يابند و بعضى شفا نمى يابند سببش چيست حضرت فرمودند كه بحق آن خداوندى كه بغير از او خداوندى نيست كه هر كه به اعتقاد نفع خورد البته نفع مى يابد.

و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند به يونس بن ربيع كه بالاى سر حضرت خاك سرخى هست كه در آن شفاست از هر دردى مگر مرگ را يونس گفت كه چون اين حديث را شنيديم جمعى آمديم و چون يك ذراع كنديم خاك سرخى ظاهر شد بقدر يك درهم آن را برداشتيم و به كوفه برديم و به مردمان مى داديم بهر كس اندكى و به آن مداوا مى كردند و شفا مى يافتند،و منقولست كه تا هفتاد ذرع از جهة دو ابر مى توان داشت و احاديث زياد و كم گذشت، و منقولست كه شخصى به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه عرض نمود كه بسيار بيماريها دارم و من دوايى نيست كه به آن مداوا نكرده

ص: 629

باشم حضرت فرمودند كه مگر نشنيده بودى كه خاك قبر آن حضرت شفاى هر درديست و سبب ايمنى است از هر خوفى و چون خاك را بردارى بخوان كه

(اللّهمّ انّي أسألك بحقّ هذه الطّينة و بحقّ الملك الّذى اخذها و بحقّ النّبيّ الّذى قبضها و بحقّ الوصيّ الّذى حلّ فيها صلّ على محمّد و اهل بيته و اجعل فيها شفاء من كلّ داء و أمانا من كلّ خوف).

يعنى خداوندا سؤال مى كنم از تو بحق اين طينت و بحق فرشته كه اين را برداشته است و بحق پيغمبرى كه بدست گرفته است اين تربت را و بحق وصى پيغمبرى كه در اين خاك جا كرده است كه صلوات بر محمّد و آل او فرست و بگردان در اين تربت شفا از هر دردى و ايمنى از هر خوفى،پس حضرت فرمودند كه آن فرشته كه اين خاك را برداشته است جبرئيل است كه آن را برداشت و به حضرت سيّد الأنبياء صلى اللّه عليه و آله نمود و گفت كه اين خاك فرزند تست كه امّت تو بعد از تو او را شهيد خواهند كرد،و پيغمبرى كه اين خاك را گرفت آن حضرت بود،و وصيى كه در آن مدفون شد حضرت امام حسين(ص)است كه بهترين جوانان اهل بهشت است پس عرض نمودم كه شفاست از هر دردى دانستم چگونه امان است از هر خوفى حضرت فرمودند كه هر گاه از پادشاهى يا از غير او خوف داشته باشى از خانه بيرون مرو تا با خود نبرى از تربت آن حضرت(ص)و چون آن تربت را بردارى بگو كه خداوندا اين خاك قبر آن حضرت است كه ولى تست و پسر ولى تست بر مى دارم تا آن كه حرز من باشد از آن چه از آن مى ترسم و آن چه از آن نمى ترسم تا آن كه وارد نشود بر تو آن چيزى كه از آن نمى ترسى،راوى گفت كه از تربت آن حضرت برداشتم چنانكه آن حضرت فرموده بودند حق سبحانه و تعالى

ص: 630

صحيح كرد بدنم را و امان من بود از هر خوفى از آن چه مى ترسيدم و از آن چه نمى ترسيدم چنانكه آن حضرت فرموده بودند و الحمد للّه كه من بعد مكروهى بمن نرسيد

6-( و قال صلوات اللّه عليه: إذا أكلته فقل اللّهمّ ربّ التّربة المباركة و ربّ الوصيّ الّذى وارته صلّ على محمّد و آل محمّد و اجعله علما نافعا و رزقا واسعا و شفاء من كلّ داء).

و منقول است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون خواهى كه تربت را بخورى پس بگو خداوندا اى پروردگار خاك مبارك و اى پروردگار وصيى كه در اين خاك مدفون است صلوات بر محمّد و آل او فرست،و بگردان آن چه را مى خورم علمى نافع و روزى فراخ و شفا از هر دردى يعنى خوردن تربت را سبب اينها گردان و منقولست كه آن حضرت فرمودند كه چون بردارى بگو

(بسم اللّه اللّهمّ بحقّ هذه التّربة الطّاهرة و بحقّ البقعة الطيّبة و بحقّ الوصيّ الّذى توارته و بحقّ جدّه و ابيه و أمّه و اخيه و الملائكة الّذين يحفّون به و الملائكة العكوف على قبر وليّك ينتظرون نصره صلّى اللّه عليهم اجمعين اجعل لي فيه شفاء من كلّ داء و أمانا من كلّ خوف و عزّا من كلّ ذل،و اوسع به علىّ فى رزقي و اصحّ به جسمى).

يعنى ابتدا مى كنم در خوردن به استعانت به نام حق سبحانه و تعالى خداوندا بحق اين خاك طاهر و بحق اين زمين بسيار خوب و بحق امامى كه در اين خاك مدفونست و بحق جدّ او و پدر او و مادر او و برادر او و بحق فرشتگانى كه احاطه كرده اند به آن حضرت(ص)و بحق فرشتگانى كه هميشه ملازم قبر ولى تواند و انتظار مى كشند كه حضرت صاحب الامر صلوات اللّه

ص: 631

عليه خروج كند و در خدمت آن حضرت طلب خون آن حضرت كنند كه صلوات الهى بر همه باد،بگردان از جهة من در خوردن اين تربت شفايى عظيم از هر دردى،و ايمن گردان مرا از هر خوفى و عزيز گردان مرا بعد از خوارى،و به سبب اين روزى مرا فراخ گردان و بدن مرا از هر مرضى صحيح گردان و بعد از برداشتن:انا أنزلناه بر آن بخوان و بعضى از اصحاب گفته اند كه چون احاديث متواتره وارد شده است كه كل حرامست و از آن استثنا شده است خاك آن حضرت مشروط است به دعا در وقت برداشتن و خوردن و اگر در بعضى از روايات شرط نشده باشد مى بايد كه به مقيّد عمل نمايند و مطلق را حمل كنند بر مقيد تا حلال باشد خوردن و يا آن كه بعد از دعا بى دغدغده خوبست و بدون دعا جزم نداريم در حليت پس بايد كه بدون دعا جايز نباشد خوردن و ظاهر اخبار آنست كه كمالش مشروط است باين دعاها و احوط آنست كه در وقت برداشتن و خوردن همه دعاهاى منقوله را بخواند بى دغدغه باشد،و بهتر آنست كه از حوالى روضه خاك رست بردارند و هفت مثقال بكشند و در وقت برداشتن دعا بخوانند و هر هفت مثقال را در كيسه كنند و در زير فروش متّصل به ضريح مقدس بگذارند و اگر چند شبانه رور بر آن بگذرد بهتر است و چون از اينجا بردارد دعاها را مرتبه ديگر بخواند و در وقت خوردن اندكى بخورد با دعا قبل از تناول و بعد از آن آية الكرسى بخواند و مى بايد كه قصدش شفا باشد،و بعضى تجويز نموده اند خوردن آن را از جهة رفع امراض معنويه كه بدترين امراض است مثل تكبّر و عجب و ريا و حقد و بغض و امثال اينها و ظاهرا بد نباشد،و احوط آنست كه اگر مرض ظاهرى نداشته باشد نخورد و اگر مرض ظاهر داشته باشد بقصد شفا از همه امراض صورى و معنوى و ظاهرى و باطنى بخورد و در گل مختوم دغدغه

ص: 632

عظيم مى شود چون گذشت كه همه گلى حرامست و در بعضى از اخبار وارد شده است كه آن چه مشهور است خوردن گل مختوم به سبب آن شفا دارد كه خاك قبر اسكندر است،و بر تقديرى كه صحيح باشد گل قبر حضرت سيّد الشهدا(ص)به مراتب از آن بهتر خواهد بود و اين حديث اشعار مى دارد بر جواز با ظواهر چند حديث كه مشعر است بر جواز كه از آن اخبار ظاهر مى شود كه حرمت خوردن به اعتبار ضرر است و احوط آنست كه مطلقا گل و خاك و گرد بلكه خاكستر بلكه مانند نان سوخته كه مانند ذغال شده باشد نخورد اگر چه اثبات حرمت امثال اينها خالى از اشكالى نيست و ديگر خواهد آمد

3,6-( و قال صلوات اللّه عليه: حريم الحسين صلوات اللّه عليه خمسة فراسخ من اربع جوانب القبر).

و مرويست در قوى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حريم قبر حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه پنج فرسخ است از هر جانبى از چهار جانب كه طولش ده فرسخ باشد و عرضش ده فرسخ و ممكن است كه مراد قطر باشد به آن كه دورش را مدور حساب كنند و ليكن ظاهر چهار جانب مربع است و ظاهرش آنست كه تا پنج فرسخ از چهار جانب خاك توان برداشت و مشكل است،شايد حريم به اعتبار شرف دفن در آن باشد يا حرمتهاى ديگر،و آن چه مصرحست هفتاد ذرعست و روايت ده ميل نيز صريحست و احوط آنست كه زياده از پنج ميل از هر طرفى نباشد بلكه از هفتاد ذرع دورتر نباشد و احاديث حريم گذشت با حديث متن و آينده

6-( و روى اسحاق بن عمّار عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: قال موضع

ص: 633

قبر الحسين صلوات اللّه عليه منذ يوم دفن فيه روضة من رياض الجنّة

3,6- و قال صلوات اللّه عليه: موضع قبر الحسين صلوات اللّه عليه ترعة من ترع الجنّة).

و در موثق كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه موضعى كه قبر حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه از آن روزى كه مدفون شده است در آنجا باغى است از باغهاى بهشت،و آن حضرت نيز فرمودند كه موضع قبر آن حضرت صلوات اللّه عليه دريست يا روضه ايست از درها يا روضهاى بهشت و تفسيرش گذشت در اوايل اين باب

ص: 634

باب زيارة الامامين ابى الحسن موسى بن جعفر

و ابى جعفر محمّد بن علىّ الثّانى صلوات اللّه عليهم

ببغداد في مقابر قريش

9,7- : (اذا اردت بغداد إن شاء اللّه فاغتسل و تنظّف و البس ثوبيك الطّاهرين و زر قبريهما و قل حين تصير إلى قبر موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما السّلام عليك يا ولىّ اللّه السّلام عليك يا حجّة اللّه السّلام عليك يا نور اللّه فى ظلمات الارض اتيتك زائرا عارفا بحقّك معاديا لأعدائك مواليا لأوليائك فاشفع لي عند ربّك ثمّ سل حاجتك ثمّ تسلّم على ابى جعفر صلوات اللّه عليه بهذه الاحرف و النّداء،و اذا اردت زيارته صلوات اللّه عليه فاغتسل و تنظّف و البس ثوبيك الطّاهرين،و قل اللّهمّ صلّ على محمّد بن علىّ الامام التّقىّ النّقىّ الرّضىّ المرتضى و حجّتك على من فوق الارض و من تحت الثّرى صلاة كثيرة نامية دائمة زاكية مباركة متواصلة متواترة مترادفة كافضل ما صلّيت على احد من أوليائك،و السّلام عليك يا ولىّ اللّه السّلام عليك يا نور اللّه السّلام عليك يا حجّة اللّه السّلام عليك يا امام المتّقين

ص: 635

و وارث علم النّبيّين و سلالة الوصيّين السّلام عليك يا نور اللّه فى ظلمات الارض،اتيتك زائرا عارفا بحقّك معاديا لأعدائك مواليا لأوليائك فاشفع لي عند ربّك ثمّ سل حاجتك ثمّ صلّ فى القبّة الّتى فيها محمّد بن علىّ صلوات اللّه عليهما اربع ركعات بتسليمتين عند رأسه ركعتين لزيارة موسى و ركعتين لزيارة محمّد بن علىّ صلوات اللّه عليهما و لا تصلّ عند رأس موسى صلوات اللّه عليه فانّه يقابل قبور قريش و لا يجوز اتّخاذها قبلة إن شاء اللّه تعالى)

اين بابى است در بيان زيارت دو امام معصوم كه آن ابو الحسن حضرت امام موسى كاظم است و ابو جعفر ثانى امام محمّد تقى صلوات اللّه عليهما در بغداد در مقابر قريش هر گاه اراده بغداد كنى و در بعضى نسخ اذا وردت است يعنى هر گاه داخل شوى در بغداد اگر خدا خواهد به آن كه توفيق دهد كه به آنجا رسى:غسل زيارت بكن و پاكيزه كن خود را و دو جامه طاهرت را به پوش و زيارت كن قبر هر دو را به آن كه اول چون به قبر حضرت موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما رسى بگو سلام الهى بر تو باد اى كسى كه محبوب يا محب يا واجب الاطاعه خداوندى،اى حجت خدا كه حق سبحانه و تعالى حجت خود را تمام كرد بر خلق به ايجاد و امامت تو اى نورى كه حق سبحانه و تعالى زمينهاى تاريك را روشن گردانيد بنور وجود و هدايت شما به زيارتت آمده ام در حالتى كه عارفم بحق تو و با دشمنان تو دشمنم و با دوستان تو دوستم پس شفاعت كن از جهة من نزد پروردگارت پس حاجتت را سؤال كن پس سلام كن بر حضرت امام محمّد تقى صلوات اللّه عليه به همين كلمات و به همين كلمه ندا كه يا است،و چون خواهى كه زيارت كنى آن حضرت را صلوات اللّه عليه پس غسل كن و خود را پاكيزه كن به آن كه جامهاى

ص: 636

پاك را به پوش و نوره كش بدنت را و دو جامه پاك به پوش چون غالب اوقات عرب دو جامه مى پوشد و آن زير جامه و پيراهن است و بگو خداوندا صلوات فرست بر حضرت امام محمّد تقى پسر امام على بن موسى الرضا كه:لقبت تقى است يعنى پرهيزكارى از هر چه خلاف محبت الهى است،و ذات مقدست پاكيزه است و حق سبحانه و تعالى از تو راضى و برگزيده الهى و حجت و امامى بر هر كه بر روى زمين است از آدميان،و حجتى بر هر كه در زمين است از جنيان يا بر زندگان و مردگان صلواتى كه بسيار باشد و در زيادتى باشد و هميشه باشد و پاكيزه باشد يا در زيادتى باشد و مبارك باشد به آن كه در زيادتى باشد و به يك ديگر متصل باشد و پى در پى باشند و در عقب يكديگر باشند مثل افضل،يا افضل صلواتى باشد كه فرستاده باشى بر يكى از دوستانت،و سلام الهى بر تو باد اى دوست يا امامى كه خدا او را نصب فرموده باشد اى نور خدا يعنى كسى كه هدايت كننده عالمى از جانب حق سبحانه و تعالى اى حجت خدا اى امام پرهيزكاران و وارث علوم پيغمبران و فرزندان اوصياى پيغمبران،اى هدايت كننده كه از جانب خداوندى در ظلمتها و تاريكيهاى زمين يعنى رفع كننده شبهات اهل زمينى:به زيارتت آمده ام و ترا امام واجب الإطاعه مى دانم و با دشمنانت دشمنم و با دوستانت دوستم پس شفاعت كن مرا نزد پروردگارت،پس حاجتت را سؤال كن پس در گنبد حضرت امام محمّد تقى صلوات اللّه عليه چهار ركعت نماز بدو سلام به جا آور از جهة هر معصومى دو ركعت و در بالاى سر حضرت امام موسى كاظم نماز مكن زيرا كه قبور قريش در آنجا واقع است و از آن جمله بعضى از خلفاى بنى عباسند و رو به قبر نماز كردن جايز نيست خصوصا قبور ظالمان و كافران،يا مراد كراهت است چنانكه گذشت در مكان مصلى، و پيشتر دو گنبد بوده است در هر گنبدى معصومى و الحال اندرون يكى شده است اگر چه در بيرون دو قبه است

ص: 637

باب زيارة قبر الرّضا علىّ بن موسى صلوات اللّه عليهما بطوس.

اشاره

8- (اذا اردت زيارة قبر ابى الحسن علىّ بن موسى صلوات اللّه عليهما بطوس فاغتسل عند خروجك من منزلك و قل حين تغتسل اللّهمّ طهّرني و طهّر لي قلبى و اشرح لي صدرى و اجر على لساني مدحتك و الثّناء عليك فانّه لا قوّة الاّ بك،اللّهمّ اجعله لي طهورا و شفاء،و تقول حين تخرج بسم اللّه و باللّه و إلى اللّه و إلى ابن رسول اللّه حسبى اللّه توكّلت على اللّه،اللّهمّ إليك توجّهت و إليك قصدت و ما عندك اردت،فاذا خرجت فقف على باب دارك و قل اللّهمّ إليك توجّهت وجهى،و عليك خلّفت اهلى و مالى و ما خوّلتنى و بك وثقت فلا تخيّبنى يا من لا يخيّب من اراده و لا يضيّع من حفظه صلّ على محمّد و آل محمّد و احفظنى بحفظك فانّه لا يضيع من حفظت فاذا وافيت سالما فاغتسل و قل حين تغتسل اللّهمّ طهّرني و طهّر قلبى و اشرح لي صدرى و اجر على على لساني مدحتك و محبّتك و الثّناء عليك فانّه لا قوّة الاّ بك،و قد علمت انّ قوام دينى التّسليم لأمرك و الاتّباع لسنّة نبيّك و الشّهادة على جميع خلقك،اللّهمّ اجعله لي شفاء و نورا انّك على كلّ شيء قدير و البس اطهر ثيابك و

ص: 638

امش حافيا و عليك السّكينة و الوقار بالتّكبير و التّهليل و التّمجيد و قصّر خطاك و قل حين تدخل بسم اللّه و باللّه و علىّ ملّة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله اشهد ان لا اله الاّ اللّه وحده لا شريك له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله و انّ عليا ولىّ اللّه،و سر حتّى تقف على قبره و تستقبل وجهه بوجهك و اجعل القبلة بين كتفيك،و قل اشهد ان لا اله الاّ اللّه وحده لا شريك له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله و انّه سيّد الاوّلين و الاخرين و انّه سيّد الانبياء و المرسلين اللّهمّ صلّ على محمّد عبدك و رسولك و نبيّك و سيّد خلقك اجمعين صلاة لا يقوى على احصائها غيرك،اللّهمّ صلّ على امير المؤمنين علىّ ابن ابى طالب صلوات اللّه عليه عبدك و اخى رسولك الّذى انتجبته بعلمك و جعلته هاديا لمن شئت من خلقك و الدّليل على من بعثته برسالاتك و ديّان الدّين بعد لك و فصل قضائك بين خلقك و المهيمن على ذلك كلّه و السّلام عليه و رحمة اللّه و بركاته،اللّهُمَّ صلّ على فاطمة بنت نبيّك و زوجة وليّك و امّ السّبطين الحسن و الحسين سيّدى شباب اهل الجنّة الطّهرة الطّاهرة المطهّرة التّقيّة النّقيّة الرّضيّة الزّكيّة سيّدة نساء اهل الجنّة اجمعين صلاة لا يقوى على احصائها غيرك اللّهمّ صلّ على الحسن و الحسين سبطي نبيّك و سيّدى شباب اهل الجنّة القائمين فى خلقك و الدّليلين على من بعثته برسالاتك و ديّاني الدّين بعدلك و فصل قضائك بين خلقك اللّهمّ صلّ على علىّ بن الحسين عبدك

ص: 639

القائم فى خلقك و الدّليل على من بعثته برسالاتك و ديّان الدّين بعدلك و فصل قضائك بين خلقك سيّد العابدين اللّهمّ صلّ على محمّد بن علىّ عبدك و خليفتك فى ارضك باقر علم النّبيّين،اللّهمّ صلّ على جعفر بن محمّد الصّادق عبدك و ولىّ دينك و حجّتك على خلقك اجمعين الصّادق البارّ،اللّهمّ،صلّ على موسى بن جعفر عبدك الصّالح،و لسانك فى خلقك النّاطق بحكمك و الحجّة على بريّتك، اللّهمّ صلّ على علىّ بن موسى الرّضا المرتضى عبدك و ولىّ دينك القائم بعد لك و الدّاعى إلى دينك و دين آبائه الصّادقين صلاة لا يقوى على احصائها غيرك،اللّهمّ صلّ على محمّد بن علىّ عبدك و وليّك القائم بأمرك و الدّاعى إلى سبيلك،اللّهمّ صلّ على علىّ بن محمّد عبدك و ولىّ دينك،اللّهمّ صلّ على الحسن بن علىّ العامل بأمرك القائم فى خلقك و حجّتك المؤدّى عن نبيّك و شاهدك على خلقك المخصوص بكرامتك الدّاعى إلى طاعتك و طاعة رسولك صلواتك عليهم اجمعين،اللّهمّ صلّ على حجّتك و وليّك القائم فى خلقك صلاة تامّة نامية باقية تعجّل بها فرجه و تنصره بها و تجعلنا معه فى الدّنيا و الآخرة،اللّهمّ إنّي اتقرّب إليك بحبّهم و أوالي وليّهم و اعادى عدوّهم فارزقنى بهم خير الدّنيا و الآخرة و اصرف عنّى بهم شرّ الدّنيا و الآخرة و اهوال يوم القيمة ثمّ تجلس عند رأسه و تقول السّلام عليك يا ولىّ اللّه السّلام عليك

ص: 640

يا حجّة اللّه السّلام عليك يا نور اللّه فى ظلمات الارض،السّلام عليك يا عمود الدّين السّلام عليك يا وارث آدم صفوة اللّه السّلام عليك يا وارث نوح نبىّ اللّه السّلام عليك يا وارث ابراهيم خليل اللّه السّلام عليك يا وارث اسماعيل ذبيح اللّه السّلام عليك يا وارث موسى كليم اللّه السّلام عليك يا وارث عيسى روح اللّه السّلام عليك يا وارث محمّد حبيب اللّه السّلام عليك يا وارث امير المؤمنين علىّ ولىّ اللّه و وصىّ رسول ربّ العالمين السّلام عليك يا وارث فاطمة الزّهراء السّلام عليك يا وارث الحسن و الحسين سيّدى شباب اهل الجنّة السّلام عليك يا وارث علىّ بن الحسين زين العابدين السّلام عليك يا وارث محمّد بن علىّ باقر علم الاوّلين و الاخرين السّلام عليك يا وارث جعفر بن محمّد الصّادق البارّ السّلام عليك يا وارث موسى بن جعفر السّلام عليك أيّها الصّديق الشّهيد السّلام عليك أيّها الوصيّ البارّ التّقىّ اشهد انّك قد اقمت الصّلاة و اتيت الزّكاة و أمرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و عبدت اللّه حتّى اتاك اليقين السّلام عليك يا ابا الحسن و رحمة اللّه و بركاته انّه حميد مجيد ثمّ تنكبّ على القبر و تقول، اللّهمّ إليك صمدت من ارضى و قطعت البلاد رجاء رحمتك فلا تخيّبنى و لا تردّنى بغير قضاء حاجتى و ارحم تقلّبى على قبر ابن اخى رسولك صلواتك عليه و اله،بابى أنت و امّى يا مولاى اتيتك زائرا وافدا عائدا ممّا جنيت على نفسى و احتطبت على ظهرى فكن لي

ص: 641

شافعا إلى اللّه يوم فقرى و فاقتى فلك عند اللّه مقام محمود و أنت عنده وجيه ثمّ ترفع يدك اليمنى و تبسط اليسرى على القبر،و تقول اللّهمّ انّي اتقرّب إليك بحبّهم و بولايتهم اتولّى اخرهم بما تولّيت به أوّلهم و ابرا من كلّ وليجة دونهم،اللّهمّ العن الّذين بدّلوا نعمتك و اتّهموا نبيّك و جحدوا بآياتك و سخروا بإمامك و حمّلوا النّاس على اكتاف آل محمّد،اللّهمّ انّي اتقرّب إليك باللّعنة عليهم و البراءة منهم فى الدّنيا و الآخرة يا رحمن ثمّ تحوّل إلى عند رجليه قل صلّى اللّه عليك يا ابا الحسن صلّى اللّه على روحك و بدنك صبرت و أنت الصّادق المصدّق قتل اللّه من قتلك بالأيدي و الالسن ثمّ ابتهل فى اللّعنة على قاتل امير المؤمنين و على قتلة الحسن و الحسين و على جميع قتلة اهل بيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله،ثمّ تحوّل إلى عند رأسه من خلفه و صلّ ركعتين تقرا فى إحداهما الحمد و يس و فى الاخرى الحمد و الرّحمن و تجتهد فى الدّعاء و التّضرّع و اكثر من الدّعاء لنفسك و لوالديك و لجميع اخوانك و اقم عند رأسه ما شئت و لتكن صلاتك عند القبر).

الوداع فاذا اردت ان تودّعه

8- : (فقل السّلام عليك يا مولاى و ابن مولاى و رحمة اللّه و بركاته أنت

ص: 642

لنا جنّة من العذاب و هذا او ان انصرافنا عنك غير راغب عنك و لا مستبدل بك و لا مؤثر عليك و لا زاهد فى قربك و قد جدت بنفسى للحدثان و تركت الاهل و الاوطان و الاولاد فكن لي شافعا يوم حاجتى و فقرى و فاقتى يوم لا يغنى عنّى حميمى و لا حبيبى و لا قريبى يوم لا يغنى عنّى والدىّ اسال اللّه الّذى قدّر رحيلتى إليك ان ينفّس بك كربتى و اسال اللّه الّذى قدّر علىّ فراق مكانك ان لا يجعله اخر العهد من رجوعى و اسال اللّه الّذى ابكى عليك عينى ان يجعله لي سببا و ذخرا، و اسال اللّه الّذى ارانى مكانك و هدانى للتّسليم عليك و زيارتى إيّاك ان يوردنى حوضكم و يرزقنى مرافقتكم فى الجنان السّلام عليك يا صفوة اللّه السّلام على امير المؤمنين و وصىّ رسول ربّ العالمين و قائد الغرّ المحجّلين السّلام على الحسن و الحسين سيّدى شباب اهل الجنّة السّلام على الائمّة و تسمّيهم صلوات اللّه عليهم و رحمة اللّه و بركاته السّلام على ملائكة اللّه الحافّين السّلام على ملائكة اللّه المقيمين المسبّحين الّذين هم بأمره يعملون السّلام علينا و على عباد اللّه الصّالحين، اللّهمّ لا تجعله اخر العهد من زيارتى إيّاه فان جعلته فاحشرنى معه و مع آبائه الماضين و ان ابقيتنى يا ربّ فارزقنى زيارته ابدا ما أبقيتني انّك على كلّ شىء قدير،و تقول استودعك اللّه و استرعيك و اقرا عليك السّلام آمنّا باللّه و بما دعوت اليه فاكتبنا مع الشّاهدين اللّهمّ ارزقنى حبّهم و مودّتهم ابدا ما ابقيتنى و السّلام على ملائكة اللّه و زوّار قبر ابن

ص: 643

نبىّ اللّه و السّلام منّي ابدا ما بقيت و دائما اذا فنيت السّلام علينا و على عباد اللّه الصّالحين فاذا خرجت من القبّة فلا تولّ وجهك عنه حتّى يغيب عن بصرك).

بدان كه اين زيارت را ابن وليد كه شيخ صدوق است در كتاب جامع ذكر كرده است با زيارات بسيارى كه بعضى از آن گذشت و بعضى را شيخ مفيد و شيخ طوسى و محمّد بن احمد بن داود و ابن قولويه در كتب زيارات ذكر كرده اند و اصحاب نيز متابعت ايشان كرده اند و بعضى از اين روايات را با سند ذكر كرده است و بعضى را سند ذكر نكرده است و ظاهرا امثال اين خبر كه بى سند مذكور است تاليف اوست كه از روايات متفرقه جمع كرده است و چون قدما از ارباب نصوصند ظاهر آنست كه از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم شنيده باشند هر جزوى را از بعضى و بر همه صادقست كه از ايشان منقولست خصوصا در مستحبات و خصوصا از ابن وليد كه در جلالت قدر به مرتبه ايست كه صدوق با آن كه متبع فحول علماست تابع اوست و كلام او را نص معصوم دانسته است و به همه عمل نموده است مگر نادرى و صدوق در عيون ذكر كرده است در اواخر آن در باب زيارت قبر حضرت امام ابى الحسن الرضا صلوات اللّه عليه در طوس كه شيخ ما محمّد بن الحسن رضى اللّه عنه ذكر كرده است كه هر گاه خواهى كه زيارت كنى قبر حضرت امام ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليه را در طوس پس چون خواهى كه از خانه بيرون روى غسل زيارت بكن و در زيارت حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه مذكور شد كه ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه در وقت بيرون رفتن از خانه و شهر خود غسل بكند و در وقت زيارت نيز غسل كند،و محتمل است كه ابن وليد از

ص: 644

اين حديث فهميده باشد كه غسل بيرون رفتن از جهة همه زيارات مستحب باشد و ليكن مستبعد است از قوانين قدما كه به امثال اين استنباطات در احكام الهى عمل نمايند پس اظهر آنست كه حديثى بر سبيل عموم يا خصوص اين زيارت ديده باشد و آن چه گذشت كه مستحب است غسل زيارت ظاهرش غسل نزد زيارتست و ظاهر عبارت آن است كه اين غسل را در خانه بايد كرد اگر چه اطلاق مى كنند منزل را بر شهر ليكن مجاز است اما مجاز شايع است.

و در وقت غسل كردن از جهة زيارت خروج اين دعا را بخوان كه خداوندا مرا پاك كن از كدورات جسمانى مانند گناهان ظاهره و حدثها و خبثها نيز،و دلم را مطهر گردان از گناهان باطنه مانند كبر و عجب و حسد و بغض و ريا و محبت دنيا و اهل دنيا بلكه از غير محبت الهى،و منور گردان سينه ام را به انوار عرفان و ايمان و ايقان و امثال اينها و بر زبانم جارى گردان مدح و ثناى خود را به درستى كه نيست مرا قوتى بر هيچ طاعت مگر به توفيق و هدايت و اعانت تو،خداوندا اين غسل را مطهر و منور گردان كه سلب كند بديهاى مرا و مزين سازد مرا به خوبيها.

و چون از خانه بيرون مى روى بگو آن چه را ترجمه اش اينست كه متوجه زيارت حضرت مى شوم بعون الهى يا به استعانت از نام او بيرون مى روم، و بعون او خالص از براى او مى روم و بسوى خداوند خود مى روم يعنى به مشاهدى كه خانه عبادت و محل قرار ابدان دوستان اوست مى روم و به جانب زيارت فرزند رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مى روم حق سبحانه و تعالى بس است مرا و توكل بر او كرديم.

خداوندا رو بسوى تو كردم و مقصود من توئى و مراد من نه چيزيست كه نزد تست يعنى غرض من از اين زيارت رضاى تست با ثوابهائى كه از

ص: 645

جهة ايشان مقرر فرموده،و چون خواهى كه بيرون روى در در خانه بايست و سورها و دعاهايى كه گذشت بخوان و بگو خداوندا روى دلم را به جانب تو كرده ام و خانه و اهل خانه و هر چه دارم به تو مى سپارم و هر چه را بمن تمليك كرده به تو مى گذارم كه همه را از جهة من محافظت فرمائى و اعتماد بر تو دارم و بغير تو كسى ندارم،پس خداوندا همه را قبول كن و مرا نااميد مكن اى خداوندى كه نااميد نمى شود كسى كه رو بسوى تو كند و هر چه كند از جهة تو كند،يا آن كه نااميد و خاسر و زيان كار كرده نمى شود يا او خاسر نمى كند كسانى را كه مراد ايشان حق سبحانه و تعالى باشد،و ضايع و هالك نمى شود كسى كه حافظش او باشد صلوات بر محمّد و آل او فرست و بحفظ خود مرا محفوظ دار به درستى كه زبون و پست نمى شود هر كه را تو حافظ او باشى و چون به سلامت برسى به مشهد مقدس يا بطرق:غسل زيارت بكن و در حال غسل اين دعا را بخوان كه خداوندا مرا از گناهان و نجاستهاى صورى و معنوى مطهر گردان،و دلم را مطهر گردان و سينه ام را منوّر گردان و بر زبانم جارى ساز مدح خود را و چيزى كه به سبب محبت توست كه ذكر با حضور قلب باشد يا آن چه را دوست مى دارى بر زبانم جارى گردان و جارى ساز بر زبانم ثناى خود را بر نعمتهاى غير متناهى كه عطا فرمودۀ به درستى كه قوتى نيست در هيچ طاعت و عبادت مگر به يارى و تقويت تو،و بتحقيق مى دانم كه استقامت دين من باين است كه او امر ترا گردن نهم و به جا آورم از روى رغبت، و متابعت كنم سنت پيغمبر ترا و گواه باشم يا گواهى دهم بر جميع خلق تو چنانكه خواهد آمد كه اين امت شاهد خواهند بود بر جميع امم يا اگر گواهى نزد من باشد كتمان نكنم.

خداوندا چنان كن كه اين غسل شفاى همه مرضها باشد و نور دل و سينه ام باشد به درستى كه تو بر همه چيز قادر و توانائى،و پاكيزه ترين جامهاى

ص: 646

خود را به پوش و پا برهنه برو و بر تو باد كه با سكينه و قرار بدن روى،و با حضور قلب روى كه گاهى تكبير گويى و گاهى تهليل و گاهى تمجيد و بهتر آنست كه تسبيحات اربع را بگويد با كلمه لا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم با حضور قلب و گامها را تنگ بردار از جهة آرام تن و تا بسيار شود كه بهر گامى حجى و عمره مى نويسند،و چون داخل روضه مقدسه شوى مى گويى كه داخل مى شوم با استعانت از اسم الهى و از ذات مقدس او و بر سنت حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله گواهى مى دهم كه نيست خداوندى مگر اللّه تعالى كه يگانه است در ذات و صفات و او را شريكى نيست و گواهى مى دهم كه محمّد(ص)بنده خاص الخاص اوست و بهترين پيغمبران مرسل يا بهترين پيغمبران اوست،و گواهى مى دهم كه على صلوات اللّه عليه ولىّ خداست و پيشتر رو تا بر قبر بايستى و روبروى حضرت كنى و قبله را در ميان هر دو دوش انداز و بگو شهادت مى دهم بر توحيد و بر رسالت و بر آن كه آن حضرت بهترين خلايق است از پشينيان و پسينيان و آن حضرت بهتر است از همه پيغمبران خصوصا پيغمبران مرسل.

خداوندا صلوات فرست بر محمّد كه بنده و رسول تست و پيغمبر با رفعت تست و بهتر از همه خلق تست صلواتى كه از كثرت كسى نتواند شمرد بغير از تو،خداوندا صلوات فرست بر امير و پادشاه مؤمنان على پسر ابو طالب كه بنده تست و برادر پيغمبر تست كه او را دانسته برگزيدى،و او را چنان كردى كه جدا كننده باشد ميان حق و باطل در ميان خلايق چنانكه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه

«اقضاكم علىّ» و آن حضرت را ملقّب گردانيدى بفاروق و آن حضرت را دليل گردانيدى از جهة صحت نبوت پيغمبرى كه او راز جهة تبليغ رسالات خود فرستادى بخلق،

ص: 647

يعنى ذات مقدس از جميع آلايش و محلّى بجميع فضائل و اوصاف الهى او با تأييد او به معجزات بسيار را دليل حقيقت حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله گردانيدى چون خودش آيتى است از اعظم آيات با معجزات بسيار با مقدمه عقليه كه قبيح است اظهار معجزه بر دست كاذب،و جزا دهنده روز جزا خواهد بود يا آن كه ترا قاضى جدا كننده ميان حق و باطل گردانيد تا هر آن چه از مسائل مشكله بر ثلثه باطله جاهله وارد مى شد و چون حمار در او حل بند مى شدند آن حضرت حل آن مشكل مى فرمودند تا آن كه ضرب المثل شده بود و هست در ميان عامه كه معضلة و لا ابو الحسن لها كه مسأله مشكلى است و امير المؤمنينى نيست كه حل اين مشكل نمايند،و بر جميع قضايا شاهد بودى يا شاهدى و حافظ بودى يعنى احكام هر يك از مسائل را حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله به او گفته بود تماما و سلام و رحمت و بركات الهى بر او باد.

خداوندا صلوات فرست بر فاطمه زهرا صلوات اللّه عليها كه دختر پيغمبر تست و زوجه ولى تست كه تو او را امام عالميان گردانيدى و مادر دو فرزند زاده حضرت سيد المرسلين(ص)كه حسن و حسين صلوات اللّه عليهمااند و بهترين جوانان اهل بهشتند،آن فاطمه كه حق سبحانه و تعالى او را مطهر آفريد از انوار قدس او و معصوم مخلوق شده بود و حق سبحانه و تعالى آيه عصمت در شأن او فرستاد و مذكور شد و پرهيزكار بود از هر چه غير رضاى الهى در آن بود و بالذات پاكيزه بود و حق سبحانه و تعالى از او راضى و خوشنود بود و مطهر بود از هر آلايشى حتى از مباحات و بهترين زنان اهل بهشت بود از متقدمين و متاخرين صلوات فرست بر او صلواتى كه قدرت نداشته باشد كسى بر شمردن آن بغير از تو.

خداوندا صلوات فرست بر حضرتين حسن و حسين دو فرزند زاده

ص: 648

پيغمبر تو و دو بهترين جوانان اهل بهشت و دو برهان بر نبوت حضرت سيد الانبياء(ص)مانند پدرشان،و دو امام عادل كه حكم مى كردند در ميان خلق تو به عدالت تو،و دو جدا كننده حق از باطل خداوندا صلوات فرست بر حضرت سيد السّاجدين كه بنده تو بود كه او را امام خلايق گردانيده بودى و قيام نمود بامر امامت در ميان خلق تو و دليل حقيت رسالت سيد الانبياء بود و جدا كننده حق بود از باطل و بهترين عابدان بود بعد از محمّد و على صلوات اللّه عليهم.

خداوندا صلوات فرست بر حضرت محمّد بن على كه بنده تو بود و خليفه تو بود در زمينت و شكافنده علوم انبياء بود،خداوندا صلوات فرست بر حضرت جعفر بن محمّد كه معصوم بود و صادق در اقوال و افعال و اخلاق كه بنده تو بود يا امام دين بود و امام تو بود كه تو او را امامت داده بودى بر همه خلايق و صادق بود در امامت و نيكو كردار بود.

و خداوندا صلوات فرست بر حضرت موسى بن جعفر كه بنده شايسته تو بود و زبان تو بود در ميان خلايق يعنى هر چه مى گفت از تو مى گفت و هر چه مى گفت از علوم تو بود كه بر او فايض مى شد و امام منصوب از جانب تو بود با معجزات باهره بر همه خلايق تو.

خداوندا صلوات فرست بر على بن موسى كه نفس رضا بود و تو از او راضى بودى و او به قضاى تو خوشنود بود و برگزيده تو بود از خلق و بنده و ولى دين تو بود كه تو او را امام و حافظ دين خود گردانيده بودى و قيام نمود به عدالت تو و عالميان را دعوت مى نمود بدين تو و دين پدران معصومش صلواتى كه قادر نباشند بر شمار او بغير از تو.

خداوندا صلوات فرست بر محمّد بن على تقى كه بنده تو بود و امام منصوب تو بود كه بامر امامت قيام نمود بامر تو و دعوت مى نمود خلق را به راه

ص: 649

تو.

خداوندا صلوات فرست بر على بن محمّد نقى كه بنده تو بود و امام دين تو بود.

خداوندا صلوات فرست بر حضرت امام حسن بن على عسكرى كه عمل نمود به فرمان تو بامر امامت و قيام نمود در ميان خلايق به امامت،و حجت و برهان تو بود كه اداى احكام دين كرد از پيغمبرت(ص)و شاهد و گواه بود از جانب تو بر خلقت و مخصوص بود به كرامت امامت و خلافت از جانب تو و دعوت مى كرد خلايق را به اطاعت تو و اطاعت اولى الامر كه ائمه معصومينند صلوات تو بر همه باد،و آن كه در همه جا بندگى را مقدم داشتند به سبب ردّ بر غلات بود كه ايشان را معبود مى دانستند نه عبد با آن كه كمال بنده در بند كيست و بغير از ايشان كسى به شرايط بندگى عمل ننمود.

خداوندا صلوات فرست بر حجت و برهان تو و امام تو كه در ميان خلايق است و بامر امامت قيام مى نمايد،و اگر از فوايد آن حضرت عوام بهره ور نشوند خواص منتفع مى شوند با آن كه وجود عالم به بركت وجود معصوم است صلواتى تمام كه در زيادتى باشد،و هميشه رحمت تو بر او فايض باشد كه به بركت آن صلوات تعجيل فرمائى فرج آن حضرت را و نصرت و يارى دهى او را چنان كنى كه حشر ما با او باشد در دنيا به رجعت و در آخرت در سلك محبان حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم باشيم.

خداوند تقرب مى جويم بسوى تو به دوستى ايشان،و با دوستان ايشان دوستم و با دشمنان ايشان دشمنم پس روزى كن مرا خوبيهاى دنيا و آخرت را به بركت ايشان و دو ركن از من بديهاى دنيا و آخرت را و هولهاى روز قيامت را پس بالاى سر آن حضرت صلوات اللّه عليه مى نشينى و مى گويى كه سلام الهى بر تو باد اى امام منصوب از خداى تعالى،سلام الهى

ص: 650

بر تو باد اى حجت حق سبحانه و تعالى بر خلايق اى روشن كننده تاريكيهاى زمين بنور هدايت الهى،اى ستون دين اى وارث علوم حضرت آدم برگزيده حق سبحانه و تعالى،اى وارث علوم و كمال حضرت نوح شيخ المرسلين،اى وارث محبت و خلت و ساير كمالات و كتب و ودايع حضرت ابراهيم دوست حق سبحانه و تعالى،اى وارث كمالات و حالات و امتحانات حضرت اسماعيل كه خود را در معرض ذبح در آورد از جهة رضاى الهى و مذبوح نشدن را به مذبوح شدن محسوب شد به قبول فدا،اى وارث كمالات حضرت موسى كه حق سبحانه و تعالى با او سخن گفت بى واسطه ملك،اى وارث معجزات و كمالات حضرت عيسى كه نفخ روح مقدس الهى در او دميده شد چنانكه در حضرت آدم دميده شد و اضافه روح بحق سبحانه و تعالى اضافه تشريفست مثل اضافه كعبه كه بيتى فرمود با آن كه بديهى است كه حق سبحانه و تعالى مكانى نيست تا خانه داشته باشد يا بتقدير مضاف كه خانه عبادت من مراد باشد هم چنين روح مخلوق من و امثال اين از تجوزات شايعه،اى وارث محمّد محبّ و محبوب حق سبحانه و تعالى و در بعضى از نسخ رسول اللّه است مثل تهذيب و در عيون

يا وارث محمّد بن عبد اللّه خاتم النّبيّين و حبيب ربّ العالمين رسول اللّه السّلام عليك يا وارث علىّ بن ابى طالب امير المؤمنين ولىّ اللّه است و ظاهرا اختصار از نساخ شده باشد، اى وارث كمالات و معجزات و اخلاق مصطفوى و مرتضوى صلوات اللّه عليهم،اى وارث كمالات و حالات فاطمه زهرا سيده زنان عالميان اى وارث كمالات حضرتين حسن و حسين

(صلوات اللّه عليها)

بهترين جوانان اهل بهشت،اى وارث عبادت زينت عابدان على بن الحسين، اى وارث علوم و كمالات شكافنده و ظاهر كننده علوم انبياء اوصياء پيشينيان

ص: 651

تا حضرت سيد الانبياء(ص)و پسينيان از پيغمبر ما تا على بن الحسين،اى وارث جعفر نيكوكردار كه صادق است از حق سبحانه و تعالى هر چه را گويد و بغير از معصوم البته افترا مى بندند و اگر عمدا نه بندد دروغ از روى خطا بسيار است لهذا در اخبار متواتره وارد شده است كه مراد از صادقان در قول حق سبحانه و تعالى:اى مؤمنان از خداوند خود بترسيد و با صادقان باشيد يعنى ائمه معصومين،و تخصيص آن حضرت باين لقب دلالت بر نفى ما عدا نمى كند مع هذا كالصحيح از حضرت على بن الحسين صلوات اللّه عليه منقولست كه از اين جهة آن حضرت را صادق مى نامند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرموده بودند كه چون حق سبحانه و تعالى به فرزندم باقر فرزندى كرامت فرمايد و او را جعفر صادق نام نهيد تا ممتاز شود از كذابى از اهل البيت كه مسمى به جعفر باشد و آن فرزند امام على نقى بود كه بعد از وفات امام حسن عسكرى دعوى امامت كرد بنا حق و اموال حضرت صاحب الامر را متصرف شد با آن كه حضرت صاحب الزمان

(صلوات اللّه عليه)

را مكرّر ديده بود انكار نمود.

اى وارث كمالات و علوم و اسرار حضرت امام موسى كاظم

(صلوات اللّه عليه)

سلام الهى بر تو باد اى صديق معصوم شهيد اى وصى نيكوكار پرهيزكار و باقى ظاهر است چون مكرر گذشت پس خود را بر قبر مى اندازى اگر صندوقها نباشد و الحال خود را متّصل به صندوق بر زمين اندازد يا تكيه بر صندوق كند،و مى گويى خداوند از خانه خود به غربت آمده ام بسوى تو از جهة رضاى الهى و قصد حضرت كردن قصد الهى است چون از جهة رضاى اوست و شهرها قطع نموده ام و راههاى طى كرده ام از جهة رضاى تو به اميد رحمت تو پس نااميد مگردان مرا و مرا بر مگردان بى آن كه حاجتم را برآورى،و ببخشا افتادن مرا بر قبر پسر برادر رسولت كه صلوات تو بر ايشان

ص: 652

باد،پدر و مادرم فداى تو باد اى مولى و امام من به زيارت تو آمده ام و به اميد احسان تو آمده ام و پناه به تو آورده ام از گناهانى كه بر خود ستم كرده ام و هيمه جهنّم را به سبب معاصى بر پشت خود كشيده ام پس شفاعت كن مرا در روزى كه فقير و محتاج باشم به درستى كه مقام محمود شفاعت از تست و تو نزد او رويى دارى كه هر چه مى طلبى مى دهد.

پس دست راست را بر مى دارى و دست چپ را بر قبر پهن مى كنى و مى گويى كه خداوندا تقرب مى جويم بسوى تو به دوستى ايشان و به ولايت ايشان و تولى مى كنم به آخر ايشان به نحوى كه تولى دارم به اول ايشان و ائمه اثنى عشر را امام خود مى دانم و بيزارم از هر پيشوائى و محل اعتمادى كه غير ايشانند و مراد ائمه جورند،خداوندا لعنت كن جمعى را كه تبديل كردند نعمت ترا يعنى بدل كردند ائمه عدل را بائمه جور يا نعمت ترا در برابر كفران نمودند،يا عوض از شكر نعمت كفران نعمت نمودند و تهمت زدند بر پيغمبر تو كه تو از جهة خواهش خود بى فرمان الهى على و فرزندانش را امام كرد و انكار نمودند معجزات ترا يا امامت ائمه را باور نداشتند و استهزاء نمودند به امامى كه تو از جهة ايشان مقرر فرمودى و مردمان را از خلفاء بنى اميّه و بنى عباس بر دوش اهل بيت پيغمبر تو سوار كردند، خداوندا تقرب مى جويم بسوى تو به لعنت بر ايشان و بيزارى از ايشان در دنيا و آخرت اى خداوند بخشاينده.

پس بيا به نزد پاهاى قبر و بگو صلوات الهى بر تو باد اى ابو الحسن كه كنيت حضرتست،صلوات الهى بر روح و بدن تو باد كه صبر نمودى بر ايذاى امّت و حال آن كه امام صادق تو بودى كه حق سبحانه و تعالى تصديق كرده است،بكشد حق سبحانه و تعالى كسانى را كه ترا شهيد كردند بدست خود كه زهر دادند و به زبان كه امر نمودند پس تضرّع و زارى كن و مبالغه نما

ص: 653

در لعنت بر قاتلان حضرت امير المؤمنين

(صلوات اللّه عليه)

و بر قاتلان حضرت امام حسن و امام حسين و بر جميع قاتلان اهل بيت رسول خدا صلى اللّه عليه و عليهم، پس از پشت سر بيا بر بالاى سر و دو ركعت نماز كن كه در ركعت اول الحمد و يس مى خوانى و در ركعت دويم الحمد و سوره الرحمن و مبالغه مى نمايى در دعا و تضرع و بسيار دعا كن از جهة خود و از جهة پدر و مادر خود و از جهة همه برادران مؤمنت و هر چه خواهى بر بالاى سر باش و بايد كه نمازت نزد قبر باشد و قرآن و دعا در هر جا از روضه مقدسه خوبست بلكه بهتر آنست كه چون از نماز فارغ شوى به جاى ديگر روى تا ديگران نيز نماز زيارت را در آنجا توانند كرد چون همه حق دارند.

اما وداع پس هر گاه خواهى كه وداع كنى كه از شهر بيرون آيى و دور نيست كه هر مرتبه كه از روضه مقدسه بيرون آيد وداع تواند كرد پس بگو سلام الهى بر تو باد اى مولا و واجب الاتباع و امام من و فرزند امام واجب الاطاعه من و رحمت و بركتهاى الهى بر تو باد،تو مانند سپر حافظ مايى از عذاب الهى و اين وقت جدائى ماست از شما و نه چنين است كه از روى كراهت از ملازمت مفارقت نمايم،و نه چنين است كه ديگرى را بر تو اختيار نموده باشم يا بدل گرفته باشم يا ترك شما كنم كه قرب شما مطلوبم نباشد، و حال آن كه جان خود را در معرض آفات دهر در آوردم و ترك اهل و اولاد و وطن كردم از جهة زيارت شما پس اميد داريم كه شفاعت كنيد در روز قيامت مرا و ياران و برادران مرا در روزى كه نهايت احتياج و فقر داشته باشم، روزى كه فايده نتوانند رسانيد خويشان و اقوام و دوستانم،روزى كه پدر و مادرم به من نفعى نتوانند رسانيد كه مرا از عذاب تو خلاص نمايند.

سؤال مى كنم از خداوندى كه مقدر گردانيده بود كه به زيارت شماييم كه غم و الم مرا دفع نمايد،و سؤال مى كنم از آن خداوندى كه مقدر ساخته است

ص: 654

كه از اين مكان مفارقت نمايم كه اين زيارت زيارت اخر من نباشد،و سؤال مى كنم از آن خداوندى كه گريانيد بر تو چشمم را كه اين گريه سبب دخول بهشت و ذخيره آخرتم باشد،و سؤال مى كنم از آن خداوندى كه بمن نمود جاى شما را و هدايت نمود مرا كه سلام كنم بر شما و زيارت شما را كه مرا وارد سازد بر حوض شما كه ان حوض كوثر است و روزى كند مرا كه رفيق شما باشم در بهشت.

سلام الهى بر شما باد اى برگزيده حق سبحانه و تعالى،سلام الهى بر حضرت امير المؤمنين باد و بر جانشين حضرت رسول پروردگار عالميان،و پيشواى شيعيانى كه در روز قيامت روها و دست و پاهاى ايشان مانند آفتاب روشن باشد و نزد عرب اسبى كه پيشانى و دستها و پاهاى آن سفيدى داشته باشد با يمن و بركت است ممكن است كه اين معنى كنايه باشد از نجات ايشان يا آن كه مواضع وضوى ايشان منور خواهد بود و بس كه وضو را به نحوى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است به جا مى آورند،سلام الهى بر حسن و حسين باد كه بهترين جوانان اهل بهشتند و سلام الهى بر ائمه معصومين باد و رحمت و بركات الهى نيز بر ايشان باد و يك يك را نام مى برى باين عنوان مثلا كه

(السّلام على زين العابدين علىّ بن الحسين و رحمة اللّه و بركاته السّلام على باقر علوم النّبيّين و المرسلين محمّد بن علىّ و رحمة اللّه و بركاته)

تا به آخر ائمه صلوات اللّه عليهم سلام الهى بر فرشتگانى باد كه بر دور اين بقعه مقدسه اند كه آن هفتاد هزار فرشته اند كه سابقا مذكور شد يا آن كه هميشه فرشتگانى كه مى آيند و مى روند بر ايشان سلام باد و سلام الهى بر فرشتگانى باد كه هميشه مقيمند و تسبيح و تقديس الهى مى كنند و بامر حق

ص: 655

سبحانه و تعالى عمل مى نمايند،سلام الهى بر ما باد و بر بندگان شايسته الهى.

خداوندا چنين مكن كه اين آخر زيارات من باشد آن حضرت را پس اگر چنين مقدر كرده باشى پس حشر كن مرا به آن حضرت و با پدران بزرگوار ايشان از انبيا و اوصيا صلوات اللّه عليهم و اگر مرا زنده گذارى پس روزى كن مرا زيارت آن حضرت هميشه تا زنده باشم به درستى كه تو بر هر چيزى قادر و توانائى و مى گويى كه يا حضرت ترا به خدا مى سپارم و از حق سبحانه و تعالى طلب مى كنم رفعت مراتب و درجات شما را و سلام مى كنم بر شما ايمان داريم به خدا و بهر چه ما را بان خوانده است.

خداوندا بنويس ما را با گواهان خداوندا روزى كن مرا محبت و مودت ايشان تا تو مرا باقى گذارى و زنده باشم،و سلام الهى بر فرشتگان الهى باد خصوصا به زيارت كنندگان قبور فرزندان حضرت سيّد المرسلين از ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين و سلام من هميشه بر ايشان باد تا باقى باشم و چون فانى شوم سلام مرا به ايشان هميشه برسان سلام الهى بر ما باد و بر بندگان صالح الهى پس چون از روضه مقدسه بيرون روى پشت به حضرت مكن و از پشت راه رو تا آن كه قبر حضرت صلوات اللّه عليه از نظرت غايب شود چون ايشان زنده جاويداند چنانكه در حالت حيات رعايت ادب ايشان عين فرض است بعد از وفات نيز فرض عين است

ص: 656

باب زيارة الامامين ابى الحسن علىّ بن محمّد

و ابى محمّد الحسن بن على صلوات اللّه عليهم بسرّ من راى

10,11- (فاذا اردت زيارة قبريهما صلوات اللّه عليهما فاغتسل و تنظّف و البس ثوبيك الطّاهرين فان وصلت إلى قبريهما و الاّ أومأت من عند الباب الّذى على الشّارع إن شاء اللّه و تقول:السّلام عليكما يا وليّى اللّه السّلام عليكما يا حجّتى اللّه السّلام عليكما يا نورى اللّه في ظلمات الارض اتيتكما عارفا بحقّكما معاديا لأعدائكما مواليا لأوليائكما مؤمنا بما آمنتما به كافرا بما كفرتما به محقّقا لما حقّقتما مبطلا لما ابطلتما اسال اللّه ربّى و ربّكما ان يجعل حظّى من زيارتى إيّاكما الصّلاة على محمّد و اله و ان يرزقنى مرافقتكما فى الجنان مع آبائكما الصّالحين و اساله ان يعتق رقبتي من النّار و ان يرزقنى شفاعتكما و مصاحبتكما و لا يفرّق بينى و بينكما و لا يسلبنى حبّكما و حبّ آبائكما الصّالحين و ان لا يجعله اخر العهد من زيارتكما و ان يجعل محشرى معكما فى الجنّة برحمته،اللّهمّ ارزقنى حبّهما و توفّنى على ملّتهما، اللّهمّ العن ظالمى آل محمّد حقّهم و انتقم لهم منهم،اللّهمّ العن الاوّلين

ص: 657

منهم و الاخرين و ضاعف عليهم العذاب الاليم و بلّغ بهم و باشياعهم و محبّيهم و شيعتهم اسفل درك من الجحيم انّك على كلّ شىء قدير اللّهمّ عجّل فرج وليّك و ابن وليّك و اجعل فرجنا مع فرجه يا ارحم الرّاحمين،و تجتهد في الدّعاء لنفسك و لوالديك و صلّ عندهما لكلّ زيارة ركعتين و ان لم تصل إليهما دخلت بعض المساجد و صلّيت لكلّ امام لزيارته ركعتين و ادع اللّه بما أحببت انّ اللّه قريب مجيب).

اما زيارت دو امام معصوم ابو الحسن سيم حضرت امام على نقى و حضرت ابو محمّد امام حسن عسكرى صلوات اللّه عليهم در شهر سرّ من راى يعنى هر كه آن را ديده خوشحال شد كه سامره و سامراءش مى گويند از جهة كثرت استعمال و هر دو معصوم در يك صندوق مدفونند پس هر گاه خواهى كه زيارت كنى قبر آن دو امام را كه صلوات الهى بر ايشان باد پس غسل كن و پاكيزه كن خود را و دو جامه پاك به پوش پس اگر توانى كه داخل آن روضه شوى داخل شو و جمعى منع كرده اند از دخول در روضه مقدسه چون ملك ايشان بوده است و جايز نيست داخل شدن در ملك كسى بى رخصت او و اكثر بر جوازند چون مبالغات در زيارات قبور معصومين صلوات اللّه عليه وارد شده است،و در حديث صحيح گذشت كه هر امامى را عهديست در كردن دوستان و مقتديان و شيعيان ايشان و از اتمام به عهود ايشانست زيارت قبور ايشان تا آن كه قايل بوجوب زيارات شده اند اگر چه يك نوبت باشد،و يا آن كه چون ائمه معصومين سلام اللّه عليهم حلال كرده اند اموال خود را به شيعيان خود و از اين انتفاع نيز البته اذن شاهد حال هست و اگر از جهة تقيه داخل نتوانى شد از پيش درى كه بر شارعست مى ايستى

ص: 658

إن شاء اللّه و مى گويى كه سلام الهى بر شما باد اى دو دوست خدا و دو امام معصومى كه حق سبحانه و تعالى شما را امام گردانيده است بر خلايق و اى دو حجة الهى بر عالميان و اى دو نور الهى در تاريكيهاى زمين يعنى هاديان خلايق در شبهات آمده ام به نزد شما و عارفم بحق شما كه شما امام واجب الاطاعه ايد بر خلايق و با دشمنان شما دشمنى مى كنم و با دوستان شما دوستى مى كنم و ايمان دارم به آن چه شما به آن ايمان داريد كه آن امامت پدران شماست،و كفران مى كنم با كسانى كه شما به ايشان كافريد كه آنها طواغيتند ائمه جور و ضلالت چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللّهِ» و هر چه را شما حق مى دانيد از اصول و فروع دين من آن را حق مى دانم و هر چه را شما باطل مى دانيد من نيز باطل مى دانم آن چه از مذاهب باطله ايشان است،سؤال مى كنم از خداوندى كه پروردگار من و پروردگار شماست كه بهره مرا از زيارت شما اين كند كه صلوات بر محمّد و آل او بفرستد،و روزى كند مرا كه با شما باشم در بهشت با پدران صالح شما از انبيا و اوصيا،و از او سؤال مى كنم كه مرا از آتش دوزخ آزاد كند و روزى كند مرا شفاعت شما و مصاحبت شما و جدائى نيندازد از دور ميان من و شما و سلب نكند از من دوستى شما و دوستى پدران معصوم شما را و چنان نكند كه اين زيارت آخر شما باشد،و به رحمت خود حشر كند مرا با شما در بهشت.

خداوندا روزى كن مرا دوستى ايشان و بميران مرا بر مذهب ايشان، خداوندا لعنت كن كسانى را كه ستم كردند و حق آل محمّد را كه امامتست و غير آن غصب كردند و ايشان را شهيد كردند،خداوند انتقام ايشان را از ظالمان ايشان بكش خداوندا لعنت كن پيشينيان اين ظالمان را كه فلان و فلان و فلان

ص: 659

و اتباع آنها بودند و پسينيان ايشان را كه بنى اميّه و بنى عباس و اتباع اينها بودند،و مضاعف ساز بر ايشان عذاب دردناك را،و ببر اين ظالمان را و پيروان و دوستان و متابعان ايشان را به پست ترين دركات جهنّم به درستى كه تو بر همه چيزها قادرى.

خداوندا فرج قايم آل محمّد را نزديك گردان كه ولى تست و پسر ولى تست و بگردان فرج ما را با فرج ايشان اى بخشنده ترين بخشندگان و مبالغه مى كنى در دعا از جهة خود و از جهة پدر و مادر خود و برادران مؤمنت و نزد ايشان نماز كن از جهة در هر زيارتى دو ركعت و اگر نتوانى داخل روضه مقدّسه ايشان شدن مى روى در بعضى از مساجد و از جهة زيارت هر امامى دو ركعت نماز مى كنى و از حق سبحانه و تعالى مطالب خود را طلب نما به درستى كه او نزديكست و اجابت كننده است دعاهاى مؤمنان را.

و كالصحيح منقولست از ابو هاشم عظيم الشّأن كه حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللّه عليه فرمودند كه قبر من در سرّ من راى سبب امان است اهل دو جانب را يعنى اين طرف فرات و آن طرف،يا سبب امان شيعيان است از آتش جهنم و ايمنى سنّيان است از آفات دنيوى چون بركت وجود ايشان به عالميان مى رسد هميشه،يا آن كه مراد زيارت قبر آن حضرت باشد چنانكه جمعى از علما فهميده اند كه شيعه و سنى از زيارت ايشان منتفع مى شوند شيعيان در دنيا و عقبى و سنّيان در دنيا

ص: 660

باب ما يجزئ من القول عند زيارة جميع الائمّة صلوات اللّه عليهم

زيارت جامعه

7,8-( روى عن علىّ بن حسّان قال: سئل الرّضا صلوات اللّه عليه فى اتيان قبر ابى الحسن موسى صلوات اللّه عليه فقال صلّوا فى المساجد حوله و يجزئ فى المواضع كلّها ان تقول السّلام على اولياء اللّه و اصفيائه السّلام على امناء اللّه و احبّائه السّلام على انصار اللّه و خلفائه السّلام على محالّ معرفة اللّه السّلام على مساكن ذكر اللّه السّلام على مظهرى امر اللّه و نهيه السّلام على الدّعاة إلى اللّه السّلام على المستقرّين فى مرضاة اللّه السّلام على المخلصين فى طاعة اللّه السّلام على الادلاّء على اللّه السّلام على الّذين من والاهم فقد والى اللّه و من عاداهم فقد عادى اللّه و من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه و من اعتصم بهم فقد اعتصم باللّه و من تخلّى منهم فقد تخلّى من اللّه عزّ و جلّ و اشهد اللّه انّي سلم لمن سالمتم و حرب لمن حاربتم مؤمن بسرّكم و علانيتكم مفوّض فى ذلك كلّه إليكم لعن اللّه عدوّ آل محمّد من الجنّ و الانس و أبرئ إلى اللّه منهم و صلّى اللّه على محمّد و اله. و هذا يجزى فى الزّيارات كلّها و تكثر من الصلاة على محمّد و اله الائمّة صلوات اللّه عليهم و تسمّيهم واحدا واحدا بأسمائهم و تبرّئ من اعدائهم و تخيّر من

ص: 661

الدّعاء ما شئت لنفسك و للمؤمنين و المؤمنات)

اين بابى است در زياراتى كه هر يك از ائمه معصومين(ص)و همه را بان زيارت مى توان كرد منقول است بطرق صحيحه و حسنه كالصحيحه از على كه گفت شخصى سؤال كرد از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرّضا صلوات اللّه عليه در آمدن به نزد قبر حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه حضرت فرمودند كه در مساجدى كه در اطراف روضه مقدسه واقع است نماز كنيد و در هر جا كه باشد از اين مساجد،يا مساجد و خانهاى اطراف يا در جميع مشاهد مشرفه مجزيست كه به گويى سلام الهى بر دوستان خدايا بر امامانى كه معصومند به نصب الهى و بر برگزيدگان خدا باد، و سلام الهى بر امينان خدا و دوستان او باد و بر ياوران و مدد كاران و خليفهاى خدا باد،و بر جمعى كه محل معرفت حق سبحانه و تعالى اند،و بر جمعى كه مسكن اذكار الهى اند،و بر جمعى كه بيان كننده اند امر و نهى الهى را و در كافى و تهذيب على مظاهرى امر اللّه و نهيه است يعنى سلام الهى بر جمعى باد كه محل ظهور امر و نهى الهى اند بمعنى اول يا ايشان به اوامر الهى كما هو حقها اقدام مى نمايند و از نواهى خود را باز مى دارند و بضم ميم نيز مى توان خواند چنانكه عبارت مظهر مفرد را نيز مفتوح مى توان خواند و افراد به اعتبار جنسيت است يا كل واحد،و بر جمعى كه عالميان را به خدا و معرفت او و عبادت او مى خوانند چنانكه در قران مجيد فرموده است كه قُلْ هذِهِ سَبِيلِي الخ بگو يا محمّد كه اين راه منست كه حق سبحانه و تعالى مرا بينا كرده است و از روى بصيرت مردمان را به خدا مى خوانم من و كسانى كه متابعت من كرده اند حق متابعت و سلام الهى بر كسانى باد كه قرار گرفته اند در رضاى الهى كه ملكه ايشان شده است كه هر چه مى كنند موافق

ص: 662

است با رضاى او و بر كسانى كه خالص گردانيده اند خود را،يا حق سبحانه و تعالى ايشان را خالص گردانيده است در طاعت او كه خالص از جهة او مى كنند و بس،يا فانى فى اللّه شده اند،و بر جمعى كه راهنمايان خلايقند به احكام الهى و به معرفت او،و بر كسانى كه هر كه ايشان را دوست دارد خدا را دوست داشته است و هر كه با ايشان دشمنى كند با خدا دشمنى كرده است و هر كه ايشان را شناخت خدا را شناخته است چون محال است معرفت ايشان پيش از معرفت او يا آن كه ايشان او را به معرفت الهى مى رسانند يا آن كه ايشان مظهر صفات كمال الهى شده اند و هر كه ايشان را نشناسد خدا را نشناخته است چون شناخت كامل الهى البته مى كشاند بشناخت ايشان يا آن كه ايشان خدا را مى شناسانند بخلق يا آن كه حق سبحانه و تعالى مظهرى مانند ايشان نيافريده است و هر كه اعتصام به ايشان برد خود را در پناه خدا در آورده است،و هر كه دست از ايشان بردارد از او دست برداشته است،و خدا را بر خود گواه مى گيرم كه من صلحم با كسى كه با شما صلح است و جنگم با كسى كه با شما جنگ است ايمان دارم بدين پنهان شما كه موافق حق است و به آشكار شما كه موافق تقيّه است،و مى دانم كه هر دو را او فرموده است يا به صفات كمال آشكارا و نهان شما يا به اسرار الهى كه شما را امين خود كرده است و شما را محل آن گردانيده است و همه را او به شما گذاشته است چنانكه گذشت،لعنت خدا بر دشمنان آل محمّد باد از جن و انس،و بيزارم من به نزد خدا از ايشان و صلوات بر محمّد و آل او باد.اين زيارت كافى است در زيارت ائمه معصومين همه،و صلوات بر محمّد و آل محمّد و آل او بسيار مى فرستى كه آل او ائمه معصومينند و يك يك را به نام ايشان مى خوانى و تبرّي و بيزارى مى كنى از دشمنان ايشان و هر دعايى را كه مى خوانى اختيار

ص: 663

مى كنى از جهة خود و از جهة برادران مؤمن و خواهران مؤمنه.

زيارة جامعة لجميع الائمّة صلوات اللّه عليهم

10-( روى محمّد بن اسماعيل البرمكىّ قال حدّثنا موسى بن عبد اللّه النّخعىّ قال: قلت لعليّ بن محمّد بن علىّ بن موسى بن جعفر بن محمّد بن علىّ بن الحسين بن علىّ ابن ابى طالب صلوات اللّه عليهم:علّمنى يا ابن رسول اللّه قولا اقوله بليغا كاملا اذا زرت واحدا منكم فقال:اذا صرت إلى الباب فقف و اشهد الشّهادتين و أنت على غسل فاذا دخلت و رأيت القبر فقف و قل:اللّه اكبر اللّه اكبر ثلثين مرّة ثمّ امش قليلا و عليك السّكينة و الوقار و قارب بين خطاك ثمّ قف و كبّر اللّه عزّ و جلّ ثلثين مرّة ثمّ ادن من القبر كبّر اللّه اربعين مرّة تمام مائة تكبيرة).

اين زيارتى است كه فرا گرفته است همه ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم را كه هر يك را و همه را با هم زيارت مى توان كرد باين زيارت اما سند اين شكسته چنين است كه بيست و هشت سال قبل از اين به شرف زيارت حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مشرف شدم و بخاطر فاتر رسيد كه فى الجمله ربطى به همرسد تا زيارتى با ربط به آن حضرت توانم كرد مشغول رياضت شاقه شدم و اكثر ايام در مقام حضرت صاحب الامر صلوات اللّه عليه مى بودم كه واقع است در خارج نجف اشرف و بعد از ده روز تقريبا كشف حجب شد و محبتى مركب به همرسيد از محبت حق سبحانه و تعالى، و محبت آن حضرت صلوات اللّه عليه،و شبها پروانه وار بر دور روضه مقدسه مى گشتم،و گاهى در رواق عمران مى بودم روزها در مقام حضرت

ص: 664

صاحب الامر تا به مرتبه كه مى يافتم كه اگر در آنجا مى بودم دو سه روزى بيشتر نبوده و اصل مى شدم،و با خود قرار داده بودم كه در زمستان در نجف اشرف باشم اگر بمانم و مكاشفات بسيار رو داده بود با آن كه شبى نشسته بودم در رواق عمران سنه دست داد و گويا بر در روضه مقدسه عسكريينيم و قبر آن حضرتين در نهايت ارتفاع و طول و عرض بود،و صندوق پوشى از مخمل سبز بر آن صندوق پوشانيده اند و حضرت صاحب الامر صلوات اللّه عليه پشت بر صندوق داده اند رو به درگاه چون نظرم به حضرت افتاد شروع نمودم در خواندن اين زيارت جامعه و در حفظ داشتم تا جميع را بر آن حضرت خواندم و غرضم زيارت بود با مداحى حضرات و چون تمام شد حضرت فرمودند نعمت الزّيارة خوب زيارتى است عرض نمودم و اشاره كردم به قبر كه زيارت جد شماست حضرت تقرير فرمودند و فرمودند كه داخل شو بنده داخل شدم و ميل بدست راست كرده ايستادم فرمودند كه پيش آ عرض نمودم كه يا ابن رسول اللّه مى ترسم كه مبادا از من ترك ادبى واقع شود و كافر شوم فرمودند كه كافر نمى شوى پيش آ دو قدمى پيش رفتم و ايستادم باز فرمودند كه پيش آ و جلالت حضرت مانع بود و اطاعت واجب و در اضطراب بودم حضرت فرمودند كه مترس و پيش آى تا نزديك رفتم، فرمودند بنشين نشستم بدو زانو با ارتعاش و اضطراب تمام و توجّهات بسيار فرمودند و آن سنه برطرف شد و آن عشق حضرت امير المؤمنين منقلب شد به عشق حضرت صاحب الامر صلوات اللّه عليهما و قبل از اين واقعه مفارقت را ممتنع مى دانستم و روزش يا روز بعد از آن متوجّه زيارت عسكريين صلوات اللّه عليهما شدم و در آن رفتن و يك شب در روضه مقدسه ماندن فتوحات عظيمه دست داد و هر چه در آن واقعه ديده بودم همه واقع

ص: 665

شد و اين بنده شك ندارم در آن كه اين زيارت از آن حضرتست با آن كه قطع نظر از واقعه فصاحت و بلاغت و جامعيّت اوصافى كه هر يك از آنها در اخبار بسيار وارد شده است و به آن ها اشاره خواهد شد دليل صحت است،با آن كه صدوق حكم به صحت آن كرده است در اين كتاب و در كتاب عيون،و روات خبر نيز ثقاتند الا موسى كه توثيق صريح ندارد و صدوق اعرفست به رجال از ديگران.

و موسى مى گويد كه من عرض نمودم به حضرت امام على نقى صلوات اللّه عليه كه يا ابن رسول اللّه مرا تعليم فرمائيد زيارتى با بلاغت كه كامل باشد و هر يك از شما ائمه هدى را كه خواهم زيارت كنم به آن زيارت توانم كرد و داب اين بنده اين بود كه هر روز آن زيارت را مى خواندم و مراد من زيارت همه بود يك معصوم را بترتيب مخاطب مى ساختم و بقيه را به تبعيّت او زيارت مى كردم،و در واقعه طويله ديگر حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه تقرير اين معنى را با تحسين فرمودند.

پس حضرت فرمودند كه غسل زيارت را به جا آور و چون به درگاه آن حضرت رسى بايست و شهادتين بگو و چون در آن روضه داخل شوى و قبر را به ببينى بايست و سى مرتبه اللّه اكبر بگو،پس اندكى پيش رو با سكينه قلب بذكر الهى و آرام تن و گامها را نزديك گذار پس بايست و سى مرتبه تكبير بگو پس نزديك قبر رو و چهل تكبير بگو تا صد تمام شود و دور نيست كه وجه تكبير گفتن اين باشد كه اكثر طبايع مايل است به غلو مبادا از عبارات امثال اين زيارات به غلو افتد يا از بزرگى حق سبحانه و تعالى غافل شود چنانكه گذشت در وجه گفتن تسبيح و تكبير و تهليل و تحميد و تمجيد كه باعث همه عدم غلو ملائكه بود،يا آن كه اكثر عالميان هر چند

ص: 666

سعى كنند در معرفت ايشان از صد هزار هزار يك آن ممكن نيست كه توانند مطلع شد مثلا دو جوهر باشد قيمتى كه قيمت هر يك خراج عالمى باشد و ليكن يكى بر ديگرى زيادتى بى نهايت داشته باشد جوهري رتبه هر يك را مى داند و فرق هر يك را مى داند و ديگرى كه فرق نتواند كرد ميان شيشه و الماس يا ياقوت و لعل هر چند تعريف كند هر يك را يقينا خبر ندارند از رتبه هر دو وا كرد و فاضل باشند كه ميان ايشان فرق بسيار ظاهر باشد عامى ترك چه داند كه فضيلت چه چيز است و افضليّت تا چه مرتبه است پس اگر غالى ائمه هدى را خدا داند با وجود اين غلو يقينا رتبه ايشان بالاتر است از خدائى كه او تصوّر كرده است،و از اين جهت است كه در اخبار بسيار وارد شده است كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه يا على خدا را نمى شناسد مگر من و تو،و مرا كسى نمى شناسد مگر خدا و تو،و ترا نمى شناسد مگر خدا و من،از آن جمله يك مرتبه از مراتب غلو آنست كه كسى رسول خدا و على را مثل يكديگر داند و هيچ زيادتى ندهد رسول خدا را بر على با آن كه احاديث متواتره وارد است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه يا على تو مثل منى الاّ در نبوت و امثال اين عبارت و شكى نيست كه على نبى نيست پس چنين شخص نبوت را نفهميده است كه كمال هست و چه مرتبه عظيمى است كه به على نداده اند كه اگر ممكن بود به او دادن البته مى دادند و آن كه على بهتر از بسيارى انبيا باشد دلالت ندارد بر امكان نبوت او زيرا كه اگر على با محمّد نبود ممكن بود و ليكن با آن حضرت بودن مانع بود از آن كه با آن حضرت مساوى باشد يا از وجوه ديگر كه علم ما به آن نمى رسد پس اگر كسى رتبه مرتضوى را صلوات اللّه عليه دانسته باشد اين قسم مزخرفات نمى گويد

ص: 667

(ثمّ قل:اَلسّلام عليكم يا اهل بيت النّبوّة و موضع الرّسالة و مختلف الملائكة و مهبط الوحي و معدن الرّحمة و خزّان العلم و منتهى الحلم و اصول الكرم و قادة الامم و اولياء النّعم و عناصر الابرار و دعائم الاخيار و ساسة العباد و اركان البلاد و ابواب الايمان و امناء الرّحمن و سلالة النّبيّين و صفوة المرسلين و عترة خيرة ربّ العالمين و رحمة اللّه و بركاته).

پس بگو سلام الهى بر شما باد يعنى حق سبحانه و تعالى شما را سالم گرداناد از جميع صفات رذيله و افعال قبيحه از تعلقات دنيويه و اخروى كه منظورى نباشد شما را بغير از رضاى او،يا آن كه يك اسم حق سبحانه و تعالى سلام است آن نام بر شما باد و خاصيت آن نام اينست كه بنده را مطهر مى گرداند از آن چه لايق جناب مقدس الهى نيست و متصف مى گرداند به صفات كماليه الهى چنانكه وارد شده است كه متخلق شويد با خلايق الهيّه و اين سلام به اعتبار قابليت مختلف مى شود پس سلامى كه به حضرت سيد المرسلين كنند مناسب ذات اقدس اوست و هم چنين باقى انبياء و اوصيا و بر هر حالى تحيّتى است از جانب حق سبحانه و تعالى كه مبارك و طيّب است كما قال اللّه تعالى فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً چنين سلامى بر شما باد و ممكن است كه الف لام عهده باشد يعنى آن سلامى كه حق سبحانه و تعالى هميشه بر شما فرستاده و مى فرستد بر شما باد،و نه آنست كه به سبب اين سلام ما چيزى بر رتبه ايشان افزوده شود زيرا كه آن چه ممكن است از كمالات حق سبحانه و تعالى به ايشان كرامت فرموده است و ما ماموريم كه از حق سبحانه و تعالى دوام اين نعمت را بر

ص: 668

ايشان طلب نماييم تا به سبب اين طلب ثواب عظيم بيابيم و ايشان چون هميشه زنده اند جواب سلام ما مى دهند و آن جواب سبب فوز به سعادات دارين و كمالات نشأتين ما مى شود،پس هر چند سلام و صلوات بيشتر فرستيم از جهة خود تحصيل دعاى ايشان بيشتر كرده خواهيم بود چنانكه در اخبار متواتره وارد شده است كه هر كه بر حضرت سيد المرسلين و آل او يك صلوات بفرستد خداوند عالميان و حضرت رسول خدا بر او ده صلوات فرستند.

و در موثق از ابو بصير منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه اسم آن حضرت(ص)مذكور شد صلوات بر آن حضرت بسيار بفرستيد زيرا كه هر كه يك صلوات بر حضرت محمّد و آل او فرستد حق سبحانه و تعالى هزار صلوات بر او فرستند در هزار صف از ملائكه و نماند چيزى از مخلوقات مگر آن كه صلوات بر او فرستند چون مى بينند كه حق سبحانه و تعالى و فرشتگان بر او صلوات مى فرستند پس كسى كه رغبت نكند در اين ثواب جاهلى است كه شيطان او را فريفته است و خدا و رسول و اهل بيتش از او بيزارند.

و در صحيح از عبد اللّه بن سنان منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله به حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند كه يا على مى خواهى كه ترا بشارت دهم گفت بلى پدر و مادرم فداى تو باد كه تو هميشه بشارت دهندۀ بهر خيرى پس حضرت فرمودند كه الحال جبرئيل آمد و عجب بشارتى آورد حضرت امير المؤمنين گفتند يا رسول اللّه چه بشارتى آورد حضرت فرمودند كه خبر داد مرا كه هر گاه شخصى صلوات بر من فرستد و

ص: 669

مقرون سازد صلوات بر من را با صلوات بر اهل بيت من درهاى آسمان گشوده مى شود و فرشتگان برو صلوات مى فرستند هفتاد صلوات،و اگر گناه بسيار داشته باشد گناهان از او مى ريزد مانند برگ از درخت در فصل زمستان و پروردگار عالميان فرمايد كه لبّيك و سعديك اى بنده من يعنى حاجتت را بر مى آورم هميشه و مددت مى كنم دايما،و حق سبحانه و تعالى به فرشتگان مى فرمايد كه شما بر او هفتاد صلوات مى فرستيد و من بر او هفتصد صلوات مى فرستم و اگر صلوات بر من فرستد و در عقبش صلوات بر اهل بيت من نفرستد ميان او و آسمان هفتاد حجاب به همرسد و حق سبحانه و تعالى فرمايد كه لا لبّيك و لا سعديك اى فرشتگان من دعاى او را به آسمان مبريد تا عترت اهل بيت پيغمبر مرا به آن حضرت ملحق نسازد پس دعاى او محجوبست تا وقتى كه ملحق سازد اهل بيت نبى را به نبى صلوات اللّه عليهم و همين بس است در فضيلت صلوات و سلام بر حضرت سيّد المرسلين و ائمه طاهرين كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه بتحقيق كه حق سبحانه و تعالى و جميع فرشتگانش صلوات مى فرستند بر نبى اى مؤمنان صلوات فرستيد بر آن حضرت و سلام فرستيد بر آن حضرت چنانكه جمعى كثير تفسير كرده اند و اكثر محققين تفسير كرده اند كه تسليم شويد نزد آن حضرت كه اطاعت كنيد هر چه آن حضرت فرمايد تسليمى نيكو كه هر چند به عقل شما در نيايد قبول كنيد و اعتراف نماييد به عجز از وصول به حقيقت آن و احاديث بسيار وارد شده است به حيثيتى كه بخارى و مسلم به اسانيد بسيار روايت كرده اند كه چون اين آيه نازل شد صحابه گفتند يا رسول اللّه دانستيم كه بچه نحو سلام كنيم بر تو بفرماييد كه چگونه صلوات فرستيم حضرت فرمودند كه بگوئيد

ص: 670

اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و در اكثر روايات ايشان و على آل محمّد كما صلّيت على ابراهيم و على آل ابراهيم و اين اخبار كالصّريح است كه صلوات بر نبى بدون صلوات بر آن آن حضرت صلوات نيست،و اخبار بسيار در حرمت ترك صلوات بر آل وارد شده است و با آن كه اجماع است نزد ايشان كه صلوات بر آل با صلوات بر نبى مستحب مؤكّد است و على رغم شيعه ترك كرده اند و هرگز بر زبان قلم ايشان نمى شود به تفضل الهى كه مبادا مستحق رحمت شوند،و اگر چه اگر هزار صلوات بر آل آن حضرت نيز فرستند فايده ندارد چون صحت عبادات مشروط است به ايمان و ايشان از آن بهره ندارند چنانكه بكرّات گذشت.

سلام الهى بر شما باد اى اهل خانه نبوت و محل آمدن رسالت و شكى نيست كه ايشان از اولاد حضرت سيد المرسلين اند و غالب آن چه را جبرئيل مى آورد در خانه ايشان مى آورد و هر چه را به آن حضرت آورد آن حضرت به حضرت امير المؤمنين القا فرمودند و هم چنين دست بدست مى رسانيدند چنانكه در حديث اختلاف حديث گذشت كه حضرت امير المؤمنين فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله چون به خانه من مى آيد كسى اجنبى نبود كه بيرون كند و چون من به خانه حضرت سيد الانبياء مى رفتم هر كه بود از خانه بيرون مى كردند چون محرم اسرار آن حضرت نبود بغير از اهل بيتش.

و اى جمعى كه محل تردّد فرشتگانيد و اخبار متواتره وارد شده است كه ملائكه و روح در شب قدر بر ائمه اهل البيت صلوات اللّه عليهم نازل مى شوند و در غير شب قدر نيز.

و اى جمعى كه محل نزول وحى ايد به اعتبار نزول آن بر حضرت

ص: 671

سيد الانبياء،يا آن كه وحى نازل مى شد بر ايشان نيز در غير احكام يا در احكام نيز از حيثيت تفصيل اجمال و وحى الهى محصور نيست در انبياء بلكه در قرآن مجيد واقع است وحى بر مادر موسى و بر نحل.

و اى جمعى كه معدن رحمت الهى شماييد چون غرض الهى از خلق انزال رحمت بود و موادى كه قابل رحمتهاى عظيمه الهى بودند ايشان بودند بلكه رحمتى فايض نمى شود الا آن كه مقصود بالذّات از آن ايشانند چنانكه احاديث متواتره وارد شده است بر اين مضمون.

و اى خزينه داران علوم حق سبحانه و تعالى چون هر علمى كه بود بر حضرت سيد المرسلين نازل شد و همه را آن حضرت به حضرت امير المؤمنين(ص)تعليم فرمودند و هم چنين بهم مى دادند تا به حضرت صاحب الامر صلوات اللّه عليهم.

و منتهى الحلم و اى جميعى كه كمال مرتبه حلم و بردبارى را ايشان دارند و بمعنى عقل نيز آمده است و شكى نيست كه جميع كمالات تابع عقل است و هر گاه جميع كمالات را بر وجه اكمل داشته باشند عقول ايشان اكمل عقول خواهد بود بلكه اعلى مراتب عقل را خواهند داشت و عقل را گاهى اطلاق مى كنند بر نفس ناطقه و گاهى بر قوتى روحانى كه وزير نفس است و على اى حال از ايشان اعلى است و اكمل و اتم به مرتبه كه فوق آن متصوّر نيست و اشاره باين معنى است فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى و در جميع اين اوصاف حضرات سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم مرادند بلكه هر جا كه ائمه مى گويند حضرت:سيد ائمه است و حضرت سيد المرسلين مرتبه نبوت و امامت هر دو را داشتند و باقى ائمه امامت را داشتند بدون نبوت اما بنا بر اصطلاح متكلمين امام غير نبى است

ص: 672

و كسى است كه رياست دينى و دنيوى داشته بخلاف حضرت سيد الانبياء و بنا بر اصطلاح متكلّمين امام غير نبى است و كسى است كه رياست دينى و دنيوى داشته بخلاف حضرت سيد الانبياء،و بنا بر اصطلاح آيات و احاديث ميانه نبوت و امامت عموم و خصوص من وجه است ماده اجتماع حضرت پيغمبر ما و حضرت ابراهيم و حضرت موسى و امامت بدون نبوت ائمه معصومين ما صلوات اللّه عليهم،و نبوت بدون امامت در حضرت عيسى چون در شرع آن حضرت جهاد نبود و در آخر الزمان كه جهاد خواهند كرد به شريعت حضرت سيد المرسلين(ص)جهاد خواهند كرد.

و اصول الكرم و اى جمعى كه اصل هر خوبى شماييد چون به بركت شما عالم موجود شد و خيرات و خوبيها به خلايق رسيد بلكه خيرى فايض نمى شود مگر از جهة ايشان،لهذا در اخبار متواتره وارد شده است كه هر مطلبى كه داريد قبل از طلب آن صلوات بر محمّد و آل او بفرستيد تا آن صلوات سبب افاضه رحمت الهى شود و بر كافه عالميان و از آن جمله بر داعى چنانكه محقق دوانى در شرح زوراء تفصيل داده است،و كرم بمعنى متعارف نيز مراد است چون ايشان سبب كرمهاى الهيند و ايشان سبب افاضه وجود شده اند بر كافه ممكنات و از اين جهة است كه رتبه شفاعت صورى و معنوى مخصوص آن حضرتست چنانكه متواتر است كه حق سبحانه و تعالى فرموده است

لولاك لما خلقت الافلاك و در اخبارى كه از عامه روايت كرده اند و از ائمه هدى نيز روايت كرده اند چنين است كه اگر تو و آل تو كه ائمه هدى اند نمى بودند افلاك را نمى آفريدم.

و قادة الامم و اى پيشوايان امتها چون هر امامى پيشواى اهل زمان خودند و ايشان را به بهشت مى برند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است

ص: 673

كه روزى خواهد بود كه هر طايفه را خواهيم خواند به نام امام ايشان از انبياء و اوصياء هر چند همه ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم امامان همه اند و بر همه واجبست كه به گفته همه عمل نمايند اما في الجمله اختصاصى به امام زمان خود دارند كه به سبب آن باسم آن امام مى خوانند.

و أولياء النّعم و اى ولى نعمت هاى عالميان چون ايشان سبب خلق عالم شدند و هر فيضى كه از واجب الوجود فايض مى شود به بركت ايشانست ايشان ولى نعمت همه عالميانند خصوصا بر اين امت مرحومه كه همه در كنار جهنم بودند و به بركت ايشان هدايت يافتند و از عذاب ابدى خلاص شدند،و اميدوار هستيم كه به بركت شفاعت ايشان از مطلق عذاب خلاصى يافته با على مراتب چنان برسيم.

و عناصر الابرار و اى پيشوايانى كه از طينت شما مخلوق شدند ارواح شيعيان نيكوكار چنانكه احاديث بسيار در طينت وارد است در كافى و محاسن و بصاير يا آن كه چون علت غائى جميع مخلوقات ايشانند پس گويا كه جميع انبياء و اوصياء از ايشان به همرسيده اند چنانكه منقول است كه آن حضرت صلى اللّه عليه و آله فرمودند

نحن الاخرون السابقون و عارف ربّانى ابن فارض باين معنى اشاره نموده است از زبان حضرت سيد الانبياء فانّى و ان كنت ابن آدم صورة ***فلى فىّ معنى شاهد بأبوّتي

يعنى به درستى كه اگر چه من بحسب صورت فرزند آدمم و ليكن بحسب معنى پدر آدمم چون آدم به سبب من موجود شد و منقولست بطرق متعدده كه صدوق حكم به صحت كرده است در كتبش از عبد السّلام هروى ثقه صحيح الحديث از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرّضا صلوات اللّه عليهما از آباء بزرگوار خودش از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليهم

ص: 674

كه حضرت سيد الانبياء صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه حق سبحانه و تعالى نيافريده است خلقى كه افضل از من باشد و كرامتش نزد او بيشتر از من باشد پس من گفتم كه يا رسول اللّه تو افضلى يا جبرئيل حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى تفضيل داده است پيغمبران مرسل را بر ملائكه مقرّبين و مرا تفضيل داده است بر جميع انبياء و مرسلين،و بعد از رتبه من ترا و امامان فرزندان ترا فضيلت داده است بر همه،و به درستى كه حق سبحانه و تعالى فرشتگان را خادمان ما و خادمان شيعيان و دوستان ما گردانيده،است يا على فرشتگانى كه حاملان عرشند و ملائكه كه بر دور عرشند تسبيح و تحميد مى كنند پروردگار خود را و استغفار مى كنند از جهة كسانى كه ايمان آورده اند به امامت و ولايت ما،يا على اگر ما نمى بوديم حق سبحانه و تعالى آدم و حوا و بهشت و دوزخ و آسمان و زمين را نمى آفريد پس چگونه ما افضل از فرشتگان نباشيم و حال آن كه ما سبقت داريم بر ايشان،و پيش از ايشان خداوند خود را شناختيم و به تسبيح و تقديس و تهليل او مشغول بوديم زيرا كه اول چيزى كه حق سبحانه و تعالى آفريد ارواح ما بود و ما را ناطق ساخت به توحيد و تحميد خود يا به تمجيد بدل از تحميد چنانكه در بعضى از نسخ است سپس بعد از آن فرشتگان را آفريد،و چون فرشتگان مشاهده نمودند ارواح ما را كه بمنزله يك روح بودند در نظر ايشان عظيم نمود،پس ما تسبيح كرديم خداوند خود را تا فرشتگان بدانند كه ما مخلوق اوييم و حق سبحانه و تعالى منزّه است از صفات ما،پس ملائكه به تسبيح مشغول شدند به سبب تسبيح ما و خداوند خود را منزّه دانستند از صفات ما و چون عظمت شان ما را ملاحظه نمودند ما خداوند خود را بيگانگى خوانديم و گفتيم لا اله الاّ اللّه تا فرشتگان بدانند كه خداوندى بغير از او نيست و ما خدايان نيستيم و

ص: 675

بندگانيم،و ما را بندگى نمى توان كرد نه به تنهايى و نه به شركت او پس ملائكه نيز گفتند لا اله الا اللّه،و چون بزرگوارى رتبه ما را مشاهده نمودند گفتيم اللّه اكبر تا فرشتگان بدانند كه بزرگى مخصوص اوست و هيچ مخلوقى بزرگى نمى يابد مگر از او،ايشان نيز تكبير گفتند و چون مشاهده نمودند عزّت و قوت ما را گفتيم كه لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلىّ العظيم تا آن كه فرشتگان بدانند كه حول و قوتى نيست مگر از خداوند بزرگوار عظيم الشأن.

و چون مشاهده نمودند نعمتهايى را كه حق سبحانه و تعالى انعام كرده بود بر ما و ما را واجب الاطاعه خلايق گردانيده بود گفتيم الحمد للّه تا ملائكه بدانند كه چگونه شكر الهى به جا آورند بر نعمتهاى كه حق سبحانه و تعالى انعام كرده است بر ما و اين نعمتى است كه بر عالميان انعام فرموده است پس فرشتگان به سبب ما هدايت يافتند به معرفت توحيد و تسبيح و تهليل و تحميد و تمجيد حق سبحانه و تعالى پس چون حق سبحانه و تعالى حضرت آدم را آفريد ما را در پشت حضرت آدم جا داد فرشتگان را امر فرمود كه سجده كنند حضرت آدم را از جهة تعظيم و تكريم ما و از جهة اطاعت ما چون در صلب آدم بوديم پس چگونه ما بهتر از ملائكه نباشيم و حال آن كه جميع فرشتگان سجده كردند حضرت آدم را.

و چون مرا به آسمان بردند جبرئيل اذان گفت دو دو و گفت يا محمّد پيش بايست تا ما به تو اقتدا كنيم گفتم اى جبرئيل چون تقدم كنم بر تو مى توانم تقدّم كردن.

جبرئيل گفت بلى زيرا كه حق سبحانه و تعالى پيغمبران را مقدّم گردانيده است و تفضيل داده است بر فرشتگان و به تخصيص ترا تفضيل داده

ص: 676

است بر همه خلايق از ملائكه مقربين و انبيا مرسلين.

پس پيش ايستادم و امامت كردم همه را و فخر نمى كنم بر اين معنى بلكه آن چه واقع است مى گويم يا از روى تفاخر نمى گويم بلكه حسب الامر مى گويم،و چون رسيدم به حجابهاى نور جبرئيل بمن گفت كه مرا بگذار و پيش.

رو گفتم اى جبرئيل در چنين جائى از من مفارقت مى كنى گفت يا محمّد به درستى كه انتهاى حدى كه حق سبحانه و تعالى از جهة من مقرر فرموده است تا اينجاست و اگر از اينجا درگذرم و بالاتر روم بالهاى من مى سوزد به سبب آن كه از حد خود بالا رفته ام.

پس مرا درآوردند در عالم نور تا به جايى رسيدم كه حق سبحانه و تعالى مى خواست از مراتب عاليه كه فوق آن متصور نيست پس ندا رسيد كه يا محمّد تو بنده منى و من پروردگار توام پس مرا عبادت كن و بس،و بر من توكل كن و بس به درستى كه تو نور منى در ميان بندگان من و رسول منى بسوى خلق من و حجّت منى بر همه خلايق از جهة تو و از جهة تابعان تو آفريده ام بهشتم را،و از جهة تو آفريده ام دوزخم را و از جهة اوصياء تو واجب گردانيدم كرامتم را و از جهة شيعيان ايشان واجب گردانيده ام ثوابم را.

پس گفتم اى پروردگارم كدامند اوصياء من و خلفاء من پس ندا رسيد كه يا محمّد اوصياء تو آنهااند كه اسامى ايشان بر ساق عرشم نوشته است پس در آن عالم نظر كردم به ساق عرش دوازده نور ديدم كه در هر نورى به سطرى سبز نوشته است اسم وصيى از اوصياء من اول ايشان على بن ابى طالب بود و آخر ايشان مهدى امت من بود.

پس گفتم كه يا رب اين جماعت اوصياء منند بعد از من پس ندا رسيد

ص: 677

كه يا محمّد اينها دوستان منند و محبوبان منند و برگزيدگان منند و حجّتهاى منند بر خلقم بعد از تو و ايشان اوصياء تو و خلفاء تو و بهترين خلق منند بعد از تو به عزّت و جلالم قسم هر كه هر آينه به ايشان دين خودم را ظاهر خواهم ساخت و كلمه اسلام را بلند خواهم كرد و به آخر ايشان زمينم را از دشمنانم پاك خواهم كرد و جميع بلاد مشرق و مغرب را بتصرف او در خواهم آورد و بادها را مسخّر او خواهم كرد و ابرهاى صعب را ذليل او و به فرمان او خواهم كرد،و اسباب دولت او را بلند خواهم ساخت و او را ياورى خواهم داد به لشكر خودم و مدد خواهم كرد به فرشتگانم تا دعوت من عالى شود و همه خلايق مجتمع شوند بر توحيد من كه مشرك نماند،و ملك او را پايدار خواهم كرد و دوستان خود را دولت خواهم داد تا روز قيامت.

و در صحيح از ابن ابى عمير منقول است از عمرو بن جميع كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه جبرئيل به نزد حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله مى آمد بنحو بندگان مى نشست و داخل نمى شد بر آن حضرت تا رخصت نمى گرفت.

و در صحيح از عبد اللّه بن سنان گذشت كه جبرئيل حضرت شيث را در نماز آدم مقدم داشت.

و در صحيح از هشام بن سالم منقولست از آن حضرت صلوات اللّه كه در شب معراج جبرئيل اذان و اقامه گفت و به حضرت گفت پيش بايست حضرت فرمودند كه تو پيش بايست يا جبرئيل جبرئيل گفت كه از آن روزى كه حق سبحانه و تعالى ما را امر كرد به سجده حضرت آدم عليه السّلام ما گروه فرشتگان تقدم نجستيم و نمى جوييم بر آدميان و اخبار از اين باب بسيار است و از اين اخبار ظاهر مى شود كه امامت مفضول جايز

ص: 678

نيست.

و دعائم الاخيار اى ستونهاى خوبان كه خوبى خوبان از خوبى شماست،يا وجود ايشان به سبب وجود شماست،يا سادات خوبانيد يعنى بهترين برگزيدگان حق سبحانه و تعالى چنانكه اخبار متواتره وارد است بر آن كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله بهترين مخلوقات الهى است و بعد از رتبه آن حضرت رتبه مرتضويست صلوات اللّه عليه و بعد از آن حضرت بقيه ائمه هدى صلوات اللّه عليهم بهترين مكوناتند و در تفضيل بعضى از ايشان بر بعضى خلافى هست و گذشت حديثى كه بر قدر اعمال ايشان بر يكديگر فضيلت دارند و بعضى قايلند به تساوى مگر حضرت صاحب الزّمان(ص)چنانكه بعضى اخبار دلالت مى كند بران و جمعى قايلند به تساوى و جمعى متوقفند و اين قول احوط است.

و ساسة العباد جمع سايس است يعنى واليان اوامر و نواهى يعنى اى پيشوايان خلايق و امامان ايشان بقول خدا و رسول.

و اركان البلاد و اى جمعى كه ركنهاى شهرهاى عالميد اخبار متواتره وارد شده است باين لفظ كه

وَ جَعَلَهُمْ اللّهُ ارْكانَ الْأَرْضِ انْ تَمِيْدَ بِأَهْلِها يعنى حق سبحانه و تعالى ايشان را ستونهاى زمين گردانيده است چنانكه بحسب ظاهر كوهها را از جهة استقرار زمين بر روى آب مقرر فرموده است كه وَ الْجِبالَ أَوْتاداً چنانكه تير چوب كشتيهاى عظيم بسيار عالى مى باشد مانند منار كه سبب قرار كشتى كه اگر آن نباشد به اندك طوفانى كشتى سرنگون مى شود با اهل كشتى،هم چنين حق سبحانه و تعالى بقاء زمين و آسمان را ببقاء معصوم مقرر فرموده است و چون معصوم آخرين برود دنيا آخر مى شود و ايشان بمنزله روح عالمند و عالم مانند بدن و به مفارقت روح

ص: 679

بدن فاسد مى شود.

و ابواب الايمان و اى جمعى كه بابهاى ايمانيد يعنى ايمان به خدا و رسول را از ايشان اخذ مى بايد كرد هر چند فى الجمله ضرور است از دلايل عقلى كه خداوندى هست تا آن كه ساير صفات ثبوتى و سلبى را از نبى و امام توان اخذ نمودن با آن كه دلايل عقلى را نيز از ايشان اخذ نمودن بهتر است اگر واجب نباشد چون نسبت به اشخاص اختلاف عظيم دارد و ايشان حكماء الهى اند هر كسى را به دليلى هدايت مى نموده اند،و شكى نيست در آن كه عوام را تكليف نمودن به براهين حكماء يونان مثل برهان سلم و تضايف تكليف ما لا يطاق است و از جهة اكثر عالميان مضرّ است.

لهذا حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد استدلال بسيار بر وجود خود و وحدت خود فرموده است به نحوى كه نفوس عالميان به آن مطمئن مى شود و ازدياد ايمان را به اعمال صالحه مقرر فرموده است به مرتبه كه وجود واجب تعالى شأنه اظهر من الشمس مى شود و هم چنين ساير انبياء و اوصياء صلوات اللّه عليهم اجمعين به همين عنوان هدايت مى فرموده اند چنانكه در توراة و انجيل و زبور مزبور است و تجربه نيز شاهد است قطع نظر از احاديث متواتره كه وارد شده است در طريق معرفت يا آن كه از معرفت خدا و رسول مى توان رسيد چنانكه اخبار بسيار بر اين مضمون وارد است،يا آن كه كمال ايمان از متابعت ايشان حاصل مى شود و اخبار بر اين مضمون نيز متواتر است.

و در اخبار متواتره وارد است كه ايشان ابواب إلهيند يعنى به سبب معرفت و متابعت ايشان به معرفت و محبّت الهى مى توان رسيد و حق سبحانه و تعالى ايشان را هادى خلايق گردانيده است و هدايت حاصل نمى شود مگر

ص: 680

از ايشان چنانكه احاديث متواتره وارد است در آن كه مراد از هادى در اين آيه ايشانند كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ يعنى تو انذار و بيم مى كنى عالميان را از عذاب ما،و ما از جهة هر قومى هادى مقرر فرموده ايم،و قبيح است عقلا كه غير معصوم را حق سبحانه و تعالى هادى كند و به اجماع مسلمين غير ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم معصوم نيستند پس مى بايد كه ايشان معصوم بوده باشند.

و سنيان حديثى نقل كرده اند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه بر شما باد كه عمل كنيد به سنّت من و سنّت خلفاء راشدين بعد از من.

و خود در جميع صحاح سته روايت كرده اند از جابر بن سمره كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه هميشه دين اسلام بر پا خواهد بود مادامى كه بر ايشان والى بوده باشد دوازده خليفه كه همه از قريش باشند.

و به اسانيد متكثره صحيحه نزد ايشان روايت كرده اند از عبد اللّه بن مسعود كه گفت پيغمبر شما صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه بعد از من دوازده خليفه خواهند بود بعدد نقباى بنى اسرائيل.

و مسلم در صحيح خود بطرق متكثره روايت كرده است،و بخارى بدو طريق روايت كرده است با معاندۀ كه او با اهل بيت دارد،و در مسند احمد بن حنبل نيز بطرق متكثره منقول است،و جامع الاصول به اسانيد بسيار روايت كرده است و هم چنين رزين عبدرى و غيرهم و اگر تفصيل اينها را خواهى رجوع كن بكتاب اصول صدوق،و جامع ابن بطريق كه از

ص: 681

بسيار از اصحاب حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله روايت كرده اند، و در بعضى از طرق ايشان اسامى همه مذكور است،و آن چه از طرق اهل بيت عصمت و طهارت منقولست از حد حصر بيرون است،و بعضى از آن در كافى و عيون و كمال الدين و تمام النعمه و كتاب محاسن و بصاير و غير اينها از كتب مذكور است با اسامى هر يك،و حديث لوح و حديث خضر كافى است كه هر يك به اسانيد صحيحه متكثره منقولست و إن شاء اللّه در ابواب وصايا نيز مذكور خواهد شد و امناء الرّحمن -و اى امينان خداوند رحمن كه رحمانيّتش اقتضا نمود كه شما امينان رسالات و شرايع و احكام او باشيد،و بر اين مضمون آيات و اخبار متواتره دلالت مى كند و سلالة النّبيّين -و اى فرزندان پيغمبران از آدم و نوح و ابراهيم و اسماعيل بحسب ظاهر و بحسب طينت از طينت انبيا مخلوقند بلكه انبياء از طينت ايشانند چنانكه اخبار متواتره بر آن دلالت دارد،و يا آن كه جامع جميع كمالات پيغمبرانيد،و هر پيغمبرى كه به صفتى از صفات كمال از ساير انبيا ممتاز بود شما همه آن صفات را بر وجه اكمل داريد.

چنانكه فخر رازى و نيسابورى هر دو در تفسير خود ذكر كرده اند در آيه مباهله كه دلالت دارد كه على:نفس نبى(ص)است و نبى:افضل است از همه انبيا،پس على:نيز افضل باشد،و مؤيّد اين است حديثى كه مقبول است نزد شيعه و سنّى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه هر كه خواهد كه به بيند حضرت آدم را با عملش و حضرت نوح را با طاعتش،و حضرت ابراهيم را با خلّتش،و حضرت موسى را با قربتش و حضرت عيسى را با صفوتش بايد كه نظر كند به على بن ابى طالب.چون

ص: 682

اين حديث دلالت مى كند بر آن كه مجتمع است در آن حضرت آن چه متفرق بود در اعاظم انبياء و چون در دلالتش سخن نمى توانند گفت جواب داده اند كه اجماع است كه غير نبى مثل نبى نيست.و اين اجماع از مزخرفات ايشان است و آن چه متبع است اجماع اهل بيت است و در همين آيه هر دو ذكر كرده اند آيه تطهير را،و حديث عايشه را،و نقل اتفاق كرده اند بر اين حديث و الحمد للّه كه محتاج نيستيم به اجماع و اخبار ايشان و ليكن بر سبيل الزام گاه گاهى به تقريبات بعضى از آن را ذكر مى كنيم كه مبادا ضعيف العقلي به شبهه افتد،و مشهور است كه فضليت آنست كه اعادى بر آن شهادت دهند الحمد للّه كه همه متفقند كه ائمه اهل بيت اعدل و اورع و اتقى و اعلم عالميانند،و يكى از معجزات ايشان است كه هيچ كس سخنى در نقص ايشان نگفته است مگر خوارجى كه خود در كتب صحاح خود احاديث متواتره روايت كرده اند بر كفر ايشان به آن كه خوارج از دين بيرون مى روند چنانكه تير از كمان يا نشانه،و احمد بن حنبل با آن كه از نسل ذى الثديه خارجى است هر مرتبه كه نقل مى كند اسناد حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه را كه حدّثنى موسى بن جعفر قال حدّثنى جعفر بن محمّد تا به حضرت سيد المرسلين صلوات اللّه عليهم از جبرئيل از خداوند عالميان مى گفته است كه

هذا سعوط المجانين يعنى اين اسناد سعوطى است كه در دماغ هر ديوانه كه بچكانند عاقل مى شود چون هيچ كس حرفى در عصمت و طهارت ايشان نگفته است و نمى تواند گفت:و آن چه عامه در قدح روات خود از صحابه و تابعين ذكر كرده اند از حد حصر بيرونست و صفوة المرسلين و اى برگزيدگان از پيغمبران مرسل چون ايشان نفس بهترين پيغمبرانند يا برگزيدگانى كه از طينت پيغمبران مرسلند و

ص: 683

ممكن است كه در همه جا خطاب با حضرت سيد المرسلين و ائمه طيّبين صلوات اللّه عليهم باشد مگر نادرى و به اعتبار آن حضرت ايشان را صفوه گويند،و اگر آن حضرت نيز داخل نباشند به اعتبار آن حضرت باشد صلوات اللّه عليهم و اين تاويل بنا بر آن است كه كسى شك داشته باشد در افضليت ايشان بر انبياء غير از پيغمبر ما صلى اللّه عليه و آله به اعتبار عدم تتبع اخبار و متتبع احتياج به تاويل ندارد و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم در اكثر مكالمات چنان سخن مى فرموده اند كه اگر عامه اعتراض كنند جواب داشته باشند و علماى عامه بحث نتوانند كرد.

و عترة خيرة ربّ العالمين و عترت در لغت بوى خوش است،يا گردن بنديست كه به مشك آلوده باشند يا از مشك و عنبر و امثال آن پر كرده باشند،و بر خويشان نزديك نيز اطلاق مى كنند،و در حديث متواتر ثقلين منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه من مى روم و در ميان شما دو چيز عظيم مى گذارم كتاب خدا را و عترتم را كه اهل بيت منند،و آيه تطهير در خانه كه نازل شد خانه ام سلمه بود على المشهور، و عامه در جميع كتب احاديث و تفاسير روايت كرده اند الا بخارى خارجى از عايشه در آيه مباهله و در آيه تطهير كه گفت صبحى بود كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله داخل شدند بر ما و عبايى بر دوش داشتند از برد يمانى يا از پشم پس حضرت على آمد و حضرت او را داخل فرمودند در آن عبا ديگر حسن و ديگر حسين ديگر فاطمه و فرمودند كه إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً يعنى بتحقيق كه اراده كرده است و اراده الهى متعلق است به آن كه

ص: 684

دور كند از شما اى اهل بيت رسول خدايا اى اهل اين يورت:رجس و بدى و شك و هر ناخوشى را،و مطهّر كند شما را پاك گردانيدنى از هر ناخوشى.

و ظاهر است كه هر معصيتى رجس است خواه صغيره و خواه كبيره و هم چنين هر كه داشته باشد صفتى از صفات ذميمه را يا كند فعلى از افعال قبيحه را مطهر نيست و در روايات كثيره از طريق ايشان وارد شده است كه ام سلمه اراده كرد كه داخل شود آن حضرت نگذاشتند و فرمودند كه عاقبت تو بخير است و ليكن اراده الهى تعلق به عصمت ايشان گرفته است،و از عايشه نيز روايت كرده اند كه من خواستم كه داخل شوم حضرت منع فرمودند و اگر مراد از اراده اراده حتمى نباشد اختصاص ايشان به ادخال،و اخراج ديگران معنى نخواهد داشت زيرا كه حق سبحانه و تعالى اراده همه خوبيها از همه كس دارد كه باختيار خود به جا آورند و باختيار خود ترك همه بديها بكنند پس البته مراد اراده حتمى است كه محال است تخلف مراد از اراده چنانكه مكرر فرموده است كه چون اراده مى كند كه باش مى باشد،پس البته اين جماعت معصوم باشند و بقيه ائمه اهل بيت داخلند به اخبار متواتره از حضرات اهل بيت صلوات اللّه عليهم،و از آيات ديگر كه مذكور خواهد شد و رحمة اللّه و بركاته عطفند بر السّلام اوّل چنانكه گذشت يعنى سلام الهى و رحمتهاى الهى و بركتهاى الهى بر شما باد اى اهل بيت نبوت و هم چنين تا به آخر هر جمله كه مذكور است و رحمة اللّه و بركاته در اول آن مراد است

(السّلام على ائمّة الهدى و مصابيح الدّجى و اعلام التّقى و ذوى النّهى و اولى الحجى،و كهف الورى و ورثة الانبياء و المثل الاعلى و الدّعوة الحسنى و حجج اللّه على اهل الدّنيا و الآخرة و الاولى و رحمة

ص: 685

اللّه و بركاته).

سلام الهى بر شما باد اى پيشوايان هدايت چنانكه در دعاى حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله متواتر است از طرق عامه و خاصه كه خداوندا داير گردان حقرا با على هر جا كه على رود حق با او باشد،پس هر جا كه ايشان مى روند هدايت با ايشان است و با پيشوايان هدايت كنندگان كه گويا نفس هدايتند چنانكه در اخبار متواتره وارد است در تفسير وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ كه مراد ائمه هدى اند صلوات اللّه عليهم كه تا انقضاء دنيا خواهند بود و اگر زمانى باشد كه امامى نباشد مى بايد كه هر كه در آن زمان بميرد كافر مرده باشد چنانكه متواتر است از طرق عامه و خاصه كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه هر كه بميرد و امام زمان خود را نداند بعنوان كفار مرده است،و فخر رازى تمسخر مى كند كه الحمد للّه كه اگر بميرم بر ميته جاهليّت نمرده ام و امام خود را مى دانم كه خليفه عباسى است كه هميشه مشغولست به فسق و فساد،و اگر از روى اعتقاد گفته است محل تمسخر اطفال است.

و مشهور است كه از محقق دوانى پرسيدند كه اليوم امام كيست كه واجبست كه او را بدانيم در جواب گفت كه اما بر مذهب اهل سنت و جماعت پادشاه پرناك،و اما بر مذهب شيعه مهدى آخر الزمان صلوات اللّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرموده است كه ظاهر خواهد شد و عالم را پر از عدل و داد خواهد كرد و بعد از آن كه پر از ظلم و جور شده باشد،و دلايل عقليه و نقليه وارد است كه مى بايد در هر زمانى امامى باشد چون لطف بر حق سبحانه و تعالى واجبست و شكى نيست كه با وجود معصوم به طاعت قريبند و از معصيت دورند،و آن چه واجبست بر حق

ص: 686

سبحانه و تعالى كرده است،و آن كه معصوم ظاهر نمى شود:به تشام اعمال امت است،و وجوهى ديگر كه حق سبحانه تعالى مى داند،و احاديث متواتره وارد است از رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم كه هيچ زمانى خالى از حجت نيست و انتفاع خلايق از معصوم در حال غيبت از قبيل انتفاع به شمس است كه سحابى حايل او باشد.

و سلام الهى بر جمعى باد كه چراغهااند در تاريكيهاى شبهاى ضلالت كه بنور هدايت ايشان عالميان مهتدى مى شوند و به راه حق مى روند،و بر جمعى كه هر يك در تقوى و پرهيزكارى بمنزله علمند،و علم:بمعنى منار و كوه،و علم حرب و علامت آمده است،و بمعنى اول كنايه از رفعت است يا محل نور كه مانند مشعلند در ظهور انوار هدايت و علوم از ايشان،و مشابهت كوه از حيثيت رفعت مى تواند بود خصوصا هر گاه مراد از علم كوه بلند باشد،و از جهة رسوخ و وقار مى تواند كه در تقوى به مرتبه راسخند كه شهوات نفسانى و اغواهاى شيطانى به ايشان راه ندارند و بدو معنى آخر كنايه است از ظهور تقواى ايشان،و تقواى عوام ترك محرمات و فعل واجباتست،و تقواى خواص ترك شبهات و مكروهاتست با فعل مستحبات با تقواى سابق و تقواى اخص اينهاست با ترك مباحات و هر چه از قرب و محبت باز دارد با فعل اسباب قرب للّه و فى اللّه و إلى اللّه و مع اللّه،و ايشان در جميع مراتب تقوى علمند چون عصمت لازم دارد جميع اين مراتب را،و سلام الهى بر صاحبان عقول باد،و نهى جمع نهيه است بمعنى عقل كامل چون عقل كامل باز دارنده است از جميع بديها و صاحبان خود را باز مى دارد بر فعل خوبيها و بر صاحبان فطنت و دقت در مطالب عاليه چون هر چند عقل كاملتر است حقايق اشياء به آن نسبت مى يابد و مى فهمد،و چون

ص: 687

عقول ايشان به انوار الهى منور شده است،همه عقل شده اند و حقايق هر چيزى چنانكه هست مكشوف ايشان شده است و آن كه در كلام محققين واقعست كه مذمت كرده اند عقل را مراد از آن عقل جزويست كه امور سفليه دنيويّه را مى فهمد كه در اصطلاح حديث مكر و شيطنت است،و عقل صحيح كه او را به رياضات و مجاهدات تصحيح كرده باشند آن عقل مايل است به اسباب قرب حق سبحانه و تعالى از علوم حقيقيه و معارف يقينيه،و اخلاص در اعمال و عبادات و طاعات و مرتبه مرتبه نزديك مى شود به رتبه انبياء و اوليا و چون بعد از پيغمبر ما پيغمبرى نيست مثل پيغمبران مى شود چنانكه حضرت سيد الأنبياء صلى اللّه عليه و آله فرمودند:كه«علماء امتى كانبياء بنى اسرائيل،»اما عقول ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم در خور ايشان است و چنانكه رتبه ايشان اعلى درجات كمال است عقول ايشان نيز در مرتبه اعلى عقولست بعد از عقل پيغمبر ما صلوات اللّه عليه و آله و سلام الهى بر جمعى باد كه پشت و پناه خلايق اند و شفعاء امتند در دنيا.و عقبى اما در دنيا هر گاه ايشان را وسيله سازند و از حق سبحانه و تعالى چيزى طلب كنند به بركت ايشان حق سبحانه و تعالى عطا مى فرمايد،و اما در عقبى اميدوارى شيعيان به ايشان است از ابرار و فجار امّا فجار محتاجند به شفاعت ايشان در خلاصى از نار،و ابرار محتاجند در علو مراتب و رسيدن به مراتب اخيار و سلام الهى بر جمعى باد كه وارثان پيغمبرانند باين معنى كه جميع علوم و كمالاتى كه انبيا داشتند همه را ايشان دارند و چون از يك طينتند، و پيغمبران بر ايشان بحسب صورت سابق بوده اند پس گويا ميراث از ايشان برده اند،و باين معنى هم كه كتب انبيا و عصاى حضرت موسى و لباس

ص: 688

حضرت هارون و خاتم حضرت سليمان و متروكات خاتم پيغمبران صلوات اللّه عليهم جميعا به ايشان رسيده است،و هر چه هر يك ائمه سابق داشته اند مثل جفر جامع و جفر ابيض و جفر احمر و كتاب على بن ابى طالب صلوات اللّه عليه كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله املا مى فرمودند و على صلوات اللّه عليه مى نوشتند و ذو الفقار امير المؤمنين صلوات اللّه عليه و باقى مواريث كه مخصوص امام است به امام بعد مى رسد و امثال اينها ميراث انبياست صلوات اللّه عليهم و سلام الهى بر جمعى باد كه مثل اعلى اند بمعنى حجت يعنى بلند مرتبه ترين حجتهاى الهى اند بر خلايق و مثل بمعنى صفت آمده است يعنى متصفند به صفات الهى يا مظهر صفات اويند بانكه چون علوم ايشان و قدرت ايشان و ساير كمالات ايشان از حق سبحانه و تعالى است:از علم ايشان استدلال بر علم الهى مى توان كرد و هم چنين باقى صفات،يا آن كه جلوه گر شده است در ايشان صفات الهى چون بمنزله مرآت او شده اند چنانكه اخبار بسيار بر همه معانى وارد شده است،يا آن كه حق سبحانه و تعالى تمثيل كرده است خود را در قرآن مجيد از جهة تقريب به فهم بندگان تمثيل به ايشان نيز فرموده است در آيه نور و احاديث صحيحه وارد شده است كه مراد از آن مثل ائمه معصومينند صلوات اللّه عليهم بوجوه متكثره پس ايشان اعلى مثلهاى الهى باشند و اين معنى اقربست بحسب اخبار و سلام الهى بر دعوت خوب الهى باد چون ائمه هدى داعيانند خلق را بجناب اقدس او از باب مبالغه گويا نفس دعوتند،يا آن كه حق سبحانه و تعالى خلايق را دعوت فرموده است به متابعت و اطاعت به بهترين انواع دعوتها بانكه ايشان را با خود قرين گردانيده،و اطاعت ايشان را اطاعت خود

ص: 689

فرموده است و مخالفت ايشان را مخالفت خود فرموده است و سلام الهى بر حجتهاى الهى باد بر اهل دنيا،و روز قيامت و در داخل شدن در بهشت در ابتداى آن،و رحمت الهى و بركات الهى بر ايشان باد.و حجت در لغت بمعنى غلبه است و نبى و امام را حجت مى گويند چون بحسب معنى ايشان غالبند به براهين قاطعه و معجزات باهره و اخلاق حسنه كامله و علوم لدنيه و عقول ربانيه،و به سبب غالبيت در مراتب كمالات:

ايشان را حجت مى نامند مجازا،يا آن كه حجت ايشان بر خلايق تمامست يا حجت الهى بر خلق تمام مى شود به نصب معصوم و اگر نصب نفرمايد ايشان را،بر خدا حجت خواهد بود كه «لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً» چرا پيغمبرى نفرستادى تا ما متابعت مى كرديم آيات ترا،و ديگر مى فرمايد كه ما پيغمبران فرستاديم تا آن كه مردمان را بر حق سبحانه و تعالى حجتى نباشد، و بر اهل دنيا حجت ايشان تمامست و بر اهل آخرت آخر و اولى.

و آخرت آخر:روز قيامت است،و آخرت اولى قبر است چنانكه در حديث است كه هر كه مرد قيامت او قيام شد و ايشان حجتند در قبر و قيامت يعنى شناختن و امام دانستن ايشان سبب نجاتست در قبر و قيامت يا در قيامت و دخول بهشت چون احاديث بسيار وارد شده است از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم كه ولايت حضرات ائمه معصومين سبب نجاتست از عذاب قبر و عذاب قيامت و عذاب جهنم،و محتمل است كه يكى از اين دو عبارت سهوا از نساخ زياده شده باشد يا آن كه حجّت در دنيا بمعنى اتمام حجّت باشد از معصوم بر خلايق و در آخرت حجّت بنده باشد در نجات از عذاب قبر و قيامت و جهنم

(السّلام على محالّ معرفة اللّه و مساكن بركة اللّه و معادن حكمة اللّه

ص: 690

و حفظة سرّ اللّه و حملة كتاب اللّه و اوصياء نبيّ اللّه و ذرّية رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و رحمة اللّه و بركاته).

سلام الهى بر جمعى باد كه هر يك محل شناخت حق سبحانه و تعالى اند و به نحوى كه مى بايد و مقدور و ممكن است خداوند خود را شناخته اند و در اكثر نسخ محلّ است كه اشاره باشد به آن كه همه در معرفت الهى بمنزله يك نفسند و زيادتى بر يكديگر ندارند و سلام بر مسكنهاى بركتهاى الهى چه ظاهر است كه هر چيزى كه از جناب اقدس الهى فايض مى شود به بركت ايشان است،و بر معدنهاى حكمت الهى و در عرف احاديث مراد از حكمت علوم لدنّيه است كه از جناب او فايض مى شود مثل آن كه حضرت امير المؤمنين فرمودند كه حضرت سيد المرسلين در يك سرگوشى تعليم فرمودند مرا هزار باب از علم كه مفتوح مى شود از هر بابى هزار باب و بر حافظان اسرار الهى،و علوم اسرار:علومى است كه عقول ضعيفه تاب تحمّل آن ندارد مثل حكايت موسى و خضر.

و بر حاملان كتاب الهى بحسب صورت و معنى كه هر دو را ايشان دارند.و حديث متواتر ثقلين دليل است با اخبار متواتره ديگر و بر اوصياء حضرت سيد الانبياء كه هر يك وصيت نمودند امامت و خلافت را بهر كه حق سبحانه و تعالى فرموده بود و رسول خدا(ص) تصريح به اسامى ايشان كرده است در اخبار متواتره.

و بر ذرية حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله چنانكه گذشت در بحث خمس از حضرت امام رضا كه دوازده دليل فرمودند بر آن كه ايشان ذريت آن حضرتند،و احاديث متواتره بر هر يك از مذكورات واقع شده است

ص: 691

و،رحمت و بركات الهى بر ايشان باد از رحمتها و بركتهاى خاصه كه عقول بشرى قاصر است از ادراك آن

(السّلام على الدّعاة إلى اللّه و الادلاّء على مرضاة اللّه و المستوفرين فى امر اللّه و التّامّين فى محبّة اللّه و المخلصين في توحيد اللّه و المظهرين لأمر اللّه و نهيه و عباده المكرمين الّذين لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ و رحمة اللّه و بركاته).

سلام الهى بر جمعى باد كه دعوت كنندگانند مردمان را به معرفت و عبادت حق سبحانه و تعالى و بر راهنمايان خلايق به رضاى الهى يعنى به چيزهايى كه سبب خوشنودى حق سبحانه و تعالى است و بر جمعى كه مشتاقند به كثرت اوامر الهى تا همه را به جا آورند يا آن كه هر امرى كه از خدا و رسول به ايشان رسيده است به آن عمل نموده و مى نمايند و اگر سنت باشد ترك نمى كنند كه سهل است ترك سنت بلكه ملاحظه مى كنند كه هر چه سبب قرب الهى است مى بايد به جا آورند،و در نسخه تهذيب بخط شيخ طوسى رضي اللّه عنه و المستقرّين است يعنى مطمئن است قلوب ايشان بذكر الهى،و در جوارح ايشان قرار گرفته است اوامر الهى و مردانه داد بندگى او مى دهند،و به تقصير از خود راضى نمى شوند،و بر ايشان دشوار نيست بندگى او بلكه با نهايت ذوق و شوق بندگى مى كنند و بر جمعى كه تمامند در محبت الهى و حق سبحانه و تعالى محبت ايشان را در قرآن مجيد ياد فرموده است كه يحبّهم و يحبّونه ايشان حق سبحانه و تعالى را دوست مى دارند و حق سبحانه و تعالى ايشان را دوست مى دارد،و احاديث بسيار از طرق خاصّه و عامه وارد است كه اين آيه در شأن حضرت امير المؤمنين نازل شده است،و حديث فتح خيبر،و علم را به حضرت

ص: 692

دادن،و فرمودن حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله كه هر آينه رأيت و علمدارى را فردا به كسى دهم كه محب خدا و رسول باشد و خدا و رسول او را دوست دارند،و بر دشمنان حمله آورنده باشد و گريزنده نباشد مثل ابو بكر و عمر كه گريختند و در بخارى و مسلم منقولست بطرق بسيار كه عمر گفت كه من آرزوى امارت نكردم مگر در آن روز،و روز ديگر همه گردنها كشيده منتظر بودند كه آن حضرت به كه خواهد داد پس حضرت امير المؤمنين را طلب كردند و آن حضرت درد چشم عظيم داشت كه دست آن حضرت را گرفته بودند و چون به نزد آن حضرت آمدند آب دهان مبارك را بچشم حضرت امير انداختند چشمش خوب شد و ديگر درد چشم نكشيدند،و فتح خيبر بر دست آن حضرت واقع شد با معجزات بسيار،و هم چنين در حديث طير كه متواتر است و حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله دعا كردند كه خداوندا محبوبترين خلقت را بمن برسان كه با من اين مرغ را بخورد و على صلوات اللّه عليه مكرر آمدند و انس مدافعه مى نمود و تا آخر آن مرغ را به آن حضرت تناول فرمودند،و هم چنين اخبار بسيار وارد شده است در محبّيت و محبوبيّت ساير ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم و محبت نزد اهل ظاهر عبارتست از تقوى كه گذشت و نزد اولياء اللّه بر سه قسم است محبت ذات بذاته قطع نظر از صفات كماليه او،و قطع نظر از افعال حسنه او باين بنده يا ديگران چنانكه شيعيان بسيار است كه عاشق حضرت امير المؤمنين مى شوند و از كمالات آن حضرت و شفاعت آن حضرت او را خبر ندارند،و جمعى صفات كماليه آن حضرت را شنيده اند و عاشقند،و جمعى شفاعت و نعمتهايى كه از آن حضرت به ايشان رسيده يا رسد سبب عشق شده است،و هم چنين سنيان به پيشوايان خود،و شكى نيست كه هيچ

ص: 693

يك منظور ايشان نيست كه على بن ابى طالب خوش صورت بوده است يا نه، و اكثر اوقات اين محبت متعارف نيز او توجّهات معشوق حاصل مى شود نه از حسن فقط لهذا صد هزار كس مى بينند شخصى را و عاشق نمى شوند و يكى عاشق مى شود از شنيدن حسن او،و آن چه از قرآن و اخبار متواتره ظاهر مى شود آنست كه بالاتر از رتبه محبّت رتبه نيست بلكه بديهى است كه كمال از اين بالاتر نمى باشد كه حق سبحانه و تعالى بنده خود را دوست دارد چنانكه گذشت حديث صحيح كالمتواتر از طرق خاصه و عامه از حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله كه در شب معراج خطاب رسيد كه يا محمّد هر كه خوار كند دوست مرا چنان است كه با من به علانيه محاربه نموده است.و من به زودى نصرت مى دهم دوستان خود را و انتقام مى كشم از كسانى كه با دوستان من بدى كرده اند،و من تردد ندارم در چيزى مثل ترددى كه دارم در قبض روح بنده خودم كه او كراهت دارد از مرگ،و من دوست مى دارم كه او را ببرم و نمى خواهم كه او آزرده شود،تا آن كه جاى او را به او مى نمايم در بهشت و به رضاى او قبض روح او مى كنم،و به درستى كه جمعى از مؤمنان هستند كه صلاح حال ايشان نيست مگر در فقر و اگر ايشان را غنى كنم هلاك مى شوند،و جمعى هستند كه صلاح حال ايشان نيست مگر در غنى و توانگرى و اين دوستان مسمايند به ضناين،و اگر ايشان را فقير كنم هلاك مى شوند،و به درستى كه قرب بندگان من عمده آن در اداى واجباتيست كه بر ايشان واجب گردانيده ام و نيست چيزى به نزد من محبوبتر از اداء آن چه بر او واجب گردانيده ام،و بتحقيق و درستى و راستى كه بسيار است كه بنده مؤمنم تقرب مى جويد به نزد من

(به)

به جا آوردن نوافلى كه بر او واجب نگردانيده ام كه از جهة رضاى من به جا مى آورد از نماز بسيار و ذكر و فكر تا

ص: 694

آن كه محبوب من مى شود،و چون محبوب من شد بمن مى شنود،و بمن مى بيند،و بمن مى گويد،و بمن بدست كارها مى كند،اگر دعا كند اجابت مى كنم،و اگر از من سؤال كند عطا مى كنم و اين معنى فناء فى اللّه و بقاء باللّه است كه منقول است از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كه من در خيبر را به قوت جسمانى نكندم بلكه به قوت ربانى گندم و آيات و اخبار در اين باب بسيار است و شكى نيست كه ايشان در مرتبه محبت به اقصى مراتب كمال رسيده بودند،و از آثار ايشان ظاهر مى شود مثل آن كه حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه از پدر و از جد به كرات و مرات شهادت خود و فرزندان و دوستان را شنيده بودند و خود نيز مى ديدند، از جهة رضاى الهى متوجه آن سفر شدند و رفتند،و آن قسم شهادتى را ديدند كه هيچ مخلوقى تصور نمى تواند نمود و بدون اعلى مراتب محبت ممتنع است كه عاقل متوجه چنين امرى شود،و نه آن بود كه آن سكان اگر با ايشان بيعت مى كردند قدرت داشتند كه علانيه به ايشان ضرر توانند رسانيد و ليكن كتابى از آسمان نازل شده بود و احكام هر يك از ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم در آن نوشته بود و مهرها از طلا بر هر يك زده بود كه هر يك از ايشان مهر خود را بر مى داشتند و به آن عمل مى نمودند چنانكه در احاديث متواتره وارد است،و هم چنين ساير امور ايشان همه از جناب اقدس الهى بود كه هر صاحب شعورى كه مطالعه اخبار و آثار ايشان مى كند به يقين مى داند كه ايشان در محبت الهى در مرتبه بوده اند كه فوق آن تصور نيست و المخلصين فى توحيد اللّه و سلام الهى بر جمعى باد كه خود را خالص نموده اند بنا بر قرائت كسر«لام»يا حق سبحانه و تعالى ايشان را خالص گردانيده است-بنا بر

ص: 695

قرائت فتح در توحيد حق سبحانه و تعالى بدان كه حق سبحانه و تعالى جميع انبياء و اوصياء را از جهة استكمال توحيد خلايق بخلق فرستاده است،و أولا ايشان را قابل كمالات كرده است و توفيقات عظيمه كرامت فرموده است تا ايشان رياضات و مجاهدات كشيده اند،و خود را به مرتبه كه ممكن بوده است نظر به قابليت ايشان رسانيده اند و بعد از آن ايشان را به خلايق فرستاده اند و اعظم كمالات توحيد الهى است و مراتب آن را حصر نمى توان كردن و ليكن بر سبيل اجمال مرتبه اول نفى آلهه است كه عبادت مى كرده اند به اغواى شيطان از بتان و كواكب و انسان،و بحسب ظاهر جميع انبياء تكليف امم خود أولا به كلمه توحيد مى نموده اند كه

قولوا لا اله الاّ اللّه تفلحوا بگوئيد كه نيست الهى بغير از اللّه كه واجب الوجوديست كه متصف است بجميع كمالات تا رستگار شويد و بعد از آن كه از اين مرتبه مى گذشتند شياطين راههاى ديگر از شرك از جهة بنى آدم بهم مى رسانيد در جميع امم مثل تعدد صفات مثل علم و قدرت و اراده و سمع و بصر و كلام و ادراك وجود و غيرها،و اكثر اوقات علماء هر امّت را اغوا مى كرد چون در جميع عقول اين معنى از بديهياتست كه آدمى اين كمالات دارد چون واجب الوجود نداشته باشد؟!تا آن كه جمعى از شياطين بحسب استطاعت در اغواى بنى آدم كوشيدند و قايل شدند به جسميّت و تشبيه،باز انبيا و اوصيا صلوات اللّه عليهم به براهين قاطعه و دلايل واضحه ايشان را از اين شرك باز مى داشتند و مى فرمودند كه واجب الوجودى كه عالميان را ايجاد فرموده است واحد من جميع الوجوه است،و اگر تكثرى در ذات او بهم رسد واجب نخواهد بود بلكه ممكن خواهد بود چنانكه اخبار متواتره از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين

ص: 696

سلام اللّه عليهم اجمعين بر اين مضمون وارد شده است كه كمال توحيد نفى صفاتست و اثبات صفات از جهة حق سبحانه و تعالى نفى ازليّت الهى است و نفى وجوب وجود اوست.

و عامه اكثر اشعرى شدند و اثبات صفات كردند،و جمعى كه دانستند كه اين باطل است معتزلى شدند و قايل به احوال شدند و همان تكثر بر ايشان لازم آمد با قول بامر باطل كه اين صفات الهى نه موجودند و نه معدوم،و اين مذهب باطله و امثال اينها از آن جهت به همرسيد كه دست از متابعت ابواب مدينه علم و حكمت الهى برداشتند با آن كه خود متواترا از حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله نقل كرده اند كه آن حضرت فرمودند كه

انا مدينة العلم و علىّ بابها ،و در روايت ديگر

انا مدينة الحكمة و علىّ بابها منم شهرستان علم و حكمت الهى و على در آن شهر است،و نفهميدند كه شهر چه معنى دارد،و در چه معنى دارد با آن كه بديهى است كه مراد آن حضرت اينست كه هر علمى كه از آن حضرت اخذ نكنند جهل است و علم نيست و داخل شهر نمى توان شد مگر از در،و ساير آيات و اخبارى كه در اين باب وارد شده است همه را ترك كردند،و چون جمعى به سبب متابعت وارثان علم نبى صلى اللّه عليه و آله از اين شرك خلاص شدند شياطين در مقام اضلال ايشان در آمدند از باب شرك در اعمال كه جمعى مرائى صرف شدند كه هر عبادتى را كه كنند از جهة اين كنند كه مردمان ايشان را عابد گويند،و تحصيل دنيا بدين كنند و جمعى كه به تاييد الهى از اين معنى خلاص شدند مبتلا ساختند شياطين ايشان را به آن كه عبادات را از جهة خود و منافع خود به جا آورند مثل دخول جنت يا خلاصى از نار،و جمعى از جهة كمال نفس،و جمعى از

ص: 697

جهة آن كه مستجاب الدعوه باشند،و جمعى از جهة آن كه مقرب درگاه الهى باشند و همه خود را پرستيدند،و مخلص كامل آنست كه فانى محض شود حتى آن كه فناى خود را نه بيند و هر چه كند از جهة محبت الهى كند اگر به رتبه عشق رسيده باشد يا از آن جهت كه ذات بذاته او را بندگى مى بايد كرد اگر به رتبه معرفة كامله فايز شده باشد،و احاديث بسيار از حضرت امير المؤمنين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم در هر دو معنى وارد شده است كه الهى ترا عبادت نكرده ام از جهة بهشت،و نه از ترس جهنم و ليكن چون ترا يافتم كه مستحق عبادتى عبادت كردم،و در روايات ديگر و ليكن ترا عبادت مى كنم از جهة محبت تو،و هر كه ملاحظه نمايد آيات و اخبار را مى داند كه رتبه اخلاص بر وجه كمال در هر مرتبه از مراتب مخصوص ايشان است بلكه هر كمالى كه ممكن است ممكن را همه را بر وجه كمال داشته اند.

و سلام الهى بر جمعى باد كه ظاهر كنندگان اوامر و نواهى الهى اند هر چند جميع آنها در قرآن مجيد هست و ليكن مراد الهى را بغير از ايشان كسى نمى داند چنانكه در اخبار متواتره وارد شده است كه هر كه دعوى كند كه كل قرآن را لفظا يا معنى مى داند نيست مگر كذّابى مگر ائمه معصومين كه ايشان عالمند بجميع علومى كه حق سبحانه و تعالى بجميع انبيا فرستاده است و زايد بر آن از علومى كه بخصوص بر پيغمبر آخر الزمان صلوات اللّه عليهم فرستاده همه نزد ايشانست و هر چه امت را ضرور بود ظاهر كردند از آن جمله امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه قريب به پنج هزار راوى مصنف دارند كه بعضى هفتاد هزار حديث روايت كرده است،و بعضى هفتصد هزار،و محمّد بن مسلم نقل كرده است كه سى هزار حديث از آن حضرت در حفظ دارم و اگر چه همه آن كتب الحال در ميان نيست اما

ص: 698

ناقدان اخبار از ميان اين كتب بسيار كه از هر يك از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم روايت كرده بودند چهار صد كتاب را انتخاب نمودند و اصولش ناميدند،چون روات اين كتب در نهايت اعتماد بودند،و بسيارى از اين كتب را بر ائمه هدى صلوات اللّه عليهم عرض نموده بودند و حضرات ائمه تصحيح يا تحسين فرموده بودند و از متاخرين ثقه الاسلام محمّد بن يعقوب كلينى از اين چهار صد اصل انتخاب نمودند كتاب كافى را كه قريب به نود هزار بيت است،و كتابى در اسلام مثل آن مصنّف نشده است و به اعتقاد او همه متواترات را نقل نموده است،و در عرض بيست سال اين كتاب را تصنيف نمود و عامه و خاصه از او روايت كردند،و در اول كتابش حكم به صحت كل احاديث آن كرده است و بعد از او رئيس المحدثين صدوق محمّد بن بابويه قمى قريب به سيصد كتاب از آن اصول جمع نمود و بسيارى از آن به سبب تغلب ظلمه از دست رفت و بسيارى هست از آن جمله كتاب من لا يحضره الفقيه است و بعد از او شيخ الطائفه محمّد بن الحسن الطوسي كتاب تهذيب الاحكام و كتاب استبصار را از آن اصول اربعمائه جمع فرمودند،و احاديث مختلفه را جمع نمودند و بحسب مقدور جمع بين الاخبار فرمودند،و الحال مدار احكام بر اين چهار كتاب است و ليكن بسيارى از اخبار در كتب ديگر بهم مى رسد از جهة تاييد اخبارى كه در اين كتب اربعه است،مثل قرب الاسناد حميرى و محاسن برقى،و بصاير الدرجات صفار،و تفسير على بن ابراهيم بن هاشم، و كتب صدوق مثل علل الشرائع،و عيون اخبار الرضا،و امالى،و خصال و توحيد،و اصول،و ثواب الاعمال،و عقاب الاعمال،و معانى الاخبار،و

ص: 699

اعتقادات،و هدايه،و غير اينها از كتب كه در ميان است و جمعى كه تتبع تام در اخبار و اسانيد آنها ندارند ذكر كرده اند كه اين كتب در مرتبه چهار كتاب نيستند به اعتبار تواتر آن و استفاضه اينها،و ليكن متتبع را شكى نيست در تواتر،با معلوميت انتساب اعتبار اجتماع قراين بسيار نادر است كه در احكام چيزى در اين كتب به همرسد كه در كتب اربعه نباشد و اگر نادرا بهم رسد اشاره به آن شده است در اين شرح و در روضه المتقين و سلام الهى بر بندگان خاص مكرم الهى باد كه سبقت نمى كنند خداوند خود را بقول كه از پيش خود بگويند،يا از راى خود سخن كنند بلكه هر چه گويند همه قول خدا و رسول خداست،و بامر الهى عمل مى كنند در جميع امور،و رحمت و بركات الهى بر ايشان باد.و اين عبارت مقتبس است از آيه كريمه كه در سوره انبيا نازل شده است در غلوى كه نسبت به ايشان يا ملائكه يا ائمه هدى صلوات اللّه عليهم مى كنند كه وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً يعنى جمعى مى گويند كه حق سبحانه و تعالى فرزند دارد مثل نصارى در مسيح،و يهود در عزير،و كفار عرب در فرشتگان،و غلاة شيعه در ائمه هدى حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه سبحانه يعنى حق سبحانه و تعالى از آن منزه است كه فرزند و شبيه داشته باشد،بلكه همه اينها بندگان اويند كه ايشان را بزرگ گردانيده است،و ايشان با بزرگى كه دارند بندگى خود را فراموش نمى كنند و پيش از امرا و امرى بر زبان جارى نمى شود و بامر او عمل مى كنند چنانكه در كتاب ايشان است در جهاد و عدم آن و در تقيه و عدم آن بلكه تابعند يا فانيند و ايشان نمى گويند بلكه حق سبحانه و تعالى بر زبان ايشان جارى مى سازد مثل حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه او از پيش

ص: 700

خود نمى گويد بلكه هر چه را مى گويد نيست مگر وحى الهى

(السّلام على الائمّة الدّعاة،و القادة الهداة،و السّادة الولاة، و الذّادة الحماة،و اهل الذّكر،و اولى الامر،و بقيّة اللّه،و خيرته،و حزبه، و عيبة علمه،و حجّته،و صراطه،و نوره،و رحمة اللّه و بركاته).

سلام الهى بر پيشوايان باد كه داعيانند خلايق را به معرفت و محبت و عبادت حق سبحانه و تعالى و كشانندگانند ايشان را به خدا يا به بهشت به ترغيبات و ترهيبات،و هاديانند خلايق را به راه خدا،و به جميع كمالات علميه، و عمليه،و ظاهريه و باطنيه،و بر ساداتى كه بهترين خلايقند،و واليان خلايقند به فرموده الهى چنانكه فرموده است كه« إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ الخ»يعنى نيست والى امور و اولى به نفوس و واجب الاطاعه شما مگر خدا و رسول او و كسانى كه ايمان به خدا و رسول او آورده اند،و اقامت صلاة مى كنند به نحوى كه بايد با اخلاص تام،و حضور قلب تام و زكات مال خود مى دهند در حالت ركوع و به اتفاق مفسران اين آيه در شأن حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه نازل شده است و در احاديث از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم وارد است كه هر يك از ائمه هدى چون به مرتبه امامت مى رسند سايلى كه از فرشتگان بود مى آيد و از ايشان سؤال مى كند،و در حالت ركوع تصدق نمايند،و احاديث متواتره وارد شده است بر خصوص اين عبارت كه ايشان واليان امر الهى اند،و خازنان علوم الهى اند،و ترجمان وحى الهى،و حجتهاى الهى اند،و خلفاى حق سبحانه و تعالى اند،و ابواب اللّه اند كه به معرفت الهى نمى توان رسيد مگر از راه ايشان.

و سلام الهى بر مانعان و حاميان باد يعنى جمعى كه دشمنان خود را از حوض كوثر منع خواهند نمود و شيعيان خود را از بردن بجهنم حمايت

ص: 701

خواهند كرد چنانكه از طرق عامه نيز متواتر است كه صحاب را منع خواهند نمود از حوض مگر قليلى نادر،و در فردوس الاخبار و غيره وارد است بطرق متكثره كه اگر مردمان مجتمع مى شدند بر دوستى حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه حق سبحانه و تعالى آتش جهنم را نمى آفريد و دوستى على حسنه ايست كه هيچ سيئه با آن ضرر ندارد،و دشمنى آن حضرت سيئه ايست كه هيچ حسنه با آن نفع ندارد و غير اينها از احاديث متواتره كه دالّند بر نجات شيعه و هلاك غير ايشان و سلام الهى بر اهل ذكر باد چنانكه در اخبار متواتره وارد است در تفسير آيه فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ يعنى هر چه را ندانيد از اهل ذكر سؤال كنيد،و در قرآن مجيد وارد است ذِكْراً رَسُولاً اطلاق ذكر بر حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله واقع است چون مذكّر خلايق است و هم چنين بر قرآن يا علم،و على اى حال مراد از اين اهل ذكر ائمه معصومينند صلوات اللّه عليهم كه واجبست بر خلايق كه علوم خود را در ظهور ايشان از ايشان سؤال كنند،و در غيبت از روات احاديث ايشان كه حجتهاى الهى اند بر خلايق چنانكه ائمه هدى حجتهاى الهى اند بر ايشان اخذ نمايند چنانكه منقول است از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم اجمعين وَ أُولِي الْأَمْرِ و سلام الهى بر اولى الامرى باد كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا را و اطاعت كنيد صاحبان امر امامت را،و در اخبار متواتره وارد شده است كه اولو الامر ائمه معصومينند صلوات اللّه عليهم با آن كه قبيح است عقلا كه حق سبحانه و تعالى امر فرمايد به اطاعت غير معصوم،و اتفاق امّت است كه غير ايشان از

ص: 702

مدّعيان امامت و خلافت،و غير ايشان معصوم نبوده اند پس مى بايد كه ايشان باشند با آن كه از هر يك معجزات كثيره ظاهر شده است متواترا و كسى انكار آن نمى كند مگر معاند خدا و رسول.

و بقية اللّه اشاره است به آيه كريمه بَقِيَّتُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ يعنى طايفه كه حق سبحانه و تعالى ايشان را باقى مى دارد تا انقضاء دنيا،يا خلفاى الهى كه خليفه خود گردانيده است كه به نيابت او خلايق را هدايت كنند خير محضند از جهة شما اگر از اهل علميد،يا اگر بدانيد ايشان را خواهيد دانستن كه وجود ايشان بهتر است از جهة شما از هر چيزى و اخبار بسيار وارد شده است كه مراد از ايشان ائمه معصومينند،و ممكن است كه مراد از آن اعم از جميع انبياء و اوصيا باشد چنانكه ظاهر آيه است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً در احاديث متواتره وارد است از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم كه مراد از آيه مطلق خليفه است از حضرت آدم تا حضرت صاحب الزمان صلوات اللّه عليهم يعنى مقرر ساخته ام كه خليفه از من هميشه در زمين باشد و وارد است كه

الخليفة قبل الخليفة يعنى اول حق سبحانه و تعالى خليفه را آفريد،و ديگر خلق را آفريد تا آن كه خلق را بر خدا حجتى نباشد كه اگر رسولى مى فرستادى ما بر ضلالت نمى بوديم و بر راه ضلالت نمى رفتيم.

و خيرته به سكون و فتح يا يعنى برگزيدگان خدا از جميع خلايق چنانكه احاديث متواتره وارد است بر آن كه حق سبحانه و تعالى ايشان را از جميع خلايق برگزيد و گذشت تفسير آيه كريمه ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه پس به ميراث داديم علم قرآن را به كسانى كه برگزيده ايم ايشان را از بندگان خود مراد از

ص: 703

برگزيدگان ائمه معصومينند صلوات اللّه عليهم.

و حزبه يعنى سلام الهى بر جمعى باد كه مخصوصانند به خداوند عالميان يا لشكريان حق سبحانه و تعالى اند،و اشاره است به آيه كريمه « أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ إِلخ»يعنى آن جماعت كه مراد از ايشان ائمه معصومينند صلوات اللّه عليهم بحسب اخبار مستفيضه حق سبحانه و تعالى نوشته است در دلهاى ايشان ايمان را يعنى مستقر است و متزلزل نمى شوند،و مؤيد ساخته است ايشان را بر وحى كه از جانب الهى مقرر شده است كه با ايشان باشد،و آن روح القدس است كه با ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم مى باشد و از جبرئيل اعظم است،و حق سبحانه و تعالى داخل مى كند ايشان را در بستانها كه جارى باشد در تحت اشجار آنها نهرها كه هميشه در آنجا باشند،و حق سبحانه و تعالى از ايشان راضى و خشنود است و ايشان از حق سبحانه و تعالى خوشنودند،و اين جماعت طايفه مخصوصانند بحق سبحانه و تعالى يا لشكريان معنوى الهى اند آيا چنين نيست كه حزب حق سبحانه و تعالى ايشانند كه رستگارانند.

و عيبة علمه و سلام الهى بر مخزن علم الهى باد و احاديث متواتره وارد است كه ائمه معصومين مى فرمايند كه ماييم خازنان علوم الهى و ماييم عيبة علم الهى يعنى مخزن علوم يا محل اسرار الهى و شكى نيست كه اسرار علوم الهى نزد ايشان بوده است.

و جمعى را كه قابل بوده اند در خور قابليت افاضه مى فرموده اند مثل سلمان،و كميل،و قنبر،و رشيد هجرى،و جابر جعفى،و مفضل بن عمرو امثال ايشان كه اصحاب ظاهر اكثر را جرح كرده اند بنا بر نقل اخبارى كه عقول ايشان به آن نمى رسيده است و در كتب رجال نيز هست كه بعضى از ايشان را

ص: 704

حضرات ائمه هدى صلوات اللّه عليهم مذمّت مى فرمايند بر افشاء اسرار،و بسيار مى فرموده اند كه كاش قابلى بود تا ما مى گفتيم به او از اين علوم.

و از جابر منقولست كه به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه عرض نمودم كه حضرت امام محمّد باقر صلوات اللّه عليه بسيارى از علوم اسرار بمن فرموده است و بى تاب مى شوم در پوشيدن آن حضرت فرمودند كه به صحرا رو كوى بكن و در آنجا هر چه دارى بگو كه زمين ستر آن مى كند،و مسلم در اول صحيح خود مذمّت جابر كرده است كه او مى گفت كه هفتاد هزار و بروايتى هفتصد هزار حديث از اسرار از حضرت امام محمّد باقر بمن رسيده است و اين سبب قدح شده است با آن كه خود از ابو هريره روايت كرده اند كه حضرت سيد المرسلين چندين هزار حديث بمن گفت كه بگو و چندين هزار گفت،و گفت كه مگو.اگر خبر اسرار بد است چرا ابو هريره خوبست.و از او روايت مى كنيد با شهرت او به كذب،و اگر خوبست چرا جابر بد است با شهرت او به صدق نزد همه الحمد للّه كه كتب ايشان بس است در بدى ايشان.

و حجّته و سلام الهى بر حجت الهى باد يعنى امامانى كه به نصوص خدا و رسول امامند و هر يك را معجزات ظاهره باهره بود كه حجت ايشان بر خلق تمام شده است و خلايق را حجتى نمانده است كه بگويند كه ما ندانستيم.

و معجزات حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه از كثرت به مرتبه ايست كه كسى نمانده است كه نشنيده باشد مانند كندن در خيبر،و زنده كردن مرده،و يافتن چشمه در صحرا،و آب خوردن همه از آن،و ناپديد شدن آن و برداشتن سنگ عظيم را از در آن چاه،و دو مرتبه آفتاب برگشتن،

ص: 705

و مسجد شمس در حله اشهر من الشمس است و در پيش گذشت،و نصوص هر يك بر ديگرى نزد شيعه متواتر است،و حديث ائمه اثنى عشر در كتب عامه متواتر است و ظاهر است كه هيچ فرقۀ اثنا عشرى نيستند بغير از شيعه،و بخصوص اسامى ايشان در اخبار متواتره وارد است،و معجزات هر يك نيز متواتر است و مقام گنجايش ذكر همه ندارد،و هر كه خواهد رجوع كند به كافى كه آن كافى است،و هم چنين كتب بسيار از علما شيعه مثل مناقب آل ابو طالب از ابن شهرآشوب،و خرايج الجرائح از قطب راوندى،و كتاب غيبت،و امالى صدوق و كتب بنى طاوس و بهجة المباهج و غير اينها كه از حد حصر بيرونست و صراطه و بر راه الهى يعنى سالكان راه مستقيمى كه حق سبحانه و تعالى مقرر فرموده است،يا هدايت كنندگان به صراط مستقيم،الهى و اطلاق صراط بر ايشان بر سبيل مجاز است و نوره و سلام الهى بر نور الهى باد يعنى هدايت كنندگانى كه حق سبحانه و تعالى ايشان را از جهة هدايت عالميان آفريده است،مجاز از قبيل زيد عدل كه مراد از نور منوّر باشد و احاديث متواتره وارد شده است كه ائمه هدى از نور الهى مخلوقند به اضافه تشريف يعنى أولا يك نور آفريد،و از نور آن نور انوار ايشان را آفريده،و نور اول نور پاك محمّد است صلى اللّه عليه و آله كه آن حضرت فرمودند كه اول چيزى كه حق سبحانه و تعالى آفريد نور من بود،و نور بمعنى نفس ناطقه است كه سبب ايجاد عالم شده و عالم بنور وجود و هدايت انبياء و انوار معارف ايشان منور شد،و احاديث بسيار وارد است كه هر جا در قرآن مجيد لفظ نور واقع شده مراد از آن انوار ايشان است مثل قول حق سبحانه و تعالى اَللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يعنى حق سبحانه و تعالى روشن كننده

ص: 706

آسمانها و زمينهاست بنور هدايت رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم و هم چنين بنور وجود ايشان عالم را منور گردانيده است و آيه كريمه فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا يعنى ايمان آوريد به خدا و رسول و به نورى كه فرستاديم،و آن نور ائمه هدى است كه عالم بنور وجود و هدايت ايشان منور است،و دلهاى مؤمنان بنور معرفت و محبت ايشان منور است و آيه كريمه وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ يعنى آنهايى كه متابعت مى كنند رسول ما را و متابعت مى كنند نورى را كه با او نازل شده است آن جماعت:رستگارانند،مراد از اين نور ائمه معصومينند صلوات اللّه عليهم و آيه كريمه وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ يعنى از خدا بترسيد اى مؤمنان و ايمان آوريد به رسول او تا عطا كند شما را دو نصيب از رحمتش يعنى رحمت دنيا و عقبى و بگرداند و مقرر سازد از جهة شما نورى كه به آن نور برويد به راه هدايت يعنى امام كه متابعت كنيد او را،و سبب نور قلوب شما شود و آيه كريمه وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ يعنى هر كه او را امامى از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم نباشد در دار دنيا،در روز قيامت او را امامى نخواهد بود كه او را به بهشت برد و،آيه كريمه يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ يعنى روز قيامت ائمه هدى صلوات اللّه عليهم پيش پيش مؤمنان و در دستهاى راست ايشان روند تا مؤمنان را در جاهاى خود را در آورند در بهشت و در آيه كريمه يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ يعنى منافقان مى خواهند كه فرونشانند ولايت حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه را و ليكن حق سبحانه و تعالى تمام مى كند نور آن حضرت را به امامت ائمه هدى صلوات اللّه عليهم و ساير مواضعى كه نور وارد شده است همه اين عنوانست و رحمة اللّه و

ص: 707

بركاته يعنى سلام و رحمتهاى خاصه الهى و بركتها و زيادتيهاى خاصه بر ايشان فايض باد از جناب اقدس الهى

(اشهد ان لا اله الاّ اللّه وحده لا شريك له كما شهد اللّه لنفسه و شهدت له ملائكته و أولوا العلم من خلقه لا اله الاّ هو الحكيم العزيز و اشهد انّ محمّدا عبده المنتجب و رسوله المرتضى ارسله بالهدى و دين الحقّ ليظهره على الدّين كلّه و لو كره المشركون و اشهد انّكم الائمّة الرّاشدون،المهديّون،المعصومون،المكرّمون،المقرّبون، المتّقون الصادقون،المصطفون،المطيعون للّه،القوّامون بأمره، العاملون بارادته،الفائزون،بكرامته،اصطفاكم بعلمه،و ارتضاكم لغيبه،و اختاركم لسرّه،و اجتباكم بقدرته،و اعزّكم بهداه،و خصّكم ببرهانه،و انتجبكم لنوره،و أيّدكم بروحه،و رضيكم خلفاء فى ارضه، و حججا على بريّته،و أنصارا لدينه،و حفظة لسرّه،و خزنة لعلمه و مستودعا لحكمته،و تراجمة لوحيه و اركانا لتوحيده و شهداء على خلقه،و اعلاما لعباده،و منارا في بلاده،و ادلاّء على صراطه).

گواهى مى دهم كه نيست خداوندى و سزاى پرستشى مگر معبود بحق،و خداوند مطلق كه يگانه است در ذات و صفات،و صفات او عين ذات اوست،و او را در اين وحدت شريكى نيست،يا در خداوندى و وحدت من جميع الوجوه شريكى و همتايى نيست،زيرا كه هر واحدى غير او كثرتها دارد،چنانكه حق سبحانه و تعالى خود شهادت داده است بر خداوندى و وحدت خود،و فرشتگان،و صاحبان علم از خلق او از جهة او شهادت داده اند بر الوهيت و وحدت او نيست خداوندى بغير از او و عزيز و قهار است،و عليم نيكو كردار است.

ص: 708

و گواهى مى دهم كه محمّد صلى اللّه عليه و آله بنده اوست كه او را از جميع خلايق برگزيده است بر همه خلايق و رسول اوست كه از جميع رسل او را انتخاب نموده است و از او خشنود است كه محل اسرار او باشد، و او را به رسالت بخلق فرستاد با آن كه مهتدى بود يا با هدايت و دين حق،تا غالب گرداند دين او را بر همه اديان،يا او را بر جميع اهل اديان فايق سازد هر چند مشركون كراهت داشتند،چون همت آن حضرت مقصود بود بر رفع شرك بالكليه بعد از آن كه شرك عالم را احاطه كرده بود.

و گواهى مى دهم كه شماييد پيشوايان،و به راه حق روندگان،و هدايت يافته گان به هدايات اخص الهى،و معصومان از گناهان صغيره و كبيره و سهو و نسيان از اول عمر تا به آخر.

و شماييد كه حق سبحانه و تعالى شما را بزرگ گردانيده است و مقرّب ساخته.

و شماييد پرهيزكاران از هر چيزى كه شما را از قرب او باز دارد.

و شماييد صادقانى كه عالميان را مامور ساخته است كه در ملازمت شما به راه حق روند كه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ يعنى اى مؤمنان از خدا بترسيد و با صادقان باشيد و صدق من جميع الوجوه در افعال و اقوال و اطوار يافت نمى شود در غير معصوم،و امر الهى نيز قبيح است در بودن با غير معصوم به متابعت،با آن كه اخبار متواتره وارد است كه مراد از اين صادقان ائمه معصومينند صلوات اللّه عليهم.

و شماييد برگزيدگان حق سبحانه و تعالى چنانكه گذشت كه مراد از آيه كريمه ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا ايشانند به اخبار متواتره.

ص: 709

و شماييد اطاعت كنندگان خداوند عالميان در هر چه ماموريد به آن.

و شماييد كه نهايت سعى كرده ايد در قيام بامر امامت يا در جميع اوامر و خصوصا امر امامت،و شماييد عمل كنندگان به اراده الهى كه اراده شما عين اراده الهى است يا آن كه هر چه را حق سبحانه و تعالى از شما خواسته است به آن عمل كرده ايد،و شماييد كه فايز شده ايد به كرامتهاى الهى،برگزيده است شما را بعلم خود يعنى دانسته است كه شما قابل برگزيدن هستيد برگزيده است،و شما را انتخاب نموده است از جهة اسرار خود يا از جهة امورى كه غايبند از خلايق كه شما به آن وعده و وعيد كنيد مانند بهشت،و دوزخ،و ثواب،و عقاب و امثال اينها يا از جهة اخبار به مغيبات تا معجزه شما باشد يا همه اينها چنانكه واقع است و شما را اختيار نموده است از جهة اسرار خود و شما را برگزيده است و با على مراتب كمالات رسانيده است به قدرت خود،و شما را عزيز و غالب گردانيده است به هدايات خود تا به براهين قاطعه غالب باشيد بر گمراهان،و مخصوص گردانيده است شما را به براهين واضحه،و معجزات قاهره،و برگزيده است شما را از جهة نور خود كه نور معرفت و محبت و ايمان،و مكاشفات،و مشاهدات باشد،و اكثر نسخ من لا يحضر به باست كه بمعنى مع باشد بهمان معنى يا باء سببيت باشد يعنى به سبب اين نور كه به شما داد برگزيد شما را از جهة امامت و خلافت،و راضى شد كه شما خليفهاى او باشيد در زمين او و حجتهاى او باشيد بر خلق او،و مدد كاران باشيد دين او را و حافظان اسرار او باشيد،و خازنان علم او باشيد،و محل امانات حكمتهاى او باشيد و بيان كننده وحى او باشيد از قرآن و غير آن،و ركنهاى توحيد او باشيد كه خلايق را به توحيد او كما هو حقّه هدايت كنيد.

ص: 710

و گواهان باشيد بر خلايق چنانكه در احاديث متواتره وارد است كه مراد از آيه وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ ايشانند،و علمها باشيد از جهة بندگان او كه به شما هدايت يابند چنانكه به مشعل و منار و كوهها و نشانها در راهها هدايت مى يابند،و محل نور باشيد در بلاد الهى كه از انوار شما مستفيض و مهتدى شوند و از علوم شما بهره ور كردند در كل زمين،و راه نمايان باشيد به راه راست حق سبحانه و تعالى و بر هر يك از اين فقرات احاديث مستفيضه يا متواتره وارد شده است

(عصمكم اللّه من الزّلل،و آمنكم من الفتن،و طهّركم من الدّنس،و اذهب عنكم الرّجس،و طهّركم تطهيرا،فعظّمتم جلاله،و اكبرتم شانه، و مجّدتم كرمه و ادمنتم[ادمتم خ ل]ذكره،و ذكّرتم ميثاقه،و احكمتم عقد طاعته،و نصحتم له فى السّرّ و العلانية،و دعوتم إلى سبيله بالحكمة و الموعظة الحسنة،و بذلتم أنفسكم فى مرضاته و صبرتم على ما اصابكم فى جنبه،و اقمتم الصّلاة،و اتيتم الزّكاة،و أمرتم بالمعروف،و نهيتم عن المنكر،و جاهدتم فى اللّه حقّ جهاده حتّى اعلنتم دعوته،و بيّنتم فرائضه،و اقمتم حدوده،و نشرتم شرايع احكامه،و سننتم سنّته، و صرتم فى ذلك منه إلى الرّضا،و سلّمتم له القضاء و صدّقتم من رسله من مضى،فالرّاغب عنكم مارق،و اللاّزم لكم لاحق،و المقصّر فى حقّكم زاهق،و الحقّ معكم و فيكم،و منكم،و إليكم،و أنتم اهله،و معدنه،و ميراث النّبوّة عندكم،و اياب الخلق إليكم،و حسابهم عليكم، و فصل الخطاب عندكم،و آيات اللّه لديكم،و عزائمه فيكم،و نوره،و

ص: 711

برهانه عندكم،و امره إليكم، من والاكم فقد والى اللّه،و من عاداكم فقد عادى اللّه،و من احبّكم فقد احبّ اللّه،و من اعتصم بكم فقد اعتصم باللّه، أنتم الصّراط الاقوم و شهداء دار الفناء،و شفعاء دار البقاء،و الرّحمة الموصولة،و الآية المخزونة،و الامانة المحفوظة و الباب المبتلى به النّاس من اتاكم فقد نجا،و من لم ياتكم فقد هلك إلى اللّه تدعون،و عليه تدلّون،و به تؤمنون،و له تسلّمون،و بأمره تعملون و إلى،سبيله ترشدون،و بقوله تحكمون،سعد من والاكم،و هلك من عاداكم،و خاب من جحدكم،و ضلّ من فارقكم،و فاز من تمسّك بكم و امن من لجأ إليكم،و سلم من صدّقكم،و هدى من اعتصم بكم من اتّبعكم فالجنّة مأواه،و من خالفكم فالنّار مثواه،و من جحدكم كافر،و من حاربكم مشرك،و من ردّ عليكم فى اسفل درك من الجحيم اشهد انّ هذا سابق لكم فيما مضى،و جار لكم فيما بقى،و انّ ارواحكم،و نوركم،و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض خلقكم اللّه أنوارا فجعلكم بعرشه محدقين حتّى منّ علينا بكم فجعلكم فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ و جعل صلواتنا عليكم و ما خصّنا به من ولايتكم طيبا لخلقنا،و طهارة لأنفسنا،و تزكية لنا،و كفّارة لذنوبنا فكنّا عنده مسلّمين بفضلكم و معروفين بتصديقنا إيّاكم.

ص: 712

فبلغ اللّه بكم اشرف محلّ المكرّمين و اعلى منازل المقرّبين و ارفع درجات المرسلين حيث لا يلحقه لا حق،و لا يفوقه فائق،و لا يسبقه سابق،و لا يطمع فى ادراكه طامع حتّى لا يبقى ملك مقرّب،و لا نبى مرسل،و لا صدّيق،و لا شهيد،و لا عالم،و لا جاهل،و لا دنيّ،و لا فاضل،و لا مؤمن صالح،و لا فاجر طالح،و لا جبّار عنيد،و لا شيطان مريد،و لا خلق فيما بين ذلك شهيد الاّ عرّفهم جلالة أمركم،و عظم خطركم،و كبر شأنكم،و تمام نوركم،و صدق مقاعدكم،و ثبات مقامكم و شرف محلّكم و منزلتكم عنده و كرامتكم عليه،و خاصّتكم لديه،و قرب منزلتكم،منه بابى أنتم و امّى و اهلى و مالى و اسرتى اشهد اللّه و اشهد كم انّي مؤمن بكم و بما امنتم به،كافر بعدوّكم و بما كفرتم به، مستبصر بشأنكم و بضلالة من خالفكم،موال لكم و لأوليائكم، مبغض لأعدائكم،و معاد لهم،سلم لمن سالمكم،حرب لمن حاربكم، محقّق لما حقّقتم،مبطل لما ابطلتم، مطيع لكم،عارف بحقّكم،مقرّ بفضلكم،محتمل لعلمكم، محتجب بذمّتكم،معترف بكم،مؤمن بإيابكم مصدّق برجعتكم، منتظر لأمركم،مرتقب لدولتكم اخذ بقولكم،عامل بأمركم،مستجير بكم،زائر لكم،عائذ لائذ بقبوركم،مستشفع إلى اللّه عزّ و جلّ بكم،و متقرّب بكم اليه،و مقدّمكم

ص: 713

امام طلبتي و حوائجى و ارادتى فى كلّ احوالى و امورى،مؤمن بسرّكم و علانيتكم،و شاهدكم و غائبكم،و اوّلكم و آخركم،و مفوّض فى ذلك كلّه إليكم و مسلّم فيه معكم،و قلبى لكم مسلّم،و رايى لكم تبع و نصرتى لكم معدّة حتى يحيى اللّه دينه بكم،و يردّكم فى أيّامه،و يظهركم لعدله و يمكّنكم فى ارضه،فمعكم،معكم،لا مع غيركم،امنت بكم،و تولّيت آخركم بما تولّيت به اوّلكم،و برئت إلى اللّه عزّ و جلّ من اعدائكم و من الجبت و الطّاغوت،و الشّياطين،و حزبهم الظّالمين لكم، الجاحدين لحقّكم،و المارقين من ولايتكم و الغاصبين لإرثكم، الشّاكّين فيكم،و المنحرفين عنكم،و من كلّ وليجة دونكم،و كلّ مطاع سواكم،و من الائمّة الّذين يدعون إلى النّار،فثبّتنى اللّه ابدا ما حييت على موالاتكم و محبّتكم و دينكم و وفّقنى لطاعتكم،و رزقني شفاعتكم،و جعلنى من خيار مواليكم التّابعين لما دعوتم اليه،و جعلنى ممّن يقتصّ آثاركم و يسلك سبيلكم و يهتدى بهداكم و يحشر فى زمرتكم و يكرّ فى رجعتكم و يملّك فى دولتكم،و يشرّف فى عافيتكم،و يمكّن فى أيّامكم،و تقرّ عينه غدا برؤيتكم.).

«حق سبحانه و تعالى شما را معصوم گردانيده از لغزشها چون براهين عقليّه دلالت مى كند بر آن كه انبياء و اوصياء مى بايد كه معصوم بوده باشند و رئيس العلماء المتبحرين علاّمه حلّى در كتاب الفين از آن جمله هزار برهان تقريبا ذكر كرده است بر وجوب عصمت كه يك:سبب نجات مثل علامه است بنا بر رؤياى شيخ فخر الدين محمّد پسرش كه گفت:پدرم را در واقعه

ص: 714

ديدم كه گفت اگر كتاب الفين،و زيارت حسين صلوات اللّه عليه نمى بود هر آينه فتاى مرا هلاك مى كرد.

و با نهايت احتياطى كه آن فريد دهر نموده است و اكثر اوقات فيه اشكال مى گويد،و ليكن اگر تدبّر مى نمودند بيش از آن كه فرموده اند بهتر مى بود،و ليكن مطلوبش كثرت تصانيف بوده است،چون جمعى از عامه كثرت نصانيف فخر رازى و امثال او را حجّت حقيّت مذهب شوم خود مى دانستند هر چند تصانيف فخر كه به آن مفتخرند بغير از شكوك و اوهام نيست،بلكه اگر كسى مطالعه كند اربعينى كه از جهة هدايت پسرش تصنيف كرده جزم خواهد كرد كه هيچ مذهب نداشته است و با وجود آن كه در اصول دين مذهب ندارد در يكى از تصانيف شوم خود ذكر كرده است كه على بن ابى طالب صلوات اللّه عليه فرموده است كه«سلوني عما دون العرش»من كه بنده از بندگان ابو بكر مى گويم كه«سلوني عما فوق العرش»و نمى فهمد آن كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه باين عبارت فرموده اند غرض آن حضرت اينست كه چون كسى به حقيقت ذات مقدس نرسيده است بلكه نهى از تفكّر و تعمق در آن وارد است در صحاح عامه و خاصه بطرق متواتره،و در عرف منتهى مخلوقات عرش است غرض است كه حقايق ممكنات همگى مكشوف من است از همه جواب مى گويم،اما از ذات مقدس مپرسيد و مراد از اين عبارت:عن العرش و ما دونه است،يا آن كه همه كس به حقيقت عرش نمى تواند رسيد چنانكه سابقا مذكور شد كه عرش را بر معانى بسيار اطلاق مى كنند و در هر جائى معنى خاصى دارد و بعضى از آن معانى را:فضلا نمى توانند فهميد عوام عرب چگونه تصوّر آن توانند كرد،با آن كه اين گفتن او محض كفر و كفر محض است چون خود متواترا روايت

ص: 715

كرده اند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه

«انا مدينة العلم،و علىّ بابها» و شكى نيست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله نمى دانستند مزخرفات فخر رازى را چون انبيا عالمند به علوم حقه،و باطل را مى دانستند كه باطل است و در هيچ جا باين مصطلحات علم رياضى و هندسه نفرمودند،و افتخار فخر رازى به امثال اينهاست.

با آن كه ابو بكرى كه پيشواى اوست يهود و نصارى مكرر آمدند بعد از وفات حضرت سيد المرسلين«صلى اللّه عليه و آله»و اول چيزى كه از ابو بكر پرسيدند اين بود كه خدا در كجاست ابو بكر گفت بالاى عرش است و امثال اين جوابها آن چه را جواب گفت و باقى را گفت نمى دانم،تا آن كه سلمان رضي اللّه عنه ايشان را به خدمت حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه برد و حضرت جوابها فرمودند و ايشان مسلمان شدند و كدام خارجى شك كرده است در اعلميت على بن ابى طالب صلوات اللّه عليه و در جميع كمالات آن حضرت.

چنانكه در كتب فخر و ساير عامه همه مى گويند كه كسى شك ندارد در افضليت على صلوات اللّه عليه من حيث الكمالات العملية و العلميّه حرفى كه هست اينست كه اين كمالات دلالت بر كثرت ثواب ندارد چون حسن و قبح عقلى نيست ممكن است كه على صلوات اللّه عليه با ساير انبياء و اوصيا با همه كمالات ثواب نداشته باشند و ابو بكر و ساير كفار ممكن است كه بر انبياء و اوصيا در بهشت مقدّم باشند چنانكه در كتب كلاميه فخر و عضدى و تفتازانى و مير سيد شريف و قوشچى مذكور است.

حاصل آن كه حق سبحانه و تعالى در آيه تطهير بيان عصمت اهل بيت صلوات اللّه عليهم فرموده است و حضرت صلوات اللّه عليه وصف ايشان

ص: 716

مى فرمايند با اشاره به اقتباس از آيه كريمه به آن كه حق سبحانه و تعالى شما را معصوم گردانيده است از هر گناهى از صغاير و كباير و سهو و خطا و نسيان و شك.

و ايمن گردانيده است شما را از فتنها به آن كه عياذا باللّه از شما چيزى صادر شود كه از رتبه امامت ساقط شويد يا مرتبه شما پست شود و اين معنى نيز از لوازم عصمت است،و عصمت لطفى است كه حق سبحانه به انبيا و اوصيا و ملائكه فرموده است به سبب انكشاف حقايق اشياء بر ايشان به مرتبه كه محال است با آن حالت كه از ايشان صغيره يا كبيره و امثال آن واقع شود با قدرت بر معصيت قطع نظر از آن لطف،مثل قدرت الهى بر قبايح و امتناع قبيح از او جلّ جلاله، و شما را مطهر گردانيده است از هر چركى و ناخوشى مانند شك در معارف و سهو و خطا و نسيان و غير آن از عيوب خلقيّه و خلقيّه،و دور كرده است از شما رجس را چنانكه در قرآن مجيد فرموده است،و رجس بمعنى دنس است چنانكه گذشت.

و مطهر گردانيده است شما را از جميع رذايل صوريه و معنويه و ظاهريه و باطنيه پاك گردانيدنى كه آن را وصف نتوان كردن و تنوين از جهة تعظيم است و تطهير بعد از اذهاب رجس از جهة تاكيد و توضيح و اتمام حجّت است بر منكرين اشتراط عصمت،بلكه اصل عصمت،و آن چه در آيات كريمه نسبت به انبيا واقع است از عصيان مراد ترك اولى است كه سبب دخول جهنم نمى شود، و اكثر محققين ذكر كرده اند كه عتابهاى انبياء را صلوات اللّه عليهم مصلحةً اقتضا نموده است كه عقول ضعيفه از ادراك آنها عاجز است،مثل

ص: 717

عتاب حضرت آدم از جهة اين بود كه حق سبحانه و تعالى حضرت آدم را از جهة سكناى بهشت نيافريده بود بلكه از جهة خلافت زمين آفريده بود،و از جهة محبت و معرفت و اينها با نعمتهاى بهشت جمع نمى شد،لمحه اى او را با خود گذاشتند تا آن كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه آن ترك اولى صادر شد و به آن بهانه از بهشت بيرون آمدند،و سيصد سال گريه و زارى در محبت الهى كردند تا به اقصى مراتب كمال خود فايز شدند بعد از آن به تشريف اصطفا و خلافت و نبوّت مخلع شدند،و سبب اين شد كه فرزندان او عبرت گيرند و مغرور نشوند،و از دشمنى عدوّ مبين شيطان و نفس اماره و دنياى غداره ايمن نباشند،و امثال اينها از وجوه بسيار.

و على اى حال تا بحال نشنيديم،و در حديث ضعيفى نيز نديديم كه از حضرات ائمه هدى صلوات اللّه عليهم ترك اولى صادر شده باشد و آن چه سعدى شيرازى ذكر كرده است از خطاى حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه در مسأله:از مفتريات عوام عامه است كه اگر چنين چيزى و العياذ باللّه واقع بود البته در صحاح خود نقل مى كردند از جهة اصلاح اغلاط ابو بكر و عمر و عثمان،چون خطاهاى ايشان را بسيار نقل كرده اند،تا آن كه خوارج كه دشمن آن حضرت بودند بغير از رضا به حكمين چيزى افترا نتوانستند بستن.

پس ظاهر شد كه آنهايى كه اين افترا بسته اند از خوارج بدترند و گمان ندارم كه سعدى نفهميده ذكر كرده باشد بلكه چون خواجه نصير الملة و الحق،و الدين او را كف پائى زده بود از جهة مرثيه مستعصم و دستش به خواجه نمى رسيد تدارك آن بكفر خود كرد كه خواجه متاثر شود قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى يُؤْفَكُونَ و حكايت حكمين خواهد آمد در كتاب نكاح إن شاء اللّه تعالى.

ص: 718

پس شما تعظيم نموديد جلال و عظمت الهى را به آن كه بيان كرديد،و عباداتى كه دالند بر تعظيم او به جا آورديد،يا آن كه حق سبحانه و تعالى را چنانكه حق عظمت اوست شناختيد،يا همه و هميشه بيان مى كرديد عظمة و كبرياى الهى را و تمجيد و تعظيم مى نموديد بزرگوارى او را و كرم بمعنى خوبى و بزرگى ذات آمده است،و باين معنى از صفات ذاتيه است،و بمعنى احسان و انعام آمده است،و باين معنى از صفات فعليه است،و بنا بر اين معنى بيان گرديد عظمت اكرام و احسانى كه حق سبحانه و تعالى با جميع خلايق خصوصا با انسان خصوصا با ايشان كرده است،و در جميع فقرات ممكن است كه مراد اين باشد كه چون حق سبحانه و تعالى بزرگوارانى چنين آفريده است جلال و كبريا و كرم خود را بخلق ايشان ظاهر گردانيده است، پس گويا كه ايشان بزرگى او را ظاهر مى گردانند مانند تصنيفى كه دلالت بر فضل مصنّفش مى كند،و در عرف مى گويند كه فلان كتاب بزرگى فلان مصنف را ظاهر گردانيده است و ادمنتم ذكره و هميشه مداومت داشتيد بر ذكر حق سبحانه و تعالى،و در بعضى نسخ و ادمتم ذكره است بدون نون به همين معنى،و احاديث بسيار وارد شده است بر اين مضمون حتى در وقت خوردن و آشاميدن به ياد الهى مى بوده اند صلوات اللّه عليهم و در اخبار بيت الخلا گذشت احاديث اذكار آن نيز.

و ذكّرتم ميثاقه يعنى شما به ياد عالميان آورديد عهد و ميثاقى را كه ايشان در عالم ارواح با خداوند خود كرده بودند و حق سبحانه و تعالى از ايشان عهد و پيمان گرفته بود چنانكه ظاهر آيات و احاديث متواتره،است و چون ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم امامت ايشان به نصوص حضرت

ص: 719

سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله بود و معجزات باهره از ايشان ظاهر شده بود هر چه مى فرمودند نزد مؤمنان بمنزله عيان بود و ايشان فرمودند كه شما عهد كرديد در روز

أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ ،و محمّد نبيّكم،و عليّ أميركم،و الائمّة من ولده ائمّتكم و گفتيد بلى تا در روز قيامت نگوييد كه ما غافل بوديم،و كسى تذكير ما نكرد.

و در بعضى و وكّدتم است و بتشديد و تخفيف هر دو جايز است،يعنى مبالغه نموديد يا تازه كرديد عهد و پيمان أ لست را بانكه مرتبه ديگر از ايشان عهد و پيمان گرفتيد،يا تاكيد كرديد عهد و پيمان حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله را با عهد و پيمان أ لست با عهد و پيمان انبياء سابقين صلوات اللّه عليهم اجمعين،چنانكه حق سبحانه و تعالى در قران مجيد در اخذ عهود انبيا از امم خود در بسيار جائى در قرآن مجيد ياد فرموده است اگر چه معتزله در همه جا منكر قرآنند و تاويلات ركيكه كرده اند حتى آن كه بعضى از قدما شيعه بر مذهب اعتزال بوده اند،و انكار مجرّدات كرده اند،و نفس ناطقه را مجرّد نمى دانسته اند كه اگر مجرّد باشد شبيه واجب الوجود خواهد بود چنانكه صوفيه مى گويند«كه اگر ممكن موجود باشد شريك حق سبحانه و تعالى خواهند بود در وجود»و اين معنى بسيار عجيب است از فضلا چه نسبت است ممكن را با واجب بالذات،و چه نسبت است وجود و تجردش با وجود و تجرّد واجب الوجود مجرّد من الجميع الوجوه و سخن صوفيه از قبيل مجاز معقول است كه وجود ممكن چون ممكن است مثل ذات او و از غير است پس خود وجود ندارد و بمنزله عدم است مثل ساير استعارات و مجازات ايشان نه آن كه از قبيل سوفسطائيه قايلند به نفى وجود كل موجودات كه همه خيال است

ص: 720

بشبهات واهيه بديهى البطلان اگر چه دلايل عقليه تجرد نفس و وجود ساير مجردات نيز تمام نيست،و ليكن تجرد و وجود مجردات را نيز نفى نمى توان كرد لهذا حق سبحانه و تعالى نهى فرموده است از تعمق در اين مسأله چنانكه ظاهر «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ» است يعنى يا محمّد ترا سؤال مى كنند از روح بگو روح از امر پروردگار من است و شما را نداده اند از علم مگر اندكى.

و اكثر محققين ذكر كرده اند كه عالم امر عالم مجرّداتست كه بى ماده و مدّت موجود شده اند بلفظ كن به قرينه آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ به قرينه مقابله عالم امر با عالم خلق،و به قرينه تعلق نفس ناطقه به بدن كه فرموده است بعد از تسويه بدن در رحم از نطفه،و علقه،و عظام،و لحم ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ اگر چه تفاسير ديگر كرده اند و ليكن اظهر تجرّد است و ظهور منافات با احتمال ندارد.

و كسى كه تدبّر نمايد در آيات و اخبار البته جزم بهم مى رسد او را و وجوه عقليه مؤيّد مى تواند بود،اما اين مسأله نيست كه واجب باشد دانستن آن مگر به اعتبار آن كه ظاهر قرآن و اخبار متواتره بر آن وارد شده است و واجبست اعتقاد به ظواهر قرآن و احاديث متواتره مگر آن كه برهان عقلى قائم شود بر نفى آن ظاهر.

و با احكام و اتقان گردانيديد عهد و پيمان الهى را از خلايق در اطاعت و فرمان بردارى حق سبحانه و تعالى يا در اعتقاد به طاعت و عبادت او تعالى شانه.

و نصيحت و موعظه گرديد خالصا للّه خلايق را در آشكار و پنهان،و

ص: 721

خلق را دعوت نموديد به راه حق سبحانه و تعالى از روى حكمت و مواعظ نيكو،تا آن كه صد هزاران هزار از كفار و منافقان را به راه عبادت و طاعت و معرفت و علم و حكمت در آوريد بعد از آن كه بنى اميّه دين اسلام را مندرس گردانيده بودند و شعاير كفر را ظاهر كرده بودند.

و جانهاى خود را فدا مى كرديد در طلب رضاى الهى مثل خروج حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه كه يزيد كافر اراده داشت كه بالكليّه اسلام را زايل گرداند مرتبه مرتبه و سنت مشايخ ثلاثه در ترويج بود كه بيعت بهر كه كنند امامست،و خلايق در جهالت و ضلالت بودند تا چون آن حضرت شهيد شد اهل مدينه دانستند مفسده اين بدعت را همه اقاله نمودند از اين بيعت الا عبد اللّه عمر كه او مردمان را امر مى كرد به بيعت يزيد و عدم اقاله از بيعت،چنانكه در صحاح سته ايشان مذكور است تا آن كه لشكر فرستاد و اهل مدينه مشرفه را قتل عام نمودند سه روز،و زنان ايشان را اسير كردند تا آن كه خود نقل كرده اند كه اذان روز نسب بر طرف شد مگر بنى هاشم كه همه در پناه حضرت سيد السّاجدين در خانه آن حضرت صلوات اللّه عليه بودند،و حق سبحانه و تعالى شامى را مسخره كرده بود كه در آن سه روز حفظ خانه آن حضرت مى كرد،و چون روز چهارم قتل برطرف شد حضرت سيد السّاجدين زر

(يعنى طلا)

اين جميع ايشان را از جهة آن شامى فرستاد او قبول نكرد كه يا ابن رسول اللّه غرض من شفاعت شماست در روز قيامت غرض مرا مغشوش مگردانيد.

حضرت فرمودند كه شفاعت بحال خود است خواهيم كرد و ما اهل بيت چيزى را كه داديم قبيح مى دانيم پس گرفتن آن را شامى قبول كرد،و چون اينها واقع شد حجّت بر عالميان تمام شد،و اكثر از بيعت آن ملعون

ص: 722

برگشتند،و هم چنين بقيه ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم همه به سبب اظهار حق به مرتبه شهادت فايز شدند به دادن زهر به ايشان.

و صبر نموديد بر آن چه به شما رسيد از بلاها و محن در رضاى الهى و اطاعت او.

و نماز را بپا داشتيد كه خود چنانكه بايد از اخلاص كامل و حضور قلب تام به جا آورديد و ديگران را نيز به نماز داشتيد،و زكات مال خود و ديگران را به مصرف آن رسانيديد،و امر نموديد به نيكيها،و نهى كرديد از بديها،و مجاهده نموديد در راه رضاى الهى به نحوى كه حقّ جهاد بود بسنان،و لسان و به آن مامور بوديد تا آن كه دعوت اسلام را آشكارا كرديد،و بيان فرموديد واجبات الهى را و بپا داشتيد حدود الهى را در مثل زمان حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه و بعضى از ازمنه حضرت امام حسن صلوات اللّه عليه،يا آن كه حدود اعم از حد و تعزير بوده باشد اگر چه به زبان باشد به زجر و منع و نصايح و مواعظ،و منتشر گردانيديد شرايع احكام الهى را،و بيان فرموديد سنتهاى الهى را،و در جميع امور موافق رضاى الهى عمل نموديد،و گردن نهاديد هر قضائى را كه بر سر شما آمد،و تصديق كرديد رسالت پيغمبران سابق را.

پس كسى كه رو بگرداند از راه متابعت شما از دين بدر رفته است مانند خوارج نهروان،و كسى كه ملازم اطاعت شما باشد در دنيا و عقبى با شماست،و كسى كه تقصير كند در متابعت شما باطل است و هالك،حق با شماست و در متابعت شماست،و از شما صادر شده است هر حقى كه هست،و بازگشتش بسوى شماست كه اگر كسى حقى گويد بواسطه از شما شنيده است يا از كلام شما استنباط نموده است،و شماييد اهل حق و معدن

ص: 723

حق و ميراث پيغمبرى كه علم و حكمت و ساير كمالات است با ساير چيزهاى ايشان مانند عصاى موسى و خاتم سليمان و سنگى كه دوازده چشمه از او بهم مى رسيد،و امثال اينها نزد شماست.

و بازگشت خلايق در قيامت بسوى شماست و حساب خلايق بر شماست چنانكه در اخبار بسيار وارد شده است و اشاره است به آن كه آن چه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ مراد از آيه كريمه ايشانند لهذا بلفظ جمع وارده شده است چنانكه غالبا در قرآن مجيد چنين است كه هر چه حق سبحانه و تعالى به خود نسبت داده است بلفظ جمع مراد از آن انبياء و حجج اند صلوات اللّه عليهم و استبعادى نيست در اين معنى چه هر گاه ملا يك حساب توانند كرد چرا ائمه هدى صلوات اللّه عليهم نتوانند كرد.

و در اخبار بسيار وارد است كه مراد از ميزان ايشانند در آنجا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ لهذا بلفظ جمع واقع شده است و فصل خطاب نزد شماست يعنى خطابى كه در وقت محاكمه خلايق به شما حكمى كنيد كه حق ظاهر شود و بطلان باطل هويدا شود چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه ما عطا كرديم حكمت و فصل خطاب را به حضرت داود،و بعضى از احكام حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه خواهد آمد كه در هر واقعه به نحوى حكم مى فرمودند كه حق و باطل از هم جدا مى شد به نحوى كه همه كس مى فهميدند و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم به ميراث داشتند،و نادرا اگر واقعه به ايشان عرض مى شد به آن حكم مى فرمودند و چون حضرت صاحب الامر صلوات اللّه عليه ظاهر خواهد شد موافق واقع حكم خواهند فرمود چنانكه اخبار

ص: 724

بسيار بر اين مضمون وارد شده است و بعضى از آن خواهد آمد در ابواب قضايا.

و آيات و معجزات الهى كه عطا فرموده بود جميع پيغمبران را صلوات اللّه عليهم نزد شماست چنانكه احاديث متواتره بر آن وارد شده است و عزايم الهى در شماست يعنى آياتى كه در امامت شما وارد شده است،كه بر سبيل جد و جهد آن را اقامت نماييد،و رخصت نداده اند شما را در تقصير در آن،يا آياتى كه مشتمل است بر اسماء اعظم الهى كه از جهة هر مطلبى كه خوانده شود آن مطلب البته واقع شود در ميان شماست و شما به آن عالميد،يا عهدها و پيمانها كه از انبيا و امم گرفته اند بر معرفت و اطاعت شما،و هر پيغمبرى كه اول آن را بر سبيل جزم قبول كردند ايشان را اولو العزم ناميدند:در امامت و خلافت شماست چنانكه در اخبار بسيار وارد شده، است و آنها پنج پيغمبرند كه اولو العزمند و آن حضرات نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و سيد المرسلين اند صلوات اللّه عليهم،و حضرت آدم كه اندك تاخيرى نمود در قبول:او را از اولو العزم نشمردند و بر اين مضامين احاديث بسيار وارد شده است.

و نور و برهان الهى نزد شماست ممكن است كه مراد از نور قرآن باشد و از برهان معجزات سيد انام صلى اللّه عليه و آله باشد يا نور هدايت و براهين عقليّه و نقليه كه بر آن واقع است،يا آن كه منوريد به انوار علوم و حكم و كمالات الهى،و برهان اين معانى و غير اينها نزد شماست كه بر هر كس بقدر قابليت آن اظهار فرموديد، و امر الهى مفوّض است به اراده شما به آن كه هر چه مصلحت اقتضا كند به آن نحو جواب مى دهيد،و اگر خواهيد جواب نمى دهيد و اين يك معنى

ص: 725

تفويض است كه احاديث بسيار بر اين معنى وارد است،و ظاهر آنست كه به سبب تقيه باشد چون پيغمبران تقيه نمى فرمايند و ائمه هدى در اين حكم از پيغمبران مستثنايند و يا آن كه چنانكه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله با و مفوض بود احكام الهى هم چنين مفوض است بائمه معصومين صلوات اللّه عليهم چون مؤيّدند به روح القدس،و آن چه از او در خاطر مبارك ايشان افتد حق است،و يا آن كه چون از خود فانى فى اللّه شده اند،و باقى باللّه شده اند آن چه بر زبان ايشان جارى مى شود از حق سبحانه و تعالى است و تا غايت نديده ايم كه ايشان چيزى از پيش خود به تفويض فرموده باشند هر چند اين رتبه را داشته باشند،و يا آن كه ايشان اوامر و نواهى الهى را بخلق مى رسانند و خلفاى الهى اند.

هر كه با شما دوستى كند يا اطاعت كند شما را دوستى با حق سبحانه و تعالى كرده است و اطاعت او نموده است،و هر كه با شما دشمنى كند با حق سبحانه و تعالى دشمنى كرده است،و هر كه با شما محبّت كند با خدا محبّت كرده است و كسى كه چنگ در دامان متابعت شما زند اطاعت خداى تعالى كرده است يا هر كه پناه به شما آورد پناه به اللّه تعالى برده است، شماييد راهى كه درست ترين راههاى حق سبحانه و تعالى است يعنى راه شما از باب مبالغه چنانكه گذشت، و شماييد گواهان بر امّت در دار دنيا چنانكه در آيات و احاديث متواتره وارد شده است كه هر چه امّت حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله مى كنند از نيكان و بدان از نيكى و بدى همه را بر ايشان عرض مى كنند با آن كه حق سبحانه و تعالى به ايشان نموده است ملكوت آسمانها و زمينها،را و بعنوان مكاشفه مى دانند و بوجوه بسيار نيز مى دانسته اند از جفر

ص: 726

جامع و جفر،احمر،و جفر ابيض بلكه هر چيزى را از قرآن نيز مى دانسته اند ،مجملا انواع علوم ايشان بسيار است كه به سبب هر يك عالمند به افعال خلايق،و شاهدند و در روز قيامت ايشان بر خلايق شهادت خواهند داد،و حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله بر ايشان شهادت خواهد داد كه هر يك به آن چه مامور بودند بان عمل نمودند بلكه مستحبى و سنتى از ايشان در مدّت عمر فوت نشد و شماييد خانه بقا يعنى شفاعت مى كنيد بهشت و نعمتهاى ابدى را از خود جهة شيعيان خود،يا در آخرت در روز قيامت شفاعت خواهيد كرد،چنانكه احاديث متواتره وارد شده است در شفاعت ايشان.

و شماييد رحمت الهى كه بخلق رسيده است چه ظاهر است كه اصل خلق عالم به سبب وجود ايشان است و هر رحمتى كه از جانب اقدس الهى فايض مى شود اول بر ايشان فايض مى شود و به سبب ايشان بر كافه خلايق از رحمتهاى ظاهره و باطنه چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است به حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله كه وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ يعنى نفرستاديم ترا مگر از جهة آن كه رحمتى باشى از جهة جميع عالميان،و هر پيغمبرى نفرين به قوم خود گردند،و آن حضرت محنتهاى عظيمه مى كشيدند و دعا مى كردند كه خداوندا هدايت كن قوم مرا كه ايشان نادانند تا آن كه در جنگ احد آن همه جفا و محنت و زخم ديدند،و خوردند،و نفرين نكردند بلكه دعا مى كردند،و در آن جنگ حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه زياده از هفتاد زخم برداشتند و دعاى هدايت مى فرمودند،و هم چنين ساير ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم انواع ستمها مى ديدند و مى كشيدند و بر ظالمان خود نفرين نمى كردند،و هيچ شك نيست

ص: 727

كه دعاهاى ايشان مستجاب بود اگر نفرين مى كردند عالم را زير و رو مى كردند.

و شماييد آيت و علامتى كه حق سبحانه و تعالى جلالت و كمالات شما را از خلايق مستور گردانيده مگر بر دوستان خاص خود كه ايشان بحسب قابليت خود فى الجمله معرفتى به احوال شما به همرسانيده اند، و هيچ كس به كنه ذات و صفات مقدّس شما راه نيافته است يا آن كه شما را حفظ فرموده است از جهة روز ظهور حضرت صاحب الزمان،و خليفه الرحمن صلوات اللّه عليه و على آبائه الطاهرين كه در آن روز همه زنده خواهند شد،و معجزات خود را ظاهر خواهند ساخت به مرتبه كه از آفتاب ظاهرتر شود.

و شماييد امانتى كه حق سبحانه و تعالى شما را از جهة ارشاد خلايق حفظ فرموده است،يا امامت شما امانتى است كه آسمان و زمين قوّت برداشتن آن نداشتند و حق سبحانه و تعالى امر فرموده است هر يك از شما را كه آن را حفظ نماييد،و چون مدّت آن حضرت بسر آيد آن امانت را به امام بعد از خود ادا نمايد چنانكه احاديث متواتره وارد شده است كه آيه كريمه إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها در شأن ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم نازل شده است و ايشان مخاطبند باين خطاب كه هر يك امامت را به ديگرى بسپارند و بر خلايق جميعا واجب است كه حفظ كنند ايشان را بانكه جانها و مالهاى خود را فداى ايشان كنند و نگذارند كه ظالمان بر ايشان مسلط شوند و بر ايشان واجب است كه اطاعت كنند ايشان را صلوات اللّه عليهم.

و شماييد آن بابى كه خلايق را آزمايش نموده اند به آن باب و آن باب

ص: 728

متابعت ايشان است چنانكه در قرآن مجيد وارد است كه وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها و خانها را بيان فرمود كه كدامست،و حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله نيز فرمودند كه منم شهرستان علوم الهى،و على در آن شهر است.

و احاديث متواتره وارد شده است كه مراد الهى آنست كه اطاعت و متابعت ايشان كنند در اخذ علوم از ايشان در اصول و فروع دين،و در احاديث متواتره منقولست كه اهل بيت آن حضرت صلوات اللّه عليهم بمنزله باب حطّه اند در بنى اسرائيل كه هر كه داخل شد در آن به نحوى كه به آن مامور شده بودند نجات يافتند و هر كه مخالفت نمود بعذاب الهى گرفتار شد هم چنين هر كه اعتقاد به امامت شما كند و به اقوال شما عمل نمايد ناجى است و هر كه اعتقاد نكند شما را و متابعت ننمايد هالك است.

شما مردمان را بحق مى خوانيد و راهنمايى مى كنيد خلق را بحق سبحانه و تعالى و به او ايمان داريد،و شما اوامر و نواهى الهى را گردن نهاده ايد،و بامر الهى عمل مى كنيد،و از نهى او خود را باز مى داريد،و مردمان را به راه الهى ارشاد مى نماييد،و بقول او حكم مى كنيد سعادتمند شد به سعادات دنيوى و اخروى كسى كه موالات كرد شما را و شما را امام خود دانست،و هلاك شد در دنيا و عقبى كسى با شما كه دشمنى كرد يا كند،و زيان كار شد كسى كه انكار امامت شما كرد يا كند،و گمراه شد كسى كه از شما مفارقت كرد يا كند و رستگار شد كسى كه دست در دامان شما متابعت شما زد يا زند،و ايمن شد كسى كه پناه به شما آورد يا آورد،و سالم شد هر كه تصديق نمود امامت شما را،و هدايت يافت هر كه چنگ در دامان متابعت و اطاعت شما زد.

هر كه پيروى شما كرد بهشت جاى اوست،و هر كه مخالفت شما كرد

ص: 729

جايگاه او آتش جهنم است هر كه انكار كند امامت شما را كافر است،و هر كه با شما جنگ كند مشرك است به آن كه شياطين جن و انس را شريك حق سبحانه و تعالى كرد در اطاعت ايشان يا مراد از مشرك كافر باشد چنانكه شايع است،و شكى نيست در كفر محارب ايشان چون متواتر است كه حرب ايشان حرب خداست،و هر كه سخنان شما را رد كند و عمل به فرمان شما نكند جاى او در بيخ جهنم است كه عذاب آن از همه سخت تر است.

گواهى مى دهم كه اين رتبه امامت و خلافت و جلالت از شما بود در زمان سابق و از جهة شما خواهد بود تا روز قيامت،و گواهى مى دهم كه ارواح شما يك روح است چنانكه احاديث صحيحه متكثره وارد شده است بر آن كه جميع ائمه هدى و فاطمه زهرا از نور حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله مخلوق شده اند،و همه بمنزله يك روحند،و انوار علوم و كمالات ايشان يك نور است و از يك طينت مخلوق شده اند،من نيز شهادت مى دهم كه شما از يك نوريد و از يك طينت كه آن بسيار نيكو و طيّب بود،و همه طاهريد كه لوث عصيان بر دامان عصمت شما ننشسته است و همه از هميد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ يعنى شما از يك ذريت و يك طينت مخلوق شده ايد،و بعضى از شما از بعض ديگريد بحسب ظاهر همه از شجره طيبه ابراهيميد و بحسب باطن از نور حضرت سيد الانبياء مخلوقيد كه اول ما خلق اللّه نورى صلوات اللّه عليهم و گواهى مى دهم كه حق سبحانه و تعالى انوار ارواح شما را آفريد و همه را در دور عرش عظمت و جلال خود درآورد،تا آن كه انعام كرد بر ما به آن كه شما را امامان ما گردانيد و شما را مقرر ساخت در خانهائى كه اراده كرد كه بلند مرتبه گرداند آن خانها را در حيات و ممات شما،به آن كه در حال

ص: 730

حيات ايشان از انوار علوم و حقايق ايشان بهره ور شويد،و بعد از ممات خلق عالم از اطراف عالم به زيارت شما آيند،و خدا را در آن خانها و مشاهد مشرفه ياد كنند،و چنين مقرر فرمود كه صلواتى كه ما بر شما فرستيم و اعتقاداتى كه به شما داريم سبب خوبى خلق ما شود و به سبب اينها نفوس ما مطهر گردد،و ما پاكيزه شويم از هر بدى و كفاره گناهان ما باشد،پس ما نيز نزد حق سبحانه و تعالى كردن نهاديم و تسليم نموديم كه شما افضل عالميانيد و ما معروف شديم به آن كه از شيعيان شماييم و از جمله تصديق كنندگان شماييم.

پس حق سبحانه و تعالى شما را به شريفترين جاهاى جمعى رسانيد كه ايشان را گرامى كرده است و بزرگ گردانيده و احسانها به ايشان كرده،و به بلندترين جاهاى مقربان خود رسانيده،و به درجات رفيعه پيغمبران مرسل رسانيده است به مرتبه كه هيچ كس به شما نتواند رسيد،و هيچ يك از ايشان پيشى و بلندى نمى توانند گرفت بلكه بخاطر كسى نمى رسد كه اين آرزو كند كه به رتبه شما رسد يا از شما بگذرد،و بلند مرتبه كسى شما را به همه عالميان رسانيده است تا آن كه نمانده است كسى از ملائكه مقربين و انبياء مرسلين و صديقين خلايقى كه در اين ميانه هستند مگر آن كه به همه ايشان شناسانيد بزرگ مرتبگى شما را و عظمت قدر شما را و بزرگى شأن شما را و تمام بودن انوار علوم و هدايات شما را و نيكى مجالس شما را و ثبات مقام شما را و شرف مرتبه و منزله شما را نزد خود و به همه شناسانيد و همه را عارف گردانيد به آن كه شما نزد او بزرگيد و مخصوص اوييد و از مقربان درگاه اوييد.

فداى شما باد پدر و مادر و اهل و مال و خويشان من،حق سبحانه و تعالى و شما را گواه مى گيرم بر خود كه گواه باشيد كه من ايمان دارم به شما و

ص: 731

ايمان دارم بهر كه و بهر چه شما به آن ها ايمان داريد،و اعتقاد ندارم و منكرم دشمنان شما را كسانى را كه شما به ايشان اعتقاد نداريد و من بينايم به رتبه شما و به بزرگى شما و مى دانم كه گمراهند جمعى كه مخالفت مى كنند شما را،و من دوستم شما را و دوستان شما را و دشمنم با دشمنان شما و با ايشان عداوت مى كنم،و من صلحم با كسانى كه با شما صلحند و حرب مى كنم با كسانى كه با شما حرب مى كنند،و درست مى دانم آن چه را شما حق مى دانيد،و باطل مى دانم آن چه را شما باطل مى دانيد،اطاعت مى كنم شما را و عارفم بحق شما و اقرار دارم بفضل شما و قبول دارم،و حق مى دانم علوم شما را،و خود را در امان شما در آورده دخيل شما شده ام و اعتراف دارم به حقيت شما،و ايمان دارم به آن كه شما رجوع خواهيد فرمود بدنيا در زمان حضرت صاحب الامر صلوات اللّه عليه،و تصديق دارم به آن كه رجوع خواهيد فرمود و من انتظار مى كشم خروج شما را در زمانى كه آن حضرت ظاهر شود،و انتظار مى كشم زمان دولت شما را چنانكه حق سبحانه و تعالى وعده فرموده است كه شما را خليفه ارض گرداند،و بعد از مدت متمادى خوف از اعادى شما را ايمن گرداند،و عالم را بنور هدايات شما منور گرداند تا آن كه جميع عالميان بدين حق درآيند و همه بندگى حق سبحانه و تعالى كنند و به او شرك نياورند، و من عمل مى كنم بقول شما و فرمان بردارم امر شما را و پناه به شما آورده ام و به زيارت شما آمده ام و التجا و پناه به قبور شما آورده ام و شما را شفيع خود گردانيده ام نزد حق سبحانه و تعالى،و به متابعت شما تقرّب مى جويم به خدا،و هميشه هر كارى كه بجناب اقدس الهى دارم شما را شفيع خود مى كنم،و از حق سبحانه و تعالى مى طلبم كه بحق شما كه آن كار مرا بر

ص: 732

آورد و بر مى آورد،و ايمان دارم به پنهان و آشكار شما،و حاضر و غايب،و اول و آخر شما چون همه است و همه حقّيد،و همه امور خود را تابع شما گردانيده ام كه در هيچ امرى مخالفت فرمان شما نمى كنم و تسليم شده ام شما را به بدن و جان،و راى من تابع راى شماست،و خود مهيّا شده ام كه چون خروج فرمائيد در ملازمت شما جهاد كنم و جان فدا كنم تا حق سبحانه و تعالى زنده گرداند دين خود را به شما،و در ايّام ظهور حضرت صاحب الامر صلوات اللّه عليه شما را صلوات اللّه عليكم زنده گرداند و ظاهر سازد كه عالم را پر از عدل و داد كنيد بعد از آن كه پر از ظلم و جور شده باشد،و شما را پادشاهان روى زمين گرداند،پس در هر حالى من با شمايم و در ملازمت و بندگى شمايم و از غير شما بيزارم.

ايمان و اعتقاد به شما دارم و آخر شما را كه حضرت صاحب الامر است مانند اول شما كه حضرت امير المؤمنين است صلوات اللّه عليكم مى دانم،يا آن كه ائمه آخرين را مانند ائمه اولين واجب الاتباع مى دانم و نزد حق سبحانه و تعالى بيزارم از دشمنان شما خصوصا از بت بزرگ اول كه ابو بكر است و از عمر بن الخطاب طاغى ياغى خدا و رسول و ائمه،و از شياطين بنى اميّه از عثمان تا مروان،و از بنى عباس و لشكرهاى ايشان كه ستم كردند بر شما و انكار نمودند حق شما را و بيرون رفتند از متابعت شما و غصب نمودند ميراث شما را از خلافت و فدك و خمس و فيء،و بيزارم از امامانى كه مردمان را به آتش جهنم مى خوانند و از حق سبحانه و تعالى سؤال مى كنم كه مرا ثابت قدم دارد هميشه تا زنده باشم بر اطاعت و محبت و دين

ص: 733

شما،و توفيق دهد مرا كه فرمان بردار شما باشم،و روزى كند مرا شفاعت شما،و بگرداند مرا از خوبان شيعيان شما كه متابعت مى كنند هر چه را كه شما ايشان را به آن مى خوانيد،و بگرداند مرا از جمعى كه متابعت مى كنند شما را يا احاديث شما را،و هميشه به راه شما مى روند و به هدايت مى يابند يا متابعت سيرت و سنت شما مى كنند و بگرداند مرا از جمعى كه محشور خواهند شد در روز قيامت با شما و بگرداند مرا از جمعى كه زنده خواهند شد در زمان حضرت خليفه اللّه با شما صلوات اللّه عليكم،و بگرداند مرا از جمعى كه در ملازمت شما پادشاهى خواهند كردند در بندگى شما بر عالميان شرف خواهند داشت.و بخاطر جمع بدون خوف و تقيّه بندگى حق سبحانه و تعالى خواهند كرد و از جمعى كه چشم ايشان روشن شود به ديدن شما در اين نشأه و در آن نشأه

(بابى أنتم و امّى و نفسى و اهلى و مالى من اراد اللّه بدابكم و من وحّده قبل عنكم و من قصده توجّه بكم،مواليّ لا احصي ثناءكم و لا ابلغ من المدح كنهكم و من الوصف قدركم و أنتم نور الاخيار و هداة الابرار و حجج الجبّار بكم يفتح اللّه،و بكم يختم اللّه و بكم ينزّل الغيث، و بكم يمسك السّماء ان تقع على الارض الاّ باذنه و بكم ينفّس الهمّ و يكشف الضرّ،و عندكم ما نزلت به رسله و هبطت به ملائكته،و إلى جدّكم بعث الرّوح الامين.

و«ان كانت الزيارة لأمير المؤمنين صلوات اللّه عليه»«فقل:،و إلى اخيك بعث الرّوح الامين» اتاكم اللّه ما لم يؤت احدا من العالمين طأطأ كلّ شريف لشرفكم و

ص: 734

نجع كلّ متكبّر لطاعتكم،و خضع كلّ جبّار لفضلكم و ذلّ كلّ شيء لكم و اشرقت الارض بنوركم،و فاز الفائزون بولايتكم بكم يسلك إلى الرّضوان و على من جحد ولايتكم غضب الرّحمن.

بابى أنتم و امّى و نفسى و اهلى و مالى ذكركم فى الذّاكرين،و اسماؤكم فى الاسماء و اجسادكم فى الاجساد و ارواحكم فى الارواح و أنفسكم فى النّفوس و آثاركم فى الآثار و قبوركم فى القبور،فما احلى اسماءكم و اكرم أنفسكم و اعظم شأنكم و اجلّ خطركم و اوفى عهدكم كلامكم نور و أمركم رشد و وصيّتكم التّقوى و فعلكم الخير و عادتكم الاحسان و سجيّتكم الكرم و شأنكم الحقّ و الصّدق و الرّفق،و قولكم حكم و حتم و رأيكم علم و حلم و حزم ان ذكر الخير كنتم أوّله و اصله و فرعه و معدنه و ماويه و منتهاه بابى أنتم و امّى و نفسى كيف اصف حسن ثنائكم و احصى جميل بلائكم و بكم اخرجنا اللّه من الذّلّ و فرّج عنّا غمرات الكروب و أنقذنا من شفا جرف الهلكات و من النّار بابى أنتم و امّى و نفسى بموالاتكم علّمنا اللّه معالم ديننا و اصلح ما كان فسد من دنيانا،و بموالاتكم تمّت الكلمة و عظمت النّعمة و ائتلفت الفرقة و بموالاتكم تقبل الطّاعة المفترضة،و لكم المودّة الواجبة و الدّرجات الرّفيعة و المقام المحمود و المقام المعلوم عند اللّه عزّ و جلّ و الجاه العظيم و الشّأن الكبير و الشّفاعة المقبولة، رَبَّنا آمَنّا بِما أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنا مَعَ الشّاهِدِينَ رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ

ص: 735

وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً يا ولىّ اللّه انّ بينى و بين اللّه عزّ و جلّ ذنوبا لا ياتى عليها الاّ رضاكم فبحقّ من ائتمنكم على سرّه و استرعاكم امر خلقه و قرن طاعتكم بطاعته لمّا استوهبتم ذنوبي،و كنتم شفعائي فانّى لكم مطيع من اطاعكم فقد اطاع اللّه،و من عصاكم فقد عصى اللّه و من احبّكم فقد احبّ اللّه و من ابغضكم فقد ابغض اللّه اللّهُمَّ انّي لو وجدت شفعاء اقرب إليكم من محمّد و اهل بيته الاخيار الائمّة الابرار لجعلتهم شفعائي،فبحقّهم الّذى أوجبت لهم عليك أسألك ان تدخلنى فى جملة العارفين بهم،و بحقّهم،و فى زمرة المرحومين بشفاعتهم انّك ارحم الرّاحمين و صلّى اللّه على محمّد و اله و سلّم كثيرا و حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ .).

پدر و مادر و جان و اهل و مالم فداى شما باد اى ائمه معصومان هر كه اراده معرفت و عبادت و محبت الهى دارد ابتدا به شما مى كند و بعد از معرفت شما:از شما خداوند خود را شناسد،و بندگى او را از شما اخذ مى كند،و به سبب محبّت شما به محبّت الهى فايز مى شود،و كسى كه خواهد كه خداوند خود را بيگانگى بشناسد و به نهايت مراتب قرب توحيد برسد از راه متابعت شما عارف و واصل مى شود،و كسى كه اراده قرب الهى داشته باشد به توجّه شما به آن رتبه فايز مى گردد و از ارشاد شما به نهايت مراتب قرب مى رسد، اى مواليان من كه حق سبحانه و تعالى شما را مولاى ما گردانيده است-در آيات و احاديث و به بركت شما از آتش جهنّم آزاد شده ايم و مى شويم،من نمى توانم شمردن ثنا و ستايش شما را و به آن چه بحسب واقع به آن كمالات موصوفيد من احصاء آن نمى توانم كرد بلكه نمى توانم فهميدن،و اوصاف كمال شما را كه در خور قرب و منزلت شماست وصف نمى توانم كردن،و

ص: 736

چون توانم كرد و حال آن كه شما نور خوبانيد،و هر كمالى كه انبياء و اوصيا و اصفيا يافته اند به بركت شما يافته اند،و شما هدايت كنندگان نيكوكارانيد، و حجتهاى خداوند جبّار عالميانيد من از كجا و شما از كجا اول نورى كه حق سبحانه و تعالى ايجاد فرمود نور مقدّس شما بود و ختم انبياء و اوصيا و خوبان به شما مى شود،و به بركت شما حق سبحانه و تعالى باران از آسمان مى فرستد،و به بركت شما نگاه مى دارد آسمانها را كه در جاهاى خود باشند.

لهذا چون معصوم از دنيا مى رود آسمانها در هم پيچيده خواهد شد،و به بركت شما غمهاى خلايق را زايل مى گرداند و بلاها را دفع مى فرمايد،و نزد شماست هر كتابى و هر علمى كه انبياء و رسل بخلق آورده اند و فرشتگان از آسمانها به زمين آورده اند،و بسوى جد شما نازل مى شد جبرئيل امين پيك حضرت رب العالمين.

«و اگر زيارت حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كنى به جاى «جدك»اخيك بگو باين نحو» كه بسوى برادرت مبعوث مى شد روح الامين،حق سبحانه و تعالى به شما داده است از علوم و كمالات آن چه را نداده به هيچ كس از عالميان،هر بزرگى به نزد بزرگى شما پستند،و نجع به با بمعنى خضع است و به نون و خا بمعنى اقرّ و خضع است،اما مسموع از مشايخ نسخه اولى است،و در بعضى نسخ به نون است و بحسب معنى اربط است اگر چه اول نيز بمعنى ثانى آمده است و على اى حال مراد اينست كه هر متكبّرى مقرّ است به آن كه واجبست كه اطاعت شما كند يا همه خاضع و مطيعند،و هر جبارى نزد فضليت شما خاضع است و مى داند كه بزرگى شما را سزاست چون بزرگى شما از حق سبحانه و تعالى است و يا آن كه انبياء و اصفيا هر چند نهايت

ص: 737

بزرگى و افضليت بر كافه عالميان داشته باشند چون ايشان را با شما سنجند در جنب رفعت شما پست اند چنانكه آسمان اوّل هر چند نسبت به زمين بلند و بزرگ است و ليكن نظر به عرش لا شىء است بحسب رفعت و بزرگى،و هر چيزى نزد شما ذليل است به همين معنى سابق،يا آن كه هر چه اراده كنيد مراد شما حاصل است چون اراده شما اراده الهى است و زمين بنور علوم و هدايات و وجود شما منوّر است،و هر كه رستگارى يافت يا مى بايد به بركت ولايت و متابعت و محبت شما به رتبه عاليه رستگارى فايز مى گردد،و به بركت شما به رضاى الهى يا بهشت مى توان رسيد،و غضب الهى شامل است جمعى را كه منكر امامت و وجوب محبّت شمايند.

پدر و مادر و جان و اهل و مالم فداى شما باد ذكر شما حق سبحانه و تعالى را در ميان ذكر كنندگان يا ذكر محامد و كمالاتى كه شيعيان شما كنند و جمعى كه ذكر ديگران كنند:چه ربط ذكر شما را با ذكر ديگران،يا شرف شما در ميان صاحبان شرف چو هويداست،و اسماء شما در ميان نامها،و بدنهاى شما در ميان بدنهاى ديگران،و ارواح مجرّده شما در ميان ارواح ديگران،و انفس شما مانند روح حيوانى و نفسانى و طبيعى در ميان نفوس ديگران،و آثار شما از چيزهائى كه دلالت بر بزرگى و رفعت كند، يا احاديث شما يا اعم از اقوال و افعال شما در ميان آثار،و قبرهاى شما در ميان قبور چه ظاهرند در رفعت و عظمت،يا اگر چه هستند و بحسب ظاهر با ديگران شريكند و ليكن بحسب معنى شركت ندارند چه شيرين است نامهاى شما،و شيعيان چه لذتها دارند از ذكر نامهاى شما،و چه بزرگوار است نفوس شما،و چه عظيم است شأن شما،و چه بزرگ است قدر شما و چه،وفا كننده است عهد شما سخنان شما همه نور

ص: 738

علوم و حكمتهاى الهى است،و كارهاى شما يا اوامر شما همه صوابست،و وصيّت و موعظه شما امر بتقوى است،و افعال شما همه خوبست و بهترين كارهاست،و عادت شما احسانست با خلايق و طبيعت شما كرمست و كارهاى شما همه حق و راستى و رفق و مدار است،و سخنان شما همه حكمت است و لازم الاتباع،و راى شما همه علم است و بردبارى و حزم است،و عاقبت بينى اگر خوبان و خوبى مذكور شود شما بر همه مقدّميد،و اصل آن و فرع آن از شماست و شماييد معدن هر چيزى و ماوى و منتهاى آن كه باز گشتنش بشماست.

پدر و مادر و جانم فداى شما باد چگونه وصف كنم ثناها و مدايح و محامد خوب شما را،و چگونه بشمارم احسانهاى خوب شما را نظر به خود و كافه عالميان و حال آن كه حق سبحانه و تعالى به بركت شما ما را خلاصى داد و از مذلتها كه لازمه عالميان بود پيش از اسلام،و يكديگر را اسير مى كردند و مى كشتند،يا در بندگى داشتند،يا از مذلت عذابهاى دنيوى و اخروى خلاص شديم و ما را از غمها و المها خلاصى داد به بركت هدايات شما و همگى مشرف بوديم كه به مهلكه افتيم و كافر شويم يا به جهنّم و عذاب ابدى مبتلا شويم،به بركت اسلام و ايمان از اينها خلاص شديم،و اكثر عبارات سابقه مقتبس است.از كلام اللّه عز و جل يا قول رسول اللّه عليه و آله.

پدر و مادر و جانم فداى شما باد به سبب متابعت و محبت شما حق سبحانه و تعالى تعليم فرمود بما اصول و فروع دين ما را به بركت شما اصلاح فرمود آن چه فاسد شده بود از دنياى ما و به سبب متابعت و محبت شما تمام شد كلمه اسلام و عظيم شد،نعمت و الفت يافت افتراق،و به سبب اعتقاد

ص: 739

به امامت شما قبول مى شود طاعتهاى واجب،و از جهة شما است وجوب مودّت به آيات بسيار و احاديث بى شمار،و از جهة شماست درجات رفيع بحسب معنى و صورت،اما درجات معنويه عبارتست از آن كه در هر مرتبه از مراتب كمالات به اقصى مراتب آن رسيده بودند مثل معرفت و محبت و علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين و زهد و اخلاص و فناء فى اللّه و بقاء باللّه،و بحسب صورت در بهشت مرتبه ايشان از همه بلندتر خواهد بود.

و شما راست مقام محمود كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد وعده فرموده است حضرت سيد المرسلين را صلى اللّه عليه و آله و آن شفاعت كبرى است كه به حضرت سيد الانبياء و فاطمه زهرا و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم كرامت فرموده است و همه شفاعت امّت و شيعيان خواهند كرد و همه قسمت كننده بهشت و دوزخ خواهند بود بلكه بسيارى از شيعيان ايشان را شفاعت خواهند داد به بركت ايشان،در خور قرب و كمالات ايشان،بلكه در ابتدا خلق عالم ايشان شفيع بودند چنانكه در احاديث متواتره وارد شده است كه غرض از خلق وجود ايشان است پس ايشان شفيع عالميان بودند در ابتداء و خلق و در اثنا نيز چنانكه در اخبار متواتره وارد است كه هر رحمتى كه از مبدا فياض نازل مى شود أولا بر ايشان نازل مى شود و بعد از آن بر ديگران و بر ديگران نيز به بركت ايشان نازل مى شود،و از اين جهة است كه در جميع مطالب و دعوات اول صلوات بر نبى و آل مى بايد فرستاد تا به بركت آن رحمت الهى نازل شود و بر ايشان و بر داعيان به طفيل ايشان.

و از جهة شماست مقام معلوم كه آن مقام «دَنا فَتَدَلّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى» است و آن معراجست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه

ص: 740

عليه را به جسم و روح شد،و حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم را به روح مى شد و مى شود در هر شب جمعه،و معراج روحانى بر دو قسم است يكى بلندى مرتبه در قرب حق سبحانه و تعالى كه مقام«لي مع اللّه»است كه هر يك از ايشان را در قرب حق سبحانه رتبه هست كه مخصوص ايشان است،و هم چنين در كمالات صوريّه و معنويّه،و دويّم پرواز بر دور عرش مجيد كه در هر شب جمعه واقع مى شود كه حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم به عرش مى روند و طواف عرش مى كنند هفت شوط و دو ركعت نماز طواف مى كنند و باز رجوع بابدان مى كنند و به سبب اين عروج ايشان را علوم و كمالات و سرور زياده مى شود،و در روز قيامت كه بر منبر وسيله مى فرمايند رتبه ايشان بالاتر از همه مقربان و مرسلان خواهد بود،و حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله بر همه تقدّم خواهند داشت و بعد از آن حضرت امير المؤمنين و بعد از آن حضرت همه نزديك يكديگرند يا به تساوى يا به رجحانى كه ظاهر نباشد،و در اين مرتبه توقف اولى است.

و شما راست جاه عظيم يعنى قدر و منزلتى بزرگ كه وصف آن نمى توان كرد و شما راست شأن بزرگوار يعنى رتبت و منزلت عظيم يا كارهاى بزرگ كه شفاعت صورى و معنوى باشد يا رتبه خلافت خدا و رسول صلى اللّه عليه و آله يا همه،و شما راست شفاعت مقبوله بحسب صورت و معنى در دنيا به دعا و در عقبى به تضرع و زارى كه البته مقبول شده است و نخواهيد گذاشت كه احدى از امّت و شيعيان شما به جهنّم روند يا در جهنّم بمانند و از اخبار متواتره ظاهر مى شود كه شيعه اثنى عشرى كه فرقه ناجيه اند بجهنم نخواهند رفت و عذاب ايشان در دنياست و اگر گناهان

ص: 741

بسيار باشد كه به سبب بلاها و مرضها مندفع نشود جان كندن را بر ايشان سخت مى كنند،و اگر از اين نيز تدارك نشود به سبب عذاب قبر و عذاب مواقف خمسين پنجاه هزار سال،و گذشتن از صراط بيست و پنج هزار سال پاك مى شوند اگر شفاعت ايشان را در نيابد به آن كه قابليت شفاعت نداشته باشند،و على اى حال بجهنم نمى روند،و اما غير اثنى عشرى از شيعيان و سنّيانى كه عداوت با يكى از ائمه هدى داشته باشند البته قابل شفاعت نيستند و از كفارند مانند غلاة كه يكى از ائمه هدى را خدا دانند،و هم چنين علماء ايشان كه حق بر ايشان ظاهر شده باشد و به سبب محبّت دين آباء كه در طبايع عالميان جا كرده است

«الاّ من وفّقه اللّه تعالى» بر باطل مانده و سبب اضلال خلايق نيز شده باشند قابل شفاعت نيستند چنانكه گذشت در احاديث متواتره از طرق عامه و خاصه كه چون صحابه را بجهنم برند حضرت سيّد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمايد كه الهى

«اصيحابى اصيحابى» خطاب رسد كه يا محمّد نمى دانى كه بعد از تو چه كردند همه مرتد شدند و بكفر اصلى رجوع كردند پس من گويم كه

«سحقا سحقا» يعنى من بيزارم از ايشان و از شفاعت ايشان بيزارم آن كسانى كه بعد از من تبديل كردند و بخارى از ابو سعيد خدرى روايت كرده است در باب حوض كه پس من مى گويم كه

«سحقا سحقا لمن غيّر بعدى» در روايتى ديگر از او

«لمن بدّل بعدى» و از امثال اين حديث ظاهر مى شود كه شفاعت مرتدين نيز نخواهد و خلافى نيست در آن كه انكار ما جاء النبي صلى اللّه عليه و آله كفر است و علما دانسته كافر شده اند،و اما مستضعفان از فرق مسلمين شكى نيست كه بحسب واقع كافرند و مستحق خلود نارند،و ليكن روايات بسيار وارد شده است از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم كه ممكن است نجات

ص: 742

ايشان به رحمت الهى يا به شفاعت رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم پيش از دخول جهنّم و بعد از آن تا سيصد هزار سال.

پروردگارا ايمان آورده ايم و يقين داريم به آن چه فرستاده كه آن رسول خدا و ائمه هدى است صلوات اللّه عليهم بلكه بجميع پيغمبران و بجميع اوصياء پيغمبران صلوات اللّه عليهم و بجميع كتابها و بجميع شرايع در وقت خود خصوصا به قرآن مجيد،و به احاديث متواتره و به مجملى از اخبار آحاد چنانكه گذشت،و از آن جمله است اخبارى كه محفوف به قراين باشد يا معمول بها باشد،و اگر يقين نداشته باشيم كه حضرت سيّد المرسلين يا ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم فرموده اند و ظن قريب بعلم داشته باشيم و به آن عمل نماييم بلكه اگر خبرى رسيده باشد بما و ظن خلافش نداشته باشيم و به آن عمل نماييم از باب احتياط فى الحقيقه عمل نموده ايم به احاديث متواتره احتياط،يا آن كه لازم نيست كه ايمان به آن داشته باشيم بنا بر آن كه ايمان وقتى هست كه به آن يقين داشته باشيم هر چند واجب دانيم عمل را به آن.

و خداوندا متابعت نموديم رسولت را صلى اللّه عليه و آله پس بنويس ما را در زمره شاهدان و گواهان به آن كه گواهى مى دهيم بر وحدانيّت تو بر رسالت آن حضرت و بر حقّيت آن چه او بما آورده است از قرآن مجيد و شرايع و احكام و امامت ائمه معصومين صلى اللّه عليه و آله و حدوث عالم و زنده شدن بعد از مرگ در رجعت صغرى و كبرى و ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ و معراج جسمانى و معاد جسمانى و امثال اينها.

پروردگارا مگذار كه دلهاى ما ميل كند به ضلالت بعد از آن كه ما را هدايت فرمودى،و ببخش ما را رحمتى كه وصف آن نتوان كرد كه آن رحمت سبب عصمت ما باشد از مخالفت تو،و سبب تو به ما باشد از گناهان

ص: 743

سابق و موجب توفيقات ما باشد بر اعمال صالحه و ثبوت بر اعتقادات حقه، و سبب اصلاح امور دنيوى ما باشد كه دشمنان را از ما دفع كنى،و بدنهاى ما را صحيح دارى و روزى را بر ما فراخ گردانى و محتاج ديگران نكرديم و حاجات ما را بر آورى.و تنوين تنكير رحمت از جهة تعظيم است كه تا شامل جميع خوبيها و جميع كمالات باشد-به درستى كه توئى كه بسيار بخشنده،و نعمتهاى لا تحصى و لا تتناهى انعام كرده و خواهى كرد و منزه است پروردگار ما از آن كه به وعده وفا نفرمايد بلكه البته به وعدهاى خود وفا مى كند و تا اينجا خطاب با همه ائمه معصومين است،و در اينجا كه يا ولى اللّه مى گويد امامى را كه زيارت مى كند مخاطب مى سازد و ممكن است كه همه مراد باشند بر سبيل بدليت يا جنسيت و اگر بعنوان جمع بگويد بهتر است كه يا اولياء اللّه يعنى اى امامانى كه منصوبيد از جانب حق سبحانه و تعالى،يا اى دوستان خدا به درستى كه در ميان من و حق سبحانه و تعالى گناهانى چند هست كه دفع آن نمى تواند كرد آنها را چيزى مگر خوشنودى شما از من تا سبب شفاعت شما شود مرا از خدا تا حق سبحانه و تعالى مرا به شما بخشد، پس بحق آن خداوندى كه شما را امين گردانيده است بر اسرار خود،و بحق آن خداوندى كه امور خلق را به شما گذاشته و شما را راعى ايشان گردانيده و ايشان را رعيّت شما،يا آن كه از شما طلبيده است كه رعايت فرمائيد امور خلايق را از هدايت و تعليم علوم و آن چه از لوازم امامت است،و مقرون ساخته است اطاعت شما را به اطاعت خود در آنجا كه فرموده است كه اى مؤمنان اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول را صلى اللّه عليه و آله و اطاعت كنيد صاحبان حكم را يا صاحبان امر امامت را و احاديث متواتره وارد است كه مراد از ايشان ائمه معصومينند چنانكه عامه بطرق متكثره در

ص: 744

صحاح سته و غير آن روايت كرده اند ائمه و خلفاء اثنى عشر را،و جمعى از علماء گفته اند كه قطع نظر از احاديث نيز ظاهر است كه مراد ايشانند زيرا كه قبيح است كه حق سبحانه و تعالى امر فرمايد به اطاعت غير معصوم چون ممكن است كه غير معصوم امر كند به شرك و كفر و فسق چنانكه واقع شد از خلفاء بنى اميّه و بنى عباس،و اكثر علما عامه در كتب خود ذكر كرده اند از كفر يزيد و حجاج و وليد و اتباع ايشان و غير ايشان و ليكن همه را اجتهاد ناميده اند هر گاه جايز باشد كه حضرت سيد المرسلين را صلى اللّه عليه و آله تكذيب نمودن و انكار قرآن و سنّت كردن به اجتهاد چنانكه بكرّات و مرات گذشت جميع مشكلات حل مى شود.

و بدان كه تا هدايت الهى نبوده باشد آيات و معجزات فايده ندارد و هر معجزه كه بينند اقل مرتبه اش آنست كه بگويند كه ما علم سحر نمى دانيم شايد اين سحر باشد،و از اين جهت است كه فضلاء عامه مانند سيد شريف با نهايت تحقيق و تدقيق در اكثر مسائل چون به امامت مى رسند سخنى چند مى گويند كه هر عاقلى بطلان آن را به بديهه مى يابد،ى و حمل مى كند بر آن كه البته شيعه بوده است و در اين كلمات تقيه كرده است يا بر آن كه«ختم اللّه على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة»در ايشان واقع شده است،و علاجى بغير از اين نيست كه مدتى تضرع و زارى كنند و مشغول رياضات شوند و تعصب و عناد و حب مذاهب آباء و اسلاف را از نفس خود بيرون كنند تا حق سبحانه و تعالى بفضل خود بينايى كرامت فرمايد،و تو خبيرى به آن كه نهايت مراتب فضل در اين زمان اينست كه نقيضين و ضدين را به شبهات اثبات توانند نمود نزد جاهلان،و شرايع دين را موافق آراء باطله خود توانند ساخت«نعوذ باللّه من غضب اللّه و نكاله و هدانا اللّه تعالى و إياكم

ص: 745

إلى صراطه المستقيم».

پس بحق انبياء و اوصيا كه شما گناهان مرا از حق سبحانه و تعالى طلب كنيد كه ببخشايد و«لمّا»را بتشديد مى توان خواند كه بمعنى الاّ باشد كه معنى اين باشد كه بحق ائمه هدى كه زمانى نگذرد و چيزى واقع نگردد مگر طلب بخشش گناهانم،و به تخفيف مى توان خواند كه لام تاكيد جواب قسم باشد و ما مصدرى باشد يعنى بحق خوبان كه هر آينه كار شما طلب بخشش گناهان من باشد و اين باشد كه شما شفيعان من باشيد به درستى كه من مطيعم شما را و هر كه اطاعت كند شما را اطاعت حق سبحانه و تعالى كرده است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ» چه ظاهر است كه هر گاه حق سبحانه و تعالى امر فرموده باشد به اطاعت ايشان هر كه حسب الامر الهى اطاعت ايشان كند اطاعت او كرده خواهند بود سيّما هر گاه در قرآن مجيد بكرّات و مرات مقرون ساخته باشد مثل آيه كريمه« أَطِيعُوا اللّهَ الخ»و آيه كريمه إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ الخ»و آيه كريمه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ بلكه تقواى از عذاب الهى اينست كه با صادقان باشيد به اطاعت،و بديهى است كه صادق در جميع افعال و اقوال و اطوار نيست الا معصوم مع هذا احاديث صحيحه وارد شده است كه مراد از ايشان ائمه معصومانند.

و هر كه عصيان شما كند عصيان خدا كرده است و هر كه شما را دوست دارد به آن كه مطيع شما باشد«چون محبت با مخالفت جمع نمى شود» خدا را دوست داشته است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ يعنى بگو يا محمّد كه اگر شما خدا را دوست مى داريد پس متابعت من كنيد تا خداوند تعالى شما را دوست

ص: 746

دارد و هر كه شما را دشمن دارد پس بتحقيق كه خدا را دشمن داشته است.

خداوندا به درستى كه من اگر مى يافتم شفيعانى كه نزديكتر بودند به تو از محمّد صلى اللّه عليه و آله و از اهل بيت او صلوات اللّه عليهم كه بهترين خلايقند و پيشوايان راه دين و نيكوكارانند هر آينه آن جماعت را شفيع خود مى گردانيدم پس به حقى كه از جهة ايشان بر خود واجب گردانيده سؤال مى كنم از تو كه داخل كنى مرا در سلك جمعى كه عارفند به ايشان و به حقيقت ايشان يا به حقى كه ايشان را بر تو و بر عالميان هست و بگردانى مرا در سلسله.

جمعى كه بر ايشان رحمت كرده و خواهى كرد به شفاعت ايشان به درستى كه تو بخشنده ترين بخشندگانى،و حق سبحانه و تعالى صلوات و سلام فرستد بر محمّد و آل او بسيار،و حق سبحانه و تعالى ما را بس است و نيكو وكيلى است ما و عالميان را بحفظ و حمايت و مغفرت و قضاء حوائج.

الوداع

6-( اذا اردت الانصراف فقل: السّلام عليكم سلام مودّع لا سئم و لا قال و لا مالّ و رحمة اللّه و بركاته عليكم يا اهل بيت النّبوّة انّه حميد مجيد سلام ولىّ لكم غير راغب عنكم و لا مستبدل بكم و لا مؤثر عليكم و لا منحرف عنكم و لا زاهد في قربكم لا جعله اللّه اخر العهد من زيارة قبوركم و اتيان مشاهدكم و السّلام عليكم و حشرنى اللّه فى زمرتكم و أوردني حوضكم و جعلنى من حزبكم و ارضاكم عنّى و مكّنني فى «من خ ل»دولتكم و احيانى فى رجعتكم و ملّكني فى أيّامكم و شكر سعيى بكم و غفر ذنبي بشفاعتكم و اقال عثرتى بمحبّتكم و اعلى كعبى

ص: 747

بموالاتكم و شرّفني بطاعتكم و اعزّنى بهداكم و جعلنى ممّن انقلب مفلحا منجحا غانما سالما معافا غنيّا فائزا برضوان اللّه و فضله و كفايته بأفضل ما ينقلب به احد من زوّاركم و مواليكم و محبّيكم و شيعتكم و رزقني اللّه العود ثمّ العود ابدا ما ابقاني ربّى بنيّة صادقة و ايمان و تقوى و اخبات و رزق واسع حلال طيّب،اللّهُمَّ لا تجعله اخر العهد من زيارتهم و ذكرهم و الصّلاة عليهم و أوجب لي المغفرة و الرّحمة و الخير و البركة و الفوز و النّور و الايمان و حسن الاجابة كما أوجبت لأوليائك العارفين بحقّهم الموجبين طاعتهم الراغبين فى زيارتهم المتقرّبين إليك و إليهم،بابى أنتم و امّى و نفسى و اهلى و مالى اجعلونى فى همّكم و صيّرونى فى حزبكم و ادخلونى فى شفاعتكم و اذكرونى عند ربّكم اللّهُمَّ صلّ على محمّد و آل محمّد و ابلغ ارواحهم و اجسادهم منّي السّلام و السّلام عليه و عليهم و رحمة اللّه و بركاته و صلّى اللّه على محمّد و اله و سلّم كثيرا و حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ .).

اما وداع بيرون آمدن از شهر چنانكه غالبا و داع را بر آن اطلاق مى نمايند يا در بيرون آمدن از روضه و اين بهتر است چون هيچ كس علم ندارد به حيات تا مرتبه ديگر كه به زيارت آيد هر گاه خواهى كه روانه شوى از شهر يا روضه مقدسه بگو سلام الهى بر شما باد مانند سلام شخصى كه از محبوب خود جدا شود نه مانند كسى كه ملال داشته باشد از صحبت يا آزرده بيرون رود يا دل گير شده باشد.

و رحمت الهى و زيادتيهاى نعمتهاى دنيوى و اخروى بر شما متوالى و متواتر باد اى اهل خانه كه پيغمبرى در آن خانه يا در آن خانه آوا ده نازل

ص: 748

شده است به درستى كه نعمتهاى الهى بر شما هميشه بود و هست و به سبب آن مى بايد كه عالميان حمد او تعالى شأنه كنند،و اوست صاحب مجد و عظمت كه عظمتش مقتضى احسان و اكرام است بر شما و كافه عالميان.

و سلام مى كنم مانند سلام كردن دوستى كه در مراتب صدق دوستى در اعلى مراتب باشد،و روى از درگاه شما هرگز نگردانيده باشد و نخواهد گردانيد،نه دوستى ام كه ديگرى را به دوستى گيرم يا ديگرى را بر شما اختيار نمايم،يا منحرف شوم از صراط مستقيم مودّت واجبه شما،و نه بنده ام كه نخواهم خدمت مثل شما آقايان را،بلكه قرب شما روشنايى چشمان منست،حق سبحانه و تعالى چنان نكند كه مرتبه آخر زيارت قبور شما باشد اين زيارت كه ديگر فايز نكردم به حضور محل شهادت شما يا به آمدن در حضور شما،و سلام الهى بر شما باد و از حق سبحانه و تعالى مى طلبم كه فرداى قيامت مرا حشر فرمايد و محشور گرداند مرا در زمره و سلسله دوستان شما،و وارد سازد مرا در حوض شما كه حوض كوثر است و منافع آن بى نهايت است از آن جمله هر كه جرعه از آن بنوشد از دست شما از جمله صفات رذيله و اخلاق سيئه مطهر شود،و بجميع كمالات منور گردد به حيثيتى كه قابليت اعلى مراتب جنت او را حاصل گردد،و بعد از آشاميدن حياتى به همرساند ابدى كه هرگز نميرد و سيراب شود كه هرگز تشنگى نيايد،و سير شود كه هرگز گرسنگى نفهمد،و صحيح شود كه هرگز بيمارى نبيند و ساير نعمتهاى بهشتى را لايق گردد و همين بس است در وصف آن كه به حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله عطا فرموده اند و موصوفش گردانيده اند بمبالغه در كثرت منافع مجملا نيز فرموده اند كه سبب نعمتها شود كه هيچ چشمى نديده باشد آنها را و هيچ گوشى نشنيده باشد اوصاف

ص: 749

آن را و در خاطر هيچ كس خطور نكرده باشد،و بگرداند مرا از توابع شما و شما را از من خوشنود گرداند.

و مرا تمكين كرامت فرمايد در زمان دولت شما كه بعد از رجعت شماست چنانكه در قرآن مجيد فرموده است و به شما وعده داده است،و زنده گرداند مرا در رجعت شما در وقتى كه حضرت صاحب الامر صلوات اللّه عليه ظاهر شود و شمه همه زنده كرديد،و مرا پادشاهى كرامت فرمايد در ايام ظهور شما چون هر يك از صلحا و اتقيا در زمان ايشان عالم و عاقل خواهند شد و هر يك را مملكتى كرامت خواهند فرمود كه مردمان را هدايت كنند و هر يك بمنزله پادشاهى باشند،يا آن كه بندگى ايشان پادشاهى خواهد بود،يا آن كه هر يك مالك شوند هر چه را خواهند و محتاج هيچ كس نباشند،و حق سبحانه و تعالى جزا دهد بعوض مرا هر جفائى كه در غيبت شما از مخالفان شما كشيده باشم و از دين برنگشته باشم،يا آن كه حق سبحانه و تعالى بفرمايد كه اين بنده من آن چه شرط بندگى بود در موالات شما به جا آورد،و گناهان مرا بيامرزد به شفاعت شما و از تقصيرات من در گذرد به سبب محبت شما كه حرزجان و ورد زبان من بوده است و به آن مفتخر بوديم بر عالميان،و مرا بر همه عالميان تفوق كرامت فرمايد به سبب ولايت و تشيع شما كه ترك اديان باطله كرده ام و در پيروى شما كوشيده ام هر چند آن چه شرط ولايت است به جا نياورده ام،و مرا خلعت تشريف اطاعت شما در پوشاند يا شرف و بزرگى كرامت فرمايد چون در سلك شيعيان شما بوده ام و عزيز و ارجمند كند مرا به هدايات خاصه شما كه بمن عطا فرمايد،يا چون هدايت يافته ام كه در سلسله شيعيان شمايم بر عالميان غلبه داشته باشم و مخالفان شما زير دست من باشند، و بهداكم كه با فتح ها

ص: 750

و سكون دال باشد مى توان خواند كه مراد اين باشد كه مرا عزيز كند به آن كه تابع سنّت و طريقت شما باشم يا به سبب متابعت شما عزيز دارين باشم.

و حق سبحانه و تعالى بگرداند مرا در زمره كسانى كه چون از زيارت شما بر مى گردند رستگارى يافته اند از عذاب الهى و مستحق دخول جنّت شده اند و فوايد دنيويه از استجابت دعوات و ازدياد عمر و مال و فرزند و غير آن يافته اند،و به سلامت و عافيت و توانگرى و فايز شدن به خوشنودى حق سبحانه و تعالى و فضل و كفايت مهمات و قضاء حاجات برمى گردند كه آن چه ايشان يافته اند من نيز يافته باشم بهترين برگشتنى كه احدى از زيارت كنندگان و شيعيان و دوستان و پيروان شما آن را ادراك كرده باشند و من بيشتر و بهتر از همه يافته باشم،و حق سبحانه،و تعالى روزى كند كه مرتبه ديگر به زيارت شما فايز كردم پس مرتبه ديگر هميشه تا زنده باشم،و چون هر مرتبه به زيارت آيم خالصا مخلصا از جهة رضاى تو به زيارت آيم با ايمان و تقوى و خضوع و خشوع و با روزى فراخ حلال بى شبهه به زيارت آيم.

خداوندا چنان مكن كه اين مرتبه آخرين باشد از زيارت ايشان و ذكر ايشان و صلوات بر ايشان،و واجب گردانى از جهة من كه گناهانم را بيامرزى،و رحمت و خير و بركت،و فايز شدن به خوشنودى و بهشت و نور يقين و ايمان كامل و نيك مستجاب شدن دعوات را عطا فرمائى چنانكه اينها را واجب گردانيدۀ از جهة دوستانت كه عارفند بحق ايشان و اقل آن آنست كه ايشان را امام واجب الاطاعه مى دانند و اطاعت ايشان را بر خود واجب گردانيده باشند به آن كه در همه امور اطاعت ايشان كنند و هميشه مايل باشند به زيارت ايشان و تقرب جويند به تو و به ايشان.

پدر و مادر و جان و اهل و مالم فداى شما باد چنان كنيد كه هميشه

ص: 751

متكفل احوال اين بنده خود باشيد و مرا از جمله شيعيان خود دانيد و چون ايشان را شفاعت كنيد مرا نيز با ايشان شفاعت كنيد و ياد كنيد مرا نزد پروردگار خود،خداوندا درود و صلوات فرست بر محمّد و آل محمّد و سلام مرا به ارواح و اجساد ايشان برسان،و سلام الهى بر محمّد و آل او باد و رحمت و بركات الهى بر ايشان فايض باد و حق سبحانه و تعالى صلوات فرستد بر محمّد و آل او و سلام فرستد بر ايشان بسيار،و حق سبحانه و تعالى ما را بس است و نيكو حافظ و كفيل است بندگان خود را.

بدان كه مناسب كتب حديث اين بود كه بابى ذكر كنند از جهة رجعت و احاديثى كه وارد شده است در تفسير آيه رجعت ذكر كنند و ليكن چون مخالفان عليهم اللعنه تشنيع بسيار مى نمودند شيعه را بر اين مذهب كم ذكر مى كردند و بابى جدا ذكر نكردند تقية اگر چه هر يك از محدثين شيعه و فضلاء شيعه كتابى بر سر خود نوشته اند اما كتاب منفرد را مى توانسته اند گفت كه از ما نيست از غلاتست،اما مانند اين كتب را نمى توانستند نفى نمودن از خود بنا بر اين از جهة آن ذكر نكردند،و اگر چه در مكالمات و مباحثات بسيار مى گفتند ضررش را آن قدر نمى يافتند.

و مسلم بن حجاج در اول كتابش ذكر كرده است جابر جعفى را و اين مذهب را به او نسبت داده است كه اگر چه ثقه است و كثير العلم است و ليكن چون چنين مذهبى دارد من تجويز نمى كنم كه كسى از او حديث روايت كند.

با آن كه آيات بسيار در رجعت وارد شده است كه قابل تاويل نيست و مكرر اشاره به آن شد.

ص: 752

باب الحقوق

اشاره

اين بابى است در بيان حقوق و چون مصنف از زيارت فارغ شد ختم اين كتاب كرد بختام مسكى كه متمم همه عباداتست و بر همه كس لازمست كه اين حديث را در حفظ داشته باشد و باين عمل نمايد،و صدوق اين حديث را در كتاب خصال در باب پنجاه خصلت ذكر كرده است بغير اين سند و مشتمل است بر زيادتى بسيار كه در اول حضرت سيد الساجدين صلوات اللّه عليه فرموده اند،و چون غرضش اختصار است در اين كتاب مهما أمكن در اينجا به سندى اصح از آن روايت كرده است و اخصر چنانكه در امالى نيز به همين سند و همين متن مذكور ساخته است

حق خداوند

4-( روى اسماعيل بن الفضل عن ثابت بن دينار عن سيّد العابدين عليّ بن الحسين بن علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه عليهم قال: حقّ اللّه الاكبر عليك ان تعبده و لا تشرك به شيئا فاذا فعلت ذلك بإخلاص جعل لك على نفسه ان يكفيك امر الدّنيا و الآخرة).

به هجده سند صحيح و اسانيد كالصحيحه بسيار منقول است از ثابت كه ابو حمزه ثمالى است كه حضرت سيد العابدين صلوات اللّه عليه فرمودند كه حق بزرگترين حقوق حقّ حق سبحانه و تعالى است يا حق خداوندى كه از آن اكبر است كه عقول مقدسه انبياء بذات مقدس يا به كنه صفات مقدسه او تواند رسيد،بر تو آنست كه او را عبادت كنى و كسى را در بندگى شريك او

ص: 753

نگردانى پس هر گاه عبادت كنى خداوند خود را از روى اخلاص حق سبحانه و تعالى بر خود واجب و لازم گردانيده است كه كفايت كند كارهاى دنيا و آخرت ترا و ظاهرا اين كلام آنست كه غير خدا را نپرستى و از جهة غير او پرستش او نكنى،پس اگر ريا كند يا از جهة نفس و هوا و منافع دنيوى يا اخروى يا كمال نفس يا قربى كه نفس از او لذت داشته باشد به جا آورد خالص نخواهد بود،پس بنا بر اين و لا تشرك به شيئا اشاره به اين ها خواهد بود،و محتمل است كه مراد از عدم شرك شرك جلى باشد و اخلاص عبارت از ترك شرك خفى باشد و شكى نيست كه هر گاه بنده عبادات خود را چنين خالص كند البته حق سبحانه و تعالى كفايت مى كند مهمات دنيا و آخرتش را و شكى نيست در آن كه نفع اين نيز به بنده عايد مى شود و آن كه حق اللّه اش مى نامند مجاز است باين معنى كه حق بندگى اوست يا حق سبحانه و تعالى نهايت اهتمام باين معنى دارد كه گويا حق اوست

حق انسان بر خودش

(و حقّ نفسك عليك ان تستعملها بطاعة اللّه عزّ و جلّ).

و حق نفس تو بر تو آنست كه او را بدارى به طاعت حق سبحانه و تعالى.

ممكن است كه مراد از اين نفس نفس ناطقه باشد و استعمال او به طاعت الهى آنست كه طاعات نفسانى را به جا آورد مثل رضا بقضاء الهى و صبر و شكر و اخلاص و حضور قلب در وقت مناجات و امثال اينها از افعال و ترك ريا و عجب و تكبّر و حسد و كينه و امثال اينها كه از صفات ذميمه نفسانيه است، و ممكن است كه اعم از روح و بدن مراد باشد كه شامل جميع اعضاء و جوارح نيز باشد كه هر چه را بخصوص ذكر نكرده باشند در اين عموم داخل باشد و اين حق بنا بر آنست كه اگر بنده به اين ها عمل كند خود را از آتش دوزخ و بعد حق سبحانه و تعالى نجات داده است و از غمها و المهاى

ص: 754

دنيوى نيز خلاص شده خواهد بود

حق زبان

(و حقّ اللّسان اكرامه عن الخناء و تعويده الخير و ترك الفضول الّتى لا فائدة لها و البرّ بالنّاس و حسن القول فيهم).

و حق زبان بر آدمى آنست كه او را گرامى دارد از فحش و كلمات قبيحه مانند نسبت زنا و لواط به مؤمنان دادن و غيبت كردن و بهتان زدن و سخن چينى كردن و دشنام دادن و گفتن چيزى كه سبب ايذاى مؤمنى باشد و امثال اينها كه لايق آدميان نيست چه جاى صلحا و اتقيا،و عادت فرمودن آن به سخنان خير مثل خواندن و اذكار و ترك نمودن گفتارى كه عبث باشد،و فايده دنيوى و اخروى بر آن مترتب نشود،و به زبان نيكى بخلق خدا كردن و خوبى خوبان را گفتن و افترا نبستن خصوصا بر خدا و رسول و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم كه از كباير است.

مجملا عضوى اشرف از زبان نيست و بدتر از زبان نيست به يك كلمه مسلمان مى شود و نجات ابدى حاصل مى كند،و به يك كلمه كافر مى شود و عذاب سرمدى بهم مى رساند پس أليق به مؤمن آنست كه هميشه به زبان ذكر الهى كند و فرصت ندهد زبان را كه سخن ديگر بگويد،و چون از ذكر ملال به همرساند خاموش باشد كه در حديثست كه اگر سخن گفتن نقره است خاموشى طلاست و زبان صاحبش را سرنگون در آتش مى اندازد،و عمده آفات زبان دروغ است و بنده لذّت ايمان نمى يابد تا ترك نكند دروغ را اگر چه از روى مزاح و خوش طبعى باشد و اگر كسى مراقب زبانش باشد كه بد نگويد به اندك زمانى از مقرّبان خدا مى شود،و مى بايد كه هر چه خواهد بر زبان راند اول انديشه كند كه اين گفتن موافق رضاى الهى هست بگويد و الاّ دندانها و لبها را بر هم گذارد و چون آفات زبان بسيار است حق سبحانه و

ص: 755

تعالى دو حصار از جهة آن آفريده است،و در زبان و ساير اعضا بعضى از آفات و حسنات او را ذكر فرموده اند و باقى را به مقايسه گذاشته اند

حق گوش

(و حقّ السّمع تنزيهه عن سماع الغيبة و سماع ما لا يحلّ سماعه).

و حق گوش منزه داشتن آنست از شنيدن غيبت و از شنيدن آن چه حلال نيست آن مانند بهتان و سخن چينى و سرودها و سازها و شنيدن آواز نامحرم هر گاه خوف فريفته شدن باشد و اگر نباشد نيز بنا بر مشهور و احتياط مگر بقدر ضرورت و احوط آنست كه در وقت ضرورت زياده از پنج كلمه نشنود چنانكه خواهد آمد و بنا بر آن چه در زبان فرمودند از سيئات و حسنات حق اوست شنيدن سخنان خدا و رسول و سخنانى كه بر شنيدنش فايده اخروى باشد و انواع خوب و بدش بسيار است و ظاهر است كه گوش مامور است بشنيدن خوب و منهى عنه است از شنيدن هر چه بد باشد يا بى فايده باشد و اكثر عالميان مدار خود را بر بيهوده گفتن و بيهوده شنيدن گذاشته اند و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه از گوش و چشم و دل سؤال خواهند كرد و اگر بر بيهوده عذاب نباشد حسرت و ندامت ابدى خواهد بود

حق چشم

(و حقّ البصر ان تغضّه عمّا لا يحلّ لك و تعتبر بالنّظر به).

و حق چشم آنست كه فرو خوابانى آن را از هر چه حلال نيست ترا نظر كردن به آن مانند نظر كردن به زنان نامحرم و به پسران صاحب جمال و به ساير زينتهاى دنيا كه رباينده دلهاست،و از نظر كردن به كتب ضلال و مطالعه نمودن شبهات و تواريخ و قصص بيهوده يا دروغ و امثال اينها و نظر كنى به چيزى چند كه سبب عبرت شود مانند نظر كردن به خانهاى خراب و گفتن كه كجا رفتند ساكنان تو به كجا رفتند بنا كنندگان تو بلكه در هر چه نظر كنى

ص: 756

تفكر كنى كه خداوندى دارد كه اين را موجود ساخته است و از جهة انتفاع ما آفريده است و فوايد بسيار در آن جاى داده است و از آن استدلال كنى بر وجود صانعش و علم و قدرت و اراده اش و مراتب عارفان در اين نظر مختلف است باختلاف عظيم جمعى كه به رتبه محبت فايز شده اند در صنع معشوق و الهند،جمعى از مصنوع به صانع راه دارند و جمعى از صانع به مصنوع تنزل مى كنند و هم چنين بدارد چشم را بر مطالعه علوم دينيه و تفكر كند در حقايق و معارفى كه از قرآن و حديث مستخرج مى شود يا به آن ها اشاره دارند چنانكه در خبر است كه يك ساعت مطالعه عالم بهتر است از عبادت هفتاد ساله عابد و در همه استعمالات در خيرات و اجتناب از منهيات شكر نعمت چشم را به جا آورده است و چون اين نعمت عظمى را هميشه دارد قدر اين نعمت را نمى داند و شكر اين نعمت را به جا نمى آورد تا به فقد آن مبتلا نشود،ساعتى چشم خود را بر هم گذارد و به راهى كه هزار بار رفته است برود به بيند كه چند جا مى افتد و آزار چندين كس مى دهد و از چندين كس آزار مى يابد و قدر صحت اعضا را وقتى مى داند كه بيمار شود يا آن عضو بدرد آيد

حق دست

(و حقّ يدك ان لا تبسطها إلى ما لا يحلّ لك).

و حق دست بر تو آنست كه نگشايى و دراز نكنى بسوى چيزى كه بر تو حلال نيست و چون آدمى منافع بسيار از دست مى يابد كه اگر ناخنى را اندك زياد گرفته باشد از بسيارى از كارها معطل مى شود و در هر دستى مفصلها و استخوانها و رگها و پيها و ساير اجزاء قرار داده است،و به ازاء هر نعمتى شكر منعم ضرور است و شكرش آنست كه بدانى خالق آن را و علم و قدرت و اراده وجودش را و بدانى كه اينها را آلت اعمال صالحه كرده

ص: 757

است،به آن كه در وضو دستها را بشويى و به آن سر و پا را مسح كنى و در هر حالى از حالات صلاة جائى و كيفيتى از جهة عبادت دست مقرر فرموده است چنانكه گذشت در صلاة كه به آن افعال تحصيل سعادات ابديّه كنى و مى بايد بدست تصدقات و خيرات كنى و بسوى آسمان كه قبله دعاست بردارى و به آن تضرع و تبتل و ابتهال و تعوّذ و رغبت و رهبت به جا آورى چنانكه گذشت در ابواب وضو،و بدست تصدقات و خيرات و مبرّات به جا آورى و به آن دستگيرى كوران و ضعيفان و بى چارگان كنى و در اكثر نسخ اين كتاب و در امالى و خصال مفرد وارد شده هست چون غالب اوقات آدمى بدست راست اين كارها را مى كند اگر چه لفظ جنس است و بر قليل و كثير نيز اطلاق مى كنند بخلاف پاها كه آدمى بهر دو پا راه مى رود از اين جهت آن را تثنيه آورده است و در بعضى از نسخ اين كتاب يديك بتثنيه است و ظاهرا از نساخ شده است به تبعيت رجليك

حق پا

(و حقّ رجليك ان لا تمشى بهما إلى ما لا يحلّ لك فبهما تقف على الصّراط فانظر ان لا تزلّ بك فتردّى فى النّار).

و حق پاى تو بر تو آنست كه باين پاها نروى به جايى كه حلال نيست ترا رفتن به آن جا پس به درستى كه به همين پاها از صراط خواهى گذشت پس امروز فكرى بكن كه بر صراط مستقيم شريعت مصطفوى صلى اللّه عليه و آله طريقت مرتضوى عليه السلام مستقيم باشى تا از صراطى كه بر جهنم بسته اند از آن صراط در جهنم نيفتى چون صراط را عقبها هست كه هر كه در راه شرع درست رفته است از آن صراط مانند برق جهنده خواهد گذشت و كسى كه در اينجا كج رفته است از همان عقبه در جهنم خواهد افتاد چنانكه خواهد آمد پس حق پا آنست كه آن را به راههاى خيرات ببرى و از راههاى

ص: 758

ضلالت باز دارى،و به جاى كه نبايد رفت نروى،و در نماز در هر حالى بهر نحو كه فرموده اند پا را بدارى،و پا برهنه به زيارات و صلاة عيد و حج بروى چنانكه گذشت

حق شكم

(و حقّ بطنك ان لا تجعله وعاء للحرام و لا تزيد على الشّبع).

و حق شكم بر تو آنست كه آن را ظرف حرام نكنى كه همه آتش جهنّم خواهد بود چنانكه در قرآن مجيد و اخبار بسيار وارد شده است در مال يتيم و امثال آن از محرمات مثل شراب و بنگ و زياده بر سيرى نخورى چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد به درستى كه حق سبحانه و تعالى دوست نمى دارد مسرفان را و آيه شامل هر دو هست و اكثر امراض از امتلا و ادخال است بلكه مى بايد كه تا بسيار گرسنه نشود نخورد و هنوز گرسنه باشد كه دست از خوردن باز دارد و از حق سبحانه و تعالى خايف باشد كه نعمت او را ضايع نگرداند و قوت آن را صرف عبادات الهى كند

حق فرج

(و حقّ فرجك ان تحصنه عن الزّنا و تحفظه من ان ينظر اليه).

و حق فرجت بر تو آنست كه به سبب آن بجهنم نروى و آن را بجهنم نبرى به آن كه آن را حفظ كنى از زنا و لواط و شبهات و حفظ كنى از آن كه نظر شخصى بر آن افتد چنانكه حق سبحانه و تعالى هر دو را در قرآن مجيد مكرر فرموده است و در هر جا كه حفظ فرج فرموده است مراد الهى حفظ آنست از زنا و لواط الاّ در آيه كريمه قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ يعنى يا محمّد بگو مؤمنان را كه چشمهاى خود را به پوشانند از نظر كردن به فرجهاى نامحرم و فرجهاى خود را به پوشانند از نظر كردن نامحرم به آن،و در احاديث متواتره از حضرت سيد المرسلين صلى اللّه

ص: 759

عليه و آله منقولست كه فرمودند كه اكثر امت من به سبب دو چيز ميان تهى به جهنّم خواهند رفت و آن شكم و فرجست و آفات فرج غالبا از شكم است چنانكه منقولست از آن حضرت صلى اللّه عليه و آله كه شيطان در فرزندان آدم راه دارد مانند خون،پس راه شيطان را تنگ كنيد به گرسنگى و چون ضرور است خوردن بقدر ضرورت از حلال بخوريد كه بالخاصيه حرام در جميع اعضاء و اجزاى بدن داخل مى كند محبت محرّمات را عكس حلال كه موجب محبت طاعات و عبادات مى شود بلكه ملجأ مى سازد بر آن كه هميشه خوب كند و بد نكند

حق نماز

(و حقّ الصّلاة ان تعلم انّها وفادة إلى اللّه عزّ و جلّ و انّك فيها قائم بين يدى اللّه عزّ و جلّ فاذا علمت ذلك قمت مقام العبد الذّليل الحقير الرّاغب الرّاهب الرّاجى الخائف المستكين المتضرّع المعظّم لمن كان بين يديه بالسّكون و الوقار و تقبل عليها بقلبك و تقيمها بحدودها و حقوقها).

و حق نماز بر تو آنست كه بدانى كه در نماز به درگاه حق سبحانه و تعالى مى روى كه حاجات خود را با حاجات ديگران عرض نمائى و به نيابت ايشان كه مقتديانند يا كافه عالميان سخن گويى و شرط نيابت آنست كه نهايت سعى از جهة موكلين خود بكند و سعى اينجا آنست كه دلش متوجه حق سبحانه و تعالى باشد و ديگر بدانى كه در نماز ترا امر فرموده اند كه مناجات كنى با حق سبحانه و تعالى پس چون اين هر دو معنى را دانستى مى بايد كه به درگاه او بايستى مانند ايستادن بنده خوار بى مقدارى كه حاجات بسيار داشته باشد كه خواهد همه را عرض نمايد و گناهان بسيار داشته باشد كه خواهد همه را بيامرزند،و اميدوار باشد از رحمت او و ترسان باشد از اعمال قبيحه خود و

ص: 760

با تضرع و زارى به درگاه حق سبحانه و تعالى آمده باشد و عظمت و جلال او را داند پس مى بايد كه دلت را متوجه اقدس او كنى و اعضاء و جوارحت را به آداب و قوانين شرع بدارى و در وقت خواندن قرآن و اذكار دلت متوجّه او باشد و دانى كه چه مى گويى،و به جا آورى نماز را با حدودش كه چهار هزار حدّ است از واجبات و مندوبات و ترك محرّمات و مكروهات و بدانى احكامى را كه متعلق به نماز است و شرايط و اركان آن را،و مجموع اينها چهار هزار مسأله مى شود و جميع حقوق آن را رعايت كنى كه جميع اعضا و جوارح را مشغول نماز گردانى و عمده دل است اگر دل با حق سبحانه و تعالى است هر عضوى به جاى خود ايستاده حركت نمى كند و اگر دل با او نيست هر عضوى به طرفى مى رود و اين معانى مجربست و از پيش گذشت

حق حج

(و حقّ الحجّ ان تعلم انّه وفادة إلى ربّك و فرار اليه من ذنوبك و فيه قبول توبتك و قضاء الفرض الّذى أوجبه اللّه عزّ و جلّ عليك).

و حج بر تو اين حق دارد كه بدانى كه بحج رفتن به درگاه حق سبحانه و تعالى رفتن است چنانكه گذشت در اخبار صحيحه كه حاجيان مهمانان خداوندند كه به درگاه او آمده اند تا از فضل او بهره يابند،و بدانى كه حج گريختن است به جناب اقدس او از گناهان لا تتناهى چنانكه گذشت در تفسير آيه كريمه فَفِرُّوا إِلَى اللّهِ كه مراد حج است و هر گاه اكرم الاكرمين فرموده باشد كه از شر گناهان بمن گريزيد پس البته گناهان ايشان را خواهد آمرزيد و توبه ات را قبول خواهد كرد و اگر توبه كنى،يا آن كه اصل رفتن بمنزله توبه است و مقبول است بمجرد رفتن،و به جا آوردۀ فرضى را كه حق سبحانه و تعالى بر تو واجب گردانيده است يعنى همين علت كافى است در سببيّت رفتن چه جاى آن كه منافعش بسيار و فوايدش بى شمار است و اشعارى دارد

ص: 761

به آن كه علاجى نيست در عمرى يك حج طلبيده اند بكن و فارغ شو

حق صوم

(و حقّ الصّوم ان تعلم انّه حجاب ضربه اللّه عزّ و جلّ على لسانك و سمعك و بصرك و بطنك و فرجك ليسترك به من النّار فان تركت الصّوم خرقت ستر اللّه عليك).

و حق روزه بر تو آنست كه بدانى كه چون عبادات ظاهره لطف است در عبادات باطنه و همه به يك ديگر مربوطند غرض الهى از صوم آنست كه قواى شهوانى شكسته شود تا از بنده مخالفت الهى صادر نشود پس بايد كه موافق اراده رضاى الهى روزه را به جا آورى به آن كه زبان را از بد گفتن باز دارى و بدارى به خواندن آن چه مطلوبست خواندن آن و هم چنين گوش و چشم و شكم و فرجت را از محرّمات باز دارى و به آن چه مطلوبست بدارى،و بدانى كه غرض الهى از صوم آنست كه بفهمى و بدانى كه ترا امر بصوم فرموده است تا ترا از آتش جهنم نجات دهد.

و در اخبار از رسول مختار و ائمه اخيار صلوات اللّه عليهم وارد شده است كه«الصّوم جنّة من النّار»پس اگر روزه نگيرى يا به شرايط آن به جا نياورى خود ساتر خود را و حاجب خود را از آتش دوزخ دريده بر خود تا آتش همه اعضا و جوارحت را در يابد چون اصل خوردن معصيت است،و سبب معاصى بسيار نيز هست و همه را خود بر سر خود آوردۀ يا آن كه چون آدمى روزه مى گيرد كه چيزهائى كه حلال است نخورد و كارهاى حلال را به جا نياورد چه احتمال دارد كه محرمات را به جا آورد و چون روزه را خورد كارهاى ديگر را نيز خواهد كرد و خسر الدنيا و الآخره خواهد شد يا آن كه چون آدمى گناهان بسيار كرده است حق سبحانه و تعالى روزه را مقرر فرموده است تا به سبب روزه او را بيامرزد و پرده كه بر او پوشانيده است

ص: 762

ندرد،و چون بنده روزه را مى خورد آن پرده ستاريت الهى را بر خود دريده است و حق سبحانه و تعالى او را رسواى دنيا و عقبى مى گرداند تا جميع مخلوقات بر قبايح او مطلع شوند و به جاى استغفار او را لعنت كنند

حق صدقه

(و حقّ الصّدقة ان تعلم انّها ذخرك عند ربّك و وديعتك الّتى لا تحتاج إلى الاشهاد عليها و كنت بما تستودعه سرّا اوثق منك بما تستودعه علانية و تعلم انّها تدفع عنك البلايا و الاسقام فى الدّنيا و تدفع عنك النّار فى الآخرة).

و حق زكوات و خمس و فطره و نذور ساير ماليات بر تو آنست كه بدانى كه اين صدقات واجب و سنت را كه مى دهى حق سبحانه و تعالى به ذخيره نزد خود حفظ مى فرمايد و از جهة روز قيامت آن را زياده مى كند تا آن كه درهمى را بمنزله كوه احد عظيم گردانيده در قيامت به تو مى دهد چنانكه گذشت و بدان كه صدقه امانتى است كه بحق سبحانه و تعالى مى دهى و احتياج نيست كه گواه بگيرى بر او بلكه هر چند پنهان تر مى دهى اعتماد بر آن بيشتر است از آن كه به آشكارا بدهى چون از ريا دورتر است،و بدانى كه اين خيرات و تصدقات دفع مى كند از تو بلاها و بيماريها را در دار دنيا،و دور مى كند از تو آتش جهنم را در آخرت و اين معنى نيز داخل است در معنى حديث

جنّة من النّار و امثال اين اخبار گذشت و خواهد آمد

حق قربانى

(و حقّ الهدى ان تريد به اللّه عزّ و جلّ و لا تريد به خلقه و لا تريد به الاّ التّعرّض لرحمة اللّه و نجاة روحك يوم تلقاه).

و حق هديى كه قربانى مى كنى در حج تمتع يا مطلق قربانى يا مطلق هدايا آنست كه آن را بقصد رضاى الهى واقع سازى و قصدت ريا نباشد كه بگويند فلانى سيصد چهار صد قربانى مى كند و مى بايد كه مقصودت همين

ص: 763

باشد كه خود را در معرض رحمت الهى در آورى و خود را نجات دهى در روز قيامت از عذاب الهى،و چون قربانى اعم است از آن كه در حج باشد يا غير آن و در آن اهتمام بسيار بود آن را از حج جدا ذكر نمودند

حق پادشاه

(و حقّ السّلطان ان تعلم انّك جعلت له فتنة و انّه مبتلى فيك بما جعله اللّه له عليك من السّلطان و انّ عليك ان لا تتعرّض لسخطه فتلقى بيدك إلى التّهلكة و تكون شريكا له فيما ياتى إليك من سوء).

و حق پادشاه يا مطلق پادشاهان و سلاطين و خوانين يا اعم از قضات و امثال ايشان از جمعى كه تسلط بر تو داشته باشند آنست كه بدانى كه تو محل آزمايش او شده به آن كه حق سبحانه و تعالى او را پادشاه كرده است يا سلب لطف كرده گذاشته است تا او را بر تو تسلط داده اند و ترا آزمايش كرده اند و او را آزمايش كرده اند كه با تو خوب سر كند و مستحق ثواب شود يا ظلم مى كند و مستحق عقاب شود و بدانى كه بر تو لازم است كه كارى نكنى كه سبب غضب او شوى كه خود سبب هلاك خود شوى و شريك او شوى در ستمى كه بر تو كند پس بدانى كه تقيه واجبست و هر چه گويد اطاعت مى بايد كرد از جهة رضاى حق سبحانه و تعالى ما دام كه خون بغير حق نباشد و بعضى گفته اند كه تقيه نيست در مطلق دما پس اگر گويد كه دست فلانى را ببر كه دستت را مى برم نمى بايد بريد اگر چه دست او را ببرند چون دست ما عزيزتر از دست او نيست اما اگر گويد كه دست او را ببر و اگر نه ترا مى كشم در اينجا نيز خلافست اميد كه حق سبحانه و تعالى كسى را باين بلاها مبتلا نكند و اكثر اوقات اين بلاها به سبب قرب ايشان حاصل مى شود هر چند از ايشان دورتر است ايمن تر خواهد بود

حق معلم

(و حقّ سائسك بالعلم التّعظيم له و التّوقير لمجلسه و حسن

ص: 764

الاستماع اليه و الاقبال عليه و ان لا ترفع عليه صوتك و لا تجيب احدا يساله عن شىء حتّى يكون هو الّذى يجيب و لا تحدّث فى مجلسه احدا و لا تغتاب عنده احدا و ان تدفع عنه اذا ذكر عندك بسوء و ان تستر عيوبه و تظهر مناقبه و لا تجالس له عدوّا و لا تعادى له وليّا فاذا فعلت ذلك شهدت لك ملائكة اللّه بأنّك قصدته و تعلّمت علمه للّه جلّ اسمه لا للنّاس).

و حق شخصى كه ترا تعليم نموده است و تربيت كرده است بعلم آنست كه او را بزرگ دانى و بر او تقدم نجوئى،و به ادب با او سر كنى و مجلس او را نيز تعظيم كنى به آن چه خواهد آمد،و چون سخن گويد نيكو گوش دهى به آن چه گويد و همگى متوجّه او باشى،و آواز خود را بر او بلند نكنى هر چند استاد بلند حرف زند مگر آن كه دور نشسته باشد كه در اين صورت بقدر شنوانيدن بلند مى گويد،و اگر ممكن باشد كه نزديك آيد و سخن كند بهتر است و اگر كسى از استاد چيزى پرسد نمى بايد كه تو جواب دهى و بگذار تا او جواب دهد و با كسى در مجلس او سخن نگويى و نزد او كسى را غيبت نكنى،و اگر در مجلسى باشى كه شخصى استادت را به بدى ياد كند مهما أمكن نگذارى كه غيبت او كند يا توجيه كنى به آن كه گويى بر تقدير صحت ممكن است كه مراد او اين باشد،و مى بايد كه عيبهاى او را به پوشانى و خوبيهاى او را ياد كنى و با دشمنان او ننشينى و با دوستان استادت دشمنى نكنى كه دشمنى با ايشان دشمنى است با استاد،و هر گاه چنين كنى گواهى مى دهند فرشتگان الهى كه قصد تو از تعلّم رضاى الهى بوده است و هر چه دانسته از جهة رضاى او دانسته نه از جهة خلايق يعنى هر گاه در ابتداى تعلم غرضت رضاى الهى باشد همه اين آداب را البته رعايت مى بايد كرد يا

ص: 765

خواهى كرد بالخاصيه پس كسى كه رعايت اينها نكند ظاهر مى شود كه غرضش رضاى الهى نبوده است،و على اى حال بعضى از آن چه مذكور شد تعظيم عالم است و بعضى تعظيم مجلس و بعضى هر دو از اينها نيز مستنبط مى شود امور ديگر

حق كسى كه مالك تست

(و امّا حقّ سائسك بالملك فان تطيعه و لا تعصيه الاّ فيما يسخط اللّه عزّ و جلّ فانّه لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق).

و اما حق كسى كه مالك تست و تو بنده اويى پس آنست كه اطاعت كنى او را و مخالفت نكنى او را مگر در چيزى كه موجب سخط و عذاب الهى باشد به آن كه آقا امر كند بترك واجبى يا فعل حرامى به درستى كه اطاعت نيست هيچ مخلوقى را در عصيان خالق اعم از آن كه آن مخلوق آقا باشد يا پدر و مادر باشند يا والى باشد از جانب معصوم چه ظاهر است كه آقاى واقعى حق سبحانه و تعالى است كه بنده را از عدم ايجاد كرده است و صد هزاران هزار هزار انعام و احسان كرده است،و حق آقاى ظاهرى را از آن جهت مقرر ساخته است كه اين آقا سبب اسلام و ايمان بنده مى شوند غالبا و چون مسلمانان كفار را اسير كردند از زنان و اطفال و غيرهما به زودى مسلمان و مؤمن مى شوند و اين حقى است كه اعظم حقوق است بنا بر اين لازمست كه بنده رعايت حق آقا بكند و ظاهر اين عبارت آنست كه اگر آقا بگويد به بنده كه ترك سنّتيها بكن و نماز نافله مكن و روزه سنّت مگير و نماز واجب را اكتفا كن به واجبات آن لازمست اطاعت،و اگر مخالفت آقا كند بر آن اعمال ثواب نخواهد داشت بلكه مستحق عقوبت الهى خواهد شد،و اگر بنده راغب به عبادات مستحبه باشد و آقا نهى كند و اطاعت آقا كند:در ترك آن از جهة رضاى حق سبحانه و تعالى نكرده او را در حكم كرده انگاشته در نامه

ص: 766

عملش ثبت مى فرمايد و هم چنين در اطاعت والدين.

چنانكه در حديث صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه بنده مؤمن فقير مى گويد كه خداوندا مرا مالى بده تا اعمال خير به جا آورم پس اگر حق سبحانه و تعالى مى داند كه در آن نيّت صادق است همان عمل خير را در نامه عمل او مى نويسد كه او كرده است چون حق سبحانه و تعالى واسع العطاياست و كريم است و از خزينه او چيزى كم نمى شود و اين عبادت نكرده مقبول است البته،و بسيار نادر است كه بفعل آورد و در آن شايبه ريا نباشد يا عجبى او را بهم نرسد و اين يك وجه است از وجوهى كه علما گفته اند در معنى حديث حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله كه نيّت مؤمن بهتر است از عمل او و همين وجه نيز يك وجه است از وجوه تفضيل فقر بر غنا و اللّه تعالى يعلم

حق رعيت

(و امّا حقّ رعيّتك بالسّلطان فان تعلم انّهم صاروا رعيّتك لضعفهم و قوّتك فيجب ان تعدل فيهم و تكون لهم كالوالد الرّحيم و تغفر لهم جهلهم و لا تعاجلهم بالعقوبة و تشكر اللّه عزّ و جلّ على ما اتاك من القوّة عليهم).

و اما حق رعيّت بر پادشاهان و بر حكّامى كه تسلط دارند بر زير دستان خود آنست كه بدانند كه حق سبحانه و تعالى زير دستان را رعيّت زبر دستان كرده است به اعتبار قوت سلاطين و ضعف رعايا چون نظام عالم بوجود سلاطين است پس واجبست بر ايشان كه عدالت كنند با رعايا و با ايشان بمنزله پدر مهربان باشند و همه رعايا را بمنزله فرزندان خود دانند و اگر از ايشان سفاهت و جهالتى صادر شود در گذرانند و به زودى عقوبت نفرمايند رعيّت را چون رعيّت خزينه پادشاهانند و پادشاه:به لشكر و رعيّت پادشاه

ص: 767

است و بايد كه شكر اين نعمت عظمى به جا آورند كه حق سبحانه و تعالى به ايشان كرامت فرموده است و ايشان را سلطنت كرامت فرموده است و شكر نعمت در خور بزرگى آن نعمت مى بايد كرد.

و از حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه

كلّكم راع و كلّكم مسئول عن رعيّته حتّى آن كه شخصى كه هيچ كس ندارد اعضا و جوارح و نفس و قلب و عقل رعيّتهاى روحند و حق سبحانه و تعالى سؤال خواهد كرد از احوال رعاياى او،و هم چنين كه خداى خانه را از اهل خانه سؤال مى كنند،و امير دهه،و صده،و هزاره،و ناحيه،و عسكر را سؤال خواهند كرد تا به مرتبه پادشاه اعظم پس بر هر صاحب سلطنتى لازمست كه رعايت احوال زير دستان خود بكند و احكام شرع مبين را بر ايشان جارى سازد،و سياستهاى شرعى كه به تفصيل خواهد آمد جارى سازد پس اگر سلطان اعظم كه معصوم است صلوات اللّه عليه ظاهر باشد عالم است و معصوم هر چه بايد كرد البته مى كند و در غيبت آن حضرت بر سلاطين لازمست كه به اقوال علماء دينيه عمل نموده اجراء احكام الهى فرمايند تا عالم منتظم باشد و از ثواب عظيم عدالت بهره ور باشند.

چنانكه منقولست از حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله كه يك ساعت عدالت پادشاه عادل افضل است از عبادت هفتاد سال و حدى از حدود الهى را كه اقامت نمايند بهتر است از باران چهل روز در احياء ارض و بنا بر اين إن شاء اللّه تعالى ملحق خواهم ساخت احكام امر بمعروف و نهى از منكر و جهاد را باين جلد چون صدوق ذكر نكرده است تا اين كتاب تمام باشد در احكام الهى

حق شاگرد

(و امّا حقّ رعيّتك بالعلم فان تعلم انّ اللّه عزّ و جلّ انّما جعلك قيّما

ص: 768

لهم فيما أتاك من العلم و فتح لك خزائنه فان احسنت فى تعليم النّاس و لم تخرق بهم و لم تضجر عليهم زادك اللّه من فضله و ان أنت منعت النّاس علمك او خرقت بهم عند طلبهم العلم منك كان حقّا على اللّه عزّ و جلّ ان يسلبك العلم و بهاءه و يسقط من القلوب محلّك).

و امّا حق رعيّت تو بعلم كه از تو استفاده مى كنند علوم را آنست كه بدانى كه حق سبحانه و تعالى ترا بر ايشان ولايت داده است و ايشان را زير دست تو گردانيده است به آن كه ترا توفيق اكتساب علوم كرامت كرد،و ابواب خزينهاى علوم خود را بر تو گشوده پس واجبست كه شكر اين نعمت عظمى را به جا آورى و زكات علم خود را بدهى از جهة رضاى او پس اگر تعليم ايشان را نيكو كنى و درشتى نكنى و دل تنگى نكنى هر چند از ايشان ترك ادب و آداب صادر شود حق سبحانه و تعالى از فضل خود علوم ترا زياد مى گرداند چنانكه در زكات مال رعايت شرايط آن سبب ازدياد اموال مى شود،و اگر بخل ورزى و آن چه مى دانى تعليم نكنى چنانكه سليقه بعضى است كه مبادا تعليم نمودن سبب تساوى يا تفوق تلامذه شود بر او يا در وقت تعليم به ايشان درشتى كنى لازم است بر حق سبحانه و تعالى كه سلب كند از تو علم را و حسن آن را كه اگر داشته باشى در نظرها بى اعتبار و بى و قرت كند،و محبّت قلوب را كه از لوازم اعمال صالحه است بر طرف كند و در نظر عالميان بى اعتبارت كند.

حاصل آن كه چون تعليم علوم از اعظم عبادات است مى بايد كه غرض از آن رضاى الهى باشد و هر گاه غرض صحيح است البتّه خود را بهتر از متعلّم نخواهد دانستن چون هر دو مكلّفند و بسيار است كه نيّت متعلّم بهتر است و او افضل است از معلّم پس بر معلّم لازمست كه خود را بهتر از متعلم

ص: 769

نداند بلكه او را بهتر از خود داند و هر گاه معلم مطلع باشد بر آفات اعمال هميشه در مقام اصلاح نفس و تصحيح نيّت است و هميشه خود را بد مى داند و اعمال خود را خوب نمى داند خصوصا هر گاه متعلّم صالح و متقى باشد و ادراكى داشته باشد البته حق سبحانه و تعالى بر زبان او جارى مى سازد حقرا و اگر بر زبان معلّم جارى شود نيز به بركت اوست و اين معنى مجرّبست پس عالم للّه متعلّم را معلّم خود مى داند و با او بنحو متعلّم سر مى كند و آداب عالم و متعلّم در شرح صحيفه كامله استيفا شده است به تاييد اللّه و تعالى

حق هم سر

(و امّا حقّ الزّوجة فان تعلم انّ اللّه عزّ و جلّ جعلها لك سكنا و أنسا فتعلم انّ ذلك نعمة من اللّه عزّ و جلّ عليك فتكرمها و ترفق بها و ان كان حقّك عليها أوجب فانّ لها عليك ان ترحمها لأنّها اسيرك و تطعمها و تكسوها و اذا جهلت عفوت عنها).

و اما حق زن بر شوهر آنست كه بدانى كه حق سبحانه و تعالى زن را آفريده است كه تو به آن قرار گيرى و انس تو باشد تا سبب بقاى تو باشد ابدا به آن كه به اعمال قبيحه نيفتى و اكثر خدمات ترا به جا آورد و فرزندان صالح به همرسند و نام ترا زنده دارند و از جهة تو استغفار كنند بعد از تو،پس بايد كه بدانى كه اين نعمتى است بزرگ كه حق سبحانه و تعالى انعام فرموده است بر تو پس بايد كه او را گرامى دارى و با او رفق و مدارا كنى اگر از او نادانى صادر شد و اگر چه حق تو بر او عظيم تر است از حق او بر تو و ليكن بر تو واجب است كه بر او رحم كنى زيرا كه بمنزله اسير تست و تا زنده است در خانه تست و به جايى نمى تواند رفت و از ديگرى منتفع نمى تواند شد و بايد كه خوراك او را بدهى و پوشش او را بنحو متعارف او به او رسانى و اگر از روى

ص: 770

جهل از او خلاف ادب و آداب صادر شود عفو نمائى و تفصيلش خواهد آمد در ابواب نكاح

حق بنده

(و امّا حقّ مملوكك فان تعلم انّه خلق ربّك و ابن ابيك و أمّك و لحمك و دمك لم تملكه لأنّك صنعته دون اللّه عزّ و جلّ و لا خلقت شيئا من جوارحه و لا اخرجت له رزقا و لكنّ اللّه عزّ و جلّ كفاك ذلك ثمّ سخّره لك و ائتمنك عليه و استودعك إيّاه ليحفظ لك ما تاتيه من خير اليه فاحسن اليه كما احسن اللّه إليك و ان كرهته استبدلت به و لم تعذّب خلق اللّه عزّ و جلّ و لا قوّة الاّ باللّه).

و اما حق بنده تو از غلام و كنيز آنست كه بدانى كه آفريده پروردگار تست و فرزند پدر و مادر تست كه آدم و حوّا باشند يعنى برادر تست از مادر و پدرت و گوشت و خون تست چون از يك مادر و پدريد و مالكيت تو نه از آن جهت است كه تو او را ساخته باشى و ايجاد كرده باشى نه حق سبحانه و تعالى،و نه آنست كه عضوى از اعضاى او را ايجاد كرده باشى،يا روزى او را از زمين بيرون آورده باشى و ليكن حق سبحانه و تعالى او را آفريده است و اعضاء و جوارح او را ايجاد فرموده است و انواع روزى ها را از آسمان آب فرستاده است،و از زمين رويانيده است از جهة تو و او پس همه بنده و روزى خوار خداونديد،و ليكن حكمت او چنين اقتضا كرد كه او را مسخّر تو گردانيد كه خدمات ترا حسب المقدور به جا آورد و ترا بر او ايمن گردانيد و به امانت به تو سپرده است تا آن كه ترا بر احسان به او ثواب دهد،و بر بدى كه با او يا به او كنى عقاب كند پس واجبست بر تو كه احسان كنى به او و چنانكه حق سبحانه و تعالى احسان كرده است به تو و او را بنده تو ساخته است نه بر عكس،و اگر موافق طبعت نباشد بدل كن به بنده ديگر و چنان مكن كه بنده

ص: 771

حق سبحانه و تعالى و امانت او را معذّب سازى كه هر چه او را زياده از حد شرعى معذّب سازى قصاص روز قيامت خواهد بود با عذاب حق اللّه تعالى و در اين امور قوّتى نيست مگر بعون الهى،پس لازم است بر آقايان كه تضرع و زارى كنند به درگاه آقاى آقايان كه خداوندا ما را موفق ساز كه به شرايط بنده دارى قيام نماييم و مجملش آنست كه أولا سعى كنند در تصحيح اعتقادات و عبادات ايشان به آن كه بدارند بر عبادات اگر چه بايد زدن چون بمنزله حيواناتند و خورش و پوشش ايشان را بقدر ضرورت مى بايد داد،و احوط آنست كه مسكنى از جهة ايشان مقرر سازند كه تعب نكشند و اگر غلام خواهش داشته باشد او را كدخدا كنند كه به زنا نيفتند و هم چنين كنيزان را شوهر دهند يا هر چهل شب يك مرتبه به او برسند و خدمتهاى شاقه نفرمايند مثل حال كه متعارف شده است كه شب تا به سحر و روز تا شب در خدمتند، بلكه مى بايد كه عاقل ملاحظه نمايد كه خداوند عالميان چه نحو با بندگان سر كرده است بهمان نحو با بندگان سر كند در شبانه روزى پنج نماز واجب گردانيده است و در سالى يك ماه روزه و در عمرى يك حج و على هذا القياس با آن كه از عدم بديد آورده است و صد هزاران احسان و انعام فرموده است اندك تكليفى كرده است،و چون از بندگان اعمال قبيحه صادر مى شود بمجرد ندامت ايشان قلم عفو بر گناهان ايشان مى كشد و با بندگان چنان سر مى كند كه با زرخريدگان خود عمل مى نمايند اگر ايشان از جرايم بندگان خود در گذرند از قبايح ايشان در مى گذرد و اگر ايشان سخت گيرند بر ايشان سخت خواهد گرفت و گذشت كه حضرت سيّد الساجدين صلوات اللّه عليه در شب آخر ماه مبارك رمضان تقصيرات ايشان را عفو مى فرمودند و همه را آزاد مى كردند و يكسان بيشتر بنده نگاه نمى داشتند و چون اين امور بر نفس

ص: 772

امّاره مشگل است حضرت فرمودند كه لا قوة الا باللّه و هم چنين در باقى امور آينده

حق مادر

(و امّا حقّ أمّك فان تعلم انّها حملتك حيث لا يحتمل احد احدا و اعطتك من ثمرة قلبها ما لا يعطى احد احدا و وقتك بجميع جوارحها و لم تبال ان تجوع و تطعمك و تعطش و تسقيك و تعرى و تكسوك و تضحى او تظلّك و تهجر النّوم لأجلك و وقتك الحرّ و البرد لتكون لها فانّك لا تطيق شكرها الاّ بعون اللّه تعالى و توفيقه).

و اما حق مادرت آنست كه بدانى كه ترا برداشته است در جائى كه آن شكم است و هيچ كس هيچ كس را در ميان شكم خود بر نمى دارد در عرض نه ماه،و جفاهائى كه از لوازم حمل است كشيده است و از ميوه دل خود كه آن شير است و به سبب مرحمت او خون دل شير شده است كه هيچ كس نمى دهد قطع نظر از جفاهاى ايّام رضاع در عرض دو سال،و ترا با جميع اعضا محافظت نموده است و باك نداشته است كه خود گرسنه بماند و طعامى كه داشته باشد بخورد تو دهد،و اگر هر دو تشنه باشيد آب را به تو دهد و خود تشنه بماند و پوشش كند ترا و خود برهنه بماند و اگر در آفتاب باشيد خود را سايبان تو كند و تو را در سايه بدارد و خود در آفتاب باشد و در همه احوال ترا بر خود مقدّم داشته است و اگر شبى بيمار بوده ترك خواب كرده است از جهة تو و همه را حق سبحانه و تعالى چنين كرده است تا تو از جهة او چنان كنى كه او با تو كرده است خصوصا در حالت پيرى و عجز و همگى از جهة او باشى،و رضاى او را بر رضاى خود و رضاى زن و غير آن مقدّم دارى به درستى كه تو نمى توانى كه شكر نعمتهاى مادر را به جا آورى مگر به يارى و توفيق حق سبحانه و تعالى پس مى بايد كه هميشه از حق

ص: 773

سبحانه و تعالى طلب كنى كه خداوندا مرا توفيق كرامت كن و يارى ده كه از عهده شكر كردهاى او بيرون آيم بنا بر اين است كه حق سبحانه و تعالى در بسيار جائى از قرآن مجيد بعد از امر به عبادت خود امر فرموده است به احسان والدين و حضرات سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم نيز چنين فرموده اند و عقوق والدين را بعد از شرك از جمله كباير شمرده اند و مبالغاتى كه فرموده اند در اطاعت و بر ايشان خصوصا والده از حدّ بيرون است و بعضى از آن خواهد آمد إن شاء اللّه تعالى

حق پدر

(و امّا حقّ ابيك فان تعلم انّه اصلك و انّه لولاه لم تكن فمهما رأيت فى[من خ]نفسك ما يعجبك فاعلم انّ اباك اصل النّعمة عليك فيه فاحمد اللّه و اشكره على قدر ذلك و لا قوّة الاّ باللّه).

و اما حق پدرت آنست كه بدانى كه او اصل تست و اگر پدر نبود تو نمى بودى پس هر گاه در خود به بينى كمالى از كمالات مانند عقل و علم و فضل بدان كه پدرت سبب تست و سبب كمالات تست و بقدر آن نعمت خداوند خود را حمد و ثنا كنى كه او اصل همه نعمت است و بعد از آن شكر پدر به جا آورى بمقدار نعمتهاى او يا شكر حق سبحانه و تعالى كنى بقدر نعمت و از جمله شكر الهى شكر والدين است كه با ايشان چنان باشى كه ايشان با تو بوده اند و نيست قوتى بر فعل طاعات خصوصا بر برّ والد مگر بعون الهى.

و در صحيح بطرق متعدده منقول است از حفص كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه عبادت كنيد خداوند خود را و كسى را شريك او مگردانيد در خداوندى،و به پدر و مادر خود احسان كنيد اين احسان بچه نحو است

ص: 774

حضرت فرمودند كه آنست كه نيكو صحبت دارى با ايشان،و نگذارى كه ايشان چيزى از تو سؤال كنند از آن چه به آن احتياج داشته باشند و بى طلب ايشان به ايشان برسانى هر چند مستغنى باشند و توانند خود بهم رسانيدن:

مى بايد كه تو سعى كنى و آن را از جهة ايشان بفرستى اگر داشته باشى و اگر نه تحصيل كنى و به ايشان رسانى نمى بينى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه نمى رسيد به برّ والدين تا آن كه ايشان رسانيد آن چه را دوست مى داريد يعنى از جهة خود به آن كه ايشان را بر خود مقدم داريد پس فرمودند كه آن چه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اگر پدر و مادر يا هر دو را ادراك كنى كه پير شوند اف مگو ايشان را مراد آنست كه هر چند والدين ترا دل تنگ كنند و اداهاى ناخوش كنند بر روى ايشان اف مگو كه ظاهر سازى بر ايشان دل تنگى خود را،و اگر ترا بزنند بانك بر ايشان مزن و در حالت زدن ترا بگو «غفر اللّه لكما»حق سبحانه و تعالى بيامرزد شما را اگر بنا حق مرا زنيد يا مطلقا و همين عبارت را گفتن بهتر است كه اشعارى نداشته باشد به آن كه عبث مرا مى زنيد و اگر اشعار داشته باشد صريح نباشد شايد كه ترك كنند زدن را و اين قول كريم و نيكويى است كه حق و سبحانه و تعالى فرموده است،و ممكن است كه آهسته بگويد كه ايشان نشنوند و اين بهتر است و اگر يقين داند كه بى گناهست دور نيست كه گريختن از ايشان بهتر باشد تا آن كه ايشان به معصيت نيفتند،و ديگر فرموده است كه بگستران بال مذلت و خوارى را از جهة ايشان از روى مرحمت بر ايشان يعنى نظر به ايشان مكن مگر بعنوان رحمت و به رقّت قلب يا برأفت و مهربانى به آن كه تند به ايشان نظر نكنى هر چند ترا زنند،و آواز خود را بر ايشان بلند نكنى و دست خود را بر دست ايشان بلند نكنى يعنى در منع از زدن يا در دادن چيزى به ايشان بلكه به ايشان

ص: 775

به گويى كه هر چه دارم از شماست هر چه خواهيد از مال خود برداريد،و پيش پيش ايشان راه نروى بلكه پستر باشى و بر ايشان در مجالس مقدم ننشينى و بگو خداوندا بر ايشان رحمت كن چنانكه ايشان تربيت كردند مرا در حال كودكى.

و غرض از اين دعا آنست كه حقوق ايشان بر تو بسيار است بايد كه تدارك آنها به جا آورى و اگر ترا زنند سهل است چون جفاى تو بسيار كشيده اند،و آن كه حالت كبر ايشان را فرموده است مشعر است به آن كه ايشان در پيرى طبيعت اطفال دارند به اندك چيزى آزرده و خوشحال مى شوند چنانكه در حال صغر ايشان رعايت تو مى كردند مى بايد كه تو نيز در حال كبر بهمان نحو تعهد رضاى ايشان كنى و ايشان را نگذارى كه آزرده شوند.

و كالصحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه حق پدر بر فرزند آنست كه پدر را به نام نخواند و پيش پيش او راه نرود و پيش از پدر ننشيند و تا او ننشيند او ننشيند و يا بر او مقدم ننشيند و دشنام از جهة پدر بهم نرساند به آن كه دشنام به پدر ديگرى دهد كه او نيز دشنام به پدر او دهد يا كارهاى بد نكند كه مردمان پدرش را نفرين كنند كه چنين پسر را تربيت كرده است كه چنين افعال مى كند،و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اگر پدر و مادرت مشرك باشند و سعى نمايند در آن كه ترا مشرك كنند پس اطاعت مكن ايشان را در كفر و ليكن در دار دنيا با ايشان نيك سر كن به آن كه نفقه و كسوه و مسكن و آن چه از لوازم زندگانى دنياست به ايشان احسان كن.

و منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه از اين بالاتر نمى باشد كه با وجود شرك و امر به شرك حق سبحانه و تعالى فرموده

ص: 776

است كه با ايشان احسان كنند.

و منقول است در صحيح از زكريا بن ابراهيم كه گفت نصرانى بودم و به شرف اسلام مشرف شدم و بحج رفتم و به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه مشرف شدم و حال خود را عرض نمودم كه نصرانى بودم و مسلمان شدم حضرت فرمودند كه چه چيز سبب اسلام تو شد عرض نمودم كه هدايت الهى حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى ترا هدايت كرد،پس دعا كردند سه مرتبه كه خداوندا او را هدايت كن به هدايات خاصه خود اى فرزند هر چه خواهى سؤال كن عرض كردم كه پدر و مادرم و اهل خانه ام همه نصارى اند،و مادرم بهر دو چشم نابيناست و من با ايشان مى باشم آيا در ظرف ايشان چيزى بخورم حضرت فرمودند كه آيا گوشت خوك مى خورند گفتم نه و دست به خوك يا گوشت خوك نمى رسانند فرمودند كه باكى نيست،و رعايت احوال مادرت بكن و با او نيكى بسيار بكن و چون بميرد تو كارهاى او را به جا آور و بر او نماز كن،پس چون به كوفه مراجعت نمودم با او شروع نمودم در ملاطفت و مهربانى و طعام بخورد او مى دادم،و شپش سر و جامه اش را مى جستم و خدمت مى كردم او را،پس بمن گفت كه اى فرزند وقتى كه بر دين من بودى با من چنين سر نمى كردى و الحال كه از اين سفر برگشته با من اين مهربانيها مى كنى چه چيز باعث شد گفتم كه در اين سفر به خدمت فرزند رسول خدا و امام زمان رسيدم و او مرا چنين فرمود، مادرم گفت كه اين پيغمبر است و اين وصيت پيغمبرانست گفتم پيغمبر ما خاتم پيغمبرانست و بعد از او پيغمبرى نيست و ليكن فرزند پيغمبر و جانشين اوست مادرم گفت اى فرزند دين تو بهترين دينهاست بگو چه مى بايد گفت پس اعتقادات را بر او عرض نمودم و شهادات را گفت و به شرف

ص: 777

اسلام و ايمان مشرف شد،و تعليم نمازش كردم نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را به جا آورد و او را كوفتى عارض شد گفت اى فرزند كلمات شهادت را بگو تا بگويم تلقينش نمودم و به رحمت الهى و اصل شد،چون صبح شد زنان مسلمان او را غسل دادند و كفن كردند و من بر او نماز گزاردم و خود داخل قبرش شدم از جهة تلقين و اعجاز حضرت ظاهر شد.

و در صحيح منقول است از ابن مسكان كه ابراهيم گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه پدرم بسيار پير و ضعيف است و او را از جهة قضاى حاجت مى برم به ادب خانه حضرت فرمودند كه تا توانى خود ببر و ازاله نجاسات از او بكن و بدست خود لقمه به دهان او گذار تا سپر تو باشد از عذاب الهى و موجب نجات تو باشد و با دخول بهشت.

و در صحيح از معمر منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت ابو الحسن على بن موسى الرّضا صلوات اللّه عليهما كه اگر پدر و مادرم بد مذهب باشند دعا از جهة ايشان مى توانم كرد حضرت فرمودند كه دعا از جهة ايشان بكن و از جهة ايشان تصدق بكن و اگر زنده باشند و بد مذهب باشند با ايشان مدارا كن زيرا كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه حق سبحانه و تعالى مرا مبعوث گردانيد كه رحمتى باشم از جهة عالميان نفرستاده است مرا كه با ايشان درشتى كنم و ضرر رسانم،و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد است.

و در اخبار معتبره وارد شده است كه يك شب با پدر و مادر بودن بهتر است از يك سال جهاد فى سبيل اللّه و در اخبار بسيار وارد است كه برّ والدين لازمست اگر چه مرده باشند و بسا باشد كه كسى در حالت حيات احسان به ايشان نكرده باشد و بعد از مرگ از جهة ايشان نماز و روزه حج و تصدق

ص: 778

كند او را از جمله محسنان مى نويسند با آن كه هر عبادتى كه از جهة ايشان به جا مى آورد ثوابش را تمام بلكه مضاعف به او مى دهند با ثواب برّ والدين،و اگر پدر و مادر گويند زن را طلاق ده يا مالت را بما ده احسان آنست كه اطاعت ايشان كند و بسيار هست كه لجاجت عبث مى كنند خصوصا مادر و زن گناه ندارد در اين صورت مهما أمكن مى بايد مادر را راضى كند و زن را چنان كند كه مادر از او راضى شود و بالاترين احسان به ايشان آنست كه والدين بنده باشند ايشان را بخرد تا بر او آزاد شوند،يا دين ايشان را مؤدّى سازد،و احاديث ثواب برّ والدين و عقاب عقوق ايشان بسيار است.

و در صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر پدر و مادر بر فرزند ستم كنند و فرزند از روى غضب به ايشان نظر كند حق سبحانه و تعالى هيچ نماز او را قبول نفرمايد و بوى بهشت از پانصد ساله راه مى آيد و كسى كه عاق والدين است بوى بهشت نمى شنود و اقل مرتبه عقوق اف گفتن است به والدين

حق فرزند

(و امّا حقّ ولدك فان تعلم انّه منك و مضاف إليك فى عاجل الدّنيا بخيره و شرّه و أنت مسئول عمّا ولّيته من حسن الادب و الدّلالة على ربّه عزّ و جلّ و المعونة له على طاعته فاعمل فى امره عمل من يعلم انّه مثاب على الاحسان اليه معاقب على الاساءة اليه).

و اما حق فرزندت آنست كه بدانى كه از تست و جزو تست و منسوبست به تو خير و شر او در دار دنيا،اگر خوبست تو خوبى،و اگر بد است بدى تست،و بدانى كه فرداى قيامت از تو سؤال خواهند كرد كه چرا فرزندت را خوب بر نياوردى و حق سبحانه و تعالى را به او نشناسانيدى و او را به طاعت و عبادت الهى نداشتى و او را مدد نكردى،پس مى بايد كه با او

ص: 779

به نحوى سر كنى كه بدانى كه اگر به او خوبى كردۀ ثواب خواهند داد ترا،و اگر بدى كرده و بد بر آوردى عقابت خواهند كرد و اقل مرتبه آنست كه فرزند خود را از عذاب الهى برهاند به آن كه او را به واجبات و محرمات عالم گرداند و چون تا كسى سواد نداشته باشد غالبا فراموش مى كند،از هر چيزى ضرورتر است معرفت كتابت بعد از آن معرفت حق سبحانه و تعالى به خطابيات چنانكه غالبا تاثيرش در نفوس بيشتر از براهين است چنانكه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ياد كرده است دلايلى كه ظاهرش مفيد ظن است و بحسب تأمل صادق براهين است تا عوام و خواص از آن بهره ور شوند، ديگر حسن ادب دور نيست كه مراد از آن تعليم علوم ادبيّه باشد مثل صرف و نحو و منطق يا علوم نيكو مراد باشد كه شامل علم فقه نيز باشد و اگر نباشد داخل معونت بر طاعت است چون طاعت بدون علم طاعت نيست بلكه علم از اعظم طاعاتست و اهم واجباتست و بر پدر لازم است كه هر چه سبب نجاتست تعليم فرزند نمايد اگر خود داند فبها و الا او را بدارد بر تعلم علوم و عبادات تا پسر سبب نجات او شود بلكه سبب نجات عالمى باشد و حقوق فرزند خواهد آمد در ابواب نكاح و آن كه نفرموده و لا قوة الا باللّه وجهش آنست كه آدمى در اعانت فرزند راغب است غالبا بالطبع بر او دشوار نيست بخلاف ديگران

حق برادر

(و امّا حقّ اخيك فان تعلم انّه يدك و عزّك و قوّتك فلا تتّخذه سلاحا على معصية اللّه عزّ و جلّ و لا عدّة للظّلم لخلق اللّه و لا تدع نصرته على عدوّه و النّصيحة له فان اطاع اللّه و الاّ فليكن اللّه اكرم عليك منه و لا قوّة الاّ باللّه).

و اما حق برادرت آنست كه بدانى كه بمنزله دست تست يعنى معين و

ص: 780

ياور تست و سبب عزت تست و قوت تست پس مى بايد كه برادر ترا معين خود نسازى در طاعت و عبادت و او را معين خود سازى در مخالفت الهى چنانكه از لوازم اجلاف عرب و عجم است در تعصب جاهليت،و بايد كه برادرت را مهيا نسازى از جهة ظلم بخلق حق سبحانه و تعالى،و اگر كسى خواهد كه بر او ستم كند ترك نكنى نصرت او را مهما امكن و نگذارى كه بر او ظلم كنند و ترك مكن نصيحت و خير خواهى را در همه امور آن چه خير اوست به جا آور اگر خواهد كه معصيت كند او را نصيحت كن پس اگر اطاعت كند حق سبحانه و تعالى را بعد از سعى برادر تست و اگر فايده نكند نصيحت پس از او دورى كن و مى بايد كه حق سبحانه و تعالى نزد تو بهتر و عزيزتر از برادر باشد و برادرى كه مخالف الهى كند دشمن دار و از او دورى كن و نيست قوتى مگر بعون الهى چون غالب اوقات در تعصب جاهليت معين يكديگر مى باشند نه در اطاعت و عبادت

حق آزاد كننده عبد

(و امّا حقّ مولاك المنعم عليك فان تعلم انّه أنفق فيك ماله و اخرجك من ذلّ الرّقّ و وحشته إلى عزّ الحرّيّة و انسها فاطلقك من اسر الملكة و فكّ عنك قيد العبوديّة و اخرجك من السّجن و ملّكك نفسك و فرّغك لعبادة ربّك و تعلم انّه اولى الخلق بك فى حياتك و موتك و انّ نصرته عليك واجبة بنفسك و ما احتاج اليه منك و لا قوّة الاّ باللّه).

و اما حق مولى اعلى تو كه آزاد كننده تست كه انعام كرده بر تو به آزاد كردن آنست كه بدانى كه مال خود را صرف آزادى تو كرده است و ترا از مذلّت و خوارى و وحشت بندگى بيرون آورده و داخل ساخته است در عزّت و انس آزادى،و ترا رها كرده است از اسير بودن بندگى كه بمنزله اسير

ص: 781

او بودى و زنجير بندگى را از گردن تو برداشت چون حقوق بندگى بسيار است و بعضى از آن گذشت كه بمنزله زنجيرى بود در گردن تو قطع نظر از اصل بندگى كه آن نيز بمنزله غل و زنجير است،و ترا از زندان بندگى بيرون آورد كه گويا در زندان بودى،و ترا مالك نفس خود گردانيده و آزاد و مراد خود كرد و ترا فارغ گردانيد كه توانى هميشه مشغول عبادت پروردگار خود باشى و ساير مستحبات و سنن را به جا آورى كه در زمان بندگى بى رضاى آقا نمى توانستى كردن،و بدانى كه او اولى است به تو از ديگران در زندگى و مردگى،و اگر وارث نداشته باشى او وارث تست،و بدانى كه واجبست بر تو كه او را اعانت و نصرت كنى به جانت كه اگر كسى خواهد او را بكشد يا آزار دهد تا مقدورت باشد دفع دشمن از او بكنى،و اگر پريشان باشد و تو غنى باشى او را به مالت اعانت و يارى كنى و حقوق او را فراموش نكنى و نيست قوتى بر امثال اين امور و غير اينها مگر بعون الهى

حق عبد آزاد شده

(و امّا حقّ مولاك الّذى أنعمت عليه فان تعلم انّ اللّه عزّ و جلّ جعل عتقك له وسيلة اليه و حجابا لك من النّار و انّ ثوابك فى العاجل ميراثه اذا لم يكن له رحم مكافاة لما أنفقت من مالك و فى الاجل الجنّة).

و اما حق مولاى اسفل كه تو انعام كردۀ بر او و او را آزاد كرده آنست كه بدانى كه حق سبحانه و تعالى آزاد كردن تو او را وسيله قرب تو گردانيد بجناب اقدس او و سبب آزادى تو گردانيد از آتش جهنم چنانكه در روايات صحيحه وارد است كه هر كه بندۀ را للّه آزاد كند حق سبحانه و تعالى او را از آتش جهنم آزاد كند و بدانى كه فايده آزادى در دنيا اينست كه اگر خويشاوندى نداشته باشد ميراث او را ببرى چنانكه خواهد آمد بعوض آن چه مالت را صرف او كردى و در آخرت ثواب آزادى بهشت است

ص: 782

حق كسى كه با تو نيكويى كرده

(و امّا حقّ ذى المعروف عليك فان تشكره و تذكر معروفه و تكسبه المقالة الحسنة و تخلص له الدّعاء فيما بينك و بين اللّه عزّ و جلّ فان فعلت ذلك كنت قد شكرته سرّا و علانية ثمّ ان قدرت على مكافاته يوما كافيته).

و اما حق كسى كه با تو نيكويى كرده باشد آنست كه شكر نعمت او به جا آورى و نيكى او را خاطر داشته باشى يا در مجالس نزد ديگران ياد كنى تا ديگران نيز او را به نيكى ياد كنند و تو به همرسانى از جهة او آن كه او را به نيكى ياد كنند،و ميان خود و حق سبحانه و تعالى از جهة او دعا كنى خالصا للّه نه از جهة نيكى او به تو بلكه چون خوبست و با خوبان خوبى مى كند دعا كنى، يا آن كه غرضت اين نباشد كه چون دعا كنى و حق سبحانه و تعالى به او چيزى بدهد او به تو چيزى بدهد،يا بشنود دعاى ترا باز احسان كند و هر گاه چنين كنى شكر او را كرده خواهى بود در پنهان نزد خالق و در آشكار نزد خلايق و با وجود اينها در خاطر داشته باشى كه اگر روزى قدرت به همرسانى او را مكافات كنى بهتر از آن چه به تو احسان كرده است

حق مؤذن

(و امّا حقّ المؤذّن فان تعلم انّه مذكّر لك ربّك عزّ و جلّ وداع لك إلى حظّك و عونك على قضاء فرض اللّه عليك فاشكره على ذلك شكرك للمحسن إليك).

و اما حق مؤذن بر تو آنست كه بدانى كه خداوند ترا به ياد تو مى آورد و ترا مى خواند به چيزى كه نفع تو در آنست و سبب نجات تست و معين تست بر آن كه به جا آورى نمازى را كه حق سبحانه و تعالى بر تو واجب گردانيده است پس شكر كن او را چنانكه شكر مى كنى كسى را كه با تو نيكى كرده باشد بلكه بهترين نيكيها كرده باشد

ص: 783

حق امام جماعت

(و امّا حقّ امامك فى صلاتك فان تعلم انّه تقلّد السّفارة فيما بينك و بين ربّك عزّ و جلّ و تكلّم عنك و لم تتكلّم عنه و دعا لك و لم تدع له و كفاك هول المقام بين يدى اللّه عزّ و جلّ فان كان نقص كان عليه دونك،و ان كان تماما كنت شريكه و لم يكن له عليك فضل، فوقا نفسك بنفسه و صلاتك بصلوته فتشكر له على قدر ذلك).

و اما حق امامت در نمازت كه مراد پيشنماز است نه امام زمان چون حقوق او مثل حقوق الهى است،آنست كه بدانى كه او را مقدم داشته اند تا بدل از همه با حق سبحانه سخن گويد و مناجات كند لهذا« إِيّاكَ نَعْبُدُ الخ» بلفظ جماعة واقع شده است،و امام مى گويد كه خداوندا ما همه بندگى مى كنيم ترا و بس،و همه استعانت از تو مى خواهيم و بس و همه را هدايت كن به راه راست محبت و معرفتت،و امام بدل از تو سخن مى گويد و تو از جانب او سخن نمى گويى،و او از جهة تو دعا مى كند و تو از جهة او دعا نمى كنى،و او خود را در آورده است در هول ايستادن نزد حق سبحانه و تعالى چنانكه كلانتر شهر به نزد پادشاه رود و از جهة رعايا سخن كند در نهايت خوفست كه مبادا از او ترك ادبى يا خلاف آدابى صادر شود و در معرض خطاب و عتاب پادشاهى در آيد هم چنين امام چون قرائت مى كند و مامومان بامر الهى به او گذاشته اند پس مى بايد كه با حضور قلب متوجّه جناب اقدس الهى باشد و از او غافل نشود پس اگر در نماز او نقصى باشد بر اوست و بر تو نيست چنانكه گذشت و اگر نمازش كامل است تو شريكى با او،و مع هذا امام را بر تو تفوقى نيست غالبا بلكه ائمه مى خواهند كه مامومان بسيار باشند پس خود را فداى تو كرده است فى الحقيقه در خطاب و عتاب و سينه خود را سپر بلاى تو كرده است و نماز ترا به نماز خود محافظت نموده

ص: 784

است كه اگر نماز او مقبول شود نماز تو نيز مقبول خواهد بود چون تبعيض صفقه نظر به بندگان مقر نفرموده است رحمت غير متناهى كى روا مى دارد كه او با مخلوق كند،پس لازمست كه شكر كنى امام جماعت را بمقدار احسانى كه با تو كرده است در اين امور و در مقام تعظيم و تكريم او باشى و اگر از وى فتورى و تقصيرى واقع شود در اهتمام به نماز جماعت سعى نمائى و او را بمبالغه و ابرام حاضر سازى و از اين وجوه ظاهر مى شود حق مامومين كه حضور هر يك سبب بسيارى ثواب امام مى شود و ثواب نماز او نيز مضاعف مى شود چنانكه گذشت در باب جماعت

حق همنشين

(و امّا حقّ جليسك فان تليّن له جانبك و تنصفه فى مجازاة اللّفظ و لا تقوم من مجلسك الاّ باذنه و من يجلس إليك يجوز له القيام عنك بغير اذنك و تنسى زلاّته و تحفظ خيراته و لا تسمعه الاّ خيرا).

و اما حق همنشين تو آنست كه با او به تواضع بنشينى و در سخن گفتن با او در مقام انصاف باشى و به تواضع سخن گويى و اگر او تواضع كند در گفتگو تو نيز تواضع كنى و اين تواضع بحسب ازمنه و امكنه اختلاف عظيم دارد نزد عرب:به كنيت شايع بود و نزد عجم:الحال بمانند آخوند و سيّدنا و مخدوم و صاحب و آخوند صاحب اگر فاضل باشند و جمعى را نواب يا نواب صاحب يا خان يا ميرزا يا آقا خطاب كنند و اگر او بگويد كه عرض مى كنم يا معروض مى دارم او نيز به همين عنوان بگويد كه من نيز به عرض رسانم،و در تواضعات در حال نشستن و برخاستن و آب خوردن و عطسه كردن هر چه متعارف باشد در آن زمان يا در آن مكان رعايت بايد نمود و مهما أمكن دو زانو بنشيند و برهنه نشود و سر برهنه نكند مگر آن كه همه بكنند و مى بايد كه اگر شخصى در مجلس تو حاضر شود از آن مجلس بى رخصت او برنخيزى

ص: 785

اما كسى كه در مجلس تو وارد شود بى رخصت تو بر مى تواند خاست،و هم چنين تو اگر در مجلس ديگرى وارد شوى بى رخصت او بر مى توانى خاستن،و مى بايد كه اگر از هم نشينان در مجلس لغزشى صادر شود يا آن كه مثلا سهوا يا عمدا لفظ ركيكى به تو يا ديگرى بگويند يا عمدا يا سهوا بر تو يا غير تو مقدم نشينند با آن كه رتبه ايشان نباشد همه را فراموش كنى بلكه عمد او را حمل بر نسيان كنى و مى بايد كه سخنان يا افعال خوب او را در خاطر نگاهدارى كه تدارك كنى به آن كه مثلا بر تو مقدم ننشيند با آن كه رتبه اش تقدّم باشد يا سخنان و تحقيقات خوب بيان كند يا در گفتگو با تو تواضع كند همه را تدارك كنى در آن مجلس اگر ممكن باشد و الا در مجلسى ديگر و بايد كه نشنوانى به او مگر آن چه خوب يا بهتر باشد به آن كه غيبت كسى نكنى و سخنان خوب مردم را به گويى و اگر كسى غيبت كسى كند بنحو خوبى او را از آن باز دارى كه او نيز آزرده نشود بسا باشد كه آن شخص مستحق غيبت باشد و بر تو ظاهر نباشد و بمجرد غيبت حمل بر فسق او نكنى مگر آن كه متظاهر باشد به فسق و اگر نتوانى ازاله فسق نمودن در چنين مجلسى داخل نشوى،و اگر نسيانا يا جهلا داخل شوى و شروع شود برخيزى اگر دانى كه نهى از منكر فايده ندارد يا خوف ضرر باشد و بر خاستن نيز مشروط است بظن عدم ضرر مجملا شرايط و لوازم مجالس بسيار است و اين عبارات جامع همه است به اندك تدبّرى

حق هم سايه

(و امّا حقّ جارك فحفظه غائبا و اكرامه شاهدا و نصرته اذا كان مظلوما و لا تتّبع له عورة فان علمت عليه سوء سترته عليه و ان علمت انّه يقبل نصيحتك نصحته فيما بينك و بينه و لا تسلّمه عند شديدة و تقيل عثرته و تغفر ذنبه و تعاشره معاشرة كريمة و لا قوّة الاّ باللّه).

ص: 786

و اما حق هم سايه كه در عرف هم سايه گويند يا تا چهل خانه از هر جانبى چنانكه در روايات معتبره كالصحيحه يا صحيحه وارد است پس آنست كه در حالتى كه غايب باشد محافظت جان و مال و عرض او بكنى،و در حضور او را گرامى دارى و تعظيم او كنى و اگر كسى خواهد كه بر او ستمى كند او را مدد كنى و پيروى نكنى عيب او را و اگر مطلع شوى بر بدى او بر او به پوشانى،و اگر دانى كه نصيحت را قبول مى كند تنها به نزد او روى و او را نصيحت كنى و در حضور كسى او را نصيحت مكن كه مبادا ديگرى بر عيب او مطلع شود و هر سختى كه او را دست دهد اعانت او بكن و او را به او مگذار و اگر با تو بدى كند بگذر[از ظ]آن و عفو كن،و با او معاشرت نيكو بكن و نيست قوتى مگر بعون حق سبحانه و تعالى.

و در احاديث صحيحه وارد است از حضرات سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم كه هر كه ايمان بحق سبحانه و تعالى دارد و اعتقاد بروز جزا دارد بايد كه هم سايه را نيكو دارد و با او نيكو سر كند و حقوق هم سايه بسيار است اگر چه كافر باشد و اگر مؤمن يا خويش باشد مضاعف مى شود و ثوابش نيز مضاعف است و جار را اطلاق مى كنند بر كسى كه دخيل كسى شود و پناه به او آورد و با او چنان مى بايد گردن كه با خود با امكان چنانكه منقول است در اخبار متواتره

حق كسى كه با تو مصاحبت و معاشرت دارد

(و امّا حقّ الصّاحب فان تصحبه بالتّفضّل و الانصاف و تكرمه كما يكرمك و لا تدعه يسبق إلى مكرمة فان سبق كافيته و تودّه كما يودّك و تزجره عما يهمّ به من معصية و كن عليه رحمة و لا تكن عليه عذابا و لا قوّة الاّ باللّه).

و اما حق كسى كه با تو مصاحبت و معاشرت دارد در سفر و حضر و

ص: 787

از آن جمله است تلامذه:آنست كه با او معاشرت كنى از روى تفضل و هميشه ترا بر او احسان بيشتر باشد از او بر تو،و با او در مقام عدالت باشى و زياده نگويى و بهر نحوى كه توقع دارى كه او با تو سر كند تو با او سر كن و چنانكه او تعظيم تو كند تو نيز چنان تعظيم او كن و اگر او نكند تو بكن تا او نيز بكند، و هميشه مى بايد كه تو در خوبيها بر او سبقت كنى و اگر او سبقت كند تو تدارك و تلافى بكنى،و چنانكه او ترا دوست دارد تو او را دوست دارى و اگر خواهد كه معصيتى كند او را نگذارى مهما أمكن و بر او رحمت باشى كه او را به طاعات و عبادات و خوبيها بدارى و بر او عذاب مباش كه سبب عصيان او شوى يا آن كه هميشه باركش او باشى و بار خود را بر دوش او نگذارى و چنان نكنى كه او در تعب افتد مثلا اگر يابى كه از مهمانى شرمنده مى شود و مهمانى مى كند ترا و به سبب آن قرض دار و پريشان مى شود او را ضيافت مكن و هر چه سبب تعب و مشقت او باشد واقع مساز

حق شريك

(و امّا حقّ الشّريك فان غاب كفيته و ان حضر رعيته و لا تحكم دون حكمه و لا تعمل برأيك دون مناظرته و تحفظ عليه و ماله و لا تخونه فيما عزّ أو هان من امره فانّ يد اللّه تعالى على الشّريكين ما لم يتخاونا و لا قوّة الاّ باللّه).

و اما حق شريكى كه در مالى يا ملكى شريك باشد با تو آنست كه اگر حاضر نباشد كار او را بكنى و اگر حاضر باشد رعايت خاطر او بكنى،و تا اوامر نكند به كارى تو نكنى و اگر خواهى بخرى يا بفروشى يا اجاره دهى با او مشورت كنى و بكنى،و مال او را محافظت كنى و خيانت نكنى در بسيار كه بر او دشوار باشد يا اندك كه بر او آسان باشد و مضايقه نداشته باشد در جميع امور او به درستى كه رحمت الهى بر هر دو شريك نازل است تا خيانت

ص: 788

نكنند و نيست قوتى در همه امور خصوصا در شركت مگر بعون حق سبحانه و تعالى

حق مال

(و امّا حقّ مالك فان لا تاخذه الاّ من حلّه و لا تنفقه الاّ فى وجهه و لا تؤثر على نفسك من لا يحمدك فاعمل فيه بطاعة ربّك و لا تبخل به فتبوء بالحسرة و النّدامة مع التّبعة و لا قوّة الاّ باللّه).

اما حق مالت آنست كه بر ندارى و نگيرى مگر از حلال و صرف نكنى مگر در وجوهى كه رخصت داده اند به آن كه صرف معصيت نكنى و اسراف نكنى اگر چه در طاعت باشد،و مال خود را به كسى ندهى كه قدر آن را نداند مانند مسرفين يا متموّلين با احتياج خودت پس مى بايد كه مالت را صرف كنى در جائى كه فرموده اند مثل نفقه خود و عيال و خويشان،و اگر زياد آيد به همسايگان و فقرا و اگر زياد آيد صرف اخوان مؤمنين كردن چنانكه گذشت و خواهد آمد و بخل مكن در حقوق واجبه يا مندوبه كه عاقبتش حسرت و پشيمانى است با عذاب الهى و بى عون الهى ممكن نيست

حق كسى كه از تو چيزى طلب دارد

(و امّا حقّ غريمك الّذى يطالبك فان كنت موسرا اعطيته و ان كنت معسرا ارضيته بحسن القول ورددته عن نفسك ردّا لطيفا).

و اما حق كسى كه از تو چيزى طلب دارد آنست كه اگر داشته باشى همه را بدهى و الاّ هر چه داشته باشى و اگر پريشان باشى از كل يا بعض به سخن خوش و نيكو او را خوشنود كنى و به هموارى او را روانه سازى كه إن شاء اللّه به زودى خواهم داد و معذور خواهيد داشت،و بعضى از چيزهاى ضرورى هست:اگر رخصت مى دهيد بفروشم و بدهم و اگر صبر كنيد حق سبحانه و تعالى خواهد رسانيد،و بسيار بوده است كه اضعاف مضاعف اين قروض داشتم و حق سبحانه و تعالى رسانيد و دادم و عن قريب اين را نيز خواهد

ص: 789

رسانيد و اگر بيند كه به احسان راضى مى شود بكند كه مجوّز است هر گاه شرط نشده باشد و اگر به حيل شرعيه نيز نفعى قرار دهد جايز است و بهتر است از ناخوشيهاى طلبكاران و غالبا خوشنود مى شوند به امثال اينها

حق خليط كه مالش مخلوط شده باشد

(و امّا حقّ الخليط ان لا تغرّه و لا تغشّه و لا تخدعه و تتّقى اللّه تعالى فى امره).

و اما حق خليط كه مالش مخلوط شده باشد بمال تو يا شريك در راه و آب و امثال اينها باشد يا كسى كه از تو چيزى خرد آنست كه او را فريب ندهى،و غش نكنى به آن كه آب در شير كنى و او را فريب ندهى و از حق سبحانه و تعالى بترسى در كارهاى او و تفصيلش خواهد آمد در اخبار بسيار

حق دشمن

(و امّا حقّ الخصم المدّعى عليك فان كان ما يدّعى عليك حقّا كنت شاهده على نفسك و لم تظلمه و أوفيته حقّه،و ان كان ما يدّعى باطلا رفقت به و لم تات فى امره غير الرّفق و لم تسخط ربّك فى امره و لا قوّة الاّ باللّه).

و اما حق خصمى كه بر تو دعوى دارد پس اگر آن چه بر تو دعوى مى كند راستست مى بايد تو گواه او باشى بر نفس خود و اقرار كنى كه مرا مى بايد داد و بر او ستم نكنى و حق او را تمام به او برسانى،و اگر آن چه دعوى مى كند باطل و دروغ باشد با او رفق كنى و بغير از رفق و مدارا با او سر نكنى، و خداوندا خود را به غضب در نياورى در امر او كه فحش گويى يا دشنام دهى يا كذاب گويى بسا باشد كه او يا تو فراموش كرده باشيد و نيست قوتى مگر به يارى الهى،و در امالى و خصال از حق الخليط تا به آخر امّا ندارد و نسخ من لا يحضر مختلف است اكثر در اينجاها دارد تا و امّا حقّ الصغير بعد از آن

ص: 790

ندارد و ظاهرا همه را نساخ به مقايسه بر سابق زياد كرده باشند

(و امّا حقّ خصمك الّذى تدّعى عليه ان كنت محقّا فى دعواك اجملت مقاولته و لم تجحد حقّه و ان كنت مبطلا فى دعواك اتّقيت اللّه عزّ و جلّ و تبت اليه و تركت الدّعوى).

و اما حق خصمى كه تو دعوى بر او دارى آنست كه اگر علم داشته باشى و حق با تو باشد نيكو گفتگو كنى و انكار حق او نكنى،اگر حقى ديگر داشته باشد و تقاص كرده باشد يا احتمال تقاص داشته باشد،يا آن كه انكار حق ايمان و اخوّت نكنى به سبب آن كه انكار حق تو كند گاه باشد نداشته باشد و ترسد كه اگر اقرار كند بر او تنگ گيرى و در اين صورت انكار او مشروعست،و اگر باطل باشد دعوى تو به آن كه حق نداشته باشى يا دانى كه او ندارد از حق سبحانه و تعالى بترس و توبه كن و دعوى را ترك كن

حق كسى كه با تو مشورت كند

(و امّا حقّ المستشير ان علمت له رأيا حسنا اشرت عليه و ان لم تعلم ارشدته إلى من يعلم).

و اما حق كسى كه با تو مشورت كند در امرى بايد كه تامّل و تدبّر بسيار بكنى اگر ترا رايى نيكوى ظاهر شود به او به گويى و اگر نشود او را راه نمائى به كسى كه خوب داند و يا فكرش از تو دقيق تر باشد و عواقب امور را بيشتر تجربه نموده باشد

حق كسى كه با او مشورت كنى

(و امّا حقّ المشير عليك ان لا تتّهمه فيما لا يوافقك من رأيه و ان وافقك حمدت اللّه عزّ و جلّ).

و اما حق كسى كه با او مشورت كنى آنست كه او را تهمت نزنى در آن چه رايش با راى تو موافق نباشد به آن كه توهّم كنى كه رعايت جانب خود يا ديگرى كرده است و اگر موافق باشد شكر الهى به جا آورى كه الحمد للّه كه

ص: 791

راى او موافق است با آن چه من مى يابم و در وصاياى لقمان گذشت احكام مشورت در ابواب سفر حج

حق كسى كه قبول كند نصيحت ترا

(و امّا حقّ المستنصح ان تؤدّى اليه النّصيحة و ليكن مذهبك الرّحمة له و الرّفق به).

و اما حق كسى كه قبول كند نصيحت ترا و خواهان باشد نصيحت را آنست كه آن چه خير او باشد در امور دنيوى و اخروى او به او برسانى،و مى بايد كه غرضت ترحم باشد بر او كه بى چاره است و بدست نفس و شيطان گرفتار است و با او به رفق و مدارا سر كنى و از جهة او دعا كنى و به زبان خوش او را باز دارى از بدى،و بدارى به خوبى و در غالب اوقات در زمانى كه معصوم مستولى نباشد رفق و مدارا انفع است و درشتى سبب زيادتى اصرار است بر معاصى بنا بر اين است كه صدوق باب امر معروف و نهى از منكر را با جهاد ترك كرده است و ليكن اين نحو نيز وارد است و اليوم بعنوان نصايح و مواعظ انفع است و اللّه تعالى يعلم احكامه

حق كسى كه نصيحت كند ترا

(و امّا حقّ النّاصح ان تليّن له جناحك و تصغى اليه بسمعك فان اتى بالصّواب حمدت اللّه عزّ و جلّ و ان لم يوفّق رحمته و لم تتّهمه و علمت انّه اخطا و لم تواخذه بذلك الاّ ان يكون مستحقّا للتّهمة فلا تعبأ بشيء من امره على حال و لا قوّة الاّ باللّه).

و اما حق كسى كه نصيحت كند ترا آنست كه بال خود را از جهة او بگسترانى يعنى به ادب و تواضع نزد او بنشينى و گوش خود را با دل متوجّه او سازى اگر موافق حق نصيحت كند ترا حق سبحانه و تعالى را بر آن شكر كنى،و اگر موفق نشود و در بعضى از نسخ و ان لم يوافق است يعنى اگر موافق حق نگويد بر او رحم كنى و او را متهم ندانى و بدانى كه خطا كرده

ص: 792

است و او را مؤاخذ ندانى به آن خطا و مؤاخذه نكنى او را مگر آن كه مستحق تهمت باشد به آن كه فاسق باشد يا فسق او ظاهر شود كه در اين صورت اعتنا به او مكن بر هيچ حالى و او را در حكم معدوم دان و نيست قوتى مگر بحق سبحانه و تعالى و توفيق او

حق پيران

(و امّا حقّ الكبير توقيره لسنّه و اجلاله لتقدّمه فى الاسلام قبلك و ترك مقابلته عند الخصام و لا تسبقه إلى طريق و لا تتقدّمه و لا تستجهله و ان جهل عليك احتملته و اكرمته لحقّ الاسلام و حرمته).

و اما حق پيران آنست كه تعظيم كنى ايشان را چون سال بسيار دارند و كريمان بندگان پير را آزاد مى فرمايند،يا احاديثى كه وارد است در تعظيم ايشان و آن كه تعظيم ايشان بمنزله تعظيم حق سبحانه و تعالى است و بايد كه ايشان را بزرگ دانى و تعظيم كنى چون پيشتر از تو به شرف اسلام مشرف شده اند و اگر با تو معارضه كنند در امرى به ايشان معارضه نكنى و در راهى كه روند پيش پيش ايشان نروى و نسبت جهالت به او ندهى و اگر تندى كند بگذرانى و او را گرامى دارى از جهة حق و حرمت اسلام

حق كودك

(و امّا حقّ الصّغير رحمته فى تعليمه و العفو عنه و السّتر عليه و الرّفق به و المعونة له).

و اما حق كودك آنست كه با او ترحم نمايند در تعليمش بهر مقدار كه به او دشوار نباشد و از او عفو كنند اگر بدى از او صادر شود و به پوشانند بر او كه نفهمد كه اين كس مطلع شده است بر بدى او و با او رفق و مدارا كنند و او را در همه امور مدد كنند از نفقه و كسوه و زيادتيها كه خواهد آمد چون حق سبحانه و تعالى بر او نمى گيرد بشرط آن كه سبب تضييع او نشود تاديب مى بايد كرد از روى هموارى

ص: 793

حق سائل

(و امّا حقّ السّائل إعطاؤه على قدر حاجته).

و اما حق كسى كه چيزى بطلبد آنست كه بقدر احتياج او به او برسانند هر چه را سؤال كند و گذشت در ابواب زكات

حق مسئول

(و امّا حقّ المسئول ان اعطى فاقبل منه بالشّكر و المعرفة بفضله و ان منع فاقبل عذره).

و اما كسى كه از او سؤال كنند آنست كه اگر بدهد قبول كن و شكر او بكن و بدان كه حق سبحانه و تعالى بر او تفضل نموده است كه او را مالى داده است كه در مصارف خير صرف مى كند و اگر رد كند سؤالت را كه ندارم يا حاضر نيست عذرش را قبول كن شايد راست گويد و عذرى داشته باشد و گذشت كه بدا حال او كه رد كند و عذرى نداشته باشد يا عذر را دروغ گويد

حق كسى كه ترا خوشحال كند

(و امّا حقّ من سرّك للّه تعالى ان تحمد اللّه تعالى اوّلا ثمّ تشكره).

و اما حق كسى كه ترا خوشحال كند از جهة رضاى حق سبحانه و تعالى آنست كه أولا شكر و سپاس الهى به جا آورى كه او سبب مسرور شدن تست بعد از آن شكر آن شخص را به جا آورى و او را به خوبى ياد كنى و دعا كنى

حق كسى كه با تو بدى كرده است

(و امّا حقّ من ساءك ان تعفو عنه و ان علمت انّ العفو يضرّ:

انتصرت قال اللّه تعالى و لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ ).

و اما حق كسى كه با تو بدى كرده است و تحصيل اجر عظيم از جهة تو كرده است آنست كه از او عفو كنى،و اگر دانى كه عفو ضرر مى رساند انتقام مى توانى كشيد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر آينه كسى كه انتقام كشد از دشمن خود بعد از آن كه بر او ستم كرده باشند بر ايشان حرج و

ص: 794

گناهى نيست و جايز است خصوصا هر گاه سبب زيادتى طغيان او شود

حق اهل ملتت كه مسلمانند

(و امّا حقّ اهل ملّتك اضمار السّلامة لهم و الرّحمة بهم و الرّفق بمسيئهم و تألّفهم و استصلاحهم و شكر محسنهم و كفّ الاذى عنهم و تحبّ لهم ما تحبّ لنفسك و تكره لهم ما تكره لنفسك و ان يكون شيوخهم بمنزلة ابيك و شبابهم بمنزلة اخوتك و عجايزهم بمنزلة أمّك و الصّغار بمنزلة أولادك).

و اما حق اهل ملتت كه مسلمانند آنست كه هميشه سلامتى ايشان را خواهى و بر ايشان مهربان باشى و با بدان ايشان رفق و مدارا كنى و نصيحت كنى و از جهة ايشان دعا كنى تا به راه آيند و ترك بدى كنند با تو و غير تو،و اصلاح كنى فساد ايشان را و با هم الفت دهى،و نيكوكاران را شكر گويى،و آزار خود را از كافه مسلمانان باز دارى و آن چه از جهة خود خواهى همان را از جهة ايشان خواهى و آن چه را از جهة خود نخواهى از جهة ايشان نخواهى، و پيران ايشان را بمنزله پدر خود دانى و جوانان ايشان را بمنزله برادران خود دانى،و پيره زنان ايشان را بمنزله مادر خود دانى،و كودكان ايشان را بمنزله فرزندان خود دانى و آن چه لازم است از رعايت حقوق والدين و اخوان و اولاد با ايشان رعايت كنى بلكه بالاتر چون اخوت ايمانى بالاتر است از اخوت نسبى،و احاديثى كه وارد است در رعايت حقوق اخوان مؤمنين خصوصا پيران ايشان از حد حصر بيرونست و كتاب كفر و ايمان كافى و نور و رحمت برقى و غير آن از كتب صدوق و غيره متكفل آنست بلكه در قرآن مجيد آن مقدار واقع است كه حصر نمى توان كرد

حق اهل ذمّه

(و امّا حقّ الذّمّة ان تقبل منهم ما قبل اللّه عزّ و جلّ منهم و لا تظلمهم ما وفوا للّه عزّ و جلّ بعهده).

ص: 795

و اما حق اهل ذمّه از يهود و نصارى و مجوس آنست كه از ايشان قبول كنى آن چه را حق سبحانه و تعالى از ايشان قبول فرموده است از دادن جزيه و وفا به عهدهايى كه با ايشان كنند و بعضى از آن گذشت و تفصيلش خواهد آمد،و آن كه بر ايشان ستم نكنى تا ايشان بعهد خدا و رسول عمل نمايند و چون مخالفت كنند با شرط از امان بيرون مى روند و خونشان هدر مى شود و مالشان از مسلمانانست به تفصيلى كه عن قريب مذكور خواهد شد إن شاء اللّه تعالى

ص: 796

باب الفروض على الجوارح

1-( قال امير المؤمنين صلوات اللّه عليه: فى وصيّته لابنه محمّد بن الحنفيّة رضي اللّه عنه يا بنيّ لا تقل ما لا تعلم بل لا تقل كلّما تعلم فانّ اللّه تعالى قد فرض على جوارحك كلّها فرائض يحتجّ بها عليك يوم القيمة و يسألك عنها و ذكّرها و وعظها و حذّرها و ادّبها و لم يتركها سدى فقال اللّه تعالى وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً و قال اللّه تعالى «إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللّهِ عَظِيمٌ ثمّ استعبدها بطاعته فقال عزّ و جلّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ فهذه فريضة جامعة واجبة على الجوارح و قال اللّه تعالى وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً يعنى بالمساجد الوجه و اليدين و الرّكبتين و الابهامين و قال عزّ و جلّ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لا أَبْصارُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ يعنى بالجلود الفروج).

اين بابى است در آن چه واجبست بر اعضا و جوارح بنى آدم منقول است در حسن كالصحيح از حماد بن عيسى از بعضى از مشايخش از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند در وصيّتى كه فرمودند به پسرش محمّد بن حنفيّه

ص: 797

كه مشهور بود باسم مادر چون مادرش حضرت فاطمه زهرا نبود صلوات اللّه عليهما،اى پسرك و كاف مرحمتست نه كاف تصغير كه حق سبحانه و تعالى از او خوشنود باد و او بزرگست و آن چه كيسانيه نسبت به او مى دهند كه دعوى امامت كرد از مكرهاى مختار است و او قايل بود به امامت حضرت سيد الساجدين و چون جميعى قايل بودند به امامت او او خواست كه حجة بر ايشان تمام كند بحسب ظاهر به نزد حضرت سيد الساجدين آمد چنانكه منقولست در صحيح از زراره و ابو عبيده از حضرت امام محمّد باقر صلوات اللّه عليه كه چون حضرت سيد الشهداء با على مراتب جنّت خراميدند و حضرت سيد الساجدين به مكه معظمه آمدند محمّد بن حنفيّه رضي اللّه عنه به حضرت گفتند اى پسر برادر مى دانى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه حضرت امير المؤمنين را امام و وصى خود گردانيدند پس به حضرت امام حسن پس به حضرت امام حسين و الحال كه پدرت شهيد شد صلوات اللّه عليه وصيت نفرمودند و من عم توام و بمنزله پدر توام و فرزند حضرت امير المؤمنينم و از تو بزرگ ترم و تو جوانى در ابتداء جوانى با من منازعه مكن در امامت و وصيت و بمن گذار حضرت فرمودند كه اى عم از خدا بترس و دعواى ناحق مكن و ترا نصيحت مى كنم كه اين دعوى مكن كه از جمله جاهلان خواهى بود.

اى عم به درستى كه پدرم پيش از آن كه متوجّه عراق شود مرا وصى و جانشين خود كرد و پيش از شهادت به يك ساعت باز وصيت فرمود و اينك سلاح رسول خدا(ص)نزد منست و آن علامت امامت است زنهار كه متعرض اين امر مشو كه مى ترسم كه اگر اين اراده بكنى عمرت كوتاه شود و احوال دنيايت نيز پراكنده شود،به درستى كه حق سبحانه و تعالى وصيت و امامت را در

ص: 798

فرزندان حسين صلوات اللّه عليه مقرر فرموده است اگر خواهى كه بر تو ظاهر شود بيا تا با تو به نزد حجر الاسود رويم و از او سؤال كنيم هر چه او بگويد به آن عمل نماييم پس هر دو با هم آمدند به نزد حجر و اصحاب محمّد نيز بودند پس حضرت سيد الساجدين صلى اللّه عليه فرمودند كه اى عم اول تو ابتدا كن و تضرع و زارى كن و از حق سبحانه و تعالى طلب كن تا حجر شهادت دهد بر امامت و خلافت تو،پس محمّد بن حنفيّه شروع كرد در دعا و تضرع و زارى و خطاب بحجر كرد جواب نشنيد پس حضرت فرمودند كه اى عم اگر تو امام و وصى مى بودى حجر ترا جواب مى داد،پس محمّد گفت اى پسر برادر تو دعا كن،پس حضرت فرمودند كه سؤال مى كنم از تو كه بحق آن خداوندى كه عهد و پيمان پيغمبران و اوصياى جميع پيغمبران و عهد و پيمان جميع خلايق را به تو سپرده است كه البته ما را خبر ده كه بعد از حسين بن على امام و وصى او كيست؟پس حجر به حركت آمد به مرتبه كه نزديك بود كه از جاى خود بيرون آيد و حق سبحانه و تعالى او را گويا كرد به زبان عربى هويدا و گفت خداوندا به درستى كه امامت و خلافت و وصايت بعد از حسين از على بن الحسين بن فاطمه بنت رسول اللّه است صلوات اللّه عليهم پس محمّد بن حنفيّه قايل شد به امامت حضرت سيد الساجدين و اصحابش نيز قايل شدند به امامت حضرت.

و از مشايخ مذاكرة دارم كه اين گفتگو از جهة طمأنينه اصحاب آن حضرت و رجوع اصحاب محمّد بن حنفيّه بود و اگر نه روايات متواتره وارد است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه در وقت رفتن همه فرزندان خود را جمع فرمودند و حضرت سيد الساجدين چهار ساله بودند و محمّد بن حنفيّه نيز حاضر بود و حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه

ص: 799

بعد از من حسن امام است و بعد از حسن:حسين و بعد از حسين:على بن الحسين و اشاره به آن حضرت فرمودند و بقيه ائمه را يك يك فرمودند و محمّد بكرّات و مرّات شنيده بود امامت سيّد الساجدين را از برادرانش چگونه معارضه مى نمود با حضرت،على اى حال شك نداريم در آن كه محمّد به امامت آن حضرت معترف بودند.

و به اسانيد معتبره منقول است از كابلى و غير او كه قايل بودند به امامت محمّد مدّتى و چون از او سؤال كردند كه امروز امام زمان بر عالميان كيست محمّد گفت:امام من و امام عالميان حضرت على بن الحسين است و به نزد آن حضرت آمدند و معجزه ديدند و برگشتند و به امامت آن حضرت قايل شدند،و عامه نيز نقل كرده اند روايات و اشعار در اين باب،و از آن جمله مبرّد در كامل روايت كرده است و در صحيح از جابر جعفى منقولست،و ابيات سيد حميرى نيز در مناقب مسطور است و در كشى و مناقب ابن شهرآشوب و غيرهما منقولست.

حضرت مى فرمايند در اين وصيّت طولانى كه اى فرزند هر چه را ندانى مگو بلكه هر چه را دانى همه را مگو بسيار حقى كه نتوان گفت به سبب تقيه يا به سبب عدم قابليت طالب علم،زيرا كه حق سبحانه و تعالى بر هر يك از اعضاى تو چيزى چند واجب ساخته و حجّت بر تو تمام كرده است و ترا از آنها سؤال خواهد كرد و تذكير جوارح تو فرموده است كه فراموش نكند و همه را پند داده است و ترسانيده است و تاديب كرده است و ايشان را مهمل نگذاشته است،از آن جمله فرموده است كه متابعت مكن آن چه را ندانى به درستى كه فرداى قيامت از گوش و چشم و دل هر كس از هر يك سؤال خواهند كرد كه آيا آن چه به آن عمل كردى بچشم ديدى يا به گوش شنيدى تا

ص: 800

متواتر شد و معلومت شد يا براهين آنها را بدل يافتى پس اگر نديده باشد يا نشنيده باشد يا ندانسته باشد چشم گويد نديده بودم و گوش گويد نشنيده بودم و دل گويد كه اعتقاد نداشتم و اگر معلومش باشد چشم گويد كه معجزات ديدم يا گوش گويد كه مرا علم به همرسيد از راه تواتر يا غير آن مثل آن كه از معصوم شنيده باشد،يا دل گويد كه مرا از راه دليل و برهان معلوم شده بود از اين جهت زبان به آن متكلم شد چون غالبا علم از اين راهها حاصل مى شود و مستحق ثواب خواهد بود و به مراتب عاليه بهشت خواهد رسيد،و اگر او را علم بهم نرسيده باشد و به آن عمل كرده باشد يا اعتقاد كرده باشد معذّب خواهد شد به سبب مخالفت الهى،ديگر حق سبحانه و تعالى مى فرمايد يعنى اگر نه اين بود كه فضل و رحمت الهى شامل حال شما باشد هر آينه به شما مى رسيد به سبب افترا عذاب عظيم به سبب آن كه از زبان يكديگر مى شنيديد و نقل مى كرديد چيزى را كه به آن علم نداشتيد و مى پنداشتيد كه سهل است و حال آن كه نزد حق سبحانه و تعالى گناه عظيم بود.

بدان كه ظاهر آيه در افتراء بر عايشه نازل شده است به سبب آن كه عقد حمايل خود را در منزلى از منازل در وقتى كه به قضاى حاجت رفته بودند انداخته بود،و چون مى رود كه آن عقد را بجويد شتر دار به گمان آن كه عايشه در كجاوه است شتر را مى برد و چون عايشه بر مى گردد مى بيند كه همه رفته اند و صفوان از عقب بوده است مى رسد و مى يابد كه عايشه مانده است از شتر به زير مى آيد و او را سوار مى كند و سر شتر را مى كشد و قبل از آمدن او كه شتر مى خوابد مى بينند كه عايشه در كجاوه نيست حضرت سيّد الأنبياء صلى اللّه عليه و آله كسى مقرّر مى فرمايند كه بطلب او برود كه ناگاه مى بينند صفوان مى آيد و عايشه را مى آورد منافقان با جمعى از مسلمانان شروع در

ص: 801

افترا مى كنند كه صفوان عايشه را نگاه داشته بوده است بواسطه زنا و حضرت را خاطر جمع بوده است از عايشه و ليكن به سبب اين نسبت آزرده بوده اند و منتظر وحى بودند تا جبرئيل آمد و آيات براءت عايشه و عذاب افترا را آورد پس ممكن است كه مراد از آيه نسبت زنا باشد كه غالبا از اكثر مردمان به سبب قراين واقع مى شود و يقينا مشروع نيست و موجب عذاب الهى است و از جمله گناهان كبيره است با جماع،و اظهر آنست كه بر تقدير نزول آيه در اين واقعه لفظ عام است و مورد خاص و خصوص مورد مخصص عموم نيست پس مطلقا جايز نباشد گفتن چيزى كه به آن علم نداشته باشند و اگر در احكام الهى باشد بدتر خواهد بود،و جمعى از قدما شيعه باين آيه استدلال كرده اند بر آن كه حرامست عمل بظن كردن خواه از قياس يا خبر واحد يا اجتهاد باشد و تجويز عمل به خبر واحد بنا بر آنست كه از دليل قطعى ظاهر شده است جواز عمل از قبيل به شهادت دو عادل هر چند مظنون است و ليكن مستندش قطعى است و جمعى گفته اند كه چون در نسبت زنا وارد شده است مخصوص همين است و خصوصيتى به افترا بر عايشه ندارد و هر افترائى حرامست مگر آن كه چهار گواه عادل يك بار به بينند و يك بار گواهى دهند پس اين حكم مخالف احكام ديگر است به سبب آن كه هر چند كسى خود زنا را ديده باشد مثل ميل در سرمه دان نقلش حرامست و نزد شارع كاذبست هر گاه چهار عادل بر طبق قول او شهادت ندهند به نص قرآن پس مشگل است استدلال بر عموم اما از استدلال حضرت ظاهر مى شود كه اعم مراد است اگر چه ممكن است كه مراد حضرت نيز خصوص اين واقعه باشد و اشاره باشد به مواضع ديگر اما خلاف ظاهر است،يا آن كه در صورتى كه دست بعلم رسد عمل بظن نتوان كرد و اليوم كه مستند احكام الهى ظنون

ص: 802

است غالبا اگر عمل بظن نتواند رفع احكام الهى مى شود و ممكن است كه قايل شويم كه اليوم نيز مكلّف باشيم بعنوان احتياط مثلا هر گاه علم ضرورى داريم بوجوب صلاة و اگر سوره و قنوت و سلام را مثلا در نماز واقع سازيم بى دغدغه نماز كرده ايم و اگر اينها را واقع نسازيم جزم نداريم كه بريء الذمّه شده ايم هر چند ظن داريم كه مستحبّند و آن چه اكثر اصحاب مى گويند كه واجبست كه مجتهد بظن خود عمل نمايد عمل كرده ايم زيرا كه همه عمل به احتياط كرده اند و مجتهد مى داند كه ظن دارد به استحباب و مى داند كه احتياط نيز خوبست و نيت همين است،و اگر گويند كه در نيت جزم مى بايد به همه جزم دارد،و اگر گويند كه جزم بوجوب يا استحباب مى بايد بر تقديرى كه اين نيت در كار باشد محال است كه در چنين مواضع مكلف به جزم باشد چون جزم محال است و تكليف ما لا يطاق نشده است،و اگر جاهلى جزم كند نفهميده است جزم را از خطور بال پس احوط آنست كه مهما أمكن عمل به احتياط كند تا بى دغدغه عمل بعلم كرده باشد تا عمل به آيات و اخبار متواتره كرده باشد،و آن چه مشهور است ميان متاخرين كه ظنّيت طريق منافات به علميّت حكم ندارد ظنى است واهى،و وهمى است فاسد چه محال است علم با ظن مدرك مگر به اعتبار وجوب عمل و آن نيز واهى است چون مبناى وجوب عمل بر اجماع است و كجا علم بهم مى رسد در اين مسأله كه اجماعى است كه معصوم داخل باشد در آن بلكه مظنون خلاف آنست چون ظاهر آيات و اخبار متواتره وجوب متابعت علم است.

پس حضرت فرمودند ثمّ استعبدها بطاعته يعنى حق سبحانه و تعالى در اين آيات أولا علم طلب نمود كه احكام الهى را بدانيد بعنوان علم و بعد از آن جوارح را به بندگى خود خواند كه آدمى جوارح را به بندگى بدارد به آن كه

ص: 803

فرمود كه اى جمعى كه به شرف ايمان مشرف شده ايد ركوع كنيد و سجود كنيد و عبادت كنيد پروردگار خود را و به جا آوريد خوبيها را تا شايد رستگار شويد،و در اخبار صحيحه وارد است كه مراد از آيه ركوع و سجود نماز است بلكه ظاهر آيه امر به نماز و زكاتست،و چون جزو اعظم نماز ركوع و سجود بود از جهة زيادتى اهتمام آن را مقدم داشت و عبادت از مجموع نماز است و اگر اعم باشد شامل نماز هست البته و مراد از و افعلوا الخير بحسب ظاهر زكاتست و اگر اعم مراد باشد شامل آن نيز هست پس حضرت فرمودند كه مراد از آيه خواه ركوع و سجود فقط باشد يا نماز باشد يا اعم اين فريضه ايست كه شامل جميع جوارح است چه در حال ركوع و سجود همه اعضا در كارند،بر پاهاى مى ايستد و دستها به زانوها مى نهد و چشم را به جايى كه فرموده است مى اندازد و پشت را راست مى كند و هم چنين در سجود.

و ديگر فرمودند كه به درستى كه اعضائى كه به آن سجود مى كنند مال حق سبحانه و تعالى است پس اين اعضا را مخصوص حق سبحانه و تعالى سازيد در سجده كردن و ديگرى را شريك خداوند خود مگردانيد پس حضرت فرمودند كه مراد از مساجد در اين آيه هفت عضويست كه در حالت سجود به زمين مى رسانند و آن رو و كف دستها و زانوها و انگشتهاى مهين هر دو پاست،و احاديث صحيحه گذشت كه مراد الهى از اين مساجد اين اعضاست و اهل بيت اعرفند به مراد الهى بلكه غير ايشان كسى عالم نيست مگر آن كه از ايشان اخذ نموده باشد.

و ديگر حق سبحانه و تعالى فرموده است كه شما نمى توانيد پوشانيدن افعال خود را از جوارحى كه فرداى قيامت بر شما گواهى خواهند داد گوش مى گويد كه شنيدم و چشم مى گويد كه ديدم و پوستهاى بدنهاى شما گويند

ص: 804

كه سوديم يعنى فرجهاى شما گويند كه زنا كرديم و اگر شما خواهيد كه ايشان بر شما گواهى ندهند خواهش شما نفع نمى كند و اعضاى شما بر افعالى كه به آن مكلّفند گواهى خواهند داد و اقرار خواهند نمود،و ظاهر اين آيات آنست كه جوارح را شعور خواهد بود بلكه الحال نيز هست و به سبب اراده شما مغلوب مى شوند در مخالفت الهى و راضى نيستند و محتمل است كه غرض اين باشد كه چون حق سبحانه و تعالى گواهست و كفى باللّه شهيدا اگر منكر شويد اعضاى شما را گويا خواهم كرد تا بر شما و بر خود گواهى دهند و اللّه تعالى يعلم

(ثمّ خصّ كلّ جارحة من جوارحك بفروض و نصّ عليها،ففرض على السّمع ان لا تصغى به إلى المعاصي فقال تعالى وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ ،و قال تعالى وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ ثمّ استثنى عزّ و جلّ موضع النّسيان فقال وَ إِمّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ ،و قال تعالى فَبَشِّرْ عِبادِ اَلَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ ،و قال تعالى وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً و قال عزّ و جلّ وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ فهذا ما فرض اللّه تعالى على السّمع و هو عمله و فرض على البصر ان لا تنظر به إلى ما حرّم اللّه تعالى عليه فقال عزّ من قائل قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ فحرّم ان ينظرا احد إلى فرج غيره، و فرض على اللّسان الاقرار و التّعبير عن القلب ما عقد عليه فقال

ص: 805

تعالى قُولُوا آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا الاْيَةَ،و قال عزّ و جلّ وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً و فرض على القلب و هو امير الجوارح الّذى به تعقل و تفهم و تصدر عن امره و رأيه،فقال عزّ و جلّ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ الاية و قال تعالى حين اخبر عن قوم اعطوا الايمان بأفواههم و لم تؤمن قلوبهم فقال تعالى اَلَّذِينَ قالُوا آمَنّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ ،و قال عزّ و جلّ أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ و قال تعالى وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللّهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ و فرض على اليدين ان لا تمدّهما إلى ما حرّم اللّه عزّ و جلّ عليك و ان تستعملهما بطاعته،فقال عزّ و جلّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ ،و قال تعالى فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ ،و فرض على الرّجلين ان تنقلهما فى طاعته،و ان لا تمشى بهما مشية عاص،فقال عزّ و جلّ وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً ،و قال عزّ و جلّ اَلْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ فاخبر عزّ و جلّ عنها انّها تشهد على صاحبها يوم القيمة، فهذا ما فرض اللّه تعالى على جوارحك فاتّق اللّه يا بنيّ و استعملها بطاعته و رضوانه و إيّاك ان يراك اللّه تعالى ذكره عند معصيته او يفقدك عند طاعته فتكون من الخاسرين،و عليك بقراءة القرآن و العمل بما فيه و لزوم فرائضه و شرائعه و حلاله و حرامه و امره و نهيه و التّهجّد به و تلاوته فى ليلك و نهارك فانّه عهد من اللّه تعالى إلى خلقه

ص: 806

فهو واجب على كلّ مسلم ان ينظر كلّ يوم فى عهده و لو خمسين آية و اعلم انّ درجات الجنّة على عدد آيات القرآن فاذا كان يوم القيمة يقال لقارئ القرآن اقرا و ارق فلا يكون فى الجنّة بعد النّبيّين و الصّدّيقين ارفع درجة منه و الوصيّة طويلة اخذنا منها موضع الحاجة و لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلىّ العظيم تمّ الجزء الثّانى من كتاب من لا يحضره الفقيه تصنيف الشّيخ الامام السّعيد الفقيه ابى جعفر محمّد بن علىّ بن الحسين بن موسى بن بابويه القميّ قدّس اللّه روحه و نوّر ضريحه)

پس حق سبحانه و تعالى مخصوص گردانيدند هر عضوى از اعضاى ترا به واجبى چند و در قرآن مجيد به آن تصريح فرمود پس واجب گردانيد بر گوش تو كه تو گوش نيندازى به چيزى چند كه بر تو حرام گردانيده است شنيدن آنها چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه خداوند شما در كتاب شما فرستاده است كه اگر در مجلسى وارد شويد كه بشنويد كه كفران مى كنند و انكار مى نمايند آيات خدا را يا استهزا و تمسخر به آن كنند با ايشان منشينيد و از آن مجلس برخيزيد مگر آن كه رعايت خاطر شما كرده ترك نمايند و شروع در امر ديگر كنند كه اگر در وقت استهزا بنشينيد شما نيز مثل ايشان خواهيد بود،و مراد از آيات آيات قرآنى است يا رسول خدا و ائمه هدايند صلوات اللّه عليهم چنانكه در اخبار ديگر وارد شده است،و شكى نيست كه ايشان اعظم دلايل وجود اللّه تعالى و قدرت و علم و كمالات اويند،و ديگر حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر گاه به بينى جمعى را كه قدح مى كنند در آيات ما يابد مى گويند،و مذمّت مى كنند آيات ما را پس از ايشان اعراض كن و دورى كن تا شروع كنند در حكايت ديگر.

ص: 807

و در اخبار صحيحه وارد شده است كه هر مجلسى كه سبّ يكى از ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم كنند،يا غيبت مؤمنى كنند در آنجا هر كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد مى بايد كه در آنجا ننشيند و بعد از آن همين آيه را خواندند پس حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى استثنا فرمود صورت نسيان را و فرمود كه اگر شيطان از خاطرت ببرد كه اين مجلس چنين است و پيشتر ديده باشى كه در اين مجلس بد مى گويند با ائمه هدى صلوات اللّه عليهم و به خاطرت آيد بعد از تذكّر با اين قومى كه ستم مى كنند بر خود منشين،و از حديث صحيح ظاهر شد كه اگر در مجلسى غيبت مؤمنين كنند نبايد نشست،بلكه از احاديث صحيحه بسيار ظاهر مى شود كه هر مجلسى كه فسق در آنجا واقع شود حرامست نشستن بلكه حرامست همنشين فساق بودن چه جاى اهل بدعت مانند ظلمه و قضاة جور مگر از جهة تقيّه يا رفع ظلمى از مؤمنى كه در اين صورت جايز است بلكه بسيار است كه واجب باشد.

ديگر از آيات سمع قول حق سبحانه و تعالى است كه فرموده است كه يا محمّد بشارت ده بندگان مرا كه گوش مى دهند به قرآن و حديث و متابعت مى كنند احسن آن را اين جماعتند كه حق سبحانه و تعالى هدايت كرده است ايشان را و ايشانند صاحبان عقول و در بعضى از روايات وارد است كه مراد از احسن آنست كه حديثى را كه بشنوند بهمان لفظ نقل كنند و نقل بالمعنى نكنند بسا باشد كه او چيزى فهمد از آن عبارت و ديگرى بهتر بفهمد وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ ،و در مقدمه گذشت،و در بعضى از روايات واقع است كه احسن آنست كه به عزايم عمل كنند نه به رخصت و به عبارتى ديگر وارد است كه هر چه بر نفس دشوارتر است به آن عمل نمايند.

ص: 808

ديگر حق سبحانه و تعالى فرموده است مدح جمعى را كه چون بگذرند به لغو بگذرند و خود را عزيز دارند و بر خود ترحم نمايند از شنيدن آن،و در اخبار بسيار از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم وارد است كه مراد از لغو در اين آيه و آيات ديگر غناست و انواع سازها حتى نى،و خلافى نيست نزد علماء شيعه در حرمت ساز و غنا،و شكى نيست كه در لهو و لعب انواع سرود حرامست،و در ذكر و قرآن خلافى است كه خواهد آمد در باب غنا إن شاء اللّه تعالى و اكثر مفسّرين لغو را تعميم كرده اند بباطل،و از آن جمله اخبار دروغ مثل قصه حمزه و رستم و اسفنديار و امثال اينهاست،و شكى نيست كه شنيدن هيچ يك از اينها خوب نيست و در حرمتش جزم مشگل است،و احتياط در دين ترك شنيدن هر چيزيست كه فايده اخروى بر آن مترتّب نشود.

و ديگر حق سبحانه و تعالى مدح فرموده است جمعى را كه هر گاه مى شنوند لغو را اعراض مى كنند از او،و در اخبار صحيحه بسيار وارد است كه گوش مدهيد به هيچ باطلى و هر چه قول خدا و رسول نيست باطل است پس اگر سخن خدا و رسول را مى شنويد بندگى حق سبحانه و تعالى كرده ايد و اگر غير آن را بشنويد بندگى شيطان كرده ايد و همه در باب غنا خواهد آمد ان شاء اللّه تعالى پس حضرت فرمودند كه اينها چيزهائى است كه حق سبحانه و تعالى بر گوش واجب كرده است كه واجبات را بشنوند و محرمات را نشنوند،و ممكن است كه فرض بمعنى تقدير باشد و شامل مندوبات و مكروهات نيز باشد چون همه را حق سبحانه و تعالى مقدر ساخته است و لغو اعم از محرمات و مكروهات و مباحات باشند و شنيدن مباحات نيز خوب نيست چون تضييع عمر است كه سرمايه آدمى است

ص: 809

چنانكه ظاهر آيه است و اينها كار گوش است.

و بر چشم واجب گردانيده كه به آن نظر نكنى به چيزى كه حق سبحانه و تعالى ديدن آن را حرام گردانيده است پس فرموده است كسى كه قايلش عزيز و قهار است كه يا محمّد بگو مؤمنان را كه چشمهاى خود را به پوشانند و فروج خود را محافظت نمايند و حضرت فرمودند كه مراد الهى از اين آيه آنست كه چشمهاى خود را به پوشانيد از نظر كردن به فرجهايى كه حرامست بر ايشان ديدن آنها و فرج خود را محافظت نمايند كه نامحرمى نظر به فرجهاى ايشان نكند،و در احاديث صحيحه وارد است كه هر جا حق سبحانه و تعالى در قرآن فرموده است حفظ فرج را از زنا فرموده است كه حفظ كنند و زنا نكنند مگر اين آيه كه مراد الهى حفظ است از نظر كردن به آن، و هم چنين زنان را نيز حق سبحانه و تعالى امر فرموده است كه نظر به فرجهاى زنان نكنند و فرجهاى خود را محافظت نمايند كه كسى به آن نظر نكند و آيه حجاب بعد از اين آيه است كه إن شاء اللّه خواهد آمد،و شكى نيست كه نظر كردن به زنان و مردان از روى شهوت حرامست و خواهد آمد كه نظر تير زهر آلوده شيطان است.

و در حديث صحيح وارد است كه هر نظرى كه در آن عبرتى نباشد سهو و لغو است،و اعظم اسباب علوم چشم است كه به آن مطالعه علوم دينيه كنند و در هر چه نظر كنند تفكر كنند كه آن را صانعى و مدبّرى هست كه عليم و قادر و حكيم است هر ذره ذرات دليل است بر وجود واجب الوجود و علم و قدرت و اراده و حكمت او،و تكاليف چشم بسيار است كه در ابواب نكاح خواهد آمد بعضى از آن و در هر بابى از ابواب فقه هر يك از جوارح را تكليفى هست كه مذكور شد و خواهد شد،و حق سبحانه و تعالى

ص: 810

واجب گردانيده است كه اقرار كند به اعتقادات واجبه،و ظاهر سازد اعتقاد خود را و چون مسلمان مى شود واجبست اظهار بشهادتين به اجماع،و خلافست كه آيا شرط اسلام است شرطيّت ظاهر نيست.

و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه بگوئيد كه ايمان آورديم بحق سبحانه و تعالى و بهر چه نازل شده است بر ما كه آن پيغمبر آخر الزمان است و اوصياء او صلوات اللّه عليهم و قرآن مجيد و جميع آن چه پيغمبر ما آورده از احكام الهى و اوامر و نواهى،و ايمان داريم به حقيقت پيغمبران و كتابهاى ايشان در زمان ايشان بر سبيل اجمال و هر پيغمبرى كه اسم او در قرآن مذكور است يا در اخبار متواتره وارد شده است داخل است در تصديق بما جاء به النبي صلوات اللّه عليه.

و در اخبار بسيار وارد است كه پيغمبران صد و بيست چهار هزار بوده اند،و اوصياء پيغمبران سابق بوده اند غالبا،و مجملا اعتقاد لازمست و نفى هر پيغمبرى نفى پيغمبر خود است صلوات اللّه عليهم چنانكه در تتمه اين آيه است كه ما جدائى نمى اندازيم ميان پيغمبران كه ايمان داشته باشيم به بعضى از ايشان دون بعضى و چون حقيّت پيغمبر ما صلوات اللّه عليه به معجزات باهره محقق شده است و او تصديق انبياء سابق فرموده است ما به آن تصديق داريم و اگر نه بر ما ظاهر نشده است نبوّت ايشان از جاى ديگر.

و ديگر حق سبحانه و تعالى فرموده است كه به مردمان سخن خوب بگوئيد يا از جهة همه كس سخن خوب بگوئيد،و در اخبار وارد است كه از براى مردمان بگوئيد چيزى را كه خواهيد كه ايشان از جهة شما آن را گويند و مگوييد از جهة ايشان چيزى را كه نخواهيد كه ايشان از جهة شما بگويند و مجرب است كه هر كه خوب مى گويد خوب مى شنود و هر كه بد مى گويد بد

ص: 811

مى شنود.

ديگر حق سبحانه و تعالى واجب گردانيده است بر دل كه پادشاه جوارح و اعضاست كه آن نفس ناطقه است و جوارح و قوى لشكر اويند و جوارح به سبب دل چيزها را مى دانند و مى فهمند و هر چه مى كنند بامر او مى كنند پس فرمود كه مگر كسى كه به اكراه او را بر كفر بدارند و ايمان در دل او قرار گرفته باشد،و اين آيه در عمار بن ياسر و اصحاب او نازل شد كه والدين او را اهل مكه امر كردند به سبّ حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله و سب نكردند و ايشان را به زجر تمام شهيد كردند و عمار سب كرد و نجات يافت و چون اين خبر به آن حضرت رسيد اصحاب شروع كردند در مذمّت عمّار حضرت فرمودند كه والدين او سبقت كردند به بهشت و عمّار را نجات داد فقهش و حق سبحانه و تعالى از جهة تصديق آن حضرت اين آيه را فرستاد پس ظاهر شد كه ايمان فعل قلب است و با ايمان منافات ندارد كفر از روى تقيّه.

و در اخبار متواتره وارد شده است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مى فرمودند كه بعد از من كفّار بنى اميّه بر شما مسلّط خواهند شد و شما را امر خواهند كرد به سبّ من:بكنيد و ظاهر اخبار آنست كه اگر سبّ نكند شهيد شده است و حمل كرده اند بر كسى كه مسأله نداند يا محبّت مفرط مانع او باشد از تلفّظ باين كفر،و على اى حال مغفور است البته بلكه اعلى مراتب شهدا دارد،الآيه يعنى تا آخر آيه كه آن اينست كه ليكن كسى كه بدل كافر شود غضب و عقاب الهى از جهة او مهيّاست،پس ظاهر شد كه كفر و ايمان كار دل است.

ديگر حق سبحانه و تعالى بيان فرموده است احوال منافقان را كه به زبان

ص: 812

ايمان آورده بودند و بدل مؤمن نبودند و فرمود كه آن جماعتى كه به زبان مى گويند كه ايمان آورديم و دل ايشان ايمان نياورده است و قبل از اين آيه مذمّت ايشان فرموده است و قرآن مجيد مشحون است از مذمّت منافقان و از آن كه ايمان فعل قلب است و ديگر ذكر حق سبحانه و تعالى فعل قلب است چنانكه فرموده است.كه آيا چنين نيست كه بذكر حق سبحانه و تعالى قرار مى گيرد دلها،و بهترين اذكار آنست كه نزد واجبات:خداوند خود را ياد كند و به جا آورد و نزد محرمات:ترك كند چنانكه در روايات صحيحه متواتره وارد شده است.

و ديگر بسيارى از اعمال قلب را ياد فرموده است و فرموده است كه اگر ظاهر كنيد چيزهائى را كه در نفوس شماست يا پنهان كنيد آنها را حساب مى كند حق سبحانه و تعالى شما را بر آنها و آن ريا و كبر و عجب و عداوت و بغض مؤمنان است و امثال آن و كفر و ايمان و غير آن پس مى آمرزد هر كه را كه مى خواهد كه قابليت رحمت دارند و معذّب مى سازد هر كه را مى خواهد كه قابل رحمت نيستند.

و ديگر واجب گردانيده است بر دستها كه دراز نكنند به جانب آن چه آن را حق سبحانه و تعالى حرام گردانيده است،و اگر دزدى كنند ببرند،و اگر كسى را بكشند بنا حق او را بكشند و هم چنين ساير اعمال قبيحه كه دست آن را مى كند،و امر فرموده است كه آن را به طاعت الهى بدارند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اى مؤمنان چون از خواب برخيزيد يا اراده نماز كنيد پس وضو سازيد به آن كه روهاى خود را بشوييد و دستها را با مرفق بشوييد يا دستهاى تا مرفق را بشوييد و سرهاى خود را مسح كنيد و پاهاى تا كعبين را يا پاها را تا كعبين مسح كنيد چنانكه به تفصيل گذشت پس در اين

ص: 813

آيه واجب ساخت شستن دستها را و شستن بقيه اعضا و مسح آن را به دستها.

و ديگر حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر گاه به كافران رسيد گردن ايشان را بزنيد و جهاد كار دستت و كار دست بسيار است.

ديگر واجب گردانيد بر پاها كه آن را به طاعت او بداريد مثل نماز و حج و جهاد و غير آن و فرمود كه باين پاها بنحو عاصيان و متكبّران راه مرويد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه راه مرو در زمين از روى تكبّر و تجبّر كه پاها را در زمين سخت مى كنند،و گردنهاى خود را مى كشند به درستى كه از اين سخت گذاشتن زمين را نخواهى دريدن و از اين گردنكشى از كوهها در نخواهى گذشتن زمين:با اين سختى متواضع است نزد حق سبحانه و تعالى و كوهها:با اين بلندى نزد فرمان او ذليلند تو با اين ذلّت و خوارى كه در هر ساعتى دارى چرا فروتنى نمى كنى،به هوايى از پا در مى آيى،و به لقمه بيمار مى شوى،و به قطع نفسى مى ميرى و در هر آنى محتاج ابقاء و تربيت اويى بايد كه شكسته بسته راه روى سر به زير افكنده و بهر كه رسى سلام كنى و تواضع كنى و شكستگى را شعار و دثار خود كنى،و چون حق سبحانه و تعالى بيشتر اوامر و نواهى فرموده است مى فرمايد كه هر بدى كه مذكور شد حق سبحانه و تعالى را خوش نمى آيد با آن كه فى نفسه قبيح است و از براى تو بد است و اگر بد نمى بود از جهة تو مى بايست كه همين كه بدانى كه خالق را خوش نمى آيد ترك كنى.

و ديگر فرموده است حق سبحانه و تعالى كه در روز قيامت مهر بر زبانهاى ايشان خواهيم كرد و دستها و پاهاى ايشان با ما سخن خواهد كرد و خواهند گفت كه مادر دار دنيا چها كرده ايم و جاهائى كه نبايست رفت و كارهائى كه نبايست كرد كرده ايم،پس حق سبحانه و تعالى خبر داده است

ص: 814

ترا كه فردا همه بر تو شهادت خواهند داد و ترا بعذاب او در خواهند آورد امروز پر در تحصيل مرادات ايشان مكوش كه در آن روز همه دوستانت دشمن تو خواهند شد پس اين چيزهائى است كه حق سبحانه و تعالى بر جوارحت واجب گردانيده است،پس اى فرزند از حق سبحانه و تعالى بترس و اعضا و جوارح خود را به طاعت و عبادت او بدار و زنهار كه چنان مكن كه حق سبحانه و تعالى ترا ببيند كه معصيت مى كنى يا به بيند كه ترك طاعت كرده چون هميشه رقيب تست،هر چه مى كنى مى بيند و هر چه در خاطرت گذرد مى داند بلكه از اين جهت خود را سميع و بصير ناميده است كه بد نكنى و بد نگويى اگر مخلوقى بر تو مطلع باشد البته بد نخواهى كرد،خداوند خود را اهون النّاظرين مكن و مدان كه از جمله خاسران و زيان كاران خواهى بود.

و بر تو باد اى فرزند كه مداومت كنى بر قرائت قرآن مجيد و عمل كردن به آن چه در اوست و بر ملازمت نمودن بر فرايض و شرايع و حلال و حرام و امر و نهى آن و بر آن كه شبها را بيدار دارى به قرآن و بر تو باد به قرائت آن در شب و روزت به درستى كه قرآن مجيد عهد و پيمان و فرمان واجب الاتباع خداوند عالميان است اگر پادشاهى از پادشاهان دنيا فرمانى به تو نويسد هميشه آن فرمان را در برابر خود خواهى گذاشت كه مبادا تقصيرى از تو صادر شود در چيزى از آن اين فرمان پادشاه پادشاهان است كه بسوى همه خلايق فرستاده است پس بر هر مسلمانى واجبست كه اقلا هر روز پنجاه آيه آن را فكر كند و هر آيه خزينه از خزاين الهى است بايد كه سر آن خزينه را بردارى و هر چه مقدورت باشد از آن خزينه از جهة خود ضبط نمائى،و بدان كه درجات بهشت بعدد آيات قرآنست پس چون روز قيامت مى شود به قارى قرآن مى گويند كه بخوان و بالا رو و هر چه را خوانده است و به آن

ص: 815

عمل نموده است مى خواند و بالا مى رود،و بعد از پيغمبران و صديقان درجه كسى بلندتر از درجه قارى قرآن نخواهد بود كه جميع را خوانده باشد و به آن عمل نموده باشد هر چند در خاطر نداشته باشد و بر هر چه در اين وصيت مذكور است احاديث بسيار وارد است بلكه همه متواتر است.

و در حديث صحيح بلكه احاديث صحيحه وارد است كه آيات قرآن هفده هزار آيه است،و در روايتى هجده هزار آيه است و همه را در قبر تعليم شيعيان حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم خواهند نمود،و در زمان حضرت صاحب الامر آن قرآن را كه تمامست و حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه جمع كرده است اظهار خواهند فرمود و شيعيان خلّص كه زنده شوند نيز موافق آن در حفظ خواهند داشت و اين معنى نيز يك معجز آن حضرت و معجز قرآن خواهد بود،اگر چه معجزات همه انبياء را آن حضرت صلوات اللّه عليه اظهار خواهند فرمود،و اگر چه حضرات ائمه معصومين همه را داشتند و ليكن از خوف و مصالحى ديگر اظهار نمى فرمودند،و چون در زمان آن حضرت به وعده الهى كه در قرآن مجيد فرموده است خوف نخواهد بود تقيّه مرتفع خواهد شد و آيه در سوره نور است كه آن آيه نيز به اجماع اهل بيت در شأن ايشانست،و آيه رفع خوف اينست كه« وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ إِلخ»يعنى حق سبحانه و تعالى وعده داده است جمعى را كه ايمان حقيقى به خدا و رسول آورده اند و همگى اعمال صالح را به جا آورده اند كه البته خلافت خواهد داد ايشان را در زمين چنانكه پيشينيان را نيز خلافت داد كه همه انبيا باشند،يا پيغمبرانى را كه رياست دين و دنيا داده است يا كسانى را كه امام گردانيده است يا كسانى را كه لفظ خلافت در شأن ايشان هست مثل حضرات آدم،و

ص: 816

هارون،و داود عليهم السّلام و هر آينه تمكين خواهد داد از جهة ايشان دين ايشان را كه مرضى حق سبحانه و تعالى است و به آن دين از ايشان خوشنود است،و هر آينه بدل خواهد فرمود خوف ايشان را به امنيّت و شيعيانند كه هميشه خايفند در دار دنيا،و يهود و نصارى و مجوس و كفار هند هميشه ايمنند در اطراف عالم حتى مذاهب باطله شيعه مانند زيديه ايمنند،و اماميه اثنى عشريه در خوفند و خوف ايشان در زمان آن حضرت زايل خواهد شد.

تمام شد جزو دويم از كتاب من لا يحضره الفقيه كه تصنيف شيخ بزرگوار پيشواى سعادتمند عالم است كه آن ابو جعفر محمّد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى است مقدّس سازد خدا روح او را از خواهشها،و روشن سازد خدا قبر او را و الحمد للّه ربّ العالمين و الصّلاة على سيّد الانبياء و المرسلين و افضل الاوّلين و الآخرين محمّد و عترته الاصفياء الطاهرين.

نمّقه احوج المربوبين إلى رحمة ربه الغنى محمّد تقى بن مجلسى عفى عنهما بالنبي و الوصي فى شهر شوال سنة ست و ستين بعد الالف من الهجرة المقدسة صلوات اللّه على على مهاجرها و آله المعصومين.

ص: 817

ص: 818

تقدير و تشكر

بسمه تعالى حمد و سپاس خداى را سزاست كه با عنايات و الطاف خود توفيق داد كه كتاب شريف و پر ارج لوامع صاحبقرانى را كه از تأليفات علامۀ والا مقام مرحوم مغفور مجلسى اول رضوان اللّه تعالى عليه است در هشت مجلد بطبع جديد نشر و در دسترس عموم علماء و فضلا و پيروان مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام قرار گرفت.

اميد آنكه همه عزيزان و مطالعه كنندگان اين كتاب شريف افرادى را كه در آماده كردن آن سعى و تلاش نموده اند از دعاى خير فراموش نفرمايند.خصوصا از جناب آقاى حاج سيف اله اسماعيليان كه كمال اهتمام را در طبع آن مبذول داشتند و همچنين طلب مغفرت و آمرزش از خداوند رحيم براى شادى روح مرحوم مغفور خدمتگذار باهل بيت عصمت و طهارت حاج ابو القاسم سالك تهرانى كه در بدو امر در طبع و نشر آن سعى نمودند ولى متاسفانه وقتى كه مجلد اول آن از طبع خارج شد ايشان دار فانى را وداع نمودند.اميد است كه خداوند متعال روح او را با ارواح طاهره اوليائش حضرات معصومين عليهم السلام محشور گرداند.

و همچنين از جناب حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ محمد دورودى كه در تصحيح اين كتاب تلاش شبانه روزى نمودند كمال تشكر را داريم اميد است خداوند به همه خدمتگزاران اسلام اجر و پاداش اخروى عنايت فرمايد.ضمنا از بزرگان و محققين طبع و نشر استدعا مى شود كه اگر به بقيه مجلدات طبع نشده اين كتاب در كتابخانه هاى خطى دسترسى پيدا كردند به مؤسسه دار التفسير اطلاع دهند.

در خاتمه ناشر را از دعاى خير فراموضش نفرماييد.

ناشر:دار التفسير (اسماعيليان)

27 فروردين 1377 ه.ش مصادف

با 18 ذيحجة الحرام 1418

ص: 819

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109