ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن جلد 26

مشخصات كتاب

سرشناسه: بيستوني ، محمد، ‫1337 -

عنوان و نام پديدآور: ‫تفسير مجمع البيان جوان (برگرفته از تفسير مجمع البيان طبرسي «ره») / تاليف محمد بيستوني.

مشخصات نشر: قم : بيان جوان؛ مشهد: آستان قدس رضوي، شركت به نشر ‫، ‫1390 .

مشخصات ظاهري: 10ج.

شابك: ‫دوره ‫ ‫ 978-600-228-058-9: ؛ ‫ج.1 ‫ 978-600-228-057-2: ؛ ‫ج.2 ‫ 978-600-228-059-6: ؛ ‫ج.3 ‫: ‫ 978-600-228-062-6 ؛ ‫ج.4 ‫: 978-600-228-610-9 ؛ ‫ج.5 ‫ 978-600-228-060-2: ؛ ‫ج.6 ‫: ‫ 978-600-228-063-3 ؛ ‫ج.7 ‫: ‫ 978-600-228-064-0 ؛ ‫ج.8 ‫ 978-600-228-087-9: ؛ ‫ ج.9 ‫: 978-600-228-066-4 ‮ ؛ ‫ج.10 ‫ 978-600-228-088-6:

وضعيت فهرست نويسي: فيپا

يادداشت: نويسنده براي تهيه اين كتاب از ترجمه علي كرمي بر كتاب مجمع البيان استفاده كرده است .

يادداشت: چاپ قبلي: فراهاني ‫، 1381 - 1382(30ج.).

يادداشت: ج. 2 - 10 (چاپ اول: 1390) (فيپا).

مندرجات: ‫ج. 1. شامل جزءهاي 1 و 2 و 3 ‫.- ج. 2. شامل جزءهاي 4 و 5 و 6 .- ج.3. شامل جزءهاي 7و 8 و 9.- ج.4. شامل جزء هاي 11،10 و 12 ‫.- ج. 5. شامل جزءهاي 13 و 14 و 15 .-ج. 6. شامل جزءهاي 16 و 17 و 18.-ج.7. شامل جزء هاي 19 و 20 و 21.-ج.8. شامل جزءهاي 22 و 23 و 24.-ج.9. شامل جزء هاي 25 و 26 و 27.-ج.10. شامل جزء هاي 28و 29 و 30

موضوع: تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده: كرمي ، عليرضا، 1340 -، مترجم

شناسه افزوده: ‫طبرسي، فضل بن حسن، 468؟ - 548ق. . مجمع البيان في تفسير القرآن.

شناسه افزوده: شركت به نشر (انتشارات آستان قدس رضوي)

رده بندي كنگره: ‫ BP98 ‮ ‫ /ب 95ت 76 1390

رده بندي ديويي: ‫ 297/179 ‮

[جلد بيست و ششم ]

اشاره

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

سوره مزمّل ... ص : 3

اشاره

بعضى از مفسّرين گفته اند تمام آن در مكّه نازل شده و بعضى گفته اند در مدينه، و بعضى هم گفته اند كه برخى از آن مكّى و برخى هم مدنى ميباشد.

عدد آيات آن: ... ص : 3

هيجده آيه است از نظر اهل مدينه، اخير كه (ابو جعفر و شيبه) ميباشند، و نوزده آيه است نزد مردم بصره و بيست آيه نزد ديگران.

اختلاف در آيات آن: ... ص : 3

در سه آيه اختلاف است «المزمّل» كوفى و شامى و مدنى اوّل «شيبا» نيز كوفى و شامى و مدنى اوّل و بصرى «إِلَيْكُمْ رَسُولًا» مكّى است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 4

فضيلت و ثواب سوره مزمّل ... ص : 4

ابى بن كعب گويد: كه پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود كسى كه قرائت كند سوره مزمّل را از آن بر داشته ميشود سختى در دنيا و آخرت.

منصور بن حازم از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود و كسى كه سوره مزمّل را در نماز عشاء يا در آخر شب قرائت كند شب و روز و خود سوره بنفع او گواهى و شهادت دهند و خداوند او را زندگانى پاك داده و پاكيزه او را ميميراند.

توضيح و ارتباط اين سوره با سوره قبل و چون خداوند سوره «جنّ» را بذكر پيامبران پايان داد شروع نمود اين سوره را بنام پيغمبر ما صلّى اللَّه عليه و آله و فرمود:

[سوره المزمل (73): آيات 1 تا 10] ... ص : 4

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ (1) قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَلِيلاً (2) نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً (3) أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً (4)

إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً (5) إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِيلاً (6) إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَوِيلاً (7) وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً (8) رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلاً (9)

وَ اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً (10)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 5

ترجمه آيات: ... ص : 5

اى جامه بخود پيچيده (1) شب را (بنماز و نياز) برخيز مگر اندكى (2) نيمى از شب را بر خيز يا اندكى از آن كم كن (3) يا بر آن نصف زياد كن (تا بدو ثلث از شب رسد) و قرآن را بتأنّى و آرامى (شمرده) بخوان بآرام و تانّى خواندنى (4) ما جدّا بزودى سخنى گران و ارزنده (قرآن مجيد) را بر تو القا (وحى) خواهيم نمود (5) براستى ساعات شب (يا بر- خاستن از خوابگاه خود در آخر شب براى نماز بفراغت دل بيشتر) يا به رنج سخت تر و بگفتار درست تر است (يعنى خواندن قرآن در شب راست تر كه دل فارغ باشد و زبان با دل موافقت نمايد) (6) و البتّه ترا در روز رفت و آمد (براى تحصيل ضروريات معاش و زندگى) بسيار است، (پس شبها توجه باد اى تهجّد اولى باشد (7) و پروردگار خويش را ياد كن و عبادت را براى او خالص كن خالص كردنى (يا از تمام خلق و آفريده خدا منقطع شو منقطع شدنى كامل، و بسوى خدا توجه نما يا

در نماز و تضرّع بسوى بى نياز دست بردار) (8).

او پروردگار خاور و باختر، مشرق و مغرب است، هيچ خدايى جز او نيست، پس او را كارساز خود گير (9) و بر آنچه كافران (در باره تو) ميگويند شكيبا شو، از ايشان كناره گيرى كن كناره كردنى نيكو. (ده آيه)

قرائت: ... ص : 5

ابو عمرو ابن عامر «و طاء» بكسر (زير) و او (و) و مد، ما بقى از قرّاء بفتح و زبر و او و سكون طاء كوتاه قرائت كرده و اهل كوفه جز حفض و ابن عامر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 6

و يعقوب «رب المشرق» بجرّ باء و ديگران برفع باء «ربّ» در قرائت نادره عكرمه «مزمّل و مدّثر» را بتخفيف زاء و مد دال و تشديد و ميم و ث قرائت كرده و ابى سماك (قم اللّيل) را بضمّ ميم خوانده است.

دليل: ... ص : 6

كسى كه (أَشَدُّ وَطْئاً) قرائت كرده معنايش مواطات يعنى موافقت و سازش نمودن است و از همين باب است آيه (لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ) هر آينه موافقت و سازش كنند عدد آنچه را خدا حرام كرده بود پس معنى چنين است كه نماز كسى كه در شب ميخواند و عمل كسى كه در شب انجام ميدهد- توافقش با گوش دل در شب بيشتر است از آنچه را كه در ساعات روز مى نمايد براى اينكه قلب در شب فارغ تر است بجهت اينكه در شب فارغ تر از روز است براى منقطع بودن آن از بسيارى از مشاغل روز و كسى كه گفته است (وطأ) به معنى اينست كه آن دشوارتر است بر انسان از قيام در روز براى اينكه شب براى استراحت و سكونت و آسايش است. و در حديث آمده

(اللّهمّ اشدد وطأتك على مضرّ)

بار خدايا سخت تر فرما سختگيرى خود را بر قبيله مضرّ (وَ أَقْوَمُ قِيلًا) يعنى استقامتش بيشتر و بگفتار درست تر است براى فراغت دل، و جدا بودن از چيزهايى كه انسانى را مشغول مينمايد.

شاعر عرب

گويد:

له و لها وقع بكلّ قراره و وقع بمستن الفضاء قويم

توصيف ميكند ممدوح خود را و ميگويد براى او و محبوبه او خاطره است بهر قرار گاهى و خاطره آب نما مستقيم است.

مراد از ناشئه ساعاتى است كه از شب حادث و پيدا ميشود و رفع در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 7

(رَبُّ الْمَشْرِقِ) دو احتمال دارد:

1- اينكه وقتى فرمود و يادكن نام پروردگارت را از اوّل قطع كرده، و فرموده (هو ربّ المشرق) اوست پروردگار خاور پس ميباشد خبر مبتداء محذوف.

2- اينكه مبتداء باشد و خبرش جمله (لا إِلهَ إِلَّا هُوَ).

و كسى كه بجرّ خوانده باتباع و پيروى كلمه (اسْمَ رَبِّكَ) و امّا قول كسى كه مزمّل را بتخفيف زاء خوانده است پس بنا بر حذف مفعول به (يا ايّها المزمّل نفسه و يا ايّها المدثّر نفسه) است و حذف مفعول در كلام بسيار است.

حطيئه شاعر گويد:

منعّمة تصون اليك منها كصونك من رد اشرعتى

(تعريف ميكند زنى را و ميگويد صاحب وقار و نعمتى كه حفظ مى كند حديث را از بازگو كردن چنان كه تو خود را حفظ ميكنى از مردى كه متكبّر و ستمكار باشد. شاهد اين بيت كلمه حديثا است كه حذف شده مانند گفته شنفرى كه ميگويد:

كانّ لها فى الارض نسيا تقصّه على امّها و ان تكلمك تبلت

گويا براى آن جاريه در روى زمين گمشده است كه سرش را به زير انداخته و آن را در طريق جستجو ميكند و سخن خود را از حياء قطع مينمايد.

و كسى كه (قم الليل) را بضمّ خوانده ممكن است كه ضمّ آن براى اتباع (المزّمل)

باشد.

لغت: ... ص : 7

المزّمل در اصل المتزمل يعنى پيچيده در لباس تاء ادغام در زاء

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 8

شده براى اينكه زاء قريب المخرج با تاء و مأنوس تر است بشنيدن از تاء و هر چيزى كه پيچيده باشد مزمّل باشد.

امرء القيس گويد:

كانّ ثبيرا فى عرانين و بله كبير اناس فى بجاد مزمّل

گويا كه كوه (ثبير) (كه بلندترين كوه هاى مكّه است) در اوّلين باران و رطوبتش مردان بزرگ را در جامه فرو ميبرد. شاهد اين بيت كلمه مزمّل است كه بمعناى پيچيده در جامه آمده و نصف يكى از دو بخش است بطور مساوى در مقدار چنان كه (ثلث) و يك سوّم جزئى از سه جزء و (ربع)، يك چهارم جزئى از چهار جزء و اين از صفات جسمهاست و وقتى تركيبات از آن بر داشته شد اجزايى باقى ميماند كه نميشود براى آن نصف و يا ثلث، و يا ربعى باشد و عرض موصوف بنصف و جزء نميشود.

و قديم تعالى نيز موصوف بجزء نميشود براى اينكه اين تعبيرات از مركّبات است بنا بر صورى كه گفته شد اگر گفته شود بنا بر اين لازم است خداى قديم را تعريف بواحد كردن مدح نباشد.

پاسخ اين است كه معناى گفته ما كه او واحد است يعنى ذات مقدّس او داراى صفاتيست كه غير او مستحقّ آن نيست و آن صفات بودن ذات مقدّس او است قادر و عالم (توانا و دانا) از قديم و مانند آن از صفات ثبوتيّه چون حياة و بينايى و شنوايى و بى نيازى و اراده و غيره.

«نه مركّب بود و جسم نه مرئى نه محلّ

بى شريك است و معانى تو غنى دان خالق» و وقتى گفته شود كه او جزء ندارد مدح او نيست مگر اينكه بگويند: كه خداى تعالى (حىّ) زنده است كه جزء ندارد بخلاف غير او از زنده ها كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 9

همه داراى جزء و تركيبند و ترتيل تريب و اداء حروف است از مخارج آن، در موقع تلاوت آيات (چنانچه مقصود از قرائت صحيح در حديث

من لا قراءة له لا صلاة له.

كسى كه قرائت ندارد نمازش هم نماز نيست و در تعريف قرائت كه مرادف و يا يكى از معانى ترتيل است گفته اند. (هى حفظ الوقوف و اداء الحروف) رعايت وقفها و گفتن حروف از مخارج يعنى مخرج زاء و تا اوائل دهان و ظاء و طاء اواسط و ذال و دال سر زبان و حروف حلقيّه چون حاء و خاء و عين و غين و هاء و ... اواخر دهان و از حلق بايد اداء شود).

(مترجم) و الحدر: در مقابل ترتيل شتاب كردن و تند خواندن و هر دو قسم خوبست ولى ترتيل در اينجا مرغوب تر است.

و القاء مانند تلقيه انداختن. مى گويى مسئله اى بفلانى القا كردم يعنى طرح نمودم كه پاسخ دهد و اقوم مستقيم تر است و درست تر گفتن و خالص تر در عبادت بودن است.

و سبح گرديدن و شنا نمودن ميباشد و از همين است شناورى در آب براى گرديدن و رفت و آمد او يحيى بن يعمر و ضحّاك (سبخا طويلا) به خاء قرائت كرده اند و معناى آن توسعه و پهن كردن است گفته ميشود (سبخت الفطن) پهن شد پنبه يا پهن كردم پنبه

را وقتى آن را ميزنند و حلّاجى ميكنند و از آنست بيان پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بعايشه كه شنيد نفرين ميكند بر دزدى

(لا تسبخى عنه بدعائك عليه)

يعنى زياد نفرين بر او مكن و گفته ميشود به پنبه هايى كه در موقع حلّاجى جدا شده و پراكنده ميشود (سبائخ) اخطل شاعر در تعريف سگهاى شكارى گويد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 10

فارسلهنّ يدرين التّراب كما يدرى سبائخ قطن ندف او تار

فرستادند آن سگهاى شكارى را كه خاك را مى پاشيدند و هوا ميكردند چنانچه كمان حلّاج و نداف پنبه را ميپاشد و بهوا متفرّق و پراكنده مى كند شاهد اين بيت كلمه سبائخ است كه ذرّات پنبه باشد.

ثعلب (كه از دانشمندان و دانايان علم نحو است) گويد: السّبخ به معناى تردّد و اضطراب و سبخ بمعناى سكون و از آنست فرمايش نبى اكرم (ص)

(الحمى من قيح جهنّم فسبّخوها بالماء).

تب از مركز حرارت جهنّم و دوزخ است آن را ساكن كنيد بوسيله آب، يعنى (پا شوره با آب سرد) تب را پائين ميآورد و تبتل انقطاع بحق تعالى عزّ و جلّ و بريدن از ما سواى اوست و اخلاص عبادت براى اوست.

امرء القيس گويد:

يضي ء الظّلام بالعشىّ كانّه منارة ممسى راهب متبتّل

روشن ميكرد جمال او تاريكى شب را كه گويا چراغ راهب است كه بتضرّع بسوى خدا مشغول است و ريشه آن از جدا شدن چيز يعنى بريدن از صاحب آن كه ديگر راه و تسلّطى ندارد بر آن و از همين معنى است حضرت زهراء بتول عليها سلام براى انقطاع آن حضرت بعبادت خداى عزّ و جلّ.

اعراب: ... ص: 10

(اللّيل) منصوب شده بنا بر ظرف (إِلَّا قَلِيلًا) منصوبست بر استثناء تقدير آن چنين است (الّا شيئا قليلا منه لا تقوم فيه) مگر مقدارى كم از آن را، كه استراحت كن و برنخيز.

آن گاه بيان كرد مقدار آن را و فرمود: نصف آن را زجاج نحوى گويد نصف ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 11

آن بدل از ليل و شب است. چنانچه گويد ضربت زيدا رأسه. يعنى زدم زيد سرش را ذكر كردن زيد براى تأكيد كلام و آن تأكيدش بيشتر است از اينكه بگويى (ضربت رأس زيد) زدم سر زيد را. پس معنا چنين است برخيز نيمى از شب مگر اندكى يا كمتر از نصف شب يا زيادتر از نصف و ذكر (أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلًا) بمعناى الّا قليلا و لكن آن را ياد كرده با زياده پس معنى اينست برخيز نيمى از شب يا كمتر از نصف يا زيادتر از نصف شب را.

تفسير: ... ص : 11

قتاده گويد: اى پيچيده در لباس خود عكرمه گويد: متحمّل بار سنگين نبوّت سدى گويد: اى خوابيده كه در لباس خود فرو رفته اى و بعضى گفته اند كه آن حضرت در اوّل وحى كه جبرئيل براى او فرمان رسالت را آورد از ترس اين مسئوليت بزرگ جامه بخود پيچيد تا مأنوس بوحى شد و در اوّل وحى و رسالتش بلقب (يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ) خطاب شده كه بچيزى ترسيده بود آن گاه پس از آن وى را به (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ) و (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ...) خطاب فرمود (قُمِ اللَّيْلَ) بر خيز شب را براى نماز (إِلَّا قَلِيلًا) مگر اندكى و معنا چنين است نماز

بخوان در شب جز كمى از آن را زيرا قيام در شب عبارت از نماز شب است (نِصْفَهُ) نيمى از آن را كه آن بدل از شب و بيان براى مستثنى منه يعنى برخيز نصفى از شب را و نماز بخوان نيمى از شب را.

(أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلًا) يعنى از نصف (أَوْ زِدْ عَلَيْهِ) يعنى بر نصف شب مفسّرين گفته اند (أَوِ انْقُصْ) از نصف كمى را تا ثلث يا زياد كن بر نصف تا دو ثلث، و بعضى گفته اند كه نصفه بدل از قليل و بيان براى مستثنى است و معنا در هر دو مساوى و بى تفاوت است و مؤيّد اين گفته بيان حضرت صادق

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 12

عليه السّلام است كه ميفرمايد: قليل يعنى نصف يا كم كن از قليل كمى و يا زياد كن بر قليل اندكى را.

و علىّ بن ابى ليب گفته: برخيز نصفى از شب را مگر كمى از شبها را كه آن شبهاى عذر مانند بيمارى و يا غلبه خواب و درد چشم و مانند آن و يا كم كن كمى از نصف شب را و يا زياد كن بر آن نصف.

خداوند سبحان مخيّر نموده پيامبرش را در اين ساعات براى قيام شب و آن را موكول بنظر و خواست آن حضرت نموده و پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم با جمعى از مؤمنين برنامه و عادتشان بر اين بود كه اين مقدار از شب را بر خاسته و نماز ميخواندند و اين بر آنها دشوار بود چون بعضى بودند، كه:

نميدانستند چه اندازه نماز خوانده و چه مقدار از شب

باقى مانده است فلذا تمام شب را بيدار مانده و نماز ميخواندند از ترس اينكه مبادا قدر واجب را نياورده باشند تا خداوند تخفيف داد بر آنها در آخر اين سوره.

قتاده از زرارة بن اوفى از سعد پسر هشام روايت نموده كه گفت گفتم بعايشه مرا خبر بده از شب خيزى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله. گفت آيا نميخوانى (يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ) را گفتم چرا گفت خداوند واجب كرد شب خيزى را در اوّل اين سوره پس يك سال قيام نمود پيامبر و اصحابش باين وظيفه، و خداوند در آسمان پايان آن را دوازده ماه قرار داد تا نازل فرمود در آخر اين سوره تخفيف را و قيام شب مستحبّ شد بعد از اينكه فريضه بود.

سعيد بن جبير (شاگرد عبد اللَّه بن عبّاس كه شاگرد امير المؤمنين عليه السّلام) بوده گويد بين نزول اوّل اين سوره و آخرش ده سال طول كشيد.

ابن كيسان و مقاتل گفتند اين سوره در مكّه قبل از وجوب نماز يوميّه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 13

بوده پس از آن بنماز پنجگانه منسوخ شد.

عبد اللَّه بن عبّاس گويد: وقتى اوّل سوره مزمّل نازل شد مسلمين مانند شب خيزى در ماه رمضان بر ميخواستند و بين اوّل و آخر سوره يك سال فاصله شد.

حسن و عكرمه گفته اند كه آخر اين سوره اوّل آن را نسخ نموده است، و حال اينكه در ظاهر آيات چيزى كه مقتضى نسخ باشد نيست پس بهتر اين است كه كلام بر ظاهر خودش تفسير شود كه قيام شب (بنماز و عبادت) مستحبّ مؤكد و مرغوب فيه است نه واجب. «1»

__________________________________________________

1- (نماز

شب و آثار آن مترجم: محمّد بن علىّ الشّريف الرّازى گويد: اخبار درباره فضيلت نماز شب بسيار است و ما تيمّنا چند حديثى از آن را در اينجا ياد نموده و تقديم دوستان مينمائيم باشد كه موجب توفيق و تشويق شده و اين فقير را هم ياد نمايند.

1- در وسائل الشّيعه از كلينى صاحب اصول كافى باسنادش از معاوية بن عمّار گفت شنيدم حضرت صادق عليه السّلام ميفرمود (در وصيّت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله) بعليّ عليه السّلام

اوصيك فى نفسك بخصال فاحفظها

. تو را سفارش ميكنم بخصالى در شخص خودت (تا اينكه فرمود)

عليك بصلاة اللّيل و عليك بصلاة اللّيل و عليك بصلاة اللّيل

. بر تو باد بنماز شب، بر تو باد بنماز شب. بر تو باد بنماز شب.

2- در همان كتاب از كلينى باسنادش از عبد اللَّه بن سنان، از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده كه فرمود شرافت مؤمن نماز شب او و عزّت مؤمن نگاهدارى اوست خود را از اعراض مردم يعنى غيبت نكردن از آنان و آزار كردن آنها.

3- شيخ صدوق عليه الرّحمه در كتاب خصالش از پدرش باسنادش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 14

__________________________________________________

از عبد اللَّه بن سنان از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السّلام آورده كه گفت پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله به جبرئيل فرمود مرا موعظه كن، جبرئيل گفت اى محمّد هر طور خواستى زندگى كن كه خواهى مرد. و دوست بدار هر چه را كه خواهى كه از او جدا خواهى شد. و آنچه خواهى بكن كه آن را خواهى ديد. و بدان كه شرافت مؤمن نماز شب او و عزّتش خود

دارى از غيبت كردن مردم و ايذاء آنهاست.

همين بزرگوار (يعنى شيخ صدوق) باسنادش از حضرت صادق (ع) در قول اللَّه عزّ و جلّ كه ميفرمايد (إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ) فرمود كه نماز شب مؤمن گناهان روز او را از بين ميبرد.

5- باز باسنادش از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روايت نموده كه فرمود: هر كس نماز شب بخواند در روز نورانى و زيبا شود.

6- و نيز باسنادش از حضرت صادق عليه السّلام آورده كه فرمود

عليكم بصلاة اللّيل

بر شما باد به مواظبت بر نماز شب كه آن سنّت پيغمبر شما و روش صالحين قبل از شما و دور كننده دردها از بدنهاى شماست.

7- و باسنادش از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده كه نماز شب صورت را سفيد و بوى را نيكو و رزق را فراوان ميكند.

8- و باسنادش از ابى بصير از حضرت صادق عليه السّلام از پدران بزرگوارش از على بن ابى طالب عليهم السّلام حديث نموده كه فرموده قيام شب موجب تندرستى بدن و خشنودى پروردگار و تشبّه باخلاق پيامبران و تعرّض رحمت حقّ تعالى است.

9- و باسنادش از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده: كه فرمود (صلاة اللّيل) نيكو و زيبا ميكند صورت و خوب ميكند اخلاق و خوشبو ميكند بوى و فراوان ميكند روزى و اداء ميكند قرض و غصّه را از دل ميبرد و نور چشم را زياد ميكند.

10- شيخ صدوق در كتاب مجالس خود باسنادش از عبد اللَّه بن عبّاس روايت نموده كه گفت: پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: در (حديثى) كسى كه توفيق نماز شب خواندن روزى او شود از مردان و زنان

بر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 15

__________________________________________________

خيزد براى خدا پس وضو ميسازد و نماز بخواند براى خدا بنيّت راست و قلب سالم و بدن خاشع و چشم گريان خداوند 9 صف از فرشتگان پشت سر او قرار ميدهد كه در هر صفىّ عدد آنان را جز خداوند كسى نميداند و طول هر صف بمساحت و طول مشرق تا مغرب است و وقتى از نمازش فارغ شد خداوند بعدد آنان براى او درجه مينويسد.

11- و نيز در علل الشّرائع خود باسنادش از جابر بن عبد اللَّه انصارى روايت نموده كه گفت شنيدم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ميفرمود خداوند ابراهيم را خليل خود نگرفت مگر براى ميهمان دارى و نماز شب خواندن او در حالى كه مردم خوابند.

12- در همان كتاب باسنادش از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آورده كه فرمود دو ركعت نماز در دل شب محبوبتر است نزد من از دنيا و آنچه در آنست.

13- در علل و عيون آورده شد باسنادش از على بن موسى الرّضا عليهما السّلام از پدرش از جدّش روايت نموده كه از على بن الحسين عليهما السّلام پرسيدند چرا شب زنده داران از زيبا صورتان مردمند فرمود: چون آنان ميان خود و خداى خود خلوت كرده اند خداوند از نور خود بر آنها پوشانيده است.

14- شيخ مفيد رحمه اللَّه در كتاب مقنعه خود از رسول خدا (ص) آورده كه: فرمود وقتى بنده خدا از خوابگاه لذيذ و گرم خود بر ميخيزد و كسالت و خواب در چشمان اوست بنماز شبش خدا را خشنود سازد خداوند عزّ و جلّ مباهات نمايد باو بفرشتگان خود

و گويد آيا اين بنده مرا نميبينيد كه بر خاسته از خوابگاه لذيذ خود براى نمازى كه من بر او واجب نكرده ام گواه باشيد كه من او را آمرزيدم.

روايات بيش از اين است كه ذكر شود براى نمونه 14 حديث از وسائل الشّيعه جزء 5 ص 248 تا 277 ياد نموديم و مناسب است كه در اين زمينه نيز ابياتى براى روشن دلان بنگارم.

پيش از سحرگهان كه ندا در دهد خروس بيدار شو كه خفته قرين است بافسوس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 16

__________________________________________________

هر نيمه شب چو مرغ شب آهنگ ناله كن كز ناله تو ز دل بر كشد خروس

دل بر كنار و بوس عروس اى پسر مبند يك نيمه شب كناره بگير از كنار و بوس

بيدار دل كه در دل شب خواندش خداى تا صبحدم نخفته چو داماد با عروس

قبل از طلوع شمس كه تابد بر آسمان در جلوه چون عروس بر او رنگ آبنوس

چون زهره ترك خواب كن اى ماه شب نشين تا مشترى شوند ترا انجم و شموس

انديشه بر مقام رياست چه ميكنى انديشه كن كه خاك شد انديشه رؤس

گر قيصرت بملك خنا و ختن كنند كردن خطاست تكيه بر اين دهر چاپلوس

آخر جليس عقرب و مارى بزير خاك صد سال گر بتخت رياست كنى جلوس

بى ذوق معرفت بزى حظّ، سلطنت گر خسرو پروس شوى يا خديو روس

سلطان كسى بود كه بتسخير ملك دل ز اقليم روس بگذرد و كشور پروس

خشم تو خصم تست به تيرش

جگر بدوز بر خود منه تهمتى از قتل اشكبوس

اين شعر دلپذير مكرّر كن اى (فؤاد) تا جان دهد كلام نفيس تو در نفوس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 17

__________________________________________________

در پايان مناسب ديدم كه نامه شريفه حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام را كه بجناب شيخ بزرگوار علىّ بن بابويه قمّى پدر شيخ صدوق رحمة اللَّه عليه مرقوم فرموده و در آن سفارش بسيار درباره نماز شب نموده بطور اجمال ياد كنم و چون تمام آن را در جلد اوّل گنجينه دانشمندان ص 87 ياد كرده ام هر كس خواهد بآنجا مراجعه كند.

و خلاصه آن اينست كه بعد از حمد و ثنا فرموده. سفارش ميكنم تو را اى شيخ مورد اعتماد و وثوق من اى ابو الحسن على بن حسين قمى كه خدا تو را موفّق بدارد بآنچه مورد رضايت اوست و از نسل فرزندان شايسته و صالح به رحمت خودش قرار دهد. تو را توصيه ميكنم بتقوا و پرهيزكارى و اقامه نماز و اداء زكاة زيرا نماز مانع زكاة قبول نميشود. و تو را توصيه ميكنم به اينكه از گناه مردم در گذرى و غيظ خود را فرو نشانى و صله رحم نموده و با برادرانت مواسات نمايى و در رفع حوائج آنها كوشش كنى در هر حال و با مردم خوش اخلاقى و امر بمعروف و نهى از منكر نمايى. خداى عزّ و جلّ ميفرمايد: خيرى نيست در بسيارى آهسته گفتن هاى ايشان مگر كسى كه امر بصدقه يا معروف يا اصلاح بين مردم كند. و تو را سفارش ميكنم از همه گناه ها دورى نمايى،

و عليك بصلاة اللّيل

بر تو باد

بنماز شب چون البتّه پيامبر على (ع) را سفارش كرد و گفت

يا على عليك بصلاة اللّيل

(سه مرتبه) و كسى كه آن را سبك و سرسرى بگيرد از ما نيست پس بوصيّت من عمل كن و بتمام شيعيان ما بگو كه عمل كنند بر آن و بر تو باد بصبر و انتظار فرج و همواره شيعيان ما در حزن و اندوه هستند تا فرزندم (حضرت مهدى) ظاهر شود همان كس كه پيامبر مژده و بشارت او را داده و فرمود كه او زمين را پر از عدل و داد نمايد چنانچه پر از ظلم و جور شده باشد پس صبر كن اى شيخ من و بهمه شيعيان هم امر بصبر نما فانّ الارض للَّه يورثها من يشاء من عباده و العاقبه للمتّقين و السّلام عليك و على جميع- شيعتنا و رحمة اللَّه و بركاته حسبنا اللَّه و نعم الوكيل نعم المولى و نعم النّصير.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 18

(وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا) عبد اللَّه بن عبّاس گويد: بيان نما آن را بيان كردنى و قرائت كن سه آيه يا چهار يا پنج آيه را بيك نفس.

زجاج گويد: و بيان تمام نميشود كه در قرائت قرآن عجله كنى بلكه به اين تمام ميشود كه بيان كنى تمام حروف را و اداء نمايى حقّ آن را از اشباع و غيره.

ابو حمزه گويد: بابن عبّاس گفتم من مردى هستم كه در قرائت و سخنم شتاب است ابن عبّاس گفت من سوره بقره را با ترتيل و شمرده قرائت كنم بيشتر دوست دارم كه تمام قرآن را بى ترتيل بخوانم.

مجاهد گويد: ترتيل بمعنى ترسل

يعنى بآرامى و تأنّى خواندن است.

قتاده گويد: معنايش تثبت تثبّتا است يعنى محكم بخوان، محكم خواندنى.

و از امير المؤمنين على عليه السّلام روايت شده كه فرموده كه معنايش اينست بيان كن آن را بيان كردنى. نه مانند شعر بخوان و نه مثل (بحر رمل) آن را متفرّق و پراكنده نخوان كه جملات را (بقول معروف يكى مشرق و يكى مغرب بگويى) جدا جدا اداء نمايى و ليكن بكوب بسبب مرتّب خواندن دلهاى سخت را. و نباشد كوشش و همّ يكى از شما اينكه سوره را زود بآخر رسانى و از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده كه هر گاه بآيه اى برخوردى كه در آن يادى از بهشت شده از خدا در خواست بهشت كن و هر گاه بآيه اى گذشتى كه در آن ذكر آتش شده پناه بخدا ببر از آتش دوزخ.

و بعضى گفته اند: ترتيل آنست كه قرائت كنى آن را به ترتيب و پى در پى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 19

و تغيير لفظ ندهى و مؤخّرى را مقدّم ندارى و اين از ترتيب و تشكيل دندان است وقتى كه مساوى و خوش تركيب باشد گرفته شده و ثغر دندانهاى پيشين است وقتى دندانهايش مساوى و بى تفاوت باشد.

و بعضى هم گفته اند: معناى رتل ضعف و رتّل بمعناى نرمى و لينه در سخن است.

و از قطرب نقل شده كه گويد: مقصود از ترتيل خواندن قرآن است با صوت حزين و مؤيّد اين قول است روايتى كه ابو بصير از حضرت صادق عليه السّلام نموده كه فرمود: ترتيل آنست كه در قرائت تأمّل و دقّت كنى و آن را با صوت خوب

بخوانى.

و از امّ سلمه روايت شده كه گفت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در موقع قرائت قطع ميفرمود آيه آيه را يعنى وقف ميفرمود، در هر آيه.

و از انس حكايت شده كه گفت حضرت رسول (ص) صداى مباركش را در موقع قرائت قرآن ميكشيد و از عبد اللَّه بن عمر روايت شده كه گفت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: گفته ميشود در قيامت بقارى قرآن بخوان و بالا برو و مرتّب بخوان چنانچه در دنيا مرتّب ميخواندى و بدرستى كه منزل تو در آخر آيه اى است كه ميخوانى.

(إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا) يعنى ما بزودى وحى ميكنيم و القاء مينمائيم سخنى كه سنگين باشد بر تو و بر امّت تو.

امّا سنگينى بر آن حضرت جهت چيزهاييست كه در آن از تبليغ رسالت و تبعات آن از ايذاء مردم نادان و بت پرست و آنچه را كه ايجاب ميكند از قيام شب و جهاد با نفس و ترك راحت و آسايش.

و امّا سنگينى آن بر امّتش براى او امر و نواهى و حدود و اين گفته قتاده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 20

و مقاتل و حسن است.

ابن زيد. گويد. بخدا قسم آن سنگين مباركى است چنانچه در ترازوهاى قيامت قيامت هم سنگين است.

و بعضى گفته اند: سنگين است كه نتواند آن را متحمّل شود مگر قلبى كه به تأييد و كمك خدا موفّق و كسى كه بتوحيد پروردگار مؤيّد باشد.

و فرّاء نحوى. گويد. سنگين است يعنى سخن پست و بى معنا نيست زيرا كلام پروردگار جلّت عظمته است و بعضى گفته اند: معنايش اينست كه آن قول عظيم

الشّأن است مثل اينكه ميگويند اين سخن سبك و ناچيز و آن سخن سنگين و ارزنده است وقتى كه بموقع و بجا گفته شود.

و بعضى گفته اند: سنگين است نزول آن زيرا حال پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله موقع نزول آن تغيير ميكرد و عرق مينمود و اگر بمركبى سوار بود و وحى ميرسيد مركب آن حضرت توانايى رفتن نداشت فورا ميخوابيد.

حارث بن هشام پرسيد از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله چگونه وحى بر شما ميشود. فرمود: گاهى مانند صداى زنگ ميآيد و آن بر من سخت و مرا كوفته و خسته نموده و آنچه بگويد محفوظ ميشوم. و گاهى فرشته اى به صورت مردى متمثّل شده و آنچه ميگويد حفظ ميشوم.

عايشه ميگويد: گاهى ميشود كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله سوار بر مركب بود كه وحى ميرسيد و پيامبر ميزد بگردن شترش. گفت ديدم روز سردى وحى بر آن حضرت نازل شد و او را چنان فشرد و كوفته نمود كه عرق از پيشانى مباركش ميريخت.

و بعضى گفته اند: كه سنگين است بر كفّار براى آنچه را كه در آنست از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 21

روشن شدن نادانى و گمراهى و زشتى افعال آنان.

(إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ) مراد از (إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ) انّ ساعات اللّيل است چون ساعات از ليل ناشى و ايجاد ميشود، و در واقع تقدير جمله چنين است:

انّ اللّيل النّاشئة. و بنا بر اين معناى جمله اينست همانا ساعتهاى شب.

ابن عبّاس گويد: آن تمام شب است براى اينكه بعد از روز ميآيد.

مجاهد گويد: آن ساعت تهجّد از شب است.

عبد اللَّه بن مسعود و سعيد بن

جبير گويند. بلغت حبشيه آن شب خيزيست.

عايشه گويد: آن قيام بعد از خواب است.

حسن و قتاده گويند: آن قيام بعد از نماز عشاء است.

از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السّلام روايت شده كه فرمودند آن قيام آخر شب است تا نماز شب.

(هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً) يعنى آن سنگين تر و پر زحمت تر و دشوارتر است براى اينكه شب موقع راحت و آسايش و عمل در آن موجب زحمت و ناراحتى است بنا بر قرائت كسى كه وطأ بكسر واو و الف ممدود خوانده است معنايش اينست كه توافقش بيشتر براى گوش و چشم است يعنى كه قلب و زبان و گوش مصلّى توافق بر فهميدن و فكر كردن دارد زيرا قلب در آن وقت مشغول بچيزى از امور دنيا- نيست.

(وَ أَقْوَمُ قِيلًا) يعنى درست تر است براى قرائت و ثابت تر است براى سخن بجهت فراغت و آرامش دل و جدا بودن از آنچه را دل را مشغول ميدارد (و اين قول از انس و مجاهد و ابن زيد است) حضرت صادق عليه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 22

السّلام ميفرمايد: و آن قيام ليل و شب خيزى انسانست از خوابگاهش فقط براى خداى تعالى.

(إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَوِيلًا) قتاده گويد: معنايش اينست:

اى محمّد براى تو در روزى رفت و آمد و كوششى است براى حوائج دنيويست و مقصود اينكه اياب و ذهاب و كارهايت در روز بسيار است چون در آن بايد تبليغ رسالت نموده و مردم را دعوت بحقّ و تعليم واجبات و مستحبّات نموده و اصلاح امور زندگى خود و عيال خود نمايى. و در شب دلت براى

ياد خدا و قرائت آماده و فارغ است پس ساعات شب را براى عبادتت قرار بده براى اينكه نصيب خود را از خير دنيا و آخرت بگيرى و اين دليل است بر اينكه براى هيچكس عذرى نيست بر ترك نماز شب براى درس دادن و يا درس خواندن «1» براى اينكه نياز و احتياج پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله بتعليم مردم بيشتر از نياز يكى از افراد ما بتعليم است.

__________________________________________________

(1) اين مطلب اشاره است بعادت بد طلّاب و مدرّسين كه به بهانه درس دادن و خواندن تهجّد و نماز شب ترك ميكنند و امّا در زمان ما پس امر بزرگتر است و ميبينى بعضى از آنها قرائت خود را درست نميكنند و ميگويند:

تجويد واجب نيست و نميدانند كه تجويد بابى است در علم قرائت، و تمام قرائت تجويد نيست.

و بدان كه گاهى در شريعت امر ميشود بچيزى كه واجب است در آن رجوع باهل خبره و يا بعرف مردم نمود مثلا وقتى ما مأمور شديم كه در نماز رو بقبله بايستيم پس در واقع ما را رجوع بهيئت و هندسه داده و وقتى ما را امر به احسان و نيكى به پدر و مادر فرمود پس ارجاع بعرف مردم داده كه احسان و نيكى بآنان چگونه محقّق ميشود.

و وقتى ما را امر بقرائت صحيح

(لا صلاة الّا بالقرائة)

نمود امر برجوع به نحو و لغت فرموده و وقتى امر به ترتيل نمود پس ارجاع باهل تجويد فرموده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 23

__________________________________________________

زيرا كه ايشان زحمت كشيده و تتبّع نموده اند كه عرب چگونه به اتباع خود نيكو و خوب اداء حروف

و كلمات و صفات حروف و غير آن مينمايند. و ميبينى كه اگر مخالفت با قانون تجويد نمود در كلام عرب غلط محسوب ميشود مثل اينكه اگر حروف را از مخرج اداء نكند و يا بعضى صفات حروف را رعايت ننمايد. پس واجب است مراعات آن. و بعضى از آنها تركش مرجوح و مكروه شمرده ميشود. پس مستحبّ ميگردد. و مراد در آيه قطعا آن قسم دوم است براى اينكه قسم اوّل از مخاطبون بطباعشان رعايت ترتيل و اداء حروف را بطباع خود مينمودند پس امر بآن معنى ندارد. فاضل مقداد گويد: ترتيل مستحبّ مؤكّد است و مقصود اينست كه كلام بمخالفت آن غلط نميشود.

سيوطى در كتاب اتقانش گويد: قاعده تجويد بازگشتش بكيفيّت وقف و اما له و ادغام و احكام همزه و ترفيق و تفخيم و مخارج حروف است.

ميگويم. امّا ترفيق و تفخيم نميدانم چيزى از آن را كه واجب باشد و امّا مخارج حروف رعايت آن واجب است.

(شعرايى) (مترجم گويد: مثل حروف شفهيه كه لب باشد لام و ميم كه از لب صادر شود و حروف حلقيه كه همزه و ح و خ و غ كه از گلو بايد اداء شود و ص كه از وسط دهان و ض كه از كنار زبان گفته ميشود و دال و ذال كه از سر زبان بيرون آيد) و امّا وقف و ادغام و همزه بعضى از آن رعايتش واجب و بعضى از آن واجب نيست و اخفاء ملحق بادغام است و امّا اماله پس چيزى از آن واجب نيست مگر كلمه (مجراها) در سوره هود اگر بفتح و زبر ميم قرائت شود (مجراها زيرا

قاريان قرآن بعضى اماله نموده و بفتح خوانده و بعضى هم بفتح و ضمّ هر دو خوانده و تجويز كرده اند.

(شعرايى)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 24

سپس خداوند سبحان راضى نشد كه حظّ و نصيبش را از قيام شب و نماز آن ترك كند.

(وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ) يعنى ياد كن اسماء خداى تعالى را كه بآن خدا را عبادت ميكنى (مانند يا اللَّه يا رحمان و يا رحيم) (قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى ) بگو خدا را بنام اللَّه و يا بنام الرّحمن بخوانيد هر كدام را بخوانيد كه براى او اسمهاى نيكوييست.

بعضى گفته اند: در اوّل نمازت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ بخوان كه از بركت قرائت و خواندن آن تو را به پروردگارت رسانيده و از ما سوى آن قطع ميسازد.

و بعضى گفته اند: بعملت فقط قصد كن خدا را (حضرت علىّ بن الحسين عليه السّلام در مناجاتش گويد:

انت لا غيرك مرادى)

. فيض كاشانى گويد:

باميد طاعت تو همه عمر زنده باشم چه نباشد اين سعادت نه من و نه زندگى ندارم جز تو كسى را انت حسبى نخواهم هيچكس را انت، حسبى همى خواهم كه حيران تو باشم نه بينم پيش و پس را انت حسبى نفس گر ميزند بى ياد تو فيض نخواهم آن نفس را انت حسبى

(وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلًا) ابن عباس و ديگران گويند: يعنى خالص كن خالص كردنى در دعا و عبادت عطاء گويد: منقطع شو بسوى او منقطع شدنى و آن اصل و ريشه بندگى است.

شقيق گويد: توكّل كن بر او توكّل كردنى. ابن زيد گويد: فارغ كن خود

را براى عبادت او و در حديث نهى از تبتّل آمده و مراد آن انقطاع از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 25

مردم و جماعات است و لازم بود كه بگويد تبتّلا زيرا مقصود خدا باين آفريدگان است و بر گزيدن اوست تو را براى خودش (تبتيلا) پس تو هم نيز منقطع به سوى او.

بعضى گفته اند كه تبتيلا گفت براى مطابقت اواخر آيات سوره.

محمّد بن مسلم و زراره و حمران بن اعين از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السّلام روايت نموده اند كه تبتّل در اينجا بلند كردن دو دست است در نماز (يعنى قنوت نماز) و در روايت ابى بصير. گويد آن بلند كردن دستت بسوى خدا و تضرّع و نيايش در پيشگاه اوست.

(رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ) يعنى عالم بآنچه را كه در آنست زيرا كه او ميان مشرق و مغرب (خاور و باختر است) و بعضى گفته اند: پروردگار محلّ طلوع خورشيد و غروب آن و مقصود اوّل روز و آخر آن (صبح و شام) است.

پس اضافه فرمود: نيمى از روز اوّل را بمشرق و نيمى از آخر آن را بمغرب.

و بعضى گفته اند: مالك مشرق و مغرب (خاور و باختر) يعنى متصرّف در آنچه را كه ميان آن مشرق و مغرب و مدبّر ميان آن دو (اداره كننده آنچه را كه در آن ميانست).

(لا إِلهَ إِلَّا هُوَ) يعنى نيست كسى كه جز او عبادت شايسته او باشد.

(فَاتَّخِذْهُ وَكِيلًا) يعنى حافظ بگير او را براى قيام بوظيفه ات.

و بعضى گفته اند: معناى آن اينست كه او را كافى براى وعده او گرفته و بر او اعتماد نموده و امر و اختيار

خود را باو واگذار نموده كه مييابى او را بهترين نگهبان و كافى براى خود.

(وَ اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ) يعنى صبر نما بر آنچه را كه كفّار بتو ميگويند از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 26

تكذيب و اذيّتها و نسبت بسحر و جادو دادن و غيره بر تو.

(وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلًا) و هجر جميل دورى نيكو اظهار جدايى نمودن بر آنان است نه ترك دعوت و فرا خواندن آنان بطريق نصيحت و خير خواهى بسوى حق تعالى.

زجاج گويد: اين دلالت ميكند كه اين آيات قبل از نزول امر بقتال (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ) (اى پيامبر مبارزه و قتال كن با كفّار و مردم منافق و بر آن سخت بگير نازل شده و بعضى هم گفته اند بلكه اين امر به قتال است و بعضى گفته اند: بلكه آن امر بملاطفت در فرا خواندن و دعوت آنان است و واجب ميشود با قتال و نسخ هم نيست و در اين دلالت بر وجوب و لزوم صبر بر اذيّت و آزار و معاشرت و حسن اخلاق و مدارا نمودنست براى كسى كه مردم را دعوت بدين ميكند كه نزديكتر است بقبولاندن.

شعر:

حسنت باتّفاق ملاحت جهان گرفت آرى باتّفاق جهان ميتوان گرفت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 27

[سوره المزمل (73): آيات 11 تا 19] ... ص : 27

اشاره

وَ ذَرْنِي وَ الْمُكَذِّبِينَ أُولِي النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلاً (11) إِنَّ لَدَيْنا أَنْكالاً وَ جَحِيماً (12) وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ وَ عَذاباً أَلِيماً (13) يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثِيباً مَهِيلاً (14) إِنَّا أَرْسَلْنا إِلَيْكُمْ رَسُولاً شاهِداً عَلَيْكُمْ كَما أَرْسَلْنا إِلى فِرْعَوْنَ رَسُولاً (15)

فَعَصى

فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخَذْناهُ أَخْذاً وَبِيلاً (16) فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِنْ كَفَرْتُمْ يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً (17) السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ كانَ وَعْدُهُ مَفْعُولاً (18) إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلاً (19)

ترجمه: ... ص : 27

19- و مرا تكذيب كنندگان كه صاحبان نعمتند واگذار و اندكى مهلتشان ده آنان را (كه بزودى روزگارشان سپرى گردد).» __________________________________________________

(1) سعدى گويد:

ايكه در نعمت و نازى بجهان غرّه مشو كه محالست در اين معركه امكان خلود

ويكه در شدّت فقرى و پريشان حال صبر كن كاين دو سه روزه بسر آيد معدود [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 28

البتّه نزد ما بندهاى گران و آتش سوزان است.

12- و نيز طعامى گلوگير نه (فرو رود و نه بيرون آيد) و شكنجه اى دردناك است.

13- اين شكنجه ها و فشارها واقع خواهد شد روزى كه زمين و كوه ها بلرزد و كوه ها پشته ريگ پراكنده گردد.

14- براستى ما پيامبرى بسوى شما (اى اهل مكّه) فرستاديم چنان كه پيامبرى بسوى فرعون فرستاديم.

15- و فرعون آن پيغمبر را نافرمانى كرد در نتيجه او را گرفتيم گرفتنى سخت.

16- (اى مشركان) اگر بر كفر خود باقى باشيد پس از (عذاب) روزى كه كودكان را پير بگرداند چگونه خود را نگاه ميداريد.

17- و آسمان بواسطه سختى آن روز شكافته شود وعده خداوند (بوقوع اين حوادث و پيش آمدها) شد نيست.

18- البتّه اين (آيه ها) پنديست پس هر كه خواهد (به وسيله پذيرفتن اين موعظه ها) بسوى پروردگار خويش راهى گيرد.

لغت: ... ص : 28

يذر و يدع بمعنى ترك ميكند و واميگذارد است و گفته نميشود وذر و نه ودع چون ماضى آن دو استعمال نشده. و در جاى لزوم از ماضى فعل ترك استفاده ميشود. زيرا كه ابتداء بواو نزد آنان مكروه است و براى همين بدل كردند و او در اقتت كه وقتت بوده به همزه و او در تخمه و تراث

را كه و خمه و وراث بوده بتاء.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 29

(و النعمه) بفتح و زبر نون ملى و ميم و ضدّ آن خشونت و نعمت ثروت و منّت نيز آمده و نعمت بضمّ و پيش نون مسرّت و خوشحالى است گفته ميشود نعم عين و نعمة عين و نعمى عين (و انكال) كنده ها و زنجيرهاست و مفرد آن نكل و (الغصه) ماندن و گير كردن لقمه در گلوست كه نميتواند، خورنده آن آن را فرو برد و يا بيرون آرد ميگويند (غص بريقه) فرو برد به آب دهانش (يغصّ غصصا) غصّه ميخورد غصّه خوردنى و در دل او از اين موضوع غصّه است مثل عقرب و مار گزيده اى كه خوردن و نوشيدن بر او گوارا نيست.

عدى بن زيد گويد:

لو بغير الماء حلقى شرق كنت كالغصان بالماء اعتصارى

اگر بجز آب گلوى من اشراق و تر شود. مثل غصّه خورى خواهم بود كه ملتجى بآب شود (و كثيب) تل ريك را گويند و هلت الرّمل اهيله هيلا فهو مهيل وقتى كه آن را زير و رو كنند و از همين باب است حديث

(كيلو و لا تهيلوا)

بكشيد و زير و رو نكنيد و هر چيز سنگين و بيل است و از آنست كلّا مستوبل يعنى سنگين است و براى سنگينى آن فرو نميرود و از همين معنى است و بل و وابل و آن مكانيست كه بارانش بزرگ و زياد باشد و از اين باب است (و بال) و آن چيزيست كه بر نفس گران و سنگين باشد و وبيل نيز بمعنى عصاى سخت است.

طرفه گويد:

فمرّت كهاة

ذات خيف جلاله عقيلة شيخ كالوبيل يلندد

پس نحر نمود شترانى كه كوهان بزرگ و داراى جلالت و مال گرانقدر كه متعلّق به بزرگى بود كه عصاى محكم و دشمنى شديدى بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 30

شاعر تعريف ميكند پدر خود را و ميهماندارى او را.

تفسير: ... ص : 30

آن گاه خداوند سبحان تهديد نمود كفّار را و مذمّت فرمود: (وَ ذَرْنِي) اى محمّد (وَ الْمُكَذِّبِينَ) آن كسانى كه تكذيب ميكند تو را در تبليغاتت و آنچه را كه ايشان را از توحيد و اخلاص عبادت و در روز بعث و جزاء ميخوانى و اين گفتار مانند گفتار گوينده اى است كه ميگويد واگذار مرا با او وقتى بخواهد او را تهديد كند و آن منصوبست بنا بر اينكه مفعول معه بوده باشد.

(أُولِي النَّعْمَةِ) يعنى صاحبان ثروت و توانگران در دنيا، يعنى مجازات و كيفر همه آنان با منست و تو دلت را مشغول بكيفر آنان مكن.

(وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلًا) اندكى آنان را مهلت و فرصت بده و اين نيز تهديد و وعيد ديگريست آنها را و نيست مگر مدّت كوتاهى تا هنگامى كه جنگ بدر واقع شد (و آنان بدست امير المؤمنين عليه السّلام كشته شدند) و تأخير بيانداز آنان را در مدّت كمى.

مقاتل گويد: اين آيه در باره آن ده نفرى كه در غزوه بدر اطعام ميكردند و ما در سوره انفال آنها را ياد كرديم نازل شده، و در باره بزرگان قريش و (مستهزءين) مسخره كنندگان پيامبر نازل گرديد. «1»

__________________________________________________

(1) و آنان پنج نفر بشرح زير بوده اند: كه پيامبر (ص) در باره آنها نفرين كرد و آيه (إِنَّا كَفَيْناكَ

الْمُسْتَهْزِئِينَ) در باره آنها نازل و تمامى آنان در يك روز هلاك شدند.

1- وليد بن مغيره مخزومى كه خارى بپايش رفت و رگ اكحل او قطع و خون جارى شد تا هلاك شد و ميگفت خداى محمّد (ص) مرا كشت.

2- عاص بن وائل سهمى كه براى كارى بيرون رفت و سنگى از زير پاى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 31

(إِنَّ لَدَيْنا أَنْكالًا) مجاهد و قتاده گويند: يعنى (نزد ما بندهاى گران و بزرگى است در آخرت كه هرگز جدا نميشود از گردن و دست و پاى گنهكاران و مشركين) و بعضى گفته. يعنى غلها و زنجيرها.

(وَ جَحِيماً) و آن ناميست از نامهاى جهنّم و برخى گفته اند. يعنى آتش عظيمى كه بآتش كم جهيم گفته نميشود.

(وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ) ابن عبّاس گويد: يعنى خار دارى كه گلو را بگيرد كه نه پائين ميرود و نه بيرون ميآيد. و بعضى گفته اند: غذايى كه براى سختى و درشتى گلو را ميگيرد و ناراحت ميكند. و بعضى هم گفته اند: مراد زقّوم، و ضريع دوزخ است. حمران بن اعين از عبد اللَّه بن عمر روايت كرده، كه پيامبر (ص) شنيد كه قرآن خوانى اين آيه را قرائت ميكرد پس آن حضرت فرياد زد و افتاد.

(وَ عَذاباً أَلِيماً) يعنى عقاب دردناك. آن گاه خداوند سبحان توضيح داد كه چه وقت خواهد بود فرمود: (يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ) يعنى روزى كه زمين بشدّت ميلرزد (وَ الْجِبالُ) يعنى كوه ها هم نيز با آن ميلرزد و كسانى را

__________________________________________________

(- او در رفت و افتاد و پاره پاره شد و مرد و داد ميزد كه خداى محمّد صلّى اللَّه

عليه و آله مرا كشت.

3- اسود بن عبد يغوث براى استقبال پسرش از شهر خارج شد و در سايه درختى نشست جبرئيل سر او را بدرخت كوبيد تا مرد و ميگفت خداى- محمّد (ص) مرا كشت.

4- حارث بن طلاطله در موقع باد سموم از منزلش بيرون رفت و صورتش مانند سياههاى حبشه شد چون بخانه اش آمد و گفت من حارث هستم بر او خشم نموده و او را كشتند و او داد ميزد خداى محمّد مرا كشت.

5- اسود بن حارث ماهى شور خورد و تشنگى بر او غالب و آن قدر آب نوشيد كه شكمش تركيد مرد و ميگفت خداى محمّد مرا كشت. (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 32

كه بر روى آن هستند مضطرب و پريشان ميكند.

(وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثِيباً مَهِيلًا) ابن عبّاس گويد: يعنى كوه ها در آن روز ريك روان و پراكنده ميشوند.

و ضحّاك ميگويد: مهيل آن ريك نرميست كه وقتى پا بر آن گذارده شود از زير پا ميرود و وقتى زير آن گرفته شد بالايش ميريزد و معناى آن اين است كه كوه ها از ريشه كنده شده و مانند ريك نرم روان ميگردد بعد از آنكه بسيار سخت بود. آن گاه خداوند سبحان حجّت خود را بر مردم مكّه تأكيد نموده و فرمود (إِنَّا أَرْسَلْنا إِلَيْكُمْ رَسُولًا) يعنى ما بسوى شما فرستاديم پيامبر خود محمّد (ص) كه گواه بر شما باشد و در آخرت گواهى و شهادت براى شما دهد بآنچه را كه از اعمال از شما صادر شده نه در دنيا.

(كَما أَرْسَلْنا إِلى فِرْعَوْنَ) چنان كه فرستاديم بسوى فرعون بمصر.

(رَسُولًا) پيامبرى يعنى موسى بن

عمران (فَعَصى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ) پس نافرمانى كرد فرعون با پيامبر ما و از او نه پذيرفت دعوت او را (فَأَخَذْناهُ) پس ما او را گرفتيم بعذاب.

(أَخْذاً وَبِيلًا) گرفتن سختى با زياد لشكر و وسعت كشورش يعنى او را غرق و هلاك نموديم خداوند سبحان آنها را ترسانيد كه برسد بآنها آنچه را كه بفرعون و قومش رسيد.

(فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِنْ كَفَرْتُمْ) پس چگونه خود را از عذاب آخرت حفظ و نگه ميداريد اگر كفر بورزيد و ايمان نياوريد به پيغمبر.

(يَوْماً) يعنى عقاب و عذاب روزى كه.

(يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً) كودكان در آن روز پير ميشوند و آن جمع اشيب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 33

و اين تعريف سختى آن روز است چنان كه گفته ميشود:

(هذا امر يشيب منه الوليد تشيب منه النّواصى) اين كاريست كه نوزاد كودك را پير و موى سر را سفيد ميكند وقتى بسيار سخت باشد و معنايش اينست به آن چيز شما از عذاب اين روز پناه ميبريد اگر كفر ورزيد و چگونه از خود دفاع ميكنيد عذاب ما را.

نابغه شاعر گويد:

سقط النصيف و لم ترد اسقاطه فتناولته و اتتنا باليد «1»

يعنى پوشيد و روپوشش افتاد و صورتش پيدا شد پس آن را از ما با دستش پوشانيد، سپس خداى سبحان در تعريف سختى آن روز زياد نموده و فرمود: (السَّماءُ مُنْفَطِرٌ) آسمان پاره ميشود براى شدّت و سختى آن روز و هاء (بِهِ) به اليوم و آن روز بر ميگردد و اين چنانست كه ميگويند فلانى در كوفه است و معنايش اينست كه آسمان شكافته و پاره ميشود در اين روز

از هول و سختى آن و بعضى گفته اند: بسبب اين روز و هول و شدّت آن و بعضى هم گفته اند به امر و قدرت خداوند فرمود (منفطرة) براى اينكه لفظ سماء مذكّر و جايز است كه هم مذكّر و هم مؤنّث آيد و كسى كه مذكّر آورده مقصودش از سماء سقف است.

و بعضى گفته اند: معنايش صاحب انفطار چنان كه ميگويند امرأة مطفل يعنى زن اولاد دار و امرأة مرضع يعنى زن صاحب رضاع و شير ده پس ميشود

__________________________________________________

(1) نصيف پوشيه و مقنعه را گويند: زنى را تعريف ميكند كه پوشيه و حجاب او افتاد و صورتش باز شد پس با دستش آن را حفظ نمود از نامحرمان.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 34

بطريق نسبت.

(كانَ وَعْدُهُ مَفْعُولًا) يعنى وعده او خواهد شد و خلافى و تبديلى در آن نيست.

(إِنَّ هذِهِ) البتّه اين مطلبى كه ما تعريف كرديم و بيان نموديم.

(تَذْكِرَةٌ) يعنى موعظه و اندرز است براى كسى كه از خود انصاف دهد و تذكره موعظه و نصيحت و اندرزيست كه بخاطر ميآورد آنچه را كه نموده است.

(فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلًا) يعنى پس هر كس كه خواهد، از اهل تكليف راهى براى ثواب خداى خود بگيرد زيرا كه قدرت دارد بر طاعت و فرمان بردارى از خدا كه اگر نمود بثواب ميرسد و خداوند تعالى او را ترغيب و تشويق و دعوت نمود بفعلى كه او را بثواب ميرساند و بر انگيخت پيامبرى كه بخواند او را بسوى خدا پس كسى كه نافرمانى كرد و نرسيد بسبب بدى اختيار او ثواب از او منصرف شده است.

ترجمه

مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 35

[سوره المزمل (73): آيه 20] ... ص : 35

اشاره

إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ وَ اللَّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضى وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ آخَرُونَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (20)

ترجمه آيات: ... ص : 35

براستى پروردگارت ميداند كه تو (براى نماز) كمتر از دو ثلث و نصف آن و ثلث آن بر ميخيزى و گروهى از كسانى كه با تو هستند نيز و خداى تعالى (اوقات) شب و روز را اندازه ميكند و داند كه شمردن ساعت شب نتوانيد كردن (طاقت شب زنده دارى كردن نداريد) پس بشما بازگشت (به تخفيف و بعفو و اجازه در ترك نماز شب فرمود) پس از قرآن آنچه ممكن شما باشد بخوانيد كه خدا داناست بر اينكه گروهى از شما بيمار و گروهى ديگر در زمين گردش ميكنند كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 36

فضل خدا را بجويند و گروهى ديگر كار زار ميكنند كه فضل خدا را بجويند، و گروهى ديگر كار زار ميكنند در راه خدا و بخوانيد آنچه ميسورتان شود، از قرآن و نماز را بپاداريد و زكات را بدهيد و خداى را وام دهيد وامى نيكو (مقصود ساير صدقاتست) و آنچه از نيكى پيش فرستيد آن را نزد خداى تعالى بازيابيد آن (از

آنچه داده باشيد) بهتر و بپاداش بزرگوارتر است از خداى آمرزش بخواهيد زيرا كه خداى تعالى بس آمرزنده و بخشاينده است.

قرائت: ... ص : 36

ابن كثير و اهل كوفه نصفه و ثلثه قرائت كرده و ديگران از قرّاء بصره و مدينه و مكّه و شام بجرّ قرائت كرده اند. «1»

ابو على گويد: كسى كه ثلثى اللّيل را نصب داده حجّت حمل كرده آن را بر ادنى كه آن در محلّ و موضع نصب است.

ابو عبيده گويد: ادنى بمعناى اقرب نزديكتر است پس گويا فرمود كه

__________________________________________________

(1) هشام ثلثى بسكون لام قرائت كرده چنانچه در سوره بقره است و امّا ثلث مفرد را تمام قرّاء اتّفاق كرده اند بر خواندن بضمّ و ظاهرا مراد نصف آخر شب است زيرا در آن وقت صدق ميكند بر خاستن از رختخواب و از خواب و مشروعيت نماز شب بعد از نصف شب اولى است بجهت اختصاص آن نصف به ذكر پروردگار و حمل كرده اند غير او آن را بر آن پس جايز دانسته اند تقديم نماز شب را بر نصف شب و نبودن قدرت و نيروى علمى براى تعيين نصف شب حقيقى موجب نسخ وجوب تهجّد و نماز شب شد باستحباب.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 37

پروردگار تو ميداند كه تو كمتر از دو ثلث شب بر ميخيزى و نصف و يك سوّم شب را قيام ميكنى، و كسى كه جر داده (ثلثى) پس او حمل كرده بر (من) كه حرف جرّ است.

ابو الحسن گويد: و نيست معناى آن در آنچه بما رسيده زيرا معنا بر كمتر و نزديكتر از نصف و اقرب از ثلث است. گفت و آنچه واجب شده قيام

ثلث و اكثر از آنست (و پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله ترك نميكرد واجب را) گفت: و امّا كسانى كه بجرّ قرائت كرده بنا بر اين معناست كه شما اداء نكرديد آنچه خدا بر شما واجب نموده پس بر خيزيد كمتر از دو ثلث شب و از نصف آن و يك سوّم آن.

تفسير: ... ص : 37

آن گاه خداوند سبحان خطاب نمود پيامبرش را كه (إِنَّ رَبَّكَ) البتّه پروردگار تو اى محمّد (يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى ) ميداند كه تو بر ميخيزى كمتر و نزديكتر (مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ) از دو ثلث شب و نيمى از شب و يك سوّم از شب را يعنى كمتر از نصف و ثلث شب را و هاء بليل بر ميگردد يعنى نصف شب و ثلث شب و معناى آن اينست كه تو بر ميخيزى در بعض شبها نزديك به دو ثلث و در بعضى از شبها نزديك از نصف شب و نزديك يك سوّم شب، و بعضى گفته اند: كه هاء (ضمير) بثلثين برگردد و نزديكتر از نصف ثلثين و ثلث ثلثين است و وقتى منصوب خوانده شد معناى آن اين ميشود كه بر ميخيزى نيمى از شب و ثلثى از شب را (وَ) بر ميخيزد (طائِفَةٌ مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ) گروهى از كسانى كه با تو هستند بر ايمان.

حاكم ابو القاسم ابراهيم حسكانى باسنادش از كلبى از ابى صالح از ابن عبّاس روايت كرده در قول خداوند وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ يعنى على

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 38

عليه السّلام و ابو ذر (وَ اللَّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ) و خداوند اندازه ميگيرد شب و

روز را يعنى اندازه ميگيرد اوقات و ساعات شب و روز را تا بدانيد در آن ساعات بر چه شما را امر ميكند.

عطاء گويد: معنايش اينست آنچه بكنيد و بجا آوريد از نظر او فوت نميشود و مقصود اينست كه او ميداند مقدار شب و روز را پس ميداند آن مقدارى كه شما بر خاسته و نماز ميخوانيد از شب.

(عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ) ميداند كه شما هرگز نميدانيد اوقات آن را بشماريد مقاتل گويد: بودند مردمى كه تمام شب را از ترس اينكه مبادا كوتاهى و تقصير در واجب نموده باشند نماز ميخواندند پس خداى سبحان فرمود: دانست كه شما نميتوانيد حساب شب را داشته باشيد يعنى طاقت شناخت اين را نداريد.

حسن گويد: آن مردم آن قدر قيام كردند و بر روى خود ايستادند تا پايشان ورم كرد پس خداى سبحان فرمود: شما طاقت احصاء آن را حقيقتا نداريد.

جبائى گويد: معنايش اينست كه هرگز طاقت مداومت بر قيام شب را نداريد و از شما تقصير در آن واقع ميشود.

(فَتابَ عَلَيْكُمْ) پس بازگشت نمود بشما به اينكه آن را مستحبّ قرار داد و واجب قرار نداد.

و بعضى گفتند: معنايش اينست كه گناهى بر ترك نماز شب بر شما لازم نكرد چنان كه تائب را عقابى لازم نيايد يعنى تبعات و آثار گناه كه عذاب قيامت باشد از تائب بسبب توبه برداشته شود، بيشتر مفسّرين گفتند فتاب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 39

عليكم يعنى پس تخفيف داد بر شما.

(فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ) پس آنچه ميسورتان ميشود از قرآن بخوانيد در نماز شب و نيز اجماع و اتّفاق كردند مفسّرين

كه مقصود از قيام اوّل سوره در قول خدا (قُمِ اللَّيْلَ) آن قيام براى نماز است مگر ابو مسلم كه ميگويد كه مقصود قرائت مطلق قرآنست نه غير.

و بعضى گفته اند: معناى فاقروا پس نماز بخوانيد آن مقدار كه ميسورتان باشد و تعبير كرده از صلاة بقرآن براى اينكه نماز شامل قرائت قرآن هم است (چون سوره حمد و توحيد قرآنست) و كسى كه ميگويد مراد بآن قرائت قرآنست در غير نماز نزد بيشتر از مفسّرين محمول باستحباب است نه واجب، براى اينكه اگر قرائت واجب باشد حفظ آن نيز واجب باشد.

و بعضى از آنها گفته اند: محمول بر وجوبست زيرا قارى از اعجاز قرآن و آنچه در آنست از دليلهاى توحيد و ارسال پيامبران مطّلع ميشود و لازم هم نميآيد كه حفظ قرآن واجب باشد زيرا آن از مستحبّاتيست كه بآن تأكيد شده «1» و مورد رغبت شارع است. آن گاه اختلاف كرده اند در مقدارى كه متضمّن اين امر است از قرائت. سعيد بن جبير گويد: پنجاه آيه ابن عبّاس گويد صد آيه

__________________________________________________

(1) آنچه از امر تبادر بذهن ميكند واجب عينى است و شكّى نيست كه قرائت قرآن در غير نماز بر احدى واجب نيست و امّا وجوب كفايى براى اينكه معجزه باقيه پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله كهنه و مندرس نشود و مهجور نگردد و شكّى در وجوب آن نيست پس واجب است آنچه متعلّق بالفاظ قرآن و معانى و تفاسير آنست تدريس شود براى او امر مؤكّده اى كه از شارع، و رهبران دين رسيده و اصرار و حرص مسلمانها بر اين و آنچه را كه تدوين، و تأليف شده از كتب

نحوى و علوم ادبيّه و آنچه را كه دفاتر نوشته شده و برنامه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 40

حسن گويد: كسى كه صد آيه در شب بخواند قرآن با او محاجه نكند.

كعب گويد. كسى كه صد آيه بخواند در شب نوشته ميشود از قانتين، يعنى عبادت كنندگان.

سدى گويد: دويست آيه جويبر گويد: يك سوّم قرآن بجهت اينكه خدا آن را ميسور بر بنده گان نموده و ظاهر اينكه معناى (ما تيسّر) مقداريست كه شما اراده نموده و دوست داشتيد.

(عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضى ) دانست خداوند كه بعضى از شما بيمار ميشويد و اين مقتضى تخفيف از شماست.

(وَ آخَرُونَ) ديگران. ابن عبّاس گويد: و بعضى از شما مردمى ديگر هستند كه: (يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ) در روى زمين جستجوى فضل خدا ميكنند يعنى مسافرت ميكنند براى تجارت و طلب سود و منافع (وَ آخَرُونَ) و مردمى ديگر (يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ) قتال و جهاد ميكنند

__________________________________________________

(هايى كه در مدارس براى اين موضوع تأسيس گرديده و اين مستفاد از كتاب كنز العرفان (فى فقه القرآن) است و امّا وجوب حفظ نماز پس مورد اختلاف ميان علماء ما است پس بعضى تجويز كرده اند خواندن از روى قرآن را در حال اختيار پس اگر اراده كرده اند مقدار واجب را پس اين خلاف سيره علما و مسلمين است و گر چه روايت صيقل وارد شده در اين مطلب و علّامه حلى (ره) در كتاب مختلف خود تمسّك بآيه (فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ) نموده بر وجوب سوره بعد از حمد بعلّت اينكه خداى تعالى واجب فرمود آنچه ميسور است خارج ميشود زيادتر از سوره بعد

از حمد (و فيه تأمل) در اين قول علّامه تأمل است زيرا باتّفاق كلّ سوره در نماز شب واجب نيست.

و نيز استدلال شده بروايت منصور بن حازم و آن كفايت ميكند با شهرتى كه دارد و احتياط هم ايجاب ميكند وجوب سوره را و فاضل مقداد ميگويد روايات اهل بيت بوجوب سوره بسيار است و او داناتر است بآنچه گفته ولى ما نديديم چيزى از آن روايات را مگر روايت منصور بن حازم را. (شعرايى)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 41

در راه خدا پس تمام اينها مقتضى تخفيف از شماست.

(فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ) پس قرائت كنيد آنچه ميسور است از قرآن و روايت شده از حضرت رضا عليه السّلام از پدرش از جدّش عليه السّلام فرمود آنچه ممكن است از آن براى شما در قرائت قرآن خشوع قلب و صفاء باطن.

(وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ) و نماز را بپا داريد بحدود و اجزاء و شرايطى كه خدا بر شما واجب فرموده.

(وَ آتُوا الزَّكاةَ) و به پردازيد زكاتى كه بر شما فرض نموده.

(وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً) و وام بدهيد بخدا وام خوبى يعنى و انفاق كنيد در راه خدا و جهات چنانى كه خدا شما را امر فرموده و ترغيب فرموده شما را بانفاق كردن در آن و گذشت معناى قرض در سابق.

(وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ) و آنچه از خوبيها براى خودتان جلوتر بفرستيد و انجام دهيد يعنى طاعت.

(تَجِدُوهُ) مى يابيد آن را يعنى ثواب آن را مى بينيد.

(عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْراً) نزد خدا و آن خوبست براى شما از بخل ورزيدن و تقصير نمودن.

(وَ أَعْظَمَ

أَجْراً) و بزرگتر پاداش است يعنى بالاترين ثوابست و آن در اينجا فضل ناميده ميشود نزد بصريها و عماد گفته ميشود نزد مردم كوفه و جايز است كه آن صفت براى هاء تجدوه باشد.

(وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ) و طلب مغفرت كنيد (إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) البتّه خدا بخشنده و مهربانست يعنى پرده پوشى گناهان شما عفو كننده از شما مهربان است بشما و منعم است بر شما عبد اللَّه بن مسعود گويد: هر مردى كه چيزى را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 42

از شهرستانهاى مسلمين بمدينه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله آورد در حالى كه صابر و بحساب خدا باشد و آن را بقيمت روزش بفروشد نزد خدا در رتبه شهيدانست آن گاه قرائت نمود (وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ. الايه).

ابن عمر گويد: نيافريده است خدا مرگى كه بعد از كشته شدن در راه او باشد كه من بآن بميرم كه محبوب تر باشد نزد من از اينكه بميرم بين دشوارى و سختى مسافرتى كه در روى زمين جوياى فضل خدا باشم.

و بعضى گفته اند: اين آيه در مدينه نازل شده بدليل اينكه نماز و زكاة در مكّه واجب نشده و بعضى هم گفته اند آيه مكّى است و نماز و زكاة هم در مكّه واجب شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 43

سوره مدّثر مكّى است ... ص : 43

عدد آيات آن ... ص : 43

سوره مدّثر پنجاه و شش آيه است از نظر عراقى و بزى و مدنى اوّل و پنجاه و پنج آيه است از نظر شامى (عبد اللَّه بن عامر) و مدنى اخير و مردم مكّه غير از روايت بزّى ...

اختلاف آيات ... ص : 43

(يتساءلون) مورد اختلاف غير مدنى اخير (عن المجرمين) مورد اختلاف غير شامى و مكّى غير از بزّى ميباشد.

فضيلت اين سوره ... ص : 43

ابى بن كعب از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت نموده كه فرمود كسى كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 44

قرائت كند سوره مدّثر را داده شود باو از اجر ده حسنه بعدد كسانى كه تصديق نموده اند محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را و تكذيب كردند او را در مكّه.

محمّد بن مسلم از حضرت ابى جعفر باقر عليه السّلام حديث نموده كه فرمود كسى كه قرائت كند در نماز واجب سوره مدّثر را لازم است بر خدا كه او را در درجه محمّد صلّى اللَّه عليه و آله قرار دهد و در زندگى دنيا هرگز به او سختى نرسد.

وجه ارتباط اين سوره با سوره قبل:

و چون خداوند سبحان پيامبرش صلّى اللَّه عليه و آله را در آخر مزمّل امر بنماز و زكاة و قرض الحسنه نمود فرمان داد او را در اوّل اين سوره بانذار و ترسانيدن پس گويا كه او را فرمان داد كه شروع از خود كند پس از آن بمردم پس فرمود:

[سوره المدثر (74): آيات 1 تا 10] ... ص : 44

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ (1) قُمْ فَأَنْذِرْ (2) وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ (3) وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ (4)

وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ (5) وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ (6) وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ (7) فَإِذا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ (8) فَذلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ (9)

عَلَى الْكافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ (10)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 45

ترجمه: ... ص : 45

بنام خداوند بخشاينده مهربان:

اى جامه در بر كشنده.

1- (از خوابگاه خود) بر خيز و (مردم را از عذاب) بترسان.

2- و پروردگار خويش را بزرگ شمار.

3- و جامه خود را پاك گردان.

4- و از بتان (و عبادت آنها) دورى كن.

5- و (بمردم چيزى) مده تا بيشتر ستانى.

6- و براى خشنودى پروردگار خويش شكيبا شو.

7- و چون در صور دميده شود (برخى گفتند مراد دميدن اوّل كه بآن همه ميميرند و بعضى گفتند دميدن دوّم است كه در قيامت همه زنده ميشوند.

8- پس آن دميدن در آن روز نشانه روزى دشوار است.

9- بر ناگرويدگان و كافرها (روز) دشواريست نه آسان.

قرائت: ... ص : 45

ابو جعفر و حفص و يعقوب و سهل (و الرّجز) بضم خوانده و ديگران بكسر و حسن (تستكثر) را بجزم قرائت كرده و اعمش بنصب و فرّاء برفع خوانده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 46

دليل: ... ص : 46

(الرّجز) بضمّ بنا بر قرائت حسن و آن نام بتى بوده بگمان آنان، و قتاده گويد: آن دو بت بنام اساف و نائله بوده است.

و كسى كه بكسر خوانده پس آن عذاب و معنايش اينست صاحب عذاب را دورى كن براى اينكه عبادت آن مؤدّى بعذاب ميشود و ممكنست كه رجز و رجز (بضمّ و بكسر) دو لغت باشد مانند ذكر و ذكر (بكسر ذال و ضمّ آن).

ابن جنّى (نحوى) گويد جزم در (تستكثر) محتمل دو امر است.

1- بدل باشد از (تمنن) مثل اينكه گفته (لا تستكثر) اگر كسى اشكال كند و بگويد در بدل معتبر است صلاحيت داشته باشد كه دوّمى جاى اوّل بايستد و اگر گفتمى (لا تستكثر) دلالت بر منع منّت نميكند براى استكثار و حال اينكه معنا اينست منّت نگذار منّت مستكثر گفته شود گاهى بدل بر حذف اوّل (مبدل منه) ميشود و گاهى بر نيّت ثبات او ميشود و اين مثل گفته تو است كه مى گويى زيد مررت به ابى محمّد پس ابا محمّد بدل از هاء ميشود و اگر گفتى زيد مررت بابى محمّد قبيح است پس قول خداى تعالى و لا تمنن تستكثر از از اين قبيل است و ابو حاتم جزم را بنا بر بدليّت انكار نموده.

2- اينكه اراده كرده باشد تستكثر پس راء ساكن كرد بجهت سنگينى ضمّه با حركات زياد چنان كه ابو زيد از

قول آنها حكايت كرده (بلى و رسلنا) به سكون لام و امّا (تستكثر) بنصب پس بدرستى كه مضمر است و اينكه بدل باشد از قول او (و لا تمنن) در معنى آيا نمى بينى كه معناى آن نباشد از تو منتّى پس استكثار است پس گويا گفته است نباشد از تو منّتى كه استكثار كنى پس مضمر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 47

ميشود براى اينكه بوده باشد با فعل منصوب بآن بدل از (منّ) در معناى چنانى كه فعل بر آن دلالت دارد و از آنچه كه فعل در آن واقع ميشود موقع و جاى مصدر گفته عروة بن الورد است كه ميگويد:

فقالوا ما تشاء فقلت الهو الى الاصباح اثر ذى اثير «1»

پس گفتند چه ميخواهى گفتم بازى كنم تا صبح (با معشوقه ام) اراده كرد از گفته اش (فقلت الهو) پس گفتم بازى كنم پس نهاد كلمه الهو را جاى اللّهو بازى كردن را.

لغت: ... ص : 47

(مدّثر) مفتعل از باب دثار (و دثر) مگر اينكه ثاء ادغام شده در دال و آن پوشيده بلباس (و لحاف و پتو و ملافه) است هنگام خواب.

(و تكبير) صفت اكبر است بنا بر اعتقاد بمعناى آن مانند تكبير گوينده اللَّه اكبر در نماز. و تكبير نقيض و ضدّ صغير است و كبير الشّأن آن مختصّ است بتوسعه دادن قدرت و علم و دانايى (و طهارة) نظافت و پاك كردن و نابود كردن نجاست است زيرا نظافت گاهى بنابود كردن چرك و كثافت غير نجس است و گاهى به از بين بردن نجاست و طهارت در آيه قسم دوّم است «2» (و منّ) تذكر و بخاطر

آوردن نعمت است بچيزى كه موجب كدورت، و

__________________________________________________

(1) جوهرى در صحاح اللّغه گويد: افعل هذا اثر ذى اثير يعنى ميكنم آن را در پى اين.

(2) فاضل مقداد (در كنز العرفان) گويد: پاك كردن لباس واجب بنفس نيست بلكه براى نماز واجب است و شيخ طوسى در كتاب نهايه گويد:

تصّرف در نجاست بهيچ عنوان جايز نيست و حال آنكه فقها گفته اند در فروش روغن نجس جايز است براى روشن كردن زير آسمان نه زير سقف و از اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 48

ناراحتى شود و قطع ميكند حقّ سپاس و تشكّر به آنرا. ميگويند: (منّ بعطائه) منّت گذاشت به بخشش خود منّت ميگذارد منّت گذاردنى وقتى اين كار را نمود و امّا منّت بر اسير پس آن آزاد كردن اوست. بقطع كردن اسباب و ريسمان اسارت.

(و استكثار) طلب كثرت و زياديست و در اينجا طلب ذكر استكثار است بر بخشش.

(و ناقور) بر وزن فاعول از نقر مانند هاضوم از هضم و حاطوم از حطم و آن چنانست كه بكوبد و بدمد در آن براى در آوردن آهنگ و صدا بسبب آن.

(و يسير) كم زحمت و مشقّت را گويند و از آنست يسار كه بمعناى توانگرى و زيادى مال است براى كمى مشقّت در آن در خرج كردن و انفاق نمودن و از آنست تيسر الامور يعنى سهولت و آسانى كارها.

اعراب: ... ص : 48

(وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ) تقدير و باطنش (قم فكبّر ربّك) بر خيز و خداى خود را تكبير بگوى و هم چنين است آيه بعد از آن يعنى (قم و ثيابك فطهّر) (قم و الرّجز فاهجر) و فائده

تقديم و جلو افتادن مفعول از آن اختصاص است، زيرا وقتى گفتى (و كبّر ربّك) دلالت نميكند بر اينكه تكبير براى غير خدا جايز

__________________________________________________

(قول معلوم ميشود كه سقف از دود آن نجس و غير جايز است و شهيد در روضه فرمود فروش روغن دنبه گوسفند مرده بهيچ حال جايز نيست براى عدم جواز عين نجاست بطور مطلق و رود نهى از شارع در بيع نجاست و نهى، نميكنند مگر از چيزى كه قابل انتفاع بآن باشد زيرا چيز بى منفعت قهرا مورد معامله قرار نميگيرد و نهى از آن معنا ندارد.

(شعرايى)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 49

نيست ولى وقتى گفتى (رَبَّكَ فَكَبِّرْ) دلالت دارد بر اينكه براى غير خدا تكبير جايز نيست.

(مترجم- مانند إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ، كه تقديم مفعول براى انحصار و اختصاص است يعنى فقط تو را عيادت كرده و از تو يارى ميطلبم).

(و نستكثر) در محلّ و موضع نصب بنا بر حال است.

(فذلك) مبتداء است و يَوْمٌ عَسِيرٌ) خبر آن (و يومئذ) جايز است كه مرفوع باشد و جايز است منصوب. پس وقتى مرفوع باشد مبنى بر فتح ميشود بجهت اضافه بودن به (اذ) زيرا (اذ) متمكّن از اعراب نيست و وقتى كه منصوب باشد بنا بر ظرفيت است و تقدير و باطن آن اينست (فذلك يوم عسير فى يوم ينفخ فى الصّور) پس اين روز سختى است در روزى كه در صور دميده ميشود و اين قول زجاج است.

ابو على در بعضى از كتابهايش گويد: نصب (يومئذ) جايز نيست بنا بر اينكه عامل در آن (عسير) بوده باشد براى اينكه صفت عملى

به قبل از موصوف نميكند. ميگويد: منصوبست يومئذ بنا بر اينكه صله (فذلك) بوده باشد براى اينكه اين كنايه از مصدر است پس گويا گفته است پس اين نقر در اين روز و بنا بر اين باطن و تقدير آن اينست.

(فذلك النّقر فى ذلك الوقت نقر يوم عسير) پس اين صدا در اين وقت صداى روز سختى است.

و قول او (عَلَى الْكافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ) بر كافرها آسان نيست. بنا بر اينست كه متعلّق بعسير باشد نه بيسير بعلّت اينكه آنچه مضاف اليه در آن، عمل ميكند مقدّم بر مضاف نميشود بنا بر اينكه گفتند (غير) در حكم حرف نفى است،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 50

پس جايز است كه ما بعد در ما قبل خودش عمل كند مثل اينكه بگويى (انت زيدا غير ضارب) تو زيد را زننده نيستى و جايز نيست كه بگويى (انت زيدا مثل ضارب) تو زيد را مانند زننده اى پس ضارب در زيد عمل كند و بدرستى تجويز كرده اند (انت زيدا غير ضارب) را كه حمل بر انت زيد الا ضارب تو زيد را نميزنى.

تفسير و مقصود: ... ص : 50

خداوند سبحان پيامبرش (ص) را خطاب كرده فرمود (يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ) يعنى متدثّر و فرو رفته بلباست.

اوزاعى گويد: شنيدم يحيى بن كثير ميگفت پرسيدم از ابو سلمه اوّل سوره قرآن كه نازل شد كدام است.

گفت (يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ) گفتم آيا (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ) نبود گفت پرسيدم از جابر بن عبد اللَّه اوّل سوره كه نازل شد كدام است گفت (يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ) پس گفت يا (اقراء) پس جابر گفت حديث كنم براى شما آنچه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله

و سلّم ما را حديث نمود. فرمود: يك ماه مجاور كوه (حرا) شدم پس از آن از كوه پائين آمده و وارد صحرا شدم پس سرم را بلند نموده پس ناگاه او را يعنى جبرئيل را در هوا بر تختى ديدم. پس گفتم دثّرونى، دثّرونى مرا بپوشانيد مرا بپوشانيد پس روى من آب ريختند پس خداوند عزّ و جلّ نازل فرمود (يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ) و در روايتى آمده كه از ترس آن به زانو در آمده و بزمين افتادم و آمدم نزد خانواده ام و گفتم (ذمّلونى) پس نازل شد (يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ).

(قُمْ فَأَنْذِرْ) يعنى نيست تو را چيزى كه از شيطان بترسى بدرستى كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 51

تو پيامبر هستى برخيز و مردم را انذار كن و از خداى تواناى يكتا بترسان، و ايشان را دعوت بتوحيد و يكتا پرستى نما و در اين فرمانست آنچه كه بايد باشد زيرا خداى تعالى به پيامبرش وحى نميكند مگر با برهانهايى روشن، و معجزات ظاهره اى كه دلالت كننده باشد بر اينكه آنچه بر او وحى ميشود، از طرف خداى تعالى پس نياز بچيزى كه جز آنها را ندارد و فزع و جزع نميكند.

و بعضى گفته اند كه معنايش اينست اى كسى كه طالب و خواهان ردّ كردن آزارى بسبب فرو رفتن در جامه ات بخواه ردّ آزار و اذيّت را بترسانيدن و انذار قومت از آتش اگر ايمان نياوريد. و بعضى گفته اند: كه آن حضرت خود را بجامه كوچكى پيچيده تا بخوابد پس فرمان آمد اى خواب كننده از خواب بر خيز و بترسان قوم و خويشانت را.

2 و بعضى گفته اند كه

مقصود به كلمه قم جدّيت و كوشش در كار و قيام، به رسالت و ترك سستى در اين وظيفه است و مثل اينست كه گفته شود از آنچه بآن امرت كرده ام نخواب و كوتاهى نكن و اين مانند قول عرب است كه وقتى ميخواهد تعريف كند كسى را بكوشش و راستى عزيمت و تصميم ميگويد: فلانى در كارش خواب ندارد و مثل اينست كه خواب را محظور و مانع از صاحب حاجت ميدانند تا بحاجت و خواسته و نيازش برسد و باين مطلب اشعارشان گويا شده و گفته اند:

الا يا ايّها النّاهى فزارة بعد ما اجدت لامر انّما انت حاكم ارى كلّ ذى وتر يقوم بوتره و يمنع عند النّوم اذا انت نائم

آگاه باش اى آنكه منع كننده فزاره هستى از حرب و جنگ و انتقام بعد از آنى كه كوشش كردند بامرى كه تو از آن غافلى، ميبينيم بر صاحب خونى را كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 52

قيام بانتقام از خونش ميكند و اين انتقام جويى خواب را از چشم او ميبرد وقتى كه تو در خوابى و ميگويند براى كسى كه خون خود را گرفته كه اين خون خواب رفته است و شاعر توصيف ميكند كسى كه شتر او را برگردانيده.

اوردها سعد و سعد مشتمل يا سعد لا تروي بهذاك الإبل

برگردانيد آن شتر را سعد و حال آنكه سعد پشمينه و پارچه بخود گرفته بود اى سعد- باين شترت آبيارى نكن و اشتمال مانند تدثّر است.

(وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ) يعنى بزرگ بدار آن را و او را تنزيه و مبرّا كن از آنچه سزاوار او نيست.

و

بعضى گفته اند: تكبير بگو او را در نماز و بگو اللَّه اكبر.

(وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ) يعنى و لباس نمازت از نجاست تطهير و پاك كن.

قتاده و مجاهد گويند: خودت را از گناهان پاك كن و ثياب عبارت از نفس و شخص است و بنا بر اين تقدير و باطن آن اينست (و ذا ثيابك فطهّر) و اين خودت را از گناه پاك كن، پس مضاف كه (ذا) باشد حذف شده و تأييد ميكند اين قول را گفته عنتره شاعر:

فشككت با الرّمح الاصّم ثيابه ليس الكريم على القنا بمحرم

پس دوختم لباسش را ببدنش با نيزه يعنى چنان نيزه زدم بر او كه لباسش را ببدنش دوختم و كرم بر نيزه حرام نيست.

و بعضى گفته اند: معنايش اينست لباست را از آلوده شدن آن بر معصيت حيله كردن پاك كن. چنانچه سلامة بن غيلان ثقفى گويد: ابن عبّاس براى او انشاد كرده.

و انّى بحمد اللَّه لا ثوب فاجر لبست و لا من غدره اتقنّع

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 53

و مرا بحمد و سپاس خدا لباس گناهى نيست كه به پوشم و يا خيانتى نكردم كه از خجلت و شرمندگى سرم را بپوشانم.

زجاج گويد: معنايش اينست حيله گر نباش و بحيله گر و غادر آلوده لباس و آلوده دامن ميگويند، و در معناى آن قول كسيست كه ميگويد عملت را اصلاح كن. سدى ميگويد: گفته ميشود بمردى كه صالح است پاكيزه لباس و پاكيزه دامن و وقتى گنهكار باشد باو آلوده دامن و لباس ميگويند طاووس ميگويد: و لباست را كوتاه كن و اين را از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه

السّلام روايت نموده است.

زجاج گويد: زيرا كوتاه بودن لباس از آلوده شدن بنجاست دور است براى اينكه وقتى بلند بود و بزمين كشيده شد ايمن و مصون از آلوده شدن بنجاست نيست.

ابن زيد و ابن سيرين گفته اند: كه لباست را از نجاست با آب بشوى براى اينكه مشركين نميشستند لباس خود را.

ابن عبّاس گويد: لباست از حرام نباشد. ابى مسلم گويد همسران خود را از كفر و معصيت پاك كن تا زنان مؤمنه و صالحه باشند و عرب بزنان و بانوان بطور كنايه و گوشه ثياب ميگويد. «1»

ابو بصير روايت كرده از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السّلام كه گفت امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: شستن لباس غم و غصّه را ميبرد و آن پاك كننده است براى نماز و جمع كردن لباس طهور و پاك بودن آنست براى نماز و خداوند سبحان فرموده (وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ) يعنى جمع كن.

__________________________________________________

(1) مترجم. قرآن هم از آنان لباس تعبير فرموده هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ آنان لباسند براى شما.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 54

(وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ) يعنى از بتها دورى كن و اين قول ابن عبّاس، و مجاهد و قتاده و زهرى است و بعضى چون حسن گفته. يعنى از گناه دورى كن.

كسايى گويد: الرّجز. بكسر عذاب و بضمّ بت است و گفته معنايش اينست دورى كن از هر چه مؤدّى و منجرّ بعذاب ابدى ميشود ولى غير كسايى فرقى بين كسر و ضمّ نداده و هر دو را بيك معنى گفته.

جبائى گويد: معنايش دورى كن از كار زشت و اخلاق مذموم و پست.

و گفته شده: كه بمعناى (اخرج حبّ الدّنيا من

قلبك لانّه رأس كلّ خطيئة) بيرون كن محبّت دنيا را از دلت زيرا كه آن اساس و ريشه هر گناه و خطايى است.

(وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ) يعنى عطا نكن بخششى كه بيش از آن داده شوى و اين مخصوص پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله است. تأديب فرمود او را خداوند سبحان به بهترين آداب و شريف ترين رسوم. و اين گفته (جماعتى، از مفسّرين) مانند ابن عبّاس و مجاهد و قتاده و نخعى و ضحّاك است.

حسن و ربيع بن انس گفته اند: معناى آن اينست كه در حسنات، و كارهاى خوبت بر خدا منّت نگذار در حالى كه طلب زياد كنى بر آن پس درجه و رتبه تو را پائين آورد در نزد خدا.

و ابن زيد گويد: معناى آن اينست منّت نگذار آنچه را كه خداوند به تو اعطا كرده از نبوّت و قرآن كه طلب پاداش زياد كنى از مردم.

و ابى مسلم گويد: آن نهى و منع از رباء حرام و سود حرام است يعنى نده چيزى كه مطالبه كنى بيش از آنچه را كه داده اى.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 55

مجاهد گويد: دو چندان و دو برابر عملت را نكن كه طالب زيادتر باشى طاعتهايت را.

و بعضى هم گفته اند: منّت نگذار به بخششت بر مردم كه طالب زياد از آنچه را كه داده اى باشى زيرا متاع دنيا قليل و كم و منّت هم عمل را مكدّر، و زشت ميكند.

زيد بن اسلم گويد: معنايش اينست كه وقتى بخشش و عطائى نمودى براى پروردگارت بكن و صبر كن تا او ثواب دهد بر آن عطايت.

جبائى گويد: يعنى منّت نگذار با بلاغ

رسالت بر امّتت.

(وَ لِرَبِّكَ) يعنى براى تقرّب بخدا (فقط) (فَاصْبِرْ) صبر كن بر ايذاء مشركين (و اين قول مجاهد است).

و بعضى گفته اند: صبر كن بر آنچه خدا فرمانت داده از اداء رسالت و بزرگداشت شريعت و بر آنچه بتو ميرسد از ايذاء و تكذيب براى رسيدن، به سعادت و ذخاير اخروى.

و بعضى گفته اند: صبر كن از معصيت و گناه و صبر كن بر طاعتها و مصيبتهاى دنيا.

و ابن زيد گويد: يعنى صبر كن براى خدا بر آنچه تحميل بر تو شده از كارهاى دشوار در جنگ و جهاد با عرب و عجم.

(فَإِذا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ) مجاهد گويد: وقتى در صور (اسرافيل) دميده شد و آن مانند بوق است.

و بعضى گفته اند: اين نفخه و دميدن اوّل است كه آن اوّل شدّت و سختى هولناكيست براى عموم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 56

جبائى گويد: آن نفخه و دميدن دوّم است كه خدا در قيامت همه مردم را زنده ميكند و آن صيحه ساعت رستاخيز و روز معاد است.

(فَذلِكَ يَوْمَئِذٍ) معنايش در سوره اعراف گذشت (پس دميدن در آن روز نشانه (يَوْمٌ عَسِيرٌ) يعنى دشوار و سخت است (عَلَى الْكافِرِينَ) بر ناگرويدگان و كافرهاى نعمتهاى خدايى و منكرين آيات او (غَيْرُ يَسِيرٍ) سهل و آسان نيست و آن بمعناى قول او دشوار است كه آن را بلفظ ديگر تكرار نموده براى تأكيد چنان كه مى گويى من دوستم فلانى را و دشمن نيستم.

و برخى گفته اند: دشوار است در خودش و آسان است بر مؤمنين براى آنچه مشاهده ميكنند از نيكويى عاقبت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 57

[سوره المدثر (74): آيات 11 تا 31] ... ص : 57

اشاره

ذَرْنِي وَ

مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً (11) وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً (12) وَ بَنِينَ شُهُوداً (13) وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً (14) ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ (15)

كَلاَّ إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنِيداً (16) سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً (17) إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ (18) فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ (19) ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ (20)

ثُمَّ نَظَرَ (21) ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ (22) ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ (23) فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ (24) إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ (25)

سَأُصْلِيهِ سَقَرَ (26) وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ (27) لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ (28) لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ (29) عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ (30)

وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ يَزْدادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيماناً وَ لا يَرْتابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ وَ ما هِيَ إِلاَّ ذِكْرى لِلْبَشَرِ (31)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 58

ترجمه: ... ص : 58

(اى پيامبر) مرا با آن كس كه تنها آفريدم واگذار.

11- و براى او مالى پهناور (از مكّه تا طائف) قرار دادم.

12- با پسرانى كه (پيوسته در مكّه با پدر خويش در محافل) حاضرند و براى او (بساط عيش، بگستردم گستردنى).

13- باز طمع ميدارد كه (در باره او بخشش خود را) افزون كنم.

14- نه چنانست (نه چنانست كه افزون سازم) زيرا كه او پيوسته آيه هاى ما را دشمن (و كينه توز است).

15- بزودى از عذاب مشقّتى بر دوش او خواهم نهاد.

16- او انديشه كرد كه در قرآن

چه طعنه زند و با خود اندازه گرفت 17- و او از رحمت خدا دور باد (در ابطال حقّ) و تقدير كرد.

18- باز ملعون باد چگونه تقدير كرد (باطل را و حكم بآن نمود).

19- پس (در قرآن كرتى ديگر) نظر كرد.

20- سپس روى ترش كرد (كه موجب طعن در آن نيافت) و پيشانى درهم كشيد.

(21) پس از حقّ روى بگردانيد و گردنكشى كرد.

22- پس گفت اينكه محمّد (ص) ميگويد جز جادويى كه نقل مى شود نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 59

23- اين جز سخن آدمى نيست.

24- بزودى او را در سقر بيفكنيم.

25- و ترا چه چيز دانا كرد كه سقر چيست.

26- آتشى كه باقى نگذارد (گوشتى را مگر آنكه آن را ميخورد و نه فرو ميگذارد (هيچ عضوى را).

27- آن آتش پوست اندام را تغيير دهنده است.

28- بر آن سقر نوزده فرشته (يا نوزده صنف) موكّل باشند.

29- و ملازمان دوزخ را جز فرشتگان (كه آرزوشان شكنجه دادن كافرانست) قرار نداده ايم و شماره هاى ايشان را جز (وسيله) آزمايش براى آنانى كه كفر ورزيدند نگردانيديم تا اينكه كتابشان داده اند يقين بهمرسانند (كه محمّد (ص) راستگوست) و تا آنان كه ايمان آورده اند تصديق خود را به (اين عدد) بيفزايند و تا آنان كه كتابشان داده اند و نيز گرويدگان (در عدد فرشتگان) شك نياورند و تا سرانجام آنانى كه در دلهايشان بيمارى (ترديد) است و نيز كافران بگويند خدا باين عدد از نظر مثل چه خواسته بدينسان خدا هر كه را خواهد در گمراهى خود فرو ميگذارد و هر كه را بخواهد راهنمايى ميكند و لشگرهاى پروردگارت را جز او نداند و اين جز

پندى براى مردمان نيست

لغت: ... ص : 59

تمهيد و توطئه مقدّمه چيدن و فراهم نمودن اسباب كار است و تذليل و تسهيل بمعنى سهولت و آسان كردنست.

عنيد: رفتن و صرفنظر كردن از چيزى بطريق عداوت و دشمنى با آن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 60

است گفته ميشود در نزد راه هاى كوهستانى دشمنى ميكند دشمنى كردنى پس او تنفّر نموده و رم ميكند.

و معاندت: منافرت طرفين و ضدّيت كردن با هم است و همين طور است عناد و شتر عنود يعنى شتر دموك و سركش.

شاعر ميگويد:

اذا نزلت فاجعلونى وسطا انّى كبير لا اطيق العندا

وقتى من فرود آمدم مرا در ميان قرار دهيد بدرستى كه من سالخورده و نيرو و طاقت دشمنى و عداوت را ندارم.

ارهاق: اعجاز و مشقّت بزجر و خشونت است.

و صعود: گردنه كوهيست كه بالا رفتن بر آن دشوار و سخت است.

(و عبس يعبس عبوسا) وقتيست كه رو ترش كند و عبوس و تكليح و تقطيب از نظر معنا نظيرهم است و ضدّ آن گشاده رويى و خوشرويى است.

و السّور: اوّل كراهت و ترش رويى است و ريشه آن از يسر بالا مر يعنى وقتى تعجيل در آن كار كند و از اين است بسر (خرماى نارس) براى شتاب و سرعت حال او قبل از رطب شدن.

توبه شاعر گويد:

و قد را بتى منها صدود رأيته و اعراضها عن حاجتى و بسورها «1»

و بتحقيق مرا كراهتى حاصل شد از او كه ديدم اعراض او را و اعراض او از حاجت و مراد من براى نارسى و خامى اوست.

__________________________________________________

(1) شكايت از اعراض و تنفّر معشوقه اش ميكند كه تمكين نميكند

از او.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 61

و الاصلاء: الزام و انداختن در ميان آتش است گفته ميشود انداختم او را پس افتاد.

و سقر: نامى از نامهاى دوزخ است صرف نميشود بجهت دو علّت 1- تأنيث 2- معرفه بودن و اصلش از سقرته الشّمس سقرا يعنى وقتى كه خورشيد مغز سر او را متالّم ميكند.

و الإبقاء: واگذاردن چيزيست از آنچه را كه گرفته.

و التلويح: تغيير رنگ است بسرخى و لوحته الشّمس تلويحا رنگش را حرارت خورشيد سرخ كرد سرخ كردنى لوّاحه بنا بر مبالغه است.

و البشر: جمع بشره و آن ظاهر و روى پوست است و از اينست، كه انسان را بشر مينامند بجهت ظاهر بودن پوستش بسبب عارى بودنش از كلك و پر و پشم كه در غير او از حيوانست.

شأن نزول: ... ص : 61

اين آيات در باره وليد بن مغيره مخزومى نازل شده است (يكى از پنج نفر مستهزءين) و اين در وقتى بود كه قريش جمع شدند در دار الندوه (كه مجلس شوراء آنان بود) پس وليد بايشان گفت كه شما صاحبان حسب و شخصيّت هستيد و عرب نزد شما ميآيد و بر ميگردند از نزد شما بر امرى كه مورد اختلاف آنها بوده و بسبب رأى و نظر شما رفع اختلافشان ميشود پس جمع كنيد فكرتان را بر يك مطلب. چه مى گوييد در باره اين مرد (يعنى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) گفتند مى گوييم او شاعر است، وليد رو ترش كرد و گفت ما شعر را شنيديم سخنان (محمّد) شباهت بشعر ندارد. پس گفتند مى گوييم كه او كاهن است. گفت وقتى نزد او مى آييد او را نمى يابيد كه

مانند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 62

كاهن ها سخنى بگويد گفتند مى گوييم كه او ديوانه است گفت وقتى با او ملاقات ميكنيد او را ديوانه نخواهيد ديد گفتند مى گوييم كه از جادوگر است گفت ساحر كدام است گفتند انسانيست كه ميان دشمنان دوستى و بين دوستان- دشمنى مياندازد گفت پس او ساحر و جادوگر است. پس بيرون رفتند (از مجلس كثيف خود) و ملاقات نميكرد هيچ يك از آنها پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله را مگر ميگفت يا ساحر يا ساحر اى جادوگر اى جادوگر و سخت شد اين اهانت بر آن حضرت.

مجاهد گويد: پس خداى تعالى نازل فرمود يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ اى جامه بخود پيچيده تا آيه إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ. اين نيست مگر سخن آدمى و روايت شده كه وقتى خدا سوره حم تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقابِ (اى پيامبر نازل شد قرآن از خداى غالب دانا كه بخشنده گناه و پذيرنده توبه سخت عذاب) بر پيامبرش نازل فرمود برخاست و بمسجد الحرام آمد و وليد بن مغيره نزديك آن حضرت بود و ميشنيد قرائت آن حضرت را و وقتى پيامبر متوجّه گوش دادن وليد بقرائتش شد قرائت آيات را تكرار فرمود پس وليد بر گشت آمد بمجلس خويشانش بنى مخزوم و گفت سوگند بخدا كه شنيدم الان از محمّد كلامى كه آن از سخنان آدمى و از سخنان پريان نيست و براى آن حلاوت و شيرينى مخصوصى و بر آن لذّت است، و اينكه بالاى آن با ثمر و پائين آن گوارا و آن برترى ميكند و چيزى برتر و بالاتر

آن نيست سپس بمنزل خودش رفت پس قريش گفتند بخدا سوگند كه وليد از دين خود خارج شد و سوگند بخدا كه تمام قريش از اين دين نياكان خود خارج خواهند شد و بوليد ريحانه قريش ميگفتند. پس ابو جهل (لعنه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 63

اللَّه) بآنها گفت من كفايت ميكنم شما را از او و آمد در كنار وليد در حال حزن و اندوه نشست. پس وليد گفت برادرزاده تو را محزون نبينم. ابو جهل گفت اين قريش است كه ترا با اين سالخوردگى و پيرى سرزنش و عيب جويى ميكند و گمان ميكنند كه تو سخن محمّد را زينت داده اى پس بر خاست با ابو جهل و آمد بمجلس خويشانش و گفت آيا گمان ميكنيد كه محمّد (ص) ديوانه است پس آيا ديده ايد او را كه هرگز گلوى خود بفشرد مانند ديوانه ها گفتند نه بخدا گفت آيا تصوّر ميكنيد كه او كاهن است پس آيا ديده ايد كه بر او چيزى از كهانت باشد گفتند نه بخدا. گفت آيا خيال ميكنيد كه او شاعر است پس هرگز ديده ايد كه او شعر بگويد گفتند نه بخدا گفت آيا گمان ميكنيد كه او دروغگوست پس آيا او را تجربه و آزمايش كرده ايد بچيزى از دروغ گفتند نه بخدا و او راستگوى امين ناميده ميشد پيش از نوبتش از صداقت و راستگويى اش. پس قريش بوليد گفتند پس او كيست. پس در خود فكر كرده سپس نگاه كرد و رو ترش نمود و گفت نيست او مگر جادوگرى آيا نديديد او را كه ميان مرد و همسرش و فرزندان او و بندگانش جدايى

مياندازد پس او جادوگر و آنچه او ميگويد سحريست كه اثر ميكند.

تفسير: ... ص: 63

آن گاه خداى سبحان به پيامبرش فرمود بر طريق تهديد بر كافرى كه آن را توصيف فرمود. (ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً) يعنى واگذار مرا با او بدرستى كه من كافيم براى عذاب كردن او چنانچه گوينده ميگويد واگذار مرا با او و معناى آيه چنين ميشود واگذار مرا با كسى كه او را آفريدم به تنهايى كه برايم شريكى نيست در آفريدن او و اگر حمل كردى آن را بر صفت آفريده معنايش اينست مرا واگذار

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 64

و كسى كه او را در شكم مادرش آفريدم تنها كه نه مالى براى او بود و نه فرزندى يعنى وليد بن مغيره.

مقاتل گويد: رها كن ميان من و او را كه من منفردم بهلاكت و نابود كردن او.

ابن عبّاس گويد: وليد در ميان قومش وحيد ناميده ميشود و عياشى روايت كرده باسنادش از زراره و حمران و محمّد بن مسلم از حضرت ابى عبد اللَّه صادق و حضرت ابى جعفر باقر عليهما السّلام كه وحيد ولد زنا فرزند حرام است.

زراره گويد: گفتند بحضرت ابى جعفر عليه السّلام كه يكى از بنى هشام در خطبه اش ميگفت من پسر وحيدم. فرمود واى بر او اگر ميدانست وحيد چيست بآن افتخار نميكرد. پس ما گفتيم بآن حضرت كيست او فرمود: كسى كه پدرش شناخته نشود (وحيد گفته ميشود) آن گاه ياد فرمود خداى سبحان مال و فرزندى كه باو روزى فرمود پس گفت (وَ جَعَلْتُ لَهُ مالًا مَمْدُوداً) عطا از ابن عبّاس گويد: يعنى قرار دادم براى او مالى

كه زياد كه ما بين مكّه تا طائف از شتران و اسبان نشان دار و گوسفندان و مستغلّات چنانى كه حاصل و گندم آن را پيوسته غلامان و كنيزان حمل ميكردند و چشمه هاى بسيار.

مجاهد گويد: ممدود فراوانيت غلّه و گندمش از امسال تا سال بود كه غلّه نو بيايد تمام نشود پس آن كشيده بر ايّام سالست و براى او باغى بود در طائف كه ميوه اش در تابستان و زمستان قطع نميشد و ده پسر داشت و صد هزار دينار.

قتاده گويد: شش هزار دينار. سفيان گويد چهار هزار دينار.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 65

(وَ بَنِينَ شُهُوداً) و پسرانى كه با او حاضر ميشدند در مكّه و از او غيبت- نميكردند براى بى نيازى آنها از مسافرت كردن براى تجارت.

سعيد بن جبير گويد: آنها سيزده نفر بودند و مقاتل گويد هفت نفر بودند و پسران وليد 1- خالد 2- عماره 3- هشام 4- عاص 5- قيس 6- قيس 7- عبد شمس سه نفر از آنان خالد و هشام و عماره اسلام آوردند گفته اند كه وليد بعد از نزول اين آيات پيوسته مال و فرزندانش از بين ميرفت تا هلاك شد.

(وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً) حسن و ديگران گويند: يعنى بگستردم و توسعه دادم بساط عيش و عشرت او را گستردنى تا از هر جهت مكفّى المؤنه و احوالش متناسب گرديد. و برخى گفته اند آسان كردم براى او تصرّف در كارها را آسان كردنى.

(ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ) آن گاه طمع نمود كه زياد كنم مال و اولاد او را.

يعنى سپاس مرا بر اين نعمتها ننمود بلكه ناسپاسى كرد و با اين

حال كفر و طغيانش طمع داشت كه نعمتهاى او را زياد كنم آن گاه بر وجه ردع و زجر و توبيخ فرمود (كَلَّا) يعنى آن چنان كه گمان كرد نيست و با كفر و ناسپاسيش زياد نميكنم.

و بعضى گفته اند معناى (كلّا) اينست يعنى آن طور كه خيال كرده نيست او را زجر و كيفر مينمايم. سپس بيان فرمود ناسپاسى او را و گفت (إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنِيداً) يعنى ما مال و نعمت خود را بر او زياد نميكنم چون او بحجّتها و دليلهاى ما و با معرفت و شناختش منكر دشمن است.

ابن عبّاس و قتاده گفتند كينه توز و منكر بود (سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً) يعنى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 66

بزودى بر دوش او مشقّتى از عذاب خواهم گذاشت كه راحتى در آن نباشد و بعضى گفته اند در خبر مرفوع، بالا رفتن كوهى از آتش است در جهنّم كه شروع ميكند به بالا رفتن كه وقتى دستش را بر آن ميگذارد از حرارت آن آب ميشود و وقتى بر ميدارد دستش سالم ميشود و همچنين پايش.

كلبى گويد: آن كوهيست از سنگ صاف در آتش كه او را مجبور ميكنند از آن بالا رود تا بقلّه آن برسد و چون بآنجا رسيد سقوط ميكند و ميافتد بپائين آن دوباره مجبورش ميكنند بالا رود و همين طور چون صعود كرد او را به زير مياندازند و يا خود او پرت ميشود و براى هميشه اين عذاب اوست او را از جلو با زنجيرهاى آهنين كشيده از پشت و با چكش هاى آهنى زده تا در چهل سال از آن كوه آتش بالا رود و چون

ببالا رسيد او را بپائين آن كوه سر نگون ميكنند.

(إِنَّهُ فَكَّرَ) او مى انديشد كه در قرآن چگونه طعن زند.

(وَ قَدَّرَ) و در دل خود اندازه گرفت و البتّه انديشه ميكرد كه در باره ابطال قرآن حيله اى كند. زيرا اگر بر وجه طلب ارشاد و هدايت انديشه كرده و مقايسه ميكرد سخن خدا را با سخنان ديگر هر آينه ممدوح و پسنديده بود پس گفت اگر بگوئيم كه محمّد (ص) شاعر است عرب ما را تكذيب كند باعتبار اشعار خودشان و اگر گفتيم كه او كاهن است باز عرب ما را تصديق نكند زيرا كه سخنان او شباهت با سخنان كاهن ها ندارد. پس مى گوييم او جادوگرى است كه آنچه او آورده از ساحرهاى ديگر نقل ميكند. (فَقُتِلَ) يعنى لعنت شده و معذّب گرديده و برخى گفتند از رحمت خدا دور شده بچيزى كه بجاى كشته شدن است. جبائى گويد: مستحقّ و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 67

شايسته عذاب الهى شده.

(كَيْفَ قَدَّرَ) صاحب نظم گويد: معنايش از رحمت خدا دور شده بنا بر هر حال كه انديشه كرد و اندازه گرفت آنچه تقدير نمود از سخن چنانچه ميگويند در سخن (لأضربنّه كيف صنع) او را هر آينه البتّه ميزنم كه چه ميكند يعنى بنا بر هر حال كه بوده باشد او را ميزنم.

(ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ) اين تكرار براى تأكيد است. و بعضى گفتند كه معناى آن اينست هر طور كه در باره آيات ما انديشه كند و اندازه گيرد، با روشن بودن حجّت و دليل پس از رحمت خدا دور شده و بعقوبت و عذاب اخروى گرفتار ميشود

كه چگونه در ابطال حقّ انديشه كرده و نقشه ديگر ميكشد. و برخى گفتند. معنايش اينست عذاب ميشود در آخرت يك بار بعد از بار ديگر و همين طور براى هميشه.

(ثُمَّ نَظَرَ) آن گاه نگاهى بر قرآن كرد در طلب چيزى كه بآن قرآن را باطل كند و ردّ نمايد.

(ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ) يعنى سپس روى ترش كرد و نگاه كرد به كراهت شديدى مانند كسى كه در چيزى فكر ميكند و انديشه مينمايد.

(ثُمَّ أَدْبَرَ) آن گاه اعراض كرد از ايمان (وَ اسْتَكْبَرَ) يعنى وقتى خوانده شد با سلام تكبّر نمود و گفت (إِنْ هذا) يعنى آنچه در قرآنست نيست مگر جادويى نقل شده.

(إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ) يعنى از جادوگرها نقل و روايت ميكند و گفته شده آن از ايثار و اختيار است يعنى جادوييست كه آن را انسانها اختيار كرده و براى حلاوت و شيرينى كه دارد بر ميگزيند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 68

(إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ) يعنى نيست مگر سخن آدمى و نيست از نزد خدا (و حال آنكه اگر قرآن جادو يا از سخن آدمى بود چنانچه او لعنتى گفت هر آينه براى جادوگرها امكان داشت كه مثل آن را بياورند) و وليد و غير آن با فصاحتى كه دارند توانايى و قدرت آوردن مانند آن را داشته باشند و حال آنكه نتوانستند يك آيه هم بياورند.

سپس خداى سبحان او را تهديد فرموده و گفت (سَأُصْلِيهِ سَقَرَ) يعنى بزودى او را دوزخ اندازم و او را ملازم آتش قرار دهم. و گفته اند «سقر» دركه و طبقه اى از دركات و طبقات دوزخ است. و

برخى گفته درى از درهاى جهنّم است.

(وَ ما أَدْراكَ) نميدانى اى شنونده (ما سَقَرُ) سقر چيست در تنگنايى و سختى و بيم و ترس. و پاره از صفات آن را تعريف نموده و گفت (لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ) مجاهد گفت يعنى باقى نميگذارد براى آنان گوشتى مگر اينكه خورده و نابود ميكند و آنها را رها هم نميكند وقتى كه عود كردند و از نو خلق شدند.

جبائى گويد: باقى نميگذارد چيزى را مگر ميسوزاند و باقى نميگذارد براى آنان بلكه ميرسند بنهايت كوشش آنان در انواع عذاب و شكنجه ها.

(لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ) يعنى عذابى كه پوستها را تغيير ميدهد و برخى گفته چنان پوستها را سوزانيده تا سياه تر از شب تاريك ميكند.

(عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ) بر آنست نوزده و يا چند نفر از فرشتگان كه ايشان خزينه داران آتشند. مالك دوزخ است با هيجده نفر ديگر كه چشمهاى آنها مانند برق جهنده و دندانهاى آنان مانند سر نيزه هاى تيز و برّان و آتش از دهانهاى آنان بيرون ميآيد ميان دو كتف آنها باندازه مسافت نه سال راه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 69

است و كف دست يكى از آنها ظرفيّت نگهدارى دو قبيله بزرگ قريش ربيعه و مضرّ است. رحمت و مهربانى از آنها بر داشته شده يكى از آنها هفتاد هزار نفر از دوزخيان را بلند ميكند و هر كجا از جهنّم بخواهد مياندازد.

و گفته شده معناى آن اينست كه بر در كه و طبقه زيرين دوزخ نوزده فرشته خزينه دار و پاسبانست و براى آتش و دركات ديگر پاسبانهاى ديگرى است.

و گفته اند: تخصيص بعدد نوزده براى اينست كه

توافق با اخبار پيامبرانى كه قبلا خبر دادند و يا در كتب پيشين نوشته شده و در اين مصلحتى براى مكلّفين بوده باشد.

و بعضى از مفسّرين در تفسير اين عدد گفته اند. كه عدد نوزده (19) جمع ميكند بيشتر و اكثر عددهاى قليل و كم را كه از يك تا نه (9) باشد و كمتر عددهاى زياد را كه ده (10) باشد زيرا عدد آحاد يكى ها و عشرات. ده ها مآت، صدها و الوف هزارهاست و كمترين ده ها ده و بيشتر يكى ها نه (9) ميباشد (و نوزده (19) جامع ده و نه است) «1» مفسّرين گفتند وقتى اين

__________________________________________________

(1) ابو على طبرسى مؤلّف گويد: براى من مباحثه و گفتگويى با يكى ملحد و لجوجى اتّفاق افتاد در عدد نوزده و گفتم براى اسكات او ذكر عدد در هر موضع براى تخصيص نيست بلكه براى مبالغه است چنانچه گفته ميشود تو را هزار مرتبه ديدن كردم و تو باز ديدن من نيامدى. گفت اين مثال براى عدد زياد است. گفتم زياد در هر جا بحسب آنجاست. پنج نفر مأمور، و پاسبان در زندان زياد است و كافيست براى جلوگيرى از زندانيها و پادشاهان با زياد ارتش و سربازى كه دارند در زندان پاسبان ميگمارند گفت فرض كرديم ما عدد (19) براى مبالغه كافيست پس چرا اين عدد را اختيار كرد و عدد ديگر را نياورد. گفتم براى رعايت رؤس آيات كه راء باشد و آن مقتضى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 70

آيه نازل شد ابو جهل (لعنه اللَّه) گفت بمردم قريش (و اهل مكّه) مادرتان در مرگتان بنشيند، آيا ميشنويد پسر ابى كبشه (كنيه عبد

المطلب) است خبر ميدهد كه خزينه داران و پاسبانان دوزخ نوزده نفرند و شما مردم بسيار دلير هستيد آيا عاجز و ناتوانست هر ده نفر از شما كه يكى از پاسبانان و نگهبانان دوزخ را نابود كند.

ابو الاسود جحمى گفت من هفده نفر آنها را كفايت ميكنم ده نفر آنان را بر پشت و گرده ام و هفت نفر را بر شكم و شما همگى دو نفر از آنها را نابود كنيد پس فرود آمد (وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِكَةً) قرار نداديم ياران آتش را مگر فرشتگان.

ابن عبّاس و قتاده و ضحّاك گويند: معنايش اينست و ما قرار نداديم پاسبانان آتش كه اداره آن در اختيار و توليت آنان است مگر فرشتگان، قرار داديم شهوت و ميل آنان را در عذاب كردن اهل آتش و قرار نداديم آنها را از اولاد آدم چنان كه در ذهن شماست پس توانايى و قدرت بر آنها داشته باشيد.

(وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا) و قرار نداديم عدد آنها را

__________________________________________________

(كلمه عشر تا تسعه عشر است و هر واحدى از عشر به بالا شايسته و صلاحيت دارد و نوزده بزرگتر عدديست كه در مبالغه كفايت ميكند و مناسب رؤس آيات هم هست. پس مبهوت ماند و گفتم اين چيزيست كه بخاطر من رسيده بنا بر جواز اين عدد و احتمال و گرنه نميداند دقايق كلام خدا را مگر خودش.

و امام فخر رازى وجوهى معنوى ياد كرده كه از آنهاست تناسب عدد نوزده است با قوا و نيروهاى حيوانى كه محرّك و داعى گناهانيست كه به دوزخ ميكشاند و آنها منحصر در نوزده است. و خدا

داناست.

(شعرايى)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 71

مگر آزمايش براى افرادى كه كفر ورزيده و نافرمانى كردند. يعنى قرار نداديم بر اين عدد مگر آزمايش و سخت گرفتن در تكليف افرادى كه نافرمانى كردند نعمت هاى خدا را و انكار كردند يكتايى او را تا انديشه كنند و بدانند كه خداى سبحان داناست نميكند مگر آنچه حكمت و مصلحت است. و بدانند كه او توانا است كه بيفزايد در نيروى آنان آنچه ميتوانند بآن بر عذاب و شكنجه مردم و اگر كافرها رجوع بعقل خود كنند ميفهمند خدايى كه يك نفر فرشته را به نام (عزرائيل) مسلّط بر قبض روح تمام مردم نموده كه نتوانند بر او غالب، و چيره شوند تواناست بر روانه كردن و كشيدن برخى از آنها را بآتش و بيفكند آنها را بسبب نوزده نفر از فرشتگان در آتش (لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ) تا اينكه يقين كنند و باور نمايند كسانى كه براى آنها كتاب نازل شده از يهود و نصارى كه قرآن حقّ و محمّد صلّى اللَّه عليه و آله صادق و راستگوست از جهتى كه خبر داد بآنچه را كه در كتابهاى آنان است بدون اينكه آنها را خوانده و يا از ايشان فرا گرفته باشند.

(وَ يَزْدادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيماناً) و زياد نمايند كسانى كه ايمان آوردند- ايمان و يقين باين عدد (19) و بدرستى نبوّت و پيامبرى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم وقتى كه خبر داد ايشان را اهل كتاب كه آن مانند چيزى است كه در كتابهاى ايشانست.

وَ لا يَرْتابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ) يعنى شك نياورند اين گروه در

عدد پاسبانان و نگهبانان دوزخ و معناى آن اينست هر آينه يقين و باور كنند كسانى كه ايمان بمحمّد (ص) نياورده و كسانى كه ايمان به صحّت و درستى پيامبرى او آوردند وقتى انديشه و فكر نمودند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 72

(وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا) و تا اينكه عاقبت بگويند افرادى كه بيمارى درونى دارند و افرادى كه نافرمانى نمودند خدا از اين عدد چه اراده نموده. لام در اينجا لام عاقبت است به معنى آخر كار اين گروه (منافقين و كافرها) ميگويند خدا از اين مثل چه خواسته.

و بعضى گفته اند: معنايش اينست براى اينكه ميگويند خدا چه اراده كرده باين وصف و عدد و فكر كنند پس فكر و انديشه آنها آنان را بايمان هدايت كند.

(كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ) يعنى مثل آنچه را كه ما قرار داديم پاسبانان و خزينه داران ياران آتش را فرشتگانى كه صاحبان عدد آزمايشند كه تكليف كنيم مردم را تا اظهار كنند گمراهى و هدايت را و اضافه كرد هدايت و گمراهى را بخودش براى اينكه سبب گمراهى و هدايت تكليف است و آن از ناحيه اوست.

و بعضى گفته اند: گمراه ميكند از راه بهشت و ثواب كسى را كه ميخواهد و هدايت مينمايد براه بهشت و ثواب هر كس را كه بخواهد.

(وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ) يعنى نميداند لشگر پروردگارت را، از جهت كثرت و زيادى هيچكس مگر او و نگهبانان آتش را نوزده نفر قرار نداد براى كمى لشگرش ولى حكمت چنين اقتضا كرد

«1».

__________________________________________________

(1) مترجم گويد: و محتمل است كه در ميان اعداد عدد نوزده را- انتخاب فرمود براى خزينه داران و نگهبانان دوزخ براى اين باشد كه از علم خدا گذشته باشد كه در قرن هيجده ميلادى و سيزده هجرى فرقه و [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 73

مقاتل گويد: اين پاسخ ابى جهل (هشام بن مغيره) است هنگامى كه گفت نيست براى محمّد يارانى مگر نوزده نفر. عطاء گويد يعنى و نميداند عدد فرشتگانى كه خدا آفريده آنها را براى شكنجه و عذاب اهل آتش مگر خدا و معنايش اينست كه نوزده نفر پاسبانان و نگهبانان آتشند و براى آنها از ياران و لشكرها آن اندازه است كه جز خدا نميداند آن گاه بر گشت به ذكر سقر و فرمود:

(وَ ما هِيَ إِلَّا ذِكْرى لِلْبَشَرِ) يعنى و نيست آن مگر تذكره و موعظه براى آدمى كه بياد آورند و دورى كنند از آنچه موجب در آتش رفتن ميشود.

و بعضى گفتند كه معناى آن اينست كه نيست اين آتش در دنيا مگر تذكره و ياد بودى براى آدمى از آتش آخرت تا انديشه كنند در باره آن، و دورى نمايند آتش سراى ديگر را و برخى گفتند و نيست اين سوره مگر ياد بودى براى مردم.

و بعضى گفتند. و نيست اين فرشتگان نوزده نفرى مگر براى عبرت و اعتبار مردم كه استدلال كنند بآن بر كمال قدرت خداى تعالى و از گناهان دورى نمايند.

__________________________________________________

(حزبى بوجود ميآيند بنام بابى و بهايى كه شعار آنها عدد نوزده خواهد بود خواسته پيشگويى نموده و خبر از آينده دهد كه عدد مزبور عدد مباركى نيست

زيرا عدد پاسبانان و يا زبانه هاى آتش دوزخ است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 74

[سوره المدثر (74): آيات 32 تا 56] ... ص : 74

اشاره

كَلاَّ وَ الْقَمَرِ (32) وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ (33) وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ (34) إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ (35) نَذِيراً لِلْبَشَرِ (36)

لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ (37) كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ (38) إِلاَّ أَصْحابَ الْيَمِينِ (39) فِي جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ (40) عَنِ الْمُجْرِمِينَ (41)

ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ (42) قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ (43) وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ (44) وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ (45) وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ (46)

حَتَّى أَتانَا الْيَقِينُ (47) فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ (48) فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ (49) كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ (50) فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ (51)

بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً (52) كَلاَّ بَلْ لا يَخافُونَ الْآخِرَةَ (53) كَلاَّ إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ (54) فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ (55) وَ ما يَذْكُرُونَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ (56)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 75

ترجمه آيات: ... ص : 75

حقّا سوگند بماه.

31- سوگند بشب آن دم كه از پى روز در آيد.

32- سوگند بصبح آن دم كه روشن شود.

33- جدّا سقر يكى از بلاهاى بزرگست.

34- در حالى كه آن ترساننده مردم است.

35- براى آن كس كه از شما كه خواهد (بخيرات) پيشى گيرد يا باز ايستد.

36- هر كس بآنچه فراهم كرده در گرو است.

37- مگر ياران دست راست.

38- كه در زشتيها ميپرسند.

39- از گناهكاران.

40- چه چيز شما را بوادى دوزخ در آورد.

41- گويند كه ما از نمازگذاران نبوديم.

42- و درويشان را (بمال زكات) طعام نميداديم.

43- و با فروروندگان در باطل فرو ميرفتيم.

44- و پيوسته روز جزا را دروغ ميشمرديم.

45- تا آنكه ما را مرگ آمد.

46- و شفاعت شفاعتگران سودشان ندهد.

47- پس ايشان را

چه شده كه از قرآن (و پند آن) روى گردانند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 76

48- گويا ايشان (در رميدن از حقّ) خران وحشى اند.

49- كه از شيران گريخته اند.

50- بلكه هر مردى از ايشان ميخواهد كه نامه هايى گشاده بديشان بدهد (كه در آن نوشته باشد كه اى فلان محمّد (ص) را پيروى كن).

51- نه چنانست (كه ايشان را اين نامه ها بدهند و اگر هم بدهند- نگروند) بلكه از (شكنجه) سراى ديگر نميترسند.

52- نه چنانست (كه كافران در باره قرآن ميگويند) حقّا قرآن پندى است.

53- پس هر كه خواهد بآن پند گيرد.

54- و پند پذير نشود مگر آنكه خدا خواهد (يعنى باختيار خود ايمان نميآورند مگر آنكه خدا مجبورشان كند و جبر خود منافات با تكليف دارد) و سزاوار است كه از عذابش هراسان باشند و او سزاوار آمرزيدنست.

قرائت: ... ص : 76

نافع و حمزه و حفص و يعقوب و خلف (اذا) را بدون الف و (ادبر) را با الف قرائت كرده و ديگران از قرّاء (اذا) با الف (دبر) را بدون الف قراء كرده اند.

اهل مدينه و ابن عامر (مستنفره) را بفتح فاء و ما بقى بكسر فاء خوانده اند و در قرائت فاى نادره و بعضى از قرّاء از ابن كثير روايت كرده اند (انّها لحدى الكبر) بدون حمزه و قرائت سعيد بن جبير (صحفا منشره) بسكون ح و نون منشره روايت كرده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 77

دليل: ... ص : 77

ابو على گويد: يونس گفت دبر بمعنى انقضاء بر طرف شدن و ادبر بمعناى اعراض كردنست.

قتاده گويد: وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ (اذا ولى) ميگويند دبر و ادبر و گفت كه تخفيف در احد الكبر اينست كه در آن همزه قرار داده شود بين الف و همزه مانند سيم فامّا حذف همزه قياس نيست و دليل آن اينست كه همزه حذف شده حذف شدنى چنانچه حذف شده در قول شاعر كه ميگويد:

و يلمها فى هواء الجوّ طالبها و لا كهذا الّذي فى الارض مطلوب

آيا كيست كه ملامت كند او را در هواء آزاد فضا طالب آن را و نه مانند آن كسى كه در روى زمين جستجو شده است و حذف همزه در موارد عديده، از شعر آمده ابو الاسود دوئلى به زياد بن ابيّه گفت:

يا ابا المغيرة ربّ امر معضل فرّجته بالنكر منّى و الدّهاء «1»

اى پدر مغيره چه بسا امر مشكلى كه بسبب زيركى و تعقّل و فكر من حلّ و آسان شد.

و ديگرى گويد:

ان لم اقابل فالبسونى برقعا و

فتحات فى اليدين اربعا،

اگر مقاتله نكنم مرا برقع و نقاب بپوشانيد و هر دو دست ما چهار حلقه نقره كه مخصوص بانوانست نمائيد.

__________________________________________________

(1) شاهد در بيت اوّل در حذف همزه ام من و يلمها و در دوّم، در حذف همزه از ابا لمغيره است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 78

احمد بن يحيى گويد:

ان كان حزن لك بافقيمة باعك عبدا باحسن قيمة

اگر حزن و اندوه براى تو از بافقيمه باشد فروخته است تو را، به نازل ترين قيمت ها.

فرزدق گويد:

و عليك اثم عطيّة بن الخطفى و اثم الّتي زجرتك ان لم تجهد

بر گردن توست گناه عطيّه پسر خطفى و گناه كسى كه تو را ستم كرد اگر كوشش و جهاد نكنى، گويد و كسر در مستنفره بهتر است براى قول او (فرّت من قسوره) و اين دلالت دارد بر اينكه آن فرار ميكند. و ميگويند نفر و استنفر مانند سخر و استخر و عجب و استعجب و كسى كه گويد مستنفره پس گويا شير او را فرارى نموده.

ابو عبيده گويد: مستنفره مذعوره. فرارى ترسويى است.

زجاج گفت:

امسك حمارك انّه مستنفره فى اثر احمره عمدن لغزّب

نگهدار خرت را كه او فرارى و رم كننده است در عقب گورخرهاى وحشى كه حمله ميكنند در نزديكى كوه عزّب و نيز بكسر روايت شده ابن سلام گويد پرسيدم از ابو سوار عرنى كه مرد عرب فصيحى و قارى قرآن بود و گفتم (كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ) چيست؟ گفت حمر مستنفره كه شير آن را دور كرده گفتم او از شير فرار كرد گفت (أفرّت) آيا او فرار كرد گفتم آرى پس گفت مستنفره (بكسر

فاء) ابن جنّى نحوى گويد: امّا سكون حاء از (صحف) لغت تميميه و امّا منشّره بسكون نون. بدرستى كه عرف در استعمال نشرت الثّوب و غيره پيراهن را پهن نمودم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 79

و خدا مردگان را پراكنده نمود پس پراكنده و متفرّق محشور شدند، گويد نيز و آمده از ايشان نشر اللَّه الميت. خدا مرده را نشر فرمود.

متنبّى گويد:

ردّت صنايعه اليه حياته فكانّه من نشرها منشور

زندگى او كارهاى او را بر گردانيد پس مثل اينكه او از زنده شدنش، منشور و پراكنده است و ندانستيم كه گفته باشند انشرت الثّوب و مثل آن لباس را پهن و گسترانيد مگر اينكه جايز است كه تشبيه كنند چيزى را بچيزى چنانچه جايز است مرده را بچيز پيچيده تشبيه كنند حتّى متنبّى گويد: منشور. پس همچنين جايز است كه پيچيده را تشبيه بمرده كنند. پس گفته شود صحف منشّره يعنى گويا آن نامه به پيچيدگيش مرده است پس وقتى باز شد گفته ميشود منشره باز شده.

لغت: ... ص : 79

يقين. علميست كه ميابد انسان خنكى اطمينان را در سينه و گفته ميشود فلانى يافت برد و خنكى يقين را خنك نمود سينه اش را يقين و به جهت همين خداى سبحان توصيف بمتيقّن نميشود.

و قسوره شير است و گفته شده آن از مادّه قسره يقسره قسرا وقتى كه او را قهر و غلبه نمود.

و اصل فرار انكشاف از چيزيست و از آنست كه ميگويند فرّاء الفرس يفرّ فراّ وقتى كه سال او را تعيين و ظاهر ميكنند. و صحف جمع صحيفه و آن ورقيست كه از شأنش اينست كه از اين رو بآن

رو كنند براى نوشته هايى كه در آنست و از آنست مصحف كه جمعش مصاحف است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 80

اعراب: ... ص : 80

(نَذِيراً لِلْبَشَرِ) را اختلاف كرده اند در جهت نصب آن برخى گفته اند منصوبست بنا بر حاليت و آن اسم فاعلست بمعناى منذر، و ذو الحال ضمير در لَإِحْدَى الْكُبَرِ كه بر ميگردد بهايى كه در كلمه (انّها) است و آن كنايه از آتش است پس معنايش اينست. كه آن هر آينه بزرگ است در حال انذار و ترسانيدن و البتّه ذكر كرده براى اينكه معنايش معناى عذاب و شكنجه است و جايز است كه تذكير باشد بنا بر قول آنان كه ميگويند: امرأة طالق. يعنى صاحب طلاق و همچنين است نذير بمعناى صاحب انذار. و بعضى گفته حال و متعلّق به اوّل سوره است پس مثل اينست كه گفته است يا ايّها المدثّر قم نذيرا للبشر فانذر اى جامه بخود پيچيده برخيز در حالى كه ترساننده آدميانى پس بترسان و بعضى گفته اند كه نذير در اينجا بمعناى انذار و تقديرش انذارا للبشر است پس منصوب است بنا بر مصدريت براى اينكه وقتى گفت (إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ) دلالت نمود بر اينكه آن حضرت انذار فرمود آنها را انذار كردنى و قول او كه فرمود (معرضين) منصوبست بنا بر حاليّت از آنچه در لام. قول او سبحانه (فَما لَهُمْ) از معناى فعل و تقدير آن يعنى ثابت شد براى ايشان كه اعراض كننده بودند از تذكره و گويا كه آنان گور خران وحشى فرار كننده اند جمله در موضع حال است از معرضين و آن حال از حال و يا حال بعد از حال

است يعنى شباهت بگور خران دارند.

تفسير: ... ص : 80

سپس خداوند سبحان سوگند خورد بر بزرگى آنچه از و عيد ياد فرموده پس گفت (كَلَّا) يعنى حقّا و برخى گفتند نيست معنايش آنچه خيال كردند از اينكه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 81

ممكن باشد ايشان را كه بر پاسبانان دوزخ غالب و ايشان را از خود دفع كنند.

(وَ الْقَمَرِ) سوگند ميخورد بماه براى آنچه در اوست از آيات شگفت انگيز در طلوع و غروب و گردش و زياد و كم شدنش.

(وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ) قتاده گويد: سوگند بشب زمانى كه سپرى شده و ميرود و برخى گفته اند. (دبر) وقتى بعد غيرش آمد و ادبر زمانى كه رو گرداند معرضا در حال اعراض و ادبار. پس بنا بر اين معنايش در اذا ادبر ميباشد زمانى كه شب در پى روز آيد و در اذا ادبر زمانى كه شب سپرى شده و صبح عقب آن آيد، و بنا بر قول اوّل پس آن دو دبر و ادبر دو لغت ميباشند معنايشان ولى روگردانيد و انقض سپرى شد ميباشد. (وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ) قتاده گويد: يعنى زمانى كه روشن شد و روشن نمود عالم را و آن سوگند ديگرست. و بعضى گفته اند معنايش اينست زمانى كه تاريكى روشن و اشخاص ظاهر گشتند و گروهى گفتند تقدير در اين سوگندها (و ربّ هذه الاشياء) پروردگار اين چيزهاست جهت اينكه سوگند نميشود مگر بخداى تعالى (إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ) اين پاسخ سوگند است ابن عبّاس و مجاهد و قتاده و برخى گويند يعنى سقرى كه آن آتش است هر آينه يكى از بزرگهاست و كبر جمع كبرى و

آن عظمى و عظيم است.

و برخى گفته: كه آيات قرآن يكى از بزرگترين وعيدها و تهديدها است.

(نَذِيراً لِلْبَشَرِ) يعنى منذرا و مخوفا ترساننده و بيم دهنده و آگاه كننده است موارد ترس را و نذير يعنى حكيم به تحذير دادن و منع كردن از چيزهايى است كه شايسته است اينكه از آن حذر و دورى شود.

پس هر پيامبرى نذير است زيرا او فرمان داده به حذر كردنش عذاب و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 82

شكنجه خداى تعالى را بر گناه. و اختلاف كرده اند در آن. حسن گويد كه آن صفت آتش است. ابن زيد گويد: آن صفت پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله است پس گويا او گفته: (قم نذيرا) بر خيز در حالى كه ترساننده باشى. ابن زيد گويد آن از صفات خداى تعالى است بنا بر اين حال ميشود از فعل قسم محذوف.

(لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ) قتاده گويد يعنى تقدّم كند و جلو بيفتد در طاعت خدا يا متأخّر بماند و عقب از طاعت و فرمان خدا بمعصيت.

و مشيّت، اراده و خواستن است پس معنايش اينست كه اين انذار متوجّه كسيست كه امكان دارد براى او كه از عذاب آتش پرهيز كند به اجتناب از گناهان و آوردن طاعات پس توانايى دارد بر تقدّم و سبقت گرفتن در عبادت و تأخّر و نافرمانى در اوامر خدا بخلاف گفته اهل جبر كه قائل بتكليف ما لا يطاق ميباشند (يعنى تكليف كردن و مجبور نمودن خدا نستجير باللّه بچيزى كه قدرت اداء و فعل آن را ندارد مانند طير و پرواز در هوا بدون وسيله).

و برخى

گفته اند: خداى سبحان تعبير فرمود از ايمان و طاعت بتقدّم به جهت اينكه صاحبش متقدّم و جلوست در عقول و درجات و از كفر و معصيت بتأخّر تعبير فرمود چون متأخّر است در عقول و درجاتش و روايت نموده محمّد بن فضل از ابى الفضل از ابى الحسن عليه السّلام كه فرمود هر كس كه سبقت گيرد به ولايت ما از سقر دور باشد و هر كس از ولايت ما عقب بماند سبقت بسوى سقر و دوزخ نمايد.

(كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ) يعنى هر كس در گرو اعماليست كه بجا آورده است يعنى گرو بعملش و محبوس بآن و پرسيده شود بآنچه نموده از طاعت يا معصيت پس رهن و گرو گرفتن چيزيست بكارى بر اينكه بر نگردد مگر بخروج از آن رهن.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 83

زهير گويد:

و فارقتك برهن لا فكاك له يوم الوداع فامسى الرّهن قد غلقا

و جدا شد از تو بگرو و رهنى كه نيست آزادى براى او روز وداع پس شام نمود قلب او در حالى كه بسته و گرفته بود پس همين طور اين گروه گمراهان برهنى گرفته شدند كه نجاتى براى آن نيست. و كسب آن هر چيزيست كه بآن جلب ميشود نفع و سودى و يا دفع ميشود بآن زيان و ضررى و داخل ميشود در آن فعل و عدم فعل. آن گاه استثناء و جدا فرمود خداى سبحان اصحاب و ياران راست (راستگرايان را) فرمود (إِلَّا أَصْحابَ الْيَمِينِ) مگر ياران راست، و ايشان كسانى هستند كه كتابهايشان بدست راستشان داده ميشود.

و برخى گفتند ايشان افرادى هستند كه از

دست و طرف راست ميروند.

قتاده گويد: همه مردم در بند و گرفتارند مگر اصحاب يمين (راستگرايان) و ايشان آنهايى هستند كه گناهى بر ايشان نيست پس ايشان براى خودشان مباركند.

حسن گويد: آنها مؤمنين و گرويدگانند كه مستحقّ ثواب ميباشند.

ابن عبّاس گويد: ايشان فرشتگانند، حضرت باقر عليه السّلام فرمود: ما و پيروان ما اصحاب يمين هستيم (فِي جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ) يعنى ميپرسند بعضى از آنها از بعضى ديگر و گفته اند. پرسش ميكنند (عَنِ الْمُجْرِمِينَ) از گناهكاران يعنى از حالشان و گناهانشان كه مستحقّ آتش دوزخ شدند بسبب آن.

(ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ) چه چيز شما را بآتش دوزخ و سقر كشانيد. و اين سؤال توبيخ و سرزنش بهشتيان بدوزخيان است. يعنى اهل بهشت آگاه ميشوند بر اهل دوزخ پس ميگويند بايشان چه چيز شما را در آتش انداخت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 84

(قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ) يعنى ما بوديم كه نماز روزانه را نميخوانديم بنا بر آنچه شرع اسلام مقرّر فرموده (و فقهاء در توضيح المسائل خود نوشتند) و در اين دلالت است بر اينكه اخلال بواجبات استحقاق مذمّت و عقاب و عذاب ميآورد زيرا ايشان تعليق فرمودند استحقاق عذاب آنها را باخلال و تقصير در نماز و در آن نيز دلالت است بر اينكه كفّار هم مخاطب بعبادتهاى شرعيّه هستند (چنانچه علماء در كتب اصول گفته اند كه كفّار همانطور كه مؤاخذ باصولند مؤاخذ و معاقب بفروع ميباشند (مترجم) زيرا حكايت از كفّار ميكند بدلالت قول خداوند (وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ) و همچنين (وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ).

قتاده گويد: يعنى ما نبوديم كه بيرون كنيم زكاتهاى واجب خود، و كفّاراتى

كه بر ما واجب شده بود كه بدرويشان و مستمندان و بينوايان بدهيم.

(وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ) قتاده گويد: هر وقت فريبنده اى فريبكارى مينمود و در باطل فرو ميرفت ما هم با او فرو رفته و فريب ميخورديم و معنايش اين است كه ما بوديم كه خود را بگذشتن در باطل آلوده نموده مانند آلوده شدن مرد بفرو رفتن در كثافات پس چون اين گروه سير ميكردند با افرادى كه تكذيب ميكردند حقّ را و پيرو بودند آنان را در منطق، بودند فرو رفتگان با ايشان.

(وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ) با اين حال (كه ما نه اهل نماز و نه اهل زكات بوديم. مترجم) انكار ميكرديم روز پاداش را و آن روز قيامت و رستاخيز و روز پاداش است و جزاء رسيدن بچيز است خواه سود باشد و خواه زيان آنچه كه مستحقّ آنست. پس روز جزاء آن روزيست كه مستحقّ بعدل و داد ميگيرد، و و ميرسد «1».

__________________________________________________

(1) مترجم گويد: چنانچه فرموده اند. النّاس مجزيّون باعمالهم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 85

(حَتَّى أَتانَا الْيَقِينُ) يعنى مرگ ما را فرا گرفت بر اين حالت و گفته شده تا علم اليقين آمد براى ما به اينكه آن را معاينه كرديم (فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ پس شفاعت شفاعت كننده سودى بر ايشان نداشت.

عطاء از ابن عبّاس روايت كند كه گفت: يعنى شفاعت فرشتگان و پيامبران چنانچه سودمند براى موحّدين و خدا پرستان است براى آنان نافع، و سودمند نبود.

حسن گويد: سودى ندهد شفاعت فرشته اى و نه شهيدى و نه مؤمنى و

__________________________________________________

(ان خيرا فخير و ان شرّا فشرّ يعنى مردم پاداش

داده ميشوند باعمال خودشان اگر اعمال و كردارشان نيك باشد پاداش آنان نيك است، بهشت است و آنچه در آن است. و اگر كردار و اعمالشان زشت و بد باشد كيفر و مجازات آنها نيز بد دوزخ و سقر و عذاب خواهد بود.

اگر كسى بگويد: كه شما مى گوييد بهشت بقدرى از دوزخ دور است، كه بوى آن از مسير پانصد سال نورى نميرسد چنانچه در باره فجّاش و غيبت كن فرموده اند: البذىّ الفحّاش لا يشمّ رائحه الجنّة آدم بد زبان و بد گو بوى بهشت را نميشنود. پس چه طور با اين مسافت زياد و فاصله مليونها فرسنگ بهشتى ها از دوزخيان ميپرسند آيا آنها را بدوزخ ميآورند و يا اينها را به بهشت راه ميدهند كه هر دو غير ممكنست.

مى گوييم از اين سؤال و پرسش چند پاسخ است:

1- اينكه بهشتيها بمضمون آيه شريفه فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ پس بينايى تو در اين روز (قيامت) تيز و شديد خواهد بود خداوند نور و بينايى زيادى به چشم آنان مرحمت فرمايد كه در بهشت ببينند اهل آتش و از آنها علّت دوزخى بودن آنها را بپرسند.

2- دستگاه مخابرات و تلگرام و تلفن در بهشت و دوزخ بر قرار شود و بهشتى ها از دوزخيها تلفنا بپرسند كه چه چيز موجب رفتن شما بآتش گرديد.

پس در پاسخ بگويند دو كار را ما بايد بكنيم نكرديم 1- نماز بايد بخوانيم و ليكن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 86

تأييد ميكند اين اجماع را كه عذاب كفر و نافرمانى بشفاعت ساقط نميشود و مسلّم است صحّت روايت از عبد اللَّه مسعود گويد: شفاعت ميكند پيامبر شما صلّى اللَّه عليه و

آله چهارمى از چهار نفر شفعاء 1- جبرئيل 2- ابراهيم 3- موسى يا عيسى 4- پيامبر شما. شفاعت نميكند هيچكس بيش از آنچه شفاعت مى كند پيامبر شما. پس از او پيامبران آن گاه صدّيقون پس آن گه شهيدان و باقى ميماند قومى در دوزخ. پس بايشان ميگويند چه چيز شما را بدوزخ كشانيد تا سخن او پس سودى نداشت براى ايشان شفاعت شفاعتگرها.

ابن مسعود گويد: پس اين گروه در دوزخ ميمانند. و از حسن از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده كه گفت مردى از اهل بهشت ميگويد در روز قيامت اى پروردگار من فلان بنده ات در دنيا مرا شربتى آب داد. پس شفاعت مرا در باره او به پذير. پس ميگويد: برو و او را از آتش بيرون آور، پس ميرود و در آتش جستجو ميكند تا او را از آتش بيرون ميآورد. و فرمود: آن حضرت بدرستى كه از امّت من بزودى داخل بهشت ميشوند بشفاعت من بيشتر از قبيله مضرّ (كه زيادترين قبائل قريش انداز جمعيّت) (فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ) يعنى چه چيز براى ايشانست و چرا اعراض كردند و پشت بقرآن نمودند. و ايمان بآن نياوردند. و تذكره، بخاطر آوردن مواعظ قرآنست و معناى آن اين است: چيزى براى ايشان نيست در آخرت وقتى اعراض از قرآن نموده و دور

__________________________________________________

(نخوانديم 2- زكات مالمان را بمستمندان و درويشان بايد داده باشيم نداديم و دو كار را نبايد بكنيم ما كرديم 1- نبايد با اهل ضلالت و گمراهان و فريب كاران مراوده كنيم كرديم 2- تكذيب روز قيامت نبايد كنيم ما تكذيب كرديم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير

القرآن، ج 26، ص: 87

شدن از آن.

(كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ) عطاء و كلبى گويند: يعنى گويا آنان گورخران وحشى فرارى هستند (فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ) كه فرار از شير ميكند.

ابن عبّاس گويد وقتى گورخر وحشى شير را ميبيند از او فرار ميكند همين طور اين مردم كافر وقتى مى شنيدند كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله قرآن ميخواند فرار از او ميكردند.

ابن عبّاس گويد: كه مراد از قسوره رماة، تير اندازان و مردان شكارچى و صيّادانست. ضحّاك و مقاتل و مجاهد با ابن عبّاس موافقند.

سعيد بن جبير گويد: ايشان صيّادان و شكارچيانند كه گورخران از آنها ميگريزند (بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً) حسن و قتاده و ابن زيد گويند: يعنى هر يك از آنها ميخواهد كه كتاب و نامه اى از آسمان به اسم او نازل شود كه ايمان آوريد بمحمّد صلّى اللَّه عليه و آله «1» و بعضى گفتند معناى آن اينست كه آنها ميخواهند نامه اى از خداى تعالى براى آنان بيايد، از برائت و برى بودن آنها از عذاب قيامت و گوارايى و جواز نعمتهاى بهشتى بر ايشان تا ايمان آورند و گر نه بر كفرشان باقى بمانند.

__________________________________________________

(1) مترجم گويد: مانند يهود و اسرائيليان كه ميگويند ما مسلمان نميشويم مگر كه در خواب ببينيم بما بگويند فلانى مسلمان شو و معروف است كه در زمان ما يك نفر يهودى مزوّر و حقّه باز متقلّب اظهار اسلام كرد و در محافل و مساجد مسلمين در شهرستانهاى مختلف رفته و خود را معرّفى كه من مسلمان شده و يهوديها مرا طرد و قصد كشتن مرا دارند بمن كمك كنيد و سرمايه بدهيد. و

مسلمانهاى ساده هم باور كرده و باو پول داده و مساعدت ميكردند. پول كلان و زيادى جمع كرد تا در يكى از شهرستانها باو اصرار كردند كه علّت مسلمان شدن تو چيست: گفت در خواب ديدم كه پنج تن و دوازده امام و چهارده معصوم آمدند و تمام سى و يك نفر آنها بمن گفتند مسلمان شو پس مسلمان شدم و بيچاره نميدانست، و پنج تن و دوازده امام همان 14 معصومند. دروغگو زود رسوا ميشود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 88

و برخى گفتند: هر يك از آنها ميخواهند كه پيامبرى باشند كه بآنها وحى برسد و پيروى كردند و ناراحتند از اينكه تابع و پيرو باشند.

و گفته اند: اين تفسير آيه اى است كه خداى تعالى فرموده (وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ) و هرگز بصعود و بالا رفتن تو ايمان نميآوريم مگر از آسمان براى ما كتابى كه بخوانيم بياورى. پس فرمود (كَلَّا) يعنى حقّا نيست آنچه اينها گفتند و اينطور نميباشد (بَلْ لا يَخافُونَ الْآخِرَةَ) بلكه نميترسند قيامت را بانكار وجود و صحّت آن و اگر ترسيده بودند عذاب آخرت را هر آينه انكار آيات نميكردند بعد از قيام براهين و معجزات (كَلَّا) يعنى حقّا (إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ) يعنى اينكه قرآن ياد آور و موعظه است (فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ) يعنى هر كس خواهد پند گيرد بقرآن زيرا كه قدرت و توانايى پند گرفتن را دارد (وَ ما يَذْكُرُونَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ) و متذكّر نميشوند مگر اينكه خدا خواهد. و اين مشيّت غير از اراده و خواستن اوّلست زيرا اگر هر دو مشيّت يكى بود تناقض ميشد. پس مشيّت

اوّل اختيار و دوّم مشيت اكراه و اجبار است. و معنا اينست كه اين كفّار بياد خدا نمى افتند مگر اينكه خداى تعالى آنها را مجبور نمايد. و گفته اند: معنايش اينست مگر اينكه خدا بخواهد از جهتى كه امر فرموده و نهى از ترك آن نموده و وعده ثواب و بيم عذاب از ترك آن داده. پس مشيّت او جلوتر بوده، يعنى نميخواهند مگر اينكه خدا اين را خواهد (هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ) قتاده گويد: يعنى اوست شايسته اين كه از محرّمات او پرهيز و اهل آنست كه ببخشد گناهان را. و مرفوعا از انس بن مالك روايت شده كه گفت رسول خدا (ص) اين آيه را تلاوت كرد و گفت خداى تعالى فرمود. منم اهل آنكه از من بترسند و با من خداى ديگرى قرار ندهند. پس كسى كه پرهيز كرد از اينكه خدايى با من قرار دهد منم اهل آنكه بيامرزم و ببخشم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 89

او را.

و گفته اند: اوست اهل اينكه از عقاب و عذاب او ترسيده و اهل آنست كه كارهايى انجام دهند كه موجب آمرزش او گردد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 90

سوره قيامت ... ص : 90

اشاره

در مكّه نازل شده قاريان كوفه كه در رأس آنان امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام است عدد آيات اين سوره را چهل و ديگران سى و نه دانسته اند.

قرّاء كوفه در آيه لتعجل به اختلاف كرده اند.

فضيلت اين سوره: ... ص : 90

ابى بن كعب از پيامبر (ص) روايت نموده كه هر كه سوره قيامت را قرائت كند من و جبرئيل براى او در روز قيامت گواهى ميدهيم كه او ايمان بروز قيامت داشته ميآيد در حالى كه چهره اش بر افروختگى و زيبايى بر صورتهاى مردم در روز قيامت دارد.

ابو بصير از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده كه فرمود هر كه ادامه دهد قرائت سوره (لا اقسم) را و عمل بآنهم نمايد خداوند آن را در روز قيامت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 91

با او در قبرش بر انگيزد در بهترين و زيباترين صورتها كه او را بشارت داده و بخندد در روى او تا از صراط و ميزان بگذرد «1»

توضيح و ارتباط اين سوره با سوره قبل:

چون خداوند سبحان سوره مدّثر را بذكر قيامت پايان داد و اينكه كافر ايمان به آن نميآورد افتتاح اين سوره را بذكر قيامت و احوال آن نموده و فرمود:

[سوره القيامة (75): آيات 1 تا 15] ... ص : 91

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ (1) وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (2) أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ (3) بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ (4)

بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ (5) يَسْئَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ (6) فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ (7) وَ خَسَفَ الْقَمَرُ (8) وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ (9)

يَقُولُ الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ (10) كَلاَّ لا وَزَرَ (11) إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ (12) يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ (13) بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ (14)

وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِيرَهُ (15)

__________________________________________________

(1) مترجم گويد: در تفسير برهانست. از حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود: قرائت سوره قيامت خشوع آورده و جلب عفّت و

مصونيت ميكند و هر كه آن را قرائت كند از سلطانى نترسد و در شب و روز محفوظ ميماند باذن خداى تعالى وقتى آن را قرائت كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 92

ترجمه: ... ص : 92

بنام خداوند بخشاينده مهربان 1- بروز رستاخيز سوگند ياد ميكنم (2) و بنفس ملامت كننده سوگند ياد ميكنم «1».

3- آيا آدمى گمان ميكند كه استخوانهايش را جمع نخواهيم كرد (او را به حال اوّل باز نميگردانيم).

4- آرى (آن را گرد آورديم) در حالى كه تواناييم بر اينكه سر انگشتانش را راست كنيم «2» (چه رسد باستخوانهاى بزرگ).

5- بلكه آدمى ميخواهد تا قيامتى كه او را در پيش است دروغ شمرد يا اينكه بخواهد در آينده نيز مشغول بگناه باشد.

__________________________________________________

(1)- علماء اخلاق فرموده اند كه انسان داراى هفت نفس است (1) نفس امّاره (2) نفس ملهمه كه خبر از خوبى و بدى اعمال ميدهد (3) نفس لوّامه همين نفسى كه خدا باو سوگند فرموده انسانى را در كارهاى زشت توبيخ و ملامت ميكند (4) نفس مسوّله و شاهد اين قول آيه سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ است (5) نفس مطمئنّه (6) نفس راضيه (7) نفس مرضيّه.

(2)- دانشمندان علم القرآن گفته اند كه اين از معجزات قرآن است كه خبر داده از اختلاف خطوط كليّه سر انگشتان با يكديگر كه دو نفر از اين جهت يكسان و بى تفاوت نيستند و براى همين ادارات ساواك و پليسى و دادگسترى ها، و غيرها از متّهمين و مردم ديگر انگشت نگارى ميكنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 93

6- (از روى استهزاء و تمسخر ميپرسد) روز رستاخيز كى خواهد بود.

7- پس آن هنگام كه

ديده خيره شود.

8- و ماه تيره گردد و نورش تمام شود.

9- و مهر و ماه مجتمع شوند يا در رفتن نورشان بخسوف و كسوف، جمع شوند تا تاريكى زمين بر اهلش بنهايت برسد.

10- آن روز آدمى ميگويد فرار و گريزگاه كجاست.

11- نه چنانست (كه او را از گريختن سودى باشد) پناه گاهى نيست.

12- آن روز بازگشت (يا فرارگاه) بسوى حكم پروردگار است.

13- آن روز انسان را باعمالى كه در پيش كرده و بآنچه بعد از آن ميكند (يا بآنچه در زمان زندگيش در دنيا نموده و يا باقيات الصّالحات و آثار خيرى كه مانند مدرسه و مسجد و بيمارستان و ... براى بعد از مرگش گذاشته) خبر ميدهند.

14- بلكه انسان بحال خود (بشهادت اعضاء و جوارهش) بيناست.

15- و اگر چه (براى هر گناه) عذرهاى خود را بياورد.

قرائت: ... ص : 93

قواس لا قسم و ديگران لا اقسم قرائت كرده اند و در قرائت جمله دوّم و آيه دوّم اختلاف نكرده اند كه آن (و لا اقسم) قرائت كرده اند «1» و قاريان مدينه

__________________________________________________

(1) در تمام قرآنهاى خطّى و چاپى اختلاف در اثبات الف لا و اقسم- نيست ولى ابو الحسن قواس حمل كرده بر زيادى الف در كتابت مثل لا اذبحته و از ابن محيص در قرائت شواذ به ادغام آمده و در بعضى از قرآنها ينبواء بواو بعد الف و اتّفاق كرده اند بر كتابت الّن نجمع.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 94

(برق البصر) بفتح راء و ديگران بكسر راء و در قرائت شواذ. ابن عبّاس.

و عكرمه و ايوب سختيانى «1» و حسن مفر را بفتح ميم و كسر فاء و زهرى مفر بكسر ميم و

فتح فاء قرائت كرده.

دليل: ... ص : 94

ابو على طبرسى (مصنّف گويد) هر كه لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ قرائت كرده (لا) بنا بر گفته او صله مانند لائي كه در آيه (لِئَلَّا يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتابِ) است.

اگر گفتى لا و ما و حروفى كه زيادى هستند در ميان دو كلام ميباشند، مانند قول خدا (مِمَّا خَطِيئاتِهِمْ) (فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ) و (فَبِما نَقْضِهِمْ) و در اوّل كلام زياد نيست. از اين ايراد جواب داده اند كه مجارى قرآن مجارى سخن واحد و سوره واحد است و چيزى كه بر اين دلالت ميكند اينست كه گاهى چيزى را در سوره اى ذكر ميكند كه جوابش در سوره ديگر ميآيد مثل قول خدا (يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ) «2» (اى آن كسى كه قرآن بر تو نازل شده مسلّما تو ديوانه اى) كه جوابش در سوره ديگر (ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ) «3») تو اى (رسول) بنعمت پروردگار خويش ديوانه نيستى پس فصلى نيست بنا بر اين بين گفته او (لِئَلَّا يَعْلَمَ) و بين گفته اش (لا أُقْسِمُ).

و امّا آنكه لا اقسم قرائت كرده لام آن ممكن است لا مى باشد كه در بيشتر مواقع مصاحب يكى از دو نون ميباشد (نون تأكيد ثقيله 2- نون تأكيد خفيفه (لأقسمنّ بالايمن) و اين مطلب از سيبويه حكايت شده و اجازه داده و چنانچه نون ملحق با فعل در لا قسم نشده نيز لام ملحق با نون در مثل قول

__________________________________________________

(1) ايّوب بن ابى تميمه كيسان تميمى سختيانى بفتح سين و سكون خاء ابو بكر بصريست كه در تقريب التّهذيب فوت او را در سال 135 ه ياد كرده.

(2) حجر آيه 6

(3) قلم

2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 95

شاعر نشده كه ميگويد:

و قتيل مرّة اثارنّ فانّه فرع و ان اخاكم لم يثأر

و مقتول مرّه كه قبيله اى از قريش هستند خونش بسبب كشته شدن قاتلش گرفته شد زيرا كه آن فرع و شاخه شريف و بزرگ آن قوم است و برادر شما خونش گرفته نشد يعنى قاتلش كشته نگرديد.

اراده كرده (لأثأرن) پس لام حذف شده و جايز است كه لام ملحق به فعل حال بشود مانند حكايت خدا از قول فرعون (لَأُصَلِّبَنَّكُمْ) و وقتى مثال براى حال شد نون پيرو و تابع آن نباشد براى اينكه اين نونى كه ملحق بفعل ميشود در بيشتر امور آن نون براى فصل بين فعل حال و فعل آينده است، و گاهى ممكن است كه لام ردّ بر كلام باشد و خيال كرده اند كه حسن. (لا قسم بيوم القيمة و لا اقسم بالنّفس اللّوامة) قرائت كرده و گفته كه قسم باوّلى خورده و بدوّمى سوگند نخورده و مثل همين را از ابى اسحاق نيز نقل كرده اند ابو على در غير كتاب حجّت ياد كرده كه لام زياد است زيرا قسم داخل بر قسم نميشود.

ابن جنّى گفته شايسته است كه اين لام ابتداء باشد يعنى هر آينه من سوگند ميخورم بروز قيامت پس مبتداء كه انا باشد حذف شده براى علم بآن.

ابو الحسن گويد: برق البصر بيشتر است در كلام عرب و بفتح خواندن هم لغتى است.

زجاج گفت: هر كه برق بكسر قرائت كرده بمعنى فزع و تحيّر گرفته و هر كه برق بفتح خوانده پس او از بريق العينين گرفته. ابو عبيده گويد برق البصر وقتى كه

حيران شود.

كما اتانى ابن صبيح راغبا اعطيته عيساء منها فبرق

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 96

هنگامى كه پسر صبيح در حال ميل آمد نزد من باو شتر خوبى دادم كه چشم او از آن خيره شد مفر بفتح فاء بمعنى فرار و بكسر فاء مكانيست كه فرار بسوى آن نمايند و مفرّ بكسر ميم و فتح فاء انسان فرارى را گويند.

امرء القيس گويد:

مكرّ مفرّ مقبل مدبر معا كجلمود صخر حطّه السيل من عل

حمله كننده خوش گريز روى كننده معرض با هم مانند قلوه سنگى كه سيل آن را از بالا بزير اندازد.

اعراب ... ص : 96

(بَلى قادِرِينَ)

منصوبست بنا بر حاليت و تقديرش چنين است (بلى نجمعها قادرين) آرى آن را ما جمع ميكنيم در حالى كه تواناى بر آنيم. پس عامل در حال حذف شده براى دلالت داشتن جمله قبل از آن بر آن چنانچه در قول خداى سبحانست (فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالًا) يعنى (فصلّوا رجالا).

و مفعول يريد حذف شده و تقديرش بل يريد الانسان الحياة ليفجر امامه بلكه انسانى اراده ميكند زندگانى را تا اينكه گناه كند در آينده. و جمله يسأل در محلّ حال است. و لا وزر خبرش محذوف است، فرضش اينست (لا وزر فى الوجود) پناهگاهى در وجود نيست.

بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ

. را چند قول در تفسيرش گفته اند:

1- يعنى بلكه انسان بر باطن خودش ديده بينايى دارد. 2-

يعنى دليل روشنى است. 3- هاء در بصيره مبالغه باشد چنانچه ميگويند رجل علّامه و رجل نسّابه.

على بن عيسى گويد: تقديرش اينست بل الانسان على نفسه من نفسه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 97

بصيره يعنى

در روز قيامت جوارح و اعضاء او شهادت و گواهى ميدهند پس تو خودت بينايى بخود هستى زيرا كه انسان را حمل بر نفس نمود. و جواب (لو) حذف شده و تقديرش و لو القى معاذيره لم ينفعه ذلك. گر چه عذرهايى براى گناهانش بياورد سودى ندارد براى او و جايز است كه جوابش در جملات جلو باشد.

تفسير: ... ص : 97

(لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ) ابن عبّاس و سعيد بن جبير. گفته اند كه (لا) صله است و معنايش سوگند ميخورم بروز قيامت و بعضى گفته اند كه لا ردّ است بر كسانى كه انكار كردند بعث و نشور را از مشركين پس گويا گفته. كه چنين نيست شما گمان كرده ايد. آن گاه شروع كرد بسوگند و فرمود سوگند بروز رستاخيز، و قيامت كه شما بر انگيخته خواهيد شد تا اينكه فرق و امتيازى باشد ميان سوگند انكارى و سوگند ابتدايى و استينافى.

ابى مسلم گويد: كه يعنى سوگند نميخورم بروز قيامت براى ظهور، و واقعيتش بدليل هاى عقلى و سمعى و بعضى گفته اند يعنى سوگند نميخورم به روز قيامت چون كه شما اقرار بآن نميكنيد. (وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ) سوگند نميخورم بنفس لوّامه. بدرستى كه شما اقرار نميكنيد كه نفس ملامت ميكند صاحبش را در روز قيامت «1» و ليكن من از

__________________________________________________

(1) مترجم گويد: در تفسير برهان و على بن ابراهيم است. يعنى سوگند بروز قيامت و سوگند بنفس لوّامه گفت. كه انسانى گناه كرد پس خداوند او را ملامت و سرزنش فرمود. [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 98

شما ميپرسم بمن خبر بدهيد. آيا من قدرت دارم كه استخوانهاى پراكنده شما را جمع نمايم.

حسن

گويد: يعنى سوگند ميخورم بروز قيامت و نميخورم بنفس لوّامه. به اوّلى سوگند خورده و بدوّمى نخورده على بن عيسى گفت: و اين ضعيف است زيرا خارج از سياق كلام است و بهتر اينست كه بگفته بيشتر مفسّرين دو سوگند باشد. و جواب قسم محذوف است و باطنش اينست كه مطلب آن طور كه شما خيال كرده ايد نيست مسلّما شما مبعوث و بر انگيخته خواهيد شد يا البته شما را بر انگيزانند. و كسى كه لا اقسم قرائت كرده لا را جواب قسم قرار داده. و نون را محذوف دانسته زيرا اراده نموده حال را و ما آنچه در اين گفته شده ياد كرديم در دليل و حجّت.

(و النّفس اللوّامة) عطاء از ابن عبّاس روايت كرده يعنى بسيار سرزنش كننده و نيست نفس خوب و يا بد مگر اينكه صاحبش را ملامت و توبيخ ميكند در روز قيامت اگر كار خوب كرده باشد ميگويد چرا زياد نكردى و اگر كار بد كرده باشد ميگويد اى كاش نكرده بودم.

مجاهد گويد: ملامت بر گذشته ميكند. ميگويد چرا كردى (فلان گناه را و چرا فلان طاعت را بجا نياوردى) قتاده و مجاهد گفته اند: مراد نفس لوّامه كافره است يعنى زياد ملامت كند خود را بر آنچه در گذشته از او سر زده.

حسن گفته آن نفس مؤمنه است ملامت ميكند خودش را در دنيا و محاسبه ميكند آن را و ميگويد چرا كردى و چرا تقصير نمودى پس انديشمند است هميشه در عواقب و پايان كار و گناهكار انديشه در امر آخرت نميكند و حساب نفس خود را نميكشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 99

(أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ) صورت اين جمله صورت استفهام و معناى آن انكار است بر منكرين بعث و قيامت. يعنى. آيا خيال نميكند كافر ببعث و نشور يعنى جنس كافرها.

(أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ) يعنى ما هرگز او را بصورت اوّليه بر نميگردانيم و او را از نو نميآفرينيم بعد از اينكه خاك شده بود. پس از بعثت و روز قيامت كنايه بجمع عظام آورده. «1»

آن گاه فرمود: (بَلى ) آرى آن را جمع ميكنيم.

(قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ) زجاج و جبائى و ابى مسلم گويند: ما توانا هستيم كه سر انگشتان او را يكسان قرار دهيم بنا بر آنچه كه باشد گر چه كم و كوچك باشد استخوانهاى آن چنانچه هست و تركيب دهيم ميان آنها تا سر انگشتان يكسان شود. و كسى كه توانايى بر جمع استخوانهاى ريز و كوچك را دارد بر جمع و تركيب استخوانهاى بزرگ تواناتر است.

ابن عبّاس و قتاده گويند: يعنى ما قدرت داريم كه سر انگشتان او را مانند

__________________________________________________

(1) مترجم گويد: محدّث بحرينى در تفسير برهان باسنادش از حلبى آورده كه گفت شنيدم كه حضرت صادق عليه السّلام ميفرمود: بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ يعنى تكذيب كند امام خود را. و گفت بعضى از اصحاب ما از معصومين عليهم السّلام روايت نموده اند لِيَفْجُرَ أَمامَهُ يعنى اوّل و دوّمى اراده كردند كه حيله كنند امير المؤمنين على عليه السّلام را. ميگويم ممكن است اشاره بنقشه آنها در قتل آن بزرگوار باشد كه خالد بن وليد لعنه اللَّه را براى اين كار در نماز صبح امر كردند. ولى ابو بكر پشيمان شد و قبل از سلام نمازش گفت يا خالد لا

تفعل ما امرتك و السّلام عليكم و رحمه اللَّه و بركاته. اى خالد آنچه را كه بتو امر كردم نكن ...

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 100

موزه و چكمه و سم حيوانات قرار دهيم پس با دهانش مانند آنها بخورد و ليكن ما منّت نهاديم بر او بانگشتان تا اينكه با آن تكميل منفعت نموده و گرفتن و دادن برايش آسان و آماده باشد و بوسيله آن بكارهاى لطيف و نازك كارى مثل نوشتن و حسابدارى نمودن و امثال آن سودمند شود. «1»

(بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ) يعنى كافر (لِيَفْجُرَ أَمامَهُ) مجاهد و حسن و عكرمه و سدى گويند: اين خبريست از خداى تعالى كه آدم كافر گام در گناه هاى خداى تعالى گذارده نه از مركب آن پياده و نه توبه ميكند، يعنى اينست آنكه و اميدارد او را بر اعراض و دورى از آنچه پروردگارش براى او تقدير فرموده و براى همين اقرار به بعث و انگيزش نميكند و روز قيامت را انكار مينمايد.

زجاج گويد: ليفجر امامه يعنى تكذيب ميكند آنچه را كه در پيش دارد از بعث و نشر. پس فجور بمعنى تكذيب است. و ممكن است كه اراده كند كه گناه و اعمال بد و زشت را نموده و توبه از آن را بتأخير اندازد.

__________________________________________________

(1) مقصود از جمع عظام و استخوانها صرف جمع كردن آنها نيست چون هر كس ميتواند استخوان مرده را جمع كند و قطعا كافر منكر اين مطلب نيست، و جمع كردن استخوانها اعم از زنده كردنست و البتّه در اينجا مقصود زنده نمودن است بلكه مقصود مطلق احياء و زنده كردن هم نيست زيرا هيچكس

منكر نيست كه استخوان زنده ميشود بوسايط و اسباب مترتّبه اى به اينكه استخوان خاك ميشود و گياه ها و بذرها از آن تغذيه و بصورت سبزى در آمده و آن را حيوانى چون گوسفند و گاو و ... خورده و آدمى هم آن حيوان و يا آن سبزى را ميخورد و در بدن او دو مرتبه تبديل باستخوان و اجزاء انسان ميشود و كفّار منكر بر گشتن روح اوّل هستند باين استخوان و بدن بطورى كه وقتى زنده شد شناخته شود او همان انسان است كه در دنيا بود و خدا را معصيت و يا اطاعت كرد پس مجازات باعمالش شود و اينست آن بعث و قيامتى كه كفّار آن را انكار ميكنند.

(شعرايى)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 101

ابن انبارى گويد: يعنى مادامى كه زنده است گناه كند و در خاطرش نيست كه بر گردد و توبه كند از گناهى كه مرتكب شده.

عطيّه گفته: يعنى ميگويد گناه ميكنم پس توبه مينمايم و مقصود اينكه شتاب در معصيت نموده امّا توبه را بتأخير مى اندازد و ميگويد فردا و يا پس فردا ماه ديگر و مال ديگر. مترجم گويد: بقول شاعر فارسى:

(گفتى كه به پيرى رسم و توبه كنم صدها چه جوان مرد و يكى پير نشد)

(يَسْئَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ) يعنى آنكه در آينده اش تصميم گناه كردن دارد مى پرسد قيامت چه وقت خواهد بود چون ايّان بمعنى متى (وقت) است مگر اينكه سؤال بمتى بيشتر از سؤال بايّان است و براى همين نيكوست كه تفسير بمتى شود. و البتّه سؤال او از وقت قيامت براى دروغ شمردن اوست قيامت و سر گرمى

او بدنيا و بى فكرى نسبت به پايان كار پس وقتى او را بترسانيدند به قيامت و روز حساب و كيفر اعمال ميپرسد كى خواهد بود. پس خداى سبحان خبر از مقدّمات و علائم قيامت داده و گفت:

(فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ) يعنى چشم موقع آمدن ملك الموت و عزرائيل معاينه و مشاهده نموده پايان كارش را پس از شدّت ترس چشمش را بر نميگرداند.

قتاده و مسلم گفته اند: وقتى ترسيد و متحيّر شد از آنچه مى بيند از احوال قيامت و منازل و مناظر ترسناك آن از آنچه در دنيا تكذيب آن را مينمود و اين مانند قول اوست كه ميفرمايد لا يرتدّ اليهم طرفهم نميگردانند بسوى آنها چشم خود شان را.

(وَ خَسَفَ الْقَمَرُ) يعنى نور و روشنى آن بواسطه خسوف رفت و تمام شد (وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ) مجاهد گفته جمع شد ميان خورشيد و ماه بسبب رفتن نورشان بوسيله خسوف جهت تكامل تاريكى زمين و فضا بر اهل زمين است تا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 102

اينكه ببينند هر يك از آن را بدون نور و روشنى «1» و اين قول اختيار فراء و زجاج ميباشد. و جمع بر سه گونه است 1- جمع مكانى 2- جمع زمانى 3- جمع اعراض در محلّ. امّا جمع دو چيز در حكم يا صفت جايز است زيرا حقيقت جمع قرار دادن يكى از دو چيز است با ديگرى.

ابن مسعود گفته جمع ميان خورشيد و ماه در طلوع آنهاست از مغرب مانند دو شترى كه نزديك هم و با هم حركت كنند.

(يَقُولُ الْإِنْسانُ) ميگويد آن انسانى كه قيامت را دروغ ميشمارد (يَوْمَئِذٍ

أَيْنَ الْمَفَرُّ) يعنى راه فرار و پناهگاه كجاست و فرّاء گفته ممكن است باين معنى باشد محلّ فرار كجاست.

زجاج گويد: مفر بفتح فرار و بكسر مكان فرار است. خداوند سبحان- فرمايد. (كَلَّا لا وَزَرَ) يعنى فرارگاه و پناه گاهى نيست براى كفّار كه به آن پناهنده شوند و وزر مكانيست از كوه و يا غير آن كه بآن پناهنده شده و متحصّن ميگردند. و زير را كه وزير ميگويند براى اينست كه مردم در كارها باو پناهنده ميشوند ضحّاك گفته: يعنى حصنى و پناهگاهى نيست در آن روز «2»

__________________________________________________

(1) براى اينكه جمع خورشيد و ماه در يك درجه طوليه در هر محاق و در هر درجه عرضيّه نيز در هر محاق خواهد بود وقت كسوف خورشيد كه ماه حايل و مانع بين آن و زمين ميشود پس در قيامت جمع آن بنوع ديگر خواهد بود مضافا اينكه خداوند سبحان در سوره يس فرمود لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَها أَنْ تُدْرِكَ- الْقَمَرَ. سزاوار و شايسته نيست كه خورشيد ادراك ماه نمايد.

(شعرايى)

(2) مترجم گويد: حديث سلسله الذّهب كه خداى سبحان فرمود

كلمه لا اله الّا اللَّه حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى

از همين معناست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 103

(إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ)

قتاده گفته بسوى پروردگارت در اين روز پايان كار خواهد بود يعنى در اين روز مردم منتهى بحكم و امر پروردگار خواهند شد و براى هيچكس جز او حكمى و امرى نيست. و گفته اند: مستقرّ. عرصه محشر كه در آن مؤمن و كافر قرار ميگيرند و اين بسوى خداست نه بسوى مردم.

ابن مسعود گفته: مستقرّ بمعنى مصير و

مكان رجوع است. و مستقرّ برد و وجه است مستقرّ تا مدّت پايان حساب و قرارگاه براى هميشه.

(يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ)

مجاهد گفته: يعنى آدمى در روز قيامت خبر ميدهد باوّل و آخر عملش پس مجازات ميشود بآن.

و گفته اند: يعنى خبر ميدهد باعمال گذشته اش در زندگانيش و بآنچه تأسيس كرد پس بآن عمل كردند بعد از مرگش از كار خير و يا شرّ «1» ابن عبّاس گفته: يعنى بآنچه جلوتر از معاصى و گناه ها مرتكب شده و طاعات و عبادات را تأخير انداخته خبر ميدهد در آن روز.

__________________________________________________

(1) مترجم گويد: يعنى تأسيس و بناء مسجد و يا مدرسه و يا مراكز تبليغ مانند حسينيه ها و مهديّه ها و عبّاسيه ها و بيمارستان نمود و يا مركز فسادى چون سينما و كاباره و قمارخانه و و و از خود گذاشت كه مردم بعد از مرگ او در آنها عبادت و طاعت خدا نموده و يا گناه و معصيت نمايند و مؤيّد اين است حديث نبوى (ص) كه فرمود

اذا مات ابن آدم انقطع عمله الّا عن ثلاث صدقه جارية او علم ينتفع به النّاس او ولد صالح يستغفر له

. وقتى پسر آدم مرد عمل او منقطع و پايان مييابد مگر سه عمل او كه باقى ميماند 1- كارهاى خير عام المنفعه مانند مسجد و ...) 2- كتاب علمى كه مردم از آن بهره برند 3- فرزند شايسته كه براى او استغفار كند. در تفسير برهان محدّث بحرينى گويد ابى الجارود از حضرت باقر عليه السّلام در باره آيه (يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ) نقل نموده كه فرمود بآنچه از خوب و بد

مقدّم بدارد و آنچه از روش و سنّتى براى بعد از خودش بگذارد كه بعد از او بآن عمل كنند. پس اگر شرّ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 104

ابن زيد گفته: بآنچه كه گرفته و يا نگرفته و ترك نموده خبر ميدهد.

قتاده گفته: يعنى خبر ميدهد بآنچه مقدّم داشته از طاعت خدا و يا بتأخير انداخته از حقّ خدا و آن را ضايع نموده است.

زيد بن اسلم گفته: خبر ميدهد بآنچه مقدّم داشت و جلو فرستاد از مالش براى خودش و آنچه براى ورثه اش باقى گذاشت بعد از مرگش.

و حقيقت نبأ خبر دادن بچيزيست كه مقام او را بزرگ ميدارد. و خوبست در اين موضع زيرا كه آنچه جارى مجراى مباح است در اين باب ذكر نميشود و البتّه آن خبريست كه شايسته است بر آن پاداشى داده شود و امّا آنچه وجودش چون عدم بودنش با نبودنش تفاوتى ندارد اعتبارى بآن نيست.

(بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ)

ابن عبّاس و عكرمه و مقاتل گفتند يعنى اعضاء و جوارح او (از دست و پا چشم و گوش و ...) و بآنچه كرده اند گواهى ميدهند. پس خود او شهادت ميدهد بر خودش بسبب شهادت جوارحش بر او.

قتيبى گفته: جوارح او قائم مقام او شده و براى همين مؤنّث آورد و (بصيره) گفت زيرا كه مراد بانسان در اينجا جوارح انسانى است.

اخفش گفته: اين مثل گفته تو است كه مى گويى فلانى حجّت و عبرت است و دليلش قول خداست كه ميگويد: كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً يعنى خودت در آن روز براى محاسبه ات كافى هستى.

__________________________________________________

(و بد باشد بر اوست مثل وزر و گناه

آنان و از گناه آنها هم كم نميشود چيزى و اگر خوب باشد براى او مانند اجر و پاداش آنهاست در حالى كه از اجر آنها چيزى كم نميشود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 105

و برخى گفته اند: يعنى كه انسان بينا بخودش و عملش ميباشد عياشى باسنادش از محمّد بن مسلم از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود چه ميكند يكى از شما كه اظهار خوبى نموده و بديهاى خود را پنهان ميكند آيا نيست اينطور كه وقتى رجوع و توجّه بخود نمود ميداند كه چنين نيست و خداى تعالى ميفرمايد (بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ)

و اينكه وقتى باطن او صالح و شايسته شد تقويت ميكند ظاهر را.

و از عمر بن يزيد از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده كه آن حضرت اين آيه را تلاوت فرمود آن گاه گفت چه ميكند آدمى كه اعتذار ميجويد نزد مردم خلاف آنچه خدا از او ميداند. بدرستى كه پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله ميفرمود كسى كه باطن خود را پنهان كند خدا لباس و رداء آن را بر او ميپوشاند اگر خوب باشد خوب و اگر بد باشد بد.

و از زراره روايت شده كه گفت سؤال كردم از حضرت صادق عليه السلام حدّ مرض كه ميتواند صاحبش (يعنى بيمار) افطار كند چيست. فرمود: بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ

، او داناتر است بآنچه طاقت دارد و در روايت ديگر است «1» كه او داناتر است بنفس و حال خودش و اين مربوط باوست.

(وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِيرَهُ)

يعنى گر چه عذر هم آورد و دفاع نفس خود نمايد براى

__________________________________________________

(1)

مترجم گويد: كلينى در كافى و شيخ در تهذيب باسنادشان از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده اند كه از آن حضرت سؤال شد از خفقه و خفقتين فرمود نميدانم آن چيست. بدرستى كه خداى تعالى ميفرمايد بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ. على عليه السلام ميفرمود هر كه مزه و طعم خواب را يافت، چه نشسته باشد و چه ايستاده بر او لازم است كه وضوء بگيرد.

اين روايت را ثقه الاسلام محمّد بن يعقوب كلينى در فروع كافى از ابن- اذينة از حضرت صادق عليه السّلام نقل نموده و فرقى ميان دو روايت در معنى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 106

او سودى ندارد گفته ميشود معذره و معاذير و آن ياد كردن موانع است كه باز ميدارد از فعل و كارى كه مطلوب و مراد است.

ضحّاك و سدى گفته اند: يعنى گر چه درهاى منزلش را بسته و پرده هاى اطاق خود را بياندازد.

زجاج گفته: يعنى و گرچه هر دليل و بهانه اى كه نزد اوست اقامه كند پذيرفته نميشود.

و در تفسير آمده كه معاذير ستور و مفرد آن معذار است. مبردّ گويد معذره لغت بنى طىّ (كه قبيله اى در يمن هستند) ميباشد. و معنايش اينست گر چه پرده ها را بيفكند كه پنهان دارد آنچه ميكند بدرستى كه خودش گواه و شاهد بر اعمالش ميباشد.

__________________________________________________

(نيست گر چه در الفاظش اختلاف است و معناى قول آن حضرت اينست او داناتر است بحال خودش و يا او داناتر است بآنچه قدرت آن را دارد يكيست و اطاقه بمعناى قدرت و توانايى است گر چه در كارى كه ميكند سختى و مشقّت هم باشد آن را متحمّل ميشود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 107

[سوره القيامة (75): آيات 16 تا 25] ... ص : 107

اشاره

لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ (16) إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ (17) فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (18) ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ (19) كَلاَّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ (20)

وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ (21) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ (22) إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ (23) وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ (24) تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ (25)

ترجمه: ... ص : 107

15- (اى رسول خدا زبان خود را بخواندن قرآن پيش از آنكه جبرئيل از وحى فارغ شود) مجنبان تا بفرا گرفتن آن تعجيل كنى.

16- البتّه فراهم آوردن آن (در سينه تو تا ياد گيرى) و تأليف آن به عهده ماست.

17- پس آن دم كه آن را (بزبان جبرئيل (ع) براى تو بخوانيم) از خواندن او پيروى كن.

18- سپس بيان قرآن بعهده ماست.

19- نه چنانست (كه روز رستاخيز نباشد) بلكه دنياى شتاب كننده را دوست ميداريد.

20- و آخرت را واميگذاريد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 108

21- چهره هايى در آن روز خرّم است.

22- بسوى رحمت پروردگار خويش انتظار كشنده اند.

23- چهره هايى در آن روز گرفته است.

24- صاحبان اين چهره ها يقين دارند كه كارى كمر شكن با ايشان ميكنند. «1»

قرائت: ... ص : 108

قاريان مدينه و كوفه تحبّون و تذرون را بتاء قرائت كرده و ديگران به ياء يحبّون و يذرون قرائت كرده اند.

دليل: ... ص : 108

هر كه بتاء قرائت، پس بنا بر معنى (قل لهم بل تحبّون العاجله) و (قل لهم بل) تذرون (الآخرون) گذارده هر كه بياء قرائت كرده. بنا بر معناى هم- يحبّون (العاجله) و (هم) يذرون (الآخرون) گذارده.

__________________________________________________

(1) مترجم گويد: در ميان مفسّرين عامّه و خاصّه اختلاف در نزول قرآن است عامّه مطلقا ميگويند قرآن بتدريج در طول 23 سال رسالت پيامبر بر آن حضرت نازل شد و برخى از خاصّه هم با آنها در اين عقيده و قول موافقت كرده اند ولى حقّ آنست كه چنانچه از اين آيه و آيات ديگر و اخبار صحيحه خاندان رسالت عليهم السّلام استفاده ميشود كه يك مرتبه بقلب نازنين پيامبر عظيم الشّأن اسلام نازل شده چنانچه فرمود نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ شعراء 193 و نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ آل عمران 3 و تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً. و ده ها آيه ديگر كه ظهور به نزول دفعى- يعنى دفعه واحده دارد ولى بتدريج در طول 23 تبليغ فرموده. پس ما حصل اينكه تنزيل قرآن يك مرتبه و ابلاغش تدريجى بوده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 109

ابو على گويد: ياء بنا بر آنچه كه گذشت از ذكر انسان «1» پس بدرستى كه مقصود بآن كثرت و عموم است مثل قول او كه ميفرمايد: إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً ثم قال إِلَّا الْمُصَلِّينَ «2».

لغت: ... ص : 109

التحريك: گردانيدن چيزيست از مكانى بمكان ديگر يا از جهتى بجهت ديگر بفعل حركت در آن.

و الحركه: چيزى كه بسبب آن حركت دهنده حركت ميدهد.

و المتحرك: منتقل شونده است از طرفى بسوى ديگر.

و اللّسان: آلت و

وسيله سخن گفتن است.

و العجله: طلبيدن و خواستن چيزيست پيش از وقتى كه سزاوار است در آن وقت شود و نقيض و ضدّ عجله ابطاء و تأخير است.

و السّرعه: كردن كار است در اوّل وقتى كه آن كار بايد در آن انجام شود و ضدّ آن سستى و تأنّى است.

و القرآن: اصلش ضميمه كردن و جمع نمودن و آن مصدر است مثل رجحان و نقصان.

و البيان: اظهار معنائيست براى نفس و شخص بچيزى كه تميز داده شود بسبب آن از غيرش و نقيض بيان اخفاء و اغماض پنهان كردن و چشم پوشيدن

__________________________________________________

(1) مترجم گويد: فرمود أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ (1) بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ (2) يَقُولُ الْإِنْسانُ (3) يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ

(4) بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ

(5) چون در اين پنج آيه قبل ذكر انسان شده لذا يحبّون و يذرون را با ياء خوانده اند كه حكايت از غايب ميكند.

(2)- و مانند آن وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا. (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 110

است.

و النضره: مانند بهجت و طلاقه گشاده رويى و خرّم رويى است. و ضدّ آن عبوس و بور ترش رويى و تيره گى چهره است. نضر وجهه ينضر نضاره پس اوست ناضر. شاداب و خرّم شد صورت او ...

و النّظر: بر گردانيدن حدقه صحيح چشم است بطرف ديدنى براى ديدن و نظر بمعنى انتظار است چنانچه خداى عزيز فرمود وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ «1» يعنى منتظره انتظار دارنده.

و شاعر گفت:

وجوه يوم بدر ناظرات الى الرّحمن تنتظر الفلاحا

چهره هايى كه در روز جنگ بدر نگاه كننده بسوى خداى بودند و انتظار پيروزى

و رستگارى داشتند آن گاه نظر را در فكر استعمال ميكنند و ميگويند نظرت فى هذه المسئله يعنى تفكّرت فكر كردم و از آنست مناظره و بمعناى مقابله هم ميباشد گفته ميشود دور بنى فلان تتناظر يعنى تتقابل مقابله با هم دارند.

و الفاقره: يعنى كاسره شكننده ستون پشت بجهت سختى. و گفته اند فاقره بمعناى داهيه و آبده مصيبت ابدى و هميشگى.

تفسير: ... ص : 110

سپس خطاب نمود خداى سبحان پيامبرش را و فرمود: (لا تُحَرِّكْ، بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ)

ابن عبّاس گويد: پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله وقتى قرآن

__________________________________________________

(1) مترجم گويد: در سوره نمل در داستان حضرت سليمان نبىّ على نبيّنا و آله و عليه السّلام و بلقيس ملكه شهر سبا كه بعد از خبر آوردن هدهد و نامه نوشتن آن حضرت إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ و فرستاد آن نامه را بوسيله هدهد براى بلقيس او پس از مشورت كردن با وزيران و اميران خود گفت، وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ تا آخر.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 111

برايش نازل ميشد از آن حرص و علاقه اى كه بحفظ و ضبط آن داشت شتاب، و عجله ميكرد به حركت دادن زبانش براى خواندن آن كه از ترس اينكه مبادا فراموش كند آن را پس خداوند او را از اين تعجيل منع فرمود و گفت اى رسول زبان خود را مجنبان و حركت مده تا بفرا گرفتن آن تعجيل كنى. و در روايت سعيد بن جبير است كه حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله عجله ميكرد و در نزول قرآن بسختى و حفظ آن دشوار

بود بر آن بزرگوار پس لب و زبان خود را قبل از فراغت جبرئيل از وحى قرآن حركت ميداد. پس خداوند سبحان فرمود حركت مده و مجنبان بوحى و يا بقرآن زبان خود را يعنى تعجيل بقرائت و فرا گرفتن قرآن مكن چنانچه در (سوره طه آيه 114) فرمود: وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ. شتاب بفرا گرفتن و يا خواندن قرآن پيش از تمام شدن وحى بتو مكن.

(إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ)

قتاده گويد: يعنى بعهده ماست جمع قرآن در سينه تو تا آن را حفظ نمايى.

(وَ قُرْآنَهُ)

يعنى و تأليف آن نيز بر آنچه تو نازل گرديده نيز بعهده ماست.

ابن عبّاس و ضحّاك گفته اند: يعنى كه بعهده ماست جمع و تأليف قرآن براى تو تا اينكه آن را حفظ نموده و ممكنست باشد آن را تلاوت نمايى، پس نه ترس فوت چيزى از آن را.

(فَإِذا قَرَأْناهُ)

يعنى جبرئيل بامر ما بر تو قرائت كرد (فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ)

- ابن عبّاس گفته: يعنى قرائت آن يعنى وقتى جبرئيل از قرائت آن فارغ شد بخوان پس پيامبر بعد از اين وقتى جبرئيل بر او نازل ميشد سر را پائين انداخته و گوش ميداد وقتى او ميرفت قرائت ميكرد «1»

__________________________________________________

(1) محدّث بحرينى در تفسير برهان از على بن ابراهيم نقل نموده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 112

__________________________________________________

كه بر آل محمّد عليهم السّلام است جمع و تأليف و قرائت قرآن پس وقتى ما آن را قرائت كرديم پيروى كن قرائت او را. گفت پيروى كنيد چگونه قرائت كردند ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ. يعنى تفسيره.

و حافظ برسى گويد: كه موثّقين از

اهل حديث كه اخبار را نوشتند يافتند كه براى امير المؤمنين عليه السّلام سيصد اسم است در قرآن كه از آنهاست روايت صحيح از ابن مسعود كه گفت قول خداى تعالى 1- وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ 2- وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا 3- وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ 4- إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ

5- إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ فالمنذر رسول اللَّه و على بن ابى طالب الهادى 6- أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ، فالبيّنة محمّد (ص) و الشّاهد على تا اينكه ميگويد: وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ. يعنى على إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ، و قول او لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ يعنى از حبّ على (ع) و چنانچه در صفحه قبل اشاره نمودم اهل سنّت و بعضى از سنّى زده گان شيعه ميگويند قرآن بعلّت اينكه پيامبر (ص) (نستجير باللّه) امّى يعنى بى سواد و قدرت خواندن و نوشتن را نداشت و نميتوانست حفظ كند يك مرتبه بر او نازل نشد بلكه در طول بيست و سه سال دوران رسالتش به تدريج آيه آيه و سوره سوره آمد تا بتواند حفظ كند گفتيم اوّلا بنا بر فرمايش- حضرت جواد الأئمّه و ساير امامان عليهم السّلام پيامبر امّى يعنى از امّ القرى مكّه معظّمه بود و اگر ميخواست ميتوانست بتمام لغات و زبانها بخواند و بنويسد، و سخن بگويد. نهايت اينكه استاد بشرى نديده بلكه بمفاد عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى و الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيانَ و عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً و آيات ديگر استادش خدا

و در مكتب و آتيناه من لدنا علما آموخته بود و ثانيا دليل آنها [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 113

قتاده و ضحّاك گفته اند: فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ

يعنى عمل كن بآنچه در آنست از احكام حلال و حرام بلخى گفته. آن خدايى كه او را بر گزيد اراده نكرده قرآن خواندن او را و بلكه مسلّما اراده كرده قرائت بندگان خدا پرونده اعمالشان را در روز قيامت و دليل اين ما قبل و ما بعد آيه است و نيست در آن چيزى كه دلالت كند بر اينكه مقصود قرآنست و نيست چيزى از احكام دنيا و در اين مطلب سر كوبى بنده و سرزنش اوست هنگامى كه عجله و شتاب براى او سودى ندارد ميگويد: لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ

زبانت را مجنبان بآنچه در پرونده اعمال تو است. يعنى بخوان

__________________________________________________

(كه ميگويند براى بيسواديش كه نميتوانست يك مرتبه حفظ كند و لذا متدرجا نازل شد تا بتواند ضبط نمايد عليل است از چند وجه كه ذكر شد و وجه مهم تر از همه بگفته حكماء و علماء منطق ادلّ دليل بر امكان شي ء وقوع آنست ما گر چه در عصر پيامبر بزرگوار خود نبوديم ولى در عصر خود ما يعنى در قرن چهارده ه 1360 ق هجرى ديديم مرد عوام كالانعام كه هيچ سواد عربى و فارسى- خواندن و نوشتن نداشت، بنام كربلايى كاظم حافظ القرآن فراهانى كه اهل ساروق فراهان اراك بود بطور اعجاز و اشراق تمام قرآن را حافظ شده بود و بطورى تسلّط داشت كه بدون توقّف و تعطيل قرآن را از اوّل تا آخر و يا از آخر تا به

اوّل تند ميخواند و هزارها نفر از آيات عظام و دانشمندان و طبقات ديگر مردم ايران و عراق او را آزمايش نموده و وى را غير عادى يافتند و ما تفصيل و شرح زندگى، و كيفيّت حافظ شدن او را در جلد ششم گنجينه دانشمندان از ص 86 تا 92 ياد نموديم بآنجا مراجعه شود. و ما از اين حكايت واقعه نتيجه ميگيريم كه وقتى خاندان رسالت و يا حواريين آنان يك نفر آدم دهاتى بيسواد را بتوانند يك رتبه باشراق و تصرّف ولايتى حافظ قرآن نمايند. حافظ شدن پيامبر اسلام و يك مرتبه آمدن قرآن بر او خصوصا براى اثبات اعجاز او مسلّم و قطعى و بدون اشكال، و مانع خواهد بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 114

كتاب خود را و شتاب هم نكن. پس مسلّم اينست آن كسى كه او بينا بر نفس خود است وقتى كه گناهان خود را ديد و ناراحت شد و شتاب كرد (و گفت ما لِهذَا الْكِتابِ ...) پس باو از باب توبيخ و سرزنش گفته ميشود عجله و شتاب مكن و آرام باش تا بر تو حجّتى معلوم شود پس ما آن را براى تو جمع ميكنيم و چون جمع كرديم پيروى نما آنچه جمع نموديم به پذيرفتن حكمتهاى آن و تسليم بودن آثارى كه در آنست زيرا كه ممكن نيست آن را انكار كنى.

(ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ) سپس بيان قرآن بعهده ماست اگر انكار نمايى.

حسن گفته يعنى بر ماست بيان و تحقيق آنچه كه خبرت داديم كه در آخرت ما آن را مينمائيم قتاده گفته يعنى كه ما وقتى آن را حفظ

كردى براى تو بيان ميكنيم و گفته شده: يعنى سپس بعهده ماست كه آن را براى تو حفظ نمائيم تا بسبب تلاوت تو بر مردم بيان كنى آن را بر ايشان.

زجاج گويد: يعنى بعهده ماست كه قرآن را بزبان عربى نازل كنيم كه در آنست بيانى براى مردم. و در اين دلالت است كه در قرآن معمّا و لغز نيست و دليل بر جواز تأخير بيان از وقت حاجت هم نيست و البتّه دلالت بر جواز تأخير بيان از وقت خطاب ميكند.

(كَلَّا) يعنى تدبّر و انديشه در باره قرآن و آنچه در آنست از بيان نميكنند (بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ) يعنى دنيا را بر عقبى و آخرت اختيار كرده براى دنيا كار ميكنند ولى از روى نادانى و بدى اختيارشان قدمى براى آخرت بر نميدارند.

آن گاه خداى سبحان بيان نمود حال مردم را در آخرت پس گفت (وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ) يعنى در روز قيامت (ناضِرَةٌ) ابن عبّاس و حسن گفته اند: يعنى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 115

خرّم و شاداب و زيبايند.

مجاهد گفته: يعنى خوشحالند. سدى و مقاتل گفته اند. يعنى سفيد روشن كه نور از آن بالا ميرود. خداوند سبحان چهره هاى مؤمنين كه استحقاق ثواب دارند باين علامت براى مردم و فرشتگان قرار داده كه معلوم شود ايشان رستگارانند.

(إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ) اختلاف نموده اند در آن بر دو وجه 1- يعنى نگاه كردن چشم 2- يعنى انتظار و اختلاف كرده اند كسانى كه حمل بر نگاه چشم نموده اند بر دو قول 1- يعنى مقصود و مراد بسوى ثواب پروردگار كه نعيم بهشت حالا بعد حال باشد نگاه ميكند پس خوشحالى او

باين سبب بيشتر ميشود و مراد از وجوه هم صاحبان وجوه چهره هاست و اين معنى از جماعتى از علماء تفسير و مفسّرين از اصحاب پيامبر (چون ابن عبّاس و عبد اللَّه بن مسعود و غيرهم) و تابعين آنان (چون سعيد بن جبير و قتاده و ديگران) روايت شده. پس مضاف حذف و مضاف اليه جاى آن قرار گرفته. چنانچه در قول خداى تعالى وَ جاءَ رَبُّكَ يعنى امر ربّك و قول او وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَى الْعَزِيزِ الْغَفَّارِ يعنى بسوى طاعت و عبادت عزيز غفّار و توحيد او و قول او. إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ، يعنى كسانى كه اولياء خدا را اذيّت ميكنند- 2- اينكه نظر بمعنى رؤيت و ديدن باشد يعنى خدا را معاينه و مشاهده كردن و اين قول را از كلبى «1» و مقاتل و عطاء روايت كرده اند.

__________________________________________________

(1) كلبى گر چه از شيعيان است و بر فرض صحّت روايت از او دور نيست كه معتقد بصحّت رؤيت خدا باشد زيرا روايت شده اعتقاد بمثل اين نيز از غير او و عقايد و آراء اشخاص نسبتى بهمه شيعه ندارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 116

و اين جايز نيست بعلّت اينكه هر منظور اليه بديده و چشم مشار اليه بحدقه و لحاظ است و خداوند تعالى منزّه است از اينكه اشاره بچشم شود چنانچه اجلّ از اين است كه اشاره بانگشتان گردد و نيز رؤيت بحاسه چشم نميشود مگر بمقابله و توجّه و باتّفاق همه خدا بالاتر است از اين و نيز رؤيت و ديدن بچشم نميشود مگر باتّصال و پيوست شعاع بمرئى و ديده شد، و خداوند منزّه است

از اتّصال و پيوست شعاع باو «1» بنا بر اينكه نظر در لغت افاده رؤيت نميكند. زيرا كه آن وقتى متعلّق بچشم شد افاده طلب رؤيت ميكند چنانچه وقتى متعلّق بقلب شد افاده طلب معرفت ميكند بدليل گفته آنان كه ميگويند (نظرت الى الهلال فلم اره) نگاه بماه كردم و آن را نديدم پس اگر نظر افاده رؤيت و ديدن ميكرد هر آينه اين گفته ساقط و متناقض بود و گفته ايشان (ما زلت انظر اليه حتّى رأيته) پيوسته نگاه بسوى او نمودم تا وى را ديدم و نميشود چيزى غايت و نهايت خودش باشد. پس نميگويند ما زلت اراه حتّى رأيته. پيوسته ديدم او را تا ديدم او را و براى اينكه ناظر را ناظر بضروره ميدانيم ولى بيننده را بيننده بالضّروره نميدانيم بدليل اينكه ما از او ميپرسيم آيا ديدى ماه را يا نه.

و امّا آنان كه نظر در آيه را بانتظار حمل كرده اند در معناى آن به چند قول اختلاف كرده اند (1) يعنى منتظر ثواب پروردگارند و اين معنى از مجاهد و حسن و سعيد بن جبير و ضحّاك روايت شده كه آنها از على عليه السّلام-

__________________________________________________

(1) اگر گفته شود چرا رؤيت بحس مشترك را مانند رؤيت صورتها در- خواب و ديدن فرشتگان نفى ميكنيد. گفتيم وقتى واجب الوجود جسم و متعلّق بجسم نبود ميفهميم كه هر چه ما تصوّر جسم كنيم پس او خدا نيست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 117

روايت كرده اند و كسى كه اشكال كرده بر اين معنى باينكه گفته نظر به معناى انتظار متعدّى به الى نميشود مثلا نميگويد: انتظرت اليه بلكه ميگويد انتظرته

پس جواب آن از چند جهت خواهد بود يكى اينكه در شعر بمعناى انتظار و متعدّى به الى آمده چنانچه در بيت گذشته كه گفت (ناظرت الى الرّحمن) و مانند گفته جميل بن معر:

و اذا نظرت اليك من ملك و البحر دونك جدتنى نعما

و وقتى بديده انتظار بسوى تو كه از پادشاهانى نگاه كردم و دريا در مقابل كرم تو چيزى نبود بمن نعمتها را بخشيدى و قول ديگر:

انّى اليك لما وعدت لناظر نظر الفقر الى الغنيّ الموسر

بدرستى كه من بسوى تو بآنچه وعده ام دادى هر آينه نظر دارم نظر مستمندى بمردى ثروتمند و توانگرى، و امثال آن بسيار است، و دوّم اينكه حمل شود (الى) در قول خدا إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ بر اينكه آن اسم باشد و آن واحد و مفرد آلاء كه نعمت است باشد و اينكه در مفرد آن چهار لغت آمده آلى و الى مثل معا وقفا و الى و الى مثل حدى و حسى و تنوين بواسطه اضافه ساقط شده.

اعشى وائل گويد:

ابيض لا يرهب الهزال و لا يقطع رحما و لا يخون الى

شمشيرى كه نميترساند ناتوانها را و قطع رحمى نميكند و نعمتى را كه باو عنايت شد خيانت نميكند. و براى هيچكس نيست كه بگويد اين از گفته هاى متأخّرين است كه بتحقيق اجماع بر آنها سبقت يافته پس بدرستى كه ما اين را قبول نداريم براى آنكه از على عليه السّلام و مجاهد و حسن و غير آنان ياد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 118

كرديم كه گفتند مقصود باين انتظار ثواب است.

و سوّم. اينكه نقطه نظر جايز است كه

متعدّى بالى شود بنا بر اينكه نظر بمعناى انتظار باشد چنانچه رؤيت متعدّى بالى شده در قول خداى تعالى كه ميفرمايد: أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ پس جارى كرده كلام را بر معنى و گفته نشود رأيت الى فلان و كلام را جارى بر معنى كند. مثل قول فرزدق:

و لقد عجبت الى هوازن اصبحت منّى تلوذ ببظر ام جرير

و من تعجّب كردم از هوازن كه صبح كرد در حالى كه از من پناه ميبرد به اطراف فرج و عورت ام جرير پس عجبت را متعدّى بالى نموده براى اينكه بمعناى نظرت ميباشد.

2- ابى مسلم گويد: اينكه بمعناى آرزومندى و اميدوارى بتجديد كرامت باشد چنانچه گفته ميشود عينى ممدودة الى اللَّه تعالى و الى فلان چشم من اميدوار بسوى خداى تعالى و يا فلانى است و اذا شاخص الطّرف الى فلان و چون چشم بعضى از اعضاء صورت و چهره است اضافه كرده نظرى را كه بسبب چشم واقع و حاصل ميشود بچشم.

3- اينكه باين معنى باشد كه ايشان آمال و آرزو و طمع خود را از همه جز خداى قطع كرده اند و وجه هاى ديگرى گفته اند. پس خداى سبحان كنايه زده از طمع بنظر آيا نميبينى كه رعيّت انتظار دارد نظر شاه را و طمع ميكند در محبّتها و بخشش هاى او و روا ساختن حوائج او.

پس نظر مردم مختلف است. پس عدّه اى نظر اميد بسلطان دارند و عدّه اى بتجارت و كسب و كار، و عدّه اى بزراعت و كشاورزى و عدّه اى هم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 119

اميدوار بخدا هستند، و اين اقوال در معنى متقارن و نزديك

بهم هستند و بنا بر اين پس اين انتظار چه وقت تحقّق مى يابد. برخى گفتند بعد از آنكه در بهشت مستقرّ شدند. و بعضى گفتند پيش از آنكه مردم در بهشت يا در دوزخ قرار بگيرند. پس هر دسته انتظار دارد چيزى را كه اهليّت آن را دارد و اين اختيار قاضى عبد الجبّار است.

و تمام عدليّه (از معتزله و اماميّه) گفته اند كه جايز است نظر حمل به هر دو معنى شود و براى ما هم مانع از حمل آن بر هر دو وجه نيست پس گويا اينكه خداى سبحان اراده كرده كه ايشان نظر ميكنند بثوابى كه بر ايشان آماده شده در حال از اقسام نعمتها و انتظار دارند امثال آنها را مرتّبا و دائما تا اينكه تمام و كامل شود بر ايشان آنچه را كه استحقاق آن را از احترام و تعظيم دارند و بنا بر اين وجه سؤال ميشود كه وقتى بمعناى نظر به عين باشد حقيقت و بمعناى انتظار باشد مجازا چگونه حمل بر هر دو معنى ميشود بيك لحاظ (و حال آنكه از نظر علم احوال جايز نيست).

پاسخ اينكه نزد بيشتر از علماء كلام و اصوليّين در اصول فقه جايز است كه اراده بكند هر دو معنى (حقيقى و مجازى را) بيك لفظ، زيرا منافاتى بين آنها نيست و اين اختيار سيد مرتضى قدّس اللَّه روحه ميباشد و اين را ابو هاشم جايز نميداند مگر اينكه دو بار تكلّم كند بيك بار نظر را قصد كند و به بار دوّم انتظار را.

و امّا قول آنها كه ميگويند منتظر نعمتهايش خالص نيست پس چگونه اهل بهشت را توصيف بانتظار ميكند.

جواب آن

اينست كه كسى كه منتظر چيزى ميشود در حال نياز به آن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 120

ندارد و او اطمينان و وثوق برسيدن بآن دارد در موقع حاجت و نيازش پس او اهتمام باين ندارد و عيش و سرور او كم نميشود بلكه اين مزيد بر نعمتهاى اوست و اطمينان دارد برسيدن آن نعمت باو و ملحق ميشود بايشان منتظرى كه در حال نيازمند به چيزى كه انتظار آن را دارد و بفوت او زيانى باو ميرسد و مطمئن هم برسيدن آن نعمت باو نيست.

و بعضى در اضافه نظر بوجود گفته اند كه چون غم و خوشحالى، در چهره ها و صورتها ظاهر نميشود خداوند سبحان بيان فرمود كه وقتى مؤمن وارد قيامت ميشود چهره اش گشاده و فرحناك ولى كافر گنهكار ميترسد كيفر و مجازات كارهاى زشتش را پس چهره اش گرفته و سوخته ميشود و اوست قول خداى سبحان (وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ) يعنى سوخته و گرفته و دگرگون (تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ) يعنى ميداند و يقين دارد كه او را چنان كيفر و مجازات ميكنند كه كمرشان ميشكند.

و برخى گفتند. كه اين بنا بر حقيقت گمان و ظنّ است. يعنى گمان ميكنند فى الجمله حصول آن را ولى تفصيل آن را نميدانند. و اين معنى از اوّل بهتر است زيرا اگر بمعناى علم باشد بايد ان بعد از ان مخفّفه از انّ ثقيله باشد بنا بر آنچه كه در غير يك مورد ذكر شده. و خداوند سبحان اين- چهره هايى كه گمان دارند ياد كرده در مقابل چهره هايى كه اميد و انتظار دارند «1».

__________________________________________________

(1) مترجم- محمّد- رازى گويد: محدّث بحرينى

در تفسير برهان از شيخ بزرگوار ابن بابويه باسنادش از حضرت على بن موسى الرّضا عليه- السّلام در قول خداى عزّ و جلّ (وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ) روايت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 121

نموده كه فرمود:

__________________________________________________

مشرقه. چهره هاى نورانى كه منتظر ثواب پروردگار است و نيز باسنادش از عبد السّلام بن صالح هروى روايت نموده كه گفت عرض كردم بعلى بن موسى الرّضا عليه السّلام كه اى فرزند پيامبر خدا چه مى گوييد در باره حديثى كه اهل سنّت روايت نموده اند كه مؤمنين خدا را در منازل بهشتى خود زيارت ميكنند. فرمود: اى ابا صلت خداوند تعالى- پيامبرش را بر تمام خلقش از پيامبران و فرشتگان برترى داد و طاعت او را طاعت خود و بيعت با او را بيعت با خود و ديدار او را در دنيا و آخرت ديدار و زيارت خدا قرار داد. و فرمود: (مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ) كسى كه اطاعت كند پيامبر را خدا را اطاعت نموده. و گفت (إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ) بدرستى كه كسانى كه با تو بيعت كنند البتّه با خدا بيعت نموده دست خدا بالاى دستهاى آنهاست و پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود كسى كه مرا در زندگيم يا بعد از مرگم زيارت كند قطعا خدا را زيارت كرده. و پيامبر در بهشت چهار درجه دارد پس كسى كه او را در درجه اش در بهشت، از منزلش زيارت كند خداى تبارك و تعالى را زيارت نموده. ابا صلت گويد:

پس گفتم اى فرزند رسول خدا چيست معناى خبرى كه آنها روايت نموده كه ثواب

(لا اله الّا اللَّه نظر بصورت خداى تعالى است) فرمود: اى ابا صلت كسى كه خدا را توصيف كند بصفت و وصفى مانند صورت ها مسلّما كافر شده و لكن وجه خدا پيامبران و رسولان و حجّتهاى اويند (عليهم السّلام) ايشانند، آن كسانى كه بسبب آنها توجّه بسوى خداى عزّ و جلّ و دين او و شناسايى او ميشود و خداوند تعالى فرمود (كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ) هر كس بر روى زمين باشد فانى ميشود فقط وجه خدا باقى ميماند. و نيز فرمود (كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ) هر چيزى فنا پذيرد مگر وجه او (دانشمندان ولايتى گفته اند وجه بحساب ابجد 14 ميباشد و مقصود از وجه در اين دو آيه چهارده معصوم عليهم السّلام ميباشند كه باقى ميمانند) پس نظر به پيامبران و رسولان، و حجّتهاى خدا عليهم السّلام در درجات و منازلشان در روز قيامت ثواب بزرگيست براى مؤمنين. و پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود كسى كه دشمن بدارد اهل بيت و عترت را مرا نخواهد ديد و منهم او را در روز قيامت نخواهم ديد. و فرمود: بدرستى كه در ميان شما افرادى هستند كه بعد از مفارقت و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 122

پس اين گروه اميد تجديد كرامت و نعمت دارند و آن دسته گمان شكنجه ها و اعمال شاقّه كمر شكن را پس حال چهره هاى اميدوار ضدّ حال چهره هايى است كه خوف و ترس عذاب و شكنجه را دارد.

ترتيب: ... ص : 122

وجه پيوست قول خدا (لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ)

بما قبلش اينست، كه چون در جلوتر ذكر قيامت و تهديد و وعيد نمود خطاب

فرمود پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله را و گفت (لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ)

مجنبان زبانت را به قرائت قرآن كه شتاب كنى قرائتش را بلكه تكرار كن برايشان آيه را تا در دلهاى آن نقش بندد زيرا آنها غافل از دليل ها و حجّت ها هستند. حبّ و علاقه بدنيا آنها را غافل نموده پس نيازمند بزيادتى بيان و توضيحات و تقريرات ميباشند

__________________________________________________

(جدايى من مرا نخواهند ديد اى ابا صلت. بدرستى كه خداى تعالى توصيف بمكان نميشود و ديده ها و خيال ها او را درك نخواهد نمود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 123

[سوره القيامة (75): آيات 26 تا 40] ... ص : 123

اشاره

كَلاَّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ (26) وَ قِيلَ مَنْ راقٍ (27) وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ (28) وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ (29) إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ (30)

فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى (31) وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى (32) ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ يَتَمَطَّى (33) أَوْلى لَكَ فَأَوْلى (34) ثُمَّ أَوْلى لَكَ فَأَوْلى (35)

أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً (36) أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى (37) ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى (38) فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى (39) أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى (40)

ترجمه: ... ص : 123

(15- آيه) 26- نه چنانست (كه دل بر دنيا توان نهاد) زمانى كه جان به استخوان زير گلو برسد.

27- و گفته شود (كسان محتضر و مرده گويند) طبيب درمان بخش كيست.

28- و يقين كند آن دم زمان جدايى (از دوستان) است.

(29)- و ساق (پاى محتضر از سختى جان كندن) بر ساق ديگر ماليدن گيرد (اين ترجمه بنا بر قوليست كه در اين آيه گفتند).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 124

30- آن روز راندن بسوى جزاى پروردگار توست.

31- پس آدمى نه تصديق كند و نه نماز گذارد (و يا پس آدمى نه صدقه و نه زكاة دهد و نه نماز بخواند).

32- و لكن دروغ شمرد (دين را) و از آن روى گردانند.

33- سپس بسوى خاندان خويش رفت در حالى كه (از روى افتخار) ميخراميد.

34- (شكنجه دنيا و كيفر آخرت) ترا سزد پس ترا سزد.

35- سپس سزاوارتست بل ترا سزاوار است.

36- آيا انسان پندارد كه مهمل گذاشته ميشود.

37- آيا آدمى قطره آبى از منى نيست كه (در رحم) ريخته ميشود 38- سپس خونى بسته گرديد

(پس خدا او را در رحم به دميدن روح) بيافريد (پس انسان را باعتدال قامت) راست گردانيد.

39- پس از منى (يا از انسان) دو صنف را قرار داد نر و ماده (مرد و زن) را.

40- آيا آن خدايى كه بر اين تواناست قادر نيست كه مردگان را زنده گرداند.

قرائت: ... ص : 124

حفص و رويس (يمنى) را با ياء و ديگران (تمنى) با تا خوانده اند «1»

__________________________________________________

(1) حفص (بر من راق) سكته لطيفى داده تا اشتباه به مرّاق كه صيغه مبالغه از مروق است نشود و تفصيل آن در سوره كهف گذشت و بطور خلاصه اينكه لطائف قرائت حفص اينست كه در چهار موضع حفص سكته داده سكته

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 125

دليل: ... ص : 125

ابو على (صاحب تفسير) گويد كسى كه با تاء خوانده حمل بر نطفه نموده يعنى (ا لم يك نطفة تمنى) آيا تو نطفه و قطره آب گنديده نبودى كه نمو و رشد كردى. و كسى كه با ياء خواند حمل بر منى نموده يعنى از منى ريخته شده تقدير ميكند كه انسان و غير انسان ايجاد كند.

شاعر گويد:

منت لك ان تلقى ابن هند منيّة و فارس ميّاس اذا، ما تلبّيا

يعنى: تقدير نمود مرگ براى تو كه ببينى پسر هند و يكّه سوار ميّاس را در روز حرب و كارزار.

شاهد در اين بيت يكم منّت كه بمعناى تقدير آمده.

و ديگرى گويد:

لعمرى ابى عمرو لقد ساقه المنى الى جدث يؤذى له بالاهاضب

سوگند بجان ابى عمر كه تقدير او را كشانيد بقبرى كه در زمينهاى بلند براى او آماده كرده بودند يعنى تقدير او را كشانيد- شاهد در اين بيت نيز كلمه منى كه بمعناى تقدير است ميباشد.

التّراق: جمع ترقوه و آن جلوى گلو از بالاى سينه است كه در موقع مرگ نفس و جان بسوى آن بالا ميرود و بخار از درون آدمى بسوى آن بالا ميآيد و در اينجاست كه جان بگلو رسيده و مرگ فرا ميرسد.

__________________________________________________

(لطيفى 1- در سوره كهف كلمه (قَيِّماً) براى اينكه معلوم شود كه آن- صفت عوجا نيست 2- كلمه (مَرْقَدِنا) در سوره يس 3- كلمه (مَنْ راقٍ)

براى اين كه مشتبه بمرّاق كه صيغه مبالغه است نشود در سوره قيامت 4 بَلْ رانَ تا اشتباه بكلمه بران در سوره مطفّفين نگردد. شعرايى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 126

ذو الرّمه ميگويد:

و ربّ عظيمة دافعت عنها و قد بلغت نفوسهم التّراقى

و چه بسا مشكله اى كه از آنها دفع نمودم و حال آنكه جانهاى ايشان بگلوشان رسيده بود. شاهد در اين بيت كلمه التّراقى است كه جمع ترقوه يعنى گلوست.

و الرّاق: جويا و طالب شفاست رقاه يرقيه رقيه هنگامى كه براى او طلب درمان و شفاء نمايد بنامهاى شريف خدا و آيات عظيمه و امّا العوذه. آن دفع بلاهاست بكلمات اللَّه تعالى. عرب ميگويد: قامت الحرب على ساق. يعنى جنگ با شدّت و سختى بپاشد.

ميگويد:

فاذا شمرت لك عن ساقها فوء بها ربيع و لا تسأم

وقتى دامنش را برايت جمع نمود و بالا زد پس اى ربيع آميزش كن و ملول و كسل هم نشو شاهد در اين بيت كلمه ساقهاست و التّمطى: تمدّد بدنست از كسالت و اصل آن اينست كه باطنش را ظاهر كند. و گفته شده كه اصل آن تمطط است. پس يكى از دو طا را ياء قرار دادند و آن از مط بمعناى مد است مانند قول آنان تظنّيت و امليت و مانند آن و نهى كرده اند از رفتن مطيطاء يعنى متكبّرانه راه رفتن باين كيفيّت كه دستهايش را از روى تبختر و خود خواهى حركت دهد.

اولى لك:

كلمه وعيد و تهديد است.

خنساء شاعره گويد:

هممت بنفسى كل الهموم فاولى بنفسى اولى لها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 127

مهموم و غمگين شدم در خاطر خودم بتمام همها و غصّه ها پس شايسته به خودم شايسته آن غم و غصّه هاست.

شاهد در اين بيت كلمه فاولى و اولى است.

العلقه: قطعه اى از خون بسته شده است.

السّدى: كالمهل و بيهوده گذاردن است.

اعراب: ... ص : 127

در اعراب اولى چند وجه است 1- اينكه مبتداء و خبرش لك باشد.

2- اينكه خبر براى مبتداء محذوف باشد تقديرش اين باشد (الشّر اولى لك) و بنا بر اين لام در لك براى اختصاص است مثل آنكه بگويد: (الشّر اولى لك من الخير) شر براى تو از خير بهتر است و جايز است اينكه بمعنى (من) باشد. و تقديرش (الشّر اقرب منك. و سدى منصوب است، بر حاليت از قول او (يترك).

مقصود و تفسير: ... ص : 127

سپس خداى سبحان بيان نمود حال ايشان را در موقع جان كندن پس گفت (كَلَّا) كافر ايمان باين نميآورد. و بعضى گفته اند. بمعناى حقا است (إِذا بَلَغَتِ) نفس و يا جان وقتى رسيد. و آن را ياد نكرد بدلالت كلام بر آن چنانچه فرمود (ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ) يعنى بر پشت زمين.

(التَّراقِيَ) يعنى استخوان متّصل و پيوسته بگلو. و از اين كنايه بر اشراف بر مرگ زده (وَ قِيلَ مَنْ راقٍ)

يعنى و گفت كسانى كه از فاميلش حاضر بود (هل من راق) ابى قلابه و ضحّاك و قتاده و ابن زيد گفتند. يعنى آيا طبيبى كه او را شفا دهد و يا مداوا كند هست. پس آن را نمى يابند قتاده گويد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 128

طلب كنيد براى او طبيبانى. پس بى نياز نكردند چيزى از عذاب خدا را از او ابن عبّاس و مقاتل گفتند: يعنى فرشتگان گويند كيست كه روح او را بالا ميبرد آيا فرشتگان رحمتند يا ملائكه عذاب.

ابو العاليه گويد: در باره او ملائكه رحمت با فرشتگان عذاب نزاع ميكنند كه كدام روح او را بالا برد.

ضحّاك گويد: اهل دنيا

بدن او را تجهيز ميكنند و اهل آخرت روح او را.

(وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ) يعنى در آن موقع كه جانش بگلويش ميرسد ميفهمد كه بايد از دنيا و اهل خود و مال و فرزندان جدا شود. و فراق ضدّ وصال است و آن دور كردن نزديكانست. و در حديث آمده كه بنده معالجه ميكند سختى مرگ و سكرات آن را و بند بند او بعضى بر ديگرى سلام (خدا حافظى) نموده و ميگويد: عليك السّلام. جدا ميشوى از من و جدا ميشوم از تو تا روز قيامت.

(وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ) گفته شد كه در آن چند وجه است. (1) ابن عبّاس و مجاهد گويند. پيچيده شده سختى امر آخرت بامر دنيا. (2) حسن گويد: حال مرگ پيچيده حال زندگى شده (3) شعبى و ابى مالك گويد دو ساق پايش در موقع مرگ بهم سائيده و پيچيده شود براى اينكه نيرو و قوّه آن رفته و مثل پوستى ميشود كه بعضى بر بعض ديگر پيچيده شود.

قتاده گويد: او پريشان ميشود پس پيوسته يك پاى خود را كشيده و پاى ديگر را رها نموده و يكى بديگرى پيچيده ميشود. و بعضى گفته اند آن بستن دو ساقست در كفن (4) پيچيده ميشود ساق دنيا بساق آخرت و آن شدّت مصيبت مرگ است شدّت هول و بيم قيامت و در تمام اين وجوه معنا اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 129

است كه سختى ها پيوسته يكى بعد از ديگرى باو ميرسد و از شدّتى بيرون نميرود مگر اينكه سخت تر از آن برايش خواهد آمد.

(إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ) يعنى راندن آفريده هاست بمحشرى كه جزء

خدا ديگرى مالك امر و نهى در آن روز نيست. «1»

و بعضى گفتند: ميكشاند فرشته روح او را بآنجا كه خداوند تعالى امر فرمايد اگر اهل بهشت است او را بعلّيين و اگر اهل دوزخ و آتش است به سجّين كه درّه اى از جهنّم است ميبرند. و مساق محلّ و جايگاه سوق و راندن است.

(فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى) يعنى چيزى تصدّق نداد و يا تصديق به چيزى ننمود و نماز براى خدا نخواند.

(وَ لكِنْ كَذَّبَ) بخدا (و پيامبر و روز قيامت و عقبات مرگ) تكذيب نمود و گفت اينها همه دروغ است (و در سوره مدّثرهم كه گذشت دوزخيان در پاسخ بهشتيان ميگويند ما روز قيامت را دروغ پنداشتيم).

(وَ تَوَلَّى) حسن گفت يعنى از طاعت خدا اعراض كرد.

قتاده گويد: يعنى كتاب خدا را تصديق ننمود و براى خدا نماز نخواند، و ليكن تكذيب كرد قرآن و پيامبر را و از ايمان به آن اعراض نمود «2»

__________________________________________________

(1) مترجم. گويد در آن روز بافرادى مانند شدّادها و عاد و ثمودها و نمرود و فرعونها و ستمگران و كافرها كه در دنيا ادّعاء خدايى كرده و كوس أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى زدند گفته ميشود. لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ. پادشاهى امروز از كيست هيچكس جرئت سخن گفتن ندارد جز وجود اقدس خاتم الانبياء (ص) و يا سيّد اولياء امير المؤمنين- على (ع) و يا حضرت احديّت جلّت قدرته. كه ميگويد: لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (2) مترجم گويد: در شواهد التّنزيل حاكم حسكانى ص 295 ط بيروت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 130

__________________________________________________

در باره تنزيل (فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى)

از تفسير فرات بن ابراهيم كوفى باسنادش از عمّار بن ياسر آورده كه گفت. من با ابى ذر غفارى در خيمه اى كه براى عبد اللَّه بن عبّاس زده بودند بودم و او براى مردم حديث ميگفت. كه ناگاه ابو ذر بر خاست و دستش را بستون خيمه زد آن گاه گفت اى مردم هر كس مرا ميشناسد كه ميشناسد و هر كس نميشناسد من خود را معرّفى ميكنم منم جندب فرزند جناده ابو ذر غفّارى. شما را بحقّ و حقّ پيامبر سوگند ميدهم آيا شنيديد كه رسول خدا ميفرمود: زمين روئيدن نداده و آسمان سايه نيفكنده بر صاحب زبانى كه راستگوتر از ابى ذر باشد گفتند. بخدا سوگند شنيديم. گفت آيا ميدانيد اى مردم كه پيامبر در روز غدير خم يكصد و سى هزار نفر (000/ 130) مرد از ما جمع نمود و در روز سمرات پانصد نفر مرد از ما جمع نمود و در هر دو روز ميفرمود

(اللّهمّ من كنت مولاه فان عليّا مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه

بار خدايا هر كس كه من مولاى اويم پس بدرستى كه على مولاى اوست. بار خدايا دوست بدار دوستان او را و دشمن بدارد دشمنان او را پس عمر بر خاست و گفت (بخّ بخ لك يا بن ابى طالب اصبحت مولاى و مولا كلّ مؤمن و مؤمنة) به به بر تو اى پسر ابى طالب كه صبح نمودى در حالى كه مولاى من و مولاى هر مرد و زن مؤمنى هستى. پس چون اين مطلب را معاوية بن ابى سفيان لعنهما اللَّه شنيد برخاست. و بر مغيرة بن شعبه تكيه داد

و گفت: لا نقر لعلى بولاية و لا نصدق محمّدا فى مقالته. ايمان بولاية على نميآورم و محمّد را در سخنش- تصديق نميكنيم.

پس خداوند نازل فرمود «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ يَتَمَطَّى أَوْلى لَكَ فَأَوْلى ...» پس گفتند بار خدايا كه شنيديم. و همين روايت را نيز فرات از حذيفه بن اليمان راجع بغدير خم با يك اضافات ديگر روايت نموده كه معاويه عليه الهاويه بر خاست در حال خشم و تكبّر بيرون رفت در حالى كه دست راستش را بر شانه عبد اللَّه قيس اشعرى و چپش را بر شانه مغيرة بن شعبه گذاشته و ميرفت و ميگفت لا نصدّق محمّدا على مقالته و لا نقرّ لعلّى- بولايته. پس خدا نازل فرمود (فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى ...) پس پيامبر مصمّم شد كه او را بر گردانيده و بكشد. جبرئيل (ع) گفت. عجله مكن ...

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 131

(ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ يَتَمَطَّى) سپس بسوى خاندان خويش رفت.

(از روى تبختر) يعنى بر گشت بسوى خاندانش با تكبّر و غرور كه در رفتنش افتخار ميكرد. و بعضى گفتند كه مقصود ابو جهل ابن هشام است.

(أَوْلى لَكَ فَأَوْلى ) و اين تهديد از خداست و معنايش اينست كه اى ابو جهل سختيها و زشتيها سزاوار تو و نزديك بتو است. و در روايتى آمده، كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دست ابى جهل را گرفت و فرمود (أَوْلى لَكَ فَأَوْلى ثُمَّ أَوْلى لَكَ فَأَوْلى ) بديها سزاوار تو پس سزاوار توست. و تكرار فرمود ابو جهل گفت به چه

چيز مرا تهديد ميكنى تو و خداى تو توانايى اينكه كارى بمن كنيد و مكروهى بمن وارد نمائيد نداريد و من عزيزترين مردم اين سرزمين هستم پس خداوند سبحان چنانچه پيامبر فرمود در باره او نازل نمود.

و بعضى گفته اند. يعنى مذمّت و سرزنش سزاوارتر و شايسته تر است بر تو از ترك آن مگر آنكه آن حذف شد و در كلام بسيار آمده تا گرديده به منزله الويل لك. و از محذوفهايى شده كه اظهار آن جايز نيست.

قتاده گفته آن تهديد است و معنايش اينست. بدى در دنيا سزاوار توست، سزاوار تو است. سپس بدى در آخرت شايسته توست، شايسته تو است. و تكرار براى تأكيد است.

جبائى گفته: دور باشى تو از خيرات دنيا و دور باشى از خيرات، و خوبيهاى آخرت.

و بعضى گفته اند: سزاوار تو است اى ابو جهل آنچه در جنگ بدر (از كشته شدن و مذلت) كه ديدى پس سزاوار تو است آنچه در قبرت ببينى و آنچه در قيامت خواهى ديد و براى همين (ثم) داخل نمود و گفت (ثم فاولى لك فى النّار)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 132

سپس سزاوار توست آنچه در آتش خواهى ديد.

(أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ) يعنى ابا جهل (أَنْ يُتْرَكَ سُدىً) ابن عبّاس و مجاهد گفتند يعنى او را مهمل گذارده امر و نهى براى او نيست. و الف همزه (أَ يَحْسَبُ) استفهام انكارى است يعنى شايسته نيست كه پندارد او را مهمل گذارده اند.

و بعضى گفتند: كه آن عام است (نه خصوص ابو جهل) يعنى كه آدم به بعث و منكر نعمت هاى خدايى پندارد كه او را مهمل گذارده بدون امرى كه مؤاخذه

بآن شود. پس در آن ارزشى براى او باشد و اصلاح براى آنچه او بر آن معتاد شده در عاقبت كارش و بهتر باشد بواسطه آن در دنيا، و آخرتش.

(أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى ) آيا نبود از نطفه گنديده از منى كه ريخته شد (در رحم مادرش) ياد شد و نيرو پيدا كرد. يعنى چگونه گمان كند كه مهمل گذارده شده و حال آنكه مى بيند در ذات خودش از تنقل احوال چيزى كه ممكن ميشود او را كه استدلال كند بآن براى اينكه براى او صانع حكيمى است كه عقل او را كامل نموده و او را توانا ساخت و در او ايجاد شهوت و تمايلات جنسى كرده پس ميفهمد كه جايز نيست او را خالى از تكليف گذارد.

و معناى قول او (يمنى) يعنى تقدير ميكند. و بعضى گفته اند كه ميريزد در رحم.

(ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ) سپس آن را خون بسته ميكند پس ميآفريند از آن خلقى در رحم (فَسَوَّى) (پس او را باعتدال قامت راست گردانيد) خلق و صورت و اعضاء باطنه و ظاهره او را در شكم مادرش.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 133

و بعضى گفته اند: پس او را انسانى راست و مستوى القامه بعد از ولادتش گردانيد و نيروى او را تكميل نمود.

و بعضى گفته اند: يعنى اجسام را خلق كرد و آنها را براى كارها راست گردانيد و قرار داد براى هر عضو عملى كه مخصوص او باشد (مثل ديدن براى چشم و شنيدن براى گوش و گفتن براى زبان و ...).

(فَجَعَلَ مِنْهُ) يعنى قرار داد از انسانى (الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى ) دو

صنف نر و ماده (مرد و زن).

و بعضى گفته اند: يعنى از منى ايجاد كرد مرد و زن را و اين اعلانيست از خداى سبحان كه او نيافريد انسان را از منى و منتقل نكرد او را از حالى بحال ديگر كه او را مهمل بگذارد. پس مسلّما و قطعا مقصود و غرضى در اين بوده و آن وصول بثواب است بسبب تكليف و امتثال او.

(أَ لَيْسَ ذلِكَ) آيا نيست آن كسى كه اين قدرت نمايى را نموده (بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى ) توانا بر اينكه مردگان را زنده نمايد. اين تقرير براى آنها است بر اينكه كسى كه توانايى و قدرت دارد در اوّل مرتبه انسانى را از قطره منى بوجود آورد قدرت دارد بر انگيختن و زنده كردن را زيرا كسى كه قدرت دارد بر اينكه نطفه را علقه و علقه را مضغه تا اينكه او را انسانى زنده و سالم، داراى حواس پنجگانه (بينايى و شنوايى و چشيدن و بويايى و لمس نمودن) و اعضاء شريفه اى كه هر كداميك مسئوليت مخصوص بخود دارند كه براى عضو ديگر صلاحيت ندارد و ايجاد كرد و صنف مرد و زن كه از آنها تناسل و تكثير نوع و توليد مثل شود. پس قطعا قدرت دارد بر اعاده او بعد از مرگ بهمان كيفيّتى كه در حال حيات بوده. و در حديث از براء ابن عازب روايت شده كه گفت وقتى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 134

اين آيه (أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى ) نازل شد پيامبر اسلام (ص) گفت (سبحانك اللهم بلى) آرى بار خدايا تو منزّه و پاكى.

و اين از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السّلام روايت شده است. و در اين آيه دليل بر- صحّت و درستى قياس عقلى است زيرا خداوند سبحان نشانه عالم آخرت را بنشانه عالم دنيا و اولى اعتبار كرده است. «1»

__________________________________________________

(1) مترجم گويد: سيوطى در تفسير درّ المنثور خود از ابو هريره دوسى و غير او روايت نموده كه وقتى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله اين آيه را (أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى ) را قرائت ميكرد. ميفرمود سبحانك اللهم و بلى و در بعضى از نسخه هاى مجمع البيان بجاى و بلى و بكى ذكر شده و همين طور در عيون اخبار الرّضا از حضرت رضا عليه السّلام است كه هر گاه سوره قيامت را قرائت ميكرد در موقع فراغت از سوره ميگفت (سبحانك اللهم بلى) و علّامه طباطبائى هم در تفسير (الميزان) عينا همين مطلب را ذكر نموده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 135

سوره انسان ... ص : 135

اشاره

در مكّه نازل و داراى چهار اسم است 1- هل اتى 2- سوره انسان 3- سوره دهر 4- سوره ابرار. و مفسّرين اختلاف كرده اند بعضى گفته اند تمام آن مكّى و مجاهد و قتاده گفته اند. تمام آن مدنى حسن و عكرمه و كلبى گفته اند مدنى است مگر آيه (وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً) كه آن مكيّست.

و برخى گفته اند: كه از آيه (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزِيلًا) تا آخر سوره مكّى كه 8- آيه است و از اوّل سوره تا آيه مذكور كه بيست و دو آيه است مدنى است.

عدد آيات اين سوره- باتّفاق مفسّرين سى و يك آيه است.

فضيلت اين سوره: ... ص : 135

ابى بن كعب از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت نموده كه فرمود هر كس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 136

سوره هل اتى را قرائت كند پاداش او بر خداوند بهشت و حرير است.

حضرت امام محمّد باقر (ع) فرمود: هر كس در هر نماز صبح (روز پنجشنبه) يا در صبح پنجشنبه سوره هل اتى را قرائت كند خداوند صد تا حور العين باكره (دست نخورده) و چهار هزار حور العين (دست خورده) باو تزويج نموده و با حضرت محمّد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بوده باشد.

توضيح و وجه ارتباط اين سوره با سوره قبل:

چون خداوند سبحان سوره قيامت را پايان داد به اينكه دليل بر صحّت بعث و روز قيامت آفرينش و پيدايش انسانيت از نطفه. اين سوره را هم مانند آن شروع نموده و فرمود:

[سوره الإنسان (76): آيات 1 تا 10] ... ص : 136

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً (1) إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً (2) إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً (3) إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالاً وَ سَعِيراً (4)

إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً (5) عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجِيراً (6) يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً (7) وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً (8) إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً (9)

إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً (10)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 137

ترجمه: ... ص : 137

بنام خداوند بخشاينده مهربان:

1- بطور قطع روزگارى بر آدمى گذشت در حالى كه او چيزى ياد كرده شده نبود.

2- البتّه ما انسان را از نطفه اى بهم آميخته آفريديم كه او را (بامر و نهى) ميآزمائيم پس او را شنوا و بينا گردانيديم.

3- بدرستى كه ما راه (حقّ و دين مستقيم) را باو نموديم يا سپاس دارنده يا ناسپاس است.

4- البتّه ما براى كافران زنجيرهايى و غلهايى و آتشى افروخته آماده كرده ايم.

5- بى ترديد نيكان از خمر و شرابى مينوشند كه آميختگى و طبيعت آن كافور و خنك است (آن را بكافور بهشتى بياميزند تا خنك و خوشبو و شيرين گردد)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 138

6- از چشمه اى كه بندگان خدا از آن مينوشند آن چشمه را (بهر كجا بخواهند) ميرانند راندنى آسان.

7- نيكوكاران بنذر وفا ميكنند و از روزى كه بدى آن فاش و آشكار است ميترسند.

8- و طعام را با آنكه

آن را دوست ميدارند (يا فقط به محبّت و عشق بخدا طعام مخصوص و منحصر خود را) به مستمندى و به يتيمى و اسيرى از- اسيران مشرك ميخورانند.

9- (و بزبان حال يا قال ميگويند) شما را فقط براى طلب خشنودى خداى تعالى ميخورانيم از شما پاداشى نميخواهيم و نه سپاس دارى.

10- ما جدّا از پروردگار خويش روزى كه (از شدّت وحشت چهره ها) ترش در كمال سختى باشد بيم داريم.

قرائت: ... ص : 138

اهل مدينه و ابو بكر از عاصم و كسايى، و سلاسل، را با تنوين و همين طور (قواريرا) و بر تمامى وقف بر الف نموده اند. ابن كثير و خلف، سلاسل را، بدون تنوين و قوارير را اوّل را با تنوين و قواريرا دوّم را بدون تنوين و بر سلاسل و قوارير دوّم وقف نموده اند بدون الف حمزه و يعقوب در تمامى بدون تنوين و بغير الف وقف كرده اند. ابو عمرو و ابن عامر و حفص بدون تنوين در سلاسل و قوارير مگر اينكه ايشان وقف بر سلاسل و قوارير اوّل با الف و قوارير دوّم را بدون الف جز اينكه شجاع هم سلاسل را نيز وقف بدون الف مينمود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 139

دليل: ... ص : 139

ابو على طبرسى (صاحب تفسير) گويد: آنكه سلاسلا و قواريرا در وصل و وقف صرف كرده دليلش دو چيز است «1» ابو الحسن اخفش گفته شنيديم ما از عرب كسى كه اينطور صرف ميكرد و صرف ميكرد تمام چيزهايى كه غير منصرف بود. گويد و اين لغت شعراء است زيرا ايشان ناچار شدند به صرف مالا ينصرف در شعر. پس آن را منصرف كردند و زبانشان بر اين مطلب جريان يافت. و احتمال دادند اين را در شعر بجهت اينكه شعر محتمل زياد هست چنانچه محتمل نقيصه است. پس احتمال دادند زيادى تنوين را (2) اينكه اين جمع ها شباهت به آحاد و واحدها دارد زيرا گفتند صواحبات يوسف (در حالى كه فقط زليخا بوده) پس چون جمع شد جمع آحاد منصرفه قرار دادند در حكم آن. پس آن را صرف كردند.

ابو الحسن اخفش گويد: و بسيارى از

عرب موالى را مواليات (1) و فرزدق شاعر انشاد نموده و گفته:

فاذا الرّجال رأوا يزيدا رأيتهم خضع الرّقاب نواكسى الأبصار

پس هنگامى كه بزرگان يزيد را ديدند مى بينى تو ايشان را كه سرها بزير افكنده و چشمها را فرو بسته اند پس اين (سلاسل و قوارير) مثل جمع نواكس است. و كسى كه بدون تنوين و الف قرائت كرده. پس او قرار داده آن را مانند

__________________________________________________

(1) كسايى در كتاب اتّحاف و غير او از كوفيّين گفته اند: كه بعضى از اعراب تمام ما لا ينصرف را صرف ميكنند مگر افعل التّفضيل و در تمام قرآنها اتّفاق كرده اند بر نوشتن سلاسلا و كانت قواريرا بالف ولى در قوارير من فضّة اختلاف كرده بعضى با الف و برخى بدون الف ثبت كرده اند. (شعرايى)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 140

قول خداى تعالى (لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ) و ملحق كردن الف در سلاسل و قوارير نظير الحاق الف است در قول خدا (الظّنونا، و السّبيلا و الرّسولا) شبيه ميشود بالف اطلاق در قوافى شعر از جهت اينكه مانند آن كلام تمام و كامل است.

لغات: ... ص : 140

الدّهر: مرور شب و روز و جمعش ادهر و دهور است.

النّطفه: اصلش آب كم و گاهى بر آب زياد هم اطلاق ميشود. امير المؤمنين على عليه السّلام هنگامى كه خوارج را ياد فرمود. گفت كشتارگاه آنها نزديك نطفه يعنى نهر نهروان است و جمع آن نطاف و نطف است.

شاعر گويد:

و ما النّفس الّا نطفة بقراره اذا لم تكدّر كان صفوا غديرها

و نيست نفس مگر نطفه اى در جايگاهش كه متمايل بكارهاى خير و صلاح است بطبيعت خودش

وقتى كه عوارض آن را كدر نكند و هر مولودى به فطرت توحيد و پاك متولّد ميشود.

مفرد امشاج مشيج است و مشجت هذا بهذا يعنى اين را باين مخلوط كردم و اوست ممشوج و مشيج و مفرد ابرار بار و بر است مثل ناصر و انصار.

و الكاس: ظرفيست كه در آن شراب باشد.

عمر بن كلثوم گويد:

صددت الكاس عنّا ام عمرو و كان الكاس مجراها اليمينا

ام عمرو (كنيه زينت كه مورد نظر شاعر بوده) شراب را از ما دريغ داشت و حال آنكه عادت بر اين جاريست كه از سمت راست شروع ميكنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 141

او فى بالعقد: وفا كرد بآن پس وفا نمود لغت اهل حجاز است و وفى لغت تميم و اهل نجد است.

النّذر: تعهّد بر كار خوبيست كه انسانى آن را بر خود واجب ميكند نذر ينذر. يعنى نذر كرد و نذر ميكند.

عنتره شاعر گويد:

الشاتمى عرضى و لم اشتمها و النّاذرين اذا لم ألقهما دمي

آن دو نفر عرض مرا دشنام دادند و حال آنكه من دشنام ندادم آنها را و نذر كننده گانى كه ميگويند هر آينه اگر ما عنتره را ديديم البتّه او را خواهيم كشت. شاهد اين بيت كلمه النّاذرين. نذر كنندگانست.

المستطير: يعنى منتشر و پراكنده. اعشى گويد:

فبانت و قد اسأرت فى الفؤاد صدعا على نائها مستطيره

پس (آن زن) جدا شد و حال آنكه در دل باقى گذارده بود شكافى كه ناله و اندوه از فراق او طولانى و دائمى است شاهد اين بيت كلمه مستطير است القمطير: بدى شديد و سخت را گويند و قد اقمطر اليوم اقمطرارا،

به تحقيق كه روز سخت بدى بود سخت بودنى و روز قمطرير و قماطر روزيست كه گويا آن روز بهم پيچيده است.

شاعر گويد:

بنى عمّنا هل تذكرون بلاءنا عليكم اذا ما كان يوم قماطر

پسر عموهاى ما قطعا بخاطر داريد حمله و وبلاء ما را بر خودتان در آن هنگامى كه روز بسيار سختى بود. شاهد اين بيت كلمه قماطر است.

بعضى گفته اند هل در آن بيت بمعناى قد و قطعا است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 142

شاعر گويد:

ام هل كثير بلى لم يقض عبرته اثر الاحبّة يوم البين مشكوم،

يعنى آيا بتحقيق پاداش ميدهد عاشق گريانى را كه بر فراق دوستان خود بسيار گريسته است. شاهد اين بيت كلمه هل است كه بمعناى قطعا آمده است.

اعراب: ... ص : 142

جمله (لَمْ يَكُنْ شَيْئاً) در محلّ رفع است زيرا كه آن صفت حين است تقديرش اينست (لم يكن شيئا مذكورا) و امشاج جايز است صفت براى نطفه و جايز است هم بدل و هم وصف باشد مانند قول ايشان كه ميگويند برمه اعشار و ثوب اسمال. و (نبتليه) در محلّ نصب است بنا بر حاليت.

إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً. دو حال هستند از ها در (هديناه) يعنى راهنمايى كرديم سپاس گذار و ناسپاس را و (عينا) در منصوب بودن او چند وجه است.

(1) اينكه بدل از كافورا باشد وقتى كافور را اسم عين قرار دادى پس بدل كلّ از كلّ ميشود (2) اينكه بدل از قول خدا (مِنْ كَأْسٍ) يعنى مينوشند از چشمه اى پس «من» كه حرف جارّ است حذف و وصل بفعل شده پس او را نصب داده.

(3) اينكه منصوب باشد

بنا بر مدح و تقديرش اينست يعنى چشمه اى كه- ميآشامند آن را يعنى آب آن را زيرا چشمه نوشيدنى نيست بلكه آب چشمه نوشيدنى است.

شأن نزول: ... ص : 142

خاصّه يعنى عموم شيعيان و اماميّه و اهل سنّت روايت كرده اند كه آياتى از اين سوره. آيه إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ تا آيه (وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً) در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 143

باره على عليه السّلام و فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام و كنيز آنان (فضّه) نازل شده.

و قصّه طولانى و اجمالش اينست:

ابن عبّاس و مجاهد و ابى صالح روايت كرده اند كه حسن و حسين عليهما السّلام مريض و بيمار شدند. پس جدّشان پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله با بزرگان عرب از آنها عيادت كرد و گفتند اى ابو الحسن اى على اگر نذرى براى شفاء فرزندانت نمايى خداوند آنها را شفا دهد. پس نذر كردند اگر خداى سبحان آنها را شفا داد سه روز روزه بگيرند و فاطمه سلام اللَّه عليها همين قسم نذر نمود و خادمه آنها فضّه هم همين طور نذر كرد. پس شفا يافتند در حالى كه چيزى موجود نداشتند. پس على عليه السّلام از مردى يهودى سه صاع جو قرض نمود. و بروايتى آن جو را بعنوان دستمزد گرفت كه براى او پشمى بريسد و آن جو را آورد نزد فاطمه عليها سلام. پس يك صاع آن را آرد نمود و نان پخت و على عليه السّلام نماز مغرب را در مسجد گذارد (با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله) و بخانه آمد. فاطمه آن نان را نزد او گذارد تا افطارى نمايد كه مستمندى آمد

و اظهار كرد من فقيرم پس آنچه داشتند از ما حضر باو دادند و جز آب چيزى نچشيدند، پس چون روز دوّم شد صاع دوّم را فاطمه (ع) آرد نمود و نان ساخت و در موقع افطار پيش على عليه السّلام نهاد و تا خواستند افطار كنند كه يتيمى درب خانه آمد و طعام خواست پس همگى سهام خود را به او دادند و جز آب چيزى نچشيدند. و روز سوّم فاطمه سلام اللَّه عليها ما بقى جو را مهيّا نمود براى افطارشان و چون خواستند ميل كنند كه اسيرى درب خانه غذا خواست فورا طعام انحصارى خود را باو دادند و جز آب چيزى نچشيدند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 144

پس چون روز چهارم شد كه نذرشان را اداء كرده بودند على عليه السّلام با حسن و حسين عليهما السّلام آمد نزد پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و حال آنكه اثر ضعف و ناتوانى در آنها ظاهر بود پس رسول خدا (ص) گريست و جبرئيل.

نازل و سوره (هل اتى) را آورد.

و در روايت عطا از ابن عبّاس اينست كه على بن ابى طالب عليه السّلام خود را اجير نمود كه يك شب باغ نخل و خرماى آن مرد يهودى را آب يارى كند به مقدار سه صاع جو. پس چون صبح شد اجرت خود را گرفت و يك سوّم آن را آرد نمود و با آن غذايى بنام حريره پخت و چون آماده شده و خواستند افطار كنند كه مسكينى آمد. پس آن را باو دادند سپس براى روز دوّم ثلث ديگر را آماده ساختند و چون حاضر شد

و خواستند افطار كنند يتيمى آمد و سؤال كرد. پس باو دادند و براى روز سوّم ما بقى را پختند و چون آماده شد اسيرى از مشركين آمد و سؤال كرد. پس او را خورانيدند و تمام شد نذرشان، و احدى اين روايت را در تفسيرش ياد كرده.

على بن ابراهيم (قمّى) گويد كه پدرم حديث كرد از عبد اللَّه بن ميمون از حضرت ابى عبد اللَّه عليه السّلام كه نزد فاطمه عليها سلام جويى بود پس آن را عصيده (كه قسمى از حريره باشد) ساخت و چون پخته شد و آن را در مقابل آنان گذارد و مسكينى آمد و گفت (رحمكم اللَّه) پس على عليه السّلام بر خاست و ثلث ديگر غذا را باو داد سپس اسيرى آمد و گفت رحمكم اللَّه پس على عليه السّلام ثلث سوّم كه باقى غذا بود باو داد و ابدا آن را نچشيدند و خدا آن آيات را نازل فرمود در باره ايشان و اين فضيلت جاريست در باره هر مؤمنى كه براى خداى عزّ و جل اين كار را نمايد و اين مطلب دلالت دارد كه اين سوره در مدينه نازل شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 145

ابو حمزه ثمالى در تفسيرش گويد: حديث كرد مرا ابو عبد اللَّه حسن ابن حسن كه اين سوره تمامش مدنى است و در شأن على و فاطمه عليهما السّلام نازل شد.

حديث كرد ما را سيّد ابو الحمد مهدى بن نزار حسينى قاينى گفت خبر داد ما را حاكم ابو القاسم عبيد اللَّه پسر عبد اللَّه حسكانى. گفت حديث كرد مرا ابو نصر مفسّر گفت حديث

كرد مرا عمويم ابو حامد بطور املاء و ديكته، گفت حديث كرد مرا ابو يوسف يعقوب بن محمّد فزارى مقرى گفت حديث كرد ما را محمّد بن يزيد سلمى گفت حديث كرد ما را زيد بن موسى گفت حديث كرد ما را عمرو بن هارون از عثمان بن عطاء از ابن عبّاس گفت اوّل چيزى كه در مكّه نازل شد سوره (اقراء (1) باسم ربك) پس از آن سوره (ن و القلم) (2) سپس مزّمل (3) آن گاه مدّثر (4) پس از آن (تبّت) (5) پس (اذا الشمس كورت) بعد (سبح اسم ربك الاعلى) (7) بعد و الليل (8) اذا يغشى بعد و الفجر (9) بعد و الضحى (10) بعد ا لم نشرح (11) بعد و العصر (12) بعد و العاديات (13) بعد انا اعطيناك الكوثر (14) بعد الهيكم التكاثر (بعد ا رأيت) (16)- بعد كافرون (17) بعد الم تر كيف (18) بعد قل اعوذ برب الفلق (19) بعد قل اعوذ برب الناس (20) بعد قل هو اللَّه احد (21) بعد و النجم (22) بعد عبس (23) بعد انا انزلناه (24) بعد و الشّمس (25) بعد بروج (26) بعد و التين بعد لايلاف (28) بعد القارعة (29) بعد قيامت (30) بعد الهمزه.

(31) (ويل لكل همزه لمزة) بعد 32 و المرسلات بعد 33 ق بعد 34 لا اقسم بهذا لبلد بعد 35 الطّارق بعد 36- اقتربت الساعة بعد 36 ص بعد 37 الاعراف بعد 38 قل اوحى بعد 39 يس بعد 40- الفرقان بعد 41

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 146

الملائكه بعد 43- كهيعص بعد 43- طه بعد 44- الواقعه بعد

45 الشّعراء بعد 46- النّمل بعد 47- القصص بعد 48- بنى اسرائيل بعد 49- يونس بعد 50- هود بعد 51- يوسف بعد 52- الحجر بعد 53- انعام بعد 54- و الصّافات بعد 55- لقمان بعد 56- القمر بعد 57- سبا بعد 58- الزّمر بعد 59- حم المؤمن بعد 60- حم السّجده بعد 61- حمعسق بعد 62- زخرف بعد 63- دخان بعد 64- جاثيه بعد 65- احقاف بعد 66- و الذّاريات 67- غاشيه بعد 68- كهف بعد 69- نحل بعد 70- نوح بعد 71- ابراهيم بعد 72- انبياء بعد 73- مؤمنون بعد 74- الم تنزيل بعد 75- طور بعد 76- الملك بعد 77- الحاقه بعد 78- ذو المعارج بعد 79 عم يتساءلون بعد 80- النّازعات بعد 81- انفطرت بعد 82- انشقت بعد 83- روم بعد 84- عنكبوت بعد 85- مطفّفين و اينها كه هشتاد و پنج سوره است در مكّه نازل شد. آن گاه در مدينه نازل شد 86- بقره بعد 87- انفال بعد 88- آل عمران بعد 89- احزاب بعد 90- ممتحنه بعد 91- نساء بعد 92- اذا زلزلت بعد 93- حديد بعد 94 سوره محمّد (ص) بعد 95- رعد بعد 96- سوره الرّحمن بعد 97- سوره هل اتى بعد 98- الطّلاق بعد 99 لم يكن بعد 100- حشر بعد 101 اذا جاء نصر اللَّه بعد 102- النّور بعد 103- الحج بعد 104- منافقون بعد 105- مجادله بعد 106- حجرات بعد 107 تحريم بعد 108- جمعه بعد 109- تغابن بعد 110- صف بعد 111- مائده بعد 112 التّوبه پس اين بيست و هشت سوره است كه در مدينه نازل شد. «1»

__________________________________________________

(1) مترجم گويد: در

اين حديث ذكر سوره فاتحه كه سوره حمد [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 147

و روايت كرده آن را استاذ احمد زاهد باسنادش از عثمان بن عطاء از پدرش از ابن عبّاس در كتاب ايضاح و در آن ذكر كرده كه هر وقت، اوّل سوره اى در مكّه نازل ميشد نوشته ميشد در مكّه آن گاه خدا آنچه ميخواست در مدينه بآن سوره اضافه ميفرمود.

و باسنادش از عكرمه و حسن بن ابو الحسن بصرى روايت كرده كه اوّل سوره اى كه در مكّه از قرآن نازل شد بنا بر اين ترتيب سوره اقرء باسم ربك و سوره ن و مزّمل تا گفته او كه ميگويد و آنچه در مدينه نازل شد. ويل للمطففين و بقره و انفال و آل عمران و احزاب و مائده و ممتحنه و نساء و اذا زلزلت و حديد و سوره محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و رعد و رحمن و هل اتى على الانسان، تا آخرش. «1»

__________________________________________________

(باشد نيست و مسلّما در اصل نسخه بوده و در اين چاپها افتاده، و سوره هايى كه در مدينه نازل شده در اين نسخ 27 سوره است و سوره حمد بنا بر اينكه مدنى باشد ذكر نشده يا از قلم راوى افتاده و يا از صحّاف و بنا بر رواياتى كه مصنّف بعد از اين حديث ذكر كرده از سعيد بن مسيّب از علىّ بن ابى طالب عليه السّلام سوره فاتحه در مكّه نازل شده.

(1) مترجم. محمّد- رازى گويد: شأن نزول سوره دهر و آيات- مذكور را در باره خاندان رسالت بيشتر بلكه نزديك باتّفاق از مفسّرين، و محدّثين اهل سنّت

و قاطبه اماميّه نقل كرده و قبول نموده اند و هيچ كس منكر آن نيست مگر كسى كه ناصبى باشد مانند سيّد قطب لعنه اللَّه كه در تفسير فى ظلال القرآنش متعرضّ نشده و انكار نموده و در بعضى از موارد هم اهانت و جسارت بساحت مقدّس سيّد الموحّدين امام المتقين و امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه الصّلاة و السّلام نموده و حتّى افتراء و تهمت به آن حضرت زده خدا او را در آتش با مواليانش غاصبين و ظالمين آل محمّد عليهم السّلام محشور فرمايد. آمين يا ربّ العالمين.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 148

__________________________________________________

خلاصه از جمله افرادى كه مفصّل داستان شأن نزول اين سوره را در كتاب شواهد التنزيل نقل كرده عبيد اللَّه بن عبد اللَّه معروف بحاكم حسكانى حنفى است كه ميگويد خبر داد ما را احمد بن وليد بن احمد به اينكه من بر او از اصلش خواندم. گفت خبر داد ما را ابو العبّاس واعظ (و يا) ابو عبد اللَّه، محمّد بن فضل فحوى در بغداد در سال 331 در قسمت رصافه بطور املاء گفت خبر داد ما را حسن بن على بن زكريّاى بصرى خبر داد ما را هيثم بن عبد اللَّه رمانى گفت حديث كرد مرا على بن موسى الرّضا عليه السّلام از پدرش و او از پدرش جعفر بن محمّد او از پدرش محمّد او از پدرش على او از پدرش حسين او از پدرش على بن ابى طالب عليهم السّلام گفت وقتى حسن و حسين مريض شدند رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از آنها عيادت كرد بمن فرمود: اى ابو-

الحسن اگر براى خدا نذرى ميكردى جهت شفاى فرزندانت اميد دارم كه خداوند بسبب آن نذر آنها را شفاء دهد. پس من گفتم (علىّ للَّه نذر) بر من است براى خدا نذرى اگر شفاء يافتند دو حبيب من از بيماريشان كه سه روز روزه بگيرم. پس فاطمه هم گفت منم نذر كردم اگر فرزندانم از كسالتشان بهبودى يافتند سه روز روزه بگيرم. فضّه خادمه هم گفت منهم نذر كردم اگر آقايان من خوب شدند سه روز روزه بگيرم. پس خداوند لباس عافيت بر آنها پوشيده و شفا يافتند. و آنها در اين هنگام صبح كردند كه در نزد آنها چيزى از خوراكى نه زياد و نه كم يافت نميشد. پس آن روز را روزه گرفتند، و على عليه السّلام آمد بازار نزد شمعون بن حاناى يهودى و از او سه صاع جو قرض گرفت و آورد بخانه نزد فاطمه عليها السّلام و آن حضرت يك صاع آن را آرد كرده و خمير نمود و پنج نان پخت و علىّ عليه السّلام نماز مغرب را با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بجا آورد. و داخل منزل شد تا افطار كند و فاطمه عليها سلام نان جو و قدرى نمك نسائيده و آب خالص نزد آن حضرت گذارد، پس وقتى آمدند افطار كنند كه مسكين درب منزلشان آمد و گفت السّلام عليكم يا اهل بيت محمّد. مسكين هستم از اولاد مسلمين اطعام كنيد مرا خدا شما را از غذاهاى بهشتى اطعام كند. پس على عليه السّلام گفت:

فاطم ذات الرّشد و اليقين يا بنت خير النّاس، اجمعين اما ترين البأس المسكين جاء الينا جائع حزين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 149

و باسنادش از سعيد بن مسيّب از على بن ابى طالب عليه السّلام كه گفت پرسيدم از پيامبر از ثواب قرآن پس مرا خبر داد از ثواب سوره سوره هاى قرآن بنا بر آن طوريكه از آسمان نازل شده. و اوّل سوره اى كه بر او نازل گرديد در مكّه سوره فاتحة الكتاب بود آن گاه اقراء باسم ربك سپس ن تا اينكه گفت و اوّل سوره اى كه در مدينه نازل گرديد سوره بقره بود پس از آن انفال پس از آن آل عمران پس از آن احزاب، پس از آن ممتحنه، پس از آن نساء، پس از آن اذا زلزلت پس از آن حديد پس از آن سوره محمّد، پس از آن رعد پس از آن سوره الرّحمن، پس از آن هل اتى تا آنجا كه گفت. پس اين سوره هايى است كه در مدينه نازل شده سپس پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود تمام قرآن يكصد و چهارده سوره است و تمام آيات آن (6236) ششهزار و دويست و سى و شش آيه و تمام حروف قرآن سيصد و بيست يكهزار و دويست و پنجاه حرف (321250) رغبت نميكند در فرا گرفتن قرآن مگر سعادتمندها و متعهّد- قرائت آن نميشود مگر اولياء خدا.

__________________________________________________

(

قد قام بالباب له حنين يشكو الى اللَّه و يستكين كلّ امرء بكسبه رهين

اى فاطمه صاحب عقل و يقين. اى دختر بهترين تمام مردم. آيا نميبينى مسكين بيچاره را كه گرسنه و غمگين در خانه ما آمده و ناله ميكند و بخدا مينالد و شكايت ميكند. هر انسانى در گرو اعمالش

ميباشد.

پس فاطمه سلام اللَّه عليها در پاسخ آن حضرت گفت:

امرك عندى يا ابن عم طاعة ما بى لئوم و لا ضراعة اعطيه و لا ندعه ساعة نرجو له الغياث فى المجاعة و نلحق الاخيار و الجماعة و ندخل الجنّة بالشّفاعة پسر عمو جان فرمان شما نزد من مورد اطاعت و مرا هيچ ملامت و ناراحتى نيست. آنچه دارم او را ميدهم و يك ساعت هم تأخير نمى اندازم اميد داريم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 150

__________________________________________________

براى دادرسى در حال گرسنگى، و ما ملحق ميشويم به نيكان، و جماعت پاكان و بشفاعت پيامبر (ص) داخل بهشت ميشويم پس دادند بآن سائل نانهاى خود را و خوابيدند آن شب را، و جز آب خالص چيزى نچشيدند و چون صبح شد فاطمه عليها سلام صاع دوّم را آرد و خمير و پنج قرص نان ساخت و على عليه السّلام نماز مغرب را با پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله خواند و بمنزل آمد كه افطار كند پس فاطمه عليها السّلام نان جو و نمك زبر و آب خالص در پيش آن حضرت گذارد و چون همگى نزديك شدند كه تناول كنند يتيمى در خانه آمد و گفت السّلام عليكم يا اهل بيت محمّد. من يتيمى از اولاد مسلمين هستم پدرم در ركاب پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله در روز احد شهيد شد مرا طعام دهيد خداوند شما را از غذاهاى بهشت اطعام كند. پس تمامى سهام خود را به يتيم دادند و گرسنه خوابيدند و جز آب خالص، چيزى نچشيدند. و چون روز سوّم شد فاطمه صاع سوّم را آرد و خمير و پنج

قرص نان پخت و آن روز هم روزه گرفتند و على عليه السّلام نماز مغرب را با پيغمبر گذارد و داخل منزل شد تا افطار كند و فاطمه آن نانها را با نمك درشت و آب خالص حاضر نمود تا ميل كند كه اسيرى درب خانه ايستاد و گفت السّلام عليكم يا اهل بيت النبّوه مرا طعام دهيد خداوند بشما طعام دهد. پس نانهاى خود را باو دادند و خود گرسنه خوابيدند و جز آب چيزى نچشيدند و چون روز چهارم شد على عليه السّلام و حسن و حسين در حالى كه مانند جوجه ميلرزيدند، و فاطمه و فضّه با آنها توانايى رفتن نداشتند از ناتوانى و ضعف. پس پيامبر آمده گفت بار خدايا اينها خاندان منند كه از گرسنگى بخطر افتادند.

پروردگار من بر ايشان رحم فرما و ايشان را بيامرز. خدايا آنها را حفظ نما و فراموششان مكن. پس جبرئيل نازل شد و گفت اى محمّد خداوند تو را سلام ميرساند و ميفرمايد: دعاء تو را در باره آنها مستجاب كردم، و آنها را سپاس ميگويم و از آنها راضى هستم. و بخوان. إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً تا آنجا كه گويد إِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً.

. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 151

(ميگويم) سخن در اين زمينه توسعه يافت حتّى نزديك شد كه از اسلوب كتاب خارج شود و چه بسا بما نسبت زياد سخنى و اطناب بدهند، و ليكن مقصود اينست كه بعض اهل تعصّب (و نواصب) طعن زده در اين قصّه و گفته اين سوره در مكّه نازل شده پس چگونه

در باره خاندان رسالت باشد كه در مدينه اطعام طعام نموده اند و استدلال بمكّى بودن سوره نمود و از روى جرأت بر خداى سبحان و دشمنى با خاندان رسالت گفته اين موضوع اطعام و نزول سوره هل اتى در باره آنها ساختگى است و من دوست داشتم كه حقّ واضح و آشكار گردد در اين مورد و دليلى در معناى آن وارد و پرده از عداوت و دشمنى اين دشمن عنود در ادّعايش بردارم علاوه بر اين چنانچه مى بينى اين مطلب در بر دارد سرور از پنهانى و درهاى نهفته از اين علمى كه سبب نور آن روشن و بتابش آن روشنايى بيشترى ميشود و آن معرفت و شناسايى ترتيب سوره هاست در تنزيل و منحصر بودن عدد سوره ها بطور اجمال و تفصيل بار خدايا ما را مدد نما بتأييد خودت و كمك فرما بتوفيقت (فانت الرّجاء و الامل) پس تو آرزو و اميد مايى و بر فضل تو است تكيه گاه و توكّل ما.

تفسير و مقصود: ... ص : 151

(هَلْ أَتى ) يعنى البتّه آمده (عَلَى الْإِنْسانِ) يعنى آيا نيامده بر انسان (حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ) كه چيز باشد مگر اينكه (لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً) زجاج گويد: بجهت اينكه او خاك و گل بود تا در آن روح دميده شد و بنا بر اين پس هل در اينجا استفهام و مقصود بآن تقرير است.

جبائى گويد: و آن تقرير است بنا بر لطيف ترين وجوه و تقديرش اين است: اى آنكه منكر صانع و قدرت اويى آيا بر تو نگذشته (يا نيامده) حسن و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 152

قتاده و سفيان و جبائى گفته اند: زمانهايى كه چيز ذكر

شدنى نبودى سپس ذكر شدى و هر كس در ذات و باطن خودش ميداند كه موجودى نبود سپس بوجود آمد. پس در اين موضوع انديشه و فكر كرد ميفهمد كه براى او صانعى بوده كه او را بوجود آورده و خالقى كه او را ايجاد و احداث نموده و مقصود به انسان هم آدم عليه السّلام اوّل كسى است كه بنام آدم مرسوم گشته.

ابى مسلم گويد: مقصود از اين انسان تمام انسانهاست و الف و لام براى جنس است.

و بعضى گفته اند: كه گذشت بر آدم عليه السّلام چهل سال كه نبود- چيز مذكورى نه در آسمان و نه در زمين بلكه يك جسد و كالبد افتاده از گل بود پيش از آنكه روح در آن دميده شود. «1»

عطاء از ابن عبّاس روايت كرده كه خدا آدم را ايجاد كرد بعد از يكصد و بيست سال.

عياشى باسنادش از عبد اللَّه بن بكير از زراره روايت كرده كه گفت پرسيدم از حضرت باقر عليه السّلام از سخن خدا (لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً) فرمود چيزى بود ولى ياد شدنى نبود. و نيز باسنادش از سعيد حدّاد از حضرت

__________________________________________________

(1) مترجم گويد: كلمه حين مانند ساعت و عين معانى عديده و اطلاقات متعدّده دارد و در فهميدن آن دانايان يكسان نيستند و شاهد بر اين مصاحبه شگفت انگيز است كه ابو الفتوح رازى در تفسيرش ج 1 ص 137 نقل نموده و ما عينا آن را براى دوستان مينگاريم. ميگويد مرد عربى در عصر ابو بكر نزد وى آمد و گفت من نذر كرده ام كه يك (حين) با عيال خود سخن نگويم. اكنون تكليف من چيست و تا چه

مدّتى با وى نبايد حرف بزنم. ابو بكر گفت بايد تا قيامت با وى حرف نزنى زيرا خداوند در قرآن ميفرمايد: وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ. براى شما در روى زمين قرارگاه و متاع است تا روز قيامت (اعراف-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 153

باقر عليه السّلام روايت نموده كه گفت مذكور در علم بود ولى در آفريده ها نبود و عبد الاعلى مولى آل سام از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السّلام مثل آن را روايت نموده و از حمران بن اعين روايت كرده كه گفت پرسيدم از آن حضرت كه فرمود چيز تقدير شده بود ولى چيزى موجود نبود. و در اين دلالت است بر اينكه معدوم معلوم است اگر چه مذكور نباشد و معدوم را هم چيز مينامند. پس وقتى انسان حمل بر جنس انسانى شد پس مقصود اينست كه او پيش از ولادتش معلوم نيست و معروف و ياد شده نيست كه او كيست و باو چه اراده شده، بلكه

__________________________________________________

(آيه 24) چون مراد از حين در اين آيه قيامت است.

اعرابى از جابر خاست و به نزد عمر بن خطّاب رفت و از او نيز همين سؤال را نمود. عمر گفت تا چهل سال بايد با عيالت سخن نگويى. زيرا خداوند در قرآن فرموده: (هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً) چون اين نشان ميدهد كه حضرت آدم چهل سال بين آب و گل بوده است.

(سوره دهر آيه 1).

اعرابى سپس به نزد عثمان رفت و همان سؤال كرد. عثمان گفت:

تا يك سال بايد از سخن گفتن با عيالت خود

دارى كنى، زيرا خداوند در قرآن ميفرمايد: تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها (سوره ابراهيم آيه 25) چون ميوه درختان در ظرف يك سال حاصل ميشود.

اعرابى آن گاه بخدمت (امير المؤمنين) عليه السّلام شرفياب شد و سؤال خود را عرضه داشته. حضرت فرمودند چنانچه در شب نذر كرده اى بايد تا صبح از سخن گفتن با عيالت خود دارى كنى، و هر گاه در روز نذر نموده اى بايد تا شب از اين عمل پرهيز نمايى زيرا خداوند در قرآن فرموده (فَسُبْحانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ) (سوره روم آيه 17) پس منزّه است خدا هنگامى كه شام ميكنيد و منزّه است خدا هنگامى كه صبح ميكنيد. اعرابى از اين جواب شاد گرديد، و در حالى كه ميگفت «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ» سوره انعام آيه 124- از خدمت حضرت روانه گرديد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 154

معدوم بود سپس در صلب پدرش بوجود آمده پس از آن در رحم مادرش تا وقت ولادتش. و بعضى گفته اند: مقصود از آن علماء و دانشمندان اند زيرا آنها ياد نميشدند پس خداوند سبحان آنها را بعلم در ميان خواصّ و عوام مردم حيات و مماتشان مذكور ساخت. «1»

عمر بن خطّاب شنيد مردى را كه اين آيه را قرائت ميكرد. پس گفت اى كاش آدمى بر آن حالى كه اوّل بود كه مذكور نبود باقى بود نميزائيد. و توليد مثل نميكرد. و فرزندان او مبتلا نميشدند. سپس خداى سبحان گفت (إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ) يعنى فرزندان آدم عليه السّلام را (مِنْ نُطْفَةٍ) يعنى از آب مرد و زن كه از آن فرزند بوجود ميآيد (أَمْشاجٍ) ابن عبّاس و

حسن و عكرمه و مجاهد گفته اند. يعنى مخلوط از آب مرد و آب زن (كه در اصطلاح طبّى جديد اسپر ميگويند) در رحم پس هر كدام از اين دو آب بر ديگرى غالب شود شبيه به او گردد «2».

قتاده گويد: امشاج بمعنى اطوار است يعنى حالات مختلفه يك وقت بصورت نطفه و بعد بصورت علقه و بعد مضغه و بعد عظام تا اينكه انسانى ميشود

__________________________________________________

(1) مترجم گويد: حضرت على امير المؤمنين عليه السّلام اشاره به همين موضوع فرموده در بيانش.

هلك خزّان الاموال و العلماء باقون ما بقى الدّهر اجسادهم مفقودة و اعيانهم فى القلوب موجودة

. توانگران و مال داران- هلاك شوند امّا علماء مادامى كه روزگار باقيست آنها هم باقى هستند بدنهاى آنها از ديده ها مفقود ولى اعيان و آثار آنها در دلها موجود است.

(2) يعنى اگر آب مرد زيادتر باشد فرزند شبيه به پدر و يا عصبه پدرى عمو و عمه شود و اگر آب زن فزونى كند فرزند شبيه بمادر و عصبه مادرى، دايى و خاله شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 155

(مترجم گويد: در جاى ديگر فرموده) (وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً).

مجاهد و ضحّاك و كلبى گفته اند: مقصود اختلاف رنگهاى نطفه است.

پس نطفه مرد سفيد و سرخ و نطفه زن سبز و زرد است. پس آن رنگ هاى مختلف است. و از ابن عبّاس نيز همين روايت شده است.

حسن گويد: نطفه مخلوط شود بجاى حيض و وقتى زن حامل و آبستن شد ديگر حيض منقطع شود.

ابن مسعود گويد: امشاج آن رگهاى (موئين است) كه در نطفه است.

و بعضى گفته اند: امشاج. عبارت از طبيعتهائيست كه در انسانست از حرارت

و برودت و يبوست و رطوبت. خداوند آنها را در نطفه قرار داده سپس خدا آن را بنيه حيوانى معتدل الاخلاط نمود آن گاه در آن روح حياتى دميد از آن براى چشم و گوش قرار داد (فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ) و اين است سخن او كه فرمود: فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً. پس او را شنوا و بينا نموديم.

قول او (نَبْتَلِيهِ) يعنى او را امتحان و آزمايش ميكنيم بآنچه كه او را از افعال سخت (چون روزه در تابستان) تكليف نمائيم تا ظاهر شود اطاعت يا نافرمانى او و او را پاداش دهيم بجهت اين اعمال.

فرّاء گويد: يعنى (فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً) او را شنوا و بينا گردانيديم تا آزمايش كنيم، يعنى او را متعهّد سازيم و امر و نهى باو كنيم. و مقصود اينست كه ما باو داديم آلت شنوايى و بينايى تا متمكّن از شنيدن و ديدن و معرفت تكاليف و وظائف شود.

(إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ) يعنى بيان نموديم براى او راه را و تعيين كرديم براى او دليل ها را و روشن ساختيم جهت او علّت را تا متمكّن از شناخت حق و باطل شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 156

قتاده گويد: آن راه خوب و بد است. و بعضى گفته اند سبيل راه شناخت دينيست كه بوسيله آن بثواب ابدى ميرسند و لازمست هر مكلّف آن را به پيمايد و آن دليلهاى عقلى و شرعيست كه شامل تمام مكلّفين است.

(إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً) فرّاء گويد: يعنى اگر سپاس گويد و اگر ناسپاسى نمايد بر پاداش و كيفر مجازات رسد زجاج گويد: يعنى اختيار نمايد يا سعادت و يا شقاوت

را و مقصود اينكه يا بحسن اختيارش شكر و سپاس خدا را اختيار كند و اعتراف بنعمتهاى او نمايد. پس بحق برسد و يا اينكه (بسوء اختيارش) نعمتهاى خدا را كفران و انكار كند احسان خدا را پس گمراه از راه صواب، و حقّ شود. پس هر كدام را اختيار نمود پاداش داده شود بجهت آن و اين نظير كلام اوست كه ميگويد: فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر هر كس بخواهد ايمان آورد و هر كس بخواهد كفران نمايد. و در اين آيه دلالت است بر اينكه خداوند تمام خلقش را هدايت و راهنمايى كرده براى اينكه لفظ عام است آن گاه بيان فرمود آنچه را كه براى كافرها آماده ساخته و گفت (إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ) يعنى مهيّا نموديم بعنوان پاداش و كيفر كردار كفر و عصيانشان (سَلاسِلَ) يعنى در دوزخ چنانچه در سوره ديگر فرمود (فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً) (وَ أَغْلالًا وَ سَعِيراً) آتش بر افروخته اى كه بوسيله آن آنها را عذاب و عقوبت نمائيم در آن آن گاه ياد فرمود آنچه براى سپاس گزاران، و مطيعين آماده نموده و گفت:

(إِنَّ الْأَبْرارَ) جمع برو آن كسيست كه خدا را اطاعت و كارهاى خوب نمايد.

حسن گويد: ايشان كسانى هستند كه مورچه اى را اذيت نميكنند و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 157

شرّ و بدى را دوست ندارند.

و بعضى گفته اند: آنها افرادى هستند كه حقوق واجبه و مستحبّه را اداء ميكنند. و تمام خاندان رسالت عليهم السّلام و موافقين و طرفداران- آنها و بسيارى از مخالفين ايشان اتّفاق كردند كه مراد از ابرار على و فاطمه و حسن و حسين

عليهم السّلام است. و آيه مزبور و آيات بعد از آن متعيّن است كه در باره آنها نازل شده. و نيز اجماع و اتّفاق كلّ است كه ايشان ابرار هستند ولى غير ايشان مورد خلاف است. «1»

(يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ) يعنى ظرفهايى كه پر از شراب بهشتى است (كانَ مِزاجُها) يعنى طبيعت آن (كافُوراً) عطاء و كلبى گويند: آن چشمه اى است

__________________________________________________

(1) مترجم گويد: مناسب ديدم در اينجا حديث هشام بن حكم را در فضيلت على عليه السّلام از نظر حضرات اهل سنّت نقل نمايم. شيخ بزرگوار مفيد در كتاب اختصاص ص 96 ميگويد: احمد بن حسن گفت حديث كرد براى ما عبد العظيم بن عبد اللَّه حسنى گفت هارون الرّشيد لعنه اللَّه. به جعفر بن يحيى برمكى گفت دوست دارم مناظره اهل كلام را بطورى كه مرا نبينند بشنوم كه هر چه ميخواهند بى پرده و تقيّه بآن استدلال كنند پس جعفر دستور داد علماء مناظره در خانه او حاضر شوند و هارون هم در جايى نشست كه سخن آنها را مى شنيد و او را نمى ديدند پس جمع شدند و منتظر شدند، تا هشام بن حكم بيايد و هشام وارد شد در حالى كه پيراهن كوتاهى بر تن داشت و شلوارى كه تا نصف ساق پاى او بود و بهمه سلام كرد و براى جعفر تشخّص و امتيازى قائل نشد. پس يك نفر از آنها گفت چرا على عليه السّلام را بر ابو بكر ترجيح و تفضيل دهيد و حال آنكه خداوند ميفرمايد: (ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا) دوّمى از آن دو نفر كه در غار

بودند وقتى كه برفيقش ميگفت محزون مباش خدا با ماست.

هشام گفت بگو آيا حزن و غصّه ابو بكر در اين موقع براى رضاى خدا بود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 158

-

__________________________________________________

يا نه. آن شخص ساكت شد. هشام گفت اگر پندارى براى رضاى خدا بوده پس چرا پيامبر خدا او را منع فرمود (لا تَحْزَنْ) آيا از اطاعت و رضاى خدا او را نهى فرمود. و اگر گمان كنى كه براى خود بود بدون رضاى خدا.

پس چرا افتخار كنى بچيزى كه براى رضاى خدا نبوده و البته ميدانى كه خداوند تبارك و تعالى چه فرموده وقتى گفت (فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى- الْمُؤْمِنِينَ) يعنى (در سوره فتح نزول سكينه بر پيامبر و بر مؤمنين فرمود) ولى در اينجا گفت (فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ) يعنى فقط بر پيامبرش نزول سكينه نمود و بر ابى بكر نكرد چون مؤمن نبود.

1- و لكن شما خودتان گفته ايد و باور داريد و عموم اهل سنّت هم گفتند كه بهشت مشتاق چهار نفر است 1- على 2- مقداد 3- عمّار 4- ابى ذر غفارى. پس مى بينيم كه صاحب ما على عليه السّلام داخل در اين چهار نفر است و ابو بكر شما نيست. پس صاحب ما بر صاحب شما از اين جهت فضيلت و برترى دارد.

2- شما خودتان گفتيد و عموم اهل سنّت هم گفتند و ما هم مى گوييم كه مدافعين از اسلام (در عهد رسول خدا در جنگ احد) چهار نفرند 1 على ابى ابى طالب 2 زبير بن عوام 3 ابو دجّانه انصارى 4 سلمان فارسى پس مى بينيم كه صاحب ما در اين چهار نفر

داخل است ولى ابو بكر صاحب شما نيست. پس صاحب ما بر صاحب شما ترجيح و برترى از اين جهت دارد.

3- و شما گفتيد و ما هم گفتيم و همه مردم هم گفته اند كه قرّاء (اوّليه) چهار نفرند 1- على بن ابى طالب (ع) 2- عبد اللَّه بن مسعود 3- ابىّ بن كعب 4- زيد بن ثابت. پس مى بينيم كه صاحب ما در اينها داخل و صاحب شما نيست. پس صاحب ما على عليه السّلام فضيلت بر صاحب شما دارد.

4- شما گفتيد و ما هم گفتيم و همه مردم هم ميگويند كه مطهّرون و پاكان از آسمان چهار نفرند: 1- على بن ابى طالب 2- فاطمه 3- حسن 4- حسين عليهم السّلام. پس مى بينيم كه صاحب ما داخل در اين چهار نفر است در اين فضيلت ولى صاحب شما ابو بكر نيست. پس ما از اين جهت صاحب خود را بر صاحب شما تفضيل و ترجيح داديم.

5- شما گفتيد و ما هم گفتيم و عامّه مردم هم ميگويند (إِنَّ الْأَبْرارَ)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 159

در بهشت و فرّاء هم همين را اختيار كرده و دلالت ميكند بر اين معنى گفته او عينا و آن مانند تفسيريست براى كافور.

مجاهد و مقاتل گفته اند: كافور چيزى است كه بوى خوشى دارد يعنى چشمه اى كه ممزوج و آميخته با بوى كافور است و مثل كافور دنيا نيست.

قتاده گويد: آميخته بكافور و سر بسته بمشك خواهد بود. ابن كيسان گويد: يعنى خوشبو بكافور و مشك و زنجبيل است.

(عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ) چشمه اى كه مينوشند از آن بنده گان خدا ابن عبّاس گويد: يعنى اولياء خدا

يعنى اين شراب از چشمه اى است اولياء اللَّه مينوشند و اختصاص به عباد اللَّه دارد از جهت تشريف و بزرگداشت آنها فرّاء گويد. نوشيدن آن و نوشيدن از آن در معنى يكيست چنانچه ميگويند:

سخن گفتم بسخن خوبى و سخن نيكويى.

عنتره شاعر گويد:

شربت بماء الد حرضين فاصبحت عسرا على طلّا بك ابنة مخزم __________________________________________________

(- (شاهد مترجم از اين حديث اين جمله است) چهار نفرند 1 على بن ابى طالب 2- فاطمه 3 حسن 4 حسين. پس ميبينم كه صاحب ما داخل است در اين گروه ابرار و صاحب شما ابو بكر نيست. پس ما صاحب خود را بر صاحب شما از اين جهت فضيلت و برترى ميدهيم 6- شما گفتيد، و ما هم مى گوييم و عامّه مسلمين هم ميگويند، كه شهيدان چهار نفرند 1- علىّ بن ابى طالب 2- جعفر بن ابى طالب 3- حمزة بن عبد المطّلب 4- عبيدة بن حارث بن عبد المطّلب. پس ميبينم كه صاحب ما على داخل در اين گروه شهيدانست و صاحب شما ابو بكر نيست. پس ما صاحب خود على عليه السّلام را از اين جهت بر صاحب شما تفضيل ميدهيم. پس هارون در غضب شد و پرده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 160

آشاميدم از آب دحرضين و صبح كردم در حالى كه اى دختر مخرم مشكل بود يا بنده گان تو كنايه از اينكه روز سختى بود.

و فرّاء گفته:

شربن بماء البحر ثم ترفّعت متى لجج خضر لهنّ نشيج

آشاميدند زنها از آب نهر بزرگ يا دريا آن گاه بالا پريدند هنگامى كه موج هاى متحرّك براى آنها ايجاد صدا و ناله كرده بود.

(يُفَجِّرُونَها

تَفْجِيراً) مجاهد گويد: يعنى اين چشمه آنها را هر جا كه ميخواستند از منازل و قصورشان ميبرد.

و التّفجير: شكافتن زمين است بجريان آب گويد: و نهرهاى بهشت جاريست بدون داشتن گودى و شيب پس هر وقت مؤمن اراده ميكند، كه نهرى جارى سازد خطّى ميكشد پس از آن موضع آب ميجوشد و بدون زحمت جارى ميشود. آن گاه توصيف فرمود: خداى سبحان گروه ابرار را و گفت:

(يُوفُونَ بِالنَّذْرِ) مجاهد و عكرمه گفته اند: يعنى آنان در دنيا به اين صفت بودند كه وفا بنذر و عهد خود مينمودند و ايفاء بنذر اينست كه آنچه نذر كرده براى آن انجام دهد و وقتى نذر طاعت و عبادتى نمود آن را تمام كند و وفاى بآن نمايد.

قتاده گويد: يعنى تمام كنند آنچه را كه از واجبات خداوند بر آن واجب

__________________________________________________

(- را حركت داد. جعفر دستور داد فورا مردم خارج شوند چون احساس خطر كرد. پس مردم با بيم و هراس بيرون رفتند و هارون وارد مجلس شد و گفت كى بود اين مناظر اى پسر زن بد نام. بخدا تصميم گرفتم او را بكشم، و بعد بآتش بسوزانم.

. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 161

كرده بود.

(وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً) يعنى ميترسند روزى را كه شرّ آن فاش و پراكنده و تمام جهات را احاطه كرده و عذاب را شرّ ناميده براى اينكه خيرى در آن براى اهل عقاب نيست گر چه در ذات و حقيقت خود نيكو باشد براى اينكه مستحقّ و شايسته اين عذاب بوده است.

و بعضى گفته اند: مراد بشرّ در اينجا موارد هول و ترس روز قيامت، و

سختى هاى آنست.

(وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ) يعنى اطعام طعام ميكنند با حبى كه بر طعام انحصارى خود دارند. يعنى ميخورانند طعام موجود و منحصر خود را با نياز شديدى كه بر آن دارند. خداوند سبحان آنها را توصيف فرموده بايثار و مقدّم داشتن ديگران بر خودشان (وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ- خَصاصَةٌ) ديگران را بر خود اختيار ميكنند و مقدّم ميدارند گر چه اختصاص، به خودشان داشته باشند. ابو سعيد خدرى از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله حديث نموده كه فرموده هيچ مسلمانى نيست كه مسلمانى را مهمان نمود در گرسنگى و اطعام نمايد مگر آنكه خدا او را از ميوه هاى بهشت اطعام نمايد، و نيست مسلمانى كه مسلمانى را از برهنگى بپوشاند مگر آنكه خداوند او را از لباسهاى بهشت بپوشاند و كسى كه در تشنگى مؤمنى را سيراب كند خدا او را از شربتها و آب هاى سر بسته بهشتى سيراب كند.

ابن عبّاس گويد: يطعمون يعنى اطعام طعام ميكنند با ميل مفرط و محبّتى كه بآن دارند و بعضى گفته اند هاء حبّه كنايه از خداى تعالى است يعنى اطعام طعام ميكنند براى حبّ خدا. «1»

__________________________________________________

(1) مترجم گويد: و هذا هو الحق كه مراد از ضمير و هاء حبّه خداى [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 162

(مِسْكِيناً) يعنى مستمندى كه چيزى براى او نيست. (وَ يَتِيماً) او از اطفاليست كه برايش پدرى نيست يعنى مرده است يا كشته شده (وَ أَسِيراً) و قتاده گويد آن كسى است كه از بلاد مشركين گرفته شده باشد. مجاهد، و سعيد بن جبير گفته اند كه آن محبوس و زندانى

از اهل قبله است. و برخى گفته اند كه مراد از اسير زنست.

(إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ) يعنى براى طلب رضاى خدا خالصا للَّه و خالص از رياء و طلب پاداش. و آن قول اوست (لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً) ما از شما نه پاداشى ميخواهيم و نه سپاسى. شكور مصدر است مانند قعود و جلوس.

سعيد بن جبير و مجاهد گفته اند: آنها اين مطلب را بزبان نياوردند و لكن خداوند سبحان دانست آنچه در دل آنها بود پس ستايش نمود آنها

__________________________________________________

(سبحان باشد. بقرينه آيات بعد إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً. علّامه طباطبائى هم در الميزان اين قول را نقل كرده و گفته يطعمون الطّعام حبّا للَّه لا طمعا فى الثّواب. اطعام طعام ميكنند براى- محبّت بخدا نه بطمع ثواب و گر چه ايشان اين قول را ردّ ميكنند براى توضيح و بيان خدا در آيه بعد كه ميفرمايد إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ. ميگويم بنا بر مبناى خود ايشان تفسير آيه به آيه. آيه مذكور تفسير حبّه را مينمايد. يعنى بمحبّت خدا اين كار را ميكنم. مضافا اينكه ما ميدانيم خاندان رسالت اصلا محبّت و علاقه اى بدنيا و ما فيها ندارند تا چه رسد بمختصر طعامشان. اگر كسى بگويد چه مى گويى در باره اين آيه لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ. هرگز بمقام نيكويى نخواهيد رسيد تا اينكه از آنچه دوست داريد انفاق كنيد. خواهيم گفت اوّلا اين براى عموم افراد است آنها در سطح بالاتر هستند و ثانيا آنها انفاق ميكنند جان خود و از جان عزيزتر خود را كه دوست دارند مثلا حضرت حسين عليه

السّلام فرزند گرام خويش على اكبر را جلوتر از همه بميدان شهادت ميفرستد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 163

را براى خلوصشان تا اينكه رغبت پيدا كند در انفاق و اطعام خالصانه هر كس كه بخواهد و مقصودشان اينست كه ما باين اطعام مطالبه تلافى و جبران در اين دنيا نميكنيم و انتظار و توقّع سپاس گويى شما را هم نزد مردم نداريم بلكه ما براى خدا اطعام نموده ايم.

(إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً) يعنى عذاب روزى كه (عَبُوساً) يعنى روز سختى كه چهره ها در آن گرفته و زشت ميشود. آن روز توصيف بعبوس كرده، براى سختى و شدّتى كه در آن روز هست و اين مانند يوم صائم و ليل قائم است.

ابن عبّاس گويد: كافر در آن روز چنان گرفته و عبوس ميشود كه جارى ميشود از ميان دو چشمش عرقى مانند قطران مس آب شده از شدّت حرارت.

(قَمْطَرِيراً) ابى عبيده و مبرّد گويند: يعنى دشوار و سخت. حسن گويد: سبحان اللَّه چه قدر نامش شديد است و آن از اسمش سخت تر است قتاده گويد: قمطرير آنست كه چهره ها را ترس و پيشانيها و ميان ديده ها را از شدّت ناراحتى قبض ميكند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص

[سوره الإنسان (76): آيات 11 تا 22] ... ص : 164

اشاره

فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً (11) وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً (12) مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الْأَرائِكِ لا يَرَوْنَ فِيها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِيراً (13) وَ دانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِيلاً (14) وَ يُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَكْوابٍ كانَتْ قَوارِيرَا (15)

قَوارِيرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْدِيراً (16) وَ يُسْقَوْنَ فِيها كَأْساً كانَ

مِزاجُها زَنْجَبِيلاً (17) عَيْناً فِيها تُسَمَّى سَلْسَبِيلاً (18) وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ إِذا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً (19) وَ إِذا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيماً وَ مُلْكاً كَبِيراً (20)

عالِيَهُمْ ثِيابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً (21) إِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً (22)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 165

ترجمه: ... ص : 165

11- پس خداى تعالى ايشان را از بدى آن روز نگاهدارد و ايشان را (در قبال ترش رويى كافران و بيم گنهكاران) تازه رويى و شادمانى پيش آرد.

12- و براى آنكه شكيبا شدند بهشتى و جامه ابريشمى بايشان پاداش دهد.

13- در حالى كه در آن بهشت بر تختهاى آراسته تكيه كننده گان باشند كه در آن بهشت آفتاب و سرمايى نبينند.

14- در حالى كه سايه هاى درختان بهشت بر ايشان نزديكست و چيدن ميوه هايش سهل و آسان است.

15- و جامهايى از نقره و كوزه هايى بزرگ بيدسته كه مانند شيشه- باشند دور ايشان ميگردانند.

16- آبگينه هايى از نقره كه ساقيان آن ظرفها را (فرا خور سيرابى بهشتيان) اندازه كرده اند اندازه كردنى (دقيق).

17- و در بهشت نوشابه اى بايشان بنوشانند كه زنجبيل بهشت به آن آميخته شده باشد.

18- (و آن زنجبيل) چشمه ايست در بهشت آن سلسبيل ناميده شده است.

19- و كودكانى كه (بهيئت كودكى) هميشه ميمانند دور ايشان- ميگردند چون بنگرى ايشان را آنها (از صفاى رنگ) مرواريد پراكنده (يا از صدق ريخته) شده پندارى.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 166

20- و چون به بهشت ديده افكنى نعمتى بسيار و ملكى بزرگ را مى بينى.

21- در حالى كه بر اندام ايشان جامه هاى حرير سبز

و استبرق باشد و بدستبندهايى از سيم آراسته شوند و پروردگارشان نوشابه اى پاك بايشان بنوشاند.

22- آرى اين كرامتها شما را است پاداش و كوشش شما پسنديده شده است.

قرائت: ... ص : 166

شعبى و عبيد بن عمير (قدّروها) بضمّ قاف ولى مشهور (قدّروها) به فتح قاف قرائت كرده و اهل مدينه و حمزه (عاليهم) بسكون ياء و ديگران- (عاليهم) بفتح ياء و اهل بصره و ابو جعفر و ابن عامر (خضر) برفع (و استبرق) بجرّ. و ابن كثير و ابو بكر (خضر) بجرّ (و استبرق) برفع. و نافع و حفص هر دو را برفع و حمزه و كسايى و خلف هر دو را بجرّ قرائت كرده اند.

دليل: ... ص : 166

كسى كه قدّروها بفتح خوانده معنايش اينست در خاطر و دل خودشان اندازه كردند. پس همانطور كه پيش بينى كردند و اندازه گرفتند آمد. و كسى كه بضمّ قرائت كرد اينطور خيال كرده كه اين براى ايشان اندازه شده يعنى خدا بر ايشان تقدير كرده و اندازه گرفته.

ابو على صاحب تفسير گويد: ضمير در (قدّروها) يا براى دختران بهشتى است و يا براى ملائكه. يعنى اندازه گرفتند بر پروردگارشان كه نه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 167

چيزى كم شود و نه زياد. و آنكه قدّروها بضمّ خوانده پس او باين معنى اراده كرده و لفظ آن قدّروا عليها. پس جار را حذف كرده چنانچه از قول شاعر در شعر حذف شده است.

كانّه واضح الاقراب فى لقح اسمى بهنّ و عزّته الاناصيل

شاهد اين بيت كلمه عزّته است كه عزّه عليه الاناصيل بوده و (على حرف جرّ از آن حذف شده پس وقتى حرف جار حذف شد فعل متّصل شد و همين طور قول خدا (قدّروها) مگر اينكه معنى چنين است تقدير شد بر ايشان يعنى بر پروردگارشان. پس وارونه شد چنانچه گويد:

لا تحسبنّ دراهما سرقتها

تمحو مخازيك الّتي بعمّان

گمان مكن كه درهم هايى كه دزديدى محو و نابود ميكند رسواييها، و كارهاى زشتى كه در عمّان كردى و بنا بر اين تأويل ميشود قول خدا كه ميفرمايد (ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ) و مانند اينست آنچه ابو زيد حكايت كرده (اذا طلعت الجوزاء او فى العود فى الحرباء) وقتى ستاره جوزاء طلوع كرد عود در حرباء اشراف ميكند.

و كسى كه عاليهم بنصب ياء خوانده محتمل است بدو جهت باشد (1) حال باشد و (2) ظرف و امّا حال ممكن است كه عامل در آن يكى از دو چيز باشد (1) لقاهم (2) جزاهم و مانند آنست در حال بودن (مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الْأَرائِكِ).

پس اگر بگويى چرا متّكئين صفت جنّت نباشد و حال آنكه ذكر آن، در جنّت شده.

گفته شود اين جايز نيست آيا نميبينى كه اگر اينطور باشد هر آينه لازم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 168

آيد ترا كه ضميرى كه در اسم فاعل است از جهت اينكه صفت جنّت است ظاهر باشد و حال آنكه فعل براى آن نيست. پس وقتى جايز نشد حال خواهد بود و همين طور است آيه (وَ دانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلالُها) مگر اينكه در اين آيه دو امر جايز است (1) حال باشد (2) منصوب بنا بر مفعول به بودن باشد و معنا چنين باشد (و جزاهم جنّة و حريرا) پاداش ايشان بهشت و ابريشم بهشتى است يعنى پوشيدن حرير و ابريشم بهشتى و داخل شدن بهشت و نزديك بودن سايه هاى بهشتى بر آنها. و بنا بر اين فرض مانند آيه (وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ است) براى كسى كه

بترسد از مقام و عظمت پروردگارشان دو بهشت است.

پس اگر حمل بر اين نكردى و گفتى كه عارض ميشود در آن واداشتن صفت را جاى موصوف و حال آنكه اين در كلامشان مطرح نيست، و وقتى حمل بر حاليت كردى ميشود مانند آنچه عطف كردى قول او (متّكئين وَ دانِيَةً عَلَيْهِمْ) را و همچنين (عالِيَهُمْ ثِيابُ سُندُسٍ) معطوف است بنا بر اينكه- منصوب بر حاليت باشد، پس ثياب سندس مرفوع باسم فاعل و ضمير بر ميگردد به صاحب حال از قول خدا (عاليهم) و بنا بر قرائت اعمش كه قرائت نادر و كم است (عاليتهم) و بمنزله قول او (خاشعا ابصارهم) و (خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ) ميباشد.

و كسى كه آن را ظرف قرار داده و عالى را بمعنى فوق گرفته آن را جارى مجراى فوق دانسته در اين مطلب. و كسى كه (عاليهم) بسكون ياء قرائت كرده آن را مبتداء و ثياب سندس را خبر آن و عاليهم مبتداء در محل جماعت ميشود چنانچه خبرهم جماعت ميشود. و گاهى هم اسم فاعل در جاى جماعت آمده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 169

شاعر گويد:

الا انّ جيرانى العشّة رائح دعتهم دواع من هوى و منادح

بدانيد كه همسايه هاى من امشب حركت ميكنند و موجب كوچيدن- آنها هواى بهتر و زمينهاى وسيع تر است و در قرآن آمده (مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سامِراً تَهْجُرُونَ). (فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا) پس گويا از جهتى كه بمعناى مصدر قرار داده آن را مفرد آورده از قبيل گفته او. كه ميگويد (و لا خارجا عن فى زور كلام) و گاهى جامل و باقر گفته اند و قصد كرده اند كثرت را و

بصير نحوى ملقّب به جامع العلوم اشكال بر او كرده اين كلام را و باو نسبت بد فكرى را داده و گفته (عاليهم) بسكون ياء صفت ولدان و پسران بهشتى است. يعنى دور ايشان ميگردد پسرانى كه بالاى ايشان لباس سندس است پس ثياب رفع داده سندس را باسم فاعلى كه صفت است بر موصوف.

ابو على گويد بتوفيق خداوند ميگويم: كه من ميبينم چنانچه بينش- اين فاضل بيمار و عليل است نظرش هم بى مورد و مختل است. پس ابو على را مبتلا به بيمارى خود دانسته و نظرى بپايان اين آيه نكرده كه خداوند سبحان ميفرمايد (وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً) سپس عقب آن فرمود إِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً پس بشناسد كه ضمير در (عاليهم) همان ضمير در (سقاهم) و آن ضمير مخاطبين در (لكم) است. و اين ضمير ممكن نيست كه بر گردد مگر به ابرارى كه جزاء داده شده و مثابند نه پسران جاودانى كه خود از جمله ثواب و پاداش ايشان است. بار خدايا سپاس و شكر تو راست بر تأييد و توفيقت.

برگشتيم بسخن ابو على: گويد و بنا بر قياس گفته ابو الحسن (اخفش) جايز است در (قائم اخواك) و عمل كردن اسم فاعل عمل فعل را و گر چه اعتماد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 170

بر چيزى هم نكند. كه (ثِيابُ سُندُسٍ) مرفوع بعاليهم باشد و مفرد بودن عاليا براى اين باشد كه فعل مقدّم است.

ابو على گويد: و بهتر قرائت آنست كه گفته خضر را برفع و استبرق بجرّ است بجهت اينكه خضرا تمام صفت براى تمام موصوف و آن ثياب است و

امّا استبرق مجرور است از جهت اينكه جنس است كه ثياب بآن اضافه شده- چنانچه به سندس اضافه شده مثل اينكه ميگويند لباس خز و كتان و غيره و بر اين دلالت ميكند قول خدا وَ يَلْبَسُونَ ثِياباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ. و كسى كه خضر و استبرق هر دو را بجرّ قرائت كرده پس او جرّ داده خضر را كه آن جمع بر سندس براى اينكه معنايش اينست كه اين لباس از اين جنس است. و ابو الحسن (اخفش) اجازه داده توصيف اين اجناس را بجمع پس گفت: مى گويى اهلك النّاس الدّينار الصّفر و الدّرهم البيض مردم را نابود ميكند دينار زرد و درهم سفيد (طلا و نقره) بنا بر تقبيح و توبيخ آنها باين كار.

و كسى كه استبرق را مرفوع خوانده قصد كرده استبرق را عطف بر ثياب كند مثل اينكه گفته ثياب استبرق پس مضاف كه ثياب باشد حذف نموده، و استبرق را جاى آن قرار داده چنانچه وقتى تو مى گويى بر اوست خز يعنى بر اوست لباس خزّ نه اينكه بر دوش او حيوانيست كه نامش خز و سنجاب است و بنا بر همين معناست قول شاعر كه گفت:

كانّ خزّا تحته و قزّا و فرشا محشوه أوزّا-

گويا زيرا و پوست خز و ابريشم و فرشهايى است كه پر از پر قو و مرغابيست.

لغت: ... ص : 170

الوقايه: بمعنى حفظ و منع از اذيّت. وقاه يقيه وقاية و وقاه توقية.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 171

نگهداشت او را و نگه ميدارد او را نگهداشتنى. رؤبه گويد: (انّ الموقى مثل ما وقيت) و از اوست اتقاه و توقاه و

اصل شر ظهور پس آن ظهور ضرر و زيانست و از اين بابست (شررت الثّوب) وقتى كه خورشيد يا باد آن را ظاهر سازد گفت (و حتّى اشرت بالا كف المصاحف) و ظاهر نمودم و از آنست شرر الفار به جهت ظهور آن به پرانيدن آن.

النّضره: رنگهاى زيبا و گياه خوب و نضير و نضر بمعناى خوش رنگى و زيبايى است.

السّروره: اعتقاد رسيدن بمنافع است در آينده. عدّه اى گفته اند- سرور لذّتيست در قلب پس حسب متعلّق بچيزى كه در آن منفعت باشد پس ناچار است از داشتن متعلّقى مانند سرور بمال و فرزند و سرور باكرام، و بزرگداشتى و سرور به سپاس و شكر و سرور بثواب.

الارائك: حجله هايى است كه در آن عروس و همسر باشد مفروش: اريكه است. زجاج گويد: اريكه هر چيزيست كه بآن تكيه شود از بالشهاى نرم يا غير آن.

الزّمهرير: جائيست كه سردتر از همه سردخانه ها باشد.

الزّنجبيل: قسمى از ادويه چينى كه خوش طعم زبان را ميسوزاند آن را با عسل مرّبا نموده و دفع مرضهايى را با آن مينمايند وقتى آن را با شراب ممزوج كردند لذّتش بيشتر ميشود و عرب با زنجبيل خود را خوشبو ميكند.

شاعر گويد:

كانّ القرنفل و الزّنجبيل باتا بفيها و أريا مشورا

گويا قرنفل (ميخك) و زنجبيل در دهان آن زن (معشوقه) با عسل آميخته و آب دهانش شيرين و معطّر است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 172

شاهد در اين بيت كلمه قرنفل و زنجبيل است كه بهم در آميخته شده است.

السّلسبيل: شراب ملايم و لذيذ است گفته ميشود شراب سلسل، و سلسال و سلسبيل.

الولدان: پسران جمع وليد و نوزاد. السّندس:

لباس ديباج ابريشم گرانقدر و زيباست.

استبرق: ديباج درشتيست كه داراى برق و درخشندگى است.

اعراب: ... ص : 172

زجاج گويد: عامل در ثمّ (وَ إِذا رَأَيْتَ ثَمَّ) معناى رأيت است يعنى و وقتى ديدى بچشمت در آنجا. فرّاء گويد و وقتى ديدى آنچه در آنجا و زجاج او را غلط دانسته در اين موضوع و گفته بنا بر اين تفسير ما موصوله است بقول او (ثمّ) و جايز نيست انداختن موصول و گذاردن صله. و ليكن در معنا رأيت متعدّى به (ثمّ) است.

ابو على گويد: ميگويم جايز است كه مفعول رأيت محذوف و ثمّ ظرف باشد و تقديرش اين باشد و هر گاه ديدى آنچه ما ياد كرديم در آنجا (و اذا رأيت ما ذكرناه ثم).

تفسير و مقصود: ... ص : 172

آن گاه خداوند سبحان خبر داد بآنچه از پاداش آماده نموده براى ابرارى كه آنها را در آيات اوّليه تعريف نموده بود و گفت (فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ) يعنى خداوند آنها را حفظ نموده و باز ميدارد از آنها ترسها و سختيهاى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 173

روز قيامت را (وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً) يعنى از آنها با اين كيفيّت استقبال ميكند (وَ جَزاهُمْ) يعنى پاداش ايشان (بِما صَبَرُوا) بآنچه صبر كردند بر طاعت خدا و دورى نمودند از معصيت خدا و شكيبايى كردند مصيبتها و سختيهاى دنيا را (جَنَّةً) بهشتى كه در آن ساكن ميشوند (وَ حَرِيراً) از لباس ابريشم بهشت كه ميپوشند و بر روى آن مى نشينند (مُتَّكِئِينَ) يعنى مانند پادشاهان جلوس، ميكنند (فِيها) در آن بهشت (عَلَى الْأَرائِكِ).

ابن عبّاس و مجاهد و قتاده گفته اند يعنى تكيه ميدهند بر همسران بهشتى خود در حجله هاى بهشت.

زجاج گويد: هر چه بر آن تكيه شود آن اريكه است.

ابى مسلم گويد: ارائك فرشهايى

است كه بالاى آن تختهاست.

(لا يَرَوْنَ فِيها) نمى بينند در آن بهشت (شَمْساً) خورشيدى كه از حرارت و سوز آن اذيّت شوند (وَ لا زَمْهَرِيراً) و نه سردى كه از سرماى آن ناراحت شوند.

(وَ دانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلالُها) يعنى سايه هاى درختان بهشتى نزديك آنها است. و بعضى گفته اند: كه سايه هاى بهشتى را خورشيد از بين نميبرد.

چنانچه در دنيا از بين ميبرد (وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِيلًا).

مجاهد گويد: يعنى و تسخير شده و آسان ميشود چيدن و گرفتن ميوه آن تسخير شدنى. اگر بر خيزد ميوه ها بالا رود باندازه بلندى آن و اگر بنشيند ميوه ها پائين آيد تا دست رس شود و اگر بخوابد باز آويخته شود تا دستش، بآن برسد.

و بعضى گفته اند: دستشان از آنها براى دورى و پاداشتن خارى خالى بر نميگردد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 174

(وَ يُطافُ عَلَيْهِمْ) يعنى ميگردد اطراف اين ابرارى كه تعريفشان گذشت (بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَكْوابٍ) جمع كوب و آن ليوانهاى بى دسته از نقره است.

مجاهد گويد: اكواب بمعنى اقداح جمع قدح و كاسه هاى بزرگ است (كانَتْ) اين ظرفها و قدحها (قَوارِيرَا) يعنى آبگينه و بلور (مِنْ فِضَّةٍ) از نقره (مانند نقره سفيد) حضرت صادق عليه السّلام ميفرمايد: چشم نفوذ ميكند در نقره بهشتى چنانچه در شيشه نفوذ ميكند (مترجم گويد: يعنى همانطورى كه از خارج ظرف بلورى و ليوانهاى شيشه اى داخل آن ديده ميشود ظرفهاى نقره اى بهشت هم داخلش از خارجش ديده ميشود) معنايش اينست كه اصل آن ظرفها از نقره است در آن جمع شده سفيدى نقره و صفاى شيشه پس از خارج داخلش ديده ميشود.

ابو على گويد: اگر سؤال شود چگونه

شيشه از نقره است و حال آنكه شيشه از ريگ و نزديك آنست و چيزى اگر بچيزى نزديك شد و تماس آن با آن زياد و سخت شد گفته ميشود اين از آنست گر چه در حقيقت از آن نباشد «1»- مانند قول بعيث شاعر:

الا اصبحت خنساء خارمة الوصل و ضنّت علينا و الضّنين من البخل

آگاه باش و بدان كه خنساء صبح كرد در حالى كه تارك وصلى بود و بر ما امساك

__________________________________________________

(1) مترجم گويد: مثل بيان پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله در باره جناب سلمان.

السّلمان منّا اهل البيت

سلمان از ما خاندان است در حالى كه ايشان نه هاشمى و نه قرشى و نه عرب است بلكه ايرانى از اهل اصفهان و يا شيراز بوده. ولى چون تماس زياد و پيوند و هم بستگى سختى در اطاعت خدا و پيامبر داشته و روحا و عملا نزديك بآنها بوده از آنان شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 175

نمود و امساك از بخل است.

شاهد اين بيت كلمه ضنين است كه از بخل و امساك است.

و صدت فاعدانا بهجر صدودها و هنّ من الاخلاف قبلك و المطل

و اعراض كرد خنساء پس ستم كرد ما را بسبب دورى و اعراضش و حال آنكه آنها از يادگارهاى قبل از تو و بزرگان بوده اند.

شاهد اين بيت و هنّ من الاخلاف است.

شاعر گويد:

الا فى سبيل اللَّه تغيير لمّتى و وجهك ممّا فى القواريرا صفّر

آيا در راه خدا تغيير نميدهى رفقاء مرا و حال آنكه صورتت از آنچه در شيشه است زردتر است پس بنا بر اين جايز است كه

شيشه از نقره باشد يعنى در صفا و سفيدى نقره باشد و جايز است فرض شود حذف مضاف را يعنى از صفاء فضّه و قوارير دوّم بدل از قوارير اوّل و تكرار نيست.

ابن عبّاس گويد: كه شيشه و آبگينه هر زمين از خاك آن زمين است و زمين بهشت نقره است و براى همين آبگينه آن مانند نقره و از آنست.

(قَدَّرُوها تَقْدِيراً) يعنى اندازه گرفتن كاسه را بر اندازه خواست، و ميل آنها نه كم و نه زياد از رأى آنها و ضمير در (قدّروها) راجع به ساقيان و خدمتگزارانيست كه سقايت ميكنند زيرا آنها اندازه ميگيرند آن گاه سقايت ميكنند ربيع و قرظى گفته اند: اندازه ميگيرند بقدر پر شدن كف دستها يعنى ليوانها و يا قدحها. باندازه ميل و اشتهاء آنهاست بزرگ نيست و سنگينى بر كف دست از برداشت آن نميكند.

و بعضى گفته اند: پيش از آمدنشان در دل خودشان اندازه آن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 176

ظرفها را ميگيرند. پس ميآيد بر همان مقدار كه فرض كرده و اندازه گرفته اند و ضمير در قدّروا راجع به شاربين است (وَ يُسْقَوْنَ فِيها) يعنى در بهشت (كَأْساً كانَ مِزاجُها زَنْجَبِيلًا) يعنى سقايت ميشوند در بهشت در كاسه هايى كه مزاج و طبيعت زنجبيل است. مقاتل گويد: شباهت بزنجبيل دنيا ندارد.

ابن عبّاس گويد: هر چه كه خدا در قرآن از نعمتهاى بهشتى ياد نموده و آن را نام برده براى آن مانندى در دنيا نيست ولى خدا آن را موسوم به نامى كه در دنيا معروف است نموده.

و زنجبيل چيزيست كه عرب خود را بآن خوشبو ميكرد و براى همين خدا آن

را در قرآن ياد كرد و وعده داد كه ايشان را در بهشت سقايت كند از كاسه هايى- كه آميخته بزنجبيل بهشت است.

(عَيْناً فِيها تُسَمَّى سَلْسَبِيلًا) يعنى آميخته است شراب بهشتى به زنجبيل و زنجبيل از چشمه ايست كه آن چشمه موسوم بسلسبيل است.

ابن اعرابى گويد: نشنيدم سلسبيل را مگر در قرآن.

زجاج گويد: سلسبيل صفت است براى هر چيزى كه در غايت سهولت و نرمى و صفا باشد يعنى بدرستى كه آن زنجبيلى است كه بسهولت و نرمى در گلو وارد ميشود.

ابى عاليه و مقاتل گفته اند: سلسبيل ناميده شده بخاطر اينكه روا نست در راه ها برايشان و در منازلشان ميجوشد از زير عرش از بهشت عدن براى اهل بهشت ها.

قتاده گويد: سلسبيل ناميده شده براى اينكه آبش مطيع ايشان هر طور و هر جا بخواهند مصرف ميكنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 177

(وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ) طواف ميكند ايشان را پسران جاودانى بهشت تفسيرش گذشت (إِذا رَأَيْتَهُمْ) يعنى وقتى ديدى اين گروه پسران را (حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً) پندارى كه ايشان مرواريد پراكنده اند از صفا و زيبايى و زيادى. پس ياد فرمود رنگ و بسيارى آنها را.

و بعضى گفته اند: تشبيه فرمود آنها را به پراكنده گى براى پراكندگى ايشان در خدمت. زيرا اگر آنها در يك صف و رديف بودند آن را تشبيه بمنظوم و رديف شده مينمود.

(وَ إِذا رَأَيْتَ ثَمَّ) يعنى وقتى چشم انداختى در آنجا يعنى بهشت و برخى گفته اند: يعنى و وقتى ديدى چيزها را در آنجا (رَأَيْتَ نَعِيماً) ديدى نعمتهاى گرانقدر را (وَ مُلْكاً كَبِيراً) و ملك بزرگى را امام صادق (ع) فرمود:

زايل و فانى نميشود.

و بعضى گفته اند:

ملك وسيعى يعنى كه نعمتهاى بهشتى از جهت زيادى قابل وصف نيست. و بدرستى كه بعضى از آنها را تعريف ميكند.

و بعضى گفته: مراد از ملك كبير. اجازه خواستن فرشتگانست، از ايشان و درود آنهاست بر ايشان بسلام.

و بعضى گفته: مقصود از ملك كبير آنست كه بهشتيان چيزى را اراده نميكنند مگر آنچه فورا بر آن توانا ميشوند.

و بعضى گفته اند: كه كمترين آنها از جهت درجه و رتبه از مسير هزار سال نگاه ميكند در ملك خودش مى بيند نقطه دور و آخر آن را، چنانچه ميبيند اوّل و نزديك آن را.

و بعضى گفته اند: آن ملك هميشگى و ابديست در نفوذ امر و حصول

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 178

آرزوها و ايده هاست.

(عالِيَهُمْ ثِيابُ سُندُسٍ) بالاى آنها لباس سندس بهشتى است.

كسى كه عالى را ظرف و بمعناى فوق قرار داده. پس آن بمنزله گفته تو است كه بگويى فوقهم ثياب سندس. و كسى كه آن را حال قرار داده پس به منزله ى قول تو است كه مى گويى يعلوهم ثياب سندس. در حالى كه عاليست ايشان را لباس سندس. و آن لباس هاى نازك و نرم است كه ميپوشند.

از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده كه در معناى آن فرمود بالاى لباسشان آن را ميپوشند (خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ) و آن لباس درشت و مقصود درشتى در رشته نيست بلكه درشتى و غلظت در بافته و ارزش است.

ابن عبّاس گويد: آيا نميبينى اين مرد را كه بر اوست لباس و آنچه بالاى آن پوشيده برتر و گرانقدرتر است (وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ) نقره شفّاف كه داخلش از خارج ديده ميشود چنانچه از بلور ديده

ميشود و آن برتر از درّ و ياقوت است و آنها از طلا و نقره بالاترند پس اين نقره بالاتر و بهتر از طلا است و نقره و طلا در دنيا بهاء و قيمت چيزهاست.

و بعضى گفته اند: آنها گاهى خود را با طلا زينت ميكنند و گاهى با نقره تا اينكه جمع كنند زينتهاى خوب را چنانچه خداوند تعالى فرمود (يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ) «1» آراسته ميشوند در بهشت بدستبندهايى از طلا

__________________________________________________

(1) مترجم گويد: در پنج موضع خداوند نام دستبندها و ظروف طلايى بهشت را برده 1- يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ يَلْبَسُونَ ثِياباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ سوره كهف آيه 31 (2) يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً، وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ سوره حج آيه 23 (3) يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ سوره فاطر 33 (4) فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ.

زخرف آيه 53 (5) يُطافُ عَلَيْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَكْوابٍ سوره زخرف آيه 71

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 179

و نقره گر چه قيمتش در دنيا از طلا پست تر است ولى نقره بهشتى در نهايت- خوبى مخصوصى است وقتى كه بآن صفتى كه ما ياد نموديم باشد. و مقصود در آخرت چيزيست كه لذّت و سرور بآن زياد ميشود نه اينكه ارزشش زيادتر باشد زيرا در آنجا قيمتى در كار نيست.

(وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً) و سيراب نمايد ايشان را پروردگارشان از شراب پاك يعنى پاك از نجاستها كه دست و پاى آنها را آلوده مانند شراب دنيا نكرده باشد.

ابراهيم تيمى و ابى قلابه

گفته اند: طهورا يعنى بول نجس نيست بلكه عرق و رطوبتى در بدنهاى آنها ميشود مانند رطوبت و عرق مشك و يك مرد بهشتى داراى شهوت و خوراك صد مرد از اهل دنيا ميشود. پس وقتى خورد آنچه خواست داده ميشود باو شراب طهور. پس پاك ميكند باطن و درون او را و آنچه خورده رطوبت و عرق شده و از پوست بدنش خارج ميشود در حالى كه خشبوتر از مشك اذفر است و شهوت و اشتهايش بر ميگردد و از نو شروع باكل و شرب و جماع ميكند.

از حضرت جعفر بن محمّد عليهما السّلام روايت شده كه فرمودند پاك نميكند آنها را از هر چيزى جز خدا زيرا طاهر و پاك از آلوده شدن بچيزى از بودنيها نيست مگر خدا.

(إِنَّ هذا) يعنى آنچه از نعمتها و چيزهاى لذّت بخش كه توصيف شده (كانَ لَكُمْ جَزاءً) يعنى پاداش اعمال خوب و طاعتهاى نيكوى شما است (وَ كانَ سَعْيُكُمْ) در آنچه رضاى خدا و قيام شما بآنچه را خدا امر نمود.

(مَشْكُوراً) يعنى قبول و پسنديده پاداش داده شده ايد بر آن پس مثل آن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 180

است كه عمل شما را سپاس نموده است. «1»

__________________________________________________

(1) محمّد فخر معروف بامام رازى گويد: موصوفين باين صفات مذكور بصيغه جمع مثل إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ و يوفون و يخافون تا آخر اين آيات را اختصاص بجمع معيّن و معلومى چون خاندان رسالت دادند خلاف ظاهر است و دخول على بن ابى طالب را در اين آيات انكارى نيست و لكن او نيز داخل است در تمام آياتى كه دلالت بر شرح حال

مطيعين دارد. پايان سخن رازى.

و اين مطلب را از او كه در كمال تعصّب است تجاهل است زيرا هر چه در آن سبب نزول ذكر شده لفظش اعمّ از سبب وارد در آنست. چنانچه در سابق گذشت كه آيه افك. إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ ... در باره عايشه نازل شده بلفظ جمع و آيه تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ در سوره ى- ممتحنه در باره حاطب بن ابى بلتعه (كه بمردم مكّه نامه مخفيانه نوشته بود كه آنها را از تصميم پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله براى فتح مكه آگاه كند و خداوند با آن آيه پيامبر را اعلان كرد) نازل شده.

و فخر رازى با اينكه خود اعتراف كرده كه محمود بن عمر زمخشرى معتزلى و واحدى اشعرى در تفسيرشان گفته اند كه آن آيات در باره على بن ابى طالب عليه السّلام نازل شده و با اينكه نزول آيات در مدح آن حضرت تناقض با مذهب او ندارد و لكن بعضى از علماء مانند وى از ترس پيروى ميكنند پادشاهان و سياستمداران را، و بدون اختيار ترويج مينمايند امر و خواسته آنها را.

و بنى عبّاس همواره از فرزندان على عليه السّلام ميترسيدند و منع ميكردند از هر چيزى كه تقويت آنها شود نصارى و يهود را بخود نزديك كرده و كارهاى دولت را بآنها واگذار ميكردند ولى شرفاء و بزرگان از فرزندان رسول خدا را زندانى نموده و يا ميكشتند.

و ميان اهل سنّت و شيعه بمقتضاى مذهبشان چيزى نيست كه موجب دشمنى و كينه توزى گردد مگر اينكه سياست اجانب (ابن تيميّه ها و ابن قيّمها و ابن حزم ها و محمّد بن عبد الوهّاب ها و و و

را) تحريك كند كه بجان هم بيفتند و در اين زمان نيز ممكن نيست ايشان را يعنى سياستمداران را كه آنها را تحريك كنند بجهت نزديكى مسافت و سهولت مخابرات و نياز بمعاشرتهاى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 181

__________________________________________________

محبّت آميز. و اهل زمين بمنزله اهل يك خانه هستند و براى ماست كه تأسّى و پيروى از صحابه نمائيم زيرا آنها با اينكه اختلاف در فروع احكام با هم داشتند و هيچكس از مسلمين هم منكر اين نيست و همچنين اختلاف در باره رجالى مانند جناب ابى طالب كه آيا مؤمن بوده يا نه داشته اند و اعتقاد بايمان آن بزرگوار جزئى از اعتقادات ضروريه دينيّه نيست. و نه اعتقاد بكفرش.-

(نستجير باللّه) موجب كفر نميشود و لازمست امساك و خود دارى از بسيارى از امور نمود بجهت تادّب ببرادران مؤمن و منزّه بودن از چيزهايى كه مفيد فايده نيست و پايان ميدهيم سخن را بشعرى كه منسوب بشافعى است.

ا من غيره زوّجت فاطم ا فى غيره هل اتى

(هل اتى) آيا به غير على عليه السّلام فاطمه زهراء عليها السّلام ترويج شد آيا در باره ديگرى سوره هل اتى آمده است.

مترجم گويد: آرى مطلب همين است اگر سياست شوم استعمارگران بگذارد و هر روز در گوشه و كنار جهان مصر و سوريه و حجاز و غيره بر عليه- شيعيان تبليغات سوء نكنند و افتراء بدامن پاك آنها نزنند و آنها را بدتر از يهود عنود معرّفى ننمايند. اكنون مى بينيد كه چگونه وهّابيت در كشور ما رخنه كرده و جوانان خام و ساده لوح ما را اغوا و منحرف نموده اند. اهل سنّت خود

ميدانند كه فرقه رستگار و ناجيه شيعيانند چنانچه مشايخ آنها ميدانستند و اعتراف ميكردند كه

على مع الحق و الحق مع على يدور حيث ما دار

و يا

على مع القرآن و القرآن مع على

يا حديث شريف ثقلين كه فرمود

انّى تارك فيكم- الثّقلين كتاب اللَّه و عترتى ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا ابدا

... و يا ده ها و صدها حديث صحيح را در باره آن حضرت و ابو بكر علنا بالاى منبر ميگفت:

(اقيلونى) اقيلونى و لست بخير منكم و على فيكم يا عمر كرارا گفت لو لا علىّ لهلك عمر. با اين اعترافاتشان آن حضرت را كنار زده و حقّ او را جهرا غصب و موجب هزارها ستم و جنايت تا امروز شدند. در خطبه شقشقيه نهج البلاغه فرمود

لقد تقمّصها ابن ابى قحافه و انّه ليعلم انّ محلّى منها محلّ القطب من الرّحى ...

هر آينه پسر ابى قحافه غصب خلافت نمود و لباس آن را در بر كرد و حال آنكه بطور قطع و يقين ميدانست مقام من از خلافت مقام ميله آسيا بست كه تا نباشد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 182

__________________________________________________

بگردش نيايد. بيش از اين اطاله ندهم فقط اين مطلب را بقصيده آقاى پيروى در فضائل آن حضرت و نزول سوره هل اتى در باره آن بزرگوار خاتمه ميدهم.

شير خدا و لنگر عرش خدا عليست مرآت حق و آينه حق نما عليست

در روز حشر شافع امت محمّد است باب النّجاة سلسله انبياء عليست

بعد از وجود اقدس خاتم حبيب حق بر كلّ جنّ و انس ملك رهنما عليست

كفو بتول و صهر نبى باب مجتبى خونين جگر

ز فاجعه كربلا عليست

اوّل رجل كه دين محمّد (ص) قبول كرد و ان دوّمين ز خمسه آل عبا عليست

سوّم نفر كه مفتخر از او قبا شده شد منتظر نبى كه رسد از قفا عليست

نفس نبى و باب علوم محمّد است چارم نفر كه رفته بزير كساء عليست

در آيه شريفه تطهير كن نظر مقصود حق ز يذهب و ز انّما عليست

زان ضرب شصت و كشتن بن عبد ود و كف نفس مخصوص آن حديث از مصطفا عليست

گر افتخار ديگرى از بهر او نبود اين افتخار بس كه شه لا فتا عليست

در جنگ بدر و غزوه خندق صف احد مردى كه بود در خور صد مرحبا عليست

دست خدا كه فوق همه دستها بود دست على ولىّ خدا مرتضى عليست

شاهى كه كرده است عطا در گه ركوع انگشترى خويش بفردى گدا عليست

در موقع نماز و گه سجده نياز آن بنده اى كه شد بر مولى فنا عليست

جنگ آورى كه تير ز پايش كشيده اند و انگه نشد بدرد و الم آشنا عليست

مردى كه دست رد زده بر سينه جهان بر آن عجوزه هيچ نكرد اعتنا عليست

بخشنده اى كه كرده سفارش ز قاتلش بر جانشين خود حسن مجتبا عليست

نام آورى كه وصف از حد فزون بود اوصاف او مفصّل و بى انتها عليست

من را چه مايه ايست كه مدح على كنم قرآن تمام وصف على هل اتا عليست

از مشكلات خود نهراسيده (پيروى) زيرا كه يار و ياور و مشكل گشا عليست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 183

[سوره الإنسان (76): آيات 23 تا 31] ... ص : 183

اشاره

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزِيلاً (23) فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً (24) وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً (25) وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَوِيلاً (26) إِنَّ هؤُلاءِ يُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ يَذَرُونَ وَراءَهُمْ يَوْماً ثَقِيلاً (27)

نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِيلاً (28) إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلاً (29) وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً (30) يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً (31)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 184

ترجمه: ... ص : 184

23- (اى رسول) البتّه ما قرآن بتو فرستاديم فرستادنى.

24- پس براى حكم پروردگار خويش شكيبا باش و از مشركان گنهكار يا ناسپاسى را فرمان مبر.

25- و بامداد و شبانگاه نام پروردگارت را ياد كن. «1»

26- و در پاره اى از شب برايش سجده كن و او را در شبى در از بپاكى ياد كن. «2»

27- اين گروه كافران سراى شتابنده را دوست ميدارند و روزى را كه سنگين است پشت سر خويش واميگذارند.

28- ما ايشان را آفريديم و آفرينش ايشان را استوار كرديم و اگر بخواهيم بجاى ايشان امثالشان را (در خلقت) ميآوريم.

29- البتّه اين سوره پنديست پس هر كه (خيرات را) خواهد بسوى خوشنودى پروردگار خويش راهى برگيرد.

__________________________________________________

(1) از روايات خاندان رسالت عليهم السّلام استفاده ميشود كه مقصود از اين ذكر نام خدا در صبح و شام گفتن سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اكبر است و كسى كه يك بار اين ذكر را خالصا بگويد ثواب

يك سال عمره قبول شده باو داده ميشود.

(2) احمد بن محمّد بن ابى نصر بزنطى از حضرت امام رضا عليه السّلام پرسيد مراد از اين تسبيح چيست فرمود نماز شب است على بن ابراهيم قمّى نيز در تفسير خود گويد مراد از اين تسبيح نماز شب است و مراد از (لَيْلًا طَوِيلًا) پاره اى از شبهاى دراز (زمستان) باشد.

(مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 185

30- و شما نميخواهيد مگر وقتى كه آن را خدا بخواهد البته خدا دانا و صلاح انديش است.

31- خداى تعالى هر كه را خواهد در رحمت (در توفيق و هدايت يا در بهشت) خويش در آورد و براى ستمگران شكنجه اى دردناك آماده كرده است.

قرائت: ... ص : 185

ابن كثير و ابو عمر و ابن عامر (ما يشاءون) با ياء قرائت كرده و ديگران از قاريان با تاء (ما تشاءون) و در قرائت نادره عبد اللَّه بن زبير و ابان بن عثمان و الظّالمون باو او خوانده اند.

دليل: ... ص : 185

برهان كسى كه با ياء خوانده قول خداى تعالى (فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ) است هر كه بخواهد بگيرد. و برهان آنان كه با تاء خوانده اند اينست كه (فَمَنْ شاءَ) خطاب بعموم است يعنى و نميخواهند طاعت و استقامت در فرمان خدا را مگر اينكه خدا بخواهد يا محمول بر خطاب باشد.

و امّا قول او (و الظّالمون) پس آن بنا بر استيناف جمله است. ابن جنّى گويد مثل اينست كه بگويد: الظّالمون اعدّ لهم عذابا اليما. براى ستمكاران عذابى دردناك مهيّا كرده سپس اينكه عطف شده جمله به ما قبلش و قطعا رفع سبقت گرفت و به مبتداء و اوّل آن كه (من يشاء) فاعل يدخل باشد ولى قرائت جماعت قرّاء با ياء بهتر و جلوتر است و آن نصب باشد زيرا معناى آن چنين است. و يعذّب الظّالمين عذاب ميكند ستمكاران را و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 186

چون اين فعل را مخفى داشت و ظاهر نكرد. تفسير نمود بقول خودش (أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً) مهيّا ساخت بر ايشان شكنجه اى دردناك. و اين بيشتر از آنست كه شاهدى برايش آورده شود.

زجاج گويد: نحويها ميگويند اعطيت زيدا و عمرا اعددت له برّا. پس اختيار ميكنند نصب عمر را بر اين معنا كه و بررت عمرا اعددت له برا.

شاعر گويد:

اصبحت لا احمل السّلاح و لا املك رأس البعيران نفرا و الذّئب اخشاه ان مررت

به وحدى و اخشى الرّياح و المطرا

صبح نمودم در حالى كه نميتوانم اسلحه با خود بردارم و اگر شترم بگريزد قدرت گرفتن آن را ندارم و اگر تنهايى به گرگ بر خورد كنم ميترسم از باد و باران به واسطه ناتوانى و پيرى.

لغت: ... ص : 186

الاسر: اصل و ريشه آن بستر است و از آنست قطب مأسور اى مشدود يعنى پالان شتر كه بسته بشتر است و از آنست اسير براى اينكه او را محكم مى بستند بقيد و كند و گفته ايشان (خذ باسره) يعنى بگير كمر او را پيش از آنكه فرار كند پس زياد شد استعمال آن تا بمعناى تمامش را بگير شد.

اخطل شاعر گويد:

من كلّ مجتنب شديد اسره سلس القياد تخاله مختالا

از هر اسب يا چيزى كه در كنار است محكم بسته شده كشيدن آن سهل است كه خيال ميكنى آن را كه متكبّر و خود خواه است، شاهد اين بيت كلمه شديد اسره است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 187

اعراب: ... ص : 187

زجاج گويد: در قول خدا (وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً) يا گفت هذا او كذا بمعناى و او است زيرا تو هر گاه گفتى (لا تطع زيد او عمرا) اين را اطاعت كرده و ديگرى را نكرد عاصى نيست براى اينكه تو امر نكردى او را كه هر دو را اطاعت نكند. و وقتى گفتى (لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً) پس او دلالت كند بر هر يك از آنها كه اهل است اينكه عصيان كند و هر دو تاى آنها اهلند كه معصيت نمايند چنانچه وقتى گفتى (جالس الحسن او ابن سيرين) پس مسلّما گفته اى كه هر يك از آن دو نفر اهليت دارند كه با آنها مجالست كنى. «1»

بصير نحوى گويد: او هذه براى تخيير و اختيار كردنست (اذا قلت اضرب زيدا او عمروا) معنايش اينست كه مخيّر هستى اين را بزنى يا آن را ولى وقتى

گفتى (لا تضرب زيدا او عمروا) معنايش اينست كه هيچكدام را نزن پس حرام است بر او زدن هر دو بعلّت اينكه يكى از آنها در نفى تعميم دارد ديگرى را هم شامل ميشود.

ابن كيسان حمل كرده نهى را بر امر و ميگويد وقتى گفتى نه زن يكى از آن دو را حرام نكرده بر او زدن هر دو را. و البتّه در آيه حرام كرده طاعت آنها را

__________________________________________________

(1) مترجم گويد: اهل تاريخ و دانشمندان رجالى گفته اند: چون ميان حسن بصرى و ابن سيرين معبّر خواب معروف تنافر شديدى بود و هيچ كدام حاضر نبودند كه دوستان خود را ببينند كه با طرف او مجالست دارد و اگر ميفهميدند با او متاركه ميكردند براى همين گفتند يا با حسن بصرى مجالست- كن و با ابن سيرين معاشرت مكن و يا بالعكس با ابن سيرين باش و بطرف- حسن بصرى نرو كه جمعشان نشايد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 188

براى اينكه يكى از آن دو بمنزله ديگريست در امتناع طاعت او آيا نميبينى كه اثم مانند كفران است. در اين معنى سيبويه گويد: و اگر گفته بود (لا تطع آثما و لا تطع كفورا) هر آينه معنى منقلب ميشد زيرا در اين هنگام حرام نميشد طاعت هر دو آنها.

تفسير: ... ص : 188

سپس خبر داد خداى سبحان از خودش و گفت (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزِيلًا) در آن شرف و تعظيم است. البتّه ما خودمان فرو فرستاديم بر تو قرآن را فرو فرستادنى. ابن عبّاس گويد: يعنى در مورد نزولش ما تفصيل داديم آيه اى بعد از آيه اى و آن را يك مرتبه نازل نكرديم

«1» (فَاصْبِرْ) اى محمّد بر آنچه تو را امر نمودم بآن از تحمّل با رسالت (لِحُكْمِ رَبِّكَ) اين كه تبليغ رسالت و قرآن نموده و عمل كنى بعضى گفته اند: كه خداوند امر فرمود پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله را به صبر و شكيبايى گر چه او را تكذيب كنند در آنچه آورده و بيم داده مر كسانى را كه او را تكذيب نموده اند.

(وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ) يعنى پيروى نكن از مشركين مكّه (آثِماً) گنهكارى چون عتبة بن ربيعه.

(أَوْ كَفُوراً) مقاتل گويد: يعنى ناسپاسى چون وليد بن مغيره را براى اينكه اين دو نفر بآن حضرت گفتند از اين دعوت و تبليغت بر گرد ما تو را بى نياز ميكنيم بمال و عيال دادن.

قتاده گويد: كفور ابو جهل است كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله را از نماز منع كرد و گفت هر آينه اگر ديدم محمّد را كه نماز ميخواند البتّه پا بر گردن او خواهم

__________________________________________________

(1) در سابق بيان كرديم كه نزول قرآن دفعى و ابلاغش تدريجى بوده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 189

گذاشت. پس اين آيه نازل شد.

و بعضى گفته اند: كه اين تعميم دارد در هر گنهكار فاسقى و كافرى، از ايشان يعنى از همه مردم. روشن تر اينكه پيروى نكن كسى را كه تو را بگناه، و يا ناسپاسى دعوت كند. و اين بهتر است براى زيادتر فائده و نبودن تكرار.

(وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا) يعنى اقبال كن بر شغل و كار خودت از ذكر خدا و دعاء و تبليغ رسالت در صبح و شب و هميشه پس البتّه خدايا رو مؤيّد

و ياور تو است.

و البكره: اوّل روز و الاصيل. عشى و آن اوّل شب است (وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ) و بعضى از شب را براى خدا سجده كن. داخل شده به دليل من تبعيضيّه. يعنى پس براى او در پاره اى از شب سجده كن. زيرا او را امر نكرد بقيام تمام شب.

و بعضى گفته اند: فَاسْجُدْ لَهُ. يعنى نماز مغرب و عشا را بخوان.

(وَ سَبِّحْهُ لَيْلًا طَوِيلًا) يعنى در شب دراز بعد از نماز واجبت نوافل بخوان. روايت شده از حضرت رضا عليه السّلام كه از او سؤال كرد احمد بن- محمّد بن ابى نصر بزنطى از اين آيه كه اين تسبيح چيست فرموده نماز شب است (إِنَّ هؤُلاءِ يُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ) البتّه اين گروه كافران دوست دارند- سراى شتابنده دنيا را يعنى اختيار ميكنند لذّتها و منافع زود گذر را در دار دنيا (وَ يَذَرُونَ وَراءَهُمْ) يعنى و ترك ميكنند آينده را و مياندازند پشت سرشان (يَوْماً ثَقِيلًا) روز سخت و دشوارى را يعنى ايشان ايمان بآن روز نميآورند و براى آن روز كارى نميكنند.

و بعضى گفته اند: يعنى پشت سرشان مى اندازند و هر دو معنى هم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 190

محتمل است. آن گاه خداى سبحان فرمود (نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ) ما آنها را آفريديم و استوار كرديم آفرينش آنها را.

مجاهد و قتاده گفته اند: يعنى ما تقويت نموده و محكم كرديم آفرينش آنها را. ربيع گويد: اسرهم يعنى مفصل هاى آنها را. حسن گويد: يعنى وصل كرديم بعضى از رگهاى بزرگ و كوچك آنها را برگها و عصبهاى ديگر و اگر بر اين نظم و ترتيب استوار نشده بود

هر آينه امكان نداشت عمل كند با آنها و فايده برد از آنها.

جبائى گويد: (شَدَدْنا أَسْرَهُمْ) يعنى ايشان را ما نيرومند و توانا گردانيديم.

و بعضى گفته اند: يعنى ما آنها را تكليف كرديم و سخت گرفتيم آنها را بامر و نهى تا اينكه تجاوز از مرز و حدود خدا نكنند چنانچه اسير را محكم به كند و قيد مى بندند كه فرار نكند.

(وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِيلًا) يعنى و وقتى ما خواستيم آنها را هلاك كنيم و بجاى ايشان امثال آنها را بياوريم ميتوانيم ولى براى تمام شدن حجّت بر آنها آنان را باقى گذارديم (إِنَّ هذِهِ) البتّه اين سوره (تَذْكِرَةٌ) يعنى تذكّر و اندرز است كه بسبب آن بياد امر آخرت خواهند افتاد.

قتاده گويد: البتّه اين رسالتيست كه آن را ابلاغ مى نمايى (فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلًا) پس هر كه بخواهد راهى بسوى پروردگارش فرا گيرد. يعنى پس هر كه خواهد بسوى خشنودى پروردگارش راهى را فرا گيرد به اينكه عمل به طاعت خدا و اجتناب از گناه و معصيت او نمايد. و در اين آيه دلالت است، كه استطاعت پيش از عمل است. «1»

__________________________________________________

(1) مترجم گويد: تنها اين آيه نيست كه دلالت بر استطاعت قبل از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 191

(وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ) ابى مسلم گويد: يعنى نميخواهيد اخذ طريق بطور اختيار بسوى رضا و خشنودى پروردگار نمائيد مگر آنكه خدا شما را مجبور كند و ناچار بر اين كار كند. پس در اين هنگام ميخواهيد و حال آنكه فائده اى براى شما ندارد و تكليف زايل است و خدا اين مشيّت را

نخواسته، است بلكه خواسته شما به حسن اختيارتان ايمان را اختيار نمائيد تا مستحق ثواب شويد. «1»

و بعضى گفته اند: يعنى نميخواهند چيزى از عمل را بطاعت او مگر خداوند آن را خواسته و اراده كرده و نيست مقصود از آيه اينكه خداى سبحان ميخواهد هر چه بنده ميخواهد از معصيت و گناه و مباحات و غير آن براى اينكه دليلهاى روشن دلالت دارد بر اينكه جايز نيست كه خداى سبحان اراده كند كارهاى زشت و اعمال قبيحه را و منزّه است از اين و فرمود خداى سبحان (وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ)

__________________________________________________

(عمل داشته باشد بلكه ده ها آيه بر اين مطلب دلالت دارد كه از آنهاست آيه حج. وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا.

براى خداست بر مردم كه حجّ كنند خانه خدا كعبه معظّمه را كسانى كه استطاعت و نيروى بدنى و مالى و طريقى دارند. پس استطاعت قبل از اعمال حجّ است و آيات زكاة و آيه خمس و غيره.

(1) سعد بن عبد اللَّه باسنادش از حضرت هادى عليه السّلام روايت نموده كه فرمود: خداوند قلوب ائمّه عليهم السّلام مورد و جايگاه اراده خود قرار داده وقتى خدا چيزى بخواهد آنها هم ميخواهند.

ميگويم در زيارت اوّل حضرت سيّد الشّهداء معروف بزيارت قتيل اللَّه كه اصحّ زيارات است اين جمله است. اراده الرّب فى مقادير أموره تهبط اليكم و تصدر عن بيوتكم. اراده پروردگار در تقدير و مقدّرات كارهاى او بسوى شما فرود آمده و از خانه شما صادر ميشود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 192

(وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ) خداوند براى شما سختى و

ناراحتى نخواسته و خداوند نسبت به بندگانش اراده ظلم ننموده است.

(إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً) بدرستى كه خدا دانا و خير انديش است.

(يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ) يعنى مؤمنين در بهشت داخل مينمايد (وَ الظَّالِمِينَ) يعنى ناسپاسان و كافران و مشركين را مجازات نموده (أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً) براى آنان شكنجه دردناكى مهيّا ساخته است. «1»

__________________________________________________

(1) محدّث بحرينى در برهان گويد كه كلينى باسنادش از محمّد بن فضيل از حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام روايت نموده كه گفتم إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فرمود (الولايه) گفتم. يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ فرمود در ولايت ما. [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 193

المرسلات مكّى است ... ص : 193

اشاره

و آن بدون اختلاف (50) پنجاه آيه است.

فضيلت آن: ... ص : 193

ابى بن كعب از پيامبر (ص) روايت نموده كه هر كه سوره (و المرسلات) را قرائت كند نوشته شود براى او كه از مشركين نيست. از امام جعفر صادق (ع) روايت شده كه فرمود هر كس آن را قرائت كند خداوند آشنايى و شناسايى و معرفت بين او و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله قرار دهد.

توضيح: و وجه ارتباط آن با سوره قبل. ... ص : 193

چون خداوند سبحان پايان داد سوره دهر را بذكر قيامت و آنچه براى ستمكاران در آن آماده نموده اين سوره را بمثل آن افتتاح نمود و گفت:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 194

[سوره المرسلات (77): آيات 1 تا 15] ... ص : 194

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً (1) فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً (2) وَ النَّاشِراتِ نَشْراً (3) فَالْفارِقاتِ فَرْقاً (4)

فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراً (5) عُذْراً أَوْ نُذْراً (6) إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ (7) فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ (8) وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ (9)

وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ (10) وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ (11) لِأَيِّ يَوْمٍ أُجِّلَتْ (12) لِيَوْمِ الْفَصْلِ (13) وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الْفَصْلِ (14)

وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (15)

ترجمه: ... ص : 194

بنام خداوند بخشاينده مهربان:

1- سوگند بفرستادگان پى در پى.

2- سوگند ببادهاى سخت و زنده.

3- سوگند ببادهايى كه پراكنده كنان ابرند پراكندنى.

4- سوگند بفرشتگانى (يا بآيه هاى قرآن) كه جدا كننده محقّ از باطلند جدا كردنى. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 195

5- سوگند بفرشتگان كه وحى را به پيغمبران القاء ميكنند.

6- براى عذر آوردن (اهل حق بوسيله توبه) يا براى بيم دادن (اهل باطل).

7- بى گفتگو آنچه بشما وعده ميدهند واقع ميشود.

8- پس آن گاه كه ستارگان ناپديد شوند.

9- و آن گاه كه آسمان شكافته گردد.

10- و آن گاه كه كوه ها، از جاى خود كنده شوند.

11- و آن گاه كه پيامبران گرد آورده (يا در اوقات مختلفه بر انگيخته) شوند.

12- (در اين وقت گفته ميشود) پاداش و كيفر براى كدام روز تأخير شده است.

13- (پس جواب آيد كه) براى روز جدا كردن (مؤمن از كافر).

14- و تو چه دانى كه روز جدا كردن چيست.

15- در آن روز واى بر تكذيب كنان.

قرائت: ... ص : 195

اهل حجاز و شام و ابو بكر و يعقوب و سهل (عذرا) را بسكون ذال قرائت كرده و (او نذرا) را بضمّ ذال و محمّد بن حبيب از اعشى و برجمى از ابى بكر به ضمّ هر دو خوانده اند.

محمّد بن خالد از اعشى عذرا را بسكون ذال و نذرا بضمّ ذال مثل روايت حماد و يحيى از ابى بكر قرائت نموده اند و ديگران از قاريان بسكون ذال در هر دو عذرا او نذرا.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 196

ابو جعفر (وقتت) بواو و تخفيف خوانده و اهل بصره غير از دويس بواو و تشديد و ديگران از قاريان (اقتت) بالف

و تشديد قاف خوانده اند.

دليل: ... ص : 196

ابو على گويد: النّذر به تثقيل و نذير مثل نكر و نكير و هر دوى آنها دو مصدرند و جايز است در نذير دو قسم 1- اينكه مصدر باشد مثل نكير و عذير الحىّ 2- اينكه فعيل باشد اراده شود باو منذر اسم فاعل چنانچه اليم بمعنى مولم است. و جايز است تخفيف نذر بنا بر حدّ تخفيف در عنق و عنق و اذن و اذن.

ابو الحسن گويد: عُذْراً أَوْ نُذْراً يعنى اعذار يا انذار و گاهى هر دو مخفّف خوانده ميشود و آنها دو لغت اند. و امّا منصوب بودن عذرا پس بر سه جهت است 1- اينكه بدل از ذكر در قول خدا (فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراً) (2) اينكه مفعول ذكرا يعنى پس سوگند بفرشتگان كه ذكر عذر يا نذر ميكنند. (3) اينكه منصوب باشد بنا بر اينكه مفعول له است و جايز است در قول كسى كه عذرا يا نذرا ضمّ داده اينكه جمع عاذر يا عذور و النّذر جمع نذير باشد.

حاتم گويد:

ا ماوىّ قد طال التّجنّب و الهجر و قد عذّرتنى فى طلابكم العذر «1»

اى مآويه دورى و هجران تو طولانى شد و حال آنكه قطعا من كوتاهى نكردم

__________________________________________________

(1) ماوى مخفّف ماويه همسر حاتم طائى است. و عذر جمع عاذر است يعنى دورى كردى از ما و حال آنكه من كوتاهى در خواستن تو نكردم تا قبول نمود عذر را پذيرندگان عذر و حاتم طائى همان سخى و بخشنده معروف است و او را با ماويه همسرش قبل از آنكه او را ازدواج كند داستانيست كه اينجا مجال ذكر آن نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن،

ج 26، ص: 197

در طلبيدن تو و عذر خواستن بنا بر اين شاهد اين بيت كلمه عذر است كه جمع عاذر است، پس عذرا و نذرا حال از القاء است گويا اينكه ايشان القاء ذكر ميكنند در حال اعذار و انذار و كسى كه (وقتت) بواو خواند براى اينست كه اصل كلمه از وقت است و كسى كه آن را تبديل بهمزه نموده پس براى مضموم بودن واو است و واو اوّل وقتى در مثل وجوه و و عود و سوّم در مثل ادور مضموم شد بنا بر شايع تبديل بهمزه ميشود براى ثقيل دانستن ايشان (فيها) ضمّه را بر واو.

تفسير و مقصود: ... ص : 197

(وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً) ابن عبّاس و مجاهد و قتاده و ابى صالح گويند يعنى بادها را پى در پى فرستادم مانند دويدن اسب. پس بنا بر اين عرفا منصوب است بر حاليت از قول ايشان جاءوا اليه عرفا واحدا يعنى پى در پى.

ابن مسعود و ابى حمزه ثمالى از اصحاب على (ع) از آن حضرت روايت كرده اند كه آنها فرشتگانند كه فرستاده بمعروف از امر و نهى خدايند و بنا بر اين مفعول له است و بعضى گفته اند: مراد از مرسلات پيامبرانند كه بدعوت معروف آمده اند و ارسال نقيض امساك است.

(فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً) يعنى بادهاى تند و سخت. هبوب و عصوف وزش باد است بسختى (وَ النَّاشِراتِ نَشْراً) آن بادهائيست كه باران ميآورد ابرها را براى باريدن پراكنده ميكند پراكندنى چنانچه آبستن بارانست.

ابو حمزه ثمالى و ابو صالح گويند: آنها فرشتگانند كه كتب سماوى را از خداى تعالى پراكنده ميكنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 198

در روايت ديگرى. ابو صالح

گويد: آنها بارانهايى هستند كه گياه را ميرويانند.

حسن گويد: بادهاى رحمت هستند كه خداى تعالى آن را پراكنده ميكند پراكنده كردنى.

جبائى گويد: بادهايى هستند كه ابرها را در فضا پراكنده و متفرّق ميكند.

(فَالْفارِقاتِ فَرْقاً) ابن عبّاس و ابى صالح گويند: يعنى فرشتگانى كه ميآورند چيزى كه حقّ را از باطل و حلال را از حرام جدا ميكند.

حسن و ابى حمزه و قتاده گفته اند: آن آيات قرآنيست كه حق را از باطل و هدايت را از ضلالت و گمراهى تميز ميدهد.

مجاهد گويد: آن بادهائيست كه ابرها را از هم جدا و دور ميسازد.

(فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراً) «1» ابن عبّاس و قتاده گويند: يعنى فرشتگانى كه

__________________________________________________

(1) دور نيست كه مقصود از همه اينها فرشتگان باشد. بجهت اينكه چيزى كه ملّت ها در آن شك ندارند اينست كه قوا و نيروهاى طبيعى در افعال ايشان مستقلّ نيستند. پس باد و باران و آسمان و زمين مسخّر بامر خدايند مانند قلم در دست نويسنده و ارّه در دست نجّار. پس آنچه را كه مينگرى از- مصلحتها و حكمتها كه در كارهاى آنهاست دلالت ميكند بر اينكه فاعل آن صاحب اراده و داناست. چنانچه دلالت كردن خط بر معانى و علوم ميرساند به اينكه نويسنده تنها قلم نيست بلكه دانشمنديست كه انديشه ميكند و مينويسد و حكماء الهى هم اين را انكار ندارند مگر اينكه ايشان ميگويند كفايت ميكند بر اين كار يك فرشته كه آن را عقل فعّال مينامند. بامر خدا تدبير ميكند. ولى اهل شرع گويند فرشتگان بسيارى هستند كه از طرف خدا بهر گروه كارى واگذار شده است و حكماء و فلاسفه دليلى بر وحدت عقل ندارند.

(شعرايى)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 199

به پيامبران الهى القاء ذكر و وحى مينمايند و آنها هم بامّتهاى خود ابلاغ ميكنند. مثل اينكه گويد حاملين ذكر كه القاء كننده هستند ذكر را تا اينكه- مخاطبين فرا گيرند. و القاء انداختن چيزيست بر غير و ديگرى (عُذْراً أَوْ نُذْراً)- يعنى براى عذر و حجّت داشتن و ترسانيدن و معناى آن حجّت داشتن از خدا و ترسانيدن مر خلق خداست.

حسن گويد: (عذرا حجّتى كه خداوند ميآورد آن را براى عقاب كردن بنده گانش كه آنها را عقاب نميكند مگر از روى حكمت و مصلحت (و نذرا) يعنى آگاهانيدن مورد ترس (كه گناه و كيفر آن باشد) و اين سوگندهاييست كه خداى تعالى آن را ياد نموده.

جبائى گويد: خداوند سبحان به پروردگار اين چيزها سوگند ياد نموده گويد جايز نيست سوگند و قسم مگر بخداى سبحان و غير جبائى گفته خير بلكه خداوند براى بزرگى موقعيّت و مأموريت آنها بخود آنها سوگند خورده است.

(إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ) اين جواب سوگندهاست و معنايش اينست كه آنچه بشما خداوند از بعث و نشور و ثواب و عقاب پاداش و كيفر اعمال وعده داد هر آينه واقع خواهد شد. و بعضى گفته اند فرق بين واقع و كائن اينست كه واقع نميشود مگر اينكه حادث باشد مثل ديوار كه واقع ميشود بين منزل و كوچه براى اينكه ديوار از روشن ترين چيزهاست در حدوث و كائن اعمّ از آن است زيرا آن بمنزله موجود ثابت است كه ميشود حادث باشد و ميشود قديم باشد و حادث. سپس خداوند سبحان بيان كرد وقت وقوع آن را و فرمود:

(فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ) يعنى

وقتى آثار ستارگان نابود و نورشان تمام

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 200

و روشنايى آن از بين رفت (وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ) يعنى وقتى آسمان شكافته شد و در آن شكافها نمايان شد (وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ) يعنى هنگامى كه كوه ها از جاى خود كنده شد مثل قول او كه گفته (يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً) و برخى گفته اند:

نسفت يعنى بسرعت و شتاب ميرود كه در روى زمين اثر و نشانه اى باقى نميماند (وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ) يعنى موقعى كه پيامبران جمع ميشوند براى آن وقت كه روز قيامت باشد تا شهادت و گواهى بر امّتها دهند. و آن قول او است كه ميفرمايد (لِأَيِّ يَوْمٍ أُجِّلَتْ) ابراهيم و مجاهد و ابن زيد گويند. يعنى براى كدام روز تأخير افتادند و بر ايشان اجل را مثل زده براى جمع ايشان، كه بندگان خدا از اين روز تعجّب ميكنند.

و بعضى گفته اند: اقتت. يعنى شناخته شود وقت حساب و جزاء براى اينكه ايشان در دنيا نميدانستند چه وقت ساعت و موقع آن خواهد بود.

و برخى گفته اند: شناخته شود ثواب و پاداش اعمالشان در اين روز و امام صادق عليه السّلام فرمود اقّتت يعنى بر انگيخته شود در وقتهاى مختلف سپس اين روز را خداى سبحان بيان فرمود و گفت (لِيَوْمِ الْفَصْلِ) يعنى روزى كه خداوند ميان مردم قضاوت و داورى كند آن گاه اين روز را بزرگداشته و فرمود:

(وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الْفَصْلِ) نميدانى چه روز بزرگيست روز فصل و داورى پس خبر داد حال كسى كه تكذيب كند آن روز را و گفت (وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ) در اين روز واى بحال كسانى

كه تكذيب كننده گان باشند. اين تهديد و بيم دادنست و البتّه بيم دادن و وعيد را تخصيص داد بكسانى كه روز قيامت را انكار نموده و بآن تكذيب نمودند. بجهت اينكه تكذيب بقيامت موجب تمام گناهها ميشود گر چه با آن ذكر نشده و عامل در ظرف محذوف است و دلالت ميكند بر آن قول

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 201

خداوند. إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ. و تقديرش اينست. پس وقتى ستاره ها تاريك و آسمان شكافته و كوه ها از جا كنده شد و پيامبران گرد آمدند قيامت واقع شود و روز رستاخيز آيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 202

[سوره المرسلات (77): آيات 16 تا 28] ... ص : 202

اشاره

أَ لَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِينَ (16) ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِينَ (17) كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ (18) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (19) أَ لَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ (20)

فَجَعَلْناهُ فِي قَرارٍ مَكِينٍ (21) إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ (22) فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِرُونَ (23) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (24) أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً (25)

أَحْياءً وَ أَمْواتاً (26) وَ جَعَلْنا فِيها رَواسِيَ شامِخاتٍ وَ أَسْقَيْناكُمْ ماءً فُراتاً (27) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (28)

ترجمه: ... ص : 202

16- آيا پيشينيان (چون قوم نوح و لوط و هود و ثمود و ديگران) را نابود نساختيم.

17- با گناهكاران نيز اينچنين مينمائيم.

18- در آن روز واى بر تكذيب كنندگان.

19- آيا شما را از آبى بى ارزش نيافريديم.

20- پس آن را در قرارگاهى استوار (رحم مادر) قرار داديم.

21- تا مقدارى معيّن (زمان ولادت و بنا بر معروف و متعارف نه ماه و نه روز و نه ساعت و). ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 203

22- (بر آفرينش) توانا بوديم و چه نيك تواناييم.

23- در آن روز واى بر تكذيب كننده گان.

24- آيا زمين را در بر گيرنده (و محلّ سكونت شما) نگردانيديم.

25- زندگان و مردگان را.

26- و در زمين كوه هاى استوار بلند گردانيديم و آبى خوشگوار بشما نوشانيديم (آن روز واى بر تكذيب كنندگان).

قرائت: ... ص : 203

اهل مدينه و كسايى (نحوى) فقدّرنا بتشديد خوانده و ديگران، به تخفيف و در قرائت شواذ (نتبعهم بجزم خوانده شده است).

دليل: ... ص : 203

گذشت در جلوتر كه قدّر و قدر بيك معنى است و تخفيف بهتر است به جهت قول خدا (فَنِعْمَ الْقادِرُونَ) و كسى كه تشديد داده قصد كرده كه هر دو لغت را بياورد چنانچه گفته ميشود جادّ مجدّ و مثل قول خداى سبحان فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ كه بهر دو لغت آورده. و كسى كه جزم داده نتبعهم را پس او دو احتمال داده.

1 اينكه او عين را ساكن نموده براى سنگينى حركات پى در پى.

2 اينكه عطف باشد بر نهلك چنانچه مى گويى (ا لم ازرك ثمّ احسن اليك) آيا تو را ديدار نكنم سپس بتو احسان كنم پس معناى اين قرائت اين است كه او اراده ميكند قومى را كه ايشان را خداى سبحان نابود ساخت بعد از قومى قبل از ايشان بنا بر اختلاف اوقات و اعصار پيامبران بسوى ايشان پيامبر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 204

بعد از پيامبرى.

و امّا رفع بنا بر قرائت مشهور. پس براى استيناف كلام يا بنا بر اين است كه خبر مبتداء محذوف باشد.

لغت: ... ص : 204

القرار: مكانيست كه امكان توقّف زياد در آنست ...

القدر: مقدار معلوم و معيّنى كه كم و زياد در آن نيست. و القدر مصدر از قول ايشان قدر يقدر قدرا يا قدر (يعنى اندازه گرفت و تقدير نمود) پس كسى كه تشديد داده جمع بين دو لغت نموده چنانچه اعشى گويد:

و انكرتنى و ما كان الّذي نكرت من الحوادث الّا الشيب و الصّلعا

انكار نمودى مرا و موجب انكار تو نشد از حوادث مگر پيرى و ريختن موى پيش سر من شاهد اين بيت كلمه انكرتنى و نكرت است كه بيك

معنى آمده.

و كفت الشّي ء: يكفته كفتا و كفاتا يعنى وقتى كه او را در بر گيرد و از آنست حديث

اكتفوا صبيانكم

. يعنى آنها را بخود بچسبانيد و مثل آنست كه ضمّوا مواشيكم حتّى تذهب محمة العشاء گوسفندهايتان جمع كنيد تا سياهى شب برود و گفته ميشود بظرف كفت و كفيت و ابو عبيده گويد كفاتا يعنى ظرفها.

و الرّواسى: يعنى ثابت ها.

و الشّامخات: يعنى بلندها و از آنست شمخ بانفه وقتى از روى تكبّر و خود خواهى آن را بلند كند.

و ماء فرات: و زلال و عذب و نمير تمامى از عذوبت و گوارايى است. و از آنست كه نهر بزرگى معروف را فرات گويند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 205

شاعر گويد:

اذا غاب عنّا غاب عنّا فراتنا «1» و ان شهد احدى فيله و فواضله

اگر مسافرت كند و دور شود از نظرها فرات ما فرو رود و اگر حاضر گردد بچشد فايده ها و نعمتهاى خود را.

ابن عبّاس گويد: ريشه و منبع آبهاى شيرين عالم چهار است (1) جيحون (كه در نزديكى سمرقند و بخارا در خاك شوروى است) و از آنست دجله. (2)

سيحون نهر بلخ (3) فرات كوفه (4) نيل مصر

__________________________________________________

(1) مترجم گويد: فرات همان نهر معروف كوفه و كربلا است كه در اشعار عربى و فارسى در مدايح و مصائب اهل بيت رسالت بخصوص حضرت سيّد- الشّهداء و اهل بيت عطشانش ياد شده و در اخبار هم مدح آن رسيده كه بعضى از آنها را ياد مينمائيم.

1- در اصول كافى از ضريس كناسى روايت شده كه گفت بحضرت باقر عليه السّلام عرض كردم مردم ميگويند كه اين نهر فرات

ما از بهشت ميآيد پس چگونه است و حال آنكه آن از مغرب ميآيد و چشمه ها در آن ميريزد.

فرمود: بدرستى كه براى خدا بهشتى است كه آن را در مغرب آفريده و آب اين نهر فرات شما از آنجا ميآيد و ارواح مؤمنين هم از قبورشان در هر شام و عصرى بآنجا ميرود و از ميوه هاى آن ميخورد و متنعّم بنعمتهاى آن ميشود و با يكديگر ملاقات و معارفه ميكنند و وقتى صبح ميشود از آن بهشت بيرون آمده و در هوا پرواز ميكنند وقتى خورشيد سرزد بگورهايشان ميروند و در هوا هم همديگر را ديده و ميشناسند ...

2- در سفينة البحار محدّث قمّى است كه در فرات دو ناودان از ناودان بهشتى است و اينكه فرشته اى است كه در هر شب از آسمان بفرات فرود آيد و با دو سه مثقال مشك بهشت است كه در فرات ميريزد و نيست نهرى در مشرق و مغرب زمين كه بركتش از او بيشتر باشد. و نوزادى كه حنك و حلق او را با آب فرات بردارد دوستدار خاندان رسالت خواهد بود. امير المؤمنين عليه السّلام-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 206

«1»

اعراب: ... ص : 206

احياء منصوب است به اينكه مفعول قول او كفاتا باشد معنايش اين است اينكه در بر گيرد زنده ها و مردگان را پس بنا بر اين كفاتا مصدر است و اگر جمع كفت باشد. پس عامل در احياء خواهد بود و تقديرش در بردارد زنده ها يا در بر ميگيرد زنده ها و مرده ها را.

تفسير: ... ص : 206

سپس خداوند سبحان ياد نمود آنچه را كه با مكذّبين نخستين نموده پس گفت (أَ لَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِينَ) آيا كافرهاى نخست را هلاك نكرديم به عذاب و شكنجه در دنيا چون قوم نوح و عاد و ثمود را وقتى تكذيب كردند، پيغمبران خود را (ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِينَ) سپس ديگران را بسر نوشت آنها مبتلا نكرديم چون قوم لوط و ابراهيم را (نتبعهم) را عطف بر نهلك نكرد تا

__________________________________________________

(فرمود: اگر اهل كوفه حنك و كام فرزندان خود را با آب فرات بر دارند هر آينه از شيعيان ما خواهند بود.

تشنه آب فراتم اى اجل مهلت بده تا بگيرم در بغل قبر شهيد كربلا

امام صادق عليه السّلام بخالد بن جرير فرمود. اگر من نزد شما بودم هر روز بفرات آمده و شستشو ميكردم در آن. و روايات در مدح آن بسيار است و معجزه اى از امير المؤمنين عليه السّلام در بحار و كتب معتبره راجع بفرات نقل شده كه مجال ذكر آن نيست.

(1) يعنى نهرهاى معروفه نزد ايشان نه در تمام زمين چنانچه مردى از ما ميگويد شعراء چهار نفرند پس آنها را ميشمارد و قصد ميكنى در زبانت.

متنبّى شاعر گويد: سير كردم تا جيحون از زمينهاى آمد را و آمد اكنون در بلاد در تركيّه است و دلالت ميكند بر

اينكه جيحون در اينجاست رود سيحان بالف

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 207

مجزوم شود بلكه استيناف نموده و از سر گرفت.

مبردّ گويد: تقديرش اينست ثم نحن نتبعهم و غير از استيناف جايز نيست زيرا. أَ لَمْ نُهْلِكِ ماضى است و ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ مستقبل است و مويّد آن قول حسن بصريست كه آخرين مردمى هستند كه قيامت بر ايشان قيام كند.

(كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ) يعنى چنانچه ما هلاك كرديم مردم ستمگر و كفّار گذشته و پيشين را همانطور با تكذيب كنندگان از اهل مكّه خواهيم نمود و البتّه ايشان را هلاك و نابود كرد. در روز بدركه كشته شدند و گاهى ميشود هلاكت و نابودى بگرديدن چيز يا انسان بجايى كه نميداند كجاست آنجا يا باعدام و نابودى او يا به پنهانى مكان او و گاهى هم بمردن و گاهى به مسخ شدن بصورت سنگ و جمادى خواهد بود (وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ) يعنى روز پاداش و جزاء (لِلْمُكَذِّبِينَ) به تكذيب كنندگان پس ايشان كيفر ميشوند بسخت ترين عذابها و شكنجه ها.

(أَ لَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ) آيا ما شما را نيافريديم از آب كم و ناچيزى يعنى ناچيز كم فايده. و در آفرينش انسان بر اين كمال از خواص صحيحه و عقل شريف و تميز و نطق و بيان از يك قطره و يا ذرّه آب ناچيز بزرگترين اعتبار و روشنترين حجّت و برهانست بر اينكه براى او صانع و آفريدگار و مدبّر دانا مصلحت انديشى است و منكر اين مانند آنست كه با براهين روشن عقلى مكابره كند.

__________________________________________________

(در بلاد ترك است و در درياى روم ميريزد و بهتر اين است كه مقصود ابن

عبّاس همان سيحون نهر بلخ باشد كه از بلاد عربى دور است. مترجم گويد:

ممكنست كه غير از سيحون و جيحون بلخ و بخارا سيحان و جيحانى در تركيه باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 208

(فَجَعَلْناهُ) يعنى اين آب ناچيز را قرار داديم (فِي قَرارٍ مَكِينٍ) در قرارگاه محكم يعنى رحم (إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ) يعنى تا مقدارى از وقت معلوم مدّت حمل (فَقَدَرْنا) يعنى آفريدن آن را تقديم كرديم كه چگونه باشد كوتاه يا بلند پسر يا دختر (فَنِعْمَ الْقادِرُونَ) يعنى ما خوب اندازه گيرنده ايم و جايز است كه وقتى كه ما قدر را مخفّف نموديم معنى اينطور باشد يعنى توانا هستيم ما بر تمام اين مطلب پس ما خوب توانا و نيرومنديم بر تدبير اين «1» و ما قدرت داريم بر چيزى كه هيچكس نيروى آن را جز ما ندارد پس آنكه مخصوص مدح است حذف شده (وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ) به اينكه ما آفريديم مخلوقات را و ما هم آنها را بر ميگردانيم و زنده ميكنيم.

(أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً) براى بندگان كه آنها را بر روى خود (به واسطه جاذبه زمين) نگهدارد.

(أَحْياءً) زنده ها را بر پشت خود در خانه ها و منازلشان (وَ أَمْواتاً) قتاده و مجاهد و شعبى گويند در شكم زمين آنها را نگهدارد و بخود جذب و منضم نمايد

__________________________________________________

(1) به چهار چيز در جنين و رحم مادر استدلال براى اثبات خدا شده.

1- آفريدن و ايجاد كردن زنده از منى مرده.

2- قرار دادن آن در رحم كه آن قرارگاه شايسته و براى او قوّه ماسكه است و اگر نبود در رحم نيروى ماسكه منى بآسانى از

آن خارج و دفع ميشد.

3- تقدير توقّف نه ماه در آنجا و ضرورت زايمان و وضع حمل در موقع احتياج و نياز طفل بطعام و دفع بول كردن بدون مهلت و تأخير.

4- تقدير جوارح ظاهرى از چشم و گوش و زبان و دست و پا و غيره باندازه حاجت. (شعرايى)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 209

بنان گويد ما براى تشييع جنازه اى با شعبى بيرون رفتيم پس شعبى نگاهى بجبانه گورستان كرد پس گفت اينست كفات مردگان سپس نظرى به خانه كرد و گفت اينست كفات زنده ها و از حضرت على امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده است.

و بعضى گفته اند: كفاتا يعنى وعاء و ظرف و هذا گفته يعنى ظرف آن و قول او أَحْياءً وَ أَمْواتاً يعنى بعضى از آن زمينها ميروياند و گياهها و بذرها را زنده ميكند و بعضى از آنهم (غير ذى ذرع و شوره زار است) چيزى از آن سبز نميشود هذا يكون احياء و امواتا منصوب است بنا بر حاليت و بنا بر قول اوّل بنا بر مفعول به بودن (وَ جَعَلْنا فِيها رَواسِيَ شامِخاتٍ) يعنى كوه هاى ثابت بلند.

(وَ أَسْقَيْناكُمْ ماءً فُراتاً) ابن عبّاس گويد: يعنى قرار داديم براى شما نوشيدن از آب گوارا (وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ) باين نعمت ها و اينكه آنها از طرف خداست.

و بعضى گفته اند: در اين روز واى بحال تكذيب كننده گان پيامبران و قرآن و البتّه اين جمله تكرار شده براى اينكه خداوند نعمتها را شمرده پس در موقع ذكر هر نعمتى فرموده واى بر حال مكذّبين. پس اين را تكرار نميگويند و البتّه گذشت جهت تكرار در سوره الرّحمن.

ترجمه مجمع البيان

في تفسير القرآن، ج 26، ص: 210

[سوره المرسلات (77): آيات 29 تا 40] ... ص : 210

اشاره

انْطَلِقُوا إِلى ما كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (29) انْطَلِقُوا إِلى ظِلٍّ ذِي ثَلاثِ شُعَبٍ (30) لا ظَلِيلٍ وَ لا يُغْنِي مِنَ اللَّهَبِ (31) إِنَّها تَرْمِي بِشَرَرٍ كَالْقَصْرِ (32) كَأَنَّهُ جِمالَتٌ صُفْرٌ (33)

وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (34) هذا يَوْمُ لا يَنْطِقُونَ (35) وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ (36) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (37) هذا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلِينَ (38)

فَإِنْ كانَ لَكُمْ كَيْدٌ فَكِيدُونِ (39) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (40)

ترجمه: ... ص : 210

29- بسوى آتشى كه آن را دروغ ميشمرديد برويد.

30- بسوى دودى (يا آتشى) كه سه شاخه دارد (يكى بطرف بالا و يكى بطرف راست و يكى بطرف چپ) برويد.

31- آن ظلّ نه سايه گستر است و نه (از دوزخى چيزى) از شعله آتش را دفع ميكند.

32- البتّه آن آتش شراره اى پرتاب ميكند مانند كوشكى بزرگ.

33- گويا كه آن شراره آتش شترانى زرد رنگست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 211

34- در آن روز واى بر تكذيب كننده گان.

35- اين روز روزيست كه كافران سخن نگويند.

36- و بايشان اجازه (عذر خواهى) ندهند تا اينكه عذر خواهى كنند.

37- در آن روز واى بر تكذيب كننده گان.

38- اين روز جدا كردن (مؤمن از كافران) است شما را (اى تكذيب تكذيب كنان اين امّت) و نيز پيشينيان را گرد آوريم.

39- پس اگر شما حيله اى (چاره اى براى رفع عذاب) داريد پس آن حيله را با من بجاى آريد.

40- در اين روز واى بر تكذيب كننده گان.

قرائت: ... ص : 211

رويس از يعقوب روايت كرده كه (انطلقوا) دوّم را بفتح قرائت نموده و ديگران از قاريان بكسر لام در هر دو ... و اهل كوفه غير ابى بكر جماله «مفرد» بدون الف خوانده اند ولى يعقوب (جمالات) جمع و با الف و ضمّ جيم از ابن عبّاس و سعيد بن جبير و غير آنها هم همين روايت شده و ديگران، از قاريان جمالات با الف و كسر جيم و در شواذ قرائت ابن عبّاس و سعيد بن جبير بخلاف هم است مانند (كالقصر) بفتح قاف و صاد. «1»

دليل: ... ص : 211

كسى كه انطلقوى دوّم را بفتح خوانده پس او اوّلى را حمل كرده بر امر و دوّمى را بر خبر و جمالات جمع جمال بالف و تاء بنا بر تصحيح بناء است چنانچه

__________________________________________________

(1) يعقوب فقط ياء را در كيدون در حال وصل و وقف ثابت دانسته است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 212

بنا بر تكسيرش جمائل آيد.

ذو الرّمه گويد:

و قرّبن بالزّرق الجمائل بعد ما تقوّب عن غربان أوراكها الخطر

شترها نزديك تل ها و پشته هاى ريك شدند بعد از آنكه با دم خود مرتّبا برانهاى خود زده و آن را مجروح نمودند شاهد اين بيت كلمه جمائل است كه جمع بكسر آمده.

و امّا جماله. پس تاء ملحق به جمالا شده براى تأنيث جمع چنانچه ملحق به فحل و فحاله و ذكر و ذكاره شده. و كسى كه جمالات بضمّ قرائت كرده پس آن جمع جماله و آن شراع و ريسمانى از ريسمان هاى كشتى هاست و گفته ميشود از زنجيرهاى جسر و پل متحرّك است.

زجاج گويد: و جايز است كه جمع جمل جمال و جمالات باشد-

چنانچه گفته ميشود رخال جمع رخل است. و كسى كه (كالقصر) بفتح صاد قرائت كرده پس آن جمع قصره گرفته يعنى گويا آن گردنهاى شتر است.

و بعضى گفته اند: القصر ريشه درخت است و مفرد آن قصره است مجاهد هم همين طور خوانده گويد و آن برگ و شاخه درخت است.

حسن گويد: قصره و قصر مانند جمره و جمر و آن ريشه هاى درختست گويد: و مردم آن را بر روى بام منزلها و قصرهايشان قرار ميدهند (و مقصود علف و گياهانيست بر روى سقف گذارده و روى آن گل اندود ميكنند).

ابن جنّى گويد: ابو على براى ما حديث كرد كه قصر در اينجا بمعنى قصرها و آن خانه هائيست از گل كه وقتى در كنار آب منزل ميكردند ميساختند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 213

معنى: ... ص : 213

سپس خداى سبحان بيان نمود آنچه بايشان گفته ميشود براى كيفر و مجازات تكذيبشان و فرمود (انْطَلِقُوا إِلى ما كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ) يعنى مالكين و موكّلين دوزخ بايشان ميگويد برويد بسوى آتشى كه شما انكار مينموديد و آن را دروغ مى پنداشتيد و اعتراف بصحّت آن در دنيا نداشتيد. و انطلاق منتقل شدن و رفتن از جائيست بجاى ديگر بدون توقّف. سپس ذكر فرمود موضع و محلّى را كه ايشان را امر فرمود بآنجا بروند. و فرمود (انْطَلِقُوا إِلى ظِلٍّ ذِي ثَلاثِ شُعَبٍ) يعنى برويد بسوى آتشى كه براى آن سه شعبه است آن را ظل و سايه ناميد براى سياهى آتش جهنّم و دوزخ.

مجاهد و قتاده گفته اند: آن دود جهنّم است كه از سه طرف احاطه بكفّار دارد شعبه اى از بالاى سر و شعبه اى از سمت راست و شعبه اى

از سمت چپ. و دود را ظلّ و سايه ناميده چنانچه فرمود (أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها) يعنى از دود غليظ سياه بآنها احاطه نمود.

و بعضى گفته اند: زبانه اى از آتش بيرون آيد پس احاطه بكافر مانند خيمه اى نمايد پس از آن سه شعبه منشعب گردد. پس در آن دود غليظ خفقان آور باشد تا از حساب فارغ شود.

سپس خداوند سبحان آن سايه را تعريف نمود و فرمود (لا ظَلِيلٍ) سايه بانى نيست كه مانع از آزار باشد و مانند آنست كنين. پس ظليل از ظلّه و آن پرده است و كنين از كن. پس سايه اين دود كفّار را مستغنى از حرارت و سوزش آتش نميكند و آن قول خداست (وَ لا يُغْنِي مِنَ اللَّهَبِ) و شعله و زبانه آتش است كه بلند ميشود وقتى كه بر افروخت و آن سه رنگ سرخ و زرد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 214

و سبز است. يعنى كفّار وقتى طلب سايبانى از آن ظلّ و سايه ميكنند، آن سايه حرارت زبانه و شعله آتش را از ايشان دفع نميكند. سپس خداوند سبحان آن آتش را تعريف فرمود و گفت (إِنَّها تَرْمِي بِشَرَرٍ) بدرستى كه آن آتش مى پراند جرقّه اى باطراف (كَالْقَصْرِ) يعنى مانند در بزرگى. و بيم آن پرواز و پرش آنست بر كافرها از هر جهت. پناه بر خدا ميبريم از آن، از ابن عبّاس و مجاهد نقل شده كه گويد: قصر مفرد قصور است از بناها و عرب شتر را تشبيه به قصور ميكند.

اخطل گويد:

كانّه برج رومىّ يشيّده لزّ بحصّ و آجر و احجار

گويا كه آن برج رومى است كه آن را محكم

با گچ و آجر و سنگ چسبانيده است.

عنتره گويد:

فوقفت فيها ناقتى و كانّها فدن لأقضي حاجة المتلوّم

پس متوقّف نمودم در آن شترم را و مثل آنكه آن قصر و اطاق انتظار است بر آورم حاجت نيازمند منتظر را و فدن قصر است.

قتاده و ضحّاك و سعيد بن جبير گفته اند: كالقصر يعنى مانند ريشه و تنه درختان بزرگ سپس رنگ آن را تشبيه بجمالات صفر نمود و گفت (كَأَنَّهُ جِمالَتٌ صُفْرٌ) حسن و قتاده گفته اند: گويا آن ريسمان و طناب سياه است، براى اينكه سياهى آن از زردى است.

فرّاء گويد: سياه تر از شتر نمى بينى مگر اينكه آن مايل بزردى باشد و براى همين عرب شترهاى سياه را صفراء ناميده.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 215

جبائى گويد: آن از زرديست براى اينكه آتش زرد رنگ است.

(وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ) در اين روز واى بر حال تكذيب كنندگان از آتشى كه اينست صفت آن.

(هذا يَوْمُ لا يَنْطِقُونَ وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ) اين روزيست كه كفّار سخن نميگويند و بايشان اجازه نميدهند تا عذر خواهى كنند.

بعضى گفته اند: در معناى آن دو قولست (اوّل) اينكه ايشان- سخنى نميگويند كه بحالشان فايده داشته باشد. پس مثل اينكه اصلا حرفى نميزنند (دوّم) اينكه در قيامت پاسگاههايى هست كه در بعضى از آنها حرف ميزنند و داد خواهى ميكنند و در بعضى از آنها هم بر دهان هاى آنان مهر خموشى زده و تكلّم نميكنند.

قتاده گويد: مردى نزد عكرمه آمد. و گفت آيا ديده اى قول خداى تعالى (هذا يَوْمُ لا يَنْطِقُونَ) را و باز قول او را (ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عِنْدَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ) پس شما

در روز قيامت در نزد پروردگارتان داد خواهى ميكنيد پس عكرمه گفت در آن روز موقف و پاسگاه هائيست. كه در بعضى از آنها سخن ميگويند و داد خواهى ميكنند. سپس مهر بر دهان آنها زده و دست و پاى ايشان بسخن آيد. پس در اينموقع است كه آنها سخن نميگويند. نحويها اجازه داده اند (هذا يَوْمُ لا يَنْطِقُونَ) بنصب خوانده شود بنا بر اينكه آن اشاره بجزاء باشد نه اشاره بيوم و قول او (فيعتذرون) مرفوع است بنا بر اينكه عطف بر قول او (وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ) باشد. و تقدير آن (فلا يعتذرون)- پس اعتذار نميجويند.

و اگر گفته شود: فلا يعتذروا پس منصوب باشد هر آينه معنايش اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 216

خواهد بود كه اذن سبب و وسيله عذر خواهى ايشانست و لكن معنا اينست كه اذن بايشان نميدهند در عذر خواهى پس ايشان اعتذار نميجويند.

(وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ) در اين روز واى بر تكذيب كنندگان از اين خبر (هذا يَوْمُ الْفَصْلِ) اين روز جدايى و فاصله ميان اهل بهشت و آتش دوزخ است.

و بعضى گفته اند: اين روز حكومت و داورى ميان مردم و داد خواهى مظلوم از ظالم و فصل قضاوت بر ظاهر و باطن كار در آخرتست بخلاف دنيا براى اينكه در دنيا قاضى حكم ميكند بر ظاهر كار و باطن را نميداند، و نمى شناسد.

(جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلِينَ) جمع ميكنيم مكذّبين اين امّت را با تكذيب كنندگان امّت هاى گذشته خداوند جمع ميكند تمام مردم را در يك روز و در يك ميدان.

(فَإِنْ كانَ لَكُمْ كَيْدٌ فَكِيدُونِ) يعنى اگر براى شما چاره و حيله هست پس براى

خودتان آن را بكار زنيد.

و بعضى گفته اند كه اين توبيخ و سرزنش است از خداى تعالى براى كافرها و سر كوبى ايشانست و اظهار عجز ايشانست از دفاع از خودشان تا چه رسد كه در باره ديگران چاره اى كنند. و اين توبيخ براى اينست كه شما بوديد كه در دنيا كارهايى ميكرديد كه موجب خشم من بود و اكنون عاجز هستيد از اينكه چاره اى بكنيد و رسيديد به و بال و نتيجه كارها و اعمال زشتتان (وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ) در اين روز واى بر تكذيب كننده گان.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 217

[سوره المرسلات (77): آيات 41 تا 50] ... ص : 217

اشاره

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي ظِلالٍ وَ عُيُونٍ (41) وَ فَواكِهَ مِمَّا يَشْتَهُونَ (42) كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (43) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (44) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (45)

كُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِيلاً إِنَّكُمْ مُجْرِمُونَ (46) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (47) وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لا يَرْكَعُونَ (48) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (49) فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ (50)

ترجمه: ... ص : 217

41- البتّه پرهيزكاران در سايه (درختان بهشت) و كنار چشمه سارها باشند.

42- و ميوه ها (براى پذيرايى ايشانست) از آنچه آرزو كنند، و بخواهند.

43- (و بايشان بگويند بپاداش آن اعمال شايسته كه پيوسته (در دنيا) ميكرديد بخوريد و بياشاميد در حالى كه گوارا باشد.

44- آرى ما نيكوكاران را اينچنين پاداش ميدهيم.

45- در آن روز واى بر تكذيب كننده گان.

46- (بايشان بگويند) بخوريد و اندك زمانى بر خوردار شويد كه شما گنهكاريد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 218

47- در آن روز واى بر تكذيب كننده گان.

48- و هر گاه بايشان گويند ركوع كنيد ركوع نكنند (و يا آنكه نماز كنيد نماز نخوانند).

49- در آن روز واى بر تكذيب كننده گان.

50- پس بكدام كتاب بعد از قرآن ميگروند (اگر بقرآن نگرويدند).

تفسير و مقصود: ... ص : 218

سپس خداوند سبحان مؤمنين و پرهيزكاران را ياد نمود و گفت (إِنَّ الْمُتَّقِينَ) آن كسانى كه از شرك و گناهان و اعمال زشت پرهيز كردند (فِي ظِلالٍ) در سايه هايى از درختان بهشت (وَ عُيُونٍ) چشمه سارهاى كه بدون جدول و شكاف زمين در پيش روى آنها جارى است براى اينكه براى آنها لذّتبخشتر است وقتى مى بينند خوبى و صفاى آب آن را و بعضى گفته اند (عيون) يعنى چشمه هايى كه در لابلاى درختان جارى است (وَ فَواكِهَ) جمع فاكهه و آن ميوه درختانست (مِمَّا يَشْتَهُونَ) يعنى از جنس آنچه اشتها دارند و شهوت معنايى است در دل زمانى كه خواهنده بآن بر خورد نمود لذّتى براى او خواهد بود و ضدّ شهوت نفرت و بى ميلى است. سپس گفته ميشود بايشان (كُلُوا وَ اشْرَبُوا) صورت آن صورت امر است و مقصود اباحه است.

و بعضى گفته اند: آن امر حقيقى

است و خداوند سبحان از آنها خوردن و نوشيدن در بهشت ميخواهد زيرا آنها وقتى دانستند كه خدا دوست دارد كه آنها در بهشت بخورند و بياشامند خوشحال تر شوند پس بر گردانيدن خداوند ايشان را عبث و بيهوده نيست (هَنِيئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) گوارا باد بر شما بآنچه در دنيا نموديد. يعنى خالص از زحمت و ناراحتى و ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 219

و هنى ء منفعت خالص از آزار و رنج است.

و بعضى گفته اند: آن اذيّتى است كه ديگر در پى آن رنج و ناراحتى نيست.

(إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ) ما اينچنين نيكوكاران را پاداش- ميدهيم. اين نخست خبريست از خداى تعالى و بايشان نيز مى گويند:

(وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ) در اين روز واى بر تكذيب كنندگان باين وعده سپس كلام را اعاده داد بر ذكر تكذيب كنندگان. پس خداى سبحان فرمود:

(كُلُوا) يعنى بايشان ميگويند بخوريد (وَ تَمَتَّعُوا) بهره مند شويد در دنيا (قَلِيلًا) يعنى اندك زمانى پس البتّه مرگ خواهد بود و چاره اى از آن- نيست (إِنَّكُمْ مُجْرِمُونَ) يعنى اى مشركها شما مستحق و شايسته عذابيد (وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ) در اين روز واى بر تكذيب كنندگان باين بيم و وعيد (وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُوا) يعنى نماز بخوانيد (لا يَرْكَعُونَ) يعنى نماز نميخوانند.

مقاتل گويد: اين آيه در باره ثقيف نازل شده در وقتى كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله آنها را امر بنماز نمود. و آنها گفتند ما منحنى و دو لا نميشويم اين براى ما زشت و سبك است پس پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود در دينى كه ركوع و سجود نباشد خيرى نيست.

ابن عبّاس گويد: مراد

باين روز قيامت است هنگامى كه آنها را- ميخوانند كه سجده كنند نميتوانند (وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ) در اين روز واى بر تكذيب كننده گان بوجوب نماز و عبادتها (فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ) يعنى پس بكدام كتاب بعد از قرآن تصديق خواهيد نمود و حال آنكه آن را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 220

با اعجاز و نيكويى ترتيبش تصديق نكرديد.

پس مسلّم است كسى كه بقرآن ايمان نياورد با آنچه در آنست از دليل ظاهر و نشانه روشن. ايمان بغير آن نخواهد آورد. «1»

__________________________________________________

(1) مترجم گويد: حاكم حسكانى حنفى در شواهد التّنزيل گويد (إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي ظِلالٍ وَ عُيُونٍ) خبر داد ما را عقيل بن حسين از على بن حسين از محمّد بن عبد اللَّه از محمّد بن خالد ازرق در بصره از يحيى بن محمد بن يحيى بن محبوب در فساء از يعقوب بن سفيان گفت حديث كرد مرا عبيد اللَّه بن موسى از اسرائيل از خصيف از مجاهد از عبد اللَّه بن عبّاس در قول خداى تعالى (إِنَّ الْمُتَّقِينَ) گفت يعنى آن كسانى كه از شرك و گناه كبيره و صغيره پرهيز نمودند. و ايشان على و حسن و حسين عليهم السّلام در سايه درخت، و خيمه هايى از لؤلؤ و چشمه هايى از آب پاك كه جاريست و ميوه هاى مختلف از آنچه را كه دلشان ميخواهد و آرزو ميكنند و بآنها گفته ميشود بخوريد و بنوشيد گوارا و نوش جانتان باشد در بهشت مرگى و حسابى براى شما نيست سبب آنچه كه در دنيا اطاعت كرديد خدا را و ما همچنين پاداش ميدهيم نيكوكاران اهل بيت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله

را در بهشت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 221

سوره عمّ ... ص : 221

اشاره

اين سوره در مكّه نازل شده و داراى چهار اسم است 1- سوره عمّ 2- سوره نبأ 3- سوره معصرات 4- و بعضى هم آن را سوره تسائل- ناميده اند.

آيات آن: ... ص : 221

از نظر اهل مكّه و اهل بصره چهل و يك آيه و از نظر ديگران چهل آيه است.

اختلاف آن: ... ص : 221

(عَذاباً قَرِيباً) از نظر مكّى ها و بصريها يك آيه است ولى در نزد ديگران ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 222

نيمى از آيه نَّا أَنْذَرْناكُمْ

آيه سى و نهم است.

فضيلت اين سوره: ... ص : 222

ابىّ بن كعب از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت كرده كه فرمود آن حضرت هر كس سوره عَمَّ يَتَساءَلُونَ را قرائت كند خداوند در روز قيامت او را از شرابهاى خنك بهشتى سيراب نمايد.

و از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمودند:

هر كس اين سوره را قرائت كند و تا يك سال مداومت نمايد از آن سال نميگذرد، مگر اينكه موفّق بزيارت بيت اللَّه الحرام ميشود.

توضيح. و وجه ارتباط اين سوره با سوره قبل: ... ص : 222

هنگامى كه خداوند سبحان سوره مرسلات را بذكر قيامت پايان داد، و تكذيب كننده گان را بيم داد افتتاح نمود اين سوره را بذكر قيامت و ذكر دلايل قدرت بر بعث و انگيزش و بر گشت بعالم قيامت پس فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 223

[سوره النبإ (78): آيات 1 تا 16] ... ص : 223

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

عَمَّ يَتَساءَلُونَ (1) عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ (2) الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ (3) كَلاَّ سَيَعْلَمُونَ (4)

ثُمَّ كَلاَّ سَيَعْلَمُونَ (5) أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً (6) وَ الْجِبالَ أَوْتاداً (7) وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً (8) وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً (9)

وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً (10) وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً (11) وَ بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِداداً (12) وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً (13) وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً (14)

لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَباتاً (15) وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً (16)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 224

ترجمه: ... ص : 224

بنام خداوند بخشاينده مهربان:

1- مشركان از چه ميپرسند.

2- از خبر بزرگ (كه قرآنست ميپرسند).

3- آن خبرى كه ايشان در باره آن اختلاف دارند.

4- نه چنين است بزودى خواهند دانست.

5- پس نه چنانست (كه ايشان گمان كردند) بزودى ميدانند.

6- آيا زمين را فراشى گسترده نگردانيديم.

7- و نيز كوه ها را ميخهايى (براى زمين تا بدان استوار گردد).

8- و شما را دو صنف (نر و ماده) بيافريديم.

9- و خواب شما را آسايشى گردانيديم.

10- و شب را پوششى قرار داديم.

11- و روز را وقت طلب معيشت گردانيديم.

12- و بر فراز شما هفت آسمان استوار بنا نهاديم.

13- و (در آسمان) چراغى افروخته نهاديم.

14- و از ابرها آبى بغايت ريزان فرو فرستاديم.

15- تا بآن دانه و گياه را برون آوريم.

16- و نيز بوستانهاى درهم پيچيده.

قرائت: ... ص : 224

در شواذ و قرائت نادره عكرمه و عيسى بن عمر (عمّا يتساءلون) و ابن ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 225

زبير و ابن عبّاس و قتاده (و انزلنا بالمعصرات) قرائت كرده اند.

دليل: ... ص : 225

ابن جنّى گويد: ثابت گذاردن الف در ماء استفهاميه وقتى بر آن حرف جرّ داخل شود ضعيف ترين دو لغت است. و روايتى از قطرب براى ما شد كه حسان گفته است.

على ما قام يشتمنى لئيم كخنزير تمرّغ فى رماد

براى چه آدم پستى به شتم و اهانت من قيام نمود مانند خوكى كه در خاكستر غلطيده و خود را آلوده سازد.

شاهد اين بيت ما قام است كه على حرف جرّ بر آن وارد شده و الف آن حذف نشده.

و گويد در قول خدا (بالمعصرات) وقتى از آن چيزى نازل شود پس به خودش فرمود آمده مثل قول ايشان (اعطيته من يدى شيئا و بيدى شيئا) و معناى آن يكيست هر دو اينست او را بدست خودم چيزى دادم. و معناى آن اينست كه از اينجا يعنى اوّل بخشش از دست او بوده است.

شرح لغات: ... ص : 225

النبأ: خبر بزرگ و از آنست نبى و پيامبر بر مذهب آنكه با همزه تلفّظ ميكند.

المهاد: مقدّمه و اسباب كار فراهم كردن است و مهّد شى ء تمهيدا يعنى تقيّه مقدّمه كردن.

الوتد: ميخ مگر اينكه آن از ميخ محكم تر و شديدتر است.

السّبات: قطع عمل كردن براى استراحت است و از آنست سبت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 226

انفه وقتى كه آن را بريد و از آنست روز شنبه يعنى روزى كه عمل را بنا بر عادتشان در شريعت موسى عليه السّلام تعطيل ميكردند.

الوهاج: بمعنى وقاد و آن شعله آتش است كه داراى روشنايى و نور بزرگ باشد.

المعصرات: ابرهايى كه باران ميبارد. ابر حمل آب ميكند سپس باد آن را ميفشرد و آن را جارى ميسازد مثل جارى شدن

آب بفشردن لباس و پيراهن و عصر القوم مطروا.

و الثجاج: يعنى يك دفعه ريختن مثل ريختن خون بدن. گفته ميشود ثججت دمه اثجّه ثجا يعنى يك دفعه ريختم خونش را. ميريزم ريختنى و قد ثجّ الدّم يثّج ثجوجا و قطعا ريخت خون را ميريزد ريختنى و در حديث آمده بالاترين حج ها عج پس ثج يعنى در تلبيه (اللّهمّ لبيّك لبيّك لا شريك لك لبيّك انّ الحمد لك و الملك ...) صدا را بلند كردن و ريختن خون گوسفند و شترى كه بعنوان هدى و قربانى براى خدا در مكّه و منا الالفاف خلط ها و تخ ها و لفّافه هايى كه دورهم پيچيده ميشود و مفرد آن لفّ و لفيف است.

و گفته شده درخت پيچ و درختانى كه پيچيده و باغهاى پيچيده بهم.

اعراب: ... ص : 226

(عمّ) اصلش عن ما بوده نون را بواسطه قرب مخرج با ميم قلب به ميم و در ميم ما ادغام و الف را حذف كرده اند براى اتّصال ما بحرف جرّ تا اينكه مثل جزئى از او شده و براى اينكه فرقى ميان آن و ميم استفهام و خبر باشد و اين حروفى كه با آن الف ما ساقط ميشود هشت حرف است 1- عن مى گويى عمّ 2- من مى گويى ممّ 3- باء مثل بمّ 4- لام مثل لم 5- فى مثل فيم 6-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 227

الى مثل الى م 7- على مثل على م 8- حتّى مثل حتى م.

بصير جامع علوم نحوى گويد: عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ بدل از عمّ نيست زيرا اگر بدل باشد هر آينه لازم ميشود ما تكرار شود براى اينكه حرف جرّى كه

متّصل بحرف استفهام وقتى بر گشت نمود با حرفى كه با آن استفهام شد، بر ميگردد مثل گفته تو بچه قدر و اندازه لباس خريدى آيا به بيست درهم يا به سى درهم جايز نيست به بيست گفته شد بدون همزه پس وقتى چنين شد مثل قول او (عَنِ النَّبَإِ) متعلّق بفعل ديگرى ميشود غير اين فعل ظاهر (كه يتساءلون) باشد.

معنى: ... ص : 227

(عَمَّ يَتَساءَلُونَ) مفسّرين گفتند. هنگامى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مبعوث گرديد و ايشان را خبر بتوحيد و يكتايى خداى تعالى و به زنده شدن بعد از مرگ داد و بر ايشان قرآن تلاوت نمود. مشركين در ميان خود شروع به سؤال و جواب كردند و يعنى بطريق انكار و تعجّب از خودشان ميپرسيدند. و ميگفتند محمّد چه چيز آورده و چى بر او نازل شده پس خداوند تعالى نازل فرمود (عَمَّ يَتَساءَلُونَ) يعنى از كدام چيز از هم ميپرسيد.

زجاج گويد: لفظ، لفظ استفهام و مقصود بزرگداشت قصّه است- چنانچه مى گويى وقتى شأن و مقام زيد را تعظيم كردى زيد كيست و كدام است (يا وقتى مقام او را بزرگ داشتى مى گويى كدام چيز را زياد كردى) سپس ذكر فرمود كه سؤال و جواب و پرسشهاى آنها از چيست و گفت (عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ) و آن قرآن است. يعنى خبرى كه مقامش بزرگ است زيرا خبر از توحيد و تصديق پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و خبر از آنچه جايز و آنچه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 228

جايز نيست و از بعث و نشور ميدهد ضحّاك و قتاده گفته اند: يعنى خبر روز قيامت. و تأييد

ميكند اين قول را آيه (إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً) روزى كه مؤمن از كافر و حقّ از باطل جدا ميشود روز موعد و قرار است.

و بعضى گفته اند: خبر بزرگ آنست كه در آن اختلاف ميكردند از اثبات صانع و صفات او و فرشتگان و پيامبران و روز انگيزش و بهشت و آتش و رسالت و خلافت. براى اينكه نبأ مطلق و شامل تمام اين امور ميشود.

(الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ) پس بعضى تصدّق ميكردند و برخى تكذيب و دروغ مى پنداشتند (كَلَّا) يعنى نه امر آن طور كه گفتند و تكذيب كردند نيست (سَيَعْلَمُونَ) بزودى ميدانند و ميفهمند عاقبت تكذيبشان را وقتى كه پرده عقب رفت و مطالب روشن و آشكار شد (ثُمَّ كَلَّا سَيَعْلَمُونَ) سپس بزودى ميفهمند اين بيمى است در پى بيم.

ضحّاك گويد: كلّا يعنى قطعا بزودى كفّار ميفهمند عاقبت تكذيبشان را و مؤمنين بزودى ميدانند نتيجه تصديقشان را.

و بعضى گفته اند: نه چنين نيست بزودى ميفهمند آنچه ميرسد به ايشان در روز قيامت سپس قطعا بزودى ميفهمند آنچه بايشان ميرسد در دوزخ از عذاب و شكنجه پس بنا بر اين تكرار نيست. آن گاه خداوند سبحان تنبيه فرمود ايشان را بر طريق استدلال بر صحّت و درستى اين مطلب و فرمود (أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً) آيا زمين را قرار نداديم آماده و مهيّا براى تصرّف و بهره بردارى شما در آن.

قتاده گويد: مهادا يعنى بساط شما نگردانيديم (وَ الْجِبالَ أَوْتاداً) كوه ها را ميخهاى زمين نگردانيديم كه مبادا اهلش را نابود كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 229

«1» (وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً) آيا شما را شكل شكل نيافريديم يعنى بشكلهاى-

گوناگون كه هر يك شكلى براى ديگريست.

و بعضى گفته اند: يعنى شما نر و ماده. مرد و زن نيافريديم تا درست شود از شما تناسل و توليد مثل شده و بعضى از شما بهره مند از ديگرى شود.

و بعضى گفته اند: يعنى صفهاى مختلف سياه و سفيد و صغير و كبير و غير اينها (وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً) در معناى اين آيه مفسّرين بر چند وجه اختلاف كرده اند 1- يعنى ما خواب را براى شما راحت و آسايش، براى بدنتان قرار داديم 2- ابن انبارى گويد: خوابتان را قرار داديم براى قطع كردن و بريدن اعمالتان و تصرّفتان 3- قرار داديم خوابتان را سبات كه نه حقيقتا مرگ است و نه حيات و ادراك است (وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً)، يعنى شب را پرده اى كه هر چيز را به تاريكى و سياهى خود مستور و مخفى- ميدارد (وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً) و قرار داديم روز را براى طلب معيشت و فراهم كردن وسايل زندگى.

__________________________________________________

(1) اطلاق كلمه ارض براى كره زمين اصطلاح علماء و دانشمندان علم هيئت است و در لغت نيست.

معناى آن مگر بسيط و گسترده و دامنه دارى در زير گامهاى موجودات كه آن را خشكى گويند و آن يك پوست جامديست بر روى مايع آب شده و ناچار آن در معرض ميدان و اضطراب است و اگر نبود كوه ها كه آن را سنگين بار نموده و پايه هاى آن را مشبّك قرار داده از سنگهاى سخت هر آينه زلزله هاى دائمى بود و فرو رفتن و شكافهاى عميق و هلاك هزاران نفوس در هر روز بطور متواتر واقع ميشد و لكن حكمت اقتضاء كرد كه پوست زمين محكم

شود سبب سنگها براى اينكه اهلش را نابود نكند.

(شعرايى)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 230

و بعضى گفته اند: يعنى قرار داديم روز را وقت عيش هاى شما كه تصرّف كنيد در عيش هاى خودتان يا در جاى و محلّ عيش و زندگى خودتان كه در آن بخواهيد از فضل پروردگارتان. (وَ بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً) و بنا كرديم بالاى سر شما هفت آسمان (شِداداً) محكم و استوار نموديم ساختمان آن را و مستحكم گردانيديم بناء آن را (وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً) يعنى خورشيد را چراغ روشن و پر نور نموديم براى جهان و آن را فروخته و پر فروغ نموديم به نورى كه بسبب آن روشن بشوند. پس نعمت نور بسبب خورشيد نعمتى عام و شامل تمام موجودات ميشود.

مقاتل گفته: در خورشيد نور و حرارت قرار داده شده و الوهج جمع ميكند نور و حرارت را.

(وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ) مجاهد و قتاده و كلبى گويند: يعنى بادها كه صاحب ابرهاى بارانى هستند.

ازهرى گويد: من بمعناى باء است مثل اينكه گفته بالمعصرات. و اين مطلب براى اينست كه ابر باران را ميباراند. ربيع و ابى العاليه گويند كه معصرات ابرهايى است كه حامل بارانست و اين روايت والبى از ابن عبّاس است.

(ماءً ثَجَّاجاً) يعنى ريزنده اى كه در ريزش آن شديد است مجاهد گويد: يعنى (مدرارا) تند ميبارد. قتاده گويد: يعنى پى در پى كه پشت سرهم به بارد (لِنُخْرِجَ بِهِ) يعنى بآن آب باران «1» (حَبًّا وَ نَباتاً) پس

__________________________________________________

(1) اين آيه دليل بر بطلان قول كسيست كه گمان كرده كه اسباب طبيعيّه تأثيرى ندارد چنانچه اشاعره بر اين عقيده و مذهب ميباشند و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 231

حبّ و دانه هر چيزى است كه در بردارد شاخه و ساقه زراعتى كه آن را درو ميكنند و ميچينند. و نبات چراگاهيست از علف و محلّ زراعت و مثل آن. پس خداى سبحان جمع نموده ميان آنچه از زمين ميرويد از آنچه دانه دارد و يا ندارد.

(خود بخود سبز ميشود) و بعضى گفته اند: دانه اى كه مردم ميخورند و نبات گياهيست كه از زمين ميرويد و حيوانات از آن تغذيه مينمايند (وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً) يعنى باغهايى كه پيچيده بدرختان است. و تقديرش اينست كه ما بيرون ميآوريم بسبب آن درختان پيچيده بهم را. پس كلمه شجر حذف شده به جهت دلالت كلام بر او و آن را جنّت گفته اند بجهت درخت آن را ميپوشاند، و مستور مينمايد.

__________________________________________________

(ايشان منكر علّت هستند و ميگويند: جبر محض است و حقّ اينست كه اين اسباب مهيّا كننده موادند براى پذيرفتن صورت از خداى تعالى و براى آن فى الجمله تأثير است و ليكن مسخّر بامر خداست و براى همين بيرون آوردن را نسبت بخود داده (لِنُخْرِجَ بِهِ) آن گاه آب را با باء سببيت ذكر نمود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 232

[سوره النبإ (78): آيات 17 تا 30] ... ص : 232

اشاره

إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً (17) يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً (18) وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْواباً (19) وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً (20) إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً (21)

لِلطَّاغِينَ مَآباً (22) لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً (23) لا يَذُوقُونَ فِيها بَرْداً وَ لا شَراباً (24) إِلاَّ حَمِيماً وَ غَسَّاقاً (25) جَزاءً وِفاقاً (26)

إِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِساباً (27) وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذَّاباً (28) وَ كُلَّ

شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ كِتاباً (29) فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلاَّ عَذاباً (30)

ترجمه: ... ص : 232

17- بى ترديد روز جدا شدن (مردم از يكديگر) وعده گاه و قرارگاه است.

18- روزيست كه در صور دميده ميشود پس (شما از گور) گروه گروه بيائيد 19- و آسمان شكافته شود پس آسمان (از بسيارى شكافها) داراى درهايى گردد.

20- و كوه ها رانده شود پس از آن مانند سرابى باشند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 233

21- حتما دوزخ كمينگاهيست.

22- براى سركشندگان و ستمكاران جايگاهست.

23- در آن دوزخ روزگارى متوالى درنگ ميكنند.

24- در دوزخ خنكى نميچشند و نه نوشابه اى (ميآشامند).

25- مگر آبى جوشان و چركى دوزخيان.

26- پاداشى كه مطابق كردارشان است.

27- زيرا كه ايشان بحساب اميدوار نبودند.

28- و آيه هاى ما را بطور افراط دروغ پنداشتند.

29- و هر چيزى (از اعمال بندگان) را در كتابى نوشته ايم (و آن را بشمار آورده ايم).

30- پس عذاب را بچشيد كه هرگز براى شما جز شكنجه اى نميافزايم.

قرائت: ... ص : 233

اهل كوفه غير اعشى و برجمى (و فتحت) بتخفيف قرائت كرده و باقى به تشديد خوانده اند. حمزه لابثين را (لبثين) بدون الف و ديگران با الف (لابثين) خوانده اند و در كلمه غسّاق خلاف است و در سوره (ص) ذكر شد (بآنجا رجوع شود) و از علىّ بن ابى طالب عليه السّلام (و كذبوا بآياتنا كذابا) مخفّف روايت شده و در قرائت مشهور (و كذبوا بآياتنا كذابا) به تشديد است و در قرائت نادره ابو حاتم از عبد اللَّه بن عمر كذّابا بضمّ كاف و تشديد ذال حكايت شده.

دليل: ... ص : 233

ابو على (طبرسى) گويد: فتحت بتشديد موافق تر است و قول خداى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 234

تعالى را (مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ) و از دليلهاى آنكه بتخفيف خوانده گفته خدا (فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ ءٍ) و دليل آنكه لابثين بالف قرائت كرده آمدن مصدر است بر وزن و فعل لبث و او از باب شرب يشرب (شربا) و لقم يلقم (لقما) (لبث يلبث لبثا) است نه از باب فرق يفرق زيرا اگر از اين باب بود هر آينه مصدر آن مفتوح العين ميشد. پس وقتى ساكن شد (عين الفعل) لازم است كه اسم فاعل آن بر وزن فاعل مثل شارب و لا قم باشد چنانچه لبث مثل لقم است.

و كسى كه لبثين قرائت كرده اسم فاعل را فعلا قرار داده و گاهى غير حرفى از اين قبيل بر وزن فاعل و فعل آمده است. و كذاب مصدر كذب چنانچه كلام مصدر كلم و همين طور است قاعده در آنچه زيادتر بر سه حرف باشد بلفظ فعل و در آخرش الفى زياد شود مثل قول

تو كه مى گويى (اكرمته اكراما) و امّا تكذيب پس سيبويه خيال كرده كه تاء عوض از تضعيف و يائى كه قبل از لام الفعل است مثل الف است و امّا كذاب. مصدر كذب است.

اعشى گويد:

فصدقته و كذّبته و المرء ينفعه كذّابه

پس او را تصديق نموده و تكذيب كردم. و تكذيب كننده گان سود ميدهند آدمى را پس آن مثل كتاب مصدر كتب است و امّا كذّاب بضمّ كاف پس ابو حاتم گفته وجهى براى آن نيست مگر اينكه جمع كاذب باشد، و منصوب بر حاليّت باشد يعنى و تكذيب كردند بآيات ما در حال كذبشان.

طرفه گويد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 235

اذا جاء ما لا بدّ منه فمرحبا به حين يأتى لا كذاب و لا علل «1»

وقتى آمد چيزى كه چاره ى از او نيست. پس مرحبا و آفرين بر آن هنگامى كه ميآيد كه نه دروغگويانى است و نه علّتى.

شاهد در اين بيت كلمه كذاب است كه بمعنى تكذيب آمده.

لغت: ... ص : 235

الميقات: انتها و پايان مقداريست براى وقوع امرى از امورى تعيين شده و آن از وقت است چنانچه ميعاد از وعد و مقدار از قدر است.

المرصاد: آن محلّ آماده براى امر است بنا بر اميد وقوع امر در آن.

ازهرى گويد: مرصاد مكانيست كه دشمن در آن كمين ميكند.

احقاب جمع است و مفرد آن حقب از قول خدا (أَمْضِيَ حُقُباً) يعنى روزگارى دراز و بعضى گفته اند مفرد آن حقب بفتح قاف و واحد حقب حقبه است.

گويد:

و كنّا كند مانى جذيمة حقبة من الدّهر حتّى قيل لن يتصدعا «2» __________________________________________________

(1) ميگويند طرفه بيست و شش سال عمر كرد و

بامر عمرو بن هند پادشاه حيره كشته شد براى كدورتى كه در اثر چشم چرانى طرفه بخواهر عمرو شده بود در مجلس او پس بر او غضب كرد و طرفه هم او را هجو نمود. پس عمرو رگ اكحل او را قطع نمود و خون ريزى از آن شد تا مرد. مانند مرحوم ميرزاتقى خان امير كبير مرد مبارز و انقلابى ايران كه با آن همه خدماتى كه باستقلال كشور نمود، و داماد محمّد شاه و شوهر خواهر ناصر الدّين شاه قاجار بود با سعايت بيگانه پرستان و اجانب مورد خشم شاه قرار گرفت و تبعيد بكاشان و محكوم باعدام و بامر شاه رگ او را زدند و آن قدر خون از او آمد تا در حمّام باغ فين مرد و جنازه اش حمل بقم و در صحن مطهّر در بقعه جوار حرم مقدّس حضرت فاطمه معصومه عليها سلام مدفون گرديد.

(2) در منتهى الارب ياد شده كه ندمانى جذيمة [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 236

و بوديم ما مانند نديمان جذيمه (پادشاه حيره) مدتى طولانى از روزگار تا اينكه گفته شد هرگز جدا نميشوند.

شاهد اين بيت كلمه حقبه است كه بمعنى مدّت دراز و طولانى است

اعراب: ... ص : 236

يَوْمَ يُنْفَخُ: منصوبست براى اينكه آن بدل از يوم الفصل است. و افواجا منصوب است بر حاليت.

(لا يَذُوقُونَ فِيها بَرْداً) جمله است جايز است حال از (لابثين) باشد و تقديرش، توقّف ميكند بدون اينكه چشنده باشند. و جايز است اينكه صفت براى قول خدا. احقابا باشد و تقديرش مدّتها توقّف كنند كه در آن نچشيده باشند (خنكى و نوشيدنى را) و اجزاء مصدر است نهاده

شده در محلّ حال.

(وَ كُلَّ شَيْ ءٍ) منصوب بفعل پنهان است كه قول خدا و احصيناه تفسير ميكند آن را. و كتابا منصوب بر مصدريت است براى اينكه كتب در معناء احصى است و جايز است كه در جاى حال باشد يعنى نكتبه و تقديرش (احصيناه- كاتبين) است.

تفسير و مقصود: ... ص : 236

سپس خداى سبحان ياد نمود اعاده و بعث را (در روز قيامت) براى آگاهيدن بر اينكه آيات گذشته متذكّر صحّت بعث است. پس گفت (إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ) يعنى روز داورى كه خداوند در آن روز حكم ميكند ميان-

__________________________________________________

(كنايه از فرقدين و جذيمه پادشاه حيره و دو نديم او مالك و عقيل است كه چهل سال با او منادمت و مصاحبت داشتند و از او جدا نشدند مانند فرقدين و در ميان عرب ضرب المثل گرديدند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 237

مردم (كانَ مِيقاتاً) براى آنچه خدا وعده داده از پاداش و حساب و ثواب و عقاب (يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ) معناى صور گذشت (فَتَأْتُونَ أَفْواجاً)- يعنى گروه گروه تا اينكه در قيامت همه بطور كامل حاضر باشند.

و بعضى گفته اند: دسته دسته از هر جا و مكانى براى حساب، و هر دسته اى با شكل و قيافه خودش ميآيد.

و بعضى گفته اند: كه هر امّتى با پيامبرش ميآيد و براى همين فوج فوج آمده اند.

(وَ فُتِحَتِ السَّماءُ) يعنى شكافته ميشود براى فرودن آمدن فرشتگان (فَكانَتْ أَبْواباً) يعنى صاحب درها.

و بعضى گفته اند: در آن راه هايى پيدا شود كه پيش از آن نبوده (وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ) يعنى كوه ها از جاى هاى خود كنده شود و از بين برود.

(فَكانَتْ سَراباً) يعنى مانند آب نما گردد كه گمان شود كوه

است و حال آنكه نيست. و در حديث از براء بن عازب روايت شده كه معاذ بن جبل نزديك رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در منزل ابو ايّوب انصارى نشسته بود پس معاذ گفت يا رسول اللَّه آيا قول خداى تعالى كه ميفرمايد: «يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً» را ديده اى. پس پيامبر فرمود: اى معاذ از امر بزرگى سؤال كردى آن گاه چشمان مباركش را فرو بست سپس فرمود: ده طائفه از امّت من بطور پراكنده محشور ميشوند. خداوند آنها را از ميان مسلمين، مشخّص فرموده و صورت بعضى از آنها بشكل ميمون و بوزينه و برخى را به صورت خوك و بعضى هيكلشان منكوس وارونه است پاهايشان بالا و صورتشان پائين آن گاه بصورتشان كشيده ميشوند بر روى زمين. و بعضى از آنها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 238

نابينايند و رفت و آمد ميكنند و بعضى كر و گنگ هستند. و بعضى زبانهاى خود را ميجوند پس چرك از دهانشان جارى ميشود كه اهل محشر از بوى گند آن ناراحت ميشوند. و بعضى دست و پايشان بريده و بعضى از ايشان، بر شاخه هايى از آتش آويزانند. و بعضى از آنها عفونتشان از مردار گنديده بدتر است. و بعضى از ايشان بلباسهايى از مس گداخته شده در آتش كه چسبيده به بدنشان است ملبوسند.

امّا آنهايى كه بصورت ميمونند آنها سخن چينان از مردمند. و امّا آنهايى كه بر صورت خوكند. پس آنها حرام خورها كه از راه حرام كسب ميكنند. و امّا آنها كه وارونه اند آنها ربا خورانند. و نابينايان قضات و دادستانهايى هستند كه در حكمشان ستم ميكنند.

و كر و لالها افرادى هستند كه باعمال خود مغرورند و آنهايى كه زبان خود را ميجوند دانشمندانى هستند كه بعلمشان عمل نكرده اند. و نيز قاضى هايى هستند كه اعمالشان مخالف گفتارشان بوده و دست و پا بريده آنهايى هستند كه همسايگان را اذيّت ميكردند و دار آويختگان بر شاخه هاى آتش افراد سازمانى هستند كه در ميان مردم و حكومت دولت سعايت كرده (و پرونده سازى نموده و مردم را بزندان و تبعيد و اعدام مبتلاء مينمودند) و آنهايى كه عفونتشان از مردار بدتر است افراديند كه از شهوات و لذّتهاى حرام كامياب ميشدند و حقوق مالى خدا را (از زكاة و خمس و ...) نمى پرداختند. و آنهايى كه لباسشان از مس گداخته در آتش است آنها اهل كبر و مفاخرت است. «1»

__________________________________________________

(1) و اين حديث دلالت ميكند بر تجسّم ملكات باطنه در آخرت. و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 239

__________________________________________________

چنانچه در دنيا نمى بيند انسانى آنچه در فضائل و سعادت هايى حاصل براى نفس اوست بسبب اعمال حسنه همين طور در آخرت نميبيند آنچه در دنيا بر او بود از جمال و تندرستى و كمال جسم بلكه نفس انسانى در اينجا ظاهر ميشود بصفاتش بعد از آنكه در دنيا از بين رفته بود و بدن در اينجا مقهور و نابود است بعد از آنكه ظاهر بود حكمش و بدن سايه نفس است در اينجا معلول آنست نفس را از آنچه اراده ميكند باز نميدارد چنانچه در دنيا بود و تعلّق و بستگى آنها بآن بدن نوعى ديگر است از بستگيها نه مثل تعلّق آن در دنيا بواسطه روح بخارى و حركت قلب و

جريان خون و غير اينها.

مترجم محمّد رازى گويد: اخبار و احاديث بسيارى در تجسّم ملكات است و اينكه مردم به سراير و ضماير خويش محشور ميشوند. و افرادى از اولياء حقّ هستند در اين عالم كه ضمير و باطن و صفات بهيميّه انسانها را مى بينند و ميشناسند و مظهر يا ستّارند كه سر پوشى ميكنند و بنده گان خدا را رسوا نميكنند.

و بقول شاعر:

مصلحت نيست كه از پرده برون افتد راز ور نه در عالم رندان خبرى نيست كه نيست

ديگرى گويد:

هر كه را اسرار حقّ آموختند مهر كردند و دهانش دوختند

از بعضى از اهل دل و حال شنيدم كه ميگفت يكى از بزرگان دائما ذكرش اين بود اى خر آدم نشدى اى خر آدم نشدى يكى از دوستان، و مريدان خاص او گفت وقتى باو اصرار كردم اين چه ذكريست. گفت تعهّد نما تا من زنده ام اين راز را فاش نكنى پذيرفتم. گفت در نجف اشرف كه تحصيل ميكردم استادى داشتم كه بنام آخوند ملا حسينقلى همدانى كه مربّى اخلاق و عالم ربّانى و سالك حقيقى و داراى كرامات و صاحب مكاشفات، و منامات بود. ما ميديديم هر وقت بحرم مطهّر امير المؤمنين على عليه صلوات المصلّين مشرّف ميشد با آداب خاص و خضوع و خشوع مخصوص ميرفت و وقتى بيرون ميآمد عبا بسر انداخته و سر بزير افكنده و بعجله بمنزل خود ميرفت و ما از نحو تشرّف و از اين وضع برگشت ايشان تعجّب ميكرديم تا روزى در صحن مطهّر كه مراقب ايشان بودم وقتى با آن كيفيّت بيرون آمد و بشتاب ميرفت كه سر راه بر او گرفته و

او را سوگند بصاحب قبر مطهّر علوى على مشرفها السّلام دادم كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 240

(إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً) بدرستى كه دوزخ كمينگاه است مبرّد گويد يعنى آن آماده براى ايشان و پاسداران و پاسبانان دوزخ در كمين كفّار هستند كه آنها را گرفته و در آتش اندازند. مقاتل گويد: مرصد زندانى است كه در آن مردم را حبس ميكنند و بعضى گفته اند: راهيست كه براى گنهكاران گذارده و آن محلّ ورود و كمينگاه ايشانست و اين اشاره به اينست كه دوزخ براى گنهكاران

__________________________________________________

(علّت آن گونه تشرّف و اينگونه مراجعت چيست.

گفت امّا آن گونه تشرّف وظيفه هر كسى است كه عارف بمقام ولىّ اللَّه اعظم امير المؤمنين عليه السّلام باشد كه با كمال خضوع و خشوع مشرّف گردد. و امّا علّت اينگونه مراجعت براى اينست كه اثر تشرّف با معرفت بحضور و پيشگاه حضرت على عليه السّلام عوض شدن و رنگ ولايت گرفتن و باز شدن چشم، و گوش ملكوتى است و چون حقايق و بواطن اشياء و اشخاص منكشف و مكشوف ميگردد برايم نميخواهم چشمم بيكى از دوستانم بيفتد كه مبادا آنها را بغير صورت ظاهر ببينم پس گفتم قهرا از آنها كدورت و تنفّرى حاصل شود و بايد با مردم زندگى كنم.

پس گفتم استاد سؤال ديگرى دارم و شما را قسم بحقّ على عليه- السّلام ميدهم كه جواب مرا بدهيد. گفت به پرس. گفتم مرا بچه صورت ميبينى. بسيار ناراحت شد و گفت اگر قسم نداده بودى نميگفتم. تو را به صورت خر ميبينم. و چون بخود مراجعه كردم ديدم راست ميگويد. صفت بهيميّت خرى در

من موجود است. براى همين از آن تاريخ همواره بنفس خويش خطاب ميكنم اى خر آدم نشدى. اى خر آدم نشدى.

و اين مترجم از اين قبيل قضايايى از بزرگان اطّلاع دارم كه مجال ذكر آن نيست و حديث ابو بصير و حضرت صادق عليه السّلام در عرفات و يا منى معروف است كه ميگويد: گفتم يا بن رسول اللَّه ما اكثر الحجيج، چه اندازه حاجى زياد است امام فرمود:

(ما اقلّ الحجيج و اكثر الضجيج)

چه مقدار حاجى كم و سرو صدا زياد است تعجّب كردم. امام عليه السّلام تصرّف در چشم من نموده ديدم حيوانات وحشى و اهلى از درّنده گان و غيره زياد ولى انسان و حاجى حقيقى بسيار كم است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 241

بر كمين است واحدى از آنها را رها نميكند.

(لِلطَّاغِينَ مَآباً) يعنى براى آن كسانى كه تجاوز از حدود و مرزهاى الهى نمودند و در معصيت خدا طغيان ورزيدند بازگشتى است كه بآن رجوع ميكنند پس گنهكار بواسطه گناهش در آن است سپس بسوى آن بر ميگردد.

(لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً) يعنى در آن زمانى طولانى توقّف ميكنند و در معناى احقاب قول هايى ذكر شده.

1- اينكه معناى احقاب. زمانى است كه انقطاع براى آن نيست هر وقت حقبى بگذرد حقبى ديگر بعد از آن آيد و حقب هشتاد سال از سال- هاى آخرت (كه سال نورى باشد) «1».

2- مجاهد گويد: اينكه احقاب چهل و سه حقب است و هر حقبى هفتاد خريف است و هر خريفى هفتصد سال و هر سال سيصد و شصت روز و هر روز هزار سال است.

3- حسن گويد: خداوند تعالى چيزى را

ياد نكرده مگر اينكه براى او مدّتى قرار داده كه در پايان آن تمام ميشود و براى اهل آتش و دوزخيان مدّتى قرار نداده بلكه فرموده (لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً).

قسم بخدا نيست آن مگر اينكه وقتى حقبى ميگذرد حقب ديگرى داخل ميشود سپس حقب ديگر تا ابد الآبدين پس براى احقاب عددى جز خلود

__________________________________________________

(1) نور در هر ثانيه سيصد هزار كيلومتر كه برابر پنجاه هزار فرسخ است سير ميكند و در هر دقيقه كه شصت ثانيه است سه مليون فرسخ سير ميكند، و در هر ساعت كه شصت دقيقه است يكصد و هشتاد مليون فرسخ سير ميكند و در هر روز كه بيست و چهار ساعت است چهار صد و سى و دو مليون فرسخ ميرود و در هر سال كه سيصد و شصت شبانه روز است پانزده مليارد و پانصد و پنجاه و دو مليون فرسخ سير مينمايد. و اللَّه اعلم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 242

و جاودانى در آتش نيست. و لكن ياد كرده اند كه يك حقب هفتاد هزار سال است و هر روز از اين سالها هزار سال دنيوى است.

4- اينكه مجاز آيه. توقّف و مكث ميكنند در آن دوزخ حقبهايى كه نميچشند در اين حقبها نه خنكى و نه نوشيدنى را مگر (حميم و غّساق) آن گاه مكث ميكنند در آن كه جز حميم و غسّاق چيز ديگرى از اقسام عذاب را نميچشند پس اين وقت گذارى انواع عذاب و شكنجه است نه براى توقّفشان در آتش و اين بهترين قولها ميباشند.

5- خالد بن مهران گويد: بدرستى كه مقصود بآن اهل توحيد است و نافع از ابن عمر

از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روايت كرده كه فرمود بيرون نميآيد از آتش كسى كه داخل آن شد تا حقبهايى در آن توقّف كند. و حقب شصت و هفت سال و سال سيصد و شصت روز و هر روز هزار سال از سالهايى است كه حساب آن را داريد. پس هيچكس اميد ندارد كه از آتش بيرون آيد و عياشى باسنادش از حمران روايت كرده كه گفت پرسيدم از حضرت ابا جعفر (امام محمّد باقر) عليه السّلام از اين آيه. پس گفت اين آيه در باره آن كسانى است كه از آتش خارج ميشوند و از احول (ابو جعفر مؤمن طاق) هم مثل اين روايت شده. و قول خدا:

(لا يَذُوقُونَ فِيها بَرْداً وَ لا شَراباً) ابن عبّاس گويد: مقصود خواب و آب است. ابو عبيده گويد: برد در اينجا نوم است. و انشاد كرد. فيصدّنى عنها و عن قبلاتها البرد.

يعنى خواب پس مانع شد مرا از او و بوسيدن و در برگرفتن او (يعنى معشوقه و محبوبه او) مقاتل گفته: در دوزخ نميچشند خنكى و سردى كه از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 243

حرارت و سوزش آتش ايشان را فايده اى دهد و نه آبى كه از عطش و تشنگى- سودى بخشد.

(إِلَّا حَمِيماً) و آن آب داغ پر سوزش و حرارت است.

(وَ غَسَّاقاً) و آن چرك و خون اهل آتش است.

(جَزاءً وِفاقاً) مقاتل گويد: يعنى موافق عذاب آتش شرك است به جهت اينكه هر دوى آنها بزرگ است. زيرا گناهى بزرگ تر از شرك نيست و عذابى سخت تر از آتش نيست. زجاج گويد: پاداش ميشوند پاداشى

كه موافق اعمالشان باشد. و آن از ابن عبّاس و قتاده و مجاهد روايت شده و وفاق بر مقدار جريان دارد. پس جزاء و پاداش (كيفر كردار) موافق است براى اينكه آن بر مقدار در استحقاق اعمال جريان دارد. (إِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِساباً) حسن و قتاده گويند: يعنى ما اين عذاب را در باره گروه كفّار نموديم براى اينكه ايشان ترس از حساب نداشتند. يعنى ايمان به بعث و حساب نداشتند. ابى مسلم گويد: خوف پاداش اعمال و كيفر كردار نداشتند و گمان نميكردند كه براى ايشان حسابى باشد.

هذلى گويد: رجاء در اينجا بمعنى خوف و ترس است.

اذا لسعته النحل لم يرج لسعها و خالفها فى بيت نوب عواسل

وقتى كه مگس و زنبور عسل گزيد ترسى نيست مر گزيدن او را و در كندو عسلهايى بجا خواهد گذاشت.

شاهد در اين بيت: كلمه لم يرج است، كه بمعنى خوف و ترس آمده است.

(وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا) يعنى تكذيب كردند بآنچه را كه انبياء آوردند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 244

و بعضى گفته اند: تكذيب بقرآن نمودند.

و بعضى گفته اند: تكذيب بحجتهاى خدايى نموده و آنها را تصديق نكردند.

(كِذَّاباً) يعنى تكذيب كردنى.

(وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ كِتاباً) يعنى و هر چيزى از اعمال را در لوح محفوظ بيان نموديم و مانند آن است:

(وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ) «1» و بعضى گفته اند: يعنى و هر چيز از اعمالشان را ما حفظ ميكنيم تا آنها را بسبب آن اعمال پاداش- دهيم بيان فرمود كه اين حفظ و احصاء واقع است بكتابت براى اينكه كتابت در حفظ كردن چيز ابلغ و

رساتر از احصاء و شمردنست.

و جايز است كه كتاب حال و تأكيد باشد يعنى ما آن را احصاء نموديم در حالى كه آن نوشته بود براى ايشان و كتاب بمعناى مكتوب و نوشته است.

(فَذُوقُوا) يعنى پس گفته ميشود باين گروه كفّار بچشيد آنچه شما در آنيد از عذاب.

(فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلَّا عَذاباً) يعنى پس هرگز زياد نشود شما را مگر عذاب بعلّت اينكه هر عذاب و شكنجه اى ميآيد بعد از وقت اوّل پس آن زياد است بر ايشان.

__________________________________________________

(1) مترجم گويد: يعنى علىّ بن ابى طالب عليه السّلام و اوست كه عالم بهمه چيز است از علويات و سفليّات و اوست باب مدينه علم و حديث انا مدينة العلم و على بابها متّفق عليه سنّى و شيعه است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 245

[سوره النبإ (78): آيات 31 تا 40] ... ص : 245

اشاره

إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً (31) حَدائِقَ وَ أَعْناباً (32) وَ كَواعِبَ أَتْراباً (33) وَ كَأْساً دِهاقاً (34) لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا كِذَّاباً (35)

جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً (36) رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الرَّحْمنِ لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً (37) يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً (38) ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ مَآباً (39) إِنَّا أَنْذَرْناكُمْ عَذاباً قَرِيباً يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً (40)

ترجمه: ... ص : 245

31- البتّه رستگارى و سعادت (يا جاى رستگارى) براى پرهيزكاران است.

32- باغچه هايى و تاكستانهايى (باغهاى انگور).

33- و دخترانى پستان تازه بلند شده هم سال (براى پرهيزكارانست) 34- و جامى لبريز از شراب نيز

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 246

35- در آن بهشت سخن بيهوده و دروغ بهم بستن (يا سخن دروغ نميشنوند).

36- پاداش دادنى از پروردگار تو است كه آن پاداش عطاى كافى (و پسنديده) است.

37- (پروردگار تو) پروردگار آسمانها و آنچه ميان آنها و زمين است كه خداى بخشاينده است و قادر نيستند كه با وى سخن بگويند (و در باب ثواب و عقاب از او سؤال كنند).

38- روزى كه جبرئيل و فرشتگان صف كشيده بپاى ايستند سخن نگويند جز آنكه خداى بخشنده بوى اجازه بدهد و براستى سخن گويد.

39- آن روز روزيست كه مسلّما آمدنى است پس هر كه خواهد بسوى پروردگارش (به ايمان و كردار پسنديده) بازگشتى فرا گيرد.

40- البتّه شما را از شكنجه نزديك بيم ميدهيم روزى كه شخص بآنچه دو دستش از پيش فرستاده بنگرد و كافر بگويد اى

كاش من خاك بودمى.

قرائت: ... ص : 246

كسايى (و لا كذابا) بتخفيف ذال قرائت كرده و باقى بتشديد. و اهل حجاز و ابو عمرو ربّ السّماوات برفع خوانده و ديگران بجرّ. عاصم و ابن عامر و يعقوب و سهل الرّحمن را بجرّ قرائت نموده و ما بقى از قاريان به رفع خوانده اند.

دليل: ... ص : 246

جايز است (وَ لا كِذَّاباً) مصدر كذب باشد پس معنايش لا كذبا باشد و ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 247

و جايز است كه مصدر كاذبه مكاذبه و كذابا باشد. و بتشديد ممكن است مصدر كذّب باشد.

فرّاء گويد: يك اعرابى در راه مكّه گفت اى ابا ذكريا آيا قصار بهترست نزد تو يا حلق. قصدش اين بود تقصير كنم مويم را بچينم يا سرم را بتراشم و كسى كه (رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الرَّحْمنِ) برفع قرائت كرده (ربّ) را اسم اوّل را از جرى كه قبل از آن در قول خدا (جَزاءً مِنْ رَبِّكَ) بود قطع كرده و آن را مبدء و الرّحمن خبر او قرار داده سپس استيناف نموده (لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ) را و كسى كه (رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الرَّحْمنِ) الرّحمن را بجرّ خوانده پيروى كرده دو اسمى را كه قبل از آن مجرور بودند در قول خدا (جَزاءً مِنْ رَبِّكَ) و (رَبِّ السَّماواتِ) و كسى كه الرّحمن را مرفوع خوانده پيروى كرده (رَبِّ السَّماواتِ) جرّى كه در قول خدا (مِنْ رَبِّكَ) را و الرّحمن را استيناف گرفته (لا يَمْلِكُونَ) را خبر الرّحمن.

لغت: ... ص : 247

الحديقه: بهشت و باغ محدود و محاط را گويند. و جمع آن حدائق است و از آنست احدق القوم بفلان. وقتى كه اطراف او را بگيرند و از آنست حدقه چشم براى اينكه پلك ها بآن احاطه دارد.

الاعناب: جمع عنب و آن ميوه (انگور) تاكستانست پيش از آنكه خشك شود و چون خشك شد كشمش و مويز خواهد بود.

الكواعب: جمع كاعب و آن دختر و دوشيزه جوانيست كه تازه پستانهاى او بزرگ

شده است.

الأتراب: جمع ترب و آن دختر بچّه هاى هم سالند كه با يكديگر با

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 248

خاك بازى ميكنند.

الدّهاق: كاسه ها و ليوانهايى است كه مزيدى در پرى آن نيست. و اصل دهق فشار سخت است. ادهقت الكائس ملاتها. كاسه پر و لبريزست گفت «يلذّه بكاسه الدّهاق» به كاسه لبريز لذّت ميبرد.

(عطاء حسابا) يعنى فراوان كافى گفته ميشود (احسبت فلانا) يعنى باندازه كفايت باو دادى تا گفت بس است مرا.

شاعر گويد:

و نقفى وليد الحىّ ان كان جائعا و نحسبه ان كان ليس بجائع

ايثار ميكنم ما در بچّه را اگر گرسنه باشد و اگر هم نباشد آن قدر باو ميدهيم تا بگويد بس است.

شاهد اين بيت كلمه بخشنده است كه باندازه كافى دادن است.

اصمعى گويد: گفته ميشود حسبت الرّجل به تشديد: يعنى او را اكرام نمودم. و سرود:

اذا اتاه ضيفه بحسبه من حاقن او من صريح يحلبه

وقتى ميهمانى براى او آمد او را احترام نمايد و پذيرايى كند از شيرى كه در ظرف است و يا از پستان بدوشد.

شاهد در اين بيت كلمه بحسبه است كه بمعنى اكرام آمده.

اعراب: ... ص : 248

حدائق بدل از قول خداى تعالى (مفازا) بدل بعض از كلّ، و همچنين است ما بعد آن. و اترابا صفت كواعب است. جزاء منصوب بمعناى اينكه البتّه براى پرهيزكاران رستگاريست. يعنى پاداش دهد ايشان را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 249

پاداش دادنى. و به بخشد بايشان بخششى. پس معناى جزاهم و اعطاهم يكيست. يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ ظرف است براى قول او سبحانه (لا يَمْلِكُونَ) و قول او «صفّا» منصوب بر حاليت است.

وَوْمَ يَنْظُرُ»

ظرف است براى قول او (عذابا) زيرا آن بمعناى عذاب كردن و شكنجه دادنست.

تفسير و مقصود: ... ص : 249
اشاره

سپس خداوند سبحان تعقيب نمود بيم دادن كفّار را بوعده دادن پرهيزكاران و نياكان پس گفت (إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ) يعنى آنهايى كه ترسيدند از خدا بدورى كردن از شرك و گناه (مَفازاً) يعنى رستگارى و نجات تا حال تندرستى و خوشحالى. و بعضى گفته اند: مفاز موضع و محلّ رستگارى است و گفتند براى هلاكتها مفازه بر طريق و روش تفاّل مثل اينكه گفته اند: منجاة محل نجات است و بعضى گفته اند: مفازا محلّ نجات است بسوى جايگاه و تفريحگاه و آن نجات از آتش بسوى بهشت است.

سپس اين رستگارى را توضيح داد و گفت (حَدائِقَ وَ أَعْناباً) يعنى درختان بهشت و ميوه هاى آن.

(وَ كَواعِبَ أَتْراباً) قتاده گويد: يعنى دوشيزه گانى كه تازه پستانهاى آنها بالا آمده و همه همسال يكديگرند. و معنايش يكسان بودن خلقت و هيكل و صورت و سن است كه بهم شبيه و هم شكلند.

ابو على جبائى گويد: اترابا يعنى يكسانند بر مقدار همسرانشان در زيبايى و صورت و سن.

(وَ كَأْساً دِهاقاً) ابن عبّاس و قتاده و حسن گويند: يعنى جامهاى پر و لبريز. مجاهد و سعيد بن جبير گويند: جامهاى پشت سر هم كه بشارب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 250

و نوش كننده آن ميدهند. ابو هريره گويد: يعنى جامهاى پى در پى.

مقاتل گويد: يعنى باندازه تشنگى آنها (لا يَسْمَعُونَ فِيها) يعنى نميشنوند در بهشت (لَغْواً) يعنى سخن بيهوده كه فايده در آن نباشد (وَ لا كِذَّاباً) يعنى تكذيب كردن بعضى از آنها بعض ديگر را ابو عبيده گويد:

كسى كه بتخفيف خوانده

اراده كرده. و لا مكاذبة. ابو على فارسى گويد:

كذبا يعنى و نه دروغ را (جَزاءً مِنْ رَبِّكَ) يعنى آنچه پرهيزكاران مى كند پاداش ايشانست از پروردگار تو بر تصديق ايشان خدا و پيامبر او صلّى اللَّه عليه و آله.

(عَطاءً) يعنى به بخشد خداوند ايشان را بخششى (حِساباً) ابو عبيده و جبائى گويند: يعنى كافى. و بعضى گفته اند: حسابا يعنى بسيار. و برخى گفته اند: (حسابا) يعنى بقدر استحقاق و بحسب و اندازه عمل و كردار. زجاج گويد: يعنى باندازه اى كه كفايت كند ايشان را و در آنست كه آنچه بخواهند (رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الرَّحْمنِ) گذشت معناى آن. و معنايش اينست آنكه بمؤمنين پاداش ميدهد او پروردگار آسمان و زمين و تدبير كننده آنها و آنچه ما بين آنها و متصرّف در آنها بر طبق و وفق اراده و خواسته خداى نعمت دهنده بر مخلوقات مؤمن و كافر ايشان است (لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً) يعنى اختبار ندارند اينكه از او سؤال كنند مگر در آنچه آنها اجازه داده شده مثل قول او كه ميفرمايد: (وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى ) شفاعت نميكنند مگر براى او افراد پسنديده. و قول او (لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ) احدى سخن نميگويد مگر باجازه او. و خطاب توجّه دادن كلام است بكسى كه درك آن سخن نمايد بصيغه و لفظى كه آگاهى از مقصود دهد بر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 251

روش تو و به تو (انت ربك) مقاتل گويد: مردم توانايى و قدرت سخن گفتن با پروردگار را ندارند مگر باذن او (يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا) يعنى در اين روز.

و

اختلاف در معنى روح شده در اينجا بر چند قول:

«روح چيست» ... ص : 251

(1) مجاهد و قتاده و ابو صالح گويند: بدرستى كه روح خلقى از مخلوقات خداى تعالى است بر صورت بنى آدم و از جنس فرشتگان نيستند در يك صف مى ايستند. و فرشتگان در صف ديگر. آنها لشگرى هستند و اينها لشگرى.

(2) شعبى گويد: آن دو صف پروردگار عالميانست در روز قيامت صفى از روح صفى از فرشتگان.

(3) ابن مسعود و عطاء از ابن عبّاس گويد: البتّه روح فرشته اى از فرشتگانست نيافريد است خداوند خلقى بزرگتر از او وقتى روز قيامت شد او به تنهايى در يك صف مى ايستد و فرشتگان تمامى در صف ديگر. پس بزرگى آن روح مانند صف فرشتگانست.

(4) عطيه از ابن عبّاس روايت كرده: كه ارواح مردم با فرشتگان در بين دو نفخه مى ايستند پيش از آنكه ارواح باجساد بر گردد ضحّاك گويد:

روح جبرئيل است. وهب گويد: كه جبرئيل عليه السّلام در مقابل خدا عزّ و جلّ ايستاده و شانه اش ميلرزد خداوند عزّ و جلّ خلق ميكند از هر لرزش وى صد هزار فرشته. پس فرشتگان صفهايى هستند در مقابل خداى تعالى كه سرهاى خود را بزير انداخته (از هيبت و جلالت خداوند) پس وقتى- خداوند بايشان اجازه سخن داد. ميگويند: لا اله الّا انت و درست يعنى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 252

گويند لا اله الّا اللَّه و على بن ابراهيم باسنادش از حضرت صادق عليه السّلام. روايت نموده كه فرمود: روح فرشته ايست بزرگتر از جبرئيل، و ميكائيل.

حسن گويد: بدرستى كه روح اولاد و فرزندان آدم است و قول خدا كه فرمود: (صفّا)

يعنى برگزيده گان (لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ) و ايشان مؤمنين و فرشته ها هستند (وَ قالَ) يعنى در دنيا (صَواباً) يعنى شهادت به توحيد داده و گفتند لا اله الّا اللَّه. و بعضى گفته اند: كه كلام در اينجا شفاعت است يعنى شفاعت نميكنند (إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ) حسن و كلبى گويند: مگر در باره كسى كه خداوند براى او اجازه داده شفاعت ميشود و معاوية بن عمّار از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السّلام روايت كرده كه از اين آيه از آن حضرت سؤال شد. پس فرمود: قسم بخدا ما هستيم اذن داده شدگان در روز قيامت براى شفاعت و گوينده گان صواب. گفت عرض كردم فدايت شوم چه مى گوييد شما. فرمود: تمجيد ميكنيم خدا را و صلوات بر پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرستاده و شفاعت ميكنيم براى شيعيان و پيروانمان. و پروردگار ما ميپذيرد. عياشى هم همين روايت را بدون سند نقل كرده (ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ) يعنى اين روز حقّ است و شكّى در وقوع و وجود آن كه قيامت است نيست (فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ مَآباً) پس هر كس بخواهد كه بسوى پروردگار خود مرجعى بگيرد يعنى براى طاعت خدا و معنايش اينست پس هر كس بخواهد عمل صالح انجام دهد كه به سوى پروردگار خود بر گردد پس البتّه علّتها بر طرف و راهها آشكار و پيامبران تبليغ رسالت نمودند. و مآب مفعل از اوب بمعناى رجوع و بر گشتن است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 253

عبيد گويد: «1»

و كلّ ذى غيبة يؤوب و غائب الموت لا يؤوب

(1) و هر صاحب

غيبت و مسافرى بر ميگردد ولى مسافر مرگ بر نخواهد گشت شاهد در اين بيت كلمه يؤوب است كه بمعناى رجوع و برگشت آمده است.

سپس خداوند سبحان كفّار مكّه را بيم داد و فرمودِنَّا أَنْذَرْناكُمْ عَذاباً قَرِيباً)

البتّه ما بيم ميدهيم شما را بعذاب نزديك يعنى عذاب در آخرت زيرا هر چه آينده نزديك استَ وْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ)

روزى كه آدمى منتظر ميشود جزاء و پاداش آنچه مقدّم داشته. پس اگر طاعت و عبادت نموده- منتظر ثواب خواهد بود و اگر گناه و معصيت نموده منتظر عقوبت و عذاب خواهد بود.

و بعضى گفته اند: يعنى البتّه هر كس در آن روز بعملش نگاه ميكند از خوب و بد كه در پرونده ثبت گرديده پس اميدوار ثواب خداست بر اعمال صالحه و شايسته اش و ميترسد. عقاب و شكنجه بر اعمال بدش را.

َ يَقُولُ الْكافِرُ)

در اين روز كافر ميگويدا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً)

يعنى آرزو

__________________________________________________

(1) عبيد بن ابرص از شعراء جاهليت و معاصر امرء القيس يا كمى از او جلوتر بوده منذر بن ماء السّماء پادشاه حيره او را در غريّين در روز يؤس و شومش كشته و قصّه آن طولانى است و از اشعار خوبش از اين قصيده است:

من يسأل النّاس يحرمو و سائل اللَّه لا تخيب

هر كس از مردم سؤال كند او را محروم نمايند ولى آنكه از خدا خواهد نااميد نشود.

باللّه يدرك كلّ خير و القول فى بعضه تلغيب

قسم بخدا كه بهر خيرى ميرسد. و قول در بعضى از آن فاسد است.

و اللَّه ليس له شريك علام ما اخفت القلوب

و براى خدا شريكى نيست. براى چه

دلها ميترسد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 254

ميكند كه اى كاش خاك بود و عود نميكرد و محاسبه نميشد تا اينكه از عذاب آن روز خلاص و راحت باشد. زجاج گويد: معناى ا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً)

اينست اى كاش من روز قيامت زنده نميشدم.

عبيد اللَّه بن عمر گويد: روز قيامت كه شود زمين كشيده شود و مسطّح گردد و تمام جنبنده ها و شاخدارى كه با شاخش گوسفندى را زده است مجاهد گويد: روز قيامت قصاص ميشود از حيوان شاخدارى كه حيوان بى شاخى را شاخ زده ... گويند: بدرستى كه خداوند جمع ميكند ميان وحشيها و هوام و پرندگان و هر چيزى را جز جنّ و انس را پس ميگويد كيست پروردگار شما پس ميگويند الرّحمن الرّحيم. پس خداوند بايشان ميگويد بعد از آنكه قضاوت ميان آنها نمود حتّى از شاخ دار قصاص كند كه بى شاخى را شاخ زده. البتّه ما شما را ايجاد كرديم و براى فرزندان آدم شما را تسخير نموديم و شما در روزهاى زندگيتان مطيع بوديد. پس بر گرديد بسوى آنكه بوديد خاك باشيد. پس خاك ميشود. پس وقتى كافر اين منظره را ديد آرزو ميكند كه اى كاش من در دنيا بر صورت و قيافه خوك بودم روزيم مانند روزى آنها و در آخرت بودم خاك.

و بعضى گفته اند: مراد بكافر در اينجا ابليس و شيطانست كه آدم را سرزنش كرد به اينكه از خاك آفريده شده و افتخار بآتش نمود. پس در روز قيامت وقتى بزرگوارى آدم و فرزندان او را ديد ميگويد:ا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً

«1»

__________________________________________________

(1) مترجم گويد: حاكم حسكانى در شواهد التّنزيل گويد: فرات بن

ابراهيم كوفى گويد: حديث كرد مرا جعفر بن محمّد فزارى از محمّد بن حسين از محمّد بن حاتم از ابى حمزه ثمالى. گفت پرسيدم از حضرت باقر عليه السّلام از قول اللَّه تعالى (عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ) پس فرمود على

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 255

__________________________________________________

عليه السّلام باصحابش ميفرمود: و اللَّه منم نبأ عظيم چنان كه اختلاف كردند تمام امّتها بزبانهاى خودشان. قسم بخدا براى خدا خبرى بزرگتر از من نيست و نه آيه اى بزرگتر از من.

و نيز ابو النصر در تفسيرش باسنادش از ابان بن تغلب روايت كرده كه پرسيدم از حضرت باقر عليه السّلام از قول خدا. عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ. فرمود:

النّبإ العظيم

على عليه السّلام است و در باره او اختلاف كردند (برخى او را خدا و برخى او را امام و خليفه بلا فصل و اهل سنّت او را خليفه چهارم و ...)

و در باره رسول خدا اختلافى نبوده (كه نبأ عظيم باشد).

و نيز باسنادش از عبد خير از علىّ بن ابى طالب عليه السّلام روايت نموده كه فرمود صخر بن حرب (ابو سفيان) لعنه اللَّه آمد تا در كنار رسول خدا- نشست. پس گفت كار بعد از شما براى كيست. فرمود براى آنكه او در نزد من بمنزله هارون است از موسى. پس خدا نازل كرد. عَمَّ يَتَساءَلُونَ يعنى اهل مكّه ميپرسند از خلافت على عليه السّلام (عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ. پس بعضى تصديق نموده و برخى تكذيب كردند ولايت او را (كَلَّا سَيَعْلَمُونَ ثُمَّ كَلَّا سَيَعْلَمُونَ) و آن ردّ است بر ايشان بزودى ميشناسند خلافت او را كه حقّ است وقتى كه در گورشان

از ايشان پرسيدند پس نميماند مرده ى در شرق و غرب و نه در خشكى و نه در دريا مگر اينكه نكير و منكر ميپرسند از او و ميگويند بمرده خداى تو كيست و دين تو چيست و پيامبر و امام تو كيست و در تفسير برهان از اصول كافى باسنادش از ابى حمزه ثمالى از حضرت باقر عليه السّلام روايت نموده كه گفت گفتم بآن حضرت فدايت شوم شيعيان شما ميپرسند از تفسير اين آيه (عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ) پس فرمود: تفسير اين با من است اگر بخواهم خبر ميدهم بايشان و اگر نخواهم نميدهم. سپس فرمود لكن بتو خبر ميدهم تفسير آن را. گفتم عَمَّ يَتَساءَلُونَ فرمود: آن در باره امير المؤمنين على عليه السّلام است. ميفرمود: امير المؤمنين نيست براى خدا آيه اى بزرگتر از من و نه خبرى كه از من بزرگتر باشد.

و اين روايت را صفّار هم در بصائرش نقل كرده و در آخرش دارد كه هر آينه البتّه خداوند ولايت مرا بر امّتهاى گذشته واجب كرده بود پس آنها از پذيرفتن آن خود دارى كردند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 256

__________________________________________________

و باز كلينى باسنادش از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده در قول خدا. عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ فرمود: نبأ عظيم ولايتست و پرسيدم از آن حضرت از قول خدا. هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ. فرمود ولاية امير المؤمنين عليه السّلام.

و ابن بابويه گويد: حديث كرد ما را حمزة بن محمّد بن جعفر بن محمّد بن زيد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب در ماه رجب سنه 339 گفت حديث كرد مرا پدرم از

ياسر خادم از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرّضاء عليهم السّلام از پدرش از پدرانش از حسين بن على عليهما السّلام كه گفت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بعلى عليه السّلام فرمود

يا على انت حجّة اللَّه

تو حجّت خدا و تو باب خدا و تو راه و طريق بسوى خدا و تو نبأ عظيم (خبر بزرگ) و تو صراط مستقيم و تو مثل اعلى هستى.

يا على تو امام مسلمين و امير المؤمنين و خير الوصيّين و آقاى راستگويانى يا على تو فاروق اعظم و تو صديق اكبرى يا على تو خليفه من و تو اداء كننده دين من و تو وفا كننده بوعده هاى منى.

يا على تو اوّل مظلوم بعد از منى. يا على تو جدا شده (از باطلى) يا على تو مهجورى (و غريبى) گواه ميگيرم خدا و كسانى كه از امّت من حاضرند كه حزب تو و پيرو تو حزب و پيرو من و حزب من حزب خداست و پيرو حزب دشمنان تو حزب شيطانست.

پيروى شاعر معاصر گويد:

دل بغير از شاه مردان با كسى سودا ندارد بى (ولاى مرتضى) دل داشتن معنى ندارد

خواست گر روزى رود از اين سرا با زاد و توشه بهتر از حبّ على در دست خود كالا ندارد

روز رستاخيز مغزش از حرارت مى گدازد هر كه در (ظل همايون على) مأوى ندارد

گر نباشد در كفش پروانه امضاء مولى راه بر او بسته جا در عالم بالا ندارد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 257

__________________________________________________

چون بخواهد بار يا خود را رساند هاتف غيب بانگ بر او ميزند پروانه ات امضاء

ندارد

با كلام اللَّه ناطق هر كه در افتد ور افتد نيست ترديدى در آن امروز يا فردا ندارد

ذات بى همتايى تفسير قرآن مجيدش در همه كون و مكان جز چارده دانا ندارد

واى بر آن كس كه خرماى فدك را خورد وز ان پس با وقاحت گفت حقّى حضرت زهرا ندارد

جاى مولى را گرفت و برد اين حق مسلّم در مقام باز پرسى فرصت حاشا ندارد

(پيروى) هر كس ولاى مرتضى را كرد انكار جاودان در دوزخ است و هيچ استثنا ندارد

در تفسير برهان- در ذيل آيه يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً

گويد ترابيّا يعنى علويّا گفت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله امير المؤمنين عليه- السّلام را كنيه ابو تراب داد.

شيخ صدوق باسنادش از ابى بصير از حضرت صادق عليه السّلام- روايت نموده كه فرمود: در تفسير آيهَ وْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً يعنى علويّا كه دوست ميداشتم و پيروى ميكردم ابو تراب (على عليه السّلام) را.

محدّث بحرينى در تفسير مزبور گويد: در باطن تفسير اهل بيت رسالت عليهم السّلام آمده. چيزى كه تأييد ميكند اين تأويل را در تأويل قول خدا «أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً) امّا كسى كه ستم و ظلم نمايد. پس بزودى برگشت ميكند بسوى پروردگارش. پس او را عذاب ميكند او را عذاب سختى. گويد: او را بسوى امير المؤمنين عليه السّلام بر ميگردانند. پس او را عذاب سختى مينمايد تا اينكه ميگويد اى كاش من تراب يعنى از شيعيان ابو تراب بودم و

ربّ هم در اينجا بمعناى صاحبست و نيز ابن بابويه باسنادش از طرق عامّه از عباية بن ربعى نقل نموده كه گفت: گفتم به عبد اللَّه بن عبّاس چرا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله على

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 258

__________________________________________________

عليه السّلام را كنيه ابو تراب داد. گفت براى اينكه او صاحب زمين و حجّت خدا بر اهل زمين است و بقاء زمين و سكون آن بسبب و وجود آن بزرگوار است.

حافظ گويد:

ز نام اوست معلّق سماء و كرسى و عرش ز ذات اوست مطبق زمين چنين هنجار

ابن عبّاس گويد: شنيدم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ميفرمود:

وقتى كه روز قيامت ميشود و كافر مى بيند آنچه خداوند تبارك و تعالى براى شيعيان على عليه السّلام از ثواب و تقرّب و كرامت مهيّا نموده. ميگويد اى كاش من تراب يعنى از شيعه على عليه السّلام بودم. و اين است قول خداى عزّ و جلّ: يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 259

سوره النّازعات ... ص : 259

اشاره

«در مكّه نازل شده» چهل و شش آيه است از نظر اهل كوفه.

و پنج آيه است از ديد ديگران.

اختلاف آن:

در دو آيه است (وَ لِأَنْعامِكُمْ) حجازى و كوفى «طغى» عراقى، و شامى است.

فضيلت آن: ... ص : 259

ابى بن كعب از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت نموده كه فرمود هر كه سوره (و النّازعات) را قرائت كند نباشد توقّفش و حسابش در روز قيامت مگر ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 260

باندازه وقت نماز واجب تا اينكه داخل بهشت گردد و امام جعفر صادق ابو عبد اللَّه عليه السّلام فرمود. هر كه اين سوره را قرائت كند از دنيا نرود مگر سيراب و روز قيامت هم انگيخته نشود مگر سيراب و داخل بهشت هم- نگردد مگر سيراب.

توضيح. و وجه ارتباط با سوره ما قبل:

چون خداوند سبحان سوره (عمّ) را بذكر احوال قيامت و مناظر هولناك آن پايان داد اين سوره را بمثل آن شروع نمود. و فرمود:

[سوره النازعات (79): آيات 1 تا 14] ... ص : 260

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً (1) وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً (2) وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً (3) فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً (4)

فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً (5) يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ (6) تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ (7) قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ (8) أَبْصارُها خاشِعَةٌ (9)

يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ (10) أَ إِذا كُنَّا عِظاماً نَخِرَةً (11) قالُوا تِلْكَ إِذاً كَرَّةٌ خاسِرَةٌ (12) فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ (13) فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ (14)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 261

ترجمه: ... ص : 261

بنام خداوند بخشاينده مهربان:

1- سوگند بفرشتگان كه جان (كافران) را با سختى ستانند.

2- سوگند به فرشتگان كه ارواح (مؤمنان را) بمدارا بيرون آورند.

3- سوگند بفرشتگان كه (از آسمان بزمين و از زمين بآسمان چون شناگرانى كه در دريا شنا كنند.

4- سوگند بفرشتگان كه (در فرمان بردارى بر يكديگر) پيشى گيرنده سبقت گرفتنى.

5- سوگند بفرشتگان كه (بفرمان خدا) تدبير كارها ميكنند.

6- روزى كه جنبانده (مراد دميدن اوّل اسرافيل است كه كوه ها و زمين را بلرزاند).

7- و آن لرزش را صيحه اى (دميدن دوّم اسرافيل در صور كه خلق زنده ميشوند) از پى در آيد.

8- آن روز دلهائيست كه لرزانست.

9- ديدگانشان (از بيم) سرافكنده است.

10- ميگويند آيا ما (از پس مرگ) بحال نخست باز گردانيده خواهيم شد.

11- آيا ما آن گه كه استخوانهاى پوسيده شديم (ما را مبعوث خواهند كرد).

12- (منكران از روى استهزاء) گويند اگر راست باشد اين بازگشتن در آن هنگام بازگشتنى زيان آور خواهد بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 262

13- بى گفتگو قيامت و بعثت يك فرياد است.

14- پس آن گاه ايشان در روى زمين هموارى باشند (بعد از آنكه در درون زمين بودند.)

قرائت: ... ص : 262

اهل كوفه غير حفص و قتيبه و نصير و رويس از يعقوب (ناخره) را با الف قرائت كرده و ديگران (نخره) بدون الف. ابو عمرو دورى و حمدون از كسايى نقل كرده كه باكى نيست ناخره را خوانده شود يا نخره. و در قرائت شواذ ابى حياة حفره بدون الف قرائت كرده و نافع (غير قالون) و يعقوب (انّا لمردودون) بيك همزه بغير مدّ. و (اذا كنّا) بدون همزه استفهام خوانده است. ابن عامر و كسايى

(ء انّا لمردودون با دو همزه) و (اذا كنّا) را بيك همزه قرائت كرده چنان كه گذشت. و ابن كثير (انّا اذا كنّا) و (ء انّا لمردودون) را بيك همزه استفهام بدون مد خوانده و ابو عمر با استفهام در هر دو با همزه ممدوده قرائت كرده. و عاصم و حمزه و خلف در هر دو با همزه مشخّص خوانده و ذكر آن مشروحا در چند موضع گذشت.

دليل: ... ص : 262

نخره و ناخره دو لغت ميباشند فرّاء گويد: نخره پوسيده و ناخره تو خالى را گويند زجاج گويد: ناخره بيشتر و بهتر است براى شباهتش بآخر آيات اين سوره بعضى از آن به بعضى ديگر مثل خاشر و حافره. و امّا دليل در حفره پس او اراده كرده حافره را مثل قرائت عموم پس الف حذف شده بجهت تخفيف چنان كه در شعر زير حذف شده.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 263

اصبح قلبى صردا لا يشتهى ان يردا الّا عرارا عررا صبح كرد دلم كه خنك بود و بآب ميل نداشت مگر به سبزى و نباتات كه سخت مايل بود.

لغت: ... ص : 263

الفرق: اسميست كه قائم مقام مصدر شده و آن غرق كردنست. گفته ميشود اغرق فى النّزع. وقتى كه در كندن شدّت ميكند.

النشّط: نيز كندن است. از آنست حديث ام سلمه. پس عمّار كه برادر رضاعى ام سلمه بود آمد. و زينب را از دامنش كند و جدا كرد و نشط الوحش من بلد الى بلد يعنى وقتى حيوان وحشى را از شهرى به شهرى به نشاط و غصّه بيرون ميكردند تنشط صاحبها يعنى بيرون ميبرند او را از حالى بحالى. هميان بن محافه گويد:

امست همومى تنشط المناشطا الشام بى طورا و طورا واسطا

غم و غصّه روز را شب نمود كه از شام بطرزى بيرون ميروم و از واسط عراق بطرز ديگر.

شاهد در اين بيت كلمه تنشط است كه بمعناى بيرون رفتن از حالى، بحاليست و انشطت العقدة يعنى گره آن را گشود و نشطتها عقدتها گويا كه از بستن باز شد. و الا نشوطه باز شدن گره است وقتى

كه دو طرفش را كشيد.

گفته ميشود گره بسته او باز نشد.

و الرّجف: حركت چيز است از زير غير او بترديد و پريشانى.

و الرّجفه: زلزله بزرگ و شديد است. و ارجفوا يعنى مردم سخت لرزيدند بجهت پريشانى كارها. و هر چيزى كه پيرو و پى گير چيزى باشد. البتّه رديف

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 264

او خواهد بود و ارداف نجوم پى در پى بودن بعضى از آن بعضى ديگر است و ارداف ملوك در جاهليت آنهايى بودند كه جانشين ملوك ميشدند. و ردفان شب و روز است (كه در پى هم خواهند بود). الوجيف: پريشانى و اضطراب شديد است. و قلب واجف. دل پريشان را گويند. و وجيف شتاب و سرعت در سير است. او جف السير- يعنى شتاب كرد در حركت. و از عج الرّكاب فيه. يعنى در حركت بشدّت و سختى ركاب زد.

الحافره: محفوره يعنى در گو (مثل ماء دافق) يعنى مدفوق و بعضى گفته اند: الحافره بمعناى زمين حفر شده است. و رجع الشيخ فى حافرته يعنى از جايى كه آمده بود برگشت و اين مثل برگشت قهقرى بعقب برگشتن است.

شاعر گويد:

احافرة على صلع و شيب معاذ اللَّه من سفه و عار

آيا از ريختن موى جلوى سر و سفيد شدن محاسن بر گشتى است پناه بر خدا ميبرم از ننگ و سفاهت يعنى آيا بر گشتى بسوى جوانى و اوّل زندگيست شاهد در اين بيت كلمه حافره است كه بمعنى بر گشت بقهقرى است.

يعنى آيا بر گشتى بسوى جوانى و اوّل زندگيست و گفته ميشود النّقد عند الحافره يعنى قرار نميگيرد سم اسب تا اينكه نقد و

دريافت كند ثمن و جايزه مسابقه را براى اين كه جهت خويش نسيه فروخته نميشود سپس بسيار شد اين مثل تا در غير حافر هم گفته شد.

السّاهره: يعنى روى زمين. و عرب روى زمين از بيابانهاى خشك را ساهره گويد يعنى صاحب بيدار شبى. براى اينكه هر كس در آن باشد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 265

از ترس آن نميخوابد. اميّة بن ابى الصّلت گويد:

و فيها لحم ساهرة و بحر و ما فاهوا به لهم مقيم «1»

و در آنست شكار حيوانات صحرايى و حيوانات دريايى و آنچه بخواهند بر ايشان در آنجا آماده است.

شاهد در اين بيت كلمه ساهره است كه بمعنى صحراى خوفناك آمده و ديگرى گويد:

فانّما قصرك ترب السّاهره ثم تعود بعدها فى الحافره

پس البتّه قصر تو در كنار بيابان خوفناكيست سپس بعد از آن بر ميگردى در قبر و گورت.

شاهد در اين بيت نيز كلمه السّاهره كه بمعناى صحراى خوفناك است.

اعراب: ... ص : 265

جواب قسم محذوف است بنا بر تقدير (ليبعثنّ) و بعضى گفته اند:

جواب اينست. فى انّ ذلك لعبرة. يعنى در اين مطالب عبرت و تنبّه است روزى كه ميلرزاند بشدّت لرزاندنى و دلها هم ميطپد و يومئذ بدل ميباشد از يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ.

تفسير: ... ص : 265

(وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً)

مفسّرين در باره تفسير آن اختلاف كرده اند بر چند

__________________________________________________

(1) اميّة بن ابى الصّلت. از حنفاء بود كه بانصارى معاشرت كرد ولى ايمان بايشان نياورد و باسلام هم نگرويد. تعريف ميكند بهشت را كه در آن از تمام اقسام گوشت ها موجود است و اينكه هر چه اراده كند نزدشان حاضر خواهد بود او كسى بود كه ميگفت هر دينى در روز قيامت نزد خدا باطل است جز دين حنيفه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 266

وجه (1) اينكه مقصود از آن فرشتگانند كه ارواح كفّار را از بدنهاى آنها به لذّت و سختى ميكشند چنان كه فرو ميبرد زه را در كمان و بشدّت آن را ميكشد. و اين معنى از على عليه السّلام و مقاتل و سعيد بن جبير روايت شده. مسروق گويد: آن فرشتگانى هستند كه جان اولاد آدم را از بدنشان بيرون ميآورند. مجاهد گويد: آن مرگ است كه جانها را ز بدنها بيرون ميكشد. و اين معنى، از حضرت صادق عليه السّلام هم روايت شده. (2) مقصود از آن ستارگانى هستند كه از افقى بافق ديگر كشيده ميشوند يعنى طلوع و غروب ميكنند و اين معنى از حسن و قتاده و ابو عبيده و اخفش و جبائى نقل شده ابو عبيده گويد از محلّ طلوعشان فرو ميآيند و در محلّ غروبشان غروب ميكنند. (3) عطا

و عكرمه گويند النّازعات كمانهايى هستند كه تيرها را رها ميكنند و ناشطات يعنى اوهاق جمع وهق يعنى كمندها و بنا بر اين پس قسم و سوگند بفاعل، آن است و ايشان مجاهدين در راه خدايند.

(وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً) در معناى آن قول هايى است (1) آنچه ما ذكر نموديم (يعنى كمندها).

(2) على عليه السّلام گويد: آنها فرشتگانى هستند كه جان كفّار را از ميان پوست و ناخنهايشان ميكشند تا بسختى و غصّه از درونشان بيرون ميآورند. و نشط يعنى جذب نمودن گفته ميشود (نشطت الدّلو نشطا) يعنى آن را كشيد (3) ابن عبّاس گويد: آنها فرشتگانى هستند كه جان مؤمنين را ميكشند پس آن را ميگيرند چنانچه عقال شتر را از دست آن ميكشند وقتى آن را باز ميكنند. و فرّاء حكايت كرده اين قول را سپس گويد: و آنچه شنيدم از عرب اينكه ميگويند. گويا از عقال كشيده است و نشطت الحبل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 267

ربطته ريسمان بسته را كشيد و انشطته حللته يعنى آن را باز نمود (4) و نيز ابن عبّاس گويد: مقصود از آن جانهاى مؤمنين است كه در موقع مردن براى بيرون آمدن كشيده ميشود. و اين براى اين است كه هيچ مؤمنى نيست كه وقتى مرگش ميرسد بهشت را باو نشان داده ميشود پيش از آنكه بميرد. پس ميبيند جاى خود را در آن و مى بيند همسران بهشتى خود حورالعين را پس جانش آماده ميشود و خوشحال ميشود كه بيرون آيد.

(5) قتاده و اخفش و جبائى گويند: آنها ستارگانى هستند كه از افقى به افق ديگر ميروند. گفته ميشود حمّار ناشط

يعنى الاغ تند رو.

(وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً) در آن نيز قول هايى است (اوّل) على عليه- السّلام و كلبى گويد: آنها فرشتگانى هستند كه ارواح مؤمنين را قبض ميكنند و آنها را بملاطفت بيرون ميآورند آن گاه آنها را ميخوانند تا استراحت كنند مثل آنكه با وسيله اى كه بسوى او انداخته شده در آب شنا ميكند. (دوّم) مجاهد و ابى صالح گويند: آنها فرشتگانى هستند كه بسرعت از آسمان نازل ميشوند، و اين چنانست كه گفته ميشود باسب (الجواد السابح) يعنى اسب شناوريست وقتى كه در دويدن سرعت ميكند و تند ميرود (سوّم) قتاده و جبائى گويند آنها ستارگانى هستند كه در فلك و مدار خود شنا ميكنند. ابو مسلم گويد: آنها سواران مجاهدند كه در دويدن شدّت ميكنند مثل قول خدا (وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً) عطاء گويد: آنها كشتى هايى هستند كه در آب شنا ميكنند (فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً) در آن نيز قولهائيست (اوّل) مجاهد گويد: آنها فرشتگانى هستند كه براى اينكه از فرزند آدم سبقت و پيشى گرفتند به خير و ايمان و عمل صالح و ايمان و بعضى گفته اند: فرشتگانى كه در رسانيدن وحى به پيامبران، از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 268

از شياطين سبقت گرفتند. على عليه السّلام و مقاتل گويند آنها فرشتگانى هستند كه در بردن ارواح مؤمنين به بهشت سبقت ميگيرند (دوّم) ابن مسعود گويد: آنها جانهاى مؤمنين است كه از ملائكه اى كه آنها را قبض و بسوى رحمت خدا و دين ثواب و كرامت او سبقت ميگيرند (سوّم) قتاده، و جبائى گويند آنها ستارگانى هستند كه بعضى از آنها بر بعض ديگر در سير و حركت سبقت ميگيرند

(چهارم) عطاء و ابو مسلم گويند: آنها سواران مجاهدند كه در جنگ بعضى بر بعضى ديگر سبقت ميگيرند.

(فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً) در آن نيز چند قول است (اوّل) على عليه- السّلام فرمود: آنها فرشتگانى هستند كه از اين سال تا سال آينده تدبير امور بنده گان خدا ميكنند (دوّم) عبد الرّحمن بن سابط گويد: «1» مقصود از اين جبرئيل و ميكائيل و ملك الموت و اسرافيل عليهم السّلام است كه تدبير امور دنيا ميكنند. فامّا جبرئيل عليه السّلام پس او موكّل ببادها و لشكريان خداست و امّا ميكائيل پس موكل بباران و بوئيدنيهاست و امّا ملك الموت پس موكّل قبض ارواح است و امّا اسرافيل پس او بر آنها فرمان خدا را نازل ميكند.

(سوّم) على بن ابراهيم قمّى «2» روايت نموده: كه آنها افلاك هستند كه امر خداى تعالى در آن واقع ميشود. پس حكم الهى در دنيا جارى

__________________________________________________

(1) عبد الرّحمن بن سابط از تابعين است و گفته ميشود كه او عبد- الرّحمن بن عبد اللَّه بن سابط جحمى مكى است كه در سال 118 وفات نمود و معاصر با حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام بوده است. و فرق بين قول او و قول اوّل كه قول امام عليه السّلام باشد فرق بين عام و خاص است. [...]

(2) مثل اينكه على بن ابراهيم آن را در غير تفسيرش روايت كرده براى اينكه در تفسير اين سوره موجود نيست. و منافاتى بين قول او و دو قول ديگر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 269

ميگردد. خداوند تعالى سوگند ياد كرده باين چيزهايى كه تعداد نمود و بعضى گفته اند: تقديرش اينست. و ربّ

النازعات و پروردگار فرشتگان كه جان كفّار را ميگيرند و آنچه بعد از آن ذكر نموده و اين ترك ظاهر است بدون دليل و امام باقر و امام صادق عليهما السّلام فرمودند: كه براى خداى تعالى است كه بآنچه ميخواهد از خلقش سوگند بخورد و نيست براى خلق او كه سوگند ياد كنند مگر باو و دليل در اين اينست كه خداوند سبحان سوگند ميخورد بخلقش براى تنبيه بر موردى كه در آن اعتبار و عبرت است و براى اينكه قسم دلالت ميكند بر بزرگى شأن آنچه قسم باو خورده شده و جواب قسم محذوف است. پس مثل اينكه خداوند سبحان قسم خورده پس فرموده سوگند باين چيزها كه هر آينه بر انگيخته خواهيد شد و محاسبه خواهيد گرديد (يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ) روزى كه صيحه ميزند صيحه زننده اى بشدّت يعنى دميدن و نفخه اوّلى كه ميميرند در آن جميع خلايق.

و الرّاجفة: صيحه بزرگى است كه در آن تردد و اضطراب است مانند رعد وقتى كه ميخواهد به بارد (تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ) يعنى نفخه و دميدن دوّم كه در پى نفخه اوّل ميآيد و آن همان نفخه اى است كه مردم با آن بر انگيخته و مبعوث ميشوند و آن مثل قول اوست كه فرمود: و دميده شد در صور پس هر كه در آسمان و هر كه در زمين بود فرياد كشيد مگر آنكه را خدا خواهد سپس دميده شود در آن بار ديگر پس در اين هنگام است كه ايشان بر خاسته و

__________________________________________________

(كه گفته شد نيست. چون بعالم روحانى هم آسمان گفته ميشود براى علوّ و بلندى معنوى آن و يا باعتبار اينكه اجسام آن

در تحت تدبير ملائكه است پس اگر گفته شود اين آيات مذهب حكماء را كه قائل بعقول عشره هستند و آنچه اشراقيون گفته اند در ارباب انواع تأييد ميكند. مى گوييم اگر آنچه گفته اند ملائكه را قصد كرده اند نزاعى با ايشان در اصطلاح نيست. (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 270

مينگرند. و يوم منصوب است بر معنى (قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ) در آن روز دلها در اضطرابست روزى كه صيحه ميزند (ميكائيل) و معناى راجفه اضطراب سخت است و نيز اين معنى گفته حسن و قتاده و غير آنها است و بعضى گفته اند:

يعنى روزى كه زمين ميلرزد لرزيدن سختى و حركت ميكند حركت بزرگى و آن قيامت است كه از پى آن اضطراب سخت ديگرى بعد از اوّلى خواهد بود و پيوسته ميلرزد تا همه را نابود ميكند.

ابن عبّاس گويد: معناى واجفه خائفه است يعنى ترسناك و مقصود از اين صاحبان قلوب است يعنى دلها در قلق و اضطراب و پريشانى است و هيچ آسايش ندارد براى اينكه مشاهده ميكند منازل هولناك قيامت را (أَبْصارُها خاشِعَةٌ) يعنى از هول و بيم اين روز خوار و زبونست. عطاء گويد: مقصود ديدگان افراديست كه بغير دين اسلام مرده اند.

(يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ) يعنى اين منكرين بعث از مشركين قريش و غير ايشان در دنيا وقتى بايشان گفته ميشود كه شما بعد از مرگ زنده ميشويد. ميگويند: آيا ما بر ميگرديم باوّل حال و ابتداء امرمان پس ما زنده خواهيم شد چنان كه بوديم. و حافره نزد عرب اسم اوّل چيز و ابتداء هر امر است ابن عبّاس و سدى گويند حافره زندگى دوّم يا زنده

شدن دوّم است. و بعضى گفته اند حافره زمين گود شده است و معناى آن اينست آيا بعد از مرگ مان ما زنده بگورمان بر ميگرديم.

(أَ إِذا كُنَّا عِظاماً نَخِرَةً) يعنى پوشيده و خاك شده و در معنى ايشان انكار بعث و قيامت را نموده و گفتند آيا ما وقتى مرديم زنده بر ميگرديم و حال آنكه استخوانها ما پوسيده و خاك شده گفته ميشود. نخر العظم ينخر فهو-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 271

ناخر و نخر استخوان پوسيده و ميپوسد پس او پوسيده است.

(قالُوا تِلْكَ إِذاً كَرَّةٌ خاسِرَةٌ) يعنى كفّار ميگويند اين برگشت حتمى بعد از مرگ برگشت زيانست. و معنايش اينست كه اهل آن زيانكارند براى ايشان از نعمتهاى دنيا منتقل شدند بعذاب آتش. و خاسر آنست كه- سرمايه اش از بين رفته باشد. و بدرستى كه گفتند (كَرَّةٌ خاسِرَةٌ) بر معناى اينكه چيزى از آن بدست نيايد مثل خسران و زيانى كه فائده اى از آن حاصل نشود. پس مثل اينكه ايشان گفته اند: آن مانند زيان رفتن سرمايه است كه تجارتى با آن نشود پس همچنين باين بر گشت زندگى نخواهد آمد.

و بعضى گفته اند: يعنى اگر اين مطلب همانطور است كه محمّد (ص) ميگويد كه من مبعوث ميكنم و عذاب مينمايم. پس اين برگشت براى ما زيان آور است. سپس خداوند سبحان اعلام فرمود كه بعث بر من سهل و آسان است پس گفت (فَإِنَّما هِيَ) يعنى نفخه دوّم (زَجْرَةٌ واحِدَةٌ) يعنى يك صيحه از اسرافيل است كه ميشنوند مردگانى كه در دل خاك و زمين هستند پس زنده ميشوند. و آن گفته خداوند است.

(فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ) حسن

و قتاده و مجاهد و غير ايشان گويند: و آن روى و پشت زمين است. و بعضى گفته اند: زمين را ساهره گفته اند براى اينست كه همواره در شب و روز مشغول در رويانيدنست. و براى همين گفته شده بهترين مال چشمه آبست در زمين سست و نرم (حاصل خيز) كه وقتى خوابيدى بيدار شوى در سحر آن و وقتى از آن غيبت و مسافرت نمودى گواهى دهد (كه تو بآن رسيدى) سپس اسم شد براى هر زمينى.

و بعضى گفته اند: مقصود از اين زمين عرصه و زمين قيامت است براى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 272

آنكه آن اوّل موقف و پاسگاه پاداش است و ايشان در يك بيدارى به سر ميبرند كه براى آن خوابى نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 273

[سوره النازعات (79): آيات 15 تا 26] ... ص : 273

اشاره

هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى (15) إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً (16) اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى (17) فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلى أَنْ تَزَكَّى (18) وَ أَهْدِيَكَ إِلى رَبِّكَ فَتَخْشى (19)

فَأَراهُ الْآيَةَ الْكُبْرى (20) فَكَذَّبَ وَ عَصى (21) ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعى (22) فَحَشَرَ فَنادى (23) فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى (24)

فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى (25) إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى (26)

ترجمه آيات: ... ص : 273

15- بطور قطع سخن موسى بتو رسيد.

16- آن دم كه پروردگارش او را از وادى پاكيزه كه نام او (بقولى) طوى است ندا كرد.

17- بسوى فرعون برو زيرا كه او در تكبّر از حدّ در گذشته است.

18- پس بگو آيا تو ميل دارى كه پاك شوى.

19- و (هيچ ميخواهى) تو را بسوى معرفت پروردگارت رهبرى كنم تا به ترسى.

20- پس موسى معجزه بزرگ (عصا كه اژدها شد و يد بيضاء) را باو ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 274

نشان داد.

21- فرعون آن را دروغ پنداشت و نافرمانى كرد.

22- سپس پشت كرد در حالى كه (در ابطال كار موسى) كوشش ميكرد 23- پس فرعون (قوم خود را) جمع كرد و ندا در داد.

24- و گفت منم پروردگار بزرگتر شما.

25- پس خدا او را بعقوبت سراى ديگر (سوختن) و بشكنجه دنيا (غرق شدن در دريا) بگرفت.

26- البتّه در اين گرفتن براى هر كه بترسد پنديست.

قرائت: ... ص : 274

اهل حجاز و بصره (طوى) را بى تنوين قرائت كرده و ديگران، با تنوين خوانده اند. (و همچنين) اهل حجاز و عبّاس و يعقوب (تزكّى به تشديد زاء و ديگران بتخفيف آن خوانده اند).

دليل: ... ص : 274

ابو على (طبرسى) گويد: ابو عبيده گفت (طوى) بضمّ اوّل و كسر آن هر كس آن را بتنوين خوانده آن را اسم مؤنّث قرار داده و كسى كه با تنوين خوانده آن را مانند (ثنى) بر معناى تقديس شده مرتبه اى بعد از مرتبه قرار داده. و از حسن روايت شده كه او (طوى) بكسر طاء خوانده و گفته و طوى بمعناى بركت و تقديس دو مرتبه است چنان كه طرفه گويد:

أ عاذل انّ اللوم فى غير كنهه علىّ طوى من غيّك المترّدد

يعنى: اى عاذل سرزنش تو مرا در غير مورد است و تكرار آن بر من از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 275

گمراهى و خبث باطن تو است. يعنى سرزنش و ملامت تو بر من مكرّر است.

شاهد در اين بيت كلمه طوى است كه بمعنى تكرار در چيز آمده.

ابو على گويد: كسى كه طوى را صرف نكرده. گفته او احتمال دو امر است (1) اينكه آن را اسم موضع يا بلد يا مكان قرار داده باشد. (2) اينكه مانند زحل و حطم و لكع باشد. و قول او تزكّى معنايش پاكى از كفر باشد و مبتدا در لفظ محذوف و مقصود در معنى باشد و تقدير اين باشد (هل لك الى ذلك حاجه أو إربة) آيا براى تو باين تزكيه نياز يا اقامت است.

شاعر گويد:

فهل فيها الىّ فانّنى طبيب بما اعيى النطاس حذيما

پس آيا براى

شما در آن نيازى بمن است. پس بدرستى كه معالجه ميكنم بيمارى را كه طبيب حاذق از علاج و تداوى آن عاجز شده است.

شاهد دارين بيت كلمه فهل لك است كه بمعناى نياز آمده.

و كسى كه (تزكّى) خوانده، تتزكّى اراده كرده. پس تاء تفعل را در زاء ادغام نموده براى نزديك بودن آن دو بهم. و كسى كه تزكّى به تخفيف خوانده تاءاى را كه ادغام كننده ثابت كرده بود حذف نموده و تخفيف آن بحذف شبيه تر است.

تفسير: ... ص : 275

سپس خداوند سبحان ياد نمود قصّه و سر گذشت موسى عليه السّلام را و گفت (هَلْ أَتاكَ) اى محمّد حَدِيثُ مُوسى . مقصود از اين استفهام هم تقرير و بيان داستان اوست (إِذْ ناداهُ رَبُّهُ) يعنى وقتى كه خداوند او را صدا زد و فرا خواند پس نداء خواندن است به طرز اى فلانى. پس معنايش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 276

اينست. باو گفت اى موسى (بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ) بمكان پاك و منزّه (طُوىً) مجاهد و قتاده گويند: اسم بيابانيست. و بعضى گفته اند: دو بار تقديس كردن و آن مكانيست كه خدا در آن با موسى سخن گفته.

(اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى ) بسوى فرعون برو كه او بلندى و تكبّر و كفر بخدا ورزيد. و در بلندى كردن و سر از فرمان كشيدن و فساد و تباهى از حدّ و مرز تجاوز نموده.

(فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلى أَنْ تَزَكَّى) ابن عبّاس گويد: يعنى پس بگو باو آيا براى تو است كه پاك شوى از شرك و گواهى دهى كه خدايى جز خدا نيست. و اين تلطّف و مهربانى در فرا خواندنست. و معنايش اينست

آيا براى تو رغبت و ميل است كه اسلام آورى و اصلاح شوى و پاك گردى.

(وَ أَهْدِيَكَ إِلى رَبِّكَ) يعنى و رهبرى و دلالت كنم تو را بمعرفت، و شناسايى پروردگارت و اينكه او تو را خلق كرد و تربيت نمود. و بعضى گفته اند و اهديك. يعنى ارشاد و هدايت كنم تو را براه حقّى كه اگر آن را پيمودى تو را به رضا و خشنودى و ثواب خدا ميرساند (فَتَخْشى ) يعنى پس بترسى از او و از آنچه تو را نهى نموده فاصله بگيرى و در كلام حذفى است. تقديره آن اين اينست. پس آمد بسوى او و او را خواند بسوى خدا (فَأَراهُ الْآيَةَ الْكُبْرى ) يعنى عصا (كه اژدها ميشد) حسن گويد: آن آيه يد بيضا بود (فَكَذَّبَ) پس تكذيب كرد كه از طرف خدا باشد (وَ عَصى ) و عصيان ورزيد پيامبر خدا را و انكار پيغمبرى او نمود (ثُمَّ أَدْبَرَ) سپس فرعون روگردانيد براى اينكه بطلبد چيزى كه معجزه و دليل موسى را بشكند و باطل كند در آن معجزه بزرگ پس زياد نشد برايش مگر گمراهى (يَسْعى ) يعنى در روى زمين به فساد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 277

و تباهى عمل ميكرد. جبائى گفته هنگامى كه آن اژدها را ديد در بزرگى ترسيد از آن و رو گردانيد و كوشش ميكرد در فرار نمودن (فَحَشَرَ) يعنى بستگان و لشكرش را جمع نمود (فَنادى ) پس در ميان ايشان صدا كرد.

(فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى ) پس گفت من پروردگار بزرگ شمايم و- پروردگارى بالاى من نيست. و بعضى گفته معنايش اينست منم كه به هر كه بخواهم ضرر

ميرسانم و غير من نميتواند ضررى بمن وارد كند. و دروغ گفت آن ملعون. زيرا البتّه اين صفت خدائيست او را و تمام مخلوق را ايجاد كرده و آفريده.

و بعضى گفته. كه آن ملعون بت ها را ارباب قرار داد و گفت من پروردگار آنها و شمايم.

(فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى ) پس او را دريافت و گرفت خدا به عذاب آخرت و عذاب دنيا. نكال مصدر مؤكّد است. بجهت اينكه معناى فَأَخَذَهُ اللَّهُ، نكل اللَّه به است. عذاب و شكنجه آخرت و اوّلى به اينكه در دنيا او را غرق نمود در آب و در آخرت هم او را عذاب ميكند. و بعضى گفته. معنايش اينست. پس خداوند او را تعقيب و مجازات نمود بكلمه و سخن آخر و اوّلش پس قول آخرش (أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى ) و اوّلش (ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي) براى شما خدايى جز خودم نميدانم. پس عقوبت نمود او را عقوبت اين دو كلمه و در تفسير از ابى جعفر امام باقر عليه السّلام آمده كه بين اين دو كلمه چهل سال فاصله بود. و بعضى گفته كه او قبطيان را صدا زد و گفت من پروردگار بزرگ شمايم. پس اين اژدها را از من باز داريد و نادانان ندانستند كسى كه از ضرر مارى ميترسد و بافرادى مانند خودش استعانت ميجويد خدا نيست و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 278

وهب از ابن عبّاس نقل نموده كه گفت: موسى عليه السّلام گفت اى پروردگار من تو چهار صد سال فرعون را مهلت دادى و حال آنكه ميگفت أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى و پيامبران تو را انكار

مينمود و آيات و نشانه هاى تو را تكذيب ميكرد پس خداوند باو وحى نمود كه او خوش اخلاق و بى مانع بود دوست داشتم كه او را در دنيا مكافات نموده و تلافى نمايم. و ابو بصير از حضرت ابى جعفر امام باقر عليه السّلام روايت نموده كه گفت پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود جبرئيل گفت گفتم اى پروردگار من فرعون واگذاردى و حال آنكه ميگويد أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى پس گفت اين را مثل تو ميگويد كه از فوت ميترسد (يعنى او كه هرگز نميتواند از حكومت و مجازات ما فرار كند).

(إِنَّ فِي ذلِكَ) بدرستى كه در عقوبت و كيفرى كه بفرعون نمود در هنگام عصيان و تكذيبش (لَعِبْرَةً) يعنى موعظه و اندرز است (لِمَنْ يَخْشى ) براى كسى كه از عذاب خدا ترسيده و از عقاب و عذاب و شكنجه هاى او واهمه كند و دلالت است بر اينكه ممكن است كه عاقل بآن عبرت گيرد و ميان حق و باطل تميز دهد.

نظم و ترتيب: ... ص : 278

جهت اتّصال و پيوند قصّه موسى بما قبل آن اينست كه چون خداوند ياد مكذّبين و منكرين بعث و قيامت را مقدّم داشت پى گير نمود آن را بحديث و داستان موسى و تكذيب قومش او را و آنچه را كه باو از شدايد و سختى ها- رسانيده بجهت تسليت پيامبر ما صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و وعده نصرت و يارى كه باو داد و او را تحريص بر صبر نمود براى اقتداء كردن بموسى عليه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 279

السّلام و حذر داشت قوم او كه بايشان هم نازل ميشود آنچه بآنها

نازل شد از بلاها، و اندرز گرفتن به سبب ايشان، و براى مؤكّد كردن حجّت بر ايشان.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 280

[سوره النازعات (79): آيات 27 تا 46] ... ص : 280

اشاره

أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها (27) رَفَعَ سَمْكَها فَسَوَّاها (28) وَ أَغْطَشَ لَيْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها (29) وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها (30) أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها (31)

وَ الْجِبالَ أَرْساها (32) مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ (33) فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرى (34) يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى (35) وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يَرى (36)

فَأَمَّا مَنْ طَغى (37) وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا (38) فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوى (39) وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى (40) فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى (41)

يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها (42) فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْراها (43) إِلى رَبِّكَ مُنْتَهاها (44) إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشاها (45) كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَها لَمْ يَلْبَثُوا إِلاَّ عَشِيَّةً أَوْ ضُحاها (46)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 281

ترجمه: ... ص : 281

27- آيا شما از نظر آفرينش دشوارترين يا آسمان كه خدا آن را بنا كرده است.

28- سقف آن را بلند ساخت و آن را مستوى (بدون عيب) كرد.

29- و شب آن را تاريك ساخت و روشنى آن را بيرون آورد.

30- و از پس آفريدن آسمانها زمين را بگسترانيد.

31- و از زمين آب آن را (بوسيله چشمه ها) و چراگاه آن را بيرون آورد.

32- و كوه ها را استوار ساخت.

33- بخاطر برخوردارى شما و چهار پايان شما (اين موجودات را بيافريد).

34- و چون بليّه بزرگ بيايد (آنچه واقع شدنى است واقع ميشود) 35- روزى كه آدمى هر چه كوشش كرده بياد آورد.

36- و دوزخ براى هر كه ببيند آشكار شود.

37- و امّا هر كه از حدّ گذشت.

38- و زندگانى دنيا را بر گزيد.

39- البتّه دوزخ آن جايگاه اوست.

40- و امّا هر كه از

ايستادن نزد پروردگار خويش بترسد و نفس خود را از خواهشها باز دارد.

41- البتّه بهشت آن جايگاه اوست.

42- تو را (اى پيغمبر) از روز قيامت پرسند كه آمدن آن كى خواهد بود. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 282

43- تو از دانستن قيامت چه ميدانى (علم بآن حق تو نيست و به تو تعلّق ندارد).

44- بسوى پروردگار تو است نهايت علم بقيامت.

45- و تو فقط هر كه را از روز رستاخيز بترسد بيم رسانى.

46- روزى كه قيامت را ببيند چنين پندارند جز شبانگاهى يا چاشت گاهى درنگ نكرده باشند.

قرائت: ... ص : 282

ابو جعفر و عبّاس از ابى عمرو (انما انت منذر) بتنوين قرائت كرده و ديگران بدون تنوين و در شواذ حسن و عمر بن عبيد. و الجبال ارساها به رفع قرائت كرده و مجاهد (و الارض مع ذلك دحاها) خوانده عكرمه (و برزت الجحيم لمن ترى) با تاء قرائت نموده است.

دليل: ... ص : 282

ابو على طبرسى گويد: دليل تنوين در قول خداى تعالى (إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ) بدرستى كه اسم فاعل اينجا براى حال است و بر آن دلالت ميكند قول خدا إِنَّما أُنْذِرُكُمْ بِالْوَحْيِ. پس مراد انذار در آينده نيست و البتّه ميگويد در حال انذار ميكنم و اسم فاعل بر قياس فعل است. و كسى كه اضافه كرده منذر را بمن تخفيف داده پس حذف كرده تنوين را چنان كه حذف كرده از قول خدا (فَلَمَّا رَأَوْهُ عارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ) و مثل اين از آنچه را كه به لفظ اضافه آمده و مقصود باو انفصال است و جايز است (مُنْذِرُ مَنْ) بنا بر مثل هذا ضارب زيد بالامس باشد. اين زننده زيد است در ديروز. براى اينكه او انذار نموده است. و كسى كه (وَ الْجِبالَ أَرْساها) برفع خوانده است پس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 283

او مثل قرائت كسى كه (الظّالمون اعدّ لهم) قرائت كرده و بيان آن گذشت. و كسى كه (و الارض مع ذلك) خوانده پس شايد او گفته كه اين تفسير قرائت مشهور است براى اينكه مقصود در آن تربيت زمان نيست و مقصود اجتماع آسمان و زمين است در آفرينش نه اينكه زمان هر دو فعل يكيست و اين مثل قول تو است كه مى گويى فلانى كريم

است پس شنونده ميگويد و او با اين كرامت شجاع هم هست يعنى جامع دو صفت است و امّا قول كسى كه (لمن ترى) با تاء مفتوحه خوانده پس ممكن است كه خطاب به پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله باشد و مقصود (لمن ترى يا محمّد من النّاس) باشد پس اشاره ببعض كند و مقصودش جنس و جميع باشد مثل گفته لبيد شاعر:

و لقد سئمت من الحياة و طولها و سؤال هذا النّاس كيف لبيد

هر آينه من از زندگى و طول عمر و پرسش اين مردم كه اى لبيد چگونه اى خسته شدم پس اشاره بجنس مردم كرده و ما ميدانيم كه همه آنها شاهد و حاضر در زمان او و نزد او نبودند و ممكن است كه تاء در (ترى) براى جحيم باشد يعنى براى كسى كه آتش او را مى بيند.

لغت: ... ص : 283

السّمك: ارتفاع و بلندى در مقابل عمق و گوديست بجهت اينكه رفتن جسم است بسبب تأليف بطرف بالا و بعكس صفت عمق است و مسموكات آسمانهاست براى ارتفاع و بلندى آن و از آنست سخن امير المؤمنين عليه السّلام. يا داعم المسموكات. اى استوار كننده آسمانها و بلنديها.

فرزدق شاعر گويد:

انّ الّذي سمك السّماء بنى لنا بيتا دعائمه اعزّ و اطول

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 284

آن خدايى كه آسمان را محكم و بلند نموده براى ما خانه اى بنا كرده كه پايه هاى آن محكم تر و درازتر است.

التّسوية: قرار دادن يكى از دو چيز است در حد يا در حكم خود به مقدار و اندازه ديگرى.

الغطش: ظلمت و تاريكى است و اغطشه اللَّه. يعنى خدا آن را تاريك

و ظلمانى نمود و اغطش آنست كه در چشمش شبيه عمش يعنى: آب ريزش داشته و ضعيف باشد و فلاة غطشاء يعنى بيابانى كه در آن هدايت و راه بيرون رفتن نيست.

الدحو: بسط و گسترش است دحوت. ادحو. دحوا و دحيت.

ادحى. دحيا دو لغت ميباشند.

اميّه بن ابى الصّلت گويد:

دار دحاها ثم اعمر بابها و اقام بالآخرى الّتي هى امجد

منزلى كه آن را گسترش داد سپس درب آن را تعمير نمود و در منزل ديگرى اقامت نمود كه آن رفيع تر و بهتر بود از منزل اوّل. شاهد اين بيت كلمه دحاها كه بمعناى گستردنست.

و اوس گويد:

ينفى الحصى من جديد الارض مبترك كانّه فاحص او لاعب داح «1»

سيلى كه شن و ريك را از روى زمين بسرعت ميبرد مثل اينكه آن سيل

__________________________________________________

(1) اوس بن حجر تميمى از شعراء جاهليت است و جديد الارض روى زمين و ابترك سرعت كردن است و هر وقت شعرى از اين قصيده ديدم كه در باره

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 285

جستجو كننده يا بازى كننده گسترش دهنده است.

الطّامه: حادثه و بليّه بزرگ گفته ميشود اين اطمّ از آنست يعنى بلندتر از آن است و طم الطائر الشّجره يعنى پرنده از بالاى درخت بلند شد. بليّه و حادثه اى كه نيروى دفع آن نيست طامّه ناميده ميشود.

اعراب: ... ص : 285

و الارض «2» منصوب بفعل مضمريست كه تفسيرش ظاهر شده و همين طور قول او وَ الْجِبالَ أَرْساها. مَتاعاً لَكُمْ مفعول له است. براى اينكه معنايش اينست براى نفع بخشيدن بشما و جايز است كه منصوب به مصدريت باشد.

زيرا كه معناى قول خدا (أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها)

سود دادن به اين چيزهاست و قول خدا (فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوى ) تقديرش هى المأوى له است يعنى دوزخ آن براى او جايگاه است زجاج و جمعى گفته اند الف و لام بدل از ضميريست كه عود ميكند. يعنى آن جايگاه اوست و مقصود اينكه معنى بر ميگردد بآن دوزخى كه آن جايگاه اوست نه اينكه الف و لام بدل از هاء باشد و اين چنانست كه انسان ميگويد اى فلانى چشمت را به بند پس الف و لام بدل از كاف نيست و اگر چه معنى غض ظرفك يعنى چشمت را به پوش باشد. براى اينكه مخاطب ميشناسد كه تو او را امر به بستن چشم غير او نميكنى گفت:

__________________________________________________

(ابر و باران بوده و به تمام آن بر خورد نكرده ام و مثل اينكه تعريف سيل را ميكند و شن ها و ريگ ها را از روى زمين برده و بآن گسترش ميدهد.

(2) در سابق ياد آور شديم كه ارض در لغت اطلاق به كره ارض نميشود بلكه بر زمين بسيط كشيده شده زير قدمهاى ما اطلاق ميشود و ممتنع نيست كه اوّل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 286

فغضّ الطّرف انّك من نمير فلا سعد ابلغت و لا كلابا

پس چشمت را به پوش و به بند كه تو از قبيله نميرى پس نه بقبيله سعد رسيده اى و نه به همّيت قبيله كلاب و همين طور است معنا در آيه. و جواب اذا در قول خدا (فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرى ) در قول او (فَأَمَّا مَنْ طَغى ) و ما بعد از آن است. و قول خدا أَوْ ضُحاها. ضحى را اضافه به عشيّه

نموده. و غداة و عشيّه و ضحوة و. پس بدرستى كه معنى فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرى اينست كه البتّه امر چنين است. و قول خدا او ضحاها. ضحى را اضافه به عشيّه نموده. و غداة و عشيّه و ضحوة و ضحى براى روزيست كه در آنست. پس اگر گفتى اتيتك صباحا و مساء مسائه و صباحه پس معنايش آمدم تو را در صبح است و مساء بعد از صباح آيد و اتيتك مساء آمدم تو را در عصر و صباح بعد از مساء خواهد آمد و مى گويى اتيتك العشيه و غداتها آمدم تو را شام و صبح آن.

تفسير: ... ص : 286

هنگامى كه خداوند سبحان آنچه را كه موسى آورد از عصا و يد بيضاء و غيره و او را با فرعون روبرو و بآنچه در دنيا و آخرت فرعون را عقوبت نمود مقدّم داشت. پند و موعظه اى براى مردم عصر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بود و تحذيرى- براى ايشان از مثال ها پشت سر آن منكرين بعث و قيامت را مخاطب نمود و گفت (أَ أَنْتُمْ) آيا شما اى مشركين منكرين قيامت (أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ) يعنى

__________________________________________________

(كره ى خلق كرده باشد كه بر آن قشرى كه قابل رفتن و زراعت كردن باشد- نباشد به اينكه بر تمام سطح آن آب باشد يا مايع آب شده آتشى سپس بر آن اين قشرى كه موسوم بزمين است حادث شده باشد به اينكه خشكى از زير آب بيرون آيد يا اينكه سرد شود و جسم آتشى منجمد گردد تدريجا. و اوّل خروج خشكى از دريا از موضع كعبه باشد و از آن زمين گسترش يابد براى اينكه آن

وسط زمين قديم است تقريبا از جزاير خالدات تا درياى چين از جهت طول و از عرض ده درجه جنوبى تا 50 درجه شمالى و عرض مكّه 20 درجه و 40 دقيقه است. (شعرايى)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 287

آيا خلق شما بعد از مرگ در نزد شما سخت تر است در باطن و ضمير شما، يا آسمانها و حال اينكه هر دو در قدرت خداى تعالى يكسانست و اين مثل قول اوست كه ميفرمايد: (لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ) هر آينه خلق آسمانها و زمين بزرگتر است از خلق مردم. سپس شروع كرد پس بيان نمود خداى سبحان كه چگونه خلق كرد آسمانها را و گفت (بَناها) بنا كرد خداى تعالى آن خدايى كه بزرگ بر او نيست خلق چيزى (رَفَعَ سَمْكَها) بلند نمود سقف آن و آنچه از آن بلندتر است.

(فَسَوَّاها) پس آن را استوار نمود بدون شكاف و سستى و تفاوت و برخى گفته اند سوّاها يعنى آن را محكم گردانيد و قرار داد آن را در تصرّف فرشته ها (وَ أَغْطَشَ لَيْلَها) ابن عبّاس و مجاهد و قتاده گويند: يعنى شبش را تاريك و ظلمانى نمود (وَ أَخْرَجَ ضُحاها) يعنى روز آن را روشن نمود و شب و روز را اضافه به آسمان نمود براى اينكه منشأ تاريكى و روشنايى بسبب غروب و طلوع خورشيد بنا بر آنچه كه خداوند عزّ و جلّ تدبير نموده از آسمانست.

(وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها) يعنى بعد از آفرينش آسمان پهن نمود آن را از گسترش و آن بسيط است. ابن عبّاس گويد: البتّه خداوند تعالى زمين را بعد از

آسمان گسترش داد اگر چه زمين پيش از آسمان آفريده شده و آن در زير كعبه مجتمع بود. پس آن را پهن نمود.

مجاهد و سدى گويند: معنايش و زمين را با اين گسترش داده است چنان كه گفت: (عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيمٍ) يعنى مع ذلك با اين (أَخْرَجَ مِنْها)- يعنى از زمين (ماءَها) ابن عبّاس گويد: و معنايش اينست: نهرها، و درياها و چشمه سارها را جارى ساخت (وَ مَرْعاها) از آنچه مردم و حيوانات

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 288

ميخورند.

ابن عبّاس گويد: سپس خداوند سبحان بيان نمود باين تمام منافعى كه متعلّق بزمين است از آبهايى كه زندگى هر چيزى از حيوانات و درختها و ميوه جات و دانه ها و چشمه ها و بآن حاصل ميشود تمام رزقها و روييدنيهايى كه براى مواشى و حيوانات صلاحيت دارد و آن را چرا ميكند به اينكه آن را در جايش ميخورد.

(وَ الْجِبالَ أَرْساها) يعنى كوه ها را در ميانه هاى زمين ثابت و استوار نمود.

(مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ) يعنى خداوند سبحان: آفريد زمين را و از آن آبها و چراگاه ها را بيرون آورد و كوه ها را استوار و ثابت نمود بآنچه كه در دل آنست از معدنها براى منفعت و سود شما و منفعت حيوانات شما كه بآن سود بريد و بهره مند شويد. و چون خداوند سبحان باين چيزها دلالت بر صحّت و درستى بعث و روز قيامت نمود. توصيف كرد روز قيامت و انگيزش را، پس گفت:

(فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرى ) و آن قيامت است براى اينكه آن بر هر بليّه هولناك غالب است و از اين رو گفته ميشود هيچ بليّه اى نيست

مگر اينكه بليّه بالاى آنست و قيامت بالاى هر بليّه و طامّه است. پس آن بليّه بزرگ است.

حسن گويد: آن نفخه دوّم است. و بعضى گفته اند: آن تاريكى شديد بزرگى است كه چيز را بشدّت مى پراند. و بعضى گفته اند: كه اين هنگاميست كه اهل بهشت را بسوى بهشت ميرانند و اهل آتش را بسوى دوزخ و آتش ميكشانند (يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى ) يعنى بليّه بزرگ ميآيد در روزى كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 289

آدمى متذكّر ميشود آنچه را كه از خوب و بد كرده است.

(وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ) يعنى آتش ظاهر ميشود (لِمَنْ يَرى ) پس مردم آن را مى بينند در حالى كه سر پوش از آن برداشته شده و آن را از نزديك مشاهده كرده و مينگرند.

(فَأَمَّا مَنْ طَغى ) يعنى از حدّ و مرزى كه خداوند براى او گذارده تجاوز كند و مرتكب گناه ها شود (وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا) «1» و دنيا را بر آخرت اختيار نمايد.

(فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوى ) پس البتّه آن دوزخ براى او جايگاه است و ايثار اراده چيز است بر روش ترجيح و برترى دادن او بر غير او (وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ) و امّا كسى كه ترسيد مقام مسئله پروردگارش را از آنچه بر او فعل يا تركش واجب است.

(وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى ) و باز داشت نفس خود را از محرّماتى كه آن را ميل نمود.

مقاتل گويد: البتّه آدمى عزم گناه و معصيت ميكند پس بخاطرش ميآيد توقّفش را براى حساب. پس آن را ترك ميكند.

(فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى ) يعنى آن قرارگاه و جايگاه اوست سپس خداوند

__________________________________________________

(1) اين آيه دلالت دارد بر اينكه بر گزيدن زندگانى دنيا بر آخرت اساس و سرمايه هر گناه است و اين براى اينست كه مادّيين موجود را منحصر در اين جسم- محسوس ميبينند و فقط بهمين هم اكتفاء ميكنند و غير دنيا اهمّيت نميدهند پس انكار قيامت و زنده شدن و فرشتگان و قبر و بهشت و آتش ميكنند و اعتراف بسعادت و شقاوت ندارند مگر بآنچه راحت بشر است در حياة دنيا وقاحت و زشتى لذّتها را درك نميكنند مگر وقتى كه از لذّت قوى تر و عمومى تر دنيوى ممنوع شوند پس دوستى دنيا سرمايه هر گناهيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 290

سبحان خطاب نمود پيامبرش را و فرمود:

(يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها) يعنى چه وقت قيامت بنا بر آنچه را كه آن را ستوده قيام ميكند. (فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْراها) يعنى نيستى در چيزى از علم آن و ياد آن و خلاصه يعنى نميدانى آن را حسن گويد: يعنى نزد تو علمى بوقت آن نيست و فقط ميدانى كه آن بدون ترديد خواهد آمد و بعضى گفته كه يعنى اين نيست از آنچه مربوط و متّصل بچيزى باشد كه براى آن مبعوث شده اى و جز اين نيست كه تو مبعوث شده اى براى دعوت مردم. و بعضى گفته كه آن حكاية از قول ايشانست كه تو بسيار ياد قيامت ميكنى. پس آن چه وقت خواهد بود.

(إِلى رَبِّكَ مُنْتَهاها) يعنى بگو بايشان اجراء قيامت با خداست. و منتهى محلّ رسيدن چيز است. پس مثل اينكه گفته است:

(الى امر ربّك منتهى امرها) بسوى امر پروردگار است نهايت امر قيامت كه آن

را بر پا كند. براى اينكه نهايت امر آن بذكر آن و وصف آن و اقرار به آن با پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و نهايت امر آن بقيام آن با خداست توانايى بر آن ندارد مگر خداى سبحان. و حسن گفته است. يعنى با پروردگار است نهايت علم آن نميداند هيچكس وقت آن را مگر خداوند سبحان.

(إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشاها) يعنى البتّه تو ترساننده هستى كسى را كه از قيام آن بترسد. يعنى انذار و ترسانيدن تو مسلّما نفع ميدهد كسى را كه از آن ميترسد و امّا كسى كه ترس ندارد از آن مثل آنست كه تو نه ترسانيده اى.

(كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَها) يعنى مثل اينكه ايشان قيامت را بالعيان ميبيند (لَمْ يَلْبَثُوا) مكث نكردند در دنيا (إِلَّا عَشِيَّةً أَوْ ضُحاها) مگر اندازه آخر روز يا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 291

اوّل روز و مثل آنست كه:

(كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا ساعَةً مِنْ نَهارٍ) گويا ايشان روزى مى بينند كه وعده داده شده اند مكث و توقّف نكرده اند در دنيا مگر ساعتى از روز را و گذشت بيان آن.

قتاده گويد: يعنى ايشان وقتى آخرت را ديدند دنيا در چشمشان كوچك ميآيد حتّى گويا ايشان در دنيا اقامت نكردند مگر باندازه آخر روز يا مقدار اوّل اين روز.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 292

سوره عبس ... ص : 292

اشاره

و ناميده ميشود سوره سفره در مكّه نازل شده است.

عدد آيات آن چهل و دو آيه حجازى و كوفى و چهل و يك آيه بصرى و چهل آيه شامى و مدنى اوّل است.

اختلاف آيات آن در سه

آيه است.

(وَ لِأَنْعامِكُمْ) حجازى و كوفى (إِلى طَعامِهِ) شامى است غير يزيد بريدى (الصّاخه) غير قرائت شامى.

فضيلت آن: ... ص : 292

ابى بن كعب از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت كرده كه فرمود و كسى كه سوره عبس را قرائت كند روز قيامت ميآيد در حالى كه صورتش خندان و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 293

خوشحال است.

و معاويه بن وهب از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود و هر كس سوره عبس و تولّى (و اذا الشّمس كوّرت) را بخواند در زير عرش خدا از بهشتها و در سايه خدا و كرامت او در بهشتش خواهد بود و اين بر پروردگارش بزرگ نيست.

توضيح و وجه ارتباط اين سوره با سوره قبل:

هنگامى كه خداوند سبحان سوره و النّازعات را بذكر انذار و ترسانيدن كسى كه از قيامت به ترسد پايان داد شروع كرد اين سوره را بذكر انذارش، مردمى كه اميد دارند اسلامشان را و اعراض او از كسى كه ميترسد و گفت:

[سوره عبس (80): آيات 1 تا 23] ... ص : 293

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

عَبَسَ وَ تَوَلَّى (1) أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى (2) وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى (3) أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى (4)

أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى (5) فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى (6) وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّى (7) وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى (8) وَ هُوَ يَخْشى (9)

فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى (10) كَلاَّ إِنَّها تَذْكِرَةٌ (11) فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ (12) فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ (13) مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ (14)

بِأَيْدِي سَفَرَةٍ (15) كِرامٍ بَرَرَةٍ (16) قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ (17) مِنْ أَيِّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ (18) مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ (19)

ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ (20) ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ (21) ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ (22) كَلاَّ لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ (23)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 294

ترجمه: ... ص : 294

بنام خداى بخشاينده مهربان:

1- روى خود را ترش كرد و روى بر گردانيد.

2- بآنكه نابينا نزد او آمد.

3- و توجه دانى ممكنست او پاك شود.

4- يا از قرآن پند گيرد در نتيجه پند دادن تو باو سودى دهد.

5- و امّا آن كس كه توانگرى دارد (از ايمان بى نيازى ميكند).

6- پس تو باو اقبال ميكنى.

7- و حال آنكه اگر او پاك (دل) نشود بر تو ايرادى نيست.

8- و امّا آنكه شتابان سوى تو (براى تحصيل دانش) آمده.

9- و از خدا ميترسد.

10- پس تو از او روى گردانيده (بديگران مشغول ميشوى).

11- نه چنين است البتّه اين قرآن پنديست.

12- هر كه خواهد آن را ياد (ضبط) كند.

13- اين قرآن در صفحاتيست كه آن بزرگست (نزد خدا و آن لوح

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 295

محفوظ است).

14- بلند مرتبه و (از هر گونه خطا و نقصى) پاكيزه است.

15- بدست نويسنده گان (از فرشتگان كه آن

را از لوح محفوظ استنساخ كرده اند).

16- (آن فرشتگان نزد خدا) بزرگان نيكوكارند.

17- مرگ بر آدمى چه ناسپاس است.

18- خدا او را از چه آفريد.

19- از آب منى بيافريدش پس (آنچه از تركيبات و هيأت صلاح او بود) اندازه نهاد.

20- پس راه (بيرون آمدن از شكم مادرش) را آسان كرد.

21- سپس او را بميراند و در گورش جاى دهد.

22- پس از آن هر وقت خواهد او را زنده گرداند.

23- نه چنانست آدمى هنوز آنچه را خداى دستورش انجام نداده است- 23 آيه.

قرائت: ... ص : 295

عاصم و برجمى (فتنفعه) بنصب قرائت كرده و ديگران برفع خوانده و اهل حجاز تصدّى بتشديد خوانده و ما بقى تصدّى بتخفيف و در شواذ قرائت حسن (آن جاءه) و ابى جعفر باقر عليه السّلام تصدى بضمّ تاء و فتح صاد و تلهّى نيز بضمّ تاء قرائت كرده و ابى حيات و شعيب بن ابى حمزه (نشر) بدون الف قرائت كرده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 296

دليل: ... ص : 296

ابو على (طبرسى) گويد: كسى كه (فتنفعه) برفع خوانده آن را عطف بما تقدّم از مرفوع نموده و كسى كه بنصب قرائت كرده پس بنا بر اينست كه آن جواب است بسبب فاء براى اينكه متقدّم موجب نيست پس مثل اينكه قول خداى تعالى بذكر معطوف بر يزكّى در معنا كه شايد از او تذكّرى باشد، پس انتفاع برد و همين طور است قول خداى تعالى (لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبابَ أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ) شايد من برسم اسباب و وسائل را. اسباب آسمان رفتن را پس اطّلاع پيدا كنم و قول خدا (تصدّى) يعنى تعرض. پس كسى كه بتشديد صاد قرائت كرده تاء را در صاد ادغام نموده و كسى كه بتخفيف خواند تتصدّى اراده كرده و تاء را حذف نموده و در آن ادغام نكرده. و ابن فليح و بزى از ابن كثير (تلهىّ) بتشديد تاء «1» بنا بر تشبيه منفصل تلهّى را بمتّصل (عَنْهُ تَلَهَّى) و جايز است وقوع ساكن بعد حرف لين چنان كه جايز است مدّ دادن و او ثوب در متّصل مثل (لبس الثّوب).

(تمود الثوب فى المتّصل) و حكايت كرده سيبويه (فلا تناجوا) و كسى كه (آن جاءه) بلفظ استفهام قرائت

كرده. پس تقديرش الان جاءه الاعمى است. مثل اينكه از اوست. پس تعلّق بمحذوف گرفته كه عبس، و تولّى دلالت بر آن دارد. و امّا بنا بر قرائت مشهور (فان جاءه) در موضع و محلّ نصب به (تولّى) است بجهت اينكه آن فعل نزديك تر باوست پس

__________________________________________________

(1) در تفسير تبيان بتشديد لام است ولى بتشديد تاء اصحّ است زيرا مخفّف بى ادغام آن تتلهّى مثل تتصدّى است و امّا تلهىّ بتشديد لام از بحث- خارج است. مرحوم محقّق و استاد شعرايى در پاورقى گويد: بزى عند تلهّى باشباع ضمّه هاء و تشديد تا (عَنْهُ تَلَهَّى) و مد واو خوانده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 297

مثل اينكه گفته است اعراض كرد براى آمدن اعمى و آن مفعول له است، و كسى كه تصدّى قرائت كرده. پس معنايش اينست ميخواند تو را خواننده از زينت دنيا و بشارت آن كه تو بسوى او اقبال ميكنى و بنا بر اين قول اوست.

(تلهّى) يعنى از او روى گردانيده و كسى كه (نشره) خوانده پس بنا بر اين است كه آن لغتى در (انشره).

لغت: ... ص : 297

التّصدي: تعرّض به چيز است مثل تعرّض ماهيگيران بآن.

الصّحف: جمع صحيفه و عرب هر نوشته اى روى كاغذ را صحيفه گويد چنان كه كتاب هم گويد ورقه نازك باشد يا جلد گوسفند و غيره باشد.

السّفره: نويسنده گان كتابهاى حكمت و فلسفه را گويند و مفرد آن سافر و واحد اسفار سفر و اصل آن كشف از قول ايشان (سفرة المرأة) زمانى كه صورتش را باز كند و سفرة القوم. وقتى كه بين ايشان اصلاح شود گويد:

و ما ادع السّفاره بين قومى و

ما امشى بغشّ ان مشيت

من رها نكنم اصلاح ميان قوم خود را و اگر بين ايشان راه روم بخيانت و تزوير قدم نگذارم.

شاهد اين بيت كلمه سفاره است كه بمعناى اصلاح بين مردم باشد.

البرره: جمع بار و آن فاعل بر است و (بر) كار مفيد و سودمندى است كه جلب دوستى ميكند و ريشه آن توسعه دادن نفع است و از آنست (برّ) به فتح تاء كه بمعناى بيابان و خشكى باشد و آن را (بر) ناميده اند بجهت توسعه داشتن نفع بآن و از آنست (بر) بضمّ گندم و طعام است كه نفع و سود همه در آن توسعه دارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 298

اقبره: براى او قبرى قرار داد و الاقبار جمع قبر است براى دفن مرده در آن و گفته ميشود (اقبرنى فلانا) يعنى قرار داد فلانى مرا كه او را دفن كنم. و قابر كسى را گويند كه مرده را با دست خود دفن نمايد.

اعشى گويد:

لو اسندت ميتا الى نحرها عاش و لم ينقل الى قابر «1»

اگر مرده اى را تكيه دهد بسينه و گلويش زنده شود و نقل بسوى گور نشود (در اين بيت معشوقه خود را تعريف و توصيف و مبالغه در وصف او نموده) شاهد اين بيت قابر است كه بمعنى گور كن و دفن كننده است.

حتّى يقول النّاس ممّا رأوا يا عجبا للميّت النّاشر

تا مردم از آنچه ديدند تعجّب نموده و بگويند اى عجب و شگفت، بر مرده اى كه زنده شده و راه ميرود.

الانشار: زنده شدن براى تصرّف است بعد از مرگ مثل باز شدن لباس بعد از

جمع شدن.

اعراب: ... ص : 298

(ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ) سبيل منصوب است بفعل مخفى است، كه تفسير آن را اين ظاهر ميكند. تقديرش (ثمّ يسر السّبيل يسر له) يعنى براى انسان سپس جار و مجرور (له) حذف شده و قول او سبحانه (كَلَّا لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ)

__________________________________________________

(1) اين بيت از قصيده ى او ميباشد كه امير المؤمنين عليه السلام- استشهاد ببيت او نموده. شتان ما يومى على كورها و يوم حيان اخى جابر. و او از شعراء جاهليت بوده است و حضرت در خطبه شقشقيه خود متمثل به بيت مزبور او شده.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 299

يعنى آنچه امر كرده او را بآن (ما امره به) پس باء حذف شده و تقديرش ما امره پس هاء اوّل حذف شده و هاء مانده براى ما موصوله و هاء محذوف براى انسان (قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ).

شأن نزول ... ص : 299

بعضى از مفسّرين گفته اند: آيات در باره عبد اللَّه بن ام مكتوم نازل شده و او عبد اللَّه بن شريح بن مالك بن ربيعه فهرى از بنى عامر بن لوى است. و اين در وقتى بود كه او آمد خدمت رسول خدا (ص) در حالى كه آن حضرت با عتبة بن ربيعه و ابو جهل بن هشام و عبّاس بن عبد المطّلب، و ابى و اميّة پسران خلف مشغول صحبت بود و آنها را بسوى خدا ميخواند و اميد مسلمان شدن آنها را داشت.

پس ابن مكتوم گفت اى پيامبر خدا بخوان براى من و از آنچه خدا به تو آموخته بمن بياموز پس شروع كرد بصدا زدن پيغمبر (ص) و مكرّر آن حضرت را فرا خواند و نميدانست كه آن حضرت اشتغال

دارد و با ديگرى مشغول صحبت است تا آثار كراهت در صورت پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله براى قطع كلامش ظاهر و آشكار شد و در خاطر خود گفت كه اين بزرگان قريش خواهند گفت كه نابينايان و برده گان پيروى او را نموده اند. پس از آن نابينا اعراض نموده و بآن مردمى كه با آنها مكالمه ميكرد توجّه نمود. پس آيات مزبور نازل شد و بعد از اين جريان هر وقت پيامبر او را ميديد باو ميفرمود مرحبا بكسى كه خداوند مرا بسبب او توبيخ فرمود و باو ميگفت آيا حاجتى دارى و دو بار او را در دو غزوه در مدينه جانشين و خليفه خود فرمود.

انس بن مالك گويد او را در روز جنگ قادسيّه ديدم كه زرهى در بر و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 300

پرچم سياه بر دست داشت.

سيد مرتضى علم الهدى قدّس اللَّه روحه گويد: در ظاهر آيه دلالتى نيست بر اينكه مقصود پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله باشد. بلكه آن صرفا خبر است و تصريح نكرده كه مقصود كيست و در آن آيه چيزيست كه دلالت ميكند بر اينكه مقصود و مراد غير پيامبر است. زيرا عبوس بودن از صفات پيامبر (ص) با دشمنانى كه جداى از اسلام هستند نيست تا چه رسد بمؤمنين ارشاد شده آن گاه توصيف نمود به اينكه او توجّه و التفات بتوانگرها و اعراض و تنفّر از مستمندان دارند كه هيچ شباهت باخلاق كريمه آن حضرت ندارد. و مؤيّد اين قول گفته خداى سبحانست در وصف آن حضرت كه فرمود (وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ) بدرستى كه هر

آينه داراى خلق و خوى بزرگى هستى و قول او (لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ) و اگر تو بد اخلاق و سخت دل باشى مردم از اطراف تو پراكنده ميشوند. پس ظاهر اينكه مراد از قول خداى سبحان (عَبَسَ وَ تَوَلَّى) غير از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله است. و از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده كه آن در مردى از بنى اميّه «1» كه در خدمت پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله نشسته بود و ابن ام مكتوب آمد و در كنار او نشست و چون او را ديد فاصله گرفت از او و خود را جمع كرد و روى ترش نمود و از او روى گردانيد پس خداوند سبحان اين را حكايت نمود و بر او ناروا داشت.

__________________________________________________

(1) در بعضى از روايات و تفاسير شيعه تصريح شده كه او عثمان بن عفان اموى بوده و در بعضى از روايات عبد الرّحمن بن عوف را كه نيز از وابستگان بنى اميّه و پسر عموى و يا پسر خاله عثمان بوده و در شوراء هم براى عثمان فعّاليت و با او بيعت كرده بود ياد نموده و بنظر حقير هم پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله اعلى و اجل و ارفع از اين است كه بر مؤمن صالحى چون ابن امّ مكتوم روى ترش نموده و از او اعراض نمايد و با مشركين پليد گرم گيرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 301

پس اگر گفته شود اگر خبر اوّل صحيح باشد آيا عبوس بودن گناه است يا نه. پس جواب داده ميشود. كه عبوس و انبساط براى

نابينا بى تفاوت و يكسانست زيرا او نمى بيند كه برايش دشوار باشد. پس گناهى نيست.

پس جايز است كه خداوند سبحان پيامبرش را براى اين مورد، عتاب و سرزنش قرار دهد تا اينكه او را به بيشتر محاسن اخلاقى دريابد و او را بر بزرگى و عظمت حال مؤمنى كه بطلب ارشاد آمده آگاه نمايد و او را متوجّه سازد كه الفت گرفتن با مؤمن كه بر ايمانش استوار بماند سزاوارتر از الفت گرفتن با مشرك است بطمع ايمان آوردن او.

جبائى گويد: در اين عتاب دلالت است بر اينكه فعل (عبوس شدن) در ما بعد معصيت است بجهت نهى و امّا در گذشته. پس دلالتى ندارد كه آن معصيت بوده قبل از اينكه خداوند نهى از آن كند و خداوند سبحان نهى نفرمود مگر در اين وقت. و بعضى گفته اند: كه اين كارى كه نابينا كرد يك نوع از بى ادبى بود. پس او را بسبب اعراض از او نيكو ادب نمود مگر اينكه ممكن است كه توهّم و خيال شود كه اعراض از او براى فقر و نادارى او بوده و اقبال و توجّه به بزرگان مشركين قريش جهت رياست ايشان و بزرگ داشت ايشان. پس خداوند سبحان او را براى اين خاطر سرزنش فرمود. و از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده كه هر وقت عبد اللَّه بن ام مكتوم را ميديد ميگفت آفرين، آفرين بر تو. نه بخدا قسم كه ديگر هرگز خدا مرا در باره تو سرزنش نكند و آن قدر باو محبّت و مهربانى نمود كه او از حيا و خجالت از حضور در مجلس پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله

خود دارى مينمود. «1»

__________________________________________________

(1) فخر الدّين رازى عليه ما عليه در تفسير كبيرش گويد: مفسّرين اجماع

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 302

تفسير: ... ص : 302

(عَبَسَ) يعنى ناراحت شد و رو ترش كرد (وَ تَوَلَّى) يعنى از وى روى گردانيد (أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى ) اينكه نابينايى نزد او آمد (وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ) يعنى شايد اين نابينا (يَزَّكَّى) بوسيله عمل صالح و آنچه از تو فرا ميگيرد پاك و منزّه شود (أَوْ يَذَّكَّرُ) يعنى متذكّر شده و بآنچه از مواعظ قرآن ياد ميگيرد متّعظ شده و اندرز گيرد. (فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى ) پس او را در دينش نفعى بخشد. گفته اند: و در اين لطف بزرگى است از خدا بر پيامبرش زيرا در باره عبوس خطاب نكرد، و

__________________________________________________

(كرده اند كه آنكه عبوس شد و اعراض كرد پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است و سيوطى در تفسير درّ المنثور از عايشه نقل كرده كه گويد: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در مجلسى از وجوه و سران قريش كه از ايشان ابو جهل بن هشام و عتبة بن ربيعه بود نشسته بود و ميگفت آيا خوب و نيكو نيست اگر من به چنين و چنان آمدم و آنها ميگفتند چرا بخدا قسم. پس ابن ام مكتوم آمد و آن حضرت با قريش مشغول بود پس چيزى سؤال كرد و آن حضرت اعراض نمود پس خدا نازل نمود (أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى) وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى وَ هُوَ يَخْشى فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى) مترجم گويد: امّا اينكه فخر الدّين گفته اجماع مفسّرين ... درست نيست زيرا غالبا بلكه اغلب مفسّرين اماميّه گفته اند:

مقصود از

عَبَسَ وَ تَوَلَّى. عثمان و يا شخص ديگرى از بنى اميّه بوده. چنان كه محدّث بحرينى در تفسير برهان و على بن ابراهيم قمّى و محدّث كاشانى و شيخ طوسى در تبيان و ده ها نفر ديگر گويند آيه مذكور در باره عثمان و ابن ام مكتوم نازل شده است.

شيخ طوسى قدّس اللَّه سرّه در تفسير تبيان فرموده اينكه حضرات- اهل سنّت گفته اند فاسد است. بعلّت اينكه پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله مقامش بالاتر از اين صفات (رذيله) است. و چگونه او را به عبوس و بد اخلاقى معرّفى ميكند و حال آنكه در قرآن او را معرّفى به (لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 303

نفرمود (عبست) و چون از عبوس گذشت برگشت بخطاب پس فرمود (وَ ما يُدْرِيكَ) سپس فرمود (أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى ) يعنى كسى كه در ميان قومش بزرگ و مستغنى از مال است (فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى) يعنى تو توجّه باو نموده و اقبال باو

__________________________________________________

(نموده (سوره قلم آيه 4) و در باره وى گفته (وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ) (آل عمران آيه 159) و چگونه اعراض ميكند، و روى ميگرداند از كسى كه قبل از اين او را تعريف نموده و فرموده (وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ) سوره انعام 52 و دور نساز كسانى كه خدا را شبانه روز ميخوانند و كسى كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و اخلاق نيكوى او را شناخته باشد و آنچه خداوند تعالى او را از مكارم اخلاق و خوش صحبتى ممتاز فرمود و حتّى گفته اند كه با

هيچكس هرگز مصافحه نميكرد: كه دستش را زودتر از طرف بكشد. پس كسى كه داراى اين صفات و ملكاتست چگونه به كورى كه براى اسلام آمده رو ترش ميكند مضافا بر اينكه پيامبران عموما از اين اخلاق كه موجب نفرت و آزردگى خاطر مردم است از قبول قولشان منزّه هستند.

و قومى گفته اند: كه اين آيات در باره مردى از بنى اميّه كه خدمت- پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بود و ابن امّ مكتوم فقير آمد و او ابراز تنفّر كرد نازل شده و خداوند تعالى آن را حكايت و نيز توبيخ و سرزنش نمود.

مترجم گويد: دكتر شريعتى هم كه در سيماى محمّد (ص) اين قضيّه را با آب و تاب نقل كرده از تفسير نوين پدرش كه او هم پيروى از اهل سنّت كرده گرفته و بنظر حقير قضيّه از اصل از اختراعات و اكاذيب و مجعولات بنى اميّه است كه براى تنزيه عثمان جعل كرده و از عايشه كه افعال و حركاتش با پيغمبر ص و خاندانش مانند خورشيد نيم روز است نقل كرده و حال آنكه اگر كسى اهل اطّلاع و تاريخ باشد ميفهمد كه عايشه در آن زمان يا نبوده و يا بآنچه بوده و سران قريش مانند ابو جهل و ديگران هم در جنگ بدر كه در سال اوّل هجرت واقع شد كشته شدند و قبل از آنهم هرگز در مكّه با پيامبر مجالست نداشتند، و امثال ابن امّ مكتوم ها كه از مستضعفين بودند نميتوانستند در آنجا علنا تظاهر باسلام كنند بلى اين قضيّه واقع شده در مدينه در باره عثمان و ابن ام مكتوم چنانچه مفسّرين ما

نقل كرده اند. كه ابن ام مكتوم مؤّذن پيغمبر در مدينه بوده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 304

ميكنى (وَ ما عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّى) يعنى چه چيز تو را ملزم داشته كه باو التفات كنى اگر اسلام نياورد و از نجاست كفر پاك نگردد زيرا بر تو نيست مگر ابلاغ و رسانيدن (وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى ) و امّا آن كسى كه نزد تو ميآيد و كوشش دارد يعنى ابن امّ مكتوم كه عمل در خير ميكند (وَ هُوَ يَخْشى ) و حال آنكه او ميترسد از خداى عزّ و جلّ (فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى) يعنى تو از او تغافل نموده و از او مشغول بديگرى ميشوى (كَلَّا) يعنى ديگر تكرار نكن و تنفّر كن از آن (إِنَّها تَذْكِرَةٌ) يعنى آيات قرآنى تذكّر و موعظه است براى مردم.

(فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ) هر كس خواهد آن را ياد كند. يعنى تنزيل يا قرآن يا وعظ و اندرز را و معنا اينست. پس كسى كه خواهد آن را ياد كند ياد كند و در اين مطلب دلالت بر اينست كه بنده قدرت بر فعل دارد و در آن مخيّر است و قول خدا (كلّا) در آن دلالت بر اينست كه در آينده براى او نيست كه بتواند كارى كند. و امّا گذشته پس نهى و منعى از اين در آن تقدّم نيافته پس معصيت نيست. سپس خداوند سبحان خبر به جلالت و عظمت مقام قرآن نزد خود داده و فرموده (فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ) ابن عبّاس گويد: يعنى اين قرآن يا اين تذكره و خاطر نشان در كتابهاى بزرگى نزد خداست و آن لوح محفوظست و بعضى گفته اند:

يعنى كتب پيامبران كه بر آنها نازل شده مثل قول خداى سبحان (لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى ).

(مَرْفُوعَةٍ) در آسمان هفتم. و بعضى گفته اند: مرفوعه يعنى خداوند آن را از دناست و پليدى نجاستها بلند و دور داشته (مُطَهَّرَةٍ) يعنى آن را دست نبايد بزند مگر پاكان. جبائى گويد: آن قرآن محفوظ از اينست كه دست كفّار بآن برسد. براى آنكه آن در دست فرشتگان است در بهترين مكانها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 305

حسن گويد: پاك است از هر پليدى و ناپاكى. و بعضى گفته اند: پاك است از هر شك و شبهه و تناقضى. (بِأَيْدِي سَفَرَةٍ) ابن عبّاس و مجاهد گويند يعنى نويسندگانى از فرشتگان.

و بعضى گفته اند: سفيران وحى بين خداى تعالى و بين رسولان او از سفاره و قتاده گويد: ايشان قاريان قرآنند كه آن را نوشته و ميخوانند فضيل بن يسار از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمودند حافظ قرآنى كه عامل بآن باشد با فرشتگان نويسنده گان قرآن بزرگواران نيكوكارانند.

سپس خداوند ايشان را ستود و گفت (كِرامٍ) بزرگوارند بر پروردگارشان (بَرَرَةٍ) مطيعانند.

و بعضى گفته اند: بزرگوار از گناهند كه خود را از گناه بلند و دور ميدارند بر ره يعنى صالحين پرهيزكارانند. و مقاتل گويد: قرآن از لوح محفوظ نازل بآسمان دنيا شد شب قدر بنويسنده گانى از فرشتگان. آن گاه جبرئيل آن را نازل به پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله نمود. سپس خداوند سبحان ياد كرد تكذيب كننده گان قرآن را و فرمود (قُتِلَ الْإِنْسانُ) مجاهد گويد: يعنى معذّب و ملعون باد انسان و آن اشاره بهر كافر و ناسپاسى است.

ضحّاك گويد: و آن اميّة بن خلف (از سران

قريش) است. و بعضى گفته اند: آن عتبة بن ابى لهب است كه گفت من كافر به پروردگار نجم و ستاره ام وقتى كه فرود آمد (ما أَكْفَرَهُ) يعنى چه اندازه كفر او سخت و چه اندازه گمراهى او آشكار است. و اين تعجّب و شگفتى از اوست مثل اينكه گفته تعجّب كنيد از او و از كفرش با بسيارى شواهد و ادلّه بر توحيد و ايمان (باز ايمان نميآورد) مقاتل و كلبى گويند: ما استفهاميّة است. يعنى چه چيز او را كافر نمود و موجب كفر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 306

او شد. پس مثل اينكه گفته اينجا چيزى نيست كه موجب كفر او شده و او را بكفر بخواند. پس چى او را بسوى كفر فراخواند با بسيارى نعمتهاى خدايى بر او. سپس خداوند سبحان بيان نمود حال او را كه سزاوار بود بر او كه بداند خدا آفريدگار اوست. پس فرمود:

(مِنْ أَيِّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ) لفظ آن استفهام و معنايش تقرير و بيان است و بعضى گفته اند: معنايش اينست چرا نگاه باصل و ريشه خلقتش نميكند كه از چه چيز او را خدا آفريده تا او را دلالت و رهبرى به يكتايى خداى تعالى كند. سپس تفسير نمود و گفت:

(مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ) از نطفه آب كمى او را آفريد. پس او را طور طور گردانيد 1- نطفه 2- علقه تا آخر خلقتش و بر اندازه معلومى از درازى، و كوتاهى و شنوايى و بينايى و حواس او و اعضاء او و مدّت عمر او و مقدار روزى او و تمام احوال او.

(ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ) ابن عبّاس و

قتاده گويند: يعنى آن گاه آسان نمود راه بيرون آمدن «1» از شكم مادرش را تا از آن بيرون آمد. چون بچّه در رحم مادر سرش را به طرف سر مادر و پايش بسمت پاى مادر است. پس خداوند در موقع ولادت آن را بر گرداند يعنى سر را بطرف پائين و پا را بسوى بالا و سر مادر گرداند تا بيرون آمدن او از رحم مادر آسان شود.

__________________________________________________

(1) حكيم و دانا بودن خالق و آفريدگار انسانى بديهىّ و آشكار است زيرا از او اين مخلوق عجيب و موجود ناشناخته صادر شده بعنايت و تدبيرى كه ممكن نيست از هيچكس مثل آن بوجود آيد. بعلّت اينكه در ذات نطفه اقتضاى حياة و زندگى نيست و البتّه مقتضى هر چيز از لوازم لا ينفكّ آن چيز است. پس زنده بودن آن از ذات او نيست و نيز بتدبير شكم مادر و حرارت [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 307

مجاهد و حسن و ابن زيد گفته اند: (ثُمَّ السَّبِيلَ) يعنى راه دين را آسان و راه خير و شرّ را براى او بيان نمود و او را مخيّر و متمكّن نمود از فعل خير و اجتناب شرّ و مانند آن (وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ) است (ثُمَّ أَماتَهُ) يعنى در او ايجاد مرگ نمود.

و بعضى گفته اند: زندگانى را از او زايل نمود (فَأَقْبَرَهُ) ابى مسلم گويد او را طورى گردانيد كه مقبور شود و در گور رود و او را صاحب گور و قبر گردانيد فرّاء گويد: او را مقبور گردانيد و او را طورى نگردانيد كه طعمه و خوراك درّنده گان و پرندگان شود.

ابى عبيده گويد:

امر شده كه مدفون گردد (ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ) حسن گويد: يعنى هر وقت خداى تعالى خواهد او را از قبرش زنده كرده و بر انگيزد براى پاداش و حساب و ثواب و عقاب (كَلَّا) يعنى حقّا (لَمَّا يَقْضِ) يعنى بجا نياورد (ما أَمَرَهُ) اللَّه به آنچه خدا او را امر نمود از اخلاص عبادتش و حقّ خداى تعالى كه بر اوست با بسيارى نعمت او ادا نكرد.

مجاهد گويد: اين مطلب تعميم دارد در كافر و مسلمان كه او را حقّ عبادتش عبادت نموده است.

__________________________________________________

(غريزيّه كه در مادر است نيست زيرا در آن و مانندهاى آن اقتضاى حياة و زندگى از ذات آن نيست. پس چطور ميتواند بديگرى حياة و زندگى بخشد و مادر نيز خود ميميرد و اگر حياة لازمه او بود نميمرد. پس براى حياة مبدء ديگرى است براى اينكه هر چيزى كه بعرض است واجب است كه منتهى بچيزى شود كه بالذّات است. پس اگر ما هزاران جسم خشك را جمع كنيم و آب بر آن نپاشيم.

چيزى از او جدا نشود و امّا مقادير و اندازه ها پس براى تو كافيست كه يكى از اين رگ ها را و شريانها را بدانى در بدن كه اگر از آنچه را كه هست تنگ تر يا وسيع تر شود توليد بيماريها كند علاجش غير ممكن باشد. (شعرايى)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 308

[سوره عبس (80): آيات 24 تا 42] ... ص : 308

اشاره

فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ (24) أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا (25) ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا (26) فَأَنْبَتْنا فِيها حَبًّا (27) وَ عِنَباً وَ قَضْباً (28)

وَ زَيْتُوناً وَ نَخْلاً (29) وَ حَدائِقَ غُلْباً (30) وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا (31) مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ

(32) فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ (33)

يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ (34) وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ (35) وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ (36) لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ (37) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ (38)

ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ (39) وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ (40) تَرْهَقُها قَتَرَةٌ (41) أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ (42)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 309

ترجمه: ... ص : 309

24- و بايد آدمى بسوى خوراكش بنگرد.

25- راستى ما آب را (از ابر) بريختنى (عبرت انگيز) بريختيم.

26- سپس زمين را بشكافتى (عجيب) بشكافتيم.

27- در آن زمين دانه را برويانيديم.

28- و انگور و رطب را.

29- و درخت زيتون و خرما را.

30- و باغهاى مشتمل بر درختان (بزرگ و بر هم پيچيده) را.

31- و ميوه و چراگاه را.

32- براى بر خوردارى شما و چهار پايان شما.

33- و چون آواز كننده (دميدن دوّم اسرافيل) بيايد (آدمى هول و شدايد بسيار ببيند).

34- روزى كه شخص از برادر خويش.

35- و از مادر و پدر خويش.

36- و از همسر خود و از فرزندانش فرار ميكند.

37- براى هر كس از ايشان در آن روزگاريست كه او را مشغول ميدارد 38- چهره هايى كه آن روز درخشانست.

39- خندان و شادمانند.

40- و چهره هايى كه آن روز گردى بر آنها نشسته.

41- تاريكى آن رويها را فراگرفته.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 310

42- اينگروه همان ناگرويدگان و تبه كارانند ..

قرائت: ... ص : 310

اهل كوفه (انا صببنا) را بفتح قرائت كرده و ديگران بكسر خوانده اند و در قرائت شواذ ابن محيص (يعنيه) بعين و فتح ياء خوانده است.

دليل: ... ص : 310

ابو على گويد: كسى كه بكسر خوانده تفسير آن را نظر كردن (بطعامه) گرفته چنانچه براستى قول خداى تعالى (لَهُمْ مَغْفِرَةٌ) تفسير براى وعده است و كسى كه فتح داده. پس گفته است (انّا) پس معنى بنا بر بدل اشتمال است. براى اينكه اين چيزها مشتمل بر بودن طعام و حدوث آن است. پس آن از قبيل (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِيهِ) «1» ميپرسند تو را از ماه حرام (بگو) جنگ و جدال در آن و (قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ) «2» كشته شدند و يا مرگ بر ياران حفره هاى آتشى كه صاحب شعله و گيرانه بود و قول خدا (وَ ما أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ) «3» و فراموش نكرد و يا از ياد نبرد مگر اينكه شيطان او را بفراموشى و غفلت مبتلا كرد. براى اينكه ذكر مشتمل بر مذكور است و معناى إِلى طَعامِهِ. الى كون طعامه و حدوثه است و آن مورد اعتبار و معتبر است.

ابن جنّى گويد: قول خدا (يعنيه) بعين قرائت خوبى است امّا البتّه قرائت جماعت محكم تر و بهتر است از جهت معنى زيرا گاهى چيزى انسانى را كمك و يارى ميكند ولى بينياز نميكند او را از غير آن. آيا نمى بينى

__________________________________________________

(1) بقره: 217

(2) سوره بروج: 4

(3) كهف: 63

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 311

كسى كه هزار درهم دارد و صد درهم از آن را برداشته و بسبب آن كمكى بكار و نياز خود نمود

از بقيّه آن كه نهصد درهم است بينياز نميشود كه آن را بديگرى بخشد بلكه بآن اهتمام نموده و در حفظ آن ميكوشد و امّا هر گاه امر او را از غير آن كفايت كرده بود قوى تر بود. پس بشناس اين مطلب را.

لغات: ... ص : 311

الحديقه: باغ محدود را گويند و جمعش حدائق است و از آنست قول ايشان كه ميگويند: احدق به القوم. وقتى كه او را احاطه و دوره كنند.

و الغلب: بمعنى غلاظ است. شجره غلبا. درخت تنومند را گويند فرزدق شاعر گويد:

عوى فاثار اغلب ضيغميّا فويل ابن المراغة ما استثارا

صداى سگ نمود پس تحريك كرد (جرير) مرا كه او را هجو كنم پس واى بر پسر مراغه و آنچه كه تحريك نمود «1» شاهد اين بيت كلمه اغلب ضيغميّا است كه بمعناى سخت و تنومند دلاور است.

و الأب: چراگاه از علوفه و گياه و ساير روئيدنى است كه آن را حيوانات و چهار پايان چرا ميكنند و گفته ميشود آب الى سيفه فاستله. يعنى مبادرت بشمشيرش نموده و آن را از غلاف كشيد پس مبادرت آن مانند مبادرت چراگاه است بخروج و بيرون رفتن. اعشى گويد:

صرمت و لم اصرمكم و كصارم اخ قد طوى كشحا و أب ليذهبا

بريدى دوستى را از من و من نه بريدم از شما مانند آن كه برادرى را قطع

__________________________________________________

(1) مراغه اسم و يا لقب مادر جرير شاعر معاصر و رقيب فرزدق است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 312

كرد و طومار دوستى را از روى عداوت بست و مبادرت برفتن نمود.

شاهد اين بيت كلمه و أب ليذهبا.

و در باره الأب گويد:

جذمنا

قيس و نجد دارنا و لنا الابّ بها و المكرع

اصل و ريشه ما از قيس است و در شهر نجد است خانه و منزل ما و براى ما در آنجا چراگاه و نخلستانى در كنار آب است.

شاهد اين بيت كلمه اب است كه بمعناى چراگاه است.

الصّاخه: يعنى صاكه خراشيدن گوش بجهت شدّت صوت آن كه كر كننده است.

القتره: دود و از آنست قتار باد سياه زيرا آن مانند دود است.

اعراب: ... ص : 312

فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ: آن عامل در ظرف است (جار و مجرور) در قول خدا (لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ) براى هر كدام از ايشان در آن روز شغليست كه او را بى نياز ميگرداند. يعنى ثابت دارد براى هر كدام از ايشان آن شغل را در وقت آمدن صداى دوّم اسرافيل.

تفسير: ... ص : 312

و چون خداوند سبحان باو نمود خلقت پسر آدم را ياد كرد روزى او را براى اينكه عبرت بگيرد (فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ) بايد آدمى نگاه به طعامش كه ميخورد و او را تقويت و نيرو ميبخشد از طعامهاى لذيذى كه ميل او است چگونه خداوند آن را آفريده و براى روزى بنده گانش آماده ساخته. و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 313

انديشه و فكر كند چگونه او را متمكّن از بهره بردارى و انتفاع بآن نموده سپس بيان كرد و گفت (أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا) يعنى باران را نازل كرديم نازل كردنى.

(ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا) آن گاه شكافتيم زمين را شكافتنى بگياهها (فَأَنْبَتْنا فِيها) پس رويانيديم در زمين (حَبًّا) يعنى از جنس حبوباتى كه (مانند جو و گندم و برنج و و و ..) تغذيه نموده و ذخيره ميكند (وَ عِنَباً) انگور را امتياز داد براى منافع بسيار آن (وَ قَضْباً) ابن عبّاس و حسن گويد: آن رطبهاى نارسى است از درخت خرما يكى بعد از ديگرى مى افتد و علوفه چهار پايان ميگردد.

(وَ زَيْتُوناً) و آن روغنى است كه از فشردن زيت بدست ميآيد (وَ نَخْلًا) جمع نخله است (وَ حَدائِقَ غُلْباً) يعنى باغهاى محدود و محاطى كه تنومند و بزرگ دارد. مجاهد گفته است غلبا باغيست كه

پيچيده بدرختان بزرگ باشد (وَ فاكِهَةً) يعنى ساير ميوه هاى گوناگون (وَ أَبًّا) يعنى چراگاه و مراتع- چنانى كه مردم آن را كشت كرده اند از آنچه را كه چارپايان ميخورند و بعضى گفته اند: آب و چراگاه براى حيوانات چون ميوه ها براى انسانهاست.

(مَتاعاً) يعنى منفعت (لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ) معنايش گذشت آن گاه ياد كرد روز قيامت را و فرمود (فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ) ابن عبّاس گويد: يعنى صيحه قيامت باين جهت ناميده شده براى اينكه گوش را ميخراشد يعنى چنان بگوشها ميرسد كه نزديك ميشود آن را كر كند.

و بعضى گفته اند: براى اينكه همه مردم آن را ميشنوند. و البتّه حرف تضعيف صاد قلب بياء شده براى كراهيت و سختى تضعيف. پس گفتند:

اصاخ چنان كه گفتند تظنّيت در تظنّنت و تقضى البازى در تقضض. «1»

__________________________________________________

(1) تقضى البازى جزئى از بيت عجاج است كه ميگويد: دانى جناحيه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 314

سپس خداوند سبحان ياد كرد كه در چه وقتى آن صداى گوش خراش و صيحه قيامت ميآيد. و فرمود: (يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ صاحِبَتِهِ) روزى كه آدمى از برادر و مادر و پدر و همسرش (وَ بَنِيهِ) و پسرانش فرار ميكند.

يعنى التفات و توجّهى بيكى از اينها براى بزرگى آنچه او در آنست و اشتغال او بخودش نميكند اگر چه در دنيا اعتنا و توجّه كامل بآنها داشت.

و بعضى گفته اند: از آنها فرار ميكند احتياطا از مطالبه كردن آنها او را بآنچه ميان او و آنها از ناراحتيها و سختيها و ستمها كه بوده است.

و بعضى گفته اند: براى آگاهى و علم اوست كه آنها براى او

سودى ندارند و او را بى نياز بچيزى نميكنند. و ممكن است او مؤمن باشد و نزديكان و فاميل او اهل آتش باشند. پس با آنها دشمنى كند و التفات بآنها نمى كند يا از ايشان فرار ميكند براى اينكه نبيند بايشان از سختيها چه رسيده.

(لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ) يعنى براى هر انسانى از ايشان امر و گرفتارى بزرگيست كه او را از نزديكانش مشغول و از ايشان او را منصرف ميدارد و معناى يغنيه از زيادتى كه بر اوست كفايت ميكند او را يعنى در آن فضل برترى براى او از غير او نيست. براى آنچه او در آنست از امرى كه او را احاطه نموده و سينه او را پر ساخته پس مانند بينياز از چيزى در امر خود شده كه توجّهى به آن ندارد.

و از عطاء بن يسار از سوده همسر گرامى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت

__________________________________________________

(من الطور فعمر تقضى البازى (يعنى تقضض البازى) اذا البازى كسر يعنى باز دو بالش را جمع كرد و از كوه طور گذشت فرود آمد باز زيرا باز موقع فرود آمدن بال خود را ميشكند و جمع ميكند و در جزء اوّل ص 127 گذشت ذكر بيت مذكور.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 315

شده كه گويد: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود مردم عريان و پا برهنه و ناتوان بر انگيخته ميشوند از شدّت حرارت سيلاب عرق بدهن و پرده گوش آنها ميرسد. گويد گفتم واى بر ما اى رسول خدا بعضى از ما نظر بديگرى ميكند فرمود: مردم در گرفتارى و شغلى هستند كه توجّه

باين ندارند و تلاوت فرمود (لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ) سپس خداوند احوال مردم را تقسيم نمود در آن روز و گفت (وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ) يعنى چهره هايى در آن روز نورانى و درخشان (ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ) خندان و شادمان از خشنودى و خوشحالى بآنچه براى او از ثواب آماده ساخته شده. و از وجوه اراده كرده صاحب چهرها را. (وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ) و چهره هايى در آن روز غبار گرفته. يعنى و در هم است براى غصّه اى كه دارند.

(تَرْهَقُها) يعنى بالا ميرود از آن و ميپوشاند آن را (قترة) يعنى سياهى و تيره گى در موقع ديدن آتش.

زيد بن اسلم گويد: غبره چيزيست كه از آسمان بزمين پائين ميآيد و قتره آنست كه از سمت زمين بطرف آسمان بالا ميرود.

(أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ) آن گروه ايشانند كافرهايى در اديانشان.

(الْفَجَرَةُ) گنهكارانى در افعالشان و خوارج (نهروان) استدلال كرده اند باين بر اينكه كسى كه مؤمن نيست ناچار كافر است براى اينكه خداوند سبحان چهره ها را بدو گروه تقسيم نموده و تعلّقى هم براى ايشان بآن نيست زيرا خداوند سبحان ياد كرده در اينجا دو قسم چهره ها را متقابل و برابر يكديگر چهره هاى مؤمنين و چهره هاى كفّار و چهره هاى فساق ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 316

از اهل نماز را ياد نكرد. پس جايز است كه براى آنها صفت ديگرى باشد به اينكه بر آنها (غبره) غبارى باشد كه تاريكى آن را نپوشانيده باشد يا بر آن زردى يا رنگ ديگرى باشد. «1»

__________________________________________________

(1) حاكم حسكانى در شواهد التّنزيل ص 324 گويد: خبر داد ما را عقيل بن حسين از على بن الحسين از

محمّد بن عبيد اللَّه و عمر بن محمّد- جمحى در مكّه گفتند خبر داد ما را على بن عبد العزيز بغوى از ابو نعيم از حماد ابن سلمه از ثابت از انس بن مالك گفت سؤال كردم از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از قول خداى تعالى وجوه يومئذ مسفره فرمود اى انس آن چهره ها چهره ما فرزندان عبد المطّلب من و على و حمزه و جعفر و حسن و حسين، و فاطمه هستيم از قبورمان خارج ميشويم در حالى كه نور چهره هاى ما مانند خورشيد درخشان در روز قيامت است خداوند تعالى فرمود (وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ)، يعنى درخشان بنور است در زمين قيامت (ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ) بثواب چنانى كه خدا ما را وعده داده. (مترجم) كلينى در كافى و مفيد عليهما الرّحمه در اختصاص باسنادشان از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السّلام روايت نموده در قول خداى تعالى- (فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ) يعنى بايد بعلمش نگاه كند كه از چه كسى فراگرفته.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 317

سوره كورت ... ص : 317

اشاره

مكى است و بعضى مفسّرين آن را سوره تكوير گفته اند.

آياتش 29- آيه ميباشد.

فضيلت آن: ... ص : 317

ابى بن كعب از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت نموده كه فرمود هر كس سوره اذا الشّمس كوّرت را قرائت كند خداوند تعالى او را هنگامى كه پرونده اعمالش باز ميشود از رسوا شدن حفظ ميكند.

عبد اللَّه بن عمر گويد: پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله. فرمود: هر كس دوست دارد. در روز قيامت بمن نگاه كند سوره اذا الشّمس كوّرت را بخواند ابو بكر نيز روايت كرده كه گفت به پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله عرض كردم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 318

يا رسول اللَّه چه زود پير شده اى فرمود: سوره هود و واقعه و مرسلات و عم يتساءلون. و اذا الشمس كورت مرا پير و موى مرا سفيد كرد.

و امّا روايتى كه از انس بن مالك نقل شده كه از او پرسيدند آيا پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله خضاب ميكرد. گفت پيرى و موى سفيد شأن پيغمبر نبود پس گفته شد اى ابا حمزه آيا پيرى خوب نيست. گفت همه شما پيرى و سفيد مويى را مكروه داريد.

پس وجه جمع بين آن حديث و حديث انس ممكن است اين باشد كه مقصود از فرمايش آن حضرت شيّبتنى. اينست كه اگر انسانى از چيزى پير ميشد هر آينه از قرائت و خواندن اين سوره ها ميشد.

و روايت شده كه چون حضرت على عليه السّلام پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله را غسل داد در محاسن آن حضرت چند دانه موى سفيد ديد.

و چيزى كه ظاهر و آشكار نميشود مگر بعد از تفتيش و تجسّس

چيزى نيست (يعنى پيرى كه معلوم نشد مگر بعد از تجسّس و دقّت پيرى نيست).

توضيح و ارتباط اين سوره با سوره قبل:

چون خداوند سبحان سوره عبس را بذكر روز قيامت و اهوال آن- افتتاح فرمود اين سوره را نيز بذكر علامات و احوال قيامت شروع و فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 319

[سوره التكوير (81): آيات 1 تا 14] ... ص : 319

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ (1) وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ (2) وَ إِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ (3) وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ (4)

وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ (5) وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ (6) وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ (7) وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ (8) بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ (9)

وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ (10) وَ إِذَا السَّماءُ كُشِطَتْ (11) وَ إِذَا الْجَحِيمُ سُعِّرَتْ (12) وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ (13) عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ (14)

ترجمه: ... ص : 319

بنام خداوند بخشاينده مهربان.

1- آن گاه كه خورشيد درهم پيچيده شود (بى فروغ گردد).

2- و آن گاه كه ستارگان تيره شوند.

3- و آن گاه كه كوه ها (چون ريگ سيّال) رونده شوند.

4- و آن گاه كه اشتران ده ماهه آبستن فرو گذارده شوند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 320

5- و آن گاه كه جانوران وحشى گرد آورده شوند.

6- و آن گاه كه درياها آميخته شوند.

7- و آن گاه كه نفسها جفت كرده شوند.

8- و آن گاه كه از دختر زنده در گور شده پرسيده شود.

9- بكدام گناه كشته شده است.

10- و آن گاه كه نامه ها گشوده شود.

11- و آن گاه كه آسمان بر كنده شود.

12- و آن گه كه دوزخ افروخته شود.

13- و آن گاه كه بهشت نزديك شود.

14- بداند هر كس آنچه حاضر ساخته است.

قرائت: ... ص : 320

ابن كثير و اهل بصره سجّرت بتخفيف خوانده و ديگران بتشديد قرائت كرده اند. و اهل مدينه و ابن عامر و عاصم و يعقوب و سهل. نشرت بتخفيف خوانده و ديگران بتشديد قرائت كرده اند. و اهل مدينه و ابن عامر و رويس و عاصم غير يحيى و حماد. سعّرت. بتشديد خوانده و بقيّه بتخفيف قرائت كرده اند.

ابو جعفر. قتّلت بتشديد خوانده و ديگران بتخفيف قرائت كرده اند و از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السّلام روايت شده. و اذا الموؤدة سئلت بفتح ميم و واو قرائت فرموده اند. و از ابن عبّاس نيز همين روايت شده است.

و از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده و اذا المودّة سألت ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 321

باىّ ذنب قتلت و اين قرائت ابن عبّاس و يحيى بن

يعمر و مجاهد، و ابى الضّحى و جابر بن يزيد است.

دليل: ... ص : 321

ابو على گويد: دليل (سجرت) بتخفيف قول خدا و البحر المسجور است. و بعضى در باره بحر مسجور گفته اند كه دو قسم است يكى خالى از همه چيز و يكى پر از بحر ممتلى و درياى پر گفته شاعر است در تعريف و عل

اذا شاء طابع مسجورة ترى حولها النبع و السّاسما

هر گاه خواست ظاهر شود و طلوع كند در حالى كه پر باشد از بركت كه خواهيد ديد اطرافش درختان نبع و ساسم فراگرفته است.

شاهد اين بيت كلمه مسجوره است كه بمعنى پر و ممتلى آمده.

و دليل تشديد. نشرت قول خدا صحفا منشّره است و دليل سعرت بتخفيف قول خدا. و كفى بجهنّم سعيرا. پس سعير بر وزن فعيل بمعناى مفعول است. و البتّه اين از باب فعل ميآيد و دليل كسى كه سجرت، به تخفيف گفته اينست كه اسناد فعل بضمير بسيار است از باب و غفلت الأبواب و دليل كسى كه. نشرت بتخفيف خوانده. در رق منشور است.

و دليل. سعرت بتشديد. آيه كلّما خبت زدناهم سعير است پس اين دلالت بر كثرت ميكند و چيزى بعد از چيزى پس تشديد لازم آن شده است.

و كسى كه. و اذا المودّة سألت بفتح سين خوانده. مؤووده موصوف به سؤال و بگفته بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ. ميباشد. و ممكن است خداوند اين مودّه را كامل نموده در اين حال و او را قادر و تواناى بنطق و سخن نموده و گويا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 322

نمايد. تا اينكه بپرسد بچه گناهى او را زنده بگور كردند و كشتند

و تأييد ميكند آن را آنچه از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده كه فرمود مقتولى كه بظلم و ستم كشته شده روز قيامت ميآيد در حالى كه از رگهاى گردنش خون ميريزد. رنگ آن رنگ خون و بويش بوى مشك است بقاتل و كشنده خود گل آويز و ميگويد:

پرودگارا از اين به پرس براى چه مرا كشت.

و كسى كه قتلت، بتشديد خوانده مقصود. بآن تكرار فعل است.

براى اينكه مقصود از مودّه در اينجا جنس است. پس اراده تكرار جايز است.

و امّا كسى كه. المودّه. بفتح ميم و واو خواند. پس مقصودش باين رحم و خويشان است. و اينكه از قاطع رحم پرسيده ميشود. چرا قطع رحم كردى و صله رحم ننمودى.

ابن عبّاس روايت كرده كه حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

مؤدّه و يا مودّه كسيست كه در راه دوستى ما اهل بيت كشته شود.

و از حضرت باقر عليه السّلام است كه فرمود: يعنى قرابة و خويشان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و كسى كه در جهاد كشته شود و در روايت ديگرى فرمود او كسيست كه در راه دوستى و ولايت ما كشته و شهيد گردد.

شرح لغات: ... ص : 322

التكوير: پيچيدن بطريق دورى و دائره اى و از آنست دور عمامه.

كسّرت العمامة على رأسى. عمامه را بر سرم گيرد و مدوّر پيچيدم اكورها كور او كوّرتها تكوير او طعنه فكوّره. آن گاه كه آن را بطور جمعى و بسته انداخت و نعوذ باللّه من الحور بعد الكور: يعنى بخدا پناه ميبريم از نقصان و كم بودى بعد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 323

از زيادى و فراوانى.

الانكدار: منقلب و

وارونه شدن چيز است بطرزى كه بالاى آن زير قرار بگيرد. آن چنان كه اگر آب بود كدر و تيره ميشد. و اصل آن انصياب است.

عجاج گويد:

«ابصر خربان فضاء فانكدر» «1» پرنده قمرى سرابى ديد پس بزير آمده و سر نگون شد.

العشار: جمع عشراء آن شتريست كه ده ماهه آبستن باشد و شتر در دوازده ماهگى ميزايد.

السجر: اصل آن پر بودن است. لبيد شاعر عصر جاهليت گويد:

فتوسّطا عرض السّرىّ فصدّعا مسجورة متجاورا قلّامها

پس كاروان و شتران در وسط نهر توقّف كردند. پس مزاحم شدند محلّى را كه پر بود از گياه قلام و نى كه در كنار هم بودند.

شاهد اين بيت كلمه مسجوره است كه بمعناى پر آمده. و تنور مسجور تنور پر از آتش است.

الموؤدة: از باب وأد يئد وأدا. زير خاك كرد و زير خاك ميكند و عرب جاهليّت دختر را زنده زير خاك و گور مينمود بجهت ترس از تنگدستى.

قتاده گويد: قيس بن عاصم تميمى خدمت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله شرفياب شد و گفت من در جاهليّت هشت دخترم را زنده بگور كردم. پس حضرت فرمود: از براى هر دخترى يك بنده آزاد كن. گفت من صاحب شترم

__________________________________________________

(1) در دو صفحه قبل در تفسير سوره عبس گذشت و بيت اوّل آن اينست

دانى جناحيه من الطّور فمر تقضى البازى اذا البازى كسر.

و بعد از آن اين بيت است.

ابصر خربان فضاء فانكدر. خربان جمع خرب و آن پرنده اى است كه باو حبارى و در فارسى قمرى گويند. «شعرايى»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 324

فرمود: پس بهر كس خواهى (از مستمندان) يك نفر

شتر اهداء نما. «1»

جبائى گويد: آن را موءوده ناميده اند براى اينكه سنگينى ميكند در حالى كه آن را بر آن افكنده اند تا بميرد. و اين اشتباه است زيرا موءوده از باب واديه معتل الفاء و آنكه بمعناى ثقل است از آده يؤده. اثقله سنگين كرد او را و آن معتل العين است. و اگر مأخوذ از آن بود گفته ميشد مؤدّه بر وزن معوّده.

از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله از عزل (منى) پرسيدند فرمود اين وأد خفى و كشتن نهانى (نطفه) است. «2»

فرزدق شاعر گويد:

و منّا الّذي منع الوالدات فاحيا الوئيد فلم تواد

و بعضى از ما بودند كه منع ميكرد مادرها را از اينكه بچه سقط كنند. و يا اينكه خود عزل نمايد و نطفه را در خارج رحم بريزد. پس زنده ميداشت.

نوزاد را و زنده زير خاك نميكرد. شاهد اين بيت كلمه وئيد و لم تواد است كه بمعناى زير خاك شده است.

و گويد:

و منّا الّذي احيا الوئيد و غالب و عمرو منّا حاجب و الاقارع «3» __________________________________________________

(1) اهل سنّت خود اقرار دارند كه خليفه دوّم آنان عمر بن خطاب هم چندين دختر خود را در عصر جاهليت زنده بگور كرد.

(2) مشهور فقهاء اين نهى عزل را حمل بر كراهت كرده اند و بعضى از آنها حمل بر حرمت از زن آزاد دائمى مگر اينكه شرط كند با آن زن. و اين حرمت و يا كراهت عزل و ريختن نطفه و منى در خارج رحم براى اينست كه زن بوسيله انزال در داخل لذّت ميبرد و كيف ميكند.

(3) مادر فرزدق ليلى دختر جالس خواهر اقرع (و اقارع همان

اقرع و عمرو و غالب است) و اقرع همان صحابى مشهور بسخاوت و بزرگواريست و در اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 325

و بعضى از ما بودند كه زنده كردند دختران زنده بگورى را و از ما بود غالب و عمرو و بعضى از ما بودند حاجب و اقارع. شاهد اين بيت كلمه وئيد است كه مقصود همان دختران زنده بگور شده است.

الكشط: بمعناى كندن از شدّت و سختى چسبندگى است و كشط و قشط هر دو يكيست در معنى و در حرف و قرائت عبد اللَّه و اذا السّماء قشطت. «1»

التّسعير: هيجان و طغيان آتش است تا شعله ور گردد. و از همين باب است. سعر. براى اينكه آن حال براى رفتن و پائين آمدن نرخ است در بازار.

اعراب: ... ص : 325

شمس مرفوع بفعل ضمير و مخفى است و تقديرش اذا كوّرت الشّمس- كوّرت است و جايز نيست اظهار اين فعل براى اينكه ما بعدش تفسير آن را ميكند. و البتّه اختيار باضمار و مخفى داشتن فعل شده براى اينكه در اذا معنى شرط خوابيده و شرط هم مقتضى فعل است. و جواب اذا شرطيه قول خدا

__________________________________________________

(دو بيت اشاره بقصه صعصعه جدّ فرزدق است كه بر رسول خدا (ص) وارد و گفت من 360 دختران زنده بگورى را خريدم هر كدام را بدو شتر ده ماهه آبستن و يك شتر نر آيا براى من در اين اجر و ثوابيست فرمود پيغمبر (ص) اين بابى از ابواب نيكى و احسان است و اگر اسلام آورى خدا پاداش آن را بتو دهد.

(1) ابو على (ره) ياد نكرده كه در ميان عبد اللّه ها كدام مراد

است آيا عبد اللَّه بن عبّاس و يا عبد اللَّه بن مسعود صحابى جليل القدر صاحب قرآن مقصود است آيا عبد اللَّه ديگرى و اللَّه اعلم.

(مترجم) [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 326

عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ است. پس اذا. در محلّ نصب قرار دارد براى اينكه ظرف است براى علمت و بنا بر اين جارى ميشود امثال اين آيه. وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ ... و آيات بعد از آن. و جمله اى كه آن فعل محذوف است با فاعلش بعد از اذا (اذا انكدرت النجوم ...) در محلّ جرّ است بسبب اضافه شدن اذا بآن و تقديرش اينست. وقت تكوير خورشيد (و انكدار نجوم ..) هر كسى ميداند كه چه كرده است و بآن پاداش داده ميشود. بنا بر اين در اينجا دوازده آيه است كه با كلمه اذا. كه ظرفست شروع شد و تمامى اضافه بجمله ها شده از آيه إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ تا آيه وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ. و عامل در تمام آنها قول خدا آيه علمت نفس ما احضرت است.

تفسير و مقصود: ... ص : 326

خداوند سبحان خبر داد از قيامت و سختيهاى آن و فرمود:

(إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ) ابن عبّاس و ابىّ و مجاهد و قتاده گفته اند: آن گاه كه نور روشنايى خورشيد تمام و تاريك و نابود شد. و بگفته ابى صالح و ربيع بن خثيم. آن گاه كه خورشيد افتاد و از بين رفت و بگفته زجاج آن گاه كه روشنايى خورشيد جمع و پيچيده شد چنانچه عمّامه پيچيده شود. و مقصود اينكه از تكوّر خورشيد اينست كه نورش جمع و بر چيده تا اينكه مثل آهن پاره تفتيده افتاده شود و

نور و حرارتش تمام و خداوند براى بندگانش نور ديگرى ايجاد نمايد.

(وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ) مجاهد و قتاده و (خواجه) ربيع خثيم گويند آن گاه كه ستارگان فرو ريزند و بهم بخورند. ميگويند طائر از هوا منكدر شد.

آن گاه سر نگون گرديد.

جبائى گويد: آن گاه كه ستارگان از تيره گى تغيير كنند و قول اوّل بهتر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 327

است زيرا در آيه ديگر فرمود:

(وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ) آن گاه كه تناثر نجوم شود. ستارگان به هم بريزند. مگر اينكه بگويى اوّل نورش ميرود آن گاه بهم ميريزند.

(وَ إِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ) آن گاه كه كوه ها از روى زمين روان گردند پس غبار و گرد پراكنده و آب نمايى شوند.

(وَ إِذَا الْعِشارُ) و آن گاه كه شتران ده ماهه آبستن. و نيز بعد از آنكه بچه خود را زائيدند. عشار گفته ميشوند و آنها گرانقدرترين مال نزد عربند (عُطِّلَتْ) يعنى حمل و بچّه خود را بدون شبان و شتربان رها كنند و بگفته جبائى و محكى از ابن عمرو عشار ابرهاى معطّل هستند، كه نميبارند ازهرى گويد: من در لغت اين معنى را از عشار نميشناسم.

(وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ) آن گاه كه حيوانات وحشى جمع ميشوند تا قصاص بعضى كه بر ديگرى شاخى زده و يا صدمه اى وارد نموده گرفته شود و خداوند سبحان وحوش و حيوانات را در آخرت محشور كند تا اينكه بآنچه استحقاق دارند از عوض بر دردهايى كه در دنيا بآنها رسيده برسند و داد بعضى از برخى ديگر گرفته شود پس در آن وقت بآنها خواهد رسيد آنچه از عوض ها استحقاق

دارند.

پس آنكه ميگويد: عوض هميشگى است ميگويد آن حيوان براى هميشه در نعمت باقى خواهد بود. و آنكه ميگويد: مستحقّ عوض ميشود. بطور انقطاع.

و بعضى از ايشان گويند: خداوند از باب تفضّل عوض را ادامه دهد بآنها تا اينكه غمّى بانقطاع آن عوض بر معوّض وارد شود. و بعضى از آنها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 328

گويند: وقتى خدا آنچه استحقاق داشت از عوضها بآنها داد آنها را خاك گرداند.

(وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ) يعنى آب گوارا و شيرين آنها را بر آب شورش ريخته و آب شورش را بر آب شيرينش آميخته تا پر شود.

مجاهد و مقاتل و ضحّاك گويند: مقصود اينكه بعضى از درياها جارى در بعضى ديگر شود تا تمام درياها يك دريا شود و فاصله از ميان آنها بر داشته شود. و بگفته ابن عبّاس بر افروخته شود پس آتشى شعله ور گردد و بگفته حسن و قتاده. خشك شده و آبش تماما بخار و يا بزمين فرو رفته و يك قطره از آنهم نماند. و بگفته جبائى پر از چرك و خون و كثافتى كه از بدنهاى اهل آتش در آتش روانست گردد. و اراده كرد بحار جهنّم را زيرا درياهاى دنيا كه تمامى فانى و نابود شده اند.

(وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ) عمر بن خطاب و ابن عبّاس و مجاهد و حسن و قتاده گويند: يعنى آن گاه كه هر انسانى نزديك بشكل و مثل خود ميشود و خود را باو ميچسباند و از انسان تعبير بنفس شده و گاهى هم از روح تعبير به نفس شده. پس مقصود اينست كه هر انسانى نزديك بمثل خودش

از اهل آتش و اهل بهشت ميگردد. و بگفته عكرمه و شعبى و ابى مسلم. آن گاه كه ارواح باجساد نزديك شده و زنده ميشوند و بگفته جبائى آن گاه كه فريب خورده به كسى كه گوش زده و فريبش داده از انسان يا شيطان نزديك ميشود (تا حق خود را بگيرد) و بگفته عطاء و مقاتل. آن گاه كه صالحين از مؤمنان بحور العين، نزديك شده و با آنها ازدواج ميكنند و نفوس كافران با شيطانها نزديك ميشوند.

(وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ) ابن عبّاس گويد: يعنى هنگامى كه دخترك

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 329

كوچك زنده بگور شده سؤال ميكند.

در عرب جاهليت عادت بر اين جارى شده بود كه چون وقت زايمان زن نزديك ميشد. گودالى حفر ميكرد و بالاى آن مى نشست پس اگر دخترى ميزائيد آن را نگاه ميداشت.

شاعر ايشان گويد:

سمّيتها اذ ولدت تموت و القبر صهر ضامن زميت

آن دختر را وقتى بدنيا آمد (تموت) ميميرى تو نام گذاردم و قبر شوهر ضامن سنگين و با وقاريست.

شاهد اين بيت همان عمل سخيف زنده بگور كردن دختران معصوم است. و معناى سئلت گذشت.

(بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ) فرّاء گويد: از دختر زنده بگور شده خواهند پرسيد بچه جرم و گناهى كشته شدى و معناى سؤالش توبيخ و سرزنش قاتل اوست.

براى اينكه ميگويد من بدون گناه كشته شدم. و اين جارى مجراى قول خداى سبحانست بعيسى بن مريم على نبيّنا و آله و عليه السّلام كه بر طريق و روش توبيخ و ملامت قومش و اقامه حجّه بر آنها ميگويد:

(أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ

اللَّهِ) آيا تو گفتى به مردم كه تو را و مادرت را دو خدا بگيرند از غير خدا.

ابى مسلم گويد: معناى سئلت. اينست كه از قاتل آن مطالبه دليل و علّت ميشود در قتل آن دخترهاى زنده بگور شده و از سبب قتل آنها سؤال ميشود پس مثل اينكه گفته شده زنده بگور شده ها از قاتلش مى پرسد چرا و به چه گناهى كشتى، اين را و نظير آن قول خداست انّ العهد كان مسئولا. البتّه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 330

از عهد و پيمان پرسيده خواهد شد و بنا بر اين در اينجا كشنده گان حقيقته مسئول خواهند بود نه كشته شدگان و مسلّما آنها سؤال كننده از قتلشان هستند.

(وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ) و آن گاه كه پرونده اعمالى كه فرشتگان در آن از خير و شرّ صاحبش و اهلش نوشته اند باز ميشود تا اينكه اصحابش آن را بخواند و اعمال ظاهر ميشود پس بحسب آن پاداش داده شوند.

(وَ إِذَا السَّماءُ كُشِطَتْ) آن گاه كه آسمان زايل و از جاى خود نابود شود مانند جلا و پوستى كه از تن شتر نابود و كنده ميشود سپس خدا آن را مى پيچد و جمع ميكند. و بگفته زجاج آن گاه كه آسمان كنده ميشود چنان كه سقف كنده ميشود و بگفته ديگرى آن گاه كه آسمان از آنچه در آنست كشف و ظاهر ميشود و معناى كشط بر داشتن تو است چيزى را از چيزى كه پوشيده است چنان كه پوست از كوهان شتر برداشته ميشود.

(وَ إِذَا الْجَحِيمُ سُعِّرَتْ) و آن گاه كه دوزخ بر افروخته و شعله ور ميگردد تا اينكه

شدّت و تنديش بر تندى افزوده گردد.

و قتاده گويد: بر افروختگى آن غضب و خشم خدا و گناهان بنى آدم است.

(وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ) و آن گاه كه بهشت نزديك باهل آن گردد، براى دخول آنان. و بگفته بعضى نزديك شود بآنچه در آنست از نعمتها. پس مؤمن سرورش زياد و اهل آتش حدتشان زياد شود.

(عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ) يعنى آن گاه كه اين چيزها در قيامت شد در اين وقت هر كسى ميداند چه عملى حاضر كرده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 331

چنانچه ميگويند: احمدته و جدته محمودا. ستودم او را و يافتم او را ستوده و پسنديده.

و بعضى گفته اند: ميداند در آن وقت چه اعمالى از خير و شرّ حاضر كرده است. و احضار اعمال مجاز است براى اينكه آن باقى نميماند. و معنى اينست چيزى از آن نفس كم و نابود نميشود بلكه تمام اعمالش حاضر خواهد بود و بگفته بعضى مقصود پرونده هاى اعمال است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 332

[سوره التكوير (81): آيات 15 تا 29] ... ص : 332

اشاره

فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ (15) الْجَوارِ الْكُنَّسِ (16) وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ (17) وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ (18) إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ (19)

ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ (20) مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ (21) وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ (22) وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ (23) وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ (24)

وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَيْطانٍ رَجِيمٍ (25) فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ (26) إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ (27) لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ (28) وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ (29)

ترجمه: ... ص : 332

15- سوگند ياد ميكنم بستارگان پنهان شونده.

16- در روز كه رونده در افلاك خود نهان شونده در بروج خود.

17- سوگند به شب آنكه پشت كند.

18- و بامدادى كه دم زند (طلوع كند).

19- البتّه قرآن گفتار فرستاده اى (جبرئيل) بزرگوار است.

20- نيرومند در پيشگاه صاحب عرش با منزلت است (در آسمان). ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 333

21- فرمانرواست در آنجا امين است.

22- نيست هم نشين شما (محمّد) ديوانه.

23- بعزّتم سوگند ديد پيغمبر جبرئيل را در افق روشن.

24- و نيست پيغمبر بر چيزهاى پوشيده (كه بدو وحى ميشود) بخيل (كه شما را تعليم ندهد).

25- و نيست قرآن سخن ابليس رانده شده.

26- پس (راه حق را گذاشته) بكجا ميرود.

27- نيست قرآن مگر پندى براى جهانيان.

28- براى هر كه بخواهد از شما آنكه (در راه خدا) مستقيم شود.

29- و نميخواهيد (هدايت را) مگر آنكه بخواهد خداى كه پروردگار جهانيان است.

قرائت: ... ص : 333

اهل بصره غير سهل و ابن كثير و كسايى (بظنين) با ظاء خوانده. و ديگران با ضاد قرائت كرده اند.

دليل: ... ص : 333

ظنين آنست كه مورد سوء ظنّ و بدگمانى و متّهم باشد از قول ايشان ظننت يعنى اتّهمت است نه از ظننت كه متعدّى بدو مفعول باشد زيرا اگر از آن بود ناچار بود از ذكر مفعول دوّم و در اينكه مفعول دوّم ذكر نشده دليل است بر اينكه آن از ظننت بمعناى اتّهمت است. و پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله معروف به امين است و جناب ابو طالب (مؤمن قومش) پيغمبر را بصفت امين توصيف و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 334

گفته است.

انّ ابن آمنة الامين محمّدا عندى بمثل منازل الاولاد

البتّه فرزند آمنه (دختر وهب) محمّد صلّى اللَّه عليه و آله امين است نزد من مانند مقام و منزلت فرزندانم- شاهد اين بيت كلمه امين لقب محمّد (ص) است.

و كسى كه به ضاد و ضنين قرائت كرده پس آن از بخل است. و معنى اينست كه آن خبر بغيب ميدهد. پس آن را بيان نموده و كتمان نميكند چنانچه كاهن و جادوگر امتناع از خبر دادن ميكند تا اينكه اجرت و شيرينى بر اين كار بگيرد.

شرح لغات: ... ص : 334

الخنّس: جمع خانس و الكنّس جمع كانس و اصل و ريشه هر دوى آنها بمعناى ستر است. و شيطان خنّاس است براى اينكه وقتى ذكر خدا ميشود او پنهان ميشود. يعنى فرار ميكند و مخفى ميشود. و كنّاس الطّير پرنده، و وحشى، آشيانه و خانه ايست كه آن را مخفى گاه خود قرار ميدهد. و كواكب، و ستارگان در برجهاى خود مخفى ميشوند چون آهوها كه در لانه و خانه خود داخل ميشوند.

و عسعس اللّيل: آن گاه كه از اوّلش اقبال كند. و

عسعس آن گاه كه ادبار نمايد و پشت نمايد و آن از اضداد است.

علقمة بن قرط گويد:

حتّى اذا الصبح لها تنفّسا و انجاب عنها ليلها و عسعسا

تا آن گاه كه سفيد صبح دميده و هوا روشن گردد و تاريكى شبش بر طرف

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 335

و روز اقبال و شب ادبار نمايد در اين شعر تعريف غارى كه مخفى گاه و يا منزل او بوده است مينمايد.

شاهد اين بيت عسعسا است كه براى اقبال روز و ادبار شب آمده است.

العس: خواستن چيز است در شب و از آنست شبگرد (و عسس) گرفتن ميگويند. عسعس اللّيل و سعسع شبگردى كرد.

اعراب: ... ص : 335

إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ. جواب قسم است. سپس رسول را توصيف فرمود:

تا قول خودش امين آن گاه فرمود: وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ و آن عطف بر جواب قسم است. و همين طور ما بعدش. و قول او:

(فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ) اعتراض است. فرّاء گويد: عرب ميگويد الى اين تذهب. و اين تذهب تا كجا ميروى. و كجا ميروى و ميگويند. ذهبت الشّام و خرجت الشّام. تا شام (سوريا) رفتم. و از شام بيرون آمدم. و انطلقت السّوق. و ببازار رفتم گويد ما از عرب اين سه حرف و مثال را شنيديم.

فرّاء انشاد كرده و گفت:

تصيح بنا حنيفة اذ رأتنا و اىّ الارض تذهب للصّباح

قبيله حنيفه وقتى ما را ببينند بر سر ما فرياد كند و هر زمينى كه براى صبحگاهان بروند. با فرياد و داد خواهند رفت.

شاهد اين بيت كلمه تذهب ميباشد. مقصود اراده كرده (الى اىّ الارض) را و سيبويه از اين سه مثال حكايت نكرده

مگر. ذهبت الشّام را و بنا بر اين معنى آمده (فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ) و معنايش. فالى اين تذهبون است و قول خدا. إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ نيز جواب قسم است. و قول خدا. وَ ما

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 336

تَشاؤُنَ

هم نيز داخل در جواب قسم است. و قول او لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ بدل از قول او للعالمين. بدل بعض از كلّ است. پس تمام اين مركب از فعل و فاعل و از قسم و جوابهاى آنست.

مقصود و تفسير: ... ص : 336

سپس خداوند سبحان آنچه در پيش فرمود مؤكّد نمود بقسم و فرمود:

(فَلا أُقْسِمُ) يعنى فاقسم. پس سوگند ياد ميكنم ولاء زايد است و ما ياد كرديم اختلاف علماء را در باره لا در آيه (لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ) (بِالْخُنَّسِ) و آنها ستارگانى هستند كه روز پنهان ميشوند و شب ظاهر ميشوند. (الْجَوارِ) صفت خنّس است زيرا آنها در مدار و افلاك خود سير ميكنند (الْكُنَّسِ) نيز از صفات آن ستارگان است كه متوارى و پنهان در بروج خود ميشوند چنان كه، آهوان در لانه هاى خود پنهان ميشوند. حضرت على عليه السّلام ميفرمايد آنها پنج ستاره هستند: 1- زحل 2- مشترى 3- مريخ 4- زهره- 5- عطارد «1» و بعضى گفته اند: يعنى آنها در روز غايب و مخفى ميشوند و

__________________________________________________

(1) اين پنج ستاره در عرف منجّمين و ستاره شناسان ستارگان پنجگانه متحيّر و سر گردان ناميده ميشوند براى اينكه سير آنها شباهت بسير ماه و خورشيد ندارد بلكه مثلا از برج حمل به برج ثور سير ميكند و چند روزى در جاى خود بى حركت توقّف ميكنند سپس بر ميگردند در مسير

خود دو مرتبه تا داخل برج حمل ميشوند از آخرش پس باز چند روز از حركت ميمانند سپس در سير خود مستقيم ميشوند و همچنين تا اينكه مشترى در يك دور يازده مرتبه رجعت و برگشت دارد و زحل بيست و نه رجعت و اين بنظم و قدر معيّن و مرتّب مانند ساير حركات فلكيه است و منجّمين قديم اين را نسبت ميدادند بافلاك صغيرى كه محيط بزمين نيستند هر گاه ستاره اى در پائين خود سير ميكرد آن را ميديدى بر گشته است و هر گاه در بالا سير ميكرد آن را مستقيم ميديدى و آنها را فلك

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 337

ديده نميشوند و در وقت غروبشان متوارى ميگردند. و اينست خنوس و كنوس آنها و بگفته ابن مسعود آنها گاو وحشى است و بگفته ابن جبير آنها آهوان هستند.

(وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ) حضرت على عليه السّلام و ابن عبّاس و مجاهد و قتاده گويند: يعنى آن گاه كه به تاريكى خود ادبار نمود و بگفته حسن آن گاه كه بتاريكيش اقبال نمود. و بگفته جبائى آن گاه كه به پرده خود جهان را تاريك نمود.

وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ) يعنى آن گاه كه صبح پرده از چهره خود بر گرفت و روشن نمود و مقصود اينكه روشنايى آن كشيده شد تا روز گرديد.

(إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ) حسن و قتاده گويند: اين جواب قسم است.

يعنى اينكه قرآن گفته فرستاده بزرگواريست بر پروردگارش و او جبرئيل عليه السّلام است. و آن كلام خداى تعالى است كه بر لسان او نازل كرده يعنى آن را محمّد صلّى اللَّه عليه و آله

از جبرئيل عليه السّلام شنيده و از قبل و طرف خود نگفته است. و بعضى گفته اند: كه آن را اضافه بجبرئيل عليه السّلام نموده براى اينكه خداوند تبارك و تعالى بجبرئيل فرمود برو خدمت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و باو چنين بگو. سپس جبرئيل (ع) را تعريف و فرمود:

(ذِي قُوَّةٍ) يعنى در آنچه تكليف باو شده و بآن مأمور گرديده از علم و عمل و تبليغ رسالت.

__________________________________________________

(تدوير ميناميدند. و امّا امروز آنها را نسبت ميدهند بامتزاج حركت زمين با حركت اين ستارگان و شرح اين بسيار مفصّل رجوع بكتب هيئت و نجوم شود. فخر رازى گويد: رجوع اين ستارگان خنوس و كنوسشان مخفى شدن آنهاست در زير نور خورشيد. يعنى موقع سوختن يا در روز. (شعرايى)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 338

و بعضى گفته اند: صاحب قدرت در نفس خود ميباشد و از نيرو و توانايى او بود كه شهرهاى قوم لوط را با جلوى بالش كنده و تا آسمان رسانيده و آن گاه وارونه كرد.

(عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ) يعنى متمكّن است نزد خدا صاحب عرش و آفريدگار عرش بلند مرتبه و بزرگ مقام و مرتبه است نزد او. چنانچه ميگويند:

فلانى پيش پادشاه متمكّن و داراى نفوذ و قدرت است. و مكان بمعناى تقرّب و نزديكى مقام است.

(مُطاعٍ ثَمَّ) يعنى در آسمانها اطاعت شده است. فرشتگان آسمان او را اطاعت ميكنند. گويند: از اطاعت فرشتگان بجبرئيل عليه السّلام اينست كه او خازن بهشت را شب معراج امر كرد تا درهاى بهشت را براى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله باز كرد تا داخل آن شده و ديد

آنچه در بهشت است از طوبى و كوثر و انهار جاريه و حور العين و غيره را. و امر كرد مالك دوزخ را پس براى او گشود در جهنّم را تا بآن نظر فرموده.

(أَمِينٍ) يعنى بروحى و رسالات خدا بسوى انبياء و پيامبران امينست.

و در حديث آمده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بجبرئيل عليه السّلام فرمود: چه اندازه نيكو خدا تو را ستوده.

(ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ) پس قوّه و نيروى تو چه اندازه و امانت تو چه بوده گفت امّا قوّه من اينكه مرا خدا بر انگيخت به سوى شهرهاى قوم لوط و آن چهار شهر بود كه در هر شهر چهار صد هزار جنگجو بود غير از بچّه ها و زنها. پس آن را از پائين ترين زمين (يعنى از اعماق زمين) كنده و برداشتم تا اهل آسمان صداى خروس و مرغان و زوزه سگان آنها را شنيدند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 339

پس آنها را سرنگون و وارونه افكندم. و امّا امانت اينكه من امر بچيزى نشدم كه آن را بغير از اهلش و صاحبش بدهم و بگويم.

سپس خداوند سبحان جماعت كفّار را مخاطب ساخته و فرمود: (وَ ما صاحِبُكُمْ) نيست صاحب شما كه شما را دعوت بخدا و اخلاص طاعت و عبادت او نموده (بِمَجْنُونٍ) ديوانه. و مجنون آنست كه بر عقلش پرده اى باشد كه درك و احساس امور را بر آنچه هست نكند. براى آفتى كه او را فرو گرفته و براى فرو گرفتن آفت است كه از شخص خواب ممتاز و مشخّص است. براى اينكه خواب آفت نيست.

و اين نيز جواب قسم است خداوند سوگند ياد كرده كه قرآن را جبرئيل بآن حضرت نازل كرد و البتّه حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله. آن طور كه اهل مكّه باو نسبت جنون ميدهند نيست.

(وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ) قتاده و مجاهد و حسن گويند: يعنى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله جبرئيل عليه السّلام را ديد بر صورتى كه خداى تعالى او را به آن آفريده در جايى كه خورشيد طلوع ميكند و آن افق اعلى از طرف مشرق است (وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ) ابن عبّاس و سعيد بن جبير و ابراهيم و ضحّاك گويند: يعنى بروحى خداى تعالى و آنچه او را از اخبار غيبى خبر ميدهد متّهم نيست. زيرا احوال او ناطق و گوياى بصداقت و امانت اوست.

و كسى كه آن را با ضاد (ضنين) خوانده. مقصود و معنايش اينست كه او در رسانيدن آنچه از خدا باو اعلام شده بخيل نيست چنانچه خداوند او را تعليم نمود.

(وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَيْطانٍ رَجِيمٍ) و آن قول شيطان بگفته حسن كه خدا او را رجم بلعنت و نفرين كرده نيست و بنا بر گفته بعضى ديگر آن قول شيطانى كه به سبب تير شهاب از آسمان رانده شده است نيست. و مقصود اينست كه قرآن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 340

گفته و قول شيطان رجيم كه القاء باو كرده باشد نيست چنانچه مشركين ميگويند كه شيطان باو القاء ميكند همانطورى كه بكاهنان و جادوگران القاء ميكند سپس خداوند ايشان را توبيخ و ملامت كرده و ميفرمايد:

(فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ) زجاج گويد: پس كدام راه

را كه از اين راه روشن تر باشد و براى شما بيان كردم مى پيمائيد.

و بعضى گفته اند: يعنى شما از اين قرآن كه شفاء بيماريها و هدايت است بكجا عدول ميكنيد.

(إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ) يعنى نيست قرآن مگر موعظه و تذكّر براى مردم كه ممكن است ايشان بسبب آن بحقّ برسند و ذكر ضدّ سهو و نسيانست و ذاكر از چهار صورت خالى نيست. يا عالم است يا جاهل است يا مقلّد است يا شاكّ و يا سهو هيچ يك از اينها درست نيست زيرا آن ضدّ ذكر و ياد بود است.

(لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ) براى كسى كه از شما ميخواهد بر امر خدا و طاعت او مستقيم باشد. خداوند سبحان ياد نمود كه آن براى تمام خلق خدا بنحو عموم ذكر است. سپس تخصيص داد اهل استقامت را. براى اينكه برگشت منفعت به ايشانست چنانچه فرمود: إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ. البتّه ميترساند كسى را كه پيروى از قرآن نموده و خدا را در پنهانى به ترسد. (سوره يس) (وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ) و نميخواهند مگر اينكه- بخواهد. خدايى كه پروردگار عالميانست. در آيه چند قول است (1) جبائى گويد: يعنى نميخواهند استقامت بر حقّ را مگر اينكه خدا اين را از پيش خواسته باشد از جهتى كه خدا شما را آفريده براى آن و تكليف كرده شما را بآن پس مشيّت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 341

او در مقابل و برابر خواست شماست (2) ابى مسلم گويد: اين خطاب بكفّار است. و مقصود اينست كه شما اسلام را

نميخواهيد مگر اينكه خدا بخواهد، و شما را بر آن مجبور نموده و ناچار بآن نمايد و لكن اين كار را نميكند براى اينكه- خدا اراده نموده كه شما در حال اختيار ايمان آوريد تا مستحقّ ثواب شويد و اراده نكرده كه شما را بر آن تحميل كند. (3) اينكه مقصود اين باشد و شما اسلام را نميخواهيد مگر اينكه خدا بخواهد در استقامت بشما لطف و محبّت مخصوص نمايد. براى آنچه در كلام است از معناى نعمت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 342

سوره انفطرت ... ص : 342

اشاره

سوره انفطار هم ناميده شده (19) آيه است و در مكّه نازل شده.

فضيلت آن: ... ص : 342

ابىّ بن كعب. از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت نموده كه فرمود:

كسى كه آن را قرائت نمايد خداوند بعدد هر قبرى يك حسنه و بعدد هر قطره اى صد حسنه باو عطا فرمايد. و روز قيامت خداوند كار او را اصلاح فرمايد.

حسن بن ابى العلاء از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السّلام روايت نموده كه فرمود كسى كه اين دو سوره را (1) اذا السماء انفطرت (2) و اذا السماء انشقت را قرائت كند و در نماز واجب و نافله اين دو را جلوى چشم خويش قرار

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 343

دهد (يعنى مرتّب بخواند و تأمل در آيات آن دو كند) خداوند او را محجوب به حجاب و پرده ى نكند و چيزى او را مانع از خدا نشود و همواره بسوى خدا نظر و خدا باو نظر (رحمت) كند تا از حساب مردم فارغ شود.

توضيح و وجه ارتباط اين سوره با سوره قبل:

چون سوره جلوتر در ذكر هولها و خطرهاى روز قيامت بود خداوند اين سوره را هم بمثل آن افتتاح نمود تا متّصل بآن شود. اتّصال مانند بمانند. پس فرمود:

[سوره الانفطار (82): آيات 1 تا 19] ... ص : 343

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ (1) وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ (2) وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ (3) وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ (4)

عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ (5) يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ (6) الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ (7) فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ (8) كَلاَّ بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ (9)

وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ (10) كِراماً كاتِبِينَ (11) يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ (12) إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ (13) وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ (14)

يَصْلَوْنَها يَوْمَ

الدِّينِ (15) وَ ما هُمْ عَنْها بِغائِبِينَ (16) وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ (17) ثُمَّ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ (18) يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ (19)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 344

ترجمه: ... ص : 344

بنام خداوند بخشاينده مهربان:

1- آن گاه كه آسمان شكافته ميشود.

2- و آن گاه كه ستارگان فرو ريزند.

3- و آن گاه كه درياها روان گرده شوند (تا يك دريا گردند).

4- آن گاه كه گورها زير و زبر شوند.

5- هر كس آنچه پيش فرستاد و آنچه پس گذاشته بداند.

6- اى آدمى چه چيز مغرور كرد تو را بپروردگار كريمت.

7- آن خدايى كه آفريد ترا پس راست گردانيد (اعضاى) تو را و معتدل ساخت تو را (در آفرينش) در هر صورتى كه خواست تركيب كرد.

8- نه چنانست بلكه دروغ مى پنداريد روز پاداش را.

9- و البتّه بر (كردار و گفتار) شما نگهبانانند.

10- از فرشتگان بزرگانند (نزد خدا) نويسندگانند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 345

11- اعمال شما را ميدانند آنچه ميكنيد.

12- بيشك نيكوكاران در بهشتند.

13- و البتّه بدكاران (آنان كه پيغمبر را تكذيب كردند) در دوزخند.

14- در آيند بدوزخ روز جزا (روز قيامت).

15- و نيستند بدكاران از دوزخ ناپديد (و گمشدگان).

16- چه چيز دانا كرد تو را كه چيست روز پاداش.

17- 18- 19- و حكم در آن روز (پر وحشت) از آن خداست.

قرائت: ... ص : 345

اهل كوفه و ابو جعفر (فعدلك) مخفّف بدون تشديد قرائت كرده و ديگران با تشديد خوانده اند و ابو جعفر. بل يكذّبون قرائت كرده و ديگران با تاء خوانده اند. ابن كثير و اهل بصره. يوم لا تملك برفع خوانده و ديگران با نصب خوانده. و در شواذ. سعيد بن جبير ما اغرّك بربّك. قرائت كرده است

دليل: ... ص : 345

امّا عدلك با تشديد. معنايش اينست. خلقه تو را معتدل ساخت.

پس تو را در بهترين صوره بيرون آورد و ايجاد نمود. و امّا عدلك. بتخفيف پس معنايش اينست كه بعضى از تو را معتدل به بعضى ديگر نمود پس خلقه تو معتدل شد متناسب آن و تفاوتى در آن نيست.

و قوله يكذّبون. با ياء خبر از كفّار است. و با تاء بنا بر خطاب بكفّار است.

و امّا جهت رفع در آيه. يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ آن البتّه خبر مبتداء محذوف است. اى (هو يوم لا تملك) يعنى روز قيامت روزى است كه هيچ نفسى مالك

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 346

نيست. و امّا نصب. پس او وقتى گفت (وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ) چه چيز تو را دانا كرد كه روز پاداش و قيامت چيست و آن جزاء و پاداش است گويد روز جزا روزيست كه نفسى مالك نيست. پس يَوْمَ لا تَمْلِكُ خبر جزاء مضمر شده است.

براى اينكه آن حدث است و اسماء زمان اخبار از حدث است. و جايز است منصوب بر وجه ديگر باشد و آن اينكه چون يوم در بيشتر چيزها جارى شده كه ظرف باشد بر همان منوال كه در اكثر امور است رها شده. و دليل بر اين اجتماع

و اتّفاق قاريان و عرب است در قول خداى تعالى. وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِكَ. و از آنچه تقويت و تأييد ميكند نصب را در اين آيه. وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ و آيه يَسْئَلُونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ- يُفْتَنُونَ. پس نصب در يوم لا تملك نفس مانند اين و مثل آن است.

ابو الحسن گويد: و اگر همه اينها مرفوع گردد خوب است جز اينكه ما اختيار كرديم آنچه همه مردم بر آن هستند و امّا كسى كه. ما اغرّك قرائت كرده- جايز است كه معنايش اين باشد.

(ما الّذي دعاك الى الاغترار به) چه چيز تو را به غرور به پروردگارت فرا خواند. و جايز است كه تعجّب باشد. و گفته اند: در آيه فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ اين دو وجه را. و اغرّك جايز است كه از غرو غراره باشد. پس معنايش اين باشد. ما اجهلك و ما اغفلك عمّا يراد بك چه تو را نادان نمود و چه تو را غافل كرد از آنچه اراده بتو شده. و ممكن است كه از غرور بر غير قياس باشد چنانچه در مثل گفته اند. اشغل من ذاق النحيّين. «1»

__________________________________________________

(1) النّحى بكسر نون مشك و خيك روغن است. و ذات النحيّين زنى بود كه شغلش روغن فروشى بود. پس مردى آمد از او روغن بخرد. پس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 347

شرح لغات: ... ص : 347

الانفطار: و الانشقاق: و الانصداد: مانند و مرادف در معنى يعنى شكافتن و پاره شدن است.

الانتثار: ريختن چيز است در جهات مختلف.

التّفجير: سوراخ شدن و پاره شدن بعضى از جاهاى آب است

بر بعضى ديگر بنا بر تكثير و زيادى و از آنست فجور. براى سوراخ شدن و جارى شدن صاحبش به بيرون رفتن بسوى بسيارى از گناهان. و از آنست فجر براى شكافته شدن آن بروشنايى و بعثرت الحوض بعثرته آن گه كه زير و زبر شود و بعثره و بحثره وارونه و پشت و رو كردن چيز است.

و الغرور: ظاهر كردن امريست كه از روى جهل و نادانى توهّم و خيال شده است ميگويند غره غرورا. و اغتره اغترارا حارث بن حلزه گويد:

لم يغرّوكم غرورا و لكن رفع الآل جمعهم و الضّحاء

اين بيت از سبعه معلّقه است. گويد: نيامد شما را ناگهان بلكه شما ايشان را در موقع ظهر و روشنايى روز ميديديد و آل بمعناى سراب است، و سراب و آب نما در موقع بلند شدن روز بنظر ميآيد.

__________________________________________________

(سرخيكى را باز كرد پس مرد باو گفت نگاه دار تا خيك ديگر را به بينم بهتر است پس سر آن مشك باز را در دست گرفت پس آن مرد مشك ديگر را گشود و بزن گفت سر اين را هم نگهدار بدستت پس چون هر دو دست آن زن بآن دو مشك روغن بند شد پس آن مرد از اين فرصت سوء استفاده نموده عازم شد با آن زن مشغول كار شود پس آمد پشت سر زن در حالى كه زن منحنى و دولا و هر دو دستش مشغول به مشكها بود پس پيراهن آن را از عقب بالا زده و كار او را ساخت و چون شهوت خود را آن طور كه ميخواست اعمال كرد سپس مسلمان شده و توبه نمود

و او همان مرديست كه- پيغمبر (ص) باو فرمود يا خوات خريد تو چگونه بود و تبسّم فرمود (و خوات اسم آن مرد است). (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 348

و شاهد اين بيت لم يغرّوكم غرورا است.

اعراب: ... ص : 348

قول خدا.

فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ. جايز است كه ما زايده براى تأكيد باشد. و معنى اينست. در هر صورتى كه خواهد تو را تركيب نمايد بلند قامت و يا كوتاه قد. زشت و يا زيبا. و ركبك عطف بر عدلك است. پس و او حذف شده و ممكن است. ما در معناى شرط و جزاء باشد. پس معنى اين باشد. در هر صورتى كه خواست تو را در آن صورت تركيب كند. تركيب نمود. و بنا بر اين قول خدا فى اىّ صورة صله از ركبك نميباشد. براى اينكه سيبويه گويد: ان تضرب زيدا اضرب عمرا. اگر تو زيد را زدى من عمر را ميزنم و جايز نيست تقديم عمرو را بر آن (كه گفته شود اضرب عمروا ان تضرب زيدا) پس واجب است كه قول خدا. فِي أَيِّ صُورَةٍ صله مضمر باشد نه صله عدلك. براى اينكه آن استفهام است. پس ما قبلش در آن عمل نميكند. يصلونها در محلّ نصب است بنا بر حاليّت. و ممكن است در محلّ رفع باشد. پس خبر باشد. براى اينكه آن خبر بعد از خبر است. و تقديرش اينست. انّ الفجّار لفى جحيم صالون. البتّه بدكاران هر آينه در دوزخ خواهند بود.

مقصود و تفسير: ... ص : 348
اشاره

(إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ) آن گاه كه آسمان شكافته و پاره پاره شد و مانند آنست (يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ) روزى كه آسمان بسبب ابرها پاره پاره ميشود (وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ) ابن عبّاس گويد: آن گاه كه ستارگان ساقط شوند و فرو ريزند سياهى كه روشنايى برايشان نباشد. «1»

__________________________________________________

(1) قدماء از حكماء و فلاسفه نظرشان اين بود كه آسمانها هرگز

مه مجمع

البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 349

(وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ) قتاده و جبائى گويند آن گاه كه بعضى از درياها به بعضى ديگر باز ميشوند. شيرينش در شور و شورش در آب شيرين. پس همه يك دريا شود. و بگفته حسن: يعنى آب درياها بخشكد و تمام شود.

(وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ) آن گاه كه قبرها شكافته و زير و زبر شود. يعنى خاكش وارونه و مردگانى كه در آن هستند زنده برانگيخته شوند. و بگفته ابن عبّاس و مقاتل: يعنى خاك از روى مردگان كنار رود. پس از آن بيرون آيند در موقع بعث و روز قيامت. «2»

(عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ) بداند هر نفسى آنچه جلو فرستاده و آنچه مؤخّر داشته. و اين مانند قول خداى سبحانست. يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ- يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ

. خبر ميدهد انسان را در اين روز بآنچه مقدّم و يا مؤخّر داشته است و ذكر آن گذشت.

عبد اللَّه بن مسعود گويد: آنچه از خير مقدّم دارد و از شرّ و آنچه مؤخّر دارد از سنّت نيكويى كه بعد از آن مورد عمل قرار گيرد پس براى او اجر و پاداش

__________________________________________________

(از بين نميروند و شكافته نميشوند. و لكن حقّ اينست كه كرات آسمانى مانند كرات خاكى و زمينى در معرض زوال و از بين رفتن هستند و خورشيد و ماه روشنايى و نورشان از بين ميرود و آنها مانند ساير ابر اجسام ميميرند چنانچه خداى تعالى خبر داده است پس در هر روز دست فعّال خدا در كار است.

(2) بعثرت القبور: كنايه از زنده شدن مردگانست. چون معهود در ذهن اينست كه مرده در

قبر است پس از اين ملزوم ذهن منتقل بلازمش ميشود مانند مثال زيد كثير الرّماد. زيد خاكسترش زياد است. زيرا از اين جود و كرم زيد فهميده ميشود گر چه خاكستر هم نداشته باشد و همين طور در اينجا زنده شدن فهميده ميشود گر چه مرده در قبر نباشد در دريا غرق شده و يا طعمه درنده گان صحرا و پرندگان شده و يا در حريق سوخته و ذغال شده باشد. (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 350

كسى خواهد بود كه از آن سنّت و روش پيروى كرده است بدون اينكه چيزى از اجر و پاداش ايشان كم شود و يا سنت و روش بدى از خود گذارد چون (سينما و كاباره) پس هر كس از آن سنّت و بلكه بدعت بد (مانند بدعتهاى عمرى) پس براى او است وزر و گناه كسى كه بآن عمل كرده است بدون اينكه چيزى از گناهان ايشان كم شود. و مؤيّد اين است آنچه در حديث آمده كه سائلى در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ايستاد و سؤال كرد. پس مردم ساكت ماندند آن گاه مردى چيزى باو داد پس مردم ديگر هم دادند. پس پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: كسى كه سنّت خيرى بگذارد. كه مردم بآن سنّت و كار خير عمل كنند براى اوست اجر و پاداش آن و مثل پاداش هاى كسانى كه از آن پيروى كرده اند بدون اينكه چيزى از پاداش ايشان كم شود. و كسى كه يك سنّت و آئين و روش بدى بگذارد. پس براى او وزر و گناه آن كسانى است كه

پيروى از او كرده اند خواهد بود و بدون اينكه از گناهان ايشان كم شود «1» گويد: پس حذيقة بن

__________________________________________________

(1) مثلا كسى مسجد بسازد و يا مدرسه علميّه اى بنا كند پس هر كس در آن نماز و عبادت كند و يا درس بخواند براى مؤسّس و بانى آن ثواب آن عمل و ثواب اعمال مردمى خواهد بود كه در آن عبادت كرده اند و همين طور اگر مركز فساد و گناهى چون سينما و كاباره و مثل آن بنا و تأسيس كند براى او گناه آن و گناهان مردمى است كه در آن مركز و مؤسّسه مرتكب شده اند بدون اينكه از گناهان- آنها كم شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 351

يمان تلاوت نمود. عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ. ميداند هر نفسى آنچه مقدّم و يا مؤخّر داشته است.

(يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ) اى انسان چه چيز تو را مغرور به پروردگار كريمت كرده است. يعنى كدام چيز تو را مغرور نموده و تو را فريب داده و باطل را براى تو زيبا و حقّ جلوه داده تا او را مخالفت نموده و گناه نموده اى. و روايت شده كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله هر گاه اين آيه را تلاوت ميكرد. ميفرمود: جهل و نادانى او او را فريب داده است. و مفسّرين در باره معناى كريم اختلاف كرده اند.

«معناى كريم از نظر دانشمندان» ... ص : 351

بعضى گفته اند: كريم آن منعمى است كه تمام افعال او احسان و انعام است كه بسبب آن جز نفع و دفع زيان و ضرر نميكند.

و بعضى گفته اند: كريم آنست كه اعطاء ميكند آنچه براى اوست و آنچه براى او نيست

و طلب نميكند چيزى را كه براى اوست.

و بعضى گفته اند: كريم آنست كه اندك پذيرفته و زياد ميدهد.

و بعضى گفته اند: از كرم خداى سبحان اينست كه راضى به بخشودن گناهان نشده تا آن را تبديل و تعويض بحسنات نمود بفضيل بن عيّاض «1» گفتند

__________________________________________________

(1) فضيل بن عيّاض از راهزنان معروف خراسان بود كه سلب امنيّت از مردم مخصوص مسافرين نموده بود شبى براى ربودن دخترى كه معشوقه او بود و كسان او حاضر نبودن كه دختر خود را براهزن بدهند. پس او عازم شد شبانه بخانه معشوقه رود و او را با خود به برد از بام مجاور منزل مقصود خواست عبور كند در نيمه شب صداى تلاوت قرآن شنيد. كه كسى ميخواند أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ ... آيا وقت آن نشده كه كسانى كه ايمان بخدا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 352

اگر خداوند تو را در روز قيامت در برابر خود نگه داشته محاكمه و استيضاح كند و بگويد ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ. چه چيز تو را به پروردگار كريمت مغرور كرد چه خواهى گفت بخدا. گفت ميگويم مرا مغرور كرد پرده هاى عفو و كرم آويخته تو.

يحيى بن معاذ گويد: اگر خداوند مرا در برابر خود نگاه داشته و بفرمايد تو را چه چيز بمن مغرور كرد خواهم گفت مرا مغرور نمود احسان و نيكى تو در گذشته و حاضر. و بعضى از ايشان است كه گويد. مرا حلم تو مغرور كرد ابى بكر و ردّاق گويد. كدام كريم مرا مغرور نمود. و البتّه خداوند سبحان فرمود (الكريم) اسماء و صفات ديگر خود را

نفرمود. براى اينكه گويا او را تلقين نمود تا بگويد:

(غرّنى كرم الكريم).

عبد اللَّه بن مسعود گويد: هيچيك از شما نيست مگر اينكه خداوند او را در روز قيامت استيضاح كند و بگويد يا بن آدم يا بن آدم اى پسر آدم اى پسر آدم چه چيز تو را مغرور بمن نمود اى فرزند آدم. چرا آنچه را كه دانستى عمل نكردى. اى فرزند آدم چرا پيامبران را اجابت ننمودى.

امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام فرمود: چه اندازه مغرور است بستر كردن و پوشيدن بر آن و مستدرج است باحسان بر او يعنى بسبب

__________________________________________________

(آورده اند قلوبشان از ياد خدا بترسد. فضيل تا شنيد بدنش لرزيد و گريست گفت چرا الآن وقته حالا وقت آن شد برگشت و با حالت عجيبى هوا را كشت و بخرابه اى پناه و بتوبه و انابه پرداخت در همين حال قافله و كاروانى رسيد شنيد كسى فرياد زد اينجا نمانيد زود بگذريد كه ميترسم فضيل رسيده و بر ما شبيخون زند و ما را غارت و بقتل رساند. ناله فضيل بلند و با خود گفت واى بر تو كه بندگان خدا از تو در وحشت و مصونيت ندارند پس با حالى پريش از خراسان منطقه گناه و تجاوز خود بمكّه مهاجرت و در آنجا معتكف بتدارك و جبران ما فات پرداخت تا نامش از دفتر اشقياء و تبه كاران محو و در دفتر نيكان و ابرار و عارفان و عابدان ثبت و از بزرگان روزگار گرديد. (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 353

احسان حق باو توبه و رجوع بحقّ را تأخير مياندازد.

(الَّذِي خَلَقَكَ) آن خدايى

كه تو را از نطفه اى ايجاد كرد و حال آنكه تو چيزى نبودى (فَسَوَّاكَ) پس تو را انسانى مستوى القامه گردانيد كه بشنوى و ببينى (فَعَدَلَكَ) يعنى تو را معتدل قرار داد.

مقاتل گويد: يعنى خلقت تو را معتدل در دو چشم و دو گوش و دو دست و دو پا نمود. مقصود اينكه ميان آنچه براى تو از اعضايى كه براى انسانى آفريده و بعضى از آنها دو تايى است عدالت و برابرى قرار داد. دستى را بر دستى ديگر و پايى را بر پايى ديگر بلندتر نكرد و فزونى نداد.

(فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ) مجاهد گويد: يعنى در هر كدام شباهتى از پدر يا مادر يا عمو و دايى قرار داد از حضرت رضا عليه السّلام از پدران معصومش از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده كه آن حضرت بمردى فرمود فرزند براى تو نيست. گفت اى رسول خدا چه اندازه آرزو دارم كه برايم فرزندى باشد يا پسر و يا دختر حضرت فرمود: ميخواهى فرزندت شبيه كه باشد. عرض كرد شبيه مادر و يا پدر. فرمود چنين نگو زيرا كه نطفه چون در رحم قرار گرفت خداوند هر نسبتى كه ميان او و آدم است حاضر فرمايد آيا نخوانده اى اين آيه را (فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ) در هر صورتى كه خواهد تو را بآنصورت ايجاد كند يعنى در ما بين تو و حضرت آدم عليه السّلام.

عكرمه و ابى صالح گويند: در هر صورتى كه خواهد از صورت خلق خود تو را تركيب و ايجاد كند اگر خواست در صورت انسان و اگر خواست در صورت الاغ و

خر و اگر خواست در صورت ميمون.

حضرت صادق عليه السّلام فرمود: اگر خواهد تو را بر غير اين صورت ايجاد نمايد. يعنى خداوند سبحان قادر است كه تو را هر گونه خواهد قرار

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 354

دهد و لكن او تو را در بهترين صورتها و ارزيابى ها آفريد تا گرديدى بر صورتى كه تو بر آن هستى كه هيچ حيوانى شبيه تو نيست.

و بعضى گفته اند: در هر صورتى كه خواهد از مرد و يا زن (نر و يا ماده) چاق و يا لاغر خوشگل و يا زشت دراز يا كوتاه (كَلَّا) يعنى آن طور كه شما خيال كرديد نيست كه بعثى و حسابى نباشد. و اينجا جاى انكار بعث و انگيزش نيست با روشنى و آشكارى امر در آن و قيام دليل بر آن.

(بَلْ تُكَذِّبُونَ) مجاهد و قتاده گويند بلكه اى گروه كفّار شما تكذيب مى كنيد (بِالدِّينِ) روز پاداشى كه آن جزاء و كيفر است بر انكار شما بعث و نشورا. جبائى گويد: شما تكذيب ميكنيد دينى را كه محمّد صلّى اللَّه عليه و آله براى شما آورده و آن اسلام است.

(وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ) و البتّه نگهبانانى هستند از فرشتگان كه آنچه شما عمل كنيد از طاعات و معصيتها حفظ ميكنند براى شما. آن گاه خداوند فرشتگان حافظ را توصيف نموده و فرمود:

(كِراماً) فرشتگانى كه بر پروردگارشان بزرگوارانند (كاتِبِينَ) نويسندگانى كه اعمال فرزندان آدم را مينويسند.

(يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ) ميدانند آنچه ميكنيد از خوبيها و بديها. پس براى شما آن را مينويسند كه چيزى از آنها بر شما مخفى نماند. و بعضى گفته اند كه فرشتگان ميدانند

آنچه بنده ميكند يا باضطرار و يا باستدلال و بعضى گفته اند ميدانند آنچه در ظاهر ميكند غير باطن. و در اين آيه دلالت است كه افعال بنده حادث از طرف خود آنهاست و خود ايشان هم حادث هستند غير خداى تعالى و گر نه قول خدا (تفعلون) صحيح نبود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 355

(إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ) البتّه ابرار و نيكان در بهشت اند و ابرار اولياء مطيع خدايند در دنيا.

(وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ) و البتّه كفّار در دوزخ ميباشند و آن كوه بزرگى از آتش است و مقصود از فجّار در اينجا كفّارى هستند كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را تكذيب نمودند. بدليل قول خدا (يَصْلَوْنَها يَوْمَ الدِّينِ) يعنى ملازم آتش خواهند بود در روز قيامت براى اينكه در دوزخ ميباشند.

(وَ ما هُمْ عَنْها بِغائِبِينَ) يعنى غايب از آتش نيستند بلكه براى هميشه در آنند و حال آنكه يقينا بموجب دلائل اهل كبائر از مسلمين مخلّد در آتش نخواهند بود و براى اينكه خداوند سبحان ياد كرد (مكذبين بالدين) را قبل از اين آيه. پس بهتر اينست كه لفظ فجّار مخصوص و اختصاص بايشان باشد و نيز وقتى در كلام احتمال اين معنى باشد تعلّق اهل وعيد بلفظ عموم باطل است سپس خداوند سبحان براى بزرگ داشت روز قيامت فرمود:

(وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ) و چه تو را دانا نمود كه روز قيامت چيست براى شدتش آن را بزرگداشته و براى آگاهيدن بر بزرگى حال و بسيارى خطرها و بيمهاى آن باز فرمود (ثُمَّ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ) مكرّر نمود

اين جمله را براى تأكيد عظمت آن.

جبائى گويد: اراده نمود از (ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ) اول نعمتهايى را كه براى اهل بهشت است و از (ما أَدْراكَ ...) دوّم آنچه عذاب براى اهل آتش است.

(يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً) روزى كه نفسى مالك نميشود چيزى را براى نفسى. يعنى احدى مالك دفاع از غير خودش از كسانى كه مستحق عقاب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 356

هستند نيست چنانچه بسيارى از مردم در دار دنيا مالك آن بودند.

(وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ) و كار در آن روز براى خداست فقط. يعنى حكم در پاداش و ثواب و بخشودن و انتقام گرفتن منحصرا براى اوست. عمر بن شمر از جابر از حضرت ابى جعفر عليه السّلام روايت نموده كه فرمود: البتّه در آن روز و تمام روز براى خداست. اى جابر آن گاه كه روز قيامت شد تمام حكّام نابود ميشوند و نميماند حاكمى جز خدا.

مقاتل گويد: يعنى روزى كه نفسى مالك چيزى از براى منفعت انسان كافرى نيست و معناى صحيح در آيه اينست كه خداوند سبحان در دنيا بسيارى از مردم را مالك امور و احكامى نمود ولى در قيامت امر و حكمى براى غير خدا نيست.

و بنا بر اين اگر گفته شود. پس واجب است كه شفاعت پيغمبر (ص) (و ائمّه- عليهم السّلام و علماء و ديگران) درست نباشد. جواب و پاسخ اين است كه شفاعت نميشود مگر بامر و اذن خدا و آن از تدابير پروردگار است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 357

سوره مطفّفين ... ص : 357

اشاره

سوره تطفيف هم ناميده ميشود (مكيّست) معدّل از قول حسن

و ضحّاك و عكرمه گويد: كه مدنى است گويد: ابن عباس و قتاده گفته اند مدنى است.

مگر هشت آيه از آن. و آن. إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا تا آخر سوره ميباشد.

عدد آيات آن باجماع قاريان و مفسّرين 36 آيه است.

فضيلت آن: ... ص : 357

ابى بن كعب گويد: پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود كسى كه آن را قرائت كند خداوند او را در قيامت از رحيق مختوم. جامهاى دربسته سيراب نمايد صفوان جمال از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السّلام روايت كرده كه هر كس در نماز واجبش قرائت كند ويل للمطففين را خداوند او را در روز قيامت امان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 358

از آتش عطا كند نه آتش او را ببيند و نه او آتش را ديدار كند و بر جسر دوزخ عبور نكند و روز قيامت محاسبه نشود.

توضيح و ارتباط اين سوره با سوره قبل:

چون خداوند آن سوره را بذكر قيامت و آنچه در آن براى ابرار و فجّار مهيّا و آماده نموده است پايان داد در اين سوره هم نيز ياد نمود احوال مردم را و فرمود:

[سوره المطففين (83): آيات 1 تا 17] ... ص : 358

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ (1) الَّذِينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ (2) وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ (3) أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ (4)

لِيَوْمٍ عَظِيمٍ (5) يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ (6) كَلاَّ إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ (7) وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ (8) كِتابٌ مَرْقُومٌ (9)

وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (10) الَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ (11) وَ ما يُكَذِّبُ بِهِ إِلاَّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ (12) إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (13) كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (14)

كَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ (15) ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحِيمِ (16) ثُمَّ يُقالُ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (17)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 359

ترجمه: ... ص : 359

بنام خداوند بخشاينده مهربان:

1- واى بر كم فروشان.

2- آنان كه هر گاه بستانند به پيمانه از مردم براى خود تمام ميستانند 3- و هر گاه پيمانه كنند براى مردم يا وزن كنند براى ايشان ميكاهند (حقوقشان را).

4- آيا نميدانند آن گروه كه برانگيخته شدگانند.

5- براى روز بزرگ.

6- روزى كه بايستند مردم براى (حكم) پروردگار جهانيان.

7- نه چنانست البتّه نامه (اعمال) بدكاران در سجّين است.

8- و چه چيز دانا كرد تو را كه چيست سجّين.

9- (كتاب) بدكاران نامه اى نوشته شده است.

10- واى در آن روز بر آنان كه دروغ ميدارند.

11- روز پاداش و كيفر را (و بدان ايمان نميآورند).

12- و تكذيب نميكند آن را مگر هر ستمكارى از حد گذشته بزهكارى.

13- هر گاه خوانده شود بر آن بزهكار آيه هاى ما گويد: افسانه هاى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 360

پيشينيانست.

14- نه چنانست بلكه غلبه كرده بر دلهايشان گناهانى كه بدست- آورده اند.

15-

نه چنانست البتّه ايشان از (پاداش) پروردگارشان در آن روز محروم اند.

16- پس بيگمان تكذيب كننده گان در آيندگان بدوزخند.

17- سپس گفته ميشود (بايشان) اين آن عذابيست كه پيوسته آن را دروغ مى پنداشتيد.

قرائت: ... ص : 360

اهل كوفه غير عاصم مگر يحيى ران بكسر راء (يعنى باماله) و باقى از قاريان بفتح آن (يعنى ترك اماله خوانده اند).

شرح لغات: ... ص : 360

التّطفيف: كم كردن پيمانه و كم كشيدن است.

الطّفيف: چيز اندك و كم را گويند از طفّ الشّى ء كه آن كنار چيز است.

گرفته شده و در حديث آمده

كلّكم بنى آدم طفّ الصّاع ...

شما فرزندان آدم كنار پيمانه هستيد آن را پر نكرده ايد. پس براى هيچ يك فضلى و مزيتى نيست مگر بتقوا و پرهيزگارى. و طفّ الصّاع. پيمانه سر خالى است كه نزديك به پر بودن است. يعنى بعضى از شما نزديك ببعض ديگر است. و اناء طفان ظرفهايى است كه پر نباشد.

الاكتيال: گرفتن به پيمانه (كشيدن با سنگ كيلو است) و مانند آنست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 361

اتزان و آن گرفتن و خريدن چيز است با وزن و كشيدن. و اذا كالوهم او وزنوهم عيسى بن يعمر (هم) را فضل قرار ميداد در محلّ رفع او تأكيد براى ضمير در كالوا او وزنوا. و باقى از قاريان آن را ضمير منصوب قرار ميدادند و آن صحيح است و اهل حجاز ميگويند وزنتك حقّك. حقّ تو را وزن كردم و كشيدم و كلتك طعامك گندم تو را پيمان كردم و قرآن هم بر اين نازل شده. و غير اهل حجاز ميگويند:

وزنت لك براى تو كشيدم و كلت لك. براى تو پيمانه كردم و گفته ميشود اخسرت الميزان و خسرته يعنى در كشيدن كم گذاردى.

السّجين: بر وزن فعيل از سجن است. ابن مقبل گويد: ضربا تواصى به الأبطال سجّينا) ضربتى را كه شجاعان و قهرمانان سخت بآن توصيه ميكردند و بعضى

گفته اند: سجّين آن زندان و حبس ابديست. براى اينكه اين وزن براى مبالغه است. گويند شرّيت سكّير و شرّير. شرابخوار زياد. بسيار مست كرده. آدم زياد بد.

الرّقم: طبيعت خط است بآنچه در آن علامت براى چيزى است گفته ميشود. رقمت الثّوب ارقمه رقما. پيراهن را رقم زدم. خط كشيدم. خط ميزنم خط زدنى.

الرّين: اصل آن غلبه است. ران على قلبه. يعنى بر دلش غالب شد و الخمرترين على قلب السّكران شراب بر قلب ميگسار مست غالب ميشود و الموت يرين على الميّت مرگ بر مرده غلبه كرده و او را ميبرد از جهان در حديث عمر ابن خطّاب است كه در باره آن گفت چون دين و قرض بر او غلبه كرد طلب دين و قرض نمود در حالى كه اعراض از اداء آن داشت. پس صبح كرد در حالى كه قرض احاطه كرده بود بمال او تا اينكه تمام مالش را غلبه كرده.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 362

اعراب: ... ص : 362

يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ. منصوب بقول خدا. مبعوثون است يعنى ا لا يظنون انّهم مبعوثون يوم القيمه. آيا نميدانند كه ايشان در روز قيامت برانگيخته گانند. و بعضى گفته اند كه در اصل (كلّا) دو قولست (1) اينكه آن دو يك كلمه بدون تركيب است براى ردع و زجر وضع شده است و جارى مجرى اصوات مثل صه. بمعناى ساكت شو مه. آرام باش. و مانند آن دو است (2) اينكه كاف تشبيه بر لا داخل شده و براى مبالغه در زجر با اعلان به تركيب لفظ شدّد (كلّا) شده است.

شأن نزول: ... ص : 362

عكرمه از ابن عبّاس نقل كرده كه چون پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله وارد مدينه شدند. مردم آن بدترين انسانها بودند از جهت كم فروشى. پس خداوند عزّ و جلّ نازل كرد. وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ. پس متنبّه شده و بعد از آن خوب و كامل ميكشيدند.

سدى گويد: چون پيغمبر (ص) وارد مدينه شد. در آن مردى بود كه باو ابو جهينه ميگفتند و او دو پيمانه داشت با يكى براى خود تمام و كمال پيمانه ميكرد و با ديگرى كه كمتر و كوچكتر بود براى مردم پيمانه ميكرد. پس آن آيات نازل شد.

مقصود و تفسير: ... ص : 362

(وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ)

واى بر كم فروشان و آنها مردمى بودند كه در پيمانه كردن و كشيدن كم ميكردند و حقوق مردم را در پيمانه كردن و وزن نمودن ضايع

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 363

ميكردند زجاج گويد: البتّه بآن مطفّف فرمود براى اينكه ممكن نبود براى آنها در پيمان كردن و كشيدن دزدى كنند مگر چيز كم و اندكى. سپس مطفّفين را تفسير و بيان نمود. و فرمود:

(الَّذِينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ) يعنى هر گاه ميخواستند چيزى از مردم براى خود بستانند (يَسْتَوْفُونَ) پيمانه را بر ايشان كامل و پر ميكردند و كشيدن و وزن كردن را ياد نكرد زيرا پيمانه كردن و كشيدنى كه بهر دو آنها خريد و فروش صدق ميكند يكى از آن دو صدق بر ديگرى هم ميكند.

(وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ) يعنى وقتى براى مردم پيمان ميكردند و يا ميكشيدند (يُخْسِرُونَ) يعنى كم ميگذاردند مقصود اينست كه ايشان هر گاه براى غير خودشان پيمانه كرده و يا وزن ميكردند كم ميدادند

مى گويى كلتك و و كلت لك. تو را پيمانه كردم و يا براى تو پيمانه نمودم چنانچه مى گويى نصحتك موعظه كردم تو را و يا نصحت لك و يا براى تو موعظه نمودم از ابن مسعود روايت شده كه گفت نماز پيمانه است. پس هر كس كامل آورد و تمام نمايد خدا ثواب او را كامل دهد. و كسى كه كم گذارد و ناقص آورد. شنيده ايد البتّه كه خداوند در مطفّف چه فرموده: آن گاه خدا مردم را از غفلت اين گروه كه امر خدا را ترك و از طريقه عدل و اقتصاد خارج شده اند بتعجّب آورده و فرمود (أَ لا يَظُنُّ) يعنى آيا نميدانند (أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِيَوْمٍ عَظِيمٍ) اين گروه و دسته كه البتّه ايشان بر انگيخته ميشوند براى روز بزرگى كه روز قيامت باشد.

ابن عبّاس گويد: مقصودش اينست آيا يقين و باور نكرده اند كه هر كه كم فروشى كند براى روز محاسبه مبعوث خواهد شد. سپس از اين روز خبر داده و فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 364

(يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ) روزى كه مردم قيام ميكنند و ميايستند براى پروردگار عالميان. يعنى روزى كه مردم از قبورشان بفرمان پروردگار عالميان براى پاداش و يا حساب و كيفر كردارشان بر ميخيزند و در حديث آمده كه مردم مى ايستند در حالى كه از شدّت حرارت و گرما عرق تا پرده گوش آنها رسيده و در حديث ديگر است كه مردم ميايستند تا عرق باطراف گوششان ميرسد.

و محتمل است كه مقصود نيز اين باشد آيا نميدانند اين گروه براى اينكه هر كس پاداش اعمال و روز بعث را پنداشت

و در نفس و باطن خود هم آن را تقويت نمود. گر چه عالم بآنهم نباشد پس بر او واجب است كه از آن احتراز كند براى ترس از عقابى كه آن را پنداشته و تجويز نموده چنانچه اگر كسى گمان كند در رفتن راهى ناراحتى و سختى براى اوست. واجب است بر او كه از رفتن در اين راه اجتناب كند.

و در حديث از سليم بن عامر از مقداد بن اسود رضى اللَّه عنه است كه گفت شنيدم رسول خدا ميفرمود: آن گاه كه روز قيامت شود خورشيد فرود آيد تا باندازه يك ميل يا دو ميل بمردم و بندگان خدا نزديك شود سليم گويد:

نميدانم آيا ميلى كه مسافت زمين است يا ميلى كه مردم براى سرمه بچشم خود ميكنند. آن گاه گفت خورشيد ميتابد بر ايشان پس مردم باندازه اعمالشان در عرق فرود ميروند. بعضى از ايشان تا پاشنه پاى و بعضى تا گردنشان كه لجام و دهن بندى بر دهان آنها ميزند. گويد ديدم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله اشاره با دستش بدهان مباركش نمود و فرمود لجام و دهان بندى بر خود ميزند. مسلم اين روايت را در صحيح خود آورده است.

روايت شده كه عبد اللَّه بن عمر الخطّاب وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ را قرائت ميكرد تا ميرسيد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 365

بآيه يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ پس گريسته تا افتاد و از خواندن ماند.

(كَلَّا) آن ردع و زجر يعنى مرتدع شويد و ممنوع گرديد از گناهان پس امر چنان كه شما بر آن هستيد نيست سخن در اينجا تمام و در نزد ابى

حاتم سهل (كلّا) مبتداء متّصل بما بعد بمعناى حقّا ميباشد.

(إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ) حسن گويد: يعنى كتاب ايشان كه در آن اعمالشان از گناهان و معصيتهايشان ثبت شده است.

ابن عبّاس و مجاهد و قتاده و ضحّاك گفته اند: يعنى نوشته شده در پرونده آنها كه در سجّين است و آن در زمين هفتم پائين ترين زمينهاست.

براء بن عازب گويد: پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: سجّين پائين ترين زمين هفتم است.

و شمر بن عطيّه گويد: ابن عبّاس آمد پيش كعب الاحبار و گفت مرا خبر ده از قول خداى تعالى. إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ گفت روح فاجر را به آسمان ميبرند. پس آسمان از پذيرفتن خود دارى ميكند آن گاه آن را به زمين ميآورند. پس زمين نيز قبول نميكند. پس آن را بهفت زمين داخل مينمايند تا بسجّين ميرسد و آنجا جاى لشگر شيطانست. و مقصود در آيه اينست كه كتاب و پرونده عمل آنها گذارده ميشود.

ابو هريره از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت كرده كه سجّين چاهيست در دوزخ سر گشاده و فلق چاهيست در آن سر بسته.

ابى مسلم گويد: سجّين اسم پرونده اعمال آنهاست و آن ظاهر قرآن است. يعنى آنچه خداوند بر كفّار نوشته يعنى واجب كرده بر ايشان از كيفر كردار در اين كتابيست نامش سجّين است. و لفظش از باب سجن كه بمعنى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 366

شدّ و سختى است. و چيزى كه دلالت ميكند بر اينكه عرب سجّين را نميشناخت آن قول خدا (وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ) زجاج گويد: يعنى اين از آن چيزها نيست كه تو

و قومت دانسته باشى. سپس براى تفسير اين گويد (كِتابٌ مَرْقُومٌ) يعنى پرونده معلومى است كه در آن نوشته شده چيزهايى كه آنها را ناراحت و چشمانشان را تيره و تار نمايد.

و برخى گفته اند: معناى مرقوم اينست كه بشرى براى ايشان رقم زده مثل اينكه آنها را علاقه و نشانه گذارده كه بآن كفّار شناخته ميشود. و وجه صحيح و درست اينست كه كِتابٌ مَرْقُومٌ تفسير سجّين نيست براى اينكه سجّين چيزى از كِتابٌ مَرْقُومٌ نيست (زيرا گفته شد كه سجّين محلّى است در انتهاى، و عمق زمين هفتم).

و جز اين نيست كه كِتابٌ مَرْقُومٌ تفسير كتاب ياد شده در آيه إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ كه آن كتاب مرقوم يعنى مكتوب و نوشته شده كه حروف آن روشن و خوانا است (وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ) اين تهديد است براى كسى كه پاداش و كيفر كردار روز قيامت را تكذيب نموده و تصديق نكند و صاحب نظم ياد كرده كه اين منتظم بقول خدا. يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ است و البتّه قول خدا. كَلَّا إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ و آنچه متّصل بآنست جمله معترضه بين آنهاست. آن گاه خداى سبحان تفسير كرد مكذّبين را و فرمود:

(الَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ) آنهايى كه تكذيب ميكنند روز پاداش را زيرا كسى كه باطل را تكذيب كند. وعيد و بيم، متوجّه او نخواهد شد بلكه كسى كه باطل را تكذيب كند ممدوح است آن گاه گفت (وَ ما يُكَذِّبُ بِهِ) يعنى تكذيب روز پاداش نكند (إِلَّا كُلُّ مُعْتَدٍ) مگر هر متجاوز از حقّ بباطلى (أَثِيمٍ) بسيار

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 367

گناه كنى. اين جمله مبالغه در ارتكاب گناه

اوست سپس معتد را توصيف به گناه كرده. بقول خودش (إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا) هر گاه بر آن معتد آيات قرآن ما خوانده شود.

(قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ) گويد اين افسانه گذشتگان و پيشينيان است و تقدير اينكه گويد اين اباطيل و افسانه پيشينيانست يعنى چيزيست، كه گذشتگان رقم زده و نوشته اند از چيزهايى كه اساس و ريشه ندارد.

(كَلَّا) حقّا كه ايمان نميآورند. و بعضى گفته اند: امر چنانچه گفته اند نيست. آن گاه از سر گرفت و فرمود (بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ) يعنى بر دلهاى آنها غلبه كرد (ما كانُوا يَكْسِبُونَ) يعنى گناهانشان بر دلهاى آنها غلبه كرد.

حسن و قتاده گويند: رين. گناه بالاى گناه است تا دل بميرد، و تاريك شود. «1» فرّاء گويد: وقتى گناهان از ايشان زياد شد و قلوب و دلهاى ايشان را احاطه نمود. رين و غلبه بر قلوبشان مينمايد.

از عبد اللَّه بن مسعود روايت شده كه گفت: البتّه مرد گناهى را مرتكب ميشود. پس در قلب او نقطه سياهى خواهد شد. آن گاه گناه ديگر ميكند نقطه سياه ديگرى در كنار آن خواهد آمد تا اينكه دل او مانند رنگ گوسفند سياه خواهد شد.

و عيّاشى باسنادش از زراره از حضرت ابى جعفر عليه السّلام روايت

__________________________________________________

(1) اين آيه از دقيقترين علوم معارف و در نزد اهلش از معجزات نبوّت است و خلاصه ملكاتى كه حاصل براى نفوس ميشود از تكرار اعمال مكرّر از چيزهاييست كه منكرى ندارد. و هر گاه اين ملكات از چيزهايى شد كه منع از ادراك و احساس امور معنويّه و حقايق عقليه نمود. شايسته است كه بر آن اطلاق رين شود مانند غبار آينه و افرادى

كه در امور ماديّات و شهوات و علوم آن فرو رفته اند. بآسانى نيروى فهم عقليّات را ندارند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 368

كرده كه فرمود: نيست هيچ بنده مؤمنى مگر اينكه در قلبش نقطه سفيدى است. پس چون گناهى نمود در اين نقطه سياهى بيرون آيد. پس اگر توبه نمود اين نقطه سياه برود و اگر بگناه مداومت نمود آن نقطه سياه بزرگ و زياد شود تا نقطه سفيد را بپوشاند پس وقتى قلب و آن نقطه سفيد تاريك و پوشيده شد هرگز صاحبش بخير و سعادت بر نگردد. و آن قول خداى تعالى است:

(كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ).

و حضرت ابو عبد اللَّه صادق عليه السّلام فرمود: قلب تيره و گرفته شود پس هر گاه نعمتها و آيات خدا را بر آن ياد كردى و تذكّر دادى روشن و باز شود ابو مسلم گويد: اعتياد ايشان بكفر و انس و الفت آنها بر آن و غفلتشان پرده و حجابى بر دلهايشان شد پس آنچه سود ايشان است تعقّل نميكنند زيرا نيانديشيدن عواقب و پايان كار و بسيارى گناه و فرو رفتن در فسق و فجور تقويت ميكند دواعى در اعراض از توبه و اصرار بگناه را پس اين مانند غالب بر قلوب شده و بر آن غلبه و حكومت كند (و او را از خدا و عبادت او باز دارد).

ابو القاسم بلخى گويد: در اين آيه دلالت بر صحّت قول عدليّه (اماميّه و معتزله) هست در تفسير طبع و مهر بر دلها و گمراه كردن. براى اينكه خداى تعالى خبر داده كه اعمال بدو آنچه از زشتيها كه كسب نموده اند غلبه

بر قلوب ايشان نمايد.

(كَلَّا) ابن عبّاس گويد: مقصودش اينست كه تصديق نميكنند. سپس از سر گرفت و فرمود:

(إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ) حسن و قتاده گويند: يعنى اين گروهى را كه خدا بكفر و فجور توصيفشان كرده در روز قيامت محجوب و ممنوع از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 369

رحمت پروردگار و احسان و كرامت او هستند. «1»

ابى مسلم گويد: ممنوع و محروم از رحمت و ثواب غير مقبول و غير مرضى، هستند. حضرت على عليه السّلام فرمود: محروم از ثواب و كرامت خدايند.

(ثُمَّ إِنَّهُمْ) سپس بعد از آنكه آنها منع از ثواب و كرامت شدند (لَصالُوا الْجَحِيمِ) ملازم دوزخ شوند و براى هميشه در آن خواهند ماند و غايب از آن نخواهند بود. ابو مسلم گويد: آنها آتش گيرانه و هيزم دوزخ خواهند بود.

(ثُمَّ يُقالُ) آن گاه بآنها بجهت سرزنش و ملامت گفته ميشود (هذَا) اين است آنچه بشما از عذاب و عقاب نموده (الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ) آنكه در دار دنيا و دار تكليف آن را تكذيب نموديد. و مثل ابن خطاب را تقريع و سر كوبى مينامند. براى اينكه خبر ميدهد بچيزى كه ميكوبد غمّ و غصّه سخت را بر وجهى كه فرمود:

__________________________________________________

(1) اين نيز از اسرار معارف الهيّه و از معجزات نبوّت است و محتاج به تأويل هم نيست زيرا حجاب از خدا بزرگترين عذابست و براى همين هم ميبينى كه اهل اللَّه لذّت از مناجات و عبادت ميبرند و بزرگترين نعمت نزد ايشان قرب بخدا و نماز شب خواندن لذيذترين لذّتها است نزد ايشان. (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن،

ج 26، ص: 370

[سوره المطففين (83): آيات 18 تا 36] ... ص : 370

اشاره

كَلاَّ إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ (18) وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ (19) كِتابٌ مَرْقُومٌ (20) يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ (21) إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ (22)

عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ (23) تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ (24) يُسْقَوْنَ مِنْ رَحِيقٍ مَخْتُومٍ (25) خِتامُهُ مِسْكٌ وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ (26) وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِيمٍ (27)

عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ (28) إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ (29) وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغامَزُونَ (30) وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ (31) وَ إِذا رَأَوْهُمْ قالُوا إِنَّ هؤُلاءِ لَضالُّونَ (32)

وَ ما أُرْسِلُوا عَلَيْهِمْ حافِظِينَ (33) فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ (34) عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ (35) هَلْ ثُوِّبَ الْكُفَّارُ ما كانُوا يَفْعَلُونَ (36)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 371

ترجمه: ... ص : 371

18- حقّا كه نيكان با نامه اعمالشان در بهشت عليّين روند.

19- و چگونه بحقيقت علّيين آگاه توانى شد.

20- كتابيست نوشته شده.

21- و مقرّبان درگاه حقّ بمشاهده آن مقام نائل شوند.

22- البتّه نكوكاران در بهشت ابد متنعّمند.

23- آنجا بر تختهاى عزّت (تكيه زنند و) نعمتهاى خدا را بنگرند.

24- و در رخسارشان نشاط و شادمانى نعيم بهشتى پديدار است.

25- و (ساقيان حور و غلمان) بآنها شراب ناب سر بمهر بنوشانند.

26- كه بمشك مهر كرده اند و عاقلان بر اين نعمت و شادمانى ابدى بايد بشوق و رغبت بكوشند.

27- تركيب طبع آن شراب ناب از عالم بالاست.

28- سر چشمه اى كه مقرّبان خدا از آن مينوشند.

29- كسانى كه بدكارند بر اهل ايمان ميخندند (و مسخره ميكنند).

30- و چون بآنها بگذرند بچشم طعن و استهزاء بنگرند.

31- و چون آن بد كاران بسوى كسان خود باز گردند بسخن مزاح و فكاهى با هم تفريح

ميكنند.

32- و چون مؤمنان را به بينند گويند اينان بحقيقت مردم گمراهى هستند.

33- در صورتى كه ما آن بدان را موكل كار و نگهبان اعمال مؤمنان- نگردانيديم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 372

34- پس امروز اهل ايمان بكفّار مى خندند.

35- و بر تختهاى عزّت تكيه زده و نگاه ميكنند.

36- آيا پاداشتى كه (در آخرت) كافران ميدهند جز نتيجه افعال زشتى است كه در دنيا كردند.

قرائت: ... ص : 372

ابو جعفر و يعقوب (تعرف) بضمّه تاء و فتح راء (نضرة) را برفع خوانده و باقى از قاريان (تعرف) بفتح تاء و كسر راء و نضرة بنصب قرائت كردند. و كسايى تنها خاتمه و آن قرائت على عليه السّلام و علقمه است و ديگران از قاريان ختامه خوانده اند. ابو جعفر و حفص فكهين بدون الف خوانده و باقى از قرّاء (فاكهين) قرائت كرده اند حمزه و كسايى (هثوب الكفّار) بادغام لام در ثاء خوانده و مثل آن از ابى عمرو روايت شده و باقى از قاريان باظهار (لام هل) ثوب ... قرائت كرده اند.

دليل: ... ص : 372

تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ. بنا بر خطابست و معنى در هر دو قرائت يكسان است ابو عبيده گويد: ختامه يعنى عاقبته. ابن مقبل گويد:

ممّا يفتّق فى الحانوت باطنها بالفلفل الجوت و الرّمان مختوم

از آنچه در حانوت و دكّان بسته ميشود كه باطنش با فلفل سياه و انار آميخته و مهر شده است. مقصودش شراب نابيست كه در تندى مانند فلفل سياه است. شاهد اين بيت كلمه مختوم است كه بمعناى بمهر شده است.

ابو على گويد: خِتامُهُ مِسْكٌ. مقصود بآن لذّت بردن دهان و خوشبو

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 373

بودن آنست و خشبويى آن با خوش طعمى و مزگى باشد. و اين مانند قول خدا. كانَ مِزاجُها كافُوراً. كانَ مِزاجُها زَنْجَبِيلًا. طبيعت آن آب مانند، كافور خنك و معطّر. و يا مانند زنجبيل گرم و تند شيرين است. يعنى زبان احساس خنكى و يا گرمى آن ميكند.

و امّا قول كسايى. خاتمه. پس البتّه معناى آن آخر و پايان آن ميباشد چنانچه خاتم النّبيّين آخر پيامبران ميباشد. پس ختام

مصدر و خاتم اسم- فاعل است مانند طابع و تابل. و عرب خاتم بفتح تاء و خاتم بكسر و خاتام، و ختيام ميگويد: سيبويه گويد: ابو عمرو هثوب الكفّار را ادغام كرده و ادغام لام در ثاء نيكوست. گر چه از ادغام لام در راء در خوبى كمتر است براى تقارب و نزديكى لام براء. و جايز است. ادغام لام را در ثاء. براى اينكه گاهى لام را در شين ادغام كرده اند. در آن بيتى كه گويد: هشي ء يكفيك لائق مقصودش اينست هل شى ء .. آيا چيز لا يقى هست كه تو را كافى باشد.

شرح لغات: ... ص : 373

علّيون: علوّ (يعلو) فعل مضاعف است و براى همين با واو و نون از جهت تفخيم و تعظيم شأن آن و تشبيه كردن بچيزى كه در عظمت شأن معقول است.

جمع آمده است. و آن مراتب عاليه ايست كه محفوف و محاط بجلالت و بزرگى باشد. شاعر گويد:

فاصبحت المذاهب قد اذاعت به الاعصار بعد الوابلينا

پس صبح كردند مذهبها در حالى كه قوم هر چه در حوضى كه با خاك در آن ريخته بود بعد از بارش آشاميده بودند اراده كرده قطره بعد از قطره نامحدود و همين طور تعظيم و بزرگداشت مقام عددى كه بر عدد واحد و آحاد نيست مانند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 374

عدد سى و چهل تا عدد نود و عدد بيست هم بر همين منوال جارى شده است زجاج گويد: (عليّون) ناميست براى بلندترين مكانها و اعراب آن مانند اعراب جمع است. براى اينكه آن بر لفظ جمع است چنانچه مى گويى: هذا قنسرون.

اين است قنسرون. و رأيت قنسرين.

الارائك: پشتى ها و

مخطّه است كه در حجله ها و اطاقهاى پذيرايى گذارده ميشود.

الرّحيق: مشروبيست كه خالص باشد.

حسان گويد:

يسقون من ورد البريض عليهم بردى تصفّق بالرّحيق السلسل

مينوشانيدن هر كسى را كه بر ايشان در منطقه بريص وارد ميشد از آب خنك يا شراب سردى كه از اين ظرف بظرف ديگر ميكردند. شاهد اين بيت كلمه رحيق است كه شراب خالص باشد.

خليل گويد: رحيق بهترين و نيكوترين شرابست.

التّنافس: آرزوى هر يك از دو نفس است. مثل چيز نفيسى را كه براى آن ديگريست كه براى او باشد. تنافسوا فى الشّى ء تنافسا آرزو كنند در چيزى آرزو كردنى. و نافسه و نفّس عليه بالشّى ء آرزو كرد بر او چيزى را. ينفّس نفاسه، آرزو ميكند نفاسه و گرانقدرى را هر گاه بآن بخل ورزيد براى بزرگى قدر آن نزد آن. و اين چيزى كه آرزوى آن ميكند ارزنده و گرانقدر است.

المزج: ممزوج و مخلوط كردن مايعى بمايع ديگر است كه بر خلاف آن باشد مانند ممزوج كردند شراب بآب (شير با سركه).

التسنيم: چشمه آبيست كه از بالا بپائين جارى ميشود. از غرفه ها بر ايشان جارى ميشود. و مشتق از سنام است و سنمت العين تسنيما هر گاه از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 375

بالا بر ايشان جارى شود.

التّغامز: اشاره كردن بعضى بر ديگرى بچشم است از روى مسخره و عيبجويى گفته ميشود چشمك زد.

الفاكهون اللاهون: شوخى و تفريح كردن از روى غفلت است و فكاهه شوخى كردن است. و اصل و ريشه ثواب از رجوع است مثل اينكه رجوع ميكند به عملش بر عامل و ثاب عليه عقله هر گاه رجوع كند.

اعراب: ... ص : 375

عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ

ممكنست مفعول منصوب باشد براى تسنيم يعنى مزاج و طبيعتش از چشمه اى باشد كه از بالا بر ايشان ميريزد. مانند قول خداى تعالى. او اطعام يتيما. و ممكنست كه منصوب باشد بنا بر تقدير. و يسقون من عين. و ممكن است منصوب بر حاليّت باشد و تسنيم معرفه و عينا نكره باشد.

مقصود و تفسير: ... ص : 375
اشاره

چون ذكر حال فجّار گذشت خداى سبحان در پى آن حال نيكان را ياد نموده پس فرمود:

(كَلَّا) يعنى افرادى كه بعذاب ابدى خدا رسيده اند ايمان به آن نميآورند. پس بنا بر اين متّصل بما قبل آن ميشود. و بعضى گفته اند: يعنى حقّا و متّصل بما بعدش ميشود.

(إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ) البتّه كتاب نيكانى كه مطيع خدا هستند (لَفِي عِلِّيِّينَ) يعنى هر آينه در مراتب عاليه محفوف و پيچيده بجلالت است. قتاده و مجاهد و ضحّاك و كعب گويند: يعنى در آسمان هفتم و در آنجا ارواح مؤمناست. در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 376

روايت ديگر ضحّاك گويد: يعنى در سدرة المنتهى و آن مكانى است كه بآنجا تمام او امر و مقدّرات خداوندى منتهى ميشود (و آن مقام جبرئيل عليه السّلام است)

گفتار بزرگان در معنى علّيون ... ص : 376

ابن عبّاس گويد: علّيون بهشت است. فرّاء گويد: علّيون بلندى بعد از بلندى است كه براى آن انتها و پايانى نباشد. و در روايت ديگرى از ابن- عبّاس: علّيون لوحى است از زبرجد سبز آويخته در زير عرش و در آن اعمال بندگان خدا نوشته شده است.

و از براء بن عازب از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده كه فرمودند:

علّيّين در آسمان در زير عرش خدا است.

(وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ) و اين بزرگداشت مقام اين مرتبه و تجليل امر آن و تنبيه بر اينكه تفصيل فضيلت و عظمت اين مقام ممكن نيست علم پيدا كردن بآن مگر بمشاهده و ديدن از نزديك (اللّهمّ ارزقنا) سپس فرمود:

(كِتابٌ مَرْقُومٌ) يعنى آن كتابيست كه در آن تمام طاعتها و آنچه موجب روشنى چشم آنان و

مايه خوشحالى آنهاست نوشته شد. ضدّ كتاب و پرونده فجّار كه در آن چيزهايى مرقوم است كه موجب بدى حال آنها و تاريكى چشم ايشانست.

مقاتل گويد: در آن كتاب براى ايشان خيرات نوشته شده در ساق عرش الهى و بر آن دلالت ميكند قول خدا (يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ) يعنى فرشتگانى كه در علّيين هستند گواهى و حاضر ميكنند كتاب مزبور را. يا اين كتاب را هنگامى كه بسبب و وسيله آن صعود و ارتقاء بمقام علّيين نمود. و مقرّبون آنهايى هستند كه نزديك بكرات خدا شده اند در بالاترين و بهترين مقامات.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 377

عبد اللَّه بن عمر گويد: اهل علّيين نگاه باهل بهشت ميكنند از آن مقام و هر گاه مردى از آنها توجّهى بسوى بهشت نمود. بهشت از نور روى او روشن شود و اهل بهشت ميگويند مردى از اهل علّيين بر ما توجّه و التفات نمود.

(إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ) يعنى نيكان در لذّتهاى انواع نعمتهاى- بهشتى قرار ميگيرند.

(عَلَى الْأَرائِكِ) بر اريكه ها و پشتى هاى بهشتى تكيه داده حسن گويد ما نميدانستيم اريكه چيست تا مردى از يمن پيش ما آمد. پس معلوم شد كه اريكه نزد آنها حجله (اطاق پذيرايى يا خوابگاه عروس و داماد است) كه در آن تخت باشد.

(يَنْظُرُونَ) نگاه ميكنند آنچه را كه به آنها از نعمتها و كرامتها داده شد مقاتل گويد: نگاه بدشمنانشان ميكنند هنگامى كه عذاب و شكنجه ميشوند.

(تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ) يعنى وقتى آنها را ديدى ميشناسى كه ايشان بهشتى و اهل نعمت هستند بسبب آنچه در چهره هاى آنها نور و زيبايى و سفيدى و خرّمى

ميبينى. عطاء گويد: اين بجهت اينست كه خداوند فزونى در جمال و الوان آنها داده كه هيچ تعريف كن نميتواند توصيف آن نمايد.

«گفتار مفسّرين در باره شراب بهشتى» ... ص : 377

(يُسْقَوْنَ مِنْ رَحِيقٍ) سقايت ميشوند از شرابهاى ناب و خالص از هر غش و آلودگى.

(مَخْتُومٍ) آن سرابى كه دست نخورده و سر بمهر و يا براى آن پايان و عاقبت است. و بگفته بعضى (مختوم) و سر بمهر و در شيشه سر بسته بمشك است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 378

و آن غير از شرابيست كه در نهرها جاريست. و بعضى گفته اند مختوم يعنى ممنوع است از اينكه دستى بآن برسد تا سر آن را براى ابرار و نيكان باز كنند سپس مختوم را تفسير كرده بقولش (خِتامُهُ مِسْكٌ) ابن عبّاس و حسن و قتاده گويند: يعنى آخر طعم و مزه آن بوى مشك دارد وقتى شارب و نوشنده لبش را از آخرين جرعه آن بر ميدارد مى يابد بوى آن را مانند بوى مشك.

مجاهد و ابن زيد گويند: ظرفها و شيشه هاى آن را بجاى گل و چوب پنبه و غيره كه در دنيا بطريهاى شراب (و نوشابه هاى غير الكلى و غيره را) سر بسته ميكنند با مشك سر بمهر و در بسته است.

مجاهد گويد: گل آن مشك است. و از ابى الدرداء روايت شده كه آن شراب سفيد است مانند نقره كه با مشك در بسته و مهر شده است شراب ايشان و اگر مردى از اهل دنيا انگشتش را در آن داخل كرده و بيرون آرد هيچ صاحب روحى نماند مگر اينكه بوى خوش آن بدماغش رسيده و آرزوى آن را نمايد سپس ترغيب و

تشويق بآن نموده و فرمود:

(وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ) يعنى پس هر آينه رغبت و تمايل پيدا كنند رغبت كنندگان بمبادره و سبقت گرفتن بطاعت خداى تعالى. و مانند آنست قول خداى سبحان (لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ) براى اين مقام بايد هر آينه عمل كنند و كار نمايند عمل كنندگان. و بگفته مقاتل پس براى رسيدن به اين مقام بايد نزاع كنند نزاع كنندگان. و بگفته زيد بن اسلم. براى اين درجه بايد سعى و كوشش كنند سعى كنندگان. و در حديث آمد. كسى كه در روز تابستان گرما روزه بگيرد خداوند او را در روز تشنگى قيامت سيراب كند از شراب سر بسته ناب بى غل و غش.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 379

و در وصاياى نبى اكرم صلّى اللَّه عليه و آله بامير المؤمنين عليه السّلام است كه كسى كه براى خدا شراب را ترك كند و ننوشد خداوند او را از شراب خالص ناب سر بسته دست نخورده بهشتى سيراب نمايد.

(وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِيمٍ) يعنى طبيعت و مزاج اين شرابى كه تعريف كرديم از تسنيم است و آن شرابيست كه بآن آميخته ميشود از تسنيم كه چشمه اى است در بهشت و آن بهترين نوشابه ها و شرابهاى بهشتى است. مسروق گويد فقط آن را به مقرّبين ميدهند و بآن كاسه ها و ظرفهاى اصحاب يمين (راستگرايان را) آميخته و ممزوج ميكنند. پس خوشبو و معطّر ميگردد ميمون بن مهران از ابن عبّاس روايت كرده كه از او پرسيدند از تسنيم گفت اين از چيزهايى است كه خداوند عزّ و جل فرمود پس هيچكس نميداند آنچه را كه براى

آنها مستور و مخفى مانده از چيزهايى كه چشمها را روشن و خيره ميكند. و مانند اين است گفته حسن پوشيده ها كه خدا آن را براى اهل بهشت مخفى و ذخيره نموده.

مقاتل گويد: تسنيم خرابى است كه از بالا بر اهل بهشت ميريزد و منبع و چشمه بالا قرار دارد قتاده گويد: تسنيم نهريست كه در هوا و فضا جاريست پس در ليوانها، و ظرفهاى اهل بهشت باندازه نيازشان ريخته ميشود آن گاه خداوند سبحان آن را تفسير كرده و فرمود:

(عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ) ابن مسعود و ابن عباس گويند: چشمه اى كه آن مخصوص مقرّبان است كه فقط آنها ميآشامند از آن و براى ديگران از اهل بهشت ممزوج بآن ميكنند

(إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا) البتّه آنهايى كه مرتكب جرائم شدند از كفّار قريش مانند ابو جهل و وليد بن مغيره و عاص بن وائل و اصحاب ايشان.

(كانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا) از كسانى كه ايمان آوردند از اصحاب پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله مثل عمّار و خباب و بلال و غير ايشان (يَضْحَكُونَ) ميخنديدند بر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 380

طريق مسخره و استهزاء بايشان در دار دنيا و محتمل است كه از جدّيت و كوشش ايشان در عبادت و زيادى نماز و روزه ايشان ميخنديدند. براى انكار ايشان روز قيامت و پاداش را. و ممكن است كه ضحك ايشان از براى انكار و تعجّب ايشان بوده از قول و عقيده آنها به برگشتن و زنده شدن استخوان پوسيده و خاك شده و محتمل است كه خنده ايشان براى علوّشان در كفر و جهلشان بوده و براى فريفتن مردم

عوام كه خود را بر حق و مسلمين بر باطلند ميدانستند لذا ميخنديدند.

(وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ)

هر گاه مؤمنان بر آن دسته مشركان ميگذشتند.

(يَتَغامَزُونَ)

به اينكه بعضى از آنها بديگرى بچشم و ابرو از روى استهزاء اشاره كرده يعنى ميگفتند آيا اين گروه بر حقّند و بر محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم. وحى نازل شده و او پيامبر است و ما زنده خواهيم شد و امثال اينها.

مقاتل و كلبى گويند: اين آيه در شأن على بن ابى طالب عليه الصّلاة و السّلام نازل شده و اين در وقتى بود كه آن حضرت در ميان جمعى از مسلمين ميآمدند نزد پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم. پس منافقين بايشان مسخره كرده و خنديدند و با چشم و ابر و اشاره كردند سپس بسوى ياران و هم كيشان خود بر گشته و گفتند ما اصلع را (يعنى على بن ابى طالب (ع) را) ديديم و بر او خنديديم. پس قبل از آنكه على عليه السّلام با اصحابش به پيغمبر صلّى اللَّه برسند آيه نازل شد.

و حاكم ابو القاسم حسكانى در كتاب شواهد التّنزيل لقواعد التفضيل به اسناد خودش از ابى صالح از ابن عبّاس گويد: إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا. كسانى كه مرتكب جريمه شدند. منافقين قريش بودند. و الَّذِينَ آمَنُوا. على بن ابى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 381

طالب عليه السّلام و اصحاب او هستند.

(وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ) يعنى و وقتى گروه كفّار بسوى كسان خود بر ميگشتند تعجّب كنان بودند بآنچه كه ايشان در آن بذكر آنها- شوخى ميكردند.

(وَ إِذا رَأَوْهُمْ قالُوا

إِنَّ هؤُلاءِ لَضالُّونَ) و وقتى ايشان را ميديدند ميگفتند اين گروه گمراهان از راه حق و صوابند نعمتهاى دنيوى را باميد ثوابى كه حقيقتى براى آن نيست و محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آنها را فريفته است ترك كرده اند سپس خداوند سبحان فرمود:

(وَ ما أُرْسِلُوا عَلَيْهِمْ حافِظِينَ) يعنى اين كفّار را نفرستاده اند كه نگهبانان- مؤمنان باشند و مكلّف نشده اند كه اعمال ايشان را حفظ كنند. پس چگونه بر ايشان طعنه ميزنند و اگر مشغول بتكاليف خود ميشدند كه اعمال ايشان را حفظ كنند. پس چگونه بر ايشان طعنه ميزنند و اگر مشغول بتكاليف خود ميشدند براى آنها بهتر بود.

ابى مسلم گويد: يعنى ايشان را نفرستاده اند كه شاهد و گواهان آنها باشند زيرا شهادت و گواهى كفّار بر مؤمنان پذيرفته نميشود. يعنى ايشان گواهان بر آنها نيستند بلكه مؤمنان گواهان بر كفّار هستند و روز قيامت بر عليه آنها گواهى ميدهند.

(فَالْيَوْمَ) يعنى روز قيامت آن چنان روزيست كه خداوند پاداش و كيفر كردار هر كس را خواهد داد.

(الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ) ابى صالح گويد: آن مردمى كه ايمان آوردند از كفّار ميخندند چنانچه كفّار در دنيا بايشان خنديدند. و اين جهتش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 382

اينست كه درى براى كفّار بسوى بهشت باز ميشود. و بآنها گفته ميشود، از اين در بيرون رويد. پس كفّار سعى ميكنند تا خود را بآن برسانند و چون رسانيدند در برويشان بسته ميشود و از سمت ديگر باز ميشود پس بطرف آن ميروند و چون به آن نزديك ميشوند آن نيز برويشان بسته ميشود و همين طور آنها

را مأمورين دوزخ دست مى اندازند. پس مؤمنين بايشان ميخندند.

و بعضى گفته اند: ميخندند از دست كفّار وقتى كه آنها را در آتش ميبينند و خود را در نعمتهاى بى پايان بهشتى، و بگفته بعضى ديگر: جهت خنده اهل بهشت از اهل آتش اينست كه ايشان چون دشمنان خدا و دشمنان آنان بودند. خداوند سبحان قرار داد براى مؤمنين سرور و خوشحالى در عذاب ايشان و اگر عفو و بخشش بر ايشان ميشد و ميبود جايز نبود كه سرورى براى مؤمنين قرار دهد. براى اينكه آن سرور متضمّن عداوت و دشمنى است و حال آنكه به سبب عفو عذاب بر طرف شود. و بزوال عذاب سرور مؤمنين هم زائل گردد.

(عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ) يعنى مؤمنين بر پشتى ها و مخطّه ها تكيه داده و عذاب كفّار را نگاه ميكنند سپس خداوند سبحان فرمود:

(هَلْ ثُوِّبَ الْكُفَّارُ ما كانُوا يَفْعَلُونَ) يعنى آيا كفّار را پاداش داده اند هر گاه اين عمل را با آنها بكنند. اين آنست كه ياد نمود بر آنچه كه ميكردند آن را از روى مسخره و استهزاء بمؤمنان در دار دنيا و آن استفهام است كه بآن تقرير اراده ميشود. و ثوّب بمعنى اثيب. ثواب داده شده است.

و بعضى گفته اند: معنايش متّصل بما قبل آن است. و تقديرش اينست انّ الذّين آمنوا ينظرون هل جوزى الكفّار باعمالهم. آنهايى كه ايمان آوردند نگاه ميكنند كه آيا به كفّار پاداش كردارشان داده ميشود و جمله متعلّق بينظرون

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 383

ميباشد. و بنا بر قول اوّل استيناف و از سر گرفتن كلام است محلّى از اعراب ندارد و فقط فرمود: هَلْ ثُوِّبَ الْكُفَّارُ

استعمال لفظ ثواب نمود در عقوبت باين جهت كه ثواب در اصل لغت بمعناى جزاء و پاداش كردار است كه عامل بر ميگردد به سبب عملش گر چه در عرف و متفاهم مردم جزاء اختصاص به نعيم دارد بر اعمال صالحه. پس در اينجا بر اصل خودش استعمال گرديده.

و بعضى گفته اند: براى اينست كه آمده در مقابل آنچه بمؤمنين شده است. يعنى آيا چنانچه مؤمنين را ثواب دادند كفّار را هم ثواب دادند. و اين قول از طرف خداى تعالى است يا فرشتگان بمؤمنين ميگويند براى آگاهانيدن ايشان بر اينكه كفّار بسبب كفر و مسخره كردنشان بمؤمنين آنچه استحقاق داشتند از عذاب سخت مجازات شدند تا اينكه سرور و خوشى بر سرورشان افزوده گردد. و محتمل است كه اين مژده را بعضى از مؤمنين به بعضى ديگر از خودشان ميدهند. براى خوشحالى بآنچه بر كفّار نازل شده. و تمام اين وجه ها فقط بنا بر قول اوّل متوجّه است كه جمله جمله مستأنفه و از سر نو و متعلّق بما قبلش نباشد «1».

__________________________________________________

(1) حاكم ابو القاسم حسكانى در شواهد التّنزيل ص 326 طبع بيروت باسنادش از جابر بن عبد اللَّه انصارى از پيامبر (ص) روايت نموده در قول خداى تعالى «وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِيمٍ» كه آن بهترين و شريف ترين شراب بهشتى است كه آن را آل محمّد مينوشند و ايشان مقرّبون و سابقون رسول خدا و على بن ابى طالب و خديجه كبرى و ذرّيه ايشانند كه پيروى از ايشان نمودند.

و نيز باسنادش از ابن عبّاس روايت نموده در باره آيه «إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا» گويد ايشان اولاد عبد شمس بنى اميّه هستند. على عليه السّلام

با چند نفر از يارانش بر آنها گذشتند پس آنها بآن حضرت چشمك زدند و گفتند اينها گمراهند پس خداى تعالى خبر داد آنچه براى دو گروه است در نزد او در روز قيامت. و گفت فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا. و ايشان على عليه السّلام و ياران اويند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 384

__________________________________________________

مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ. هَلْ ثُوِّبَ الْكُفَّارُ ما كانُوا يَفْعَلُونَ. به چشمك زدنشان و خنديدنشان و گمراه دانستنشان على عليه السّلام و ياران او را. پس پيغمبر (ص) حضرت على و يارانش را مژده داد كه بزودى خواهند ديد ديد كه ايشان را در آتش عذاب ميكنند. و شاعر معاصر ما على اكبر پيروى چه قدر مناسب براى دشمنان و غاصبين و استهزاء كنندگان بمقام ولايت على عليه- السّلام گفته است. گويد:

يا رسول اللَّه (ص):

همانها كه دم از تولّا زدند پس از رحلتت پرده بالا زدند

عجب دارم از يك دو تن جيب بر كه خود را بجاى وصىّ جا زدند

سرش گرم تدفين جسم تو بود كه جيب او را جيب برها زدند

چو جيب على جيب اسلام بود دو تن جيب بر جيب مولا زدند

پس از اين شبيخون و اين دستبرد سرى هم سوى حقّ زهرا زدند

فدك را زدند جيب برها به جيب چه نيرنگ بر آل طاها زدند

چو بگرفت از جيب بر حق خويش عيان دستها بهر يغما زدند

گرفتند از او سند را به زور چه لطمه به امّ ابيها زدند

فشردند در بين ديوار و در چو شد كودكش سقط حاشا

زدند

مخور (پيروى) غصّه جيب خويش چه اسلام را جيب يك جا زدند [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 385

سوره انشقّت ... ص : 385

اشاره

انشقاق هم ناميده ميشود. در مكّه نازل شده (آياتش) بيست و سه آيه بصرى و شامى و بيست و پنج آيه از نظر ديگرانست. اختلاف آن در دو آيه است. (1) كِتابَهُ بِيَمِينِهِ (2) وَراءَ ظَهْرِهِ هر دو از نظر حجازى و كوفى دو آيه است.

فضيلت آن: ... ص : 385

ابى بن كعب از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله. روايت نموده كه هر كس سوره انشقّت را بخواند خداوند او را پناه دهد از اينكه كتابش از پشت سرش باو داده شود.

توضيح:

چون خداوند سوره مطفّفين را بذكر احوال قيامت پايان داد، اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 386

سوره را نيز بمانند آن شروع نمود. پس بآن پيوست مثل پيوست مانند بمانند نظير بنظير. پس فرمود:

[سوره الانشقاق (84): آيات 1 تا 25] ... ص : 386

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ (1) وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ (2) وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ (3) وَ أَلْقَتْ ما فِيها وَ تَخَلَّتْ (4)

وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ (5) يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ (6) فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ (7) فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً (8) وَ يَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً (9)

وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ (10) فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً (11) وَ يَصْلى سَعِيراً (12) إِنَّهُ كانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُوراً (13) إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ (14)

بَلى إِنَّ رَبَّهُ كانَ بِهِ بَصِيراً (15) فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ (16) وَ اللَّيْلِ وَ ما وَسَقَ (17) وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ (18) لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ (19)

فَما لَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (20) وَ إِذا قُرِئَ عَلَيْهِمُ الْقُرْآنُ لا يَسْجُدُونَ (21) بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُكَذِّبُونَ (22) وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُوعُونَ (23) فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ (24)

إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (25)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 387

ترجمه: ... ص : 387

بنام خداوند بخشاينده مهربان:

1- آن گاه كه آسمان شكافته شد.

2- و فرمان برد پروردگار خود را و سزاوار است (كه فرمان برد).

3- و آن گاه كه زمين كشيده شود.

4- و بيرون افكند آنچه را كه در درون آنست و (از همه) تهى گردد.

5- و فرمان برد زمين پروردگارش را و سزاوار است كه اطاعت كند.

6- اى آدمى البتّه تو كننده اى كارى را برنج تا برسانى آن را بسوى پروردگارت پس ملاقات كننده آن را.

7- و امّا آنكه داده شود پرونده اعمالش را بدست راستش.

8- پس بزودى حساب اعمال او كرده شود حسابى آسان.

9- و باز گرد بسوى كسانش شادمان.

10-

و امّا آنكه داده شود نامه كردارش از پشت او (بدست چپش).

11- پس بزودى بخواهد هلاكت خود را.

12- و در آيد آتش افروخته را.

13- زيرا او در ميان كسان خود (بمال و جاه) شادمان بود.

14- البتّه او همى پنداشت آنكه هرگز باز نميگردد (بخداى).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 388

15- آرى (او را بازگشتنى است) البتّه پروردگار او باو بيناست.

16- سوگند ياد ميكنم بسرخى كه هنگام مغرب در افق ديده ميشود.

17- و سوگند بشب و آنچه شب گرد آورد.

18- سوگند بماه آن گاه كه كامل شود.

(19) قطعا اى محمّد بالا ميروى آسمانى را پس از آسمانى (بوقت معراج) 20- چه شده كه مشركان قريش را كه ايمان نميآورند.

21- و چون قرآن بر ايشان خوانده ميشود سجده نميكنند.

22- بلكه آنان كه كافر شدند قرآن را دروغ ميدارد.

23- و خدا داناتر است بنفاق و شرك كه در دل خود نگاه ميدارند.

24- و بشارتشان بده بعذابى دردناك.

25- ليكن آنان كه ايمان آوردند و كارهاى ستوده انجام دادند براى ايشان پاداشى تمام نشدنى و يا بدون منّت خواهد بود.

قرائت: ... ص : 388

ابو جعفر و اهل عراق غير از كسايى (يصلى) بتخفيف بفتح ياء قرائت كرده و ديگران يصلى بضمّ ياء و تشديد خوانده اند. ابن كثير و اهل كوفه غير از عاصم. لتركبنّ بفتح باء و ديگران بضمّ خوانده اند.

دليل: ... ص : 388

ابو على گويد: دليل يصلّى بالام مشدّده آيه شريفه. ثُمَّ الْجَحِيمَ- صَلُّوهُ است و دليل يصلى با تخفيف لام آيه وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً و آيه. اصْلَوْهَا الْيَوْمَ و اين در قرآن بسيار است. و دليل لتركبنّ گفته ابن عبّاس لتركبن السّماء

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 389

حالا بعد حال يك مرتبه مانند مهل و يك بار مثل دهان يعنى مرهم.

ابن مسعود گويد: لتركبنّ يا محمّد طبقا عن طبق و مجاهد گويد: امرا بعد امر و حسن گويد: حالا عن حال و منزلا عن منزل. ابو عبيده گويد لتركبنّ سنة كسى كه قبل از شما بود.

ابو على گويد: كسى كه باء را فتحه داد. اراده كرده پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را و كسى كه ضمّه داده باء را اراده كرده پيامبر (ص) و غير او را. و ضمّه بمعناى مفتوحه ميآيد. و تفسير كرده اند طبقا عن طبق را به حال بعد حال و مثل آنچه تفسير كرده اند از اينكه معناى «عن» معناى بعد است قول اعشى ميباشد.

ساد و الفى رهطه سادة و كابرا سادوك عن كابر

آقايى كرد و خويشان او با سيادت و آقايى الفت داشتند و بزرگى بر تو سيادت كردند بعد از بزرگى مقصودش كابرا بعد كابر است پس عن متعلّق به سادوك. و متعلّق بكابر نيست و اين را در قول نابغه بيان كرده اند:

بقيّة قدر

من قدور تورثت لآل الجلاح كابرا بعد كابر

باقيمانده ديكى از ديكهايى كه بميراث رسيد. براى خاندان جلاح (نعمان) بزرگى بعد از بزرگى. در اين دو بيت مدح نموده نعمان را به ميهمان دوستى در ديكها و ظرفهايى كه از پدرانش باو ارث رسيده بود. و گفتند بعد از تب عرق كرد.

شرح لغات: ... ص : 389

الانشقاق: يعنى افتراق و جدايى كشيدگى از بستگى پس هر انشقاق و شكافى افتراق و پراكندگى است ولى هر افتراقى. انشقاق نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 390

و الاذن: استماع و شنيدن است عرب ميگويد: اذن لك هذا الامر اذنا اين كار را بتو رخصت داد رخصت دادنى. بمعناى استمع لك. گوش بسخن تو داد گوش دادنى. عدى بن زيد گويد:

فى سماع يأذن الشّيخ له و حديث مثل ماذيّ مشار

در شنيدن طرب و غنائى كه شيخ مرشد هم بآن گوش ميدهد و حديث مانند عسل مصفّى مشار است.

و نيز گويد:

ايّها القلب تعلّل بددن انّ همّى فى سماع و اذن

اى آن چنان دلى كه به طرب و لهو بستگى دارى البتّه همّت منهم در شنيدن و گوش دادن بطرب و غناء است.

و ديگرى گويد:

صمّ اذا سمعوا خيرا ذكرت به و ان ذكرت بشرّ عندهم اذنوا

وقتى من بخوبى ياد شدم و شنيدند كه خواهند بود و اگر نزد ايشان به بدى ياد شدم گوش فرا داده ميشنوند.

الكدح: سعى و كوشش سخت است در كار و جدّيت در كار است. و ميگويند كدح الانسان فى عمله. انسانى جدّيت ميكند در كارش يكدح و ثور فيه كدوح كوشش و سعى ميكند و آثارى از شدّت سعى در

او ميماند.

ابن مقبل گويد:

و ما الدّهر الّا تارتان فمنهما اموت و اخرى ابتغى العيش اكدح

و نيست روزگار مگرد و مرتبه و دو منزل كه در يكى از آن دومى ميرم و در مرتبه ديگرى طلب عيش ميكنم و بسيار سعى مينمايم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 391

الحور: يعنى رجوع و بازگشت. حار يحور وقتى رجوع كند. و كلمته فما حار جوابا. با او سخن گفتم جوابى نداشت يعنى جوابى ردّ نكرد. و نعوذ باللّه من الحور بعد الكور. و پناه بخدا ميبرم از برگشت در گناه بعد از توبه و رجوع بحقّ. يعنى رجوع و بازگشت بنقصان بعد از زيادتى و كمال. و حوّره وقتى كه او را بسفيدى برگرداند.

و المخور: يعنى عقربك دور ميزند تا بجاى اوّلش بر گردد.

الشّفق: سرخى بين نماز مغرب و نماز عشاء آخر است و آن قول مالك و شافعى و اوزاعى و ابو يوسف و محمّد «1» و آن نيز قول خليل (ابن احمد نحوى شيعى امامى مذهب) و مروى از ائمّه هداة عليهم السّلام است.

ثعلب گويد: آن سفيدى صبح صادق است و آن قول ابو حنيفه است فرّاء گويد: شنيدم بعضى از عربها ميگفت. الثّوب احمر كانّه الشّفق. پيراهن سرخ مثل اينكه آن قرمزى افق است و شاعر گويد:

(احمر الكون كمحمر الشّفق) سرخ رنگ مانند سرخى شفق بود و شاعر ديگر گويد

قم يا غلام اعنّى غير محتشم على الزّمان بكاس حشوها شفق

پس بر خيز بدون هيچ اعتنايى بر روزگار مرا كمك كن بكاسه اى كه در آن مايع سرخ رنگ و شراب ناب باشد اصل شفق رقّت و ملايمت است

و مثل آنست تشفيق در عمل و آن ملايمت و رقّت است بر اينكه خلل و نقصى در آن باشد. و اشفق على كذا. وقتى بر آن رقّت كند و از هلاكت او بترسد. و ثوب شفق لباس نازك

__________________________________________________

(1) مالك بن انس امام مالكى مذهب ها. و شافعى محمّد بن ادريس شافعى امام شافعى مذهب ها. و اوزاعى يكى از رؤساء و امامان اهل سنّت در آن عصر بوده ولى اكنون مذهبش منسوخ شده و ابو يوسف قاضى شاگرد ابو حنيفه و محمّد بن حسن شيبانى نيز شاگرد ابو حنيفه و مذهب ابو حنيفه از اين دو شاگردش منتشر گرديده است. (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 392

است پس شفق. قرمزى و سرخى رقيق است در مغرب بعد از غروب آفتاب.

الوسق: يعنى جمع و سقته. اسقه هر گاه جمع كردم. و طعام موسوق يعنى مجموع طعام. و الوسق الطّعام. طعام و گندم جمع شده بسيار از آنچه كيل و پيمانه ميشود و يا وزن ميشود. و مقدار آن شصت صاع است.

الاتساق: يعنى اجتماع كامل از باب افتعال از ثلاثى مجرّد وسق است و اصل طبق: بمعناى حالست. و عرب دواهى و مصيبتهاى سخت را ام طبق و بنات طبق مينمايد. گويد: قد طرقت بنكرها ام طبق. و در اينكه طبق به معناى حال است گويد:

الصّبر احمر و الدّنيا مفجّعة من ذا الذي لم يذق من عيشه ريقا

صبر را ميستايم و دنيا مركز و معدن فجايع و مصيبتهاى دردناك است و آن كيست كه از زندگيش كدورتى نچشيده باشد.

اذا صفا لك من مسرورها طبق اهدى لك الدّهر من مكروهها طبقا

هر

گاه دنيا طبقى از خوشى و حالتى از سرور برايت تقديم داشت روزگار هم از سختى و زشتيها طبقى بتو اهداء نمايد.

و ديگرى گويد:

انّى امرؤ قد حلبت الدّهر اشطر و ساقنى طبق منه الى طبق

من مردى هستم البتّه كه جزئيات روزگار را دوشيده و آزمايش نموده ام و حالتى از آن مرا بسوى حالت ديگر رانده است.

فلست اصبو الى خلّ يفارقنى و لا تقبّض احشائى من الفرق

پس من بسوى دوستى نميروم بزحمت كه از من جدا شود و نه درون من از درد جدايى گرفته و ناراحت گردد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 393

اعراب: ... ص : 393

زجاج گويد: جواب اذا قول خدا فملاقيه است و معنا اينست هر گاه روز قيامت شود انسان عملش را خواهد ديد. (اذا كان يوم القيمة لقى الانسان عمله) و هاء قول خدا در فملاقيه ممكن است تقديرش فملاق ربّك باشد و ممكن است فملاق كدحك يعنى عملك و سعيك باشد. و قول خدا. كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً بعضى گفته اند: الى در اينجا بمعناى لام است. و وجه درست و صحيح در آن اين است كه محمول بر معنى باشد براى اينكه معنايش اينست ساع الى ربّك سعيا. تو بسوى خدايت كوشش كردى كوشش كردنى بنا بر اينكه محتمل است كه الى متعلّق بمحذوف باشد. و تقديرش اين باشد انّك كادح لنفسك صابرا الى ربّك تو براى خودت در رنج و كوشش و رونده بسوى پروردگارت هستى چنانچه قول خدا. وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ معنايش تبتّل من الخلق راجعا الى اللَّه تعالى از خلق خدا به بر در حالى كه رجوع بخداى تعالى دارى يا رغبت و

ميل باو دارى. و قول خدا. يَدْعُوا ثُبُوراً يعنى او ميگويد: يا ثبوراه. پس مثل اينكه ميخواند او را و ميگويد يا ثبور تعالى. اى ثبور بيا. پس هذا يا انّك مثل چيزى است كه در يا حسرتى. گفته شده. پس بنا بر اين ثبورا مفعولا به. أَنْ لَنْ يَحُورَ است.

تقديرش ان لن يحور است. پس ان در اينجا مخفّفه از انّ مثقّله است. و جايز نيست كه آن ناصبه فعل باشد. براى اينكه جايز نيست دو عامل بر يك كلمه جمع شود. و قول خدا (فَما لَهُمْ) مبتداء و خبر است و لا يُؤْمِنُونَ جمله منصوبه در محلّ حال است و تقديرش اينست اىّ شى ء استقرّ لهم غير مؤمنين. چه چيز براى ايشان كه غير مؤمنين هستند مستقرّ شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 394

تفسير: ... ص : 394
اشاره

(إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ)

هر گاه آسمان شكافته و از هم باز شود. و شكافته شدن آن از علامات قيامت است و اين علامتها را در چندين موضع و آيه از قرآن ياد نموده است.

(وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها) ابن عبّاس و سعيد بن جبير و مجاهد و قتاده گويند:

يعنى شنيد و اطاعت كرد در شكافتن. و اين توسّع است يعنى مثل اينكه آسمان شنيد و تدبير خدا را اطاعت كرد.

(وَ حُقَّتْ) يعنى و سزاوار است بر آسمان كه امر پروردگارش را كه آن را آفريده شنيده و اطاعت نمايد.

(وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ) هر گاه زمين به مندك شدن و از بين رفتن كوه ها و تپّه ها كشيده شده و گسترش يافت تا مانند يك صفحه صاف گرديد.

ابن عبّاس گويد: يعنى آن كشيده ميشود مانند فرش

عكاظى (كه در سوق و بازار عكّاذ مكّه ميآوردند) و در پهنا و توسعه آن مى افزود. و بگفته مقاتل يعنى زمين صاف ميشود در آن هيچ بنا و كوهى نمى ماند مگر اينكه در خود زمين فرو ميرود.

(وَ أَلْقَتْ ما فِيها) قتاده و مجاهد گويند: آنچه در جوف و درون زمين است از مردگان و گنجها بيرون ميفتد مانند آيه. وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها.

(وَ تَخَلَّتْ) يعنى درونش خالى شود و چيزى در آن باقى نخواهد بود و بگفته بعضى. يعنى بيرون افكند آنچه در شكم آنست از گنجها و معدنها و باقى نگذارد آنچه بر پشت آنست از كوه ها و درياها.

(وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ) اين تكرار نيست زيرا آيه اوّل صفت آسمان است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 395

و اين در صفت زمين است و تمام اينها از علامت قيامت و امور بزرگى است كه در آن واقع خواهد شد. و تقديرش. اينست هر گاه اين چيزهايى كه ما ذكر كرده و شمرديم انسانى مى بيند آنچه از خير و شر مقدّم داشته و عمل نموده و بر اين محذوف دلالت ميكند قول خداى سبحان.

(يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً) اى آدم تو ساعى در عملت هستى بسوى خدايت و قول خدا يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ خطاب بتمام مكلّفين است از فرزندان آدم. و خداوند سبحان بفرد فرد انسان ميفرمايد: اى انسان اى آدم تو عملى را بزحمت و دشوارى انجام ميدهى براى اينكه آن را بسوى خدا حمل نموده و بحقّ تعالى برسانى.

(فَمُلاقِيهِ) يعنى پس پاداش عملت را ملاقات كنى. قرار داده ملاقات پاداش كردار

را ملاقات خود آن عمل براى بزرگداشت مقام آن. و بگفته بعضى يعنى پروردگارت را خواهى ديد يعنى بسوى حكم او رونده هستى روزى كه حكمى جز حكم او نيست. ابن انبارى و بلخى گويند: جواب اذا قول خدا. أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ است و او زايده است مانند آيه كريمه. حَتَّى إِذا جاءُوها فُتِحَتْ أَبْوابُها. و اين ضعيف است و قول اوّل وجيه است سپس خداوند سبحان- احوال مردم را در روز قيامت تقسيم كرد. و فرمود:

(فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ) يعنى كسى كه داده شود پرونده عمل او كه در آن اعمال نيك و بد. طاعت و معصيتش ثبت است. بدست راستش.

(فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً) يعنى مناقشه در حساب او نشود، و حسنات و ثوابهاى او را با گناهانش روبرو نموده و ميسنجند يا بتوبه يا به عفو و بخشش. و بعضى گفته اند: حساب آسان تجاوز و گذشت از گناهان و ثواب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 396

دادن بر حسنات است. و كسى كه در حسابش مناقشه و خورده گيرى شود عذاب خواهد شد. در خبر مرفوع و يا در روايت ديگر است كه بعملش شناخته شود آن گاه از او صرفنظر شود و در حديث ديگر است سه خصلت است كه در هر كس باشد خدا حساب او را آسان كشيده و برحمتش او را داخل بهشت نمايد گفتند:

آن كدام است اى رسول خدا فرمود هر كس تو را محروم كرد تو او را عطا كنى و هر كه قطع رحم تو كرد تو او را صله نمايى و هر كه بتو ظلم كرد تو او را

ببخشى (وَ يَنْقَلِبُ) بعد از فراغت از حسابش بر ميگردد (إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً) بسوى اهلش در حالى كه خوشحال است بواسطه آنچه از خير و كرامت باو رسيده و مقصود از اهل در اينجا همسران بهشتى او حور العين است.

و بعضى گفته اند: مراد از اهل همسران و فرزندان و فاميل اويند كه زودتر به بهشت رفته اند. و سرور اعتقاد و علم برسيدن نفع باو و يا دفع ضرر و زيان از اوست در آينده.

و عدّه اى گفته اند: سرور معنايى در قلب است كه بسبب رسيدن به خواست قبليش لذّت ميبرد. ميگويند خوشحال باش بسبب چنين امرى از مال يا اولاد يا وصول بآرزو.

(وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ) كلبى گويد: و امّا كسى كه پرونده عملش را از پشت بدست چپش داده شده بعلّت اينكه دست راستش بسته بگردنش ميباشد و دست چپش پشت سرش قرار گرفته است.

مقاتل گويد: دست چپش پشت سرش بيرون آيد. چون راستش با غل و زنجير بگردنش بسته شده و جهت در اين اينكه دادن كتاب و پرونده به دست راست علامتست براى فرشتگان و مؤمنان كه صاحب اين از اهل بهشت است. و اين يك لطف و مهريست براى مردم در خبر دادن باين و كنايه اى است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 397

از قبول اعمال او ... و دادن كتاب بر صورت ديگر (بدست چپ) نشانه است براى ايشان بر اينكه صاحبش از اهل آتش است و علامت مناقشه در حساب و بدى عاقبت است. سپس خداوند سبحان حكايت نمود آنچه بوى ميرسد. و فرمود (فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً) پس بزودى تقاضا ميكند و ميخواهد

هلاكت خود را وقتى كتاب خود را خواند. آن موقع است كه ميگويد: وا ثبورا وا هلاكاه.

(وَ يَصْلى سَعِيراً) جبائى گويد: يعنى داخل آتش شده و به آن عذاب شود. و بگفته برخى يعنى ميگردد و طعمه آتش فروزان شعله ور و بگفته بعضى ديگر: يعنى براى هميشه در آتش معذّب خواهد بود.

(إِنَّهُ كانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُوراً) او در ميان كسان خويش در دنيا مسرور بود. امر آخرت برايش اهمّيت نداشت و متحمّل مشقّت عبادت نميشد. پس خداوند بسرور و خوشحاليش تبديل نمود غصّه اى كه برايش ابدا باقى باشد و قطع نشود.

و امّا مؤمن اهتمام و كوشش بامور اخروى داشت پس خداوند تبديل فرمود بغصّه او سرورى در آخرت كه زايل نشود و تمام نگردد. جبائى گويد:

در دنيا خوشحال و مسرور بود بگناهان خداى تعالى و ندامتى بر آنها نداشت و بعضى گفته اند: البتّه هر كه معصيت كند و خوشحال بمعصيت و گناهش زياد باشد پس پنداشته است كه در روز قيامت بر نميگردد و اگر يقين بقيامت و روز بعث داشت هر آينه دور بود كه بگناهان خود مسرور باشد.

(إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ) يعنى او در دار تكليف مى پنداشت كه هرگز در آخرت بحال زندگى بر نميگردد. براى پاداش و كيفر كردارش پس مرتكب گناه شده و هتك محرّمات نموده و پرده نواميس را پاره كرده.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 398

مقاتل گويد: گمان كرد كه بسوى خدا بر نميگردد پس خداوند سبحان فرمود: بلكه بر ميگردند و مبعوث ميشوند البتّه و مطلب چنان نيست كه پنداشته است.

(إِنَّ رَبَّهُ كانَ بِهِ بَصِيراً) البتّه پروردگار او باو

بيناست از روزى كه او را آفريد تا هنگامى كه او را بر گرداند. زجاج گويد: باو خدا بينا بود پيش از آنكه او را خلق نمايد دانا بود به اينكه مرجع و بازگشتش بسوى اوست سپس خداوند سوگند ياد نمود و فرمود: (فَلا أُقْسِمُ) بيان اين قسم در سوره قيامت گذشت (بِالشَّفَقِ) يعنى سوگند بسرخى كه در موقع مغرب در افق باقى ميماند و بگفته بعضى سفيدى كه در صبح در افق ديده ميشود.

(وَ اللَّيْلِ وَ ما وَسَقَ) عكرمه و غير او گويد: سوگند بشب و آنچه از پراكندگى هاى در روز جمع ميكند در تصرّف خودش. و اين جهتش اينست كه چون شب رو آورد هر موجودى پناه بآشيانه و لانه و خانه خود برد.

ضحّاك و مقاتل گويند: يعنى و آنچه شب سوق ميدهد و ميراند. براى اينكه تاريكى شب هر چيزى را بسوى مسكنش ميراند و سوق ميدهد.

ابى مسلم گويد: و ما وسق يعنى و آنچه ظاهر ميسازد از ستارگان براى اينكه آنها شب ظاهر ميشود و روز مستور و اضافه كرد اين را بشب بعلّت اينكه ظهور ستارگان در شب شايع است.

(وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ) سوگند بماه آن گاه كه مستوى و مجتمع شده (در شب بدر) تكامل و تمام شود. فرّاء گويد: اتّساق آن اجتماع و تكامل و استواء آنست در 4 شب (13- 14- 15- 16-) هر ماه.

(لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ) ابن عبّاس و ابن مسعود و مجاهد و شعبى و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 399

كلبى گويند: اين جواب قسم هاست. يعنى هر آينه اى محمّد (ص) سوار خواهى شد آسمانى بعد

از آسمانى را در هنگام معراج و صعود بآنها خواهى نمود. و ممكن است مقصود. درجه ى بعد از درجه و مرتبه ى بعد از مرتبه در تقرّب بخدا و ارتفاع مقام نزد او باشد.

مجاهد از ابن عبّاس روايت كرده كه او لتركبنّ بفتح باء قرائت ميكرد طبقه اى بعد از طبقه گويد: مقصود پيامبر شماست حالتى بعد از حالت ديگر.

بخارى در صحيح خود روايت كرده اين حديث را و كسى كه بضمّه خوانده لتركبنّ پس خطاب بمردم است يعنى هر آينه شما داراى حالى بعد از حالى و منزلى بعد از منزلى و امرى بعد از امرى در آخرت خواهيد بود. و مقصود اينكه احوالى گوناگونى خواهند داشت تا ميگردند بر غير حالتى كه در دنيا داشتند و (عن) در اين آيه بمعناى بعد است چنانچه خداوند سبحان فرمود عَمَّا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نادِمِينَ. يعنى بعد قليل. بعد از مدّت كمى صبح خواهيد كرد در حال ندامت و پشيمانى.

شاعر گويد:

قرب مربط النعمامة منّى لقحت حرب وائل عن حيال

نزديك كن خوابگاه شتر مرغ را بمن. زيرا جنگ باوائل آبستن جنگ ديگريست. يعنى بعد از اينكه آتش جنگ خاموش بود دو مرتبه مشتعل ميگردد.

بعضى گفته اند: يعنى شدّت بعد از شدّت، زندگى سپس مردن پس از آن مبعوث شدن. سپس به پاداش و كيفر كردار رسيدن. و اين در روايت مرفوع هم آمده است.

عطاء گويد: يعنى امرى بعد از امرى و سستى بعد از شدّت و سختى بعد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 400

از سستى و بينوايى بعد از توانگرى و ثروت بعد از تهيدستى و تندرستى بعد از بيمارى و ناخوشى بعد از سلامتى.

دگرگونيهاى انسان از روز پيدايش او تا روز مرگ ... ص : 400

بعضى از دانشمندان (در باره انسان موجود ناشناخته) گفته اند: كه مقصود از آيه (لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ) حالات مختلف و دگرگونيهاى انسانست كه سى و هفت نام دارد 1- نطفه 2- علقه 3- مضغه 4- عظام 5- خلق ديگرى. مركب از گوشت و استخوان 6- جنين طفل مخفى در رحم 7- وليد نوزاد 8- رضيع شير خوار 9- فطيم از شير گرفته 10- يافع بچّه نزديك ببلوغ 11- ناشئه در حال رشد و پرورش 12- مترعرع بزرگ شده و رشد كرده 13- حزّور 14- مراهق به حدّ بلوغ رسيده 15- محتلم طفلى كه خواب خوش و لذّت بخش بيند و چون بيدار شود در خود اثر آن خواب را از احتلام و خروج منى مشاهده كند 16- طفل بالغ تكليف 17- امرد جوان بى مو 18- طار جوانى كه مشهور شده 19- باقل هفده ساله اى كه تازه ميخواهد مو در صورت او برويد 20- مسيطر 21- مطرخمّ 22- مختط 18 ساله اى كه خط بعارضش دميده 23- صمل جوان جلد و زرنگ 24- ملتحى جوانى كه ريش و محاسنش در آمده 25- مستويا جوان ميانه سال 26- مصعد جوانى كه ميخواهد ترقّى كند 27- مجتمع كه تمام قوا و نيروى او گرد آمده و شباب جامع تمامى اين حالات است 28- ملهوز نيرومند 29- كهل بسنّ كمال رسيده 30- امشط خاكسترى مو 31- ميخ بزرگسال 32- اشيب ريش سفيد 33- حوقل خميده كمر 34- صفتان 35- همّا پير سال- خورده 36- هرم كهنسال و ناتوان شده 37 مرده.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 401

پس انسانى از موقع نطفه بودن تا مردن مشتمل

حالات گوناگون خواهد بود كه هر حالى اسم و نامى دارد.

مكحول گويد: يعنى هر آينه امرى و حالى برايتان حاصل شود كه در هر بيست سال بر آن حال نخواهيد بود. و بعضى گفته اند: يعنى شما سوار منزلى بعد از منزلتى و طبقه اى بعد از طبقه خواهيد شد. و جهت اين اينست كه هر كس بر صلاح و حال خوشى باشد ميخواند اين او را كه بصلاح بالاترى برسد. و كسى كه بسوى فسادى گرايد. فساد او را بسوى فساد بيشتر و بالاتر سوق دهد. براى اينكه هر چيزى بسوى شكل خودش ميكشاند.

ابى عبيده گويد: يعنى هر آينه البتّه سوار خواهيد شد بر سنّتها، و روشهاى كسانى كه قبل از شما بودند و حالات ايشان و اين معنى از حضرت صادق عليه السّلام هم روايت شده است. و مقصود اينست كه آنچه در ايشان بوده در شما هم خواهد بود و جارى شود بر شما آنچه بر ايشان جارى شد قدم بقدم. سپس خداوند سبحان بر صورت سر كوبى و توبيخ ايشان فرمود: (فَما لَهُمْ) يعنى چيست كه كفّار قريش (لا يُؤْمِنُونَ) بمحمّد صلّى اللَّه عليه و آله و قرآن. يعنى چه چيز مانع شد مر ايشان را كه ايمان نياوردند و آن استفهام انكارى است. يعنى چيزى از نعمتها و كرامتها بر ايشان نيست هر گاه ايمان نياوردند.

و بعضى گفته اند: يعنى پس دليل شك و ترديدى كه ايشان را منصرف از ايمان نمود چيست. و آن تعجّب از ايمان نياوردن ايشانست و مقصود اينكه چه مانع ايشان شد و ايشان چه عذرى در ترك ايمان دارند با وضوح دلائل ايمان.

(وَ إِذا قُرِئَ عَلَيْهِمُ

الْقُرْآنُ لا يَسْجُدُونَ) و هر گاه بر ايشان قرآن خوانده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 402

شود سجده نميكنند. عطف بر قول خدا (فَما لَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ) است. يعنى چيست كه ايشان را از ايمان بخدا و سجده كردن براى او موقع تلاوت قرآن منصرف و مانع شده است.

عطاء و كلبى گويند: براى خدا سجده نميكنند و نماز نمى گذارند. ابى هريره در خبرى كه نسبت داده گويد: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ را قرائت كرده و سجده نمود.

(بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُكَذِّبُونَ) يعنى ايشان ترك ايمان نكردند براى قصور و نقصى در بيان يا نبودن دليل و برهان بلكه آنها تقليد (كور كورانه) گذشتگان و بزرگان خود نمودند در تكذيب كردن بقرآن و پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله.

(وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُوعُونَ) ابن عبّاس و قتاده و مقاتل گويند: يعنى خدا داناتر است بآنچه در سينه هاى آنها جمع شده و در دلهايشان از تكذيب پيامبر و شرك بخدا پنهان نموده اند.

ابن زيد گويد: خدا داناست بآنچه از اعمال صالحه و كارهاى زشت و بد تحصيل و جمع ميكنند.

فرّاء گويد: اصل ايماء قرار دادن چيز است در ظرف. و قلوب و دلها ظرفهايى هستند براى اينكه حاصل ميشود در آن علم يا جهل. و از كلمات (درر بار) امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه الصّلاة و السّلام است كه فرمود

انّ هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها

. البتّه اين دلها ظرفها هستند. پس بهترين آنها آنست كه وسيع تر باشد.

(فَبَشِّرْهُمْ) مژده و بشارت بده بايشان اى محمّد (بِعَذابٍ أَلِيمٍ)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 403

يعنى اين وعده عذاب را قرار بده براى آنها بدل و عوض بشارت بمؤمنين به رحمت پروردگار. سپس خداوند سبحان مؤمنين را از عموم خطاب استثناء و جدا نمود و فرمود: (إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ) مگر كسانى كه ايمان آورده و عمل شايسته انجام دادند براى آنهاست پاداش بى منّت و بى پايان. ابن عبّاس گويد: يعنى پاداش بى كم و كاست و بدون زوال. براى اينكه نعمتهاى آخرتى تمام شدنى نيست.

جبايى گويد: يعنى بدون نقص و بدون كدورت و ناراحتى به سبب منّت نهادن. و از حسن هم همين روايت شده و البتّه باو گفته شده. منّ و منّه براى اينكه قطع و جدا ميكند از شكر نعمت. و اصل منّت قطع كردنست ميگويند مننت الحبل اذا قطعته. ريسمان را پاره كردى.

لبيد (شاعر جاهليت) گويد:

لمفرّقهد تنازع شلوه غيس كواسب ما يمنّ طعامها

شكار سفيد افتاده روى خاكى كه گرگهاى خاكسترى رنگ در خوردن آن نزاع و جدال با هم ميكردند كه طعام آن قطع ميشد. زيرا من در شكار كوتاهى نميكردم. آهو و شكار ميكشتم و گرگها آن را ميخوردند.

و بعضى گفته اند: براى احدى بر آن منتّى نيست در آنچه اكتساب كرده است.

و در قول خداى سبحان. فَما لَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ. و لا يَسْجُدُونَ. دلالت بر اينست كه ايمان و سجود فعل ايشانست براى اينكه حكيم تعالى بكسى كه ميداند او قدرت بر ايمان و سجده ندارد نميگويد: چرا ايمان نياوردى و چرا سجده نكردى و آيه لا يَسْجُدُونَ دلالت دارد بر اينكه كفّار چنانچه مخاطب بايمانند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 404

مخاطب

بعبادت هم هستند.

ترتيب: ... ص : 404

جهت و صورت پيوست قول خدا (إِنَّ رَبَّهُ كانَ بِهِ بَصِيراً) به ما قبلش اينست كه خداى سبحان چون خبر داد از گمان كافر. أَنْ لَنْ يَحُورَ. در پى و عقب آن خبر داد به اينكه او رجوع ميكند و قطعا هم رجوع خواهد كرد. و ياد نمود كه پروردگار باو بيناست. و بعضى گفته كه تقديرش اينست بلى بزودى بر ميگردد بآخرت و پروردگارش باحوال او بيناست. پس او را بسبب اعمالش، پاداش ميدهد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 405

سوره بروج ... ص : 405

اشاره

مكّى است و باتّفاق بيست و دو آيه است.

فضيلت آن: ... ص : 405

ابى بن كعب از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت نموده كه هر كس آن را قرائت كند خداوند باو بعدد هر روز جمعه و هر روز عرفه اى كه در دنياست ده حسنه عطاء نمايد.

يونس بن ظبيان از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السّلام روايت نمود كه هر كس در نماز واجبش سوره. و السماء ذات البروج را كه سوره پيامبرانست بخواند حشرش و اقامتش با پيامبران و مرسلين خواهد بود.

توضيح اين سوره:

چون خداوند سوره گذشته را بذكر مؤمنين پايان داد اين سوره را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 406

نيز بذكر مؤمنين از اصحاب اخدود شروع نمود:

[سوره البروج (85): آيات 1 تا 22] ... ص : 406

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ (1) وَ الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ (2) وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ (3) قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ (4)

النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ (5) إِذْ هُمْ عَلَيْها قُعُودٌ (6) وَ هُمْ عَلى ما يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ (7) وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاَّ أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ (8) الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ (9)

إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِيقِ (10) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْكَبِيرُ (11) إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ (12) إِنَّهُ هُوَ يُبْدِئُ وَ يُعِيدُ (13) وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ (14)

ذُو الْعَرْشِ الْمَجِيدُ (15) فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ (16) هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْجُنُودِ (17) فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ (18) بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي تَكْذِيبٍ (19)

وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِيطٌ (20) بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ (21) فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ (22)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26،

ص: 407

ترجمه: ... ص : 407

بنام خداوند بخشاينده مهربان.

1- سوگند به آسمانى كه داراى برجهاى دوازده گانه است.

2- سوگند بروز وعده شده قيامت.

3- سوگند بگواهى دهنده و گواهى داده شده.

4- ملعون شدند ياران حفره ها و گودالها.

5- آتشى كه داراى شعله و آتش گيرانه و هيزم بسيار بود.

6- آن گه كه ايشان بر كنار گودالها نشسته بودند.

7- و ايشان بر آنچه بت پرستان با مؤمنان ميكردند حاضر و گواه بودند.

8- و كراهتى نداشتند كافران از مؤمنان مگر اينكه ايشان ايمان آورده بودند بخداى عزيز پسنديده.

9- آن خدايى كه تنها از آن اوست پادشاهى آسمان و زمين و خدا بر همه چيز گواه است.

10- بيگمان آنان كه در فتنه افكندند (سوزاندند و بآتش شكنجه دادند (مردان مؤمن و زنان مؤمنه) را سپس باز نگشتند (از كفر خود) براى ايشان عذاب دوزخ است و بر ايشان عذاب آتش سوزان.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 408

11- البتّه آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند براى ايشان بهشتهايى است كه از زير قصر و درختان آن جويهاى آب روانست. و اين رستگارى بزرگ است.

12- (اى پيامبر) البتّه گرفتن پروردگار تو بسى سخت است.

13- زيرا خدا آغاز ميكند آفرينش را و ديگر بار زنده گرداند.

14- و او بس آمرزنده و دوستدار (مؤمنان) است.

15- خداوند صاحب عرش و بزرگوار است.

16- او كننده است هر چه بخواهد.

17- آيا آمد بتو خبر لشگريان (كفر كه در مقام آزار پيامبران بر آمدند) يعنى فرعون و ثمود.

18- بلكه آنان كه نگرويدند در دروغ دانستن (تو و قرآنند).

19-؟

20- و خدا از پس ايشان محيط است (از قبضه قدرت او بيرون نروند 21- بلكه آن قرآنى

بزرگوار است.

22- در لوحى محفوظ است.

قرائت: ... ص : 408

اهل كوفه غير عاصم و قتيبه. المجيد. بجرّ خوانده و ديگران به رفع نافع فى لوح محفوظ برفع قرائت كرده و ديگران بجرّ خوانده اند.

دليل: ... ص : 408

ابو على گويد: كسى كه مجيد را رفع داده تابع شده آيه ذو العرش را و كسى كه جرّ داده بعضى از نحويها آن را صفت. قول خدا ربّك. آيه إِنَّ بَطْشَ-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 409

رَبِّكَ

قرار داده گويد: صفت عرش قرار نميدهم. و بعضى از ايشان آن را صفت عرش قرار داده ابو زيد گويد: گفته ميشود مجدّت الإبل تمجّدا مجودا هر گاه شتر را در زمين پر خار چرا دهد تا سير شود. و امجدت الإبل هر گاه آن را سير كردم. و گفته اند: در هر درختى آتش است. و استمجد المرخ و العفار يعنى گرديد ماجد در نشان دادن آتش و بعضى گفته اند: استمجد العفار اذا كثرناه «1» و دليل نافع خواندنش محفوظ اينست كه قرآن موصوف بحفظ شده در قول خداى تعالى (وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ) و معناى حفظ قرآن اينست كه آن مصون خواهد بود از تحريف و تبديل و تغيير پس آن را چيزى از اينها ملحق نشود و دليل كسى كه محفوظ را جرّ داده اينست كه آن را صفت لوح قرار داده پس ايشان ميگويند اللّوح- المحفوظ.

شرح لغات: ... ص : 409

الاخدود: شكاف عميق در زمين است و از آنست آنچه در معجزات پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده كه آن حضرت درختى را صدا زد و فرا خواند پس آن درخت زمين را شكافت شكافتنى تا نزد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله آمد و از آن است (خدّ) گونه كه محلّ جريان اشك است. و تخدد لحمه آن گه كه در گوشت راه هايى مانند پارگى پيدا شود.

الوقود: چيزيست از هيزم و

غيره كه آتش بسبب آن مشتعل و شعله ور گردد. وقود: بفتح واو. و وقود، بضمّ واو: ايقاد و گيراندن و افروختن آتش است. ميگويند: فتنت الشّى ء احرقته.

الفتين: سنگ سياه است مثل اينكه آن محلّ سوختن است و اصل فتنه

__________________________________________________

(1) مرخ و عفار دو درخت هستند كه از آنها دو شاخه ميگيرند و بهم ميزنند و از آنها آتش توليد ميشود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 410

آزمايش و امتحانست. سپس در عذاب استعمال ميشود.

اعراب: ... ص : 410

فرّاء گويد: قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ. جواب قسم است چنانچه جواب وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها. آيه قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها. و بعضى گفته اند كه جواب قسم محذوف است و تقديرش اينست. البتّه امر در پاداش و جزاى اعمال حق است. و بعضى گفته اند: جواب قسم قول خدا. إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِينَ است.

و بعضى گفته اند: جواب قسم قول خدا. إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ- است.

النّار بدل از اخدود است. بدل اشتمال. بجهت اينكه اخدود شامل ميشود آنچه در آنست از آتش. و ذاتِ الْوَقُودِ صفت نار است. و بر اين سؤال ميشود كه چگونه اين آتش اختصاص پيدا كرد. بوقود و حال اينكه هر آتشى برايش گيرانه است باين سؤال دو جواب داده شده (1) اينكه گاهى آتش ذات الوقود نميشود مثل آتش سنگ و آتش جگر (2) اينكه وقود معرّف است پس مخصوص گرديده مثل اينكه آن بعينه وقود و آتش گيرانه است.

چنانچه فرمود: وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ. پس. پس آتش گيرانه اينجا بدنهاى مردم است. إِذْ هُمْ عَلَيْها قُعُودٌ. اذ اضافه بجمله شده و آن ظرف است براى قول خدا. قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ. اذ. اخبار بر ادّعا است است.

و أَنْ يُؤْمِنُوا. در محلّ نصب است بقول خدا نقموا. و تقدير اينست و ما نقموا الّا ايمانهم. فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ. در موضع جرّ بدل از جنود است و ممكن است كه آنها در محلّ نصب باشند باضمار فعل مثل اينكه گفته اعنى فرعون و ثمود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 411

داستان اصحاب اخدود ... ص : 411

(مسلم بن حجاج قشيرى) در صحيح خود از هدية بن خالد از حماد ابن سلمة از ثابت بن عبد الرّحمن بن ابى ليلى از صهيب از رسول خدا (ص) روايت كرده كه فرمود: پادشاهى قبل از شما بود كه جادوگر و ساحرى داشت و او بيمار شد گفت اجل و مرگ من رسيده يك جوانى در اختيار من گذاريد تا باو سحر بياموزم. پس جوانى باو سپردند. و آن جوان با او رفت و آمد داشت و ميان منزل ساحر و قصر پادشاه راهبى سكونت داشت در دير و صومعه اش، و خدا را عبادت ميكرد.

آن جوان روزى عبورش بر راهب افتاد و از سخنان او تعجّب كرده و از حالش خوشش آمده و زياد نزد او ميماند. و چون از رفتن نزد ساحر دير ميكرد ساحر او را ميزد و نيز چون از رفتن نزد كسانش تأخير ميكرد او را ميزدند.

پس جوان براهب شكايت كرد. و راهب باو گفت پسرم وقتى ساحر گفت چرا دير كردى بگو كسان من مرا نگه داشتند و هر گاه كسان تو گفتند چرا تأخير كردى بگو ساحر مرا معطّل نمود. پس در همين رفت و آمد بود كه روزى مردم را ديد يك اژدهاى بزرگ خطرناكى، محاصره كرده و ميخواهد مردم را هلاك

كند پس گفت امروز معلوم ميكنم كه آيا امر راهب برتر و بهتر است يا كار ساحر. پس سنگى برداشت و گفت بار خدايا اگر امر راهب محبوب تر است نزد تو پس اين اژدها را باين سنگ بكش و سنگ بر سر اژدها زد و او را كشت و مردم راحت شده و عقب كار خود رفتند. و جوان اين خبر را براهب داد وى گفت جوان بزودى تو گرفتار خواهى شد و هر گاه گرفتار شدى مرا معرّفى نكن.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 412

و آن جوان از آن بعد شروع بمداواى مردم كرد و جذامى و برصى را معالجه و بهبودى ميداد و او در اين حال بود كه يكى از نديمان شاه نابينا شد پس نزد آن جوان آمده و مال بسيارى آورد و گفت مرا شفاء بده و آنچه در اينجا هست و آورده ام مال تو باشد. گفت من كسى را شفا نميدهم بلكه خداوند شفا ميدهد.

پس اگر ايمان آوردى بخدا من خدا را ميخوانم تا شفايت دهد. پس نديم شاه ايمان آورده و جوان دعا نمود و خداوند او را شفا داد. پس نديم با چشم بينا نزد پادشاه رفت پادشاه گفت فلانى كه تو را شفا داد. گفت پروردگارم گفت من گفت نه پروردگار من و تو گفت آيا غير از من خدايى براى تو است. گفت بلى پروردگار من و پروردگار تو خداست پس او را گرفت و شكنجه نمود تا او را بآن جوان راهنمايى نمود. پس مأمور فرستاد و آن جوان را دستگير نمود و گفت بمن رسيده كه تو بيماران جذامى

و مبروص را شفا ميدهى. گفت من احدى را. شفا نميدهم بلكه پروردگارم شفا ميدهد. گفت آيا غير از من براى تو خدايى هست گفت بلى خداى من و تو.

پس دستور داد او را شكنجه نمودند كه محرّك و معلّم اوّلى را معرّفى كند و آن قدر شكنجه اش كردند تا راهب را معرّفى كرد. پس مأموران آن كافر بدبخت راهب را گرفته و ارّه بر سر او گذارده و او را دو پاره نمودند و بجوان گفت از دينت بر گرد جوان امتناع نمود. دستور داد عدّه اى او را برداشته و بفلان و فلان كوه بردند اگر از دينش برگشت او را رها سازند و اگر برنگشت از بالاى كوه غلطانيده و بدرّه عميق اندازند تا پاره پاره شود.

پس وى را بالاى كوه بردند. پس گفت بار پروردگارا خودت آنها را كفايت و شرّ ايشان را از من بگردان پس باراده خدا كوه لرزيده و تمام آنها را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 413

در دره انداخت و هلاكشان ساخت و جوان سالما نزد پادشاه آمد شاه گفت مأمورين چه شدند. گفت خداوند آنها را هلاك نمود.

پس بار دوّم امر كرد او را گرفته و در ميان امواج خروشان دريا اندازند اگر از دينش بر نگشت. پس با يك كشتى بزرگ او را در ميان دريا برده خواستند در دريا غرق كنند گفت بار پروردگارا خودت شرّ اينها را كفايت كن. پس كشتى غرق شده و همه مأمورين طعمه نهنگ ها و كوسه ماهيها شدند. و جوان نزد پادشاه آمد. گفت مأمورين چه شدند. گفت خداى من آنها را كفايت و همگى هلاك

و غرق شدند گفت تو قاتل من نيستى تا اينكه هر چه من بتو ميگويم انجام دهى. گفت چه كنم گفت مردم را جمع كن و مرا بدار بزن بر تنه درخت خرمايى پس تيرى از تيردان من بگير و در مركز كمان گذارده و بگو بنام پروردگار و خداى اين جوان و كمان را بكش تا تير بمن اصابت كرده و كشته شوم.

پس پادشاه مردم را جمع و جوان را بدار آويخت و تيرى از كيسه تير او بكمان گذارد و گفت بنام خداى اين جوان و تير را رها نمود و تير به پيشانى جوان خورد و شهيد شد. پس مردم همه گفتند ما ايمان بخداى اين جوان آورديم.

پس بآن پادشاه جبّار بيدادگر گفتند ديدى از آنچه ميترسيدى بسرت آمد و مردم همه بخداى جهان ايمان آوردند. پس آن ستمگر دستور داد كه گودالها و حفره هاى عميقى كندند و در آنها آتش انداخت. و گفت هر كس از دين جوان برگشت او را رها كنيد و هر كس برنگشت او را در آن گودالهاى آتش اندازيد.

پس مأمورين شروع كردند بانداختن مردم در آن حفره هاى سوزان و زنى كه بچّه خرد سالى شير خوارى در آغوش داشت آوردند. و زن ميخواست كه بر گردد از دين جوان كه بقدرت خدا فرزند صغيرش گفت اى مادر صبر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 414

كن كه تو بر حقّ هستى.

ابن مسيّب گويد: ما پيش عمر بن خطّاب نشسته بوديم كه نامه اى بعمر رسيد كه اصحاب او نوشته بودند كه ما حفّارى ميكرديم و آن جوان را يافتيم كه دست بر پيشانى دارد و

هر چه دست او را بر ميداريم باز دستش را بر پيشانيش ميگذارد. پس عمر نوشت هر طورى كه او را يافتيد همانطور دفن كنيد سعيد بن جبير رحمه اللَّه روايت نموده كه چون اهل اصفندهان فرار كردند عمر بن خطاب گفت ايشان نه يهودى هستند و نه نصرانى و كتابى آنها ندارند و آنها مجوس بودند.

حضرت على بن ابى طالب عليه السّلام فرمود: چرا بر ايشان كتابى بود ولى برداشته شد و جهتش اين بود كه ايشان پادشاهى داشتند مشروب خورد تا مست شد و با دختر خودش تجاوز كرد يا بل خواهرش (ترديد از اوست) و چون بحال عادى برگشت بخواهر يا دخترش گفت راه فرار از اين عمل چيست؟

گفت مردم را جمع كن و بآنها بگو كه من نكاح و ازدواج و آميزش با دختر را جايز ميدانم و ايشان را امر كن كه آن را حلال بدانند. پس مردم را جمع كرد و خبر داد و مردم زير بار اين رسوايى و بى ناموسى نرفتند. پس آن شاه بدبخت در زمين براى آنها گودالها و حفره ها كند و در آن آتش افروخت و مردم را بر آن عرضه كرد و هر كس از پذيرفتن مرام او خود دارى كرد او را در آن آتش انداخت و هر كس پذيرفت او را آزاد نمود.

حسن گويد: هر گاه نزد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله ذكر و ياد اصحاب اخدود ميشد پيغمبر از سختى بلاء آنها پناه بخدا ميبرد.

عياشى باسنادش از جابر از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 415

حضرت على عليه السّلام فرستاد

نزد اسقف و بزرگ نصاراى نجران و از اصحاب اخدود سؤال كرد و او چيزى گفت. حضرت فرمود: مطلب اينطور كه گفتى نيست و ليكن من بتو خبر ميدهم از ايشان. خداوند مردى از حبشه را برسالت بر انگيخت و مردم حبشه او را تكذيب كردند. پس با آنها مقاتله كرد. پس مردم حبشه ياران او را كشتند و او را با بقيّه يارانش اسير كردند سپس براى او سردابى بنا كرده و آن را پر از آتش نمودند و مردم را جمع كردند و گفتند هر كس بر دين ما و آئين ماست كنار رود و هر كس بر دين اين مردم است خود را در آتش اندازد، پس ياران آن پيغمبر در افتادن در آتش از هم سبقت ميگرفتند. پس زنى آوردند كه بچّه شير خوار يك ماهه در آغوش داشت و چون نزديك آتش شد ترسيد و بر طفل خردسال خود رقّت كرد. پس بچّه اش بسخن آمد و گفت نترس و مرا با خودت بآتش انداز كه جدّا بخدا قسم كه اين در راه خدا اندك است. پس خود را با طفلش بآتش انداخت. و اين بچّه از آن اطفالى بود كه در گهواره سخن گفت.

و نيز عياشى باسنادش از ميثم تمّار روايت كرده كه گفت شنيدم حضرت امير المؤمنين عليه السّلام را كه از اصحاب اخدود ياد نموده و فرمود ايشان ده نفر بودند و بر مانند ايشان ده نفر در اين بازار كشته ميشوند.

مقاتل گويد: اصحاب اخدود سه نفر بودند يكى در نجران و يكى در شام و يكى هم در فارس و هر سه بآتش سوختند. امّا آنكه در

شام بود او انطياخوس رومى بود و امّا آنكه در فارس بود او بخت نصر بود و امّا آنكه در زمين عرب بود پس او يوسف بن ذى نواس بود و امّا آنان كه در فارس و شام بودند خداوند در باره آنها قرآن نازل نكرد (چيزى در باره آنها در قرآن نگفت) و در باره آنكه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 416

در نجران بود نازل كرد و جهتش اين بود كه دو مرد مسلمان كه انجيل تلاوت ميكردند يكى از آنها در زمين تهامه بود و ديگرى در نجران يمن. يكى از آنها خود را براى كارى اجير نمود. و او شروع بقرائت انجيل كرد. پس دختر صاحب كار ديد نورى از دهان اين مزدور و اجير در موقع تلاوت انجيل بيرون مى آيد پس به پدرش گفت: پس پدر دختر در كمين نشست تا ديد و از او پرسيد و او خبر نداد و آن مرد مرتّبا از او استفسار كرد تا او را خبر از دين اسلام داد پس آن مرد پيروى كرده و با هشتاد و هفت نفر از مرد و زن ايمان آوردند و اين بعد از رفع حضرت عيسى عليه السّلام بآسمان بود. پس يوسف بن ذى نواس بن شرا- حيل بن تبع حميرى شنيد پس براى آنها گودالى حفر كرد، و در آن آتش انداخت و آن مرد را حاضر و امر بكفر و عصيان نمود پس هر كس از كفر امتناع نمود او را در آن آتش انداختند و هر كس از دين عيسى عليه السّلام برگشت او را نيانداختند و ناگاه زنى را

آوردند كه با او طفل خردسالى بود كه وقت سخن گفتنش نبود. پس چون در لب خندق آتش قرار گرفت نگاهى به پسرش كرد و برگشت. طفل بسخن آمد و گفت اى مادر من در پيش تو آتشى ميبينم كه هرگز خاموش نميشود.

پس چون زن اين سخن را از طفل نوزادش شنيد خود را با طفلش در آتش انداخت و خداوند او را با طفلش در بهشت قرار داد. و انداختند در آتش هفتاد و هفت نفر را.

ابن عبّاس گويد: هر كس امتناع كرد كه خود را در آتش اندازد او را با تازيانه ميزدند پس خداوند ارواح آنها را در بهشت داخل نمود پيش از آنكه بدنهايشان بآتش اخدود برسد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 417

تفسير: ... ص : 417
اشاره

خداوند سبحان سوگند ياد كرد بآسمان و فرمود (وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ) پس بروج منازل رفيعه و عاليه است و مقصود در اينجا منازل خورشيد و ماه و ستارگان است و آن دوازده برج است. ماه در هر برجى از آن دو روز و دو ثلث روز سير ميكند و خورشيد در هر برجى يك ماه سير ميكند.

(وَ الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ) يعنى روز قيامت بنا بگفته تمام مفسّرين و آن روزى است كه مردم تمامى در آن پاداش داده ميشوند و در آن فصل قضا و داورى ميشود.

«گفتار بزرگان در معناى شاهد و مشهود» ... ص : 417

(وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ) در اين چند قول است (1) ابن عباس و قتاده گويند كه شاهد روز جمعه و مشهود روز عرفه است. و از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السّلام است روايت شده.

از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده كه فرمود: روز جمعه را شاهد ناميده اند براى اينكه هر كس در آن عمل كند از خوب و بد گواهى دهد. و در حديث آمده كه خورشيد طلوع و غروب نكرد بر روزى كه بالاتر از جمعه باشد. و در آن ساعتى است كه موفّق نميشود كسى در آن كه خدا را بخير بخواند مگر اينكه دعايش مستجاب شود و يا پناه از شرّى برد مگر اينكه خدا او را پناه دهد. و روز عرفه مشهود است مردم در آن حاضر ميشوند عرفات موقف حجّ را و فرشتگان در آنجا حاضر ميشوند.

(2) ابراهيم گويد: شاهد روز نحر روز عيد اضحى و قربانست و مشهود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 418

روز عرفه است.

(3) در روايت ديگر ابن

عبّاس و سعيد بن مسيّب گويند شاهد محمّد صلّى اللَّه عليه و آله است و مشهود روز قيامت است. از حسن بن على عليهما السّلام هم همين را روايت كرده اند. و نقد شده كه مردى داخل مسجد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله شد و ديد مردى از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله حديث ميكند گويد: پس از شاهد و مشهود پرسيدم گفت بلى شاهد روز جمعه و مشهود روز عرفه است. پس از او گذشتم بديگرى رسيدم كه او هم از پيغمبر (ص) حديث ميكرد. پس از او هم از شاهد و مشهود پرسيدم گفت شاهد روز جمعه و مشهود روز قربانست. پس از آن دو گذشته بيك جوانى رسيدم كه صورتش مانند دينار طلا ميدرخشيد و جلب نظر ميكرد و او هم از پيغمبر (ص) حديث مينمود. پس باو گفتم مرا خبر بده از شاهد و مشهود. پس گفت امّا شاهد محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و امّا مشهود پس روز قيامت است آيا نشنيده اى خداوند سبحان ميفرمايد يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً. و نيز فرمود: ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ. پس از اوّلى پرسيدم كه كيست گفتند ابن عبّاس و از دوّمى سؤال كردم گفتند ابن عمرو از سوّمى پرسيدم گفتند او حسن بن على عليهما السّلام است. «1»

__________________________________________________

(1) آرى اهل البيت ادرى بما فى البيت اهل قرآن دانند كه قرآن چه گونه و بچه معنى نازل شده نه ابن عمرها. قرآن مجيد هم مرد مرا دعوت بخاندان رسالت و كسانى كه قرآن در خانه آنها نازل شده نموده

و فرموده فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ. مخصوصا حضرت حسن سلام اللَّه عليه كه سبط اوّل و دوّم حجت خداست چنان كه شاعر و مدّاح خاندان رسالت گويد:

اوّلين سبط و دوّم سيّد سوّم سالار چهارمين حجت حقّ يكى از پنجتن است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 419

(4) شاهد روز عرفه و مشهود روز قيامت است. ابى درداء از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت نموده كه در روز جمعه زياد بر من صلوات بفرستيد پس آن روز مشهود است كه فرشتگان در آن حاضر ميشوند و هيچكس نيست كه بر من صلوات بفرستند مگر اينكه صلوات او را بر من عرضه ميكنند تا از آن فارغ شود گويد: گفتم و بعد از مرگ شما همين طور است فرمود:

انّ اللَّه حرّم على الارض، ان تأكل اجساد الانبياء فنبىّ اللَّه حىّ يرزق

. بدرستى كه خداوند بر زمين حرام كرده كه گوشت پيامبران را بخورد و نابود كند. پس پيغمبر خدا زنده و روزى ميخورد. «1»

__________________________________________________

نام ناميش حسن خلق گراميش حسن پاى تا فرق حسن بلكه حسن در حسنست

رو حسن موى حسن خوى حسن بو حسن يك جهان كشور حسنست كه در يك بدنست

ابن مغازلى شافعى در مناقبش از پيغمبر (ص) روايت نموده كه فرمود هر كس حسنم را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر كس بخواهد خدا را ملاقات كند با روشنى چشم حسنم را دوست بدارد. (مترجم)

(1) از بعضى از اخبارى كه از خاندان رسالت عليهم السّلام رسيده- استفاده ميشود كه نه تنها ابدان انبياء و امامان عليهم السّلام نمى پوسد

بلكه فرموده اند:

جسد المؤمن لا يبلى فى قبره

مؤمن كامل هم در قبرش نمى پوسد و لو هزاران سال از مرگ او بگذرد و براى نمونه چند تن از بزرگانى كه بدنشان در قبر شريفشان سالم مانده و بتواتر و استفاضه ثابت شده است 1- كلينى محمّد بن يعقوب صاحب كتاب كافى در سوق شرقى بغداد 2- شيخ صدوق محمّد بن علىّ بن بابويه مدفون در شهر رى 3- شيخ سعيد بن هبة اللَّه معروف بقطب راوندى مدفون در صحن حضرت معصومه 4- امامزاده واجب العظيم حضرت عبد العظيم- حسنى عليه السّلام مدفون در رى 5- امامزاده طاهر عليه السّلام مدفون در صحن شاه عبد العظيم 6- امامزاده خمين بعد از صدها سال در سال هزار سيصد و نود و شش قمرى بدنش در خمين كشف شد 7- حرّ بن يزيد رياحى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 420

(5) عكرمه گويد: شاهد فرشته ايست كه بر بنى آدم گواهى ميدهد، و مشهود روز قيامت است و اين دو آيه را تلاوت كرد (وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِيدٌ) هر كس خواهد آمد كه با او شاهد و راننده اى هست (وَ ذلِكَ يَوْمٌ- مَشْهُودٌ) و اقوالى ديگرى در معناى شاهد و مشهود مانند قول جبائى هست وى ميگويد: شاهد كسانى هستند كه شهادت و گواهى بر مردم ميدهند و مشهود آنهايى هستند كه شهادت بر ايشان داده شده. و قول حسين بن فضل كه شاهد اين امّت و مشهود امّتهاى ديگر است براى آيه شريفه (لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ) و بگفته بعضى شاهد اعضاء بنى آدم و مشهود ايشانند بجهت آيه كريمه (يَوْمَ تَشْهَدُ

عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ) روزى كه گواهى ميدهد بر ايشان زبانهايشان و بگفته برخى شاهد حجر الاسود و مشهود حجّاج هستند.

و بعضى گفته اند: كه شاهد شبانه روز است و مشهود فرزندان آدمند و براى حضرت حسين بن على عليهما السّلام انشاد كرده اند:

مضى امسك الماضى شهيدا معدّلا و خلّفت فى يوم عليك شهيد

گذشت روز گذشته تو در حالى كه گواه و شاهد عادلى بود و بجا گذاردى در روزى كه بر تو شهادت خواهد داد.

شاهد اين بيت شهيد است كه بمعناى روز باشد.

فان انت بالامس اقترفت اسائة فقيّد باحسان و انت حميد

پس اگر تو در ديروز مرتكب كار بدى شدى پس آن را باحسان كار خوب مقيّد نما تا تو پسنديده و ستوده شوى.

__________________________________________________

(مدفون در كربلا 8- حذيفة بن اليمان صحابى كه در زمان ملك غازى در سال 1340 هجرى در كنار دجله در نزديكى مدائن بوسيله طغيان شط قبرش خراب و بوسيله هزاران نفر تشييع و در جوار سلمان پاك دفن و بعد از 1300 سال بدنش سالم و درست بود و ده ها نفر ديگر كه مجال ذكر آنها نيست. (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 421

و لا ترج فعل الخير يوما الى غد لعلّ غدا يأتى و انت فقيد

و كار خوب را از امروز بفردا تأخير ميانداز زيرا ممكن است فردا بيايد و تو از دنيا رفته باشى. و بعضى گفته اند: شاهد پيامبران سلف و مشهود محمّد (ص) است.

بيانش اينست (وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ) و آن گه كه خدا پيمان از پيامبران گرفت تا قول خدا. فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ. پس گواهى

دهيد و من هم با شما از گواهان هستم. و بعضى گفته اند: شاهد خدا و مشهود لا اله الا اللَّه. بيان آن قول خداست. شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الايه. و بعضى گفته اند: شاهد خلق و مشهود حقّ است و شاعر اشاره كرده بقول خودش

ايا عجبا كيف يعصى الا له ام كيف يجحده الجاحد

اى واى عجب چگونه خدا را معصيت مينمايد يا چگونه انكار ميكند آن را انكار كننده اى.

و للَّه فى كلّ تحريكة و فى كلّ تسكينة شاهد

و براى خدا در هر حركت انداختن و در هر ساكن گردانيدن شاهد، و گواهى است.

و فى كلّ شى ء له آية تدلّ على انّه واحد

و در هر چيز از موجودات سماوى آفاقى و انفسى براى او نشانه و آيتى است كه دلالت بر وحدانيت و يكتايى او نمايد پس اين هشت قول راجع به شاهد و مشهود.

(قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ) يعنى لعنت بر ياران اخدود بآتش زدنشان مردم را در دنيا قبل از آخرت و مقصود از آن كافرانى هستند كه گودالهايى حفر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 422

كرده و در آن آتش افروختند و مؤمنين را بآتش عذاب كردند و محتمل است كه اخبار از مسلمانانى باشد كه در اخدود بآتش عذاب شدند. و مقصود اين است كه ايشان بسبب سوختن در آتش كشته شدند. خداوند سبحان ايشان را ياد كرده و بر ايشان درود فرستاده بواسطه حسن بصيرت و صبرشان بر دينشان تا بآتش سوختند و تقيّه نكردند بسبب برگشتشان از ايمان.

(النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ) يعنى اصحاب آتشى كه افروختند آن را براى- سوزانيدن

مؤمنان. و قول خدا. (ذاتِ الْوَقُودِ) اشاره ببسيارى هيزم اين آتش و بزرگداشت امر و اثر آنست زيرا آتش خالى از گيرانيدن و سوختن نيست.

(إِذْ هُمْ عَلَيْها قُعُودٌ) ابن عبّاس گويد: يعنى كفّارى كه در اطراف اين آتش نشسته و مؤمنان را شكنجه داده و در آتش مى افكندند.

و مقاتل گويد: يعنى ايشان نشسته بودند كنار آتش و مؤمنان را بر كفر دعوت ميكردند.

مجاهد گويد: كافرها نزديك حفره ها و گودالهاى پر از آتش بر روى كرسيها نشسته بودند و آن قول خدا (وَ هُمْ) يعنى ملك و اصحاب او آن كسانى كه حفره ها را كنده بودند.

(عَلى ما يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ) از عرضه داشتن آنها بر آتش و برگردانيد شان از دينشان (شُهُودٌ) يعنى حضور و حاضر بودند.

زجاج گويد: خداوند اعلام كرد قصّه و داستان قومى را كه بصيرت، و بينايى ايشان و حقيقت ايمانشان بجايى رسيد كه در راه خدا در آتش سوختند و صبر كردند. ربيع بن انس گويد: چون آنها را در آتش افكندند خداوند مؤمنين را نجات داد به اينكه قبل از آنكه بدنشان را آتش فرا گيرد ارواحشان را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 423

گرفت و آتش بيرون آمد تا كفّارى را كه در كنار و لب اخدود بودند سوزانيد.

ابى مسلم گويد: آنها دو دسته بودند يك دسته مؤمنين را عذاب ميكرده و گروه ديگر نشسته و متصدّى عذاب مؤمنين نبود ولى با اينكه خود مؤمن بودند شاهد آن منظره دلخراش عذاب و شكنجه مؤمنين بودند و اين عمل زشت را بر كفّار اعتراض و انكار نميكردند مثل اينكه راضى بودند و بدشان از كردار وحشيانه آنها

نميآمد پس خداوند همه آنها لعنت فرمود.

قعود جمع قاعد و همين طور شهود جمع شاهد و ايشان تمام حاضرين قضيّه بودند يا بگوش و يا بچشم.

(وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ) ابن عبّاس گويد: يعنى كراهتى از ايشان نداشتند مگر اينكه آنها مؤمن بودند.

زجاج و مقاتل گويند: گناهى را برايشان انكار نكردند و عيبى از آنها نگرفتند مگر ايمانشان. و اين مانند قول او هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ.

آيا هيچ ناراحتى و كراهتى از ما داريد مگر اينكه ما ايمان بخدا آورديم.

جبائى گويد: اين شكنجه را بايشان نكردند مگر بسبب ايمان آنها بخدا (الْعَزِيزِ) خداى توانايى كه چيزى بر او ممتنع نيست آن خدايى كه قهر و ستم نميكند (الْحَمِيدِ) خدايى كه در تمام افعالش پسنديده است.

(الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) آن خدايى كه براى اوست پادشاهى آسمان و زمين يعنى براى اوست تصرّف در آسمانها و زمين هيچ كس را بر او اعتراضى نيست.

(وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ) و خدا بر هر چيزى گواه است. يعنى گواه بر ايشان است كارهايى كه آنها يا مؤمنين كردند بر او پنهان و مخفى نيست. پس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 424

او كيفر كردار آنها را داده و داد مؤمنين را از ايشان ميستاند.

(إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ) ابن عبّاس و قتاده و ضحّاك گويند: آن كسانى كه مردان مؤمن و زنان مؤمنه را سوزانيدند و بآتش عذاب كردند و مانند آنست. آيه (يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ) روزى كه ايشان در آتش عذاب ميشوند.

(ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا) سپس از گناهشان توبه

نكردند. و از شركى كه بود برنگشتند و البتّه عدم توبه آنها را شرط نمود زيرا اگر توبه كرده بودند وعيد خدا متوجّه ايشان نميشد.

(فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ) براى ايشانست عذاب دوزخ بكفرشان.

(وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِيقِ) و براى ايشان است عذاب سوختن بسبب سوزانيدن مؤمنين.

سؤال: چطور بين عذاب جهنّم و عذاب حريق فاصله انداخت، و جدا جدا ياد كرد در حالى كه هر دو يكيست.

جواب: مقصود از عذاب جهنّم انواع و اقسام عذاب و شكنجه هاست غير از سوختن از زقوّم و غسلين و مقامع گرزها و عمودهاى آتشين. و با اين عذابهاى گوناگون بر ايشان سوختن بآتش هم هست.

ربيع بن انس گويد: براى ايشان عذاب دوزخ است در آخرت، و عذاب سوختن است در دنيا. و اين چنين بود كه آتش از آن گودالها بالا زد و آنها را سوخت. كلبى هم همين قول را اختيار كرده.

فرّاء گويد: آتش بالا زد و بلند شد و ايشان را بالاى اخدود آن حفره ها سوزانيد و مؤمنين را نجات داد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 425

سپس خداوند سبحان ياد نمود آنچه براى مؤمنين كه در آتش سوختند در بهشت مهيّا و آماده نموده. فرمود:

(إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا) البتّه آنهايى كه ايمان آوردند و توحيد خدا را تصديق كردند.

(وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْكَبِيرُ) و كارهاى شايسته انجام دادند براى آنهاست بهشتهايى كه از زير قصر و درختان آن نهرها روانست. و اين است رستگارى بزرگ و سود خالص و البتّه فوز را بكبير توصيف كرد براى اينكه نعمتهاى عمل كنندگان نسبت بآنكسى كه عمل نكرده است

و بشفاعت داخل بهشت شده بزرگ است براى آنچه در آنست از احترام و بزرگداشت و بزرگوارى و كرامتهاى مخصوص. سپس براى ترسانيدن و بيم دادن كفّار و گناهكاران فرمود:

(إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ) البتّه مناقشه كردن و حساب كشيدن پروردگارت اى محمّد (لشديد) هر آينه سخت است. يعنى مواخذه كردن او بعذاب آن گاه كه ستمكاران و ستمگران را ميگيرد دردناك و سخت است. و چون بطش و گرفتن را توصيف بشدّت كرده البتّه ناراحتى و شكنجه اش دو برابر است.

(إِنَّهُ هُوَ يُبْدِئُ) البتّه بيگمان اوست كه خلق را در دنيا اوّل بار ايجاد ميكند (وَ يُعِيدُ) و بعد در روز قيامت اعاده ميكند و ايشان را براى حساب و پاداش زنده مينمايد. پس مهلت دادن او گناهكاران را از روى اهمال كارى نيست.

ابن عبّاس گويد: خداوند اوّل در دنيا عذاب ميكند و بعد در آخرت او را بر ميگرداند و اين براى اينست كه ما قبل او اقتضا ميكند.

(وَ هُوَ الْغَفُورُ) و اوست بخشنده و آمرزنده گناه مؤمنين از اهل طاعتش را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 426

و يعنى او بسيار آمرزنده و عادتش بخشيدن گناهانست.

(الْوَدُودُ) مجاهد گويد: اولياء و دوستان خود را. ازهرى در تفسير نامهاى خدا گويد: ممكن است ودود بر وزن فعول بمعناى مفعول مانند ركوب و حلوب باشد. و معنايش اين باشد كه بندگان صالح خدا را دوست بدارند براى آنچه از فضل و كرم او شناخته اند. و براى آنچه بر ايشان از نعمت ها تكميل نموده گويد: و هر دو صفت مدح است زيرا خداوند سبحان اگر دوست بدارد بندگان صالح خود را پس

اين فضلى است از او بر آنان. و اگر بندگان مطيع خدا را دوست بدارند پس براى شناخت و معرفت ايشانست فضل و احسان خدا را.

(ذُو الْعَرْشِ الْمَجِيدُ) صاحب عرش بزرگ است. قاريان اكثرا مجيد را مرفوع خوانده اند براى اينكه مجيد صفت خداوند سبحانست و در غير صفت خداى تعالى شنيده نشده اگر چه ماجد شنيده ميشود. و كسى كه مجيد را مكسور خوانده آن را صفت عرش قرار داده است.

از ابن عبّاس روايت شده كه او گويد: مقصود از مجيد عرش و زيبايى آن است. و مؤيد اين اينست كه عرش را تعريف و توصيف بكرم نموده در آيه رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ. پس نيز جايز است كه موصوف بمجد هم باشد براى اينكه معناى آن كمال و علو و رفعت است.

و عرش كاملترين و بالاترين هر چيز و جامع ترين موجودات است در زيبايى.

(فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ) عطاء گويد: طلب كردن چيزى او را عاجز و خسته نميكند و چيزى را كه او اراده كند برايش ممتنع نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 427

و بعضى گويند: فعّال است چيزى را كه بخواهد ايجاد كند و اعاده نمايد سپس خداوند سبحان ياد نمود خبر جماعت كفّار را و فرمود:

(هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْجُنُودِ) آيا بتو رسيد خبر آن كسانى كه لشكر كشيدند براى پيامبران خدا. يعنى آيا خبر آنها بتو رسيده است.

و برخى گفته اند: مقصود قطعا بتو رسيده است. سپس بيان كرد اصحاب لشكر را و فرمود:

(فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ) و مقصودش اينست ياد كن اى محمّد داستان آنها را ياد كردن شخص عبرت گيرنده كه چگونه تكذيب كردند پيامبران خدا

را. و چگونه عذاب بايشان فرود آمد و چگونه پيامبران صبر كردند، و چگونه خدا آنها را يارى كرد.

پس تو هم صبر كن چنانچه آنها صبر كردند تا نصرت و يارى الهى بتو برسد چنانچه بايشان رسيد. و اين از مختصر گويى علم بديع و اشاره فصيح چنانى است كه كلام صريح هم جاى آن را نگيرد.

(بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا) بلكه آنهايى كه كافر شدند يعنى مشركين قريش.

(فِي تَكْذِيبٍ) تو و قرآن تواند آنها از چيزى كه موجب اعتبار است اعراض كردند. و اقبال نمودند بچيزى كه موجب كفر و طغيان است.

(وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِيطٌ) و خداوند از پشت آنها احاطه دارد يعنى ايشان در قبضه قدرت خدا و سلطنت اويند از او فوت نميشوند مانند آنكه محاصره و احاطه شده از اطرافش و براى او امكان فرار و فوت شدن ندارد و اين از بلاغت قرآنست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 428

(بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ) بلكه آن قرآن مجيد است.

ابن عبّاس گويد: يعنى كريم است چون كلام ربّ است يعنى چنانچه.

ميگويند كه آن شعر و يا سحر و يا كهانت است نيست. بلكه آن قرآن كريم، و داراى كرم بزرگ است، در آنچه عطاء ميكند از خير، قدر و مقام عظيمى دارد.

و بعضى گفته اند: آن قرآن كريم است براى آنچه از معانى جليله و دليلهاى گرانقدر عطا ميكند و براى اينكه تمام آن حكم است. و حكم بر سه قسم است چهارمى ندارد.

1- معنايى كه عمل مى شود بر آن در آنچه ترسيده يا پرهيز ميشود 2- و موعظه اى كه قلب را براى عمل كردن به حقّ نرم

و ملايم، و آماده ميكند.

3- و دليلى كه مؤدّى بتميز حقّ از باطل ميشود در علم دين يا دنيا و علم دين اشرف از علم دنيا است. و تمام علوم موجود در قرآن است.

(فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ) از تغيير و تبديل و نقصان و زياده. و اين بنا بر قرائت كسى است آن را مرفوع خوانده آن را صفت قرآن قرار داده و كسى كه آن را مجرور خوانده آن را صفه لوح دانسته.

پس مقصود اينست كه آن محفوظ است غير فرشتگان بر آن اطّلاع ندارند.

ابن عبّاس و مجاهد گويند: آن محفوظ است نزد خدا و آن امّ الكتاب است. و از آنست نسخه هاى قرآن و كتابها و آن همان است كه بلوح محفوظ معروف است. و آن درّ سفيدى است كه طولش ما بين آسمان و زمين و عرضش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 429

ما بين مشرق و مغرب است.

انس گويد: لوح محفوظ آن است كه خدا آن را در پيشانى اسرافيل ياد كرده.

و مقاتل گويد: لوح محفوظ از راست عرش خدا قرار دارد.

جلد 26 تفسير مجمع البيان پايان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 430

فهرست مطالب جلد بيست و ششم ... ص : 430

عنوان صفحه سوره مزمّل آيات 10- 1 26- 3 آيات 19- 11 34- 27 آيات- 20- 42- 35 سوره مدّثر آيات 10- 1 56- 43 آيات 30- 11 73- 57 آيات 56- 31 89- 74 سوره قيامت آيات 15- 1 106- 90 آيات 25- 16 122- 107 آيات 40- 26 134- 123 سوره انسان آيات 10- 1 163- 135 آيات 22- 11 182- 164 آيات 31- 23 192- 183 سوره مرسلات آيات

15- 1 201- 193 آيات 40- 29 216- 210 آيات 50- 41 220- 217

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 26، ص: 431

عنوان سوره عمّ صفحه آيات 16- 1- 231- 221 آيات 29- 17 244- 232 آيات 40- 30 258- 245 سوره نازعات آيات 14- 1 272- 259 آيات 26- 15 279- 273 آيات 46- 27 291- 280 سوره عبس آيات 23- 1 307- 292 آيات 42- 24 316- 308 سوره كوّرت آيات 14- 1 331- 317 آيات 29- 15 341- 332 سوره انفطرت آيات 19- 1 356- 342 سوره مطففين آيات 17- 1 369- 357 آيات 36- 18 384- 370 آيات 25- 1 سوره انشقت 404- 385 سوره بروج آيات 22- 1 429- 405

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109