لوامع صاحبقرانی المشتهر بشرح الفقیه جلد 3

مشخصات کتاب

سرشناسه:مجلسی، محمدتقی بن مقصودعلی، 1003؟ - ق 1070

عنوان و نام پديدآور:لوامع صاحبقرانی المشتهر بشرح الفقیه/ محمدتقی المجلسی (الاول)

مشخصات نشر:قم: موسسه اسماعیلیان، 1414ق. = - 1372.

شابک:6000ریال(ج.1)

يادداشت:جلد سوم به بعد توسط دار التفسیر منتشر شده است

يادداشت:ج. 3، 4 (چاپ اول: 1416ق. = 1374)؛ بها: 9000 ریال (هر جلد)ج. 7 (چاپ اول: 1376؛ بها: 12000 ریال

یادداشت:کتابنامه

عنوان دیگر:شرح الفقیه

موضوع:فقه جعفری

احادیث احکام

رده بندی کنگره:BP158/87/م 3ل 9 1372

رده بندی دیویی:297/342

شماره کتابشناسی ملی:م 73-2527

ص: 1

اشاره

ص: 2

كتاب الصلاة

اشاره

المجلد الثالث فى شرح كتاب الصّلاة من من لا يحضره الفقيه من تاليفات العالم العامل الفقيه و العارف الكامل النّبيه و المؤيّد بتأييد الملك الوفيّ ذى النّفس الزّكى و المهذّب الصّفّى الحبر الملّى مولانا محمّد تقى المجلسي الأصفهانى نور اللّه مضجعه و اعلى اللّه مقامه.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ و به ثقتى

الحمد للّه ربّ العالمين و الصّلاة على افضل السّابقين و اشرف المصلّين محمّد و عترته الّذين اذهب اللّه عنهم الرّجس و طهّرهم تطهيرا من العالمين

ابواب الصلاة

باب الصّلاة و حدودها

8-( قال الرّضا صلوات اللّه عليه: الصّلاة لها اربعة آلاف باب.

6- و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: الصّلاة لها اربعة آلاف حدّ).

به اسانيد متكثره منقول است (1)از زكريا بن آدم با آن كه سند صدوق نيز به او صحيح است كه گفت كه حضرت امام ابو الحسن على بن موسى الرضا

ص: 3


1- بيست و نه سند صحيح است و دو حسن كالصحيح و چهار قوى كالصحيح و هشت ضعيف باصطلاح متاخرين و اعتبار زياده از هزار به اعتبار راويان حماد است كه هر يك را از ايشان صدوق طرق صحيحه به ايشان دارد و به اعتبار ضرب زياده مى شود بلكه به اعتبار سند به صدوق زياده از صد هزار طريق مى شود.منه ره

صلوات اللّه و سلامه عليه فرمودند كه نماز را چهار هزار در است.

و بسند حسن كالصحيح از حماد بن عيسى روايت كرده است محمد بن يعقوب كلينى رضى اللّه عنه و اسانيد صدوق به حماد از سى سند متجاوز است بلكه از هزار به يك اعتبار كه گفت كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه نماز را چهار هزار حد است.حضرت شيخ سعيد شهيد كه حضرت شيخ شهيد ثانى در شأن او گفته است كه محقق حقايق اولين و آخرين بود چنين يافته است كه هر دو يك معنى دارد و مراد از آن واجبات و مندوبات نماز است و كتاب الفيّه را در واجبات تاليف نموده است و فرموده است كه هزار و نه مسأله است واجبات نماز و نفليه را تاليف نموده است و سه هزار سنت در آنجا مذكور ساخته است و ليكن تكلف بسيار فرموده اند رضى اللّه تعالى عنه و آن چه اين ضعيف را بخاطر رسيده است آن است كه چهار هزار حد عبارتست از مسائل نماز و آن اعمّ است از واجبات و مندوبات و احكامى كه بر آن مترتب مى شود و بنا بر اين چهار هزار صحيح مى شود بى تكلف و اما ابواب پس ممكن است كه همان مسائل باشد و ممكن است كه مراد از آن ابواب فيضهاى الهى باشد چون منقول است كه نماز معراج مؤمن است كه به آن عروج مى نمايد به مراتب عاليه معنويه و حجابهاى معنويه كه بمانند درهاى بسته است به سبب نمازى كه با شرايط باشد مفتوح مى گردد تا همه درها گشوده مى شود و در تشهد كه مقام شهود است به آن مى رسد و در سلام به مقام حضور «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ» فايز مى گردد و قريب به اين معنى از پادشاه اولياء اللّه قطب المحققين و رئيس الواصلين و العارفين و العاشقين شيخ صفى الملة و الحقيقة و الحق و الدّين انار اللّه تعالى برهانه و رفع اللّه تبارك و تعالى فى اعلى درجات الجنان مقامه منقول است كه در باب سهو مذكور خواهد شد إن شاء اللّه.

ص: 4

و مؤيد اين معنى است آن كه منقول است از حضرت سيد الانبياء و المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه خداوند عالميان را هفتاد هزار حجابست از نور و ظلمت و در روايتى هفتصد هزار حجابست كه اگر حجب برخيزد هر چه غير جناب اقدس اوست سوخته شود و اثرى از آن نماند و طلبه علوم دينيه را اختلاف عظيم مى باشد در افراط و تفريط و راه وسط راه حق است كه اين كس مجملا بداند كه آن چه خداوند عالميان جل جلاله فرموده و آن چه انبياء و اوصياء صلوات اللّه عليهم فرموده اند حق است مثلا در همين دو حديث كه از معدن وحى صادر شده است جمعى را طريقه اين است كه خبرى را كه نمى فهمند رو مى كنند و مى گويند كه حديث خبر واحد است و اعتبارى ندارد و جمعى براى خود چيزها مى گويند و جمعى كه طالب علوم يقينيه اند مى گويند كه مى دانيم كه آن چه فرمودۀ حضراتست حق است ما را ضرور است كه به فرموده ايشان عمل كنيم تا آن ابواب مفتوح گردد و اين مطلوب حقيقى است و هم چنين احاديث حجب را جمعى به اعتبار آن كه به جهل مركب مبتلايند مى گويند كه حق سبحانه و تعالى مكانى ندارد كه حجاب داشته باشد و ليكن غافلند كه حجابهاى بندگان از ايشان است و جمعى كه ارباب رياضاتند مجاهدات مى كشند تا حجابها را بر دارند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ» و همين آيه كافى است از جهت هدايت عالميان چون يقين است كه مراد ازين مجاهده جهاد با اعداء بيرونى نيست بلكه جهاد است با نفس و شيطان در جميع مشتهيات نفسانى و لذات جسمانى و آن سبب هدايت راههاى قرب معنويست و به درستى كه حق سبحانه و تعالى با محسنانست.

و منقول است كه از حضرت سيد الانبياء و المرسلين صلّى اللّه عليه و آله

ص: 5

پرسيدند كه احسان چه معنى دارد كه حق سبحانه و تعالى فرموده است در اين آيه و آيات ديگر مثل آيه كريمه إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ يعنى به درستى و راستى كه حق سبحانه و تعالى با متقيان و پرهيزكارانست و با آن جماعتى است كه ايشان نيكوكارانند حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه احسان اين معنى دارد كه بنده در عبادت الهى چنان باشد كه گويا حق سبحانه و تعالى را مى بيند اصلا خاطرش متوجه غير او نباشد و فرمودند كه اگر تو خدا را نه بينى خداوند تعالى ترا مى بيند حاصل كلام آن كه هر گاه عبادات باين نحو واقع شود كه بنده أولا ترك نمايد هر چه مخالفت حق سبحانه و تعالى است و بعد از آن بندگيهايى را كه طلب كرده اند از نماز و غيره در حالت آن عبادت اقلا چنان باشد كه خود را منظور خدا داند و متذكر باشد كه حق سبحانه و تعالى حاضر و ناظر است و او با خداوند گفتگو مى كند و عظمت و جلال خداوند را ملاحظه نمايد آن عبادت اقل مراتب قبول خواهد داشت،و بالاتر ازين آنست كه دل او به انوار الهى منور شده باشد و صفات رذيله را از نفس بيرون كرده باشد و مرتبه اعلى تقوى داشته باشد كه مطلقا متوجه مباحات نشود و چه جاى مكروهات و چون عبادت كند خداوند خود را به بيند به قلب و در اصطلاح علما اين دو مرتبه را حيا مى نامند و در اصطلاح صوفيه مراقبه و مرتبه اولى به مرتبه ثانيه مى كشاند و چون در اين مرتبه داخل شد از وقتى كه داخل بيت الخلا مى شود و دعاهاى مخصوص را كه اشاره بان شد مى خواند و هم چنين در وضو و غسل و دعاهاى هر دو و اشاراتى كه در شستن هر عضوى هست ديگر در اذان و اقامه و دعاهاى ما بين هر دو و بعد از هر دو و تكبيرات توجه و دعاهاى آن و خواندن حمد با تدبر در معانى و اشارات آن و هم چنين سوره و ركوع و سجود و دعاهاى هر دو و تسبيحات هر

ص: 6

دو و هم چنين در قنوت و دعاها و اشارات آن و هم چنين تشهد و سلام و تعقيب آن كه إن شاء اللّه اشاره به آن ها خواهد شد در هر فعلى و دعايى و اشارۀ و تنبيهى درى از درهاى فيوض الهى و رحمتهاى خاصه او بر دل نماز گذارنده مفتوح مى شود و ظاهرا چهار هزار باب از جهت متوسطان است و از جهت مقربان حصر ابواب آن نمى توان كردن و اللّه تعالى يعلم.

ص: 7

باب فرض الصّلاة

اشاره

بابى است در بيان آيات و اخبارى كه وارد شده است كه دلالت مى كند بر واجب بودن نمازها خصوصا نماز پنجگانه كه در شبانه رور مقرر شده است بلكه وجوب آن از ضروريات دين مبين است كه اگر كسى شك كند در وجوب آن كافر است اگر چه نماز كند چون يقين است كه حضرت سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم فرموده اند كه نماز بكنيد و واجب است كردن آن به حيثيتى كه هر كه مسلمانست علم دارد كه ايشان گفته اند و كسى كه شك كند فى الحقيقه شك در نبوّت آن حضرت كرده است و شك در آن كفر است بى دغدغه مثل ساير ضروريات دين مگر آن كه شخصى تازه مسلمان شده باشد و نشنيده باشد كه آن حضرت واجب گردانيده است كه در اين صورت سبب كفر نمى شود و اين معنى در نماز پنجگانه بى دغدغه است امّا در باقى نمازها مثل نماز جمعه و عيدين و كسوف و خسوف و زلزله و بادهاى سرخ و زرد و سياه و خوفهاى آسمانى و نماز طواف و نماز ميّت و نمازى را كه بر خود لازم ساخته باشد بنذر يا عهد يا يمين و نماز قضا و نمازى كه از جهت پدر كند كه پدر نكرده باشد و نماز اجاره كه خود را اجير كرده باشد و نماز احتياط كه جميع اينها واجبست و كيفيت همه خواهد آمد إن شاء اللّه تعالى.

اگر كسى شك كند در وجوب اينها جزم بكفر آن شخص مشكل است كردن چون از ضروريات دين نيست هر چند اجماعى است وجوب آن و

ص: 8

جمعى را اعتقاد اينست كه تارك نماز كافر است هر چند حلال نداند و خواهد آمد.

نمازهاى واجب

14,6-( قال زرارة بن اعين: قلت لأبي جعفر صلوات اللّه عليه أخبرنى عمّا فرض اللّه عزّ و جلّ من الصّلاة فقال خمس صلوات فى اللّيل و النّهار قلت هل سمّاهنّ اللّه و بيّنهنّ فى كتابه قال نعم قال اللّه عزّ و جلّ لنبيّه صلّى اللّه عليه و آله «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ» و دلوكها زوالها ففيما بين دلوك الشّمس إلى غسق اللّيل اربع صلوات سمّاهنّ اللّه و بيّنهنّ و وقّتهنّ و غسق اللّيل انتصافه ثمّ قال «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً» فهذه الخامسة و قال فى ذلك «أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ» و طرفاه المغرب و الغداة «وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ» و هى صلاة العشاء الآخرة و قال «حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى» و هى صلاة الظّهر و هى اوّل صلاة صلاّها رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و هى وسط الصّلاتين بالنّهار صلاة الغداة و صلاة العصر و قال فى بعض القراءة «حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى و صلاة العصر وَ قُومُوا لِلّهِ قانِتِينَ» فى صلاة الوسطى قال و أنزلت هذه الآية يوم الجمعة و رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فى سفر فقنت فيها و تركها على حالها فى السّفر و الحضر و اضاف للمقيم ركعتين و انّما وضعت الرّكعتان اللّتان اضافهما النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله يوم الجمعة للمقيم لمكان الخطبتين مع الامام فمن صلّى يوم الجمعة فى غير جماعة فليصلّها اربعا كصلاة الظّهر فى ساير الايّام).

به اسانيد صحيحه منقول است از زرارة بن اعين كه از جمله اركان دين بود

ص: 9

در وقت خود كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه بيان فرمائيد نمازهايى را كه حق سبحانه و تعالى بر عالميان واجب گردانيده است در قرآن مجيد چنانكه لفظ فرض را بر آن اطلاق مى كنند و نمازهاى غير پنجگانه را حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله بيان فرمودند يا غرض نمازهاى شبانه روزى باشد پس حضرت فرمودند كه پنج نماز است كه حق سبحانه و تعالى واجب گردانيده است در شبانه رور زراره گفت عرض نمودم كه آيا حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد نام برده است و بيان فرموده است آن پنج نماز را حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه بلى خداوند بزرگوار عظيم الشأن به حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله خطاب فرموده است و امّت به تبعيت آن حضرت داخلند در خطاب الهى كه اقامت كن و به پاى دار و به جا آور نماز را از ابتداى دلوك آفتاب تا منتهاى تاريكى شب و دلوك آفتاب زوال آنست از دايره نصف النهار كه ميان حقيقى مشرق و مغرب اعتدال است يا وسط مشرق و مغرب هر روز و فرقى نيست و وسط هر دو يكى است پس وقت چهار نماز ظاهر شد چون حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله در اين وقت نماز ظهر و عصر و مغرب و عشار را واقع ساختند پس گويا كه حق سبحانه بيان فرمود و نام برد و وقت آن را مقرر ساخت و چون فعل حضرت بمنزله بيان الهى است،و غسق شب نصف شبست پس ظاهر شد كه وقت ظهرين از زوال است تا غروب و وقت عشائين از غروبست تا نصف شب پس حق سبحانه و تعالى فرمود كه به پاى دار قرآن صبح را يعنى نماز صبح را و از اين نماز تعبير فرمود بلفظ قرآن تا دلالت كند بر آن كه در نماز صبح خواندن قرآن بيشتر از نمازهاى ديگر در كار است.

لهذا سنت است كه سوره هاى دراز را در آن بخوانند و اين از قبيل مجاز

ص: 10

تسميه كل است باسم بعضى از اجزاء تا اشعار به آن باشد كه گويا اين جزو عين كل است و كل بدون اين جزو منعقد نمى شود چنانكه تسميۀ نماز بركوع و سجود و قنوت و تسبيح نيز شده است چنانكه خواهد آمد بلكه آن كه نماز را صلاة مى گويند نيز به اعتبار دعائيست كه در نماز مطلوبست در ضمن حمد و قنوت على المشهور ميان علما و لغويين و حق سبحانه و تعالى فرمود كه نماز صبح را حاضر مى شوند از جهت نوشتن آن در نامه عمل بنده فرشتگان شب و فرشتگان روز هر گاه در اول وقت آن را واقع سازند ملائكه شب توقف مى كنند تا او نماز را به جا آورد و در آخر نامه عمل شب او بنويسند و ملائكه روز زود مى آيند و در اول نامه عمل روز او مى نويسند چنانكه خواهد آمد احاديث بسيار در اين معنى إن شاء اللّه تعالى.

پس اين نماز پنجم شد كه از قرآن ظاهر شد بضم قول و فعل آن حضرت و محتمل است كه از قرآن مجيد نزد ايشان به نحوى ظاهر باشد كه ما نفهميم چون بسيار از آيات را حضرات ائمه معصومين معنى آن را بيان مى فرمايند كه قبل از بيان اصلا آن معنى بخاطر نمى رسد و بعد از بيان ايشان خلاف آن معنى بخاطر نمى گذرد چنانكه در روضه بيان كرده ام و إن شاء اللّه در تفسير قرآن نيز بفضل اللّه سبحانه بيان خواهد شد.

اما توجيه اول اظهر است چون غرض زراره اينست كه تواند با علماى عامه بحث كند پس مى بايد دلالتش به نحوى باشد كه ايشان فهمند ديگر حق سبحانه و تعالى در نماز و اوقات آن فرموده است كه اقامت كن و به پاى دار و به جا آور نماز را در دو طرف روز و آن دو طرف مغربست و صبح و اقامت كن قرب الهى را كه نماز است در شب يعنى نماز خفتن در قرب الهى مدخليّتش بيشتر از ساير نمازهاست يا باين معنى كه اوقات كن نماز را در

ص: 11

ساعات شب كه قريب باشند بروز و تا نصف شب به اين جانب اقربست و چون اهل البيت معنى واقع قرآن را مى دانند معنى منحصر است در اين و جمعى كثير از خاصه و عامه ذكر كرده اند در اين آيه كه مراد از اقامت صلاة در دو طرف روز نماز صبح است و ظهر و عصر زيرا كه نماز صبح در طرف اول روز واقع مى شود و ظهر و عصر در طرف آخر روز واقع مى شود و مراد از زلف شب نماز شام و خفتن است و ديگر حق سبحانه و تعالى فرموده است «حافظوا» يعنى محافظت نماييد به آن كه در اوقات فضيلت با شرايط و اركان و آداب به جا آوريد نمازهاى پنجگانه را خصوصا نماز وسط آنها را و حضرت فرمودند كه نماز وسطى نماز ظهر است و سبب آن كه اهتمام به آن بيشتر از ساير نمازهاست آنست كه آن اول نمازيست كه حق سبحانه و تعالى بر خلايق واجب گردانيده است و ممكن است كه در اول بعثت همين نماز ظهر واجب بوده باشد چون مدار بر تخفيف بود در اوايل بعثت تا مرتبه مرتبه بر ايشان تكاليف زياده شد يا آن كه جبرئيل كه نمازها را آورد اوّل ظهر را آورد و بعد از آن در وقت عصر آمد و عصر را آورد چنانكه خواهد آمد.

و آن كه مسمّى شد به وسطى از آن جهت است كه در وسط دو نماز واقع است در روز و آن نماز صبح است و نماز عصر و حضرت فرمودند كه بعضى از قراء چنين خوانده اند «و الصّلاة الوسطى و صلاة العصر» چنانكه عامه نيز از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده اند كه حضرت چنين مى خواندند و اين قرائت مؤيد اين است كه صلاة وسطى نماز عصر نيست چنانكه اكثر عامه بر اينند و ظاهرش آنست كه نماز ظهر باشد چون ظهر و عصر را با يكديگر ذكر مى كنند و اين حل بنا بر نسخه ايست كه واو در آن باشد چنانكه در تهذيب هست و در علل الشرائع نيز موجود است و موافق است با

ص: 12

آن چه عامه روايت كرده اند و در بسيارى از نسخ اين كتاب و كلينى واو ندارد بنا بر اين ذكر حضرت اين قرائت را از اين جهت است كه نماز وسطى مبهم بماند چون حكمت الهى در بسيار جائى مبهم ماندنست مثل شب قدر و ساعت استجابت و عدد اصحاب كهف و اولياء اللّه تعالى يعلم.

«و قوموا للّه قانتين»فى صلاة الوسطى مؤيدى ديگر مى فرمايند بر آن كه مراد از نماز وسطى نماز ظهر است به آن كه حق سبحانه و تعالى عقيب آن فرموده است كه بايستيد در حالتى كه قنوت كنيد خالصا لوجه اللّه و مراد ازين قنوت و قيام و اخلاص همه در نماز وسطى است،يا به آن كه چون در عقيب آن واقع شده است آن مراد است،يا آن كه در قرائت اهل البيت فى صلاة الوسطى هست يا از آن جهت كه حضرت فرمودند كه اين آيه در روز جمعه نازل شد و حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله در سفر بودند حسب الامر الهى قنوت خواندند و چون در سفر بود دو ركعت كردند و امر الهى رسيد،يا به تفويض نبى چنانكه ظاهر حديث است آن دو ركعت با قنوت را بحال خود گذاشتند در سفر و حضر،يا به آن كه حضرت در سفر نماز جمعه كردند چنانكه احاديث معتبره وارد است كه سنت است نماز جمعه در سفر،و يا از آن جهت كه نماز ظهر سفر دو ركعت بود در حضر بعنوان جمعه قرار دادند با خطبه و در سفر بحال خود گذاشتند بى خطبه و چون نمازها همه دو ركعت بود أولا حضرت دو ركعت افزودند در ظهر و عصر و عشا و يك ركعت در شام و در ظهر جمعه نيفزودند چون خطبتين جمعه به جاى دو ركعت بود هر گاه نماز جمعه را با امام به جماعت كنند و كسانى را كه شرايط جمعه بهم نرسد چهار ركعت كنند مثل ظهر ساير ايام پس ظاهر شد كه مراد از نماز وسطى ظهر است بلكه ظهر جمعه كه آن نماز جمعه است و بنا بر اين از جهتى وسطى است كه در ميان دو نماز روز واقع است

ص: 13

و از جهتى ديگر وسطى است يعنى افضل نمازهاست و بنا بر اين از جهتى از نماز پنجگانه است چون در ظهر جمعه واقع مى شود و جمعى كه شرايط متحقق نباشد در ايشان نماز ظهر مى كنند و از جهتى ديگر غير نماز يوميّه است چون شرايط زايد بر يوميه دارد و كيفيّتش مخالفت دارد با كيفيّت يوميه و واجبست كه للّه به جا آورند همه را خصوصا جمعه را و هم چنين واجبست كه ايستاده به جاى آورند بلكه واجبست يا سنت مؤكد كه قنوت در آن واقع سازند بلكه دو قنوت چنانكه خواهد آمد إن شاء اللّه تعالى.

بلكه دو خطبه نيز ايستاده به جا آورند چون بدل دو ركعت است كه قيام آن واجب است و بنا بر آن كه اين سه حكم كه قيام و قنوت و اخلاص در همه نمازها واجبست يا كالواجبست تخصيص قنوت به جمعه شايد كه از اين جهت باشد كه اهتمام به شان آن بيشتر است يا آن كه أولا اين احكام در آن واقع شد و بعد از آن در ساير نمازها يا آن كه مراد اين باشد كه اين هر سه را در همه نمازها واقع سازيد خصوصا نماز جمعه به قرينه اوّل كلام كه محافظت بر همه نمازها بكنيد خصوصا بر نماز وسطى و اين معنى اظهر است و اللّه تعالى يعلم.

و از عبارت آخر احتمالى ظاهر مى شود كه نماز جمعه واجب تخييرى باشد چنانكه اكثر متاخّرين برآنند و هم چنين از لفظ امام بعضى فهميده اند كه مراد امام زمانست و ليكن معنى اوّل اظهر است در اول و هم چنين در ثانى به قرينه في غير جماعة اظهر آن است كه مراد از امام امام جماعت باشد و اللّه تعالى يعلم.

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: فى قول اللّه عزّ و جلّ «إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً» قال:مفروضا).

به اسانيد صحيحه و حسنه و قويه منقول است از زرارة از حضرت امام محمد باقر چنانكه در كافيست و ممكن است كه از حضرت صادق صلوات اللّه عليه نيز وارد شده باشد

ص: 14

كه آن حضرت فرمودند در تفسير آيه كريمه كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه بتحقيق كه نماز بر مؤمنان فريضه ايست موقّت به اوقات معينه چنانكه ظاهر آيه است حضرت فرمودند كه بمعنى واجبست يعنى كتابا بمعنى مفروضا باشد چون در آيات و اخبار مفسّر است كتاب بمعنى واجب چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ» يعنى فرض و محتمل است مراد از موقوتا مفروضا باشد و اين معنى أنسب است بحديث ديگر كه از زرارة و فضيل منقول است و مى آيد و هم چنين حديث صحيح داود بن فرقد كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در تفسير همين آيه حضرت فرمودند كه مراد ازين كتابا ثابتا است و نه چنين است كه اگر اندكى پيش و پس شود ضرر به تو رساند ما دام كه تضييع نكنى به آن كه وقت بيرون رود زيرا كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد در شأن جمعى كه نماز را ضايع نمودند و متابعت شهوات نفسانى كردند عن قريب داخل خواهند شد در جهنم در چاه غى و آن چاهى است كه سنگى هزار سال از بالاى آن چاه به ته آن رسيد چنانكه در حديثى وارد است و اضاعه كه حق سبحانه و تعالى فرموده است آنست كه از وقت بيرون رود،آن چه ازين احاديث ظاهر مى شود اين است كه چون جمعى از عامه در آن زمان مى گفتند كه نماز وقتى خاص دارد كه از آن وقت كه گذشت قضا مى شود.

چنانكه الحال نيز شافعيه اول وقت را وقت مى دانند و بسيار بوده ام بر كوه ابو قبيس و ديده ام كه ايشان نماز را پيش از وقت مى كرده اند و حنفيه عكس ايشان نماز را در آخر وقت مى كنند و ايشان مستندند باين آيه،حضرتان صلوات اللّه عليهما ردّا على الطّائفتين چنين فرموده اند و بيان فرموده اند كه وقت موسّع است و شبهه كه ايشان را شده بود و خود در كتب اصوليه خود ذكر كرده اند

ص: 15

اينست كه خود تعريف كرده اند واجب را كه آن حكمى است كه بترك آن مستحق عقوبت الهى شوند و در واجب موسّع از تاخير از اوّل وقت استحقاق عقوبت نيست پس موسع معنى ندارد بلكه هر واجبى مضيّق است و هم چنين واجب مخيّر و واجب كفائى تا آن كه جمعى از متاخرين ايشان بر تعريف واجب افزودند لا إلى بدل را و اين شبهه در هر سه فرد زايل شد و ليكن چون اجماع كرده بودند كه اين چهار كس افضل فضلااند با اين همه حماقت و مخالفت اجماع جايز نبود با آن كه اجماع بر اجماع نيز از ايشان شده بود با وجود رفع شبهه عمل ايشان بر تضييق است چنانكه گذشت و چون ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم مبتلا بودند در زمان اين سكان و امثال ايشان از فضلاى ايشان علاجى نداشتند كه اين نحو سخن گويند چون نمى فهميدند واجب موسع را و ظاهرا اجمال در تفسير نيز از اين جهت واقع شده است كه در اين اخبار تفسير كتابا فرموده باشند نه موقوتا را و ايشان چنين مى فهميده اند كه تفسير هر دو است چون وقت بمعنى حد و ثابت و مقرر نيز آمده است در لغت و اگر نه خلافى نيست ميان امت كه نمازها همه وقت دارند و حضرات استدلال به آيات مى فرموده اند در بيان اوقات و ممكن است كه بحسب واقع اين معنى آيه باشد و وقت از آيات ديگر ظاهر شده باشد.

14,6-( و قال صلوات اللّه عليه: انّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لمّا اسرى به امره ربّه بخمسين صلاة فمرّ على النّبيّين نبىّ نبىّ لا يسألونه عن شىء حتّى انتهى إلى موسى بن عمران عليه السّلام فقال بأي شىء أمرك ربّك فقال بخمسين صلاة فقال سل ربّك التّخفيف فانّ أمّتك لا تطيق ذلك فسال ربّه فحطّ عنه عشرا ثمّ مرّ بالنّبيّين نبىّ نبىّ لا يسألونه عن شىء حتّى مرّ بموسى بن عمران عليه السّلام فقال بأىّ

ص: 16

شىء أمرك ربّك فقال بأربعين صلاة فقال سل ربّك التّخفيف فانّ أمّتك لا تطيق ذلك فسال ربّه عزّ و جلّ فحطّ عنه عشرا ثمّ مرّ بالنّبيّين نبىّ نبىّ لا يسألونه عن شىء حتّى مرّ بموسى عليه السّلام فقال بأىّ شىء أمرك ربّك فقال به بثلاثين صلاة فقال سل ربّك التّخفيف فانّ أمّتك لا تطيق ذلك فسال ربّه عزّ و جلّ فحطّ عنه عشرا ثمّ مرّ بالنّبيين نبىّ نبىّ لا يسألونه عن شىء حتّى مرّ بموسى عليه السّلام فقال بأىّ شىء أمرك ربّك فقال بعشرين صلاة فقال سل ربّك التّخفيف فانّ أمّتك لا تطيق ذلك فسال ربّه فحطّ عنه عشرا ثمّ مرّ بالنّبيّين نبىّ نبىّ لا يسألونه عن شىء حتّى مرّ بموسى عليه السّلام فقال بأىّ شىء أمرك ربّك فقال بعشر صلوات فقال سل ربّك التخفيف فانّ أمّتك لا تطيق ذلك فانّى جئت إلى بنى اسرائيل بما افترض اللّه عز و جلّ عليهم فلم ياخذوا به و لم يقرّوا عليه فسال النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله ربّه عزّ و جلّ فخفّف عنه فجعلها خمسا ثمّ مرّ بالنّبيّين نبىّ نبىّ لا يسألونه عن شىء حتّى مرّ بموسى عليه السّلام فقال له بأىّ شىء أمرك ربّك فقال بخمس صلوات فقال سل ربّك التّخفيف عن أمّتك فانّ أمّتك لا تطيق ذلك فقال انّي لأستحيي ان اعود إلى ربّى فجاء رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بخمس صلوات و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله جزى اللّه موسى بن عمران عن أمّتي خيرا و قال الصّادق صلوات اللّه عليه جزى اللّه موسى بن عمران عليه السّلام عنّا خيرا).

بطرق متكثره از حضرت سيّد المرسلين و از آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله منقولست كه آن حضرت فرمودند كه چون حق سبحانه و تعالى حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله را در شبى كه به آسمانها برد و از همه گذشت امر كرد آن حضرت را به پنجاه نماز كه اقلاّ صد ركعت باشد و

ص: 17

حضرت برگشتند و حضرات پيغمبران در آسمانها صف كشيده بودند از جهت ديدن آن حضرت آن حضرت بر همگى گذشتند و هيچ يك از ايشان از آن حضرت هيچ چيز نپرسيدند تا به حضرت موسى بن عمران عليه السّلام رسيدند پس موسى گفت يا رسول اللّه(ص)بچه چيز امر كرد تو را پروردگار تو حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى امر به پنجاه نماز فرمودند حضرت موسى استدعا نمودند كه از حق سبحانه و تعالى طلب كن كه تخفيف فرمايد كه امّت تو طاقت پنجاه نماز ندارند و بر ايشان مشكل خواهد بود مبادا از جهت اشكال ترك كنند و مستحق عقوبت الهى شوند پس حضرت به جاى مناجات خود مراجعت نمودند و از حق سبحانه و تعالى استدعا كردند تخفيف را حق سبحانه و تعالى ده نماز را تخفيف داد پس چون برگشتند بر پيغمبران گذشتند يك يك و ايشان از آن حضرت چيزى سؤال نكردند تا حضرت به موسى عليه السّلام رسيدند موسى گفت بچه چيز مامور شديد از جانب حق سبحانه تعالى حضرت صلوات اللّه عليه و آله فرمودند كه مامور شدم به چهل نماز موسى عليه السّلام گفت كه از پروردگارت سؤال كن كه سبكتر سازد كه امتت طاقت اين مقدار نماز ندارند پس باز سؤال كردند حق سبحانه و تعالى ده نماز ديگر كم كرد باز بر پيغمبران يك يك گذشتند و هيچ يك سؤالى نكردند تا به حضرت موسى عليه السّلام رسيدند باز موسى پرسيدند كه چند نماز شد حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه سى نماز شد باز حضرت موسى عليه السّلام استدعاى رجوع و تخفيف كردند و گفتند كه امتت طاقت سى نماز نيز ندارند باز حضرت مراجعت نمودند و سؤال تخفيف كردند ده ديگر سبك شد باز در وقت رجوع به يك يك از پيغمبران مى گذشتند و ايشان سؤال نمى كردند تا به حضرت موسى رسيدند باز پرسيدند كه حق سبحانه و تعالى بچه مقدار امر فرمود حضرت صلوات اللّه عليه و آله گفتند به بيست نماز

ص: 18

باز حضرت موسى عليه السّلام استدعا نمودند كه برگرد و سؤال كن تخفيف را كه امتت طاقت ندارند باز حضرت مراجعت نموده سؤال تخفيف كردند حق سبحانه و تعالى ده را انداخت پس چون مراجعت نمودند و به يك يك از پيغمبران مى گذشتند و ايشان چيزى نمى پرسيدند تا به حضرت موسى عليه السّلام رسيدند و از آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله پرسيدند كه به چند نماز مامور شدۀ حضرت فرمودند كه بده نماز باز موسى عليه السّلام استدعا نمودند رجوع حضرت صلى اللّه عليه و آله را و تخفيف را و گفتند كه امت تو طاقت ده نماز نيز ندارند زيرا كه من از جهت بنى اسرائيل واجبات آوردم و ايشان به آن عمل نكردند و اقرار ننمودند يا با نفس خود قرار ندادند كه به آن عمل نمايند تا آن كه حق سبحانه و تعالى كوه طور را بر سر ايشان برد و درياى آب و آتش از پيش و پس ايشان فرستاده تا ايشان بى علاج به سجده رفتند بنصف رو و به زبان مى گفتند سمعنا و بدل مى گفتند عصينا چنانكه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ياد كرده است پس ديگر بار آن حضرت مراجعت نمودند و سؤال تخفيف كردند و حق سبحانه و تعالى پنج نماز ديگر را انداخت و به پنج امر فرمود باز آن حضرت در مراجعت به يك يك از پيغمبران مى گذشتند و ايشان چيزى نمى پرسيدند تا به حضرت موسى عليه السّلام رسيدند موسى عليه السّلام پرسيدند كه به چند نماز مامور شدى حضرت فرمودند كه به پنج نماز باز موسى عليه السّلام گفتند كه از خداوندت سؤال كن كه تخفيف دهد كه امتت طاقت اين مقدار نيز ندارند پس حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه مرا شرم مى آيد كه ديگر برگردم پس حضرت از آسمانها به زير آمدند و پنج نماز از جهت امت آوردند و حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه حق سبحانه و تعالى موسى را جزاى خير دهد به سبب اين تخفيفى كه به امّت من رسانيد و سبب شد

ص: 19

و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از جانب امّت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى موسى را جزاى خير دهاد به سبب تخفيفى كه بما رسانيد و اخبار در اين باب بسيار است قريب به تواتر و بعضى از فضلا ذكر كرده اند كه نسخ قبل از فعل جايز نيست زيرا كه دلالت بر اين مى كند كه حق سبحانه و تعالى نمى دانست تا حضرت موسى گفت و دانست و ديگر اگر مصلحت امّت در پنجاه بود چنانكه حق سبحانه و تعالى مصلحت ايشان را در آن ديده بود كى جايز بود كه پيغمبران خلاف آن را از حق سبحانه و تعالى طلب نمايند و ازين باب گفتگوها كرده اند و فى الحقيقه در جميع دعاها اين گفتگو مى آيد و جواب اينست كه مى تواند بود كه قبل از شفاعت و دعا اول اصلح باشد و بعد از آن ثانى اصلح باشد و در واقع چنين است چون غرض الهى ثواب مؤمنان است پيش از دعا ثواب ايشان در بلا بود و بعد از دعا به سبب دعا حق سبحانه و تعالى آن ثواب را بى بلا كرامت مى كند فايده ديگر آن كه بنده شكر تخفيف بلكه تفضّل الهى بكند كه به سبب شفاعت آن حضرت چنان شد كه نكرده حكم كرده به همرسانيد و پنج نماز ايشان ثواب پنجاه نماز را دارد مجملا اگر جزم بوقوع اين نداشته باشيم يقينا جزم بعدم نداريم به سبب امثال اين مهملات و اللّه تعالى يعلم.

14,4-( و روى عن زيد بن على بن الحسين صلوات اللّه عليهما انّه قال:

سالت ابى سيّد العابدين صلوات اللّه عليه فقلت له يا ابه أخبرنى عن جدّنا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لمّا عرج به إلى السّماء و امره ربّه عزّ و جلّ بخمسين صلاة كيف لم يساله التّخفيف عن أمّته حتّى قال له موسى بن عمران ارجع إلى ربّك فاسئله التّخفيف فانّ أمّتك لا تطيق ذلك فقال يا بنيّ انّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لا يقترح على ربّه عزّ و جلّ و لا يراجعه فى شىء يامره به فلمّا ساله موسى عليه السّلام

ص: 20

ذلك و صار شفيعا لامّته اليه لم يجز له ردّ شفاعة اخيه موسى عليه السّلام فرجع إلى ربّه عزّ و جلّ فساله التّخفيف إلى ان ردّها إلى خمس صلوات قال فقلت له يا ابه فلم لم يرجع إلى ربّه عزّ و جلّ و لم يساله التّخفيف من خمس صلوات و قد ساله موسى عليه السّلام ان يرجع إلى ربّه عزّ و جلّ و يساله التّخفيف فقال يا بنيّ اراد صلوات اللّه عليه ان يحصل لامّته التّخفيف مع اجر خمسين صلاة لقول اللّه عزّ و جلّ «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها» ا لا ترى انّه صلوات اللّه عليه لمّا هبط إلى الارض نزل عليه جبرئيل عليه السّلام فقال يا محمّد انّ ربّك يقرئك السّلام و يقول انّها خمس بخمسين «ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ وَ ما أَنَا بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ» قال فقلت له يا أبت أ ليس اللّه جلّ ذكره لا يوصف بمكان فقال بلى تعالى اللّه عن ذلك علوّا كبيرا قلت فما معنى قول موسى عليه السّلام لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ارجع إلى ربّك فقال معناه معنى قول ابراهيم عليه السّلام «إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي سَيَهْدِينِ» و معنى قول موسى عليه السّلام «وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى» و معنى قول اللّه عزّ و جلّ فَفِرُّوا إِلَى اللّهِ» يعنى حجّوا إلى بيت اللّه يا بنيّ انّ الكعبة بيت اللّه فمن حجّ بيت اللّه فقد قصد إلى اللّه و المساجد بيوت اللّه فمن سعى إليها فقد سعى إلى اللّه عزّ و جلّ و قصد اليه و المصلّى ما دام فى صلاته فهو واقف بين يدى اللّه عزّ و جلّ و انّ للّه تبارك و تعالى بقاعا فى سماواته فمن عرج به إلى بقعة منها فقد عرج به اليه الا تسمع اللّه عزّ و جلّ يقول «تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ» و يقول عزّ و جلّ فى قصّة عيسى بن مريم عليه السّلام «بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ» و يقول اللّه عزّ و جلّ «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ» . و قد اخرجت هذا الحديث

ص: 21

مسندا فى كتاب المعارج)

.

و به اسانيد قويه روايت كرده اند از زيد پسر سيّد السّاجدين على بن الحسين صلوات اللّه عليهما كه گفت سؤال كردم از پدرم بهترين عبادت كنندگان الهى در زمان خود كه صلوات الهى بر او باد و به او گفتم كه اى پدر بزرگوار خبر ده مرا از جدّ ما حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه چون حق سبحانه و تعالى او را به آسمان برد در شب معراج و حق سبحانه و تعالى او را امر فرمود به پنجاه نماز چرا آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله از جهت امّت خود سؤال تخفيف نكردند تا آن كه حضرت موسى عليه السّلام او را گفت برو و سؤال كن تخفيف را كه امّت تو طاقت ندارند اين مقدار نماز را پس حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه اى فرزند به درستى كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله تحكم نمى كرد بر خداوند تعالى و مرتبه ديگر سخن نمى گفت چيزى را كه حق سبحانه و تعالى به او مى فرمود و چون در اينجا حضرت موسى عليه السّلام التماس نمودند و شفاعت امت آن حضرت به آن حضرت كردند جايز نبود كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله رد كند شفاعت برادرش حضرت موسى عليه السّلام را رجوع كردند و سؤال تخفيف كردند تا به پنج نماز رسانيدند زيد مى گويد كه پس من گفتم كه پس چرا در مرتبه آخر برنگشت كه سؤال تخفيف كند با آن كه حضرت موسى شفاعت كردند كه برگردند و سؤال تخفيف كنند از پنج نماز نيز پس حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه اى فرزند حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله خواستند كه تخفيف حاصل شود از جهت امّت و همان ايشان ثواب پنجاه نماز داشته باشند چون حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه هر كه حسنه به جا آورد يكى را ده در نامه عمل او مى نويسم نمى بينى كه چون آن حضرت به زمين آمدند جبرئيل عليه السّلام آمد و گفت يا محمد پروردگارت سلام مى رساند كه من اين پنج نماز را به پنجاه نماز قبول مى كنم و آن چه فرموده ام كه امّت ترا ثواب پنجاه

ص: 22

نماز باشد خلاف آن نخواهم كرد و من خداوندى نيستم كه بسيار ظالم باشم بر بندگان خود كه اگر آن ثواب را به ايشان نمى دادم بسيار ظلم كرده بودم بر ايشان كه از ايشان كم مى كردم ثواب چهل و پنج نماز را كه از جهت ايشان مقرر ساخته بودم و هر جائى كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد نفى ظلاّميّت خود فرموده است چنين است كه آن فعل را اگر مى كرد ظلاّم مى بود و ظلاّم صيغه مبالغه است و نفى ظلاّميّت نفى مطلق ظلم نيست با آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ مَا اللّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ يعنى حق سبحانه و تعالى هيچ ظلمى را اراده نمى فرمايد به بندگان خود نه اندك و نه بسيار با آن كه وجهى ديگر هست كه حق سبحانه و تعالى با جلالت و عظمت و علم و حكمت و غنا و عدم احتياج اگر اندك ظلمى بر فرض محال بفرمايد ظلاّم و كثير الظلم خواهد بود زيد گفت كه پس من عرض كردم كه اى پدر بزرگوار آيا نه چنين است كه حق سبحانه و تعالى را مكان نيست و مكانى نيست حضرت فرمودند كه بلى چنين است كه مكانى نيست و ذات مقدس او ارفع و اعلى است از آن كه او را مكان باشد چون هر چه مكانى است جسم است و محتاج و ممكن است و او تعالى شانه واجب الوجود بالذّاتست كه نقص و احتياج را بذات مقدس او راه نيست زيد مى گويد كه من گفتم پس چه معنى دارد كه حضرت موسى به حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله و على جميع الانبياء گفت كه برو نزد پروردگارت پس حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه اين عبارت مجازيست شايع كه حق سبحانه و تعالى هميشه اين تجوز مى فرمايد چون قرآن را به زبان قوم آن حضرت صلوات اللّه عليه فرستاده است از آن جمله حق سبحانه و تعالى حكايت فرموده است كه حضرت ابراهيم عليه السّلام گفت كه من بسوى پروردگار خود مى روم كه او مرا هدايت مى كند به زودى و مع هذا جانب صورى

ص: 23

مراد نيست بلكه جانب معنوى مراد است يعنى همگى قطع نظر و طمع از غير او مى كنم و همگى دل را به جانب او مى كنم و از او اميدوارم يا آن كه مراد حضرت ابراهيم رفتن به موضع مناجات باشد تا تشبيه تمام تر باشد چنانكه حضرت موسى عليه السّلام گفت كه تعجيل كردم و از قوم خود پيش افتادم و به سرعت به نزد تو آمدم از جهت رضاى تو و حال آن كه سرعت حضرت موسى به كوه طور بود كه محلّ مناجات آن حضرت بود با خداوند عالميان و چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه بگريزيد از گناهان خود بسوى حق سبحانه و تعالى و مراد الهى حج بيت اللّه الحرام است كه هر كه بحج مى رود حق سبحانه و تعالى حسب الفرموده خود از گناهان او مى گذرد پس حق سبحانه و تعالى رفتن به جانب كعبه را فرار بسوى خود فرموده است مجازا اى فرزند كعبه خانه خداست يعنى خانه ايست كه خدا از جهت عبادت خود مقرر فرموده است و هر كه حج خانه خدا مى كند گوييا به نزد خدا رفته است چون از جهت او رفته است ديگر مساجد خانهاى خداست چنانكه خداوند عالميان مى فرمايد كه خانهاى من در زمين مسجدهاست و هر كه سعى مى كند به مساجد چنانست كه سعى نموده است بسوى خدا چنانكه در احاديث صحيحه وارد است و خواهد آمد.

و ديگر از حضرت سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم وارد است كه نماز گذارنده تا در نماز است در برابر خدا ايستاده است مجازا يا به اعتبار آن كه رو به خانه خدا كرده است بامر خدا پس گويا در برابر اوست يا چون بامر او عبادت مى كند پس گوييا كه در برابر او ايستاده است يا روح و قلب چون متوجه جناب اقدس اويند پس گوييا در برابر اويند بحسب معنى نه بحسب صورت و چون حضرت صلّى اللّه عليه و آله اين مجازات شايعه را فرمودند شروع در مطلب فرمودند كه چنانكه حق سبحانه و تعالى در زمين بقعها از جهت آدميان

ص: 24

مقرر ساخته است كه او را در آن بقعها عبادت كنند مثل كعبه و مسجد اقصى و مسجد كوفه و ساير مساجد هم چنين در آسمانها مقرر ساخته است مثل بيت المعمور و ضراح و عرش نسبت به پيغمبر آخر الزمان صلّى اللّه عليه و آله پس كسى را كه به آسمان برند و بيكى ازين بقعها برند مثل ادريس و عيسى پس گويا كه نزد خدا رفته است نمى شنوى كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه «تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ» يعنى فرشتگان و روح كه از همه فرشتگان عظيمتر است بالا مى روند نزد خدا يعنى به خانهايى كه حق سبحانه و تعالى از جهت عبادت ايشان در آسمانها مقرّر ساخته است و نمى شنوى كه حق سبحانه و تعالى در حكايت عيسى عليه السّلام فرموده است حق سبحانه و تعالى او را به آسمان برد نزد خود يعنى نزد خانهاى عبادت او و ديگر فرموده است كه صعود مى كند و به بالا مى رود بسوى خدا سخنان خوب و عمل صالح بالا مى برد او را يعنى كلمات طيبه را بالا مى برند كه ثبت نمايند و اعمال صالح سبب آنست كه چون بميرد روح او را با على عليين برند چنانكه گذشت و معانى ديگر گفته اند اما اين اظهر است پس ظاهر شد كه اين نحو تجوزات شايع است در كلام الهى و در زبان عرب و عجم مدار بر اين است و صدوق مى گويند كه من ذكر كرده ام اين حديث را با سندش در كتاب معارج كه در آنجا احاديث معراج را ذكر كرده ام و همين حديث را با سند ذكر كرده است در علل الشرائع و امالى نيز و سندش قوى است شايد در كتاب معارج سندهاى اقوى نيز داشته باشد با آن كه متن حديث سند صحت حديث است.

(و الصّلاة فى اليوم و اللّيلة احدى و خمسون ركعة منها الفريضة سبع عشرة ركعة الظّهر اربع ركعات و هى اوّل صلاة فرضها اللّه تعالى و العصر اربع ركعات و المغرب ثلث ركعات و العشاء الآخرة اربع

ص: 25

ركعات و الغداة ركعتان فهذه سبع عشرة ركعة فريضة و ما سوى ذلك سنّة و نافلة و لا تتمّ الفرائض الاّ بها)

و نماز واجب و سنت در شبانه رور پنجاه و يك ركعت است از آن جمله نماز واجب هفده ركعت است نماز پيشين چهار ركعت و آن اوّل نمازيست كه حق سبحانه و تعالى واجب گردانيده است چنانكه گذشت و نماز پسين چهار ركعت است و نماز شام سه ركعت است و نماز عشاء ديگر كه خفتن است چهار ركعت است و نماز صبح دو ركعت است پس مجموع هفده ركعت واجب است در شبانه رور و آن چه در شبانه رور واقع است غير اين پنج نماز نماز سنت است و نماز نافله است و تمام نمى شود فرايض مگر به نوافل و سنت عبارتست از نمازهايى كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله بر آن مداومت مى نمودند مثل نمازهاى نافله يوميّه كه آن سى و چهار ركعت است و نافله عبارتست از نمازهايى كه مى كردند آن حضرت و ليكن مداومت بر آن نمى فرمودند مثل نماز جعفر طيار و گاه هست كه نافله را بر سنت اطلاق مى كنند و گاهى بر اعمّ از سنت و تطوع و معنى اول در اينجا انسب است چون با سنت اطلاق كرده است و تمام نمى شود فرايض مگر به نوافل بدان كه اين عبارات عبارات فقه رضويست و عبارت اخير را مصنف اختصار كرده است و عبارت فقه اينست كه نوافل در حضر دو برابر فريضه است زيرا كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه حق سبحانه و تعالى بر من واجب گردانيده هفده ركعت نماز را و من لازم گردانيدم و مقرر ساختم بر خود و بر اهل بيتم و شيعيانم در برابر هر ركعتى دو ركعت تا هر تقصيرى و نقصانى كه در فريضه شده باشد نوافل آن را تمام كند و بر اين مضمون احاديث متواتره وارد شده است و ظاهرا مراد مصنف نيز همين است اگر چه عبارتش قاصر است ازين معنى.

ص: 26

(امّا نافلة الظّهرين فستّ عشرة ركعة و نافلة المغرب اربع ركعات بعدها بتسليمتين و امّا الرّكعتان بعد العشاء الآخرة من جلوس فانّهما تعدّان بركعة فان اصاب الرّجل حدث قبل ان يدرك اخر الليل و يصلى الوتر يكون قد بات على الوتر و اذا ادرك اخر الليل صلّى الوتر بعد صلاة اللّيل

14- و قال النّبي صلّى اللّه عليه و آله: من كان يؤمن باللّه و اليوم الاخر فلا يبيتنّ الاّ بوتر و صلاة اللّيل ثمانى ركعات و الشّفع ركعتان و الوتر ركعة و ركعتا الفجر فهذه احدى و خمسون ركعة و من ادرك اخر اللّيل و صلّى الوتر مع صلاة الليل لم يعدّ الرّكعتين من جلوس بعد العشاء الآخرة شيئا و كانت الصّلاة له فى اليوم و اللّيلة خمسين ركعة و انّما صارت خمسين ركعة لأنّ ساعات اللّيل اثنتى عشرة ساعة و ساعات النّهار اثنتى عشرة ساعة و فيما بين طلوع الفجر إلى طلوع الشّمس ساعة فجعل اللّه عزّ و جلّ لكلّ ساعة ركعتين)

اما نافله ظهر و عصر شانزده ركعت است هشت ركعت پيش از ظهر و هشت ركعت پيش از عصر و نافله شام چهار ركعت است بعد از شام بدو سلام و اما دو ركعتى كه بعد از خفتن نشسته مى كنند آن دو ركعت را به يك ركعت حساب مى كنند و از اين جهت آن را به جا مى آورند كه اگر كسى را مانعى به همرسد از مرگ يا غير آن پيش از آن كه به آخر شب برسد و نماز وتر را به جا آورد شب او با وتر سر آمده باشد و اگر آخر شب را در يابد بعد از نماز شب كه هشت ركعت است سه ركعت وتر را به جا مى آورد و حال آن كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرموده است كه هر كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد پس مى بايد كه شب او روز نشود مگر با وتر پس چون چنين مبالغه واقع شده است پس نافله خفتن از اين جهت مقرر شده است كه اگر خوابش ببرد يا مانعى پيش آيد و نكند نماز وتر

ص: 27

را در وقت خود همان وتر را كرده باشد بعد از خفتن و شبش بى وتر بسر نيامده باشد و لهذا آن را وتيره ناميده اند يعنى وتر كوچك و نماز شب هشت ركعت است و شفع دو ركعت است و وتر يك ركعت است و هر سه ركعت را نيز وتر مى نامند در اكثر اوقات و گاه هست كه يازده ركعت را وتر مى گويند و گاه هست كه سيزده ركعت را وتر مى نامند چون همه طاقست پس مجموع فريضه و نافله پنجاه و يك ركعت باشد و كسى كه دريابد آخر شب را و نماز وتر را كه سه ركعتست با نماز شب كه هشت ركعت است به جا آورد آن دو ركعتى كه بعد از خفتن كرده است بدل از وتر آن را حساب نخواهد كرد از جمله سنتيها بلكه تطوعى خواهد بود و نماز او در شبانه رور پنجاه ركعت خواهد بود و چرا مجموع پنجاه ركعتست زيرا كه ساعات شب دوازده ساعت است و ساعات روز دوازده ساعت است و از طلوع صبح تا طلوع آفتاب يك ساعت است پس مجموع بيست و پنج ساعت باشد حق سبحانه و تعالى از جهت هر ساعتى دو ركعت نماز مقرر فرموده است اينست ترجمه كلام او.

اما مطلوب او در اين عبارت چند چيز است.

يكى آن كه جمع كند ميان اخبارى كه وارد شده است كه نماز شبانه روزى از فريضه و نافله پنجاه و يك ركعت است و بر اين مضمون مجملا و مفصلا احاديث متواتره وارد شده است از احاديث صحيحه و حسنه و قويّه كه جاى شك نمانده است در آن كه حضرات ائمه هدى صلوات اللّه عليهم چنين فرموده اند مجملا اما در تفصيلش خبرها وارد شده است كه إن شاء اللّه بيان خواهد شد و چند حديث وارد شده است كه پنجاه ركعت است اگر چه مى تواند بود كه يك ركعت را بنا بر ظهور نفرموده باشند و ليكن باين عنوانى كه صدوق ذكر كرده است.حديث وارد شده است

ص: 28

پس جمع چنين مى شود كه آن دو ركعت كه به يك ركعت محسوبست داخل نيست اصالة بلكه داخل است نيابة عن الوتر و منظورى ديگر دارد كه چنان كند كه بعوض هر ساعتى دو ركعت نماز مقرر شود و آن باين عنوان مى شود كه يك ركعت را بيندازند و احاديثى كه در اين باب وارد شده است چون مخالف راى صدوقست بعضى از آن را عمل نموده است و بعضى از آن را عمل ننموده است و آن چنانست كه راى صدوق اينست كه چون آفتاب قرصش فرو مى رود شام است و نماز شام مى تواند كرد و افطار مى تواند كرد چنانكه در كتب خود ذكر كرده است و در مبحث اوقات صلوات نيز خواهد آمد پس بنا بر اين راى فاصله نمى ماند ميان غروب و شام.

اما احاديثى كه در اين باب وارد شده است يكى از آنها حديثى است كه صدوق در علل روايت كرده است بسند ضعيف از ابو هاشم خادم كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه چرا نماز شبانه روزى پنجاه ركعت است كه زياد و كن نيست حضرت فرموده كه چون ساعات شب دوازده ساعت است و ساعات روز دوازده است و از صبح تا طلوع آفتاب يك ساعت است پس از براى هر ساعتى دو ركعت نماز مقرر شد و از فرو رفتن آفتاب تا سقوط شفق غسق است يك ركعت از جهت آن مقرر شد.

و در اين حديث اگر چه راوى پنجاه ركعت گفت اما حضرت صلّى اللّه عليه و آله پنجاه و يك ركعت فرمودند آن ركعت را از جهت نيم ساعت غروب قرص تا زوال شفق فرمودند و ديگر كلينى بسند ضعيف مرفوعا از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه از آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله سؤال كردند از علت پنجاه و يك ركعت نماز حضرت فرمودند كه ساعات روز دوازده

ص: 29

است و ساعات شب دوازده است و از طلوع آفتاب صبح تا طلوع آفتاب يك ساعت است و از غروب شمس تا غروب شفق غسق است پس از جهت هر ساعتى دو ركعت مقرر شده و از جهت غسق يك ركعت و احاديث معتبره وارد شده است كه چون حق سبحانه و تعالى هفده ركعت را واجب گردانيده حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله دو مثل آن را از نافله مقرر ساختند و نافله خفتن را مقرر ساختند كه نشسته به جا آورند و به يك ركعت حساب كنند تا دو برابر فريضه شود.

و كلينى و صدوق بسند صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه روايت كرده اند كه آن حضرت فرمودند كه هر كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد پس مى بايد كه شب او بى وتر بسر نيايد.

و صدوق بسند صحيح از حمران روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه زنهار كه كسى شبش بروز نيايد كه بر

(أ)

و وتر باشد يعنى نكرده باشد كه آن را قضا بايد كرد.

و ظاهر اين دو حديث اينست كه البته مؤمن مى بايد كه نماز شب بگذارد و اقلا سه ركعت و صدوق گفته است كه مراد ازين دو حديث نافله خفتن است.

چون بسند قوى منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه مفضل عرض نمود به آن حضرت كه چون نماز خفتن مى كنم دو ركعت نشسته مى كنم حضرت فرمودند كه آن به يك ركعت محسوبست و اگر دست بهم ندهد كه نماز شب بكنى شبرا به وتر سر آورده و اين حديث دلالت مى كند بر آن كه قايم مقام وتر مى شود نه آن كه مراد حضرت اينست.

و ليكن روايتى نقل كرده است از ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق

ص: 30

صلوات اللّه عليه كه حضرت فرمودند كه هر كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد پس مى بايد كه شب او بى وتر بروز نرسد ابو بصير گفت كه عرض نمودم كه مراد از اين دو ركعت بعد از خفتن است حضرت فرمودند كه بلى آن را به يك ركعت حساب مى كنند و كسى كه اين دو ركعت را كرده باشد و چيزى واقع شود كه نماز شب را نكند شبش به وتر سر آمده است و اگر چيزى واقع نشود و زنده باشد وتر را در آخر شب خواهد كرد پس عرض نمودم كه آيا حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله اين دو ركعت را كردند حضرت فرمودند كه نه گفتم چرا نكردند حضرت فرمودند كه زيرا كه وحى به آن حضرت مى آمد مى دانست كه در آن شب خواهد رفت يا نه و غير آن حضرت اين را نمى داند پس بنا بر اين ديگران را مى بايد كرد و ظاهر اين خبر با صدوقست و ليكن بعد از تامّل ظاهر مى شود كه مراد حضرت اينست كه عبارت آن حديث شامل و تيره است نه نفس و تيره و على اى حال ظاهر شد مطلوب صدوق و مستمسك او پس ظاهر شد كه بحثهايى كه در اين عبارت بر او كرده اند فضلا بى وجه است و عمده بحثها اينست كه ساعات شبانه رور بيست و چهار است و صدوق بيست و پنج ساعت گفته است و جوابش اين است كه هر كسى اصطلاحى دارد در ساعت حتى منجّمان ساعات حقيقيّه و معوجّه دارند و ائمه اهل بيت باصطلاح خود سخن مى فرمايند نه باصطلاح منجمين و باقى بحثها نيز ازين باب و چون حق ظاهر شد كارى بباطل نداريم و نام كسى را نمى بريم كه دغدغه غيبت مى شود بلكه مهما أمكن مى بايد كه متعرض قدما نشوند چون ايشان ارباب نصوصند و ظاهر شد كه هر چه صدوق مى گويد بى مستندى نيست و مستند نزد او صحيح بوده است و ايشان معذورند و اگر ما عمل بغير گفته ايشان كنيم بنا بر آنست كه مستندى به اعتقاد ما كه صحيح تر است و بما رسيده است عمل به آن مى نماييم و ايشان را بحال خود مى گذاريم بلكه نسبت

ص: 31

به همه كس لازمست كه چنين كنيم زيرا كه ايشان سعى خود را كرده اند و چنان يافته اند اگر در واقع غلط كرده باشند بعد از سعى مؤاخذ نخواهند بود و اعتقاد اكثر علما آنست كه مثاب خواهند بود مگر آن كه در سعى تقصير كرده باشند و آن نيز بر ما نيست كه متعرض ايشان شويم زيرا كه ممكن است كه به اعتقاد ايشان همان مقدار سعى كه كرده اند كافى باشد چون حسن ظنى به سابقين داشته اند و اعتماد بر ايشان مى كرده اند در تتبعات.

و در فقه رضوى مذكور است كه حق سبحانه و تعالى مقرر ساخته است نوافل را كه متمّم فرايض بوده باشد از هر سوى و قصورى كه در فرايض بوده باشد و هشت ركعت قبل از ظهر مسمى است به نماز اوّابين و هشت ركعت بعد از ظهر نماز خاشعان است و چهار ركعت بعد از شام نماز ذاكران است و دو ركعت نشسته بعد از خفتن كه به يك ركعت ايستاده محسوب است نماز شاكران است و هشت ركعت نماز شب نماز خائفان است و سه ركعت وتر نماز راغبان است و دو ركعت فجر نماز حامدانست.

و در حديث صحيح و احاديث كالصحيحه از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله منقول است كه در شب معراج گفتم خداوندا حال مؤمن نزد تو چگونه است خداوند عالميان فرمود كه يا محمد هر كه دوست مرا خوار كند چنانست كه با من محاربه كرده است و من به زودى داد او را از آن ظالم مى گيرم و من در هر امرى كه اراده كنم تردد ندارم مثل تردّدى كه در قبض روح بنده مؤمن دارم چون او از مرگ كراهت دارد و من نمى خواهم كه دل او آزرده شود و به درستى كه بعضى از بندگان من هستند كه صلاح حال ايشان نيست مگر در توانگرى و اگر ايشان را فقير گردانم هلاك خواهند شد و بعضى از بندگان من هستند كه صلاح حال ايشان نيست مگر در فقر و اگر ايشان را غنى گردانم هلاك

ص: 32

خواهند شد و هيچ بنده او را قرب بمن حاصل نمى گردد به چيزى كه نزد من محبوبتر باشد از آن چه بر ايشان واجب گردانيده ام و به درستى كه بندگان تقرب مى توانند جست و مى جويند به كردن نوافل تا به مرتبه كه محبوب من مى شوند و چون به مرتبه محبوبيت من رسيدند من شنوايى ايشان مى شوم كه بمن مى شنوند و بينايى ايشان مى شوم كه بمن مى بينند و من زبان ايشان مى شوم كه بمن مى گويند و من دست ايشان مى شوم كه بمن كارها مى كنند اگر مرا بخوانند اجابت مى كنم و اگر سؤال كنند عطا مى كنم.

و در حديث صحيح واقع شده است كه اين رتبه مخصوص شيعيانست بلكه متواتر است از حضرت سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم كه اين رتبه غير اثنى عشرى را حاصل نمى شود و چون اين حديث قدسى يقينى است ضرور است كه تحقيق او بر نحوى كه مناسب فهم همه كس باشد كرده شود.

اما جزو اوّل كه سؤال از مؤمن واقع شد و حق سبحانه و تعالى حال ولى را فرمود اشاره است به آن كه مؤمن حقيقى كسى است كه به مرتبه دوستى الهى فايز شده باشد چون اعتقاد يقينى خواه علم اليقين باشد و خواه عين اليقين و خواه حق اليقين البته لازم دارد محبت الهى را اگر چه محبت افعالى باشد زيرا كه تا ديده بصيرت به انوار الهى مكحل نشود صاحب يقين نمى شود و چون بزرگوارى و عظمت الهى را دانست و مى بيند كه آنا فانا الطاف صورى و معنوى الهى بر او فايض است لازمۀ انسان است كه محبت بر او فايض شود و چون پيشتر مى رود و محبت زياده مى شود تا به محبت ذاتى مى رسد.

و اما آن كه فرموده است كه خوار كردن دوستان او بمنزله محاربه است با او باين معنى در احاديث صحيحه متواتره بالمعنى وارد شده است بعضى بعنوان اهانت و بعضى بعنوان اذلال و ذليل شمردن يا ذليل كردن و بعضى بعنوان ايذا و

ص: 33

بعضى بعنوان تحقير و ازين رتبه بالاتر نمى باشد كه حق سبحانه و تعالى ايذاى ايشان را حرب خود شمرده باشد و اشاره ايست بانكه چون دل مؤمن عرش حق سبحانه و تعالى است و محل محبت و معرفت اوست پس آن چه با مؤمن مى كند با خداوند او كرده است و در متعارفات هم چنين است كه اگر كسى اهانت غلام كسى كند اهانت آقا كرده است چه جاى اهانت پسرى كه محبوب او باشد يا معشوق او.

ديگر اين مكالمه كه من تردّد ندارم حق سبحانه و تعالى بر سبيل مجاز شايع مى فرمايد كه من بمنزله كسى ام كه تردّد داشته باشد و آن كه مؤمنى كه دوست باشد نخواهد مردن را از اين جهت است كه چون مرتبه دوستى را در اين نشأه يافته است مى خواهد كه چند روزى ديگر باشد تا دوستى او زياده شود و آن كه اراده الهى در بردنست از اين جهت است كه مى داند كه اگر بماند از دوستى مى افتد يا به نهايت مرتبه خود رسيده است لهذا مرتبه عاليه او را به او مى گويند كه:

«يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً» چنانكه گذشت ديگر قرار نمى ماند و پرواز كرده «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ» كه آشيانۀ اوست قرار مى گيرد.

ديگر آن شفقت كه از غنا و فقر هر يك اصلح است نسبت به او چنان مى فرمايد احاديث متواتره وارد است كه نسبت به اكثر دوستان فقر و بلا انسب است ايشان را هميشه مبتلا مى دارد تا هميشه در هر حالى متوجه جناب اقدس او باشند و جمعى از دوستان هستند كه مسمى به ضناين اند.

چنانكه در احاديث صحيح و كالصحيح وارد است از صادقين صلوات اللّه عليهما كه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى را دوستانى چند هست كه بلا را از ايشان ضنت مى فرمايد و تا زنده اند ايشان را در عافيت دارد و روزى مى دهد

ص: 34

ايشان را در عافيت و مى ميراند ايشان را در عافيت و محشور مى كند ايشان را در عافيت و داخل بهشت مى كند ايشان را در عافيت و ليكن اين جماعت بسيار نادرند و على اى حال شفقت الهى مربّى ايشان است بهر نحو كه صلاح حال ايشان در آنست چنان مى فرمايد و بر اين مضمون نيز احاديث قدسيّه صحيحه وارد است.

از آن جمله در حديث قدسى صحيح وارد است از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه خداوند عالميان مى فرمايد كه بعضى از بندگان من بندگانى اند كه صلاح امر دين ايشان نيست مگر در توانگرى و رفاهيت عيش و صحت بدنهاى ايشان ايشان را توانگر مى گردانم و روزى ايشان را فراخ مى گردانم و بدنهاى ايشان را صحيح مى دارم تا ايشان به جمعيت خاطر متوجه عبادت و طاعت و محبت و معرفت من باشند،و جمعى از بندگان مؤمن من هستند كه دين ايشان و قرب ايشان را بر نحوى كه مى خواهم بهم نمى رسد مگر در فقر و مسكنت و بيماريها ايشان را به آن ها مبتلا مى كنم تا مبتديان ايشان مشغول دعا و تضرع باشند و قرب ايشان بمن در آن ضمن حاصل گردد و متوسطان ايشان در مقام صابران در آيند و به صبر بر بلاها و محن ايشان را به قرب خود فايز گردانم و منتهيان همگى اينها را از فضل من دانند و در مقام رضا در آمده در هر بلايى ايشان را لذتها باشد فوق آن چه تصوّر توان نمود و من داناترم به آن چه صلاح حال بندگان من خصوصا دوستان من در آنست چنان مى كنم و به درستى كه بعضى بندگان من باشند كه سعيها و مشقتها مى كشند در بندگى من گاه هست يك شب و دو شب خواب را بر ايشان مستولى مى گردانم تا بخواب روند از نهايت شفقتى كه به ايشان دارم و چون صبح مى شود ايشان با خود در مقام جنگ در مى آيند و در عتاب و خطابند با نفس خود كه آن عبادت را نكرده اند كه هر شب مى كردند و اگر ايشان را بحال خود مى گذاشتم هر آينه به عجب

ص: 35

مبتلا مى شدند و از خود راضى مى بودند و به سبب عجب و خودبينى فريفته اعمال خود مى شدند و گمانشان اين بود كه از همه عابدان در پيش اند و در بندگى من تقصير ندارند و به سبب عجب از من دور شده بودند و كمانشان اين مى بود كه بمن نزديك شده اند نمى دانند كه نهايت بندگى آنست كه خود را و اعمال خود را لا شىء دانند زنهار كه عبادت كنندگان اعتماد بر عبادت خود نكنند آن عبادتهايى را كه از جهت ثواب من مى كنند چنانكه احوال اكثر عابدان اينست كه از جهت ثواب مى كنند و تكيه بر آن دارند كه اگر آن عبادات را به محض رضاى الهى كنند روز بروز قناى ايشان بيشتر مى شود يا آن كه هر چند عبادت كامل كنند مى بايد تكيه بر آن نكنند چون محالست كه از ناقص كامل به همرسد و بر تقدير كمال نسبت به ايشان كمالست هر گاه نظر به جلال و عظمت او كنند ما سوى اللّه همه لا شىء مى شوند چه جاى او و عبادت او چنانكه مى فرمايد تعالى شانه كه اگر بندگان من اجتهادات و سعيها كنند در بندگى من و مدّت عمر خود را به تعب اندازند در عبادت من هر آينه مقصر خواهند بود و آن چه شرط بندگى من است به جا نياورده خواهند بود چون در برابر كرامتهاى من و نعمتهاى بهشتهاى من و درجات عاليه كه در جوار انبيا و اوصيا به ايشان خواهم داد عبادت ايشان در جنب آن چه نمايد يا آن كه چون منظور ايشان در عبادت اينهاست كجا اين عبادت ايشان را بلند مرتبه مى كند چون شرط عبادت آن است كه غير حق سبحانه و تعالى منظور نباشد يا هر دو معنى و ليكن مى بايد كه اعتماد همه بر رحمت من باشد نه بر عبادت خودشان و مى بايد كه اميد و فرح و خوشحالى ايشان به تفضلات من باشد كه هر چند عبادت كنند عبادت را سبب رحمت ندانند بلكه منظورشان اين باشد كه تا غايت حق سبحانه و تعالى با ما به تفضل سر كرده است كجا بود استحقاق از ابتداى خلق در رحم مادر تا حال بلكه اگر به استحقاق عمل

ص: 36

مى نمود در سلسله معدومات مى بوديم بلكه در سلاسل و اغلال و مى بايد كه قرار قلوب بندگان من به گمان خوب باشد بمن كه خواه عبادت كنند و خواه معصيت اميدوارى به رحمت او داشته باشند خصوصا در پيريها و بيماريها كه هر گاه بنده نظر از خود و از اعمال خود بر دارد رحمت من در اين صورت ايشان را در مى يابد و تدارك نقصهاى ايشان مى كند و در اين صورت كه ايشان از خود و اعمال خود فانى شدند رحمتهاى خاصه الهى ايشان را به مرتبه رضا به قضا و خوشنودى حق سبحانه و تعالى مى رساند و مغفرت من لباس عفو مرا بر ايشان مى پوشاند كه باقى باللّه مى شوند و حكايت ايشان مى آيد و آن چه مذكور شد ترجمه بود با اشاره به بعضى حقايق و حقايق كلام الهى را نمى يابند مگر دوستان او كه ازين مقامات خبرى داشته باشند.

ديگر آن كه حق سبحانه و تعالى قرب فرايض را مقدم داشته است ظاهر مى شود كه تا كسى مشغول الذمه بواجب باشد مستحبات را نبايد كرد اما آن كه حرام باشد ظاهر نمى شود از اين حديث و شك نيست در آن كه فرايض را مقدم داشتن بهتر است و ظاهر مى شود از امثال اين احاديث كه حق سبحانه و تعالى هر چه اصلح است بحال بندگان آن را بر ايشان واجب گردانيده چنانكه غذاها از براى قوام بدن ضرور است و مستحبات از جهت طراوت روح در كار است چنانكه ميوها از جهت طراوت بدن در كار است و جمعى كه سعيها مى نمايند در قرب و نمى رسند به مطلوب از اين جهت است و ليكن بعد از قرب فرايض تقرب به نوافل مطلوب است و آن افرادش بى نهايت است و چون بنده از اسباب قرب خبرى ندارد ملاحظه مى بايد نمود كه شارع كدام يك از نوافل را خود بيشتر به جا مى آورده اند و امّت را به آن مبالغه بيشتر مى كرده اند و در اين شك نيست كه مداومت و امر به مداومت در نوافل يوميه بيشتر از ساير نوافل مى نموده اند

ص: 37

چنانكه مذكور شد.

و از آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه بنده تقرب مى جويد بسوى من به نوافل يعنى از جهت قرب من به جا مى آورد چنانكه در فرايض فرموده است ظاهر مى شود كه در عبادات تقرب در كار است خصوصا هر گاه خواهد باين مراتب عاليه فايز گردد و بعضى از علما ذكر كرده اند در افراد تقرب آن كه از جهت خلاصى از جهنم باشد يا از جهت رسيدن به بهشت چون قرب الهى بحسب مكان احتمال ندارد پس مطلوب قرب به رحمتست و اعظم رحمتهاى الهى خلاصى از جهنم است يا دخول بهشت و ليكن اكثر علما تفصيلى داده اند كه اگر منظورش اصلا اطاعت و فرمان بردارى نباشد بلكه محض دخول بهشت باشد يا خلاصى از عذاب باطل است بلكه شهيد رحمه اللّه نقل اجماع اصحاب كرده است بر بطلان اين عبادت و اگر منظورش فرمان بردارى و خلاصى از نار هر دو باشد صحيح است و بعضى گفته اند كه اگر مقصود بالذات خلاصى از نار باشد و اطاعت بالتبع باطل است و بر عكس صحيح است و اگر هر دو مقصود باشند بى ترجيح احدى نيز باطل است و خواهد آمد احاديث صحيحه در حج و غير آن كه حضرات ائمه هدى صلوات اللّه عليهم فرموده اند در نيت احرام و غيره.

(ابتغى بذلك وجه اللّه و الدّار الآخرة)

يعنى مقصود من ازين فعل رضاى الهى است با ثواب بهشت و اين حديث و امثال اين كه قريب به تواتر است دلالت مى كنند بر آن كه اگر هر دو مراد باشد ضرر ندارد و اگر نه اخبار ديگر مى بود ظاهرش دلالت مى كند بر آن كه اين قصد مى بايد وجوبا يا استحبابا.

و ليكن در حديث حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه عبادت كنندگان يا عبادت بر سه قسم است طايفه

ص: 38

عبادت الهى مى كنند از ترس عذاب و اين عبادت بمنزله عبادت بندگانست كه از ترس آقا خدمت مى كنند و طايفه عبادت الهى مى كنند بواسطه ثواب الهى و اين عبادت بمنزله خدمت مزدورانست و جمعى عبادت الهى مى كنند از جهت محبت الهى اين عبادت آزادانست و اين عبادت بهترين عبادتهاست.

و بطرق متكثره از يونس بن ظبيان منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه مردمان عبادت الهى را بر سه وجه مى كنند طايفه اى از جهت رغبت در ثواب او مى كنند و اين عبادت حريصان و طامعانست و جماعتى عبادت مى كنند از ترس و اين عبادت غلامان و كنيزانست و ليكن من عبادت او مى كنم به محض دوستى او و اين عبادت بزرگوارانست و اين راه راه ايمنى است چنانكه حق سبحانه و تعالى در شأن ايشان فرموده است كه ايشان از فزع روز قيامت ايمنانند و ديگر فرموده است كه اگر شما حق سبحانه و تعالى را دوست مى داريد متابعت من كنيد يعنى از جهت دوستى او تا حق سبحانه و تعالى شما را دوست دارد و گناهان شما را بيامرزد پس كسى كه خدا را دوست دارد خداوند عالميان او را دوست مى دارد و هر كرا خدا دوست دارد از جمله ايمنان است از عذاب او.

و در اخبار بسيار از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه وارد است كه در مناجات خود چنين مى كردند كه خداوندا ترا از جهت بهشت عبادت نكرده ام و از ترس بندگى نكرده ام بلكه از جهت محبت عبادت كرده ام و در اخبار بسيار چنين است كه آن حضرت بعد از هر دو فرمودند كه چون ترا اهل عبادت دانستم عبادت كردم و ازين باب احاديث بسيار وارد شده است و دلالت ندارد بر بطلان عبادت بلكه ظاهرش آن است كه عبادت صحيح باشد و ليكن كامل نباشد و هيچ شك نيست در آن كه چنين عبادات سبب قرب

ص: 39

نمى شود و قرب الهى عبارتست از ارتباط بنده بجناب اقدس او و اين نيز چند معنى دارد يكى آن كه بنده را از ارتباط مطالب دنيوى يا اخروى باشد و اين نيز به سابق بر مى گردد و ديگر آن كه چون لذتى بالاتر از اين نمى باشد كه بنده انيس و جليس خداوند باشد از اين جهت عبادت كند و اين نيز معلول است چون مراد نفس مطلوبست و هم چنين اگر عبادت الهى را از جهت دوستى حق سبحانه و تعالى كند كه اصل محبت او لذتى است كه فوق آن نمى باشد يا چون محبت الهى سبب محبوبيت الهى است و اين نيز لذتش به اضعاف مضاعفه از آن بالاتر است اما اگر عبادت از جهت حصول محبيت يا محبوبيت باشد از آن جهت كه حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد اين معنى را اين كمال است يا آن كه چون محبت الهى كه عشق اوست حاصل شده است و عشق او را بر عبادت مى دارد اين اعظم كمالاتست و ظاهرا عبادت معصومين صلوات اللّه عليهم چنين باشد و مرتبه ديگر آن است كه عظمت الهى را دانسته است و مى داند كه چنين خداوند را بندگى كردن سزاوار است.چنانكه در كلمات حضرت امير المؤمنين و دعاهاى آن حضرت صلوات اللّه عليه بسيار واقع شده كه من عبادت تو مى كنم چون سزاوار عبادتى و ديگر بسيار مى فرمايد كه الهى اگر بهشت و دوزخ نمى داشتى ترا عبادت نمى بايست كردن؟و امثال اين كلمات و ليكن حبا له و اهلا له مرتبه نيست كه هر كس تواند چنين عبادت كردن بلكه تا عاشق نشود يا عارف نشود به نحوى كه سابقا گذشت كه

«من عرف اللّه و عظّمه منع فاه من الكلام» به مرتبه اخلاص فايز نمى گردد و ترجمه اين حديث آنست كه هر كه خدا را شناخت و عظمت الهى در دل او جلوه گر شد منع مى كند زبان خود را از ما لا يعنى چون هميشه خداوند با عظمت حاضر و ناظر است در حضور چنين خداوندى كجا

ص: 40

رواست كه ياد غير او در خاطر گذرد يا بر زبان جارى شود و هم چنين شكم خود را باز مى دارد از خوردنها و هميشه خود را در تعب مى دارد به روزۀ روز و عبادت شب بلكه تعب نيست در آن مرتبه بلكه نهايت لذت دارد و نه از جهت لذت نفس مى كند بلكه محبت الهى همه لذات جسمانى و روحانى او را محو كرده است و سوخته است و فانى فى اللّه شده است و چون مبتدى را ممتنع است اين نيت كردن بلكه نيت اختيارى نيست مطلقا و مقدمات آن اختياريست زيرا كه نيت معنى است كه داعى بر فعل است و هر حالتى كه دارد آن حالت او را بر فعل مى دارد پس اگر خوف عذاب بر او غالب باشد نمى تواند نيت ثواب كردن و بر عكس و هم چنين اگر قبول خلايق منظور نفس اوست و در برابر ايشان عبادت مى كند اگر هزار سعى كند كه نيت را از جهت خوف الهى به جا آورد نمى تواند بلى بر زبان مى توان گذرانيدن و در خاطر در مى توان آوردن اما اينها نيت نيست پس اگر مبتدى خواهد كه نيّتش صحيح شود مى بايد كه ترك مألوفات و مستلذات جسمانى بكند و همگى خود را به عبادات و طاعات و اوراد و اذكار بدارد با مراقبه كه هميشه خود را منظور خداوند داند و جميع از ارباب قلوب تلقين مريدان مى كرده اند اين ذكر را كه«اللّه حاضرى و ناظرى»و اين عبارت به عربى و فارسى هر دو درستست معنى عربيش اينست كه حق سبحانه و تعالى حاضر است مرا يعنى علم او احاطه كرده است مراد و هميشه نظر تربيت بسوى من دارد چون ربّ العالمين است و فارسى آن خطاب است با حق سبحانه و تعالى يعنى خداوندا تو حاضرى و تو ناظرى.

و بر مبتدى خصوصا عوام بسيار مشكل است كه ايشان تصوّر نكنند خدا را به صورتى و مكانى بلكه همين كه متوجه ذكر و فكر مى شود قوت واهمه همان ساعت خداى مى سازد و صورتى از جهت او قرار مى دهد و مكانى از جهت او مقرر

ص: 41

مى سازد يا در عرش يا تصور مى كند كه از قبيل هوا احاطه كرده است به او و هر چه تصور كند حق سبحانه و تعالى نه چنان است حتى آن كه اگر تصوّر لإمكان كند يا چنين تصور مى كند كه جائى خاص ندارد گاهى در آسمانست و گاهى در زمين است يا مكانى را تصور كرده لا مكانش مى نامد بلكه هر چند واهمه اين نحو تصوّرات كند مى بايد به تضرع و زارى در آيد و پناه به خداوند برد و با خود چنين مقرر سازد كه او تصور نفس ناطقه كه عين اوست نمى تواند كردن چگونه تصور خداوند خود مى تواند كردن و با اين حال هميشه بذكر الهى مشغول باشد و از اهل دنيا عزلتى اختيار كند كه نفس او به ايشان الفت نگيرد چنانكه محققان گفته اند كه صمت و جوع و سهر و عزلت و ذكر بدوام ***ناتمامان جهان را بكند كار تمام

و هر گاه مدّتى مداومت بر اينها به قانون شرع مبين كند بموجب فرموده الهى حاصل خواهد شد چنانكه ترجمه اش اينست كه آن جماعتى كه مجاهده مى كنند با نفس و هوا و شياطين هر آينه البته ما هدايت خواهيم كرد ايشان را به راههاى قرب خود و اين معنى از قبيل سهل ممتنع است كه به سهولت حاصل مى توان كرد اما ترك مالوفات مشكل است مگر جمعى را كه حق سبحانه و تعالى هدايت كند بلكه خود ايشان را به راه خود ببرد پس چون حق سبحانه و تعالى فرموده است كه بنده من تقرب بمن مى تواند جست به نوافل تا به مرتبه كه محبوب نشود و آيه «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ» و احاديث بسيار دلالت مى كند كه چون محبوب الهى شدند خاصيت محبت اقتضا مى كند كه ايشان را عاشق كند و كسى نگويد كه عشق الهى محال است زيرا كه عشق تعلق بصورت خود مى گيرد و حق سبحانه و تعالى را صورت نيست پس چگونه عشق ممكن باشد

ص: 42

جوابش اينست كه اكثر مردمان عاشق دنيايند و دنيا صورتى ندارد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ يعنى شيطان زينت مى دهد از جهت آدميان دوستى شهوتها را از زنان و فرزندان ذكور و قنطارهاى طلا و نقره يعنى كيسه هاى پر از زر و خلاف بسيارى هست در معنى قنطار و همه باين بر مى گردد كه زر بسيار دوست مى دارد و ديگر اسبان با زينت و چهارپايان و مزارع و امثال اينها از زينتهاى زندگانى دنيا و هيچ شك نيست كه اكثر مردمان عاشق زر بسيارند و عاشق صورت زر نيستند و عاشقند كه در زير زمين باشد كه هرگز نه بينند و هم چنين جمعى از شيعيان عاشق حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مى شوند و هيچ كس عاشق صورت آن حضرت نمى شود بلكه جمعى في نفسه محبت دارند و بعضى به اعتبار كمالات آن حضرت و بعضى از جهت افعال آن حضرت كه نسبت به او خواهد فرمود از شفاعت و حضور در وقت مردن و حشر و نشر و خلاص گردانيدن از آتش و رسانيدن به بهشت.

و امّا آن چه حق سبحانه و تعالى فرموده است

فَاِذا احْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وجوه بسيار گفته اند محققان يك وجه آنست كه چون سالك به رياضات و مجاهدات نفس خود را بمنزله آئينه جهان نماست و زنگهاى تعلقات بر آن آئينه نشسته آن را سياه كرده بود رياضات به آداب و قوانين آن زنگها را زدود آئينه روشن مى شود و به سبب ذكر بسيار او را بجناب اقدس الهى ربطى به همرسد پس منعكس مى شود در آن آئينه انوار الهى و به سبب آن روح او شنوا مى شود و بينا مى شود و به آن شنوايى مى فهمد مخاطبات الهى را كه در قرآن و احاديث مذكور است و به آن بينايى مطالعه مى كند در كتاب الهى كه عوالم آفاق و انفس است و مى ريزد بر دل او انوار حقايق و معارف الهى و زبانش به آن گويا

ص: 43

مى شود و به قوت الهى مى كند هر چه را مى كند و اين معنى نه به حلول و اتحاد است بلكه به محض ارتباطست و اين رتبه ايست كه حق سبحانه و تعالى غير انسان را نداده است و بنا بر اين معنى است كه چون فرشتگان گفتند كه الهى چه حكمت است كه ما همه مشغول تقديس و تسبيح و تحميد توئيم ما را از جهت خلافت خود مقرر نمى سازى و آدميان را مقرر مى سازى از جهت خلافت كه كار ايشان فساد و خون ريزش خواهد بود خطاب رسيد أولا كه من چيزى چند مى دانم كه شما نمى دانيد و اشعار فرمود كه بندگان را همين بس است كه بدانند كه خداوند حكيم عليهم بد نمى كند و هر چه اصلح است مى كند و بعد از آن بر وجه تفضل بر ايشان ظاهر ساخت كه نشأه انسانى قابل اين معانى هست كه مظهر اسرار الهى بر منبع علوم و حكم غير متناهى باشد و شود و او را ترقيات عظيمه حاصل شود كه علم او علم الهى باشد و قدرتش قدرت الهى و هم چنين صفات غير متناهى الهى در او جلوه گر شود و حق سبحانه و تعالى به يك القا كه بر آدم و ساير ملائكه كرد ملايك از آن القا منتفع نشدند و آدم همه را يافت و بعد از آن كه دويست يا سيصد سال در مقام تعلم از آدم در آمدند هزار يك علوم حضرت آدم را ندانستند و اين همه از جهت تجرد روح آدم بود كه تعلق به بدن به همرسانيده بود و بالخاصية او را اين حالت حاصل شد و ملائكه مقربين را نشد پس در اين صورت بنور الهى مى شنود و مى بيند و مى گويد و مى كند اين نشأه چنين نشأه ايست.

كه احاديث متواتره وارد شده است كه در وقت وفات حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه خليل مرا بخوانيد پس عايشه و حفصه كس به جانب ابو بكر و عمر فرستادند و چون ايشان آمدند حضرت صلى اللّه عليه و آله رو از ايشان گردانيد و ديگر فرمودند كه خليل مرا بخوانيد پس حضرت فاطمه صلوات اللّه عليها كس به جانب حضرت امير المؤمنين عليه السّلام

ص: 44

فرستادند و چون آن حضرت صلوات اللّه عليه آمدند حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه را به نزد خود خواندند و چادر شب را بر سر خود و على كشيدند لمحه و حضرت كه سر بيرون آوردند از آن حضرت پرسيدند كه حضرت چه فرمودند حضرت فرمودند كه تعليم فرمودند مرا هزار باب از علم كه از هر بابى مفتوح مى شود هزار باب.

و ايضا در احاديث بسيار منقولست كه مرا تعليم كرد هزار حديث كه از هر حديثى مفتوح مى شود هزار حديث.

و ايضا در احاديث صحيحه بسيار فرمودند كه تعليم نمود مرا هزار كلمه كه از هر كلمه مفتوح مى شود هزار كلمه.

و ايضا در احاديث صحيحه بسيار فرمودند كه تعليم فرمودند مرا هزار حرف كه مفتوح مى شود از هر حرفى هزار حرف.

و از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم منقولست در احاديث بسيار كه هنوز يك بابش مفتوح نشده است با اين همه علومى كه ما بخلق رسانيديم و تا كسى به مراتب كشف علويات نرسد تصديق اين اخبار بر وجهى كه بايد نمى تواند كرد.

و از اينجاست كه باب مدينه علم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بسيار مى فرمودند كه در اين سينه علوم بسيار هست كاش مى يافتم كسى را كه قابليت اينها مى داشت و از اينجاست كه فرمودند كه در خيبر را به قوت جسمانى نكندم بلكه به قوت ربانى گندم.

مجملا آيات و احاديث در اين باب زياده از حد حصر است و در هر جا اشعارى به بعضى از آنها مى شود.

و آن كه در احاديث صحيحه متكثره وارد شده است كه حق سبحانه و تعالى تمام مى كند فرايض را به نوافل آن چه اين شكسته را بخاطر مى رسد و اللّه يعلم

ص: 45

اينست كه چون ظاهر است كه غرض الهى از جميع تكاليف قرب بندگانست بجناب اقدس او و سبب آن كه جمعى كثير هميشه عبادت مى كنند و اصلا ايشان را قرب حاصل نمى شود آنست كه طبيعت بشرى بهانه جوست همين كه شنيدند كه در نماز حضور قلب در كار نيست چون فقها نشمرده اند آن را از جمله واجبات بلكه اكثر در تحت مستحبات نيز ذكر نكرده اند اين را عذر خود كردند و آيات و احاديث متواتره را هيچ نظر نكردند كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ كه ترجمه اش اينست كه رستگارى يافتند آن مؤمنانى كه در نماز خود خاشعند و خضوع و خشوع بدون حضور قلب محال است و حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرموده اند كه نمازى نيست بى حضور قلب و در احاديث صحيحه و حسنۀ كالصحيحه وارد شده است كه از نماز آن مقدار مقبول است كه دل با خدا باشد اگر در ثلث نماز با خداست همان ثلث را حساب مى كنند و اگر عشر عشر و چون اكثر بنى آدم به اشغال دنيوى گرفتارند و بسيار مشكل است كه از اول نماز تا آخر نماز به ياد حق سبحانه و تعالى توانند بود بلكه تجربه كرده ايم كه اگر در مقام مراقبه باشند و اين غم داشته باشند شايد در ثلثى از نماز با ياد الهى توانند بود بنا بر اين حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله دو برابر فرايض نوافل مقرر فرمودند كه در آنجا نيز اگر سعى نمايد ثلثى با ياد خدا باشند كه آن بمقدار دو ثلثى است كه از نماز بى حضور قلب بوده است به تفضل الهى نمازى تمام شود و ليكن اكثر عالميان در فريضه متوجه حق سبحانه و تعالى نمى شوند در نافله چه احتمال دارند كه متوجه شوند بنا بر اين در مرتبه اول مانده اند و اصلا غم خود ندارند كه اگر در سابق تقصيرى شده باشد بعد از اين نكنند كه تلافى ما فات بشود و ليكن شايد با خود قرار داده اند كه نماز

ص: 46

همين است و قرائت را درست مى بايد كرد و اگر و العياذ باللّه قرائت را درست كرده باشند همگى در اظهار آن و نفى ما سوى مى كوشند و بسيار باشد كه جمعى در آن نكوشيده باشند و در حضور قلب كوشيده باشند و در مقام محبت و معرفت در آمده باشند و بر تقديرى كه تقصير در آن كرده باشند دوست دوست خود را عذاب نخواهد كرد بلكه هر دو مى بايد و مى بايد كه جميع شرايط ظاهرى باشد با شرايط باطنى و إن شاء اللّه تعالى در مقام خود همه مذكور خواهد شد.

14,5-( و قال زرارة بن اعين قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: كان الّذى فرض اللّه عزّ و جلّ على العباد عشر ركعات و فيهنّ القراءة و ليس فيهنّ و هم يعنى سهوا فزاد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله سبعا و فيهنّ السّهو و ليس فيهنّ قراءة).

و به اسانيد صحيحه و حسنه منقولست كه زراره گفت كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه آن چه حق سبحانه و تعالى بر بندگان واجب گردانيده ده ركعت نماز بود كه در آن ده ركعت قرائت حمد واجبست البته و در سوره خلافست و خواهد آمد و در اين ده ركعت و هم نيست يعنى شك بى دغدغه كه اگر كسى شك كند در نماز دو ركعتى يا در دو ركعت اول غير آن نمازش باطل مى شود و در شك و سهو غير ركعت خلافى است كه خواهد آمد و ظاهرا«يعنى»كلام زراره باشد و محتمل است كه كلام راويان ديگر باشد و يقينا كلام صدوق نيست چون همين عبارت در كافى هست و معنيش اين است كه زراره مى گويد كه مقصود حضرت ازين و هم سهو است و در اصطلاح حديث سهو را اطلاق مى كنند بر فراموشى و شك بلكه بر گمان نيز و بحسب لغت سهو آنست كه يقين داند كه فراموش كرده است و شك آنست كه هر دو طرف مساوى باشد و اگر يك طرف راجح باشد طرف راجح را

ص: 47

ظن مى نامند و مرجوح را وهم و در اصطلاح حديث بسيار است كه وهم مى گويند و ظن مى خواهند و همه خواهد آمد پس حضرت سيّد الأنبياء صلّى اللّه عليه و آله هفت ركعت زياد كردند و در اين هفت ركعت شك و سهو و ظن ضرر ندارد و در اين هفت ركعت قرائت نيست يعنى بعنوان وجوب معين بلكه مخير است ميان حمد و تسبيح و آن كه فرمودند كه در هفت ركعت سهو هست مراد از آن شش ركعت آنست چون خواهد آمد كه در سه ركعت شام اگر شك كند در ركعات نمازش باطل است.

و آن كه واقع است در اين خبر كه حضرت هفت را زياد كرده اند يعنى بعنوان تفويض و ظاهرا صدوق اعتقاد به تفويض دارد چنانكه در علل تصريح به آن كرده است و اگر در اين كتاب از آن اعتقاد برگشته باشد چنانكه در مبحث وضو نفى تفويض كرد ممكن است كه مرادش نفى وضو باشد يا در اينجا تاويل كند حديث را و ليكن احاديث تفويض متواتر است.

از آن جمله روايت كرده است كلينى در حسن كالصحيح كه من نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه نشسته بودم و برادرم حمران نيز آنجا بود پس حمران به حضرت عرض نمود كه چه مى فرماييد در قول زراره كه مخالف قول شماست حضرت فرمودند كه در چه چيز حمران گفت زراره مى گويد كه اوقات را حق سبحانه و تعالى به حضرت سيّد المرسلين تفويض فرموده بود و حضرت خود مقرر ساختند پس حضرت به حمران فرمودند كه تو چه مى گويى حمران گفت من مى گويم كه جبرئيل در روز اول أوّل اوقات را آورد و در روز ديگر آخر اوقات را آورد پس جبرئيل گفت كه ميان اين دو وقت همه وقتست پس حضرت فرمودند كه اين حمران زراره مى گويد كه جبرئيل گفت و رسول خدا قرار داد و سخن هر دو يكى است و مخالف تو نمى گويد زراره

ص: 48

مجملا احاديث تفويض متواتر است و ظاهرا با وجود تفويض آن حضرت بى امر الهى كارى نمى كرده است اگر چه جبرئيل نيز واسطه نباشد چون هميشه روح القدس با آن حضرت مى بوده است و قطع نظر از آن هر گاه بحسب احاديث قدسيه سابقه نظر به مؤمنان ممكن باشد

«فبى يسمع و بى يبصر و بى ينطق» چرا نظر به آن حضرت ممكن نباشد با آن ربطى كه آن حضرت را با جناب اقدس الهى بود بلكه مستبعد نيست كه اكثر احكام چنين نازل شده باشد چنانكه ظاهر آيات و اخبار بر آن دلالت دارد و اين معنى در غير انبيا و اوصيا اگر باشد حجت نمى تواند شد چون شياطين بر ايشان مسلطند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه شياطين وحى مى كنند به دوستان خودشان و تمييز ميان واردات رحمانى و شيطانى در نهايت صعوبتست و در انبيا و اوصيا صلوات اللّه عليهم چون علم يقينى داريم كه شياطين بر ايشان تسلّط ندارند خاطر جمع است و كرده ايشان كرده خداست و گفته ايشان گفته خداست جل جلاله.

(فَمَنْ شَكَّ فِى الاُولَيَيْنِ اعادَ حَتّى يَحْفَظَ وَ يَكُونَ عَلى يَقٖينٍ وَ مَنْ شَكَّ فِى الاَخيٖرَتَيْنِ عَمِلَ بِالْوَهْمِ).

پس كسى كه شك كند در دو ركعت اول نماز اعاده مى كند نماز را تا ديگر خود را ضبط كند و صاحب يقين باشد يا نمازى را كه اعاده مى كند حفظ كند و يقين در دو ركعت داشته باشد و كسى كه شك كند در دو ركعت آخر عمل بوهم كند يعنى نمازش باطل نيست و رجوع به قاعده مى كند كه خواهد آمد يا عمل بظن خود مى كند چون وهم بمعنى ظن آمده است و اين عبارت ممكن است كه داخل حديث زراره باشد يا سخن صدوق باشد كه بيان معنى حديث كند اگر چه اجمالى كه در آن بود در اين نيز هست در طرفين و كلينى اين جمله را ذكر نكرده است در حديث زراره اظهر آنست كه سخن صدوق باشد و ليكن مضمونش در احاديث زراره و غيرها

ص: 49

هست و احكام سهو در باب خود خواهد آمد در اينجا به تبعيت جزو اول مذكور شد.

5-( قال زرارة و الفضيل: قلنا لأبي جعفر صلوات اللّه عليه أ رأيت قول اللّه عزّ و جلّ إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً قال يعنى كتابا مفروضا و ليس يعنى وقت فوتها ان جاز ذلك الوقت ثمّ صلاّها لم تكن صلاة مؤدّاة و لو كان ذلك كذلك لهلك سليمان بن داود عليهما السّلام حين صلاّها لغير وقتها و لكن متى ذكرها صلاّها).

و بسند صحيح از زراره و كالصحيح از فضيل بن يسار منقول است كه ايشان گفتند كه ما به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه عرض كرديم كه بيان فرمائيد قول خداوند عالميان را كه نماز بر مؤمنان كتابى است موقوت چه معنى دارد حضرت فرمودند كه نوشته ايست واجب و ظاهر آنست كه حضرت تفسير موقوتا كرده باشند و ممكن است كه تفسير كتابا كرده باشند و بعد از آن بيان موقوتا فرموده باشند كه مراد از موقوت نه آنست كه اگر از اين وقت بگذرد فوت شود و تدارك نتوان كردن و اگر آن را به جا آورند بعوض فايته نشود و اگر چنين مى بود مى بايست كه حضرت سليمان ابن داود هلاك مى شدند چون نماز را در غير وقت فضيلت يا اختيار به جا آوردند و ليكن نمازى كه فوت شود هر گاه به خاطرش رسد قضا مى كند آن را و اين عبارت دو احتمال دارد يكى آن كه سايل چون از حضرات صلوات اللّه عليهم شنيده است كه ايشان مبالغه در نماز در وقت اختيار يا فضيلت مى فرموده اند و گمانش اين بوده است كه نماز كه از وقت اختيار يا فضيلت بگذرد قضا مى شود حضرت صلوات اللّه عليه فرموده باشند كه نه چنين است كه توهم كرده ايد بر تقديرى كه اين اوقات وقت مختار باشد اگر از اين وقت عمدا بگذرانند قضا نمى شود بلكه تا وقت اضطرار هست ادا است هر چند

ص: 50

مؤاخذ نيز باشند مع هذا مؤاخذه نيز نيست بلكه خود را از ثواب عظيم اول وقت و وقت فضيلت محروم ساخته است و اگر چنين مى بود كه اگر از وقت فضيلت بگذرد قضا باشد يا مؤاخذ باشد هر آينه مى بايست كه حضرت سليمان هلاك شود كه نمازش از وقت فضيلت گذشت و محتمل است كه سايل چنين توهم كرده باشد كه هر گاه از وقت بيرون رود قضا نمى توان كرد و عقوبت تقصير را تدارك نمى توان كرد حضرت فرموده باشند كه نه چنين است كه قضا نتوان كرد كه اگر قضا نتوان كردن هر آينه حضرت سليمان هلاك خواهست شد و ظاهرا حكايت سليمان بر فرض خلاف واقع مراد باشد يعنى اگر نمى توانست كردن و حق سبحانه و تعالى آفتاب را بر نمى گردانيد هر آينه هلاك خواهست شد و حال آن كه حق سبحانه و تعالى آفتاب را از جهت او بر گردانيد و او نماز را در وقت خود به جا آورد.

غفلت از نماز

( قال مصنّف هذا الكتاب ره انّ الجهّال من اهل الكتاب يزعمون انّ سليمان صلوات اللّه عليه اشتغل ذات يوم بعرض الخيل حتّى توارت الشّمس بالحجاب ثمّ امر بردّ الخيل و امر بضرب سوقها و اعناقها و قتلها و قال انّها شغلتني عن ذكر ربّى عزّ و جلّ و ليس كما يقولون جلّ نبيّ اللّه سليمان عليه السّلام عن مثل هذا الفعل لأنّه لم يكن للخيل ذنب فتضرب سوقها و اعناقها لأنّها لم تعرض نفسها عليه و لم تشغله و انّما عرضت عليه و هى بهايم غير مكلّفة و الصّحيح فى ذلك ما

6- روى عن الصّادق صلوات اللّه عليه انّه قال: انّ سليمان بن داود عليه السّلام عرض عليه ذات يوم بالعشي الخيل فاشتغل بالنّظر إليها حتّى توارت الشّمس بالحجاب فقال للملائكة ردّوا الشّمس علىّ حتّى أصلّي صلاتى فى وقتها فردّوها فقام فطفق فمسح ساقيه و عنقه و امر

ص: 51

اصحابه الّذين فاتتهم الصّلاة معه بمثل ذلك و كان ذلك وضوءهم للصّلاة ثمّ قام فصلّى فلمّا فرغ غابت الشّمس و طلعت النّجوم و ذلك قول اللّه عزّ و جلّ وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصّافِناتُ الْجِيادُ فَقالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي حَتّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ رُدُّوها عَلَيَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ و قد اخرجت هذا الحديث مسندا فى كتاب الفوائد)

چون مذكور شد در حديث صحيح كه نماز حضرت سليمان فوت شد و حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ياد كرده است و عامه تفسيرهاى باطل كرده اند سخن خود را مى گويد موافق قانون محدثين چون هر چه نقل مى كنند سخن معصومين است هر گاه خواهند كه سخنى از خود گويند باين عنوان مى گويند كه مصنّف اين كتاب من لا يحضره الفقيه كه محمد بن على بن بابويه است مى گويد كه جاهلان از اهل كتاب كه يهود و نصارى باشند اين حكايت را چنين نقل كرده اند و جاهلان اهل سنت متابعت ايشان كرده اند و چون مصنف ملاحظه از سنّيان فى الجمله مى كند اين معنى را نسبت بيهود و نصارى داده است به عنوانى كه سنّيان نيز داخلند بلكه از تفاسير اهل البيت ظاهر مى شود در همه جا كه حق سبحانه و تعالى صريحا خطاب و عتاب با يهود يا نصارى يا هر دو دارد كناية با منافقان دارد و همين سنيان در زمان حضرت سيّد المرسلين از جمله منافقان بودند بعد از آن حضرت داد خود را از اسلام خواستند و در ظاهر كلمه مى گفتند و در باطن در تضييع دين آن حضرت مى كوشيدند تا هفتاد و دو ملّت به همرسيد و يك ملّت بر حق ماندند و آنها قليلى از اكابر صحابه بودند كه ايمان حقيقى داشتند و منافقان در زمان آن حضرت نهايت خوف داشتند و هر روز هزار قسم مى خوردند كه ما مؤمنيم كه مبادا كشته شوند يا رسوا شوند به نزول آيه در تصريح به اسماى

ص: 52

ايشان و بعد از آن حضرت آن خوف نيز بر طرف شد و علانيه كافر شدند چنانكه هيچ مطلبى در صحاح ستّه مثل اين مطلب مكرر نشده است بلكه البته به مرتبه تواتر رسيده است در صحاح سته چه جاى كتب معتبره ديگر و يكى از جمله كفر ايشان آن كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله مكرر مى فرمودند كه من شهرستان علوم و حكم الهيه ام و على در آن شهرستانست و اظهر من الشمس است كه على در نبود و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله ديوار بلكه مراد حضرت اين بود كه علوم من همه نزد على است صلوات اللّه عليه و از جهت عنادى كه با دين اسلام داشتند دلالت مى كردند منافقان مدينه مشرفه كه يهودان بودند منافقان قريش را به توراة و اين توراتى كه يهودان دارند بيست و اند سفر است پنج سفر در زمان حضرت موسى نازل شد به اعتقاد ايشان چهار سفر اجماعى است نزد ايشان و يك سفر كه مشتملست بر احكام شاقه بسيار جمعى از ايشان آن سفر را از جهت سهولت در تورية نمى دانند و نوزده سفر ديگر تاريخ يهودانست كه در هر زمانى جمعى از كذابان راست و دروغى چند بر هم بافته اند مثل تواريخ مسلمانان بلكه در اكثر حكايات موافقند چون منافقان مسلمانان از آنجا برداشته اند و اين بنده تتبع بسيار كردم اين توراة محرف را تا ظاهر شد وجوه تحريفات پنج سفر و وجوه اكاذيب باقى از آن جمله يهودان با حضرتين داود و سليمان صلوات اللّه عليهما بد شدند كه داود بر ايشان خراج مقرر ساخت و حدود و قصاص و اجراى احكام تورات بر ايشان كرد بعد از آن كه بنى اسرائيل بر سر خود بودند و هر قسم قبيحى كه مى خواستند مى كردند و بسيارى از پيغمبران را كشتند حق سبحانه و تعالى از دو طرف دشمنان را بر ايشان گماشت از يك طرف فراعنه مصر را بر ايشان مسلط گردانيد و از طرفى ديگر پادشاهان عجم را كه در بابل زمين بودند و هميشه قتل و اسير و غارت در ميان

ص: 53

ايشان بود تا حق سبحانه و تعالى اشموئيل پيغمبر را بر ايشان فرستاد و او بنى اسرائيل را جمع كرد و مشورت نمود كه بشود كه اگر حق سبحانه و تعالى از ميان شما پادشاهى مقرر سازد شما اطاعت او بكنيد و با كفار جهاد كنيد و حق سبحانه و تعالى شما را منصور گرداند ايشان قبول كردند چنانكه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ياد كرده است و طالوت را حق سبحانه و تعالى پادشاه ايشان كرد و با جالوت جنگ كردند و جالوت بر دست حضرت داود كشته شد تا آن كه داود پادشاه ايشان شد و ايشان دشمنى داود را در دل گرفتند مثل دشمنى سنّيان با حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه حال نظر كنيد كه اين سكان يهود چها در شأن داود و سليمان در اين تاريخ ياد كرده اند بلكه داود را بت پرست كرده اند با سليمان و هر دو را از پادشاهان جابر مى دانند و پيغمبر نمى دانند و با اولاد لوط بد شدند و ميان بنى اسرائيل و ايشان محاربات واقع شد،در اصل تورات محرف نقل كرده اند كه چون حق سبحانه و تعالى شهرهاى قوم لوط را خراب كرد و لوط در ميان جمعى ديگر رفت كه آنها نيز كافر بودند و آن جماعت اراده خواستگارى دختران او كردند حضرت لوط قبول نكرد دختران با خود فكر كردند كه آخر ما عزب بمانيم و پدر ما بى نسل يك دختر شرابى بخورد لوط داد و چون لوط مست شد شد با او جماع كرد و شبى ديگر دخترى ديگر چنين كرد و فرزندى كه از لوط به همرسيد همه ولد الزنا و هم چنين اولاد هارون بر ايشان بحكم موسى امام شدند و چون ايشان را تاديب مى كردند در اصل تورات حكايات سامرى را همه نسبت به هارون داده اند كه هارون خود گوساله را ساخت و پرستيد و همه به تبعيّت هارون پرستيدند با آن كه مى توان گفت كه ثلث تورات در شأن هارون و خوبيهاى اوست و لباسهايى كه حضرت موسى از جهت پادشاهى او مقرر ساخت ديگر در اصل

ص: 54

اين توراتست كه حضرت نوح زير جامه در پا نداشت و بخواب رفته بود و باد جامه او را برداشته بود حام و يافث هر دو با پدر خود لواطه كردند و حضرت بيدار نشد تا آخر كه بيدار شد و سام او را خبر داد كه اينها با تو چنين كردند حضرت نوح نفرين كرد بر ايشان و بر اولاد ايشان كه هميشه داغ بندگى بر جبين اولاد ايشان باشد بنا بر اين است كه اولاد يافث كه در طرف شمالند از گرجستان و اروس و داغستان و ساير طوايف اين جانب و اولاد حام كه هندوستانيانند هميشه بنده اولاد سامند كه اهل ايران باشند مجملا هر كه مطالعه تورات و انجيل مى كند جزم مى كند كه محرفند و هنوز تورات كه در آنجا حق و باطل در همست و انجيل كه به چهار روايت مختلف نقل كرده اند و هر يك را انجيلى ناميده اند و اين چهار كتاب انجيل يكى تاليف يوحنّاست و يكى لوقا و يكى مرقس و يكى متّى و يك حكايتست به چهار روايت و آن حكايت ولادت حضرت عيسى است تا وقتى كه به اعتقاد ايشان حضرت را حلق كشيدند و آن چه ايشان در اين اناجيل نقل كرده اند اگر نه آن بود كه پيغمبر ما صلّى اللّه عليه و آله خبر از نبوت آن حضرت داده بود هر آينه هر كه نظر كند در آن جزم مى كند كه احتمال ندارد كه آن حضرت نبى باشد از آن جمله در چهار انجيل نسب حضرت عيسى را درست كرده اند كه پسر يوسف نجار است كه چون يوسف حضرت مريم را خواست ديد آبستن است گفت از كجا آبستن شدى گفت نمى دانم پس ظاهر شد كه البته خدا با مريم جماع كرده است و اين پسر خداست و پسر يوسف نجار است و ازين باب مزخرفات كه هر كه اندك عقلى دارد مى داند كه اين انجيل سماوى نيست و آن نزد ائمه معصومين است كه از آنجا بسيار خبر داده اند از نصايح و مواعظ و إن شاء اللّه از هر دو نقل خواهد شد.

مجملا مصنف مى گويد كه جهّال اهل كتاب به گمان باطل خود چنين نقل

ص: 55

كرده اند كه حضرت سليمان صلوات اللّه عليه در روزى از روزها مشغول شد به آن كه اسبان را بر او عرض مى نمودند تا آفتاب فرو رفت و نماز آن حضرت فوت شد پس حضرت سليمان به خاطرش آمد كه نماز نكرده است به شومى اسبان امر كرد تا اسبان را برگردانيدند و همه را كشت به آن كه بعضى را پى كردند و بعضى را گردن زدند آن هزار اسب بود كه از حضرت داود به آن حضرت رسيده بود به ميراث يا از غنايم شام يافته بود و بعضى گفته اند كه اسبان دريايى پرنده بودند كه جنيّان برسم هديه از جهت آن حضرت آورده بودند و حضرت سليمان گفت كه چون اين اسبان مرا از ياد خدا باز داشت اينها را كشتيم و گوشتهاى آن را تصدق نمودند و قريب باين نيز ذكر كرده اند بسيارى از سنيان و آن چه گفته اند خلاف واقع است و حاشا كه حضرت سليمان كه پيغمبر خدا باشد چنين كند كه اسبان بى گناه را بكشد زيرا كه اسبان خود را بر آن حضرت عرض نكردند بلكه اسبان را ديگران بر آن حضرت عرض نمودند با آن كه اگر اسبان خود را عرض مى نمودند نيز گناه نداشتند چون مكلف نيستند بلكه حق آنست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در تفسير آيه فرموده اند كه در روزى در وقت عصر حضرت سليمان عليه السّلام مشغول عرض اسبان شدند تا آفتاب فرو رفت پس حضرت امر فرمودند فرشتگان را كه آفتاب را برگردانيد تا من نماز را در وقت فضيلت يا اختيار به جا آورم پس فرشتگان موكل بر آفتاب آفتاب را برگردانيدند پس آن حضرت برخاستند و اول وضو ساختند به آن كه آب بر ساق پاها و گردن ماليدند و جمعى كه با آن حضرت نشسته بودند و نماز ايشان نيز فوت شده بود امر كردند ايشان را تا وضو ساختند به همين عنوان چون وضوى ايشان چنين بود كه مسح كنند ساق و گردن خود را و بعد از آن نماز را به جا آوردند و چون از نماز فارغ شدند آفتاب فرو رفت و ستارگان ظاهر شد و اين

ص: 56

است مراد از قول الهى تعالى شانه كه فرموده است كه ما سليمان را به داود عطا كرديم نيكو بنده بود سليمان ما را و او بسيار توبه كننده بود به آن كه چون اندكى از مقام قرب مع اللّه به مرتبه پست تر از آن مبتلا مى شدند باز متوجه قرب مى شدند چنانكه بر آن حضرت وارد شد كه در وقت عصرى بر او عرض نمودند كه اسبانى را كه بر سه پا مى ايستادند و سر سم پاى چهارم را بر زمين مى گذاشتند و اين نوع اسب نفيس مى باشد و آن اسبان تندرو بودند بسيار نفيس پس چون حضرت ملاحظه نمودند كه آفتاب فرو رفته است با خود گفتند كه دوستى اسبان مرا از ذكر الهى باز داشت تا آن كه وقت فضيلت نماز من گذشت اى فرشتگان آفتاب را برگردانيد تا نماز را در وقت فضيلت به جا آوردم پس شروع در وضو كردند و نماز را به جا آوردند و بتحقيق كه اين حديث را با اسناد آن در كتاب فوايد ذكر كرده ام و چون حكم به صحت آن كرده است ظاهر مى شود كه سند آن صحيح است باصطلاح قدما و ممكن است كه مراد مصنّف از صحت اين باشد كه آن چه اهل كتاب نقل كرده اند مخالف عقل است پس مى بايد كه اين خبر كه موافق عقلست صحيح باشد و اظهر آنست كه هر دو معنى مراد است و قريب باين خبر عامه و خاصه روايت كرده اند از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه بطرق متعدده و چون تاخير صلاة از وقت خود معصيت است و آن بر انبيا جايز نيست تاويلات بسيار از عامه و خاصه وارد شده است يكى آن كه نماز نافله بود يا وردى از اوراد مستحبه بود يا تاخير از وقت فضيلت بود يا به سبب آن آن حضرت را غافل ساختند تا رتبه آن حضرت ظاهر شود بردّ شمس يا آن كه كسى كه قدرت بر ردّ شمس دارد تاخير او جايز است چون البته نماز را در وقت به جا خواهد آورد و اللّه تعالى يعلم.

ص: 57

رد الشمس

16-( و قد روى: انّ اللّه تبارك و تعالى ردّ الشّمس على يوشع بن نون وصىّ موسى عليه السّلام حتّى صلّى الصّلاة الّتى فاتته فى وقتها).

و بتحقيق كه منقولست كه از حضرت سيّد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم كه حق سبحانه و تعالى آفتاب را برگردانيد از جهت يوشع بن نون كه وصى حضرت موسى على نبينا و عليه السّلام بود به سبب حربى كه با كفار مى كرد تا وقت فضيلت نماز بدر رفت و يوشع دعا كرد تا حق سبحانه و تعالى رد شمس نمود تا نماز را در وقت خود به جا آوردند.

14-( و قال النّبي صلّى اللّه عليه و آله: يكون فى هذه الامّة كلّما كان فى بنى اسرائيل حذو النّعل بالنّعل و القذّة بالقذّة. و قال عزّ و جلّ سُنَّةَ اللّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْدِيلاً و قال عزّ و جلّ وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِيلاً )

و منقولست بطرق متكثره از عامه و خاصه كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه در اين امت واقع خواهد شد هر چه در بنى اسرائيل واقع شد مانند مساوى بودن هر تاى كفش با تاى ديگر و مانند مساوى بودن پرهاى هر تيرى با پر ديگر و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اين سنت الهى است كه پيش ازين واقع شده است و نخواهى يافت مر سنت الهى را تبديلى و ديگر فرموده است كه نمى يابى سنت ما را تغييرى و استشهاد به آيه ممكن است كه از حضرت باشد و ممكن است كه از صدوق باشد به آن كه در اخبار ديگر وارد شده باشد كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم در امثال اينجاها استشهاد به امثال اين آيات فرموده اند و على اى حال غرض از ذكر حديث و آيه آنست كه مى بايد كه رد شمس در اين امّت دو مرتبه بشود.

چنانكه در بنى اسرائيل دو مرتبه شد قطع نظر از اخبار وقوع رد شمس دو

ص: 58

مرتبه و مع هذا خاصه و عامه روايت كرده اند خبر رد شمس را در اين امّت دو مرتبه.

(فجرت هذه السّنّة فى ردّ الشّمس على امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه عليه فى هذه الامّة ردّ اللّه عليه الشّمس مرّتين مرّة فى ايّام حياة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و مرّة بعد وفاته صلّى اللّه عليه و آله امّا فى أيّامه صلّى اللّه عليه و آله

14,6- فروى عن اسماء بنت عميس انّها قالت: بينما رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله نائم ذات يوم و رأسه فى حجر علىّ صلوات اللّه عليه ففاتته العصر حتّى غابت الشّمس فقال اللّهمّ انّ عليّا كان فى طاعتك و طاعة رسولك فاردد عليه الشّمس قالت اسماء فرايتها و اللّه غربت ثمّ طلعت بعد ما غربت و لم يبق جبل و لا أرض الاّ طلعت عليه حتّى قام علىّ صلوات اللّه عليه فتوضّأ و صلّى ثمّ غربت).

پس جارى شد اين سنت در برگشتن آفتاب بر حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه در اين امّت و چون بر بنى اسرائيل دو مرتبه رد شمس شد در اين امت نيز دو مرتبه شد و هر دو از جهت آن حضرت شد يك مرتبه در حياة حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله شد و يك مرتبه بعد از وفات آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله واقع شد امّا آن چه در ايام حيات آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله واقع شد پس روايتست به اسانيد قويه از طرق عامه و خاصه و قاضى عياض از علماى عامه حكم به صحت اين حديث كرده است و از جمله معجزات آن حضرت شمرده است و هم چنين طحاوى از علماى عامه و از طرق خاصه نيز به اسانيد معتبره منقول است كه اسماء گفت كه روزى حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله بخواب رفتند و سر آن حضرت در كنار حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه بود تا آن كه نماز عصر حضرت امير المؤمنين

ص: 59

صلوات اللّه عليه فوت شده تا آن كه آفتاب فرو رفت و چون حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله بيدار شدند ديدند كه حضرت امير المؤمنين گريانست و چون سبب گريه را پرسيدند حضرت فرمودند كه نماز عصر را نكرده بودم و بيدار كردن شما را جايز نمى دانستم و الحال آفتاب فرو رفته است پس حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله گفتند كه خداوندا چون على در فرمان بردارى تو و فرمان بردارى رسول تو بود تا نماز از او فوت شد آفتاب را از جهت او برگردان اسماء گفت كه و اللّه كه آفتاب را ديدم كه فرو رفته بود و به سبب دعاى حضرت طالع شد بعد از غروب و نماند كوهى و نه زمينى مگر آن كه آفتاب بر او تابيد تا حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه برخاستند و وضو ساختند و نماز گذاردند پس آفتاب فرو رفت و ممكن است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه نماز را به ايما كرده باشند يا آن كه چون تا ذهاب حمرۀ مشرقيه وقت اضطراريست نماز آن حضرت فوت نشده باشد و از وقت فضيلت گذشته باشد و در روايت معتبره وارد است كه رد شمس در مدينه مشرفه در مسجد فضيخ شد و خواهد آمد در فضل مساجد و طحاوى ذكر كرده است بدو سند صحيح كه در صهبا واقع شد قرب خيبر و صدوق نيز بسند معتبر روايت كرده است كه در صهبا واقع شد.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه علّت تاخير حضرت نماز عصر را اين بود كه چون آن حضرت صلوات اللّه عليه از نماز ظهر فارغ شدند كلّه سر آدمى با آن حضرت به سخن آمد و گفت كه من پادشاهى بودم و احوال بسيار از حالات خود به آن حضرت عرض نمود تا آن كه چون حكايت او تمام شد حضرت نماز عصر را

ص: 60

كرده بودند و چون آن حضرت به خدمت حضرت آمدند حضرت را آثار وحى ظاهر شد سر خود را در كنار آن حضرت گذاشتند و ممكن است كه در حيات حضرت صلوات اللّه عليه دو مرتبه واقع شده باشد و آن چه در صهبا واقع شده باشد اسماء در آنجا حاضر بوده باشد و آن چه در مسجد فضيخ واقع شده است اسماء از حضرت امير المؤمنين صلوات عليه نقل كرده است كه در اينجا رد شمس شد از جهت من چنانكه در حديث معتبره وارد است.

و اما خواب حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله پس احاديث بسيار وارد شده است كه خواب و بيدارى آن حضرت مساوى بود و در خواب علم آن حضرت به آن چه واقع مى شد مثل بيدارى بود پس ممكن است كه حضرت با آن كه علم داشته باشند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليهما نماز نكرده است برنخاسته باشند چون مى دانستند كه دعا مى توانند كرد يا خواهند كرد و حضرت نماز را در وقت خود خواهند كرد و در چنين صورتى تاخير ضرر نداشته باشد بلكه مطلوب باشد تا فضيلت آن حضرت ظاهر شود و ممكن است كه خواب نباشد و اسماء خيال كرده باشد كه حضرت بخواب رفته است بلكه غشيه بوده باشد كه آن حضرت را هميشه در مقام قرب لي مع اللّه دست مى داد و چون آن حضرت را در آن اختيارى نبود و متوجه عالم قدس بودند خبر ازين عالم نداشته باشند اما ظاهرا آن حضرت هميشه در مقام جمع الجمع بودند و توجه به آن جانب مانع از توجه به اين جانب نبود اما ظاهرا چنين بوده باشد كه با وجود عدم مانعيت متوجه اين عالم نمى شده اند چنانكه در خبر مستفيض وارد شده است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه مرا با جناب اقدس الهى وقتى هست كه در آن حالت گنجايش ندارد نه ملك مقرب و نه نبى مرسل و اين مقام اعلى مقام تفريد است و حق اين است كه مقامات حضرت سيّد المرسلين

ص: 61

را به عقول ضعيفه ادراك نمى توان كرد چنانكه هيچ شك نيست كه عوام مراتب فضلا را ادراك نمى توانند كرد و هم چنين فضلاى علوم ظاهريه ادراك علوم و كمالات فضلاى علوم باطنيه را ادراك نمى توانند كرد مگر على سبيل الاجمال چنانكه سابقا در حديث قدسى گذشت و محقق طوسى رضى اللّه عنه و ابو على نيز اشاره به آن كرده اند و برين قياس هر چه بالا رود تا اعلى مقامات حضرت سيد الموحّدين و الكاملين و الواصلين.

(و امّا بعد وفات النّبي صلّى اللّه عليه و آله فانّه

1- روى عن جويرية ابن مسهر انّه قال: اقبلنا مع امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه عليه من قتل الخوارج حتّى اذا قطعنا فى ارض بابل حضرت صلاة العصر فنزل امير المؤمنين صلوات اللّه عليه و نزل النّاس فقال على صلوات اللّه عليه أيّها النّاس انّ هذه الارض ملعونه قد عذّبت فى الدّهر ثلث مرّات و فى خبر اخر: مرّتين و هى تتوّقع الثّالثة و هى احدى المؤتفكات و هى اوّل ارض عبد فيها وثن و انّه لا يحلّ لنبي و لا وصىّ نبيّ ان يصلى فيها فمن اراد منكم ان يصلى فليصلّ فمال النّاس عن جنبى الطّريق يصلّون و ركب هو صلوات اللّه عليه بغلة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و مضى قال جويرية فقلت و اللّه لأتّبعنّ امير المؤمنين صلوات اللّه عليه و لأقلّدنّه صلاتي اليوم فمضيت خلفه فو اللّه ما جزنا جسر سوراء حتّى غابت الشّمس فشككت فالتفت إليّ و قال يا جويرية أ شككت فقلت نعم يا امير المؤمنين فنزل صلوات اللّه عليه عن ناحية فتوضّأ ثمّ قام فنطق بكلام لا احسبه الاّ كانّه بالعبرانى ثمّ نادى الصّلاة فنظرت و اللّه إلى الشّمس قد خرجت من بين جبلين لها صرير فصلّى العصر و صلّيت معه فلمّا فرغنا من صلاتنا عاد اللّيل كما

ص: 62

كان فالتفت إليّ فقال يا جويرية بن مسهر انّ اللّه عزّ و جلّ يقول فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ و انّي سالت اللّه عزّ و جلّ باسمه العظيم فردّ علىّ الشّمس و روى: انّ جويرية لمّا راى ذلك قال وصىّ نبيّ و ربّ الكعبة).

و اما آن چه بعد از وفات حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله واقع شد پس به درستى كه منقولست به اسانيد قويه كالصحيحه از جويرية بن مسهر كه از خواص حضرت امير المؤمنين است صلوات اللّه عليه و منقولست كه آن حضرت سه مرتبه او را بشارت به بهشت داده اند كه جويريه گفت كه در خدمت حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه بوديم در رجوع از قتال خوارج تا آن كه به زمين بابل رسيديم و آن در حوالى حلّه است و حله را از آجرهاى شهر خراب بابل ساخته اند چنانكه نجف اشرف را از آلات كوفه و بغداد را از آلات مداين ساخته اند وقت نماز عصر شد پس حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرود آمدند و لشكر حضرت فرو آمدند پس حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه اى مردمان اين زمين ملعونست و محلّ سخط الهى و سه مرتبه اهل آن بعذاب الهى معذّب شده اند و در حديث ديگر وارد شده است كه دو مرتبه معذّب شده اند و انتظار مرتبه سيم مى كشد و زمين بابل يكى از زمينهايى است كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد وصف فرموده است به مؤتفكه يعنى سرنگون شده يا حقيقة مثل شهرهاى حضرت لوط يا مجازا چون خراب شده است به سبب اعمال قبيحه ايشان و شهرى كه خراب شد در عرف آن را مى گويند كه سرنگون شده است مجازا و ظاهرا مرتبه سيم خراب شدن كوفه بود به سبب اعمال قبيحه ايشان و ظاهرا كوفه و مداين نيز از بابل باشد و اين اول زمينى است كه در آنجا بت پرستيده اند و به درستى كه جايز نيست هيچ پيغمبرى و هيچ وصى پيغمبرى را كه در اين زمين يا در امثال اين زمين نماز كند اما شما را جايز است پس هر كه از شما

ص: 63

خواهد كه نماز كند نماز كند پس مردمان ميل به جانبهاى راه كردند و مشغول نماز شدند چون در راه مكروهست چنانكه خواهد آمد سيما در امثال اين زمينها و حضرت صلوات اللّه عليه بر استر حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله سوار شدند و روانه شدند جويريه گفت كه من با خود گفتم كه و اللّه كه من متابعت آن حضرت صلوات اللّه عليه مى كنم و هر جا كه آن حضرت نماز مى كند من نيز در آنجا نماز مى كنم پس من از عقب آن حضرت روانه شدم پس و اللّه كه از نهر سورا كه آب فرات حلّه است نگذشتيم كه آفتاب فرو رفت پس من به شك افتادم كه حضرت نماز نكردند و اين منافات با امامت دارد و ظاهرا محض خطور بالى باشد كه از لوازم بشريّت است پس حضرت صلوات اللّه عليه رو بمن كرد كه اى جويريه شك كردى پس گفتم بلى يا امير المؤمنين و حضرت رفع شك او فرمودند به اخبار از غيب و بردّ شمس پس حضرت از استر به زير آمدند از گوشۀ و وضو ساختند پس برخاستند و به سخنى گويا شدند كه شبيه به زبان عبرى بود پس بانك نماز فرمودند يا امر كردند مرا به اذان چنانكه در روايتى ديگر وارد است پس و اللّه كه نظر كردم بسوى آفتاب كه از ميان دو كوه بيرون آمد و صداى عظيم داشت پس آن حضرت صلوات اللّه عليه نماز عصر را به جا آوردند و من اقتدا به آن حضرت كردم پس چون از نماز فارغ شدند شب شد بنحو سابق پس حضرت رو به جانب من كردند و فرمودند كه اى جويرية بن مسهر به درستى كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد فرموده است و خطاب به رسولش كرده است كه تسبيح كن اسم عظيم پروردگار خود را و من سؤال كردم خداوند عالميان را باسم عظيم او كه آفتاب را برگرداند از جهت نماز من حق سبحانه و تعالى دعاى مرا مستجاب كرد و غرض از ذكر اين معنى اين بود كه مبادا جويريه حمل بر سحر كند يا غالى شود.

ص: 64

و مرويست كه چون جويريه اين معجزه را ديد گفت كه بحق پروردگار كعبه كه على وصى پيغمبر است يا تو وصى پيغمبرى و امامت حق تست كه صاحب معجزاتى.

و صدوق اين خبر را در علل به همين مضمون بغير اين عبارت ذكر كرده است و بعد از آن گفته است كه اخبارى كه در اين معنى وارد شده است در كتاب معرفت ذكر كرده ام و غرضش اظهار تواتر اين خبر است و مسجد شمس در حله از آفتاب مشهورتر است و مردمان در آنجا به زيارت مى روند و حاجات از حق سبحانه و تعالى طلب مى كنند و مستجاب مى شود و جمعى كه در آنجا مى بودند چيزهاى غريب نقل مى كردند و هر چه از معجزات آن حضرت و سائر حضرات ائمه معصومين ذكر كنند عجيب نيست و صدوق اسانيد اين سه خبر را در فهرست ذكر كرده است و خواهد آمد اگر چه اسانيد غير اينها داشته است كه در كتب منفرده ذكر كرده است.

واجبات بر عباد

6-( و: قال سليمان بن خالد للصّادق صلوات اللّه عليه جعلت فداك أخبرنى عن الفرائض الّتى فرض اللّه عزّ و جلّ على العباد ما هي فقال شهادة ان لا اله الاّ اللّه و انّ محمّدا رسول اللّه و اقام الصّلاة الخمس و ايتاء الزّكاة و حجّ البيت و صيام شهر رمضان و الولاية فمن اقامهنّ و سدّد و قارب و اجتنب كلّ مسكر دخل الجنّة).

و بسند حسن كالصحيح مروى است كه سليمان به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه عرض نمود كه فداى تو گردم خبر ده مرا از واجباتى كه حق سبحانه و تعالى بر بندگان خود واجب گردانيده است كدام است پس حضرت صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه آن گواهى دادنست بر وحدانيت الهى و بر رسالت حضرت سيّد المرسلين و اقامت نمازهاى پنجگانه و دادن زكات و حج خانه كعبه و روزه ماه رمضان و امامت ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم پس كسى كه به جا آورد اين واجبات را و

ص: 65

صحيح به جا آورد و از جهت رضاى الهى به جا آورد و يا آن كه اعمال خود را همه خوب كند و از جهت رضاى الهى كند و اجتناب كند از هر مست كننده داخل بهشت مى شود البته و در بعضى از نسخ اين حديث كلّ منكر است يعنى اجتناب كند از جميع معاصى كبيره يا كبيره و صغيره.

بدان كه اخبار متواتره بر اين مضمون وارد شده است و ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم اصول دين و فروع آن را با يكديگر ذكر فرموده اند و از هر دو آن چه اهم است بيان فرموده اند و چون اكثر اوقات علماى اهل سنت در خدمت ايشان مى بوده اند و نقل احاديث از ايشان مى كرده اند ولايت را با اين واجبات ذكر مى كرده اند و سنّيان ولايت را بمعنى محبّت مى فهميده اند و شيعيان امامت و جمعى از سنيان امامت مى فهميده اند و ليكن مضايقه نداشته اند و همه مذهبى را خوب مى دانسته اند چنانكه مى رسيد شريف در شرح مواقف و مولانا سعد الدين در شرح مقاصد و غير ايشان در كتب خود ذكر كرده اند كه اين اختلافات فروعى است و مستندش اجتهاد است هر چند خطا كرده باشند مثابند و اما وقتى كه تقيه نبوده است تصريح بكفر غير امامى مى فرموده اند و اين معنى از ضروريات مذهب است و احاديث بر اين معنى فوق تواتر است به مراتب شتى.

از آن جمله به اسانيد صحيحه متكثره منقولست از ابو اليسع كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه يا حضرت بيان فرمائيد كه ستونهاى اسلام كدام است كه هر گاه آن را بدانم اعمال من صحيح است و اگر چه چيزى ديگر را ندانم بمن ضرر نرساند جهل آن پس حضرت فرمودند كه آن شهادتين است يعنى گواهى دادن با اعتقاد جازم به وحدانيت الهى و با اعتقاد جازم به نبوّت حضرت رسالت پناهى صلّى اللّه عليه و آله و اقرار كردن بجميع آن چه حضرت فرموده است از احوال مبدا و معاد و غير آن و اگر زكاتى بر او

ص: 66

واجب باشد بدهد يا اعتقاد بوجوب آن داشته باشد ديگر ولايت است كه حق سبحانه و تعالى به آن امر كرده است و آن محبت و اقرار به امامت ائمه معصومين است زيرا كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه هر كه بميرد و امام زمان خود را نداند كافر مرده است و خداوند عالميان فرموده است كه اطاعت كنيد خداوند را و اطاعت كنيد رسول او را و اولو الامر را و اول صاحبان امر كه واجبست اطاعت امر ايشان كردن حضرت امير المؤمنين است پس بعد از آن حضرت حضرت امام حسن است و بعد از او حضرت امام حسين و بعد از او حضرت على بن الحسين است و بعد از او حضرت محمد بن على و هم چنين بقيه ائمه معصومين زيرا كه زمين باقى نمى ماند بدون امام و محال است كه زمين باشد و امام نباشد و هر كه امام خود را نشناسد كافر بميرد و محتاج ترين وقتى باين معرفت وقتى است كه جان به سينه رسد زاينكس جاى خود را در بهشت به سبب اعتقاد بائمه معصومين به بيند و ائمه معصومين را نيز مشاهده كند و ايشان در مقام نجات دادن او باشند أو در آن وقت خواهد دانستن خوبى مذهب خود را بحق اليقين و شكر الهى به جا خواهد آورد.

و به اسانيد معتبره از فضيل بن يسار و ابو حمزه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه مرويست كه بناى اسلام بر پنج چيز است و آن نماز است و زكات و حج و روزه ماه رمضان و ولايت ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم،و حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله به هيچ واجبى آن قدر مبالغه نفرموده اند آن مبالغه كه در امر ولايت فرمودند كه به آواز بلند در غدير خم فرمودند كه من كنت مولاه فعلىّ مولاه كه هفتاد هزار كس كه با آن حضرت بودند همه شنيدند با مبالغاتى ديگر كه فرمودند و امر به متابعت بقيه ائمه معصومين فرمودند چنانكه خواهد آمد.

ص: 67

و بسند صحيح و حسن كالصحيح از زراره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه بناى اسلام بر پنج چيز است بر نماز است و زكات و حج و صوم و ولايت ائمه معصومين زراره گفت كه عرض نمودم به خدمت آن حضرت كه از اين پنج چيز كدام يك افضل است حضرت فرمودند كه ولايت افضل است زيرا كه ولايت كليد باقى فرايض است و امام بيان مى كند كيفيت فرايض را گفتم بعد از ولايت كدام افضل است حضرت فرمودند كه نماز افضل است زيرا كه حضرت سيد الانبياء صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه نماز ستون دين شماست چنانكه خيمه و خانه بى ستون منهدم مى شود هم چنين دين بدون نماز دين نيست و از دست مى رود گفتم بعد از نماز كدام فاضلتر است حضرت فرمودند كه زكات چون حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد مقرون گردانيده است نماز را با زكات و اكثر جاها كه امر به نماز فرموده است بعد از آن امر به زكات فرموده است و ابتدا به نماز فرموده است چون آن افضل است و فرموده است كه أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ و خواهد آمد كه نماز بدون زكات مقبول نيست و حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه دادن زكات گناهان را محو مى كند گفتم بعد از آن در فضل كدامست حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه حج است زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه مر خدا راست بر مردمان حج خانه كعبه هر كه زاد و راحله داشته باشد و كسى كه كافر شود بترك حج پس به درستى كه حق سبحانه و تعالى بى نياز است از عالميان و تهديداتى كه در اين آيه است در ابواب حج خواهد آمد.

و حضرت سيد الانبياء صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه يك حج مقبول بهتر است از بيست نماز نافله و هر كه هفت شوط طواف كند و حساب آن را نگاه دارد يا با حضور قلب باشد و دو ركعت نماز طواف را با حضور قلب به جا آورد حق

ص: 68

سبحانه و تعالى گناهان او را بيامرزد.

و حضرت سيّد المرسلين صلى اللّه عليه و آله در روز عرفه و روز مزدلفه فرمودند آن چه فرمودند از فضايل بسيار كه خواهد آمد گفتم كه ديگر كدام افضل است حضرت فرمودند كه روزه پس گفتم كه چرا روزه در عقب همه است در فضل و حال آن كه حضرت سيّد الانبياء صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه روزه سپر آتش جهنّم است پس حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه افضل عبادات عبادتى است كه بدل نداشته باشد و البته آن را به جا بايد آورد در همه احوال چنانكه نماز در هر حالى كه باشد آن را به جا مى آورد اگر در جان كندن باشد يا در حرب و شمشير زدن و خوردن باشد البته مى بايد كرد و هم چنين حج و زكات و ولايت بدل ندارند بخلاف صوم كه در بسيارى از احوال بدل آن كفاره مى دهد و اگر بيمار باشد يا مسافر افطار مى كند و قضا مى كند پس حضرت فرمودند كه بلندى و رفعت دين و كليد آن و باب هم خيرات و رضاى حق سبحانه و تعالى در اطاعت امام است بعد از معرفت او و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر كه اطاعت رسول كند اطاعت خداوند خود كرده است و كسى كه پشت كند و اطاعت نكند ما ترا نفرستاده ايم كه حافظ ايشان باشى بلكه بر تست كه رسالات ما را برسانى هر كه قبول كند به بهشت رود و هر كه نكند به جهنّم.

و حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله بكرّات و مرات امر به اطاعت ايشان فرمود و بيان آياتى كه در وجوب متابعت ايشان آمده بود كردند به درستى و راستى كه اگر شخصى شبها به عبادت الهى باشد و روزها روزه باشد و جميع اموال خود را در راه خدا صرف كند و تا زنده باشد هميشه حج كند و نداند امامت ائمه خود را و همه اعمال خود را به گفته ايشان به جا نياورد او را حقى بر حق سبحانه و تعالى نيست كه لازم باشد كه او را ثواب دهد و از اهل ايمان

ص: 69

نيست و ليكن اگر مستضعف باشند و عداوت اهل بيت نداشته باشند و مدت عمر خود كارهاى خير كرده باشند حق سبحانه و تعالى بر سبيل تفضل ممكن است كه ايشان را به بهشت برد نه بر سبيل استحقاق چون امامت ائمه از اصول دين است و شرط جميع عباداتست مثلا اگر كسى مدّت عمر نماز بى وضو كرده باشد يقينا بر آن نمازها ثوابى ندارد بلكه مستحق عقوبت الهى است و ممكن است كه حق سبحانه بفضل و رحمت خود او را بيامرزد و به اسانيد صحيحه و كالصحيحه از ابو حمزه و غير او از فضلاى اصحاب حضرت امام زين العابدين و امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهم منقولست كه فرمودند كه بهترين و فاضلترين مساجد و مواقع حطيم است و آن از ركن حجر است تا مقام ابراهيم عليه السّلام و اگر كسى هزار سال كم پنجاه سال مدت رسالت حضرت نوح يا مدت عمر دنيا يا صد سال على الروايات المختلفه روزها روزه باشد و شبها بر پا ايستاده تا صبح عبادت كند و چون از دنيا برود و يكى از ائمه خود را نداند او را ثوابى نخواهد بود و از آن عبادات بهرۀ نخواهد داشت.

1-( و كان امير المؤمنين صلوات اللّه عليه يقول: انّ افضل ما يتوسّل به المتوسّلون الايمان باللّه و رسوله و الجهاد فى سبيل اللّه و كلمة الاخلاص فانّها الفطرة و اقام الصّلاة فانّها الملة و ايتاء الزّكاة فانّها من فرايض اللّه عزّ و جلّ و الصّوم فانّه جنة من عذابه و حجّ البيت فانّه منفاة للفقر و مدحضة للذّنب و صلة الرّحم فانّها مثراة فى المال و منساة فى الاجل و صدقة السّرّ فانّها تطفئ الخطيئة و تطفئ غضب الرّبّ عزّ و جلّ و صنايع المعروف فانّها تدفع ميتة السّوء و تقى مصارع الهوان الا فاصدقوا فانّ اللّه مع الصّادقين و جانبوا الكذب فانّه مجانب الايمان الا انّ الصّادق على شفا منجاة و كرامة الا انّ الكاذب

ص: 70

على شفا مخزاة و هلكة الا و قولوا خيرا تعرفوا به و اعملوا به تكونوا من اهله و ادّوا الامانة على من ائتمنكم و صلوا ارحام من قطعكم و عودوا بالفضل على من حرمكم).

و بسند كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه فرمودند كه افضل عباداتى كه متوسّلان به آن توسل جويند و آن را سبب نجات خود گردانند ايمان است به خدا و رسول به آن كه اعتقاد كند وجود واجب الوجود وحدت او را و او را عالم و قادر داند بعلم و قدرتى كه عين ذات اوست و يقين بداند رسالت حضرت سيّد المرسلين و عصمت او را صلّى اللّه عليه و آله و اعتقاد كند به حقيّت آن چه فرموده است از امامت ائمه اثنى عشر و ثواب و عقاب و غير آن از چيزهائى كه در قرآن و اخبار متواتره وارد شده است كه آن حضرت آن را فرموده اند ديگر جهاد فى سبيل اللّه است هر گاه شرايط آن متحقق باشد.

ديگر كلمه اخلاص است و آن كلمه لا اله الا اللّه است با شرايطش و از آن جمله شهادت بر رسالت و امامت است پس به درستى كه باين كلمه ظاهر مى شود كه بر فطرت اسلامست و جمعى اظهار كلمتين را جزو ايمان مى دانند و بعضى واجبى بر سر خود مى دانند و ظاهر اين حديث و امثال اين جزويت است.

ديگر به پاى داشتن نماز است يعنى نمازهاى پنجگانه يا مطلق نمازهاى واجب به درستى كه اقامت نماز ملت اسلام است يعنى دالّ است بر آن.

ديگر دادن زكات است اگر واجب باشد بر او به درستى كه زكات مال از جمله فرايض عظيمه الهى است تعالى شانه.

ديگر روزه است كه آن سپريست و حافظى است از عذاب الهى.

ديگر حج خانه كعبه است به درستى كه آن سبب رفع فقرست و ازاله گناهان.

ص: 71

ديگر صله رحم است كه با خويشان خود نيكى كند بهر چه مقدورش باشد و به درستى كه آن سبب زيادتى مال و درازى عمر است.

ديگر تصدقات مستحبّه را مخفى دادنست زيرا كه گناهان را و آتش آنها را فرو مى نشاند و فرو مى نشاند غضب الهى را اگر مستحق غضب او شده باشد.

ديگر نيكيها كردنست زيرا كه دفع مى كند مرگ بد را و حفظ مى كند از بلاهاى كه سبب خواريست در دنيا و عقبى به درستى كه البته راست بگوئيد كه حق سبحانه و تعالى با صادقانست و از دروغ اجتناب كنيد كه دروغ گو ايمان ندارد به خدا و به درستى كه راست گو نزديكست به نجات و كرامت الهى و به درستى كه دروغ گو نزديكست به خوارى دنيا و هلاك آخرت زنهار كه تا توانيد سخن خير بگوئيد تا معروف شويد به خوبى و عمل كنيد به خيرات تا از اهل خير باشيد و ادا كنيد امانت را بهر كه شما را امين كند و صلۀ رحم كنيد خويشانى را كه از شما قطع كنند و تفضل كنيد بر كسانى كه شما را از خيرات خود محروم ساخته باشند و هر چه در اين حديث وارد شده است بر هر فقره از فقرات آن احاديث صحيحه بسيار وارد شده است و اكثر خواهد آمد إن شاء اللّه تعالى.

6-( و روى معمّر بن يحيى قال: سمعت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه يقول اذا جئت بالخمس الصّلوات لم تسال عن صلاة و اذا جئت بصوم شهر رمضان لم تسال عن صوم).

و بسند صحيح مرويست از معمّر كه گفت شنيدم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه نمازهاى پنجگانه را تمام به جا آورده باشى حق سبحانه و تعالى ترا سؤال نخواهد كرد از نمازى ديگر و هر گاه روزهاى ماههاى رمضان را گرفته باشى ترا سؤال نخواهند كرد از روزه ديگر ظاهر اين حديث آنست كه از هيچ نماز و هيچ روزه ديگر سؤال نخواهند كرد خواه واجب و خواه سنّت و اين از تفضل الهى است هر چند

ص: 72

به سبب ترك واجبات مستحق عقوبات الهى شده باشد تفضلا از او سؤال نخواهند كرد و ممكن است كه مراد عدم سؤال از نوافل باشد در صلاة و صوم چون واجبات ديگر نادر است و گاه گاهى واجب مى شود هر چند احاديث بسيار در مذمّت تارك سنن وارد شده است و خواهد آمد و ليكن به سبب ترك آن از ثوابها عظيمه خود را محروم ساخته است و مستحق عقوبات الهى نشده است مگر آن كه استخفاف كند به نوافل و ترك آنها را سهل داند كه در آن صورت به سبب استخفاف مستحق عقوبت مى شود.

6-( و روى عن عائذ الاحمسىّ انّه قال: دخلت على ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه و انا اريد ان اساله عن الصّلاة فبدانى فقال اذا لقيت اللّه عزّ و جل بالصّلوات الخمس لم يسالك عمّا سواهنّ).

و مرويست بسند صحيح از عائذ و او صاحب كتاب معتمد است كه گفت داخل شدم بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و مى خواستم كه سؤال كنم از آن حضرت از نماز يعنى نمازهاى سنت كه بسيار بود كه بخواب مى رفتم و نماز شب نمى كردم و مى ترسيدم كه مبادا مستحق عقوبات الهى باشم و در راه نيز با رفقا مى گفتم كه مسأله مى خواهم از حضرت بپرسم كه شايد سبب فرج همه باشد چنانكه در اخبار كالصحيحه ديگر از او وارد شده است پس حضرت از روى اعجاز فرمودند بى آن كه من از آن حضرت سؤال كنم كه هر گاه نمازهاى پنجگانه را كرده باشى با شرايط در روز قيامت كه حق سبحانه و تعالى حساب خلايق خواهد فرمود ترا سؤال نخواهد كرد از نمازهاى ديگر يعنى مستحبات يا اعم از واجبات ديگر و مستحبات از صلوات يا اعم از ساير عبادات تفضلا چنانكه ظاهر جوابست هر چند سؤال از مستحبات فقط بود و ظاهرا غرض از مبهم بودن آنست كه آدمى در ميان خوف و رجا باشد و اعتماد[به خوبيهاى خود

ص: 73

نكند]و چنانكه خواهد آمد إن شاء اللّه تعالى.

سبك شمردن نماز

6-( و روى عن مسعدة بن صدقة انّه قال: سئل ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه ما بال الزّاني لا تسمّيه كافرا و تارك الصّلاة تسمّيه كافرا و ما الحجّة فى ذلك فقال لأنّ الزّاني و ما اشبهه انّما يجعل ذلك لمكان الشّهوة لأنّها تغلبه و تارك الصّلاة لا يتركها الاّ استخفافا بها و ذلك لأنّك لا تجد الزّاني يأتى المرأة الاّ و هو مستلذ لإتيانه إيّاها قاصدا إليها و كلّ من ترك الصّلاة قاصدا لتركها فليس يكون قصده لتركها اللّذّة فاذا نفيت اللّذّة وقع الاستخفاف و اذا وقع الاستخفاف وقع الكفر).

و بسند صحيح منقولست از مسعده و بعضى ذكر كرده اند كه بد مذهب است اما ارباب حديث كتاب او را اعتبار كرده اند أو گفت كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدند كه چرا زنا كاره را كافر نمى نامى و تارك نماز را كافر مى نامى و حجت بر اين چه چيز است حضرت فرمودند كه زيرا كه شخصى كه زنا مى كند يا لواطه مثلا نمى كند امثال اين اعمال قبيحه را مگر از جهت غلبه شهوت و كسى كه ترك نماز مى كند ترك نمى كند آن را مگر از روى استخفاف به آن زيرا كه شخصى كه زنا مى كند شهوت عظيم بر او غلبه مى كند به مرتبه كه كور و كر مى شود و آن عمل قبيح را به جا مى آورد و به مرتبه نمى رسد كه اختيار نداشته باشد و اگر نه معاقب نمى بود و كسى كه ترك نماز مى كند شهوتى بر او غلبه نمى كند بلكه به محض استخفاف نماز آن را نمى كند و هر گاه استخفاف واقع شود كفر واقع مى شود بدان كه ظاهر حديث مخالف است با احاديث بسيار بلكه با اجماع مسلمين كه تارك الصّلاة كافر نيست بلكه فاسق است پس حمل كرده اند اين خبر را بر صورتى كه نماز در نظر او سهل باشد و ترك آن را حلال داند چنانكه از آخر

ص: 74

خبر ظاهر مى شود يا حمل مى كنند آن را بر مبالغه كه گويا كافر است و اين اظهر است چنانكه در همه كباير وارد شده است كه كفر است و در اصطلاح حديث كفر را بر چند معنى اطلاق مى كنند يكى كفر فعل كباير و هر دو توجيه خوبست پس اگر تارك نماز حلال داند ترك آن را كافر است و اگر حلال نداند بمنزله كافر است.

چنانكه روايت كرده است كلينى بسند صحيح از عبد اللّه بن سنان كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه مرتكب شود گناه كبيره از كباير را و بميرد آيا او را از اسلام بيرون مى برد و اگر او را عذاب كنند مانند عذاب مشركان ابد الآباد معذّب خواهد بود يا عذاب او را مدتى و انقطاعى خواهد بود پس حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه گناه كبيره بكند از جمله كباير و آن را حلال داند از اسلام بدر مى رود و معذّب خواهد شد به سخت ترين عذابها ابد الآباد و اگر معترف باشد كه گناه كرده است و توبه نكرده بميرد از ايمان بدر رفته است و از اسلام بدر نرفته است و عذاب اين سبكتر است از عذاب سابق و به همين مضمون روايت كرده است مسعدة بن صدقه كه راوى حديث متن است.

و در حديث حسن كالصحيح وارد شده است از عبيد بن زرارة كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از گناهان كبيره پس حضرت فرمودند كه در كتاب حضرت امير المؤمنين است كه گناهان كبيره هفت است.

اوّل: كفر به خداوند عالميان.

دويم: قتل نفس.

سيم: عقوق پدر و مادر.

ص: 75

چهارم: ربا گرفتن و بيع كردن جنس به جنس با زيادتى بعد از آن كه دانسته باشد كه حرام است.

پنجم: مال يتيمان را بظلم خوردن.

ششم: از حرب واجب گريختن.

هفتم: اعرابى شدن بعد از هجرت بسوى پيغمبر يا امام صلوات اللّه عليهم.

عبيد مى گويد كه عرض نمودم كه اين هفت بزرگترين گناهانست حضرت فرمودند كه بلى گفتم كه يك درم از مال يتيم خوردن بظلم بزرگتر است يا ترك نماز حضرت فرمودند كه ترك نماز اعظم است عرض نمودم كه شما ترك نماز را از جمله كباير نشمرديد حضرت فرمودند كه اول چه گفتم عرض كردم كه كفر را فرموديد حضرت فرمودند كه تارك نماز كافر است و راوى مى گويد كه مراد حضرت آنست كه بى علّتى ترك كردن نماز كفر است و امثال اين خبر بسيار وارد است و همه ماوّل است به آن چه گذشت.

و در حديث صحيحى وارد است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كباير را بيان فرمودند و فرمودند كه يكى از آنها ترك نماز است يا ترك واجبى از واجبات نماز زيرا كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه هر كه عمدا ترك كند نماز را پس او برى است از ذمت و عهد حق سبحانه و تعالى و از ذمت رسول صلّى اللّه عليه و آله يعنى بدتر از كفار اهل ذمّتند چون ايشان در ذمت خدا و رسول داخلند و محتمل است كه مراد اين باشد كه حق سبحانه و تعالى بر او رحم نخواهد كرد و حضرت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله او را شفاعت نخواهد فرمود چنانكه خواهد آمد و از اين حديث ظاهر مى شود كه هر كه نماز صحيح نكند تارك الصّلاة است اگر عمدا ترك كند و اما اگر جاهل مسأله باشد مانند عوام كه ديده اند كه مردمان نماز

ص: 76

مى كنند ايشان نيز نمازى مى كنند و گمان ايشان اينست كه نماز ايشان نماز است ظاهرا چنين كسى داخل تارك الصلاة نباشد كه بمنزله كافر باشد اگر چه تارك الصّلاة بحسب واقع هست زيرا كه هر گاه مسائل نماز را بداند و ظاهر شود كه ركنى از اركان يا شرطى از شرايط بلكه واجبى از واجبات نكرده باشد يا حرامى را كرده باشد واجبست كه نمازها را همه قضا كند اما اگر عامى نماز عالمى را به بيند و بنحو او نماز كند اگر چه نداند كه كدام فعل واجب و كدام سنت و همه افعال را قصد وجوب كند ظاهرا صحيح باشد چنانكه از اخبار و آثار ظاهر مى شود كه در زمان حضرات سيّد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم مدار بر اين بوده است و واجب و سنت را از هم فرق نمى كردند و همه را نيت وجوب مى توان كرد به آن كه آن چه مى كند فرد اكمل نماز باشد چنانكه إن شاء اللّه در افعال صلاة مذكور خواهد شد.

14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: ليس منّي من استخفّ بصلوته لا يرد علىّ الحوض لا و اللّه ليس منّي من يشرب مسكرا لا يرد علىّ الحوض لا و اللّه).

در فقه رضوى و در دو حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما وارد است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه از من نيست و از امّت من نيست كسى كه سبك داند يا سبك بفعل آورد نماز خود را به آن كه ترك نماز كند يا ترك واجبى از واجبات آن كند و ممكن است كه شامل مستحبات نماز نيز باشد بر سبيل مبالغه و در حوض كوثر بر من وارد نخواهد شد نه و اللّه و از من يا امّت من نيست كسى كه مست كننده را بخورد خواه شراب انگور يا شراب عسل و خرما و مويز يا بوزه و دور نيست كه شامل غير مايع بالاصاله نيز باشد مانند بنك و بيش و غير آن هر چه عقل را زايل گرداند چنانكه ظاهر عبارت حديث است

ص: 77

و حديثى نديده ام كه مراد از مسكر مايع بالاصاله است«هر»چند جمعى گفته اند و در حوض كوثر بر من وارد نخواهد شد نه و اللّه و ممكن است كه مراد قبل از شفاعت يا رحمت الهى باشد و مراد اين باشد كه تارك الصلاة و شارب الخمر هر چند اعمال خير بسيار كرده باشند مستحق دخول جنت نيستند تا عذاب جهنم را نكشند و عدم استحقاق منافات ندارد كه به تفضّل يا به شفاعت مستحق دخول جنت شود و اللّه تعالى يعلم و قريب باين حديث من حيث اللفظ و همين اين معنى روايت كرده است كلينى در حسن كالصحيح از آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله.

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: انّ شفاعتنا لا تنال مستخفّا بالصّلاة).

و بسند صحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه منقول است كه فرمودند كه چون پدرم نزديك شد به رفتن از دار دنيا بمن گفت كه اى فرزند شفاعت ما نمى رسد به كسى كه نماز را سبك داند يا سبك كند و اين نيز محمول است بر آن كه قطع نظر از رحمت الهى مستحق شفاعت ما نيست پس ممكن است كه حق سبحانه و تعالى بر او رحمت كند و ببخشايد يا رحمت كند و رخصت دهد ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم را در شفاعت و اين تاويلات بنا بر آنست كه متواتر است از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه فرمودند كه شفاعت خود را ذخيره كرده ام از جهت اصحاب كبائر از امّتم و اگر چه ممكن است كه آن عام مخصّص باشد باين اخبار و ليكن به سعت رحمت الهى تعالى شانه أنسب است تاويل اول و اللّه تعالى يعلم.

14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: من اتّقى على ثوبه فى صلاته فليس للّه اكتسى).

و منقولست كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه هر كه ملاحظه تضييع جامه كند در نمازش به آن كه بر خاك نماز نكند

ص: 78

مثلا كه مبادا گرد آلود شود پس آن جامه را از جهت حق سبحانه و تعالى نپوشيده است كه اگر از جهت رضاى او پوشيده مى بود نماز را بهتر از جامه رعايت مى نمود چون شكستگى و خاكسارى در نماز مطلوبست و دلالت مى كند بر آن كه مى بايد مؤمنان جامه را از جهت رضاى الهى به پوشند كه در آن جامه عبادت كنند و فرج خود را از نامحرم به پوشانند بلكه اگر از جهت دفع گرما و سرما نيز پوشند مى بايد كه قصد كنند كه چون حق سبحانه و تعالى امر فرموده است بحفظ بدن تا عبادت تواند كرد بنا بر اين جامه مى پوشم بلكه اگر جامهاى نفيس پوشد و قصد عزت ايمان و علم كند چون در نظر اكثر مردمان كسى كه چركن است بى اعتبار است و اين معنى سبب بى اعتبارى علم مى شود خوبست پس جامهاى زينت را هم بقصد رضاى الهى به پوشد چنانكه گذشت كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم زينت مى فرموده اند باين قصد اما نهايت اشكال دارد اين قصد و وقتى ظاهر مى شود كه در اين قصدها صادقست كه جامهاى زبون و خوب همه نزد او يكسان باشد بلكه از زبون محظوظتر باشد و اين معنى بعد از مجاهدات و رياضات بسيار حاصل مى شود و نفس و شيطان در امثال اين امور مكرهاى بسيار دارند مى بايد كه زود بزود فريب آنها را نخورد و اعمال خود را معلول و معيوب داند چنانكه غالبا چنين است و كسانى كه از اين امور ايمنند امورى ديگر هست اعظم از آنها كه از آنجا نيز بغير از حول و قوت الهى چيزى ديگر به فرياد ايشان نمى رسد و نمى تواند رسيد و اخبار در جامهاى نماز مختلف است در بعضى از اخبار امر به جامه خشن و زبون شده است و در بعضى امر به جامهاى نفيس شده است و دور نيست كه نسبت به افراد مردمان مختلف شود و هم چنين بحسب احوال هر شخص نيز مختلف مى شود و الانسان على نفسه بصيرة خود حال خود را بهتر مى داند و راه شكستگى اسلم است غالبا و اللّه تعالى يعلم.

ص: 79

حق سبحانه و تعالى نماز را بر ده وجه مقرر ساختند

5-( و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه انّه قال: فرض اللّه عزّ و جلّ الصّلاة و سنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله عشرة اوجه صلاة السّفر و صلاة الحضر و صلاة الخوف على ثلاثة اوجه و صلاة كسوف الشّمس و القمر و صلاة العيدين و صلاة الاستسقاء و الصلاة على الميّت).

و بسند صحيح از زرارة منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى نماز را واجب گردانيدند بر سبيل اجمال و حضرت سيّد المرسلين صلوات اللّه عليه و آله ده وجه مقرر ساختند بعنوان تفويض يا به آن كه در قرآن مجيد مجمل بود و جبرئيل تفصيل آن را از جهت حضرت بيان كرد هم چنان كه اكثر واجبات در قرآن مجمل است و در سنت مفصل است از آن جمله نماز سفر و نماز حضرت را مقرر ساختند چنانكه سابقا گذشت كه حق سبحانه و تعالى ده ركعت مقرر ساخته بودند و حضرت هفت ركعت زياد فرمودند يك ركعت شام را بحال خود گذاشتند در سفر و حضر و شش ركعت ديگر را در حضر مقرر ساختند و در سفر انداختند و ديگر نماز خوف را بر سه وجه مقرر ساختند ممكن است كه مراد اين باشد كه آيه كه نازل شد از جهت نماز خوف مجمل بود حضرت به سه عنوان نماز گذاردند در ذات الرقاع و بطن النخل و عسفان هر يك را به عنوانى كه آيه بر آن منطبق مى شود چنانكه در نماز خوف خواهد آمد و ممكن است كه مراد حضرت از سه نماز غير اين سه نماز باشد و آن نيز بر سه وجه است.

يكى آن كه در برابر يكديگر ايستاده باشند سجده بر قربوس زين كنند.

و دويم آن كه به ايما كنند.

و سيم آن كه به تسبيح و تكبير كنند و ممكن است كه مراد همه باشد به آن كه نماز ذات الرقاع و اخوانش را يكى حساب كنند و نماز با ركوع و سجود را

ص: 80

يكى و نماز تسبيح را يكى و بنا بر اين حمل مى بايد كرد كه مراد از ده وجه كه آن حضرت مقرر ساختند اكثر آن مراد باشد چون نماز سفر و ذات الرقاع در قرآن واقع شده است يا آن كه بگوئيم كه هر چند در قرآن واقع شده بود اما كيفيتش مجمل بود از بيان آن حضرت ظاهر شد.

ديگر نماز كسوف آفتاب و خسوف ماهست.

ديگر نماز عيد ماه رمضان و عيد قربانست.

ديگر نماز طلب باران است.

و ديگر نماز بر ميّت است.

چنانكه گذشت و باقى خواهد آمد در محال خود إن شاء اللّه تعالى مفصلا مع الشرائط.

و آن چه ميان علما در تقسيم مشهور است آنست كه نمازهاى واجب بر هفت قسم است كه بحسب كيفيات مختلفند نماز يوميه و جمعه و عيدين و آيات كه شامل كسوف و خسوف و زلزله و ساير اخاويف سماويست ديگر نماز طوافست و نماز ميّت و نمازى را كه مكلّف بر خود لازم سازد بنذر و عهد و يمين يا بر او لازم شود مثل نماز قضا و نماز احتياط و نماز قضاى پدر و نماز استيجار و همه خواهد آمد إن شاء اللّه تعالى مفصلا.

سجده كردن بر زمين فريضه است و بر غير زمين سنت است

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: السّجود على الارض فريضة و على غير الارض سنّة).

و حضرت صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه سجده كردن بر زمين فريضه است و بر غير زمين سنت است بعضى گفته اند كه مراد ازين خبر آنست كه سجده كردن بر زمين ثواب واجب دارد و بر غير زمين ثواب سنت دارد و اظهر آنست كه آن چه حق سبحانه و تعالى مقرر ساخته بود سجده بر زمين فقط بود و حضرت سيّد المرسلين به سبب تفويض بر امّت موسّع ساخت كه

ص: 81

سجده توانند كرد بر چيزى كه از زمين روييده باشد كه نخورند و نپوشند و قرينه اين معنى آن كه چون صدوق در حديث سابق تفويض نمازها را ذكر كردند تفويض محل سجده را نيز بيان كرد و اگر نه مناسبت نداشت اين حديث را در اينجا ذكر كردن بلكه مى بايست كه در باب ما يسجد عليه ذكر كند و صدوق اين حديث را مرسلا در علل ذكر كرده است و در آخر چنين گفته است كه و على غير ذلك سنة.

و كلينى از محمد بن يحيى روايت كرده است مرسلا و به جاى عبارت مذكوره و على الخمرة سنة ذكر كرده است و خمره سجادۀ صغيرى بوده است كه از حصير مى بافته اند از جهت موضع سجده و با خود مى داشته اند مثل مهر الحال چون هنوز حضرت سيّد الشهداء كربلا را مشرف نگردانيده بودند و بنا بر اين عبارت احتمال معنى ثانى دارد چون در احاديث صحيحه وارد شده است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه

جعلت لي الارض مسجدا و طهورا يعنى حق سبحانه و تعالى زمين را از براى من چنين مقرر ساخت كه بر او سجده كنم اگر چه محتمل است كه مراد اين باشد كه از جهت من موسع شد كه هر جائى از زمين كه خواهد نماز كنم نه مثل يهود و نصارى كه نماز ايشان در غير بيع و كنايس ايشان صحيح نيست و ليكن تعميم انسب است و احتمال ديگر هست كه حق سبحانه و تعالى واجب گردانيد كه سر بر زمين گذارند بر هر چه باشد حضرت صلّى اللّه عليه و آله مقرر ساختند كه بر زمين و سجاده پاك باشد يا سنت است كه پاكيزه باشد و اول اظهر است از اين دو معنى و اللّه تعالى يعلم.

ص: 82

باب فضل الصّلاة

اجر كامل در نماز كامل

14-( قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: الصّلاة ميزان فمن وفّى استوفى يعنى بذلك ان يكون ركوعه مثل سجوده و لبثه فى الاولى و الثّانية سواء و من و فى بذلك استوفى الاجر).

بابى است در فضيلت نماز اعم از واجب و سنت منقولست بروايت سكونى كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه نماز بمنزله ترازو است پس كسى كه تمام مى دهد تمام مى ستاند گوييا در يك سر زر است و در يك سر متاع هر چند زر بيشتر است متاع بيشتر مى گيرد يا آن كه در يك كفه سنگ است كه آن اعمال ناشايست است و در سرى ديگر ثوابست پس هر چند كه نماز سنگين تر است ثواب بيشتر است و بنا بر اين حل وفّى را مشدّد خواندن بهتر است و صدوق چنين تفسير كرده است كه ركوع و سجود و قرائت بمنزله بندهاى ترازو است پس ترازوئى كه بندهاى او مساويست درست است و راست مى گويد و اگر كوتاه و دراز است در آن خلل مى رود و محتمل است كه نماز ميزان ايمان است پس هر كه ايمان او صحيح تر است نمازش طولانى تر است و هر كه نمازش كوتاه تر است ايمانش ناقص تر است و اين معنى اظهر است بحسب معنى و اول بحسب لفظ و اختيار اين معنى كه صدوق كرده است ظاهرا سببش اين باشد كه روايتى وارد شده است در نماز شب كه مى بايد ركوع و سجود و قرائت آن مساوى باشد و اين معنى در نماز نافله خوبست اما در نماز فريضه كه در آن جماعت و تخفيف

ص: 83

مطلوبست صحيح نيست مگر آن كه حمل بر منفرد و نافله كند و آن نيز خلاف ظاهر لفظ است از وجوه شتى و اللّه تعالى يعلم با آن كه مناسب معنى او نبود در اول فضل صلاة نقل كردن بلكه مى بايست در باب سابق ذكر كند يا در آخر اين باب.

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: انّ طاعة اللّه و عزّ و جلّ خدمته فى الارض و ليس شىء فى خدمته يعدل الصّلاة فمن ثمّ نادت الملائكة زكريّا و هو قائم يصلّى فى المحراب).

و از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه فرمان بردارى الهى بمنزله خدمتى است كه بندگان آقايان خود را كنند در زمين و هيچ خدمتى از خدمات برابرى نمى كند با نماز چون قربى كه از نماز حاصل مى شود بنده را بجناب اقدس الهى از هيچ عبادتى آن قرب حاصل نمى شود و لهذا مقربان درگاه الهى هر شب هزار ركعت نماز مى كردند چنانكه در اخبار مستفيضه وارد است كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم هر شب هزار ركعت نماز مى كردند و از اين جهت است كه فرشتگان حضرت زكريا را بشارت دادند به فرزند در وقتى كه در محل عبادت خود نماز مى كرد و نماز سبب استجابت دعاى او شد.

14-( و قال النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله: ما من صلاة يحضر وقتها الاّ نادى ملك بين يدى النّاس أيّها النّاس قوموا إلى نيرانكم الّتى أوقدتموها على ظهوركم فاطفئوها بصلاتكم).

و به اسانيد قويّه منقول است از عبد اللّه بن سنان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و طريق صدوق بعبد اللّه صحيح است و ظاهر آنست كه صدوق از كتاب او نقل كرده باشد كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه نيست نمازى كه وقت آن داخل شود مگر آن كه ملكى مقرر است كه مى آيد در برابر مردمان و فرياد

ص: 84

مى كند كه اى گروه آدميان برخيزيد و متوجه آتش هايى شويد كه بر پشتهاى خود به سبب معاصى افروخته ايد آن آتشها را بنور نماز فرو نشانيد كنايه است از آن كه نماز سبب محو سيّئات مى شود چنانكه احاديث متواتره بر اين معنى وارد شده است با ظاهر آيه إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ كه حسنات مطلقا يا خصوص نمازها محو مى كنند گناهان را.

6-( و: دخل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله المسجد و فيه ناس من اصحابه فقال تدرون ما قال ربّكم قالوا اللّه و رسوله اعلم فقال انّ ربّكم يقول انّ هذه الصّلوات الخمس المفروضات من صلاّهنّ لوقتهنّ و حافظ عليهنّ لقيني يوم القيمة و له عندى عهد ادخله به الجنّة و من لم يصلّهنّ لوقتهنّ و لم يحافظ عليهنّ فذاك إليّ ان شئت عذّبته و ان شئت غفرت له).

و بسند صحيح منقول است از فضيل بن يسار از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله داخل شدند در مسجد و در آنجا جماعتى از اصحاب آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله بودند پس حضرت فرمودند كه مى دانيد كه حق سبحانه و تعالى چه فرموده است صحابه گفتند خدا و رسولش اعلمند پس حضرت فرمودند كه پروردگار شما مى فرمايد كه اين نماز پنجگانه واجب را هر كه در اوقات خود به جا آورد و محافظت نمايد بر ايشان به آن كه با شرايط واجبه يا اعم از واجبه و مستحبات مؤكّده به جا آورد چون بنده مرا در روز قيامت يا بعد از مرگ ملاقات كند يعنى ملاقات جزاى عمل كند تجوزا شائعا آن بنده را نزد من عهدى هست كه او را داخل بهشت كنم البته چون من اين وعده را كرده ام و وفا به وعده بر من واجبست و مخالفت آن بر من محال است و كسى كه اين نمازها را در اوقات فضيلت يا اعم از آن به جا نياورده باشد هر چند قضا كرده باشد على الظاهر و يا محافظت بر

ص: 85

آن ننموده باشد پس كار آن بنده با منست اگر خواهم او را به عدل خود عذاب مى كنم و اگر خواهم بفضل خود او را مى آمرزم و همين مضمون در دو حديث صحيح ديگر مرويست از آن حضرت صلوات اللّه عليه و آله.

6-( و قال الصادق صلوات اللّه عليه: اوّل ما يحاسب به العبد على الصّلاة فاذا قبلت قبل ساير عمله و اذا ردّت عليه ردّ ساير عمله و قال صلوات اللّه عليه انّ العبد اذا صلّى الصّلاة فى وقتها و حافظ عليها ارتفعت بيضاء نقيّة تقول حفظتنى حفظك اللّه و اذا لم يصلّها لوقتها و لم يحافظ عليها ارتفعت سوداء مظلمة تقول ضيّعتني ضيّعك اللّه).

و آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه اوّل چيزى كه حساب مى كنند در روز قيامت بنده را حساب نماز است پس اگر نمازها مقبول شد باقى اعمال را به تفضل قبول مى كنند و اگر نماز مردود شد بر او ساير اعمال او مردود مى شود پس حضرت فرمودند كه هر گاه بنده نماز را در وقت خود به جا آورد و محافظت كند بر او به آن كه با آداب و شرايط به جا آورد يا در وقت فضيلت به جا آورد نماز را به آسمان مى برند روشن و پاكيزه و نماز به زبان حال يا مقال مى گويد كه مرا حفظ كردى خداوند عالميان ترا حفظ كند و اگر در وقت فضيلت يا عم به جا نياورده باشد و محافظت بر آداب و شرايط آن نكرده باشد يا در وقت فضيلت به جا نياورده باشد بى ضرورتى آن نماز بالا مى رود تيره و در بعضى از نسخ به جاى ارتفعت رجعت وارد شده است يعنى بر مى گردد سياه و تاريك و مى گويد مرا ضايع كردى حق سبحانه و تعالى ترا ضايع گرداند.

و مضمون اين حديث را شيخان از ابو بصير روايت كرده اند بسند موثق و قريب باين صدوق روايت كرده است بسند قوى از هشام و چون سند صدوق به هشام صحيح است حكم به صحت آن مى توان كرد و مضمونش در فقه رضوى

ص: 86

واقع است.

و صدوق و كلينى بسند صحيح روايت كرده اند از ابى بصير و هارون بن خارجه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه ملكى موكل است بر نماز بنده كه كارى ديگر ندارد و چون بنده از نماز فارغ مى شود آن ملك نماز را گرفته بالا مى برد و پس اگر قابليت قبول دارد مقبول مى شود و اگر قابليت قبول ندارد به آن ملك خطاب مى رسد كه اين نماز را رد كن بر بنده من پس آن ملك مى آورد و بر روى او مى زند و مى گويد بدا حال تو هميشه من تعب مى كشم از جهت تو و ظاهر اين اخبار تجسم اعمال است و استبعادى ندارد كه چيزى در اين نشأه از قبيل اعراض باشد و در آن نشأه از قبيل جواهر باشد چنانكه مجربست زياده از هزار مرتبه كه اگر در روزى علوم حقيقيه منكشف شده است يا ربطى بجناب اقدس الهى به همرسيده در شب سابق آن روز در واقعه ديده ام كه در ميان آب صافى ام و امثال اين وقايع فوق حد حصر بر بنده واقع شده است پس محتمل است كه در آن نشأه همگى اعمال بصورت حوران و غلمان شوند و در قبر كه عالم برزخ است با اين كس باشند و محتمل است كه حق سبحانه و تعالى به سبب اعمال صالحه صور حسنه بيافريند و ليكن بعيد است از حيثيت ظاهر اخبار و عالم خواب و در واقع لازم نيست كه حقيقت اين را بدانند بلكه لازمست اعتقاد كردن كه چنين مى شود چون اخبار متواتره بر آن واقع شده است و اللّه تعالى يعلم.

و اما بالا بردن ممكن است كه مراد بالا بردن نامه عمل باشد يا كنايه از قبول باشد و برگشتن كنايه از عدم قبول و ظاهرا مرتبه قبول غير مرتبه اجزا باشد به آن كه اگر نمازها با شرايط مستحبه از اخلاص تام و حضور قلب تام و ساير مستحبات مؤكده باشد مقبول شود و به سبب آن ساير اعمال مقبول شود و

ص: 87

محتمل است كه مراد از قبول در اينجا اجزا باشد به آن كه مشتمل باشد بر واجبات و بس و اين معنى نيز مشكل است چنانكه مشاهد است از اكثر فضلا در مساهله اخذ مسائل و غير آن از قرائت و ساير شرايطى كه مذكور خواهد شد چه جاى عوام.

6- و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: اقرب ما يكون العبد إلى اللّه عزّ و جلّ و هو ساجد قال اللّه تعالى وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ .

بسند صحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه نزديكترين احوال بنده بحق سبحانه و تعالى حالتى است كه او در سجده باشد و صدوق تا اينجا را از حديث نقل كرده است ظاهرش آنست كه استشهاد به آيه از صدوق باشد يا آن كه خبرى ديگر باشد و اين حديث را با آيه كلينى رحمه اللّه تعالى در قوى كالصحيح و صدوق در صحيح از وشاء روايت كرده است از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه و دور نيست كه سهو از نساخ شده باشد يا صدوق آيه را بحديث حضرت صادق صلوات اللّه عليه منضم كرده باشد و ظاهر آيه آنست كه سجده كن و قرب به همرسان يعنى از سجده و ممكن است كه مراد از سجده نماز باشد يا سجده نماز باشد يا اعم از سجده نماز و سجده شكر باشد و اين اظهر است و محتمل است كه مراد اين باشد كه سجده يا نماز را بكن و خالص ساز آن را از جهت حق سبحانه و تعالى و ليكن اول اظهر است.

نماز با ملائكه

5-( و قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: ما من عبد من شيعتنا يقوم إلى الصّلاة الاّ اكتنفته بعدد من خالفه ملائكة يصلّون خلفه و يدعون اللّه عزّ و جلّ له حتّى يفرغ من صلاته).

و بسند قوى كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقولست كه هر بنده از شيعيان ما كه برخيزد به نماز البته حق سبحانه و تعالى بعدد سنّيان يا بعدد غير شيعيان اثنى عشرى از جميع

ص: 88

عالميان فرشتگان مى فرستد كه در عقب او نماز كنند و از جهت او دعا كنند تا او از نماز فارغ شود.

يك نماز فريضه بهتر است از بيست حج

6-( و روى عن الصّادق صلوات اللّه عليه: صلاة فريضة خير من عشرين حجّة و حجّة خير من بيت مملوّ ذهبا يتصدّق منه حتّى يفنى).

و بسند قوى كالصحيح و بسيار صحيح و موثق كالصحيح و قوى نيز منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه يك نماز فريضه بهتر است از بيست حج و يك حج بهتر است از خانه پر از طلا كه همه را تصدق نمايند در راه رضاى الهى تا اخر شود و در روايات اخير حتّى لا يبقى منه شىء وارد است يعنى تا چيزى از آن نماند و چون اين خبر بحسب ظاهر منافات دارد با خبر مشهور افضل الاعمال احمزها و شك نيست در آن كه جفاى حج بسيار بيش از نماز است علما تاويلات كرده اند اين خبر را به آن كه بر تقدير صحت مراد آنست كه افضل هر عملى مشكلترين آن عمل است مثل صوم تابستان بهتر است از صوم زمستان و در نماز بر عكس و حج پياده بهتر است از سواره و امثال اين تاويلات و فى الحقيقه اين شبهه عمر بن الخطاب است كه حىّ على خير العمل را از اذان انداخت كه چون نماز بهتر از جهاد و حج باشد،و ملاعين اهل سنت كه اهل بدعتند متابعت آن ملعون نمودند و ظاهر ساختند كه اعتقاد ايشان اينست كه عمرا علم است از خدا و رسول و ندانستند كه ايشان چه خبر دارند از نماز و صعوبت آن چنانكه معلوم نيست كه از صحابه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله يك كس يك نماز با شرايط كرده باشد بغير از حضرت امير المؤمنين و ساير ائمه معصومين سلام اللّه عليهم چنانكه ان شاء اللّه خواهد آمد پس نماز صحيح جهاد اكبر است با نفس و شيطان و به مراتب شتى از جهاد اصغر مشكلتر است.

ص: 89

شبهه ديگر آن كه هر گاه نماز فريضه بهتر از بيست حج باشد و حج مشتمل است بر نماز فريضه تفضيل شىء بر نفس آن شىء و غير آن لازم مى آيد و جواب گفته اند:

أولا كه مراد از نماز نماز يوميه است و استبعادى نيست در آن كه نماز يوميه بهتر از نمازهاى ديگر باشد چنانكه از اخبار نيز ظاهر مى شود و خواهد آمد.

ثانيا آن كه مراد از بيست حج بيست حج قطع نظر از نماز باشد چون حق سبحانه و تعالى از جهت هر فعلى از افعال حج ثوابى مقرر ساخته است ثوابى كه از جهت نماز مقرر ساخته است بهتر است از بيست برابر ثوابهائى كه از جهت ساير اعمال حج مقرر ساخته است چنانكه در بسيارى از اخبار چنين تاويل كرده اند مثل خبر

«نيّة المؤمن خير من عمله» و غير آن كه إن شاء اللّه تعالى خواهد آمد و جمعى حمل كرده اند حج را بر سنتى و ظاهرا مراد حج واجب باشد.

چون از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه يك حج بهتر است از دنيا و آن چه در آنست و يك نماز فريضه بهتر است از هزار حج و در اين حديث مراد حج سنت است و اگر چه ممكن است كه حمل كنند بر حج واجب و نسبت به اشخاص مختلف باشد چون ظاهر آنست كه شخصى كه نمازش بهتر از هزار حج باشد حج او نيز بهتر از دنيا و ما فيها باشد كه در راه خدا صرف نمايند تا زيادتى داشته باشند بر اشخاصى كه نماز ايشان بهتر از بيست حج است و حجى بهتر از خانه پر از زر كه در راه خدا بدهند و اين دادن را در هر دو صورت حمل كرده اند بر غير صدقات واجبه مثل زكات و خمس و ظاهرا در كار نباشد چه استبعادى نيست در آن كه بعضى از سنتيها بهتر از بعضى از

ص: 90

واجبات باشد چنانكه ثواب سلام كردن بيشتر از ثواب جواب دادنست به نود و هشت مرتبه با آن كه جواب واجبست و چنانكه مهلت دادن قرض دار پريشان واجبست و بخشيدن مال را به او سنت است و اين سنت بهتر از آن واجبست چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه: وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَةٍ وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ

دو ركعت نماز براى خدا

6-( و قال صلوات اللّه عليه: إيّاكم و الكسل فانّ ربّكم رحيم يشكر القليل انّ الرّجل ليصلّي الرّكعتين يريد بهما وجه اللّه تعالى فيدخله اللّه بهما الجنّة و انّه ليتصدّق بالدّرهم تطوّعا يريد به وجه اللّه عزّ و جلّ فيدخله اللّه به الجنّة و انّه ليصوم اليوم تطوعا يريد به وجه اللّه عزّ و جلّ فيدخله اللّه به الجنّة).

و بسند كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقول است كه فرمودند كه زنهار كه دور باشيد از كسل و تنبلى در امور اخروى و دنيوى به درستى كه پروردگار شما مهربانست و اندك عملى را جزاهاى عظيم مى دهد به درستى و راستى كه بسيار است يا چنين است كه بنده دو ركعت نماز مى كند بقصد رضاى الهى و حق سبحانه و تعالى به سبب اين دو ركعت نماز او را داخل مى كند در بهشت و به درستى كه بنده يك درم تصدق مى كند تصدق سنت و غرضش محض رضاى الهى است و حق سبحانه و تعالى او را داخل مى كند در بهشت به سبب آن شاهى،و به درستى كه يك روز روزه مى گيرد و غرضش محض رضاى حق سبحانه و تعالى است و حق سبحانه و تعالى او را به بهشت مى برد.

و از اين حديث ظاهر مى شود كه آن چه مطلوب الهى است اخلاص است به آن كه اصلا غرضش ثواب و خلاصى از عقاب نباشد و آن كه در بسيارى از اخبار بلفظ وجه واقع شده است بنا بر مجاز شايع است ميان عرب و عجم كه مى گويند فلانى به روى فلانى اين كار را كرد يعنى محض خاطر او يا شرم از روى

ص: 91

او كرد و اين معنى حياست كه در اخبار بسيار وارد شده از حضرات سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم كه فرموده اند كه عبادت را چنان كنيد كه گويا خداوند خود را مى بينيد پس اگر شما او را نه بينيد او شما را مى بيند و مستلزم حضور قلب نيز هست چون هر گاه بنده خداوند خود را حاضر داند و از جهة او كارى كند البته با حضور قلب خواهد بود خصوصا نماز كه اكثرش مناجاتست با حق سبحانه و تعالى و هر گاه شخصى با ادنى كسى سخن كند البته متوجه او مى شود و هر گاه سخن با جناب اعظم الاعظمين و اجل الاجلين كند و داند كه با او مناجات مى كند البته مى بايد كه متوجه او باشد و در مناجات با او كاذب نباشد در امثال «وَجَّهْتُ وَجْهِيَ» «و إِيّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّاكَ نَسْتَعِينُ » چنانكه مفصلا خواهد آمد در مواضع خود إن شاء اللّه تعالى و احاديث در مذمّت كسل در امور آخرت و دنيا بسيار وارد شده است چنانكه در حديث حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كه تنبلى كند از وضو و غسل و نماز پس در او خير و خوبى نيست از جهة امر آخرتش و كسى كه كسل ورزد از چيزى كه معاش دنيوى او به آن به اصلاح آيد پس در او خيرى نيست از جهة امر دنياى او پس كسى كه در هر دو كسل ورزد خسر الدنيا و الآخرة است و بعد از اين در باب تجارت احاديث در مذمت كسل خواهد آمد و قبح آن بديهى است و در دعاها بسيار وارد است آن كه پناه بحق سبحانه و تعالى برده اند از كسل.

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: لا يجتمع الرّغبة و الرّهبة فى قلب احد الاّ وجبت له الجنّة فاذا صلّيت فاقبل بقلبك على اللّه عزّ و جلّ فانّه ليس من عبد مؤمن يقبل بقلبه على اللّه عزّ و جل فى صلاته و دعائه الاّ اقبل اللّه عزّ و جلّ عليه بقلوب المؤمنين اليه و أيّده

ص: 92

مع مودّتهم إيّاه بالجنّة).

و از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه جمع نمى شود رغبت به رحمت الهى و خوف از بديهاى خود و از غضب الهى در دل احدى مگر آن كه بهشت از جهة او واجب مى شود پس چون نماز كنى دل خود را متوجه حق سبحانه و تعالى كن تا رغبت و رهبت به آيات وعد و وعيد حاصل شود يا بالخاصيّه حاصل مى شود هر چند نفهمد معنى آيات را و اين معنى مجربست پس به درستى كه نيست بنده مؤمن كه دل خود را در نماز متوجه حق سبحانه و تعالى كند مگر آن كه حق سبحانه و تعالى البته دلهاى مؤمنان را مايل به محبت او مى كند و محبت مؤمنان سبب دعاى ايشان است در دنيا و شفاعت ايشان است در آخرت و يا آن كه فايده دنيويست و با اين محبت حق سبحانه و تعالى بهشت نيز عطا مى فرمايد و صدوق در ثواب الاعمال به سندى كالصحيح از آن حضرت روايت كرده است كه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى هر بنده را كه عطا كند به او ورع و پرهيزكارى با ترك محبت دنيا البته بهشت عطا مى كند پس حضرت فرمودند كه من دوست مى دارم كه هر يك از شما كه متوجه نماز شويد دل خود را متوجه خداوند خود سازيد و دل را مشغول امور دنيوى مگردانيد كه هر مؤمنين كه دل خود را در نماز متوجه خداوند سازد حق سبحانه و تعالى نظر شفقت و مرحمت به جانب او مى كند و دوستى خود را در دل او در مى آورد و با دوستى خود دلهاى مؤمنان را مايل به او مى كند كه او را دوست دارند و مظنون اين است كه هر دو يك حديث باشد و تغييرات از نساخ شده باشد و اللّه تعالى يعلم و على أيّ حال ظاهر مى شود كه روح عبادت حضور قلب است و شكى نيست كه عبادت بى حضور قلب مقبول نيست و سبب قرب نمى شود و مقصود اعظم از عبادات قرب بندگان است بجناب اقدس أو اگر نماز با حضور قلب باشد البته نماز سبب

ص: 93

آن مى شود كه شياطين از بنده دور شوند و از او معاصى و مخالفت الهى واقع نشود چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللّهِ أَكْبَرُ» يعنى به درستى كه نماز باز مى دارد و منع مى كند بنده را از جميع قبايح و هر آينه ذكر حق سبحانه و تعالى از هر چيزى اعظم است پس اگر در نماز بذكر الهى و با حضور قلب باشيد مطالب دنيوى و اخروى و قرب الهى كه اعظم مطالب است حاصل مى شود و ظاهر آيه كريمه «فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ اَلَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ» يعنى واى بر نمازگزارندگانى كه دل ايشان متوجه جناب اقدس او نباشد در هم چنين ظاهر آيه قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ نيز دلالت دارد يعنى بتحقيق كه رستگارى يافتند مؤمنانى كه در نماز خود با خشوعند و آن جمعى كه از لغو اعراض كنندگانند مطلقا خصوصا در نماز و آيات و اخبار در اين معنى زياده از حد حصر است و ليكن چون اين معنى در نهايت صعوبتست نفس اماره و شيطان نمى گذارند كه اين معنى حاصل شود و مع هذا دلايل بر عدم لزوم مى گويند حق سبحانه و تعالى همه را بينا و شنوا كند تا فريب اين دشمنان عظيم نخورند بجاه محمد و آله الطّاهرين.

14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: اذا زالت الشّمس فتحت ابواب السّماء و أبواب الجنان و استجيب الدّعاء فطوبى لمن رفع له عند ذلك عمل صالح).

و بسند صحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه و آله فرمودند كه هر گاه زوال شمس شود كه آفتاب از دايره نصف النّهار بگذرد و درهاى آسمان گشوده مى شود و درهاى بهشت مفتوح مى شود و دعاها مستجاب مى شود پس خوشا حال بندۀ كه در اين وقت عمل صالح او را بالا برند.

و ظاهرا مراد از گشودن درهاى آسمان و درهاى جنان اين باشد كه در

ص: 94

اين وقت حق سبحانه و تعالى بندگان را به خود خوانده و از جهة ايشان عباداتى كه سبب دخول بهشت است مقرر ساخته است و هم چنين دعاها وارد شده است و دعا مستجاب مى شود پس چون راه بندگان به عبادت و دعا داده اند گوييا كه در آسمان را از جهة صعود اعمال ايشان و قبول دعوات ايشان گشوده اند.

و محتمل است كه چون وقت نماز شود درهاى آسمانها را بگشايند و در غير وقت نمازها به بندند چنانكه احاديث بسيار وارد شده است كه دلالت مى كند بر آن كه آسمانها درها دارند و ممكن است كه مراد از سماوات آسمانهاى معنوى باشد چون آسمانهاى صورى محل رحمتهاى ظاهره اند آسمانهاى معنوى محلّ رحمتهاى معنوى باشند و اين معنى نزد اين شكسته ظاهرتر است كما قال الحكيم الغزنوي آسمانهاست در ولايت جان ***كارفرماى آسمان جهان

و اگر در امثال اين عبارات غور نكنند ظاهرا بهتر است و اللّه تعالى يعلم.

نماز بهترين عمل

6-( و: سال معاوية بن وهب ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن افضل ما يتقرّب به العباد إلى ربّهم و احبّ ذلك إلى اللّه عز و جلّ ما هو فقال ما اعلم شيئا بعد المعرفة افضل من هذه الصّلاة أ لا ترى انّ العبد الصّالح عيسى بن مريم عليه السّلام قال وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ ).

و به اسانيد صحيحه منقولست از ابن وهب كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از بهترين چيزى كه بندگان به آن تقرب جويند به پروردگار خود و محبوبترين آن نزد حق سبحانه و تعالى كدامست پس حضرت فرمودند كه نمى دانم بعد از معرفت عملى را كه بهتر ازين نماز باشد آيا نمى بينى كه بندۀ صالح الهى عيسى بن مريم گفت كه حق سبحانه و تعالى مرا وصيّت فرموده است و امر كرده به نماز و زكات تا زنده باشم و اين تتمه در كافى هست و در اينجا نيز

ص: 95

مراد است و بمنزله إلى آخرهاست در نقل آيات،و شيخ استشهاد آيه را ذكر نكرده است و اين حديث دلالت مى كند بر آن كه بهترين اعمال معرفت است و مراد از آن معرفت واجبه است از اعتقاد بوجود واجب الوجود و صفات ثبوتيه و سلبيه و معرفت نبى و ائمه صلوات اللّه عليهم و اعتقاد بجميع آن چه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرموده است و ممكن است كه شامل فروع دين نيز باشد و هيچ شك نيست كه معرفت واجبات بلكه مندوبات و مكروهات و محرمات افضل عباداتست و اگر چه معرفت اصول دين أوجب باشد و اشاره به آن شد در فوايد مقدّمه و دلالت مى كند بر آن كه بعد از معرفت نماز بهترين عباداتست و هيچ شك نيست كه قربى كه بنده را از نماز حاصل مى شود از هيچ عبادتى حاصل نمى گردد و آيات و اخبار متواتره بر اين معنى وارد است و دلالت دارد بر آن كه مى بايد كه همه عبادات را از روى تقرب به جا آورند خصوصا نماز را و لهذا علما در نيات قربة إلى اللّه را اختيار كرده اند و معانى قربت قبل ازين مذكور شد و هيچ شك نيست كه هر چند اخلاص بيشتر باشد قرب بيشتر حاصل مى شود و اعلى مراتب اخلاص فناى فى اللّه است كه بنده را مرادى نباشد بغير از رضاى الهى و محبت او و مراد خودش منظور نباشد حتى لذّت قرب و اين معنى ممتنع عاديست بدون رتبه محبّة كه عشق باشد و گذشت كه بچه عنوان تحصيل آن مى بايد كرد و اما استشهاد به آيه ازين حيثيت است كه حضرت عيسى از پيغمبران اولو العزم است مى فرمايد كه حق سبحانه و تعالى مرا امر فرموده است به نماز و زكات تا زنده باشم پس اگر چيزى در قرب بيشتر از اينها مؤثر مى بود هر آينه حق سبحانه و تعالى به آن امر مى فرمود و آن كه اول نماز را امر فرموده دلالت دارد بر آن كه اهتمام ايشان بان بيشتر است و اما لفظ هذه الصلاة ظاهر اشاره به نمازهاى يوميّه باشد و ممكن است كه اشاره بجميع نمازها باشد كه حضرت

ص: 96

سيّد المرسلين فرموده است يا اعم از آن چه آن حضرت و ساير انبياء صلوات اللّه عليهم فرموده باشند و لفظ هذه از جهة تعظيم باشد و لفظ هذه در تهذيب نيست.

سجود زياد

6-( و: اتى رجل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فقال ادع اللّه ان يدخلنى الجنّة فقال له اعنّى بكثرة السّجود).

و شخصى به خدمت حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله و گفت يا رسول اللّه از خدا طلب كن كه مرا داخل بهشت كند حضرت فرمودند كه اعانت كن مرا به بسيارى سجود يعنى نماز يا مطلق سجود يا طول سجود و اول اظهر است كه مراد نماز باشد و اين حديث را شيخ نيز به همين عنوان ذكر كرده است.

بسند صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه و كلينى بسند صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه روزى حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله مرمت بعضى از حجرها مى فرمودند شخصى رسيد و گفت يا رسول اللّه اين خدمت را من مى خواهم به جا آورم حضرت به او گذاشتند تا چون فارغ شد حضرت فرمودند كه مطلبى دارى كه من بر آورم به تلافى اين خدمت آن مرد گفت بهشت حضرت سر به زير انداختند و ظاهرا متوجه وحى شدند پس حضرت سر بالا كردند و فرمودند كه بلى ضامن شدم بهشت را از جهت تو و آن مرد روانه شد كه برود حضرت فرمودند كه اى بنده خدا ما را مدد كن بطول سجود يعنى نماز يا سجود را طولانى كن تا شفاعت ما ترا آسان باشد چون گذشت كه شفاعت ما به تارك الصلاة نمى رسد و هر چند نماز بهتر و طولانى تر است قابليت شفاعت بيشتر بهم مى رسد و ظاهرا هر دو حديث يك واقعه باشد و اختلاف به اجمال و تفصيل است.

ثواب نماز نافله

5-( و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه انّه قال:

ص: 97

للمصلّي ثلاث خصال اذا هو قام فى صلاته حفّت به الملائكة من قدميه إلى اعنان السّماء و يتناثر البرّ عليه من اعنان السّماء إلى مفرق رأسه و ملك موكّل به ينادى لو يعلم المصلّى من يناجى ما انفتل).

و بسند كالصحيح منقولست از محمد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه چون نماز گذارنده به نماز مى ايستد فرشتگان او را احاطه مى كنند از محل پاهاى او تا اطراف آسمان و رحمت الهى بر او فايض مى شود از اطراف آسمان تا فرق سر او و فرشته موكل مى شود بر او و ندا مى كند كه اگر نماز گذارنده بداند كه با كه مناجات مى كند هرگز از نماز فارغ نشود به آن كه نماز را طول دهد يا هميشه مشغول نماز باشد.

و به همين مضمون صدوق روايت كرده است اين خبر را بسند حسن كالصحيح از جميل از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و قريب باين روايت كرده است كلينى بسند كالصحيح از ابن خليفه و بسند كالصحيح و عندى فى الصحيح از ابى حمزه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه چون بنده مؤمن مشغول نماز مى شود حق سبحانه و تعالى نظر رحمت بر وى مى كند يا متوجه او مى شود به رحمت تا از نماز فارغ شود و رحمت بر سر او سايه مى اندازد از فرق سر او تا به آسمان و ملائكه از دور او را احاطه مى كنند تا به اطراف آسمان و ملكى را بر سر او موكل مى كنند كه با او خطاب مى كند كه اى نماز گذارنده اگر بدانى كه كه نظر بسوى تو دارد و با كه مناجات مى كنى دل خود را به جانب غير او نيندازى و همگى متوجه او باشى و از جاى نمازت به جاى ديگر نروى و اين اخبار نيز دالّ است بر آن كه مى بايد در نماز با حضور قلب باشد.

8-( و قال ابو الحسن الرّضا صلوات اللّه عليه: الصّلاة قربان كلّ تقىّ).

ص: 98

و بسند كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه و به اسانيد قويه از حضرت سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم منقول است كه نماز سبب قرب هر متقى و پرهيزكار است و اكثر علما حمل كرده اند نماز را بر نافله.

چون در حديث كالصحيح از حضرت امام موسى كاظم وارد است كه فرمودند كه نمازهاى نوافل اسباب قرب مؤمنان است و چنانكه در حديث قدسى گذشت كه و انه ليتقرب إلى بالنوافل و چنانكه از طرق عامه و خاصّه از حضرات سيّد المرسلين و ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم وارد است كه نماز خيريست كه حق سبحانه و تعالى از جهت بندگان خود مقرر ساخته است هر كه خواهد كم كند و هر كه خواهد بسيار كند يعنى اگر كم كنند نقصان به خود رسانيده اند و حق آنست كه عبارت اعم است از واجب و سنت و اشعارى دارد بر آن كه شرط قبول آن تقوى است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ» يعنى حق سبحانه و تعالى قبول نمى كند عبادت را مگر از پرهيزكاران بلكه ظاهر خبر اين معنى است چنانكه در حديث معاذ خواهد آمد و على أيّ حال شك نيست در آن كه هر چند بيشتر كنند قرب بيشتر حاصل مى شود هر گاه با حضور قلب و اخلاص باشد چه ظاهر است و مشاهد است از جمعى كه هميشه نماز مى كنند و در مرتبه پنجاه سال بيش از اينند و اصلا ايشان را قرب حاصل نمى شود بواسطه فقدان اين دو شرط كه اخلاص و حضور قلب است.

نماز اخر وصيتهاى پيغمبرانست

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: احبّ الاعمال إلى اللّه عزّ و جلّ الصّلاة و هى اخر وصايا الانبياء صلوات اللّه عليهم فما احسن من الرّجل أن يغتسل او يتوضّأ فيسبغ الوضوء ثمّ يتنحّى حيث لا يراه انيس فيشرف اللّه عزّ و جلّ عليه و هو راكع او ساجد انّ العبد اذا سجد

ص: 99

فاطال السّجود نادى ابليس يا ويلاه اطاعوه و عصيت و سجدوا و ابيت).

و بسند صحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه محبوب ترين اعمال بدنى يا بعد از معرفت نماز است و اين نماز اخر وصيتهاى پيغمبرانست يعنى وقتى كه همه از دنيا مى رفتند وصيت به نماز مى كردند و مى رفتند پس چه نيكوست كه شخصى غسل كند اگر جنب باشد مثلا يا وضو بسازد اگر محدث باشد يا تجديدا اگر وضو داشته باشد و كامل سازد وضو را به آن كه هر عضوى را دو مرتبه آب بريزد و آب به همه اعضاى وضو برساند و يا آن كه با اخلاص واقع سازد و اول اظهر است چنانكه گذشت پس به گوشه رود كه هيچ كس از انيسان او را نه بيند كه مبادا خاطرش متوجه ايشان شود و از حضور قلب بيفتد يا آن كه ريايى در خاطرش خطور كند و حق سبحانه و تعالى او را بيند گاهى در ركوع و گاهى در سجود و الطاف خود را شامل حال او كند به درستى كه چون بنده به سجده مى رود يا به نماز مشغول مى شود و آن را طول مى دهد شيطان فرياد مى كند كه وا ويلاه اين دشمنان من اطاعت الهى كردند و من عصيان او كردم و ايشان سجده كردند و من ابا كردم.و در كافى بلفظ مفرد وارد شده است در اطاع و سجد و آن اظهر است.

و در حديث صحيح وارد شده است كه حضرت سيّد المرسلين فرمودند كه هر كه اسباغ وضو كند به نحوى كه مذكور شد الحال و نماز خود را نيكو كند به همه نيكيها از اخلاص و حضور قلب و طول آن و زكات مال خود را بدهد و غضب خود را نگاهدارد كه در آن حالت ستمى بر احدى نكند و زبان خود را در زندان كند كه سخن بى فايده نگويد و از گناهان خود استغفار كند و آن چه شرط خير خواهى است نسبت به اهل بيت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به جا آورد كه با دوستان ايشان دوست باشد و با دشمنان ايشان دشمن و سخن ايشان را

ص: 100

بشنود در هر بابى پس بتحقيق كه كامل گردانيده است حقايق ايمان را و درهاى بهشت از جهت او گشوده است از هر درى كه خواهد داخل بهشت شود يا آن كه اينها اسباب دخول جنات نعيم است كه تحصيل آن كرده است و آن چه در اين خبر وارد شده است كه گوشۀ رود ممكن است كه مراد از آن نوافل باشد چون سنتست كه نوافل را در خانه خود واقع سازد و تعميم اظهر است زيرا كه حضرت نفرمودند كه جائى رود كه كسى نباشد بلكه فرمودند كه به گوشه رود كه انيسى او را مشغول نسازد پس منافات ندارد كه اين معنى در جماعت متحقق شود به آن كه از آشنايانى كه سبب شغل قلب او باشند دورى كند چون ظاهر است كه هر گاه نزديك ايشانست خاطر او متوجّه ايشان خواهد بود و از حضور قلب مى افتد.

نماز ستون دين است

14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: مثل الصّلاة مثل عمود الفسطاط اذا ثبت العمود ثبت الاطناب و الاوتاد و الغشاء و اذا انكسر العمود لم ينفع وتد و لا طنب و لا غشاء).

و بسند كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه مثل و شبيه نماز مثل ستون خيمه است هر گاه ستون برپاست برپاست طنابها و در كافى و تهذيب نفعت است و آن اظهر است و ظاهرا از نساخ شده باشد يعنى نافع است طنابها و ميخها و پرده خيمه و اگر ستون خيمه شكست نفع نمى دهد نه ميخ و نه ريسمان و نه خيمه يعنى قبول ساير عبادات موقوفست بر قبول نماز و خيمه ايمانست كه بناى آن بر عباداتست و اشعارى دارد به آن كه اگر نماز كند و صحيح نباشد نيز فايده ندارد اعمال ديگر بلكه اگر مقبول نباشد اعمال ديگر مقبول نمى شود چنانكه گذشت.

و چنانكه در حديث كالصحيح از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله منقول است كه فرمودند كه ستون دين نماز است و اول چيزى كه فرداى

ص: 101

قيامت از اعمال بنى آدم در آن نظر مى كنند نماز است پس اگر نماز او صحيح است نظر مى كنند در باقى اعمال و اگر صحيح نباشد در بقيه اعمال او نظر نمى كنند.

نماز مثل نهر آب است

14-( و قال صلوات اللّه عليه: انّما مثل الصّلاة فيكم كمثل السّرىّ و هو النّهر على باب احدكم يخرج اليه فى اليوم و اللّيلة يغتسل منه خمس مرّات فلم يبق الدّرن مع الغسل خمس مرّات و لم يبق الذّنوب على الصّلاة خمس مرّات).

و از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله منقول است كه فرمودند كه به درستى و تحقيق كه مثل نماز در ميان شما مانند نهريست كه در در خانه شما باشد و هر روزى پنجم رتبه در آن نهر غسل كنند و بدن خود را بشويند پس چنانكه با غسل پنجم رتبه چرك در بدن نمى ماند يا پنجم رتبه نماز گناهان نمى ماند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ» يعنى اعمال حسنه گناهان را محو مى كند و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه نماز كنيد در دو طرف روز و عبادات شب را به جا آوريد به درستى كه حسنات سيّئات را محو مى كند و ظاهر آيه آنست كه هر حسنه سيّئه را محو مى كند و اگر قرينه ما قبل را رعايت نمايند دو احتمال بهم مى رسد يكى آن كه هر نمازى سيّئات را محو مى كند و بر اين مضمون احاديث بسيار از رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم وارد شده است و شيخ طبرسى بسيارى از آن اخبار را در ضمن اين آيه و آيات ديگر نقل كرده است و احتمال ديگر آن كه متعلق به جمله اخيره باشد كه آن عبادات شب است و بر اين مضمون نيز اخبار وارد شده است كه خواهد آمد و على اى حال منافات با عموم ندارد زيرا كه ممكن است كه عبادات شب و مطلق عبادات كه افراد حسناتند بر سبيل مثال واقع شده باشد و مضمون حديث متن را شيخ طوسى بسند موثق كالصحيح نقل

ص: 102

كرده است از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله به عبارتى اوضح و افصح از عبارت متن.

يك نماز مقبول

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: من قبل اللّه منه صلاة واحدة لم يعذّبه و من قبل اللّه له حسنة لم يعذّبه).

و بسند حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه هر كه حق سبحانه و تعالى يك نماز او را قبول كند او را عذاب نمى كند و كسى كه يك حسنه او را قبول كند او را عذاب نمى كند و در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقول است كه اگر شخصى يك نماز تمام به جا آورد حق سبحانه و تعالى همه نمازهاى او را قبول مى كند هر چند باقى ناتمام باشد و اگر يك نماز تمام نكرده باشد و همه را فاسد كرده باشد حق سبحانه و تعالى هيچ عبادت او را قبول نمى كند و حساب نمى كند و در حساب در نمى آورد نه فرايض او را و نه نوافل او را زيرا كه نافله را بعد از فريضه قبول مى كنند بلكه نوافل از جهت اتمام فرايض مقرر شده است و هر گاه فرايض را ادا نكرده باشد نافله چگونه مقبول شود.

و از جمله شرايط قبول حضور قلب است چنانكه در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه از نماز بنده گاه هست كه نصف آن را بالا مى برند يا ثلث آن را يا ربع آن را يا خمس آن را و بالا نمى برند مگر آن قدرى را كه دل بنده با حق سبحانه و تعالى باشد و ما مأمور نشده ايم به نوافل مگر از جهت اتمام فرايض و منقول است در حديث صحيح از محمد بن مسلم كه گفت به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه عرض نمودم كه عمار ساباطى روايتى از شما مى كند حضرت فرمودند كه كدام است عرض نمودم كه مى گويد سنت فريضه است حضرت فرمودند كه چه مى گويد و چه مى گويى من چنين نگفته ام

ص: 103

بلكه گفتم كه هر گاه بنده نماز كند و دلش متوجه نماز باشد و چيزى در خاطر خود نگذارند و سهو نكند بقدر آن چه بنده متوجّه است بحق سبحانه و تعالى حق سبحانه و تعالى با اوست و فيض او بر بنده فايض است پس بسا باشد كه نصف را بالا برند يا ربع يا ثلث يا خمس آن را و ما مأمور نشده ايم به نوافل مگر از جهت اتمام فرايض.

و در حديث صحيح از فضيل منقولست كه حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما فرمودند كه ترا نيست از نماز مگر آن چه دلت متوجه حق سبحانه و تعالى باشد پس اگر در تمام نماز دل مشغول غير حق سبحانه و تعالى باشد يا غافل شود و در وقت نگذارد آن نماز را مى پيچند و بر روى صاحبش مى زنند.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كه دو ركعت نماز كند كه بداند كه چه مى گويد يعنى از اول نماز تا به آخر دلش با حق سبحانه و تعالى باشد چون فارغ شود هر گناهى كه داشته باشد همه محو مى شود.

و در حديث موثق از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه دو ركعت نماز سبك با حضور قلب بهتر است از عبادت يك شب تا صباح كه بى حضور قلب باشد.

و احاديث بسيار از ابى بصير و ابى حمزه و غير ايشان منقولست از ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم كه از نماز آن مقدار مقبول است كه دل با حق سبحانه و تعالى باشد و حق سبحانه و تعالى تمام مى كند فرايض را به نوافل.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه چون بنده به نماز برمى خيزد حق سبحانه و تعالى نظر شفقت و مرحمت بسوى او مى كند و نظر بسوى او دارد تا سه مرتبه ملتفت نشود يعنى

ص: 104

به آن كه چشم را بغير موضع سجود اندازد و يا دل را متوجه غير كند پس چون به سه مرتبه التفات مى كند حق سبحانه و تعالى نظر از او بر مى دارد و در مبحث سهو خواهد آمد احاديث ازين باب.

و در فقه رضوى نيز به همين عنوان مذكور است مجملا اين مضمون متواتر است و شكى در اين نيست.

ديگر از شرايط قبول آنست كه نماز را سبك به جا نياورند چنانكه در حديث صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صلوات اللّه عليه فرمودند كه و اللّه بسيار است كه بنده پنجاه سال نماز مى كند و حق سبحانه و تعالى يك نماز او را قبول نمى كند پس چه چيز ازين بدتر است و اللّه كه اگر اين قسم نمازى از جهت هم سايگان خود بكنيد قبول نخواهد كرد به اعتبار سبك كردن آن نماز به درستى كه حق سبحانه و تعالى خوبست و قبول نمى كند مگر خوب را و چون قبول كند چيزى را كه به آن استخفاف كنند و سبك به جا آورند.

و در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه وارد است كه چون بنده به نماز برمى خيزد و نماز را سبك مى كند حق سبحانه و تعالى مى فرمايد به فرشتگان كه نظر نمى كنيد باين بنده من گويا اعتقادش اينست كه غير من كار او را مى تواند ساخت نمى داند كه بر آوردن حاجات او بدست من است.

و بطرق قويه از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله منقولست كه هميشه شيطان خايفست از مؤمن تا محافظت مى نمايد نمازها را كه به آداب و شرايط در اوقات فضيلت آن به جا مى آورد و چون ضايع مى كند نمازها را جرات مى يابد و بر او مسلّط مى شود و او را به گناهان عظيمه مى اندازد.

و در حديث صحيح وارد شده است از فضيل كه گفت از حضرت امام محمد باقر سؤال كردم از تفسير آيه اَلَّذِينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ كه

ص: 105

حق سبحانه و تعالى مدح كرده است جمعى را به آن كه ايشان محافظت مى نمايند بر نماز خود چه نماز است حضرت فرمودند كه مراد از آن نمازهاى واجبست كه با شرايط و اركان در اوقات فضيلت به تأنى و خضوع و اخلاص به جا مى آورند گفتم كه قريب به آن مدح كرده است جمعى را كه اَلَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ كدامند حضرت فرمودند كه مراد از آن جمعى اند كه مداومت مى نمايند بر نوافل كه نوافل يوميه را ترك نمى كنند يا آن كه چون نوافل را مى كنند گويا هميشه نماز مى كنند يا آن كه هميشه تطوعات مى كنند چنانكه حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم هر شب هزار ركعت نماز مى كردند.

و در حديث كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه هر مؤمنى كه محافظت نمايد بر نمازها به آن كه به آداب و شرايط به جا آورد و در اوقات فضيلت واقع سازد او از جمله غافلان نيست.

و بسند قوى از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله وارد است كه فرمودند كه هر چيزى را رويى است و روى دين شما نماز است پس بايد كه روى دين خود را قبيح نكنيد به تضييع نماز و هر چيزى را بينى است و بينى نماز شما تكبير است پس اگر تخفيف دهيد بعضى از تكبيرات نماز را دين خود را بينى بريده كرده خواهيد بود و كريه منظر خواهد بود بمنزله شخصى كه بينى او را بريده باشند و بر اين قياس هر فعلى از افعال نماز را كه خوب به جا نياوريد بمنزله آنست كه عضوى از اعضاى نماز را مقطوع ساخته ايد و به سبب آن دين شما ناقص مى شود.

و در حديث كالصحيح حسن كالصحيح و موثق كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقولست كه روزى حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله نشسته بودند در مسجد كه شخصى داخل شد و مشغول نماز

ص: 106

شد و ركوع و سجود آن را تمام به جا نياورد پس حضرت فرمودند كه منقارى بر زمين زد مانند منقار بر زمين زدن كلاغ و اللّه كه اگر اين شخص بميرد و نمازش چنين باشد هر آينه بر غير دين من مرده خواهد بود.

و به اسانيد قويه كالصحيح از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه نماز خود را ضايع مگردانيد كه هر كه نماز خود را ضايع گرداند حق سبحانه و تعالى او را حشر مى كند با قارون و هامان و بر حق سبحانه و تعالى لازمست كه او را داخل جهنم كند با منافقان پس واى بر كسى كه محافظت نكند بر نماز خود و اداى سنت آن و حضرت فرمودند كه چون روز قيامت حساب خلايق كنند اول چيزى كه از بندگان سؤال مى كنند از نماز است اگر تماما به جا آورده است ناجى است و الا او را بجهنم مى اندازند.

و در حديث صحيح از هارون بن خارجه مرويست كه من عرض نمودم شخصى از شيعيان را به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و بسيار مدح او كردم حضرت فرمودند كه نماز او چگونه است يعنى خوبى هر شخصى به خوبى نماز او ظاهر مى شود.

و در حديث كالصحيح از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله وارد است كه بدترين دزدان دزد نماز است كه تخفيف دهد نماز خود را و امثال اين احاديث بسيار است به همين اكتفا شد.

ديگر را شرايط قبول تقوى است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ» و گذشت آيه و بعضى از اخبار.

و در حديث قوى از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله وارد است كه هر كه بيتى از اشعار هجو مؤمنان بخواند حق سبحانه و تعالى نماز آن روز او را قبول نمى كند و اگر در شب بخواند نماز آن شب را قبول نمى فرمايد.

ص: 107

و در احاديث صحيحه و حسنه و موثقه و قويه متواتره وارد شده است از حضرات سيّد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم كه هر كه شراب بخورد آن مقدار كه مست شود حق سبحانه و تعالى نماز او را در چهل روز قبول نمى فرمايد مگر آن كه توبه كند.

و روايت كرده است جمال العارفين ابن فهد مسندا تا معاذ بن جبل كه گفت رديف حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله بودم كه ناگاه حضرت رو به جانب آسمان كردند و فرمودند كه سپاس و ستايش خداوندى را سزاست كه حكم مى كند در ميان خلقش بهر چه مى خواهد پس فرمودند كه اى معاذ گفتم لبيك يا رسول اللّه كه بهترين مؤمنانى از پيغمبران و غير ايشان ديگر فرمودند كه اى معاذ گفتم لبيك يا رسول اللّه كه پيشواى خوبيها و نبى رحمتى مر عالميان را پس فرمودند كه ترا خبر مى دهم به چيزى كه پيغمبر امّت خود را به آن خبر مى دهد اگر حفظ نمائى تا زندۀ ترا نفع خواهد كرد اگر به آن عمل نمائى و اگر بشنوى و به آن عمل نكنى حجت بر تو تمام شده خواهد بود و عذرى نخواهى داشت نزد حق سبحانه و تعالى پس فرمودند كه خداوند عالميان هفت فرشته آفريده است پيش از آن كه آسمانها را بيافريند پس در هر آسمانى فرشته مقرر ساخته است و او را به عظمت خود بزرگ گردانيده است و بر هر درى از درهاى آسمانها فرشته را دربان آن آسمان گردانيده است پس حافظان اعمال عمل بنده را مى نويسند و آن عمل را نوريست مثل نور آفتاب تا آن كه به آسمان اوّل مى رسند و حفظه به خوبى آن عمل و بسيارى آن را ذكر مى كند به نزد ملك دربان پس آن ملك دربان آسمان اول مى گويد كه بايستيد و اين عمل را بر روى صاحبش زنيد من ملك غيبتم پس كسى كه غيبت كرده باشد نمى گذارم كه عمل او را از اينجا بگذرانند و پروردگار من چنين فرموده است

ص: 108

پس روز ديگر حافظان عمل عملى را بالا برند كه صالح باشد و او را به نيكى و بزرگى يا بسيارى ياد مى كنند و از آسمان اول مى گذرانند تا به آسمان دويم مى رسند پس ملك آسمان دويم مى گويد كه بايستيد و اين عمل را بر روى صاحبش زنيد چون غرض اين بنده از عمل دنيا بوده است كه حق سبحانه و تعالى دنياى او را زياده كند من صاحب دنيايم نمى گذارم كه عمل چنين كسى از من بگذرد پس حضرت فرمودند كه حافظان اعمال عملى را بالا مى برند كه به آن مشعوف و خوشحال باشند به سبب نماز و صدقه كه ايشان را خوش آمده باشد از كثرت و خوبى تا به آسمان سيم مى رسند پس ملك مى گويد كه بايستيد و اين عمل را بر روى صاحبش زنيد و بر پشت او زنيد من ملك صاحب تكبرم اين مرد اگر چه اين اعمال كرده است و ليكن در مجالس بر مؤمنان تكبر مى كند پروردگارم امر كرده است كه نگذارم كه عمل چنين كس از من درگذرد پس فرمودند كه حافظان عمل عمل بنده را بالا برند كه منور باشد مانند ستارگان درخشنده در آسمان و آن عمل را صدايى باشد به تسبيح و با آن روزه و حج باشد تا به آسمان چهارم رسند آن ملك گويد كه بايستيد و اين عمل را بر رو و شكم صاحبش زنيد من ملك عجبم اين مرد را اعتقاد اينست كه كارى كرده است و از عمل خود خوشنود است پروردگارم امر كرده است كه نگذارم كه عمل او از من درگذرد پس حضرت فرمودند كه حافظان عمل عملى را بالا برند مانند عروسى كه او را به خانه شوهر برند و از آسمان ها بگذرانند تا به آسمان پنجم رسند و آن عمل مشتمل باشد بر جهاد و صدقه ميان دو نماز و آن عمل روشن باشد مانند آفتاب پس ملك گويد كه بايستيد من ملك حسدم ببريد اين عمل را و بر روى صاحبش زنيد و در گردنش بياويزيد به درستى كه اين مرد حسد مى برد علما و عبّادى را كه از جهت حق سبحانه و تعالى عمل مى كنند و چون جمعى را مى بيند كه در علم يا

ص: 109

عمل بر او زيادتى دارند حسد ايشان مى برد و مى خواهد كه ايشان بهتر از او نباشند ببريد اين عمل را و در گردنش آويزيد و آن عمل صاحبش را لعنت كند پس فرمودند كه حافظان عمل عملى را بالا برند تا به آسمان ششم رسند پس ملك گويد كه بايستيد من صاحب رحمتم اين عمل را بر روى صاحبش زنيد و چشمهاى دل او را كور كنيد چون صاحب اين عمل رحم ندارد و اگر ببيند بنده از بندگان الهى را كه گناهى مى كند يا ضرر دنيوى به او مى رسد شماتت و خوشحالى مى كند پروردگارم امر كرده است كه نگذارم كه عمل اين از من بگذرد پس حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه حافظان عمل عملى را بالا برند با علم و اجتهاد و ورع و پرهيزكارى و آن عمل را صدايى باشد مانند صداى رعد و روشنى داشته باشد مانند برق و سه هزار فرشته با آن عمل باشند پس ببرند او را تا آسمان هفتم ملك گويد كه ببريد اين عمل را و بر روى صاحبش زنيد من ملك حجابم و مانعم هر عملى را كه خالص از جهت حق سبحانه و تعالى نباشد و غرض اين شخص اين است كه بلند مرتبه باشد نزد بزرگان و او را در مجالس به خوبى ياد كنند و آوازه صلاح او در شهرها فاش شود پروردگارم امر كرده است كه نگذارم كه عملى از من بگذرد تا خالص نباشد للّه پس حضرت فرمودند كه حافظان عمل عملى را بالا برند كه از آن خوشنود باشند و مشتمل باشد بر حسن خلق و خاموشى از ما لا يعنى و بر ذكر بسيار و مشايعت كنند او را فرشتگان آسمانها و آن هفت فرشته با اتباع ايشان تا به حجب رسند و از آنها درگذرند تا به جايى رسند كه در آنجا عرض مى نمايند اعمال را بر حق سبحانه و تعالى و همگى شهادت دهند نزد حق سبحانه و تعالى كه اين بنده هميشه مشغول عمل و دعاست پس خطاب رسد كه شما حافظان عمل بنده ايد و من مطلعم بر آن چه در ضمير او است غرض اين بنده خالص نبود از جهت من

ص: 110

لعنت من بر او باد پس ملائكه گويند كه بر او باد لعنت تو و لعنت ما راوى گويد كه معاذ گريان شده گفت به حضرت صلّى اللّه عليه و آله عرض نمودم كه من چه كنم و چگونه از عهده اين شرايط بيرون آيم حضرت فرمودند كه اقتدا كن به پيغمبر خود در يقين اى معاذ معاذ گفت گفتم تو رسول خدائى و من معاذم چگونه توانم مثل تو بودن حضرت فرمودند كه اگر در عملت تقصيرى باشد پس قطع كن زبان خود را از غيبت برادران مؤمن و از حاملان قرآن و بايد كه گناهان خود را بر دوش خود گذارى و بر دوش برادرانت نگذارى يعنى عيب تست كه در برادران مى بينى چون مؤمن آينه مؤمن است و خود را به خوبى ياد مكن به مذمت كردن برادرانت و خود را بلند مكن به پست كردن ايشان و ريا مكن به عملت و دنيا را داخل آخرت مكن به آن كه كارهاى آخرت را از جهت دنيا كنى و در مجالس فحش مگو كه مردمان از زبانت ترسند و ملاحظه از تو كنند و هر گاه دو كس با تو باشند با يكى از ايشان سرگوشى مكن كه سبب آزردن آن ديگر شود و بر مردمان بزرگى مكن كه خيرات دنيا از تو قطع مى شود و در مقام آزار مؤمنان مباش كه سگان جهنم ترا درهم خواهند دريد چنانكه حق سبحانه و تعالى ايشان را ياد كرده است در قرآن معاذ گفت پس من گفتم كه طاقت اين اعمال دارد حضرت فرمودند كه هر كس را حق سبحانه و تعالى بر او آسان كند آسان مى شود راوى گويد كه هميشه معاذ اين حديث را مى خواند مانند كسانى كه تلاوت قرآن كنند و چنان كه اين حديث دلالت مى كند بر آن كه مى بايد كه اعمال بد نكنند تا اعمال خوب ايشان مقبول باشد دلالت بر اخلاص نيز مى كند كه عمل را با ريا واقع نسازند و اين از همه واجب تر است بلكه شرط صحّت عباداتست و عدم ريايى كه شرط قبول است آنست كه آدمى در هيچ عملى ريا نكند تا اين

ص: 111

عملش مقبول باشد هر چند اين عمل را خالصا للّه كرده باشد و عدم رياى اين عمل شرط صحت اين عمل است چنانكه اخبار متواتره در آن وارد شده است.

از آن جمله در حديث صحيح از على بن جعفر مرويست كه شنيدم از برادرم حضرت امام موسى كاظم از آباى بزرگوار خود صلوات اللّه عليهم كه حضرت سيّد الانبياء صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه جمعى را امر كنند كه به آتش جهنم برند پس حق سبحانه و تعالى خطاب كند به مالك جهنم كه اى مالك آتش را بگو كه پاهاى ايشان را نسوزاند كه باين پاها به مساجد مى رفتند و فرجهاى روى ايشان نسوزاند كه عبارت از چشم و دهان و گوش است چون اسباغ وضو مى كردند خصوصا در هواهاى سرد و در بعضى از نسخ به جاى فرج وجوه است يعنى روهاى ايشان را نسوزاند و دستهاى ايشان را نسوزاند چون اين دستها را به دعا برداشته اند و زبانهاى ايشان را نسوزاند چون به زبانها تلاوت قرآن مى كردند پس خازن جهنم به ايشان گويد كه اى اشقيا حال شما چه بود كه بجهنم كرده اند شما را با آن كه اعمال خير بسيار كرده ايد ايشان گويند كه ما اعمال را از جهت غير حق سبحانه و تعالى مى كرديم پس خازن به ايشان گويد كه بگيريد ثواب اعمال خود را از كسانى كه اعمال را از جهت ايشان كرده ايد.

و در حديث صحيح منقول است كه از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله پرسيدند كه فرداى قيامت نجات در چه چيز است حضرت فرمودند كه نيست نجات مگر در آن كه با خدا مكر نكنيد كه اگر مكر كنيد حق سبحانه و تعالى نيز با شما مكر مى كند به آن كه شما را به خود مى گذارد كه گمان كنيد كه خوبيد و ناجى و بعد از آن شما را بجهنم مى برد.

و در روايتى وارد است كه ايشان را نزديك بهشت برند و ايشان گمان داشته باشند كه به بهشت مى روند پس ايشان را بجهنم برند و يا خدعه الهى اين است كه

ص: 112

چون ايشان مكر كنند درهاى روزى بر ايشان بگشايد كه ايشان گمان كنند كه از خوبى ايشانست و در واقع سبب زيادتى عصيان ايشان شود و حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه هر كه با خداوند تعالى خدعه مى كند حق سبحانه و تعالى با او خدعه مى كند و ايمان را از او خلع مى كند و فى الحقيقه اگر داند فريب مى دهد خود را پس گفتند يا رسول اللّه خدعه با حق سبحانه و تعالى كدامست حضرت فرمودند كه آنست كه آدمى اعمالى كه حق سبحانه و تعالى امر به آن كرده است از جهت غير حق سبحانه و تعالى به جا آورد پس زنهار كه از خدا بترسيد و ريا مكنيد كه ريا شركست و روز قيامت ريا كننده را به چهار نام مى خوانند و مى گويند كه اى كافر اى مكار اى فاسق اى زيان كار عملت باطل شد و اجرت ضايع گشت و در اين روز ترا از رحمت الهى بهره نخواهد بود بر و مزد خود را از كسى بگير كه اين عمل را از جهت او كرده.

و در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه وارد شده است كه نيست عملى مگر به نيّت و هم چنين احاديث حسنه و قويه وارد شده است كه هيچ عملى عمل نيست مگر به نيت و هر كسى راست آن چه نيّت كرده است و احاديث گذشت و خواهد آمد مجملا آن چه در آيات و اخبار وارد است همين نيت قرب است كه واجبست و اما نيت وجوب و ندب و ادا و قصر و اتمام را دليلى نيست كه دلالت بر وجوب آن كند و اگر بكند بد نيست از جهت خروج از خلاف.

و در حديث صحيح از يونس بن عبد الرحمن منقولست از يونس بن عمار كه گفت نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بودم كه شخصى از آن حضرت سؤال كرد كه هر گاه شخصى در خلوت نماز كند و عجبى به خاطرش رسد چونست حضرت فرمودند كه هر گاه در اول نماز قصد او رضاى الهى بوده

ص: 113

است اينها ضرر ندارد بايد كه نماز را تمام كند على رغم شيطان و اين وسواس شيطانست.

و در حديث حسن كالصحيح مرويست از عبد اللّه بن مغيره كه در كتاب حريز ديدم كه گفت كه من فراموش كردم كه در نماز واجبم تا بركوع رفتم و از خاطرم رفت و قصد نماز سنت كردم پس حضرت فرمودند كه نيت اول معتبر است كه بان قصد متوجه نماز شده بودى پس اگر اول بقصد نماز واجب شروع در نماز كرده باشى و بعد از آن شك كنى كه آيا الحال واجب مى گذارم يا سنت يا قصد سنت كرده باشى همان نيت اول را اعتبار كن و اگر بقصد نافله شروع كرده باشى و بعد از آن نيت واجب كرده باشى نيت نافله صحيح است و در نافلۀ و اگر شروع در نماز فريضه كرده باشى و به خاطرت آيد كه نافله نكرده فريضه را تمام كن و بر اين مضمون كه مدار بر اول نماز است همان نيت معتبر است حديث موثق كالصحيح و قوى كالصحيح وارد شده است و اصحاب به آن عمل نموده اند و فى الحقيقه اين نيت نيت وجوب و ندب نيست بلكه نيت تعيين است كه چه نماز است و نيت تعيين لازم و واجبست اجماعا و نيت وجوبى كه در آن خلاف است آنست كه چون قصد نماز ظهر كنى آيا شرط است كه قصد نماز ظهر واجب كنى يا نيت نماز ظهر كافيست و حق آنست كه كافيست و هم چنين خلاف شده است كه هر گاه قصد نماز ظهر واجب كردى آيا شرط است كه قصد كنى كه اين ظهر واجب را لوجوبه واقع مى سازم يا لوجه وجوبه و اين خلاف از اين ناشى شده است كه متكلّمان گفته اند كه مى بايد كه عبادت را واقع سازند از جهت آن كه واجبست يا از جهت وجه واجب شدن كه آن شكر منعم است يا از آن جهت كه عبادات ظاهرى لطف است در عبادات باطنى يعنى چون حق سبحانه و تعالى مى خواهد كه بندگان به ياد او باشند و كمالات

ص: 114

معنويه داشته باشند از كرم و اخلاص و شفقت على خلق اللّه اين عبادات ظاهره را مقرر ساخته است كه تا چون اين عبادات را به جا آورند آن حالات حاصل شود و متكلّمان اين معانى را بعوض نيت قربت به دلايل عقلى مقرر ساخته اند جمعى از اين معنى غافل شده اند و اينها را با نيت قربت جمع كرده اند و على اى حال شبهه نيست در آن كه هر گاه نيت قربت را بكنند از همه مجزيست و احتياج به اين ها نيست و اگر كسى بكند ضرر ندارد و بر تقدير لزوم اجماع است كه نيت لفظ نيست و خطور به آن نيست بلكه آن معنى است كه باعث فعل است و آن معنى اختيارى نيست مگر به آن كه مقدمات آن را حاصل كنند به رياضات و مجاهدات تا آن كه بنده هر چه كند غرضش اطاعت و فرمانبردارى الهى باشد چنانكه گذشت.

انتظار نماز

14,6-( و قال صلوات اللّه عليه: كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول من حبس نفسه على صلاة فريضة ينتظر وقتها فصلاّها فى اوّل وقتها فاتمّ ركوعها و سجودها و خشوعها ثم مجّد اللّه عزّ و جلّ و عظّمه و حمده حتّى يدخل وقت صلاة اخرى لم يلغ بينهما كتب اللّه له كاجر الحاجّ المعتمر و كان من اهل علّيين).

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله مى فرمودند كه هر كه حبس نمايد نفس خود را بر نماز فريضه به آن كه انتظار وقت آن بكشد تا نماز را در اول وقتش به جا آورد و ركوع و سجود و خشوع نماز را تمام به جا آورد پس تعقيب كند نماز را به آن كه تمجيد الهى كند به صفاتى كه دلالت بر عظمت الهى كند مثل لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العليّ العظيم و تعظيم الهى كند به صفات عظمت و حمد الهى كند بر صفات كماليه يا به گفتن الحمد للّه ربّ العالمين مثلا تا آن كه وقت نماز ديگر در آيد و در ميان دو نماز حرفى بى فايده نگويد بنويسد حق سبحانه و تعالى از جهت او ثواب كسى كه حج و

ص: 115

عمره را به جا آورده باشد كه از اهل عليّين گردد كه اعلى مراتب بهشت است و چون در حديث سابق مذكور شد كه يك نماز بهتر از بيست حج و هزار حج است و ظاهر اين حديث يك حج و عمره است چند وجه مى توان گفت يكى آن كه نفرمودند صريحا يك حج را ممكن است كه بيست حج باشد يا هزار حج و ديگر آن كه ممكن است كه ثواب يك حج و عمره از جهت انتظار وقت باشد و ساير مستحبات با آن كه در اين حديث ضم شده است آن كه از اهل عليين باشد و ممكن است كه اين معنى زيادتى كند بر بيست حج و احتمالى ديگر هست كه چون در نظر اكثر مردمان خصوصا سنيان ثواب حج و عمره عظيم است و اگر بيست يا هزار را بشنوند حمل بر اغراق خواهستند كرد مجمل فرمودند و منافات ندارد كه يك حج با هزار حج چون يك در ضمن هزار هست و ممكن است كه بحسب استحقاق يك حج باشد و باقى بحسب تفضل باشد و آن نظر به اشخاص مختلف شود يا يك حج حج واجب باشد و زايد حج سنت و اللّه تعالى يعلم.

و در حديث كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مرويست كه هر كه انتظار كشد بعد از نماز تا وقت نماز ديگر داخل شود از جمله زايران حق سبحانه و تعالى است و بر حق تعالى لازمست كه گرامى دارد زاير خود را و بدهد به او هر چه سؤال كند.

و در خبر كالصحيح از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله وارد شده است كه فرمودند كه انتظار نماز بعد از نماز گنجى است از گنجهاى بهشت و از حضرت سيد الساجدين صلوات اللّه عليه منقولست كه هر كه اهتمام دارد به وقتهاى نماز لذّت دنيا او را كامل نمى شود يعنى چندان لذت از اين معنى مى يابد كه لذتهاى دنيا محو مى شود نزد او يا آن كه مى بايد كه لذات دنيا را ترك كند تا اين سعادت او را حاصل شود و عن قريب احاديث در فضيلت اول وقت نيز خواهد آمد

ص: 116

(و قد اخرجت هذه الاخبار مسندة مع ما رويت فى معناها فى كتاب فضايل الصّلاة)

و بتحقيق كه اخبارى كه در اينجا مرسل ذكر كرده ام و سند آن را ذكر نكرده ام اين اخبار را با اسانيدش و ساير اخبارى كه در اين باب وارد است در كتاب فضايل نماز ذكر كرده ام و اصطلاح محدثين چنين است كه اخرجت را به جاى ذكرت ذكر مى كنند يا از كتب بيرون آورده اند و در آنجا مجتمعا ذكر كرده اند و مذكور شد سابقا كه در چنين جاها رويت مجهول است يعنى مشايخ بمن نقل كرده اند و جمعى كه معلوم مى خوانند با روّيت به مجهول مشدّدا مى خوانند از اصطلاح ايشان بى خبرند و احاديث در فضل طول دادن ركوع و سجود و قنوت وارد شده است و باب ذكر آنهاست در ابواب آينده اگر چه بعضى در اينجا ذكر مى كنند.

ص: 117

باب علّة وجوب خمس صلوات فى خمسة مواقيت

اشاره

بابى ست در علت واجب شدن پنج نماز در پنج وقت و چون جزم به صحت اين اخبار نيست اكثر علما اينها را نكته بعد از وقوع مى دانند و علتش را بر تقدير صحة حق سبحانه و تعالى مى دانند و كسانى كه خازنان وحى الهى اند و محتمل است كه در واقع اينها صحيح باشد و علّت باشد ليكن جزم به طرفين نمى بايد كرد و اگر اين اخبار صحيح باشد نيز جزم به عليّت نمى توان كرد چون اكثرش را اهل كتاب از يهود و نصارى سؤال كرده اند و ممكن است كه حضرات نبى و ائمه صلوات اللّه عليهم موافق آن چه در كتب ايشان است جواب فرموده باشند تا سبب اسلام ايشان شود چون اكثر اوقات سبب اسلام ايشان همين بوده است و بنا بر اين ماول خواهد بود كه آن چه نزد شماست چنين است و اگر چه بعضى اوقات چنين مى فرموده اند كه آن چه نزد شماست اين است و آن چه موافق واقع است و نزد ماست اين است مجملا ايشان حكماى الهى اند در هر جا آن چه موافق حكمت بوده است سخن مى فرموده اند و محمد بن يعقوب كلينى و شيخ طوسى رضى اللّه عنهما كم ذكر كرده اند اينها را يا از جهت عدم صحت به اعتقاد ايشان يا از جهت عدم فايده معتدٌّ بها بلكه آن چه ضرور است آنست كه بدانند كه هر چه خدا كرده است وجهى دارد البته.

علت وجوب پنج نماز

14,2-( روى عن الحسن بن علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه عليهما انّه قال:

جاء نفر من اليهود إلى النّبي صلّى اللّه عليه و آله فساله اعلمهم عن

ص: 118

مسائل فكان ممّا ساله أخبرنى عن اللّه عزّ و جلّ لأيّ شىء فرض اللّه عزّ و جلّ هذه الخمس الصّلوات فى خمس مواقيت على أمّتك فى ساعات اللّيل و النّهار).

مرويست بسند قوى از حضرت امام حسن صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه جمعى از يهودان به خدمت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله آمدند و اعلم ايشان ده مسأله از حضرت پرسيد و از جمله آن مسائل اين بود كه خبر ده مرا كه بچه علّت حق سبحانه و تعالى اين پنج نماز را در اين پنج وقت بر امت تو واجب گردانيد در ساعات شب و روز و فى الحقيقه سؤال است از أصل وجوب و از تخصيص اين ساعات و ساعت جزوى از اجزاى شب و روز است و اصطلاحات در آن مختلف است اما ساعت مستقيمه جزوى از بيست و چهار جزو از شبانه رور است و هر ساعتى شصت دقيقه است و هر دقيقه شصت ثانيه است و هر ثانيه شصت ثالثه است و هكذا و گاهى اطلاق مى كنند بر جزوى از دوازده جزو از روز خواه روز بلند و خواه كوتاه و هم چنين در شب و گاه هست اطلاق مى كنند بر قدرى كه مختلف است به زياد و كم چنانكه وارد شده است در اخبار كه از صبح تا طلوع آفتاب يك ساعت است و دعايى خاص در آن مستحب است چنانكه شيخ در مصباح ذكر كرده است و گاه هست كه اطلاق مى كنند بر جزوى چنانكه متعارفست نزد عرب و عجم كه مى گويند يك ساعت نزد ما بنشين يا يك ساعتست كه فلانى رفت و اگر چه نيم ساعت يا دو ساعت مستقيم باشد و گاه هست كه مجموع شب و روز را قسمت مى كنند بر بيست و پنج جزو و نيم غير مستقيم چنانكه اخبار در آن گذشت و اصطلاحات ديگر نيز هست نزد منجمان.

(فقال النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله انّ الشّمس عند الزّوال لها حلقة تدخل فيها فاذا دخلت فيها زالت الشّمس فيسبّح كلّ شىء دون العرش

ص: 119

بحمد ربّى جلّ جلاله و هى السّاعة الّتى يصلّى علىّ فيها ربّى جلّ جلاله ففرض اللّه علىّ و على أمّتي فيها الصّلاة و قال «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ» و هى السّاعة الّتى يؤتى فيها بجهنّم يوم القيمة فيما من مؤمن يوافق تلك السّاعة ان يكون ساجدا او راكعا او قائما الاّ حرّم اللّه جسده على النّار).

پس حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه آفتاب را حلقه هست نزد زوال كه در آنجا داخل مى شود و اين حلقه بنا بر مشهور دايره موهومه ايست كه در ميان حقيقى مشرق و مغرب اعتدال توهم كرده اند و ميان مشرق و مغرب هر روز نيز صحيح است زيرا كه به يك نسبت است مشارق و مغارب در قرب و بعد از اعتدال و در اينجا مراد دايره ايست بعد از آن دايره از جانب مغرب زيرا كه تا در دايره وسط حقيقى است زوال نشده است و چون از آن دايره بيرون مى رود زوال است و ممكن است همان دايره باشد و تا داخل شود زوال شود زيرا كه تا داخل شده است بيرون مى رود و زمانى فاصله نمى شود و ليكن چون ظهورش بر ما محتاج است به زمانى دايره بعد را رعايت مى بايد كرد پس چون داخل مى شود در آن دايره زوال مى شود پس هر چيزى كه هست در ميان عرش به تسبيح و تمجيد پروردگار من در مى آيند و مى گويند سبحان اللّه و بحمده و اين تسبيح غير تسبيحى است كه هميشه به آن ناطقند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ يعنى هر چيزى كه هست از موجودات به زبان حال يا مقال تنزيه پروردگار خود مى كنند با تحميد يعنى همه من حيث الامكان او الحدوث مى گويند كه البته كسى هست كه ما را آفريده است و او را مناسبتى بما نيست و جسم نيست و در مكان نيست و در جهت نيست مجملا از جميع نقايص منزّه است و بجميع كمالات موصوف است پس تسبيح و تنزيه ايشان

ص: 120

مقرون است به تحميد ايشان كه بر صفات سلبيه و صفات ثبوتيه همه دلالت مى كنند و يا آن كه اين عبارت يا امثال اين عبارت را مى گويند به زبانى كه ما نمى فهميم و جمعى گفته اند كه وجه اقتران حمد به تسبيح آنست كه چون در تسبيح تنزيه الهى مى كنند متوهم مى شود كه ايشان به خودى خود اين تسبيح مى كنند تدارك اين معنى به تحميد مى كنند كه تسبيح ما از توفيقات و هدايات اوست و منافاتى نيست كه هر دو مراد باشد و آن چه واقع است كه دون عرش تسبيح مى كنند يك احتمالش آنست كه عرش و غير آن مراد باشد و يا آن كه مراد از عرش علم باشد و مراد از دون عرش معلومات الهى بوده باشد يا مراد از دون نزد عرش باشد چون عرش هميشه به تسبيح و تحميد مشغول است ما دون عرش در اين اوقات تسبيح گويند و اين ساعتى است كه پروردگار عظيم الشأن من صلوات و رحمت و فيوض قدسيه بر من نازل مى سازد و به سبب انزال بر من بر كافه عالميان نيز مى فرستد چنانكه حديث لولاك لما خلقت الافلاك بر آن دلالت مى كند و از جمله رحمتها بر عالميان نماز است كه بر من و بر امّت من واجب گردانيده است و فرموده است كه اقامت كن نماز را در وقت زوال آفتاب تا نصف شب چنانكه گذشت و اين ساعتى است كه در روز قيامت جهنم را در صحراى محشر مى آوردند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ جِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ و چون در آن روز آفتاب حركت ندارد و بر سمت الرأس است گوييا كه هميشه زوال است و ممكن است كه در آن روز نيز زوالى داشته باشد يا چون نصف روز كه بيست و پنج هزار سال است مى گذرد و جهنّم را مى آورند چنانكه خاصه و عامه روايت كرده اند از ابو سعيد خدرى كه چون اين آيه نازل شد رنگ حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله متغير شد و حالتى عجيب از روى آن حضرت مشاهده شد كه صحابه ترسيدند كه مبادا

ص: 121

حضرت هلاك شود و چون هر وقت كه چنين حوادث معنويه واقع مى شد علاج آن را حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مى كردند شخصى از صحابه خود را به حضرت امير المؤمنين رسانيد و گفت يا على درياب حضرت را كه هرگز چنين حالتى آن حضرت را دست نداد پس حضرت امير المؤمنين خود را رسانيدند و از پشت سر حضرت را در برگرفتند و ميان هر دو دوش آن حضرت را بوسيدند پس گفتند يا نبى اللّه پدر و مادرم فداى تو باد امروز چه چيز حادث شد پس حضرت فرمودند كه جبرئيل آمد و اين آيه را آورد بر من خواند كه جهنم را در صحراى محشر خواهند آورد ابو سعيد گفت كه من گفتم چگونه جهنم را مى آورند حضرت فرمودند كه هفتاد هزار مهار دارد و هفتاد هزار فرشته هر يك مهارى را مى كشند پس چنان محشر را بر هم زند كه اگر او را بگذارند اهل محشر را بسوزاند پس من متوجه جهنم شوم جهنم گويد كه يا محمد مرا با تو چكار است زيرا كه حق سبحانه و تعالى گوشت ترا بر من حرام گردانيده است پس در آن حالت همه كس نفسى نفسى گويند و محمد گويد امتى امتى و آوردن جهنم ممكن است كه شعبه از شعبه هاى او باشد يا شعله از شعلها يا زبانه از زبانها باشد و مجموع نيز ممكن است چون زمين را مبدل مى سازند به زمين ديگر پس ممكن است كه آن مقدار فراخ سازند آن را كه گنجايش جهنم داشته باشد با آن كه جهنم بسيار تنگ خواهد بود و همه را مانند هيمه در ميان آن در خواهند آورد اعاذنا اللّه و ساير المؤمنين منها پس هر مؤمنى كه در ساعت زوال در سجود يا ركوع يا قيام باشد به آن كه تهيّه نماز را پيش از پيشين كرده باشد كه اول ظهر مشغول نافله شود يا آن كه تا دو قدم از ساعت هفتم است و دو قدم بعد از آن ساعت هشتم است و اين چهار قدم را نيز ساعت زوال مى گويند چون نماز ظهر و نوافلش در آن واقع مى شود البته حق سبحانه و تعالى آتش دوزخ را

ص: 122

بر او حرام گرداند.

(و امّا صلاة العصر فهى السّاعة الّتى اكل آدم فيها من الشّجرة فاخرجه اللّه عزّ و جلّ من الجنّة فامر اللّه عزّ و جلّ ذرّيّته بهذه الصّلاة إلى يوم القيمة و اختارها لامّتى فهى من احبّ الصّلوات إلى اللّه عزّ و جلّ و أوصاني ان احفظها من بين الصّلوات).

و اما نماز عصر پس وقت آن ساعتى است كه حضرت آدم از شجرة تناول كرد و نهى تنزيهى وارد شده بود بر او كه اگر نخورد بهتر است و مشهور آنست كه آن درخت گندم بود و بعضى گفته اند كه درخت انگور بود و بعضى شجره حسد گفته اند و بعضى شجره علم به قضا و قدر گفته اند و در حديث صحيح از عبد السّلام هروى منقولست كه به حضرت ابو الحسن على بن موسى الرّضا صلوات اللّه عليهم عرض نمودم كه يا ابن رسول اللّه بيان فرمائيد كه شجره كه حضرت آدم و حوا از آن تناول نمودند چه چيز بود چون خلافست بعضى مى گويند كه گندم بود و بعضى روايت كرده اند كه انگور بود و بعضى روايت كرده اند كه درخت حسد بود حضرت فرمودند كه همه حق است چون درخت بهشت مثل درختهاى دنيا نيست بلكه انواع بارها بر مى دارد با ميوه اش هر مزه دارد و خاصيتش انواع علوم است به درستى كه چون حق سبحانه و تعالى حضرت آدم را بزرگ گردانيد و جميع فرشتگان را امر كرد كه سجده او كردند و او را در بهشت در آورد در خاطر حضرت آدم در آمد كه آيا حق سبحانه و تعالى بهتر از من كسى را آفريده باشد پس حق سبحانه و تعالى چون مطلع بود بر خطور بال او خطاب فرمود كه اى آدم سر بالا كن و نظر كن به ساق عرش پس ديد كه در آنجا نوشته است كه لا آله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه على بن ابى طالب امير المؤمنين و زوجته فاطمة سيدة نساء العالمين و الحسن و الحسين

ص: 123

سيّد اشباب اهل الجنّة پس آدم گفت اى پروردگار من اينها كيستند پس حق سبحانه و تعالى فرمود كه اينها از ذريت تواند و بهتر از تواند و بهتر از جميع خلايقند و اگر نه ايشان مى بودند ترا نمى آفريدم و بهشت و دوزخ و آسمان و زمين را نمى آفريدم مبادا زنهار كه نظر به ايشان كنى بچشم حسد كه اگر نظر كنى هر آينه ترا از بهشت بيرون خواهم كرد پس حضرت آدم بچشم حسد به ايشان نظر كرد و آرزو كرد منزلت ايشان را پس شيطان سبب شد كه آدم از شجره منهيّه تناول نمودند و بر حوا مسلّط شد چون بچشم حسد آرزوى منزلت حضرت فاطمه زهرا صلوات اللّه عليها كرد و او نيز از شجره منهيّه تناول كرد چنانكه آدم كرد پس حق سبحانه و تعالى ايشان را از بهشت بيرون كرد و به زمين فرستاد با آن كه اين حسد نسبت به امثال ما بد نيست چون مسمى است به غبطه كه آرزوى منزلت ديگرى كند و سلب آن نعمت را از محسود نخواهد،و حسد آنست كه نخواهد كه محسود آن نعمت را داشته باشد و ليكن نسبت به انبيا غبطه مكروهست و نظر به جلالت ايشان نامناسب است و اگر گناه يا عصيان يا صغيره بر آن اطلاق كنند بر سبيل مجاز است چنانكه وارد است كه حسنات ابرار سيّئات مقربانست چنانكه روايت كرده است همين عبد السّلام هروى كه چون مأمون جمع كرد علماى يهود و نصارى و مجوس و صابئان را و حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليه همه را ملزم ساخت از كتب ايشان على بن محمد بن جهم برخاست و گفت يا بن رسول اللّه آيا قايلى به عصمت پيغمبران حضرت فرمودند كه بلى گفت پس چه معنى دارد قول حق سبحانه و تعالى «وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى» و ساير آياتى كه در خطاهاى انبيا وارد شده است حضرت فرمودند كه از حق سبحانه و تعالى بترس اى على و قبايح را نسبت به انبيا راه مده

ص: 124

و قرآن را برأى خود تفسير مكن زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه نمى داند تاويل متشابهات قرآن را مگر خدا و راسخان در علم كه نبى و ائمه اند صلوات اللّه عليهم اما حضرت آدم پس حق سبحانه و تعالى او را از جهت خلافت زمين آفريده بود او را نيافريده بود كه در بهشت باشد و مخالفتى كه از حضرت آدم واقع شد در بهشت واقع شد نه در زمين و مخالفت بهشت سبب استحقاق دخول نار نيست پس ترك اولى بود كه از آن حضرت صادر شد در بهشت پيش از نبوّت و خلافت زمين و حكمت الهى اقتضا كرد كه حضرت آدم را لمحه به خود گذاشتند تا بهانه باشد از جهت بيرون آمدن از بهشت و سكناى زمين و حصول انبيا و اوصيا از صلب آن حضرت پس چون حق سبحانه و تعالى او را به زمين فرستاد از ترك اولى نيز حفظ فرمود كه از آن حضرت در مدّت عمر هزار سال كم چهل سال يك مكروه از آن حضرت صادر نشد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرمود كه إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ الخبر و ازين خبر بسيارى از مشكلات حل مى شود و در توراة يهود كه الحال دارند مذكور است كه شجره علم قضا و قدر بود كه چون حضرت آدم تناول كرد تاثير نمود و در ذرّيتش و به سبب تفكر در آن بسيارى از خلايق به ضلالت مبتلا شدند و مى شوند و در اخبار صحيحه متكثره نهى وارد شده است از تفكر در آن مجملات چون حضرت آدم را از بهشت بيرون آوردند حق سبحانه و تعالى امر كرد ذرّيت حضرت آدم را كه نماز عصر را به جا آورند تا روز قيامت و حق سبحانه و تعالى اين نماز را اختيار كرد از جهت امت من و اين نماز از محبوبترين نمازهاست نزد حق سبحانه و تعالى و مرا امر كرد به محافظت آن از ميان نمازها و ظاهر اين حديث آنست كه مراد از نماز وسطى نماز عصر است و حديث زراره كه در اوّل باب صلاة گذشت ظاهرش آنست كه

ص: 125

مراد از نماز وسطى نماز جمعه است يا اعم از جمعه و ظهر ساير ايّام و در حديث حسن كالصحيح وارد است از عبد اللّه بن سنان كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه اين آيه را چنين خوانده اند كه«حافظوا على الصلوات و الصلاة الوسطى صلاة العصر»و محتمل است كه اين حديث را حمل بر اين كنيم كه هر دو صلاة وسطى اند اگر چه ظهر هم باشد چون هر دو در ميان نمازهاى جهريّه واقعند يا در ميان روز واقع مى شوند خصوصا هر گاه نسخه چنين باشد كه و الصّلاة الوسطى و صلاة العصر چنانكه گذشت و در اين صورت صادقست كه حق سبحانه و تعالى امر به محافظت او كرده است و اما آن كه از احبّ صلاة است دلالت ندارد بر آن كه او محبوبتر باشد بلكه دلالتش بر غير اين اظهر است به اعتبار لفظ من و اگر نه مى بايست كه حضرت من را نگويند.

و اما بنا بر حديث آخر كه على بن ابراهيم در تفسيرش ذكر كرده است و واو ندارد ممكن است كه واو از قلم نسّاخ افتاده باشد و بر تقدير عدم و او از آيه ظاهر شود كه صلاة عصر وسطى باشد و از حديث ظاهر شود كه ظهر صلاة وسطى است پس هر دو صلاة وسطى باشند به آيه و حديث و شكى نيست در آن كه حكمتى هست در مخفى بودن آن پس اوّل محافظت است بر نماز جمعه و ظهر و عصر تا بى دغدعه عمل به آيه كرده باشند و در فقه رضوى مذكور است كه اول نمازى كه حق سبحانه و تعالى واجب گردانيد ظهر روز جمعه بود و مشعر است به آن كه جمعه وسطى است بمعنى افضل و اللّه تعالى يعلم.

(و امّا صلاة المغرب فهى السّاعة الّتى تاب اللّه عزّ و جلّ فيها على ادم عليه السلام و كان ما بين ما اكل من الشّجرة و بين ما تاب اللّه عزّ و جلّ عليه ثلاثمائة بسنة من ايّام الدّنيا و فى ايّام الآخرة يوم كالف سنة ما بين العصر إلى العشاء و صلّى ادم عليه السلام ثلث ركعات ركعة

ص: 126

لخطيئته و ركعة لخطيئته حوّا عليهما السّلام و ركعة لتوبته ففرض اللّه عزّ و جلّ هذه الثّلث ركعات على أمّتي و هى السّاعة الّتى يستجاب فيها الدّعاء فوعدنى ربّى عزّ و جلّ ان يستجيب لمن دعاه فيها و هى الصّلاة الّتى أمرني ربّى بها فى قوله تبارك و تعالى فَسُبْحانَ اللّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ ). و اما نماز شام پس وقت آن ساعتى است كه حق سبحانه و تعالى توبه حضرت ادم را قبول فرمود و از وقتى كه از شجره خورده بود تا وقتى كه توبۀ او را قبول كردند سيصد سال بود و آن از عصر تا شام بود و در ايّام آخرت روزى هزار سال است از ابتداى روز تا چاشت كه دويست سال باشد يا سيصد سال على الخلاف ملائكه در سجده حضرت آدم بودند و چون سر برداشتند تا ميان روز كه سيصد سال باشد يا دويست سال مشغول تعليم ايشان بود حضرت آدم،و دويست سال ديگر كه از ظهر بود تا عصر مشغول حوا و تمتعات جنت بودند پس چون توبه كرد به توسّل به آل عبا كه انوار ايشان را ديده بود و اسماى ايشان را ملاحظه نموده بود در ساق عرش و گفت الهى بحق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين كه توبه مرا قبول كن و حق سبحانه و تعالى توبه او را قبول فرمود در ابتداى شام و حضرت آدم سه ركعت نماز كرد يك ركعت از جهت كفاره گناه خود و يكى از جهت كفّاره گناه حوّا و يك ركعت به شكرانه قبول توبه پس حق سبحانه و تعالى واجب گردانيد اين سه ركعت را بر امّت من و اين ساعتى است كه دعا مستجاب مى شود پس حق سبحانه و تعالى وعده كرد بمن كه مستجاب گرداند دعاى هر كه را كه حق سبحانه و تعالى را بخواند از جهت هر مطلبى كه بخواهد در اين ساعت و اين نمازيست كه پروردگار مرا به آن امر فرموده است در آنجا كه فرموده است كه فَسُبْحانَ اللّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ يعنى به پاكى ياد كنيد خداوند خود را در وقت شام و در وقت صبح

ص: 127

در حالت نماز،يا آن كه اصل نماز تنزيه حق سبحانه و تعالى است از هر چه لايق به آن نيست چون نماز دليل بندگى است مر خداوند تعالى را و واجب الوجود منزّه است از هر نقصى يا آن كه مراد از سبحان اللّه صلوات است يعنى نماز كنيد از جهت خداوند و حق سبحانه و تعالى نماز را ركوع خوانده و سجود خوانده و قرآن خوانده و قنوت خوانده و در اينجا تسبيح خوانده از جهت اشتمال آن بر هر يك از اينها از بابت تسميه كل باسم جزو و تتمه آيه اينست كه:

وَ لَهُ الْحَمْدُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ عَشِيًّا وَ حِينَ تُظْهِرُونَ و حال آن كه اوست مستحق محامد در آسمانها و در زمين و نماز كنيد در وقت خفتن و در حينى كه داخل مى شويد در ظهر و بنا بر اين عصر ملحق است بظهر و بعضى گفته اند كه مراد از عشى نماز عصر است و مراد از تمسون شام و خفتن است و اكثر بر اينند كه مراد اين است كه در اين اوقات تسبيح و تحميد الهى به جا آوريد و هم چنين در آيه كريمه:

وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ - وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبارَ النُّجُومِ جمعى گفته اند كه مراد از تسبيح پيش از طلوع آفتاب نماز صبح است و پيش از غروب نماز ظهر و عصر است و مراد از تسبيح شب نماز شام و خفتن است و مراد به پشت كردن ستاره هايى كه اول شام طالعند نماز شب است بعد از نصف شب يا ادبار النجوم ميل به غروبست و نماز نافله صبح است و امثال اين آيات بسيار است كه دلالتش صريح نيست و مدار بر احاديث است و ضرورت دين مبين در وجوب نمازهاى پنجگانه و نوافل آن.

و در حديث حسن كالصحيح وارد است كه مراد از ادبار نجوم نافله صبح است و مراد از ادبار سجود دو ركعت نافله بعد از شام است و اخبار خواهد آمد در تفاسير آيات در موقع خود إن شاء اللّه تعالى.

ص: 128

(و امّا صلاة العشاء الآخرة فانّ للقبر ظلمة و ليوم القيمة ظلمة أمرني ربّى عزّ و جلّ و أمّتي بهذه الصّلاة لتنوّر القبر و ليعطيني و أمّتي النّور على الصّراط و ما من قدم مشت إلى الصّلاة العتمة الاّ حرّم اللّه عزّ و جلّ جسدها على النّار و هى الصّلاة الّتى اختارها اللّه تعالى و تقدّس ذكره للمرسلين قبلى).

و اما نماز خفتن پس به درستى كه قبر را ظلمتى عظيم است و روز قيامت را ظلمتى عظيم است پروردگار من تعالى شانه امر كرده است مرا و امّت مرا باين نماز تا اين نماز قبر را منور گرداند و تا مرا و امّت مرا نورى كرامت كند از جهت صحراى قيامت و گذشتن بر صراط و هر قدمى كه به نماز خفتن رود به مساجد از جهت نماز جماعت يا مطلقا البته حق سبحانه و تعالى آن بدن را بر آتش دوزخ حرام گرداند و اين نمازيست كه حق سبحانه و تعالى اختيار كرده است از جهت پيغمبران مرسلى كه پيش از من بوده اند و خواهد آمد كه هر كه در تاريكى به مساجد رود حق سبحانه و تعالى در روز قيامت او را روشنايى كرامت فرمايد و هر كه در روزهاى گرم روزه دارد و تشنگى كشد در روز قيامت تشنگى نكشد و در اكثر ثوابها مما ثلث مرعى است.

(و امّا صلاة الفجر فانّ الشّمس اذا طلعت تطلع على قرنى شيطان فامرنى ربّى عزّ و جلّ ان اصلّى قبل طلوع الشّمس صلاة الغداة و قبل ان يسجد لها الكافر لتسجد أمّتي للّه عزّ و جلّ و سرعتها احبّ إلى اللّه عزّ و جلّ و هى الصّلاة الّتى تشهدها ملائكة اللّيل و ملائكة النّهار).

و اما نماز صبح پس به درستى كه چون آفتاب طالع مى شود طالع مى شود از ميان دو قرن شيطانى يعنى بت پرستان طرفين او يا بت پرستان از جن و انس يا آن كه شيطان تخت خود را در محل آفتاب مى گذارد تا چون آفتاب بيرون آيد و آفتاب پرستان آفتاب را سجده كنند به شياطين گويد كه بنى آدم مرا سجده مى كنند يا

ص: 129

آن كه چون اطاعت شيطان مى كنند در آفتاب پرستيدن مى گويد كه من ايشان را در بندگى خود در آورده ام چنانكه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه آيا با شما عهد نكرده ام كه شما عبادت شيطان مكنيد كه او دشمن هويداى شماست و نگفته ام كه مرا عبادت كنيد به مخالفت شيطان به درستى كه راه من راه راست است و شما را به بهشت مى برد پس پروردگار من مرا امر كرد كه پيش از طلوع آفتاب او را عبادت كنم پيش از آن كه كفار سجده آفتاب كنند تا امّت من سجده كنند خداوند عالميان را و زود كردن نماز صبح نزد حق سبحانه و تعالى محبوبتر است تا سبب آن شود كه دو مرتبة در نامۀ عمل بنده نوشته شود چون ملائكه شب مأمورند كه ديرتر بروند و ملائكه صبح زود بيايند و هر دو نماز صبح را در نامه عمل بنده بنويسند.

چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً يعنى به درستى كه نماز صبح مشهود است يعنى حاضر مى شوند نزد او فرشتگان شب تا در آخر نامۀ عمل شب بنويسند و ملائكه روز تا در اوّل نامۀ عمل روز بنويسند.

علت ديگر وجوب پنج نماز

(علّة اخرى لذلك و هى ما رواه

6- الحسين بن ابى العلاء عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّه قال: لمّا اهبط ادم عليه السّلام من الجنّة ظهرت به شامة سوداء فى وجهه من قرنه إلى قدمه فطال حزنه و بكاؤه على ما ظهر به فاتاه جبرئيل عليه السّلام فقال له ما يبكيك يا ادم فقال من هذه الشّامة الّتى ظهرت بى قال قم يا ادم فصلّ فهذا وقت الصّلاة الاولى فقام فصلّى فانحطّت الشّامة إلى عنقه فجاءه فى الصّلاة الثّانية فقال قم فصلّ يا ادم فهذا وقت الصّلاة الثّانية فقام و صلّى فانحطّت الشّامة إلى سرّته فجاءه فى الصّلاة الثّالثة فقال يا ادم

ص: 130

قم فصلّ فهذا وقت الصّلاة الثّالثة فقام فصلّى فانحطّت الشّامة إلى ركبتيه فجاءه فى الصّلاة الرّابعة فقال يا ادم قم فصلّ فهذا وقت الصّلاة الرّابعة فقام فصلّى فانحطّت الشّامة إلى قدمية فجاءه فى الصّلاة الخامسة فقال يا ادم قم فصلّ فهذا وقت الصلاة الخامسة فقام فصلّى فخرج منها فحمد اللّه و اثنى عليه فقال جبرئيل عليه السّلام يا ادم مثل ولدك فى هذه الصّلاة كمثلك فى هذه الشّامة من صلّى من ولدك فى كلّ يوم و ليلة خمس صلوات خرج من ذنوبه كما خرجت من هذه الشّامة).

علتى در نماز منقول است از جهت پنج نماز و آن را روايت كرده است حسين بسند حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه چون حضرت آدم را از بهشت بدنيا فرستادند خال سياهى به همرسيد در روى آن حضرت و از سر تا پا را فرو گرفت پس آن حضرت بسيار حزين و گريان شد از جهت آن سياهى پس جبرئيل(ع)آمده گفت اى آدم چرا گريه مى كنى حضرت فرمود كه به سبب اين سياهى كه در بدن من ظاهر شده است جبرئيل گفت كه اى آدم برخيز و نماز گذار كه اين وقت نماز اول است آدم برخاست و نماز گذارد آن خال آمد تا گردن پس در وقت نماز دويم آمد و گفت اى آدم برخيز و نماز كن كه اين وقت نماز دويم است پس برخاست و نماز كرد پس آن خال به زير آمد تا به ناف او پس در وقت نماز سيّم آمد و گفت اى آدم برخيز نماز كن كه اين وقت نماز سيم است پس آدم برخاست و نماز گذارد پس آن خال آمد تا زانوهاى حضرت آدم عليه السّلام پس جبرئيل عليه السّلام در وقت نماز چهارم آمد و گفت اى آدم برخيز و نماز گذار كه اين وقت نماز چهارم است پس برخاست و نماز گذارد و آن خال آمد تا به قدمها پس در وقت نماز پنجم آمد و گفت اى آدم برخيز و نماز كن كه اين وقت نماز پنجم است پس

ص: 131

برخاست و نماز كرد و خال بالكليه زايل شد پس حضرت آدم حمد و ثناى الهى را به جا آورد و شكر زوال اين خال كرد پس جبرئيل گفت اى آدم مثل فرزندان تو در اين نماز مانند مثل تست در اين خال هر كه نماز كند از فرزندان تو در هر شبانه روزى اين پنج نماز را از گناهان بيرون مى آيد چنانكه تو ازين خال پاك شدى.

بدان كه چون مقربان در نهايت صفايند به يك ترك اولى كه از ايشان صادر مى شود ارواح ايشان مكدّر مى شود و آن كدورت باطنى تاثير مى كند در بدن و چون متوجه الهى مى شوند كدورت باطنى زايل مى شود و بعد از آن كدورت ظاهرى و غير ايشان را چون صفاى ايشان نيست و بدن ايشان بر كثافت خود باقى است در بدن ايشان ظاهر نمى شود و حكمت الهى نيز چنين اقتضا مى كند تا آن كه به مرتبه آنجا نرسد و اگر نه حق سبحانه و تعالى قادر است كه به يك نظر لطف همه عالميان را چنان كند كه از ايشان معصيت صادر نشود و در آن صورت مانند ملك خواهند بود و مستحق ثواب نخواهند شد و اما معصومان صفاى روح تاثير در تروح بدن ايشان مى كند كه بدن ايشان بمنزله روح ايشان لطيف مى شود چنانكه سايه ندارند و پيش و پس و خواب و بيدارى ايشان يكسانست چنانكه خواهد آمد كه اين از خصايص حضرات سيّد المرسلين و ائمه طاهرين است صلوات اللّه عليهم لهذا بدن ايشان خاك نمى شود و شيعيانى كه به مرتبه ولايت مى رسند ايشان را نيز ازين حالات بهرها مى باشد و خود از احوال خود كدورت و سياهى را بعين اليقين مى بينند و اينها از تفضل الهى است كه چون اين معنى وارد شود فى الحال در مقام تدارك آن در آيند و جمعى كه از اصحاب اليمين اند ايشان را به سبب صفا بر تنبيهات واقع مى شود و به بلاها مبتلا مى شوند و يا به الهامات و رؤياى صادقه بر آن مطلع مى شوند و به زودى بازگشت مى كنند چنانكه حق سبحانه و

ص: 132

تعالى فرموده اند كه إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ يعنى چون شياطين بر ايشان دست مى يابند متذكر و بينا مى شوند و در مقام توبه و انابت و استعاذت بجناب اقدس الهى در مى آيند چنانكه سبحانه و تعالى فرموده است كه الهام مى فرمايد حق سبحانه و تعالى به ايشان راه خوب و بد را،رستگارى يافتند كسانى كه در مقام تدارك و تزكيه نفوس در مى آيند و در اين باب آيات و اخبار بسيار وارد شده است و شمۀ از آنها در شرح صحيفه كامله مذكور شده است.

علت ديگر وجوب پنج نماز

(علّة اخرى لوجوب الصّلاة

8- كتب الرّضا على بن موسى صلوات اللّه عليهما إلى محمّد بن سنان فيما كتب من جواب مسائله: انّ علّة الصّلاة انّها اقرار بالرّبوبيّة للّه عزّ و جلّ و خلع الانداد و قيام بين يدى الجبّار جلّ جلاله بالذّلّ و المسكنة و الخضوع و الاعتراف و الطّلب للاقالة من سالف الذّنوب و وضع الوجه على الارض كلّ يوم اعظاما للّه جلّ جلاله و ان يكون ذاكرا غير ناس و لا بطر و يكون خاشعا متذلّلا راغبا طالبا للزيادة فى الدّين و الدّنيا مع ما فيه من الايجاب و المداومة على ذكر اللّه عزّ و جلّ باللّيل و النّهار لئلاّ ينسى العبد سيّده و مدبّره و خالقه فيبطر و يطغى و يكون فى ذكره لربّه جلّ و عزّ و قيامه بين يديه زاجرا له عن المعاصي و مانعا له من انواع الفساد).

علتى ديگر از جهت وجوب نماز آنست كه حضرت امام ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما در جواب مسائل محمد بن سنان نوشتند كه علت نماز آنست كه نماز اقرار است به آن كه حق سبحانه و تعالى پروردگار عالميانست و او را شبيهى و نظيرى نيست چون مشتمل است بر سوره حمد و تشهد و اذان يا آن كه سجده و عبادت نهايت خضوع اند و كسى اين خضوع را از جهت غير خداوند

ص: 133

واجب الوجود بالذّات نمى كند و عقلا قبيح است از جهت غير او پس اصل نماز كردن اقرار است به آن كه معبود او خداونديست كه پروردگار عالميانست و چون وجوب وجود دلالت بر نفى شريك مى كند پس عبادت واجب عبادت خداوند بى شريك و نظير است يا آن كه چون خدا را عبادت مى كند و غير او را عبادت نمى كند پس اين عبادت نفى شريكست ديگر آن كه ذات بذاته او مستحق عبادتست پس در نماز به عبادت خداوند خود مى ايستد با مذلت و مسكنت و خضوع و اعتراف به گناهان در دعاها و قنوت و طلب مغفرت مى كند كه حق سبحانه و تعالى از تقصيرات او درگذرد يا آن كه اصل نماز بمنزله آنست كه غلام گريخته نزد آقاى عظيم الشأن ايستد و هر چند نام نبرد تقصيرات خود را چون آقا مى داند و او با شكستگى و ذلت به نزد آقا آمده است زبان حال او دلالت بر اينها مى كند هر چند ذكر نكند بلكه اين عنوان طلب احسن طلب است ديگر هر روز به نزد خداوند رفتن و سجده كردن از روى تعظيم از لوازم بندگى است و نماز مشتمل است بر آن.

ديگر آن كه نماز سبب آنست كه هميشه به ياد خداوند خود باشد در حال نماز و بعد از آن به تعقيبات و پيش از آن به انتظار دخول وقت.

ديگر آن كه بنده طاغى و ياغى نباشد چون بنده كه به خدمت آقا نرود ياغى است.

ديگر چون بنده در دنيا و عقبى محتاج رحمت غير متناهى الهى است پس چون در نماز داخل مى شود از روى خضوع و خشوع تذلل و دستها بر مى دارد به درگاه او هر چند چيزى را نطلبد اين نحو ايستادن خود را در معرض الطاف و احسان او در آوردنست با آن كه بر خود واجب ساختن كه هميشه در مقام بندگى باشد و در شب و روز به ياد او باشد اعلى مراتب كمالات بندگان

ص: 134

است بلكه لذتى ازين بالاتر نمى شود.

و شيخ بهاء الدين محمد رحمه اللّه:انجاب به نون و جيم مى خواند بمعنى خضوع با آن كه نسخ به يا و جيم است و اين قرائت معنى لطيف دارد و خضوع مكرر است.

و در علل:الانزجار است يعنى نماز كردن سبب باز ايستادن از معاصى و قبايح است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه نماز نهى مى كند از فحشا و منكر.

و در چند حديث وارد است كه نماز با شرايط منع مى كند بالاخره از متابعت ابو بكر و عمر و ساير ائمه ضلال يا آن كه نماز كردن سبب اين است كه بنده فراموش نكند خداوند و مدبر و خلق خود را و اين فراموشى سبب طغيان و فساد او مى شود يا آن كه مداومت بر نماز سبب اينهاست.

ديگر از لوازم ايستادن به خدمت خداوند آنست كه بنده معصيت نكند چون بحسب عرف بسيار قبيح است كه غلام پيش خدمت مخالفت آقا كند بلكه عقوبت او را به اضعاف مضاعفه زياده از دوران مى كنند.

چنانكه ظاهر است و همين معنى سبب منع اوست از انواع فساد يا بالخاصية نماز مانع است اما مكرر مى شود و معنى ديگر گرفتن اولى است.

و در فوايد نماز احاديث بسيار واقع شده است و حق آنست كه اگر كسى نماز با شرايط يك مرتبه به جا آورد خواهد دانست كه نماز از اعظم واجباتست و ذات بذاته خودش دليل و علت وجوب اوست با آن كه بر بنده لازم نيست كه علت آن را بداند چون عليم و حكيم غنى بالذات هر چه مى فرمايد يقين است كه آن از جهت بندگان اصلح است و اين علل بمنزله فضايل نماز است كه سبب آن شود كه بنده قدر نماز را بداند و آن چه مقدورش باشد در اهتمام به افعال و آداب

ص: 135

و شرايط آن خود را معذور نداند و همين بس است در فضايل آن كه سيّد الواصلين و العارفين و المحبين و المرسلين صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد كه قرة العين و روشنايى چشم من در نماز است و همين كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله حسب الامر الهى مشغول خلايق مى شدند ساعتى مى فرمودند كه«ارحنا يا بلال»يعنى زود باش و بانگ بگو تا از همه غمى راحت يابيم يا آن كه به راحت خود كه نماز است مشغول شويم نمى بينى كه حق سبحانه هيچ عبادتى را آن مقدار مبالغه نفرموده است كه نماز را فرموده است.

و در احاديث صحيحه از حضرت سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم وارد شده است كه فرمودند كه نيست چيزى ميانه مسلمان و ميان كفر او مگر آن كه ترك كند نماز واجب را يا تهاون و سستى كند يا نماز بى اعتبار باشد نزد او و به جا نياورد و به عبارتى ديگر نيست ميان كفر و ايمان مگر ترك نماز و اين عبارت يك احتمالش آنست كه ترك صلاة كفر است و احتمال ديگر آن كه ترك نماز واسطه ايست ميان ايمان و كفر كه از ايمان بيرون رفته و داخل در كفر نشده است اگر چه نزديك بكفر شده است و معنى اول اظهر است خصوصا در حديث اول.

ص: 136

باب مواقيت الصلوات

وقت نماز ظهر و عصر

6-( سال مالك الجهنيّ ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه: عن وقت الظّهر فقال اذا زالت الشّمس فقد دخل وقت الصّلاتين فاذا فرغت من سبحتك فصلّ الظّهر متى ما بدا لك).

اين بابيست در بيان وقتهاى نمازها از وقت فضيلت يا اختيار و وقت اجزا بسند كالصحيح منقولست از مالك كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از وقت نماز ظهر پس حضرت فرمودند كه هر گاه زوال شمس شود از دايره نصف النهار پس داخل مى شود وقت هر دو نماز و ليكن ظهر مقدّم است بر عصر پس چون از نافله فارغ شوى نماز ظهر را بكن هر وقت كه خواهى غرض آنست كه احاديث بسيار وارد شده است كه تا دو قدم وقت نافله است و يك قدم و يك قدم و نيم نيز وارد شده است و آن بحسب اختلاف اشخاص است در طول دادن نافله و مراد از دو قدم آنست كه اگر سايه زيادتى كه بعد از زوال بهم مى رسد تا دو سبع شاخص از آن نگذرد نافله را پيش از فريضه مى تواند كرد و بعد از آن كه دو سبع بگذرد مى بايد كه مشغول فريضه شود مگر آن كه يك ركعت را پيشتر كرده باشد كه در اين صورت مى تواند باقى را پيش از فريضه به جا آوردن و اين كه وارد شده است كه دو قدم وقت نافله است اين معنى ندارد كه فريضه را پيشتر از آن نتواند كرد بلكه اگر در نيم قدم نافله را به جا آورد بعد از آن فريضه را مى تواند كرد و اين خبر را شيخ بسند موثق كالصحيح از مالك روايت كرده است.

ص: 137

6-( و: ساله عبيد بن زرارة عن وقت الظّهر و العصر فقال اذا زالت الشّمس دخل وقت الظّهر و العصر جميعا الاّ انّ هذه قبل هذه ثمّ أنت فى وقت منهما جميعا حتّى تغيب الشّمس).

و به اسانيد قويه كالصحيحه منقولست از عبيده او ثقه و معتمد است و اين مضمون متواتر است و عبيد گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از وقت نماز ظهر و عصر حضرت فرمودند كه چون زوال شمس مى شود داخل مى شود وقت نماز ظهر و عصر هر دو و ليكن ظهر را پيش از عصر به جا مى بايد آورد يا وقت ظهر پيش از وقت عصر داخل مى شود پس تو در وقت هر دويى تا غايب شود آفتاب و فرو رود.

بدان كه خلافست در ميان علما بعضى و از آن جمله صدوق است قايلند به اشتراك هر دو وقت از اول زوال تا شام و هم چنين شام و خفتن تا نصف شب و اكثر قايلند به اختصاص به آن كه بعد از زوال مقدار چهار ركعت مخصوص ظهر است و هم چنين از اول شام سه ركعت مخصوص شام و بعد از مقدار چهار ركعت و سه ركعت خلافى نيست كه هر دو در وقت شريكند تا از آخر وقت عصر و خفتن مقدار چهار ركعت بماند آن چهار ركعت مخصوص عصر است و خفتن پس اگر كسى نماز نكرده باشد تا آن وقت ظهر و شام قضا مى شود و مى بايد كه نماز عصر و خفتن را به جا آورد اگر چه ظاهر عبارات اشتراك آنست كه اگر چهار ركعت بماند در آخر وقت عصر ظهر را بايد كرد و اگر در آخر وقت خفتن چهار ركعت بماند شام و خفتن هر دو را بايد كرد و ليكن چون احاديث صحيحه وارد شده است كه آن چهار ركعت مخصوص عصر و عشاست هر كه قايل است به اشتراك قايل است به آن كه آخر وقت مخصوص عصر و عشاست و هم چنين خلافى نيست در آن كه هر وقت كه نماز كند تا آخر وقت مى بايد كه اول

ص: 138

ظهر و شام را به جا آورد بلكه فايده خلاف در صورت نسيان ظاهر مى شود كه اگر كسى در اول وقت نسيانا نماز عصر را به جا آورد بنا بر قول به اختصاص نماز باطل است و بنا بر قول به اشتراك صحيح است و اين معنى بسيار نادر الوقوع است و مع هذا در حديث صحيح واقع است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه مى فرمايند كه اين چهار ركعت را بحساب ظهر كند و چهار ركعت ديگر از جهت عصر به جا آورد و عمل باين بد نيست اگر چه اكثر اين حديث را حمل كرده اند بر آن كه در اثناى نماز نقل مى كند و مراد از حديث آنست كه اكثر نماز را كرده باشد و به خاطرش رسد نقل مى كند و احوط آنست كه مرتبه ديگر ظهر و عصر را بترتيب به جا آورد و اللّه تعالى يعلم.

5-( و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه انّه قال: اذا زالت الشّمس دخل الوقتان الظّهر و العصر فاذا غابت الشّمس دخل الوقتان المغرب و العشاء الآخرة).

و بسند صحيح منقولست از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه چون زوال آفتاب مى شود وقت نماز ظهر و عصر داخل مى شود و چون آفتاب غروب مى كند وقت نماز شام و خفتن داخل مى شود و اين حديث نيز مثل دو حديث سابق و احاديث بسيار دلالت بر اشتراك مى كند و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه هر گاه زوال شمس شود پس داخل مى شود وقت ظهر تا قدر چهار ركعت نماز پس چون مقدار چهار ركعت نماز بگذرد وقت ظهر و عصر داخل مى شود تا آن كه مقدار چهار ركعت نماز به شام بماند وقت ظهر بيرون مى رود و وقت عصر مى ماند و مى بايد كه اول عصر را بكند و بعد از آن ظهر را قضا كند و چون آفتاب فرو رود وقت شام داخل مى شود تا آن مقدار كه سه

ص: 139

ركعت نماز توان كرد پس چون اين مقدار مى گذرد وقت نماز شام و خفتن هر دو داخل مى شود تا آن كه بنصف شب آن مقدار وقت بماند كه چهار ركعت نماز توان كرد پس داخل مى شود وقت نماز خفتن و بيرون مى رود وقت نماز شام و اكثر علما عمل به اين حديث كرده اند و احاديث متواتره سابقه را تاويل كرده اند به آن كه بعد از مقدار چهار ركعت و سه ركعت وقت هر دو داخل مى شود و اين تاويل بعيد است و تاويل مى توان كرد كه مراد از دخول وقت هر دو دخول بتدريج است.

و در اخبار متواتره وارد شده است كه وقت هر دو داخل مى شود و ليكن اول ظهر و ديگر عصر و اول شام و ديگر خفتن و هيچ شك نيست كه در اوّل زوال وقت نماز ظهر نيز داخل نمى شود چون محالست كه در زمان اول نماز ظهر را توان كرد مگر بعنوان شروع در نماز و هر چه مى كند وقت جزو ديگر بتدريج داخل مى شود پس در عصر نيز چنين باشد كه دخولش بعد از زمان فعل ظهر باشد چون در اول وقت وقت غير ركعت اول بلكه وقت غير از تكبير احرام داخل نمى شود پس عصر نيز بمنزله ساير ركعات ظهر باشد به قرينه آن كه فرمودند كه هر دو داخل مى شود و ليكن اوّل وقت اول و بعد از آن وقت دويم و در اين تاويل ارتكاب خلاف ظاهر بسيار نيست و عبارت«الاّ ان هذه قبل هذه»دو احتمال دارد يكى آن كه گذشت و دويم آن كه اول اول را بكند نه آن كه اول وقت اول داخل مى شود و حديث اختصاص قرينه معنى اول خواهد بود و اللّه تعالى يعلم.

5,6-( و روى الفضيل بن يسار و زرارة بن اعين و بكير بن اعين و محمّد بن مسلم و بريد بن معاوية العجلىّ عن ابى جعفر و ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليهما انّهما قالا: وقت الظّهر بعد الزّوال قدمان و وقت العصر بعد ذلك

ص: 140

قدمان).

و به اسانيد صحيحه و كالصحيحه منقولست ازين فضلاى اصحاب از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما كه ايشان فرمودند كه وقت ظهر بعد از زوال دو قدمست و وقت عصر بعد از آن دو قدمست يعنى بعد از دو قدم دو قدمست و وقت عصر بعد ازين چهار قدم دو قدمست يعنى اين دو قدم افضل است و بعد از اين دو قدم دو قدم ديگر فضيلت دارد چنانكه شيخ در تتمه اين خبر ذكر كرده است كه اين اول وقتست و تا چهار قدم وقت عصر است و بعد از هشت قدم وقت ضرورتست تا به شام و احتمال ديگر در اين خبر آنست كه اين معنى نسبت به كسى است كه نافله نگذارد اول وقت نظر به او بهتر باشد تا دو قدم و عصر را بعد از اين دو قدم در دو قدم به جا آورد چنانكه احاديث بعد ازين نظر به كسى است كه نافله نگذارد بحسب ظاهر و احتمال اول اظهر است بحسب معنى چنانكه در صحيحه زراره مى آيد.

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: اوّل الوقت زوال الشّمس و هو وقت اللّه الاوّل و هو افضلهما).

و بسند كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه اول وقت ظهر زوال شمس است و اين وقت اولاست كه حضرت جبرئيل از جانب حق سبحانه و تعالى از جهت حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله آورد و وقت دويم را بعد از وقت فضيلت آورد و اين وقت افضل است از وقت آخر اگر چه بعد از دو قدم افضل از هر دو است.

حاصل آن كه افضليّت اضافيست نه حقيقى و بعضى از علما گفته اند كه مراد از زوال شمس بعد از آنست بدو قدم و بعضى حمل كرده اند بر كسى كه نافله نكند و على هذا القياس هر حديثى كه ازين باب واقع شده است اين تاويلات در او مى رود و محتمل است كه مراد ازين وقت نافله باشد يا آن كه چون نافله متمم فريضه است بمنزله جزو اوست و بسيارى از اخبار اين معنى ظاهر

ص: 141

مى شود و شكى نيست در آن كه در اوقات اجمال بسيار شده است و همه از آن جهت است كه چون هر صاحب مذهبى را از وقت مى شناختند حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم از جهت شفقت بر شيعيان مختلف مى فرمودند كه مبادا به ايشان ضررى رسد و بزرگان اهل سنت و خلفاى اشقياء ايشان با همه مذهبى ساخته بودند حتى ملاحده مذهب خود را آشكار مى كردند و با ايشان كار نداشتند و در مقام قلع و قمع شيعيان بودند از چند وجه يكى آن كه خلفاى بنى عباس بلكه بنى اميه نيز مى دانستند كه خلافت حق ايشانست مى ترسيدند كه مبادا اتباع ايشان بسيار شوند و حق به مركز خود قرار گيرد.

دويم آن كه غير شيعه اگر چه ملاحده بودند كارى بابى بكر و عمر نداشتند و هميشه شيعيان تكذيب ايشان مى كردند و دورى مى كردند.

سيم آن كه شيطان از كار آنها فارغ شده بود و آنها را به راه جهنم انداخته بود و غمى كه داشت غم اثنى عشرى بود حتى با زيديه و واقفيه و غير ايشان كار نداشت و دشمنى كه داشت شيعيان اثنى عشرى سيما اتباع ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم بودند و در هلاك و رفع ايشان مى كوشيد و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم شيعيان را به تقيّه امر مى فرمودند كه مبادا از دست بروند.

چنانكه وارد است در خبر موثق كالصحيح كه شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيد كه بسيار است كه من داخل مسجد مى شوم و بعضى از اصحاب ما نماز عصر مى كنند و بعضى نماز ظهر مى كنند حضرت فرمودند كه من ايشان را باين امر كرده ام كه اگر در يك وقت نماز كنند همه را گرفته مى كشند و قريب به اين معنى اخبار بسيار وارد شده است با آن كه احاديث صحيحه وارد شده است از طرق خاصه از ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله در حضر بى عذرى جمع كردند نماز ظهر و

ص: 142

عصر را در اول وقت كه وقت فضيلت ظهر بود و هم چنين جمع كردند نماز شام و خفتن را در وقت اول كه وقت فضيلت شام بود تا وقت بر امت فراخ شود و از طرق عامه نيز به همين معنى در صحيحين ايشان احاديث بسيار وارد شده است

6-( و قال صلوات اللّه عليه: اوّل الوقت رضوان اللّه و اخره عفو اللّه و العفو لا يكون الاّ من ذنب).

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه خوشنودى الهى در نماز در اول وقتست و اگر در آخر وقت كنند حق سبحانه و تعالى عفو مى فرمايد و عفو نمى باشد مگر از گناه،و تا عفو اللّه در فقه رضوى هست و باز هست كه روايت از آباء ما بما رسيده است كه هر نمازى را سه وقتست اول و وسط و آخر پس اول وقت رضوان و خوشنودى الهى است و وسط آن عفو الهى است و آخرش آمرزش الهى است و نمى بايد كه كسى آخر وقت را وقت كند بلكه آخر وقت از جهت بيمار و كسى است كه مانعى داشته باشد يا مسافر باشد و محمولست بر مبالغه بسيار و جمعى از علما گفته اند كه اول هر جا كه اول وقت وارد شده است در ظهرين بعد از نوافل است و در ما بقى بحال خود است در فرايض و هم چنين در نوافل مگر نافله شب كه اول وقت آن نصف شب است و تاخير آن خصوصا سه ركعت وتر را افضل است و خواهد آمد.

6-( و قال صلوات اللّه عليه: لفضل الوقت الاوّل على الاخير خير للمؤمن من ولده و ماله).

و به اسناد صحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر آينه يا و اللّه كه فضيلت وقت اول بر وقت آخر بهتر است از براى مؤمن از فرزند او و مال او چون اكثر اوقات فرزند و مال سبب غفلت از عبادات خصوصا از نماز در اول وقت مى شود و حق سبحانه و تعالى از اين جهت فرموده است كه اى مؤمنان زنهار كه غافل نسازد شما را اموال

ص: 143

شما و نه اولاد شما از ياد حق سبحانه و تعالى و هر كه به سبب اينها از ياد خدا غافل شوند پس آن جماعت زيان كارانند و مراد آيه از ذكر نماز است خصوصا نماز جمعه چون در سوره منافقان وارد شده است و در باب جمعه به آن اشاره خواهد شد.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد است كه فرمودند كه هر نمازى را دو وقتست و اول آن افضل است و نمى بايد كه كسى وقت آخر را هميشه وقت خود كند بى علّتى مگر آن كه عذرى داشته باشد.

و در حديث صحيح ديگر وارد شده است از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه هر نمازى را دو وقت است و اول آن افضل است از آخر.

و در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه بدان كه هميشه اول وقت افضل است و هر چيزى را تا توانى تعجيل كن و زود به جا آور و مداومت بر آن كن كه محبوب ترين اعمال به نزد حق سبحانه و تعالى آن عملى است كه بر آن مداومت كنند اگر چه اندك باشد.

و در حديث صحيح از زراره منقول است كه گفت به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه عرض نمودم كه نماز در اول وقت يا وسط يا آخر كدام يك بهتر است كه به جا آورند حضرت فرمودند كه اولش به درستى كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه حق سبحانه و تعالى از خيرات و اعمال صالح عملى را دوست مى دارد كه آن را به زودى به جا آورند و وجهش آنست كه شياطين مبالغه در تاخير آن مى كنند كه شايد غفلتى يا مانعى به همرسد و نكنند.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه چون وقت نماز داخل مى شود درهاى آسمان از جهت

ص: 144

بالا بردن اعمال باز مى شود من چنان دوست مى دارم كه عمل مرا پيشتر از همه كس بالا برند و در صحيفه عمل عملى پيشتر از عمل من نوشته نشود و از آن حضرت كالصحيح منقولست كه فضليت وقت اول بر وقت آخر مثل افضليت آخرتست بر دنيا.

و در حديث صحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه منقولست كه نمازهاى واجب هر گاه در اول اوقات با حدود و شرايط و اركان واقع شود خوشبوتر است از شاخ مورد كه در وقت سبزى و طراوت آن را بگيرند پس زنهار كه نمازها را در اول وقت به جا آوريد و چون نزد عرب گلى به خوشبويى مورد نيست تشبيه به آن واقع شده و آيات مسارعت به خيرات و مسابقت به اسباب مغفرت با احاديث در اين معنى از حد حصر متجاوز است و قطع نظر از آيات و اخبار عقل شاهد است بر آن كه مسارعت در خيرات خوبست و مسارعت آنست كه آن را بر همه كارى مقدم دارند نه آن كه به سرعت بفعل آورند چنانكه گذشت.

5-( و: سال زرارة ابا جعفر صلوات اللّه عليه عن وقت الظّهر فقال ذراع من زوال الشّمس و وقت العصر ذراعان من وقت الظّهر فذاك اربعة اقدام من زوال الشّمس ثمّ قال انّ حايط مسجد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كان قامة و كان اذا مضى منه ذراع صلّى الظّهر و اذا مضى منه ذراعان صلّى العصر ثمّ قال أ تدري لم جعل الذّراع و الذّراعان قلت لم جعل ذلك قال لمكان النّافلة لك ان تتنفّل من زوال الشّمس إلى ان يمضى ذراع فاذا بلغ فيئك ذراعا بدات بالفريضة و تركت النّافلة و اذا بلغ فيئك ذراعين بذات بالفريضة و تركت النّافلة).

و بسند صحيح منقولست از زرارة كه گفت سؤال كردم از حضرت امام

ص: 145

محمّد باقر صلوات اللّه عليه از وقت ظهر پس حضرت فرمودند كه يك ذراع گذشته از زوال شمس و وقت عصر دو ذراع گذشته از اول وقت ظهر كه چهار قدم گذشته باشد از زوال و محتمل است كه اين نسبت به كسى باشد كه نافله نگذارد و از اول ظهر يك ذراع از جهت ظهر باشد و بعد از آن يك ذراع از براى عصر باشد و ما بعد از براى نافله گذار باشد چنانكه شيخ فهميده است از اين حديث و محتمل است كه تا هشت قدم را زوال شمس گويند و مراد از ذراع اول يك ذراع باشد بعد از ذراع نافله و مراد از دو ذراع عصر دو ذراع بعد ازين دو ذراع باشد چنانكه تتمه حديث بر اين معنى دلالت دارد و بنا بر اين ذراعى از زوال شمس اين معنى دارد كه از جمله ساعات زوال شمس و محتمل است كه بعد مقدر باشد يعنى بعد از ذراعى از زوال و دو ذراع از وقت ظهر بعد از وقت ظهر باشد و چهار قدم از جهت نافله ظهر و نماز ظهر و نافله عصر باشد پس حضرت فرمودند كه ديوار مسجد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يك قد آدم بود و چون يك ذراع از سايه زيادتى يا از سايه او مى گذشت نماز ظهر را مى گذارد چون در غالب اوقات در مدينه مشرفه سايه محسوس نمى شود و در وقت ظهر يك ذراع نمى ماند حتى در زمستان بلكه شنيده ام كه در زمستان نيز اندكى مى ماند چون قريبست بخط استوا و چون سايه دو ذراع مى گذشت نماز عصر را مى گذاردند پس حضرت فرمودند كه آيا مى دانى كه چرا ذراع را از جهت ظهر و دو ذراع را از جهت عصر مقرر فرمودند و نماز ظهر را بعد از ذراع و نماز عصر را بعد از دو ذراع مى گذارند من گفتم كه چرا چنين مقرر ساختند حضرت فرمودند كه از جهت نافله و در اين حديث و احاديث بسيار روايت كرده است كه لمكان الفريضة و اكثر علما حمل بر سهو نساخ كرده اند

ص: 146

و ليكن ايشان سهو كرده اند و مراد از آن اينست كه حضرت دو قدم را بواسطه ضبط وقت نماز فريضه مقرر ساختند كه چون يك ذراع يا دو قدم بگذرد مشغول فريضه شوند و نافله را ترك كنند و باين مضمون احاديث معتبره بسيار وارد شده است و جمعى از فضلا چنين تفسير كرده اند كه اين اقدام مقرر شد از جهت كامل شدن فريضه به نافله چون احاديث صحيحه گذشت كه حق سبحانه و تعالى نوافل را از جهت اتمام فرايض مقرر ساخته است و اين معنى خوبست ليكن از لفظ بعيد است و مع هذا مؤيدى بخصوص در حديثى نديده ام و بخصوص معنى سابق اخبار بسيار وارد شده است و گمان اينست كه نساخ اين كتاب سهو كرده اند چون قرينه ما بعد هست كه حضرت فرمودند كه مى توانى نافله كردن از اول زوال تا يك ذراع از سايه زيادتى بگذرد پس چون از سايه يك ذراع بگذرد ابتدا مى كنى به فريضه و ترك مى كنى نافله را و هم چنين در عصر هر گاه سايه ات دو ذراع بگذرد نافله را ترك مى كنى و ابتدا مى كنى به فريضه و اين عبارت اگر چه جزو اولش قرينه نافله است امّا جزو آخرش قرينه آنست كه لمكان الفريضه صحيح باشد كه مراد ضبط وقت فريضه باشد كه در آن وقت نافله نكنند و بر مضمونى كه حل اين حديث كرده شد احاديث بسيار در تهذيب مذكور است و نقل آنها سبب طول مى شود هر كه خواهد به آن رجوع كند و اين حديث از جمله مشكلات احاديث است مى بايد كه تدبر كنى تا آن چه حق است بر تو ظاهر شود بفضل اللّه تعالى و از فقه رضوى ظاهر مى شود كه اين اختلافات به اعتبار اختلاف نافله گزاران است چنانكه از احاديث صحيحه بسيار نيز ظاهر مى شود پس جمعى كه ضبط وقت را نيكو كنند به دايره هندى و اول وقت متوجه نماز نافله شوند در دو قدم خصوصا در تابستان نماز نافله ظهر را با ظهر به جا مى آورند خصوصا نماز

ص: 147

جماعت كه در آنجا تخفيف مطلوب است و در دو قدم ديگر نماز عصر را به جا مى آورند و كسانى كه خوب ضبط نتوانند كرد تا يك قدم از ظهر نگذرد ظهر ظاهر نمى شود و از جهت نافله اقلا يك قدم مى بايد و چون دو قدم گذشت متوجه ظهر مى شوند و نافله عصر و اقلا دو قدم وقت اين دوازده ركعت مى شود و چون چهار قدم بگذرد متوجه نماز عصر مى شوند و هم چنين جمعى كه شغلها و موانع دارند از جهت ايشان تا هشت قدم وقت مقرر شده است كه كار بر ايشان مشكل نشود.

و بنا بر اين آن چه در اين حديثست محتاج به تاويلات سابقه نيست بلكه يك ذراع و دو ذراع از جهت جمعى خواهد بود و چهار قدم و هشت قدم يا دو ذراع و چهار ذراع از جهت جمعى ديگر خواهد بود با آن كه نوافل به جا آورند و باين نحو به سهولت جمع مى توان كرد اخبار را بى تكلفى و امرى كه مشكلتر از همه است در وقت احاديث يك قامت و دو قامتست.

چنانكه در حديث صحيح از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه منقولست كه از آن حضرت پرسيدند از وقت ظهر و عصر حضرت فرمودند كه وقت ظهر از زوال است تا سايه يك قدم برود و وقت عصر يك قامت و نيم است تا دو قدم و در حديث صحيح از بزنطى وارد است كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم از وقت نماز ظهر و عصر حضرت در جواب نوشتند كه يك قامتست از براى ظهر و يك قامتست از جهت عصر.

و در حديث موثق كالصحيح منقولست از زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از وقت نماز ظهر در تابستان حضرت جواب نفرمودند و ظاهرا از جهت تقيه بوده است پس بعد از آن حضرت به عمرو بن سعيد بن هلال فرمودند كه زراره از من سؤال كرد از وقت نماز ظهر در

ص: 148

تابستان و من او را جواب ندادم و آزرده ام كه مبادا آزرده شده باشد سلام مرا به او برسان و بگو هر گاه سايه ات مثل تو باشد نماز ظهر را بكن و هر گاه سايه ات دو مثل تو باشد نماز عصر را بكن يعنى در اين مقدار وقت و ازين باب احاديث قوى نيز وارد شده است و در جمع بين الاخبار مى توان گفت كه چون قامتى سه ذراع و نيم است تقريبا كه هفت قدم باشد بهتر آنست كه نماز ظهر را از قدم چهارم نگذراند و اگر بگذرد از قدم هفتم كه يك قد شاخص است نگذارند و در اين صورت اولى آنست كه نافله ظهر از دو قدم و نافله عصر از چهار قدم نگذرد و در چند حديث موثق واقع شده است كه قامت يك ذراع است و دو قامت دو ذراع است و باين اعتبار ذراع را قامت مى گفته اند كه بقچه كه رخوت آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله در آن مى بوده است يا پالان شتر آن حضرت يك ذراع بوده است و مراد از قامت قامت رحل است و رحل را بر اين دو معنى اطلاق مى كنند اگر چه در معنى ثانى اظهر است چون نديده ايم در حديثى كه آن حضرت را يك جامه زياده باشد و از يك دست كه عبارت از زير جامه و پيراهن و ردا باشد زياده داشته باشد كه داخل بقچه ركاب كنند.

و محتمل است كه مراد از قامت سايه قامت باشد و در آن وقتى كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرموده اند كه هر گاه يك قامت باشد ظهر را بگذارد در آن محل سايه قامت ذراع بوده باشد و بر اين مضمون نيز اخبار موثق و قوى وارد شده است و ظاهر خبرى اينست كه اخبار مختلف كه وارد شده است به قدم و قدمين و ذراع و ذراعين و قامت و قامتين باين اعتبار است كه چون وقت ظهر از زوال است تا آن كه ظل بر چيزى مثل آن شىء شود يعنى ظل زايد مثل ظل سابق شود و آن مختلف مى باشد گاهى يك قدم مانده ظهر مى شود و گاهى دو قدم و گاهى يك قامت و اكثر قدما باين عمل مى كرده اند.

ص: 149

و فقه رضوى نيز اشعارى باين معنى دارد و على اي حال عمل بذراع و ذراعين بهتر است لهذا صدوق احاديث قامت را ذكر نكرده است و جمعى از متأخرين كه ذراع را در فريضه ذكر نكرده اند و از جهت نافله ذكر كرده اند و از جهت فريضه قامت را ذكر كرده اند بنا بر طريقه ايشان نماز نافله عصر را در قدم سيم مى كنند و نماز عصر را در قدم هشتم و اين بسيار بعيد است مگر آن كه نافله عصر را از ظهر حساب كنند چنانكه بعضى از روايات دلالت بر آن دارد و محتمل است كه اخبار قامت محمول بر تقيه باشد چنانكه از چند حديث ظاهر مى شود كه حضرت مى فرمايند كه قامت ذراع است در كتاب على صلوات اللّه عليه و نسبت بكتاب على نمى دهند غالبا مگر در جائى كه خلاف آن نزد عامه مشهور باشد و در صحاح ستّه مدار بر احاديث يك قامت و دو قامتست و اللّه تعالى يعلم.

14,5-( و قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه لأبي بصير: ما خدعوك فيه من شىء فلا يخدعونك فى العصر صلّها و الشّمس بيضاء نقيّة فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال الموتور اهله و ماله من ضيّع صلاة العصر قيل و ما الموتور اهله و ماله قال لا يكون له اهل و لا مال فى الجنّة قيل و ما تضييعها قال يدعها و اللّه حتّى تصفّر او تغيب الشّمس).

به اسانيد صحيحه و موثقه و قويه منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه به ابو بصير فرمودند كه اى ابو بصير اگر سنيان ترا فريب دهند در بعضى از مسائل مى بايد كه فريب ايشان نخورى در نماز عصر چون اكثر ايشان تاخير مى كردند و الحال نيز مى كنند به متابعت ابو حنفيه نماز عصر را بگذار در وقتى كه آفتاب نورش به سفيدى مايل باشد و پاكيزه باشد و مايل به زردى نشده باشد چون وقتى كه آفتاب قريب به غروب مى شود و كره بخار بيشتر حايل مى شود ميل به زردى مى كند و تقريبا تا دو نيزه مانده به غروب چنين مى شود و وجه فريب

ص: 150

نخوردن آنست كه سنيان نيز در صحاح خود روايت كرده اند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه بى اهل و مال كسى است كه نماز عصر را ضايع گرداند از آن حضرت پرسيدند كه بى اهل و مال كدامست حضرت فرمودند كه آنست كه او را در بهشت اهلى و مالى نباشد پرسيدند كه ضايع گردانيد عصر كدامست حضرت فرمودند كه آنست كه نماز را نكند تا آفتاب زرد شود يا فرو رود و احاديث بسيار وارد شده است باين مضمون و احاديث معتبره موثقه و قويه وارد شده است كه از هشت قدم كه مى گذرد تضييع است و همه اين اخبار محمول بر كراهتست و بر شدت و ضعف آن چون احاديث متكاثره صحيحه و حسنه و موثقه و قويه وارد شده است كه وقت ظهرين تا غروب آفتابست كه شام باشد چنانكه خواهد آمد و احوط آنست كه اگر قرص غايب شده باشد و سرخى شرقى زايل نشده باشد نماز را بقصد قربت كند و نيّت ادا و قضا نكند و اللّه تعالى يعلم.

وقت نماز مغرب

5-( و قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: وقت المغرب اذا غاب القرص).

و بسند حسن كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه وقت شام وقتى است كه قرص آفتاب فرو رود پس اگر بعد از آن به بينى قرص را و نماز كرده باشى اعاده مى كنى نماز را و اگر چيزى خورده باشى ديگر نمى خورى.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه وقت شام وقتى است كه آفتاب فرو رود و قرص آفتاب غايب شود.

و در حديث صحيح از زيد منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم از وقت شام حضرت فرمودند كه جبرئيل از جهت هر نمازى

ص: 151

دو مرتبه آمد به نزد سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله غير از نماز شام كه آن يك وقت دارد و وقت آن وجوب آنست يعنى سقوط آفتاب چنانكه اكثر علما تفسير كرده اند و احتمالى ديگر آنست كه وقت آن بمقدار فعل آنست.

و در حديث صحيح از زراره و فضيل منقولست كه ايشان گفتند كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر نمازى را دو وقت است غير از شام كه يك وقت دارد و آن فرو رفتن آفتابست يا بقدر نماز مثل حديث سابق و وقت فوت نماز شام بر طرف شدن سرخى است از جانب مغرب.

بدان كه در اين حديث و احاديث معتبره ديگر وارد شده است كه هر نمازى دو وقت دارد الا نماز شام كه يك وقت دارد.

و در احاديث معتبره بسيار وارد شده است كه نماز شام نيز دو وقت دارد اولش سقوط قرص آفتاب و دويم برطرف شدن سرخيست از جانب مغرب.و علما جمع كرده اند بين الاخبار به آن كه چون هر دو وقت نزديك يكديگرند بنا بر اين هر دو را يكى فرمودند مجازا و مراد از اين دو وقت وقت فضيلت است زيرا كه احاديث صحيحه وارد شده بر جواز تاخير نماز شام اختيارا از سقوط حمره و آن كه در اين احاديث و غير اينها از اخبار ديگر وارد شده است كه اول شام فرو رفتن آفتابست بظاهر اينها عمل نموده است صدوق و متابعت او كرده اند بعضى از متاخرين و اكثر علما بر اينند كه مراد از سقوط قرص ذهاب حمره مشرقيه است پس چنين مى شود معنى اخبار سابقه كه آفتاب فرو رود از آن بلد و حوالى آن بلد و چون سرخى بر طرفى مى شود و ظاهر مى شود كه آفتاب از آن نواحى نيز فرو رفته است.

و در فقه رضوى مذكور است كه اوّل وقت شام سقوط قرص است و علامت فرو رفتن آفتاب آنست كه سياه شود افق مشرق و آخر وقت آن

ص: 152

بر طرف شدن سرخيست از جانب مغرب و آن اوّل وقت خفتن است و آخر آن نصف شب است و آن زوال ليلست.

و در حديث موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه نماز شام را تاخير كنيد اندكى تا تاريك شود زيرا كه آفتاب از شما فرو مى رود پيش از آن كه از ما فرو رود.

و در حديث موثق وارد شده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر چه ما مى گوييم به آن عمل نمى كنند گفتيم كه اندكى نماز شام را تاخير كنيد تا سرخى مشرق بر طرف شود ايشان تاخير مى كنند تا آن كه همه ستاره ها ظاهر مى شوند و من به سبب همين معنى الحال نماز شام را در استتار قرص به جا مى آورم.

و اين حكايت در اخبار بسيار وارد شده است كه ابو الخطاب كه از اصحاب حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بود به كوفه رفت و دعوى الوهيت از جهت آن حضرت و نبوّت از جهت خود كرد و مذاهب شنيعه وضع نمود از آن جمله گفت وقت شام اشتباك نجوم است كه ستارگان همه ظاهر شوند و باطل در نفوس شريره تاثيرش بيشتر است از حق با آن كه چندين هزار محدث در كوفه بودند و اكثر ايشان از اصحاب حضرات ائمه هدى صلوات اللّه عليهم بودند و ايشان موعظه و نصيحت خلايق مى نمودند فايده نداشت و چون حضرت صلوات اللّه عليه شنيدند از او تبرّي فرمودند و او را لعن كردند به كرات و مرّات و مبالغات فرمودند در ترك متابعت آن ملعون و فايده نمى كرده تا آن كه حضرت او را نفرين فرمودند كه خداوندا او را به شمشير هلاك كن و در همان زودى چنان شد كه آن ملعون را با بسيارى از اتباع او كشتند و مع هذا جمعى ماندند

ص: 153

بر مذهب آن ملعون و ايشان را خطابيه مى گفتند و حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم از دو طايفه تقيه مى فرمودند يكى از عامه و دويم از غاليان كه همين از ايشان چيزى مى شنيدند كه دلالت كند بر بزرگى ايشان آن را مستند خود مى ساختند و چون مذهب خطابيه شيوع عظيم بهم رسانيد در كوفه حضرت تقيه از سنيان و از ايشان مى فرمودند و نماز شام را بعد از غيبوبت قرص به جا مى آوردند.

و محتمل است كه بحسب واقع به استتار قرص وقت داخل شود و تاخير آن تا ذهاب حمره مشرقيه سنت بوده باشد مثل ظهر چنانكه گذشت و چون ديدند كه اين معنى سبب اين شد كه نماز شام را در وقت خفتن مى كردند ديگر مبالغه در تعجيل مى فرمودند چون بعد از غروب شمس بهتر از آن بود كه بعد از غروب حمره و اشتباك نجوم به جا آورند و ظاهر حديث باين معنى اربط است و معنى اول نيز شواهد بسيار دارد پس اولى و احوط آنست كه نماز ظهر و عصر را باين وقت نيندازند و اگر به سبب عذرى به اين وقت افتد نيت ادا و قضا نكنند و نماز شام و افطار را پيش از ذهاب حمره مشرقيه به جا نياورند و اللّه تعالى يعلم.

6-( و قال سماعة بن مهران: قلت لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه فى المغرب انّا ربّما صلّينا و نحن نخاف ان يكون الشّمس خلف الجبل او قد سترنا منها الجبل فقال لي ليس عليك صعود الجبل).

و بسند موثق كالصحيح منقول است از سماعه كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در وقت شام كه بسيار است كه نماز مى كنيم و مى ترسيم كه آفتاب پشت كوه باشد و كوه حايل باشد و در بسيارى از كتب احاديث بلفظ او واقع شده است كه راوى شك دارد كه عبارت اوّل را گفته است يا دويم را و مراد از هر دو يكى است پس حضرت فرمودند كه بر تو واجب

ص: 154

نيست كه بالاى كوه روى و ظاهر حديث اينست كه همين كه در پائين نبينى آفتاب را نماز مى توانى كرد و ليكن چون مذهب عامه استتار قرص است ظاهر حديث آنست كه حضرت جواب فرموده باشند بر سبيل تقيه چون جاى تقيه است چون رفتن بر بالا سبب فتنه است كه بگويند آفتاب هست و نماز شام مى كنند و افطار مى كنند مع هذا مدار بر حمره است و از پائين مى توان يافتن كه حمره زايل شده است يا نه و اگر مطلوب جو از نماز يا صحت آن بود جواب مى فرمودند كه نماز كن يا صحيح است آن چه كرده و شيخ طوسى احتمال داده است كه سرخى زايل شود و مع هذا آفتاب پشت كوه باشد و اين معنى بحسب ظاهر غريب است.

(و وقت المغرب لمن كان فى طلب المنزل فى سفر إلى ربع اللّيل)

و وقت نماز شام از جهت كسى كه در طلب منزل باشد در سفر تا ربع شبست يعنى در سفر كراهت ندارد كه تاخير كند هر گاه گمان داشته باشد كه پيش از ربع شب به منزل مى رسد و بخاطر جمع با حضور قلب نماز خواهد كرد و بر اين مضمون احاديث معتبره وارد شده است بلكه در حديث صحيح و احاديث معتبره ديگر وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه در حضر نيز هر گاه به جايى رفته باشد و تا خانه رفتن سرخى مغرب زايل شود تاخير كردن تا خانه اگر چه قريب به ربع شب شود بهتر است هر گاه داند كه پيش از ربع به خانه مى رسد و بخاطر جمع و حضور قلب نماز خواهد كرد.

(و للمفيض من عرفات إلى جمع كذلك)

و كسى كه روانه شود از عرفات به جانب مشعر تاخير مى كند نماز شام و خفتن را تا مشعر الحرام و در مشعر به جا مى آورد اگر چه ربع شب بگذرد.

چنانكه در فقه رضوى و احاديث معتبر وارد شده است و در احاديث

ص: 155

صحيحه تا ثلث شب نيز وارد شده است و خواهد آمد در باب وقوف در مشعر و احاديث بلفظ امر وارد شده است و اقل مراتب آن استحبابست و مراد مصنف نيز وجوب يا استحبابست اگر چه عبارت قاصر است و چون در باب خود بيان خواهد كرد در اينجا مساهله نموده است.

6-( و روى بكر بن محمّد عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: انّه ساله سائل عن وقت المغرب فقال انّ اللّه تبارك و تعالى يقول فى كتابه لإبراهيم عليه السّلام «فَلَمّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي» فهذا اوّل اللّيل و اخر ذلك غيبوبة الشّفق و اوّل وقت العشاء الآخرة ذهاب الحمرة و اخر وقتها إلى غسق اللّيل يعنى نصف اللّيل).

و بسند صحيح از بكر ازدى منقول است كه شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كرد از وقت شام پس حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى در كتاب خود فرمودند در حكايت حضرت ابراهيم عليه السّلام كه چون شب او را فرا گرفت كوكبى را ديد و گفت بر سبيل استفهام يا حكايت اقوال قوم كه اين پروردگار منست يعنى بنا بر گفته شما و بعد از آن دليل فرمودند كه چون حادثست و محل حوادثست محالست كه واجب الوجود بالذات باشد و غرض از ذكر آيه استشهاد است به آن كه حق سبحانه و تعالى فرمودند كه چون شب در آمد ستاره را ديد و مشهور آنست كه ستاره زهره بود چون غالبا حركت او با آفتاب است پس ديدن ستاره علامت دخول ليل است و غالبا بعد از ذهاب حمره ظاهر مى شود پس اين اول وقت شام است و آخر آن غايب شدن سرخى مغربست و اول وقت خفتن بر طرف شدن اين سرخيست و آخر وقت نماز خفتن ظلمت شديد شبست و آن نصف شبست.

و در حديث حسن كالصحيح از شهاب منقولست كه حضرت امام

ص: 156

جعفر صادق صلوات اللّه عليه بمن فرمودند كه اى شهاب من دوست مى دارم كه چون نماز شام كنم در آسمان كوكبى ببينم و شيخ طوسى حمل كرده است بر آن كه دوست مى دارم كه چون از نماز شام فارغ شوم در آسمان ستاره ببينم يعنى نماز را به تانّى بكنم و ليكن خبر سابق قرينه آنست كه در ابتدا مراد است و اشتباهى شده است شيخ و جمعى را كه گمان كرده اند كه ديدن ستاره مذهب ابو الخطابست و ليكن مذهب آن ملعون اشتباك نجوم است و آن بعد از ذهاب بياض مغرب مى شود پس اين اخبار موافق مذهب مشهور است و مخالف مذهب صدوق و ظاهر صدوق از اين جهت ذكر كرده است كه ستاره مثل زهره بعد از غروب آفتاب ظاهر مى شود و ليكن بر همه كس ظاهر نمى شود بر جمعى ظاهر مى شود كه قبل از غروب نيز مى بينند بنا بر حدّت باصره ايشان.

وقت نماز عشاء

6-( و فى رواية معاوية بن عمّار: وقت العشاء الآخرة إلى ثلث اللّيل فكان الثّلث هو الاوسط و النّصف هو اخر الوقت).

و بسند صحيح از ابن عمار منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه وقت نماز خفتن تا ثلث شبست و چون در حديث سابق وارد شده بود كه تا نصف شبست صدوق ذكر كرده است كه مراد حضرت از ثلث آنست كه افضل آنست كه از ثلث نگذرد و اگر بگذرد تا نصف شب نيز ادا است و محتمل است كه مراد صدوق اين باشد كه ثلث وسط وقت فضيلت است و نصف آخر وقت فضيلت و اول اظهر است بحسب معنى و دويم بحسب لفظ.

16-( و روى: في من نام عن العشاء الآخرة إلى نصف الليل انّه يقضى و يصبح صائما عقوبة و انّما وجب ذلك عليه لنومه عنها إلى نصف اللّيل).

و در روايتى وارد شده است كه هر گاه شخصى نماز خفتن نكند و بخواب رود تا نصف شب شود قضا مى كند نماز خفتن را و آن روز را روزه

ص: 157

مى دارد از جهت كفاره خواب رفتن و چرا واجبست كه آن روز را روزه بدارد از جهت آن كه نماز خفتن نكرده است تا نصف شب.

و كلينى رحمه اللّه روايت كرده است در حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه اگر شخصى بخواب رود و نماز خفتن نكرده باشد و تا نصف شب بيدار نشود حضرت فرمودند كه آن نماز را مى كند و روزش روزه مى گيرد و اين عبارات مضطربه را صدوق ممكن است كه از اين خبر بر داشته باشد يا خبرى ديگر به او رسيده باشد.

و در حديث موثق كالصحيح وارد شده است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه نه آن بود كه امّت من در مشقت مى افتادند هر آينه نماز خفتن را امر مى كردم كه بعد از ثلث شب به جا آورند يا چون به جا آورند ثلث شود و تا نصف شب مرخصى و آن غسق ليل است كه حق سبحانه و تعالى مقرّر ساخته است پس چون نصف شود و نماز خفتن نكرده باشد دو فرشته«او»را ندا مى كنند كه هر كه خواب رود و نماز خفتن را نكرده باشد تا نصف شب پس چشمهاى او بخواب نرود يعنى بميرد چون خواب از لوازم حياتست يا به مرض بى خوابى مبتلا شود.

و در حديث موثق كالصحيح وارد است كه نماز خفتن را تا ثلث شب مى توان كرد يا تا نصف شب و چون از ثلث در گذرد تضييع است چون در وقت فضيلت به جا نياورده است يا چون بنصف شب رسيده و نكرده است ضايع كرده است نماز را و معاقب خواهد بود و احاديث صحيحه متكثره وارد شده است كه نماز شبرا كه شام و خفتن باشد تا صبح مى توان كرد و جمع بين الاخبار چنين است كه نماز شام را از ذهاب حمره مشرقى تا ذهاب حمره مغربى وقت فضيلت است و تا ربع شب نيز مى توان كرد به اندك مشقتى و كارى كه داشته باشد و بعد از

ص: 158

آن تا ثلث شب و بعد از آن تا نصف شب و از نصف گذرانيدن حرام است و ليكن تا صبح اداست و نماز خفتن را بعد از فراغ از شام مى توان كرد و افضل آنست كه بعد از سرخى مغربى به جا آورد و تا ثلث شب وقت فضيلت است و تا نصف وقت جواز و بعد از آن معاقب است اما ادا است تا صبح و احوط آنست كه بعد از نصف شب نيت ادا و قضا نكند بلكه نيت نماز واجب كند و اللّه تعالى يعلم.

14,6-( و روى محمّد بن يحيى الخثعمىّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّه قال: كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يصلّى المغرب و يصلّى معه حىّ من الانصار يقال لهم بنو سلمة منازلهم على نصف ميل فيصلّون معه ثم ينصرفون إلى منازلهم و هم يرون مواضع سهامهم).

و در بعضى نسخ نبلهم و بسند ضعيف از محمد بن يحيى موثق سنى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله نماز شام را مى كردند و قبيله از انصار كه ايشان را بنو سلمه مى گفتند و خانهاى ايشان تا مسجد آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله نصف ميل بود كه بحسب مشهور قريب بدو هزار ذرع باشد با آن حضرت نماز مى كردند و به خانهاى خود مى رسيدند و اگر تيرى مى انداختند مى ديدند كه تير ايشان كجا مى افتد غرض اينست كه مى بايد بحسب ظاهر كه آن حضرت نماز را در حالت فرو رفتن قرص كرده باشند كه نماز كرده باشند و قريب بدو هزار قدم راه رفته باشند و تاريك نشده باشد اگر چه ممكن است كه بعد از ذهاب حمره نيز آن حضرت نماز را سبك كرده باشند چون نماز جماعت را مخفف مى كردند و دو هزار قدم اندكى است خصوصا بر مذهب صدوق كه نصف ميل هفتصد و پنجاه ذرع است و اظهر آنست كه اين حديث را حضرت از روى تقيه فرموده باشند اگر فرموده باشند

ص: 159

و ممكن است كه محمد بن يحيى موافق مذهب خود بر حضرت وضع كرده باشد و اين حديث را سنيان در كتب خود ذكر كرده اند و محتمل است كه حضرت از جهت رد بر خطابيه فرموده باشند با آن كه در كتب ديگر نديده ام اين خبر را از كتب شيعيان و اللّه تعالى يعلم.

6-( و قال الصادق صلوات اللّه عليه: ملعون ملعون من اخّر المغرب طلبا لفضلها).

منقول است از حضرت صلوات اللّه عليه كه فرمودند ملعون است و از رحمت الهى دور است كسى كه تاخير كند نماز شام را تا وقتى كه همه ستاره ها ظاهر شود بقصد آن كه در اين وقت افضل است و دور نيست كه دو لعن از آن جهت باشد كه دو مخالفت الهى كرده است يكى نماز شام را در وقت غير فضيلت كرده است و دويم به اعتقاد فضيلت كرده است و افترا بر حق سبحانه و تعالى بسته است و محتمل است كه هر دو لعن از جهت افترا باشد و لعن خدا و رسول باشد يا لعن دنيا و آخرت باشد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است در افترا «لَعَنَهُمُ اللّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ» .

و شيخ نيز اين حديث را مرسلا روايت كرده است و ليكن بعنوان صحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه عرض نمودند كه جمعى از اصحاب ابو الخطاب نماز شام را تاخير مى كنند تا اشتباك نجوم حضرت فرمودند كه من نزد حق سبحانه و تعالى بيزارى مى جويم يا شما بيزار باشيد نزد خدا از كسى كه تاخير كند شام را از جهت فضيلت و بيزارى عبارت از آنست كه از شيعيان ما نيست و از برادران شما نيست پس نمى بايد كه با ايشان دوستى يا اختلاط كنيد چون در دين بدعت مى گذارند و از اهل بدعت دورى واجبست اما اگر كسى تاخير كند و اعتقادش اين باشد كه مكروهست گناه ندارد.

(و قيل انّ اهل العراق يؤخّرون المغرب حتّى تشتبك النّجوم

ص: 160

فقال هذا من عمل عدوّ اللّه ابى الخطّاب).

و به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه عرض نمودند كه اهل عراق كه كوفيان باشند تاخير مى كنند نماز شام را تا ستاره ها دست بهم دهد و همه ظاهر شوند حضرت فرمودند كه اين از عمل و بدعها دشمن خدا ابو الخطاب است.

و بسند قوى از زيد شحّام منقولست كه شخصى به حضرت صادق صلوات اللّه عليه عرض نمود كه من تاخير مى كنم نماز شام را تا ستاره ها ظاهر شود حضرت فرمودند كه اين بدعت ابو الخطابست به درستى كه جبرئيل نماز شام را وقتى آورد كه قرص پنهان شد.

و از حضرت ابو الحسن على ابن موسى الرّضا صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه ابو الخطاب مذهب اكثر اهل كوفه را فاسد كرد و نماز نمى كنند اكثر ايشان تا اشتباك نجوم شود و سرخى مغرب زايل نشود بلكه سفيدى نيز و نمى دانند كه تاخير شام از جهت مسافر و خايف و صاحب حاجت است و اين جماعت را جايز است بى كراهت تاخير نمودن نه مطلقا.

و در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله هر گاه شب تارى بود و باد و باران بود نماز شام را مى گذاردند و اندك زمانى مكث مى فرمودند تا مردمان نافله شام را مى كردند پس مؤذن حضرت اقامه مى گفت بدون اذان چون وقت خفتن داخل نشده بود و نماز خفتن را مى كردند و به خانهاى خود مى رفتند و احاديث صحيحه وارد شده است كه جمعى كه عذرى داشته باشند نماز شام را تاخير مى توانند كرد و نماز خفتن را تعجيل به آن كه پيش از ذهاب حمره به جا آورند.

6-( و قال ابو اسامة زيد الشّحام: صعدت مرّة جبل ابى قبيس

ص: 161

و النّاس يصلّون المغرب فرايت الشّمس لم تغب انّما توارت خلف الجبل عن النّاس فلقيت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه فاخبرته بذلك فقال لي و لم فعلت ذلك بئس ما صنعت انّما يصلّيها اذا لم ترها خلف الجبل غابت او غارت ما لم يتجلاّها سحاب او ظلمة تظلّها فإنّما عليك مشرقك و مغربك و ليس على النّاس ان يبحثوا).

و بسند ضعيف از زيد منقولست و شيخ بسند صحيح روايت كرده است از زيد با غير او و هم چنين مصنف در امالى و بنا بر اين مرسل است كه گفت يك مرتبه بالاى كوه ابو قبيس رفتم در مكه معظمه و سنيان نماز شام مى كردند پس ديدم كه آفتاب هست و فرو نرفته است و پشت كوه از مردمان پنهان شده است پس به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدم و آن چه ديده بودم به آن حضرت عرض نمودم پس حضرت فرمودند كه چرا چنين مى كردى بد كرده هر گاه آفتاب را نه بينى نماز مى كنى خواه فرو رفته باشد يا پشت كوه باشد ما دام كه آن را نپوشانيده باشد ابرى يا ظلمتى كه فرا گرفته باشد آفتاب را به كسوف يا بخارات به درستى كه بر تست كه ملاحظه مشرق و مغرب خود بكنى و بر مردم نيست كه تفحص كنند يعنى واجب نيست كه بر بالاى كوه روند و به بينند كه آفتاب فرو رفته است يا نه و ظاهر حديث غيبوبت قرص است و اظهر آنست كه منع حضرت از آن جهت بود كه غرض زيد بيان بدعت سنيان بود و اين معنى سبب فساد بود بلكه ظاهرش آن بوده كه چون حضرت در مكه بود غالب اوقات جمعى كثير از سنيّان در خدمت آن حضرت مى بوده اند پس ممكن است كه در وقت سؤال نيز بعضى از ايشان حاضر بوده باشند و حضرت از اين جهت او را آزار داده باشند و اگر حاضر نبوده باشند نيز ممكن است كه اگر منع او نمى فرمودند آن چه كرده بود به جمعى ديگر مى گفت بلكه به ايشان مى نمود كه مذهب شما چنين باطل است كه آفتاب نيست

ص: 162

و نماز شام مى كنيد و لهذا فرمودند كه بر شما نيست كه تجسّس احوال سنيّان بكنيد تا سبب فساد شود و محتمل است كه در اين صورت غرض حضرت اين باشد كه شما را در كار نيست بالا رفتن به كوه زيرا كه كار شماها ذهاب حمره است و آن در پائين نيز ظاهر است و يا آن كه ممكن است كه چون كوه ابو قبيس بسيار بلند است آفتاب را توان ديدن و حمره از جانب مشرق زايل شده باشد و ليكن مستبعد است و حمل بر تقيّه منافات با اين احتمالات ندارد چون حضرات در تقيه چنان سخن مى فرموده اند كه شيعيان حقرا بيابند و سنيان موافق مذهب خود بفهمند با آن كه مذهب ابو الخطاب نيز شايع شده بود و به تشام آن آن حضرت صلوات اللّه عليه مبالغه در اين طرف مى فرمودند چنانكه گذشت.

و در اين باب ابو اسامه احاديث بسيار روايت كرده است از آن حضرت و بعضى از آنها گذشت و جمعى از علما ذكر كرده اند كه اين حديث موافق مذهب سنيان نيز نيست كه ايشان قايل نيستند به آن كه هر گاه آفتاب پشت كوه رود شام مى شود بلكه عمل سفهاء و جهال ايشان است نه علماى ايشان و ظاهر آن است كه هر گاه طلوع قرص و غروب قرص و اعتبار كنند افق مصلّى را اعتبار مى كنند هر گاه حايلى نباشد در زمين مسطّح پس اگر مصلّى در ارض مسطح باشد و در طرف مغرب كوهى نباشد و آفتاب پنهان شود نماز مى توان كرد هر چند شعاع آفتاب بر كوه جانب مشرق باشد اما اگر كسى بر بالاى كوه باشد نماز نمى تواند كرد و بر عكس در طرف صبح در طلوع آفتاب بلكه در طلوع صبح نيز پس اگر كسى بر بالاى كوه باشد و صبح نسبت به او طالع باشد و نسبت به جمعى كه در پائين كوه باشند ظاهر نباشد كسى كه بر كوهست نماز صبح را مى توان كرد و آن كه در پائين است نمى تواند كرد و مؤيد اينست آن كه حضرت فرمودند كه مشرق و مغرب تو معتبر است در هر جا كه باشى و بر اين مضمون نيز احاديث معتبره

ص: 163

وارد شده است.

از آن جمله در حديث موثق كالصحيح وارد شده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه بر ماست كه نماز كنيم وقتى كه آفتاب از ما غايب شود و هم چنين در صبح و بر جمعى ديگر كه از ما دورترند بر ايشان است كه افق خود را ملاحظه نمايند و اكثر علما بيان كرده اند اين مضمون را و اگر چه احوط آنست كه در چنين صورتى اگر نماز شام باشد نكند و اگر صبح باشد نماز نكند و اگر آفتاب بر كوه طالع شده باشد و بر او طالع نشده باشد نيت ادا و قضا نكند.

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: اذا غابت الشّمس فقد حلّ الافطار و وجبت الصّلاة).

و از آن حضرت منقولست كه فرمودند كه هر گاه آفتاب پنهان شود جايز است افطار و واجبست نماز شام و اين حديث را مسند نديده ام و ليكن قريب باين احاديث معتبره وارد شده است و بعضى گذشت و دغدغه نداريم در آن كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم اين مضمون را فرموده اند و هم چنين احاديث متواتره وارد شده است كه غيبوبت آفتاب بذهاب حمره مشرقيه است از آن جمله در قوى كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه وقت مغرب وقتى است كه سرخى جانب مشرق زايل شود و مى دانى كه چرا چنين است راوى گفت نه حضرت فرمودند كه زيرا كه مشرق مشرفست بر مغرب و حضرت دست مبارك راست را بر بالاى دست چپ داشتند و فرمودند كه هر گاه آفتاب از طرف مغرب غايب مى شود سرخى از جانب مشرق زايل مى شود يعنى سرخى مشرق عكس آفتابست كه بر بخارات جوّ افتاده است بمنزله آفتاب كه بر كوه باشد.

و در حديث موثق كالصحيح از يونس بن يعقوب منقولست كه عرض

ص: 164

نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه در چه وقت از اوقات روانه مشعر مى شوند حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه وقتى كه سرخى زايل شود يعنى از جانب مشرق با آن كه در آنجا نيز احاديث وارد شده است كه در وقت غروب شمس افاضه مى كنند و خلافى نيست ميان علما كه هر دو يك حكم دارد.

ديگر بطرق متعدّده كالصحيح از بريد منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه غايب شود سرخى از اين جانب يعنى از مشرق پس غايب شده است آفتاب از مشرق و از مغرب يعنى به سبب فرو رفتن قرص آفتاب از مغرب پنهان مى شود و عكس آن در مشرق هست پس چون سرخى زايل شد از مشرق نيز غروب كرده است.

و در مرسله ابن ابى عمير كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه وقت فرو رفتن قرص آفتاب و واجب شدن افطار آنست كه در برابر قبله بايستى و ملاحظه نمائى سرخى را كه از مشرق بالا مى آيد پس چون از كله سر در گذرد و به جانب مغرب رود افطار واجب مى شود و قرص فرو رفته است.

و در حديث موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه فرمودند كه نماز شام را اندكى تاخير كنيد تا تاريك شود چون آفتاب نزد شما فرو مى رود و هنوز نزد ما فرو نرفته است.

و در حديث كالصحيح از عبد اللّه بن وضّاح ثقه منقولست كه عريضه نوشتم به خدمت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه و عرض نمودم كه بسيار است كه قرص فرو مى رود و شب پيش مى آيد مرتبه مرتبه و سرخى بر بالاى كوه بلند مى شود و مؤذنان نزد ما اذان مى گويند آيا نماز بكنم و افطار روزه بكنم

ص: 165

اگر صايم باشم يا انتظار بكشم تا سرخى كه بر بالاى كوهست زايل شود پس حضرت در جواب نوشته فرمودند كه مى بايد كه انتظار بكشى تا سرخى زايل شود و رعايت احتياط كنى از جهت دين خود يعنى چون خبر غيبوبت قرص به تو رسيد است و خبر ذهاب حمره نيز رسيده است اگر باين خبر عمل كنى بى دغدغه برىء الذمه مى شوى و اگر به خبر اول عمل كنى جزم ندارى به برائت ذمة پس كسى كه غم دين خود دارد البته رعايت احتياط مى كند در هر جائى كه چنين باشد و غرض ازين مكالمه آنست كه تعليم فرمايند قاعدۀ كليه در جميع مسايلى كه در آنجا مشكوك فيه باشد و احاديث عمل به احتياط بسيار وارد شده است قريب به تواتر با آن كه عقل نيز حكم بلزوم آن مى كند.

و مولانا عبد اللّه رحمه اللّه به تفصيلى قايل بودند و مى گفتند كه اگر مثل نماز باشد كه اصل آن بى دغدغه واجبست و اگر سوره و قنوت و سلام را مثلا به جا آوريم بى دغدغه برى الذمه مى شويم و اگر نماز را بى اينها واقع سازيم جزم به برائت ذمت نداريم پس واجبست يا لازم كه البته اينها را به جا آوريم اما مثل غسل جمعه كه وجوب اصل آن معلوم نيست احوط ايقاع آنست اما به مرتبه وجوب نمى رسد و آن چه گفته است از جهت زيادتى استحباب و لزوم خوبست اما جزم بوجوب بهم نمى رسد چون مى توان گفت كه آن چه از نماز يقينا واجبست واجب است به جا آوردن و ما بقى را نمى دانيم كه داخل حقيقت صلاة است يا نه و در غسل جمعه نيز مى توان گفت كه يقينا شارع طلب فرموده و اگر نكنيم ممكن است كه بر ترك آن عقوبت كنند چون علم بطلب داريم و قدرت بر ايقاع آن نيز داريم مجملا امثال اين دلايل عقليه را مستند احكام شرعيه ساختن خالى از اشكال نيست.

[و ديگر بسند]قوى از عمار منقول است كه حضرت امام جعفر صادق

ص: 166

صلوات اللّه عليه فرمودند كه من ابو الخطاب را فرمودم كه نماز شام را در وقت ذهاب حمره مشرقيه بكند او در وقت ذهاب حمره مغربيه كرد يعنى عمدا يا اشتباه كرد چون من حمره گفتم و بظهور گذاشتم او حمره مغربى فهميد.

و بسند صحيح از محمد بن على منقولست كه در سفرى در خدمت حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه بودم و آن حضرت نماز شام را وقتى مى كردند كه جانب مشرق سياه مى شد و سرخى زايل مى شد.

و بسند كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه چون سرخى از جانب مشرق زايل شود آفتاب از مشرق فرو رفته است و احاديث صحيح و قوى گذشت در آن كه وقت نماز شام ظهور ستاره است و امثال اين اخبار نيز وارد شده است در ذهاب حمره مجملا اخبار ذهاب حمره قريب به تواتر است با آن كه اشهر است و عمل علماء شيعه بر اين بوده است در اعصار و امصار و اگر عمل باين اخبار كنيم عمل به همه كرده ايم چون بيان ذهاب قرص است و اگر عمل بذهاب قرص كنيم طرح اين اخبار كثيره كرده ايم و علامه احتمال داده است كه در صحراها عمل بذهاب قرص كنيم چون حايلى نيست و در معموره عمل بذهاب حمره كنيم و احتياط در دين آنست كه گذشت كه نماز ظهرين را باين وقت نيندازد و اگر بيفتد نيّت ادا و قضا نكند و شام را بعد از ذهاب حمره به جا آورد.

(و اذا صلّيت المغرب فقد دخل وقت العشاء الآخرة إلى انتصاف اللّيل).

و هر گاه نماز شام را به جا آورى داخل مى شود وقت نماز خفتن و ممتد است تا نصف شب و اين عبارت مصنف است بحسب ظاهر و ظاهرش آنست كه صدوق قايل است به اختصاص مقدار سه ركعت به شام بر خلاف ظهر و عصر با آن كه يك خبر مرسل است كه دلالت دارد بر اختصاص و ليكن چون

ص: 167

احاديث در ظهرين بسيار است كه دلالت بر اشتراك مى كند زياده از عشائين ممكن است كه صدوق در آنجا قايل شده باشد و در اينجا قايل به اختصاص باشد و اظهر اختصاص است در هر دو جا چنانكه گذشت و آن كه مصنف تا نصف شب گفته است ظاهرش آنست كه نصف شب فارغ شده باشد نه آن كه از نصف شب شروع مى تواند كرد و اگر بنصف شب مقدار چهار ركعت نماز بماند نماز خفتن را مى كند چنانكه اخبار بسيار بر آن وارد شده است و بعضى احتمالى گفته اند كه هر دو نماز را توان كردن به آن كه سه ركعت از شام باشد و يك ركعت از خفتن و هر گاه يك ركعت نماز را در وقت به جا آورد همانست كه همه را دريافته است و ليكن چون اخبار صحيحه وارد است بر آن كه اين مقدار وقت خفتن است همه علما حتى صدوق به آن عمل كرده اند و اگر مقدار پنج ركعت بماند يا زياده هر دو را به جا مى آورد و هر دو ادا است بحسب ظاهر روايات و مضمون متن در فقه رضوى و احاديث بسيار وارد شده است.

5-( و قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: ملك موكّل يقول من بات عن العشاء الآخرة إلى نصف اللّيل فلا انام اللّه عينه).

و بسند كالصحيح از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه فرشته موكلست از جهت آن كه نفرين كند كه هر كه بخواب رود از نماز خفتن تا نصف شب خداوند عالميان چشم او را بخواب نبرد اگر نسخه من نام باشد چنانكه در بعضى از نسخ فقيه است و عبارت عقاب الاعمال است ظاهر است در خواب و اكثر نسخ فقيه من بات است يعنى شب بسر آورد شامل خواب و بيدارى خواهد بود بلكه در بيدارى اظهر است و دور نيست كه از نساخ واقع شده باشد و نفرين ملك ممكن است كه كنايه باشد از فقد حيات چون خواب از لوازم حياتست يا مرض بى خوابى باشد كه از بدترين امراض است و دلالت مى كند بر آن كه

ص: 168

حرامست از نصف شب گذرانيدن.

و در حديث صحيح از عبد اللّه بن مسكان منقولست كه او از كسى روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه هر كه بخوابد پيش از نماز خفتن و بيدار نشود تا نصف شب بگذرد پس نماز را به جا آورد يا قضا كند و استغفار كند تا حق سبحانه و تعالى او را بيامرزد و عبارت حديث فليقض صلاته و ليستغفر اللّه و قضا بهر دو معنى آمده است و ظاهرش حرمت خوابست پيش از كردن نماز خفتن خصوصا كسى كه از عادت خود يابد كه اگر بخواب رود بيدار نمى شود پيش از نصف شب و حمل بر اين مى بايد كرد يا حمل بر مبالغه و احوط آنست كه استغفار بكند و نماز را به جا آورد و نيت ادا و قضا نكند.

و در حديث صحيح از عبد اللّه بن سنان منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه اگر شخصى بخواب رود يا فراموش كند كه نماز شام و خفتن را به جا آورد پس اگر پيش از صبح بيدار شود و ممكن باشد كه هر دو را پيش از صبح بكند پس واجب است كه هر دو را بكند اول شام ديگر خفتن و اگر ترسد كه آن مقدار وقت نباشد كه هر دو را به جا آورد اول خفتن را به جا آورد و اگر بعد از صبح بيدار شود پس بايد كه اول نماز صبح را بكند بعد از آن شام را بكند بعد از آن نماز خفتن را پيش از طلوع آفتاب و به همين مضمون است حديث صحيح ابو بصير از آن حضرت صلوات اللّه عليه و دلالت مى كند بر بقاء وقت تا صبح احاديث صحيحه و موثقه و قويه بسيار پس احوط آنست كه كه بعد از نصف شب تا صبح نيت ادا و قضا نكند و ظاهر شد كه از نصف شب گذرانيدن حرامست امّا اداء است و اللّه تعالى يعلم.

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: من صلّى المغرب ثمّ عقّب و لم

ص: 169

يتكلّم حتّى يصلّى ركعتين كتبتا له فى علّيّين فان صلّى اربعا كتبت له حجّة مبرورة).

و از ابو علاء خفاف كه از عامه است منقولست بسند موثق كالصحيح كه گفت شنيدم كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه نماز شام را بكند و تعقيب نماز كند به تعقيبات منقوله يا اعم و سخن نكند تا دو ركعت نماز به جا آورد اين نماز را در عليين مى نويسند در صحيفه اعمال ابرار كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ يعنى بتحقيق كه نامه عمل خوبان در عليين است و چه مى دانى كه عليّون كدامست آن كتابيست كه نوشته مى شود و حاضرند آن كتاب را در وقت نوشتن آن يا هميشه ملائكه مقربان الهى پس اگر دو ركعت ديگر بكند تا چهار ركعت شود مى نويسند از جهت او حجى مقبول و ظاهر آنست كه اين ثواب از جهت مستحبات آن مى نويسند كه نماز نافله شام باشد با تعقيب بشرط عدم تكلم و ظاهر مى شود كه در دو ركعت نافله شام اهتمام بيشتر است از دو ركعت ديگر چنانكه احاديث بسيار بر آن دلالت مى كند هر چند احاديث در اهتمام به چهار ركعت نيز وارد شده است و منافات ندارد كه در همه اهتمام باشد و در دو ركعت اهتمام بيشتر باشد چنانكه در حديث صحيح و احاديث كالصحيحه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد است كه فرمودند كه ترك مكن چهار ركعت نافله شام را بعد از شام در سفر و حضر و اگر چه سواران در طلب تو باشند و از ايشان گريزى.

و در حديث معتبر از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه حضرت نهى فرمودند از سخن گفتن در ميان نوافل شام و مشايخ رضى اللّه عنهم روايت كرده اند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه نافله بكنيد در ساعت غفلت اگر چه دو ركعت سبك باشد يعنى به بحمد تنها كه اين دو ركعت

ص: 170

سبب دخول خانه كرامت كه بهشت است مى شود پرسيدند كه يا رسول اللّه ساعت غفلت كدامست حضرت فرمودند كه ميان شام و خفتن است.

و در حديثى ديگر وارد است كه شياطين در دو ساعت مؤمنان را از ياد حق سبحانه و تعالى غافل مى كنند چون مى دانند كه بهترين ساعاتست يكى بعد از صبح است تا طلوع آفتاب و يكى از غروب است تا ذهاب حمره مغربيه.

وقت نماز صبح

(و وقت الفجر حين يعترض الفجر و يضيء حسنا و يتجلّل الصّبح السّماء و يكون كالقباطى او مثل نهر سوراء)

و وقت نماز صبح وقتى است كه سفيدى صبح در عرض افق ظاهر شود و خوب روشن شود و روشنى صبح آسمان را فرا گيرد و بوده باشد سفيدى مانند سفيدى جامه مصرى كه بسيار سفيد مى باشد يا مانند نهر حله باشد و در مكه معظمه مشاهد شد جامهاى سفيد مصرى كه قريب به سفيدى برفست و در اين بلاد به آن سفيدى كم مى باشد و در سحرى بار كرده بوديم از حله و نهر فرات چنان ظاهر بود از جانب مغرب كه گمان كرديم كه صبح طالع شده است از طرف مغرب و تا كسى نه بيند وجه تشبيه را خوب نمى يابد و عبارت صدوق دو احتمال دارد يكى آن كه غرضش اين باشد كه در اول صبح نماز خوب نباشد تا آسمان روشن نشود چنانكه از عبارت جمعى ظاهر مى شود.

و دويم آن كه در وقت اشتباه نماز نكنند و اين بحسب معنى اظهر است به قرينه تشبيه چون صبح كاذب سفيدى طولانى است مانند دم گرگ كه سفيدى قريب به افق ضعيف است و فوق آن قوى است و در وقت صبح صادق آن چه قريب به افق است بسيار سفيد مى شود و مرتبه مرتبه بلند مى شود تا آسمان را فرا مى گيرد و ظاهر آيه حَتّى يَتَبَيَّنَ كه حق سبحانه و تعالى در صوم فرموده است كه در شب بخوريد و بياشاميد تا ظاهر شود بر شما ريسمان سفيد صبح از

ص: 171

ريسمان سياه شب چون اول صبح خطى باريك بهم مى رسد و آيه كريمه وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً كه تفسيرش گذشت.

و در اخبار صحيح و قوى وارد شده است كه نماز صبح را در اول وقت به جا آوريد تا ملائكه شب و روز هر دو نامه عمل بنويسند و هم چنين احاديث بسيار كه بخصوص نماز صبح و عموم صلوات وارد شده است كه نماز صبح را و غير آن از نمازها را در اول وقت به جا آوريد مؤيد معنى ثانى است و اللّه تعالى يعلم.

و در حديث صحيح وارد شده است از ابو بصير كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از كسى كه روزه دارد كى حرام مى شود بر او طعام پس حضرت فرمودند كه هر گاه صبح مانند جامه سفيد مصرى شود پس گفتم كه چه وقت نماز صبح حلال است كردن حضرت فرمودند مثل سابق كه هر گاه سفيد شود مانند جامه سفيد مصرى عرض نمودم كه آيا وقت نماز تا طلوع آفتاب نيست حضرت فرمودند كه ما آن را وقت نماز كودكان حساب مى كنيم.

و در حديث حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه فرمودند كه صبح آنست كه عرض افق سفيد شود مانند سفيدى نهر سورا كه آن شهرى بوده است به جاى حله يا قريب به آن و مثل اين در احاديث معتبره نيز وارد شده است.

و در حديث صحيح از عبد اللّه بن سنان منقولست كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر نمازى را دو وقتست و وقت اولش افضل است و وقت نماز صبح وقتى است كه صبح طالع شود تا وقتى كه صبح آسمان را روشن كند و سزاوار نيست كه كسى نماز صبح را از اول وقت تاخير

ص: 172

كند عمدا و ليكن وقت دويم وقتست نظر به كسى كه شغلى داشته باشد ضرورى يا فراموش كند يا شك داشته باشد به آن كه شب ماه باشد و ابر باشد يا خوابش ببرد و دير بيدار شود و وقت نماز شام از غروب آفتابست تا وقتى كه ستاره ها ظاهر شود و نيست مر احدى را كه اختيار وقت آخر كند مگر عذرى يا علتى داشته باشد و قريبست باين حديث حسن كالصحيح حلبى از آن حضرت صلوات اللّه عليه پس ظاهر شد كه عبارت صدوق را حمل بر معنى ثانى مى بايد كرد و ممكن است كه تغيير از نساخ شده باشد و به جاى واو إلى ان يتجلل باشد و دور نيست كه مستند صدوق صحيحه زراره باشد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله دو ركعت نماز صبح را وقتى مى كردند كه عرض افق سفيد مى شد و خوب روشن مى شد.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه اگر شخصى نماز صبح را در حين طلوع فجر كند خوبست حضرت فرمودند كه باكى نيست و اگر نه اين بود كه در اول وقت خوب نيست حضرت مى فرمودند كه باكى نيست بلكه مى فرمودند كه آن وقت خوب است يا مثل اين از عبارتى كه دلالت بر افضليت مى كرد و جواب گفته اند از حديث اول كه غرض ظهور صبح است خصوصا در اوقاتى كه مشتبه باشد خصوصا در معموره كه تا بر بلندى نروند كه عرض افق نمايان شود ظاهر نمى شود چون صبح كاذب شبيه به صبح است و بسيار غلط واقع مى شود و اما حديث دويم را حمل بر آن مى توان كرد كه ظنّ غالب به همرسد كه صبح شده باشد نماز توان كرد و صبر كردن تا يقين حاصل شود بهتر باشد و اظهر آنست كه حمل بر تقيه كنند چون اكثر عامه تاخير را بهتر مى دانند.

و در حديث كالصحيح وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق

ص: 173

صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه وقت نماز صبح از وقت ظهور صبح است تا آن كه روشن شود و امثال اين خبر محمول است بر وقت فضيلت چون در اخبار بسيار وارد شده است كه وقت صبح ممتدّ است تا طلوع آفتاب.

مثل خبر كالصحيح زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه وقت نماز صبح از طلوع صبح است تا طلوع شمس بلكه اگر يك ركعت را دريابد پيش از طلوع آفتاب صحيح است و ادا است.

و چنانكه در خبر كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه هر كه يك ركعت نماز را دريابد پيش از طلوع آفتاب صبح را تمام دريافته است.

و در حديث موثق كالصحيح عمار از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه اگر يك ركعت نماز صبح را دريابد و آفتاب طالع شود بايد كه تمام كند و نمازش صحيح است و خلافى در اين مسأله ميان خاصه و عامه نيست و ليكن خلافست در آن كه همه اداء است يا همه قضاست يا يك ركعت ادا است و باقى قضا و ظاهر اين دو خبر خصوصا خبر اوّل مذهب اول است و احوط آنست كه نيت اداء و قضا نكند.

(و من صلّى الغداة فى اوّل وقتها اثبتت له مرّتين اثبتتها ملائكة اللّيل و ملائكة النّهار و من صلاّها فى اخر وقتها اثبتت له مرّة واحدة قال اللّه عزّ و جلّ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً يعنى انّه تشهدها ملائكة اللّيل و ملائكة النهار)

و كسى كه نماز صبح را در اول وقتش به جا آورد در نامه عملش دو مرتبه مى نويسند فرشتگان شب در آخر نامه عمل او مى نويسند و فرشتگان روز در اول نامه عملش مى نويسند و كسى كه نماز صبح را در آخر وقت به جا آورد يعنى بعد از روشن شدن بر مذهب مشهور و

ص: 174

بنا بر ظاهر كلام صدوق در وقتى كه بسيار روشن شده باشد كه قريب به طلوع شمس باشد يك مرتبه مى نويسند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه به جا آر نماز صبح را كه آن مشهود است يعنى حاضرند در وقت كردن آن ملائكه شب و ملائكه روز.

چنانكه مفسّران خاصه و عامه تفسير كرده اند و اخبار كالصحيحه در آن وارد است.

چنانكه شيخان در حديث كالصحيح از اسحاق بن عمار روايت كرده اند كه گفت به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه عرض نمودم كه بيان فرمائيد كه بهترين وقتها در نماز صبح كدامست حضرت فرمودند كه آن اول طلوع صبح است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه به جا آور نماز صبح را كه آن مشهود است و حاضرند فرشتگان شب و فرشتگان روز در آن وقت پس اگر بنده نماز صبح را با طلوع فجر به جا آورد از جهت او دو مرتبه اثبات مى كنند ملائكه شب و ملائكه روز و من حيث المعلوم از خبر ظاهر مى شود كه اگر در غير آن وقت به جا آورند يك مرتبه نوشته مى شود و قانون صدوق نيست كه از مفهوم استنباط كند حكمى را هر چند مفهوم شرط باشد و دور نيست كه خبرى به او رسيده باشد و اين مضمون در اخبار بسيار وارد شده است از صحيح و كالصحيح كه تفسير آيه باين عنوان شده است اگر چه ظاهر آيه اعم است از آن كه نماز را در اول وقت كنند تا آخر وقت و ليكن اهل البيت علم قرآن و مراد الهى را مى دانند و ازين كلام نيز ظاهر مى شود كه مراد صدوق ظاهر شدن صبح است نه بسيار روشن شدن اگر چه احتمال معنى صدوق نيز دارد چنانكه گذشت.

وقت نماز جمعه

5-( و قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: وقت صلاة الجمعة يوم الجمعة ساعة تزول الشّمس و وقتها فى السّفر و الحضر واحد و هو من

ص: 175

المضيّق و صلاة العصر يوم الجمعة فى وقت الاولى فى سائر الايّام).

و منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه وقت نماز جمعه در روز جمعه ساعتى است كه زوال مى شود يعنى از اول زوال تا دو قدم كه وقت نافله است و وقت آن در سفر و حضرت يك وقت است چون در سفر نافله نيست و در حضر نافله جمعه را در اوقات متفرقه به جا مى آورند و وقت جمعه مضيّق و تنگ است و از جمله چيزهائى است كه حق سبحانه و تعالى آن را تنگ گردانيده است چنانكه خواهد آمد كه بعضى از امور را حق سبحانه و تعالى واسع گردانيده است بحسب وقت و بعضى را تنگ و وقت نماز جمعه را تنگ گردانيده است،و نماز عصر در روز جمعه در وقت نماز ظهر است در ساير ايام چون ظهر غير روز جمعه بعد از دو قدم است كه از جهت نافله است عصر روز جمعه در آن وقتست و خواهد آمد كه حق سبحانه و تعالى چنين مقرر ساخته است كه نماز جمعه را در اول زوال بكنند تا توانند كه به خانهاى خود روند پيش از شام چون واجبست كه از دو فرسخ به نماز جمعه حاضر شوند و در روزهاى كوتاه پيش از اين وقت نيست كه بعد از نماز صبح كه روانه شوند قريب بظهر به نماز مى رسند پس نماز را در اول وقت مقرر ساخت و عصر را در وقت ظهر ساير ايّام تا چون نمازها را بكنند و روانه شوند پيش از شام به خانه رسند.

و ظاهرا اين حديث صحيح زراره است كه خواهد آمد و احاديث صحيحه است كه باين مضمون وارد شده است كه متواتر است يا قريب به تواتر و مخالف اين اخبار خبرى نديده ام و ليكن اكثر علما غافل شده اند و افراط و تفريط بسيار در وقت جمعه كرده اند جمعى ازين اخبار چنين فهميده اند كه چون زوال مى شود واجبست كه نماز جمعه را واقع سازند و اگر اندكى بگذرد وقت بيرون مى رود با

ص: 176

آن كه بسيار مشكل است اول وقت را دانستن نسبت به اكثر علما چه جاى غير ايشان و جمعى افراط كرده اند كه چون جمعه بدل از ظهر است تا غروب آفتاب مى توان كرد و اكثر قايلند به آن كه وقت جمعه از زوال است تا وقتى كه سايه زيادتى مثل سايه به سابق بر زوال شود و بعضى مثل شخص گفته اند و خود اعتراف نموده اند كه حديثى بر اين مضمون نديده ايم و متابعت مشايخ كرده اند كه البته خبرى به ايشان رسيده است كه گفته اند و اين محض تقليد مذموم است و در مبحث نماز جمعه بيان اخبار خواهد شد إن شاء اللّه تعالى.

اگر هنگام نماز وقت داخل شود

6-( و روى اسماعيل بن ابى رباح عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّه قال: اذا صلّيت و أنت ترى أنّك فى وقت و لم يدخل الوقت فدخل الوقت و أنت فى الصّلاة فقد اجزات عنك).

و بسند صحيح منقولست از ابن ابى عمير از اسماعيل بن ابى رباح و ظاهرا لفظ ابى در اينجا از قلم نساخ زياد شده است چون بعد ابن در فهرست ندارد و در كلينى و تهذيب نيست و نسخها مختلف است در رباح به با و يا هر دو واقع شده است و در رجال شيخ بيا است و ذكر كرده است كه از اصحاب حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بوده است و غير اين خبر حديثى از او نديده ام اما از گفتۀ صدوق ظاهر مى شود كه كتابش معتمد اصحاب بوده است با آن كه ابن ابى عمير كه از او روايت كرده است اجماع است بر صحت آن چه از او صحيح شود لهذا اكثر علما عمل به آن نموده اند و از حضرت روايت كرده است كه فرمودند كه هر گاه نماز كنى به گمان آن كه وقت داخل شده است و داخل نشده باشد و در اثناى نماز وقت داخل شود آن نماز صحيح است و اگر چه در حالت تشهد وقت داخل شود و جمعى گفته اند كه اگر يك ركعت مانده وقت داخل شود صحيح است و الاّ فلا و مشهور اوّل است پس اگر به اعتقاد دخول وقت سهوا نماز كرده باشد چنانكه بسيار است

ص: 177

كه اين كس غافل مى شود و اعتقادش آنست كه وقت داخل شده است در اين صورت ظاهرا صحيح باشد اگر قدرى در وقت واقع شود خصوصا هر گاه يك ركعت واقع شود در وقت اما اگر بظن دخول وقت داخل شود در نماز پس اگر اين ظن او را از گفته دو عادل به همرسيده باشد يا مؤذن عادلى اگر چه يكى باشد بر مذهب مشهور اين صورت نيز بد نيست اما اگر آفتاب يا ستاره را ملاحظه نمايد و خوب ملاحظه نكند و او را ظنى به همرسيده نماز كند مشهور بطلان نماز است اگر چه همه در وقت واقع شده باشد چون علم بدخول وقت مى بايد و در حال نماز نداشته است و احوط در همه صور آنست كه احتياطا آن نماز را اعاده كند و احتياط عظيم در دين آنست كه تا علم بهم نرساند بدخول وقت نماز نكند و ظاهرا عوام را كافى باشد آن كه به بينند كه عادلى نماز مى كند خصوصا هر گاه مجتهد باشد و اگر عامى نيز سعى نمايد تا عارف شود به وقت احوط است با امكان و اللّه تعالى يعلم.

اگر وقت معلوم نباشد

6-( و: ساله سماعة بن مهران عن الصّلاة باللّيل و النّهار اذا لم تر الشّمس و القمر و لا النّجوم فقال تجتهد رأيك و تعمد القبلة جهدك يا بجهدك).

چنانكه در بعضى از نسخ است و هم چنين تجهد و تعمّد در بعضى از نسخ و بسند موثق كالصحيح منقولست از سماعه كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه از اوقات نماز در شب و روز يا از قبله يا از هر دو هر گاه آفتاب و ماه و ستارگان ظاهر نباشد عمل بچه چيز كنند حضرت فرمودند كه اجتهاد مى كنى برأى و ظن خود و قصد مى كنى بجهد خود و باين حديث عمل كرده اند علما در قبله چون مؤيّد است به احاديث ديگر كه خواهد آمد و قرينه لفظ قبله است و آن كه مشايخ ثلاثه اين حديث را در وقت نقل كرده اند ظاهر مى شود كه ايشان فهميده اند كه اعم است از وقت و قبله و در دخول وقت

ص: 178

عمل به گمان مى توان كرد و اكثر علما قايلند به آن كه در وقت يقين مى بايد زيرا كه تا يقين بدخول وقت نشود يقين ندارد در تكليف و ازو قصد وجوب نمى تواند كرد.

و در حديث موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه اگر نماز ظهر را در وقت عصر بكنم نزد من محبوب تر است از آن كه پيش از زوال بكنم زيرا كه اگر پيش از زوال كنم محسوب نيست و اگر در وقت عصر كنم محسوبست از جهت من.

و هم چنين در خبر كالصحيح نيز از آن حضرت وارد است و در احاديث صحيحه و كالصحيحه وارد است كه نمازى كه پيش از وقت كرده شود و باطل است و قضا مى بايد كرد و اعاده مى بايد كرد اگر وقت باقى باشد و بعضى عمل بظن كرده اند در جواز نماز و اگر ظاهر شود كه پيشتر از وقت كرده است همه قايلند بوجوب اعاده و قضا مگر آن كه بعضى از آن در وقت واقع شود و لفظ محبوبتر اشعارى دارد به آن كه با ظن نماز مى توان كرد و ليكن بهتر صبر است و هم چنين احاديث آينده در خواندن خروس و احوط آنست كه تا علم بدخول وقت حاصل نشود نماز نكند مگر آن كه خوف فوات وقت داشته باشد مثل نماز صبح در شب ماه و ابر كه در اين صورت بظن غالب نماز مى تواند كرد.

6-( و روى ابو عبد اللّه الفرّاء عن الصّادق صلوات اللّه عليه انّه قال: له رجل من اصحابنا انّه ربّما اشتبه علينا الوقت فى يوم غيم فقال تعرف هذه الطّيور الّتى تكون عندكم بالعراق يقال لها الدّيوك فقال نعم قال اذا ارتفعت اصواتها و تجاوبت فعند ذلك فصلّ).

و بسند صحيح از ابن ابى عمير منقولست از ابو عبد اللّه پوستين فروش يا پوستين دوز و مظنون اين شكسته آنست كه سليم فرّا است و او ثقه است و بنا بر اين حديث صحيح است

ص: 179

يا آن كه هر گاه از ابن ابى عمير صحيح است صحيح است با آن كه كلينى و صدوق حكم به صحت آن كرده اند و او از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه شخصى از شيعيان از آن حضرت سؤال كرد كه بسيار است كه وقت نماز مشتبه مى شود بر ما در روز ابر پس حضرت فرمودند كه مى شناسى اين مرغانى را كه نزد شما مى باشد در عراق و آن را خروس مى نامند پس آن شخص گفت بلى فرمودند كه هر گاه آوازهاى خروسان بلند شود و جواب يكديگر گويند يعنى همه به فرياد آيند در آن وقت نماز كن و ظاهرا مراد اين باشد كه خروس در روز سه مرتبه مى خواند يكى در وقت چاشت و ديگر قريب بظهر و سيم بعد از ظهر و مراد حضرت خواندن سيم باشد كه در آن وقت بى دغدغه ظهر شده است غالبا و دور نيست كه در چنين صورتى در روز ابر عمل به آن توان كرد.

6-( و روى الحسين بن المختار عنه صلوات اللّه عليه انّه قال: انّي مؤذّن فاذا كان يوم غيم لم اعرف الوقت فقال اذا صاح الدّيك ثلاثة اصوات ولاء فقد زالت الشّمس و دخل وقت الصّلاة).

و بسند صحيح از حماد بن عيسى از حسين موثق منقولست و كلينى و شيخ همين روايت را نقل كرده اند از حسين از شخصى كه او گفت كه من عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و ظاهر در اين كتاب عن رجل بوده است و از نساخ افتاده است اگر چه محتمل است كه حسين أولا از آن شخص شنيده باشد و بعد از آن خود نيز به خدمت آن حضرت رسيده پرسيده باشد و ليكن بسيار بعيد است چون نقل نكرده اند كه حسين مؤذّن باشد بلكه كلاه فروش بوده است و على اى حال عرض نمودم كه من مؤذنم و چون روز ابر مى شود وقت را نمى شناسم پس حضرت فرمودند كه هر گاه خروس سه مرتبه پى در پى بخواند

ص: 180

زوال شده است و وقت نماز داخل شده است و ظاهرا مراد از سه مرتبه آنست كه سابقا مذكور شد كه مراد مرتبه سيم باشد و احوط آن است كه به گفته خروس عمل نكند مگر وقتى كه تجربه كرده باشد خروس را در غير روز ابر و ملاحظه كرده باشد كه مرتبه خواندن سيم بعد از ظهر است و در روز ابر به آن عمل كند و اگر صبر كند تا يقين حاصل شود احوط است تا عمل به اخبار و گفته همه اصحاب كرده باشد و اللّه تعالى يعلم و احاديث خروس بعد ازين خواهد آمد در مبحث نماز شب إن شاء اللّه تعالى.

نماز به غير قبله

(و من صلّى لغير القبلة فى يوم غيم ثمّ علم فان كان فى وقت فليعد و ان كان قد مضى الوقت فلا اعادة عليه و حسبه اجتهاده)

و بسند صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه هر كه نماز كند در روز ابر و بعد از نماز عالم شود كه بر خلاف قبله نماز كرده است پس اگر در وقت باشد مى بايد كه نماز را اعاده كند و اگر وقت گذشته باشد پس اعاده نماز بر او لازم نيست و كافيست او را اجتهادى كه كرده است در دخول وقت و احاديث صحيحه بر اين مضمون وارد شده است و در باب قبله خواهد آمد و ذكر اين حديث در اين باب مناسب نبود مگر به اعتبار لفظ وقت و آن سبب ذكر اين معنى شده است.

5-( و قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: لان اصلّى بعد ما يمضى الوقت احبّ إليّ من ان اصلّى و انا فى شكّ من الوقت و قبل الوقت).

و منقول است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه البته اگر نماز كنم بعد از وقت محبوبتر است نزد من از آن كه كنم در وقتى كه شك داشته باشم كه وقت نماز است يا پيش از وقت است و قريب باين خبر از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقول است و سابقا مذكور شد و اين خبر را مسند

ص: 181

نديدم و ظاهرا تعبير به احبّ از روى تقيه واقع شده باشد و مراد آنست كه البته مى بايد كه در وقتى كه شك داشته باشد نماز نكند چون تكليف به نماز ظاهر نيست تا جزم بدخول وقت بهم نرسد و ظاهرا مراد از گذشتن وقت وقت فضيلت باشد چون وقت فضيلت تنگ است و زود بيرون مى رود و ممكن است كه مراد اين باشد كه بر سبيل فرض محال فرموده باشند كه اگر كسى نماز را بعد از خروج وقت كند بهتر است از آن كه قبل از دخول وقت كند زيرا كه قضاى نماز به جاى ادا واقع مى شود اما پيش از وقت البته باطل است و اعاده مى بايد كرد.

چنانكه در حديث صحيح يا موثق كالصحيح وارد شده است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه از شخصى كه نماز صبح را در شب كرده باشد به آن كه شب ماه باشد و گمان كرده باشد كه صبح شده است و خواب رفته باشد تا آفتاب طالع شود و او را خبر كنند كه نماز را پيش از صبح كرده است حضرت فرمودند كه اعاده مى كند نماز را يعنى قضا مى كند.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه هر كه نماز كند در غير وقت نماز او نماز نيست و باطل است و محتمل است كه مراد اين باشد كه هر كه در غير وقت فضيلت نماز را واقع سازد يا از او كالعدم است و اللّه تعالى يعلم.

و اخبار بر اين مضمون بسيار است و خلافى نيست ميان علما در آن كه نماز پيش از دخول وقت باطل است هر گاه تمام پيش از وقت واقع شده باشد خواه عمدا و خواه از روى نسيان و خواه از روى جهالت واقع شده باشد.

14,6-( و روى معاوية بن وهب عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّه قال:

كان المؤذّن ياتى النّبي صلّى اللّه عليه و آله فى الحرّ فى صلاة الظّهر فيقول له رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ابرد ابرد قال مصنّف هذا

ص: 182

الكتاب يعنى عجّل و اخذ ذلك من التّبريد)

و بسند صحيح منقولست از ابن وهب از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه مؤذّن به خدمت حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله مى آمد در وقت ظهر كه در هواى گرم اذان بگويد پس حضرت صلّى اللّه عليه و آله مى فرمودند كه ابرد ابرد و مصنف اين كتاب كه صدوقست چنين تفسير كرده است كه تعجيل كن تعجيل كن يعنى اذان و اقامت را زود بگو تا ما به زودى نماز بكنيم كه مردمان جفا نكشند و از تبريد نيز گرفته اند جمعى يعنى صبر كن تا شدت حرارت هوا بشكند كه مردمان جفا نكشند و اكثر علما باين معنى حل كرده اند و در بعضى از نسخ اين كتاب من البريد است يعنى بريد كه قاصد است او را بريد مى گويند كه به تعجيل مى رود پس ابرد بمعنى عجل باشد و در كتب ديگر صدوق اين چنين است و اين اظهر است و صاحب نهايه بنا بر اين احتمال از برد نهار گرفته است يعنى اول آن چون هر چند به اول روز نزديك تر است خنك تر است چون سردى شب را دارد و اين مجربست و اگر چه اين تاويلات مخالف ظاهر است از آن جهت كرده اند كه احاديث متواتره وارد شده است در افضليّت اول وقت و اين حديث بنا بر حل سابق مخالفت دارد با آن احاديث و لهذا شيخان نقل نكرده اند اين حديث را و ممكن است كه بعنوان تقيه وارد شده باشد چون موافق مذهب اكثر عامه است و اللّه تعالى يعلم.

ص: 183

باب معرفة زوال الشّمس

اين بابى است در بيان شناختن زوال آفتاب از دايره نصف النّهار كه آن اوّل وقت ظهر است و رواياتى كه در آن وارد شده است اگر چه اكثر علما ذكر كرده اند كه بهر عنوان كه علم بدخول وقت حاصل شود عمل مى توان نمود خواه به اصطرلاب باشد يا دايره هندى يا ميزان آفتاب كه اعم است از اصطرلاب و غير آن و اعمال بسيار كرده اند از جهت معرفت اوقات روز و شب و غالب اين اعمال نسبت به مهندس فايده دارد و ايشان را به زودى علم حاصل مى شود و دايره هندى به اندك حدسى سبب علم مى شود اكثر عقلا را و عمل به آن بهتر است چنانكه مذكور خواهد شد إن شاء اللّه تعالى.

6-( روى عبد اللّه بن سنان عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّه قال:

زوال الشّمس فى النّصف من حزيران على نصف قدم و فى النّصف من تموز على قدم و نصف و فى النّصف من آب على قدمين و نصف و فى النّصف من أيلول على ثلاثة اقدام و نصف و فى النّصف من تشرين الاوّل على خمسة و نصف و فى النّصف من تشرين الاخر على سبعة و نصف و فى النّصف من كانون الاوّل على تسعة و نصف و فى النّصف من كانون الاخر على سبعة و نصف و فى النّصف من شباط على خمسه و نصف و فى النّصف من ازار على ثلاثة و نصف و فى النّصف من نيسان على قدمين و نصف و فى النّصف من ايّار على

ص: 184

قدم و نصف و فى النّصف من حزيران على نصف قدم).

بسند صحيح منقولست از عبد اللّه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه زوال آفتاب در نيمه حزيران كه از ماههاى رومى است و نود و هفتم نوروز است تقريبا كه اوايل سرطان است و اوايل تابستان كه دو سه روزى از اول تابستان گذشته است و نهايت ارتفاع شمس است بر نيم قدم است يعنى چهارده يك شاخص كه از سايه مختلف مى ماند در عراق عرب ظهر مى شود و در نيمه تموز كه اوايل ماه دويم تابستان است و آفتاب پست شده است سى و سه چهار درجه زوال مى شود وقتى كه سايه يك قدم و نيم مانده باشد و شروع در زيادتى مى كند و قدم هفت يك شاخص است هر چه باشد چون در مستوى الخلقه كف پاى او مقدار هفت يك قد اوست و چون سايه زياد مى شود از هر چيزى به نسبت طول اوست و چون ماههاى تابستان و ماههاى بهار آفتاب بلند است و روزها نيز دوازده ساعتست تا چهارده ساعت و چهار دقيقه تخمينا در اين بلاد هر ماهى يك قدم زياد مى شود و چون شش ماه پاييز و زمستان آفتاب پست است و روزها كوتاه مى شود تا نه ساعت و پنجاه و شش دقيقه تقريبا هر ماهى سايه دو قدم زياد مى شود و در نيمه آب كه اوايل ماه سيم است از تابستان زوال مى شود بر دو قدم و نيم كه مى ماند و شروع در زيادتى مى كند و نصف أيلول ماه رومى كه اوايل ماه اول پاييز است زوال مى شود وقتى كه سه قدم و نيم مانده باشد كه نصف قدر شاخص باشد و در نصف تشرين اول كه اوايل ماه دويم پاييز است زوال مى شود بر پنج قدم و نيم كه مى ماند و در نيمه تشرين آخر كه اوايل ماه سيم پاييز است زوال مى شود وقتى كه هفت قدم و نيم بماند و در نيمه كانون اول كه اوايل اول ماههاى زمستان است و آفتاب در نهايت پستى است زوال مى شود وقتى كه نه قدم و نيم از سايه بماند و چون از اوايل زمستان آفتاب شروع در بلندى مى كند

ص: 185

به همين نسبت بر مى گردد و در نيمه كانون آخر كه اوايل ماه دويم است از زمستان زوال مى شود بر هفت قدم و نيم و در نيمه شباط بضم شين كه اوايل ماه سيم است از زمستان زوال مى شود وقتى كه پنج قدم و نيم مانده باشد از سايه و در نيمه آزار كه اوايل اول ماههاى بهار است زوال مى شود وقتى كه سه قدم و نيم مانده باشد و در نيمه نيسان كه اوايل ماه دويم است از بهار زوال مى شود وقتى كه دو قدم و نيم مانده باشد و در نيمه أيار بتشديد يا كه اوايل ماه سيم است از بهار زوال مى شود وقتى كه يك قدم و نيم مانده باشد و در نيمه حزيران بر نيم قدم يعنى باز به همين عنوانست در همه سالها و اين تحديد در اصفهان تقريبى است و از نيم قدم بيشتر مى ماند در حزيران قريب بدو ثلث قدم مى ماند و هم چنين در ما بقى.

و شيخ بهاء الدين محمد رحمه اللّه تعالى مى فرمودند كه من در عراق عرب ملاحظه نمودم صحيح بود.

و منقول است از مولانا احمد اردبيل رحمه اللّه كه او مى گفته است كه من در نجف اشرف ملاحظه نمودم تقريبى است و ليكن شيخ بهاء الدين رحمه اللّه در علم هيئت استاد بود مجملا تا مكرّر ملاحظه اين وضع با دايره هندى و مطلع الأنوار و اصطرلاب كرده نشود اعتماد نمى توان كرد چون نهايت اختلاف دارد بلاد و هر بلدى حكمى دارد چنانكه مذكور خواهد شد با آن كه عمل به اصطرلاب و ميزان الشمس و غيرهما همه كس نمى تواند كرد مگر كسى كه در علم هيئت نهايت مهارت داشته باشد يا حدس صايبى كه به تامّل برد و ظاهر شود.

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: تبيان زوال الشّمس ان تاخذ عودا طوله ذراع و اربع اصابع فيجعل اربع اصابع فى الارض فاذا

ص: 186

نقص الظّلّ حتّى يبلغ غايته ثمّ زاد فقد زالت الشّمس و تفتح ابواب السّماء و تهبّ الرياح و تقضى الحوائج العظام).

و منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه ظاهر شدن زوال آفتاب به آنست كه چوبى بردارى كه يك ذراع و چهار انگشت طول آن باشد پس چهار انگشت آن را در زمين فرو برى كه حركت نكند و چون آفتاب بيرون مى آيد سايه هر چيزى دراز است و هر چند آفتاب بلند مى شود سايه كم مى شود تا چون آفتاب به غايت ارتفاع مى رسد سايه به نهايت كمى مى رسد بعد از آن شروع در زيادتى مى كند و چون اندكى زياد مى شود ظاهر مى شود كه آفتاب از وسط آسمان گشته است و ميل به غروب كرده است ديگر سايه زياد مى شود تا در وقت غروب مانند وقت طلوع مى شود و چون زوال آفتاب شد درهاى آسمان گشوده مى شود از جهت آمدن رحمت و بالا بردن عبادات و مى وزد بادهاى رحمت و برآورده مى شود حاجتهاى عظيم خلايق و ممكن است كه مراد از فتح ابواب سما فتح ابواب آسمان رحمت الهى باشد بواجب گردانيدن عبادات از جهت فرستادن رحمتها و مراد از وزيدن بادها وزيدن نسيمهاى فيوض قدسيّه باشد.

چنانكه منقولست از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه فرمودند كه به درستى كه پروردگار شما را در ايام دهر شما نسيمهاى رحمت هست البته خود را در معرض آن نسيمها در آوريد و انواع آن نسيمها بسيار است گاهى بعنوان نسيم مى آيد و سبب فيوض عظيمه مى شود و گاهى در لباس سخنان حكمت جلوه گر مى شود و گاهى درهاى دلهاى دوستان خود را بر روى دوستان مى گشايد بى واسطه و گاهى بواسطه سخنان قدسى و گاهى به نظرهاى قدوسى و تا كسى نرسيده باشد اين معانى را نمى تواند فهميد و خود را در معرض اينها در آوردن به آنست كه مشغول رياضات شود و هميشه بذكر و فكر مشغول

ص: 187

باشد و ظاهر حديث آنست كه اين فيضها هميشه نمى باشد و اكثر محققان بر اينند كه هميشه اين فيوض از مبدأ فيّاض فايض است و ليكن قابليت نادر است پس اگر كسى هميشه خود را در معرض آن فيوض قدسيّه دارد هميشه از آن فيوض بهره مند مى گردد و ظاهرا دوام امثال اين فيوض نادر است و لهذا حضرت سيّد المرسلين فرمودند كه لي مع اللّه وقت يعنى مرا با جناب اقدس الهى وقتى هست كه در آن وقت گنجايش ندارد نه ملك مقرب و نه نبى مرسل و نفرمودند كه هميشه هست هر چند مرتبه فيوض پست آن حضرت اعلى مقامات پيغمبران اولو العزم است و هر كس در خور قابليت خود ازين مقامات بهره ور مى شود و هر كس را قابليتى هست كه هميشه محل فيوض قدسى باشند و ليكن فيض اقدس گاه گاهست و اين بدن تاب دوام آن ندارد كما هو المجرب و اللّه تعالى يعلم.

اما آن چه در اين خبر است از معرفت زوال قريب باين دو حديث ديگر وارد شده است و شبهه در اين نيست كه باين عنوان علم به زوال حاصل مى شود و ليكن نسبت به اكثر عالميان تا قريب به يك ساعت نگذرد معلوم نمى شود و خصوصا در اوايل تابستان كه آفتاب در نهايت ارتفاعست و بعنوان دايره هندى زودتر ظاهر مى شود و آن نيز داخل است در معنى اين احاديث.

و ضابطه دايره هندى آنست كه زمين را هموار كنند كه پست و بلند نداشته باشد و آن به شمش بنايان و شاقول ايشان دانسته مى شود و بعد از آن دايره مى كشند و هر چند دايره فراختر باشد زودتر ظاهر مى شود و بر مركز اين دايره چوبى نصب مى كنند مخروطى كه سرش تيز باشد و طول اين چوب مى بايد به مقدارى باشد كه سايه آن داخل دايره شود و از آنجا بيرون رود و اگر درازتر باشد كه فاصله دخول و خروج بيشتر باشد بهتر ظاهر مى شود هر چند به اعتبار اختلاف غير محسوس حركت آفتاب اگر فاصله كمتر باشد گفته اند بهتر است و

ص: 188

مى بايد كه ميان اين چوب بر مركز دايره راست بايستد كه از سر اين چوب بهر طرفى از اطراف دايره بعد مساوى باشد و استقامت اين چوب نيز به شاقول مى شود و به ريسمان و چوبى كه بر سر اين چوب گذارند و به اطراف دايره گذارند كه از همه طرف مساوى باشد و اگر بيشتر دايره را بر چهار قسمت صحيح كنند به پرگار و غير آن و ريسمان يا چوب را بر چهار طرف با سر چوب ملاحظه نمايند بهتر ظاهر مى شود و چون مقياس را عمود كردند مى بايد كه ملاحظه نمايند كه چون سايه اين مقياس را عمود كردند داخل دايره شود و نقطۀ بر آن بگذارند از سياهى يا غير آن و چون سايه بيرون رود از دايره محلّ خروج را نيز نقطه بگذارند و ميان حقيقى اين دو نقطه را از پرگار يا غير آن درست كنند و از اينجا خطى درست بكشند تا مركز دايره و اگر ستاره بگذارند و از آن خط كشيده شود بهتر است و اين خط نصف النّهار است پس تا سايه باين خط نرسيده است يا رسيده است و بيرون نرفته است زوال نشده است و چون سايه سر مقياس ازين خط بيرون رود زوال آفتاب از نصف النّهار شده است و چون سايه سر چوب در ميان اين خط است نصف روز است و در زوال نصف روز منجمان معتبر است و آن از طلوع شمس است تا غروب شمس.

و چون روز شرعى از طلوع صبح صادق است بى دغدغه و انتهاى آن بر مذهب مشهور ذهاب حمره مشرقيه است نصف اول روز قريب به يك ساعت زياده است و اگر غروب قرص باشد قريب به يك ساعت و نيم بيشتر است از نصف آخر و در اين صورت كه دايره هندى كشيده باشند چون ملاحظه مى كنند مى يابند كه سايه شروع در زيادتى دارد خصوصا هر گاه دايرهاى بسيار قريب به يك ديگر كشيده باشند همين كه سايه از ميان خط بيرون رفت و سايه سر چوب بر يك دايره باشد نصف دقيقه نمى گذرد كه به دايره ديگر مى رسد چون حركت

ص: 189

آفتاب دوريست سايه نيز دورى حركت مى كند در نقصان و زيادتى و اگر بعنوان دايره هندى نباشد و سايه چوبى كه نصب كرده اند كم شود و شروع در زيادتى كند قريب به يك ساعت كه مى گذرد يقين مى شود كه سايه شروع در زيادتى كرده است چنانكه مجربست و اندك حدسى كه بكار برند علم يقينى بهم مى رسد از دايره هندى چون حركت آفتاب به يك نسبت است از طلوع تا غروب چون يك ساعت حقيقى از طلوع گذشته باشد و بر دايره باشد همين كه يك ساعت حقيقى به غروب مانده است سايه بهمان دايره مى رسد و هم چنين در ساعات و دقايق و ثوانى و ثوالث و ازينها ظاهر مى شود كه در هر فصلى و هر روزى وسط روز اين خط نصف النهار است و چون خط نصف النهار ظاهر شد قبله هر بلدى نيز ظاهر مى شود و ليكن معرفت قبله ظنى است چون بناى آن بر قول اهل رصد است و اختلاف بسيار در اقاويل ايشان هست چنانكه در خصوص قبله اصفهان در مسجد جامع قديم انحراف از خط نصف النهار به جانب مغرب بنا بر زيج قديم است و آن سى و سه درجه و چهل دقيقه است و بنا بر استخراج از زيج جديد الغ ميرزا مسجد جامع عباسى را بر آن مقرّر ساختند و انحراف آن را چهل درجه و بيست و هشت دقيقه و پنج يا شش ثانيه مقرّر فرمودند و در وقت كشيدن دايره هندى اكثر فضلا و منجمين حاضر بودند و چون دايره قبله اوسع از آنست كه در آن ملاحظه اين دقايق نمايند همه خوبست چنانكه در مبحث قبله خواهد آمد و چون در همه بلاد اسلام بنا بر زيج جديد است بنا بر استخراج بطلميوس عصر خود مولانا محمد باقر يزدى طاب ثراه گذاشته انحراف بلاد اسلامى به نحوى كه آن وحيد الدهرى در رساله مطلع الأنوار بيان فرموده مذكور مى شود از آن جمله انحراف كاشان سى و چهار درجه و سى و سه دقيقه است و قزوين بيست و هفت درجه و سى و چهار دقيقه

ص: 190

است و تبريز پانزده درجه و چهل دقيقه است و يزد چهل و هشت درجه و بيست و هفت دقيقه است و قم سى و يك درجه و پنجاه و پنج دقيقه است و استرآباد سى و هشت درجه و چهل و هفت دقيقه است و طوس چهل و پنج درجه و نه دقيقه است و نيشابور چهل و شش درجه و بيست و شش دقيقه است و سبزوار چهل و چهار درجه و چهل و شش دقيقه است و بغداد دوازده درجه و چهل و پنج دقيقه است و بحرين پنجاه و هفت درجه و بيست و سه دقيقه است و شيراز پنجاه و سه درجه و بيست دقيقه است و همدان بيست و دو درجه و شانزده دقيقه است و ساوه بيست و نه درجه و هجده دقيقه است و تون پنجاه درجه و بيست و چهار دقيقه است و طبس گيلك پنجاه و سه درجه و دو دقيقه است و شوشتر سى و پنج درجه و بيست و نه دقيقه است و اردبيل هفده درجه و سيزده دقيقه است و هرات پنجاه و سه درجه و پنجاه و چهار دقيقه است و قاين پنجاه و چهار درجه و چهار دقيقه است و سمنان سى و چهار درجه و سى و هشت دقيقه است و سارى سى و دو درجه و پنجاه و چهار دقيقه است و آمل سى و چهار درجه و سى هفت دقيقه است و قندهار هفتاد و چهار درجه و پنجاه و نه دقيقه است و كشمير هفتاد و يك درجه و نه دقيقه است و ملتان هفتاد و نه درجه است و حلب هجده درجه و بيست و شش دقيقه است و ساير بلاد را تخمين مى كنند به بلاد قريبه به آن اگر چه بناى جميع اينها بر ظن است چون از قول اهل رصد است و در ميان ايشان نيز اختلاف هست و از اين است كه اقاويل ايشان بسيار است كه در كسوف و خسوف واقع نمى شود صحيحا چنانكه در اين چند روز در تقاويم كسوف نوشته بود در ماه ربيع الاول سنه هزار و شصت و پنج هجرى و واقع نشد و دو سه سال قبل از اين نيز حكم كرده بود به كسوف و خسوف و هر دو واقع نشد و ليكن ظنونى كه از اقاويل ايشان در

ص: 191

معرفت قبله بهم مى رسد بيشتر است از علامات ديگر كه علما ذكر كرده اند و إن شاء اللّه تعالى مذكور خواهد شد در قبله و چون در وقت علم مى بايد غالبا پس اگر كسى نافله گذار باشد ناچار است از دايره هندى به نحوى كه مبيّن شد.

و بسند قوى از حضرت امام زين العابدين صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كه اهتمام به وقتهاى نمازها دارد كامل نمى شود او را لذّت دنيا بلكه در هر كارى كه باشد مى بايد ترك كند و مشغول شناختن اوقات شود تا نمازها را در اوقات فضيلت آنها به جا آورد و اين معنى مجربست.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه هر روزى كه ابر باشد و وقت زوال ظاهر نباشد البته امام زمان صلوات اللّه عليه امر مى فرمايد آفتاب را كه ظاهر شود تا حجت الهى تمام گردد بر عالميان و هر كه خواهد نماز نوافل را يا نماز جمعه را در اوقات آنها به جا آورد تواند و هر كه نكند حجت بر او تمام شده باشد و اين نيز مجربست هر چند ابر عظيم باشد البته آفتاب خود را مى نمايد و فى الحقيقه امر نسبت به ابر است كه از مقابل آفتاب دور شود.

ص: 192

باب ركود الشّمس

بابى است در بيان سبب قرار آفتاب در وسط آسمان و اين معنى بحسب حسن ظاهر است كه در آن وقت گوييا حركت نمى كند چون بطىء مى نمايد و ممكن است كه بحسب واقع در زمان قليلى مطلقا حركت نكند

5-( سال محمّد بن مسلم ابا جعفر صلوات اللّه عليه: عن ركود الشّمس فقال يا محمّد ما اصغر جثتك و اعضل مسألتك و انّك لأهل للجواب انّ الشّمس اذا طلعت جذبها سبعون الف ملك اخذ بكلّ شعاع منها خمسة آلاف من الملائكة من بين جاذب و دافع حتّى اذا بلغت الجوّ و جازت الكوّ قلبها ملك النّور ظهرا لبطن فصار ما يلى الارض إلى السماء و بلغ شعاعها تخوم العرش فعند ذلك نادت الملائكة سبحان اللّه و لا اله الاّ اللّه و الحمد للّه الّذى لم يتّخذ صاحبة و لا ولدا و لم يكن له شريك فى الملك و لم يكن له ولىّ من الذّل و كبّره تكبيرا فقال له جعلت فداك احافظ على هذا الكلام عند زوال الشّمس فقال نعم حافظ عليه كما تحافظ على عينيك فاذا زالت الشّمس صارت الملائكة من ورائها يسبّحون اللّه فى فلك الجوّ إلى ان تغيب).

منقول است به سندى كالصحيح كه محمد بن مسلم سؤال كرد از حضرت امام محمّد باقر صلوات اللّه عليه از ركود آفتاب در وقت ظهر كه بچه سبب درنگ مى كند و حركت نمى كند يا به سرعت حركت نمى كند پس حضرت فرمودند كه چه صغير است جثّه و بدن

ص: 193

تو و چه مشكل است مسأله تو پس اگر محمد بن مسلم بحسب ظاهر خورد باشد محتمل است كه اين سخن از روى مطايبه مستحبه باشد و اگر جثه او صغير نباشد ممكن است كه مطايبه باشد و در هر دو صورت ممكن است كه از روى تحسين باشد چون تفكر در آلاء الهى و عجايب صنايع او وجوه حكمت اوست يا از روى تاديب باشد به آن كه آدمى در چيزى چند كه بكار او مى آيد سؤال نمى كند و چيزى چند كه او را ضرر نيست سؤال مى كند و اكثر ايشان قابليت جواب ندارند اما تو قابليت جواب دارى به درستى كه چون آفتاب طالع مى شود مى كشانند او را به جانب بالا هفتاد هزار فرشته و گرفته اند هر شعاعى از اشعه آن را پنج هزار فرشته و در بعضى از نسخ چنين است كه

بعد ان اخذ بكلّ شعاع منها يا بكلّ شعبة منها يعنى پنج هزار فرشته آفتاب را به جانب مغرب مى كشند و پنج هزار فرشته ديگر آن را به جانب مشرق مى كشند چون جميع كواكب و افلاك غير فلك اطلس دو حركت دارند يك حركت به تبعيّت فلك اطلس از مشرق به جانب مغرب در شبانه روزى يك دور و حركت ديگر از مغرب به جانب مشرق است و آن در شمس در هر سيصد و شصت و پنج روز و ربعى تقريبا يك دور است پس ممكن است كه هفتاد هزار فرشته كه حركت شمس مى دهند فرشتگانى باشند كه حركت فلك نهم مى دهند به جانب مغرب و به تبعيت آن افلاك ديگر حركت مى كنند پس شمس و فلك او نيز به آن حركت متحركند يا آن كه شمس و فلك آن را هفتاد هزار فرشته جذب كنند و باقى كواكب و افلاك را فرشتگان ديگر جذب كنند و پنج هزار ملك كه دفع مى كنند فرشتگانى باشند كه فلك شمس را در سالى يك بار حركت مى فرمايند و ممكن است كه هفتاد هزار فرشته باشند كه بعضى از پيش آن را كشند و جمعى از پس آن را حركت دهند و هر پنج هزار ايشان يك گوشه از گوشه هاى آفتاب را گرفته باشند كه محل شعاع

ص: 194

شمس است يا شعاع آن را به قوت روحانى كشند و باين نحو حركت مى دهند تا وقتى كه آفتاب به وسط آسمان رسد و شعاع آفتاب از دريچهاى جانب مشرق بيرون رود چون غالب اوقات چنين است پس چون به ميان آسمان مى رسد مى گرداند آفتاب را فرشته كه مسمى است بملك نور پس طرفى كه به جانب زمين است به جانب آسمان فوق آن آسمان مى افتد و طرفى كه به جانب آسمان است به جانب زمين مى افتد و بحسب ظاهر دلالت مى كند بر آن كه شمس را فلك تدوير باشد و علماء هيئت اثبات نكرده اند فلك تدوير را از جهت شمس و از جهت بعضى از كواكب اثبات كرده اند بحسب قراينى كه بر ايشان ظاهر شده است و در فلك شمس نفى نيز نكرده اند چون قانون ايشان اين است كه هر چه را يافتند ذكر كرده اند و گفته اند كه ممكن است كه جميع كواكب را فلك تدوير باشد و ما نيافته باشيم و محتمل است كه گرديدن مجازى مراد باشد به آن كه روى معنوى خود را به جانب عرش كند و استفاضه نور كند از عرش چنانكه در اخبار ديگر وارد شده است و در اين حركت شعاع آفتاب به اطراف عرش مى رسد و اين وقت تسبيح فرشتگان حاملان عرش و ساكنان سماوات است پس در اين حالت همه فرشتگان مشغول اين تسبيح مى شوند كه ترجمه اش اين است كه منزه خداوندى كه از همه نقايص برى است و به همه كمالات موصوفست يا تنزيه مى كنم خداوند خود را از جميع نقصهاى ذاتى و صفاتى و افعالى و نيست خداوندى بغير از معبود بر حق و خداوند مطلق و ستايش مى كنم خداوندى را كه منزه است از آن كه او را زنى يا فرزندى باشد چنانكه نصارى مريم را زن خدا و عيسى را فرزند او مى دانند يا مراد از صاحبة صفات زايده باشد و از ولد صفات حادثه و نبوده است او را هرگز شريكى در پادشاهى و

ص: 195

نبوده است او را كسى كه دفع مذلت و خوارى از او كند و نه چنين است كه صد هزاران هزار از ملائكه مقربين و انبياء مرسلين و غير ايشان كه عبادت او كنند تاثيرى كند در بزرگى او و اگر نكنند نقصى بهم رسد در عظمت و جلالت او و بعد از آن بر سبيل التفات فرموده است كه خداوند خود را بزرگ دان به بزرگى عظيم يعنى از آن بزرگتر است كه عقل و وهم بذات مقدس او يا به صفات مقدسه او تواند رسيد پس محمد بن مسلم گفت فداى تو گردم محافظت كنم بر اين كلام در وقت زوال آفتاب حضرت فرمودند كه بلى چنانكه محافظت مى كنى چشمان خود را يا چشم خود را چنانكه در بعضى از نسخ على عينك است پس چون زوال شد و آفتاب ميل به پستى كرد فرشتگان از پشت سر مدد مى كنند و حركت مى دهند آفتاب را تا غروب كند و محتمل است كه فرشتگانى ديگر باشند كه جذب كنند و اينها دفع كنند يا اين هفتاد هزار فرشته جذب و دفع مى كنند تا نصف روز و بعد از آن هفتاد هزار فرشته ديگر جذب و دفع مى كنند تا غروب اين ترجمۀ حديثست كه مذكور شد اما مراد حضرت صلوات اللّه عليه بر ما ظاهر نيست ممكن است كه چون محمد بن مسلم از علماء ربّانى است فهميده باشد چنانكه حضرت به او فرمودند كه تو اهليت جواب دارى و امثال اين اخبار را از حضرت سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين وارد شده است و بر ماست كه تسليم كنيم و به سبب آن كه عقل ما به آن نرسد رد نكنيم چنانكه در فوايد مقدمه مذكور شد و اللّه تعالى يعلم.

6-( و: سئل الصّادق صلوات اللّه عليه عن الشّمس كيف تركد كلّ يوم و لا يكون لها يوم الجمعة ركود قال لأنّ اللّه عزّ و جلّ جعل يوم الجمعة اضيق الايّام فقيل له و لم جعله اضيق الايّام قال لأنّه لا يعذّب

ص: 196

المشركون فى ذلك اليوم لحرمته عنده).

و منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردند كه سبب چيست كه آفتاب هر روز وقت زوال قرار مى گيرد و در روز جمعه قرار ندارد و حضرت فرمودند كه زيرا كه حق سبحانه و تعالى جمعه را از روزهاى ديگر كوتاه تر كرده است پرسيدند كه چرا آن را كوتاه تر كرده است حضرت فرمودند كه زيرا كه حق سبحانه و تعالى در اين روز ارواح مشركين و كفار را عذاب نمى كند چون روز رحمت الهى است.

و بسند كالصحيح از محمد بن اسماعيل بن بزيع منقولست كه عرض نمودم به خدمت حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليه كه خبرى بمن رسيده است كه روز جمعه كوتاه ترين روزهاست حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه چنين است پس گفتم فداى تو گردم چرا چنين است حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى جمع مى فرمايد در هر روز ارواح كفار را در زير چشمه آفتاب و ايشان را عذاب مى كند به آن كه ايشان را در زير آفتاب باز مى دارد يك ساعت و در روز جمعه از جهت فضيلت جمعه ايشان را عذاب نمى فرمايد بنا بر اين آفتاب ركود ندارد و آن كه مذكور شد كه تنگ ترين روزهاست يك وجهش عدم ركود شمس است و وجهى ديگر آنست كه عبادات روز جمعه بسيار است و از آن جمله نماز جمعه است كه تا دو فرسخ راه مى بايد حاضر شوند و نماز جعفر طيار و غيره از نمازها و دعاها كه در آن واقع است چنانكه از احاديث ديگر ظاهر مى شود و وجهى ديگر آن كه روز وصال است و آن كوتاه مى باشد بخلاف روز و شب هجران كه آن دراز است و اللّه تعالى يعلم.

6-( و روى عن حريز بن عبد اللّه انّه قال: كنت عند ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه فساله رجل فقال له جعلت فداك انّ الشّمس تنقضّ ثمّ تركد ساعة من قبل ان تزول فقال انّها تؤامر أ تزول ام لا تزول).

و بسند

ص: 197

صحيح منقولست از حريز كه گفت در خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بودم كه شخصى از آن حضرت سؤال نمود و گفت فداى تو گردم به درستى كه آفتاب حركت سريع مى كند تا قريب به زوال و بعد از آن قرار مى گيرد يا حركت بطىء مى كند كه محسوس نمى شود سببش چيست پس حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون بامر الهى تا وسط آسمان حركت كرد رخصت مى گيرد از جناب اقدس الهى كه زايل شود و حركت به جانب مغرب بكند يا نكند و چون مأمور مى شود حركت مى كند و اين حديث دلالت مى كند كه آفتاب شعور دارد چنانكه ظاهر آيات بسيار و اخبار بى شمار است و اللّه تعالى يعلم.

ص: 198

باب معرفة زوال اللّيل

اين بابيست در بيان شناختن زوال شب از جهت نماز تهجد و ساير عبادات چون احاديث صحيحه وارد شده است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله چون نماز خفتن مى گذاردند ديگر نماز نمى كردند تا نصف شب و بعد از آن متوجه نماز شب مى شدند و هم چنين از جهت معرفت آخر وقت نماز خفتن پس شناختن نصف شب ضرور است و هر گاه در حديث وارد شده باشد بهتر خواهد بود اگر چه شناختن اوقات شب به جدى و فرقدان و حركت آن نيز نيكوست به آن كه هر ستاره هر گاه شخصى شعورى داشته باشد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه ما ستارگان را آفريده ايم تا هدايت يابيد به آن در تاريكيهاى شب و روز و از جمله هدايات آنها معرفت اوقات شب است.

6-( سال عمر بن حنظلة ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه فقال: زوال الشّمس نعرفه بالنّهار كيف لنا باللّيل فقال للّيل زوال كزوال الشّمس قال فباىّ شىء نعرفه قال بالنّجوم اذا انحدرت).

و بسند موثق منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدند كه زوال آفتاب را در روز مى شناسيم در شب چگونه بشناسيم پس حضرت فرمودند كه شبرا نيز زوالى است مثل زوال آفتاب در روز پرسيدند كه بچه چيز آن را بشناسيم حضرت فرمودند كه بستارها هر گاه از دايره نصف النّهار ميل كنند به جانب غروب

ص: 199

و مراد از آن ستاره هايى است كه در اول شب ظاهر مى شوند و در آخر شب غروب مى كنند و چون آن مختلف مى شود اولى آنست كه هر هفته يك مرتبه نشان كنند و ستاره هاى ثوابت اگر چه خود حركت ندارند بحسب ظاهر اما به اعتبار حركت آفتاب آنها نيز مختلف مى شوند و همين كه ثوابت ستاره را در يكسان نشان كردند در همه سالها به آن نسبت است چون حركت ثوابت محسوس نمى شود و اگر ستاره هاى سيّاره را نشان كند اكثر اوقات ملاحظه آنها مى بايد كرد و چون حركت جدى و فرقدان كمتر است بهتر محسوس مى شود چون در شبانه روزى يك دور حركت مى كند پس از وقتى كه برابر يكديگرند تا وقتى كه يكى از اينها بالا رود و ديگرى به زير شش ساعت مى شود و اگر در ميان باشد به آن نسبت كه از حساب مى كنند با حساب ساعات شب در هر فصلّى نصف شب خوب ظاهر مى شود و اين معنى از تجربيات است و به تجربه بديهى مى شود و علم بهم مى رسد در غالب اوقات و اگر مشتبه شود اندك زمانى كه مى گذرد يقين مى شود و اللّه تعالى يعلم.

ص: 200

باب صلاة رسول اللّه

صلّى اللّه عليه و آله الّتى قبضه اللّه عليها

14,5-( قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لا يصلّى بالنّهار شيئا حتّى يزول النّهار او الشّمس فاذا زال صلّى ثمانى ركعات و هى صلاة الاوّابين يفتح فى تلك السّاعة ابواب السّماء و يستجاب الدّعاء و تهبّ الرّياح و ينظر اللّه إلى خلقه فاذا فاء الفيء ذراعا صلّى الظّهر اربعا و صلّى بعد الظّهر ركعتين ثمّ صلّى ركعتين اخراوين ثمّ صلّى العصر اربعا اذا فاء الفيء ذراعا ثمّ لا يصلّى بعد العصر شيئا حتّى تؤوب الشّمس فاذا ابت و هو ان تغيب صلّى المغرب ثلاثا و بعد المغرب اربعا ثمّ لا يصلّى شيئا حتّى يسقط الشّفق فاذا سقط الشّفق صلّى العشاء ثمّ آوى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله إلى فراشه و لم يصلّ شيئا حتّى يزول نصف اللّيل فاذا زال نصف اللّيل صلّى ثمانى ركعات و أوتر فى الرّبع الاخير من اللّيل بثلاث ركعات فقرا فيهنّ فاتحة الكتاب و قل هو اللّه احد و يفصل بين الثّلاث بتسليمة و يتكلّم و يأمر بالحاجة و لا يخرج من مصلاّه حتّى يصلّى الثّالثة الّتى يوتر فيها و يقنت فيها قبل الرّكوع ثمّ يسلم و يصلّى ركعتى الفجر قبيل الفجر و عنده و بعيده ثمّ يصلّى ركعتى الصّبح و هو الفجر اذا اعترض الفجر و اضاء حسنا فهذه صلاة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله الّتي قبضه اللّه تعالى عليها).

اين بابى است در بيان نماز حضرت

ص: 201

سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه مداومت بر آن مى نمودند در اواخر عمر و بر اين مداومت از دنيا بيرون رفتند منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در روز نماز نمى كردند هيچ نمازى را تا زوال روز مى شد و در بعضى از نسخ تا زوال آفتاب پس چون زوال مى شد هشت ركعت نماز مى كردند و آن هشت ركعت نماز نافله ظهر است كه مسمى است به نماز اوّابين يعنى جمعى كه هميشه بازگشت دارند بحق سبحانه و تعالى به توبه و انابت يا آن كه اين نماز بمنزله توبت و انابت ايشان است در ثواب و محو گناهان و در اين ساعت درهاى آسمان گشوده مى شود از جهت بالا بردن اعمال حسنه خلايق و دعاها مستجاب مى شود و بادهاى رحمت يا بادهاى نافله از جهت خلايق خصوصا جمعى كه در كشتيهااند مى آيد و حق سبحانه نظر شفقت و مرحمت بسوى خلايق مى كند و از آن جمله است آن كه در اين ساعت عبادات اسباب قرب ايشان را مقرر فرموده است پس چون سايه يك ذرع مى گذشت كه دو شبر باشد چهار ركعت نماز ظهر را به جا مى آوردند و بعد از نماز ظهر دو ركعت نماز مى كردند پس فاصله كه مى شد دو ركعت نماز ديگر به جا مى آورند و چهار ركعت نماز عصر را مى كردند وقتى كه يك ذراع ديگر گذشته بود به آن كه در شبر پنجم مى كردند ديگر بعد از نماز عصر نمازى نمى كردند تا غروب آفتاب پس چون غروب مى شد كه اثر آفتاب غايب مى شد كه حمره مشرقيه باشد يا قرص غايب مى شد سه ركعت نماز شام را مى كردند و بعد از آن چهار ركعت نافله شام را به جا مى آوردند ديگر نماز نمى كردند تا سرخى جانب مغرب زايل مى شد و چون سرخى بر طرف مى شد نماز خفتن را مى كردند و بعد از آن به خوابگاه خود مى فرمودند و نمازى نمى كردند تا نصف شب مى گذشت پس چون نصف مى گذشت هشت ركعت نماز شبرا به جا

ص: 202

مى آوردند و سه ركعت وتر را در ربع آخر شب به جا مى آوردند و در آن سه ركعت سوره حمد و قل هو اللّه احد مى خواندند و فاصله مى كردند ميان نماز شفع و نماز وتر به سلام و سخن مى فرمودند و اگر كارى داشتند به آن امر مى فرمودند و از مصلّى خود بيرون نمى فرمودند تا ركعت سيم وتر را به جا مى آوردند و در آن ركعت قنوت مى خواندند پيش از ركوع پس سلام مى دادند و دو ركعت نافله صبح را به جا مى آوردند اندكى پيشتر از صبح كاذب يا صبح صادق و گاهى در صبح كاذب يا اول صبح صادق به جا مى آوردند و گاهى اندكى بعد از آن پس دو ركعت نماز صبح را به جا مى آوردند در صبح صادق كه سفيدى در عرض افق ظاهر مى شد و خوب روشن مى شد كه علم بدخول وقت بهم مى رسيد همه كس را پس اين نمازى بود كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله بر اين مداومت مى نمودند تا از دنيا متوجه اعلى عليين شدند.

بدان كه اين حديث را مسند نديده ام و ليكن چون صدوق حكم به صحت آن كرده اند البته صحيح مى دانسته اند و دلالت مى كند بر آن كه نماز چاشت بدعت است و از اخبار عامه در صحاح ايشان نيز ظاهر مى شود كه بدعت باشد و ديگر دلالت مى كند بر آن كه هشت ركعت نافله زوال نماز آن وقتست نه نماز نافله ظهر و احاديث بسيار بر اين معنى دلالت مى كند پس اگر در نيت قصد نماز نافله كند بهتر است و در خاطر چنين باشد كه اگر از جهت نماز ظهر مطلوب باشد چنان باشد و اگر فى نفسها مطلوب باشد چنان باشد و دلالت مى كند بر آن كه نماز ظهر را بعد از يك ذراع به جا آوردن بهتر باشد خصوصا نسبت به نماز جماعت تا مؤمنان همگى از قضاى حاجت و وضو و نماز اوّابين فارغ شده باشند و دور نيست كه اولويت مخصوص نماز جماعت باشد چون احاديث بسيار وارد شده است در آن كه اول وقت افضل است الا به مقدارى كه از نوافل فارغ شود و دور نيست كه

ص: 203

دلالت كند بر آن كه بهتر اين باشد كه نوافل را طول دهد و دعاها بخواند تا دو قدم بگذرد و در تابستان دو قدم قريب به يك ساعت نجومى مى گذرد و در زمستان قريب به نيم ساعت مى شود و اشعارى دارد به آن كه حق سبحانه و تعالى طول و قصر نوافل را بحسب طول و قصر ايّام مقرّر فرموده است و ظاهر مى شود كه دو ركعت نافله بعد از ظهر متعلق است بظهر و دو ركعت ديگر متعلق است به عصر.

چنانكه احاديث بسيار بر اين معنى دلالت دارد و در بعضى از اخبار هشت ركعت منقسم مى شود به آن كه چهار ركعت را بعد از ظهر به جا آورند و چهار ركعت را قبل از عصر و از اخبار بسيار ظاهر مى شود كه اهتمام باين چهار ركعت بيشتر از چهار ركعت ديگر است و چهار ركعت را ترك نمى بايد كرد و چهار ركعت ديگر را اگر شغلى داشته باشد ترك مى تواند كرد و دور نيست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله به سبب شيوخت ترك نموده باشند بر تقدير صحّت حديث بحسب واقع و ظاهر مى شود از اخبار بسيار كه اگر چهار ركعت كند دو ركعت را بعد از ظهر به جا بياورد و دو ركعت ديگر را در قدم چهارم به جا آورد كه در اول قدم پنجم متوجّه نماز عصر شود و هم چنين اگر هشت ركعت كند چهار ركعت را بعد از ظهر به جا آورد و چهار ركعت ديگر را در قدم چهارم به جا آورد و احتياط در دو ركعت يا چهار ركعت بعد از ظهر مثل سابق است به آن كه قصد نافله كند اعم از آن كه از جهت ظهر باشد يا از جهت عصر و احوط آنست كه بى عذرى ترك هشت ركعت نكند.

چون احاديث صحيحه متواتره وارد شده است كه مجموع نماز فريضه و نافله پنجاه و يك ركعت است و هم چنين احاديث بسيار در نافله شام وارد شده است كه چهار ركعت را ترك نكنند در سفر و حضر و احاديث دو ركعت نيز

ص: 204

وارد شده است و محمولست بر آن كه اهتمام بشأن دو ركعت آن بيشتر است و دو ركعت ديگر را از جهت عذر ترك مى توان كرد.

و هم چنين در اخبار بسيار وارد شده است و تيره را ذكر نكرده اند و ظاهر مى شود كه اهتمام به شان آن كمتر است يا آن كه اگر اهتمام به شان آن باشد به سبب بدليت نماز وتر است نه آن كه نافله خفتن باشد و گذشت كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه به جا نمى آوردند سبب اين بود كه حضرت به وحى مى دانستند كه نماز وتر را خواهند كرد و چون نماز وتر بر آن حضرت واجب بود و خواب و بيدارى آن حضرت يكسان بود و معصوم بودند ترك آن محال بود از آن حضرت بنا بر اين و تيره در اين حديث نيز وارد نشده است و آن كه وارد شده است در اين خبر كه آن حضرت بعد از نماز خفتن نماز نمى كردند تا نصف شب و در احاديث صحيحه نيز وارد شده است كه حضرت سيّد المرسلين و حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليهما بعد از نماز خفتن نماز نمى كردند تا نصف شب ممكن است كه مراد نفى نماز سنت باشد نه تطوع چون احاديث بسيار دلالت مى كند بر آن كه حضرات رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم هر شب يا هر شبانه رور هزار ركعت نماز مى كردند از تطوع و محتمل است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله به سبب پيرى ترك فرموده باشند يا از جهت تاسّى امّت كه مبادا توهّم كنند كه واجبست و همه كس اهتمام به آن داشته باشد و از همه كارى باز مانند و نظام نوع انسانى بر هم خورد بنا بر اين است كه حضرت سيّد المرسلين عسل و گندم و گوشت و امثال اينها مى خوردند و مشهور است در اخبار كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه به سبب اشتغال به رياضات ترك اينها مى فرمودند چنانكه خواهد آمد إن شاء اللّه تعالى.

و آن كه واقع است كه حضرت بعد از نصف شب هشت ركعت

ص: 205

نماز مى كردند منافات ندارد با آن كه خواهد آمد در احاديث صحيحه كه حضرت هشت ركعت را متفرق به جا مى آوردند چهار را بعد از نصف به جا مى آوردند و چهار ديگر را بعد از زمانى چون در اينجا نيست كه مجتمع به جا مى آوردند يا متفرق پس حمل بر تفرق مى بايد كرد جمعا بين الاخبار و آن كه وارد شده است كه فاصله مى فرمودند سه ركعت وتر را به سلام از جهت رد بر عامه است كه ايشان سه ركعت را مانند نماز شام متّصل مى كنند و بعد ازين نيز خواهد آمد با بقيه احكام در مبحث نماز شب.

ص: 206

باب فضل المساجد و حرمتها و ثواب من صلّى فيها

احترام مساجد و حرمها

6-( روى خالد بن مادّ القلانسىّ عن الصّادق صلوات اللّه عليه انّه قال: مكّة حرم اللّه و حرم رسوله و حرم علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه عليهما الصّلاة فيها بمائة الف صلاة و الدرهم فيها بمائة الف درهم و المدينة حرم اللّه و حرم رسوله و حرم علىّ ابن ابى طالب صلوات اللّه عليهما الصّلاة فيها بعشرة آلاف صلاة و الدّرهم فيها بعشرة آلاف درهم و الكوفة حرم اللّه و حرم رسوله و حرم علىّ ابن ابى طالب صلوات اللّه عليهما و الصّلاة فيها بألف صلاة و سكت عن الدّرهم).

بابى است در بيان فضيلت مسجدهاى معظمه و غير آنها و حرمت مسجدها و ثواب نماز در آنها،روايت است بسند قوى و در كافى بسند حسن كالصحيح از خالد كلاه دوز يا كلاه فروش از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه مكه معظمه حرم حق سبحانه و تعالى است يعنى محترم كرده است كه تعظيم كنند خلايق آن را به نحوى كه خواهد آمد و هم چنين حرم حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه محل ولادت و نشو و نماى آن حضرت است و امر به تعظيم آن كرده است و حرم حضرت امير المؤمنين است صلوات اللّه عليه به همين وجوه مذكوره يك نمازى كه در مكه به جا آورند يا در مسجد الحرام بر احتمالى قوى چنانكه در احاديث ديگر وارد شده است برابر است با صد هزار نماز و يك درهم كه در شهر مكه

ص: 207

تصدق كنند يا در مسجد الحرام برابر است با ثواب صد هزار درهم كه در غير آن تصدق كنند و مدينه مشرفه حرم حق سبحانه و تعالى است كه امر به تعظيم آن كرده است و حرم حضرت سيّد المرسلين است صلّى اللّه عليه و آله و حرم حضرت امير المؤمنين است صلوات اللّه عليه كه هر دو هجرت نمودند به آن و سالها آن را به قدوم و توطّن مشرف گردانيدند و امر به تعظيم و احترام آن فرمودند چنانكه خواهد آمد يك نمازى كه در شهر مدينه يا در مسجد حضرت سيد الانبياء صلّى اللّه عليه و آله به جا آورند برابر است با ده هزار نماز و درهمى كه در آنجا تصدق كنند برابر است با ده هزار درهم و كوفه حرم حق سبحانه و تعالى و حرم رسول اوست صلّى اللّه عليه و آله و حرم حضرت امير المؤمنين است صلوات اللّه عليه كه امر به تعظيم مسجد آن فرموده اند و بشهر آن بنا بر ظاهر عبارت نمازى كه در آنجا آورند برابر است با هزار نماز و سخن درهم را در كوفه نفرمودند.

و در حديث صحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه مكه معظمه حرم الهى است و مدينه مشرفه حرم رسالت پناهى است صلّى اللّه عليه و آله و كوفه حرم من است هر جبارى كه خواهد آمد در كوفه ستم كند البته حق سبحانه و تعالى او را به بلاى عظيم مبتلا مى كند و احاديث ديگر از اين باب وارد شده است كه خواهد آمد در باب زيارات.

نماز در مسجد الحرام

5-( و روى ابو حمزة الثّمالىّ عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه انّه قال:

من صلّى فى المسجد الحرام صلاة مكتوبة قبل اللّه منه كلّ صلاة صلاّها منذ يوم وجبت عليه الصّلاة و كلّ صلاة يصلّيها إلى ان يموت).

و به اسانيد متكثره منقولست كه ابو حمزه كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه يك نماز واجب در مسجد الحرام به جا آورد حق سبحانه و تعالى قبول مى كند از او هر نمازى را كه كرده باشد از آن روزى كه بر

ص: 208

او واجب شده و هر نمازى را كه بعد از آن خواهد كرد تا روز مردن هر چند شرايط قبول در آن نمازها نبوده باشد.

نماز در مسجد النبي

14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: الصّلاة فى مسجدى كالف صلاة فى غيره الاّ المسجد الحرام فانّ صلاة فى المسجد الحرام تعدل الف صلاة فى مسجدى).

و روايت كرده است شيخ طوسى رضى اللّه عنه بسند صحيح كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه نماز در مسجد من مانند هزار نماز است كه در غير اين مسجد به جا آورند مگر مسجد الحرام كه يك نماز در مسجد الحرام برابر است با هزار نماز كه در مسجد من به جاى آورند و بحسب ظاهر لفظ غير شامل جميع مساجد است به قرينه استثناى مسجد الحرام پس شامل مسجد كوفه و مسجد اقصى نيز خواهد بود و هر يك از ايشان نماز در آن برابر با هزار نماز است پس نماز در مسجد آن حضرت برابر باشد با هزار هزار نماز و نماز در مسجد الحرام برابر باشد با هزار هزار هزار نماز كه قريب است به عمر دنيا كه چون عمر دنيا هفت هزار سال است و اگر شبانه روزى هزار ركعت نماز بكند سالى سيصد و شصت هزار ركعت نماز كرده است كه يك صد و هشتاد هزار نماز باشد و هفت هزار سال هزار هزار هزار و دويست و شصت هزار هزار است و شصت و پنج سال زيادتى را كه حساب مى كنى نه هزار هزار و نهصد هزار مى شود كه مجموع عمر دنيا هزار هزار هزار و دويست و شصت و نه هزار هزار و نهصد هزار است با آن كه هيچ احدى از افراد انسان را اين عمر نشده است و نخواهد شد و اگر اين نماز در مسجد الحرام را با عالمى بكند مقتدى را هزار مثل اين ثواب خواهد بود كه هزار هزار هزار هزار باشد و امام را دو مثل اين اگر دو كس باشند و هر چند بيشتر شوند مضاعف مى شود چنانكه خواهد آمد در نماز جماعت.

ص: 209

و در حديث صحيح ديگر از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه نماز در مسجد من برابر است با هزار نماز در غير آن مگر در مسجد الحرام كه آن افضل است از مسجد من.

و حديث صحيح ديگر نيز بر اين مضمون از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله وارد شده است و اين هر دو حديث را حمل مى كنيم بر آن كه افضليّت به هزار نماز است تا جمع شود با حديث متن و با حديث صحيح صفوان از اسحاق بن عمار كه آن نيز مثل حديث متن است و احاديث بسيار وارد شده است كه نماز در مسجد حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله برابر است با ده هزار نماز حمل مى توان كرد بر آن كه ده هزار نماز در مساجد جامع مراد باشد غير جامع كوفه و بيت المقدس و در اين صورت هزار هزار مى شود و همه احاديث متفق مى شود بى اشكال و جمعى اختلافات را حمل كرده اند بر اختلاف احوال مصلّين مثل نماز جماعت يا نماز عالم يا نماز با حضور قلب و بنا بر آن چه مذكور شد احتياج به آن تاويل بعيد نيست زيرا كه مراد از اين اخبار بيان شرف مكانست و آن شرفهاى ديگر بحال خود است در هر مسجدى مضاعف مى شود بلكه در غير مساجد نيز آن شرفها به جاى خود است پس اگر در صحرايى نماز جماعت كنند كه عدد آن جماعت از ده زياده باشد ثواب هر يك از ايشان زيادتى دارد بر ثواب نماز در مسجد الحرام چون نماز در مسجد الحرام را احصا مى توان كرد و آن ثواب را احصا نمى توان كرد و اللّه تعالى يعلم.

6-( و: سال عبد الاعلى مولى آل سام ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه كم كان مسجد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال كان ثلاثة آلاف و ستّمائة ذراع مكسّرة).

و منقولست بسند حسن كالصحيح كه سؤال كرد عبد الاعلى

ص: 210

آزاد كرده آل سام يا خليفه ايشان كه داخل قبيله ايشان شده بود و با ايشان قسم ياد كرده بود چنانكه قانون عربست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه چه مقدار است مسجد حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه آن حضرت مسجد كرده بودند حضرت فرمودند كه سه هزار و ششصد ذرع مضروب درهم كه طول آن را در عرض ضرب مى كنى اين مقدار مى شود كه اگر طول مسجد شصت ذرع باشد بذراع دست و عرض آن نيز شصت ذرع بوده باشد چون ضرب كنند سه هزار و ششصد ذرع مى شود و اگر اندكى طول زياده باشد عرض به آن نسبت كمتر خواهد بود و غرض از اين سؤال آنست كه مسجد آن حضرت كه ثواب عظيم دارد نماز كردن در آن مسجديست كه در زمان آن حضرت بود و آن چه بعد از آن حضرت داخل مسجد كرده اند اضعاف آنست و ثواب نماز كردن در آن زيادتيها مثل ثواب در ساير مساجد جامعه خواهد بود چنانكه بعضى از علما ذكر كرده اند و محتمل است كه ثواب نداشته باشد چون بنى اميّه خانهاى مردمان را به غصب گرفتند و مسجد را بزرگ كردند و هم چنين مسجد الحرام را ده بار كندند و بزرگتر كردند تا باين عنوان حال رسيده است و در آنجا نيز چنين است كه آن چه در زمان آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله مسجد بوده است اين ثواب عظيم دارد و باقى يا ثواب ندارد چون مغصوبست يا ثواب مسجد جامع دارد.

و آن چه ظاهر مى شود آنست كه عامه ضبط صحيح كرده اند در هر دو مسجد امّا در مسجد الحرام كه در زمان آن حضرت بوده است ميلها نصب كرده اند و گودتر است از زمين باقى مسجد كه زياد كرده اند و هم چنين در مسجد نبى صلّى اللّه عليه و آله آن چه از پيش قبله زياده كرده اند ديوارى كشيده اند تخمينا طولش يك گز كه ممتاز باشد و از دست چپ قبر حضرت سيّد المرسلين است

ص: 211

صلّى اللّه عليه و آله و خانه حضرات امير المؤمنين و فاطمه و حسنين صلوات اللّه عليهم است و از اخبار ظاهر مى شود كه اندكى از خانه حضرات را بيرون انداخته اند كه الحال خدام مى نشينند نزديك درى كه از آنجا به بقيع مى روند و از پشت سر تا صحن داخل مسجد است و صحن را زياد كرده اند و از دست راست زياد كرده اند بسيار و ليكن زمين آن زيادتى را بلندتر كرده اند تا ظاهر باشد مسجد زمان آن حضرت و آن چه ملحق ساخته اند به آن و به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيح منقولست كه چون حضرت سيّد المرسلين به مدينه مشرفه نزول اجلال فرمودند و بزرگان مدينه هر يك مى خواستند كه آن حضرت در خانه ايشان نزول فرمايند حضرت فرمودند كه در هر جا كه شتر مرا جبرئيل مى خواباند در آن خانه نازل خواهم شد و همگى در ركاب همايون آن حضرت مى آمدند تا آن كه شتر آن حضرت بدر خانه ابو ايّوب انصارى رسيد خوابيد و منقولست كه ابو ايّوب أولا به خانه رفت و صحيفه بيرون آورد كه وصاياى اجداد او در آن صحيفه بود و همگى فرزندان خود را وصيت كرده بودند كه ما در كتب پيغمبران ديده ايم كه پيغمبر آخر الزمان مولدش در مكه خواهد بود و هجرت خواهد فرمود به مدينه مشرفه و چون مهاجرت فرمايد سلام ما را به آن حضرت برسانيد كه ما ايمان به آن حضرت آورده ايم پيش از قدوم آن حضرت به طيبه و اين معنى سبب ازدياد ايمان حاضران شد و جمعى كثير نيز ايمان آوردند به سبب ديدن اين صحيفه پس ابو ايّوب اسباب آن حضرت را به خانه خود بردند با اولاد و حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليهم و در در آن خانه فضائى بود حضرت فرمودند كه آن فضا را پاكيزه كردند از كثافتها كه در آنجا بود و مسجدى بنا كردند كه يك خشت عرض ديوار آن مسجد بود پس چون مسلمانان بيشتر شدند و در آن مسجد جاى ايشان نبود صحابه عرض نمودند كه

ص: 212

يا رسول اللّه اگر رخصت مى دهيد مسجد را بزرگتر كنيم حضرت صلّى اللّه عليه و آله رخصت فرمودند و مسجد را بنا كردند به يك خشت و نيم چون بزرگتر شد ديوار را ضخيم تر كردند كه نيفتد ديگر مسلمانان زياده شدند و باز از آن حضرت استدعاى زيادتى كردند حضرت رخصت فرمودند كه باز آن ديوار را برداشته و پست تر گذاشتند و ديوار را دو خشته نر و ماده گذاشتند موافق قانون بنايان تا قفل شود در يكديگر و دو خشت برابر هم نيفتد و در آنجا نماز مى كردند تا آن كه چون هوا بسيار گرم شد و در نماز ظهر و عصر آزار بسيار مى كشيدند استدعا نمودند كه يا رسول اللّه رخصت فرمائيد كه به پوشانيم تا مسلمانان جفا نكشند حضرت رخصت فرمودند و داربستى كردند و ستونها از چوب خرما نصب كردند و شاخهاى درخت خرما بر روى آن انداختند تا پوشيده شد به نحوى كه از گرماى آفتاب اندكى تعب كمتر شد و چون باران مى آمد از سقف بر سر ايشان مى ريخت باز استدعا نمودند كه اگر رخصت فرمائيد كاه گلى بر سطح مسجد بماليم و راه آبى از جهت آن قرار دهيم كه آب باران بر سر مسلمانان نريزد حضرت رخصت نفرمودند و فرمودند كه حضرت موسى عليه السّلام به همين نحو مسجدى ساختند و بر اين نيفزودند من نيز نمى افزايم و به همين عنوان بود تا آن حضرت به جوار رحمت الهى واصل شدند و در زمان عثمان آنها را كندند و به گچ و آجر ساختند و بزرگ كردند و پادشاهان بنى اميّه مسجد الحرام و مسجد آن حضرت را مرتبه مرتبه بزرگ مى كردند تا باين مرتبه رسيد كه الحال هست.

مساجد چهارگانه

5-( قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه لأبي حمزة الثّمالىّ: المساجد الاربعة المسجد الحرام و مسجد الرّسول صلّى اللّه عليه و آله و مسجد بيت المقدس و مسجد الكوفة يا ابا حمزة الفريضة فيها تعدل حجّة

ص: 213

و النّافلة تعدل عمرة).

و به اسانيد متكثره كالصحيحه منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند بابى حمزه كه چهار مسجد است كه حق سبحانه و تعالى آنها را بزرگ گردانيده است و آن مسجد الحرام است و مسجد حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله است در مدينه مشرفه و مسجد بيت المقدس است كه در قدس خليل است و مسجد بزرگ كوفه است اى ابو حمزه فريضه كه در مسجد كوفه يا در چهار مسجد به جا آورند برابر است با حجّى و نافله برابر است با عمره و در حديث قوى نيز وارد است به همين مضمون.

و در حديث موثق از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه منقول است كه فرمودند كه نافله در اين مسجد برابر است با عمره كه در خدمت حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله به جا آورند و فريضه برابر است با حجى كه در خدمت آن حضرت به جا آورند.

و در حديث كالصحيح وارد است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فريضه در مسجد كوفه برابر است با هزار نماز و نافله برابر است با پانصد نماز.

و در احاديث كالصحيحه بسيار وارد شده است از ائمّه هدى صلوات اللّه عليه كه نماز در مسجد كوفه برابر است با هزار نماز و گذشت كه نمازى بهتر است از بيست حج يا هزار حج پس نمازى در مسجد كوفه اقلا بيست هزار حج است و اكثرش هزار هزار حج پس يك حج و يك عمره محمولست بر حج و عمره كه با حضرت باشد چنانكه گذشت و ممكن است كه حج و عمره با آن حضرت برابر باشد در ثواب با بيست هزار هزار هزار حجى كه در خدمت آن حضرت نباشد و اظهر آنست كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم با هر كسى بمقدار عقل

ص: 214

آن كس سخن مى فرموده اند و چون ثواب حج و عمره در نظر اكثر مردمان بسيار عظيم بوده اكثر توانائى تحمل بيشتر از اين نداشته اند با ايشان چنين مى فرموده اند و جمعى كه تحمل بيشتر داشته اند بيشتر مى فرموده اند و هيچ شك نيست كه هر گاه ثواب بيشتر باشد اقل نيز خواهد بود.

و محمول است بر اين آن چه مرويست بسند صحيح از وشّاء كه گفت سؤال كردم از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه كه آيا نماز مسجد الحرام و مسجد الرسول صلّى اللّه عليه و آله در فضل مساويند حضرت فرمودند كه بلى و نماز در ميانه هر دو برابر است با هزار نماز محتمل است كه مراد اين باشد كه هر دو در هزار نماز شريكند و اگر چه مشتمل بر زيادتى باشند هر يك يا مسجد الحرام چنانكه گذشت و يا آن كه مراد ما بين حرمين باشد و اين بحسب لفظ اقربست و معنى اول بحسب معنى به قرينه آن كه:

در حديث موثق عمار وارد است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از نماز در مدينه مشرفه آيا مثل نماز در مسجد رسول است صلى اللّه عليه و آله حضرت فرمودند كه نه چنين است نماز در مسجد برابر است با هزار نماز و نماز در شهر مدينه مثل نماز در ساير شهرهاست و خواهد آمد نظير اين معنى در زيارات.

محل دفن حضرت فاطمه

15,8-( و: سئل ابو الحسن الرّضا صلوات اللّه عليه عن قبر فاطمة صلوات اللّه عليها فقال دفنت فى بيتها فلمّا زادت بنو أميّة فى المسجد صارت فى المسجد).

و به اسانيد صحيحه منقولست از بزنطى كه سؤال كردم از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما از قبر حضرت فاطمه زهرا صلوات اللّه عليها كه در كجاست حضرت فرمودند كه آن حضرت را دفن كردند در خانه خودش كه معروفست و متصل است به خانه حضرت

ص: 215

سيّد المرسلين كه الحال خانه را قبر آن حضرت كرده اند پس چون بنى اميّه مسجد آن حضرت را زياد كردند آن خانه داخل مسجد شد اما جدا است از مسجد و دريچه دارد كه مردمان از آن دريچه آن حضرت را زيارت مى كنند و كسى داخل آن خانه نمى شود مگر خواجه سرايان اما در زمان حضرات داخل مى شده اند.

و احاديث صحيحه وارد شده است از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم كه نماز كردن در آن خانه افضل است از نماز كردن در روضه كه ما بين قبر و منبر است و افضل مواضع مسجد آن حضرت است صلوات اللّه عليه و جمعى را اعتقاد آنست كه آن حضرت را در روضه دفن كرده اند و جمعى را اعتقاد آنست كه در بقيع و اكثر عامه در بقيع در پيش قبله قبور ائمه بقيع صلوات اللّه عليهم زيارت مى كنند و قول اول اظهر است و احاديث آن صحيح تر است و وجه مخفى ساختن آن بود كه حضرت فاطمه وصيت فرمودند به حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليهما كه مراد در شب دفن كن تا ابو بكر و عمر بر من نماز نكنند چنانكه در صحاح ستّه مذكور است بطرق متكثّره و آن كه آن حضرت از ايشان ناراضى از دنيا رفتند با آن كه احاديث متكثره روايت كرده اند عامه كه ايذاى فاطمه ايذاى خدا و رسول است و او را به غضب آوردن غضب آوردن خدا و رسول است و خود نقل كرده اند بطرق متكثره از عايشه و غيرها كه چون حضرت فاطمه صلوات اللّه عليها در مرض موت حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله به عيادت آن حضرت آمدند بسيار گريستند پس حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به آن حضرت سرگوشى فرمودند بسيار خوشحال شدند و عايشه گفت من هرگز نديدم حزنى را كه در اين زودى مبدّل به سرور شود مثل اين واقعه تا آن كه بعد از وفات آن حضرت از فاطمه سؤال نمودم كه حضرت در آن سرگوشى چه فرمودند حضرت فرمودند كه مرا بشارت فرمودند بانكه اوّل كسى كه بمن ملحق

ص: 216

خواهد شد از اهل بيت من تو خواهى بود بنا بر اين خوشحال شدم و هر گاه آن حضرت داند كه به زودى ملحق به آن حضرت خواهد شد و مشتاق لقاى الهى باشد بديهى است كه غضب او از ابى بكر و عمر از جهة دنيا نبود بلكه للّه بود چنانكه خود از عايشه و غيرها نقل كرده اند كه آن حضرت در عباد داخل بودند و آية تطهير و عصمت در شأن آن حضرت نازل شد و آن حضرت فرمودند كه فاطمه سيده زنان عالميانست و سيده نساء اهل بهشت است جميعا و غير از اين احاديث كه در بخارى و غير آن از صحاح خمسه و غير آن خود نقل كرده اند و تفاسير ايشان مشحونست از ذكر اين اخبار و غير اينها حتى در تفسير كبير و كشاف و بيضاوى چه جاى تفسير واحدى و ثعلبى و امثال آن از تفاسير متقدمين ايشان پس خوب تدبّر كن تا بر تو ظاهر شود حال اين جماعت.

نماز در مسجد قبا

14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: من اتى مسجدى مسجد قبا فصلّى فيه ركعتين رجع بعمرة و كان صلوات اللّه عليه ياتيه فيصلى فيه بأذان و اقامة).

و از آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله منقولست كه هر كه بيايد بمسجد من كه آن مسجد قباست و دو ركعت نماز در آنجا بكند از آن مسجد بر مى گردد با ثواب عمره كه در نامه عمل او نوشته مى شود و حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله مى آمدند بان مسجد و نماز مى گذاردند با اذان و اقامه يعنى نماز واجب را در آنجا به جا مى آوردند با آن كه مسجد آن حضرت در مدينه بود با آن همه فضيلت و ممكن است كه وقتى حضرت در اينجا نماز كرده باشند كه اول وقت در اينجا بوده باشند و تا رفتن بان مسجد خوف فوات وقت فضيلت بوده باشد و همين شرف آن را بس است كه حضرت در آنجا بسيار نماز مى كرده اند و در حديث صحيح از حلبى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند به او كه آيا رفتند در مسجد قبا يا مسجد فضيخ يا

ص: 217

بالا خانه مادر ابراهيم فرزند سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله من گفتم بلى حضرت فرمودند كه هر چه بود از آثار حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله همه را بنى اميه لعنهم اللّه تغيير دادند غير از اين سه جا كه مانده است يعنى چون اينها مانده است مى بايد تعهّد فضل اينها بكنيد به زيارت و نماز و دعا.

(و يستحبّ اتيان المساجد بالمدينة مسجد قبا فانّه المسجد الذي اسّس على التّقوى من اوّل يوم و مشربة امّ ابراهيم عليه السّلام و مسجد الفضيخ و قبور الشّهداء و مسجد الاحزاب و هو مسجد الفتح)

و سنت است رفتن به مساجدى كه در مدينه مشرفه است و آن مساجد قبا است كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه آن مسجدى است كه بناى آن را بر تقوى گذاشته اند از روز اوّل يعنى به نيت خالصه از جهة رضاى الهى بنا كرده اند متقيان يا به سبب آن كه در آنجا نماز كنند با شرايط كه آن سبب تقوى است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه نماز باز مى دارد نماز كننده را از اعمال قبيحه و اعتقادات فاسده اگر نماز با شرايط باشد و در اينجا حضرت تصريح به امامت حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند چنانكه عامه و خاصه روايت كرده اند از حضرت امام المتقين صلوات اللّه عليه كه داخل شدم بر حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله و آن حضرت در مسجد قبا بودند با جمعى از صحابه چون حضرت مرا ديدند شكفتگى كردند و تبسّم فرمودند به مرتبه كه سفيدى دندانهاى مبارك آن حضرت ظاهر شد و روشن شد مانند برق لامع پس فرمودند كه يا على نزد من آى يا على نزد من آى و مى فرمودند و من نزديك مى رفتم تا آن كه متصل شد ران من بران حضرت صلوات اللّه عليهما پس حضرت رو به صحابه كردند و فرمودند كه اى گروه اصحاب من رحمت الهى بسوى شما آمد به بركت آمدن على بن ابى طالب بسوى شما اى گروه اصحاب من

ص: 218

به درستى كه على از منست و من از على ام روح او از روح منست و طينت او از طينت منست و او برادر من و وصى من و خليقه منست بر امّت من در حيات من و بعد از وفات من هر كه اطاعت او كند اطاعت من كرده است و هر كه با او موافقت كند با من موافقت كرده است و هر كه مخالفت كند او را مخالفت من كرده است ديگر مشربه كه غرفه و بالا خانه ماريه مادر ابراهيم فرزند حضرت سيد المرسلين است صلّى اللّه عليه و آله كه در آنجا نيز حضرت سيّد المرسلين امامت آن حضرت را صلوات اللّه عليهما بيان فرمودند چنانكه روايت است بسند صحيح از ابن ابى عمير از محمد بن قبطى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و آله فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند در شأن حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه در وقتى كه آن حضرت را عارضه دست داده بود و حضرت در آن غرفه بودند و صحابه به عيادت آن حضرت مى آمدند و جمعى در آنجا بودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه آمدند و صحابه جائى به آن حضرت ننمودند كه بنشيند پس حضرت ديدند كه به آن حضرت جا ننمودند فرمودند كه اى مردمان من در ميان شما ام و شما با اهل بيت من چنين سر مى كنيد و به درستى كه بحق سبحانه و تعالى قسم ياد مى كنم كه اگر من از شما غايب شوم خداوند من از شما غايب نخواهد بود و مى داند افعال شما را و جزا مى دهد شما را بر آن از خوب و بد به درستى كه روح و راحت و خوش رويى و بشارت و رستگارى مخصوص كسى است كه متابعت كند على را و او را پيشواى خود داند و گردن نهد فرمان او را و فرمان اوصياى مرا كه از فرزندان او خواهند بود بر من لازم است كه ايشان را در شفاعت خود داخل كنم زيرا كه ايشان متابعت من چنانكه بايد كرده اند و مى كنند و چنانكه حضرت ابراهيم عليه السّلام گفت هر كه متابعت

ص: 219

من كند از من است من نيز مى گويم هر كه متابعت مى كند مرا از منست و اين سنتى است كه جارى شده است مر حضرت ابراهيم را در من زيرا كه من از حضرت ابراهيم و آن حضرت از منست و فضيلت من فضيلت اوست و فضيلت او فضيلت منست و من افضلم از او چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ ذريتى اند كه بعضى از ايشان از بعضى اند و خداوند عالميان شنواست اقوال ايشان را و داناست افعال ايشان را.

و حضرت صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چنانكه سنّيان غافلند از حديث غدير خم كه نصّ است بر امامت حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه از اين حديث نيز غافلند هر دو را نقل مى كنند و غور نمى كنند كه هر دو نص اند در امامت آن حضرت بلا فصل و ديگران را بر آن حضرت مقدّم داشته اند و عن قريب حق سبحانه و تعالى از ايشان سؤال خواهد كرد ديگر مسجد فضيخ است كه حق سبحانه و تعالى كرامت حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه را ظاهر ساخت بانكه آفتاب را بر گردانيد از جهة آن حضرت تا نماز عصر را به جا آوردند چنانكه گذشت در روايت اسماء بن عميس از روايات عامه و خاصه و از ائمه اهل البيت صلوات اللّه عليهم نيز وارد شده است كه حق سبحانه و تعالى آفتاب را از جهة آن حضرت دو مرتبه بر گردانيد در اخبار بسيار قطع نظر از آن چه عامه روايت كرده اند بطرق خود از اسماء و جويريه و غير آن و عمده نزد ما شهادت معصومين است بر صحت آن و ديگر سنّت است زيارت قبور شهداء احد خصوصا زيارت قبر حمزه سيّد الشهداء فى عهد سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله و در روايت صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت فاطمه زهرا صلوات اللّه عليهما بعد از وفات حضرت

ص: 220

سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله هفتاد و پنج روز زنده بودند و آن حضرت را كسى خندان نديد و هفته دو مرتبه روز دوشنبه و پنج شنبه به زيارت قبور شهداء مى رفتند و مى فرمودند كه موضع رسول خدا اينجا بود و كفار در اينجا بودند و غرض آن حضرت تنبيه ديگران بود كه متذكر شوند كه در آن واقعه صحابه با آن حضرت چه كردند و حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه چه كردند همگى حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله را گذاشتند و گريختند و حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه جنگ مى كردند و كفار را از آن حضرت دور مى كردند تا آن كه هفتاد و كسرى زخم از شمشير و نيزه و تير بر داشتند و جبرئيل نازل شد و لا فتى الاّ عليّ لا سيف الاّ ذو الفقار را آورد و گفت كه شرط مواسات و يارى را على به جا آورد حضرت فرمودند كه على از منست و من از اويم جبرئيل گفت كه و من نيز از شمايم و صدوق ذكر كرده است كه جبرئيل آرزو كرد كه از ايشان باشد جبرئيل را كجا رتبه آن هست كه از ايشان باشد و اين تاويل ضرور نيست زيرا كه مراتب بودن از ايشان مختلف است مثل آن كه حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم فرموده اند كه سلمان از ما اهل بيت است و ائمه بسيارى از صحابه خود را فرموده اند كه از مايند و در روايت صحيحه وارد شده است كه در روز احد جبرئيل در ركاب حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه از دست راست و ميكائيل در ركاب آن حضرت بود از دست چپ دور نيست كه به سبب اين اعانت از ايشان باشند و در روايت صحيحه وارد شده است كه در هر جنگى چنين بود ديگر سنت است رفتن بمسجد احزاب كه مسمى است بمسجد فتح و هيچ واقعه بر حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله دشوارتر از جنگ احزاب

ص: 221

نبود چون قريش با جميع اعراب باديه و يهود جمعيّت نموده متوجه مدينه مشرفه شدند و قبل از ورود ايشان خندق را كندند و در آن كندن معجزات باهره ظاهر شد تا آن كه چون قريش آمدند نتوانستند كه داخل مدينه شوند و لشكر حضرت هفتصد كس بودند از مهاجر و انصار و لشكر قريش از ده هزار متجاوز بودند تا آن كه عمرو بن عبد ود اسب خود را جهانيد بطرف مسلمانان و مبارز طلبيد و حضرت امير المؤمنين او را بجهنم فرستاد و حق سبحانه و تعالى اين آيه را فرستاد كه و كفى اللّه المؤمنين القتال به على بن ابى طالب يعنى حق سبحانه و تعالى جنگ كردن مسلمانان را با كفار كفايت فرمود به آن حضرت كه عمرو را كشت و رعب در دل ايشان افتاد و گريختند و حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه و اللّه كه ضربت على عمرو را بهتر است از عبادت جن و انس تا روز قيامت و تفصيل اين حكايت در سورۀ احزابست و مضمون مقاله صدوق در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد است كه فرمودند كه ترك مكن زيارت مشاهد را در مدينه مشرفه و آن مسجد قباست و مشربه ام ابراهيم است و مسجد فضيخ است و قبور شهدا است كه مراد از آن شهداى بقيع است حضرات امام حسن و امام زين العابدين و امام محمد باقر و امام جعفر صادق و فاطمه زهرا در خانه خودش و شهداء احد و مسجد احزاب را كه آن مسجد فتح است پس حضرت فرمودند كه بما رسيده است كه چون حضرت سيّد المرسلين است صلّى اللّه عليه و آله به زيارت قبور شهدا مى رفتند مى گفتند كه

«السّلام عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ » يعنى سلام و رحمت الهى بر شما باد به سبب آن كه صبر كرديد در جهاد تا شهيد شديد پس به نيكو عاقبت رسيديد كه آن بهشت است و در مسجد فتح اين دعا را بخوانيد چون حضرت سيّد المرسلين

ص: 222

صلّى اللّه عليه و آله اين دعا را خواندند و حق سبحانه و تعالى فتح كرامت نمود.

14- : (يا صريخ المكروبين و يا مجيب دعوة المضطرّين اكشف همّى و غمّى و كربى كما كشفت عن نبيّك همّه و غمّه و كربه و كفيته هول عدوّه فى هذا المكان).

و در حديث كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه فرمودند كه ابتدا كن بمسجد قبا و در آنجا بسيار نماز كن كه آن اول مسجديست كه آن حضرت در آن فضا نماز كردند ديگر مشربه ام ابراهيم رو و در آنجا نماز كن كه آنجا مسكن حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله و مصلاى آن حضرت بود ديگر مسجد فضيخ رو و نماز كن كه حضرت در آنجا نماز گذارده است و چون از اين جانب فارغ شوى به جانب احد رو و در مسجدى كه نزديك سنگستان است نماز كن ديگر به زيارت قبر حمزه رو و بر او سلام كن ديگر به زيارت قبور شهدا رو و نزديك ايشان بايست و بگو

14- : (السّلام عليكم يا اهل الدّيار أنتم لنا فرط و انّا بكم لاحقون).

پس به مكان فراخى مى آيى كه در جنب كوه است از دست راست تو در وقتى كه با حد داخل مى شوى و در آنجا نماز مى گذارى چون حضرت سيّد الانبياء صلّى اللّه عليه و آله از آنجا متوجّه احد شدند در وقتى كه ملاقات نمودند كافران را و حركت نكردند آنجا تا وقت نماز شد و نماز كردند و روانه شدند پس برمى گردى و باز به قبور شهدا مى آيى و هر مقدار نماز كه توانى مى كنى از جهة شهدا و چون شهدا هفتاد تن بودند اگر از براى هر يك دو ركعت ممكن باشد كه بكند بهتر است پس از آنجا روانه مى شوى و بمسجد احزاب مى آيى و نماز مى كنى و دعا مى كنى در اينجا چون آن حضرت اين دعا را در روز احزاب خواندند كه.

14- : (يا صريخ المكروبين و يا مجيب المضطرّين و يا مغيث المهمومين اكشف همّى و كربى و غمّى فقد ترى حالى و حال

ص: 223

اصحابى).

و بنحو حديث اول خواندن بهتر است يا حال اصحابى را نخوانند و اگر همى باشد كه اصحاب داعى را نيز فرا گرفته باشد خوبست تاسيا بالنبي صلّى اللّه عليه و آله و در روايتى وارد است كه از آن جهت مسجد فضيخش مى گويند كه در جاهليت درخت خرمائى در آنجا بود كه از خرماى آن شراب مى گرفتند.

نماز در مسجد الغدير

(و يستحب الصّلاة فى مسجد الغدير فى ميسرة المسجد فانّ ذلك موضع قدم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله حيث

1,14- قال: من كنت مولاه فعلىّ مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و امّا الجانب الاخر فداك موضع فسطاط المنافقين الّذين لمّا رأوه رافعا يده ثمّ قال بعضهم لبعض انظروا إلى عينيه تدوران كانّهما عينا مجنون فنزل جبرئيل عليه السّلام بهذه الآية وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَ ما هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ

6- اخبر الصّادق صلوات اللّه عليه بذلك حسّان الجمّال لمّا حمله من المدينة إلى مكّة فقال له: يا حسّان لو لا انّك جمّالى ما حدّثتك بهذا الحديث).

و سنّت است نماز كردن در مسجد غدير خم چنانكه در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است همين عبارت و فرمودند كه زيرا كه حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله حضرت امير المؤمنين صلوات عليه را به امامت نصب فرمودند و اين موضعى است كه حق سبحانه و تعالى حقرا ظاهر ساخت و در حديث صحيح از عبد الرحمن بن حجاج منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از نماز كردن در مسجد غدير خم در روز هر گاه مسافر باشيم حضرت فرمودند كه نماز بگذار كه در آن فضيلتى عظيم است

ص: 224

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه حسان جمّال گفت كه من آن حضرت را از مدينه به مكه به شتران خود بردم و چون بمسجد غدير خم رسيديم حضرت نظر فرمودند بدست چپ مسجد و فرمودند كه در اينجا حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ايستاده بودند در آن وقتى كه فرمودند كه هر كه من مولا و واجب الاطاعه اويم پس على مولاى اوست در وقتى كه اوّل فرمودند كه آيا من نيستم اولى به نفوس شما از شما چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اَلنَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ همه گفتند بلى يا رسول اللّه پس فرمودند كه هر كه من اولى بنفس اويم پس على اولى بنفس اوست و واجب الاطاعه اوست خداوندا دوست دار هر كه على را دوست دارد و دشمنى كن با هر كه با على دشمنى كند پس نظر به جانب ديگر كردند و فرمودند كه اينجا موضع خيمه ابو بكر و عمر و سالم مولى ابى حذيفه و ابو عبيدة بن جرّاح است كه از جمله اصحاب صحيفه بودند و در كعبه عهد كرده بودند كه چون حضرت در آن سفر بقصد اقامت على بن ابى طالب به امامت رفته بودند و در عرفات و در مسجد خيف مكرّر حديث ثقلين را فرمودند اين چهار يقينا متواترا و جمعى ديگر على الخلاف در كعبه با هم بيعت كردند كه چون حضرت از دنيا برود نگذاريم كه على امام شود و حديثى وضع نمودند در كعبه چون كه على دعوى كند يكى از اين جماعت بر مى خيزد و مى گويد كه من از حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه فرمود كه ما اهل بيتيم كه حق سبحانه و تعالى آخر ترا از جهة ما اختيار كرده است نه دنيا را و جمع نمى شود در ما نبوت و خلافت و باقى را به شهادت بطلبد ما شهادت خواهيم داد و برهم خواهيم زد و همه قسم خوردند كه اين سر را افشا نكنند و جبرئيل آمد و آيات آورد و آن حكايت طولى دارد مجملا در كلينى و تهذيب تصريح

ص: 225

به ايشان هست و صدوق تقيه گفته است كه آن موضع خيمه منافقين بود كه چون حضرت را ديدند كه دست بلند كرده است و على را بر داشته است و اين كلمات را مى فرمايد بعضى به بعضى گفتند كه نظر كنيد به چشمهاى او كه چگونه مى گردد كه گويا چشمهاى ديوانه است و آن چشمى بود كه مى كردند باين گفتگو و بسيار بود كه شتر را از پا مى انداختند باين گفتن حق سبحانه و تعالى از جهة كشف اسرار ايشان و دعاى چشم زخم عالميان اين آيه را فرستاد كه ترجمه اش اين است كه نزديك بود كه كافران ترا از زخم چشم بلغزانند و از پا در آورند اگر نه عصمت ما مى بود و مى گويند كه ديوانه شده است در محبت على چنانكه مرتبه ديگر اين را گفته بودند كه مذكور خواهد شد در مبحث تسبيح حضرت فاطمه زهرا صلوات اللّه عليها و دروغ مى گويند و نه چنين است كه تو از پيش خود گويى و نيست اين اقامت على مگر تذكيرى مر عالميان را كه بخاطر آوردند كه در ميثاق عهد بستند با خداوند عالميان و همه بلى گفتند در وقتى سبحانه و تعالى فرمود كه آيا من خداوند شما نيستم و محمد پيغمبر شما نيست و على امام شما نيست و ائمه يازده از فرزندان او امامان شما نيستند همه گفتند بلى.

و صدوق چون مضمون اين خبر را ياد كرد با اخبار ديگر كه مذكور شد درهم كرده تتمه خبر را ذكر كرد كه خبر داد باين خبر حضرت صادق عليه السّلام حسان شتربان ثقه را در وقتى كه آن حضرت را از مدينه مشرفه به مكه معظمه مى برد و حضرت فرمودند كه اى حسّان و اگر نه اين بود كه جمّال من بودى و اعتماد بر تو داشتم اين حديث را به تو نمى گفتم و ممكن است كه حسان اين حديث را تمام روايت كرده باشد و كلينى بعضى از آن را و همه حديث حسان باشد و ليكن بعيد است چنانكه به تتبع يافته ايم كه اكثر اخبار اين كتاب را از كلينى نقل كرده است و در اين صورت مراد صدوق از اخبر بذلك تتمه حديث

ص: 226

باشد نه مجموع و اللّه تعالى يعلم.

نماز در مسجد خيف

(و امّا مسجد الخيف بمنى فانّه

5- روى عن جابر عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه انّه قال: صلّى فى مسجد الخيف سبعمائة نبىّ).

و اما مسجد خيف كه در منى است پس به درستى كه منقول است از جابر جعفى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه نماز كرده است در مسجد خيف هفتصد پيغمبر و در اكثر مساجد شرف آن به شرف نماز گذارندگانست و از جهة شرف آن همين بس است كه حضرات سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم همه يقينا در آن مسجد نماز كرده اند پس اين شرف كه هفتصد پيغمبر ديگر يا كم يكى در آنجا نماز كرده باشد نور على نور خواهد بود.

5-( و روى ابو حمزة الثّمالىّ عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه انّه قال:

من صلّى فى مسجد الخيف بمنى مائة ركعة قبل ان يخرج منه عدلت عبادة سبعين عاما و من سبّح اللّه فيه مائة تسبيحة كتب اللّه له كاجر عتق رقبة و من هلّل اللّه فيه مائة تهليلة عدلت اجر إحياء نسمة و من حمد اللّه فيه مائة تحميدة عدلت اجر خراج العراقين يتصدّق به فى سبيل اللّه عز و جلّ).

و به اسانيد متكثره منقولست از ابو حمزه ثقه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه هر كه صد ركعت نماز در مسجد منى بكند پيش از آن كه از مسجد بيرون آيد برابر است با عبادت هفتاد ساله و كسى كه صد مرتبه سبحان اللّه در آن مسجد بگويد حق سبحانه و تعالى در نامه عمل او بنويسد ثواب يك بنده آزاد كردن و هر كه صد مرتبه لا اله الا اللّه بگويد برابر است با زنده گردانيدن آدمى كه او را از كشتن خلاص كند يا از كفر به ايمان آورد و هر كه صد مرتبه الحمد للّه در آن مسجد بگويد برابر است با آن كه خراج كوفه

ص: 227

و بصره كه بسيار عظيم بوده است كه آن را در جهاد صرف نمايند يا در راه خداى تعالى تصدق نمايند

14,6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: كان مسجد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله على عهده عند المنارة الّتى فى وسط المسجد و فوقها إلى القبلة نحوا من ثلثين ذراعا و عن يمينها و عن يسارها و خلفها نحوا من ذلك فتحرّ ذلك و ان استطعت ان يكون مصلاّك فيه فافعل فانّه صلّى فيه الف نبىّ و انّما سمّى الخيف لأنّه مرتفع عن الوادي و ما ارتفع عنه يسمّى خيفا).

و بسند صحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه حضرت بابن عمار فرمودند كه نماز كن در منى در مسجد خيف و در زمان حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله مسجد آن حضرت در منى از منارى بود كه در ميان مسجد است از طرف قبله قريب به سى ذرع و از دست راست و دست چپ و پشت سر نيز قريب به سى ذرع دست از مسجد بود پس تخمينا طول و عرض آن هر يك شصت ذرع زياده خواهد بود باد خال مناره كه سى ذرع ثياب باشد و نزديكست بمقدار مسجد مدينه مشرفه پس ظاهر شد كه آن چه زياده كرده اند داخل مسجد آن حضرت نيست و آيا حكم مسجد داشته باشد ظاهر اين خبر آنست كه مسجد نباشد اگر چه ممكن است كه مراد اين باشد كه آن ثواب عظيمى كه از جهة نماز و اذكار است مخصوص مسجد زمان آن حضرت باشد و زيادتى كه حادث شده است مسجد باشد و آن ثواب نداشته باشد بنا بر اين مشكل مى شود آن كه متعارف عامه شده است كه در اندرون آن مسجد قربانى بسيار مى كنند و چون ازاله نجاست از مسجد واجب است نهايت عسرت بهم مى رسد چنانكه اين بنده راشد و ليكن دو چيز سبب خلاصى شد يكى آن كه علما ذكر كرده اند كه جايز نيست احياء مشاعر عبادات مثل عرفات و

ص: 228

مشعر و منى و مستند اين قول بر اين بنده ظاهر نيست عمده اينست كه مجرد ديوار دلالت بر مسجديت ندارد با آن كه آثار مسجديت در آن نيست بلكه خلافش هست كه آن ذبح انعام است و وجه ديگر آن كه بر تقدير مسجديت ممكن نيست ازاله چنانكه در مسجد الحرام نيز ممكن نيست بلكه اگر كسى متعرض آن شود به او ضرر مى رسد خصوصا عجم كه نزد ايشان متهمند به رفض پس حضرت فرمودند كه ملاحظه كن كه نمازت در مسجدى واقع شود كه در زمان آن حضرت مسجد بوده است و اگر توانى چنان كن تا در منائى همه نمازها را در آنجا به جا آورى و در نماز روز دغدغه نيست و الحال در شبها نسبت به عجمان خوف كشتن هست چنانكه ديديم كه كشتند شخصى را پس به درستى كه هزار پيغمبر در آنجا نماز گذارده اند و چرا آن مسجد را خيف مى گويند زيرا كه عرب هر كنار وادى كه بلند باشد خيف مى گويند و اين مسجد چنين است زيرا كه در كنار راه واقع است و اگر سيلى در مشعر به همرسد يا در منى همه از اينجا روانه ابطح مى شود و آن كه در حديث وارد شده است كه هزار پيغمبر در آن نماز كرده اند و در حديث سابق بود كه هفتصد پيغمبر نماز كرده اند با آن كه اين حديث اصح است حمل مى توان كرد آن حديث را بر اين حديث چون هر گاه هزار پيغمبر نماز كرده باشند هفتصد نيز كرده اند و ممكن است كه لفظ هزار و هفتصد نيز كرده اند كنايه از كثرت باشد و خصوص عدد مراد نباشد و اللّه يعلم و اين اخبار در فضايل حج نيز مذكور خواهد شد.

نماز در مسجد كوفه

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: حدّ مسجد الكوفة اخر السّرّاجين خطّة ادم عليه السّلام و انا اكره ان ادخله راكبا قيل له فمن غيره عن خطّته قال امّا اوّل ذلك فالطّوفان فى زمن نوح عليه السّلام ثمّ غيّره اصحاب كسرى و النّعمان ثمّ غيّره زياد بن ابى سفيان).

و منقول

ص: 229

است بسند قوى كه حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه حد مسجد كوفه آخر بازار سراجان است و آن مقداريست كه حضرت آدم حصار كشيدند يا نشان كردند بخط تا اولاد آن حضرت بنا بر آن گذاشتند و مرا خوش نمى آيد كه سواره داخل بازار سراجان شوم يا در آن مقدارى از مسجد كه بيرون انداخته اند از آن پس عرض نمودند كه كه آن را تغيير داد از خطه آدم حضرت فرمودند كه اوّل مرتبه طوفان نوح خراب كرد و فرزندان حضرت نوح كه ساختند بنا را بر بناى حضرت آدم نگذاشتند ديگر بعد از آن اصحاب خسرو پادشاه عجم و نعمان بن منذر كه از جانب او پادشاه عرب بود تغيير دادند سيم تغييرى كه شد از زياد بن ابيه است كه ولد الزنا بود با جماع مسلمين و معاويه او را طلبيد و ملحق به خود ساخت در اخوّت و در آن دغدغه نبود.

چون هر دو از اولاد زنا بودند و هند ما در هر دو از فواحش صاحب علم بود و در آن زمان فواحش مشهوره علمى بر در خانه خود مى زدند و زمخشرى در ربيع الابرار نقل كرده است كه چون معاويه متولد شد زانيانى كه با هند والده او زنا مى كردند نزاع نمودند و شش كسرا نام برده است كه يكى از ايشان ابو سفيان بود و عاقبت آن ملعون به جبر گرفت كه از منست اما چون زياد متولد شد از او و آن ملعون بسيار كريه منظر بود كسى دعوى او نكرد و او را زياد بن ابيه مى گفتند تا آن كه معاويه چون او را به خود ملحق ساخت در زمان امارتش بسيارى از اصحاب حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله اين معنى را بر او انكار كردند و گفتند كه آن حضرت فرمودند كه

«الولد للفراش و للعاهر الحجر» و از آن جمله ابو بكر بود و فايده نكرد و با هر يك روباه بازى مى كرد و او را از خود راضى مى كرد پس آن كه حضرت فرموده اند زياد بن ابى سفيان محمول بر تقيه است كه در اوايل امامت فرموده باشند چون آن حضرت دريافتند زمان بنى اميه

ص: 230

و بنى عباس را هر دو.

6-( و قال صلوات اللّه عليه: كانّى انظر إلى ديرانيّ فى مسجد الكوفة فى دير له فيما بين الزّاوية و المنبر فيه سبع نخلات و هو مشرف من ديره على نوح يكلّمه).

و حضرت صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چنان معلوم منست كه گويا الحال مى بينم كه متعبدى در ديرى بود در مسجد كوفه در كنج مسجد و منبر كه قريب به درى است كه به خانه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مى روند از جانب قبله و در دير او هفت درخت خرما بود و از دير سر بيرون كرده بود و با حضرت نوح سخن مى گفت و غرض از ذكر اين حديث آنست كه مسجد كوفه در زمان حضرت نوح نيز مسجد بود كه ديرانى راهب در آنجا مشغول عبادت بود.

6-( و قال ابو بصير سمعت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه يقول: نعم المسجد مسجد الكوفة صلّى فيه الف نبىّ و الف وصىّ و منه فار التّنّور و فيه نجرت السّفينة ميمنته رضوان اللّه و وسطه روضة من رياض الجنّة و ميسرته مكر يعنى منازل الشّيطان او الشّياطين).

و در كافى همين خبر را نقل كرده است و به جاى شيطان السلطان است و بسند موثق از ابى بصير منقولست كه گفت شنيدم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه مى فرمودند كه نيكو مسجديست مسجد كوفه در آنجا نماز كرده اند هزار پيغمبر و هزار وصى پيغمبر و از آنجا جوشيد تنورى كه حق سبحانه و تعالى فرمودند كه چون وقت رسيد كه هلاك كنيم قوم نوح را و تنور به جوش آمد حضرت نوح دانست كه مقدمه عذابست داخل كشتى شدند و در اين مسجد تراشيد حضرت نوح كشتى را و دست راست آن مسجد رضاى الهى است كه خانه حضرات امير المؤمنين و اولاد آن حضرتست صلوات اللّه عليهم يا نجف

ص: 231

اشرف يا كربلاى معلى يا همه و وسط آن كه اصل مسجد است روضه ايست از روضهاى بهشت و دست چپ آن مكر است يعنى خانهاى شياطين است كه سلاطين بنى اميّه اند به قرينه كافى و ظاهرا تصحيف نساخ است و در كافى مذكور است بعد از مكر كه راوى ابى بصير از او پرسيد كه مراد حضرت از مكر چيست ابو بصير گفت كه معنيش اينست كه منازل سلطان است و حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه بر در مسجد مى ايستادند و تيرى مى انداختند و آن تير در بازار خرما فروشان مى افتاد و مى فرمودند كه تا اينجا داخل مسجد است و مى فرمودند كه مسجد مربع صحيح بود آن چه كم كرده اند مقداريست كه مثل زيادتى طول مسجد است الحال و ليكن ظاهر نيست كه از طرف دست راست كم كرده اند يا دست چپ چون ظاهر نيست كه بازار سراجان و تمّاران در كدام طرف بوده است.

1-( و قال امير المؤمنين صلوات اللّه عليه: لا يشدّ الرّحال الاّ إلى ثلاثة مساجد المسجد الحرام و مسجد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و مسجد الكوفة).

و بسند قوى از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه بار نمى توان بست از جهت مسافرت به رفتن بسوى مساجد مگر سه مسجد را و آن مسجد الحرام است و مسجد حضرت رسول است صلّى اللّه عليه و آله و مسجد كوفه است يعنى اگر مطلوب همين نماز در مسجد باشد باين سه مسجد از راههاى در مى توان آمد چه جاى آن كه در مسجد الحرام ادراك حج يا عمره با نماز هست و در مسجد آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله زيارت آن حضرت هست با زيارت حضرت فاطمه زهرا و حضرت امام حسن و حضرت امام زين العابدين و حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهم با زيارت ساير مساجد معظمه كه در مدينه مشرفه است و در مسجد كوفه زيارت

ص: 232

حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه هست با مساجد ديگر و دور نيست كه در هر يك اسباب ديگر نيز منضم باشد كه از جهة همه مراد باشد و شك نيست در آن كه بهتر آنست كه همه مطالب مراد باشد بلكه چون از خانه بيرون رود به جانب عتبات عاليات مى بايد كه قصد زيارت همه ائمه مطلوب باشد با نماز در مسجد كوفه و ساير مشاهد و مساجد تا بر همه مثاب باشد.در هر قدمى بلكه قصد زيارت مؤمنانى كه در آنجا ساكنند نيز داشته باشد و قصد اكرام و احسان به ايشان نيز مقصودش باشد.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد است كه شخصى به خدمت حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه آمد و آن حضرت در مسجد كوفه تشريف داشتند پس گفت السلام عليك يا امير المؤمنين و رحمة اللّه و بركاته پس حضرت جواب سلام او فرمودند پس آن شخص گفت كه فداى تو كردم اراده زيارت مسجد بيت المقدس دارم آمده ام كه شما را سلام كنم و وداع كنم حضرت فرمودند كه چه مطلب دارى از رفتن به آن جا آن شخص گفت فداى تو گردم غرضم تحصيل ثواب است حضرت فرمود كه اگر ثواب مى خواهى راحله ات را بفروش و توشه ات را بخور و در اين مسجد نماز گذار كه نماز واجب در اين مسجد ثواب حج مقبول دارد و نماز سنت ثواب عمره مقبوله دارد و تا سه فرسخ راه بركت دارد اين زمين دست راست آن يمن و بركت است و دست چپ آن مكر است و در وسط اين مسجد چشمه ايست از روغن و چشمه ايست از شير و چشمه ايست از آبى كه شراب مؤمنان است و چشمه از آب هست كه مطهر مؤمنان است و كشتى نوح از اينجا روانه شد و در زمان جاهليت نيز تعظيم اين مسجد مى كردند و سه بت نسر و يغوث و يعوق را در اينجا گذاشته بودند از جهة تعظيم اين مسجد و بعد

ص: 233

از اسلام حرمتش زياده شد و در اين مسجد نماز كرده اند هفتاد پيغمبر و هفتاد وصى پيغمبر كه من يكى از ايشانم و دست مبارك را بر سينه مبارك گذاشتند و فرمودند كه هر مكروبى كه بكر بى و غمى مبتلا شود و در اين مسجد حاجت خود را از حق سبحانه و تعالى طلب كند حق سبحانه و تعالى آن حاجت او را بر آورده و غم او را زايل گرداند و چشمها كه مذكور شد ممكن است كه در زمان حضرت صاحب الامر ظاهر شود و ممكن است كه مراد چشمهاى معنوى فيوض قدسيه الهى باشد چنانكه روغن و شير و آب غذاى جسمند آن چشمها غذاى روح باشند و اين معانى در مسجد كوفه به نحويست كه همه كس مى يابد از آن جمله در وقتى كه داخل آنجا شدم جمعى همراه بودند كه معنى فيض را منكر بودند از جهة هر كه و هر چه باشد و چون داخل شدند حيران شدند و گفتند اى فلانى فيض اين مسجد به نحوى ظاهر است كه انكار آن از قبيل انكار بديهيّاتست و جمعى از فضلا پرسيدند كه ما داخل مسجدين معظمين شده ايم در حرمين اين فيض را نيافته ايم گفتم دور نيست كه از آن جهت باشد كه ساكنان آنجا مانعند از فيض بخلاف اينجا.

14-( و قال النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله: لمّا اسرى بى مررت به موضع مسجد الكوفة و انا على البراق و معى جبرئيل عليه السلام فقال يا محمّد انزل فصلّ فى هذا المكان قال فنزلت فصلّيت فقلت يا جبرئيل أيّ شىء هذا الموضع قال يا محمّد هذه كوفان و هذا مسجدها امّا انّي فقد رأيتها عشرين مرّة خرابا و عشرين مرّة عمرانا بين كلّ مرّتين خمسمائة سنة).

و منقول است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه در شب معراج كه مرا به آسمان مى بردند گذشتم به محاذى مسجد كوفه و من بر براق سوار بودم و جبرئيل با من بود پس گفت يا محمد به زير آ و در اين

ص: 234

مكان نماز كن حضرت فرمودند كه به زير آمدم و نماز كردم پس گفتم يا جبرئيل اين چه موضع است جبرئيل گفت يا محمد اين كوفانست و اين مسجد آنست به درستى كه من اين مسجد را بيست مرتبه خراب ديده ام و بيست مرتبه معمور ديده ام و ميان هر دو مرتبه پانصد سال بود كه مجموع بيست هزار سال باشد و مشهور آنست كه عمر دنيا از روزى كه حق سبحانه و تعالى حضرت آدم را به زمين فرستاد تا زمان حضرت شش هزار سال گذشته بود و منقولست كه هر يك از ملائكه و جن هفت هزار سال در دنيا بودند پس چهار ده هزار سال در زمان ايشان خواهد بود بر تقدير صحت حديث و معمورى ممكن است كه به عبادت باشد يا در بنا يا اعم چون در زمان ملايك خراب از عبادت معقول نيست مگر آن كه بامر الهى در مكان ديگر عبادت كرده باشند و كلينى كالصحيح و برقى فى الصحيح روايت كرده اند از هارون بن خارجه ثقه كه گفت كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اى هارون بن خارجه ميان شما و مسجد كوفه چه مقدار را هست آيا يك ميل هست كه سه هزار و پانصد ذرع باشد گفتم نه حضرت فرمودند كه نمازها را همه در مسجد مى كنى گفتم نه حضرت فرمودند كه اگر من در آنجا مى بودم يك نمازم فوت نمى شد كه در آن مسجد نكنم آيا مى دانى كه چه فضيلت دارد نبوده است بنده صالحى و نه پيغمبرى مگر آن كه در مسجد كوفان نماز كرده است حتى سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله در آن شبى كه حق سبحانه و تعالى آن حضرت را به آسمان برد جبرئيل به آن حضرت عرض نمود كه يا رسول اللّه مى دانى كه الحال در كجائى در برابر مسجد كوفانى حضرت فرمودند كه يا جبرئيل از جناب اقدس الهى رخصت مرا بگير تا دو ركعت نماز در آنجا بكنم پس جبرئيل رخصت گرفت و حق سبحانه و تعالى رخصت داد پس حضرت به زير آمدند و

ص: 235

نماز گذاردند و به درستى كه دست راست آن روضه ايست از روضهاى بهشت و وسط آن روضه ايست از باغهاى بهشت و عقيب آن روضه ايست از روضهاى بهشت و نماز واجب در آن برابر است با هزار نماز و نماز سنت در آن برابر است با پانصد نماز و نشستن در آن بدون آن كه تلاوت قران يا ذكر كند عبادتست و اگر مردمان بدانند كه چه ثواب و چه فضل دارد هر آينه از اطراف عالم به آنجا آيند اگر چه بعنوان اطفال بر زمين به سينه يا بنشست گاه آيند.

1-( و روى عن الاصبغ بن نباتة انّه قال: بينا نحن ذات يوم حول امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فى مسجد الكوفة اذ قال يا أهل الكوفة لقد حباكم اللّه عزّ و جلّ بما لم يحب به احدا من فضل مصلاّكم بيت ادم و بيت نوح و بيت ادريس و مصلّى ابراهيم الخليل و مصلّى اخى الخضر عليهم السّلام و مصلاّى و انّ مسجدكم هذا لأحد الاربعة المساجد الّتى اختار اللّه عزّ و جلّ لأهلها و كانّى قد أتي به يوم القيمة فى ثوبين ابيضين يتشبّه بالمحرم و يشفع لأهله و لمن صلّى فيه فلا تردّ شفاعته و لا تذهب الايّام و اللّيالي حتّى ينصب الحجر الاسود فيه و ليأتين عليه زمان يكون مصلّى المهدىّ من ولدى و مصلّى كلّ مؤمن و لا يبقى على الارض مؤمن الاّ كان به أو حنّ قلبه اليه فلا تهجروه و تقرّبوا إلى اللّه عزّ و جلّ بالصّلاة فيه و ارغبوا اليه فى قضاء حوائجكم فلو يعلم النّاس ما فيه من البركة لأتوه من اقطار الارض فلو حبوا على الثّلج).

و بسند موثق منقول است از اصبغ پسر نباته كه گفت روزى از روزها در دور حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه بوديم در مسجد كوفه كه آن حضرت فرمودند اى اهل كوفه بتحقيق كه حق سبحانه و تعالى به شما عطائى فرموده است كه هيچ كس را آن عطا نفرموده است و آن فضيلت نمازگاه شما است مسجد

ص: 236

كوفه كه خانه حضرت آدم و خانه حضرت نوح و خانه حضرت ادريس بوده است و مسجد حضرت ابراهيم خليل و نمازگاه برادرم حضرت خضر است و نمازگاه منست و به درستى كه اين مسجد شما يكى از چهار مسجديست كه حق سبحانه و تعالى اختيار كرده است و برگزيده است از جهة اهل آنها و گوئيا در برابر من است و مى بينم كه آن را در روز قيامت در صحراى محشر خواهند آورد و دو جامه سفيد پوشيده مانند كسانى كه جامه احرام پوشند و شفاعت مى كند اهل خود را و كسانى را كه در آنجا گذارده اند و شفاعت او را قبول خواهند كرد و رد نخواهند كرد و نمى گذرد روزها و شبها تا آن كه نصب خواهند كرد در آن حجر الاسود را و البته چنين خواهد شد كه نمازگاه مهدى باشد صلوات اللّه عليه از فرزندان من و نمازگاه هر مؤمنى باشد و نماند بر روى زمين كسى كه مؤمن باشد مگر آن كه در اينجا باشد يا دلش مشتاق اينجا باشد پس ترك اين مسجد مكنيد و تقرب جوئيد بحق سبحانه و تعالى به نماز كردن در آن و حاجات خود را از حق سبحانه و تعالى طلب كنيد در اين مسجد كه بر مى آورد پس اگر مردمان بدانند بركت اين مسجد را هر آينه از اطراف عالم به اين جا آيند و اگر چه به سينه يا نشست گاه خود را بر زمين كشند و آيند و اگر چه در برف باشد و آن چه مذكور شد از نصب حجر الاسود ممكن است كه محض اخبارى باشد از مغيب كو بنا مشروع باشد چنانكه در بعضى از كتب ديده ام كه در زمان ملاحده حجر الاسود را آوردند و چند سال در مسجد كوفه منصوب بود و بعد از انقضاى ايشان باز به جاى خود بردند و محتمل است كه در زمان حضرت صاحب الامر صلوات اللّه عليه واقع شود و اين از جمله خصايص زمان آن حضرت باشد بامر الهى بر تقديرى كه اين حديث از حضرت باشد و راويان سهو نكرده باشند.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام محمّد باقر صلوات اللّه عليه منقول

ص: 237

است كه فرمودند كه مسجد كوفان باغى است از باغهاى بهشت در آن نماز كرده اند هزار و هفتاد پيغمبر و دست راست آن رحمت است و دست چپ آن مكر است در آنجا مدفونست عصاى حضرت موسى و شجرۀ يقطين كه درخت كدوئى است كه از جهة حضرت يونس حق سبحانه و تعالى رويانيده و ممكن است كه در مسجد كوفه رويانيده باشد چون قبر يونس نزديكست بمسجد و در آنجاست خاتم حضرت سليمان چون جميع اينها با حضرت صاحب الامر است ممكن است كه حضرت در آنجا گذاشته باشد كه هر وقت كه خواهد بر دارد و ممكن است كه در مسجد باشد و كسى آنها را نه بيند چون نزد قدرت الهى مستبعد نيست و از آنجا جوشيد تنور در زمان حضرت نوح و در آنجا تراشيد حضرت نوح كشتى را و آن ناف بابل زمين است و محل اجتماع پيغمبران بوده است يا الحال خضر و الياس در آنجا بهم مى رسند يا در زمان حضرت صاحب الامر حضرت عيسى و ادريس نيز اجتماع مى نمايند با خضر و الياس و اللّه تعالى يعلم.

و آن كه در اخبار مستفيضه وارد شده است كه روضه است از رياض جنت ممكن است كه مكان مسجد را در بهشت برند و در آنجا باغ شود و اكثر چنين گفته اند كه چون عبادت در آنجا سبب دخول روضه بهشت است پس گويا آن روضه است و ممكن است كه مراد بهشت معنوى باشد و اختلافى كه در اخبار وارد است كه همه پيغمبران آنجا نماز كرده اند يا هزار پيغمبر يا هفتاد يا هزار و هفتاد ممكن است كه همه نماز كرده باشند و هزار پيغمبر از ايشان عظيم الشأن باشد و هفتاد اعظم و در هر مرتبه يك جمعى مراد باشد و در خور حوصله مردمان كم و زياد گفته شده باشد چنانكه گذشت.

و در حديث صحيح وارد است از ابو اسماعيل سراج كه گفت خبر داد

ص: 238

و مرا ابن وهب و دستم را گرفت و گفت خبر داد مرا ابو حمزه و دستم را گرفت و او گفت خبر داد مرا أصبغ و دستم را گرفت و بمن نمود ستون هفتم را و گفت اين مقام حضرت امير المؤمنين است صلوات اللّه عليه و گفت كه حضرت امام حسن صلوات اللّه عليه نزد ستون پنجم نماز مى كردند در زمان حضرت امير المؤمنين و چون آن حضرت غايب مى شد حضرت امام حسن به جاى حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليهما مى ايستادند و آن از در كنده است و باب الكنده چنانكه در نجف اشرف مشهور است دريست كه به خانه حضرت مى روند از جانب قبله و مقام حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كه سابقا بود هفت ستون نمى شد از آن در و مذكور شد كه چند سال قبل از اين كه مى خواستند عمارت كنند جاى آن حضرت ظاهر شد و اينجا موافق است با حديث به نحوى كه شنيده ام و در اين اوقات نديده ام و اللّه تعالى يعلم و اين نحو حديث را مسلسل مى نامند.

و منقولست بسند قوى از ابو حمزه ثمالى كه گفت كه حضرت سيد الساجدين صلوات اللّه عليه بقصد نماز در مسجد كوفه از مدينه مشرفه آمدند و چهار ركعت نماز گذاردند و برگشتند و مظنون آنست كه بقصد زيارت پدر و جد آمده باشند و شايد كه نماز در مسجد نيز مقصود باشد و ليكن عمده زيارت بوده است و آن حضرت اخفا فرمودند چون در زمان بنى اميّه تقيه شديد بود و هنوز قبر حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه را به كسى نشان نداده بودند تا در زمان امارت بنى عباس حضرت صادق صلوات اللّه عليه بيان فرمودند به خواص خود و در زمان هارون آشكارا شد.

نماز در مسجد سهله

(و امّا مسجد السّهلة فقد

6- قال الصّادق صلوات اللّه عليه: لو استجار

ص: 239

عمّى زيد به لأجاره اللّه تعالى سنة ذاك موضع بيت ادريس الذي كان يخيط فيه و هو الموضع الّذى خرج منه ابراهيم عليه السّلم إلى العمالقة و هو الموضع الّذى خرج منه داود إلى جالوت و تحته صخرة خضراء فيها صورة وجه كلّ نبىّ خلقه اللّه عزّ و جلّ و تحته اخذت طينة كلّ نبىّ و هو موضع الرّاكب فقيل له و ما الرّاكب قال الخضر عليه السّلام).

و اما مسجد سهله كه در كوفه قريب است بمسجد اعظم پس بتحقيق كه حضرت صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر عمم زيد پناه به آن مسجد مى برد در وقت خروج بانكه داخل آن مسجد مى شد و استغاثه مى كرد بجناب اقدس الهى حق سبحانه و تعالى اقلا او را يك سال در پناه خود در مى آورد و در اين يك سال بسيارى از آن كفار را به جهنّم مى فرستاد و آن مسجد جائى است كه خانه ادريس در آنجا بوده است و در آنجا خياطى مى كرده چون خياطى را آن حضرت بدر آورد و آن موضعى است كه حضرت ابراهيم از آنجا روانه شد بسوى عمالقه و ظاهرا مراد از ايشان ابتاع نمرود باشد كه رفت و فتح كرد در لشكر كشى كه نمرود كرد و حق سبحانه و تعالى پشه را بر ايشان گماشت تا همه را هلاك كرد و ممكن است كه مراد از عمالقه فراعنه مصر باشد و مسجد سهله موضعى است كه داود از آنجا متوجه جالوت شد و فتح عظيم واقع شده و در زير مسجد سنگ سبزى است كه در آنجا منقوش است صورت هر پيغمبرى كه حق سبحانه و تعالى آفريده است و از زير اين مسجد برداشته اند طينت هر پيغمبرى را و اين مسجد جاى سواره است پرسيدند از آن حضرت كه سواره كيست حضرت فرمودند كه خضر است كه هميشه در اطراف عالم مى گردد به طى الارض و محل قرارش اين مسجد است و بر اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است.

ص: 240

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه در كوفه مسجديست كه آن را مسجد سهله مى گويند اگر آن كه عمّم زيد به آنجا مى رفت و نماز مى كرد و پناه به خدا مى برد حق سبحانه و تعالى بيست سال امان مى داد او را و سواره شتر خود را در آنجا مى خواباند كه خضر باشد يا مى بايد كه هر كه آنجا رود اول بان مسجد رود و بعد از آن به مساجد ديگر و خانه ادريس عليه السّلام در آنجا بوده است.

و هر مغمومى كه در آن مسجد رود و ميان شام و خفتن نماز بگذارد و خداوند خود را بخواند حق سبحانه و تعالى البته غم او را بردارد و از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه چون قائم آل محمد ظهور كند منزلش در آنجا خواهد بود.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقولست كه پرسيدند از آن حضرت كه بعد از حرم خدا و حرم رسول او صلّى اللّه عليه و آله كجا افضل است حضرت فرمودند كه كوفه افضل است و آن زمين مطهر مباركست و در آنجا قبور پيغمبران هست مثل ذى الكفل و يونس و صالح و هود و نوح صلوات اللّه عليهم و غير ايشان از پيغمبران مرسل و غير مرسل و اوصياء پيغمبران صادقان و در آنجاست مسجد سهل كه هر پيغمبرى در آنجا نماز كرده است و در آنجا ظاهر خواهد شد عدل الهى و قائم آل محمد در آنجا خواهد بود در وقت ظهور آن حضرت صلوات اللّه عليهم و قائمان بعد از آن حضرت يعنى بعد از آن كه قائم بجهاد روند خلفاى آن حضرت در آنجا خواهند بود.

يا بقيۀ حضرات ائمه معصومين كه نزد ظهور آن حضرت زنده خواهند شد صلوات اللّه عليهم چنانكه وارد است كه غسل آن حضرت را حضرت امام حسين

ص: 241

صلوات اللّه عليه خواهد دادن و آنجا منازل پيغمبران و اوصياء پيغمبران و صالحان خواهد بود و در حديث معتبر از مفضل بن عمر منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه دوست مى دارم كه هر مؤمنى پنج انگشترى در دست كند يكى ياقوت و آن فاخرترين همه است.

و در اوقاتى كه لباس فاخر مطلوب است پوشيدن مثل روز جمعه و عيدين و غدير مستحب است كه انگشترى ياقوت نيز در دست كنند ديگر عقيق است و خالص بودن از براى حق سبحانه و تعالى در آن بيشتر ميسّر است چون زينت بسيار در آن نيست و هر كه دوستى او با ما بيشتر است از جهة رضاى الهى مداومت بر انگشترى عقيق مى كند.

ديگر فيروزه است و آن سبب خوشحالى مردان مؤمن و زنان مؤمنه است كه خود خوشحال شوند يا ديگران مسرور شوند چون بينند كه مؤمن فيروزه در دست دارد و سبب قوت روشنايى چشم است.

و سبب وسعت قلب است كه غم نمى خورد و صبر كردن در حادثات بر او آسان مى شود و دل را قوى مى گرداند به شجاعت يا بانواع معرفت ديگر حديد صينى است و من دوست نمى دارم كه هميشه به پوشد امّا در وقتى كه خواهد ظالمان را به بيند.پوشيدن آن بد نيست از جهة دفع شر ايشان و با خود داشتن محبوب منست از جهة دور گردانيدن جنيان و شياطين متمرد گردن كش ديگر درّ نجف سفيد است كه در غريّين كه اصل نجف است بهم مى رسد مفضل گفت كه گفتم اى مولاى من درّ نجف چه ثواب دارد حضرت فرمودند كه هر كه انگشترى درّ نجف داشته باشد در انگشت و بان نظر كند حق سبحانه و تعالى بعد دهر نظرى زيارتى در نامه عمل او مى نويسد كه ثواب آن

ص: 242

زيارت مانند ثواب پيغمبران و صالحان باشد و اگر نه آنست كه حق سبحانه و تعالى بر فقراى شيعه رحم كرده است كه اغنيا را مايل باين نگين نگردانيده است هر آينه نگين آن بها نمى داشت از كثرت قيمت به سبب كثرت رغبت عالميان به آن چنانكه ايشان را مايل به الماس بى فايده كرده است و ليكن حق سبحانه و تعالى قيمت آن را ارزان كرده است تا اغنيا و فقرا همه منتفع شوند از آن و فضايل زيارت و آب فرات و غير اينها در باب زيارات خواهد آمد و اكثر محدّثين اين احاديث را همه در آن باب مى آورند و ليكن چون مقصود صدوق فضايل نماز بود بيشتر اخبار را در اين باب ذكر كرد.

نماز در مسجد براثا

(و امّا مسجد براثا ببغداد فصلّى فيه امير المؤمنين صلوات اللّه عليه لمّا رجع من قتال اهل النّهروان

14,1- و روى عن جابر بن عبد اللّه الانصارىّ انّه قال: صلّى بنا علىّ صلوات اللّه عليه به براثا بعد رجوعه من قتال الشّراة و نحن زهاء مائة الف رجل فنزل نصرانىّ من صومعته فقال من عميد هذا الجيش فقلنا هذا فاقبل عليه فسلّم عليه فقال يا سيّدى أنت نبىّ فقال لا النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله سيّدى قد مات قال فانت وصىّ نبىّ قال نعم ثمّ قال له اجلس كيف سالت عن هذا قال انّما بنيت هذه الصّومعة من اجل هذا الموضع و هو براثا و قرات فى الكتب المنزّلة انّه لا يصلّى فى هذا الموضع بذا الجمع الاّ نبىّ او وصى نبىّ و قد جئت اسلم فاسلم و خرج معنا إلى الكوفة فقال له علىّ صلوات اللّه عليه فمن صلّى هاهنا قال صلّى عيسى بن مريم و أمّه عليهما السّلام فقال له علىّ صلوات اللّه عليه أ فأخبرك من صلّى هاهنا قال نعم قال الخليل عليه السّلام).

اما مسجد براثا كه مشهور است به جامع براثا كه ما بين مشهد كاظمين صلوات اللّه عليهما و بغداد است و مندرس شده بود

ص: 243

و در اين اوقات تجديد كرده اند پس حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه در آنجا نماز كرده است وقتى كه از جهاد خوارج اهل نهروان برگشتند و مرويست بسند كالصحيح از جابر انصارى كه اكثر غزوات حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله دريافته بود و در غزوات حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه همراه بود و به خدمت حضرات حسنين و على بن الحسين و باقر علوم النبيّين رسيد و از همه حديث شنيد و سلام حضرت سيد المرسلين را به حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه رسانيد و احاديث بسيار روايت كرده است در امامت ائمه اثنى عشر و در بسيارى از آن اخبار هست كه چون حضرت اسامى ائمه اثنى عشر را مى فرمودند و به حضرت امام محمد باقر مى رسيدند مى فرمودند كه عن قريب او را در خواهى يافت و چون او را در يابى سلام مرا به او برسان پس چون به خدمت آن حضرت رسيد و نمى شناخت آن حضرت را جابر گفت شمايلى است مثل شمايل رسول خدا پس چون از نسب پرسيد و شناخت جابر گفت كه حضرت رسول خدا فرمودند كه سلام او را به شما برسانم حضرت فرمودند كه بر جد من باد سلام و بعد از آن بسيار به خدمت حضرت تردّد مى كرد و عرض مى نمود اخبارى را كه از حضرت شنيده بود و حضرت تصحيح آن مى فرمودند هر چه را صحيح بخاطر داشت و هر چه را سهو كرده بود حضرت تذكير مى فرمودند.

حاصل آن كه جابر ذكر كرده است كه در عقب حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه نماز گذارديم در براثا بعد از رجوع آن حضرت از كشتن خوارج كه دين خود را به هيچ فروختند و به اعتقاد خودشان آخرت را خريده اند بدنيا لعنهم اللّه تعالى با آن كه اين ملاعين اگر چه اعتقاد به اصحاب حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله دارند آن قدر احاديث در كفر ايشان خصوصا از

ص: 244

جهة اين قتال نقل كرده اند كه در هيچ چيز نقل نكرده اند و جمعى استبعاد كرده اند كه چه وجه داشته باشد كه حق سبحانه و تعالى سلب توفيق از اين جماعت كرده است با آن كه هميشه ملازم آن حضرت بودند و هميشه عبادات شاقه مى كرده اند رفع استبعاد باين است كه خوارج همه سنّى بودند و اعتقاد به امامت ابو بكر و عمر داشتند و اعتقاد به عثمان نداشتند چون قبايح او را ديده بودند و به اعتقاد اين ملاعين حضرت امير المؤمنين يك صغيره كرد كه سخن ايشان را در صلح معاويه يا رضا به حكمين شنيدند و به اعتقاد اين طايفه لعنهم اللّه هر صغيره فاعل خود را از ايمان بيرون مى برد بنا بر آن كه مكرر حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مى فرمودند كه مخالفت الهى يا كفر است يا جنون كه اگر كسى اعتقاد داشته باشد به بزرگى الهى و بزرگى معاصى عقوبات آن چگونه جرات مى كند بر مخالفت او ليكن مراد از كفر عدم ايمان كامل است زيرا كه منافات ندارد كه اين اعتقادات داشته باشد و اعتقاد به سعت رحمت الهى داشته باشد و به سبقت رحمت بر غضب چنانكه احاديث متواتره در اين باب وارد است.

حاصل آن كه چون آن حضرت در بغداد در براثا نماز گذاردند و ما بقدر صد هزار كس بوديم يعنى تخمينا و لهذا باين عبارت فرمودند پس نصرانى در صومعه اش در حوالى آن مسجد مى بود و چون اين نماز با اين كثرت را ديد از صومعه به زير آمد و گفت سردار اين لشكر كيست ما اشاره به آن حضرت كرديم پس رو به جانب حضرت كرد و سلام كرد و گفت اى سيّد من تو پيغمبرى حضرت فرمودند كه نه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله كه سيّد من بود از دنيا رفته است گفت پس تو وصىّ پيغمبرى حضرت فرمودند كه بلى پس حضرت فرمودند كه بنشين چرا اين سؤال كردى نصرانى گفت كه اين صومعه را از جهة اين موضع بنا كرده اند يا بنا كرده ام و در كتب سماوى خوانده ام كه در اين موضع

ص: 245

با اين كثرت نماز نمى كند مگر پيغمبرى يا وصى پيغمبرى و الحال آمده ام كه مسلمان شوم پس مسلمان شده و با ما آمد تا كوفه پس حضرت از او پرسيد كه در اينجا كه نماز كرده است؟نو مسلمان گفت حضرت عيسى بن مريم و مادرش صلوات اللّه عليهما پس حضرت فرمودند كه خبر دهم تو را كه ديگر كه نماز كرده است گفت بلى حضرت فرمودند كه حضرت ابراهيم خليل الرحمن پس سنت است كه چون به بغداد روند در مسجد براثا نماز كنند و حاجات طلب كنند و بنا بر مذهب كسى كه اعتكاف در جايى مى بايد كرد كه معصومى نماز جماعت كرده باشد در اين جا اعتكاف مى توان كرد بر تقدير صحت خبر و اگر گويند كه مى بايد كه نماز جمعه كرده باشد نمى توان اعتكاف كردن چون معلوم نشد كه نماز جمعه بود كه حضرت كردند يا غير جمعه و ظاهر آن است كه اگر نماز جمعه كرده بودند جابر ذكر مى كرد چون شرف نماز جمعه بيشتر است و اللّه تعالى يعلم.

احترام مسجد

6-( و قال الصادق صلوات اللّه عليه: من تنّخّع فى المسجد ثمّ ردّها فى جوفه لم تمرّ بداء الاّ ابراته).

شيخ طوسى رحمة اللّه نقل كرده است اين خبر را از عبد اللّه بن سنان و ظاهر آن است كه صدوق از كتاب عبد اللّه نقل كرده باشد و طريق او به آن كتاب صحيح است روايت كرده است ابن سنان كه آن حضرت فرمودند كه هر كه خواهد كه فضلات سينه يا دماغ كه به حلق مى آيد در مسجد بياندازد و از جهة تعظيم مسجد نياندازد و فرو برد نگذرد به دردى مگر آن كه آن درد را دوا شود به قدرت الهى و از اين حديث استدلال كرده اند جمعى كه نخامه تا بيرون نيايد از حلق حرام نيست كه اگر حرام مى بود از جهة ترك مكروهى جايز نبود كه حرامى را به فعل آورد و خالى از قوت نيست از آن حيثيّت كه ظاهر نشده است تا بيرون نيايد فرو بردن آن حرام باشد و

ص: 246

اگر قايل به حرمت شويم اين حديث استثناء آن نمى تواند كرد به حسب ظاهر زيرا كه ممكن است كه چون به فضاى حلق نرسيده باشد تجويز فرو بردن كرده باشند و عمده دلايل حرمت آيه كريمه يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ است و اين آيه ممكن است كه حكم باشد كه دلالت كند بر آن كه هر چه طبايع از آن نفرت نداشته باشد حلال است و هر چه نفرت داشته باشد حرام است الا ما اخرجه الدليل پس مانند ملخ كه حلال است و شراب كه حرام است نص هر دو را بيرون كرده است و احتمال ديگر آن است كه حق سبحانه و تعالى بر سبيل امتنان فرموده باشد كه هر چه طيب است بر شما حلال كرده ايم و هر چه خبيث است حرام كرده ايم غير طيب را حلال نكرده ايم و طيب را حرام نكرده ايم بر شما و شما نمى دانيد غالبا كه طيب كدام است و خبيث كدام است بسيار چيزى كه اكثر طباع از آن نفرت ندارند و حق سبحانه و تعالى به سببى از اسباب آن را حرام گردانيده است مثل خمر كه بحسب طباع اكثر عالميان خبثى ندارد و ليكن چون سبب زوال عقلى است كه آدمى به آن آدم است و سبب فسادهائى است كه مترتب مى شود غالبا حق سبحانه و تعالى آن را حرام گردانيده است و ملخ خبثى ندارد مگر آن كه چون جمعى عادت به آن نكرده اند طبع ايشان از آن تنفر دارد مثل زيت و زيتون با آن كه جمعى كه معتادند به خوردن آن از آن لذت مى يابند و مثل كامه هر طايفه كه معتادند نفرت ندارند و هر كه معتاد نيست به آن از آن نفرت دارد پس مستبعد است كه حق سبحانه و تعالى به آراى مختلفه خلايق گذارد حليّت و حرمت را پس چون آيه در معنى ثانى اظهر است اگر دليلى ديگر باشد بر حرمت نخامه كه از هر حلق بيرون نيامده باشد متبع است و الاّ بر اصل اباحت خواهد بود و بر تقديرى كه در معنى دويم اظهر نباشد در معنى اول اظهر نيست و در اين صورت مجمل

ص: 247

خواهد بود و به آن استدلال نمى توان كردن و اللّه تعالى يعلم.

و بر اين مسأله متفرع مى شود آن كه اگر در صوم واجب ماه رمضان كسى نخامه را فرو برد قضا و كفاره جمع بايد داد چنانكه بعضى از اصحاب گفته اند و بنا بر قول ديگر اگر در مسجد فرو برد صوم ثواب خواهد داشت پس احوط آن است كه جمع بين الاحتياطين بكند به آن كه فرو نبرد و در مسجد نيز نيندازد بلكه به طرف جامه يا دستمال بگيرد تا مخالفت جمعى از علما نكرده باشد و اللّه تعالى يعلم.

و در حديث سكونى وارد است از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كه فرموده اند كه هر كه تعظيم مسجد كند و نخامه را در مسجد نياندازد فرداى قيامت خندان باشد در وقتى كه او را حساب كند حق سبحانه و تعالى و نامه عمل او را به دست راست او دهد و آن حضرت فرمودند كه هر كه آب دهان را فرو برد و در مسجد نياندازد از جهة تعظيم حق مسجد حق سبحانه و تعالى آن را قوت گرداند در بدن او و حسنه در نامه عمل او بنويسد و نگذرد به دردى مگر آن كه دواى آن درد باشد.

و در حديث كالصحيح از زراره از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقول است كه هر كه آب دهن را نگاه دارد و نيندازد در نماز از روى تعظيم الهى حق سبحانه و تعالى او را تندرستى كرامت كند كه بيمار نشود مگر بيمارى موت مقدر.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقول است كه از آن حضرت سؤال نمودند از شخصى كه در مسجد در نماز باشد و خواهد كه آب دهان بيندازد حضرت فرمودند كه از جانب چپ بيندازد و اگر در غير نماز باشد رو بقبله نيندازد و از دست راست و دست چپ بيندازد.

ص: 248

و در حديث موثق از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه منقول است كه فرمودند كه آب دهان در مسجد انداختن خطيئه و گناه است و كفاره آن دفن آن است كه خاكى بر روى او كنند و در چهار صد كلمه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مذكور است كه آب دهان را به جانب قبله نيندازد پس اگر كسى از روى فراموشى بيندازد از آن استغفار كند از حق سبحانه و تعالى و اينها محمول بر استجاب و كراهت است چون احاديث صحيحه بر جواز عدم وجوب دفن وارد شده است.

نظافت مسجد

14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: من كنس المسجد يوم الخميس و ليلة الجمعة فاخرج منه من التّراب ما يذرّ فى العين غفر اللّه تعالى له).

و به اسانيد متكثره از حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله منقول است كه هر كه بروبد مسجد را در روز پنجشنبه يا شب جمعه از جهة پاكيزه بودن در روز جمعه على الظاهر و از آنجا آن قدر خاك بدر برد كه به مقدار داروئى باشد كه در چشم پاشند و در بعضى از نسخ و در كتب قديمه ثواب الاعمال و غيره يذرى است به همان معنى حق سبحانه و تعالى گناهان او را بيامرزند و از اين حديث ظاهر مى شود كه خاك رو به مسجد را بيرون توان برد هر چند مظنون آن باشد كه از خاك مسجد داخل آن شده باشد و چون در اخبار كثيره وارد شده است كه سنگ ريزه و خاك مسجد را بيرون نبرند حمل مى توان كرد بر آن كه بوريا يا گليم مسجد را اگر بروبند بيرون توان برد و اگر مظنون باشد كه خاك مسجد داخل آن شده است ظاهرا توان بيرون برد اگر چه احوط آنست كه اگر گوى در مسجد باشد داخل آن گو كنند و هم چنين اگر در مسجدى ديگر گوى باشد در آنجا كنند به غير مسجد نريزند و اللّه تعالى يعلم.

ص: 249

و در حديث قوى از حضرت سيّد المرسلين صلى اللّه عليه و آله منقولست كه هر كه مسجدى را بروبد حق سبحانه و تعالى بنويسد از جهة او بنده آزاد كردنى و اگر آن قدر چيزى بيرون برند كه اگر در چشم ريخته شود سبب آزار چشم باشد حق سبحانه و تعالى بنويسد از جهة او دو نصيب عظيم از رحمتش يعنى نعمت دنيا و آخرت.

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: من مشى إلى المسجد لم يضع رجله على رطب و لا يابس الاّ سبّح له إلى الارضين السّابعة).

و بسند قوى كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه هر كه پياده بمسجد رود نگذارد پاى خود را برتر و خشكى يعنى بر هر چيزى مگر آن كه تسبيح كنند تا زمينهاى هفتم و ثواب آن تسبيحات از جهة او نوشته شود اگر مراد از هفت زمين هفت اقليم است مراد از زمينهاى هفتم شهرها و بقعهاى اقليم هفتم خواهد بود پس معنى آن چنين خواهد بود كه از اطراف او همه تسبيح كنند تا منتهاى زمينها و اگر هفت زمين طبقات باشد مانند آسمان چنانكه ظاهر اخبار است در اين صورت اجزاى طبقۀ هفتم خواهد بود كه پا بر آن گذاشته است تا مسجد و هر جا كه پا بر زمين گذارد از زير پاى او تا طبقه هفتم تسبيح گويند و در بعضى از نسخ مفرد واقع شده است و ظاهر تصحيح فضلاست چون اين خبر در جميع كتب حديث قديمه و حديثه إلى الارضين است بعنوان جمع بلى محتمل است كه را وى خوب ضبط نكرده باشد و ظاهر اين خبر مانند اخبار بسيار و آيات بى شمار دلالت مى كند بر آن كه زمين را شعور باشد و ما ندانيم.

(و قد اخرجت هذه الاخبار مسندة و ما رويت فى معناها فى كتاب فضل المساجد و حرمتها و ما جاء فيها)

و بتحقيق كه بيرون آورده ام اين اخبار را با اسانيد آن و آن چه بمن رسيده است ازين باب از كتب

ص: 250

معتبره و ذكر كرده ام در كتاب فضيلت مساجد و حرمت آنها و آن چه وارد شده است در باب مساجد يعنى در اينجا اكثر را مرسل ذكر كرده ام و در آن كتاب با اسناد و در اين كتاب اندكى ذكر كرده ام و در آنجا بسيار پس اگر اسناد اينها را خواهى با اخبار ديگر رجوع بان كتاب كن و اكثر كتب صدوق بما نرسيده است.

نماز در بيت المقدس

1-( و قال علىّ صلوات اللّه عليه: صلاة فى بيت المقدس تعدل الف صلاة و صلاة فى المسجد الاعظم تعدل مائة الف صلاة و صلاة فى مسجد القبيلة تعدل خمسا و عشرين صلاة و صلاة فى مسجد السّوق تعدل اثنتى عشرة صلاة و صلاة الرّجل فى بيته صلاة واحدة).

و بسند قوى كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه يك نماز در مسجد قدس خليل برابر است با هزار نماز و يك نماز در مسجد اعظم كه مسجد الحرام بوده باشد برابر است با صد هزار نماز و لفظ الف در كتب صدوق هست و در غير كتب او مائة صلاة است و بنا بر اين نسخه مراد مسجد اعظم هر بلديست و مثل اصفهان كه در او دو مسجد عظيم باشد يك احتمالش آنست كه آن چه بزرگتر است كه آن جامع قديم است اين حكم داشته باشد و احتمال ديگر آن كه هر دو باشد چون هر دو از باقى مساجد اعظم اند و عرفا هر دو را مسجد اعظم و مسجد جامع مى گويند و اگر اين احتمال راه داده شود بسيارى از مساجد اعظم اند از بسيارى و قول اول مشهور است ميان اصحاب و يك نماز در مسجد قبيله برابر است با بيست و پنج نماز و الحال مسجد محله بمنزله مسجد قبيله است بنا بر مشهور و يك نماز در مسجد بازار برابر است با دوازده نماز و مراد از آن مسجديست كه اهل بازار در ميان بازار از جهة خود مقرّر ساخته باشند و اگر هر چه متصل به بازار باشد مسجد بازار باشد همه مساجد مسجد بازار خواهد بود در اكثر بلاد و نمازى كه در خانه كنند يك نماز

ص: 251

است و ظاهرش آنست كه معادله با صد و بيست و پنج نسبت به خانه باشد و ممكن است كه هر مسجدى نسبت بما بعد او باشد چنانكه در مسجد الحرام و مسجد نبى صلّى اللّه عليه و آله تصريح واقع شده بود پس بنا بر اين مسجد نبى صلّى اللّه عليه و آله برابر است با ده هزار نماز در مسجد كوفه يا قدس و اين هر دو برابرند با هزار نماز در مسجد جامع و آن برابر است با صد نماز در مسجد محله و آن برابر است با بيست و پنج نماز در مسجد بازار و بازار با خانه و اللّه تعالى يعلم.

ثواب بناى مسجد

5-( و قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: من بنا مسجدا كمفحص قطاة بنى اللّه له بيتا فى الجنّة

5- قال ابو عبيدة الحذّاء: مرّ بي و انا بين مكّة و المدينة أصنع الاحجار فقلت هذا من ذاك قال نعم).

اين عبارت محاسن است باين عنوان كه بسند قوى روايت كرده است و بقيه حكايت ابو عبيده را مرسلا روايت كرده است و كلينى و شيخ رضى اللّه عنهما روايت كرده اند بسند حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه هر كه مسجدى بنا كند حق سبحانه و تعالى خانه در بهشت از جهة او بنا كند و برقى نيز از آن حضرت روايت كرده است كه هر كه مسجدى بنا كند مانند جائى كه اسفرود در ريگ از سينه خود خانه مى سازد و كنايه است از آن كه صغير باشد و ديوار نداشته باشد بلكه اگر سنگ چينى كرده باشند به مقدارى كه يك كس تواند ايستادن حق سبحانه و تعالى در بهشت از جهة او خانه بنا كند.

ابو عبيده مى گويد كه حضرت بر من گذشتند و من سنگ چينى كرده بودم از جهة مسجدى پس عرض كردم كه فداى تو كردم اميدوارى دارم يا دارى كه اين سنگ چين مسجد باشد و ثواب مسجد داشته باشم چنانكه فرمودى حضرت فرمودند كه بلى و در روايت متن همين است كه عرض نمودم كه اين سنگ چين مسجد است حضرت فرمودند كه بلى و بعضى از فضلا مى گفتند كه

ص: 252

مراد از سنگ چين همين سنگ چينى است كه عوام مى كنند كه دو سه سنگ بر بالاى هم گذارند و توجيه مى كرد كه قصد مسجد مى توان كرد كه اگر كسى نماز كند و بر بالاى اين بايستد كه سنگ را دور كند و بر آن زمين بايستد اگر بعضى از پاى او در مسجد باشد يا پيشانى را بر آن گذارد او ثواب دارد و كسى كه اين را ساخته است نيز ثواب دارد و اين بسيار بعيد است خصوصا نسبت به فاضلى مثل ابو عبيده كه بنحو اطفال جائى بسازد و مسجدش بنامد بلكه چنانست كه اوّل مذكور شد و محققان علما نيز گفته اند و اللّه تعالى يعلم.

مساجد سقف دار

6-( و: سال عبيد اللّه بن علىّ الحلبيّ ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن المساجد المظلّلة يكره القيام فيها قال نعم و لكن لا تضرّكم الصّلاة فيها).

و به اسانيد صحيحه منقولست از حلبى كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از مساجدى كه سقف آن را به خشت و گل يا به گچ و آجر مى پوشنانند چنانكه متعارف مساجد حالست آيا نماز كردن در آنها مكروهست حضرت فرمودند كه بلى و ليكن شما را ضرر ندارد و تتمه حديث را صدوق ذكر نكرده است و شيخان ذكر كرده اند كه ضرر ندارد شما را امروز كه سنيّان استيلا دارند و شما را تقيه مى بايد كرد و اگر صاحب الامر ظاهر شود و حقرا بر پاى دارد خواهيد ديد كه چه خواهيد كرد و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردند از مساجدى كه در آنجا صورت آدمى يا اعم از آدمى و حيوانات مى كشند نماز مى توان كرد حضرت فرمودند كه مكروهست و ليكن شما را امروز ضرر ندارد و اگر عدل قايم شود بظهور آن حضرت خواهيد ديد كه چه خواهد كرد.

5-( و قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: اوّل ما يبدأ به قائمنا سقوف المساجد فيكسرها و يامر بها فيجعل عريشا كعريش موسى).

و

ص: 253

منقولست كه حضرت امام محمّد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه اول كارى كه حضرت صاحب الامر ما خواهد كرد اين خواهد بود كه سقفهاى مساجد را بكند و داربستى كند مثل چوب پوشى كه حضرت موسى عليه السّلام كردند و از پيش گذشت و جمعى از علما ذكر كرده اند كه داربست در بلاد حارّه خوبست اما در بلاد بارده كه برف و باران مى آيد و يخ مى بندد اگر مسجد سقف نداشت باشد سبب اين مى شود كه كسى در مسجد نماز نكند پس خوبست كه بعضى مسقف باشد و بعضى سر گشاده باشد و تا مقدور باشد در سرباز نماز كنند و چون هوا بسيار سرد شود در مسقف نماز كنند و ليكن چون اليوم كه حضرت ظاهر نيست حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم ما را رخصت داده اند بهتر آنست كه بان رخصت نماز كنيم تا حضرت صاحب الامر ظاهر شود و بعد از ظهور هر چه فرمايند متابعت كنيم و اللّه تعالى يعلم.

محراب مساجد

1-( و: كان علىّ صلوات اللّه عليه اذا راى المحاريب فى المساجد كسرها و يقول كانّها مذابح اليهود).

و منقولست بسند موثق كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه چون مى ديدند محرابهاى داخله در مسجد را يا داخله در بنا را خراب مى كردند و مى فرمودند كه به مذابح يهودان مى ماند كه قربان مى كنند در آن بدان كه از جمله بدعتهاى عثمان اين بود كه مقصوره از جهة خود ساخت داخل مسجد كه خود در آنجا بايستد و ممتاز باشد از ديگران و واليان عثمان نيز در بلاد اسلام از جهة خود ساختند و حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه در زمان خلافت ظاهرى بدعتهاى عثمان را بر طرف مى نمودند و بدعتهاى ابو بكر و عمر را نمى توانستند بر طرف كردن حاصل آن كه دو قسم محراب ساختند يكى داخل در بنا و آن را مشكل بود خراب كردن مگر به خراب كردن ديوار و مفسده پر نداشت زيرا كه اگر امام در آنجا رود و اگر دو طرف

ص: 254

صف امام را نه بينند و ليكن مى بينند كسانى را كه امام را مى بينند و اما آن كه داخل مسجد بود قريب بدو صف در دست راست و چپ مى ايستادند كه نه امام را مى ديدند و نه كسى را مى ديدند كه امام را ببيند از اين جهت خراب مى فرمودند و دليلى كه عوام فهمند مى فرمودند كه شبيه به مذبح يهود است و حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده اند كه مخالفت كنيد يهودان را.

1-( و: راى علىّ صلوات اللّه عليه مسجدا بالكوفة قد شرف قال كانّه بيعة انّ المساجد لا تشرّف تبنى جمّا).

و بسند موثق منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه در كوفه مسجدى را ديدند كه كنگره دارد حضرت فرمودند كه به مساجد يهود مى ماند به درستى كه مساجد را با كنگره نمى بايد ساخت بلكه ديوارش را همواره مى بايد ساخت كه كنگره نداشته باشد و اين اخبار اگر چه خالى از ضعف نيست و ليكن چون عمل به اين ها مشهور است ميان اصحاب جبر ضعف آن كرده است با آن كه در مستحبّات بحديث ضعيف نيز عمل نموده اند و فى الحقيقه عمل بحديث صحيح كرده اند كه ظاهرش دلالت مى كند بر آن كه در مستحبات عمل بحديث ضعيف مى توان كرد و اين حديث را كلينى از على بن ابراهيم از پدرش از ابى عمير از هشام بن سالم روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه هر كه بشنود چيزى از ثواب را بر عملى و آن عمل را به جا آورد حق سبحانه و تعالى آن ثواب را به او كرامت مى فرمايد اگر چه در واقع چنان نباشد و اين حديث حسن كالصحيح است به اعتبار ابراهيم و بعضى صحيح مى دانند و بنده صحيح مى دانم به اعتبار آن كه ابراهيم بن هاشم كتابهاى كوفيان را در كوفه به نزد صاحبان كتاب خواند و همان كتابها را به قلم آورد و علماء قم همه از او روايت كردند و از آن جمله كتاب صفوان و حماد و ابن ابى عمير بود و ابراهيم از مشايخ اجازه است اگر توثيق صريح نداشته باشد

ص: 255

ضرر ندارد چنانكه علاّمه گفته است كه توثيق صريح ندارد.

و از اين جهت بلفظ صريح گفته است كه نقل علماء قم از او توثيق اوست و ليكن صريح نيست و نزد بنده در كتب مشهوره ضعف مشايخ اجازه ضرر ندارد و برقى در محاسن از على بن الحكم روايت كرده است از هشام از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه هر كه به او برسد حديثى از نبى صلّى اللّه عليه و آله كه چيزى از ثواب هست بر عملى و آن عمل را به جا آورد آن ثواب او را خواهد بود هر چند نبى آن را نفرموده باشد و به همين مضمون كلينى در قوى و برقى در صحيح از محمد بن مروان از حضرت صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده اند و حديث هشام در محاسن صحيح است و هم چنين در جامع بزنطى و ابن عيسى با آن كه عمده حكم صدوقست به صحّت اينها.

سفيد كردن مسجد به پخته شده به عذره انسان

7-( و: سئل ابو الحسن الاوّل صلوات اللّه عليه عن الطّين فيه التّبن يطيّن به المسجد او البيت الّذى يصلّى فيه فقال لا باس و سئل عن بيت قد كان الجصّ يطبخ فيه بالعذرة أ يصلح ان يجصّص به المسجد فقال لا باس و سئل عن بيت قد كان حشّا زمانا هل يصلح ان يجعل مسجدا فقال اذا نظّف و اصلح فلا باس).

و منقولست كه سؤال كردند از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه از گلى كه كاه در او كنند و مسجد را كاه گل كنند يا خانه را كه در آن نماز كنند زمينش را كاه گل بمالند آيا خوبست و سجده مى توان كرد با آن كه كاه ماكول است حضرت فرمودند كه باكى نيست كاه ماكول حيواناتست و مى بايد كه ماكول انسان نباشد و ممكن است كه على بن جعفر(ص)شنيده باشد كه تيمّم از كاه گل نمى توان كرد به خاطرش رسيده باشد كه سجده كردن نيز مثل تيمّم كردنست حضرت فرموده باشند كه باكى نيست و هر دو از يك باب نيستند در جميع چيزها و ديگر از آن حضرت صلوات اللّه سؤال كردند از منزلى كه در

ص: 256

آنجا گچ مى پزند بفضله آدمى چنانكه متعارف عراق عربست بالفعل نيز كه گچ خام را پهن مى كنند و عذره خشك را بر بالاى آن مى ريزند و آتش در آن مى زنند گچ پخته مى شود و دغدغه از دو وجه است يكى آن كه ممكن است كه عذره تر باشد و گچ نجس شود دويم آن كه آيا به سوختن پاك مى شود و استحاله از مطهرات هست يا نه و در اينجا دو استحاله است يكى استحاله عذره به خاكستر و دوم استحاله گچ خام كه پخته مى شود آيا باين پاك مى شود و مسجد را باين گچ گچكارى مى توان كرد يا نه حضرت در جواب فرمودند كه باكى نيست يعنى استحاله به خاكستر از مطهراتست و گچ لازم نيست كه نجس شود چون اغلب آنست كه عذره خشك را بر روى گچ مى كنند و اگر سؤال ازين باشد كه زمين مسجد را گچكارى مى كنند آيا سجده بر آن مى توان كرد چنانكه چنين سؤالى خواهد آمد در اين صورت جواب اينست كه مثل اين استحاله بر تقديرى كه مطهر باشد مانع از سجده نيست زيرا كه به سبب اين استحاله از اسم ارض بيرون نمى رود و سجده بر ارض جايز است پس بنا بر اين سجده بر آجر و امثال آن توان كرد و ليكن باين حديث استدلال بر جواز سجده نمى توان كرد چون سخن سجده مذكور نيست.در اين خبر ديگر پرسيدند كه هر گاه يورتى مدتى بيت الخلا باشد آيا آن خانه را مسجد مى توان كرد حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه پاكيزه سازند آن خانه را از نجاسات و اصلاح كنند كه خاكى در آن خانه بريزند بواسطه زيادتى تطهير يا بوريايى بر آن بيندازند باكى نيست و توهم مى شود كه چون زمين نجس شده است مشكل است كه خاكهاى آن زمين را آن قدر توان بر داشتن كه هيچ خاك نجس نماند از جهت رفع اين توهم خاك بر بالاى آن ريختن خوبست و دور نيست كه اين خاك مطهّر باشد چنانكه ظاهر احاديث صحيحه است از حضرات صادقين صلوات اللّه عليهم فرمودند كه زمين

ص: 257

بعضى از آن بعضى ديگر را مطهّر است و ظاهرش آنست كه خاك پاكى كه بر خاك نجس اندازد پاك مى شود و صريح اين احاديث نيز دلالت بر آن مى كند مثل صحيحه حلبى كه خواهد آمد بلفظ تطهير و صحيحه عبد اللّه بن سنان كه حضرت(ص)فرمودند كه هر گاه خواهى بيت الخلا را مسجد كنى آن مقدار خاك بر او بريز كه نجاسات مخفى شود پس بتحقيق كه آن را مطهّر است إن شاء اللّه.

و در حديث كالصحيح مسعده كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه آن قدر خاك بريزند كه نجاسات را به پوشاند و بوى آن زايل شود باكى نيست كه مسجد بسازند زيرا كه خاك تطهير آن مى دهد و سنت بر اين جارى شده است.

و در حديث كالصحيح ديگر از آن حضرت صلوات اللّه عليه وارد شده است در اين سؤال كه هر گاه آن مقدار خاك بريزند كه به پوشاند نجاسات را پس آن أشد تطهيرا است.

و در حديث كالصحيح ديگر از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه باكى نيست كه بيت الخلا را مسجد كنند و اگر اين خاك مطهر نباشد نيز ضرر ندارد بنا بر آن كه الحال علم نداريم كه از خاك نجس چيزى مانده است يا آن كه هر گاه مسجد كنند بعد از آن نمى بايد آن را نجس كردن آن چه پيشتر نجس شده باشد ضرر ندارد چنانكه شيخ تسترى طاب ثراه مى فرمودند و ظاهر احاديث بسيار اينست كه همين كافى است كه خاك نجس را بحسب ظن خود بر دارد و اين دقتها وسواس است و اگر راه وسواس باز شود گوشت نمى توان خورد زيرا كه چربى گوشت در دكان قصاب بى دغدغه نجس مى شود و چربى بمنزله آب مضافست كه قابل تطهير نيست مثل روغن و قطع نظر از چربى گوشت دستى كه بر آن مى مالند كه ازاله نجاست آن كند دست چرب مى شود و تا چربى دارد نه چربى قابل تطهير است و نه دست به اعتبار حايل بودن چربى از رسيدن آب

ص: 258

بدست و هم چنين در جميع چيزها هر گاه دقت كنند پاك در عالم بهم نمى رسد و در شريعت سمحه سهله اين دقّتها را نديده ايم در جائى كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم كرده باشند بلكه مدار بر توسعه است چنانكه گذشت و خواهد آمد و اين حديث از جمله احاديث على بن جعفر است و همين سؤالات در كتاب قرب الاسناد هست از على بن جعفر كه از برادرش موسى بن جعفر سلام اللّه عليهما كرده است پس بنا بر اين صحيح بوده باشد چون سند صدوق بكتاب عليّ بن جعفر صحيح است.

مسجد كردن مكان نجس

6-( و: سال عبيد اللّه بن علىّ الحلبيّ ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه فى مسجد يكون فى الدّار فيبدو لأهله ان يتوسّعوا بطائفة منه او يحوّلوه عن مكانه فقال لا باس بذلك قال فقلت فيصلح المكان الّذى كان حشّا زمانا ان ينظّف و يتّخذ مسجدا قال نعم اذا القى عليه من التّراب ما يواريه فانّ ذلك ينظّفه و يطهّره).

و به اسانيد صحيحه منقولست از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از مسجدى كه در خانه باشد و اهل آن خانه خواهند كه بعضى از آن مسجد را داخل خانه خود كنند يا آن مسجد را از آنجا بگردانند و به جاى ديگر اندازند حضرت فرمودند كه باكى نيست و علما حمل نموده اند بر آن كه صيغه وقف نگفته باشند بلكه گوشه را از جهة نماز اهل خانه مقرر ساخته باشند و ممكن است كه حكم مسجد خانه چنين باشد حلبى گويد كه گفتم كه اگر جائى مدتى ادب خانه باشد مى توان آن را پاكيزه كردن و مسجد كردن حضرت فرمودند كه بلى هر گاه آن مقدار خاك بر روى آن كنند كه همه جا را به پوشاند او را پاك مى كند و طاهر مى گرداند و قريب باين عبارت در هر دو سؤال در صحيحه عبد اللّه بن سنان و احاديث ديگر وارد شده است و تفصيلش در حديث سابق گذشت و ظاهر اين اخبار صحيحه

ص: 259

و كالصحيحه آنست كه خاك از جمله مطهراتست بلكه استحاله نيز چون اگر عين عذره نيز باقى باشد به اندك زمانى خاك مى شود چنانكه ظاهر احاديث بسيار نيز دلالت مى كند بر اين معنى و گذشت بعضى و خواهد آمد نيز إن شاء اللّه تعالى.

هر كه به مسجد رود يكى از هشت چيز را مى يابد

14-( و كان امير المؤمنين صلوات اللّه عليه يقول: من اختلف إلى المساجد اصاب احدى الثّمان اخا مستفادا فى اللّه عزّ و جلّ او علما مستطرفا أو آية محكمة او رحمة منتظرة او كلمة تردّه عن ردى او يسمع كلمة تدلّه على هدى او يترك ذنبا خشية او حياء).

به اسانيد موثقه قويه كالصحيحه از بهترين جوانان اهل جنّت امام حسن و امام حسين صلوات اللّه عليهما و اصبغ بن نباته و غير ايشان منقولست كه هميشه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مى فرمودند كه هر كه تردّد كند يا تردد بسيار كند در مساجد يكى از هشت چيز را البته مى بايد غالبا.

اول برادر مؤمنى مى گيرد به برادرى و با او برادر مى شود از جهة رضاى الهى يا برادرى بهم مى رساند صالح و عالم و عاقل متصف به صفات حسنه كه از صفات او منتفع تواند شد از جهة رضاى الهى در گرفتن برادر و در انتفاع از او چون هميشه خوبان در مسجد مى باشند و اين قسم برادرى نادر است اما اكسيريست كه مسهاى قابل را طلا مى كند و لهذا نماز جماعت مطلوبست كه اكثر خوبان جمع مى شوند و از سلام و مصافحه و امثال اينها از يكديگر منتفع مى شوند قطع نظر از انتفاع نماز كه خواهد آمد دويم مى بايد علمى را كه سبب رغبت او شود در عبادات و طاعات از كلمات حكمت و مواعظ حسنه و مستطرف نفيسى است كه همه كس از آن محفوظ گردد.

و ظاهرا مراد از علم مستطرف علوم وهبيّه لدنّيه ايست كه فكر را در آن مدخلى نباشد بلكه به محض تفضل الهى وارد شود بر جمعى كه هميشه به ياد الهى

ص: 260

باشند با رياضت.

سيم مى يابد و مى شنود آيه واضح الدّلاله را و از علم آن منتفع مى شود چون مستحبّ است خواندن قرآن در مساجد بلكه در حديث صحيح وارد شده است كه مساجد از جهة خواندن قرآن موضوع است يعنى بعد از نماز يا نماز نيز از جهة خواندن قرآن موضع است و عمدۀ قرآن كه نافع است اكثر عالميان را محكمات آياتست.

چهارم مى يابد رحمتى را كه انتظار قابل كشد يا مواد قابله منتظر آن قسم رحمتند و صورت اولى فيضى است كه هميشه از جناب اقدس تعالى شانه فايض است و هر كه قابل آن شود بان مى رسد و صورت دويم فيوض خاصه است كه هر چند از اين طرف قابليت بيشتر مى شود كشش آن بيشتر است و بيشتر فايض مى شود چنانكه از مدينه علم الهى صلّى اللّه عليه و آله منقولست كه.

انّ لربّكم فى ايّام دهركم نفحات الا فتعرّضوا لها و تفصيلش گذشت.

پنجم مى شنود سخنى را كه باز دارد او را از چيزى چند كه سبب هلاك اوست.

ششم مى شنود كلمه را كه دلالت مى كند او را بر هدايت چون هميشه در مساجد علما و وعاظ مى بوده اند و كار ايشان اينست كه نصايح و مواعظى كه ودايع الهى است نزد ايشان به خلايق رسانند و ممكن است كه اشاره به سماع باشد و آن عبارتست از شنيدن كلماتى كه قصد متكلم از آن چيزى ديگر است و اين كس چنان مى يابد كه حق سبحانه و تعالى بر زبان او جارى ساخته است از جهة هدايت او مثل آن كه شخصى شنيد كه كسى فرياد مى كند سعتر برّى او چنين فهميد كه حق سبحانه و تعالى به او خطاب مى فرمايد كه تو سعى كن در راه

ص: 261

من تا به بينى الطاف را نسبت به خود و على هذا القياس و اعم از همه اظهر است و اللّه تعالى يعلم.

هفتم ترك گناه مى كند از ترس الهى چون از لوازم خانه است كه هر عاقلى اجتناب مى كند از سخط صاحب خانه و از لوازم مسجد است كه آدمى متذكر شود خداوند خود را پس اگر اراده گناهى كند از ترس الهى نخواهد كرد.

هشتم ترك گناهست از روى حياء صاحب خانه و اين رتبه بالاتر است چنانكه در اخبار متواتره وارد شده است كه چون عبادت الهى كنى چنان باش كه گويا او را مى بينى پس اگر تو او را نه بينى او ترا مى بيند و بى حيايى بالاتر از اين نمى باشد كه عصيان صاحب خانه كنند در خانه او و بعضى تفسير كرده اند خشيت را به خشيت الهى و حياء را به حياء از خلق و بر عكس نيز گفته اند و تعميم بهتر است بانكه ترك ذنوب مطلوب است هر چند بواسطه خوف رفتن عرض باشد و حيا مطلوبست از خدا و خلق و آن چه حضرت فرموده اند از لوازم مسجد اشعارى دارد كه مى بايد كه شخصى كه داخل مسجد مى شود همه اينها منظورش باشد بلكه چون متوجه مسجد شود.قصد اينها و امثال اينها داشته باشد تا بهر قصدى او را ثواب عظيم بوده باشد چنانكه حضرت سيّد الساجدين صلوات اللّه عليه و على آبائه و ابنائه ذكر كرده اند كه خداوندا نيت مرا وافر و عظيم گردان كه هر فعلى مشتمل بر نيات بسيار باشد زيرا كه مدار بر نيت است.

اعلان گم شده در مسجد

14-( و: سمع النّبيّ صلّى اللّه عليه رجلا ينشد ضالّة فى المسجد فقال قولوا له لا ردّ اللّه عليك فانّها لغير هذا بنيت).

و منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله شنيدند كه شخصى در مسجد مى گويد كه كه يافته است حيوان مرا اگر ينشد از باب مجرد باشد و اگر از باب افعال باشد در اين معنى اطلاق مى كنند و در آن كه گويند كه گم كرده است حيوانى را و علما در هر

ص: 262

دو صورت حكم به كراهت كرده اند چون خبرى ديگر از آن حضرت منقولست كه حضرت ضاله را نهى فرمودند يعنى بهر دو معنى و تعليل حضرت نيز دلالت بر هر دو مى كند پس حضرت فرمودند كه بگوئيد به او كه خداوند تعالى ضاله ترا به تو نرساند يا صاحبش پيدا نشود بنا بر احتمال ديگر و ليكن بعيد است بلكه اظهر آنست كه گم كرده است و مى جويد پس فرمودند كه مسجد را از جهة غير اين كارها بنا كرده اند يعنى از جهة عبادتست و صدوق در تتمه اين خبر مرسل ذكر كرده است كه رفع صوت در مسجد مكروهست و حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله گذشتند به شخصى كه تير مى تراشيد حضرت او را نهى فرمودند و فرمودند كه مسجد را از جهة غير اين كارها بنا كرده اند و على اى حال محمولست بر كراهت زيرا كه منقولست در حديث كالصحيح بل الصحيح از عليّ بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما كه در مسجد انشاد ضاله مى توان كرد حضرت فرمودند كه باكى نيست يعنى حرام نيست و حرام نبودن منافات ندارد با كراهت و ممكن است كه اين حديث را حمل كنيم بر كسى كه يافته باشد حيوانى را و طلب صاحبش كند و صورت اول را بر آن كه گم كرده باشد چون وارد است كه تعريف ضاله را در مجامع مى بايد كرد و ممكن است كه حمل كنيم كراهت را بر صورتى كه فرياد كند و جواز را بر آهسته چون نهى از بلند آواز كردن وارد است در مسجد و اكثر علما همه را مكروه مى دانند و تعريف را گفته اند كه در بيرون مسجد مى كنند نزديك درهاى مسجد و اين بهتر است هر چند جايز باشد در مسجد.

اطفال و مجانين در مساجد

6-( و قال صلوات اللّه عليه: جنّبوا مساجدكم صبيانكم و مجانينكم و رفع اصواتكم و شراءكم و بيعكم و الضّالّة و الحدود و الاحكام).

و به سند قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه

ص: 263

اجتناب كنيد در مساجد از اطفال و مگذاريد كه داخل مساجد شوند مبادا مسجد را نجس كنند و حمل نموده اند بر اطفال غير مميّز كه اگر تميز داشته باشد سنّت است كه ايشان را پدران با خود بمسجد برند تا عادت كنند چنانكه در ساير عبادات ايشان را بانها باز مى دارند و از مجانين نيز اجتناب كنيد و مگذاريد كه مطلقا داخل مساجد شوند و مفاسد ايشان بيشتر است و آوازهاى خود را بلند مكنيد و خريد و فروخت مكنيد گم شده را يا صاحبش را مجوييد و حدود را در مسجد اقامت مكنيد چون خوف تلوّث مسجد به نجاسات هست و احكام را اقامت مكنيد به قضا و اين اخير را حمل كرده اند بر دوام پس اگر نادر واقع شود ضرر ندارد و چون مشهور است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه در دكة القضا كه داخل مسجد كوفه است قضا مى پرسيدند پس جمع مى كنند با آن خبر بانكه حضرت نادرا در مسجد حكم مى فرمودند يا آن كه معصوم مستثنى است يا آن كه اگر محاكمه را در مسجد بياورند چون واجب فورى است در مسجد مى بايد واقع سازند و غير اين از وجوهى كه علما ذكر كرده اند و وجه عصمت بهتر است و در حديث ديگر از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه اجتناب فرمائيد مساجد را از اطفال و مجانين خود و از خريد و فروخت و ادب خانه و محل وضو را در بيرون مسجد قرار دهيد نزديك درهاى مساجد خود يعنى مسجد را چنان وقف مكنيد كه ادب خانه در ميان مسجد باشد و بر دور آن مسجد باشد و اللّه تعالى يعلم.

شعر گفتن در مساجد

(و ينبغى ان يجنّب المساجد انشاد الشّعر فيها و جلوس المعلّم للتّأديب فيها و جلوس الخيّاط فيها للخياطة)

و سنت است كه مساجد را اجتناب نمايند از شعر گفتن و شعر خواندن و از نشستن معلّم در آنجا از جهة تعليم اطفال چون خوف تلويث و تنجيس مسجد هست و هم چنين از نشستن

ص: 264

خيّاط در مسجد از جهة خيّاطى چنانكه گذشت اخبار كه مساجد را از جهة امثال اين كارها بنا نكرده اند و منقولست بسند صحيح از حضرت سيد الساجدين صلوات اللّه عليه كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه اگر بشنويد كه شخصى در مسجد شعر خواند بگوئيد كه فضّ اللّه فاك خداوند عالميان دهانت را بشكند به درستى كه مساجد از جهت آنست كه در آن جا قرآن بخوانند دور نيست كه اگر خوف فساد نباشد چنان گفتن كه آن شخص بشنود بهتر باشد و اگر نه آهسته نفرين كند.

و در حديث كالصحيح از على بن جعفر منقولست كه گفت سؤال كردم از برادرم موسى صلوات اللّه عليه كه آيا جايز است شعر خواندن يا گفتن يا اعم در مسجد حضرت فرمودند كه باكى نيست و حمل كرده اند اول را بر اشعار باطله و ثانى را بر اشعار حقه مثل مدح منقبت خدا و رسول و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم يا اشعار حكمت يا استشهادات از كلام عرب بر آيه و حديث و اگر از موزونيت بيندازد بهتر است و اللّه تعالى يعلم.

و در حديث صحيح وارد است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله نهى فرمودند از كشيدن شمشير در مسجد و از تراشيدن تير در مسجد و فرمودند كه بنا نشده است مسجد مگر از جهة غير اينها كه عبادتست.

و در حديث حسن كالصحيح از حلبى منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آيا سلاح را در مسجد مى توان آويخت حضرت فرمودند كه بلى اما در مسجد اكبر نه زيرا كه جدم سيّد الساجدين صلوات اللّه عليه شخصى را ديدند كه در مسجد تير مى تراشيد حضرت او را نهى فرمودند از آن چون مسجد محلّ امن است و خواب كردن در مسجد

ص: 265

الحرام و مسجد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله مكروهست و در مساجد ديگر مكروه نيست.

چنانكه در حديث حسن كالصحيح از زراره منقولست كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه و آله كه چه مى فرماييد در خواب كردن در مساجد حضرت فرمودند كه باكى نيست مگر در مسجدين مسجد الحرام و مسجد الرّسول صلّى اللّه عليه و آله و زراره گفت كه گاه بود كه حضرت دست مرا مى گرفتند در مسجد الحرام و به گوشه مى فرمودند و حديث مى فرمودند تا خواب مى رفتند و من نيز بخواب مى رفتم پس عرض مى كردم كه شما را خواب ربود چونست حضرت فرمودند كه آن مسجدى كراهت دارد كه در زمان حضرت صلّى اللّه عليه و آله مسجد بود اما در اينجا كه خارجست از آن ضرر ندارد.

و در حديث صحيح از ابن وهب منقولست كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از خواب كردن در اين دو مسجد حضرت فرمودند كه ضرر ندارد پس مردمان غريب در كجا بخوابند و اين حديث دلالت مى كند كه كراهت در حديث سابق بمعنى مشهور است و حمل مى توان كرد بر آن كه اگر جائى داشته باشد در مسجدين خوابيدن مكروه باشد و اگر نه جايز باشد و ممكن است كه حديث دويم را حمل كنيم بر اول به آن كه جواز خواب در زيادتيهاى مسجد باشد نه در اصل مسجد.

و در حديث كالصحيح از عليّ بن جعفر منقولست كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه و آله از خواب كردن در مسجد الحرام حضرت فرمودند كه باكى نيست و سؤال كردم از خواب كردن در مسجد رسول صلّى اللّه عليه و آله حضرت فرمودند كه خوب نيست و الحال

ص: 266

متعارفست كه در مسجد حضرت را مى بندند بخلاف مسجد الحرام ممكن است كه از جهة آزار رسيدن به ايشان نهى شده باشد كه مبادا سنيّان آزار به ايشان رسانند و اللّه تعالى يعلم.

و در حديث صحيح از رفاعه منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از وضو ساختن در مسجد حضرت فرمودند كه اگر وضو از بول و غايط سازد مكروهست و اگر به سبب احداث ديگر باشد كراهت ندارد و از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله نهى فرمودند از تكلّم به عجمى در مساجد و محتملست كه كراهت در وقتى باشد كه عربى تواند تكلّم كردن و از آن حضرت بسند قوى منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه هر كه در مسجد باشد و اذان بگويند و بى علتى از مسجد بيرون رود منافق است مگر آن كه اراده برگشتن داشته باشد.

و در موثق كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه هر كه در مسجد بنشيند و انتظار وقت نماز كشد او مهمان حق سبحانه و تعالى است و بر حق سبحانه و تعالى لازمست كه گرامى دارد مهمان خود را و احاديث صحيح و كالصحيح بسيار وارد شده است از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه هر كه سير خورده باشد نزديك مسجد ما نيايد.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه از آن حضرت پرسيدند از خوردن سير و پياز و تره حضرت فرمودند كه باكى نيست خامش و پخته اش و باكى نيست كه دوا كنند به سير و ليكن هر گاه خورده باشند بمسجد نروند و ظاهر آنست كه حكم سير را فرموده باشند

ص: 267

و احتمال هر سه دارد خصوصا پياز خام چون در حديث ديگر از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه منقولست كه هر كه ازين مؤذيات خورده باشد نزديك نشود بمسجد يعنى هر چه سبب آزار مردمان باشد و بوى تنباكو نيز مؤذيست كسانى را كه نمى كشند و دور نيست كه اليوم كراهت نداشته باشد چون همه مى كشند مگر بسيار نادر و نهى واقع شده است از انداختن سنگ ريزه در مسجد به يك ديگر.

و در روايت سكونى از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله منقولست كه آن حضرت شخصى را ديدند كه سنگ ريزه انداخت در مسجد حضرت فرمودند كه اين سنگ ريزه صاحبش را لعن مى كند تا به زير آيد پس فرمودند كه در مجالس سنگ ريزه به يك ديگر انداختن از صفات قوم لوط است پس حضرت اين آيه را تلاوت كردند كه ترجمه اش اينست كه حضرت لوط به ايشان مى گويد كه شما اعمال بد مى كنيد و در مجالس امر منكر را بفعل مى آوريد و آن انداختن سنگ ريزه است به يك ديگر.

و به همين سند منقولست كه در مسجد عورت خود را نمى بايد گشودن و از ناف تا زانو عورتست هر چند كسى نباشد چون ملايك در مسجد مى باشد و اگر كسى باشد غير عورتين را باز كردن از ناف تا زانو كراهتش بيشتر است و از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه در مساجد سخنى كه از دنيا باشد مگوييد كه عقاب عظيم بر آن مترتب مى شود و احاديث سابقه اشعارى باين معنى دارد كه مسجد را از جهة عبادت وضع كرده اند و عذاب را حمل كرده اند بر سخن نامشروع يا مبالغه و اين اظهر است.

هر كه روشن كند چراغى را در مسجدى از مساجد الهى

14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: من اسرج فى مسجد من مساجد اللّه سراجا لم تزل الملائكة و حملة العرش يستغفرون له ما دام

ص: 268

فى ذلك المسجد ضوء من السّراج).

و منقولست به چند سند كه حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه هر كه روشن كند در مسجدى از مساجد الهى چراغى تا روشنى آن چراغ باشد فرشتگان همه با حاملان عرش از جهة او طلب مغفرت كنند و هر طلبى كه ملائكه نمايند بامر الهى است.

و در حديثست كه حق سبحانه و تعالى هر گاه فرشتگان را امر كند به دعا البته مى آمرزد آن بنده را و حاجتش را بر مى آورد بدان كه اين حديث را انس بن مالك روايت كرده است و از محدثين ما بعضى نام او را برده اند و بعضى گفته اند كه از رجلى بما رسيده است و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه عمده دروغهايى كه بر حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله بستند عايشه و ابو هريره و انس بن مالك بستند و عمده احاديث اهل سنت از اين سه كس است و از عبد اللّه بن عمرو اخبار در مذمّت او نيز وارد است پس آن كه محدثين ما از او نقل كرده اند اين حديث را و بر سبيل ندرت نيز از ايشان نقل مى كنند وقتى مى كرده اند كه موافق آن خبر از صادقين صلوات اللّه عليهم به ايشان رسيد باشد و از جهة تاليف قلوب عامه نقل مى كرده اند و با آن كه در سنتى ها مساهله مى توان كرد محدثان ما نمى كرده اند مگر در مثل اين صورت و اللّه تعالى يعلم.

خارج كردن چيزى از مسجدى به مسجد ديگر

5-( و قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: اذا اخرج احدكم الحصاة من المسجد فليردّها فى مكانها او فى مسجد آخر فإنّها تسبّح).

و به روايت وهب منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه هر گاه شخصى سنگ ريزه را از مسجد بيرون برد مى بايد كه آن سنگ ريزه را به جاى خود آورد يا به مسجدى ديگر كه آن تسبيح مى گويد و اين در صورتى است كه سنگ ريزه جزو مسجد باشد امّا اگر از زيادتيها باشد كه سبب

ص: 269

كثافت مسجد باشد ظاهرا بيرون بردن بهتر باشد چنانكه گذشت و دور نيست كه تسبيح اشاره باشد به جزويت مسجد چون تسبيح مسجد نه مثل تسبيح ساير مواضع است كه مسجد نباشد

جايز نيست حايض و جنب را كه داخل مسجد شوند مگر بعنوان گذشتن

(و لا يجوز للحائض و الجنب ان يدخلا المسجد الاّ مجتازين)

و جايز نيست حايض و جنب را كه داخل مسجد شوند مگر بعنوان گذاشتن و پيشتر گذشت كه مگر به مسجدين كه مطلقا داخل هر دو نمى توانند شد.

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: خير مساجد نسائكم البيوت).

و به سند كالصحيح و صحيح على المشهور از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه بهتر مسجدها از جهة زنان شما يورتهاى ايشانست چنانكه بعد از اين خواهد آمد إن شاء اللّه تعالى.

6-( و: سئل صلوات اللّه عليه عن الوقوف على المساجد فقال لا يجوز فانّ المجوس وقفوا على بيوت النّار).

و از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردند از وقف كردن بر مساجد حضرت فرمودند كه جايز نيست به درستى كه گبران وقف مى كنند بر خانهاى آتش خود شما مثل آنها مباشيد و مظنون آنست كه صدوق نقل معنى حديث كرده است موافق فهم خود زيرا كه در جاهاى ديگر مثل باب وقف اين كتاب و علل و غير آن بسند قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه از آن حضرت پرسيدند كه هر گاه شخصى خانه بخرد و بنا كند خانه از جهة خودش و عرصۀ از آن زمين بماند و آن را مستغلى كند كه به كرايه دهد آيا اين خانه را وقف مى توان نمود بر مسجد حضرت در جواب فرمودند كه مجوس وقف كردند بر خانه آتش و اين عبارت يك احتمالش اين است كه هر گاه ايشان وقف بر خانه آتش كنند شما اولايد كه وقف كنيد بر خانه حق سبحانه و تعالى و احتمالى ديگر آن كه از پيش

ص: 270

گذشت و احتمال جواز اظهر است به اعتبار عمومات اخبار و اگر اظهر نباشد و هر دو احتمال مساوى باشد از مجملات اخبار خواهد بود و ممكن است كه اين خبرى ديگر باشد و به سبب صراحت اين خبر آن خبر را حمل بر اين كرده باشد و ليكن بسيار بعيد است و احتمال دارد كه مراد اين باشد كه وقف بر مسجد نمى بايد كرد بلكه وقف بر مسلمانان مى بايد كرد زيرا كه شرط است در موقوف عليه كه قابل تملك باشد و مسجد قابل تملك نيست و ممكن است كه بر تقدير آن كه مراد حضرت عدم جواز باشد وجهش اين باشد كه اغلب اوقات وقف مى كنند از جهة زينتهاى مسجد و آن مطلوب شارع نيست و گمان ندارم كه غير صدوق كسى باين خبر عمل كرده باشد بر عدم جواز و اللّه تعالى يعلم.

مساجد خانه خداست

6-( و روى: انّ فى التوراة مكتوبا انّ بيوتى فى الارض المساجد فطوبى لعبد تطهّر فى بيته ثمّ زارني فى بيتى الا انّ على المزور كرامة الزّائر الا بشّر المشّاءين فى الظّلمات إلى المساجد بالنّور السّاطع يوم القيمة).

و بسند حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه در توراة نوشته است كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه به درستى كه خانهاى من در زمين مسجدهاست پس خوشا حال بنده كه در خانه خود وضو سازد و بعد از آن به زيارت من آيد در خانه من به درستى كه لازمست بر هر كه شخصى به زيارت او رود كه اكرام و تعظيم كند زيارت كننده خود را تا اينجا حديث حضرت صادقست و زيادتى كه البته بشارت ده جمعى را كه در تاريكيها به مساجد مى روند كه ايشان را در روز قيامت نورى باشد ظاهر و هويدا مانند برق لامع.

در حديث ديگر است كه صدوق كالصحيح روايت كرده است از جعفر طيار رضى اللّه عنه كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه

ص: 271

خداوند عالميان مى فرمايد كه به درستى كه خانهاى من در زمين مسجدهاست روشنى مى دهد اهل آسمان را چنانكه ستارگان روشنى مى دهند اهل زمين را خوشا حال بنده كه مساجد خانهاى او باشد و خوشا حال بنده كه در خانه خود وضو سازد و به زيارت من آيد در خانه من به درستى كه بر مزور است كه گرامى دارد زاير خود را يا محمد بشارت ده جمعى را كه در تاريكيهاى به پاى خود مى روند به مسجدها كه فرداى قيامت او را نورى ساطع بوده باشد و در كتب صدوق چنين است و در اينجا هر دو را با هم ضم كرده است از حفظ على الظاهر و باين دو حديث استدلال كرده اند بر استحباب طهارت از جهة دخول مسجد چون ظاهر حديث آنست كه اصل دخول زيارت الهى است و ممكن است كه مراد از زيارت نماز و خواندن قرآن و ساير عبادات باشد كه در مسجد واقع مى شود يا محض نماز چون مناجاتست با حق سبحانه و تعالى و دلالت كند بر نماز تحيت مسجد.چنانكه در حديث ابو ذر و غير آن وارد است از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه مساجد را راه مكنيد تا دو ركعت نماز در آن نكنيد پس اولى آنست كه اگر كسى اراده مسجد داشته باشد قصد نماز يا قرائت قرآن داشته باشد و وضو از جهة يكى از اينها بسازد چنانكه در چهار صد كلمۀ حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه بنده مؤمن قرآن نخواند هر گاه بى طهارت باشد تا طهارت نسازد بانكه اگر جنب باشد غسل كند و اگر بى وضو باشد وضو سازد.

و در حديث كالصحيح از محمد بن فضيل منقولست كه از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه سؤال كردم و عرض نمودم كه قرآن مى خوانم و مرا بول آزار مى دهد مى روم و بول و استنجا مى كنم و دست را مى شويم و باز قرآن مى خوانم

ص: 272

حضرت فرمودند كه تا وضو نسازى قرآن مخوان و در حديث صحيح نيز گذشت كه مساجد وضع شده است از جهة خواندن قرآن.

و در حديث كالصحيح از ابى بصير منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از علت تعظيم مساجد حضرت فرمودند كه به سبب اين امر كرده اند به تعظيم مساجد كه خانهاى خداست در زمين يعنى خانه عبادت الهى است يا چون حق سبحانه و تعالى منسوب به خود ساخت به اضافه تشريف تعظيم آن واجبست و جايز است نماز كردن در مساجدى كه سنيان بنا كرده اند و احاديث صحيحه وارد شده است از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم كه فرموده اند كه نماز كنيد در مساجد ايشان و خواهد آمد.

و در حديث صحيح ابن ابى عمير منقولست از بعضى از استادان او كه گفت به حضرت امام جعفر صادق عرض نمودم كه من كراهت دارم از نماز كردن در مساجد سنيان حضرت فرمودند كه كراهت مدار زيرا كه هر مسجدى را كه بنا شده است و مى شود البته محاذى قبر پيغمبريست يا وصى پيغمبرى كه شهيد شده است و در آنجا از خون او ريخته است بنا بر اين حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد كه عبادت او در اين مساجد كنند پس هر نمازى را كه در اين مساجد به جا آورد از فريضه ادا و قضا و نوافل أدا و قضا.

خانهائى كه در آن خانها نماز شب مى كنند

6-( و روى: انّ البيوت الّتى يصلّى فيها باللّيل يضىء نورها لأهل السّماء كما يضىء نور الكواكب لأهل الارض).

و منقولست بسند صحيح از فضيل از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه خانهائى كه در آن خانها نماز شب مى كنند با تلاوت قرآن روشنايى مى دهد نور آن خانها اهل آسمان را چنانكه ستاره ها روشنى مى دهند اهل زمين را و بعد ازين صدوق ذكر خواهد كرد اين خبر را و بعد از بالليل بتلاوة القرآن در آن مذكور است

ص: 273

و در اينجا ذكر نكرده است ممكن است كه حديثى ديگر باشد يا از نساخ سهو شده باشد و اين عبارت دو احتمال دارد يكى آن كه تلاوت قرآن در نماز كنند چنانكه در حديث طويل خواهد آمد يا آن كه بعد از نماز شب و در اثناى آن تلاوت كنند و اعم بهتر است و اللّه يعلم و غرض از ذكر اين خبر در اينجا آن است كه هم چنان كه گذشت كه بهترين مساجد از جهة زنان خانهاست هم چنين بهترين مساجد از جهة نوافل خانهاست چون از ريا دورتر است.

مناره براى مسجد

1-( و روى: انّ عليّا صلوات اللّه عليه مرّ على منارة طويلة فامر بهدمها ثمّ قال لا ترفع المنارة الاّ مع سطح المسجد).

و بسند قوى از سكونى منقولست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه گذشتند بر منارى پس فرمودند كه منار را كندند و فرمودند كه منار را بلند نمى بايد كرد مگر با سطح و اصل منار از مجوس بود كه چون آتش را مى پرستيدند منارهاى بلند مى ساختند كه بر بالاى آنها آتش بيفروزند و تعظيم آتش كرده باشند و چون بلاد عجم مفتوح شد و عراق عرب را نيز ملوك عجم داشتند عمر گفت كه منارهاى بحال خود باشد و بر بالاى آنها اذان بگويند و حضرت امير المؤمنين امر به هدم آن فرمودند چون سبب اشرافيت بر خانهاى مسلمانان و آن حرامست و فرمودند كه در زمان حضرت محل اذان در ديوار مسجد بود و از سطح مسجد بلندتر نبود همان مقدار بلند كردن خوبست و زياده بد است و ازين حديث نيز فهميده اند كه مى بايد در ميان مسجد نباشد چون در زمان حضرت متصل به ديوار مسجد بود و لفظ حديث صريح نيست در اين معنى و اگر در ميان مسجد نباشد بهتر است و منار مسجد خيف كه در ميان مسجد است و بلند است ظاهرا در زمان ملاعين ساخته باشند و نيست در جائى كه در زمان حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله بوده باشد با آن كه چون در آن حوالى خانه نيست بلند كردن آن

ص: 274

ضرر ندارد و ممكن است كه در صحرا نيز خوب نباشد تا مشابهت به مجوس نداشته باشند و اللّه تعالى يعلم.

خداوند بواسطه پيران مسجد بر همه رحم مى كند

1-( و: انّ اللّه تبارك و تعالى ليريد عذاب اهل الارض جميعا حتّى لا يحاشى فيهم احدا فاذا نظر إلى الشّيب ناقلى اقدامهم إلى الصّلوات و الولدان يتعلّمون القرآن رحمهم اللّه تعالى فاخّر ذلك عنهم و (منهم خ).

و بسند موثق از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه بسيار است كه حق سبحانه و تعالى مى خواهد كه اهل زمين را همه معذب سازد كه احدى را نجات ندهد از جهة بدى ايشان كه معاصى و سيّئات از ايشان صادر مى شود و اگر جمعى خوبان هستند چون انكار نمى كنند منكرات را ايشان نيز مستحق عذاب الهى مى شوند پس چون نظر مى كند كه جمعى از پيروان با ضعف به مساجد مى روند و اطفال تعلم قرآن مى كنند به بركت ايشان بر همه رحم مى كند و عقاب ايشان را از روى تفضّل تأخير مى فرمايد كه شايد توبه كنند.

و در حديث كالصحيح از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرّضا صلوات اللّه عليهما منقولست كه حق سبحانه و تعالى مقرّر ساخته است منادى را كه هر روز ندا مى كنند كه اى بندگان الهى بازايستيد از معاصى و مخالفت الهى و اگر نه حيوانات چرنده باشند و اگر نه اطفال شيرخواره باشند و اگر نه پيران با ركوع باشند كه نماز مى كنند با ضعف پيرى يا خم شده اند مانند راكعان هر آينه حق سبحانه و تعالى عذابى بر شما نازل سازد كه شما را ريزه ريزه كند.

و مؤيّد امثال اين دو خبر است آن چه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اگر حق سبحانه و تعالى بندگان خود را مؤاخذه مى نمود به ستمهاى ايشان بر نفس خود و بر غير خود هر آينه جنبنده بر روى زمين نمى گذاشت.

و آن چه در اين دو حديث وارد شده است كه سبب تاخير عذاب عبادت

ص: 275

پيران و تعلم اطفال به قرآن و اطفال شيرخواره و حيواناتند بر سبيل فرد است يا مد خليّت فى الجمله و در اخبار چيزهاى ديگر وارد است كه سبب رفع عذاب يا تاخير آن مى شود مثل كريه صلحا و وجود علما خصوصا سيد و بهتر و مهتر ايشان حضرت صاحب الامر صلوات اللّه عليه و غير اينها كه خواهد آمد در ضمن اخبار.

آداب دخول مسجد

(و من اراد دخول المسجد فليدخله على سكينة و وقار فانّ المساجد بيوت اللّه و احبّ البقاع اليه و احبّهم إلى اللّه عزّ و جلّ أوّلهم دخولا و اخرهم خروجا)

و كسى كه خواهد كه داخل مسجد شود بلكه روانه شود به جانب مسجد بايد كه با ذكر الهى قلبى و آرام بدن روانه شود به آن كه در خاطر خود در آورد كه خداوند عالميان مرا به خانه خود طلبيده است از وقتى كه روانه مى شود بذكر و فكر الهى بلكه با توبه و انابت باشد پس به درستى كه مساجد خانهاى الهى است و محبوبترين مكانهاست نزد حق سبحانه و تعالى و محبوب ترين خلايق به نزد حق سبحانه و تعالى كسى است كه پيش از همه داخل شود و بعد از همه كس بيرون رود چنانكه در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه چون متوجه نماز شوى مدو بلكه با سكون دل و آرام تن برو پس اگر به اول نماز جماعت برسى فبها و اگر در ميان برسى ما بقى را بعد از نماز امام تمام كن الخبر.

و در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله از جبرئيل سؤال كرد و فرمود كه اى جبرئيل از جاهاى زمين كجاها محبوبتر است نزد حق سبحانه و تعالى جبرئيل عليه السلام گفت مسجدها و محبوبترين اهل مساجد جمعى اند كه پيشتر از همه كس داخل شوند و بعد از همه كس از آنجا بيرون روند.

ص: 276

(و من دخل المسجد فليدخل رجله اليمنى قبل اليسرى و ليقل بسم اللّه و باللّه السّلام عليك أيّها النّبيّ و رحمة اللّه و بركاته اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و افتح لنا ابواب رحمتك و اجعلنا من عمّار مساجدك جلّ ثناء وجهك و اذا خرج فليخرج رجله اليسرى قبل اليمنى و ليقل اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و افتح لنا ابواب فضلك)

و كسى كه خواهد داخل مسجد شود پس بايد كه پاى راست را در مسجد گذارد پيش از پاى چپ و بگويد اين كلمات را كه ترجمه اش اينست كه داخل مسجد مى شود به استعانت از حق سبحانه و تعالى يا به ياورى اسم الهى و بياورى ذات مقدس الهى يا آن كه چون استعانت از او بجويم و حال آن كه وجود من و بقاى من و حركات و سكنات خير من همه بعون الهى است رحمت الهى بر تو باد و سلامتى از آفات و رحمتها و بركتهاى الهى با تو باد اى سيد پيغمبران خداوندا رحمتهاى خاصه خود را بر محمد و آل محمد فرست و بگشا بر روى ما درهاى رحمتت را چنانكه در مسجد را بر ما گشودى به توفيق و هدايت و بگردان مرا و ساير مؤمنان را از جملۀ عمارت كنندگان مساجد خود به عبادت و طاعت ثناى ذات مقدس تو از آن بالاتر است كه كسى تواند بان رسيدن يا تواند گفتن و چون خواهد كرد كه بيرون آيد پاى چپ را مقدم دارد پيش از پاى راست و بگويد كه خداوندا صلوات فرست بر محمد و آل محمد كه حضرت فاطمه زهرا و ائمه معصومينند صلوات اللّه عليهم و بگشا بر روى ما درهاى فضل و رحمت خود را در امور دنيوى و اخروى.

اما داخل كردن پاى راست پس در حديث كالصحيح يونس از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم روايت كرده است كه فرمودند كه فضيلت در دخول مسجد آنست كه در وقت دخول پاى راست را مقدم دارى و در وقت بيرون آمدن

ص: 277

پاى چپ را مقدم دارى و جمعى غافل شده اند از اين حديث كه كلينى روايت كرده است و گفته اند بر عكس بيت الخلا و در بيت الخلا گفته اند بر عكس مسجد كه چون مسجد مكان شريف است پاى راست را مقدم داشتن كه اشرفست أنسب است و بر عكس در خروج و بر عكس هر دو در خلا و اين وجه نكته مى شود بعد از ورود نص نه آن كه علّت حكم سازند.

و در حديث حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه چون داخل مسجد شوى صلوات بر محمّد و آل محمّد بفرست و چون بيرون آيى نيز صلوات بفرست.

و شيخ بسند صحيح روايت كرده است از فضيل از عبد اللّه بن حسن كه گفت چون داخل مسجد شوى بگو

16- : (اللّهمّ اغفر لي و افتح لي ابواب رحمتك).

و چون خواهى كه بيرون آيى بگو

16- : (اللّهمّ اغفر لي و افتح لي ابواب فضلك).

و در حديث موثق كالصحيح از حضرت صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه فرمودند كه چون خواهى كه داخل مسجد شوى بگو

16- : (بسم اللّه و السّلام على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله انّ اللّه و ملائكته يصلّون على محمّد و آل محمّد و السّلام عليهم و رحمة اللّه و بركاته ربّ اغفر لي ذنوبي و افتح لي ابواب فضلك).

و چون بيرون آيى همين دعا را بخوان و در حديث قوى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه چون داخل مسجد شوى و خواهى كه بنشينى پس داخل مشو در مسجد مگر با طهارت و چون خواهى كه داخل شوى رو بقبله كن و خدا را بخوان و مطالب خود را طلب كن و در وقت داخل شدن بسم اللّه بگو و حمد الهى به جا آور و صلوات بر محمد و آل محمد بفرست.

ص: 278

و از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله منقولست كه در وقت داخل شدن در مسجد ملاحظه كنيد كفشهاى خود را كه نجس نباشد و ايستاده كفش مپوشيد و بهتر آنست كه با كفش داخل نشوند و كفش خود را به كسى بسپارند در بيرون مسجد كه خاطر جمع باشد از آن كه دزد ببرد مبادا در اثناى نماز باين فكر افتد.

و كلينى در حديث حسن كالصحيح از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه فرمودند كه چون داخل مسجد شوى بگو.

5- : (بسم اللّه و باللّه و إلى اللّه و من اللّه و ما شاء اللّه و لا حول و لا قوّة الاّ باللّه اللّهمّ اجعلنى من زوّارك و عمّار مساجدك و افتح لي باب توبتك و اغلق عنّى باب معصيتك و كلّ معصية الحمد للّه الّذى جعلنى ممّن يناجيه اللّهمّ اقبل علىّ بوجهك جلّ ثناؤك).

و كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه هر گاه نماز واجب را در مسجد به جا آورند و خواهند كه از مسجد بيرون آيند مى بايد در مسجد بايستند و بگويند

14,6- : (اللّهمّ دعوتني فاجبت دعوتك و صلّيت مكتوبتك و انتشرت فى ارضك كما أمرتني فاسئلك من فضلك العمل بطاعتك و اجتناب سخطك و الكفاف من الرّزق برحمتك).

و ترجمه اين دو دعا اين است كه داخل مى شوم و اعمال خير مى كنم بياورى است الهى و بياورى ذات مقدس الهى يا آن كه و حال آن كه همه چيز و همه فعل من بعون الهى است و بازگشت من بسوى اوست يا غرض من از دخول مسجد عباداتيست كه سبب قرب من شود بجناب اقدس او و من از جانب او به جانب او مى روم يعنى همه كار من از براى

ص: 279

اوست و آن چه حق سبحانه و تعالى اراده فرمايد چنان مى شود كه اراده فرمايد و نيست مرا باز ايستادن از معاصى و كردن طاعات مگر بعون الهى خداوندا بگردان مرا از زيارت كنندگان خود كه هميشه عبادات من در مساجد باشد خالص از جهة رضاى تو و بگردان مرا از جمله عمارت كنندگان مساجد خود به عبادت و طاعت يا با آن به بنا و مرمّت چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه عمارت نمى كند مساجد الهى را مگر كسى كه ايمان بجناب اقدس الهى و بروز قيامت داشته باشد و نماز كند و زكات دهد نترسد از كسى مگر از حق سبحانه و تعالى پس اين جماعت اميد هست كه از جمله هدايت يافتگان باشند.

و ديگر فرموده است كه كيست ظالم تر از كسى كه منع كن مساجد الهى را از آن كه در آنجا به ياد خدا باشند و سعى مى كنند در خرابى مساجد و ساير آياتى كه در اين باب وارد شده است كه خداوندا بگشا از جهة من در توبه ات را و توفيقم كرامت كن كه هميشه باز گشتم بسوى تو باشد و در گناهان را بر روى من در بند و مگذار كه متوجه گناهى شوم و چنان كن كه هيچ گناه از من صادر نشود و حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه گردانيده است مرا از آن كسانى كه هميشه مناجات با او مى كنند و راز خود را به او مى گويند خداوندا نظر شفقت و مرحمت بسوى من كن و ثناى تو از آن اعظم است كه ما توانيم كرد.

امّا دعاى دويم خداوندا مرا به درگاه خود خواندى و من اجابت نمودم دعوت ترا و آن چه واجب گردانيده بودى به جا آوردم و به زمين تو روان شدم چنانكه فرموده كه هر گاه نماز را به جا آوريد پهن شويد در زمين و طلب كنيد روزى الهى را از فضل الهى پس من ترا مى خوانم از فضل تو كه توفيق دهى كه آن چه فرموده به جا آورم و چيزى كه خلافت رضاى تو باشد بفعل نياورم و سؤال مى كنم روزيى كه مرا بس باشد نه زياد و نه كم به سبب رحمت تو يا بحق آن يا از

ص: 280

رحمت تو و مى بايد كه غافل نشوى كه هر يك از فقرات اين دعوات و هر دعايى كه خوانده شود پيش از نماز و در نماز و بعد از نماز دريست از درهاى فيوض الهى از جمله چهار هزار باب صلاة و بر عارف مفتوح مى شود از هر درى درهاى بسيار بسيار.

ص: 281

باب المواضع الّتى تجوز فيها الصّلاة

اشاره

و المواضع الّتى لا تجوز فيها

اين بابى است در مواضعى كه نماز در آن جايز است اعم از آن كه مستحب باشد يا جايز و مواضعى كه جايز نيست نماز در آن مواضع اعم از كراهت و حرمت.

همه زمين محل نماز است

14-( قال النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله: اعطيت خمسا لم يعطها احد قبلى جعلت لي الارض مسجدا و طهورا و نصرت بالرّعب و احلّ لي المغنم و اعطيت جوامع الكلام و اعطيت الشّفاعة).

منقولست در صحيح از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى پنج چيز بمن كرامت فرموده است كه كسى را پيش از من كرامت نفرموده است.

اول آن كه همه زمين را محل نماز من و امت من گردانيد كه در هر جا كه خواهيم نماز كنيم بخلاف ساير انبياء صلوات اللّه عليهم كه بر ايشان لازم بود كه در معابد خود نماز كنند و در غير كنيسه و بيعه نماز نمى كردند و هم چنين زمين را از جهة من مطهّر گردانيد بانكه با عدم وجدان آب تيمّم كنيم و ته كفش و ته پا را پاك كند و سنگ استنجا و خاك ولوغ كلب و ساير چيزها كه گذشت و زمين اعم است از خاك و سنگ ديگر نصرت يافتم به رعب و در بسيارى از روايات وارد شده است (مسيرة شهر) يعنى حق سبحانه و تعالى خوف مرا در دل دشمنان من مى اندازد يك ماهه راه و مشهور آنست كه اين معنى بعد از قتل

ص: 282

عمرو بن عبد ود بود كه او با هزار سوار برابر بود و در باب سابق گذشت.

ديگر غنيمت كفار را حق سبحانه و تعالى بر من حلال كرد و بر پيغمبران سابق حرام بود و مى سوختند.

ديگر حق سبحانه و تعالى كرامت فرمود مرا جوامع سخنان خوب و آن قرآن است كه مشتمل است بر علوم اولين و آخرين و هم چنين از كلمات حكمت كه لفظ آنها قليل است و معانى آنها بسيار و آن زياده از حد و حصر است و آن چه در كافى است از آن كلمات كافى است هر ذوى العقول را.

ديگر مرا عطا فرموده است شفاعت كبرى،كه در روز قيامت جميع انبياء نفسى نفسى گويند و پيغمبر ما صلّى اللّه عليه و آله امّتى گويد و هم چنين حضرات فاطمه زهرا و ائمه هدى را شفاعت كبرى خواهند داد بلكه شيعيان ايشان نيز بسيار باشد كه بعضى از ايشان را شفاعت دهند در مثل عدد قبيله ربيعه و قبيله مضر كه حصر عدد اين دو را بغير حق سبحانه و تعالى نكرده است و احاديث شفاعت متواتر بالمعنى است از حضرت سيد المرسلين و حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم و انكار آن كفر است چنانكه جمعى از عامه منكر آنند و در مادّه ايشان صحيح است چنانكه احاديث متواتره وارد است كه اگر جميع پيغمبران و اوصياى ايشان و جميع مخلوقات الهى از خوبان شفاعت كنند يك ناصبى را فايده نخواهد كرد و اين بر تقدير فرض محال است و اگر نه ايشان شفاعت نمى كنند مگر كسى را كه دانند حق سبحانه و تعالى راضى است كه ايشان شفاعت كنند و احاديث بسيار وارد است كه ناصبى كسى است كه عداوت با شيعيان ايشان داشته باشد از جهة تشيّع.

(و يجوز الصّلاة فى الارض كلّها الاّ فى المواضع الّتى خصّت بالنّهي عن الصّلاة فيها)

چون در حديث سابق بود كه در هر موضعى نماز

ص: 283

مى توان كرد و صدوق ذكر كرده است كه جايز است نماز در هر زمينى مگر مواضعى بخصوص كه نهى وارد شده است از نماز كردن در آن مواضع يعنى آن عام است يا مطلق و به اخبار ديگر تخصيص يا تقييد يافته است و آن مواضعى است كه بعد از اين بيان خواهد كرد و ازين كلام ظاهر مى شود كه صدوق در مواضع آينده حرام مى داند و ممكن است كه گويد كه نهى وارد شده است و ما نمى دانيم كه بر سبيل حرمتست يا كراهت پس اگر نهى حرمت باشد مخصص اين حديث خواهد بود و يا آن كه ظاهر اين خبر جواز بدون كراهت است و از احاديث آينده بر تقديرى كه كراهت مفهوم شود نيز مخصص خواهد بود و اعتقاد اكثر اصحاب كراهت است در مواضع آينده و قولى شده است بر حرمت و ليكن با قول به حرمت قايل شك دارد در بطلان نماز.

در آن مواضع و اكثر علما گفته اند كه نهى در عبادت مستلزم فساد است و قايل اين قول را لازمست كه قايل شود ببطلان صلاة در اين مواضع.

ده موضع است كه در آن مواضع نماز نمى توان كرد

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: عشرة مواضع لا يصلّى فيها الطّين و الماء و الحمّام و القبور و مسانّ الطّريق و قرى النّمل و معاطن الابل و مجرى الماء و السّبخة و الثّلج).

و كالصحيح منقولست بل فى الصحيح چون منقولست بسند صحيح از ابن ابى عمير از بعضى از اصحاب از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه ده موضع است كه نماز نمى توان كرد در آن مواضع گل و آب و حمام و قبرستان و ميان راه و خانهاى مورچه و خوابگاهى كه شتر از جهة آب خوردن صبر مى كند كه آبى كه اول خورده است در عروق آن برود و آبى ديگر بخورد يا مطلق خوابگاه آن و محل جريان آب و شوره زار و برف و ظاهرا غير از طين و ماء همه مكروه باشد چون احاديث بر جواز همه وارد شده است و صدوق تفصيلى داده است در كتب خود باختيار و اضطرار و اخبار جواز

ص: 284

را حمل كرده است بر حالت ضرورت و خواهد آمد.

مكروه است نماز كردن در سه موضع از راه مدينه مشرفه به مكه معظمه

6-( و روى: انّه لا يصلّى فى البيداء و لا ذات الصّلاصل و لا فى وادى الشّقرة و لا فى وادى ضجنان).

در حديث صحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه مكروه است نماز كردن در سه موضع از راه مدينه مشرفه به مكه معظمه يكى بيد است و آن مسمى است بذات الجيش كه لشكر سفيانى در آنجا به زمين فرو خواهد رفت در زمان ظهور حضرت صاحب الامر و در بعضى از روايات وارد است كه قبل از ظهور حضرت آن لشكر در اينجا به زمين فرو مى رود و قبل از ظهور آن حضرت صلوات اللّه عليه بده روز دجّال خروج خواهد كرد و اكثر لشكر او يهودان خواهند بود و حضرت صاحب الامر كه ظهور فرمايد در مكه معظمه اول جمعى كه با آن حضرت بيعت خواهند كرد سيصد و سيزده تن از اولياء اللّه خواهند بود كه قوام دنيا بلكه عالم به ايشان است و دجّال متوجه آن حضرت شود و حضرت عيسى على نبيّنا و عليه الصلاة و السّلام از آسمان به زير آيد در روز خروج آن حضرت و حضرت تكليف كند عيسى را كه پيش بايست تا اقتدا به تو كنيم يا رسول اللّه حضرت عيسى گويد كه من امت جد توام و تابع شما شما پيش بايستيد پس حضرت پيش بايستد و عيسى نماز جمعه را اقتدا كند به آن حضرت و اهل مكه همه بيعت كنند جمعى طوعا و جمعى كرها و متوجه مدينه مشرفه شوند كه در اين حالت دجّال به ايشان در قرب مدينه مشرفه در ذات الجيش برسد و دجال دعوى الوهيت كند حضرت صاحب الامر حضرت عيسى را كه مقدمه لشكر حضرت خواهد بود به دعوت به نزد دجّال فرستاده او را با سلام بخواند و او قبول نكند حضرت عيسى او را بكشد و زمين بيدا كه دو فرسخ است دجّال و خرش و لشكرش را فرو برد دويم ذات الصلاصل است و سيم وادى ضجنان است و دور

ص: 285

نيست كه اين دو وادى نيز چون قريب به بيدا است لشكر دجّال همه را فرو گرفته باشد و اين سه وادى هر سه محل خسف دجّال باشد چنانكه ظاهر اين حديث است و ممكن است كه خسف جمعى ديگر در اين دو وادى بشود و على أيّ حال نماز در اين هر سه وادى مكروهست پس حضرت فرمودند كه باكى نيست كه كسى نماز كند در اين سه موضع در كنار راه از يمين و يسار و ميان جاده مكروهست و محتمل است كه مراد اين باشد كه در ميان راه جاده هست و ميان هر دو جاده برآمدگى هست در آن برآمدگى نماز مى توان كرد و در جاده نمى توان كرد و صدوق ذكر كرده است كه چون زمين خسف است نبى و امام نماز در آنجاها نمى توانند كردن و ديگران و در كنار راه مى توانند كرد در حالت ضرورت كه خوف فوت شدن وقت نماز يا مثل آن باشد چنانكه در حديث مسجد شمس گذشت.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه در وادى شقره بضم شين و سكون قاف يا بفتح شين و كسر قاف نماز نمى توان كرد و در حديث صحيح بزنطى وارد است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه كه مادر بيدا بوديم با قافله در آخر شب پس وضو ساختم و مسواك كردم و مى خواستم كه نماز كنم دغدغه به خاطرم رسيد كه در اينجا نماز نمى توان كرد آيا اگر كسى در كجاوه باشد نماز مى تواند كرد حضرت فرمودند كه در بيدا نماز نكنند يا نماز مكن عرض نمودم كه حد بيدا از كجاست تا به كجا حضرت فرمودند كه چون حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه به بيدا مى رسيدند تند مى راندند كه زود از آنجا بيرون روند و نماز نمى كردند تا به معرس نبى صلّى اللّه عليه و آله مى رسيدند كه نزديك مسجد شجره است گفتم

ص: 286

ذات الجيش كدام است فرمودند كه پيش از كوى كه مسجد شجره در آنجا واقع است به سه ميل كه يك فرسخ باشد و اول بيدا ميل هست و يك فرسخ كه مى روند به كوهى مى رسند و تا آنجا وادى بيدا است و بعد از آن سه وادى ديگر كه مسمى است باين اسامى على الظاهر و اللّه تعالى يعلم و غير از بيدا از آن سه وادى پرسيديم از مردمان آنجا كسى خبر نداد اما آنها نيز مثل بيدا هر يك قريب به يك فرسخ تخمينا هست كه متّصلند به بيدا دور نيست كه همان باشند.

جايى كه سجده نمى توان كرد

(فاذا حصل الرّجل فى الطّين او الماء و قد دخل وقت الصّلاة و لم يمكنه الخروج منه صلّى و يكون سجوده اخفض من ركوعه)

چون صدوق ده موضع را در ضمن حديث مجملا ياد كرد شروع نمود در تفصيل آن و هر گاه شخصى در ميان كلى باشد كه نتواند سجده كردن بر زمين يا در ميان آب باشد و وقت نماز داخل شود و نتواند بيرون آمدن از آن كل يا آب نماز كند به ايما و مى بايد كه سجودش پست تر باشد از ركوعش و اين در صورتى است كه آب و گل تا كردن يا قريب به گردن باشد كه نتواند ركوع صحيح كردن و الا ركوع را درست مى كند و سجود را ايما مى كند و در اين موضع ركوعش پست تر از سجودش خواهد بود چنانكه خواهد آمد.در باب صلاة خوف و اگر در كشتى باشد و تواند در آمد و تواند كه در كشتى نماز كند صحيحا مخير است و اگر چه در آمدن بهتر است چنانكه خواهد آمد.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه شخصى از آن حضرت سؤال كرد از شخصى كه وقت نماز شود و او در ميان آب باشد و قدرت بر زمين نداشته باشد حضرت فرمودند كه اگر در حرب باشد يا در راه خدا پس ايما كند و اگر در تجارت باشد پس خوب نيست

ص: 287

كه داخل آب شود تا نماز نكند گفتم اگر واقع شود چه كند حضرت فرمودند كه چون از آب بيرون آيد نماز را قضا كند و قريب باين است.

حديث حسن كالصحيح حلبى الا در قضا كه در اين حديث مذكور نيست و قضا محمولست بر استحباب و احوط است كه البته قضا كند بقصد قربت.

و در حديث موثق عمار وارد است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حد كلى كه نتوان سجده كردن بر آن آنست كه پيشانى در آن غرق شود پس اگر گلى سخت باشد يا اگر روان باشد اندكى باشد كه چون اندك زور مى كند پيشانى قرار گيرد سجده خواهد كرد صحيحا و الا ايما مى كند به سر و در حديث ديگر از آن حضرت صلوات اللّه عليه وارد است كه اگر در ميان گل بايد نشستن در تشهد و غيره بنشيند اگر چه بدنش يا جامه اش آلوده شود بكل و بعد از اين نيز خواهد آمد إن شاء اللّه تعالى.

نماز كردن در رخت كن حمام

(و لا باس بالصّلاة فى مسلخ الحمّام و انّما تكره فى الحمّام لأنّه ماوى الشّياطين)

و باكى نيست نماز كردن در رخت كن حمام و مكروه نيست مگر در حمام زيرا كه حمام جاى شياطين است و ظاهر حديث كراهت است بمعنى مصطلح به قرينه علت و احاديث ديگر.

7-( و: سال علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما عن الصّلاة فى بيت الحمّام فقال اذا كان الموضع نظيفا فلا باس يعنى المسلخ).

و به اسانيد صحيحه و كالصحيح منقولست از على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از نماز كردن در گرمابه حمام حضرت فرمودند كه اگر محلّ نماز پاكيزه باشد باكى نيست صدوق از جهة جمع بين الخبرين تاويل كرده است اين حديث را كه مراد از بيت حمّام رخت كن است و اين تاويل بعيد است و ضرورى نيست زيرا كه از اخبار

ص: 288

تاويل ظاهر مى شود چون اين حديث مقيّد است و دو حديث سابق مطلق است مطلق را حمل مى توان كرد كه كراهت به اعتبار قذارت باشد و اگر علم به نجاست داشته باشند به اعتبار نجاست كراهت بمعنى حرمت باشد و دور نيست كه ماواى شياطين بودن به اعتبار كثافت باشد و ممكن است كه مراد از شياطين سنيّان باشند كه قطع نظر از نجاست خود حمام را نجس مى كنند البته چون غالب اوقات با نجاست منى داخل حمام مى شوند و ماله كارى مى كنند همه نجاسات را و داخل حوض نمى شوند كه امكان طهارت باشد و بر آن زمين نجس مى ايستند و نماز مى كنند پس اگر بر روى تخته ظاهر بايستند كراهت نخواهد داشت يا كمتر خواهد بود چنانكه لفظ لا باس نيز اشعارى به كراهت فى الجمله دارد و حديث موثق عمار نيز بعينه مثل حديث على بن جعفر است پس ظاهر شد كه احاديث كراهت قابليت معارضه با اين احاديث ندارد چه جاى آن كه آنها را مقدم دارند و اين اخبار صحيحه را تاويل كنند با آن كه احاديث على ابن جعفر چون از برادرش در خلوت پرسيده است تقيه در آن نادر است بلكه نيست بخلاف اخبار ديگر.

قبور را جايز نيست كه قبله كنند

(و امّا القبور فلا يجوز ان تتّخذ قبلة و لا مسجدا)

و اما قبور را جايز نيست كه قبله كنند بانكه در برابر قبر بايستند و نماز كنند كه ده ذرع فاصله نباشد يا قبرستان را مسجد كنند يعنى در قبرستان نماز كنند و ممكن است كه مراد اين باشد كه قبور انبياء و ائمه صلوات اللّه عليهم را بمنزله كعبه نكنند هر چند بهتر از كعبه باشد چون تشريع است يا مكانى كه وقف باشد از جهة مقبره آن را مسجد نكنند.

چنانكه صدوق در صحيح روايت كرده است از زراره كه گفت عرض نمودم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه نماز ميانه قبرستان چونست

ص: 289

حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه در ميان دو قبر بد نيست ما دام كه قبر در برابر نباشد در قبله زيرا كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله از برابر نهى فرمودند كه قبر مرا قبله مگردانيد كه در برابر او نماز گذاريد يا بمنزله كعبه مگردانيد كه از هر طرف كه باشد رو به جانب قبر من كنيد و قبر مرا مسجد مگردانيد كه بر قبر من نماز گذاريد زيرا كه حق سبحانه و تعالى يهود را لعن كرد از جهة آن كه قبور پيغمبران خود را قبله گردانيدند و بعضى از علما تجويز نموده اند كه رو به قبر معصوم نماز گذارد.

چنانكه در حديث صحيح و حسن كالصحيح منقولست كه حميرى گفت عرضه به خدمت حضرت صاحب الزمان و خليفة اللّه فى الارض صلوات اللّه عليه نوشتم و عرض نمودم كه اگر كسى به زيارت قبور ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم رود آيا جايز است كه سجده بر قبر كند يا نه و آيا جايز است كه در عقب قبر نماز كند كه قبور ايشان محاذى قبله او باشد و آيا جايز است كه پيش بايستد و پشت به قبر كند يا نه پس فرمان همايون شد و من فرمان را خواندم و از آنجا نوشتم اما سجود بر قبر جايز نيست در نماز فريضه و نافله و زيارت بلكه طرف راست رو را بر قبر ايشان مى نهد و اما نماز در عقب ايشان مى تواند كرد كه قبر در قبله او باشد و قبر را امام خود كند و از پيش قبر جايز نيست كه پشت به قبر كند و از دست راست و دست چپ مى تواند ايستاد.

و در حديث حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه هر گاه زيارت حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه بكنى و زيارت قبور شهدا بكنى نماز زيارت را در عقب به جا آور و اخبار ديگر نيز وارد شده است به همين مضمون پس ممكن است كه نهى مخصوص قبر نبى صلّى اللّه عليه و آله باشد و يا در صورتى كه بمنزله كعبه كند كه از هر طرفى كه باشد رو به آن كند و اللّه تعالى يعلم.

ص: 290

(و لا باس بالصّلاة بين خللها ما لم يتّخذ شىء منها قبله)

و باكى نيست در نماز كردن ميان دو قبر ما دام كه قبر در برابر قبله نباشد چنانكه مذكور شد در حديث زراره و در حديث موثق كالصحيح نيز از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه به همين مضمون وارد شده است.

(و المستحبّ ان يكون بين المصلّى و بين القبور عشرة اذرع من كل جانب)

و سنّت است كه ميان نماز گذارنده و ميان قبور ده ذرع فاصله باشد از هر جانبى پس ظاهر شد كه صدوق جايز مى داند كه در ميان قبور نماز گذارند و مكروه مى داند كه قبر محاذى قبله باشد مگر آن كه ده ذرع فاصله باشد و از سه جانب ديگر سنت مى داند كه فاصله ده ذرع باشد و تركش را مكروه نمى داند و خبر ده ذرع را عمار روايت كرده است در موثق كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه نماز كند در ميان قبور حضرت فرمودند كه جايز نيست مگر آن كه ده ذرع از پيش و ده ذرع از يمين و ده ذرع از يسار و ده ذرع از خلف باشد و اقل مراتب لا يجوز كراهت است پس قبله كراهتش بيشتر باشد و اطراف نيز مكروه باشد و ممكن است كه مراد صدوق نيز اين باشد.

و در حديث صحيح از على بن يقطين منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از نماز كردن ميان قبرها آيا صحيح است حضرت فرمودند كه باكى نيست.

وسط شارع عام جايز نيست نماز كردن

(و امّا مسانّ الطّرق فلا يجوز الصّلاة فيها و لا على الجوادّ فامّا على الظّواهر التى بين الجوادّ فلا باس)

و اما در وسط شارع عام پس جايز نيست نماز كردن در آن و آن راههايى است كه از كثرت تردد يك جا ده است و جايز نيست در جاده هائى كه در ميان راهها كو شده است امّا بر آن برآمدگيهائى كه

ص: 291

كه ميان جاده هاست باكى نيست و ظاهر مى شود از اخبار كه منع نماز در جاده به اعتبار تردد مردم است كه مصلّى مانع تردّد مارّه مى شود و ماره مانع حضور قلب مصلّى پس چون تردد غالبا در جاده مى شود مكروهست و در ما بين كراهتش كمتر است و بى كراهت نيست چون كاه هست كه چهارپا باردار است و اگر چه چهار پا بر جاده مى رود اما بارش محاذى ظواهر است و بر مصلى مى خورد و اين عبارت در حديث حسن كالصحيح حلبى بلفظ نهى وارد شده است و صدوق بعوض نهى لا يجوز گفته است.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه گفت سؤال كردم از نماز در سفر حضرت فرمودند كه نماز در جاده مكن از دست راست و چپ جاده نماز كن.

و در حديث موثق كالصحيح از حسن بن جهم منقولست كه حضرت ابو الحسن على بن موسى الرّضا صلوات اللّه عليهما فرمودند كه هر راهى كه مردم در آنجا تردد كنند در آنجا نماز مكن عرض نمودم كه از جدت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بما روايت رسيده است كه در ما بين جادها نماز مى توان كرد حضرت فرمودند كه گاه هست در ظواهر نيز تردد مى كنند يا در جاده كه تردّد كنند بر كسى كه در ظواهر است خود را مى زنند و حضور قلب بهم نمى رسد عرض نمودم كه اگر خوف بر بار خود داشته باشد اگر در كنار رود حضرت فرمودند كه اگر خوف داشته باشد در ميان راه نماز كنند پس ظاهر شد كه بر ظواهر نيز كراهت دارد اگر چه در جاده كراهتش بيشتر است چنانكه در بيدا و ضجنان و غيرهما كه گذشت از حيثيت آن كه راهست كراهت دارد و از حيثيت آن كه مواضع غضب الهى است أشد كراهت است.

8-( و قال الرّضا صلوات عليه: كلّ طريق يوطأ و يتطرّق كانت فيه

ص: 292

جادّة او لم يكن لا ينبغى الصّلاة فيه قيل فاين يصلّى قال يمنة و يسرة).

و بسند كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر شارعى كه مردمان در آنجا تردد مى كنند و راه رو است نه شارع متروكى كه وقتى شارع بوده است و الحال كسى در آنجا تردّد نمى كند و آن شارع خواه جاده داشته باشد مثل شارع صحراها يا جاده نداشته باشد سزاوار نيست نماز كردن در آن شارع عرض نمودند كه پس در كجا نماز گذارند حضرت فرمودند كه در دست راست راه و دست چپ راه و اين حديث نيز دلالت بر كراهت دارد بحسب ظاهر لفظ لا ينبغى.

نماز در اصطبل گوسفندان

6-( و: سال الحلبيّ ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الصّلاة فى مرابض الغنم فقال صلّ و لا تصلّ فى اعطان الابل الاّ ان تخاف على متاعك الضّيعة فاكنسه و رشّه بالماء و صلّ فيه قال و كره الصّلاة فى السّبخة إلاّ ان تكون مكانا ليّنا يقع عليه الجبهة مستوية).

و به اسانيد صحيحه متكثره منقولست از عبيد اللّه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از نماز در پاگاههاى گوسفندان حضرت فرمودند كه در آنجا نماز بگذار و نماز مگذار در مواضعى كه شتر را بعد از آب دادن مى خوابانند كه مرتبه ديگر آب دهند و غالب اوقات در كنارهاى چاهها مى باشد و اكثر مردمان در آنجاها قضاى حاجت مى كنند و نجس مى باشد و يا از آن جهت كه چون شتران انتظار آبى ديگر دارند بسيار است كه خود بر مى جهند و اگر كسى باشد كه نگريزد در زير دست و پاى ايشان مى رود از اين جهت نهى وارد شده است و تجربه نيز كرده ام كه چنين است پس فرمودند كه مگر آن كه خوف داشته باشى كه متاعت را دزد ببرد يا در زير دست و پاى شتران ضايع شود كه در اين صورت آنجا را بروب و آبى بر آنجا بريز كه اگر نجاستى داشته باشد پاك مى شود و نماز

ص: 293

كن هم چنان كه در هر جا نجاست وهمى است شارع صبّ آب يا نضح يا رشّ از جهة زوال و هم فرموده اند و هر سه يك معنى دارد كه ريختن آبست نه پاشيدن چنانكه ظاهر لفظ نضح و رش است چون در بعضى اخبار بلفظ صبّ وارد شده است و ليكن مظنون آنست كه هر جا بلفظ صب باشد ريختن بايد و هر جا بلفظ نضح و رش باشد پاشيدن كافى است اگر چه در همه جا ريختن به حيثيتى كه همه جا را فرا گيرد بهتر است تا مخالفت اصحاب نكرده باشد چون اكثر نضح و رش را تفسير بصب كرده اند و مظنون اين است كه در اينجا بر سبيل تقيه وارد شده است چون اكثر عامه مطلق بول را نجس مى دانند با آن كه از هيچ بولى اجتناب نمى كنند پس اگر در جائى باشد كه تقيه بايد كرد ريختن اولى است خصوصا از دلوهاى بزرگ چاه گاو كه عامه مطهر مى دانند چون نقل كرده اند كه اعرابى در مسجد حضرت سلام اللّه عليه بول كرد و مردمان خواستند كه او را آزار دهند حضرت منع مردمان كرد كه بگذاريد او را تا تمام كند بول را و بعد از آن اعرابى را طلبيدند و نصيحت فرمودند كه اين خانه الهى است و خانۀ خدا را نجس نمى بايد كرد و فرمودند كه دلو بزرگى آوردند و آب بر آنجا ريختند.

و اين حديث در طرق ما نيز وارد شده است و حمل كرده اند جمعى بر آن كه مسجد در آن وقت سرباز بود و به آفتاب پاك شد و جائى كه آفتاب تابد بهتر آن است كه بر آن بول آبى بريزند تا پاك شود و خواهد آمد و جمعى حمل كرده اند بر آن كه ممكن است كه آن دلو كر بوده باشد و اين احتمال بعيد است و جمعى در خصوص اين موضع دلو بزرگ را مطهر مى دانند و اكثر متأخّرين اين حديث را طرح كرده اند بضعف و بحمل بر تقيه چون موافق مذهب عامه است.

و على أيّ حال خلافست در آن كه در مواضع نضح و رش با رطوبت نماز

ص: 294

مى توان كرد يا مى بايد كه صبر كنند تا خشك شود اكثر علما بر اين قولند و ظاهر بلكه صريح اخبار آنست كه با رطوبت نماز مى توان كرد چون نجاستش يقينى نيست و دور نيست كه آبى كه در بازارها مى پاشند مطهر باشد چون نجاستش يقينى نيست و شيخ ما مولانا عبد اللّه طاب ثراه مايل بود به طهارت چنانكه روزى شخصى از فضلا مى گفت در حضور شيخ كه زمين بازار نجس است زيرا كه هر روز سه مرتبه ياد و مرتبه آب مى پاشند و كفار و سگ در آنجا تردّد مى كنند علم يقينى داريم كه همه جاى آن نجس است شيخ فرمودند كه بهتر هر گاه روزى سه مرتبه آن را تطهير دهند نجاست نمى ماند با آن كه اصل در اشياء طهارتست حضار مجلس همگى متوجه بحث شدند كه اين آب قليل است و به ملاقات نجاست نجس مى شود شيخ فرمودند كه اين بحث در تمام جميع تطهيرات باب قليل وارد مى شود و احاديث نضح و رش قريب به متواتر است و در همه جا اين بحث مى آيد و بعد از ورود نص بحث باطل است و قطع نظر از اخبار اين سخن استبعادى دارد و ليكن كسى كه تتبع احاديث كرده است استبعادى ندارد و اللّه تعالى يعلم.

ديگر حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه مكروهست نماز در شوره زار مگر آن كه نرم باشد كه پيشانى بر آن درست قرار گيرد و ظاهر اين حديث صحيح آنست كه نهى از نماز در شوره زار به اعتبار ناهمواريست پس اگر آن را بكوبند تا هموار شود كراهت نداشته باشد.

چنانكه در حديث صحيح منقولست از ابو بصير و در حديث صحيح از حلبى كه سؤال كرديم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از نماز در شوره زار چرا آن را مكروه مى دانيد حضرت فرمودند كه از آن جهت كه پيشانى در آنجا خوب قرار نمى گيرد پس گفتم اگر زمين هموارى باشد در آنجا نماز

ص: 295

مى توان كردن حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و در حديث موثق كالصحيح از سماعه منقولست كه از آن حضرت سؤال كردم از نماز در شوره زار فرمودند كه باكى نيست و حمل كرده اند بر آن كه هموار باشد هم چنين است برف چنانكه در حديث حسن از داود صرمى منقولست كه سؤال كردم از حضرت امام على نقى صلوات اللّه عليه و عرض نمودم كه از جهت خريدن چرم به جانب همدان و امثال آن مى روم و بسيار است كه برف عالم را گرفته است و جائى نيست كه نماز كنم حضرت فرمودند كه اگر جائى به همرسد در برف نماز مكن و اگر بهم نرسد بكوب بر فرا و هموار كن و بر آنجا نماز كن و قريب باين است حديث كالصحيح ديگر از آن حضرت صلوات اللّه عليه.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از نماز كردن در مواضع شتر در كنار آب حضرت فرمودند كه اگر خوف داشته باشى بر متاعت بروب و آب بريز و نماز كن و باكى نيست در نماز كردن در پاگاههاى گوسفندان.

و در موثق كالصحيح از سماعه منقولست كه از آن حضرت سؤال كردم از نماز در خوابگاه شتر در كنار آب و در پاگاههاى گاو و گوسفند حضرت فرمودند كه اگر آب بريزى و خشك شود باكى نيست و اما در پاگاههاى اسبان و استران و خران نماز مكن.

نماز كردن در خانهاى مجوس

6-( و: سئل الصّادق صلوات اللّه عليه عن الصّلاة فى بيوت المجوس و هى ترشّ بالماء قال فلا باس به).

آن چه از ما بعد ظاهر مى شود اينست كه اين حديث نيز در كتاب حلبى بوده باشد و مشايخ اين حديث را باين عنوان نقل نكرده اند حاصل آن كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردند از

ص: 296

نماز كردن در خانهاى مجوس و حال آن كه در آنجا آب مى پاشند حضرت فرمودند كه باكى نيست و ممكن است كه مراد اين باشد كه اگر مسلمانان آنجا را آب به پاشند نماز مى توان كرد.

و در حديث صحيح از عبد اللّه بن سنان منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از نماز كردن در معابد يهود و نصارى و از خانهاى گبران مجوسى حضرت فرمودند كه همه را آب بريز و نماز كن.

و در حديث صحيح از ابو بصير منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت صادق صلوات اللّه عليه از نماز كردن در خانهاى مجوس حضرت فرمودند كه آب بريز و نماز كن.

و در حديث صحيح از حلبى منقولست كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از نماز كردن در معابد يهودان حضرت فرمودند كه هر گاه رو به كعبه كنى باكى نيست بلكه در خانه كه مجوسى باشد نماز مكروهست چنانكه در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه نماز مكن در خانه كه در آنجا مجوسى باشد و باكى نيست در خانه كه يهودى يا نصرانى باشد.

آب ريختن در مكان نماز

(ثمّ قال و رايته فى طريق مكّة احيانا يرشّ موضع جبهته ثمّ يسجد عليه رطبا كما هو و ربّما لم يرش المكان الّذى يرى انّه نظيف).

پس حلبى گفت كه من گاه گاهى حضرت امام جعفر صادق را صلوات اللّه عليه مى ديدم در راه مكه كه موضع سجده را آب مى ريختند و همان موضع تر بود كه سجده مى كردند و بسيار بود كه آب نمى ريختند چون مى ديدند كه آن موضع پاكيزه است و در كافى به جاى نظيف رطب و طيب نسخه است يعنى چون تر بود

ص: 297

محتاج نبود كه ديگر تر كنند و ظاهرا تصحيف طيب باشد و طيب بحسب معنى با نظيف اقربست و رطب بحسب لفظ و سؤال سابق اگر از حلبى باشد بنا بر اين اسم حضرت را برده است كه بيشتر او مى پرسيد و اين سؤال را ديگران كرده باشند و اگر از حلبى نباشد از افعال صدوق بعيد نيست كه در ميان حديث حلبى در آوردن و باز بحديث حلبى رود.

نماز در معابد نصارى و يهود

6-( و قال صالح بن الحكم: سئل الصّادق صلوات اللّه عليه عن الصّلاة فى البيع و الكنائس فقال صلّ فيها قال فقلت اصلّى فيها و ان كانوا يصلّون فيها اصلّى فيها قال نعم أ ما تقرا القرآن «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِيلاً» صلّ على القبلة و دعهم).

و منقولست بسند صحيح از حماد بن عثمان از صالح و در او ضعفى هست اما چون حماد از اهل اجماع است ضرر ندارد و در تهذيب همين روايت را نقل كرده است از حماد بن عثمان از حكم بن الحكيم و در آنجا صحيح است و ظاهرا تصحيف از نساخ تهذيب شده است كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه پرسيدند از نماز كردن در معابد يهود و نصارى حضرت فرمودند كه نماز بكن در آنجا عرض كردم كه در وقت نماز ايشان نماز بكنم حضرت فرمودند كه بلى آيا در قرآن نمى خوانى اين آيه را كه ترجمه اش اينست كه بگو يا محمّد هر كسى عمل مى كند به طريقه و مذهب خود و پروردگار شما اعلم است بانكه كدام يك راه ايشان درست تر است يعنى مى داند كه راه مسلمانان درست تر است و ليكن ايشان را امان داده است كه راه حقرا بيابند و حجت بر ايشان تمام شود و اين قسم گفتگو از جهت تاليف قلوب كفار است و اگر نه مؤمنان نيز بعلم يقين مى دانند كه راه ايشان صحيح است و راه غير ايشان باطل است پس حضرت فرمودند كه تو بر قبله خود نماز كن و ايشان را كارى مدار و در تهذيب و غرّبهم است يعنى

ص: 298

ايشان را به مغرب گذار چون بيت المقدس كه قبله ايشانست در مغرب واقع است نظر به اهل عراق و اين نسخه بهتر است از نسخه اين كتاب و ظاهرا تصحيف از نساخ اين كتاب شده است و مستبعد نيست چون بسيار شده است اگر چه در نسخ تهذيب نيز شده است اما الحمد للّه كه از كافى و ساير كتب صحيح مى شود مگر نادرى.

و در حديث صحيح از عيص بن قاسم منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آيا نماز مى توان كرد در معابد يهود و نصارى حضرت فرمودند كه بلى و سؤال كردم كه آيا محل عبادت ايشان را خراب مى توان كرد كه مسجد بسازند فرمودند كه بلى.

نماز بر مكان بول شده

5-( و: سال زرارة ابا جعفر صلوات اللّه عليه عن البول يكون على السّطح او فى المكان الّذى يصلّى فيه و قال اذا جفّفته الشّمس فصلّ عليه فهو طاهر).

و بسند صحيح منقولست از زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه از بولى كه بر پشت بام كرده باشند يا در مكانى كه در آنجا خواهند يا خواهم كه نماز كنم چون است حضرت فرمودند كه هر گاه آفتاب او را خشك كند بر آن نماز كن كه آن زمين پاكست و از اين حديث ظاهر مى شود صريحا كه آفتاب از مطهراتست چنانكه در فقه رضوى نيز تصريح بان مذكور است.

و در حديث صحيح وارد شده است از محمّد بن اسماعيل كه گفت سؤال كردم از او يعنى از حضرت امام ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما چون سؤالهاى او از آن حضرتست هميشه از زمين و سطحى كه بول بر آن كنند يا شبه بول از نجاساتى كه عينى از آن نماند آيا آفتاب آن را پاك مى كند بدون آب حضرت فرمودند كه چگونه بدون آب پاك كند.

ص: 299

و در حديث صحيح از زراره و حديد منقولست كه گفتند عرض نموديم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه بول بريزند بر پشت بامى يا بر آنجا بول كنند آيا در آن مكان نماز مى توان كرد فرمودند اگر آفتاب و باد به او رسد و خشك شود باكى نيست و ظاهر اين حديث آن است كه نماز مى توان كرد بر آن و دلالت بر طهارت زمين نمى كند.

و در موثق عمار نيز قريب باين وارد شده است پس احوط آنست كه ابى بران موضع بريزند و در آفتاب خشك شود و حديث محمد بن اسماعيل بن بزيع را حمل مى توان كرد بر صورتى كه خشك شده باشد اوّلا و بعد از آن آفتاب تابيده باشد در اين صورت البته آفتاب تطهير نمى كند بى آن كه آبى بر آن بريزند و در حديث صحيح على بن جعفر وارد است كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از بورياها كه بول بر آن مى كنند آيا نماز مى توان كرد بر او هر گاه خشك شود بى آن كه آن را بشويند حضرت فرمودند كه بلى و حمل كرده اند بر آن كه در آفتاب خشك شده باشد و حديث ابن بزيع را حمل بر استحباب نيز مى توان كرد مجملا چون حديث زراره صريح است در طهارت،اخبار ديگر را حمل بر آن مى بايد كرد و ظاهر مى شود كه آفتاب مطهر است هر چه را خشك كند از چيزهائى كه آنها را نقل نتوان كرد مانند زمين و حصير و بورياى بزرگ بلكه اگر نقل آن مشكل نيز باشد و در و پنجره منصوب حكم زمين دارد و هم چنين درخت و ميوه كه بر درخت باشد و عمارتى را كه بكل نجس ساخته باشند اگر آفتاب بر يك طرف افتد اگر آفتاب تاثير كرده باشد در آن طرف هر دو طرف پاك مى شود چنانكه اكثر علما اين فروع را و غير اينها را استنباط كرده اند و مؤيد اينهاست.

حديث كالصحيح كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه بعبد اللّه بن

ص: 300

محمد فرمودند كه هر چه آفتاب بر او مى تابد آن چيز طاهر است و در فقه رضوى مذكور است كه تطهير آفتاب مخصوص زمين و حصير و بورياست اما جامه ها پس پاك نمى شود بغير از آب.

نماز در مكان سرگينى

6-( و: سال عامر ابن نعيم القمىّ ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن المنازل الّتى ينزلها النّاس فيها ابوال الدّواب و السّرجين و يدخلها اليهود و النّصارى كيف يصنع بالصّلاة فيها فقال صلّ على ثوبك).

و بسند حسن كالصحيح منقول است از ابن ابى عمير از عامر و از صدوق ظاهر مى شود كه كتابش معتمد اصحاب بوده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه گفت سؤال كردم از آن حضرت از منازلى كه در راهها مردمان فرود مى آيند و در آنجا بول اسب و استر و الاغ و سرگين اينها مى باشد و يهود و نصارى نيز فرود مى آيند چگونه در آنجاها نماز كنيم حضرت فرمودند كه جامه ات را ببيند از و بر بالاى جامه نماز كن و اين محمول است بر استحباب چون احاديث صحيحه وارد است بر آن كه واجب نيست كه مواضع نماز غير پيشانى پاك باشد و آن كه لازمست كه موضع پيشانى پاك باشد حديثى صريح بر آن دلالت نكرده است و شك نيست كه احوط طهارتست و آن كه در اين حديث مذكور است كه نماز كن بر جامه ات از جهت استحباب نظافت موضع نماز است و صريح نيست كه سجده بر جامه توان كرد مگر آن كه حمل كنند بر آن كه جامه پنبه يا كتان باشد چنانكه غالب اوقات در بلاد عرب پنبه و كتان مى پوشند و در حالت اضطرار سجده بر هر دو مى توان كرد و تحقيقش خواهد آمد.

10-( و: سال علىّ بن مهزيار ابا الحسن الثّالث صلوات اللّه عليه عن الرّجل يصير في البيداء فتدركه صلاة فريضة فلا يخرج من البيداء حتّى يخرج وقتها كيف يصنع بالصّلاة و قد نهى ان يصلّى فى البيداء

ص: 301

فقال يصلّى فيها و يتجنّب قارعة الطّريق).

و بسند صحيح منقولست كه سؤال كرد على از حضرت امام على نقى صلوات اللّه عليه از شخصى كه در بيدا رسد و وقت نماز واجبى در آيد مثل نماز صبح و تا از بيدا بيرون رود وقت نماز بدر رود با نماز چه كند و حال آن كه نهى وارد شده است از نماز در بيدا حضرت فرمودند كه در آنجا نماز مى كند و در ميان راه نماز نمى كند يعنى در دو طرف راه نماز مى كند چنانكه اخبار ديگر گذشت و از اين خبر ظاهر نمى شود حرمت و كراهت

10- و روى عنه صلوات اللّه عليه ايّوب بن نوح انّه قال:

يتنحّى عن الجوادّ يمنة و يسرة و يصلّى

در اين حديث جزو اول حديث را حواله بحديث اول كرده است چون در سؤال من حيث المعنى شركتى دارند اما فرقى نيز دارند.

چنانكه كلينى بسند صحيح روايت كرده است كه از حضرت امام على نقى صلوات اللّه عليه سؤال كردم از شخصى كه وقت نماز داخل شود و او در بيدا باشد حضرت فرمودند كه از ميان راه به گوشه مى رود از دست راست و چپ و نماز مى گذارد.

6-( و سال علىّ بن جعفر اخاه موسى ابن جعفر صلوات اللّه عليهما:

عن البيت و الدّار لا تصيبهما الشّمس و يصيبهما البول و يغتسل فيهما من الجنابة أ يصلّى فيهما اذا جفّا قال نعم

7- قال: و سألته عن الصّلاة بين القبور هل تصلح قال لا باس به).

و به اسانيد صحيحه منقولست از على كه گفت سؤال كردم از برادرم صلوات اللّه عليه از يورتى يا خانه كه آفتاب به آن جا نرسد كه آن را طاهر كردند و بول هر دو را نجس كرده باشد و غسل جنابت كرده باشند كه ازاله منى در آنجا كرده باشند آيا نماز در اين دو جا مى توان كرد هر گاه خشك شده باشند و نجاست تعدى به مصلّى و محمول او نكند و به جامه اش

ص: 302

نرسد حضرت فرمودند كه بلى يعنى موضع نماز شرط نيست كه پاك باشد مى بايد نجاست متعدى نداشته باشد مگر موضع پيشانى كه مستثنى است و دور نيست كه على بن جعفر شنيده باشد پيشتر از آن جهت استثنا نفرمودند ديگر على گفت كه از آن حضرت سؤال كردم از نماز در ميانه قبور آيا جايز است حضرت فرمودند كه باكى نيست و امثال اين خبر دلالت مى كنند بر آن كه نهى از نماز در اين مواضع محمولست بر كراهت و ممكن است كه حمل كنند بر صورتى كه ده ذرع فاصله باشد و اول اظهر است.

6-( و سال عمّار بن موسى ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه: عن البارية يبلّ قصبها بماء قذر هل تجوز الصّلاة عليها فقال اذا جفّت فلا باس بالصّلاة عليها).

و منقول است از عمار از آن حضرت سؤال كرد از بوريايى كه نى آن را تر كنند به آب نجس در وقت بافتن آيا جايز است نماز كردن بر آن حضرت فرمودند كه هر گاه خشك شود باكى نيست به نماز كردن بر آن و به همين مضمون منقول است حديث صحيح از على بن جعفر و اين دو حديث نيز دلالت مى كند بر آن كه در موضع نجس نماز مى توان كرد هر گاه نجاست متعدّى نباشد اما آن چه استدلال كرده اند به آن كه مى بايد موضع پيشانى پاك باشد حديث موثق عمار است كه گفت سؤال كردم از موضعى كه در خانه نجس باشد يا غير خانه و آفتاب به آن نرسد و ليكن موضع نجس خشك شده باشد حضرت فرمودند كه نماز بر آن نمى تواند كرد و آن موضع را نشان كند تا بشويد ديگر پرسيد از آن حضرت كه آيا آفتاب پاك مى كند زمين را حضرت فرمودند كه هر گاه موضعى نجس شده باشد از بول يا غير آن پس آفتاب به آن رسد تا آن را خشك كند پس نماز بر آن موضع جايز است و اگر آفتاب به آن موضع برسد و آن موضع نجس خشك نشده باشد و تر باشد پس جايز نيست نماز كردن بر آن تا خشك شود

ص: 303

و اگر پاى تو تر باشد يا پيشانى تو تر باشد يا غير اين دو موضع از مواضعى كه باين موضع نجس رسد در آن موضع نماز مكن تا عضو تو خشك شود كه جايز نيست بر موضع نجسى نماز كنند كه نجاست تعدى كند خواه آن موضع تر باشد يا بدن تو و سؤال كردم از شخصى كه وضو بسازد و پا برهنه راه رود و پاى او تر باشد حضرت فرمودند كه اگر زمين شما سنگ ريزه است فرش او كافى است شما را كه بر آن راه رويد پس حضرت فرمودند كه امّا ما را جايز است چون فرش ما سنگ ريزه است بدان كه از جزو اول حديث استدلال كرده اند بر آن كه شرط است كه موضع جبهه پاك باشد چون خبر اين كتاب كه از عمّار است دلالت مى كند بر آن كه در موضع نجس نماز مى توان كرد و اين خبر دلالت مى كند بر آن كه نمى توان كرد پس حمل بايد كرد بر آن كه موضع سجده مراد باشد و بعد از آن گفت كه اگر آفتاب آن را خشك كرده باشد نماز مى توان كرد يعنى موضع سجود را كه پيشانى است زيرا كه اخبار بسيار گذشت و خواهد آمد كه اگر موضع نماز نجس باشد نماز مى توان كرد و اما جزو آخر حديث دلالت مى كند كه زمين مطهر است ته پا را اگر سنگ و سنگ ريزه باشد كه بپا نچسبد مانند خاك و ممكن است كه جزو اول حديث را حمل بر استحباب كنند و ممكن است كه چنين زمينى كه آفتاب ديده باشد كراهتش زايل شود و پاك نشود و سجده توان كرد چنانكه محقق دغدغه در طهارت زمين كرده است به آفتاب و گفته است كه سجده مى توان كرد بر اين زمين و ممكن است كه جزو آخر از جهة نظافت باشد كه اگر پا تر باشد و بر خاك راه رود كراهت داشته باشد نماز كردن تا پا را نشويد و اگر زمين سنگ ريزه باشد احتياج به شستن نداشته باشد.

ص: 304

نماز بر لباس نجس

5-( و سال زرارة ابا جعفر صلوات اللّه عليه: عن الشّاذكونة (1)تكون عليها الجنابة أ يصلّى عليها فى المحمل فقال لا باس بالصّلاة عليها).

و بسند صحيح منقولست از زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه از بالش يا كبه و امثال آن كه در يمن مى بافته اند و بر آن منى باشد آيا بر آن نماز مى توان كرد در كجاوه حضرت فرمودند كه باكى نيست در نماز كردن بر آن و اين خبر نيز دلالت مى كند بر آن كه لازم نيست كه موضع نماز پاك باشد بلكه موضع سجده نيز چنانكه در احاديث سابقه استثنا نفرمودند طهارت موضع سجده را و ليكن چون غالب آن بوده است كه از پشم بوده است يا از پنبه نيز پس ظاهر است كه چيزى بر بالاى آن مى گذاشتند و سجده مى كردند على الظاهر چنانكه خواهد آمد و چند حديث مثل اين در باب شاذكونه وارد شده است كه جايز است و در حديث موثق كالصحيح عبد اللّه بن بكير منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شاذكونه كه به آن مى رسد احتلام آيا بر آن نماز مى توان كرد حضرت فرمودند كه نه و اين محمول است بر كراهت يا در صورتى كه منى تر باشد و تعدى كند به بدن يا جامه مصلّى.

نماز بر فرش نقش دار

5-( و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه انّه قال:

لا باس بان تصلّى على التّماثيل اذا جعلتها تحتك).

و مرويست كالصحيح و در صحيح از محمد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه فرمودند باكى نيست در صورتها هر گاه در زير پاى تو باشد و شيخان در صحيح از محمد بن مسلم روايت كرده اند كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر يا

ص: 305


1- شاذكونه بفتح الذال:ثياب غلاظ مصرية تعمل باليمن-ق-

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما از صورتها كه در يورت مى باشد حضرت فرمودند باكى نيست هر گاه از دست راست تو باشد يا دست چپ تو يا پشت سر تو يا زير پاهاى تو باشد و اگر در برابر قبله باشد جامه بر او بيند از و نماز كن و ظاهرا تماثيل اعم است از صورت درختان يا حيوانات يا انسان و عدم باس منافات با كراهت ندارد و ممكن است كه مراد از آن صورت درختان باشد و منع از صورت ظاهره در قبله از جهت آنست كه شبيه به بت پرستان نباشد و خاطر متوجه آن نشود پس اگر نقش اسليمى خطائى باشد و آن نقشى است كه شبيهى ندارد قصور ندارد چون مثال چيزى نيست و اگر صورت مجسّمه باشد كه صورت سايه داشته باشد مشهور ميان علما حرمت ساختن و ابقاى آن است و دغدغه بطلان صلاة مى شود و اگر سايه دار نباشد و ناقص باشد مثل مرغان كه غالبا يك چشمند كراهت كمتر است و اگر دو چشم باشد و يك چشم آن را كور كند كراهت تخفيف مى يابد و احاديث بسيار وارد شده است در نهى از تصوير از آن جمله در حديث حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كه صورتى بكشد در روز قيامت امر مى كنند كه روح در آن دمد.

و كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه آن جماعتى كه ايذا مى كنند خدا و رسول را مصوّرانند كه در روز قيامت امر مى كنند كه روح در آن دمند و كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه در روز قيامت سه كسرا عذاب مى كنند.

اول شخصى كه خواب دروغ بندد او را تكليف خواهند كرد كه گره زند دو جو را به هم و هرگز نمى تواند گره زدن.

ص: 306

دويم كسى كه صورت كشد او را گويند كه جان بده اين صورت را و هرگز نمى تواند جان داد و سيّمين را نفرمودند و در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه جبرئيل آمد به نزد من و گفت پروردگارت سلام مى رساند و مى فرمايد كه خانها را صورت مكشيد.

و در حديث صحيح از آن حضرت وارد شده است فرمودند كه بنا مكنيد بر سر قبرها و صورت مكشيد سقفهاى خانها را به درستى كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله را خوش نمى آيد اينها و غير اينها از احاديث بسيار و اكثر حمل كرده اند اخبارى را كه دلالت بر حرمت مى كند ظاهرا بر صور مجسمه و هر چه بلفظ كراهت وارد شده است بر صور غير مجسمه و احوط اجتناب است از همه

6-( و سال ليث المرادىّ ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه: عن الوسائد تكون فى البيت فيها التّماثيل عن يمين او عن شمال فقال لا باس به ما لم يكن تجاه القبلة و ان كان شىء منها بين يديك ممّا يلى القبلة فغطّه و صلّ

6- و: سئل عن التّماثيل تكون فى البساط لها عينان و أنت تصلّى فقال ان كان لها عين واحدة فلا باس و ان كان لها عينان و أنت تصلّى فلا).

و منقول است از ليث مرادى عظيم الشأن و ظاهرا از كتاب عبد اللّه بن مسكان نقل كرده است چون شيخ اين خبر را از عبد اللّه بن مسكان از ليث روايت كرده است و سند صدوق بابن مسكان صحيح است پس حديث صحيح باشد على الظاهر كه او سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از تكيه گاهها كه در يورت مى باشد و در آن صورتها هست اگر از دست راست يا دست چپ باشد چونست حضرت فرمودند كه ما دام كه برابر قبله مصلّى نباشد

ص: 307

باكى نيست و اگر تكيه گاهى كه صورت داشته باشد برابر قبله تو باشد آن را به پوشان و نماز كن.

و از آن حضرت پرسيدند از صورتها كه در فروش زير انداز مى باشد كه آن را دو چشم باشد و تو نماز كنى چونست حضرت فرمودند كه اگر يك چشم باشد مانند مرغان يا اگر دو چشم داشته باشد يك چشمش را كور كرده باشند باكى نيست و اگر دو چشم داشته باشد و تو نماز كنى و آن برابرت باشد پس خوب نيست يا چنين مكن و سؤال آخر را شيخ به اسناد صحيح از ابن ابى عمير روايت كرده است از بعضى از اصحاب خود و ظاهرا ليث بوده باشد از حضرت صلوات اللّه عليه و ممكن است كه همين حديث بوده باشد به قرينه آن كه شيخ هر دو حديث را از كتاب حسين بن سعيد روايت كرده است و سؤال آخر را از ليث روايت نكرده است و چون صدوق نزد او همه صحيح است با هم ذكر كرده است و اللّه تعالى يعلم.

6-( و قال صلوات اللّه عليه: لا باس بالصّلاة و أنت تنظر إلى التّصاوير اذا كانت بعين واحدة).

و بدو سند صحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه باكى نيست در نماز كردن در حالتى كه نظر به صورتها كنى هر گاه يك چشم داشته باشد و منافات ندارد عدم باس با كراهت بلكه مؤيد كراهت است.

چنانكه در حديث حسن كالصحيح از آن حضرت منقولست كه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مكروه مى دانستند يا كراهت داشتند از صورتها در يورتها و چند حديث كالصحيح نيز به همين عبارت وارد شده است اگر چه احاديث مطلقه متواتره را حمل بر احاديث مقيده مى توان كرد كه كراهت وقتى باشد كه دو چشم باشد و محاذى قبله باشد و ليكن اظهر آنست كه در

ص: 308

مستحبّات حمل مطلق بر مقيد نبايد كرد بلكه باطلاقه مكروهست و در صورت مقيد أشدّ كراهت است و اكثر علما نيز بر اينند و ظاهرا مراد از صورت صورت حيوانات باشد پس اگر صورت درخت و آفتاب و ماه باشد مكروه نخواهد بود يا كراهتش سبك خواهد بود چنانكه در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از مثال درخت و آفتاب و ماه حضرت فرمودند كه باكى نيست ما دام كه صورت حيوانات نباشد و از اخبار بسيار ظاهر مى شود كه صورت انسان بدتر است.

نماز در خانه اى كه در آن خانه سگ باشد

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: لا تصلّ فى دار فيها كلب الاّ ان يكون كلب الصّيد و اغلقت دونه بابا فلا باس فانّ الملائكة لا تدخل بيتا فيه كلب و لا بيتا فيه تماثيل و لا بيتا فيه بول مجموع فى انية).

و منقولست از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه فرمودند نماز مكن در خانه كه در آن خانه سگ باشد مگر آن كه سگ شكارى باشد و در آن يورتى كه نماز كنند نباشد و در يورت را بران به بندند يا توان بستن كه در اين صورت باكى نيست كه در آن خانه باشد پس به درستى كه فرشتگان داخل نمى شوند در يورتى كه در آن يورت سگ باشد و نه در يورتى كه در آن يورت صورت باشد و نه در يورتى كه در آن يورت بولى در ظرفى باشد ظاهرا صدوق چند حديث را با هم منضم ساخته است.

از آن جمله در حديث صحيح از عبد اللّه بن مسكان كه از اهل إجماع است منقول است از محمد بن مروان كه مشترك است و ضرر ندارد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه جبرئيل نزد من آمد و گفت ما گروه فرشتگان داخل نمى شويم در يورتى كه در آن يورت سگى يا صورتى يا ظرف پر بولى باشد و

ص: 309

به همين مضمون حديث صحيح و كالصحيح بسيار از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله منقولست.

و در حديث صحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه خير و خوبى در سگها نيست مگر در سگ شكارى يا سگ گله.

و در حديث قوى كالصحيح منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله رخصت داد اخل صحرا را كه سگى نگاه دارند كه محافظت خيمه ايشان كند و اگر كسى خانه اش دور باشد از خانها و خوف دزدان داشته باشد نيز مى توانند نگاه داشتن و غير اينها را مكروهست نگاهداشتن سگ.

چنانكه در حديث حسن كالصحيح از حلبى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه مكروهست كه در خانه مسلمانان سگ باشد و در حديث موثق كالصحيح از زراره منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه سگ نگاه دارد و هر روز از عمل او يك قيراط كم مى شود و هم چنين فرمودند كه سگ در خانه نگاه ندارند مگر آن كه سگ شكارى باشد و توان در يورت را بران بستن كه در خانه باشد و داخل يورت نشود.

و در حديث صحيح از ابو حمزه منقولست كه در خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بودم در ميان مكه و مدينه كه آن حضرت نظر به جانب دست چپ كردند ديدند سگى كه تمام بدنش سياه محض بود فرمودند كه چه خبر دارى حق سبحانه و تعالى ترا قبيح و بد صورت كردند و چه زود خبر آوردى و مانند مرغ پريد و رفت گفتم فداى تو گردم اين چه چيز بود حضرت فرمودند كه نام اين سگ غثم است و پيك شياطين است الحال هشام

ص: 310

بن عبد الملك ابن مروان بجهنم رفته است و اين مى پرد و خبر مرگ را به همه شهرها مى رساند و به اسانيد كثيرة كالصحيحه منقولست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله مرا فرستادند به مدينه مشرفه تا هر صورتى كه كشيده بودند محو كردم و هر قبر خر پشته كه بود هموار كردم و هر سگى را كشتم.

و در حديث صحيح از علىّ بن جعفر روايت است كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از شخصى كه در خانه او صورتها باشد يا در پرده كشيده باشند و او ندانسته باشد و بعد از آن بدانند بر او چه لازم مى آيد حضرت فرمودند كه هر چه را نداند بر او چيزى نيست و وقتى كه دانست مى بايد پرده را بر دارد و سرهاى صورتها را بر دارد.

ديگر پرسيدم كه هر گاه خانه يا حجره در آنجا صورتها باشد چه كند فرمودند كه مى بايد صورت در برابر قبله ات نباشد مگر آن كه چاره نداشته باشى كه در اين صورت سرهاى صورتها را قطع كن و اگر نتوانى نماز مكن.

ديگر پرسيدم كه هر گاه شخصى خواهد كه نماز كند در حجره كه در آنجا فرشها باشد كه صورت داشته باشد و چيزى بر بالاى صورتها بيندازد نماز مى تواند كرد فرمودند كه بلى.

ديگر پرسيدم كه هر گاه حجره دو پرده داشته باشد و يكى صورت داشته و ديگرى نداشته باشد و آن چه صورت نداشته باشد در طرف اندرون باشد و آن چه صورت داشته باشد بيرون حجره باشد يا يك پرده باشد و پرده را بيرون در كند و در را به روى بندد و نماز كند خوبست حضرت فرمودند كه بلى باكى نيست.

ديگر پرسيدم كه هر گاه حجره در آنجا باشد صورت مرغى يا ماهى و

ص: 311

امثال آن كه اهل خانه يا اطفال بازى مى كنند مانند عروسك آيا نماز در آن حجره مى توان كردن حضرت فرمودند كه نه تا سر آنها را جدا نكنند يا فاسد نسازند و اگر نماز كرده باشد اعاده نمى كند نماز را.

و ديگر سؤال كردم از مسجدى كه در آنجا تمثال يا صورت باشد آيا نماز مى كند در آن مسجد حضرت فرمودند كه سر مثالها را مى اندازد و سر صورتها را آلوده مى كند كه صورت او ضايع شود و نماز مى كند و باكى نيست.

پس ظاهر شد كه مثال و تمثال را بر سايه دار اطلاق مى كنند و صورت را بر بى سايه در غالب اوقات و اين احاديث در محاسن برقى و در قرب الاسناد و حميرى موجود است و مؤيد اين احاديث صحيحه ديگر نيز هست و از اين اخبار ظاهر مى شود كه اگر مجسمه باشد مى بايد باطل كنند و الاّ فلا بلكه در غير مجسمه همين كافى است كه يك چشم آن را كور كنند و اگر يك چشم باشد تغيير آن در كار نيست و از آخر حديث آخر ظاهر مى شود كه امر به شىء،نهى از ضد آن نيست و اگر نه مى بايست نماز باطل باشد و اعاده كند در وقت و قضا كند در خارج وقت مگر آن كه حمل كنيم بر جاهل و ظاهرا جاهل در امثال مسائل غريبه معذور باشد و اللّه تعالى يعلم.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقول است در تفسير آيه كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه جنيان از جهت حضرت سليمان مى ساختند آن چه را سليمان اراده مى نمود از مساجد و مثالها حضرت فرمودند كه صورت زنان و مردان نبود بلكه صورت درخت و امثال آن بود.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقول است كه شخصى به حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه عرض نمود كه اين صورتها در خانه شما هست سببش چيست حضرت فرمودند كه اين خانه زنان است نسبتى بمن ندارد.

ص: 312

نماز كردن در حجره اى كه در آنجا شرابى در ظرفى باشد

(و لا يجوز الصّلاة فى بيت فيه خمر محصور فى انية)

و جايز نيست نماز كردن در حجرۀ كه در آنجا شرابى در ظرفى باشد كه اگر شراب ريخته باشد در زمين جايز است نماز كردن.

چنانكه در حديث موثق منقول است از عمار از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه نماز مكن در حجره كه در آنجا شراب انگور باشد يا هر مست كننده زيرا كه فرشتگان در آن خانه داخل نمى شوند و فرمودند كه نماز مكن در جامه كه به آن جامه رسيده باشد شرابى يا مست كننده غير آن تا نشويند آن جامه را و ظاهر خبر كراهتست و ممكن است كه حمل كنيم كلام صدوق را نيز بر كراهت و جمعى وجه حرمت را چنين گفته اند كه چون واجبست ريختن شراب بر هر كه قدرت بر آن داشته باشد پس اگر نماز كند نماز منهى عنه خواهد بود چون ضد ريختن شرابست يا بانكه در وقتى كه واجبست ريختن:نماز مامور به نيست از جهت قبح امر به ضدين و هم چنين هر گاه نماز جمع شود با واجب فورى اين دو وجه جاريست و حق آنست كه بر تقدير عدم جواز تعبديست از جهت نص و آن دو وجه بى وجه است چنانكه در روضة المتقين بيان شده است.

نماز خواندن در موضعى باشد كه قدرت بر زمين نداشته باشد

6-( و روى ابو بصير عن الصّادق صلوات اللّه عليه انّه قال: من كان فى موضع لا يقدر على الارض فليؤم ايماء و ان كان فى ارض منقطعة).

و منقول است از ابى بصير ليث عظيم الشأن و ظاهرا از كتاب ابن مسكان بر داشته چنانكه شيخ روايت كرده است از ابن مسكان از ابى بصير پس حديث صحيح باشد و بنا بر آن چه در آخر ذكر كرده است موثق كالصحيح كه حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه در موضعى باشد كه قدرت بر زمين نداشته باشد بانكه از دشمنى يا سبعى خائف باشد پس نماز به ايما كند بسر اگر

ص: 313

ممكن باشد و اگر نه بچشم و اگر چه در زمينى باشد كه از بلاد كفر باشد و از بلاد اسلام منقطع باشد بانكه مثلا اسير كفار شده باشد و از ترس ايشان نماز نتواند كرد نماز را به ايما مى كند چنانكه در باب خوف خواهد آمد

نماز در بند

6-( و: سأله سماعة بن مهران عن الاسير ياسره المشركون فتحضره الصّلاة فيمنعه الّذى اسره منها فقال يؤم أيما).

و به اسناد موثق كالصحيح از سماعه منقول است كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه از اسيرى كه كفار اسير كرده باشند او را و وقت نماز داخل شود و آن كافرى كه او را اسير كرده است منع كند او را از نماز حضرت فرمودند كه ايما مى كند به سر يا بچشم.

نماز زن و مرد در اطاق واحد

6-( و: سال معاوية ابن وهب ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الرّجل و المرأة يصلّيان فى بيت واحد فقال اذا كان بينهما قدر شبر صلّت بحذاه وحدها و هو وحده لا باس).

و در حديث صحيح منقول است از ابن وهب كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه مرد و زن در يك يورت نماز مى توانند كرد حضرت فرمودند كه هر گاه يك شبر در ميان ايشان فاصله باشد برابر او مى تواند ايستاد كه هر يك براى خود نماز منفرد بكنند باكى نيست و يك شبر فاصله را حمل كرده اند بر تقدّم مرد به يك شبر چنانكه اخبار ديگر بر آن دلالت كرده است و در اين صورت محاذات مجازى خواهد بود.

5-( و فى رواية زرارة عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه: اذا كان بينها و بينه قدر ما يتخطّى او قدر عظم الذّراع فصاعدا فلا باس صلّت بحذاه وحدها).

و بسند صحيح از زراره منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه در اين صورت كه حضرت فرمودند كه هر گاه ميان مرد و زن بقدر گامى باشد يا بقدر استخوان ذراع يا بيشتر باكى نيست كه زن محاذى مرد

ص: 314

باشد و تنها نماز گذارد و اين خبر نيز مثل سابقست در آن كه تقدم مرد بر زن اقلا بقدر استخوان دست باشد و قريبست به يك شبر با اشتراط انفراد كه نماز به جماعت نكنند كه اگر نماز جماعت كنند غفلت است كه زن در عقب مرد باشد بكل بدن چنانكه خواهد آمد در باب جماعت.

و در حديث صحيح ديگر از زراره از آن حضرت منقول است كه گفت از حضرت سؤال كردم از زن هر گاه نزد مرد نماز كند حضرت فرمودند كه محاذى او نماز نكند مگر آن كه سينه مرد مقدّم باشد بر زن و تخمينا قدر يك شبر است و در حديث صحيح محمّد بن مسلم وارد است كه گفت سؤال كردم از احدهما صلوات اللّه عليهما از مردى كه در گوشه حجره باشد و زنش يا دخترش در گوشه ديگر نماز كنند برابر او حضرت فرمودند كه سزاوار نيست پس اگر ميان ايشان فاصله يك وجب باشد مجزيست و راوى گفته است كه مراد حضرت تقدم است به يك شبر و ظاهر است چون فاصله بعد را گفته بود سابقا.

و در حديث صحيح وارد است از ادريس بن عبد اللّه كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى در برابر او زنى ايستاده باشد در پهلوى او در فراش خودش حضرت فرمودند كه اگر آن زن نشسته باشد ضرر ندارد و اگر نماز كند خوب نيست چون فاصله نيست بتقدم.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقول است از احدهما صلوات اللّه عليهما كه گفت عرض نمودم كه هر گاه مرد و زن هم كجاوه باشند با هم نماز مى توانند كرد حضرت فرمودند كه نه اول مرد نماز كند ديگر زن و تقدم مرد بر سبيل استحبابست چون در حديث صحيح يا كالصحيح از عبد اللّه بن ابى يعفور منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه

ص: 315

من نماز مى كنم و زنى در پهلوى من نماز مى كند حضرت فرمودند كه نه مگر آن كه اول او نماز كند يا تو و اگر تو نماز كنى و او نماز نكند و در پهلوى تو نشسته باشد يا ايستاده باشد باكى نيست.

و در حديث عمار وارد است كه اگر فاصله ده ذرع شرعى باشد اگر در هر طرفى از پيش و جانبين نماز كند ضرر ندارد و اگر زن نماز نكند ضرر ندارد.

و در حديث صحيح محمد بن مسلم وارد است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه از آن حضرت سؤال كردند كه زن نزد مرد نماز مى تواند كرد حضرت فرمودند كه اگر در ميان هر دو حايلى باشد قصور ندارد و در حديث صحيح على بن جعفر وارد است كه ديوار كوتاهى يا ديوار مشبّكى كه هم را به بينند نيز حايل است يا بعد ده ذرع نيز كافى است مجملا احاديث در اين باب متواتر است كه ظاهر همه منع است و معارضى كه دارد حديث جميل است كه

14,6-( و روى جميل عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّه قال: لا باس ان تصلّى المرأة بحذاء الرّجل و هو يصلّى فانّ النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله كان يصلّى و عائشة مضطجعة بين يديه و هى حايض و كان اذا اراد ان يسجد غمّز رجليها فرفعت رجليها حتّى يسجد).

و بسند صحيح منقول است از جميل از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه باكى نيست كه زن نماز كند محاذى مردى كه نماز كند به درستى كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله نماز مى كردند و عايشه در برابر آن حضرت خوابيده بود بر پهلو و حايض بود و چون حضرت مى خواستند كه سجده كنند پاى او را مى فشردند تا پا را بر دارد و حضرت سجده كند و ظاهر اين حديث جواز محاذاتست و حمل مى توان كرد بر صورتى كه يك وجب فاصله باشد يا حايل يا ده ذرع از سه طرف ديگر چنانكه در اخبار صحيحه گذشت و حمل بر تقيه

ص: 316

ظاهرتر است به قرينه علّتى كه سنّيان آن را علّت ساخته اند كه هر گاه زن در برابر شخصى باشد و حايض باشد و خوابيده باشد نماز صحيح باشد پس اگر نماز كند و نماز جماعت كند چه ضرر خواهد داشت و حديث جميل را شيخ ذكر كرده است و در آن اين تتمه نيست و تأويل كرده است به آن چه مذكور شد و تتمه را در حديث مرسلى ذكر كرده است و ممكن است كه به جاى فا واو بوده باشد و نساخ غلط كرده باشند.

و جميل در حديث ديگر روايت كرده است كه حضرت فرمودند كه هر گاه سجود زن با ركوع مرد باشد باكى نيست كه تخمينا قريب به شبر است يا ذراع و مثل همين خبر است خبر كالصحيح ابن بكير و دو خبر كالصحيح از ابو بصير ليث از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه نقل كرده اند كه از آن حضرت سؤال كرديم كه هر گاه مرد و زن در يك يورت نماز گذارند با هم و زن در دست راست مرد باشد محاذى او حضرت فرمودند كه نه تا آن كه در ميان ايشان فاصله يك شبر يا يك ذراع يا مثل آن باشد.

و در حديث حسن كالصحيح از حريز از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست در زنى كه پهلوى مرد باشد نزديك به او حضرت فرمودند كه هر گاه فاصله تقدم مرد بقدر موضع پا كه يك شبر است يا موضع پالان شتر كه يك ذراع است باشد باكى نيست و ترديد به اعتبار نسخ كافيست كه لفظ رحل واقع شده است و در بعضى از نسخ نقطه دارد مجملا شكى نيست در نهى از محاذات و جواز اكتفا به يك شبر و استحباب زياده به حيثيتى كه زن در عقب مرد باشد اما آن كه تقدم شبر بر سبيل وجوب باشد معلوم نيست و آن متشابهات اخبار است و صحيحه على بن جعفر نيز مى آيد و آن نيز مشتبه است پس احتياط در دين عمل به فاصله است و اللّه تعالى يعلم.

ص: 317

(و لا باس ان يكون بين يدى الرّجل و المرأة و هما يصلّيان مرفقة او شىء)

و باكى نيست كه در برابر مرد يا زن در وقتى كه نماز كنند بالش تكيه گاهى يا چيزى باشد محتمل است كه مراد اين باشد كه چون غالب اوقات در تكيه گاهها صورت مى باشد پس اگر صورت را نپوشاند مكروه كرده است و ليكن صحيح است نماز او و اگر به پوشاند تو هم اين مى شود كه سجده در برابر آن كرده باشد و شبيه باشد به بت پرستى مى گويد كه چنين نيست زيرا كه مسلمان سجده حق سبحانه و تعالى مى كند و خود مى داند و ديگران نيز مى دانند و اظهر آنست كه مراد صدوق ستره است كه نزد اكثر علما مستحب است كه هر گاه شخصى در صحرايى يا فضائى باشد سنت است كه در برابر قبله خود چيزى بگذارد مانند بالش يا پالان شتر يا عصا كه آن را نصب كند يا به عرض در برابر خود بگذارد يا خطى بكشد و چون منصف ظاهرا سنت نمى داند باين عبارت ذكر كرده است و حق آنست كه سنت است.

چنانكه در حديث صحيح از ابن وهب منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله عصا نيزه داشتند و در وقت نماز آن را در برابر خود مى گذاشتند.

و در حديث صحيح از آن حضرت منقولست كه فرمودند كه قطع نمى كند نماز را گذاشتن سگ و الاغ و زن از برابر مصلّى و ليكن چيزى را ستره كنيد و اگر بمقدار يك ذراع چيزى و يا چوبى را در برابر خود نصب كنيد يا به عرض در برابر خود نصب كنيد ستره حاصل شده است و قريب باين است حديث موثق كالصحيح ابن ابى يعفور،و ابو بصير در حديث كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه درازى پالان شتر حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله يك ذرع بود در وقت نماز در برابر خود مى گذاشتند كه ساتر

ص: 318

باشد از آن كسانى كه از برابر آن حضرت گذرند.

و در حديث صحيح از حضرت امام ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما منقولست كه اگر شخصى نماز كند مى بايد كه در برابر خاك را جمع كند كه بلند شود و يا خطى در برابرش بكشد كه ستره او باشد.

و سكونى از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده است كه فرمودند كه هر گاه شخصى در صحرايى نماز گذارد پس در برابر خود بگذارد پالان شتر را كه پشت پالان برابر او باشد پس اگر پالان نباشد سنگى و الا تيرى را نصب كند و اگر بهم نرسد خطى بكشد.

و در حديث موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كلاهى را در برابر خود مى گذاشتند و نماز مى كردند و غير اينها را اخبار ديگر بسيار است.

و در حديث كالصحيح از محمد بن مسلم منقولست كه ابو حنيفه به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه آمد و عرض نمود كه ديدم فرزند شما موسى را كه نماز مى كرد و مردمان از برابر او مى گذشتند و او ايشان را منع نمى كرد چون نزد عامه منع مى كنند و تا كشتن جايز مى دانند و فيه ما فيه يعنى در فعل فرزند شما بحثى هست كه بر همه كس ظاهر است يا آن كه شما او را نايب خود كرده ايد كه بعد از شما امام باشد و امام ترك اولى نمى كند در صغر و كبر حضرت فرمودند كه موسى را بطلبيد چون حاضر شد حضرت فرمودند كه ابو حنيفه بر تو بحثى دارد كه نماز مى كردى و مردمان از برابرت مى گذشتند و منع ايشان نكردى يا ستره نداشتى كه سبب منع باشد چرا كه اگر ستره باشد بمنزله حايل است و ضرر ندارد حضرت امام موسى صلوات اللّه عليه فرمودند كه آن كسى را كه من عبادت او مى كردم بمن نزديكتر از مردمان بود چنانكه حق

ص: 319

سبحانه و تعالى مى فرمايد كه ما نزديكتريم به بنده از رگ گردن پس حضرت صادق صلوات اللّه عليه حضرت موسى را در بغل گرفتند و فرمودند كه پدر و مادرم فداى تو باد اى كسى كه محلّ اسرار خداوند عالميانى و عبارت حضرت ظاهرا اين معنى دارد كه من چنان محو شده بودم در بندگى كه كى مى ديدم مردمان را تا ايشان را دفع كنم يا آن كه چون من بندگى حق سبحانه و تعالى مى كردم در چنين حالى ايذاى مسلمانان مناسب نبود از جهت مكروهى كه از ايشان صادر شود يا آن كه اين معنى واجب نبود تا بر من بحث آيد بلكه حضرت از جهت بيان جواز چنين كرده بودند و بعض ذكر كرده اند كه حضرت از جهت تاديب ابو حنيفه چنين فرمودند و چون چنين حديثى در اين باب وارد شده است ظاهرا صدوق احاديث ستره را حمل بر تقيه كرده است و ترك نكرده است و گفته است كه اگر ستره بگذارى بد نيست و اللّه تعالى يعلم.

ص: 320

باب ما يصلّى فيه و ما لا يصلّى فيه

اشاره

من الثّياب و جميع الانواع

اين بابى است در بيان جامهائى كه در آن جامها نماز مى توان كردن و آن چه نمى توان كردن و غير ثياب كه با او جايز است بودن يا جايز نيست بودن بدان كه واجبست در حالت نماز كه عورت مصلّى پوشيده باشد خواه كسى باشد و خواه نباشد و عورت مردان ذكر و انثيين و دبر است بى دغدغه و بعضى از علما گفته اند كه واجبست در نماز كه از ناف تا زانو پوشيده باشد و بعضى تا نصف ساق گفته اند و شك نيست كه بهتر است اما جزم بوجوب مشكل است و لباس مصلى مى بايد كه چيزى باشد كه عورتين را به پوشاند كه رنگ آن در زير آن جامه پيدا نباشد و در حجم خلافست احوط آنست كه حجم نيز مستور باشد و لازم است كه حرير محض نباشد و پوست و موى حيوان غير ماكول اللّحم نباشد مگر چيزى چند كه مستثنى خواهد شد

نماز در پوست حيوانى كه مرده باشد

5-( و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه: انّه ساله عن جلد الميتة يلبس فى الصّلاة اذا دبغ فقال لا و ان دبغ سبعين مرّة).

به اسانيد صحيحه منقولست از محمد بن مسلم كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه از پوست حيوانى كه مرده باشد اگر دباغى آن بكنند آيا آن را در نماز مى توان پوشيد حضرت فرمودند كه نمى توان در آن نماز كردن اگر چه هفتاد مرتبه دباغى آن پوست كرده باشند.

ص: 321

و بسند صحيح از ابن ابى عمير منقولست كه او از جمعى از فضلا اصحاب آن حضرت روايت كرده است از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه نماز مكن در پوست مرده اگر چه بند نعلين از آن پوست باشد و مبالغه هفتاد مرتبه دباغت از آن جهت است كه اكثر عامه پوست مرده را به دباغى پاك مى دانند و احاديث صحيحه بسيار از ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم منقولست بر رد ايشان.

و در حديث صحيح وارد شده است كه راوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال مى كند كه آيا منتفع مى توان شد به چيزى از حيوان مرده حضرت فرمودند كه نه راوى گفت كه عرض نمودم كه حديثى روايت مى كنند عامه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله گذشتند به گوسفندى كه مرده بود و فرمودند كه چرا از پوست اين گوسفند منتفع نشدند هر گاه از گوشت اين منتفع نمى توانستند شد آيا اين حديث صحيح است حضرت فرمودند كه اين حكايت در ماده گوسفند سوده بنت زمعه وارد شد كه از جمله زنان حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله و آن گوسفند لاغر شده بود كه از گوشت آن منتفع نمى توانستند شد و گذاشتند تا مرد و از خانه بيرون انداختند حضرت فرمودند كه از پوست آن كه منتفع مى توانستند شد چرا گذاشتند تا بميرد يعنى مى بايست كه آن را بكشند و عامه غلط فهميده اند و احاديث در عدم جواز نماز در آن متواتر است و ليكن در نجاست صريح نيست و از حديث ابن ابى عمير ظاهر مى شود كه در ما لا يتم الصّلاة فيه از ميته نماز نمى توان كرد و اگر چه ممكن است كه در ما لا يتم الصلاة محمول بر كراهت باشد و آن كه واقع شده است كه از ميته منتفع نمى توان شد مراد از آن چيزيست كه حيات در آن حلول كرده باشد و آن چه حيات در آن حلول نكرده است ميته نيست و از آن منتفع

ص: 322

مى توان شد به احاديث بسيار مانند مو و پشم و كورك و استخوان و دندان و شاخ و سم و پر پنير مايه و تخمى كه پوست بالاى آن بسته باشد و خواهد آمد تفصيل اينها در باب اطعمه.

6-( و: سئل الصّادق صلوات اللّه عليه عن قول اللّه عزّ و جلّ لموسى عليه السلام «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً» قال كانتا من جلد حمار ميّت).

و بسند موثق كالصحيح يا صحيح منقولست از يعقوب كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردند از تفسير قول خداوند تعالى كه به موسى فرمود كه بكن كفشها را كه در وادى مقدسى كه پر است از خير و بركت الهى غرض از كندن كفشها چه بود حضرت فرمودند كه از پوست خر مرده بود و در وقت مناجات و نماز نمى بايد كه با پوست ميته نماز و مناجات كند و در حديثى وارد است كه از جهت رعايت ادب بود چنانكه سنت هست كه پا برهنه داخل حرم و مسجد الحرام شوند و منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله در شب معراج كه به عرش رسيد خواست كه رعايت ادب بكند و كفش را بكند خطاب رسيد كه مكن تا عرش من به كفش تو مشرف كرد.

و در حديثى وارد است كه مراد از نعلين غم زن و غم فرعون بود و خطاب رسيد كه اين دو غم را در وقت مناجات از دل بيرون كن و بعضى گفته اند كه فكر زن و فرزند يا فكر دنيا و عقبى چون وقت قرب مولى بود و غم بدن و روح و امثال اينها گفته اند و مستبعد نيست كه همه صحيح باشد و اين حديث دلالت مى كند بر آن كه شريعت سابق حجّت است مگر علم به نسخ آن بهم رسد و اللّه تعالى يعلم.

نماز در لباسى كه دست اهل كتاب بر آن ماليده باشد

6,5-( و: سئل أبو جعفر صلوات اللّه عليه و ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه فقيل لهما انّا نشترى ثيابا يصيبها الخمر و ودك الخنزير عند حاكتها

ص: 323

أ نصلّي فيها قبل ان نغسلها فقال نعم لا باس انّما حرّم اللّه اكله و شربه و لم يحرّم لبسه و مسّه و الصّلاة فيه).

و به اسانيد صحيحه منقولست از حريز كه او روايت كرده است از بكير بن اعين از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه و از ابو الصباح كنانى و ابو سعيد نبّال از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و همه گفتند كه عرض نموديم به حضرتين كه ما مى خريم جامه چند كه بافنده هاى آن جامها در وقت جامه بافتن شراب مى خورند و بر آن جامه ها مى ريزد و چربى گوشت خوك را بر شانه و ماكو و غير آن مى مالند يا آن كه گوشت خوك مى خورند نصارى و دست ايشان چربست و كار مى بافند آيا نماز مى توانيم كرد در آن جامها پيش از آن كه آن جامها را بشوييم هر دو حضرت فرمودند كه بلى باكى نيست حق سبحانه و تعالى خوردن گوشت خوك و آشاميدن شراب را حرام گردانيده است و پوشيدن اين جامه و دست ماليدن و نماز كردن در اين جامه را حرام نگردانيده است.

بدان كه ظاهر اين حديث آنست كه شراب و خوك پاك است و در شراب قول به طهارت شده است و در خوك قول نشده است مگر از صدوق بحسب ظاهر و جمعى نقل اجماع كرده اند بر نجاست خوك و حديث صحيح نيز دلالت بر نجاست آن مى كند به نجاست مغلّظه و اين حديث را حمل كرده اند بر آن كه علم به نجاست نداشته باشد بلكه گمان داشته باشد به اعتبار آن كه نصارى يا يهود و مجوس هميشه مزاول خمر و خنزيرند چنانكه اول حديث صريح است در اين معنى و آخر حديث را حمل مى كنيم بر آن كه چنين شراب موهوم و لحم و دسم خنزير موهوم را حق سبحانه و تعالى حرام نكرده است نماز كردن را در آن و استبعادى ندارد سيّما هر گاه تقيه نيز باشد خصوصا در خنزير كه اكثر عامه آن را پاك مى دانند و لهذا متن حديث مشوش است و هر جا كه تقيه هست چنين

ص: 324

مشوش مى باشد.

و در حديث صحيح از عبد اللّه بن سنان منقولست كه گفت پدرم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كرد و من حاضر بودم كه من به عاريت مى دهم جامه خود را بيكى از اهل ذمه از يهود و نصارى و مجوس و مى دانم كه او شراب مى خورد گوشت خوك مى خورد و جامه را پس مى آورد آيا مى بايد كه بشويم تا نماز توانم كرد در آن جامه حضرت فرمودند كه نماز بكن در اين جامه و از اين جهت آن را مشو زيرا كه چون جامه را به عاريت دادى پاك بود و يقين ندارى كه آن را نجس كرده است پس نماز مى توانى كرد تا علم به نجاست آن حاصل شود.

و در حديث صحيح منقول است از ابن عمار كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از جامهاى سابريه كه در بلاد شاه شاپور كه ده دشت و بهبهان و رامز است و مجوس از آنجاها مى بوده اند و جامهاى نفيس مى بافته اند و ايشان هميشه جنب اند يا نجس اند و شراب مى خورند و زنان ايشان نيز چنين اند يعنى مردان مى بافند و زنان مى ريسند و همه را نجس مى كنند مى توانم كه به پوشم و نشويم و نماز كنم در آن جامها حضرت فرمودند كه بلى راوى گويد كه پيراهنى از آن پارچه ها بريدم و دوختم و تكمها گذاشتم و ردايى نيز از پارچه هاى سابرى با پيراهن به خدمت حضرت فرستادم در روز جمعه قريب به زوال حضرت مطلب مرا دانستند آن جامه ها را پوشيدند و بيرون آمدند از جهت نماز جمعه.

و غرض راوى اين بود كه حضرت بى آن كه بشويند پوشيدند و احاديث بر اين مضمون بسيار است كه دلالت مى كند بر آن كه ظنون قويه بلكه علم عادى در نجاست سبب حكم به نجاست نمى شود.

ص: 325

و از آن جمله است احاديث صحيحه كه در مشك وارد شده است كه نافه مشك را با خود نگاه مى توان داشت و با او نماز مى توان كرد هر چند علم عادى هست كه آهو نافه را مى اندازد و اگر آهو را كشند كفار مى كشند و ذبيحه ايشان ميته است و چون از دست مسلمانان مى گيريم پاكست و دغدغه ديگر آن كه مشك خونست ليكن چون استحاله شده است پاكست.

و در حديث صحيح وارد شده است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدند كه هر گاه جامه خود را به عاريت بدهد به كسى كه داند كه مار ماهى مى خورد و شراب مى خورد و جامه اش را پس مى دهد آيا پيش از شستن آن جامه نماز در آن مى تواند كرد حضرت فرمودند كه تا نشويد نماز نكند و محمولست بر استحباب يا ريختن آب چنانكه در حديث صحيح منقولست كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه پرسيدند از نماز كردن در جامه مجوسى حضرت فرمودند كه آبى بر آن بريزند و بعد از آن نماز كنند.

و در حديث صحيح از معلى منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست نماز كردن در جامهائى كه يهود و نصارى و مجوس مى بافند يا مى دوزند يا مى ريسند وجهش همانست كه در نجاست علم يقينى مى بايد و علم يقينى نداريم كه ايشان بافته اند و بر تقدير علم به بافتن ايشان علم به نجاست نداريم چون ممكن است كه ملاقات به رطوبت نشده باشد و بر آن تقدير نيز جزم به نجاست نيست چنانكه گذشت.

و در حديث صحيح از على بن جعفر منقولست كه گفت سؤال كردم از برادرم صلوات اللّه عليه كه بر فرشهاى يهود و نصارى مى توان خوابيدن فرمودند كه باكى نيست و ليكن در جامهايى ايشان نماز نكند و فرمودند كه مسلمانان

ص: 326

با گبران در يك كاسه چيزى نخورند و كبر را در فرش ننشانند و دست بدست ايشان نرسانند و با ايشان مصافحه نكنند.

و ديگر گفت كه سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه از شخصى كه در بازار جامه بخرد از جهت پوشيدن و نداند كه از كه بوده است نماز در آن مى تواند كرد حضرت فرمودند اگر از مسلمانان خريده باشد نماز در آن مى كند و اگر از نصرانى خريده باشد تا نشويد نماز در آن نكند.

و منقولست از عبد اللّه بن جميل كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدم از جامهائى كه يهود و نصارى مى بافند پيش از شستن آنها نماز مى توانم كرد در آنها حضرت فرمودند كه باكى نيست و اگر بشويند محبوبتر است نزد من و چون اين اخبار معتبره وارد شده است اگر بشويند بهتر است خصوصا در صورتى كه گمان ملاقات به رطوبت ايشان قوى باشد مثل جامهاى چركن ايشان كه علم عادى به ملاقات ايشان هست و ممكن است كه بحسب واقع در چنين جامها اجتناب لازم باشد و باين نحو نيز جمع بين الاخبار مى توان كرد و ليكن جمع اول اظهر است و اللّه تعالى يعلم.

شخصى كه يك جامه داشته باشد و نجس شده باشد

6-( و: سال محمّد بن علىّ الحلبيّ ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الرّجل يكون له الثّوب الواحد فيه بول و لا يقدر على غسله قال يصلّي فيه).

و بسند صحيح منقولست از حلبى كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه از شخصى كه يك جامه داشته باشد به بول نجس شده باشد و نتواند آن را شستن حضرت فرمودند كه در آن جامه نماز مى كند يعنى واجبست كه در آن جامه نماز كند يا جايز است.

6-( و: ساله عبد الرّحمن بن ابى عبد اللّه عن الرّجل يجنب فى ثوب و ليس معه غيره و لا يقدر على غسله قال يصلّي فيه).

و بسند صحيح

ص: 327

منقولست از عبد الرحمن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه جنب شود در جامه كه محتلم شود و جامه اش نجس شود و جامه ديگر نداشته باشد و قدرت بر شستن آن نداشته باشد به آن كه آب نباشد يا اگر باشد خوف ضرر داشته باشد حضرت فرمودند كه در آن جامه نماز مى كند.

6-( و فى خبر آخر قال: يصلّى فيه فاذا وجد الماء غسله و اعاد الصّلاة).

و در خبرى ديگر وارد است كه عمار ساباطى بسند موثق روايت كرده است از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردند از شخصى كه همين يك جامه داشته باشد و در آن جامه نماز نتوان كرد به آن كه نجس باشد و آبى بهم نرسد كه آن را بشويد چه كند حضرت فرمودند كه تيمّم مى كند و نماز مى كند و چون به آب مى رسد جامه را مى شويد و نماز را اعاده مى كند و ظاهرا صدوق عمل كرده است به اين حديث چون بحسب ظاهر منافاتى نيست ميان وجوب نماز و وجوب قضا مگر به اعتبار وجوه عقليه كه امر دلالت بر اجزا مى كند و بر تقدير تسليم وقتى مسلم است كه معارض نداشته باشد و چون صدوق عمل به موثقات مى كند بر او لازم است كه باين خبر عمل نمايد و جمعى كه عمل به آن نمى كنند حمل بر استحباب مى كنند و شكى نيست كه احوط نماز است در جامه نجس و اعاده آن و اكثر اصحاب اين اخبار را حمل كرده اند بر حالتى كه برهنه نماز نتواند كرد و اگر تواند واجب مى دانند كه برهنه نماز كند به اعتبار حديث صحيحى كه محمد بن على حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه هر گاه شخصى محتلم شود در صحرايى و بغير از يك جامه نداشته باشد و آب نباشد كه ازاله آن كند حضرت فرمودند كه تيمّم مى كند و برهنه نماز مى كند نشسته و ايما مى كند از جهت ركوع و سجود.

ص: 328

و حديث موثق كالصحيح سماعه نيز به همين مضمون است و جمعى از علما مخير مى دانند ميان برهنه نماز كردن و در جامه نجس نماز كردن و اين قول بهتر است من حيث الجمع بين الاخبار اگر چه احوط آنست كه دو نماز بكند يكى برهنه و يكى در جامه نجس با امكان برهنه نماز كردن و اگر هوا سرد باشد و خوف بيمارى داشته باشد احوط آن است كه در جامه نجس نماز كند و بعد از آن كه باب رسد قضايا اعاده كند.

7-( و سأل علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما:

عن رجل عريان و حضرت الصّلاة فاصاب ثوبا نصفه دم او كلّه دم يصلّى فيه او يصلّى عريانا قال ان وجد ماء غسله و ان لم يجد ماء صلّى فيه و لم يصلّ عريانا).

و به اسانيد صحيحه منقولست از على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از شخصى كه برهنه باشد و وقت نماز شود و جامه داشته باشد كه نصف آن خون آلوده باشد يا همه خونين باشد در آن جامه نماز مى كند يا برهنه حضرت فرمودند كه اگر آب را بيابد بشويد و اگر آب بهم نرسد در آن جامه نماز مى كند و برهنه نماز نمى كند يعنى بهتر آنست كه در آن جامه نماز كند يا در صورت خوف مرض و اللّه تعالى يعلم.

10-( و: كتب صفوان بن يحيى إلى ابى الحسن صلوات اللّه عليه يساله عن الرّجل معه ثوبان فاصاب احدهما بول و لم يدر أيّهما هو و حضرت الصّلاة و خاف فوتها و ليس عنده ماء كيف يصنع قال يصلّى فيهما جميعا قال مصنّف هذا الكتاب رحمه اللّه يعنى على الانفراد)

و بسند حسن كالصحيح منقول است از صفوان كه گفت عرضه نوشتم به خدمت حضرت ابو الحسن صلوات اللّه عليه و عرض نمودم كه هر گاه شخصى دو جامه

ص: 329

داشته باشد و بول بيكى از اين دو جامه رسيده باشد و نداند كدام يك نجس است و وقت نماز شده باشد و خوف بيرون رفتن وقت نماز باشد و آب نداشته باشد چه كند حضرت فرمودند كه در هر دو جامه نماز مى كند به آن كه نماز ظهر را اوّل در جامه مى كند و بعد از آن در جامه ديگر.

و هم چنين هر نمازى دو مرتبه مى كند در هر جامه يك بار و اگر اول نماز ظهر و عصر را در يك جامه بكند و بعد از آن هر دو را در جامه ديگر خلافست و اظهر جواز است چون حديث شامل آن نيز هست و چون توهم مى شد كه مراد حضرت اين باشد كه هر دو جامه را به پوشد و نماز كند صدوق رفع توهّم نموده است كه مراد آنست كه در هر جامه يك بار و اگر مشتبه شود به بيشتر از يك جامه بعدد نجس مى كند با زيادتى يك عدد مثلا هر گاه ده جامه داشته باشد و سه جامه از آن نجس باشد هر نمازى را در چهار جامه مى كند تا يقين بهم رسد كه در جامه طاهر نماز كرده است و اما اگر عدد غير محصور باشد مثل آن كه پنجاه جامه نجس باشد در صد جامه در اينجا حرج لازم مى آيد كه هر نمازى را پنجاه و يك مرتبه بكند بلكه در هر جامه كه خواهد نماز كند و دور نيست كه هر چه دشوار نباشد بايد كردن چون احتمال جامه طاهر بيشتر مى شود هر چند بيشتر كند و در غير موضع نص اشكال است مگر در صورتى كه يك جامه نجس مشتبه شود به پنجاه جامه طاهر در اين صورت دو نماز البته كافيست و آيا در كار هست محتمل است كه يك نماز كافى باشد و احوط دو نماز است و جمعى در همه صور قايلند كه برهنه نماز كند و اين قول ضعيف است چون نصى ندارد و خلافش منصوص است در صورت اشتباه به يك جامه و در ما بقى كه نص ندارد دور نيست كه مخيّر باشد ميان برهنه نماز كردن و آن چه مذكور شد و اللّه تعالى يعلم.

عروض نجاست در وسط نماز

5-( و: قال محمد بن مسلم لأبي جعفر صلوات اللّه عليه الدّم يكون

ص: 330

فى الثّوب علىّ و انا فى الصّلاة فقال ان رايته و عليك ثوب غيره فاطرحه و صلّ فى غيره و ان لم يكن عليك ثوب غيره فامض فى صلاتك و لا اعاده عليك ما لم يزد على مقدار درهم فان كان اقلّ من درهم فليس بشيء رايته أو لم تره و اذا كنت قد رايته و هو اكثر من مقدار الدّرهم فضيّعت غسله و صلّيت فيه صلوات كثيرة فاعد ما صلّيت فيه و ليس ذلك بمنزلة المنيّ و البول ثمّ ذكر صلوات اللّه عليه المنىّ فشدّد فيه و جعله اشدّ من البول ثمّ قال صلوات اللّه عليه ان رأيت المنىّ قبل او بعد فعليك الاعادة اعادة الصّلاة و ان أنت نظرت فى ثوبك فلم تصبه و صلّيت فيه فلا اعادة عليك و كذلك البول).

.

و بسند كالصحيح بلكه صحيح بطرق متعدده و چون اين سند به علا مى رسد و صدوق اسانيد صحيح دارد به علا و به برقيان احمد و محمد و كلينى بسند حسن كالصحيح روايت كرده است و شيخ بعضى را از كلينى روايت كرده است و حكايت بول و منى را بسند صحيح از محمد بن مسلم روايت كرده است و اين مضمون نيز در فقه رضوى هست و عمل علما نيز بر اين حديث است الاّ در تتمه حكايت منى و بول.

حاصل آن كه محمد مى گويد كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه هر گاه خون در جامۀ باشد كه پوشيده ام و در نماز مطلع شدم بر آن چه كنم حضرت فرمودند كه اگر خون را به بينى و جامه ديگر پوشيده باشى كه ساتر عورت باشد آن جامه را بينداز و در جامۀ ديگر كه پوشيده نماز كن و اگر جامه ديگر نداشته باشى و همين جامۀ ساتر عورتت باشد نماز را اتمام كن با اين جامه خونين مادامى كه خون زياده از درهم نباشد بحسب سعت پس اگر كمتر از درهم باشد قصورى ندارد و خواه ديده باشى و خواه نديده

ص: 331

باشى و اگر ديدى خون را و زياده از مقدار درهم باشد و نشسته باشى و در آن جامه نماز بسيار كرده باشى اعاده كن هر نمازى را كه در اين جامه كرده باشى و خون مثل منى و بول نيست پس حضرت حرف منى را فرمودند و مبالغه بسيار در ازاله آن فرمودند چون اكثر عامه منى را پاك مى دانند و فرمودند كه ازاله منى يا حكم نجاست آن سخت تر از بول است و نيز فرمودند كه اگر منى را پيش از نماز به بينى يا بعد از نماز به بينى نمازها را اعاده مى كنى هر چه را با منى كرده باشد و اگر در جامه ملاحظه كرده باشى و نديده باشى و نماز كرده باشى اعاده بر تو لازم نيست و هم چنين است حكم بول.

و آن چه در اين حديث وارد است از ملاحظه و عدم آن در احاديث حسن كالصحيح و قوى كالصحيح چند نيز وارد شده است و دلالت مى كند بر آن كه اگر شخصى نجاست منى را فراموش كند نماز را اعاده مى كند در وقت و خارج و در خارج وقت را حمل بر استحباب مى بايد كرد چنانكه احاديث صحيحه گذشت بلكه در وقت نيز على الظاهر از اخبار صحيحه و دلالت مى كند بر آن كه جاهل نجاست منى اگر ملاحظه كرده باشد اعاده نمى بايد كرد در وقت و خارج و اگر ملاحظه نكرده باشد در هر دو صورت اعاده مى كند و اين اعاده نيز محمولست بر استحباب چنانكه گذشت احاديث صحيحه در عدم اعاده جاهل و اگر در وقت به بيند اعاده احوط است در همه نجاسات خصوصا در منى و بول و احوط آنست كه اگر ملاحظه نكرده باشد اعاده كند در وقت و خارج در منى و بول خصوصا هر گاه او را شكّى به همرسد در نجاست و ملاحظه نكرده باشد و اين در صورتيست كه غسل جنابت كرده باشد اما منى را رعايت نكرده باشد خصوصا در احتلام كه بسيار است كه بسيار جائى را نجس مى كند خصوصا هر گاه زير جامه نپوشيده باشد اما اگر محتلم شده باشد و غسل نكرده باشد

ص: 332

عامدا يا ناسيا يا جاهلا اعادۀ نماز مى كند اجماعا.

شمشير بمنزله رداست

1-( و قال امير المؤمنين صلوات اللّه عليه: السّيف بمنزلة الرّداء تصلّى فيه ما لم تر فيه دما و القوس بمنزلة الرّداء).

و منقول است بطرق متعدده از ابو البخترى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند كه شمشير كه در گردن اندازند بمنزله رداست و نماز مى كنى در آن ما دام كه نه بينى خونى در آن و كمان بمنزله رداست.

و در حديث صحيح عبد اللّه بن سنان و غير آن خواهد آمد كه شمشير به منزلۀ رداست با تفاصيل احكام ردا و ظاهر اين خبر دلالت مى كند بر آن كه نجاست شمشير معفو نيست با آن كه از جملۀ ما لا يتم الصّلاة فيه است و ممكن است كه مراد از ما لا يتم لباس باشد پس اگر پول يا شاهى نجس باشد معفو نباشد چنانكه جمعى گفته اند و ممكن است كه محمول باشد بر كراهت و معارضه كند اين مكروه با سنت ردا يا آن كه مراد عدم تاكد استحباب باشد و اين اظهر است.

نماز مقابل شمشير

1-( الاّ: انّه لا يجوز للرّجل ان يصلّى و بين يديه سيف لأنّ القبلة أمن و روى ذلك عن امير المؤمنين صلوات اللّه عليه: ).

و ليكن جايز نيست كه شخصى نماز كند و برابر او شمشير باشد زيرا كه قبله محلّ امن است نه محل خوف يعنى اگر شمشير در قبله باشد گاه باشد كه شخصى دشمنى داشته باشد و در اثناى نماز شمشير حاضرى به بيند و او را بكشد و اگر واقع نشود اقل مرتبه باين خوف و وسواس آن مبتلا مى شود و لهذا در مسجد شمشير كشيدن مكروهست و شمشير و ساير اسلحه را در حرم نمى بايد بر خود بستن چون حرم محل امن است و اين معنى نيز از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه منقولست

ص: 333

و ليكن بعنوان نهى در چهار صد كلمه باين مضمون كه شمشير را با خود به حرم مبريد و نماز مكنيد البته هيچ يك از شما در وقتى كه در برابر او شمشير باشد زيرا كه قبل محل امن است و صدوق مناهى را بلا يجوز تعبير مى كند و مرادش اعم از كراهت و حرمتست در اكثر اوقات يا آن كه نهى را از جهت حرمت مى داند مگر جائى كه حديث ديگر باشد كه دليل كراهت باشد و ليكن اين معنى خلاف دأب اخباريّين است و ليكن صدوق واسطه را اختيار كرده است و گاهى اجتهاد مى كند بنا بر اين است كه علما قول او را نقل مى كنند بخلاف ثقه الاسلام كلينى كه اخبارى محض است و علما قول او را نقل نكرده اند و گمان اين ضعيف آنست كه كلينى را نظير نيست در فضل و حال و اللّه تعالى يعلم.

نماز مقابل چند چيز

7-( و: سال علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما عن الرّجل هل يصلح له ان يصلّى و امامه مشجب و عليه ثياب فقال لا باس و ساله عن رجل يصلّى و أمامه ثوم أو بصل قال لا بأس و سأله عن الرّجل هل يصلح له ان يصلّى على الرّطبة النّابتة قال اذا الصق جبهته على الارض فلا باس

7- و: ساله عن الصّلاة على الحشيش النّابت او الثيّل و هو يصيب ارضا جددا قال لا باس).

و به اسانيد صحيحه و كالصحيحه منقولست كه على سؤال كرد از برادرش حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه آيا جايز است كه شخصى نماز كند و در برابرش سه پايه يا صندلى باشد كه جامه بر او انداخته باشند به سبب آن كه شبيه است به چليپايى كه بت را بر آن مى گذارند حضرت فرمودند كه باكى نيست و از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كرد كه هر گاه در برابر شخصى سير يا پياز باشد نماز مى توان كرد چون بوى آنها آن شخص را از حضور قلب مى اندازد و حضرت فرمودند كه باكى نيست يعنى سبب بطلان نماز نيست يا كراهتى نيز هم ندارد چون كراهت نيز باس است

ص: 334

و در اكثر اين مسائل نزد شيعه كراهت نيز ندارد و ممكن است كه عامه بعضى را به قياسات باطله مكروه دانند از اين جهت على سؤال مى كند تا خاطرش مطمئن شود و بسيار از سؤالات هست كه على كرده است و چون بديهى الجواب بود شيخ و غير او نقل نكرده اند و ديگر سؤال كرد از ينجه كه روييده باشد و دغدغه مى شود كه ماكول باشد چون در بسيار جا آن را برونى مى كند و مى بايد كه محل جبهه چيزى باشد كه آن را نخورند حضرت فرمودند كه آن مفسده نيست زيرا كه ماكول عادى نيست و در جائى كه خورند سجده در آنجا نكند نه هر جا بلكه مانعى كه هست آنست كه مى بايد پيشانى بر زمين قرار گيرد پس اگر ينجه را بخوابانند كه پيشانى بر زمين قرار گيرد باكى نيست و ممكن است كه در عراق عرب در آن زمان مى خورده باشند و جواب چنين باشد كه اگر ينجه را از دو طرف بشكند كه زمين ظاهر شود و پيشانى را بر زمين گذارد اگر چه اقلّ واجب باشد خوبست و هر چند بعضى از جبهه بر آن باشد باكى نيست و اين معنى به عبارت أنسب است اگر چه اول من حيث المعنى اربط است.

ديگر از آن حضرت صلوات اللّه عليه پرسيد از علف روييده يا مرغ مرغزار سجده مى توان كرد هر گاه زمين ساده به همرسد حضرت فرمودند كه باكى نيست چون علف و مرغ ماكول عادى حيواناتست نه انسان

نماز مقابل چراغ يا آتش

7-( و: عن الرّجل هل يصلح له ان يصلّى و السّراج موضوع بين يديه فى القبلة قال لا يصلح له ان يستقبل النّار).

و باز على بن جعفر در صحيح سؤال كرد از شخصى كه نماز كند و چراغى در برابر أو باشد در قبله حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه خوب نيست كه در وقت نماز رو به آتش كنند چون شباهتى دارد به آتش پرستان على سؤال از چراغ كرد و حضرت جواب عام دادند كه شامل هر آتشى باشد و بعد از اين خواهد آمد حديث عمار در نهى از استقبال نار.

ص: 335

(هذا هو الاصل الّذى يجب ان يعمل به فامّا الحديث الّذى

6- روى عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّه قال: لا باس ان يصلّى الرّجل و النّار و السّراج و الصّورة بين يديه لأنّ الّذى يصلّى له اقرب اليه من الّذى بين يديه فهو حديث يروى عن ثلثه من المجهولين به اسناد منقطع يرويه الحسن بن عليّ الكوفىّ و هو معروف عن الحسين بن عمرو عن ابيه عن عمرو بن ابراهيم الهمذانيّ و هم مجهولون يرفع الحديث قال قال ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه ذلك و لكنّها رخصة اقترنت بها علّة صدرت عن ثقات ثمّ اتّصلت بالمجهولين و الانقطاع فمن اخذ بها لم يكن مخطئا بعد ان يعلم انّ الاصل هو النّهى و انّ الاطلاق هو رخصة و الرّخصة رحمة)

صدوق ذكر كرده است كه حديث على و عمار اصلى است كه واجبست يعنى لازمست كه به آن عمل نمايند و در برابر آتش نماز نكنند اما آن حديثى كه مروى است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حضرت فرمودند كه باكى نيست كه شخصى نماز كند و آتش و چراغ و صورت در برابرش باشد زيرا كه آن كسى را كه نماز از جهت بندگى او مى كند به او نزديكتر است از آن چه در برابر اوست و غرض اينست كه نسبت چراغ به آدمى اگر چه قريب باشد بحسب ظاهر و روشنى يك ساعت دهد حق سبحانه و تعالى آدمى را از كتم عدم موجود ساخته است و انا فانا تربيت مى كند به افاضه وجود يا ابقاى آن و جميع اعضا و جوارح و قوى و ارواح كه متعلقند به بدن و روح همه را تربيت مى كند و روزى به همه مى رساند به نحوى كه فى الجمله در شرح زبور آل محمد صحيفه كامله بيان شده است پس يقين است كه نفع قرب الهى بيشتر است از نفع آتش و صورت و غير آن يا آن كه قرب معنوى اقوى است از قرب صورى چون محبت الهى در دل مؤمن است گويا كه حق سبحانه و تعالى مقيم

ص: 336

است در قلب او چنانكه وارد است كه قلب مؤمن عرش رحمانست.

و در احاديث صحيحه وارد شده است كه من همنشين كسانى ام كه به ياد من اند و همين قرب معنويست بهر دو معنى آن چه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه من به بنده از رگ كردن نزديكترم چون رگ گردن اگر گسسته شود بنده مى ميرد و اگر فيض الهى منقطع شود او معدوم بالمره مى شود چنانكه قرب روح به بدن كيفيّتش مجهولست با آن كه تعلقش معلومست هم چنين قرب الهى نسبت به روح و چون بر اكثر عالميان تعقل تعلق مجردات كالممتنع است حق سبحانه و تعالى همه را از اين قيد خلاصى كرامت فرمود كه «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِيلاً» و در فوايد بهرۀ مذكور شد صدوق مى گويد كه اين حديثى را كه آن را روايت كرده اند سه كس كه احوال ايشان بر من و استادان من مخفى است و ليكن بر حسن بن على كوفى مجهول نبوده است كه او در اصل خود ذكر كرده است هم چنان كه احوال او نيز بر اكثر علماء مخفى شده است و هر كسى نسبت به او گمانى برده است و بر ما احوال او ظاهر است كه او حسن بن على بن عبد اللّه بن المغيره كوفى است و ثقه ثقه است و استاد اكثر فضلاء است مثل صفار و سعد و محمد بن يحيى و غيرهم كه در بسيار جائى تصريح باسم او شده است و هم چنين پسرش على و پسر پسرش جعفر بر اكثر مخفى است و پسرش استاد پدر صدوقست و پسر پسر استاد صدوق است و در اينجا توثيق ايشان كرده است و اكثر نفهميده اند و صدوق گفته است كه با آن كه سه مجهول در طريق هست آخر سند منقطع شده است و رفع الحديث گفته است و ظاهرا سخن حسن باشد و ممكن است كه سخن پدر حسين باشد كه مى گويد من از عمرو شنيدم و او از كسى شنيده بود كه در خاطر او نبود يا در خاطر من نمانده است و آن شخص بى واسطه يا به يك واسطه از

ص: 337

حضرت روايت كرده است كه حضرت آن عبارت سابق را فرمودند و اگر چه اين عيوب دارد و ليكن چند چيز دارد كه سبب عدم رد حديث است يكى آن كه رخصت است و اين معنى مناسب مذهب حنيفيه سمحه سهله است و ظنى بهم مى رسد كه معصوم فرموده باشد كه اگر مضطر شويد در نماز كردن در جائى كه آتش يا چراغ در برابر شما باشد و علاج نتوانيد كرد جايز است كه رو به آتش كنيد مثل مساجد عامه دويم آن كه در حديث علت حكم واقعست و اين علت در چند حديث ديگر وارد شده است چنانكه گذشت در حكايت ابو حنيفه و در اينجا نيز مسندا مذكور خواهد شد و اين معنى نيز قرينه صحت حديثست سيم آن كه ثقات معتمدينى كه ما ايشان را مى شناسيم در كتب و روايات خود اين حديث را ذكر كرده اند و اگر صحيح نمى بود پيش ايشان نقل نمى كردند و آن ثقات را در فهرست ذكر كرده است كه صدوق از جعفر روايت كرده است و او از جدّش حسن و بسند ديگر صدوق از على پدرش روايت كرده است و پدرش از پدر جعفر كه على باشد و او از پدرش حسن و بعد از اين ثقات متّصل شده است به مجاهيل و مرسل شده است در آخر پس چون اين سه كمال دارد كه قراين صحت است اگر كسى به اين حديث عمل كند بد نكرده است بعد از آن كه بداند كه اصل نهى است كه تا تواند رو به آتش نكند و تجويز رخصتى است كه در حالت ضرورت يا مطلقا عمل به آن مى توان كرد و رحمت الهى است چنانكه هر حرامى را در حالت اضطرار حلال كرده است يا مطلقا تجويز فرموده است كه كار ما مشكل نشود و ظاهر شود كه در برابر آتش ايستادن حرام نيست بلكه كراهت مؤكّده دارد و با اين همه تطويلى كه صدوق داده است ظاهر نمى شود كه مذهبش حرمتست و رخصت در حالت ضرورت است يا كراهتست و اين حديث

ص: 338

قرينه است بر آن كه نهى بر سبيل كراهتست كه اگر اين حديث نمى بود مناسب طريقه اخباريين آنست كه بدانيم كه رو به آتش كردن خوب نيست و ليكن نمى دانيم كه حرامست يا مكروه و مناسب مذهب جمعى كه نهى را از جهت حرمت مى دانند رو كردن حرام خواهد بود و جمعى كه اوامر و نواهى را از براى قدر مشترك مى دانند يا مشترك لفظى مى دانند باز اين جماعت سه طايفه مى شوند يك طايفه قائل به توقفند مثل اخباريين و يك طايفه حرام مى دانند از روى احتياط كه چون نهى از شارع واقع شده است و ممكن است كه حرام باشد و ما را عقاب كند بر ترك آن پس اگر عمل به آن تركا بكنيم بى دغدغه برى الذمه مى شويم و اگر عمل نكنيم خوف عقاب داريم و دف ضرر محتمل را واجب مى دانند،و طايفه ديگر مكروه در نهى و سنت در امر مى دانند و اكثر متأخّرين بر اينند و مى گويند طلب معلوم است و نهى از ترك معلوم نيست پس سنت يا مكروه خواهد بود زيرا كه معنى سنت و مكروه همين است.

و جواب اين است كه ما مكلّفيم به تكاليف واقعيه الهى و ليكن چون به واقع نمى توانيم رسيد به جا مى آوريم اين حكم را به عنوانى كه مى دانيم و محالست كه ما استحباب يا كراهت را بدانيم پس اصل طلب را فعلا يا تركا كه مى دانيم قصد مى كنيم و آن چه را نمى دانيم رد آن بحق سبحانه و تعالى مى كنيم مثلا در اين مثال بر تقدير عمل باين خبر نهى اخبار سابقه را حمل بر كراهت مى كنيم و اگر اين خبر را كسى عمل نكند به اعتبار جهالت و ارسال پس گويا اين خبر وارد نشده است و همان اخبار نهى وارد شده است ما ترك مى كنيم رو به آتش كردن را از جهت رضاى الهى پس اگر حرام باشد حق سبحانه و تعالى حرام حساب فرمايد و اگر مكروه باشد مكروه با آن كه در تروك نيت ضرور نيست بلكه ترك آن كافيست و اللّه تعالى يعلم پس نيكو تدبر كن در اين سخنان كه اصليست عظيم از

ص: 339

جهت اكثر مسايل.

و از سخنان صدوق و جمعى ديگر از اخباريين چنين ظاهر مى شود كه احكام الهى همين پنج حكم نيست بلكه فرض هست و واجب هست و سنت هست و تطوّع هست و هم چنين در حرام و مكروه چهار قسم دارد مقابل آن چهار و اباحت هست و خطاب وضع هست از شرط و سبب و مانع و صحت و فساد و در همه اينها اقلّ افرادش دو است و اكثرش بسيار است و عالم خبير از هر حديثى و آيۀ چيزى مى فهمد و اكثر اين معانى از فقه رضوى مفهوم مى شود و از بنده است كه راهى بنمايم و از تست كه بهر جا كه رسى تدبّر كنى تا صحّت اين مقال بر تو ظاهر شود و «ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ و ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» .

و عبارت فقه رضوى را ذكر نكردم كه اگر انكار سخن من كنى سهل است مى ترسم كه چون با عقول ضعيفه درست نمى شود انكار سخن معصوم كنى و ايمان نياورده كافر شود چون اقاويل اصوليّين در خاطر جا كرده است و هيچ فكر نمى كنى كه اين همه اخبار از رسول مختار و ائمه اخيار سلام اللّه و صلواته عليهم كه وارد شده است يك جا نفرمودند كه احكام پنج است با نهايت احتياج كه خلق را به آن بود و آن كه نفرموده اند از آن جهت است كه حصر نمى توان كردن و از اين جهت است كه كتابى در فقه و حلال و حرام ننوشتند و كتابى كه املاء حضرت سيد المرسلين و خط حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليهما بود عقول فحول اصحاب از ادراك دو سه مسأله آن عاجز بود بهر كه مى نمودند يا كافر مى شدند به نادانى و توبه مى كردند يا چنان مى شد كه هرگز اراده نمى كردند كه آن را به بينند و با خود مى گفتند كه هر چه ايشان فرموده اند حق است و عقول ما به آن نمى رسد و تفصيل احوال رجال خواهد آمد در فهرست و ما ذكر كرده ايم در

ص: 340

روضة المتقين كه آن نيز مثل اين احكام است كه مى توان گفت كه دو كس يك منهج ندارند و همين بس است اخبار سلمان و ابو ذر كه هيچ يك از ايشان قوت تحمّل بار ديگرى نداشتند بلكه اگر بر ضماير يكديگر مطّلع مى شدند سلمان مى گفت رحم اللّه قاتل ابى ذر و ابو ذر مى گفت رحم اللّه قاتل سلمان.

نماز در لباس سياه

6-( و: سئل الصّادق صلوات اللّه عليه عن الصّلاة فى القلنسوة السّوداء فقال لا تصلّ فيها فانّها لباس اهل النار).

و بسند قوى از آن حضرت منقول است كه پرسيدند از نماز كردن در كلاه سياه پس حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه نماز مكن در كلاه سياه كه پوشش اهل جهنم است چون در آتش مى سوزند تا سياه مى شوند يا مراد از اهل جهنم خلفاى بنى عبّاسند كه ابو مسلم مروزى خواست كه خود پادشاه شود اول به خدمت حضرت امام جعفر صادق يا حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليهما آمد و گفت مرا نايب خود كنيد تا پادشاهى را از بنى اميه بگيرم و به شما دهم حضرتان قبول نفرمودند باز به خدمت حضرت صادق فرستاد كتابتى و استدعاى نيابت نمود حضرت جوابش ندادند و بروايتى عرضه او را سوختند و فرمودند كه اين جوابست و چون از حضرت مايوس شد با بنى عباس ساخت كه ايشان سياه پوش شوند و خود تمام لشكرش سياه مى پوشيدند و مردمان از ايشان خائف مى شدند و لشكر او را شياطين مى گفتند و اين سياه پوشى شعار بنى عباس شد.

1-( و قال امير المؤمنين صلوات اللّه عليه: فيما علّم اصحابه لا تلبسوا السّواد فانّه لباس فرعون).

و از جملۀ چهار صد كلمه حضرت صلوات اللّه عليه كه در يك مجلس تعليم اصحاب خود فرمودند كه سياه مپوشيد كه لباس فرعون است ممكن است كه شعار فرعون بوده باشد يا فراعنه زمان آن حضرت مراد باشد و ظاهرا مبالغات حضرات ائمه هدى صلوات اللّه عليهم از اين جهت

ص: 341

بوده است كه ايشان حديثى وضع كرده بودند در استحباب سياه پوشى و اين شعار را سنت مى دانستند لازم بود كه اين مبالغات واقع شود.

14-( و: كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يكره السّواد الاّ فى ثلاثة العمامة و الخفّ و الكساء).

و به اسناد قوى منقول است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كراهت داشتند از جامه سياه مگر سه جامه را عمامه و موزه و عبا كه در اينها كراهت نيست يا كراهت شديد نيست.

14-( و روى: انّه هبط جبرئيل عليه السّلام على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فى قباء اسود و منطقة فيها خنجر فقال يا جبرئيل ما هذا الزّيّ فقال زىّ ولد عمّك العبّاس يا محمّد ويل لولدك من ولد عمّك العبّاس فخرج النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله إلى العبّاس فقال يا عمّ ويل لولدي من ولدك فقال يا رسول اللّه أ فأجبّ نفسى قال جرى القلم بما فيه).

و در روايتى مرسل وارد شده است كه جبرئيل عليه السّلام به خدمت حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله آمد با قباى سياه و كمربندى كه در آن خنجرى بود پس حضرت فرمودند كه اين چه هيئت است جبرئيل گفت كه اين هيئت فرزندان عمّ تست عباس،اى محمد و اى بر فرزندان تو از فرزندان عمّت عباس پس حضرت به نزد عباس آدم و فرمود كه اى عم و اى مر فرزندان مرا از فرزندان تو پس عباس گفت يا رسول اللّه رخصت مى دهى كه من آلت تناسل خود را ببرم حضرت فرمودند كه قلم جارى شده است به آن چه شدنى است يعنى نمى توانى بحسب شرع كه آلت تناسل خود را ببرى.

حاصل آن كه حضرت خبر از واقع دادند كه پسران تو باختيار خود چنين كارها خواهند كرد و علم به آن كه كسى زنا خواهد كرد سبب اين نمى شود كه او را حد بزنند لهذا حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه با آن كه مى دانستند كه ابن

ص: 342

ملجم لعنه اللّه سبب شهادت آن حضرت خواهد شد و منقول است كه آن ملعون استدعا نمود كه يا امير المؤمنين اگر به يقين مى دانيد كه اين معنى از من صادر مى شود رخصت بده تا خود را بكشم يا بفرما كه مرا بكشند حضرت فرمودند كه هر گاه از تو چيزى صادر نشده باشد چون ترا بكشم و اين حكايت قضا و قدر است كه عقول ضعيفه به آن نمى رسد و تفكر در آن نكردن اولى است چنانكه احاديث بسيار وارد شده است كه در اين باب تفكر مكنيد.

6-( و روى اسماعيل بن مسلم عن الصّادق صلوات اللّه عليه انّه قال:

أوحى اللّه عزّ و جلّ إلى نبيّ من أنبيائه قل للمؤمنين لا يلبسوا لباس أعدائي و لا يطعموا مطاعم أعدائي و لا يسلكوا مسالك اعدائى فيكونوا اعدائى كما هم اعدائى).

و بسند كالصحيح از سكونى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه خداوند عالميان وحى كرد به پيغمبرى از پيغمبران خود كه مؤمنان را بگو كه لباس دشمنان مرا نپوشند و طعام دشمنان مرا نخورند و سلوك دشمنان من نكنند كه ايشان دشمن من خواهند بود هم چنان كه آنها دشمن منند و مطلوب آنست كه به زى مخصوص آنها سر نكنند در خورش و پوشش و غير ان مثل آن كه مسلمانان لباس گبران يا فرنگان نپوشند كه مردمان گمان كنند كه ايشان فرنگى اند يا كبرند امّا لباس مشتركه مثل پيراهن و قباهائى كه مسلمانان و ايشان هر دو پوشند ضرر ندارد و ظاهر حديث آنست كه هيئت مخصوص كفار بد است اگر چه قطع نظر از آن كه زى ايشان است حلال باشد چنانكه در ريش تراشيدن وارد شده است كه زى مجوس و يهود است بر تقديرى كه حلال باشد چون زى ايشان است بد است و ظاهر آنست كه اين بر سبيل مبالغه باشد در كراهت مگر در محرّمات و صدوق تاويل كرده است كه مراد از

ص: 343

اين حديث لباس سياهست و لباسهاى محرمه چون حرير محض و طلا و ميته و طعامهاى حرام است چون شراب و بوزه و گوشت خوك و امثال اينها و راههاى ايشان هر چيزيست كه مخالف رضاى الهى باشد و اگر اعم از محرمات و زى خاصه ايشان گيرند بهتر است كه در بعضى جاها حرام باشد و در بعضى مواضع مكروه و اللّه تعالى يعلم.

(فامّا لبس السّواد للتّقيّة فلا اثم فيه فقد

6- روى عن حذيفة بن منصور انّه قال: كنت عند ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه بالحيرة فاتاه رسول ابى العّباس الخليفة يدعوه فدعى بممطر احد وجهيه اسود و الاخر ابيض فلبسه ثمّ قال صلوات اللّه عليه اما انّي البسه و انا اعلم انّه لباس اهل النّار).

و اما پوشش سياه از جهت تقيّه در آن گناهى نيست چنانكه بسند كالصحيح منقولست از حذيفه كه گفت من در خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بودم در حيره كه دهى بوده است بمنزله محله از محلاّت كوفه كه متصل به آن بوده است كه شخصى از جانب سفّاح كه اول پادشاهان عباسى است و ابراهيم را پيشتر پيشوا كردند و ليكن پادشاه نشد و آن رسول بطلب حضرت آمد كه خليفه شما را مى طلبد حضرت جامه بارانى طلبيد كه يك روى آن سياه بود و يك روى آن سفيد بود و آن جامه را پوشيدند و فرمودند كه من اين جامه را مى پوشم و مى دانم كه لباس اهل جهنّم است يعنى از روى تقيّه مى پوشم و جامه بارانى بمنزله عباست و عبا مستثنى شده و ليكن عبا را سابقا بمنزله گليم بر خود مى پيچيده اند و جامه بارانى را مى پوشيده اند و مى تواند بود كه استثنا نيز از جهت آن باشد كه ضررى به شيعيان نرسد كه اتقاء باشد نه تقية و اتقا آنست كه حكم را مى گويند و مى فرمايند كه بر خلاف آن عمل كنيد تا به شما ضررى نرسد و تقيه آنست كه از خوف خلاف حكم واقعى را فرمايند و به سبب

ص: 344

تقيه حكم واقعى مى شود مثل خوردن ميته كه در حالت ضرورت واجب مى شود اگر چه در غير آن حالت حرام است.

و در حديث كالصحيح از داود رقى منقولست كه شيعيان بسيار سؤال مى كردند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از پوشيدن جامه سياه و ديديم كه حضرت نشسته بودند و جبّه سياهى پوشيده بودند و كلاه سياهى و خزى سياه كه آستر آن نيز سياه بود بعد از آن حضرت گوشه جبّه را شكافتند و پنبه بيرون آوردند سياه و فرمودند كه دل خود را بنور معرفت سفيد كن و هر چه خواهى به پوش يعنى اگر تقيه كنيد چنانكه من كرده ام كه پنبه جبه را نيز سياه كرده ام سبب نور قلب شما خواهد شد زيرا كه غرض از تكاليف الهى اطاعت و فرمان برداريست و فرمان بردارى تقيه اهمّ است از همه زيرا كه به سبب آن حفظ نفس خود و حفظ نفوس شيعيان و حفظ نفس معصوم كرده ايد و احاديث تقيه آن مقدار وارد شده است كه حصر آن و حصر ثواب آن نمى توان كرد.

نماز در انگشتر آهنى

14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: لا يصلّى الرّجل و فى يده خاتم حديد).

و بروايت سكونى منقول است كه آن حضرت فرمودند كه با انگشترى آهن نماز نكنند و ظاهرا فولاد نيز حديد است در لغت عرب و فولاد را حديد ذكر مى نامند و آهن را انثى مى نامند و انگشترى آهن اعم است از آن كه حلقه آهن يا فولاد باشد يا نگين و مشهور آنست كه مكروهست

6- و قال صلوات اللّه عليه: ما طهّر اللّه يدا فيها حلقة حديد.

و در حديث كالصحيحى كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه چهار صد كلمه تعليم اصحاب خود فرمودند اين است كه فرمودند كه انگشترى غير نقره در دست مكنيد به درستى كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند

ما طهرت يد فيها خاتم حديد يعنى طاهر نيست دستى كه در آن

ص: 345

انگشترى آهن باشد و محتمل است كه جمله دعائيه باشد يعنى طاهر مباد دستى كه انگشترى آهن داشته باشد يعنى توفيق كارهاى خير نيابد و موافق اين نسخه است آن چه كلينى در كافى از اين حديث نقل كرده است و بنا بر نسخه اصل بر عكس است كه اظهر آنست كه نفرين باشد و احتمال خبر نيز دارد و ممكن است كه خبرى ديگر باشد و ليكن بعيد است و ممكن است كه از نساخ شده باشد يا صدوق نقل بالمعنى كرده باشد و اين اظهر است.

6-( و روى عمّار السّاباطى عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى الرّجل يصلّى و عليه خاتم حديد قال لا و لا يتختّم به لأنّه من لباس اهل النّار).

و بسند موثق منقول است كه از عمار كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كرد در مردى كه نماز كند و انگشترى آهن در دست داشته باشد حضرت فرمودند كه نماز با آن نكند و در غير نماز هم در دست نكند زيرا كه آهن پوشش اهل جهنّم است يعنى در جهنّم تا عذاب ايشان عظيم تر باشد يا آن كه در دار دنيا اكثر اوقات كفار مى پوشند.

و بسند موثق از اسحاق بن عمار منقول است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدند كه هر گاه شخصى ناخن خود را از آهن بگيرد يا پاره از موى خود را بگيرد يا پشت سر را بتراشد از آهن حضرت فرمودند كه بر اوست كه آبى را بر آنجا بمالند پيش از آن كه نماز كند پس پرسيدند كه اگر آب بر آنجا نمالد و نماز كند چونست حضرت فرمودند كه آب بمالد و نماز را اعاده كند زيرا كه آهن نجس است و فرمودند كه آهن پوشش اهل جهنم است و طلا پوشش اهل بهشت است ديگر پرسيدند از طشتى كه در آن صورتها كشيده باشند يا كوزه يا كاسه چوبين را صورت كشيده باشند در آن يا نقره باشد حضرت فرمودند كه از آنجا وضو نسازد و در آنجا وضو نسازد.

ص: 346

و بسند قوى منقولست از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه فرمودند نماز نكند شخصى كه كليد آهنى را به بند زير جامه اش بسته باشد و در حديث ديگر وارد است كه اگر كليد پنهان باشد باكى نيست و بسند قوى از آن حضرت صلوات اللّه عليه مرويست كه فرمودند كه آهن پوشش اهل جهنم است و طلا زينت اهل بهشت است و حق سبحانه و تعالى طلا را در دنيا زينت زنان كرده است و پوشش آن را بر مردان حرام گردانيده است و نماز كردن در آن را نيز حرام گردانيده است و آهن را در دنيا زينت جنيّان و شياطين گردانيده است و بر مسلمانان حرام گردانيده است كه در آن نماز نكنند مگر آن كه در حرب باشند در برابر دشمنان دين كه در آن صورت باكى نيست راوى گويد كه عرض نمودم كه هر گاه شخصى در سفر باشد و كاردى در ميان موزه گذاشته باشد كه ضرور داشته باشد يا در زير جامه بسته باشد يا كليد آهنى باشد كه خوف داشته باشد كه اگر جائى گذارد گم شود يا كمربند آهنين در ميان داشته باشد حضرت فرمودند كه باكى نيست در كارد و كمربند مسافر بواسطه ضرورت و هم چنين كليد را هر گاه خوف گم شدن و فراموش كردن داشته باشد و باكى نيست در شمشير و ساير آلات حرب در حالت حرب و در غير حالت حرب نماز در آن نكند زيرا كه آهن نجسى است كه مسخ شده است.غرض آن كه احاديث بسيار وارد شده است و ظاهر اكثر آن نجاستست و ظاهرا صدوق نجس مى داند پس اولى آنست كه تا ممكن باشد از آن اجتناب كند و با آن نماز نكند و ليكن چون مدار بر استعمال كارد بوده است و اگر نجس مى بود مى بايست بيشتر از اين اهتمام مى كردند و احاديث بسيار وارد شده است كه دلالت مى كند بر آن كه آهن در جلد قرآن نصب مى كرده اند و تجويز بيع آنها كرده اند و اگر نجس مى بود نهى از آن مى فرمودند با آن كه اخبار آهن در آن يك خبر صحيح يا حسن نيست از اين

ص: 347

جهت است كه اكثر علما مكروه مى دانند كه در حالت نماز آهن با خود داشته باشد مگر پنهان نگاه دارد كه ظاهر نباشد كه در اين صورت كراهتش زايل مى شود يا كم مى شود و اللّه تعالى يعلم.

نماز در انگشتر طلا

14,1,5-( و روى ابو الجارود عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه: انّ النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله قال لعليّ صلوات اللّه عليه انّي أحبّ لك ما احبّ لنفسي و اكره لك ما اكره لنفسي فلا تتختّم به خاتم ذهب فانّه زينتك فى الآخرة و لا تلبس القرمز فانّه من اردية ابليس و لا تركب بميثرة حمراء فانّها من مراكب ابليس و لا تلبس الحرير فيحرق اللّه جلدك يوم تلقاه).

و بسند موثق از زياد كه ابتدا خوب بود و علماى شيعه از او روايت مى كردند و چون زيد خروج كرد زيدى شد و جارو ديه منسوبند به او و چون در وقتى كه خوب بود حديث از او روايت مى كردند و او كتابى تصنيف كرده بود در آن چه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه روايت كرده بود كتاب او از جمله چهار صد اصل است كه علماء شيعه به آن عمل مى كردند بنا بر اين است كه صدوق و كلينى و ساير محدثين از او روايت كرده اند كه حضرت فرمود كه حضرت سيّد المرسلين به حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليهما فرمودند كه يا على دوست مى دارم از جهت تو آن چه را دوست مى دارم از جهت خود و كراهت دارم از جهت تو آن چه را كراهت دارم از جهة خود پس زنهار كه انگشترى طلا در دست مكن كه آن زينت تو خواهد بود در بهشت و جامه سرخ قرمزى را ردا مكن يا مپوش كه رداى شيطان سرخست و سوار مشو بر بالش سرخ كه بر بالاى شتر مى انداخته اند و بر بالاى آن مى نشسته اند و هم چنين است بالش ميان زين اگر سرخ باشد كه شيطان بر آن سوار مى شود و جامه حرير مپوش كه حق سبحانه و تعالى پوست تو را مى سوزاند يعنى بر فرض محالى كه بكنى و مراد

ص: 348

ديگر آنست كه پوشش حرير سبب آتش دوزخ است در روز قيامت يا از قبر تا هر وقت كه مستحق باشد و بر اين مضمون احاديث مستفيض است قريب به تواتر از طرق خاصه و عامه.

و در حديث صحيح از على بن جعفر مرويست كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما از زين و لجامى كه در آن نقره باشد حضرت فرمودند كه اگر روكش آن نقره باشد كه نتوان جدا كردن آن بحسب متعارف باكى نيست و اگر توان نقره را جدا كردن بر چنين مركوبى كه زين يا لجام نقره داشته باشد سوار نشود.

و در حديث صحيح وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله به حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند كه انگشترى طلا در دست مكن كه زينت آخرت تست.

و در حديث كالصحيح بسيار نهى از انگشترى طلا شده است مردان را.

و در حديث حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقول است كه باكى نيست مزين ساختن شمشير به طلا و نقره.

و در حديث كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه زينت شمشير حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله همه نقره بود دسته اش و نعلش و حلقهاى نقره در ما بين هر دو بود.

و در حديث كالصحيح از فضيل منقولست كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردم از تختى كه طلا داشته مى توان در خانه نگاه داشتن حضرت فرمودند كه اگر طلا باشد نه و اگر آب طلا باشد باكى نيست.

ص: 349

و در حديث موثق از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه انگشترى آهن در دست نكنند و مرد طلا نپوشد و در طلا نماز نكند زيرا كه لباس اهل بهشت است در بهشت پس نمى بايد كه در دنيا به پوشند و ديگر به اسانيد صحيحه وارد است كه داود بن سرحان گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از طلايى كه زينت اطفال مى كنند حضرت فرمودند كه پدرم اطفال و زنان را زينت طلا مى فرمودند باكى نيست.

و در حديث صحيح از ابو الصباح منقولست كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم از طلايى كه اطفال را به آن زينت مى كنند حضرت فرمودند كه حضرت سيّد السّاجدين صلوات اللّه عليه فرزندان و زنان خود را زينت طلا و نقره مى فرمودند.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از زينت كردن زنان به طلا و نقره حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و در احاديث موثقه و قويه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه وارد است كه فرمودند كه هميشه زنان در زمان حضرت سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم زينت طلا مى كردند و حضرات منع ايشان نمى فرمودند و بطرق متكثره منقولست كه حضرت سيّد المرسلين جامه حريرى و انگشترى طلايى كه نجاشى هديه فرستاده بود از جهت آن حضرت پوشيده بودند و در منبر بودند كه جبرئيل آمد و تحريم هر دو را آورد حضرت صلّى اللّه عليه و آله هر دو را كندند و فرمودند كه

هذان محرّمان على ذكور أمّتي يعنى حق سبحانه و تعالى حرير محض و طلا را بر مردان امّت من حرام كرده است.

و در احاديث كالصحيحه وارد است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه

ص: 350

عليه و آله انگشترى طلا در دست كرده بودند و از خانه بيرون آمدند و صحابه نظر تعجّب مى كردند كه چرا حضرت طلا پوشيده اند حضرت دست مبارك راست را بر بالاى آن انگشترى كه در انگشت كوچك دست چپ كرده بود گذاشتند و به منزل مراجعت فرموده انداختند و ديگر نپوشيدند و احاديث بسيار نيز بر اين مضمون وارد شده است و خلافى نيست در حرمت زينت كردن مردان به طلا محض و در زينت كردن به نقره كه روپوش آن طلا باشد قولى شده است بجواز با كراهت شديده و خلافى نيست در آن كه جايز نيست در نماز پوشيدن طلا و خلافست در بطلان نماز و ظاهر موثقه عمار بطلان است و هيچ شك نيست كه احوط اجتنابست و زنان و اطفال غير مميز را دغدغه نيست در جواز به اعتبار احاديث صحيحه سابقه و مفهوم آن احاديث نيز دلالت مى كند بر حرمت تزين به طلا مردان را و در اطفال مميز خلافست و احوط اجتناب فرمودن ولى است ايشان را مثل ساير واجبات و محرمات و در روكش طلا قولى بجواز شده است و احتياط عظيم در اجتنابست از آن چون عرفا آن را طلا مى گويند بلكه لغة نيز صادقست كه زينت كرده است به طلا خصوصا مثل گلابتون كه طلا و نقره از يكديگر ممتاز است و طلا بر بالاست و نقره در ميان و در گداختن طلا و نقره از يكديگر جدا مى شوند بخلاف نقش كردن به طلا و ظاهرا مراد اصحاب از مموّه كه نقل خلاف در آن كرده اند اينست نه مثل گلابتون و اللّه تعالى يعلم.

نماز در لباس ابريشمى

(و لم يطلق النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله لبس الحرير لأحد من الرّجال الاّ لعبد الرّحمن بن عوف و ذلك انّه كان رجلا قملا)

و بطرق متعدده منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله تجويز نفرمودند پوشيدن ابريشمينه محض را مگر از جهت ابن عوف از جهت آن كه بدنش

ص: 351

شپش بسيار داشت و از جهت رفع شپش ابريشمينه خوبست و منقولست بطرق متعدّده نيز از طرق عامه كه حضرت تجويز فرمودند زبير بن عوام را نيز به سبب همين علت و در تعدّى كردن اين حكم نسبت بغير ايشان اگر مرض شپش داشته باشند خلافست و اولى تركست و علاّمه اين عبارت را توهم كرده است كه از حديث سابق است و اظهر آنست كه بر سر خود است زيرا كه صدوق در علل تا باين عبارت ذكر كرده است خبر را و علماء ما تجويز كرده اند پوشيدن حرير محض را در حرب.

چنانكه در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه جايز نيست مرد را كه حرير محض به پوشد مگر در حرب.

و در موثق كالصحيح منقولست كه سماعه گفت كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از پوشيدن حرير و ديبا حضرت فرمودند كه اما در حرب ضرر ندارد و اگر چه صورت نيز داشته باشد و بر حرب حمل كرده اند حديث صحيح محمد بن اسماعيل را كه گفت از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه سؤال كردم از جامه ديبا حضرت فرمودند كه اگر صورت نداشته باشد باكى نيست يعنى در حرب و اگر چه محتمل است كه مراد او از ديبا جامه چند رنگ باشد كه حرير محض نباشد چنانكه ظاهر مى شود از اهل لغت و ليكن در اكثر اوقات حرير را ملوّن و منقش مى ساختند و ليكن در مفهوم ديبا نيست كه حرير باشد.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه حرير و ديبا نپوشند مگر در حرب.

و در حديث كالصحيح از ليث منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه

ص: 352

فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله جامه حرير محضى به اسامه عطا فرمودند او جامه را پوشيد و از خانه بيرون آمد پس چون حضرت او را ديدند فرمودند مپوش اين جامه را كه كسى جامه حرير مى پوشد كه او را در آخرت نصيبى از رحمت الهى نباشد اين جامه را قسمت كن در ميان زنان خود.

نماز در برابر چند چيز

7-( و: سال علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما عن الرّجل يصلّى و امامه شىء من الطّير قال لا باس و عن الرّجل يصلّى و امامه النّخلة و فيها حملها قال لا باس و عن الرّجل يصلّى فى الكرم و فيه حمله قال لا باس و عن الرّجل يصلّى و امامه حمار واقف قال يضع بينه و بينه قصبة او عودا او شيئا يقيمه بينهما ثمّ يصلّى فلا باس و عن الرّجل يصلّى و معه دبّة من جلد حمار او بغل قال لا يصلح ان يصلّى و هى معه الاّ ان يتخوّف عليها ذهابها فلا باس ان يصلّى و هى معه و عن الرّجل يتحرك[يحرّك]بعض اسنانه و هو فى الصّلاة هل ينزعه قال ان كان لا يدميه فلينزعه و ان كان يدمى فلينصرف و عن الرّجل يصلّى و فى كمّه طير فقال ان خاف عليها ذهابها فلا باس و عن الرّجل يكون به الثّالول او الجرح هل يصلح له ان يقطع الثّالول و هو فى صلاته او ينتف بعض لحمه من ذلك الجرح و يطرحه قال ان لم يتخوّف ان يسيل الدّم فلا باس و ان تخوّف ان يسيل الدّم فلا يفعله).

روايت است به پنج سند صحيح از على كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از شخصى كه نماز كند و در برابر او مرغى باشد چون سبب اشتغال قلب مى شود حضرت فرمودند كه باكى نيست يعنى ممكن است كه اين كس نگاه به آن نكند و به موضع سجود خود نظر كند و دل را متوجه حق سبحانه و تعالى سازد.

ص: 353

ديگر پرسيدم از شخصى كه نماز كند و در برابرش درخت خرمائى باشد باردار چون خاطر متوجه خرما مى شود خصوصا در بلاد حاره كه خرما از همه چيز لذيذتر است و مانع حضور قلب است فرمودند كه باكى نيست مثل سابق و ديگر پرسيدم از شخصى كه در باغ انگورستان نماز كند و درخت انگور داشته باشد حضرت فرمودند كه باكى نيست ديگر پرسيدم از شخصى كه نماز كند و در برابرش دراز گوشى ايستاده باشد حضرت فرمودند ميانه خود و آن الاغ چيزى نصب مى كند مانند نى و چوب يا غير آن كه مانع الاغ باشد از حركت بر موضع سجده او يا آن كه خود را بر او زند يا به اعتبار ستره كه سابقا مذكور شد و حكمتش مخفى است و اظهر آنست كه امر باين از روى تقيه است چون عامه را اعتقاد آنست كه اگر سگ يا الاغ يا زن از برابر نماز گذارنده بگذرند نماز باطل مى شود بروايت ابو هريره و عايشه انكار سخن او مى كرد و مى گفت دروغ مى گويد من مكرّر در برابر آن حضرت خوابيده بودم و حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نماز مى كردند بلكه اكثر سؤالات على بن جعفر از اين جهت است كه عامه امثال اينها را مبطل مى دانند بعضى به اعتبار خبرهاى ابو هريره و بعضى به اعتبار قياسات ابو حنيفه حضرت بعضى را مى فرمايند كه باكى نيست چون محض قياس است و بعضى را كه خبر دارند و نزد ايشان مشهور است فرموده اند كه تقيه حايلى از ستره قرار دهيد تا به شما ضررى نرسد زيرا كه در حديث ابو هريره كه در صحيحين عامه مذكور است كه اين سه چيز نماز را قطع مى كند موجود است كه اگر پالان شترى حايل باشد ضرر ندارد و ديگر سؤال كردم از شخصى كه نماز كند و با او دبّه باشد از پوست الاغ يا استر حضرت فرمودند كه خوب نيست كه با او باشد مگر آن كه خوف داشته

ص: 354

باشد كه دزدان ببرند در اين صورت قصور ندارد كه در حالت نماز با او باشد و غرض از اين سؤال ظاهرا به اعتبار آنست كه چون دبه را غالبا از پوست استر و الاغ مرده مى سازند چنانكه مدار حال نيز بر اين است و چون از دست مسلمانان گرفته مى شود بحسب ظاهر شرع حكم به طهارت آن مى كنند پس چون توهّم نجاست هست اجتناب اولى است و با خوف تلف كراهت ساقط مى شود.

ديگر سؤال كردم از شخصى كه بعضى از دندانهاى او حركت كند آيا در حالت نماز مى تواند كند حضرت فرمودند كه اگر بحسب ظنّ او خون بيرون نيايد مى تواند كند و اگر خونين شود در اين صورت نماز را قطع كند و ازاله كند و از سر گيرد و اگر آب حاضر باشد و ممكن باشد ازاله بدون استدبار و بدون فعل كثيرى كه از هيئت مصلّى بيرون رود ازاله مى كند و از آنجا كه گذاشته است بنا مى نهد و عبارت احتمال دارد كه مراد مفهوم كلام سابق باشد باين معنى كه اگر گمان داشته باشد كه دهنش خونين مى شود صبر كند تا از نماز فارغ شود و دندان را بكند.

ديگر سؤال كردم از شخصى كه نماز كند و در آستين او پرندۀ باشد مانند كبوتر و مانع است بحسب ظاهر از حضور قلب حضرت فرمودند كه اگر ترسد كه اگر رها دهد به پرد و برود باكى نيست نگاه داشتن و الا نداشتن با خود بهتر است.

ديگر سؤال كردم از شخصى كه در بدنش ثالول باشد كه ثالولى مى گويند آن را و آن بمقدار نخود و كمتر و بيشتر در بدن بهم مى رسد و قالب اوقات ابريشمى بر ته آن مى بندند تا چند روز و مى افتد يا جراحتى در بدنش باشد آيا در حالت نماز مى تواند كه قطع كند ثالولى را يا بعضى از گوشت جراحت را بكند و بيندازد حضرت فرمودند كه اگر خوف نداشته باشد كه خون روان شود

ص: 355

باكى نيست و اگر خوف سيلان خون داشته باشد نكند و بحسب ظاهر دلالت مى كند كه اگر چه خون كمتر از درهم باشد نيز نكندن بهتر است و بعضى از علما ذكر كرده اند كه اگر جامه يا بدن پيش از نماز خون كمتر از درهم داشته باشد نماز مى تواند كرد و اگر موضع خون داشته باشد و سبب آن شود كه خون كمتر از درهم به جامه يا بدن رسد جايز نيست در چنين مكانى نماز كردن و ظاهر اين حديث تاييد اين قول مى كند و ليكن اين حديث را حمل بر خون زايد بر درهم كرده اند و لفظ سيلان ايمائى به آن دارد و آن قول دليلى صريح ندارد و اللّه تعالى يعلم.

شخصى كه نماز كند و كسى سنگى بر او اندازد و خون روان شود

(و عن الرّجل يكون فى صلاته فرماه رجل فشجّه فسال الدّم فانصرف فغسله و لم يتكلّم حتّى رجع إلى المسجد هل يعتدّ بما صلّى او يستقبل الصّلاة قال يستقبل الصّلاة و لا يعتدّ بشيء ممّا صلّى و عن الرّجل يرى فى ثوبه خرؤ الطّير او غيره هل يحكّه و هو فى صلاته قال لا باس و قال لا باس ان يرفع الرّجل طرفه إلى السّماء و هو يصلّى

7- و ساله: عن الخلاخيل هل يصلح لبسها للنّساء و الصّبيان قال ان كنّ صمّا فلا باس و ان كان لها صوت فلا يصلح

7- و ساله: عن فارة المسك تكون مع من يصلّى و فى جيبه او ثيابه قال لا باس بذلك

7- و ساله: عن الرّجل هل يصلح له ان يصلّى و فى فيه الخرز و اللّؤلؤ قال ان كان يمنعه من قرائته فلا و ان كان لا يمنعه فلا باس).

و ديگر على بن جعفر گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم از شخصى كه نماز كند و كسى سنگى بر او اندازد و بر سر او خورد و خون روان شود پس نماز را وا گذارد و سرش را بشويد و سخن نگويد تا به جايگاه نمازش رود آيا آن نماز سابق را حساب مى كند و از آنجا بنا مى گذارد يا نماز را از سر مى گيرد حضرت

ص: 356

فرمودند كه نماز را از سر مى گيرد و بنا بر آن چه كرده است نمى گذارد و اين بنا بر آنست كه استدبار قبله كرده باشد يا زمانى بسيار شده باشد يا فعل كثيرى كرده باشد كه نگويند كه او نماز مى كند چنانكه ظاهر عبارتست كه رفت و ازاله كرد و سرى كه شكسته شده باشد در غالب اوقات خون آن زود زايل نمى شود.

ديگر گفت سؤال كردم از برادرم صلوات اللّه عليه از شخصى كه در نماز باشد و در جامه خود فضله پرنده به بيند يا غير آن آيا در اثناى نماز آن فضله را از جامه مى تواند تراشيدن حضرت فرمودند كه باكى نيست بنا بر آن كه در غالب اوقات فعل كثير نمى شود و فضله مرغان مطلقا پاكست كه اگر فضله ما لا يؤكل اللحم نجس مى بود مى بايست كه حضرت تفصيل فرمايند و چون تفصيل نفرمودند ظاهرش طهارت است مطلقا.

و عمده حديث سابق است كه در حسن كالصحيح حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه فضله هر پرندۀ پاك است.

و ديگر فرمودند كه باكى نيست كه نماز گذارنده نظر به جانب آسمان كند در حالت صلاة اگر چه سنت است كه نظر به موضع سجده كند چنانكه در احاديث صحيح و كالصحيح وارد شده است ديگر گفت كه سؤال كردم از خلخال كه در پا مى كنند آيا پوشيدن آن خوبست زنان و اطفال را حضرت فرمودند كه اگر صدا نكند باكى نيست و اگر صدايى داشته باشد خوب نيست و ظاهرا مراد از آن حالت نماز باشد و بر تقديرى كه اعم باشد شامل حالت نماز نيز هست.

ديگر گفت كه سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه از نافه مشك كه با نماز گذارنده باشد و آن نافه در جيب او يا در ميان جامهاى او باشد با آن كه غالب اوقات آهو آن را مى اندازد و جلد غير مذكّى ميته است و در آن نماز

ص: 357

نمى توان كرد يا اگر كشند غالب اوقات كفار خطا و ختن مى كشند و به سنيّان سمرقند و بخارا مى فروشند و ايشان مى آورند حضرت فرمودند كه باكى نيست چون از مسلمانان گرفته مى شود و افعال ايشان محمولست بر صحت و دغدغه ديگر كرده اند كه مشك خونست اوّلا و جوابش آنست كه به استحاله پاك مى شود و احاديث صحيحه ديگر در طهارت و حليت مشك وارد شده است و گذشت ديگر گفت كه از آن حضرت پرسيدم كه آيا جايز است كه شخصى نماز كند و در دهنش مهره يا مرواريدى باشد حضرت فرمودند كه اگر مانع از قرائت او باشد نه و اگر مانع نباشد باكى نيست.

و در حديثى معتبر از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه با ريش خود بازى كردن در نماز قطع نماز مى كند و محمول است بر كراهت.

و منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله شخصى را ديد كه با ريش خود بازى مى كرد در اثناى نماز حضرت فرمودند كه اگر دل اين مرد خاشع مى بود جوارحش نيز خاشع مى بود و هيچ شك نيست در آن كه جوارح تابع قلبند اگر قلب به ياد الهى است همه اعضا به جاى خود بر نحو مطلوب مى باشند و اگر دل به ياد الهى نيست هر عضوى به جايى مى رود پس احتياط در آنست كه سعى در حضور قلب نمايد تا از نماز خود بهره ور شود.

نماز مقابل قران باز

6-( و: سال عمّار بن موسى ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الرّجل هل يجوز له ان يصلّى و بين يديه مصحف مفتوح فى قبلته قال لا قلت و ان كان فى غلافه قال نعم و عن الرّجل يصلّى و بين يديه تور فيه نضوح قال نعم قال قلت يصلّى و بين يديه مجمرة شبه قال نعم قال قلت فان كان فيها نار قال لا يصلّي حتّى ينحّيها عن قبلته و عن الصّلاة

ص: 358

فى ثوب يكون فى علمه مثال طير او غير ذلك قال لا و عن الرّجل يلبس الخاتم فيه نقش مثال الطّير او غير ذلك قال لا يجوز الصّلاة فيه).

و منقولست بسند موثق از عمار كه گفت كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آيا جايز است كه شخصى نماز كند و در برابر او مصحفى يعنى قرآنى يا مكتوبى بوده باشد گشوده در برابر قبله او حضرت فرمودند كه نه چون سبب اشتغال قلب اوست اگر چه سواد نداشته باشد عرض نمودم كه اگر در غلاف و كيسه اش باشد جايز است فرمودند كه بلى.

ديگر سؤال كردم از شخصى كه نماز كند و در برابرش كاسه باشد كه در آن بوى خوشى باشد كه بر خود مى پاشيده اند و بسيار خوشبو بوده است حضرت فرمودند كه بلى جايز است.

ديگر گفت كه عرض نمودم كه اگر شخصى نماز كند و در برابرش عود سوز برنج باشد كه مس زرد است فرمودند كه بلى جايز است عمار گفت عرض نمودم كه اگر در آنجا آتش باشد حضرت فرمودند كه نماز بكند تا آتش را از قبله دور نكند.

و در كافى و تهذيب است كه عمار گفت كه حضرت فرمودند كه نماز نكند اگر در قبله اش آتشى يا آهنى باشد عرض نمودم كه اگر كسى نماز كند و در برابرش قنديلى آويخته باشد و در آن آتش باشد اما در برابرش باشد نه بر روى زمين حضرت فرمودند كه اگر بلند باشد بدتر است در برابر آن نماز نكند و وجه بدتر بودن آنست على الظاهر كه غرض از نهى محاذات آتش آنست كه شبيه نباشد به آتش پرستان و در وقتى كه مرتفع باشد شباهت او به ايشان بيشتر مى شود.

و منقولست كه از حضرت صاحب الامر صلوات اللّه عليه سؤال نمودند

ص: 359

اين مسأله را حضرت در جواب كتابت نوشتند كه اگر مصلّى از اولاد مجوس باشد كه آتش پرست بوده اند نماز نكند و الاّ باكى نيست و اين معنى جمعى است ميان اخبار آتش.

ديگر عمار سؤال كرد از نماز كردن در جامه كه در عملش يا در علمش چنانكه در بعضى از نسخ است صورت مرغى يا غير آن از صور حيوانات يا اعم از آن و از صور اشجار باشد حضرت فرمودند كه نه ديگر پرسيد كه اگر شخصى انگشترى در دست داشته باشد كه در آن صورت مرغى يا غير آن باشد حضرت فرمودند كه جايز نيست نماز كردن در آن انگشترى و همه را حمل بر كراهت كرده اند و بعضى احتمال داده اند كه عمار چنين فهميده باشد مناهى حضرت را كه جايز نيست و از عمار بعيد نيست چنانكه از تتبع ظاهر مى شود و احوط ترك همه است و اللّه تعالى يعلم.

حفظ ركعات با انگشتر

6-( و سال حبيب بن المعلّى ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه فقال: انّي رجل كثير السّهو فما احفظ صلاتي الاّ بخاتمى احوّله من مكان إلى مكان فقال لا باس به).

و به سند موثق كالصحيح منقولست از حبيب كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و عرض نمودم كه من مردى ام كه بسيار سهو و شك مى كنم و حفظ نمى توانم كرد عدد ركعات را مگر به انگشترى كه او را جائى به جايى ديگر مى گردانم به آن كه از انگشتى به انگشت ديگر مى كنم يا از مكانى به مكانى ديگر مى گذارم حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و در حديث صحيح از حبيب مذكور منقولست كه گفت شكايت نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از بسيارى سهو و شكى كه مرا واقع مى شود حضرت فرمودند كه عدد ركعات را به سنگ ريزه بشمار و يا باين عبارت فرمودند كه حفظ كن عدد ركعات را به سنگ ريزه و ممكن است كه حبيب دو

ص: 360

مرتبه سؤال كرده باشد و على اى حال ظاهر مى شود كه امثال اين افعال هر چند بسيار شود ضرر نداشته باشد چون با هم نيست چنانكه عامه نقل كرده اند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله امامه دختر ابى العاص را در نماز با خود داشتند و در وقت ركوع مى گذاشتند او را بر زمين و در حال قيام بر مى داشتند.

نماز با دهان بسته

7-( و: سال محمّد بن مسلم ابا جعفر صلوات اللّه عليه فقال له أ يصلّي الرّجل و هو متلثّم فقال امّا على الدّابّة فنعم و امّا على الارض فلا).

و بسند صحيح منقولست از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه و عرض نمودم كه آيا جايز است دهن بسته نماز كنم حضرت فرموده اند كه اگر سوار باشى بلى و اگر بر زمين باشى نه و محمولست بر آن كه غالب اوقات لثام را از اين جهت مى بندند كه دشمنان نشناسند ايشان را و قانون اعراب اين است كه تا خصم ايشان سواره است هر چند خواهند با او مى كنند اما وقتى كه به زير آمد نمى كنند و اين را فتك مى گويند و دلالت بر زبونى و عدم شجاعت و مروّت مى كند و شيعيان دشمن بسيار داشته اند و دارند خصوصا در بيابان پس چون سوارند فايده دارد كه ايمن باشند و بر زمين فايده ندارد پس نبايد كرد و احاديث در آخر اين باب خواهد آمد در دهن بستن.

نماز با درهم

6-( و: سال عبد الرّحمن بن الحجّاج ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الدّراهم السّود تكون مع الرّجل و هو يصلّى مربوطة او غير مربوطة فقال ما اشتهى ان يصلّى و معه هذه الدّراهم الّتى فيها التّماثيل ثمّ قال صلوات اللّه عليه ما للنّاس بد من حفظ بضايعهم فان صلّى و هى معه فليكن من خلفه و لا يجعل شيئا منها بينه و بين القبلة).

و منقول است بسند صحيح از عبد الرحمن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق

ص: 361

صلوات اللّه عليه از شاهيهاى سياه يا فلوس كه با شخصى باشد و نماز كند كه در كيسه بسته باشد يا در بغل و جيب ريخته باشد نه بسته حضرت فرمودند كه مرا خوش نمى آيد كه شخصى نماز كند و اين دراهمى كه در آنها صورت باشد با او باشد و اين قرينه آنست كه فلوس باشد چون هميشه فلوس صورت مى دارد و ممكن است كه مراد از آن قروشى باشد كه هميشه از فرنگ مى آورده اند و تا تازه نزده اند آن را سياه گويند و على اى حال سؤال به اعتبار صورتست بعد از آن صورت فرمودند كه مردمان را ناچار است از حفظ نمودن سرمايه خود و اگر بيندازند دزدان مى برند پس اگر با خود داشته باشند در وقت نماز چنان كنند كه بر پشت ببندند و در بغل نباشد كه نزد قبلۀ اوست.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقولست كه از آن حضرت پرسيدم از مردى كه نماز كند و در جامه اش دراهم صورت دار باشد حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و در حديث صحيح حماد منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست هر گاه پنهان باشد و ظاهر نباشد پس حديث محمد بن مسلم را حمل بر كراهت مى توان كرد و اين دو حديث را حمل بر جواز و آن را حمل بر اينها نيز مى توان كرد به آن كه پنهان باشد و در پشت بسته باشد و اين اولى است در جمع اگر چه اول اظهر است و اللّه تعالى يعلم.

جايز است كه لنگى يا دستمالى را بالاى پيراهن ببندد

8-( و: سال موسى ابن عمر بن بزيع ابا الحسن الرّضا صلوات اللّه عليه فقال له اشد الازار و المنديل فوق قميصى فى الصّلاة قال لا باس).

و منقولست بسند حسن كالصحيح و بروايت شيخ در صحيح از موسى كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه و عرض نمودم كه جايز است كه لنگى يا دستمالى را بر بالاى پيراهن ببندم در حالت صلاة حضرت فرمودند كه باكى

ص: 362

نيست.

و در حديث صحيح از موسى بن قاسم منقولست كه گفت حضرت امام محمد تقى را صلوات اللّه عليه ديدم كه نماز مى گذاردند و دستمالى را بر بالاى پيراهن بسته بودند.

و در حديث حسن كالصحيح از حماد منقولست كه حسن بن على عرضه به خدمت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه نوشته بود كه آيا جايز است مرد را كه نماز كند و لنگى بر بالاى پيراهن ببندد حضرت فرمودند كه بلى و ظاهرا وقتى خوبست ميان بستن كه پيراهن تنها پوشيده باشند و چون كمر را به لنگ يا دستمال ببندند عورت مصلى از مصلى پوشيده مى شود و اين مطلوبست زيرا كه چون زير جامه نپوشيده باشند از گريبان پيراهن عورت خود را مى تواند ديد و اگر لنگ فراخ باشد و زير پيراهن بستن بهتر است و اين صور محمولست بر آن كه لنگ و دستمال را نتوان لنگ كردن در زير پيراهن و بنا بر اين منافاتى نيست ميان اين اخبار صحيحه و معارضات او مثل صحيحه ابى بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه سزاوار نيست كه توشّح كنى به ازارى بالاى پيراهن در حال نماز و توشح آنست كه لنگ فراخى را به زير بغل ببندد و لنگى را بر بالاى پيراهن ببندد در حالت نماز كه اين از اعمال كفار است و تشبه ايشان خوب نيست و اين حديث محمولست بر آن كه لنگ فراخ باشد و بهتر آنست كه در زير پيراهن ببندند و اكثر علما جمع باين نحو كرده اند كه اخبار سابقه دلالت بر جواز مى كند و اين خبر بر كراهت و منافات نيست ميان هر دو و ليكن در فعل حضرت ناخوش است اين وجه را گفتن مگر اين كه بگويند كه حضرت از جهت بيان جواز چنين كردند و آن نيز خوب نيست زيرا كه ممكن بود كه بفرمايند و لزومى نداشت كه

ص: 363

مرتكب مكروهى شوند در حالت صلاة و وجه اول اظهر است.

6-( و: سال عيص بن القسم ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الرّجل يصلّى فى ثوب المرأة و ازارها و يعتمّ بخمارها فقال نعم اذا كانت مأمونة).

و بسند صحيح منقولست از عيص كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از مردى كه نماز كند در جامه زن يا لنگ زن يا مقنعه زن را عمامه كند حضرت فرمودند كه بلى مى تواند كرد اگر آن زن مامونه باشد و خاطر جمع باشد كه از نجاسات اجتناب مى كند و دلالت مى كند اين حديث بر آن كه اگر چركن شده باشد از عرق زن و چرك بدن او نماز توان كرد و چون حضرت تفصيل نفرمودند و از اين باب اخبار صحيحه بسيار وارد شده است و بعضى از آنها گذشت در عرق زن و ديگر خواهد آمد اگر چه ممكن است كه حمل كنند مامونه را بر آن كه اگر چرك بدن او باشد در جامه بگويد تا مرد در آن نماز نكند و ليكن بسيار بعيد است و على اى حال اين معنى بر سبيل استحبابست چون احاديث بسيار وارد شده است كه در آنها اين شرط نشده است با آن كه افعال مسلمانان مرد و زن محمولست بر صحت و اصل در اشياء طهارتست تا علم به نجاست بهم نرسد و جمعى از علما چون حضرت علت حكم را فرموده است آن را جارى ساخته اند در مثل جامه قصاب و پيه فروش و صابونى و كودكش و جمعى ديگر كه متهم باشند بعدم اجتناب از نجاسات و ليكن مشكل است شايد اين حكم مخصوص زن باشد و قياس باطلست اگر چه منصوص العلة باشد به احاديث متواتره از ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم و اگر مطلق اتّهام علت جواز اجتناب باشد مى بايد از جمعى مسلمانان حتى از علماء و صلحا نيز اجتناب خوب باشد چون ظن قريب بعلم هست كه اكثر عالميان نجاست و طهارت را نمى فهمند و آن جمعى كه مى فهمند از ايشان اجتناب

ص: 364

نمى كنند و به سبب اين همه عالم نجس اند و هيچ شك نيست كه اكثر گازران هند كافرند و جمعى كه نيل را بعمل مى آورند كافرند و هم چنين شكر و همه كس استعمال همه اينها مى كنند بلكه در بلاد اسلام و ايمان روغن و پنير و كشك و ماست و ساير چيزهائى كه از سر حدها مى آورند آن جماعتى كه بعمل مى آورند اينها را معاشرند با سگان و از ايشان اجتناب نمى كنند قطع نظر از نجاسات ديگر و احاديث صحيحه گذشت كه حضرات جامۀ را كه مجوسان بافته بودند پوشيدند و نماز در آن كردند و ديگر خواهد آمد.

اگر شمشيرى داشته باشد و جامه نداشته باشد كه عورت را به آن به پوشاند

6-( و روى عبد اللّه بن سنان انّه قال: سئل ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن رجل ليس معه الاّ سراويل فقال يحلّ التكّة منه فيضعها على عاتقه و يصلّى و ان كان معه سيف و ليس معه ثوب فليتقلّد السّيف و يصلّى قائما).

و بسند صحيح منقولست از عبد اللّه بن سنان كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردند از مردى كه نبوده باشد با او مگر زير جامه حضرت فرمودند كه بند زير جامه را بيرون مى آورد و به جاى ردا بر دوش مى اندازد و نماز مى كند و اگر شمشيرى داشته باشد و جامه نداشته باشد كه عورت را به آن به پوشاند پس شمشير را بعوض ردا بر دوش مى اندازد و نماز مى كند ايستاده و حمل كرده اند ايستاده را بر آن كه كسى نباشد كه اگر مطلعى باشد نشسته نماز مى كند و محتملست كه مراد از جامه ردا باشد كه در اين صورت سيف بمنزله رداى او خواهد بود و اين حديث دلالت مى كند بر آن كه ردا سنت است اگر چه ببند زير جامه باشد يا شمشير كسى را كه يك جامه داشته باشد نه مطلقا پس اگر كسى زير جامه و پيراهن هر دو را پوشيده باشد در حق او اين تاكيد نيست بلكه پيراهن بمنزله رداى اوست.

5-( و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه انّه قال: ادنى ما

ص: 365

يجزيك ان تصلّى فيه بقدر ما يكون على منكبيك مثل جناحى الخطّاف).

و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه فرمودند كمتر آن چه كافيست ترا كه نماز كنى در آن از ردا آنست كه بر دوشهاى تو باشد مثل بالهاى پرستوك مثل دستمالى كه بر دوش باشد.

امام حسين صلوات اللّه عليه نماز كردند در يك جامه كه نصف ساق را

گرفته بود]

3,6-( و قال ابو بصير لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه: ما يجزى الرّجل من الثّياب ان يصلّى فيه فقال صلّى الحسين ابن على صلوات اللّه عليه فى ثوب قد قلص عن نصف ساقه و قارب ركبتيه ليس على منكبيه منه الاّ قدر جناحى الخطّاف و كان اذا ركع سقط عن منكبيه و كلّما سجد يناله عنقه فردّه على منكبيه بيده فلم يزل ذلك دابه و دابه مشتغلا به حتّى انصرف).

و منقولست بسند موثق از ابو بصير كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه كمترين جامه كه كافى باشد نماز گذارنده را كه در آن نماز كند چند جامه است حضرت فرمودند كه حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه نماز كردند در يك جامه كه نصف ساق را گرفته بود و زانوها را نزديك بهم آورده بودند چون آن جامه تنگ بود و بر دوش هاى آن حضرت نبود مگر بقدر دو بال پرستوك و چون كوچك بود هر مرتبه كه بركوع مى رفتند آن سر جامه از دوش حضرت مايل به كردن مى شد و چون به سجده مى رفتند از دوشها به گردن حضرت مى افتاد و باز حضرت بعد از سجود به جاى خود بر مى گردانيدند و باين نحو مى كردند تا از نماز فارغ شدند و ظاهر مى شود كه امثال اين افعال كه از جهت نماز باشد ضرر نداشته باشد خصوصا هر گاه مجتمع نباشد و هر فعلى در ركعتى باشد چنانكه گذشت.

حضرت زهرا صلوات اللّه عليها نماز كردند در پيراهنى و مقنعه صغيره كه بر سر مبارك گرفته بودند

14,5-( و روى الفضيل عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال: صلّت فاطمة صلوات اللّه عليها فى درع و خمارها على رأسها ليس عليها اكثر

ص: 366

ممّا وارت به شعرها و اذنيها).

و بسند كالصحيح منقولست از فضيل از حضرت امام محمد باقر صلوات عليه كه فرمودند كه حضرت فاطمه زهرا صلوات اللّه عليها نماز كردند در پيراهنى و مقنعه صغيره كه بر سر مبارك گرفته بودند و زياده از آن نبود كه مو و گوشهاى مبارك آن حضرت را فرا گرفته بود و ظاهر آنست كه وقتى تمام مو را فرا مى گيرد كه گردن نيز پوشيده باشد يا محمولست بر حالت ضرورت زيرا كه احاديث صحيحه وارد شده است كه دلالت مى كند بحسب ظاهر كه زنان بالغه حرّه را لازمست ستر جميع بدن بغير از رو و دستها تابند دست و پاها تا اول ساق از آن جمله منقولست بسند صحيح از زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه و سلامه عليه از اقل لباسى كه زنان در آن بايد كه نماز كنند حضرت فرمودند كه پيراهنى و چادرى كه بر سر گيرند كه همه بدن ايشان را هر دو فرا گيرد.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه گفت ديدم كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه نماز كردند در لنگى كه بسيار فراخ نبود و يك سر آن را بر گردن بسته بودند كه بمنزله ازار و ردا بود عرض نمودم كه مرد در يك پيراهن نماز مى تواند كردن حضرت فرمودند كه بلى هر گاه كثيف و كنده باشد يعنى تنگ نباشد كه عورت را توان ديدن باكى نيست و از اينجا ظاهر مى شود كه ترك ردا جايز است و فرمودند كه زن نماز مى كند در پيراهن و مقنعه هر گاه پيراهن كثيف باشد كه بدن را نتوان ديد پس عرض نمودم كه هميشه مشمول رحمتهاى خاصه الهى باشى بر كنيزان لازمست كه سر را به پوشانند حضرت فرمودند كه بر كنيزان مقنعه لازم نيست.

و در حديث صحيح از حضرت امام موسى كاظم منقولست كه فرمودند

ص: 367

كه بر كنيزان مقنعه واجب نيست در نماز و ليكن زن حرّه را لازمست كه دو جامه به پوشد و گفت سؤال كردم از آن حضرت از دختر نابالغ چه وقت سر خود را از نامحرم مى پوشاند و چه وقت مقنعه بر سر مى گيرد از جهت نماز حضرت فرمودند كه دختر سر را نمى پوشاند تا وقتى كه حرام شود بر او نماز بى مقنعه كه اوّل بلوغ است.

و در حديث صحيح محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقولست كه هر گاه دختر بالغ شد نماز او بى مقنعه صحيح نيست مگر آن كه بهم نرسد او را مقنعه و ديگر گفت عرض نمودم كه كنيز سر خود را مى پوشاند حضرت فرمودند كه نه و نه كنيزى كه مادر فرزند باشد اگر فرزندش مرده باشد و ظاهرا اين قيد از روى تقيه وارد شده است زيرا كه خواهد آمد احاديث صحيحه كه ام ولد كه فرزندش زنده باشد نيز بنده است هر چند فروختن او جايز نباشد و در احاديث معتبره كالصحيحه وارد شده است كه كنيزان سر برهنه نماز كنند تا فرق شود ميان كنيز و آزاد و احوط اينست بى دغدغه.

و در حديث صحيح از جميل منقولست كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از زنى كه نماز كند در پيراهن و مقنعه صحيح است حضرت فرمودند كه چادرى بر بالاى اينها بر سر گيرد كه او را فرا گيرد و اين حديث محمولست بر آن كه پيراهن و مقنعه نازك باشد چنانكه گذشت كه فرمودند كثيف باشد.

و در حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد است كه جايز نيست زن مسلمان را كه به پوشد از مقنعه و پيراهن آن چه نازك باشد كه ته آن نمايان باشد و يا حمل كرده مى شود بر استحباب و آن اظهر است.

ص: 368

چنانكه در حديث موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه زن نماز مى كند در سه جامه ازارى كه چادر باشد و پيراهنى و مقنعه و اگر مقنعه را بر دور سر به پيچد كه سر و گردن و مو و سينه را به پوشاند بعوض چادر نيز ضرر ندارد و اگر بغير از دو جامه نداشته باشد يكى را لنگ كند و يكى را مقنعه را وى گويد كه عرض نمودم كه اگر پيراهنى و چادرى داشته باشد و مقنعه نداشته باشد حضرت فرمودند كه باكى نيست كه چادر را مقنعه كند پس اگر به عرض نرسد بطول آن بر سر گيرد همه جا را فرا گيرد و ظاهر مى شود كه چادر تنها نيز كافى باشد هر گاه لنگ نباشد.

و دو حديث از ابن بكير منقولست از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه بى مقنعه صحيح است و محمولست بر حالت اضطرار و اللّه تعالى يعلم.

و در حديث كالصحيح وارد شده است از محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه بر كنيزان واجب نيست مقنعه در نماز و نه بر كنيز مدبّر كه صاحب او گفته باشد كه بعد از وفات من آزادى و نه بر مكاتب مشروط نيز مقنعه واجب نيست تا همه مال كتابت را ندهد و حدّ او حدّ مملوكست و مشروط آنست كه در حين عقد كتابت گفته باشد مولى كه اگر ندهى بنده باشى و هم چنين است مكاتب مطلقى كه از مال كتابت چيزى نداده باشد اما اگر چيزى داده باشد اگر چه اندكى باشد بمقدار آن چه داده است آزاد مى شود و مقنعه بر او لازم است و بعضى گفته اند كه شكم دست را و شكم پا را به پوشاند و احوط آنست كه كل دست و پا پوشيده باشد و از رو به مقدارى كه در وضو مى يابد شست باز باشد كمترك از باب مقدمه و در باب خصايص زنان نيز احاديث بسيار وارد شده است و بعضى از آن را صدوق ذكر كرده است و خواهد آمد.

اگر عقربى يا مار افعى يا هر مارى را كه به بيند در وقتى كه نماز مى كند

6-( و روى زرارة عنه انّه قال له: رجل يرى العقرب و الافعى و الحيّة

ص: 369

و هو يصلّى أ يقتلها قال نعم ان شاء فعل).

و بسند صحيح منقولست از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه شخصى از آن حضرت سؤال كرد كه اگر شخصى عقربى يا مار افعى يا هر مارى را كه به بيند در وقتى كه نماز كند آيا اينها را مى توان كشتن حضرت فرمودند كه اگر خواهد بكشد ضرر ندارد و اين حديث در اين جا مناسبت ندارد چون صدوق بابى ذكر خواهد كرد و احاديث بسيار در آنجا مذكور خواهد شد إن شاء اللّه و مجملش آنست كه اگر خوف ضرر باشد و محتاج بفعل كثير يا استدبار قبله باشد قطع نماز واجبست و الاّ جايز است اگر خوفى باشد كه محض احتمال باشد و اگر كارى نداشته باشد و به در رود اگر قطع نكند بهتر است و اگر بدون قطع ممكن باشد جايز است كشتن و اللّه تعالى يعلم.

نماز در لباس مشكوك

6-( و: سال سليمان بن جعفر الجعفرىّ العبد الصّالح موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما عن الرّجل ياتى السّوق فيشترى جبّة فراء لا يدرى أ ذكيّة هى ام غير ذكيّة أ يصلّي فيها فقال نعم ليس عليكم المسألة انّ ابا جعفر صلوات اللّه عليه كان يقول انّ الخوارج ضيّقوا على أنفسهم بجهالتهم انّ الدّين اوسع من ذلك).

و به اسانيد صحيح و كالصحيح منقولست از سليمان عظيم الشأن كه به پنج پشت به حضرت جعفر طيار مى رساند گفت كه سؤال كردم از بنده صالح موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما و تعبير باين عبارت باذن آن حضرت بوده است از جهت تقيه و از جهت غلاة كه ايشان را خدا مى دانستند از شخصى كه به بازار رود و جبّه پوستينى بخرد كه نداند كه تزكيه كرده اند يا نكرده اند چون جمعى از ايشان ميته را به دباغت پاك مى دانند آيا در آن جبه نماز مى توان كرد يا سؤال مى كند كه شما ميته را به دباغت پاك مى دانيد يا نه حضرت فرمودند كه بلى مى توان نماز كردن و بر شما نيست كه

ص: 370

سؤال كنيد چون غالب آنست كه تزكيه مى كنند يا آن كه سبب حرج مى شود چون مدار بر سنيان بود و تقيه واجب بود و اجتناب از ايشان سبب ضرر مى شد به شيعيان يا مطلق حرج منتفى است چنانكه فرمودند كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه بسيار مى فرمودند كه خوارج لعنهم اللّه كار را بر خود تنگ كردند از روى جهالت به درستى كه دين محمد صلّى اللّه عليه و آله از آن فراختر است كه امثال اين دقتها كنند چنانكه گذشت بلكه متواتر است كه آن حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى مرا مبعوث گردانيده بدين سهل آسان و حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد فرموده است كه ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ يعنى حق سبحانه و تعالى در اين دين بر شما حرجى و تنگى قرار نداده است و غير اين آيه از آياتى كه دلالت مى كند بر آن كه حق سبحانه و تعالى آسان كرده است و دشوار نكرده است و گذشت كه خوارج ملاعين كار را بر خود مانند يهودان چنان تنگ كرده اند كه به اعتقاد خود همه واجب القتلند چون گناه صغيره را سبب خلود در جهنم مى دانند و آيات و اخبار متواتره در وجوب محبت اهل بيت وارد شده است و در كفر دشمنان ايشان و حيرانم كه اين ملاعين قران نخوانده اند و احاديث را هيچ قبول ندارند با تواتر آن نزد سنيان چه جاى شيعيان «قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى يُؤْفَكُونَ» و به همين عبارت در سؤال و جواب احاديث صحيحه وارد است از بزنطى كه از حضرت امام على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما روايت كرده است و حضرت همين جواب فرموده اند.

8-( و: سال اسماعيل بن عيسى ابا الحسن الرّضا صلوات اللّه عليه عن الجلود و الفراء يشتريه الرّجل فى سوق من اسواق الجبل أ يسأل عن ذكاته اذا كان البائع غير عارف قال صلوات اللّه عليه عليكم ان تسالوا عنه اذا رأيتم المشركين يبيعون ذلك و اذا رأيتموهم يصلّون فلا تسئلوا

ص: 371

عنه).

و بسند قوى كالصحيح منقولست از اسماعيل كه گفت سؤال كردم از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما از پوستها و پوستين و در تهذيب-عن الجلود الفراء يشتريها-است و اين اظهر است به اعتبار موافقت لفظ اخبار ديگر و شخصى مى خرد اينها را در بازارى از بازارهاى كوفه كه اهل كوهستانها امتعه خود را در آنجا مى فروخته اند و در عراق عرب كوه نمى باشد و از كردستان و همدان پوست و پوستين مى بردند و مى فروختند و در بعضى از نسخ الخيل است چون اسب نيز از اين اطراف مى بردند و پوست نيز داشتند و اوّل اظهر است آيا لازم است كه بپرسند از بايع هر گاه شيعه اثنى عشرى نباشد كه اين پوست را تزكيه كرده ايد يا نه يا از ديگران بپرسند و اگر خود گويند كه ما ميته را به دباغت پاك نمى دانيم بخريم يا ايشان ثابت سازند كه اين پوست را تزكيه كرده اند يا غرض از سؤال عدم ش را باشد به قرينه جواب حضرت صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه اگر بايع اين پوستها كفار بوده باشند پس سؤال كنيد يعنى اعتماد به گفته كفار نمى توان كردن و اگر فروشنده كان را به ببيند كه نماز مى كنند از ايشان سؤال مكنيد چون افعال ايشان محمولست بر صحت و محتملست كه مراد از نماز گذارندگان مسلمانان باشند چون نماز كردن از لوازم اسلام است و اين معنى اظهر است حاصل آن كه پوست را از كفار نمى توان گرفت و از مسلمانان مى توان گرفت و ظاهرا از نواصب و غلاة نيز توان گرفت اگر چه در كفر با ساير فرق شريكند هر چند كفر ايشان اشدّ است و مشهور آنست كه از نواصب و خوارج و غلاة و مرتدان و مجسّمه نمى توان گرفت و اين احوط است بنا بر آن كه اصل عدم تزكيه است تا ظاهر شود كه پوست مذكى است و دست مسلمانان دليل طهارتست و اگر از كفار بگيرند و دو عادل گواهى دهند كه اين پوست را مسلمان تزكيه كرده است يا كافر از مسلمانان خريده است نماز مى توان

ص: 372

كرد هر چند ظن قوى باشد كه مسلمانان از كفار خريده اند مثل پوست سمور و سنجاب و خز و بلغار و امثال اينها اما اگر مسلمان بگويد كه من از ايشان خريده ام پيش از بيع نمى توان گرفت و بعد از بيع خلافست و احوط رد است و عدم استعمال و اگر گمان داشته باشد كه مسلمانان از كفار خريده اند يا از جمعى خريده اند كه ميته را به دباغت پاك مى دانند بهتر آنست كه در آن پوست نماز نكند.

چنانكه كلينى رضى اللّه عنه روايت كرده است از ابى بصير كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از نماز كردن در پوستين حضرت فرمودند كه حضرت سيد السّاجدين صلوات اللّه عليه به سبب ضعف بدن مبارك از سرما متاثر مى شدند و پوستينهاى حجاز كه مكه و مدينه است و آن حدود است پر كرم نمى بود چون دباغى آن را از برگ درخت خار مى كردند و آن حضرت مى فرستادند به جانب عراق كوفه و پوستين از جهت آن حضرت مى گرفتند چون گرم تر بود و مى پوشيدند و چون وقت نماز مى شد آن پوستين را مى انداختند با جامه كه زير آن مى پوشيدند و چون وجه انداختن را از آن حضرت سؤال مى نمودند حضرت در جواب مى فرمودند كه چون جمعى در كوفه هستند كه ميته را به دباغى پاك مى دانند و محتملست كه اين پوست ميته باشد بنا بر اين نماز در آن نمى كنيم و امثال اين اخبار بسيار وارد شده است و احاديث صحيحه نيز در جواز وارد شده است بنا بر اين علما اين اخبار را حمل بر استحباب كرده اند.

10-( و روي عن جعفر بن محمّد بن يونس: انّ اباه كتب إلى ابى الحسن صلوات اللّه عليه يساله عن الفرو و الخفّ البسه و اصلّى فيه و لا اعلم انّه ذكى فكتب لا باس به).

و بسند حسن كالصحيح منقولست از جعفر

ص: 373

كه پدرش ابن يونس گفت مكتوبى به خدمت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه نوشتم و عرض نمودم كه پوستين و موزه را مى توانم پوشيد كه نماز كنم با آن كه نمى دانم كه تزكيه اش كرده اند فرمان آن حضرت رسيد كه باكى نيست اعم از آن كه مظنون باشد عدم تزكيه مثل ساغرى كه اغلب آنست كه استر و خر كه مردند پوست آن را بعمل مى آورند و يا مظنون نيز نباشد مثل ساير پوستها كه از مسلمانان مى خرند و ظن قريب بعلم هست كه تزكيه بر آن واقع نشده است.

لباس در پوست حلال گوشت

7-( و روى عن هاشم الحنّاط أنّه قال سمعت موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما يقول: ما اكل الورق و الشّجر فلا باس بان تصلّى فيه و ما اكل الميتة فلا تصلّى[تصلّ]فيه).

و در حد صحيح منقولست از هاشم گندم و فروش يا كافور فروش كه گفت از آن حضرت شنيدم كه فرمودند كه هر حيوانى كه برگ و درخت و علف خورد جايز است نماز كردن در پوست آن و هر حيوانى كه گوشت مرده را خورد در پوست آن نماز مكن يا نمى توان كرد و ظاهر مى شود كه نماز در سنجاب توان كرد و محتملست كه اين حكم مبنى بر غالب باشد بنا بر آن كه حيواناتى كه گوشت آنها حلال است ميته نمى خورند غالبا و هر چه حرام است ميته مى خورند غالبا تا جمع شود ميان روايات موثق كالصحيح مقبول و معمول اصحاب از ابن بكير كه گفت سؤال كرد زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه از نماز كردن در كرك پوست روباه و فنك و سنجاب و غير اينها از كركها پس حضرت كتابى از خانه بيرون آوردند و فرمودند كه اين كتابيست كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرموده اند و حضرت امير المؤمنين نوشته اند بخط مبارك خود كه هر چه حرام گوشت است نماز در كرك آن و موى آن و پوست آن و بول آن و سرگين آن و هر چيزى از آن فاسد است و آن نماز را حق سبحانه و تعالى قبول

ص: 374

نمى كند تا آن كه نماز كند در غير آن از اجزاى حيوانى كه حلال گوشت باشد پس حضرت فرمودند اى زراره اين فرموده حضرت سيد المرسلين است صلّى اللّه عليه و آله پس بايد كه نيكو حفظ كنى و اگر حيوانى باشد كه گوشت او را خورند پس جايز است نماز در كرك آن و بول آن و موى آن و سرگين آن و شير آن و در هر چيزى از آن هر گاه بدانى كه آن را تزكيه كرده اند بعنوان ذبح يا نحر و اگر چيزى باشد كه حرام گوشت باشد پس نماز در هر جزوى از آن فاسد است خواه تزكيه كرده باشند آن را و خواه نكرده باشند حاصل آن كه در اجزاى حلال گوشت نماز جايز است و در اجزاى حرام گوشت باطل است و اصحاب ما رضى اللّه عنهم اين حديث را اصل كرده اند و عامى است كه مخصوص شده است بما عداى آن چه مذكور خواهد شد و ظاهرش دلالت مى كند بر عدم جواز نماز در يك موى حيوانى كه گوشت آن را نخورند و ليكن ممكن است كه تخصيص دهيم آن را به مقدارى كه مرد ستر عورتين به آن تواند كرد.

چنانكه منقولست در صحيح از محمد بن عبد الجبار كه گفت عرضه نوشتم به خدمت حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللّه عليه و عرض نمودم كه آيا نماز مى توان كرد در كلاهى كه بر او باشد كرك حيوانى كه گوشت آن را نخورند يا در بند زير جامه حرير محض يابند زير جامه از كرك خرگوش پس فرمان حضرت صلوات اللّه عليه صادر شد كه حلال نيست در نماز در حرير محض و اگر كرك حيوانى باشد مذكى حلال است نماز در آن و ظاهرا تقييد به مذكّى از آن جهت است كه اگر از ميته گيرند بسيار است كه به ملاقات بدن ميته نجس مى شود و غير اين خبر از اخبار و جمعى اين حديث را حمل بر تقيه كرده اند.

چون در حديث صحيح منقولست از عليّ بن مهزيار كه ابراهيم بن عقبه

ص: 375

عريضه به خدمت آن حضرت صلوات اللّه عليه نوشت و عرض نمود كه متعارف است نزد ما كه جوراب و بند زير جامه مى سازند از كرك خرگوش آيا جايز است نماز كردن در آن هر گاه ضرورتى يا تقيه نباشد حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه جايز نيست نماز در هر دو و جمعى احاديث نهى را حمل بر كراهت كرده اند.

چنانكه در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از پوست روباه آيا در آن نماز مى توان كرد حضرت فرمودند كه دوست نمى دارم كه در آن نماز كنم حاصل آن كه چون اخبار بسيار از طرفين وارد شده است احوط اجتنابست بى دغدغه و اللّه تعالى يعلم.

ردا مستحب است

7-( و قال زرارة قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: خرج امير المؤمنين صلوات اللّه عليه على قوم فراهم يصلّون فى المسجد قد سدلوا ارديتهم فقال لهم ما لكم قد سدلتم ثيابكم كانّكم يهود و قد خرجوا من فهرهم يعنى بيعتهم إيّاكم و سدل ثيابكم).

و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره كه حضرت امام محمد باقر فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليهما در آمدند بر جمعى و ايشان را ديدند كه در مسجد نماز مى كردند و رداهاى خود را آويخته بودند حضرت فرمودند كه چرا جامه ها را آويخته ايد و خود را شبيه بيهودان كرده ايد كه از معابد خود بيرون آمده باشند زنهار كه سدل ثياب مكنيد بدان كه ردا مستحب است خصوصا كسى را كه يك جامه پوشيده باشد خصوصا امام جماعت و خطيب نماز جمعه و اعياد را و افضل آن است كه ردا را بر هر دو دوش اندازد و طرف چپ را بر طرف راست اندازد و سدلى كه نهى از آن واقع شده است اكثر علما حمل كرده اند بر آن كه طرفهاى ردا آويخته

ص: 376

باشد و در اين صورت كراهت به اعتبار پوشيدن دستهاست بر مذهب جمعى و جمعى مطلقا و جمعى گفته اند كه مشابهت يهود در آن است كه ردا را بر بالاى عمامه اندازند و هر دو طرف آن آويخته باشد و يهودان چنين مى كنند پس اين نحو ردا مكروه خواهد بود و آويختن مطلق خلاف سنت خواهد بود و طرف راست را بر جانب چپ انداختن نيز مكروهست.

چنانكه در حديث صحيح از على بن جعفر منقولست كه گفت سؤال كردم كه آيا جايز است كه دو طرف ردا بر دست چپ او باشد حضرت امام موسى ابن جعفر صلوات اللّه عليهما فرمودند كه هر دو طرف را بر دست چپ انداختن خوب نيست بلكه هر دو را بر دست راست اندازد يا بياويزد كه آويختن بهتر است از آن كه بى ردا نماز كند يا بر خلاف سنت نماز كند.

نهى از صماء

5-( و قال زرارة قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: إيّاك و التحاف الصّمّاء قال قلت و ما الصّمّاء قال ان تدخل الثّوب من تحت جناحك فتجعله على منكب واحد).

و در صحيح به اسانيد كثيره منقولست از زراره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه زنهار كه ردا را بر خود بعنوان صمّا مگير زراره عرض نمود كه چه نحو است صمّا حضرت فرمودند كه آنست كه ردا را از زير بغل خود بيرون آورى از پيش و احتمال عكس نيز دارد و احتمال آن كه هر دو بد باشد و اين اظهر است و چون هر دو طرف را بيرون آورى از پيش يا از پس بر يك دوش بيندازى از دست راست يا چپ و بعضى از عامه چنين گفته اند كه مراد از صمّا چادريست كه جميع بدن را فرا گيرد و بعضى گفته اند كه آنست كه يك جامه پوشيده باشد و بس و آن ردا باشد در اين صورت يك جانب را بر جانب ديگر اندازد كه سبب كشف عورت شود و بنا بر اين حرام خواهد بود و بر تقديرى كه اينها بد باشد صما آنست كه حضرات معصوم

ص: 377

فرموده اند و مراد اللّه آنست كه ايشان مى فرمايند و ظاهر حديث شامل است آن كه را جامه ديگر بوده باشد و آن كه را پيشتر پوشيده باشد هر چند آن كه يك جامه پوشيده باشد نمازش به اعتبار كشف عورت باطل باشد و ظاهر كلام محدثين آنست كه يك جامه داشته باشد و خواهد آمد كه بهتر آنست كه ازار و ردا باشد هر دو و اللّه تعالى يعلم.

برهنه از دريا و امثال آن برهنه و ايستاده اگر كسى او را نبيند و اگر خوف ديدن باشد نشسته نماز مى خواند

16-( و روى: فى الرّجل يخرج عريانا فتدركه الصّلاة انّه يصلّى عريانا قائما ان لم يره احد فان راه احد صلّى جالسا).

و بسند صحيح منقولست از ابن ابى عمير از ابن مسكان و هر دو از اهل اجماعند از بعضى از اصحاب ما از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در شخصى كه بيرون آيد برهنه از دريا و امثال آن و وقت نماز شود حضرت فرمودند كه نماز مى كند برهنه و ايستاده اگر كسى او را نبيند و اگر خوف ديدن باشد نشسته نماز مى كند و باين عنوان كه در اين حديث است جمع مى شود در ميان احاديث صحيحه كه دلالت مى كند بر آن كه نشسته نماز مى كند.

و در حديث صحيح على بن جعفر كه دلالت مى كند بر آن كه ايستاده نماز مى كند پس اخبار نشسته را حمل مى كنيم بر عدم امن از مطلع و ايستاده را بر امن از مطلع و در صحيحه منقولست كه حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر برهنه علفى بيابد كه عورت خود را به آن به پوشاند نماز را صحيح به جا آورد و جمعى از علما گفته اند كه هر چه ممكن باشد خوبست حتى از حرير محض و پوست غير ماكول اللّحم و امثال اينها و حتى به گل و امثال آن بر عورت ماليدن و على اى حال ايستاده نماز كند و خواه نشسته از جهت ركوع و سجود ايما بسر مى كند و ايماى سجده را بيشتر مى كند و دست بر بالاى

ص: 378

عورتين مى گذارد.

و در حديث قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه اگر تواند برهنه كوى بكند و داخل آن شود و ركوع سجود بكند بهر نحوى كه ممكنش باشد.

نماز در لباس مجوسى

6-( و روى ابو جميلة عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: انّه ساله عن ثوب المجوسىّ البسه و اصلّى فيه قال نعم قال قلت يشربون الخمر قال نعم نحن نشترى الثّياب السّابريّة فنلبسها و لا نغسلها).

و بسند صحيح از بزنطى منقولست و او از اهل إجماع است و او از ابو جميله مفضل بن صالح روايت كرده است كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از جامه گبران كه جايز است كه به پوشم و در آن نماز كنم پيش از آن كه آن را بشويم حضرت فرمودند كه بلى گفت عرض نمودم كه ايشان شراب مى خورند حضرت فرمودند كه مى تواند هر چند آنها شراب خورند و مظنون باشد كه جامه بشراب آلوده شده است ما خود جامهاى سابرى مى خريم و مى پوشيم و نمى شوييم چون در نجاست علم مى بايد و اصل بر ظاهر مقدّم است و جامه مجوسى اعم است از جامهائى كه بافته باشند يا پوشيده باشند و احاديث صحيحه بر اين مضمون گذشت با احاديث صحيحه كه اجتناب از جامه ايشان بهتر است تا نشويند و بعد از شستن كراهت ندارد

5-( و روى زياد بن المنذر عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه: انّه ساله رجل و هو حاضر عن الرّجل يخرج من الحمّام او يغتسل فيتوشّح و يلبس قميصه فوق الازار فيصلّى و هو كذلك قال هذا من عمل قوم لوط فقلت انه يتوشّح فوق القميص قال هذا من التّجبّر قلت ان القميص رقيق يلتحف به قال هو و حلّ الازار فى الصّلاة و الخذف

ص: 379

بالحصى و مضغ الكندر فى المجالس و على ظهر الطريق من عمل قوم لوط).

و مرويست از ابو الجارود بسند صحيح و كتابش معتمد اصحاب بود قبل از تبديل مذهب گفت سؤال كرد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه شخصى در وقتى كه من حاضر بودم از شخصى كه از حمام بيرون آيد يا بيرون حمام غسل كند و لنگ فراخى بر خود بندد كه به زير بغل او برسد و پيراهن را بالاى اين لنگ به پوشد و نماز كند با اين حال حضرت فرمودند كه اين عمل قوم لوط است عرض نمودم كه اگر اين لنگ فراخ را بر بالاى پيراهن به پوشد حضرت فرمودند كه اين از تجبر و تكبر است و نسبت به مؤمنان خوب نيست عرض نمودم كه اگر پيراهن تنگ باشد و اين لنگ از جهة آن به بندند كه زير آن ننمايد حضرت فرمودند كه مرد است و بدن مردان عورت نيست و بر تقديرى كه عورت بنمايد حجم آن ديده مى شود و حجم عورت نيست چنانكه در باب حمام گذشت اكثر نسخ من لا يحضر چنين است و در تهذيب خط شيخ طوسى باين عنوان بود كه ثمّ قال انّ حلّ الازار فى الصّلاة پس حضرت فرمودند كه به درستى كه بندها و تكمها را گشودن در اثناى نماز و سنگ ريزه را به انگشت بر يكديگر انداختن و در مجالس كندر خائيدن و هم چنين در كنار راهها يا در ميان راهها در اثناى راه رفتن يا مطلقا كندر خائيدن از اعمال قوم لوط است و در تهذيب و او على ظهر الطريق نيست كه مراد از مجالس كنار راه باشد از جهت نگاهبانى كه شايد غريبى بر ايشان وارد شود و او را بگيرند و فضيحت بر سر او آورند و ظاهرا تفسير آيه كريمه باشد كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه در مجالس اعمال قبيحه را به جا مى آوريد.

توشح به ازار روى پيراهن

10,9,7-( و قد: رويت رخصة فى التّوشّح بالإزار فوق القميص عن العبد الصّالح صلوات اللّه عليه و عن ابى الحسن الثّالث و عن ابى جعفر الثّانى

ص: 380

صلوات اللّه عليهما و بها اخذ و افتى).

و روايات وارد شده است بر جواز لنگ بستن يا لنگ را از زير بغل بستن بالاى پيراهن از حضرت امام موسى و امام محمد تقى و امام على نقى صلوات اللّه عليهم و من عمل باين روايات مى كنم و به اين ها فتوى مى دهم كه ديگران عمل كنند ظاهرا مقصود صدوق اينست كه اگر اين روايات نمى بود مى بايست قايل به حرمت باشم يا حكم نكنم به حرمت يا كراهت و ليكن چون اين روايات وارد شده است ظاهر مى شود كه روايات نهى محمولست بر كراهت و محتمل است كه مرادش آن باشد كه در محاذات آتش گفت سابقا اما روايات پس مرويست در حسن كالصحيح از حماد بن عيسى كه حسن بن على بن يقطين عريضه نوشت به خدمت حضرت عبد صالح موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما كه آيا جايز است كه شخصى نماز كند و بر بالاى پيراهن لنگى ببندد كه به زير بغل برساند حضرت در جواب فرمودند كه بلى.

و در صحيح از موسى بن القسم منقولست كه من ديدم ابو جعفر دويم حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه را كه نماز مى كردند در پيراهنى و بر فوق آن دستمالى بسته بودند و اين معنى غير توشح مكروهست بلكه يك معنى از معانى قباء مشدود است از شيخ طوسى رحمه اللّه از شيخ مفيد رضى اللّه عنه ذكر كرد است كه جايز نيست كه نماز كنند و قباى مشدود پوشيده باشند مگر در حرب و شيخ گفته است كه اين معنى را على بن بابويه ذكر كرده است و از استادان خود شنيده ايم كه مى گفتند بر سبيل فتوى يا خبر مرسل از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم و خبرى با سند نيافتيم و قباء مشدود را تفسير كرده اند بعضى كه ميان بسته باشد بمانند چهار ذرعى و احاديث صحيحه بر جواز اين معنى وارد شده است و بعضى گفته اند كه مراد قباى تنگ است و بعضى گفته اند كه آنست

ص: 381

كه بندهاى قبا را يا تكمهاى آن را بسته باشد و بعضى همه را گفته اند بر سبيل انفراد و بعضى على الاجتماع و جميع عمل نكرده اند چون قول مشايخ حجة شرعى نيست و بعضى اين معنى را اجماع مى دانند و اجماع علما كاشف است از قول معصوم صلوات اللّه عليه خصوصا اتفاق متقدمين كه عمل به نصوص مى كنند خصوصا مثل صدوقين و شيخين و چون از قبيل تروكست شك نيست كه ترك اولى است.

و بسند صحيح از ابن بزيع منقولست از بعضى از اصحاب ما از يكى از ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم كه فرمودند كه توشح در نماز اگر كرده باشد كه لنگ را به زير بغل برده باشد بر بالاى آن ردا مكروهست و توشح بر بالاى پيراهن مكروهست و از اين باب اخبار صحيحه گذشت و از اخبار مفهوم مى شود كه ميان بستن در وقتى كه يك جامه داشته باشد مانند پيراهن مطلوبست و لنگ فراخ در زير پيراهن يا بر بالاى آن مكروهست چون شبيه است به افعال متكبران و اكثر همه را با هم ذكر كرده اند و اگر لنگ فقط داشته باشد اگر فراخ باشد بهتر است.چنانكه در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه فرموده كه در يك لنگ نماز كردن باكى نيست اگر تا پستانها برسد و مرد را چادر بر سر كردن خوب نيست اما تا دوشها خوبست چنانكه در اخبار صحيحه و موثقه وارد شده است و اگر چادرى را بر دوش گيرد كه تا ساق پوشيده شود يا قبائى به پوشد اهتمام در ردا نيست و اگر به دوش نرسيده باشد ردا سنت است اگر همه ريسمانى باشد كه بر دوش اندازد و اگر امام جماعت باشد مكروهست بى ردا نماز كردن و بر اين مضامين احاديث صحيحه و كالصحيحه وارد شده است از ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم و بعضى از آن گذشت و

ص: 382

بعضى ديگر نيز مى آيد در اين باب ان شاء اللّه تعالى.

آيا جايز است كه مردى نماز كند و هر دو جانب ردا را بياويزد

6-( و: سال عبد اللّه بن بكير ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه فى الرّجل يصلّى و يرسل جانبى ثوبه قال لا باس).

و در موثق كالصحيح منقولست كه عبد اللّه سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آيا جايز است كه مردى نماز كند و هر دو جانب ردا را بياويزد حضرت فرمودند كه باكى نيست و منافات ندارد با آن كه سنت باشد كه جانب چپ را بر جانب راست بيندازد بلكه باكى نيست اشعارى به كراهت دارد و مؤيد همين است حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه باكى نيست كه مردى نماز كند و ردا را بر دوشها گيرد كه پشت او را به پوشاند و طرف چپ را به جانب راست نيندازد و راوى گفت كه شخصى مرا خبر داد كه ديدم كه حضرت نيز چنين نماز كردند و ظاهرا از جهت عذرى بوده است يا بواسطه بيان جواز يا آن كه اوّل مرتبه انداخته باشند و چون مشغول نماز شده باشند آن افتاده باشد و حضرت خبر نداشته باشد چنانكه در حديث كالصحيح از ابو حمزه منقولست كه ديدم كه حضرت سيد السّاجدين نماز مى كردند و رداى آن حضرت از دوش مباركش افتاد و درست نكردند كه باز به دوش راست اندازند تا از نماز فارغ شدند از آن حضرت سؤال كردم كه چرا درست نكرديد حضرت فرمودند كه هيچ مى دانى كه نزد كه ايستاده بودم به درستى كه از بنده مقبول نمى شود نمازى مگر آن چه دل او با حق سبحانه و تعالى باشد پس گفتم فداى تو گردم ما همه هالكيم كه از ما چنين نمازى بفعل نمى آيد حضرت فرمودند كه نه چنين است و ليكن حق سبحانه و تعالى نقصها را به نوافل تمام مى كند.

شخصى كه نماز كند و هوا بسيار گرم باشد و خوف داشته باشد كه اگر پيشانى را بر زمين گذارد بسوزد

5-( و ساله(ع)ابو بصير: عن رجل يصلّى فى حرّ شديد فيخاف على جبهته من الارض قال يضع ثوبه تحت جبهته).

و بسند موثق كالصحيح

ص: 383

منقول است از ابو بصير كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه نماز كند و هوا بسيار گرم باشد و خوف داشته باشد كه اگر پيشانى را بر زمين گذارد بسوزد و آبله كند حضرت فرمودند كه بر جامه اش سجده كند و بر اين مضمون احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار وارد شده است و خواهد آمد بلكه اين حديث مناسبتى باين باب ندارد و اولى آنست كه در هواى گرم بر زمين گرم نه ايستد بلكه دغدغه مى شود كه با اختيار در چنين جائى نماز نبايد كرد.

10-( و: سال داود الصّرمىّ ابا الحسن علىّ بن محمّد صلوات اللّه عليهما فقال له انّي اخرج فى هذا الوجه و ربّما لم يكن موضع اصلّى فيه من الثّلج فكيف اصنع قال ان أمكنك ان لا تسجد على الثّلج فلا تسجد عليه و ان لم يمكنك فسوّه و اسجد عليه).

و در حسن منقولست كه داود چرم فروش سؤال كرد از حضرت امام على نقى صلوات اللّه عليه و عرض نمود كه من از كوفه مى روم به جانب همدان و كردستان از جهت چرم و بسيار است كه برف آن قدر آمده است كه جائى بهم نمى رسد كه برف نداشته باشد يا توان پاك كردن چه بايد كرد حضرت فرمودند كه اگر توانى كه بر برف نماز يا سجده نكنى نكن و اگر ممكن نباشدت پس زمين را بكوب تا هموار شود و بر آن نماز كن و در اينجا دو مفسده است يكى آن كه مكان نماز مستقر نيست اگر مراد از سجده نماز باشد و آن به هموار كردن بر طرف مى شود دويم آن كه برف آشاميدنيست و سجده بر آن نمى توان كرد و جواب اينست كه چون مضطرّ است باكى نيست.

سجده بر چوب و گياهان غير خوراكى

8-( و قال ابراهيم بن ابى محمود للرّضا صلوات اللّه عليه: الرّجل يصلّى على سرير من ساج و يسجد على السّاج قال نعم).

و در صحيح و

ص: 384

حسن منقول است از ابراهيم كه گفت عرض نمودم به حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه كه مى تواند بود كه شخصى نماز كند بر تخت چوبى با آن كه اندك حركتى مى كند و سجده مى توان كرد و بر چوب ساج كه از قبيل چوب شمشاد است حضرت فرمودند كه بلى مى تواند اما اول چون ممكن است كه تخت حركت نكند و اگر حركت كند اين مقدار حركت ضرر ندارد و اما جواز سجده به اعتبار آن كه از زمين روييده است و آن را نمى خورند و نمى پوشند.

و در حديث صحيح منقولست از على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه آيا جايز است كه شخصى نماز كند بر بالاى تخته كه برد و درخت خرما نصب كرده باشند از جهت چيدن خرما كه از درختى به درختى ديگر روند يا تختى ساخته باشند از جهت تفرج و تنزه حضرت فرمودند كه اگر مساوى باشد يعنى هموار كه بلند و پست نباشد يا مستقر كه حركت بسيار نكند باكى نيست.

ديگر گفت از حضرت سؤال كردم از فرشى كه از حرير محض يا ديبا باشد اعم از آن كه قالى و گليم باشد يا دو شك و بالش و امثال اينها يا جاى نماز حرير باشد يا ديبا آيا جايز است كه بر روى آن بخوابند يا بر آن تكيه كنند و يا نماز كنند حضرت فرمودند كه فرش مى توان كرد و بر بالاى آن نماز مى توان كرد امّا بر آن سجده نمى توان كرد چون از زمين نيست و مع هذا پوشيدنى نيست.

5-( و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه انّه قال:

لا باس بالصّلاة على البوريا و الخصفة و كلّ نبات الاّ الثّمرة).

و روايت كرده است شيخ در صحيح از محمد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه باكى نيست در نماز كردن بر بوريا و حصيرى كه از برگ خرما مى بافند و بر هر چه از زمين رويد بغير از ميوه يعنى خوردنى و ممكن است كه

ص: 385

شامل پوشيدنى نيز باشد چنانكه اطلاق مى كنند ثمره را بر حاصلى كه از زمين به همرسد و تفصيلش خواهد آمد و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است و آن كه فرموده اند كه باكى نيست به اعتبار آنست كه بر زمين بهتر است و هم چنين بر چيزى كه جميع پيشانى بر زمين رسد و در بوريا و حصير اندك فاصلها هست و نبودنش بهتر است.

نماز در پوست حرام گوشت

6-( و: سال سماعة بن مهران ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن لحوم السّباع من الطّير و الدّوابّ قال امّا اكل لحومها فانّا نكرهه و امّا الجلود فاركبوا عليها و لا تلبسوا منها شيئا تصلّون فيه).

و بسند موثق منقولست از سماعه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از گوشتهاى درندگان مرغ چون چرخ و باز و درندگان حيوانات چهارپا چون شير و گرگ آيا حلال است حضرت فرمودند كه اما خوردن گوشت اينها را كراهت داريم يعنى نمى خوريم و حرام نمى دانيم و اما پوست اينها را جايز است كه بر آن سوار شوند اما در حال نماز مپوشيد آن پوستها را و اين حديث دلالت مى كند بر آن كه سباع قابل تذكيه هستند چنانكه احاديث صحيحه دلالت مى كند بر آن و خواهد آمد.

و در حديث صحيح و بسيار است كه در كراهت را بر حرمت اطلاق مى كنند و در احاديث معتبره وارد شده است كه علّت عدم جواز نماز در پوست سباع آنست كه اكثر آنها مسوخند

(و قال ابى رضى اللّه عنه فى رسالته إليّ لا باس بالصّلاة فى شعر و وبر كلّ ما اكلت لحمه و ان كان عليك غيره من سنجاب او سمّور أو فنك و اردت الصّلاة فانزعه)

و پدرم كه حق سبحانه و تعالى از او راضى و خشنود باشد در رساله كه بمن نوشته بود اين را ذكر كرده بود كه باكى نيست

ص: 386

نماز كردن در مو و كرك هر حيوانى كه گوشت آن را توان خورد و اگر پشم و مو و كرك و پوست حيوانى باشد كه گوشت آن را نتوان خورد و حرام باشد و خواهى كه نماز كنى آن جامه را بكن و نماز كن مثل سنجاب و سمّور يا فنك و فنك حيوانيست كه پوست آن بسيار نفيس مى باشد و بالطبع از جهت مزاجهاى حارّه و بارده هر دو مناسب است و حقيقتش ظاهر نيست و از بعضى تجار شنيدم كه قاقم است و عبارت فقه رضوى صلوات اللّه عليه اينست كه بدان رحمك اللّه كه هر چه از زمين روييده است باكى نيست پوشيدن آن و نماز كردن در آن مثل علف و برگ و هر چه گوشت آن حلال باشد در پوست آن نماز مى توان كرد اگر آن حيوان را ذبح كرده باشند وبسم اللّه گفته باشند و هم چنين در پشم آن و مو و كرك و پر و استخوان آن نماز مى توان كردن خواه از زنده و خواه از مرده كنده باشند اگر حلال گوشت باشد باكى نيست و جايز نيست نماز كردن در پوست حيوانى كه گوشت او حرام باشد مثل سنجاب و فنك و سمّور و حواصل و در موضعى ديگر قريب به عبارت متن است.

(و قد روى فى ذلك رخص و إيّاك ان تصلّى فى ثعلب و لا فى الثّوب الّذى يليه من تحته و فوقه)

و اين عبارت فقه رضويست و بتحقيق كه از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم روايات وارد شده است در سمور و سنجاب و فنك پس اگر كسى در حالت ضرورت يا مطلقا در آن نماز كند صحيح است و اولى تركست و زنهار كه نماز مكن در پوستينى كه از پوست روباه باشد و هم چنين نماز مكن در جامه كه در زير آن پوشيده باشى يا بالاى آن كه مبادا موى روباه به آن جامه چسبيده باشد و ديده نشود.

بدان كه احاديث صحيحه و كالصحيحه وارد شده است در نهى از پوشيدن پوست و وبر و موى حيواناتى كه گوشت آنها را نخورند و در خصوص

ص: 387

سنجاب و سمور و فنك و روباه و خرگوش احاديث صحيحه و كالصحيحه وارد شده است بر جواز و اكثر علما حمل كرده اند اين اخبار را بر تقيه و جمعى حمل كرده اند اخبار نهى را بر كراهت و اين اظهر است در جميع و ليكن احتياط در دين مقتضى آنست كه نماز در اينها نكند و مكروهست نماز كردن در جامه كه در زير اينها يا بالاى اينها پوشيده باشند خصوصا روباه و خرگوش و اللّه تعالى يعلم.

نماز در پوست خز

8-( و قد روى عن سليمان بن جعفر الجعفرىّ انّه قال: رأيت الرّضا صلوات اللّه عليه يصلّى فى جبّة خزّ).

و به اسناد صحيح و حسن كالصحيح منقولست كه سليمان گفت ديدم حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه را كه نماز مى كردند در جبّه خز و چون مدار عرب بر جامه فراخ بوده است در زمستان جامه پنبه دار تنگ مى پوشيده اند از جهت رفع سرما و كاه بوده است كه پوستين تنگ مانند كاتبى مى پوشيده اند و چنين جامه را جبه مى ناميده اند و اكثر اوقات از كرك خز جامها مى بافته اند و به قيمتهاى اعلا مى فروخته اند و آن چه الحال مشهور است كه خزّ است بعضى از علما گفته اند كه اين خز نيست و بسيار مستبعد است كه حيوانى با آن كثرت بالكليّه بر طرف شود و ظاهر آنست كه نماز در آن توان كرد حتى در پوست آن و احاديث صحيحه در جواز صلاة در آن وارد شده است بشرط آن كه مغشوش نباشد به وبر روباه و خرگوش زيرا كه چون جامه بسيار از آن مى بافته اند بسيار بوده است كه كرك روباه و خرگوش را با كرك خز مخلوط مى ساخته اند.

و در حديث صحيح از عبد الرحمن بن حجاج منقولست كه گفت در خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بودم كه شخصى از آن حضرت سؤال كرد از پوست خز حضرت فرمودند كه باكى نيست آن مرد

ص: 388

گفت فداى تو گردم اين خز در بلاد ما مى باشد و سگ آبى است كه از آب بيرون مى آيد حضرت فرمودند كه اگر از آب بيرون آيد زنده مى ماند آن مرد گفت نه حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و مرويست از عبد اللّه بن ابى يعفور كه من نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بودم كه داخل شد بر آن حضرت شخصى از خز فروشان و عرض نمود كه فداى تو گردم چه مى فرماييد در نماز در خز حضرت فرمودند كه باكى نيست نماز مى توان كرد آن مرد گفت فداى تو گردم مرده است و پوست ميته را نماز نمى توان كرد و اين كار من است و خوب مطلعم بر احوال آن حضرت فرمودند كه احوال آن را من بهتر مى دانم آن مرد گفت اين كار منست و هيچ كس بهتر از من نمى داند حضرت تبسّم فرمودند و فرمودند كه تو مى گويى كه اين حيوانى است كه از آب بيرون مى آيد يا در آب آن را صيد مى كنند و چون از آب جدا مى شود مى ميرد آن مرد گفت چنين است فداى تو گردم پس حضرت فرمودند كه ديگر مى گويى كه اين حيوانيست كه چهار دست و پا دارد و حكم ماهى ندارد كه ذكاتش بيرون آوردن از آب باشد آن مرد گفت آرى و اللّه چنين بخاطر مى رسد حضرت فرمودند كه چنانكه حق سبحانه و تعالى ماهى را حلال كرده است و كشتن آن را باين نحو مقرر ساخته است كه او را از آب بيرون آورند هم چنين خز را نيز مقرر فرموده است كه ذكات آن بيرون آمدن يا بيرون آوردن از آب باشد و حلال باشد نماز كردن در پوست و موى او.

و منقولست در صحيح از سعد بن سعد كه از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه سؤال كردم از پوست خز حضرت فرمودند كه ما خز مى پوشيم و اشاره فرمودند به خزى كه پوشيده بودند عرض نمودم كه فداى تو گردم آن چه شما پوشيده ايد كركست و بنده از پوست آن سؤال مى كنم حضرت فرمودند كه

ص: 389

هر گاه كرك حلال باشد پوست آن نيز حلال خواهد بود.

و در حديث صحيح از بزنطى منقولست از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه حضرت سيد الساجدين صلوات اللّه عليه جبّه خزى به پنجاه مثقال طلا مى خريدند و مى پوشيدند و رداى خزّى را به پنجاه مثقال طلا مى خريدند و در زمستان مى پوشيدند و در بهار مى فروختند و بهاى آن را تصدق مى فرمودند و اين آيه را تلاوت مى فرمودند كه ترجمه اش اين است كه بگو يا محمد كه حرام كرده است زينت حق سبحانه و تعالى را كه از جهت بندگان خود آفريده است و كه حرام كرده است خوردنيهاى خوب را بگو كه اينها همه را از جهت مؤمنان آفريده ام در دنيا و در آخرت خالص از جهت ايشان خواهد بود.

و در صحيح از حلبى منقولست كه گفت از آن حضرت يعنى امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردم از پوشيدن خز حضرت فرمودند كه باكى نيست بتحقيق كه حضرت سيّد السّاجدين صلوات اللّه عليه در زمستان بالا پوش خز مى پوشيدند و چون تابستان مى شد مى فروختند و ثمن آن را تصدق مى فرمودند و مى فرمودند كه مرا شرم مى آيد كه بهاى جامه را بخورم كه عبادت الهى در آن جامه كرده باشم و از اين باب احاديث صحيحه بسيار است كه دلالت مى كند بر آن كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم خز مى پوشيدند و در آن جامه نماز مى كرده اند.

9-( و روى علىّ بن مهزيار قال: رأيت ابا جعفر الثّانى صلوات اللّه عليه يصلّى الفريضة و غيرها فى جبّة خزّ طاروىّ و كسانى جبّة خزّ و ذكر انّه لبسها على بدنه و صلّى فيها و أمرني بالصّلاة فيها).

و به اسانيد صحيحه منقول است از على كه گفت حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه را ديدم كه نماز واجب و سنت را در جبّه خز يمنى مى كردند و جبه خزى را بمن

ص: 390

خلعت دادند و فرمودند كه اين را پوشيده ام كه به بدن من رسيده است و نماز در اين جبّه كرده ام و مرا نيز أمر فرمودند كه در آن جبّه نماز كنم.

9-( و روى عن يحيى بن ابى عمران انّه قال: كتبت إلى ابى جعفر الثّانى صلوات اللّه عليه فى السّنجاب و الفنك و الخزّ و قلت جعلت فداك احبّ ان لا تجيبنى بالتّقيّة فى ذلك فكتب صلوات اللّه عليه بخطّه إليّ صلّ فيها).

و كالصحيح منقولست از يحيى كه گفت عريضه نوشتم به خدمت حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه در نماز كردن در سنجاب و فنك و خزّ و عرض نمودم كه فداى تو گردم مى خواهم كه آن چه حق است بيان فرمائى و جواب از روى تقيه نفرمايى حضرت بخط مبارك خود نوشتند كه در اينها نماز كن و اين حديث يكى از اخبار رخصت است كه سابقا گفت و اخبار جواز نماز در خز متواتر است و در شعر و وبر آن خلافى نيست در ميان اصحاب ما رضى اللّه عنهم و اخبار جواز نماز در سنجاب و فنك نيز بسيار است.

از آن جمله در حديث صحيح از ابو على بن راشد كه از جمله وكلاء حضراتست منقولست كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه كه چه مى فرماييد در اين پوستينها در كدام يك نماز مى توان كرد حضرت فرمودند كه كدام پوستين را مى گويى عرض نمودم كه پوستين فنك و سنجاب و سمّور را مى گويم حضرت فرمودند كه در فنك و سنجاب نماز بكن و اما در سمور نماز مكن عرض نمودم كه در پوست روباه نماز مى توان كرد حضرت فرمودند كه نه و ليكن مى توان پوشيدن آن را در غير نماز عرض نمودم كه نماز كنم در جامه كه در زير يا بالاى آن پوشيده باشم فرمودند كه نه و در احاديث قويه وارد شده است كه در سنجاب نماز مى توان كرد زيرا كه گوشت نمى خورد و حضرت سيد المرسلين نهى از نماز كردن در پوست سباع فرموده اند و سبع

ص: 391

حيوانيست كه گوشت خورد.

و در حديث صحيح از ريان منقولست كه سؤال كردم از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما از پوشيدن پوستين سمور و سنجاب و حواصل و امثال اينها و از كمربند و ساغرى كه غالبا ميته است و كمربند غالبا چرم ميته است و از جامۀ كه كج را بعوض پنبه در آن كرده باشند و از موزه ها از انواع پوستها حضرت فرمودند كه باكى نيست در همه اينها مگر روباه بنا بر اين اكثر علما جايز مى دانند نماز را در سنجاب و احوط ترك است.

10-( و روى عن داود الصّرمىّ انّه قال: سال رجل ابا الحسن الثّالث صلوات اللّه عليه عن الصّلاة فى الخزّ يغشّ بوبر الأرانب فكتب يجوز ذلك).

و مرويست كالصحيح از داود كه گفت سؤال كردم از حضرت امام على نقى صلوات اللّه عليه از نماز در خزّى كه مخلوط مى سازند آن را به گرك خرگوش حضرت نوشتند كه نماز مى توان كرد و مثل اين خبر خبر ديگر از آن حضرت صلوات اللّه عليه وارد شده است.

(و هذه رخصة الاخذ بها مأجور و رادّها ما ثوم و الاصل ما ذكره ابى رحمه اللّه فى رسالته إليّ و صلّ فى الخزّ ما لم يكن مغشوشا بوبر الارانب)

صدوق مى گويد كه آن چه در اين حديث وارد شده است كه جايز است نماز در خز مغشوش بر سبيل رخصت وارد شده است كه در حال اضطرار مى توان پوشيدن يا مطلقا كه نهى محمول بر كراهت باشد واصل معمول به آن چيزيست كه پدرم كه حق سبحانه و تعالى او را رحمت كناد در رساله بمن نوشته بود كه نماز كن در خز ما دام كه مخلوط نباشد كرك آن با كرك خرگوش و محتمل است كه حديث جواز را حمل كنيم بر صورتى كه علم نداشته باشد و اخبار نهى محمول باشد بر صورت علم مثل دو حديث مرسل از

ص: 392

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه باكى نيست نماز كردن در خز خالص و اما خزى را كه مخلوط ساخته باشند به گرك خرگوش و غير آن از و بر ما لا يؤكل لحمه پس در آن نماز مكن و عبارت رساله عبارت فقه رضويست چنانكه اكثر عبارات آن رساله عبارت فقه رضويست چنانكه سابقا مذكور شد و عمده توقف مصنف آنست كه جزم داشته است در آن كه فقه رضوى از آن حضرتست صلوات اللّه عليه و ليكن حديث صريح در حرمت نيست شايد مكروه باشد و محتمل است كه احاديث جواز را حمل كنيم بر مثل كلاه و بند زير جامۀ و چيزهائى كه ستر عورت به آن نتوان كرد به تنهايى چنانكه گذشت در حديث محمد بن عبد الجبار و حمل بر كراهت اظهر است در جميع.

چنانكه در حديث صحيح از حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقول است كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از پوستين سمور و سنجاب و روباه و امثال آن حضرت فرمودند كه باكى نيست نماز كردن در اينها و در حديث صحيح از علىّ بن يقطين منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما از پوشيدن پوستين سمور و فنك و روباه و ساير پوستها حضرت فرمودند كه باكى نيست و در اين حديث نماز مذكور نشده است اگر چه اطلاق خبر شامل وقت نماز هست.

و در صحيحه محمد بن مسلم مرويست كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردم كه آيا نماز مى توان كرد در پوست روباه حضرت فرمودند كه من دوست نمى دارم كه نماز كنم در آن.

و در صحيح از محمد بن ابراهيم منقولست كه گفت عرضه نوشتم به خدمت آن حضرت صلوات اللّه عليه و احتمال دارد كه آن حضرت امام حسن

ص: 393

عسكرى باشد يا صاحب الامر صلوات اللّه عليهما چون از جمله وكلاء حضرت صاحب الزمانست و سؤال كردم از نماز كردن در پوست خرگوش حضرت نوشتند در فرمان همايون كه مكروهست اگر چه گاه هست كه مكروه را بر حرام اطلاق مى كنند و ليكن ظاهرش كراهت است به اعتبار اخبار ديگر.

و در حديث صحيح از جميل منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از نماز كردن در پوست روباه حضرت فرمودند كه اگر آن را تذكيه كرده باشند باكى نيست و در حديث حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه از آن حضرت سؤال كردند كه آيا نماز مى توان كرد در لحاف يا پوستين زنان كه از پوست روباه باشند حضرت فرمودند كه اگر تذكيه كرده باشند خوبست و هم چنين در كالصحيح ديگر و به ازاء اين اخبار در نهى اخبار وارد شده است و ليكن اين اخبار اصح و اكثر است و آنها اشهرند در عمل اصحاب به آن ها چون اكثر عمل به آن ها كرده اند و اينها را حمل بر تقيه كرده اند و ظاهرا اگر كسى عمل كند به اين ها نيز جايز است هر چند موافق عامه باشند چون موافق خاصه نيز هستند و احتياط در دين تركست اگر چه يك مو باشد و اللّه تعالى يعلم.

نماز مكن در حرير محض

(و قال فيها و لا تصلّ فى ديباج و لا حرير و لا وشى و لا فى شىء من ابريسم محض الاّ ان يكون ثوبا سداه ابريسم و لحمته قطن او كتان)

و پدرم در رساله ذكر كرده است و عبارت فقه رضويست كه حضرت صلوات اللّه عليه فرموداند كه نماز مكن در ديبا كه نوعى است از حرير محض غالبا و معنى آن آنست كه منقش و ملوّن باشد اگر چه غير حرير باشد و نه در جامه حرير محض و نه در جامه منقّش به بسمه و گلى و امثال آن و اغلب آن بوده است كه جامه حرير را منقش مى كرده اند و اگر شامل غير حرير باشد كه طلا

ص: 394

بر او نقش كرده باشند يا صورت انسان يا اعم در بعضى حرام خواهد بود و در بعضى مكروه چنانكه گذشت و اگر صورت اشجار باشد كراهتش كمتر خواهد بود و نماز مكن در چيزى از ابريشم محض مگر آن كه تارش ابريشم باشد و پودش پنبه باشد يا كتان و در فقه رضوى أو صوف يا پشم و ظاهرا هر سه بر سبيل مثال است پس اگر خليطه نقره باشد خوب خواهد بود.

و در حديث ديگر خز را فرموده اند بدان كه جمعى از اصحاب نقل اجماع مسلمانان كرده اند در حرمت پوشش حرير محض مردان را و هم چنين در حرمت نماز كردن در آن و اخبار از طرق خاصه و عامه بر اين مضمون بسيار وارد شده است.

از آن جمله در حديث صحيح بدو سند از محمد بن عبد الجبار منقولست كه گفت عرضه نوشتم به خدمت امام حسن عسكرى صلوات اللّه عليه و عرض نمودم كه آيا نماز مى توان كرد در كلاه حرير محض يا كلاه ديبا فرمان همايون آن حضرت آمد كه حلال نيست نماز در حرير محض.

و در صحيحه ديگر پرسيدم كه آيا نماز مى توان كرد در بند زير جامه حرير حضرت نوشتند كه حلال نيست نماز در حرير محض.

و در حديث صحيح منقولست از اسماعيل بن سعد كه گفت از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه سؤال كردم از نماز كردن در پوست درندگان حضرت فرمودند كه در آنها نماز مكن ديگر پرسيدم كه آيا مرد نماز مى تواند كرد در جامه ابريشمينه حضرت فرمودند كه نه.

و در حديث كالصحيح منقولست از ابو الحارث كه گفت سؤال كردم از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه كه آيا مرد نماز مى تواند كرد در جامه ابريشمينه حضرت فرمودند كه نه و أمّا آن چه وارد است در خبر صحيح از

ص: 395

محمد بن اسماعيل كه گفت سؤال كردم از حضرت ابى الحسن امام رضا صلوات اللّه عليه از نماز كردن در جامۀ ديبا حضرت فرمودند كه اگر صورت نداشته باشد باكى نيست و ظاهرا مراد از ديبا جامه منقش باشد مثل وشى و لازم نيست كه حرير محض باشد خصوصا هر گاه راوى فاضلى باشد مانند ابن بزيع كه ظاهرش آنست كه سؤال او از ديبا به اعتبار منقش بودن باشد و اكثر حمل كرده اند بر حالت حرب يا ضرورت و سندش آورده اند حديث موثق كالصحيحه سماعه را كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردم از پوشيدن حرير و ديبا پس حضرت فرمودند كه اما در حرب باكى نيست هر چند صورت داشته باشد فتامّل فيه و احاديث در اين باب گذشت.

11-( و كتب ابراهيم ابن مهزيار إلى ابى محمّد الحسن صلوات اللّه عليه: يساله عن الصّلاة فى القرمز و ان اصحابنا يتوقّفون عن الصّلاة فيه فكتب لا باس به مطلق و الحمد للّه قال مصنّف هذا الكتاب رحمه اللّه و ذلك اذا لم يكن القرمز من ابريسم محض و الّذى نهى عنه هو ما كان من ابريسم محض

11- و كتب اليه: فى الرّجل يجعل فى جبّته بدل القطن قزّا هل يصلّى فيه فكتب نعم لا باس به يعنى به قزّ المعز لا قزّ الابريسم).

و بسند صحيح منقولست از ابراهيم بن مهزيار و جزو آخر را كلينى ذكر كرده است از محمد بن ابراهيم كه ابن مهزيار باشد و هم چنين شيخ و جزو اول را شيخ از على بن مهزيار ذكر كرده است و بسيار بعيد است چون مذكور نيست در رجال و نديده ام روايت على را از ابى محمد صلوات اللّه عليه و على أيّ حال حديث صحيح است كه عرض نمود به خدمت حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللّه عليه و سؤال نمود از نماز كردن در جامه سرخ قرمزى و عرض نمود كه علماى ما توقّف دارند در نماز كردن در آن و ظاهرش آنست كه به ايشان

ص: 396

خبرى رسيده باشد كه نماز در آن نكنند فرمان حضرت رسيد كه باكى نيست مباح است و الحمد للّه كه حق سبحانه و تعالى كار را دشوار نكرده است يا حمدى باشد تيمنا و تبركا صدوق مى گويد كه آن كه نماز در آن توان كرد در صورتيست جامه ابريشم محض نباشد و نهيى كه به مشايخ رسيده است در صورتيست كه ابريشم محض باشد و محتمل است كه خبر نهى را صدوق ديده باشد ديگر در عريضه عرض نموده بود كه اگر مردى در جامه پنبه دار بعوض پنبه كج را مانند پنبه در جامه گذارد آيا در آن جامه نماز مى توان كرد حضرت فرمودند كه باكى نيست صدوق مى گويد كه مراد از اين كج پيله بز است نه پيله ابريشم يعنى مى بايد كه مراد حضرت اين باشد اما تاويل اول صدوق ضرور نبود زيرا كه جامه قرمزى خصوصيتى به ابريشم ندارد و چون احاديث بسيار وارد شده است كه جامه سرخ تيره مكروهست يا منهى عنه و مشايخ نمى دانسته اند كه نهى كراهتست يا حرمت توقف داشتند از جواب حضرت ظاهر شد كه مراد از آن نهى كراهتست نه حرمت و اما تاويل ثانى بسيار بعيد است و ضرور نيست زيرا كه ظاهر نيست كه حكم كج ابريشم داشته باشد.

اگر چه در حديث ضعيف از عباس بن موسى منقولست كه گفت از پدرم پرسيدم از ابريشم و كج فرمودند كه هر دو يكسانند زيرا كه ضعف حديث مانع است از آن كه به آن استدلال توان كرد و بر تقدير تسليم ظاهر نيست كه هر گاه ابريشم بعوض پنبه در جامه باشد جايز نباشد.

با آن كه اخبار صحيحه وارد شده است بر جواز بدون معارضى بحسب ظاهر و اگر لا يحلّ الصلاة فى حرير محض عام باشد ممكن است كه مخصّص شود باين اخبار اما اوّل به درستى كه اخبار بسيار حسن كالصحيح و موثق كالصحيح وارد

ص: 397

شده است از ائمۀ هدى صلوات اللّه عليهم كه حق سبحانه و تعالى دشمن مى دارد جامۀ را كه اين كس را مشهور سازد ميان مردم و بنا بر مذهب اكثر علما خلاف مروت است و منافات با عدالت دارد و قرمزى از آن بابست و احاديث بسيار وارد شده است قريب به تواتر كه دلالت مى كند بر كراهت جامه سرخ خصوصا تيره.

و در حديث موثق كالصحيح از حماد بن عثمان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه مكروهست نماز در جامه نارنجى سير كه از گل كافشه رنگ كرده باشند و در حديث كالصحيح ديگر از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه مكروه است نماز در جامه گلى كه زعفران بخور او داده باشند تا خوب سرخ تيره شده باشد.

و در حديث كالصحيح ديگر به همين عبارتست و آن چه نهى واقع شده است از پوشيدن جامه سرخ بسيار است و محمولست بر كراهت و اما ثانى پس بتحقيق كه غير از اين حديث حديث صحيح ريان بن صلت بر جواز آن دارد شده است و اندكى بيشتر گذشت و ديگر روايت كرده اند كلينى و شيخ در صحيح از حسين بن سعيد كه گفت خواندم كتابتى را كه نوشته بود محمد بن ابراهيم به خدمت حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما و سؤال كرده بود از نماز كردن در جامه كه بعوض پنبه كج كرده باشند آيا جايز است يا صحيح است آن نماز پس حضرت در جواب او نوشتند و من خواندم جواب حضرت را كه باكى نيست در نماز كردن در آن و از اين خبر ظاهر مى شود كه خبر مصنف غير اين خبر است و ليكن در سؤال و جواب مشترك بوده اند و ازين باب بسيار است و ممكن است كه حمل كنند اين ثوب را بر ثوبى كه نماز در

ص: 398

آن تمام نشود مثل كلاه.

چنانكه مرويست از حلبى به سندى كه در آن سند احمد بن هلال است از ابن ابى عمير و مظنون آنست كه موسى بن الحسن با احمد شريكست اگر چه اكثر نسخ بلفظ عن است اما شيخ قريب به آن و احمد بن هلال نقل كرده است و بنا بر اين حديث صحيح است و بنا بر لفظ عن چون روايت احمد از ابن ابى عمير است ضرر ندارد زيرا كه اكثر علما عمل كرده اند حديث احمد را از حسن بن محبوب و از ابن ابى عمير و ظاهرا سببش اين بوده است كه اين هر دو كتاب نزد ايشان بوده است و چون مقابله كرده بودند موافق بوده است با آن كه در وقتى كه حال او خوب بود حديث از او نقل كرده بودند و بعد از آن كه غالى شد ديگر كسى از او روايت نكرد و آن چه سابقا از او روايت كرده بودند به آن عمل مى نمودند.

و حلبى روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آن حضرت فرمودند كه هر چه به آن ستر عورتين نتوان كرد نماز در آن مى توان كرد مثل بند زير جامه ابريشمين و كلاه و موزه و بند زير جامه نماز در اينها مى توان كرد و اگر چه حرير محض باشد و مراد از موزه در اينجا چاقشور است هر چند ظاهر دو خبر محمد بن عبد الجبار عدم جواز نماز است حمل مى توان كرد آن را بر كراهت يا اعم از كراهت و حرمت كه در ما يتمّ الصلاة حرام باشد و در ما لا يتمّ الصّلاة مكروه باشد چنانكه اصحاب باين قائلند و در فقه رضوى استثنا شده است ما لا يتمّ الصّلاة كه ستر عورتين به آن نتوان كرد.

و در صحيح از صفوان از عيص از ابو داود منقولست كه گفت داخل شدم بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و قباى خزى پوشيده بودم كه آستر آن نيز خز بود و طيلسان كه بمنزله ياپونچى مى بوده است از خزى بود بلند

ص: 399

قيمت پس عرض نمودم كه اين جامه كه پوشيده ام از پوشيدنش كراهت دارم حضرت فرمودند كه از كدام جامۀ كارهى عرض نمودم كه از طيلسان فرمودند كه چرا گفتم خز است فرمودند كه خز چه بدى دارد گفتم تارش ابريشم است حضرت فرمودند كه كراهت ندارد كه تارش ابريشم باشد و نه تكمه و نه علمش آن بد است كه محض ابريشم باشد مردان را و كراهت ندارد زنان را.

و در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه در جامه كه در آن ابريشم باشد اگر غير ابريشم با آن باشد باكى نيست.

(و قد وردت الاخبار بالنّهي عن لبس الحرير و الدّيباج و الابريسم المحض و الصّلاة فيه للرّجال و وردت الرّخصة فى لبس ذلك للنساء و لم ترد بجواز صلاتهنّ فيه فالنّهى عن الصّلاة فى الإبريسم المحض على العموم للرّجال و النّساء حتّى يخصّهنّ خبر بالإطلاق لهنّ فى الصّلاة فيه كما خصّهنّ بلبسه)

و بتحقيق كه اخبار وارد شده است در نهى از پوشيدن جامه حرير و ديبا و ابريشم محض و از نماز كردن در حرير مردان را و احاديث وارد شده است كه جايز است زنان را پوشيدن حرير و اخبار وارد نشده است به آن كه جايز است ايشان را نماز كردن در حرير محض پس اخبار نهى از نماز در ابريشمينه محض بر عموم خود باقى است مردان و زنان را تا خبرى برسد كه هم چنان كه ايشان را جايز است پوشيدن جايز است نماز كردن اين نحو استدلال نه داب صدوقست بلكه داب مجتهدين است كه به آرا و ظنون عمل مى كنند و امثال اين دلايل معارض است به دلايل مثل آن مثلا در اينجا مى گوييم كه اصل در اشيا اباحت است حتى در عبادات چنانكه خواهد آمد كه هر چيزى جايز است تا نهى بخصوص آن بما برسد مع هذا تجويز پوشيدن حرير شده است زنان را در همه احوال و از جمله احوال حال صلاة است

ص: 400

و نهيى بخصوص نماز نشده است پس جايز باشد بلى ممكن است كه تصحيح كلام صدوق باين عنوان كنيم كه عام در افراد خود حجت است و الا هيچ حكمى از قرآن و احاديث ظاهر نشود و نكرده در سياق نفى مفيد عموم است.

و در حديث صحيح وارد شده است كه-لا صلاة فى حرير محض-و اين حكم شامل مردان و زنان هست اگر چه اين نحو استنباط نيز از دأب اخباريين نيست و در هر مقدمه منعها هست و از آن جمله چون سؤال از كلاه شده است و كلاه لباس مردانست ظاهرش آنست كه حكم مخصوص مردان باشد ديگر آن كه در مثل اين عبارت كه-لا صلاة لجار المسجد الا فى المسجد و لا صلاة الا بفاتحة الكتاب-خلافست و شك نيست كه گاهى كاملة مراد است و گاهى صحيحة چنانكه در عبارت اوّل اول مراد است و در عبارت دويم دويم و در اين عبارت ممكن است كه مراد اعم از هر دو باشد به آن كه در ما لا يتم الصّلاة نسبت به مرد و نسبت بزن مطلقا كاملة مراد باشد و نسبت به مرد در ما يتم الصّلاة صحيحة مراد باشد تا جمع شود ميان اخبار.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد است كه زنان حرير محض و ديبا مى توانند پوشيد مگر در حال احرام و در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه سزاوار نيست زن را كه حرير محض به پوشد در حال احرام و اما در سرما و گرما جايز است پس چون حالت احرام را استثنا فرمودند مى بايد كه در هر حالتى غير از حال احرام جايز باشد و خواهد آمد احاديث بسيار در احرام كه مشعر است باين معنى و صدوق در حديث كالصحيح از جابر روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه هفتاد و سه چيز از خصايص زنان است و از آن جمله حضرت فرمودند كه جايز است زن را كه ديبا و حرير به پوشد در غير نماز و احرام

ص: 401

و حرامست بر مردان پوشيدن حرير مگر در جهاد و جايز است كه زن انگشترى طلا به پوشد و با آن نماز كند و بر مردان حرامست هر دو.

و حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه يا على انگشترى طلا در دست مكن كه آن زينت تست در بهشت و حرير مپوش كه آن پوشش تست در بهشت و اين حديث اگر چه اشعارى دارد بعدم جواز نماز زن در حرير و ليكن بحسب مفهوم دلالت دارد و آن ضعيف است آن چه ممكن بود گفتن آن از طرفين مذكور شد پس احوط آنست كه زنان نماز در حرير محض نكنند اگر چه اظهر جواز است از جهت حرج و اللّه تعالى يعلم.

6-( و: لم يطلق للرّجال لبس الحرير و الدّيباج الاّ فى الحرب فلا باس به و ان كان فيه تماثيل روى ذلك سماعة بن مهران عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: ).

و جايز نيست مردان را پوشيدن جامه حرير و ديبا مگر در حرب كه باكى نيست اگر چه صورت داشته باشد و اين معنى را روايت كرده است سماعه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و سابقا ذكر كرد كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله تجويز پوشيدن حرير نفرمودند مگر عبد الرحمن بن عوف را و در اينجا تخصيص به حرب داد ممكن است كه هر دو باشد يا حمل كنيم سابق را بر آن كه رخصت مخصوص او و زبير بود و اين حكم عامست و در حالت ضرورت نيز جايز است چنانكه آيه و اخبار دلالت بر آن مى كنند و اگر غير از جامه حرير نداشته باشد اظهر آنست كه برهنه نماز مى كند مگر در حالت ضرورت.

6-( و روى يوسف بن محمّد بن ابراهيم عنه صلوات اللّه عليه انّه قال:

لا باس بالثّوب ان يكون سداه و زرّه و علمه حريرا و انّما يكره الحرير المبهم للرّجال).

و بسند صحيح از صفوان منقولست از يوسف بن

ص: 402

ابراهيم و لفظ ابن محمد در هيچ كتابى از كتب حديث و كتب رجال نيست و ظاهرا از قلم نساخ زياد شده است چون در فهرست صدوق نيز نيست و چون صفوان از اهل إجماع است جهالت يوسف ضرر ندارد و او روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه باكى نيست كه جامه تارش و تكمه اش و علمش حرير محض باشد و مكروه يعنى حرام نيست مگر حرير خالص از جهت مردان و ظاهرا علم اعم است از سجاف و آن چه در اصل جامه بافته مى شود كه حرير محض مى شود بعضى از جامه و لفظ تكمه دلالت مى كند بر آن كه ما لا يتم الصّلاة اگر حرير محض باشد ضرر نداشته باشد اگر چه فرقى هست ميان آن كه متصل به جامه باشد يا جدا باشد مانند بند زير جامه و بند چاقشور چون آن چه متّصل است از قبيل تار و پود مى شود و يا مانند ابريشمى كه جامه را به آن مى دوزند و دلالت مى كند اين حديث بر آن كه لازم نيست كه اكثرش يا نصفش حرير محض نباشد چنانكه بعضى از عامه به آن قايل شده اند.

و هم چنين حديث صحيح بزنطى كه گفت شخصى از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه سؤال كرد از جامه كه از كج و پنبه بافته باشند و كج يا ابريشم زياد از نصف باشد آيا در آن نماز مى توان كرد حضرت فرمودند كه باكى نيست حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه چند جبه چنين داشتند دلالت مى كند بر آن كه نصف در كار نيست پس احاديثى كه واقع شده است كه اگر يكى از تار يا پود خليط باشد ضرر ندارد بر سبيل مثال خواهد بود با آن كه عمده آنست كه اكثر اخبار نهى حرير محض يا خالص يا مبهم است بمعنى خالص پس اگر حرير محضش نگويند كافى خواهد بود و اكثر علما گفته اند كه مى بايد اقلا خليط عشر باشد و نديدم حديث عشر را و ظاهر آنست كه اگر نصف عشر نيز خليط باشد و آن را حرير محض نگويند كافى باشد بلى مى بايد كه قدرى نباشد

ص: 403

خليط كه مستهلك باشد كه اصلا محسوس نشود چون حقيقت عرفى را مقدّم مى دارند بر لغوى و علما ذكر كرده اند كه همين كافى نيست كه جامه حرير را از ريسمان بدوزند و شكى نيست در آن كه اگر عشر خليط باشد احوط است و اگر يكى از تار و پود خليط باشد چنانكه در حديث كالصحيح عبيد بن زراره از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه حضرت فرمودند كه باكى نيست در جامه حرير اگر تار يا پود حرير باشد و ديگرى پنبه يا كتاب باشد.

و در حديث كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه سؤال كردند از آن حضرت از جامه كه تارش ابريشم باشد و هوا سرد باشد حضرت امر فرمودند كه به پوشد.

و در حديث موثق كالصحيح منقولست از زراره كه گفت شنيدم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه نهى مى فرمودند از پوشش حرير مردان و زنان را مگر حريرى كه مخلوط باشد به آن كه تارش يا پودش خز يا كتان يا پنبه باشد و مكروه نيست مگر حرير محض مردان و زنان را و نهى و كراهتى كه در اين حديثست اعم از حرمت و كراهتست به آن كه در مرد بر سبيل حرمت باشد و در زن بر سبيل كراهت باشد و جمعى اين حديث را مستند صدوق گردانيده اند كه چون اجماعست كه زنان را جايز است پوشيدن حرير پس البته مى بايد مراد از نهى نهى صلاة باشد و صدوق باين استدلال راضى نيست و عمده استدلال صدوق آن بود كه ذكر كرد و جوابش مذكور شد ديگر علما استثنا كرده اند سجاف حرير را بقدر چهار انگشت و در صحاح عامه صريح است و از طريق خاصه مرويست در حديث قوى كالصحيح از جراح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه آن حضرت كراهت

ص: 404

داشتند از پوشيدن پيراهنى كه سجاف آن ديبا باشد و كراهت داشتند از لباس حرير و جامه منقش و كراهت داشتند از بالش سرخ ميان زين و پالان و مى فرمودند كه بالش شيطان است يعنى شيطان از جهت متكبران اين را مستحسن ساخته است و ظاهر اين خبر منع از سجافست به قرينه ما بعد و ليكن علما كراهت اول را بمعنى خود گذاشته اند و هم چنين سيم و چهارم را و دويم را بمعنى حرمت حمل كرده اند تا جمع شود ميان اخبار.

6-( و روى عنه مسمع بن عبد الملك انّه قال: لا باس ان ياخذ من ديباج الكعبة فيجعله غلاف مصحف او يجعله مصلّى يصلّى عليه).

و مرويست بسند كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه باكى نيست كه ديباى كعبه را اخذ نمايند و كيسۀ مصحف كنند يا جا نماز كنند و بر آن نماز كنند يعنى اصل نماز كردن خوبست اما مى بايد كه محل جبهه نباشد چنانكه خواهد آمد و اين حديث و صحيحه على بن جعفر دلالت مى كند بر آن كه بر بالاى حرير نماز مى توان كرد و قولى شده است بر عدم جواز و قايلش مجهولست و قولش ضعيف و احاديث جامه كعبه بعضى در كفن ميّت گذشت و بعضى در ابواب حج خواهد آمد و الحال جامه كعبه از حرير ديباست كه منقش است به آية الكرسى و غير آن و ظاهرا در زمان حضرات نيز چنين بوده است.

و در اخبار وارد شده است كه با آن نماز نمى توان كرد و ظاهرا به اعتبار آن كه حرير است حرامست و به اعتبار آن كه منقش است مكروهست و استعمالات ديگر ضرر ندارد و بهتر آنست كه تعظيما للكعبة مهما أمكن تعظيم آن بكنند و نجس نكنند و اگر نجس شود آب كشند و الحال مقرّر است كه باسم ثلثه آن را نجس مى كنند اگر ممكن باشد كه ازاله آن كنند بغير سوختن بهتر است و اگر

ص: 405

كاغذى بر آن روى نجس بچسبانند دور نيست كه جمع بين الحقين شود و اللّه تعالى يعلم.

نماز كردن در جامه چند رنگ

8-( و: سال محمّد بن اسماعيل بن بزيع ابا الحسن الرّضا صلوات اللّه عليه عن الصّلاة فى الثّوب المعلم فكره ما فيه من التّماثيل).

و مرويست بسند صحيح از محمد كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه از نماز كردن در جامه خط خط كربلائى باف مانند تفصيله يا جامه چند رنگ يا جامه رنگين و همه را معلم مى گويند اگر چه استعمال آن در اوّل اشهر است پس حضرت فرمودند كه اگر در خطها صورت باشد اگر چه صورت درختان باشد مكروهست يا مرا خوش نمى آيد و اين حديث را شيخ در صحيح از ابن بزيع نقل كرده است كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه پرسيدم از جامه ديبا حضرت فرمودند كه اگر صورت ندارد باكى نيست و ظاهرا مراد از ديبا معلم است چنانكه گذشت و ممكن است كه حديث ديگر باشد و چون احاديث متكثره موثقه كالصحيحه وارد شده است از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه سفيد به پوشيد كه جامه سفيد پاكتر و پاكيزه ترين جامهاست و كفن موتاى خود را سفيد كنيد.

و كالصحيح وارد شده است كه جامهاى سفيد به پوشيد كه لباس حضرت سيد المرسلين است و لباس ماست صلوات اللّه عليهم پس ترك سفيد مكروه است به يك اصطلاح و كراهت در جامهاى رنگين تيره بيشتر است خصوصا در سرخ تيره خصوصا هر گاه براق باشد يا تنگ باشد و اگر عورت بنمايد حرامست و نماز باطل است و در جامه سياه كراهت بيشتر است و گذشت و اگر جامه معلم مثال داشته باشد كراهتش اشدّ است مگر آن كه صورت را تغيير دهند.

ص: 406

چنانكه در صحيحه محمد بن مسلم مرويست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست صورت در جامه اگر تغيير آن بدهند.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه آن حضرت كراهت داشتند يا مى فرمودند كه مكروه است آن كه شخصى نماز كند با جامه صورت دار و صورت حيوان كراهتش بيشتر است و انسان بيشتر

و لا يجوز الصّلاة فى تكّة رأسها من ابريسم

و جايز نيست نماز كردن در بند زير جامه كه سرش ابريشم باشد و آن چه در فقه رضوى است باين عنوانست كه نماز نمى توان كرد در بند زير جامه ابريشمين و دور نيست كه لفظ رأسها از نساخ زياده شده باشد و ليكن در موضع ديگر استثنا كرده اند ما لا يتم الصلاة فيه را مانند تكه پس ظاهرش آنست كه مراد از عدم جواز كراهت باشد و در يك مكاتبه محمد بن عبد الجبار كه از حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللّه عليه سؤال كرده است در عريضه آنست كه آيا نماز مى توان كرد در كلاهى كه بر آن باشد كرك حيوانى كه گوشت آن را نخورند يا بند زير جامه حرير باشد يا بند زير جامه را از كرك خرگوش بافته باشند حضرت در جواب فرمودند كه حلال نيست نماز در حرير محض و اگر كرك پاكيزه باشد يا حيوان آن را كشته باشند نماز در آن حلال است ان شاء اللّه و لفظ مشيت از روى تيمّن و تبرّك در مكاتبات نوشته مى شود و ممكن است كه حمل كنند بر كراهت چنانكه اكثر علما كرده اند و مؤيد جواز است احاديث پنبه و ابريشم كه جايز است نماز كردن با آن چه غالب آنست كه نمى توان به آن ستر عورتين كردن بلكه بمنزله چند دستمال است بواسطه آن كه اجزاى آن بهم مربوط نيستند و ليكن احتياط در دين ترك نماز است در بند زير جامه حرير و بنا بر نسخه صدوق ظاهرش آنست كه حرمت يا كراهت وقتى باشد كه كل سر بند ابريشم باشد نه

ص: 407

آن كه الحال متعارفست كه ابريشم بر سر آن مى پيچند كه باز نشود و اگر چه احوط آنست كه بعوض ابريشم ريسمان به پيچند پس بنا بر اين دغدغه مى شود در گل سرخ و زرد كه بر دستار وضع مى كنند از ابريشم.

و شيخ بهاء الدين محمد طاب ثراه مى فرمودند كه مشايخ جبل عامل ما جامه را از ريسمان مى دوزند و ليكن بسيار حرج است و شبيه است اين مبالغه بمبالغه خوارج لعنهم اللّه كه ايشان مطلقا ابريشم نمى پوشند اگر چه يك رشته از تار و پود ابريشم باشد و مستندند بقول حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه فرمودند كه هذان محرّمان على ذكور أمّتي يعنى ابريشمينه و طلا هر دو حرامند بر مردان امّت من و ليكن چون آن ملاعين دست از متابعت ائمه هدى و ابواب علوم مدينه علم خدا كشيدند خسر الدنيا و الآخرة شدند.

نماز در سنجاب و حواصلى كه در خوارزم صيد مى كنند

(و لا باس بالفراء الخوارزميّة و ما يدبغ بأرض الحجاز)

و باكى نيست در نماز كردن در پوستينهاى خوارزمى و در پوستينهائى كه در زمين حجاز دباغى آن مى كنند روايت كرده است شيخ بسند قوى از بشير بن بشار كه گفت سؤال كردم از او يعنى هادى صلوات اللّه عليه از نماز كردن در فنك و پوستين سنجاب و سمّور و حواصلى كه در بلاد شرك صيد مى كنند يا در بلاد اسلامى مى توانم در آن نماز كردن بدون تقيه حضرت فرمودند كه نماز كن در سنجاب و حواصلى كه در خوارزم صيد مى كنند كه بلاد اسلام است و نماز مكن در پوست روباه و سمور چون متعارف بود در آن زمان مثل حال كه پوستين اين قسم جانوران را از بلاد كفر مى آوردند و مسلمانان مى خريدند و مى فروختند حضرت مى فرمايد كه هر چه را علم داشته باشى كه كفار صيد كرده اند مپوش و همين اجناس را از خوارزم مى آورند از ايشان بگير و محتمل است كه مراد اين باشد كه استعلام كن هر چه از بلاد اسلام آورده باشند به پوش و الا فلا و اين بر

ص: 408

سبيل استحباب باشد و محتمل است كه در آن زمان اهل خوارزم جمعى كافر باشند و جمعى مسلمان و مسلمانان را رخصت داده باشند كه از آنجا مى توان خريد چون پادشاه مسلمانست بحسب ظاهر و اما آن چه دباغى آن در زمين حجاز مى كنند گذشت كه حضرت سيد السّاجدين صلوات اللّه فرمودند كه دباغى آن را از برگ درخت خار مى كنند و خوب گرم نمى كند و اهل حجاز ميته را به دباغت پاك نمى دانستند و حضرت مى فرستادند و پوستين عراق را مى بردند و ايشان دباغى پوست را از فضله سگ مى كرده اند و ميته را به دباغت پاك مى دانسته اند حضرت آن پوستين را از جهت دفع سرما مى پوشيدند و در وقت نماز مى كندند و مى فرمودند كه از اين جهت مى كنم كه اهل كوفه ميته را به دباغت پاك مى دانند.

و از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه نماز مكن در موزه هاى دار شبى زيرا كه دباغى آن را از فضله سگ مى كنند و ظاهرا مكروه باشد و مدار اهل بغداد الحال بر اين است از اين جهت كفشهاى ايشان لطيف است و چون مكرر مى شويند ظاهر آنست كه چيزى از آن نمى ماند و مكروهست كه مبادا مانده باشد و اين معنى ما را يقين نيست كه بر تقديرى كه جايز نباشد استعمال آن در نماز واجب باشد اجتناب از آن مطلقا بلى چون ظن قريب بعلم هست كه استعمال مى كنند پوست مرده را كه دباغى كرده باشند اجتناب خوبست.

و در حديث حسن كالصحيح منقولست از حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه مكروهست نماز كردن در پوستينها مگر در پوستينى كه در زمين حجاز مى سازند يا در پوستينى كه بدانى كه تذكيه آن كرده اند.

و بسند قوى از عبد الرحمن بن الحجاج منقولست كه به خدمت حضرت

ص: 409

امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه عرض نمودم كه من داخل مى شوم در بازار مسلمانان يعنى اين جمعى كه دعوى اسلام مى كنند و بحسب واقع همه كافرند چون قايل به امامت ائمه اثنى عشر نيستند و از ايشان پوستين مى خرم از جهت تجارت و از صاحب پوستين مى پرسم كه آيا اين پوستين مذكى است و حيوانش را كشته اند و به مرگ خود نمرده است او مى گويد بلى مذكّى است آيا جايز است كه من در وقت فروختن بگويم كه تذكيه اين كرده اند حضرت فرمودند كه نه و ليكن باكى نيست كه بفروشى و به گويى كه آن كسى كه من از او خريده ام گفت كه مذكى است عرض نمودم كه چه چيز سبب اين شده است كه نتوان گفت حضرت فرمودند كه باعث بر اين اينست كه اكثر اهل عراق حلال مى دانند كه در ميته نماز كنند و راى علماى باطل ايشان اينست كه هر گاه ميته را دباغى كنند چنانست كه تذكيه آن كرده اند و به همين اكتفا نكرده اند كه بگويند راى ما اينست بلكه دروغ بر حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله مى بندند كه حضرت چنين فرموده است و سبب اين كذب آنست كه گذشت كه گوسفند يكى از زنان آن حضرت مرده بود و بيرون انداخته بودند حضرت فرمودند كه چرا مى گذاشتند كه بميرد هر گاه گوشت نداشت پوست داشت و غرض حضرت ظاهر بود كه مى بايست تذكيه كنند و پوستش را بر دارند ايشان مى گويند كه غرض حضرت اين بود كه چرا دباغى نكردند كه پاك شود با آن كه در صحاح ايشان هست از آن جمله احمد بن حنبل و ابو داود سجستانى روايت كرده اند از عبد اللّه بن حكيم كه گفت حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كتابى نوشتند به قبيله جهينه كه من پيش از اين شما را رخصت داده بودم در استعمال ميته و چون اين كتاب به شما رسد من بعد انتفاع منماييد از مرده نه پوستش را و نه پى پاهاى او را.

و از جابر روايت كرده اند كه گفت حضرت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله

ص: 410

فرمودند كه از هيچ چيز حيوان مرده انتفاع مجوييد و خود گفته اند كه اين دو روايت حسن است و نيكوست با آن كه ظاهر آيه نيز دلالت مى كند كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ» يعنى حرام شده است بر شما ميته و اكثر اصوليين ايشان نيز ذكر كرده اند كه در امثال اين آيه اقرب مجازات به حقيقت حرمت جميع انتفاعاتست و نزد علماى شيعه جايز است انتفاع از چيزى چند كه حيات در آن حلول نكرده است به اعتبار آن كه آن ميته نيست زيرا كه ميته آنست كه حيات داشته باشد و مرده باشد و عمده احاديث متواتره است نزد شيعه بلكه عامه نيز نقل كرده اند كه مذهب اهل بيت نجاستست و عدم جواز صلاة در آن.

نماز كردن در پشم حيوانى كه مرده باشد و ماكول اللّحم باشد

(و لا باس بالصّلاة فى صوف الميتة لأنّ الصّوف ليس فيه روح)

و باكى نيست نماز كردن در پشم حيوانى كه مرده باشد و ماكول اللّحم باشد زيرا كه پشم روح در آن نيست و لهذا از چيدن آن حيوان متأثّر نمى شود و اين عبارت حديث صحيح حلبى است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و از تعليل حضرت مفهوم مى شود كه هر چه روح در آن ندميده باشد پاك است و آن ده چيز است كه در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه ده چيز از حيوان مرده مذكى است و پاكست و آن استخوان و مو و پشم و پر و شاخ و سم و تخم مرغ هر گاه پوست بالا بسته باشد و پنير مايه و شير و دندانست و در شير خلافست و در احاديث ديگر بدل از شير كرك است و در اين حديث كرك داخل پشم است و احاديث صحيحه و حسنه كالصحيحه و موثقه كالصحيحه در اين باب وارد است بدون معارض و كسى خلاف نكرده است و در باب اطعمه خواهد آمد.

6-( و: سال سماعة بن مهران ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن تقليد

ص: 411

السّيف فى الصّلاة فيه الغراء و الكيمخت فقال لا باس ما لم تعلم انّه ميته).

و در موثق كالصحيح منقولست از سماعه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از انداختن شمشير به گردن و حال آن كه سر يشم دارد كه غالبا از پوست خر مرده مى سازند و ساغرى يا چرم دارد و آن نيز چنين است حضرت فرمودند كه باكى نيست تا علم نداشته باشى به آن كه از ميته است پاكست چون اصل در اشياء طهارتست چنانكه ظاهر عبارتست يا آن كه چون از مسلمان مى گيرى افعال مسلمين محمولست بر صحت چنانكه اكثر علما گفته اند.

و به همين مضمونست موثقة كالصحيح كه از آن حضرت منقولست صلوات اللّه عليه و در موثق كالصحيح منقولست از اسحاق بن عمار از حضرت امام ابى الحسن موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه فرمودند باكى نيست نماز كردن در پوستين يمنى و در هر چه از پوست باشد كه در زمين مسلمانان بعمل آورده باشند اسحاق عرض نمود كه اگر در آن زمين كفار نيز باشند استعمال آن پوست مى توان كرد حضرت فرمودند كه هر گاه غالب بر آن زمين مسلمانان باشند باكى نيست يعنى اكثر مسلمانان باشند يا پادشاه مسلمان باشد و اول اظهر است اگر چه جمعى معنى دويم را گفته اند.

و منقولست در صحيح از بزنطى كه گفت سؤال كردم از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه و سلامه عليهما از خفّافى كه بازار مى رود و موزه مى خرد و نمى داند كه آن پوست را تذكيه كرده اند يا نه چه مى فرماييد در نماز كردن در آن با آن كه نمى داند كه مذكّى است يا ميته آيا نماز مى تواند كرد در آن حضرت فرمودند كه بلى من موزه از بازار مى خرم و از جهت من مى دوزند و در آن نماز مى كنم بر شما نيست كه سؤال كنيد بدان كه امثال اين

ص: 412

اخبار صحيحه بسيار است كه دلالت مى كند بر آن كه در ما لا يتمّ الصّلاة از ميته نماز نمى توان كرد و حكم ساير نجاسات ندارد و احاديث صحيح و كالصحيح بسيار وارد شده است در آن كه ما لا يتمّ الصّلاة فيه يعنى چيزى كه به تنهايى ستر عورتين به آن نتوان كرد مانند موزه و كلاه و بند زير جامه و جوراب اگر نجس باشند نماز با آن مى توان كرد.

و ليكن در موثق كالصحيح منقول است از اسماعيل ابن فضل كه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از لباس پوستها و موزه ها و كفشها و نماز كردن در آنها هر گاه از جائى آورند كه زمين كفار باشد حضرت فرمودند كه در كفش و موزه قصور ندارد و اين حديث مخالف آن احاديث نيست زيرا كه ظاهر آنست كه از مسلمانان گرفته است و ايشان از بلاد كفار آورده اند در چنين صورتى آن چه در مثل پوستين احتياط مطلوبست در ما لا يتم الصّلاة مطلوب نيست.

و منقولست در قوى از قاسم شمشيرگر كه گفت عرضه نوشتم به خدمت حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه كه من غلاف شمشير مى سازم از پوستهاى خر مرده و به جامه ام مى رسد نماز در آن جامه مى توانم كرد حضرت در جواب كتابت نوشتند كه جامه جدا از جهت نماز مقرر ساز در وقت نماز اين جامه را بكنى و آن را به پوشى و مدتى بر اين عمل مى كردم و بر من مشكل بود اجتناب كردن عريضه نوشتم به خدمت حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه و عرض نمودم كه به پدرت صلوات اللّه عليه عريضه نوشتم و چنين جواب فرمودند و بر من بسيار مشكل شده در اين اوقات از پوست خر وحشى مى سازم چون غالب در آنها شكار است وبسم اللّه مى گويند بخلاف الاغ كه كسى متعارف نيست كه آن را بكشد بلكه مثل اين زمان بوده است كه بعد از مرگ پوست آن را بعمل مى آورده اند

ص: 413

حضرت در جواب نوشتند كه همه كارهاى خير مشكل است و بر آن صبر مى بايد كرد تا حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كند و شيخ ما اين معنى مى فرمودند كه كارها را به صبر گذار تا حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد چون لفظ كل را بكسر كاف و سكون لام مى خواندند پس اگر از پوست خر وحشى باشد كه تذكيه كرده باشند باكى نيست و اجتناب نمى بايد كرد و ظاهرا غرض سايل اين است كه غالب اوقات چنين مى باشد حضرت تجويز فرمودند و اجتناب بر سبيل استحباب است و اگر ميته بودن معلوم بوده باشد بعيد است كه تجويز فرمايند چون سبب نجاست عالمى مى شود مگر آن كه در وقت فروختن ذكر كند كه اين غلاف از پوست ميته است و اللّه تعالى يعلم.

و منقولست در قوى از حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه كه شخصى كتابتى به آن حضرت نوشت و عرض نمود كه چه مى فرماييد در پوستينى كه از بازارها مى خرند حضرت فرمودند كه اگر بايع بگويد كه ميته نيست باكى نيست و احاديث از طرفين بسيار است و جمع بين الاخبار به آنست كه بدون سؤال جايز است خريدن خصوصا در بلاد عامه و اگر ممكن باشد سؤال كردن و خوف ضرر نباشد سؤال بهتر است و ظاهرا سؤال وقتى خوبست كه ندانيم كه او ميته را به دباغت پاك مى داند كه اگر دانيم كه اين اعتقاد دارد عبث است سؤال كردن بلى اگر سؤال از مذهب او بكند از او يا از ديگران پس اگر ظاهر شود كه حنبلى مذهب است از او مى تواند گرفت چون احمد حنبل ميته را به دباغت پاك نمى دانند و بر غير اينها اعتماد نمى توان كرد و اگر چه حنبلى از ديگران مى خرد اما از بابت شيعه است كه ميته را به دباغت پاك نمى دانند و ليكن از جمعى مى خرند كه ايشان پاك مى دانند پس اگر ممكن باشد كه از شيعه بخرد بهتر است و الاّ از حنبلى بگيرد و اگر سؤال نكند جايز است و استعمال مى تواند كرد چنانكه در

ص: 414

روايات سابقه مذكور شد.

و در قوى منقولست از حسن بن جهم كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه كه من به بازار مى روم و موزه مى خرم و نمى دانم كه مذكى است يا نه حضرت فرمودند كه با آن نماز كن عرض نمودم كه كفش نيز چنين است فرمودند كه بلى چنين است عرض نمودم كه خاطرم جمع نمى شود فرمودند كه حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه مى پوشيدند و با آن نماز مى كردند نمى خواهى كه متابعت آن حضرت كنى.

و در حديث صحيح منقولست از ابراهيم بن مهزيار كه به خدمت حضرت صاحب الامر عريضه نوشتم و سؤال كردم از نماز در سر موزه و سر موزه از جهت من آورده بودند به خدمت حضرت فرستادم كه نماز در اين مى توان كرد حضرت فرمودند كه بلى نماز در اين مى تواند كرد و ظاهرا غرض از فرستادن اين بوده كه مشايخ مى گفته اند كه نماز نمى توان كرد در چيزى كه پشت پا را به پوشاند و ساق نداشته باشد و غالب اوقات سر موزه كل پشت پا را نمى پوشاند چه جاى ساق چون سر موزه از اين جهت است كه اگر خواهند كفش را بكنند و موزه را نكنند و اين سر موزه فى الحقيقة كفش است و حضرت تجويز فرمودند و ممكن است سر موزه را به هديه فرستاده باشد از جهة آن حضرت و غرضش اين باشد كه چون در غالب از بلخ و بخارا مى آورده اند و ايشان ميته را به دباغت پاك مى دانستند مى خواست كه بداند كه حضرت در آن نماز مى كند يا نه چنانكه در ردا گذشت و على أيّ حال جواب دلالت مى كند بر جواز نماز در مانند كفش و مسحى اگر چه ساق نداشته باشند و اگر نماز نكند بهتر است اما اگر نعل عربى باشد سنّت است در آن نماز كردن.

چنانكه در احاديث صحيحه وارد شده است كه حضرات ائمه هدى

ص: 415

صلوات اللّه عليهم در آن نماز مى كرده اند و امر به آن مى كرده اند و مى فرموده اند كه سنّت است اگر چه اخبار بلفظ نعل واقع شده است و نعل بمعنى كفش است و شامل همه كفشى هست و ليكن چون كفش عجمى شايع نبوده است در زمان ايشان مطلق منصرف مى شود به آن چه شايع است و بهتر آنست كه در نعل بصرى نماز نكند چون ظاهرش آنست كه مستحدث باشد و پشت پا را بدو تسمه بزرگ مى پوشاند بخلاف نعل مدنى و مكّى كه يك تسمه باريك دارد در طول پا.

نماز با مو و ناخن انسان

10-( و: سال علىّ بن الرّيان بن الصّلت ابا الحسن الثّالث صلوات اللّه عليه عن الرّجل ياخذ من شعره و اظفاره ثمّ يقوم إلى الصّلاة من غير ان ينفضه من ثوبه فقال لا باس).

و بسند حسن كالصحيح منقول است از على كه گفت سؤال كردم از حضرت امام على نقى صلوات اللّه عليه از شخصى كه از مو و ناخنها گيرد و به نماز برخيزد بى آن كه مو و ناخن را از جامه اش بيفشاند تا نماند حضرت فرمودند كه باكى نيست و روايت كرده است شيخ در صحيح از على بن ريان كه گفت عرضه به خدمت آن حضرت صلوات اللّه عليه نوشتم كه آيا جايز است نماز كردن در جامه كه در آن جامه مويى از آدمى بوده باشد يا ناخنها باشد پيش از آن كه بتكاند و مو و ناخن را از خود دور كند فرمان همايون حضرت آمد كه جايز است و چون ظاهر آنست كه يك خبر باشد ممكن است كه حمل كنيم خبر متن را بر اين خبر كه مراد از آن خبر سؤال بعنوان مكاتبه باشد و اين خبر را حمل بر آن كنيم كه مراد مو و ناخن خود باشد و ممكن است كه يك مرتبه بعنوان مكاتبه سؤال كرده باشد و مرتبه ديگر بعنوان مشافهه و بنا بر اين خبر متن دلالت مى كند بر آن كه مو و ناخن خود ضرر ندارد و ظاهرا دغدغه در آن نباشد چون فضله خود از چرك بدن از لوازم آدمى است و اگر جايز نباشد نماز در آن حرج عظيم لازم

ص: 416

مى آيد و مؤيد آنست حديث موثق عمار كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه قى كند در جامه خودش آيا جايز است كه در آن جامه نماز كند پيش از آن كه آن را بشويد حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و در حديث كالصحيح از حلبى منقولست كه گفت عرض نمودم به خدمت آن حضرت صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى دستمالى داشته باشد كه به آن دست پاك كند جايز است كه آن را بعوض ردا بر دوش اندازد و يا بر ميان به بندد و نماز كند حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و كلينى در قوى روايت كرده است از آن حضرت كه فرمودند كه نماز كن در دستمال خود كه به آن دست پاك كرده باشى و نماز مكن در دستمالى كه غير تو دست را به آن پاك كرده باشد چون غالبا از چرك دست داخل دستمال مى شود و فضله غير ماكول را در آن نماز نمى توان كرد و از اين وجه است كه جمعى از علما شرط كرده اند در خون كمتر از درهم كه معفو است آن كه خون خودش باشد چون خون غير جز و حيوان غير ماكول است و مؤيّد اين معنى است آن كه در فقه رضويست كه خون تو مثل خون غير تو نيست يعنى در خون خود اگر كمتر از درهم باشد عفو است و در خون غير تو معفو نيست چون فضله حيوان غير ماكول اللّحم است.

و كلينى و برقى فى القوىّ از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده اند كه آن حضرت فرمودند كه خون تو پاكيزه تر است از خون غير تو هر گاه در جامه تو ترشّح كرده باشد از خون تو باكى نيست و اگر از خون غير تو باشد خواه اندك باشد و خواه بسيار پس بشوى آن را و كلينى حكم به صحّت حديث كرده است اما بنا بر مكاتبه ظاهرش اعم است از مو و ناخن خود يا

ص: 417

ديگران پس اگر قايل شويم كه ما لا يتم فيه الصّلاة از اينها معفوّ است چنانكه در خبر محمد بن عبد الجبار گذشت پس دغدغه در مو نيز نخواهد بود و اگر عمل به آن خبر نكنند چون اخبار بسيار در نهى وارد شده است چنانكه بعضى از آن گذشت.

و در حديث صحيح وارد شده است از على بن مهزيار كه گفت ابراهيم بن عقبه عريضه به خدمت آن حضرت صلوات اللّه عليه فرستاد و ظاهرا هادى است صلوات اللّه عليه و عرض نمود كه نزد ما جورابها و بند زير جامها مى بافند از وبر خرگوش آيا جايز است نماز كردن در آن بى ضرورتى و بى تقيه حضرت در جواب نوشتند كه جايز نيست نماز كردن در آن.

و هم چنين در حديث صحيح از على بن مهزيار منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه نهى فرمودند از پوستين روباه و از جامه زير آن و بالاى آن چون مو بر آن مى چسبد با آن كه ما لا يتم است و اين نهى ممكن است كه اعمّ از حرمت و كراهت باشد كه اگر به بيند مو را جايز نباشد نماز كردن و اگر نه بيند مكروه باشد.

و در حديث زراره كه املاء حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله بود و نقل كرده شد مذكور است كه در هر چيزى از حيوان غير ماكول اللحم نماز فاسد است و شامل يك مو نيز هست.

و در حديث قوى كالصحيح منقولست از ابراهيم بن محمد همدانى ثقه كه گفت به خدمت حضرت نوشتم صلوات اللّه عليه كه گاه هست بر جامه من مى افتد كرك و موى حيوانى كه گوشت آن را نمى توان خوردن بى تقيه و بى ضرورتى پس حضرت نوشتند كه جايز نيست نماز در آن.

و در حديث صحيح منقولست از حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه

ص: 418

عليه كه فرمودند كه نماز مكن در پوستين روباه و در جامه كه پهلوى اوست يعنى از طرفين كه مبادا مو به آن چسبيده باشد مثل حديث على بن مهزيار كراهة يا حرمة پس حمل مى بايد كرد حديث دويم را بر اول به آن كه مراد از مو و ناخن آنست كه از او باشد نه از غير او و ممكن است كه حمل كنند اين اخبار را بر كراهت.

چنانكه در حديث كالصحيح از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كراهت داشتند از وبر و كرك هر حيوانى كه گوشت آن را نخورند به آن كه مراد از آن مويى باشد كه بر جامه چسبيده باشد نه آن كه جامه وبر باشد يا آن كه كراهت اعم از حرمت و كراهت باشد و در ما لا يتمّ بمعنى خود و در ما يتم بمعنى حرمت باشد و اين اظهر است جمعا بين الاخبار و اگر چه احوط ملاحظه تام است كه مبادا مويى از حيوان غير ماكول اللحم در بدن يا جامه باشد و بنا بر اين نبايد گربه را بر جامه خود جا دادن مبادا كركى از آن بر جامه چسبيد و از اين حيثيت مشكل است استعمال بالش پر قو چون متعارف شده است كه هر پرى را پر قو مى گويند اگر چه پر قو جايز الصّلاة است چون ماكول اللّحم است اما پر بسيارى از حيوانات غير ماكول اللّحم شبيه است به آن و در عرف هر پرى كه نرمست آن را پر قو مى گويند پس اولى آنست كه از بايع آن تفتيش نمايند كه اين پر قوى ماكول اللّحم است يا نه و چون بايع بگويد كه بلى استعمال مى توان كرد و بيش ازين در كار نيست و لازم نيست كه به او بگويند كه چه مى دانى آيا خود اخذ كردۀ از قويا بايع مسلمان به تو گفته است يا چون پر نرمست پر قو مى گويى و اگر كسى اين تفتيش بكند و بايع مقيد و صالح باشد البته خواهد گفت كه من اينها را نمى دانم و اللّه تعالى يعلم.

نماز در برطله

6-( و: سال يونس بن يعقوب ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الرّجل

ص: 419

يصلّى و عليه برطلّة فقال لا يضرّه).

و در موثق كالصحيح به اسناد شيخ منقولست از يونس كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه نماز كند و كلاه برطلّه بر سر داشته باشد چونست حضرت فرمودند كه ضرر به نماز او ندارد كه سبب بطلان نماز باشد يا كراهت نيز ندارد به اعتبار نماز اگر چه كراهت داشته باشد از حيثيت پوشش چنانكه از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست در حسن كالصحيح كه مكروهست پوشيدن برطلّه.

و در صحيح از صفوان از يزيد بن خليفه منقولست كه گفت كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه مرا ديد كه طواف مى كردم بر دور كعبه و برطلّۀ بر سر داشتم بعد از آن حضرت بمن رسيدند و فرمودند كه ترا ديدم كه طواف مى كردى بر دور كعبه و برطلّه بر سر داشتى زنهار كه ديگر اين كلاه را مپوش بر دور كعبه كه از جمله زىّ يهود است يعنى نمى بايد كه به هيئت يهودان باشى و ظاهرا اين علّت كراهت پوشيدن باشد و ممكن است كه كراهت مخصوص طواف باشد و در نماز مكروه نباشد از حيثيت نماز بلكه از حيثيت مطلق پوشش باشد چنانكه در عمامه نيز خواهد آمد و برطلّه بتشديد لام و ضم با و طا كلاه طولانى بوده است كه يهودان مى پوشيده اند و الحال جمعى از روميان و كرجيان مى پوشند و اگر در نماز با عمامه باشد بهتر است و سر برهنه بودن بهتر است از پوشيدن اين كلاه.

نماز كردن در عمامه بى حنك

(و سمعت مشايخنا رضى اللّه عنهم يقولون لا تجوز الصّلاة فى الطابقيّة و لا يجوز للمعتمّ ان يصلّى الاّ و هو محنّك)

و شنيدم از استادان ما كه حق سبحانه و تعالى از ايشان راضى و خوشنود باد كه مى گفتند كه جايز نيست نماز كردن در عمامه طابقى يعنى بى حنك و تشبيه كرده اند آن را به تابه

ص: 420

و طابق معرّب تا به است كه در آن ماهى و امثال آن بريان مى كنند و مى گفتند كه جايز نيست شخصى را كه عمامه بر سر داشته باشد آن كه نماز كند بى آن كه تحت الحنك داشته باشد و چون صدوق خبرى نيافته است كه دلالت بر اين معنى كند نسبت به مشايخ داده است ايشان چنين گفته اند و چون مشايخ البته به ايشان رسيده خواهد بود صدوق و ساير علما اعتماد كرده اند به گفته مشايخ ليكن ساير علما بر سبيل استحباب و ظاهر صدوق عدم جواز است يا اعم از كراهت و حرمت چون بسيار است كه عدم جواز را استعمال مى كنند در كراهت بلكه اگر حرمت ظاهر شود حرمت مشروطست نه آن كه حنك واجب باشد زيرا كه اگر كلاه در سر داشته باشند حنك در كار نيست و هم چنين اگر سر برهنه باشند كراهت ندارد اما اگر عمامه بر سر گذارند مى بايد حنك داشته باشد.

و شيخ بهاء الدين محمد رحمه اللّه مى فرمودند كه دغدغه مى شود كه حنك در خصوص نماز تشريع باشد و ترك آن اولى است زيرا كه تقليد حرامست و دليلى بما نرسيده است و جمعى از علما ذكر كرده اند كه احاديث وارد شده است در استحباب عمامه مطلقا و وارد شده است ايضا كه هر كه عمامه بر سر گذارد مى بايد كه با حنك باشد در جميع اوقات و چون وقت نماز اشرف اوقاتست بنا بر اين در اين وقت نيز بايد كه با حنك باشد و شيخ ما جواب مى فرمودند كه ما نزاع نداريم در استحباب عمامه و حنك مطلق پس اگر كسى در اثناى نماز باين عنوان واقع سازد كه چون هميشه مستحب است من چنين مى كنم بد نيست اما آن كه منظور خصوص وقت نماز باشد تشريع است و بعضى گفته اند كه اخبار بسيار وارد شده است كه مستحب است نماز با عمامه و اخبار وارد شده است كه عمامه بى حنك مكروهست پس از اين دو مقدمه معلوم مى شود كه نماز بى حنك مكروه باشد و اين استدلال نيز مدخول است زيرا كه از اين

ص: 421

استدلال ظاهر مى شود بر تقدير حقيّت استحباب عمامه در نماز كه تحنك به اعتبار عمامه در نماز مطلوب باشد نه فى نفسه و اما اخبار استحباب تحنك فى نفسه از آن جمله كلينى رضى اللّه عنه ذكر كرده است كه روايت وارد شده است كه طابقيه عمامه شيطان است.

و در حسن كالصحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه هر كه عمامه بر سر پيچيد و حنك نكند آن را و دردى به او رسد كه دوا نداشته باشد پس ملامت نكند مگر خود را كه خود كرده است كه چنين شده است و جمعى از علما گفته اند كه اين خبر اگر چه سندش معتبر است و ليكن دلالت ندارد بر آن كه مستحب باشد كه هميشه با حنك باشد پس اگر در وقت پيچيدن عمامه بر سر سر عمامه را در زير حنك در آورد و باز بر سر پچيد كه حنك نداشته باشد امتثال كرده است و شايد كه مطلوب شارع همين باشد نه آن كه هميشه سنت باشد حنك يا مكروه باشد ترك حنك.

و مؤيّد اين است آن كه در حديث كالصحيح ديگر از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كه عمامه بر سر پيچيد و نگرداند عمامه را بر زير حنكش و به او دردى رسد كه دوا نداشته باشد پس ملامت نكند مگر خود را و آن احتمال در اين حديث اقوى مى شود و حق اينست كه چون در اين دو روايت وارد شده است

من تعمّم و من اعتمّ و اكثر لغويّين بمعنى لفّ العمامة على رأسه تفسير كرده اند و ظاهرش وقتى است كه بر سر پيچيد و اين عبارت را نيز اطلاق مى كنند در آن كه عمامه بر سر داشته باشد بنا بر اين دو اطلاق حديث مجمل مى شود كه ظاهر نمى شود كه مراد از آن دوام حنك است يا حنك در وقت پيچيدن اگر چه در اين معنى اظهر است كه همين كافى باشد اگر چه ابقاى آن نيز مستحب باشد چنانكه از حديث اول ظاهر مى شود كه هميشه مطلوب باشد با

ص: 422

حديثى كه خواهد آمد از طرق عامه و ظاهر كلام صدوق اين است كه دوامش منسوخ باشد بلكه اين حكم در اوايل اسلام بود تا فرق شود ميان مسلمانان و كفار و پوشيدن عمامه مستحب است خصوصا از جهت امام و خطيب نماز جمعه و عيدين بلكه مطلق ائمه بلكه مطلق صلوات.

و در حديث صحيح از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله عمامه بر سر پيچيدند و يك طره از پيش و يكى از پس گذاشتند و در حديث كالصحيح از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله منقولست كه عمامه عرب بمنزله تاج عجم است و بزرگان عجم با تاج مى بوده اند.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله عمامه بر سر حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه پيچيدند و يك طرّه از پيش آويختند و يك طرّه از پشت سر و آن را كوتاه فرمودند بقدر چهار انگشت پس فرمودند كه برو حضرت امير رفتند پس فرمودند كه بيا آمدند پس بعد از آن فرمودند كه چنين است تاجهاى فرشتگان.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقولست كه در روز بدر كه حق سبحانه و تعالى سه هزار فرشته مدد حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرستادند همگى عمامه سفيد طره دار بر سر داشتند و بعضى از اصحاب ذكر كرده اند كه مسمى عمامه آنست كه يك دور بر سر بكرد دو حنك داشته باشد و دو طره داشته باشد و ظاهرا حنك و طره دو مستحبّند دو عمامه و داخل در مسمى عمامه نيستند.

ص: 423

و از احاديث صحيحه ظاهر مى شود كه ردا افضل است از عمامه پس اگر يك گز كرباس باشد و عمامه شود يا ردا بهتر آنست كه آن را ردا كند و اگر تواند كه از كنار آن عمامه ردا را در آورد بهتر است.

6-( و روى عمّار السّاباطىّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّه قال:

من خرج فى سفر فلم يدر العمامة تحت حنكه فاصابه الم لا دواء له فلا يلومنّ منّ الاّ نفسه).

و بسند موثق از عمار ساباطى و ساباط از قراى مداين است منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه از خانه خود بيرون رود بقصد سفر و عمامه را بر زير حنك نگرداند و المى به او رسد كه دوا نداشته باشد پس ملامت نكند مگر خود را پس اين سنت ديگر است كه اگر كسى عمامه اش با حنك باشد فبها و الاّ حنك مى گذارد و از خانه بيرون مى آيد.

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: ضمنت لمن خرج من بيته معتمّا ان يرجع إليهم سالما).

و منقول است از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه من ضامنم بحسب وعده الهى كسى را كه از خانه خود بيرون رود با عمامه و در بعضى از نسخ هست تحت حنكه يعنى با تحت الحنك كه سلامت بسوى اهل خانه بر گردد.

و برقى روايت كرده است كالصحيح از ابراهيم بن عبد الحميد كه حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه فرمودند كه من ضامنم كه هر كه به سفرى رود با عمامه با تحت الحنك كه محفوظ باشد از سه بلا از آن كه دزد مالش را ببرد و از آن كه غرق شود و از آن كه بسوزد.

و در حديث كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه هر كه از خانه خود بيرون آيد با عمامه با تحت الحنك و قصد سفرى داشته باشد نرسد

ص: 424

به او در آن سفر دزد و سوختن يا اندوه و نرسد به او مكروهى.

خروج با وضو براى حاجت

6-( و قال صلوات اللّه عليه: انّي لاعجب ممّن ياخذ فى حاجة و هو على وضوء كيف لا تقضى حاجته و انّي لاعجب ممّن ياخذ فى حاجة و هو معتمّ تحت حنكه كيف لا تقضى حاجته).

و منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بسند كالصحيح كه فرمودند كه من تعجّب دارم از كسى كه شروع كند در كارى كه احتياج به آن داشته باشد و با وضو باشد چگونه حاجت او بر آورده نشود و به درستى كه تعجب دارم از كسى كه شروع كند در حاجتى و او با عمامه با حنك باشد چگونه حاجت او بر آورده نشود يعنى مى بايد كه البته در اين دو صورت حاجة او بر آورده شود مگر كسى كه بسيار بد باشد و كارهاى بد بسيار كرده باشد كه آنها سبب عدم قضاء حاجت او شده باشد و چون شيخ جزو اول حديث را از عبد اللّه بن سنان روايت كرده است و طريق صدوق بكتاب او صحيح است ظاهرش صحّت حديثست اگر چه حكم صدوق بصحّت آن كافى است.

14-( و قال النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله: الفرق بين المسلمين و المشركين التلحّي بالعمائم).

و از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله منقول است فرق ميانۀ مسلمانان و كافران تحت الحنك عمامه ها بود هر كسى كه تحت الحنك داشت عمامه او مسلمان بود و هر كه عمامه تحت الحنك نداشت علامت كفر بود و باين علامت مسلمانان از كافران ممتاز بودند چنانكه اليوم ميان اهل هند شايع است كه قباى مسلمانان از دست راست بسته مى شود و كفار از دست چپ و ظاهر مى شود كه مى بايد امتيازى بوده باشد ميان مسلمان و كافر تا مسلمانان از همه وجهى اجتناب از كفار كنند و سلام به ايشان نكنند و اگر آنها سلام كنند در جواب ايشان عليك بگويند و ملاقات به رطوبت با ايشان نكنند و پوست و

ص: 425

گوشت و امثال آن از ايشان نگيرند و تعظيم ايشان نكنند و على هذا القياس ساير چيزها

و ذلك فى اوّل الاسلام و ابتدائه

ظاهرا اين كلام صدوقست كه مى گويد كه اين امتياز به تحت الحنك در اوّل اسلام و ابتداى آن بود كه مسلمانان كم بودند و كفار بسيار بودند لازم بود امتياز يا آن كه چون اسلام آشكار شد علامت امتياز بسيار شد از جامه سفيد و ساير چيزها ديگر احتياج به تحت الحنك نداشتند و نكردند يا در اوايل اسلام اكثر منافق بودند و بعد از آن مرتبه مرتبه بنور ايمان منور شدند و عبادات بسيار مى كردند بموجب كريمه «سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» نور ايمان از صفحات وجوه ايشان لامع بود چنانكه خواهد آمد و ممكن است كه اين عبارت يكى از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم باشد لهذا صدوق نسبت به خود نداد چنانكه داب اوست كه نسبت به خود مى دهد.

14-( و قد نقل عنه أهل الخلاف ايضا: انّه امر بالتّلحّي و نهى عن الاقتعاط).

و بتحقيق كه سنيّان نيز از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده اند كه آن حضرت امر فرمود به تلحّى كه عمامه با تحت الحنك باشد و نهى فرمودند از عمامه بى تحت الحنك و به همين عبارت ذكر كرده اند همه لغويين و بغير اين عبارت نيز روايت كرده اند از آن جمله حسين بن مسعود در شرح سنت روايت كرده است از معمر از ليث از طاوس كه پرسيدند از او از كسى كه عمامه پيچد و تحت الحنك نگذارد آن را طاوس يمانى گفت كه اين عمامه شيطان است حاصل آن كه خود نقل كرده اند و على رغم شيعيان ترك نموده چنانكه دين حقرا نيز على رغم ايشان ترك كرده اند.

قرائت در نماز و دهان بسته باشد

6-( و: سال الحلبيّ و عبد اللّه بن سنان ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه و آله هل يقرأ الرّجل فى صلاته و ثوبه على فيه قال لا باس بذلك و فى:

ص: 426

رواية الحلبيّ: اذا سمع الهمهمة).

و به اسانيد صحيحه منقولست از حلبى و بسند صحيح از عبد اللّه منقول است كه گفتند سؤال كرديم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آيا مى تواند مردى قرائت كند در نماز و دهانش بسته باشد چنانكه متعارف عربست دهن بند؟حضرت فرمودند كه باكى نيست و در تتمه روايت حلبى حضرت فرمودند كه اگر همهمه را بشنود و همهمه آنست كه صدايى بشنود و تمييز حروف نكند و خواهد آمد كه اقل مرتبه اخفات آنست كه خود بشنود آن چه را قرائت كند و چون دهنش بسته است و همهمه را مى شنود پس اگر دهان بند را بر دارد البته صحيحا خواهد شنيد و در روايت عبد اللّه كه اين قيد نيست نيز محمول است بر روايت حلبى كه قيد دارد چون در واجبات مطلق حمل بر مقيد مى كنند و صحيحه محمد بن مسلم گذشت كه نهى وارد شده است از لثام هر گاه سوار نباشد و آن نهى محمولست بر كراهت از جهت اين دو حديث اگر چه ممكن است كه حمل كنيم اينها را بر حالت سوارى و ليكن اظهر جواز است با كراهت اگر مانع قرائت نباشد.

چنانكه در موثق كالصحيح از سماعه منقولست كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردم از شخصى كه نماز كند و دهان بسته قرائت كند حضرت فرمودند كه باكى نيست هر چند دهن بسته باشد در حالت قرائت.

و در روايت ديگر سماعه از حضرت منقولست كه باكى نيست و اگر در حالت قرائت بگشايد بهتر است و سماعه گفت كه ديگر سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه زنى كه نقاب بسته باشد حضرت فرمودند كه اگر موضع سجده او باز باشد كه برسد به چيزى كه سجده بر آن توان كرد باكى نيست و اگر نقاب را از رو بر دارد افضل است هر گاه نامحرمى نباشد و اگر نامحرم

ص: 427

باشد نقاب انداختن اولى است.

و حديث كالصحيح از احدهما صلوات اللّه عليهما نيز منقولست كه جايز است با دهن بند نماز كردن و اين مطلق نيز محمولست بر مقيد و جواز منافات با كراهت ندارد بلكه بهتر آنست كه رو و پيشانى باز باشد هر چند سجده نكنند.

چنانكه منقولست در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در شخصى كه نماز كند به سبب خوف بر دابّه با عمامه و ايما كند حضرت فرمودند كه موضع سجده كه پيشانيست بگشايد و ليكن ممكن است كه گشودن از جهت سجده باشد بر مانند مهر چنانكه خواهد آمد كه با ايما سجده كند بر مانند مهر و اللّه تعالى يعلم.

نماز شخص رنگ بسته

6-( و: سال رفاعة بن موسى ابا الحسن موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما عن المختضب اذا تمكّن من السّجود و القراءة أ يصلّى فى خضابه فقال نعم اذا كان خرقته طاهرة و كان متوضّئا).

و منقولست بسند صحيح از رفاعه كه گفت سؤال كردم از حضرت ابى الحسن امام موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما از كسى كه رنگ بر ريش خود بسته باشد هر گاه پيشانى او باز باشد كه سجده تواند كرد و مانع از قرائت نباشد كه قرائت تواند كرد آيا با آن خضاب نماز مى تواند كرد حضرت فرمودند كه بلى اگر آن خرقه كه بر رنگ بسته است پاك باشد و وضو داشته باشد و اين دو قيد از آن جهت است كه بسيار است كه مساهله مى نمايند و خرقه نجس مى بندند چون آخر مى شويند مى گويند كه اگر نجس باشد ضرر ندارد و اين خرقه اگر چه ما لا يتم الصّلاة باشد نماز نمى توان كرد در آن چون حنا تر است و حنا بلكه محاسن را نيز نجس مى كند بلكه بعضى دغدغه كرده اند كه هر گاه از حناى نجس رنگ بر دارد پاك نمى شود اگر چه اين دغدغه محض وسواس است و قيد دويم از

ص: 428

آن جهت است كه اكثر عوام مساهله مى نمايند و چون موضع حنا را نمى شويند تيمّم مى كنند گويا حضرت مى فرمايند كه حنا عذرى نيست كه سبب جواز تيمّم شود.

و در حديث حسن كالصحيح از عبد اللّه بن محمد منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه نماز كند خضاب بسته حضرت فرمودند كه خضاب بسته نماز نكند و چون خواهد كه نماز كند خضاب را بر دارد و نماز كند راوى عرض نمود كه حنا و خرقه اگر پاك باشند نماز مى تواند كرد حضرت فرمودند كه با اين حال نماز نكند و هم چنين زن نيز نماز نكند خضاب بسته و اين حديث را حمل بر كراهت كرده اند چون احاديث صحيحه بر جواز وارد شده است.

6-( و: لا باس بان تصلّي المرأة و هى مختضبة و يداها مربوطتان و روى ذلك عمّار السّاباطىّ عن الصّادق صلوات اللّه عليه: ).

و باكى نيست كه نماز كند زن و دستهاى خود را حنا بسته باشد و بند باشد چنانكه متعارفست كه چون حنا بستند كارى نمى توانند كرد غالبا تا نكشايند حنا را و همين مضمون را روايت كرده است عمار بسند موثق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و ليكن در حديث عمار هست كه اگر وضو ساخته باشد پيش از حنا بستن باكى نيست و از اين حديث مفهوم مى شود كه حناى زنان غالبا آنست كه دستها را حنا مى بندند و حناى مردان حناى ريش است چنانكه گذشت در باب خضاب بلكه سنت است كه زنان اگر چه پير باشند كه دستهاى خود را به حنا رنگين داشته باشند و زينتى داشته باشند اگر چه گردن بندى باشد به آن مزيّن دارند خود را بلكه مكروهست نماز كردن زنان بى زينت چنانكه در احاديث صحيح و موثق كالصحيح وارد شده است و خواهد آمد.

7-( و روى علىّ بن جعفر و علىّ بن يقطين عن ابى الحسن موسى:

ص: 429

بن جعفر صلوات اللّه عليهما: انّهما سألاه عن الرّجل و المرأة يختضبان أ يصلّيان و هما مختضبان بالحنّاء و الوسمة فقال اذا ابرزوا الفم و المنخر فلا باس).

و مرويست به اسانيد صحيحه از على بن جعفر و بسند صحيح از على بن يقطين كه سؤال كردند هر دو از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از مرد و زن كه خضاب كنند به حنا يا وسمه آيا با خضاب نماز مى توانند كرد پس حضرت فرمودند كه اگر ظاهر سازند ايشان يعنى مردان و زنان و در تهذيب اذا ابرزا وارد است يعنى مرد و زن و اين اصح و اظهر است هر گاه ظاهر سازند دهن و بينى را تا قرائت توانند كرد يا خوب قرائت توانند كرد باكى نيست.

و در حديث حسن از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه منقولست كه از آن حضرت سؤال كردند كه آيا مرد خضاب بسته نماز مى تواند كرد هر گاه با طهر باشد حضرت فرمودند كه بلى و ظاهرا مراد از طهر طهارت از حدث و خبث باشد چنانكه گذشت.

و در حديث كالصحيح منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدند كه چه وجه دارد كه جايز نيست مرد را كه نماز كند و بر شارب او حنا باشد حضرت فرمودند كه هر گاه خرقه بسته باشند نمى تواند قرآن و دعا را خواندن و در اين صورت حرام خواهد بود يا خوب نمى تواند خواند و در اين صورت مكروه خواهد بود پس احتياط در تركست مطلقا.

5-( و: سال محمّد بن مسلم ابا جعفر صلوات اللّه عليه عن الرّجل يصلّي و لا يخرج يديه من ثوبه فقال ان اخرج يديه فحسن و ان لم يخرج يديه فلا باس).

و شيخ طوسى در صحيح روايت كرده است از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه از شخصى كه

ص: 430

نماز كند و دستهاى خود را از جامه بيرون بياورد چونست حضرت فرمودند كه اگر دستها را بيرون آورد خوبست و اگر دستها را بيرون نياورد باكى نيست و ظاهر مى شود كراهت پنهان بودن دستها خواه در آستين باشد و خواه در ميان پيراهن.

و روايت كرده است شيخ در موثق از عمار كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه نماز كند و دست را در ميان جامه نگاه داشته باشد حضرت فرمودند كه اگر جامه ديگر داشته باشد خواه لنگ يا زير جامه باكى نيست و اگر پيراهن تنها باشد جايز نيست و اگر يك دست را داخل كند و دست ديگر را داخل نكند نيز باكى نيست پس ممكن است كه حديث سابق كه مطلق است حمل بر اين مقيد كنيم به آن كه جواز در صورتى است كه جامه ديگر پوشيده باشد و اشهر حمل بر كراهتست و احوط آنست كه داخل نكند هر دو دست را در ميان جامه مگر وقتى كه جامه ديگر در زير پيراهن پوشيده باشد و بهتر آنست كه مطلقا پنهان نكند و اما اگر در زير ردا يا بالا پوش باشد ظاهرا كراهت نداشته باشد و اللّه تعالى يعلم.

و در حديث حسن كالصحيح منقولست از عبد الرحمن بن حجاج كه گفت نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بودم كه عبد الملك قمى بر آن حضرت داخل شد و گفت حق سبحانه و تعالى احوال شما را نيكو گرداناد گاه هست به سجده مى روم و دستم در ميان جامه است حضرت فرمودند كه اگر خواهى ضرر ندارد پس حضرت فرمودند كه و اللّه من از امثال اينها بر شما خائف نيستم يعنى اينها از جمله مكروهاتست و خوف من آنست كه ترك تقيه كنيد كه از جمله واجباتست.

و بسند صحيح از ابن محبوب از مصادف منقولست از حضرت امام جعفر

ص: 431

صادق صلوات اللّه عليه در مردى كه نماز واجب را گذارد و موى سر او را بافته باشند يا پيچيده باشند در ميان سر حضرت فرمودند كه نماز را اعاده مى كند و اكثر حمل كرده اند بر استحباب ترك يا كراهت فعل و استحباب اعاده نماز و احتياط ظاهر است چون ممكن است كه در واقع حرام بوده باشد و اعاده بر سبيل وجوب باشد مع هذا معارضى ندارد مگر برائت با اصل صحت و امثال اين اصول قابليت معارضه ندارد با حديثى كه كلينى حكم به صحت آن كرده باشد اگر چه ابن غضايرى مصادف را ضعيف شمرده باشد چون او نيز مجهول الحال است با آن كه از حسن صحيح است و او از اهل اجماع است و اللّه تعالى يعلم.

باكى نيست كه شخصى نماز كند در يك جامه

5-( و روى زياد بن سوقه عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه انّه قال:

لا باس ان يصلّى احدكم فى الثّوب الواحد و ازراره محلولة انّ دين محمّد صلى اللّه عليه و آله حنيف).

و بسند صحيح منقولست از زياد ثقه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه باكى نيست كه شخصى نماز كند در يك جامه مانند پيراهن و مع هذا تكمهاى آن گشوده باشد كه اگر از گريبان خود نظر كند عورتش را تواند ديد به درستى كه دين حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله حنيف است يعنى مايل است از افراط و تفريط ساير اديان كه حكمت اقتضاى آنها كرده بود بسوى وسط.

چنانكه در مذهب حضرت موسى عليه السلام مناسب به حاجت يهودان بود كه كارها را بر ايشان تنگ كرده بودند كه از نجاست بول بدن خود را مقراض مى كردند و چون نصارى اكثر عباد و زهاد بودند مناسب حال ايشان آن بود كه اكثر چيزها را پاك مى دانند بلكه نجاست نمى باشد نزد ايشان و دين حضرت سيد المرسلين(ص)وسط است چنانكه ظاهر است و اين عبارت نيز اشاره

ص: 432

است بحديث«بعثت عليكم بالحنيفيّة السّمحة السّهلة البيضاء»يعنى حق سبحانه و تعالى مرا مبعوث گردانيده است به رسالت بر شما با دين حنيفيه كه دين حضرت ابراهيم است عليه السلام در اصول دين خصوصا در بت شكنى و ازاله شرك و خوش آينده و آسان و با نهايت وضوح است و بنا بر اين از حنيف سمحۀ سهلۀ بيضا مراد است و لا باس كه در اين حديث وارد شده است منافات ندارد با استحباب ترك.

چنانكه در موثق كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه نماز نكند مرد با پيراهنى كه تكمهاى او گشوده باشد مگر آن كه لنگى داشته باشد كه مانع باشد از ديدن او عورتش را و حكم لنگ دارد زير جامه.

چنانكه در حديث صحيح از علىّ بن جعفر منقولست كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه جايز است كه شخصى امامت كند در زير جامه و كلاهى؟حضرت فرمودند كه خوب نيست ديگر سؤال كردم كه آيا زير جامه بعوض لنگ خوبست حضرت فرمودند كه بلى.

و در صحيحه محمد بن مسلم وارد است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه مرد نماز مى تواند كرد در يك پيراهن يا يك قبا يا قباى پنبه دار و حال آن كه لنگ نه بسته باشد حضرت فرمودند كه هر گاه پيراهن كنده باشد كه تن نما نباشد و گريبان قبا گشوده نباشد كه عورت پيدا باشد باكى نيست و يك جامه كه آن را بر دوش اندازد با زير جامه در حكم قباست و همه قصور ندارد و ليكن اگر زير جامه تنها پوشد مى بايد كه در گردنش چيزى بيندازد اگر هم ريسمانى باشد و گذشت كه اگر چه بند زير جامه باشد حاصل

ص: 433

آن كه آن چه از اخبار صحيحه ظاهر شد آنست كه واجبست كه عورتين پوشيده شود و خلافى هست در اشتراط آن و مشهور آنست كه ستر عورتين اگر سهوا نشود نماز باطل شود.

و ليكن در حديث صحيح منقولست از علىّ بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از شخصى كه نماز كند و فرج او كه ذكرش باشد از جامه اش بيرون آمده باشد و او نداند آيا نماز را اعاده مى كند يا چه بايدش كردن حضرت فرمودند كه اعاده بر او لازم نيست و نمازش تمامست يا تمام شد و اين حديث بى معارض دلالت مى كند بر آن كه ستر عورتين واجب باشد نه شرط و جمعى گفته اند كه از ناف تا زانو را واجبست در نماز پوشانيدن و مستندش ظاهر نيست بلكه از احاديث صحيحه ظاهر مى شود كه مستحبّ است كه دو جامه پوشيده باشد و اگر اكتفا به يك جامه كند كه كل بدنش تا گردن پوشيده شود كافى باشد و اگر با اين جامه زير جامه يا لنگى بوده باشد بهتر است و اگر بر بالاى اينها ردا بيندازد كمل خواهد بود و اگر لنگى يا زير جامه داشته باشند و بس سنت مؤكد است كه چيزى بر دوش بيندازد اگر همه سر عمامه باشد و اگر عمامه كوچك باشد عمامه را ردا كند و سر برهنه نماز كند بهتر است.

چنانكه منقولست در حديث صحيح از سليمان بن خالد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه پيشنمازى جمعى كند و پيراهنى پوشيده باشد و ردايى نداشته باشد حضرت فرمودند كه سزاوار نيست مگر آن كه ردايى داشته باشد يا عمامه اشرا ردا كند.

و در حديث كالصحيح از جميل منقولست كه گفت سؤال كرد مرازم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و من با او حاضر بودم از شخصى

ص: 434

حاضر كه نماز كند در لنگى و بس حضرت فرمودند كه در گردن خود بيندازد دستمالى را يا عمامه را ردا كند و ظاهر شد نيز كه اگر مانند پيراهن يا قبا پوشيده باشد قايم مقام ردا هست و موثقه كالصحيحه سماعه نيز بر اين معنى دلالت مى كند و اگر ردا بيندازد بهتر است و اگر امام جماعت باشد بى ردا مكروهست.

چنانكه صحيحه على بن جعفر و صحيحه سليمان بر آن دلالت مى كند و مذكور شدند و اگر با ردا نعلين هم به پوشد أكمل خواهد بود.

در حديث صحيح از محمد بن اسماعيل منقولست كه من ديدم آن حضرت را يعنى امام رضا صلوات اللّه عليه را كه نماز مى كردند در نعلين و نه كندند و حسين بن سعيد مى گويد كه گمان دارم كه محمد بن اسماعيل گفت كه دو ركعت نماز طواف را ديدم كه با نعلين كردند.

و در حديث صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه گفت مكرّر ديدم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در نعلين نماز مى كردند و نديدم هرگز كه در حال نماز كنده باشند.

و در حديث صحيح از على بن مهزيار منقولست كه من حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه را ديدم در روز هشتم ذى الحجه نزد زوال كه شش ركعت نماز در عقيب مقام ابراهيم عليه السلام كردند با نعلين و نكندند.

و در موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر گاه نماز گذارى در نعلين نماز كن اگر پاك باشد كه مى گويند كه سنت است يعنى مخصوص ما نيست صحابه و تابعين نيز قايلند.

و در حديث صحيح از عبد اللّه بن مغيره منقولست كه گفت هر گاه نماز كنى و نعلينت پاك باشد در آن نماز كن كه از سنت حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله است و چون عبد اللّه از جمعى است كه اجماع شده است بر

ص: 435

تصحيح ما يصح عنه ظاهر آنست كه از خود نمى گويد بلكه از ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم مى گويد و محتمل است كه عبد اللّه به اعتبار حديث سابق گفته باشد چون او را در سند حديث سابق مذكور است.

و در حسن كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقولست كه هر چه در حالت نماز مى پوشى از مستحبات با تو تسبيح مى كنند و از اين جهت بود كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله در حالت نماز نعلين مى پوشيدند.

و در موثق از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه منقول است كه چون بنده متوجه نماز مى شود بدنش و جامهايش و هر چه بر دور اوست همه به تسبيح الهى مشغول مى شوند و ظاهر اين احاديث آنست كه در هر كفشى جايز باشد بلكه سنت باشد و ليكن علما تخصيص داده اند نعل را به بنعل عربى چون در زمان حضرات همين را مى پوشيده اند و ذكر كرده اند كه از مشايخ خود شنيده ايم كه نماز در اين كفشهاى متعارف كه پشت پا را مى پوشاند و ساق ندارد جايز نيست.

و حديث صحيح ابراهيم بن مهزيار از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم دلالت مى كند بر آن كه در سر موزه نماز توان كرد و سر موزه همين كفشهاى متعارف است پس ظاهر جواز است و احوط ترك و اللّه تعالى يعلم.

ص: 436

باب ما يسجد عليه و ما لا يسجد عليه

مقدمه

اين بابى است در بيان آن چه پيشانى بر او مى توان گذاشت در حالت سجده نماز و آن چه سجده بر آن نمى توان كرد

6-( قال الصّادق صلوات اللّه عليه:

السّجود على الارض فريضة و على غير ذلك سنّة).

منقولست بسند صحيح از يعقوب بن يزيد كه رفع كرد حديث را با آن حضرت صلوات اللّه عليه و كلينى رضى اللّه عنه روايت كرده است از محمد بن يحيى به اسناد او از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه سجود بر زمين فريضه است و بر غير آن از چيزهائى كه جايز است بر آن سجده كردن سنت است و در كافى و على الخمرة سنّة يعنى بر سجاده صغيره كه به جاى مهر با خود مى داشتند و بر آن سجده مى كردند از سنت نبى صلّى اللّه عليه و آله ظاهر شده است اما آن كه بر زمين فريضه است يك احتمالش آن است كه مراد از آن قول حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله باشد كه فرمودند متواترا كه

جعلت لي الارض مسجدا يعنى حق سبحانه و تعالى كل زمين را محل سجده و محل نماز من كرد اما محل نماز گذشت كه در امم سابقه نمازهاى ايشان در غير معابد ايشان صحيح نبود اما حق سبحانه و تعالى همه زمين را محل نماز آن حضرت و امّت آن حضرت گردانيد كه در همه جا نماز توانند كرد و محلّ سجده ايشان گردانيد كه بر هر زمينى سجده توانند كرد و چون مفروض بود به حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله آن حضرت واسع گردانيدند بر امت خود كه سجده توانند كرد بر

ص: 437

چيزى كه از زمين روييده باشد كه آن را نخورند و نپوشند به تفصيلى كه خواهد آمد.

و در حديث كالصحيح از اسحاق بن فضل منقولست كه او سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از سجده كردن بر حصير يا بوريا حضرت فرمودند كه باكى نيست اما بر زمين سجده كردن بهتر است زيرا كه حضرت سيّد المرسلين دوست مى داشتند كه پيشانى را بر زمين و خاك متمكن سازند چون شكستگى در آن بيشتر است و من دوست مى دارم از جهت تو آن چه را آن حضرت دوست مى داشت و محتملست كه مراد از فريضه چيزى باشد كه وجوبش از قرآن ظاهر شود و سجده كردن بر زمين وجوبش از قرآن ظاهر شود و ما نفهميم يا در قرآن حضرات بوده باشد چون بسيارى از آيات را ذكر نكرده اند و عامه نيز معترفند در اكثر كتب خود و ليكن توجيهى مى كنند كه منسوخ شده است.

و كلينى رضى اللّه عنه بسند صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه قرآنى كه جبرئيل عليه السلام بر حضرت سيد المرسلين نازل ساخته هفده هزار آيه است و احاديث متواتره وارد شده است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه جمع فرمودند قرآن را بعد از وفات حضرت سيّد المرسلين در نه روز و به صحابه فرمودند كه اين است قرآنى كه حق سبحانه و تعالى فرستاده است به ترتيبى كه فرستاده است منافقان گفتند كه ما را احتياج به قرآن تو نيست خود جمع مى كنيم و جمعى را نشانيدند كه جمع كنند تا آن كه هفت قرآن به هفت لسان از السنه قريش جمع كردند و در زمان ايالت عمر تمام شد عمر به حفصه سپرد و چون مردمان متوجه جنگ بودند كسى متوجه قرآن نمى شد تا زمان عثمان فرستاد و از حفصه گرفت و از آن هفت زبان

ص: 438

قريش را اختيار كرد و از يكى باز هر چه خواست كرد و شش يا هفت قرآن نوشت و به اطراف عالم فرستاد و فرمود كه هر قرآنى كه غير قرآن او باشد بسوزانند منقول است كه چهل هزار قرآن را سوختند.

و از آن جمله قرآن عبد اللّه بن مسعود را طلبيد و او نمى داد كه من اين قرآن را مكرّر بر حضرت سيّد المرسلين خوانده ام تا او را آن قدر زدند كه فتق كرد و قرآن او را نيز گرفتند و سوختند،و در محضرى كه صحابه نوشتند و استفتاء نمودند كه شخصى كه اينها كند واجب القتل هست يكى از اعمال قبيحه اش سوختن قرآنها بود خصوصا قرآن ابن مسعود كه در صحاح ستّه احاديث بسيار در فضيلت او نقل كرده اند و اكثر قراء سند قرائت را بعبد اللّه مى رسانند و همه فتوى دادند و او را كشتند و از جمله مفتيان قتل عايشه بود كه مكرّر مى گفت:

اقتلوا نعسلا[نعثلا]قتل اللّه نعسلا[نعثلا] و بعد از قتل دعوى خون او بر حضرت امير المؤمنين مى كرد و شانزده هزار نفس از صحابه را به كشتن داد.

و محتمل است كه مراد اين باشد كه ثوابش ثواب فريضه است يا نافله و محتملست كه مراد اين باشد كه از آيه وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ ظاهر شده است كه مواضع سبعه را بر زمين گذارند و از سنت آن حضرت صلوات اللّه عليه ظاهر شد كه مى بايد بر سنگ يا خاك يا نبات باشد و بنا بر اين وضع اول از قبيل وضع مساجد خواهد بود اگر چه بر ثوب باشد صادقست كه سر بر زمين گذاشته است و اين معنى به عبارت كلينى اقربست و على أيّ حال شك نيست در ميان خاصه و عامه كه حضرت سيّد المرسلين بر همه جا سجده نمى كرده اند و از برگ درخت خرما از جهت آن حضرت سجاده صغيره ساخته بودند كه با خود مى داشته اند از جهت محل سجده جبهه.

چنانكه در صحاح عامه منقولست از ميمونه زوجه حضرت سيّد المرسلين

ص: 439

صلّى اللّه عليه و آله كه گفت آن حضرت هميشه بر خمره سجده مى كردند و در شرح السنه بدو سند اين حديث را از ميمونه روايت كرده است و گفته است كه هذا حديث صحيح و در حديث صحيح مسلم و غيره روايت كرده اند از ابى سعيد خدرى كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله سجده مى كردند بر حصير.

و در صحيح بخارى در باب صلاة بر خمره روايت كرده است از ابى الوليد از شعبه از سليمان از عبد اللّه بن شداد از ميمونه كه گفت حضرت سيّد المرسلين هميشه سجده بر خمره مى كردند و بخارى به اسناد خود از انس روايت كرده است كه حضرت سجده كردند بر حصير كهنه و ايضا روايت كرده است از ميمونه كه حضرت سيّد المرسلين نماز مى كرد و من در برابر او بودم و حايض بودم و چون حضرت سجده مى رفتند جامه حضرت بمن مى رسيد و حضرت نماز مى كردند بر خمره و مسلم همين دو حديث را نقل كرده است و دوام خمره را تعصبا نقل نكرده است و در بسيار جائى از صحيح بخارى و مسلم و غيرهما هست كه آن حضرت سجده بر زمين گل آلوده كردند و مخالفش اين را نقل كرده است كه در هواى گرم سجده بر طرف جامه خود مى كرديم و ما نيز قايليم و گذشت و خواهد آمد با وجود اين اخبار و آثار سجده بر مثل حصير و بوريا نمى كنند على رغم شيعه بلكه اگر سنگى يا حصيرى باشد دستمال خود را بر بالاى آن مى اندازند مبادا تشبّه به شيعه به همرسانند الحمد للّه كه در هيچ امرى تشبه ندارند و اگر عياذا باللّه در امر سهلى مشابهت بود مى بايست بجهنم رفتن.

سجده بر تربت امام حسين ع

3,6-( و قال صلوات اللّه عليه: السّجود على طين قبر الحسين صلوات اللّه عليه ينوّر إلى الارضين السّبعة(يا إلى الارض السّابعة).

و منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه سجده كردن بر خاك قبر حضرت

ص: 440

امام حسين صلوات اللّه عليه منوّر مى سازد زمين را تا هفت طبقه زمين يا تا طبقه هفتم و هفت زمين ممكن است كه اقاليم سبعه مراد باشد يعنى كل زمين يا تا آسمان ششم مراد باشد چنانكه گذشت در تفسير كلمات فرج و منور شدن زمين به بركت نور نماز كننده ايست كه سجده بر خاك آن حضرت كند و در باب زيارت آن حضرت صلوات اللّه عليه خواهد آمد كه تا پنج فرسخ حريم قبر است از هر طرفى و تا هشت فرسخ نيز روايت وارد شده است و چهار فرسخ نيز و ده ميل نيز و يك فرسخ نيز و هفتاد ذرع نيز و بيست و پنج ذرع نيز وارد شده است و محمولست بر مراتب فضل و هر چند نزديك تر است شرفش بيشتر است.

(و من كانت معه سبحة من طين قبر الحسين صلوات اللّه عليه كتب مسبّحا و ان لم يسبّح بها)

و هر كه با او باشد تسبيحى از گل قبر آن حضرت صلوات اللّه عليه او را مسبح مى نويسند اگر چه به آن تسبيح نكند و ظاهرا اين عبارت ماخوذ است از حديث صحيحى كه محمّد ابن قولويه روايت كرده است از محمد بن عبد اللّه حميرى كه گفت عريضه به خدمت حضرت صاحب الامر نوشتم و اين عريضه مشتمل بوده بر مسايل بسيار از آن جمله عرض نمودم كه آيا جايز است كه كسى تسبيح كند به خاك قبر حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه و آيا در آن فضلى و ثوابى هست و ظاهرا دغدغه مى كرده است كه مبادا ترك ادب باشد پس ابن قولويه مى گويد كه حضرت جواب آن را نوشتند و من فرمان همايون آن حضرت را خواندم و از روى آن خط نوشتم و فرمودند كه در هيچ چيز تسبيح كردن بهتر از تسبيح كردن به خاك آن حضرت نيست.

و از آن جمله از فضل آن اينست كه اگر شخصى تسبيح گويد به آن و فراموش كند و تسبيح را گرداند همان ثواب تسبيح را در نامه عمل او مى نويسند هر چند تسبيح نكرده باشد و ظاهرا همين خبر باشد و ظاهرا مراد صدوق نيز همين است

ص: 441

و به سبب اختصار مجمل شده است و حميرى گفت كه در عريضه نوشتم به خدمت حضرت صاحب الامر صلوات اللّه عليه كه آيا خاك آن حضرت را با ميّت در قبر مى توان گذاشت حضرت در فرمان همايون نوشتند و من خواندم و از آنجا نوشتم كه فرموده بودند كه با ميّت در قبر مى توان گذاشت و مخلوط به كافور حنوط نيز مى توان كرد ان شاء اللّه.

و بسند قوى از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه ناچار است شيعيان ما را از چهار چيز يكى سجاده از جهت موضع پيشانى كه بر آنجا سجده كنند و مراد مهر است از خاك آن حضرت على الظاهر دويم انگشترى كه در دست كنند سيم مسواكى كه به آن مسواك كنند چهارم تسبيحى از خاك قبر حضرت امام حسين بن على صلوات اللّه عليه كه سى و سه دانه داشته باشد كه هر گاه بذكر الهى آن را بگردانند بعدد هر دانه كه بگردد چهل حسنه در نامه عمل او نوشته شود و اگر سهوا بگرداند به عبث و بازى با تسبيح چنانكه داب عوام است بعدد هر دانه بيست حسنه در عمل او بنويسند.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقول است كه هر كه تسبيحى از خاك حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه بسازد اگر تسبيح به او كند فبها و اگر او تسبيح نكند تسبيح در دست او تسبيح كند و اگر سهوا آن را بگرداند در نامه عمل او تسبيح نوشته مى شود و اگر متذكر باشد و تسبيح گويد و ذكر الهى كند بعدد هر دانه چهل تسبيح در نامه عملش نوشته مى شود و باز از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه هر كه از خاك آن حضرت يك تسبيح بكند حق سبحانه و تعالى بعدد هر تسبيحى چهار صد حسنه در نامۀ عملش بنويسد و چهار صد گناه محو كند و چهار صد حاجت او را بر آورد و چهار صد درجه او را بلند كند و مى بايد كه ريسمان اين تسبيح كبود باشد و سى و چهار دانه باشد

ص: 442

سى و سه دانه اصل و يكى بر فوق همه و اين تسبيح مولاة و واجب الاطاعة و المحبة ما فاطمه زهراست صلوات اللّه عليها چون حمزه شهيد شد آن حضرت از خاك قبر حمزه اين تسبيح را ساختند و بعد از هر نمازى به آن تسبيح مى كردند و اين دو حديث با تتمه از خط شهيد عليه الرحمه نوشته شد و اگر اين تسبيح خام باشد ظاهرا بهتر باشد و جمعى از علماء دغدغه مى كردند كه چون پخته مى شود و سبب استحاله از اطلاق خاك بيرون مى رود و ظاهرا بيرون نرود و ظاهرا بر پخته آن نيز سجده توان كرد چنانكه خواهد آمد.

زنان به انگشت خود حساب تسبيح را نگاه دارند

(و التّسبيح بالأصابع افضل منه بغيرها لأنّها مسئولات يوم القيمة)

صدوق در خصال بسند قوى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه روايت كرده است هفتاد و سه خصلت را كه از خصايص زنانست از آن جمله آن كه زنان به انگشت خود حساب تسبيح را نگاه دارند زيرا كه بندهاى انگشتها را نيز حساب خواهند كرد و در جائى ديگر نيز نقل كرده است اين معنى را از خصايص زنان و در اينجا مطلق ذكر كرده است كه شامل زنان و مردان هست و ظاهرا مرادش زنانند و تغيير عبارت حديث نيز كرده است و عبارت حديث منافات ندارد با استحباب حساب به تسبيح زيرا كه حساب تسبيح را نيز بأنامل مى كنند كه مراد جنس انامل باشد و بنده جمع بينهما مى كنم به آن كه تا صد را از تسبيح حساب مى كنم و مئات را به انگشتان حساب نگاه مى دارم و جمع ديگر مى توان كرد كه تسبيح به خاك مطلقا بهتر از همه چيز باشد و بعد از آن به بندهاى انگشت افضلست از غير آن و اللّه تعالى يعلم و در اينجا اصابع گفته است و در خصال انامل.

سجود بر چيزيست كه از زمين رويد و نخورند و نپوشند

6-( و روى حمّاد بن عثمان عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّه قال:

السّجود على ما أنبت الارض الاّ ما اكل أو لبس).

و بسند صحيح

ص: 443

منقولست از حماد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه سجود بر چيزيست كه از زمين رويد و نخورند و نپوشند و ظاهرا زمين را بظهور گذاشتند يا مراد آن چيزى باشد كه از سنت نبى صلّى اللّه عليه و آله زياده شده است چنانكه گذشت و محتمل است كه مراد اين باشد كه سجده كردن بر آن چيزى كه از زمين رويد آن چيزى است كه ماكول و ملبوس نباشد و در اين صورت ارض را بظهور گذاشته اند و بيان حكم غير ارض كرده اند و در اين صورت اشاره هست به آن كه در سجده بر زمين شرطى نيست يا اين شرط نيست

8-( و روى عن ياسر الخادم انّه قال: مرّ بي ابو الحسن صلوات اللّه عليه و انا اصلّى على الطّبرىّ و قد ألقيت عليه شيئا فقال لي ما لك لا تسجد عليه أ ليس هو من نبات الارض).

و در حسن منقولست از ياسر خادم حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه كه گفت من نماز مى كردم بر روى حصير طبرستان و بر بالاى آن خمره يا سنگ ريزه انداخته يا ريخته بودم حضرت فرمودند كه چرا سجده بر حصير نكردى آيا اين حصير از زمين نروييده است و ممكن است كه از روى دفع ضرر از او فرموده باشند زيرا كه اگر سجده بر حصير كنند كسى از سنيان متعرض كسى نمى شود غالبا بخلاف آن كه چيزى بر بالاى آن انداخته باشند كه آن دليل تشيع است و در اين صورت اتقاء خواهد بود نه تقيّه و گاه باشد كه خوف ضرر به حضرت نيز باشد چون خادم حضرت هر چه مى كند آن حضرت كرده است و هر خفتى كه به او رسد به حضرت رسيده خواهد بود و احتمال اظهر آن كه بيان حكم الهى تعالى شأنه كرده باشند و اللّه تعالى يعلم.

(و قال ابى رحمه اللّه فى رسالته إليّ اسجد على الارض او على ما أنبتت الارض و لا تسجد على الحصر المدنيّة لأنّ سيورها من جلد و لا

ص: 444

تسجد على شعر و لا صوف و لا جلد و لا ابريسم و لا زجاج و لا حديد و لا صفر و لا شبه و لا رصاص و لا نحاس و لا ريش و لا رماد)

و پدرم در رساله كه بمن نوشته بود ذكر كرده بود و عبارت عبارت فقه رضوى است صلوات اللّه عليه كه سجده كن بر زمين يا بر چيزى كه از زمين روييده باشد و در فقه رضوى است كه نپوشند و سجده مكن بر حصيرهائى كه در مدينه مى بافند زيرا كه بندهايى كه بمنزله پود اوست از پوست است و سجده بر آن جايز نيست و سجده مكن بر مو و بر وبر كه كرك است و در آنجا هست و نه بر پشم و نه بر پوست و نه بر ابريشم و نه بر شيشه و نه بر آهن و نه بر روى و نه برنج و نه بر قلعى و نه بر مس و نه بر پر و نه بر خاكستر زيرا كه اينها زمين نيستند همه و بعضى كه از زمين است به استحاله از اسم زمين بيرون رفته اند مثل معادن.

چنانكه منقول است در صحيح از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه گفت عرض نمودم كه سجده جايز است بر قير حضرت فرمودند كه نه و نه بر جامه پنبه و نه ابريشم و نه بر جزوى از حيوان و نه بر طعام و نه بر چيزى از ميوه هاى زمين و نه بر چيزى از فروش.

و در حديث كالصحيح از ابو العباس منقول است كه گفت كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه سجده مكن مگر بر زمين يا چيزى كه از زمين روييده باشد مگر پنبه و كتان.

و در حديث حسن كالصحيح منقولست از فضيل و بريد از احدهما صلوات اللّه عليهما كه فرمودند باكى نيست ايستادن بر مصلى و جانمازى كه از مو يا پشم باشد اگر سجده بر زمين كنند و اگر جانماز از چيزى باشد كه از زمين روييده باشد جايز است بر آن ايستادن و سجده كردن و بسند حسن كالصحيح از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه

ص: 445

سجده مكن بر قير و بر آهك و خاكستر چون خاكستر به استحاله از اسم نبات بيرون رفته است و آهك پخته نيز استحاله يافته است.

و در حديث كالصحيح از يونس بن يعقوب منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه سجده نمى توان كرد بر طلا و نقره.

و در صحيح از محمد بن الحسين منقولست كه بعضى از استادان ما عريضه به خدمت حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه يا امام على نقى صلوات اللّه عليهما نوشتند و سؤال كردند از سجده كردن بر شيشه و او گفت كه چون عريضه را فرستادم فكر كردم و گفتم كه شيشه از زمين حاصل مى شود عبث عرض كردم و در كار نبود كه سؤال كنم پس او گفت كه حضرت در جواب بسوى من نوشتند و در تهذيب اينست كه حضرت بسوى او نوشتند بنا بر اين حديث صحيح مى شود و در علل حضرت نوشتند كه سجده مكن بر شيشه هر چند در خاطرت در آمده است كه از زمين حاصل شده است و ليكن شيشه از نمك و ريگ حاصل مى شود و هر دو ممسوخند يعنى به استحاله از حالت اول بيرون مى روند با آن كه نمك هم معدنى است و هم خوردنى و استحاله بيشتر هم يافته است.

و در حديث حسن كالصحيح از حمران از احدهما صلوات اللّه عليهما منقولست كه فرمودند كه پدرم بر خمره كه بمنزله مهر بود سجده مى كردند و بر بالاى جا نماز مى گذاشتند و اگر وقتى خمره حاضر نبود سنگ ريزه بر مى داشتند و بر روى جانماز مى گذاشتند و نماز مى كردند.

و در حديث كالصحيح از حلبى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه پدرم مى خواست نماز كند و طلب نمود خمره را و دير شد پس حضرت صلوات اللّه عليه يك كف ريزه سنگ بر داشتند و بر روى

ص: 446

قالى گذاشتند و بر آن سجده كردند و از اين دو حديث و احاديث ديگر ظاهر مى شود كه بر ريگ سجده مى توان كرد هر چند استحاله يافته است چون استحاله خاك را ريگ كرده است و از اسم ارض بيرون نرفته است بخلاف شيشه كه به استحاله از اسم ارض بيرون رفته است.

و بسند كالصحيح منقولست از علىّ بن ريان ثقه كه گفت بعضى از اصحاب ما عريضه به خدمت حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه نوشتند و سؤال كردند از سجده كردن بر خمره كه در مدينه مى سازند فرمان همايون حضرت آمد كه هر سجاده كه از ريسمان بافته باشند آن را سجده مى توان كرد چون ريسمان پنهان مى باشد در حصيرها كه مى بافند و هر سجاده را كه از پوست و تسمه بافته باشند سجده مكن يا به اعتبار آن كه پوست بر رومى افتاده است و سجده بر پوست نمى توان كرد يا آن كه مانع است از آن كه همه پيشانى بما يسجد عليه رسد و سنت است كه همه پيشانى برسد و يا از آن جهت است كه جمعى از آنها نيز ميته را به دباغت پاك مى دانستند و در اين دو صوت نهى محمول خواهد بود بر كراهت و اللّه تعالى يعلم.

چنانكه در حديث صحيح از على بن جعفر منقولست كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از زنى كه موى پيشانى او بلند شده باشد و بعضى از پيشانى را گرفته باشد و چون به سجده مى رود بعضى از پيشانى او بر زمين است و بعضى را مو مانع است كه به زمين برسد آيا جايز است حضرت فرمودند كه نه تا جميع پيشانى را بر زمين گذارد و اين حديث نيز محمولست بر استحباب چنانكه خواهد آمد.

سجده بر آستين

(و ان كانت ارض حارّة تخاف على جبهتك الاحتراق او كانت ليلة مظلمة خفت عقربا او شوكة تؤذيك فلا باس ان تسجد على كمّك

ص: 447

اذا كان من قطن او كتان)

و در فقه رضوى و رساله على مذكور است كه اگر زمين گرم باشد و ترسى كه پيشانى تو بسوزد يا شب تارى بوده باشد و از عقرب ترسى يا خارى كه سبب آزار تو شود باكى نيست كه سجده كنى بر آستين خود هر گاه آستين از پنبه باشد يا كتان و بر اين مضمون نيز احاديث بسيار وارد شده است.

از آن جمله در حديث صحيح از قاسم بن فضيل منقولست كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما كه فداى تو گردم مى تواند كه شخصى سجده كند بر آستين خود به سبب آزار گرما و سرما حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و در حسن كالصحيح منقولست از عيينه كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه داخل مى شوم در مسجد در روزى كه بسيار گرم است و مشكل است سجده كردنم بر سنگ ريزه كه در نهايت گرمى است جامه خود را پهن مى كنم و بر آن سجده مى كنم حضرت فرمودند كه باكى نيست و احاديث كالصحيح بسيار بر اين مضمون وارد شده است و غالب اوقات پوشش صحابه حضرات پنبه بود يا كتان بنا بر اين اكثر علما حمل كرده اند جواز سجده را بر قطن يا كتان با امكان و از اخبار بسيار ظاهر مى شود كه قطن و كتان واسطه ايست در ميان ما يسجد عليه و ما لا يسجد عليه كه در حالت ضرورت اين هر دو مقدمند بر غير و حمل بر ضرورت كرده اند اخبارى را كه وارد شده است بر جواز مطلقا بدون قيد ضرورت.

مثل حديث كالصحيح داود صرمى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام على نقى صلوات اللّه عليه كه آيا جايز است سجده كردن بر كتان و قطن بدون تقيه حضرت فرمودند كه جايز است.

ص: 448

و هم چنين حديث كالصحيح حسين بن على كه گفت عريضه به خدمت آن حضرت صلوات اللّه عليه نوشتم و سؤال كردم از سجده كردن بر قطن و كتان بى تقيه و بى ضرورت حضرت فرمودند كه جايز است بدان كه بسيار است كه راويان ازين باب سؤال مى كنند كه اگر تقيه نباشد يا جواب ما را از روى تقيه مفرما و فايده ندارد از دو وجه يكى آن كه هر گاه حضرت دانند كه خود يا ايشان را تقيه واجبست موافق تقيه جواب خواهند داد خصوصا در مكاتبات زيرا كه خوف آن هست كه بدست حكام افتد و شنيده را انكار مى توان كرد و نوشته را نه دويم آن كه بسيار است كه در وقت جواب تقيه نيست و حضرات ائمه هدى صلوات اللّه عليهم رعايت حال ايشان مى فرمايند كه به ايشان ضرر نرسد جواب در اين صورت تقية نيست بلكه اتقاء است و چون امر سجده را نهايت اهتمام مى داشته اند ملاعين اهل سنت حضرات در اين باب مبالغه بسيار فرموده اند.

و در حديث صحيح از منصور بن حازم منقولست از بسيار كس از اصحاب ما كه گفتند عرض نموديم به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه بسيار است كه در زمينهاى سردسير مى باشيم و برف آمده است آيا سجده بر برف بكنيم حضرت فرمودند كه نه و ليكن پنبه يا كتانى بر بالاى آن بينداز و بر آن سجده كن.

اگر در پيشانى دمل باشد

(و ان كان بجبهتك دمّل فاحفر حفيرة فاذا سجدت جعلت الدّمّل فيها و ان كانت بجبهتك علة لا تقدر على السّجود من اجلها فاسجد على قرنك الايمن من جبهتك فان لم تقدر عليه فاسجد على قرنك الايسر من جبهتك فان لم تقدر عليه فاسجد على ظهر كفّك فان لم تقدر عليه فاسجد على ذقنك يقول اللّه تبارك و تعالى« إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً إلى قوله

ص: 449

تعالى وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً »)

و در فقه رضوى صلوات اللّه عليه مؤلّفها و در رساله علىّ بن بابويه مذكور است كه اگر در پيشانى تو دمّلى باشد كوى بكن در زمين يا خاكى كه بر آن سجده مى كنى و در وقت سجده دمّل را داخل آن كو كن تا اطراف دمل از پيشانى بر زمين يا خاك رسد و اگر در پيشانى علتى باشد كه هيچ جاى آن را بر زمين يا خاك رسد و اگر در پيشانى علتى باشد كه هيچ جاى آن را بر زمين نتوان گذاشتن پس سجده كن بر طرف راست پيشانى و اگر نتوانى سجده كن بر طرف چپ پيشانى و اگر نتوانى سجده كن بر پشت دستت و اگر نتوانى سجده كن بر ذقن زيرا كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ياد كرده است جمعى را به آن كه ايشان سجده مى كردند به ذقن و فرموده است كه به درستى كه آن جماعتى كه عطا كرده ايم ايشان را علم به كتب متقدمه پيش از نزول قرآن از علماء يهود و نصارى هر گاه بر ايشان خوانده مى شود قرآن يا كتب سابقه به سجده مى افتند به ذقن و مى گويند الحال يا سابقا تنزيه مى كنيم پروردگار خود را از آن كه خلاف وعده كند يا مخالف حكمت فعلى از او صادر شود به درستى كه وعده كه حق سبحانه و تعالى فرموده است در انزال قرآن و بعثت پيغمبر آخر الزّمان هر آينه واقع شد يا خواهد شد و بر زمين مى افتند به ذقن و گريه مى كنند و خشوع ايشان زياده مى شود و چون مى بينند كه وعده الهى واقع شد يا چون تفكر مى نمايند در معانى قرآن و حقايق و معارف و اشارات و تنبيهات قرآن.

و على بن ابراهيم بسند حسن كالصحيح روايت كرده است از اسحاق بن عمار كه گفت به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه عرض نمودم كه اگر شخصى در ميان هر دو چشم او زخمى باشد و نتواند كه سجده كند چه كند حضرت فرمودند كه قريب به موى سر را بر زمين گذارد و پس اگر نتواند برابر وى راست سجده كند و اگر نتواند برابر وى چپ سجده كند و اگر نتواند بر ذقن سجده كند

ص: 450

عرض نمودم كه بر ذقنش سجده كند حضرت فرمودند كه قرآن نخوانده يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً و قريب است اين حديث به آن چه صدوق ذكر كرده است.

و بسند صحيح از صفوان منقولست از اسحاق بن عمار از بعضى از استادان او از مصادف كه گفت دمّلى در پيشانى من در آمد و من سجده مى كردم بر يك جانب پس حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه ديدند كه چنين مى كنم حضرت فرمودند كه اين چه عملست عرض نمودم كه از جهت دمل پيشانى سجده نمى توانم كردن حضرت فرمودند كه كوى بكن و دمل را در ميان كو گذار تا اطراف آن به زمين برسد و پيشانى را بر زمين گذاشته باشى.

و كلينى از على بن محمد روايت كرده است به اسناد او كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدند از كسى كه در پيشانى او علتى باشد و قدرت بر سجود نداشته باشد حضرت فرمودند كه ذقنش را بر زمين گذارد و آيه را خواندند و اين مضمون به نحوى كه صدوق ذكر كرده است مجمع عليه است در ميان اصحاب و دليلى بغير از اجماع نديده بودند و الحمد للّه كه احاديث معتبره ظاهر شد و اما سجده بر پشت دست پس بطريق متعدّده كالصحيح منقولست از ابو بصير كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه گاه هست كه در سفرم وقت نماز داخل مى شود و هوا گرم است و خوف دارم كه اگر پيشانى بر زمين گذارم آزار عظيم بيابم چه كنم حضرت فرمودند كه بر جامۀ خود سجده كن عرض نمودم كه اگر چنين جامه نداشته باشم كه بر كنار آن ياد امن آن سجده كنم حضرت فرمودند كه بر پشت دستت سجده كن كه آن يكى از مساجد است و ظاهرا مراد اين باشد كه چون دست يكى از مساجد سبعه است مناسبت دارد بر آن سجده كردن يا حق سبحانه و تعالى پشت دست را نيز در حالت ضرورت محل سجده

ص: 451

كرده است و ممكن است كه مراد اين باشد كه بر پشت دست سجده كن نه بر شكم دست چون شكم دست يكى از مساجد سبعه است و واجبست آن را بر زمين نهادن پس اگر بر پشت دست سجده كنى جمع بين الحقين گرده خواهى بود و اللّه تعالى يعلم.

گذاشتن بعضى از اعضاء بر غير مسجود

(و لا باس بالقيام و وضع الكفّين و الرّكبتين و الابهامين على غير الارض)

و باكى نيست ايستادن در حالت قرائت و ركوع و گذاشتن دستها و زانوها و انگشتهاى مهين را بر غير زمين بلكه حكم گذاشتن بر زمين مخصوص جبهه است و اين مضمون متواتر است و اخبار بسيار گذشت و خواهد آمد.

و اما آن چه در حديث موثق از غياث از حضرت امام جعفر صادق از پدرش از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليهم منقولست كه فرمودند كه مى بايد سجده نكنند بر چيزى كه ساير بدن بر آن نباشد ظاهرش از روى تقيه وارد شده است و راوى نيز سنّى است اما ظاهرا مراد حضرت اين باشد كه بهتر آنست كه جميع بدن بر ما يصح السّجود عليه باشد استحبابا.

و مؤيّد آنست آن چه در قوى از سكونى از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه دستها را در جائى گذاريد كه پيشانى را بر آنجا مى گذاريد به درستى كه دستها سجده مى كنند چنانكه رو سجده مى كند و ممكن است كه اتقاء وارد شده باشد با آن كه احاديث خمره در صحاح ستّه خصوصا بخارى بطرق متكثره وارد است ملاعين اهل سنّت شيعيان را بت پرست مى نامند.

و در حديث صحيح رد عليهم منقولست از زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه از بيمار حضرت فرمودند كه سجده مى كند بر زمين يا بادزن يا بر مسواك كه بر دارد اينها را و بر پيشانى گذارد و اين

ص: 452

بهتر است از ايماء و جمعى كه اينها را بد مى دانند از اين جهت است كه مى گويند بت پرستى است و ما هرگز غير حق سبحانه و تعالى را عبادت نكرده ايم پس سجده كن بر باد زن يا چوب يا مسواك و ضرر ندارد همه و بدان كه در اكثر نسخ لفظ غير نبود و از قلم نساخ افتاده بود و ليكن در فقه رضوى بود داخل اصل كردم و اشاره بان كردم

و ترغم بأنفك

و در فقه رضوى است كه ارغام مى كنى به بينى خود از براى حق سبحانه و تعالى و اقل مرتبه آنست كه به زمين رسد و اگر بما يصح السّجود عليه گذارند بهتر است و اگر بر زمين رسانند بهتر است و اگر به خاك رسانند بهتر است و ظاهر اصحاب آنست كه اهتمام به خاك رسانيدن بينى بيش از پيشانى است چون لفظ ارغام دلالت بر آن دارد و اگر پيشانى و جبهه بلكه مساجد سبعه نيز همگى بر خاك باشد به تذلّل اقرب است و خلافست در آن كه ارغام واجبست يا سنت و ظاهر اخبار صحيحه استحبابست چنانكه در صحيحه حماد كه خواهد آمد حضرت مى فرمايند كه گذاشتن هفت موضوع فرض است و ارغام سنت است.

و در صحيحه زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه سجده بر هفت استخوانست پيشانى و دستها و زانوها و انگشتهاى مهين و ارغام مى كنى بينى خود را بينى بر خاك ماليدنى نيكو اما فرض آن هفت است و ارغام به بينى سنت حضرت سيّد المرسلين است.

و در حديث صحيح از محمد بن مصادف منقولست كه گفت كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه سجده بر پيشانيست و بر بينى سجده نيست و بعد از اين نيز خواهد آمد و همه اين اخبار قابل تاويل هست.

ص: 453

و مع هذا منقولست در موثق از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه مجزى نيست نمازى كه نرسد بينى به آن چه پيشانى به آن مى رسد.

و در حديث حسن كالصحيح از عبد اللّه بن مغيره از شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه نماز نيست كسى را كه نرسد بينى او به آن چه مى رسد بان پيشانى او و اين اعم است از زمين يا چيزى كه در زمين روييده باشد و قريب باين است حديث موثق ديگر از آن حضرت صلوات اللّه عليه پس احوط آنست كه ترك نكنند بينى بر خاك ماليدن را در سجود و ظاهرا هر جاى بينى كه برسد كافى باشد و جمعى گفته اند كه مى بايد كه ميان بينى كه استخوانست برسد و اگر ميان و سر بينى هر دو برسد نور على نور است و عبارت صدوق احتمال وجوب و استحباب دارد و اجمال كه توقف باشد اظهر است و قصد قربت بان اسلم است و اللّه تعالى يعلم.

مقدار محل سجده

(و يجزئك فى وضع الجبهة من قصاص الشّعر إلى الحاجبين مقدار درهم)

و در فقه رضوى و رساله على مذكور است كه كافى است ترا در گذاشتن پيشانى از رستنگاه مو تا ابروها مقدار يك درهم.

و كلينى در حسن كالصحيح از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه فرمودند كه پيشانى تمام از رستنگاه موى سر تا ابروها موضع سجود است پس هر جزوى از اجزاى پيشانى كه به زمين رسد مقدار يك درهم و مقدار طرف أنمله مجزى و كافى است و از اينجا استدلال كرده اند علما كه درهم وافى و بغلى مقدار بند انگشت است و احتمال بند انگشت مهين و غير آن دارد و چون متعارف درهم آن بوده است كه مدور باشد انگشت مهين به تدوير اقربست و اگر سبابه را اعتبار كنند رعايت آن مى كنند كه عرض آن نيز مثل طولش باشد يا قطرش مقدار طول سبابه باشد و بنا بر اين

ص: 454

مثل مهين بلكه بيشترك مى شود و ليكن از اين كه مقدار درهم و أنمله يكى باشد لازم نمى آيد كه أنمله را مدور اعتبار كنند و اما در مقدار پيشانى اكثر علما بر آنند كه مسمّى كافيست چنانكه خواهد آمد در حديث زراره و غير آن اگر چه ممكن است كه آن مطلق را حمل بر مقيد كنند چنانكه جمعى كرده اند و هيچ شك نيست كه عمل باين قول احوط است.

نحوه سجده كردن

(و يكون سجودك كما يتخوّى البعير الضّامر عند بروكه تكون شبه المعلّق لا يكون شىء من جسدك على شىء منه)

و در فقه رضوى و رساله على مذكور است و مى بايد كه سجود تو مانند فراخ بودن ما بين اعضاى شتر لاغر باشد نزد خوابيدن كه مانند كسى باشى كه آويخته باشد يا مانند شتر چيزى باشد كه آويخته باشد و نبوده باشد چيزى از بدنت بر چيزى از بدنت و ظاهر عبارت استحباب گشوده بودنست مانند شتر لاغر و بعضى گفته اند كه مراد اين است و اين نيز هست كه چنانكه شتر دو وقت خوابيدن دستها را پيش مى كند مصلى نيز مى بايد كه در وقت رفتن به سجود اول دستها را بر زمين گذارد و ديگر زانوها را و اين معنى را از لفظ عند برو كه فهميده اند اگر چه ضرر نكرده است كه اين معنى را از اين عبارت يا از مثل اين عبارت استخراج نمايند چون احاديث صحيحه بر اين مضمون وارد شده است و مضمون اين عبارت در حديث كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه منقولست كه چون آن حضرت به سجود مى رفتند ميان تهى بودند چنانكه ميان تهى است شتر لاغر يعنى در وقت خوابيدن عضوهاى آن از يكديگر جدا است و احكام و اخبار سجده خواهد آمد و چون اين عبارت در فقه رضوى واقع بوده پدرش در رساله ذكر كرد و در آنجاها به موقع خود واقع است و همين عبارت را در موقع خود ذكر كرده است و همين معنى قرينه سهو است.

ص: 455

سجده بر قير و گچ

6-( و: سال المعلّى بن خنيس ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الصّلاة على القفر و القير فقال لا باس به).

روايت كرده است شيخ در صحيح از معاوية بن عمار كه گفت سؤال كرد معلّى بن خنيس از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و من نزد آن حضرت بودم از سجده كردن بر قفر بضم قاف و آن قير پخته است كه بعمل آورده اند و خاكستر داخل آن كرده اند و بر قير كه اعمّ است از خام و پخته پس حضرت فرمودند كه باكى نيست و در تهذيب عن السجود على القفر است و چون مخالفت دارد با احاديث ديگر شيخ حمل كرده است بر تقيه يا ضرورت اما بنا بر اين نسخه مخالفت ندارد زيرا كه نماز كردن بر آن لازم ندارد سجده كردن بر آن را و ظاهرا سهو از نساخ شده باشد.

ديگر آن كه اين حديث را شيخ از كتاب حسين بن سعيد نقل كرده است و او از كتاب معاوية بن عمار بواسطه نضر از محمد بن ابى حمزه پس مناسب اين بود كه صدوق از معاوية ابن عمار نقل كند مگر آن كه در كتاب معلى نيز بوده باشد اگر چه بعيد است مع هذا از معاويه نيز روايت كرده است و ظاهرا آن روايت ديگر باشد از معاويه و على اى حال روايات بر جواز وارد شده است و در باب نماز در كشتى خواهد آمد و اظهر جواز است و احوط ترك است مگر در حالت ضرورت.

8-( و: سال الحسن بن محبوب ابا الحسن صلوات اللّه عليه عن الجصّ يوقد عليه بالعذرة و عظام الموتى ثمّ يجصّص به المسجد أ يسجد عليه فكتب اليه بخطّه صلوات اللّه عليه انّ الماء و النّار قد طهّراه).

و به اسانيد صحيحه منقولست از حسن كه گفت سؤال كردم در عريضه كه به خدمت حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليه نوشتم بودم از گچى كه آن را مى پزند از عذره آدمى و استخوان مردگان حيوانات يا اعم و بعد از آن

ص: 456

مسجد را گچ مى مالند بان گچ آيا سجده بر آن مى توان كرد حضرت بخط مبارك خود نوشتند كه به درستى كه آب و آتش آن را تطهير داده است اگر نجس شده باشد و چون راوى دغدغه كرده است كه عذره و استخوان حيوانات نيز نجس اند چون مرده اند و استخوان ملاصق گوشت ايشان كه نجس بوده است نجس شده است و خاكستر اينها در ميان گچ مى ماند پس مى بايد كه مسجد نجس شده باشد و مع هذا سجده بر آن مى كنند حضرت فرمودند كه نجاستش معلوم نيست چون عذره خشك را بر روى گچ مى ريزند و چون سوخت به استحاله پاك مى شود و هم چنين استخوان و چون احتمال دارد كه بعضى از عذره تر باشد يا چون آتش در آن افتد آبى از آن جدا شود و بر گچ ريزد يا از جهة محض توهم همين بس است كه آب در گچ مى كنند آن نجاست موهوم را پاك مى كند و هم چنين گچ آتش ديده است نجاست موهوم آن زايل شده است و يا آن كه چون گمان داشته است كه خاكستر نجس نجس باشد حضرت فرموده است كه آن پاك است زيرا كه هر گاه خاكستر شود نجاست پاك مى شود مع هذا آب در گچ كرده اند هر چند بقصد تطهير آن نكرده باشد چون در ازاله خبث نيّت در كار نيست و فى الحقيقه اين آب بمنزله رشّى است كه بر زمين محتمل النجاسة مى ريزند و جمعى از اين حديث استدلال كرده اند كه در مثل پختن گچ هر گاه آتش مطهر باشد پس آجر و سفالى كه از كل نجس ساخته باشند پاك شود به پختن و اين استدلال ضعيف است چون نجاست اين گچ ظاهر نيست ظاهرش آنست كه تطهير بمعنى تنظيف باشد پس استدلال نتوان كرد بر نجاست متيقن باين خبر بلى اگر توهّمى باشد كه آجر را از كل نجس خشت زده باشند آن توهّم به پختن زايل مى شود به اين حديث و اللّه تعالى يعلم و چون غالب اين بوده است كه از استخوان حيوانات غير آدمى گچ را مى پخته اند حضرت نفرمودند كه

ص: 457

بد كرده اند كه استخوان آدمى را سوخته اند و اگر احتمال ظاهرى مى داشت البته آن حضرت تقرير آن نمى فرمودند.

سجده بر كاغذ

10-( و: سال داود بن ابى يزيد ابا الحسن الثّالث صلوات اللّه عليه عن القراطيس و الكواغذ المكتوبة عليها هل يجوز عليها السّجود فكتب يجوز).

و منقولست بطريق صحيح از داود بن زيد يا بن ابى زيد و اين هر دو يكى اند و ثقه اند و بعضى اوقات بن را حذف مى كنند و داود ابى زيد يابو زيد مى گويند اما داود بن ابى يزيد كه در نسخ فقيه است آن داود بن فرقد است و آن نيز ثقه است و طريق صدوق به او نيز صحيح است اما او راوى حضرت امام جعفر صادق و امام موسى كاظم است صلوات اللّه عليهما در اينجا احتمال ندارد كه او باشد و غلط از نساخ شده است و شيخ از من لا يحضر روايت كرده است بعنوان و داود بن يزيد و صدوق به ترتيبى كه در اين ابواب حديث نقل كرده است در فهرست به همين ترتيب سند را ذكر كرده است و داود بن زيد را در اينجا ذكر كرده است و داود بن ابى يزيد را در اواخر و بسند صحيح روايت كرده است از كتاب احمد بن محمد از على بن مهزيار كه داود بن يزيد عرضه نوشت به خدمت حضرت امام على نقى صلوات اللّه عليه و سؤال كرد از كاغذهائى كه چيزى بر آن نوشته باشند آيا جايز است سجده كردن بر آن حضرت فرمودند كه باكى نيست و منافات با جواز ندارد.

آن چه روايت كرده اند كلينى و شيخ در صحيح از جميل از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه مكروهست يا حضرت كراهت داشت از سجده كردن بر كاغذى كه بر آن چيزى نوشته باشند زيرا كه كراهت با جواز منافات ندارد و خصوصا هر گاه جواز بلفظ لا باس باشد و احتمال دارد كه كراهت وقتى باشد كه سواد داشته باشد و خاطرش متوجه نوشته شود و جواز در

ص: 458

صورتى باشد كه سواد نداشته باشد يا آن كه كراهت بمعنى حرمت باشد و در صورتى باشد كه سجده بر نوشته كنند و جواز در صورتى باشد كه سجده بر جائى كنند كه نوشته نباشد چون يك جزو مركب زاج است و آن معدنيست و دو ده نيز داخل دارد و اگر مركب را از مازوى فقط ساخته باشند و امثال آن بر آن سجده مى توان كرد و اگر نوشته نباشد سجده بر آن مى توان كرد.

چنانكه روايت كرده است شيخ در صحيح از صفوان جمال كه گفت من ديدم حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه را كه در كجاوه بودند و سجده بر كاغذ مى كردند و اكثر اوقات ايما مى كردند اما اگر سجده بر آن نكند و خواهد كه از آنجا سورهاى دراز بخواند كه در حفظ نداشته باشد خلافست.

شيخ بسند كالصحيح روايت كرده است از حسن بن زياد كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه چه مى فرماييد در شخصى كه نماز كند و نظر به مصحف كند و از آنجا خواند و چراغ را نيز نزديك آن گذاشته باشد حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و در حديث كالصحيح از على بن جعفر منقولست كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه اگر مردان يا زنان مصحف را در برابر خود گذارند و از آنجا قرأت كنند چونست در حال نماز حضرت فرمودند كه اعتماد باين نماز نكنند پس جمع مى توان كرد بجواز و كراهت و جمعى جمع كرده اند بانكه اوّل را حمل بر نماز نافله كرده اند و ثانى را بر فريضه و اول اظهر است و ثانى احوط بدان كه از احاديث صحيحه ظاهر شد كه سجده بر كاغذ ننوشته مى توان كرد و خلافى نيست نزد علماء شيعه در جواز آن و ليكن بعضى از متاخّرين شرط كرده اند كه كاغذى نباشد كه از پنبه يا علف كتان يا از ابريشم و امثال اينها ساخته

ص: 459

باشند چون احاديث در نهى از قطن و كتان و حرير وارد شده است ديگر شرط است كه آهك داخل كاغذ نكرده باشند چون سجده بر آهك پخته نمى توان كرد ديگر شرطست كه آهار نداده باشند كاغذ را چون آهار نشاسته است و آن خورد نيست و ظاهر است كه حضرات ائمه هدى صلوات اللّه عليهم كه تجويز فرموده اند مى دانسته اند كه اكثر كاغذها يكى از اين عيوب دارد پس اگر اين شرطها در كار بود مى فرمودند و چون نفرمودند ظاهرا جايز باشد سجده كردن بر آن مطلقا و اگر كسى احتياط كند بهتر خواهد بود و اللّه تعالى يعلم.

سجده بر گليم و قالى

7-( و: سال علىّ بن يقطين ابا الحسن الاوّل صلوات اللّه عليه عن الرّجل يسجد على المسح و البساط فقال لا باس به اذا كان فى حال التّقيّة).

و بسند صحيح منقولست از على كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از شخصى كه سجده كند بر گليم و قالى كه از پشم مى بافتند حضرت فرمودند كه باكى نيست سجده كردن بر اينها هر گاه در جائى باشد كه اگر سجده بر اينها نكند ضرر به او رسد چون تقيه واجبست و اگر احتمال بعيد باشد مثل آن كه در بلاد عامه در خانه خود درها را بسته باشد و منفذى بحسب ظاهر نداشته باشد در اين صورت تقيه واجب نيست و جمعى سنت مى دانند و در مثل بلاد ما تقيه حرامست مگر آن كه خوف باشد.

(و لا باس بالسّجود على الثّياب فى حال التّقيّة)

و باكى نيست در سجده كردن بر جامه ها در حالت تقيه مروى است در حديث موثق از ابى بصير كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه نماز كند در پلاس و گليم حضرت فرمودند كه اگر تقيه باشد باكى نيست.

6-( و: سال معاوية بن عمّار ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الصّلاة

ص: 460

على القار فقال لا باس به).

و در صحيح از ابن عمار منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از نماز كردن بر قير حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و مرويست در صحيح از ابن عمار كه گفت كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه در كشتى باشند سجده مى كنند بر قفر و قير و در صحيح حفص و كالصحيح ابراهيم بن ميمون و غيرهما نيز وارد است كه در كشتى سجده بر قير مى تواند كرد چون متعارفست كه كشتيها را قير مى مالند و احاديث جواز در كشتى وارد شده است چون غالب اوقات تقيه لازم بود و علامت تشيع اين بود كه چيزى غير آن چه بر آن نماز مى كرده اند سجده مى كرده اند حضرات مبالغه فرموده اند كه بر اينها سجده بكنند كه مبادا ضرر به ايشان رسد و اللّه تعالى يعلم.

5,6-( و روى زرارة عن احدهما صلوات اللّه عليهما: انّه قال قلت له الرّجل يسجد و عليه قلنسوة او عمامة قال اذا مسّ شىء من جبهته الارض فيما بين حاجبيه و قصاص شعره فقد اجزا عنه).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه زراره گفت كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام محمد باقر يا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما كه هر گاه شخصى سجده كند و كلاهى يا عمامه بر سر داشته باشد و كلاه يا عمامه بعضى از پيشانى او را پوشانيده باشد چونست حضرت فرمودند كه هر گاه از پيشانى او كه ميان ابروها و رستنگاه موى سر است اندكى به زمين رسد از او مجزيست و همين حديث را شيخ در صحيح از زراره نقل كرده است باين عبارت كه

اذا مسّ جبهته الارض فيما بين الخ يعنى هر گاه برسد پيشانى او به زمين و اين عبارت احتمال كل و بعض دارد بلكه در كل اظهر است.

ص: 461

و هم چنين حديث ديگر زراره و موثقه عمار دلالت مى كنند بر آن كه مسمّى كافى است و ليكن ممكن است كه اين اخبار را حمل كنيم بر آن كه اقلا يك درهم از پيشانى بما يسجد عليه برسد به اعتبار حديث ديگر زراره كه گذشت و ممكن است كه درهم اقل مراتب استحباب باشد و كل پيشانى را رسانيدن اكمل باشد.

و در حديث موثق كالصحيح از عبد الرحمن منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه سجده كند و عمامه در سر داشته باشد و مانع باشد از رسيدن كل پيشانى به زمين حضرت فرمودند كه مجزى نيست تا پيشانى او يا كل پيشانى او به زمين برسد و اين خبر نيز هر دو احتمال دارد.

و در خبر كالصحيح از بريد عجلى منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه از پيشانى تا بينى هر جاى آن كه به زمين رسد در سجده مجزيست و سجده كردن بر تمام پيشانى افضل است و محمولست بر افضليت.

حديث على بن جعفر از برادرش حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه گفت پرسيدم از زنى كه سجده كند و بعضى از پيشانى او به زمين رسد و بعضى را مو مانع باشد آيا جايز است حضرت فرمودند كه نه تا جميع پيشانى را برساند بر زمين و سؤال كردم كه هر گاه مردى به سجده رود و عمامه يا كلاهش حايل شود ميان پيشانى و زمين حضرت فرمودند كه خوب نيست يا صحيح نيست تا پيشانى او به زمين رسد يعنى جميع بر سبيل استحباب يا بعضى بر سبيل وجوب.

سجده بر سنگ ريزه

6-( و قال يونس بن يعقوب: رأيت ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه

ص: 462

يسوّى الحصى فى موضع سجوده بين السّجدتين).

و منقولست در موثق كالصحيح بل الصحيح از يونس كه گفت ديدم حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه را كه سنگ ريزه را درست مى كردند در موضع سجده در ميان دو سجده يعنى اگر ناهموار بود هموار مى فرمودند و اين قسم كارها منافات با حضور قلب ندارد خصوصا كاملان را خصوصا هر گاه به فرموده الهى باشد.

و در حسن كالصحيح از عبد الملك بن عمرو منقولست كه ديدم حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه را كه وقتى كه اراده سجده داشتند سنگ ريزه را هموار مى كردند از جهت سجود.

6-( و روى عن علىّ بن بجيل انّه قال: و رأيت جعفر بن محمّد صلوات اللّه عليهما كلّما سجد فرفع رأسه اخذ الحصى من جبهته فوضعه على الارض).

و بسند قوى كالصحيح منقولست از على كه گفت ديدم حضرت را صلوات اللّه عليه كه هر مرتبه به سجده مى رفتند و سر از سجده بر مى داشتند و سنگ ريزه بر پيشانى ايشان چسبيده بود آن را بر مى داشتند و بر زمين مى گذاشتند و اگر پيشانى نماز گذارنده بر بلندى واقع شود پس اگر زياده از چهار انگشت باشد آن بلندى سر را بر دارد و موضع سجود را درست كند و به سجده رود و اگر چهار انگشت يا كمتر باشد سر را بر ندارد بلكه پيشانى را زور مى كند تا قرار گيرد و اگر بر چيزى واقع شود كه سجده بر آن نتوان كرد مهر را حركت دهد تا به زير پيشانى در آورد يا پيشانى را بر زمين كشد و بر ندارد و اگر در صورت اولى نيز بر ندارد بهتر است و وجهش آنست كه تا چهار انگشت محل سجده است كه بلند و پست ضرر ندارد على المشهور بين الاصحاب و اگر مساوى باشد محل ايستادن با محل سجده كردن احوط و اولى است.

چنانكه در حديث صحيح و حسن كالصحيح از عبد اللّه بن سنان

ص: 463

منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آيا جايز است كه در سجده موضع پيشانى از موضع قدمش بلندتر باشد حضرت فرمودند كه نه و ليكن مى بايد كه مساوى باشد و در حديث صحيح از ابى بصير منقولست كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه از شخصى كه موضع سجده اش را بلند كند در مسجد حضرت فرمودند كه من دوست مى دارم كه موضع پيشانى و قدم مساوى باشند و مرا خوش نمى آيد بلند و پست و در حديث حسن كالصحيح يا صحيح چنانكه جمعى گفته اند از عبد اللّه بن سنان از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از سجده كردن بر زمينى كه بلند باشد حضرت فرمودند كه اگر موضع پيشانى تو بلند باشد از موضع دستهاى تو و در بعضى نسخ از موضع بدن تو و در كافى از موضع پاهاى تو بقدر يك خشت كه چهار انگشت باشد باكى نيست.

و در حديث موثق از عمار منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از بيمار آيا جايز است كه بر فراش خود بايستد و سجده بر زمين كند حضرت فرمودند كه اگر غلظت فرش بقدر يك آجر يا كمتر باشد جايز است كه بر آنجا بايستد و سجده بر زمين كند و اگر بيشتر از يك آجر باشد جايز نيست و ظاهرا تا چهار انگشت را در عرف مساوى مى گويند و اگر مساوى حقيقى مراد مى بود خمره سبب بلندى مى شود و هم چنين سنگ ريزه و كلوخ كه در حديث ديگر از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه راوى گفت كه جايز است كه در كشتى روم و كلوخى برادرم و بر آن سجده كنم حضرت فرمودند كه بلى.

و در حديث صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه حضرت امام

ص: 464

جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه پيشانيت را بر بلندى گذارى بر مدار از آنجا و ليكن بر زمين كش و ظاهرا سبب سر بر نداشتن آنست كه سجود مكرر مى شود عمدا.

و در صحيح از ابن مسكان از حسن بن حماد منقولست كه گفت به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه عرض نمودم كه گاه هست به سجده مى روم پيشانى من بر سنگى مى خورد يا بر چيزى بلند روى خود را به جانب جائى كنم كه هموار باشد حضرت فرمودند كه بلى روى خود را بر زمين كش بى آن كه آن را بر دارى.

و ايضا از حسين بن حماد منقولست كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از شخصى كه روى او به سنگريزه واقع شود حضرت فرمودند كه سر را بر دارد و محل سجده را خوب كند تا پيشانى او خوب قرار گيرد.

و در حديث صحيح از على بن جعفر منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه هر گاه پيشانى شخصى در حال سجود به سنگريزه رسد و قرار نگيرد به زمين حضرت فرمودند كه حركت دهد پيشانى خود را و سنگ ريزه را دور كند از پيشانى تا قرار گيرد و سر بر ندارد و جمع به نحويست كه گذشت و ممكن است كه حمل بر تخيير كنيم در بعضى از صور و ليكن هر گاه تخيير خوب باشد ترتيب بهتر خواهد بود تا مخالفت اصحاب نكرده باشيم و اللّه تعالى يعلم.

مقدار پيشانى

6-( و روى عمّار السّاباطىّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّه قال:

ما بين قصاص الشّعر إلى طرف الانف مسجد فما اصاب الارض منه فقد أجزأك).

و بسند موثق كالصحيح از عمار از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه از رستنگاه موى سر تا طرف بين كه متصل است به

ص: 465

پيشانى همه محل سجده است و هر چه از آن به زمين رسد كافى است ترا.

و به همين عبارت روايت كرده است شيخ در موثق كالصحيح از مروان بن مسلم از آن حضرت صلوات اللّه عليه.

6- و روى زرارة عنه صلوات اللّه عليه: مثل ذلك

و بسند صحيح منقولست از زراره از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بمثل اين عبارت و ليكن شيخ از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه روايت كرده است به همين معنى نه به همين لفظ ممكن است كه مراد صدوق مما ثلث معنوى باشد يا حديثى ديگر باشد.

فوت كردن بر مكان سجده

6-( و: سال رجل الصّادق صلوات اللّه عليه عن المكان يكون فيه الغبار فانفخه اذا اردت السّجود فقال لا باس).

و بسند صحيح منقولست از صفوان از اسحاق از شخصى از بنى عجل كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه از مكانى كه غبار داشته آيا مى توانم از دهان باد كردن وقتى كه اراده سجده داشته باشم يا اراده نماز حضرت فرمودند كه باكى نيست و عدم باس منافات ندارد با حديث صحيح از محمد بن مسلم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه گفت عرض نمودم به آن حضرت كه آيا در اثناى نماز موضع پيشانى را باد مى توان كرد كه گردش برود حضرت فرمودند كه نه و بعد از اين نهى خواهد آمد.

(و فى رسالة ابى رضى اللّه عنه إليّ و لا تنفخ فى موضع سجودك فاذا اردت النّفخ فليكن قبل دخولك فى الصّلاة)

و در رساله پدرم كه بمن نوشته بود اين بود كه باد مكن در موضع سجودت پس اگر اراده داشته باشى كه موضع سجود را پاك كنى مى بايد كه پيش از دخول در نماز پاك كنى و در اين دغدغه نيست كه اين بهتر است.

ص: 466

6-( و روى عن الصّادق صلوات اللّه عليه انّه قال: انّما يكره ذلك خشيتة ان يؤذى من إلى جانبه).

و روايت كرده است صدوق در صحيح از ليث مرادى كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه اگر شخصى نماز كند نفخ مى تواند كرد موضع پيشانى را حضرت فرمودند كه باكى نيست به درستى كه وقتى مكروهست كه آزار رساند به كسى كه در جانب او باشد پس اگر كسى نباشد كراهت ندارد يا كراهت شديد ندارد.

پاك كردن خاك از پيشانى

(و يكره ان يمسح الرّجل التّراب عن جبهته و هو فى الصّلاة و يكره ان يتركه بعد ما صلّى فان مسح التّراب من جبهته و هو فى الصّلوة فلا شىء عليه لورود الرّخصة فيه)

و مكروهست كه پاك كند خاك را از پيشانى در حال نماز و مكروهست كه بعد از نماز آن خاك را بگذارد و پاك نكند چون خوف ريا هست پس اگر در حالت نماز خاك را پاك كند بر او چيزى نيست چون رخصت از شارع شده است چنانكه على بن جعفر كالصحيح سؤال مى كند از برادرش صلوات اللّه عليه كه آيا در اثناى نماز خاك پيشانى را پاك مى توان كرد حضرت فرمودند كه باكى نيست و در حديث صحيح از حلبى منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آيا نماز گذارنده خاك پيشانى را در اثناى نماز پاك مى تواند كرد.حضرت فرمودند كه بلى حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه پاك مى كردند هر گاه خاك آلوده مى شد پيشانى را و در حديث سكونى از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه مرا خوش نمى آيد كه پيشانى مردان ساده باشد و بر آن اثر سجود نباشد و حمل كرده اند كه مراد حال نماز است و اظهر آنست كه مراد پينه كردن پيشانيست از بسيارى سجود چنانكه حضرت سيد الساجدين و حضرت موسى

ص: 467

بن جعفر صلوات اللّه عليهم چنين بوده اند بى دغدغه چنانكه اخبار بسيار وارد شده است در ايشان و در بعضى از اخبار هست كه همه ائمه صلوات اللّه عليهم اثرى در پيشانى ايشان بوده است و جمعى آيۀ سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ را چنين تفسير كرده اند و احاديث بسيار شده است در صفات مؤمنان كه مى بايد پيشانى ايشان مثل زانوى بز يا شتر پينه كرد باشد و تا چنين نباشند شيعه امير المؤمنين صلوات اللّه عليهم نيستند با علامات ديگر كه از بسيارى روزه لبهاى ايشان خشك باشد هميشه و چشمان ايشان كوروش باشد از بسيارى گريه و پشت ايشان كج باشد از بسيارى عبادت و تفصيل اينها را از تفسير حضرت امام حسن عسكرى و باب كفر و ايمان كلينى طلب بايد كرد و اللّه الموفق للسّداد.

ص: 468

باب علّة النّهى عن السّجود على المأكول و الملبوس دون الارض

و ما أنبتت من سواهما

6-( قال هشام بن الحكم لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه: أخبرنى عمّا يجوز السّجود عليه و عمّا لا يجوز قال السّجود لا يجوز الاّ على الارض او ما أنبتت الارض الاّ ما اكل او لبس فقال له جعلت فداك ما العلّة فى ذلك قال لأنّ السّجود خضوع للّه عزّ و جلّ فلا ينبغى ان يكون على ما يؤكل او يلبس لأنّ ابناء الدّنيا عبيد ما ياكلون و يلبسون و السّاجد فى سجوده فى عبادة اللّه عزّ و جلّ فلا ينبغى ان يضع جبهته فى سجوده على معبود ابناء الدّنيا الّذين اغترّوا بغرورها و السّجود على الارض افضل لأنّه ابلغ فى التّواضع و الخضوع للّه عزّ و جلّ).

اين بابى است در بيان علّت نهى از سجود بر خوردنى و پوشيدنى و عدم نهى از زمين و هر چه از زمين رويد كه آن را نخورند و نپوشند.

روايت است بهشت سند صحيح از هشام بن حكم كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه مرا خبر ده از آن چه جايز است بر آن سجده كردن و از آن چه جايز نيست حضرت فرمودند كه سجده جايز نيست مگر بر زمين يا آن چه از زمين روييده باشد مگر آن چه خوردنى يا پوشيدنى باشد بحسب عادت پس عرض نمودم كه فداى تو گردم علت اين چيست حضرت فرمودند كه از جهت آن كه سجود خاضع شدنست نزد حق

ص: 469

سبحانه و تعالى پس سزاوار نيست كه خضوع نزد ماكول و ملبوس باشد زيرا كه اهل دنيا بندگان مأكولات و ملبوساتند و كسى كه سجده مى كند در عبادت حق سبحانه و تعالى در بندگان و تذلل است نزد او پس سزاوار نباشد كه پيشانى خود را در سجود بر معبود اهل دنيا گذارد كه فريب دنيا را خورده اند و فريفته مأكول و ملبوس شده اند و از آنها كه سجده بر آن مى توان كرد زمين بهتر است زيرا كه سجده كردن بر زمين كاملتر است در تاثير شكستگى و خضوع نزد حق سبحانه و تعالى و هيچ شك نيست كه خاك كربلا بيشتر مؤثر است در رقّت و خضوع كه هر چند قساوت عظيم باشد چون ياد مى كند واقعه كربلا را البته او را گريه و زارى حاصل مى شود كه سبب قرب بندگانست بعد از مغفرت گناهان ايشان لهذا حضرت فاطمه زهرا تسبيح از خاك حمزه ساخت تا سبب رقّت باشد مر شيعيان و مؤمنان را هر چند شهادت سبب علو درجات ايشان شد اما سبب نقص بر عالميان شد و حسب الامر مأموريم به آن كه ملاحظه مظلوميّت ايشان كنيم و بگرييم تا درجات عاليه كرامت فرمايد و بنا بر اين اگر خاك باشد سبب تذلّل بيشتر مى شود از گلهاى ساخته يا پخته كه در آن دغدغه نيز مى شود كه صحيح نباشد با آن كه در خاك همه پيشانى بر آن مى رسد و در مهر خوب نمى رسد مگر آن كه چنان بسازند كه پيشانى بر آن جا كند همه و بعد از خاك سنگ بهتر است از حصير و بوريا با آن كه در اينها غالبا همه پيشانى جا نمى كند چون فاصلها دارد اما شك نيست در آن كه جايز است و احاديث خمره متواتر است بلكه ظاهر اخبار آنست كه خمره مقدم باشد بر سنگ ريزه و دور نيست كه وجه تقدم طهارت و نظافت آن بوده باشد.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقول است كه گفت كه حضرت

ص: 470

امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست در سجده كردن بر بوريا و برگ درخت خرما و هر چه از زمين روييده باشد مگر ميوه.

و در صحيح از حسين بن ابى العلاء از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه شخصى به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه آمد و سؤال كرد از سجده كردن بر بوريا و جلۀ ظرف خرما و هر چه از زمين رويد آيا جايز است حضرت فرمودند كه بلى و احاديث گذشت كه زمين بهتر است و اگر گل سخت باشد بى دغدغه مقدّم است بر نباتات و احاديث سنگ ريزه كالمتواتر است مع هذا بعضى دغدغه كرده اند كه استحاله شده است و اصلش خاكست كه با آب جمع شده است و آفتاب در آن تاثير كرده است و سنگ ريزه شده است و اين بى وجه است زيرا كه بر تقدير تسليم از اسم زمين بدر نمى رود و بعضى دغدغه كرده اند در مثل سنگ مرمر بلكه سنگ آسيا كه معدنى دارد و اطلاق معدنى بر اينها مى كنند و حق اين است كه سجده كردن بر اينها جايز است حتى بر آجر و گچ پخته اما آهك استحاله مى شود و بعد از پختن دغدغه عظيم در آن مى شود و در اخبار نيز نهى از آن وارد شده است و امّا ماكول و ملبوس ظاهرا مراد از آنها عاديست پس مثل اهليلج و بليلج خام را سجده مى توان كرد چون معتاد الاكل نيست بلكه از جهت دوا مى خورند اما پرورده اش ماكول عاديست و مانند برگ موز هر چند ستر عورت به آن مى توان كرد امّا ملبوس عادى نيست و جميع گفته اند كه سجده بر جو مى توان كردن و بر گندم نمى توان كرد چون پوست گندم را مى خورند و پوست جو را نمى خورند و احوط آنست كه بر جو سجده نكنند و اگر چيزى در بعضى از بلاد آن را خورند و در بعضى نخورند هر بلدى حكم خود دارد مثل ينجه كه هر جا خورند سجده نتوان كرد و هر جا نخورند سجده توان كرد و بعضى تغليب منع كرده اند چون

ص: 471

صادقست كه ماكولست و احوط منع است و مثل پوست بادام تازه كه مى خورند سجده نمى توان كرد و چون بادام مى رسد آن را نمى خورند سجده مى توان كرد و مانند افيون كه جمعى به آن عادت كرده اند ايشان سجده نمى توانند كرد و احوط آنست كه مطلقا نكنند اما پوست ككنار را ظاهرا سجده توان كرد چون متعارف نيست خوردن آن و بر بالاى گندم نماز كردن مكروهست هر چند كل بر آن كشيده باشد.

چون در حديث كالصحيح از محمد بن مضارب منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از خرمن گندمى كه گل اندود كرده باشند آن را بر بالاى آن نماز كنم حضرت فرمودند كه بر بالاى آن نماز مكن عرض نمودم كه اگر سطح هموارى شده باشد چونست حضرت فرمودند كه بر آن نماز مكن.

و در حديث حسن كالصحيح از عمر بن حنظله منقولست كه گفت به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه عرض نمودم كه خرمنى از گندم را گل اندود كرده اند مانند سطح حضرت فرمودند كه نماز بكن يعنى جايز است پس خبر اول محمولست بر كراهت به سبب حرمت طعام و گذشت.

ص: 472

باب القبلة

اشاره

اين بابى است در بيان قبله و آن موضع يا طرفى است كه مى بايد كه روى و مقاديم بدن بسوى آن كنند در نماز واجب وجوبا و در مستحب نيز على الخلاف و در ذبح به آن كه گردن ذبيحه با مقاديم بدن آن را بسوى آن كنند و هم چنين در حالت بول و غايط بترك توجه به آن و بترك استدبار آن و هم چنين در احوال ميت از احتضار و غسل و نماز و دفن او و غير اينها از آن چه مذكور شد در اين باب و غير آن در مواضع خود ان شاء اللّه تعالى.

كعبه قبله مسجد الحرام است

6-( قال الصّادق صلوات اللّه عليه: انّ اللّه تبارك و تعالى جعل الكعبة قبلة لأهل المسجد و جعل المسجد قبلة لأهل الحرم و جعل الحرم قبلة لأهل الدّنيا).

منقول است در دو خبر بسند قوى از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه بتحقيق كه حق سبحانه و تعالى كعبه را قبله اهل مسجد گردانيده است و مسجد الحرام را قبله اهل حرم گردانيده است و حرم را قبله اهل دنيا گردانيده است.

و همين مضمون را روايت كرده اند از سنيان نيز از عبد اللّه بن عباس از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله و به سندى ديگر از مكحول به اسناد او از آن حضرت صلوات اللّه عليه و روايت كرده است صدوق در صحيح از ابراهيم بن ابى البلاد از ابى غره كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه خانه كعبه قبله اهل مسجد الحرام است و مسجد قبله مكه است و مكه قبله حرم

ص: 473

است و حرم قبله اهل عالم است و شيخ طوسى و شيخ طبرسى نقل اجماع كرده اند بر اين قول.

6-( و: سال المفضّل بن عمر ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن التّحريف لأصحابنا ذات اليسار عن القبلة و عن السّبب فيه فقال انّ الحجر الاسود لمّا انزل به من الجنّة و وضع فى موضعه جعل انصاب الحرم من حيث لحقه النّور نور الحجر فهو عن يمين الكعبة اربعة اميال و عن يسارها ثمانية اميال كلّه اثنا عشر ميلا فاذا انحرف الانسان ذات اليمين خرج عن حدّ القبلة لقلّة انصاب الحرم و اذا انحرف الانسان ذات اليسار لم يكن خارجا عن حدّ القبلة).

و بطرق قويه از مفضّل منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از انحرافى كه شيعيان ما مى كنند به جانب چپ از قبله وجهش چيست و چه سبب دارد حضرت فرمودند كه چون حق سبحانه و تعالى حجر الاسود را از بهشت بدنيا فرستادند و در جاى خود گذاشتند علامات حرم را نصب كرد حضرت آدم از آنجايى كه نور حجر الاسود به آن جا رسيد و نور از جانب راست كعبه به چهار ميل رسيده بود و از جانب چپ بهشت ميل رسيده بود كه مجموع دوازده ميل باشد كه مقدار حرمست كه چهار فرسخ در طولست و چهار فرسخ در عرض پس اگر اندك انحرافى در اين بلاد واقع شود به جانب دست راست نماز گذارنده از حد قبله كه آن حرمست بيرون مى رود و چون منتهاى حرم كمتر است از طرف يمين و اگر اندك انحرافى از دست چپ واقع شود از حد قبله بيرون نمى رود.

و مؤيد اين حديثست حديث قوى كلينى كه به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه عرض نمودند كه از چه وجه در نماز ميل به جانب دست

ص: 474

چپ مى كنند حضرت فرمودند كه زيرا كه كعبه را شش حد است چهار حد از آن بر دست چپ تست و دو از آن بر دست راست تست پس از اين جهت است كه منحرف مى شوند به جانب چپ و حديث سابق مفسّر اين خبر است و چون بلفظ كعبه وارد شده است احتمال ديگر دارد كه در روضه ذكر كرده ام و اللّه تعالى يعلم بدان كه در اين حديث مذكور است كه نور حجر الاسود منتشر شد و در احاديث صحيحه بسيار وارد شده است كه نور بيت المعمور بود كه حق سبحانه و تعالى آن را از بهشت از جهت انس حضرت آدم عليه السلام فرستاده بود و تا زمان نوح در زمين بود و در طوفان نوح به آسمان بردند.

و در بعضى از روايات معتبره واقع شده است كه ستون خانه چهار جهت را منوّر ساخت و منافاتى نيست ميانه اين اخبار چون ممكن است كه نور همه منتشر شده باشد و در واقع نيز چنين است و تفصيلش در ابواب حرم خواهد آمد اما آن چه وارد شده است كه قبله اهل عالم حرم است و قبله اهل حرم مسجد است مذهب متقدمين علماء شيعه است و در فقه رضوى نيز وارد است كه چون خواهى كه رو بقبله كنى ميل بدست چپ كن زيرا كه حرم از دست راست كعبه چهار ميل است و از دست چپ آن هشت ميل است و ميل بدست چپ به اعتبار توجه به حرمست و مذهب متأخرين علماء آنست كه كعبه قبله كسانى است كه در مكه معظمه باشند و جهت كعبه قبله عالم است.

و از احاديث بسيار از صحيح و حسن كالصحيح و موثق كالصحيح و غيرها ظاهر مى شود كه كعبه قبله باشد و آيات قبله بلفظ مسجد الحرام وارد است و مراد از مسجد كعبه است چون آن نيز مسجد محترم است يا به اعتبار اطلاق كل بر جزو مجازا يا مراد از مسجد حرم است چنانكه مذهب قدماست و در اين

ص: 475

صورت اطلاق كرده اند جزو را بر كل و چون حق سبحانه امر فرموده است كه رو به جانب مسجد الحرام كنند فايده معتدٌّ بهى ظاهر نمى شود در اين خلاف نسبت به كسى كه دور باشد از كعبه و اخبار متواتره بلفظ قبله وارد شده است پس مكلف رو بقبله مى كند و آن جانب و طرفى است كه علم يا ظن داشته باشيم كه كعبه يا مسجد يا حرم در آن طرف باشد و بعضى گفته اند كه قبله طرفيست كه علم يا ظن نداشته باشيم به خروج كعبه از آن طرف و بعضى گفته اند كه كعبه قبله بعيد است كه چون هر چند چيزى دورتر مى شود محاذات حسى بيشتر مى شود مثلا اگر كعبه نور باطنش ظاهر شود و حجابها از پيش برخاسته شود همه كس را محسوس مى شود كه رو بقبله كرده اند اگر چه بحسب واقع جمعى قليل محاذى كعبه اند تا آن كه شيخ بهاء الدين محمد طاب ثراه نقل كردند اين قول را و بحث بر اين قول را كه علما ذكر كرده اند كه اگر خطى دراز بكشند و هزار كس بر اين خط بايستند شايد ده كس ازين خط محاذى كعبه باشند و باقى به يقين خارج خواهند بود از محاذات كعبه پس جواب گفتند كه أولا علم نداريم به خروج احدى از محاذات كعبه بلكه ممكن است كه همگى محاذى عين كعبه باشند چون زمين كرويست و خطى كه بر كره كشيده شود هر چند مستطيل باشد و در واقع مستدير است و بر تقدير تسليم محاذات حسى كافى است و آن مظنون است و شكى نيست در آن كه علم يا ظن بر خلاف آن نداريم و ليكن بنده گفتم كه اين قول مخالف ظاهر آيات است چون حق سبحانه و تعالى پنجم رتبه امر فرموده است كه در هر جا كه باشيد رو به جانب مسجد الحرام كنيد و يك جا نفرموده است كه رو بمسجد يا كعبه كنند در جواب فرمودند كه آن جماعت را اعتقاد اينست كه رو به جانب مسجد بمعنى رو بمسجد است

ص: 476

چنانكه متعارفست كه هر گاه شخصى رو به شخصى كند مى گويند كه فلانى متوجه جانب فلانى است در جواب گفتم كه بر تقديرى كه اين اطلاق بر سبيل حقيقت باشد قرينه معنى اول از آيه ظاهر است كه رو بعين كعبه محالست بعيد را در جواب فرمودند كه از اين جهت است كه اكثر باين طرف قايلند و غرض اين بود كه حرف ايشان فى الجمله صورتى دارد بر تقدير صحّت اين جوابها گفته ايم و بعد از آن فرمودند كه فلانى من رساله در تحقيق جهت نوشته ام آن را مطالعه كن و بعد از آن اگر شبهه باشد گفتگو كن و بحث باين منتهى شد مجملا آن چه از آيات و اخبار ظاهر مى شود آنست كه امر قبله بسيار سهل است و در بيان علامات نيز مذكور خواهد شد و نهايت دقتى كه توان كرد آنست كه سابقا در باب مواقيت مذكور شد و اللّه تعالى يعلم.

(و من كان فى المسجد الحرام صلّى إلى الكعبة إلى أيّ جوانبها شاء)

و كسى كه در مسجد الحرام باشد در نماز رو به كعبه مى كند بهر طرفى كه خواهد يعنى چنان نيست كه ملاعين اهل سنت كرده اند و هر طرف را نامزد يكى از مجتهدان اربع خود كرده اند كه حنفى رو به ميزاب مى كند و حنبلى محاذى آنها و شافعى رو بباب مى كند و مالكى در برابر آنها كه محض بدعتى است كه خود نيز قائلند كه ائمه اربعه ايشان نيز از اين خبر ندارند و تا اين مقدار خر نبوده اند كه چنين لا طايلى بگويند و اجماع امت است بلكه ضروريست از دين مسلمانان كه در مسجد بهر طرفى كه نماز كنند صحيح است با آن كه در روز جمعه كه حنفى نماز جمعه مى كند از چهار طرف كعبه حتى در كوههاى دور مكه معظمه كه خانها بر آن ساخته اند و كعبه مشاهد است همگى نماز جمعه را اقتدا مى كنند به امام حنفى و مع هذا تشنيع شيعه مى كنند كه شما مقامى نداريد چه ظاهر است كه همه كعبه از كسى است كه مسلمان و مؤمن باشد و اسلام و ايمان

ص: 477

مخصوص شيعه است و غير اثنا عشرى كافر است به نصوصى كه سنيان در كتب صحاح خود ذكر كرده اند.

و ليكن اين عبارت بحسب ظاهر منافات با مذهب قدما دارد چون به اعتقاد ايشان هر كه خارج مسجد الحرام است مسجد قبله اوست و مراد از مسجد آن مسجدى است كه در زمان حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله مسجد بود پس بنا بر اين جايز خواهد بود كسانى را كه از آن مسجد خارج باشند كه رو بمسجد الحرام كنند از طرفى كه رو به كعبه نكرده باشند و گمان ندارم كه از قدما كسى التزام اين معنى كرده باشد و ليكن بر ايشان لازم مى آيد اگر چه قايل به آن نباشند مگر ايشان گويند كه چون كسى خارج مسجد اعظم باشد مشكل است او را كه رو به كعبه كند بنا بر اين مى گوييم كه رو بمسجد كند نه در وقتى كه در مسجد باشند با آن كه شخصى كه در خانهاى مكه باشد هم چنان كه او را متعسّر است رو كردن به جانب كعبه معظمه هم چنين مشكل است رو كردن به جانب مسجد زمان حضرت بلكه رو به كعبه كردن آسانتر است چون كعبه فى الجمله ارتفاعى دارد و اگر بر بلندى روند ممكن است كه كعبه را به بينند بخلاف مسجد الحرام زمان آن حضرت كه ديوارى ندارد بلكه ميلهاى كوتاه نصب كرده اند كه نمى توان آنها را تشخيص نمودن و اگر كسى در كوهها باشد و هر دو را ببيند چرا رو به كعبه نكند و اين اشتباه از آن مى شود كه خيال كرده اند كه اين مسجد بزرگى كه الحال هست و ديوارهاى بلند دارد مسجد الحرامست و غافلند از آن كه ده مرتبه بزرگ كرده اند تا باين مرتبه رسيده است و رساله دارم كه تفصيل همه در آنجا مسطور است و اللّه تعالى يعلم و هيچ شك نيست كه تا ممكن باشد رو به كعبه كردن احوط آنست كه رو به كعبه كنند خصوصا كسانى را كه خانهاى ايشان در كوههاست و كعبه را مى توانند

ص: 478

ديدن البته رو به كعبه مى كنند اما كسانى كه خانهاى ايشان در پستى واقع باشد اگر مشكل نباشد ايشان را كه نمازها را در مسجد الحرام واقع سازند احوط آنست كه بمسجد آيند و اگر مشكل باشد پس اگر ممكن باشد كه از پشت بام خود يا هم سايگان علم به جانب كعبه به همرسانند احوط است و دور نيست كه ظن قريب بعلم نيز كافى باشد و بسيار مستبعد است كه ظن محاذات مسجد الحرام زمان آن حضرت به همرسد و ظن محاذات كعبه بهم نرسد و اين ابتلاى عظيمى است سكّان و مجاوران مكه معظمه را.

قبله كسى كه در كعبه است

(و من صلّى فى الكعبة صلّى إلى أيّ جوانبها شاء و افضل ذلك ان يقف بين العمودين على البلاطة الحمراء و يستقبل الرّكن الّذى فيه الحجر الاسود)

و كسى كه نماز كند در كعبه معظمه رو مى كند بهر جانبى كه خواهد چون همه جوانب قبله است و بهتر آن است كه نماز را در ميان دو ستون بر سنگ سرخ كند و مشهور است در ميان خاصه و عامه كه آن موضع ولادت حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه است و بهتر آنست كه رو كند به ركنى كه حجر الاسود بر آن ركن است و شكى نيست در آن كه نماز سنت را در كعبه مى تواند كرد و هم چنين نماز واجب را در حالت ضرورت مثل آن كه وقت تنگ شده باشد و از كثرت بيرون نتواند آمد و اما در حالت اختيار احاديث بر نهى واقع شده است و نقل اجماع نيز بر حرمت كرده اند و احتياط در اين است كه در كعبه با اختيار واقع نسازد و نكته بعد از وقوع گفته اند كه در كعبه يا پشت بام كعبه اگر نماز كنند اگر چه رو به كعبه كرده است پشت به كعبه نيز كرده است و آن در نماز جايز نيست و هم چنين گفته اند كه شارع كل كعبه را قبله كرده است و در بيرون بر كل آن استقبال مى شود مجازا قريبا و در اندرون بر بعضى از آن مى شود و مضمون متن در احاديث صحيحه وارد شده است مگر در استقبال

ص: 479

ركن حجر الاسود و در ابواب حج خواهد آمد احاديث نهى از نماز فريضه و غير آن

(و من كان فوق الكعبة و حضرت الصّلاة اضطجع و أومى برأسه إلى البيت المعمور)

و كسى كه در سطح كعبه باشد و وقت نماز در آيد يعنى وقت آخر كه خوف فوات نماز باشد يا وقت اول چنانكه ظاهر عبارتست بر پهلو بخوابد و بسر ايما كند بسوى بيت المعمور كه محاذى كعبه است در آسمان چهارم بدان كه آن چه صدوق ذكر كرده است در خبرى نديده ام و در خاطر ندارم كه كسى قايل باين نحو شده باشد.

بلكه در حديث قوى از عبد السّلام هروى منقولست كه از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه در شخصى كه ادراك كند او را وقت نماز و او در بام كعبه معظمه باشد حضرت فرمودند كه اگر بايستد او را قبله نخواهد بود چون ديوارى ندارد بام كعبه و ليكن بر پشت مى خوابد و رو و چشمهاى خود را مى كشاند به جانب آسمان و بدل قصد مى كند كه رو بقبله كرده است كه در آسمانست كه آن بيت المعمور است و قرائت مى كند و چون مى خوابد كه بركوع رود چشمهاى خود را بهم مى گذارد و چون مى خواهد كه سر از ركوع بر دارد چشمها را مى گشايد و سجود نيز به همين عنوان مى كند و جمعى از قدما به اين حديث عمل نموده اند و اكثر علما عمل به آن نكرده اند بنا بر آن كه حديث ضعيف است بحسب سند و بحسب متن نيز به اعتبار آن كه وارد است كه اگر بايستد قبله ندارد و حال آن كه در احاديث وارد شده است كه كعبه تا به آسمان و تا به منتهاى زمين قبله است چنانكه خواهد آمد و اكثر بر آنند كه اگر ممكن باشد نماز در آنجا نكردن اولى است چون جوف كعبه است و احاديث صحيحه وارد است در نهى از

ص: 480

نماز در جوف كعبه و با ضرورت هوا قبله اوست بلى مى بايد كه سجده بر كنار بام نكند كه در وقت سجود قبله نداشته باشد.

و روايت كرده است شيخ در قوى از محمد بن عبد اللّه كه ديدم كه يونس سؤال مى كرد از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه از مردى كه وقت نماز فريضه حاضر شود و او در كعبه باشد و ممكن نباشد او را بيرون آمدن از كعبه حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه بر پشت بخوابد و ايما كند و حضرت اين آيه را به استشهاد آوردند كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر جا كه رو مى كنى آن طرف وجه اللّه است يعنى طرفى است كه عبادت الهى در آن طرف جايز است و اين خبر نيز محمولست بر آن كه در سطح خانه باشد.

كعبه تا آسمان قبله است

(و من كان فوق جبل ابى قبيس استقبل الكعبة و صلّى فإنّ الكعبة قبلة ما فوقها إلى السّماء)

روايت كرده است شيخ در موثق كالصحيح از عبد اللّه بن سنان پس صحيح باشد چون سند صدوق بعبد اللّه صحيح است كه گفت شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كرد و گفت كه من در بالاى كوه ابو قيس نماز عصر را گزاردم آيا مجزيست و حال آن كه كعبه در زير پاى من بود حضرت فرمودند كه بلى به درستى كه كعبه قبله است از جاى خود تا به آسمان.

و شيخان بسند صحيح روايت كرده اند از خالد ابن ابو اسماعيل كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه اگر شخصى در كوه ابو قبيس نماز كند رو بقبله حضرت فرمودند كه باكى نيست و ظاهر اين دو حديث آنست كه كعبه قبله است نه مسجد اگر چه حديث دويم قبله است و حديث اول را حمل بر آن مى توان كرد و ليكن عكس اظهر است و اللّه تعالى يعلم.

ص: 481

نماز به بيت المقدس

14-( و: صلّى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله إلى البيت المقدّس بعد النّبوّة ثلث عشرة سنة بمكة و تسعة عشر شهرا بالمدينة ثمّ عيّرته اليهود فقالوا له انّك تابع لقبلتنا فاغتمّ لذلك غمّا شديدا فلمّا كان فى بعض اللّيل خرج صلوات اللّه عليه يقلّب وجهه فى افاق السّماء فلمّا اصبح صلّى الغداة فلمّا صلّى من الظّهر ركعتين جاءه جبرئيل عليه السّلام فقال له قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الآية ثمّ اخذ بيد النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله فحوّل وجهه إلى الكعبة و حوّل من خلفه وجوههم حتّى قام الرّجال مقام النّساء و النّساء مقام الرّجال فكان اوّل صلاته إلى بيت المقدس و آخرها إلى الكعبة فبلغ الخبر مسجدا بالمدينة و قد صلّى اهله من العصر ركعتين فحوّلوا نحو القبلة فكان اوّل صلاتهم إلى بيت المقدس و اخرها إلى الكعبة فسمّى ذلك المسجد مسجد القبلتين فقال المسلمون صلاتنا إلى بيت المقدس تضيع يا رسول اللّه فانزل اللّه عزّ و جلّ وَ ما كانَ اللّهُ لِيُضِيعَ إِيمانَكُمْ يعنى صلاتكم إلى بيت المقدس و قد اخرجت الخبر فى ذلك على وجهه فى كتاب النبوّة)

و منقولست بطرق بسيار از ائمه اطهار صلوات اللّه عليهم اين مضمون بلكه اكثرش متواتر است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله بعد از بعثت سيزده سال در مكه معظمه بودند و روى خود را در نماز به جانب بيت المقدس مى كردند به آن كه رو به مغرب مى كردند به نحوى كه رو به كعبه و بيت المقدس هر دو نماز مى كردند و چون به مدينه تشريف گرامى داشتند تا نوزده ماه و روايات در زياد و كم وارد شده است در مدينه مشرفه پشت به كعبه مى كردند و رو به بيت المقدس پس يهودان شروع كردند در سرزنش و به حضرت مى گفتند كه تو تابع

ص: 482

قبله مايى عن قريب در مذهب ما داخل خواهى شد و از اين سرزنش حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله بسيار مغموم شد كه مبادا جمعى از ضعفاء العقول از دين بر گردند چون پاره از شب گذشت حضرت از منزل بيرون آمدند و نظر به جانب آسمان مى كردند و در روايتى وارد شده است كه اين نظر كردن حسن طلبى بود چون شرم مى آمد آن حضرت را كه مبادا دعا كند و دعا مستجاب نشود و اين معنى نيز سبب افتتان مردم شود پس چون صبح شد نماز صبح را گذاردند و چون دو ركعت نماز ظهر را گذاردند جبرئيل عليه السّلام آمد و اين آيه را آورد كه ترجمه اش اينست كه بتحقيق كه مى بينم كه روى خود را به جانب آسمان مى كنى مكرّر از جهت نزول وحى در تغيير قبله پس البته روى ترا خواهيم گردانيد بسوى قبله كه تو از آن خشنودى چون قبله حضرت ابراهيم است و آباى تو پس بگردان روى خود را به جانب مسجد الحرام الآية يعنى تا آخر آيه و ترجمه اش اينست كه هر جا كه باشيد روى خود را به جانب كعبه كنيد و اين خطابست مر امّت را كه متابعت آن حضرت كنند و مشهور است كه حضرت فرمودند كه قبله مسجد من محاذى ميزابست و اين جانبى بود متيقن و حكم امّت جانب مظنون شد و به درستى كه يهودان و نصارى مى دانند كه تحويل كعبه حق است از جانب پروردگار ايشان چون در كتب ايشان وصف و شمايل آن حضرت بود به آن كه آن حضرت تغيير قبله خواهد داد و مع هذا سرزنش تو مى كنند به آن كه اگر قبله اول حق بود چرا از آن بر گشتند و اگر بر باطل بود چرا در اين مدت بر آنجا نماز مى كردند و مى دانند كه حق سبحانه و تعالى را خانه نمى باشد و در مكانى نيست و اصل توجّه بقبله نيست مگر از روى تعبد و تغييرش نبود مگر از روى امتحان و افتتان مثل ساير تكاليف و بعد از آن تهديد ايشان فرمود كه حق سبحانه و تعالى غافل نيست از آن كه اينها مى كنند از افعال و اقوال

ص: 483

ناشايسته پس جبرئيل دست مبارك حضرت سيّد الأنبياء صلّى اللّه عليه و آله را گرفت و روى حضرت را به جانب كعبه كرد و آنها كه در عقيب آن حضرت نماز مى كردند روهاى خود را در نماز به جانب كعبه كردند به حيثيتى كه مردان به جاى زنان رفتند و زنان به جاى مردان پس اول نماز ايشان بسوى بيت المقدس بود و اخر نماز ايشان به جانب كعبه پس اين خبر بمسجد بنى عبد الاشهل رسيد در مدينه و اهل آن مسجد دو ركعت نماز عصر را كرده بودند روى ايشان را نيز به جانب كعبه كردند و اوّل نماز ايشان بسوى بيت المقدس بود و آخر نماز ايشان بسوى كعبه پس آن مسجد را مسجد دو قبله ناميدند پس مسلمانان به خدمت آن حضرت صلى اللّه عليه و آله عرض نمودند كه نمازهاى ما كه بسوى بيت المقدس كرديم ضايع خواهد شد يا رسول اللّه پس حق سبحانه و تعالى اين آيه را فرستاد كه حق سبحانه و تعالى هرگز ايمان شما را ضايع نخواهد گردانيد كه نماز را به جانب بيت المقدس كرده ايد و حق سبحانه و تعالى نماز را ايمان ناميد تا دلالت كند بر آن كه هر كه نماز نمى كند ايمان ندارد و بتحقيق كه اين حديث را بر نحوى كه وارد شده است بحسب سند بلكه اسانيد بسيار و متن كه مشتمل است بر زيادتى بى شمار در كتاب نبوت و معجزات آن حضرت ذكر كرده ام هر كه تفصيل آن را خواهد بايد كه رجوع به آن كتاب كند و بعضى از اين خبر در حسن كالصحيح از حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست و بعضى در موثقه ابو بصير از احدهما صلوات اللّه عليهما و بعضى از موثقه كالصحيحه ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه.

مردى كه كور باشد و نماز كرده باشد بر خلاف قبله

6-( و روى عن عبد الرّحمن بن ابى عبد اللّه: انّه سئل الصّادق صلوات اللّه عليه عن رجل اعمى صلّى على غير القبلة فقال ان كان فى وقت فليعد و ان كان الوقت قد مضى فلا يعيد

6- قال: و سألته عن رجل

ص: 484

صلّى و هى متغيّمة ثمّ تجلّت فعلم انّه صلّى على غير القبلة فقال إن كان فى وقت فليعد و ان كان الوقت قد مضى فلا يعد).

و منقولست بسند صحيح از عبد الرحمن كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدند از مردى كه كور باشد و نماز كرده باشد بر خلاف قبله حضرت فرمودند كه اگر وقت باقى است اعاده مى كند و اگر وقت گذشته است اعاده نمى كند يا نكند باز عبد الرحمن گفت سؤال كردم من از شخصى كه نماز كند و ابر باشد بعد از آن ابر بر طرف شود و عالم شود كه نماز را بر غير قبله كرده است حضرت فرمودند كه اگر وقت باقى است اعاده كند و اگر وقت بيرون رفته است اعاده نكند و اين حديث را حمل كرده اند كه اعمى مطلقا و غير اعمى در روز ابر اگر سعى خود را كرده باشند و نماز كرده باشند اين حكم دارد و الاّ مطلقا اعاده مى كنند در وقت و خارج و ديگر حمل كرده اند كه اگر بر مشرق و مغرب باشد چنين است كه اگر اندكى گشته باشد كه به مشرق و مغرب نرسيده باشد صحيح است و در وقت نيز اعاده نمى كند و حديث نيز دلالت بر اين معنى دارد چون هست كه بر غير قبله نماز كرده باشند و احاديث صحيحه خواهد آمد كه ما بين مشرق و مغرب قبله است و هم چنين مقيد ساخته اند به آن كه پشت بقبله نباشد و الاّ در خارج وقت نيز اعاده مى كند و اين قيد در كار نيست چون حديث اعادۀ مستدبر ضعيف است سندا و متنا و احاديث صحيحه و موثقه در اين باب بر سبيل اطلاق واقع شده است.

از آن جمله در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر گاه نماز كنى بر غير قبله پس ظاهر شود ترا كه نماز كرده بر غير قبله و در وقت باشى اعاده كن و اگر وقت فوت شده باشد اعاده مكن.

ص: 485

و در حديث صحيح از سليمان منقولست كه من عرض كردم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى در صحرايى باشد در روز ابرى و بر غير قبله نماز كند و ابر بر طرف شود و بداند كه بر غير قبله نماز كرده است چه كند حضرت فرمودند كه اگر در وقت باشد اعاده مى كند نماز را و اگر وقت در رفته باشد كافى است او را اجتهادى كه كرده است.

و از امثال اين عبارتست كه مطلقات را حمل بر اجتهاد كرده اند و حديث سليمان و عبد الرحمن هر دو بسند موثق كالصحيح نيز از آن حضرت صلوات اللّه منقول است.

و به چند سند صحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه منقولست كه از آن حضرت سؤال كردند از شخصى كه در روز ابرى نماز كند بر غير قبله بعد از آن آفتاب ظاهر شود و وقت باقى باشد آيا اعاده مى كند نماز را هر گاه بر خلاف قبله نماز كرده باشد و اگر نهايت سعى كرده باشد در اجتهاد و تحصيل ظن آيا نمازش مجزيست حضرت فرمودند كه اعاده مى كند هر نمازى را كه وقت آن باقى باشد و اگر وقت آن بيرون رفته باشد بر او اعاده لازم نيست.

و در حديث صحيح از ابن عمار منقولست كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى نماز كند و بعد از نماز ظاهر شود كه از قبله گشته بوده است و به جانب راست يا چپ حضرت فرمودند كه نمازش صحيح است و ميان مشرق و مغرب قبله است و اين حديث دلالت مى كند بر آن كه تا به مشرق و مغرب نرسيده است نماز را مطلقا اعاده نمى كند.

و محمولست بر اين حديث صحيح عبد اللّه بن مغيره از قاسم بن وليد كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم از شخصى كه در اثناى نماز بر او

ص: 486

ظاهر شود كه بر غير قبله است حضرت فرمودند كه رو بقبله مى كند هر گاه يقين شود كه بر خلاف قبله بوده است و اگر از نماز فارغ مى شود اعاده نمى كند و اين در اين صورتيست كه انحراف اندكى باشد و به مشرق و مغرب نرسيده باشد تا جمع شود اخبار و احاديث بسيار بر اين مضمون وارد شده است.

و امّا حديث عمّار ساباطى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در شخصى كه نماز كند بر خلاف قبله و در اثناى نماز پيش از آن كه فارغ شود از نماز بداند كه بر خلاف قبله بوده است حضرت فرمودند كه اگر در ميان مشرق و مغرب باشد پس همان كه بداند رو بقبله كند و اگر پشت بقبله كرده باشد قطع كند نماز را و از سر بگيرد پس مشهور ميان علما آنست كه اگر پشت قبله باشد در وقت و خارج وقت اعاده مى كند به اين حديث و قطع نظر از سندش كه اكثر فطيحه اند دلالت ندارد بر اعاده خارج وقت زيرا كه مطلق منصرف مى شود بر فرد شايع متعارف و نادر است كه كسى نماز را در وقتى كند كه چون از نماز فارغ شود وقت بدر رفته باشد بلكه غالب و ظاهر آنست وقت هست بنا بر اين اعاده مى كند و حديثى ديگر بحسب ظاهر نيست كه دلالت كند بر اعاده خارج وقت و ليكن چون اكثر اعاده خارج وقت را واجب مى دانند احوط اعاده است.

و اما حديث موثق كالصحيح معمر بن يحيى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه نماز كند بر غير قبله و بعد از آن قبله ظاهر شود و وقت نماز ديگر داخل شده باشد چه كند حضرت فرمودند كه آن نماز را مى كند پيش از اين نمازى كه وقتش داخل شده است مگر آن كه خايف باشد كه وقت اين نماز بيرون رود يعنى در اين صورت همين نماز را مى كند و نماز اوّل را نمى كند چون وقتش بيرون رفته است.

بدان كه شيخ طوسى عليه الرحمه اين حديث را حمل كرده است بر آن كه

ص: 487

پشت بقبله نماز كرده باشد چون در خارج وقت اعاده مى كند و ظاهر حديث آنست كه مراد خروج وقت فضيلت است به قرينه آن كه گفت وقت نماز ديگر داخل شد و نگفت كه وقت نماز اوّل بيرون رفت و خلاف اين معنى را نمى يابيم و بر تقدرى كه احتمال داشته حمل بر وقت فضيلت مى كنيم و قريب باين در سند و متن حديث ديگر وارد شده است از عمر و يحيى و مظنون آنست كه همان معمر است و سهو از قلم نساخ شده است.

و در حديث موثق كالصحيح از زراره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه بر غير قبله نماز كرده باشى و پيش از صبح ظاهر شود كه بر غير قبله نماز كردۀ نماز را اعاده كن و ظاهر اين حديث آنست كه نماز شام و خفتن ممتدّ است تا صبح چنانكه احاديث صحيحه بسيار بر آن دلالت دارد و بعضى از آنها گذشت و بعضى ديگر خواهد آمد ان شاء اللّه تعالى.

نماز متحير به قبله

5-( و روى زرارة و محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه انّه قال: يجزئ المتحيّر ابدا أينما توجّه اذا لم يعلم اين وجه القبلة).

و به اسانيد صحيحه از زراره و كالصحيح از محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقولست كه آن حضرت فرمودند كه كافى است متحير را بهر طرفى كه رو كند هر گاه نداند كه جهت قبله كدامست يعنى در هر طرفى كه نماز كند خوبست و در كافى و تهذيب و به جاى المتحير التّحرى است و از قلم نساخ متحير شده است يعنى هر گاه علم به جانب قبله بهم نرسد اجتهاد كافى است كه سعى نمايند تا ظنى به همرسد از قول جمعى يا از راه و بعضى از ستارگان و بادها و ماه و امثال اينها و دور نيست كه اعتماد به خروس توان كرد در معرفت قبله نيز چون ظن به وقت به همرسد ظن بقبله نيز بهم مى رسد مجملا تحرى اجتهاد است

ص: 488

به آن كه سعى نمايد كه او را ظنى حاصل شود بهر وجه كه باشد و دور نيست كه عمل بقبله نما نيز از اين باب باشد هر گاه بكرّات و مرّات آزموده باشد و هم چنين از شيشه وقت و ساعت و اعمال ديگر كه فرنگان مى سازند و باين ظنون عمل مى توان كرد هر گاه ممكن نباشد علم.

و مؤيد نسخه متن است صحيحه زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه از قبله متحير حضرت فرمودند كه هر طرفى كه خواهد سجده كند.

و مؤيّد تحرى است حديث موثق كالصحيح سماعه كه گفت سؤال كردم از او از نماز در شب و روز هر گاه آفتاب و ماه و ستارگان را نه بينند حضرت فرمودند كه اجتهاد كن براى خود و قصد قبله كن به سعى خود در تحصيل ظن به آن و در حديث ديگر موثق به همين نحو وارد شده است.

6-( و: ساله معاوية بن عمّار عن الرّجل يقوم فى الصّلاة ثمّ ينظر بعد ما فرغ فيرى انّه قد انحرف عن القبلة يمينا و شمالا فقال له قد مضت صلاته و ما بين المشرق و المغرب قبلة).

و بسند صحيح منقولست از معاوية بن عمار كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه بعد از نماز به بيند كه در اثناى نماز منحرف بوده است از قبله به جانب دست راست يا دست چپ حضرت به او فرمودند كه نمازش صحيح است و ميانه مشرق و مغرب قبله است يعنى چون اندكى منحرف شده است و به مشرق و مغرب نرسيده است صحيح است چون تا به مشرق و مغرب نرسيده است از قبله است يعنى نسبت به مجتهد يا ناسى و يا جاهل بر احتمالى و محتمل است تعميم چنانكه خواهد آمد.

(و نزلت هذه الآية في قبلة المتحيّر وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ

ص: 489

فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ )

منقولست در حديث صحيح از حسين بن سعيد از محمد بن حصين كه گفت عرضه نوشتم به خدمت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى نماز كند در روز ابر در صحرايى و قبله را نداند كه بر قبله نماز كند تا چون از نماز فارغ شود آفتاب ظاهر شود و كاشف بيايد كه بر غير قبله نماز كرده است آيا اعتماد بر آن نماز مى كند يا نماز را اعاده مى كند حضرت فرمودند كه نماز را اعاده مى كند ما دام كه وقت بيرون نرود آيا نمى داند حق سبحانه و تعالى مى فرمايد و قول او حق است كه« فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ و»تفسير متن اينست كه اين آيه در قبله متحير نازل شده است و آن اينست و ترجمه اش اينست كه مشرق و مغرب مال خداست و آفريده اوست پس بهر جا كه رو كنيد آن طرف طرفى است كه توجّه بحق سبحانه و تعالى كرده ايد و غرض آنست كه نصارى رو به مشرق مى كردند و يهودان روى به مغرب مى كردند و امّت پيغمبر آخر الزمان صلوات اللّه عليه و آله را وسط داده اند چنانكه در آيه مذكور است پس اگر رو به مشرق كرده باشيد در حالت تحير يا به مغرب يا به وسط چون مطلوب شما تعبد است بهر طرفى كه واقع شده باشد گويا توجّه به جانب خداوند خود كرده ايد چنانكه ملائكه كه سجدۀ حضرت آدم مى كردند غرض ايشان اطاعت الهى بود پس گويا سجده خداوند خود كردند نه سجده آدم و خاصه و عامه در تفسيرهاى خود آورده اند كه صحابه در سفرى بودند و ابر شد و هر يك به طرفى نماز كردند و خطها كشيدند و قبله هر كس ظاهر شود و چون روشن شد همگى بر خلاف قبله نماز كرده بودند و ظاهر آنست كه هر يك اجتهادى كرده باشند و چون وقت در رفته بود حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله نفرمودند به اعاده نمازهايى كه كرده بودند و معارض اين اخبار

ص: 490

خواهد آمد.

كراهة نماز مقابل بعضى از اشياء

7-( و روى محمّد بن ابى حمزة عن ابى الحسن الاوّل صلوات اللّه عليه انّه قال: اذا ظهر النّزّ من خلف الكنيف و هو فى القبلة يستره بشيء).

و بسند كالصحيح از محمد ثقه روايت كرده است از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه هر گاه ظاهر شود ترى از عقب بيت الخلا و آن در برابر قبله نماز گذارنده باشد به پوشاند آن را به چيزى كه آن نجس در برابر او نباشد.

و در حديث كالصحيح از بزنطى از شخصى منقولست كه او سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از مسجدى كه ديوار قبله اش ترى دهد از بالوعه كه در آنجا بول كنند حضرت فرمودند كه اگر آن ترى از بالوعه باشد نماز در آنجا مكن و اگر از غير بول باشد باكى نيست.

و در حديث كالصحيح بل الصحيح از فضيل منقولست كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه من به نماز مى ايستم و در برابر قبله فضله آدمى مى بينم حضرت فرمودند كه از آنجا دور شو تا مقدورت باشد و نماز مكن بر جاده راه كه در آنجا تردّد كنند.

(و لا يقطع صلاة المسلم شىء يمرّ بين يديه من كلب او امرأة او حمار او غير ذلك)

و بسند موثق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه قطع نمى كند نماز مسلمان را چيزى كه از برابر او بگذرد يا در برابر او باشد خواه سگ باشد يا زن يا الاغ يا غير آن و احاديث ستره گذشت كه مستحبّ است و ظاهر كلام صدوق آنست كه اخبار ما بعنوان تقيه وارد شده است و ليكن مشهور ميان علماء استحباب ستره است در جائى كه حايلى نباشد مثل صحرا و يا فضا.

ص: 491

نظافت مسجد

14-( و: نهى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله عن البزاق فى القبلة).

و نهى كرد آن حضرت صلوات اللّه عليه از آب دهن انداختن به جانب قبله و احاديث در اين باب گذشت و مذكور شد كه بر سبيل كراهت است و منافات دارد با تعظيم قبله.

6,14-( و: راى صلوات اللّه عليه نخامة فى المسجد فمشى إليها بعرجون من عراجين ارطاب فحكّها ثمّ رجع القهقرى فبنى على صلاته و قال الصادق صلوات اللّه عليه و هذا يفتح من الصّلاة ابوابا كثيرة).

و منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله آب بينى را ديد كه در مسجد انداخته بودند حضرت شاخى از شاخهايى كه خوشه رطب است برداشتند و پيش رفتند و آن نخامه را از ديوار مسجد تراشيدند و از پشت برگشتند و از آنجايى كه گذاشته بودند نماز را تمام كردند و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اين فعل حضرت دلالت مى كند بر مسائل بسيارى كه متعلق به نماز است از آن جمله مثل برداشتن آن شاخ و رفتن و تراشيدن و برگشتن فعل كثير نيست و اگر اين افعال فى نفسها خوب نباشد از جهت تعظيم مسجد خوبست ديگر برگشتن از عقب تا استدبار قبله نشود كه آن سبب بطلان صلاتست ديگر قطع نماز نبايد كه ديگر تعظيم مسجد به ازاله كثافت آن مقدار مطلوبست كه مثل آن حضرت در چنان حالتى كه مقام قرب لي مع اللّه است متوجه اين معنى شدند و ممكن است كه نماز نافله باشد ديگر مفهوم مى شود كه آب بينى در مسجد نبايد انداختن ديگر آن كه امثال اين امور فوريست خواه وجوبا و خواه استحبابا ديگر آن كه اين امور چون از جهت خدا بود و منافات با حضور قلب نداشت اگر چه قياس ديگران به آن حضرت مناسب نيست و از قول حضرت صادق صلوات اللّه عليه مستفاد مى شود كه امثال

ص: 492

اين استنباطات خوبست اگر چه ممكن است كه حضرت فرموده باشد يا غرض اين بوده باشد كه صحابه بپرسند تا حضرت بفرمايند و چون نپرسيدند نفرمودند.

جماع مقابل قبله

14-( و: نهى عن الجماع مستقبل القبلة و مستدبرها).

و خواهد آمد در مناهى حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه كه نهى فرمودند از جماع كردن رو بقبله و پشت بقبله كه روى زن بقبله باشد و بر سبيل كراهت است.

بول مقابل قبله

14-( و: نهى عن استقبال القبلة به بول او غائط).

و در آن مناهى باز مذكور است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه و آله نهى فرمودند از رو بقبله كردن در حالت بول يا غايط و هم چنين استدبار نيز منهى عنه است و گذشت كه خلافست در آن كه حرام است يا مكروه و چون استقبال ذبيحه را در باب خود گفته است در اينجا نگفت بخلاف آنها كه اشاره به آن ها مى توانست كرد اشاره كرد اگر چه اشاره به آن نيز بهتر بود و ظاهرا سهو شده است.

آب دهان مقابل قبله

5-( و قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: لا يبزقنّ احدكم فى الصّلاة قبل وجهه و لا عن يمينه و ليبزق عن يساره و تحت قدمه اليسرى).

و بسند قوى كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه زنهار كه آب دهان را در نماز از پيش رو بيندازيد و از دست راست ميندازيد بلكه از جانب چپ بيندازيد و به زير قدم چپ بيندازيد و بر اين مضمون و قريب باين احاديث گذشت و آن كه نهى بر سبيل كراهتست نه حرمت.

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: من حبس ريقه اجلالا للّه عزّ و جلّ فى صلاته أورثه اللّه تعالى صحّة حتّى الممات).

و بسند صحيح از زرارة از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه فرمودند كه هر كه آب دهان خود را فرو برد و از جهت تعظيم نماز نيندازد حق سبحانه و تعالى او را

ص: 493

تندرستى كرامت كند تا وقت اجل مقدر و احاديث بسيار وارد شده است كه فرمودند كه نگذرد به دردى مگر آن كه دواى آن درد باشد و نخامه داخل است در آب دهن يا بطريق اولى.

كسى كه قبله را نداند

16-( و قد روى: في من لا يهتدى إلى القبلة فى مفازة انّه يصلّى إلى اربعة جوانب).

و بتحقيق كه روايتى وارد شده است در كسى كه در صحرايى باشد و نداند كه قبله در كدام جانبست كه او نماز مى كند به چهار جانب و اين روايت را شيخ طوسى نقل كرده است بسند صحيح از عبد اللّه بن مغيره و او از اهل اجماع است از اسماعيل بن عباد از خراش از بعضى از اصحاب ما از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه گفت به آن حضرت عرض نمودم كه فداى تو كردم به درستى كه اين سنيانى كه مخالفند با ما مى گويند كه هر گاه آسمان ابر شود يا تاريك شود و آسمان را نتوانم ديدن ما و شما برابريم در اجتهاد حضرت فرمودند كه چنين نيست كه مى گويند هر گاه چنين باشد نماز را در چهار طرف مى بايد كرد و بسند صحيح از حسين بن سعيد از عباد الخ نيز منقولست و ظاهر مى شود كه آن بعضى از اصحاب كه راويست از جمله فضلاء اصحاب آن حضرت است و مقرر بود كه شيعيان عمل به اجتهاد نمى كردند در احكام الهى چون اجتهاد بذل جهد است در تحصيل ظن اگر چه در تعريف فقه مى گويند كه آن علم است به احكام شرعيه فرعيه كه در خصوص هر يك از مسائل به آن استدلال كنند و از جمله ضروريات دين نباشد و با ايشان بحث كرده اند كه آن چه معلوم است از ضروريات دين شما آنها را از تعريف فقه بيرون كرديد و ظاهر است كه ما بقى همه ظنونست چون اطلاق علم بر آن كرده ايد جواب گفته اند كه ظنيّت طريق

ص: 494

منافات ندارد با علميت حكم و بديهى است كه اين جواب مصوّبه است كه مخطئه آن را ذكر كرده اند از روى جهالت و بديهى است كه نتيجه تابع اخسّ مقدمتين است و هر گاه هر دو مقدمه ظنى باشد چون علم به همرسد،و اصحاب ائمه هدى صلوات اللّه عليهم جميع مسائل خود را از معصوم مى شنيده اند يا بواسطه ثقاتى كه از اقوال ايشان علم به همرسد بعنوان تواتر يا بعنوان اخبار آحاد محفوفه به قراين راوى عرض مى كند كه چون شايع است كه مسأله قبله اجتهاديست عامه ما را الزام مى دهند كه شما نيز در قبله عمل به اجتهاد و ظنون مى كنيد ديگر شما با ما نمى توانيد گفت كه شما اهل ظنّيد و ما اهل علم حضرت مى فرمايند كه ما در اينجا نيز عمل بعلم مى كنيم و عمل بظن نمى كنيم زيرا كه ما نماز را به چهار جهة مى كنيم به عنوانى كه خطى بر خطى عمود شود كه زواياى آن مساوى باشند و در اين صورت البته يك نماز ما بر قبله است و هم چنين اگر احتمال قبله در دو طرف يا سه طرف باشد دو نماز يا سه نماز مى كنيم تا آن كه به يقين عمل كرده باشيم و چون در غالب بلاد معموره سعه مشرق زياده از بيست و چهار درجه نيست و از طرفين مشرق اعتدال چهل و هشت درجه مى شود و هم چنين از طرفين مغرب اعتدال چهل و هشت درجه مى شود و هم چنين كه از هر طرفى صد و سى و دو درجه خارجست از مشرق و مغرب پس اگر مثلثى بكشند كه افق را بر سه حصّه صحيح كنند البته يكى از اين خطوط بر مشرق يا مغرب مى افتد و ليكن بسيار مشكل است كشيدن اين مثلث كه صحيح باشد و مع هذا از اراضى غير معموره را شامل نخواهست بودن بنا بر اين چهار طرف فرمودند كه البته يكى ازين نمازها بر قبله خواهد بود يا بر ميان مشرق و مغرب خواهد بود كه قبله اضطراريست بر بعضى از مذاهب يا حقيقى است بر مذهب بعضى ديگر

ص: 495

و چون اين حديث موافق اصول و قواعد محدثين است ايشان عمل به اين حديث كرده اند و چون مخالف طريقه متاخرين است رد آن بضعف كرده اند سند او متنا با معارضه اخبار صحيحه كه گذشت و خواهد آمد پس جمع ميانه اخبار باين نحو مى بايد كرد كه اگر ممكن باشد نماز بر چهار جهة علم مقدم است بر ظن و اگر ممكن نباشد در بقيه اجتهاد مى كند و اكثر متاخرين ترجيح اجتهاد كرده اند و چهار جهت را در صورتى عمل مى كنند كه از سعى بسيار ظنى بهم نرسد و اللّه تعالى يعلم.

بين مشرق و مغرب قبله است

5-( و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه انّه قال: لا صلاة الاّ إلى القبلة قال قلت اين حدّ القبلة قال ما بين المشرق و المغرب قبلة كلّه قال قلت فمن صلّى لغير القبلة او فى يوم غيم فى غير الوقت قال يعيد يا فليعد).

و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه آن حضرت فرمود نمازى نيست يعنى صحيح نيست نماز مگر رو بقبله زراره گفت عرض نمودم كه كجاست حد قبله حضرت فرمودند كه ميان مشرق و مغرب همه قبله است گفت عرض نمودم كه اگر كسى نماز كند.

بغير قبله يا در روز ابرى در غير وقت نماز گذارد حضرت فرمودند كه اعاده مى كند يا مى بايد كه اعاده كند بدان كه اين حديث مشتمل است بر چند حكم يكى آن كه شرط نماز است كه رو بقبله واقع سازند و از احاديث صحيحه سابقه ظاهر شد كه اگر بر خلاف قبله نماز كرده باشند به سبب ابر يا اجتهاد در وقت اعاده مى كند و در خارج وقت اعاده نمى كند و اين يك نحويست از شرط و آيات و اخبار گذشت كه امر شده است مكلفان را بانكه نماز را رو بقبله واقع سازند و در حديث موثق كالصحيح از ابن مسكان از ابو بصير منقولست كه گفت

ص: 496

سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از تفسير قول حق سبحانه و تعالى فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً يعنى روى خود را بدار از جهة دين در حالتى كه رو بدين اسلام كنى حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى امر فرموده است پيغمبر خود را كه رو به جانب قبله كند و روى خود را از عبادت بتهاى ظاهرى و باطنى بگرداند خالصا مخلصا حاصل آنست كه در اين آيات چند چيز مطلوبست يكى آن كه رو بقبله كنند در حالت نماز دويم بت پرستى را بر طرف كنند و معبود و خداوند خود را يگانه دانند بحسب اعتقاد و غير خدا را شريك خدا ندانند سيم خالص شوند از جهة خداوند خود در اعمال كه هر چه كنند از عبادات همه را به محض رضاى الهى واقع سازند چنانكه در نيت مذكور شد چهارم معنى اعم از همه كه روى ظاهر و باطن را به جانب او كنند و غير او را موجود ندانند و هر چه كنند و گويند همه را از جهة رضاى او واقع سازند و مراد نفس مطلقا منظور نباشد كه خالصا عبارت از بنده بودنست.مخلصا از بندگى كردن.

باز به همين سند موثق كالصحيح ابو بصير گفت از آن حضرت سؤال كردم از تفسير قول اللّه تبارك و تعالى. وَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ حضرت فرمودند كه اين آيه نيز مثل آيه سابقه در قبله است پس معنى چنين مى شود كه بداريد روهاى خود را به جانب قبله نزد هر نمازى و اعمّ است از روى ظاهر به كعبه و از روى دل به جانب معبود بر حق و خداوند مطلق و از روى روح و عقل و سر خفى همه را بسوى عالم ملكوت و جبروت و عظموت و لاهوت كه عبارت از عوالم افعال و صفات تنزيهيّه و اسماء و صفات ثبوتيه و عالم ذات اقدس و از

ص: 497

اين جهت است كه بعنوان جمع وارد شده است اگر چه ممكن است كه جمعيت به اعتبار افراد باشد و ليكن لفظ مفرد نيز افاده آن معنى مى كرد و اللّه تعالى يعلم و چون حضرت فرمودند كه اين آيه نيز مثل آن آيه است آيه اولى خطاب به حضرت سيد المرسلين است صلى اللّه عليه و آله و آيه دويم خطاب به امت است و هر چه مذكور شد در آيه اولى در آيه ثانيه نيز مراد است و در روايت محمد حلبى در تفسير اين آيه حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه در هر مسجدى كه ساخته شده باشد يا شود مى بايد رو بقبله كنند و بنا بر اين تفسير مساجد مراد است و بنا بر تفسير اول نمازها مراد است و منع جمعى نيست كه هر دو مراد باشد اما حكم دويم اينست كه حضرت فرمودند كه ميان مشرق و مغرب همه قبله است و ظاهر اين حكم مخصوص اهل عراق باشد و توابع آن و محتمل است كه جمعى كه از طرف مغرب محاذى اهل عراق باشند ايشان نيز داخل باشند بر عكس اهل عراق چون ايشان مغرب را بدست راست مى گيرند و مشرق را بدست چپ آن جماعت مشرق را بدست راست مى گيرند و مغرب را بدست چپ و در اين حديث و حديث معاوية ابن عمار كه گذشت و هم چنين آن چه گذشت در صحيحه ابو هاشم جعفرى كه ميان مشرق و مغرب قبله است جمعى از علما گفته اند كه ميان مشرق و مغرب اعتدال قبله است و اين صحيح است نظر بمثل اهل موصل و بعضى از ديار بكر بر خطّ اعتدال است بلاد ايشان و جمعى چنين گفته اند كه قبله از ميان مشرق و مغرب بيرون نمى رود پس مانند اهل بصره و ما وراء النهر قريب به مغربست قبله ايشان و مانند بعضى از بلاد شام و حلب نزديك به مشرقست چنانكه تفصيلش در باب اوقات گذشت و موافق آن تفصيل است احاديثى كه مذكور خواهد شد در علامت اهل عراق و ظاهر حديث زراره آنست كه هر جزوى از آن قبله هر يك هر يكست و اين اظهر است و موافق است

ص: 498

با ظاهر آيات كه شطر المسجد الحرام است يعنى جانب آن و حكم سيّم آنست كه اگر نمازى بر غير قبله كرده باشند اعاده مى بايد كرد و ماول است به عامد يا در وقت يا اعم كه بعضى بر سبيل وجوب باشد و برخى بر سبيل استحباب حكم چهارم آنست كه اگر نماز را در خارج وقت به جا آورده باشد اعاده مى كند و اين اخير محتاج است بتقييد بانكه كل در خارج باشد كه اگر بعضى در وقت واقع شود صحيح است چنانكه گذشت.

انحراف از قبله در نماز

6-( و قال فى حديث آخر ذكره له: ثمّ استقبل القبلة بوجهك و لا تقلّب بوجهك عن القبلة فتفسد صلاتك فانّ اللّه عزّ و جلّ يقول لنبيّه صلّى اللّه عليه و آله فى الفريضة «فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ» فقم منتصبا فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال من لم يقم صلبه فلا صلاة له و اخشع ببصرك للّه عزّ و جل و لا ترفعه إلى السّماء و ليكن حذاء وجهك فى موضع سجودك).

و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه به او فرمودند بعد از حكمى چند كه فرموده بودند و خواهد آمد كه پس رو بقبله كن و روى خود را از قبله مگردان و در كافى و تهذيب و لا تقلب وجهك است كه تعديه اش بباب تفعيل شده است و بنا بر نسخه اصل به با شده است و معنى هر دو يكى است اگر چه عبارت آنها بهتر است كه اگر رو را تماما از قبله بگردانى نمازت فاسد مى شود و ممكن است كه اعم باشد از گردانيدن كل بدن نيز زيرا كه حق سبحانه و تعالى به پيغمبر خود خطاب فرموده است در نماز واجب كه يا محمد بگردان روى خود را به جانب مسجد الحرام واى امّت محمد هر جا كه باشيد روهاى خود را به جانب مسجد الحرام كنيد كه مراد از مسجد حرم باشد

ص: 499

چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ و حال آن كه در اخبار بسيار وارد شده است كه حضرت در خانه امّ هانى بود كه از حرم بود و مسجد نبود و اطلاق مسجد بر آن كرده اند بعنوان مجاز يا مراد كعبه باشد چنانكه احاديث متواتره بر آن وارد است و گذشت و خواهد آمد پس راست بايست زيرا كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه هر كه پشت خود را راست نكند نماز او نماز نيست و چشم خود را به زير اندازد جهت رضاى الهى و نظر به جانب آسمان مكن بلكه مى بايد كه نظرت در برابر رويت باشد در موضع سجودت و ظاهر عبارت اين حديث دلالت مى كند بر آن كه اگر رو اندكى بگردد از قبله نماز باطل شود و ليكن اكثر علما حمل كرده اند بر آن كه كل رو به جانب پشت بگردد.

بعنوان معركه گيران و آن نادر است و يا بانكه بدن نيز بگردد و در اين صورت گرديدن بدن و گرديدن رو هر دو سبب بطلان صلاة مى شود چنانكه در حديث صحيح منقولست از زراره كه گفت شنيدم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه التفات قطع مى كند نماز را هر گاه بجميع باشد يعنى بتمام بدن و احتمال دارد كه اعم باشد از تمام بدن و تمام رو نيز و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه پرسيدم كه آيا مرد التفات مى تواند كرد در نماز حضرت فرمودند كه نه و انگشتان خود را نشكند چنانكه متعارفست كه با انگشتان خود بازى مى كنند و اخبار ديگر نيز خواهد آمد و هيچ شك نيست كه احوط آنست كه رو به جانب راست و چپ نكند به هيچ وجه و در حديث كالصحيح از عبد الملك منقولست كه گفت سؤال كردم از

ص: 500

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از التفات در نماز آيا قطع مى كند نماز را حضرت فرمودند كه نه و دوست نمى دارم كه كسى التفات كند در نماز و محمولست بر آن كه بچشم باشد چنانكه گذشت و خواهد آمد و اكثر علما حمل كرده اند بر آن كه به جانب دست راست و دست چپ باشد و رو به پشت نرسد و احوط آنست كه به هيچ وجه التفات نكند چنانكه خواهد آمد.

و ديگر در اين حديث وارد شده است كه حكم استقبال قبله از جهة نماز واجبست و شك نيست در آن كه در نماز واجب واجبست و در نماز سنت اگر در سفر باشند بر روى چهار پا مى توان كرد بهر طرفى كه بروند و اما اگر ضرورتى نباشد در حضر خلافست بعضى استقبال را در كار نمى دانند و احوط آنست كه بى عذرى بر خلاف قبله نماز نكند.

نماز اعاده نمى شود مگر براى پنج چيز

6-( و قال صلوات اللّه عليه لزرارة: لا تعاد الصّلاة الاّ من خمسة الطّهور و الوقت و القبلة و الرّكوع و السّجود).

و بسند صحيح منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه اعاده نماز نمى بايد كرد مگر از جهة پنج چيز اول مطهر است از حدث كه اگر كسى بى وضو يا با جنابت و غير آن از احداث نماز كند خواه عمدا يا سهوا يا جهلا نمازش باطل است و اعاده مى كند نماز را در وقت و خارج وقت چون طهارت از حدث شرط است در نماز اجماعا و احاديث بسيار در آن وارد شده است و هم چنين اگر مطهر از خبث واقع نساخته باشد عمدا يا جهلا بنا بر مشهور يا سهوا از جهة اعاده نماز در وقت به تفصيلى كه گذشت و هم چنين وقت نيز گذشت كه اگر كسى نماز را پيش از وقت به جا آورده باشد اعاده مى كند مگر آن كه بعضى از آن در وقت واقع شود و هم چنين قبله از جهة اعاده در وقت،ديگر ركوع،ديگر سجود و اين هر دو ركنند و حكمشان خواهد آمد.

ص: 501

نافله سواره

(و قال ابى رضى اللّه عنه فى رسالته إليّ اذا اردت ان تصلّى نافلة و أنت راكب فصلّها و استقبل رأس دابّتك حيث توجّهت بك مستقبل القبلة و مستدبرها و يمينا و يسارا فان صلّيت فريضة على ظهر دابّتك فاستقبل القبلة و كبّر تكبيرة الافتتاح ثمّ امض حيث توجّهت بك دابّتك و اقرأ فاذا اردت الرّكوع و السّجود فاركع و اسجد على شىء يكون معك ممّا يجوز عليه السّجود و لا تصلّها الاّ على حال اضطرار شديد و تفعل فيها اذا صلّيت ماشيا مثل ذلك الاّ انّك اذا اردت السّجود سجدت على الارض)

و ذكر كرده است پدرم رضى اللّه عنه در رساله كه بسوى من نوشته بود با آن كه جميع اين عبارات،عبارات فقه رضويست صلوات اللّه و سلامه عليه هر گاه خواهى نماز نافله كنى و سواره باشى پس نماز نافله بكن و رو بسر چهار پا كن هر جا كه ترا برد خواه رو بقبله رود يا پشت بقبله و خواه بدست راست رود و خواه بدست چپ و اگر نماز واجب را بر پشت چهار پا كنى پس اول رو بقبله كن و تكبير احرام را رو بقبله بگو و رو كن بهر طرفى كه چهار پا از آن طرف رود و حمد و سوره بخوان پس چون خواهى كه ركوع و سجود كنى ركوع كن و سجود كن بر چيزى كه با خود داشته باشى از چيزهائى كه جايز باشد سجده كردن بر آن و فريضه را بر پشت حيوان مكن تا بسيار مضطر نباشى و اگر مضطر شوى به پياده رفتن بهمان عنوان نماز كن كه تكبيرة الاحرام را رو بقبله بگو و قرائت را رو به راه بخوان و ركوع را كج شو و چون خواهى سجده كنى بر زمين سجده كن و بر اين مضامين احاديث صحيحه بسيار وارد شده است و چون بعد از اين همه را ذكر كرده است و احاديث آورده

ص: 502

إن شاء اللّه تفصيلش را در آنجا بيان خواهيم كرد.

هر گاه شيرى متوجّه شود و ترسى كه اگر صبر كنى نمازت فوت شود

(و قال فيها اذا تعرّض لك سبع و خفت فوت الصّلاة فاستقبل القبلة و صلّ صلاتك بالإيماء و ان خشيت السّبع و تعرّض لك فدر معه كيف دار و صلّ بالإيماء)

و پدرم در رساله ذكر كرده بود و عبارت فقه رضويست كه هر گاه شيرى متوجّه شود و ترسى كه اگر صبر كنى نمازت فوت شود پس رو بقبله كن و نماز را به ايماء كن اگر دور باشد و اگر از آن ترسى و نزديك شده باشد پس بكرد با او هر طرفى كه بگردد و نماز را به ايماء بكن حاصل آنست كه هر نحوى كه ممكن باشد نماز مى كند و بالخاصية شيراز برابر نمى آيد و اگر كسى پشت بان كند يا بگريزد متوجّه مى شود و اگر روبروى او كند يا از خوف يا به سبب حياء متعرّض آدمى نمى شود در اين صورت روى شير قبله خواهد بود چنانكه در سابق سر چهارپا بود و چنانكه در آينده سينه كشتى و هم چنين روى واعظ قبله است و هم چنين موعوظ.

16-( و روى: انّه اذا عصفت الرّيح بمن فى السّفينة و لم يقدر على ان يدور إلى القبلة صلّى إلى صدر السّفينة).

و در روايتى وارد شده است كه هر گاه بادى بوزد كه طوفان شود و خوف آن باشد كه كشتى و هر چه در آنست غرق شود و نتواند كه بگردد بقبله نماز كند و رو كند به سينه كشتى و اين عبارت نيز عبارت فقه رضوى است.

واعظ قبله متعظ است

14-( و قال النّبي صلّى اللّه عليه و آله: كلّ واعظ قبلة و كلّ موعوظ قبلة للواعظ يعنى فى الجمعة و العيدين و صلاة الاستسقاء فى الخطبة يستقبلهم الامام و يستقبلونه حتّى يفرغ من خطبته).

و منقولست به سندى

ص: 503

قوى كالصحيح از سكونى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه هر واعظى قبله موعوظ است و هر موعوظى قبله واعظ است يعنى در خطبه نماز جمعه و خطبه نماز عيد رمضان و عيد قربان و خطبه نماز طلب باران امام رو به مردان مى كند و مردمان رو به امام مى كنند تا از خطبه فارغ شود و همين حديث را كلينى نقل كرده است تا اينجا كه هر واعظى قبله است يعنى هر گاه امام خطبه بخواند در روز جمعه سنت است مردمان را كه رو به امام كنند بدان كه ظاهر آنست كه تفسير يعنى را حضرت امام جعفر صادق كرده باشد و لفظ يعنى اين كتاب نيز ظاهر آنست كه از حضرت باشد و ممكن است كه از كلينى و صدوق باشد كه موعظه كه از شارع متلقى شده است در خطبه شنيده است و كلينى نماز جمعه را بر سبيل مثال گفته باشد و صدوق نيز اكثر افراد آن را گفته باشد و ممكن است كه اعتقاد صدوق اين باشد و نمازى كه خطبه دارد همين هاست و ظاهرا فى نفسها موعظه مطلوب شارع باشد وجوبا در بعضى از اوقات و استحبابا در بعضى از اوقات چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ و ديگر فرموده است كه فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى يعنى موعظه كن مؤمنان را كه موعظه نافع است و هميشه نفع مى دهد ايشان را و موعظه كن كفّار را اگر يابى كه موعظه ايشان را نفع دهد و آيات و اخبار در اين باب از حد حصر بيرونست پس تخصيص اگر از معصومست بر سبيل مثال است و اگر از شيخين است دو احتمال دارد يكى انحصار و يكى مثال و اللّه تعالى يعلم و مراد از قبله ظاهرا آن باشد كه سنت است كه خطيب پشت بقبله باشد و

ص: 504

مقتدين رو بقبله و ترجيح جانب ايشان از جهة كثرت ايشان است و محتملست كه زايد بر آن اين معنى نيز مراد باشد كه مى بايد همگى رو به واعظ كنند و نظر او به جانب متّعظين باشد تا فيوض قدسيّه كه از مبدأ فيّاض بر قلوب هر يك از ايشان رسد تعدّى به ديگران كند كه اگر بر واعظ فايض شود بر ايشان نيز فايض شود و اگر أولا بر متعظى به سبب زيادتى قابليت فايض شود فيض از او به واعظ رسد و از واعظ بما بقى و اين معنى را بكرّات و مرّات تجربه كرده ام و مولاناى رومى تفسير

إنّ لربّكم فى أيّام دهركم نفحات را باين معنى كرده است و گذشت و ظاهرا غرض او مثال باشد و ايام فيوض را حصر نمى توان كردن و اللّه تعالى يعلم.

قبله در شب

6-( و قال رجل للصّادق صلوات اللّه عليه: انّي اكون فى السّفر و لا اهتدى إلى القبلة باللّيل فقال أ تعرف الكوكب الّذى يقال له جدىّ قلت نعم قال اجعله على يمينك و اذا كنت فى طريق الحجّ فاجعله بين كتفيك).

و منقولست كه شخصى به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه عرض نمود كه بسيار است كه در سفر مى باشم و قبله را نمى دانم در شب حضرت فرمودند كه آيا مى شناسى ستاره را كه جدى مى نامند گفتم بلى حضرت فرمودند كه جدى را بر دست راست گير و هر گاه در راه حج باشى آن را ميان دو كتف خود گير و ظاهرا سائل بصرى بوده باشد چون انحراف بصره بسيار است و در راه مكه معظّمه از هر طرفى كه روند ظاهرا رو به راه توان كرد و اگر از طرف بغداد روند و جدى را قريب به ميان دو كتف مى گيرند.

و در حديث موثق كالصحيح منقولست از علا از محمّد بن مسلم از

ص: 505

احدهما صلوات اللّه عليهما كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه از قبله حضرت فرمودند كه جدى را بر قفا گذارد و نماز كن و ظاهر قفا ميان دوشهاست و در اين صورت موافق است با احاديث صحيحه سابقه كه ميان مشرق و مغرب قبله است به يك معنى و ممكن است كه مراد از قفا عقب منكب باشد چنانكه در اين بلاد است يا عقب كتف مراد باشد و به عراق عرب كه بغداد و كوفه است انسب خواهد بود خصوصا به سامرّا و در اين دو صورت موافق خواهد بود با حديث متن يا قريب به آن خواهد شد و بغير از اين روايات در قبله خبرى نديده ام و اگر در هر جا رجوع به دايره هندى شود كه سابقا مذكور شد بهتر خواهد بود.

ص: 506

باب الحدّ الّذى يؤخذ فيه الصّبيان بالصّلاة

در شش سالگى امر به نماز مى شود

6-( قال الصّادق صلوات اللّه عليه: انّا نأمر صبياننا بالصّلاة و هم ابناء خمس سنين فمروا صبيانكم بالصّلاة اذا كانوا أبناء سبع سنين و نحن نأمر صبياننا بالصّيام اذا كانوا ابناء سبع سنين ما اطاقوا من صيام اليوم ان كان إلى نصف النّهار او اكثر من ذلك او اقلّ فاذا غلبهم الجوع او العطش افطروا حتّى يتعوّدوا الصّوم و يطيقوه فامروا صبيانكم بالصّيام اذا كانوا ابناء تسع سنين ما اطاقوه من صيام اليوم فاذا غلبهم العطش افطروا).

اين بابى است در بيان حدّى كه اطفال را جبر مى كنند به نماز شيخان بسند حسن كالصحيح روايت كرده اند از حلبى و طرق صدوق به او صحيح است و او گفته است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه ما امر مى كنيم اطفال خود را به نماز در پنج سالگى پس شما امر كنيد اطفال خود را به نماز هر گاه هفت ساله باشند و ما امر مى كنيم اطفال خود را بروزه در وقتى كه هفت ساله باشند به آن چه طاقت داشته باشند از روزۀ روز اگر تا نصف روز باشد يا بيشتر يا كمتر پس چون غلبه مى كند بر ايشان گرسنگى يا تشنگى افطار مى كنند تا عادت كنند بروزه و قوت گرفتن همه به همرسانند پس شما امر كنيد اطفال خود را بروزه هر گاه نه سال باشند هر چه طاقت داشته باشند از روزه روز پس چون غلبه مى كند بر ايشان تشنگى افطار كنند و در حديث صحيح از زراره و حديث صحيح از حلبى منقولست از

ص: 507

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردند كه كى نماز بر اطفال واجب مى شود كه ولى ايشان را بران بدارد حضرت فرمودند كه وقتى كه شش ساله شوند و روزه وقتى واجب مى شود بر ايشان كه طاقت داشته باشند و ظاهرا مراد از اين وجوب استحباب مؤكّد است بر ولى و در حديث صحيح منقولست از عبد اللّه بن سنان كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه پسرى به منتهاى قوت خود برسد كه آن سيزده سالست و داخل شود در سال چهاردهم واجب مى شود بر او آن چه واجبست بر جمعى كه محتلم شده اند.خواه آن پسر محتلم شده باشد يا محتلم نشده باشد و مى نويسند بر او گناهان را و مى نويسند از جهة او حسنات را و هر كارى كه مى كند صحيح است مگر آن كه سفيه باشد يا ضعيف العقل باشد و مؤيد اين حديث چند حديث ديگر وارد شده است در سيزده احوط آنست كه در اين سال ترك عبادات نكند و اگر كرده باشد قضا كند بعد از بلوغ احتياطا و ممكن است كه در سال چهاردهم قابل تكليف مستحب شود و بر افعال خير مثاب شود و عقابش محرومى از ثواب باشد.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست از احدهما صلوات اللّه عليهما كه عرض نمودند كه طفل كى نماز مى كند حضرت فرمودند كه هر گاه نماز را بفهمد گفتم كى نماز را مى فهمد و واجب مى شود بر او حضرت فرمودند كه شش ساله و در حديث صحيح از معاوية بن وهب منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم كه در چند سالگى اطفال را به نماز باز مى دارند حضرت فرمودند در شش هفت سالگى و در ميان شش و هفت عرض نمودم كه كى ايشان را جبر نمايند بر صوم حضرت فرمودند كه در ميان پانزده و چهارده

ص: 508

و اگر پيشتر روزه بدارد او را بحال خود گذار به درستى كه فرزندم روزه گرفت پيش از اين و منع نكردم او را و در حديث موثق عمار منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه سيزده ساله شود نماز بر او واجب مى شود و اگر پيشتر محتلم شود نماز بر او واجبست و قلم بر او جاريست و هم چنين است حكم دختر كه هر گاه سيزده ساله شود يا پيش از آن حايض شود نماز بر او واجبست و قلم بر او جاريست و اخبار بسيار در اين باب خواهد آمد إن شاء اللّه تعالى.

8-( و روى عن الحسن بن قارن انّه قال: سالت ابا الحسن الرّضا صلوات اللّه عليه او سئل و انا اسمع عن الرّجل يجبر ولده و هو لا يصلّى اليوم و اليومين فقال و كم اتى على الغلام فقلت ثمانى سنين فقال سبحان اللّه يترك الصّلاة قال قلت يصيبه الوجع قال يصلّى على نحو ما يقدر).

و بسند حسن منقولست از حسن و او مجهول الحال است و پدرش به قاف و را مهمله است يا به فا و زاى است و گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه يا ديگرى سؤال كرد و من شنيدم از شخصى كه جبر كند فرزند خود را كه نماز نكند يك روز و دو روز پس حضرت فرمودند كه اين فرزند چند سال دارد پس من عرض نمودم كه هشت سال فرمودند سبحان اللّه از روى تعجّب چنانكه متعارفست يا منزّه است از آن كه مستحق عبوديت نبوده باشد ترك نماز مى كند راوى گفت كه عرض نمودم كه دردى دارد كه چون متوجّه نماز مى شود بيشتر مى شود حضرت فرمودند كه هر نحوى كه قدرت دارد نماز را به جا مى آورد و ترك نمى كند نماز را يعنى اگر وضو نتواند ساخت تيمّم مى كند و ظاهرا اسم پدرش پازنست عرب آن را به زبان خود آورده است فازن شده است و در بعضى از نسخ قاتل است و تصحيف است چنانكه در فهرست

ص: 509

قارن است و از مبالغه حضرت مفهوم مى شود كه در هشت سالگى تأديب توان كرد بر ترك نماز و در حديث كالصحيح از اسحاق بن عمار منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه هر گاه طفلى شش ساله شود نماز بر او واجبست و هر گاه قدرت داشته باشد كه روزه بگيرد روزه بر او واجبست.

و در حديث صحيح از فضيل بن يسار منقولست كه حضرت سيّد السّاجدين صلوات اللّه عليه مى فرمودند كه اطفال نماز خفتن را جمع كنند با شام و مى فرمودند كه جمع كردن ايشان بهتر است از آن كه بخواب روند چون اگر صبر كنند كه وقت فضيلت خفتن داخل شود اكثر اوقات بخواب مى روند و علّت خواب اطفال آن زمان در مشايخ اين زمان جاريست خصوصا در ماه رمضان كه جمع كردن پيش از افطار بهتر است از صبر كردن كه وقت فضيلت داخل شود چون اكثر زياده از قدر متعارف آب و نان مى خورند و سنگين مى شوند و بخواب مى روند و از اين جهت است كه در احاديث صحيحه و حسنه و موثقه از طرق خاصه و عامه حتى در صحيحين ايشان از عبد اللّه بن عباس روايت كرده اند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله بى علتى در حضر جمع فرمودند در ميان ظهر و عصر و هم چنين جمع كردند ميان مغرب و عشا تا فراخ شود وقت بر امّت آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله و بر ايشان مشكل و تنگ نباشد.

و منقولست از جابر از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه گفت از آن حضرت سؤال كردم كه آيا اطفال را در صفى جدا باز داريم در عقب بالغ حضرت فرمودند كه اطفال را مؤخر نداريد بانكه در مسجد داخل نشوند يا اگر شوند در صف آخر بازايستند كه سبب اين مى شود كه با هم بازى كنند و تفريق كنيد در ميان ايشان بانكه در صف شما با شما بايستند أما دو نفر از ايشان

ص: 510

با هم نباشند.

تعليم كودكان از سه سالگى

5,6-( و روى عبد اللّه بن فضالة عن أبى عبد اللّه أو ابى جعفر صلوات اللّه عليهما قال سمعته يقول: اذا بلغ الغلام ثلاث سنين يقال له قل لا اله الاّ اللّه سبع مرّات ثمّ يترك حتّى يتمّ له ثلاث سنين و سبعة اشهر و عشرون يوما فيقال له قل محمّد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله سبع مرّات و يترك حتّى يتمّ له اربع سنين ثمّ يقال له قل سبع مرّات صلّى اللّه على محمّد و آله ثمّ يترك حتّى يتمّ له خمس سنين ثمّ يقال له أيّهما يمينك و أيّهما شمالك فاذا عرف ذلك حوّل وجهه إلى القبلة و يقال له اسجد ثمّ يترك حتّى يتمّ له سبع سنين فاذا تمّ له سبع سنين قيل له اغسل وجهك و كفّيك فاذا غسلهما قيل له صلّ ثمّ يترك حتّى يتمّ له تسع سنين فاذا تمّت له علّم الوضوء و ضرب عليه و امر بالصّلاة و ضرب عليها فاذا تعلّم الوضوء و الصّلاة غفر اللّه عزّ و جلّ لوالديه إن شاء اللّه تعالى).

و مرويست در قوى از عبد اللّه از حضرت امام جعفر صادق يا حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليهما بدان كه تقديم حضرت امام جعفر صادق از آن جهت است كه ظنّ آن كه آن حضرت است بيشتر بوده است و محتمل است كه نسخه واو باشد و از آن حضرت مكرّر شنيده باشد يا به اعتبار قرب عهد به آن حضرت مقدم داشته باشد حاصل آن كه گفت از آن حضرت شنيدم كه مى فرمودند كه هر گاه پسر سه ساله شود به او مى گويند كه بگو لا اله الاّ اللّه هفت مرتبه ديگر او را مى گذارند تا سه سال و هفت ماه و بيست روز شود مى گويند او را كه بگو محمّد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و ظاهر صلوات به اعتبار آنست كه اسم آن حضرت مذكور شده است نه فى نفسها چون بعد از اين آن را خواهند گفت و ممكن است كه صلوات را در اين مرتبه بالتبع بايد گفت و بعد از آن بالذات و اين اولى است و ظاهرا نساخ زياد كرده اند به اعتبار آن كه اسم حضرت

ص: 511

مذكور شده است و مؤيدش اينست كه در امالى صلوات را ذكر نكرده است ديگر او را مى گذارند تا تمام شود او را چهار سال پس او را مى گويند كه هفت مرتبه بگو صلّى اللّه عليه و آله ديگر به او كار ندارند تا او را پنج سال تمام شود پس چون از او مى پرسند كه دست راست تو كدام است و دست چپ كدام پس چون دانست اين را يا اين و امثال اين را روى او را به قبله مى كنند و مى گويند به او كه سجده كن ديگر او را مى گذارند تا هفت سالش تمام شود پس چون تمام شود او را هفت سال مى گويند او را كه رو را بشوى و دستها را تا بند دست بشوى و چون اين مواضع را شست به او مى گويند كه نماز بگذار ديگر او را مى گذارند تا نه سالش تمام شود چون نه سالش تمام شود وضوى صحيح را تعليم او مى دهند و اگر وضو نسازد او را مى زنند و هم چنين تعليم مى دهند او را نماز و اگر ترك كند مى زنندش پس چون وضو و نماز را دانست حق سبحانه و تعالى گناهان پدر و مادر او را مى آمرزد إن شاء اللّه تعالى يعنى اگر حق سبحانه و تعالى خواهد به آن كه مخالف مذهب حق نباشند و ممكن است كه إن شاء اللّه تيمّن و تبرك باشد چنانكه گذشت

فائدة

و بدان كه شرايط نماز همگى مذكور شد در اين ابواب مگر اسلام و ايمان و خلافى ميان شيعه و سنى نيست كه اسلام شرط صحت همه عبادات است و كسى كه انكار كند ضرورى از ضروريات دين اسلام را كافر است و خلافى نيست نزد شيعه كه ايمان نيز شرط صحت است و احاديث منقوله از ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم در اين باب متواتر است و محلّ اين مسأله كتب كلام است و ليكن قانون اخباريين اين بود كه در كتب فقهيه احاديث اصول دين را مقدّم مى داشتند حتى شيخ مفيد عليه الرحمه در مقنعه كه از كتب فقه اوست.

اصول دين را أولا ذكر كرده است و چون ضرور بود مجملى در مقدمه مذكور شد و مجملى اگر در مقدّمات نماز مذكور شود بى موقع نخواهد بود

ص: 512

از آن جمله بسند صحيح منقولست از ابى حمزه كه گفت كه حضرت امام العارفين و سيّد السّاجدين صلوات اللّه عليه از ما پرسيدند كه از مساجد مشرفه و بقاع معظمه كدام يك افضلند من گفتم كه خداى تعالى و رسولش و فرزند رسولش اعلمند پس حضرت فرمودند كه بتحقيق كه فاضلترين بقعها ما بين ركن حجر الاسود است و مقام حضرت ابراهيم عليه السّلام كه مسمّى است بحطيم و خواهد آمد پس اگر كسى عمر يابد مانند عمرى كه حضرت نوح در تبليغ رسالت يافت كه آن نهصد و پنجاه سال است و در اين موضع روزها بروزه باشد و شبها به عبادت مشغول باشد و در روز قيامت در صحرايى محشر حاضر شود و اعتقاد به امامت ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم يا به امت يكى از ايشان نداشته باشد از اين عبادات هيچ بهره نخواهد داشت و از هيچ يك از اين عبادات منتفع نخواهد شد و در صحيح از ميسر منقولست كه نزد حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه بوديم و در اين خيمه قريب به پنجاه كس بوديم و همه خاموش بوديم پس حضرت فرمود كه چرا اعتقادات زيادتى بما داريد اعتقاد شما اينست كه من پيغمبر خداام نه چنين است مرا قرابت و خويشى هست به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هر كه بما دست دهد در متابعت بندگى و اطاعت خداوند خود كرده است و هر كه با ما نيكى مى كند حق سبحانه و تعالى با او نيكى مى كند و هر كه دوست مى دارد ما را حق سبحانه و تعالى او را دوست مى دارد و هر كه حق ما را ضايع گرداند حق سبحانه و تعالى او را از رحمت خود محروم مى كند پس فرمودند كه مى دانيد كه از جاهاى زمين كجا افضل است نزد حق سبحانه و تعالى و رسول پس هيچ كس جواب نداد بعد از آن خود فرمودند كه بهترين جاهاى دنيا مكه است كه حق سبحانه و تعالى آن ها حرم خود گردانيده و خانه خود را در آنجا در

ص: 513

آورده است ديگر فرمودند كه آيا مى دانيد كه در مكّه كجا حرمتش نزد حق سبحانه و تعالى افضل است كسى سخن نگفت از ما و حضرت خود فرمودند كه آن مسجد الحرام است كه بهترين جاهاى مكّه معظّمه است ديگر فرمودند كه آيا مى دانيد كه در مسجد الحرام كجا حرمتش نزد حق سبحانه و تعالى اعظم است باز كسى جواب نداد و خود فرمودند كه ميانه ركن و مقام در كعبه معظمه است يعنى عرضش از ركن حجر است تا در كعبه معظّمه و طولش تا مقام حضرت ابراهيم است كه الحال در آنجاست و آن حطيم حضرت اسماعيل است كه خود در اينجا نماز مى كردند و گوسفندان خود را در حجر جا داده بودند كه توشه آن حضرت بود پس به خداوند عالميان قسم ياد مى كنم كه اگر بنده هزار كم پنجاه سال در اينجا عبادت كند كه شبها عبادت كند تا روز و روزها روزه باشد تا شب و ما را إمام واجب الاطاعه نداند حق سبحانه و تعالى هيچ عمل او را قبول نكند هرگز و در حديث ديگر از ميسر منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر بنده هزار سال عبادت كند در حطيم يا در ميان قبر حضرت سيّد المرسلين و منبر آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله و عاقبت شهيد شود و يكى از ائمه معصومين را امام ندانسته باشد بر حق سبحانه و تعالى واجبست كه او را به جهنّم برد سرنگون و در فردوس الاخبار عامه نقل كرده اند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه اگر بنده عبادت الهى كند آن مقدار كه حضرت نوح در قوم خود بود كه هزار كم پنجاه سال باشد و مثل كوه احد طلاى سرخ داشته باشد و همه را در راه خدا صرف نمايد و آن قدر عمر بيابد كه هزار حج پياده بكند و در ميان صفا و مروه بنا حق شهيد شود و ترا يا على امام نداند بوى بهشت را نشنود و داخل بهشت نشود و احاديث در اين باب فوق حد و حصر

ص: 514

است و هر كه خواهد رجوع كند بكتاب حجت كافى و محاسن برقى و عقاب الاعمال و بصائر الدّرجات و امثال اين كتب قطع نظر از كتب كلاميّه كه مشحونست از اين معنى بلكه اجماع شيعه است به اجماع يقينى كه امامت از اصول دين است و احاديث متواتره از طرق عامه و خاصه وارد است كه هر كه امام زمان خود را نداند و بميرد كافر مرده است و احاديث بسيار وارد شده است كه جمعى كه اثنا عشرى نيستند عبادات ايشان و زنا و لواطه ايشان مثل يكديگر است چون مذكور شد كه صلاة كه اعظم عباداتست اگر كسى بى وضو واقع سازد دو عقاب دارد يكى آن كه نماز نكرده است و مانند كفار است و دويم آن كه استخفاف به نماز كرده است و آن نيز بمنزله كفر است بخلاف آن كه تارك الصلاة است او را عقاب مى كنند از جهة ترك فقط پس چنانكه وضو شرط صلاة است هم چنين معارف واجبه شرط ايمانست بلكه شرط اسلام پس بمنزله نمازيست كه كفار به جا آورند و بعد از اين نيز احاديث متفرقه در اين باب مذكور خواهد شد إن شاء اللّه تعالى.

ص: 515

باب الاذان و الاقامة و ثواب المؤذّنين

اشاره

اين بابى است در بيان شرعيت اذان و اقامت و كيفيّت آن و ثواب مؤذّنان و ساير احكامى كه متفرع مى شود بر آن بدان كه علماء شيعه اجماع كرده اند بر آن كه اذان و اقامه به وحى الهى است چنانكه اجماع سنّيانست بر آن كه از خواب يكى از صحابه است كه آن عبد اللّه بن زيد است يا ابى بن كعب و اجماع شيعه است بر آن كه هر كه اين اعتقاد داشته باشد ملعونست و احاديث ما متواتر است كه از وحى است و بعضى از آن مذكور خواهد شد.

اذان جبرئيل

14,6-( و روى حفص بن البخترىّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّه قال: لمّا اسرى برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله حضرت الصّلاة فاذّن جبرئيل عليه السّلام فلمّا قال اللّه اكبر اللّه أكبر قالت الملائكة اللّه اكبر اللّه اكبر فلمّا قال اشهد ان لا اله الاّ اللّه قالت الملائكة خلع الانداد فلمّا قال اشهد انّ محمّدا رسول اللّه قالت الملائكة نبىّ بعث فلمّا قال حىّ على الصّلاة قالت الملائكة حثّ على عبادة ربّه فلمّا قال حىّ على الفلاح قالت الملائكة افلح من اتّبعه).

منقولست به اسانيد اربعه صحيحه از حفص كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله را به معراج بردند وقت نماز حاضر شد يعنى وقت تعليم نماز يا وقت نمازى كه آن حضرت در آسمان كردند وجوبا يا استحبابا يا با تعليما پس حضرت جبرئيل اذان گفت و چون گفت اللّه اكبر اللّه اكبر

ص: 516

ملائكه حكايت اذان كردند و همان عبارت را همه گفتند پس چون جبرئيل گفت كه گواهى مى دهم كه نيست خدائى مگر خداوند عالميان تعالى شانه فرشتگان گفتند كه باين كلمه كه شايع خواهد شد برطرف شد پرستيدن غير حق سبحانه و تعالى كه كافران آنها را در پرستش نظير حق سبحانه و تعالى گردانيده بودند يا آن كه اين كلمه توحيد است كه باين محو مى شود آلهه و معنيش وحدت الهى است تعالى شانه پس چون جبرئيل گفت اشهد انّ محمّدا رسول اللّه يعنى گواهى مى دهم از روى يقين كه محمد فرستاده الهى است به خلايق تمام ملائكه گفتند پيغمبرى مبعوث شده است كه اسم او مقرون است باسم الهى يا پيغمبرى مبعوث شده است و چه پيغمبرى پس چون گفت كه بشتابيد و سعى كنيد در نماز فرشتگان گفتند كه جبرئيل ترغيب نمود بر عبادت پروردگار خود و چون جبرئيل گفت كه بشتابيد به چيزى كه سبب فلاح و رستگارى شما است ملائكه گفتند كه بتحقيق كه رستگارى يافت كه هر كه متابعت كرد اين سخن را.

14,1,6-( و روى منصور بن حازم عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال:

هبط جبرئيل عليه السّلام بالأذان على رسول اللّه و كان رأسه فى حجر عليّ صلوات اللّه عليه فاذّن جبرئيل عليه السّلام و اقام فلمّا انتبه رسول اللّه قال يا عليّ سمعت قال نعم يا رسول اللّه قال حفظت قال نعم قال ادع بلالا فعلّمه فدعا بلالا فعلّمه).

مرويست در حسن كالصحيح از منصور از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و آله كه فرمودند كه حضرت جبرئيل عليه السّلام اذان را از آسمان به زمين آورد بر حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله در حالتى كه سر آن حضرت بر كنار حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه بود و جبرئيل اذان و اقامه را گفت پس چون آن حضرت بيدار شدند فرمودند كه اى على شنيدى گفت بلى يا رسول اللّه فرمودند كه حفظ كردى

ص: 517

گفت بلى فرمودند كه بلال را بخوان و به او ياد ده پس حضرت امير المؤمنين بلال را خواند و او را ياد داد و بلال مؤذّن شد چون بلال بلند آواز خوش آواز بود و منافاتى نيست ميانه اين دو خبر زيرا كه ممكن است كه در شب معراج حضرت شنيده باشند و مأمور نشده باشند كه در زمين به جا آورند و چون جبرئيل به زمين آورد بعد از آن عمل نموده باشند و ظاهر اين است كه معراج در مكّه معظّمه واقع شد و اذان در مدينه مشرفه و ممكن است كه در مدينه مشرفه نيز معراج شده باشد و چون حضرت به زمين آمده باشد جبرئيل آمده باشد كه به آن عمل نمايند.

چون در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه صد و بيست مرتبه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله را معراج واقع شد و در هر مرتبه حق سبحانه و تعالى به آن حضرت مبالغه مى نمود در امر به متابعت حضرت امير المؤمنين و باقى ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم بيشتر از باقى فرايض چنانكه اين بنده زياده از هزار حديث در معراج ديدم و در اكثرش مبالغه در امامت و خلافت حضرت امير المؤمنين و باقى ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم وارد است.

و چون دو حديث صحيح وارد شده است كه مشتمل است بر اذان و نماز تيمنا هر دو را ذكر مى كنم از آن جمله يكى را كه مختصرتر است و بر فوائد بسيار مشتمل است ذكر مى كنم آن را كلينى رضى اللّه تعالى عنه روايت كرده است بسند حسن كالصحيح از ابن اذينه و صدوق روايت كرده است به اسانيد صحيحه و موثقه كالصحيحه از صباح مزنى و سدير صيرفى و مؤمن الطاق و عمر بن اذينه كه حاضر بودند و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه مخاطب گردانيد ابن اذينه را فرمودند كه اين

ص: 518

سنّيان دشمن خدا و رسول و ائمه چه روايت مى كنند ابن اذينه گفت فداى تو گردم در چه چيز حضرت فرمودند كه در اذان و ركوع و سجود عرض نمودم كه ايشان مى گويند كه ابى بن كعب در خواب ديد و در اكثر روايات سنيان مى گويند كه عبد اللّه بن زيد در خواب ديد حضرت فرمودند كه دروغ مى گويند زيرا كه دين حق سبحانه و تعالى از آن عزيزتر است كه در خواب به بينند احكام الهى را و حضرت رسولش كه بهترين پيغمبران است محتاج خواب عبد اللّه بن زيد يا ابى ابن كعب باشد پس سدير صيرفى گفت فداى تو گردم آن چه واقع است بيان فرما پس حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون حق سبحانه و تعالى پيغمبرش را به آسمانها برد در آسمان اول بر آن حضرت بركتها فرمود و كمالات آن حضرت را تمام گردانيد و در آسمان دويم تعليم فرمود فرايض را بر آن حضرت و آن چنان بود كه حق سبحانه و تعالى محملى از نور فرستاد كه در آن محمل چهل نوع از انواع نور بود از انوارى كه احاطه كرده اند به عرش حق سبحانه و تعالى كه چشمهاى نظر كنندگان از ديدن آن انوار تيره و خيره مى شوند اما يكى از آن انوار نور زردى است كه هر زردى از آن نور زرد شده است و ديگرى نور سرخى است كه هر سرخى از آن نور سرخ شده است و يكى از آنها نور سفيدى است كه سفيديها از آن سفيد شده است و باقى انوار به عدد انواع الوان بود حاصل آن كه هر رنگى كه هست در عالم چهل رنگست و اين چهل از چهل نورى كه محيط است به عرش رنگين شده اند و آن محملى كه جبرئيل آورده بود مشتمل بود بر چهل نور از انوار عرش هر نورى به رنگى و در آن محمل حلقه ها و زنجيرها بود از نقره پس آن حضرت در آن محمل نشستند

ص: 519

و آن حضرت را به آسمان بردند چون ملايك آسمان اول آن نورها را مشاهده نمودند ايشان را تاب مشاهده نماند همگى به اطراف آن آسمان رفتند و به سجده افتادند و گفتند سبّوح قدّوس منزه و مقدّس است حق سبحانه و تعالى از آن كه كسى را به او شباهتى يا مناسبتى باشد و ليكن چه شبيه است اين انوار به انوارى كه حق سبحانه و تعالى عرش خود را به آن انوار منوّر گردانيده است پس جبرئيل گفت اللّه اكبر اللّه اكبر يعنى حق سبحانه و تعالى از آن اعظم است كه كسى او را وصف تواند كرد يا كسى به ذات مقدّس او تواند رسيد يا آن كه اعظم از آن كه ادراك ذات يا ادراك صفات او توان كردن پس فرشتگان درهاى آسمان اول را گشودند و فرشتگان فوج فوج آمدند و بر آن حضرت سلام مى كردند و مى گفتند يا محمد برادرت چه حال دارد و چون به زمين روى سلام ما را به او برسان پس حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه شما او را مى شناسيد فرشتگان گفتند چگونه او را نشناسيم و حال آن كه از همه ما عهد و پيمان گرفته اند بر آن كه تو را پيغمبر دانيم و على را خليفه و جانشين تو دانيم و شيعيان على را دوست داريم و از جهة ايشان استغفار كنيم و ما هر روز پنج مرتبه در اوقات نمازهاى پنج گانه نظر به روى شيعيان او مى كنيم و از جهة ايشان دعا مى كنيم و بر تو و على صلوات مى فرستيم پس چهل نوع از انواع نور بر آن انوار سابقه افزودند كه شباهت نداشت به آن انوار سابقه و در آن محمل حلقه ها و زنجيرها زياده كردند و آن حضرت را به آسمان دويم بردند و در كلينى التفاتى شده است كه ما بقى را حضرت از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله روايت مى فرمايند كه حق سبحانه و تعالى چهل نوع از انواع نور بر من افزود و حلقه ها و زنجيرها از جهة من افزود و مرا به آسمان دويم برد چون نزديك آسمان دويم رسيدم باز فرشتگان را تاب

ص: 520

تحمل اين انوار نبود همگى به اطراف آن آسمان رفتند و به سجده رفتند و گفتند سبّوح قدّوس ربّ الملائكة و الرّوح يعنى پروردگار ما از آن منزه است كه به ذات او توان رسيدن و از آن مقدّس است كه ادراك صفات او توان كردن خداونديست كه آفريننده و تربيت كننده فرشتگان و ارواحست چه شبيه است اين نور به نور عرش پروردگار ما پس جبرئيل عليه السّلام گفت اشهد ان لا اله الا اللّه دو مرتبه يعنى گواهى مى دهم كه نيست خداوندى كه مستحق عبودّيت باشد مگر معبود به حق و خداوند مطلق پس فرشتگان همگى جمع شدند و از جبرئيل پرسيدند كه اين كيست كه با توست با اين همه عظمت و جلالت جبرئيل گفت كه اين محمّد است صلّى اللّه عليه و آله فرشتگان گفتند كه مبعوث شد بر رسالت؟جبرئيل گفت بلى پس حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه بر من ظاهر شد سر و گردنهاى فرشتگان بسيار يا مانند اسبان گردن دراز يا مانند بزرگان قوم يا به تعجيل مى آمدند مانند اسبان يرقه و اينها تفسير شبه المعانيق است بر سبيل احتمال و سلام كردند بر من و گفتند سلام ما را به برادرت على برسان من گفتم شما على را مى شناسيد ملائكه گفتند چگونه او را نشناسيم و حال آن كه بر ما گرفته اند عهد و پيمان رسالت تو را و عهد و پيمان على را و عهد و پيمان شيعيان على را تا روز قيامت و ما تفحص مى كنيم روهاى شيعيان على را در هر روزى پنجم رتبه در وقت هر نمازى پس حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه حق سبحانه و تعالى چهل نور ديگر بر من افزود از انواع انوار كه شباهت نداشت به انوار سابقه و مرا به آسمان سيم بردند پس فرشتگان اين آسمان را نيز تاب تحمل مشاهده اين انوار نبود گريختند و به سجده رفتند و گفتند سبّوح قدّوس ربّ الملائكة و الروح و معنى آن مذكور شد اين چه نور است كه

ص: 521

شبيه است به انوارى كه محيط است به عرش پروردگار ما پس جبرئيل گفت اشهد انّ محمّدا رسول اللّه دو مرتبه پس فرشتگان جمع شدند و گفتند مرحبا و خوش آمدى اى پيغمبر اول و مرحبا اى پيغمبر آخر و مرحبا اى پيغمبر حاشر و مرحبا اى پيغمبر ناشر محمّد پيغمبريست كه بهتر از همه پيغمبران است و على بهتر از همه اوصياى پيغمبرانست و آن كه اول است يعنى اول كسى است كه حق سبحانه و تعالى او را پيغمبر گردانيد چنانكه عامه و خاصه نقل كرده اند.

از آن جمله ابن شيرويه در فردوس الاخبار ذكر كرده است به اسناد صحيح از حذيفه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه اگر مردمان مى دانستند كه در چه وقت على را امير المؤمنين ناميدند هر آينه انكار نمى كردند فضل او را بر عالميان او را امير المؤمنين ناميدند در وقتى كه آدم در ميان روح و جسد بود و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه ياد كن اى محمّد آن وقتى را كه پروردگار تو عهد و پيمان گرفت از آدم و ذريّت آدم كه هنوز در صلب آدم بودند و همه را بر يكديگر گواه گردانيد و فرمود كه آيا من پروردگار شما نيستم فرشتگان گفتند بلى هستى پس حق سبحانه و تعالى فرمود كه من پروردگار شمايم و محمّد پيغمبر شماست و على امير شماست.

و در روايات متواتره وارد است كه اول است چون در جواب أ لست بربّكم اول آن حضرت گفت بلى و اوّل است چون نور مقدس آن حضرت را پيش از جميع اشياء آفريده و اول است به اعتبار آن كه افضل از همه خلايق است و آخر است يعنى خاتم پيغمبرانست و بعد از او پيغمبرى نخواهد بود و حاشر و ناشر است يعنى متصل است زمان آن حضرت به حشر و نشر و پيغمبرى ديگر نخواهد بود با آن كه خلق عالم به سبب وجود آن حضرت بود پس گويا او سبب خلق اشيا شد چنانكه متواتر است كه

لولاك لما خلقت الافلاك و امثال اين

ص: 522

لفظ پس حضرت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه فرشتگان آسمان سيم مى آمدند فوج فوج و سلام بر من مى كردند و احوال برادرم على را مى پرسيدند و من مى گفتم كه او در زمين است و خليفه منست آيا شما او را مى شناسيد ايشان گفتند چگونه او را نشناسيم و حال آن كه هر سال حج مى كنيم بيت المعمور را و بر صحيفه سفيد نوشته است در آنجا اسامى محمّد و على و حسن و حسين و باقى ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم و اسامى شيعيان ايشان تا روز قيامت و لفظ فاطمه زهرا ظاهرا از نساخ سهو شده است چون در احاديث متواتره اسم آن حضرت نيز هست و شيخ محيى الدين عربى در رساله انشاء الدوائر نقل كرده است كه مرا به بركت متابعت آن حضرت معراج روحانى شد و در بيت المعمور بلكه در جميع سماوات و بر كرسى و عرش ديدم كه نوشته بود اسامى چهارده معصوم و همه را نام برده است و در چند جا از فتوحات مكى نيز اشاره به آن كرده است با آن كه از رؤساى علماى اهل سنّت است بحسب ظاهر و سابقا مذكور شد كه در صحاح سته خصوصا در صحيحين عامه مصرح است ائمه اثنى عشر و آن كه ايشان خليفه سيّد المرسلين اند و فاطمه سيّده نساء عالميان است پس فرشتگان گفتند كه ما هر روز پنجم رتبه صلوات بر تو و بر امامان ذريّت تو مى فرستيم و از جهة شيعيان ايشان استغفار مى كنيم در وقت هر نمازى و دست بر سر ايشان مى كشيم تيمنا و تبركا حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى چهل نوع ديگر از انواع نور بر من افزود كه شباهت نداشت به انوار سابقه و حلقها و زنجيرها زياد كردند و مرا بالا بردند تا به آسمان چهارم رسانيدند پس فرشتگان هيچ سخن نگفتند و صدايى عظيم شنيدم از تسبيح مانند صداى زنبور عسل بمنزله ناله كه از سينه ها بيرون آيد پس ملائكه جمع شدند و درهاى آسمان

ص: 523

چهار مرا گشودند و بيرون آمد سر و گردن بسيار كه سر به زير كرده بودند كه مرا به بينند پس جبرئيل گفت حىّ على الصلاة دو مرتبه يعنى بشتاب اى مؤمن به نماز و دو مرتبه حىّ على الفلاح يعنى بشتاب به چيزى كه سبب رستگارى تست كه آن نماز است فرشتگان گفتند كه دو صد است كه معروفند و باهمند و به سبب محمّد اقامت نماز مى شود و به سبب على فلاح و رستگارى حاصل مى شود پس جبرئيل گفت قد قامت الصّلاة قد قامت الصّلاة پس ملائكه گفتند كه نماز به شيعيان على بر پا خواهد بود تا روز قيامت و نماز غير ايشان صحيح نخواهد بود پس فرشتگان جمع شدند و گفتند برادرت را چون گذاشتى گفتم شما او را مى شناسيد گفتند كه او را مى شناسيم و ارواح ايشان انوارند در دور عرش حق سبحانه و تعالى و به درستى كه در بيت المعمور كاغذى هست از نور كه نوشته است در آن اسامى محمّد و على و حسن و حسين و باقى امامان صلوات اللّه عليهم و جميع شيعيان ايشان تا روز قيامت كه نه يكى زياد مى شود و نه يكى كم و اين عهد و پيمانى است كه از ما گرفته اند و هر روز جمعه بر ما مى خوانند حضرت فرمودند كه پس من به شكرانه اين نعمت به سجده رفتم پس خطاب از حضرت ربّ العزّة رسيد كه سر بردار يا محمّد پس چون سر برداشتم ديدم كه درهاى آسمان يا طبقات آسمان يا طنابهاى آسمان همه دريده شد و حجابها بر خاسته شد پس خطاب رسيد كه سر به زير كن سر به زير كردم پس ديدم خانه مثل خانه كعبه شما در زمين و حرمى مثل حرم كعبه شما كه اگر چيزى از دست من مى افتاد بر آن خانه نازل مى شد و ظاهرا اين معنى بعد از عروج بجميع آسمانها بود و بقيه سماوات را نفرمودند چون چهار آسمان را فرمودند و همه بهمان نسبت بودند

ص: 524

و چون كشف حجب شد بيت المعمور را در زير پاى خود ديدم پس خطاب رسيد كه يا محمّد اين حرم منست در آسمان چنانكه حرم در زمين مقرر كرده ام و ترا نيز محترم گردانيده ام بمثل كعبه و اهل بيت ترا محترم گردانيده ام مانند حرم و هر چيزى از جسمانيات كه هست به ازاى آن چيزى از روحانيات مقرّر ساخته ام پس وحى بمن آمد كه نزد چشمه صاد رو و وضو بساز و اعضاى خود را مطهّر گردان و نماز كن از جهة پروردگارت پس حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نزديك شد به صاد و آن آبى است كه از ساق عرش از جانب راست مى آيد پس حضرت آب را بدست راست گرفت از اين جهت مستحبّ است كه آب را از دست راست بر دارند يعنى از جهة شستن رو و از جهة شستن دست راست نيز به آن كه از دست راست بر دارند و بدست چپ كنند و دست راست را بشويند و دست چپ ظاهر است كه از دست راست آب بر او ريخته مى شود پس خطاب رسيد كه رو را بشوى كه باين رو نظر مى كنى در عظمت مصنوعات و غرايب مخلوقات من پس دست راست،پس دست چپ را بشوى چون قرآن مجيد را به دستها بر مى دارى مى بايد كه دستها مطهر باشند پس مسح كن سر را از بقيه آبى كه در دستت مانده است و هم چنين مسح كن پاهاى خود را از بقيه آب وضو تا كعبين به درستى كه من بركت مى كنم بر تو و سر ترا محل انوار خود مى گردانم بنا بر اين مسح سر كن و مسح پا از آن جهت است كه ترا به جايى بالا مى برم كه هيچ كس غير تو به آن جا نرفته باشد پس اين است علّت اذان و وضو پس حق سبحانه و تعالى وحى كرد به آن حضرت كه يا محمّد رو بحجر اسود كن و بعدد هفت حجاب هفت تكبير بگو تا هر تكبيرى سبب رفع حجابى شود و افتتاح كن تكبيرات را به سه تكبير يعنى حق سبحانه و تعالى چنين مقرّر ساخته است كه تكبير الاحرام از جهة افتتاح قرائت باشد و يك تكبير از

ص: 525

جهة افتتاح رفتن بركوع مقرّر ساخته است و دو تكبير از جهة افتتاح سجده اولى و ثانيه مقرّر فرموده است و دو تكبير ديگر از جهة سر بر داشتن از سجده ها مقرّر ساخته است و آن كه مستحب است كه هفت تكبير در ابتداى نماز بگويند از جهة اين است كه يك تكبير از جهة احرام و افتتاح قرائت مقرّر ساخته است و از جهة هر ركعتى سه تكبير افتتاحيه مقرّر ساخته است پس اگر كسى هفت تكبير را در افتتاح نماز گفته باشد اگر در محل خود فراموش كند ضرر نخواهد داشت و چون حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله هفت حجاب را طى فرمودند از جهة طى هر حجاب تكبيرى فرمودند و اين هفت تكبير سه تكبيرش افتتاحيه بود چون اول سه تكبير مى گويد و دعايى مى خواند تكبير اول از اين سه تكبير تكبير افتتاح نماز بود يا افتتاح اين سه تكبير ديگر دو تكبير گفتند و دعا خواندند ديگر دو تكبير گفتند و دعا خواندند و ازين چهار تكبير دو تكبير اول افتتاحيه بود و ظاهرش آنست كه مراد از حجب ظاهرى هفت آسمان باشد و در بسيارى از احاديث وارد شده است كه بعد از هفت آسمان هفت حجاب ديگر هست از نور مثل حجاب مجد و حجاب بهاء و حجاب عظمت و حجاب جلال و حجاب عزت و حجاب قدرت و حجاب سراير فايق حسن خوش آينده كه در اخبار بسيار موجود است پس حضرت فرمودند كه حجب همه در برابر يكديگرند و در ميان اينها درياهاى نور است و آن نوريست كه حق سبحانه و تعالى آن را به حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرستاد و ممكن است كه مراد از آن درياهاى نور حقايق دعاهاى توجّه باشد كه سه مرتبه تكبير گفته مى شود يك مرتبه سه بار و دو مرتبه دو بار و سه دعا بعد از آنها خوانده مى شود پس چون حضرت از تكبير و افتتاح نماز فارغ شدند حق سبحانه و تعالى

ص: 526

وحى فرموده به آن حضرت كه نام مرا ببر كه بمن رسيدى بنا بر اين بسم اللّه الرّحمن الرّحيم در اول حمد مقرّر شد پس خطاب رسيد كه مرا حمد كن پس حضرت گفت الحمد للّه ربّ العالمين پس بخاطر حضرت رسيد كه اين حمد را به شكرانه نعماى الهى به جا آوردم پس خطاب رسيد كه چرا قطع كردى حمد مرا مرا نام بر حضرت گفت الرّحمن الرّحيم و بنا بر اين است كه اين عبارت در حمد مكرّر شده است پس چون حمد را تمام كرد و به آخر رسانيد در خاطر خود گفت الحمد للّه ربّ العالمين از جهة شكر نعمت الهى پس خطاب رسيد كه چرا قطع كردى ذكر مرا نام مرا ببر بنا بر اين بسم اللّه الرّحمن الرّحيم ميان دو سوره مقرّر شد پس خطاب به آن حضرت رسيد كه يا محمّد سوره نسبت پروردگار كه آن سوره توحيد است بخوان و بگو قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ اَللّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ پس حضرت صلّى اللّه عليه و آله گفت كه اللّه الواحد الاحد الصّمد لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد پس وحى منقطع شد پس حضرت صلّى اللّه عليه و آله گفت كذلك اللّه كذلك ربّنا يعنى خداوند عالميان چنين است و پروردگار ما چنين است پس چون اين ثنا كرد خطاب رسيد كه يا محمّد بركوع رو از جهة پروردگار خود پس آن حضرت بركوع رفت پس در حالت ركوع وحى رسيد به حضرت كه بگو سبحان ربّى العظيم و بحمده و لفظ بحمده در علل بود و در كافى نبود پس حضرت سه مرتبه اين تسبيح را خواندند پس خطاب رسيد كه سر بردار يا محمّد پس آن حضرت راست شد پس خطاب رسيد كه يا محمّد به سجده رو از جهة پروردگار خود پس حضرت به سجده رفتند پس خطاب رسيد كه بگو سبحان ربّى الاعلى

ص: 527

و بحمده و اين و بحمده نيز در بسيارى از نسخ كافى نبود و در علل و بعضى از نسخ كافى بود پس حضرت سه مرتبه اين تسبيح را در سجود خواندند پس خطاب به آن حضرت رسيد كه سر بردار و درست بنشين پس چون درست نشست از انوار عظمت الهى بر دل آن حضرت تجلى كرد حضرت بى تاب به سجده رفتند بى آن كه مامور شده باشند پس سه مرتبه همان تسبيح را خواندند پس خطاب رسيد كه درست بنشين و چون سر برداشت نديد آن چه پيشتر ديده بود از انوار عظمت و از اين جهت است كه هر ركعتى يك ركوع و دو سجده دارد پس خطاب رسيد كه يا محمّد بر خيز و سوره حمد را بخوان و چون حمد را در اين ركعت خواندند چنانكه در ركعت اول خوانده بودند پس خطاب رسيد كه بعد از حمد سوره انّا أنزلناه فى ليلة القدر را بخوان كه اين سوره نسبت تو و نسبت اهل بيت تست تا روز قيامت و ركوع و سجدتين به نحوى واقع شد كه در ركعت اولى مذكور شد پس چون از سجده دويم فارغ شد خطاب رسيد كه سر بردار يا محمّد حق سبحانه و تعالى ترا ثابت قدم بدارد در جميع مراتب كمالات و چون خواست كه برخيزد خطاب رسيد كه بنشين پس حضرت نشست پس حق سبحانه و تعالى وحى فرمودند به او كه يا محمّد هر گاه نعمتى انعام كنم يا تمام كنم مرا نام بر پس آن حضرت ملهم شد كه گفت بسم اللّه و باللّه و لا اله الا اللّه و الاسماء الحسنى كلّها للّه پس خطاب رسيد كه صلوات بر خود و بر اهل بيت خود فرست حضرت گفت صلّى اللّه عليّ و على اهل بيتى و كرد آن چه مى بايست كردن پس چون حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله نظر كردند ديدند صفهاى فرشتگان و پيغمبران مرسل و غير مرسل را در عقب خود پس خطاب

ص: 528

به آن حضرت رسيد كه سلام كن بر ايشان حضرت فرمودند كه السّلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته پس خطاب به آن حضرت رسيد كه منم سلامتى و تحيّت و رحمت و بركات تو و ذرّيت تو پس خطاب به آن حضرت رسيد كه ميل به جانب چپ مكن و اول آيه كه شنيد به آن حضرت بعد از قل هو اللّه احد و انّا أنزلناه آيه اصحاب اليمين و اصحاب الشمال بود و از اين جهت بود كه يك سلام مقرّر شد رو بقبله و از اين جهت است كه تكبير در سجود از جهة شكر است و گفتن سمع اللّه لمن حمده از اين جهت بود كه حضرت صداى فرشتگان را شنيدند كه تسبيح و تحميد و تهليل الهى مى كردند چون حضرت آن صدا را شنيدند سمع اللّه را گفتند يعنى حق سبحانه و تعالى اجابت فرمود دعاى حامدان را و از اين جهت است كه اگر كسى در دو ركعت اول شك كند اعاده مى كند نماز را چون اين دو ركعت در شب معراج مقرّر شد بامر الهى و اين فرض اول است و آن چه حضرت به جا آوردند نماز زوال بود يعنى ظهر بلكه جمعه بود چنانكه گذشت اين بود معنى عبارت كافى و در علل الشرائع در بعضى از آن جمل بسطى داده شده است مثل ركوع كه خطاب رسيد كه بدنت را كج كن و دستها را بر زانوها گذار و نظر كن بر عرش من پس حضرت فرمودند كه در ركوع مشاهده نمودم عظمت عرش را كه بى خود شدم و غش كردم پس ملهم شدم كه سبحان ربّى العظيم و بحمده را گفتم چون عظمت الهى را مشاهده نمودم در عظمت عرش او پس چون اين تسبيح را گفتم آن بى خودى زايل شد از اين جهة در ركوع اين تسبيح مقرّر شد ديگر خطاب رسيد كه سر بردار و چون سر برداشتم باز تجلى شد عظمت الهى و بى خود افتادم بر رو و دست پس ملهم شدم كه تسبيح سجود را گفتم و تخفيف يافت تا هفت مرتبه گفتم آن حالت فرو نشست پس ملهم شدم و سر خود را بر داشتم باز عظمت الهى تجلى كرد و غش روى نمود و به سجده رفتم

ص: 529

و باز هفت مرتبه گفتم و به خود آمدم و سر برداشتم و اندكى از جهة استراحت نشستم پيش از برخاستن بنا بر اين جلسۀ استراحت اندكى مطلوبست و تبيين مطالب اين حديث در باب كيفيت نماز به تفصيل مذكور خواهد شد إن شاء اللّه تعالى و در روضة المتقين اشاره به بعضى از تحقيقات اين حديث شده است و اما حديث دويم را شيخ ثقه صدوق على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از هشام در حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه در شب معراج تعليم اذان و ساير عبادات شد و چون بسيار طولانى بود در مكانى كه أنسب باشد مذكور خواهد شد إن شاء اللّه تعالى و كلينى در حسن كالصحيح از زراره و فضيل روايت كرده است كه حضرت امام محمّد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون در شب معراج حضرت سيّد المرسلين را به آسمان بردند و به بيت المعمور رسيدند و حاضر شد نماز پس جبرئيل اذان و اقامت گفت و حضرت پيش ايستادند و فرشتگان و پيغمبران همگى اقتدا به آن حضرت كردند و احاديث در اين باب بسيار است بر اين اكتفا شد.

جايز است كه اذان به گويى و وضو نداشته باشى

5-( و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه انّه قال: تؤذّن و أنت على غير وضوء فى ثوب واحد قائما او قاعدا و أينما توجّهت و لكن اذا اقمت فعلى وضوء متهيّئا للصّلاة).

و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره كه حضرت امام محمّد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه جايز است كه اذان به گويى و وضو نداشته باشى و يك جامه پوشيده باشى و در حالت قيام واقع سازى يا در نشستن و روى بقبله و پشت بقبله و ليكن هر گاه خواهى كه اقامه را به گويى مى بايد كه با وضو باشى و مهيّا باشى از جهة نماز غرض آنست كه چون اقامه بمنزله جزو نماز است مى بايد كه با وضو باشى و دو جامه پوشيده باشى

ص: 530

و رو بقبله باشى بر سبيل استحباب مؤكّد على المشهور و در اذان نيز سنت است جميع اينها و ليكن مؤكّد نيست و احوط آنست كه در اقامت مراعات حالت نماز كنند چون احاديث بسيار در اين معنى واقع شده است.

اذان در حال نشسته

8-( و روى احمد ابن محمّد بن ابى نصر البزنطى عن الرّضا صلوات اللّه عليه انّه قال: يؤذّن الرّجل و هو جالس و يؤذّن و هو راكب).

و به اسانيد صحيحه و حسنه منقولست از احمد كه حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه فرمودند كه مرد را جايز است اذان گفتن نشسته و هم چنين جايز است اذان گفتن سواره و در كافى مذكور است كه اذان مى تواند گفت نشسته و اقامه نگويد مگر ايستاده و اذان مى توانى گفت سواره و اقامه را نمى گويى مگر در وقتى كه بر زمين بوده باشى و شيخ نيز روايت كرده است بسند صحيح با زيادتى مثل كلينى.

6-( و روى ابو بصير عن الصّادق صلوات اللّه عليه انّه قال: لا باس ان تؤذّن راكبا او ماشيا او على غير وضوء و لا تقم و أنت راكب و لا جالس الاّ من عذر او تكون فى ارض ملصّة).

و بسند موثق كالصحيح منقولست از ابو بصير از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه باكى نيست كه اذان به گويى در سوارى يا راه رفتن يابى وضو و اقامت مگو در حالت سوارى و نه نشسته مگر عذرى باشد يا در زمينى باشى دزدگاه كه در اين صورت سواره و پياده مى توان گفتن چنانكه نماز را نيز سواره مى توان كردن و ظاهر آنست كه به اندك عذرى كراهت يا حرمت زايل مى شود بخلاف نماز.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه باكى نيست كه بى وضو و بى غسل اذان به گويى و اقامه را مگو مگر با وضو و فرمودند كه باكى نيست مسافر را كه اذان بگويد سواره و اقامه را مى گويد در وقتى كه از اسب به زير آيد.

ص: 531

و در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه اذان مى تواند گفت نشسته و اقامت را نمى تواند گفت مگر ايستاده و احاديث بسيار بر اين مضمون وارد شده است و اكثر علما نهى را حمل بر كراهت كرده اند و عمده وجوه ايشان استحباب اذان و اقامه است و در استحباب هر دو اشكالى هست و جزم به آن مشكل است مع هذا منافات ندارد استحباب اصل با وجوب شرط مثل وضو از جهة نماز نافله كه جمعى كه قايلند به استحباب حرام مى دانند نماز بى وضو را بسا باشد كه ترك اقامه توان كردن و بى وضو و پشت بقبله و نشسته و پياده و سواره نتوان كرد و احوط در امثال اين مسائل آن است كه جرات نكنند در حكم بوجوب يا استحباب و حرمت يا كراهت و بقصد قربت واقع سازند و اللّه تعالى يعلم.

ثواب مؤذن بين اذان و اقامه

1,14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: للمؤذّن فيما بين الاذان و الاقامة مثل اجر الشّهيد المتشحّط بدمه فى سبيل اللّه عزّ و جلّ فقال علىّ صلوات اللّه عليه انّهم يجتلدون على الاذان فقال كلاّ انّه ياتى على النّاس زمان يطرحون الاذان على ضعفائهم فتلك لحوم حرّمها اللّه على النّار).

و بسند قوى از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه مؤذن را در ميان اذان و اقامت ثوابى است مثل ثواب كسى كه شهيد شده باشد در جهاد از جهة رضاى الهى و در خون خود غلطيده باشد پس حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند كه يا رسول اللّه هر گاه شما اين مقدار ثواب آن را مى فرماييد آخر بر سر اذان شمشير خواهند كشيد و در بعضى از نسخ يختارون و يجتارون و يتجلدون واقع شده است يعنى هر گاه اين ثواب را شنيدند جمعى خاص را اختيار خواهند كرد كه مالى يا جاهى داشته باشند يا ستم خواهند كرد بر فقرا يا جنگ

ص: 532

خواهند كرد يا الحال كه اين ثواب را نشنيده اند چنين مى كنند اگر ثواب را بشنوند چها خواهند كرد حضرت فرمودند كه چنين نخواهند شد چون مردمان را در اعمال خيرى كه نفع دنيوى در آن نباشد اهتمامى نيست بلكه چنين خواهد شد كه اذان را بر ضعفا و بى چارگان خواهند انداخت بعنوان طرح پس آن فقرايى كه از روى طرح بر ايشان اندازند و ايشان للّه كنند حق سبحانه و تعالى گوشتهاى ايشان را بر آتش دوزخ حرام مى گرداند يعنى بجهنم نروند.

نماز اضعف مأمومين

14,1-( و قال علىّ صلوات اللّه عليه: آخر ما فارقت عليه حبيب قلبى صلّى اللّه عليه و آله انّه قال يا علي اذا صلّيت فصلّ صلاة اضعف من خلفك و لا تتّخذنّ مؤذّنا ياخذ على اذانه اجرا).

و در قوى از سكونى از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه آخر مجلسى و يا سخنى كه بر آن مفارقت واقع شد ميان من و محبوب دل من اين بود كه فرمودند كه يا على هر گاه نماز كنى رعايت حال كسى كن كه ضعيف ترين مامومين باشد يعنى نماز را سبك واقع ساز هر گاه مثل مرد پيرى يا بيمارى در ميان مامومين باشد و اگر جمعى باشند كه همه قوت تطويل داشته باشند و خواهند آن را تطويل مى تواند دادن چنانكه خواهد آمدن و مؤذّنى مگير كه بر اذان مزد خواهد چون اذان عبادتيست كه مطلوبست از همه كس كفاية پس آن مزد گرفتن از بابت آنست كه شخصى نماز واجب يا نماز سنت خود را كند و از ديگران مزد طلب كند و در باب تجارات خواهد آمد احاديث در اين باب.

در اذان وقف كنند بر آخر تكبيرات

6-( و روى خالد بن نجيح عن الصّادق صلوات اللّه عليه انّه قال:

التّكبير جزم فى الاذان مع الافصاح بالهاء و الالف).

و در قوى كالصحيح منقولست از خالد كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه مى بايد كه در اذان وقف كنند بر آخر تكبيرات بلكه خواهد آمد كه مستحب است وقف نمودن

ص: 533

بر آخر جميع فصلهاى اذان و اقامت و ليكن چون مبالغه در تكبيرات بيشتر بود آن را ذكر فرمودند و ديگر سنّت است نيكو ظاهر ساختن ها و الف را در تكبيرات يا در كل اذان يا اذان و اقامت و مراد از الف همزه است در اول اللّه اكبر يا اعمّ است از همزه و الف كه ساكن است مثل الف بعد از لام اللّه و ظاهرا همه را نيكو ساختن مطلوبست خصوصا الف و هاى تكبيرات و شهادتين و غير آن را و سنت است كه با تانّى واقع سازد تا خلاف سنّت و خلاف لغت واقع نساخته باشد و اگر مخالفت لغت واقع شود مقدمست بر مخالفت سنّت.

بلال بعد از رسول اللّه اذان نگفت

14,5,6-( و روى ابو بصير عن احدهما صلوات اللّه عليهما انّه قال: انّ بلالا كان عبدا صالحا فقال لا أؤذّن لأحد بعد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فترك يومئذ حىّ على خير العمل).

و منقولست در موثق كالصحيح از ابو بصير از حضرت امام محمّد باقر يا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما كه فرمودند بلال مؤذن حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله بنده شايسته الهى بود و گفت كه من از جهة كسى اذان را نخواهم گفت بعد از آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله و چون او ترك كرد از آن روز حىّ على خير العمل ترك شد از طرق عامه منقولست از عكرمه كه گفت از عبد اللّه بن عباس سؤال كردم كه چرا حىّ على خير العمل را در اذان انداختند عبد اللّه گفت كه چون عمر بن الخطاب نهايت اهتمام داشت.در فتح بلاد بخاطر او رسيد كه اگر مردمان دانند كه نماز بهترين اعمالست مشغول نماز خواهند شد و جهاد را ترك خواهند كرد و در كتاب سليم بن قيس هلالى مذكور است كه عمر هميشه با حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله منازعه داشت كه چگونه نماز بهتر از جهاد باشد با آن كه در جهاد بذل جان و فرزندان و مال هست حضرت مى فرمودند كه اگر در جهاد كشته شود يك مرتبه كشته شدن است و رسيدن به بهشت و در نماز با

ص: 534

اخلاص و با حضور قلب مجاهدات مى بايد كرد تا يك نماز مقبول از اين كس بفعل آيد و چون در زمان آن حضرت اين معنى دست بهم نداد با منافقان تمهيد كرد كه بگويند كه در زمان حضرت نمى گفتند و نزاع شد جمعى گفتند كه ما مى شنيديم كه مؤذنان مى گفتند و جمعى گفتند كه نمى شنيديم عاقبت قرار دادند كه بلال اذان بگويد تا معلوم شود كه بود يا نبود و بلال را گفتند كه اگر حى على خير العمل را خواهى خواند از دست عمر كشته خواهى شد بلال متوجه اذان شد چون باسم پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد بيهوش شد و اين را عذر ساخت با حكايت حضرت فاطمه زهرا صلوات اللّه عليها كه خواهد آمد.

و در حديث موثق كالصحيح از جعفر جعفرى ثقه منقول است كه او گفت كه شخصى از اهل شام داخل شد بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پس به او گفت كه اول كسى كه پيش از همه كس بهشت مى رود بلال است گفت چرا گفت از آن جهت كه او اول كسى است كه اذان گفته است و جمعى از علما اين حديث را در فضل اذان ذكر كرده اند و جمعى در فضل بلال و هيچ يك ظاهر نيست چون ظاهر نيست كه اين عبارات را حضرت فرموده اند يا آن شامى و بر تقديرى كه حضرت فرموده باشند ظاهرا از روى تقيه باشد و احتمال بعيدى دارد كه حضرت فرموده باشند از جهة فضل اذان و مستلزم فضل بلال نيز باشد يا بر عكس و اللّه تعالى يعلم.

هر گاه مردى اذان را بگويد دو انگشت خود را در دو گوش خود بگذارد

6-( و روى الحسن بن السّرىّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّه قال: من السّنة اذان اذّن الرّجل ان يضع اصبعيه فى اذنيه).

و بسند حسن كالصحيح منقولست از حسن و شيخ در صحيح از حسن روايت كرده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه از جمله سنّتهاى حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله است كه هر گاه مردى اذان را بگويد دو

ص: 535

انگشت خود را در دو گوش خود بگذارد و دور نيست كه حكمتش اين باشد كه چون سنّت است كه اذان را بلند بگويند خوف ضرر هست كه بسامعه رسد و اين حكمت است نه علّت پس اگر اذان را آهسته گويند همان سنّت است و اللّه تعالى يعلم.

جزم آخر اذان

6-( و روى خالد بن نجيح عنه صلوات اللّه عليه انّه قال: الاذان و الاقامة مجزومان و فى خبر آخر: موقوفان).

و در صحيح از ابن ابى عمير منقولست از خالد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه اذان و اقامت مجزومند و اعراب آخر همه فصول محذوفست و در حديث ديگر وارد شده است كه اذان و اقامت را وقف مى بايد كرد و اكثر علما حمل بر استحباب كرده اند و احوط آنست كه با اعراب نخواند و بر همه فصول وقف كند خصوصا بر فصول اذان و مرويست از شيخ نقلا عن الكليني در حسن كالصحيح از زراره كه حضرت امام محمّد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه اذان را به وقف مى بايد گفت و ظاهر مى بايد ساخت ها و الف را و اقامه را تند مى بايد واقع ساخت و تامّلى در اين حديث هست زيرا كه در نسخ كافى كه نزد ماست نيست ممكن است كه در نسخه شيخ باشد يا از كتاب ديگر از كتب كلينى نقل كرده باشد و آن چه گمان بيشتر است آنست كه اين حديث در كتاب محمّد بن احمد بوده است و سهو در نسبت به كافى شده است و ازين باب چند جا از شيخ واقع شده است و اللّه تعالى يعلم.

5-( و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه قال: لا يجزئك من الاذان الاّ ما اسمعت نفسك او فهمته و افصح بالألف و الهاء و صلّ على النّبي صلّى اللّه عليه و آله كلمّا ذكرته او ذكره ذاكر عندك فى اذان او غيره و كلمّا اشتدّ صوتك من غير ان تجهد نفسك كان من يسمع اكثر

ص: 536

و كان اجرك فى ذلك اعظم).

و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره از حضرت امام محمّد باقر صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه كافى نيست ترا از اذان مگر آن چه خود بشنوى آن را يا بفهمى آن را در مانند تقيه و ممكن است كه ترديد از راوى باشد كه نداند كه حضرت اسمعته فرموده است يا فهّمته نفسك و ظاهر ساز الفات و هاآت را بلكه بعد از اين خواهد آمد كه همه حروف را درست بگويد و ليكن اكثر مردمان همزه و الف و ها را سهل مى گيرند حضرت اينها را فرمودند با آن كه در اذان شصت و پنج و در اقامه شصت و شش همزه و الف هاست كه رعايت اينها مى بايد كرد و بحسب تجربه يافته ايم كه هر كه در صد و سى و يك جا رعايت كند كه خوب گفته شود البته رعايت باقى نيز خواهد كرد و اين عدد موافق اذان مشهور است اما موافق آن چه صدوق و غيره و ترجيح داده اند كه تكبير اقامه نيز چهار است صد و سى و نه موضع مى شود كه اظهار مى بايد كرد و صلوات فرست بر نبى صلّى اللّه عليه و آله هر مرتبه كه خود نام حضرت را ببرى يا كسى اسم حضرت را نزد تو ببرد در اذان يا غير آن و از اين صحيحه فهميده اند وجوب صلوات را هر مرتبه كه نام حضرت برده شود و ليكن مبناى اين استدلال بر آنست كه امر از جهة وجوب باشد و هر چند آواز تو بلندتر باشد بى آن كه خود را به تعب اندازى بيشتر خواهند شنيد و اجر تو عظيم تر خواهد بود پس ظاهر شد كه اقل مرتبه اذان آنست كه خود بشنود و لازم نيست در تحقق اذان كه ديگرى بشنود هر چند وضع اذان از جهة اينست كه ديگران بشنوند و بدانند كه وقت داخل شده است و اكثرش آن مقدار است كه خود را آزار ندهد پس جمعى كه عادت كرده اند بانكه اذان را بلند گويند و آزار نيابند هر چند بلندتر گويند بهتر خواهد بود چنانكه خواهد آمد.

اذان و اقامه بلند باشد

6-( و: سال معاوية بن وهب ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الاذان فقال

ص: 537

اجهره و ارفع به صوتك فاذا اقمت فدون ذلك و لا تنتظر بأذانك و اقامتك الاّ دخول وقت الصّلاة و احدر اقامتك حدرا).

و در حسن كالصحيح منقولست از ابن وهب كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از اذان پس حضرت فرمودند كه بلند بگو و آوازت را بلند كن آن مقدار كه توانى و چون اقامه گويى كمتر از اذان آوازت را بلند كن چون فى الحقيقه اذان اعلام دوران است و اقامت اعلام نزديكان و در اذان و اقامت انتظار مكش مگر دخول وقت نماز را يعنى اذان را در وقت واقع ساز كه اول زوال است و اقامه را بعد از نوافل در وقتى كه خواهى متوجه نماز شوى و اين تفصيل از اخبار ديگر ظاهر مى شود و اقامه را تند بگو بخلاف اذان كه تانّى در آن مطلوبست.

و منقولست در حديث صحيح از عبد الرحمن كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه اذان گويى آهسته مگو زيرا كه حق سبحانه و تعالى ترا ثواب كرامت مى كند آن مقدار كه آوازت رود يعنى هر چند آوازت بلندتر شود ثوابت بيشتر خواهد بود مشروط به آن كه بسيار خود را نرنجانى حاصل آن كه در هر جا كه مطلوب بلند خواندنست همين معنى منظور است حتى در اذان.

فاصله ميان اذان و اقامت به نشستن يا به حرف زدن يا به تسبيح

6-( و روى عنه صلوات اللّه عليه عمّار السّاباطىّ انّه قال: اذا قمت إلى الصّلاة الفريضة فاذّن و اقم و افصل بين الاذان و الاقامة بقعود او بكلام او تسبيح قال و سألته كم الّذى يجزى بين الاذان و الاقامة من القول قال الحمد للّه).

و منقولست بسند موثق از عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه به نماز واجب برخيزى اذان و اقامه بگو و فاصله كن ميان اذان و اقامت به نشستنى يا به حرف زدنى يا به تسبيحى باز عمار گفت

ص: 538

كه از آن حضرت سؤال كردم كه اقل سخنى كه ميان اذان و اقامه گفته شود كدامست حضرت فرمودند كه الحمد للّه و از اين حديث ظاهر مى شود كه كلامى كه حضرت فرمودند مراد از آن ذكر الهى است و باين حديث و امثال اين استدلال كرده اند جمعى از اصحاب بر وجوب اذان و اقامه بنا بر آن كه امر از جهة وجوبست و اين استدلال نزد بنده ظهورى ندارد بلكه آن چه فهميده مى شود قدر مشتركست تا وجوب يا استحباب از خارج ظاهر شود و احوط آنست كه بقصد قربت واقع سازد و البته ترك نكند و شيخان بسند قوى از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم روايت كرده اند چون از اذان فارغ شود و بنشيند بگويد كه

16- : (اللّهم اجعل قلبى بارّا و رزقي دارّا و اجعل لي عند قبر نبيّك قرارا و مستقرّا).

يعنى خداوندا دل مرا نيكوكار گردان و جوارح تابع دلند و روزى مرا بسيار گردان و بگردان از جهة من نزد قبر رسولت قرارى كه تا زنده باشم در آنجا باشم و خاك من نيز در آنجا باشد و چون باين حالتى كه الحال هست قرار در آنجا متعسّر است بلكه متعذر ممكن است كه مراد اين باشد كه صاحب الامر صلوات اللّه عليه در آيد تا اين معنى به سهولت دست دهد با آن كه آرزوى آن فى نفسه نيز خوبست و اللّه تعالى يعلم.

5-( و: سال محمّد بن مسلم ابا جعفر صلوات اللّه عليه عن الرجل يؤذّن و هو يمشى و هو على غير طهر او هو على ظهر الدّابّة قال نعم اذا كان التّشهّد مستقبل القبلة فلا باس).

روايت كرده است شيخ در صحيح از محمد بن مسلم از احدهما صلوات اللّه عليهما كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم از شخصى كه اذان گويد و راه رود و يا بى طهارت باشد كه غسل يا وضو بايدش كردن يا سوار باشد حضرت فرمودند كه بلى هر گاه تشهّد رو بقبله باشد باكى نيست و ظاهرا اين نيز محمولست بر استحباب.

ص: 539

چنانكه احاديث صحيحه گذشت بر سبيل اطلاق اگر چه ممكن است كه آن مطلق محمول بر مقيد باشد و ليكن خلاف ظاهر است و ديگر خواهد آمد.

هر گاه اقامه گفته شود حرام است سخن گفتن بر امام و بر اهل مسجد

6-( و روى عنه صلوات اللّه عليه زرارة انّه قال: اذا اقيمت الصّلاة حرم الكلام على الامام و اهل المسجد الاّ فى تقديم امام).

و منقولست به اسانيد صحيحه از زرارة از حضرت امام محمّد باقر صلوات اللّه عليه كه آن حضرت فرمودند كه هر گاه اقامه گفته شود تماما يا گفته شود قد قامت الصّلاة حرام است سخن گفتن بر امام و بر اهل مسجد مگر در مقدم داشتن امام كه امام راتب حاضر نباشد و اقامه گفته شود و مامومان شخصى را كه قابليّت امامت داشته باشد به او مى گويند تقدّم يعنى پيش بايست تا به تو اقتدا كنيم.

چنانكه در حديث صحيح از حفص بن سالم منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه مؤذن بگويد قد قامت الصّلاة آيا قوم بر پا مى ايستند يا مى نشينند تا امام راتب ايشان بيايد حضرت فرمودند كه نه بلكه بر پا مى ايستند اگر امام راتب آمد فبها و الا دست يكى از قوم را مى گيرند و پيش مى دارند.

و مؤيد اينست حديث صحيح از عبد اللّه بن مسكان از ابن ابى عمير و ظاهرا لفظ ابن از نساخ زياد شده است و ابو عمرو متطبب است عبد اللّه بن سعيد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه در اقامت سخن گويد حضرت فرمودند كه بلى پس چون مؤذن بگويد قد قامت الصّلاة حرامست كلام بر اهل مسجد مگر آن كه از جاهاى متفرق جمع شده باشند و امامى نداشته باشند پس باكى نيست كه بعضى به بعضى گويند كه پيش بايست اى فلانى تا به تو اقتدا كنيم.

و در حديث صحيح از محمّد بن مسلم منقولست كه گفت كه حضرت

ص: 540

امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه اقامه را واقع ساختى سخن مگو و اگر سخن گويى اعاده مى كنى اقامه را.

و در موثق كالصحيح از سماعه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه مؤذّن نماز اقامه را بگويد سخن كردن حرام مى شود مگر آن كه آن قوم امامى نداشته باشند مى توانند سخن كردن در مقدم داشتن امام و احاديث صحيحه وارد شده است كه در اذان سخن مى تواند كرد و در حديث صحيح و احاديث قويه كالصحيحه وارد شده است كه در اقامه سخن مى تواند كرد و محمول است بر آن كه قبل از قد قامت الصّلوة سخن مى تواند كرد يا بعد از آن در امورى كه تعلق به نماز داشته باشد بر مثل تقديم امام و بر اين تعميم حديثى بخاطر ندارم و احوط آنست كه در غير تقديم امام سخن نگويد تا عمل به نصوص كرده باشد و محتمل است كه احاديث نهى را حمل بر كراهت كنيم.

چنانكه در حديث صحيح از حماد بن عثمان منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آيا مردى كه اقامت گفته باشد سخن مى تواند كرد حضرت فرمودند كه بلى و چند حديث كالصحيح نيز بر اين مضمون وارد شده است و هر دو را جمع مى توان كرد اگر چه اظهر كراهت است و ليكن احوط آنست كه سخن نگويد مگر در تقدم امام و احوط آنست كه اگر سخن گفته باشد اقامه را از سر گيرد.

آن كه بهتر است اذان مى گويد

14-( و قال عليّ صلوات اللّه عليه قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله:

يؤمّكم اقرؤكم و يؤذّن لكم خياركم و فى حديث آخر: افصحكم).

و منقولست از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه امامت مى كند شما را هر كه اعلم

ص: 541

باشد به قرائت يا بيشتر در حفظ داشته باشد يا قرائت را بهتر خواند بانكه رعايت وقوف و صفات حروف را بهتر كند و بعضى گفته اند كه مراد از اقر اعلم است چون در زمان حضرات سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم علم منحصر بود در علم قرآن و اين احتمال بعيد است چنانكه خواهد آمد و محتمل است كه مراد از اقرء كسى باشد كه بيكى ازين صفات موصوف باشد و اين احتمال بعيد نيست و ليكن در صورت تعارض مشكل است و ديگر حضرت فرمودند كه اذان مى گويند از جهة شما خوبان شما يا كسى كه خوبتر باشد و اقل مرتبه خوبى عدالت است تا اعتماد بر او توان كرد در دخول وقت در بعضى از صور و در حديث ديگر از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه اذان مى گويد از جهة شما هر كه فصيح تر باشد بانكه حروف را از مخارج گويد با رعايت صفات حروف.

هر كه يك سال در شهرى از شهرهاى مسلمانان اذان بگويد

14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: من اذّن فى مصر من امصار المسلمين سنة وجبت له الجنّة).

بسند صحيح منقولست از آن حضرت صلى اللّه عليه و آله كه هر كه يك سال در شهرى از شهرهاى مسلمانان اذان بگويد بهشت او را واجب شود و ظاهرا مراد ازين اذان اذان اعلام است نه اذانى كه آهسته گويد.

حق سبحانه و تعالى مى آمرزد مؤذّن را آن مقدار كه چشم او كار كند

5-( و قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: المؤذّن يغفر اللّه له مدّ بصره و مدّ صوته فى السّماء و يصدّقه كلّ رطب و يابس يسمعه و له من كلّ من يصلّى معه فى مسجده سهم و له من كلّ من يصلّى بصوته حسنة).

و كالصحيح منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى مى آمرزد مؤذّن را آن مقدار كه چشم او كار كند و آن مقدار كه آواز او به جانب آسمان برود و تصديق مى كنند مؤذّن را هر تر و خشكى كه

ص: 542

صداى او را مى شنوند و به سبب هر كه نماز كند با او در آن مسجد نصيبى از ثواب او را خواهد بود نصيبى بزرگ و به سبب هر يك از كسانى كه اذان او را بشنوند و با او نماز نكنند حسنه در نامه عمل او مى نويسند بد آن كه اين حديث را صدوق در ثواب الاعمال و خصال و غير آن ذكر كرده است از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه هر كه ده سال اذان بگويد خالصا لوجه اللّه حق سبحانه و تعالى مى آمرزد مد بصرش را و كشيدن آوازش را در آسمان و چشم در آسمان كار مى كند تا فلك هشتم پس ممكن است كه مراد اين باشد كه اگر گناهان مؤذّن آن مقدار باشد كه آسمانها پر باشد از گناهان كه حق سبحانه و تعالى همه را مى آمرزد و هم چنين آن مقدار كه آوازش رود و آن نيز تا عرش باشد چنانكه خواهد آمد كه فرشتگان آواز مؤذّنان را بالا مى برند و ممكن است كه تشبيه كرده باشند مغفرت را باين مقدار با آن كه يك قطره از درياى مغفرت و رحمت عالمى را كافيست و ممكن است كه مراد از مدّ بصر مدّ صوت باشد چون غالب اوقات مراد از چشم كار كردن آنست كه تشخيص تواند كرد چنانكه خواهد آمد و بنا بر اين احتمال ممكن است كه مراد پر بودن از گناهان يا مغفرت باشد و از قبيل تشبيه معقول به محسوس باشد چنانكه گذشت و ممكن است كه مراد اين باشد كه هر چند آواز مؤذّن بيشتر رود از اطراف ثوابش بيشتر خواهد بود و بنا بر اين ضم كردن مدّ بصر از آن جهت خواهد بود كه بسيار بلند نگويد كه سبب ضرر شود بلكه مدّ بصر كه يك ميلست كافى است و قريب است.

باين حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه مى آمرزند مؤذّن را هر مقدار كه آواز او برود يعنى هر چند بيشتر مى رود آواز او گناهان او بيشتر آمرزيده مى شود و شهادت مى دهد از جهة او هر

ص: 543

چيزى كه صداى او را مى شنوند و در ذوى العقول ظاهر است و در غير آن حقيقة يا مجازا چنانكه گذشت و هم چنين در حديث صحيح از عبد الرحمن منقولست كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون اذان گويى آهسته مگو زيرا كه حق سبحانه و تعالى ثواب مى دهد بمقدار بلند گفتن اذان كه هر چند بلندتر مى گويى ثوابت بيشتر است و ديگر خواهد آمد.

كسى هفت سال اذان بگويد

5-( و قال صلوات اللّه عليه: من اذّن سبع سنين محتسبا جاء يوم القيمة لا ذنب له).

و كالصحيح منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه هر كه هفت سال اذان بگويد خالصا لوجه اللّه چون فردا در محشر حاضر شود او را گناه نباشد و ظاهر اين خبر نيز اذان اعلام است.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه سه طايفه در بهشت قرار ايشان در مشك ناب خواهد بود اوّل مؤذّنى كه از براى رضاى الهى اذان بگويد و پيشنمازى كه مامومان از او راضى بوده باشند و بنده كه اطاعت حق سبحانه و تعالى كند و اطاعت آقاى خود نيز كند.

و از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله بسند قوى منقولست كه مؤذّنى كه اذان از جهة رضاى الهى بگويد ثواب مجاهدى دارد كه شمشير كشيده باشد و در ميان دو صف جهاد كند.

و كالصحيح منقولست از آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله كه فرمودند كه مؤذّنان امّت من محشور مى شوند با پيغمبران و صدّيقان و شهدا و صالحان.

16-( و روى: ان الملائكة اذا سمعت الأذان من اهل الارض قالت هذه اصوات أمّة محمّد بتوحيد اللّه فيستغفرون اللّه لامّة محمّد صلّى اللّه عليه و آله حتّى يفرغوا من تلك الصّلاة).

و در حديث صحيح از عبد اللّه بن

ص: 544

سنان منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه طول ديوار مسجد حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله يك قامت بود و چون وقت نماز داخل مى شد حضرت مى فرمودند بلال را كه اى بلال بالاى ديوار رو و اذان را بلند بگو به درستى كه حق سبحانه و تعالى بادى را موكل ساخته است كه اين صدا را به آسمان برد و صدوق تا اينجا را از حديث انداخته است و تتمه را ذكر كرده است كه به درستى كه هر گاه فرشتگان اذان را مى شنوند از اهل زمين مى گويند كه اين صداهاى امّت محمّد است بيگانگى الهى و فرشتگان استغفار مى كنند از جهة امت محمّد تا ازين نماز فارغ شوند و اين حديث را برقى بسند صحيح و كلينى كالصحيح روايت كرده اند و دلالت مى كند بحسب ظاهر بر آن كه سنت است بلند گفتن اذان و بر منارى به قد آدمى بالا رفتن و بعد از دخول وقت بى فاصله گفتن و منافات ندارد با حديث صحيح عليّ بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه آيا اذان را بر منار گفتن سنّت است حضرت فرمودند كه از جهة حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله اذان مى گفتند بر روى زمين و در آن وقت منارى نبود و جمع مى توان كرد بانكه نفى مناره متعارف فرموده باشند چون منارى كه بر ديوار مسجد حضرت بود شكل منار نداشت بلكه راهى بر ديوار ساخته بودند كه بر مؤذّن مشكل نباشد اذان گفتن و آواز او همه جا برسد و يك قد آدم فى الحقيقه بر روى زمين است و ممكن است كه در اوايل نبوده باشد و در او آخر ساخته باشند و اللّه تعالى يعلم.

5-( و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه انّه قال: ادنى ما يجزئ من الاذان ان يفتتح اللّيل بأذان و اقامة و يفتتح النّهار بأذان و اقامة و يجزئك فى ساير الصّلوات اقامة بغير اذان).

كمترين اذان و اقامه

و به اسانيد صحيحه

ص: 545

منقول است از زراره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه كمتر آن چه مجزى و كافى است آنست كه افتتاح كنى شب را به اذانى و اقامه و افتتاح كنى روز را به اذانى و اقامه و كافى است ترا در باقى نمازها كه اكتفا كنى به اقامه بى اذان و ظاهر اين حديث آنست كه اذان و اقامه از جهة نماز صبح و شام واجبست و در باقى نمازها اقامه واجبست.

و مؤيد اين حديث است حديث كالصحيح صباح كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه ترك مكن اذان را در همه نمازها و اگر ترك كنى در نماز صبح و شام تقصير مكن كه در اين دو تقصير نيست بدو معنى.

و در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه در نمازها اقامه كافى است مگر در نماز صبح و شام.

و در حديث موثق كالصحيح از سماعه منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه نماز صبح و شام را نمى توان كرد مگر با اذان و اقامه و در باقى نمازها رخصت داده اند كه با اقامه تنها به جا آورند و با اذان افضل است و جمعى اين حكم را مخصوص نماز جماعت مى دانند و در منفرد اقامه تنها را كافى مى دانند چنانكه ظاهر احاديث صحيحه است و احوط آنست كه نماز جماعت را بى اذان و اقامه واقع نسازد مگر در مواضعى كه خواهد آمد و در نماز منفرد آنست كه اذان صبح و شام را ترك نكند و اقامه همه نمازها را ترك نكند اگر چه اظهر استحباب هر دو است مطلقا.

14-( و: جمع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بين الظّهر و العصر بعرفة بأذان واحد و اقامتين و جمع بين المغرب و العشاء بجمع بأذان واحد و اقامتين).

و به اسانيد صحيحه منقولست از حضرات سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم كه جمع كردند در روز عرفه ميان ظهر و عصر به يك اذان و دو

ص: 546

اقامت چون روزيست كه دعا مطلوبست نماز ظهر و عصر را در وقت ظهر به جا آوردند و از جهة ظهر اذان و اقامت گفتند و از جهة عصر اقامه تنها گفتند چون وقت فضيلت عصر داخل نشده بود و اذان در وقت فضيلت مى گفتند و هم چنين جمع فرمودند ميان شام و خفتن در مشعر الحرام به يك اذان و دو اقامت به آن كه نماز شام را در وقت خفتن به جا آوردند و اذان خفتن را پيش از نماز شام گفتند و بعد از آن اقامت از جهة نماز شام گفتند و بعد از نماز شام اقامت از جهة نماز خفتن گفتند و ظاهر آنست كه سقوط اذان در اين دو موضع به اعتبار جمع بود چنانكه خواهد آمد.

حضرت سيّد المرسلين جمع فرمودند ميان نماز ظهر و عصر به يك اذان و دو اقامه

14,6-( و روى عبد اللّه بن سنان عن الصّادق صلوات اللّه عليه: انّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله جمع بين الظّهر و العصر بأذان و اقامتين و جمع بين المغرب و العشاء فى الحضر من غير علّة بأذان واحد و اقامتين).

و بسند صحيح منقولست از عبد اللّه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله جمع فرمودند ميان نماز ظهر و عصر به يك اذان و دو اقامت و هم چنين جمع كردند ميان نماز شام و خفتن در حضر بى علّتى به يك اذان و دو اقامت و بر اين مضمون احاديث بسيار از طرق خاصه و عامه وارد شده است و در بسيارى از اين اخبار وارد شده است كه جمع فرمودند تا وقت بر امّت آن حضرت فراخ شود و ظاهر جمع آنست كه دو نماز را در يك وقت به جا آورده باشند و چون اذان از جهة نمازيست كه وقت آن داخل شده باشد پس اگر نماز عصر را پيش از آن كه سايه زيادتى چهار قدم شده باشد به جا آورند اذان را از جهة ظهر مى گويند و اقامت نيز مى گويند و نماز ظهر را به جا مى آورند و اقامه مى گويند و عصر را به جا مى آورند و اگر نماز نكرده باشد تا چهار سبع شاخص گذشته باشد و اذان را پيش از نماز

ص: 547

ظهر از جهة عصر به جا مى آورند و بعد از آن اقامه از جهة ظهر مى گويند و بعد از نماز ظهر اقامه از جهة نماز عصر مى گويند و عصر را به جا مى آورند و هم چنين است حكم نماز شام و خفتن.

و در احاديث معتبره وارد شده است كه جمع بين الصلاتين وقتى متحقق مى شود كه نافله در ميان نمازها واقع نشود و هر گاه نافله واقع شود جمع نشده است و از اين اخبار ظاهر مى شود كه اگر نماز ظهر را در اول وقت به جا آورد و بعد از آن نافله عصر را به جا آورد اذان از جهة عصر مى گويد هر چند چهار قدم نگذشته باشد و ظاهرا بد نباشد اذان در اين صورت و هم چنين است حكم جمع در روز جمعه اذان از جهة عصر نمى گويد و در اين چهار موضع خلافست در مشروعيت اذان ديگر جمعى مطلقا حرام مى دانند و جمعى اذان اعلام را بدعت مى دانند و سنت مى دانند اذان را بقصد اعظام چون ذكر حق سبحانه و تعالى است و جمعى اذان عصر عرفه و عصر جمعه و عشا مشعر را حرام مى دانند و جمع در غير اين سه موضع را مكروه مى دانند و احوط تركست مطلقا چون بسيارى از فصول آن ذكر نيست مثل حيعلات و قد قامت و بر تقديرى كه ذكر باشند همه ذكرى در همه وقت مطلوب نيست خصوصا بقصد مشروعيت و اگر نماز ظهرين را بعد از هشت قدم به جا آورد ظاهر عبارات اصحاب آنست كه اذان ساقط باشد و اقامه ساقط نمى شود مگر آن كه وقت نماز تنگ باشد و خوف خروج وقت باشد كه در اين صورت اقامه را نيز نمى گويند و اگر اندك كارى داشته باشد جمع مى تواند كرد و بهتر آنست كه نماز ظهر را در چهار قدم به جا آورد و نماز عصر را در قدم پنجم بفعل آورد و اگر هميشه مشكل باشد گاهى متفرق واقع سازد و گاهى مجتمع و اگر چنان كند كه نماز ظهر را دير ترك واقع سازد تا نماز عصر در اول وقت بفعل آيد بهتر از آنست كه هر دو در يك وقت واقع شود و چون

ص: 548

دانستن اول وقت مشكل است تا يقين شود دخول وقت و نافله ظهر را با نماز ظهر و نافله عصر به جا آورد با دعاهاى نماز و تعقيب چهار قدم مى گذرد و عصر در قدم پنجم واقع مى شود غالبا و اللّه تعالى يعلم.

هر كه نماز كند با اذان و اقامه در عقب او نماز مى كنند دو صف از فرشتگان

16-( و روى: انّ من صلّى بأذان و اقامة صلّى خلفه صفّان من الملائكة و من صلّى بإقامة بغير اذان صلّى خلفه صفّ واحد و حدّ الصّفّ ما بين المشرق و المغرب).

و منقولست بسند كالصحيح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه نماز كند با اذان و اقامه در عقب او نماز مى كنند دو صف از فرشتگان و هر كه نماز كند با اقامت بى اذان در عقب او نماز مى كنند يك صف و حد صف ميان مشرق و مغربست و در ثواب الاعمال چنين است كه مفضل گفت عرض نمودم كه مقدار هر صفى چه مقدار باشد حضرت فرمودند كه كمترش ميان مشرق و مغربست و بيشترش ميان آسمان است تا زمين و مؤيّد اين است حديث صحيح حلبى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه در صحرايى نماز گذارى و اذان و اقامه به گويى در عقب تو نماز مى گذارند دو صف از فرشتگان و اگر اقامه به گويى و اذان نگويى در عقب تو نماز مى كنند يك صف و مثل اين است حديث صحيح محمد بن مسلم از آن حضرت صلوات اللّه عليه.

8-( و فى رواية العبّاس بن هلال عن ابى الحسن الرّضا صلوات اللّه عليه انّه قال: من اذّن و اقام صلّى ورائه صفّان من الملائكة و ان اقام بغير اذان صلّى عن يمينه واحد و عن شماله واحد ثمّ قال اغتنم الصّفّين).

و بسند كالصحيح منقولست از عباس كه حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه اذان و اقامه را بگويد نماز كنند در عقب او دو صف از

ص: 549

فرشتگان و اگر اقامه گويد بى اذان نماز مى كنند از دست راست او يك فرشته و از دست چپ او يك فرشته بعد از آن حضرت فرمودند كه غنيمت دان دو صفرا به آن كه اذان و اقامت بگو و فايده نماز كردن اين دو صف آنست كه ثواب نمازهاى فرشتگان همه از او خواهد بود يا بعدد هر فرشته نماز او مضاعف خواهد شد چنانكه در نماز جماعت خواهد آمد.

1-( و فى رواية ابن ابى ليلى عن عليّ صلوات اللّه عليه انّه قال: من صلّى بأذان و اقامة صلّى خلفه صفّان من الملائكة لا يرى طرفاهما و من صلّى بإقامة صلّى خلفه ملك).

و بسند كالصحيح روايت كرده است صدوق از ابن ابى ليلى از عبد اللّه بن جعفر از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه هر كه نماز كند با اذان و اقامت در عقب سر او نماز مى كنند دو صف از فرشتگان كه دو طرف اين دو صف پيدا نباشد و هر كه نماز كند با اقامت نماز مى كند در عقب او فرشته ممكن است كه مراد از اين ملك جنس باشد و مراد يك صف باشد يا بحسب نماز گذارندگان و عذرهاى ايشان مختلف شود پس كسى كه عذر او اقوى باشد صف او اطول خواهد بود و اللّه تعالى يعلم.و در حديث صحيح وارد شده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه در روز قيامت گردن مؤذّنان درازتر خواهد بود و عامه نيز همين حديث را در صحاح خود نقل كرده اند از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله و در تفسير اين حديث اقوال بسيار است بعضى گفته اند درازى كنايه است از رستگارى يا كنايه است از اميدوارى بسيار يا اقربند به رحمت الهى يا زودتر به بهشت مى روند و احاديث در فضل اذان و اقامه بسيار است از آن جمله در حديثى كه صدوق در آخر عقاب الاعمال ذكر كرده است در آخر آن حديث فضيلت مؤذّنان را ذكر كرده است آن مقدار كه حصر نمى توان كرد بلكه

ص: 550

بر عقول ناقصه بسيار مشكل است كه قبول كنند از زيادتى و كثرت ثواب و ليكن اكثر اخبارى كه در فضيلت مؤذّنان وارد شده است خصوصا در اين حديث مشروط است به آن كه خالصا لوجه اللّه باشد و اين معنى بسيار نادر است و اگر واقع شود اين ثوابها سهل است نزد عمل خالص و اللّه تعالى يعلم.

دعاى هنگام شنيدن اذان

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: من قال حين يسمع اذان الصّبح اللّهُمَّ انّي أسألك بإقبال نهارك و ادبار ليلك و حضور صلواتك و اصوات دعاتك ان تتوب عليّ انّك أنت التّوّاب الرّحيم و قال بمثل ذلك حين يسمع اذان المغرب ثمّ مات من يومه أو ليلته مات تائبا).

و بسند كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه چون اذان صبح را بشنود اين دعا را بخواند و چون اذان مغرب را بشنود اين دعا را بخواند و در آن روز يا در آن شب بميرد با توبه از دنيا برود يا اين دعا او را از گناهان پاك كند مثل توبه،و ترجمه دعا اينست كه خداوندا از تو سؤال مى كنم بحق آمدن روز و رفتن شب يا به سبب آن كه اين نعمت بر من و عالميان كرده كه روز را آوردى و شبرا بردى و حاضر شد وقت نمازهاى روز يا بحق حاضر شدن وقت نمازها كه از آن جمله نماز صبح است و به سبب آن كه بلند مى شود آوازهاى دعا كنندگان تو يا بحق صداهاى به دعا يا به اذان شده چون مؤذّنان دعوت كنندگان مرد مانند به نماز كه خوان احسان الهى است كه توفيق تو به كرامت كنى مرا به درستى كه توئى توبه دهنده و توبه پذيرنده و توئى مهربان و در وقت شام تغيير مى بايد داد باين عنوان كه. اللّهُمَّ إنّي أسألك بإقبال ليلك و إدبار نهارك .يعنى خداوند ترا مى خوانم بحق آمدن شب و رفتن روز تا به آخر يا عبارت اول را بخواند بى تغيير وقتى كه بشنود اذان شام را و بعد از آن در آن روز يا در آن شب بميرد بعنوان لفّ و نشر مرتّب.

1-( و: كان ابن النّباح يقول فى اذانه حىّ على خير العمل حىّ على

ص: 551

خير العمل فاذا راه عليّ صلوات اللّه عليه قال مرحبا بالقائلين عدلا و بالصّلاة مرحبا و اهلا).

و منقولست كه عامر بن نباح كه مؤذّن حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه بود در اذانى كه مى گفت بعد از حىّ على الفلاح دو مرتبه حىّ على خير العمل را مى گفت و چون حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مى شنيدند اين كلمه را مى فرمودند كه مرحبا جمعى را كه آن چه حق و صوابست مى گويند و مرحبا نماز اين جماعت و مرحبا جمعى را كه اهل نمازند و نماز ايشان را حق سبحانه و تعالى قبول مى فرمايد يعنى جمعى كه ترك مى كنند اين كلمه را اهل نماز نيستند و نماز ايشان مقبول نيست آن چه از اخبار ظاهر مى شود اين است كه چون اذان در شب معراج مقرّر شد و مع هذا جبرئيل آورد مشتمل بود بر كلمه حىّ على خير العمل يعنى بشتاب اى بنده بر عملى كه بهتر از همه اعمال است كه آن نماز است عمر معارض شد كه شما را منظور اين است كه عالم مفتوح شود بر اسلام و همين كه مردمان دانستند كه نماز بهترين اعمال است همگى رو به نماز خواهند كرد و ترك جهاد خواهند كرد حضرت فرمودند كه وضع اين از من نبود تا توانم رفع اين نمودن حق سبحانه تعالى چنين مقرّر ساخته است و در زمان آن حضرت مى گفتند و در زمان امارت عمر بر منبر رفت و گفت كه سه چيز در زمان حضرت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بود و من هر سه را حرام مى كنم و بر آن اعقاب مى كنم و آن متعه زنان و حج تمتع و قول حىّ خير العمل است و چون پادشاه بود هر چه مى كرد افعال او را توجيهات مى كردند جمعى از جهة نفاق و جمعى از روى تقيه و اجماع اهل بيت است بر آن كه حىّ على خير العمل جزو اذان و اقامت است و احاديث متواتره بر آن وارد شده است.

و از طرق عامه سهل بن حنيف و عبد اللّه بن عمر نيز قايلند به آن و عبد اللّه بن عمر روايت كرده است كه من شنيدم كه ابا محذوره در حضور حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله اذان گفت و حىّ على خير العمل را گفت و ابن جنيد ذكر كرده است كه ما مشاهده نموديم آل رسول صلوات اللّه عليهم را

ص: 552

همگى بر اين بودند و عمل اهل طبرستان و يمن و كوفه و نواحى كوفه و بعضى از بغداد نيز بر اين است و مى گويند.

و منقولست از طرق عامه كه عكرمه گفت پرسيدم از عبد اللّه بن عباس كه چرا عمر ترك كرد حىّ على خير العمل را از اذان در جواب گفت كه مطلبش اين بود كه مردمان سعى در جهاد كنند و فتح بلاد شود بنا بر اين ترك كرد آن را از اذان.

و در حديث صحيح وارد شده است كه از حضرت ابى الحسن صلوات اللّه عليه پرسيدند كه چرا ترك كردند حىّ على خير العمل را از اذان حضرت فرمودند كه علّت ظاهره را مى خواهى بدانى يا علّت باطنه را راوى گفت هر دو را حضرت فرمودند كه امّا علّت ظاهره آن كه مردمان رو به نماز نكنند كه ترك جهاد كنند و امّا علّت باطنه آن كه مراد از خير العمل ولايت و اعتقاد به امامت ائمه معصومين است صلوات اللّه عليهم و عمر مى دانست اين معنى را خواست كه اين كلمه را بيندازد تا ترغيب و تحريص بر ولايت ايشان واقع نشود.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه وارد شده است كه مراد از خير العمل نيكى است به حضرت فاطمه زهرا و حضرات اولاد او كه ائمه معصومينند صلوات اللّه عليهم و منافاتى نيست ميان اين اخبار زيرا كه از اعمال جوارح بهترين اعمال نماز است و از اعمال قلوب بهترين اعمال مودت و ولايت اهل البيت است كه مزد رسالت حضرت سيّد المرسلين است و سبب قبول ساير اعمال است چنانكه ابن شيرويه كه از بزرگان علماء عامه است در فردوس الاخبار در باب لام روايت كرده است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند به حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كه يا على اگر بنده عبادت كند حق سبحان و تعالى را بمثل آن چه نوح در قوم خود تبليغ

ص: 553

رسالت كرد كه آن نهصد و پنجاه سال است و او را بمثل كوه احد طلا بوده باشد و همه را در راه خدا صرف كند و آن قدر عمر بيابد كه هزار حج پياده بكند و از روى ظلم در ميان صفا و مروه شهيد شود و ترا امام نداند يا على بوى بهشت را نخواهد شنيد و داخل بهشت نخواهد شد و در باب عين نقل كرده است كه حضرت فرمودند كه على از من است و من ازويم و على ولى و پيشواى هر مؤمن است بعد از من و على و شيعه او ايشانند رستگاران در روز قيامت و من شهرستان علم الهم و على در آن شهر است و على بيان مى كند از جهة امّت من آن چه را آورده ام از جهة ايشان بعد از من دوستى او ايمان است و دشمنى او نفاق است و دوستى او و نظر كردن به او عبادتست و على بهترين خلايق است هر كه شك كند در او كافر است و على بهترين خلايق است و هر كه ابا كند كافر است و على قسمت كننده دوزخ و بهشت است و على مثل باب حطه است كه در بنى اسرائيل بود هر كه داخل شد در آن باب مؤمن است و هر كه بيرون رفت كافر است و على از من بمنزله هارون است از موسى غير از آن كه بعد از من پيغمبرى نخواهد بود و اگر نه پيغمبر مى بود.

6-( و روى الحارث بن المغيرة النّصري عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّه قال: من سمع المؤذّن يقول اشهد ان لا اله الاّ اللّه و اشهد ان محمّدا رسول اللّه فقال مصدّقا محتسبا و انا اشهد ان لا اله الاّ اللّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللّه اكتفى بها عن كلّ من ابى و جحد و اعين بها من أقرّ و شهد كان له من الاجر عدد من انكر و جحد و عدد من اقرّ و شهد).

و بسند صحيح و حسن كالصحيح منقول است از حارث از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه هر كه بشنود كه مؤذّن شهادتين مى گويد و او بگويد از روى تصديق و ايمان خالصا للّه كه من نيز گواهى مى دهم به وحدانيّت

ص: 554

الهى و به رسالت حضرت رسالت پناهى صلّى اللّه عليه و آله و باين شهادت اكتفا مى كنم از هر كه ابا و انكار كند يعنى اگر عالمى منكر باشند من اقرار دارم و انكار نمى كنم و ياورى مى كنم باين شهادت هر كه را اقرار كند و شهادت دهد هر گاه اين كلمات را از روى اعتقاد و اخلاص بگويد حق سبحانه و تعالى او را مزد و ثواب كرامت فرمايد بعدد منكران و جاحدان و بعدد مقران و شاهدان يعنى بعدد جميع خلايق.

5-( و قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: لمحمّد بن مسلم يا محمّد بن مسلم لا تدعنّ ذكر اللّه على كلّ حال و لو سمعت المنادي ينادى بالأذان و أنت على الخلاء فاذكر اللّه عزّ و جلّ و قل كما يقول المؤذّن).

و كالصحيح و فى الصحيح منقول است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه كه فرمودند به محمد بن مسلم كه اى محمد ترك مكن ذكر حق سبحانه و تعالى را در هيچ حالى و اگر بشنوى كه در حالتى كه در بيت الخلا باشى و مؤذن اذان گويد پس تو نيز ذكر حق سبحانه و تعالى بكن و بگو چنانكه مؤذّن مى گويد و در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله چون مى شنيدند كه مؤذن اذان مى گويد حضرت حكايت قول مؤذّن مى فرمودند در همه عبارات و در حديث صحيح منقولست از زراره كه گفت عرض نمودم.به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه چون بشنوم اذان را چه چيز بگويم حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى را ياد كن با هر كه او را ياد كند و بسند قوى از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه منقول است كه آن حضرت فرمودند كه حكايت اذان سبب زيادتى رزق است اگر چه در بيت الخلا باشند و از اين باب احاديث گذشت پيشتر و ظاهر اكثر عبارات آنست

ص: 555

كه در همه چيزى همراهى مستحبّ است و از طرق عامه منقول است كه چون حيعلات را بشنود بگويد.

(لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلىّ العظيم).

و جمعى از علما ذكر كرده اند كه اگر در نماز باشد يا در بيت الخلا باشد بعوض حيعلات حولقه بگويد و در نماز اگر حولقه بگويد احوط است چون جمعى قائل ببطلان نماز شده اند و در بيت الخلا دغدغه كراهت نيست چون احاديث صحيحه وارد شده است در امر به حكايت در آن.

كسى كه اذان و اقامه را فراموش كند

6-( و: سال زيد الشّحام ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن رجل نسى الاذان و الاقامة حتّى دخل فى الصّلاة فقال ان كان ذكر قبل ان يقرا فليصلّ على النّبيّ و آله و ليقم و ان كان قد دخل فى القراءة فليتمّ صلاته).

و منقول است به سندى كه خالى از ضعف نيست و ليكن چون از كتاب زيد ماخوذ است و زيد ثقه است در حكم صحيح است با آن كه حديث صحيح محمد بن مسلم نيز به همين عنوان منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه فراموش كند اذان و اقامه را تا آن كه داخل شود در نماز حضرت فرمودند كه اگر به خاطرش آيد پيش از قرائت پس صلوات بر محمّد و آل او فرستد و اقامه را بگويد و نماز را از سر گيرد و اگر به خاطرش آيد وقتى كه شروع در قرائت كرده باشد نماز را تمام كند.

و به همين مضمون در حديث حسن كالصحيح يا صحيح از حسين بن ابى العلا منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه.

و در حديث صحيح منقول است كه آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر فراموش كرده باشى اذان و اقامت را و بخاطر آيد پيش از ركوع اذان و اقامه را بگو و نماز را از سر گير و اگر بركوع رفته باشى نماز را تمام كن

ص: 556

و در حديث صحيح منقولست از على بن يقطين كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از شخصى كه فراموش كند كه اقامه نماز را بگويد و به خاطرش آيد وقتى كه شروع در نماز كرده باشد حضرت فرمودند كه اگر از نماز فارغ شده باشد نمازش تمام است و اگر در اثناى نماز به خاطرش رسد اعاده كند و بر اين مضامين احاديث ديگر نيز وارد شده است و حق آنست كه هر گاه اذان و اقامت يا اقامه را فراموش كرده باشد پس اگر پيش از قرائت به خاطرش رسد مستحبّ مؤكد است اعاده و بعد از آن در تاكد پيش از ركوع است و بعد از آن تا آخر نماز و اگر بر نگردد نمازش صحيح است چنانكه در حديث صحيح از زراره منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه از شخصى كه فراموش كند اذان و اقامه را تا داخل شود در نماز حضرت فرمودند كه نماز را تمام كند زيرا كه اذان سنّت است.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقول است در شخصى كه فراموش كند اذان و اقامه را تا داخل شود در نماز حضرت فرمودند كه بر او چيزى نيست و احاديث ديگر بر اين مضمون وارد است.

6-( و روى عن عمار السّاباطىّ انّه قال: سأل أبو عبد اللّه صلوات عليه عن رجل نسى من الاذان حرفا و ذكره حين فرغ من الاذان و الاقامة قال يرجع إلى الحرف الّذي نسيه فليقله و ليقل من ذلك الحرف إلى اخره و لا يعد الاذان كلّه و الاقامة).

و منقولست بسند موثق از عمار كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردم از شخصى كه فراموش كند در اذان فصلى را و به يادش آيد در وقتى كه فارغ شده باشد از اذان و اقامه حضرت فرمودند كه رجوع مى كند به آن فصلى كه آن را فراموش كرده است و آن را مى گويد و ما بعد آن را تا به آخر آن و اعاده نمى كند تمام اذان را و نه اقامه را

ص: 557

ظاهرش اين است كه اگر مثلا حىّ على الصّلاة را فراموش كرده باشد از اذان آن را مى گويد تا آخر اذان و اقامه را اعاده نمى كند و محتمل است كه مراد اين باشد كه اگر از اقامه نيز فصلى را فراموش كرده باشد آن را مى گويد تا به آخر و احتياج نيست كه اقامه را از سر گيرد و بنا بر اين در صورت فراموش كردن فصلى از اذان اعاده اقامه مسكوت عنها خواهد بود و اول اظهر است.

چنانكه بسند موثق از عمار منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه يا شنيدم كه آن حضرت مى فرمودند كه اگر شخصى فراموش كند فصلى را از اذان تا شروع كند در اقامه اقامه را تمام كند و بر او چيزى نيست و اگر فصلى از اقامه را فراموش كند بر مى گردد و آن فصل را مى گويد تا به آخر اقامه و منقول است در صحيح از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه هر كه سهو كند در اذان و مقدم كند مؤخر را و مؤخر كند مقدّم را از آنجايى كه تأخير كرده است مى گيرد و تمام مى كند تا به آخر و از اين اخبار ظاهر مى شود كه ترتيب بنحو منقول شرط است و اگر عمدا بر خلاف ترتيب واقع سازد بى دغدغه باطل است و اگر سهوا بى ترتيب واقع شده باشد اگر وقت باقى باشد به آن كه داخل نشده باشد در نماز اعاده مى كند به نحوى كه گذشت.

تثويبى كه متعارفست ميان عامه

6-( و: سال معاوية بن وهب ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن التّثويب الّذي يكون بين الاذان و الاقامة فقال ما نعرفه).

و به اسانيد صحيحه و كالصحيحه منقول است از ابن وهب كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از تثويبى كه متعارفست ميان عامه كه در ما بين اذان و اقامه مى گويند يا در ميان هر دو به جاى حىّ على خير العمل مى گويند كه الصّلاة خير من النّوم حضرت فرمودند كه نمى دانيم آن را يعنى حضرت

ص: 558

سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله نفرموده اند آن را كه اگر ايشان فرموده بودند مى دانستيم بلكه شكى نيست در آن كه عمر عليه ما يحب اللّه و الملائكة و الناس اجمعين ردا على اللّه و على رسوله موافق عقل شوم خود قرار داد كه نماز بهتر از خوابست نه بهتر از همه عبادات چون او خبر نداشت از نماز و از قربى كه مؤمنان را حاصل مى شود از نماز و آن كه نماز معراج مؤمن است و هيچ عبادتى به جا معيّت نماز نيست چون جميع جوارح ظاهره و قوى و ارواح باطنه هر يك را در همه حالى شغلى است خاص كه آن بابى است از ابواب فيوض قدسيّه و و ارادت قدوسيّه كه بر عارف مفتوح مى گردد و لهذا حضرت سيّد الواصلين صلوات اللّه عليه مى فرمودند كه روشنايى چشم من در نماز است و مى فرمودند كه ارحنا يا بلال ما راحت ده به گفتن اذان تا متوجّه جناب اقدس او شويم و جواب دادن حضرت باين عنوان از روى تقيه است و در كافى باين عبارتست عن التثويب بين الاذان و الاقامه و اين عبارت بهتر است از عبارت متن و عبارت تهذيب مثل متن است.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقول است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه پدرم در خانه به آواز بلند مى فرمودند كه الصلاة خير من النوم و اگر تو نيز مكرر به گويى اين كلمه را باكى نيست و ظاهر است كه حضرت از روى تقيه مى فرمودند چون عامه مى دانستند كه ايشان منكرند و لهذا نيست در حديث كه در اذان مى فرمودند و فرمودند كه اگر به گويى باكى نيست اگر سنت مى بود امر مى كردند كه بگو.

و هم چنين در حديث موثق وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه ندا و تثويب در اقامه سنت است و محمول است

ص: 559

بر تقيه و ممكن است كه مراد تكرير شهادتين باشد يا حيعلات از جهة اعلام جمعى كه غافل باشند يا در خواب باشند.

چنانكه در حديث صحيح از زراره منقولست كه گفت كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه بمن فرمودند كه اى زراره ابتدا مى كنى اذان را به چهار تكبير و ختم مى كنى بدو تكبير و دو تهليل و اگر خواهى كه اعلام كنى به جاى الصّلاة خير من النّوم حى على الفلاح را مكرر كن.

و در حديث موثق از ابو بصير منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه مى فرمودند كه اگر مؤذّن مكرر كند شهادتين و حى على الصّلاة و حى على الفلاح را دو مرتبه و بيشتر هر گاه امام باشد و خواهد كه مامومين جمع شوند باكى نيست و شكى نيست كه در تقيه جايز است گفتن و گاه باشد كه واجب باشد و اگر تقيه نباشد شكى نيست كه بدعتست و اجماع است بر آن كه بدعت عمر است.

اذان بچه غير بالغ

1-( و كان علىّ صلوات اللّه عليه يقول: لا باس ان يؤذّن الغلام قبل ان يحتلم و لا باس ان يؤذّن المؤذّن و هو جنب و لا يقيم حتّى يغتسل).

و بسند موثق كالصحيح منقول است از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كه مى فرمودند كه باكى نيست كه صبى مميز پيش از بلوغ اذان بگويد و باكى نيست كه جنب اذان بگويد و اقامه نمى گويد تا غسل نكند.

و موافق جزو اول در حديث صحيح منقول است از ابن سنان.از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه هر گاه مؤذّنى اذان بگويد و كم كند اذان را بانكه مثلا حىّ على خير العمل را نگويد و تو خواهى كه به اذان او نماز كنى پس تمام كن هر چه را او ناقص كرده است از اذان و باكى نيست كه اذان بگويد پسرى كه محتمل نشده باشد و ظاهرش آنست كه اكتفا باين اذان

ص: 560

مى توان كرد از جهة نماز هر گاه مميز باشد چنانكه ظاهر لفظ غلام است و اگر مؤذّنى كم كرده باشد پس اگر شيعه باشد و سهوا كم كرده باشد يا از جهة تقيه اكتفا به اذان او مى توان كرد هر گاه ناقص را بگويند و اگر سنّى باشد پس اگر خود بگويد بانكه هر چه مؤذّن گويد او حكايت كند و هر چه را نگفته باشد او بگويد صحيح است چون اذان را خود گفته است يا آن كه خواهد كه با او نماز كند بعنوان تقيه و اگر اذان و اقامه را خود بگويد خوف آن باشد كه او بركوع رود و قرائت را نكرده باشد در اين صورت نيز اكتفا مى كند به آن كه آن چه را او ترك كرده است مى گويد و اكثر علما حمل اين حديث بر اين معنى كرده اند و تعميم به نحوى كه مذكور شد اظهر است،و بر جزو ثانى حديث دلالت مى كند احاديث صحيحه و كالصحيحه و بعضى از آنها گذشت و از احاديث بسيار ظاهر مى شود كه مى بايد در حالت اقامت مثل حالت نماز باشد و در اذان در كار نيست كه چنان باشد اگر چه سنت است كه در حال اذان نيز با وضو و رو بقبله ايستاده باشد مثل اقامت و در حالت اقامت ظاهر نيست كه اينها واجبست يا مستحبّ مؤكد چنانكه گذشت.

كيفية اذان

6-( و روى ابو بكر الحضرمىّ و كليب الاسدىّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: انّه حكى لهما الاذان فقال اللّه اكبر اللّه اكبر اللّه اكبر اللّه اكبر اشهد ان لا اله الاّ اللّه اشهد ان لا اله الاّ اللّه اشهد انّ محمّدا رسول اللّه اشهد انّ محمّدا رسول اللّه حىّ على الصّلاة حىّ على الصّلاة حىّ على الفلاح حىّ على الفلاح حىّ على خير العمل حىّ على خير العمل اللّه اكبر اللّه اكبر لا اله الاّ اللّه لا اله إلاّ اللّه و الاقامة كذلك).

و بسند ضعيف منقولست از ابى بكر و بسند حسن كالصحيح منقولست از كليب و شيخ بسند موثق كالصحيح روايت كرده است از هر دو كه گفتند كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه حكايت كرد از جهة ما اذان را و فرمودند كه اقامت مثل

ص: 561

اذانست و ظاهرا مراد از مماثلت مماثلت فى الجمله است در آن كه فصول هر دو را مكرر بايد گفت و در اكثر شريكند و هيچ شك نيست كه در اقامه دو مرتبه قد قامت الصلاة مكرر مى شود و در اذان نيست و اكثر بر آنند كه تكبير اول اذان چهار است و اوّل اقامت دو است و تهليل در آخر اذان دو است و در آخر اقامت يكى و در آخر تصريح به اين ها خواهد نمود با علتش.

و در نسخه تهذيبى كه شيخ حسين بن عبد الصمد از خط شيخ طوسى رحمها اللّه نوشته بود تكبير آخر نيز چهار بود و ظاهرا از سهو نساخ باشد و مؤيد مشهور است حديث موثق كالصحيح اسماعيل جعفى كه گفت از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه شنيدم كه مى فرمودند اذان و اقامه سى و پنج حرفست و بدست مبارك خود مى شمردند اذان هجده حرف و اقامه هفده حرف و جمعى اين حديث را صحيح مى دانند و على أيّ حال اكثر علما عمل به همين حديث كرده اند.

و احاديث صحيحه وارد شده است بغير اين عنوان و بعضى از علما نقل كرده اند كه بعضى عمل به آن ها كرده اند و ليكن قايل آنها معلوم نيست مثل حديث صحيح عبد اللّه بن سنان كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از اذان حضرت فرمودند كه مى گويى كه اللّه اكبر اللّه اكبر تا به آخر آن چه مذكور شد.

و در حديث حسن كالصحيح يا صحيح از زراره و فضيل بن يسار از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه چون حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله را به معراج بردند و به بيت المعمور رسيدند وقت نماز شد جبرئيل اذان و اقامه گفت و حضرت سيّد المرسلين پيش ايستادند و ملائكه و پيغمبران همه در عقب آن حضرت ايستادند و نماز كردند

ص: 562

پس زراره و فضيل گفتند كه پرسيديم كه چگونه اذان گفت حضرت فرمودند كه گفت اللّه اكبر اللّه اكبر تا به آخر آن چه مذكور شد و فرمودند كه اقامه مثل اذانست مگر آن كه در اقامه هست قد قامت الصلاة قد قامت الصّلاة در ميان حىّ على خير العمل و ميان اللّه اكبر پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله أمر فرمودند بلال را باين اذان و بلال باين عنوان اذان مى گفت تا رسول خدا(ص)از دنيا رفتند و غرض آنست كه تغييراتى كه واقع شد مثل ترك حى على خير العمل و وحدت فصول اذان و اقامه يا اقامت تنها بعد از حضرت شد و اين دو حديث نيز موافق مشهورند الاّ در تكبيرات اول اذان كه در اين دو حديث دو مرتبه وارد شده است و تهليل آخر اقامه و خواهد آمد در حديث فضل بن شاذان كه دو تكبير جزو اذانست و دو تكبير ديگر از جهت تنبيه غافل است.

و در حديث موثق كالصحيح از معلّى بن خنيس منقولست كيفيت اذان و مشتمل است بر چهار تكبير.

و در حديث صحيح از زراره منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه اى زراره افتتاح مى كنى اذان را به چهار تكبير و ختم مى كنى آن را بدو تكبير و دو تهليل.

و در حديث صحيح از صفوان جمال منقولست كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدم كه فرمودند كه اذان دو دو است و اقامه دو دو موافق حديث جعفى مى بايد كه لا اله الا اللّه در آخر اقامه يكى باشد تا هفده باشد و در بعضى از اخبار صحيحه وارد شده است كه اذان و اقامه را يكى يكى مى گويند يعنى مى توان گفت و در چند خبر صحيح وارد شده است كه اذان دو دو است و اقامت يك يك و محمولست بر حالت تعجيل يا تقيه.

اذان با تقيه

(و لا باس ان يقال فى صلاة الغداة على اثر حىّ على خير

ص: 563

العمل الصّلاة خير من النّوم مرّتين للتّقيّة)

و باكى نيست كه در اذان نماز صبح بعد از حىّ على خير العمل دو مرتبه بگويد از جهت تقيه كه الصّلاة خير من النّوم بلكه بعضى از اوقات كه خوف ضرر باشد واجبست كه بگويد و عبارت مصنف منافات ندارد با وجوب چون توهّم مى شود كه بدعتست و حرام ممكن است كه اذان نگويد و اين بدعت را واقع نسازد پس جواب اين است كه چون اذان از شعاير دين اسلام است ترك آن نمى توان كرد از جهت كلمه بدعتى كه در آن باشد و نزد شيعه معلوم است كه جزو اذان نيست بلكه سنيان نيز معترفند كه چون عمر حىّ على خير العمل را بر طرف كرد به جاى آن اين كلمه را مقرر ساخت و بعضى از علما بحث كرده اند بر مصنّف كه اين دو كلمه را با هم جمع نمى توان كردن زيرا كه در حالت تقية حى على خير العمل نمى توان گفت و در غير تقية الصّلاة خير من النّوم را نمى توان گفت و جواب اين است كه ممكن است كه حى على خير العمل را آهسته بگويد و كلمه ديگر را بلند يا آن كه در زمان مصنف تقيه در اين مرتبه نبود كه حال هست چنانكه مذكور شد كه در نصف بغداد مى گفتند و در نصف ديگر نمى گفتند و به همين تقيه بفعل مى آمد كه الصّلاة خير من النّوم را بگويند هر چند آن كلمه را نيز گويند و اللّه تعالى يعلم.

اضافه كردن در اذان

(و قال مصنّف هذا الكتاب رضى اللّه عنه هذا هو الاذان الصّحيح لا يزاد فيه و لا ينقص منه و المفوّضة لعنهم اللّه قد وضعوا اخبارا و زادوا فى الاذان محمّد و آل محمّد خير البريّة مرّتين و فى بعض رواياتهم بعد اشهد انّ محمّد رسول اللّه اشهد انّ عليّا ولىّ اللّه مرّتين و منهم من روى بدل ذلك اشهد انّ عليّا امير المؤمنين حقّا مرّتين و لا شكّ فى انّ عليّا ولىّ اللّه و انّه امير المؤمنين حقّا و انّ محمّدا و آله صلوات اللّه عليهم خير البرّية و لكن ليس ذلك فى اصل الاذان و انّما

ص: 564

ذكرت ذلك ليعرف بهذه الزّيادة المتّهمون بالتّفويض المدلّسون أنفسهم فى جملتنا)

و مى گويد مصنف اين كتاب ابن بابويه حق سبحانه و تعالى از او راضى باد كه اين اذانى كه مذكور شد در حديث حضرمى و اسدى همين است اذان صحيح كه زياد و كم ندارد اگر چه مخالفت دارد با مشهور از جهت آن كه بنا بر ظاهر حديث تكبير در اول اقامت نيز چهار است و تهليل در آخر آن دو است و قد قامت ندارد اما چهار مرتبه تكبير را در حديث فضل خواهد آمد كه مخصوص اذانست بحسب ظاهر و در صحيحه زرارة و معلى نيز گذشت كه مخصوص اذانست و اما قد قامت خلافى نيست ميان خاصه و عامه كه در اقامت هست و آن را حواله بظهور فرموده اند و امّا تكرار تهليل در اقامه مستبعد نيست كه مذهب صدوق باشد و ليكن ظاهر حديث جعفى وحدتست چنانكه مشهور است و ظاهر آن است كه غرض مصنف نه آن است كه ظاهر اين حديث صحيح است بلكه مراد او اين است كه زيادتيهاى آينده را ندارد و مفوضه كه طايفه اند از غاليان كه اعتقاد ايشان اين است كه حق سبحانه و تعالى محمد و على و ائمه را صلوات اللّه عليهم آفريد و به ايشان گذاشت خلق عالم را و ايشانند خالق عالم و مشرع شرايع لعنهم اللّه وضع نموده اند از پيش خود خبرى چند را و زياد كرده اند در اذان كه محمد و آل محمد بهترين خلايقند در مرتبه مثل ساير فصول اذان.

و در بعضى از روايات ايشان واقع است بعد از شهادت به رسالت دو مرتبه شهادت مى دهم كه على ولى خداست يعنى حق سبحانه و تعالى او را امام كرده است در آيه إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ و بعضى از ايشان روايت كرده اند بدل از آن عبارت اين عبارت را كه شهادت مى دهم كه على امير و پادشاه امام مؤمنان است البته دو بار مثل ساير فصول اذان و اقامت و شكى نيست در آن كه على امام است

ص: 565

از گفته الهى و شكى نيست كه على امير مؤمنان است و البته شكى نيست كه محمد و آل او صلوات اللّه عليهم بهترين خلايقند و ليكن در اصل اذان نيست و اذان كلماتى است متلقى از شارع اگر كسى لا اله الا اللّه را كه بهترين و راسترين كلمات است زياده كند در اذان تشريع كرده است و از اين جهت اين روايات موضوعه را ذكر كرده ام كه تا باين زيادتى ظاهر شوند جمعى كه متّهمند به تفويض و تدليس مى كنند و خود را از شيعيان مى دانند و چنين ظاهر مى سازند كه شيعه اند پس همين كه اين روايات را در كتب خود ذكر كنند يا به اين ها عمل نمايند ظاهر خواهد شد كه كاذبند در تشيع بلكه از جمله غلاة مفوضه اند.

و از اين كلمات ظاهر مى شود كه در زمان صدوق جمعى از غلاة بوده اند و ايشان در كتب خود اين اخبار را ذكر كرده اند و بس و ما نديده ايم در كتب حديثى كه بما رسيده است حديثى باين عبارات كه صدوق ذكر كرده است و از كلام محقق در معتبر و علامه و شهيد ظاهر مى شود كه ايشان ديده اند چون ذكر كرده اند كه اخبار شاذه بر اين زيادتيها وارد شده است و مصطلح ارباب حديث آن است كه خبر صحيح مخالف مشهور را شاذ مى گويند و در زمان محقق و علامه كتب ما بسيار بوده است پس بنا بر اين مشكل است جزم كردن به آن كه اين اخبار موضوعه است مگر آن كه يكى از معصومين صلوات اللّه عليهم فرموده باشند و اگر كسى اين كلمات را باين عنوان گويد كه مطلوب شارع باشد حتى بعنوان تيمن و تبرّك فبها و الاّ لغوى باشد بد نيست و اگر نگويند بهتر است مگر از روى تقيه چون در اكثر بلاد شايع است و بسيار شنيده ايم كه جمعى ترك كرده اند و متهم به تسنّن شده اند.

تا آن كه در وقتى كه خدمت استاد مولانا عبد اللّه طاب ثراه درس قواعد مى خوانديم در مبحث اذان سخنان صدوق را ذكر فرمودند بنده عرض نمودم كه

ص: 566

شما چرا در اذان و اقامه اشهد انّ عليّا ولىّ اللّه را دو مرتبه مى گوييد فرمودند كه تيمّنا و تبرّكا مى گوييم و بحثها شد تا آن كه فرمودند كه ديگر نگوييم چند روز ترك كردند خود از جمعى شنيدم كه فلانى سنّى است باز عرض نمودم كه ظاهر شد كه واجبست گفتن آن تقية فرمودند كه در اول نيز همين منظور من بود نخواستم كه بلفظ تقيه بگويم مجملا ديگر مى گفتند در مدّت حيات و در فقه رضوى چهار تكبير است در اول اذان و اقامت هر يك،ديگر اشهد ان لا اله الا اللّه اشهد انّ محمدا رسول اللّه حىّ على الصلاة حىّ على الفلاح حىّ على خير العمل اللّه اكبر اللّه أكبر لا اله الا اللّه هر يك دو بار مگر تهليل در آخر اقامت كه يك بار است و دو قد قامت الصلاة بعد از حىّ على خير العمل زايد است در اقامت حاصل آن كه موافق مشهور است الا در تكبير اول اقامت كه چهار است موافق ظاهر خبر صدوق و جمع مى توان كرد كه اگر اقامت را متصل گويند با اذان بدو تكبير اكتفا كنند و اگر منفصل واقع سازند چهار تكبير بگويند چنانكه ظاهر خبر فضل است يا آن كه در تكبير اقامه مخيّر باشد ميان دو و چهار.

و شيخ طوسى رحمه اللّه ذكر كرده است كه در بعضى از روايات واقع است سى و هفت فصل به آن كه تكبير اقامه را چهار مرتبه بگويند و در بعضى از روايات چهل و دو فصل به آن كه تكبير اذان و اقامه را چهار مرتبه در اول و چهار مرتبه در آخر و تهليل را دو مرتبه بگويد در اذان و اقامه و ذكر كرده است كه بهر روايتى كه عمل كند خوبست و اگر عمل با شهر بهتر است و اللّه تعالى يعلم.

مؤذنين امناء اللّه هستند

6-( و قال الصادق صلوات اللّه عليه: فى المؤذّنين إنّهم الامناء).

و از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند در شأن مؤذنان كه ايشان امنايند يعنى مى بايد كه امين و عادل باشند تا جمعى كه معذورند اعتماد به اذان

ص: 567

ايشان توانند كرد و در حديث بلال نيز خواهد آمد.

و در حديث كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه مؤذن مؤتمن و محلّ امانت است و امام ضامن است.

و در حديث موثق از عمار منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدند كه آيا اذان غير شيعه اثنا عشرى صحيح است حضرت فرمودند كه اذان او صحيح نيست و امامت او صحيح نيست و ظاهر اين حديث آنست كه اذان غير مؤمن صحيح نيست.

6-( و قال صلوات اللّه عليه: صلّ الجمعة بأذان هؤلاء فانّهم اشدّ شىء مواظبة على الوقت).

و در حديث صحيح منقولست از ذريح كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بمن فرمودند كه نماز جمعه را بكن به اذان اين سنيّان زيرا كه ايشان بسيار سعى مى نمايند در آن كه نماز را در اول وقت به جا آورند يعنى در دخول وقت نيز ماهرند و در مكه معظمه نيز مشاهده شد سعى و مهارت ايشان.

و در حديث كالصحيح منقولست از محمد بن خالد كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه ما ترسانيم از آن كه نماز جمعه را پيش از زوال به جا آوريم حضرت فرمودند كه اگر چنين بشود گناه آن بر مؤذنان است يا تشخيص وقت بر مؤذنان است بر شما نيست و از اين دو حديث ظاهر مى شود كه اعتماد بر مؤذن سنّى مى توان كرد جواب گفته اند كه چون نماز جمعه ايشان باطل است چون شرط است در امام كه اثنى عشرى باشد پس نماز جمعه را كه واقع مى سازند تقية به جا مى آورند در هر وقت كه خواهند واقع سازند و يا آن كه چون غالب اوقات مؤذنان بسيار اذان مى گويند در اول وقت و بسا باشد كه از گفته همه علم به همرسد و احوط آنست كه اعتماد بر اذان غير عادل نكنند مگر

ص: 568

در حالت اضطرار اگر چه ظاهر اين اخبار آنست كه قول قول ايشان است چنانكه افعال مسلمانان در همه جا محمولست بر صحت در اينجا نيز محمولست بر صحت و احوط آنست كه هر كس وقت را بشناسد و تا علم بهم نرساند نماز نكند و ظاهرا اعتماد بر نماز مسلمانان توان كرد هر گاه جمعى كثير نماز كنند و اللّه تعالى يعلم.

فاصله بين اذان و اقامه

(و ينبغى ان يكون بين الاذان و الاقامة جلسة الاّ المغرب فانّه يجزئ بين الاذان و الاقامة نفس)

و سزاوار آنست كه در ميان اذان و اقامه اندكى بنشيند مگر در نماز شام كه در آنجا كافى است بمقدار نفس كشيدنى.

و بر اين مضمون حديث قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است.

و در حديث صحيح از بزنطى منقول است كه حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه فرمودند كه در هر نمازى در ميان اذان و اقامه نشستنى هست هر گاه پيش از اقامه نمازى نباشد كه آن را به جا آورى پس در مانند نماز ظهر و عصر بهتر آنست كه دو ركعت از نافله را در ميان هر دو واقع سازد.

چنانكه در حديث كالصحيح از احدهما صلوات اللّه عليهما منقول است كه حضرت فرمودند كه اذان مى گويد از جهت نماز ظهر بعد از آن كه شش ركعت نماز نافله ظهر را كرده باشد و هم چنين اذان مى گويد از جهة نماز عصر بعد از شش ركعت از نافله عصر كه بعد از نماز ظهر به جا مى آورد.

و در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه فاصله كن در ميان اذان و اقامت به نشستنى يا بدو ركعت نماز.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه لا بد است در ميان اذان و اقامت از نشستنى.

ص: 569

و در موثق از عمّار منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه برخيزى به نماز واجب اذان و اقامه را بگو و فاصله كن ميان هر دو به نشستنى يا به كلامى يا به تسبيحى و حضرت فرمودند كه فاصله را اگر نسيانا ترك كنند باكى نيست و عمدا ترك نكنند.

و از آن حضرت پرسيدند كه در فاصله چه چيز كافى است حضرت فرمودند كه الحمد للّه.

و در حديث كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كه بنشيند در ميانه اذان و اقامه شام چنانست كه شهيد شده باشد و در خون خود غلطيده باشد.

و در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه در ميان اذان و اقامه نيست مگر دو ركعت نماز و اين فاصله بر سبيل استحبابست چون در حديث صحيح منقولست از عبد اللّه بن مسكان كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه را ديدم كه اذان و اقامت گفتند بى آن كه فاصله كنند در ميان هر دو به نشستنى.

در سفر اقامه كافى است

6-( و روى عبد الرّحمن ابن ابى عبد اللّه عن الصّادق صلوات اللّه عليه انّه قال: يجزئ فى السّفر اقامة بغير اذان).

و بسند صحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه در سفر كافيست اقامه بدون اذان و در حديث صحيح منقولست از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه اذان و اقامه دو دو است و اگر كسى اقامه را دو دو بگويد در نماز واجب كافيست او را و كسى كه اقامه را يك يك بگويد از اذان مجزى نيست.

و در حديث قوى از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه اگر اقامه را بگويم دو دو نزد من بهتر است از آن كه اذان و اقامه را يك يك

ص: 570

بگويم.

و در حديث حسن منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه اذان در سفر مقصور مى شود چنانكه نماز قصر مى شود اذان يك يكست و اقامه يك.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه مجزيست ترا در سفر كه اقامه را يك يك به گويى و بهر يك كه عمل كند خوبست اگر چه اوّل بهتر است و از اين عبارت ظاهر مى شود كه در حضر كافى نباشد اقامه تنها بلكه لازم باشد اذان و اقامه دو دو چنانكه گذشت در حديث عمار.

و در حديث صحيح از ابان از محمد بن مسلم و فضيل منقولست از احدهما صلوات اللّه عليهما كه فرمودند كه مجزى است ترا در سفر اقامت تنها.

و در احاديث صحيحه منقولست كه اگر كسى تنها نماز كند اكتفا به اقامه مى تواند كرد و در حديث صحيح و احاديث كالصحيحه منقول است كه اكتفا به اقامه مى توان كرد در همه نمازها مگر در نماز صبح و شام كه در اذان آن تقصير نيست چنانكه در اين دو نماز تقصير نيست يعنى در سفر و حضر اذان و اقامه مى گويد در اين دو نماز و اين مبالغات محمولست بر تأكّد استحباب چنانكه گذشت.

و در حديث صحيح منقول است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدند كه آيا در نماز شام اكتفا مى توان كرد و به اقامه تنها بدون اذان حضرت فرمودند كه باكى نيست و ليكن دوست نمى دارم كه عادت كند بر ترك اذان و در صحيح از حلبى منقولست كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آيا مرد را كافى است در سفر و حضر كه اكتفا به اقامه

ص: 571

كند بى اذان حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و در حديث ديگر وارد شده است كه هر گاه انتظار كسى نكشند اكتفا به اقامت مى توانند كرد يعنى در نماز جماعت و احوط آنست كه ترك نكنند اذان و اقامت را در نماز جماعت و هم چنين منفرد ترك نكند در نماز صبح و شام.

هر گاه اذان گويى در راه يا در خانه ات و اقامه را در مسجد بگويى

6-( و روى ابو بصير عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّه قال: اذا اذّنت فى الطّريق او فى بيتك ثمّ اقمت فى المسجد اجزاك).

و در موثق كالصحيح منقولست از ابو بصير كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه اذان گويى در راه يا در خانه ات و اقامه را در مسجد بگويى مجزيست ترا و به همين مضمون احاديث صحيحه از عبد اللّه بن سنان و محمد ابن مسلم و بزنطى و غير ايشان وارد شده است و دلالت مى كند بر آن كه اذان را در همه حالى واقع مى تواند ساخت و مى بايد كه اقامت را بر حالتى مانند حالت نماز واقع سازد به آن كه با وضو و رو بقبله و ايستاده واقع سازد بر روى زمين چنانكه گذشت.

يك نفر اذان بگويد و ديگرى اقامه

6-( و: كان صلوات اللّه عليه يؤذّن و يقيم غيره و كان يقيم و قد اذّن غيره).

و از اسماعيل بن جابر منقول است كه بسيار بود كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه اذان مى گفتند و غير آن حضرت اقامه مى گفت و بسيار بود كه حضرت اقامه مى گفتند و ديگرى اذان گفته بود و چون كلينى و شيخ اين حديث را از اسماعيل روايت كرده اند و طريق صدوق بكتاب اسماعيل صحيح است بحسب ظاهر حديث صحيح است و دلالت مى كند بر آن كه لازم نيست كه مؤذن و مقيم يكى باشد بلكه سنت است كه دو كس باشند و سنت است كه امام يكى از هر دو را بگويد.

اذان بلند موجب بچه دار شدن مى شود

8-( و: شكى هشام بن ابراهيم إلى ابى الحسن الرّضا صلوات اللّه عليه

ص: 572

سقمه و انّه لا يولد له فامره ان يرفع صوته بالأذان فى منزله قال ففعلت ذلك فاذهب اللّه عنّى سقمي و كثّر ولدى قال محمّد بن راشد و كنت دائم العلّة ما انفكّ منها فى نفسى و جماعة من خدمى و عيالى حتّى انّي كنت ابقى و مالى احد يخدمنى فلمّا سمعت ذلك من هشام عملت ما به فاذهب اللّه عنّى و عن عيالى العلل و الحمد للّه).

منقول است در حديث صحيح از على بن مهزيار از محمد بن راشد از هشام از صحابه حضرت ابى الحسن على بن موسى الرّضا صلوات اللّه عليه بود گفت كه شكايت كردم به آن حضرت كه هميشه بيمارم و مرا فرزند نمى شود حضرت فرمودند كه چون در خانه نماز كنى يا مطلقا آواز خود را به اذان بلند كن در خانه،هشام گفت كه چنين كردم حق سبحانه و تعالى بيمارى را را از من بر داشت و اولاد مراد بسيار كرد راوى او محمد بن راشد مى گويد كه من هم هميشه بيمار بودم و خالى از بيمارى نبودم خودم و جمعى از خدمتكاران و عيال من تا آن كه بسيار بود كه همه بيمار بودند و كسى نبود كه خدمت من كند پس چون اين حديث را از هشام شنيدم باين عمل كردم و اذان را در خانه بلند مى گفتم حق سبحانه و تعالى بر داشت بيماريها را از من و از ياران من و الحمد للّه بر اين نعمت و همه نعمتهاى الهى.

و در حديث صحيح منقولست از سليمان جعفرى كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه در خانه خود اذان بگو كه دفع مى كند شيطان را و سنت است از جهت تعليم اطفال يا دفع شر شياطين از ايشان

روايت اذان موجب كثرة رزق مى شود

16-( و روى:

من سمع الاذان فقال كما يقول المؤذّن زيد فى رزقه).

روايت كرده است صدوق بسند قوى از سليمان كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه چه وجه دارد كه حكايت اذان مستحب است به آن كه هر چه مؤذن بگويد آن را هر كه بشنود بگويد هر چند بر بول و غايط باشد

ص: 573

حضرت فرمودند كه حكايت اذان سبب زيادتى روزيست و صدوق اختصار نموده است در اينجا بر حاصل معنى و پيشتر گذشت.

حديث بلال از رسول اللّه در بارۀ اذان

14-( و روى عبد اللّه بن عليّ قال: حملت متاعى من البصرة إلى مصر فقدمتها فبينا انا فى بعض الطّريق اذا انا بشيخ طوال شديد الادمة ابيض الرّأس و اللّحية عليه طمران احدهما اسود و الاخر ابيض فقلت من هذا فقالوا هذا بلال مولى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فاخذت ألواحي فاتيته فسلّمت عليه فقلت له السّلام عليك أيّها الشّيخ فقال و عليك السّلام قلت يرحمك اللّه تعالى حدّثنى بما سمعت من رسول اللّه(ص)فقال و ما يدرك من انا فقلت أنت بلال مؤذّن رسول اللّه(ص)قال فبكى و بكيت حتّى اجتمع النّاس علينا و نحن نبكى قال ثمّ قال يا غلام من أيّ البلاد أنت قلت من اهل العراق قال بخّ بخّ فمكث ساعة ثمّ قال اكتب يا اخا اهل العراق بسم اللّه الرّحمن الرّحيم سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول المؤذّنون امناء المؤمنين على صلاتهم و صومهم و لحومهم و دمائهم لا يسالون اللّه عزّ و جلّ شيئا الاّ أعطاهم و لا يشفعون فى شىء الاّ شفعوا).

منقولست بسند قوى از عبد اللّه بن على و ظاهر صدوق آنست كه كتاب او معتمد بوده است حكم به صحت اين حديث كرده است گفت كه متاع خود را از بصره بمصر بردم و چون داخل شهر شدم روزى در راهى بودم مرد پيرى بسيار سياهى مايلى موى سر و ريش سفيدى را ديدم كه دو جامه كهنه پوشيده بود يكى سياه و ديگر سفيد بود و سياه را از روى تقية پوشيده خواهد بود پس پرسيدم كه اين كيست گفتند كه اين بلال است آزاد كرده حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله پس من تخته هاى خود را كه حديث بر آن مى نوشتم برداشتم چنانكه عادت سلف بود كه بر تخته

ص: 574

مى نوشتند و حفظ مى كردند و مى شستند ديگر مى شنيدند و چون كاغذ كم بود بسيار بود كه بر تخته ها مى نوشتند و با خود مى داشتند پس به نزد بلال آمدم و بر او سلام كردم اين عنوان كه السّلام عليك اى مرد بزرگوار يا مرد پير پس او در جواب گفت و عليك السّلام و در امالى هست و رحمة اللّه و بركاته و غرض او از اوّل آنست كه سلام او را از خدا مى طلبد و بعد از آن سلام خود را بر او يعنى اميد دارم كه حق سبحانه و تعالى مرا سالم دارد به بركت سلام تو و ترا نيز سالم دارد در دنيا از جميع آفات و بر تو باد رحمت الهى در آخرت و زيادتيهاى اموال و اولاد و عمر و ساير خوبيها در دنيا گفتم حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد خبر ده مرا از احاديثى كه شنيده از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله پس بلال گفت كه تو چه مى دانى كه من كيستم و ظاهرا غرض آن بود كه بداند كه كيست تا اگر اهل آن باشد كه حديث از او نقل كند بكند و الا فلا و محتمل است كه على رسم العاده باشد پس من گفتم كه تو بلالى مؤذن حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله راوى گويد كه چون بلال اسم حضرت را شنيد به گريه در آمد و من نيز به سبب گريه او يا مثل او به گريه در آمدم تا آن كه مردمان بر ما جمع شدند و ما مى گريستيم پس بلال گفت كه اى پسر از كدام شهرى گفتم از اهل عراقم گفت به به چون اهل عراق شيعه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه بودند و يا آن كه ايشان بسيار سعى مى كردند در طلب حديث پس ساعتى مكث نمود و در بعضى از نسخ چنين است كه ثمّ سكت ساعة پس ساعتى خاموش شد و دور نيست كه فكر كرده باشد كه چه حديث نقل كند پس گفت بنويس اى برادر اهل عراق يعنى اى عراقى بسم اللّه الرحمن الرحيم چون مستحب است كه هر چه نويسند اگر چه شعرى باشد كه ابتدا به بسمله كنند و سلف اكثر ايشان امثال اينها را رعايت مى كردند و چون سبب

ص: 575

بزرگى حجم كتاب مى شد و رغبتها كم مى شد و طبايع متنفر مى شد خلف ترك آن كردند در نوشتن اما در گفتن مى گفتند تا به اين جا رسيد كه اصل و فرع همگى متروك شدند شنيدم از حضرت سيد المرسلين(ص)كه مى فرمودند كه مؤذنان امينان مؤمنانند بر نماز ايشان هميشه نسبت به همه كس يا نسبت به صاحبان عذر و هم چنين در روزه ايشان از جهت ابتداى امساك چنانكه خواهد آمد در صوم و در گوشتهاى ايشان يعنى اگر مؤذنان اذان مى گويند مؤمنان غيبت اهل آن شهر نمى كنند و الاّ گوشت ايشان را به غيبت مى خورند اگر چه در چنين صورت جايز است غيبت ايشان و ليكن چون متعارف اين است كه غيبت همه كس مى كنند و همه كسان گناه ندارند بلكه بعضى گناه كارند كه از جانب مسلمانان عهد كرده اند كه اذان بگويند يا از بيت المال مسلمانان از جهت ايشان چيزى مقرر ساخته اند كه بگيرند و اذان بگويند و نگويند و محتمل است كه از بابت مجاز مشاكله باشد هر چند غيبت همه جايز باشد در صورتى كه همه تقصير كرده باشند و ليكن چون شبيه است به غيبت حرام باين عبارت از آن تعبير فرموده اند و امين مؤمنانند بر خونهاى ايشان.

چون در اخبار بسيار وارد شده است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله مقرّر ساخته بودند كه لشكرى كه بر سر جمعى مى فرستادند ملاحظه مى نمودند كه اگر اذان مى گفتند مى دانستند كه مسلمانند و الا ايشان را غارت مى كردند و مردان را مى كشتند و زنان و اطفال را اسير مى كردند و جمعى از علما گفته اند كه چون اذان از شعاير اسلام است اگر اهل شهرى اتّفاق كنند بر ترك اذان أولا امام زمان ايشان را تخويف مى فرمايد اگر بر ترك آن اصرار نمايند جايز است امام را كه قتل همه مردان ايشان بكند و چون احاديث صحيحه گذشت كه دلالت مى كند بر آن كه اذان و اقامه سنت است حمل كرده اند اين حديث را

ص: 576

بر آن كه مستوجب عقاب دنيوى مى شوند و واجب آنست كه بر ترك آن مستوجب عقاب اخروى مى شوند چنانكه خواهد آمد در ترك زيارت حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه اگر حاجيان ترك كنند امام جبر مى كند ايشان را بر زيارت و اگر مخالفت كنند همه را مى كشد با آن كه زيارت نيز سنت است و ازين باب مسايل خواهد آمد پس حضرت فرمودند كه مؤذنان چيزى از حق سبحانه و تعالى سؤال طلب نمى كنند مگر آن كه به ايشان عطا مى فرمايد و شفاعت نمى كنند در چيزى مگر آن كه شفاعت ايشان را قبول مى فرمايد.

(قلت زدنى يرحمك اللّه قال اكتب بسم اللّه الرّحمن الرّحيم سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول من اذّن اربعين عاما محتسبا بعثه اللّه عزّ و جلّ يوم القيمة و له عمل اربعين صدّيقا عملا مبرورا متقبّلا قلت زدنى يرحمك اللّه قال اكتب بسم اللّه الرّحمن الرّحيم سمعت رسول اللّه(ص)يقول من اذّن عشرين عاما بعثه اللّه عزّ و جلّ يوم القيمة و له من النّور مثل زنة السّماء قلت زدنى يرحمك اللّه قال اكتب بسم اللّه الرّحمن الرّحيم سمعت رسول اللّه(ص)يقول من اذّن عشر سنين اسكنه اللّه عزّ و جلّ مع ابراهيم الخليل فى قبّته او فى درجته قلت زدنى يرحمك اللّه قال اكتب بسم اللّه الرّحمن الرّحيم سمعت رسول اللّه(ص) يقول من اذّن سنة واحدة بعثه اللّه عزّ و جلّ يوم القيمة و قد غفرت ذنوبه كلّها بالغة ما بلغت و لو كان مثل زنة جبل احد).

عبد اللّه بن على گفت گفتم زياده كن از افادات خود مرا تا حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد و گفت بنويس بسمله را شنيدم از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه مى فرمودند كه هر كه چهل سال اذان بگويد از جهت اعلام يا اعم خالصا للّه حق سبحانه و تعالى او را در روز قيامت مبعوث كند و او را ثواب عمل چهل صديق

ص: 577

كرامت فرمايد كه همه آن اعمال مبرور و مقبول باشد و صديق كسى است كه هميشه راست گفته باشد يا تصديق انبياء كرده باشد گفتم زياده كن مرا از فوايد خود تا حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد گفت بنويس بعد از بسمله كه شنيدم از حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه مى فرمودند كه هر كه بيست سال اذان بگويد للّه چنانكه گذشت مبعوث كند او را حق سبحانه و تعالى در روز قيامت و او را از نور مثل وزن آسمان بوده باشد و اين از بابت تشبيه معقول است به محسوس گفتم زياده كن مرا از علوم خود تا حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد گفت بنويس بعد از بسمله كه شنيدم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه مى فرمودند كه هر كه ده سال اذان بگويد حق سبحانه و تعالى او را ساكن سازد با حضرت ابراهيم دوست خدا در قبّه كه حق سبحانه و تعالى از جهت او مقرّر فرموده است يا در درجه آن حضرت يعنى در قبّه مثل آن قبّه يا درجه مثل آن درجه و ظاهرا مشاركت در قبّه لازم ندارد مشاركت در نعمتها را و ممكن است كه در نعمتهاى ظاهرى موافق باشند و آن حضرت در نعمتهاى باطنى زيادتى داشته باشد و مستبعد نيست تساوى مطلق هر گاه مؤذن خالص باشد و هر كه در يك فعل با اخلاص است در همه افعال خالص است چنانكه مجربست و چنين كسى رتبه اش عظيم است و ترديد از راويست كه نمى داند قبّته گفت يا فى درجته.

گفتم زياده كن مرا از احاديثى كه شنيدۀ تا حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد گفت بنويس بعد از بسمله كه شنيدم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه هر كه يك سال اذان بگويد حق سبحانه و تعالى او را مبعوث كنند در روز قيامت و همه گناهان او را آمرزيده باشد هر چند بسيار باشد و اگر چه به سنگينى كوه احد باشد.

ص: 578

(قلت زدنى يرحمك اللّه قال نعم فاحفظ و اعمل و احتسب سمعت رسول اللّه(ص)يقول من اذّن فى سبيل اللّه صلاة واحدة ايمانا و احتسابا تقرّبا إلى اللّه عزّ و جلّ غفر اللّه له ما سلف من ذنوبه و منّ عليه بالعصمة فيما بقى من عمره و جمع بينه و بين الشّهداء فى الجنّة قلت زدنى يرحمك اللّه حدّثنى بأحسن ما سمعت من رسول اللّه(ص)قال ويحك يا غلام قطّعت أنياط قلبى و به كى و بكيت حتّى انّي و اللّه لرحمته ثمّ قال اكتب بسم اللّه الرّحمن الرّحيم سمعت رسول اللّه(ص) يقول اذا كان يوم القيمة و جمع اللّه عزّ و جلّ النّاس فى صعيد واحد بعث اللّه عزّ و جلّ إلى المؤذّنين بملائكته من نور معهم ألوية و اعلام من نور يقودون جنائب ازمّتها زبرجد اخضر حقائبها او خفايفها المسك الاذفر يركبها المؤذّنون فيقومون عليها قياما تقودهم الملائكة ينادون بأعلى صوتهم بالأذان ثمّ به كى بكاء شديدا حتّى انتحبت و بكيت فلمّا سكت قلت ممّا بكاؤك فقال ويحك ذكّرتني اشياء سمعت حبيبى و صفيّي صلوات اللّه عليه و آله يقول و الّذى بعثنى بالحقّ نبيّا انّهم ليمرّون على الخلق قياما على النّجائب فيقولون اللّه اكبر اللّه اكبر فاذا قالوا ذلك سمعت لامّتى ضجيجا فساله اسامة بن زيد عن ذلك الضّجيج ما هو فقال الضّجيج التّسبيح و التّحميد و التّهليل فاذا قالوا اشهد ان لا اله الاّ اللّه قالت أمّتي إيّاه كنّا نعبد فى الدّنيا فيقال صدقتم فاذا قالوا اشهد انّ محمّدا رسول اللّه(ص)قالت أمّتي هذا الّذى اتانا برسالة ربّنا جلّ جلاله فآمنّا به و لم نره فيقال لهم صدقتم هذا الّذى ادّى إليكم الرّسالة من ربّكم و كنتم به مؤمنين فحقيق على اللّه عزّ و جلّ ان يجمع بينكم و بين نبيّكم فينتهى بهم إلى منازلهم و فيها ما لا عين رأت و لا اذن

ص: 579

سمعت و لا خطر على قلب بشر).

گفتم زياد كن مرا از اخبارى كه شنيده از آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله تا حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد گفت بلى مى گويم و ليكن تو حفظ كن و عمل كن خالصا للّه تعالى شنيدم از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه مى فرمودند كه هر كه اذان يك نماز را در راه خدا كه جهاد باشد يا اللّه بگويد با ايمان و خالصا مخلصا به محض رضاى الهى حق سبحانه و تعالى گناهان گذشته او را بيامرزد و انعام كند بر او به آن كه در عصمت و حفظ الهى باشد در بقيّه عمر او و در بهشت با شهدا در يك جا باشند.

گفتم زياده كن مرا از احاديث تا حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد و خبر ده مرا به بهترين احاديثى كه از حضرت سيّد المرسلين(ص)شنيده گفت ويحك اين كلمه ايست كه از روى ترحّم مى گويند غالبا و نظير اين در زبان عجم آن كه خدا ترا نگاه دارد،اى پسر رگهاى دل مرا پاره پاره كردى و به گريه در آمد و من نيز گريستم تا به مرتبه كه بر او رحم كردم و اللّه.

پس گفت بنويس بعد از بسمله كه شنيدم از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه مى فرمودند كه چون روز قيامت شود و حق سبحانه و تعالى خلايق را در يك زمين حشر كند خواهد فرستاد فرشتگان نورانى را بسوى مؤذّنان با لواها و علمهاى نورانى و جنيبتها را كشند يعنى كتلها از جهت ايشان بياورند كه مهارهاى آنها از زبرجد سبز باشد و عقيبها كه در عقب پالان مى باشد در شتر و در عقب زين مى باشد در اسب و استر از جهت زينت از قبيل اورتك از مشك ناب باشد و در بعضى از نسخ پايهاى اين شتران از مشك بسيار نفيس باشد و نسخه اول موافق است با امالى و چون عرب از شتر محظوظتر است بنا بر اين شتر خواهند آورد يا آن كه شتران بهشت در نهايت رفعت باشند با نفاست و مناسبتى ندارد با شتران دنيا و مؤذنان بر اينها سوار شوند و بر پشت شتران بر پا

ص: 580

ايستند و ملائكه آنها را كشند از روى تعظيم و مؤذنان به آواز بلند نيكو اذان گويند پس به گريه افتاد گريه سختى كه آواز او بلند شد يا سبب گريه من شد كه به آواز بلند ناله و گريه كردم پس چون خاموش شد پرسيدم كه چرا اين همه گريه مى كنى گفت حق سبحانه و تعالى ترا بيامرزد به ياد من آوردى چيزى چند را كه از معشوق خود و از برگزيده من و برگزيده عالميان شنيده ام چون آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله به خاطرم مى رسد مى گريم و ظاهر مى شود كه بلال از جمله ارباب قلوب بوده است و راوى بحسب عادت مى گريسته است چون مى ديده كه او گريه مى كرده است او نيز مى گريسته است و آن حضرت صلوات اللّه عليه و آله مى فرمودند كه بحق آن خداوندى كه مرا به راستى به پيغمبرى فرستاده است كه مؤذنان بر خلايق خواهند گذشت و بر روى اين شتران نفيس ايستاده باشند و گويند اللّه اكبر اللّه اكبر پس چون تكبير را بگويند فريادى و غوغايى عظيم از امت من برخيزد پس اسامة بن زيد در وقتى كه حضرت اين حديث را مى فرمودند حاضر بود پرسيد كه اين فرياد چه چيز خواهد بود و چه چيز مى گويند حضرت فرمودند كه اين صدا سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الا اللّه خواهد بود و چون مؤذنان تكبير را گفتند خلايق بقيه تسبيحات اربع را خواهند گفت و چون مؤذنان گويند كه اشهد ان لا اله الا اللّه امّت من گويند كه همين خداوند را در دار دنيا عبادت مى كرديم و ساير آله باطله را عبادت نمى كرديم پس فرشتگان گويند كه راست گفتيد و چون مؤذنان گويند اشهد انّ محمدا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و صلوات در امالى نبود و ظاهرا از نساخ زياد شده باشد امت من گويند كه اين پيغمبريست كه رسالت از جانب حق سبحانه و تعالى بما آورد و ما به او ايمان آورديم با آن كه او را نديده بوديم پس به ايشان گويند كه راست گفتيد اين پيغمبر

ص: 581

است كه اداى رسالت بسوى شما كرد از جانب پروردگار شما و شما به او ايمان داشتيد و داريد پس بر حق سبحانه و تعالى لازمست كه شما را حشر كند با پيغمبر شما پس ملائكة ببرند مؤذنان را به منزلهايى كه حق سبحانه و تعالى در بهشت از جهت ايشان مقرر ساخته و در آنجا باشد آن چه چشمها نديده باشد و گوشها نشنيده باشد و در خاطر آدمى خطور نكرده باشد و اينها ممكن است كه وصف توضيحى باشد چون جميع نعمتهاى بهشت چنين است و ممكن است كه وصف احترازى باشد چون نعمتهاى ظاهره بهشت شباهتى دارد به نعمتهاى ظاهره دنيا و اين نعمتهاى باطنه چيزى چند باشد كه تا به آن نرسد تصور آن نتوانند كرد چنانكه در احاديث قدسيّه وارد است كه مهيا ساخته ام از جهت بندگان صالح خود آن چه را چشم نديده باشد و گوشش نشنيده باشد و در خاطر كسى خطور نكرده باشد.

(

ثمّ نظر إليّ فقال ان استطعت و لا قوّة الاّ باللّه ان لا تموت الاّ و أنت مؤذّن فافعل فقلت رحمك اللّه تفضّل و أخبرنى فانّى فقير محتاج و ادّ إليّ ما سمعت من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فانّك قد رايته و لم اره و صف لي كيف وصف لك رسول اللّه(ص)بناء الجنّة فقال اكتب بسم اللّه الرّحمن الرّحيم سمعت رسول اللّه(ص)يقول انّ سور الجنة لبنة من ذهب و لبنة من فضّة و لبنة من ياقوت و ملاطها المسك الاذفر و شرفها الياقوت الاحمر و الاخضر و الاصفر قلت فما ابوابها قال انّ ابوابها مختلفة باب الرّحمة من ياقوتة حمراء قال فما حلقته فقال ويحك كفّ عنّى فقد كلّفتنى شططا قلت ما انا بكافّ عنك حتّى تؤدّى إليّ ما سمعت من رسول اللّه(ص)قال اكتب بسم اللّه الرّحمن الرّحيم امّا باب الصبر فباب صغير مصراع واحد من ياقوتة حمراء

ص: 582

لا حلق له و امّا باب الشّكر فانّه من ياقوتة بيضاء لها مصراعان مسيرة ما بينهما مسيرة خمسمائة عام له ضجيج و حنين يقول اللّهمّ جئنى بأهلي قال قلت هل يتكلّم الباب قال نعم ينطقه اللّه ذو الجلال و الاكرام و امّا باب البلاء قلت أ ليس باب البلاء هو باب الصّبر قال لا قلت فما البلاء قال المصائب و الاسقام و الامراض و الجذام و هو باب من ياقوتة صفراء و مصراع واحد ما اقلّ من يدخل فيه قلت يرحمك اللّه زدنى و تفضّل علىّ فانّى فقير فقال يا غلام لقد كلّفتنى شططا).

پس نظر كرد بسوى من و گفت اگر توانى و حال آن كه قوت بر افعال خير نيست مگر بعون الهى چنان كن كه نميرى مگر آن كه مؤذن باشى يعنى هميشه اذان بگو تا بر اين حال از دنيا بروى پس گفتم كه حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد تفضل كن بر من و خبر ده مرا كه من فقير و محتاجم و برسان بمن آن چه را شنيدۀ از حضرت سيّد المرسلين(ص)به درستى كه تو آن حضرت را ديده و من او را نديده ام و وصف كن از براى من آن چه را از آن حضرت براى تو وصف كرده است از بناى بهشت.

پس گفت بنويس بعد از بسمله كه شنيدم از حضرت سيّد المرسلين(ص) كه مى فرمودند كه ديوار حصار بهشت يعنى حصار خانه هر كس يك خشت از طلاست و خشتى از نقره است و خشتى از ياقوتست و كل بناى آن از مشك نابست و كنگره هاى حصار آن از ياقوت سرخ و سبز و زرد است گفتم درهاى بهشت از چه چيز است گفت درهاى آن مختلف است در رحمت از ياقوت سرخست گفتم حلقه آن از چه چيز است گفت خدا ترا رحمت كناد دست از من بدار كه تكاليف مرا از حد بردى گفتم دست از تو بر نمى دارم تا برسانى بمن آن چه را شنيده از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله گفت بنويس بعد از

ص: 583

بسمله اما باب صبر پس دريست كوچك و يك لنگ در است از ياقوت سرخ و حلقه ندارد يعنى چون نادر است صبر كردن در مصايب در آن صغير است زيرا كه بزرگى در به نسبت بسيارى آن جماعتى است كه از آن در داخل بهشت مى شوند.

و اما باب شكر پس آن دريست از ياقوت سفيد و آن دو لنگ در است و فراخى ميان هر دو پانصد ساله راهست و آن را ناله و صداى عظيم است و مى گويد خداوندا اهل مرا به نزد من آور گفتم كه آيا در حرف مى زند گفت حق سبحانه و تعالى آن را به سخن در مى آورد آن خداوندى كه از آن اعظم است كه وصف او توان كرد و كرمش از آن بيشتر است كه بوصف در آيد.

و اما باب بلا پس گفتم كه باب بلا باب صبر نيست گفت نه گفتم پس بلا كدام است گفت مصيبتها و بيماريها و مرضهاى صعب و خوره و اين در از ياقوت زرد است و يك لنگ دارد و چه بسيار كمست كه از اين در داخل شود زيرا كه اكثر اجر مصايب را بجزعها و شكايتها باطل مى كنند و فرق ميان بلا و صبر آنست كه حق سبحانه و تعالى به سبب بلاها اجر مى دهد يا ثواب مى دهد از روى تفضل نه از جهت استحقاق چون ثواب نفعى است كه مقارن تعظيم و اجلال است و هر گاه از مكلف فعلى صادر نشده باشد استحقاق ثواب ندارد و ليكن ممكن است كه حق سبحانه و تعالى تفضل كند و به سبب بلا مستحق اجر مى شود و اگر صبر كند در آن بلا مستحق ثواب بى حساب مى شود گفتم حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد زياد كن از فوايد خود بر من و تفضل كن بر من هر چند استحقاق آن ندارم چون من فقير و بى چاره ام پس گفت اى پسر تكاليف مرا از حد بدر بردى و زياد از حد بر من تكليف كردى.

(امّا الباب الاعظم فيدخل منه العباد الصّالحون و هم اهل الزّهد و

ص: 584

الورع و الرّاغبون إلى اللّه عزّ و جلّ المستأنسون به قلت يرحمك اللّه فاذا دخلوا الجنّة فما ذا يصنعون قال يسيرون على نهرين فى ماء صاف فى سفن الياقوت مجاذيفها اللّؤلؤ فيها ملائكة من نور عليهم ثياب خضر شديدة خضرتها قلت يرحمك اللّه هل يكون من النّور اخضر قال انّ الثياب هى خضر و لكن فيها نور من نور ربّ العالمين جلّ جلاله يسيرون على حافتى ذلك النّهر قلت فما اسم ذلك النّهر قال جنّة المأوى قلت هل وسطها غير هذا قال نعم جنّة عدن و هى فى وسط الجنان و امّا جنّة عدن فسورها ياقوت احمر و حصاها اللّؤلؤ قلت فهل فيها غيرها فقال نعم جنّة الفردوس قلت و كيف سورها قال ويحك كفّ عنّى جرت على قلبى قلت بل أنت الفاعل بى ذلك قلت ما انا بكافّ عنك حتّى تتمّ لي الصّفة و تخبرنى عن سورها قال سورها نور قلت الغرف التى هى فيها قال هى من نور ربّ العالمين عزّ و جلّ قلت زدنى يرحمك اللّه قال ويحك إلى هذا انتهى بى رسول اللّه(ص)طوبى لك ان أنت وصلت إلى ما له هذه الصّفة و طوبى لمن يؤمن بهذا قلت يرحمك اللّه انا و اللّه من المؤمنين بهذا قال ويحك انّه من يؤمن او يصدّق بهذا الحقّ و المنهاج لم يرغب فى الدّنيا و لا فى زهرتها [زينتها]و حاسب نفسه قلت انا مؤمن بهذا قال صدقت و لكن قارب و سدّد و لا قياس و اعمل و لا تفرّط و ارج و خف و احذر ثمّ بكى و شهق ثلاث شهقات فظننّا انّه قد مات ثمّ قال فداكم ابى و امّى لو رآكم محمّد صلّى اللّه عليه و آله لقرّت عينه حين تسالون عن هذه الصّفة

ص: 585

ثمّ قال النّجا النّجا الوحا الوحا الرّحيل الرّحيل العمل العمل و إيّاكم و التّفريط و إيّاكم و التّفريط ثمّ قال ويحكم اجعلونى فى حلّ ممّا فرّطت فقلت له أنت في حلّ ممّا فرّطت جزاك اللّه الجنّة كما ادّيت و فعلت الّذى يجب عليك ثمّ ودّعنى و قال اتّق اللّه و ادّ إلى أمّة محمّد(ص)ما ادّيت إليك فقلت افعل ان شاء اللّه فقال استودع اللّه دينك و أمانتك و زوّدك التّقوى و اعانك على طاعته بمشيّته).

اما درى كه بزرگتر از همه درهاست پس داخل مى شوند از آن در بندگان شايسته درگاه الهى و ايشان جمعى اند كه ترك كرده اند دنيا و محبت آن را و پرهيزكارانند از شبهات چه جاى محرمات و هميشه راغبند به جانب اقدس الهى و بذكر و فكر اويند و انيس و جليس حق سبحانه و تعالى اند گفتم حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد چون ايشان داخل بهشت مى شوند چه كار مى كنند گفت سير مى كنند بر كنار دو نهر و در آب صافى و در امالى بسيار مصحح كه قريب بزمان مصنف نوشته شده و جمعى كثير از فضلا بدرسه آن را خوانده اند و تا غايت چنين كتابى باين تصحيح نديده ام و از اين نسخه ظاهر مى شود كه محدثان علماى ما چه مقدار سعى مى نموده اند در تصحيح كتب در اين نسخه و ساير نسخ امالى فى مصافّ است يعنى سير ايشان بر كنار دو نهر است كه محل صفوف ملائكه و حوران و غلمان خواهد بود و مى نشينند در كشتيها از ياقوت كه پا روى آن از مرواريد باشد و پا رود و چوبست كه ملاحان به آن دو چوب كشتى را مى رانند و در آن كشتيها فرشتگان باشند از نور و جامهاى سبز تيره يا خوش آينده پوشيده باشند و ظاهر اين ملائكه حوران و غلمان باشند چون ايشان نيز از جمله فرشتگانند يا طايفه ديگر باشند گفتم حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد آيا نور سبز مى باشد گفت جامها

ص: 586

سبز است و حق سبحانه و تعالى آن جامها را منوّر گردانيده است و ايشان بر دو طرف اين نهر سير مى كنند در ميان كشتيها و تماشا كنند حوران و غلمان را كه در اين كنارها ايستاده باشند يا آن كه گاهى در ميان كشتى سير كنند و گاهى در كنار اين نهرها.

گفتم اين نهر چه نام دارد گفت جنة المأوى يعنى نهر جنة المأوى چون اين نهر در آنجاست يا از آنجا مى آيد گفتم آيا در ميان اين جنّت جنّتى ديگر هست گفت بلى جنّت عدن يعنى بستان اقامت كه هرگز از آنجا بيرون نروند چنانكه جنّت المأوى نيز باين اعتبار مى نامند كه جاى با دوام ايشان است و اين جنّت عدن در ميان همه جنّتهاست و اما جنّت پس حصار آن ياقوت سرخست و سنگ ريزه آن مرواريد است و در بعضى نسخ حصباؤها با با است و در بعضى بدون با است و هر دو به يك معنى است گفتم آيا در اين جنّت يا در ميان جنّتها جنّتى ديگر هست گفت بلى جنّت الفردوس است گفتم با روى آن از چه چيز است گفت رحمت خدا بر تو باد دست از من بدار كه ستم كردى بر دل من و در بعضى از نسخ حيرت علىّ قلبى است يعنى از بس كه امثال اين سؤالها كردى دل من حيران شد ديگر نخواهم دانست كه چه چيز در جواب بگويم و در امالى مصحّح حبرت علىّ قلبى است يعنى دلم منوّر شد و متوجّه آن عالم شده است متوجّه اين جانب نمى تواند شد يا دلم را مجروح ساختى يا سياه كردى كه از مقام قرب الهى به گفتگوى بهشت و اوصاف بهشت در آمدم پس من گفتم بلكه تو با من چنين كردى كه مرا عاشق بهشت كردى و اوصاف آن را تمام نمى گويى و در امالى مصحح لفظ قلت در اينجا نيست و در اكثر نسخ فقيه هست و ظاهرا سهو نساخ است دست از تو بر نمى دارم تا تمام كنى از جهت من صفت جنّت الفردوس را و آن كه حصار آن

ص: 587

از چه چيز است گفت حصار آن از نور است گفتم بالا خانهاى آن از چه چيز است گفت همه از نور پروردگار عالميان است يعنى اين مرتبه مقربانست و جنّت ايشان قرب و محبت و معرفت الهى است گفتم زياده كن مرا از فوايد خود تا حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد و در امالى مصحح و در هر جا كه يرحمك اللّه است در آنجا رحمك اللّه است و بنا بر اين جزاى امر نخواهد بود بلكه دعايى بر سر خود خواهد بود گفت رحمت خدا بر تو باد حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله تا اينجا فرمود وصف بهشت را خوشا حال تو اگر برسى به آن چه وصف آن را كردم از جهت تو به آن كه اعمال صالح را به جا آورى تا برسى به آن و در امالى چنين است كه طوبى لك إن أنت وصلت إلى بعض هذه الصفة يعنى خوشا حال تو اگر برسى به بعضى از اوصاف بهشت يعنى محض لفظى شنيدى اگر نيكو تفكر كنى بعد از رياضات و مجاهدات بر تو ظاهر خواهد شد عظمت بهشت صورى و معنوى و خوشا حال كسى كه ايمان داشته باشد به آن چه من گفتم آن را من گفتم كه حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد و اللّه كه من ايمان به اين ها دارم گفت ويحك يعنى رحمك اللّه يا بمعنى واى بر تو و اكثر اوقات هر دو را ازين عبارت مى خواهند به درستى كه هر كه ايمان بياورد و تصديق كند و باور دارد اين راه حقرا رغبت نمى كند در دنيا و در زينت آن كه بمنزله شكوفه بى بقاست بلكه يعنى نمودى است بى بود و خود حساب خود مى كند گفتم من ايمان به اين ها دارم گفت راست گفتى ظاهرا غرض بلال ايمان حقيقى بود و غرض راوى ايمان ظاهرى چون مكرّر گفت و نفهميد لا علاج گفت بلى راست گفتى يعنى ايمان دارى به ايمان ظاهرى و لكن قارب و سدّد

ص: 588

يعنى در هر باب وسط را اختيار كن كه رتبه عدالت است چنانكه اكثر محدثين تفسير كرده اند و اين معنى خوبست و ليكن از لفظ بعيد است و آن چه بخاطر مى رسد آنست كه نيّت را خالص كن در همه اعمال كه از جهت حق سبحانه و تعالى باشد و تسديد اعمال كن كه موافق قانون شرع اقدس باشد و همه تكاليف ازين دو بدر نيست و از رحمت الهى نااميد مشو هر چند اعمال تو چنانكه بايد نباشد و عمل كن آن چه را فرموده اند و تقصير مكن يا افراط مكن كه از حد آن تجاوز كنى و اميدوار باش از رحمت الهى و از عذاب الهى خايف و با حذر باش پس به گريه افتاد و سه نعره زد و بى خود شد و گمان كرديم كه مرده است و كسى كه فى الجمله دلش هنوز به هدايت الهى منوّر شده باشد لازمه اوست امثال اينها پس چون به خود آمد گفت كه مادر و پدرم فداى تو باد اگر حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله شما را مى ديد كه اين سؤالها را از او كنيد چشم آن حضرت روشن مى شد يعنى بسيار خوشحال مى شد پس گفت زود باشيد و اعمال آخر ترا زود به جا آوريد كه مبادا در آخرت حسرت خوريد زود باشيد و مردانه باشيد و بارها را به بنديد زود باشيد و روانه شويد زنهار كه تقصير مكنيد در اعمال خير زنهار كه تقصير مكنيد در ترك افعال شر و ممكن است كه تكرير از روى مبالغه باشد پس رو به مردم كرد كه بر سر او جمع شده بودند و گفت حق سبحانه و تعالى شما را رحمت كناد مرا حلال كنيد در آن چه تقصير كردم چون جواب سؤالها بر او مشكل بود و تكاهل مى ورزيد در مقام معذرت آمد پس من گفتم كه هر تقصيرى كه كردى ترا حلال كرديم حق سبحانه و تعالى ترا اجزاى نيكو دهد كه آن بهشت است چنانكه ادا كردى آن چه را به تو رسيده بود و كردى آن چه را واجب بود بر تو كه آن را بكنى

ص: 589

پس مرا وداع كرد و گفت از خدا بترس و برسان به امّت محمّد(ص)هر چه را من به تو رسانيدم من گفتم كه خواهم كرد ان شاء اللّه تعالى پس گفت كه بحق سبحانه و تعالى مى سپارم دين ترا و اصلاح و تقواى ترا حق سبحانه و تعالى تقوى را توشه سفر آخرت تو كند و ياورى دهد ترا كه عمل كنى به طاعت او چنانكه او مى خواهد چون فوايد بسيار در اين حديث بود صدوق اين را ذكر كرده است و عمده اينست كه به املا نوشته بود و غلط در املا كم مى باشد و اين مطالب اكثرش در آيات و اخبار و احاديث متواتره وارد است پس جهالت سند ضرر ندارد مع هذا قد ما را قراينى چند بوده است كه به سبب آن ايشان را علم حاصل مى شده است بنا بر اين حكم بصحّة همه اخبار اين كتاب كرده است و محتملست كه مراد صدوق از عبارت اولى اخبارى باشد كه تعلق به احكام داشته باشد و امثال اين اخبار از جمله فضايل اعمال است و هر حديثى خوب است بنا بر احاديثى كه سابقا گذشت.

اذان گفتن رسول اللّه

6-( و قد: اذّن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و كان يقول اشهد انّي رسول اللّه و قد كان يقول فيه اشهد انّ محمّدا رسول اللّه لأنّ الاخبار و قد وردت بهما جميعا)

و منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله اذان مى گفتند و در شهادت به رسالت بسيار بود كه مى گفتند كه گواهى مى دهم كه من رسول حق سبحانه و تعالى ام و گاه بود كه مى گفتند كه گواهى مى دهم كه محمد رسول خداست چون اخبار بهر يك وارد شده است پس مى بايد كه گاه نام خود مى برده باشند و گاهى نبرده باشند تا جمع بين الاخبار شود و هيچ يك از اخبار طرفين در كتب حديثى كه بما رسيده است نيست البته در كتب اصول بوده است و مطلب سهل است.

رسول اللّه دو مؤذن داشت

14,6-( و: كان لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله مؤذّنان احدهما بلال

ص: 590

و الاخر ابن امّ مكتوم و كان ابن امّ مكتوم اعمى و كان يؤذّن قبل الصّبح و كان بلال يؤذّن بعد الصّبح فقال النّبيّ(ص)انّ ابن امّ مكتوم يؤذّن بليل فاذا سمعتم اذانه فكلوا و اشربوا حتّى تسمعوا اذان بلال فغيّرت العامّة هذا الحديث عن جهته و قالوا انّه(ص)قال انّ بلالا يؤذّن بليل فاذا سمعتم اذانه فكلوا و اشربوا حتّى تسمعوا اذان بن امّ مكتوم)

بسند صحيح و كالصحيح منقول است از حلبى و زراره كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله را دو مؤذن بود يكى از ايشان بلال بود و ديگر عبد اللّه ابن امّ مكتوم و عبد اللّه كور بود و پيش از صبح اذان مى گفت و بلال بعد از صبح اذان مى گفت پس رسول خدا(ص)فرمودند كه عبد اللّه در شب اذان مى گويد پس چون اذان او را بشنويد بخوريد و بياشاميد بر سبيل استحباب سحور يا به اين معنى كه جايز است شما را خوردن و آشاميدن تا بشنويد اذان بلال را و در وقتى كه بشنويد اذان بلال را ترك كنيد خوردن و آشاميدن را كه صبح شده است و عامه تغيير اين حديث داده اند.

و در صحاح سنيّان بطرق متكثره منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه بلال در شب اذان مى گويد پس چون اذان بلال را بشنويد بخوريد و بياشاميد تا بشنويد اذان ابن امّ مكتوم را و شك نيست كه احاديث ما ظاهرتر است چون بعيد است كه حضرت فرموده باشند كه روشن در شب اذان بگويد و كور در صبح و اهل البيت صلوات اللّه عليهم اعلم اند به احكام الهى و معصومند گفته ايشان حق است و ممكن است كه مدّتى بر آن نحو بوده باشد كه عامه نقل كرده اند و در اواخر بر نحوى باشد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرموده باشند و شكى نيست كه اذان پيش از وقت بدعت است و از شارع متلقى نيست مگر در نماز صبح خواه در ماه رمضان و

ص: 591

خواه در غير آن مستحب است و فايده اش آنست كه جمعى كه نماز شب نكرده باشند برخيزند و بكنند و جمعى را كه پيش از صبح غسل بايد كرد بكنند و در ماه مبارك رمضان سحور بخورند و هم چنين در غير ماه رمضان هر گاه خواهند كه روزه بگيرند چنانكه در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدند كه ما را مؤذنى هست كه در شب اذان مى گويد حضرت فرمودند كه اين اذان نفع مى دهد همسايگان را از جهت برخاستن به نماز و امّا سنت آنست كه چون طلوع صبح شود اذان بگويند و ميان اذان و اقامت نباشد مگر دو ركعت نافله صبح،ديگر گفت از آن حضرت پرسيدم از اذان پيش از صبح فرمودند كه باكى نيست و اما سنت آنست كه با طلوع صبح صادق باشد و آن اذان پيش از صبح نفع مى دهد به همسايگان.

و در حديث صحيح از حلبى منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از اذان پيش از صبح فرمودند كه هر گاه در جماعت باشند نه و هر گاه تنها باشد باكى نيست و ظاهرا مراد آنست كه هر گاه جماعت جمع باشند اذان گفتن پيش از صبح عبث است و اگر تنها باشد سبب اجتماع مى شود و اللّه تعالى يعلم.

اذان بلال براى حضرت زهرا

15,14-( و روى: انّه لما قبض النّبيّ(ص)امتنع بلال من الاذان و قال لا أؤذّن لأحد بعد رسول اللّه(ص)و انّ فاطمة صلوات اللّه عليها قالت ذات يوم انّي اشتهى ان اسمع صوت مؤذّن ابى(ص)بالأذان فبلغ ذلك بلالا فاخذ فى الاذان فلمّا قال اللّه اكبر اللّه اكبر ذكرت اباها صلّى اللّه عليه و آله و أيّامه فلم تتمالك من البكاء فلمّا بلغ إلى قوله و اشهد انّ محمّدا رسول اللّه شهقت فاطمة صلوات اللّه عليها و سقطت

ص: 592

لوجهها و غشى عليها فقال النّاس لبلال أمسك يا بلال فقد فارقت ابنة رسول اللّه(ص)الدّنيا و ظنّوا انّها قد ماتت فقطع اذانه و لم يتمّه فافاقت فاطمة صلوات اللّه عليها و سألته ان يتمّ الاذان فلم يفعل و قال لها يا سيّدة النّسوان انّي اخشى عليك ممّا تنزلينه بنفسك اذا سمعت صوتى بالأذان فاعفته عن ذلك).

و منقولست كه چون حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله از دنيا به عالم اعلى تشريف بردند بلال امتناع نمود از اذان گفتن از جهت آن چه سابقا مذكور شد در روايت ابو بصير و گفت كه اذان نمى گويم از جهت هيچ كس بعد از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله و حضرت فاطمه زهرا صلوات اللّه عليها روزى فرمودند كه مى خواهم كه بشنوم آواز مؤذن پدرم را(ص)به آن كه اذان بگويد و اين خبر را به بلال رسانيدند و اطاعت آن حضرت را واجب مى دانست شروع كرد در اذان پس چون تكبيرها را گفت حضرت ياد ايام پدرش صلّى اللّه عليه و آله كرد و خود را ضبط نتوانست كردن از گريه و چون باسم آن حضرت رسيد فريادى زد و غش كرده بر رو افتاد پس مردمان فرياد كردند بلال را كه باز گذار كه حضرت بهترين زنان عالميان از دنيا رفت و كمان ايشان اين بود كه آن حضرت فوت شده است پس بلال اذان را قطع كرد و تمام نكرد پس حضرت فاطمه صلوات اللّه عليها با خود آمدند و فرمودند كه اذان را تمام كند بلال تمام نكرد و به خدمت آن حضرت آمد و گفت اى بهترين زنان عالميان مى ترسم كه چون اذان مرا بشنوى از دنيا بروى مرا معاف دار حضرت او را معاف فرمودند از گفتن اذان.

و منقولست كه چون بلال ترك اذان كرد و اطاعت عمر نكرد در ترك حى على خير العمل ابو بكر را واسطه ساخت باز قبول نكرد عمر گفت اى نمك بحرام سخن آقاى خود را نشنيد و با او بيعت نكردى در جواب گفت كه بهاى

ص: 593

مرا حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله از ابو بكر قرض كرد و مرا خريد و آزاد كرد و من آزاد كرده آن حضرتم و بر تقديرى كه او مرا آزاد كرده باشد اگر بواسطه خدا آزاد كرده است او را چه منّت است بر من و اگر از جهت خدا آزاد نكرده است مرا بهر كارى كه خواهد بفرمايد تا خدمت كنم او را پس گفتند كه از مدينه در رو كه سبب فساد ديگران نشوى گفت سمعا و طاعة و به جانب مصر رفت و مانند ديوانگان مى گشت و با كسى الفت نمى كرد و الفت او با جناب اقدس الهى بود و با اهل بيت آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله بحسب[به حبّ ظ] قلب.

اذان و اقامه بر زن نيست

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: ليس على النّساء اذان و لا اقامة و لا جمعة و لا جماعة و لا استلام الحجر و لا دخول الكعبة و لا الهرولة بين الصّفا و المروة و لا الحلق انّما يقصّرن من شعورهنّ).

به روايات متعدده صحيحه منقولست از آن حضرت و از حضرت امام محمد باقر و ساير ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم كه فرمودند كه بر زنان لازم نيست اذان و اقامه چنانكه بر مردان لازمست و هم چنين نماز جمعه بر ايشان واجب نيست و نماز به جماعت در مسجد سنت مؤكد نيست و بر ايشان لازم نيست دست رسانيدن بحجر الاسود چون هميشه در آنجا كثرت هست و منافات با عصمت ايشان دارد منازعه كردن با مردان و هم چنين سنت مؤكد نيست زنان را داخل شدن در كعبه و نه دويدن ميان صفا و مروه در آنجايى كه مردان مى دوند و در حج و عمره بر ايشان نيست سر تراشيدن بلكه حرامست و زنان از موى خود اندكى مى گيرند و در هر يك از اينها روايات بخصوص نيز خواهد آمد و در جاى خود.

16-( و روى: انّه يكفيها من التّقصير مثل طرف الانملة).

و در روايتى وارد شده است كه زنان را كافى است از تقصير مثل سر انگشت و خواهد آمد در

ص: 594

ابواب حج و در اينجا استطرادا مذكور شد.

6-( و فى خبر اخر قال الصّادق صلوات اللّه عليه: ليس على المرأة اذان و لا اقامة اذا سمعت اذان القبيلة و يكفيها الشّهادتان و لكن اذا اذّنت و اقامت فهو افضل).

و در حديث ديگر از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه بر زنان اذان و اقامه نيست هر گاه اذان قبيله را بشنود بان اكتفا مى كند و كافيست زنان را شهادتان و ليكن اگر اذان و اقامه بگويد افضل است دغدغه در اين نيست كه متلقى نشده است از شارع كه زنان اذان اعلام بر مناره و امثال آن بگويند و دغدغه نيست در آن كه در خانه خود از جهت خود اذان و اقامه مى توانند گفت و اگر جمعى باشند در جائى كه مردان محرم باشند يا زنان باشند و بس ظاهرا اذان اعلام از جهت ايشان تواند گفت چنانكه ظاهر مى شود از اطلاق اخبار.

و در حديث صحيح از جميل منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آيا بر زنان اذان و اقامه هست يعنى لازمست حضرت فرمودند كه نه.

و در حديث صحيح از زراره منقولست كه گفت به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه عرض نمودم كه آيا بر زنان اذان هست فرمودند كه هر گاه شهادتين را بگويند بس است ايشان را.

و در حديث صحيح منقولست از عبد اللّه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه زن اذان نماز مى گويد حضرت فرمودند كه خوبست اگر بگويد و اگر تكبير و شهادتين را بگويد او را كافى است و در حديث موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه اقامه زنان آن است كه به تكبير و شهادتين را بگويند.

ص: 595

و آن كه در حديث وارد شده است كه اكتفا به اذان قبيله مى تواند كرد مرد و زن در اين حكم شريكند.

چنانكه در حديث موثق از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقولست كه آن حضرت اذان هم سايه را شنيدند و نماز جماعت كردند و فرمودند كه اذان هم سايه شما را كافى است و در حديث كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقولست كه نماز گذاردند به جماعت در پيراهنى بى ازار و بى ردا و بى اذان و اقامه چون فارغ شدند عرض نمودند كه چه سبب داشت كه چنين كرديد فرمودند كه پيراهنم كنده بود احتياج بازار و ردا نبود و گذشتم به جعفر و او اذان و اقامه مى گفت من سخن نكردم آن كافى بود مرا و اگر اذان اعلام گويند بطريق اولى مجزيست چون شارع اذان اعلام را از جهت اين مقرر ساخته است كه هر كه بشنود بر آن اعتماد كند و اگر داخل مسجد شود و نماز به جماعت كرده باشند اكتفا به اذان و اقامه ايشان مى توان كرد اگر متفرق نشده باشند و اكثر علما گفته اند كه اگر يك كس مانده باشد در تعقيب متفرق نشده اند و اكتفا مى توان كرد.

و چنانكه در حديث صحيح از ابان از ابو بصير منقولست و بطريق ديگر نيز از ابو بصير منقولست كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى داخل مسجد شود و مردمان نماز كرده باشند آيا اذان و اقامه مى گويد حضرت فرمودند كه اگر صف متفرق نشده باشد به اذان و اقامه ايشان نماز كند و اگر صف متفرق شده باشد اذان و اقامه بگويد و در عرف همين كه جمعى رفته باشند مى گويند كه صف متفرق شده است بهتر آنست كه در چنين صورت اذان و اقامه بگويد آهسته چنانكه خواهد آمد در باب نماز جماعت.

ص: 596

و در حديث موثق از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه منقولست كه دو كس داخل مسجد شدند و مردمان نماز نماز كرده بودند حضرت به ايشان فرمودند كه اگر خواهيد يكى از شما امامت كند ديگرى را و ليكن اذان و اقامت نگويد،اما اگر كسى اذان و اقامه گفته باشد كه تنها نماز كند و جمعى بهم رسند و خواهند كه نماز را به جماعت كنند اولى آنست كه اذان و اقامه را مرتبه ديگر بگويند چنانكه در حديث عمار است.

و در حديث صحيح از معاذ بن كثير منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى داخل مسجد شود و امام مسجد سنّى باشد و خوف داشته باشد كه اگر اذان و اقامه بگويد امام بركوع رود پس بگويد: قد قامت الصّلاة قد قامت الصّلاة اللّه اكبر اللّه اكبر لا اله الاّ اللّه و داخل شود بر نماز و حمل مى توان كرد بر آن كه اين كلمات را در راه بگويد و چون به او رسد تكبير بگويد و قرائت شروع كند هر چه را در قيام تواند بخواند و باقى را در ركوع و سجود بخواند و اگر راه نباشد به آن كه چون داخل مسجد شود مسجد پر باشد فى الحال داخل شدن در نماز و دريافتن قرائت مقدّم است بر ادراك اذان و اگر در اين صورت نيز عمل باين حديث كنند بد نيست چون مبالغه در اذان بسيار است و قرائت را در ركوع و سجود ادراك مى تواند كرد با آن كه حديث صحيح است و علما به آن عمل كرده اند.

و در حديث موثق منقول است از عمار كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه ناچار است بيمار را از اذان و اقامه هر گاه خواهد كه نماز كند و اگر نتواند كه تكلم كند به آن در خاطر خود بگذارند پرسيدند از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه اگر درد عظيم داشته باشد حضرت فرمودند كه ناچار است از اذان و اقامه زيرا كه نماز نيست بى اذان و اقامه و در

ص: 597

نماز قضا خواهد آمد كه در اول شروع در آن اذان و اقامه مى گويد و باقى را با اقامه به جا مى آورد.

نماز عيدين اذان و اقامه ندارد

(و ليس فى صلاة العيدين اذان و لا اقامة اذانهما طلوع الشّمس)

و در حسن كالصحيح از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه در نماز عيد ماه رمضان و عيد قربان اذان و اقامه نيست و اذان هر دو طلوع آفتابست.

و در حديث صحيح اسماعيل بن جابر خواهد آمد كه اذان هر دو اينست كه سه مرتبه بگويند الصلاة و جمع بينهما باين نحو مى كنيم كه اذان بيرون رفتن طلوع شمس است و اذان نماز كردن سه مرتبه الصّلاة برفع و نصب و وقف جايز است و وقف بهتر است و در غير نمازهاى يوميه و جمعه اذان نيست بى دغدغه و در عيدين الصّلاة منقولست و علما در بقيّه نمازهاى واجب گفته اند كه الصّلاة را سه مرتبه مى گويند و بعضى در نمازهاى واجب غير يوميه و در نماز استسقا الصّلاة جامعة مى گويند و مستندش بما نرسيده است و چون در مستحبّات گفته فقها كافى است ظاهر توان گفت و اگر باين قصد بگويد كه اگر مطلوب شارع باشد فبها و الاّ لغوى باشد كه بهتر است با آن كه فى نفسه اعلام مردمان به عبادات و ترغيب ايشان به خيرات خوبست.

و در نماز ميّت حديث صحيح وارد شده است كه مستحب است اعلام مؤمنان بموت مؤمنين تا همگى حاضر شوند و متواتر است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه بعنوان الصّلاة جامعة مردمان را خبر مى كردند از جهت غير نماز مثل حلّ مشكلات و اظهار معجزات و امثال اينها و اللّه تعالى يعلم.

هر كس ترسيد اذان بگويد

6-( قال الصادق صلوات اللّه عليه: اذا تغوّلت لكم الغول فاذّنوا).

و در

ص: 598

جعفريات از آن حضرت صلوات اللّه عليه و در محاسن از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله منقولست كه هر گاه غول بيابانى در نظر شما در آيد پس اذان بگوئيد در بعضى از نسخ

اذا تولّعت بكم الغول يعنى هر گاه با شما پردازند اذان بگوئيد و اين غول طايفه از جن يا شياطينند و در بعضى جاها بسيار مى باشد مثل حوالى نجف اشرف و جوارز و جزاير و از بسيار كس شنيده ام كه چون به صحرا مى رفتيم در نظر ما مى آمد و با ما بود و صحبت مى داشتيم و چون اسم خداى تعالى يا آية الكرسى را مى خوانديم كه مبادا غول باشد دراز مى شدند به شكل منار و پنهان مى شدند و جمعى مى گفتند كه اذان را شروع مى كرديم مى گريختند و جمعى منكرند به انكار عظيم و تأويل مى كنند كه محض خيال است بر تقدير تسليم دعاها و قرآن و اذان رفع خيالهاى باطل نيز مى كنند و اگر كسى نفى جن كند البته كافر است اما اگر بگويد كه آدمى او را نه مى بيند حكم بكفر او نمى توان كرد و ليكن حكم به حماقت او مى بايد كرد چون آثار جن از آن گذشته است كه كسى انكار آن تواند كرد.

چون فرزندى متولد شود اذان بگويند در گوش راست او و اقامه در گوش چپ او

6-( و قال صلوات اللّه عليه: المولود اذا ولد يؤذّن فى اذنه اليمنى و يقام فى اليسرى).

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه چون فرزندى متولد شود اذان بگويند استحبابا در گوش راست او و اقامه بگويند در گوش چپ او و در اين باب اخبار بسيار وارد شده است و در باب ولادت مذكور خواهد شد.

6-( و قال صلوات اللّه عليه: من لم يأكل اللّحم اربعين يوما ساء خلقه و من ساء خلقه فاذّنوا فى اذنه).

و در حديث صحيح و احاديث قويه بسيار منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه هر كه چهل روز گوشت نخورد كج خلق شود و هر كه كج خلق شود اذان بگوئيد در

ص: 599

گوش او و در روايتى ديگر منقول است كه اگر حيوانى كج خلق شود در گوش او اذان بگوئيد.

تكرار اسم پيامبر در اذان

6-( و قال صلوات اللّه عليه: انّه كان اسم النّبي(ص)يكرّر فى الاذان و اوّل من حذفه ابن اروى).

و متواتر است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه نيز فرمودند كه اسم حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله را مكرر مى گفتند در اذان و اول كسى كه انداخت يا يك بار مى گفت ابن أروى بود كه مؤذن عثمان بود چون بنى اميّه قاطبه دشمن آن حضرت(ص)بودند و عامه نقل كرده اند از آن جمله زمخشرى كه روزى در حضور معاويه اذان گفتند چون باسم حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله رسيد گفت كه كار ابن ابى كبشه به كجا رسيد كه اسم خود را با اسم خدا مقرون ساخت و ابن ابى كبشه احمقى بود در قريش كه هر گاه مى خواستند سرزنش كسى كنند تشبيه مى كردند او را به آن و زمخشرى در ربيع الابرار در كفر معاويه و آن كه او ولد الزّنا بود وجوه بسيار و احاديث بى شمار نقل كرده است و مولانا سعد الدين نيز كفر يزيد را و معاويه را ذكر كرده است و گفته است كه سلف از اين جهت منع كرده اند از لعن ايشان تا تعدى نكند به اعلى پس اعلى چون اعلى در سببيّت كفر اعلايند از ادنى بلكه خون امام حسين و شهادت ساير ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم واقع نشده مگر در سقيفه بنى ساعده چنانكه در احاديث متواتره وارد شده است با آن كه تتبع اخبار صحابه كرده است شك در اين معنى ندارد و از فضلاى عامه هر يك كه تتبع اخبار كرده اند شكى در كفر ايشان نيست و جمعى كه تتبع نكرده اند كفر ايشان از جهت آنست كه دين باطل را به تقليد سلف دارند.

اذان نماز جمعه

16-( و روى: انّه كان بالمدينة اذا اذّن المؤذّن يوم الجمعة نادى مناد حرم البيع حرم البيع لقول اللّه عزّ و جلّ

ص: 600

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ).

و منقول است كه چون روز جمعه مؤذن اذان مى گفت منادى ديگر مى كشت در بازارها و فرياد مى كرد كه خريد و فروخت حرام باشد و در بعضى نسخ مكرر است چون مكرّر مى گفتند بسيار و در هر جائى كه چيزها را مكرر گويند در نقل اقلا دو مرتبه نقل مى كنند و حرمت بيع به نص قرآن است كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر گاه روز جمعه نداى نماز جمعه را به اذان بگويند پس سعى كنيد بسوى ذكر خدا كه نماز جمعه يا خطبه جمعه يا هر دو مراد است به اجماع علماى شيعه و سنى و ترك كنيد بيع را و جمعى كثير از مفسران و فقها گفته اند كه مراد از اين بيع مطلق تجارتست بلكه مطلق اشغالى كه مانع باشد از نماز جمعه و از آيه بيرون آوردن همه مشكل است و حديثى وارد نيست بر تعميم و دليل عقلى تمام نيست و اين ندا معلوم شد كه بوده است و نسخ آن ظاهر نيست.

علت امر به اذان

8-( و فيما ذكره الفضل بن شاذان رحمه اللّه من العلل عن الرّضا صلوات اللّه عليه انّه قال: انّما امر النّاس بالأذان بعلل كثيرة منها ان يكون تذكيرا للنّاس و تنبيها للغافل و تعريفا لمن جهل الوقت و اشتغل عنه و يكون المؤذّن بذلك داعيا إلى عبادة الخالق و مرغّبا فيها و مقرّا له بالتّوحيد مجاهرا بالإيمان معلنا بالإسلام مؤذنا لمن ينساها و انّما يقال له مؤذّن لأنّه يؤذن بالأذان بالصّلاة و انّما بدا فيه بالتّكبير و ختم با التّهليل لأنّ اللّه عزّ و جلّ اراد ان يكون الابتداء بذكره و اسمه و اسم اللّه فى التّكبير فى اوّل الحرف و فى التّهليل فى اخره و انّما جعل مثنى مثنى ليكون تكرارا فى اذان المستمعين مؤكّدا عليهم ان سها احد عن الاوّل لم يسه عن الثّانى و لأنّ الصّلاة ركعتان ركعتان فلذلك جعل الاذان مثنى مثنى و جعل التّكبير فى اوّل الاذان اربعا لأنّ اوّل الاذان

ص: 601

انّما يبدو غفلة و ليس قبله كلام ينبّه المستمع له فجعل الاوليان تنبيها للمستمعين لما بعده فى الاذان و جعل بعد التّكبير الشّهادتان لأنّ اوّل الايمان هو التّوحيد و الاقرار للّه تبارك و تعالى بالوحدانيّة و الثّانى الاقرار للرّسول(ص)بالرّسالة و انّ طاعتهما و معرفتهما مقرونتان و لأنّ اصل الايمان انّما هو الشهادتان فجعل شهادتين شهادتين كما جعل فى سائر الحقوق شاهدان فاذا اقرّ العبد للّه عزّ و جلّ بالوحدانيّة و اقرّ للرّسول(ص)بالرّسالة فقد اقرّ بجملة الايمان لأنّ اصل الايمان انّما هو باللّه و برسوله و انّما جعل بعد الشّهادتين الدّعاء إلى الصّلاة لأنّ الاذان انّما وضع لموضع الصّلاة و انّما هو نداء إلى الصّلاة فى وسط الاذان و دعاء إلى الفلاح و إلى خير العمل و جعل ختم الكلام باسمه كما فتح باسمه).

و در آن چه ذكر كرده است فضل از علل شرايع از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرّضا صلوات اللّه عليه اين است كه پرسيدند كه چرا مأمور شده اند مردمان به اذان فرمودند كه مامور شده اند از جهت وجوه بسيار.

يكى آن كه به ياد آورد مردمان را و ظاهرا للسّاهى بوده است چنانكه در عيون و علل است يا مصنف تبديل كرده است ساهى را به ناسى و نساخ يا را انداخته اند و بيدار كرد نيست غافلان را و شناسانيد نيست وقت را به جمعى كه نشناسند به آن كه محبوس باشد يا عاجز باشند به بيمارى و غير آن يا آن كه چون جاهل ديد كه مؤذّنان عارف در وقتى اذان گفتند به آن كه اذان شام را در وقت ذهاب حمره مشرقيه گفتند و خفتن را در ذهاب حمره مغربى وقت را مى شناسند از اذان ايشان و هم چنين نظر به كسى كه شغلى دارد و از فكر نماز افتاده است اذان مذكر اوست.

وجهى ديگر آن كه مؤذن باين اذان بنده را مى خواند به عبادت پروردگار

ص: 602

عالميان چون مؤذن حق سبحانه و تعالى را ياد مى كند كه او از هر چيزى و از هر كسى بزرگتر است يا از آن اعظم است كه كسى به عظمت او تواند رسيد اگر مشغول كار نيست يا مشغول كسيست ترك آن مى كند و مشغول حق سبحانه و تعالى مى شود يا آن كه آن مؤذن فى الحقيقه نايب حق سبحانه و تعالى است در خواندن بندگان بجناب اقدس او و ترغيب مى كند خلايق را به عبادت الهى در حيعلات يا در همه چنانكه الحال گذشت.

و اقرار مى كند به وحدانيت الهى و ظاهر مى سازد ايمان را تا از جهت خودش نافع باشد و ديگران را نيز مذكّر باشد و از اين جهت است كه اذان از شعاير و علامات اسلام اهل آن شهر است و گويا كه مؤذن اظهار مى كند ايمان و اسلام اهل بلد را و به ياد مى آورد كسى را كه شهادت را فراموش كرده باشد يا نماز را و از اين جهت مؤذّن را مؤذن مى گويند كه اذان در لغت بمعنى اعلامست و مؤذن به سبب اذان اعلام مى كند مردمان را به نماز و در اكثر نسخ بالأذان هست و ظاهرا از قلم نساخ زياد شده است و در عيون و علل نيست.

و چرا ابتدا به تكبير كردند و ختم بلا اله الا اللّه زيرا كه حق سبحانه و تعالى مى خواست كه ابتدا و انتها باسم او باشد و در تكبير اللّه در اوّل است و در تهليل اللّه در آخر است.

و چرا ختم به سبحان اللّه و الحمد للّه نكردند با آن كه در اينها نيز اللّه در آخر است از جهت آن كه كلمه لا اله الا اللّه بر همه كلمات زيادتى دارد و اول ايمان و اسلام است و اين زيادتى هست و صدوق از جهت اختصار و ظهور ذكر نكرده است.

و چرا فصول آن دو دو است تا مكرر شود در گوشهاى جمعى كه گوش به اذان مى دهند و جا كند در خاطرهاى ايشان كه اگر سهو كند كلمه اولى را كلمۀ

ص: 603

دويم را سهو نكند و وجهى ديگر آن كه اصل نماز دو ركعت دو ركعت بود اذان را نيز دو فصل دو فصل كردند.

و چرا تكبير در اوّل اذان چهار است زيرا كه اول اذان بعد از غفلت است و پيش از آن كلامى نيست كه شنوندگان را آگاه كند دو تكبير اوّل را از جهت آگاه كردن مستمعان مقرّر ساخته اند و اين وجه جمعى است ميان طريق مشهور و احاديث صحيحه كه دو تكبير در اوّل اذان واقع شده بود كه فى الحقيقه اين دو تكبير جزو اذان نيست بلكه از جهت بيدار كردن غافلانست و بعد از تكبير شهادتين را مقرر ساختند يعنى خدا و رسول زيرا كه اول ايمان اقرار به وحدانيت الهى است و جزو دويم ايمان اقرار به رسالت حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله است و با هم آوردند از جهت آن كه اطاعت خدا و رسول و معرفت هر دو قرين يكديگرند كسى كه اطاعت رسول نكند و يا او را نشناسد خدا را اطاعت نكرده است و نشناخته است و وجهى ديگر آن كه دو شهادت بمنزله دو شاهد است و چون در همه حقوق دو گواه مى بايد از جهت ايمان و اسلام هر شهادتى بمنزله شاهديست بر ايمان پس هر گاه بنده اقرار كند به وحدانيت الهى و اقرار كند به رسالت رسالت پناهى پس اقرار بجميع ايمان كرده است زيرا كه اصل ايمان اقرار به خدا و رسول است و اقرار بجميع آن چه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرموده اند داخل است در اقرار به نبى چنانكه در شهادتين گذشت.

و چرا بعد از شهادتين حيعلات را مقرر ساختند زيرا كه وضع اذان از جهت اين شده است كه بندگان را به نماز بطلبند پس أولا مى گويد كه بشتاب به نماز و دويم بيان مى كند كه بشتاب به فلاح و رستگارى تا باعث رغبت بنده شود چون مى داند كه نماز سبب رستگارى است و سيم ترغيب مى كند به آن كه نماز بهترين اعمال است و در علل و عيون اين زيادتى هست پس ندا مى كند به تكبير و تهليل

ص: 604

چهار مرتبه چنانكه اول ندا كرد بدو تكبير و شهادة و در آخر ندا كرد بدو تكبير و دو تهليل چنانكه اول ابتدا باسم او بود انتها نيز ختم باسم حق سبحانه و تعالى شد بدو وجه يكى آن كه تكبير و تهليل اسم اوست و دويم اللّه كه در اول و آخر است ابتدا و اختتام به او شده است.

و بسند معتبر و صحيح نزد صدوق روايت كرده است از حضرت امام ابو الحسن موسى بن جعفر الكاظم صلوات اللّه عليهما از آباى بزرگوار خود از حضرت سيد الشهداء و خامس آل عبا صلوات اللّه عليهم كه روزى در خدمت حضرت امير المؤمنين و امام المتقين صلوات اللّه عليه نشسته بوديم مؤذن بر مناره بالا رفت و گفت اللّه اكبر اللّه اكبر پس حضرت گريستند بسيار و ما نيز از گريه حضرت گريستيم و مراد از ما حاضران مجلسند پس چون مؤذن فارغ شد حضرت فرمودند كه آيا مى دانيد كه مؤذن چه مى گويد ما گفتيم كه خدا و رسول و وصى او اعلمند حضرت فرمودند كه اگر آن چه مى گويد بدانيد هر آينه خنده كم كنيد و گريه بسيار كنيد به درستى كه اللّه اكبر را معانى بسيار است.

از آن جمله چون مؤذن اللّه اكبر را مى گويد در آن مندرجست قدم و ازليّت و علم و قدرت و قوّت و حكمت و كرم و جود و عطا و كبريا چون اللّه اسم ذات واجب الوجود است و وجوب وجود مستلزم اين صفات هست و بنا بر مشهور چون اللّه اسم ذات واجب الوجوديست كه مستجمع جميع كمالات باشد اين صفات و باقى صفات جلال و كمال داخل خواهد بود خصوصا هر گاه وصف كنند او را با كبر پس چون مؤذن مى گويد كه اللّه اكبر پس گويا مى گويد كه آن خداوندى كه او راست خلق و امر هر چه خواهد مى آفريند و هر حكمى كه خواهد اراده كند مى كند همه را او آفريده است و بازگشت همه بسوى اوست اوست اول كه هميشه بود پيش از آن كه اشياء را بيافريند و آخر است بعد از فناء

ص: 605

اشياء و او را زوال نيست و ظاهر است يعنى بر همه اشياء غالب است و ادراك او نمى توان كردن و باطن است يعنى هيچ كس به كنه او نرسيده است با آن كه همه كس علم بوجود او دارد و اظهر من الشمس است و اوست باقى و غير او همه فانى اند.

معنى دويم اللّه اكبر:عليم خبير است عالم است بهر چه بوده است و عالم است بهر چه خواهد بود پيش از وجود آن چون اللّه اسم جامع است شامل اين معنى هست يا آن كه در تكرار تكبيرات در تكبير اول كه مى گوييم كه خدا بزرگتر است از همه كس يا بزرگتر است از وصف واصفان به اعتبار وجوب وجود است.

و در تكبير دويم اعظميّت به اعتبار علم است و در سيم به اعتبار قدرتست يعنى قادر است بر هر چيزى و قويست به اعتبار قدرت كامله مقتدر است بر خلايق و قويست لذاته نه به آن كه قدرتى زايد بر ذات او باشد و همه اشياء به قدرت او بر پاست و هر چه را اراده كند كه باش موجود مى شود.

چهارم اللّه اكبر:يعنى به اعتبار حلم و كرم از آن اعظم است كه به او توان رسيد حلم مى ورزد بر معاصى بندگان كه گويا نمى داند و عفو مى كند چنانكه گويا نمى بيند و مى پوشاند چنانكه گويا هيچ كس عصيان او نمى كند و زود نمى گيرد و عقوبت نمى كند به سبب كرم و عفو و حلم.

و وجهى ديگر از جهت اعظميّت در معنى اللّه اكبر به اعتبار جود و كثرت عطاست و خوبى افعال است.

و وجهى ديگر در اللّه اكبر اعظميّت است به اعتبار آن كه به كنه او نمى توان رسيد گويا مى گويد كه خداوند عالميان از آن بزرگتر است كه وصف كنندگان او را وصف توانند كرد چنانكه او هست بلكه او را وصف مى كنند به اندازۀ خود.

و وجهى ديگر آن كه خدا اعظم است از آن كه احتياج به عبادت خلايق

ص: 606

داشته باشد بلكه امر به عبادت كرده است تا به ايشان جود كند.

و اما اشهد ان لا اله الا اللّه:پس اعلام مى كند خلايق را به آن كه شهادت جايز نيست تا يقين قلب نباشد پس گويا مى گويد كه مى دانم كه معبودى بغير از حق سبحانه و تعالى نيست و هر معبودى بغير او باطل است و به زبان اقرار مى كنم به آن چه در دل به آن اعتقاد دارم كه معبودى نيست بغير از اللّه تعالى و گواهى مى دهم كه پناهى نيست از خدا بغير از خدا و پناهى از شر اشرار نيست بغير از خدا و در مرتبه دويم كه مى گويند اشهد ان لا اله الا اللّه معنى آن اين است كه گواهى مى دهم كه هادى نيست بغير از خدا و راهنمايى نيست مرا بغير از خدا و خدا را گواه مى گيرم كه من گواهى مى دهم به وحدانيت الهى و گواه مى گيرم كه ساكنان آسمانها و ساكنان زمينها را و آن چه در ميان آسمانها و زمينهاست از فرشتگان و آدميان همه و آن چه در آن هست از كوهها و درختها و وحوش و هر ترى و خشكى را كه من گواهى مى دهم كه آفريده گارى و رازقى و معبودى و ضاربى و نافعى و قبض كننده و بسط كننده و بخشنده و منع كننده و خير خواهى و كفايت كننده و شفا دهنده و تقديم كننده و تأخير كننده نيست مگر خداوند عالميان اوست خالق و حكم حكم اوست و همه خيرات بدست و قدرت اوست بزرگوار خداوندى كه پروردگار عالميانست.

و اما اشهد ان محمد رسول اللّه(ص):پس مى گويد كه خدا را گواه مى گيرم كه شهادت مى دهم كه بغير از او خداوندى نيست و محمد بنده اوست و رسول اوست و نبى اوست و برگزيده اوست و همراز اوست او را فرستاده است به كافه خلايق همه با هدايت كه خلق را هدايت كند بدين حق و آن را غلبه دهد بر همه اديان و اگر چه كراهت داشتند و دارند كافران و گواه مى گيرم هر كرا كه هست در آسمانها و زمينها از پيغمبران و مرسلان و فرشتگان و آدميان همه كه من گواهى

ص: 607

مى دهم كه محمد بهترين پيشينيان و پسينيان است و در مرتبه دويم كه مى گويد اشهد انّ محمدا رسول اللّه پس چنين مى گويد كه گواهى مى دهم كه هيچ كس به هيچ كس حاجتى ندارد مگر به خداوند يگانه قهّار كه بى نياز است از خلايق و بندگان خود همه و او فرستاد محمد را به خلايق كه بشارت دهد مطيعان را به بهشت و بيم كند مخالفان را بجهنم و بخواند خلايق را به عبادت الهى باذن او و چراغى باشد كه دلهاى عالميان را منوّر سازد پس كسى كه انكار كند او را و ايمان نياورد به او حق سبحانه و تعالى او را داخل جهنم كند كه هميشه در جهنم باشد و از آن خلاصى و رهايى نداشته باشد هر گز.

و اما حىّ على الصلاة:يعنى بشتابيد بسوى بهترين اعمال شما و به دعوت پروردگار شما كه شما را به آن خوانده است و مسارعت كنيد به چيزى كه سبب مغفرت است از پروردگار شما و سبب فرو نشاندن آتشى است كه بر پشتهاى خود افروخته ايد و سبب خلاصى است از گناهانى كه كرده ايد تا گناهان شما را بيامرزد و گناهان شما را مبدّل سازد بحسنات به درستى كه او پادشاهى است كريم و او راست فضل عظيم و مى گويد كه رخصت داده است ما مسلمانان را كه به خدمت او فايز گرديم و در مقام بندگى او در آييم و در مرتبه دويم كه مى گويد كه حى على الصلاة يعنى برخيزيد به مناجات پروردگار خود و به عرض كردن حاجات خود به خداوندگار خود و توسل جوئيد به خدا و بكلام او و كلام او را شفيع خود سازيد و بسيار بگوئيد ذكر او را و قنوت و ركوع و سجود و خضوع و خشوع به جا آوريد نزد خداوند خود و حاجات خود را به او عرض كنيد كه رخصت كرامت كرده اند و بار داده اند.

و اما حى على الفلاح:پس مى گويد كه رو كنيد به بقائى كه فنا ندارد و به نجاتى كه با او هلاك نباشد و بياييد به حياتى كه با آن مرگ نباشد و به نعمتى كه آخر

ص: 608

نداشته باشد و به پادشاهى كه زوال نداشته باشد و به خوشحالى كه با آن اندوه نباشد و به انسى كه با آن وحشت نباشد و به نورى كه با آن ظلمت نباشد و به فراخى كه با آن تنگى نباشد و به سرورى كه منقطع نشود و به توانگرى كه با آن فقر نباشد و به صحتى كه با آن مرض نباشد و به عزتى كه با آن مذلت نباشد و به قوتى كه با آن ضعف نباشد و به كرامتى و چه كرامتى و تعجيل كنيد به خوشحالى دنيا و عقبى و به نجات آخرت و اولى.

و در مرتبه دويم كه حى على الفلاح مى گويد پس چنين مى گويد كه زود باشيد و پيشى گيريد به آن چه كه شما را به آن خواندم و به كرامت عظيم و نعمتهاى بزرگ و عالى و رستگارى عظيم و نعيم ابدى در جوار محمد صلّى اللّه عليه و آله در جائى كه مقربان الهى دارند نزد خداوند پادشاه قادر.

و اما اللّه اكبر اللّه اكبر:پس مى گويد كه حق سبحانه و تعالى از آن بزرگتر است كه كسى از خلايق تواند دانست آن چه را نزد اوست از كرامت نسبت به بنده كه اجابت او كرده باشد و اطاعت او و اطاعت رسولان و امامان او كرده باشد و او را شناخته باشد و بندگى او كرده باشد و مشغول او و ذكر او شده باشد و او را دوست باشد و انيس او شده باشد و بذكر او قرار گرفته باشد و اعتماد به او داشته باشد و از او ترسان باشد و به او اميدوار باشد و مشتاق او باشد و موافق حكم او باشد و به قضاى او راضى باشد و در مرتبه دويم كه مى گويد اللّه اكبر اللّه اكبر پس مى گويد كه حق سبحانه و تعالى از آن بزرگتر است و عظيم تر است كه كسى بداند كه با دوستان خود چه كرامتها كرده است و با دشمنان چه عقوبتها كرده و مقرر فرموده است و در چه مرتبه است عفو و غفران او نسبت به دوستانى كه اجابت او و اجابت رسول او كرده اند و در چه مرتبه است عذاب و نكال و خوارى او از براى منكران و جاحدان او.

ص: 609

و اما لا اله الا اللّه:پس معنى او اين است كه خدا راست حجت كامله بر عالميان به رسول و رسالت او و بيان و دعوت او و او از آن عظيمتر است كه كسى را بر او حجتى باشد پس كسى كه اجابت كند او را پس مرا و راست نور و كرامت و هر كه انكار او كند به درستى كه حق سبحانه و تعالى بى نياز است از عالميان و او به زودى حساب خلايق خواهد كرد.

و اما قد قامت الصلاة:در اقامت يعنى وقت مناجات و زيارت شد و وقت بر آمدن حاجات و رسيدن به مطالب و رسيدن به قرب حق سبحانه و تعالى و به كرامت او و غفران او و عفو او و رضوان او در آمد.

و اما حى على خير العمل:كه گذشت كه ظاهرش نماز است و باطنش امامت ائمه هدى است و نيكى با حضرت فاطمه زهرا و اولاد امجاد آن حضرت صلوات اللّه عليهم اجمعين.

و اگر نيكو تدبر كنى در اين حديث بسيارى از ابواب علوم فايض مى شود بر تو و چون سبب تطويل مى شد بهر يك اشارات شده است اميد كه حق سبحانه و تعالى همه را به همه فايز گرداند بجاه محمد و آله الطّاهرين.

ص: 610

فهرست مجلد سوم

ابواب الصلاة 3

باب فرض الصّلاة 8

باب فضل الصّلاة 83

باب علّة وجوب خمس صلوات فى خمسة مواقيت 118

باب مواقيت الصلوات 137

باب معرفة زوال الشّمس 184

باب ركود الشّمس 193

باب معرفة زوال اللّيل 199

باب صلاة رسول اللّه 201

باب فضل المساجد 207

باب المواضع الّتى تجوز فيها الصّلاة و المواضع الّتى لا تجوز فيها 282

باب ما يصلّى فيه و ما لا يصلّى فيه من الثّياب و جميع الانواع 321

باب ما يسجد عليه و ما لا يسجد عليه 437

باب علّة النّهى عن السّجود على المأكول 469

باب القبلة 473

باب الحدّ الّذى يؤخذ فيه الصّبيان بالصّلاة 507

باب الاذان و الاقامة و ثواب المؤذّنين 516

ص: 611

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109