ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن جلد 25

مشخصات كتاب

سرشناسه: بيستوني ، محمد، ‫1337 -

عنوان و نام پديدآور: ‫تفسير مجمع البيان جوان (برگرفته از تفسير مجمع البيان طبرسي «ره») / تاليف محمد بيستوني.

مشخصات نشر: قم : بيان جوان؛ مشهد: آستان قدس رضوي، شركت به نشر ‫، ‫1390 .

مشخصات ظاهري: 10ج.

شابك: ‫دوره ‫ ‫ 978-600-228-058-9: ؛ ‫ج.1 ‫ 978-600-228-057-2: ؛ ‫ج.2 ‫ 978-600-228-059-6: ؛ ‫ج.3 ‫: ‫ 978-600-228-062-6 ؛ ‫ج.4 ‫: 978-600-228-610-9 ؛ ‫ج.5 ‫ 978-600-228-060-2: ؛ ‫ج.6 ‫: ‫ 978-600-228-063-3 ؛ ‫ج.7 ‫: ‫ 978-600-228-064-0 ؛ ‫ج.8 ‫ 978-600-228-087-9: ؛ ‫ ج.9 ‫: 978-600-228-066-4 ‮ ؛ ‫ج.10 ‫ 978-600-228-088-6:

وضعيت فهرست نويسي: فيپا

يادداشت: نويسنده براي تهيه اين كتاب از ترجمه علي كرمي بر كتاب مجمع البيان استفاده كرده است .

يادداشت: چاپ قبلي: فراهاني ‫، 1381 - 1382(30ج.).

يادداشت: ج. 2 - 10 (چاپ اول: 1390) (فيپا).

مندرجات: ‫ج. 1. شامل جزءهاي 1 و 2 و 3 ‫.- ج. 2. شامل جزءهاي 4 و 5 و 6 .- ج.3. شامل جزءهاي 7و 8 و 9.- ج.4. شامل جزء هاي 11،10 و 12 ‫.- ج. 5. شامل جزءهاي 13 و 14 و 15 .-ج. 6. شامل جزءهاي 16 و 17 و 18.-ج.7. شامل جزء هاي 19 و 20 و 21.-ج.8. شامل جزءهاي 22 و 23 و 24.-ج.9. شامل جزء هاي 25 و 26 و 27.-ج.10. شامل جزء هاي 28و 29 و 30

موضوع: تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده: كرمي ، عليرضا، 1340 -، مترجم

شناسه افزوده: ‫طبرسي، فضل بن حسن، 468؟ - 548ق. . مجمع البيان في تفسير القرآن.

شناسه افزوده: شركت به نشر (انتشارات آستان قدس رضوي)

رده بندي كنگره: ‫ BP98 ‮ ‫ /ب 95ت 76 1390

رده بندي ديويي: ‫ 297/179 ‮

[جلد بيست و پنجم ]

سوره جمعه ... ص : 3

اشاره

مدنى است جزء دهم

عدد آيات آن ... ص : 3

باجماع و اتفاق مفسرين عامه و خاصه يازده آيه است.

فضيلت آن ... ص : 3

ابى بن كعب از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت نموده كه فرمودند:

كسى كه سوره جمعه را قرائت كند باو داده خواهد شد بعدد افرادى كه بنماز جمعه آمده و بعدد آن كسانى كه شركت نكرده اند و در شهرستانهاى مسلمين ده حسنه.

منصور بن حازم از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمودند:

بر هر مؤمنى از شيعيان ما لازم است كه در شب جمعه قرائت كند سوره جمعه و سوره سبح اسم ربك را و در نماز ظهر جمعه سوره جمعه و سوره منافقين را پس وقتى كه اين كار را كرد چنان است كه عمل رسول خدا (ص) را انجام

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 4

داده ثواب و جزاء او بر خدا، بهشت است.

توضيح:

چون خداوند سبحان سوره صف را به ترغيب در عبادت و دعوت بسوى عبادت پايان داد، و ياد نمود كه مؤمنين را بسبب نصرت و غلبه بر دشمنان تأييد خواهد نمود اين سوره را افتتاح نمود به بيان قدرتش بر پيروزى مسلمين بر تمام اشياء. و فرمود:

[سوره الجمعة (62): آيات 1 تا 5] ... ص : 4

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (1) هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (2) وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (3) ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (4)

مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ

(5)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 5

ترجمه: ... ص : 5

بنام خداوند بخشاينده مهربان 1- آنچه در آسمانها و هر چه در زمين است خداوندى را كه پادشاه پاك و غالب و دانا است بپاكى ياد ميكنند.

2- اوست آنكه در ميان بيسوادان پيغمبرى را از جنس آنان برانگيخت كه آيه هاى وى را براى ايشان بخواند و پاكشان بسازد، و قرآن و احكام را بايشان بياموزد، و البتّه پيش از آن (بعثت محمد (ص) سخت در گمراهى آشكار بودند.

3- ديگران از بيسوادان كه هنوز ملحق بايشان نشده اند (موجود نشده ولى يكى پس از ديگرى تا قيام قيامت موجود خواهند شد و به ايشان ملحق ميشوند) و اوست غالب و درست كردار.

4- اين (نبوّت) بخشش خداى تعالى است كه آن را بهر كس بخواهد ميدهد و خدا داراى فضلى بزرگ است.

5- داستان آنان كه تورات بر ايشان بار شد سپس آن را حمل نكردن (يعنى عمل ننمودند) مانند داستان درازگوشى است كه كتابهايى را به دوش ميبرد، داستان كسانى كه آيات خداى را دروغ پنداشتند بد است و خدا گروه ستمكاران را رهبرى نميكند.

لغت: ... ص : 5

الاسفار: كتابها، مفرد آن سفر است از اين جهت آن را سفر گفته اند كه كشف معنى ميكند و پرده از روى معنى برميدارد گفته ميشود: سفر الرجل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 6

عمامته. وقتى كه آن را باز كند، و سفرت المرأة عن وجهها فهى سافرة، هنگامى كه زن با صورت باز بيرون آيد، و آن است، و الصبح اذا اسفر، و صبح هنگامى كه طلوع كند و روشن شود.

اعراب: ... ص : 6

وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ ان در اينجا مخفّف از انّ و براى همين در خبر كان (لَفِي ضَلالٍ ...) لامى كه مميّز ميان ان مخفّفه و ان نافيه آمده تا اينكه اشتباه با آن نشود (وَ آخَرِينَ) مجرور است براى آنكه آن صفت محذوف عطف شده بر اميّين است، يعنى و فى قوم آخرين، و محتمل است كه منصوب باشد بسبب عطف شدن بر «هم» (يعلموهم).

يَحْمِلُ أَسْفاراً، بنا بر حاليت در موضع نصب است بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ در اين آيه آنكه مخصوص بذمّ است حذف شده و تقديرش اينست (بئس مثل القوم الذّين كذّبوا بآيات اللَّه مثلهم) پس الذّين در موضع جرّ است، و ممكن است كه تقدير اين باشد: بئس مثل القوم مثل الذّين كذّبوا، پس مضاف حذف شده و مضاف اليه قائم مقام او شده باشد و بنا بر اين الّذين در موضع و محلّ رفع خواهد بود و آن مخصوص ذمّ است.

مقصود و تفسير: ... ص : 6

يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ يعنى هر چيزى خداى را تنزيه نموده و شهادت بوحدانيت و ربوبيّت او ميدهد، بآنچه در آن از بدايع حكمت و عجائب خلقتى كه دلالت ميكند بر اينكه او توانا و دانا و زنده قديم است شنواى بينا درست است، چيزى مانند او نيست و او شباهت بچيزى ندارد، و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 7

اينكه گاهى سبح و گاهى يسبّح فرموده آن اشاره بدوام تنزيه است در- گذشته و آينده.

(الْمَلِكِ) يعنى: تواناى بر تصرّف چيزها.

(الْقُدُّوسِ) يعنى: مستحق تعظيم و پاك از هر نقص.

(الْعَزِيزِ) توانايى كه چيزى بر او محال

و ممتنع نيست.

(الْحَكِيمِ) داناى چنان كه هر چيز را بجاى خويش ميگذارد.

جهان چون چشم و خال و خط و ابروست كه هر چيزى بجاى خويش نيكوست عسل در باغ هست و غوره هم هست زليخا هست و مريم كوره هم هست

مجاهد و قتاده گويند:

هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ يعنى: در ميان عرب حجاز كه مردمى بيسواد بودند نميخواندند و نمى نوشتند و پيامبرى بايشان مبعوث نشده بود.

و بعضى گفته اند: يعنى اهل مكّه براى اينكه مكّه را ام القرى مينامند «1»

__________________________________________________

(1) مترجم گويد: اين قول حقى است، زيرا اين قول ريشه اش بيانات صريح ائمه معصومين عليهم السلام مخصوصا حضرت جواد الأئمه عليه السلام است، و مرحوم صدوق عليه الرحمه باسناد صحيح و معتبر خودش در كتاب معانى الاخبار ص 53 طبع قم 1379 در حديث 6- از حضرت ابا- جعفر محمد بن على الرضا عليه السلام نقل كرده كه جعفر بن محمد راوى گويد گفتم: چرا اى پسر رسول خدا پيامبر را امّى ميگويند، فرمود: مردم (يعنى سنّى ها) چه ميگويند، گفتم خيال ميكنند كه او سواد نوشتن نداشت براى اين امّى بيسواد باو ميگفتند، حضرت فرمود: دروغ گفتند لعنت خدا بر آنها باد، چگونه اينطور بوده و حال آنكه خدا ميفرمايد: هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي- الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ ...

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 8

رَسُولًا مِنْهُمْ يعنى محمد (ص) نسب او نسب ايشان و او هم از تيره و نژاد ايشان، چنان كه در آخر سوره توبه فرمود: لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ... البته پيامبرى آمد

براى شما از نژاد خود شما كه گرانست بر او ... و دليل نعمت وجود او را فرمود در اينكه پيامبرى را (امّى) درس نخوانده قرار داد كه موافقت كند مر آنچه در بشارت كتب پيامبران پيشين بوجود مبارك او گذشت، و بر اينكه آن دورتر است از خيال يارى جستن بر آنچه آورده از حكمت به حكمتهايى كه تلاوت كرده و كتابهايى كه خوانده و بعلم نزديكتر است با اينكه آنها را خبر بدهد از سرگذشت و خبرهاى امّت هاى گذشته و زمان هاى پيشين بر وفق و مطابقت آنچه در كتب آنهاست، اين نيست مگر به سبب وحى.

يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ يعنى: بر ايشان قرآنى كه مشتمل حلال و حرام و دليلها و احكام است بخواند.

وَ يُزَكِّيهِمْ يعنى آنان را از كفر و گناه پاك نموده و بخواند آنها را به سوى چيزى كه بسبب آن آنها از پاكان و نيكان ميگردند.

وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ مراد از كتاب قرآن و از حكمت شرايع و

__________________________________________________

(پس چگونه چيزى را كه نميدانست بديگران بياموزد، قسم بخدا كه رسول خدا (ص) به هفتاد و دو و يا هفتاد و سه زبان ميخواند و مينوشت و او را از اين جهت امّى ناميده اند كه از اهل مكّه بود، و مكّه از امّهات قراء بوده و مؤيّد اين قول خداى عزّ و جلّ است، لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها.

مترجم گويد منتهى اين نيروى علمى آن حضرت حصولى بود نه تحصيلى و اين خود معجزه بزرگ بود كه آن حضرت با نخواندن درس چنين بود.

چنان كه حافظ گويد:

نگار من كه بمكتب نرفت و خط ننوشت بغمزه مسئله آموز

صد مدرس شد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 9

احكام است.

و بعضى گفته اند كه حكمت اعم از كتاب و سنّت و هر چيزيست كه خداوند تعالى آن را اراده نموده، پس حكمت آن علم و دانش چنانست كه عمل ميشود بر او در آنچه اختيار و يا اجتناب شود از امور دين و دنيا.

وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ يعنى: نبودند قبل از بعثت محمّد (ص) بسوى ايشان مگر در عدول از حق و رفتن از دين بطور ظهور و آشكارايى «1».

وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ يعنى: بياموزد ديگران از مؤمنان.

لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ و ايشان تمام افرادى هستند كه بعد از صحابه و حاضرين آن زمان خواهند آمد تا روز قيامت، پس بدرستى كه خداوند سبحان برانگيخت بسوى ايشان پيامبرش را و شريعت او لازم ايشانست گر چه ملحق بزمان صحابه نبودند، و اين گفته مجاهد و ابن زيد است.

ابن عمر و سعيد بن جبير گفته اند آخَرِينَ مِنْهُمْ عجمها و هر كسى است كه بلغت عرب سخن نگويد، زيرا پيامبر اسلام مبعوث بسوى مردمى كه او را ديده و زمان او را درك كرده و بسوى تمام افراديست كه بعد از ايشان از عرب و عجم بيايند، و اين از ابى جعفر عليه السلام هم روايت شده، و روايت شده كه پيامبر (ص) اين آيه را تلاوت فرمود پس بآن حضرت عرض شد كيانند اينها، پس دست مبارك خود را بر كتف و شانه سلمان گذارد، و فرمود: اگر ايمان در ستاره ثريّا باشد هر آينه بآن خواهند رسيد مردانى

__________________________________________________

(1) ابو على صاحب تفسير ان كانوا را در اعراب «ان» مخفّفه

گرفته و در اينجا ان نافيه، و ما هم ناچار آن را ترجمه كرديم، و حق همان ان مخفّفه است كه با معنى و سياق آيه هم تناسب دارد. مترجم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 10

از اين گروه «1» و بنا بر اين فرمود (منهم) براى اينكه ايشان وقتى اسلام آوردند از ايشان شدند، پس تمام مسلمانها بر غيرشان يك دست و يكسان و يك امّت هستند گر چه نژادشان مختلف باشد، چنان كه خداوند سبحان فرمود: مردان مؤمن و زنان مؤمنه بعضى از آنها دوستان بعضى ديگرند و كسى كه ايمان به پيمبر (ص) نياورد نيست از آن افرادى كه خداوند تعالى به قولش وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ قصد فرموده گر چه پيامبر بسبب دعوت مبعوث به ايشان هم هست، براى قولش وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ و كسى كه ايمان نياورد از پاكان كه آنها را قرآن و سنّت بياموزد.

__________________________________________________

(1) و اين از معجزات پيامبر خدا (ص) است زيرا كه آن حضرت خبر داد بفتح مسلمين كشور عجم و ايران را سپس گرايش محكم ايشان را باسلام و نبوغ آنها در علم، و ظاهر اينكه مراد از كتاب چيزيست كه از وحى گرفته ميشود يعنى علوم تقليد و از حكمت آنچه از علوم عقليه اتخاذ ميگردد، آن گاه ملل توانا و بزرگ در علوم اطلاعاتى داشتند ولى عجم هاى قبل از اسلام اصلا چيزى نميدانستند حتّى تاريخ دولتهاى خود و اسامى بزرگان پادشاهانشان- مثل كورش و خشايارشاه را مگر سلاطين ساسانى را كه بقسمى از پريشانى و ناچارى ياد ميكردند، و يهود و كلدانيان از ايشان بتاريخشان داناتر بودند و در جندى شاپور

مردمى از نصارى بودند كه بحكمت دانا و بطب يونانى اطّلاع داشتند، پس وقتى اسلام ظاهر شد علوم خود را اظهار كردند بعد از آنى كه سالها در دولت ساسانيان بى نام و نشان بودند و همين طور كلدانيون علم هيئت و ستاره شناسى خود را اظهار نمودند و مسلمين از عجم از ايشان فرا گرفتند و جمع كردند بين كتاب علوم نقلى و حكمت علوم عقلى را و از رومى ها و يونانيها بالا زدند.

(شعرانى)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 11

و بعضى گفته اند: قول خدا لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ يعنى: در فضل و سابقه در اسلام بجهت اينكه تابعين و مردمى كه پيامبر را درك نكرده و صحابه را درك كرده اند نميرسند به پايه و مرتبه سابقين از صحابه و نيكان مؤمنين وَ هُوَ الْعَزِيزُ يعنى اوست كه مغلوب نميشود.

(الْحَكِيمُ) داناى در تمام كارهايش.

ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ مقاتل گويد: يعنى نبوّت و پيامبرى كه خداوند مخصوص پيامبريش قرار داد.

(يُؤْتِيهِ) يعنى: او را عطا مينمايد.

مَنْ يَشاءُ بطبق آنچه ميداند از صلاح او براى بعثت و تحمّل او با رسالت را.

وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ يعنى: صاحب منّت بزرگيست بر خلق خودش به بر انگيختن محمّد صلّى اللَّه عليه و آله.

محمّد بن ابى عمير از هشام بن سالم در حديث مرفوع روايت كرده كه فقراء و مستمندان آمدند خدمت رسول خدا (ص) و گفتند اى رسول خدا بدرستى كه براى توانگرها امواليست كه آن را تصدّق ميدهند و ما نداريم چيزى كه تصدّق بدهيم و آنها استطاعت دارند كه حج كنند و براى ما نيست كه خانه خدا را زيارت كنيم و آنها دارند

كه بنده در راه خدا آزاد كنند و ما قدرت مالى نداريم كه بنده آزاد كنيم، پس پيامبر (ص) فرمود: كسى كه صد مرتبه اللَّه اكبر بگويد: بالاتر است از كسى كه بنده اى آزاد كند و كسى كه صد مرتبه سبحان اللَّه بگويد بالاتر است از آنكه صد سرباز سواره در راه خدا با زين و لجام بجهاد بفرستد، و هر كه صد مرتبه لا اله الّا اللَّه بگويد بالا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 12

ترين مردم است در اين روز از جهت عمل مگر آنكه زيادتر بگويد پس اينخبر بگوش ثروتمندان و توانگران رسيد، پس شروع كردند به گفتن آن ذكرها، پس فقراء برگشتند خدمت پيامبر (ص) و گفتند اى رسول خدا فرمايش شما بگوش توانگرها رسيده پس آنها هم شروع بذكر كردند، پس فرمود رسول خدا (ص) ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ سپس خداوند سبحان براى يهود بى عمل كه عمل تورات را ترك كردند مثلى زد و فرمود:

مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ يعنى: مثل افرادى كه مكلّف شدند بقيام به تورات و عمل بآن.

ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها آن گاه تحمّل نكردند حق تحمّل كردن، يعنى حق حمل را اداء نكردند و عمل بموجب آن ننمودند، براى اينكه آن را حفظ كردند و در دفاتر خود هم نوشتند و آن را تدوين كردند سپس باحكام آن عمل- نكردند.

كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً مانند داستان حمارى كه كتابهاى حكمت را بر پشت خود حمل ميكند احساس نميكند بمطالبى كه در آنست پس داستان كسى كه كتاب را حفظ ميكند و عمل بموجب آن نمى كند مانند داستان كسيست كه نميداند در آنچه حمل

نموده و برداشته چيست.

ابن عبّاس گويد: پس يكسانست بر دوش گرفتن يا انكار نمودن وقتى عمل بآن نكرد و بنا بر اين پس كسى كه قرآن را تلاوت كرد و معناى آن را نفهميد و يا اعراض از آن كرد اعراض كسى كه نيازمند بآن نيست اين داستان لاحق باوست، و اگر آن را حفظ نمود و طالب معناى آن بود از اهل اين داستان نيست و اين مثل شامل او نميشود، ابو سعيد ضرير در اين باره گويد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 13

ذو امل للاسفار لا علم عندهم بجيدها الّا كعلم الا باعر لعمرك ما يدرى المطى اذا غدا باسفاره ارواح ما فى الفرائد

مردمى كه حمل ميكنند كتابها را و علمى به نيكويى آنها ندارند مگر مانند علم و دانش شتران بجان تو سوگند كه مركب وقت رفتن صبحگاه و يا برگشتن شبانگاه در سفرهايشان نميدانند كه در جوال ها كه بر پشت آنست چيست شاهد در كلمه اسفار است كه در هر دو بيت بمعناى كتاب آمده است.

بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ يعنى: بد قوم و مردمى هستند مردمى كه اين مثل و داستان آنها است، براى اينكه خداوند سبحان مذمّت كرده داستان ايشان را و مراد بآن مذمّت ايشان و يهود است كه تكذيب كردند قرآن و تورات را هنگامى كه ايمان به محمّد (ص) نياوردند.

وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ يعنى: الطافى كه نسبت بمؤمنين به قرآن و تورات نموده بايشان نميكند.

و بعضى گفته اند: بآنها ثواب نداده و هدايتشان بسوى بهشت نمى كند.

و از ميمون بن مهرانست كه گفت اى اهل قرآن پيروى كنيد از

قرآن قبل از آنكه ديگران بر شما سبقت گيرند، به پيروى از قرآن و آن آيه را تلاوت كرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 14

[سوره الجمعة (62): آيات 6 تا 11] ... ص : 14

اشاره

قُلْ يا أَيُّهَا الَّذِينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (6) وَ لا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (7) قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (8) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (9) فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (10)

وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (11)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 15

ترجمه: ... ص : 15

6- بگو (اى پيامبر) اى كسانى كه يهودى هستيد اگر ميپنداريد كه شما دوستان خدائيد نه مردم ديگر پس مرگ را آرزو كنيد اگر راست مى گوييد.

7- و آن را هرگز آرزو نميكنند بعلّت آن كارهايى كه نموده و دستهاى ايشان از پيش انجام داده و خداى تعالى بحال ستمكاران دانا است.

8- بگو آن مرگى كه شما از آن فرار ميكنيد حتما آن بشما خواهد رسيد سپس بسوى داناى پنهان و آشكار بازگردانيده ميشويد، در نتيجه شما را بكارهايى كه ميكرديد خبردار ميكند.

9- اى كسانى كه ايمان آورده ايد هر گاه براى نماز در روز جمعه ندا در داده شد «1» بسوى ياد كردن خدا شتاب كنيد، و داد و ستد را واگذاريد اين (ترك معامله و شتاب كردن) براى شما اگر بدانيد بهتر است.

10- و چون نماز جمعه پايان

يافت در زمين پراكنده شويد و از فضل خدا (آنچه خواهيد) بجوئيد و خداى را بسيار ياد كنيد، باشد كه شما رستگار شويد.

11- و آن دم كه سوداگرى يا سرگرمى را ببينند بسوى او متفرّق شوند و تو را (بر منبر) ايستاده واگذارند، بگو آنچه پيش خداست از سرگرمى و سوداگرى بهتر است، و خدا بهترين روزى دهندگان است.

__________________________________________________

(1) علماء اسلامى بعد از آنكه اتفاق در حرمت بيع در موقع نداء نماز جمعه نموده اند، درباره فساد و بطلان آن اختلاف كرده اند و مخفى نماند كه حرمت با ترتّب آثار جمع ميشود به اينكه گفته ميشود اين عمل حرام ولى اگر آن را بجاآورى اثرش چنين خواهد بود، اينمطلب وقتيست كه تصريح بآن شود، و اگر تصريح نشد پس منصرف بذهن اينست كه اثرى بر آن مترتّب نخواهد بود (شعرانى)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 16

لغت: ... ص : 16

الزعم: قوليست از گمان يا علم كه گاهى راست و مطابق با واقع و اكثرا مخالف با واقع است، و براى همين از باب گمان و علم آمده و عمل آن را انجام ميدهد، شاعرى گويد:

فان تزعمينى كنت اجهل فيكم فانى شريت الحلم بعدك با الجهل

پس اگر تو خيال ميكنى كه من در ميان شما مجهول و ناشناخته ام پس من حلم و بردبارى را بعد از تو بجهل خريدارى نمودم، شاهد در كلمه تزعمينى است كه بمعناى گمان آمده است.

الاولياء: جمع ولى و ولى: آنست كه شايسته و سزاوار باشد به يارى نمودن آنكه او را دوست و ولايت دارد در موقع حاجت.

خدا ولىّ مؤمنين است بعلّت اينكه او متولّى نصرت و يارى ايشانست

در موقع نياز ايشان و مؤمن ولى اللَّه است براى همين علّت، و ممكن است كه مؤمن ولى خدا باشد براى اينكه مطيع خداست و قبول ميكند يارى خدا را موقع حاجت و نياز. جبائى و قاضى گويند:

و التمنّى: آن گفته گوينده است چون ممكن است آنچه بخواهد نشود و ممكن است آنچه نخواهد بشود، پس آن متعلّق بگذشته و آينده خواهد بود، و آن از جنس كلام است.

ابو هاشم گويد: آن معنايى است در خاطر انسانى كه توافق با اين قول ميكند.

و الجمعة و الجمعة: دو لغت اند و جمع آنها جمع و جمعات است فراء گويد: در آن لغت سوّمى ميباشد و آن جمعه بفتح ميم است مثل ضحكه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 17

و همزه و آن جمعه ناميده ميشود بعلّت آنكه خداوند متعال در آن روز از ايجاد و آفرينش اشياء فارغ شد و در آن مخلوقات گرد آمدند.

و بعضى گفته اند: براى اينست كه در آن جماعت جمع ميشود و ابى سلمه گفته است اوّل كسى كه آن را جمعه ناميد كعب بن لؤى بود، و او اوّل كسى است گفت، امّا بعد و بجمعه عروبه ميگفتند.

و بعضى گفته اند: اوّل كسى كه آن روز را جمعه ناميد انصار بودند ابن سيرين گويد: انصار جمع شدند پيش از آنكه پيامبر (ص) بمدينه آيد.

و بعضى گفته اند: پيش از آنكه سوره جمعه نازل شود، انصار گفتند براى يهوديها در روزهاى هفته يك روزيست (شنبه) كه در آن جمع ميشوند براى نصارى نيز روزيست كه (يكشنبه) مجتمع ميگردند، پس ما هم روزى را قرار بدهيم كه در آن گرد آمده و ذكر

خداى عزّ و جل نموده و او را سپاس گوئيم، يا گفتند چنان كه روز شنبه براى يهود و روز يكشنبه براى نصارى است پس قرار دهيد آن را روز عروبه، پس نزد اسعد بن زراره جمع شدند و او برايشان در آن روز نماز خواند و خاطر نشانشان كرد كه اين روز را جمعه بناميد هنگامى كه نزد او جمع شدند، پس اسعد بن زراره گوسفندى براى آنها كشت، پس نهار و شام از يك گوسفند خوردند، براى اينكه آن روز جمعيتشان كم بود، پس خداوند تعالى نازل فرمود إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ ... پس اين اوّل جمعه اى بود در اسلام جمع شدند.

و امّا اوّل جمعه اى كه پيامبر خدا (ص) با اصحابش اجتماع نمود: گفته شده كه رسول خدا (ص) از مكّه مهاجرت بسوى مدينه نمود تا در دهكده قبا وارد بر بنى عمرو بن عوف شد و اين در روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاوّل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 18

موقع ظهر بود، پس در قبا از روز دوشنبه تا پنجشنبه توقف فرمود و مسجد قبا را ساخت، آن گاه از ميان آنها روز جمعه بسوى مدينه حركت فرمود و در بطن وادى در بنى سالم بن عوف درك نماز جمعه را كه در آن روز در اين محل مسجدى بنا كرده بودند نمود، و اين اوّل جمعه اى بود كه پيامبر خدا «ص» در اسلام آن را جمعه قرار داد و در اين جمعه خطبه اى ايراد فرمود، و آن اوّل خطبه اى بود كه در مدينه خواندند و گفتند: شكر و سپاس مختصّ و مخصوص خداست، حمد ميكنم او را و استعانت

باو ميجويم، و طلب عفو و مغفرت از او مينمايم و طلب هدايت و ارشاد از او ميكنم، و باو ايمان دارم و او را كفران نميكنم و با هر كس كه كافر باو شد عداوت دارم و گواهى ميدهم كه خدايى جز آن خداى يكتا كه شريكى ندارد نيست، و گواهى ميدهم كه محمد بنده و فرستاده اوست، او را بهدايت و روشنايى و موعظه در زمانى كه از پيامبران خالى و از دانش اندك و گمراهى مردم و جدايى از زمان و نزديكى بقيامت و اجل ارسال نمود، هر كس اطاعت خدا و رسول او را نمايد البته نجات يابد و هر كس عصيان كند آنها را، البته فريفته، و هلاك و گمراه شده گمراهى كه دور از هدايت و نجات است، سفارش ميكنم شما را بپرهيزكارى از خدا زيرا بهترين چيزى كه مسلمان بمسلمانى سفارش ميكند اينست كه او را تشويق و ترغيب بآخرت نموده و او را امر بتقوى نمايد پس حذر كنيد از آنچه خدا شما را از خود تحذير نموده و اينكه پرهيز- كارى و تقواى از خدا براى كسى كه عمل كند بآن بنا بر ترس و بيم از پروردگارش ياور درستيست بر آنچه ميطلبد از امر آخرت و كسى كه اصلاح كند آنچه بين او و بين خداست از امر او در پنهانى و آشكارايى كه نيّت نكند به اين مطلب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 19

مگر رضاى خود را، براى او ياد بودى در آينده اش خواهد بود و ذخيره اى بعد از مرگش هنگامى كه انسانى محتاج بچيزيست كه پيش فرستاده و غير

از اين گروه دوست دارند كه ميان آنها و ميان عذاب مدّت زيادى فاصله باشد، و خداوند شما را از خود بيم ميدهد و خدا به بندگانش مهربانست، و آنكه سخنش راست و وعده اش مسلّم خلافى براى آن نيست پس اوست كه ميگويد در نزد من سخن تبديل و تحريف نميشود و من به بندگانم ستمكار نيستم، پس بترسيد از خدا در كارهاى دنيوى و امور اخرويتان در آشكارا و نهان البتّه كسى كه از خدا بترسد خداوند گناهان او را بخشيده و پاداش بزرگى باو خواهد داد، و كسى كه از خدا بترسد البتّه رستگار شده است رستگارى بزرگى، و بدرستى كه ترس از خدا نگاه ميدارد از خشم و نگهميدارد از عقوبت او و نگه ميدارد از غضب او و بدرستى كه تقواى از خدا چهره ها را سفيد و نورانى و خدا را خشنود و درجه و رتبه را بلند ميكند، حظ خود را از تقوى فرا گيريد و در جنب خدا مقابل حق افراط و زياده روى نكنيد پس بطور قطع خدا كتاب خود را بشما آموخت و راه خود را براى شما روشن نمود تا اينكه راستگويان و دروغگويان را بداند، پس احسان كنيد چنان كه خداوند بشما احسان نمود، و با دشمنان او عداوت نمائيد و در راه او جهاد كنيد حق جهاد و كوشش.

اوست كه شما را برگزيد و نام شما را مسلمان گذارد تا اينكه هلاك شود هر كس كه هلاك شد از روى دليل و برهان و زنده گردد كسى كه زنده ماند از روى بيّنه و برهان و لا حول و لا قوّة الّا باللّه، پس زياد

كنيد ياد خدا را و عمل كنيد براى بعد از اين روز، پس بدرستى كه هر كس اصلاح كند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 20

بين خود و خداى خود را، خدا كفايت و اصلاح خواهد نمود بين او و مردم را، و اين بخاطر اينست كه خداوند حكومت بر مردم ميكند نه اينكه مردم بر او حكومت كنند و خداوندست كه تملّك ميكند از مردم و مردم از او تملّكى ندارند اللَّه اكبر و لا حول و لا قوة الّا باللّه العلى العظيم، پس براى همين خطبه در انعقاد نماز جمعه شرط شده است.

شأن نزول: ... ص : 20

جابر بن عبد اللَّه گويد: كاروانى آمد و ما با پيامبر خدا (ص) نماز جمعه ميخوانديم، پس مردم بسوى آن كاروان دويدند و باقى نماند با رسول خدا مگر دوازده نفر مرد كه من در آنها بودم، پس اين آيه نازل شد (وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً) و وقتى ديدند سوداگرى يا سرگرمى را.

حسن و ابو مالك گويند: اهل مدينه به گرانى و گرسنگى مبتلا شدند، پس دحيه بن خليفه از شام با زيتون آمد در حالى كه پيامبر (ص) در روز جمعه خطبه ميخواند، پس چون او را ديدند برخاستند و بسوى او در بقيع رفتند از ترس اينكه مبادا ديگران بر آنها پيشدستى كنند، پس با پيامبر (ص) باقى نماند مگر چند نفرى، پس آيه مذكور نازل شد، پس فرمود قسم بآنكسى كه جانم در دست قدرت اوست اگر همگى پى در پى هم رفته بوديد تا اينكه يكى از شما باقى نميماند هر آينه اين بيابان بر شما آتش شده بود.

و مقاتلان گويند

پيامبر (ص) ميان ما خطبه روز جمعه ميخواند كه دحيه ابن خليفه ابن فروه كلبى سپس يكى از بنى خزرج و بعد يكى از بنى زيد بن مناة از شام با مال التجاره اى رسيدند و هر وقت اين كاروان ميرسيد هيچكس در مدينه باقى نميماند مگر ميآمد، و در اين كاروان هم همه گونه ما يحتاج و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 21

نيازمنديهاى مردم از آرد يا گندم يا غير آن ميبود، پس نزد احجار زيت كه محلّى در بازار مدينه بود فرود ميآمد آن گاه طبل ميزد تا مردم را بآمدن خود خبر كند و مردم بسوى او آيند تا متاع او را خريدارى كنند، پس روز جمعه اى قبل از مسلمان شدنش از سفر آمد و پيامبر (ص) بر منبر ايستاده و خطبه جمعه ميخواند پس مردم بصداى طبل دحيه بيرون دويدند و در مسجد نماند مگر دوازده نفر مرد و زن، پس حضرت رسول (ص) فرمود اگر اينها نبودند هر آينه از آسمان بر اين مردم سنگ ميباريد و خداوند نازل فرمود آيه مذكور را.

كلبى از ابن عبّاس نقل كرده كه باقى نماند در مسجد مگر هشت نفر ابن كيسان گويد: يازده نفر مرد.

قتاده و مقاتل گويند: مردم مدينه سه مرتبه اين عمل را انجام دادند در هر روزى يك مرتبه براى كاروانى كه از شام ميرسيد و تصادف ميكرد روز ورود آنها با روز جمعه هنگام ظهر و نماز جمعه پيامبر (ص) با مردم.

مقصود و تفسير: ... ص : 21

چون ذكر يهود را در انكارشان بآنچه در تورات است مقدّم داشت خداوند سبحان امر فرمود پيامبرش را كه آنها را خطاب كند بچيزى كه

محكومشان كند پس فرمود:

(قُلْ) بگو اى محمّد.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ هادُوا يعنى: مردمى كه خود را يهود ناميدند.

إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ يعنى: اگر شما گمان ميكنيد بخيال خود تان كه شما از ياران خدا هستيد و خداوند شما را يارى ميكند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 22

مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ يعنى: شما پسران خدا و دوستان او هستيد پس مرگى كه شما را بخدا ميرساند آرزو كنيد سپس خداوند سبحان از حال ايشان و دروغ گفتن ايشان و اضطرابشان در ادّعايشان كه آنها اطمينان و وثوق ندارند خبر داد، و فرمود:

وَ لا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ و هرگز ايشان براى آنچه با دستشان پيش نمودند از كفر و معصيت آرزوى آن را نميكنند.

وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ يعنى: خدا دانا بافعال و احوال ايشان است، و گذشت تفسير اين دو آيه در سوره بقره و در آن معجزه اى براى پيامبر (ص) بود زيرا ايشان را خبر داده بود كه هرگز آرزوى مرگ را نميكنند چون ميشناسند ايشان راست بودن پيامبر اسلام و دروغ خودشان را و مطلب هم چنان بود كه فرمود، و روايت شده كه اگر آنها آرزوى مرگ كرده بودند همگى آنها مرده بودند.

(قُلْ) بگو اى محمّد.

إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِيكُمْ يعنى: البته مرگى را كه از او فرار ميكنيد پس آن مرگ مسلّما شما را خواهد رسيد، و شما اگر چه از مرگ فرار كنيد و آن را ناخوش داريد، پس او ناچار است كه بر شما فرود آيد و شما را دريابد و فرار از مرگ سودى براى شما

ندارد، و جز اين نيست كه فرمود فَإِنَّهُ مُلاقِيكُمْ بفاء فرمود كه يعنى از او فرار كنيد يا نكنيد براى مرگ يكسان است، پس آن ملاقاتشان خواهد كرد، فَإِنَّهُ مُلاقِيكُمْ مبالغه در دلالت بر اينست كه فرار از مرگ سودى ندارد براى اينكه اگر فرار بمنزله سبب در ملاقات مرگ بود پس معنايى براى تعرّض فرار نبود براى اينكه مرگ از او دور نبود تا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 23

فرار كند و به همين معنى امير المؤمنين عليه السلام اشاره فرمود در قولش هر كسى آنچه را كه از او فرار ميكند ملاقات خواهد كرد و اجل راننده انسانى است و فرار از آن دريافتن آنست، زهير شاعر گويد:

و من هاب اسباب المنايا ينله و لو نال اسباب السماء بسلّم

و كسى كه بترسد اسباب و مقدمات مرگ را بآن خواهد رسيد اگر چه به سبب نردبانى هم بآسمان برود، شاهد در كلمه منايا و اجل است كه خواه و ناخواه آدمى را خواهد يافت. و شكى نيست كه مرگ او را درخواهد يافت بترسد يا نترسد و لكن وقتى هيبت و ترس بمنزله سبب مرگ باشد پس معنايى براى هيبت نخواهد بود، و گفته شده كه تقديرش اينست بگو مرگى كه از او فرار ميكنيد، پس الذى را در موضع و جاى خبر قرار داده نه صفت براى مرگ (فانّه) مستأنفه ميباشد.

ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ يعنى: بر برگشت بسوى خدايى خواهيد نمود كه ظاهر و باطن شما را در روز قيامت ميداند.

فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ پس شما را بآنچه در دار دنيا عمل نموديد خبر

داده و بحساب اعمالتان پاداشتان ميدهد.

سپس خداوند سبحان مؤمنين را خطاب فرموده و گفت:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ يعنى: هر وقت كه اذان نماز جمعه گفته شد و آن زمانيست كه امام بر منبر روز جمعه نشست و اين مطلب براى اينست كه در زمان رسول خدا (ص) ندايى غير از اذان نبود.

سايب بن زيد گويد: براى رسول خدا (ص) يك مؤذّن بنام بلال بود پس هر وقت پيامبر بر منبر مينشست، بلال درب مسجد اذان ميگفت و وقتى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 24

از منبر پائين مى آمد براى نماز اقامه ميگفت سپس ابو بكر و عمر هم چنين بودند تا زمانى كه عثمان متصدّى شد و مردم بسيار شدند و منازل دور شد اذانها را زياد كرد، باذان اوّل در بام منزلش كه در بازار بود و بآن زوراء ميگفتند و براى عثمان در آنجا اذان گفته ميشد، پس وقتى بر منبر مينشست مؤذّن او اذان ميگفت، پس وقتى پائين مى آمد اقامه براى نماز ميگفت و اين را بر او عيب نگرفتند.

فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ قتاده و ابن زيد و ضحاك گفتند: يعنى برويد با سرعت و شتاب بسوى نماز نه با سنگينى و تأنّى.

زجاج گويد: يعنى پس برويد بسوى سعى چنان كه آن سرعت كردنست و عبد اللَّه بن مسعود قرائت نمود (فامضوا الى ذكر اللَّه) و از على بن ابى- طالب (ع) و عمر بن خطاب و ابى بن كعب و ابن عباس هم اينطور روايت شده و همين از حضرت ابى جعفر باقر و حضرت عبد اللَّه صادق (ع) روايت شده است،

ابن مسعود گويد: اگر من اسراع و سرعت را ميدانستم هر آينه چنان سرعت ميكردم كه ردايم از كتفم بيفتد.

و حسن گويد: آن سعى و دويدن بر قدمها نيست و بتحقيق كه نهى شده كه براى نماز نيايند مگر با سكينه و وقار، بلكه سعى بدلها و نيّت، و خشوع است، و بعضى گفته اند مقصود از ذكر اللَّه خطبه ايست كه متضمّن ذكر خدا و مواعظ است.

وَ ذَرُوا الْبَيْعَ يعنى: خريد و فروش را واگذاريد.

حسن گويد: هر معامله اى كه در آن نماز روز جمعه فوت ميشود، زيرا آن بيع حرام است و جايز نيست و اينست آن چيزى كه ظاهر آيه حكم ميكند بعلّت،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 25

اينكه نهى دلالت بر فساد معامله دارد.

(ذلِكُمْ) يعنى: آنچه بآن امر شديد از حضور نماز جمعه و شنيدن خطبه و ذكر خدا و اداء واجب و ترك فروش.

خَيْرٌ لَكُمْ بهتر و سودمندتر است براى شما از جهت عاقبت.

إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ منافع امور و زيانهاى آنها و مصالح و مفاسد نفس هايتان را.

جبائى گويد: يعنى بدانيد اين مطلب را و در اين آيه دلالت بر وجوب نماز جمعه است و دلالت بر حرمت تمام تصرّفات در موقع شنيدن اذان جمعه بجهت اينكه بيع را مخصوص بنهى نمود براى بودن آنست از اعم تصرّفات در اسباب معاش و در آن دلالت بر اينست كه اين خطاب براى احرار است زيرا كه بردگان و بندگان مالك بيع نيستند، و دلالت دارد بر اختصاص نماز جمعه بمكانى و براى همين واجب است بسوى آن سرعت و كوشش كنند، و وجوب نماز جمعه براى همه مكلّفين

است مگر صاحبان عذر از سفر يا مرض يا كورى يا لنگى يا اينكه زن باشد و يا پير سالخورده يا بنده و يا بر سر بيش از دو فرسخ از مسجد جامع باشد، و با بودن اين شرائط واجب نيست مگر در موقع حضور سلطان عادل يا كسى كه او را سلطان براى نماز جمعه تعيين كند و عدد نزد اهل بيت رسالت به هفت نفر تكميل مى شود، ابو حنيفه و سفيان ثورى گفته اند: غير از امام بسه نفر هم اقامه مى شود، شافعى ميگويد: فقط منعقد ميشود به چهل نفر مرد حر بالغ مقيم، ابو يوسف گويد: به دو نفر هم غير امام منعقد ميشود.

حسن و داود گفته اند: به يك نفر هم مانند نمازهاى واجب ديگر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 26

منعقد ميشود، و اختلاف در مسائل نماز جمعه ميان فقهاء بسيار است و محل آن كتابهاى فقهى است.

فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ يعنى: وقتى نماز جمعه را خوانديد و از آن فارغ شديد متفرّق شويد در زمين.

وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ يعنى: و طلب كنيد روزى را در خريد و فروش، و اين اباحه و جواز معامله است نه وجوب و يا استحباب انس بن مالك از پيامبر (ص) روايت كرده كه فرمود در قول خداى تعالى، فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا ... اين طلب براى امور دنيوى نيست و ليكن عيادت مريض و تشييع جنازه و زيارت برادران دينى در راه رضاى خداست.

حسن و سعيد بن جبير و مكحول گويند: مقصود از قول خدا، وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ، طلب علم و تحصيل معرفت و دانش

است، و از حضرت ابى عبد اللَّه صادق (ع) روايت شده كه فرمودند نماز روز جمعه و انتشار روز شنبه «1».

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى رحمه اللَّه در كتاب خلاف گفته اجماع و اتفاق است از زمان پيامبر (ص) تا اين زمان ما كه نماز جمعه را اقامه نكرده مگر خلفاء و امراء و كسى كه متولى نماز پس دانسته شده كه اين اجماع اهل زمانهاست و اگر برعيّت اقامه شده بود هر آينه چنين خوانده بودند ... اگر گفته شود كه وارد شده تأكيد در نماز جمعه، و در بسيارى از احاديث اهل بيت با عدم بسط يد ايشان و ايشان در حال حضور هم سلطنت ظاهرى نداشتند كه متولى آن شوند، مى گوييم و براى همين اصحاب ما واجب عينى از اين اخبار نفهميدند، و از معلوم اينكه عمل شيعه در عصر ائمه (ع) بر ترك نماز جمعه با تشويق و تأكيد ايشان براى اينست كه از آن وجوب قطعى نفهميدند، پس امر بنماز جمعه براى دفع توهم منع و بيان تجويز و بودن آن يكى از واجبات تخييرى، و مجلسى عليه الرحمه در بحار گفته كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 27

و عمر بن زيد از حضرت صادق (ع) روايت كرده كه فرمود، من سوار ميشدم در حاجت چنان كه خداوند آن را كفايت فرموده است، سوار نميشوم براى حاجتم مگر التماس اينكه مرا خدا ببيند كه روز ميكنم در طلب حلال آيا نميشنوى قول خدا عزّ اسمه را، فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ ... آيا ديده اى كه اگر مردى داخل خانه اى شود و درش

را بروى خود ببندد آن گاه بگويد روزى من بر من فرود مى آيد آيا اين ميشود امّا او يكى از آن سه نفريست كه دعايشان مستجاب نميشود، گويد گفتم اين سه نفر كيانند فرمود:

1- مردى كه زنى دارد كه باب ميل او نيست، پس بر او نفرين ميكند مستجاب نميشود زيرا اختيار او در دست اوست اگر خواست او را رها كند هر آينه ميتواند.

2- مردى كه طلبى از كسى دارد، پس شاهدى (يا سندى نوشته اى) نميگيرد، پس آن شخص حق او را انكار ميكند پس طلبكار نفرين بر او ميكند و مستجاب نميشود زيرا آنچه وظيفه داشت ترك نمود.

3- مردى كه چيزى دارد و در منزلش مينشيند و حركت نميكند و التماس روزى نميكند تا بخورد سپس دعا ميكند مستجاب نميشود.

__________________________________________________

(ترك شيعه نماز جمعه را براى تقيّه بوده و لكن اين غير ممكن است زيرا بيشتر اهل سنت حضور و اقامه سلطان را واجب و شرط نميدانند، خصوصا مالك كه مذهبش غالب بر اهل مدينه بوده و مذهب شافعى و احمد بن حنبل هم همين است، و خلاصه تفرّد به اجتماع با امامى كه منصوب از طرف سلطان- نبوده نزد ايشان منكر نيست با اينكه ما ميبينيم چيزهايى را كه نزد ايشان مثل مسح بر پا در وضو، و حىّ على خير العمل در اذان و بسم اللَّه الرحمن الرحيم را آشكارا گفتند منكر است، و شيعه آن را در ظاهر ترك و در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 28

وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً يعنى: ياد كنيد خدا را بسيار بر احسان او و سپاس و شكر گوئيد او را

بر نعمتهاى او و بر آنچه شما را موفق نمود از- طاعت و اداء فريضه.

و بعضى گفته اند: كه مقصود بذكر در اينجا فكر است چنان كه فرمودند يك ساعت فكر از عبادت يك سال بهتر است.

و بعضى گفته اند: يعنى خدا را در تجارت و در بازارهايتان ياد كنيد، و از پيامبر (ص) روايت شده كه فرمود: كسى كه خدا را در بازار از روى خلوص در موقع غفلت مردم و شغلشان بآنچه در آنند ياد كند، نوشته

__________________________________________________

(باطن بجا مى آورد و حكم در آن نيز مخفى نمانده است، و بعضى از محدّثين در استدلالش از طريق ادب خارج شده و احترام علم را رعايت نكرده و طعن زده كسى را كه در وجوب نماز جمعه با او توافق ندارد و حال آنكه گذشتگان و پيشينيان دانشمندان اديان ديگر را احترام ميكردند و بيان كردن اشتباه ايجاب دشمنى و جسارت نمى كند، آن گاه طعن زده بعضى از بزرگان گذشته را در مطلق اجماعات و در اين مسئله و گفته در زمان غيبت اطلاع بر اجماع ممكن نيست و با فرض امكان اطلاع بر تمام مذاهب اماميّه با پراكندگى و انتشار ايشان در اقطار عالم، پس بودن ايشان متفق بر يك مذهب حجتى در آن نيست.

پايان سخن مستشكل مى گوييم: ممكن است علم اجمالى بمذهب جماعه پراكنده نمود چنان كه نحويّين اتفاق بر رفع فاعل دارند و اين مانند شبهه بعضى از ايشانست در شكل اوّل كه علم بكبرويت كبرى (العالم متغيّر) متوقف بر علم به نتيجه است پس اگر عكس شود (العالم حادث) گفته شود دور لازم ميآيد.

و جواب اينست: كه علم اجمالى به اينكه حيوان جسم

است متوقّف بر تتبّع حيوانات نيست، سپس چگونه اجماع حجت نباشد با اينكه علم باجماع علم بقول و گفته معصوم (ع) است در ضمن كل اقوال. (شعراني)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 29

شود براى او هزار حسنه، و ميبخشد خدا براى او روز قيامت بخششى كه بقلب بشرى خطور نكرده.

لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ يعنى: براى اينكه رستگار شويد و بثواب نعمت نائل گرديد، خداوند سبحان معلّق فرمود، رستگارى را بقيام بآنچه ذكرش از اعمال جمعه و غير آن گذشت و صحيح است حديث ابى ذر كه گفت رسول خدا (ص) فرمود: كسى كه روز جمعه غسل كند و نيكو غسل نمايد، و لباس پاك و شايسته خود را بپوشد و از عطر يا روغن منزلش استعمال كند (البته روغن و عطرى كه به بدن زده ميشود) آن گاه بين دو نفر را بهم نزند خداوند ميبخشد براى او آنچه بين او خواهد بود و بين جمعه ديگر و سه روز بعد از آن را، و اين حديث را بخارى در صحيح خود آورده و سلمان تميمى از پيامبر (ص) روايت كرده كه فرمود بدرستى كه براى خدا در هر روز جمعه ششصد هزار نفر آزاد شده از آتش هست كه تمام آنها مستوجب و و مستحق آتش اند، سپس خداوند سبحان از جماعتى خبر داد كه گرامى ترين كرامتها را معامله كردند به پست ترين پستها، پس فرمود:

وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً يعنى: وقتى معاينه كردند اين را.

مجاهد گويد: يعنى وقتى خريد و فروش يا سرگرمى بطبل يا طنبور را دانستند، جابر گويد: يعنى ساز و شيپور.

انْفَضُّوا إِلَيْها يعنى: از دور تو پراكنده و بسوى

او ميدوند، و فراء گفته است ميل بسوى او ميكنند، و ضمير (اليها) مربوط بتجارت است و تجارت مخصوص برد و برگشت ضمير باو شده براى اينكه آن نزد ايشان مهم تر و بآن خشنودتر از طبل و طنبور بود زيرا طبل راهنماى ايشان به

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 30

تجارت بود.

و بعضى گفته اند كه عود ضمير بيكى از اين دو كافيست و مثل آنكه بر حذفى باشد و معنا اينست كه وقتى تجارتى ديدند بسوى آن ميدوند و وقتى سرگرمى ديدند بسوى آن ميدوند پس اليه حذف شده چون اليها بر آن دلالت دارد.

از حضرت ابى عبد اللَّه صادق (ع) روايت شده كه فرمود: (انصرفوا اليها) منصرف ميشدند و ميرفتند بسوى آن.

وَ تَرَكُوكَ قائِماً تو در منبر خطبه ميخواندى و آنها ميرفتند.

جابر بن سمره گويد: نديدم رسول خدا (ص) خطبه بخواند مگر ايستاده پس هر كس حديث كند تو را كه آن حضرت نشسته خطبه خوانده او را تكذيب كنيد، و از عبد اللَّه بن مسعود پرسيده شد آيا پيامبر (ص) ايستاده خطبه ميخواند؟ پس گفت آيا نخوانده اى وَ تَرَكُوكَ قائِماً و بعضى گفته اند از قائما اراده كرده قيام در نماز را، سپس خداى تعالى فرمود:

(قُلْ) بگو اى محمّد بايشان.

ما عِنْدَ اللَّهِ از ثواب بر شنيدن خطبه و حضور موعظه و نماز و توقّف با پيغمبر (ص).

(خَيْرٌ) بهتر و پسنديده تر و سودمندتر از جهت عاقبت و پايان كار است.

مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ از سرگرمى و معامله و خداوند روزى ميدهد شما را اگر چه خطبه و نماز جمعه را ترك و رها نكنيد

ترجمه

مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 31

سوره منافقين ... ص : 31

اشاره

باجماع مفسّرين در مدينه نازل شده و آياتش (چون سوره جمعه) يازده است.

فضيلت آن: ... ص : 31

ابى بن كعب از پيامبر (ص) روايت كرده كه فرمود هر كس سوره منافقين را بخواند از نفاق بر كنار و دور باشد.

توضيح:

چون خداوند سوره جمعه را بآنچه از نشانه ها و علامتهاى نفاق از گذاردن پيمبر ايستاده در نماز و يا در خطبه نماز و اشتغال آنها به سرگرمى و سود جويى يكديگر پايان داد:

اين سوره را بذكر منافقين نيز شروع نمود و گفت:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 32

[سوره المنافقون (63): آيات 1 تا 5] ... ص : 32

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ (1) اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (2) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ (3) وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ (4)

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (5)

ترجمه: ... ص : 32

بنام خداوند بخشاينده مهربان 1- چون منافقان نزد تو بيايند گويند گواهى ميدهيم كه تو قطعا پيغمبر خدايى و خدا ميداند كه تو بدون ترديد فرستاده اويى، و خدا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 33

گواهى ميدهد كه منافقان جدّا دروغ ميگويند (چون اعتقادشان موافق گفتار شان نيست).

2- منافقان سوگندان خويش را چون سپرى برگرفتند (كه بوسيله آن جان و مال خود را نگهدارى كنند) پس (نادانان را) از راه خدا بازداشتند البتّه ايشان آنچه ميكردند بد است.

3- اين (بدى عملشان) براى آنست كه ايشان (بحسب ظاهر) گرويدند سپس (بدل) نگرويدند در نتيجه خدا بر دلهايشان مهر نهاد، پس ايشان (حقيقت ايمان را) در نيابند.

4- و اگر منافقان را ببينى پيكرهاى ايشان تو را بشگفت آورد و اگر سخن گويند گفتارشان را گوش ميدهى گويا ايشان (در خالى بودن از خرد و دانش) چوبهاى بديوار تكيه داده شده اند، هر آوازى كه برآيد (ترس ايشان بمرتبه ايست كه آن را) بزيان خويش ميپندارند ايشان دشمنانند پس از (نيرنگ) ايشان حذر كن خدا ايشان را

هلاك كند، ايشان را به كجا و (چگونه) برميگردانند.

5- و چون بايشان گويند بيائيد تا فرستاده خدا براى شما آمرزش خواهد سرهاى خويش را (از روى استهزاء) حركت ميدهند و به بينى ايشان را كه (مردم را از راه حق) باز ميدارند و ايشان گردنكشانند.

قرائت: ... ص : 33

ابو عمر و غير عباس و كسايى (خشب) بسكون شين و ديگران «خشب» بضم شين قرائت كرده و ناقح و روح از يعقوب و سهل (لوّوا) بتخفيف واو و بقيّه از قاريان بتشديد واو خوانده و آن اختيار ابى عبيده است، و در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 34

شواذ حسن اتخذوا ايمانهم، بكسر قرائت كرده.

دليل: ... ص : 34

ابو على گويد: كسى كه خشب بضم خوانده آن را مثل بدنه و بدن و اسد و اسد، و وثن و وثن در قول خدا إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِناثاً.

سيبويه گويد: آن قرائتيست و تثقيل فعل البته در نظير آن آمده، اسد گويند چنان كه در جمع ثمر ثمر گفته اند، شاعر گويد: قدمهايى مانند شيران بر زيان شما خواهد آمد،

يقدم اقداما عليكم كالاسد

ابو الحسن گويد:

تحريك در خشب لغت اهل حجاز است و دليل كسى كه (لووا را) بتخفيف واو خوانده قول خدا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ پس لىّ مصدر لوى مانند طوى، طيّا. و تثقيل براى اين كه فعل براى جمع است پس آن مثل خدا (مفتّحه لهم الأبواب) و البتّه آمده در شعر ابو زيد

تلويه الخاتن زبّ المعذر

تحريك نمودن ختنه كننده آلت طفل را براى ختنه.

و قول خدا ايمانهم بكسر بنا بر حذف مضاف است، يعنى: اتّخذوا اظهار ايمانهم جنّه يعنى قرار دادند اظهار گروش خود را سپر بتحقيق امثال اين در آيات- قبل گذشت.

لغت: ... ص : 34

الجنّة: سپريست كه آن را براى دفع اذيت برميدارند مانند سلاحى كه براى دفع جراحت ميگيرند و جنّه بفتح جيم باغيست كه درخت او را بپوشاند و جنّه بكسر جيم جنونست كه عقل را ستر ميكند.

الفقه: علم بچيزيست گفته ميشود فقهت الحديث افقه حديث را ميفهماند مگر اينكه اين فهم و دانش اختصاص بعلم شريعت و هر كس آن را ياد گيرد دارد، ميگويند او فقيه است و افقهتك الشي ء يعنى براى تو بيان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 35

نمودم و فقه الرجل بضم يعنى فقيه و دانا شد، ابن دريد گويد:

الجسم:

هر شخص مدركى را گويند، و هر جسم بزرگى را جسيم و جسام گويند و الاجسم عظيم الجسم است، شاعر گويد:

و اجسم من عاد جسوم رجالهم و اكثر ان عدوّا عديدان الرمل

و جسمهايى از قوم عاد بزرگ است مردان ايشان و بيشترند از ريك صحرا اگر شمرده شوند، شاهد در كلمه اجسم و جسوم است كه جمع جسم ميباشد اهل كلام اختلاف در تعريف جسم كرده و محقّقين ايشان گفته اند آن چيزيست كه داراى طول و پهنا و عمق باشد (خلاصه داراى ابعاد ثلاثه طول و عرض و عمق باشد) و براى همين وقتى در اين سه جهت زياد شد گفته ميشود اجسم و جسيم، و بعضى گفته اند چيز تركيب يا تأليف شده است.

و بعضى گفته اند: آن چيزيست كه قائم بخود باشد يعنى محتاج به محلّى نباشد (چون عرض) و صحيح قول اوّل است و اجسام چيزيست كه از جواهر تأليف و تركيب شود، و آن چيزهايى هستند كه تجزيه نميشوند تركيب شده بمعناهايى كه بآن مؤتلفات گفته ميشود، پس وقتى تأليف و تركيب از آن برداشته شد اجزاء لا يتجزّا باقى خواهد ماند، و اختلاف كرده اند در اقل اجزاء جسمها و صحيح آنست كه از هشت جزء تركيب شود، و ابى هذيل گويد: از شش جزء و بلخى گويد از چهار جزء.

اعراب: ... ص : 35

ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ، تقديرش اينست ساء العمل عملهم، بد عمل است عمل ايشان، پس قول خدا ما كانُوا يَعْمَلُونَ، ما موصوله و صله در محل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 36

رفع باينست كه آن مبتداء يا خبر مبتداء محذوف كه مخصوص بذم است باشد أَنَّى

يُؤْفَكُونَ، انّى در محل نصب است بنا بر حاليت بمعناى كيف و تقديرش اينست كه اجاحدين يؤفكون آيا منكرين چگونه برميگردند، و جايز است كه در محل نصب بنا بر مصدريت باشد و تقديرش اينست اى افك يؤفكون، و زجاج گفته است كه يعنى: من اين يؤفكون، يعنى از حق بباطل برميگرديد، پس بنا بر اين منصوب بر ظرفيّت است و يصدّون در محلّ نصب است بنا بر حاليت.

مقصود و تفسير: ... ص : 36

خداوند سبحان پيامبرش را مخاطب ساخت و فرمود:

إِذا جاءَكَ هر گاه آمدند تو را اى محمّد.

(الْمُنافِقُونَ) و ايشان كسانى هستند كه اظهار ايمان نموده و كفر خود را پنهان ميكنند، و نفاق از نفق و نافقاء مشتق است چنان كه شاعر گويد

للمؤمنين امور غير مخزية و للمنافق سرّ دونه نفق

براى مؤمنين كارهاى بدون ضرر و خوارى است و براى منافق رازيست كه كمتر آن دو رنگى و دو رويى است. شاهد در كلمه منافق است كه انسان دو رو و دو رنگ باشد.

قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ يعنى: خبر دادند به اينكه آنها- اعتقاد دارند كه تو رسول خدايى.

وَ اللَّهُ يَعْلَمُ و خدا اى محمّد ميداند.

إِنَّكَ لَرَسُولُهُ حقيقة و خدا از جهت شهادت و گواهى كافيست.

وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ و خداوند گواهى مى دهد كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 37

جدّا منافقين دروغ ميگويند در قولشان كه تو رسول خدايى، پس دروغشان در اعتقادشان است، و اينكه بدلهايشان گواهى ميدهند، تكذيب نكرد ايشان را در آنچه برگشت بزيانشان دارد، چون ايشان گواهى بزبان دارند و راست گفتند در زبانشان، و در اين دلالت است بر اينكه حقيقت ايمان

آنست كه در قلب باشد و كسى كه چيزى بگويد و خلاف آن را معتقد باشد دروغگو است.

اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً يعنى ايمان خود را سپر و پرده اى قرار دادند كه بآن كفر خود را بپوشانند تا كشته نشوند و بآنها سب و فحش و ناسزا نگويند و اموالشان را نگيرند.

فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ يعنى: پس اعراض كردند باين سبب از دين اسلام و بعضى گفتند: منع كردند غير ايشان از پيروى راه حق به اينكه خواندند ايشان را در باطن بكفر و اين از خواص و صفات منافقين است كه عوام را از دين برميگردانند چنان كه اهل بدعت ميكنند.

إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ يعنى: بد كاريست كه آنها ميكنند از اظهار اسلام و مخفى داشتن كفر و منع راه حق نمودن.

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا بزبانهايشان در موقع اقرار به لا اله الا اللَّه و محمد رسول اللَّه.

ثُمَّ كَفَرُوا قتاده گويد: يعنى سپس كافر شدند بقلوبشان چون تكذيب كردند بآن، و بعضى گفته اند: يعنى ايمان آوردند در ظاهر نزد پيامبر و مسلمانها سپس وقتى با مشركين خلوت كردند كافر شدند بدين جهت فرمود ثُمَّ كَفَرُوا براى اينكه ايشان بعد از اظهار ايمان تجديد ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 38

كفر نمودند.

فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ يعنى: مهر گذارده شد بر قلوبشان به داغ و علامتى كه فرشتگان بين آنها و مسلمين حقيقة تميز دهند.

ابى مسلم گويد: يعنى چون آنها الفت گرفتند با كفر و عناد و گوش بسخن حق ندادند و درباره معاد و قيامت فكر نكردند، خداوند آنها را واگذارد باختيار خودشان و ياريشان نكرد، پس اين مهر شد بر قلوبشان و او آنها

را مأنوس كرد بآنچه از كفر معتاد شده بودند.

فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ يعنى: از جهتى كه تفكّر و انديشه نميكردند حق را نميدانستند تا تميز ميان حق و باطل بدهند.

وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ و چون ايشان را بنگرى از نيكويى صورتشان و تماميت خلقتشان و زيبايى هيكلشان تعجّب ميكنى.

وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ يعنى: و چون چيزى بگويند براى خوبى منطقشان و فصاحت زبان و بلاغت بيانشان بسخنانتان گوش ميدهند.

كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ يعنى: گويا ايشان پيكرهاى بى روحند خداوند آنها را در خالى بودن از عقل و فهم تشبيه بچوبهاى ديوار فرموده به چيزى كه هيچگونه روح (نه نباتى و نه حيوانى و نه انسانى) در آن نيست.

و بعضى گفته اند: خداوند ايشان را تشبيه بچوب پوسيده موريانه خورده كه هيچ خير در آن نيست نموده كه هر كس آن را به بيند خيال كند چوب صحيح و سالم است از جهتى كه ظاهرش مصفّا و زيبا و باطنش بيفايده است، پس همين طور است منافق ظاهرش آراسته و شگفت آور و باطنش از خوبى خالى.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 39

يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ خداوند ايشان را توصيف بضعف، و جزع نموده يعنى هر صدا و فريادى را كه ميشنوند پندارند بر آنها واقع خواهد شد، يعنى ميپندارند كه صيحه كشنده آنها و از ترس و بيم گمان ميكنند كه آنها مقصود و مرادند، و اين مانند اينست كه در ارتش و لشگر منادى ندا كند يا كسى برفيقش فرياد زند يا حيوانى رم كرده و فرار كند و يا گمشده اى را اعلان كنند.

و بعضى گفته اند: يعنى وقتى فريادى بشنوند گمان ميكنند كه

آيه اى درباره آنها و كشف حالشان نازل شده چون خود ميشناختند كه در سينه هايشان تقلّب و خيانت است و براى همين گفته شده (المريب خائف) آدم مشكوك و متقلّب ترسناك است، پس خداوند سبحان از عداوت آنها خبر داده و فرموده.

(هُمُ الْعَدُوُّ) در حقيقه دشمن تو و مؤمنين ميباشند.

(فَاحْذَرْهُمْ) پس احتياط و دورى كن از ايشان به اينكه آنها را بر سرّ و راز خود آگاه كنى.

قاتَلَهُمُ اللَّهُ يعنى: خدا ايشان را ذليل و لعنت كند، و بعضى گفته اند: كه آن نفرين بر هلاكت ايشانست بعلّت اينكه هر كسى را كه خدا بكشد او مقتول و هر كسى را غالب شود پس او مغلوب است أَنَّى يُؤْفَكُونَ ابو مسلم گويد: يعنى چگونه با بسيارى دلائل از حق منصرف ميشوند و روى ميگردانند، و اين توبيخ و سرزنش و سركوبى است و استفهام نيست.

و بعضى گفته اند يعنى چگونه دروغ ميگويند (از افك بمعناى كذب و دروغ است).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 40

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا و هر گاه بايشان گفته شود بيائيد.

يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ برايتان پيامبر خدا آمرزش طلبد سرشان را زياد از روى مسخره حركت و تكان دهند بخواندن پيغمبر (ص) ايشان را براى آمرزش و استغفار.

و بعضى گفته اند: سرشان را برگردانند براى اعراض از حق و كراهت بذكر و دعاء پيامبر (ص) و اين براى كفر و تكبّر ايشانست.

(وَ رَأَيْتَهُمْ) و ميبينى اى محمد (يَصُدُّونَ) مانع ميشوند از راه درست و حق.

وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ و ايشان تكبّر ميكنند و اظهار مينمايند كه ما نيازى باستغفار پيغمبر (ص) و آمرزش خدا نداريم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 41

[سوره المنافقون (63): آيات 6 تا 11] ... ص : 41

اشاره

سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ (6) هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى يَنْفَضُّوا وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَفْقَهُونَ (7) يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ (8) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (9) وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِي إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ (10)

وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (11)

ترجمه: ... ص : 41

6- براى ايشان يكسانست چه براى اينان آمرزش بخواهى يا برايشان آمرزش نخواهى هرگز خدا نخواهدشان آمرزيد، زيرا كه خدا گروه بيرون

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 42

رفتگان از دائره فرمان را هدايت نميكند.

7- اين منافقان آنانند كه ميگويند بكسانى كه نزد رسول خدا هستند نفقه و خرجى ندهيد تا (از اطراف او) متفرّق و پراكنده شوند و حال آنكه خزينه هاى آسمانها و زمين از آن خداست، و لكن منافقان در نيابند.

8- منافقان ميگويند اگر (از اين غزوه بنى المصطلق) بسوى مدينه بازگشتيم بطور مسلّم عزيزتر بيمقدارتر را از مدينه بيرون ميكند (مراد از عزيزتر نفوس خبيثه خودشان و مراد از لفظ ديگر حضرت محمّد (ص) و همه مؤمنانست) و (خدا در پاسخ گويد) تنها عزّت از آن خدا و رسول او و مؤمنان است ولى منافقان

(اين حقيقت را) نميدانند.

9- اى آنان كه ايمان آورده ايد اموالتان و فرزندانتان شما را از ياد خدا كردن سرگرم نسازد، و هر كه اين كار را بكند پس آن گروه خود زيان كارانند.

10- از آنچه بشما روزى داده ايم انفاق كنيد پيش از آنكه مقدمات مرگ بيكى از شما بيايد پس آن كس گويد چرا تا مدّت نزديك مرا مهلت ندادى تا تصدّق دهم و از جمله نيكوكاران باشم.

11- و خدا هرگز مرگ هيچ نفسى را تأخير نكند چون وقت رفتن او بيايد، و خداى تعالى بآنچه ميكند آگاهست.

قرائت: ... ص : 42

ابو عمرو (و اكون) بنصب قرائت كرده و ديگران (و اكن) به جزم خوانده اند، و حماد و يحيى (بما يعملون) بياء خوانده و ديگران (بما تعملون)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 43

بتاء قرائت كرده اند. «1»

دليل: ... ص : 43

كسى كه (و اكن) بجزم خوانده عطف كرده بمحل قول خدا (فاصّدّق) براى اينكه آن در محل فعل مجزوم است، آيا نمى بينى كه وقتى گفتى اخّرنى فاصدق مجزوم خواهد بود به اينكه چون جواب جزاء است و بينياز شده سؤال از ذكر شرط و تقديرش اينست: اخّرنى فانّك ان تؤخرنى اصدق، مرا مهلت بده پس البتّه اگر مرا مهلت دادى تصدّق خواهم داد پس چون فعل منصوب بعد از فاء در محل فعل مجزوم است به اينكه آن جواب شرط است حمل شده قول خدا (و اكن) بر او و مانند همين است قول خدا و من يضلل اللَّه فلا هادى له و يذرهم لما كان، پس لا هادى له در محل فعل مجزوم است كه يذرهم حمل بر او شده و مثل اينست:

قول شاعر:

قابلونى بليّتكم لعلّى اصالحكم و استدرج نويا

يعنى شترتان را بمن بدهيد، كه شايد من با شما مصالحه كنم و بمقصدم برسم، شاهد استدرج است كه حمل شده بر محل فاء محذوفه

__________________________________________________

(1) و استغفرت بالف ممدود، استغفرت قرائت نشده مگر در شواذ و كسايى در روايت ابى الحارث لام من يفعل ذلك را ادغام نموده و قراء اتفاق كرده اند در ساكن بودن ياء اخرتنى الى و بتا كتابت اين حروف ننوشته اند لو لا اخرتن بغير ياء در اينجا و از مصحف امام امير المؤمنين (ع) نقل شده هر دو، اكون

بواو و اكن بغير واو و گذشت مكرّر حكم دو همزه از جاء اجلها گذشت. (شعرانى)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 44

و ما بعد آن از لعلّى و همين طور قول او:

ايّا سلكت فانّنى لك كاشح و على انتقاصك فى الحياة و ازدد

هر كجا كه تو بروى البتّه من بر تو خشمگين ام و بر زمين زدن تو و عيب گرفتن بر تو در زندگى ام پس افزون كن، شاهد در كلمه (و ازدد) است كه در جاء فاء محذوف قرار دارد و حمل كرده و ازدد را بر محل فاء و ما بعد آن.

و امّا قول ابى عمر و (و اكون) پس البتّه حمل كرده آن را بلفظ اصدق نه محل و حمل بر لفظ بهتر از حمل بر محل است براى ظهور آن در لفظ و نزديك بودن آن و گمان كرده اند كه در حرف ابى عمرو (فاتصدّق و اكون) است و كسى كه بما يعملون بياء خوانده پس بنا بر قول او وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً بعلّت اينكه نفس اگر چه در لفظ يكيست، پس مراد باو كثرت است و كسى كه بتاء تعملون خوانده آن خطاب بحاضر و حمل شايع است.

لغت: ... ص : 44

الانفضاض: پراكندگى و تفرّق (و فض الكتاب) وقتى كه آن را با زور پراكنده نمود، و فضّه را فضّه و نقره ناميده اند براى پراكندگى آنست در قيمت و بهاء اشياء خريدارى شده.

الهاك: هر چيزى كه تو را مشغول از چيزى نمايد، البتّه تو را سرگرم و غافل نموده است. شاعر گويد:

الهى بنى جشم عن كل مكرمة قصيده قالها عمرو بن كلثوم

عمرو بن كلثوم (كه

از شعراى عرب بوده) قصيده اى در هجو قبيله

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 45

بنى جشم گفته و گويد: بنى جشم از هر صفت و منقبت خوبى غافل و بيخبر ماندند، شاهد در كلمه الهى است كه بمعناى سرگرمى و وسيله غفلت آمده.

امرؤ القيس گويد:

فمثلك حبلى قد طرقت و مرضع فالهيتها عن ذى تمائم محوّل

پس مثل تو زن آبستن كه من با او آميزش كردم و او را سرگرم نمودم از طفل شيرخوارى كه يك ساله بود، شاهد در كلمه (فالهيتها) است كه بمعناى سر گرمى است.

شأن نزول: ... ص : 45

اين آيات درباره عبد اللَّه بن ابى و ياران او نازل شده و اين در وقتى بود كه پيامبر خدا (ص) مطّلع شد كه بنى المصطلق براى جنگ با- پيغمبر گرد آمده و رئيس آنها حارث بن ضرار پدر جويريه همسر پيغمبر (ص) است، و چون پيغمبر (ص) شنيد بسوى ايشان بيرون رفت تا در كنار آبى از آبهاى ايشان كه مريسيع از ناحيه قديد تا ساحل و كنار درياى سرخ، با آنها تلاقى نمود، پس مردم با هم جنگيدند و كشتند از يكديگر و خدا بنى المصطلق را فرارى نمود، و كشته شدند از ايشان كسانى كه كشته شدند و پيامبر خدا (ص) زنها و اولاد و اموالشان را بغنيمت گرفت، پس مردم بر كنار آن آب مشغول جمع غنائم و انفال بودند كه وارد شد دسته اى از مردم و با عمر بن خطاب اجير و مزدورى از بنى غفار بنام جهجاه بن سعيد كه اسب عمر را ميكشيد بود، پس جهجاه و سنان جهنى از بنى عوف بن خزرج بر

سر آب نزاع كردند، پس جهنى فرياد زد اى گروه انصار و غفارى، فرياد زد اى گروه مهاجرين، پس يك نفر از مهاجرين به

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 46

يارى غفارى كه باو جعال ميگفتند و مرد فقير و بينوايى بود برخاست، پس عبد اللَّه بن ابى بوى گفت تو مرد هتّاكى هستى، در جواب گفت چه چيز مرا باز ميدارد از اينكه كمك غفارى كنم و سخن جعال بر عبد اللَّه سخت و گران آمد، پس گفت بآنكه من باو سوگند ميخورم دماغ تو را بخاك ميمالم و خشمگين شد عبد اللَّه بن ابى و نزد او جمعى از قوم او بودند كه در ميان ايشان زيد بن ارقم جوان تازه سن بود، پس ما شما را در بلاد خودمان راه داده ايم و ايثار كرديم، بخدا قسم نيست مثل ما و ايشان مگر چنان كه گوينده گويد: سگت فربه شده كه تو را بخورد، بخدا قسم اگر ما برگشتيم بمدينه هر آينه عزيزتر بيرون كند خوارتر را و غرضش از اعزّ خودش و اذلّ پيامبر خدا (ص) بود، سپس رو كرد بحاضرين از قومش و گفت اين چيزى است كه شما با خود كرديد، ايشان را در بلاد خود راه داديد و اموالتان را با آنها تقسيم كرديد، امّا بخدا قسم اگر فضول طعام خود را از جعال و امثال او مضايقه كرده بوديد بگردن شما سوار نميشدند، هر آينه ممكن و اميد است كه آنها از بلاد شما كوچ كنند و بقبيله و موالى خودشان ملحق شوند، پس زيد بن ارقم گفت بخدا قسم كه تو ذليل و پست

و مبغوض در قوم خود هستى و محمد (ص) در عزّتى از رحمن و مودّتى از مسلمين است بخدا قسم كه بعد از اين سخنت تو را دوست ندارم. عبد اللَّه بوى گفت ساكت شو كه تو كودكى.

زيد بن ارقم نزد رسول خدا آمد و اين بعد از پايان جنگ بود پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله خبر داد، پس پيامبر امر بحركت نموده و فرستاد بسوى عبد اللَّه و او را طلبيد و فرمود اين چيست كه بمن رسيده از تو، عبد اللَّه گفت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 47

قسم بخدايى كه قرآن را بر تو نازل كرده من هرگز چيزى از اين سخنان نگفته ام و زيد دروغگوست و كسانى كه از انصار حاضر بودند او را تأييد كرده و گفتند اى رسول خدا آقا و بزرگ ما را بسخن جوانى از جوانان انصار تكذيب نفرما شايد اين جوان در نقل و حديثش اشتباه كرده و چنين خيال نموده، پس رسول خدا او را معذور داشت و ملامت از انصار بزيد بن ارقم شايع شد و چون رسول خدا تنها شد و حركت نمود اسيد بن خضير برخورد كرد و آن حضرت را درود و تحيت به نبوّت گفت، آن گاه عرض كرد اى رسول خدا در ساعت بدى حركت كرديد كه در مثل اين ساعت شما نميرفتيد، پس پيامبر (ص) فرمود آيا آنچه رفيق شما عبد اللَّه بن ابى گفت بتو نرسيده خيال كرده كه وقتى برگشت بمدينه اعزّ مدينه اذل آن را بيرون كند، پس اسيد گفت قسم بخدا اى رسول خدا شما اگر خواستيد او را

بيرون خواهيد كرد بخدا قسم ذليل اوست و عزيز شمائيد آن گاه عرض كرد يا رسول اللَّه با او مدارا كنيد بخدا قسم كه خداوند شما را آورد در حالى كه فاميل عبد اللَّه براى او تاجى ترتيب داده بودند كه بر سر او گذارند و او اينطور فكر ميكند شما شاهى را از او سلب كرده ايد، پس اين خبر بگوش عبد اللَّه پسر عبد اللَّه بن ابى مذكور رسيد، پس خدمت پيامبر (ص) رسيد و عرض كرد بمن رسيده كه شما قصد كشتن پدرم عبد اللَّه را داريد، پس اگر چنين است و حتما اين كار را خواهيد نمود، پس بمن دستور بدهيد كه من سر او را براى شما بياورم، قسم بخدا كه قبيله خزرج ميداند كه در ميان آنها مردى نيكو كارتر به پدر و مادرش از من نيست و من ميترسم اينكه شما دستور كشتن او را به غير من صادر فرمائيد، پس او را بكشد نفس من مرا آرام نگذارد كه قاتل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 48

پدرم عبد اللَّه بن ابى را ببينم كه در ميان مردم راه ميرود، پس او را بكشم و كشته باشم مرد مؤمنى را بيك مرد كافرى پس داخل جهنّم شوم، پيغمبر (ص) فرمود با او مدارا كن و مادامى كه با ماست با او خوب رفتار كن، گفتند رسول خدا (ص) با مردم حركت كرد در آن روز و شب آن تا صبح شد و روز بالا آمد تا خورشيد آنان را اذيت كرد، سپس با مردم فرود آمدند، پس هنوز بزمين نرسيده كه بخواب فرو رفتند، و پيامبر

(ص) اين كار را كرد كه مردم از ياد عبد اللَّه و سخن او مشغول بشوند آن گاه حركت كرد با مردم تا بر آبى از حجاز بالاى بقيع كه بآن بقعاء ميگفتند فرود آمدند، پس باد شديدى كه آنها را ناراحت كرد و ترسيدند از آن وزيد، و شتر رسول خدا (ص) گم شد و اين در شب بود، پس گفت در اين روز منافقى كه نفاقش بزرگ بود در مدينه مرد.

گفتند كى بود؟ گفت رفاعه پس مردى از منافقين گفت چگونه او خيال ميكند كه غيب ميداند و حال آنكه جاى شتر خود را نميداند مگر اينكه جبرئيل بوسيله وحى او را خبر دهد، پس جبرئيل آمده و او را خبر داد بگفته منافق و مكان شتر و پيامبر (ص) اصحاب خود را خبر داد و فرمود: من گمان ندارم كه غيب ميدانم و نميدانم آن را ولى خداوند تعالى مرا خبر داد، و به سخن منافق و مكان شترم در درّه است، پس رفتند ديدند همانطور كه خبر داده است ميباشد و آن را آوردند، و اين منافق هم ايمان آورد، و چون مدينه رسيدند ديدند كه رفاعة بن زيد در تابوت يكى از فرزندان قياع است و او يكى از بزرگان يهود بود و در آن روز مرده بود.

زيد بن ارقم گويد: پس چون پيامبر خدا (ص) بمدينه وارد شد من

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 49

از غم و غصّه و شرمندگى در خانه نشستم، پس سوره منافقين در تصديق زيد و تكذيب عبد اللَّه بن ابى نازل شد، سپس رسول خدا (ص) زيد بن ارقم را

اجازه شرفيابى داده و او را از خانه نشينى بلند نموده و فرمود اى جوان زبانت راست گفت و گوشت خوب ضبط كرد و قلبت خوب حفظ كرد و در آنچه گفتى خودت قرآن نازل فرمود، و عبد اللَّه بن ابى در نزديكى مدينه بود، و چون خواست وارد شهر شود پسرش عبد اللَّه بن عبد اللَّه آمد و شتر پدر را در راه مدينه خوابانيد و گفت پسر واى بر تو، گفت قسم بخدا نميگذارم داخل شهر شوى مگر پيغمبر (ص) اذن دهد و تو بدانى در اين روز اعزّ كيست و اذلّ كدام است، پس عبد اللَّه بن ابى از پسرش به پيغمبر شكايت كرد پيامبر فرستاد كسى را نزد پسر عبد اللَّه كه او را ول كن وارد شهر شود پس گفت بلى وقتى امر و فرمان رسول خدا باشد، مطيعم، پس پدر را ول كرد تا بشهر آمده و چند روزى بيش نماند كه مريض شد و مرد.

و چون آن آيات نازل شد و دروغ عبد اللَّه ظاهر شد باو گفتند درباره تو آيات سختى نازل شده، برو خدمت رسول خدا براى تو آمرزش و مغفرت بخواهد، پس سر خود را جنبانيده و گفت به من امر كرديد باو ايمان آورم و گفتيد كه زكاة مالم را بدهم، پس براى من چيزى باقى نمانده مگر اينكه او را سجده كنم، پس نازل شد براى ايشان وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا تا پايان وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ.

تفسير: ... ص : 49
اشاره

سپس خداوند سبحان ياد نمود كه استغفار درباره ايشان مفيد نيست، پس فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 50

سَواءٌ عَلَيْهِمْ

أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ يعنى: استغفار براى ايشان و عدم آن يكسانست.

لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ خداوند ايشان را نميبخشد، براى اينكه ايشان كفر خود را در دل پنهان داشته و اظهار ايمان ميكنند.

إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ يعنى: خداوند هدايت نميكند بسوى بهشت مردمى كه از دين و ايمان خارج شده اند.

حسن گويد: خداوند سبحان خبر داد كه ايشان بر كفر خود ميميرند پس استغفار برايشان نكند و پيغمبر (ص) بر ظاهر حال بشرطى كه توبه كنند و اينكه باطنشان مثل ظاهرشان باشد استغفار ميكرد، پس خداوند تعالى بيان نمود كه با درد دل داشتن كفر و نفاقشان استغفار فايده ندارد، آن گاه فرمود.

هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ايشان كسانى هستند كه ميگويند انفاق نكنيد به مردم با ايمان و نيازمند و مستمندى كه در نزد رسول خدا هستند.

حَتَّى يَنْفَضُّوا تا اينكه متفرّق و پراكنده از اطراف او شوند، و آنها گفتند بكسانى كه نزد محمد (ص) هستند انفاق نكنيد و لكن خداى سبحان او را بجهت شرافت و بزرگواريش رسول اللَّه ناميد.

وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و براى خداست خزينه هاى آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن دو است از روزيها و مالها و علاقه جات، و اگر بخواهد هر آينه آنها را بينياز ميگرداند، و لكن خداى تعالى آنچه اصلح باشد براى ايشان انجام ميدهد و ايشان را به تهيدستى آزمايش نموده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 51

و متعبد به صبر و بردبارى مينمايد تا اينكه صبر كنند و مأجور شوند، و به ثواب و عاقبت خوب برسند.

وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَفْقَهُونَ

و لكن منافقان حقيقة نميفهمند بجهت جهلشان بوجوه حكمت.

بعضى گفته اند: يعنى آنها نميدانند كه امر خدا چنين است وقتى اراده بچيزى نمايد و بگويد بشو، پس فورا ميشود.

يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِينَةِ ميگويند كه وقتى ما برگشتيم به مدينه از غزوه بنى المصطلق لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ خودشان را قصد ميكنند مِنْهَا الْأَذَلَّ رسول خدا و مؤمنين را اراده ميكنند، پس خداوند سبحان آنها را رد نمود به اينكه فرمود:

وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ به بلند نمودن خدا كتاب خود قرآن و غلبه دادن دينش را بر اديان.

وَ لِلْمُؤْمِنِينَ به يارى كردن ايشان در دنيا و داخل نمودنشان در قيامت به بهشت.

و بعضى گفته اند: يعنى براى خدا عزّتست به ربوبيت او و براى پيامبر عزّتست برسالت او و براى مؤمنان عزّتست به بندگى و خدا پرستى آنان، خداوند باين موضوع خبر داد، آن گاه محقق و مسلّم فرمود كه پيامبر و مؤمنان را عزيز و غالب نموده و شرق و غرب زمين را براى آنان بگشايد.

و بعضى گفته اند: عزّت خدا پنج است:

1- عزّت پادشاهى و بقاء 2- عزّت بزرگى و كبريايى 3- عزّت بخشش و احسان 4- عزّت رفعت و بلندى 5- عزّت جمال و جلال.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 52

و عزّت پيامبر نيز پنج است:

1- عزّت سبقت در خلقت و صادر اوّل بودن 2- عزّت اعلان و فرا خواندن 3- عزّت قدم صدق و راستى بر پيامبران 4- عزّت اختيار و برگزيده شدن 5- عزّت غلبه بر دشمنان.

و عزّت مؤمنان هم پنج است:

1- عزّت تأخير يعنى آخرون سابقون بودن 2- عزّت آسانى و سهولت، بيانش آيه وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ

و هر آينه ما قرآن را براى ياد گرفتن سهل و آسان نموديم، خدا بشما سهولت و آسانى را اراده نموده 3- عزّت بشارت و بيانش آيه وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا كَبِيراً مژده به مؤمنان بده به اينكه براى ايشان از خدا فضل و عنايت بزرگى است 4- عزّت توقير و بزرگداشت، بيانش آيه وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ شما برتر هستيد 5- عزّت بسيارى، بيانش اينكه آنان بيشترين امتها هستند.

وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ و لكن منافقان نميدانند و گمان ميكنند كه عزّت براى ايشانست، و اين براى جهل و نادانى ايشانست بصفات خداى تعالى و آنچه اولياء او استحقاق دارند، و صورت جمع بين اين آيه و بين قول خدا فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً اينست كه عزّت رسول و مؤمنان از جهت و طرف خداست كه بسبب طاعت و عبادت خدا حاصل ميشود، پس تمام عزّت مخصوص خداست، آن گاه خداوند سبحان مؤمنانرا خطاب فرموده يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ اى كسانى كه ايمان آورده ايد مشغول نكند شما را.

أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ مالها و فرزندانتان از ياد خدا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 53

يعنى از نمازهاى واجب پنجگانه.

ابى مسلم گويد: ذكر خدا تمام طاعات و فرامين اوست.

و بعضى گفته اند: ذكر خدا شكر اوست بر تمام نعمتها و صبر بر بلا و رضاى بقضاء او و آن اشاره باينست كه شايسته و سزاوار نيست كه مؤمن از ياد خدا در تنگدستى و سختى يا در نعمت غافل بماند براى اينكه احسان خدا در هيچ حالى منقطع نميشود.

وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يعنى: كسى كه مال و

اولاد او را از ياد خدا مغفول و غافل نمايد.

فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ پس ايشانند آن كسانى كه از ثواب خدا و رحمت او محروم و زيان كارند.

وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناكُمْ و انفاق كنيد از آنچه بشما روزى نموديم در راه خير، پس در آن داخل ميشود زكاة و ساير حقوق واجبه.

مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ از پيش از آنكه بيايد يكى از شما را مرگ، يعنى اسباب و مقدمات مرگ.

فَيَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِي إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ پس بگويد اى پروردگار من اگر مرا تاخير ميانداختى باجل نزديكى، يعنى آيا ميشود كه تأخير بياندازى، و اين هنگاميست كه علامت و نشانه هاى مرگ را معاينه كند پس برگشت بدنيا را سؤال ميكند تا تدارك و جبران آنچه فوت كرده نمايد مفسّرين گفته اند: در زجر و توبيخ از تفريط در حقوق خداى تعالى آيه اى بزرگتر از اين آيه نيست. و قول خدا: إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ، يعنى مانند آنچه در دنيا بمن مهلت و مدت داده شده ميشد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 54

(فَأَصَّدَّقَ) يعنى: پس تصدق داده و مالم را پاك نموده و در راه خدا انفاق مينمودم.

وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ يعنى: از آن كسانى ميشدم كه اعمال صالحه مينمودند.

مقاتل گويد: از صالحين يعنى از مؤمنين، و آيه درباره منافقانست ابن عبّاس گويد: يعنى از مطيعين خدا، و آيه درباره مؤمنان است، گويد هيچكس نميميرد كه براى او مال زكاة نداده و يا شرايط حجّ برايش آماده بوده و نرفته مگر اينكه التماس بازگشت ميكند در موقع مرگ گفتند اى پسر عباس به ترس از خدا، پس ما نميبينيم اين كافر

را كه طلب برگشت كند، پس گفت من برايتان قرآن ميخوانم آن گاه آيه مذكور را خواند تا قول خدا مِنَ الصَّالِحِينَ گفت صلاح در اينجا حج است، و از ابى عبد اللَّه (ع) هم همين روايت شده.

وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها و هرگز خدا نفسى را تأخير نياندازد وقتى اجل و مرگش رسيد، يعنى اجل مطلقى كه حتمى است و حكم شده در آن موقع زنده بميرد، و اجل مقيّد آن اجل معلّق است كه بنده در آن موقع ميميرد، اگر غير از آن قطع اجل او نشود يعنى با مرگ تصادفى و امثال آن نميرد و يا بنا بر مصلحتى كه خدا ميداند چيزى از او كم و يا زياد نشود.

وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ يعنى: داناست باعمال شما و پاداش ميدهد شما را بآن.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 55

نظم آيات و ترتيب آن: ... ص : 55

وجه ارتباط آيات اخيره بماقبلش اينست يعنى اگر خداوند سبحان مى دانست كه شما توبه ميكنيد هر آينه در اجل و سر رسيدن عمرتان تأخير ميانداخت تا وقت ديگر و لكن او ميداند كه شما توبه نميكنيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 56

سوره تغابن ... ص : 56

اشاره

در مدينه نازل شد، ابن عبّاس گويد: غير از سه آيه آخرش كه در مدينه نازل شده، از يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ تا آخر سوره بقيّه از اوّل تا آيه مذكوره در مكّه نازل شده است.

عدد آيات:

باجماع و اتّفاق مفسّرين هجده آيه است.

فضيلت آن: ... ص : 56

ابى بن كعب گويد: پيامبر (ص) فرمود هر كه سوره تغابن را بخواند از مرگ ناگهانى محفوظ ماند، ابن ابى العلاء از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام نقل نموده كه فرمود هر كس سوره تغابن را در نماز واجبش بخواند در روز قيامت شفيع او خواهد بود و شهادت ميدهد نزد كسى كه شهادت او پذيرفته ميشود، آن گاه از او جدا نشود تا او داخل بهشت شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 57

توضيح وجه ارتباط اين سوره با سوره قبل:

چون خداوند سوره منافقان را بذكر امر بطاعت و نهى و منع از معصيت پايان داد اين سوره را به بيان حال مطيعين و گنهكاران شروع نمود و فرمود:

[سوره التغابن (64): آيات 1 تا 5] ... ص : 57

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (1) هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (2) خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ (3) يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (4)

أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (5)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 58

ترجمه: ... ص : 58

بنام خداوند بخشاينده مهربان 1- آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است خداى تعالى را به پاكى ياد ميكنند، پادشاهى از آن اوست و ستايش از آن وى است و او بهر چيز تواناست.

2- اوست آنكه شما را بيافريد پس برخى از شما ناگرونده اند و برخى از شما باور دارنده اند و خدا به اعمالى كه ميكنند بيناست.

3- خداى تعالى آسمانها و زمين را براستى (بحكمت بالغه و غرض صحيح) بيافريد و شما را بنگاشت و صورتهاى شما را نيكو كرد و بازگشت بسوى (جزاى) اوست.

4- آنچه را در آسمانها و زمين است ميداند و آنچه را نهان داريد ميداند و آنچه آشكار ميكنيد ميداند و خداى تعالى بآنچه در سينه ها مخفى است داناست.

5- آيا داستان آنانى كه پيش از شما نگرويدند بسويتان نيامد پس مرارت عقوبت كار خويش را (در دنيا) چشيدند و برايشان (در سراى ديگر) شكنجه اى دردناك است.

تفسير: ... ص : 58

يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ تسبيح اهل تكليف (انسانها) بگفتن (سبحان اللَّه) و تسبيح جمادات بدلالت و اينكه آيه و نشانه يكتايى و پاكى خدا در آنهاست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 59

لَهُ الْمُلْكُ تنها پادشاهى او راست لا غير، الف و لام براى استغراق جنس است، يعنى اوست مالك تمام اينها و تصرّف كننده در آنها هر طورى كه بخواهد.

وَ لَهُ الْحَمْدُ بر تمام اين نعمتها براى اينكه مقصود از آفرينش و ايجاد تمام موجودات آسمانى و زمين احسان بخلق و سود ايشانست بآن وسيله، پس براى اين احسان مستحق حمد و سپاس است.

وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ يعنى: ايجاد ميكند معدوم و نابود

مينمايد موجود را و تغيير ميدهد احوال را چنان كه بخواهد.

هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ يعنى: آفريد و ايجاد كرد شما را از عدم چنان كه خواست و اراده نمود، جبائى گويد: خطاب باهل تكليف (انسان هاى عاقل و بالغ ملتفت) است.

و بعضى گفته اند: بلكه آن خطاب عام و متوجّه عموم خلقت است، و سخن در اينجا تمام و سپس شروع نمود و فرمود:

فَمِنْكُمْ كافِرٌ به اينكه اقرار نكرد كه خداوند او را آفريده مانند دهريّه (و كمونيستها كه منكر خدايند).

وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ زجاج گويد: مردمى كه اقرار دارند به اينكه خداوند آنها را آفريده.

ضحاك گويد: يعنى: پس از شما مردمى هستند كه در باطن كافرند و در ظاهر مؤمن مانند منافقان و از شما افرادى هستند كه در نهانى و باطن مؤمن و در ظاهر و آشكارا كافرند مانند عمّار و دو رفيقش، عطاء بن ابى رياح گويد: يعنى بعضى از شما كافر بخدا و مؤمن به ستارگان، و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 60

بعضى از شما مؤمن بخدا و كافر بستارگان است، اراده نموده كه اين آيه در شأن انواء است، و مقصود از آيه ظاهر و روشن پس معنايى براى طلبيدن مثل اين تأويلات نيست، و معنا اينست كه اهل تكليف دو صنف و گروه اند گروهى از ايشان كافرند كه انواع كفر را شامل ميشود و گروهى از آنها هم مؤمنند، و جايز نيست حمل كردن آيه بر اينكه خداى سبحان دو گروه ايجاد كرده مؤمن و كافر، بجهت اينكه اين را نفرموده بلكه كفر و ايمان را اضافه بآنها و افعال آنها نموده، و براى دلالت ادله عقليّه بر

اينكه اين كفر و ايمان بر حسب اراده و افعال ايشان واقع ميشود، و براى همين امر و نهى و ثواب و عقاب و بعثت انبياء صحيح است، مضافا بر اين اگر جايز بود كه خداى سبحان ايجاد كفر و افعال قبيح و زشتيها را نمايد هر آينه جايز بود كه پيامبرى مبعوث كند كه آنها را دعوت بكفر و گمراهى نموده و او را بوسيله معجزات تأييد نمايد، منزّه و پاك است خداى تعالى از اين كار و فرمود: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها، خلقت خدا آن چنان فطرتى است كه مردم را بر آن ايجاد نمود، و پيامبر (ص) فرمود هر نوزادى بر فطرت توحيد متولّد ميگردد، و از خداى تعالى حكايت نمود كه فرمود: (خلقت عبادى كلّهم حنفاء) ايجاد كردم تمام بندگانم را مخلص و خالص در توحيد و مانند اين حديث (قدسى) اخبار بسيارست.

وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ يعنى: آفريد كافر را و حال آنكه او دانا بود بآنچه از كفر از او سر ميزند، و مؤمن را خلق نموده و حال آنكه دانا بود بآنچه از او از ايمان بظهور ميرسد، پس آنها را بر حسب اعمال و كردارشان جايزه ميدهد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 61

خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ يعنى: بعدل و باحكام صنعت و درستى تقدير و تدبير، و بعضى گفته اند: يعنى براى حق و آن اينست كه عقلاء را آفريد و ايشان را در معرض ثواب بزرگ قرار داد، و ما سواى آنها را خلق كرد به تبعيّت و طفيلى وجود آنها براى آنچه در خلق ما سوايشان براى ايشانست لطف

و محبّت.

(وَ صَوَّرَكُمْ) يعنى: تمام بشر را.

فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ از جهت حكمت و پذيرفتن عقل نه قبول طبع و خلقت، زيرا در جمله و ميان ايشانست كسى كه زيبايى صورت ندارد.

و بعضى گفته اند: پس نيكو نمود صورتهاى ايشان را از جهت قبول كردن طبع و خلقت بعلّت اينكه اين آن مفهوم از زيبايى صورتهاست پس آن مانند قول اوست كه هر آينه البتّه ما ايجاد كرديم انسانى را در زيباترين صورتها و تقويم ها اگر چه در ميان ايشان آدم زشت و بد صورت هم است براى اينكه اين عارضى و باين زشتى مورد اعتناء و توجّه نيست، پس خداوند سبحان انسانى را بر بهترين صورتهاى تمام حيوانات آفريد، و صورت عبارت از سازمان و ساختمان مخصوص است.

وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ يعنى: بسوى خدا در روز قيامت مرجع و مآل است يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ يعنى: آنچه بعضى از شما با بعض ديگر آهسته ميگويد و آنچه از ديگرى در سينه خود پنهان ميكند، و فرق ميان اسرار و اخفاء اينست كه اخفاء اعم است، بعلت اينكه گاهى شخص او مخفى شده و خاطره نفسى او هم مخفى ميشود ولى اسرار در معنى است نه در شخص.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 62

وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ و به باطنهاى آنها، يعنى به رازهايى كه در سينه هاست، سپس خبر داد خداى سبحان به اينكه مردم قرنهاى گذشته باعمال و كردارشان پاداش داده شدند، پس گفت:

أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ يعنى: پيش از اين كفّار.

فَذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ يعنى: بدى عاقبت كفرشان و

سنگينى- امرشان بآنچه رسيدند از عذاب و شكنجه ها سبب هلاك شدن و بيچاره شدند.

وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ يعنى: براى ايشان در روز قيامت شكنجه اى دردناك است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 63

[سوره التغابن (64): آيات 6 تا 10] ... ص : 63

اشاره

ذلِكَ بِأَنَّهُ كانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالُوا أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا فَكَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا وَ اسْتَغْنَى اللَّهُ وَ اللَّهُ غَنِيٌّ حَمِيدٌ (6) زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِما عَمِلْتُمْ وَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ (7) فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (8) يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (9) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ خالِدِينَ فِيها وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (10)

ترجمه: ... ص : 63

6- اين (وبال دنيوى، شكنجه روز قيامت) براى آنست كه پيغمبران ايشان ميآمدند ايشان را با معجزه هاى هويدا، پس گفتند آيا آدميان ما را راه نمايى ميكنند، پس (رسولان را) انكار كردند و روى گردانيدند و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 64

خداى تعالى (از پرستش آفريدگان) بى نياز و ستوده صفاتست.

7- آنان كه كافر شدند پنداشتند كه هرگز برانگيخته نخواهند شد (اى رسول) آرى بگو سوگند به پروردگارم بطور مسلّم شما زنده خواهيد شد، سپس بدانچه كرده ايد خبر داده خواهيد شد اين بر انگيختن براى خداى تعالى سهل است.

8- پس بخداى تعالى و فرستاده او و بآن روشنايى (و بقرآن) كه فرستاديم بگرويد و خدا بآنچه ميكنيد داناست.

9- و بخاطر بياوريد روزى را كه خدا براى قيامت (كه جن و انس در آن جمع ميشوند) شما را گرد آورد اين (روز جمع) روز زيان جستن است و هر كه بخدا ايمان آورد كردارى شايسته بكند خدا بديهاى او را بپوشاند و

او را به بهشتى در ميآورد كه جويهاى آب از زير (قصرها و درختان) آن روانست و هميشه در آنجا جاودانند و اين آن رستگارى بزرگست.

10- آنان كه نگرويدند و آيه هاى ما را دروغ پنداشتند آن گروه اهل آتش دوزخ اند، در حالى كه هميشه در آنجا ميمانند و دوزخ جايگاه بدى است.

قرائت: ... ص : 64

رويس از يعقوب (يوم نجمعكم) با نون قرائت كرده و ديگران با ياء خوانده اند، اهل مدينه و ابن عامر «نكفر عنه و ندخله» با نون خوانده و ديگران با ياء قرائت كرده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 65

دليل: ... ص : 65

دليل ياء اينست كه اسم ظاهر است و آن اللَّه است در هر سه فعل كه مقدّم شده است، و دليل با نون اينست كه آن مانند قول خدا سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ كه آخرش ميفرمايد «لنراه» سپس آمده وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ ... كه ضمير جمع متكلم (نا) آورده است.

اعراب: ... ص : 65

ذلِكَ بِأَنَّهُ، ها ضمير امر شأن است، أبشر مبتداء و جايز است كه آن با اينكه نكره است مبتداء باشد بعلت اينكه حرف استفهام (أ) تجويز شد كه نكره مبتداء شود چنان كه نفى نيز تجويز كرده براى اينكه هر دو آنها غير موجب هستند ميگويند: أرجل فى الدار ام امرأة و لا رجل فى الدار و لا امراءه، و بعضى گفته اند آن فاعل فعل مضمر است كه قول" يهدوننا" آن را تفسير ميكند، مثل اينكه گفته است (أ يهدينا بشر يهدوننا) و البتّه مخفى شدن فعل براى آنست كه استفهام بفعل اوّلى بهتر است از استفهام باسم، و قول خدا" أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا" تقديرش اينست" انّهم لن يبعثوا" پس جمله مذكور سد مسدّ از دو مفعول زعم است، بسبب آنچه كه در آن جارى شده از ذكر حديث كفّار و محدث عنه كه بعث باشد و چون لن در (لن يبعثوا) دليل استقبال است معين است كه ان قبل از آن مخففه از مثقّله مى باشد، براى اينكه لن منع ميكند كه ان ناصبه فعل باشد،" يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ" ظرف لتبعثن است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 66

تفسير: ... ص : 66

چون خداوند سبحان تقدير و بيان نمود آفريده خود را به اينكه اخبار و سرگذشت كفارى كه در گذشته هلاك شده بودند، در دنبال آن سبب هلاك نمودن ايشان را بيان نموده و فرمود:

(ذلِكَ) يعنى: اين عذابى كه در دنيا و آخرت بآنها ميرسد.

بِأَنَّهُ كانَتْ تَأْتِيهِمْ يعنى: بسبب اينست كه ميآمد ايشان را.

رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ از نزد خدا بدليلهاى واضح و معجزه هاى آشكار.

فَقالُوا پس ايشان گفتند:

أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا لفظ آن مفرد و مقصود آن جمع

است بر طريق جنس بدلالت قول خداوند" يهدوننا" و مقصود اينكه آيا مخلوقى مانند ما ما را بسوى حق هدايت ميكند و به غير دين پدران ما ما را ميخواند، آنها اين جمله را براى كوچك كردن و توهين نمودن ايشان مر بشر را كه رسولانى از خدا بامثالشان باشند، و كبر ورزيدند از پيروى آنان گفتند:

(فَكَفَرُوا) پس كافر شدند بخدا و انكار كردند پيامبران او را.

(وَ تَوَلَّوْا) يعنى: اعراض كردند از پذيرفتن از ايشان و تفكّر در آيات آن رسولان.

وَ اسْتَغْنَى اللَّهُ و خداوند بى نياز است به سلطنتش از طاعت بندگانش، و فقط آنها را تكليف نموده براى نفع و سود خود آنها نه براى حاجت و نيازى از او بعبادت ايشان.

و بعضى گفته اند يعنى: خداوند بى نياز است بآنچه اظهار نمود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 67

براى ايشان از برهان آوردن و روشن نمودن از بيان بيشترى كه ايشان را دعوت برشد و هدايت نمايد.

وَ اللَّهُ غَنِيٌّ حَمِيدٌ يعنى: بى نياز است از اعمال شما بآنچه نعمت بر شما داده شكر خواه شماست.

بعضى گفته اند: حميد است يعنى محمود و پسنديده است در تمام افعالش براى اينكه همه آنها احسانست، سپس خداوند سبحان حكايت گفتار كفّار را نموده و فرمود:

زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا ابن عمر گويد زعم مرادف دروغ است، و شريح گويد زعم كنايه از دروغ است، خداوند سبحان بيان نمود بعض چيزها را كه براى آن كفر را بر ايمان اختيار كردند و آن اينست كه ايشان اقرار به بعث و نشور نكردند پس پيامبر را امر نمود كه ايشان را تكذيب نمايد و فرمود:

(قُلْ)

بگو اى محمد.

بَلى وَ رَبِّي يعنى و قسم به پروردگارم.

(لَتُبْعَثُنَّ) يعنى: مؤكد نمود تكذيب آنها را بقول خودش" بلى و به قسم، سپس قسم را مؤكّد نمود بلام و نون و فرمود:

ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِما عَمِلْتُمْ يعنى: هر آينه البتّه شما را خبر داده شد، و باعمالتان محاسبه گرديده و پاداش داده خواهيد شد بر آن.

(ذلِكَ) و اين بعث و حساب با جمع كردن شما و پاداش دادن بشما.

عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ آسان و سهل است بر خدا و مشقتى او را نيست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 68

(فَآمِنُوا) پس ايمان آوريد اى گروه عقلاء.

بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا بخدا و پيامبر او و بقرآنى كه ما نازل نموديم.

خدا قرآن را نور ناميد براى آنچه در آنست از دليلها و حجتهايى كه رساننده بحق است، پس آن را تشبيه به نورى كه رهنمون و رهبرى بسوى راه مى كند نمود.

وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ و خدا بآنچه ميكنيد داناست.

يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ روزى كه خدا شما را جمع ميكند براى روز قيامت يعنى اين بعث و جزاء در روزى خواهد بود كه در آن روز خلق اوّل و آخر جمع ميشوند.

ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ و آن از باب تفاعل از غبن است و آن شر و بدى را گرفته و خير را ترك نموده يا بعكس خير را گرفته و شر را ترك نموده پس مؤمن حظ خود را از دنيا ترك و از آخرت گرفته، پس آنچه براى او شر بوده ترك كرده و آنچه براى او خير بوده گرفته، پس غبن دارد و كافر حظّش را از آخرت

ترك كرده و از دنيا گرفته، پس ترك خير نموده و شر را گرفته پس مغبونست، پس در اين روز غابن و مغبون ظاهر ميشوند.

قتاده و مجاهد گويند: يوم التغابن روزيست كه اهل بهشت و اهل دوزخ غبن دارند، و از پيامبر (ص) در تفسير اين آيه فرموده هيچ بنده مؤمنى نيست كه داخل بهشت شود مگر اينكه جايگاه خود را از آتش ميبيند كه اگر گناه كرده بود در آنجا بود تا اينكه زياد شكر خدا نمايد و نيست هيچ بنده اى كه داخل آتش شود مگر اينكه مكان خود را از بهشت ميبيند ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 69

اگر كار خوب كرده بود، تا اينكه حسرتش زياد شود.

وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ و كسى كه ايمان بخدا آورده و عمل صالح انجام دهد گناهان او بخشوده شود.

وَ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً و او را داخل نمايد بوستانهايى كه از زير قصرها و درختان آنها نهرها جارى و در آن جاودان براى هميشه بمانند، يعنى: در آن براى ابد و هميشه بوده و آنچه از نعمتها در آن است هرگز فانى نميشود.

ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ يعنى: اين رستگارى چنانيست كه چيزى در جنب و كنار آن در بزرگى نيست.

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا و آن كسانى كه كافر بخدا شدند.

وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا و تكذيب كردند به حجتها و دليلهاى ما.

أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ خالِدِينَ فِيها وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ آن گروه اصحاب آتش و براى هميشه در آن خواهند بود و بد است مصير آنها يعنى:

مرجع و بازگشت آنان.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25،

ص: 70

[سوره التغابن (64): آيات 11 تا 18] ... ص : 70

اشاره

ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (11) وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ (12) اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (13) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (14) إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (15)

فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا وَ أَنْفِقُوا خَيْراً لِأَنْفُسِكُمْ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (16) إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ (17) عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (18)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 71

ترجمه: ... ص : 71

11- هيچ پيش آمد بدى (بهيچ كس) جز بفرمان خدا نرسد و هر كه خداى را تصديق كند دل او را راه نمايد (تا آنكه بداند مصيبت به اراده اوست) و خدا بهمه چيز داناست.

12- خداى را فرمان بريد و پيغمبر را اطاعت كنيد پس اگر روى بگردانيد وظيفه فرستاده ما فقط رسانيدن آشكار است.

13- خداى يكتاست كه جز او هيچ معبودى بسزا نيست پس بايد مؤمنان بخداى توكل كنند.

14- اى كسانى كه ايمان آورده ايد البتّه برخى از زنان و فرزندانتان شما را دشمنند پس از ايشان حذر كنيد و اگر (از جرمهايى كه كرده اند) درگذريد و چشم پوشى كنيد و (عذر ايشان را) بپذيريد، پس خدا آمرزنده و مهربانست.

15- مالها و فرزندان شما فقط آزمايشى است و نزد خدا پاداشى بزرگست.

16- پس هر آنچه

ميتوانيد از (موجبات عذاب) خداى تعالى بپرهيزيد و (پندش را) بشنويد و فرمانبردارى كنيد و مالى را كه بهتر است براى خويشتن انفاق كنيد و هر كه از بخل نفس خود را مصون دارد (و از بذل مال امساك نكند) پس آن گروه خود رستگارند.

17- اگر خداى را وامى نيكو دهيد (اگر در راه او انفاق شايسته كنيد) پاداش آن را (از يك تا هفتصد و تا غير متناهى) براى شما زياد گرداند و گناهان شما را (ببركت انفاق) بيامرزد و خداى سپاس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 72

داران را پاداش دهنده و بردبار است.

18- داناى نهان و آشكار است تواناى درست كردار (يا دانا) مى باشد.

قرائت: ... ص : 72

در شواذ طلحة بن مصرف (نهد قلبه) قرائت كرده و سلمى يهد قلبه خوانده بضم يا و باء بنا بر اينكه مجهول باشد، و عكرمه و عمر بن دينار يهد قلبه با همزه خوانده و مالك بن دينار بهدا بالف قرائت نموده.

دليل: ... ص : 72

كسى كه يهدا با همزه خوانده بمعنى اطمينان گرفته، يعنى قلبش مطمئن است چنانچه خداوند سبحان فرموده: و قلبه مطمئن بالايمان و كسى كه با الف خوانده پس او همزه را براى تخفيف سبك نموده و الف آورده است.

شأن نزول: ... ص : 72

ابن عبّاس و مجاهد گويند: آيه مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ درباره قومى نازل شده كه قصد هجره نمودند ولى زنها و فرزندان آنها مانع از هجرت آنها شدند.

تفسير: ... ص : 72
اشاره

سپس خداوند سبحان فرمود:

ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ يعنى: نيست هيچ مصيبتى كه بشما برسد.

إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ مگر باذن خدا.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 73

مصيبت چيست؟: ... ص : 73

مصيبت صدمه و زيانيست كه بصاحبش ميرسد مانند تيرى كه (بايد به دشمن اصابت كند) ولى بصاحبش ميخورد.

و اگر گفته شود خداوند سبحان اين را تعميم داده با اينكه بعضى از مصائب ظلم بنظر ميرسد، در حالى كه خداوند اذن بظلم نميدهد فرضا از اينكه خود بكند (چنان كه فرمود: وَ ما رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ، پروردگار تو ستمكار به بندگان نيست).

گوئيم: براى اينكه هيچ يك از آنها نيست مگر اينكه خداوند اذن در وقوع و يا تمكن از آن را ميدهد، و اين اذن براى فرشته موكّل بآن بنده است. مثل اينكه باو گفته شود جلوى وقوع اين مصيبت را مگير، و گاهى پيش آمد مصيبت با امكاناتى از خداست، پس مانند اينست كه اذن داده بر اينكه بوده باشد.

بلخى گويد: إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ، مگر به آزاد گذاردن ميان شما و كسى كه اراده ميكند درباره شما ستم نمايد.

و بعضى گفته اند: بِإِذْنِ اللَّهِ مخصوص در كارهائيست كه خداى تعالى ميكند و يا فرمان آن را صادر مينمايد.

و بعضى گفته اند: إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ: يعنى مگر بعلم خدا بمعناى اينكه مصيبتى بشما نميرسد مگر اينكه خدا داناى بآنست.

وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يعنى: تصديق خدا نموده و راضى بقضاء او باشد.

يَهْدِ قَلْبَهُ يعنى: خداوند قلب او را هدايت نموده تا اينكه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 74

بداند آنچه باو رسيده بعلم خداست، پس صبر نموده و جزع نكند تا اينكه بثواب و اجر آن برسد.

ابن

عباس گويد: يعنى كسى كه ايمان بتوحيد و يكتايى خدا آورده و در موقع رسيدن مصيبت صبر كند قلب او را هدايت و رهنمونى نموده براى استرجاع كه بگويد: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، البتّه ما بنده و آفريده و ملك خدا و مسلما ما بسوى او بازگشت خواهيم نمود.

مجاهد گويد: يعنى قلب او را ارشاد نموده كه اگر مبتلايش نمود صبر كند، و اگر چيزى باو عطا شد شكر كند و اگر ستمى باو رسيد صرف نظر نموده و ببخشد.

و بعضى از ايشان در معناى آن گفته اند: كسى كه در موقع نعمت ايمان بخدا آورد ميداند كه آن فضل خداست قلبش هدايت شود، بشكر و سپاس خدا و كسى كه در موقع بلا و گرفتارى مؤمن بخدا باشد ميداند كه آن عدل است از خدا، قلبش براى شكيبايى هدايت شود، و كسى كه در موقع آمدن قضا و حكم پروردگار مؤمن باشد قلبش بتسليم و رضا هدايت شود.

وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ و خدا بهر چيز داناست، پس هر كس را بآنچه عمل كرده پاداش ميدهد.

وَ أَطِيعُوا اللَّهَ پيروى كنيد خدا را در تمام آنچه شما را بآن فرمان داده.

وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ در تمام آنچه براى شما آورد و شما را بسوى آن خواند و در تمام آنچه بشما امر نمود و يا شما را از آن منع كرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 75

فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ يعنى: پس اگر شما از قبول آن اعراض و دورى كرديد.

فَإِنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ يعنى: بر پيغمبر ما نيست مگر تبليغ رسالت و البتّه آن را نمود، و مقصود اينكه بر او

نيست زجر نمودن بر شما كه بحق برگرديد فقط بر اوست رسانيدن ظاهر آشكارا، پس براى اختصار حذف نموده.

اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خدايى كه جز او معبودى نيست و عبادت شايسته نيست مگر بر او.

وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ و توكّل واگذار نمودن كارهاست باو و خشنود بتقدير او بود و اطمينان و اعتماد بتدبير او داشتند، و البتّه خداوند بندگانش را امر باين فرموده، پس براى ايشان سزاوار است كه در ساير حالاتشان اين مطلب را درك كنند.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ يعنى: اينكه بعضى از ايشان موصوف باين صفت ميباشند و براى همين بلفظ (من) كه براى تبعيض است آورد، و ميگويد البته بعضى از اين گروه دشمن شما در دين هستند، پس از ايشان حذر كنيد و احتياط كنيد كه آنها را پيروى نمائيد.

و بعضى گفته اند: كه خداوند سبحان اين مطلب را فرمود براى اين است كه بعضى از همسرها و فرزندان هستند كه آرزوى مرگ شوهر و پدر را مى كنند كه ميراث او را ببرند و هيچ دشمنى بدتر نيست از آنكه آرزوى مرگ ديگرى را كند كه مال او را بستاند و همين طور هستند بعضى از آنها كه تو را براى سود شخصى وادار بمعصيت كنند و دشمنى از جهت عداوت سخت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 76

تر نيست از آنچه براى سود و منفعت خود ضرر تو را اختيار كند.

عطاء گويد: يعنى قومى قصد جهاد نمودند پس زن و فرزندشان او را بازداشت.

مجاهد گويد: قومى را اراده نموده كه قصد طاعت خدا نمودند پس آنها

را منع كردند.

وَ إِنْ تَعْفُوا يعنى: عقاب آنها را ترك كنيد.

وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا يعنى: از آنها بگذريد و بپوشانيد آنچه از آنها در گذشته سر زده و اظهار نكنيد اگر بحال خوبى برگشتند، و اين مطلب براى اين بود كه مرد از اين گروه وقتى مهاجرت ميكرد و ميديد مردمى كه از او پيشى گرفتند بمهاجرت و در دين دانا شدند مصمّم ميشد كه زن و فرزندى كه او را از مهاجرت بازداشتند شكنجه و تعقيب كند، و اگر در دار هجرت (مدينه طيّبه) باو ملحق ميشدند بر آنها چيزى نميدادند، پس خداوند سبحان آنها را امر ببخشش و گذشت نمود.

فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ پس البته خدا گناهان شما را ميآمرزد و بر شما رحم ميكند.

جبائى گويد: اين مطلب تعميم دارد يعنى اگر شما از كسى كه بر شما ستم نمود گذشتيد و از او صرف نظر نموديد پس البته خدا بسبب اين گذشت شما بسيارى از گناهان شما را ميبخشد.

َّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ

يعنى: آزمايش و گرفتارى و سختى- تكليف بر شما و اشتغال و سرگرمى از امر آخرت است، پس البته انسانى بوسيله مال و فرزند در جرائم و گناه واقع ميشود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 77

ابن مسعود گويد: هيچ يك از شما نگويد اللّهم انّى اعوذ بك من الفتنة بار خدايا بتو پناه ميبرم از فتنه، براى اينكه هيچ يك از شما كه به مال و اهل و فرزند برگردد مگر اينكه او مشتمل بر فتنه است، و لكن بگويد اللّهم انّى اعوذ بك من مضلّات الفتن، بار خدايا پناه ميبرم بتو از فتنه هاى گمراه

كننده.

عبد اللَّه بن بريده از پدرش روايت نموده كه پيغمبر (ص) موعظه مى فرمود مردم را پس حسن و حسين (ع) در حالى كه دو پيراهن سرخ در بر داشتند و بزمين مى افتادند آمدند، پس رسول خدا (ص) از منبر پائين آمده و آنها را برداشت بالاى منبر برد و بر دامن خود نشانيد، و گفت راست گفت خداى عزّ و جلّ،نَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ

، جز اين نيست كه مال و فرزندان شما فتنه هستند، نگاه كردم باين دو طفل كه ميآيند و ميفتند پس صبر نكردم تا حديث خود را قطع كرده و آنها را برداشتم سپس خطبه اش را شروع كرد.

اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ

يعنى: ثواب بسيار و آن بهشت است پس خدا را بسبب اموال و اولاد گناه نكنيد و آنها را بر آنچه نزد خدا از اجر و نعمت است اختيار ننمائيد.

فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ يعنى: آنچه طاقت و توانايى داريد بترسيد.

و اتقاء خوددارى از پستيهاست بدورى كردن از آنچه هواى نفس ميخواند بسوى آن.

و منافاتى بين اين و بين قول خدا كه فرموده: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 78

بترسيد از خدا حق ترسيدن نيست، براى اينكه هر كدام از اين دو تقوا التزام به ترك تمام گناه هاست، پس كسى كه اين كار را نمود البتّه عقاب خدا را اجتناب و پرهيز كرده، براى اينكه كسى كه كار زشتى نكرد و بواجبى هم اخلال ننمود براى او عقابى نخواهد بود مگر اينكه در هر يك از دو كلام بيان اينست كه تكليف بنده را ملزم نميكند مگر در آنچه طاقت و توانايى

دارد و هر يك از دو امر را خداوند فرمان داده و آنها مشروط باستطاعت مى باشد.

قتاده گويد: قول خدا فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ، ناسخ قول او، اتقوا اللَّه حق تقاته است مثل اينكه ميگويد: در حال تقيّه و آنچه مانند تقيّه باشد از آنچه در آن مشقت بزرگى است، ولى مقدور است رخصت داده شده «1» و غير قتاده گويد اين ناسخ نيست فقط مبيّن امكان عمل است به هر دو و آن صحيح است.

(وَ اسْمَعُوا) از پيامبر آنچه براى شما تلاوت نمود و شما را موعظه كرده و امر و نهى ميكند.

(وَ أَطِيعُوا) خدا و رسول را اطاعت كنيد.

(وَ أَنْفِقُوا) از اموالتان در راه خدا.

خَيْراً لِأَنْفُسِكُمْ مانند آنست فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ و انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ و ذكر اينها گذشت.

__________________________________________________

(1) مثل دروغ كه با تمام اهميت و بزرگى گناهش در بعضى از موارد رخصت داده شده، يا نظير مسوّغات غيبة يا عناوين ثانويه اى كه مجوّز ميشود فعل منهى را. (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 79

زجاج گويد: يعنى: مقدّم بداريد خوبست براى شما از اموالتان وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ تا اينكه عطا كند حق خدا را از مالش.

فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ پس ايشانند رستگاران بثواب خدا.

امام صادق (ع) فرمود: كسى كه زكات مالش را ادا كند پس البته خدا را از بخل نفسش نگاه داشته.

إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً گذشت معناى آن و اطلاق اسم قرض در اينجا تلطّف در استدعاء و طلب انفاق است.

يُضاعِفْهُ لَكُمْ يعنى: اعطاء ميكند بدل اين انفاق از يك تا هفتصد هر مقدارى كه نهايت و پايانى براى آن نيست، پس

البتّه ثواب صدقه جاودانى است.

وَ يَغْفِرْ لَكُمْ گناه هاى شما را.

وَ اللَّهُ شَكُورٌ يعنى: ثواب و پاداش دهنده بر شكر و سپاس است.

(حَلِيمٌ) تعجيل در عقوبت بندگان نميكند، و اين غايت كرم است.

عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ داناى نهانى و آشكارا، و بعضى گفته اند داناى معدوم و موجودات است، و بعضى گفته اند، داناى محسوس و غير محسوس است.

(الْعَزِيزُ) توانا.

(الْحَكِيمُ) عالم و دانا، و بعضى گفته اند آنكه كارهايش محكم است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 80

سوره طلاق ... ص : 80

اشاره

و اين سوره را سوره نساء كوتاه و كوچك ناميده اند.

ابن مسعود در حديث عده گويد هر كس كه خواهد من با او مباهله ميكنم اين سوره نساء كوتاه نازل شده بعد از قول خدا وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً ... و كسانى كه از شما مى ميرند و همسرانى ميگذارند جز اين نيست كه اراده كرده قول او وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ و زنان حامل و آبستن عدهّ شان اينست كه حمل خود را فرو گذارند و وضع حمل كنند. پس وقتى حامل بودند عدّه آنها وضع حمل و زائيدن آنهاست و اين سوره باتّفاق مفسّرين و قاريان مدنى است.

عدد آيات آن ... ص : 80

از نظر بصريها يازده آيه و از نظر ديگران دوازده آيه است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 81

اختلاف آيات آن: ... ص : 81

در سه آيه است يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً كوفى و مكّى و مدنى اخير است وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ شامى و يا أُولِي الْأَلْبابِ مدنى اوّل است.

فضيلت اين سوره: ... ص : 81

ابى بن كعب از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت كرده كه فرمودند، و كسى كه سوره طلاق را بخواند بر ملّت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله مرده است ابو بصير از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمودند كسى كه سوره طلاق و تحريم در نماز واجب خود بخواند، خداوند او را پناه دهد از اينكه روز قيامت خوف و حزنى باو برسد و از آتش بخشوده شود و خداوند او را داخل بهشت نمايد به تلاوتش اين دو سوره را و به محافظت نمودن آنها كه سوره پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله اند.

توضيح اين سوره و ارتباط آن با سوره قبل:

چون خداوند سوره تغابن را بذكر زنان و احتياط از آنها پايان داد اين سوره را شروع بذكر زنها و احكام و وظائف جدايى و طلاق آنها نمود.

[سوره الطلاق (65): آيات 1 تا 5] ... ص : 81

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَ لا يَخْرُجْنَ إِلاَّ أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لا تَدْرِي لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً (1) فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ وَ أَقِيمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ ذلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً (2) وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْ ءٍ قَدْراً (3) وَ اللاَّئِي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ مِنْ نِسائِكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ

أَشْهُرٍ وَ اللاَّئِي لَمْ يَحِضْنَ وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْراً (4)

ذلِكَ أَمْرُ اللَّهِ أَنْزَلَهُ إِلَيْكُمْ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُعْظِمْ لَهُ أَجْراً (5)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 83

ترجمه: ... ص : 82

1- اى پيغمبر هر گاه خواهيد زنان را (كه صغيره و يائسه و حامله نباشند) طلاق گوئيد پس ايشان را در مدّتشان (در وقت پاكى ايشان از حيض بشرطى كه در آن پاكى با آنان مقاربت و آميزش نكرده باشيد) طلاق دهيد و ايّام عدّه را بشمريد و از (عذاب) خدا پروردگارتان پرهيز كنيد و آنان را (كه طلاق رجعى داده ايد) از خانهايشان بيرون مكنيد و ايشان نيز (از آن جا) بيرون نروند مگر آنكه آن زنان گناهى آشكار بجاى آرند اين مرزهاى خداست و هر كه از حدود خدا درگذرد قطعا بخويشتن ستم كرده است تو نميدانى شايد خدا پس از اين (طلاق رجعى) پيش آمدى تازه (مرد را پشيمان كند يا دوستى زن را در دل او) پديد آرد.

(2) و چون زنان (طلاق داده شده) بآخر عدّه خويش رسيدند به نيكويى ايشان را نگاه داريد (بخوشى رجوع كنيد) يا به نيكويى از ايشان جدا شويد و (چون طلاق دهيد) دو نفر مرد عادل از خودتان را گواه بگيريد و (اى گواهان بوقت حاجت) براى رضاى خدا اداى شهادت كنيد، اين (حكم) پنديست هر كسى را كه بخدا و روز رستاخيز ايمان آورد و هر كه از خدا بترسد براى او خلاصى قرار ميدهيد.

(3) و از آنجا كه گمان نبرد روزى ميدهد و هر كه

توكّل بخدا كند پس او را بس است البتّه خدا بآنچه خواهد از تدبيرش ميرسد بطور قطع خدا براى هر چيزى اندازه اى قرار داده است.

(4) و از زنان شما كه از خون ديدن (بواسطه پيش آمدى) نوميد گشته اند اگر بشك افتاده ايد (كه بواسطه كثرت سنّ است يا بواسطه عارضه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 84

ديگر) و نيز آنان كه حيض نشدند (امّا در سنّى هستند كه مقتضى حيضست) پس عدّه ايشان سه ماهست و زنان باردار عدّه ايشان اينست كه بار خويش را بگذارند (بزايند) و هر كه از (مخالفت حكم) خدا بپرهيزد براى او در كار دشوارش آسانى قرار دهد.

(5) اينكه (گفته شد) حكم خداست كه آن را بسوى شما فرستاده و هر كه از (انتقام) خدا بپرهيزد گناهان او را بپوشد و پاداش وى بزرگ سازد.

قرائت: ... ص : 84

حفص از عاصم قرائت كرده (بالغ) بدون تنوين (امره) را بجرّ بنا بر اضافه بالغ باو و ديگران (بالغ) با تنوين و (امره) را بنصب و در شواذ داود ابن هند ان اللَّه بالغ با تنوين (و امره) با رفع خوانده.

از ابن عبّاس و ابىّ بن كعب و جابر بن عبد اللَّه و علىّ بن الحسين و زيد بن على و جعفر بن محمّد عليهما السّلام است (فطلقوهنّ فى قبل عدّ- تهنّ) روايت شده است.

ابو على گويد: قول خدا بالغ امره بتنوين بالغ و نصب امره بنا بر اينست كه بزودى امر خود را برساند در آنچه اراده ميكند آن را درباره شما پس اين گونه قرائت مطابق اصل است و حكايت حال. و كسى كه اضافه كرده (و بالغ امره)

خوانده تنوين را حذف كرده براى تخفيف و معنى معناى ثبات تنوين است، مثل (عارض ممطرنا) و امّا قول آنكه (فى قبل عدّتهنّ) پس آن تفسير قرائت مشهور است فطلقوهن لعدتهن يعنى در موقع عدّه آنها و مانند آنست قول خدا لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها يعنى در موقع وقت آن و كسى كه (بالغٌ امرُهُ) خوانده پس معنى چنين است: امر او رساننده آنست كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 85

آن را خدا اراده كند و البتّه امر خدا رسيده بآنچه او اراده نموده پس مفعول حذف شده است.

اعراب: ... ص : 85

وَ اللَّائِي لَمْ يَحِضْنَ مبتداء است و خبرش محذوف است براى دلالت كلام بر آن پس وقتى حذف تمام جمله جايز باشد حذف بعض آن جايز است و در صفت نيز آمده اگر چه كم باشد مثل قول خدا: وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ (تؤتاه) كه اين جمله حذف شده است.

تفسير: ... ص : 85
اشاره

خداوند سبحان پيغمبرش فراخواند و گفت: يا أَيُّهَا النَّبِيُّ سپس امّتش را خطاب فرمود و گفت: إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ حسن و غير او گويند براى اينكه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله آقاى مقدّم است، پس وقتى ندا كرده شد و مخاطب شد بخطاب جمع امّتش داخل اين خطابند.

جبائى گويد: تقديرش اينست اى پيغمبر بگو بامّت خود وقتى زنهاى خودتان را طلاق گفتيد پس بنا بر اين پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله خارج از حكم است.

و بنا بر قول اوّل حكم او در امر طلاق حكم امّت اوست و اجماع و اتّفاق هم بر اين منعقد شده است و مقصود اينكه هر گاه تصميم گرفتيد كه زنهاى، خود را طلاق گفته و متاركه نمائيد.

مانند قول خداى سبحان إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ هر گاه به نماز ايستاديد و قول او فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ هر گاه تلاوت قرآن نموديد فَطَلِّقُوهُنَّ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 86

لِعِدَّتِهِنَ

پس آنها را براى زمان عدّه (كه آن مدّت سه طهر است)، طلاق بگوئيد. و زمان عدّه آنست كه در طهر و پاكى كه با او آميزش نكرده طلاق گويد. «1» از ابن عبّاس و ابن مسعود و حسن و مجاهد و ابن سيرين و قتاده و ضحاك و سدى).

پس اين طلاق عدّه است زيرا

اين پاكى، از عدّه محسوب ميشود و در عقب عدّه طلاق حاصل ميگردد. پس مقصود اينست آنها را طلاق دهيد براى پاكى كه از عدّه حساب ميكنند و طلاقشان ندهيد براى حيضشان كه از طهرشان و عدّه شان حساب نميكنند. پس بنا بر اين بر مبناى اصحاب ما عده طهر است و مذهب شافعى هم همين است.

__________________________________________________

(1) علماء اماميّه رضوان اللَّه عليهم اتّفاق كرده اند كه طلاق در طهرى كه با زن آميزش شده و دخول بعمل آمده باطل است. و طهر و پاكى وقتى دخول محقّق نشد از عدّه محسوب ميشود. و پوشيده نيست كه حكمت در عدّه استظهار و بررسى تام است براى پاك بودن رحم از نطفه، و طفل و زنها غالبا در موقع حمل و آبستنى حيض نميشوند. پس ظهور حيض علامت آبستن نبودنست مگر حيض بعد از پاكى از آميزش و مجامعت. پس آن موقع ممكنست سبب حمل و آبستنى باشد زيرا نطفه چند روزى در رحم مانده آن گاه زن حيض شده و در هر حيض از ديوارهاى رحم تخم كوچكى (كه بآن اسپر ميگويند) جدا شده اگر به نطفه برخورد كند بچّه ميشود بنا بر آنچه اطبّاء زمان ما معتقدند پس حيضى كه مدخليّت در پاكى و برائت رحم دارد آن حيض است كه قبل از آن دخول نشده باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 87

ابو حنيفه و اصحاب او گفته اند: مقصود اينست كه قبل از عدّه آنها يعنى در طهرى كه در آن آميزش نشده و عدّه حيض است چنان كه ميگويند توضّأت للصّلوة. وضو گرفتم براى نماز. و لبست السّلاح للحرب اسلحه پوشيدم براى

جنگ.

سعيد بن مسيّب گويد: كه لام براى سببيه است. پس مثل اينكه گفته است طلاقشان بدهيد براى اينكه نگهدارند و شكّى نيست كه اين حكم براى مدخوله است بعلّت اينكه مطلقه قبل از دخول عدّه ندارد و قرآن هم باين موضوع نازل شده در سوره مباركه احزاب و آن قول خداست. فَما لَكُمْ، عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها. پس براى ايشان كه (مدخوله نيستند) عدّه نيست كه آن را نگهدارند و ظاهر آيه اقتضا ميكند كه اگر او را در حيض يا در طهرى كه در آن آميزش كرده طلاق گفت: طلاق واقع نميشود. براى اينكه امر اقتضاء وجوب ميكند. و مبناى شيعه اماميه همين است و باقى فقهاء اسلامى گفته اند كه طلاق واقع ميشود اگر چه بدعت و خلاف دستور و حكم هم باشد «1» و همين طور است اگر جمع بين سه طلاق نمود (و گفت انت طالق ثلاثة). پس البته آن در نزد ابو حنيفه و اصحابش بدعت است اگر چه واقع هم هست، و در نزد محقّقين از اصحاب ما با حصول شرايط صحت طلاق يك طلاق محسوب ميشود.

__________________________________________________

(1) چنان كه قبلا گفته شد حرمت فعل عقلا منافات با صحّت كه ترتيب آثار باشد ندارد لكن صحّت آن متوقّف بر وجود دليل است كه اينجا با وجود نهى مفقود است. (شعرايى)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 88

طلاق شرعى ... ص : 88

طلاق شرعى عبارت است از رها ساختن زن بگشودن گرهى از گرههاء نكاح و آن چنين است كه زن را مخاطب ساخته و بگويد انت طالق. تو رها هستى يا بگويد هذه طالق. اين يله و رها است و اشاره بزن

كند يا بگويد فاطمه دختر زيد طالق يله و رهاست. و در نزد ما (اماميّه) بغير اين لفظ طلاق واقع نميشود. بچيزى از كنايه ما طلاق خواه قصد طلاق بكند يا نكند طلاق واقع نميشود. «1»

و در شرح و تفصيل طلاق اختلافات بين فقهاء است كه اينجا محلّ آن نيست. و گاهى جدايى بغير طلاق حاصل ميشود مانند ارتداد (كه شوهر زن از دين اسلام بيرون رود يهودى و يا مسيحى و يا بهايى و ... گردد) و لعان (كه مرد زن خود را با مرد ديگر در حال آميزش و مجامعت ببيند) و مثل خلع نزد بسيارى از اصحاب ما اگر چه اينها را طلاق نميگويند و نيز جدايى حاصل ميشود بسبب فسخ شدن نكاح بچيزهايى مانند (رتقاء يا فتقاء بودن

__________________________________________________

(1) حديثى در تهذيب روايت كرده كه متضمّن اكتفاء بكنايه هم مثل اعتدى. عدّه نگهدار شده سپس شيخ فرموده. حسن بن سماعه گويد اين غلط است طلاق درست نيست مگر چنان كه بكير بن اعين روايت كرده كه بگويد بزن در حالى كه پاك از غير جماع باشد. انت طالق و دو شاهد عادل، هم گواهى دهد پس هر طلاقى كه اينطور نباشد ملغى و باطل است و در تهذيب نيز از زراره از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده كه گفت مردى طلاق زنش يا آزادى غلامش را نوشت آن گاه پشيمان شد و آن را محو كرد حضرت فرمود: اين نه طلاق است و نه عتق تا اينكه بزبان آورده و بگويد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 89

زن كه در مجراى رحم استخوان و يا غدّه اى باشد كه

مانع از جماع شود) و يا بسبب عيبى (مثل عنين بودن مرد) رد شود اگر چه اينها طلاق نيست.

بخارى و مسلم از قتيبه از ليث بن سعد از نافع از عبد اللَّه بن عمر روايت كرده اند كه او زنش را در حال حيض يك طلاق داد. پس پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله امر فرمود كه او را برگردان و نگهدار تا پاك بشود و در خانه او حيض ديگرى به بيند سپس او را مهلت دهد تا از حيضش پاك شود. پس اگر قصد طلاق دادن او نمود وقتى پاك شد پيش از مجامعت و آميزش او را طلاق گويد. پس اين عدّه اى است كه خدا امر كرده براى آن زنها را طلاق گويند.

و بخارى از سليمان بن حرب و مسلم بن عبد الرّحمن بن بشير از بهر و هر دو آنها از شعبه از انس ابن سيرين روايت نموده اند كه گفت: شنيدم پسر عمر ميگفت عبد اللَّه بن عمر زنش را در حال حيض طلاق داد پس پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله شنيد پس او را امر فرمود كه زنش را برگرداند و وقتى پاك شد اگر خواست طلاق دهد. «1»

از على بن ابى طالب عليه السّلام روايت رسيده از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله كه فرمود:

تزوّجوا و لا تطلقوا

. ازدواج كنيد و طلاق ندهيد. كه البتّه

__________________________________________________

(1) اهل سنّت باين كلمه استدلال كرده اند كه طلاق بدعى صحيح است براى اينكه رجوع متصوّر نميشود مگر با صحّت طلاق و ممكن است كه مراد برجوع در اينجا معناى لغوى و آن نگاه دارى زن باشد با بطلان طلاق كه با لفظ امساك وارد

شد. [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 90

طلاق عرش خدا را ميلرزاند.

و از ثوبان روايتى به پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله نسبت داده شده كه فرمودند: هر زنى كه بدون جهت از شوهرش طلاق بخواهد بر او بوى بهشت حرام خواهد بود (يعنى بهشت نخواهد رفت).

ابو موسى اشعرى از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت كرده كه فرمودند كه زنها را طلاق نگوئيد مگر درباره آنها مشكوك باشيد پس بدرستى كه خدا دوست ندارد ذواقتين (مردان طلاق دهنده) و ذواقات (زنان طلاق گيرنده) را.

و انس از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت كرد كه فرمود: كه قسم بطلاق و عتق (آزادى برده گانش) نميخورد و نميدهد مگر منافق اين چهار حديث از تفسير ثعلبى (كه از مفسّرين بزرگ اهل سنّت است) نقل شده است.

سپس خداوند سبحان فرمود وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ يعنى بشمريد طهرهايى را (حيض هايى) را كه بآن معتاد است.

و بعضى گفته اند: يعنى بشماريد اوقات طلاق را تا اينكه براى عدّه طلاق گوئيد. و البتّه خداوند سبحان امر نموده بشمارش عدّه براى اينست كه در آن حق نفقه و سكنى است و براى شوهر در آن حقّ است كه رجوع به باو كند و او را از شوهر رفتن بديگرى بازدارد براى حقى كه بر آن دارد و ثابت شدن نسب فرزند.

پس خداوند تعالى امر باحصاء و شمردن عدّه نموده تا بداند وقت رجوع و وقت فوت و گذشت رجوع و حرمت آن زن را بر شوهرش و سقوط حق نفقه و حقّ سكنى. تا اينكه عدّه طولانى نشود كه مستحقّ نفقه زيادتى گردد يا عدّه كمتر از حدّ خود

شود براى شوهر خواستن.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 91

عده طلاق ... ص : 91

و عدّه نشستن و خوددارى كردن زن است از شوهر تا اينكه مدّت مرتبه در شريعت منقضى شود و آن بر چند قسم است.

1- چند قرء و طهر يعنى پاكى از حيض براى زنهايى كه حيض ميبينند 2- چند ماه براى صغيره اى كه بحدّ حيض نرسيده و مثل آن در چنين سنّى حيض ميبينند و آن دختريست كه 9 سال رسيده و اگر كمتر از اين باشد نزد بيشتر علماء اماميّه عدّه ندارد و بعضى گفته اند عدّه آنها چند ماه است، و فقهاء قائل باين عدّه شده اند و همين طور است زن بزرگ يائسه كه از حيض مأيوس است ولى همسالان او حيض ميشوند «1» عدّه آنها چند ماه است و اصحاب ما آن را تعريف كرده اند كه سنّش از پنجاه سال در غير قرشى و شصت سال در قريشى كمتر نباشد، پس اگر سنّش بيش از اين شد نزد بيشتر علماء ما (اماميّه) عدّه ندارد. «2»

3- زنى كه شوهرش مرده نيز عدّه اش چند ماه است. (چهار ماه و ده روز) 4- عدّه زن حامله كه در تمام صور وضع حمل است مگر عدّه آن زن حاملى كه شوهرش فوت كرده كه آن در نزد اصحاب ما (اماميّه) دورترين مدّت

__________________________________________________

(1) اين مذهب و مبناى سيّد مرتضى و سيد رضى و ابن شهر آشوب است، بظاهر قرآن و لكن يائسه در قرآن در اصطلاح ما غير از اين است.

(2) و بيشتر از علماء ما نبطيّه كه تيره اى از عرب هستند ملحق بقرشيه كرده اند و دليل اين مطلب تجربه است در

اين دو قبيله قرشى و نبطى زيرا حيض خون شناخته نشده است و علامات و نشانه آن معروف است در زنى ديده شود حكم آن بر او مترتب خواهد شد. (شعرانى)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 92

است. و در اين مسئله اختلاف ميان فقهاء است سپس عدّه طلاق حرّه سه طهر (قرء) پاكى بعد از حيض يا سه ماه براى زن آزاد و براى جاريه و كنيز دو طهر يا يك ماه و نيم و وضع حمل (زايمان).

سپس خداوند سبحان فرمود:

وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ از خدا بترسيد و او را در آنچه شما را بآن فرمان داده معصيت نكنيد.

لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَ لا يَخْرُجْنَ ايشان را از منازلشان بيرون نكنيد و البتّه ايشان هم بيرون نروند يعنى در زمان عدّه جايز نيست براى شوهر كه زن مطلّقه معتدّه را از منزلش كه در آن سكونت داشت قبل از طلاق بيرون كند و بر زنهم جايز نيست كه در عدّه از منزلش خارج شود مگر براى ضرورت و و اگر خارج شود گناه كرده است.

إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ مگر آنكه يك عمل زشت آشكار مرتكب شود و كسى كه بفتح ياء (مبيّنة) خوانده مقصود عمل زشت است كه آن را آشكار انجام داده.

علماء درباره فاحشه اختلاف كرده اند. بعضى گفته اند كه آن زناست پس براى اقامه حدّ بر او بايد بيرون آيد (از حسن و مجاهد و شعبى و ابن زيد) ابن عبّاس گويد: آن بد زبانى و خشونت با اهل منزل است، پس بر اهل خانه جايز است او را اخراج كنند و اين از حضرت ابى جعفر باقر و حضرت

ابى عبد اللَّه صادق عليهما السّلام روايت شده است على بن اسباط از حضرت ابى الحسن الرّضا عليه السّلام روايت كرده كه فاحشه ايذاء، و اذيّت خانواده شوهر و فحش دادن بآنهاست.

قتاده گويد: فاحشه نشوز است. پس اگر بناسازگارى و ندادن حق

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 93

شوهر او را طلاق گفت بر اوست كه از منزل شوهرش خارج و بجاى ديگر رود.

ابن عمر گويد: فاحشه بيرون آمدن زن از خانه شوهر است قبل از سپرى شدن عدّه و در روايت ديگرى از ابن عبّاس است كه گويد هر معصيتى كه آشكارا براى خداى تعالى انجام شود آن فاحشه است.

وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يعنى آنچه خداوند سبحان از احكام طلاق، و شروط آن ياد نمود حدود و مرزهاى خدايى است كه نبايد از آن تجاوز نمود.

وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ و كسى كه تجاوز از حدود خدا نموده و بغير آنچه خدا امر و فرمان داده طلاق گويد فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ يعنى در ما بين خود و خداى عزّ و جلّ گناه كرده و از اطاعت خدا تجاوز و به معصيت گرويده و كارى كرده كه بسبب آن مستحقّ عقوبت گرديده است.

لا تَدْرِي لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً نميدانى شايد خداوند بعد از اين كار ديگرى پيش آورد يعنى رأى شوهر در محبّت طلاق عوض شود و در دلش محبّت زناشويى و همزيستى واقع شود براى رجوع او در ما بين طلاق اوّل و طلاق دوّم يا در ما بين طلاق دوّم و سوّم.

ضحّاك و سدى و ابن زيد گفته اند شايد خداوند رجوع و بازگشتى در عدّه پيش آورد و

ايجاد نمايد.

زجاج گويد: وقتى سه طلاق در يك وقت (يك مجلس) داد معنايى براى رجوع و بازگشت شوهر بزنش نيست بجهت قول خدا لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً.

و در اين آيه دلالت است بر اينكه واجب در طلاق اينست كه سه طلاق متفرّق و جدا جدا باشد و جايز نيست جمع بين سه طلاق بعلّت اينكه خداوند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 94

تعالى تأكيد فرموده قولش را فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ را بقولش وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ سپس در تأكيد زياد نمود، بقولش وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ در آنچه خدا براى شما حد گذارد، پس تجاوز از آن نكنيد.

آن گاه بيان فرمود خداى سبحان حقّ زوج و شوهر را در رجوع به قول خودش لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ بيرون نكنيد ايشان را از خانه هاى خودتان پس البتّه زوجه و زن اگر از خانه اش خارج نشد شوهر متمكّن ميشود كه رجوع بآن كند.

سپس دلالت بقول خود نمود وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ بنا بر اينكه كسى كه تجاوز از حدود خدا در طلاق كند حكمش باطل و قول خدا لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً گردد كه تأكيد حدود خدا در طلاق و اعلام به اينكه حقّ رجوع بتمام طلاق منقطع نميشود. پس مثل اينكه فرمود: باميد فائده بسبب رجوع باشيد، پس گاهى خداوند ايجاد ميل و رغبت بعد از طلاق ميكند.

پس اگر گويند خداوند در آيه امر بطلاق عدّه نموده. پس چطور طلاق سنّت را بر طلاق عدّه مقدّم ميداريد. «1»

__________________________________________________

(1) بنا بر مذهب مشهور بين علماء ما طلاق صحيح منحصر بطلاق سنّت و طلاق عدّه نيست بلكه اگر طلاق داد در طهر

و رجوع نمود بدون آميزش و دخول سپس در همين طهر و پاكى طلاق داد طلاق صحيح است و طلاق سنّت اخص از طلاق عدّه و يا بالعكس نيست و اخبار جدّا مختلف است، و قرآن شامل اين طلاق است براى اينكه آن طلاق عدّه است. و احتياط هم نيز مقتضى اينست پس براى زوج حلال نميشود مگر بسبب محلّل (شوهر دوّم) و حسن گويد: رجوع نيست مگر بوطى و آميزش و اين خلاف احتياط است و بهتر جدا و پراكنده بودن طلاق هاست در حال طهر و پاكى و جماع و آميزش ميان آنها. (شعرانى)

. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 95

جواب اينكه طلاق سنّت نيز طلاق عدّه است مگر اينكه علماء رضوان اللَّه عليهم صلاح دانستند كه طلاقى را كه بعد از رجوع طلاق ديگرى بر آن زياد نشده طلاق سنّت بنامند، و طلاقى را بعد از رجوع از طلاق اوّل زياد شده طلاق عدّه و از آنچه تأييد ميكند مطلبى را كه ما بيان كرديم چيزهايى است از اخبار كه در كتب و روايات ايشانست و از گذشتگان خود نقل كرده اند مثل زرارة بن اعين و بكير بن اعين و محمّد بن مسلم و غير ايشان. و از آنها است خبرى كه يونس از بكير بن اعين از حضرت ابى جعفر باقر عليه السّلام روايت كرده فرمود: طلاق اينست كه مرد زنش را طلاق دهد بر طهر و پاكى كه آميزش و جماع نكرده باشد و دو مرد عادل شهادت بر طلاق او بدهند.

سپس آن مرد شايسته تر است كه رجوع بزنش كند مادامى كه سه طهر نگذشته باشد. پس اين

طلاق آن طلاقيست كه خداوند در قرآن بآن امر نموده و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نيز در سنّتش فرمان داده پس هر طلاقى كه براى غير عدّه باشد طلاق نيست.

و از حريز روايت شده كه گفت پرسيدم از حضرت ابا عبد اللَّه صادق عليه السّلام از طلاق سنّت. پس فرمود: طلاقيست كه در طهر غير مواقعه و آميزش با دو شاهد عادل باشد. و طلاق بدون دو شاهد و عدّه جايز نيست و آن قول خدا فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ ...

حسن بن محبوب از علىّ بن رئاب از زراره از حضرت ابى جعفر باقر عليه السّلام روايت كرده كه فرمود هر طلاقى كه بر سنّت و يا طلاق بر عدّه نباشد چيزى نيست (يعنى باطل است).

زراره گويد: بحضرت ابى جعفر باقر عليه السّلام گفتم طلاق سنّت و طلاق عدّه را براى من تفسير فرموده و توضيح دهيد فرمود: امّا طلاق سنّه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 96

اينست كه مرد وقتى قصد نمود زنش را طلاق دهد، منتظر شود تا حيض شده آن گاه پاك شود، پس وقتى از حيضش پاك شده او را بدون اينكه جماع و آميزش كرده باشد با حضور دو شاهد عادل يك طلاق گويد آن گاه او را رها كند تا سه طهرش بگذرد و از او جدا شود و بعد از سپرى شدن مدّت عدّه يكى از خطبه كنندگان و داوطلبان او باشد اگر خواست با او ازدواج كند و اگر نخواست نكند و بر ذمّه اوست مخارج و سكناى آن مادامى كه در عدّه هست و هر دو از يكديگر تا عدّه

منقضى نشده ارث ميبرند.

طلاق عدّى ... ص : 96

و امّا طلاق عدّه: پس وقتى مرد قصد نمود كه زنش را طلاق بگويد به طلاق عدّه. هر آينه منتظر شود كه او حيض ديده و پاك شود از حيضش آن گاه بدون اينكه آميزش و جماع كرده باشد او را يك طلاق دهد و دو شاهد عادل گواهى بر طلاق دهند و بعد همان روز رجوع كند اگر دوست داشت و يا بعد از چند روز پيش از آنكه حيض شود و شاهد بر رجوع و آميزش خود بگيرد و با او باشد تا حيض شود و بعد پاك شود او را بدون جماع طلاق گويد و نيز دو شاهد عادل براى طلاق دوّم بگيرد وقتى خواست قبل از حيض شدنش، و بعد رجوع كند و آميزش نمايد و براى رجوع و جماعش شاهد بگيرد و با او باشد، تا حيض سوّم شود پس وقتى از حيض سوّم پاك شد بغير جماع و آميزش طلاق سوّم داده و شاهد بگيرد. پس وقتى اين كار را نمود زن از او بكلّى جدا شده و بر او حلال نشود مگر زوج ديگرى اختيار كند (كه محلّل او گردد) و روايات در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 97

اين باره از ائمّه هدى عليهم السّلام بسيار است.

پس بنا بر اين در طلاق سنّه او را ترك گويد تا سه طهر بشمرد پس وقتى سه طهر گذشت آن زن بيكطلاق از او جدا شود و وقتى او را بمهر جديدى، ازدواج كرد نزد او خواهد بود بر دو طلاق ديگر. پس اگر طلاق دوّم داد به طلاق سنّه و او را

رها نمود تا عدّه او تمام و منقضى شد. و باو رجوع نكرد از او جدا شود دو جدايى پس اگر بار سوّم با او ازدواج كرد و او را طلاق داد بر او حلال نشود تا اينكه زوج ديگرى (بنام محلّل) بگيرد و اگر خواست بعد از طلاق اوّل و دوّم رجوع كند اين رجوع براى او خواهد بود.

پس روشن شد كه اين طلاق نيز طلاق عدّه است مگر اينكه آنچه ما ذكر كرديم فارق ميان آنهاست.

فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ يعنى پس وقتى نزديك شد اجل و مدّت آنها كه خروج از عدّه است.

فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ يعنى مراجعه كنيد بآنها بآنچه لازم است بر ايشان از نفقه و لباس و مسكن و خوش معاشرتى.

أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ به اينكه آنها را واگذاريد تا از عدّه خارج شوند و از شما جدا گردند و جايز نيست كه مقصود از قول خدا فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ انقضاء اجل و عدّه آنها باشد. براى اينكه شوهر بعد از سر آمدن عدّه صاحب و مالك رجوع نيست بلكه زن در آن هنگام مالك خودش ميباشد و از شوهرش جداست بيك طلاق. و براى اوست كه بهر كس كه خواست از مردان ازدواج و شوهر كند.

وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ و گواه بگيريد دو عادل از خودتان را،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 98

مفسّرين گفته اند: مردها امر شده اند به اينكه در موقع طلاق و موقع رجوع دو شاهد عادل بگيرند تا زن انكار نكند رجوع بعد از انقضاء عدّه را و يا مرد انكار نكند كه من طلاق نداده ام.

و بعضى گفته اند: يعنى شاهد بگيريد بر طلاق براى حفظ دين

خودتان و اين از امامان ما عليهم السّلام روايت شده و بظاهر هم شايسته تر است به علّت اينكه ما وقتى آن را حمل بر طلاق كرديم امرى خواهد بود كه اقتضاء وجوب ميكند و حال آنكه آن شاهدين از شرايط صحّت طلاق ميباشد.

و كسى كه گويد: اين شاهد خواستن راجع برجوع است آن را حمل بر استحباب نموده.

وَ أَقِيمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ اين خطاب بشهود و گواهانست كه آن را براى رضاى خدا و تقرّب بسوى خدا اقامه كنيد نه براى رضاى كسى كه براى او گواهى داده ايد و يا محبّت نسبت بآنكه شهادت بر عليه او داده.

(ذلِكُمْ) اى گروه مكلّفين اين امر حقّ است.

يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ اندرز ميدهد كسى را كه ايمان بخدا و روز آخر آورده. يعنى مؤمنين را امر ميكند بآنكه بسبب اين حدود و مرزهاى الهى منزجر و متنفّر از باطل شوند و مؤمنين را مخصوص به وعظ فرمود براى اينكه ايشان افرادى هستند كه بهره مند بآن ميشوند پس طاعت واجبه در آن وعظ است به اينكه در آن رغبت باستحقاق ثواب پيدا كند از تركش كه عقوبت دارد حذر نمايند و طاعت مندوبه و مستحبّ در آن وعظ است باستحقاق مدح و ثواب بر فعل آن.

و گناهان در آن وعظ و اندرز است از آن و تخويف از فعل آن به

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 99

استحقاق عقوبت و ترغيب در تركش بآنچه مستحقّ ميشود بر اخلال بآن گناهان از ثواب.

وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ در آنچه خدا امر بآن و يا نهى از آن فرموده.

يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً قرار ميدهد براى

او راه بيرون رفتنى، و از هر ناراحتى در دنيا و آخرت (از ابن عبّاس).

از عطاء بن يسار از ابن عبّاس روايت شده كه گفت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله قرائت فرمود: وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً. از شبهات دنيا و از غمرات مرگ و سختيهاى روز قيامت.

و باز از آن حضرت (ص) روايت شده كه فرمود: كسى كه زياد استغفار كند قرار ميدهد خدا براى او از هر غم و غصّه اى فرج و از هر تنگى مخرج و راهى براى بيرون آمدن.

و بعضى گفته اند: يعنى و كسى كه طلاق سنّه دهد خدا براى او راهى در رجوع قرار ميدهد.

وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ و روزى ميدهد او را از جايى كه گمان نميكرد (از عكرمه و شعبى و ضحّاك).

و بعضى گفته اند: كه اين آيه درباره عوف بن مالك اشجعى نازل شده است برسول، دشمنى فرزند او را اسير نمود و آمد خدمت رسول صلّى- اللَّه عليه و آله. و اين مطلب را براى آن حضرت گفته و از تنگدستى بآن جناب شكايت نمود پس پيغمبر (ص) باو فرمود: بترس از خدا و صبر كن و زياد بگو

لا حول و لا قوّة الّا باللّه،

پس آن مرد اين كار را نموده و در آن ميان در خانه نشسته بود پسرش وارد بر او شده و حال آنكه دشمن از او غافل شده بود پس بر شترى از دشمن برخورد كرده و آن را براى پدرش آورد و اين است قول خدا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 100

وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ.

و از حضرت صادق عليه السّلام روايت

شده كه فرمود: بدرستى كه حق تعالى فرمود و يرزقه من حيث لا يحتسب يعنى در آنچه باو داده بركت باو ميدهد.

و از ابى ذر غفّارى از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه فرمود:

بدرستى كه من آيه اى از قرآن ميدانم كه اگر مردم آن را بگيرند هر آينه آنها را كفايت كند، و آن اين آيه است. و من يتّق اللَّه، پس پيوسته آن آيه را، خوانده و تكرار ميفرمود:

وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ و كسى كه توكّل بر خدا كند، پس او را كافى است. يعنى و كسى كه امر خود را بخدا واگذار كند و اعتماد بخوبى تدبير و تقدير خدا نمايد پس او كافى براى اوست امر دنياى او را كفايت نموده، و ثواب بهشت باو دهد و او را طورى قرار ميدهد كه محتاج بديگرى نشود، در حديث آمده هر كس مسرور ميشود كه نيرومندترين مردم باشد پس بر خدا توكّل نمايد.

إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ يعنى ميرسد آنچه از قضاها و تدبيرهايش را اراده كند و هيچكس نميتواند از آنچه او اراده نموده منع كند.

و بعضى گفته اند: يعنى امر او در هر كس كه بر او توكّل كند و يا توكّل نكند نافذ است.

قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْ ءٍ قَدْراً البتّه خدا براى هر چيزى اندازه اى قرار داده. يعنى براى هر چيزى خدا مقدار و اندازه و مدّتى قرار داده نه كم و نه زياد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 101

و بعضى گفته اند: بيان نمود براى هر چيز مقدارى بحسب مصلحت در اباحه و ايجاب و ترغيب و ترهيب چنان كه در

طلاق و عدّه و غير آنها بيان نمود.

و بعضى گفته اند: خداوند البتّه براى هر چيزى از شدّت و رفاهيت وقت و غايتى و پايانى قرار داده كه بآن منتهى ميشود سپس بيان فرمود اختلاف احكام عدّه را باختلاف احوال زنها و فرمود:

وَ اللَّائِي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ مِنْ نِسائِكُمْ و آنهايى كه مأيوس از حيض شدن هستند از زنهاى شما و حيض نميشوند.

إِنِ ارْتَبْتُمْ اگر در شك و ريب شديد پس نميدانيد براى سالخوردگى حيض از آنها برداشته شده يا براى عارضى قطع گرديده است.

فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ پس عدّه آنها سه ماه است و ايشان، آن زنانى هستند كه امثال آنها حيض مى بينند. براى اينكه اگر در سن كسى بودند كه حيض نميشد معنايى براى ارتياب نبود و اين است آن چيزى كه از امامان ما عليهم السّلام روايت شده است.

مجاهد و زهرى و ابن زيد گويند: يعنى اگر شما شك كرديد و ندانستيد كه آيا خون آنها حيض يا استحاضه است. پس عدّه آنها سه ماه است.

و بعضى گفته اند: يعنى اگر درباره حكم آنها شك كرديد و ندانستيد حكم آنها چيست؟

وَ اللَّائِي لَمْ يَحِضْنَ و آنهايى كه حيض نميشوند: تقديرش چنين است و آنهايى كه حيض نميشوند اگر شك كرديد. پس عدّه آنها نيز سه ماه است و اين مدّت حذف شده براى دلالت كلام اوّل بر آن، و آنها زنهايى هستند كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 102

بحيض نرسيده ولى مثل آنها حيض ميشوند بنا بر آنچه بيانش گذشت.

وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ و صاحبان حمل عدّه و اجلشان همينست كه حمل خود را فرو گذارند.

ابن عبّاس گويد:

اين آيه فقط درباره زنان حامل مطلّقه ميباشد و از ائمّه عليهم السّلام هم روايت شده است.

و امّا زنهايى كه شوهرشان فوت نموده اگر حامل و آبستن بودند، پس عدّه آنها دورترين مدّت حمل و عده وفاتست. پس اگر چهار ماه و ده روز، گذشت و نزائيد، زائيدن و گذاردن حمل را منتظر باشد.

ابن مسعود و ابى بن كعب و قتاده و بيشتر فقهاء گفته اند كه آن آيه تعميم در زنان آبستن مطلّقه و شوهر مرده است. پس عدّه آنها وضع حمل و زائيدن است.

پس اگر زن حامل بدو فرزند باشد و يكى را بزايد، براى شوهر كردن حلال نيست تا تمام بچّه هاى خود را بزايد براى قول خدا أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ اينكه حمل خود را فرو گذارند.

و اصحاب ما روايت كرده اند كه اگر آن زن يكى را زائيد عصمت و نگهدارى او از شوهرش منقطع ميشود و براى او جايز نيست كه خود را براى ديگرى عقد كند تا فرزند ديگر را كه حامل بوده بزايد.

و امّا اگر شوهرش فوت كرده باشد و پيش از چهار ماه و ده روز بزايد واجب است بر او كه صبر كند تا چهار ماه و ده روز او تمام شود.

وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ و كسى كه در تمام آنچه مأمور باطاعت شده پرهيزكارى كند يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْراً قرار ميدهد براى او در كارش آسانى و سهولت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 103

يعنى بر او امور دنيا و آخرت آسان شود يا بفرج و گشايش زود و يا عوضى كه در آينده و آخرت باو بدهند.

و بعضى گفته اند: يعنى فراق و جدايى

اهلش بر او آسان شود و غم و غصّه از دلش زايل گردد.

(ذلِكَ) يعنى آنچه خداوند سبحان از احكام طلاق و رجوع و عدّه ذكر نمود.

أَمْرُ اللَّهِ أَنْزَلَهُ إِلَيْكُمْ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ امر و فرمان خداست كه بسوى، شما نازل فرموده و كسى كه بترسد خدا را بطاعت و پيروى از او.

يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ بپوشاند از او گناهانش را از اين نماز تا نماز ديگر و از اين جمعه تا جمعه بعد.

ربيع گويد: خداوند حكم فرموده بر خودش كه هر كس بر او توكّل كند او را كفايت نمايد و كسى كه ايمان باو آورد هدايتش نمايد و كسى كه او را قرض دهد پاداشش دهد و كسى كه اعتماد باو كند نجاتش دهد و كسى كه دعا كند اجابتش نمايد و او را جواب گويد. و تصديق اين در كتاب خدا عزّ و جلّ است 1- وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ «1». 2- وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ «2» 3- إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ «3» 4- وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ «4» 5- وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ «5».

وَ يُعْظِمْ لَهُ أَجْراً در آخرت و آن ثواب بهشت است.

__________________________________________________

(1) سوره طلاق آيه 3

(2) تغابن آيه 11

(3) تغابن آيه 17

(4) آل عمران 101

(5) سوره بقره آيه 186

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 104

[سوره الطلاق (65): آيات 6 تا 10] ... ص : 104

اشاره

أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ وَ لا تُضآرُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِنَّ وَ إِنْ كُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَيْهِنَّ حَتَّى يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ

بِمَعْرُوفٍ وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى (6) لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً (7) وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ فَحاسَبْناها حِساباً شَدِيداً وَ عَذَّبْناها عَذاباً نُكْراً (8) فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها وَ كانَ عاقِبَةُ أَمْرِها خُسْراً (9) أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِيداً فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً (10)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 105

ترجمه ... ص : 105

(6) و زنان (طلاق داده شده) را در مكانى كه خود نشسته ايد به قدر وسع خويش ساكن گردانيد و (در نفقه مسكن) بايشان رنج رسانيد براى آنكه برايشان تنگ گيريد و اگر آنان حامله باشند خرج ايشان را بپردازيد تا بار خويش را بنهند و اگر (فرزندان را) براى شما شير دادند پس مزد شير دادن ايشان را بآنها بپردازيد و (اى پدران و مادران درباره شيردادن) فرمان يكديگر بنيكويى ببريد و اگر سخت گيرى (با هم مخالفت) كنيد، پس ديگرى او را شير خواهد داد.

(7) و بايد صاحب توانگرى از گشايش خويش (بزن مطلّقه شير دهنده) نفقه و خرجى دهد و هر كه روزى بر او تنگ شده باشد پس بايد از آنچه خدا باو عطا كرده است نفقه دهد خدا هيچ كسى را جز بآنچه آن كس را داده است تكليف نكند بزودى خداى تعالى از پس دشوارى آسانى (از پس تنگدستى توانگرى) خواهد داد.

(8) و چه بسيار از اهل شهرى كه از فرمان بردارى پروردگار خويش و پيغمبران او سركشى كردند

پس (در روز قيامت) حسابشان را به سختى كشيديم و عذابشان را بزشتى داديم.

(9) پس اهل آن شهر عقوبت كار خود را چشيدند و سرانجام كارشان زيان كارى بود.

(10) خداى تعالى براى ايشان شكنجه اى سخت آماده كرده است پس از (موجبات شكنجه) خدا بپرهيزيد اى خردمندان آنان كه ايمان آورده ايد البتّه خدا ذكر (قرآن) را بسوى شما فرستاد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 106

قرائت: ... ص : 106

روح از يعقوب مختلف قرائت كرده (من وجدكم) بكسر واو و حال آنكه قرائت بضمّ واو است.

ابن كثير: (و كاين) بمدّ و همزه خوانده و باقى از مفسّرين و قاريان و كايّن بهمزه و تشديد خوانده اند.

دليل ... ص : 106

گفته ميشود وجدت فى المال جدة، يافتم در مال توانگرى را و وجد بفتح واو و وجد بضمّ واو و وجد بكسر واو به پيگيرى سه حركت فتح و ضمّ و كسر بر واو و وجدت الضّاله وجدانا يافتم گمشده را يافتنى و وجدت من الحزن وجد او يافتم از غم و اندوه خوشحالى و من الغضب موجدة و وجدانا و يافتم از غضب تحريك احساسات درونى را.

و كايّن: اصل آن اىّ بوده، كاف جارّ بر آن داخل شده چنان كه بر ذا در كذا داخل شده، پس محلّ كاين رفع است بواسطه مبتداء شدن چنان كه كذا همين طور است و براى كاف محلّى نيست چنان كه كاف در كذا هم چنين است.

ابو على گويد: مانند اين است در اينكه حرف جرّ بر مبتداء داخل شده و با مجرورش در محلّ رفع قرار ميگيرد قول ايشان: بحسبك ان تفعل كذا كافيست تو را كه اين كار را بكنى قصد ميكنند حسبك فعل كذا، پس جار و مجرور در محلّ رفع واقع شده است.

ابو زيد گويد:

بحسبك فى القوم ان يعلموا بانّك فيهم غنىّ مضرّ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 107

كافيست تو را از جهت مقام و رتبه در ميان قوم كه بدانند تو در ميان آنها توانگر (مضرّ) (قبيله بزرگ عرب هستى) (شاهد بر بحسبك، است كه جار و مجرور در محلّ رفع و

مبتداء واقع شده است).

و بيشتر عرب (كايّن) را با من استعمال ميكند و همين طور است آنچه (كايّن) در قرآن آمده است «1» و از آنچه را كه در شعر آمده قول شاعر است:

و كايّن بالاباطح من صديق يرانى ان اصبت هو المصابا

و مثل اينكه در اباطح (جمع ابطح محلّ سيل ريك روان و سيّار را گويند و شايد مراد مكّه معظّمه باشد) دوستى دارم كه مصيبت مرا مصيبت خود مى بيند و در غم و غصّه با من شركت دارد. شاهد سر كايّن است، كه مبتداء و با من آمده است.

و كايّن اليكم قاد من رأس فتنة جنود او امثال الجبال كتائبه

و چه بسا از سر و اساس فتنه كه بسوى شما لشكرهايى از هر طايفه مثل كوه ها فرستاده است.

شاهد سر كلمه كايّن است كه در محلّ رفع بجهت مبتداء بودن و با من آمده است.

مقصود و تفسير: ... ص : 107
اشاره

سپس خداوند سبحان بيان فرمود حال زنان طلاق داده شده را در

__________________________________________________

(1) وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ سوره آل عمران آيه 146 وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ ... يوسف آيه 105 فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ حج آيه 45 وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَها ... حج آيه 48 وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ سوره عنكبوت آيه 60 وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ.. محمّد 13 وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها .. طلاق 8 (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 108

نفقه و مسكن. و فرمود:

(أَسْكِنُوهُنَّ) آنها را اسكان دهيد يعنى در منازلتان.

مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ از

همان منازلى كه خودتان ساكن هستيد.

مِنْ وُجْدِكُمْ يعنى از ملك خودتان و آنچه توانايى بر آن داريد (از سدى و ابى مسلم، حسن و جبائى) گويند. من وجدكم از و جدان يعنى از آنچه از مساكن يافته ايد.

بعضى گفته اند: از وسعت و طاقت خودتان از وجدانى كه آن بمنزله قدرت و توانايى است. فرّاء گويد: برميگردد بر آنچه مى يابد. پس، اگر وسعت مالى دارد بر آن زن در مسكن و نفقه توسعه دارد و اگر فقير است پس بر مقدار قدرتش.

و بدون خلاف مسكن و نفقه واجب است براى طلاق داده شده رجعى و امّا زن جدا شده بطلاق خلع و مبارات مورد خلاف است.

اهل عراق گويند مسكن و نفقه برايش لازم است. و اين را از عمر بن خطّاب و ابن مسعود روايت كرده اند. و شافعى گفته براى او مسكن بدون نفقه و خرجى است.

حسن و ابو ثور رفته اند باين مبنى كه براى او نه مسكن است و نه نفقه و اين قول از ائمّه هدى عليهم السّلام روايت شده و اصحاب ما هم همين، مذهب را اختيار كرده اند. و بر آن دلالت ميكند آنچه شعبى روايت نموده گويد: داخل شدم بر فاطمه دختر قيس در مدينه. پس پرسيدم از او از قضاوت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله. گفت شوهرم مرا طلاق بائن داد پس بسوى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شكايت نمودم در حقّ سكنى و نفقه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 109

پس براى من سكنى و نفقه قرار نداد و فرمان داد مرا كه در خانه ابن امّ مكتوم عدّه نگهدارم.

و زهرى از عبد اللَّه

روايت كرده كه فاطمه دختر قيس عيال ابى عمرو ابن حفص بن مغيره مخزومى بود و او با علىّ بن ابى طالب عليه السّلام هنگامى (كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله او را امير يمن فرموده بود) بسوى يمن بيرون رفت. پس فرستاد بسوى زنش فاطمه دختر قيس بيك طلاقى كه از سه طلاقش باقى مانده بود. پس امر كرد عيّاش بن ابى ربيعه و حرث بن هشام كه نفقه او را بدهند.

پس آن دو نفر گفتند قسم بخدا كه براى تو نفقه اى نيست: پس آن زن آمد خدمت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سخن آنان را گفت. پس پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله براى او نفقه قرار نداد و فرمود نفقه براى تو نيست مگر اينكه حامل باشى. پس اجازه خواست منتقل شود از خانه او، پس اجازه اش داد پس گفت اى رسول خدا من منتقل ميشوم فرمود: خانه ابن امّ مكتوم باش، و او چون نابينا بود و نميديد لباسش را نزد او ميگذارد و او وى را نميديد، پس آن قدر نزد ابن امّ مكتوم ماند تا عدّه اش تمام شد پس پيغمبر (ص) او را از اسامة بن زيد خواستگارى و با او ازدواج نمود.

شعبى گويد: پس مروان بن حكم قبيصة بن ذويب را فرستاد بسوى فاطمه و از اين حديث سؤال نمود آن گاه مروان (لعنه اللَّه) گفت ما اين حديث را نشنيده ايم مگر از يك زن و ما بزودى ميگيريم همان مذهبى را كه مردم را بر آن يافتيم.

پس وقتى سخن مروان بفاطمه رسيد. گفت قاضى بين من و شما قرآن

ترجمه مجمع البيان في

تفسير القرآن، ج 25، ص: 110

است. كه فرمود: لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ. تا آنجا كه فرمود لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً. بيرون نكنيد زنان را از خانه هايشان- شايد خداوند بعد از اين ايجاد امرى نمايد.

گفت: اين براى آن زنيست كه براى مردش حقّ رجوع باشد و چه امرى بعد از طلاق سوّم ايجاد ميشود سپس فرمود:

وَ لا تُضآرُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِنَّ بزنها ضرر و زيانى نزنيد به تقصير در سكنى و نفقه و لباس كه خواهان ضرر زدن بر ايشان باشيد در تنگ گرفتن تا از خانه بيرون روند.

ابى مسلم گويد: يعنى آن قدر از مسكن و غيره بايشان بدهيد كه آنها را از نشستن و شب ماندن و طهارت داشتن كفايت كند. و تنگ بر ايشان نگيريد تا سكونت بر ايشان دشوار گردد.

وَ إِنْ كُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ يعنى اگر آنها باردار و آبستن باشند.

فَأَنْفِقُوا عَلَيْهِنَّ حَتَّى يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ پس بر آنها انفاق كنيد و بآنها خرجى دهيد تا بار خود را فرو گذارند و بزايند. بعلّت اينكه عدّه آنها فقط به وضع حمل و زائيدن ايشان منقضى ميشود.

خداوند سبحان امر بانفاق و خرجى دادن بر زن مطلّقه آبستن نموده خواه رجعيه باشد و خواه بائنه و قطع شده باشد.

فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ پس اگر بچّه شما را براى شما شير دادند پس اجرت و مزد ايشان را بدهيد. يعنى اگر پس اگر فرزند شما را براى شما شير دادند بعد از بينونيّت و جدايى پس مزد و اجرت رضاع و شير دادن ايشان را بدهيد. يعنى اجرت مثل را.

وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوفٍ و ميان خودتان بخوبى فرمان دهيد، اين

ترجمه مجمع البيان في

تفسير القرآن، ج 25، ص: 111

خطاب بمرد و زن، و ائتمار قبول امر و ملاقات مرد است بقبول كردن.

خداوند تعالى امر فرموده زن شيرده و مردى كه براى او طفل او را شير ميدهد به قبول كردن امر خداى عزّ و جلّ و امر صاحبش اگر خوب باشد.

و بعضى گفته اند: يعنى هر آينه بعضى شما امر بخوبى و نيكويى در شير دادن فرزند كند يعنى برضايت پدر و مادر بعد از وقوع جدايى در اجرت خود پدر و شير دادن فرزند بطورى كه نه زيان بمال پدر بخورد و نه بخود فرزند زياد بر اجرت معمولى نباشد و از شير خوردن معتاد و متعارف فرزند هم كمتر نباشد.

كسايى گويد: اصل ائتمار مشاورت و مشورت با يكديگر است. و از آن است كلمه و آيه (يَأْتَمِرُونَ بِكَ) يعنى مشورت با هم ميكنند. و اقوى در نظر من اينست كه به نيكويى در ميان خودتان در امر فرزند و مراعات مادرش انديشه و تدبير كنيد تا اينكه شفقت و مهر مادرى و غير آنها از فرزند فوت نشود. و بر اين معنى گفته امرء القيس دلالت ميكند.

احار بن عمر و كانّى خمر و يعدو على المرء ما يأتمر

اى حارث پسر عمرو مثل اينكه من خمارم و بر آدمى آنچه ميانديشد نازل ميشود شاهد در كلمه يأتمر است كه بمعناى تدبير و انديشه كردن آمده است.

يعنى آنچه انسانى در خاطر خود فكر و انديشه ميكند براى اينكه مرد چه بسا كارى را كه صلاح نيست فكر ميكند پس بر او نازل شده و او را هلاك ميكند.

وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى پس اگر شير دادن

او بر شما دشوار شد براى آن طفل، ديگرى را اختيار كنيد تا فرزند شما را شير دهد. و مقصود اينست كه اگر در شيردادن و اجرت اختلاف كرديد. پس زن اجنبيه ديگرى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 112

را براى شير دادن او بخواهيد يعنى پدر بچّه مرضعه ديگرى غير از مادر كودك بخواهد.

سپس فرمود: لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ هر آينه صاحب تمكّن و وسعت انفاق كند.

خداوند سبحان اهل توسعه و تمكّن را امر فرموده كه بر زنان شير دهى كه فرزندان خود را شير ميدهند باندازه وسعتشان توسعه بدهند.

وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ يعنى كسى كه برايش توسعه نباشد رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ روزيش پس بايد از آنچه خدا او را رحمت فرموده انفاق كند.

يعنى: و كسى كه روزيش بمقدار قوتش باشد. پس هر آينه به قدر آن و بقدر امكان و طاقتش انفاق كند.

لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها خداوند تكليف نكند كسى را مگر باندازه ايكه او را داده. يعنى مگر بقدر و اندازه آنچه از طاقت او را عطا فرموده و در اين آيه دلالت بر اينست كه خداوند سبحان احدى را بچيزى كه توانايى و طاقت آن را ندارند تكليف نميكند.

سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً بزودى خداوند بعد از تنگى و شدّت فراوانى و سهولت قرار ميدهد. يعنى بعد از تنگى توسعه و بعد از ندارى توانگرى و بعد از سختى و دشوارى كار سهولت و آسانى مرحمت فرمايد و اين تسليت براى صحابه (ياران صفه پيغمبر (ص) است) كه در آن موقع فقر بر بيشتر آنها غلبه داشت. سپس خداوند شهرها را براى ايشان گشود.

وَ

كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ يعنى چه بسا از اهل دهكده و شهرك ها بر خدا و بر پيامبران سركشى و طغيان كردند مقصود اينكه در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 113

معصيت و مخالفت تجاوز از حدّ و مرز بندگى نمودند.

فَحاسَبْناها حِساباً شَدِيداً پس ما محاسبه كرديم حساب سختى به سبب مناقشه و خورده گيرى و طلب و تجسّس بگرفتن حقّ و پرداخت آن.

مقاتل گويد: محاسبه كند خداى تعالى بكارهايى كه در دنيا نموده پس او را بعذاب و شكنجه پاداش دهد و آن قول اوست:

وَ عَذَّبْناها عَذاباً نُكْراً و آنها را عذاب كنيم عذاب شديدى، پس مجازات و كيفر بعذاب را محاسبه قرار داد و آن عذاب استيصال و ناچارى است.

و بعضى گفته اند: آن عذاب آتش است. پس بدرستى كه، لفظ ماضى بمعناى مستقبل است و النكر، منكر و قبيح شديدى است كه مثل آن ديده نشده.

و بعضى گفته اند: بدرستى كه در آيه تقديم و تأخير است. تقديرش اينست. پس ما آنها را عذاب كرديم در دنيا بگرسنگى و قحطى و شمشير، و ساير مصيبتها و بلاها و محاسبه كرديم آنها را در آخرت حساب سختى و گفته شده حساب شديد آن حسابى كه در آن عفو و بخشش نيست.

فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها پس چشيدند سنگينى امر آن سركشى را- يعنى سنگينى عاقبت كفرشان را.

وَ كانَ عاقِبَةُ أَمْرِها خُسْراً و بود عاقبت امرشان خسارت. يعنى:

زيان در دنيا و آخرت و آن قول خداست: أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِيداً مهيّا ساخته خدا برايشان عذاب سختى. يعنى عذاب آتش، و اين دلالت ميكند بر اينكه مقصود، بعذاب اوّل عذاب دنياست.

سپس فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 114

فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ پس بترسيد اى صاحبان عقل و خرد و نكنيد مانند آنچه آن گروه كردند پس بر شما نازل شود آنچه بر ايشان نازل شد سپس اولى الالباب را توصيف فرمود. بقولش:

الَّذِينَ آمَنُوا كسانى كه ايمان آوردند. مؤمنان را مخصوص بذكر فرمود بعلّت اينكه ايشان بسبب ذكر و قرآن منتفع ميشوند نه كافران، آن گاه شروع كرد خداوند سبحان، پس فرمود:

قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً البتّه خدا نازل فرمود بسوى شما ذكر، يعنى قرآن را.

حسن گويد: يعنى پيامبر را و از حضرت صادق عليه السّلام هم همين روايت شده كه مقصود از ذكر پيامبر است.

ترتيب و ارتباط ... ص : 114

وجه پيوست قول خدا وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها. به ما قبلش اينست كه خداوند سبحان بيان فرمود: كه خوف و ترس در مقابل رجاء و اميد است و راه عقلايى و عاقل اينست كه دورى كند از چيزى كه ترسناك است و مقدم بدارد اجتناب و احتراز از ترس را بر رجاء و اميدوارى. و آنكه تقويت مى كند طرف خوف را اينست كه خداوند امّت گذشته را بسبب عصيان و تمرّدشان از امر و فرمان پروردگارشان هلاك و نابود نمود (چون قوم هود و صالح و قوم لوط و شعيب و ديگران).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 115

[سوره الطلاق (65): آيات 11 تا 12] ... ص : 115

اشاره

رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ مُبَيِّناتٍ لِيُخْرِجَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً قَدْ أَحْسَنَ اللَّهُ لَهُ رِزْقاً (11) اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عِلْماً (12)

ترجمه: ... ص : 115

(11) پيامبرى را (بسوى شما فرستاد) كه آيه هاى خداى را كه بيان كننده (احكام) است براى شما ميخواند تا كسانى را كه ايمان آوردند و كردار شايسته كردند از تاريكيها بسوى روشنايى بيرون كند و هر كه بخدا ايمان آورد و كار نيكو بكند او را به بهشتهايى درآورد كه جويهاى آب از زير (قصر و درختان) آن روانست در حالى كه هميشه در آنجا جاويد بمانند. حقّا خدا روزى را براى مؤمن نيكو در بهشت گردانيده است.

(12) خداى يكتا آن ذاتيست كه هفت آسمان و از زمين مانند آنها را آفريد فرمان ميان آنها (بوسيله فرشتگان) فرود آيد تا بدانيد كه خداى تعالى بر آفريدن همه چيز تواناست و تا بدانيد كه خدا بهمه چيز احاطه علمى دارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 116

قرائت: ... ص : 116

اهل مدينه و شام ندخله بنون قرائت كرده و ديگران بياء خوانده اند براى مقدّم شدن اسم اللَّه بر لفظ غيبت و نون هم معنايش معناى ياء است.

اعراب: ... ص : 116

رسولا بر سه وجه منصوب ميشود:

1- بدل از ذكر باشد بدل كلّ از كلّ پس بنا بر اين ممكن است، كه رسول جبرئيل عليه السّلام باشد و ممكن است كه محمّد صلّى اللَّه عليه و آله باشد.

2- مفعول فعل محذوف باشد تقديرش اينست ارسل رسولا و دليل بر اضمار و تقدير، قول خدا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً ميباشد. پس بنا بر اين معناى رسول، محمّد صلّى اللَّه عليه و آله است.

3- اينكه مفعول قول او ذكر او تقديرش اين باشد انزل اللَّه اليكم ان ذكر رسول و رسول دو احتمال دارد: 1- جبرئيل 2- محمّد صلّى اللَّه عليه و آله.

مقصود و تفسير: ... ص : 116

(رَسُولًا)

وقتى مقصود بآن وجه اوّل باشد كه بدل از ذكر و مقصود پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله يا جبرئيل عليه السّلام باشد. پس ممكن است كه مقصود بذكر شرف يعنى صاحب ذكر و شرف پيامبرى كه:

يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ مُبَيِّناتٍ تلاوت كند براى شما آيات روشن، و آشكارا را- يعنى واضحات را.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 117

لِيُخْرِجَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ تا اينكه بيرون آورد كسانى را كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند از تاريكيهاى كفر.

إِلَى النُّورِ بسوى نور ايمان. و بعضى گفته اند: از تاريكيهاى جهل بنور علم و تشبيه ايمان بنور براى اينست كه ايمان مؤدّى بنور قبر و قيامت و بهشت ميشود. و تشبيه كرد كفر را به تاريكى براى اينكه كفر او را به تاريكى قبر و تاريكى دوزخ مى رساند.

وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا- الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً قَدْ أَحْسَنَ اللَّهُ لَهُ

رِزْقاً و هر كه بخدا ايمان آورد و كار نيكو بكند او را به بهشتهايى درآورد كه جويهاى آب از زير قصر، و درختان آن روانست، در حالى كه هميشه در آنجا جاويدان خواهند بود حقّا خدا روزى را براى مؤمن نيكو گردانيده. يعنى عطا كند خدا او را بهتر چيزى كه باحدى عطا كند و اين مبالغه در تعريف نعمتهاى بهشتى است.

اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ خداى يكتا آن ذاتيست كه هفت آسمان و از زمين مانند آنها را آفريد. يعنى و از زمين مثل آسمان در عدد خلق كرد نه در كيفيّت و چگونگى براى اينكه كيفيّت آسمان مخالف با كيفيّت زمين است.

و در قرآن آيه اى نيست كه دلالت بر هفت زمين مثل آسمان كند، مگر اين آيه و خلافى نيست در آسمانها كه آسمان بالاى آسمان است و امّا زمينها پس قومى گفته اند كه آن هفت طبقه زمين است كه بعضى مانند آسمان بالاى ديگريست. براى اينكه اگر آن منضمّ و متّصل بهم باشد يك زمين خواهد بود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 118

و حال آنكه در هر زمينى خلقى هستند كه خداوند آنها را آفريده است چنان كه خواسته است.

ابو صالح از ابن عبّاس روايت كرده كه آن هفت زمين است كه بعضى بالاى بعض ديگر نيست، درياها آنها را از هم جدا و تمام آنها را آسمان سايبانى ميكند و خداوند سبحان داناتر است بدرستى آنچه بعلم خودش اختيار فرمود و بر خلقش مشتبه شد. «1»

و بتحقيق عياشى باسنادش از حسين بن خالد از ابى الحسن عليه السّلام روايت نمود گفت باز

كرد كف دستش را آن گاه گذارد كف راست را بر آن و فرمود: اين زمين دنيا و آسمان دنيا بر آن قبه است. و زمين دوّم بالاى آسمان دنيا و آسمان دوّم بالاى آن قبّه است و زمين سوّم بالاى آسمان دوّم

__________________________________________________

(1) و با اين تفصيل قول ابن عبّاس باعتبار نزديكتر است، پس مسلّم ظاهر اينست كه خداوند تعالى بر مردم احتجاج فرمود بآنچه ميشناختند و معروف نزد ايشان اين است كه آسمانها بر هفت سيّاره و زمين بر هفت اقليم است و اقليم ها هفت طبقه نبودند كه بعضى بالاى ديگرى باشد بلكه همسايه و بعضى در كنار بعض ديگر بوده پس خداوند تعالى برايشان احتجاج فرمود كه شما اعتراف باين داريد پس بدانيد كه خالق آنها خداى عزّ و جلّ است.

و امّا روايت عياشى پس آن تطبيق ميكند بر آنچه اهل هيئت زمان ما معتقد هستند كه هر سيّاره بمنزله زمين است كه بر آن جوّ آسمان احاطه دارد و هر آسمان فضاء محيطى است كه سيّاره در آن جريان و حركت دارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 119

آسمان سوّم بر آن قبّه است تا ذكر كرد چهارم و پنجم و ششم و فرمود: و زمين هفتم بالاى آسمان ششم و آسمان هفتم بر آن قبّه است. و عرش خدا بالاى آسمان هفتم است و آن قول خداى تعالى است سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ.

يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ نازل ميشود امر ميان آسمان و زمين و البتّه امر از طرف خدا در اختيار پيامبر (ص) قرار ميگيرد و آن حضرت بر روى زمين- (مدينه طيّبه و مكّه معظّمه) و

البتّه امر از بالا نازل ميشود از ميان آسمانها و زمينها پس بنا بر اين مقصود اينست فرشتگان اوامر را بسوى پيامبران، نازل مى كنند.

و بعضى گفته اند: يعنى نازل ميشود امر ميان آسمانها و زمينها، از خداى سبحان به زنده بودن بعضى و مردن بعضى و سلامتى قومى، و هلاكت ديگرى و توانگرى فردى و تهيدستى ديگرى، و تدبير كارها همه بر وفق حكمت و صلاح ديد خداست.

لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ براى اينكه بدانيد كه البته خدا بر هر چيز تواناست. يعنى به آفريدن آسمانها و زمينها. و استدلال به اين آيه شده بر اينكه آفريدگار آسمان و زمين قادر بالذّات است.

و نيز عالم بالذّات است بدليل قول او وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عِلْماً و البتّه خدا بهر چيز احاطه علمى دارد. يعنى كه معلومات خدا مشخّص و از هم جدا و ممتاز براى او و بمنزله چيزيست كه خدا بآن احاطه دارد و از او چيزى فوت نميشود. و همين طور است گفته او وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً يعنى او چيزى نيست كه علم بذات او حاصل شود يا بر او احاطه نموده و محاط و محدود گردد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 120

سوره تحريم ... ص : 120

اشاره

مدنى است باجماع مفسّرين دوازده آيه است.

فضيلت سوره تحريم ... ص : 120

ابى بن كعب از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت نموده كه هر كس سوره يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ را قرائت كند خدا باو توبه نصوح عطا فرمايد «1».

توضيح و ارتباط اين سوره با سوره قبل:

چون خداوند در سوره طلاق احكام زنها را در طلاق و غيره مقدّم داشت اين سوره را نيز با احكام آنها افتتاح، و فرمود:

__________________________________________________

(1) شرح توبه نصوح خواهد آمد. (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 121

[سوره التحريم (66): آيات 1 تا 5] ... ص : 121

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (1) قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ وَ اللَّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (2) وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ (3) إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ (4)

عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَيِّباتٍ وَ أَبْكاراً (5)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 122

ترجمه: ... ص : 122

(1) اى پيغمبر چرا چيزى را كه خداى تعالى براى تو حلال كرده (بر خود) حرام ميكنى (باين تحريم) خشنودى زنان خويش را ميطلبى و خدا بس آمرزنده مهربانست.

(2) البتّه خدا (كفّاراتى براى) گشودن سوگندهايتان براى شما مقرّر گردانيد (اگر بواسطه آن كفّاره خلاف سوگند عمل كنيد مؤاخذه نشويد) و خدا شما را يارى ميكند و او داناى درست كردار است.

(3) و (اى مؤمنان بخاطر بياوريد) زمانى را كه پيغمبر (ص) ببرخى از همسران خويش داستانى پنهانى گفت پس آن هنگام آن زن راز را (بزن ديگر) خبر داد خداى تعالى پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله را بافشاى آن راز (از آن) مطّلع گردانيد آن زن گفت كى ترا باين (كه من رازت را فاش كردم) آگهى داد. پيغمبر (ص) گفت خداوند داناى آگاه مرا خبردار ساخت.

(4) (اى دو زن)

اگر (از آزار دل مبارك پيغمبر (ص)- به سوى خدا بازگرديد (براى شما سزاوار است) حقّا دلهاى شما بگناه ميل كرده است و اگر بر آزار پيغمبر (ص) هم پشت شويد پس بيگمان خدا ناصر (و متولّى حفظ) اوست و جبرئيل و مؤمنان شايسته و فرشتگان بعد از نصرت آنان پشتيبان آن حضرتند.

(5) اگر پيغمبر (ص) شما را طلاق گويد بر پروردگارش واجبست، كه همسرانى نيكوتر از شما كه تسليم شونده گان و گرويدگان و فرمان برندگان و توبه كنندگان و پرستندگان رهروان در طاعت خدا و شوهر ديدگان و شوهر ناديدگان باو عوض دهد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 123

(5) اگر پيغمبر شما را طلاق گويد بر پروردگارش واجبست كه همسرانى نيكوتر از شما، گردن نهندگان، تصديق كنندگان، فرمان برندگان توبه كنندگان عبادت كنندگان، رهروان در طاعت خدا (يا روزه داران با هجرت كنندگان) شوى ديدگان و شوى ناديدگان باو عوض بدهد.

قرائت: ... ص : 123

كسايى تنها عرف بتخفيف خواند، و ديگران عرّف بتشديد قرائت كرده و ابو بكر بن عياش هم تخفيف را اختيار كرده گويد و آن از ده حرف و قرائتى است كه من آن را داخل در قرائت عاصم از قرائت علىّ بن ابى طالب عليه- السّلام يافتم تا اينكه قرائت على را درآوردم و آن قرائت حسن و ابو عبد الرّحمن سلمى است. و ابو عبد الرّحمن هر گاه شخصى عرّف با تشديد ميخواند او را با سنگ ريزه ميزد و اهل كوفه تظاهرا عليه با ظاء خفيفه خوانده و ديگران تظاهرا با تشديد قرائت كرده اند.

دليل: ... ص : 123

ابو على گويد: تخفيف در عرف، بمعناى مكافات و مجازات است و (پيغمبر (ص) مجازات كرد بعضى از همسرانش را) و غير از اين هم نيست و جايز نيست كه بمعناى علم و دانستن باشد. براى اينكه هر گاه خدا پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله را بر آنچه در پنهانى باو گفته اظهار نمود اين را دانسته و جايز نيست كه بعضى از اين را بداند و بعضى را نداند با خبر دادن خدا آن حضرت را بر تمام آن و ليكن ميداند تمام آن را و اين چنانست كه مى گويى بكسى كه بدى ميكند يا احسان مينمايد. من اهل احسان را و افراد بد را ميشناسم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 124

يعنى بر مومن پوشيده نيست اين نقطه مقابله اش بد و خوب را ميشناسم.

پس مقصود اينست جازى على بعض. برخى را كيفر داد و از بعضى چشم پوشيد و صرف نظر كرد و مانند آنست آيه و ما تفعلوا من خير يعلمه اللَّه،

فمن يعمل مثقال ذرّة خيرا يره يعنى ميبيند پاداش او را. قول خدا. يرى از رؤيت عين است. و از آنچه را كه كيفر و مجازات كرد بر او يك طلاق دادن حفصه بود. و امّا عرّف بتشديد. پس معنايش معرّفى كرد بعضى را و از پاره ديگر اعراض نمود و او را بر طريق بزرگوارى و چشم پوشى معرّفى نكرد و امّا تظاهرا. پس اصل در آن تتظاهرا بدو تاء بوده پس در قرائت اوّلى را به سبب حذف تخفيف داده شده و در قرائت ديگرى با ادغام و تشديد ذكر شده است.

لغت: ... ص : 124

الحرام: فعل زشتى است كه از آن منع شده است بسبب نهى (لا تزن و لا تشرب، و لا تسرق، زنا نكن، شراب نياشام، دزدى نكن).

و نقيض آن حلال است. و آن نيكو و خوب مطلق است بواسطه اذن در آن.

التحريم: بيان كردن است كه چيز حرام است جايز نيست و تحريم واجب كردن منع و بازداشتن از آن فعل منهى و حرام است.

الابتغاء: بمعنى طلب و خواستن است و از آنست معنى طلب بلندى و برترى كردن بدون حقّ.

التحلة و التحليل: بيك معنى و هر دو مصدر و بمعنى گشودن است براى قول ايشان: حللت له كذا. بر او چنين حلال كردم و گشودم. و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 125

تحلّه اليمين. گشودن قسم كاريست كه تبعات قسم را ساقط ميكند. و يمين مفرد ايمان و آن قسم است و مثل اينست كه از قوّه و نيرو گرفته شده باشد براى اينكه سخنش را بسبب سوگند و قسم تقويت مينمايد.

و بعضى گفته اند: كه آن از جارحه

گرفته شده براى اينكه عادت ايشان بود كه موقع قسم خوردن دست خود را بر دست ديگر ميزدند. بر دست چپ ميزدند.

و الاسرى: انداختن معنى است بدل كسى كه با او حديث شده، بر طريق پنهانى.

و التّظاهر: كومك و يارى كردن بهم است، و ظهير بمعنى معيّن و ياور و ريشه آن از ظهر است كه بمعنى پشت و نيرو ميباشد.

و السّائح: جارى و روان را گويند و عرب به آبى كه هميشه روان باشد سايح گفته سپس مردى را كه همواره در روى زمين مسافرت نمود و شهرها را سير ميكند سايح و سيّاح گويد.

و الثيب: زينت كه بعد از زوال بكارت و دختر از شوهر برگشته است از مادّه ثاب يثوب هنگامى كه برگشت.

و البكر: آن زنيست كه بر حالت اوّل قبل از زوال بكارت باشد.

اعراب: ... ص : 125

در جمع قلوب در قول خدا صَغَتْ قُلُوبُكُما چند وجه گفته شده:

1- تثنيه در معنى جمع است زيرا بمعنى ضمّ چيزى با چيز ديگر است پس جمع را در جاى تثنيه گذارده. چنان كه گفته: وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ و حال آنكه آنها فقط داود و سليمان عليهما السّلام بودند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 126

2- بيشتر چيزى كه در انسان وجود دارد از اعضاء و جوارح دو تا دو تا است مانند دو دست و دو پا و دو چشم و وقتى دو تا را با دو تا جمع شود جمع ميشود. پس مى گوييم دستهاى آنها و چشم هاى آنها آن گاه آنچه در انسان مفرد و تنها باشد حمل بر اين شده تا اينكه حكم لفظ اعضاء انسانى مختلف نشود.

3- اينكه مضاف

اليه دو تا است. پس كراهت داشته اند كه بين دو تثنيه را جمع كنند، پس اوّل از آن دو را بلفظ جمع گردانيده اند. براى اينكه لفظ جمع قلوب از لفظ تثنيه قلبين سبك تر است براى اينكه شبيه به واحد است و باعراب مفرد هم اعراب ميشود و همين طور كه مفرد استيناف- ميشود جمع هم استيناف ميشود ولى تثنيه چنين نيست براى اينكه آن نيست مگر بر يك حدّ و مختلف نميشود.

و بعضى از عربها هستند كه آن را تثنيه آورده و ميگويند: قلبا هما را جز گفتيد: و جمع كرده بين دو لغت را «ظهرا هما مثل ظهور الترسين» تشبيه كرده پشت صحرا را به پشت سپر.

و فرزدق گويد:

بما فى فؤادينا من البث و الهوى فيبرء منهاض الفؤاد المشغف

و آن قدر در دلهاى ما غم و غصّه است كه پرده دل را بريده، و دل را شكسته است. شاهد در اين بيت در كلمه فؤادينا و فؤاد است كه تثنيه و مفرد در يك بيت آمده (و جمع فؤاد افئده است) و بعضى از عربها هستند كه مفرد ميآورند و روايت شده كه بعضى از ايشان خوانده اند (فبدت لهما سوأتهما) و دليل مفرد اينست كه اضافه به تثنيه بى نياز از تثنيه مضاف ميكند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 127

و در لفظ جبرئيل چهار لغت آمده: 1- جبرئيل بر وزن قنديل 2- جبرئيل بر وزن عندليب 3- جبرئيل بر وزن جحمرش 4- جبرئيل بفتح جيم و كسر راء بدون همزه و آن از وزنهاى عرب خارج است بعلّت اينكه آن در عربيت مثل قنديل نيست و البتّه بتمام

اين چهار لغت خوانده شده است و ما گفتيم اختلاف قرائت را در لفظ جبرئيل در سوره بقره.

و بعضى از عربها هستند كه جبرال را بتشديد لام ميگويند. و بعضى از ايشانند كه لام را تبديل بنون نموده و جبران ميخوانند و قول خدا هُوَ مَوْلاهُ در (هو) دو وجه جايز است:

1- اينكه فصلى باشد كه داخل شده تا اينكه فصل ميان نعت و خبر باشد و كوفيها آن را عماد مينامند.

2- اينكه مبتداء باشد و مولاه خبر و جمله خبر انّ است، و كسى كه (مولاه) را بمعنى سيّد و خالق قرار داده وقف بر قول خدا (مولاه) نموده و جبرئيل را مبتداء و صالح المؤمنين را عطف بر آن و ملائكه نيز عطف بعد از عطف قرار داده و ظهير را خبر او و اين جايز است براى اينكه فعيل بر صيغه مفرد و جمع واقع ميشود مانند فعول خداوند سبحان فرموده خَلَصُوا نَجِيًّا پس ظهير مثل نجّى است و قال فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي و گفت پس البتّه ايشان دشمن منند.

و كسى كه (مولاه) را بمعناى ولى و ناصر قرار داده جايز دانسته كه وقف بر قول خدا و جبريل و بر صالح المؤمنين نموده و شروع كند، وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ. پس ظهير راجع بملائكه باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 128

شأن نزول ... ص : 128

گفتار مفسّرين در سبب نزول آيه مذكوره مختلف است. پس بعضى، گفته اند كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وقتى نماز صبح را ميخواند، بر يك يك از همسرانش وارد شده و از آنها تفقّد ميفرمود. و در آن موقع، كسى براى حفصه دختر عمر

بن خطّاب يك كوزه عسل آورده بود. پس هر وقت پيامبر (ص) بر او وارد ميشد او آن حضرت را نگهداشته و از آن عسل به حضرت ميداد و عايشه از توقّف و ماندن حضرت در خانه حفصه ناراحت شده، و بجويره حبشيه كه نزد او بود گفت وقتى پيامبر بر حفصه داخل شد مرا داخل كن تا ببينيم چه ميكند حفصه. پس جويره او را به داستان عسل خبر كرد پس عايشه ناراحت شده و بسوى رفقاى خودش از همسران پيامبر فرستاد و آنها را خبر داد و گفت وقتى رسول خدا (ص) بر شما وارد شد پس بگوئيد ما از تو بوى مغافير (و آن شيره درخت عرفط كه بد بوست) «1» استشمام ميكنيم و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن را مكروه ميداشت و بر حضرتش دشوار بود كه از او بوى بد دريافت شود براى اينكه فرشته نزد او ميآمد.

گويد پس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر سوده وارد شد. گفت من نميخواستم اين مطلب را برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بگويم، آن گاه از عايشه ترسيدم. پس گفتم اى رسول خدا اين بوى چيست كه از شما استشمام ميكنم، شيره و صمغ عرعر خورده ايد فرمود خير و لكن حفصه عسل بمن داده است. سپس بر يك يك زنها كه وارد شد همه همين مطلب را را گفتند. پس عايشه وارد شد و عايشه دماغش را گرفت پس فرمود: براى

__________________________________________________

(1) در فارسى بآن درخت عرعر ميگويند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 129

چى دماغت را ميگيرى؟ عرض كرد من از شما بوى

مغافير شيره عرفط (عرعر) مى يابم آيا مغافير خورده اى فرمود: نه بلكه حفصه عسل بمن خورانيد.

پس گفت مگس عسل از درخت عرعر تغذيه كرده. پس پيامبر فرمود قسم به خدا براى هميشه من عسل نميخورم. پس آن را بر خود حرام كرد.

و بعضى گفته اند: آنكه عسل بر پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله داد ام سلمه بود (از عطاء بن ابى مسلم) و برخى گفته اند بلكه زينب دختر جحش بود.

عايشه گويد: كه پيغمبر (ص) نزد زينب دختر جحش مانده و نزد او عسل ميل ميكرد. پس من با حفصه تبانى كرديم كه پيغمبر (ص) بهر كدام ما وارد شد بگوئيم كه من از تو بوى مغافير مى يابم آيا مغافير خورده اى.

پس بر يكى از آن دو وارد شد. پس آن جمله را گفت. فرمود نه بلكه عسل نوشيده ام نزد زينب دختر جحش و هرگز نزد او نميروم. پس آيات مزبور نازل شد.

و بعضى گفته اند: كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تقسيم كرد روزها را ميان زنهايش. پس چون نوبت حفصه شد گفت اى رسول خدا، من كارى نزد پدرم دارم بمن اجازه بده بروم و پدرم را ديدار كنم پس اجازه به او داد و چون رفت پيامبر فرستاد بسوى كنيزش ماريه قبطيه كه مقوقس پادشاه روم اهداء بآن حضرت نموده بود و او را طلبيد در حجره حفصه و با او آميزش فرمود. پس حفصه آمد و ديد در بسته است نشست پشت در. پس پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در حالى كه عرق از صورتش ميريخت بيرون آمد.

پس حفصه گفت براى همين مرا اجازه دادى كه بروم و كنيزت را

در خانه من آوردى و با او آميزش كنى در روزى كه نوبت من بود بر فراش و بستر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 130

من، آيا براى من احترامى و حقّى نديدى.

پس پيغمبر فرمود: ساكت شو آيا اين كنيز من نيست كه خدا بر من حلال كرده. پس آن بر من حرام باشد براى خشنودى تو. پس اين خبر را به هيچ يك از آنها نگو و اين در نزد تو امانتست.

پس چون پيغمبر (ص) بيرون رفت. حفصه زد بديوارى كه ميان حجره او و عايشه بود. و گفت آيا بتو مژده و بشارت ندهم كه پيغمبر (ص) ماريه را بر خود حرام كرد و خدا ما را از او راحت كرد و آنچه ديده بود بعايشه گفت و آن دو تا هر دو با هم بر ساير زنان پيغمبر تظاهر و دشمنى داشتند. پس نازل شد بر آن حضرت يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ. پس (براى فاش كردن اين سرّ) حفصه را طلاق گفته و بيست و نه روز از ساير زنها كناره گيرى كرد و در مشربه مادر ابراهيم ماريه قبطيّه (كه در مسجد قباء تا امروز باقيست) توقّف فرمود تا آيه تخيير نازل شد (از قتاده و شعبى و مسروق) و بعضى گفته اند: كه پيغمبر (ص) در روزى كه نوبت عايشه بود با كنيزش ماريه مادر ابراهيم خلوت نمود. پس حفصه مطّلع شد و پيغمبر (ص) به او فرمود: اين را بعايشه نگو و ماريه را بر خود حرام كرد و حفصه بعايشه گفت و تأكيد كرد كه كتمان نموده و فاش نكند.

پس خداوند پيغمبرش را بر اين

موضوع خبر داد و آن قول اوست وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً مقصود حفصه است. (از زجاج).

گويد: و چون ماريه را حرام كرد بحفصه فرمود: بعد از او ابو بكر سپس عمر مالك خلافت ميشود. پس شناخت بعضى از آنها را (يعنى حفصه) كه راز نهفته را فاش كرده بود و اعراض از بعضى ديگر كه ابو بكر و عمر مالك

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 131

بعد از او ميشوند نمود و نزديك بهمين معنى را هم عياشى باسنادش از عبد اللَّه بن عطاء مكّى از حضرت ابى جعفر باقر عليه السّلام روايت كرده مگر اينكه در آن اين زياديست كه هر كدام از آنها پدر خود را خبر دادند.

پس پيغمبر (ص) در امر ماريه و آنچه افشاء كرده بودند بروى آنها را توبيخ فرموده. و اعراض نمود از اينكه آنها را در امر ديگرى (كه مربوط به خلافت ابو بكر و عمر باشد) عتاب و ملامت كرده باشد «1»

تفسير و مقصود از اين آيات ... ص : 131

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ خداوند سبحان آن حضرت را از جهت تعظيم، و بزرگداشت و آموختن بندگانش باين نحو صدا زده كه چگونه در هنگام صحبت و گفتگو وى را خطاب نموده و ياد نمايند در ميان سخنانشان.

لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ براى چه حرام ميكنى چيزى را كه خدا بر تو حلال نموده از لذّتها.

تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ يعنى ميطلبى باين رضايت زنان خود را و حال آنكه بر ايشان شايسته تر است كه رضايت تو را جلب كنند. و در اين دليلى نيست كه از آن حضرت گناه بزرگ و يا كوچكى سر زده باشد بجهت اين كه

حرام كردن مرد بعضى از زنان خود يا بعضى از لذّتها را بر خود براى سببى و يا بدون سبب نه قبيح و نه داخل در جمله گناهانست.

و بعيد نيست كه اين خطاب (لِمَ تُحَرِّمُ) صادر شده باشد براى بيرون

__________________________________________________

(1) در بعضى از روايتهاى مربوط باين موضوع نظر و تأمل است، و پيامبر عظيم الشّأن روحى و ارواح العالمين له الفداء اجلّ و ارفع و ازكى از اين است كه اين مطالب در خور ساحت قدسش باشد. على بن ابراهيم در تفسيرش بيانى دارد كه بحقيقت نزديكتر است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 132

كردن ناراحتى از قلب مبارك آن حضرت وقتى كه درباره خشنودى همسران خويش مبالغه فرموده و تحمّل زحمتها و خشونتها و بدرفتاريهاى آنان ميفرمود. و هر آينه جايز و رواست كه گفته شود اگر بانسانى كه بعضى از همسران خود را خشنود نموده چرا اين كار را كرد و تحمّل مشقّت و ناراحتى نمود، و حال آنكه كار زشتى نكرده باشد.

و اگر ما بگوئيم كه آن حضرت را عتاب و ملامت بر اين كار كرده است. براى اينكه ترك تحريم بهتر از فعل آنست. بعيد نيست، براى اينكه نيكوست كه بتارك مستحبّ گفته شود چرا بجا نياوردى، و چرا از آن عدول كردى، و براى اينكه خشنود كردن دل زنها از چيزهاييست كه عقل منكر آن نيست و بطور تحقيق حكايت شده كه عبد اللَّه بن رواحه «1» كه از نقباء و بزرگان بود كنيزى داشت. پس شبى همسرش او را متّهم نمود كه با او آميزش كرده پس بعنوان انكار سخنى گفت. پس همسرش گفت اگر با

او آميزش نكرده اى قرآن بخوان، پس بشعر گفت:

شهدت فلم اكذب بانّ محمّدا رسول الّذي فوق السّماوات من عل و انّ ابا يحيى و يحيى كلاهما له عمل فى دينه، متقبّل و انّ الّتي بالجزع من بطن نحله و من دانها قل عن الخير معزل «2» __________________________________________________

(1) از اصحاب بزرگوار پيغمبر (ص) بوده و در جنگ موته با جعفر بن ابى طالب و زيد بن حارثه شهيد شده است. (مترجم) [...]

(2) علامه شعرانى گويد: ظاهر اينست كه عبد اللَّه براى اسكات زنش مطالب نامربوطى را بهم تلفيق كرد بجهت شوخى و مزاح و جزع و بطن نخله نام دو مكان است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 133

گواهى ميدهم و دروغ هم نگفته ام كه محمّد صلّى اللَّه عليه و آله پيامبر آن چنان خداست از بالاى آسمانها و اينكه پدر يحيى (كه كنيه اوست)، و يحيى هر دوى آنها برايشان در دين عملى است كه قبول كرده اند و البتّه آنكه در جزع و بطن نخله (كه نام دو مكانست) و كسى كه نزديك آن است كم و از خوبى بركنار است. پس گفت زياد كن براى من آيات را.

پس باز سرود:

و فينا رسول اللَّه نتلو كتابه كما لاح معروف مع الصّبح ساطع اتى بالهدى بعد العمى فنفوسنا به موقنات انّ ما قال، واقع يبيت يجافى جنبه عن فراشه اذا رقدت بالكافرين المضاجع

و در ميان ما پيغمبر خدا بود كه ما كتاب خدا را تلاوت ميكرديم چنانچه ستاره صبح آشكار است با طلوع صبح آمد براى رهبرى و هدايت ما بعد از كورى ما پس نفوس ما بسبب آن هدايت

يقين كرد كه در آنچه گفته واقع است ميخوابيد در كنار او در حالى كه از بستر او تجافى و اعراض داشت.

هنگامى كه كافرها در خوابگاه هاى خود در خواب بودند پس گفت باز هم بگو. پس سرود:

شهدت بانّ وعد اللَّه حقّ و انّ النّار مثوى الكافرينا و انّ محمّدا يدعوا بحقّ و انّ اللَّه مولى المؤمنينا

گواهى ميدهم به اينكه وعده خدا حقّ و البتّه آتش دوزخ جايگاه كافران ماست.

و گواهى ميدهم كه محمّد (ص) دعوت بحقّ ميكرد، و البته خدا ناصر و ياور مؤمنان ماست. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 134

پس زن عبد اللَّه چون عوام بود خيال كرد كه عبد اللَّه قرآن خوانده گفت امّا چون قرآن خواندى پس تو را تصديق كردم «1».

پس رسول خدا را خبر داد. و آن حضرت بعد از آنكه تبسّم نمود فرمود بهترين شما آن كس است كه با زنانش بخوبى رفتار كند. و علماء اختلاف كرده اند درباره كسى كه بزنش بگويد: انت علىّ حرام. تو بر من حرامى مالك بن انس گويد: آن سه طلاق است. ابو حنيفه گويد اگر به اين جمله قصد ظهار كند ظهار است و اگر قصد ايلاء كند ايلاء است و اگر قصد طلاق طلاق بائن است كه ديگر حقّ رجوع ندارد. و اگر قصد سه طلاق كند سه طلاق است و اگر قصد دو طلاق كند پس يك طلاق بائن است و اگر برايش قصدى نبوده پس آن يمين و سوگند است.

شافعى گويد: اگر با جمله مذكور قصد طلاق كند طلاق و اگر، اراده ظهار نمود ظهار است و اگر برايش قصد و نيّتى نبوده

پس آن قسم است، و از ابن مسعود و ابن عبّاس و عطار روايت كرده كه آن قسم است.

اصحاب ما اماميّه گفته اند: بگفتن اين جمله چيزى لازم نميشود و وجود آن مثل عدم است و آن گفته مسروق است و خداوند در آن كفّاره واجب كرده است براى اينكه پيغمبر (ص) قسم خورد كه با كنيز خودش- نزديك نشود و با او شربت عسل ننوشد، پس خداوند بر او واجب كرد كه از قسمش كفّاره داده و برگردد باباحه چيزى كه حرام كرده بود، و بيان

__________________________________________________

(1) زن عبد اللَّه خيال كرد كه اشعار مذكور آيات قرآنست و باور كرد كه شوهرش جنب نبوده و با كنيزش آميزش نكرده و براى همين، قرآن خوانده است. و قول او كما لاح معروف تشبيه كتاب خداست به ستاره معروف كه در صبح آشكار ميشود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 135

نمود كه تحريم حاصل نميشود مگر بامر و نهى خدا و چيزى بحرام كردن كسى كه آن را بر خود حرام كرده حرام نميشود مگر وقتى كه قسم بر ترك آن خورده باشد.

وَ اللَّهُ غَفُورٌ و خداوند آمرزنده است بندگانش را.

(رَحِيمٌ) مهربانست بايشان وقتى كه برگردند بچيزى كه آن شايسته تر و لايق تر به تقوى است خداوند برميگردد بسوى ايشان به سرپرستى آنان.

قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ يعنى البتّه خداوند تعالى براى شما مقدّر نموده چيزى را كه بسبب آن وقتى آن را بجا آوريد سوگندهايتان بر شما حلال شده و براى شما خلاف قسمتان مشروع ميگردد بجهت اينكه قسم بسبب تخلّف منحل ميشود. پس اين (تحلّه) ناميده ميشود.

و بعضى گفته اند: يعنى البتّه خداوند

براى شما كفّاره سوگندتان را در سوره مائده بيان نموده (از مقاتل) گويد:

خداوند پيامبرش را امر كرده كه كفّاره قسمش را داده و رجوع به كنيزش كند. پس آن حضرت بنده اى آزاد كرد و بماريه رجوع فرمود.

و بعضى گفته اند: يعنى خداوند واجب كرد بر شما كفّاره سوگندهاى شما را چنان كه فرمود: وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها و اگر بدى كرديد پس براى اوست يعنى پس بر زيان اوست. پس كفّاره موسوم به (تحلّه) شده، زيرا آن كفّاره واجب ميشود موقع انحلال قسم. و در اين دلالت است بر اينكه او سوگند خورده و اكتفاء بر قول خودش (هى على حرام) آن بر من حرام است نكرده. بعلّت اينكه اين قول قسم نيست.

(وَ اللَّهُ) او (مَوْلاكُمْ) يعنى ولىّ شماست كه حفظ ميكند شما را و يارى مينمايد شما را و او شايسته تر بشما و سزاوارتر است به اينكه رضا و خشنودى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 136

او را طلب كنيد.

وَ هُوَ الْعَلِيمُ و او دانا بمصالح شما است.

(الْحَكِيمُ) يعنى در آنچه امر و نهى ميكند شما را جدّى و محكم است و بعضى گفته اند: او داناست بآنچه حفصه (دختر عمر) بعايشه گفت:

در برنامه هايش محكم است.

وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ هنگامى كه رازى را پيامبر به بعضى از همسران خود فرمود. و آن حفصه بود.

(حَدِيثاً) يعنى سخنى را و امر فرمود او را كه مخفى دارد. پس اسرار ضدّ اعلانست.

فَلَمَّا نَبَّأَتْ يعنى خبر داد ديگرى را بآنچه پيامبر باو فرموده بود.

(بِهِ) بآن راز مخفى، پس آن راز را فاش كرد.

وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ يعنى و خداوند پيامبرش

(صلّى اللَّه عليه و آله) را خبر داد بر آنچه از فاش شدن رازش جريان يافته بود.

عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ يعنى پيامبر (ص) حفصه را به بعضى از آنچه فاش كرده بود خبر داد و از بعض ديگر خوددارى كرد، و اعراض نمود و باو خبر نداد و پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله تمام مطلب را ميداند و براى اينكه اعراض قطعا بعد از معرفت و دانستن است، لكن آن بزرگوار عمل بمكارم اخلاق نموده و بخلق و روش كريمانه خود تغافل ورزيد، و به روى مبارك خود نياورد.

حسن گويد: هرگز بزرگوارى مانند آن بزرگوار يافت نشود. و امّا عرف بتخفيف بمعناى خشم و غضب بر حفصه و كيفر دادن باوست به اينكه او

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 137

را يك طلاق داد، سپس بامر خدا باو رجوع فرمود.

و بعضى گفته اند: جازاها مجازات كرد او را به اينكه تصميم طلاق او را گرفت.

فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ يعنى پس چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حفصه را خبر داد بآنچه خدا بر آن حضرت اظهار فرموده بود از فاش كردن راز.

و قالَتْ، حفصه گفت:

مَنْ أَنْبَأَكَ هذا يعنى چه كسى اين خبر را بتو داد.

(قالَ) پيامبر خداوند فرمود:

نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ خبر داد مرا داناى بتمام چيزها.

(الْخَبِيرُ) خدايى كه برازهاى نهفته سينه ها واقف و آگاه است.

سپس خداوند سبحان عايشه و حفصه را خطاب عتاب نموده و فرمود إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ اگر توبه كنيد بسوى خدا از معاونت كردن يكديگر بر اذيّت پيغمبر (ص) و دشمنى بر آن حضرت، پس البتّه توبه شما لازم، و واجب است بر شما

كه بحقّ رجوع كنيد.

فَقَدْ صَغَتْ پس البتّه مايل شده است.

قُلُوبُكُما دلهاى شما بسوى گناه و معصيت (از ابن عبّاس و مجاهد) و بعضى گفته اند: يعنى دلهاى شما از راه مستقيم تنگ و از ثواب عدول بچيزى كه موجب گناه است كرده.

و بعضى گفته اند: تقديرش اينست: كه اگر حفصه و عايشه توبه بسوى خدا كند قبول ميكند توبه شما را و گفته شده كه آن شرط است، در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 138

معناى امر، يعنى توبه كنيد بسوى خدا. پس البتّه دلهاى شما مايل بگناه شده است.

وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ يعنى و اگر حفصه و عايشه معاونت كنند بر اذيّت و آزار پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم.

(از ابن عبّاس) گويد: گفتم بعمر بن خطّاب اين دو زنى كه دشمنى با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كردند كيستند؟ گفت عايشه و حفصه.

بخارى آن را در صحيح خود روايت نموده.

فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ درستى كه خداوند او مولاى اوست يعنى: آن خدايى كه متولّى حفظ و نگهدارى و يارى اوست.

(وَ جِبْرِيلُ) نيز معين او و ياوريست كه او را حفظ ميكند.

وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ يعنى بهترين مؤمنان (از ضحّاك) قتاده گويد: يعنى پيامبران. زجاج گويد: صالح در اينجا نايب از تمام است چنان كه مى گويى اين كار را بهترين مردم ميكند و اراده ميكنى هر آدم خوبى را.

ابو مسلم گويد: آن صالحين مؤمنانند بصيغه جمع و واو در قرآن ساقط شده براى ساقط شدنش در تلفّظ. و رواياتى از طريق اهل سنّت و اماميّه وارد شده كه مقصود از صالح المؤمنين، امير المؤمنين على بن ابى طالب

عليه السّلام است. و آن قول مجاهد است.

و در كتاب شواهد التّنزيل (حاكم حسكانى حنفى) است كه با سند از سدير صيرفى از حضرت ابى جعفر محمّد الباقر عليه السّلام روايت نموده كه گفت بطور قطع پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله دو مرتبه باصحابش امير

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 139

المؤمنين على عليه السّلام را معرّفى فرمود.

يك مرتبه هنگامى كه فرمود:

من كنت مولاه فعلّى مولاه

هر كه من بر او ولايت دارم. پس على بر او ولايت دارد.

و امّا مرتبه دوّم زمانى كه اين آيه نازل گرديد. فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ ... رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گرفت دست على بن ابى طالب عليه السّلام را و فرمود. اى مردم اينست صالح المؤمنين.

اسماء دختر عميس «1» گويد: شنيدم كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله ميفرمود: صالح المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام است.

وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ يعنى فرشتگان بعد از خدا و جبرئيل، و صالح المؤمنين (از مقاتل).

(ظَهِيرٌ) پشتيبان: و مقصود ياران پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله است. و اين يكى از آن مفردهايى است كه معناى جمع دارد مثل قول خدا وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً.

__________________________________________________

(1) همين يكى از اشراف و نجباى عرب و داراى چهار دختر باسامى زير بوده است 1- ميمونه زوجه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله 2- امّ الفضل زوجه عبّاس بن عبد المطّلب 3- لبابه همسر حمزة بن عبد المطّلب 4- اسماء مذكور كه اوّل زوجه جعفر بن ابى طالب عليه السّلام، و بعد از شهادت او عيال ابى بكر بن ابى

قحافه شد و از او محمّد بن ابى بكر را آورد چنان كه از جعفر طيّار عبد اللَّه شوهر حضرت زينب سلام اللَّه عليها را آورده بود و بعد از مرگ ابو بكر افتخار همسرى حضرت على عليه السّلام نصيبش شد از زنهاى مؤمنه صدر اوّل اسلام است كه با شوهرش بحبشه مهاجرت و خدمات بسيارى باسلام و بالاخص خاندان رسالت نموده و علاقه شديد بحضرت زهرا و فرزندان او عليهم السّلام داشته است. (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 140

عَسى رَبُّهُ يعنى بر پروردگار و خدا واجب است.

إِنْ طَلَّقَكُنَّ اى همسران پيغمبر (ص) اگر همه شما را طلاق داد أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ اينكه عوض شما را آورد همسرانى كه بهتر از شما باشد، يعنى شايسته تر از شما باشد سپس همسرانى كه بدل زنان آن حضرت ميشدند اگر آنها را طلاق ميداد: تعريف نموده و فرمود:

(مُسْلِماتٍ) يعنى تسليم شوندگان اوامر خدايى (مُؤْمِناتٍ) يعنى تصديق كنندگان خدا و پيامبر او كه استحقاق ثواب و بزرگداشت دارند.

و بعضى گفته اند: يعنى تصديق كنندگان پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله در گفتار و كردارشان (قانِتاتٍ) يعنى اطاعت كنندگان خداى تعالى و همسران خود.

و بعضى گفته: زنان متواضع و فرمان بردار از پروردگار، و بعضى گفته اند. يعنى زنان ساكت از فضول كلام و پرگويى (از قتاده).

(تائِباتٍ) توبه كنندگان از گناه و بعضى گفته: بازگشت كنندگان به فرمان پيغمبر (ص) و ترك كنندگان خواسته ها و محبوبهاى خودشان. و بعضى گفته: ندامت كنندگان بر تقصيرى كه از آنها بوقوع پيوسته.

(عابِداتٍ) عبادت كنندگان خداى تعالى بآنچه ميپرستند او را از واجبات و مستحبّات از روى خلوص

و پاكى نيّت. و بعضى گفته: زنانى كه بسبب اطاعت خود را ذليل و تسليم پيغمبر (ص) نموده اند.

(سائِحاتٍ) يعنى سير كنندگان در طاعت خداى تعالى.

ابن عبّاس و قتاده و ضحّاك گفته اند: يعنى زنان روزه دار و ابن زيد و پدرش زيد بن اسلم و جبائى گفته زنان مهاجرى كه در راه خدا (چون

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 141

اسماء بنت عميس) مهاجرت كردند. و البتّه بروزه دار سايح گفته ميشود براى اينكه او در امساك و خوددارى از طعام استمرار دارد چنان كه سيّاح در روى زمين مستمرّا سياحت ميكند.

(ثَيِّباتٍ) و ايشان زنانى هستند كه بعد از ازاله بكارت و دخترى از نزد همسران خود برگشته اند.

(وَ أَبْكاراً) يعنى دخترانى كه بكر و دست نخورده و شوهر نكرده اند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 142

[سوره التحريم (66): آيات 6 تا 12] ... ص : 142

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ (6) يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (7) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ يَوْمَ لا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (8) يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (9) ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا

صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ (10)

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (11) وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِهِ وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتِينَ (12)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 143

ترجمه: ... ص : 143

6- اى آن كسانى كه ايمان بخدا آورده ايد خودتان و خاندان خود را حفظ كنيد از آتشى كه آتش گير آن مردم و سنگ (گوگرد) است. بر آن آتش فرشتگانى خشن و سخت مأمور است كه فرمان خدا را معصيت نميكنند، و آنچه آنها را فرمان ميدهد انجام ميدهند.

7- اى آن كسانى كه كفر ورزيده و ناسپاسى كرديد عذرى در اين روز نياوريد كه مسلّما آنچه كرده ايد كيفر و مجازات ميشويد.

8- اى آن چنان افرادى كه ايمان آورده ايد. توبه كنيد به سوى خدا توبه نصوح و شايسته تا شايد پروردگار شما جبران كند و بپوشاند- گناهان و كردار زشت شما را و داخل كند شما را به بهشتى كه از زير درختان و قصور آن نهرهاى آب جارى است، در روزى كه خدا پيغمبر و مؤمنان با او را خوار نكند. نور و روشنايى ايشان در مقابل شان و كنارشان تابش ميكند ميگويند پروردگار ما نور ما را تكميل و تمام فرما و ما را بيامرز البتّه تو بر هر چيزى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 144

توانايى.

9- اى پيامبر با ناسپاسان و كفّار و منافقان جهاد و

مبارزه كن و بر آنها سخت گير و شدّت عمل نشان بده. و جايگاه ايشان دوزخ است و بد است پايان كار آنان.

10- خداوند براى كفّار مثلى زده (و داستانى حكايت كرده) و آن قصه همسر نوح و لوط پيغمبر عليهما السّلام است كه آن دو زن همسر دو بنده از بندگان صالح و شايسته ما بودند پس خيانت بشوهران خود كردند. پس همسرى آن دو شوهر هيچ بى نيازشان از خدا نكرد. و گفته شد بآنها با افرادى كه داخل جهنّم و آتش ميشوند شما هم داخل آتش شويد.

11- و خدا مثلى براى مؤمنان بزن فرعون (آسيه) زده وقتى كه گفت پروردگار من براى من خانه اى نزد خودت بنا كن در بهشت و مرا از ستم و خواسته ها و عمل فرعون نجات بده و مرا از مردم ستمكار و ستمگر رهايى بخش 12- و نيز مثل زده بمريم دختر عمران آن چنان زن پاكدامنى كه ما از روح خود در آن دميديم و او تصديق كرد سخنان پروردگار و كتب او را و بود او از زنان عبادت كننده.

قرائت: ... ص : 144

حماد و يحيى از قول ابو بكر، نصوح بضمّ نون قرائت كرده و ديگران بفتح نون خوانده اند. و اهل بصره و حفص كتبه بضمّ كاف و تاء بنا بر جمع خوانده و ما بقى و كتابه بنا بر مفرد قرائت كرده اند.

دليل: ... ص : 144

ابو على (طبرسى) گويد نصوح با ضمّ، شبه مصدر است و اين بنا بر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 145

گفته ذو الرّمه است كه گفته (احبّك حبا خالصة نصاحة) دوست دارم تو را بمحبّتى كه آميخته بخيرخواهى است.

پس نصاحة بر وزن فعاله است و آنچه از مصادر بر وزن فعال باشد از همان باب فعول مثل ذهاب و ذهوب خواهد بود و مثل عدل و رضا قطعا موصوف بمصدر شده.

ابو الحسن گويد: نصحته در معناى صدقته است. و توبه نصوح يعنى صادقانه و راست راستى و عربى است و نميشناسد ضمّه را و دليل كسى كه و كتبه خوانده است اينست كه آن در محلّ جمع است آيا نميبينى كه او تمام كتب خدا را تصديق كرده و كسى كه و كتابه خوانده قصد كرده كثرت و شياع را و گاهى اين در اسامى مضافه ميآيد چنانچه در نامهاى مفرده هم ميآيد. چنان كه فرمود: وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها و اگر نعمت خدا را بشمرديد نتوانيد رقم آن را به پايان رسانيد.

اعراب ... ص : 145

وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ، مبتداء اوّل و نورهم مبتداء دوّم و يَسْعى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ در محلّ خبر و جمله خبر مبتداء اوّل است. و قول خدا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ تقديرش اينست: مثل امرأة فرعون. پس مضاف حذف شده و آن بدل از قول خدا مثلا ميباشد.

مقصود و تفسير از اين آيات: ... ص : 145
اشاره

چون خداوند سبحان همسران پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله را تأديب نمود فرمان داد در پى آن مؤمنان را كه زنان خود را ادب كنند، پس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 146

خطاب بايشان كرده و فرمود.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا اى كسانى كه ايمان آورده ايد حفظ كنيد و نگهداريد و بازداريد.

أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً خودتان و خاندان خود را از آتش يعنى خود و خانواده خود را حفظ كنيد از آتش بسبب صبر در طاعت خدا و حفظ كنيد خود و ايشان را از معصيت خدا و پيروى شهوتها و حفظ كنيد اهل خود را بخواندن آنان بطاعت خدا و ياد دادن بايشان فرائض را و نهى كرد نشان از كارهاى زشت و تشويق ايشان بر كارهاى خوب.

مقاتل بن حيّان گويد: نگاهدارى خود و اهل خود اينست كه مرد مسلمان خودش را و اهل خود را ادب كنند و ايشان را تعليم خير نموده و از كار بد باز دارد. و اين واجب بر هر مسلمانى است كه بخود و خانواده خود و غلامان و كنيزان خود نمايد. كه آنها را ادب نموده و تعليمشان نمايد.

سپس خداوند سبحان آتشى را كه ايشان را بيم داد تعريف كرد. و فرمود: وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ يعنى آتش گيرانه اين آتش مردم و سنگ كبريت (گوگرد) است و

آن در نيروى آتش فزونى ميدهد و تفسير آن گذشت عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ يعنى موكّل بر آتش فرشتگانى هستند كه دلشان سخت است رحم بر اهل آتش نميكنند (شداد) نيرومندها و قهرمانند مقصود از آن آتش نوزده زبانيه آتش و موكّلين آن و ياران ايشانند لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ خدا را در آنچه فرمان دهد معصيت نميكنند آنچه فرمان يافته اند انجام ميدهند. و در اين آيه دلالت بر اينست كه فرشتگان موكّل بر آتش معصوم از كارهاى زشتند خدا را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 147

در اوامر و نواهى مخالفت نميكنند.

جبائى گويد: بتحقيق قصد كرده كه ايشان در دار دنيا معصيت خدا نميكنند و آنچه بايشان فرمان دهد بجا ميآورند بجهت اينكه آخرت سراى تكليف نيست و مسلّما كه آن سراى پاداش و مجازات است و مسلّما خداوند ايشان را فرمان داده كه اهل آتش را شكنجه دهند. بنا بر طريق ثواب ايشان به اينكه سرور و لذّتها ايشان را در عذاب و شكنجه اهل آتش قرار داده چنان كه سرور مؤمنان و لذّت ايشان را در بهشت قرار داده سپس خداوند سبحان آنچه در روز قيامت بكفّار گفته ميشود حكايت نموده و فرمود:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ اى كسانى كه ناسپاسى كرديد در اين روز عذرخواهى نكنيد و اين جهتش اينست كه وقتى آنها را عذاب كردند شروع ميكنند باعتذار پس توجّهى بعذرخواهى ايشان نميشود و گفته ميشود بايشان كه در اين روز عذر نخواهيد كه اين پاداش فعل شما است. و اينست گفته خدا:

إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ يعنى آنچه در

دنيا ميكرديد مسلّما پاداش داده ميشويد. سپس خداوند سبحان برگشت بخطاب كردن به مؤمنين در دار دنيا و فرمود:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ اى كسانى كه ايمان آورده ايد توبه كنيد بسوى خدا از گناهانتان و برگرديد بطاعت خدا.

تَوْبَةً نَصُوحاً يعنى توبه خالص فقط براى خدا. عكرمه از ابن- عبّاس روايت كرده كه معاذ بن جبل گفت اى رسول خدا توبه نصوح چيست فرمود: اينست كه گناهكارى توبه كند و ديگر برنگردد بگناهى و توبه خود را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 148

نشكند چنان كه شير به پستان برنميگردد.

گفتار مفسّرين در معناى توبه نصوح ... ص : 148

ابن مسعود گويد: توبه نصوح آنست كه جبران كند هر گناهى را و آن در قرآنست. سپس آن آيه را تلاوت نمود عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ.

و بعضى گفته: توبه نصوح اينست كه انسان در آن حال خودش را نصيحت ميكند بخلوص ندامت و پشيمانى با عزم و تصميم بر اينكه به مثل آن در كارهاى زشت برنگردد.

حسن گويد: توبه نصوح آنست كه بنده پشيمان برگذشته و عازم باشد بر اينكه ديگر بر آن عود نكند (از حسن).

قتاده گويد: آن توبه صادقانه خيرخواهانه است (از قتاده).

كلبى گويد: آن توبه اينست كه بزبان استغفار و بقلب پشيمان شده و بدن خود را نگهدارد و يا امساك كند از گناهان بسبب بدن.

سعيد بن جبير گفته: آن توبه قبول شده است و قبول هم نشود، مادامى كه در آن سه چيز نباشد 1- ترس اينكه پذيرفته نشود 2- اميد اينكه مورد قبول واقع شود 3- ادامه دادن طاعت و بندگى.

و بعضى گفته اند: آن توبه اينست كه گناه پيوسته در مقابل چشمش باشد مانند

(تابلويى) مثل اينكه بآن نگاه ميكند.

و بعضى گفته: آن از نصح است كه خيّاطى باشد بعلّت اينكه گناه رشته دين را پاره ميكند و توبه آن را وصله كرده و ميدوزد.

و گفته شده: بجهت اينست كه توبه نصوح جمع ميكند ميان او و اولياء

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 149

خدا را چنان كه خيّاط جمع ميكند پارچه را و بعضى از آن را به پاره ديگر ميدوزد و ميچسباند.

و گفته شده: براى اينست كه توبه نصوح محكم و مستحكم ميكند طاعت و بنده گى را چنان كه خيّاط محكم و مستحكم ميكند با دوختن پارچه را «1»

عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ شايد پروردگار شما بپوشاند از شما گناهان شما را و داخل گرداند شما را در بهشتى كه از زير درختان و قصور آن نهرها روانست. يعنى پاك كند از نامه و پرونده شما گناهان شما را و داخل كند شما را ببهشت. (و عسى) از خدا واجب است.

آن گاه فرمود: يَوْمَ لا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ يعنى روزى كه خدا ايشان را بدخول در آتش عذاب و شكنجه نميكند و باين وسيله ايشان را خوار نميگرداند. بلكه بدخولشان در بهشت عزيز مينمايد ايشان را

__________________________________________________

(1) مترجم گويد: بعضى از تفاسير و كتب آمده كه نصوح مردى بود شبيه زنها صورتش مو نداشت و پستانهايى برجسته چون پستان زنها داشت و در حمّام زنانه كار ميكرد و كسى از وضع او خبر نداشت و آوازه تميز كارى و زرنگى او بگوش همه رسيده و زنان و دختران رجال دولت، و اعيان

و اشراف دوست داشتند كه وى آنها را دلّاكى كند و از او قبلا، وقت ميگرفتند تا روزى در اندرون شاه صحبت از او در ميان آمده دختر شاه مايل شد كه حمّام آمده و كار نصوح را ببيند. نصوح وقت بدختر شاه داده و آماده پذيرايى و نظافت او شد. پس دختر شاه با چند تن از خواص نديمانش باتّفاق نصوح بحمّام آمده و مشغول استحمام شد. كه از قضا يك دانه گرانبهايى از دختر پادشاه در آن حمّام مفقود گشت از اين امر دختر پادشاه در غضب شده و بدو تن از خواصش فرمان داد كه همه كارگران را تفتيش كنند تا شايد آن گوهر ارزنده پيدا شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 150

__________________________________________________

طبق اين دستور مأمورين، كارگران را يكى بعد از ديگرى مورد بازديد خود قرار دادند. همين كه نوبت بنصوح رسيد با اينكه آن بيچاره هيچگونه خبرى از دانه نداشت، ولى بعد از اينجهت كه ميدانست تفتيش آنان، سرانجام كارش را برسوايى ميكشاند حاضر نميشد كه وى را تفتيش كنند لذا بهر طرفى كه ميرفتند تا دستگيرش كنند او بطرف ديگر فرار ميكرد و اين عمل او آن طور نشان ميداد كه گوهر را او ربوده است. و از اين نظر مأمورين براى دستگيرى او بيشتر سعى ميكردند. نصوح هم تنها راه نجات را در اين ديد كه خود را در ميان خزينه حمّام پنهان كند، ناچار به داخل خزينه رفته و همين كه ديد مأمورين براى گرفتن او بخزينه آمدند و ديد كه ديگر كارش از كار گذشته و الان است كه رسوا شود بخداى تعالى متوجّه

و از روى اخلاص توبه و از خدا خواست كه از اين غم و رسوايى نجاتش دهد.

بمجرّد اينكه نصوح توبه كرد ناگهان از بيرون حمّام آوازى بلند شد كه دست از اين بيچاره برداريد كه گوهر پيدا شد پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان شكر خدا را بجا آورده و از خدمت دختر شاه مرخّص شد و بخانه خود رفت و هر مقدار مالى كه از اين راه گناه تحصيل كرده بود در راه خدا بفقراء داد و چون زنان شهر از او دست بردار نبودند ديگر نميتوانست در آن شهر بماند. و از طرفى نميتوانست راز خودش را بكسى اظهار كند ناچار از شهر خارج و در كوهى كه در چند فرسخى آن شهر بود سكونت اختيار نمود و بعبادت خدا مشغول گرديد. اتّفاقا شبى در خواب ديد كسى باو ميگويد: اى نصوح چگونه توبه كرده اى و حال آنكه گوشت، و پوست تو از فعل حرام روئيده شده است.

تو بايد طورى كنى كه گوشتهاى حرام از بدنت بريزد همين كه از خواب بيدار شد با خودش قرار داد كه سنگهاى گران وزن را حمل كند و بدين وسيله خودش را از گوشتهاى حرام بكاهاند.

نصوح اين برنامه را مرتب عمل ميكرد تا پس از مدّتى كه گذشت در يكى از روزها همانطورى كه مشغول بكار بود چشمش بميشى افتاد كه در آن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 151

__________________________________________________

كوه چرا ميكند. از اين امر بفكر فرو رفت كه آيا اين ميش از كجا آمده و از كيست. تا عاقبت با خود انديشيد كه اين ميش قطعا از شبانى فرار

كرده و به اينجا آمده است بايستى من از آن نگهدارى كنم تا صاحبش پيدا شود و باو تسليمش نمايم.

لذا آن ميش را گرفت و نگهدارى نمود و از همان علوفه و گياهان كه خود ميخورد بآن حيوان نيز ميداد، و مواظبت ميكرد كه گرسنه نماند.

خلاصه ميش زاد و ولد كرد و كم كم زياد شد و نصوح از شير و عوايد ديگر آن بهره مند ميشد تا موقعى كه كاروانى راه را گم كرده بود و مردمش از تشنگى نزديك بهلاكت رسيده بآنجا عبورشان افتاد همين كه نصوح را ديدند از او آب خواستند، و او بجاى آب بآنها شير داد بطورى كه همگى سير شده و راه شهر را از او پرسيدند. وى راه نزديك را نشان آنها داده و آنها موقع حركت هر كدام احسانى بنصوح كردند. و او در آنجا قلعه اى بنا كرده و چاه آبى حفر نمود و كم كم در آنجا منازلى ساخته و شهركى بنا نمود و مردم از هر جا بآنجا آمده و رحل اقامت افكندند و نصوح بر آنها بعدل و داد حكومت نموده و مردمى كه در آن محلّ سكونت اختيار كردند همگى به چشم بزرگى بر او مينگريستند. رفته رفته آوازه و حسن تدبير او بگوش پادشاه آن عصر رسيد كه پدر آن دختر بود از شنيدن اين خبر شايق بديدار او شده دستور داد تا وى را از طرف او بدربار دعوت كنند. همين كه دعوت شاه بنصوح رسيد نه پذيرفت و گفت من كارى و نيازى بدربار شاه ندارم و از رفتن نزد سلطان عذر خواست. مأمورين چون اين سخن را بشاه رساندند

بسيار تعجّب كرد و اظهار داشت حال كه او براى آمدن نزد ما حاضر نيست ما ميرويم كه او را و شهرك نو بنياد او را ببينيم، پس با خواص درباريانش به سوى محلّ نصوح حركت كرد همين كه بآن محلّ رسيد بعزرائيل امر شد كه جان پادشاه را بگيرد پس پادشاه در آنجا سكته كرد و نصوح چون خبردار شد كه شاه براى ملاقات و ديدار او آمده بود در تجهيزات و مراسم تشييع او شركت و آنجا ماند تا او را بخاك سپردند. و چون پادشاه پسرى نداشت اركان دولت مصلحت ديدند كه نصوح را بتخت سلطنت بنشانند. پس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 152

و گفته شده: لا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ ... يعنى خدا در آنچه اراده ميكند با پيامبر و مؤمنان با او مشورت نميكند. بلكه پيامبرش را شفيع ميگرداند و شفاعت او را مى پذيرد.

يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ در سوره مباركه حديد تفسير آن گذشت. حضرت ابو عبد اللَّه صادق عليه السّلام فرمود سعى ميكنند در روز قيامت امامان و پيشوايان مؤمنان در جلو و كنار آنان، تا ايشان را در منازلشان در بهشت وارد نمايند يَقُولُونَ رَبَّنا ميگويند پروردگار ما و در محلّ نصب است بنا بر حاليت تقديرش اينست در حالى كه آنها گويا هستند.

أَتْمِمْ لَنا نُورَنا تمام و كامل نما براى ما نور ما را.

__________________________________________________

(چنان كردند و نصوح چون به پادشاهى رسيد بساط عدالت را در تمام قلمرو مملكتش گسترانيده و بعدا با همان دختر پادشاه كه ذكرش گذشت ازدواج كرد. و چون شب زفاف و عروسى رسيد و در بارگاهش نشسته بود

ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل از اين ميشى از من گم شده بود و اكنون آن را نزد تو يافته ام مالم را بمن ردّ كن.

نصوح گفت چنين است دستور داد تا ميش را باو ردّ كنند گفت چون ميش مرا نگهبانى كرده اى هر چه از منافع آن استفاده كرده اى حلال ولى بايد آنچه مانده با من نصف كنى. گفت درست است و دستور داد تا تمام اموال منقول و غير منقول را با او نصف كنند حتّى آن دختر پادشاه را آن شخص گفت: بدان نصوح نه من شبانم و نه آن ميش است بلكه ما دو فرشته براى آزمايش تو آمده ايم تمام اين ملك و نعمت براى توبه حقيقت بر تو حلال و گوارا و از نظر غايب شدند.

اين خلاصه اى از داستان نصوح و نتيجه توبه آن كه بعضى از مفسّرين نقل كرده اند. ص 432 كتاب انوار المجالس ارجستانى.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 153

و بعضى گفته: كه قول خدا. وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ. مبتداء و نُورُهُمْ يَسْعى خبر آنست. و يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا خبر ديگر از الَّذِينَ آمَنُوا و يا حال از ايشانست. و در آن وجه ديگر است كه آن را در اعراب ياد كرديم و گفته شده: أَتْمِمْ لَنا نُورَنا يعنى موفّق بدار ما را براى طاعتى كه آن سبب نور است.

وَ اغْفِرْ لَنا يعنى گناهان ما را بر ما مستور دار و بيامرز آنها را و ما را به سبب آن هلاك مكن.

إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ بدرستى كه بر هر چيز توانايى از خاموش كردن نور منافقان و

ثابت داشتن نور مؤمنان. سپس خداى سبحان پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله را خطاب فرموده و فرمود:

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ اى پيغمبر با كفّار بسبب جنگ و كشتار جهاد مبارزه كن.

(وَ الْمُنافِقِينَ) و مبارزه كن با منافقان بسخنى كه آنها را از كارهاى زشت باز دارد نه با جنگ مگر اينكه در آن كوششى مبذول نمايند. و براى همين آن را جهاد ناميده است.

و از حضرت ابى عبد اللَّه عليه السّلام روايت شده كه قرائت مينمود جاهد الكفار بالمنافقين با كفّار، با منافقان جهاد كن. و فرمود:

بدرستى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله هرگز با منافقى جنگ نكرد و تأليف قلوب آنها مينمود.

وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ يعنى سخت بگير بر ايشان بدون دوستى و محبّت.

بعضى گفته: كه سخت بگير بر ايشان در اقامه حدود بر ايشان.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 154

حسن گويد: بيشتر كسانى كه در اين زمان اجراء حدّ بر آنها ميشود منافقانند. پس خداوند تعالى فرمان داده كه در اقامه حد بر ايشان سخت بگيرد.

(وَ مَأْواهُمْ) يعنى پايان كار كفّار و منافقان.

جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ يعنى جايگاه و قرارگاه دائمى آنها دوزخ و بد است مآل و پايان كار آنها.

سپس خداوند براى همسران پيغمبر (ص) مثلى آورده كه آنها را تشويق بطاعت كند و توضيح دهد مر آنها را كه مصاحبه و همنشينى پيغمبر با مخالفت او سودى بحال آنها ندارد. پس فرمود:

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا خداوند مثلى براى كسانى كه كافر شدند زده و آن مثل زن نوح و زن لوط

پيغمبر است كه آنها با اينكه همسر دو بنده از بندگان ما بودند. يعنى بيان ميكنيم از پيامبران ما.

صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما دو بنده شايسته و آراسته. پس خيانت به آن دو بزرگوار نمودند.

ابن عبّاس گويد: زن نوح عليه السّلام كافر بوده و بمردم مى گفت نوح ديوانه است و هر گاه يك نفر بنوح ايمان ميآورد خبر ميداد ستمگران از قوم نوح را و زن لوط مردم را بميهمانهاى لوط راهنمايى ميكرد. پس اين بود خيانت آن دو زن و هر زن پيغمبرى مرتكب زنا نشد و خيانت آنها در دين بود نه در ناموس و بى عفّتى.

سدى گويد: خيانت آنها اين بود كه كافر بودند. و بعضى گفته منافق و دو رو بودند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 155

ضحّاك گويد: خيانت آنها سخن چينى آنها بود كه هر گاه خداوند بآن دو پيغمبر (ص) وحى ميكرد آنها بمشركين ميرسانيدند.

فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً يعنى نوح و لوط با مقام نبوّت و پيغمبرى خود نتوانستند زنان خود را بچيزى از عذاب خدا بى نياز گرداند (وَ قِيلَ) يعنى و گفته ميشود بآن دو در روز قيامت ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ داخل شويد آتش دوزخ را با داخل شوندگان.

و گفته اند: كه اسم زن نوح واغله و اسم زن لوط واهله بود.

مقاتل گويد: والفه و والهه بوده است.

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ و خداوند، براى مؤمنان مثلى بزن فرعون زده و آن آسيه دختر مزاحم است گفته شده آسيه چون معاينه كرد معجزه از عصاى موسى و پيروزى او را بر ساحران اسلام آورد. و چون ايمانش براى فرعون ظاهر شد او

را نهى كرد. پس آسيه امتناع نمود از خواسته فرعون پس فرعون لعنه اللَّه دست و پاى او را در ميان آفتاب با ميخ كوبيده سپس فرمان داد سنگ بزرگى بر روى سينه او گذارند. پس هنگامى كه اجل و مرگ او نزديك شد.

قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ گفت پروردگار من براى من خانه اى نزد خودت در بهشت بنا كن. پس خداوند تعالى او را بسوى بهشت بلند نمود و او در بهشت ميخورد و مينوشد. (از حسن و ابن كيسان).

و گفته شد: كه او ديد قصرى را در بهشت از درّ و خدا روح او را از جسدش گرفت. پس آن سنگ بزرگ را بر بدن بى روح او انداختند پس احساس دردى نكرد از شكنجه فرعون.

سلمان گويد: او را در آفتاب شكنجه ميدادند و هر گاه از عذاب او

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 156

منصرف ميشدند فرشتگان وى را سايبانى ميكردند و او ميديد در بهشت قصرى را.

وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ و مرا از فرعون و ستم او نجات بده يعنى از دين و مرام او.

ابن عبّاس گويد: و از آميزش او نجاتم بده.

وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ و مرا از مردم ستمگر يعنى اهل مصر نجات بده گفتند خداوند باين آيه قطع فرمود طمع كسى كه مرتكب گناه ميشود باميد قطع كردن صلاح غيرش را و خبر داد به اينكه گناه ديگرى ضرر بكسى كه مطيع باشد نميزند.

مقاتل گويد: خداوند سبحان بعايشه و حفصه ميفرمايد: مانند زن نوح و زن لوط در گناه نباشيد مثل زن فرعون و مريم باشيد و آن قول

اوست وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها و مريم دختر عمرانى كه دامن خود را از آلوده شدن حفظ كرد. يعنى بازداشت دامنش را از پليدى و آلودگى گناه و از حرام محفوظ داشت.

و بعضى گفته: يعنى منع كرد خود را از شوهر كردن همسرى و غير همسرى طلب نكرد.

فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا يعنى پس جبرئيل بفرمان ما دميد، در گريبان او از روح ما (از مقاتل).

فرّاء گويد: هر شكافى فرج است و احصنت فرجها يعنى بازداشت دامن پيراهنش را از جبرئيل عليه السّلام.

و بعضى گفته: جبرئيل در فرج او دميد و خداوند از آن مسيح را آفريد و اين ظاهر است و براى همين خدا آن را مذكّر آورده و در سوره انبياء

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 157

فيها فرموده و ضمير را برگردانيده بسوى الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها.

بعضى گفته: يعنى ما مسيح را در شكم مريم آفريده و دميديم در او روح را تا زنده گرديد پس ضمير در فيه بمسيح برميگردد.

وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها يعنى بآنچه خداى تعالى تكلّم نموده و به پيامبران و فرشتگان وحى نمود. و بعضى گفته: يعنى وعده و وعيد و امر و نهى خدا را تصديق نمود.

(وَ كُتُبِهِ) يعنى و تصديق كرد كتابهايى را كه خدا بر پيامبرانش مثل تورات و انجيل نازل نموده و هر كس (و كتابه) خوانده و مفرد گفته پس مقصود بآن انجيل است.

وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتِينَ يعنى و بود از اطاعت كنندگان خداى سبحان و كسانى كه پيوسته در طاعت اويند و ممكن است كه از قنوت در نماز باشد و ممكن است كه از قانتين اراده

كرده باشد فاميل و قبيله اى كه مريم از آنها بوده و آنها همگى خاندان صلاح و طاعت و عبادت بوده اند و نفرمود: از قانتات براى غلبه دادن مذكّر بر مؤنّث.

و روايتى از معاذ بن جبل آمده كه گفت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر خديجه كبرى سلام اللَّه عليها وارد شد در حالى كه وى مشغول جان دادن بود. پس فرمود اى خديجه ناراحتم از آنچه بر تو نازل شده و خداوند در ناراحتى خير فراوان قرار داده پس هر گاه بر هووهاى خود وارد شدى سلام مرا بر ايشان برسان، گفت: اى رسول خدا آنها كيانند؟ فرمود: مريم دختر عمران و آسيه دختر مزاحم و حليمه يا كليمه خواهر موسى بن عمران است (و ترديد از راوى است) پس خديجه گفت با كمال سكون و آرامش دل ابلاغ خواهم نمود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 158

و از ابى موسى از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده كه فرمود بسيارى از مردم كامل شدند ولى از زنها كامل نشده مگر چهار نفر آسيه دختر مزاحم (زن فرعون) و مريم دختر عمران و خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمّد صلّى اللَّه عليه و آله.

سوره ملك ... ص : 158

اشاره

مكّى است اين سوره را منجيه هم ميگويند. چون صاحب و رفيق خود را كه مداومت بقرائت آن كند از عذاب قبر نجات ميدهد و خبرى هم باين مضمون وارد شده و واقيه هم ناميده اند براى اينكه از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده كه اين سوره از عذاب قبر نگه ميدارد.

عدد آياتش: ... ص : 158

از نظر قاريان مكّه و مدنى هاى اخير 31- آيه و از نظر قاريان ديگر 30- آيه است.

اختلاف اين دو گروه، قارى قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ از نظر مكّى ها و مدنى هاى اخير يك آيه است.

(و از نظران ديگران نصفى از آيه است).

فضيلت آن: ... ص : 158

ابىّ بن كعب از پيغمبر (ص) روايت كرده كه فرمود: هر كس سوره تبارك را بخواند مانند كسى است كه شب قدر را بيدار بوده و احياء داشته ابن عبّاس گويد: پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود. دوست دارم كه تَبارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ در قلب هر مؤمنى باشد.

و از ابى هريره روايت شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 159

بتحقيق كه سوره اى از كتاب خدا نيست مگر سى آيه كه شفاعت ميكند براى آدم. پس در روز قيامت او را از آتش دوزخ درآورده و داخل بهشت ميكند و آن سوره تبارك است.

و از ابن مسعود روايت شده كه گفت وقتى مرده اى در قبر گذارده ميشود، از طرف پاى او فرشته عذاب ميآيد. پس باو گفته ميشود براى شما راهى و تسلّطى بر او نيست. براى اينكه او قيام ميكرد به سوره ملك سپس از بالاى سر او ميآيد. پس زبان او ميگويد: براى شما سلطه اى بر او نيست. براى اينكه او با من سوره ملك را قرائت ميكرد. آن گاه گفت آن سوره ممانعه از عذاب قبر است و آن در تورات سوره ملك است كسى كه در شب قرائت كند. پس زيادتر و پاكتر. يعنى بيشتر و نيكوتر بخواند.

و حسن بن محبوب از جميل بن صالح از سدى

صيرفى از حضرت ابى جعفر باقر عليه السّلام روايت كرده كه فرمود:

سوره ملك، سوره ممانعه است كه از عذاب قبر ممانعت ميكند و آن در تورات سوره ملك نوشته شده و كسى كه در شب آن را بخواند پس البتّه بيشتر و نيكوتر (ممانعت از عذاب قبر او شود) و از غافلين نوشته نشود و من نشسته بعد از نماز عشاء قبل از ركوع نافله آن را ميخوانم و البتّه كسى كه در حال زندگانيش در شب و روزش آن را بخواند. وقتى در قبرش نكير و ناكر از طرف پايش آمدند. پايش بآنها ميگويد: براى شما راهى و تسلّطى تا ما قبل من نيست. زيرا اين بنده قيام با من كرده و سوره ملك را ميخواند در هر شب و روز. پس وقتى از طرف شكم او ميآيند شكم مرده بآنها گويد براى شما تا بالاى من راهى نيست. اين بنده خدا مرا ظرف سوره ملك

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 160

قرار داده بود.

و وقتى از طرف زبان او آمدند. زبان بآنها گويد: شما را بر او تسلّطى نيست. جدّا اين بنده در هر شب و روز سوره ملك را ميخواند.

ابو بصير از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده كه فرمود: هر كس سوره تَبارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ را در نمازش پيش از آنكه بخوابد، قرائت كند پيوسته در امان خدا باشد تا صبح نمايد و در امان اوست در روز قيامت تا انشاء اللَّه داخل بهشت گردد.

توضيح اين سوره و ارتباطش با سوره قبل:

چون خداوند سبحان سوره تحريم را پايان داد به اينكه اتّصال و پيوست به پيغمبر صلّى

اللَّه عليه و آله سودى ندارد مگر باطاعت. و اصل و ريشه طاعت هم معرفت و تصديق بكلمات الهى است. اين سوره را به دليلهاى معرفت و آيات پروردگار افتتاح نموده و فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 161

[سوره الملك (67): آيات 1 تا 5] ... ص : 161

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

تَبارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (1) الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ (2) الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ (3) ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ (4)

وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّياطِينِ وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعِيرِ (5)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 162

ترجمه: ... ص : 162

بنام خداوند بخشاينده مهربان.

1- بزرگوار است آن خدايى كه پادشاهى و قدرت بدست اوست و او به هر چيز توانا است.

2- آن خدايى كه مرگ و زندگى را تقدير كرد تا شما را آزمايش كند كه كدام يك از نظر كردار نيكوتر و او غالب و بس آمرزنده است.

3- آن خدايى كه آسمان را مطابق و براى يكديگر (يكى بالاى ديگرى) بيافريد كه هيچ خلل و فسادى در آفرينش خداى بخشنده نمى بينى پس ديده خويش را بگردان آيا هيچ نقصانى (در مصنوعات او) ميبينى.

4- سپس ديده را دوباره بگردان تا چشم تو در حالى كه از ديدن (خلل و نقصان) وامانده باشد بسويت سر افكنده بازگردد.

5- بخدا سوگند آسمان نزديك را بچراغها (به ستاره هاى روشن)، بياراستيم و آنها را رانندگان شياطين قرار داديم و براى ايشان شكنجه اى سوزان آماده ساخته ايم.

قرائت: ... ص : 162

حمزه و كسايى (من تفوت) بتشديد واو بدون الف قرائت كرده اند و آن قرائت اعمش است، و باقى از قاريان (تفاوت) با الف خوانده اند.

دليل: ... ص : 162

ابو الحسن گويد: (تفاوت) نيكوتر است براى اينكه ميگويند تفاوت امر چنين است. و نميگويند (تفوت امر). وى گويد من گمان ميكنم كه آن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 163

لغتى باشد.

سيبويه گويد: گاهى فاعل و فعل بيك معناست مثل ضاعف و ضعف و تفاعل پذيرفتن فاعل است چنانچه تفعّل قبول كردن فعل است پس بنا بر اين قاعده تفاعل و تفعّل بيك معنى و تفاوت و تفوّت بيك معنى ميباشد.

لغت: ... ص : 163

تبارك: اصل و ريشه آن از برك و آن نشستن پرنده است بر آب و بركت ثبوت خير است بنموّ و زياد شدن.

و قول خدا: طباقا مصدر طوبقت طباقا پس آن بعض مطبق بر بعض ديگر است (از زجاج) و گفته شده آن جمع طبق است مثل جمل و جمال.

التّفاوت: بمعنى اختلاف و اضطراب است.

الفطور: بمعنى شقوق و صدوع پارگى از شكافتن و آن شكاف و پارگى است.

الخاسئى: يعنى ذليل و سرشكسته. و بعضى گفته آن دور از آنچه اراده كرده از او. و مى گوييد بسگ، اخسأ يعنى دور شو.

الحسير: شتر كند وامانده را كه براى او در رفتن اثرى نيست گويند گويد:

بها جيف الحسرى فامّا عظامها فبيض و امّا جلدها فصليب

بيابانى كه در آن لاشه شتران هلاك شده افتاده كه استخوانهاى آن سفيد و پوستهاى آنها آويخته است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 164

و السّعير: آتش شعله ور است.

و اعتدنا: اصلش اعددنا يعنى آماده و مهيّا كرديم پس دال بدل بتاء شده است.

اعراب: ... ص : 164

الَّذِي خَلَقَ بدل از الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ است و ممكن است خبر مبتداء محذوف باشد. پس بنا بر اين وجه جايز است توقّف بر ما قبل او باشد و بنا بر وجه اوّل جايز نيست. و قول خدا أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا تعليق است براى اينكه تقديرش اينست ليبلوكم فيعلم ايّكم احسن عملا. تا آزمايش كند شما را پس بداند كه كدام شما بهتر هستيد از جهت عمل.

و اىّ مرفوع است بابتدائيت. و البتّه ما قبلش در آن عمل نكرده بنا بر اصل استفهاميه. و طباقا منصوب است بنا بر حاليّت هر گاه در سماوات معنى الف

و لام (السّماوات) اراده كنيم. يعنى معرفه باشد.

و اگر سماوات را نكرده گرفتيم طباقا صفت آن خواهد بود و قول خدا:

كرّتين، منصوب بنا بر مصدريّت است يعنى رجعتين دو برگشت.

مقصود و تفسير: ... ص : 164

خداى سبحان خبر از عظمت و بلندى شأن خود و كمال قدرت خود داد، پس فرمود: (تَبارَكَ) يعنى عالى و جليل است از آنچه در ذات و افعالش بر او روا نيست (از ابو مسلم).

و بعضى گفته اند: يعنى عاليست به اينكه ثابت چنانيست كه ازلًا بوده و ابدا خواهد بود. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 165

و بعضى گفته اند: يعنى بحقّ بزرگست از ثابت بودن چيزها به ذات او زيرا اگر او نبود هر چيزى باطل بود. بعلّت اينكه چيز او چيزى صحيح نيست مگر اينكه آن چيز مقدور او يا مقدور مقدور اوست كه آن قدرت باشد.

و بعضى گفته اند: يعنى بلند است كسى كه تمام بركات از اوست مگر اينكه اين معنى در صفت هم پنهان است كه بآن تصريح نشده و البتّه آنچه بآن تصريح شده اينست كه خدا بلند است باستحقاق تعظيم (سبحان ربّى العظيم و بحمده).

الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ و ملك توسعه مقدور است براى كسى كه براى او سياست و تدبير است و معناى آن اينست. آن چنان كسى كه او مالك است و براى او ملك و حكومت است كه بهر كس بخواهد ميدهد و در آن تصرّف ميكند چنان كه ميخواهد. و البتّه ذكر يد بِيَدِهِ الْمُلْكُ براى تأكيد و براى اينست كه بيشتر تصرّفات و بخشش ها با (يد) و دست انجام ميگيرد.

وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ و او بر هر چيز توانا است از

نعمت دادن و انتقام كشيدن.

و بعضى گفته اند: يعنى بدرستى كه خدا تواناى بر هر چيزى صحيح است كه هر چيز مقدور براى او باشد و آن اخصّ است از قول ما و هو بكل شي ء عليم و او بهر چيزى داناست. براى اينكه چيزى نيست مگر اينكه واجب است كه خدا آن را بداند زيرا چيزى نيست مگر اينكه صحيح است كه فى نفسه در ذات خود معلوم باشد و خداوند سبحان توصيف نميشود به اينكه او قادر است بر چيزى كه صحيح نيست كه در ذات خود مقدور باشد مانند چيزى كه وقت آن گذشته از آنچه را كه باقى نميماند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 166

سپس خداوند خود را تعريف كرد و فرمود:

الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ يعنى آفريد مرگ را براى بندگى به سبب صبر بر آن، و ايجاد كرد زندگى را براى بندگى بسبب شكر و سپاس بر نعمت زندگى. و بعضى گفته اند: مرگ را ايجاد كرد براى اعتبار و زندگى را آفريد براى توشه گرفتن.

و بعضى گفته اند: كه ذكر مرگ را بر زندگى مقدّم داشته است براى اينست كه آن بقهر و غلبه نزديكتر است چنان كه بنات را بر بنين مقدّم داشت در قول خودش يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ إِناثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ الذُّكُورَ بهر كس دختر ميبخشد و بهر كس خواهد پسر. چون دختر و زن بمغلوبيت، و مقهوريت از مرد نزديكتر است «1».

و بعضى گفته اند: مرگ را مقدّم داشته براى اينست كه آن مقدّم و جلوتر بوده چون همه چيزها در اوّل در حكم اموات و مردگان بوده اند مانند نطفه و خاك سپس

زندگى بر آن عارض شده است. «2»

__________________________________________________

(1) اين تعليل عليل است زيرا براى خداى قاهر و قادر موت و حيات اشياء يكسانست. (مترجم)

(2) بعبارت ديگر چون مرگ از امور عدميّه است و عدم ذاتا مقدّم بر زندگى و وجود است براى همين مرگ را جلو انداخته و يا براى اين باشد كه مردم همواره مرگ را تابلوى خود قرار داده و فراموش نكنند. (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 167

لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا تا اينكه شما را آزمايش كند كه كداميك از شما بهتر هستيد از جهت عمل. يعنى تا اينكه معامله كند با شما معامله كسى كه بسبب امر و نهى واجب و حرام آزمايش و امتحان ميكند پس پاداش دهد هر عاملى را باندازه عملش.

و بعضى گفته اند: تا اينكه آزمايش كند شما را كه كدام يك شما بيشتر ياد مرگ نموده و بهتر خود را براى آن آماده ميكند و نيكوتر صبر بر مرگ خود و غير خود مينمايد. و كدامين شما بيشتر امتثال ميكند اوامر را و زيادتر دورى از منهيّات ميكند در حال زندگيش.

ابو قتاده گويد: از حضرت رسول (ص) پرسيدم از قول خداى- تعالى أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا مقصود چيست؟ پس فرمود: ميفرمايد: كداميك شما عقلش نيكوتر است سپس فرمود: مقصود كاملترين شما از جهت عقل و شديدترين شما از جهت ترس از خدا و نيكوترين شما در آنچه امر و نهى فرمود از جهت نظر و التفات است گر چه كمترين شما باشد از جهت اعمال مستحبّه و نافله ها.

و از پسر عمر از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده كه آن حضرت تلاوت

فرمود: تَبارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ تا أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا سپس فرمود كدام شما عقلش نيكوتر و ورعش از محرّمات بيشتر و در طاعت خدا سريعتر است.

و از حسن نقل شده: كه يعنى كدام شما در دنيا زاهدتر و تارك تر است امور دنيوى را.

وَ هُوَ الْعَزِيزُ و او غالب و قادر است در انتقام از گناهكاران، و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 168

افرادى كه معصيت او ورزيدند.

(الْغَفُورُ) آمرزنده است كسى را كه بسوى او برگشته يا بكسى كه قصد تفضّل و مرحمت نسبت باو نموده كه عقاب را از او ساقط كند. و البتّه تكليف با تشويق و بيم دادن صحيح است. بعلّت اينكه معناى تكليف تحمّل مشقت و دشوارى در امر و نهى است.

سپس خداوند سبحان برگشت بتوصيف خود و فرمود: الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ آن چنان خدايى كه آفريد هفت آسمان را يعنى ايجاد و اختراع كرد آنها را (طِباقاً) طبقه اى بالاى طبقه ديگر.

و بعضى گفته: مقصود بمطابقه مشابهه است. يعنى بعضى شبيه به بعض ديگر است در محكمى و احكام و نظم و ترتيب.

ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ در خلق و آفرينش خدا تفاوتى نخواهى ديد. يعنى اختلاف و تناقضى از طريق حكمت و معرفت به رموز و اسرار آفريده ها نميبينى بلكه تمام افعال و كارهاى او را در حكمت يكسان خواهى ديد گر چه در صورت و هيئت يعنى در ايجاد چيزها بنا بر عموم تفاوتى و اختلافى به بينى (مثلا خر را بيك صورت و گاو را بصورت ديگر و اسب را در شكل ديگر و فيل و شير و پرندگان و خزنده گان هر

كدام را بيك قيافه مخصوص بخود آفريده و هر كدام آنچه مورد نياز و مصلحت خلقش بوده باو مرحمت كرده است) و در اين آيه دلالت بر اينست كه كفر و گناهان از آفريده خداى تعالى براى تفاوت زيادى كه دارند نيست بلكه فعل بنده گانست.

و بعضى گفته اند: كه يعنى اى فرزند آدم در خلق آسمانها عيب و انحراف و كج نبينى بلكه تمام آنها با بزرگى و عظمتشان راست و درست است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 169

فَارْجِعِ الْبَصَرَ يعنى چشم خود را برگردان و در خلق خدا آن را دور بده و مكرّر يك مرتبه بعد از مرتبه ديگر نگاه كن. و تقدير اينست كه نظر كن سپس نظرت را برگردان در آسمان.

هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ سفيان گويد: يعنى آيا شكافى و پارگى مى بينى. ابن عبّاس و قتاده گفته اند: آيا سستى و خلل و رخنه اى را خواهى ديد، در آسمانها.

ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يعنى نظرت را تكرار كن دو مرتبه به جهت اينكه وقتى كسى كه نظر در چيزى كرد يك مرتبه بعد از ديگرى براى او روشن و آشكارا ميشود چيزى كه روشن نبوده.

و بعضى گفته اند: يعنى ادامه نظر بده و تقديرش اينست ديده خود را برگردان يك مرتبه بعد مرتبه ديگرى. و حقيقةً قصد تثنيه نكرده براى قول خدا. و هو حسير. و اوست ذليل و دو مرتبه ذليل و سرشكسته نميشود. و مانند آنست قول ايشان لبّيك و سعديك.

يعنى بلى، بلى سعادت بعد از سعادت، براى تو. مقصود هر وقت تو را خواندى پس من صاحب پذيرش بعد از پذيرشم و صاحب استقامت بمكانى بعد از استقامت

از قول ايشان لبّ بالمكان و البّ وقتى كه ثابت مانده و اقامه نمايد و آن منصوب شده بنا بر مصدريّت. يعنى اجابت ميكنم تو را اجابت بعد از اجابت.

يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً يعنى برميگردد ديده ات بسوى تو در حالى كه دور است از رسيدن بمقصد و در حالى كه خوار و سرشكسته است (از ابن عبّاس) مثل اينكه خوار شده مانند خوار شدن كسى كه چيزى را طلبيده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 170

و نيافته او را و از او دور شده است.

وَ هُوَ حَسِيرٌ قتاده گويد: لنگ و وامانده است. و تحقيق اينكه ديده اين بيننده بعد از خسته شدن برميگردد بسوى او در حالى كه دور است از يافتن او محروم است در ايده و مقصودش. سپس خداوند سبحان قسم ياد كرد و فرمود:

وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا و هر آينة حقيقه ما آسمان دنيا را آراستيم براى اينكه اين لام همان لاميست كه قسم و سوگند باو تلقّى ميشود يعنى ما آسمان دنيا را كه بزمين نزديك تر است و آن آسمانيست كه مردم مى بينند زينت داديم.

(بِمَصابِيحَ) جمع مصباح و آن ستارگانند. آن را مصابيح ناميده براى اينكه مانند چراغ روشنى دارد.

وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّياطِينِ و قرار داديم آنها را جهت راندن شيطانهايى كه استراق سمع ميكنند. و جبائى گويد: از ستارگان جرقّه ها جدا ميشود كه شياطين را رجم ميكند و امّا خود ستارگان تا خدا نخواهد فناء آنها را از بين نميروند.

وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعِيرِ يعنى ما قرار داديم با ستارگان رجم- هايى براى شيطانها و مهيّا كرده و ذخيره نموديم براى ايشان عذاب آتش

سوزان بر افروخته را. و اين آيه دلالت دارد بر اينكه شياطين هم مانند انسانها مكلّف هستند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 171

[سوره الملك (67): آيات 6 تا 11] ... ص : 171

اشاره

وَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (6) إِذا أُلْقُوا فِيها سَمِعُوا لَها شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ (7) تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ (8) قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ فِي ضَلالٍ كَبِيرٍ (9) وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ (10)

فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِيرِ (11)

(شش آيه)

ترجمه: ... ص : 171

و براى كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند عذاب دوزخ است و بد است پايان كار آنها.

7- هر گاه در آن آتش افكنده شوند بشنوند كه براى آن فرياد عجيب است و آن ميجوشد و بلند ميشود.

8- كه نزديك ميشود از غضب پاره پاره شود هر وقت كه در آن آتش گروهى افكنده شود موكّلين و مأمورين از آنها سؤال ميكند آيا براى شما پيامبرى كه شما را از اين آتش بيم دهد نيامد.

9- گويند آرى جدّا براى ما پيامبر نذير و بيم دهنده آمد ولى ما

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 172

آنها را تكذيب كرديم و گفتيم خداوند چيزى نازل نكرده نيستيد شما مگر در گمراهى بزرگ.

10- و گويند اگر ما ميشنيديم و يا انديشه و تعقّل ميكرديم در ميان ياران آتش نبوديم.

11- پس اقرار و اعتراف بگناه خود كردند. پس دورى از رحمت خدا براى اصحاب آتش است.

قرائت: ... ص : 172

ابو جعفر و كسايى (فسحقا) بدو ضمّه قرائت كرده و ديگران بتخفيف يك ضمّه خوانده اند.

دليل: ... ص : 172

سحق و سحق مانند عنق و عنق و طنب و طنب و مثل آن و هر دو نيكو است.

شرح لغات: ... ص : 172

الشّهيق: صداى بريدن نفس است مانند جان كندن هر گاه شعله آتش شديد ميشود چنين صدايى از آن شنيده ميشود كه گويا هيزم ميخواهد رؤبه گويد:

حشرج فى الجوف سحيلا او شهق حتّى يقال ناهق و ما نهق

گورخر از سينه اش فريادى درآورد يا ناله كرد تا اينكه گفته شد عرعر كند و چه عرعرى و چه صدايى شاهد در اين بيت شهق است كه بمعناى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 173

آخرين درجه فرياد است كه ناگاه از سينه بيرون ميآيد.

و بعضى گفته اند: كه شهيق در سينه و زفير در گلوست.

و الفور: بلند شدن چيزيست بسبب جوش آمدن ميگويند: ديك جوش آمد و ميجوشد و از آن است فوّاره براى بلند شدن آب و از آن است فوران خون از دمل و جراحت و فوران آب از زمين.

السّحق: بمعناى دوريست ميگويند خدا ايشان را دور دارد دور داشتنى، و سحقا يعنى خداوند ايشان را ملزم فرموده كه از هر خيرى دور باشند. پس مصدر بر غير لفظ آن آمده چنان كه فرمود: وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً خداوند براى شما رويانيد از زمين گياهى. و تقديرش اينست فأسحقهم اسحاقا. پس خداوند دور داشت ايشان را دور داشتنى و امّا سحقته سحقا. معنايش اينست دور كردم او را بجدا كردن از حال اجتماع او را تا اينكه مانند غبارى گرديد.

تفسير و مقصود: ... ص : 173

چون خداوند تهديد شيطانى كه بسوى گمراهى و كفر دعوت ميكردند قبلا بيان نمود بدنبال آن تعقيب كافران و گمراهان را ياد نموده فرمود:

وَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ و براى كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند عذاب

دوزخ و بد جايگاهى است، يعنى بد است مكان برگشت و پايان كار آنها. و مصير و مرجع را توصيف به كلمه بئس نمود كه از صفات مذمّت است و حال آنكه عقاب نيكو است براى اينكه در آن ضرر و زيانى است كه هر عاقل بايد بنهايت سعى و كوشش خود از آن پرهيز نمايد. و جايز نيست بر اين قياس فاعل عقاب را به بئس توصيف

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 174

شود. بعلّت اينكه نميگويند بئس الرّجل مگر بر صورت مذمّت. و جهت حكمت و مصلحت در فعل عقاب همان زجر و تهديدى است كه جلوتر مكلّف را نموده بود. كه قبلا باو گفته ميشود اگر نماز نخواندى و روزه نگرفتى و حج نرفتى جايت دوزخ است. و ممكن نيست زجر و تهديد شود مگر بآن عقاب و اگر آن نبود هر آينه وادار بكار زشتى شده بود.

إِذا أُلْقُوا فِيها سَمِعُوا لَها شَهِيقاً يعنى وقتى كافرها را در آتش ميفكنند از آتش صداى ناراحت كننده اى مثل صداى ديك موقع جوش آمدن، و غلغل كردن بشنوند. پس بشنيدن اين عذابشان بزرگ ميشود، براى ترس و هراسى كه از آن در دلشان وارد ميشود.

وَ هِيَ تَفُورُ يعنى آن آتش دوزخ ميجوشاند ايشان را.

تَكادُ تَمَيَّزُ يعنى قطعه قطعه و پاره پاره ميكند.

مِنَ الْغَيْظِ از شدّت غضب و خشم. و خداوند سبحان شدّت التهاب آتش را غيظ بر كفّار ناميده براى اينكه كسى براى او غضب شده او قطعه قطعه ميشود از آنچه احساس ميكند از دردى كه بر غيرش واقع ميشود پس حال دوزخ مانند حال كسى است كه مورد خشم و

غضب واقع شده است.

كُلَّما أُلْقِيَ فِيها يعنى هر گاه در آتش افكنده شود.

(فَوْجٌ) گروهى از كفّار سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ يعنى فرشتگانى كه مأمور و موكّل بر آتشند بايشان بطريق توبيخ و سرزنش بصورت استفهام ميگويند آيا بيم دهنده اى از طرف خداى سبحان براى شما نيامد كه شما را از عذاب و شكنجه اين آتش بترساند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 175

قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ يعنى در پاسخ فرشتگان ميگويند چرا براى ما بيم دهنده اى آمد. و ما او را تصديق نكرده تكذيب كرديم و از او نه پذيرفتيم. بلكه باو گفتيم: خدا چيزى از آن چه ما را بآن دعوت ميكنيد و از مخالفت آن ميترسانيد. نازل نكرده است پس فرشتگان بايشان ميگويند:

إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ كَبِيرٍ يعنى شما امروز نيستيد مگر در عذاب بزرگ.

و بعضى گفته اند: يعنى ما به پيامبران گفتيم نيستيد شما مگر در گمراهى يعنى كاملا از مرز درستى خارج شديد كه مى گوييد خدا بر ما كتابى نازل كرده است.

وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ و ميگويند: اگر ما ميشنيديم يا- مى انديشيديم آنچه را كه پيامبران و بيم دهندگان براى ما آوردند و ما را بسوى آن فرا خواندند و ما هم بآن عمل كرده بوديم.

ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ ما از اصحاب آتش نبوديم.

زجاج گويد: يعنى اگر ما مى شنيديم شنيدن كسى كه حفظ ميكند و ميانديشد و تعقّل ميكرديم عقل كسى كه تميز ميدهد نظر ميكند ما از اهل آتش نبوديم.

و در حديث از عبد اللَّه بن عمر روايت شده كه پيغمبر

صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: آدمى هست كه جهاد ميكند و نماز خوانده و روزه ميگيرد و امر بمعروف و نهى از منكر ميكند. ولى در روز قيامت پاداش داده نميشود مگر باندازه عقلش و از انس بن مالك روايت شده كه گفت گروهى مردى را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 176

حضور پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله تعريف كردند پيغمبر (ص) فرمود عقلش، چطور است. گفتند اى رسول خدا ما شما را از اجتهادش در عبادت، و كارهاى خوبش خبر ميدهيم شما از ما از عقل وى ميپرسيد. فرمود: البتّه احمق (كم عقل يا بى عقل) بسبب حماقت و كم عقليش ميرسد بچيزى كه از گناه گناهكار بزرگتر است. و بندگان خدا فرداى قيامت از درجات بالا ميروند و بمقام قرب پروردگارشان ميرسند باندازه عقلشان. سپس خداوند سبحان فرمود.

فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ پس اقرار و اعتراف بگناهشان نمودند در اين وقتى كه اقرار و اعتراف سودى بحالشان ندارد. و اقرار مشتق از قرّ الشي ء تقرّ قرار است وقتى كه ثابت شود. و اعتراف از معرفت گرفته شده. و ذنب مصدر است. نه تثنيه ميشود و نه جمع و وقتى جمع و ذنوب گفته شد براى اختلاف جنس گناه است.

فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِيرِ پس دورى باد بر اهل آتش. و اين نفرين بر ايشانست يعنى خدا ايشان را محروم و دور از نجات بدارد. دور داشتنى.

و هر گاه گفته شود. اعتراف ايشان بگناه با آن رسوايى كه برايشان هست چه صورتى دارد. جواب داده ميشود. ايشان ميدانند كارشان برسوايى كشيده چه اقرار بكنند و چه نكنند. پس نيست كه بخواند ايشان را بيكى

از دو كار مگر مثل آنچه بديگرى خوانده شده اند. در اينكه فرجى و گشايشى در آن نيست. پس كار بر ايشان يكسانست و عدم اعتراف، و اظهار ناراحتى كردن و يا ابراز نكردن.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 177

[سوره الملك (67): آيات 12 تا 21] ... ص : 177

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ (12) وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (13) أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ (14) هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فِي مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ (15) أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْضَ فَإِذا هِيَ تَمُورُ (16)

أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً فَسَتَعْلَمُونَ كَيْفَ نَذِيرِ (17) وَ لَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ (18) أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صافَّاتٍ وَ يَقْبِضْنَ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ بَصِيرٌ (19) أَمَّنْ هذَا الَّذِي هُوَ جُنْدٌ لَكُمْ يَنْصُرُكُمْ مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ إِنِ الْكافِرُونَ إِلاَّ فِي غُرُورٍ (20) أَمَّنْ هذَا الَّذِي يَرْزُقُكُمْ إِنْ أَمْسَكَ رِزْقَهُ بَلْ لَجُّوا فِي عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ (21)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 178

ترجمه: ... ص : 178

12- البتّه كسانى كه از پروردگارشان در پنهانى ميترسند، براى ايشانست آمرزش و پاداش بزرگ.

13- و اگر شما سخن خود را مخفى بگوئيد يا آن را آشكار كنيد البتّه او بآنچه در سينه هاست داناست.

14- آيا نميداند كسى كه آفريده است. و حال آنكه او مهربان و داناى بخلق و بندگانست.

15- اوست آن خدايى كه قرار داد زمين را نرم و آسان براى شما پس در راه هاى آن راه برويد و از روزى او بخوريد و بسوى اوست بازگشت در قيامت.

16- آيا در امان كسى هستيد كه در آسمان سلطنت دارد كه زمين را شكافته و شما را در آن فرو برد. پس آن وقت بلرزد و حركت كند.

17- يا در امان كسى كه

در آسمان است هستيد كه بر شما بفرستد باد تند يا سنگ را كه شما را هلاك كند پس بزودى ميدانيد كه ترساننده چگونه است.

18- و هر آينه بتحقيق كه افرادى جلوتر ايشان تكذيب كردند.

پس چگونه بود عقوبت انكار من.

19- آيا نديدند پرنده را بالاى سر خودشان كه پرهايشان در هوا صاف نگهداشته و مى بندند آن را بعد از گشودن نگاه نميدارد آنها را جز خدا البتّه او بهر چيزى بيناست.

(20) آيا كيست آنكه لشگرى براى شما باشد كه شما را جز خدا يارى كند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 179

كافرها نيستند مگر در غرور و نادانى.

21- آيا آنكه شما را روزى دهد كيست اگر روزى خود را باز دارد بلكه كافران در سركشى و نفرت از حقّ فرو رفته اند. (ده آيه)

قرائت: ... ص : 179

ابن كثير النّشور و امنتم قرائت كرده و ابو جعفر و نافع و ابو عمرو و يعقوب بيك همزه كشيده خواند. و آن تخفيف همزه اوّل و تخفيف همزه دوّم به اينكه بين بين قرار داده شود. و ديگران از قاريان أ أمنتم با دو همزه خوانده اند.

دليل: ... ص : 179

امّا قرائت اوّل پس آن تخفيف همزه اوّل است به اينكه واو قرار داده شود و اين در منفصل مثل قول آنهاست در متّصل النؤده و جون در جمع جؤنه و امّا همزه اى كه آن فاء است از قول ايشان أ أمنتم بعد تخفيف اولى به اينكه تبديل بواو شود. پس در آن تحقيق و تخفيف جايز است. پس اگر ثابت باشد لفظش النّشور و امنتم. خواهد بود. و اگر تخفيف باشد قاعده اينست كه آن بين بين قرار داده شود يعنى بين الف و بين همزه باشد براى حركت داشتن آن بفتحه.

و كسى كه گفته (لا هناك المرتع) «1» و بدل كرده همزه را بالف باين

__________________________________________________

(1)- ابو على استشهاد بشعرى كه سيبويه انشاد كرده و آن را نسبت به قائل و گوينده اى نداده است. و تمام بيت اينست

فارعى فزاره لا هناك المرتع

صحراى فزاره را بچران كه بر تو اين مرتع گوارا باشد شاهد در كلمه لا است كه لا هناك با همزه بوده و بدل بالف شده. (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 180

قاعده كه بگويد النّشور و امنتم به بدل كردن همزه را بالف محض، و سيبويه اين تبديل را در شعر و در تنگى قافيه جايز دانسته. و قاعده گفته ابى عمرو بنا بر آنچه سيبويه از او حكايت

كرده اينست كه هر گاه دو همزه با هم جمع شد اوّلى از آن را تخفيف ميدهند نه دوّمى را به اينكه اوّلى از آن دو را تبديل بواو ميكنند چنانچه ابن كثير كرده و امّا همزه دوّمى را اگر خواهد ثابت دارد و اگر خواست تخفيف دهد. و تخفيفش اينست كه آن را بين همزه و الف قرار دهد. و شايد ابا عمرو اين قول را در اين مورد ترك صورت ديگرى اتّخاذ كرده و آن تخفيف دوّمى از آن دو همزه است وقتى با هم التقا كردند غير از اوّلى.

شرح لغات: ... ص : 180

اللطف: از خدا بمعنى رأفت و رحمت و مدارا كردن است.

و اللطيف: يعنى رفيق به بندگان خود گفته ميشود لطف به يلطف لطفا وقتى باو رفاقت كند.

و الذلول: از مركبها آن مركب رام است كه در سوارى آن سختى- نيست.

مناكب زمين روى آنست. و منكب هر چيزى بالاى آنست و اصل آن طرف است و از آنست منكب الرّجل منكب و شانه مرد الرّيح النكبى و باد شديد است.

و النّشور: زندگى بعد از مرگ است گفته ميشود نشر الميّت ينشر نشورا مرده زنده شد زنده ميشود زنده شدنى هر گاه زندگى كرد و انشر اللَّه يعنى خدا او را زنده كرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 181

اعشى گويد:

حتّى يقول للنّاس ممّا راوا يا عجبا للميّت الناشر

(و مترجم) گويد بيت قبل از آن اينست:

لو اسندت ميتا الى نهرها عاش و لم ينقل الى قابر

اگر مرده اين جاريه را بسينه اش تكيه دهند زنده شود و نقل بقبر نشود تا اينكه مردم از آنچه ديده اند بگويند اى واى

عجب از مرده اى كه زنده شده است و اصلش از نشر و باز شدن و ضدّ پيچيده بودن است.

و الحاصب: سنگيست مانند ريك با او ميزنند. و حصبه بالحصاه يحصبه حصبا هر گاه او را با سنگ ريزه زد و بآنكه با سنگ ريزه ميزند حاصب ميگويند. يعنى صاحب ريگ.

اعراب: ... ص : 181

بالغيب: در محلّ نصب است بنا بر حاليّت.

در أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ چند وجه ذكر شده است:

1- (من خلق در محلّ رفع. به اينكه فاعل يعلم باشد و تقديرش اين باشد. الا يعلم من خلق الخلق ضمائر صدورهم. آيا كسى كه مخلوق را ايجاد كرده ضمائر سينه هايشان را نميداند).

2- اينكه من خلق در محلّ نصب به اينكه مفعول به باشد و تقديرش چنين باشد: الا يعلم اللَّه من خلقه. آيا نميداند خدا كسى را كه خلق كرده است.

3- من. استفهاميه در محلّ نصب به اينكه مفعول خلق و فاعل خلق ضميرى باشد كه در آن مستتر و به اللَّه برگردد. و قول اوّل صحيح-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 182

و قول خدا. أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْضَ. در محلّ نصب به اينكه بدل از قول خدا مَنْ فِي السَّماءِ و آن بدل اشتمال است.

فَإِذا هِيَ تَمُورُ. اذا ظرف مفاجاة و آن معمول قول خدا تمور و جمله هى تمور در محلّ نصب بنا بر حاليّت از قول خدا يَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْضَ و صاحب حال هم الارض است.

و أَنْ يُرْسِلَ: نيز بدل است مانند قول خدا أَنْ يَخْسِفَ.

و قول خدا. كيف نذير مبتداء و خبر. و كيف خبر مقدّم است، و جمله متعلّق بقول خدا فستعلمون. است و تقديرش اينست: فستعلمون أ

محذور انذارى. پس بزودى ميدانى كه آيا ترسانيدن من محذور است يا نه.

و قول خدا. فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ. كيف در اينجا خبر كان است و قول خدا و يقبضن عطف شده بر صافّات. و البته عطف فعل بر اسم شده. و فاعده مقرّره در علم نحو اين بوده كه فعل عطف نشود مگر بر فعل چنانچه اسم هم عطف نشود مگر بر اسم. بعلّت اينكه آن گر چه فعل است. پس آن در محلّ حال است و تقدير آن تقدير اسم فاعل است. و صافّات هم حال است. پس جايز است كه عطف بر آن شود. پس مثل اينست كه گفته است صافّات و قابضات. و مانند اين هم در شعر آمده است:

گويد:

بات يعيّشها بغضب باتر يعدل اسوقها و جائر

شب نخوابيد در حالى كه شتر و گوسفند براى پذيرايى ميهمانها با شمشير برنده اى ذبح ميكرد و در ساقهاى آنها عدالت كرده و ميهمانها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 183

را پناه ميداد. شاهد در كلمه جائر اسم فاعل است كه عطف بفعل شده يعنى يعدل و يجور.

أَمَّنْ هذَا الَّذِي هُوَ جُنْدٌ لَكُمْ. من استفهاميه و در محلّ رفع است به سبب مبتداء بودن. بر او داخل شده ام منقطعه. و اين مبتداى دوّم و الّذى خبر آنست. و بتحقيق متّصل بمبتدا و خبر شده و آن قول خدا هُوَ جُنْدٌ لَكُمْ. و ينصركم صفت جند است.

مقصود و تفسير: ... ص : 183

چون خدا وعيد و تهديد را مقدّم داشت در دنبال آن پرهيزكاران را وعده داده و فرمود:

إِنَّ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ يعنى آنهايى ميترسند عذاب خدا را به پرهيز كردن از گناهان و انجام دادن

طاعتها بر طريق مخفى كردن. بجهت اينكه ترس و خشيت بنا بر آنچه ما ياد كرديم، وقتى در پنهانى باشد. از رياء دور و خالص براى خدا خواهد بود. و ترس از خدا در نهانى سود ميدهد به اينكه مستحقّ ثواب مينمايد. و ترس و خشيت در ظاهر به ترك كردن گناه استحقاق ثواب ندارد. پس خشيت و ترس در پنهانى مسلّما بالاتر است.

و بعضى گفته اند: معناى بالغيب. اينست كه ايشان از او ميترسند و حال آنكه او را نديده اند. پس از ترس از عذاب او باو ايمان آورده اند و بعضى گفته اند: ميترسند از او در جايى كه مخلوقى ايشان را نميبيند براى اينكه بيشتر گناه ها در حال خلوت انجام ميشود. پس ايشان گناه را ترك ميكنند تا اينكه خداى سبحان را اهون و پست ترين بينندگان قرار

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 184

ندهند. و براى اينكه كسى كه در حال خلوت گناه را ترك كرد نيز در حال آشكارا ترك خواهد نمود.

لَهُمْ مَغْفِرَةٌ براى ايشان آمرزش گناهان ايشان است.

وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ يعنى پاداش بزرگ در آخرتى كه فناء و زوالى براى آن نيست.

سپس خداوند سبحان بجهت تهديد كردن گناهكاران فرمود:

وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ پنهان كنيد، سخن خود را يا آشكار نمائيد البتّه خدا بآنچه در سينه هاست دانا است يعنى او داناى باخلاص مخلص و نفاق منافق است. پس اگر خواستيد سخن خود را اظهار كنيد و اگر خواستيد پنهان نمائيد. پس او داناى به ضمائر دلهاى است و كسى كه رازهاى نهفته در دل را ميداند رازهاى- نهانى قول را هم ميداند.

ابن عبّاس گويد: منافقان

از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در غياب آن حضرت انتقاد ميكردند. و جبرئيل آن حضرت را خبر ميداد پس بعضى از ايشان بديگرى گفتند سخن خود را درباره رسول خدا پنهان كنيد تا اينكه آل محمّد عليهم السّلام نشوند. پس آيه مذكوره نازل شد.

أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ آيا كسى كه خلق كرده نميداند. چند وجهى در معناى اين آيه گفته شده است.

1- آيا آنكه سينه ها را خلق كرده نميداند در سينه ها چيست؟

2- آيا كسى كه بنده خود را خلق كرده راز و سرّ او را نميداند. پس بنا بر دو وجه. من خلق بمعناى خالق است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 185

3- اينكه من خلق بمعناى مخلوق باشد. و معنا اينست آيا خدا مخلوق خود را نميداند.

وَ هُوَ اللَّطِيفُ يعنى داناست بآنچه لطافت و دقت نموده است و بعضى گفته اند: لطيف ببندگان خود ميباشد از جهتى كه با لطيف ترين تدبيرات ايشان را تدبير نموده و لطافت تدبير اينست كه تدبير نافذى نمايد كه از چيزى كه تدبير نمود ستم ننمايد.

و بعضى گفته اند: لطيف كسى است كه در لطافت فعلش به طورى باشد كه ديگرى بسوى آن هدايت نشود و لطيف بر وزن فعيل بمعناى فاعل مثل قدير و عليم بمعناى قادر و عالم است.

و بعضى گفته اند: لطيف ملطف مثل بديع بمعناى مبدع است، و گفته اند: لطف آنست كه تكليف كم نموده و عطاء فراوان دهد.

(الْخَبِيرُ) خدايى است كه داناى ببندگان و اعمال ايشان است سپس خداوند سبحان انواع نعمتهايى را كه به بندگانش مرحمت كرده شمرده و فرمود.

هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا يعنى آن خدايى

كه زمين را براى شما آسان و ساكن و مسخّر شما قرار داد كه هر چه بخواهيد در آن انجام دهيد.

و بعضى گفته اند: يعنى طورى قرار نداده كه رفتن در روى آن ممكن نباشد. بسبب دشوارى و ناراحتى.

و بعضى گفته اند: ذلول يعنى آماده براى تصرّف و راه رفتن بر آن امكان و زراعت كردن شماست در آن.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 186

فَامْشُوا فِي مَناكِبِها مجاهد گويد: يعنى پس در راه ها و دره هاى آن راه رويد. ابن عبّاس و قتاده گويند يعنى در كوه هاى آن براى اينكه منكب هر چيز بلندى آن چيز است. آن گاه. اگر اين امر ترغيب باشد پس مقصود اينست. مشى كنيد در طاعت خدا. و اگر براى اباحه باشد پس رفتن در زمين براى يافتن سود در تجارت را مباح نموده است.

وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ يعنى بخوريد از آنچه خداوند در روى زمين و كوه ها از زراعت و درختان رويانيده است كه حلال است.

وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ جبائى گويد: يعنى و بسوى حكم خداست مرجع و بازگشت در قيامت. و بعضى گفته اند: و بسوى اوست زنده نمودن براى محاسبه كردن. پس اوست مالك زنده نمودن و تواناى بر او.

سپس خداى سبحان كفّار را تهديد نموده و ايشان را از ارتكاب گناه و انكار ربوبيّت خدا زجر داده و فرمود:

أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ يعنى آيا در امان هستيد از عذاب كسى كه در آسمانست سلطنت و امر و نهى و تدبير او چاره اى نيست كه اين معنى مراد باشد. براى محال بودن اينكه خداوند جلّ جلاله در مكان و يا جهتى باشد.

و بعضى گفته اند: مقصود بقول او

مَنْ فِي السَّماءِ فرشته موكّل به عذاب گناهكارانست.

أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْضَ يعنى زمين را شكافته و شما را در آن پنهان كند هر گاه، معصيت او نموديد.

فَإِذا هِيَ تَمُورُ يعنى پس ناگاه زمين لرزيده و حركت ميكند و مقصود. اينكه خداوند در موقع خسف زمين را حركت ميدهد، تا اينكه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 187

مضطرب ميشود بالاى آن در حالى كه مردم در آن فرو ميروند تا اينكه بپائين آن مى افتند.

و المور: بمعنى تردّد در رفتن و آمدن است مانند موج.

أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً آيا مأمون هستيد كسى را كه در آسمانست اينكه بفرستد بر شما بادى را كه داراى سنگ و ريگ باشد چنانچه بر سر قوم لوط از آسمان سنگ فرستاد.

و بعضى گفته اند: ابرى كه بر شما سنگ ببارد.

(فَسَتَعْلَمُونَ) پس در اين هنگام ميدانيد كَيْفَ نَذِيرِ يعنى چگونه است ترسانيدن من هر گاه عذاب را معاينه كرديد.

وَ لَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ و همانا بتحقيق تكذيب كردند مردمى كه قبل از ايشان بودند پيامبران مرا و انكار كردند وحدانيت و يكتايى مرا.

فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ پس چگونه بود عقوبت من و دگرگونى نعمتهايى كه بايشان دادم.

و بعضى گفته اند: چگونه ديديد انكار مرا بر ايشان بهلاك كردن و بيچاره كردنشان سپس خداوند سبحان اعلان كرد قدرت خود را بر خسف و باريدن سنگ بر ايشان. بقول خودش و فرمود:

أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صافَّاتٍ آيا نظرى به پرنده نميكنند كه بالاى سر آنها بالهاى خود را صاف گسترده.

(وَ يَقْبِضْنَ) و بعد از گشودن مى بندد و اين معناى پرواز است كه پرنده

بال خود را گشوده و ببندد. يعنى به پاهايشان زده و يك بار بالشان را گشوده و بار ديگر آن را مى بندد پس فضاء هواء براى پرنده مثل آب است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 188

براى شناگر.

و بعضى گفته اند: معنايش اينست كه بعضى از پرندگانند كه به بالشان زده پس باز ميكنند آن را و بعضى از آنها بال خود را نگهداشته پس حركت ميدهد و از آنست صفيف و دفيف.

ما يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمنُ نگه نميدارد ايشان را مگر خدا به تسخير كردن هوا براى ايشان و اگر اين نباشد همانا آنها سقوط كنند و در اين بزرگترين دلالت و روشن ترين برهان و دليل است به اينكه كسى كه هوا را اينگونه تسخير كرده بر هر چيز توانا است.

و الصّف: گذاردن چيزهاى پى در پى را بر خط مستقيم و راست است و القبض: جمع كردن چيزهاست از حال بسط و باز بودن.

و الامساك: لزوم و نگهدارى مانع از سقوط است (از على بن عيسى) إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ بَصِيرٌ يعنى البتّه خدا بتمام چيزها داناست.

أَمَّنْ هذَا الَّذِي هُوَ جُنْدٌ لَكُمْ يَنْصُرُكُمْ مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ ابن عبّاس گويد: آيا آن كسى كه سپاهتان باشد كيست كه شما را از (عذاب) جز خداى بخشنده يارى كند. اين استفهام انكارى است يعنى لشكرى نيست كه شما را از من يارى كند و اگر خواستم شما را عذاب كنم بازدارد شما را از عذاب من و لفظ جند مفرد است و براى همين فرمود: هذَا الَّذِي. و مثل اينكه خداى سبحان بكافرها ميفرمايد: بكدام نيرو مرا معصيت ميكنيد آيا براى شما لشگر و سپاهى است

كه دفاع كند از شما عذاب مرا. باين بيان روشن نمود كه بت ها قدرت و نيروى يارى ايشان را ندارند.

إِنِ الْكافِرُونَ إِلَّا فِي غُرُورٍ يعنى نيستند كافرها مگر در فريب، از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 189

شيطان كه ايشان را مغرور ميكند به اينكه عذاب بر ايشان نازل نميشود.

و بعضى گفته اند: يعنى نيستند ايشان مگر در امرى كه حقيقت ندارد از پرستش بت ها خيال ميكنند كه بت ها و معبودهاى دروغى آنها فايده برايشان دارد و حال آنكه امر بخلاف آنست.

أَمَّنْ هذَا الَّذِي يَرْزُقُكُمْ إِنْ أَمْسَكَ رِزْقَهُ آيا آن كس كيست كه شما را روزى دهد اگر خداى بخشنده روزى خويش را بازگيرد يعنى كيست آنكه شما را روزى دهد اگر خدايى كه رازق شماست اسباب روزى را از شما باز دارد و مقصود بارانست در اينجا.

بَلْ لَجُّوا فِي عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ بلكه در وادى عناد و نفرت فرو رفته اند، يعنى نيستند كه عبرت بگيرند و نگاه كنند بلكه گردن كشيده و در عناد مستمرّ گشته و در سركشى و نفرتشان از حقّ و دوريشان از ايمان تجاوز از حدّ نمودند براى اينكه براى مشركان موانع بسيارى بود از پرستش بتها و ايشان باين سبب داخل در معصيت ميشدند. پس حقيقة در عنادشان فرو ميرفتند. فرّاء گويد:

أَمَّنْ هذَا الَّذِي يَرْزُقُكُمْ. معرّفى كردن حجّت است خدا شناخت آن را لازم كرده است. پس شناختند و بآن حجّت اقرار كردند و جوابى به آن حجّت ندادند. پس فرمود: بَلْ لَجُّوا فِي عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 190

[سوره الملك (67): آيات 22 تا 30] ... ص : 190

اشاره

أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلى

صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (22) قُلْ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ (23) قُلْ هُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (24) وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (25) قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ (26)

فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سِيئَتْ وُجُوهُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ قِيلَ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ (27) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَهْلَكَنِيَ اللَّهُ وَ مَنْ مَعِيَ أَوْ رَحِمَنا فَمَنْ يُجِيرُ الْكافِرِينَ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ (28) قُلْ هُوَ الرَّحْمنُ آمَنَّا بِهِ وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (29) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ (30)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 191

ترجمه: ... ص : 191

22- آيا آنكه سرافكنده بروى خويش راه ميرود راه يافته تر است يا آنكه راست ايستاده براهى راست ميرود.

23- (اى رسول) بگو اوست آن خدايى كه شما را پديد آورد و براى شما شنوايى و ديده ها و دلها قرار داد. اندكى سپاس ميگذاريد.

24- بگو اوست آن خدايى كه شما را در زمين آفريد و بسوى پاداش او بازگرديده خواهيد شد.

25- و مشركان گويند اين وعده كى خواهد رسيد اگر راست مى گوييد 26- بگو فقط دانش آن نزد خداست و من بى گفتگو بيم كننده آشكارم.

27- و چون قيامت را نزديك خود ببينند چهره هاى آنانى كه كفر ورزيدند زشت شود و بديشان گويند اين آن وعده اى است كه شما پيوسته ميخواستيد.

28- (اى رسول ما) بگو بمن خبر دهيد اگر خدا مرا و هر كه با من است نابود كند يا بما رحم نمايد پس كيست آنكه كافر را از شكنجه

دردناك پناه دهد 29- بگو او خداى بخشاينده است باو ايمان آورده ايم و فقط به او توكّل كرده ايم پس بزودى خواهيد دانست كه كيست آنكه در گمراهى آشكار است.

30- بگو بمن خبر دهيد اگر آب شما بزمين فرو رود پس كيست آنكه براى شما آب جارى بياورد.

قرائت: ... ص : 191

يعقوب (تدعون) با سكون دال خفيفه قرائت كرده و آن قرائت حسن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 192

و ضحّاك و قتاده است و ديگران از قاريان. (تدّعون) با تشديد خوانده اند و كسايى فسيعلمون با ياء خوانده و بقيّه با تاء قرائت كرده اند.

دليل: ... ص : 192

امّا قول خدا. تدعون. پس مقصود اينست هذا الّذى كنتم به تدعون اللَّه. اين آنست كه شما او را خدا ميخوانديد مثل قول خداى تعالى سَأَلَ- سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ. و امّا تدّعون بتشديد. پس معنايش اينست: كه تداعى بوقوع آن داشتيد.

ابن جنّى گويد: مقصود اينكه دعوت بوقوع آن ميان شما ظاهر بود مثل قول خداى تعالى در معناى عموم. وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ. يعنى ميان شما اين موضوع فاش نشود. و معناى تدّعون اينجا از ادّعاء حقوق نيست فقط بمعناى تداعى از دعاء است نه از دعوا چنان كه در قول شاعر است فما برحت خيل تثوب و تدعى. آرام نداشت كسى كه ميجست و ادّعاء مى كرد مقصود ميان ايشان زياد ميكرد. اى فلانى.

شرح لغات: ... ص : 192

ميگويند: كببته فاكبّه. انداختم او را پس افتاد و آن كم است مانند قشعت الرّبح السّحاب فاقشعت باد ابر را پراكنده كرد. پس پراكنده شد و نزفت البئر فانزفت. آب چاه را كشيدند. پس آبش رفت و نسلت، ريش الطّائر فانسل پر مرغ را كشيد پس كنده شد.

الزلفه: بمعناى قربت و نزديكى است و آن مصدر است مفرد و جمع آن يكسانست و از آنست مزدلفه براى نزديكيش بمكّه. و گاهى زلفه جمع زلفا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 193

ميشود.

عجاج شاعر گويد:

ناج طواه الاين ممّا و جفا طىّ اللّيالى زلفا فزلفا

شترى كه صاحبش را از خطر بيابان آهسته خبر ميداد و او را خسته ميكرد از اضطرابى كه داشت در طىّ كردن شبها منزل بمنزل و مرحله بمرحله شاهد در اين بيت كلمه فزلفا است كه جمع آمده است.

ساءه الامر يسوؤه سوأ يعنى او را

مغموم و محزون نمود. و از آنست أساء يسيئ هر گاه كارى كند كه مؤدّى و منجر بغم و غصّه شود.

ماء غور: يعنى غاير فرو رفته توصيف بمصدرى نموده از باب مبالغه چنانچه گفته ميشود هؤلاء زوار فلان و ضيفه اين گروه زاير و ميهمان فلانى هستند المعين: بعضى گفته آن از عين گرفته شده پس بنا بر اين مانند مبيع از بين خواهد بود و بعضى هم گفته اند معين از امعان در جريان است. پس بنا بر اين بر وزن فعيل ميباشد پس مثل اينكه گفته اند ممعن و جدّى، در سرعت كردن و اظهار نمودنست.

اعراب: ... ص : 193

قليلا صفت مصدرى محذوف است. يعنى شما شكر ميكنيد شكر اندك و ما زايده است. فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ. محتمل است كه من استفهام باشد. پس اسم موصول باشد.

ابو على گويد: فاء داخل در قول خدا. فَمَنْ يُجِيرُ و قول او فَمَنْ يَأْتِيكُمْ شده براى اينكه. أ رأيتم بمعناى انتبهوا يعنى بيدار شويد. پس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 194

كيست كه پناه دهد. و بيدار شويد. پس كيست براى شما بياورد چنانچه مى گويى قم فزيد قائم. برخيز كه زيد ايستاده است. گويد فاء جواب شرط نيست جواب شرط فقط مدلول. أ رايتم. است گويد اگر خواستى فاء را زايد بگير مثل فاء در قول خدا فلا تحسبنّهم. و استفهام ساد مسدّد و مفعول أ رأيتم است مثل قول ايشان أ رأيت زيد اما فعل آيا زيد را ديدى چه كرد. و اين از مطالب دقيقه اوست.

مقصود و تفسير: ... ص : 194

سپس خداوند سبحان مثلى براى كافر و مؤمن زده و فرموده أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ يعنى آيا كسى كه سرش بزمين افكنده و راه را نميبيند و نه كسى كه از جلوى او ميآيد و نه راست و چپ خود را مينگرد و او كافريست كه تقليد (كوركورانه) ميكند نميداند آيا او حقّ است و يا اين باطل است.

أَهْدى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا هدايت يافته تر است يا آنكه راست ايستاد راه و تمام جهات را مى بيند پس قدمش را جايى ميگذارد كه نلغزد. و او مؤمن چنانست كه راه حقّ را شناخته و پيموده و در آن مستقيم و ثابت مانده و ممكن است براى او رفع ضرر از خود نموده و

جلب منفعت بسوى خود كند.

عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ يعنى بر راه آشكار محكم و اين معنى قول ابن عبّاس و مجاهد است و قتاده گويد: البتّه اين در آخرت است خداوند كافر را در روز قيامت محشور ميكند در حالى كه بر رو افتاده است چنان كه فرموده: وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ. ما روز قيامت ايشان را بر صورت ايشان محشور ميكنيم.

(قُلْ) بگو اى محمّد باين كافران هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ اوست آن كسى كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 195

شما را ايجاد كرد به اينكه از عدم بوجودتان آورد وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ و براى شما شنوايى قرار داد تا بآن بشنويد شنيدنى ها را.

وَ الْأَبْصارَ و بينايى را تا ديدنيها را با آن ببينيد.

وَ الْأَفْئِدَةَ يعنى دلهايتان را كه با آن تدبّر و تعقّل نمائيد پس به شما بخشيد وسايل تفكّر و تميز آيات و رسيدن بعلم را.

قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ يعنى شما كم شكر ميكنيد و بعضى گفته اند: يعنى قليلا شكر كم، اندك است سپاس گزارى شما، پس ما مصدريّه است. (قُلْ) بگو بايشان اى محمّد (هُوَ) آن خداى تعالى الَّذِي ذَرَأَكُمْ همان خدايى است كه شما را آفريد.

فِي الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ در روى زمين و بسوى او محشور ميشويد يعنى روز قيامت بسوى خدا مبعوث و برانگيخته ميشويد. پس شما را، بر اعمالتان پاداش ميدهد سپس خداوند سبحان آنچه را كه كافرها از روى، استهزاء و مسخره ميگفتند حكايت كرده و فرمود: وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ ميگويند اين وعده چه وقت خواهد بود از فرو رفتن زمين و يا وزيدن باد سنگ آور يا روز انگيزش و

پاداش.

إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ اگر شما راست مى گوييد در اينكه اين وعده خواهد شد.

(قُلْ) بگو اى محمّد إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ فقط علم روز قيامت نزد خداست.

وَ إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ و فقط من ترساننده شمايم (مُبِينٌ) يعنى بيان كننده هستم براى شما آنچه خدا بسوى من نازل فرموده از وعيد و وعد و احكام

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 196

سپس خداوند سبحان ذكر فرمود حال ايشان را موقع نزول عذاب و معاينه آن و فرمود:

فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةً مجاهد گويد: پس هنگامى كه عذاب را نزديك ديدند يعنى در روز بدر. و حسن گويد: معاينه ديدند. و بيشتر مفسّرين گفته اند لفظ ماضى و مقصود بآن مستقبل و آينده است. و معنى اينست: زمانى كه برانگيخته شده و ديدند قيامت قيام كرده و ديدند آنچه از عذاب برايشان مهيّا شده سِيئَتْ وُجُوهُ الَّذِينَ كَفَرُوا يعنى سياه شود صورتشان و علّت آن زشتى چهره هاى آنهاست بسياهى.

و بعضى گفته اند: يعنى بر چهره هاى آنها آثار غم و حسرت ظاهر شده و ميرسد بايشان بدى و خوارى (وَ قِيلَ) و باين گروه كفّار وقتى عذاب را مشاهده كردند گفته شود.

هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ فرّاء گويد: تدعون و تدّعون با تشديد يكيست مانند تدخرون و تدّخرون. و مقصود اينكه شما بوديد كه عجله ميكرديد و خدا را براى تعجيل آن ميخوانديد و آن قول ايشان است إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ ... اگر اين حقّ از نزد تو است. (از ابن زيد) حسن گويد: آن تدّعون از دعوى است يعنى ادّعا ميكرديد كه نه بهشتى است و نه آتشى.

حاكم- ابو القاسم حسكانى. باسانيد صحيحه خود

ذكر كرده از شريك از اعمش روايت كرده كه گفت: زمانى كه ديدند آنچه براى حضرت على بن ابى طالب عليه السّلام است از مقامات در نزد خدا سياه شود چهره كسانى كه كافر شدند بولايت آن حضرت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 197

و از حضرت ابى جعفر باقر عليه السّلام روايت شده. هنگامى كه ديدند مكان على عليه السّلام را از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله سياه شود چهره كسانى كه كافر شدند يعنى افرادى كه تكذيب كردند فضل على عليه السّلام را «1»

__________________________________________________

(1) و نيز حاكم حسكانى مذكور در ص 999- باسنادش از حضرت باقر عليه السّلام روايت نموده كه ميفرمود: (در قول خداى تعالى) (فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةً) هنگامى كه كفّار بولايت على عليه السّلام و منافقان مى بينند حضرت على عليه السّلام كنار حوض كوثر با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است سياه ميشود چهره آنها.

و در حديث (1000) نقل نموده از فرات بن ابراهيم كوفى باسنادش از داود بن سرحان كه گفت: پرسيدم از حضرت جعفر بن محمّد صلوات اللَّه عليه از قول خدا. فَلَمَّا رَأَوْهُ فرمود: او على بن ابى طالب عليه السّلام است هنگامى كه ديدند منزلت و مكان او را از خدا دستهاى خود را ميخورند و دندان ميگيرند بر آنچه تفريط كردند در ولايت على عليه السّلام.

محدّث بحرانى در تفسير برهان در تفسير آيه قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً.

از ابن بابويه. باسنادش از عمّار ياسر رضى اللَّه عنه روايت نموده كه گفت در بعض غزوات خدمت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بودم و على عليه- السّلام

صاحبان پرچمها را كشت و جمعيّت آنها را متفرّق و پراكنده نمود و عمرو ابن عبد اللَّه جحمى و شيبة بن نافع را هم كشت. آمدم خدمت پيغمبر (ص) عرض كردم اى رسول خدا على عليه السّلام جدّا در راه خدا جهاد كرد حقّ جهاد كردن. فرمود: براى اينكه او از من و من از اويم و او وارث علم من و ادا كننده دين من و وفاء كننده وعده من و خليفه بعد از من است و اگر او نبود مؤمنين خالص بعد از من شناخته نميشدند جنگ با او جنگ با من و سلم با او سلم با من و سلم من سلم خداست. بدانكه او پدر دو سبط من و امامان از صلب اويند خداوند امامان راشدين را از صلب او بيرون آورد كه از ايشان است (مهدى) اين امّت گفتم پدر و مادرم بفداى شما اى رسول خدا كيست اين مهدى. فرمود: اى عمّار. البتّه خداوند تبارك و تعالى با من پيمان كرده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 198

__________________________________________________

كه از صلب حسين من نه امام بيرون آيد و نهمين از فرزندان او غايب ميشود از نظر مردم و اين قول خداى عزّ و جلّ است.

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ براى او غيبتى طولانى ميباشد كه مردمى در غيبت آن بزرگوار برگشته و گروهى هم ثابت ميمانند پس هر گاه آخر زمان شد ظاهر ميشود و دنيا را از عدل و داد پر ميكند چنان كه از ظلم و ستم پر شده بود ... تا آخر حديث كه مفصّل است ما مورد حاجت

را نقل كرديم ... و از اين گذشته شش حديث ديگر نيز در تفسير و تأويل اين آيه نقل نموده كه مقصود همه امام زمان روحى له الفداء است. و چون اين ايّام مصادف با ايّام ميلاد مسعود آن حضرت است مناسب ديدم اين ابيات را تقديم منتظرين حضرتش نمايم.

من در بروى مردم بيگانه بسته ام پيمان خويش از همه عالم گسسته ام

چون از گذشته عبرت كافى گرفته ام ز انديشه حوادث آينده رسته ام

گسترده اند دام پى صيد ما ولى منّت خداى را كه ز هر دام جسته ام

بحث و جدال گر چه نكردم بعمر خويش از وضع خويش و زندگى خويش خسته ام

چون دل شكسته شد نرود دست بكار كارى زمن مخواه كه من دل شكسته ام

دنيا دو دسته گشته و هر دسته فكر خويش من فارغ از دو دستگى هر دو دسته ام

با آنكه دل بريده ام از دلبران دهر امّا بتار زلف سياه تو دل بسته ام

از بهر ديدن رخت اى (شهريار حسن) ديوانه وار بر سر راهت نشسته ام

گويد بعجز (پيروى) اى حجّة خدا غير از تو از علايق دنيا گسسته ام

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 199

(قُلْ) بگو باين گروه كفّار أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَهْلَكَنِيَ اللَّهُ وَ مَنْ مَعِيَ آيا ديديد شما اگر خدا مرا و كسانى را كه با من هستند هلاك كند. به اينكه ما را بميراند (أَوْ رَحِمَنا) يا بر ما ترحّم نمايد به اينكه اجل ما را بتأخير اندازد فَمَنْ يُجِيرُ الْكافِرِينَ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ پس كيست كه كافرها را از عذاب دردناك پناه دهد مستحقّ

آن عذاب شدند بكفرشان و كيست آنكه منفعت دهد ايشان را در رفع عذاب از ايشان.

__________________________________________________

(ايكه جز حقّ بيخبر باشد جهان از كار تو ديده ها را در انتظار مقدم و ديدار تو

هر كه در هر جا بود در انتظار مقدمت ناز شصت خويش را ميگيرد از دادار تو

چهره تابنده ات با اينكه مى باشد نهان باز هم تابد بذرّات جهان انوار تو

معنى قسطا و عدلا آيتى مخصوص توست بعد ما ملئت ز (جورا) فلك لنگردار تو

اى ولى عصر چون ظاهر شدى ز امر خدا جبهه مى سايند شاهان بر در دربار تو

بانگ (جاء الحق) ز بيت اللَّه مى آيد به گوش جان ما بادا فداى لعل گوهر بار تو

غاشيه دار و نگهبان تو (موسى كليم) (عيسى مريم) بود دربان و پرچم دار تو

ميشود سر سبز و خرّم عالم از نور رخت عدل و انصاف و مروّت باشد از آثار تو

حجّه بر حقّ تويى فرمانده مطلق تويى ز امر حقّ عالم غريق نعمت سرشار تو

«پيروى» تا شاعر آل محمّد (ص) گشته اى شهره آفاق شد مجموعه اشعار تو

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 200

و بعضى گفته اند: كه كفّار آرزو ميكردند مرگ پيامبر (ص) را، و مرگ اصحاب او را، پس بايشان گفته شد بگو بايشان اگر خدا هلاك كند مرا، و كسانى را كه با من هستند به اينكه بميراند مرا و اصحاب مرا. پس كيست آنكه نفع دهد شما را و امان دهد شما را از عذاب. پس البتّه آن حتما واقع شود بشما.

و بعضى گفته اند: يعنى

أ رأيتم. آيا شما ديديد كه اگر خدا عذاب كند مرا و ياران مرا يا بر ما ترحّم فرمايد يعنى ما را ببخشد. پس كيست كه شما را پناه دهد. مقصود ما با ايمانمان بين خوف و رجا. ترس و اميد هستيم پس كيست كه شما را با كفرتان از عذاب پناه دهد در حالى كه اميدى براى شما نيست.

چنان كه براى مؤمنان است (از ابن عبّاس و ابن كيسان) سپس فرمود (قُلْ) بگو باين گروه كفّار بر طريق سرزنش و ملامت ايشان هُوَ الرَّحْمنُ يعنى البتّه آن كسى را كه من شما را بسوى او ميخوانم او خداى بخشاينده اى است كه نعمتش شامل تمام مخلوق شده است.

آمَنَّا بِهِ وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنا ما به او ايمان آورده و بر او توكّل نموده ايم يعنى اعتماد ما بر او است و تمام كارها را ما باو واگذار كرده ايم (فَسَتَعْلَمُونَ) پس بزودى اى گروه كفّار در روز قيامت خواهيد دانست مَنْ هُوَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ كيست، آنكه در گمراهى آشكار است آيا ما يا شما. و كسى كه با ياء خوانده معنايش اين است كه پس بزودى كفّار ميفهمند اين مطلب را.

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً بگو آيا ديده ايد كه اگر صبح آب شما فرو رفته است در زمين يعنى در چاهها و چشمه ها فرو رفته و خشك شد.

فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ پس كيست براى شما آب جارى يا گوارا آورد ابى مسلم و جبائى گويند: يعنى در چشمه ها ظاهر كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 201

ابن عبّاس و قتاده گويند: يعنى آب جارى براى شما آورد.

خداوند سبحان اراده نموده كه نعمت

دهنده بروزيها اوست. پس شكر او نموده و او را به پرستيد. و چيزى را شريك او قرار ندهيد.

مقاتل گويد: كه خداوند عزّ و جلّ بقولش (ماؤكم) اراده كرده چاه زمزم را و چاه ميمون را كه چاهى قديمى بوده و آب مردم مكّه از اين دو چاه بوده است. و معين آن چاهيست كه دلو بآن رسيده و چشم آن را مى بيند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 202

سوره قلم ... ص : 202

اشاره

و سوره نون نيز ناميده ميشود. حسن و عكرمه و عطاء گويند كه اينسوره مكّى است، ابن عباس و قتاده گفته اند از اولش تا آيه سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ مكّى است و ما بعدش تا آيه لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ مدنى است، و ما بعدش تا آيه (يكتبون) مكّى و ما بعدش تا آخر سوره مدنى است و آن به اتفاق مفسّرين و قاريان پنجاه و دو آيه است.

فضيلت آن: ... ص : 202

ابى بن كعب گويد: پيامبر (ص) فرمود: هر كس سوره نون و القلم را قرائت كند خدا ثواب مردم خوش اخلاق را باو عطا فرمايد.

على بن ميمون از حضرت ابى عبد اللَّه (ع) روايت كرده كه فرمود هر كه سوره نون و القلم را در نماز واجب يا نافله بخواند خداوند او را در زندگانيش از فقر و نادارى امان دهد و هر گاه مرد از فشار قبر انشاء اللَّه پناهش دهد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 203

توضيح و ربط اين سوره بسوره قبل:

چون خداوند سبحان سوره ملك را بذكر تكذيب كافران و وعيد ايشان پايان داد، اين سوره را به مانند آن افتتاح فرموده و گفت:

[سوره القلم (68): آيات 1 تا 16] ... ص : 203

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ (1) ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ (2) وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ (3) وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ (4)

فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ (5) بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ (6) إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (7) فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ (8) وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ (9)

وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلاَّفٍ مَهِينٍ (10) هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ (11) مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ (12) عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيمٍ (13) أَنْ كانَ ذا مالٍ وَ بَنِينَ (14)

إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (15) سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ (16)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 204

ترجمه: ... ص : 204

بنام خداى بخشاينده مهربان 1- نون سوگند بقلم و آنچه (فرشتگان) مينويسند.

2- تو (اى رسول) بنعمت پروردگارت ديوانه نيستى.

3- و قطعا براى تو پاداشى بى پايانست.

4- و بطور مسلّم تو بر دين بزرگ (يا اخلاق بزرگى) هستى.

5- بزودى تو (اى پيامبر) خواهى ديد و دشمنانت كه تو را بجنون نسبت ميدهند نيز خواهند ديد.

6- كه بكدام يك از شما جنون عارض شده.

7- البتّه پروردگار تو داناتر است بكسى كه از راه او گمراه شده و او براه يافتگان داناتر است.

8- اى رسول تكذيب كنان را اطاعت مكن.

9- دوست ميدارند كه تو (درباره ايشان) نرمى كنى تا ايشان نرمى كنند.

10- پس هر سوگند خواره بدروغ سست راى را فرمان مبر.

11- كه بسيار عيب جوى (از مردم) و بسيار راه سپار بسخن چينى است.

12- باز دارنده نيكويى است ستم كننده گناهكار است.

13- پس از همه اين عيبها زشت خوى و حرامزاده است.

14- براى آنكه صاحب مال و فرزندان است.

15- هر گاه آيه هاى ما را بر

او بخوانند، گويد كه اين افسانه هاى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 205

پيشينيانست.

16- بزودى بر بينى او نشان خواهيم گذاشت.

قرائت: ... ص : 205

گذشت ذكر اختلاف قاريان در اظهار نون و اخفائش از نون در سوره يس، پس ديگر جهتى در تكرار آن نيست، ابو جعفر و ابن عامر و يعقوب و سهل (ان كان) بيك همزه ممدوده بنا بر استفهام قرائت كرده، و ابو بكر از عاصم و حمزه أن كان با دو همزه خوانده و ديگران از قاريان ان كان بفتح همزه بدون استفهام قرائت كرده اند.

دليل: ... ص : 205

ابو على گويد: أَنْ كانَ ذا مالٍ: خالى نيست از اينكه عامل در آن تتلى از قول خدا، إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا يا قال از قول خدا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ يا چيز سوّمى باشد، و ممكن نيست كه يكى از آنها در آن عمل كند، آيا نمى بينى كه تتلى، اذا بآن اضافه شده و مضاف اليه، عمل در ما قبلش نمى كند، نمى گويى القتال زيدا حين ياتى، و جايز نيست كه نيز قال عامل آن باشد، براى اينكه، قال جواب اذا ميباشد و حكم جواب اينست كه بعد چيزى كه آن جواب اوست و مقدم بر او نميشود، پس چنانچه فعل اوّل عامل او نشود همين طور فعل دوّم، پس هر گاه هيچ يك از اين دو فعل عمل نكرد و در كلام غير آن دو فعل عامل ديگر نبود، دانسته شود كه آن محمول بر چيز ديگر است، از آنچه باقى كلام بر آن دلالت دارد.

و آنچه بر آن اين كلام دلالت ميكند از معنى آن فعل يجهد يا يكفر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 206

يا يستكبر از قبول حق و مانند آنست، و فقط جايز است كه در آن معنى عمل كند اگر

چه مقدم بر ان باشد براى شباهت داشتن آن بظرف و در ظرف مسلّما معانى عمل ميكند و گر چه مقدّم باشد، و دلالت ميكند تو را بر مشابهه ان بظرف مقدر كردن لام بان، و البته بعضى از علماء نحو هستند كه ميگويند ان در محل جر است چنان كه اگر آن ظاهر بود با لام بود همچنين است آن و كسى كه با همزه كشيده قرائت كرده، پس او همزه خفيفى بعد از آن زياد نموده است.

شرح لغات: ... ص : 206

السطر: بمعنى كتابه است و آن گذاردن حروف است بر خط راست و استطر بمعناى اكتتب و نوشتن است، و مسطر آلت تسطير و نوشتن سطر است.

الممنون: بمعناى مقطوع است گفته ميشود منه السير يمنّه منّا هر گاه آن را قطع نمايد.

المنين: ضعيف، الخلق با ضم خاء و لام روى در فعل بنا بر عادت است، پس خلق كريم صبر بر حق و تدبير امور بر مقتضاى عقل است، و در اين امر حوصله و نرمش و صبر و مدارا لازم است.

المفتون: مبتلاى به تخيّلات راى مانند مجنون و ديوانه است گفته ميشود فلانى مفتون بفلان زن شده است، و اصل فتنه ابتلاء و آزمايش است المهين: ناتوان خوار و مهانه ذلّت و قلّت است.

الهماز: آنست كه براى مردم عيب جويى كند بچيزى كه در آنها نيست و اصل و ريشه در آن دفع بشدت اعتماد است، و از اين ماده است همزه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 207

حرفى از حروف معجمه، پس آن حرفيست كه از سينه بشدّت اعتماد بيرون مى آيد.

النميم: مثل زدن ميان مردم است بنقل سخنى كه بعضى را

بر بعضى خشمگين نمايد، و نميم و نميمه بيك معناست و از آنست نمّام مشموم براى اينكه به تندى بويش مثل اينكه خبر از خود ميدهد.

العتل: جفا كننده شديد و اصل آن دفع است عتله يعتله هر گاه بسختى و خشونت حركت دهد.

الزنيم: فرزند غير قانونى چسبيده بقومى را گويند، كه از آنها نيست «1» و اصل آن زنمه و آن زنگوله آويخته زير گلوى بزغاله است، و بزى كه گوش هايش را بريده و آويخته باشند زنيم گويند.

شاعر گويد:

زنيم ليس يعرف من ابيه بغى الامّ ذو حسب لئيم

حرام زاده اى كه پدرش شناخته نشده و مادر بدنام و فاحشه و صاحب حسب پستى ميباشد (چون زياد بن ابيه) شاهد در اين بيت كلمه زنيم اوّل بيت است كه بمعناى حرام زاده و بى پدر است.

و حسان (شاعر زمان پيامبر (ص) گويد:

و انت زنيم نيط فى آل هاشم كما نيط خلف الراكب القدح القرد

و تو حرام زاده اى هستى كه خود را در خاندان هاشم بسته اى چنان كه يك قدح

__________________________________________________

(1) مانند زياد بن ابيه كه معاويه عليه الهاويه او را ملحق و ملصق به پدرش ابو سفيان نمود با اينكه از آنها نبود، او را زنيم و فرزند حرام زاده اش را عبيد اللَّه زنيم پسر زنيم گويند. (مترجم) [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 208

پشته سوارى بسته شده است، شاهد در اين بيت كلمه زنيم است كه به معناى فرزند غير شرعى است.

و ميگويند: و سمه بسمه و سما و سمه: داغ و علامت گذاردن.

الخرطوم: بلندى سر دماغ است و آن همانست كه بوئيدن به آن واقع ميشود

گفته شده و از آنست خرطوم فيل و خرطمه هر گاه دماغش را ببرند.

اعراب: ... ص : 208

بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ، در آن چند وجه گفته شده:

1- اينكه مفتون مصدر بمعناى فتنه است چنان كه ميگويند نيست براى او معقولى و نه براى او محصولى.

راعى گويد:

حتّى اذا لم يتركوا العظامة لحما و لا لفؤاده معقولا

تا اينكه باقى نگذارند براى استخوان آن گوشتى و نه براى قلب او معقولى، شاهد اين بيت كلمه معقول است.

2- مفتون اسم مفعول و باء زايده و تقديرش ايّكم المفتون، است و مبتداء و خبر ميباشد و جمله آن متعلّق بقول خدا يبصرون ميباشد.

3- اينكه باء بمعناى فى و معنى اين باشد، فى ايكم المفتون يعنى در كدام دو فرقه اى در فرقه و گروه اسلامى يا در فرقه و گروه كفر مفتونى، و اين گفته فراء است، را جز در باء زايد گويد:

نحن بنى جعدة اصحاب الفلج نضرب بالسيف و نرجو با الفرج

ما فرزندان جعده ياران غلبه و پيروزى هستيم با شمشير ميزنيم و اميد فرج و پيروزى داريم. شاهد اين بيت بالفرج است كه باء آن زايده است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 209

يعنى و ترجو الفرج.

مقصود و تفسير: ... ص : 209

(ن) مفسّرين اختلاف در معناى آن كرده اند، بعضى گفته اند مانند «حم» و «ص و ...» اسمى از اسماء سوره است و ما اين مطلب را با غير آن از گفته ها در اوّل سوره بقره ياد كرديم.

ابن عبّاس و مجاهد و مقاتل و سدى گفته اند: آن اسم آن ماهيست كه زمين ها بر او قرار دارد.

ابن عباس در روايت ديگرى گويد: آن حرفى از حروف (الرحمن) است.

و حسن و قتاده و ضحاك گويند: ن دوات است، و بعضى گفته اند نون لوحى از نور است، و

اين مرفوعا از پيامبر (ص) روايت شده از حضرت ابى جعفر امام محمد باقر (ع) روايت شده كه: آن نهرى در بهشت بود خدا باو فرمود مداد شو، پس منجمد و سخت شد و آن سفيدتر از شير و شيرين تر از عسل بوده است، سپس بقلم فرمود بنويس، پس قلم نوشت آنچه بود و آنچه خواهد بود تا روز قيامت.

و بعضى گفته اند: مقصود از آن ماهى است در دريا و آن از آيات خدايى است كه در آب ايجادش كرده، پس هر گاه از آب جدا شود خواهد مرد چنانچه حيوان خشكى هر گاه در آب غرق شود خواهد مرد.

وَ الْقَلَمِ آنست كه با او نوشته ميشود، خداوند باو قسم ياد كرده براى منافع خلق خدا در او زيرا آن يكى از دو زبان انسانى است كه آنچه در قلب و دل است از او ظاهر ميشود و تبليغ ميكند دور از انسانى را آنچه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 210

زبان از نزديك تبليغ ميكند، و بسبب قلم احكام دين حفظ شده و بوسيله آن امور عالميان مستقيم ميشود و البتّه گفته اند كه بيان دو بيان است بيان زبان و بيان قلم، بيان زبان را چند سالى تدريس ميشود، و بيان قلمها را مادامى كه روزگار باقيست جاودانست.

و بعضى گفته اند: كه قوام و اساس امور دين و دنيا بدو چيز است قلم و شمشير زير قلم است و بعضى از شعراء آن را بنظم آورده و نيكو گفته است:

ان يخدم القلم السيف الذى خضعت له الرقاب و دانت حذره الامم

البتّه خدمت ميكند قلم را شمشيرى كه براى او گردنها خاضع

و سر بزير و امّت ها از بيم او تسليم و مطيع خواهند شد.

فا الموت و الموت شي ء لا يغالبه ما زال يتبع ما يجرى به القلم

پس مرگ همواره است و مرگى كه چيزى بر او غالب نميشود پيروز ميگردد آنچه از قلم جارى شود.

كذا قضى اللَّه للاقلام مذ بريت انّ السيوف لها مذ أرهفت خدم

خدا براى قلم از روزى كه تراشيده شد چنين حكم فرمود كه شمشير براى آن بنده خدمتكار باشد.

وَ ما يَسْطُرُونَ يعنى: و آنچه فرشتگان مينويسند از آنچه بايشان وحى ميشود و آنچه از اعمال بنى آدم مينويسند پس قسم بقلم و آنچه نوشته ميشود بسبب آن.

و بعضى گفته اند: ما مصدريه است و تقديرش اينست و قلم و نوشتن ايشان، پس قسم بكتابت است و بنا بر قول اوّل قسم بنوشته است.

ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ آن جواب قسم است و معنايش اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 211

است: اى محمد تو ديوانه بنعمت پروردگارت نيستى چنان كه مى گويى تو به نعمت خدايت جاهل نيستى، و جايز است مقدم شدن معمول آن بعد از باء براى اينكه آن زائده موكده است، و تقديرش نفى جنونست از تو بنعمت خدايت.

و بعضى گفته اند: آن چنانست كه ميگويند تو بحمد اللَّه ديوانه نيستى و بعضى گفته اند: يعنى بآنچه پروردگارت بر تو انعام فرموده، از كمال عقل و مقام نبوّت و حكمت ديوانه نيستى، و مجنون نيست كسى كه ما بر او اين نعمتها را داده ايم.

و بعضى گفته اند: يعنى تو مجنون نيستى و نعمت مخصوص پروردگار توست چنان كه ميگويند سبحانك اللّهمّ و بحمدك يعنى و حمد مخصوص

تو است، و اين تقرير براى نفى جنون از آن حضرت است و گفتند اين جواب است براى گفته مشركين، يا ايّها الذى نزل عليه الذكر انك لمجنون، اى آن چنان كسى كه قرآن بر او نازل شده، البتّه تو ديوانه اى.

(وَ إِنَّ لَكَ) و البته براى تو اى محمد.

(لَأَجْراً) يعنى: ثوابى از خدا بر قيام تو بمسئوليت نبوت و تحمّل تو مشكلات بار رسالت خواهد بود.

غَيْرَ مَمْنُونٍ يعنى: ثواب بهشت قطع شدنى نيست مقصود اعتنا بسخن آنها نكن با اينكه براى توست نزد خدا ثواب جاودانى و پاداش بزرگ.

ابو مسلم گويد: غير ممنون يعنى منّتى بواسطه آن بر تو نيست و مقصود اينكه كدورت و ناراحتى بسبب منتى كه لزوم شكر را قطع ميكند نيست، پس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 212

حقيقة گفته اند كه منّت احسان را كدر و فاسد ميكند.

ابن عباس گويد: پيغمبرى نيست مگر اينكه براى او مانند پاداش كسى است كه ايمان باو آورده و داخل دين او شده است، سپس خداوند سبحان پيغمبرش را توصيف كرده و فرمود:

(وَ إِنَّكَ) بدرستى كه تو اى محمد.

لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ يعنى: بر دين بزرگى هستى كه دين اسلام است. (از ابن عباس و مجاهد و حسن).

و بعضى گفته اند: يعنى كه تو متخلّق باخلاق اسلام و بر طبع بزرگى هستى و حقيقة اخلاق آنست كه انسانى نفس و باطن خود را بآن آراسته ميكند از آداب و خلق و خوى ناميده شده براى اينكه او مانند خلقت مى شود در وجود و باطن انسانى، و اما آنچه از آداب بر او آفريده شده پس آن طبيعت است پس خلق

صفت اكتسابى وخيم آن طبيعت غريزى است.

ابو على جبائى گويد: خلق عظيم صبر بر حق و بخشش وسيع و تدبير امور بر مقتضاى عقل است بصلاح و رفق و مدارات و تحمّل مكاره در دعاء بخداى سبحان و تجاوز و گذشت و بخشودن كوشش در يارى مؤمنين و ترك حسد و حرص و امثال اين صفات مذمومه.

عايشه گويد: اخلاق پيغمبر (ص) متضمّن بود آنچه ده آيه اوّل سوره مؤمنين بيان كرده بود، و كسى را كه خدا مدح فرموده به اينكه او بر خلق بزرگى است ديگر بعد از اين مدح مدحى نيست.

و بعضى گفته اند: خدا خلق او را عظيم فرموده براى اينكه باخلاقش معاشرت با مردم داشت و با قلبش جدا بود از آنها پس ظاهرش با مردم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 213

و باطنش با خدا بود.

و بعضى گفته اند: براى اينكه آن حضرت امتثال نمود ادبى كه خداى سبحان او را فرموده بقولش، خذ العفو و امر بالعرف و اعرض عن الجاهلين عفو و بخشش را بگير و امر بمعروف و از نادانان اعراض كن.

و بعضى گفته اند: خلق او را عظيم ناميده براى اجتماع مكارم اخلاق در آن حضرت و تأييد ميكند اين معنا را آنچه از آن حضرت روايت شده كه فرمود انّما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق، البته من مبعوث شدم كه مكارم اخلاق را تمام كنم و فرمود

ادبنى ربى فاحسن تأديبى

پروردگار من مرا ادب فرمود و نيكو كرد ادب مرا، و فرمود:

ان المؤمن ليدرك بحسن خلقه درجة قائم الليل و صائم النهار

، البته مؤمن باخلاق خويش بدرجه و مقام شب زنده دار و روزه دار ميرسد.

ابو درداء از پيغمبر

(ص) روايت نموده كه آن حضرت فرمود هيچ چيز در ميزان سنگين تر از حسن خلق نيست، از حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام از پدرانش از پيغمبر (ص) روايت شده كه فرمود: بر شما باد بحسن خلق و خوش اخلاقى، پس البته و بدون ترديد حسن خلق در بهشت است، و بر شما باد كه از سوء خلق حذر و اجتناب كنيد كه بد اخلاقى بدون شك در جهنّم و آتش است.

از ابو هريره از پيغمبر (ص) روايت شده كه فرمود: محبوبترين شما نزد خدا خوش خوش اخلاق ترين شماست آنهايى كه با مردم انس گرفته، و مأنوس ميشوند، و دشمن ترين نزد خدا آنهايى هستند كه ميان مردم به سخن چينى و دو بهم زنى رفت و آمد نموده و بين برادران تفرقه و جدايى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 214

مى اندازند، آنهايى كه تجسّس ميكنند و ميكوشند تا لغزش هايى نسبت بمردم پاك دامن بزنند.

فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ يعنى: بزودى ميبينى اى محمد و مى بينند آنهايى كه نسبت جنون و ديوانگى بتو دادند.

بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ كدام يك آنان ديوانه اند كه مفتون و آزمايش بجنون شده اند شما يا آنها.

و بعضى گفته اند: بايّكم الفتنة، و آن جنونست، مقصودش اينست كه ايشان موقع عذاب ميفهمند كه آنها جنون داشتند كه تكذيب تو نموده و دينت را نپذيرفته اند، نه تو.

و بعضى گفته اند: يعنى پس بزودى ميدانى و آنها هم خواهند دانست كه در كدام دو دسته مجنونيست كه شيطان او را فريفته است: سپس خبر داد خداى سبحان كه او عالم بدو گروه است، پس فرمود:

إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ البته پروردگار تو داناتر است بكسى

كه گمراه شده از راه حق و عدول از آن نموده و از رفتن در آن راه تجاوز كرده است.

وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ و او داناتر است براه يافتگان بسوى او كه عمل بموجب هدايتشان ميكنند، پس مجازات ميشوند هر دسته بآنچه مستحق و شايسته آنند.

(ابو على طبرسى مفسّر گرامى) گويد: خبر داد ما را سيد ابو الحمد مهدى بن نزار حسينى قائنى رحمة اللَّه عليه گويد: حديث كرد ما را حاكم ابو القاسم عبيد اللَّه بن عبد اللَّه حسكانى گويد حديث كرد ما را ابو عبد اللَّه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 215

شيرازى گويد حديث كرد ما را ابو بكر جرجانى گفت حديث كرد ما را ابو احمد بصرى گفت حديث كرد ما را عمرو بن محمد تركى گفت حديث كرد ما را محمد بن فضل گفت حديث كرد ما را محمد بن شعيب از عمرو بن شمر از ادهم بن صالح از ضحاك بن مزاحم گفت وقتى كه قريش ديدند كه پيغمبر (ص) على (ع) را مقدم داشته و تعظيم ميكند او را جسارت و اهانت بساحت قدس على عليه السلام نمودند، و گفتند محمد مفتون بعلى شده است، پس خداوند تعالى نازل فرمود: ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ، سوگنديست كه خدا بآن قسم ياد كرده يا محمّد ما انت بنعمه ربّك بمجنون و انّك لعلى خلق عظيم، مقصود قرآن است تا قول خدا بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ و ايشان افرادى بودند كه گفتند آنچه گفتند و ايشان داناتر بودند بهدايت يافته گان على بن ابى طالب عليه السّلام، سپس خداوند سبحان به پيغمبر (ص) فرمود:

فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ

پس فرمان نبر تكذيب كنندگان توحيد و يكتايى خداى عزّ و جل و انكار كنندگان نبوّت تو را و آنچه بتو التماس ميكنند و از تو ميخواهند نپذير و در آنچه ميبينند موافقت با ايشان نكن.

وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ ابن عباس گويد يعنى: دوست دارند اين كفّار كه تو در دينت با آنها نرمش و مدارا و مداهنه كنى تا آنها هم در دينشان با تو نرمى و مداهنه نمايند، تشبيه فرمود نرمى در دين را به نرمى روغن.

ضحاك و عطاء و ابن عباس در روايت ديگر گفته اند: يعنى آنها دوست دارند كه تو ستر كنى آنها را و صرف نظر نمايى از آنان پس آنها هم از تو صرف نظر كنند و چشم بپوشند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 216

و بعضى گفته اند: يعنى دوست دارند اگر تو ركون و اعتماد به پرستش بتها نمايى در آنچه دين تو است، و الادهان: بمعناى جريان ظاهر حال است به نزديكى و دوستى با پنهان كردن دشمنى و عداوت و اين مانند نفاق است.

حسن گويد: يعنى دوست دارند اگر تو در دينت با آنها سازش كنى پس آنها هم با تو سازش كنند، سپس فرمود:

(وَ لا تُطِعْ) يعنى: اى محمد پيروى مكن.

(كُلَّ حَلَّافٍ) يعنى كسى كه زياد قسم بباطل ميخورد براى كم مبالاتى و التفاتى بضرر دروغ.

(مَهِينٍ) بر وزن فعيل از مهانت و آن كمى رأى و تميز و تشخيص است و بعضى گفته اند: مهين يعنى خوار نزد خداى تعالى و مردم.

ابن عباس گويد: مهين دروغگو است، براى اينكه هر كه شناخته بدروغ گويى شد، خوار و كوچك است.

مقاتل گويد:

مقصود وليد بن مغيره است، گويد مالى بر پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله عرضه داشت تا اينكه آن حضرت از دين اسلام برگردد.

عطاء گويد: مراد اخنس بن شريق است، مجاهد گويد: مقصود اسود بن عبد يغوث است.

(هَمَّازٍ) ابن عباس گويد: يعنى كسى كه غيبت و عيب جويى از مردم ميكند مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ يعنى: آشوبگرى كه كوشش و جديت بسخن چينى بين مردم كرده و ميان آنها فساد و بعضى را بجان ديگرى مى اندازد.

مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ يعنى: كسى كه بخيل مال است، ابن عباس گويد: يعنى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 217

كسى كه منع ميكند فاميلش را از دين اسلام به اينكه ميگويد هر كه داخل دين محمد صلّى اللَّه عليه و آله شود هرگز سودى باو نخواهم رسانيد.

(مُعْتَدٍ) قتاده گويد: متجاوز از حق ظالم و ستمكار است.

(أَثِيمٍ) يعنى گنهكار فاسق است فاعل چيزيست كه بسبب آن گناه ميكنند و بعضى گفته اند: در فعلش متجاوز و در عقيده اش گنهكار است.

و بعضى گفته اند: متجاوز است در ظلم كردن بديگرى، و گنهكار است در ظلم كردن بخود.

عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ يعنى او با منّاع خير بودنش متجاوز گنهكار و زناكار بد خلق است، و اين روايت شده در خبر مرفوع.

عكرمه گويد: عتل تواناى در كفر است، كلبى گويد: عتل ستمكارى است كه در دشمنى به باطل سخت است.

خليل گويد: عتل: پرخوريست كه منع از ديگران ميكند، و بعضى گفته اند: عتل آنست كه مردم را گرفته (مانند مأمورين ساواك) و بزندان يا شكنجه ها ميكشاند و از آنست گفته شاعر:

فيا ضيعة الفتيان اذ يعتلونه ببطن الشرى مثل الغنيق المسدّم

پس اى ضايع

كننده جوانان هنگامى كه ميكشيدند او را بصحراى پر شير مانند اسب و شتر بزرگى كه بر دهان او لجام گذارده اند، شاهد در اين بيت كلمه يعتلونه است كه بمعناى گرفتن و كشيدن آمده.

(زَنِيمٍ) يعنى: حرامزاده چسبيده بقومى كه در نسب از ايشان نيست شاعرى گويد:

زنيم تداعاه الرجال تداعيا كما زيد فى عرض الاديم الاكارع

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 218

حرامزاده اى كه مردانى درباره فرزندى او ادّعاء داشتند چنان كه زياد است تداعى و ادّعاء در عرض زمين و اطراف آن، شاهد اين بيت كلمه زنيم است كه فرزند حرامزاده و نسبت داده شده است.

شعيبى گويد: زنيم كسى است كه براى او نشانه اى در بدى است و به بدى و شرارت شناخته شده، پس وقتى از شرّ و بدى ياد شود قلب و ذهن سبقت بوى گيرد و او تبادر بذهن نمايد چنانچه بزغاله در ميان گوسفندان بواسطه بريدگى گوش و آويخته اش معروف است.

و سعيد بن جبير گويد: زنيم شخص پست معروف بشراره است.

على عليه السلام فرمايد: زنيم آنست كه ريشه و اصالت خانوادگى برايش نباشد.

عكرمه گويد: زنيم آنست كه بلئامت و پستى معروف باشد چنانچه گوسفند به گوش بريده اش معروف است.

از پيغمبر (ص) روايت شده كه از آن حضرت از معناى عتل زنيم پرسيدند فرمود: او تندخوى پر خور و پر نوش يافته طعام و شراب ستمكار بمردم گشاده شكم و درون است.

و از شداد بن اوس روايت شده كه گفت: پيغمبر (ص) فرمود: داخل بهشت نميشود جواظ و نه جعظرى و نه عتل زنيم گفت عرض كردم جواظ كيست فرمود هر بسيار جماع كنى كه از انعقاد نطفه

منع ميكند، گفتم جعظرى كدام است؟ فرمود آدم خشن و سخت، گفتم پس عتل زنيم كيست فرمود گشاده شكم بد اخلاق پرخور پر نوش ستمگر ستمكار حرامزاده.

ابن قتيبه گويد: نميدانم كه خدا هيچكس را باندازه وليد بن مغيره

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 219

عيبجويى كرده باشد، براى اينكه او را معرّفى به پر قسمى و موهونى و عيب جويى از مردم و سخن چينى و بخلات و ستمكارى و گنهكارى و ستمگرى و حرام زادگى ياد كرده پس باو عار و ننگى ملحق كرده كه دنيا و آخرت از او جدا نمى شود.

أَنْ كانَ ذا مالٍ وَ بَنِينَ زجاج و فراء گويند: يعنى هر آينه اگر صاحب مال و اولاد بودند براى مال و اولادش اطاعتش نكن، و كسى كه با استفهام قرائت كرده ناچار است كه صله ما بعدش باشد، براى اينكه چيزى كه در جاى استفهام است مقدم بر او نميشود، پس معنى چنين ميباشد، آيا اينكه صاحب مال و اولاد است آيات ما را انكار ميكند، يعنى آيا پاداش نعمتهايى را كه از مال و فرزندان باو اعطاء شد كفر بآيات ما قرار داده است و آن قول خداى سبحانست.

إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ هر گاه بر او آيات ما خوانده شود گويد: اين افسانه هاى گذشتگان است، يعنى احاديث پيشينيانست كه نوشته شده و مسطور گرديده اصلى ندارد، سپس خداوند سبحان وى را بيم داده و فرمود:

سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ يعنى: بزودى در روز قيامت داغى بر دماغ و بينى او خواهيم گذارد كه چهره اش زشت شده و هر كس او را ببيند خواهد شناخت كه از اهل

آتش است، و البته داغ را مخصوص ذكر بينى كرد براى اينكه انسان بچهره اش شناخته ميشود، و بينى در ميان صورت است، و اين بنا بر عادت عرب است، چون ايشان ميگويند شمخ فلان بانفه، فلانى به بينيش بزرگى و تكبّر ميكند، و از غم اللَّه انفه، خداوند بينيش را بخاك ماليد. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 220

زجاج گويد: يعنى بزودى در آخرت قرار ميدهد براى او نشانه و علامتى كه شناخته شود بسبب آن اهل آتش از سياهى چهره هايشان، و جايز است كه سمه مفرد آيد براى مبالغه در دشمنى پيغمبر (ص) پس طورى زشت و قبيح شود كه از غيرش شناخته شود چنانچه عداوت او با پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله نحوى بود كه از غيرش مشخّص بود.

فراء گويد: علامت و داغ را مخصوص خرطوم و بينى قرار داد براى اينكه آن در وسط چهره است، بعلّت اينكه بعضى از صورت حكايت از كل و تمام چهره ميكند.

ابن عباس گويد: مقصود اينست كه ما در جنگ با شمشير ضربتى بر آن ميزنيم تا اثرش باقى بماند، پس در جنگ ضربتى بر بينى او خورد كه اثرش باقى بود تا هلاك شده.

قتاده گويد: يعنى: بزودى علامتى از عار و ننگ بر او خواهيم گذارد كه براى هميشه باقى باشد.

قتيبى گويد: عرب ميگويد بتحقيق بر او نشانه بدى گذارد، و مرادشان اينست كه بر او ننگى چسبانيد كه هرگز از او جدا نشود، براى اينكه داغ هيچ وقت پاك و زدوده نميشود و اثرش نابود نميگردد، و خدا الحاق نمود بكسى كه ياد شد ننگى را بآنچه او را بسبب

آن از عيبهايى كه مانند داغ در چهره است كه از او جدا نميشود.

و بعضى گفته اند: مقصود از خرطوم شراب است، پس معنايش اينست بزودى او را بر شرب خمر و شراب خوارى معرّفى خواهيم نمود، شاعر گويد:

ابا حاضر من يزن يعرف زناؤه و من يشرب الخرطوم يصبح مسكر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 221

اى ابو حاضر (يكى از صحابه است) كسى كه زنا كرد شناخته ميشود زنا او و كسى كه شراب نوشيد صبح ميكند در حالى كه مست است، شاهد اين بيت كلمه خرطوم است كه بمعناى خمر و شراب آمده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 222

[سوره القلم (68): آيات 17 تا 33] ... ص : 222

اشاره

إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ (17) وَ لا يَسْتَثْنُونَ (18) فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ (19) فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ (20) فَتَنادَوْا مُصْبِحِينَ (21)

أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ (22) فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ (23) أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ (24) وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرِينَ (25) فَلَمَّا رَأَوْها قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ (26)

بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (27) قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ (28) قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ (29) فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ (30) قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا طاغِينَ (31)

عَسى رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها إِنَّا إِلى رَبِّنا راغِبُونَ (32) كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (33)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 223

ترجمه: ... ص : 223

17- البته ما اهل مكّه را (بگرسنگى) آزمايش كرديم چنان كه صاحبان آن بوستان را آزموديم بخاطر بياور وقتى را كه سوگند ياد كردند بامدادكنان (كه احدى از بينوايان بر آن اطّلاع پيدا نكند كه از ما چيزى بخواهند) ميوه آن را بچينند.

18- و استثناء نكردند (انشاء اللَّه نگفتند يا بهره اى بينوايان را از آن اخراج نكردند).

19- پس گردش كننده اى (آتشى) از جانب پروردگارت بر آن بوستان گردش كرد در حالى كه ايشان خفته بودند.

20- پس آن بوستان مانند شب سياه (يا مانند بوستانى كه ميوه آن را چيده باشند گرديد).

21- يكديگر را بامدادكنان ندا دادند.

22- كه اگر چينندگان ميوه هستيد بسوى كشت خود بامداد بيرون آئيد 23- پس (بجانب باغ) روان شدند در حالى كه ايشان با هم سخن آهسته ميگفتند (تا كسى نشنود).

24- به اينكه امروز بايد بينوايى بر شما

(در اين بوستان) در نيايد.

25- و بامداد بقصد محروم گردانيدن مستمندان (بجانب بوستان) رفتند در حالى كه (بگمان خود بر منع درويشان و چيدن ميوه ها) قادر بودند.

26- پس آن دم كه آن را (سوخته) ديدند گفتند البته ما راه گم كنندگانيم 27- بلكه ما بى بهره گانيم.

28- داناتر ايشان گفت آيا بشما نگفتم چرا خداى را بپاكى ياد نميكنيد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 224

29- گفتند پروردگار ما منزّه است، جدّا ما ستم كننده بوديم.

30- پس برخى از ايشان به برخى ديگر روى آوردند در حالى كه يكديگر را ملامت ميكردند.

31- گفتند واى بر ما جدّا ما از فرمان بيرون رونده بوديم.

32- اميد است پروردگار ما بهتر از آن را بما عوض دهد البته ما بسوى پروردگار خويش رغبت كنندگانيم.

33- (شكنجه دنيا) اين چنين است و البته شكنجه آخرت بزرگتر است اگر مشركان بدانند.

قرائت: ... ص : 224

اهل مدينه و ابو عمرو، ان يبدّلنا بتشديد قرائت كرده و ديگران به تخفيف خوانده اند و البته ذكرش در سوره كهف گذشت.

شرح لغات: ... ص : 224

الصرام و الجداد: در نخل بمنزله حصاد و درو كردن در زراعت و (قطاف) بريدن انگور در باغ انگور است، ميگويند صرمت النحلة وجددتها و اصرم النخل واجدت يعنى: چيدن آن نزديك شد، الصريم شب سياه است، ابو عمرو گويد:

الا بكرت و عاذلتني تلوم تجهلنى و لما انكشف الصريم

آگاه باش كه معشوقه ام آمد در حالى كه سياهى شب بر طرف نشده بود در وقتى كه ملامت كننده من مرا سرزنش كرده و از آمدن او مأيوسم ميكرد.

شاهد اين بيت كلمه الصريم است كه بمعناى سياهى شب است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 225

و ديگرى گويد:

تطاول ليلك الجون البهم فما ينجاب عن صبح صريم

طولانى شد شب سياه تاريك تو پس برطرف نشد سياهى از صبح، شاهد اين بيت نيز صريم است.

اذا قلت اقشع او تناهى جرت من كلّ ناحية غيوم

هر گاه گفتم هوا صاف و ابر رفته يا دور شده، ابرها از هر طرف روان و جارى گرديده است.

نيز صريم ناميده ميشود پس لغت صريم از اضداد است براى اينكه شب موقع آمدن روز سپرى ميشود، و روز هنگام آمدن شب زايل ميگردد و صريم نيز بمعناى مصروم است يعنى تمام ميوه هايش از بين رفت.

و بعضى گفته اند: صريم محل انقطاع و تمام شدن شن زاريست كه در آن روئيدنى نباشد.

امرؤ القيس گويد:

و ظلّ يصيران الصريم غماغم تدعسها بالسمهرى المغلّب

و همواره براى گلّه گاو وحشى كوير صدايى است كه با نيزه سختى كه

براى آنها آماده شده طعن ميزند، شاهد اين بيت صريم است كه بمعناى زمين كوير و شن زار آمده.

الطائف: جماع كردن در شب است و هر گاه گفته شد اطاف به صلاح است در شب و روز باشد، و فرّاء در اين باره انشاد كرده:

اطفت بها نهارا غير ليل و الهى ربّها طلب الرخال

جماع كردم با آن زن در روز نه در شب در حالى كه شوهرش در گلّه گوسفندانش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 226

مشغول گرفتن برّها بود، شاهد اين بيت كلمه اطفت است كه بمعناى آميزش و جماع در روز آمده.

الرخال: برّه ميش را گويند مفردش رخل است.

الرد: بمعناى منع است، از گفته عربها حاردت السنه هر گاه باران نبارد، و حاردت الناقه آن گاه كه از دوشيدن شيرش ممانعت كند.

كميت شاعر گويد:

و حاردت المكد الجلاد و لم يكن بعقبه قدر المستعيرين معقّب

و منع كردند شتران پر شير از دوشيدن شير و حال آنكه بسبب برگردانيدن ظرف از باقيمانده طعام چيزى نمانده، شاهد اين بيت كلمه حاردت است كه بمعناى ممانعت آمده.

و نكد هم روايت شده و آن شترانى هستند كه شير فراوان داشته باشند و گفته اند كه اصل حرد قصد است. گويد:

اقبل سيل جاء من عند اللَّه يحرد حرد الجنة المغلة

سيلى از طرف خدا آمد كه قصد ميكند قصد كردن باغ گندم و غلّه را كه ويران كند و از بين ببرد، شاهد اين بيت كلمه يحرد است و حرد، كه به معناى قصد كردن و قصد ميكند آمده.

يعنى قصد ميكند، و حرد يحرد حرداً بمعناى قصد و يقصد قصدا است و

بعضى گفته اند حرد بمعناى خشم و غضب و كينه است.

اشهب بن رميله گويد:

اسود شرى لاقت اسود خفية تساقوا على حرد دماء الاساود

شيران بيشه اى كه شير بسيار داشت با شيران نيستان كه مخفى بودند برخورد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 227

كردند، پس همديگر را از خشم از خون شيرها سقايت كردند، شاهد در اين بيت كلمه (على حرد) است كه بمعناى حنق و غضب آمده.

مقصود و تفسير ... ص : 227

سپس خداوند سبحان فرمود:

إِنَّا بَلَوْناهُمْ ما اهل مكّه را آزمايش نموديم بگرسنگى و قحطى.

كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ چنانچه امتحان نموديم صاحبان بوستانى را كه در آن درخت بود.

سعيد بن جبير گويد: و اين بستان باغى در يمن در قريه و دهكده صروان كه ميان آنها و صنعاء دوازده ميل فاصله بود و متعلّق به بزرگوارى بود كه از حاصل و ميوه جات آن باغ باندازه كفايت خود و عيالش نگهداشته و باقيمانده را تصدّق ميداد.

پس چون از دنيا رفت فرزندانش گفتند ما بتمام ميوه جات اين باغ شايسته تريم براى كثرت عيالمان و ما نيروى آن نداريم كه مانند پدرمان بنمائيم، پس تصميم بر محروم كردن مستمندان گرفتند، پس عاقبتشان بآنجا كشيد كه خدا حكايت آنها را در قرآن بيان نمود و فرمود:

(إِذْ أَقْسَمُوا) هنگامى كه در ميان خود سوگند ياد كردند.

لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ كه ميوه جات باغ را در وقت صبح بچينند.

وَ لا يَسْتَثْنُونَ يعنى: در سوگندشان استثناء نكردند و نگفتند، ان شاء اللَّه، پس البتّه گوينده بايد گويد هر آينه البتّه اين كار را ميكنم ان شاء اللَّه مگر اينكه خدا خواهد و معنايش اينست الا ان يشاء اللَّه منعى مگر اينكه خدا منع مرا خواهد يا

امكان نمايد مانعى براى من.

فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ ابن عبّاس گويد: يعنى آتشى آن باغ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 228

را احاطه نمود و همه را سوزانيد، قتاده گويد: يعنى فرشته اى آن را از امر و دستور خدا آتش زد.

وَ هُمْ نائِمُونَ يعنى: در حالى كه آنها خواب بودند.

مقاتل گويد: خداوند آتشى برانگيخت در شب بر باغشان، پس آن را سوزانيد تا تبديل به تل خاكسترى سياه شد و اين است قول خدا كه ميفرمايد فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ ابن عباس و ابن عمرو بن علاء گويند: يعنى صبح كرد مانند شب تاريك و صريمان شب و روزند براى سپرى شدن هر يك از ديگرى جبائى گويد: صريم بمعناى مصروم ميوه چيده شده است و مقصود اين است كه آن باغ چنان شده كه تمام ميوه هاى آن چيده شده است.

حسن گويد: صريم آنست كه خير از آن منقطع شده و ديگر در آن خيرى نيست.

مورج گويد: كالصريم: يعنى چون تل ريگى كه از كوه ريك جدا شده است و بعضى گفته اند: يعنى مانند خاكستر سياه بلغت خزيمه.

فَتَنادَوْا مُصْبِحِينَ يعنى صبحگاهان بعضى ديگرى را صدا زدند و اصل تنادى از نداء با ياء مقصوره است، براى اينكه نداء دعاء به بلند كردن صدا است چنانست كه امتداد ميدهد بر روش خود اى فلانى (يا اللَّه يا رحمن، يا رحيم، يا ارحم الراحمين) براى اينكه صدا البتّه كشيده مى شود براى انسانى بصداى گلويش.

أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِكُمْ يعنى: صدا ميزدند به اينكه زود باشيد و بعضى بديگرى ميگفت تند برويد بر حرث خودتان، و حرث: زراعت و انگور است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير

القرآن، ج 25، ص: 229

إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ اگر شما چيننده خرمائيد.

(فَانْطَلَقُوا) پس بسوى باغ و زراعتشان رفتند.

وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ در حالى كه ايشان ميان خودشان آهسته سخن گفته و ميرفتند، و اصل آن از خفت فلان يخفت وقتى كه خودش مخفى كند.

أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ كه امروز بر شما مستمندى وارد نشود، اين بود آنچه آهسته با هم ميگفتند.

وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ صبح كردند به قصد منع كردن فقراء و بيچارگان.

(قادِرِينَ) پيش خودشان و اعتقادشان به اينكه توانا هستند بر منع فقراء و تصرّف كردن آنچه در باغشان هست.

مجاهد و قتاده و ابو العاليه گويند تواناى على حرد يعنى بر جدّ و جهد و كوشش از كارشان.

و ابى عبيده گويد: توانا بر سعى و جدّيت در منع فقراء از حاصلشان.

سفيان گويد: توانا بر غيظ و غضب از فقراء و مستمندان.

ابى مسلم گويد: توانايانى كه نقشه كشيده بودند همديگر را در باغشان در وقتى كه در آن موقع ميخواستند بچينند، ملاقات كنند، و آن وقت صبح بود و تقديرش اين است، اراده كردند باغ را در وقتى كه نظر گرفته بودند چيدن آن را در آن وقت.

فَلَمَّا رَأَوْها پس چون ديدند باغشان را بر اين صفت كه چون خاكستر سياه شده.

قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ قتاده گويد: گفتند ما راه گم كرده ايم اين باغ ما نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 230

و بعضى گفته اند: يعنى ما هر آينه گمراهان از حق هستيم در كارمان پس براى همين ما كيفر شديم برفتن ميوه باغمان، سپس استدراك كرده گفتند بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ و مقصود اينست كه اين باغ ماست و ليكن ما

از سود و خير آن محروم شديم براى منع كردنمان حقوق مستمندان و انشاء اللَّه نگفتن.

قالَ أَوْسَطُهُمْ ابن عباس و حسن و مجاهد گويند يعنى عادلترين آنها از جهات سخن، و بعضى گفته اند: يعنى افضل و اعقل آنها و بعضى گفته اند: يعنى متوسّط آنها در سن.

أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ آيا نگفتم بشما اگر پروردگارتان را ياد مى كرديد. مجاهد گويد گويا اينكه او ايشان را بر بدى كارشان تحذير كرده، و ترسانيده گفت چرا انشاء اللَّه نگفتيد، براى اينكه در آن انشاء اللَّه توكل بر خدا و تعظيم خدا و اقرار بر اين است كه هيچ كس قدرت ندارد كارى انجام دهد مگر با اراده و خواست خدا و براى همين آن را تسبيح ناميد.

و بعضى گفته اند: يعنى براى چه خدا را بعبادتش تعظيم نميكنيد و امر او را پيروى نمى نمائيد.

و بعضى گفته اند: چرا نعمتهاى خدا را بر خودتان ياد نميكنيد پس شكر آن را بجا آوريد به اينكه حق مستمندان را از مالتان بيرون آوريد.

و بعضى گفته اند: يعنى براى چه خداى تعالى را از ظلم تنزيه نمى كنيد، و اعتراف نكرديد به اينكه خدا ظلم نميكند و راضى هم نيست كه شما ظلم كنيد.

و بعضى گفته اند: يعنى چرا نماز نميخوانيد، سپس حكايت كرد از ايشان و فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 231

قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ گفتند منزّه است پروردگار ما البته ما ستمكار بوده ايم در تصميم بر محروم كردن مستمندان از حقشان در موقع چيدن و درو كردن، پس محروم شديم از چيدن آن و انتفاع بردن آن، و مقصود اينست كه خداى سبحان

منزه از ظلم است، پس آنچه بما كرده ظلم نيست البته ظلم از خود ماست كه منع كرديم فقراء را از حقشان.

فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ پس برخى بر ديگرى روى كرده و ملامت ميكردند همديگر را يعنى برخى سرزنش ميكرد ديگرى را بر آنچه از ايشان تفريط شده بود.

قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا طاغِينَ گفتند اى واى بر ما البته ما بوديم كه طغيان كرديم و جدّا در ظلم از حد گذشتيم و تجاوز كرديم از مرز و حد، و ويل سخن خشن و ناروايى است كه بر نفس دشوار باشد، كمتر و پائين تر آن است، و ويح حد وسط اين دواست، عمرو بن عبيد گويد: ممكن است كه اين توبه ايشان باشد و ممكن است بر حدى كه كافر وقتى در سختى قرار گرفت مى گويد باشد.

عَسى رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها اميد است كه پروردگار ما عوض آن را بهتر بما مرحمت فرمايد: يعنى هنگامى كه توبه نموده و بازگشت بخدا كردند گفتند اميد است كه خدا عوض آن را بما داده و بهتر از آن باغى كه نابود شده مرحمت فرمايد.

إِنَّا إِلى رَبِّنا راغِبُونَ يعنى: ما بسوى خدا توجه كرده و از او اين مطلب را خواهانيم و از آنچه كرده ايم بسوى او بازگشت مينمائيم، و يبدّلنا را با تشديد و تخفيف خوانده اند و هر دو بيك معناست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 232

كَذلِكَ الْعَذابُ هم چنين است شكنجه در دنيا براى گنهكاران.

وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ و هر آينه شكنجه آخرت بزرگتر است اگر مشركين ميدانستند، و اكبر آنست كه مقدار غيرش نزد او

كمتر باشد نسبت باو.

و از عبد اللَّه بن مسعود روايت شده كه گفت بمن رسيده كه آن قوم خود را براى خدا خالص كرده و خداوند تعالى هم از ايشان راستى و صداقت شناخت، پس باغى بآنها مرحمت فرمود كه آن را حيوان ميگفتند، در آن انگور بود كه قاطرها آنها را حمل ميكردند.

ابو خالد يمامى گويد: من اين باغ را ديدم و ديدم هر خوشه اى از آن را مانند يك مرد سياه ايستاده بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 233

[سوره القلم (68): آيات 34 تا 45] ... ص : 233

اشاره

إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ (34) أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ (35) ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (36) أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ (37) إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَما تَخَيَّرُونَ (38)

أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ (39) سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعِيمٌ (40) أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ إِنْ كانُوا صادِقِينَ (41) يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطِيعُونَ (42) خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ (43)

فَذَرْنِي وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ (44) وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ (45)

ترجمه: ... ص : 233

34- براى پرهيزكاران نزد پروردگارشان بهشتهايى پر نعمت است.

35- آيا مسلمانان را (در پاداش و كيفر) مانند مشركان ميگردانيم.

36- شما را چه شود چگونه حكم ميكنيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 234

37- آيا شما را كتابيست كه در آن خوانده ايد.

38- اينكه در آن كتاب شما راست كه آنچه را خواهيد اختيار كنيد.

39- آيا براى شما تا روز رستاخيز بعهده ما پيمانهايى كه بنهايت تأكيد رسيده ثابت است كه شما را باشد آنچه را كه (براى خود) حكم ميكنيد.

40- از ايشان بپرس كدامين از ايشان باين (حكم تساوى)، متعهد است.

41- آيا براى ايشان شريكانى هست، پس بايد شريكان خويش را (كه براى خدا قرار داده اند) بياورند اگر راست ميگويند.

42- (بايد شريكان را بياورند) در روزى كه پرده از كارى پر هول برداشته و مشركان بسجده كردن دعوت شوند، پس توانايى نداشته باشند (كه سجده كنند).

43- در حالى كه ديدگانشان سر افكنده باشد نگونسارى ايشان را فرو گيرد، و البته بسجده كردن پيوسته دعوت ميشدند در

حالى كه ايشان تندرست بودند.

44- بزودى ايشان را از آنجايى كه نميدانند بتدريج خواهيم گرفت.

45- و ايشان را مهلت ميدهيم زيرا كه انتقام من استوار است.

لغات: ... ص : 234

الزعيم و الكفيل و الضمين و القبيل: تمامى بيك معنا مثالهايى هستند بمعناى متعهد و كفيل و ضامن است و الساق براى انسانى و ساقه درخت چيزيست كه بر آن انسان و درخت ايستاده است، و هر روئيدنى كه براى او ساق باشد و در تابستان و زمستان باقى ميماند آن درخت است.

طرفه گويد: ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 235

للفتى عقل يعيش به حيث تهدى ساقه قدمه

براى جوانمرد عقليست كه بآن زندگى ميكند در جهتى كه قدمش ساقش را هدايت كند، شاهد در كلمه ساق است.

عرب ميگويد جنگ بر ساق ايستاده و كشف عن ساق شده آن را قصد ميكنند جد ابى طرفه گويد:

كفت لكم عن ساقها و بدا من الشرّ الصرّاخ

براى شما از ساق پايش پرده برگرفت، و از شر آن پرده برگيرى صدا و فرياد بلند شد، شاهد اين بيت كلمه ساقها است.

و ديگرى گويد:

قد شهرت عن ساقها فشدّوا وجدت الحرب بكم فجدّوا

و القوس فيها وتر عرند: جدّا جنگ از پايه خود بالا زد پس سخت شدند و تنور جنگ شدّت گرفت، و در كمان تيرهاى سخت و محكمى بود شاهد نيز در ساقها است كه بمعناى قائمه و پايه است.

اعراب: ... ص : 235

كيف در محل نصب است بنا بر حاليت، تقديرش اينست: آيا شما ستمكارانه حكم ميكنيد يا عادلانه، و ممكن است در محل مصدر باشد، و تقديرش اين باشد چه حكمى شما حكم ميكنيد؟ و تحكمون در محلّ نصب بنا بر حاليّت از معناى فعل در قول خدا (لكم) براى اينكه معناى قول خدا ما لكم چه چيزى براى شما ثابت است، و ام

در تمام اين آيات منقطعه ميباشد.

إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَما تَخَيَّرُونَ انّ مكسوره است و كسره داده شده براى مكان لام در لما و اگر نه بود لازم بود كه مفتوح باشد براى اينكه مفعول «تدرسون»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 236

است و آن مثل قول خدا وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ است، و قول خدا: إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ مانند آنست، و اگر خواستى بگو البته انّ مكسوره است براى اينكه ما قبلش قسم است و آن در جواب قسم مكسور خواهد بود.

و قول خدا يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ عمل در ظرف كه يوم باشد نموده، قول خدا فليأتوا و خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ حال است، وَ مَنْ يُكَذِّبُ ممكن است مفعول معه باشد و ممكن است عطف بر ضمير متكلّم من ذرنى است.

مقصود و تفسير: ... ص : 236

چون خداوند سبحان ياد نمود آنچه در آخرت براى كافرها مهيّا كرده در دنبال آن ياد كرده آنچه براى پرهيزگاران آماده نموده، پس فرمود:

إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ البته براى پرهيزكاران در نزد پروردگارشان بهشتهاى پر نعمت است كه در آن متنعّم ميشوند و آن را باغهاى دنيايى كه صاحبش محتاج بمشقّت و زحمت و رنج است اختيار ميكنند، سپس خداى سبحان استفهام بر طريق انكار نموده و فرمود:

أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ يعنى: قرار ندهيد مسلمانها را مانند مشركان در پاداش و ثواب و اين براى آنست كه مشركان ميگفتند اگر روز قيامت و پاداش چنانچه محمد (ص) ميگويد باشد، پس البته حال ما در آخرت بهتر است چنانچه در دنيا نيكوتر است، پس خداى سبحان خبر داد كه اين هرگز نخواهد بود.

ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ اين ملامت و

سرزنش ايشانست، معنايش اين است، كدام عقلى واداشته شما را بر ترجيح دادن كفار تا سبب اصرار شما بر كفرتان گرديده، و در قانون حكمت نيكو نيست تساوى ميان دوستان، و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 237

دشمنان در عالم پاداش (روز قيامت).

أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ يعنى بلكه آيا براى شما كتابيست كه ميخوانيد در آن اين برنامه را، پس شما بآن متمسّك هستيد و توجهى بخلاف آن نداريد پس وقتى شما اعتماد بآنچه بر آن هستيد نابود كرديد و در كتابى كه قرآنست بر شما بزرگترين حجت است، براى اينكه آن قرآن دلالت و راهنماييست كه تا روز قيامت پا برجاست و معجزه اى است كه شاهد راستگويى كسى است كه قرآن بر دست او ظاهر شده.

إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَما تَخَيَّرُونَ البته براى شما در آنست چيزى كه اختيار كنيد در اين آيه دو وجه است:

1- تقديرش چنين باشد، ام لكم كتاب فيه تدرسون بان لكم فيه ما تخيّرون آيا براى شما كتابيست در آن كه ميخوانيد به اينكه براى شما در آن چيزيست كه اختيار ميكنيد، مگر اينكه باء بانّ حذف شده و براى دخول لام در خبر انّ را مكسور نمايند.

2- اينكه معنايش چنين باشد، البته براى شما آنچه نزد خودتان اختيار نموديد و حال آنكه امر بخلاف اينست، و جايز نيست كه اين بر طريق خير مطلق باشد.

أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ يعنى بلكه آيا براى شما عهد و پيمانيست بر ما كه با شما معاهده كرديم و تا روز قيامت منقطع نميشود إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ البته براى شما چيزيست كه حكم ميكنيد براى

خودتان به آن از خوبى و كرامت نزد خداى تعالى.

و بعضى گفته اند: بالغه معنايش موكده است و هر چيزى كه در خوبى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 238

و صحت نهايتى و غايتى دارد پس او بالغ است، سپس خداوند سبحان به پيمبرش فرمود:

(سَلْهُمْ) بپرس اى محمد.

أَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعِيمٌ يعنى كدام يك شما كفيل هستيد كه براى ايشان در آخرت باشد آنچه براى مسلمين است.

أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ إِنْ كانُوا صادِقِينَ يعنى: آيا براى ايشان شريكانى در عبادت با خدا هست و آنها بت ها هستند پس در روز قيامت بياوريد اين شريك ها را اگر راستگويانيد در اينكه بتها شريكهاى خدا هستند.

و بعضى گفته اند: يعنى آيا با ايشان گواهانى هست كه شهادت دهند براى ايشان براستى، پس دليل بآن اقامه گردد، پس آنها را روز قيامت بياوريد كه شهادت و گواهى دهند بر درستى ادّعاى ايشان اگر در ادعايشان راستگو هستند.

يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ يعنى پس در اين روزى كه ظاهر ميشود در آن شدت ها و سختيها بياوريد شريكان را.

ابن عباس و حسن و مجاهد و قتاده و سعيد بن جبير گفته اند: يعنى روزى كه ظاهر ميشود از امر سخت.

عكرمه گويد: از ابن عباس سؤال شد از قول خدا يكشف عن ساق، پس گفت هر گاه چيزى در قرآن بر شما مخفى شده پس آن را در شعر طلب كنيد، پس البته آن ديوان عرب است آيا نشنيده ايد قول شاعر را

و قامت الحرب بنا على ساق

آن روز ناگوار و شديدى بود، قتيبى گويد: اصل اين اينست كه هر گاه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 239

آدمى

واقع شد در كار بزرگى كه محتاج ميشود در آن جديت و كوشش كند دامنش از ساقش بالا ميزند و جمع ميكند، پس كشف از ساق عاريه آورده شده در محل شدّت و براى دريد بن صمه انشاد كرده.

كميش الازار خارج نصف ساقه بعيد من الآفات طلاع انجد

زير جامه اش را بالا زده كه نصف ساقش بيرون است دور است از آفتها مجرّب و كار آزموده و جدّى در كارهاست، شاهد اين بيت نصف ساقه ميباشد كه كنايه از جدّيت و كوشش است.

پس تأويل آيه اين است روزى كه كار سخت شد چنانچه سخت ميشود كه محتاج ميشود كه كشف ساق كند و پايش را بيرون اندازد.

وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ يعنى بايشان بر طريق سرزنش و ملامت ميگويند سجده كنيد.

فَلا يَسْتَطِيعُونَ پس توانايى ندارند، و برخى گفته اند كه سختى كار و دشوارى آن روز آنها را بسجود خوانده و بزانو در مى آورد و اگر چه منتفع بآن هم نميشوند، البته ايشان را امر بسجده ميكنند و اين چنانست كه انسانى ناچار بسجده ميشود و برو ميفتد وقتى كه باو مصيبتى از مصيبتهاى دنيوى برسد.

خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ يعنى ديدگان آنها ذليل و خوار و سرافكنده است كه از روى ذلّت و خوارى نظرشان را از زمين بلند نميكنند.

تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ يعنى ذلت پشيمانى و حسرت آنها را فرو ميگيرد.

وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ يعنى مردمى بودند تندرست ممكن بود بر ايشان سجده كنند، پس سجده نكردند، يعنى در دنيا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 240

بآنها امر شد نماز بخوانند، پس بجا نياوردند.

سعيد بن جبير گويد: ايشان ميشنيدند حىّ

على الفلاح را ولى اجابت نميكردند، كعب الاحبار گويد: سوگند بخدا كه اين آيه نازل نشده مگر براى آن كسانى كه تخلّف از نماز جماعت ميكنند.

از ربيع بن خثيم وارد شده كه فلجى براى او عارض شد كه دو نفر مرد «1»

__________________________________________________

(1) ربيع بن خثيم كه در ايران و بالاخص خراسان معروف بخواجه ربيع و در مشهد مزار معروفى دارد، يكى از زهّاد ثمانيه و هشت زاهد معروف و از ممدوحين است، علماء درباره او اختلاف كرده اند، بعضى وى را از مذمومين و منحرفين از ولايت امير المؤمنين على عليه السلام مانند حسن- بصرى ميدانند، و بعضى از ممدوحين دانسته كه از آنها مرحوم محدث زاهد و عالم متعبد حاج شيخ على اكبر نهاوندى، ره، و حقير هم قضايايى درباره او از بزرگان شنيده ام كه يكى از آنها را در جلد سوّم گنجينه دانشمندان ص 63 در ذكر مرحوم آية اللَّه حاج سيد يونس اردبيلى ره، ياد كرده ام كه دلالت بر بزرگوارى و ممدوحيت او دارد، و در جوار او مدفونست.

پدر علويه متعلقه حقير مرحوم سلالة السادات الاطياب حاج سيّد رضا موسوى الأبطحى والد ماجد حجة الاسلام حاج سيد حسن ابطحى خراسانى معاصر كه از علماء خدوم مشهد و داراى آثار علمى و اجتماعى چندى كه از آنهاست (كانون بحث و انتقاد دينى) ميباشد.

و نيز در آنجا مدفونست خادم خالص و مخلص خاندان رسالت بالاخص مولاى ما صاحب الزمان روحى و ارواحنا له الفداء مرحوم مبرور ثقة المحدّثين حاج شيخ احمد كافى كه در راه زيارت حضرت على بن موسى الرضا (ع) در صبح جمعه نيمه شعبان 1398 قمرى شهيد و مرگش چنان موجى

در سراسر ايران ايجاد كرد كه در مرگ و رحلت مرجع تقليد بزرگى ايجاد ميشد، تمام بلاد و غالب دهات برايش مجلس عزاء با سوز و گدازى گذاردند، و گمان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 241

زير بغل او را گرفته و بمسجد ميبردند، پس باو گفته شد اى ابو زيد اگر مينشستى چه ميشد پس البته براى تو رخصت و اجازه است نمازت را نشسته بخوانى گفت كسى كه شنيد حىّ على الفلاح بايد اجابت كند گر چه با دست و شكم باشد.

از حضرت باقر و حضرت صادق (ع) روايت شده كه فرمودند: در اين آيه حجت را تمام كرده و برايشان هيبه داخل شده و ديدگانشان خيره گرديد و جانهايشان بگلو رسيده و پشيمانى و خوارى و ذلت ايشان را فرا گرفته و آنها را بسجده خوانده و حال اينكه سالم و تندرستند و توانايى دارند كه اوامر را اتيان و نواهى را ترك نمايند، و براى همين آزمايش شدند.

مجاهد و قتاده گويند روز قيامت مؤذنى اذان گويد، پس مؤمن سجده ميكند و گرده پشت منافقان سخت ميشود (و نميتوانند بسجده روند) پس البتّه سجده مسلمانها براى ايشان حسرت و ندامت ميشود، و در خبر است كه پشت منافقان چون سيخ هاى آهنين كباب ميشود، سپس خداوند سبحان فرمود:

فَذَرْنِي وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَدِيثِ اين تهديد است معنايش اينست مرا واگذاريد و تكذيب كنندگان را، يعنى تمام كارهاى ايشان بدست من است چنان كه گوينده اى ميگويد مرا با او واگذاريد، ميگويد رها كن ميان من و ميان آن كسى كه تكذيب ميكند اين قرآن را و دلت را مشغول او نكن كه

من كار او را كفايت ميكنم.

__________________________________________________

(ميكنم كمتر دلى در شهادتش نسوخت و كمتر چشمى نگريست، مگر دشمنان ولايت و منكرين مولايش و مولايمان حضرت مهدى روحى له الفداء كه دلهايشان سخت و تاريك از نور هدايت و ولايت است، رحمة اللَّه عليه عاش سعيداً و مات سعيدا، خداوند او را با سعيدان و شهيدان محشور فرمايد مترجم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 242

سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ يعنى بزودى آنها را ميگيرم براى عقاب حالى بعد از حال و تفسير اين آيه در سوره اعراف گذشت.

از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود هر گاه بنده گناهى مرتكب ميشود نعمتى را بر او خداوند از نو ميرساند پس استغفار را ترك ميكند اين است استدراج.

وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ يعنى اجلشان را طولانى كنيم و مبادرت بعذاب آنها نميكنيم مبادرت كسى ميكند كه ميترسد فوت شدن را، پس البته شتاب ميكند كسى كه ميترسد فوت از بين رفتن را البته عذاب و شكنجه من هر آينه سخت است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 243

[سوره القلم (68): آيات 46 تا 52] ... ص : 243

اشاره

أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (46) أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ (47) فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادى وَ هُوَ مَكْظُومٌ (48) لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ (49) فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ (50)

وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ (51) وَ ما هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ (52)

ترجمه: ... ص : 243

46- آيا از ايشان پاداشى ميخواهى پس آنان از غرامت آن گران بارند 47- آيا علم غيب (لوح محفوظ) نزد ايشانست پس ايشان (از آن) مينويسند.

48- پس براى حكم پروردگارت شكيبا باش و (در بى صبرى) مانند صاحب ماهى (يونس عليه السلام) مباش آن دم كه پروردگار خويش را بكلمه لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين «در شكم ماهى» بخواند در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 244

حالى كه او را از غم و اندوه پر بود.

49- و اگر نه آن بودى كه او را رحمتى از پروردگارش دريافت بصحراى بى گياهى افكنده شدى در حالى كه ملامت شده بودى.

50- پس پروردگارش يونس را برگزيد و از شايستگان گردانيدش.

51- و البته آنان كه (بخدا و رسول او) نگرويدند آن هنگام كه قرآن شنيدند نزديك بود تو را با ديدگان خويش بلغزانند (ترا بكشند و هلاك گردانند) و گويند كه محمد (ص) ديوانه است.

52- و حال آنكه اين قرآن جز پندى (يا محمد جز شرفى) براى جهانيان نيست.

قرائت: ... ص : 244

اهل مدينه ليزلقونك بفتح ياد و ديگران ليزلقونك بضم ياء قرائت كرده اند.

دليل: ... ص : 244

كسى كه بفتح ياء خوانده از باب زلق و زلفت انا مانند حزن و حزينه و شترت عينه و شترتها گرفته، ابو على گويد: خليل (نحوى) در اين موضوع معتقد است به اينكه معنايش جعلت فيه شترا و جعلت فيه حزنا است چنانچه هر گاه تو گفتى كحلت و دهنته اراده كرده اى او را سرمه كشيده، و روغن مالى كردم.

و كسى كه بضم ياء خوانده آن را از باب ازلقته قرار داده و فعل را با همزه نقل كرده و معنى اينست ليزلقونك بابصارهم نگاه ميكنند بسوى تو بنظر كينه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 245

و دشمنى و مانند آنست قول شاعر:

يتقارضون اذا التقوا فى مجلس نظرا يزيل مواقع الاقدام

هر گاه در مجلسى بهم برميخورند از يكديگر با چشمانشان ميچينند بطورى كه قدمها را ميلغزاند و از جا ميكند، شاهد اين بيت كلمه نظرا ميباشد كه به معناى نظر كينه و عداوت است.

شرح لغات: ... ص : 245

المغرم: چيزيست كه لازم ميشود از دينى كه اصرار ميشود در پرداخت آن و اصل آن از لزوم باصرار است، و از آنست قول خدا: انّ عذابها كان غراما، البته عذاب آن لازم است جدّا.

شاعر گويد:

يوم الجفار و يوم النسار كانا عذابا و كان غراما «1»

روز جفار و روز نسار دو روز سختى بودند و روز لازمى بود، شاهد اين بيت كلمه غراما است كه بمعناى لازم آمده است.

المثقل: حمل سنگين است و آن سنگينى بدين و سنگين بعيال، و سنگين بحقوق لازمه و امور واجبه است كه بر ذمه اوست.

المكظوم: محبوس از تصرف در امور و از آنست كظمت رأس القربة اذا شددته

حبس كردم سر مشك را وقتى كه آن را محكم بستم، و كظم غيظه

__________________________________________________

(1) روز جفار روز مشهوريست ميان عرب كه ميان بنى بكر و بنى تميم، جنگ سختى سر آب جفار در گرفت و بسيارى از طرفين تلف شدند و آن روز ضرب المثل شد و همچنين روز نسار كه ميان بنى اسد و ذبيان با بنى جشم ابن معاويه سر چاه نسار كه از بنى عامر بود جنگ درگرفت مانند روز جفار كه چاه آبى متعلّق به بنى تميم بود در نجد. (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 246

وقتى كه آن را حبس كند بقطع كردن از آنچه بسوى او ميخواند و كظم خصمه وقتى كه او را جواب ساكت كننده دهد.

العراء: زمين خالى از درخت و روئيدنى است قيس بن جعده گويد:

و رفعت رجلا لا اخاف عثارها و نبذت بالبلد العراء ثيابى

بلند كردم پاى را و نميترسم لغزش آن را و درآوردم بشهرى كه خالى بود از هر چى لباسم را، شاهد اين بيت كلمه عراء است كه بمعناى زمين و شهر خالى و عارى آمده است.

مقصود و تفسير: ... ص : 246

سپس خداوند سبحان پيغمبر (ص) را مخاطب ساخته و بر طريق سرزنش كافرها فرمود:

أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً آيا از ايشان پاداشى خواستى و اين عطف است بر آيه أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ ياد كرده خداوند سبحان تمام آنچه بآن محتاجند، پس فرمود اى محمد آيا از اين كافرها پاداشى بر اداء رسالت و دعوت بسوى خدا خواستى.

فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ يعنى: ايشان از لزوم و پرداخت آن.

(مُثْقَلُونَ) يعنى حمل كنندگان سنگينى ها هستند.

أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ يعنى: آيا نزد

ايشان عملى بصحّت و درستى چيزيست كه ميخوانند و آنها اختصاص بآن داده شده و غير ايشان نميدانند، پس ايشان مينويسند و از هم ارث ميبرند و شايسته است آن را ظاهر كنند، سپس به پيغمبر (ص) فرمود:

فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ شكيبا باش در ابلاغ رسالت و ترك مقابله كردن با

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 247

ايشان بفعل زشت، و بعضى گفته اند: لام لحكم جارى مجراى الى و معنى اينست صبر كن تا اينكه خدا حكم كند بنصرت اولياء تو و مغلوب شدن دشمنانت و بعضى گفته اند: يعنى پس صبر كن براى حكم خدا در خلوت كردن ميان ظالم و مظلوم تا وقت كتاب برسد.

وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ يعنى: مانند يونس صاحب ماهى نباش در شتاب كردن عقاب قومش و هلاك كردن ايشان و از ميان قومت بيرون رو پيش از آنكه خدا اذنت دهد چنانچه يونس خارج شد.

إِذْ نادى وَ هُوَ مَكْظُومٌ يعنى: خواند پروردگارش را در شكم ماهى در حالى كه او محبوس از تصرّف در كارها بود و آن چيزى كه بآن خدا را خواند اين بود، لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ، نيست خدايى جز تو منزّه و پاكى تو البته من از ستمكارانم.

و بعضى گفته اند: مكظوم: يعنى غم و غصّه گلويش را گرفته و بر غيظش شفائى نمى يابد.

لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ يعنى اگر رحمتى از پروردگارش سبب مستجاب شدن دعائش باو نرسيده بود و از زندان شكم ماهى خلاص نشده بود كه زنده مانده و زنده بيرون آيد.

(لَنُبِذَ) يعنى: افكنده شده بود.

(بِالْعَراءِ) يعنى در فضاء و بيابان عارى

و خالى از درخت و گياه وَ هُوَ مَذْمُومٌ و او ملامت شده بود بچيزى كه بر آن ملامت شده بود و لكن خداوند تعالى او را تدارك كرد بنعمتى از نزد خودش پس افكنده شد به بيابان عارى از گياه در حالى كه او مذموم و ناپسند نبود. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 248

فَاجْتَباهُ رَبُّهُ خداوند او را بنبوّت اختيار كرده.

فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ يعنى از جمله مطيعين خدا و تاركين گناهان قرارش داد.

وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا البته آن كسانى كه كافر شدند نزديك است ان در اينجا از انّ مشدّده مثقّله است، و تقديرش اينست و البته نزديك است كسانى كه كافر شدند.

لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ ابن عباس گويد: تو را بكشند و هلاك كنند و او اينطور ميخواند.

كلبى گويد: يعنى تو را بزمين بزنند (يا مبتلا بكسالت صرع و غشوه نمايند).

سدى گويد: با چشمانشان بتو آسيب و صدمه بزنند، و تمام اين گفته ها در معنى برميگردد به چشم زدن و تمام مفسرين ميگويند مقصود آيه زخم چشم است، ولى جبائى اين را منكر شده و ميگويد زخم چشم درست نيست و على بن عيسى رمّانى ميگويد: اين مطلبى را كه جبائى ذكر كرده صحيح نيست، بعلت اينكه محال و ممتنع نيست كه خداوند تعالى عادت را جارى بر صحت اين كرده باشد، براى يك نوع از مصلحت و بر همين مبنا هم تمام مفسّرين اتفاق نموده و عقلاء هم تجويز نموده اند و مانعى هم از آن نيست، و در خبر آمده كه اسماء دختر عميس (همسر جناب جعفر طيّار و مادر عبد اللَّه شوهر حضرت زينب و مادر محمد

بن ابى بكر) عرض كرد اى رسول خدا فرزندان جعفر مبتلا بزخم چشم شده اند پس دعائى و تعويذى برايشان مرحمت فرما، فرمود آرى اگر از قضا و قدر چيزى سبقت ميگرفت هر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 249

آينه چشم بود.

فراء و زجاج گويند: هر گاه مردى از ايشان ميخواست رفيقش را چشم بزند سه روز گرسنه ميماند، سپس او را توصيف ميكرد، پس او را بهمين توصيف زمين ميزد، و اين مطلب اينطور بود كه با آن كسى كه ميخواست صدمه اى با چشم بزند ميگفت: نديدم مثل امروز شترى يا گوسفندى يا مانند تو (وه) چه آدمى يا هر چه اراده ميكرد، يعنى مثل شترى كه امروز ديدم پس آنها به پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله چنان كه ميخواستند بگويند و آن حضرت را با زخم چشم صدمه بزنند.

زجاج گويد: يعنى ايشان در موقع قرآن خواندن و دعوت كردنت بتوحيد نگاه ميكنند بتو نگاه دشمنى و كينه و انكار آنچه ميشنوند، و تعجّب ميكنند از آن پس نزديك است بتيزى چشمشان تو را بزمين بزنند و از جاى خودت حركت دهند، و اين در كلام مردم استعمال شده كه ميگويند فلانى به من طورى نگاه كرد كه نزديك بود مرا بزمين اندازد، جورى نگاه كرد كه نزديك بود مرا بخورد، و تأويل تمام اينها اينست كه او بمن نگاهى كرد كه اگر امكان داشت براى او مرا بخورد يا زمين زند ميكرد. «1».

__________________________________________________

(1) زخم چشم مسلّم است و براى خود حقير اتفاق افتاده و خاطرم هست در حادثه هائله مورد حمله گروه تير اندازان قرار گرفتم، و همگى آنان

بطرفم تير اندازى كردند بقصد كشتنم ولى بگفته شاعر اگر تيغ عالم بجنبد زجا- نبرّد رگى تا نخواهد خدا- خداوند حفظ فرمود و تيرها اصابت نكرد، ولى تير خوردن و كشته شدنم شايع شد و دوستانم در گوشه و كنار ناراحت و بعضى مجالس ترحيم گرفتند، پس مسافرتى بيكى از مناطق شمال كه جمعى از دوستانم بودند نمودم پس از ورود در آن محل مردم كه مرگ مرا يقين كرده و حتى مجلس عزا گرفته بودند خوشحال و تكليف

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 250

لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ هنگامى كه قرآن را شنيدند.

وَ يَقُولُونَ و ميگويند با اين وصف.

إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ يعنى عقلش مغلوب است با اينكه علم دارند بعقار و سنگينى و فراوانى عقل او، اين را از روى دشمنى و تكذيب كردن او مى گويند.

(وَ ما هُوَ) يعنى: و او نيست قرآن.

(إِلَّا ذِكْرٌ) مگر شرفى.

(لِلْعالَمِينَ) براى عالميان تا اينكه قيامت قيام كند.

و بعضى گفته اند: يعنى و نيست محمد (ص) مگر شرفى براى خلق هنگامى كه ايشان را هدايت كرد بسوى صلاح و ايشان را از گمراهى نجات داد وقتى كه نسبت جنون باو دادند و او را توصيف كردند بچيزى كه در او نبود، و بعضى گفته اند: مقصود از ذكر اينست كه او آنها را متذكّر و متوجه بامر آخرتشان ميكند از ثواب و عقاب و وعده و وعيد.

حسن گويد: دواء زخم چشم خواندن اين آيه است:

وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا ... تا آخر آيه.

__________________________________________________

(منبر كردند، پس منبر رفتم و در حين صحبت شخصى كه معروف بشور چشمى بود وارد و از ديدنم تعجّب و به رفيقش گفت

(وه) اين آقاى رازى است كه ميگفتند كشته شده، پس همانساعت حالم بالاى منبر بهم خورد و بزمين افتادم و مرا با دوش منزل بردند و معروف شد كه فلانى آقا را چشم زخم زده است، پس ناچار از آن محل بطهران مراجعت و حالم بحمد اللَّه خوب شد، و نيز ميگويم در شواهد التنزيل حاكم سكانى حنفى سنى رواياتى در تأويل بعضى از آيات اين را نقل كرده كه مناسب است متذكر شوم:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 251

__________________________________________________

در ص 267- در ذيل آيه فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ حديث:

1002- از تفسير قرآن باستنادش از عبد اللَّه بن مسعود از پيغمبر (ص) روايت نموده كه از آن حضرت از على عليه السلام پرسيدند پس فرمود: على اسلامش از شما قديمى تر و ايمانش از شما بيشتر، و علمش از شما فراوان تر و صبرش از شما زيادتر و غضبش در راه خدا از شما شديدتر است، علمم را باو تعليم كردم و سرّم را باو سپردم و او را موكّل شأن و مقام خود ساختم پس اوست خليفه من در اهل من و امين من در امّت من.

پس بعضى از قريش گفتند هر آينه على رسول خدا را مفتون نمود تا جايى كه هيچ نقصى در او نميبيند، پس خداوند تعالى نازل فرمود فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ.

و نيز در حديث (1003) باستنادش از عبد اللَّه بن مسعود روايت نموده كه گفت صبحى بسوى رسول خدا (ص) رفتم پس داخل مسجد شدم و مردم بسيار بودند و گويا بر سر آنان پرنده نشسته است كه على بن ابى طالب عليه السلام وارد

بر پيغمبر (ص) و سلام كرد پس بعضى كه در آنجا بودند بآن حضرت چشمك زدند، پس پيغمبر (ص) نگاهى بآنها كرده و فرمود آيا سؤال نميكنيد از افضل خودتان، گفتند چرا فرمود فرمود افضل شما على بن ابى طالب،

اقدمكم اسلاما و اوفركم ايمانا و اكثركم علما و ارجحكم حلما و اشدكم غضبا فى اللَّه و استودعته سرى و هو امينى على امّتى

پس بعضى از حاضرين گفتند هر آينه على رسول خدا را مفتون كرده تا باو هيچ چيزى نميبيند، پس خدا نازل فرمود فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ ميگويم اين حديث مانند حديث اوّل است با مختصر تفاوتى.

و در حديث 1005 باسنادش از جابر روايت كرده كه پيغمبر (ص) فرمود: دروغ ميگويد اى على كسى كه خيال كرده مرا دوست دارد و تو را دشمن ميدارد، پس مردى از منافقين گفت هر آينه رسول خدا مفتون باين جوان شده، پس خدا نازل كرده، فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ ... ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 252

__________________________________________________

پيروى گويد:

شير خدا و لنگر عرش خدا على است مرات حق و آينه حق نما على است

در روز حشر شافع امت محمد (ص) است باب النجاة سلسله انبياء على است

بعد از وجود اقدس خاتم حبيب حق بر كل جن و انس و ملك رهنما على است

اوّل رجل كه دين محمد (ص) قبول كرد و آن دوّمين ز خمسه آل عبا على است

نقش نبى و باب علوم محمد (ص) است چارم نفر كه رفته بزير كسا على است

گر افتخار ديگر براى او نبود اين افتخار بس كه شه لا

فتى على است

در جنگ بدر و غزوه خندق صف احد مردى بود در خور صد مرحبا على است

دست خدا كه فوق همه دست ها بود دست على ولى خدا مرتضى على است

شاهى كه كرده عطا در گه ركوع انگشترى خويش بفردى گدا على است

بخشنده اى كه كرده سفارش ز قاتلش بر جانشين خود حسن مجتبى على است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 253

سوره الحاقّة ... ص : 253

عدد آيات اين سوره ... ص : 253

اين سوره در مكّه نازل شده و پنجاه و يك آيه از نظر بصرى و شاميها و پنجاه و دو آيه از نظر ديگرانست.

اختلاف آيات اين سوره: ... ص : 253

در دو آيه است (1) آيه (الْحَاقَّةُ) اوّل كوفى (2) كِتابَهُ بِشِمالِهِ حجازى است.

فضيلت اين سوره: ... ص : 253

ابى بن كعب از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت نموده كه فرمودند هر ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 254

كس سوره الحاقّة را قرائت كند خداوند حساب او را آسان خواهد كشيد.

جابر جعفى از حضرت ابى جعفر باقر عليه السّلام روايت نموده كه فرمودند: بسيار نمائيد قرائت الحاقّة را. پس البتّه قرائت آن در نمازهاى واجب و مستحبّ از ايمان بخدا و پيامبر است و از قارى آن دينش گرفته نشود تا خدا را ملاقات كند.

توضيح و وجه ارتباط اين سوره با سوره قبل:

چون در آخر سوره قلم واقعه قيامت و وعيد كافرها ذكر شد خداوند اين سوره را نيز بياد قيامت و احوال اهل آتش شروع نمود و فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 255

[سوره الحاقة (69): آيات 1 تا 10] ... ص : 255

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَاقَّةُ (1) مَا الْحَاقَّةُ (2) وَ ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ (3) كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ (4)

فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطَّاغِيَةِ (5) وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ (6) سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً فَتَرَى الْقَوْمَ فِيها صَرْعى كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ (7) فَهَلْ تَرى لَهُمْ مِنْ باقِيَةٍ (8) وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِكاتُ بِالْخاطِئَةِ (9)

فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رابِيَةً (10)

ترجمه: ... ص : 255

1- (الحاقّة) يكى از نامهاى قيامتست.

2- آن قيامت چيست؟

3- و ترا چه چيز دانا كرد كه قيامت چه چيز است.

4- قوم ثمود و عاد قارعه را (قيامتى كه كوبنده كافرانست) تكذيب كردند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 256

5- و امّا قوم ثمود (قوم صالح پيغمبر «ع») براى سركشى كردنشان (يا به صيحه جبرئيل كه بواسطه شدّت از حدّ گذشته بود) نابود شدند.

6- و امّا قبيله عاد (قوم هود پيغمبر (ع) ببادى سرد سركش هلاك گشتند.

7- خداى تعالى آن باد را بر قوم عاد هفت شب و هشت روز پى در پى مسلّط كرد پس اگر (بودى) قوم عاد را در آن ايّام مردگان ميديدى گويا ايشان مانند تنه هاى درخت خرماى پوسيده فرو افتاده اند.

8- پس آيا از ايشان هيچكس را باقيمانده ميبينى.

9- و فرعون و آنان كه پيش از او بودند و اهل قريه هاى واژه گون شده بكارهاى خطا (و شرك) آمدند.

10- پس فرستاده پروردگار خويش را نافرمانى كردند در نتيجه ايشان را گرفتيم گرفتنى سخت (افزون از گرفتاريهاى امّتان ديگر).

قرائت: ... ص : 256

اهل بصره و كسايى (و من قبله) بكسر قاف و فتح باء و ديگران (و من قبله) بفتح قاف و سكون باء خوانده اند.

دليل: ... ص : 256

سيبويه گويد: قبل چون در پهلو و كنار چيزى واقع شد مى گويى ذهبت قبل السّوق. رفتم در كنار بازار. ولى قبلك حق. يعنى مرا در جنب تو حقّى است. و توسعه يافته اين استعمال تا اينكه بمنزله لى عليك حق شده است.

و دليل كسى كه قبل قرائت كرده اينست كه ايشان گمان كرده اند، در ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 257

قرائت ابى و جاء فرعون و من معه آمده. و اين تقويت ميكند و من قبله: براى اينكه قبل چون پهلوى چيزى از چيزهايى كه از آن تخلّف نكند و آنهم پيرو او شده و محفوف باو گردد.

و دليل آنكه. و من قبله خوانده اينست كه معناى آن و از جلوتر آن از امّتهاى كه كافر شدند چنان كه او كافر شد.

شرح لغات: ... ص : 257

الحاقّة: ابن انبارى گويد: الحاقّة يعنى واجبه حقّ. يعنى وجب يحقّ حقّا و حقوقا پس او حاق است.

فرّاء گويد: عرب ميگويد چون حقّ را شناختى كجا ميگريزى و الحقه، و الحاقه بيك معنى است.

و بعضى گفته اند: قيامت را الحاقه ناميده اند براى اينكه كفّار از قولشان برميگردند. حاققته فحقّقته مانند خاصمته فخصمته است.

و قيامت را قارعه ناميده اند بجهت اينكه كوبيده ميشود دلهاى بندگان بسبب ترس تا اينكه مؤمنان بمحلّ امن ميرسند.

دريت الشّى ء دراية و درية بمعناى علمته دانستم آن را و ادريته يعنى اعلمته آگاهانيدم او را.

الطاغيه: طغيان مصدر مثل عافيه است.

الصرصر: باد سخت پر صداست.

الحسوم: پى در پى از حسم الدّاء قطع كردن درد بنهادن داغ بر آن گرفته شده. پس مثل اينكه متواليا و مرتبا شرّ و بدى بر سر ايشان باريده تا ايشان را مستأصل و بيچاره نموده

است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 258

و بعضى گفته اند: آن از قطع و بريدنست. پس مثل اينكه ايشان را بريده اند بريدنى يعنى ايشان را از بين برده و نابود كرده اند و ريشه آنها كنده و قطع شده.

الخاويه: يعنى خالى چنان كه چيزى در جوف و درون آن نيست.

اعراب: ... ص : 258

عامل در الْحَاقَّةُ يكى از دو چيز است يا ابتداء و خبرش مَا الْحَاقَّةُ است چنان كه مى گويى زيد ما زيد و يا خبر مبتداء محذوف است يعنى هذه الحاقه سپس گويند الحاقه چه چيز است بجهت بزرگداشت شأن و موقعيّت آن.

حسوما منصوب شده بر مصدرى كه وضع شده در جاى صفت براى ثمانيه يعنى تحسمهم حسوما. قطع ميكند ايشان را قطع كردنى. و ممكن است جمع حاسم باشد. پس مثل راقد و رقود و ساجد و سجود باشد. و بنا بر اين منصوب است بر اينكه نيز صفت براى ثمانيه باشد.

و صرعى منصوب بر حاليّت است و قول خداى تعالى. كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ. جمله در محلّ حال از صرعى است يعنى صرعوا امثال نخل خاويه. زمين افتادند مانند درخت خرماى پوسيده. و من در قول او من باقيه زايده است.

مقصود و تفسير: ... ص : 258

(الْحَاقَّةُ) يكى از نامهاى قيامت است بنا بر گفته تمام مفسّرين و الحاقه ناميده اند براى صاحب كارهاى راست لازمة الصّدق است بجهت اينكه تمام احكام قيامت لازمة الوقوع و صادقة الوجود است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 259

مَا الْحَاقَّةُ استفهام و معنايش تجليل حال قيامت و بزرگداشت شأن و مقام آنست. سپس خداوند سبحان در بيم دادن زياد كرده و فرمود.

وَ ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ يعنى مثل اينكه تو ميدانى آن چيست زيرا آن را معاينه نكرده و نديده اى آنچه در آن است از چيزهاى ترسناك.

ثورى گويد: بمعلوم ما ادريك گفته ميشود و بآنچه معلوم نيست در تمام قران ما يدريك. و البتّه بكسى كه آن را ميداند ما ادريك گفته براى اينكه آن را بصفت ميداند. سپس

خداوند سبحان خبر داد از تكذيب كنندگان به قيامت پس فرمود:

كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ يعنى بروز قيامت. و البتّه نيكوست كه قارعه كناية جاى الحاقّة نهاده شود براى اينكه متذكّر باين صفت هولناك شود بعد ذكر كردن به اينكه آن روز الحاقّة است و گرنه قطعا كافى بود كه بگويد ثمود و عاد تكذيب كردند بآن. سپس خبر داد خداى سبحان از چگونگى نابود شدن آنها. پس فرمود: فَأَمَّا ثَمُودُ پس ايشان قوم صالح ميباشند فَأُهْلِكُوا بِالطَّاغِيَةِ ابن عبّاس و مجاهد گويند. يعنى هلاك شدند بسبب طغيان و كفرشان.

قتاده و جبائى و ابو مسلم گويند: يعنى هلاك شدند بسبب صيحه و فرياد طاغيه و آن صيحه چنانى بود كه از حدّ تجاوز كرد تا ايشان را هلاك نمود.

زجاج گويد: هلاك شدند بسبب لرزيدن بى اندازه.

و بعضى گفته اند: بسبب خصلت متجاوز مر حال غيرش را در شدّتى كه خدا اهل فساد را بآن هلاك نمود.

وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ يعنى قوم و امّت هود. ابن عباس و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 260

قتاده گويند. بباد سردى مثل اينكه براى شدّت سردى آن دندانها بهم ميخورد بآنچه شنيده ميشد از صداى آن.

و بعضى گفته اند: صرصر باد بسيار تنديست كه متجاوز از حدّ معروف باشد.

(عاتِيَةٍ) از شدّت وزش سرپيچى از فرمان فرشتگان مأمور و موكّل باد كند. زهرى از قبيصة بن ذويب روايت كرده كه او گويد: چيزى از باد بيرون نميآيد مگر اينكه بر آن مأمورينى هستند كه ميدانند مقدار و عدد و وزن آن را تا آن بادى كه بر عاد فرستاده شد پس هلاك شدند و مردند از

آن. پس ايشان نميدانند مقدار غضب خدا را و براى همين عاتيه ناميده شد.

سَخَّرَها عَلَيْهِمْ يعنى مسلّط كرد، برايشان و آن را فرستاد براى هلاك ايشان.

سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ هفت شب و هشت روز.

وهب گويد: و آن همان ايّاميست كه عرب آن را ايّام العجوز (و عجم آن را سرما پيره زن) گويد. صاحب سرماى سخت و باد تند است و اين روزها را نسبت بعجوز و پير زن داده اند براى اينكه پير زنى از ايشان از ترس سرما پناهنده بسردابى شد پس باد او را تعقيب نمود تا روز هشتم از نزول عذاب او را كشت پس عذاب در روز هشتم منقطع شد.

و بعضى گفته اند: ايّام العجوز ناميده شد براى اينكه آن در آخر زمستانست و براى آن نامهاى مشهوريست بروز اوّل (صن) و بدوّم (صنبر) و بسوّم (وبر) و بچهارم (مطفئ الجمر) و به پنجم (مكفى الظّعن) و بششم (الآمر) و به هفتم (المؤتمر) و بهشتم (المعلل) و در اين باره شاعر ايشان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 261

گويد:

كسع الشّتاء بسبعه غبر ايّام شهلتنا، مع الشّهر فبامر و اخيه مؤتمر و معلّل و بمطفى الجمر فاذا انقضت ايّام شهلتنا بالصّن و الصّنبر و الوبر ذهب الشّتاء موليا هربا و اتتك واقدة من الخبر

زد پس گردنش بسبب هفت شبى كه از ايّام عجوز باقيمانده بود و برفتن ايّام عجوز و تمام شدن ماه (اسفند) زمستان تمام شد. پس شروع كردن شمردن نامهاى سرما پير زن و گفت (1) آمر (2) برادرش مؤتمر (3) معلل (4) مطفئ الجمر پس در اين هنگام ايّام پير زن منقضى شود بسبب

رفتن (5) صن (6) و الصّنبر (7) و وبر زمستان پشت كرده و فرار كند و ميآيد تو را نمونه اى از گرماى تابستان.

(حُسُوماً) ابن عبّاس و ابن مسعود و حسن و مجاهد گويند يعنى پى در پى كه برايش فترت و فرجه اى نيست مثل اينكه شرّ مرتبا برايشان باريد تا مستأصل و بيچاره شان نموده است.

كلبى و مقاتل گويند: يعنى هميشه.

خليل گويد: يعنى قاطعه كه قطع كرد ايشان را قطع كردند تا نابود كند آنها را.

عطيه گويد: بادهاى تند ميشوم كم فايده كه خير را از اهلش بريد.

فَتَرَى الْقَوْمَ يعنى در اين روزها و شب ميبينى.

(صَرْعى ) يعنى مصروعين و بزمين افتادگان.

كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ مثل ايشان مثل تنه هاى درختان خرما

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 262

پوسيده اند.

قتاده گويد: يعنى ريشه درخت خرماى پوسيده افتاده.

سدى گويد: خاويه يعنى فارغ و تو خالى.

و بعضى گفته اند: خاويه يعنى ساقط مانند قولش در سوره قمر أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ.

فَهَلْ تَرى لَهُمْ مِنْ باقِيَةٍ پس آيا مى بينى براى ايشان كه نفسى باقى باشد.

و بعضى گفته اند: از بقاء و باقيه بمعنى مصدر مانند عافيه و طاغيه است. و مقصود اينكه آيا مى بينى براى ايشان از بقيّه آنها. يعنى هيچكس از آنها باقى نمانده.

وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ و آمد فرعون و كسانى كه جلوتر از او كه معناى آن گذشت.

وَ الْمُؤْتَفِكاتُ يعنى قتاده گويد: يعنى و آمد اهل دهاتى كه (به واسطه زلزله وارونه شدند) و آنها دهات قوم لوط بودند. اراده نموده از ايشان امّتها و جمعيّتهايى كه مرتكب شدند.

(بِالْخاطِئَةِ) يعنى بخطاهايى كه شرك و كفر باشد ارتكاب نمودند پس خاطئه مصدر است مثل خطاء

و خطيئه.

و بعضى گفته اند: يعنى بكارهايى كه خطا بوده است مقصود خود خطاها و لغزشهاست.

فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ پس عصيان ورزيدند پيغمبر پروردگارشان را در آنچه ايشان را امر نمود. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 263

و بعضى گفته اند: مقصود برسول رسالت است چنان كه در گفته شاعر است.

لقد كذب الواشون ما بحت عندهم بسرّ و لا ارسلتهم برسول

هر آينه جدّا سعايت گران دروغ گفتند من سرّى نزد ايشان اظهار نكردم و رسالتى براى ايشان نفرستادم شاهد اين بيت برسول است كه به معناى رسالت و پيام است.

ابى مسلم گويد: يعنى برسالت. و قول اوّل ظاهرتر است.

(فَأَخَذَهُمْ) پس خدا ايشان را بعقوبتى گرفت.

أَخْذَةً رابِيَةً ابن عبّاس گويد: زياد سخت گرفت.

و بعضى گفته اند: رابيه يعنى زياد فزونى داشت بر شكنجه هاى امّت ها. و بعضى گفته: يعنى بلندى كه از عادت بيرون باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 264

[سوره الحاقة (69): آيات 11 تا 24] ... ص : 264

اشاره

إِنَّا لَمَّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ (11) لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ (12) فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ (13) وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً (14) فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ (15)

وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ (16) وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجائِها وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ (17) يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفى مِنْكُمْ خافِيَةٌ (18) فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ (19) إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاقٍ حِسابِيَهْ (20)

فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ (21) فِي جَنَّةٍ عالِيَةٍ (22) قُطُوفُها دانِيَةٌ (23) كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِي الْأَيَّامِ الْخالِيَةِ (24)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 265

ترجمه: ... ص : 265

11- و آن هنگام كه آب از حدّ درگذشت البتّه ما شما را (پدران شما را كه در اصلاب ايشان بوديد) در كشتى رونده سوار كرديم.

12- تا آن كشتى را براى شما پندى (و عبرتى) بگردانيم و تا گوشى كه نگاه دارنده است (اين پند را) نگاه دارد.

13- و چون در صور يك دميدن دميده شود.

14- و زمين و كوه ها (از اماكن خود) برداشته شوند پس زمين و كوه ها درهم شكسته شوند يك شكستنى.

15- پس آن روز رستاخيز بپا شود.

16- و آسمان بشكافد پس آسمان در آن روز سخت ضعيف باشد.

17- و فرشتگان بر اطراف آسمان باشند و هشت فرشته كه آنان بر بالاى سر اين فرشتگانند عرش پروردگار ترا برميدارند.

18- در آن روز (براى محاسبه بر خدا) عرضه ميشويد هيچ پوشيده اى از (كردار و گفتار) شما پنهان نماند.

19- و امّا آنكه نامه عمل او را بدست راستش داده اند پس گويد بيائيد نامه مرا بخوانيد.

20- من بيقين دانستم

كه حساب خويش را بيننده ام.

21- پس آن كس در زندگانى پسنديده است.

22- در بهشتى بلند مرتبه.

23- ميوه هاى آن (بخورندگان) نزديكست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 266

24- (به بهشتيان گويند) بپاداش اعمالى كه در ايّام گذشته پيش فرستاده ايد بخوريد و بياشاميد بر شما گوارا باد.

قرائت: ... ص : 266

ابن كثير در روايت قواس (و تعيها) بسكون عين در حالى كه اختلاس ميان كسره و سكون است خواند. و بقيّه از قاريان بكسر عين خوانده اند.

حمزه و كسايى (لا يخفى) بياء و ديگران (لا تخفى) با تاء قرائت كردند

دليل: ... ص : 266

دليل در سكون عين از (تعيها) اينست كه حرف مضارعه تاء را با ما بعد آن بمنزله (فخذ) قرار داده است. پس عين را ساكن گردانيده براى اينكه حرف مضارع از فعل جدا نميشود پس مثل گفته تو فهو و فهى و يا و تا در قول او لا يخفى نيكوست.

شرح لغات: ... ص : 266

الجاريه: يعنى كشتى كه از شأنش اينست كه در آب جارى باشد.

و الجاريه: زن جوان است بعلّت اينكه در قيافه آن آب جوانى، و شادابى جريان دارد.

واعيه: از وعاء بمعنى ظرف است ميگويند: وعيت العلم واعيه وعيا يعنى علم را ضبط و در ظرف دل و سرم حفظ كردم. حفظ ميكنم. حفظ كردنى.

و اوعيت المتاع: آن را در ظرف قرار دادم گويد:

اذا لم تكن حافظا واعيا فجمعك للكتب لا ينفع

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 267

هر گاه تو حافظه و ضابطه نداشته باشى كه مطالب علمى در آن ظرف را حفظ و ضبط كنى. پس جمع كردن تو كتابها را سودى نميبخشد.

شاهد اين بيت در كلمه (واعيا) هست كه بمعنى ظرف حفظ آمده است.

الدّك: بمعنى بسط و وسعت است و از آنست دكّان. و اندك سنام البعير هر گاه كوهان شتر بر پشت آن گسترش يابد.

الارجاء: بمعناى نواحى و اطراف است مفرد آن رجا بدون مد و تثنيه آن رجوان.

هاؤم: امر بجماعت و بمنزله هاكم بمفرد مى گويى هاء يا رجل و به دو تا هاؤما يا رجلان و بجماعت مى گويى هاؤم يا رجال و بزن مى گويى هاء يا امرأة به كسر همزه (كه بعد از آن يائى نيست) و بدو زن مى گويى هاؤما و بزنها مى گويى هاؤّن و اين

لغت اهل حجاز است.

و تميم و قيس ميگويند: هاء يا رجل مانند قول اهل حجاز و براى دو تا هاءا و براى جماعت هاؤا و بزن هائى و جماعت زنان هاؤنّ و بعضى از عربها جاى همزه كاف قرار داده پس ميگويد: هاك، هاكما، هاكم، هاك هاكما هاكنّ. و معنايش بگير و بخور است. امر ميشود ولى نهى نميشود.

و كسايى بر هاؤم وقف كرده ابتداء كرده به (اقروا كتابيه) بخوان كتاب خود را و او گويد كه فعل اوّل هاؤم عمل نميكند بلكه عمل براى فعل اقروا دوّم است.

و الراضيه المرضيه: خشنود و پسنديده بر وزن فاعله بمعناى مفعول است براى اينكه آن در معنى صاحب رضايت و خشنودى است مثل اينكه گفته ميشود لابن بصاحب لبن و تامر بصاحب تمر.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 268

نابغه شاعر گويد:

كلينى لهم يا أميمة ناصب و ليل اقاسيه بطيّ الكواكب

اى اميمه مرا واگذار بابتلاء و غصّه صاحب دشمنى و عداوت و شبى كه به سير كردن ستارگان سخت ميگذرانم. شاهد اين بيت كلمه ناصب است كه بمعنى ذو نصب آمده.

يعنى صاحب نصب پس مثل اينكه باميمه عيش و خوشى داده شد تا خشنود شود براى او بمنزله طالبه و خواهان عيش و خوشى بود چنانچه شهوت بمنزله طالبه است براى مشتهى و صاحب اشتها.

و بعضى گفته اند: آن مانند ليل نائم شب خوابيده.

و سرّ كاتم: راز مكتوم و حفظ شده و ماء دافق: آب جهنده بر صورت مبالغه در صفت كه اشتباه در معنى نباشد است.

القطوف: جمع قطف و آن چيزيست كه ميوه جات را جمع ميكند. و قطف بفتح مصدر است.

اعراب: ... ص : 268

كتابيه

مفعول اقرأوا. است براى اينكه در كنار او قُطُوفُها دانِيَةٌ در محلّ جرّ است بجهت اينكه صفت جنّت ميباشد.

مقصود و تفسير: ... ص : 268

سپس خداوند سبحان قصّه نوح عليه السّلام را بيان كرد و فرمود:

إِنَّا لَمَّا طَغَى الْماءُ ما هنگامى كه آب طغيان كرد يعنى تجاوز از حدّ معروف نمود تا زمين آنكه و آنچه بر آن بود غرق و هلاك نمود مگر آنكه را خدا نجات آنها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 269

را خواست.

حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ ابن عبّاس و ابن زيد گويند: يعنى پدران شما را در كشتى سوار نموديم.

لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً

يعنى هر آينه اين كارى را كه ما كرديم از غرق كردن قوم نوح و نجات افرادى كه سوار كرديم. عبرت براى شما قرار داديم و اندرزى كه بسبب آن ياد كنيد نعمتهاى خداى تعالى را و شكر او را بر آن نعمتها بجا آوريد و درباره آن انديشه كنيد پس بشناسيد كمال قدرت و حكمت او را.

تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ

ابن عبّاس و قتاده گويند: يعنى حفظ كند آن را گوشهاى نگهدار ما آنچه كه از نزد خدا آمده است.

قتاده گويد: يعنى گوش شنوايى كه قابل باشد آنچه شنيده است فرّاء گويد: براى اينكه هر گوشى آن را حفظ كند پس موعظه اى براى، هر كس كه بعد ميآيد باشد.

طبرى باسنادش از مكحول روايت كرد، كه وقتى اين آيه نازل شد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود بار خدايا آن را گوش على عليه السّلام قرار بده. سپس على عليه السّلام فرمود: نشنيدم از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم چيزى را كه فراموش كنم يا فراموش

كرده باشم.

و نيز باسنادش از عكرمه از بريده اسلمى روايت كرده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بعلى عليه السّلام فرمود: اى على بدرستى كه خداى تعالى مرا امر كرده كه تو را نزديك نمايم و دور نسازم و اينكه تو را تعليم نمايم و بياموزم و حفظ نمايى و شايسته است بر خداى تعالى اينكه تو را حافظ قرار دهد پس نازل شد. وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ

. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 270

(ابو على) گويد: مرا خبر داد بخطى كه مفيد ابو الوفاء عبد الجبارين عبد اللَّه بن على رازى بمن نوشته بود. گفت: حديث كرد مرا شيخ سعيد ابو جعفر محمّد بن الحسن بن على طوسى و رئيس ابو الجوائز حسن بن على بن محمّد كاتب و شيخ ابو عبد اللَّه حسن بن احمد بن حبيب فارسى همگى گفتند: ما را حديث كرد ابو بكر محمّد بن احمد بن محمّد مفيد جرجانى گفت شنيدم ابو عمرو عثمان بن خطّاب معمّر معروف بابى الدّنيا اصبح (سر شكسته) گفت شنيدم علىّ بن ابى طالب عليه السّلام ميفرمود: وقتى نازل شد وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ

پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: از خداى عزّ و جل خواستم كه آن را گوش تو قرار دهد اى على.

فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ پس هر گاه در صور دميده شد يك دميدن عطاء گويد: و آن نفخه و دميدن اوّل است. مقاتل- و كلبى گويند: آن دميدن و نفخه آخر است.

وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ يعنى زمين و كوه ها از جاههاى خودشان برداشته شدند.

فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً يعنى شكسته شدن

يك شكستنى كه دوّمى ندارد تا اينكه آنچه بر زمين است مساوى شود مانند جلد كشيده شده صاف.

و بعضى گفته اند: بعضى از كوه ها به بعضى ديگر زده ميشود، تا اينكه كوه ها قطعه قطعه شده و بادها آن را پراكنده نموده و زمين تنها ميماند كه در آن نه كوهى و نه تلّى است بلكه يك قطعه مسطّح و مساوى صاف خواهد بود. و البتّه گفت (دكتا) براى اينكه زمين را يك جمله را قرار داده و كوه ها را يك جمله قرار داده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 271

فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ يعنى قيامت قيام كرد.

وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ يعنى پاره اى از آسمان از قسمت ديگر شكافته شد فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ يعنى در آن روز سخت ناتوان و سست است به شكستن اساس و پايه آن.

و بعضى گفته اند: كه آسمان بعد از صلابت و سختيش منشق و شكافته، پاره پاره ميشود پس در سستى مانند پشم ميشود.

وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجائِها حسن و قتاده گويند. يعنى بر اطراف و نواحى آن. و ملك ناميست كه به يكى و جمع گفته ميشود. و آسمان مكان فرشتگانست. پس هر گاه آسمان سست شد فرشتگان در اطراف آن قرار ميگيرند.

و بعضى گفته اند: كه فرشتگان در اين روز در كناره هاى آسمان منتظر هستند كه درباره اهل آتش چه امر ميشود از سوق دادن و راندن ايشان به سوى آتش. و در اهل بهشت (چه دستورى ميرسد از درود و اكرام كردن ايشان در بهشت).

وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ و برميدارد عرش پروردگارت را بالاى ايشان. يعنى بالاى خلايق.

(يَوْمَئِذٍ) يعنى روز قيامت.

(ثَمانِيَةٌ) ابن زيد گويد: هشت نفر

از فرشتگان. و اين مطلب از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده كه ايشان در امروز چهار نفرند پس هر گاه روز قيامت شد آنها را تأييد كند بچهار نفر ديگر، پس هشت نفر ميشوند ابن عبّاس گويد: هشت صف از فرشتگان كه عدد آنها را نميداند مگر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 272

خداى تعالى.

يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ در اين روز قيامت اى گروه مكلّفين عرض كرده شويد لا تَخْفى مِنْكُمْ خافِيَةٌ پوشيده نماند از شما پوشيده اى يعنى خود پوشيده يا فعلى كه در خفا و پنهانى شده.

و بعضى گفته اند: خافيه مصدر است يعنى پوشيده و نهان هيچكس از ابن مسعود و قتاده در خبرى روايت شده كه سه مرتبه عرض كرده ميشوند.

در دو مرتبه عذر و جدال خواهد بود و در مرتبه سوّم پرونده ها در دستها پرواز ميكند. پس بعضى بدست راست و برخى بدست چپ خواهند گرفت و اين عرضه خلق بخدا نيست كه بداند از حال ايشان چيزى كه ندانسته زيرا البته خداوند كه عزيز است نامش عالم و داناى بذات است ميداند تمام، آنچه از ايشان سر زده و ليكن اين براى اينست كه بمردم ظاهر شود، سپس خداوند سبحان تقسيم فرمود حال مكلّفين را در اين روز و فرمود:

فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ پس امّا كسى كه كتابش به دست راستش داده شود. پس ميگويد: به اهل قيامت (هاؤُمُ) يعنى بيائيد اقْرَؤُا كِتابِيَهْ بخوانيد كتاب مرا و البتّه از روى خوشحالى ميگويد بيائيد:

پرونده عمل مرا بخوانيد زيرا علم دارد كه در آن نيست مگر عبادت و طاعت پروردگار و براى همين شرم نميكند كه ديگرى

در پرونده او نگاه كند. و اهل لغت ميگويند: معناى (هاؤم) بگيريد است.

إِنِّي ظَنَنْتُ يعنى من در دنيا دانستم و يقين داشتم.

أَنِّي مُلاقٍ حِسابِيَهْ كه من حساب خود را خواهم ديد. و هاء براى ترتيب و نظم رؤس آيات است و آن هاء استراحت است. و مقصود اينست كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 273

در دنيا يقين داشتم به اينكه البتّه من در روز قيامت حساب خود را خواهم ديد دانا بودم كه پاداش داده ميشوم بر طاعت بثواب و بر معصيت بعقاب پس بودم كه عمل ميكردم براى اينكه باين ثواب برسم.

فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ پس او در زندگى خوشى خواهد بود. يعنى در حالى از عيش خوشى كه خشنود است از آن به اينكه بثواب رسيده، و از عقاب ايمن گرديده است.

فِي جَنَّةٍ عالِيَةٍ در بهشتى عالى يعنى بلند مرتبه و مكان.

قُطُوفُها دانِيَةٌ يعنى ميوه هاى آن نزديك افراديست كه آن را ميخورند براء بن عازب گويد: در بهشت مردم خوابيده و از ميوه تناول ميكنند و در خبرى از عطاء بن يسار از سلمان روايت شده كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: هيچكس از شما داخل بهشت نميشود مگر با جواز كه در آن نوشته است:

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم. اين كتاب از خدا بفلانى فرزند فلانى است. داخل كنيد او را به بهشت بلندى كه ميوه هاى آن نزديك و دست رس است.

يعنى دستشان را خالى برنميگرداند از ميوه هاى آن نه دورى و نه خارى كه دستشان را صدمه زند.

كُلُوا وَ اشْرَبُوا بايشان گفته ميشود كه بخوريد و بياشاميد، در بهشت.

هَنِيئاً بِما أَسْلَفْتُمْ گوارا باد بر شما به آنچه مقدّم

داشتيد از اعمال صالحتان.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 274

فِي الْأَيَّامِ الْخالِيَةِ در روزهاى گذشته. يعنى روزهاى دنيا.

و مقصود بقول خدا (هنيئا) اينست كه در آن ايذاء و اذيّتى نيست و محتاج نميشود در آن كه زيادى آن را به وسيله غايط و بول بيرون نمايد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 275

[سوره الحاقة (69): آيات 25 تا 37] ... ص : 275

اشاره

وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ (25) وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ (26) يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةَ (27) ما أَغْنى عَنِّي مالِيَهْ (28) هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ (29)

خُذُوهُ فَغُلُّوهُ (30) ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ (31) ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ (32) إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ (33) وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ (34)

فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هاهُنا حَمِيمٌ (35) وَ لا طَعامٌ إِلاَّ مِنْ غِسْلِينٍ (36) لا يَأْكُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ (37)

ترجمه: ... ص : 275

25- و امّا آن كس كه نامه اعمالش را بدست چپش داده اند پس گويد كاشكى نامه اعمال مرا بمن ندادندى.

26- و كاشكى ندانستمى حساب من چيست.

27- اى كاشكى آن مرگ اوّل حكم كننده (بفناى ابدى من) بودى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 276

(كه ديگر هرگز زنده نشدمى).

28- مال من (عذاب را) از من دفع نكرد.

29- فرمانروائيم از من برفت.

30- (بفرشتگان گويند) او را بگيريد و در غلش كشيد.

31- سپس او را در آتش بزرگ در آوريد.

32- سپس او را بزنجيرى كه درازايش هفتاد ذرع است درآوريد.

33- زيرا كه او (در دنيا) بخداى بزرگ ايمان نمى آورد.

34- و (مردم را) بطعام دادن تهيدست و فقير ترغيب نميكرد.

35- پس امروز در اينجا براى او دوستى نيست.

36- و نه طعامى مگر از چرك و كثافت دوزخيان.

37- آن را جز خطاكاران (كه بسوى باطل ميروند) نميخورند.

لغت: ... ص : 276

القاضيه: آنكه بسبب ميرانيدن جدايى مياندازد هر گاه كسى مرد ميگويند فلانى قضى و اصل آن جدا كردن بريدن كار است و از آنست قضاوت حاكم و از آنست قضاء و حكم الهى و آن در اخبار چيزى ميباشد كه بنا بر قطع باشد.

التصليه: لازم بودن آتش است و از آنست اصطلاء نشستن نزديك آتش.

الجحيم: آتش بزرگ و زياد.

السّلسله: حلقه هاى منظّم شده اى كه هر حلقه ى در حلقه ديگرى باشد و ميگويند سخنش مسلسل است هر گاه چيزى از كلامش بستگى بديگرى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 277

از آن داشته باشد. و تسلسل چيز، آن وقتيست كه مستمرّ باشد بر متوالى بودن چيزى بر چيزى.

و ذرع الثوب يذرعه ذرعا از ذراع گرفته شده.

الغسلين: چرك و كثافتى كه

از بدنهاى اهل آتش جارى ميشود و بر وزن فعلين از مادّه غسل است.

اعراب: ... ص : 277

قول خدا. كتابيه و حسابيه و ماليه و سلطانيه، زجاج گويد جهت اينكه بر اين هاء وقف ميشود و وصل نميگردد براى اينست كه آنها داخل بر اين نامها شده اند بر وقف و البتّه قومى آنها در وصل حذف نموده اند و من دوست ندارم مخالفت قرآن كريم را و دوست ندارم كه بخوانم در وصل هاءات را ثابت گذارم و اين رؤس آيات است، پس بهتر اينست كه باين هاءات وقف شود و هم چنين است قول خدا.

(ماهية) فليس له اليوم ها هنا حميم جار و مجرور (له) خبر (ليس) است تا اينكه صحيح باشد قول خدا. وَ لا طَعامٌ، يعنى و نه براى او طعامى است، و هاهنا خبر نيست براى اينكه تقديرش اينست و لا طعام هاهنا الّا من غسلين. و اين ممكن نيست زيرا در اينجا طعامى خبر غسلين است، و (اليوم) هم خبر نيست براى اينكه حميم جثّه است و ظرف زمان خبر از جثّه نميشود.

مقصود و تفسير: ... ص : 277

سپس خداوند سبحان ياد نمود حال اهل آتش را و فرمود: وَ أَمَّا مَنْ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 278

أُوتِيَ

و امّا آن كس كه داده شد يعنى عطا شد باو (كِتابَهُ) پرونده اى كه آن نامه اعمال اوست بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ بدست چپ او، پس ميگويد اى كاش كتاب من بمن داده نشده بود يعنى آرزو ميكرد كه كاش باو داده نشده بود براى آنچه كه ميبينيد در آن از اعمال قبيحه اى كه صورتش سياه ميشود از خجالت.

وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ يعنى و نميدانم حساب من چيست براى اينكه نتيجه و حاصلى در اين حساب

براى او نيست و جز اين نيست كه تمام آن پرونده بر عليه و زيان اوست.

يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةَ هاء در ليتها كنايه از حالتيست كه ايشان در آن هستند.

و بعضى گفته اند: آن هاء كنايه از مرگ اوّل است. و القاضيه قطع كننده حياة و زندگيست، يعنى اى كاش مرگ اوّلى كه ما را فرا گرفت و مرديم بعد از آن زنده نميشديم. فرّاء گويد: آرزو ميكند دوام مرگ و اينكه براى حساب زنده و برانگيخته نشود.

قتاده گويد: آرزوى مرگ ميكند در حالى كه در دنيا نزد او چيزى مكروه تر از مرگ نبود.

ما أَغْنى عَنِّي مالِيَهْ يعنى مال من دفاع نكرد چيزى از عذاب خدا را از من.

و بعضى گفته اند: يعنى من همّت و كوشش خود را در دنيا منحصر بر تحصيل مال كردم كه از من مصيبتى و بلائى را برطرف كند. پس امروز سودى براى من ندارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 279

هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ ابن عبّاس و مجاهد گويند: حجّت و دليل من يعنى گم شد از من آنچه من آن را حجّت خود معتقد بودم.

و بعضى گفته اند: يعنى هلاك و نابود شد از من تسلّط و امر و نهى من در دنيا بر آنچه من بر آنها مسلّط بودم. پس ديگر امر و نهى براى من نيست.

سپس خداوند سبحان خبر داده كه بفرشتگان ميگويند.

خُذُوهُ فَغُلُّوهُ يعنى او را محكم بغل به بنديد و غل اينست كه، يك دست و پاى او را بگردنش بجامعه به بندند.

ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ يعنى او را در آتش بزرگ دوزخ بياندازيد و آتش را بر او ملزم داريد.

ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها آن

گاه در زنجيرى كه طولش سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ يعنى او را در آن زنجيرى كه هفتاد ذرع درازيش هست قرار دهيد زيرا گردنش را در آن گرفته سپس ميكشند.

ضحّاك گويد: جز اين نيست كه داخل كنند در دهانش و از دبرش بيرون آورند. پس بنا بر اين معنايش چنين ميباشد. سپس زنجير را ببنديد در او پس وارونه شده چنان كه ميگويند: ادخلت القلنسوة فى رأسى. قلنسوه را در سرم گذاردم.

اعشى گويد. اذا ما السّراب ارتدى بالأكم هر گاه سراب نبود (آب نما) من بلنديهاى زمين را ميپوشانم و لكن اين وارونه است. يعنى من بلنديهاى زمين را با سراب ميپوشانم.

نوف بكالى گويد:

هر ذراعى هفتاد باع است و باع دورتر است از ميان تو و بين مكّه و او در رحبه كوفه بود. حسن گويد: خدا داناتر است به اينكه آن كدام

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 280

ذراع است.

سويد بن نجيح گويد: تمام اهل آتش در اين سلسله هستند و اگر حلقه اى از آن را بر كوه گذارند آن كوه از حرارت آن آب شود. سپس خداوند سبحان فرمود:

إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ زيرا او ايمان نياورد بخدايى كه بزرگ است شأن او يعنى در دار تكليف موحّد بخدا نبود و او را تصديق نكرد.

وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ و مردم را به طعام دادن فقير ترغيب نميكرد. و مسكين نيازمند بينوا است. يعنى منع ميكرد زكات و حقوق واجبه را از مستمندان.

فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هاهُنا حَمِيمٌ پس براى او در اين روز دوستى يعنى رفيقى سودمند بحال او باشد نيست.

وَ لا طَعامٌ يعنى و براى او در اين

روز طعامى نيست.

إِلَّا مِنْ غِسْلِينٍ و آن چرك و خون اهل آتش و چيزيست كه از اهل آتش جارى ميشود. پس طعام چيزيست كه براى خوردن آماده شده باشد و براى همين خاك را طعام انسان نميگويند. پس چون چرك و خون آماده براى خوراك اهل آتش شده براى آنها طعام ميباشد.

و بعضى گفته اند: اهل آتش چندين طبقه و گروهند. بعضى از ايشان طعامش غسلين است و برخى از آنها طعامش زقّوم است و گروهى از آنها طعامش ضريع است زيرا در جاى ديگر فرموده نيست براى ايشان طعامى مگر از ضريع.

قطر گويد: ممكن است ضريع همان غسلين باشد. پس از آن به دو

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 281

عبارت تعبير شده.

و برخى گفته اند: ممكن است مقصود اين باشد. نيست براى ايشان طعامى مگر از ضريع و شرابى مگر از غسلين چنان كه شاعر گويد:

علقتها تبنا و ماء باردا

آويختم بر آن ناقه كاهى و آب سردى. شاهد اين بيت تبن است براى طعام و آب سرد است براى نوشيدن.

لا يَأْكُلُهُ يعنى نميخورند غسلين را.

إِلَّا الْخاطِؤُنَ مگر خطا كاران و آنها افرادى هستند كه از طريق حقّ تجاوز كردند عمدا. و فرق ميان خاطى و مخطى اينست كه مخطى گاهى، بدون عمد و تعمّد خطا و اشتباه ميكند و خطاكار آن گنه كاريست كه از روى عمد خطا نموده و از راه مستقيم هم تجاوز نموده است.

امرؤا لقيس گويد:

يا لهف هند اذ خطئن كاهلا القاتلين الملك الحلا حلا

اى تأثّر و تأسف براى هند كه لشكرش خطا كردند بنو كاهل كشندگان ملك حلاحل را. شاهد اين بيت كلمه اذ

خطئن است كه خطاء عمدى است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 282

[سوره الحاقة (69): آيات 38 تا 52] ... ص : 282

اشاره

فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ (38) وَ ما لا تُبْصِرُونَ (39) إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ (40) وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلاً ما تُؤْمِنُونَ (41) وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ (42)

تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (43) وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ (44) لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ (45) ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ (46) فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ (47)

وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ (48) وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ (49) وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ (50) وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ (51) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ (52)

ترجمه: ... ص : 282

38- سوگند ياد ميكنم بآنچه مى بينيد.

39- و آنچه نمى بينيد.

40- بطور مسلّم قرآن گفتار فرستاده اى بزرگوار است.

41- و قرآن گفتار شاعرى (كسى كه هر چه بخيال او آمد تعبير آن به الفاظ كند) نيست (چنانچه ابو جهل ميگويد) اندكى تصديق ميكنيد.

42- و نه گفتار كسى كه بوسيله جنّ خبر از غيب ميدهد (چنانچه عقبة ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 283

ابن ابى معيط گمان ميبرد) اندكى پند ميگيريد.

43- قرآن نازل شده از پروردگار عالميانست.

44- و اگر محمّد (ص) پاره اى سخنان را بما ببندد (چنانچه شما گمان مى بريد.

45- البتّه از او دست راستش را بگيريم.

46- سپس از او رگى را كه از دل او تا بگردن رسيده ببريم.

47- سپس هيچيك از شما از (بريدن آن رگ و هلاكت) او منع كننده نيست.

48- و بطور مسلّم قرآن براى پرهيزكاران پنديست.

49- و ما جدا ميدانيم كه برخى از شما تكذيب كنندگان (قرآن) هستيد 50- و قطعا قرآن براى ناگرويدگان (كافرها) مايه حسرت است.

51- و حقّا قرآن درست است كه ترديدى در آن راه نيست.

52- پس بنام پروردگارت كه بس بزرگست

تسبيح گوى.

قرائت: ... ص : 283

ابن كثير و ابن عامر و يعقوب و سهل (يؤمنون و يذكرون) با ياء كنايه از كفّار خوانده اند و ديگران از قاريان با تاء خطاب بايشان و هر دو قرائت نيكو است.

لغت: ... ص : 283

الوتين: ريشه ها و رگ قلب است و هر گاه قطع شود انسان ميميرد.

شماخ بن ضرار گويد:

اذا بلّغتنى و حملت رحلى عرابة فاشرقى بدم الوتين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 284

هر گاه اى شتر تو مرا و بارم را بعرابه (مردى از انصار) رسانيدى تو را من نحر ميكنم پس بخون رگ قلبت سرخ رنگ ميشوى شاهد اين بيت، (وتين) است كه رگ دل باشد.

اعراب: ... ص : 284

قليلا در دو موضوع صفت مصدرى محذوف و ما زايده است و تقديرش- ايمانا قليلا تؤمنون و تذكرا قليلا تذكرون است. و ممكن است صفت براى ظرف محذوف باشد. يعنى: وقتا قليلا تؤمنون و وقتا قليلا تذكرون باشد و ممكن است ما مصدريّه. و تقديرش قليلا ايمانكم و قليلا تذكركم و (ما) در موضع دفع باشد بقليلا.

و قول خدا (مِنْ أَحَدٍ) در محلّ رفع است براى اينكه آن اسم ما است و من زايده است براى تأكيد نفى. تقديرش. اينست: فما منكم احد، و اصلش فما احد منكم بوده. پس منكم در محلّ رفع است براى صفت بودن آن بر موضع يا در محلّ جرّ بر لفظ. پس چون موصوف مقدّم شد در محلّ نصب قرار گرفت بنا بر حاليت.

حاجزين: منصوب است به اينكه آن خبر ما باشد و قول او منكم عمل (ما) را باطل نميكند اگر فاصله بين آنها واقع شده براى اينكه آن ظرف است، و فاصله بسبب ظرف در اين باب فصل نيست.

ابو على گويد: اگر «منكم» را مستقر قرار دادى (حاجزين) صفت (احد) خواهد بود و اگر (منكم) را غير مستقر قرار دادى (حاجزين) خبر ما خواهد بود. و بنا بر

دو وجه پس قول او (حاجزين) حمل بر معنى خواهد بود.

ميگويم: در بيان آن اينكه اگر در (منكم) ضميرى براى (احد) باشد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 285

و خبرش بر آن مقدّم باشد پس (حاجزين) صفه (احد) خواهد بود، و تقديرش چنين است (ما منكم قوم حاجزون عنه) و (ما) در اينجا بنا بر لغت غير تميم نيز عامل نيست. و (حاجزين) مجرور خواهد بود براى حمل كردن آن بر لفظ و غير مستقر بودن آن يا آن بنا بر چيزيست كه جلوتر آن را ياد كرديم.

(از اينكه صفت (احد) و يا خبر (ما) باشد).

مقصود و تفسير: ... ص : 285

سپس خداوند سبحان ما تقدّم را تأكيد نموده و فرمود فَلا أُقْسِمُ، بِما تُبْصِرُونَ وَ ما لا تُبْصِرُونَ پس سوگند بآنچه ميبينيد و آنچه نميبينيد.

در بيان اين آيه چند وجه گفته شده:

1- اينكه قول خدا. (لا) رد باشد سخن مشركان را پس مثل اين است كه گويد امر آن طور مشركان ميگويند نيست. سوگند ياد كرده بتمام چيزهاى ديده شده و ديده نشده و در آن داخل ميشود تمام مكوّنات و موجودات- محسوس و غير محسوس (از فرّاء و قتاده).

2- اينكه لا زايده و براى تأكيد باشد و تقديرش اين باشد پس سوگند ميخورم بآنچه ميبينيد و آنچه نميبينيد.

3- اينكه آن نفى قسم باشد و معنايش اين باشد محتاج بقسم نيست براى روشن بودن امر در اينكه آن هر آينه سخن فرستاده بزرگواريست پس آن ظاهرتر از اينست كه محتاج باشد در اثباتش بقسم (از ابو مسلم).

4- اينكه آن مانند سخن گوينده باشد لا و اللَّه نميكنم اين كار را و يا لا و و

اللَّه البتّه اين كار را خواهم كرد.

جبائى گويد: البتّه اراده كرده كه سوگند بچيزهاى آفريده شده ديده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 286

شده و ديده نشده نميخورد، فقط قسم ميخورد به پروردگار آنها براى اينكه سوگند جايز نيست مگر بخدا.

إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ مسلّما آن هر آينه سخن فرستاده بزرگواريست گويد آن حقيقة قول خدا است و البتّه فرشته و جبرائيل و پيامبر حكايت ميكنند اين را از خداى تعالى و جز اين نيست كه اسنادش بايشان از جهت اين است كه شنيده ميشود از ايشان كلامشان. پس چون آن حكايت كلام خدا است گفته شده آن حقيقة كلام خداست در عرف.

جبائى گويد: رسول كريم جبرائيل است و كريم آنست كه جامع صفات خوب باشد.

وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلًا ما تُؤْمِنُونَ وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ آن سخن شاعر نيست اندك و كم است كه ايمان بياوريد و نه سخن كاهن و جادوگر هم نيست اندكست كه متذكّر شويد.

قول شاعر آنست كه آن را تأليف كند بوزنى و آن را با قافيه قرار دهد و براى آن معنى باشد. و قول كاهن آنست كه مسجّع است و آن كلاميست با تكلّف و زحمت كه آن را بمعنايى كه شبيه آنست منضمّ شود.

خداوند سبحان قرآن را از شعر و كهانت پاك كرده و از هر دوى آنها محفوظش داشته و البتّه از شعر منعش كرده و پاكش نموده براى اينست كه حال شعر غالبا اينست كه دعوت به هوى نموده و انگيزه شهوت ميكند و پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فقط حكمتهايى ميآورد كه عقل دعوت

بآن ميكند، براى نيازى كه هست بر عمل بر آن و هدايت يافتن بسبب آن.

و نيز خداوند سبحان قرآن را منع كرد از قول شعر و شاعرانه، براى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 287

دلالت كردن بر اينكه قرآن صفت كلام معتاد و معمول بين مردم نيست، و آن شعر نيست بلكه آن صنفى از كلام و خارج از انواع سخنان معتاده و معموله است. و هر گاه دور بود از آنچه عادت بر آن جارى شده در تأليف كلام پس اين دلالتش بيشتر است بر اعجاز قرآن.

و قول خدا: قَلِيلًا ما تُؤْمِنُونَ. معنايش اينست كه شما باور نميكنيد كه قرآن از نزد خداست. و اراده كرده بقليل نفى ايمان كلّى آنها، چنان كه مى گويى بكسى كه تو را ديدن نميكند قل ما تأتينا بگو نمى آيى نزد ما و قصد تو اينست كه اصلا پيش ما نمى آيى. پس معناى لا تؤمنون به و لا تتذكرون و لا تتفكّرون ايمان بآن نميآوريد و متذكّر نميشويد و فكر و انديشه نميكنيد پس بدانيد معجزه را و فرق بگذاريد ميان آن و شعر و كهانت.

تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ بيان فرمود كه آن نازل شده از نزد خدا است بر زيان جبرئيل تا اينكه خيال نشود كه آن كلام جبرئيل است.

گر چه قرآن از لب پيغمبر است هر كه گويد حق نگفته كافر است

وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا اگر محمّد صلّى اللَّه عليه و آله ببندد بر ما بَعْضَ- الْأَقاوِيلِ يعنى دروغى بر ما نسبت دهد و چيزى كه ما نگفتيم از خود درآورده و بما نسبت دهد يعنى اگر سخنى بتكلّف و زحمت از

پيش خودش بگويد.

لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ابن جرير گويد: يعنى از دست راستش بر طريق ذلّت و خوارى ميگيريم. چنانچه سلطانى ميگويد:

اى غلام بگير از دستش پس آن را بطور اهانت و سبكى و خوارى خواهد گرفت.

حسن و ابى مسلم گويند: يعنى هر آينه دست راستش را قطع خواهيم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 288

نمود، پس بنا بر اين باء زايده خواهد بود يعنى هر آينه دست راست او را خواهيم بريد.

فرّاء و مبرّد و زجاج گويند: هر آينه او را با قوّه و نيرو خواهيم گرفت يعنى و ما او را خواهيم گرفت و ما قدرت بر گرفتن او داريم و مالك او هستيم. و البتّه يمين را جاى قوت و قدرت قرار داده براى اينست كه نيروى هر چيزى در دستهاى او است (از ابن قتيبه).

ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ يعنى و لكن ما قطع ميكنيم از او رگ دل او را و او را هلاك مينمائيم «1».

مجاهد و قتاده گفته اند: كه وتين رگيست در قلب كه متّصل به پشت است و بعضى گفته آن ريسمان قلب است.

فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ يعنى پس نيست كسى از شما كه ما را از او منع كند و مقصود اينست كه او تكليف دروغ بخاطر شما نميكند با علمش به اينكه اگر او اين تكليف را نمايد هر آينه ما عقوبتش نمائيم آن گاه شما قدرت نداريد

__________________________________________________

(1) اين عبارت است از دليل لطفى كه اهل كلام بآن استدلال نمودند بر نبوّت. و اگر گفته شود. پس چطور جماعتى از مدّعيان پيغمبرى دروغى، ادّعا كردند و خدا آنها را دفع نكرد و

رگ دل آنها را قطع نكرد. گوئيم براى اينكه آنها دعوت خود را مقرون باعجاز نكردند كه آنها را تأييد كند تا موجب گمراهى مردم باشد. آن گاه آنها ادّعا ميكردند اباطيل را كه عقل حكم ببطلان آنها ميكند مثل دعوت شرك و عبادت اصنام. و امّا پيامبرى كه نباشد در او چيزى كه موجب تنفّر مردم از او شود و كلامى آورد كه بحدّ اعجاز برسد و دعوت بتوحيد و مكارم اخلاق كند و بشارت پيامبران پيشين منطبق با او شود و تصرّف در كاينات هم بكند اگر دروغگو باشد بر خداست كه او را تكذيب نموده و او را قطع نمايد (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 289

بر دفع عقوبت ما از او. سپس ياد كرد خداوند سبحان كه قرآن چيست و فرمود وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ يعنى و آن موعظه است براى كسى كه بترسد عقاب خدا را بسبب فرمان و اطاعت او.

وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ و ما هر آينه ميدانيم كه از شما هستند:

تكذيب كنندگان بقرآن يعنى ما دانستيم كه بعضى از شما تكذيب ميكند قرآن را. اشاره فرمود: كه بعضى از ايشان تصديق ميكنند قرآن را و بعضى هم تكذيب مينمايند.

وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ يعنى اين قرآن در روز قيامت حسرت است بر ايشان براى اينكه در دنيا عمل بقرآن نكردند.

وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ يعنى و البتّه قرآن براى متّقين و پرهيزكاران، هر آينه حقّ و يقين است و حقّ همان يقين است و فقط آن را اضافه بخودش نمود چنان كه ميگويند مسجد جامع و دار الآخره و بارحة الاولى و يوم الخميس

و مانند آن پس اضافه ميشود چيز بخودش هر گاه لفظش مختلف شد.

و بعضى گفته اند: حقّ آنست كه معتقد او باشد بر آنچه اعتقاد نمود و يقين آنست كه شبهه اى در آن نباشد.

فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ اين خطاب به پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است و مقصود بآن تمام مكلّفين ميباشد. و معنايش اينست كه خداى سبحان را تنزيه و پاك نموده از آنچه بر او جايز نيست از صفات. و عظيم آن بزرگيست كه شأن غيرش در مقابل شأن او كوچك است و هر چيزى براى عظمت و سلطنت او ذليل و ناچيز است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 290

سوره معارج ... ص : 290

اشاره

مكّى است حسن گويد: اين سوره مكّيست مگر آيه. وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ. كه در مدينه نازل شده است.

عدد آيات آن: ... ص : 290

چهل و چهار آيه است از نظر غير شامى و چهل و سه آيه است از نظر شامى.

اختلاف در آيه. أَلْفَ سَنَةٍ. است كه از نظر غير شامى يك آيه است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 291

فضيلت اين سوره: ... ص : 291

ابى بن كعب از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم. گويد: پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: و كسى كه قرائت كند. سَأَلَ سائِلٌ. را خداوند باو عطا كند ثواب كسانى كه رعايت امانت و عهدشان نموده و ثواب كسانى كه نمازشان را محافظت نموده اند.

و جابر از ابى جعفر حضرت باقر عليه السّلام روايت نموده كه فرمود هر كه قرائت اين سوره را ادامه دهد خداوند در روز قيامت از گناه عملش- نمى پرسد و او را در بهشت با محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ساكن نمايد.

توضيح:

چون خداوند سوره الحاقه را پايان داد بوعيد كفّار اين سوره را افتتاح نمود بمانند آن و فرمود: ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 292

[سوره المعارج (70): آيات 1 تا 10] ... ص : 292

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ (1) لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ (2) مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعارِجِ (3) تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ (4)

فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلاً (5) إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً (6) وَ نَراهُ قَرِيباً (7) يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ (8) وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ (9)

وَ لا يَسْئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً (10)

ترجمه: ... ص : 292

بنام خداوند بخشاينده مهربان.

1- خواهنده اى عذابى كه بر كافران فرود آينده است بدعا درخواست كرد يا پرسش كننده اى از عذابى كه واقع شدنى است پرسيد (كه آن شكنجه از آن كيست پيغمبر (ص) فرمود).

2- براى كافرانست و آن عذاب را بازدارنده اى نيست.

3- از طرف خدايى كه صاحب درجه هاى بلند است.

4- فرشتگان و روح در روزى كه اندازه آن (بسالهاى دنيا) پنجاه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 293

هزار سالست بسوى (محلّ فرمان) او بالا ميروند.

5- پس (بر تكذيب كافران) شكيبايى كن شكيبايى نيكو.

6- البتّه كافران روز رستاخيز (يا شكنجه) را دور ميبينند.

7- و ما آن را نزديك ميبينيم.

8- و روزى كه آسمان چون قلعى (يا روغن) گداخته شود.

9- و كوه ها چون پشم حلّاجى شده بگردد.

10- و خويش از احوال خويش نپرسد.

قرائت: ... ص : 293

اهل مدينه و ابن عامر (سأل) بدون همزه قرائت كرده اند و ديگران با همزه. كسايى يعرج با ياء خوانده و ديگران با تاء تعرج قرائت كرده اند ابن كثير در روايت بزى و عاصم در روايت برجمى از ابى بكر و لا يسأل بضمّ ياء و ديگران لا يسأل بفتح ياء خوانده اند.

دليل: ... ص : 293

ابو على گويد: كسى كه سال قرائت كرده الف را منقلب از واوى كه آن عين الفعل است مانند قال و خاف قرار داده و ابو عثمان از ابى زيد حكايت كرد كه او شنيده از كسى كه ميگفت هما يتساولان.

پس هر كه گويد (سال) بر اين لغت گرفته. و كسى كه (سأل) خوانده پس همزه را عين الفعل قرار داده. پس اگر مؤكّد كند گويد (سال) و اگر مخفّف نمايد قرار دهد آن را ميان الف و همزه براى آنچه شاعر گويد:

سألت هذيل رسول اللَّه فاحشة ضلّت هذيل بما قالت و لم تصب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 294

پرسيد هذيل از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله عمل زشتى را، گمراه است هذيل بآنچه كه گفته و كار درستى نكرده است. شاهد در اين بيت كلمه سألت كه ميان همزه و الف خوانده شده.

و ممكن است در آن دو وجه باشد. و تمام قاريان اتّفاق دارند بر همزه داشتن سائل براى اينكه آن از دو صورت خالى نيست يا از يتساولان است يا از لغت ديگر. پس اگر از اوّل باشد در آن نيست مگر همزه چنان كه در قائل و خائف است براى اينكه عين الفعل هر گاه در فعل معتل شد در اسم فاعل هم

معتل ميشود و اعتلال آن هم بحذف نميشود براى اشتباه پس منقلب به همزه ميشود و اگر در لغت كسى باشد كه همزه ميداند پس در آن نيست مگر همزه چنانچه در ثائر ميباشد مگر اينكه تو بخواهى تخفيف بدهى همزه را پس آن را بين الف و همزه قرار دهى و همين طور در وجه و صورت ديگرى و امّا يعرج و تعرج پس ياء و تاء در آن دو نيكوست و كسى كه ضمّ داده و لا يسئل حميم حميما را پس مقصود خدا داناتر است كه دوستى از دوستش پرسيده نميشود تا بداند شأن او را از جهت خودش چنانچه شناخته ميشود خبر صديق از ناحيه خودش و نزديك از نزديكش پس هر گاه چنين بود پس وقتى فعل بنا بر فاعل شد مى گويى سئلت زيدا عن حميمه پرسيدم زيد را از دوستش و گاهى جار حذف ميشود پس فعل ميرسد باسمى كه مجرور بود، قبل از حذف جار پس منصوب ميشود به اينكه مفعول اسميست كه فعل مبنى للمفعول باو اسناد داده شده است. پس بنا بر اين منصوب ميشود گفته او حميما. و دليل بر اين معنى قول خداست:

يُبَصَّرُونَهُمْ يعنى دوست دوست را مى بيند. مى گويى (بصرت به) يعنى ديدم او را پس هر گاه عين الفعل را دو برابر كردى فاعل مفعول ميشود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 295

پس مى گويى (بصّرنى زيد بكذا) زيد مرا چنين ديد. پس هر گاه باء كه حرف جرّ است از كذا حذف شود مى گويى: بصّرنى زيد كذا. مرا زيد چنين ديد پس هر گاه فعل را براى مفعول به بنا

كردى و حرف جرّ را حذف كردى گويى بصّرت زيدا. پس بنا بر اين قول خدا. يبصّرونهم. پس هر گاه ديدند ايشان را محتاج به تعريف حال دوست از دوست نشوند. فقط جمع شده.

پس گفته شده يبصرونهم براى اينكه حميم گر چه در لفظ مفرد است پس مقصود بآن كثرت و جمع است. دلالت كند تو را بر اين قول خدا. فما لنا من شافعين و لا صديق حميم. پس نيست براى ما شفيعانى و نه دوست صادقى.

و كسى كه قرائت كرده. و لا يسأل حميم حميما. پس مقصود اينست:

نمى پرسد دوستى از دوستش در اين روز بعلّت اينكه غافل ميشود از دوست خود و مشغول بخود ميشود چنان كه فرمود: يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ. روزى كه برادر از برادر فرار ميكند تا آنجا كه فرمود: لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ. براى هر يك از ايشان در آن روز يك نحو گرفتاريست كه آن را بى نياز از ديگران ميكند.

لغت: ... ص : 295

المعارج: مواضع عروج و آن بالا رفتن از مرتبه بعد از مرتبه ديگر است. و از آنست اعرج براى بلند كردن يك پاى از ديگرى.

المهل: زجاج گويد آن جرم و كثافت روغن زيتونست. و بعضى گفته اند: آن مس آب شده است و حمل كردن بملايمت و نرمى از امهله، امهال ميباشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 296

العهن: پشم زده است.

الحميم: آنست كه نسبش نزديك بدوست و صاحبش باشد و اصل او از قرب و نزديكى است.

احمّ اللَّه ذلك من لقاء احاد احاد فى شهر الحلال

خدا نزديك گرداند اين را كه با دشمنان در ماه حلال محاربه و جنگ كنم.

شاهد

اين بيت احمّ اللَّه كه بمعناى قرب و نزديك شدن است.

اعراب: ... ص : 296

باء بعذاب متعلّق بسأل است بجهت اينكه معنايش اينست دعا- داع بعذاب. خواهنده اى خواست عذاب را. و بعضى گفته اند: كه باء بمعنى عن ميباشد و تقديرش اينست سؤال كننده اى سؤال كرد از عذاب گويد:

دع المعمّر لا تسأل بمصرعه و اسأل بمصقلة الكبرى ما فعلا

واگذار معمّر را و نه پرس از محلّ افتادنش و بپرس از مصقله بكرى كه چه شده است شاهد اين بيت: بمصرعه و بمصقله است كه باء در هر دو بمعنى عن يعنى از استعمال شده اراده ميكند از مصرع او، و از مصقله، و لام در قول خداى تعالى للكافرين بمعنى على و متعلّق بواقع است يعنى واقع است بر كافرين و بعضى گفته اند: كه آن متعلّق بمحذوف پس صفت براى سائل و تقديرش اين است: سأل سائل كائن للكافرين. يعنى سؤال كرد:

پرسنده اى كه او از كافرين بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 297

مقصود و تفسير: ... ص : 297
اشاره

سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ مجاهد گويد: كه اين سائل آنست كه گفت بار خدايا اگر اين مطلب (تعيين و نصب پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم علىّ بن ابى طالب عليه السّلام را بخلافت) حقّ و از نزد تو است ... و او نظر ابن حارث بن كلده بود پس معنايش اينست دعا كننده اى دعا كرده بر عليه و ضرر خودش از عذاب واقع در حالى كه شتاب كرد بر آن عذاب و حال آنكه آن حتما بايشان واقع خواهد شد.

و حسن گويد: مشركان سؤال كردند و گفتند: اين عذابى كه اى محمّد تذكّر ميدهى براى كيست. پس جواب آمد كه آن:

لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ براى كافرين است كه دافعى

براى آن نيست.

جبائى گويد: نفرين كرد نفرين كننده اى درباره عذاب كافرها و آن پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله بود و باء در بعذاب. زايد و براى تأكيد است چنانچه در قول خدا: وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ زايده است. و تقديرش اينست درخواست كرد سائلى عذاب واقع را.

و بعضى گفته اند: آن بمعناى عن ميباشد. و بر همين قول است تأويل گفته حسن براى اينكه ايشان پرسيدند: از عذاب كه آن براى كيست؟

و بعضى گفته اند: باء براى تعدّى است. يعنى به نازل كردن عذاب و بر آنست تأويل گفته مجاهد.

و بعضى گفته اند: كه معناى سَأَلَ سائِلٌ بر قرائت كسى كه بالف قرائت كرده از سأل يسيل سيلا. و تقديرش اينست سال سيل سائل جارى شد سيل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 298

پرسنده از عذاب واقع.

ابن زيد گويد: سائل نام يك واديست در جهنّم باين نام موسوم شده براى اينكه سيل عذاب از آنجاست.

و خبر داد مرا سيد ابو الحمد گفت حديث كرد ما را حاكم ابو القاسم- حسكانى گفت حديث كرد ما را ابو عبد اللَّه شيرازى گويد حديث كرد ما را ابو بكر جرجانى گفت حديث كرد ما را ابو احمد بصرى گفت حديث كرد ما را محمّد بن سهل گويد: حديث كرد ما را زيد بن اسماعيل مولى الانصارى گويد حديث كرد ما را محمّد بن ايّوب واسطى گويد: حديث كرد ما را سفيان بن عيينه، از جعفر بن محمّد الصّادق از پدرانش عليهم السّلام كه چون پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم على عليه السّلام است را در روز غدير خم منصوب بخلافت كرد و فرمود:

من

كنت مولاه فعلّى مولاه

. هر كه من مولاى اويم. پس على مولاى اوست. و اين در عالم پراكنده و بگوش همه رسيد. نعمان بن حرث فهرى وارد بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم گرديد و گفت ما را امر نمودى كه شهادت بر توحيد و يكتايى خدا داده و بگوئيم لا اله الّا اللَّه و اينكه تو پيامبرى ما هم اطاعت كرديم. پس ما را فرمان جهاد و حج و روزه و نماز و زكاة داديد ما پذيرفتيم آن گاه راضى نشدى تا اين جوان را تعيين بخلافت و وصايت خود نمودى و گفتى: من كنت مولاه فعلّى مولاه پس اين كار از ناحيه تو است يا از طرف خداست.

پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: قسم بخدايى كه جز او خدايى نيست. اين كار از طرف خدا و امر اوست پس نعمان بن حرث پشت بر پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كرده و ميگفت: بار خدايا اگر اين كار حقّ و از طرف تو است پس ببار بر ما سنگى از آسمان. پس خداوند سنگى بر سر او زد و او را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 299

كشت و نازل فرمود: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ تا آخر لَيْسَ لَهُ دافِعٌ.

مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعارِجِ يعنى نيست براى عذاب خدا دافعى از عذاب خدا.

و بعضى گفته اند: يعنى عذاب براى كافرها از خدا واقع خواهد بود مقصود اينكه وقوع عذاب از خداست و ذى المعارج صفت خداى سبحان، است.

در معناى ذى المعارج چند وجه و معنى در ذى المعارج گفته است.

1- قتاده و جبائى

گويند: صاحب نعمتهاى بلند و درجاتى كه در بهشت به پيامبران و اولياء عطاء ميفرمايد براى اينكه منزل هاى بلند، و با شكوه و درجه ها و رتبه هاى عالى بايشان ميدهد.

2- ابن عبّاس و مجاهد گويند: آن مواضع و موارد بالا رفتن فرشتگان است بآسمان. كلبى گويد: صاحب آسمانها كه فرشته ها در آن بالا ميروند.

3- يعنى صاحب فرشتگان يعنى مالك فرشتگانى كه بآسمانها بالا ميروند و از آنست شب معراج كه پيغمبر (ص) در آن شب بآسمان بالا رفت.

تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ يعنى فرشتگان بالا ميروند و نيز روح كه جبرئيل است با ايشان بالا ميرود. او را از ميان فرشتگان براى شرافتش ممتاز بذكر فرمود.

(إِلَيْهِ) يعنى بسوى محلّى كه براى هيچكس غير از او در آن حكم، و نفوذى نيست. قرار داد خداى سبحان. بالا رفتن ايشان را باين محلّ عروج

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 300

بسوى خودش مانند گفتار ابراهيم عليه السّلام. إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي يعنى من رونده هستم بمحلّى كه پروردگارم وعده ام فرموده.

فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ در روزى كه مدّتش پنجاه هزار سال است. بزرگان در معناى آن اختلاف كرده اند.

گفتار دانشمندان درباره اين آيه ... ص : 300

مجاهد گويد: بالا ميروند فرشتگان بجايى كه خداوند ايشان را امر بآن ميكند در روزى كه مقدارش از عروج غير ايشان پنجاه هزار سال است. و اين از پائين ترين زمين ها تا بالاى آسمان هفتم است و قول خدا در سوره سجده در روزى كه مقدارش هزار سالست آن ما بين آسمان دنيا و زمين است در بالا رفتن و پائين آمدن. پانصد سال در بالا رفتن و پانصد سال در پائين آمدن و مقصود اينست

كه اگر آدميان به پيمودن اين مقدارى كه فرشتگان در يك روز مى پيمايند شدند هر آينه آن را در مدّت هزار سال خواهند پيمود.

جبائى گويد: البتّه مقصود روز قيامت است و اينكه در آن روز كارهايى ميكند و ميان بندگان قضاوت مينمايد كه اگر در دنيا ميكرد مقدارش پنجاه هزار سال بود. و آن گفته قتاده و عكرمه است.

و ابو سعيد خدرى روايت كرده كه بپيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله گفته شد اى رسول خدا (ص) چقدر طولانى است اين روز، فرمود: قسم بخدايى كه جان محمّد در دست اوست هر آينه براى مؤمن سبك ميشود تا اينكه ميشود بر او از نماز واجبى كه در دنيا ميخواند سبك تر و كوتاه تر.

و از حضرت ابى عبد اللَّه عليه السّلام روايت شده كه فرمود: اگر غير

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 301

خدا كسى متولّى حساب شود هر آينه پنجاه هزار سال در آن توقّف كنند از پيش از آنكه احسابشان راحت شوند. و خداوند سبحان در يك ساعت از حساب بندگان فارغ شود.

و باز از آن حضرت روايت شده كه فرمود: اين روز بنيمه نميرسد كه اهل بهشت در بهشت و اهل دوزخ در آتش منزل ميكنند.

و بعضى گفته اند: كه اوّل فرود آمدن فرشتگان در دنيا و امر و نهى او و داورى آنها ميان مردمان تا آخر بالا رفتنشان بآسمان پنجاه هزار سال است و آن قيامت است. پس مقدار عمر دنيا پنجاه هزار سال است معلوم نيست، چقدر گذشته و چه قدر باقى مانده است. و فقط خدا ميداند آن را.

زجاج گويد: ممكن است كه قول خدا. فِي يَوْمٍ. صله

«واقع» باشد. پس معنا بوده باشد سؤال كرد سائلى از عذاب واقع در روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است و اين عذاب در روز قيامت واقع ميشود.

(فَاصْبِرْ) صبر كن شكيبا باش اى محمّد. بر تكذيب كردن ايشان تو را صَبْراً جَمِيلًا شكيبايى نيكو كه در آن جزع و شكايتى بر آنچه قياس ميكنى نباشد.

إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَراهُ قَرِيباً البتّه ايشان روز قيامت را دور ميبينند ولى ما آن را نزديك ميبينيم.

خداوند سبحان خبر داد به اينكه او ميداند آمدن روز قيامت و حلول عقاب را در اين نزديكى به كافرها. ولى كفّار خيال ميكنند آن دور است براى اينكه معتقد به صحّت آن نيستند و هر آنچه آمدنى باشد آن نزديك خواهد بود.

پس رؤيت اوّل (يرونه) بمعناى گمان و خيال است و رؤيت دوّم وَ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 302

نَراهُ

بمعناى علم است سپس خداوند سبحان خبر داد به اينكه چه وقت عذاب بر كفّار واقع ميشود. پس فرمود:

يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ روزى كه آسمان بقول ابن عبّاس مانند دردى روغن زيتون و بقول عطاء مثل مس گداخته و بگفته حسن مانند نقره آب شده و بقول ابى مسلم مثل سرب آب شده است.

وَ تَكُونُ الْجِبالُ، كَالْعِهْنِ و كوه ها مانند پشم رنگ شده و به گفته مقاتل مثل پشم زده شده و بقول حسن مانند پشم سرخ است مقصود اين است كه كوه ها بعد از سختى و صلابت نرم و ملايم و بعد از اجتماع پراكنده ميشوند. حسن گويد: كوه ها اوّل مثل پشته و تپّه اى از ريگ ميشود. سپس مانند پنبه و پشم حلّاجى شده ميگردد آن

گاه ذرّات پراكنده شده و نابود ميشود وَ لا يَسْئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً روزى كه دوست از دوست خود رفيق از رفيق خود جويا نميشود. بقول مجاهد هر انسانى در آن روز مشغول بخود، و از ديگرى غافل است.

و بگفته حسن دوستى از دوستش نمى پرسد كه گناهان او را متحمّل شود براى اينكه در آخرت از او مأيوس است.

اخفش گويد: حميم كسيست كه انسانى محبّت و مهر مخصوص باو بورزد از خويشان و ارحام نزديك باشد و يا دور باشد. و حامه بمعنى خاصّه است.

و بعضى گفته اند: معناى آيه مذكور لا يَسْئَلُ حَمِيمٌ ... اينست كه در آن روز احتياجى بسؤال نيست.

بعلّت اينكه براى هر كدام از آنان علامت و نشانه مخصوصى است، كه بآن شناخته ميشود. پس علامت كافرها سياهى صورت و كبودى چشم، و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 303

علامت مؤمنان زيبايى و بشّاشى رنگ و سفيدى چهره است. «1»

__________________________________________________

(1) مانند قول خدا در سوره الرّحمن. فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ. پس در اين روز از گناه آدميان و جنّيان پرسيده نميشود (چرا) زيرا در آيه بعد جواب داده:

يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ ... گناهكاران از سيما و چهره و پيشانى آنها شناخته ميشوند. در بعضى روايات اهل بيت عليهم السّلام است: كه در پيشانى آنان بخط خوانا نوشته شده:

هذا الشّارب و هذا الزّانى و هذا السّارق

. اين دزد و اين زناكار و آن ميگسار است ... (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 304

[سوره المعارج (70): آيات 11 تا 35] ... ص : 304

اشاره

يُبَصَّرُونَهُمْ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ (11) وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ (12) وَ فَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ (13)

وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ يُنْجِيهِ (14) كَلاَّ إِنَّها لَظى (15)

نَزَّاعَةً لِلشَّوى (16) تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى (17) وَ جَمَعَ فَأَوْعى (18) إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً (19) إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً (20)

وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً (21) إِلاَّ الْمُصَلِّينَ (22) الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ (23) وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ (24) لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (25)

وَ الَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ (26) وَ الَّذِينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (27) إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ (28) وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ (29) إِلاَّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ (30)

فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ (31) وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ (32) وَ الَّذِينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ (33) وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ (34) أُولئِكَ فِي جَنَّاتٍ مُكْرَمُونَ (35)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 305

ترجمه: ... ص: 305

11- در حالى كه خويشاوندان همديگر را مى شناسند گناهكار دوست ميدارد كه از عذاب آن روز پسرانش.

12- و همسرش و برادرش را.

13- و خويشاوندانى كه او را جاى داده اند.

14- و آنچه در زمين است همگان را فدا دهد سپس خدا او را نجات بخشد.

15- نه چنانست (كه خدا او را از عذاب برهاند) براستى كه آتش دوزخ سوزانست.

16- كننده پوست (يا جدا كننده اطراف) است.

17- آتشى را كه بحقّ پشت كرده و از (فرمان) سرپيچى كرده، ميخواند.

18- و (مال دنيا را) گرد آورده پس نگاهداشته.

19- البتّه آدمى بس حريص آفريده شده.

20- چون او را فقرى رسد بس جزع كننده است.

21- و چون باو مالى رسد بس منع كننده است.

22- مگر نماز گذارندگان.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن،

ج 25، ص: 306

23- آنان كه بر نماز خويش مداومت ميكنند.

24- و آنان كه در اموالشان بهره اى معلوم است.

25- براى فقير خواهنده و تهيدستان محروم.

26- و آنان كه روز رستاخيز را تصديق ميكنند.

27- و آنان كه از عذاب پروردگارشان هراسانند.

28- زيرا كه از عذاب پروردگارشان ايمن نتوانند بود.

29- و آنان كه عورتهاى خويش را نگاهدارنده اند.

30- جز در مورد همسرانشان يا كنيزانى كه ايشان مالك شده اند كه ايشان ملامت كردگان نيستند.

31- و هر كه غير آنچه گفته شد طلب كند پس آن گروه خود تجاوزگرانند 32- و آنان كه سپرده ها و پيمانهاى خويش را رعايت كنندگانند.

33- و آنان كه بگواهيهاى خويش قيام كنندگانند.

34- و آنان كه بر نماز خويش محافظت كنندگانند.

35- آن گروه (كه اوصافشان بيان شد) در بهشت ها گرامى شدگانند

قرائت: ... ص : 306

حفص. نزّاعة. بنصب قرائت كرده، و ديگران برفع خوانده اند. ابن كثير (لامانتهم) بدون الف و ديگران. لاماناتهم. جمع خوانده. و حفص و يعقوب و سهل. بشهاداتهم بنا بر جمع خوانده و ما بقى بشهادتهم- خوانده و تمام قارى ها. على صلوتهم. را مفرد قرائت كرده اند.

دليل: ... ص : 306

ابو على گويد: كسى كه قرائت كرده. إِنَّها لَظى ، نَزَّاعَةً لِلشَّوى . پس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 307

رفع نزاعه جايز است. چنانچه جايز است در قول تو هذا زيد منطلق و هذا بعلى شيخ. اين زيد رفتنى و اين شوهر من پير و كهنسال است.

و كسى كه نصب داده پس بنا بر دو وجه است: 1- اينكه حال باشد.

2- اينكه حمل بر فعل شود. پس حمل آن بر حال بعيد است براى اينكه در كلام چيزى نيست عمل در حال كند.

پس اگر بگويى البتّه در قول خدا. لظى. معنى تلظّى و تلهّب است.

پس بتحقيق كه اين درست نيست براى اينكه كلمه لظى معرفه است و حال را نصب نميدهد. آيا نمى بينى كه آنچه استعمال شده استعمال اسماء از اسم فاعل يا مصدر اين قسم عمل نكرده از جهتى كه جارى مجراى اسماء است.

پس سزاوار است كه اسم معرفه عمل آن را انجام ندهد. و دلالت ميكند تو را بر معرفه بودن لظى و علم بودن آن. به اينكه تنوين ملحق بآن نميشود پس هر گاه چنين بود حال از آن نصب داده نشود. پس اگر با معرفه بودن آن را حال قراردادى بشدّت تلظّى و التهاب معروف گرديد جايز است به اين معناى حادث در علم منصوب باشد. و بنا بر اين قول خداى تعالى:

وَ هُوَ اللَّهُ

فِي السَّماواتِ وَ فِي الْأَرْضِ معلّق كرده ظرف را بآنچه اسم بر آن دلالت كند از تدبير و الطاف، پس اگر حال معلّق بمعناى حادث در علم شود چنانچه ظرف معلّق شد بچيزى كه اسم بر آن دلالت كند از تدبير، و الطاف ممتنع نيست. بعلّت اينكه حال مانند ظرف است در تعلّقش بمعنا مثل تعلّق ظرف بمعنى و اين وجهى است.

و اگر نزاعه معلّق شده باشد بفعل مضمرى مثل اعنيها نزاعة للشّوى، نيز ممتنع نيست. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 308

و امّا قول خدا. لاماناتهم بنا بر مفرد گر چه مضاف بجماعت است و براى هر يك از آنها امانت است، پس براى اينست كه امانت مصدر است و بر تمام جنس واقع ميشود و شامل ميشود جميع را.

و كسى كه اماناتهم. جمع خوانده براى اختلاف امانتها و بسيارى اقسام آنست. پس شبيه شده، باين جهت اسمايى را كه جنس نيست و سخن در شهادت و شهادات مانند سخن در امانت و امانات است.

لغت: ... ص : 308

المودّة: مشترك ميان تمنّى و محبّت است. گفته ميشود وددت الشّي ء يعنى تمنيته آرزو كردم آن را. و وددته احببته. دوست داشتم وى را.

اودّ: در تمنّى و محبّت استعمال ميشود.

الافتداء: فديه و فدا دادنست. قبول ضرر كردن از چيز به بدل دادن از آن چيز.

الفضيلة: جماعت جدا شده از جمله قبيله است به برگشت آن از ابوّة عامّه بابوّة خاصّه.

لظى: نامى از نامهاى دوزخ از برافروختگى گرفته شده.

النزاعة: چيزيست كه نزعش بسيار باشد و آن كندن با شدّت است.

الاقتلاع: گرفتن بشدّت اعتماد است.

الشّوى: پوست سر است مفرد آن شوات است.

اعشى گويد:

قالت قتيلة ماله قد جللت

شيبا شواته

قتيله گويد: چيست براى او كه پيرى و سالخوردگى موى سرش را سفيد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 309

كرده است شاهد در اين بيت شواته است كه بمعناى پوست و موى سر آمده است.

شوى: كناره و اطراف و ما سواى مقتل شاه رگ از هر حيوانى است.

گفته ميشود: رماه فاشواه يعنى بغير گلويش اصابت كرد.

و رمى فاصمى: يعنى بگلو و شاه رگش اصابت كرد. و الشّوى نيز مال پست و بى ارزش است.

الهلوع: حرص فراوان و جزع بسيار است.

الاشفاق: رقت قلب و نازك دلى از تحمّل چيزيست كه ميترسد از كارها و هر گاه دل سخت شد رقّت باطل و نابود ميشود.

العادى: بمعناى خارج از حقّ است گفته ميشود عدا فلان هر گاه خارج شود و عدا فى مشيه: هر گاه تند رود و آن اصل معنى است.

و العادى: ظالم است بسرعت كردن بظلم.

اعراب: ... ص : 309

ممكن است عامل در ظرف از قول خدا يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ قول خدا. يُبَصَّرُونَهُمْ باشد و قول خدا. يَوَدُّ الْمُجْرِمُ. ممكن است كلام مستأنفه باشد و ممكن است كه در محلّ جرّ بدل از تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ باشد. هلوعا إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً و جزوعا. إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً. و منوعا إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً. منصوب بر حاليّت است. و تقدير اينست:

خلق هلوعا، جزوعا اذا مسّه الشّر، منوعا، اذا مسّه الخير.

المصلّين: منصوب بر استثناء و قول خدا إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ است.

زجاج گويد: البتّه اين (على) حمل بر معنى شده و تقديرش فانّهم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 310

يلامون على غير ازواجهم است.

و بر اين دلالت ميكند قول خدا. فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ.

و بعضى گفته اند:

مگر ازواجشان. الّا من ازواجهم. پس على بمعناى من است.

تفسير: ... ص : 310

چون خداوند سبحان قيامت را تعريف نمود و خبر داد كه در آن روز دوست از دوست نمى پرسد براى گرفتارى خودش. فرمود: يُبَصَّرُونَهُمْ قتاده و ابن عبّاس گويد: ساعتى يعنى كافرها ميشناسند همديگر را، سپس معارفه نميكنند و برخى از بعض ديگر فرار ميكنند.

مجاهد گويد: مؤمنان ميشناسند ايشان را يعنى مؤمن دشمنانش را در عذاب ميبيند پس خوشحال شده و بايشان دشنام ميدهد.

و بعضى گفته اند: پيروان گمراهى رؤسا و رهبران گمراه كن خود را ميشناسند.

و بعضى گفته اند: كه ضمير بملائكه و فرشتگان برميگردد و ذكرشان گذشت. يعنى فرشتگان ايشان را ميشناسند پس ايشان را ميرانند گروهى را به سوى بهشت و گروهى را بسوى دوزخ.

يَوَدُّ الْمُجْرِمُ يعنى آرزو ميكند گنهكار.

لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ يعنى آرزو ميكند سلامتى خود را از عذاب نازل باو بتسليم كردن هر كه بزرگوار و گرامى است بر او از فرزندانش آنهايى كه ايشان عزيزترين مردمند بر او.

وَ صاحِبَتِهِ يعنى و همسرى كه براى او آرامش و چه بسا او را بر پدر و مادرش اختيار كرده و برترى ميداد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 311

وَ أَخِيهِ برادرى كه در دنيا يار و ياور او بود.

وَ فَصِيلَتِهِ يعنى و فاميلش.

الَّتِي تُؤْوِيهِ آن چنان فاميلى كه او را در سختيها پناه داده، و در نسب بآنها پناه ميبرد.

وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً يعنى و هر كه در روى زمين است. آرزو ميكند كه همه اين چيزها را فداء دهد.

ثُمَّ يُنْجِيهِ آن گاه اين فداء او را نجات بخشد.

(كَلَّا) نه چنانست كه اين فداء

منجى و نجات بخش او باشد. زجاج گويد: كلّا ردع و تنبيه يعنى هيچ كس از اين گروه برنميگردد. تا مرتدع شوند و متنبّه گردند.

إِنَّها لَظى يعنى آن جهنّم و دوزخ است يا آن داستان لظى نزاعة للشّوى و موسوم بلظّى شده جهنّم براى اينكه آن مشتعل و بر افروخته بر اهل آتش است. و بنا بر گفته بعضى لظى يكى از نامهاى دوزخ و بنا بر گفته ديگرى دركه و طبقه دوّم آنست. و آن:

نَزَّاعَةً لِلشَّوى مقاتل گويد: كننده اطراف و اعضاء بدن است پس گوشت و پوستى را نميگذارد مگر اينكه ميسوزاند.

ابن عبّاس گويد: پوست و قبّه سر (جمجمه) را ميگذارد.

ضحّاك گويد: پوست و گوشت را از استخوان كنده و جدا ميكند، كلبى گويد: يعنى تمام مغز را ميخورد سپس برميگردد همانطور كه بوده است.

ابو صالح گويد: الشّوى: گوشت ساق است، سعيد بن جبير گويد:

عصب رگ و پاشنه پاست. ابو العاليه گويد: زيبايى صورت است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 312

تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى قتاده گويد: آتش بسوى خودش ميخواند كسى را كه ادبار از ايمان نموده و اعراض از طاعت خدا و رسول نمايد و مقصود اينست كه اين آتش كافرى را رها نميكند پس مثل آنست كه كافرها را ميخواند پس آنها از روى كراهت و ناراحتى اجابت ميكنند.

و بعضى گفته اند: البتّه خداى تعالى آتش را بزبان ميآورد تا كافرها را بسوى خود بخواند.

جبائى گويد: يعنى زبانيه آتش ميخواند كسى را كه پشت نموده و اعراض از حقّ كرده پس خداى سبحان دعوت زبانيه را دعوت از آتش قرار داده است.

و بعضى گفته اند: ميخواند يعنى عذاب

ميكند. مبرّد اين را از خليل، روايت كرده گويد: ميگويند خدا تو را خواند يعنى عذاب نمود تو را.

وَ جَمَعَ مال را فَأَوْعى يعنى آن مال را در بانگ يا صندوق نگاه داشته و صرف در طاعت خدا نميكند. زكاتش را نميدهد. بوسيله آن صله رحم نمى نمايد.

و بعضى گفته اند: از مسير باطل و حرام جمع و از صرف كردن در راه حقّ منع ميكند.

إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً البتّه انسان حريص خلق شد، يعنى بخيل ممسك كه از شدّت و بسيارى حرص جزع ميكند. اهل بيان گفته اند:

تفسير اين آيه در آيه بعد است.

إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً يعنى هر گاه نادار شود و تهيدست گردد خوددارى و صبر نكند. و هر گاه ثروتمند و توانگر گردد-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 313

از احسان بمردم خوددارى كند. سپس خداوند سبحان جدا و استثناء كرده و فرمود:

إِلَّا الْمُصَلِّينَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ مگر نمازگزارانى كه پيوسته در نماز هستند و مرتّبا آن را بجا آورده و ترك نميكنند و درباره اداء آن در وقتش كوتاهى نمى نمايند.

از حضرت باقر عليه السّلام روايت شده كه اين درباره نوافل و نمازهاى مستحبّه روزانه است. «1»

وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ (كه در سوره مباركه مؤمنانست در نمازهاى واجب است).

عقبة بن عامر و زجاج گويند: ايشان افرادى هستند كه صورت و چهره خود را از قبله برنميگردانند.

وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ و آن كسانى كه در مالشان حقّ معلوم و معيّن براى اهل سؤال و بينواى آبرومند است، كه سؤال نميكند. و مقصود زكاة واجب است. و سائل آن

مستمنديست كه سؤال ميكند و محروم آن فقير عفيف و آبرومنديست كه اظهار حاجت نميكند. و در سابق تفسيرش گذشت.

از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: حق

__________________________________________________

(1) بابا طاهر گويد:

خوشا آنان كه اللَّه يارشان بى كه حمد و قل هو اللَّه كارشان بى

خوشا آنان كه دائم در نمازند بهشت جاودان مأوايشان بى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 314

معلوم زكات نيست، آن چيزيست كه از مالت بيرون ميكنى اگر خواستى روز جمعه و اگر خواستى هر روز باهلش ميرسانى و براى هر صاحب فضلى فضيلت است و نيز از آن حضرت روايت شده كه فرمود: حق معلوم آنست كه صله رحم بنزديكانت داده و هر كس تو را محروم داشت عطا كنى و بر دشمنانت تصدّق نمايى.

وَ الَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ و آن كسانى كه روز قيامت را تصديق نموده و ايمان دارند به اينكه روز پاداش و حساب حقّ و شكّى در آن نميكنند.

وَ الَّذِينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ و آنهايى كه از عذاب و شكنجه پروردگارشان ترسناكند.

إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ البتّه عذاب پروردگارشان مأمون نيست كه به گناهكاران واقع شود.

و بعضى گفته اند: يعنى ميترسند كه حسناتشان قبول نشود، و به گناهانشان مؤاخذه شوند.

و بعضى گفته اند: در امان نيستند براى اينكه مكلّف نميداند، آيا واجب را آن طور كه خدا امر كرده ادا كرده و آيا منتهى از منعى كه شده بود شده يا نه و اگر تقدير و فرض كرده بوديم كه انسانى ميدانست اين را از خود هر آينه مطمئن و مأمون بود.

وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ إِلَّا

عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ و آن كسانى كه عورتهاى خود را حفظ ميكنند مگر بر همسران يا آنچه و آنكه را مالك آن هستند چون كنيزان خريده شده. يعنى آنهايى كه عورتهاى خود را از هر زناشويى از هر جهت و سببى حفظ ميكنند مگر بر همسرانشان «1» يا كنيزانى كه

__________________________________________________

(1) ما در سوره مؤمنون گفتيم كه متعه و زناشويى موقّت و صيغه داخل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 315

بواسطه خريدارى ملك آنهاست.

فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ پس آنها ملامت زده نيستند بر حفظ نكردن عورتشان از ايشان.

فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ پس آنهايى كه جستجو ميكنند غير از آنچه خدا برايشان از عورتها مباح كرده پس ايشان آنهايى هستند كه تجاوز از حدود الهى نموده و از آنچه خدا برايشان مباح كرد بيرون رفته اند. و معناى وَراءَ ذلِكَ آنست كه از حدّش بيرون رود از هر جهتى باشد.

وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ و آنهايى كه بامانهايشان و و پيمانشان رعايت ميكنند يعنى حفظ ميكنند. و امانت آنست كه انسانى بر حفظ آن امين ميشود مانند وصيّت ها وديعه ها و حكومت ها و مانند آن.

__________________________________________________

(در زناشويى است و آن باتّفاق مسلمين حلال است. پس در زمان حلّيت داخل در زوجه و عيال است اگر چه با زناشويى دائمى در احكام- مخصوصى مانند نفقه و ميراث و طلاق و حق هم خوابگى و لعان و ظهار و بعضى ديگر شركت نداشته باشد.

و علماء اسلامى بعد از حلال بودنش در حرمتش اختلاف كرده اند. و مذهب ما شيعه بنا بر حلّيت آنست و آن قول ابن عبّاس و ابن مسعود است

و اشكالى كه بعضى بر ما كرده اند اينست كه تمتّع و كاميابى از دختر بكر و دوشيزه منشأ نزاع شده و آن خلاف مصلحت مردم است. پاسخ داده شده كه نكاح و زناشويى با دختر بكر و دوشيزه بدست ولّى پدر و پدر پدر اوست گرچه براى او بهتر است كه دخترش را شوهر ندهد مگر برضاى او و رواياتى كه در احاديث ما وارد شده كه زن در امر خودش مستقل است ردّ قول كسيست كه ميگويد زن در زناشويى مطلقا محجور و ممنوع و از خود اختيار ندارد و ايشان بيشتر سنّيانند پس ايشان تجويز ميكنند براى زنها تمام معاملات را مگر نكاح را حتّى اگر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 316

و بعضى گفته اند: امانت و آن چيزيست كه خدا بر بندگانش پيمان گرفته از تصديق بآنچه بر ايشان واجب نموده و عمل بر آنچه بر ايشان عمل به آن واجب شده است.

وَ الَّذِينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ و آنهايى كه ايشان بشهاداتشان ايستاده و استوار هستند. يعنى شهادتى كه اداء و اقامه آن بر آنها لازم شده است مينمايند.

و شهادت خير دادن بچيزيست كه آن را مشاهده كرده و ديده و اين گاهى از ديدن و مشاهده كردن خبر دهنده حاصل ميشود، و گاهى از مشاهده چيزى كه بآن ميخواند ميشود.

وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ و آنهايى كه حفظ ميكنند اوقات و اركان آن را پس بتمامه آن را اداء كرده و چيزى از آن را ضايع نميكنند.

محمّد بن فضل از حضرت ابى الحسن عليه السّلام روايت نموده كه فرمود ايشان اصحاب پنجاه نماز از شيعيان ما ميباشند.

زراره از

حضرت ابى جعفر باقر عليه السّلام روايت نموده كه فرمود اين واجب را هر كس در وقت آن بجا آورد و عارف بحقّ آن باشد كه غير آن را بر آن

__________________________________________________

(براى او نزديكى نباشد چون پدر و جدّ و برادر گرچه چندين بار هم شوهر كرده باشد بر او واجب است كه خود را بحاكم معرّفى كند تا او را بهر كس كه مايل است نكاح كند و امّا آنكه نكاح دخترها را بدون ولى تجويز كرده ناچار است كه رشد دختر را شرط كند و او هر گاه رشيده بود غالبا راضى نميشود كه به صيغه سرمايه دخترى او از بين رود و ازاله بكارت او شود و اگر بدون رضايت او باشد و رشيده هم نباشد عقدش باطل است. (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 317

ترجيح ندهد براى او نوشته شود بسبب آن برائت آزادى از آتش كه عذاب نشود. و كسى كه آن را در غير وقتش بخواند و غير آن را بر آن مقدّم بدارد، پس كار بر خداست اگر خواست او را ببخشد و اگر خواست عذاب نمايد.

أُولئِكَ و آن گروه كه متّصف و موصوف باين صفات هستند فِي جَنَّاتٍ در باغهاى بهشت كه درختها آن را پوشانيده است (مُكْرَمُونَ) گرامى داشته شده و مورد تجليل و تعظيم هستند بآنچه را كه از ثواب بايشان مينمايند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 318

[سوره المعارج (70): آيات 36 تا 44] ... ص : 318

اشاره

فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ (36) عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِينَ (37) أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ (38) كَلاَّ إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا يَعْلَمُونَ (39) فَلا

أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ (40)

عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ (41) فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ (42) يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُونَ (43) خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذلِكَ الْيَوْمُ الَّذِي كانُوا يُوعَدُونَ (44)

ترجمه: ... ص : 318

36- پس چه بر اين كار داشت آنان را كه كافر شدند كه (با تمسخر) به جانبت ميشتابند.

37- و از راست و چپ باز پراكنده ميشوند.

38- آيا طمع دارند كه در بهشت با ناز و نعمت داخل شوند.

39- هرگز اين نشود كه آنها را از چه (نطفه پستى) كه ميدانند آفريديم ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 319

40- چنين سوگند بخداى مشرق و مغربهاى عالم كه ما توانا هستيم 41- كه بجاى آنها خلقى بهتر از آنها بيافرينيم و هرگز كسى بقدرت بر ما سبقت نخواهد يافت.

42- پس تو اى رسول آنها را بفكر و ضلالت خود بگذار كه به بازيچه دنيا دل بازند تا روزى كه وعده عذاب آنهاست روبرو شوند.

43- آن روزى كه بسرعت سر از قبرها برآورده و بسوى بتها و نتيجه پرستش غير خدا ميشتابند.

44- در حالى كه چشمشان (از هول و وحشت قيامت) بخوارى فرو افتاده و ذلّت كفر و عصيان بر آنها احاطه كرده اين همان روزيست كه (رسولان حقّ) بآنها وعده دادند.

قرائت: ... ص : 319

ابن عامر و حفص و سهل (الى نصب) با دو ضمّه قرائت كرده و ديگران (الى نصب) با فتح نون و سكون صاد خوانده اند.

دليل: ... ص : 319

ابو على گويد: ممكن است نصب جمع نصب مانند سقف و سقف و ورد و ورد باشد و كسى كه سنگين دانسته گفته نصب بمنزله (اسد) است و ممكن است نصب و نصب دو لغت مانند ضعف و ضعف و مانند آن باشد و ثقيل مثل شغل و شغل و طنب و طنب باشد.

لغت: ... ص : 319

زجاج گويد: مهطع آنست كه بديده اش اقبال بر چيزى كند و چشمش را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 320

از آن برنگرداند و اين از نظر دشمن است. ابو عبيده گويد: اهطاع اسراع و شتاب كردن است.

عزين: جماعاتى هستند در پراكندگى و جدايى. مفرد ايشان عزه است و جز اين نيست كه با واو و نون جمع شده براى اينكه آن عوض است مانند سنه و سنون و اصل عزّة عزوة از عزاه يعزوه بود هر گاه اضافه بغيرش شود پس هر جماعت از اين جماعتها اضافه بديگريست.

راعى گويد:

أ خليفة الرّحمن انّ عشيرتى امسى سوامهم عزين فلو لا

اى خليفه خدا البتّه عشيره و قبيله من شام كرد در حالى كه جماعات و گلّه ها مواشى آنها فرار كردند شاهد در اين بيت كلمه عزين است كه بمعناى جماعات پراكنده آمده.

عنتر گويد:

و قرن قد تركت لدى مكر عليه الطّير كالعصب العزينا

و قرينى كه آن را رها نمودم در ميدان جنگ كه پرنده بر جنازه آنها چون قومى پراكنده بود شاهد در اين بيت كلمه (عزينا) است كه قوم و جماعت پراكنده است.

و بعضى گفته اند: كه محذوف از عزه هاء است و اصل آن عزهة از عزهاة و آن بمعناى كناره گيرى از زنها و بازى كردن با

آنها است.

اخوص گويد:

اذا كنت عزهاة عن اللّهو و الصّبى فكن حجرا من يابس الصّخر جلمدا

هر گاه تو خواهان آميزش و خوشى و عيش با زنها نباشى پس سنگى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 321

از صخره ها و قلبه سنگ هاى خشك باش شاهد اين بيت كلمه عزهاة است كه بمعناى بى ميلى بآميزش و جماع و ملاعبه با زن آمده.

و از ابى هريره روايت شده كه گفت: پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله باتّفاق اصحابش بيرون رفتند و ايشان حلقه حلقه و دسته دسته پراكنده بودند پس فرمود: براى چى ميبينم كه شما جماعات پراكنده هستيد.

الاجداث: جمع جدث و آن به معنى قبور و مفرد آن قبر است.

الايفاض: يعنى شتاب كردن.

النّصب: بتى بود كه آن را پرستش ميكردند.

اعشى گويد:

و ذا النصب المنصوب لا تنسكنّه لعاقبة و اللَّه ربّك فاعبدا

و اين بتى كه مقابل خود قرار داده ايد جدّا پرستش نكنيد براى پايان كارتان و خدايى را كه پروردگار توست عبادت نما شاهد اين كلمه نصب است كه بمعناى بت و صنم ميباشد.

اعراب: ... ص : 321

فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا. ما مرفوع است براى مبتداء بودن و لام خبر آن و در آنست ضمير آن. (و قبلك) در محلّ حال از كفروا يا حال است از مجرور كه:

(للّذين) باشد. بنا بر تقدير فما لهم ثابتين قبلك.

مهطعين حال از ضمير در قبلك است و ممكن است در قبلك كه ظرف باشد براى لام و آن ظرف براى مهطعين باشد و ممكن است كه مهطعين حال بعد از حال و عَنِ الْيَمِينِ. متعلّق بآن باشد و عزين حال بعد از حال باشد و ممكن است كه

عن اليمين متعلّق بعزين باشد و معنايش جمع شدگان، از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 322

راست و چپ باشد.

كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُونَ اين جمله منصوب بر حاليّت از قول خدا سراعا خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ حال است از ضمير در يوفضون.

تفسير: ... ص : 322

سپس خداوند بر طريق انكار بر كافرها فرمود:

فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا يعنى چه چيز است براى آنهايى كه كافر بتوحيد و يكتايى خدا شدند. مقصود چه موجب شد و چه آنها را واداشت بر آنچه كه كردند.

(قِبَلَكَ) يعنى نزد تو اى محمّد، (مُهْطِعِينَ) ابو عبيده گويد يعنى شتاب كنندگان بسوى تو. و بگفته حسن وارد شوندگان و بگفته بعضى- آنهايى كه بديده عداوت و دشمنى بتو نگاه ميكنند. و مقصود بالّذين كفروا در اينجا منافقانند.

عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ يعنى از راست و چپ تو (عِزِينَ) يعنى جمعيتهاى پراكنده گروه گروه. دسته دسته.

أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ آيا طمع ميكند هر يك از ايشان از گروه منافقان أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ به اينكه داخل ناز و نعمت بهشت شود مانند آنهايى كه تعريفشان جلو گذشت و البته اين جمله را فرمود. براى اينست كه آنها ميگفتند اگر امر چنانست كه محمّد گفته پس براى ما در آخرت در نزد خدا بالاتر است از آنچه براى مؤمنانست چنان كه در دنيا بما بيش از آنها داده است.

(كَلَّا) نه چنين نيست و آنها داخل بهشت نميشوند.

إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا يَعْلَمُونَ حسن گويد: يعنى از نطفه پست يعنى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 323

كسى كه از اين آب گنديده پست است چگونه خودبخود موجب بهشت شود.

جز اين نيست كه بسبب

اعمال صالحه بهشتى گردد.

خداوند سبحان. آگاهى داد كه همه مردم بر يك اصل و ريشه اند و تفاوتى و امتيازى ندارند مگر بسبب ايمان و عبادت.

و تحقيق مطلب اينست كه ما ايشان را از آب گنديده متعفّن و نجاستها آفريديم پس چگونه و چطور داخل بهشت شوند در حالى كه ايمان بمن نياورده و پيامبر مرا تصديق نكرده اند.

و بعضى گفته اند: مقصود اينست كه ما ايشان را آفريديم از جنسى كه ميدانند يا از موجود و خلقى كه ميدانند و ميفهمند و حجّت ايشان را ملزم ميكند و نيافريديم از جنسى كه فهم ندارند چون چهارپايان و پرندگان.

و بعضى گفته اند: معنايش اينست كه ما ايشان را آفريديم از جهتى كه ثواب و عقاب و تكليف طاعات را براى درك ثواب ميدانند. چنان كه گوينده ميگويد: غضب كردم بر تو از آنچه ميدانى. براى خاطر آنچه ميدانى.

اعشى گويد:

أ ازمعت من آل ليلى ابتكارا و شطّت على ذى هوى أن تزارا

براى آل ليلى معشوقه ام ليلى دور شد از من و بعيد است كه من بتوانم صبحگاهان وى را زيارت و ديدار نمايم.

شاهد اين بيت كلمه من آل ليلى است كه بمعناى من اجل آل ليلى آمده و دليل بر اين قول او. و شطّت على ذى است كه آن معشوقه دور نشد از نزد ايشان بلكه البتّه از براى خاطر ايشان كه بسوى ايشان رود دور شود.

فَلا أُقْسِمُ در سوره الحاقّة تفسيرش گذشت بِرَبِّ الْمَشارِقِ، وَ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 324

الْمَغارِبِ

ابن عبّاس گويد: يعنى مشرقهاى خورشيد و مغربهاى آن چون براى خورشيد 360 محلّ طلوع و اشراق است براى هر روز

مطلع و اشراقست براى هر روز مطلع و مشرقى است كه ديگر تا سال آينده بآن برنميگردد «1».

إِنَّا لَقادِرُونَ عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ اين پاسخ قسم است يعنى ما قادر و توانا هستيم كه آنها را هلاك كنيم و قوم ديگرى بدل آنها بياوريم كه بهتر از ايشان باشد.

وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ اين عطف بر جواب قسم است يعنى اين گروه كفّار فوت نميشوند. به اينكه آنها جلو بيفتند كه عذاب بآنها نرسد. پس، ايشان سبقت گيرنده نيستند و عقاب هم از ايشان پيشى نگرفته است. و تقدير اين است: و ما نحن بمسبوقين. يفوت عقابنا ايّاهم فانّهم لو سبقوا عقابنا لسبقونا يعنى و ما نيستيم كسى كه بر ما سبقت گرفته باشند كه عقاب ما از ايشان فوت شود. براى اينكه اگر آنها سبقت از عقاب ما ميگرفتند هر آينه از ما سبقت گرفته بودند. و بگفته ابى مسلم ما مغلوب نيستيم.

__________________________________________________

(1) ممكن است كه ابن عبّاس خودش متوجّه باين دقايق نشده باشد براى فطانت و زيركيش و يا از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام آموخته باشد و يا هر دو عامل او را دانا نموده باشد و با اين مطلب لازم است كلام او را مقيّد، نمود براى اينكه مطلع خورشيد بسمت شمال ميل ميكند از اوّل جدى تا اوّل سرطان آن گاه از اوّل سرطان تا اوّل جدى بسمت جنوب برميگردد، پس هر شش ماهى بر مشرقهاى شش ماه گذشته مرور و سير ميكند تا شش ماه ديگر عود بآن نميكند. پس شايسته است به شش ماه آينده مراد باشد نه به سال آينده. (شعرانى) [...]

ترجمه مجمع البيان في

تفسير القرآن، ج 25، ص: 325

فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا واگذار آنها را كه در باطلشان فرو روند.

وَ يَلْعَبُوا و بازى كنند. پس البتّه وبال اين بخود آنها برميگردد.

حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ يعنى روز قيامت يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ روزى كه از قبورشان بيرون ميآيند (سِراعاً) يعنى با سرعت براى شدت راندن ايشان.

كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُونَ جبائى و ابى مسلم گويند. يعنى گويا ايشان كوشش و شتاب ميكنند بسوى پرچمى كه برايشان زده شده و بگفته ابن عبّاس و قتاده. گويا ايشان بسوى بت هايشان سعى ميكنند كه بآنها تقرّب جويند. خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ يعنى خوار و سرشكسته اند از هول آن روز نميتوانند نگاه كنند.

تَرْهَقُهُمْ خوارى آنها را فرو ميگيرد.

ذلِكَ الْيَوْمُ الَّذِي اين همان روزيست كه توصيف شد.

كانُوا يُوعَدُونَ در دنيا دار تكليف آن را وعده ميداند و آنها آن را باور نكرده و انكار ميكردند اكنون در اين حال آن را مشاهده ميكنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 326

سوره نوح عليه السّلام ... ص : 326

اشاره

مكّى است

عدد آيات آن: ... ص : 326

بيست و هشت آيه كوفى بيست و نه آيه بصرى و شامى و سى آيه از نظر ديگرانست.

اختلاف آيات: ... ص : 326

در چهار آيه است 1- سواعا 2- فَأُدْخِلُوا ناراً و هر دوى آن از نظر غير كوفيّين 3- و نسرا از نظر كوفى و مدنى 4- اخير (أَضَلُّوا كَثِيراً) مكّى، و مدنى اوّل.

فضيلت آن: ... ص : 326

ابى بن كعب از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت نموده كه فرمود ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 327

هر كس سوره نوح را قرائت كند از مؤمنان خواهد بود كه دعوت نوح عليه- السّلام را دريافته است.

حضرت ابا عبد اللَّه صادق عليه السّلام فرمود: كسى كه ايمان بخدا و روز قيامت دارد و كتاب او را ميخواند پس ترك نكند تلاوت و قرائت سوره نوح را پس هر بنده اى كه آن را از روى يقين و تأمّل در نماز واجب يا نافله اش قرائت كند خداوند او را در منازل ابرار ساكن نموده و باو سه باغ با بهشتش عطا كند و اين كرامتى است از خدا بر او، و نيز او را دويست حوريّه و چهار هزار زن شوى نديده تزويج فرمايد انشاء اللَّه تعالى.

توضيح- ارتباط اين سوره با سوره قبل چون خداوند سبحان سوره معارج را بوعيد و تهديد اهل تكذيب پايان داد. اين سوره را بذكر قصّه نوح و قومش و آنچه در نتيجه تكذيبشان بآنها رسيد و تسليت براى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم. افتتاح نموده. و فرمود:

[سوره نوح (71): آيات 1 تا 14] ... ص : 327

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (1) قالَ يا قَوْمِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ (2) أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِيعُونِ (3) يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (4)

قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَ نَهاراً (5) فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلاَّ فِراراً (6) وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ

جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً (7) ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهاراً (8) ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً (9)

فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً (10) يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً (11) وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً (12) ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً (13) وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً (14)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 329

ترجمه: ... ص : 329

بنام خداوند بخشاينده مهربان.

1- البتّه ما نوح عليه السّلام را بسوى قومش برسالت فرستاديم (و امر كرديم) كه قوم را باندرز و پند بترسان پيش از آنكه بر آنان عذاب دردناك فرا رسد.

2- نوح بامر حقّ آمد و گفت اى قوم من براى شما رسولى (مهربان) هستم كه شما را با بيانى روشن از عذاب قهر خدا ميترسانم.

3- (و از خيرخواهى ميگويم) كه خدا را بيكتايى بپرستيد.

4- و پرهيزكار باشيد و مرا پيروى كنيد تا خدا بلطف و كرم از گناهان شما درگذرد و اجلتان را تا وقت معيّن بتأخير افكند كه اجل الهى چون وقتش فرا رسد اگر بدانيد دگر هيچ تأخير نيفتد.

5- (قوم نوح نگرويدند) پس نوح گفت بار الها من آنچه قوم خود را شب و روز دعوت كردم.

6- دعوتم و نصيحتم جز بر فرار و اعراض آنها نيفزود.

7- و هر چه آنان را بمغفرت و آمرزش تو خواندم انگشت بر گوش نهادند و جامه برخسار افكندند و بر كفر اصرار و لجاج ورزيدند و سخت راه تكبّر و نخوت پيمودند.

8- باز هم آنها را بصداى بلند دعوت كردم.

9- و آن گاه آنها را آشكارا خواندم و در خلوت

و پنهانى تبليغ نمودم (به هيچ وجه اثر نكرد).

10- باز گفتم اى مردم بدرگاه خدا (توبه كنيد) و آمرزش طلبيد كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 330

او بسيار خداى آمرزنده است.

11- تا باران آسمان را بر شما فراوان نازل كند.

12- و شما را بمال بسيار و پسران متعدّد مدد فرمايد و باغهاى خرّم و نهرهاى جارى بشما عطا كند.

13- چرا شما مردم خداى را بعظمت و وقار ياد نميكنيد.

14- و حال آنكه او شما را بانواع خلقت و اطوار گوناگون بيافريد.

لغت: ... ص : 330

الاستفشاء: طلب تفشّى و پوشش است.

الاصرار: اقامه و پايدارى و تصميم بر كار است.

المدرار: بسيار ريزش باران است.

الامداد: ايجاد دوّم است باولى بر نظام خلقت حالى بعد از حال گفته ميشود. امدّه بكذا او را چنين كمك و مدد نمودم. و مدّ النّهر بالا آمدن نهر است.

الاموال: جمع مال و آن در نزد عرب شتر است. و اصل وقار و ثبوت و چيزيست كه بسبب آن چيز از حلم و شكيبايى كه منع ميكند با آن پارگى و خوف را بزرگ ميشود.

ابو ذويب گويد:

اذ السّعه النّحل لم يرج لسعها و خالفها فى بيت نوب عواسل

هر گاه مگس و زنبور عسل گزيد باكى و ترسى از گزيدن او نيست و بجا گذارد در كندوى عسل عسلهايى- شاهد اين بيت لم يرج است كه بمعناى خوف آمده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 331

اعراب: ... ص : 331

أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَكَ. در محلّ نصب است بارسلنا. براى اينكه اصل بان انذر قومك بوده و چون باء ساقط شده فعل افضاء و جمله مصدريّه در محلّ نصب واقع شده. و بعضى گفته اند: كه محلّ آن جرّ است اگر چه باء ساقط شده باشد و بيانش در سابق گذشت.

و ممكن است كه اين انّ مفسّره بمعنى اى باشد. و جهارا مصدر و در محلّ حال واقع شده يعنى خواندم آنها را آشكارا و بصداى بلند بسوى توحيد و يكتاپرستى. و قول خدا «مدرارا» منصوب بر حاليّت است لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً. جمله نيز در محل حال است و عامل در حال ضميريست كه در ما لكم است از معناى فعل. وقارا منصوب است به اينكه مفعول ترجون است.

تفسير ... ص : 331

خداوند سبحان از خود خبر داده و فرمود: إِنَّا أَرْسَلْنا يعنى ما بر انگيختيم (نُوحاً) برسالت.

إِلى قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بسوى قومش كه بترسان قوم خود را قبل از آنكه بيايد ايشان را عذاب دردناك يعنى فرستاديم ما نوح را كه ايشان را اگر ايمان نياوردند بترسانند از عذاب.

حسن گويد: امر فرمود او را كه ايشان را از عذاب دنيا پيش از عذاب آخرت بترساند. سپس حكايت نمود كه نوح آنچه خدا فرمانش داده بود امتثال كرد به اينكه گفت يا قَوْمِ آنها را بخود نسبت داد پس مثل اينكه فرمود شما فاميل و خويشان من هستيد آنچه شما را ناراحت كند و براى شما بد باشد مرا ناراحت ميكند. خلاصه خوشى شما خوشى من و بدى شما بدى من است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 332

إِنِّي

لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ يعنى من براى شما ترساننده و بيان كنند دليلهايى در وعيد و بيان كننده دين و توحيدم.

اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ يعنى خدا را بيكتايى بپرستيد و چيزى را شريك او قرار ندهيد و از معصيت او بپرهيزيد.

وَ أَطِيعُونِ و اطاعت كنيد در آنچه خدا شما را بآن فرمان داده به علّت اينكه طاعت من مقرون بطاعت خدا و طاعت خدا بر شما واجب است براى نعمتهاى پيشينى كه نعمت هيچ منعمى با آن برابرى نميكند.

يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ يعنى اگر شما خدا را پرستيده و پرهيزكارى نموديد ميآمرزد گناهان شما را و (من) زايده است.

و بعضى گفته اند: كه من در اينجا براى تبعيض است و مقصود اين است ميآمرزد براى شما بعضى از گناهان گذشته شما را كه اضافه بشما ميشود و چون گناهانى كه بعدها انجام ميدهيد جايز نيست مطلقا وعده. آمرزش داده شود براى اينكه در آنست واگذارى باعمال زشت. و خداوند سبحان مقيّد نمود. اين قيد را مِنْ ذُنُوبِكُمْ.

وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى و تأخير مياندازد شما را تا اجل نامبرده شده و در اين دلالت است بر ثبوت دو اجل براى اينكه شرط كرد در وعده أَجَلٍ مُسَمًّى عبادت پروردگار و پرهيزگاريرا. پس چون خدا را نپرستيدند و پرهيز كارى نكردند مبتلاء و گرفتار شوند بعذاب و بيچارگى پيش از دورترين اجل (كه همان اجل مسمّى باشد) باجل نزديك. إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ يعنى اجل دور و آخرين اجل.

إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ هر گاه آخرين اجل آمد تأخير نيفتد اگر ميدانستيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 333

حسن گويد: يعنى باجل خدا كه

روز قيامت است روز قيامت را اجل قرار داد براى بعث و انگيزش. و ممكن است اين حكايت از قول نوح عليه- السّلام بقومش باشد. و ممكن است كه اخبار خداوند سبحان از خود باشد.

(قالَ) نوح گفت رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلًا وَ نَهاراً پروردگارا البتّه من شب و روز قوم خود را بسوى عبادت تو و ترك شريكانى غير از تو و اقرار بپيامبرى خود خواندم.

فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلَّا فِراراً يعنى نيفزودند بدعوت من مگر فرار از پذيرفتن و دورى كردن و پشت نمودن.

و كفر ايشان را در موقع دعوت نوح عليه السّلام زيادى در كفر ناميد براى اينكه ايشان بر كفر و گمراهى بودند و چون نوح عليه السّلام آنها را دعوت كرد كه كفر را ترك نموده و اقرار باو نمايند و قبول نكردند. پس به اين دعوت كافر شدند و اين زيادى در كفر آنها بود براى اينكه زيادى اضافه چيز است بمقدارى كه حاصل بوده است. و اگر همه در وقت حاصل باشد براى يكى بر ديگرى زيادتى نيست.

وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ و من هر گاه ايشان را باخلاص عبادت خواندم كه گناهانشان را ببخشى.

جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ انگشتانشان را در گوشهايشان قرار ميدادند تا سخن و دعوت مرا نشنوند.

وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ يعنى صورتشان را پوشيده كه مرا نبينند وَ أَصَرُّوا يعنى بر كفرشان ادامه ميدادند.

وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً يعنى تكبّر ورزيده و از قبولى حقّ سرپيچى ميكردند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 334

و اصرار اقامه و پايدارى بر امر است بقصد و تصميم ماندن بر آن. و چون آنها عازم و مصمّم بر كفر خويش

بودند اصرار كنندگان بر كفر شدند.

قتاده گويد: بعضى از مردان آنها پسرش را نزد نوح عليه السّلام برده و باو ميگفت پسرم از اين مرد دورى كن و بترس، مبادا كه تو را فريب دهد پدر من مرا كه مانند تو جوانى بودم پيش اين آورده و همين طور كه من تو را از او حذر ميدهم پدرم هم مرا از وى حذر ميداد.

ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهاراً ابن عبّاس گويد: يعنى با صداى بلند آنها را دعوت ميكردم و بگفته بعضى بطور آشكارايى كه ميديدند همديگر را نه مخفيانه و پنهانى.

ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً آن گاه آنها را در ظاهر و نهان دعوت كردم.

و بعضى گفته اند: يعنى جماعتى را در ظاهر و آشكارا دعوت كرده و عدّه اى را در پنهانى سپس آنهايى را كه مخفيانه دعوت كرده بودم علنا خواندم و كسانى را كه در ظاهر دعوت كرده بودم هم خواندم. مقصود من در دعوتم هر گونه درى را زدم و با ايشان كمال مهربانى را نمودم ولى آنها مرا اجابت نكردند.

فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ گفتم از خدا آمرزش بر كفرتان و گناهانتان بطلبيد.

إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً او آمرزنده است مر هر كسى را كه از او طلب آمرزش كند پس وقتى شما از كفرتان برگشتيد و او را اطاعت نموديد.

يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً بر شما باران فراوان نازل كند بارانى كه ريزش آن بسيار باشد.

و بعضى گفته اند: كه قوم نوح مبتلا بقحطى و خشكسالى شدند و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 335

براى همين آنها را ترغيب فرمود كه اگر استغفار كنيد با ايمان و رجوع بخدا بمال و

اولاد شما را مدد خواهم نمود.

شعبى گويد: در زمان عمر بن خطّاب باران قحط شد. پس عمر بر منبر رفت تا استسقاء كند و طلب باران نمايد پس عمر جز استغفار ذكرى نگفت تا از منبر بزير آمد و چون پائين آمد باو گفته شد ما از تو نشنيديم كه طلب باران كنى گفت من باران خواستم. بچيزى كه تحريك كند آسمان را كه بسبب آن باران ميبارد «1» آن گاه اين آيه را قرائت كرد.

وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ عطاء گويد: يعنى مال و پسرانتان زياد شود.

وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ براى شما در دنيا بوستانها و باغها قرار ميدهد.

وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً و براى شما نهرهاى روان قرار ميدهد، كه باغهاى خود را بوسيله آن آبيارى كنيد.

__________________________________________________

(1) در حكايت شعبى اشكال و تأمّل است. زيرا بنا بر نقل خود اهل سنّت كه مرحوم علّامه مجاهد امينى در جلد ششم الغدير نقل كرده عمر ابدا علم و شعورى بمطالب ساده و عادى نداشت و خودش اقرار ميكرد و فرياد ميزد كلّ النّاس افقه من عمر. همه مردم از عمر داناترند و معناى و فاكهة و ابّا را وقتى از او پرسيدند ندانست تا چه رسد به اينكه وارد معقولات و يا معارف شود. شعبى سنّى خواسته است با جعل اين خبر فضيلتى براى عمر ذكر كند. و در اين حكايت تحريف كرده و تمام را ياد نكرده كه وقتى در مدينه باران نباريد مردم نزد عمر آمده و از او خواستند بر ايشان استسقاء كند وى بر منبر رفت و چون چيزى بلد نبود استغفار كرده و پائين آمد و بمردم گفت بايد متوسّل

بخاندان رسالت شويم پس باتّفاق عبّاس عموى پيغمبر (ص) در خانه حضرت على بن ابى طالب امير المؤمنين عليه السّلام- آمده و طلب باران كرد. آن حضرت دعا نمود و خداى عزّ و جلّ بدعاء آن حضرت باران باريد و مردم را از قحطى باران نجات داد. (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 336

قتاده گويد: حضرت نوح عليه السّلام ميدانست كه آنها حريص بر دنيا هستند فرمود: بيائيد بسوى طاعت خدا كه در آنست درك و يافتن، دنيا و آخرت.

ربيع بن صبيح روايت نموده كه مردى نزد حسن آمد. پس باو شكايت از خشكى سال و قحطى باران نمود. باو گفت استغفار كن بخدا و ديگرى آمد و از فقر باو شكايت كرد. باو هم گفت استغفار كن سوّمى آمد و گفت دعا كن خدا پسرى بمن روزى نمايد. پس باو گفت استغفار كن.

پس ما باو گفتيم مردانى نزد تو آمده و شكايتهاى گوناگونى در قحطى و تهيدستى و بى فرزندى نمودند همه آنها را امر كردى كه استغفار كنند گفت من اين مطلب را از خودم نگفتم بلكه از قول خداى تعالى در قصّه نوح عليه السّلام فرا گرفتم كه بقومش ميگفت. اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً تا آخر كلامش.

(مترجم گويد) خدا رحمت كند ابو على را كه روايت فوق را از ربيع بن صبيح از حسن نقل كرده ولى بيان نكرده كه اين كدام حسن است حضرت حسن مجتبى عليه السّلام و يا حضرت حسن عسكرى عليه السّلام و يا حسن ديگر است).

على بن مهزيار «1» از حماد بن عيسى از محمّد بن يوسف از پدرش

__________________________________________________

(1) على بن

مهزيار اهوازى از متشرّفين و افراديست كه بفيض زيارت و لقاء حضرت ولىّ عصر صاحب الزّمان عجّل اللَّه فرجه الشّريف در اوائل غيبت كبرى نائل شده و شرح ملاقات او را شيخ صدوق در اكمال الدّين و شيخ طوسى در كتاب غيبه و علّامه مجلسى در جلد 13 بحار الانوار، و حاجى نورى در نجم الثّاقب و حقير در تحفه قدسى در علائم ظهور ياد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 337

روايت نمود كه گفت مردى از ابى جعفر حضرت جواد الأئمّه عليهم السّلام پرسيد و من در خدمت آن حضرت بودم و گفت فدايت شوم من مال فراوان دارم و مرا فرزندى نيست آيا براى من چاره اى هست.

فرمود: آرى در آخر هر شب تا مدّت يك سال صد مرتبه استغفار كن، و اگر در شب يادت رفت در روز قضاء آن را بگو. زيرا خداوند تبارك و تعالى ميفرمايد. اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ تا آخر آيه.

__________________________________________________

(نموده ام و خلاصه آن اينست كه آن بزرگوار 19 سال متواليا بعشق و شوق زيارت آن حضرت از اهواز شدّ رحال كرد. و پرسان پرسان در همه بلاد بمكّه مشرّف شد كه شايد در آنجا باين فيض برسد و در آن مدّت موفّق نشد تا سال بيستم كه مأيوس و ميخواست ديگر نرود ولى شبى خواب ديد كه باو گفتند مأيوس نباش برو بمكّه كه در اين سال ان شاء اللَّه به هدف خواهى رسيد. پس عازم حركت شد با چند نفر از دوستان و در راه با خود زمزمه داشت و اشك شوق ريخته و با زبانحال ميگفت.

اى دلستان بجسم دو عالم روان تويى آينه جمال

نما جان جان تويى

گاهى بغمزه دل بربايى نهان شوى گاهى عيان شوى و گهى لا مكان تويى

خورشيد ذرّه اى است در ارض و سماى تو خورشيد و ماه و انجم هر آسمان تويى

يوسف اگر كه شهره آفاق شد به حسن در مصر شد عزيز ولى جاودان تويى

محراب ابرويت شده معراج عاشقان جانا مراد عاشق پير و جوان تويى

چون مشترى شدم ز پى زهره در سما ديدم بهر سما مه نه آسمان تويى

عيسى اگر كه سير عوالم كند مدام در هر عوالمى كه بود حكمران تويى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 338

سپس حضرت نوح عليه السّلام بر طريق توبيخ فرمود: ما لَكُمْ براى چى اى گروه كفّار.

لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً يعنى نميترسيد عظمت و بزرگى خدا را، پس وقار عظمت و بزرگيست. و وقار اسمى از توقير است كه آن تعظيم باشد و الرّجاء در اينجا بمعناى خوف است.

ابن عبّاس و مجاهد گويند: معنا اينست. تعظيم نميكنند خدا را حقّ عظمت پس او را شناخته و اطاعت نمايند و بگفته قتاده معنايش اينست چرا نميترسيد براى خدا عاقبتى را يعنى طمع نداريد در عاقبت، براى عظمت خداى تعالى.

و در روايت ديگر از ابن عبّاس. يعنى براى چه از عذاب خدا نميترسيد و اميد ثواب او را نداريد.

زجاج گويد: چرا اميد نداريد براى خدا عاقبت ايمان را تا او را به يكتايى به پرستيد. و بگفته ابى مسلم چرا اعتقاد نداريد اثباتى براى خدا.

وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً ابن عبّاس و مجاهد و قتاده گويند: يعنى ايجاد كرد شما را اوّل نطفه و

بعد طور ديگرى علقه آن گاه مضغه سپس عظام يعنى

__________________________________________________

(در آن سفر براهنمايى يكى از خواص حواريين و ملازمين حضرت بقيّة اللَّه الاعظم روحى له الفداء در كوه هاى نزديك طائف بفيض ديدار و و زيارت آن حضرت رسيد و سه شبانه روز ميهمان آن حضرت بوده و بعد به امر حضرتش مراجعت بوطن و پيامى از آن حضرت بدوستانش آورده كه فرموده بودند بشيعيان و دوستانم سلام مرا رسانيده و بگو براى فرجم دعا كنند و جدّا از خدا ظهورم را بخواهند. اللّهمّ عجّل فرجه و سهّل مخرجه.

(مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 339

استخوان آن گاه استخوان را لباسى از گوشت پوشيد سپس ايجاد خلق ديگرى كرد و براى او مو رويانيد و صورتش را تكميل نمود و بگفته بعضى اطوارا يعنى احوالا حالا بعد از حال و بگفته بعضى اوّل كودكى بعد جوانى، سپس پيرى و بگفته برخى ديگر مختلف در صفات توانگران و بينوايان و زمين گيران و تندرستان و درازان و كوتاهان و آيه احتمال تمام اقسام را دارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 340

[سوره نوح (71): آيات 15 تا 28] ... ص : 340

اشاره

أَ لَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً (15) وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً (16) وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً (17) ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيها وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً (18) وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِساطاً (19)

لِتَسْلُكُوا مِنْها سُبُلاً فِجاجاً (20) قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِي وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاَّ خَساراً (21) وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً (22) وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ

لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً (23) وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلاَّ ضَلالاً (24)

مِمَّا خَطِيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً (25) وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً (26) إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً (27) رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلاَّ تَباراً (28)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 341

ترجمه: ... ص : 341

15- آيا نديد كه خدا چگونه هفت آسمان را بطبقاتى (محكم) خلق كرد.

16- و در آن آسمانها ماه شب را فروغى تابان و خورشيد روز را چراغى فروزان ساخت.

17- و خدا شما را مانند نباتات و گياهان (مختلف) از زمين برويانيد 18- آن گاه بار ديگر (پس از مرگ) بزمين بازگردانيد و ديگر بار هم شما را از خاك برانگيزد.

19- و زمين را براى شما چون بساط بگسترانيد.

20- تا در زمين راههاى مختلف به پيماييد.

21- نوح گفت پروردگارا (با اين همه تبليغ رسالت و اتمام حجّت باز) اين قوم، مخالفت كردند و پيرو كسى شدند كه او خود مال و فرزندش هم جز بر زيانش نيفزود.

22- و بر ضدّ من بزرگترين مكر و حيله بكار بردند.

23- و خلاصه قوم نوح گفتند هرگز خدايان خود را رها نكنيد و بخصوص دست از پرستش (اين پنج بت) (1) ودّ (2) سواع (3) يغوث (4) يعوق (5) نسر هرگز برنداريد.

24- و آنها بسيارى از خلق را گمراه كردند (نوح در حقّ مشركان نفرين كرد كه خدايا) تو ستمكاران را هيچ چيز بر ضلالت و

عذاب ايشان ميفزاى.

25- و آن قوم از كثرت كفر و گناه عاقبت بدريا غرق شدند و بآتش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 342

دوزخ درافتادند و جز خدا بر خود هيچ يار و ياورى نيافتند.

26- و نوح عرض كرد پروردگارا تو هم اين كافران را هلاك كن و از آنها (ديّارى) بروى زمين باقى مگذار.

27- اگر از آنها هر كه را باقى گذارى بندگان پاك با ايمانت را گمراه ميكنند و فرزندى هم جز بدكار و كافر از آنها بظهور نميرسد.

28- و بارالها مرا و پدر و مادر من و هر كه با ايمان بخانه من داخل شود و همه مردان و زنان با ايمان عالم را ببخش و بيامرز و ستمكاران را جز بر هلاك و عذابشان ميفزاى.

قرائت: ... ص : 342

اهل مدينه. ودّا، با ضمّه قرائت كرده و ديگران با فتح. ودّا.)

خوانده اند. ابو عمرو. ممّا خطاياهم خوانده و ما بقى از قاريان، ممّا خطيئاتهم با تاء و مد و همزه خوانده. و ما در سوره مريم اختلاف در ولده را ياد كرديم «1».

دليل: ... ص : 342

ابو عبيده گويد: گمان كرده اند كه (ودّا) صنم و بتى براى قبيله از بنى كليب بوده و حكايت كرده كه آن را بفتح خوانده اند گويد: شنيدم گفته شاعرشان را.

فحيّاك ودّا من هداك لفتية و خوض باعلى ذى طوالة هجّد __________________________________________________

(1) ابن عامر و عاصم و نافع ولده بفتح واو و لام خوانده و ديگران بضمّه واو و سكون لام لولده قرائت كرده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 343

«ودّا» تو را زنده و جاويد دارد كه هدايت كردى اين جماعت را و بتو پاداش اين راهنمايى را به بالاترين فضيلت عطا نمايد. شاهد اين بيت كلمه ودّ است كه مفتوح خوانده اند.

ابو الحسن گويد: اهل مدينه واو ودّا را ضمّه داده اند و شايد، لغتى در اسم صنم باشد و شنيدم اين شعر را:

حيّاك ودّ فانّا لا يحلّ لنا لهو النّساء و انّ الدّين قد عزما

ودّ تو را زنده دارد. براى ما بازى كردن زنها حلال نيست و البتّه دين ما را مصمّم اين كار نموده است شاهد اين بيت ودّ است كه واوش مضموم ميباشد.

و خطاياهم جمع تكسير و شكسته و خطيئات جمع تصحيح و ما زايده مانند آنست كه در قول خدا فبما رحمه من اللَّه و فبما نقضهم ميثاقهم است.

شرح لغات: ... ص : 343

الفجاج: راه هاى وسيع پراكنده مفردش فج، و بعضى گفته فجّ راه رفتن ميان دو كوه (يعنى درّه) است.

السّواع: در اينجا صنم و در غير اين مورد ساعتى از شب است و مثل آنست سعواء.

الكبار: كبير و بزرگ حسابى است. ميگويند كبير و كبار و كبّار و مانند آنست عجيب و عجاب و عجّاب و حسن و حسان

و حسّان. روايت شده كه عربى شنيد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله ميخواند و مكروا مكرا كبارا.

گفت اى محمّد چه اندازه خداى تو فصيح است. و اين از ظلم و نادانى اعراب است براى اينكه خداى تعالى موصوف بفصاحت نميشود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 344

ديّار: از باب فيعال از مادّه دوران و مثل آنست قيام و اصل آن قيوام و ديوار است. پس واو قلب بياء و يكى در ديگرى ادغام شده است زجاج گويد: ما بالدار ديّار يعنى هيچكس در خانه نيست كه در زمين دور بزند و بگردد. شاعر گويد:

و ما بنالى اذا ما كنت جارتنا ان لا يجاورنا الّاك، ديّار

هر گاه تو همسايه ما نباشى بنا نيست براى من كه ديّارى واحدى جز تو مجاور من باشد. يعنى الّا ايّاك. مگر تو پس بجهت ضرورت شعرى كاف متّصل الّاك در محلّ منفصل الّا اياك قرار داده شده و شاهد اين بيت كلمه ديّار است «1».

طباقا: منصوب بر يكى از دو وجه است:

1- اينكه بر تقدير خلقهنّ طباقا باشد. آفريد آسمانها را در حالى كه طبقه فوق طبقه اند.

2- اينكه صفت براى سبع باشد. يعنى هفت آسمانى كه اين صفت دارد صاحب طبقه طبقه است.

نباتا- مصدر فعل محذوف است. تقديرش اينست انبتكم فنبتم نباتا رويانيد شما را پس شما روئيده شديد نبات و روئيدنى. زجاج گويد: آن حمل بر معنى شده براى اينكه معنايش انبتكم جعلكم تنبتون نباتا است و ما. از قول خدا فما خطيئاتهم زايد براى تأكيد كلام است.

__________________________________________________

(1) مانند اين بيت:

نيست در خانه دلم جز يار ليس فى الدّار غيره ديّار

(مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 345

تفسير: ... ص : 345
اشاره

سپس خداوند سبحان اهل تكليف را براى آگاهيدن آنها توحيد خدا را مخاطب نموده و فرمود:

أَ لَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً آيا نديديد چگونه خدا آفريد هفت آسمان را طبقه اى بعد از طبقه يعنى يكى را مانند قبه بالاى ديگرى قرار داده.

وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً و قرار داده ماه در شب در آسمان، نور روشنايى فروزنده. در اين چند وجه گفته اند.

1- ابن عبّاس گويد: يعنى ماه را در آسمانها و زمين نور قرار داد گويد روشن ميكند پشتش آنچه از آسمانها در آن سمت قرار دارد و رويش روشن ميكند اهل زمين را و همين طور است خورشيد.

2- اينكه فيهنّ بمعناى معهنّ باشد. يعنى قرار داد خورشيد را با خلق آسمانها نورى براى اهل زمين.

3- اينكه فيهنّ بمعنى فى حيّزهنّ در ظرف و مكان آنها گر چه ماه در يكى از آسمانها باشد چنانچه مى گويى. انّ فى هذه الدّور لبئرا. البتّه در اين خانه ها چاه آبى است اگر چه چاه در يكى از آنها باشد. براى اينكه بودن در يكى از آنها بودن در تمام آنهاست و چنانچه مى گويى آمدم بنى تميم را و حال آنكه فقط نزد بعضى از آنها آمدى.

وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً يعنى خورشيد را چراغ فروزان قرار داد براى اهل زمين. پس چون در خورشيد نور براى روشنايى قرار داده شده آن چراغ عالم است چنانچه مصباح چراغ انسانست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 346

وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً مقصود اوّل و اساس خلقت آدم است و آدم از زمين آفريده شده

و مردم همه فرزندان آدم هستند و اين مثل قول خداست. وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً. و از آدم و حوّاء ايجاد كرد و توليد نمود مردان و زنان بسيارى.

و بعضى گفته اند: يعنى خداوند ايجاد كرد همه مخلوق و يا آدم را بتغذيه كردن آنچه زمين رويانيده و در آن نمو ميكند. و بعضى گفته اند يعنى شما را از زمين ميروياند بعد از كوچكى به بزرگى و به بلندى و درازى بعد از كوتاهى.

ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيها سپس شما را برميگرداند در زمين به صورت مردگان.

وَ يُخْرِجُكُمْ و در روز قيامت زنده بيرون ميآورد شما را (إِخْراجاً) بيرون آوردنى و اين مصدر را براى تأكيد آورد.

وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِساطاً و خداوند زمين را براى شما- مبسوط و وسيع قرار داد كه بتوانيد بر آن راه رويد و در آن مستقرّ و ثابت باشيد. سپس بيان كرد كه چنان قرار داد كه:

لِتَسْلُكُوا مِنْها سُبُلًا فِجاجاً تا راه هاى وسيع از آن را به پيماييد:

يعنى راه هاى گشاد را.

ابن عبّاس گويد: تا راه هاى گوناگون و بگفته بعضى «سبلا فى الصّحارى «صحرا نوردى» و فجاجا في الجبال» كوه نوردى كنيد.

و البته خداوند اقسام نعمتهاى ذكر شده را شمرده براى امتحان بر خلقش و تنبيه كردن ايشان بر اينكه حضرتش مستحقّ عبادت خالص از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 347

هر شايبه شرك و رياء است و راهنمايى كند آنها را كه خدا عالم به مصالح ايشان و مدبّر آنهاست بر آنچه حكمتش اقتضاء كند پس بر مردم واجبست كه اين نعمتهاى بزرگ را بكفر و انكار مقابله نكنند. سپس برگشت خداوند سبحان بقصّه نوح عليه

السّلام بقولش.

قالَ نُوحٌ بر طريق دعا نوح عليه السّلام گفت رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِي پروردگارا ايشان (قوم من) در آنچه من آنها را امر و نهى نمودم عصيان من نمودند.

وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلَّا خَساراً پيروى كردند كسى را كه مال و فرزندانش جز خسارت و زيان چيزى نيفزود. يعنى پيروى از ثروتمندان و توانگران قومشان نمودند براى مغرور شدن بمال و فرزندان آنها كه خدا داده بود. پس آنها گفتند اگر نوح فرستاده و پيامبر خدا بود هر آينه براى او ثروت و توانگرى و دهات و فرزندان بود. و ولده بضمّه واو و فتحه آن و ولد جماعت از اولاد است و ولد واحد مفرد آنست، و بعضى گفته اند ولد بضمّ و ولد به فتح در معنى يكسان است. و خسار. هلاكت است برفتن سرمايه.

و بعضى گفته اند: يعنى پيروى كردند تهيدستان و مردمان پشت بزرگان و رئيسهاى خود را كه نيفزود مال و اولادشان مگر هلاكت در دنيا و عقوبت در آخرت را.

وَ مَكَرُوا و مكر كردن در دين خدا مَكْراً كُبَّاراً حسن گويد مگر بزرگى را. ابن عبّاس گويد يعنى گفتند سخن بزرگ.

ضحّاك گويد: جرئت كردند بر خدا و تكذيب نمودند پيامبران او را.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 348

و بعضى گفته اند: مكرشان تحريك كردن توانگران بود اراذل و اوباش را بر كشتن حضرت نوح عليه السّلام.

وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ گفتند ترك نكنيد عبادت بتهاى خود را سپس بجهت تعظيم امتياز دادند چند بت معروف خود را بعد از آنكه داخل در بتهايشان بود و گفتند.

وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا

يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً البتّه ترك نكنيد پرستش (1) ودّا (2) سواع (3) يغوث (4) يعوق (5) نسر را.

ابن عبّاس و قتاده گويند: اين نامهاى بتهايى بود كه ميپرستيدند سپس بعد از آنها عرب آنها را عبادت نمودند.

ريشه بت پرستى در عالم ... ص : 348

محمّد بن كعب گويد: اينها نامهاى مردم صالح و شايسته اى بود كه بين آدم و نوح عليهما السّلام بودند. پس بعد از ايشان قومى زندگى كردند كه روش آنها را در عبادت اتّخاذ كرده بودند پس شيطان بايشان گفت اگر تصوير آنها را بكشيد و در مقابل خود مانند (تابلويى) قرار دهيد شما را تشويق و نشاط بيشتر در عبادت دهند.

پس آنها تمثال و تصوير آنها را كشيده و خورسند بودند تا بعد از ايشان كه مردم ديگر آمدند شيطان لعين بآنها گفت. مردمى كه قبل از شما بودند. اينها را مى پرستيدند. پس آنها فريب خورده و عبادت كردند.

آنها را و اين بود ريشه و اساس بت پرستى.

و بعضى گفته اند: كه نوح عليه السّلام در كوه هندوستان حفاظت ميكرد جسد حضرت آدم عليه السّلام را و مانع بود ميان آن جسد و كافرها كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 349

مبادا دور قبرش طواف كنند. پس شيطان بآنها گفت. اينها بر شما افتخار و مباهات ميكنند و خيال مينمايند كه تنها آنها اولاد آدم هستند و شما نيستيد و او نيست مگر جسدى و پيكرى و من براى شما مثل آن را تصوير ميكنم كه شما دور آن بگرديد و طواف كنيد پس پنج بت تراشيد و آنها را، بر پرستش آن بتها واداشت و آنها ودّ. و سواع. و يعوق. و يغوث

و نسر بود. پس چون طوفان نوح عليه السّلام شد اين بتها را طوفان دفن نموده و خاك بر آنها انباشت پس پيوسته مدفون بودند تا شيطان آنها را براى مشركين عرب بيرون آورد.

ريشه بت پرستى عرب ... ص : 349

پس قبيله قضاعه. ودّ را اختيار كرد و آن را در دومة الجندل گذارده و عبادت نمودند. آن گاه بتوارث فرزندان اكابر آنها پس اكابر بعد تا به دست بنى كليب افتاد و اسلام آمد و آن نزد ايشان بود و تيره اى از قبيله طىّ يغوث را گرفته پس بدست بنى مراد افتاد. پس زمانى پرستيدند آن را سپس بنى ناجيه تصميم گرفتند كه آن را از دست آنها بيرون آورند پس آن را برداشته و به قبيله بنى حارث بن كعب گريخته و پناه آوردند. و امّا يعوق. پس آنها را قبيله كهلان گرفته و بتوارث در ميان آنها پسران بزرگتر پس بزرگتر داشتند تا در دست همدان (قبيله اى در يمن) گرديد امّا نسر پس براى قبيله خثعم بود كه آن را ميپرستيدند. و امّا بت سواع ابن عبّاس گويد: پس براى آل ذى كلاع بود و آنها آن را عبادت ميكردند.

عطاء و قتاده گفته اند: كه بت هاى قوم نوح عليه السّلام بدست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 350

عرب افتاد. پس بت ودّ در دومة الجندل «1» و بت سواع نصيب گروهى از قبيله هذيل و بت يغوث معبود بنى غطيف تيره اى از قبيله مراد (كه ابن ملجم مرادى لعنه اللَّه از آنهاست) گرديد و بت يعوق مخصوص همدان يمن شد و بت نسر خداى آل ذى كلاع از قبيله حمير شد و بت لات متعلّق به

قبيله ثقيف شد.

و امّا بت عزّى «2» مخصوص بنى سليم و غطفان و چشم و نضر و سعد

__________________________________________________

(1) دومة الجندل نام شهريست قديمى از بلاد سوريا كه در آن حوادث تاريخى رخ داده از جمله قصّه معروف حكميت كه در آنجا عمرو بن عاص لعنه اللَّه از طرف معاويه عليه الهاويه و ابو موسى اشعرى سفيه از طرف حضرت على امير المؤمنين عليه السّلام بانتخاب و اصرار مردم كوفه اجتماع نموده تا شورى براى حكومت مسلمين كنند و عمرو بن عاص شيطان ابو موسى خر را فريفته كه او حضرت امير المؤمنين عليه السّلام را از خلافت مسلّم خلع و وى هم معاويه لعين را كه دعوى خلافت و خونخواهى عثمان را داشت بر كنار زند. پس ابو موسى بتعارفات عمرو بن عاص گول خورده و رفت بر منبر و گفت مردم چنانچه من انگشترى خود را از دستم بيرون نمودم على عليه السّلام را از خلافت بيرون و خلع نمودم و آمد پائين بانتظار اينكه عمرو بن عاص هم معاويه را كنار زند ولى عمرو عاص زرنگ مكّار حيله گر بمنبر رفت و پس از چيدن مقدّماتى گفت ابو موسى صاحب خود را لايق اين منصب نديد و او را خلع كرد و من چون معاويه را براى اين كار شايسته ميبينم پس او را نصب و تعيين براى خلافت و زمامدارى كردم. و از منبر پائين آمد و ظلمهايى كه تا ظهور حضرت مهدى عجّل اللَّه فرجه الشّريف، پايان نيابد. شروع شد.

(2) ابو سفيان لعنه اللَّه پيشواى مشركين عرب اين بت را در جنگ احد براى ترغيب مشركين بجنگ مسلمين آورده و

فرياد ميزد ان لنا العزى و لا عزّى لكم. براى ما بت عزّى است و براى شما نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 351

ابن بكر شد. و امّا بت منات براى قبيله قديد بود. و امّا بت اساف و نائله مورد پرستش اهل مكّه قرار گرفت. بت اساف را در كنار حجر الاسود گذارده و بت نائله را در نزديكى ركن يمانى و بت هبل را كه هجده گز و ذراع و بزرگترين بت عرب بود. در بالاى كعبه نصب كردند.

چهره بت هاى مردم عرب ... ص : 351

واقدى گويد: بت ودّ بصورت مرد و بت سواع بصورت زنى، و بت يغوث بر صورت شير و بت يعوق بصورت اسب و بت نسر بهيكل عقاب پرنده لاشه خور بود.

وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثِيراً و البتّه بسيارى را گمراه كردند يعنى بسيارى از مردم بسبب پرستش آنها گمراه شدند و مانند آنست. رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ. پروردگارا آنها بسيارى از مردم را گمراه كردند.

مقاتل و ابى مسلم گويد: گمراه كردند بزرگان آنان بسيارى از مردم را و بنا بر اين ضمير در اضلّوا برميگردد به بزرگان قوم نوح.

وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلَّا ضَلالًا و ستمكاران را نيفزايد مگر گمراهى يعنى هلاكت چنانچه در آيه إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ. البتّه گنهكاران در گمراهى و هلاكتند. و بگفته بعضى يعنى مگر آزمايش بمال و فرزند

__________________________________________________

(پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود بسربازان مسلمين در پاسخ شعار دهيد.

اللَّه مولانا و لا مولى لكم

. خدا يار و ياور و مولاى ماست و براى شما مولى و ياورى نيست. اين شعار بت عزّا را سرنگون و مردم حجاز و مشركين را

فرارى نمود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 352

و بگفته برخى مگر برفتن و دور شدن از بهشت و ثواب.

بلخى گويد: نيفزود ايشان را مگر ممنوع شدن از طاعت، و اين عقوبت ايشان بود بر كفرشان. زيرا وقتى ايشان گمراه شدند. مستحقّ محروم شدن از الطاف شدند كه درباره مؤمنين ميفرمود: كه از اطاعت كردن و امتثال و فرمان خدا نمودن ايشان خدا را.

و جايز نيست كه بايشان لطف و محبّت شود بسبب گمراهى ايشان از حق و ايمان براى اينكه اين در شأن خداى حكيم (تعالى اللَّه عن ذلك) نيست.

مِمَّا خَطِيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا از جهت گناهانشان غرق و هلاك شدند و ما از ممّا. زايده است و تقديرش اينست. از براى آنچه خطاها و گناهان بزرگى كه مرتكب شدند. غرق گرديدند.

فَأُدْخِلُوا ناراً پس داخل آتش شدند بعد از اين تا در آن معذّب و كيفر شوند.

فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً يعنى هيچكس را نيافتند، كه ايشان را از عذاب خدا منع نمايد. و جز اين نيست كه خداوند سبحان به صيغه ها و الفاظ ماضى و گذشته در معناى استقبال آورده براى راستى و حتمى بودن وعده بآن «1».

ضحّاك گويد: اغرقوا. غرق شدند و داخل در آتش شدند در دنيا

__________________________________________________

(1) مثل إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ كه بصيغه ماضى آمده و براى تأكيد آن فرمود: ليس لوقعتها كاذبة.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 353

در يك حال. قوم نوح از طرفى غرق ميشدند و از طرف ديگر ميسوختند در آتش.

ابن انبارى در اين باره سروده:

الخلق مجتمع طورا و مفترق و الحادثات فنون ذات اطوار

مردم طرزى گرد هم و بطورى

پراكنده اند و حوادث و رويدادها اقسام و طورهاى گوناگون است.

لا تعجبنّ لاضداد اذا اجتمعت فاللّه يجمع بين الماء و النّار

البتّه تعجّب نكن براى چيزهايى كه ضدّ يكديگرند هر گاه جمع شدند. پس خداوند تعالى ميان آب و آتش جمع ميكند شاهد اين دو بيت در جمع و تفريق مردم و اجتماع آب و آتش است «1».

وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً نوح عليه السّلام گفت پروردگارا بر روى زمين احدى از كفّار باقى مگذار. يعنى هيچكس از ايشان زنده نگذار مگر اينكه هلاكش كنى.

قتاده گويد: حضرت نوح عليه السّلام نفرين بر آنها نكرد مگر اينكه بر او نازل شد كه جز آنان كه ايمان آورده اند ديگر هرگز كسى از قومش ايمان نياورد. و براى همين گفت.

إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ البتّه اگر ايشان را باقى گذارى بندگان تو را گمراه كنند يعنى اگر ايشان را رها كردى و هلاكشان نكردى به سبب تبليغات سوء و دعوت بخلاف بندگانت را از دين گمراه كنند.

__________________________________________________

(1) در حديث معراج است كه پيغمبر (ص) فرمود در آسمان فرشته اى ديدم نصفش از يخ و نصفش از آتش بود و دعا ميكرد و ميگفت اى خدايى كه ميان آتش و يخ را تأليف داده اى دلهاى بندگان مؤمن را با هم الفت بده (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 354

وَ لا يَلِدُوا إِلَّا فاجِراً كَفَّاراً و آنها اگر ماندند توليد نكنند مگر گنهكار كافر. حضرت نوح عليه السّلام از خود علم غيب نداشت و چون خدا به او افاضه فرمود دانست كه از آنها جز كافر و گنهكار بوجود نيايد و

مقصود اينست توليد نميكنند مگر كه در موقع بلوغشان كافرند. براى اينكه كسى كه كفر از او سر نزده مذمّت بكفر نميشود.

مقاتل و عطاء و ربيع گفته اند: نوح عليه السّلام اين جمله را گفت براى اين بود كه خداى تعالى هر چه مؤمن بود از اصلاب بيرون آورد، و رحم زنان آنها از زايمان عقيم و نازا شد و چهل سال قبل از عذاب و آمدن طوفان كمر مردان آنها خشك و بى نطفه شد. و خداوند تعالى نوح عليه السّلام را خبر داد به اينكه ايشان ايمان نميآورند و توليد مؤمن هم نمى كنند پس در اين هنگام بر ايشان نفرين نمود. پس خداوند دعاء او را اجابت نمود و تمام آنها را هلاك كرد و در موقع عذاب كودكى در ميان آنها نبود آن گاه براى خود و مؤمنين و مؤمنات دعا نموده و گفت: رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ پروردگارا بيامرز مرا و پدر و مادرم را و نام پدرش كمك بن متوشلخ و نام مادرش سمحاء دختر انوش و هر دو مؤمن بودند و بعضى گفته اند مقصودش آدم و حوّاء بود.

وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً و هر كس كه داخل خانه من ميشود و مؤمن باشد بيامرز.

ضحّاك گويد: يعنى داخل مسجد من شود و بگفته بعضى داخل كشتى من شود و بگفته بعضى مقصودش بيت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله بوده وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ و بيامرز عموم مؤمنين و مؤمنات را و بگفته كلبى از امّت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 355

وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلَّا تَباراً

و نيفزاى ستمكاران را مگر هلاكت و نابودى اهل التّحقيق گفته اند: كه حضرت نوح عليه السّلام دو دعا كرد يك دعا و نفرين براى كافرها و يك دعا براى مؤمنان. پس خدا دعا و نفرين او را بر كافرها مستجاب كرد. پس هر كس كه از ايشان بر روى زمين بود هلاك شد. و ما اميدواريم كه دعاء او براى مؤمنين هم مستجاب شود و ايشان را بيامرزد «آمين يا ربّ العالمين»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 356

سوره جنّ ... ص : 356

اشاره

مكّى است عدد آيات آن بيست و هشت است.

فضيلت اين سوره: ... ص : 356

ابى بن كعب از پيغمبر (ص) روايت كرده كه فرمود: كسى كه سوره جنّ را قرائت كند، خداوند بعدد هر جنّ و شيطانى كه پيغمبر (ص) را تصديق و يا تكذيب كرده ثواب بنده آزاد كردن باو عطا فرمايد.

حنان بن سدير از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السّلام روايت نمود كه فرمود: كسى كه زياد سوره قل اوحى را تلاوت كند. در دنيا چيزى از چشم زد جنّ و جادوى آنها و مكر و آزار آنها باو نرسد و با حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 357

آله خواهد بود.

و ميگويد: پروردگارا با بودن پيغمبر و خاندانش بدلى نميخواهم، و مقامى را با داشتن درجه ام نميطلبم.

توضيح وجه ارتباط اين سوره با سوره قبل چون خدا در سوره نوح عليه السّلام پيروى قومش از بزرگانشان را مقدّم داشت در اين سوره پيروى جنّ را از پيغمبر ما صلّى اللَّه عليه و آله بيان فرمود تا معلوم شود فرق ميان كسى كه در بيعتش منفعت كرده و بين كسى كه در بيعتش زيان نموده است. چيست؟

[سوره الجن (72): آيات 1 تا 10] ... ص : 357

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً (1) يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً (2) وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً (3) وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سَفِيهُنا عَلَى اللَّهِ شَطَطاً (4)

وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللَّهِ كَذِباً (5) وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً (6) وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا كَما ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَبْعَثَ

اللَّهُ أَحَداً (7) وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً (8) وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً (9)

وَ أَنَّا لا نَدْرِي أَ شَرٌّ أُرِيدَ بِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً (10)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 358

ترجمه: ... ص : 358

بنام خداوند بخشاينده مهربان.

1- اى رسول ما بگو مرا وحى رسيده كه گروهى از جنّيان آيات قرآن را استماع كرده اند و پس از شنيدن گفته اند كه ما از قرآن آيات عجيبى ميشنويم.

2- اين قرآن خلق را براه خير و صلاح هدايت ميكند بدين سبب ما بآن ايمان آورده و ديگر هرگز بخداى خود مشرك نخواهيم شد.

3- و همانا بلند مرتبه است شأن و اقتدار پروردگار ما و همسر و فرزندى هرگز نگرفته است.

4- و البتّه سفيهان و بى خردان ما بخدا دروغ بستند (كه به او فرزندى مسيح و عزيز و فرشتگان را نسبت دادند).

5- و ما چنين مى پنداشتيم كه هرگز هيچ قومى از جنّ و انس بر خداى متعال دروغ و افتراء نخواهد گفت.

6- و همانا مردانى كه از نوع بشرند بمردانى از گروه جنّ پناه مى بردند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 359

بر غرور و جهالتشان سخت مى افزودند.

7- و آنها هم مانند شما آدميان گروهى كافر شده و گمان كردند كه خدا احدى را در قيامت زنده نخواهد كرد.

8- و جنّيان گفتند (ما از اين پيش) بآسمان برميشديم (تا اسرار روحى را اشراق كنيم) ليكن يافتيم كه در آنها فرشته نگهبان با قدرت و تير شهاب آتشبار فراوان و بسيار است.

9- و ما (پيش از شنيدن قرآن)

در كمين شنيدن سخنان آسمانى و اسرار وحى مى نشستيم امّا اينكه هر كه از اسرار وحى الهى سخنى بخواهد شنيد تير شهاب (و آتش قهر) در كمينگاه اوست.

10- و ما هنوز نميدانيم كه آيا عاقبت بمردم زمين (با اين مذاهب) شرّ و فساد خواسته اند يا كه خداى آنها كه بر آنان (قرآن فرستاده) خير و صلاح آنها را منظور نموده است.

قرائت: ... ص : 359

ابو جعفر: قل اوحى الى انه استمع را بفتح الف خوانده و قاريان با او اختلاف نكردند سپس در آيه سوّم و انّه تعالى بفتح و در چهارم. و انه كان يقول بفتح و در آيه ششم و انه كان رجال نيز بفتح و در ما بقى خبر وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا. و أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ و انّه لما قام. بكسر قرائت كرده. و راويان از او روايت كردند كه هر چه مربوط و برگشتش بوحى است. آن مفتوح است و هر چه از قول و گفته جنّ بوده مكسور است. و اين قول در قرائت او مستقيم و درست نيست. و ممكن است كه خلل و نقصانى در روايت او باشد.

و ابن عامر و اهل كوفه غير از ابى بكر از قول خداى تعالى انه تعالى تا ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 360

قول او وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ بفتح. خوانده و ما بقى را تماما بكسر خوانده مگر آيه وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا. و انّ المساجد را كه نيز اين دو آيه را بفتح و اختلاف در فتح آن نكردند و نافع و عاصم بروايت ابى بكر، و انّه لما سمعنا را بكسر و ديگران به فتح قرائت كرده.

و يعقوب ان لن تقول را به تشديد واو و فتح قاف و واو (ان لن تقول) خوانده و از جحدرى و حسن هم همين روايت شد، و ديگران ان لن تقول به تخفيف قرائت كرده اند. و در قرائت نادر هم جويه بن عامر. قل اوحى بر وزن فعل خوانده است.

دليل: ... ص : 360

ابو على گويد: امّا قول خدا. أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا. دو وجه در آن جايز است.

1- اينكه ان مخفّفه از انّ مثقله باشد. پس محمول بر وحى خواهد بود. مثل اينكه فرموده اوحى الى ان لو استقاموا. بمن وحى شده كه اگر استقامت ورزيدند. و فاصله. لو. بين آن و بين فعل مانند فصل سين و لا است در آيه أَ فَلا يَرَوْنَ أَلَّا يَرْجِعُ و عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ.

2- اينكه ان قبل از لو بمنزله لام در آيه لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ تا آيه لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ و آيه إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ پس يك مرتبه ملحق و مرتبه ديگر ساقط باشد. براى اينكه لو بمنزله فعل شرط است پس چنان كه لام زايد ملحق ميشود پيش از اينكه داخل بر شرط ميشود همين طور اين ان پيش از لو ملحق شده است.

و در معناى ان لو استقاموا على الطّريقه دو قول گفته شده است:

1- اگر مستقيم بودند بر طريق و روش هدايت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 361

2- اگر استقامت بر راه كفر داشتند.

و بر قول اوّل استدلال شد بقول خداى تعالى. وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ. اگر ايشان اقامه كرده بودند توراة و انجيل

و آنچه از پروردگارشان بر آنها نازل شده هر آينه ميخوردند، از بالاى خودشان. و قول خدا: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ- بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ. و اگر اهل دهات و شهرك ها ايمان آورده، و پرهيزكارى ميكردند هر آينه بركات آسمان و زمين را بر ايشان ميگشوديم، و بر قول ديگر استدلال شده. بقول خداى تعالى. وَ لَوْ لا أَنْ يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ. و اگر مردم همه يك امّت بودند، ما هر آينه قرار ميداديم براى كسى كه كافر بخداى بخشاينده ميشود براى منازلشان سقفهايى از نقره.

و امّا قول خدا. وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ. سيبويه پنداشته كه مفسّرين آن را حمل بر اوحى نموده اند مثل اينكه فرموده (اوحى الى ان المساجد للَّه) بمن وحى شده كه مسجدها مخصوص خداست و مذهب خليل اينست كه آن محمول بر قول او. و لان المساجد للَّه فلا تدعوا. چنان كه قول خدا. وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ حمل شده بر و لان هذه امّتكم امّة واحدة و انا ربّكم فاعبدونى. و هر آينه اين امّت شما يك امّت است و من پروردگار شمايم. پس مرا پرستش و عبادت كنيد يعنى براى اين مرا عبادت كنيد و مانند آن در گفته خليل. لايلاف قريش است گويا اينكه گفته براى اين هر آينه عبادت كنيد صاحب اين خانه را.

سيبويه گويد اگر انّ المساجد مكسور خوانده شود كار خوبى است و امّا قول خدا. وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ پس آن حمل بر اوحى الىّ شد. و ميشود از قول خدا وحى قطع شود و استيناف

باو شود. يعنى واو استينافيه باشد، چنانچه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 362

سيبويه تجويز كرده قطع از اوحى را در قول خدا وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ. و بنا بر همين حمل ميشود قرائت كسى كه كسره داده. انّ از قول خدا وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ. و كسى كه تمامى انّ و انّه را فتح داده حمل بر اوحى كرده و جايز است حمل بر غير آنهم شود چنانچه مفسّرين حمل كرده اند وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ بر اوحى و خليل، حمل كرده بر آنچه ما از او ياد نموديم.

و امّا آنچه از اين باب بعد از مادّه قول آمده حكايت است، چنانچه حكايت كرده قول خدا قالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ. و همين طور ما بعد فاء جزاء براى اينكه ما بعد فاء جزاء در محلّ ابتداء است. و براى همين سيبويه حمل كرده آيه وَ مَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ. وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ. فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا يَخافُ بر اينكه انّه ابتدائيه در آنها مضمر و پنهانست و من عاد فانه ينتقم اللَّه منه و مانند اين است در اين سوره آيه وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ.

و كسى كه لن تقول با تشديد قرائت كرده پس قول خدا كذبا را منصوب بر مصدريّت دانسته بدون حذف موصوف. و اين مطلب براى اينست كه ان تقوّل در معناى تكذّب پس جارى مجراى تبسمت وميض البرق تبسّم كرد آن زن و لمعه برق خفيفى از تبسّم او ظاهر شد زيرا آن منصوب بفعل مضمر است كه بر او تبسّمت يا صفت دلالت ميكند. پس مثل

اينست كه گفته ان لن تكذب الانس و الجنّ على اللَّه كذبا.

ابن جنىّ گويد: و كسى كه ديده است كه وميض البرق بخود تبسّمت منصوب باشد براى اينست كه در معناى او مضت است نيز كذبا را منصوب بخود تقوّل كرده است براى اينكه آن بمعناى كذب است. و كسى كه ان لن تقوّل بر وزن تقوم خوانده پس البتّه كذبا را صفت مصدر محذوف گرفته يعنى قولا كذبا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 363

پس كذبا در اينجا صفت است نه مصدر چنانچه در قول خدا. وَ جاءُو عَلى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ يعنى كاذب. پس اگر كذبا را در اينجا مصدر قرار دادى نصب مفعول به بآن داده اى. يعنى لن تقول كذبا مثل قول تو كه مى گويى قلت حقّا و قلت شعر او خوب نيست با تقوّل. مشدّد. آن را صفت قرار دهى. يعنى تقول تقوّلا كذبا. بعلّت اينكه تقوّل نميشود مگر كذب و دروغ پس فايده اى در آن نيست.

و كسى كه احى قرائت كرده پس او از وحيت اليه بمعناى اوحيت گرفته و اصل آن وحى است. پس چون واو ضمّه داده شده ضمّه لازمى تبديل به همزه شده و مانند آنست و اذا الرّسل اقّتت يعنى وقتت. عجاج گويد «وحى لها القرار فاستقرت» براى او الهام شد ماندن را پس مستقر گرديد.

شرح لغات: ... ص : 363

الجد: اصلش قطع است و از آنست الجد: بمعناى بزرگى، براى منتهى شدن هر بزرگى از آن براى بلندى آن بر او و از آنست الجد: پدر پدر براى منتهى شدن آن ببلندى پدر او و هر چيزى كه بالاى اوست بر اين پسر اجداد است. و

الجد: بمعناى خطاست براى انقطاع او ببلندى شأن او و الجد: بكسر خلاف هزل و شوخى است براى انقطاع آن از سخافت و فرو مايگى و از آنست جديد. براى اينكه آن تازه پيمان است بجدا شدن در غالب كارها.

الرّهق: ملحق شدن گناه و اصلش لحوق است و از آنست راهق- الغلام وقتى كه ملحق بحال مردان كه بلوغ است شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 364

اعشى گويد:

لا شي ء ينفعنى من دون رؤيتها هل يشتفى وامق ما لم يصب رهقا

هيچ چيز بدون ديدن آن معشوقه بحال من فايده ندارد. آيا مادامى كه وامق «1» بحال مردان نرسيده و آميزش ننموده شفا مى يابد و آرام ميگيرد. يعنى از گناهى نترسد. شاهد اين بيت رهقا است كه بمعناى بلوغ و فتور جوانى است (رهق با فتح راء و هاء بمعناى مجامعت و آميزش با محارم است).

حرسا- منصوب است بنا بر اينكه تميز باشد و آن جمع حارس بمعنى نگهبان و حافظ است و ممكن است كه جمع حرسى. پس مثل عربى و عرب باشد.

شديدا. مذكّر آمده محمول بر لفظ است و ممكن است بنا بر نسبت باشد يعنى صاحب شدّت.

مقاعد: منصوب است براى اينكه ظرف مكانست.

اشراريد: مبتداء و خبر است. و البتّه نكره جايز است كه از غير تخصيص براى خاطر همزه استفهام مبتداء واقع شود. چنانچه جايز است كه نكره بعد از حرف نفى (مثل لا رجل فى الدّار) مبتداء شود. زيرا هر دوى آنها افاده معناى عموم ميكند.

__________________________________________________

(1) مقصود از وامق ظاهرا آن عاشق عرب و معشوقه او عذراء بوده، و اعشى ميخواهد بگويد. آيا مادامى كه وامق

بوصل معشوقه اش نرسد، آرام ميشود و شفا مى يابد. (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 365

تفسير و مقصود: ... ص : 365

خداوند سبحان پيغمبرش محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را امر فرمود كه قومش را خبر دهد بچيزى كه بآن عملى نداشتند و فرمود (قُلْ) بگو اى محمّد:

أُوحِيَ إِلَيَّ بمن وحى شده و البتّه بفعل مجهول و لفظى كه فاعلش ياد نشده فرمود: بجهت بزرگداشت و احترام. و حال اينكه خداوند سبحان باو وحى فرمود و جبرئيل بر او نازل شد.

أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ «1» يعنى گروهى از جنّيان شنيدند قرآن را. و ايشان موجودى هستند كه اجسام نازكى و سبكى دارند بصورت مخصوص بخلاف انسان و فرشتگان. پس فرشته جدّا از نور آفريده شده و انسان از خاك

__________________________________________________

(1) در اينجا سه بحث پيش ميآيد: 1- در وجود جنّ و ماهيت آن 2- درباره تير شهاب كه آيا قبل از اسلام بوده يا نه 3- چگونگى منع شهاب از شيطانها و جنّيان را از استراق سمع و شنيدن صداهاى روحى آسمانى امّا وجود جنّ پس معلوم است باخبار پيغمبر صادق صلوات اللَّه عليه و آله گر چه ماهيّتش معلوم نباشد و چگونگى و كيفيّت خلقت آن از آتش مضافا بر آيات و اخبار صحيحه و صادقه اينكه بعضى از افراد و انسانها و مرتاضين هستند كه آنها را تسخير نموده و استعمار ميكنند، و از وجود آنان براى بعضى از امور دنيوى استفاده و از آنها كار ميكشند. و اين بنده حكايت بسيارى در اين موضوع از موثّقين شنيده ام از جمله داستانى كه ماه رجب در سال 1398 قمرى يكى از فضلاء و نويسنده گان گرامى

حوزه علميه قم برايم حكايت كرد از مسافرتش در سال مذكور بهند، و مشاهداتش. گفت از جاهاى ديدنى هند بنارس شهر مقدّس هنود است و رودخانه گنگ كه تا حدّ پرستش مورد احترام آنهاست رفتم و در آنجا از مرتاضين هند پرسيدم مرا راهنمايى بمركز آنها نمودند بآنجا رفته و پس از معرّفى خودم به رئيس مرتاضين كه مسلمان و عالم و از ذرارى پيغمبر اسلام هستم مرا پذيرفته انواع رياضتها شاقّه در مرتاضين ديدم و براى ما حكايت كرد كه براى اختصار از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 366

__________________________________________________

ذكر آنها خوددارى نمودم. گفت بمربّى و رئيس مرتاضين گفتم، شما تسخير ارواح داريد گفت تسخير ارواح نميشود و هر كه گويد دارم دروغ گفته بلكه تسخير همزاد است. گفتم تسخير جنّ داريد خنديد گفت اين كار خيلى ساده است گفتم از اين شاگردان شما كسى هست كه تسخير جنّ داشته باشد. گفت آرى آن شخص (و اشاره بيك مرتاض كرد) تسخير جنّ دارد و آنكه نزديك او نشسته جنّ اوست. با اجازه نزد آن مرتاض رفتم و با دقّت جنّ او را نگاه ميكردم و بچشم و پاى او بيشتر توجّه كردم كه آيا چشمش دراز و پايش سمّ دارد مثل حيوانات چون مشهور است كه چشم جنّ عمودى و پاى او سمّ دارد. ديدم بسيار بد قيافه بعفريت شباهتش بيشتر بود تا انسان امّا سمّ نداشت و چشمش دراز نبود مشكوك شدم آيا واقعا جنّ است و يا هندوى بد قيافه است. در اين فكر بودم كه مرتاض مسخّر گفت مگر شما نميگوئيد الجنّ يتشكّل باشكال المختلفة الّا الانبياء و الأئمّة

المعصومين عليهم السّلام. جنّ بصورتهاى گوناگون مصوّر ميشود و در ميآيد مگر بصورت پيغمبران و امامان. گفت در همين حال و فكر بودم كه يك نفر تاجر از شهر لكنهو كه از شهرهاى مهمّ هندوستان است آمد و بآن مرتاض گفت دزدها تمامى كالا و هستى مرا بسرقت برده اند. براى من پياده كن. مرتاض بزرگ گفت اگر ما بخواهيم اين كار را بكنيم هر روز هزاران مراجعه سرقت و دزدى بما شود و ما از كارهاى خود مى مانيم. آن تاجر التماس بسيار كرد مرتاض گفت:

براى اوّل و آخر مالت را پيدا ميكنم ولى بعد از اين كسى درباره سرقت مراجعه نكند و بآن مرتاض مسخّر جنّ گفت بجنّت بگو مال اين شخص را پياده كند.

پس آن مرتاض رو بجنّش كرده و گفت مال اين تاجر را پيدا كن گفت: تا اين دستور را داد ديدم دهان آن جنّى باز شد و مانند لوله گاز برافروخته آتش از دهانش بيرون آمد كه من ترسيدم بسوزم چند مترى فاصله گرفتم و پس از چند دقيقه ديدم روى بمسخرش كرده و چيزى گفت. پس مسخّرش گفت ميگويد مال را پيدا كردم نياز آن را بده فورا تاجر هندى دويست روپيه هندى باو داد.

پس گفت ميگويد: در فلان خيابان لكنهو. كوچه ايست انتهاى آن كوچه انباريست دو در كه تمام كالاى تو را در آنجا پنهان كرده اند و در پى سرقت ديگرى رفته اند و تو تا برگردى بلكنهو نخواهند آمد و دو روز قبل از آمدن آنها بآنجا رسيده و اموالت را از آن انبار تصرّف خواهى كرد. و اين كليد آن انبار و ديدم كليدى به [...]

ترجمه مجمع

البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 367

و جنّ از آتش بوجود آمده است. پس بعضى از جنّيان ببعضى ديگر گفتند:

إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً ما شنيديم قرآن عجيبى و عجب چيزيست كه آدمى را بشگفتى و تعجّب ميآورد. براى مخفى بودن سبب آن و غير عادى بودن مثل آن

__________________________________________________

(آن تاجر داد. من فورا متوجّه بآيه شريفه قرآن در سوره نمل شدم قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ. عفريتى از جنّيان گفت من تخت بلقيس را برايت از شهر سبا (نسام) ميآورم پيش از آنكه از جايت برخيزى چون ديدم كليد انبار كالاى آن مرد لكنهو را بيك لحظه از جيب دزدان هندى از آن مسافت بعيده حاضر و بدست آن شخص داد و مسافت ميان شهر بنارس و شهر لكنهو كمتر از شهر سبا و شام نيست. (مترجم) امّا راجع به شهاب در سوره حجر گذشت كه قبل از اسلام هم بوده است و لكن بسيارى سقوط اين شهاب ها كه تناثر نجوم گفته ميشود كمتر اتّفاق افتاده و اگر واقع شد آن را دليل بر حدوث امر عجيبى گرفته اند. و در موقع مبعث پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و نيز سال 329 هجرى كه شيخ بزرگوار جناب على بن محمّد سيمرى وكيل چهارم ناحيه مقدّسه و جناب شيخ ابو الحسن على بن بابويه قمّى و شيخ جليل شيخ محمّد بن يعقوب كلينى از دنيا رفتند اتّفاق افتاد و آن سال اوّل غيبت كبراى مولاى ما حضرت مهدى عجّل اللَّه فرجه الشّريف بود.

و امّا منع شهاب ها از استراق سمع شياطين و جنّيان مسلّم است و جاى شكّ و ترديد

نيست و آيات عديده قرآن بآن ناطق است و قبل از اسلام جادو- گرها و كاهنان بودند كه با جنّيان رابطه داشتند و اخبارى از آنها مى شنيدند و خبر ميدادند ولى بعد از بعثت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله شياطين و جنّيان ممنوع از اخبار آسمانى شده و جادوگران هم محروم ماندند. (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 368

و چون قرآن بتأليف و اسلوب مخصوصش از كلام عادى بيرون است و سببش هم از مردم مخفى است بدون ترديد عجيب است. و نيز آن با كلام مخلوق در معنى و فصاحت و نظام مباينت دارد. احدى قدرت بر آوردن مثل آن را ندارد متضمّن اخبار پيشين و پسين است آنچه بوده و خواهد بود. خدا بر دست مردى ناخوانده درس از مردمى بيسواد جارى و ظاهر نمود. پس آن را بزرگداشته و عجب ناميدند.

يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ اين قرآن دلالت و رهنمونى بر هدايت نموده، و بسوى صلاح دعوت ميكند (و رشد ضدّ ضلالت و گمراهيست).

فَآمَنَّا بِهِ يعنى ما آن را تصديق كرديم كه از نزد خدا آمده وَ لَنْ نُشْرِكَ و هرگز مشرك نميشويم بعد از اين.

بِرَبِّنا أَحَداً يعنى بعد از اين هيچكس را شريك پروردگارمان قرار نمى دهيم. پس عبادت متوجّه باو بلكه عبادت را خالصا براى خداى تعالى، انجام ميدهيم.

و مقصود اينست كه ما از خود شروع كرده و هدايت و حقّ را پذيرفتيم و شرك را ترك نموديم و يكتايى خدا را معتقد شديم. و در اين آيه دلالت بر اينست كه آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مبعوث بجنّ و انس بودند و اينكه جنّيان

هم عاقل و مخاطب و آشنا بلغت عرب و دانا و اينكه آنها تميز بين معجزه و غير معجزه ميدادند و اينكه ايشان رفتند بسوى قوم خود و آنها را دعوت باسلام كردند و خبر باعجاز قرآن دادند و اينكه آن كلام خداست. زيرا كلام بندگان و آدميان تعجّب آور و شگفت انگيز نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 369

واحدى باسنادش از سعيد بن جبير «1» از ابن عبّاس روايت كرده كه گفت:

پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم جنّ را نديد و قرآن بر آنها نخواند. مگر روزى با عدّه اى از اصحابش ببازار عكّاذ رفتند. و شياطين در آن موقع از رفتن بآسمان ممنوع و از اخبار سماوى محروم شده بودند. پس بسوى قوم خود برگشتند در

__________________________________________________

(1) در اين تفسير نام شريف جناب سعيد بن جبير رضوان اللَّه تعالى عليه و نظر و قول او بسيار ذكر شده مناسب ديدم كه اجمالا او را معرّفى كنم اين بزرگوار از تابعين و از شاگردان عبد اللَّه بن عبّاس مفسّر قرآن و شاگرد امير المؤمنين على عليه السّلام است. او را سيّد تابعين گفته اند. وى از اصحاب امام زين العابدين عليه السّلام و از اهل ولاء و محبّين خاص و خالص اهل بيت رسالت مخصوص امير- المؤمنين عليه السّلام است.

حجّاج بن يوسف سقفى سفّاك ضحّاك وى را بجرم محبّت و دوستى على عليه السّلام دستگير در مكّه معظّمه نموده و در واسط بقتل رسانيد. قبل از كشتنش به او گفت از على عليه السّلام تبرّى بجوى تا آزادت كنم. گفت معاذ اللَّه حاشا و كلا و با زبانحال سرود:

من

هم مهر على با شير از مادر گرفتم روز اول كامدم دستور تا آخر گرفتم

جلّاد را طلبيد. گفت زود گردن او را بزن. سعيد تا جلّاد را ديد گفت إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ. جلّاد او را مقابله قبله نشانيد. سعيد گفت: وجهت وجهى للذى فطر السماوات و الارض حنيفا مسلما. توجّه نمودم بآنكه آسمان و زمين را ايجاد نمود. حجّاج گفت روى او را از قبله برگردان. جلّاد سعيد را بجهت ديگر نشانيد. گفت فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ. هر كجا توجّه كنيد همانجا خداست چون جهت خاصّ و مكان معيّن ندارد. حجّاج دستور داد. صورت سعيد را بر خاك گذارده و از قفا سر او را جدا كند جلّاد سعيد را بزمين انداخت و صورت او را بر خاك گذارد. سعيد خواند آيه. مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى ما شما را از خاك آفريده و در آن برگردانيده و براى روز قيامت از آن بيرون ميآوريم پس جلّاد لعنتى سر مبارك سعيد را جدا نموده و در مقابل حجّاج گذارد حجّاج ديد سر بريده سعيد بسخن آمده و با صداى فصيح گفت لا اله الّا اللَّه پس حجّاج از ديدن اين منظره بيهوش و پس از سه روز هلاك و بدوزخ رفت (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 370

حالى كه ناراحت بودند. جنّيان بآنها گفتند چه باكتانست. گفتند بين ما و اخبار آسمان حايل و مانعى واقع شده و آسمانيها بر ما تير شهاب زده و ما را طرد ميكنند. گفتند اين نيست مگر اينكه تازه اى واقع شده. پس بمشرق و مغرب زمين

زدند تا علّت منع ورود خود را از آسمان كشف كنند. پس عدّه اى از آنها كه بسوى تهامه و مكّه رفته بودند. عبورشان به پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله كه در سوق عكّاذ با اصحابش نماز صبح را ميخواند افتاد. پس چون قرآن را شنيدند گوش خود را فرا داده و گفتند. اينست آنچه موجب محروميت ما شده و ميان ما و اخبار سماوى حايل و مانع گرديده است.

پس بسوى قوم خود برگشته و گفتند إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً پس خداوند تعالى به پيغمبرش نازل كرد. قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ.

بخارى و مسلم نيز مانند اين روايت را در دو صحيح خود روايت كرده اند و از علقمة بن قيس روايت شده كه گفت من بعبد اللَّه بن مسعود گفتم در شب جنّيان چه كس از شما با پيغمبر (ص) بود. گفت با آن حضرت هيچكس نبود يك شب در مكّه ما او را گم كرديم. پس گفتيم حتما مشركين حضرت را از بين برده اند اگر ما پر داشتيم هر آينه در كوه ها و درّه هاى مكّه پرواز كرده و او را پيدا ميكرديم.

پس ديديم از طرف كوه حرا بسوى ما ميآيد از آن حضرت سؤال كرديم كجا بوديد يا رسول اللَّه، ما بر شما ترسيديم. و گفتيم ما بد شبى را گذرانديم هنگامى كه شما را گم كرديم.

فرمود: مبلّغى از جنّيان رسالتى و پيامى براى من آورد و مرا فرا خواند و دعوت كرد كه بر آنها قرآن بخوانم مرا برد و آثار آنها و آثار آتش آنها را بمن نشان

ترجمه

مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 371

داد. پس امّا اينكه از ما كسى مصاحب آن حضرت بود. نه هيچكس در آن موقع با وى نبود.

ابى روق گويد: رسولان جنّ نه نفر بودند. ابو حمزه ثمالى گويد. بما رسيده كه ايشان از شيصبان بودند كه از جهت عدد از جنّ بيشتر و ايشان عموما لشكر ابليس هستند.

و بعضى گفته اند: كه آنها هفت نفر از جنّيان شهر نصيبين بودند، كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله ايشان را ديد و آنها بآن حضرت ايمان آوردند، و پيامبر ايشان را بعنوان رسالت بسوى ساير جنّيان فرستاد.

وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً و اينكه خداى تعالى پروردگار بزرگ ما است كه همسر و فرزندى اتّخاذ نكرده است. ابو على گويد اختيار ما مكسور بودن انّه است زيرا آن از قول و گفته جنّ است بقومشان و آن عطف بر قول آنها. فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً. است. يعنى. و قالوا تعالى جد ربّنا. فراء گويد:

هر كس انّه خوانده (بفتح) پس تقديرش اينست فآمنّا به و آمنّا بانّه تعالى جد ربّنا. و همين طور است انّ هاى بعد از آن. پس مفتوح است بوقوع ايمان بر آن حسن و مجاهد گويند: مقصود اينست كه جلال و عظمت پروردگار ما بالاتر از گرفتن همسر و فرزند است (تعالى جلال ربّنا و عظمته عن اتّخاذ الصّاحبة و الولد) ابو مسلم گويد: معنايش اينست صفات خدا كه مخصوص اوست بلند و بالاست و آن صفات بلنديست كه براى مخلوقات او نيست. و بگفته جبائى يعنى كه پروردگار ما در صفاتش جليل و بزرگست. پس بر او صفات

اجسام و اعراض جايز نيست. و بگفته ابن عبّاس عاليست قدرت پروردگار ما و بگفته مجاهد. ذكر او عاليست و بگفته ضحّاك فعل و امرش عاليست و بگفته اخفش ملك و سلطنت-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 372

پروردگار ما عاليست و بگفته قرظى نعمتهاى خدا بر خلقش عاليست. و تمام اين اقوال بيك معنى برميگردد. و آن عظمت و جلال خداست بر آنچه گذشت ذكر اين دو صفت خدا جلّ جلاله.

و از همين باب است گفته انس بن مالك كه ميگفت هر گاه مردى سوره بقره را از حفظ ميخواند در چشم ما بزرگ مينمود.

ربيع بن انس گويد: خداوند تعالى نفرمود تعالى جد ربّنا بلكه جنيان از روى نادانى گفتند و خداوند چنان كه گفته بودند حكايت نمود. و از حضرت ابى جعفر باقر و حضرت صادق عليه السّلام هم همين روايت شده است وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سَفِيهُنا يعنى نادان ما ميگفت عَلَى اللَّهِ شَطَطاً مجاهد و قتاده گويند مقصود آنها از سفيه و نادانشان ابليس بود. و شطط. اسراف و زياده روى در ظلم بنفس و خروج از حقّ است. پس اقرار كردند كه ابليس در فريب دادن مردم و فريب كارى و خواندن مردم بگمراهى از حدّ گذشته است و بعضى گفته اند شطط سختى دور از حقّ و حقيقت و آن دروغ در توحيد، و عدل خداست.

وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللَّهِ كَذِباً اقرار كردند كه ايشان گمان داشتند كه هرگز هيچكس از جنّيان و آدميان دروغ بر خدا نمى بندد در شريك گرفتن و همسر و فرزند داشتن. يعنى براى ما آنچه ميگفتند از

اين نوع كافى و راست بود و ما خود را بر حقّ ميپنداشتيم تا قرآن را شنيديم و حقّ براى ما روشن شد.

و اين مطلب و مقاله آنها دليل بر اينست كه ايشان تقليد ميكردند و مقلّد بودند تا قرآن را كه حجّت خداست شنيده و حقّ برايشان روشن و از آن عقيده و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 373

تقليد كوركورانه برگشتند. و در اين مطلب اشاره به بطلان تقليد است (در اصول دين) و وجوب پيروى از دليل «1» وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ و اينكه بودند مردانى از آدميان كه پناه ميبردند بمردانى جنّيان. حسن و مجاهد و قتاده گويند. يعنى پناه برده و خود را در پناه آنها قرار ميدادند و بودند مردانى از عرب كه هر گاه در مسافرتشان ببيابانى در شب منزل ميكردند ميگفتند اعوذ بعزيز هذا الوادى من شرّ سفهاء قومه.

پناه ميبرم به بزرگ اين صحرا از شرّ نادانهاى قومش. و اين بر حسب اعتقاد آنها بود كه اگر چنين كنند جنّ آنها را حفظ ميكند.

مقاتل گويد: اوّل كسى كه بجنّ پناه برد قومى از يمن بودند سپس بنو حنيفه پناه بردند آن گاه در ميان عرب شيوع پيدا كرد.

بلخى گويد: يعنى مردانى از آدميان بودند كه پناه بمردانى، از ترس جنّ و اذيّت آنها ميبردند. گويد: رجال نيست مگر در آدميان و مردم.

و اوّلى ها گويند در جنّيان هم مردان هستند مانند آنچه در آدميان و مردمان است.

فَزادُوهُمْ رَهَقاً ابن عبّاس و قتاده گويند: يعنى افزود جنّ انس را گناهى بر گناهشان از كفر و معصيت كه بر آن بودند.

مجاهد

گويد: يعنى طغيان و سركشى و بگفته ربيع و ابن زيد ترس و

__________________________________________________

(1) ابو على توضيح نداد كدام تقليد باطل است. ميگويم البتّه نظر آن بزرگوار تقليد در اصول دين و عقايد است نه در فروع. بديهى است كه تقليد در فروع احكام و مسائل دين از مجتهد جامع الشّرائط بر عامى واجب و لازم است و الّا عمل او باطل و مؤاخذه خواهد شد. (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 374

جزع و بگفته حسن شرّ و بدى و بگفته بعضى ديگر افزود ايشان را ذلّت و ناتوانى.

زجاج گويد: ممكن است كه آدميانى كه بجنّ پناه ميبردند افزوده باشند جنّيان را ترس و طغيان و ضعف و ذلّت را زيرا اين موجب ميشد كه جنّيان در ميان قوم خود باين پناهندگى آدميان طغيان بيشتر كنند پس ميگفتند آدميان و جنّيان مزاحم ما ميشدند و ممكن است كه جنّيان موجب فزونى طغيان آدميان شده باشند.

وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا كَما ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً بعضى گفته اند:

يعنى مؤمنين جنّ بكفّارشان گفتند كه كفّار آدميانى كه در عصر جاهليت پناه به مردانى از جنّيان ميبردند پنداشتند چنانچه شما اى گروه جنّيان خيال كرديد كه هرگز خدا بعد از موسى و عيسى پيامبرى برنيانگيخته و مبعوث ننموده است و گذشته از اين جنّيان با تمرّد و طغيان شان چون قرآن را شنيدند، ايمان آورده و بآن هدايت شدند. پس شما مردم عرب اولى هستيد بفكر و انديشه كردن تا ايمان آورده و هدايت شويد با اينكه پيامبر از جنس شما و زبانش زبان شما است.

حسن گويد: كه اين آيه با ما قبلش اعتراض از اخبار خداى

تعالى است. ميگويد كه جنّيان پنداشتند چنانچه شما آدميان پنداشته ايد كه خدا هيچكس را روز قيامت محشور نميكند و احدى را محاسبه نمينمايد.

و قتاده گويد: يعنى هرگز خداوند احدى را برسالت مبعوث نكند آن گاه از قول جنّ حكايت كرد:

وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ و ما آسمان را لمس نموديم. و بگفته جبائى يعنى ما خواستيم بآسمان بالا رويم. پس مجاز از اين تعبير به لمس نمود و بگفته ابى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 375

مسلم ما ميخواستيم براى استراق سمع بآسمان نزديك شويم.

فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً پس يافتيم آسمان را پس از نگهبانان سختى از فرشتگان.

وَ شُهُباً و تقدير اينست. كه آسمان پر است از نگهبانان و پاسبانان و تير شهاب ها. و شهب جمع شهاب و آن نوريست مانند آتش در آسمان كشيده ميشود.

وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ و ما بوديم كه مى نشستيم از نزديك آسمان جاهايى براى گوش دادن يعنى براى استراق سمع مقصود براى ما قبلا آماده بود نشستن در جاهايى براى شنيدن. پس از آنجا ميشنيديم صدا و كلام فرشتگان را.

فَمَنْ يَسْتَمِعِ پس هر كس از ما بشنود (الْآنَ) اين را يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً مييابد كه براى او تير شهابى در كمين است. كه ميزند او را. و شهابا مفعول به و رصدا صفت آنست.

معمّر گويد: بزهرى گفتم آيا در جاهليّت شياطين بسبب نجوم رانده ميشدند. گفت بلى گفتم آيا ديده اى و خوانده اى آيه أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها ...

گفت: هنگام بعثت پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله كارشان سخت شد.

بلخى گويد: تير شهابها بدون ترديد در زمانهاى گذشته هم بوده اند جز اينكه آنها منع نميكردند

بالا رفتن جنّيان را. پس چون پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله مبعوث گرديد. بسبب آن تير شهاب ها جنّيان ممنوع از صعود بر آسمان شدند.

وَ أَنَّا لا نَدْرِي أَ شَرٌّ أُرِيدَ بِمَنْ فِي الْأَرْضِ و ما نميدانيم آيا به حدوث

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 376

راندن بسبب شهابها و پاسبانان آسمان تجويز كرده هجوم انقطاع تكليف يا تغيير امر بتصديق كردن پيامبرى از پيامبران را.

أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً يا خدا باهل زمين اراده اصلاح و هدايت نموده است.

و بعضى گفته اند: يعنى اين منع از استراق سمع بسبب شهابها، و نگهبانان آسمان معلوم نيست آيا براى عذابيست كه بزودى بر اهل زمين نازل ميشود. يا براى پيامبرى است كه مبعوث ميشود و هدايت برشد و صلاح ميكند. پس البتّه مثل اين امر عجيب نميشود مگر براى يكى از اين دو كار و عذاب را شرّ ناميد بعلّت اينكه آن زيان و ضرر دارد. و بعثت پيامبر را رشد ناميد براى اينكه آن تمامش منفعت و سود مخلوق است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 377

[سوره الجن (72): آيات 11 تا 20] ... ص : 377

اشاره

وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِكَ كُنَّا طَرائِقَ قِدَداً (11) وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِي الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً (12) وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنَّا بِهِ فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً (13) وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً (14) وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً (15)

وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً (16) لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذاباً صَعَداً (17)

وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً (18) وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً (19) قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً (20)

ترجمه: ... ص : 377

11- و آنكه برخى از ما نيكوكارند و برخى از ما (در رتبه) فروترند از- نيكوكاران. ما هستيم داراى طريقه ها (و مذاهب) گوناگون.

12- و آنكه ما دانستيم به اينكه هرگز خدا را عاجز نتوانيم كرد در زمين و هرگز او را عاجز نتوانيم كرد در حالى كه گريزان باشيم.

13- و آن دم كه ما شنيديم قرآن را ايمان آورديم بآن پس هر كه ايمان آورد به پروردگار خود او از كاهش پاداش كردار خود نترسد و نه از رسيدن ستمى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 378

به او.

14- و آنكه برخى از ما مسلمانند و برخى از ما بيدادگرند. پس هر گاه اسلام آورد آن گروه اختيار كرده اند راه راست را.

15- و امّا بيدادگران هيزم آتش دوزخ خواهند بود.

16- و آنكه اگر پايدار شوند (آدميان و پريان) بر راه راست بيگمان مينوشانيم بايشان آبى فراوان.

17- تا بيازمائيم ايشان را در آن نعمت و هر كه روى بگرداند از ياد كردن پروردگار خود در آورد خدا او را در عذابى سخت.

18- و آنكه مسجدها از آن خداست پس نخوانيد با خدا هيچكس را.

19- و آنكه آن دم كه برخاست بنده خدا (محمّد (ص) تا بخواند خدا را نزديك بود كه جنّيان بر او هجوم كنند.

20- بگو فقط ميخوانم (و ميپرستم) پروردگار خود را و شريك نمى گيرم با خدا هيچكس را.

قرائت: ... ص : 378

اهل عراق غير ابى عمر و يسلكه با ياء خوانده و ديگران با نون خوانده اند و بروايت هشام بن عامر لبدا بضمّ لام قرائت كرده و ما بقى بكسر لبدا خوانده اند و ابو جعفر و عاصم و حمزه. قل انّما ادعوا. خوانده و

ديگران قال انّما قرائت كرده اند. و در شواز، اعمش و يحيى بن وثاب لو استقاموا. بضمّه واو خوانده و حسن و جحدرى لبّدا بتشديد. و در روايت ديگرى از جحدرى لبدا بدو ضمّه قرائت كرده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 379

دليل: ... ص : 379

كسى كه يسلكه بياء قرائت كرده براى تقدّم ذكر غيبت در قول خدا. وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ است و كسى كه بنون خوانده. پس آن مانند قول خدا وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ است بعد از قول خدا سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى و هرگز قرائت كرد قال انّما ادعوا. پس آن نيز براى تقدّم ذكر فعل غايب است در قول خدا وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ. و هر كه قل قرائت كرده براى اينست كه بعد از آن قُلْ إِنِّي لا أَمْلِكُ و قُلْ إِنِّي لَنْ يُجِيرَنِي مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ است. و كسى كه لبدا بضمّه لام خوانده. پس لبد بمعناى بسيار است از قول خدا مالًا لُبَداً. مثل اينكه گفته شده براى او بسيار است. براى سوار شدن بعضى از آن بر بعض و چسبيدن برخى از آن بر بعضى ديگر براى بسيارى آن و لبد جمع لبده و آن جماعت است و گاهى بملخ فراوان لبد گفته ميشود. بعضى از بنى هذيل گفته است.

صابوا بستّة ابيات و واحدة حتّى كانّ عليهم جابيا لبدا

نازل شدند بشش خانه و يك منزل مثل اينكه بر آنها ملخ فراوانى فرود آمده است شاهد اين بيت لبد است كه بمعناى فراوان آمده.

و جابى ملخ است كه هر چيز ميآيد براى خوردن آن. زجاج گويد اللبده و اللبده بيك معنى است. و

كسى كه بتشديد لبّدا خوانده پس او توصيف شده بر فعّل مثل جبّار و زمّل. و ممكن است جمع لا بد مانند راكع و ركع باشد و لبد از صفاتيست كه بر وزن فعل آمده مثل ناقه سرخ و رجل طلق. و كسى كه لو استقاموا قرائت كرده پس او تشبيه بواو جمع نموده مثل قول خدا اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ چنانچه تشبيه شده آن باين پس گفته اند. اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ و اين گذشت در سوره بقره (بآنجا رجوع شود).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 380

شرح لغات: ... ص : 380

الصالح: عامل صلاحى كه نيكو ميشود حالش بسبب آن در دين. و امّا مصلح پس آن فاعل صلاح است كه قائم ميشود بسبب اوامرى از امور. و براى همين خداى سبحان موصوف ميشود به اينكه مصلح است (يا مصلح) و موصوف نميشود به اينكه صالح است.

الطرائق: جمع طريقه و آن جهت مستمره مرتبه اى بعد از مرتبه ديگر است.

القدد: بمعنى قطع و جمع قده و آن مستمر بقداست در يك جهت.

الرّهق: لاحق كردن اسراف است در كار و آن ظلم و ستم است.

القاسط: بمعناى جائر و بيدادگر است و المسقط بمعنى عادل، و دادگر است. و نظير آن التّرب بمعناى فقير و المترب بمعناى توانگر و غنى است و اصل آن تراب است. پس اوّل مالش رفته و بخاك نشسته و چسبيده و دوّمى مترب، مالش زياد شده تا بعدد و اندازه خاك گرديده است، و همين طور است قاسط كه او عدول از حقّ نموده و مقسط كه عدول بسوى حق كرده است. گويد:

قوم هم قتلوا ابن هند عنوة عمر او هم قسطوا على النّعمان

مردمى كه ايشان

كشتند عمر پسر هند را ناگهان و ايشان بودند كه ستم و ظلم كردند بر نعمان و او را بامر پرويز پادشاه ايران در زير پاى فيل انداخته و هلاك كردند. شاهد اين بيت قسطوا كه بمعناى بيدادگرى آمده است. و ديگرى گفته:

قسطنا على الاملاك فى عهد تبّع و من قبل ما اردى النفوس عقابها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 381

ستم كرديم بر پادشاهان در عهد تبّع (ملك حمير) و از جلوتر چه اندازه مردمى كه زير شكنجه آن پادشاهان هلاك شده اند شاهد اين بيت نيز كلمه قسطناست كه بمعناى بيدادگرى است.

التّحرى: عمدا رسيدن بحقّ است و اصلش طلب كردن چيزى، و قصد نمودن آنست.

امرؤ القيس گويد:

ديمة هطلاء فيها و طف طبّق الارض تحرّى و تدرّ

باران مداوم فراوانى كه ابرها در آن اطراف آسمان را مطابق زمين فرا گرفته و بسيار بارندگى دارد او را ميطلبد.

ماء غدق: زجاج گويد: آب بسيار. و غدق المكان يغدق غد قادر آن آب و رطوبت فراوان و آن غدق است.

امية بن ابى الصّلت گويد:

مزاجها سلسبيل ماؤها غدق عذب المذاقة لا ملح و لا كدر

مزاج و طبيعت آن چون سلسبيل آبش فراوان خوش گوارا نه شور و نه آلوده و كثيف است. شاهد اين بيت ماؤها غدق است كه بمعناى بسيار و فراوانست.

الصعد: بمعناى غليظ و دشوار و آنست كه در استخوان فرو ميرود و از آنست تنفس صعداء. نفس عميق. و صعود العقبة. بالا رفتن از گردنه دشوار است.

تفسير: ... ص : 381

سپس خداوند سبحان در تمام حكايت جنّيانى كه در موقع شنيدن قرآن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 382

ايمان آوردند. فرمود: وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ و آنكه بعضى از ما نيكوكارند و ايشان آنهايى هستند كه عمل صالح مخلصانه انجام دادند. وَ مِنَّا دُونَ ذلِكَ ابن عبّاس و قتاده و مجاهد گويد: و برخى از ما در رتبه كمتر صالحون هستند.

كُنَّا طَرائِقَ قِدَداً ابن عبّاس و مجاهد گويند: يعنى فرقه هاى بسيار در مذاهب مختلفه و هواهاى متفرّقه از مسلمان و كافر و صالح و پائين تر از صالح و ...

سعيد بن جبير و حسن گويند: قددا. يعنى رنگهاى بسيار گوناگون و بعضى گفته اند فرقه ها و گروهاى مخالف كه هر گروهى مخالف و مباين با ديگرى است چنانچه قدّه ها برخى ميان با برخى ديگر (قدّه سرطانى با قدّه چربى مباين است).

سدى گويد: جنّيان هم مانند شما در ميان شان قدريّه و مرجئه، و رافضيّه و شيعه و و و ميباشد.

وَ أَنَّا ظَنَنَّا و آنكه ما دانستيم و يقين كرديم.

و أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِي الْأَرْضِ يعنى هرگز ما نتوانيم خدا را در روى زمين عاجز كنيم هر گاه او قصد ما نمايد.

وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً يعنى نتوانيم هرگز او را از جهت فرار خود عاجز كنيم او هر جا باشيم ما را خواهد گرفت.

وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنَّا و آنكه چون ما قرآن را شنيديم ايمان آورديم بآن. اقرار كردند به اينكه چون قرآنى كه در آن هدايت است تصديق كردند آن را. سپس گفتند.

فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ پس كسى كه تصديق كند توحيد پروردگارش و او را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 383

با صفاتش بشناسد فَلا يَخافُ تقديرش اينست. پس البتّه او نميترسد.

(بَخْساً) يعنى نقصانى را در آنچه او از

ثواب مستحقّ است وَ لا رَهَقاً يعنى و نميترسد لحاق ظلم و فرو گرفتن مكروهى را. و مثل اينكه گفته است.

نميترسد نقصان كم و نه زيادى را از ثواب براى اينكه پاداش و ثواب او فراوان است بنا بر تمامترين اجرى كه ممكن باشد.

ابن عبّاس و حسن و قتاده و ابن زيد گويند. يعنى نميترسد نقصانى از حسناتش و نه زيادى در گناهان و كيفرش. براى اينكه نقصان و رهق دشمنى است. و اين حكايت از قوّه ايمان جنّ و درستى ايمانشان ميكند سپس گفتند:

وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ و آنكه برخى از ما مسلمانانى هستند كه وقتى خداوند سبحان ايشان را امر نمود تسليم او شدند و امتثال كردند اوامر او را.

وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ و اينكه بعضى از ما از طريق و راه حقّ عدول كردند فَمَنْ أَسْلَمَ پس كسى كه اسلام آورد بآنچه خدا امرش نموده.

فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً پس آن گروه توجّه برشد و صلاح نموده، و التماس صواب و هدايت نموده و بحقّ رسيده اند و آنها نيستند مانند مشركين كه هوا و خواسته هاى نفسانى و شيطانى آنها را خوانده و از راه هدايت منحرف و خارج شدند.

أَمَّا الْقاسِطُونَ

آنهايى كه از راه دين و راه حقّ عدول كردندَكانُوا)

پس آنها بودند در علم و حكمت خدا.

َهَنَّمَ حَطَباً

كه در آن جهنّم افكنده ميشوند پس ايشان را ميسوزاند چنانچه آتش هيزم را ميسوزاند يا معنايش اينست كه ايشان براى دوزخ هيزم هستند كه با ايشان دوزخ افروخته ميشود چنانچه آتش با هيزم افروخته و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 384

شعله ور ميگردد.

وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً اين

اوّل حكمى از خداى سبحان است.

ابن عبّاس و سدى گويند: يعنى اگر آدميان و جنّيان بر طريق ايمان استقامت ميورزيدند ما ايشان را مينوشانيديم آب گواراى فراوان. مقاتل گويد:

اراده نموده باين آيه مشركين مكّه را. يعنى اگر ايشان ايمان آورده و بر راه هدايت استقامت ميداشتند ما آنها را سيراب ميكرديم از آسمان بآب فراوانى و اين بعد از آنى بود كه هفت سال برايشان باران نباريد.

و بعضى گفته اند: اگر ايمان آورده و بر راه هدايت و راست استقامت كرده بودند، هر آينه در دنيا برايشان توسعه ميداديم و مثل بآب فراوان زده، براى اينكه تمام خوبى ها و روزى در بارانست. و اين مانند قول خداى تعالى است كه ميفرمايد: و اگر ايشان بتورات عمل كرده بودند ... تا آنجا كه ميفرمايد:

هر آينه ميخوردند از بالاى سرشان و از زير پاهايشان. و مانند قول خدا است هر آينه ميگشوديم برايشان. نازل ميكرديم بر آنها بركات آسمان و زمين را.

و برخى گفته اند: يعنى اگر استقامت بر راه كفر كنند. پس همه آنها كافر هستند ما به آنها مال بسيار ميدهيم و برايشان وسعت خواهيم كه امتحانشان در تكليف سخت شود. و براى اين فرمود:

لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ فرّاء گويد باين سبب ايشان را امتحان كنيم. و اين گفته ربيع و كلبى و ثمالى و ابو مسلم و ابن مجلنى است. و دليل آن آيه. پس چون فراموش كردند آنچه تذكّر داده شده بودن بآن گشوديم بر آنها ...

و بعضى گفته اند: يعنى با آنها معامله آزمايش كننده خواهيم كرد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 385

در شدّت تعبّد بتكليف منصرف شدن از آنچه شهوات و تمايلاتشان

آنها را ميخواند و در اين آزمايش سختى است و آن امتحان و ثواب باندازه دشوارى صبر است در مقابله خواسته هاى غريزه شهوت.

از عمر بن خطّاب روايت شده كه گفت: در اين آيه دلالت است كه هر كجا آب باشد مال است و هر كجا مال باشد امتحانست.

سعيد بن مسيّب و قتاده و مقاتل و حسن گويند: يعنى آزمايش ميكنيم كه شكر ايشان در مقابله نعمتها چگونه است. و بهتر اينست كه استقامت بر طريقه حمل بر استقامت در دين و ايمان باشد. براى اينكه اطلاق نميشود مگر بر اين و بجهت اينكه آن در موضع تلطّف و دعوت بايمان و ترغيب بر طاعت است و در تفسير اهل بيت نبوّت و خاندان رسالت از ابى بصير است كه گفت بحضرت ابى جعفر باقر عليه السّلام گفتم قول خدا را. إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ- اسْتَقامُوا البتّه آنهايى كه گفتند پروردگار ما خداست آن گاه باين گفته استقامت كردند فرمود: قسم بخدا آن همين مذهب و عقيده اى است كه شما بر آن هستيد و اگر استقامت بر راه و طريقه حقّه (اماميّه اثنى عشريّه) نموده بودند ما آنها را از آب فراوان سيراب ميكرديم.

بريد عجلى از حضرت صادق روايت كرده كه فرمود: يعنى هر آينه ما به ايشان دانش فراوانى افاده ميكرديم كه آن را از امامان عليهم السّلام ياد گيرند سپس خداوند سبحان بر وجه تهديد و وعيد فرمود:

وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ و هر كه اعراض كرد از ياد پروردگارش.

يعنى و هر كه عدول كند از تفكّر در آياتى كه او را بمعرفه و شناخت خدا و توحيد و اخلاص در

عبادت او ميرساند و بگفته برخى هر كه اعراض و عدول از طاعت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 386

و شكر خدا كند.

يَسْلُكْهُ عَذاباً صَعَداً يعنى او را داخل كند در عذاب و شكنجه اى سخت و دشوارى كه در بزرگى بالا است و البتّه. يسلكه. گفت چون قبلا طريقه را ياد كرده بود. و بعضى گفته اند: يعنى عذابى كه صاحب مشقّت است.

وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً خليل گويد تقديرش اين است. و لأنّ المساجد للَّه فلا تدعوا مع اللَّه احدا سوى اللَّه. براى اينكه البتّه مسجدها مخصوص خداست. پس در مساجد هيچكس را جز خدا نخوانيد و مقصود اينست. در اماكنى كه براى عبادت و نماز بنا شده احدى را بر وجه شريك كردن در عبادت ياد نكنيد. چنانچه نصارى در معبدهاى خود و مشركين در كعبه ميكنند.

حسن گويد: يكى از مستحبّات در موقع دخول مساجد اينست كه گفته شود. لا اله الّا اللَّه لا ادعوا مع اللَّه احدا.

سعيد بن جبير و زجاج و فرّاء گويند: مساجد. مواضع سجده انسانى است در نماز و آن پيشانى و دو كف دست و دو انگشت بزرگ پاى و دو سر زانوست و چون آنها را خداى تعالى ايجاد كرده و بسبب آنها انعام و احسان نمود بر مردم. پس سزاوار و شايسته نيست كه با آنها براى غير خداى تعالى سجده كند.

و روايت شده كه معتصم عبّاسى از حضرت ابا جعفر محمّد بن على بن موسى الرّضا عليهم السّلام سؤال كرد از قول خداى تعالى. وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ. فرمود: آن هفت موضع سجده است «1»

__________________________________________________

(1) در بحار الانوار

مجلسى عليه الرّحمة و كتب معتبره ديگر شيعه چون

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 387

حسن گويد: مقصود از مساجد تمام بقعه هاى زمين است زيرا تمام زمين براى پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله مسجد قرار داده شده.

سعيد بن جبير ره گويد: جنّيان بپيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله گفتند ما چگونه مسجد بيائيم و بنماز شما حاضر شويم با اينكه ما از شما دور هستيم.

__________________________________________________

(مناقب ابن شهر آشوب و ارشاد مفيد است. كه در عصر معتصم شخصى دزدى كرد. او را گرفته و در حضور معتصم عبّاسى آورده در حالى كه حضرت جواد الأئمّه عليه السّلام و علماء بزرگ اهل سنّت حاضر بودند. و دزد اقرار به سرقت خود كرد پس معتصم بعلماء گفت او را چگونه بايد حدّ زد بعضى از آنها گفتند:

بايد دست راستش از بالاى كف بريد معتصم گفت بچه دليل گفتند بدليل آيه تيمّم فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً چون دست در اين آيه بر كف اطلاق شده، زيرا بايد كف دست را بخاك زد. بعضى گفتند خير بايد از آرنج بريد زيرا در آيه وضوء فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ دست بمرفق اطلاق شده بعضى ديگر گفتند خير بايد دست را از صاعد و بازو بريد چون عرفا دست بهمه اين عضو گفته ميشود.

بحث بالا گرفت و حضرت جواد عليه السّلام ساكت بود معتصم عرض كرد يا ابا جعفر شما چه ميفرمائيد فرمود: اينها كه گفتند. گفت شما بفرمائيد و اصرار كرد حضرت فرمود همه اينها اشتباه كردند دست دزد بايد از انگشتان بريده شود. گفت چرا فرمود. براى قول خداى تعالى أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا

مَعَ اللَّهِ أَحَداً دزد مگر نبايد بعد از قطع دست نماز بخواند كف دست او بايد در سجده بزمين آيد و آن مخصوص خداست ديگرى در آن حقّى ندارد. پس معتصم انگشتان دزد را بريد ... و اين يكى از موجبات شهادت آن حضرت گرديد ...

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 388

پس اين آيه نازل شد.

و نيز از حسن روايت شده كه مساجد نماز است و آن مخصوص خدا است و مقصود اينست كه عبادت را براى خدا خالص كنيد و اقرار بتوحيد و يكتايى او آوريد و براى غير خدا در نمازتان نصيبى و حظّى قرار ندهيد.

وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ و آنكه هنگامى كه بنده خاص خدا حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله ميايستاد يَدْعُوهُ كه خدا را بقول خودش لا اله الا اللَّه خوانده و مردم را بسوى او دعوت ميكرد و قرآن ميخواند كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً ابن عبّاس و ضحّاك گويند. يعنى بعضى از جنّيان سوار بر ديگران شده و ازدحام ميكردند براى حرصى كه بشنيدن قرآن داشتند.

سعيد بن جبير گويد: اين از گفته جنّ است به قومشان هنگامى كه بسوى آنها برگشتند و مقصودشان اين بود كه اصحاب پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله براى شنيدن قرآن ازدحام ميكردند. و دوست ميداشتند هر يك از آنها از رفيقش به پيغمبر (ص) نزديكتر باشد. پس بعضى بر ديگرى سوار ميشدند.

و بعضى گفته اند: اين از جمله آن چيزيست كه خدا به پيغمبرش وحى نمود از حرص جنّيان براى شنيدن قرآن.

قتاده و حسن گويند: يعنى وقتى پيغمبر (ص) قريش را بتوحيد دعوت كرد نزديك بود جمعيّت بسيارى

مزاحم آن حضرت شوند تا او را از دعوت توحيد و تبليغ رسالت بازدارند و خداوند امتناع نمود و او را يارى كرد و پيروز نمود بر هر- كس كه قصد او ميكرد. و بنا بر اين. اوّل كلام خواهد بود.

قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً بگو البتّه من ميخوانم پروردگارم را بوحدانيت و يكتايى و هيچكس را شريك او قرار نميدهم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 389

مقاتل گويد: و اين براى اينست كه آنها به پيغمبر (ص) اعتراض كردند و گفتند تو امر بزرگى آورده اى كه مثل آن شنيده نشده برگرد از اين كلام، و دعوتت. پس ايشان را چنين پاسخ داد و او را امر فرمود ايشان را اينطور جواب گويد پس فرمود: قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي. و اين تأييد ميكند قول حسن و قتاده را براى اينكه اين مثل يك مذمّت و توبيخى است ايشان را بر اين اعتراض.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 390

[سوره الجن (72): آيات 21 تا 28] ... ص : 390

اشاره

قُلْ إِنِّي لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً (21) قُلْ إِنِّي لَنْ يُجِيرَنِي مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً (22) إِلاَّ بَلاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسالاتِهِ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً (23) حَتَّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً (24) قُلْ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً (25)

عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً (26) إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً (27) لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ

رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَيْ ءٍ عَدَداً (28)

ترجمه: ... ص : 390

21- باز بگو من مالك خير و شرّ شما نيستم.

22- باز اى پيامبر بگو ابدا كسى مرا از قهر خدا در پناه نتواند گرفت و ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 391

بغير از او هيچ گريزگاهى هرگز نخواهم يافت.

23- تنها مأمن و پناه من ابلاغ احكام خدا و رسانيدن پيام الهى است و هر كه نافرمانى خدا و رسول او كند البتّه كيفر او آتش دوزخ است كه در آن تا ابد مخلّد است.

24- تا روزى كه عذاب موعود خود را بچشم ببيند آن زمان خواهند دانست (كه تو و آنها) كدامتان يارانش ضعيف و ناتوان و سپاهش كمتر است.

25- اى رسول بگو من خود ندانم كه عذاب موعود شما وقتش نزديك است يا خدا تا آن روز مدّت بسيارى قرار داده است.

26- او داناى غيب عالمست و هيچكس بر عالم غيب او آگاه نيست.

27- مگر آن كس كه از رسولان خود برگزيده است كه بر محافظت او- (فرشتگان را) از پيش رو و پشت سر ميفرستد (تا اسرار وحى را شياطين به سرقت گوش نربايند).

28- تا بداند كه آن رسولان پيامهاى پروردگار خود را بر خلق كاملا رسانيدند و خدا بآنچه نزد رسولانست احاطه كامل دارد و بشماره هر چيز در عالم به خوبى آگاه است.

قرائت: ... ص : 391

يعقوب ليعلم بضمّه ياء خوانده و ما بقى به ياء مفتوحه قرائت كرده اند و هر دو معنى نزديك بهم هستند.

لغت: ... ص : 391

المتلحّد: يعنى پناهنده و متمايل بيك جهت و طرف. رصد جمع

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 392

راصد بمعناى حافظ است.

اعراب: ... ص : 392

بلاغا منصوب است براى اينكه بدل از ملتحد است. يعنى هرگز ملجئى و پناهگاهى نمى يابم مگر اينكه ابلاغ كنم آنچه را كه خدا مرا ارسال بآن نموده است پس اوست ملجاء امن. و رسالاته منصوب است بعطف بر محذوف، و تقدير اينست الّا بلاغا من اللَّه و آياته و رسالاته. مگر رساندن از خدا آيات و رسالات او را. قول خدا. مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً. جمله من مبتداء و خبر آن تعليق اضعف و اقلّ است و ناصرا منصوب بر تميز بودن است و همين طور قول خدا عددا تميز است و قول خدا. أَ قَرِيبٌ ما تُوعَدُونَ. استفهام با آنچه در حيّز آن است تعليق است. إِلَّا مَنِ ارْتَضى ممكن است كه من مبتداء و قول خدا فَإِنَّهُ يَسْلُكُ خبرش باشد. و ممكن است كه استثناء منقطع باشد و عددا از يكى دو جهت منصوب باشد. (1) بر معنى وَ أَحْصى كُلَّ شَيْ ءٍ در حال عدد پس بر او مخفى نماند سقوط برگى از درخت و نه حبّه اى و نه ترى و نه خشكى (2) اينكه در محلّ مصدر باشد براى اينكه معنايش و عدّ كلّ شي ء عددا. از زجاج.

تفسير و مقصود: ... ص : 392

سپس خداوند سبحان پيغمبرش را مخاطب فرموده و گفت اى محمّد (قُلْ) بگو باهل تكليف.

إِنِّي لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً يعنى من قادر بر رفع ضررى از شما نيستم و نميتوانم خيرى بشما برسانم. فقط تنها قادر بر اين خداى تعالى است و ليكن من پيامبرم و بر من نيست مگر تبليغ رسالت و دعوت بدين و هدايت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 393

بسوى صلاح و رستگارى. و اين

اعتراف و اقرار ببندگى است و اضافه حول و قوّه بخداى تعالى (لا حول و لا قوّة الّا باللّه العليّ العظيم) آن گاه فرمود (قُلْ) بگو بايشان اى محمّد إِنِّي لَنْ يُجِيرَنِي مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ يعنى هيچكس مرا هرگز از خدا پناه نميدهد. مقصود منع نميكند مرا هيچكس از آنچه خدا بر من تقدير نموده وَ لَنْ أَجِدَ و نمى يابم هرگز نيز مِنْ دُونِهِ از غير خدا مُلْتَحَداً يعنى پناه دهنده اى كه از او خواستار سلامتى شوم إِلَّا بَلاغاً مِنَ اللَّهِ.

حسن و جبائى گويند: يعنى مگر تبليغ آيات خدا وَ رِسالاتِهِ پس او است ملجاء و منجى و پناهگاه من و براى من است در آن نجات و امنيّت.

قتاده گويد: يعنى من براى شما مالك زيان و صلاح نيستم و بر من نيست مگر رسانيدن از خدا. پس مثل اينكه گفته است مالك چيزى جز تبليغ- وحى خدا بتوفيق و كمك خدا نيستم.

ابو مسلم گويد: قول خدا. إِلَّا بَلاغاً احتمال دو معنى دارد (1) مگر آنچه از خدا بمن رسيده يعنى. مرا پناه نميدهد چيزى مگر آنچه از خدا بمن آمده. پس فرقى نيست بين اينكه بگويد بلغنى كتابه و اينكه بگويد: اتانى كتابه. كتاب او بمن رسد يا كتاب او برايم آمد (2) مگر تبليغ آنچه بمن نازل شده و امّا قبول و ايمان با من نيست. آن وظيفه شماست.

و بعضى گفته اند: كه رسالاته عطف بر بلاغ شده. پس واجب است كه غير آن باشد. پس بهتر اينست از بلاغ اراده شود رسانيدن توحيد و عدل خدا و آنچه بر او جايز و آنچه بر او روا نيست. و از رسالت قصد شود آنچه

براى خاطر آن از بيان شرايع ارسال شده است.

و چون خداوند سبحان بيان فرمود: كه پناهگاهى از عذاب خدا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 394

نيست مگر طاعت او دنبال فرمود آن را بوعيد كسى كه مرتكب معصيت و گناه او شده و فرمود:

وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و كسى كه مخالفت امر او در توحيد نمايد و مرتكب كفر و گناهان شود.

فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً پس البتّه براى او آتش دوزخ است كه براى هميشه در آن مخلّد باشد بجهت كيفرشان بر كفر و معصيت.

حَتَّى إِذا رَأَوْا تا آن گاه كه ديدند در آخرت ما يُوعَدُونَ آنچه به او وعده شده بودند از عقاب در دنيا و بگفته بعضى آن عذاب ناچاريست.

فَسَيَعْلَمُونَ پس بزودى ميدانند در اين موقع مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً كيست از جهت ناصر و يار ناتوانتر و كمترين سپاه باشد از جهت عدد مشركين هستند يا مؤمنين.

و بعضى گفته اند: آيا لشگر خدا ناتوانترند يا معبود مشركان. و البتّه گفت: مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً در حالى كه در آخرت ناصرى براى آنها نيست، اين در پاسخ كسى است كه خيال كرده اگر آخرتى باشد. پس ناصر و ياور ايشان قوى تر و بيشتر است. و در اين مطلب دلالت بر اين است كه مقصود بقول خدا وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ كسى كه عصيان خدا و رسول كند كفّار هستند كه افتخار بر پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله ميكردند بكثرت جماعتشان و پيغمبر را بكمى عدد و پيروان معرّفى مينمودند. پس خداوند سبحان بيان كرد كه امر به زودى منعكس خواهد شد بر

ايشان.

(قُلْ) بگو اى محمّد إِنْ أَدْرِي يعنى من نميدانم أَ قَرِيبٌ ما تُوعَدُونَ آيا آنچه بآن وعده شده ايد نزديك است از عذاب أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 395

يا پروردگار من براى او مدّت طولانى قرار داده يعنى مهلت و پايانى كه به آن منتهى شود قرار داده. عطاء گويد: اراده كرده كه جز خدا فقط كسى روز قيامت را نميداند.

عالِمُ الْغَيْبِ يعنى اوست عالم كه ميداند وقت قيامت را فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً يعنى هيچكس از بندگانش را بر غيبش مطّلع نميكند آن گاه استثناء نموده و فرمود:

إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ مگر آن كسى كه از پيامبران پسنديده باشند يعنى پيامبران. بجهت اينكه خدا استدلال ميكند بر نبوّت ايشان به اينكه خبر بغيب ميدادند. براى اينكه نشانه اى از معجزه براى ايشان باشد. و مقصود اينست. البتّه كسى كه خدا او را پسنديده و انتخاب براى نبوّت و رسالت نمود پس البتّه او را مطّلع ميسازد بر آنچه ميخواهد از غيبش بر حسب آنچه مصلحت اقتضاء كند. و آن قول خدا است.

فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً پس او را البتّه فرشتگان از جلو و پشت سر هستند و خبر ميدهند و رصد طريق است. يعنى قرار ميدهد براى او بعلم پيشين از پيامبرانى كه قبل از او بودند و علم پسين و بعد از او راه و طريقى.

و بعضى گفته اند: يعنى حفظ ميكند آنچه را كه رسول را بر آن مطّلع ميكند. پس قرار ميدهد از جلو و عقب او كمينگاهى از فرشتگان كه وحى را حفظ كند از اينكه

شياطين آن را استراق كند و بدزدند و آن را بجادوگران بدهند.

و بعضى گفته اند: كمينگاهى از جلوى او قرار داده و كمينگاهى از پشت سرش از فرشتگان كه حفظ كند او را از شرّ و مكر دشمنان پس شرّ آنها باو نرسد.

و بعضى گفته اند: مقصود بآن جبرئيل عليه السّلام است. يعنى قرار

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 396

ميدهد از پيش و پشت او رصدى مانند حجاب جهت بزرگداشت او بر آنچه متحمّل شده است از بار رسالت چنانچه عادت پادشاهان بر اين جارى شده كه جماعتى از خواصّ خودش را منظم بسفيرش ميكند براى تشريفات او و اين چنانست كه روايت شده كه سوره مباركه انعام كه نازل شد هفتاد هزار فرشته با آن بودند.

(لِيَعْلَمَ) تا اينكه رسول بداند أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا اينكه فرشتگان ابلاغ كرده اند.

سعيد بن جبير گويد: جبرئيل عليه السّلام چيزى از وحى را نازل نكرد مگر اينكه چهار هزار نفر از فرشتگان نگهبان بودند تا پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله بداند كه جبرئيل ابلاغ رسالت بر وجهى كه مأمور بآن بود نموده است.

مجاهد گويد: تا بداند چه كسى تكذيب رسولان كند. البتّه پيامبران مسلّما ابلاغ كردند رسالات خدا را. و بعضى گفته اند: تا اينكه محمّد صلّى اللَّه عليه و آله بداند كه رسولان و پيامبران پيش از او بتمامى ابلاغ نمودند.

رِسالاتِ رَبِّهِمْ قتاده گويد چنانچه او ابلاغ كرد. زيرا همگى آنها محفوظ بحفظ خدا بودند و بگفته زجاج. تا اينكه خدا بداند كه آنها ابلاغ نمودند.

و بعضى گفته اند: تا اينكه معلوم و ظاهر شود بر آنچه خداوند سبحان عالم بوده و واقعا هم آن را ميدانسته

چنانچه او ميداند چيزى را كه بزودى واقع ميشود.

جبائى گويد: اراده كرده از ليعلم. ليبلغوا تا اينكه ابلاغ كنند پس قرار داد. ابلاغهم را بدل ليعلم از جهت توسعه در ابلاغ. و اين چنانست كه انسان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 397

ميگويد ما علم اللَّه ذلك منّى. خدا نميداند كه اين از من باشد يعنى اصلا اين نبوده براى اينكه اگر بود. هر آينه خدا آن را ميدانست. پس علم را جاى بودن گذارده.

وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ يعنى خدا احاطه علمى دارد بآنچه نزد پيامبران و تمام مخلوق است. ولى ايشان احاطه ندارند مگر آنچه را كه خدا ايشان را از آنچه نزد خداست اطّلاع دهد.

وَ أَحْصى كُلَّ شَيْ ءٍ عَدَداً ابن عبّاس گويد: يعنى حساب كند آنچه خلق كرده و بداند عدد آفريده ها را و از او چيزى فوت نشود حتّى مثقالهاى ذرّه و خردل.

و بعضى گفته اند: يعنى بشما رد تمام معلومات موجوده و معدومه را شمردنى پس بداند كوچك آن و بزرگ آن و كم و زياد آن و آنچه ميشود و آنچه نميشود و آنچه بوده و آنچه نبوده. و اگر موجود شود چگونه وجود يابد.

جبائى گويد: يعنى چيزى نيست كه عالمى بداند يا ذاكرى آن را ياد كند مگر اينه خداى تعالى عالم بآن است گويد احصاء فعل است و آن بمنزله علم نيست پس جايز نيست كه گفته شود. احصاء و حساب نمايد چيزى را كه پايان ندارد. پس اگر بر (عد) و شمردن شود تنها موجودات را شامل ميشود. «1»

__________________________________________________

(1) حاكم حسكانى سنّى از تفسير فرات بن ابراهيم باسنادش روايت كرده است در ضمن آيه

17 سوره جنّ وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ از ابن عبّاس كه گفت مقصود از اين ذكر ربّه. ولايت علىّ بن ابى طالب عليه و على اولاده- السّلام است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 398

فهرست مطالب جلد بيست و پنجم ..... ص : 398

سوره جمعه آيات 5- 1 13- 3 آيات 11- 6 30- 14 سوره منافقين آيات 5- 1 40- 31 آيات 11- 6 55- 41 سوره تغابن آيات 5- 1 62- 56 آيات 10- 6 69- 63 آيات 18- 11 79- 70 سوره طلاق آيات 5- 1 103- 80 آيات 10- 6 114- 104 آيات 12- 11 119- 115 سوره تحريم آيات 5- 1 141- 120 آيات 12- 6 157- 142 سوره ملك آيات 5- 1 170- 185 آيات 10- 6 176- 171

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 399

آيات 21- 11 189- 177 آيات 30- 22 201- 190 سوره قلم آيات 16- 1 221- 202 آيات 33- 17 232- 222 آيات 45- 34 242- 233 آيات 52- 46 252- 243 سوره الحاقه آيات 10- 1 263- 253 آيات 24- 11 274- 264 آيات 37- 25 281- 275 آيات 52- 38 289- 282 سوره معارج آيات 10- 1 303- 290 آيات 35- 11 317- 304 آيات 44- 36 325- 318 سوره نوح آيات 14- 1 339- 326 آيات 28- 15 355- 340

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 400

سوره جنّ آيات 10- 1 376- 356 آيات 20- 11 389- 377 آيات 28- 21 397- 390

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109