ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن جلد24

مشخصات كتاب

سرشناسه: بيستوني ، محمد، ‫1337 -

عنوان و نام پديدآور: ‫تفسير مجمع البيان جوان (برگرفته از تفسير مجمع البيان طبرسي «ره») / تاليف محمد بيستوني.

مشخصات نشر: قم : بيان جوان؛ مشهد: آستان قدس رضوي، شركت به نشر ‫، ‫1390 .

مشخصات ظاهري: 10ج.

شابك: ‫دوره ‫ ‫ 978-600-228-058-9: ؛ ‫ج.1 ‫ 978-600-228-057-2: ؛ ‫ج.2 ‫ 978-600-228-059-6: ؛ ‫ج.3 ‫: ‫ 978-600-228-062-6 ؛ ‫ج.4 ‫: 978-600-228-610-9 ؛ ‫ج.5 ‫ 978-600-228-060-2: ؛ ‫ج.6 ‫: ‫ 978-600-228-063-3 ؛ ‫ج.7 ‫: ‫ 978-600-228-064-0 ؛ ‫ج.8 ‫ 978-600-228-087-9: ؛ ‫ ج.9 ‫: 978-600-228-066-4 ‮ ؛ ‫ج.10 ‫ 978-600-228-088-6:

وضعيت فهرست نويسي: فيپا

يادداشت: نويسنده براي تهيه اين كتاب از ترجمه علي كرمي بر كتاب مجمع البيان استفاده كرده است .

يادداشت: چاپ قبلي: فراهاني ‫، 1381 - 1382(30ج.).

يادداشت: ج. 2 - 10 (چاپ اول: 1390) (فيپا).

مندرجات: ‫ج. 1. شامل جزءهاي 1 و 2 و 3 ‫.- ج. 2. شامل جزءهاي 4 و 5 و 6 .- ج.3. شامل جزءهاي 7و 8 و 9.- ج.4. شامل جزء هاي 11،10 و 12 ‫.- ج. 5. شامل جزءهاي 13 و 14 و 15 .-ج. 6. شامل جزءهاي 16 و 17 و 18.-ج.7. شامل جزء هاي 19 و 20 و 21.-ج.8. شامل جزءهاي 22 و 23 و 24.-ج.9. شامل جزء هاي 25 و 26 و 27.-ج.10. شامل جزء هاي 28و 29 و 30

موضوع: تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده: كرمي ، عليرضا، 1340 -، مترجم

شناسه افزوده: ‫طبرسي، فضل بن حسن، 468؟ - 548ق. . مجمع البيان في تفسير القرآن.

شناسه افزوده: شركت به نشر (انتشارات آستان قدس رضوي)

رده بندي كنگره: ‫ BP98 ‮ ‫ /ب 95ت 76 1390

رده بندي ديويي: ‫ 297/179 ‮

[جلد بيست و چهارم ]

[سوره قمر] ... ص : 3

(مكّى است) ... ص : 3

و آن باتفاق مفسّرين پنجاه و پنج آيه است.

فضيلت آن: ... ص : 3

ابى بن كعب از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت نموده كه آن حضرت فرمودند: كسى كه سوره (اقتربت الساعة) را در هر روز قرائت كند روز قيامت برانگيخته شود در حالى كه صورتش مانند ماه شب چهارده است و كسى كه آن را در هر شب بخواند افضل است و روز قيامت خواهد آمد در حالى كه چهره و صورتش بر چهره هاى مردم درخشندگى و برافروخته گى دارد.

يزيد بن خليفه از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام حديث نموده كه فرمود: هر كس سوره مباركه (اقتربت الساعة) را قرائت نمايد خداوند وى را از قبرش بر ناقه و شترى از شتران بهشت بيرون آورد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 4

تفسير اين سوره:

چون خداوند سبحان سوره و النجم را بذكر قيامت پايان داد. اين سوره را نيز بمثل آن شروع نموده و فرمود:

[سوره القمر (54): آيات 1 تا 10] ... ص : 4

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ (1) وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ (2) وَ كَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ (3) وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِيهِ مُزْدَجَرٌ (4)

حِكْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ (5) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلى شَيْ ءٍ نُكُرٍ (6) خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ (7) مُهْطِعِينَ إِلَى الدَّاعِ يَقُولُ الْكافِرُونَ هذا يَوْمٌ عَسِرٌ (8) كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنا وَ قالُوا مَجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ (9)

فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ (10)

ترجمه آيات: ... ص : 4

«بنام خداوند بخشايند مهربان» 1- رستاخيز نزديك شد و ماه شكافته شد.

2- و اگر كافران نشانه اى (از توانايى ما) به بينند از روى عناد و حسد ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 5

اعراض ميكنند و همى گويند كه اين معجزه سحريست قوى.

3- و (معجزه را) تكذيب كردن و خواهشهاى خود را پيروى كردند و هر كارى بجاى خود قرار گيرنده است.

4- و حقّا كه از اخبار پيشينيان آنچه در آن بازداشتن است بسوى اهل مكّه آمد.

5- آن اخبار حكمتى است تمام و بيم دادن سود نميدهد.

6- پس از ايشان روى بگردان روزى كه خواننده بسوى امرى فضيح بخواند.

7- از گورها بيرون ميآيند در حالى كه ديدگانشان بزير افكنده است گوئيا ايشان ملخهاى پراكنده اند.

8- بسوى آن طرف كه آواز ميآيد روى آوردند اما گرويدگان گويند امروز روزى دشوار است.

9- پيش از كفّار مكّة قوم نوح دروغگو پنداشتند (پيغمبرشان را)- بنده ما نوح را تكذيب كردند و گفتند كه نوح ديوانه است، و او آزرده شد (بدشنام و تهديد آنان).

10- آن گاه نوح عليه السلام پروردگار خويش

را بخواند به اينكه من شكست خورده ام، پس مرا يارى فرما.

قرائت: ... ص : 5

ابو جعفر (كلّ امر مستقر) بجرّ قرائت كرده و باقى از قراء برفع خواندند ابن كثير و نافع (يوم يدع الداع) بدون ياء (و مهطعين الى الداعى) با ياء در وصل خوانده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 6

و از روش روايت شده (يوم يدع الداعى) با ياء در وصل، و ابو جعفر و ابو عمرو هر دو را با اثبات ياء در وصل قرائت كرده اند، و ديگران بدون ياء در وصل خوانده در وقف و بتحقيق قول در مثل اين گذشت.

و ابن كثير (الى شي ء نكر) را بتخفيف خوانده و ما بقى (نكر) با دو ضمّه قرائت كرده اند.

اهل عراق غير عاصم (خاشعا ابصارهم) خوانده و ديگران (خشعا) قرائت كرده، و در شواذ قرائت حذيفه (و قد انشق القمر) آمده و در قرائت مجاهد و مجدرى و ابن قلابه (الى شي ء نكر) ضبط شده است.

دليل اين قراءتها: ... ص : 6

كسى كه مستقر بجر خوانده آن را صفت براى امر قرار داده و آنكه به رفع خوانده آن را خبر براى كلّ امر قرار داده است.

و امّا قرائت نكر، پس آن بر وزن فعل و آن يكى از حروف و قرائتهايى است بر صفت اين وزن آمده و مانند آنست: ناقه اجد و مشيه سجح گويد:

دعوا التخاجؤ و امشوا مشيّه سجحا انّ الرجال ذوو عصب و تذكير

يعنى: مجادله و ممانعت را كنار گذاريد و به سهولت و مدارا برويد، كه مردان صاحبان تعصّب و حميّتند.

و كسى كه (نكر) مخفف خوانده مثل: رسل و كتب، و ضمّه در تقدير ثبات است، و كسى كه (خاشعا ابصارهم) خوانده، پس او هم چنان كه علامت تأنيث را ملحق

نكرده، جمع هم نياورده و چه خوبست كه مؤنث نياورد، چون كه تأنيث حقيقى نيست، و هر كس كه (خشعا) خوانده، پس اثبات كرده چيزى را كه دلالت بر جمع ميكند و حال آنكه آن بر لفظ مفرد است و دلالت كند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 7

لفظ جمع بر لفظى كه دلالت بر تأنيث ميكند در مثل قول او در آيه ديگرى:

(خاشعه ابصارهم) و (خشعت الاصوات للرحمن).

زجاج گويد: و براى تو است در اسم فاعل ها هر گاه مقدم بر جماعت داشتى واحد آورى آن را مثل (خاشعه ابصارهم) اختيار با تو است كه مفرد و مؤنث آورى، مانند (خاشعه ابصارهم) و اختيار دارى كه جمع آورى نظير (خشعا ابصارهم) مى گويى (مررت بشباب حسن اوجههم و حسان وجوههم و حسنه اوجههم) گذشتم بجوانانى كه صورتشان زيبا و قشنگ بود. گويد:

و شباب حسن اوجههم من اياد بن نزار بن معد

و جوانانى كه صورتشان زيبا و قشنگ بود از فرزندان اياد پسر نزار فرزند معد (جدّ پانزدهمين پيغمبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله).

ابن جنى گويد: قرائت حذيفه (و قد انشق القمر) جارى مجراى مواقعه و معاهده است بر ساقط كردن عذر و رفع تشكيك، يعنى شكافتن ماه دلالت دارد بر نزديك بودن روز قيامت، پس هر گاه بخواهد قيامت واقع شود ماه ميشكافد و شكافتنى، آن از علائم و شرايط رستاخيز است، و بتحقيق تأكيد نمود امر را در نزديك بودن وقوع قيامت و آن مسلّما جواب وقوع امريست كه انتظار آن ميرود.

لغات آيات: ... ص : 7

در اقتربت مبالغه زيادى است در نزديك بودن چنانچه در اقتدر مبالغه بسيار است بر

قدرت و توانايى براى آنكه اصل افتعل مهيّا كردن معناست بمبالغه مثل (اشتق) هر گاه كبابى بگيرد يا بسازد بسبب مبالغه در آماده كردن آن.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 8

و اهواء: جمع هوى و آن رقّت قلب است بميل و خواهش طبيعتها، مثل لطافت هواى فضا، ميگويند: هوى يهوى هوى هو، هر گاه طبيعتش مايل بچيزى باشد.

المزدجر: يعنى، متّعظ بر وزن مفتعل، از زجر مگر آنكه تاء تبديل به دال شده تا آنكه موافق زاء شود با آشكارا نمودن، و گفته ميشود انكرت الشي ء فهو منكر، و نكرته فهو منكور، و اعشى جمع بين دو لغت كرده و گويد:

و انكرتنى و ما كان الذى نكرت من الحوادث الا الشيب و الصلعا

و انكار كرد آن زن مرا و دورى نمود از من و نبود موجب نفرت او از رويدادها مگر سفيدى محاسن و ريختن موى جلوى سرم.

و النكر و المنكر چيزى است كه نفس امتناع از آن ميكند و آن را نمى پذيرد از جهت نفرت طبع از آن، و اصل آن از انكاريست كه آن نقيض و ضدّ اقرار است.

الاجداث: گورها جمع جدث و جدف بفاء نيز لغتى است در اين- معنى.

الاهطاع: سرعت و شتاب در رفتن است، يعنى تند روى.

اعراب آيات: ... ص : 8

(فَما تُغْنِ النُّذُرُ)

جايز است كه ما براى انكار، پس حرف ميباشد و جايز است كه استفهام باشد، پس اسم ميباشد و تقدير در اوّل اينست فلا تغنى النذر، پس رسولان و پيامبران بى نياز نيستند، و در دوّمى (استفهام) تقدير آن اينست: (فاى شى ء تغنى النذر) پس چيست آنچه پيامبران و نذيران را بى نياز ميكند.

زجاج گويد: قول

خدا (فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلى شَيْ ءٍ نُكُرٍ)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 9

(فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ) منصوب بقول خدا (يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ) و امّا حذف و او از يدعو در قرآن براى اينست كه چون آن حذف ميشود در لفظ بجهت التقاء ساكنين، پس در كتاب هم جارى شده بر آنچه كه تلفظ بآن ميشود و امّا الداعى پس اثبات ياء در آن بهتر است و حذف آن هم جايز است چون كسره دلالت بر آن ميكند. و قول او سبحانه (خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ) منصوب بر حاليّت از واو در (يخرجون) است و در آن تقديم و تأخير است و تقدير آن (يخرجون خشعا ابصارهم من الاجداث) است، و اگر هم خواستى آن را حال از ضمير مجرور در قول او (فَتَوَلَّ عَنْهُمْ) قرار بده (و مهطعين) نيز منصوب بر حاليّت است، و (أَنِّي مَغْلُوبٌ) تقديرش اينست (دعا ربه بانى مغلوب) و عيسى بن عمرانى بكسر قرائت كرده بنا بر اراده قول كردن يعنى: (فدعا ربه قال انى مغلوب) و مانند آنست (وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا) تقديرش اينست (قالوا ما نعبدهم الا ليقربونا).

تفسير آيات: ... ص : 9
اشاره

اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ يعنى: نزديك شد ساعتى كه تمام مخلوق در آن مى ميرند و قيامت بر پا ميشود و مقصود اينست كه پس مستعد و آماده براى آن شويد قبل از هجوم آن.

وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ و ماه شكافته شد، ابن عباس گويد: مشركان مكّه جمع شدند خدمت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، پس گفتند اگر راست مى گويى كه پيامبر خدايى پس ماه را براى ما بشكاف و دو نصف كن

آن را، پس پيامبر (ص) بآنها فرمود: اگر من اين كار را بكنم شما ايمان مى آوريد؟ گفتند آرى، و آن شب، شب بدر بود يعنى شب چهاردهم ماه بود، پس رسول خدا (ص) از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 10

پروردگارش درخواست كرد كه آنچه آنها ميخواهند عطا فرمايد، پس ماه شكافته شد و دو نيمه گرديد، و رسول خدا (ص) فرياد ميكرد اى فلانى اى فلانى شهادت دهيد.

ابن مسعود گويد: ماه در عهد و زمان پيامبر خدا (ص) شكافته شد بدو پاره پس رسول خدا (ص) بما فرمود: گواهى دهيد، و نيز از ابن مسعود روايت شده كه گفت: قسم بآن خدايى كه جانم در دست اوست كوه حرا را ميان دو نيمه ماه ديدم و از جبير بن مطعم روايت شده كه گفت ماه در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شكافته شد تا آنكه دو نيمه شد، يك نيمه بر اين كوه و نيمه ديگر بر آن كوه ديده شد، پس عدّه اى از مردم (كه در رأس آنها ابو جهل بود) گفتند محمّد ما را سحر كرد، پس مردى گفت: اگر شما را سحر كرد پس همه مردم را كه سحر نكرد.

روات و مخبرين از شقّ القمر ... ص : 10

حديث شقّ القمر را جماعت بسيارى از صحابه رسول خدا (ص) نقل كرده اند كه از آنها نامبردگان ذيل اند:

1- عبد اللَّه بن مسعود 2- انس بن مالك 3- حذيفة بن اليمان 4- عبد اللَّه بن عمر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 11

5- عبد اللَّه بن عباس 6- جبير بن مطعم 7- ابن عمرو جماعت ديگرى.

مفسّرين هم بر همين نظر و عقيده اند

مگر آنكه از عثمان بن عطاء از- پدرش روايت شده كه او گويد: معنايش اينست كه بزودى ماه شكافته ميشود و اين معنى از حسن هم نقل شده و بلخى هم نيز انكار آن را نموده است، و اين درست نيست، براى آنكه تمام مسلمين بر اين معجزه اجماع كرده اند، پس اعتنايى بمخالفت مخالف نيست، چون كه اشتهار شقّ القمر در ميان صحابه پيغمبر بقدريست كه منع ميكند قول بخلاف را، و كسى كه طعنه ميزند و اشكال ميكند كه اگر شقّ القمر در عصر رسول خدا (ص) واقع شده بود هر آينه بر هيچكس از اهل علم مخفى نمى ماند، و گفته اين مخالف باطل است، زيرا ممكن است كه خداوند تعالى ماه را از بيشتر مردم بسبب ابرو مانند آن محجوب داشته باشد، و براى اينكه اين معجزه چون در شب واقع شده، پس ممكن است مردم اقطار عالم در آن موقع خواب بوده باشند، و اين موضوع را ندانند مضافا اينكه مردم بتمامى چنين نيستند كه در حوادث جوّى و آسمانى تأمل و دقّت داشته باشند «1» و در فضاء آسمان آيه و علامتهائيست مثل سقوط ستارگان و غير آن از چيزهايى كه اكثر مردم از آن غافل هستند.

__________________________________________________

(1)- علّامه بزرگوار و فقيه اهل البيت عليهم السلام آيه اللَّه العظمى نجفى مرعشى مد ظلّه فرمودند: كه در چند سال قبل در پكن پايتخت كشور چين كمونيست، ساختمانى خراب شد و آنجا را حفّارى كردند در زير زمين و سرداب ستونهايى نمايان شد كه بر بالاى ستونى بخط چينى نوشته بود اين بناء در سال دو نيمه شدن ماه انجام گرفت، و حساب

كردند با سال هشتم از بعثت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 12

و خداوند سبحان نزديكى روز رستاخيز را با شكافتن ماه ياد نمود، چون شكافته شدن ماه از علامت نبوّت پيامبر (ص) و نبوّت و عصر آن حضرت (كه خاتم پيامبران است) از اشراط ساعت نزديكى قيامت است «1».

__________________________________________________

(مطابق آمد، پس در جرائد نوشتند، و از مصر هم جماعتى رفتند و آن را ديده و در مجلّات مصرى منعكس نمودند.

پس خلاصه موضوع شقّ القمر كه از آيات ظاهرات و معجزات باهرات- پيامبر (ص) بوده و جاى ترديد نيست.

(1)- مترجم گويد: موضوع شقّ القمر و صدور اين معجزه و آيه باهره در سال هشتم بعثت پنجسال قبل از هجرت از مسلّميات كليه مسلمين و اهل قبله است، و مفسّرين عامّه و خاصه آن را نقل كرده اند، و چون اين ناچيز مشغول به ترجمه اين آيات بودم روز يكشنبه هجدهم محرّم الحرام سال 1402 برابر 24 آبان ماه 1360 كه ناعى خبر محنت اثر ضايعه اسفناك و حادثه جبران ناپذير رحلت و فقدان فيلسوف شرق عالم ربّانى و حكيم متالّه سبحانى مفسّر بزرگوار و نابغه جهان تشيّع آيت اللَّه حاج سيد محمد حسين علّامه طباطبائى قدس اللَّه سره را داد كه گفتم:

لا صوت الناعى لفقدك انّه يوم على آل الرسول عظيم

خبر ندهد خبر دهنده مرگ و فقدان تو را زيرا كه آن روز بر خاندان رسالت بسى بزرگ است.

پس براى بزرگداشت و اداء بعضى از حقوق اين استاد بزرگ نظر و گفتار آن مرحوم را در اين مورد از تفسير ارزنده الميزان ج 19 ص 58 «كلام فيه اجمال القول

فى شقّ القمر» نقل مينمايم:

شقّ القمر بدست پيامبر (ص) در مكّه معظّمه بتقاضاى بعضى از مشركين از چيزهاييست كه همه مسلمين بدون شك قبول دارند و بر آن دلالت ميكند از قرآن كريم دلالت واضح و آشكارايى چون سخن حق تعالى:

«اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ» پس آيه دوّم امتناع ميكند مگر آنكه بوده مدلول قول خداى تعالى (وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ) معجزه اى بود كه كه نزديك زمان نزول آيه مذكور واقع شده كه از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 13

__________________________________________________

دنباله پاورقى از صفحه قبل:

آن مشركين مكّه اعراض نمودند مانند ساير آياتى كه از آن اعراض ميكردند و ميگفتند سحر مستمر، و دلالت ميكند بر آن از احاديث وارده روايات مستفيضه فراوانى كه آن را دو گروه اهل تسنّن و تشيّع نقل كرده و محدّثين آن را قبول نموده اند.

و در بحث روايى فرمايد: و قوله (وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ) قريش از رسول خدا «ص» خواستند كه معجزه اى بآنها نشان دهد پس آن حضرت از خدا خواست، پس ماه دو پاره شد تا مردم مكّه آن را ديدند، سپس بهم متّصل شد، پس گفتند هذا سحر مستمر، اين سحر صحيح است.

و در امالى شيخ به اسنادش از عبيد اللَّه فرزند على از حضرت رضا عليه السلام از پدرانش از على عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

ماه در مكّه شكافته و دو پاره گرديد، پس رسول خدا (ص) فرمود

اشهدوا، اشهدوا

، شهادت دهيد شهادت دهيد.

علّامه طباطبائى «ره» فرمايد:

من ميگويم: شكافتن ماه براى رسول خدا (ص) در روايات شيعه از ائمّه اهل البيت عليهم السلام بسيار است، و محدثين

و دانشمندان تسنّن بدون توقّف قبول نموده اند و از مفسرين و محدثين عامه سيوطى است كه در درّ المنثور از عبد الرزّاق و احمد و عبد بن حميد و مسلم و ابن جرير و ابن المنذر و ترمذى و ابن مردويه و بيهقى در دلائل از انس روايت كرده گويد: اهل مكّه از پيامبر (ص) معجزه و علامتى خواستند، پس آن حضرت باشاره اى ماه را دو پاره نمود، پس نازل شد: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ ...» و در آن ابن جرير و ابن المنذر و ابن مردويه و ابو نعيم و بيهقى و هر دو در دلائل از طريق مسروق از ابن مسعود روايت نموده اند گويد:

ماه در عصر پيامبر (ص) شكافته شد، پس قريش گفتند: اين سحر پسر ابى كبشه (يعنى عبد المطّلب) است، پس گفتند منتظر باشيد تا مسافرين براى شما خبر آورند زيرا كه محمد (ص) نميتواند كه همه مردم را سحر كند پس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 14

__________________________________________________

دنباله پاورقى از صفحه قبل:

كاروان سفر رسيد پرسيدند، آنها گفتند: آرى ما در راه ديديم كه ماه شكافته شد، پس خداوند نازل فرمود: (اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ) و در آن مسلم و ترمذى و ابن جرير و ابن المنذر و ابن مردويه و حاكم و بيهقى و ابو نعيم در دلائل از طريق مجاهد از ابن عمر روايت نموده در قول خداى تعالى «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» گفت: ابن معجزه در عصر رسول خدا (ص) اتفاق افتاد كه ماه دو پاره شد، پاره از پيش روى كوه و پاره اى ديگر از پشت كوه نمايان گشت، پس پيامبر

(ص) فرمود بار خدايا شاهد باش.

و نيز در آن احمد و عبد بن حميد ترمذى و ابن جرير و حاكم و ابو نعيم و بيهقى از جبير بن مطعم روايت نموده در قول خدا: وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ، گويد:

ماه شكافت و ما در عصر رسول خدا (ص) در مكّه بوديم تا آنكه دو نيمه شد پاره اى بر اين كوه و پاره اى بر آن كوه تجلّى كرد، پس مردم مكّه گفتند محمد ما را سحر كرد، پس مردى گفت: اگر محمّد شما را سحر كرد قدرت و توان آن را ندارد كه همه مردم را سحر كند.

و نيز در همان كتاب از ابن جرير و ابن مردويه و ابو نعيم در دلائل، از ابن عباس در قول خداى تعالى (اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ) گويد:

اين معجزه پيش از هجرت واقع شده و ماه شكافت تا آنكه مردم هر دو نيمه آن را در فضاء ديدند.

و باز در آن از ابن ابى شيبه و عبد بن حميد و عبد اللَّه بن احمد در زوائد الزهد و ابن جرير و ابن مردويه و ابو نعيم از ابى عبد الرحمن سلمى روايت نموده كه حذيفة بن اليمان در مدائن خطبه خواند خدا را سپاس و ثناء گفت سپس گفت: ساعت نزديك شد و ماه شكافت بدانيد و آگاه باشيد كه ساعت نزديك شد، آگاه باشيد كه ماه مسلّما شكافت در عصر رسول خدا (ص) آگاه باشيد كه دنيا اعلان بجدايى و فراق نموده، و بدانيد كه امروز مسابقه در كارهاى خير و فردا (روز قيامت) روز جايزه و كار مزد است.

فرمود: ميگويم: كه شكافتن ماه و شقّ القمر بدعاء

پيغمبر (ص) به طرق مختلف بسيارى روايت شده، از اين گروه اصحاب پيامبر (ص) و ايشان انس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 15

(وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا) و اگر معجزه اى ميديدند اعراض ميكردند، اين اخباريست از خداى تعالى از عناد و لجاج كفّار قريش و اينكه ايشان هر گاه آيه و معجزه اى ميديدند اعراض و دورى ميكردند از تأمّل در آن، و انقياد بصحّت، و درستى آن از روى عداوت و حسادت.

(وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ) ضحاك و ابو العاليه و قتاده گويند: يعنى ميگفتند كه اين سحر و جادوى سختى است كه بر هر سحرى برترى دارد، و مستمرّ از مرور دادن ريسمان و سخت تاب دادن آن است و مستمر شدن چيز آن گاه است كه قوى و مستحكم شود.

مجاهد گويد: يعنى سحرى كه ميرود و نابود ميشود و باقى نميماند و آن از مرور و گذشتن است.

مفسّرين گفته اند: چون ماه شكافته و منشق شد مشركين گفتند محمّد (ص) ما را سحر كرد، پس خداوند سبحان فرمود، و اگر آيه و معجزه اى ميديدند اعراض ميكردند از تصديق كردن آن و ايمان آوردن بآن.

زجاج گويد: و در اين آيات دلالت است بر اينكه شقّ القمر واقع شده ابو على مؤلف گويد: و من ميگويم، براى اينكه خداى تعالى بحقيقت بيان فرمود كه آن آيه بر وجه اعجاز و خارق عاده خواهد بود، و البتّه پيامبر نياز به

__________________________________________________

(و عبد اللَّه بن مسعود و ابن عمر و جبير بن مطعم و ابن عباس و حذيفة بن اليمان، و در روح المعانى نيز از على عليه السلام نقل نموده.

مترجم گويد: خلاصه علّامه

طباطبائى قدس اللَّه سرّه درباره شق القمر بسط كلام داده و جواب اعتراضات واهيه را مبسوطا بيان نموده كه اينجا مجال ذكر آن نيست، طالبين به الميزان و ترجمه آن مراجعه نمايند.

تفسير الميزان ج 19 ص 60

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 16

آيه و معجزه دارد در دنيا تا اينكه استدلال كند براى مردم به سبب آن بر صحّت نبوت خودش و شناخته شود صدق و راستى راستگو در حال انقطاع- تكليف و زمانى كه مردم در آن مضطرّ بمعرفت ميباشند نيازى بمعجزه نيست و براى اين خداوند سبحان فرمود، و ميگويند آن سحر مستمر است و در وقت نمى گويند كه معجزه نيست سحر است (پس اين آيات صريح در معجزه و شقّ القمر است نه اينكه از اشراط ساعت باشد كه براى اضطرار و ناچارى گفته اند) (وَ كَذَّبُوا) يعنى تكذيب كردند آيه و معجزه اى را كه مشاهده كردند.

(وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ) و در تكذيبشان پيروى كردند هواهايشان و آنچه را كه شيطان، زينت داده بود برايشان از باطلى كه ايشان بر آن بودند.

(وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ) قتاده گويد: پس خير مستقر باهل خير بر مى گردد و شر مستقرّهم باهل شرّ بر ميگردد، و مقصود اينست كه هر امرى از خير و شرّ مستقر و ثابت خواهد بود تا به صاحبش پاداش داده شود يا در بهشت يا در آتش.

كلبى گويد: معنايش اينست كه براى هر امرى حقيقتى است آنچه را كه از آن مربوط بدنيا باشد، پس در دنيا ظاهر شود و آنچه را كه مربوط به آخرت باشد، پس بزودى شناخته ميشود.

(وَ لَقَدْ جاءَهُمْ) يعنى: و هر

آينه البتّه آمد اين گروه كفّار را (مِنَ الْأَنْباءِ) يعنى از اخبار بزرگى كه در قرآنست بكفر كسانى كه در پيشين بودند از امّتها و هلاك كردن ما ايشان را (ما فِيهِ مُزْدَجَرٌ) يعنى متعظ و آن به معناى مصدر يعنى و ازدجار و امتناع از كفر و تكذيب پيامبران (حِكْمَةٌ بالِغَةٌ) يعنى قرآن حكمت كامل و تامّه ايست كه بغايت و نهايت كمال و تمام رسيده است.

(فَما تُغْنِ النُّذُرُ) يعنى: چه چيز است كه پيامبران و رسولان را نفع

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 17

دهد با تكذيب اين گروه و اعراضشان و نذر جمع نذير است.

جبائى گويد: يعنى پس نذيران را بى نياز نكند از چيزى، يعنى پيامبرانى كه مبعوث بسوى ايشان شدند بى نياز از ايشان نشدند چيزى از عذاب خدا آن چنان عذابى كه به سبب كفرشان مستحق آن شدند براى آنكه مخالفت كردند ايشان را و نپذيرفتند از ايشان.

و بعضى گويند: نذر همان زواجر ترسناك و آيات وعيد و بيم دهنده است سپس خداوند سبحان امر را باعراض از ايشان فرمود و گفت:

(فَتَوَلَّ عَنْهُمْ) يعنى اعراض كن از ايشان و بر سفاهت و نادانى آنها عكس العمل نشان نده و با آنها مقابله نكن.

(يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلى شَيْ ءٍ نُكُرٍ) يعنى منكرى كه نه مورد اعتنا و نه كار خوبيست بلكه كار بسيار زشت و قبيحى است كه مثل آن را نديده اند، پس آن را از روى بزرگداشتن انكار ميكند.

داعى كيست؟ ... ص : 17

مفسّرين درباره داعى اختلاف كرده اند:

مقاتل (از مفسّرين عامّه) گويد: داعى اسرافيل است كه مردم را به سوى محشر ميخواند در حالى كه بر صخره و قلّه

بيت المقدّس ايستاده است.

و بعضى گفته اند: بلكه داعى ايشان را بسوى آتش ميخواند (و يوم) ظرف (زمانست) براى يخرجون، يعنى در اين روز از گودهايشان بيرون ميآيند و ممكنست كه تقديرش اين باشد (فى هذا اليوم يقول الكافرون) و قول او سبحانه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 18

(خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ) يعنى خاشعة ابصارهم يعنى خوار و ذليل است در موقع ديدن عذاب، و البتّه ابصار و ديدگان را توصيف بخشوع و ذلّت نمود براى اينكه خوارى خوار و ذليل يا عزّت عزيز و محترم در نظرش معلوم و روشن و ظاهر در چشمش ميشود.

(يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ) يعنى از قبرهايشان (كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ) كه گويا ايشان ملخهاى پراكنده هستند، و مقصود اينست كه ايشان از گورهاى خودشان بيرون ميآيند در حالى كه از شدّت ناراحتى برخى از ايشان داخل در برخى ديگر ميشوند، و بعضى مخلوط به بعضى ديگر ميگردند در حالى كه هدف و مقصودى براى هيچ يك از آنها نيست كه آن را قصد نمايند چنانچه ملخ هم هدفى ندارد، پس همواره پراكنده در هر سمت و طرفى هستند.

حسن گويد: ملخ در شب مى چسبد بزمين يا ديوار يا هر چيز ديگر تا آنكه آفتاب بر آن بتابد و پراكنده شود، پس معنا اينست كه ايشان در گورشان ساكنند، پس هر گاه خوانده شدند بيرون ميآيند و متفرق ميشوند.

و بعضى گفته اند: كه آنها را تشبيه بملخ نمود براى كثرت و زيادى ايشان است، و در اين آيه دلالت است بر اينكه بعث و انگيزش روز قيامت بر همين بدن و جسم خواهد بود، زيرا كه در گورستان و گورها همين ابدان

و اجسادند بر خلاف عقيده آنان كه خيال كرده اند كه بعث و معاد روحى براى ارواح، خواهد بود «1».

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: درباره معاد و روز رستاخيز معتقدين به آن دو- دسته اند:

1- آنهايى كه ميگويند: معاد روحى و آنها عده اى از فلاسفه و متصوّفه و برخى ديگرند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 19

(مُهْطِعِينَ إِلَى الدَّاعِ) قتاده گويد: يعنى اقبال كننده اند بصوت، و صداى خواننده اى.

ابن عبيده گويد: يعنى شتابانند به اجابت داعى.

فراء و ابو على جبائى گويند: نگاه كننده اند پيش از داعى در حالى كه مى گويند اين روز بسيار سختى است، و اين گفته خداست (يَقُولُ الْكافِرُونَ هذا يَوْمٌ عَسِرٌ) كفّار ميگويند اين روز بسيار سخت و دشواريست.

گفتار مفسّرين درباره يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ ... ص : 19

بعضى از دانشمندان مفسّر نيز گفته اند كه در معناى آيه فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلى شَيْ ءٍ نُكُرٍ چند قول است:

1- اينكه مقصود اينست كه از ايشان اعراض كن در روزى كه ميخواند داعى ايشان را هر گاه متعرّض شدند تو را كه ايشان را شفاعت كنى و آن روز قيامت است، پس شفاعت نكن ايشان را در آن روز چنانچه امروز از تو نپذيرفتند و تو را قبول نكردند.

__________________________________________________

(2- آنان كه معتقد به معاد جسمانى هستند و ميگويند جسم با همان روحى كه در دنيا در آن فعّاليت ميكرد و اعضا را بكار ميانداخت عود ميكند تا هم جسم و هم روح پاداش و كيفر بينند، زيرا هر دو در دنيا عبادت يا معصيت كرده اند، و آياتى كه تصريح بر معاد جسمانى كرده بسيار است.

(مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 20

2- يعنى اينكه پس روگردان از ايشان

زيرا كه ايشان مى بينند آنچه را كه از عذاب بر آنها نازل ميشود روزى كه ميخواند آنها را داعى، و آن، روز قيامت است، پس فاء از جواب امر حذف شده است.

3- مقصود اينكه: اعراض كن از ايشان پس البتّه ايشان در روز قيامت صفتشان چنين است كه از گورهايشان بيرون آمده مانند ملخ پراكنده ميشوند در حالى كه شتاب دارند بسوى داعى و كفّار ميگويند اين روز بسيار دشوارى است.

4- حسن گويد: يعنى پس روگردان از ايشان و ياد آور. روزى را كه ميخواند داعى ... تا آخر.

(كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ) يعنى پيش از كفّار مكّه (قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنا) قوم نوح تكذيب كردند بنده ما نوح را چنانچه تو را تكذيب كردند، اى محمّد اين گروه كفّار انكار كردند نبوّت تو را (وَ قالُوا مَجْنُونٌ) يعنى گفتند: كه او ديوانه است و بر عقلش پرده كشيده شده است.

(وَ ازْدُجِرَ) ابن زيد گويد: يعنى او را ناراحت كردند به سبب گفتن و شتم كردن و نسبت هاى قبيح دادن.

و بعضى گفته اند: يعنى ناراحتش كردند به بيم دادن و تهديد بقتل كردن، پس آن مانند قول اوست كه از قوم نوح ياد نموده كه ميگفتند هر آينه اى نوح اگر دست از تبليغ و ارشادت برندارى البتّه از مرجومين و سنگ باران شده ها خواهى بود.

(فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ) يعنى: پس گفت بار الها اين كفّار بر من بزور غالب و پيروز شدند، نه بدليل و برهان (فَانْتَصِرْ) يعنى: پس انتقام مرا از ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 21

ايشان بگير بهلاك كردن ايشان و يارى كردن دينت و پيغمبرت، و در اين

دلالت است بر اينكه بر شخص مسلمان واجبست در موقع شنيدن سخن زشت از اهل باطل منقطع بخداى تعالى شود

. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 22

قول او سبحانه:

[سوره القمر (54): آيات 11 تا 21] ... ص : 22

اشاره

فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ (11) وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ (12) وَ حَمَلْناهُ عَلى ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ (13) تَجْرِي بِأَعْيُنِنا جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ (14) وَ لَقَدْ تَرَكْناها آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (15)

فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ (16) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (17) كَذَّبَتْ عادٌ فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ (18) إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ (19) تَنْزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ (20)

فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ (21)

ترجمه: ... ص : 22

11- و دعاى نوح را اجابت كرديم كه درهاى آسمان را بآبى ريزان گشوديم.

12- و چشمه هاى زمين را شكافتيم و آب براى كارى كه مقدّر شده بود بهم رسيدند.

13- و نوح را بر كشتى كه داراى تخته ها و ميخها بود برداشتيم.

14- كشتى پيش چشم ما روان ميشد براى پاداش دادن به كسى كه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 23

حقّش را انكار كرده بودند.

15- و ما اين داستان را نشانه اى بگذاشتيم آيا هيچ پند پذيرنده اى هست.

16- پس شكنجه دادن و بيم كردنهاى من چگونه بود.

17- و حقّا كه اين قرآن را براى ياد كردن آسان گردانيديم آيا هيچ پند پذيرنده اى هست.

18- قوم عاد (هود عليه السلام) را دروغگو شمردند، پس شكنجه دادن و نتيجه بيم كردنهاى من چگونه بود.

19- حقّا كه ما بادى در روز شوم كه زيان آن پيوسته بود بر ايشان فرستاديم.

20- آن باد مردم را از جاى بر ميكند، گوئيا ايشان تنه هاى درخت خرماى از بيخ بر كنده بودند.

21- پس شكنجه كردن و بيم دادنهاى من چگونه بود؟.

قرائت آيات: ... ص : 23

ابو جعفر و ابن عامر و يعقوب ففتحنا به تشديد خوانده و باقى از قرّاء به تخفيف قرائت كرده اند، و دليل تخفيف اين است كه اگر ما به تخفيف بخوانيم ففتحنا بگوئيم دلالت بر قليل و كثير كم و زياد ميكند، و اگر به تشديد خوانديم ففتحنا گفتيم اختصاص كثير پيدا ميكند و تقويت ميكند آن را قول خداى سبحان مفتّحة لهم الأبواب، درها براى ايشان بسيار باز است.

لغات آيات: ... ص : 23

الهمر: ريزش اشك و آبست بشدّت و انهمار: بمعناى ريزش است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 24

امرء القيس گويد:

راح تمر به الصبا ثمّ انتحى فيه شؤيوب جنوب منهمر

ابر حركت كرد و باد صبا آن را فشار داد تا بارانش را باريد، سپس برگشت بسمت چپ و يك دفعه بشدّت باريد.

التفجير: بمعناى شكافتن زمين است از آب.

و العيون: جمع عين و چشمه آبست و آن جايى است كه آب از زمين فوران ميكند بطور مستدير و گرد مانند استداره و گردى چشم حيوانات پس عين مشترك ميان چشم حيوانات و چشمه آب و معدن طلا و چشم ترازو و چهره ابر و سر زانو است.

الدسر: ميخ هايى است كه بر تختهاى كشتى و بلم ميكوبند، مفرد آن دسار و دسير و دسرت السفينة ادسرها دسرا، و هر گاه آن را محكم بكوبند.

و بعضى گفته اند: كه اصل باب دفع است گفته ميشود دسره بالرمح هر گاه آن را به شدّت و سختى به سبب رمح و سر نيزه دفع كند:

و الدسر، سينه كشتى است كه آب دريا بشدّت بآن ميخورد و از آنست حديثى درباره عنبر كه فرمود: «هو شي ء دسره البحر» آن

چيزيست كه دريا آن را بشدّت دفع نموده.

مدكر: اصل آن مذتكر است، پس تاء قلب بدال شده براى برادر بودن آن با ذال در جهر به تلفظ آن گاه ادغام شده دال در آن، پس مدّكر گرديد.

و النذر: اسم از انذار است كه قائم مقام مصدر ميشود گفته ميشود انذره نذرا بمعنا انذارا، و مانند آنست انزله نزلا بمعنا انزالا و ممكنست كه جمع نذير ترساننده باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 25

الصرصر: باد تند و سخت است تا جايى كه صداى وزش آن شنيده مى شود، و آن مضاعف صر است ميگويند: صر و صرصر، كب و كبكب، و نه و نهنه.

المستمر: جارى بر يك راه گويند، و اعجاز النخل ساقه و قسمت زيرين آنست، و نخل مذكر و مؤنث ميشود (نخل مذكّر و نخله مؤنّث).

و المنقعر: آنكه از ريشه و بيخ افتاده است، براى اينكه قعر هر چيزى قرار و اساس و ريشه آنست، و تقعر فى كلامه يعنى: هر گاه در سخنش تعمّق و تأمّل كند.

اعراب آيات: ... ص : 25

عيونا منصوبست بنا بر اينكه تميز و يا حال باشد و اصل آن، و فجّرنا العيون الارض است و معنا (و فجرنا جميع الارض عيونا) و ممكنست كه تقديرش اين باشد (بعيون) پس حرف جار حذف شده، و ممكنست كه تقديرش (و فجرنا من الارض عيونا) باشد و قول خدا: على امر در موضع نصب است بنا بر حاليّت، و قول او سبحانه (باعيننا) در موضع نصب است به اينكه ظرف مكان باشد (جزاء) منصوبست به اينكه مفعول له باشد، و ممكنست كه مصدر باشد كه بجاى حال نهاده شده باشد، و

معنا اينست كه ما اين كار را كرديم در حالى كه پاداش، دهنده ايم پاداشى (و آيه) منصوبست بنا بر حال بودن از هاء در تركناها.

تفسير آيات: ... ص : 25

آن گاه خداوند سبحان بيان نمود اجابت دعاء و نفرين نوح عليه السلام را، پس فرمود:

(فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ) در اينجا حذف شده است، معنايش اين است:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 26

پس اجابت كرديم براى نوح عليه السلام دعايش پس باز كرديم و گشوديم درهاى آسمان را، يعنى جارى كرديم آب را از آسمان مثل جريان آن هر گاه درى از آن باز شود كه مانع بود از جريان آب و اين از صنع خدايى است كه غير او توان و قدرت آن را ندارد و اين جايز است بر روش بلاغت.

(بِماءٍ مُنْهَمِرٍ) يعنى به آبى كه ميريزد ريختن تندى كه منقطع نميشود.

(وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً) يعنى شكافتيم زمين را بسبب آب چشمه هايى تا آب بر روى زمين جارى شود.

(فَالْتَقَى الْماءُ) يعنى پس التقاء پيدا كردند و آب آسمان و آب زمين، البتّه تثنيه نياورده بجهت آنكه آن اسم جنس است بر كم و زياد و كثير و قليل اطلاق ميشود.

(عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ) كه در آن هلاك قوم بود، يعنى بر امرى كه خداوند متعال تقدير نموده بود و آن هلاك ايشان بود.

و بعضى گفته اند: بر امرى كه خداوند تعالى آن را مقدّر فرموده و مقدار آن را دانسته پس نه در آن زياده است و نه نقصان.

مقاتل گويد: يعنى اينكه خداوند تعالى تقدير نمود آب آسمان را مانند تقديرش آب زمين را.

و بعضى گفته اند: يعنى بر امرى كه خداوند

تقدير نموده بود بر ايشان در لوح محفوظ.

(وَ حَمَلْناهُ عَلى ذاتِ أَلْواحٍ) يعنى: و ما حمل كرديم و سوار نموديم نوح عليه السلام را بر كشتى كه داراى تخته هايى بود مركّبه كه بعضى را بر بعض ديگر جمع كرده و كوبيده بود، و الواح آن چوبها و تخته هايى بود كه جمع و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 27

آماده نموده بود نوح عليه السلام.

(وَ دُسُرٍ) ابن عباس و قتاده و ابن زيد ميگويند: يعنى ميخ هايى كه كشتى را به سبب آن محكم ميكنند.

حسن و جماعتى گويند: آن سينه كشتى است كه آب بشدّت بآن ميخورد مجاهد گويد: آن ظلع و گوشه هاى كشتى است. ضحاك گويد: دسر دو طرف و اصل كشتى است و الواح كناره هاى آنست.

(تَجْرِي) جارى ميشود كشتى بر روى آب (بِأَعْيُنِنا) يعنى به حفظ و نگهدارى او بمنظر و ديدگاه ما و از آنست قول علماء عين اللَّه عليك.

و بعضى گفته اند: يعنى به چشمها و ديدگان اولياء ما و كسانى كه از فرشته گان بر ايشان موكّل كرديم؟ و بعضى گويند: يعنى جارى كرديم.

و بعضى گويند: يعنى جارى ميگردد بچشمه هاى آبى كه ما آن را جوشانديم (جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ) يعنى ما كرديم بنوح عليه السلام و بايشان آنچه كه كرديم از نجات نوح از غرق شدن، و غرق شدن ايشان در حالى كه پاداش باشد براى كسانى كه كافر باو شده و رسالت او را انكار كردند، و او نوح عليه السلام است و تقديرش اينست براى كسانى كه نبوّت او را انكار نموده و حق او را ضايع كرده و كافر بخدا شدند در انكار

او.

(وَ لَقَدْ تَرَكْناها) يعنى: ما واگذارديم اين كارى را كه كرديم (آيَةً) علامتى كه به سبب آن عبرت گرفته ميشود.

قتاده گويد: يعنى واگذارديم ما كشتى را و نجات سرنشينان آن و هلاك كردن ديگران كه سوار كشتى نشدند دليل روشنى است بر يكتايى خداى تعالى و عبرتست براى كسى كه بسبب آن پند گيرد، و كشتى نوح عليه السلام

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 28

باقى بود تا اوائل اين امّت «1».

و بعضى درباره آيه بودن آن گفته اند: كه آن كشتى جارى بود بين آب آسمان و آب زمين و آن را پوشيده و مستور كرده بود بر آنچه را كه خداى تعالى امر نموده بود.

(فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ) يعنى پس آيا متذكر هست كه بداند اين طوفان حق است، پس بآن عبرت بگيرد و بترسد از خداى متعال، قتاده گويد:

يعنى پس آيا طالب علمى هست پس اعانت بر آن شود.

(فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ) اين استفهام از اين حالت است و معنايش بزرگداشت بر اين عذاب، يعنى چگونه ديديد انتقام مرا از ايشان، و چطور نگريستيد هلاك من ايشان را.

حسن گويد: نذر جمع نذير است، و خداوند سبحان تكرار نمود اين جمله را در اين سوره براى اينكه چون خداوند سبحان ياد نمود اقسام انذار بيمها و عذابها را بنا گذارد به تذكّر دادن بجزء جزء آن بر تفصيل.

(وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ) سعيد بن جبير گويد: يعنى آسان كرديم آن را براى حفظ كردن و قرائت نمودن تا آنكه تمامش ظاهرا خوانده شود و در ميان كتابهايى كه از آسمان نازل شده كتابى جز قرآن نيست كه تمامش

ظاهرا

__________________________________________________

(1)- در چند سال قبل در كشور شوروى چند تخته اى از الواح كشتى نوح عليه السلام است پيدا شد كه از نوشته هاى آن معلوم شد متعلّق بكشتى حضرت نوح عليه السلام است، و باستان شناسان تأييد نموده و اكنون در موزه شوروى نگهدارى ميشود و همان ايام هم در روزنامه هاى كيهان و اطلاعات منتشر نمودند.

«مترجم» [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 29

قرائت شود و تيسير چيز، تسهيل و آسان بودن آنست بچيزى كه در آن زحمت زيادى بر نفس نيست، پس كسى كه براى او راه فراگرفتن علم سهل و آسان باشد پس او شايسته است كه حفظ و نصيب بسيار از علم بر گيرد براى اينكه سهولت بزرگترين داعى براى علم است و سهولت قرآن براى ياد بودن و سبكى آنست بر خاطر به خوش بيانى و ظهور و دليل و برهان در حكمتهاى عالى و معانى صحيحه چنانى كه مورد وثوق و اعتماد مر آوردن آنست از طرف خداى تعالى و البتّه ذكر گرديده از جهت چيزى كه بسوى آن دعوت شده و تأكيد بر آن گرديده براى آنكه آن راه فراگرفتن علم است زيرا غفلت از چيز يا از دليل آن ممكن نيست كه آن را در حال سهو و غفلت بدادند، پس هر گاه دلائل را بر او تذكّر داد و راهى را كه مؤدى بآن ميشود نشان داد متعرّض بر علم او ميشود، از جهتى كه براى او سزاوار است.

(فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ) يعنى: پند گيرنده و عبرت گيرنده هست كه نظر در آن نمايد، آن گاه خداوند سبحان فرمايد:

(كَذَّبَتْ عادٌ) يعنى به پيامبرى

كه آن را خدا بسوى ايشان مبعوث نمود و آن حضرت هود عليه السلام بود، پس مستحق هلاك شدند و خدا آنها را هلاك نمود.

(فَكَيْفَ كانَ عَذابِي) پس چطور بود عذاب من مر ايشان را (و نذر) يعنى و انذار من ايشان را سپس بيان نمود چگونگى هلاك ايشان را، پس گفت:

(إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً) ابن زيد گويد: يعنى بادى كه بسيار وزش آن تند بود؟

ابن عباس گويد: يعنى سرد بود الصر بمعناى سرد است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 30

(فِي يَوْمِ نَحْسٍ) يعنى در روز ميشوم و نامبارك (مُسْتَمِرٍّ) يعنى روزى كه نحوست و ميشومى آن مداوم بود مستمر بود بر ايشان بنحوستش در طول هفت شب و هشت روز تا آنكه بر سرايشان آمد آنچه كه آمد، و مستمر از صفت روز است يعنى روزى كه ضرر آن مداوم و هلاك آن عمومى است.

زجاج گويد: آن صفت نحس است، يعنى عذاب ايشان مستمر و مداوم است در دنيا متّصل بعقبى و رستاخيز شود.

عياشى باسنادش از حضرت ابى جعفر عليه السلام روايت نمود: كه آن عذاب در روز چهار شنبه آخر ماه بود.

(تَنْزِعُ النَّاسَ) يعنى اين باد مردم را از زمين ميكند، سپس سرهايشان را بر هم ميزد و گردنهايشان كوبيده ميشد و ميگرديدند (كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ) مجاهد گويد: مثل اينكه ريشه هاى نخل كنده شده اند براى آنكه سرهاى ايشان از بدنشان جدا و بزمين افتاده.

و بعضى گفته اند: يعنى مردم كنده ميشوند از حفره و گودالهايى كه براى خود كنده بودند تا آنها را از ضرر باد منع كند.

حسن گويد: يعنى ارواح مردم را از ابدانشان

ميكند و جدا ميكند.

(فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ) پس چگونه بود عذاب من و انذار من، و آن بزرگ داشتن عذاب نازل بر ايشان و ترسانيدن كفّار مكّه است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 31

[سوره القمر (54): آيات 22 تا 31] ... ص : 31

اشاره

وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (22) كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ (23) فَقالُوا أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ (24) أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ (25) سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ (26)

إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ (27) وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ (28) فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطى فَعَقَرَ (29) فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ (30) إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً واحِدَةً فَكانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ (31)

ترجمه: ... ص : 31

22- و حقّا كه قرآن را براى پند گرفتن آسان گردانيديم، آيا هيچ پند گيرنده اى هست.

23- قوم ثمود (صالح نبى را) دروغگو شمردند.

24- و گفتند آيا شخصى كه از جنس ما و در آن حال تنها و بيكس است پيروى كنيم، جدّا ما در آن هنگام در گمراهى و شكنجه سخت باشيم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 32

25- آيا از ميان ما بر او وحى كرده اند بلكه او دروغگويى خود پسند است.

26- فردا خواهند دانست كه دروغگوى برترى جوى كيست.

27- البتّه ما بوديم كه ناقه (ماده شترى) را براى آزمايش ايشان بيرون آورديم، پس (اى صالح) نگهبان و پاسدار ايشان باش و شكيبايى بورز.

28- و ايشان را آگاه كن به اينكه آب چشمه ميان ايشان (و ناقه) تقسيم شده هر نصيبى از آب را صاحب او حاضر بشود.

29- و قوم ثمود يار خويش را بخواندند و او شمشير خود را بر گرفت و شتر را بكشت.

30- پس شكنجه دادن و نتيجه بيم كردنهاى من چگونه بود.

31- ما بوديم كه يك فرياد بر ايشان فرستاديم در نتيجه ايشان مانند گياه خشك

در هم شكسته شدند.

قرائت: ... ص : 32

ابن عباس و حمزه ستعلمون بالتاء و باقى بياء (سيعلمون) خوانده اند و در شواذ قرائت ابى السماك ابشر منّا برفع (واحدا نتّبعه) بنصب آمده و در آن قرائت ابى القلابه (الكذاب الاشر) به تشديد و قرائت مجاهد (الا شرا) بضم شين خفيفه بى تشديد، و قرائت حسن كهشيم المحتظر بفتح ظاء ضبط شده.

دليل اين قراءتها: ... ص : 32

ابو على گويد: دليل آنكه با ياء (سيعلمون خوانده اينست كه چون پيش از آن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 33

فعل غايب است و آن قول خداى تعالى (فَقالُوا أَ بَشَراً مِنَّا) پس (سيعلمون) بفعل غايب خوانده اند، و دليل تاء اينست كه بآنها گفته ميشود ستعلمون بزودى شما مى دانيد.

و ابن جنّى گويد: قول خدا (ابشر) نزد من مرفوع است بفعل محذوف، و بر آن دلالت ميكند قول او سبحانه (أُلْقِيَ الذِّكْرُ) پس مثل آنست كه گويد: (أ يبعث بشر منا) پس امّا منصوب بودن واحدا اگر خواستى آن را حال از ضمير در قول او (منّا) قرار بده يعنى: ينبا بشر كائن منّا و نصب دهنده اين حال ظرف است، مثل قول تو كه مى گويى زيد فى الدار جالسا زيد در خانه نشسته است، و اگر هم خواستى آن را حال از ضمير در قول خدا (نتّبعه واحدا) قرار بده يعنى تنها و بيكسى كه، ياورى براى او نيست.

و قول خدا (الاشر) بتشديد راء آن اصل فرض شده است، براى آنكه اصل قول ايشان، هذا خير منه و هذا شرّ منه، هذا خير منه و هذا شرّ منه، پس در اثر كثرت استعمال اين دو كلمه همزه از آنها حذف شده، و امّا الاشر پس آن از چيزهايى

است كه بر وزن فعل و فعل از صفات آمده مثل حذر و حذر و يقط و يقظ و و طف و و طف و عجز و عجز و امّا المحتضر، پس آن مصدر است، يعنى:

كهشيم الاحتضار مثل قول تو كه مى گويى: آجر بنّاء و تخته نجّارى (كآجر البنّاء و خشب النجار) و ممكن است كه محتضر شجر و درخت باشد، يعنى (كهشيم الشجر) كه از آن حظيره گرفته ميشود يعنى: كما تتهافت من الشجر المجعول حظيرة، چنانچه از درختهاى ريخته شده ديوار باغ قرار ميدهند تا از ورود و خروج افراد مانع باشد، و الهشيم درختهاى خشك است كه ميافتد و پراكنده مى شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 34

لغات آيات: ... ص : 34

السعر: جمع سعير و آن آتش شعله ور است و السعرا ديوانگى است، مى گويند: «ناقة مسعوره» هر گاه با آن ديوانگى و سركشى باشد، و استعر فلان جنونا، ديوانگى فلانى گل كرده و طغيان نموده و اصل سعر التهاب و طغيان چيز است.

التعاطى: بمعناى تناول و رسيدن و دست يافتن بر مقصد است.

المحتظر: آنست كه بر بستانش و يا بر گوسفندهايش حظيره و ديواره چوبى و تخته اى قرار ميدهد تا از خطر دست برد و گرگ مصون بماند و آن دور داشتن از خطر و ممنوع نمودن از ورود است.

اعراب آيات: ... ص : 34

(ا بشرا) منصوب بفعل مضمر است كه تفسير آن ظاهر است و تقديرش اين است (ا نتبع بشرا منا) آيا پيروى كنيم بشرى از جنس خودمان را، قول خدا «منّا» صفت است يعنى (ا بشرا كائنا منا) (و واحدا) صفت است و البشر به يك نفر و جماعت هم گفته ميشود و قول خدا (من بيننا) در محلّ نصب است بنا بر ظرف بودن، و فتنه منصوب است به اينكه مفعول له باشد، و ممكن است كه مصدر باشد و در موضع حال نهاده شده باشد، يعنى در حالى كه آزمايشى براى ايشان باشد.

تفسير آيات: ... ص : 34
اشاره

سپس خداوند سبحان قسم ياد كرد و فرمود:

(وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ) در پيش ما آن را تفسير كرديم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 35

على بن عيسى گويد: بدرستى كه خداوند سبحان البتّه تكرار نمود ذكر آسانى و سهولت را براى اينكه آگاه نمايد كه قرآن مجيد را بنا بر هر حال، و هر صورتى از صورتها سهل و آسان نموده، پس از وجوهى كه خداوند تعالى قرآن را بآن آسان نمود اينست كه ظاهر و روش فرمود از حكمتهايى كه بر آن عمل ميشود و اندرزهايى كه به سبب آن متنبّه و مرتدع ميگردند و معنيهايى كه نياز به آگاهى بر آنست و دليلهايى كه بوسيله آن تشخيص بين حق و باطل داده ميشود.

(كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ) يعنى قوم ثمود دروغ شمردند انذارى را كه حضرت صالح عليه السلام بر ايشان آورد، و كسى كه گويد، نذر جمع نذير است، گويد:

معنايش اينست، البتّه ايشان دروغگو شمردند پيامبران را بتكذيب كردنشان حضرت

صالح عليه السلام را زيرا كه تكذيب يكى از پيامبران مثل تكذيب تمام ايشانست براى اينكه آنها در دعوت بتوحيد متّفق و متّحد بودند، و اگر چه در شرايع و احكام اختلاف داشتند.

(فَقالُوا أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ) پس گفتند آيا انسانى را از جنس خود كه تنها و بيكس است پيروى كنيم، يعنى متابعت كنيم آدمى مثل خودمان را كه او يكى و تنهاست.

(إِنَّا إِذاً لَفِي ضَلالٍ) يعنى ما اگر اين كار را كرديم در خطا و گمراهى و دور شدن از حقّيم.

(وَ سُعُرٍ) قتاده گويد: يعنى و در زحمت و سختى عذاب هستيم در آنچه را كه لازم ميشود ما را از اطاعت او، و در روايت عطاء ابن عبّاس گويد: در ديوانگى.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 36

فايده: ... ص: 36

در اين آيه بيان و توضيح شبهه زشت آنهاست كه خود را بر آن داشته اند كه بخاطر آن شبهه تكذيب كنند پيامبران را و آن اينست كه پيغمبران- شايسته است كه جماعت باشند، نه يكى و بذهن و خاطر آنها رفته كه چگونه يك نفر از مردم صلاحيت دارد براى او كه تحمّل كند با رسالت را و براى غير او اين صلاحيّت نباشد از جهت معرفت او به پروردگار و سلامتى ظاهر و باطن او و قيام او بآنچه كه تكليف باو شده از رسالت.

(أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا) اين استفهام انكاريست، يعنى چگونه وحى بر او القاء ميشود و چطور از ميان ما او اختصاص به پيغمبرى پيدا نموده و حال آنكه او يكى از ماست.

(بَلْ هُوَ كَذَّابٌ) بلكه او در

آنچه ميگويد دروغگوست (اشر) يعنى او خود خواه متكبر است كه ميخواهد بسبب پيغمبرى بر ما بزرگى كند، آن گاه خداى سبحان فرمود:

(سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ) و اين بيم و وعيد است بر ايشان يعنى بزودى در روز قيامت ميفهمند وقتى كه عذاب بر ايشان فرود آمد كه آيا او دروغگوى است يا ايشان كه تكذيب كردند، و او متكبر خود خواه است، يا ايشان كه ايمان نياوردند.؟

پس مانند گفته ايشان ياد نمود كه مبالغه در توبيخ و سرزنش ايشان و تهديدشان باشد، و البتّه (غدا) يعنى فردا فرمود بر وجه تقريب بنا بر عادت عرف مردم كه ميگويند فردا معلوم ميشود، و مقصود بآن عاقبت است گويند كه با

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 37

امروز فردايى است.

(إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ) يعنى ما فرستنده ماده شتر (ناقه) هستيم بايجاد كردن و آفريدن آن بنا بر آنچه را كه مطالبه كردند از حضرت صالح (ع) كه معجزه او باشد و نيز براى قطع كردن عذر آنها و امتحان و آزمايش نمودن ايشان، و در اينجا محذوفى است و آن اينست كه ايشان سخت گرفتند بر صالح عليه السلام و خواستند كه بر ايشان از كوهى ماده شتر و ناقه سرخ موى ده ماهه بيرون آورد كه پس از خروج فورا بزايد، سپس وارد چشمه آب آنها شود و آب آن چشمه را بنوشد آن گاه برگردد نزد ايشان و مثل آن چشمه كه خورده شير بدهد، پس خداوند سبحان فرمود كه ما برانگيزنده آن ناقه هستيم چنانچه خواستند براى آزمايش و امتحان ايشان. (ابن عباس) (فَارْتَقِبْهُمْ) يعنى منتظر

امر خدا درباره ايشان باش، و برخى گفتند: كه مراقب باش كه چه ميكنند (وَ اصْطَبِرْ) و شكيبا باش بر آنچه كه بتو ميرسد از آزار آنها تا امر خدا يعنى عذاب الهى بر ايشان نازل شود (وَ نَبِّئْهُمْ) يعنى:

ايشان را خبر بده.

(أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ) كه آب پخش در ميان ايشان و آن ناقه است يك روز از آن ناقه و يك روز مخصوص ايشان (كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ) يعنى هر روز كه آب قسمت و نصيب هر كدام است اهل آن حاضر شود و از آب استفاده كند، و ديگرى نيايد پس در روزى كه ناقه براى آبشخوار و چشمه ميآيد فقط ناقه بايد بيايد و در روزى كه نوبت مردم است آنها بيايند، و حضر و احتضر بيك معنا است.

و البتّه فرمود كه آن تقسيم و پخش ميان آنهاست براى غلبه دادن عاقل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 38

بر غير آن، و مقصود اينست روزى براى مردم و روزى براى ناقه.

مجاهد گويد: كه ايشان هر گاه ناقه غايب ميشد بر چشمه آب حاضر مى شدند و از آب چشمه مينوشيدند و هر گاه ناقه ميآمد آب را ول كرده و از شير ناقه استفاده ميكردند.

(فَنادَوْا صاحِبَهُمْ) يعنى نقشه كشتن ناقه را كشيده و يكى از اشرار و بدبختها خود را بنام قدار بن سالف پى كننده ناقه را طلبيده (فَتَعاطى فَعَقَرَ) يعنى بر ناقه دست پيدا كرد و آن را پى نمود:

و بعضى گفته اند: كه قدار ملعون در زير آن صخره و كوه كمين كرد پس تيرى بر آن حيوان زد كه بر ساق پاى آن خورد و

بزمين افتاد سپس با شمشير سخت بر آن حيوان زد و پى و عصب پاى آن را قطع كرد، و بآن ناقه احمر و احمير ثمود گفته ميشد.

زجاج گويد: عرب اشتباه ميكرد و آن را احمر عاد ميگفت، پس ضرب المثل شد در ميشومى و نامباركى.

زهير گويد:

و تنيح لكم غلمان اسام كلّهم كاحمر عاد ثمّ ترضع فتفطم

و آن زن براى شما پسرانى ميآورد كه تمامشان ميشومند مثل احمر عاد آن گاه شير ميدهد پس از شير ميگيرد.

(فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ) يعنى نگاه كن چگونه ايشان را هلاك كرديم و چطور بود عذاب من بر ايشان و تهديد من آنها را.

(إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً واحِدَةً) ما البتّه فرستاديم بر ايشان يك صيحه عطا ميگويد مقصود صيحه جبرئيل است، و برخى گفته اند: صيحه عذابست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 39

(فَكانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ) يعنى: پس گرديدند مثل چوبهاى خشك درخت كه شكسته شده و از آن جدا ميشود و صاحب بستان آن را جمع ميكند، و براى گوسفندانش عاقول ميسازد كه آنها را از سرماى باد و غيره مصون دارد.

ابن عباس گويد: مقصود اينست كه ايشان هلاك شدند و مردند و مانند چوبهاى خشك گرديدند.

سعيد بن جبير گويد: يعنى مانند خاكى شدند كه از ديوار فرو ميريزد پس باد بر آن وزيده پس آن را بطور گرداب حركت ميدهد

. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 40

[سوره القمر (54): آيات 32 تا 42] ... ص : 40

اشاره

وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (32) كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ (33) إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً إِلاَّ آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ (34) نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنا كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ شَكَرَ

(35) وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ (36)

وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ (37) وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ (38) فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ (39) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (40) وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ (41)

كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها فَأَخَذْناهُمْ أَخْذَ عَزِيزٍ مُقْتَدِرٍ (42)

ترجمه: ... ص : 40

32- و حقّا كه ما قرآن را آسان كرديم براى پند دادن، پس آيا پند گيرنده اى هست.

33- قوم لوط تكذيب كردند پيامبران را.

34- البتّه ما فرستاديم بادى كه سنگ ريزه بر ايشان ميباريد مگر لوط و دختران وى را كه به هنگام سحر نجاتشان داديم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 41

35- اين نجات نعمتى از جانب ما بود هم چنان كه بر لوط و دختران وى انعام كرديم كه هر كه را كه سپاسگزارى كرد پاداش ميدهيم.

36- و حقا كه لوط قوم خويش را از سختگيرى ما بيم داد و با بيم دهنده ستيزه كردند.

37- و جدا از لوط مهمانان وى را طلبيدند در نتيجه ديدگانشان را كور گردانيديم كه تلخى عذاب و نتيجه بيم دادن مرا بچشيد.

38- و بى شك بهنگام بامداد عذابى دائم بديشان فرود آمد.

39- پس تلخى عذاب و نتيجه بيم دادن مرا بچشيد.

40- و حقّا كه اين قرآن را براى پند دادن آسان كرديم پس آ آيا پند گيرنده اى هست.؟

41- و بى ترديد بيم دهنده گان بسوى فرعون و قوم وى آمدند.

42- همه نشانه ها و آيات ما را دروغ پنداشتند، در نتيجه ايشان را مانند گرفتن عزّتمندى توانگر بگرفتيم.

اعراب آيات: ... ص : 41

سحر هر گاه نكرده باشد اراده ميشود بآن سحرى از سحرها ميگويند:

«رأيت زيدا سحرا من الاسحار» زيد را سحرى از سحرها ديدم، پس هر گاه سحر روزت را قصد كرده اى مى گويى «اتيته بسحر و آتيته سحر» سحر آمدم او را و قول خدا (نعمة) مفعول له است (بكرة) ظرف زمان است، پس هر گاه معرفه باشد به اينكه قصد كنى صبح همان روز را مى گويى، اتيته بكرة

و غدوة، پس بكرة اينجا نكره است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 42

تفسير آيات: ... ص : 42

آن گاه خداوند سبحان قسم ياد كرد و فرمود:

وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ) قتاده گويد: يعنى پس آيا طالب علم و دانشجويى هست كه ياد گيرد.

(كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ) قوم لوط نبى عليه السلام دروغگو شمردند پيامبران را، يعنى انذار و بيم دادن پيغمبر خود را، و برخى گفتند: يعنى تكذيب كردند پيامبران را بنا بر آنچه كه ما قبلا تفسير كرديم.

(إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً) يعنى ما فرستاديم بر ايشان باد سختى كه آنها را سنگ باران كرد با سنگ ريزه.

ابن عبّاس گويد: مقصود آن سنگهاى ريزه است كه از آسمان بر آنها با باد باريد.

فرزدق گويد:

مستقبلين شمال الشام تضربنا بحاصب كند يف القطن منشور

سرما و برف روبروى ما ميزد بسبب باد تندى مثل قوزه پنبه كه پراكنده باشد.

سپس آل لوط عليه السلام را استثناء نمود و گفت: (إِلَّا آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ) مگر لوط و دخترانش را كه نجاتشان داديم يعنى خلاصشان كرديم.

(بِسَحَرٍ) در سحر از اين عذابى كه بقومش رسيد.

(نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنا) يعنى (انعاما) پس (نعمة) مفعول له ميباشد و ممكن است كه مصدر باشد و تقديرش چنين: «انعمنا عليهم بذلك نعمة» انعام نموديم بر ايشان باين خلاصى نعمتى را (كَذلِكَ) يعنى چنانچه انعام نموديم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 43

بر ايشان.

(نَجْزِي مَنْ شَكَرَ) پاداش ميدهيم هر كس را كه سپاس گذارد.

مقاتل گويد: يعنى هر كس كه موحّد باشد و خدا را بوحدانيّت و يكتايى بپرستد با مشركين عذاب نشود.

(وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ) و حقّا

كه لوط عليه السلام ايشان را انذار نمود.

(بَطْشَتَنا) يعنى سختگيرى ما ايشان را بعذاب.

(فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ) پس با بيم دهنده ستيزگى كردند از طريق جدال به باطل. و بعضى گويند: يعنى پس شك كردند و تصديق نكردند او را و گفتند چگونه ما را هلاك ميكند و حال آنكه او يكى از ماست (و تماروا) تفاعلوا از مريه است.

(وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ) يعنى و جدّا از لوط عليه السلام مطالبه ميهمانان او را كردند كه تسليم آنان نمايد.

(فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ) يعنى نابود كرديم آنها را.

حسن و قتاده گويند: يعنى ديدگان آنها را كور كرديم.

و بعضى گويند: يعنى زايل و نابود كرديم محلّ خطوط صورت ايشان را تا اينكه صاف شد كه ديده نميشد بر آن جاى چشم و اين چنان بود كه جبرئيل عليه السلام با بالش زد بر چشمان آنها، پس ديدگانشان بكلّى محو و نابود شد و داستان آنها را در سابق ياد كرديم و تمام قصّه در آنجاست.

آن گاه فرمود: (فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ) يعنى پس بقوم لوط گفتيم وقتى كه بر ايشان عذاب فرستاديم كه بچشيد عذاب و بيم مرا.

(وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ) يعنى در وقت صبح عذاب بر ايشان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 44

نازل شد تا آنكه تمامى هلاك شدند.

(فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ) پس بچشيد عذاب و بيم مرا و وجه تكرار اين جمله براى اينست كه اوّلى را موقع كور شدن آنها فرمود و دوّمى را در موقع هلاكت و نابودى ايشان، پس هر وقت كه عذاب تجديد شود سركوبى و توبيخ هم تكرار شود.

(وَ لَقَدْ

يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ) معناى آن گذشت.

(وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ) و بدون شك كه بيم دهندگان بسوى فرعون و قوم او يعنى پيروان او بقرابت و دين آمدند.

(النُّذُرُ) يعنى انذار، و بعضى گفته اند: آن جمع نذير است، يعنى آيات و معجزاتى كه موسى عليه السلام به سبب آنها ايشان را بيم ميداد.

(كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها) تكذيب كردند ايشان تمام آيات ما را و آنها نه (9) معجزاتى بود كه موسى عليه السلام بر ايشان آورد (از يد بيضا و افعى شدن عصا و هفت معجزه ديگر.

و بعضى گفته اند: بتمام آيات، زيرا كه تكذيب به بعض تكذيب به تمام است.

(فَأَخَذْناهُمْ) پس ايشان را گرفتيم به عذاب.

(أَخْذَ عَزِيزٍ) يعنى گرفتن توانايى كه چيزى مانع او نميشود در آنچه اراده كند.

(مُقْتَدِرٍ) نيرومند است بر هر چه كه بخواهد

. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 45

[سوره القمر (54): آيات 43 تا 55] ... ص : 45

اشاره

أَ كُفَّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولئِكُمْ أَمْ لَكُمْ بَراءَةٌ فِي الزُّبُرِ (43) أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ (44) سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ (45) بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السَّاعَةُ أَدْهى وَ أَمَرُّ (46) إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ (47)

يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ (48) إِنَّا كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ (49) وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (50) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا أَشْياعَكُمْ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (51) وَ كُلُّ شَيْ ءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ (52)

وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ (53) إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ (54) فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ (55)

ترجمه آيات: ... ص : 45

43- آيا ناگرويدگان شما از اين گروه كفّار بهترند، آيا براى شما بيزارى از عذاب در كتابهاى سماوى نوشته شده.

44- آيا مشركان قريش ميگويند ما جماعتى هستيم كه يارى دهنده يكديگريم 45- بزودى همه كفار مكّه پراكنده خواهند شد و پشتهاى ايشان بر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 46

گردانيده گردد.

46- بلكه روز رستاخيز و قيامت وعده گاه (اصلى) ايشانست و قيامت سخت تر و تلخ تر است.

47- حقّا كه تبهكاران در گمراهى و در آتش سوزانند.

48- روزى كه تبهكاران برويهاى خويش در آتش دوزخ كشيده شوند تلخى حرارت آتش را بچشيد.

49- البتّه ما هر چيزى را بمقدار آفريديم.

50- و ايجاد ما جز يك كلمه نيست مانند بهم زدن چشم.

51- بطور مسلّم امثال شما را هلاك كرديم، پس آيا هيچ پند گيرنده اى هست؟.

52- و هر كارى كه كفّار كرده اند در نامه ها مكتوب است.

53- و هر خردى و بزرگى نوشته شده.

54- همانا پرهيزكاران در بوستانها و جويهاى آب متنعمند.

55- در مجلسى كه در آن دروغ و بيهوده نباشد نزد

پادشاهى توانا باشيد.

قرائت آيات: ... ص : 46

يعقوب غير رويس، ستهزم و ديگران سيهزم الجمع خوانده و در شواذ قرائت ابى السماك (انا كل شي ء) برفع و قرائت زهير و قرطبى و اعمش و (نهر) بدو ضمّه آمده است.

دليل اين قرءات: ... ص : 46

ابن جنّى گويد: رفع در قول خدا (إِنَّا كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقْناهُ) قوى تر از نصب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 47

است هر چند كه جماعت قرّاء بنصب خوانده اند و اين براى اينست كه آن از موارد ابتداء پس آن مثل قول تو (زيد ضربته) ميباشد، پس آن مذهب صاحب «الكتاب» (سيبويه) است براى آنكه آن جمله است كه در اصل خبر از مبتداء واقع شده، در قول تو كه مى گويى «نحن كل شي ء خلقناه بقدر» پس آن مثل قول تو زيد هند ضربهاست، سپس (انّ) داخل شده پس نصب داده اسم را و خبر بر تركيبى كه بر آن بوده باقى مانده و محمد بن يزيد هم نصب را اختيار كرده براى آنكه تقديرش اينست (انا فعلنا كذا) و فعل منتظر بعد (انّا) است، پس چون ما قبلش دلالت بر آن ميكند اضمارش نيكوست.

ابن جنّى گويد و اين چيزى نيست براى اينكه اصل در خبر مبتداء اين است كه اسم باشد نه اينكه فعل، خبر منفرد باشد، پس معناى انتظار فعل در اينجا چيست؟ و خبر (انّ) و اخوات آن مثل خبرهاى مبتداء است و قول- خدا (نهر) جمع نهر پس مثل اسد و اسد و وثن و وثن ميباشد و ممكن است كه جمع نهر مثل سقف و سقف و رهن و رهن باشد.

تفسير آيات: ... ص : 47

سپس خداوند سبحان كفّار مكّه را تخويف داده و گفت:

(أَ كُفَّارُكُمْ خَيْرٌ) آيا كفار و ناگرويدگان شما سخت تر و قوى ترند.

(مِنْ أُولئِكُمْ) از اين گروهى كه يادشان نموديم و هلاكشان كرديم و اين استفهام انكاريست يعنى شما برتر از قوم نوح و عاد و ثمود نيستيد،

نه در نيرو و نه در ثروت و توانگرى و نه در كثرت عدد و وسايل، و مقصود از چيزهايى است كه متعلّق باسباب دنيا باشد نه اسباب دين و معنا اينست كه هر گاه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 48

هلاك شوند اين گروه كفّار، پس چه چيز بشما تأمين داده كه بر شما نازل شود مثل آنچه بر آنها نازل شد از عذاب.

(أَمْ لَكُمْ بَراءَةٌ فِي الزُّبُرِ) يعنى آيا براى شما برائت و تأمينى از عذاب الهى در كتب پيشينيان آمده كه آنچه بامّتهاى گذشته رسيد بشما نخواهد رسيد (أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ) كلبى گويد: يعنى آيا اين گروه كفار مى گويند ما جماعتى هستيم كه همديگر را از دشمنانان يارى ميكنيم، و مقصود اين است كه ايشان ميگويند ما همگى يكى هستيم بر ضدّ هر كس كه مخالفت با ما كند يكديگر را يارى ميكنيم از هر كس كه با ما دشمنى كند پس دلالت به نيرو و اجتماع ايشان ميكند.

و منتصر را مفرد آورده براى لفظ جمع پس آن در لفظ مفرد است و اگر چه اسم براى جماعت است، مثل رهط و جيش يعنى چنانچه ايشان بهتر از آنها نيستند و براى ايشان تأمينى از عذاب نيست، پس همين طور جمعيتى نيست بر ايشان كه عذاب خدا را از آنها باز دارد و آنها را يارى كند هر چند كه گفتند ما جماعتى هستيم كه همديگر را كمك ميكنيم، پس كسى نميتواند قصد ما نمايد و هيچكس نمى تواند بر ما غلبه كند، سپس خداوند سبحان فرمود:

(سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ) بزودى فرار ميكنند يعنى تمام كفّار

مكّه ميگريزند.

(وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ) يعنى فرارى ميشوند و بر ميگردانند بر شما پشتهاى خود را در فرار كردن، آن گاه خداوند سبحان پيغمبرش صلّى اللَّه عليه و آله را خبر داد كه بزودى آن حضرت را بر ايشان پيروز خواهد نمود و آنها را فرار مى دهد، پس اين فرار روز جنگ بدر اتّفاق افتاد، پس موافق خبر آن حضرت واقع شد كه پيشگويى كرده بود و از معجزات آن جناب بود. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 49

خداوند سبحان فرمود: (بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ) يعنى اينكه وعدگاه همه آنها براى عذاب روز قيامت است.

(وَ السَّاعَةُ أَدْهى وَ أَمَرُّ) پس روز قيامت بزرگتر در بليّه و گرفتاريست، و دهاء بمعناى بزرگى اسباب ضرر است با شدّت ناراحتى خاطر و آن داهيه يعنى بليّه و گرفتارى چنانيست كه چاره اى در بر طرف كردن آن نيست، و مقصود اينست كه آنچه كه بر كفار مكّه در روز جنگ بدر رسيد از كشته شدن (عتبه و شيبه و حنظله و ابو جهل و ...) و اسيرى بزرگان آنها و غارت رفتن اموالشان در دنيا خلاصشان از عقاب آخرت نميكند بلكه عذاب آخرت بزرگتر از زيانهاى دنيوى و ناراحت كننده تر است (و امر) يعنى تلخ تر از كشته شدن و اسارت در دنياست.

و بعضى گويند: امر بمعناى اشدّ، يعنى سخت تر است در استمرار بلاء براى آنكه اصل مر نفوذ است، سپس بيان فرمود حال قيامت را و گفت:

(إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ) جبائى گويد: البتّه گنهكاران، در رفتن از راه نجات و طريق بهشت در گمراهى و آتش بر افروخته اند.

و بعضى گويند: در ضلال

يعنى در هلاك و رفتن از راه حقّ.

(وَ سُعُرٍ) يعنى در زحمت و شكنجه اند.

(يَوْمَ يُسْحَبُونَ) روزى كه كشيده ميشوند.

(فِي النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ) يعنى اين عذاب براى ايشان است، در روزى كه فرشتگان ميكشند ايشان را بر صورتشان در آتش و ميگويند بايشان:

(ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ) يعنى بچشيد حرارت آتش دوزخ را برسيدن آتش ايشان بعذاب و حرارت آتش و آن مثل قول ايشانست كه ميگويند: وجدت مس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 50

الحمى) يافتم و احساس كردم گرمى و حرارت تب را و سقر دوزخ است.

و بعضى گفته اند: كه آن درى از درهاى آتش است، و اصل سقر تلويح و تغيير و دگرگونى است، ميگويند: (سقرته الشمس) آفتاب آن را تغيير داد و (سقرته) هر گاه آن را دگرگون كند و منصرف نشده است، براى دو عامل انصراف 1- تعريف، معرفه بودن 2- تأنيث.

(إِنَّا كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ) جبائى گويد: ما ايجاد كرديم هر چيزى را كه آفريديم بمقدار و اندازه اى كه حكمت ما ايجاب ميكرد، ما آن را گزاف و بيهوده خلق نكرديم، پس ما عذاب را هم به اندازه استحقاق افراد مجرم و گنهكار آفريديم، و همچنين هر چيزى كه در دنيا و آخرتست آن را بمقدار معيّن و معلوم خلق كرديم.

حسن گويد: يعنى ما هر چيزى را براى كار معيّن آفريديم، پس زبان را براى سخن گفتن و دست را براى داد و ستد و پا را براى رفتن و چشم را براى ديدن و گوش را براى شنيدن و معده را براى هضم غذا خلق كرديم، و اگر از اين برنامه زياد يا

كم شود هر آينه غرض و مقصود ما تمام نباشد.

ابن عباس گويد: يعنى قرار داديم ما براى هر چيز يك شكل و صورتى كه موافق آن شايسته براى آن باشد مثل زن را براى مرد و ماده الاغ را براى الاغ و لباس مردان را براى مردها و جامه زنان را براى بانوان.

و بعضى گويند: يعنى ما خلق كرديم هر چيز را باندازه معيّن و قضا حتمى در لوح محفوظ.

(وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ) ابن عبّاس و كلبى گويند: يعنى و نيست امر و فرمان ما بآمدن روز قيامت در سرعت مگر مثل چشم بر هم زدن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 51

و معناى لمح ديدن بعجله و شتاب است و آن بهم خوردن چشم است، و مقصود اينست، هر گاه ما اراده كرديم كه قيامت برپا شود آماده كنيم انسان و تمام آفريده و مخلوق خود را بقدر يك چشم بر هم زدن در سرعت.

جبائى گويد: يعنى و نيست امر ما هر گاه اراده كنيم كه چيزى باشد مگر يك مرتبه ديگر در آن نيازى بامر و فرمان دوّم نيست البتّه «نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» ما باو مى گوييم باش، پس ميباشد مثل يك چشم بر هم زدن در سرعت بدون هيچ كندى و تأخير.

(وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا أَشْياعَكُمْ) حسن گويد: يعنى و جدّا هلاك كرديم ما، همانند شما و امثال شما را در كفر از امتهاى گذشته و آنها را اشياع و پيروان- ايشان ناميد چون كه موافقت كردند با ايشان در كفر و دروغ پنداشتن پيامبران (فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ) پس آيا يك مذكّر و متنبّهى هست

كه موجب شود او را اين موعظه و اندرز كه منزجر و منتهى شود از مثل آنچه گذشتگان مرتكب شدند از اعمال كفّار تا بسر آنها نيايد آنچه بر سر آنان آمد از هلاكت و نابودى.

(وَ كُلُّ شَيْ ءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ) جبائى گويد: يعنى هر كارى را كه كردند در كتب و پرونده اى كه فرشتگان نگهبانان نوشته اند خواهد بود، و اين اشاره است به اينكه هيچ كارى مغفول و مستور از آنها نيست.

و بعضى گويند: يعنى تمام اعمال آنها در كتاب محفوظ بر ايشان نوشته ميشود براى آنكه آن از بزرگترين عبرتها و اعتبار نامه هاست در علم بمخلوقات پيش از آنكه بوده باشد، بر تفصيل اعمالشان.

(وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ) ابن عبّاس و مجاهد و قتاده و ضحاك گويند:

يعنى و آنچه كه مقدم داشتند از اعمالشان از كوچك و بزرگ نوشته ميشود بر ايشان ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 52

و بعضى گويند: يعنى هر كوچك و بزرگى از روزيها و اجلها و مرگ و زندگى و مانند آن در لوح محفوظ مكتوب و ثبت است.

(إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ) البتّه پرهيزگاران در بستانها و نهرهاى بهشت از آب و شراب و عسل متنعّمند، و نهر را در جاى انهار گذارده براى آنكه آن اسم جنس است بر زياد و كم اطلاق ميشود، و انهار بهتر مى باشد ولى البتّه مفرد آمده براى موافقت با قافيه و فواصل آيات، و النهر آن مجراى گشاد و وسيع از مجارى آبست.

(فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ) يعنى در مجلس حقّى كه بيهوده گى و اتّهام گناه نيست و بعضى گويند: توصيف بصدق فرمود

براى آنكه آنجا مقام بلند و پسنديده است.

و بعضى گويند: براى دوام نعمت است در آن.

و بعضى گفته اند: براى آنكه خدا وعده راست داد اولياء خودش را در آن.

(عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ) يعنى نزد خداى سبحان پس اوست مالك توانايى كه چيزى او را عاجز نكند، و مقصود قرب مكانى نيست، خداوند، اجل و اعلاى از مكان است، بلكه مراد اينست كه ايشان در كنف او و پناه او و كفايت اويند، چون كه بايشان انواع رحمت و فضل خداوند سبحان ميرسد

. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 53

سوره الرحمن ... ص : 53

اشاره

بعضى گفته اند در مكّه نازل شده جز يك آيه: يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، كه بقول عطاء و قتاده و عكرمه و يكى از دو روايت از ابن عبّاس كه در مدينه آمده.

و حسن و قتاده و ابى حاتم نقل كرده اند كه تمام آن مدنى است.

عدد آيات آن: ... ص : 53

هفتاد و هشت آيه كوفى و شامى و 77 آيه حجازى و 76 آيه بصرى است

اختلاف آنها: ... ص : 53

در پنج آيه است (الرَّحْمنُ) يك آيه كوفى شامى (خَلَقَ الْإِنْسانَ) اوّل- غير مدنى و (وَضَعَها لِلْأَنامِ) غير المكّى (المجرمون) غير البصر (شُواظٌ مِنْ نارٍ) حجازى است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 54

فضيلت اين سوره: ... ص : 54

ابى بن كعب گويد: حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: هر كس سوره (الرحمن) را قرائت كند خدا بر ضعف و ناتوانى او ترحّم نمايد و او سپاس و شكر آنچه را كه خدا بر او انعام نموده بجا آورده است، و از حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام از پدران گراميش از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده كه فرمود: «براى هر چيزى عروسى است و عروس قرآن سوره الرحمن است، لكلّ شي ء عروس و عروس القرآن سورة الرحمن جلّ ذكره».

و ابو بصير از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود: ترك نكنيد قرائت الرحمن را و قيام به آنرا زيرا كه آن در دلهاى منافقين قرار نميگيرد و روز قيامت در صورت آدمى در زيباترين صورت و خشبوترين بوى ميآيد نزد پروردگارش تا آنكه ميايستد در جايى كه هيچكس نزديكتر از او به خدا نيست، پس خداى سبحان باو ميفرمايد چه كسى در زندگانى دنيا قيام بحق تو نموده و مداومت كرد بقرائت تو، پس سوره الرحمن ميگويد:

«اى پروردگارم فلانى و فلانى و فلانى پس صورت ايشان سفيد ميشود پس بآنها ميفرمايد، شفاعت كنيد در هر كس كه دوست داريد، پس شفاعت ميكنند تا آنكه باقى نماند براى ايشان غايتى و كسى نباشد كه براى او شفاعت كنند پس بايشان ميگويند داخل بهشت شويد و هر كجا كه

خواستيد مسكن نمائيد».

حماد بن عثمان گويد: حضرت صادق عليه السلام فرمود: لازم است كه هر مردى سوره الرحمن را در روز جمعه قرائت كند پس هر وقت كه خواند (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) بگويد «لا بشى ء من آلائك رب اكذب».

و از آن حضرت است كه فرمود: كسى كه در شب سوره الرحمن را بخواند، و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 55

بعد از هر فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ بگويد «لا بشي ء من آلائك رب اكذب» خداوند فرشته و ملكى بر او موكّل كند اگر در اوّل شب خواند كه او را تا صبح حفظ نمايد و اگر در هنگام صبح آن را خواند موكّل فرمايد بر او فرشته اى كه او را تا شب حفظ كند.

ارتباط اين سوره با سوره قبل: ... ص : 55

خداوند سبحان سوره قمر را كه قبل از اين است پايان داد باسم مقدّس خودش و فرمود (عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ) و اين سوره را نيز باسم خودش شروع نمود و گفت:

سورة الرحمن جل ذكره مكية او مدنية و هى ثمان و سبعون ايةً

[سوره الرحمن (55): آيات 1 تا 13] ... ص : 55

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الرَّحْمنُ (1) عَلَّمَ الْقُرْآنَ (2) خَلَقَ الْإِنْسانَ (3) عَلَّمَهُ الْبَيانَ (4)

الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ (5) وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ (6) وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِيزانَ (7) أَلاَّ تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ (8) وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمِيزانَ (9)

وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ (10) فِيها فاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَكْمامِ (11) وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحانُ (12) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (13)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 56

ترجمه آيات: ... ص : 56

بنام خداوند بخشاينده مهربان 1- خداى مهر پيشه.

2- قرآن را بياموخت.

3- انسان را بيافريد.

4- او را بيان آموخت.

5- خورشيد و ماه بحسابى منظّم سير ميكنند.

6- و نباتات بى ساق و ساقه دار سجده ميكنند.

7- و آسمان را بالا برد و ميزان را بنهاد.

8- تا در سنجش سركشى نكنند.

9- و سنجش را بانصاف به پاى داريد و ميزان را نكاهيد.

10- و زمين را براى آدميان بنهاد.

11- در زمين ميوه و درخت خرما غلاف دار هست.

12- و در زمين دانه است كه داراى برگ خشك و گل است.

13- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب ميكنيد.

قرائت آيات: ... ص : 56

ابن عامر (و الحب ذو العصف و الريحان) بنصب در هر دو خوانده و حمزه و كسايى و خلف و الحب ذو العصف برفع و الريحان بجرّ قرائت كرده اند، و باقى از قراء در تمام برفع خوانده اند.

در شواذ قرائت ابى السماك «و السماء رفعها» برفع آمده و بلال بن ابى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 57

برده «و لا تخسروا» بفتح تاء و سين و نيز بكسر سين قرائت كرده.

دليل اين قرءات: ... ص : 57

ابو عبيده گويد: العصف آنست كه ميخشكد و سخت ميشود و خورده ميشود از زراعت مثل گندم و جو و آن عصيفه مغز گندم و زراعت است.

علقمة بن عبده گويد:

تسقى مذانب قد مالت عصيفتها حدورها من اتىّ الماء مطموم

چنان از فراق محبوبش ميگريد كه گويا سيل اشك متوجّه برگ گل روى او شده و گودى گونه او از اشك پر گشته است.

و ريحان دانه ايست كه ميخورند ميگويند: «سبحانك و ريحانك» يعنى روزى تو نمر بن تولب گويد:

سلام الاله و ريحانه و رحمته و سماء درر

درود خدا و روزى او و رحمت او و آسمان كه بارنده او براى تو باد.

و بعضى گفته اند: كه عصف و عصيفه برگ زراعت است.

از قتاده نقل شده كه: عصف كاه است و كسى كه (و الحب ذا العصف) قرائت كرده حمل كرده آن را بر (و خلق الحب و خلق الريحان) و آن رزق است- و تقويت ميكند اين را قول او كه ميفرمايد (فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّى) و كسى كه ريحان را رفع داده پس تقدير آن را چنين دانسته (فيها فاكهة و الريحان و الحب ذو العصف) و

كسى كه جرّ داده پس تقدير آن را (فالحب ذو العصف و ذو الريحان) يعنى از دانه رزق و روزيست، پس اگر گفتى كه عصف و عصيفه هم نيز روزيست پس مثل آنست كه گفته است: ذو الرزق و ذو الرزق.

گفته ميشود اين ممتنع نيست، براى آنكه عصيفه رزقى است غير رزقى كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 58

ريحان بر آن واقع شده و مثل آنست كه اراده شده بريحان دانه هر گاه از پوست هايش جدا شود، پس بر او رزق اطلاق ميشود براى عموم منفعت بآن و اينكه آن روزى براى مردم و غير مردم است، و بعيد است كه ريحان بوئيدنى در اين مواضع باشد، و البتّه آن قوّت مردم و حيوانات است، چنانچه ميفرمايد:

(فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّى كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ) پس بيرون آوريم بسبب آب جفتهايى از گياهان بسيار بخوريد و حيوانات خود را بچرانيد.

و قول او (وَ السَّماءَ رَفَعَها) ابن جنّى گويد: رفع در اينجا ظاهرتر از قرائت جماعت قرّاء است كه بنصب خوانده اند و اين رفع جهتش اينست كه آن را صرف بابتداء نموده براى آنكه عطف كرده آن را بر جمله مبتداء و خبر و آن قول او:

(وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ) است و امّا قرائت عموم قرّاء بنصب پس آن عطف بر يسجدان تنهاست و آن جمله اى از فعل و فاعل است و عطف اقتضا مثليّت، در تركيب جمله ها ميكند پس تقديرش ميشود (يسجدان و رفع السماء) پس چون اضمار و پنهان نمود رفع را تفسير كرد آن را بقولش (رفعها) مثل قول تو كه مى گويى (قام زيد

و عمرا ضربته) يعنى و ضربت عمرا براى آنكه عطف شود جمله اى از فعل و فاعل بر جمله ديگرى مثل آن.

و امّا قول او (تخسروا) بفتح تاء پس آن بنا بر حذف حرف جرّ است يعنى (لا تخسروا فى الميزان) در سنجش نقصان نكنيد و كم ندهيد، پس چون حرف جرّ حذف شده ناچار شده كه فعل را منصوب بخواند مثل قول او كه مى فرمايد: (و اقعدوا لهم كلّ مرصد) يعنى در هر مرصد و كمينگاه يا (على كلّ مرصد) يا بر هر كمينگاهى.

و امّا تخسروا) بفتح تاء و كسر سين پس بنا بر (خسرت الميزان) است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 59

و البتّه مشهور (اخسرته) است مى گويى (خسر الميزان و اخسرته) مثل اينست كه (خسرته) لغتى در اخسرته باشد مثل (اجبرت الرجل و جبرته) و اهلكته و هلكته.

لغات آيات: ... ص : 59

الرّحمن: آن خدائيست كه رحمتش شامل هر چيزى شده پس براى، همين هيچكس توصيف بآن نميشود مگر خداى تعالى، و امّا راحم و رحيم پس جايز است كه بندگان خدا بآنها موصوف باشند.

البيان: آن دليلهايى است كه بعلم ميرساند و بعضى گويند: بيان اظهار معنى است براى نفس بآنچه كه تميز داده ميشود بسبب آن از غير آن مثل تميز معناى رجل از معناى فرس و معناى قادر از معناى عاجز و معناى عام از معناى خاص.

الحسبان: مصدر حسبته احسبه حسابا و حسبانا مثل سكران و كفران است. و بعضى گويند: آن جمع حساب مثل شهاب و شهبان است.

و النجم: آن گياهانى بدون ساقه است مثل تره و يونجه.

و الشجر: آن گياهى است كه ساقه دار باشد مثل كاهو و اشجار و

اصل نجم طلوع است، ميگويند: نجم القرآن و النبات هر گاه ظاهر شوند و به سبب همين ناميده شده (نجم السماء) براى طلوع آن.

الاكمام: جمع كم و آن ظرف ميوه خرماست كه در ظرفش محفوظ است هر گاه پيچيده بر آن باشد.

الآلاء: أبو عبيده گويد: نعمتهاست و مفرد آن الى بر وزن معى و الى بر وزن قفاست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 60

اعراب آيات: ... ص : 60

الرَّحْمنُ يك آيه است با اينكه آن جمله نيست براى آنكه تقدير آن اللَّه الرحمن است تا فاصله با آيه بعد صحيح باشد، پس الرحمن خبر مبتداء محذوف است، مثل قول خدا (سُورَةٌ أَنْزَلْناها) يعنى هذه سورة.

(أَلَّا تَطْغَوْا) تقدير آن (لان لا تطغوا) است، پس آن در محل نصب است بسبب آنكه مفعول له است و لفظ آن نفى و معنايش نهى است و براى همين عطف بر آن نموده بقولش (وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ) و قول او (فِيها فاكِهَةٌ) مبتداء و خبر در محلّ نصب است بنا بر حاليّت.

تفسير آيات: ... ص : 60

(الرَّحْمنُ) خداوند سبحان اين سوره را افتتاح به اين اسم نمود براى اينكه بندگان بدانند كه تمام آنچه كه بعدا توصيف نموده از افعال نيكوى او البتّه از رحمتى صادر شده كه شامل همه مخلوقات او ميشود و مثل آنست كه پاسخ قول ايشان را داده كه گفتند: و ما الرحمن در قول خدا (وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ) و هر گاه بايشان گفته ميشود سجده كنيد براى رحمن ميگويند: رحمان كيست؟

و روايت شده كه چون نازل شد آيه قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ گفتند ما رحمانى نميشناسيم جز صاحب يمامه پس بايشان گفته شد (الرحمن).

(عَلَّمَ الْقُرْآنَ) كلبى گويد: يعنى محمد صلّى اللَّه عليه و آله را قرآن آموخت و آن حضرت هم بامّتش ياد داد.

و بعضى گفته اند: كه آن جواب اهل مكّه است وقتى كه گفتند كه البتّه بشرى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 61

قرآن را باو آموخت، پس خداوند سبحان بيان كرد كه آن كسى كه قرآن را به او آموخت

او خداى رحمانست، و تعليم بيان كردن چيزيست كه بسبب آن كسى كه نميداند عالم و دانشمند ميشود و اعلام: ايجاد چيزيست كه بوسيله آن عالم و دانا ميگردد.

خداوند سبحان ياد نمود نعمت را در آنچه را كه از حكمت بسبب قرآن دانسته شده آن چنان حكمتى كه مردم محتاج بآن هستند در دينشان تا اينكه ادا نمايند آنچه را كه بر ايشان واجب است و مستوجب ثواب ميشوند بطاعت و پيروى پروردگارشان.

زجاج گويد: معناى (عَلَّمَ الْقُرْآنَ) اينست كه آن را آسان نمود براى ياد نمودن و ياد گرفتن.

(خَلَقَ الْإِنْسانَ) ابن عبّاس و قتاده گويند: يعنى انسان را از عدم به وجود آورد، و مقصود از انسان در اينجا آدم عليه السلام است.

عَلَّمَهُ الْبَيانَ) يعنى اسماء و نامهاى تمام موجودات و همه لغات را بحضرت آدم آموخت.

حضرت صادق عليه السلام فرمود: «البيان» بزرگترين اسميست كه به سبب آن هر چيزى را دانا شد.

حسن و ابو العاليه و ابن زيد و سدى گويند: انسان اسم جنس است، و برخى گفته اند: معنايش تمام مردم است، علّمه البيان يعنى سخن گفتن و نوشتن و خط و فهم و افهام تا اينكه معلوم شود چه ميگويد و براى او چه گفته مى شود، و اين آن معناى اظهر و اعم است.

و جبائى گويد: البيان آن كلاميست روشن ميشود بآن مقصود او و بسبب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 62

آن انسان تميز داده ميشود از حيوانات.

ابن كيسان گويد: مقصود از (خَلَقَ الْإِنْسانَ) حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله است، تعليم داد باو علم آنچه بوده و علم آنچه خواهد شد.

(الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ)

ابن عبّاس و قتاده گويند: يعنى جارى و- متحرّك و سير ميكنند از روى نظم و منازلى را طى مينمايند كه از آنها تجاوز نميكنند و آن دو (مهر و ماه) دلالت بر عددها و سالها و اوقات مينمايد پس (يجريان) را پنهان و از ظاهر كلام حذف نموده براى دلالت كلام بر آن و تحقيق معنايش اينست كه آنها بيك نسق و نظم معيّن و حساب متفق دائما در جريان و حركتند كه تفاوتى و اختلافى در آن واقع نميشود، پس خورشيد قطع ميكند برجهاى فلك را در سيصد و شصت و پنج روز (365) و اندى، و ماه در بيست و هشت روز پس براى هميشه بر اين صورت سير ميكنند و خداوند سبحان مهر و ماه را اختصاص بذكر داد براى آنچه كه در آنست از منافع فراوان- براى مردم از نور و روشنايى و شناختن شب و روز و رسيدن ميوه جات و منافع ديگر پس ذكر آنها براى بيان نعمت وجود آنهاست بر خلق خدا و تمام آفريده ها.

(وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ) ابن عبّاس و سعيد بن جبير و سفيان ثورى گويند: مقصود از نجم گياه هاى زمين است كه ساقه ندارد. و از شجر آن چيزهايى است كه برايش ساقه و در زمستان ميماند (چون درختان).

مجاهد و قتاده گويند: اراده نموده بنجم نجم آسمان و آن مفرد است، و مقصود تمام نجوم و ستارگانست، و شجر سجده ميكند براى خدا صبح و شام بر حدوث و طلوعشان، چنانچه در جاى ديگر فرمود: (و الشجر و الدوابّ) و- اهل تحقيق گفته اند: كه مقصود از سجود آنها چيزهايى است در آنها، از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 63

نشانه اى كه دلالت بر حدوث آنها ميكند و بر اينكه براى آنها صانعى است كه آنها را ايجاد كرده و آنچه كه در آنهاست از صنعت و قدرتى كه ايجاب ميكند سجود آنها را.

ضحاك و سعيد بن جبير گويند: سجود آنها سجود سايه هاى آنهاست، مثل قول او كه ميفرمايد: (يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُمْ- داخِرُونَ) «1» و مقصود اينست كه براى هر جسد سايه اى هست پس در آن اقتضا و ايجاب خضوع ميكند بآنچه كه در آنست از دليل حدوث آنها و اثبات محدث و صانع مدبّر آنها.

جبائى گويد: معناى سجود نجم و شجر اينست كه: خداى سبحان آنها را بهر چه كه ميخواهد ميگرداند بدون امتناعى، پس اين را خضوع آنها قرار داد و معناى سجود خضوع است، چنانچه در قول شاعر آمده (ترى الاكم فيها سجّدا للحوافر) بينى كه سمها را در آن خضوع است براى چهار پايان.

(وَ السَّماءَ رَفَعَها) يعنى و بلند كرد آسمان را و بلند كرد آن را بالاى زمين دلالت بر كمال قدرت حق سبحان ميكند.

(وَ وَضَعَ الْمِيزانَ) حسن و قتاده گويند: يعنى نهاد، آلت سنجش و ترازو را براى رسيدن بعدل و انصاف.

قتاده گويد: آن ترازوى معهود است كه داراى دو كفّه ميباشد.

زجاج گويد: مقصود از ميزان عدل است، يعنى اينكه خداوند امر بعدل و داد نموده است و دلالت بر اين ميكند قول او:

(أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ) يعنى در ميزان و سنجش تجاوز از عدل و حق

__________________________________________________

(1)- سوره نحل آيه: 47.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص:

64

به نقصان و كم فروشى و باطل نكنيد، و تقديرش اينست (فعلت ذلك لئلا تطغوا) من اين كار را كردم ترازو را نهادم، تا اينكه شما تجاوز از حق ننمائيد و محتمل است نيز كه (أَلَّا تَطْغَوْا) نهى منفرد و تنها باشد (و ان) مفسّره بمعناى اى باشد.

و بعضى گفته اند: مراد از ميزان قرآنست كه آن اصل دين است پس مثل آن است كه خداى تعالى بيان نموده ادلّه عقليه و ادلّه سمعيّه را و البتّه خداوند سبحان تكرار نمود ذكر ميزان را بدون اضمار و مخفى نمودن براى آنكه دوّمى در نهى و منع كردن از آن قائم بخود باشد هر گاه گفته شود بايشان (أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ) در سنجش تجاوز از حق نكنيد.

(وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ) يعنى وقتى خواستيد بگيريد و يا بدهيد زبان و شاهنگ ترازو را بعدل و يكسان بدهيد.

(وَ لا تُخْسِرُوا الْمِيزانَ) يعنى ناقص نكنيد آن را بكم دادن و ستم كردن، بلكه آن را مساوى و برابر بدهيد، بانصاف.

سفيان بن عيينه گويد: عدل اقامه كردن بدست است و قسط اقامه كردن بقلب.

(وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ) چون آسمان را ياد نمود، متقابلا زمين را هم ياد كرد و گفت: و زمين را گسترش داد و نرم و مطيع نمود براى مردم.

ابن عبّاس گويد: انام هر چيزيست كه در آن روح باشد.

حسن گويد: انام جنّ (موجود نامرئى) و انس «موجود مرئى» است.

مجاهد گويد: انام، تمام آفريده هاى جاندار است.

و از زمين تعبير كرد بوضع چون از آسمان تعبير برفع نمود، و در اين بيان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 65

نعمت است بر خلق خدا

و بيان وحدانيّت و قدرت خداى تعالى است، چنانچه در رفع سماء گفته شد.

(فِيها فاكِهَةٌ) يعنى در روى زمين چيزهايى است كه بآن متنعّم و بهره مند ميشوند از اقسام ميوه هايى كه از درختان بدست ميآورند.

(وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَكْمامِ) يعنى نخلهايى كه داراى فلوفها و غلافها است، و ميوه نخل مادامى كه شكوفا نشده در غلف و جلد است.

حسن گويد: اكمام ليف نخل است كه خرما در آن نهفته است.

ابن زيد گويد: يعنى داراى شكوفه است براى آنكه آن پوشيده بليف و غلاف است.

(وَ الْحَبُّ) اراده نموده تمام حبوباتى كه در زمين زراعت ميشود از گندم و جو (و باقلا و لوبيا و نخود و عدس و غير اينها).

(ذُو الْعَصْفِ) جبائى و مجاهد گويند: يعنى صاحبان برگ كه وقتى كه خشك شد و خورد شد كاه ميشود.

ابن عبّاس و قتاده و ضحاك گويند: عصف كاه است كه باد آن را مى پراند و ميبرد.

سداء و فراء گويند: آن سبزه زراعت است و آن اقلّ چيزيست كه از آن مى رويد.

(وَ الرَّيْحانُ) در قول بيشتر مفسّرين يعنى روزى است. و حسن و ابن زيد گويند: آن شاخه ريحان و گليست كه ميبوئيد.

و ضحاك گويد: ريحان دانه خوردنى (مثل گندم و جو و باقلا و ...) و عصف برگيست خورده نميشود، و آن روزى و رزق و خوراك حيواناتست، و ريحان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 66

رزق و خوراك انسانهاست، پس خداوند سبحان ياد نمود قوت مردم و حيوانات را سپس انس و جن را مخاطب ساخت و فرمود:

(فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) يعنى بكدام يك از نعمتهاى پروردگارتان از

اين چيزهايى كه ياد شد تكذيب ميكنيد، براى اينكه همه آنها نعمتى است بر شما كه از آن استفاده ميكنيد، و مقصود اينست كه ممكن نيست بر شما كه انكار چيزى از اين نعمتها را بنمائيد.

و امّا جهت تكرار اين آيه در اين سوره اقرار گرفتن بآن نعمتهاى معدود و تاكيد در تذكّر بتمام آنها است، پس هر كجا كه خداى سبحان نعمتى را كه انعام بآن نموده ياد ميكند اقرار ميگيرد بر آن و توبيخ ميكند بر تكذيب به آن چنانچه مردى بديگرى ميگويد:

(اما احسنت اليك حين اطلقت لك مالا اما احسنت اليك حين ملكتك عقارا اما احسنت اليك حين بنيت لك دارا) آيا من احسان بتو نكردم وقتى كه مالى را در اختيار تو گذاردم، آيا من بتو نيكى نكردم وقتى كه بتو زمين و ملكى بخشيدم، آيا من بتو خدمت نكردم وقتى كه خانه اى براى تو ساختم، پس تكرار در آن خوبست براى اختلاف آنچه را كه اقرار بآن كرده، و مثل آن در كلام عرب و اشعار ايشان زياد است.

مهلهل بن ربيعه در مرثيه برادرش كليب گويد: «1»

على ان ليس عدلا من كليب اذا طرد اليتيم عن الجزور __________________________________________________

(1)- مهلهل، بصيغه اسم فاعل نامش عدى بن ربيعه تغلبى دايى امرء القيس است كه حدود صد سال قبل از هجرت مرده و او اوّل كسى است كه قصيده سرايى كرده، و كليب برادر او از بزرگان و اشراف عرب بود و كشته شد و بكشته شدن او آتش جنگ بطول چهل سال شعله ور بود و آن در كتب و تواريخ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 67

ترجمه:

بنا بر اين آنچه را من كشتم و اسراف در قتل مردم كردم برابر و مساوى با خون كليب نيست، زيرا كه بقتل او يتيمان از طعام و مأكولات رانده و مطرود و در بدر شدند.

على ان ليس عدلا من كليب اذا ما ضيم «1» جيران المجير

بنا بر اين آنچه را كه من كشتم برابرى با خون كليب نميكند زيرا با كشتن او پناهندگان بى پناه شدند.

على ان ليس عدلا من كليب اذا رجف العصاة «2» من الدبور

بنا بر اين آنچه را من كشتم برابرى با خون كليب نميكند زيرا بقتل او عصاة بلرزه در آمد.

على ان ليس عدلا من كليب اذا خرجت مخباة «3» الخدور

بنا بر اين آنچه را كه من از مردم كشتم برابرى با خون كليب نميكند، زيرا بقتل او پرده گيان از پشت پرده ها بيرون آمدند.

على ان ليس عدلا من كليب اذا ما اعلنت نجوى الصدور __________________________________________________

(عرب معروف است، و مهلهل در مرگ برادرش اين قصيده را سروده است و در بيست جاى قصيده آن نيم خط دوّم را تكرار كرد، و مقصودش از آن بيت اين است كه من گرچه اسراف در قتل مردم كردم براى انتقام برادرم و ليكن اين كشتار برابرى با خون برادرم نميكند زيرا بقتل او يتيم ها در بدر و همسايه ها بيچاره شدند.

(1)- ضيم مجهول ضمّ است مثل قيل بمعناى ضم كردن بخود و پناه دادنست.

(2)- عضاة اسم درخت خاردار است كه در مقابل باد مقاومت دارد و حركت نميكند چون برگ ندارد و شاخه اش محكم و سخت است، و در اين بيت ميگويد كه اين درخت با

مقاومتش در برابر بادهاى سخت از حادثه قتل تو لرزيد.

(3- مخباة يعنى بانوان پوشيه دار و رو گرفته و پنهان در پشت حجابها.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 68

بنا بر اين آنچه را كه من از مردم كشتم برابرى با خون كليب نميكند، زيرا بقتل او صداهاى خفته در سينه ها آشكارا و بلند گرديد.

و ليلى اخيليه در مرثيه توبه پسر حمير گويد:

لنعم الفتى يا توب كنت و لم تكن لتسبق يوما كنت فيه تحاول «1»

هر آينه خوب جوانمردى بودى اى توب و حال آنكه نبودى در روز مسابقه تا در آن روز برنده شوى.

و نعم الفتى يا توب كنت اذا التفتت صدور العوالى و استشال «2» الاسافل

و چه خوب جوانمردى بودى اى توب زمانى كه مستكبرين و بزرگان ساقط و- مستضعفين و زير دستان بسبب تو بلند ميشدند.

و نعم الفتى يا توب كنت لخائف اتاك لكى تحمى و نعم المجامل «3»

و چه خوب جوانمردى بودى اى توب براى بيچاره ترسانى كه نزد تو ميآمد تا او را حمايت كنى و چه خوب حامى و مدافعى بودى.

و نعم الفتى يا توب جا را و صاحبا و نعم الفتى يا توب حين تناضل «4»

و چه خوب جوانمردى بودى اى توب از جهت همسايگى و رفاقت و چه خوب جوانمردى بوده هنگامى كه دفاع از دشمنان ميكنى.

لعمرى لانت المرء ابكى لفقده و لو لام فيه ناقص الرّاى جاهل __________________________________________________

(1)- تحاول، يعنى اراده كنى و مسابقه را به برى.

2- استشال، بمعناى بلند كردن يعنى زير دستان را بلند كنى.

3- مجامل، يعنى خوش رفتارى با مردم و

اينجا بمعناى مدافع و حامى است.

4- تناضل بمعناى مدافع است و در حديث از قول حضرت صادق (ع) بهشام بن حكم آمده كه فرمود:

ا فهمت يا هشام فهما تناضل به اعدائنا آيا اى هشام فهميدى فهميدنى كه دفاع كنى با آن دشمنان ما را. «مترجم»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 69

سوگند بجان خودم كه تو كسى هستى كه براى مرگش گريه ميكنم هر چند كه مرا نادان كم عقلى ملامت و سرزنش كند.

لعمرى لانت المرء ابكى لفقده اذا كثرت بالمحجبين التلاتل «1»

قسم بجان خودم كه تو انسانى هستى كه براى فقد انت گريه ميكنم زمانى كه منع كنندگان شديدا بسيار شوند.

ابى لك ذمّ الناس يا توب كلّما ذكرت امور محكمات كوامل

محال بود براى تو مذمّت و بدگويى مردم اى توب هر وقتى كه نزد تو كارهاى محكم و خوبى را كه بزرگان انجام ميدادند ذكر ميشد.

ابى لك ذمّ الناس يا توب كلّما ذكرت سماح حين تاوى الارامل

محال بود براى تو مذمّت و بد گويى بمردم اى توب هر وقتى كه نزد تو بزرگوار كريمى ياد ميشد هنگامى كه بيوه زنان را نگهدارى ميكردى.

فلا يبعدنك اللَّه يا توب انّما كذاك المنايا عاجلات و آجل

پس خداوند تو را از رحمت واسعه خود دور نكند اى توب كه البتّه اين چنين مرگها زود و يا دير امروز و يا فردا فرا ميرسد.

و لا يبعدنك اللَّه يا توب انّما لقيت حمام الموت و الموت عاجل

و دور نسازد خدا تو را از رحمتش اى توب كه قاصد مرگ را ملاقات كردى و حال آنكه مرگ براى

تو زود بود، و شاهد در اين اشعار تكرار است، پس در اين ابيات از تكرار به تكرار ديگرى پرداخته براى اختلاف معنيهايى كه آنها را شمردم.

__________________________________________________

(1)- تلاتل، بمعناى شدائد و سختيهاست، يعنى منع كننده از گريه بسيار سخت منع از گريه كنند من براى تو گريه ميكنم. «مترجم»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 70

قربا مربط النّعامة منّى لقحت حرب وائل عن جيالى

نزديك من بيار افسار اسب نعامه را كه جنگ وائل شروع شد بعد از آنكه چندى تعطيل شده بود.

شاهد اين بيت كلمه قربا مربط النعامه است كه در ادبيات بسيارى (بيست تا پنجاه بار) تكرار شده و در امثال اين بسيار است، و عينا اين جواب از تكرار در قول خداى تعالى در سوره مرسلات (وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ است «1».

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: در اشعار قصائد و مراثى فارسى هم تكرار بسيار آمده، و هيچ قبحى ندارد بلكه زيبا و مستحسن هم ميباشد و ما براى نمونه قصيده اى از ديوان دسته گل محمّدى ميآوريم تا سخن خدا با بيان بنده خدا در مدح، و ثناى اولياء خدا مؤكّد گردد:

پاينده تا خداى على و محمد است بهتر ثنا ثناى على و محمد است

هستى وجود يافت ز هستى فاطمه هستى بپا براى على و محمد است

سرچشمه سخاوت و حلم و حيا حسن اين مه لقا لقاى على و محمد است

مردانگى و رادى بياموز از حسين او مظهر وفاى على و محمد است

سجاد ميدهد بتو تعليم بندگى اين بندگى صفاى على و محمد است

دانشسر است محضر باقر ز علم

دين مبناى آن بناى على و محمد است

رخشندگى مذهب جعفر ز لطف حق در سايه لواى على و محمد است

باب الحوائج همه موسى بن جعفرست سلطان دين رضاى على و محمد است

جود از جواد و راهنمايى ز هادى است اين فيض فيضهاى على و محمد است

از عسكرى بجا خلفى مانده (پيروى) كو آيت بقاى على و محمد است

«مترجم»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 71

[سوره الرحمن (55): آيات 14 تا 30] ... ص : 71

اشاره

خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ (14) وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ (15) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (16) رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ (17) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (18)

مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ (19) بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ (20) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (21) يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ (22) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (23)

وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ (24) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (25) كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ (26) وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ (27) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (28)

يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ (29) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (30)

ترجمه: ... ص : 71

14- انسان را از گل خشك مانند گل پخته چون سفال بيافريد 15- و جان را از زبانه خالص بى دود از آتش بيافريد.

16- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب ميكنيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 72

17- پروردگار دو خاور و باختر است.

18- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب ميكنيد.

19- دو دريا را بهم راه داد كه بهم رسند.

20- ميان آن دو واسطه ايست كه افزونى نمى جويد.

21- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب ميكنيد.

22- از آن دو دريا لؤلؤ و مرجان بيرون آيد.

23- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد.

24- و كشتيهاى بر افراشته در دريا از آن اوست.

25- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد.

26- هر كس بر روى زمين است نابود ميشود.

27- و ذات پروردگار تو بجاى ماند كه او خداوند عظمت و كرمست.

28- پس بكدامين نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد.

29- هر كه در آسمانها و زمين است از وى ميخواهد هر

روزى او در كارى است.

30- پس بكدامين نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد.

قرائت آيات: ... ص : 72

اهل مدينه و بصره (يخرج منها) بضمّه ياء و فتح راء خوانده و ديگران يخرج بفتح ياء و ضمّه راء قرائت كرده اند.

حمزه و يحيى از ابى بكر (المنشئات) بكسره شين خوانده و باقى از قرّاء بفتح شين قرائت كرده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 73

دليل اين قراءتها: ... ص : 73

ابو على گويد: كسى كه (يخرج) خوانده قول او واضح است، براى آنكه لؤلؤ و مرجان را بيرون ميآورند و بخودى خود بيرون نميآيند.

و كسى كه يخرج خوانده قرار داده فعل را براى لؤلؤ و مرجان و آن شايع است، زيرا وقتى بيرون آورده شدند، پس بيرون آمده اند، و گفت خارج ميشود از آن دو دريا لؤلؤ و نگفت از يكى از آن دو بنا بر حذف مضاف چنان كه فرمود: «على رجل من القريتين عظيم على ذلك».

و ابو الحسن گويد: عدّه اى پندارند كه آن از آب شيرين هم بيرون مى آيد و مرجان لؤلؤ و مرواريد كوچك است و مفرد آن مرجانه است.

ذو الرمّه گويد:

كانّ عرى المرجان منها تعلّقت على ام خشف من طباع المشاقر

مثل آنكه رشته مرواريد از آن بانو آويخته بر گردن بچّه آهوى مشاقر است (و مشاقر نام مكانيست).

و المنشئات كشتى هاى بلند سيّار است، پس كسى كه شين را فتح داده براى آنست كه آنها ايجاد شده و بجريان افتاده اند نه اينكه خودشان بخودى خود بجريان افتاده باشند، و آنكه (المنشئات) خوانده نسبت فعل را بنا بر شروع بخود آنها داده، چنانچه گفته ميشود مات زيد، و مرض عمرو و مثل اين از آنچه را كه فعل اضافه باو ميشود هر گاه در آن يافت شود، و حال آنكه در حقيقت

آن براى غير اوست، و معناى «منشئات» سير است، پس مفعول حذف شده براى علم بآن و اضافه سير باو نيز شايع است، براى آنكه سير آن در- ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 74

حقيقت به وزش باد يا پارو زدن است.

لغات آيات: ... ص : 74

الصلصال: گل خشكى است كه از آن صدايى شنيده ميشود شبيه صداى سفال.

الفخّار: گل چنانيست كه بآتش پخته ميشود تا آجر و سفال ميشود.

المارج: مضطرب متحرّك است، و بعضى گفته اند مارج مختلط را گويند، ميگويند: مرج الامر: يعنى اختلط الامر (و مرجت عهود القوم و اماناتهم) يعنى پيمانهاى قوم و اماناتشان مختلط و درهم شد.

شاعر گويد:

مرج الدين فاعددت له مشرف الحارك محبوك الكتد

دين آميخته بغير آن شده، پس، آماده كردم براى آن اسب بلند بالاى چابك و تند رويى را كه در راهش مبارزه و با دشمنان آن پيكار كنم.

و مرج الدابة فى المرعى، يعنى: چارپا را در چراگاه سر داد تا چرا كند.

برزخ: مانع و واسطه بين دو چيز را گويند.

و الجوارى: كشتى ها را گويند، براى آنكه در آب جريان دارند مفرد آن جاريه است، و از آنست جاريه كنيز و زن جوان، براى اينكه در آن آب نشاط جوانى جريان دارد.

الاعلام: كوه ها را گويند و مفرد آن علم است، خنساء گويد:

و انّ صحرا لتاتم الهداة به كانّه علم فى رأسه نار

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 75

و البتّه هدايت كنندگان اقتدا بصحره ميكنند مثل آنكه او كوهى است كه در سر آن آتش افروخته اند.

و جرير گويد: «اذا قطعن علم بدا علم» هر گاه كوهى را قطع كنند كوه ديگرى ظاهر شود.

الفناء:

نابود شدن اجسام است و صحيح آنست كه فنا از جهت معنى ضدّ جواهر است، بجهت آنكه جوهر باقى است و نابود نميشود مگر بضدّ، يا چيزى كه جارى مجراى ضدّ باشد و ضدّ جوهر فناء است.

تفسير آيات: ... ص : 75
اشاره

سپس خداوند سبحان بطور عطف بما سبق از ادلّه بر وحدانيّتش، و اظهار كردن نعمتهايش بر خلقش فرمود:

(خَلَقَ الْإِنْسانَ) آفريد انسان را، يعنى: آدم عليه السلام را.

و بعضى گفته اند: يعنى تمام بشر را براى آنكه اصل ايشان از آدم عليه السلام بوده است.

(مِنْ صَلْصالٍ) يعنى گل خشك، و بعضى گويند: لجن بد بو و عفونى و محتمل است هر دو صورت با هم باشد، براى آنكه اوّل لجن تر بود آن گاه خشك شد.

(كَالْفَخَّارِ) يعنى: مثل آجر و سفال.

(وَ خَلَقَ الْجَانَّ) يعنى پدر جان را، حسن گويد: آن ابليس پدر جن بود و آن از شعله آتش آفريده شد، چنانچه آدم عليه السلام آفريده از گل است.

(مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ) مجاهد گويد: يعنى از آتش هاى مختلف سرخ و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 76

سياه و سفيد.

و بعضى گويند: مارج، خالص و صاف از گل و شعله آتشى كه دودى در آن نيست.

(فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) پس بكدام يك از نعمتها تكذيب ميكنيد، اى گروه انس و جن، يعنى آيا به اينكه شما را از يك نفس و شخص آفريد و نقل كرد شما را از خاك و آتش بصورتى كه شما بر آن هستيد تكذيب ميكنيد.

(رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ) يعنى پروردگار مشرق تابستان و مشرق زمستان و مغرب تابستان و مغرب زمستان.

و بعضى گويند: مراد بدو مشرق

مشرق آفتاب و ماه، و مغربين هم مغرب آفتاب و ماه است، و بيان نمود خداى سبحان قدرت خود را بر گردانيدن ماه و خورشيد و اينكه هر كس قدرت بر سير مهر و ماه دارد، هر چيزى قادر و توانا است.

(فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ، مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ، بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ) ياد نمود خداوند سبحان بزرگى و عظمت قدرتش را چون كه آفريد، دو درياى شيرين و شور را كه بهم بر ميخورند ولى مخلوط نميشود، يكى از آن دو با ديگرى و آن قول اوست: (بَيْنَهُما بَرْزَخٌ).

ابن عبّاس گويد: يعنى مانع و پرده اى از قدرت خداست، پس درياى شور بر درياى شيرين قاطى و پيروز نميشود تا آن را فاسد كند، و آب شيرين بر آب شور نيز ممزوج نميشود تا آن را ضايع كند و با آن مختلط شود و معناى مرج ارسال است.

ابن عباس و ضحاك و مجاهد گويند: مقصود از بحرين درياى آسمان و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 77

درياى زمين است، زيرا كه در آسمان دريايى است كه خداوند بقدرتش آن را نگهداشته و از آن باران نازل ميشود، پس در سنه با هم تلاقى ميكنند و ميان آنها پرده ايست كه منع كند درياى آسمان را از فرود آمدن و باز ميدارد درياى زمين را از بالا رفتن.

حسن و قتاده گويند: آنها درياى فارس و درياى روم است، به جهت اينكه طرف آخر درياى روم متصل ميشود بآخر طرف درياى فارس و برزخ ميان آنها جزاير است.

و بعضى گويند: مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ، خلط دو طرف آن دو درياست موقع جزر و مد و تلاقى آنها

بدون آنكه مخلوط شوند آن دو دريا (لا يَبْغِيانِ) يعنى نميخواهند كه با هم مختلط شوند.

(فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ) بيرون مى آيد از آن دو دريا لؤلؤ و مرجان.

ابن عباس و حسن و قتاده و ضحاك گويند: لؤلؤ مرواريد بزرگ و درشت است و مرجان مرواريد ريز و كوچك است.

عطاء خراسانى و ابن مالك گويند: مرجان سنگ سرخى است مثل شاخه هاى چوب كه از دريا بيرون ميآيد، و ابن مسعود هم همين را گويد، براى اينكه گويد آن سنگ است و البتّه گفت: (منهما) و حال آنكه آنها فقط از درياى شور استخراج ميشوند نه درياى شيرين.

زجاج گويد: چون كه خداوند سبحان هر دو دريا را با هم ياد نمود و آنها يك دريا هستند كه قسمتى از آن شور و قسمتى شيرين است، پس هر گاه از يكى از آن دو استخراج شد، پس از هر دو بيرون آمده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 78

كلبى گويد: و آن مثل قول خداى سبحان (وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً) است «1» و حال آنكه در يكى از آنها نور است، و مثل قول اوا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ)

«2» است و حال آنكه رسولان و پيامبران از بنى آدمند و از نسل انسانند نه از جن و موجودات نامرئى.

ابن عبّاس گويد: بيرون ميآيد از آن دو يعنى از آب آسمان و آب زمين بجهت اينكه وقتى باران از آسمان باريد صدف دهان خود را باز ميكند و آن قطره را ميگيرد، پس لؤلؤ از همان قطره در دل صدف بوجود

ميآيد، و براى همين معنى حمل شده بر درياى آسمان و درياى زمين.

و بعضى گفته اند: كه شيرين و شور بهم برخورد ميكند پس آب شيرين مثل لقاح و تزريقى است براى آب شور و مرواريد استخراج نميشود مگر از مكانى كه آب شور و شيرين با هم تلاقى كرده اند و اين در پيش غوّاصها معروف است.

جناب سلمان فارسى سلام اللَّه عليه و سعيد بن جبير و سفيان ثورى روايت نموده اند كه مراد از دو دريا و بحر حضرت على عليه السلام بحر ولايت و حضرت فاطمه سلام اللَّه عليها بحر عصمت و نبوّت است و ميان آنها فاصله و واسطه اى چون محمد صلّى اللَّه عليه و آله است.

(يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ) بيرون ميآيد از آن دو دريا حسن و حسين عليهم السلام و عجيب نيست كه آن دو بزرگوار دو دريا بوده باشند براى وسعت فضل و مقامشان و زيادى خير ايشان، و دريا را بحر گويند براى

__________________________________________________

(1)- سوره نوح آيه: 16.

(2)- سوره انعام آيه: 130. [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 79

وسعتش و پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله به اسبى كه سوار شده و آن را بحركت و رفتن در آورده بود فرمود سپاس ميكنم خداى را كه آن را دريايى يافتم يعنى آن را صاحب معانى بسيار و صفات پسنديده ديدم»

.

__________________________________________________

(1)- روايات در تفسير لؤلؤ و مرجان بحضرت حسن و حسين عليهم السلام از طريق خاصّه و مفسرين شيعه بسيار است و ما براى نمونه چند حديث آن را از تفسير برهان محدّث بحرينى ترجمه ميكنيم:

1- على بن ابراهيم باسنادش از يحيى بن سعيد

عطار روايت نموده كه گفت: شنيدم حضرت صادق عليه السلام در قول خداى عزّ و جل ميفرمود:

(مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ) يعنى امير المؤمنين و فاطمه عليهم السلام (يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ) الحسن و الحسين.

2- ابن بابويه باسنادش از يحيى مذكور روايت نموده كه گفت: شنيدم از حضرت صادق عليه السلام كه ميفرمود: مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ بَيْنَهُما- بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ، على و فاطمه (ع) دو درياى عميق از علم هستند كه هيچ كدام بر صاحبش طغيان نميكند (يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ) حسن و- حسين (ع) است.

3- محمد بن عباس باسنادش از جابر جعفى از حضرت ابى عبد اللَّه (ع) در قول خداى عزّ و جل روايت نموده كه مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ على (ع) و فاطمه (ع) است (بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ) گويد: على (ع) بر فاطمه ظلم نميكند و فاطمه هم بر على عليه السلام ستم نميكند (يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ- الْمَرْجانُ) حسن و حسين عليهم السلام است.

4- و نيز از او باسنادش از هارون عبدى از ابى سعيد خدرى در قول خداى عز و جل (مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ) گويد: على و فاطمه (ع) است اين بر آن ستم نميكند و آنهم بر اين ظلم نميكند (يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ) فرمود: حسن و حسين (ع) است.

5- و نيز از او از على بن مخلد دهان باسنادش از ابى ذر رضى اللَّه عنه در قول خداى عزّ و جل (مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ) روايت شده كه فرمود:

على و فاطمه (ع) است (يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ) حسن و حسين (ع)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 80

(فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ وَ لَهُ

الْجَوارِ) يعنى كشتى هاى رونده در آب كه بامر خدا سير و حركت ميكنند.

(الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ) يعنى: كشتى هاى بلند و آن كشتى چنانيست كه

__________________________________________________

(است، پس چه كسى مانند اين چهار نفر را على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را ديده است و ايشان را دوست ندارد مگر مؤمن و دشمن ندارد مگر كافر، پس مؤمن باشيد و بحب ولايت اهل بيت رسالت (ع).

6- محمد بن بن شهرآشوب باسنادش از ابن عباس روايت كرده كه حضرت فاطمه عليها سلام از گرسنگى و برهنگى گريست، پس پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: اى فاطمه قناعت كن بهمسر و شوهرت على قسم بخدا كه او در- دنيا آقا و سيد و در آخرت هم سيد و آقاست و بين آنها را اصلاح نمود. پس خداوند نازل فرمود:

مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ، ميفرمايد كه ما فرستاديم دو دريا على بن ابى طالب عليه السلام درياى علم و فاطمه عليها سلام درياى نبوت را تلاقى ميكنند و پيوست بهم پيدا مينمايند، من كه خدا هستم وصلت را ميان آنها بر قرار كردم سپس فرمود:

«بَيْنَهُما بَرْزَخٌ» ميان آنها مانعى چون رسول خداست كه منع ميكند على ابن ابى طالب را كه محزون شود بخاطر دنيا و منع ميكند فاطمه را كه با شوهرش براى دنيا خصومت كند (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما) اى گروه جن و انس تكذيب ميكنيد بولايت امير المؤمنين و حب فاطمه زهراء پس لؤلؤ حسن و مرجان حسين است براى آنكه لؤلؤ مرواريد بزرگ و مرجان مرواريد كوچك است و عجيب نيست كه آنها دريا باشند براى فراوانى فضائل و بسيارى خيرشان.

«الحديث»

ترجمه مجمع

البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 81

بعضى از تخته هاى آن بر بعضى ديگر تركيب شده تا بلند و دراز گشته است «1» و بعضى گفته اند: آن اوّلين كشتى بود براى سير و حركت كه شراع بلندى و دكل داشت.

مجاهد گويد: آن كه شراعش بلند باشد او (منشأ) است و آنكه بلند نباشد پس او منشأ نيست، و قلاع جمع قلع و آن شراع و دكل كشتى است.

(كَالْأَعْلامِ) يعنى مثل كوه ها، مقاتل گويد: تشبيه كرد كشتى هاى روان در دريا را بكوه هاى در خشكى.

و بعضى گويند: المنشئات، بكسر شين و آن آنست كه با سينه خودش ايجاد موج ميكند در موقع حركت و جريان، پس امواج مانند اعلام از خداوند سبحان است بر بندگانش، به اينكه ايشان را تعليم نمود كه كشتى بسازند و بگيرند براى آنكه سوار آن شوند و آب را طورى قرار داد كه كشتى بتواند بر آن حركت و بسمت مقصد خود برود.

(كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ) يعنى هر كس كه بروى زمين است از حيوانات و جان داران، پس آن هالك و فانى است كه از وجود بعدم ميرود، و از زمين بطور كنايه ياد نمود هر چند كه يادى از آن نشده بود «2» مثل قول اهل مدينه-

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: شايد منظور از تخته هاى سوار شده بر هم كشتى هاى دو طبقه و سه طبقه باشد كه طبقه بالا بر طبقه زيرى سوار است، چنانچه دوزخ و جهنّم- چنين است لتركبن طبقا عن، طبق آينه سوار ميشوند طبقى را بعد از طبقه ديگر و اتوبوس هاى دو طبقه و سه طبقه نيز چنين است طبقه بالا سوار بر طبقه پائين است.

(2)- مترجم گويد: چرا در آيه دهم فرمود: (وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ) پس ضميرها من عليها اشاره بهمان ارض آيه دهم است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 82

كه ميگويند (ما بين لابثيها) يعنى لابثى مدينه و اين كنايه جايز است براى اينكه معلوم است مقصود از ها ارض است.

(وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ) يعنى و باقى ميماند پروردگار تو كه با ادلّه ظاهر است ظهور انسان بوجه پروردگار (ذُو الْجَلالِ) يعنى صاحب بزرگى و- كبريايى و استحقاق سپاس و ثناء است بواسطه احسانى كه آن در اعلا درجه و مراتب احسان و انعام اوست آن چنان خدايى كه اصل و اساس هر نعمت است (وَ الْإِكْرامِ) صاحب اكرام است پيامبران و اولياء خود را اكرام ميكند به الطاف و فضيلت دادنش با عظمت و جلال خودش.

و بعضى گويند: معنايش اينست كه او اهل آنست كه تعظيم شود و تنزيه گردد از آنچه را كه لايق بصفات او نيست، چنانچه انسان بغير خودش ميگويد:

«انا اكرمك عن كذا و اجلك عنه» من تو را از براى فلانى و يا فلان كار احترام ميكنم و از براى خاطر آن تجليل مينمايم مثل قول او (اهل التقوى) يعنى اهل است كه از او پرهيز شود و يا پرهيز كند، و عرب ميگويد: اين وجه رأى است و اين وجه تدبير و انديشه است بمعناى اينكه آن راى و تدبير است.

اعشى گويد: ... ص : 82

و اوّل الحكم على وجهه ليس قضايى بالهوى الجائرى

و اوّل حكم و داورى بر رأى اوست، و حكم و قضاوت من هم از روى هواى ظالمانه و ستمگرى نيست.

يعنى تقرير نمود حكم و

قضاوت را چنانچه بود.

و بعضى گويند: كه مقصود از وجه چيزيست كه موجب قرب بسوى خداى تعالى شود و انشاد نمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 83

استغفر اللَّه ذنبا لست محصيه ربّ العباد اليه الوجه و العمل

استغفار و طلب آمرزش ميكنم از گناهانى كه نتوانم آن را بشمارم از خدايى كه پروردگار بندگان است و بسوى اوست و براى اوست روى دل و اعمال صالحه بندگان.

و اگر گفته شود: كه چه نعمتى است در فناء و نابودى، پاسخ اينست كه نعمت در فناء يكسان بودن همه مخلوقاتند در فناء و نيز در فنا و مردن رسيدن بثواب و نعيم ابديست و آگهى بر اينست كه دنيا ابدى و دائمى نيست، و نيز فناء و مردن لطف و نعمتى است براى مكلّف براى اينكه آن اگر شتاب به ثواب شود كه در دنيا داده شود هر آينه هر مكلّفى ملجاء و مضطر بعمل شود و ديگر مستحق ثواب نشود، پس خداوند مرگ را فاصله بين ثواب و عمل قرار داد، تا اينكه بنده طاعت را بجا آورد براى خوبى آن پس مستحق ثواب شود.

(يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) قتاده گويد: يعنى اهل آسمان و زمين مستغنى و بى نياز از او نيستند، پس حوائجشان را از او مسئلت مينمايند.

مقاتل گويد: يعنى اهل زمين از او روزى و آمرزش مسئلت ميكنند و فرشتگان هم نيز براى اهل زمين روزى و مغفرت ميطلبند.

(كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ) هر روزى پروردگار جهان در كارى است.

اختلاف دانشمندان در معناى اين آيه ... ص : 83

مفسرين و علماء در معناى اين آيه اختلاف كرده اند:

1- بعضى گفته اند: يعنى شأن و كار خداوند سبحان

در هر روز اينست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 84

كه قومى را زنده كند و قومى را بميراند و عدّه اى را عافيت و جماعتى را بيمار نمايد و غير اينها از هلاك كردن و نجات بخشيدن و محروم نمودن و عطاء كردن و امور و كارهايى كه احصاء نميشود.

و از ابى درداء از پيغمبر (ص) در معناى (كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ) روايت شده كه از كارهاى خدا اينست گناهى ببخشد و همّى را بر طرف كند و مردمى را بلند كند وعده اى ديگر را بزمين زند «1».

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: گويند در زمان سابق پادشاه مسلمانى بود كه با قرآن و سنّت سر و كار داشت روزى در ضمن قرائت سوره مباركه الرّحمن به آيه (كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ) رسيد درباره اين آيه تأمل كرد و فكر نمود و بعد از وزراء و مخصوصا وزير علوم و معارف خواست كه معناى اين آيه را برايش روشن كند، وزير آنچه خود در نظر داشت از تفاسير و غيره بيان كرد شاه نپسنديد، پس چند روزى مهلت خواست تا بلكه بتواند معنايى كه مورد قبول و پسند شاه باشد بياورد، پس هر چه انديشه كرد و با دانايان صحبت نمود معنايى كه شاه پسند باشد بدست نياورد و چون شاه او را تهديد نموده بود كه اگر روز آخر مهلت معنايى كه او را قانع كند نياورد از وزارت معزول و اموال او را مصادره نمايد، بسيار ناراحت بود، غلام سياهى داشت كه هيچ مورد اعتناء نبود، باو گفت ارباب چرا اينقدر ناراحتى؟

ارباب گفت: بتو چه ربطى دارد، گفت: شايد گره

كارت از اين غلام سياه مطبخى گشوده شود، بقدرى اصرار كرد تا وزير موضوع را گفت و اضافه كرد كه روز روز آخر است، و اگر من جواب منطقى نبرم از وزارت و كارم بركنار و اموالم مصادره و آبرويم ميرود.

غلام گفت: ارباب من ميدانم.

وزير گفت: بگو غلام گفت نميگويم گفت: چرا؟

گفت: نميخواهم بگويم، تو مالك اعضاء و جوارح منى ولى مالك انديشه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 85

__________________________________________________

دنباله پاورقى از صفحه قبل:

و اطّلاعات من نيستى.

گفت: اگر نگويى تو را ميزنم و ميكشم.

غلام گفت: هر چه خواهى بكن خودت هم نابود ميشوى.

ارباب گفت: اگر بگويى هر چه ميخواهى بتو ميدهم.

غلام گفت: نخواهم گفت مگر بخود پادشاه.

بالآخره وزير ديد غلام بهيچ تهديد و تطميع تسليم نميشود ناچار او را با خود بحضور پادشاه برد، پس پادشاه گفت:

وزير آوردى معناى (كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ) را، وزير گفت: بلى قربان گفت: بگو، گفت: اين غلام چاكر ميداند او را آورده ام تا بعرض ملوكانه برساند.

شاه با تعجّب گفت: غلام ميدانى «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ» يعنى چه؟ غلام بخاك افتاده و پس از تعظيم گفت:

اعليحضرتا خود خداوند متعال اين آيه را در سوره آل عمران آيه: 26 تفسير و معنا كرده:

شاه گفت: در كدام آيه؟

غلام گفت: آيه ملك «قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ، بگو مالك ملك و حكومت جهان هستى باللّه است بار خدايا تويى بهر كس بخواهى حكومت و شاهى دهى و تويى كه ملك را از هر كس بخواهى باز

ستانى و هر كس را بخواهى عزيز نمايى و هر كس را بخواهى خوار و ذليل كنى همه خوبى ها بدست توست و مسلّما تو بهر چيز توانايى.

شاه از شنيدن اين تفسير و معنا بقدرى خوشش آمد كه زياد احسنت احسنتش بلند و فورا فرمان داد رئيس تشريفاتش خلعت وزارت را از دوش وزير برداشته و بر شانه غلام گذارد.

پس غلام باز بخاك افتاد و گفت: پادشاها عرض نكردم دست خدا هر روز

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 86

و از ابن عباس روايت شده كه گفت: از چيزهايى كه خداوند تعالى خلق كرده است لوح و صفحه اى سفيد از درّ است كه دو صفحه جلو آن از ياقوت سرخ ميباشد، قلم آن از نور و نوشته آن نور است و خداوند هر روز 360 مرتبه بر آن نظر ميكند نظرى كه ايجاد ميكند و روزى ميدهد و زنده ميكند و ميميراند و عزت ميبخشد و ذلّت ميدهد و هر چه بخواهد ميكند پس اين است قول خداى تعالى (كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ).

مقاتل گويد: اين آيه درباره يهود مدينه نازل شد وقتى كه گفتند خدا در روز شنبه هيچ كارى نميكند.

__________________________________________________

(دنباله پاورقى از صفحه قبل:

در كار است، تا لحظه قبل من غلام مطبخى و در زير شكنجه هاى روحى و جسمى وزير بودم، اكنون بعنايت حق نجات يافته و به منصب وزارت رسيدم و او براى ستمهاى بزير دستانى چون اين خادم و نادانى معزول و بيكار- گرديد، پس عزّت دست اوست و ذلّت هم دست اوست «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ» پادشاه باز او را تكريم كرد و مدال ديگرى بخشيد،

و وى را از مقربان درگاه خود قرار داده، و وزير جاهل را از كار بركنار، ولى بشفاعت غلام دانا از مصادره اموالش صرف نظر كرد.

ميگويم همين معنا و تفسير غلام همان تفسير قرآن به قرآن است، كه مرحوم علّامه طباطبائى اساس تفسيرش در الميزان همين تفسير قرآن به قرآن و آيات به آيات و روايات است.

«مترجم»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 87

سفيان بن عيينه گويد: تمام عمر جهان هستى نزد خدا دو روز است:

1- تمام ايام دنيا. 2- روز قيامت، و شأن خداوند سبحان در مدّت عمر دنيا در آنست آزمايش و امتحان بامر و نهى، زنده كردن و ميرانيدن و- بخشيدن و منع كردن است، و شأن روز قيامت خداوند، كيفر اعمال و كشيدن حساب و دادن ثواب و عقاب است.

و بعضى از مفسرين گفته اند: شأن خداى بزرگ اينست كه در هر روز و شب سه گروه لشگر بيرون مياورد:

1- عسكرى را از اصلاب پدران منتقل بارحام مادران ميكند 2- عسكرى را از ارحام مادران بدنيا ميآورد 3- عسكرى را از دنيا به قبر روانه مينمايد سپس تمامى بسوى خدا حركت ميكنند.

برك از ابى سليمان دارانى نقل كرده كه او گويد: شأن و كار خدا رسانيدن منافع بتو و بر طرف كردن ضررها و مفاسد است از تو، پس غفلت مكن از طاعت كسى كه از حال تو غافل نيست

قول خداى تعالى:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 88

[سوره الرحمن (55): آيات 31 تا 45] ... ص : 88

اشاره

سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ (31) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (32) يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ

إِلاَّ بِسُلْطانٍ (33) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (34) يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ (35)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (36) فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ (37) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (38) فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ (39) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (40)

يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصِي وَ الْأَقْدامِ (41) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (42) هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ (43) يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ (44) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (45)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 89

ترجمه آيات: ... ص : 89

31- اى دو گروه گرانقدر (پريان و آدميان) بزودى بپاداش شما به پردازيم.

32- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب ميكنيد.

33- اى گروه پريان و آدميان اگر ميتوانيد كه از ديواره هاى آسمانها و زمين بيرون رويد، پس بيرون برويد ولى بيرون نتوانيد رفت مگر به تسلّط و نيرو.

34- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب ميكنيد.

35- زبانه اى از آتش (خالص از دود) و دودى سياه خالص از آتش بر شما فرستاده شود در نتيجه بيكديگر يارى نتوانيد كرد.

36- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب ميكنيد.

37- پس آن دم آسمان شكافته شود و رنگ آن مانند روغن (زيت) سرخ گردد.

38- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب ميكنيد.

39- پس در آن روز از گناه آدمى و پرى سؤال نشود.

40- پس كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب ميكنيد.

41- گناهكاران به چهره هايشان شناخته ميشوند پس به پيشانيها و قدمها گرفته ميشوند.

42- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب ميكنيد.

43- اين دوزخى است كه آن را گناهكاران تكذيب ميكردند.

44- دوزخيان ميان دوزخ و ميان

آب بغايت گرم گردش ميكنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 90

45- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب ميكنيد.

قرائت آيات: ... ص : 90

اهل كوفه غير عاصم (سيفرغ) با ياء خوانده و ديگران با نون قرائت كرده اند.

ابن كثير (شواظ) بكسر شين خوانده و بقيّه از قراء بضمّه آن خوانده اند، و ابن كثير و اهل بصره به جز يعقوب (و نحاس) به جرّ قرائت كرده، و ديگران برفع خوانده اند.

و در شواذ قتاده و اعمش (سنفرغ) بفتح نون وراء خوانده، و اعرج سيفرغ بفتح ياء وراء قرائت كرده.

و در روايت ابى حاتم از اعمش سيفرغ و در قرائت عيسى ثقفى (سنفرغ) به كسره نون و فتحه راء آمده.

و از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام

«هذه جهنّم التي كنتما بها تكذبان اصلياها فلا تموتان فيها و لا تحييان»

روايت شده است يعنى اينست دوزخى كه شما دو نفر (اوّلى و دوّمى) تكذيب ميكرديد وارد آن شويد و در آن نه مى ميريد و نه زنده خواهيد بود.

دليل آيات: ... ص : 90

ابو على گويد: دليل ياء در سيفرغ اينست كه چون در مقدّم آن فعل غايب بوده در قول خدا (وَ لَهُ الْجَوارِ) و سخن خدا (هُوَ فِي شَأْنٍ) و گفته ميشود فرغ يفرغ و فرغ بفرغ و فراغ در اينجا فراغت از شغل و كار نيست و ليكن تأويل آن قصد است، چنانچه جرير گويد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 91

الآن فقد فرغت الى نمير فهذا حين صرت لهم عذابا

هم اكنون البتّه قصد نمودم كه بسوى نمير بروم، پس اين هنگامى بود كه براى ايشان ناراحتى ايجاد كرده بودم.

شاهد اين بيت (فرغت) كه بمعنى قصدت آمده.

و ابن عامر آيه الثقلان بضم هاء خوانده و دليل آن در پيش گذشت و در شواظ دو لغت شواظ بضمه شين و

شواظ بكسره شين آمده.

ابو عبيده گويد: آن شعله آتشى است كه دود نداشته باشد.

رو به شاعر گويد: ... ص : 91

انّ لهم من حربنا اقياظا و نار حرب تسعر الشواظا

قطعا كه براى ايشان از جنگ ما گرمى بسيار سخت است و آتش جنگ شعله هايى ميافروزد، و نحاس دود است.

جعدى گويد: ... ص : 91

تضي ء كضوء سراج السليط لم يجعل اللَّه فيه نحاسا

روشن ميكند مثل روشنايى چراغ زيتونى كه خدا در آن دود قرار نداده است.

ابو على گويد: هر گاه شواظ شعله اى باشد كه دود در آن نباشد ضعيف شود.

قرائت آنكه (و نحاس) را بجر خوانده است و بر تفسير ابى عبيده نميباشد مگر برفع در نحاس، بنا بر تقدير (و يرسل عليكما شواظ و يرسل عليكما نحاس)- يعنى: يك مرتبه اين را براى شما ميفرستد و يك دفعه ديگرى نحاس را و گاهى هم جايز است از وجه ديگرى بنا بر اينكه تقديرش اين باشد (و يرسل عليكما شواظ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 92

من نار و شي ء من نحاس) ميفرستد بر شما جن و انس شعله اى از آتش و چيزى از دود را پس موصوف را حذف كرده و صفت قائم مقام آن شده مثل قول او كه مى فرمايد:

وَ مِنْ آياتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ «1» و مِنَ الَّذِينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ «2» وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ «3») وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ «4».

از آيات خدا آنست كه بشما برق را نشان ميدهد- و از كسانى كه يهودى شدند كسانى هستند كه سخن خدا را تحريف ميكنند- و بدرستى كه نيستند اهل كتاب مگر آنكه البتّه ايمان ميآورند به پيامبر- و از اهل مدينه كسانى بودند كه بر نفاق سركشى و تمرّد نمودند.

پس در اين چهار آيه

موصوفى كه الّتى يا الذى يا الذين بود حذف شده است پس همين طور در آيه مذكور، پس اگر گفتى اين فاعل است و فاعل حذف نميشود، پس مى گوييم كه بتحقيق آمده است:

فما راعنا الا يسير بشرطة و عهدى به قينا كفشو ... پس ملاحظه ما را نكرد وقتى امير شد و با شرطه و پاسدار حركت ميكرد و حال آنكه خاطرم هست كه در دكان آهنگرى كار ميكرد و در كوره حدّاد ميدميد «5» بنا بر اين حذف در مبتداء آمده در آيه هايى كه تلاوت كردى يا در بعضى

__________________________________________________

1- سوره رعد آيه: 12.

2- سوره نساء آيه: 46.

3- سوره نساء آيه: 159.

4- سوره توبه آيه: 101.

5- مترجم گويد: اين خادم با اينكه مقيّد بودم براى حفظ امانت و عدم تحريف كليه اشعارى را كه مؤلّف براى شاهد مطلبش آورده عينا ثبت و ترجمه آن را بنگارم ولى چون اين بيت جمله آخرش كلمه قبيح و مستهجنى در فارسى بود اكتفاء به ترجمه آن كردم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 93

از آنها و بتحقيق گفتند (تسمع بالمعيدى لا ان تراه) بشنوى معيدى را نه آنكه آن را به بينى، پس هر گاه موصوف حذف شود باقى ماند بعد از آن نحاسى كه آن صفت است براى شي ء محذوف و (من) حذف شده از نحاس براى آنكه در جلو تر در قولش (من نار) ذكر نموده بود، پس حذف آن براى اين نيكوست چنانچه حذف جار از قول ايشان على من تتنزّل انزل خوبست، و چنان كه ابو زيد از قول شاعر آن را انشاد كرده است:

و اصبح من اسماء قيس كقابض

على الماء لا يدرى بما هو قابض

و صبح نمود بر آب از نامهاى قيس مثل قابض كه نميداند بچه چيزى او قابض است و جلوى آب را گرفته است، يعنى بچيزى كه او قابض است بر او پس (عليه) حذف شده براى دلالت كلام پيشين بر آن و چنانچه نزد خليل جار حذف شده در قول (ان لم يجد يوما على من يتكل) «اگر نيابد روزى كسى را كه بر او اعتماد كند» قصد نموده نزد خودش كسى را كه بر او اعتماد و اتكال كند، پس جار حذف شده براى آنكه ذكر آن قبلا جارى شد، پس مجرور شدن (نحاس) بنا بر اين (بمن) مضمره و محذوف است نه باشراك در (من) چنانى كه در قول او (من نار) جارى شد، پس هر گاه مجرور بودن نحاس (بمن) باشد شواظى كه شعله آتش است قسطى از دود نميباشد.

شرح لغات: ... ص : 93

الثقلان: اصل آن از ثقل است و هر چيزى كه براى آن وزن و ارزش باشد پس آن ثقل است، و از اين جهت به تخم شتر مرغ ثقل گفته شده است گويد

فتذكرا ثقلا رثيدا بعد ما القت ذكاء يمينها فى كافر

پس مذاكره كردند تخم شتر مرغى را كه روى هم گذارده بودند بعد از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 94

آنكه انداخت خورشيد بركت خويش را در تاريكى و سياهى شب.

و آدميان و پريان را ثقلين ناميده اند، براى بزرگى خطر ايشان و جلالت مقامشان نسبت به آنچه در روى زمين است از حيوانات و براى سنگينى وزن آنان بسبب تعقّل و تمييز دادن بين حق و باطل، و از آنست

حديث شريف نبوى صلّى اللَّه عليه و آله:

انّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه و عترتى ..

«1» من ميگذارم ميان شما دو چيزى سنگين و گرانقدر كتاب خدا و عترت خودم را.

آن دو را پيامبر «ثقلين» ناميد براى بزرگى شأن و جلالت مقامشان.

و بعضى گفته اند: جن و انس، آدم و پرى را ثقلين گفتند براى سنگينى آنان در روى زمين، زندگان باشند يا مردگان، و از آنست قول خداى عزّ و جل:

(وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها) يعنى بيرون افكند زمين آنچه از مردگان در آن است.

و عرب سيد شجاع را ثقل و وزنه بر روى زمين قرار داد.

خنساء گويد: ... ص : 94

ابعد ابن عمرو من آل الشريد حلّت به الارض اثقالها

آيا بعد از مردن ابن عمرو از خاندان شريد حلال است بزمين وزنه هاى آن، مقصود اينست كه چون ابن عمرو مرد وزنه زمين بمرگ او رفت براى سيادت و بزرگواريش.

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: حديث شريف ثقلين از احاديث متواتره ميان سنّى و شيعه است و علّامه سيد حامد حسين هندى يك جلد از كتاب شريف عبقات- الانوار خود را اختصاص بآن و اسناد عديده آن داده، و علّامه بزرگوار مرعشى نجفى معاصر هم در تعليقات احقاق الحق طرق عديده آن را ياد نموده و يكى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 95

و بعضى گفته اند: مقصود اينست كه مرده هاى زمين زينت بزمين داده از زيور.

الاقطار: جمع قطر و آن كناره ديوار است، ميگويند (طعنه فقطره) او را با نيزه زد، پس بيكى از دو قطرش كه دو پهلو باشد انداخت.

السيماء: مشتق از سوم است و آن بالا بردن قيمت است از مقدارش.

العلامه: بلند ميشود باظهار آن

تا آنكه معرفت بسبب آن واقع و حاصل شود.

الناصيه: موى جلوى سر است، و اصلش بمعناى اتّصال است از قول شاعر (قي تناصيها بلاد قي) يعنى متّصل بآنست پس ناصيه متصل بسر است.

الاقدام: جمع قدم و آن عضويست كه اقدام ميكند صاحب آن براى رفتن به سبب آن بر روى زمين.

الآنى: آنست كه حرارت و گرميش بينهايت و آخرين درجه برسد ماضى آن انى مضارع يأنى و مصدرش انياست.

تفسير آيات: ... ص : 95

چون خداوند سبحان فنا و اعاده را ياد نمود در تعقيب آن ذكرى از بيم دادن و تهديد آورد و فرمود:

(سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ) زجاج گويد: يعنى بزودى قصد ميكنيم حساب شما را اى پريان و آدميان، گويد، و فراغ در لغت برد و قسم است:

1- قصد چيزى كردن، ميگويند (سافرغ لفلان) يعنى بزودى او را قصد

__________________________________________________

(از حوارى و شاگردان ايشان هم بنام حجّة الاسلام حاج شيخ محمّد قوام الدين بشنوه اى هم رساله اى از طريق اهل سنّت درباره آن تأليف كرد كه در مصر به طبع رسيده است. [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 96

ميكنم.

2- فراغت از شغلى و كارى و خداوند عزّ و جل را شغلى و كارى مشغول از شغل ديگر نميكند.

و بعضى گويند: يعنى بزودى عمل ميكنيم عمل كسى كه فارغ است براى كار و عمل، پس آن را خوب انجام ميدهد بدون اينكه كار و عمل ديگرى مزاحم آن باشد.

و بعضى گويند: (سنفرغ لكم من الوعيد) يعنى بزودى فارغ ميشويم از بيم دادن شما بگذشتن روزهايى كه در آن بيم داده ميشديد، پس تشبيه فرمود اين را بكسى كه فارغ و خلاص از چيزى شده و شروع

بكار ديگرى كرده است و شغل و فراغت از صفات اجساميست كه اعراض در آن حلول ميكند و آن را در اين حال مشغول از اضداد ميكند و براى همين واجبست كه آن در صفت خداى تعالى مجاز باشد، و دلالت ميكند بر اينكه مراد از ثقلين پرى و آدمى است قول خداى تعالى:

(يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا) اى گروه پريان و آدميان اگر استطاعت و نيرو داريد كه بگذريد و عبور كنيد، يعنى بيرون رويد براى گريختن و فرار كردن از مرگ.

ميگويند: (نفذ الشي ء من الشي ء) گذشت چيزى از چيزى هر گاه خلاص از او شود مثل تير كه ميگذرد بعد از انداختن و پرتاب كردن آن.

(مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) يعنى اطراف و جوانب آن و مقصود اين است كه آن وقتى كه مرگ شما را ادراك كرد.

(فَانْفُذُوا) يعنى پس بيرون رويد و هرگز توانايى و نيروى آن را نداريد كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 97

از چنگال مرگ فرار كنيد.

(لا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطانٍ) عطاء گويد: بيرون نتوانيد رفت مگر بسلطنت يعنى هر كجا برويد پس آنجا ملك منست و نميتوانيد از تحت حكومت من بيرون رويد «1» و معناى سلطان قوّه و نيرويى است كه به سبب آن مسلّط بر امر شود آن گاه ملك و قدرت و دليل تماما سلطنت است.

و بعضى گويند: لا تنفذون، يعنى بيرون نميرويد مگر بقدرتى از خدا و نيرويى كه بشما عطاء ميكند، به اينكه براى شما مكان ديگرى غير از آسمانها و زمين ايجاد ميكند و براى شما قدرتى قرار ميدهد كه بسوى

آن بشتابيد، پس خداوند سبحان توضيح داد كه ايشان در زندان و حبس خدايند و اينكه او بر ايشان مقتدر و نيرومند است كه از او فوت نميشود و اين را دليل بر توحيد و قدرت خود قرار داد، و زجرى براى ايشان از معصيت و مخالفت او.

__________________________________________________

(1)- اهل هيئت و بعضى از فلاسفه قديم ميگفتند كه آسمانها قابل خرق و التيام نيست و ابدا چيزى در آن نفوذ نميكند و از آن چيزى بيرون نمى آيد و اين ستارگان چون فانوس بآن كوبيده شده ولى اسلام و قرآن اعتقاد و مقالات آنان را رد كرد، و اين آيه يكى از آنهاست كه ميگويد:

اگر قدرت و نيرو داريد اين كار را انجام دهيد يعنى مسافرتى بكيهان كنيد، ولى البتّه اين سفر وسائل لازم دارد، قدرت ما فوق الطبيعه ميخواهد آن سلطنت و نيرو را تهيّه آن گاه چون حضرت محمد پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله در مدّت كوتاهى از ما وراء عالم در آورده و قدم بر جهان بالا و پا بر سر منظومه شمسى گذارده و از سدره عبور و به مقام قاب قوسين او ادنى رسيد.

«مترجم»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 98

ابن عبّاس (حبر و مفسر است) گويد: مقصود در آيه (إِنِ اسْتَطَعْتُمْ) اين است كه اگر قدرت داريد كه بدانيد در آسمانها و زمين چيست پس بدانيد، و اينكه اين براى شما امكان ندارد (لا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطانٍ) يعنى نميدانيد آن را مگر بوسيله حجّت خدا و بيان او.

زجاج گويد: لا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطانٍ، يعنى وقتى كه مشاهده كرديد حجّت خدا و سلطنت او را كه

دلالت بر توحيد و يكتايى او ميكند.

(فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) يعنى: بكدام يك از نعمتهاى او تكذيب مى كنيد آيا باخبار او از حيرانى و سرگردانى خودتان كه چاره اى براى آن كنيد بعمل كردن بطاعات او و دورى از معصيت او يا بخبر دادن او از عجز شما كه شما نميتوانيد بيرون رويد مگر به حجّتى و دليلى تا آماده كنيد آن را براى آن روز.

(يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ) ميفرستد براى شما شعله اى از آتش و آن شعله سبزيست كه از آتش جدا ميشود.

(وَ نُحاسٌ) مجاهد و ابن عباس و سفيان و قتاده گويند: و آن مس گداخته و آب شده براى عذابست.

سعيد بن جبير و ابن عباس در روايت ديگرى گويند: آن دود است.

ابن مسعود و ضحاك گويند: آن چرك و خونست كه از دوزخيان بيرون مى آيد، و معنا اينست كه شما بيرون نميرويد و اگر ممكن بود كه نفوذ نمائيد و قدرت بر آن داشتيد هر آينه بر شما عذابى از آتش سوزنده ارسال نميشد.

و برخى گفته اند: معنايش اينست كه روز قيامت اين مطلب گفته ميشود:

(يُرْسَلُ عَلَيْكُما) يعنى ميفرستد بر كسى كه از شما مشرك شود و در خبر آمده- احاطه بر مخلوقات بسبب فرشتگان و بزبانه اى از آتش سپس فرياد ميكنند اى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 99

گروه جن و انس اگر قدرت و توانايى داريد كه بيرون رويد تا قول او (يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ) ميفرستد بر شما شعله اى از آتش.

و مسعدة بن صدقه از كليب روايت كرده كه ما خدمت حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام بوديم پس

شروع نمود بحديث گفتن براى ما و فرمود هر گاه روز قيامت شود خداوند تمام بندگان را در يك زمين جمع كند و اين چنانست كه بآسمان دنيا وحى فرمايد كه هر كس در تو است پائين فرست پس اهل آسمان دنيا دو برابر آنچه در زمين است از پريان و آدميان و فرشتگان فرود آيند، سپس اهل آسمان دوّم دو برابر همه آنها فرود آيند پس پيوسته اهل آسمانها يكى بعد از ديگرى بزير آيند تا اينكه اهل هفت آسمان همگى هبوط نمايند، پس پريان و آدميان در ميان هفت فوج و حجاب از فرشتگان قرار ميگيرند، سپس منادى ندا ميكند اى گروه جنّ و انس اگر قدرت و نيرو داريد فرار كنيد، پس نگاه ميكنند كه ناگاه هفت فوج از فرشتگان ايشان را محاصره ميكنند و قول او (فَلا تَنْتَصِرانِ) يعنى پس قدرت و توانايى ندارند بر دفع اين بلا از شما و از غير شما و بنا بر اين پس فايده آيه اينست كه عجز جنّ و انس از فرار كردن از كيفر اعمالشان مثل عجز ايشانست از نفوذ و بيرون رفتن از ديوارهاى آسمان و زمين و در اين يأس و نااميدى از رفع مجازات است كه بهيچ وجهى از وجوه ممكن نيست.

(فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) يعنى بخبر دادن او شما را از اين حالت تا اينكه نگهدارى كنيد از آن يا بغير آن از نعمتها، پس دليل نعمت بودن، در ارسال شعله اى از آتش و دود بر پريان و آدميان اينست كه در آن براى ايشان زجر و منع است در دار دنيا از انجام دادن فعل قبيح و

زشت و اين خود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 100

نعمت بزرگ و فراوانى است.

(فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ) پس وقتى كه آسمان شكافت يعنى روز قيامت هر گاه آسمان پاره پاره شد و بعضى از آن از بعضى جدا شد.

(فَكانَتْ وَرْدَةً) يعنى پس سرخ ميگردد مثل رنگ اسب سفيدى كه به سرخى و يا زردى متمايل باشد، پس در زمستان سرخ و در بهار زرد و در سرماى سخت كبود ميشود. منزّه است خالق آن و گرداننده آن كه بهر طورى كه ميخواهد ميگرداند (و ورده) مفرد ورد است، پس تشبيه فرمود آسمان را در روز قيامت در اختلاف رنگهايش بگل.

و بعضى گويند: اراده كرده بآن گل گياهان را كه آن سرخ است و- مختلف ميشود رنگهاى آن و لكن بيشتر در رنگهاى آن سرخى است، پس آسمان در سرخى مثل گل ميشود سپس جارى ميگردد.

(كَالدِّهانِ) و آن جمع دهن «روغن» است در موقع پايان كار، و انتهاى مدّت.

حسن گويد: آن مثل روغنهايى ماند كه بعضى را بر بعض ديگر ميريزند برنگهاى مختلف.

فراء گويد: تشبيه فرمود رنگ برنگ شدن آسمان را به رنگ برنگ شدن اسبى از اسبها و تشبيه فرمود گل را در اختلاف رنگهايش بروغن زيت و رنگهاى مختلفش و اين قول مجاهد و ضحاك و قتاده است.

كلبى گويد: دهان جلد سرخ است و جمع آن ادهنة است.

عطاء بن رياح گويد: دهان لرد روغن زيتونست كه رنگ برنگ ميشود (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) توجّه نمود نعمت بودن شكافتن آسمان را تا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 101

اينكه تقرير و بيان شود چون كه در

اخبار بآن زجر و منع و تهديد و بيم دادن در دار دنياست از ارتكاب بگناه و ترك طاعت خدا.

(فَيَوْمَئِذٍ) يعنى روز قيامت (لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ) يعنى:

گناهكارى را از گناهش در اين مكان نمى پرسند براى آنكه او را چنان غفلتى حاصل ميشود كه عقول بر آن حيران ميماند هر چند كه پرسش در غير اين وقت واقع ميشود بدلالت قول خدا (وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ) و تقدير آيه چنين است (فيومئذ لا يسأل انس عن ذنبه و لا جان عن ذنبه) پس در اين روز انسانى از گناهش سؤال نميشود و نيز جنّى از گناهش پرسش نميشود.

و بعضى گويند: پس در اين روز از گناه انس و جنّى سؤال نميشود يعنى سؤال استفهامى نميشود تا اينكه معلوم شود و گناهكار بوسيله پرسش شناخته شود، براى آنكه خداوند تعالى تمام اعمال را احصاء نموده و بر بندگانش حفظ كرده و البتّه ميپرسند سؤال توبيخ كردن و سرزنش نمودن براى محاسبه است.

و بعضى گفته اند: كه اهل بهشت زيبا صورت و اهل جهنّم روسياهند پس سؤال نميشود كه شما از كدام حزب و گروه هستيد، زيرا از چهره و صورتشان- نمايان است، و ليكن از اعمالشان سؤال ميشود، سؤال كوبيدن و ملامت كردن و از حضرت رضا عليه السلام روايت شده كه فرمودند: در آن روز از گناه شما جنّ و انس نمى پرسند و معنا اينست كه كسى كه معتقد بحق و ولايت اهل بيت و امامت امامان معصوم عليهم السلام است و گناهى مرتكب شده و در دنيا توبه نكرده در برزخ عذاب ميشود و روز قيامت از قبرش بيرون ميآيد

در حالى كه بر او گناهى نيست تا از او سؤال شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 102

(يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ) حسن و قتاده گويند: يعنى شناخته مى شوند گناهكاران بعلامتشان و آن سياهى چهره ها و كبودى چشمانست.

و بعضى گفته اند: به نشانه هاى ذلّت و خوارى و زيانكارى.

(فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصِي وَ الْأَقْدامِ) حسن و قتاده گويند: پس زبانيه و شعله آتش دوزخ ميگيرد ايشان را پس جمع ميكند پيشانيهاى و قدمهاى ايشان را به وسيله غل و زنجير، سپس كشيده ميشوند بسوى آتش و افكنده ميشوند در آن.

و بعضى گويند: زبانيه و شعله آتش پيشانيها و پاهاى ايشان را ميگيرد و بسوى آتش ميراند و خدا داناتر است (و اللَّه اعلم).

(هذِهِ جَهَنَّمُ) يعنى و گفته ميشود بايشان اين است دوزخ.

(الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ) چنانى كه گناهكاران آن را تكذيب مى كردند در دار دنيا، خداوند تعالى آن را اظهار كرد و نشان داد تا شكها بر طرف شود، پس داخل آن شويد.

و ممكنست كه چون خداوند سبحان خبر داد كه گرفته ميشوند به پيشانى و قدمهايشان به پيامبر (ص) فرموده باشد اينست دوزخ چنانى كه گنهكاران از خويشانت تكذيب آن ميكردند، و بزودى وارد آن ميشود، پس سرنوشت و پايان كارشان بر تو موهون و سهل باشد.

(يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ) قتاده گويد: يعنى يك مرتبه بين دوزخ گردنش ميكنند و يك مرتبه بين حميم و جحيم آتش و حميم شراب دوزخيان است.

ابن عبّاس گويد: يعنى ايشان گاهى بآتش عذاب ميشوند و گاهى به شراب حميم كه بر ايشان ريخته ميشود، و هرگز بر ايشان از عذاب فرج و

خلاصى نخواهد بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 103

و الآنى: حرارت و آتشى است كه درجه آن بنهايت رسيده.

و بعضى گفته اند: آن بمعناى حاضر است.

(فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) و دليل نعمت بودن در اين آنست كه تذكّر بفعل عقاب و انذار بآن از بزرگترين نعمتهاست، براى آنكه در اين زجر و منع است از آنچه كه مستحق عذاب ميشود بسبب آن و تشويق و ترغيب بر كارهائيست كه بوسيله آن مستحق ثواب ميشوند

. قول خداى تعالى:

[سوره الرحمن (55): آيات 46 تا 61] ... ص : 103

اشاره

وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ (46) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (47) ذَواتا أَفْنانٍ (48) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (49) فِيهِما عَيْنانِ تَجْرِيانِ (50)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (51) فِيهِما مِنْ كُلِّ فاكِهَةٍ زَوْجانِ (52) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (53) مُتَّكِئِينَ عَلى فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دانٍ (54) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (55)

فِيهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ (56) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (57) كَأَنَّهُنَّ الْياقُوتُ وَ الْمَرْجانُ (58) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (59) هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسانُ (60)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (61)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 104

ترجمه آيات: ... ص : 104

46- و براى كسى كه از مقام پروردگار خود بترسد دو باغست.

47- پس كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب ميكنيد.

48- (آن دو بوستان) داراى درختها يا شاخه ها ميباشند.

49- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب ميكنيد.

50- در اين دو بوستان دو چشمه جريان دارد.

51- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب ميكنيد.

52- در اين دو باغ از هر نوع ميوه دو صنف باشد.

53- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب ميكنيد.

54- بر فرشهايى كه آسترهاى آن از ديباست، تكيه خواهند كرد و ميوه دو بوستان بزمين نزديكست.

55- پس بكدامين نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد.

56- در آن كوتاه چشمانى باشند كه قبل از شوهرانشان آدمى و پرى با آنان نياميخته است.

57- پس كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب ميكنيد.

58- گوئيا آنان (در سرخى) چون ياقوت (و در سفيدى بشره) چون مرواريدند.

59- پس كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب ميكنيد.

60- آيا جز نيكى پاداش نيكوكارى هست.

61- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب ميكنيد.

ترجمه

مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 105

قرائت آيات: ... ص : 105

كسايى تنها لم يطمسهنّ بكسره ميم در يكى از آن دو بضمّه ميم در ديگرى خوانده و ديگران از قراء در هر دو كلمه بكسره ميم خوانده اند.

دليل: ... ص : 105

ابو على گويد: يطمث و يطمث دو لغت است.

ابو عبيده گويد: لم يطمثهنّ يعنى لم يمسهن، ميگويند: ما طمث هذا البعير حبل قط هرگز اين شتر را ريسمانى نكرده.

رو به شاعر گويد

: (كالبيض بهن طامث)

مثل تخمى كه لمس كننده اى آن را مس نكرده و دست نزد.

لغات آيات: ... ص : 105

الافنان: جمع فنن و آن شاخه تازه برگ است، و از آنست قول ايشان هذا فن آخر، يعنى اين نوع ديگر است و ممكنست جمع فن باشد.

الاتكاء: تكيه كردن براى كرامت و بزرگوارى و مناعت و پشتى آنست كه در محافل سلاطين و بزرگان براى اشخاص گذارده ميشود جهت احترام و بزرگ داشت و آن از «و كان السقاء» مشتق است هر گاه مشك آب را محكم ببندند و از آن است قول ايشان

(العين وكاء الستة)

. الفرش: جمع فراش و آن چيزيست كه گسترده و براى خوابيدن بر آن آماده ميشود (و در فارسى بآن رختخواب ميگويند).

البطائن: جمع بطانه و آن باطن و آستر رويه است.

الجنى: ميوه ايست كه بر درخت رسيده و شايسته چيدن باشد و از آن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 106

است گفته عمرو بن عدى:

هذا جناى و خياره فيه اذ كلّ جان يده الى فيه

اين جنايت خود منست و اختيار آن هم در دست خودم زيرا كه هر جانى انگشتش بدهان خود اوست «1» و حضرت على عليه السلام باين شعر تمثّل جسته است و اصل طمث خون است ميگويند: طمث المرأة هر گاه حيض ببيند، طمث هر گاه بسبب ازاله بكارت خون ببيند، و بعير لم يطمث، شترى كه ريسمانى و يا باربندى آن را مس

نكرده است، فرزدق گويد:

دفعن الى لم يطمثن قبلى و هنّ اصحّ من بيض النعامى

براى من كنيزانى آوردند باكره كه قبل از من هيچكس با آنها آميزش نكرده بود و فروج آنها سالم تر بود از تخم شتر مرغ.

شاهد اين بيت (لم يطمثن) است كه بمعناى مس و لمس آمده است.

اعراب آيات: ... ص : 106

(متكئين) حال است از مجرور بلام يعنى (لهم جنتان) در اين حالت كه تكيه زده اند و ما بين قول او (جنتان) تا قول او (متكئين) صفاتست براى جنتين.

بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ، مبتداء و خبر است در موضع جر و صفت است براى

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: در شعر فارسى هم آمده:

زدست ديگرى هرگز ننالم خودم كردم كه لعنت بر خودم باد.

سعدى شيرازى هم گويد:

همه از دست غير مى نالند سعدى از دست خويشتن فرياد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 107

فرش، و قول او (وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دانٍ) اعتراض است، و قول او (فِيهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ) صفت ديگريست براى فرش، و قول او (كَأَنَّهُنَّ الْياقُوتُ وَ الْمَرْجانُ) حال است براى قاصرات الطرف، يعنى: آن حوريّه ها شباهت بياقوت و مرجان دارند.

و قول او «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ» جمله معترضه بين معطوف و معطوف عليه است، و تقدير آن اينست: و لهم من دونهما جنتان، و براى ايشان از نزديكترين آن دو بوستان دو باغ ديگريست.

تفسير آيات: ... ص : 107

آن گاه خداوند سبحان در دنباله وعيد و بيمى كه داده بود وعده و بشارت داده و گفت:

(وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ) يعنى: مقام خودش را در بين دو دست خداى خويش براى حساب ببيند و بترسد، پس ترك گناه و شهوت كند.

مجاهد گويد: و او كسى است كه اهتمام بگناه ميكند پس خداى تعالى را متذكّر شده آن را ترك ميكند.

و بعضى گويند: اين خوف براى كسيست كه خدا را مراقبت كند در پنهانى و آشكارا، پس حرامى براى او پيش آيد آن را ترك كند از ترس خدا، و آنچه خير عارض او

بشود آن را عمل كند و كار خود را براى خدا انجام دهد كه هيچ كس مطّلع نباشد.

حضرت صادق عليه السلام فرمود: كسى كه بداند كه خداى تعالى او را مى بيند و سخن او را ميشنود از خوب و بد، پس مانع او شود اين معرفت از اعمال قبيحه پس براى اوست (جَنَّتانِ). مقاتل گويد: يعنى جنّت عدن و جنّت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 108

نعيم.

و بعضى گويند: دو بستان از باغهاى بهشتى است كه يكى داخل قصر و ديگرى خارج قصر است، آن چنان كه انسان در دنيا ميخواهد.

جبائى گويد: يكى از دو بهشت منزل او و ديگرى منزل همسران و خدمت اوست.

و بعضى گويند: باغى از طلا و بستانى از نقره است، سپس توصيف دو بستان را نموده و فرمود:

(ذَواتا أَفْنانٍ) ابن عبّاس گويد: يعنى صاحب انواع و رنگهايى از نعمتها است.

ضحاك گويد: صاحب الوانى از ميوه جات.

اخفش و جبائى و مجاهد گويند: صاحب غصن ها يعنى صاحب درختها براى آنكه اغصان و شاخه ها نميشود مگر از درخت، پس بزيادى شاخه ها دلالت ميكند بر بسيارى درختها و بكثرت درختان دلالت ميكند بر تمام حالها و فراوانى ميوه جات براى آنكه باغ كامل ميشود بدرختهاى زياد و درختان نيكو و زيبا نمى شود مگر به بسيارى شاخه ها.

(فِيهِما عَيْنانِ تَجْرِيانِ) يعنى در آن دو باغ دو چشمه از آب در ميان درختها جريان دارد.

حسن گويد: آن دو چشمه يكى سلسبيل است و ديگرى نهر تسنيم.

عطيّه عوفى «1» گويد: يكى از آن دو چشمه از آب صاف و گواراى بدون

__________________________________________________

(1)- عطيه كوفى از بزرگان صحابه و تابعين است كه هم درك صحبت

پيامبر (ص) را كرده و هم با صحابه آن حضرت معاصر بوده و او همانست كه رفيق و مصاحب جابر بن عبد اللَّه انصارى در زيارت اربعين سيّد الشهداء (ع) بوده است. «مترجم»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 109

تغيير و ديگرى از خمر لذّت بخشى براى آشامندگان است.

(فِيهِما مِنْ كُلِّ فاكِهَةٍ زَوْجانِ) يعنى در اين دو باغ از هر ميوه دو نوع و دو قسم مماثل هم مثل هر نر و ماده است، پس براى همين آنها را زوجين و جفت ناميد و اين مثل انگور تازه و مويز و انجير تازه و خشك و همين طور ساير انواع ميوه ها كه خشكش دست كم از تازه اش در خاصيّت و خوبى نيست.

و بعضى گويند: يعنى در آن دو باغ از هر نوع ميوه دو قسم موجود است، يك قسم معروف و قسم ديگرى از مثل آن ولى غريب كه در دنيا آن را نديده و نشناخته ايد.

(مُتَّكِئِينَ) حال است براى (من) كه در قول خدا (وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ) يعنى مانند پادشاهان تكيه بر اريكه و پشتى داده اند.

(عَلى فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ) يعنى از ديباج كلفت و ضخيم و آستر آن را ياد كرد ولى رويه آن را ياد ننمود، براى آنكه آستر دلالت دارد بر اينكه براى آن رويه است، و آسترى غير از رويه است، پس بطانه نشانگر اينست كه رويه بالاى استبرق و آستريست.

و بعضى گفته اند: كه رويه ها از ديباج و حرير نازك است و آسترى از- استبرق.

و بعضى گويند: كه استبرق حرير چينى است كه نه خيلى ضخيم است و نه خيلى نازك.

و از ابن مسعود

روايت شده كه ميگفت: اين آستريست پس چه گمان ميكنيد برويه آنها.

و بسعيد بن جبير گفته شد: آستر آن رختخوابها از استبرق و حرير است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 110

پس رويه آنها چيست؟

گفت: اين آنست كه خداى تعالى فرموده است (فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ) پس هيچ كسى نميداند چه چيزهايى براى ايشان ذخيره و پنهان شده از روشنى چشمها.

(وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دانٍ) جنى ميوه چيده شده است.

ابن عبّاس گويد: يعنى درخت بهشتى شاخه اش پائين و نزديك ميشود تا ولىّ خدا آن را بچيند چه ايستاده باشد و چه نشسته.

مجاهد گويد: ميوه جات دو باغ بهشتى نزديك بدهان صاحبانش ميباشد پس همانطور كه تكيه داده اند ميل ميكنند و ميخورند و هر گاه خوابيدند باز ميوه ها نزديك دهانشان ميآيد، پس خوابيده ميخورند نه دستشان بآنها ميخورد و نه چنگالى لازم دارند كه ميوه را با آن بردارند.

(فِيهِنَّ) يعنى در روى فرشهايى كه ياد نمود و ممكنست كه بهشتها، قصد شود براى آنكه حوريّه ها معلومند كه در بهشتند هر چند كه ياد نشده باشد.

(قاصِراتُ الطَّرْفِ) قتاده گويد: چشمهاى خود را فقط بر همسرانشان دوخته و غير آنها را نمينگرند.

ابو ذر رضى اللَّه عنه گويد: آنها بشوهرهايشان ميگويند، قسم به عزّت پروردگارم چيزى را در بهشت قشنگ تر و زيباتر از تو نمى بينم. فالحمد للَّه الذى جعلنى زوجك و جعلك زوجى، پس سپاس خدايى را كه مرا همسر و جفت تو قرار داد و تو را نيز همسر و شوهر من گردانيد.

و الطرف: پلك و مژه چشم است براى آنكه طرف و درب چشم است گاهى مى بندد و

گاهى باز ميكند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 111

(لَمْ يَطْمِثْهُنَّ) يعنى كسى آميزش با آنها نكرده كه ازاله بكارت از آنها كند و افتضاض، آميزش و دخول و ازاله بكارت است بجارى كردن خون بكارت و دخترى و مقصود اينست كه كسى با آنها نخوابيده و دخول بايشان نكرده است (إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ) قبل از آنها نه آدمى با آنها آميزش كرده و نه، پريانى، پس آنها بكرند براى آنكه در بهشت خلق شده اند، پس بنا بر اين قول اين گروه از حوراء بهشتند.

شعبى و كلبى گويند: آنها از زنان و بانوان دنيوى هستند كه از روزى كه در آن عالم خلق شده اند آفريده اى با آنها آميزش نكرده و بآنها دست نزده يعنى: در آن عالمى كه بوجود آمده اند نه آدمى با آن آميزش كرده و نه جنّى.

زجاج گويد: و اين آيه دلالت ميكند بر اينكه جنّى هم آميزش ميكند چنان چه آدمى مجامعت و آميزش ميكند.

و ضمرة بن حبيب گويد: و در آن دلالت است بر اينكه براى جنّ و پرى هم ثواب و همسرانى است از حور، پس حورهاى انسى براى آدميان، و حورهاى جنّى هم براى جنّيان.

بلخى گويد: مقصود اينست كه آنچه خدا بمؤمنين آدميان ميبخشد، از حوريه هايى كه قبلا انسانى با آن آميزش نكرده و دست بر آنها نزده ميبخشد به مؤمنين جنيان از حوريّه هايى كه هيچ جنّى قبلا با آنها تماس نگرفته است.

(كَأَنَّهُنَّ الْياقُوتُ وَ الْمَرْجانُ) حسن و قتاده گويند: آن حوريه بر صفاء ياقوت و سفيدى مرجان و مرواريدند.

و حسن گويد: مرجان مرواريدهاى ريز بسيار سفيدند.

و در حديث ابن مسعود آمده

كه زنان بهشتى مچ ساق پايشان از زير

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 112

هفتاد حلّه حرير ديده ميشود چنانچه ريسمان از پشت ياقوت ديده ميشود.

(هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ) يعنى نيست پاداش كسى كه در دنيا كار خوب و احسانى كرده مگر آنكه در آخرت باو احسان شود.

ابن عباس گويد: آيا پاداش كسى كه لا اله الّا اللَّه گويد و بآنچه پيامبر اسلام حضرت محمد (ص) آورده عمل كند جز بهشت است، و از طريق انس بن مالك- روايت شده كه گفت: پيغمبر خدا (ص) اين آيه را قرائت نمود و فرمود: آيا مى دانيد كه پروردگارتان چه ميگويد) گفتند خدا و پيامبر او دانا هستند فرمود:

پروردگار شما ميگويد آيا پاداش كسى كه ما بر او نعمت داده ايم بتوحيد و شناخت يكتايى خدا جز بهشت است.

و بعضى گويند: يعنى آيا پاداش كسى كه بر شما نيكى مى كند به اين نعمتها جز اينست كه شما هم خوب بجا آوريد شكر و بندگى او را.

و عياشى باسنادش از حسن بن سعيد از عثمان بن عيسى از على بن سالم روايت كرده كه گفت: شنيدم از حضرت صادق عليه السلام كه ميفرمود:

آيه اى در كتاب خدا محكم و مسجّل است، گفتم آن كدام است؟

فرمود: قول خداى تعالى (هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ) جارى شده در كافر و مؤمن و نيكوكار و تبهكار و كسى كه كار و خدمت خوبى باو شود بر اوست كه تلافى كند باو و تلافى و جبران اين نيست كه آنچه او كرده اين بكند تا آنكه فزونى و برترى يابد، پس اگر كردى چنان كه او كرد برترى و فضيلت

براى اوست، كه او اوّل شروع كرده است

. قول خداى تعالى:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 113

[سوره الرحمن (55): آيات 62 تا 78] ... ص : 113

اشاره

وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ (62) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (63) مُدْهامَّتانِ (64) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (65) فِيهِما عَيْنانِ نَضَّاخَتانِ (66)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (67) فِيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ (68) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (69) فِيهِنَّ خَيْراتٌ حِسانٌ (70) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (71)

حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ (72) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (73) لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ (74) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (75) مُتَّكِئِينَ عَلى رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَ عَبْقَرِيٍّ حِسانٍ (76)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (77) تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ (78)

ترجمه آيات: ... ص : 113

62- و فروتر از آن دو بوستان و دو باغ ديگر است.

63- پس بكدام يك از نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد.

64- دو بهشت سبز، از بسيارى سبزى سيه فام است.

65- پس بكدامين نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 114

66- در اين دو باغ دو چشمه جوشنده است.

67- پس بكدام يك از نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد.

68- در اين دو باغ ميوه بسيار خرما و انار است.

69- پس بكدام يك از نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد.

70- در اين (چهار) بوستان زنانى نيكو اخلاق خوشرويان باشند.

71- پس بكدام يك از نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد.

72- (در آن باغها) حوران پنهان شده در خيمه ها هستند.

73- پس بكدام يك از نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد.

74- پيش از بهشتيان آدمى و پرى با ايشان نياميخته است.

75- پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب ميكنيد.

76- بر فرشها و بالشهاى سبز و بر بساطهاى گرانمايه و زيبا تكيه ميكنند 77- پس بكدامين نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد.

78- نام پروردگار تو كه داراى جلالت و كرامت بزرگ است.

قرائت: ... ص : 114

ابن عامر ذو الجلال برفع خوانده، و باقى بجر خوانده اند و در شواذ قرائت پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله مجدرى و مالك بن دينار و امين محيص، و حسن و زهير قرطبى (على رفارف خضر و عباقرى حسان) و در قرائت اعرج (خضر) بضمه خ و ض آمده است.

دليل اين قراآت: ... ص : 114

ابو على گويد: كسى كه ذى الجلال خوانده پس جر داده و آن را صفت براى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 115

ربّك قرار داده و پنداشته اند كه ابن مسعود (وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ) با ياء در هر دو آيه، آيه مذكور و آيه 27 قرائت كرده است.

اصمعى گويد: ذو الجلال گفته نميشود مگر درباره خداى تعالى، پس اين تقويت ميكند خبر را مگر آنكه ذو الجلال گاهى در غير خدا آمده است، شاعر گويد:

فلا ذا جلال هبنه لجلاله و لا ذا ضياع هنّ يتركن للفقر

پس نه صاحب جلال و مقام است كه براى شأن او ببخشد او را و نه صاحب ملك است كه آن را براى روز تنگدستى بگذارد، و كسى كه رفع داده آن را بنا بر اسم بودن اجراء كرده است.

ابن جنّى گويد: قطرب عباقرى بكسره قاف غير مصروف روايت كرده و ما آن را از ابى حاتم روايت كرديم عباقرى بفتح قاف نيز بدون صرف.

ابو حاتم گويد: اشتباه نشود مگر اينكه عباقر بفتح قاف موافق است بر لحنى كه عرب بآن تكلّم ميكند، گويد و اگر عباقرى بكسر قاف گويند و صرف كنند هر آينه بكلام عرب شبيه تر است مثل نسبت بمداين كه مداينى گفته ميشود.

سعيد بن جبير گويد: و رفارف

باغهاى بهشت است، و عبقر مكانيست.

امراء القيس گويد:

كانّ صليل المرو حين تشدّه صليل زنوف ينتقدن بعبقرا

گوئيا در تند دويدن اسب من و سم او كه بر زمين و سنگ ميخورد و صدا مى كند مثل صداى پولهاى نقره است كه در قريه عبقر در دست صرّافها صدا ميكند و زهير گويد:

بخيل عليها جنة عبقريّة جديرون يوما ان ينالوا و يستعلوا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 116

باسبهايى كه بر آنها گروهى از جنّيان عبقر سوار ميشدند شايسته و سزاوار بودند كه روزى برسند و پيروز شوند.

امّا صرف نشدن عباقرى در قاعده و قياس صرفى شاذ و اندك است و كم بودن آن در قياس با استمرار آن در استعمال مستنكر و قبيح نيست، چنانچه از جماعتى از صرفيّين آمده كه (استحوذ عليهم الشيطان) در قياس صرفى شاذ و در استعمال شايع است، و براى ما نيست كه قرائت پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله را مگر آنكه تلقّى بقبول و پذيرفتن كنيم و امّا خضر بضمه ضاد پس اندك است و آن از مواضع شعر است، چنانچه طرفه گويد: (و راد او شقر).

لغات آيات: ... ص : 116

الدمعه: سياهى و ادهام زراعت است هر گاه سياهى بر آن غالب شود و از آنست دهماء و تصغير آن دهيماء است براى داهيه و مصيبت دهيماء- ناميده شده براى تاريكى و ظلمت آن.

و الدهماء: ديك سياه است.

النضخ: بخاء معجمه بيشتر از نضح بحاء غير معجمه است براى اينكه نضح ترشّح است، و بخاء مثل بزل سوراخى است كه از آن آب ميجوشد.

النضاخه: فواره است كه آب از آن بطرف بالا فوران و جستن ميكند.

الرمّان: مشتق

از رمّ يرمّ رمّا است براى آنكه از شأن آن اينست كه دل را نرم ميكند بسبب جلا دادن دل.

الخيرات: جمع خيره است و الرجل خير مرد خوب است، و الرجال خيار و اخيار مردان خوب و نيكانند.

و لقد طعنت مجامع الرّبلان ربلان هند خيره الملكات

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 117

و هر آينه حقيقة من با نيزه ام زدم محل اجتماع گوشت رانش را، ران هند بهترين محبوبه خودم راه و قصدش از طعن در اين بيت مجامعت و آميزش او با محبوبه اش بوده است.

زجاج گويد: اصل خيرات خيّرات مشدّده بوده، پس مخفّف شده و خيام جمع خيمه است و آن خانه اى از پارچه كرباسى و برزنتى و غيره كه بر عمود و تيرك و ميخها در صحراها و بيابانها استوار ميسازند.

و رفرف باغهاى بهشتى است از باب قول ايشان (رفّ البنات يرف) يعنى گياهان سبز و تازه گرديده.

و بعضى گفته اند: رفرف مجالس است.

و بعضى گفته اند: بالشها و پشتى هاست و هر جامه پهن و عريضى نزد عرب رفرف است.

ابن مقبل گويد:

و انّا لنزالون تغشى نعالنا سواقط من اصناف ريط و رفرف

و اما البتّه منزل كننده هستيم تا آنكه استراحت كنيزان ما بر افتاده هاى از اقسام جامه هاى نازك و پهن.

و عبقرى: بجامه هاى نازك و بالشهاى مخملى خال دار گويند و آن اسم جنس و مفردش عبقريّه است.

ابو عبيده گويد: هر چيزى از فرش را عبقرى گويند و هر چيزى كه مبالغه در خوبى آن شود منسوب به عبقر ميشود و آن شهريست كه در آن بساط و غير آن، نقّاشى و رنگ آميزى ميشود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن،

ج 24، ص: 118

تفسير آيات: ... ص : 118
اشاره

سپس خداوند سبحان فرمود:

(وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ) يعنى: و پائين تر از آن دو بهشتى كه ياد كرديم براى كسانى است كه از مقام و بزرگى خدا بترسند دو بهشت ديگر است، غير از دو بهشت اوّل پس آن دو باغ بقصرش نزديكتر است، و مجالس او در قصر اوست، تا آنكه سرور و خوشحالى او بسبب انتقال از باغى به باغ ديگر دوبله و دو برابر گردد، بنا بر آنچه كه از طبيعت بشرى شناخته شده از شهوت و ميل بمثل آن معانى و معناى (دون) در اينجا مكان نزديك از چيز است نسبت بغير آن از چيزهايى كه نيست براى آن مثل نزديكى آن و آن ظرف مكانست و البتّه منتقل شدن از بستانى به بستان ديگر نافع تر و سودمندتر است، براى آنكه از ملالت و خسته شدنى كه سرشت و طبيعت بشر بر آنست دورتر است.

و بعضى گفته اند: كه مقصود اينست كه آن دو بستان در فضيلت از دو باغ اوّل كمتر است و از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده كه فرمود: دو باغ ظرفها و ساير آنچه در آنست از نقره است، و دو باغ تمام ظروف و متعلّقاتش از طلا است.

و عياشى باسنادش از ابى بصير از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه گفت: بآن حضرت عرض كردم فداى شما شوم بمن خبر دهيد از مرد مؤمنى كه براى او زن مؤمنه است و داخل بهشت ميشوند، آيا با يكديگر ازدواج ميكنند؟

پس آن حضرت فرمود: اى ابو محمد بدرستى كه خداوند حاكم عادل است اگر آن مرد بالاتر از آن زن باشد او

را مخير كند، پس اگر خواست كه آن زن از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 119

همسران بهشتى او باشد خواهد بود و نيز اگر آن زن افضل از آن مرد باشد او را مختار سازند، پس اگر دلش خواست آن مرد همسر بهشتى او خواهد بود.

گويد: و حضرت صادق عليه السلام فرمود: نگوئيد البتّه كه بهشت يكيست زيرا كه خداوند ميفرمايد: (وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ) و نگوئيد البتّه يك درجه است، براى آنكه خداوند ميفرمايد: (درجات بعضها فوق بعض) «1» البتّه مردم باعمال خودشان برترى بر يكديگر دارند.

ابو بصير گويد: عرض كردم بآن حضرت كه دو نفر مؤمن با هم وارد بهشت ميشوند پس يكى از آن دو نفر مقامش بالاتر از ديگرى است، پس ميخواهد كه دوستش را ملاقات كند آيا ميتواند؟

فرمود: كسى كه بالاتر است ميتواند كه بدرجه پائين آيد و رفيقش را ديدار كند، و اما كسى كه در رتبه و درجه پائين تر است نميتواند به بالا رود و دوستش را زيارت كند، براى آنكه او باين مقام نميرسد، و لكن هر گاه دوست داشتند و خواستند همديگر را به بينند ملاقات ميكنند به سهولت و آسانى.

و از علاء بن سيابه از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: گفتم بآن حضرت كه مردم (يعنى اهل سنّت) تعجّب ميكنند از ما وقتى مى گوييم عدّه اى از جهنّم و دوزخ بيرون آمده و به بهشت ميروند پس ميگويند بما كه آنها در بهشت با اولياء خدا هستند.

پس آن حضرت فرمود: اى علاء، بدرستى كه خداوند ميفرمايد: (وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ) نه بخدا قسم با اولياء خدا

نخواهند بود.

__________________________________________________

(1)- زخرف آيه: 32، و البتّه چنين است: وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ و آيه اى كه در متن ياد شده، تحريف است، بلكه آيه اينست: ظلمات بعضها فوق بعض سوره نور آيه: 40.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 120

گفتم: آيا آنها كافر بودند؟

فرمود: نه، بخدا قسم اگر كافر بودند داخل بهشت نميشدند.

گفتم: آنها مؤمن بودند؟

فرمود: نه بخدا قسم، اگر مؤمن بودند داخل آتش نميشدند، لكن آنها بين بين بودند، نه مؤمن و نه كافر كافر، و تأويل خبر اگر صحيح باشد ايشان از افاضل و اخيار مؤمنين نبودند.

سپس خداوند توصيف دو بهشت را فرموده و گفت:

(مُدْهامَّتانِ) يعنى: آنها از سبزى و تازگى بسياهى شبيه است و هر گياه سبزى كمال سبزى آن اينست كه بسياهى زده شود و آن بنا بر تمام ترين اقسام زيبايى و نيكويى است، و اين بنا بر قول كسيست كه ميگويد: چهار بهشت براى آنست كه از مقام عظمت و بزرگى خدا بترسد و اين قول ابن عبّاس است.

حسن گويد: دو بهشت اوّل مخصوص سابقين و پيش افتادگان و دو بهشت ديگر براى پيروان (خط آنهاست).

ِيهِما عَيْنانِ نَضَّاخَتانِ)

حسن گويد: در آن دو بهشت دو فوّاره آبست كه از سر چشمه آنها جوشيده و فوران ميكند.

ابن عبّاس گويد: بر اولياء خدا ترشّح بمشك و عنبر و كافور ميكند.

و بعضى گويند: ترشّح بانواع خيرات ميكند.

(فِيهِما فاكِهَةٌ) يعنى اقسام ميوه ها (وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ) و زجاج از- يونس نحوى كه از قدماء نحويهاست حكايت كرده كه (نخل و رمان) خرما و انار از بهترين ميوه هاست، و البتّه آنها را با (واو) از هم جدا كرد

براى برترى و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 121

فضيلت آنان.

ازهرى گويد: من نميدانم كه هيچكس از مردم عرب گفته باشد كه درخت خرما و انگور و ميوه هاى آنها از فاكهه نباشد، و البتّه اين كلام را كسى گويد كه علمش و اطّلاعش بكلام عرب و تأويل قرآن عرب مبين اندك باشد و حال آنكه معمول عرب اينست كه جمله اى از اشياء را ياد ميكند، سپس بعضى از آنها را اختصاص بنام ميدهد براى آگاهى دادن بر فضيلت در آن چنانچه خداى سبحان فرمايد: (مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكالَ) «1».

(فِيهِنَّ) يعنى در چهار بهشت (خَيْراتٌ حِسانٌ) يعنى زنانى كه خوش اخلاق و زيبا رو هستند، ام سلمه آن را از پيامبر (ص) روايت كرده است.

حسن گويد: يعنى زنانى كه در صلاح و جمال برترى دارند زيبايند در ديده ها و در رنگها.

و گفته شده كه آنها زنان دنيا هستند كه در بهشت بر مردم وارد ميشوند و ايشان از حور العين زيباتر و قشنگ ترند.

جرير بن عبد اللَّه گويد: آنها زنان خوب و برگزيده مختاره اند.

خلاصه صفات زنان بهشتى صفات زير است ... ص : 121

1- زنانى كه افشاگرى از شوهرانشان نميكنند.

2- زنانى كه در محافل و مجامع عمومى و راه پيماييها سر و دو شعار بخوانند نيستند.

3- زنانى كه دهانشان عفونى و بد بو باشد نيستند.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه: 98.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 122

4- زنانى كه سر از بام و يا پنجره و درب منزل بيرون كنند نيستند.

5- زنانى كه بشوهرشان نيرنگ بزنند و بگويند حالا ميايم و نيايند تا شوهر بخواب رود نيستند.

6- زنانى كه فحاش و بد دهن

و سليطه باشند نيستند.

7- زنانى كه چشمك بمردان اجنبى و بيگانه بزنند نيستند.

8- زنانى كه راه پيمايى در خيابانها و راه ها نمايند و شعار بدهند- نيستند.

9- زنانى كه مغرور و فريبنده باشند نيستند.

10- زنانى كه شوهرانشان را اذيّت كنند نيستند.

عقبة بن عبد الغفار گويد: زنان و بانوان بهشتى دست همديگر را گرفته و سرودى مى خوانند كه مثل آن را هيچ آفريده اى نشنيده است، ميگويند:

«نحن الراضيات فلا نسخط» ما زنان راضى و خرسنديم كه خشم نميكنيم و نحن المقيمات فلا نطعن، ما زنان ساكن و مقيمى هستيم كه بيرون نميرويم، و ما زنان برگزيده زيبا محبوبه همسران بزرگوار هستيم.

عايشه گويد: وقتى حور العين اين سرود را خواندند، زنان مؤمنه دنيوى پاسخ آنها را دهند و گويند:

و نحن المصلّيات و ما صليتن، ما زنان نماز گذاريم و شما نماز نخوانديد، و نحن الصائمات و ما صمتنّ، ما زنان روزه داريم و شما روزه نگرفتيد، و نحن المتوضئات و ما توضأتنّ، و ما زنان وضو گيرنده بوديم و شما وضو نساخته ايد، و نحن المتصدقات و ما تصدقن، ما زنان صدقه دهنده بوديم و شما صدقه اى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 123

نداده ايد، پس قسم بخدا كه زنان مؤمنه بر حوراء بهشتى پيروز شوند.

(حُورٌ) ابن عباس و مجاهد گويند: يعنى سفيدند بهترين سفيدها و از آنست كه بآرد خيلى سفيد دقيق الحوارى گويند، و عين الحوراء آن چشمى است كه سفيديش بسيار سفيد و سياهيش خيلى سياه باشد و زيبايى چشم به اين تمام ميشود.

(مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ) ابن عباس و ابو العاليه و حسن گويند: يعنى:

زنان محبوسه در حجله ها و مخفى در خيمه هاى

بهشتى. و مقصود اينست كه آنها محفوظ و رو گرفته اند، نه رو باز و مبتذل و بى ارزش.

مجاهد و ربيع گويند: مقصورات يعنى اكتفاء به همسرانشان كرده و ديگر كسى را بجاى ايشان اختيار نميكنند.

ابن مسعود گويد: براى هر همسر و زوجه اى خيمه ئيست كه طولش شصت ميل است و از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت كرده كه فرمود: خيمه بهشتى دره است طولش در آسمان شصت ميل است و در هر گوشه اى از آن اهل و همسرى است براى مؤمن كه ديگران او را نمى بينند.

و از ابن عباس روايت شده كه خيمه يك درّ تو خاليست و مساحتش يك فرسخ در يك فرسخ است و در آن چهار هزار دستگيره از طلا است.

و از انس از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده كه فرمود: در شب معراج عبور كردم بنهرى كه در دو طرفش قبّه هايى از مرجان بود، پس از ميان آنها مرا صدا زده گفتند السلام عليك يا رسول اللَّه، پس بجبرئيل گفتم اينها چه كسانى هستند؟ گفت:

اينها كنيزانى از حور العين ميباشند از پروردگارشان اجازه گرفتند تا بر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 124

شما سلام كنند، پس خدا بايشان رخصت داد، پس گفتند ما زنان جاودانى هستيم كه مرگ نداريم و نمى ميريم و ما زنان باكره و دوشيزه هستيم كه هرگز بكارت ما از بين نميرود همسران مردان بزرگواريم آن گاه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله قرائت فرمود: (حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ).

(لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ) معناى آن گذشت و جهت تكرار اين امتياز آنهاست از يكديگر، زيرا صفت حورى كه

در خيمه ها سكونت دارند با صفت حورى كه (قاصِراتُ الطَّرْفِ) هستند فرق دارد.

(مُتَّكِئِينَ عَلى رَفْرَفٍ خُضْرٍ) جبائى گويد: تكيه بر فرشها و بالشهاى بلند دارند.

سعيد بن جبير گويد: رفرف باغهاى بهشتى است و مفرد آن رفرفه است.

ابن عباس و قتاده و ضحاك گويند: رفرف منازل بهشتى است.

حسن گويد: مخدّه و پشتى هاست.

(وَ عَبْقَرِيٍّ حِسانٍ) ابن عباس و سعيد بن جبير و قتاده و ضحاك گويند:

پشتى ها و بالشهاى بسيار خوب.

مجاهد گويد: عبقرى ديباج است.

حسن گويد: آن فرش است.

قتيبى گويد: هر جامه نقاشى رنگى عبقرى است و آن جمع است و براى اين فرمود (حسان) سپس سوره را پايان داد بچيزى كه شايسته و سزاوار بود كه بآن تعظيم و تجليل از مقام ربوبى شود، پس فرمود:

(تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ) يعنى بزرگ و عاليست اسم پروردگارت، براى آنكه اوست مستحق آنكه توصيف شود بچيزى كه غير او توصيف بآن نميشود از جهت آنكه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 125

تنها او قديم است و معبود است، و قادر بذات خود و عالم بذات خود و زنده بذات خود ميباشد و غير اين از صفاتى كه ثابت بذات اوست.

(وَ الْإِكْرامِ) حسن گويد: يعنى اكرام ميكند اهل دين و اهل ولايت را.

و بعضى گويند: بركت بزرگ در اسم پروردگار تو است، پس بركت را در هر چيز بذكر اسم خداى تعالى و گفتن بسم اللَّه الرحمن الرحيم طلب كنيد.

و بعضى گفته اند: كه اسم براى معناى (تبارك ربك) است.

لبيد گويد: ... ص : 125

الى الحول ثم اسم السلام عليكما و من يبك حولا كاملا فقد اعتذر

تا يك سال شما براى من اقامه عزا كنيد، سپس درود بر

شما باد، و كسى كه يك سال كامل گريه كند پس معذور است.

و بعضى گويند: كه مقصود اينست كه اسم او منزّه از هر بديست زيرا براى او نامهاى خوبى است، و بتحقيق از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله در روايت- صحيح رسيده كه فرمود:

مداومت كنيد بگفتن ذكر، يا ذا الجلال و الاكرام

. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 126

سوره واقعه ... ص : 126

اشاره

ابن عباس و قتاده گويند: مكّى است، مگر يك آيه از آن كه در مدينه نازل شده و آن آيه (وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ).

و بعضى گفته اند: مكّى است مگر قول او «ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ» و قول او:

(أَ فَبِهذَا الْحَدِيثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ) كه در مسافرت و هجرت آن حضرت بمدينه نازل شده است.

عدد آيات آن: ... ص : 126

نود نه آيه حجازى و شامى است، و نود و هفت آيه بصرى و نود و شش آيه كوفى است.

اختلاف آن: ... ص : 126

در چهارده آيه است، پس اصحاب الميمنه و اصحاب المشئمه و اصحاب الشمال سه آيه غير كوفى است، و اصحاب اليمين يك آيه غير كوفى و مدنى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 127

اخير است.

و انشأناهنّ انشاء يك آيه غير بصرى است، (فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ) يك آيه غير مكّى است.

وَ كانُوا يَقُولُونَ، يك آيه، مكّى و مدنى اخير است، موضونة يك آيه حجازى كوفى است.

وَ حُورٌ عِينٌ يك آيه كوفى مدنى اوّل است، تأثيما يك آيه عراقى شامى و مدنى اخير است.

و الآخرين يك آيه غير شامى و مدنى اخير است، لمجموعون يك آيه شامى و مدنى اخير، فروح و ريحان يك آيه شامى است.

فضيلت آن: ... ص : 127

ابى بن كعب گويد: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: كسى كه سوره واقعه را بخواند از غافلين نوشته نشود:

و از مسروق روايت شده كه گويد: كسى كه ميخواهد خبر پيشينيان و خبر اهل بهشت و خبر اهل آتش و خبر دنيا و خبر آخرت را بداند پس سوره واقعه را بخواند.

و روايت شده كه عثمان بن عفان بر عبد اللَّه بن مسعود وارد شده كه او را عبادت كند در بيمارى او كه از دنيا رفت پس باو گفت: از چه شكايت داراى؟

گفت: از گناهانم، گفت: چه ميخواهى؟ گفت: رحمت پروردگارم را، گفت:

آيا طبيبى برايت نياورم، گفت: طبيب من مرا بيمار كرده، گفت: آيا دستور ندهم كه عطا و سهميّه تو را از بيت المال بدهند؟ گفت: آن روز كه محتاج

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 128

بودم مرا محروم داشتى و امروز ميخواهى بدهى كه من احتياج ندارم و

بى نياز از آن هستم، گفت: پس براى دخترانت باشد.

گفت: آنها نيازى بآن حقوق و عطا ندارند، چون من آنها را فرمان دادم كه سوره واقعه را بخوانند و بآن مداومت كنند، زيرا كه من از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم كه ميفرمود هر كس سوره واقعه را هر شب بخواند هرگز نياز و تنگدستى و فقر باو نرسد «1».

و عياشى باسنادش از زيد شحام از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: كسى كه سوره واقعه را پيش از خوابيدن بخواند خدا را ملاقات كند در حالى كه صورت او مانند ماه شب چهارده خواهد بود.

و از ابى بصير از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه گفت: كسى كه در هر شب جمعه سوره واقعه را بخواند خدا او را دوست دارد و محبّت او را در دل تمام مردم قرار دهد و هرگز در دنيا بدى و فقر و آفتى از آفات دنيا نبيند، و از رفقاء امير المؤمنين عليه السلام خواهد بود ...

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: موجب بيمارى جناب عبد اللَّه بن مسعود صحابى- بزرگوار خود عثمان شد و اين يكى از مطاعن عثمانست كه دانشمندان سنّى و شيعه نقل كرده اند كه وقتى عثمان تصميم گرفت قرآن ها را جمع و بسوزاند، و فقط قرآن زيد بن ثابت اموى را كه از فاميل و نزديكان او بود باقى گذارد، ابن مسعود مذكور را طلبيد و قرآن او را خواست، ابن مسعود استنكاف كرد از دادن قرآنش، پس عثمان دستور داد تا پاسداران و عمّال او را بزنند و با خودش با لگد بر شكم و پهلوى او

زد تا مبتلا بفتق شده و مريض و بسترى گشت و از دنيا رفت.

پس خون او گردن عثمان است، و اين يكى از جنايات اوست.

«مترجم»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 129

تفسير آن:

چون خداوند سبحان سوره الرّحمن را بصفت بهشت پايان داد، اين سوره را نيز بصفت قيامت و بهشت شروع كرد، پس اين سوره بآن سوره پيوست مانند بمانند پس گفت:

سورة الواقعة مكّية و هى ست و تسعون اية

[سوره الواقعة (56): آيات 1 تا 16] ... ص : 129

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ (1) لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ (2) خافِضَةٌ رافِعَةٌ (3) إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا (4)

وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا (5) فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا (6) وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً (7) فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ (8) وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ (9)

وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ (10) أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ (11) فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ (12) ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ (13) وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ (14)

عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ (15) مُتَّكِئِينَ عَلَيْها مُتَقابِلِينَ (16)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 130

ترجمه آيات: ... ص : 130

بنام خداوند بخشنده مهربان 1- هر گاه قيامت واقع شود.

2- كه در واقع شدن آن هيچ دروغى نيست.

3- (آن قيامت) گروهى را پست كننده (و جمعى را) بالا برنده است.

4- چون زمين بلرزد لرزيدنى.

5- و كوه ها ريزه ريزه و يا كنده شود كنده شدنى.

6- در نتيجه آن غبارى پراكنده شده گردد.

7- و شما در قيامت اصناف سه گانه باشيد.

8- پس اصحاب دست راست، چه (بلند مرتبه اند) ياران دست راستى 9- و ياران دست چپ چه (زبون اند) ياران دست چپ.

10- پيشى گرفتگان بايمان سبقت گيرندگان به بهشتند.

11- آن گروه سابقون مقرّبان درگاهند.

12- در بهشتهايى كه مشتمل بر انواع نعمت است.

13- (گروه سابقان) جمع بسيارى از پيشينيانند.

14- و اندكى از آيندگان.

15- بر تختهاى زر بافت مرصّع (نشينند).

16- در حالى كه بر آن سريرها برابر يكديگر تكيه نموده اند.

قرائت آيات: ... ص : 130

در شواذ قرائت حسن و ثقفى و ابى حياة (خافضة رافعة) بنصب آمده.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 131

دليل: ... ص : 131

و اين منصوب بر حاليّت است، ابن جنّى گويد: و قول او (لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ) حال ديگريست قبل از آن، يعنى اذا وقعت الواقعة صادق الوقعة، خافضة رافعة) پس اين سه احوال است، و مثل آن (مررت بزيد جالسا متضاحكا) است، مرور و كردم بزيدى كه نشسته بود و تكيه داده بود و خندان بود.

و اگر خواستى ميتوانى چند برابر اين صفات و احوال را بياورى جايز و خوبست، چنانچه براى تو است كه براى مبتداء هر چه خواستى خبر بياورى، پس بگويى: (زيد عالم جميل فارس كوفى بزاز) و مثل اين آيا نمى بينى كه حال زيادتى در خبر و قسمى از آنست.

شرح لغات: ... ص : 131

الكاذبه: مصدر است مانند العافيه و العاقبة.

الرج: حركت كردن باضطراب و لرزش است و از آنست قول ايشان (ارنج السهم عند خروجه من القوس) تير در موقع بيرون آمدن از كمان لرزيد.

و البسّ: ريزه ريزه شدن چنانچه سويق (قاووت) را ريزه ريزه ميكنند.

شاعر گويد:

(لا تخبز خبزا و بسايسا). نان را تكّه تكّه و ريز ريز نكنيد و بسيس سويق قاووت يا آرد است كه براى خوراك تهيّه ميشود.

زجاج گويد: بست تيز بمعنى سبقت است.

شاعر گويد:

(و انبس حيّات الكثيب الاهل)

مارهاى خطرناك تلّه ريك براه افتادند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 132

هباء: غبار مثل شعاع است در نازكى، و زياد است كه با شعاع آفتاب از سوراخ دريا ديوار بيرون ميآيد.

انبثاث: بمعنى پراكنده شدن اجزاء بسيار است در جهات مختلفه.

و ازواج: اصنافيست كه بعضى از آن با بعض ديگر است، چنانچه به چكمه و موزه زوجان گفته ميشود.

و ثلّه: جماعت و اصل آن قطعه است از قول

ايشان (ثل عرشه) وقتى كه ملكش بخراب شدن تختش قطع شود. و ثلّه يك قطعه و دسته از مردم است.

الموضونه: بافته شده است كه بعضى از تار و پودش داخل بهم ميشود مثل صفه زره كه حلقه هاى آن داخل بيكديگر ميشود.

اعشى گويد: ... ص : 132

و من نسج داود موضونة تساق الى الحىّ عيرا فعيرا

و از بافته هاى داود عليه السلام زره و درعى بود كه كاروانى بعد از كاروان بسوى قبيله برده ميشد.

و از آنست شكم بند شتر كه برخى از آن دوبله با بعضى ديگر بافته ميشود.

اعراب آيات: ... ص : 132

(إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ) ظرف است از معناى (ليس) براى آنكه تقديرش اينست لا يكون لوقعتها كاذبة، نميباشد براى وقوع آن دروغى و نفى حال نيست، پس (اذا) ظرف از آن نيست، و ممكن است كه عامل در (اذا) محذوف باشد براى دلالت كردن محل بر آن مثل آنست كه گفته است: (اذا وقعت- الواقعة كذلك فاز المؤمنون، و خسر الكافرون) چون روز قيامت چنانى واقع شد مؤمنين رستگار و كافران زيانكار شوند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 133

و ابو على گويد: تقدير آن اينست (فهى خافضة رافعة) پس آن روز، مجرمين و گنهكاران پست و ذليل و مؤمنين سر بلند و عزيز خواهند بود، پس مبتداء را كه (هى) با فاء ضمير (فهى) قرار داده و دو كلمه (خافِضَةٌ رافِعَةٌ) را جواب (اذا) يعنى قومى زير دست و قومى سر بلند، چون اينطور شد، پس خافضه رافعه خبر مبتداء محذوف است، و قول او (إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا) بدل از قول او اذا وقعت الواقعه است، و ممكن است كه آن ظرف از يقع باشد يعنى يقع فى ذلك الوقت و ممكن است كه خبر از اذاء اوّل باشد و نظير آن اينست:

(اذا تزورنى اذا ازور زيدا) يعنى وقت ديدار تو از من وقت ديدن من از زيد است.

ابن جنّى گويد: و ممكن است كه

(اذا) غالبا ظرفيت باشد مثل قول لبيد شاعر:

حتّى اذا القت يدا فى كافر و اجنّ عورات الثغور ظلامها

وقتى كه آفتاب غروب كرد نيرويى در ظلمت و تاريكى خواهد بود و سياهى شب مخفى ميكند شكافهاى مرزها را.

و قول خداى سبحان (حتى اذا كنتم فى الفلك) پس (اذا) نزد ابى الحسن مجرور به (حتّى) است، و اين آن را از ظرفيّت بيرون ميبرد، و ميگويم پس بنا بر اين قول او (اذا) در موضع ظرف نميباشد، بلكه هر يك از آن دو در موضع رفع است براى بودن آن دو مبتداء و خبر بخلاف آنچه گمان كرده اند بعضى از اهل تجويد از محقّقين در علم زمان ما، پس او گويد:

كه عثمان يعنى ابن جنى گويد: عامل در (إِذا وَقَعَتِ) قول او (إِذا رُجَّتِ) است، و اين اشتباه بزرگى است، پس (فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ) مرفوع است،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 134

بسبب مبتداء بودن و تقديرش اينست (فاصحاب الميمنة ما هم) يعنى ياوران دست راست چگونه اند ايشان (و اصحاب المشئمة اى شي ء هم) و ياران دست چپ چه بودند، و اين لفظ جارى مجراى تعجّب است.

متّكئين و متقابلين منصوبست بنا بر حاليّت.

تفسير آيات: ... ص : 134
اشاره

(إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ) ابن عبّاس گويد: يعنى چون قيامت بپاشد و واقعه اسم قيامت است، مثل آزفه و غير آن، و مقصود اينست هر گاه حادثه حدوث كرد و آن صيحه است در موقع نفخه دوّمى براى قيام قيامت.

و بعضى گويند: آنها را واقعه ناميده اند براى بسيارى وقايع كه در آن از شدّت و سختى ها اتفاق ميفتد، يا براى سختى وقوع آن، و تقديرش اينست:

(اذكروا اذا وقعت الواقعه)

ياد كنيد روز قيامت را و اين تحريص و تأكيد براى آماده شدن براى قيامت است.

(لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ) يعنى براى آمدن آن و ظهور آن دروغى نيست، و مقصود اينست كه آن براستى و حقيقت واقع ميشود، پس در آن و در اخبار از آن و وقوع آن دروغى نيست.

و بعضى گويند: يعنى براى وقوع آن قضيّه دروغى نيست يعنى وقوع آن از طريق عقل و آيات و اخبارى كه شنيده شده ثابت است.

(خافِضَةٌ رافِعَةٌ) ابن عبّاس گويد: يعنى قومى پست و ذليل و قومى سر بلند و عزيز ميشوند.

حسن و جبائى گويند: يعنى اقوامى بسوى آتش كشيده ميشوند و افواجى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 135

بسوى بهشت هدايت ميشوند، و معناى جامع اين دو تفسير اينست: روز قيامت مردانى را كه در دنيا عزيز و بلند پايه بودند از جهت عناوين مادّى چون شاهى و وزيرى و امثال اينها زير دست و پست نموده و آنها را بداخل كردنشان بآتش ذليل و خوار قرار ميدهد و مردانى را كه در دنياخوار و بيمقدار در نظر ماديين بودند آنها را سر بلند و بداخل كردن بهشتشان عزيز و محترم نمايد.

(إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا) يعنى هر گاه حركت كند حركت سختى.

ابن عباس و قتاده و مجاهد گويند: چون زلزله شود زلزله بسيار سختى، يعنى بلرزد بميرانيدن آنچه بروى زمين است از زنده ها.

و بعضى گويند: يعنى ميلرزد بآنچه كه در آنست چنانچه ميلرزد و حركت ميكند غربال (غربيل) بآنچه در آنست، پس مقصود اينست كه ميلرزد به بيرون ريختن آنچه كه در شكم اوست از مردگان.

(وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا)

ابن عباس و مجاهد و مقاتل گويند: يعنى ريز ريز ميشود كوه ها ريز ريز شدنى.

سدى از سعيد بن مسيب روايت كرده كه يعنى كوه ها شكسته و قطعه قطعه ميشوند شكسته شدنى.

حسن گويد: يعنى از اصلش كنده ميشود.

كلبى گويد: سير ميكند از روى زمين سير كردنى.

ابن عطيه گويد: گسترده ميشود گسترده شدنى چون شن و خاك.

ابن كيسان گويد: آن مانند تل و تپّه شن ميشود بعد از آنكه بلند، و سر بفلك كشيده بود.

(فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا) يعنى كوه ها با عظمتشان مثل گرد و غبار پراكنده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 136

ميشوند مانند ذرّاتى كه در شعاع آفتاب ديده ميشود هر گاه از سوراخ در روزنه ديوار وارد شود، سپس خداوند سبحان توصيف نمود احوال و اصناف مردم را به اينكه فرمود:

(وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً) يعنى شما در آن روز بر سه صنف خواهيد بود، پس گفت: (فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ) ضحاك و جبائى گويند: يعنى ياران دست راست (راست گريان) و ايشان آن كسانى هستند كه پرورنده اعمالشان بدست راست ايشان داده ميشود.

و بعضى گويند: آنها مردمى هستند كه جانب راست را گرفته و به بهشت ميروند.

حسن و ربيع گويند: آنها ياران و اصحاب بركت و ميمنت بودند بر خودشان و ثواب از خداى سبحان بآنچه سعى و كوشش نمودند از طاعت و پيروى از (خط پيامبر و امام) و ايشان پيروان نيكوكاران بودند آن گاه خداوند سبحان پيامبرش را از حال ايشان بشگفتى و تعجّب انداخته براى بزرگداشت مقامشان و گفت:

(ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ) يعنى چه مردمى هستند ايشان، چنانچه ميگويند ايشان چگونه مردمى هستند.

(وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ) و ايشان (چپ

گرايان) و مردمى هستند كه پرونده اعمالشان را بدست چپشان ميدهند.

و بعضى گويند: ايشان كسانى هستند كه دست چپشان را گرفته و بآتش مياندازند.

و بعضى گويند: آنها نامبارك ها و ميشوم ها بودند بر خودشان به آنچه عمل كردند از گناه، سپس خداوند سبحان پيامبرش را بشگفتى انداخته از حال

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 137

ايشان و سختى مقامشان در عذاب فرمود:

(ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ) سپس بيان فرمود صنف سوّم را و گفت: (وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ) جبائى گويد: يعنى و سبقت گيرندگان به پيروان پيامبرانى كه امامان و رهبران هدايت شدند، پس ايشان سبقت گيرندگان به و فور ثوابند نزد خدا و بعضى گويند: يعنى سابقين به طاعت خدا، سابقين برحمت اويند و سابق بكارهاى خوب البتّه افضل و بالاترند از ديگرى براى آنكه در كارهاى خير اقتدا بايشان ميشود و او سبقت ببالاترين مراتب نموده پيش از آنكه كسى بعد از او آيد، براى همين تميز داده ميشود بين پيروان تابعين و آنان كه سابقين هستند، پس بنا بر اين سابقين دوّم بهتر از سابقون اوّل است و ممكن است كه دوّمى تأكيد براى اوّل باشد و خبر اينست:

(أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ) يعنى و سابقين بطاعات ايشان نزديكترند برحمت خدا در بالاترين مراتب و بسيارى ثواب الهى در بزرگترين كرامت ها، سپس خبر داد خداى تعالى كه مكان آنها كجاست، پس فرمود:

(فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ) در بهشتهاى نعمت براى آنكه خيال نكند خيال كننده اى كه تقريب و تقرّب ايشان را براى ديگرى بيرون ميكند، پس اعلام كرد خداى سبحان كه ايشان مقرّب هستند از كرامت خدا در بهشت، براى آنكه بهشت درجات و منازلى

دارد كه بعضى از آن ارفع و بالاتر از بعضى ديگر است.

سابقين كيانند ... ص : 137

مقاتل و عكرمه گويند: درباره سابقين كه ايشان با ايمان بودند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 138

ابن عباس گويد: ايشان سابقين به هجرتند.

على عليه السلام فرمايد: كه ايشان سابقين به نمازهاى پنجگانه اند.

ضحاك گويد: ايشان سابقين بسوى جهاد و پيكار با دشمنان اسلامند.

سعيد بن جبير گويد: ايشان سابقين به توبه و اعمال و بر كارهاى خوبند ابن كيسان گويد: ايشان سابقين بهر چيزى كه هستند خدا دعوت به سوى آن نموده است، و اين بهتر است براى آنكه شامل تمام كارهاى خير ميشود.

و عروة بن زبير ميگفت: تقدموا تقدموا، پيشى بگيريد تا در آخرت مقدّم داشته شويد.

از حضرت باقر عليه السلام روايت شده كه فرمودند: سابقون چهار نفر هستند:

1- هابيل پسر آدم عليه السلام (كه بدست برادر جانشين قابيل،) كشته شد.

2- سابق در امّت موسى عليه السلام و آن مؤمن آل فرعون (حزقيل) بود.

3- سابق در امّت عيسى عليه السلام و او حبيب نجّار بود.

4- سابق در امّت محمد صلّى اللَّه عليه و آله حضرت على بن ابى طالب عليه السلام.

(ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ) يعنى ايشان جماعت بسيارى بودند از اوّلى ها از امّتهاى گذشته.

(وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ) جماعتى از مفسرين گفته اند: يعنى: و اندكى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 139

از امّت محمد صلّى اللَّه عليه و آله براى آنكه كسانى كه سبقت و پيشى گرفتند به اجابت پيامبر ما صلّى اللَّه عليه و آله نسبت بكسانى كه سبقت باجابت دعوت پيامبران قبل از آن حضرت گرفتند اندك و كم بودند.

و بعضى گويند: يعنى جماعتى از

اوائل اين امّت.

و برخى گفته اند: از اواخرشان از كسانى كه حالشان نزديك اين گروه بود مقاتل گويد: يعنى سابقين امّتها و قليلى از آخرين اين امّت.

(عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ) بر تختهاى بافته شده چنانچه حلقه هاى زره بهم بافته ميشود و بعضى از آن بر بعضى ديگر داخل ميگردد.

مفسّرين گويند: ساخته شده اند با شمشها و شاخه هاى طلايى كه بدر و جواهر مزيّن شده است.

(مُتَّكِئِينَ عَلَيْها) يعنى تكيه دهندگان كه مانند ملوك و سلاطين نشسته اند (مُتَقابِلِينَ) يعنى برابر يكديگر يعنى هر يك از ايشان در مقابل و روبروى ديگرى قرار دارد و اين بزرگترين و برتر است از جهت خوشحالى و سرور- و مقصود اينست كه ايشان همواره نگاه بصورت شخص خود نموده و ابدا به پشت سر و جاى ديگر نميكنند، براى زيبايى چهره و معاشرت ايشان و خوشى اخلاقشان.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 140

قول خداى تعالى:

[سوره الواقعة (56): آيات 17 تا 26] ... ص : 140

اشاره

يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ (17) بِأَكْوابٍ وَ أَبارِيقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ (18) لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا يُنْزِفُونَ (19) وَ فاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ (20) وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ (21)

وَ حُورٌ عِينٌ (22) كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ (23) جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (24) لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً (25) إِلاَّ قِيلاً سَلاماً سَلاماً (26)

ترجمه آيات: ... ص : 140

17- گردش ميكند بر گرد ايشان كودكانى كه هميشه ميمانند.

18- با كوزه هاى بيدسته و لوله و كوزه هاى دسته دار با لوله، و با جامهاى پر از شراب صافى.

19- از آن شراب دردسر نكشند و عقل از سرشان نپرد.

20- (پسران بهشتى دور ايشان ميگردند) با ميوه هاى از آنچه اختيار ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 141

كنند.

21- و با گوشت مرغ از هر نوع كه ميل دارند.

22- و زنان سفيد رنگ گشاده چشم.

23- كه مانند مرواريد در صدف پوشيده (دور ايشان را ميگيرند).

24- به پاداش آن عملها كه انجام دادند.

25- در بهشت سخنى بيهوده نميشنوند و كسى را بگناه نسبت نمى دهند.

26- مگر سخنى كه آن سلام سلام است.

قرائت آيات: ... ص : 141

ابو جعفر و حمزه و كسايى (و حور عين) بجرّ قرائت كرده و ديگران برفع خوانده و در شواذ قرائت ابن ابى اسحاق (و لا تنزفون) بفتح يا و كسره زاء، آمده، و در قرائت ابى بن كعب و ابن مسعود، و حورا عينا ضبط شده است.

دليل اين قرءات: ... ص : 141

ابو على گويد: دليل رفع در (وَ حُورٌ عِينٌ) اينست كه چون فرمود (يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ) كلام دلالت نمود بر اينكه حور عين عطف به محل يطوف و مبتداء ميباشد، و آنچه كه بعد از آن ياد كرد بنا بر اينست كه براى ايشان چنين و چنانست، و براى ايشان در بهشت حور العين است.

و همين طور كسى كه نصب داده حمل بر معنى نموده براى اينكه كلام دلالت دارد بر اينكه آنها در بهشت متنعّم و مالكند و اين مبناى سيبويه است، و جايز است كه رفع را حمل بر قول خداى سبحان (عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ) نمود بنا بر تقدير

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 142

و (عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ حور عين، و يا، و حور عين على سرر موضونه) براى اينكه وصف جارى بر ايشان است، پس آنها اختصاص يافتند، پس جايز است كه حور عين مرفوع بابتداء باشد و مثل نكره نباشد وقتى موصوف نشود مانند (فِيها عَيْنٌ).

و قول خداوند (عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ) خبر است براى قول خداى تعالى (ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ) و همچنين جايز است كه خبر از (ثلّه) باشد و ممكنست كه در رفع (وَ حُورٌ عِينٌ) عطف بر ضمير در (متكئين) باشد و حال آنكه عطف بضمير منفصلى چون (هنّ) نشده براى اينكه طول

كلام بدل از تأكيد است، و نيز ممكنست كه عطف بر ضمير در (متقابلين) باشد و اينهم تأكيد چنانى نشده براى طول كلام و حال آنكه (ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا) بفصل كمى چون (لا) عطف بر ضمير متّصل شده، پس اين سزاوارتر است.

زجاج گويد: رفع از دو وجه بهتر است براى آنكه معناى (يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ) كودكان بهشتى دور ايشان ميگردند، باين چيزها بحقيقت ثابت كرد براى ايشان، اين موضوع را پس مثل آنست كه بگويد (و لهم حور عين) و مانند آنست از آنچه را كه حمل بر اين معناشده، قول شاعر:

بادت و غيّر آيهنّ مع البلى الّا رواكد جمرهنّ هباء

شهرها ويران و آثارش با بلاها تغيير كرد و از آن باقى نماند مگر ميخهاى خيمه ها و آنچه در آنها بود غبار گرديد، براى اينكه چون گفت (الّا رواكد) معنايش بها رواكد باشد، پس حمل بر معنا ميشود، و غير زجاج گويد: تقديرش اينست (و هناك حور عين) ابو على گويد دليل جر اينست كه آن را حمل كنى بر قول خدا (أُولئِكَ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 143

الْمُقَرَّبُونَ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ)

و تقديرش (اولئك المقربون فى جنّات النعيم و فى حور عين) يعنى و در آميزش با حورالعين يا معاشرت با حورالعين پس مضاف حذف شده است، پس اگر بگويى چرا حمل بر جار در قول خداى تعالى يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ بكذا و بحور عين نشود، پس باين ممكنست كه گفته شود مگر اينكه ابو الحسن (اخفش) گويد در اين بعض وحشت است.

ابن جنّى گويد: (نزف البئر ينزفها) نزف چاه آن وقت است كه

آبش را براى آب دادن زمين و اشجار استخراج كنند و انزفت الشي ء يعنى فانى و نابود كردم آن را، شاعر گويد:

لعمرى لئن انزفتم او صحوتم لبئس النّدامى كنتم آل ابجرا

قسم بجان خودم كه شما بد مصاحبى هستيد اى آل ابجر چه در حال سكر و بيهوشيتان و چه در حال هوش و سلامتيتان.

تفسير آيات: ... ص : 143

پس خبر داد خداى سبحان و فرمود (يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ) يعنى گردش ميكند بر گرد ايشان كودكان و غلامان بهشتى براى خدمت.

(مُخَلَّدُونَ) مجاهد گويد: يعنى كودكانى كه ابدى هستند نمى ميرند و نه پير ميشوند و نه تغيير ميكنند.

سعيد بن جبير گويد: كودكانى كه گوشواره در گوش دارند، و خلد بمعناى قرط و گوشواره است، ميگويند، خلد جاريه وقتى كه او را مزيّن بگوشواره كند.

و مفسرين درباره اين ولدان اختلاف كرده اند.

حضرت امير المؤمنين على عليه السلام و حسن گويند كه ايشان اولاد اهل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 144

دنيا هستند كه در كودكى مرده اند نه حسناتى دارند كه بر آن ثوابشان دهند و نه گناهى مرتكب شده اند كه عذاب شوند، پس باين مقام رسيده اند كه خدمت اهل بهشت كنند و از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده كه از اطفال مشركين پرسيدند فرمود آنها خدمتكاران اهل بهشتند.

و بعضى گويند: بلكه ايشان از خدّام بهشت ميباشند بر صورت كودكان آفريده شده اند براى خدمت اهل بهشت.

(بِأَكْوابٍ) قتاده گويد: آنها كوزه ها و تنگهاى بدون لوله و دسته دهن گشاد است.

(وَ أَبارِيقَ) و آنها كوزه ها و تنگهاى لوله دار و دسته دارند و آن چنان است كه برق ميزند از صفاء رنگش.

(وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ)

يعنى و نيز آن كودكان بهشتى دور ايشان ميگردند با كاسه ها و ليوانهايى از شراب گوارا كه از چشمه ها جاريست.

(لا يُصَدَّعُونَ عَنْها) يعنى از آشاميدن و نوشيدن آن درد سرى عارضشان نميشود، و بعضى گويند: يعنى پراكنده و ناراحت از آن نميشوند.

(وَ لا يُنْزِفُونَ) مجاهد و قتاده و ضحاك گويند: عقولشان از سرشان به سبب مستى از آن شرابها نمى پرد، و كسى كه (ينزفون) خوانده حمل كرده آن را بر اينكه شرابشان تمام نميشود.

(وَ فاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ) يعنى و ميگردند دور ايشان با ميوه هايى كه- ايشان انتخاب كنند و بخواهند آن را، ميگويند «تخيرت الشي ء» يعنى گرفتم و برداشتم بهتر آن را.

(وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ) يعنى و دور ايشان ميگردند با گوشت پرنده اى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 145

كه دلشان بخواهد و آرزو نمايند، پس اهل بهشت هر گاه گوشت پرنده اى را- بخواهند خداوند سبحان براى آنها پرنده پخته و جوجه كباب ايجاد ميكند تا محتاج بكشتن پرنده و آزار او نشوند.

ابن عبّاس گويد: بقلبش پرنده اى خطور ميكند و از دلش ميگذرد، پس فورا آنچه اشتها كرده در جلويش مجسّم و حاضر ميشود.

(وَ حُورٌ عِينٌ) بيانش گذشت.

(كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ) يعنى همانند مرواريدهاى محفوظ در صدفى كه دستى بر آن نخورده است.

عمر بن ابى ربيعه گويد:

و هى زهراء مثل لؤلؤة الغوّاص ميّزت من جوهر مكنون

و آن محبوبه من گلى بود مانند مرواريدى كه غوّاص آن را از صدف مخفى قعر دريا جدا كرده باشد.

(جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ) يعنى ما اين كار را ميكنيم بجهت پاداش اعمال و اطاعتهايى كه در دار تكليف

دنيا انجام دادند.

(لا يَسْمَعُونَ فِيها) نميشنوند در بهشت (لَغْواً) يعنى كلمه و جمله اى كه فايده در آن نيست از سخنها براى آنكه آنچه كه در آنجا ميگويند داراى فايده است.

(وَ لا تَأْثِيماً) ابن عبّاس گويد: برخى از ايشان به بعض ديگر نميگويند تو گناه كردى براى آنكه ايشان سخن و كلامى كه در آن گناه باشد نميگويند.

و بعضى گويند: يعنى مخالفت و بگو نگو بر آشاميدن شراب نميكنند چنانچه در دنيا مخالفت و نزاع ميكردند و بنوشيدن آن شراب گناه نميكنند چنانچه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 146

در دنيا گناه ميكردند.

(إِلَّا قِيلًا سَلاماً سَلاماً) يعنى نميشنوند مگر گفتار به بعضى را به بعض ديگر بر وجه درود و تحيّت (سَلاماً سَلاماً) و مقصود اينست كه ايشان با سلام هم ديگر را بر حسن آداب و اخلاق كريمانه اى كه موجب و باعث دوستى ميشود ميخوانند.

و نصب سلام بر تقدير «سلمك اللَّه سلاما» است بدوام نعمت و كمال غبطه و حسرت ديگران و ممكنست كه سلاما اوّل در سلاما دوّم عمل كند براى آنكه آن دلالت بر عامل آن ميكند چنانچه دلالت ميكند قول خداى تعالى: و اللَّه انبتكم من الارض نباتا «1» بنا بر عامل در نبات، پس معنى اين است (انبتكم فنبتم نباتا) و ممكن است كه سلاما صفت براى قول او قيلا باشد و ممكنست كه مفعول قيل باشد پس هر سه وجه و صورت را آيه محتمل است.

__________________________________________________

(1)- سوره نوح آيه: 17.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 147

[سوره الواقعة (56): آيات 27 تا 40] ... ص : 147

اشاره

وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ (27) فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ (28) وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ

(29) وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ (30) وَ ماءٍ مَسْكُوبٍ (31)

وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ (32) لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ (33) وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ (34) إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً (35) فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً (36)

عُرُباً أَتْراباً (37) لِأَصْحابِ الْيَمِينِ (38) ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ (39) وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ (40)

ترجمه آيات: ... ص : 147

27- و ياران دست راست چه (بلند قدرند) ياران دست راست.

28- در زير درخت سدر بى خارند.

29- در زير درخت موزند كه ميوه هاى آن) بر هم پيچيده است.

30- و در زير سايه گسترده شده اند.

31- و آبى ريزان.

32- و ميوه هاى بسيار، 33- نه تمام ميشود و نه كسى مانع خواهد شد.

34- و فرشهاى گرانقدر افراشته شده.

35- البتّه ايشان (حورالعين يا زنان دنيا) را بيافريديم آفريدنى.

36- در نتيجه ايشان را هميشه بكر قرار داديم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 148

37- عاشقان و همسال شوهرانشان باشند.

38- (اين پذيرايى) براى ياران دست راست است.

39- جمعى بسيار از پيشينيانند.

40- و جمعى بسيار از ديگران و پسينيان.

قرائت: ... ص : 148

اسماعيل و حمزه و حماد و يحيى از ابى بكر و خلف (عربا) به سكون راء قرائت كرده و ديگران (عربا) بضمّه عين وراء خوانده اند.

دليل اين قرائت: ... ص : 148

العروب: بمعناى خوش شوهر داريست (حسن التعبل).

لبيد شاعر گويد:

و فى الحدوج عروب غير فاحشة ريّا الرّوادف يعشى دونها البصر

در حودج ها زنان شوهر دوستى است كه فاحشه و منحرف نيستند زنان فربه اى كه از زيبايى چون خورشيد نميتوان بآنها نگاه كرد.

و فعول: جمع ميشود بر وزن فعل و فعل، پس از تثقيل است قول او كه مى گويد: (فاصبرى انّك من قوم صبر) پس شكيبا باش اى بانو كه تو از قومى شكيبايى و تخفيف در اين شايع و فراوانست.

شرح لغات: ... ص : 148

سدر: درخت معروفى است و اصل خضود كنار يا بن چوب نرم و نازك است، پس از همين هاست مخضودى كه خارى براى او نيست براى آنكه بيشتر- رطب هاى نرم و تازه هسته و خوار ندارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 149

طلح: ابو عبيده گويد: طلح آن درخت بزرگيست كه خار زياد دارد.

بعضى از افراد تيز هوش و باريك بين گفته است:

بشرها دليلها و قالا غدا ترين الطلح و الجبالا

راهنماى آن محبوبه بشارت باو داد و گفت: فردا البتّه مى بينى درختان بزرگ و كوه ها را كه نزديك منزل خواهد بود.

زجاج گويد: طلح درخت ام غيلان (درخت خار مغيلان است) پس گاهى بر بهترين حال خواهد بود و منضود از باب (نضدت المتاع) وقتى كه بعضى از آن را بالاى برخى ديگر قرار ميدهند و روى هم ميگذارند.

و بكر: آن دوشيزه اى ميباشد كه مردى با او آميزش نكرده و مهر او را، نشكسته است و او بر همان خلقت اوّليه است از حال ايجاد و خلقت است، و از آن است البكره، براى اوّل روز و با كوره براى اوّلين

ميوه و نوبر ميوه.

ازهرى گويد: و البكر شتر جوان و جمع آن بكار و بكاره است (و جاء القوم على بكرتهم و بكرة ابيهم) قوم آمدند بر شتران جوانشان و شتران جوان پدر شان.

الأتراب: جمع ترب و آن نوزاديست كه با مانند خودش در حال كودكى نمو ميكند و آن مأخوذ و گرفته از بازيكردن طفل است با خاك، يعنى ايشان مانند كودكانى هستند كه بر يك سنّ ميباشند.

ابن ابى ربيعه گويد:

ابرزوها مثل المهاة تهادى بين عشر كواعب اتراب

بيرون آورد آن زن را مانند گاو وحشى كه با تبختر و تكبر راه ميرفت در ميان ده دوشيزه خرد سال و تكيه باطرافيان خود داشت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 150

تفسير آيات: ... ص : 150
اشاره

آن گاه خداوند سبحان (اصحاب اليمين) و راست گرايان را ياد نموده، و فرمود: (وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ) مانند قول و گفته او (ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ) و معناى آن گذشت (فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ) ابن عباس و عكرمه و قتاده گويند: يعنى در زير درخت سدرى كه خارش ريخته يا قطع شده ميباشند.

و بعضى گفته اند: يعنى آن سدرى كه بواسطه زيادى ميوه (كه نامش كنار است) و ريختن خارهايش خم شده.

ضحاك و مجاهد و مقاتل بن حيّان گويند: آن سدرى كه از جهت بسيارى ميوه سنگين شده است.

و ضحاك گويد: مسلمين عبور به صحراى مخصب در طائف نموده و از زيادى سدر آنجا تعجّب نموده و گفتند اى كاش ما هم چنين باغ و جنگل سدرى ميداشتيم پس اين آيه نازل شد.

(وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ) ابن عباس و ديگران گفته اند: آن درخت موز است.

حسن گويد: آن درخت موز نيست

ولى آن درختى است كه براى آن سايه خنك و تراست.

و بعضى گويند كه آن درختى است در يمن و حجاز از بهترين درختها از جهت منظر و ديده و البتّه خداوند از ميان درختان اين دو درخت سدر و طلح را ياد نمود براى اين بود كه عرب اين دو درخت را بخوبى ميشناختند، زيرا بيشتر درختهاى ايشان ام غيلان بود كه هم روشنايى و هم خوش بو بود.

و اهل سنّت از حضرت على عليه السلام روايت كرده اند كه شخصى نزد آن حضرت قرائت كرد (وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ) پس آن حضرت فرمود: طلح چه مقامى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 151

دارد بلكه آن (و طلح) است مثل قول او (و نخل طلعها هضيم) «1» و نخلى كه شكوفه آن بهم پيچيده است، پس بعضى عرض كردند كه آيا آن را تغيير نمى دهد؟ فرمود: قرآن امروز تغيير و تحريف نميشود، و آن را فرزند حضرت امام حسن عليه السلام، و قيس بن سعد (ابن عباده) روايت كرده و اصحاب ما آن را از يعقوب بن شعيب روايت كرده كه گويد:

گفتم بحضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام (وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ) و منضود آنست كه بعضى از آن بر بعضى ديگر آن پيچيده و چسبيده ميشود از اوّل تا آخرش و براى آن ساقه اى نيست، پس از پائين تا بالا تمامش مانند موز ميوه مطبوع است.

(وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ) يعنى سايه ابدى كه آفتاب و حرارتى آن را گرم نمى كند، پس آن جاودانى كه از بين نميرود، و عرب بهر چيز درازى كه منقطع نمى شود ممدود گويد:

لبيد گويد:

غلب

البقاء و كان غير مغلب دهر طويل دائم ممدود

غلبه كرد بقاء و ماندن و حال آنكه غالب نبود كه روزگارى دراز و طولانى بماند.

و در خبرى وارد شده كه در بهشت درختى است كه سواره نميتواند در طول صد سال از زير سايه آن بيرون رود، اگر خواستيد بخوانيد اين آيه را (وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ) و نيز روايت شده كه اوقات بهشت مثل صبحهاى تابستان نه گرم و نه سرد است.

__________________________________________________

(1)- سوره شعراء آيه: 148 و تمام آن فى جنات نعيم و ذروع و نخل طلعها هضيم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 152

(وَ ماءٍ مَسْكُوبٍ) يعنى آبى كه شبانه روز ريخته و جارى ميشود و هرگز از ايشان قطع نميشود، پس آن مسكوب و ريزانست و خداوند متعال آن را در جويبارها ميريزد.

و بعضى گفته اند: ريخته ميشود بر شراب و خمر بهشتى تا آنكه گوارا به مزاج باشد.

سفيان و جماعتى از مفسرين گويند: يعنى همواره ريخته و بر غير جدول ها جارى ميباشد.

و بعضى گويند: يعنى ريز انست تا اينكه بنوشند بر آنچه ديده ميشود از حسن و صفاء آن كه در آشاميدن آن بزحمت و ناراحتى مبتلا نميشوند.

(وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ) يعنى ميوه هاى مختلفه فراوان و جهت تكرار در ذكر فاكهه بيان اينست كه آنها از لحاظ صفات مختلف هستند، پس فاكهه اوّل ياد شد براى آنكه آنها مورد گزينش و انتخاب و اختيار اهل بهشت است، و فاكهه دوّم در اينجا بعنوان فراوانى و بسياريست، سپس آن را توصيف نمود به اينكه:

(لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ) يعنى ميوه هايى كه بسيار وافر و هرگز تمام نمى شود

چنانچه ميوه هاى دنيا تمام ميشود در زمستان و در اوقات مخصوص، و ممنوع هم نميشود بسبب دورى از دست رس و يا بسبب خارى كه موجب آزار دست شود چنانچه در دنيا چنين است.

و بعضى گويند: آن مقطوع بزمانها و ممنوع به بهاء و ارزشها نيست، كه نتوان بآن رسيد مگر به پول.

(وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ) يعنى فرش بسيار بلند چنانچه ميگويند بناء و ساختمان بلند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 153

حسن و فراء گويند: فرشهايى كه بعضى از آن بالاى بعض ديگر افتاده.

جبائى گويد: يعنى زنان و بانوانى كه در عقل و زيبايى و كمال در درجه بالا و بلندى هستند، گويد: و براى همين در عقب آن فرمود: إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً و بزن و همسر انسان فراش گفته ميشود و از آنست فرمود: پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله

«الولد للفراش و للعاهر الحجر»

«1» (إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً) يعنى آنها را ما ايجاد كرديم بآفريدن جديد و تازه اى.

ابن عباس گويد: مقصود زنان انسى و آدميان و پير زالهاى كهنسال هستند و ميفرمايد: يعنى كه ما ايشان را آفريديم بعد از پيرى و كهنسالى در دنيا آفريدن ديگرى.

و بعضى گويند: يعنى ما ايجاد كرديم حورالعين را چنانچه ايشان بر آن

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: اين از احاديث متواتره بين فريقين اهل سنّت و اماميّه است و در تواريخ عامّه و خاصّه نقل شده كه وقتى معاوية بن ابى سفيان لعنهما اللَّه خواست زياد بن ابيه لعنه اللَّه را كه روزى از عمّال حضرت على عليه السلام بود بسوى خود بكشد، از او دعوت كرد با نامه اى كه بيا بطرف ما زيرا

تو پسر پدر من ابو سفيانى نه فرزند ديگرى و نه فرزند مجهولى، و با پول دادن و رشوه به بعضى از دلّالان فحشاء كه شهادت دهند كه ابو سفيان با سميّه ملعونه ما در زياد آميزش كرده و نطفه حرام نجس خود را برحم او ريخته و او از ابو سفيان بوجود آمده و در شام باين منظور مجلس بزرگى ترتيب و اعلان كرد كه زياد برادر من است و باين توطئه او را خريد و از حق و ولايت منحرف كرد و امارت كوفه و عراق را بآن ملعون تفويض نمود، و پس از آن حضرت امام حسن (ع) بمعاويه نامه نوشت و با اين جمله حديث جدّ گراميش، آن ملعون را پاسخ داد: الولد للفراش، و للعاهر الحجر، فرزند متعلّق بزن شرعى است و براى زناكار و زانى جز سنگ- نصيبى نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 154

هيئت هستند كه هرگز از حالى بحال ديگر منتقل نميشوند، چنانچه در دنيا ميباشند.

(فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً) ضحاك گويد: يعنى دوشيزگان، و بعضى گويند:

همسران آنان هيچگاه با آنها آميزش نميكنند مگر آنكه آنان را باكره و دوشيزه مى يابند.

(عُرُباً) يعنى: زنانى كه بسيار شوهرانشان را دوست دارند و زياد مورد علاقه همسرانشان هستند.

ابن عباس گويد: زنانى كه بهمسرانشان ابراز عشق و علاقه مفرط دارند و بعضى گويند: عروب، يعنى بازى كن با شوهرشان و مأنوس بآن مثل مأنوس بودن عرب بكلام و زبان عربى.

(أَتْراباً) ابن عباس و قتاده و مجاهد گويند: يعنى دختران و دوشيزگانى كه شبيه بهم و در سنّ با هم يكسان و برابرند.

و بعضى گويند: امثال همسرانشان در

سن ميباشند.

(لِأَصْحابِ الْيَمِينِ) يعنى اين مطالبى كه ما ياد كرديم براى ياران دست راست است بجهت پاداش و ثواب بر طاعتشان.

(ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ) يعنى جماعتى از امّتهاى گذشته اى كه قبل از اين امّت بودند و جماعتى از مؤمنين اين امّت.

حسن گويد: سابقين امتهاى گذشته بيشتر از سابقين اين امّت است و پيروان امتهاى گذشته مانند تابعين اين امّت است، يعنى اينكه ياران دست راست از ايشان مثل ياران دست راست از ما هستند، و البتّه خداوند سبحان ثلّه را نكره آورده براى اينكه دلالت كند بر اينكه آن مقام براى همه اوّلين و آخرين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 155

نيست بلكه فقط آن مقام مخصوص جماعتى از ايشانست، چنانچه گفته ميشود مردى از جمله مردان و اين آن چيزيست كه ما ياد كرديم از قول مقاتل و عطاء- و جماعتى از مفسّرين و جماعتى از ايشان قائل شده اند كه هر دو ثلّه بتمامى از اين امّت است، و اين قول مجاهد و ضحاك و اختيار زجاج است، و اين بطور نسبت از سعيد بن جبير از ابن عباس از پيامبر (ص) روايت شده كه فرمودند تمام دو ثلّه و جماعت از امّت منند.

حديث عجيبى درباره ثلّه ... ص : 155

و از چيزهايى كه قول او را تأييد نموده و از طريق روايت هم تقويت مى شود روايتيست كه آن را ناقلين اخبار باسنادشان از ابن مسعود روايت نموده اند كه گفت:

شبى پيامبر خدا (ص) براى ما حديث ميفرمود تا آنكه بسيار شد، سپس ما بمنزلمان رفتيم پس چون صبح شد، خدمت رسول خدا (ص) شرفياب شديم پس فرمود: ديشب تمام پيامبران با پيروانشان

را بمن نشان دادند، پس پيامبرى بود كه چند نفرى از امّتش با او بودند و پيامبرى بود كه با او يك مرد از امّتش بود و پيامبرى هم بود كه با او هيچكس از امّتش نبود تا آنكه برادرم موسى عليه السلام آمد با كبكبه اى از بنى اسرائيل، پس چون آنها را ديدم تعجّب نمودم و گفتم پروردگار من اينها كيانند، پس خطاب رسيد: اين برادر تو موسى بن عمران و پيروان او از بنى اسرائيل است، پس گفتم امّت من كجا است؟

فرمود: نگاه كن بطرف دست راستت، پس ناگاه ديدم سنگها و كوه هاى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 156

مكّه مسدود شد بچهره ها مردانى، پس گفتم چه كسانى هستند، پس گفته شد اين گروه امّت تو هستند، آيا راضى شدى؟

گفتم: پروردگار من راضى هستم و فرمود: نگاهى بسمت چپ كن، پس ناگاه ديدم كه افق و تمام فضاء مسدود شد بوجود مردانى، پس گفتم پروردگار من اينها كيانند؟ گفته شد، اينها هم امّت تو هستند، آيا راضى شدى گفتم پروردگارا من راضى هستم، پس خطاب رسيد كه با اين گروه هفتاد هزار از امّت تو بدون حساب داخل بهشت ميشوند.

پس عكاشة بن محصن اسدى از بنى خزيمه قصيده اى در اين موضوع- انشاء كرد، پس گفت: اى پيامبر خدا دعا كن كه پروردگارت مرا از ايشان قرار دهد، پس پيامبر (ص) گفت: بار الها او را از ايشان قرار بده، سپس مرد ديگرى قصيده اى سرود و گفت:

اى پيامبر خدا بخوان پروردگارت را كه مرا هم از ايشان قرار دهد.

پيامبر فرمود: عكاشه از تو سبقت گرفت، پس پيامبر خدا گفت:

پدر و مادرم

بقربان شما، اگر توانستيد كه از آن هفتاد هزار نفر باشيد باشيد و اگر از آن عاجز شويد و كوتاهى كرديد، پس از اهل ظراب و مردانى باشيد كه سمت راست منند، و اگر از آن عاجز شديد، پس از اهل افق باشيد، و من ديدم در آن طرف- مردم بسيار را كه زياد اجتماع نمودند.

ابن مسعود گويد: گفتم: اين گروه هفتاد هزار نفرند، پس اتفاق افتاد رأى ما بر اينكه ايشان مردمى هستند كه در اسلام بدنيا آمده و همواره عمل به اسلام كردند تا بر دين اسلام از دنيا رفتند، پس من سخن آنها را بپيامبر صلّى اللَّه عليه و آله رسانيدم، پس فرمود: اينطور نيست كه شما خيال كرديد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 157

و لكن ايشان مردمى هستند كه دزدى نمى كردند و تكبر نمى نمودند و فال بد نمى زدند و بر پروردگارشان توكّل ميكردند.

آن گاه فرمود:

من اميد دارم كه پيروان من يك چهارم اهل بهشت باشند.

گويد: پس ما گفتيم اللَّه اكبر.

سپس فرمود:

من اميدوارم كه يك سوّم اهل بهشت باشند.

پس گفتيم: اللَّه اكبر.

پس از آن فرمود:

كه من اميد دارم كه يك قسم از اهل بهشت باشند، پس آن حضرت تلاوت فرمود «ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 158

[سوره الواقعة (56): آيات 41 تا 56] ... ص : 158

اشاره

وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ (41) فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ (42) وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ (43) لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ (44) إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ (45)

وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ (46) وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (47) أَ وَ

آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ (48) قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ (49) لَمَجْمُوعُونَ إِلى مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (50)

ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ (51) لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ (52) فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ (53) فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ (54) فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ (55)

هذا نُزُلُهُمْ يَوْمَ الدِّينِ (56)

ترجمه آيات: ... ص : 158

41- و ياران دست چپ (چه بى ارزش) ياران دست چپند.

42- در بادى سوزان و آبى جوشان.

43- و در سايه اى از دود سياه باشند.

44- نه خنك باشد و نه سود رسان.

45- زيرا كه ايشان پيش از اين بناز و نعمت تابع شهوات بودند.

46- و بر گناه بزرگ (شرك) اصرار داشتند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 159

47- و تا بودند ميگفتند آيا وقتى بميريم و خاك و استخوان پوسيده گرديم راستى ما چگونه برانگيخته ميشويم.

48- آيا پدران پيشين ما نيز.

49- (اى پيامبر) بگو آرى حتما پيشينيان و آيندگان.

50- بسوى وعده روز معيّن گرد آورده شوند.

51- سپس شما اى گمراهان تكذيب كنندگان.

52- حتما از درختى كه زقّوم است خواهيد خورد.

53- پس شكمها را از آن پر خواهيد كرد.

54- بر بالاى آن زقوم آب جوشان مينوشيد.

55- و مانند شتران بس تشنه خواهيد نوشيد.

56- روز جزا اين (خوراك و نوشابه) پيش كش و غذاى شما باشد.

قرائت آيات: ... ص : 159

ابن عامر (ء اذا متنا) را بدو همزه قرائت كرده و نيز أ إنّا لمبعوثون را بدو همزه خوانده و بين دو همزه استفهام جمع نكرده مگر در اين موضع از قرآن و ما مبناى غير او از قاريان را ياد كرديم در گذشته و نيز مبنا و روش او را در امثال آن و اهل مدينه و عاصم و حمزه (شرب الهيم) بضمّه شين خوانده و باقى از قرّاء بفتحه آن قرائت كرده اند.

دليل آن: ... ص : 159

ابو على گويد: كه الف استفهام در قول خدا (ائنّا) ملحق شود يا ملحق نشود (اذا) متعلق خواهد بود بچيزى كه دلالت بر آن ميكند قول او (أ انا لمبعوثون)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 160

آيا نمى بينى كه (اذا) ظرف زمانست، پس چاره اى نيست براى او از فعلى يا معناى فعلى كه متعلّق باو شود و جايز نيست كه متعلّق بقول او (متنا) باشد براى آنكه آن مضاف اليه است، و مضاف اليه عمل در مضاف نميكند، و در اين موقع جايز نباشد حمل آن بر اين فعل و نه بر ما بعد (انّ) از جهتى كه عمل نكند ما بعد (انّ) در ما قبل آن چنانچه عمل نكند ما بعد (لا) در ما قبل آن پس همين طور جايز نيست كه ما بعد استفهام در ما قبل آن عمل كند و دانستى كه آن متعلّق ميشود بچيزى كه دلالت ميكند بر آن قول او (أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ) و اين كلمه نحشر يا نبعث و مثل آنهاست از افعالى كه دلالت بر آن ميكند اين كلام.

«و امّا الشرب» پس آن مثل اكل و ضرب است، و

الشرب مثل شغل و نكر است، و اما الشراب پس منظور مشروب و نوشيدنى است مثل طحن و مطحون و مانند آن و گاهى شرب جمع شارب ميآيد مثل راكب و ركب و تاجر و تجر و راجل و رجل.

شرح لغات: ... ص : 160

السموم: باد گرمى است كه داخل در مسام و سوراخها و منافذ بدن ميشود و از آن مأخوذ شده سم و زهرى كه داخل در منافذ بدن ميشود (و انسان را مسموم ميكند).

يحموم: سياهى شديديست كه بسبب سوختن بآتش حاصل ميشود و آن (يفعول) و گوشت سوخته و چربى و پيه سياه شده بآتش سوزيست، ميگويند:

(حممت الرجل) يعنى چهره و صورتش را چون ذغال سياه كردم.

و الترف: يعنى ممتنع و ممسك از پرداخت حقوق واجبه براى رفاهيّت و بهتر زيستن. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 161

الحنث: بمعناى عهد شكنى و نقض عهديست كه آن را بسبب سوگندهاى غليظ مؤكد نموده.

الهيم: شتر تشنه ايست كه از آب سير نميشود براى بيمارى كه باو رسيده و مفرد آن، اهيم، و مؤنّث آن هيماء است.

تفسير آيات: ... ص : 161

سپس خداوند سبحان اصحاب شمال را ياد نموده و گفت:

(وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ) و ايشان كسانى هستند كه دست چپ ايشان را گرفته و بسوى جهنّم ميكشند، يا ايشان كسانى هستند كه پرونده ايشان را بدست چپشان ميگيرند، يا ايشان افرادى هستند كه حال بدبختى و پريشانى ملازمشان شده است.

(وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ) ابن عباس و ابى مالك و مجاهد و قتاده گويند: دود سياهى كه خيلى سخت سياه است.

و بعضى گويند: يحموم كوهيست در جهنّم كه اهل آتش از تاريكى آن استغاثه و ناله ميكنند سپس اين ظل و تاريكى را تعريف نموده و گفت:

(لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ) قتاده گويد: يعنى نه منزل خنكى است، و نه منظره و نمايشگاه خوبى است.

و بعضى گويند: نه سايه خنكى است كه در پناه

آن راحت باشند براى آنكه دود جهنّم است و نه سود و نفعى دارد كه مثل آن را بخواهند و اشتهاء كنند؟

و بعضى گويند: هيچ منفعتى در آن بوجهى از وجوه نيست، و عرب هر گاه بخواهد صفت خوبى را از كسى و چيزى نفى كند از آن نفى كرم كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 162

فراء گويد: عرب كريم بكسى ميگويد كه هر صفت مذموم و ناپسندى از او نفى شده و مبراء از هر عيبى باشد و حتّى برى از صفتى باشد كه بدان قصد مذمّت شود، مثلا ميگويد آن چيز نه چاق است و نه منفعتى دارد، و اين منزل نه خانه بزرگى است و نه مسكن خوبى، سپس ياد نموده خداوند سبحان اعمالشان را كه موجب آن بدبختى هاى ايشان شده پس فرمود:

(إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ) ابن عباس گويد: يعنى ايشان قبل از اين در دار دنيا متنعّم بودند و اين براى اينست كه عذاب مترف سخت ترين عذابها است، و بيان نمود خداوند سبحان كه نعمتهاى الهى و ثروت آنها را غافل نمود از تنبّه و مشغول نمود ايشان را از عبرت گرفتن و موجب شد كه ترك واجبات كنند براى راحتى بدنهايشان.

(وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ) مجاهد و قتاده گويند: يعنى آنها اصرار ميكردند بر گناهان بزرگ، و اصرار اينست كه مقيم و مداوم بر آن شده پس نه آن را ترك كنند و نه توبه از آن نمايند.

حسن و ضحاك و ابن زيد گويند: حنث عظيم شرك است، يعنى از آن توبه نميكنند.

شعبى و اصم گويند: كه آنها قسم ميخوردند كه كسى

را كه مى ميرد خدا او را مبعوث و زنده نميكند و بتها شريكهاى خدا هستند.

(وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ) يعنى آنها بودند كه ميگفتند آيا اگر ما مردم و خاك شديم و استخوان پوسيده گشتيم آيا ما بر انگيخته ميشويم، يعنى آنها انكار بعث و روز قيامت و ثواب و عقاب را مينمايند پس از روى استعباد و انكار آن ميگويند، آيا اگر ما كه زندگان بوديم مرديم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 163

و از زندگى بيرون رفتيم و خاك شديم، زنده و مبعوث خواهيم شد.

(أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ) يعنى آيا پدران ما هم كه قبل از ما مردند انگيخته شده و محشور ميگردند راستى اين خيلى دور است، و كسى كه (أو آباؤنا) بفتح واو خوانده پس الف استفهام را بر (واو) عطف داخل كرده است (قُلْ) اى محمد بگو (إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ) براستى كسانى كه از پدران شما و غير آنان جلوتر بودند و آن كسانى كه از زمان شما متأخرند.

(لَمَجْمُوعُونَ إِلى مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ) خداوند ايشان را جمع ميكند و مبعوث مينمايد و محشور ميكند ايشان را تا وقت روز معلوم نزد او و آن روز قيامت است.

(ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ) سپس راستى شما اى گمراهانى كه از راه حق گمراه شديد و از هدايت گذشتيد (الْمُكَذِّبُونَ) يعنى اى تكذيب كنندگان يكتايى و وحدانيّت خدا و اخلاص عبادت براى او و رسالت پيامبرش.

(لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ) هر آينه از درختى كه زقوم است خواهيد خورد، پس شكمها را از

آن پر خواهيد كرد كه تفسيرش در سوره و الصافات گذشت.

(فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ) پس بعد از آن آب جوشان مينوشيد و چون شجر هم مؤنّث ميشود و هم مذكّر براى اين فرمود (منها) سپس فرمود (عليه) و همين طور ثمر مؤنث و مذكر ميشود.

(فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ) و هيم شتريست كه باو بيمارى هيام كه تشنگى سخت است رسيده، پس پيوسته آب ميخورد تا تركيده و ميميرد (از ابن عبّاس و عكرمه و قتاده).

ضحاك و ابن عيينه گويند: آن زمين ريگستانيست كه بآب سير نمى شود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 164

(هذا نُزُلُهُمْ يَوْمَ الدِّينِ) نزل امريست كه نازل بر صاحبش ميشود و مقصود اينست كه اين طعام و شراب خوراك و نوشابه آنهاست در روز پاداش در جهنّم

. قول خداى تعالى:

[سوره الواقعة (56): آيات 57 تا 74] ... ص : 164

اشاره

نَحْنُ خَلَقْناكُمْ فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ (57) أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ (58) أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ (59) نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ (60) عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ (61)

وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ (62) أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ (63) أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ (64) لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ (65) إِنَّا لَمُغْرَمُونَ (66)

بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (67) أَ فَرَأَيْتُمُ الْماءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ (68) أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ (69) لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً فَلَوْ لا تَشْكُرُونَ (70) أَ فَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ (71)

أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ (72) نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ (73) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ (74)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 165

ترجمه آيات: ... ص : 165

57- ما شما را آفريديم پس چرا باور نميكنيد.

58- آيا آن نطفه اى كه ميريزيد ديده ايد.

59- آيا شما آن را (بشر) آفريده ايد يا ما آفريدگاريم.

60- ما ميان شما مرگ را تقدير كرده ايم و از ما پيشى نمى گيريد.

61- از اينكه مانند شما را بجايتان بياريم و شما را در شكل ديگرى كه كيفيّت آن را نميدانيد پديد آوريم.

62- و شما آفرينش نخستين را بيقين دانسته ايد چرا (توانايى خداى را) بياد نميآوريد.

63- آيا شما دانه را كه كشت ميكنيد ديده ايد.

64- آيا شما آن را ميرويانيد يا ما رويانيده ايم.

65- اگر بخواهيم آن را گياه خشك بگردانيم پس شما پيوسته در شگفتى مانيد.

66- و (گوئيد) ما زيان زدگانيم.

67- بلكه ما بى بهره گانيم.

68- آيا شما آبى را كه مى آشاميد ديده ايد.

69- آيا شما آن را از ابر فرستاده ايد يا ما فرو فرستنده ايم.

70- اگر ميخواستيم

آن را تلخ و شور ميكرديم، پس چرا سپاس نميداريد.

71- آيا آتشى كه آن را (از درخت سبز) بيرون ميآوريد ديده ايد.

72- آيا شما درخت آن را بيافريده ايد يا ما آن را آفريننده ايم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 166

73- ما آن آتش را ياد آورى (از آتش دوزخ) و بر خوردارى براى مسافران قرار داده ايم.

74- پس بنام پروردگار بزرگ خويش تسبيح گوى (و او را به بزرگى ياد كن).

قرائت آيات: ... ص : 166

ابن كثير (نحن قدّرنا) بتخفيف خوانده و ديگران به تشديد قرائت كرده اند و ابو بكر (ء انّا لمغرمون) بدو همزه خوانده و باقى از قاريان به يك همزه قرائت كرده اند.

دليل اين قرائت: ... ص : 166

ابو على گويد: قدرنا به تخفيف در معناى قدّرنا با تشديد است و دلالت ميكند بر اين قول شاعر:

و مفرهة عنس قدرت لساقها فخرّت كما تتابع الريح با القفل

و با نشاط خوشى ولى با سختى دست يافتم بساق پاى او، پس افتاد بر زمين چنانچه باد برگ و شاخ خشك درخت را مياندازد، و مقصود اينست كه توانستم ضربتى بر پاى او بزنم، پس زدم و در نتيجه او بر زمين افتاد و مثل آن است در معنى:

فان تعتذر بالمحل من ضروعها على الضيف يجرح فى عراقيها نصلى

پس اگر در منزل و بلادش از شير گوسفندانش بر ميهمان مضايقه كند و عذر بخواهد ما بر پى پاى آن با تيرمان جراحت ميزنيم، يعنى آن را از پا در مى آوريم.

شرح لغات: ... ص : 166

امنى: يمنى و منى يمنى بيك معناست و از آنست قرائت ابى سماك-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 167

(تمنون) بفتح تاء و اصل آن از منى و آن تقدير است.

شاعر گويد:

لا تأمننّ و ان امسيت فى حرم حتّى تلاقى ما يمنى لك المانى

البتّه ايمن نباش هر چند كه روز را در حرم شام كنى، تا آنكه برخورد كنى چيزى را كه موجب تأمين و ايمنى تو باشد و از آنست، منيه و آرزو براى آنكه آن مقدّر است و باندازه تقدير ميآيد و ميرسد.

حطام: گياه خشكى است كه در هيچ مطعم و غذايى مورد استفاده نمى شود و اصل حطم كسر و شكستن است و حطم السواق بعنف، يعنى بعضى را بر بعض ديگر ميشكند، گويد: «قد لفها الليل بسواق حطم» يعنى شبانه آن شتران را

دزديد و برد.

و التفكّه: اصلش تناول و رسيدن به اقسام ميوه جات است براى خوردن و الفكاهه: مزاح و شوخى كردن است، و از آنست حديث زيد «كان من افكه الناس مع اهله» از مزاح ترين مردم بود با عيالش (و رجل فكه) مرد پاك نفس المغرم: آنست كه مالش بدون عوض از بين رفته است، و اصل باب لزوم و فعل لازم است.

و غرام: عذاب لازم است، اعشى گويد:

ان يعاقب يكن غراما و ان يعط جزيلا فانّه لا يبالى

اگر عقوبت كند عذاب لازم و غرامت است و اگر ببخشد بسيارى را پس او را باكى نيست.

و نار: از نور گرفته شده، حارث گويد:

فتنورت نارها من بعيد بخزازى هيهات منك الصّلاء

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 168

پس ديدم روشنايى محبوبه ام را از راه دورى و ليكن بعيد است كه من بتوانم خودم را بآن برسانم.

الاورى: ظاهر شدن آتش است بوسيله آتش گيرانه و كبريت، گفته مى شود اورى، يورى، و وريت، بك زنادى يعنى تكليفم را بسبب تو روشن كردم و گفته ميشود (قدح فاورى) كبريت زد، پس روشن شد و آتش گرفت، هر گاه آتش ندهد گفته ميشود (قدح فاكبى) كبريت زد و نگرفت و آتش نداد.

المقوى: فرود آمدن با قوا و نيروست در زمينى كه كسى در آن نيست، و اقوت الدار يعنى خانه از اهلش خاليست نابغه گويد:

اقوى و اقفر من نعم و غيّرها هوج الرياح بهايى التراب موّار

فرود آمدم در زمينى كه خالى از جاندار بود و آن را وزش بادها و شن سيّار دگرگون كرده بود و عتقره گويد:

حييت من طلل تقادم

عهده اقوى و اقفر بعد ام الهيثم

زنده ماندى تو از آثار بزرگى كه خاطره آن گذشت در جايى كه بعد از ام- هيثم خالى از هر چيز بود.

تفسير آيات: ... ص : 168

سپس خداوند سبحان بر ايشان درباره بعث احتجاج نموده به قول خودش (نَحْنُ خَلَقْناكُمْ) مقاتل گويد: يعنى ما شما را آفريديم در حالى كه شما چيزى نبوديد و اين را ميدانيد شما (فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ) يعنى پس براى چه و چرا باور نميكنيد بروز بعث و قيامت- براى اينكه كسى كه قدرت بر ايجاد در اوّل داشته باشد قدرت بر اعاده هم دارد، سپس ايشان را خداى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 169

سبحان متنبّه و آگاه نمود بر طريق استدلال بر صحّت آنچه ياد نمود و گفت:

(أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ) يعنى شما ميبينيد كه نطفه و منى را در ارحام- همسرانتان ميريزيد، پس فرزند ميشود.

(أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ) آيا شما خلق بشرى ميكنيد از آنچه منى ميريزيد.

(أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ) يا ما آفريننده هستيم پس وقتى كه شما و امثال شما قدرت و توان بر اين كار را نداشتيد بدانيد كه خداوند سبحان آفريدگار اين نطفه است و هر گاه ثابت شد كه او قادر و تواناى بر ايجاد فرزند از نطفه است لازم و ثابت است قدرت او بر اعاده بعد از مرگ براى آنكه آن دورتر از اين نيست، سپس بيان نمود كه او هم چنان كه ايجاد كرد اوّل مرتبه آفريده ها را پس همين طور هم ايشان را مى ميراند، پس فرمود:

(نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ) مقاتل گويد: يعنى ترتيب امر بر مقدار است، يعنى ما مرگ را بين

بندگان بر مقدار و اندازه اى مقرر كرديم چنانچه حكمت و مصلحت اقتضا كند، پس بعضى از ايشان در سنّ كودكى ميميرد و برخى از ايشان در سنين جوانى از دنيا ميرود، و بعضى از ايشان هم ميان سال، و كهنسال و شكسته شده و فانى ميشوند.

ضحاك گويد: يعنى (قدرنا) به اينكه ما تساوى قرار داديم در مرگ ميان مطيع و عاصى و اهل آسمان و اهل زمين.

(وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ) بعضى گويند: كه اين جمله از تمام ما قبل آنست.

يعنى هيچ يك از شما بر آنچه كه ما از مرگ تقدير كرديم از ما سبقت نگرفته تا بتواند زياد كند در مقدار زندگيش.

و بعضى گويند: آن اوّل كلامست كه ما بعدش بآن متصل شده و معنايش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 170

اينست و نيستيم ما از مغلوب شدگان (و ما نحن بمغلوبين).

(عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ)

يعنى ميآوريم ما خلقى مانند شما بدل و عوض از شما و تقديرش اينست (نبدلكم بامثالكم) تعويض ميكنيم شما را بمانند شما پس مفعول اوّل حذف شده و حرف جرّ از مفعول دوّم.

زجاج گويد: يعنى اگر ما اراده كنيم كه خلقى غير از شما بيافرينيم هيچ سابقى نتواند از ما سبقت گيرد و هيچيك هم از ما فوت نشود.

(وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ)

از صورتها يعنى اگر ما قصد كنيم كه شما را ميمون و خوك قرار دهيم كسى بر ما سبقت نگيرد و اين كار هم از ما فوت نشود، تقديرش اينست: كه ما چنانچه عاجز از تغيير احوال شما بعد از خلق شما نيستيم عاجز از احوال شما بعد از

مرگتان هم نيستيم.

و بعضى گويند: اراده نموده نشانه و خلقت دوّم را يعنى ايجاد مى كنيم ما شما را در چهره اى كه شما نميدانيد از هيئتهاى مختلفه، پس مؤمن ايجاد مى شود بر بهترين هيئت و قرار ميدهيم صورت و چهره كافر را بر زشت ترين صورتها.

و بعضى گويند: اين مطلب را فقط براى اين فرمود كه ايشان حال خلقت اوّل را دانسته اند كه چگونه در شكم مادران بودند ولى نشانه و خلقت دوّم- چنين نيست براى آنكه آن در وقتيست كه بندگان آن را نميدانند.

(وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى ) يعنى دفعه اوّل از انشاء و ايجاد و آن ابتداء خلق بود هنگامى كه شما را از نطفه و بعد علقه و سپس مضغه آفريد.

(فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ) يعنى پس آيا عبرت و اعتبار نميگيريد و استدلال بر قدرت حق بر خلقت دوّم نميكنيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 171

(أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ) آيا پس شما آنچه بذر ميفشانيد ديديد يعنى آنچه در زمين عمل ميكند و در آن بذر ميپاشيد ديده ايد.

(أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ) يعنى آيا شما آن را ميرويانيد و زراعت قرار ميدهيد يا ما آن را ميرويانيم، پس راستى كسى كه قدرت بر رويانيدن و زراعت دارد از دانه گندم كوچكى آن را حبّه و دانه هاى بسيار نمايد قادر است بر اعاده خلق بر آنچه را كه بر آن بودند.

از پيامبر (ص) روايت شده كه فرمودند: نگويد البتّه يكى از شما كه من زراعت كردم، بلكه بگويد بذر افشاندم و كشت كردم.

(لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ) يعنى اگر ما ميخواستيم قرار ميداديم اين كشت و بذر شما

را (حُطاماً) يعنى گياهى كه نه در طعام بكار رود و نه در غذا.

عطاء گويد: يعنى ما آن را آگاه ميكرديم كه حبّه گندم و جو در آن نباشد.

(فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ) عطاء و كلبى و مقاتل گويند: يعنى شما تعجّب مى كرديد از آنچه بر شما نازل شده در زراعتتان.

عكرمه و قتاده و حسن گويند: يعنى شما پشيمان شده و افسوس ميخورديد بر آنچه كه خرج نموديد درباره آن و اصل آن از تفكّه و مزاح كردن بحديث و آن شوخى كردن بآنست، پس مثل آنكه گويد: پيوسته شما ابراز پشيمانى مى كرديد چنانچه شخص مزاح در حديث و سخنش مطلبى ابراز ميكند كه ازاله غصّه و غم نمايد.

عكرمه گويد: ملامت و سزنش ميكنيد يكديگر را يعنى بعضى از شما برخى ديگر را ملامت و سزنش ميكنيد بر تفريط و كوتاهى در طاعت خدا.

(إِنَّا لَمُغْرَمُونَ) يعنى ميگويند راستى ما زيانكار و خسارت ديده هستيم و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 172

مقصود اينست كه راستى تمام مال و سرمايه ما و مخارج ما از بين رفت و وقت ما ضايع شد و چيزى حاصل ما نشد.

مجاهد گويد: يعنى راستى ما هر آينه معذّب و از حظ و بهره محروم و محدود شديم.

و در روايت ديگرى از اوست كه راستى هر آينه بسته شما شده.

و در روايت ديگرى راستى ما در شر و بدى افتاده ايم.

و قتاده گويد: يعنى ما همه چى را از دست داده ايم، و كسى كه (ء انّا) بنا بر استفهام قرائت كرده آن را حمل كرده بر اينكه ايشان برخاسته و از روى انكار ميگويند آيا راستى ما ضرر كرده ايم

و كسى كه (انّا) بنا بر خبر قرائت كرده آن را حمل كرده بر اينكه ايشان خبر از خودشان ميدهند سپس استدراك نموده و ميگويند:

(بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ) يعنى ما كم حظ و نصيب و ممنوع از رزق و خير هستيم سپس خداوند سبحان براى آگاه كردن بدليل ديگرى فرمود:

(أَ فَرَأَيْتُمُ الْماءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ) آيا شما ديديد آبى را كه مى آشاميد، آيا شما آن را از ابر نازل كرديد؟

(أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ) يا ما آن را نازل مينمائيم در حالى كه آن نعمت و رحمتى است از ما بر شما سپس فرمود:

(لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً) اگر ميخواستيم آن را سخت تلخ ميگردانيديم.

و بعضى گويند: يعنى آن را خيلى شور ميكرديم.

(فَلَوْ لا تَشْكُرُونَ) يعنى آيا پس سپاس گذارى نميكنيد بر اين نعمت بزرگى كه هيچكس جز خدا قادر بر آن نيست، آن گاه تنبيه فرمود بر دليل ديگرى و گفت:

(أَ فَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ) آيا شما ديده ايد آتشى را كه روشن مى كنيد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 173

يعنى آن را بيرون ميآوريد و ميگيرانيد آن را بسبب كبريت و آتش گيرانه چنانچه از درخت بيرون ميآيد.

(أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها) آيا شما ايجاد كرديد درخت آن را كه از آن آتش ميجهد، يعنى آيا شما آن درخت را رويانيديد و آفريديد؟

(أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ) يا ما آن را ايجاد ميكنيم، پس ممكن نيست كه كسى بگويد كه او اين درخت را بوجود آورده غير از خداى تعالى و عرب بسبب زند آتش روشن ميكند و آن درختيست كه بعضى از آن را بر

بعض ديگر ميزنند، پس از آن جرقه و آتش بيرون مى آيد و در مثل هم آمده «فى كل شجر نار و استمجد المرخ و العفار» در هر درخت آتش است ولى درخت مرخ و عفار شريف و مشهور شده است.

(نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً) عكرمه و مجاهد و قتاده گويند: يعنى ما اين آتش را تذكره و ياد آور آتش بزرگ ديگرى قرار داديم پس هر گاه آن را بيننده اى ببيند ياد جهنّم نموده و بخدا پناه برد از آن.

و بعضى گويند: يعنى تذكره اى كه متذكّر بآن شده و انديشه درباره آن كند پس بداند راستى كسى كه قادر بر آن و بر اخراج آنست از درخت تر و تازه قادر است بر ايجاد جهان دوّم و سراى آخرت.

(وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ) ابن عباس و ضحاك و قتاده گويند: يعنى و ما قرار داديم آن را توشه و منفعت براى مسافرين، يعنى كسانى كه نازل ميشوند بر زمين صاف خالى از هر چيز (آب و گياه و اشياء ديگر) عكرمه و مجاهد گويند: براى بهره برداران بآن از تمام مردم مسافرين و حاضرين و مقصود اينست كه تمام مردم، استضاء بآن ميكنند از تاريكى و گرم ميشوند از سرما و منتفع ميشوند بآن در پختن غذا و نان و بنا بر اين مقوّى از اضداد است، پس مقوى كسيست كه نيرومند گشته باشد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 174

از مال و نعمت و نيز مقوى كسى است كه تمام مالش از دستش رفته و بزمين قفر خالى از هر چيز نازل شده باشد، پس معنا اينست:

«وَ مَتاعاً» براى توانگرها و براى

مستمندان و چون خداوند سبحان ياد نمود چيزهايى را كه دلالت بر وحدانيّت و يكتايى و انعام بر بندگانش مى كند گفت:

(فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ) يعنى خداوند تعالى برى و منزّه است از آنچه را كه در وصف او ميگويند و منزّه و پاك است از آنچه لايق بصفات او نيست و بعضى گويند: يعنى بگو «سبحان ربى العظيم» و در حديث صحيح از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله آمده كه چون اين آيه نازل شد، فرمود آن را در- ركوعتان قرار دهيد

. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 175

[سوره الواقعة (56): آيات 75 تا 87] ... ص : 175

اشاره

فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ (75) وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ (76) إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ (77) فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ (78) لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ (79)

تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (80) أَ فَبِهذَا الْحَدِيثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ (81) وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ (82) فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ (83) وَ أَنْتُمْ حِينَئِذٍ تَنْظُرُونَ (84)

وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ (85) فَلَوْ لا إِنْ كُنْتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ (86) تَرْجِعُونَها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (87)

ترجمه آيات: ... ص : 175

75 بمواضع (يا مغارب) ستارگان سوگند ياد نميكنم.

76- كه جدّا آن قسم سوگنديست كه اگر بدانيد بس بزرگست.

77- البتّه آن خوانده شده قرآنيست بزرگوار.

78- در كتابى پوشيده (از نظرها كه آن لوح محفوظ است).

79- بآن كتاب جز پاك شدگان دست نمى زنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 176

80- (آن قرآن) از نزد پروردگار جهانيان فرو فرستاده شده است.

81- آيا بدين سخن مسامحه (و تكذيب) ميكنيد.

82- و شما بهره خود را (از اين قرآن) انكار آن را قرار ميدهيد.

83- پس چرا وقتى كه جان بگلو رسد.

84- و شما در آن هنگام (بحال محتضر) مينگريد.

85- و ما از شما به محتضر نزديكتريم ولى نمى بينيد.

86- اگر شما زنده نميشويد و كيفر نمى بينيد.

87- چرا جان محتضر را باز نميگردانيد، اگر راست مى گوييد.

قرائت آيات: ... ص : 176

اهل كوفه غير عاصم (موقع النجوم) بدون الف خوانده و ديگران «بمواقع النجوم» بنا بر جمع خوانده اند، و بعضى از ايشان از عاصم روايت كرده اند انكم تكذبون، بتخفيف و قرائت مشهور (تكذّبون) بتشديد است و در شواذ قرائت حسن و ثقفى (فلا قسم) بدون الف، و قرائت على عليه السلام و ابن عباس و از پيامبر (ص) هم روايت شده، و تجعلون شكركم.

دليل اين قرءات: ... ص : 176

ابو عبيده گويد: (فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ) يعنى پس سوگند ميخورم و مواقع آن محل سقوط و غروب آنهاست، و غير او گويد: آن مواقع قرآن است- هنگامى كه بر پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله تدريجا نازل ميشد، و امّا جمع در اين، و اگر چه مصدر است پس براى اختلاف آنست پس بدرستى كه مصادر و ساير اسماء

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 177

اجناس هر گاه مختلف شد جمعش جايز است و كسى كه (بموقع) خوانده و مفرد آورده، پس براى آنست كه آن اسم جنس است، و كسى كه تكذبون خوانده، پس معنايش را اينگونه نموده «تجعلون رزقكم الذى رزقكموه اللَّه» قرار ميدهد رزق- چنانى خود را كه خدا بشما روزى نموده در آنجا كه گفت (وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً) و نازل كرديم از آسمان آب با بركتى را تا آنجا كه گفت (رزقا للعباد) «1» روزى براى بندگان و گفت وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ ... أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ «2» و نازل كرد از آسمان آبى را تا بسبب آن بيرون آورد ميوه ها و محصولاتى تا روزى براى شما- باشد راستى شما دروغ مى گوييد كه نسبت مى

دهيد اين روزى را بغير خدا پس مى گوييد باريد ما را بسبب فلان ستاره، پس اين وجه و دليل تخفيف است، و كسى كه (تكذبون) و مشدّد خوانده پس معنا اينست كه شما بقرآن تكذيب ميكنيد براى آنكه خداى تعالى اوست كه شما را روزى ميدهد اين بنا بر چيزيست كه درباره قول خداى تعالى (رزقا للعباد) آمده پس شما نسبت مى دهيد آن را بغير خدا، پس اين تكذيب شماست بچيزى كه در قرآن آمده است و امّا آنچه روايت شده از قول او (و تجعلون شكركم) پس مقصود اينست كه شما مكان شكر سپاسى كه براى شما واجب است تكذيب قرار ميدهيد و گاهى معنا چنين ميشود: شكر روزى خود را تكذيب قرار ميدهيد، پس مضاف حذف شده، و ابن جنى گويد: آن بنا بر تقدير و تجعلون بدل شكركم و مثل آنست قول، عجاج:

ربّيته حتّى اذا تعد ذا كان جزائى بالعصا ان اجلدا __________________________________________________

(1)- سوره ق آيه 9 و اصل آيه و تمام آن اينست و نزلنا من السماء ماء مباركا فانبتنا به جنّات و حبّ الحصيد (10) و النحل باسقات لها قطع نضيد- (11) رزقا للعباد و احيينا به بلدة ميتا كذلك الخروج

(2)- سوره بقره آيه 22 و سوره ابراهيم آيه 32.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 178

او را تربيت نمودم تا آنكه بزرگ شد و توانا گشت پس پاداشم اين بود كه به عصاى او مضروب شوم يعنى بدل پاداش مرا با عصا داد كه بر بدنم زد، و امّا قول او فلا اقسم پس تقدير آن اينست (لانا اقسم) و آن فعل حال

است كه دلالت ميكند بر اينكه تمام قسمهايى كه در قرآنست البتّه آن بنا بر حاضر حال است نه اينكه وعده قسمها باشد مثل قول خدا (وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ، وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها) و براى اين حمل شده (لا) بر لاء زائده در قول او فلا اقسم بمواقع النجوم و مثل آن (لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ) بلى و اگر اراده شود بآن فعل مستقبل هر آينه در آن نون لازم شود پس گفته ميشود (لاقسمن).

شرح لغات: ... ص : 178

القسم: جمله اى از كلام است كه بآن خبر تأكيد ميشود بچيزى كه در قسم صواب قرار ميدهد نه در خطاء و اشتباه.

العظيم: آنست كه اندازه و مقدار غير آن از آنچه آن ميباشد قاصر و كوتاه باشد و آن دو قسم است (1) بزرگى شخص (2) بزرگى شأن و مقام.

الكريم: آنست كه از شأن و مقام او است كه ميبخشد خير فراوان را پس چون از شأن قرآن اينست كه خير بسيار ميدهد بدليل هايى كه بسوى حق هدايت مى كند كريم است، بنا بر حقيقت معناى كريم نه بنا بر تشبيه بطريق مجاز و كريم در صفات خداى تعالى از صفات ذاتى چنانيست كه جايز است كه گفته شود در باره آن صفت از لا كريم بوده و ابدا هم كريم است براى آنكه حقيقت ذات لاحدى او ايجاب ميكند اين را از جهت اينكه كردم او آن كسيست كه اعطاء ميكند خير بسيار را پس چون قادر و تواناى بر كرم چنانيست كه نميتواند منع كننده اى او را منع كند از عطا و خير فراوان و صحيح است كه گفته شود او پيوسته كريم بوده است.

ترجمه

مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 179

المدهن: آنست كه كارى كه در باطن ميكند بر خلاف ظاهر او باشد مثل روغن مالى براى آسان بودن اين بر او و براى شتاب و سرعت كردن در آن گفته ميشود ادهن يدهن و داهن يداهن مثل نافق ...

الدين: آن پاداش و مزد است و از آنست قول ايشان كما تدين تدان يعنى چنانچه پاداش دهى پاداش بينى و دين عمليست كه بسبب آن مستحق جزاء، و پاداش ميشود.

اعراب: ... ص : 179

(فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ)

عامل در (اذا) محذوف و بر آن دلالت ميكند فعل واقع بعد (لو لا) و آن (ترجعونها) در قول او فلو لا ان كنتم غير مدينين ترجعونها و جواب شرط نيز آن مدلول قول او (فلو لا ترجعونها) است و اين (لو لا) براى تخصيص بمعناى (هلا) ميباشد و واقع نميشود بعد از آن مگر فعل و تقديرش چنين است (فلو لا ترجعونها) اذا بلغت الحلقوم فلو لا ان كنتم پس لو لا را دو مرتبه تكرار كرد براى طول كلام.

تفسير آيات: ... ص : 179

سپس خداوند سبحان تأكيد نمود آنچه در پيش ياد نموده بود بقول خودش (فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ) پس سوگند ميخورم بمواقع و مواضع ستارگان و لا در اينجا زايد است.

سعيد بن جبير گويد: يعنى پس قسم ميخورم و جايز است كه (لا) رد باشد بر آنچه كفّار ميگويند درباره قرآن كه آن سحر و شعر و كهانت است، آن گاه استيناف نمود قسم را و فرمود: اقسم و بعضى گفته اند: كه لا تأكيد و زياد ميكند در قسم پس گفته ميشود لا و اللَّه لا افعل، امرؤ القيس شاعر معروف گويد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 180

لا و ابيك ابنة العامرىّ لا يدّعى القوم أنّى أفرّ

قسم قسم بجان پدر تو اى دختر عامرى كه قوم تو ادّعا نميكند و نميگويد كه من گريزان و فرارى هستم.

و مقصود در اين بيت (و ابيك) است كه قسم بآن خورده است.

ابى مسلم گويد: كه معنى (لا اقسم) اينست يعنى من قسم باين چيزها نميخورم زيرا كه امر آن اشياء روشن تر و مؤكّدتر است از اينكه در آن

محتاج به قسم باشم.

مفسّرين در معناى مواقع النجوم اختلاف كرده اند: مجاهد و قتاده گفته اند:

آن محلّ طلوع و غروب ستارگان است.

حسن گويد: آن منكدر شدن و تيره شدن و پراكنده شدن آنست در روز قيامت.

و بعضى گفته اند: آنها ستارگانى هستند كه اهل جاهليت هر گاه باران بر آنها ميباريد ميگفتند باران بر ما بسبب و واسطه فلان ستاره آمد «1» پس معنى چنين ميباشد، پس قسم باين نجوم و ستارگان جاهليّت نميخورم.

و از حضرت باقر و حضرت صادق (ع) روايت شده كه مواقع نجوم رجم كردن

__________________________________________________

(1)- نجوم جاهليت 28 ستاره بودند بنامهاى زير:

1- اشرطان 2- بطين 3- نجم 4- ديران 5- هقعه 6- هنعه 7- ذراع 8- نشر 9- الطرف 10- جبهه 11- الخراتان 12- الصرقه 13- الهواء 14- السماك 15- زبانى 16- اكليل 17- فلب 18- شوله 19- نعائم 20- بلده 21- سعد الذابح 22- سعد بلع 23- سعد السعود 24- سعد الاخيسه 25- فرغ الدلو المقدم 26- فرغ الدلو المتأخر 27- حوت 28- الغفر.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 181

و راندن آنهاست شياطين را و مشركين قسم ميخورند بآنها پس خداوند سبحان فرمود: پس من قسم بآن نميخورم.

ابن عباس گويد: يعنى سوگند نميخورم بنزول قرآن پس براستى آن بطور قطع تدريجا نازل شده است.

(وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ) زجاج و فراء گويند و اين دلالت ميكند بر- اينكه مقصود از مواقع النجوم نزول قرآن است و ضمير در «انّه» عود بقسم ميكند، و دلالت ميكند بر آن قول او (اقسم) و معنى چنين است: قسم بمواقع النجوم هر آينه قسم بزرگيست اگر بدانيد، پس بين صفت و موصوف

جمله اى فاصله شد آن گاه ياد نمود چيزى را كه براى او قسم خورده و گفت:

(إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ) يعنى براستى آنچه را كه ما بر تو تلاوت كرديم هر آينه قرآن كريم است، يعنى عام المنافع و داراى خير فراوان كه به سبب تلاوت آن و عمل بمندرجات آن به پاداش و اجر بزرگى خواهند رسيد.

مقاتل گويد: كريم است نزد خداى تعالى خداوند آن را عزيز و بزرگداشته براى آنكه آن كلام خدا است.

و بعضى گويند: كريم است براى آنكه آن سخن پروردگار عزيز و براى آنكه مصون از تغيير و تبديل و براى آنكه معجزه (باقيه پيامبر (ص) است) و براى آنكه مشتمل بر احكام و مواعظ است و هر بزرگ شريف و عزيزى پس او كريم است.

(فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ) ابن عباس گويد: يعنى مستور و پوشيده از خلق اوست نزد خدا و آن لوح محفوظ است كه خدا در آن قرآن را ثابت نگهداشته است.

مجاهد گويد: آن همين مصحف و قرآنيست كه در دست ما ميباشد.

(لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ) ابن عباس گويد: معناى آن در قول اوّل (كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 182

لوح محفوظ) است كه آن را لمس نميكند و دست نميزند مگر فرشتگانى كه موصوف به طهارت از گناهان شده اند، و در قول دوّم: قول مجاهد كه همين قرآن- باشد، يعنى آن را نبايد لمس كند مگر پاكان از شرك.

حضرت باقر عليه السلام و طاووس يمانى و عطاء و سالم گويند: مگر پاكان از حدثها و جنابتها و گفتند جايز نيست براى جنب و حائض و محدث (به حدث اصغر) لمس قرآن مجيد

و اين مذهب مالك بن انس و محمّد بن ادريس شافعى است، پس اين جمله خبريّه بمعناى نهى است و در نزد ما ضمير عود بقرآن ميكند، پس جايز نيست براى ناپاك لمس نوشته هاى قرآن.

(تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ) يعنى اين قرآن نازل شده از نزد خداى تعالى آن چنان خدايى كه آفريد بندگان را و تدبير نمود ايشان را بر آنچه كه بر پيامبرش صلّى اللَّه عليه و آله اراده نمود سپس اهل مكّه را خطاب نمود و فرمود:

(أَ فَبِهذَا الْحَدِيثِ) آيا با اين قرآنى كه شما را حديث نموديم و خبر داديم كه در آن حوادث امورست.

(أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ) ابن عباس گويد: يعنى تكذيب كننده ايد.

مجاهد گويد: مسامحه و سهل انگارى ميكنيد از آنچه را كه كفّار بر كفرشان اصرار دارند.

و بعضى گويند: يعنى منافقين هستند بر تصديق بر پيامبرشان، يعنى ميگويند (آمنّا) ايمان آورديم بآن و مسامحه ميكنيد در ما بين خودتان و بين مشركين هر وقت با آنها خلوت كرديد، پس گفتيد ما با شما هستيم.

مورّج گويد: مدهن كسيست كه زبان و جانب خود را نرم و ملايم ميكند تا كفر خود را مخفى دارد، و اصل آن هم از دهن است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 183

(وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ) يعنى حظ خودتان را از خيرى كه آن مانند رزق شماست تكذيب قرار ميدهيد.

ابن عبّاس گويد: و قرار ميدهيد سپاس و شكر رزقتان را تكذيب و دروغ- پنداشتن آن گويد در بعضى از سفرها مردم را عطش سختى رسيد پس پيغمبر «ص» دعا نمود پس باران باريد و مردم سيراب شدند پس شنيده شد كه

مردى ميگويد:

فلان ستاره براى ما باران آورد پس اين آيه نازل شده. حسن گويد: يعنى قرار ميدهيد حظ خودتان را از قرآنى كه خدا روزى شما نموده تكذيب بآن.

(فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ) يعنى پس آيا وقتى كه جان بگلويتان در موقع مرگ رسيد (وَ أَنْتُمْ) اى اهل خانه (حِينَئِذٍ تَنْظُرُونَ) يعنى مى بينيد اين حال را و حال آنكه بجايى رسيده كه ميخواهد جانش بيرون رود.

و بعضى گويند: يعنى نگاه ميكنيد ولى امكانى نيست براى شما كه مرگ را دفع كنيد و مالك چيزى در آن لحظه نيستيد.

(وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ) و ما باو از شما نزديكتريم بعلم و قدرت.

(وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ) و لكن شما اين را نميبينيد و آن را نميدانيد، و بعضى گويند يعنى فرستاده هاى ما آنهايى كه قبض روح او ميكند از شما باو نزديكترند و ليكن شما فرشته هايى كه گيرنده روح او هستند نمى بينيد.

(فَلَوْ لا إِنْ كُنْتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ تَرْجِعُونَها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ) پس اگر شما كيفر نمى بينيد، پس چرا آن را بر نمى گردانيد، يعنى پس چرا بر نميگردانيد جان كسى را كه بر شما عزيز است وقتى كه بگلويش رسيد و آن را بجاى خود بر گردانيد اگر جزا داده بثواب و عقاب نيستيد و اگر محاسبه نميشويد.

و بعضى گويند: (غير مدينين) يعنى غير اگر مملوك نيستيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 184

حسن گويد: يعنى اگر مبعوث نميشويد، و مقصود اينست كه اگر امر چنانست كه شما مى گوييد از اينكه نه قيامت است و نه حساب و نه كيفر است و نه پاداش و نه خدايى كه محاسبه كند و

كيفر و پاداش دهد، پس چرا ارواح و نفوس را از گلوى تان بر نمى گردانيد، اگر راست مى گوييد در گفتارتان، پس هر گاه بر اين قدرت نداشتيد بدانيد كه آن از تقدير مقدر حكيم و تدبير مدبّر دانا است

. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 185

[سوره الواقعة (56): آيات 88 تا 96] ... ص : 185

اشاره

فَأَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ (88) فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ (89) وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ (90) فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ (91) وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّينَ (92)

فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ (93) وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ (94) إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ (95) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ (96)

ترجمه آيات: ... ص : 185

88- و امّا اگر آن محتضر از مقرّبان باشد.

89- بهره او راحت و روزى خوش (با بوى خوش) و بهشت پر نعمتست.

90- و اگر آن محتضر از ياران دست راست باشد.

91- (باو ميگويند) سلام و درود بر تو باد از ياران دست راستيها.

92- و اگر آن محتضر از تكذيب كنان گمراه باشد.

93- پس پيش كش او آب جوشان است.

94- و در آوردن اوست در آتش سوزان.

95- براستى اين (كه درباره اين سه گروه گفتيم) آن خبر يقين است، ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 186

96- پروردگار بزرگ خويش را تسبيح گوى.

قرائت آيات: ... ص : 186

يعقوب فروح بضمّه (راء) خوانده و آن قرائت پيامبر (ص) است و ابن عباس و ابى جعفر باقر عليه السلام و قتاده و حسن و ضحاك و جماعت است و ديگران (فروح) بفتح راء خوانده اند.

دليل: ... ص : 186

ابن جنّى گويد: آن راجع بمعناى روح است، پس مثل آنكه گويد ممسك روح و ممسك آن او روح است و چنانچه مى گويى هذا لهواء هو الحياة اين هواء آن زندگيست و هذا السماع هو العيش و هو الروح: و اين شنيدن آن عسرت و آن راحت است.

اعراب: ... ص : 186

وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ، على بن عيسى گويد: كاف خطاب داخل شده است چنانچه داخل ميشود در «ناهيك به شرفا» و حسبك به كرما، يعنى طلب بيشترى بر جلالت حالت نكن پس همين طور سلام لك منهم يعنى زيادتر بر درود و سلام ايشان طلب نكن از جهت جلالت و بزرگى منزلت.

ابن جنّى گويد: در كلام تقديم و تأخير است و تقدير اينست: مهما يكن من شي ء فسلام لك من اصحاب اليمين ان كان من اصحاب اليمين، و شايسته- نيست كه بوده باشد موضع (ان كان) مگر اين موضع براى اينكه اگر محلّ آن بعد از فاء باشد هر آينه پهلوى آن قرار گرفت و هر آينه قول او سلام لك، جواب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 187

براى او در لفظ خواهد بود نه در معنا، و اگر جواب او در لفظ باشد هر آينه واجب است داخل كردن فاء بر آن، براى آنكه جايز نيست در سعه كلام، ان كان من اصحاب اليمين سلام له، پس چون فاء در آن نبود ثابت شود كه آن جواب نيست براى گفته او كه اگر در لفظ باشد و وقتى ثابت شد كه آن جواب او در لفظ نيست ثابت شود كه محلّ (ان كان) بعد از

آنست نه قبل از آن.

گويد اگر گفته شود كه البتّه فاء جواب داخل نميشود براى قول او (ان كان) براى خاطر فايى كه داخل ميشود براى جواب (امّا) براى آنكه داخل نميشود حرفى بر مثل خودش، حرف ديگر گفته ميشود: البتّه داخل نميشود فايى كه براى (امّا) است بر آن براى آنكه آن جواب نيست براى قول او (ان كان) پس اگر جواب، براى او بود هر آينه داخل نشده بود بر آن (على سلام) اين فاء در قول او (وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ فَسَلامٌ لَكَ) بنا بر اينكه فاء امّا موردش بعد از فايى «است كه جواب شرط» است پهلوى آن واقع نميشود و (امّا) برايش دو مورد از كلام است:

1- اينكه براى تفصيل جمله باشد مثل قول تو (جاءني القوم فاما زيد فاكرمته و اما عمرو فاهتته) قوم آمد نزد من پس اما زيد را من اكرام كردم و امّا عمرو را پس توهين نمودم، و از اين قبيل است (امّا) در اين آيه.

2- اينكه مركب از ان و ما باشد و ما عوض از كان باشد و اين مثل قول توست كه مى گويى اما انت منطلقا انطلقت معك اما تو راهى هستى منهم با تو راهى- خواهم بود، و مقصود اينست اگر تو ميروى من هم ميروم، پس موضع (ان) نصب است براى آنكه آن مفعول له است، سيبويه گويد:

ابا فراشة امّا انت ذا نفر فانّ قومى لم تأكلهم الضبع

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 188

اى ابا فراشه اما تو صاحب نفرات هستى پس راستى قوم مرا هم گرگ و درنده اى نخورده است.

تفسير آيات ... ص : 188

آن

گاه ياد نمود خداوند سبحان صفات بندگانش را در نزديك مرگ و فرمود فَأَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ يعنى پس اگر اين مختصرى كه جان بگلويش رسيده از مقرّبين نزد خدا و از سابقين است كه در اوّل سوره ياد شدند.

(فَرَوْحٌ) يعنى پس براى او روح است، ابن عباس و مجاهد گويند: براى او راحت و آسايش است، يعنى از تكاليف دنيا و سختيهاى آن.

و برخى گفته اند: كه روحيست كه نفس انسانى از آن لذّت ميبرد و از آن غم و غصّه را زايل ميكند.

(وَ رَيْحانٌ) يعنى روزى در بهشت.

حسن و ابو العاليه و قتاده گويند: آن شاخه ريحان خوش بوى از ريحانهاى بهشت است كه در موقع مردن برايش آورده ميشود پس آن را مى بويد.

و بعضى گويند: كه روح رحمت و ريحان هر رتبه و شرافت است.

و بعضى گويند: روح نجات از آتش و ريحان دخول در بهشت جاودان است.

و بعضى گويند: كه روح در قبر و ريحان در جنّت و بهشت است.

و بعضى نيز گفته اند: كه روح در قبر و ريحان در قيامت است «1».

__________________________________________________

(1)- احاديث بسيارى از خاندان رسالت عليهم السلام رسيده كه شيعيان و دوستان اهل بيت عليهم السلام در قبرشان در روح و ريحانند، و از آنها اين چند حديث است كه از تفسير شريف برهان نقل مى نمايم:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 189

__________________________________________________

دنباله پاورقى از صفحه قبل:

1- گويد ابن بابويه باسنادش از حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام از پدر بزرگوارش حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود، هر گاه مؤمنى از دنيا رود هفتاد هزار فرشته او را تا قبرش تشييع

كنند، پس وقتى داخل قبرش نمودند منكر و نكير آمده و او را مينشانند، پس باو ميگويند پروردگار تو كيست و دين تو چيست، و پيامبر تو كيست؟

پس ميگويد: پروردگار من اللَّه است، و پيامبرم محمّد (ص) است و اسلام دين منست، پس قبر او را وسيع و گشاده ميكنند براى او باندازه چشم انداز او و براى او از بهشت طعام ميآورند و روح و ريحان داخل قبر او ميشود، و اين قول خداوند عزّ و جل است، فَأَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ يعنى در قبرش و جنّة نعيم در آخرت، سپس فرمود، هر گاه كافرى بميرد او را هفتاد هزار فرشته از زبانيه آتش تا قبرش تشييع نموده و او بكسانى كه جنازه او را بر داشته اند قسم ميدهد بطورى كه جز آدميان و جنّيان همه موجودات صداى او را ميشنوند و ميگويند:

اگر براى من بر گشتى باشد من از مؤمنين ميباشم و ميگويد: مرا بر گردانيد تا شايد من عمل صالحى انجام دهم و جبران كنم آنچه را كه ترك كرده ام:

ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ پس زبانيه آتش پاسخ او را ميدهد كلا انّها كلمة هو قائلها، نه چنين نيست اين سخنى است كه او در دنيا هم گويا بود و فرشته اى آنها را صدا ميزند وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ و اگر بر گردانيده شوند هر آينه عود ميكنند بهمان اعمالى كه نهى شده بودند از آن پس وقتى داخل قبرش شده و مردم او را تنها گذاردند و رفتند منكر و نكير ميآيند در هولناك ترين صورتها پس او را گرفته و ميگويند: من ربّك

و ما دينك و من نبيّك پس زبانش بلكنت افتاده و قادر بر جواب نميشود پس ضربتى از عذاب خدا بر او ميزنند كه هر چيزى براى او ناراحت ميشود، پس ميگويند پروردگار تو كيست؟ و دين تو چيست؟ و پيامبر تو چه كسى است؟ پس ميگويد: نمى دانم، پس ميگويند: باو نيكو نيستى، و هدايت نشدى و رستگار نگشتى، سپس [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 190

__________________________________________________

دنباله پاورقى از صفحه قبل:

در بى براى او بسوى آتش باز ميكنند و بر او آب جوشانى از جهنّم ميريزد و اين قول خداى عزّ و جل است كه ميگويد: وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّينَ- فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ، يعنى در قبر و تصلية جحيم، يعنى در آخرت.

2- و نيز از او باسنادش از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود اين دو آيه درباره اهل ولايت ما و دشمنان ما نازل شده، فَأَمَّا إِنْ كانَ مِنَ- الْمُقَرَّبِينَ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ، يعنى در قبرش و جنّة نعيم يعنى در آخرت، وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّينَ فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ در قبرش و تصلية جحيم يعنى در آخرت.

3- و نيز از او باسنادش از زيد بن على بن الحسين عليهم السلام گويد پرسيدم از حضرت باقر عليه السلام از قول خداى عزّ و جل فَأَمَّا إِنْ كانَ مِنَ- الْمُقَرَّبِينَ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ پس فرمود: اين آيه درباره امير المؤمنين و امامان بعد از او عليهم السلام است.

و در عيون اخبار الرضا عليه السلام است كه از حال مؤمن در قبرش پرسيدند فرمود: فى روح و ريحان و جنة و نعيم

و رضوان، مؤيد اين مكاشفه اى است از مرحوم آيت اللَّه حاج شيخ مرتضى آشتيانى متوفى 1365 ق كه باين نويسنده فرمودند بعد از شهادت مرحوم آيت اللَّه حاج سيد محسن صدر العلماء- تهرانى ره او را در خواب ديدم كه از حرم حضرت رضا عليه السلام بيرون آمده و بطرف قبرش در دار السياده ميرود پس او را گرفتم با توجّه به اينكه او مرده است و گفتم از وضع و حال خودت بگو اوّل استنكاف كرد و گفت: شيخ مرتضى مرا رها كن بروم گفتم بصاحب اين قبر (و اشاره بقبر حضرت رضا عليه السلام كردم) تا نگويى تو را رها نكنم، پس تبسّمى كرد و گفت: فى روح و ريحان و جنه و نعيم و رضوان، گفتم مرا چگونه مى بينى گفت تو هم همين طور و هر كس كه متمسّك بصاحب اين قبر شريف باشد در روح و ريحان خواهد بود، گفتم بگو با اين مقام آرزوى ديگرى دارى؟ گفت: آرى، گفتم: چيست؟ گفت: خدا مرا بدنيا بر گرداند تا قضاء حاجت مؤمنين نمايم زيرا در آن عالم هيچ عملى باندازه قضاء حوائج مردم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 191

(وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ) كه داخل آن ميشوند (وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ) يعنى: اگر متوفّى از اصحاب اليمين باشد (فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ) يعنى پس تو مى بينى در ايشان چيزهايى را كه براى ايشان دوست دارى از سلامتى از مكروهات و ناراحتيها و ترس.

قتاده گويد: يعنى پس درود و سلامتى بر تو اى انسانى كه از ياران دست راستى از عذاب خدا و سلام فرشتگان خدا بر

تو باد.

فراء گويد: فسلام لك انّك من اصحاب اليمين پس انّك حذف شده.

و بعضى گفته اند: يعنى پس سلام براى تو از ايشان در بهشت براى آنكه ايشان با تو هستند، و لك بمعناى عليك است.

سؤال: گفته ميشود چرا تبرّك بدست راست نموديد؟

جواب: عمل با دست راست ميسور و آسان و با دست چپ نوشتن و اعمال دقيقه مشكل و دشوار است.

(وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ) و امّا اگر از تكذيب كنندگان بروز قيامت و پيامبران و آيات خدا باشند (الضَّالِّينَ) گمراهان از هدايت و روندگان از صواب و حق.

(فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ) يعنى پس پيش كسى كه از طعام و شراب براى ايشان- آماده شده از آب جوشان جهنم است.

(وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ) يعنى داخل شدن آتش بزرگى چنانچه فرمود:

__________________________________________________

(مورد توجّه نيست.

مخفى نماند كه مرحوم صدر العلماء مذكور در اوائل مشروطه در تهران شهيد و جنازه اش حمل بمشهد و در جوار حضرت ثامن الحجج (ع) مدفون گرديد.

گنجينه دانشمندان ج 4 ص 478 «مترجم»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 192

و يضلى سعيرا در قرائت كسى كه مشدّد خوانده است.

(إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ) بدرستى كه اين حالاتى كه براى آن سه گروه گفته شد هر آينه آن حق و يقين است، اضافه كرد حق را بيقين و حال آنكه آن دو يكى است، براى تأكيد، يعنى اين است آن چيزى كه تو را خبر دادم بآن از منازل اين گروه هاى اصناف سه گانه:

1- مقرّبين 2- اصحاب اليمين 3- اصحاب الشمال، آن حق چنان است كه شكّى در آن نيست، و يقين آن چيزى است كه شبهه اى با او نيست.

و

بعضى گويند: تقدير آن اينست حق الامر اليقين، حق امر يقين است.

(فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ) يعنى تنزيه كن خداى سبحان را از هر بدى و شرك و تعظيم كن او را به بهترين ثناء و ستايش بر او.

و بعضى گويند: يعنى تنزيه كن نام مقدّس او را از آنچه لايق باو نيست پس اضافه نكن باو صفت نقص يا عمل زشتى را.

و بعضى گويند: يعنى بگوئيد سبحان ربى العظيم و عظيم در صفت خداى تعالى معنايش اينست كه هر چيزى سواى او قاصر از اوست پس او قادر توانا و عالم دانا و غنى بى نيازيست كه چيزى برابرى با او نميكند و چيزى بر او مخفى نيست بزرگ است نعمتهاى او و منزّه است اسماء او «1».

__________________________________________________

(1)- مناسب ديدم در خاتمه و پايان ترجمه سوره مباركه واقعه براى دوستان خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام كيفيّت ختم سوره مباركه واقعه را از كتاب بحر الغرائب از علّامه مجلسى عليه الرحمه ياد كنم كه هم براى آنان فرج و گشايشى باشد و هم براى اين خادم اجر و ياد خيرى در ص 26 كتاب مذكور گويد: مجلسى عليه الرحمه از حضرت سيّد سجّاد عليه السلام نقل كرده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 193

دنباله پاورقى از صفحه قبل:

__________________________________________________

(كه هر گاه اوّل ماه روز دوشنبه بود شروع بخواندن سوره واقعه كن تا چهارده روز هر روز بعدد روزها يعنى روز اوّل يك مرتبه روز دوّم دو بار تا چهارده روز، و روز چهاردهم 14 بار و در هر روز پنجشنبه هم اين دعا را يك مرتبه- بخوان و اين عمل و

ختم براى توسعه وسعت روزى و آسان شدن كارهاى مشكله و اداء قرضها مكرر تجربه شده و البتّه اين را از جهّال و سفيهان كتمان نما و قدر آن را بدان، دعا اينست:

يا واحد يا ماجد يا جواد يا حليم يا حنّان يا منّان يا كريم اسئلك تحفة من تحفاتك تلمّ بها شعثى و تقضى بها دينى و تصلح بها شأنى برحمتك يا سيّدى اللّهم ان كان رزقى فى السماء فانزله و ان كان فى الارض فاخرجه و ان كان بعيدا فقرّبه و ان كان قريبا فيسره و ان كان قليلا فكثره و ان كان كثيرا فبارك لى فيه و ارسله على ايدى خيار خلقك و لا تحوجني الى شرار خلقك و ان لم يكن فكونه بكينونتك و وحدانيّتك اللّهم انقله الى حيث اكون و لا تنقلنى اليه حيث يكون انّك على كلّ شي ء قدير يا رحيم يا غنى صلّ على محمد و آل محمد و تمّم علينا نعمتك و هيئنا كرامتك و البسنا عافيتك.

اى خداى يكتا اى بزرگوار اى بخشنده اى شكيبا اى مهربان اى صاحب منّت و نعمت اى صاحب كرم استدعا ميكنم از تو تحفه اى از تحفه هايت كه بسبب آن پراكندگى من جمع و وام من بوسيله آن اداء و حال من بسبب آن اصلاح شود برحمت تو اى آقاى من.

بار خدايا اگر روزى من در آسمانست آن را فرود آر، و اگر در زمين است آن را بيرون آر، و اگر دور است نزديك نما و اگر نزديك است آن را آسان و ميسور كن، و اگر اندك است آن را زياد فرما، و اگر بسيار است پس براى من

در آن بركت قرار ده و آن را بدست بهترين مردم بمن برسان و مرا نيازمند به اشرار و مردم بد و پست- نفرما و اگر نيست پس آن را بيكتايى و ذات مقدّس خودت ايجاد فرما، بار خدايا آن را بسوى من حمل فرما هر كجا كه باشم و مرا نقل بسوى آن نكن هر كجا كه باشد براستى كه تو بر هر چيزى توانايى، اى مهربان اى بينياز درود متصل و دائمى خود را بر محمد و آل محمد قرار بده و نعمتت را بر ما تمام فرما و كرامتت را بر ما آماده و آسان نما و ما را در پوشش عافيت قرار بده. «مترجم»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 194

سوره حديد مدنى است ... ص : 194

آيات آن: ... ص : 194

بيست و نه (29) آيه عراقى و 28 آيه از نظر ديگران.

اختلاف آن: ... ص : 194

در دو آيه است: 1- مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ كوفى و الْإِنْجِيلَ بصرى است.

فضيلت آن: ... ص : 194

ابى بن كعب از پيامبر (ص) روايت كرده كه فرمودند هر كس سوره حديد را بخواند نوشته ميشود از كسانى كه ايمان بخدا و پيامبران او آورده اند.

عرباض بن ساريه گويد كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله قبل از آنكه بخوابد- مسبحات را ميخواند و ميفرمود در آنها آيه اى هست كه از هزار آيه افضل است «1» و عمر بن شمر از جابر بن يزيد جعفى از حضرت ابى جعفر باقر عليه السلام

__________________________________________________

(1)- مسبحات سوره هايى است كه اوّل آن سبح يا يسبّح باشد و آن 6 سوره است 1- سوره حديد 2- سوره حشر 3- سوره صف 4- سوره جمعه 5- سوره تغابن 6- سوره سبّح باسم ربّك الاعلى.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 195

روايت كرده كه فرمود كسى كه تمام مسبحات را پيش از خوابيدن بخواند نميرد تا اينكه درك كند حضرت قائم عليه السلام را و اگر بميرد در جوار حضرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خواهد بود.

حسين بن ابى العلاء از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود هر كس كه سوره حديد و مجادله را در نماز واجب بخواند و آن را ادامه دهد خداوند ابدا او را عذاب نكند تا بميرد و در خودش و خاندانش ابدا بدى نبيند و هيچ بيمارى به بدنش نرسد.

تفسير آن: ... ص : 195

چون خداوند سبحان سوره واقعه را به تسبيح پايان داد سوره حديد را به تسبيح افتتاح نمود و تعقيب نمود آن را بدلائلى كه موجب تسبيح است و گفت:

[سوره الحديد (57): آيات 1 تا 6] ... ص : 195

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (1) لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (2) هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (3) هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (4)

لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (5) يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (6)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 196

ترجمه آيات: ... ص : 196

1- آنچه در آسمانها و زمين است خداى را به پاكى ياد كند و او عزّتمندى درست كردار است.

2- پادشاهى آسمانها و زمين از آن اوست زنده ميگرداند و ميميراند و او بر همه چيز تواناست.

3- او آغاز و انجام و او ظاهر و باطن و او بهمه چيز داناست.

4- اوست آنكه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، سپس تدبير او بر عرش مستولى شد آنچه را كه از آسمان فرود ميآيد و آنچه را كه در آن بالا رود مى داند و هر كجا باشيد او با شماست و خداى تعالى بكارهايى كه ميكنيد بيناست 5- فرمانروايى آسمانها و زمين از آن اوست و همه كارها بسوى خدا باز گردانيده ميشود.

6- شب را در روز در ميآورد و روز را در شب در ميآورد و او بآنچه در سينه ها پوشيده دارند

داناست.

تفسير آيات: ... ص : 196
اشاره

سَبَّحَ لِلَّهِ يعنى تنزيه و ثناء و ستايش نمود بر او بآنچه او اهل آنست، و برى نمايد او را از هر بدى.

ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مقاتل گويد: يعنى هر موجود جاندار و غير جاندار و هر آفريده اى كه در آسمانها و زمين است و ليكن شما نميفهميد تسبيح و ذكر آنان را.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 197

تحقيق تسبيح موجودات ... ص : 197

و حقيقت ذكر و تسبيح موجودات اينست كه عقلاء عالم او را تسبيح ميكنند قولا و اعتقادا و لفظا و معنا، ولى غير عقلاء از ساير حيوانات و جمادات پس تسبيح آنها شواهد و نشانه هائيست كه در آنها موجود و دلالت كننده بر وحدانيّت او و صفات چنانيست كه ذات مقدّس او جداى از همه خلق اوست و آنچه در آنست از برهانهايى كه نشان گر اينست كه او شباهت بخلقش ندارد و اينكه آفريده او هم شباهتى با او ندارد، پس خداوند سبحان تعبير نمود از اين تسبيح و ممكن است كه (ما) در اينجا بمعنى (من) باشد (يعنى ذوى العقول صاحبان عقل و انديشه) چنانچه ابو زيد از اهل حجاز حكايت كرده كه ايشان هر گاه صداى رعد ميشنيدند ميگفتند (سبحان ما سبحت له) تسبيح كند آنكه براى او تسبيح گويد، پس تسبيح واقع بر عقلا ميباشد از فرشتگان و پريان و آدميان.

(وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) يعنى تواناى آن چنانى كه ممتنع نيست بر او چيزى آن چنان خدايى كه افعالش محكم، داناى بوجوه و جهات صوابست در تدبير.

(لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) يعنى براى اوست تصرّف در تمام آنچه در آسمانها و زمين است از موجودات بآنچه كه

ميخواهيد از تصرّفات و براى هيچكس قدرت و توانى نيست كه او را منع از تصرّف نمايد، و اينست آن سلطنت و بزرگترين شاهى بجهت اينكه تمام ما سواى او ملك اوست و اوست آن چنان كسى كه مالك تمام موجودات است و براى اوست كه او را منع از تصرّف كند.

(يُحْيِي وَ يُمِيتُ) يعنى زنده ميكند مردگان را براى روز رستاخيز و ميميراند زندگان را در دنيا.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 198

و بعضى گويند: زنده ميكند مردگان را به اينكه نطفه را كه بى روح و جماد است حيوان قرار ميدهد و زندگان را ميميراند در وقتى كه اجلهاى مقدّر آنها رسيده باشد.

(وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ) و اوست كه بر هر چيزى تواناست قادر و تواناى بر معدومين و اعدام شدگان است كه آنها را ايجاد كند و بيافريند و بر موجودات كه آنها را تغيير داده و دگرگون و فانى سازد و بر افعال و كارهاى بندگان و مقدورات ايشان بقدرت دادن بر آنها و يا سلب قدرت از آنها نمودن.

(هُوَ الْأَوَّلُ) يعنى اوست اوّلين موجود و حقيقت آن اينست كه او سبقت و تقدّم دارد بر همه موجودات بآنچه نهايت ندارد از تقدير اوقات براى آنكه او قديم و ما سواى او حادث است و قديم از حادث سبقت دارد بچيزى كه نهايت ندارد از تقدير اوقات.

(وَ الْآخِرُ) بعد از فناء و نابودى همه موجودات براى آنكه اوست كه تمام اجسام را فانى و نابود كند و اوست كه آنچه از اعراض است از بين ميبرد و او به تنهايى باقى ميماند

و بس.

(آنكه نمرده است و نميرد خداست و آنچه تغير نپذيرد خداست)

پس در اين دليل است بر نابود شدن اجسام.

و بعضى گويند: اوّل قبل از هر چيزى بدون ابتداء و آخر بعد از فناء هر چيزى بدون انتهايى پس او موجود ازلى و باقى و جاودان ابديست.

(وَ الظَّاهِرُ) و اوست غالب و بالاى بر هر چيزى پس تمام موجودات زير و ما دون اويند.

(وَ الْباطِنُ) ابن عباس گويد: داناى بهر چيزى، پس هيچكس داناتر و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 199

اعلم از او نيست.

گفتار مفسّرين درباره اين آيه ... ص : 199

1- بعضى گويند: يعنى او ظاهر است بادلّه و شواهد و باطنست بسبب خبر داشتن و داناى بهر چيزى بودن.

2- و بعضى گويند: يعنى اوست كه عالم و داناى بچيزهاى ظاهريست و اوست كه عالم بچيزهاى نهانى است.

3- و بعضى گويند: يعنى ظاهر است بادلّه توحيد و مخفى است از- احساس و ادراك آفريده ها.

4- و بعضى گويند: اوّل بدون ابتداء و آخر بدون انتهاء و ظاهر بدون نزديك بودن و باطن بدون حجاب و بعيد بودنست.

5- سدى گويد: اوّلست به برهان و دليل وقتى كه تو را هدايت نمود و آخر است بعفوش چون توبه تو را پذيرفت و ظاهر است باحسان و توفيقش هنگامى كه او را اطاعت نمودى و باطن است به مستور داشتن تو وقتى او را معصيت كردى 6- ابن عمر گويد: او اوّلست بايجاد كردن و آفريدن و آخر است او بروزى دادن و ظاهر است بزنده كردن و باطن است بميراندن.

7- ضحاك گويد: اوست اوّل بلا اوّل و آخر بلا آخر و ظاهرترين ظاهرها و مخفى ترين باطنها

و مخفى ها.

8- ابى بكر وراق گويد: او اوّلست بازليّت و آخر است بابديّت و ظاهرست بيكتايى و احديّت و باطنست بصمديّت.

9- عبد العزيز بن يحيى گويد: واوهاى اينجامد غم است و معناى آن، او

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 200

است اوّل آخر ظاهر باطن براى آنكه كسى كه از ما اوّل باشد ديگر آخر نيست، و آنكه ظاهر و آشكارا باشد ديگر مخفى و پوشيده نيست.

10- يمان گويد: او اوّل قديم و آخر رحيم و مهربان و ظاهر مصلحت انديش و محكم كار و باطن داناست.

و بلخى گويد: او مانند قول گوينده ئيست كه ميگويد فلانى اوّل و آخر كار و ظاهر و باطن آنست يعنى كار بر او دور ميزند و باو تمام ميشود.

(وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ) و او بهر چيزى كه صحيح باشد معلوم بودن آن (عليم) است براى آنكه او عالم بذات است.

(هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ) اوست آن چنان خدايى كه آفريد آسمانها و زمين را در مدّت شش روز براى اينكه در آنست از اعتبار- فرشتگان بظهور چيزى بعد چيزى از جهتى و براى آنچه در خبر دادن بآنست مصلحتى براى مكلّفين و اگر اين نبود هر آينه آسمان و زمين را در يك لحظه مى آفريد براى آنكه او ذاتا قادر و تواناى براى يك دفعه آفريدنست.

(ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ) سپس تسلط و استيلاء بر عرشى كه معروف در آسمان است نمود.

و بعضى گويند: استيلاء و غلبه بر ملك است، پس كسى كه قول اوّل را اختيار كرده گويد: استواء او بر عرش قادر بودن اوست بر آفريدن و

فانى كردن و زير و رو كردن آنست.

بغيث گويد:

ثمّ استوى بشر على العراق من غير سيف و دم مهراق

پس بشر مسلّط بر عراق شد بدون آنكه شمشيرى بكار برد يا خونى بريزد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 201

و اين بشر بن مروان است كه برادرش عبد الملك باو ولايت و حكومت عراق را تفويض نمود.

و بعضى گويند: معنايش اينست، پس اراده كرد بايجاد و آفريدن عرش و معناى آن گذشت.

(يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها) يعنى ميداند آنچه داخل در زمين و مستور در آن ميگردد و ميداند آنچه كه از زمين بيرون ميآيد از ساير انواع گياه ها و حيوانات و جمادات بر او چيزى از آنها پوشيده و پنهان نيست.

(وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها) يعنى و ميداند آنچه كه از آسمان نازل ميشود از باران و غير آنها از انواع چيزهايى كه فرو ميآيد از آن و ميداند آنچه كه در آسمان عروج ميكند از فرشتگان و آنچه كه بالا ميرود از اعمال.

جنّ و انس.

(وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ) و او با شماست هر كجا باشيد بعملى كه بر او چيزى از اعمال و احوال شما مخفى نيست.

(وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ) و خدا بآنچه كه شما ميكنيد از كارهاى خوب و افعال بد (بصير) يعنى دانا است.

(لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) براى اوست پادشاهى آسمانها و زمين تصرّف ميكند در آنها هر طورى كه بخواهد.

(وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ) مرجع و بازگشت همه چيزها بسوى اوست، در روز قيامت، يعنى براستى هر كس در

دنيا مالك چيزى باشد ملكش فانى و زايل ميشود، جز ذات مقدّس پروردگار سبحان كه سلطنتش و ملكش ابدى است، چنانچه چنين بوده پيش از آنكه خلقى را بيافريند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 202

(يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ) عكرمه و ابراهيم گويند:

يعنى داخل ميشود آنچه از شب كوتاه ميشود در روز و آنچه روز كوتاه ميشود داخل در شب ميشود، يعنى بر حسب آنچه كه مصالح بندگانش تدبير و ايجاب كند.

(وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ) يعنى اوست كه داناى به اسرار خلق و چيزهايى از ضمائر و عقائد و انديشه ها و كرامتها و قصدها در دلهايشان مخفى ميكنند چيزى بر او از آنها مستور و پوشيده نيست، و در اين تحذير و دور باش از گناهانست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 203

[سوره الحديد (57): آيات 7 تا 10] ... ص : 203

اشاره

آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ فَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ (7) وَ ما لَكُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكُمْ وَ قَدْ أَخَذَ مِيثاقَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (8) هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (9) وَ ما لَكُمْ أَلاَّ تُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا وَ كُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (10)

ترجمه آيات: ... ص : 203

7- ايمان بياوريد بخدا و پيامبر او و انفاق كنيد از آنچه گردانيد شما را خليفه گردانيده شده در آن، پس آنان كه ايمان آوردند از شما و انفاق نمودند مر ايشانراست اجرى بزرگ.

8- و چيست مر شما را كه ايمان نمى آوريد بخدا و رسول ميخواند شما را كه ايمان آريد پروردگارتان و بتحقيق گرفت پيمان از شما اگر شما مؤمن هستيد.

9- اوست آنكه فرو ميفرستد بر بنده اش آيتهاى واضحى تا بيرون برد ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 204

شما را از ظلمتها و تاريكيها بنور و روشنايى و براستى كه خدا بشما مهربان و رحيم است.

10- و چيست مر شما را كه انفاق نميكنيد در راه خدا و حال آنكه براى خدا است ميراث آسمانها و زمين، برابر نيست از شما آنكه انفاق كرد از پيش فتح (مكّه) و كار زار نمودند آنها بزرگترند از جهت مقام و پايه از آنان كه انفاق كردند از بعد (فتح مكّه) و

كار زار نمودند و همه را وعده داده خدا خوبى را و خدا به آنچه ميكنيد آگاه است.

قرائت: ... ص : 204

ابو عمرو تنهايى (و قد اخذ) بضمه همزه (ميثاقكم) را برفع خوانده، و ديگران (اخذ) بفتح همزه (ميثاقكم) را بنصب و ابن عامر (و كل وعد اللَّه- الحسنى) برفع خوانده و باقى از قاريان (كلا) بنصب قرائت كرده اند.

دليل: ... ص : 204

ابو على گويد: دليل كسى كه (و قد اخذ) بضمّه خوانده اينست كه جلوتر وَ ما لَكُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ فرموده و ضمير بر ميگردد باسم خداى تعالى و دليل آنكه (و قد اخذ) بنصب خوانده بر اين معناست كه او بتحقيق شناخت گرفتن پيمان را و بدرستى خداى آن را گرفت.

و دليل نصب در (كُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى ) روشن است براى آنكه بمنزله زيدا وعدت خيرا است، و دليل ابن عامر اينست كه فعل هر گاه مفعولش بر آن مقدّم گشت عمل آن در آن تقويت نشود و قوّت عمل او وقتيست كه متأخر شود آيا نمى بينى كه ايشان در شعر گفته اند زيدا ضربت و اگر مفعول متأخر و بعد از فاعل واقع شود اين در آن جايز نشود و از آنچه از اين قبيل در شعر آمده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 205

گفته او:

قد اصبحت ام الخيار تدّعى علىّ ذنبا كلّه لم اصنع

بتحقيق ام الخيار صبح كرد در حالى كه ادّعا ميكرد بر من گناهى را كه من هيچ مرتكب نشده ام، پس آن را روايت كردند جهت رفع تقدّم بر فعل هر چند كه چيزى نباشد كه منع از تسلّط فعل بر او كند پس همين طور قول خدا (و كل وعد اللَّه الحسنى) ميباشد بر اراده كردن هاء و حذف آن چنانچه از صفات وصله ها حذف ميشود.

تفسير آيات: ... ص : 205

سپس خداوند سبحان اهل تكليف را خطاب نموده و گفت:

(آمِنُوا بِاللَّهِ) ايمان آوريد بخداى اى گروه عقلاء يعنى تصديق كنيد خدا را و اقرار نمائيد بوحدانيّت او و اخلاص عبادت براى او.

(وَ رَسُولِهِ) يعنى و تصديق كنيد

پيامبر او را و اعتراف كنيد نبوّت و پيامبرى او را.

(وَ أَنْفِقُوا) و خرج نمائيد در طاعت خدا وجوهى را كه شما را فرمان داده كه آن را در راه خدا انفاق كنيد.

(مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ) حسن گويد: يعنى از مالى كه خداوند شما را خليفه و جانشين نموده در آن بوارث كردن شما آن را از كسانى كه پيش از شما بودند و آگاهى داد خداوند سبحان باين جمله بر اينكه آنچه كه در دست ماست منتقل بغير ما ميشود، چنانچه منتقل بما گرديد از كسانى كه قبل از ما بودند و توصيه و تشويق نمود، ما را بر استيفاء حظ از آن قبل از آنكه منتقل بغير ما شود، آن گاه بيان نمود خداوند سبحان چيزى را كه پاداش ايشان ميشود بر اين عمل هر گاه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 206

آن را بجا آوردند و فرمود:

(فَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ) پس كسانى كه ايمان آوردند از شما بخدا و پيامبر.

(وَ أَنْفِقُوا فى سبيله لَهُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ) و خرج كردند در راه او براى ايشان است پاداش بزرگى يعنى جزاء و ثواب بزرگ دائمى كه مشوب و آميخته بكدورت و نقصانى نيست، پس از آن تو بيخشان نمود و فرمود:

(وَ ما لَكُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ) يعنى و چه چيز شما را منع ميكند و باز ميدارد از ايمان بخدا با دلائل واضحه بر يكتايى و وحدانيّت او.

(وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ) و حال آنكه اين پيامبر شما را ميخواند بچيزى كه خدا آن را در عقلهاى شما تركيب داده از شناخت و معرفت صانع و صفات او.

(لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكُمْ وَ قَدْ أَخَذَ مِيثاقَكُمْ) تا آنكه ايمان آوريد به پروردگارتان و حال آنكه بتحقيق پيمان شما را گرفت بچيزى كه خداوند در قلوب شما وديعه گذارده از دلالت عقل كه رساننده بايمانست پس براستى كه پيمان آن امر مؤكديست كه واجب ميكند عمل به آنرا.

(إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ) يعنى اگر شما باور بحق كرده ايد، پس اكنون نشانه هاى آن ظاهر و دليلهاى آن روشن گشته است و مقصود اينست كه چه عذرى براى شماست در ترك ايمان و حال آنكه علتهاى آن آشكار و شبه را بر طرف و لازم- شده شما را حجّتهاى عقلى و سمعى پس حجّت عقلى چيزيست كه در فطرت عقول است و حجت سمعى دعوت پيامبرى كه مؤيد به آيات و دليلهائيست كه رساننده به مقصود است و آنچه روشن ميكند اين مطلب را قول او:

(هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ) آن خدايى كه نازل نمود بر بنده اش يعنى محمد صلّى اللَّه عليه و آله (آياتٍ بَيِّناتٍ) يعنى حجّتهاى روشن كننده و-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 207

دليلهاى آشكار.

(لِيُخْرِجَكُمْ) تا اينكه بيرون آورد شما را خدا بسبب قرآن و دليلها.

و بعضى گويند: تا آنكه بيرون آورد شما را پيامبر بسبب دعوت.

و بعضى گويند: تا آنكه بيرون كند شما را از منزل و اوّلى بهتر است.

(مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ) از تاريكيها بنور، يعنى از كفر به ايمان بسبب توفيق و هدايت و لطفها و دليلها.

(وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ) و براستى كه خدا بشما مهربان و رحيم است، هنگامى كه پيامبرش را برانگيخت و راهنمايانى منصوب نمود، و رأفت و رحمت از

جهت معنى مرادف و بيك معنا است، و البتّه براى تأكيد جمع بين آنها نموده است.

و بعضى گويند: رأفت، نعمت دادن و احسان كردن بر شخص زيان ديده و متضرر است و رحمت احسان و انعام بر نيازمند است، و در اين مطلب دليل بر بطلان مذهب اهل جبر و مجبره است، زيرا كه او بيان نمود كه غرض در انزال قرآن ايمان بآنست.

سپس تشويق و ترغيب نمود خداوند سبحان ايشان را بر انفاق، پس گفت: (وَ ما لَكُمْ أَلَّا تُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ) يعنى چه چيزى براى شماست در ترك انفاق در آنچه كه نزديك ميكند شما را بخداى تعالى.

(وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) يعنى فانى ميكند خلق را و تنها او ميماند و مقصود در آن اينست كه دنيا و اموالش بر ميگردد بخدا، پس براى هيچكس در آن ملكى و امرى باقى نميماند، چنانچه ميراث بر ميگردد به مستحقّش پس حظ تان را از اموالتان دريافت كنيد پيش از آنكه از دستتان بيرون رود، آن گاه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 208

بيان فرمود برترى و فضيلت آنكه پيش دستى كند در انفاق در راه خدا و گفت:

(لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا) توضيح داد خداى سبحان كه انفاق قبل از فتح مكّه وقتى ضميمه جهاد شود ثوابش در نزد خدا بيشتر از انفاق و جهاد بعد از فتح مكّه است، و اين جهتش اينست كه قتال قبل از فتح سخت تر و نيازش به انفاق و جهاد بيشتر و حسّاس تر بوده است،

و در اين كلام حذفى واقع شده و تقديرش اينست (لا يستوى هؤلاء مع الذين انفقوا بعد الفتح) پس هؤلاء و الفتح حذف شده براى دلالت كلام بر آن شعبى گويد: قصد نمود فتح حديبيه را سپس خداوند سبحان ميان همه در وعده بخير و ثواب در بهشت تسويه قرار داد و گفت:

(وَ كُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى ) و هر يك را وعده داد خدا بخوبى، يعنى بهشت و ثواب در آن هر چند كه در مقدار و اندازه بعضى بر ديگرى فضيلت و برترى داشته باشد.

(وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ) يعنى چيزى بر او مخفى نيست از انفاقتان، و جهادتان پس پاداش ميدهد شما را بحسب نيات شما و بينش شما و اخلاصتان درباره لنتان، قول خداى سبحان:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 209

[سوره الحديد (57): آيات 11 تا 15] ... ص : 209

اشاره

مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ (11) يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ بُشْراكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (12) يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ (13) يُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قالُوا بَلى وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمانِيُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ (14) فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ وَ لا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مَأْواكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (15)

ترجمه آيات: ... ص : 209

11- كيست آن كس كه وام دهد خدا را وامى نيكو، پس زياده گرداند او را براى اوست پاداشى سودمند.

12- روزى كه بينى مردان با ايمان و زنان با ايمان را كه ميشتابد نورشان ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 210

ميانه دستهاشان و بجانب راستشان بشارت شما امروز بهشتهاييست كه مى رود از زير آنها نهرها ايشان براى هميشه و جاودانه در آنها خواهند بود، اينست آن كاميابى بزرگ.

13- روزى كه گويند مردان دو رو و منافق و زنان دو رو و منافق بكسانى كه ايمان آوردند نظر كنيد بما تا ما اقتباس نمائيم از نور شما گفته ميشود كه بر گرديد بقفاتان، پس طلب نور كنيد، پس كشيده شود ميانشان ديوارى كه مر او راست درى كه باطنش در آنست رحمت و ظاهرش از پيش آنست عذاب.

14- ندا كنند ايشان را كه آيا نبوديم با شما گويند

آرى و ليكن شما فريفتيد خودتان را و انتظار بر ديد و شك آورديد و فريب داد شما را فريب دهنده- آرزوها تا آمد امر خدا و فريب داد شما را بخدا فريب دهنده.

15- پس آن روز گرفته نشود از شما فدايى و نه از آنان كه كافر شدند جايگاه شماست آتش آن اولى و سزاوار بشماست و آن باز گشت بديست.

قرائت: ... ص : 210

(فيضاعفه) و اختلاف در آن در سوره برائت ياد آن گذشت، همزه انظرونا را با همزه قطع و فتح و كسر ظاء خوانده و ديگران (انظرونا) با همزه وصل و ضمّه ظاء، و ابو جعفر و ابن عامر و يعقوب (لا تؤخذ منكم) با تاء خوانده و باقى با ياء قرائت كرده و در شواذ سهل بن شعيب و بايمانهم بكسره همزه خوانده و سماك ابن حرب (و غركم باللَّه الغرور) بضمّه عين خوانده اند.

دليل اين قرءات: ... ص : 210

ابو على گويد: النظر: آن گردانيدن چشم است بجهتى كه در آن ديدنى است و مقصود ديدن آنست و از آنچه كه دلالت بر اين ميكند، قول شاعر است كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 211

ميگويد:

فيا مىّ هل يجزى بكايى بمثله مرارا و انفاسى اليك الزّوافر

پس اى ميّه آيا براى اين گريه هاى مداوم من پاداشى هست و حال آنكه ناله هاى من بسوى تو بلند است.

و انّى متى اشرف على الجانب الذى به انت من بين الجوانب ناظر

و براستى كه من هر وقت نگاه ميكنم بر سمتى كه تو در آن طرف هستى از طرفهاى ديگر صرف نظر ميكنم، پس اگر نظر ديدن و رؤيت باشد مطالبه پاداش بر آن نشود براى آنكه محبّ و عاشق چيزى را جز ديدن جمال و چهره محبوبش اختيار نكند «1» بلكه فقط ديدار خواسته و آرزو ميكند و بر اين دلالت ميكند گفته شاعر ديگر:

و نظرة ذى شجن وامق اذا ما الركائب جاوزن ميلا

و نظر كردن عاشقى بمعشوقه اش وقتى كه مسافرين يك ميل راه بگذرند و امّا قول خداى تعالى (وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ

يَوْمَ الْقِيامَةِ) پس معنا اينست كه رحمت حق بايشان نميرسد و گاهى مى گويى نظر الىّ فلان فلانى بمن نگاهى كرد يعنى چيزى بمن رسانيد و ميگويد گوينده اى انظر الىّ نظر اللَّه اليك بمن نگاه كن خدا بتو نظر كند قصد ميكند كه بمن خيرى برسان تا خدا بتو خيرى برساند، و نظرت فعلى است كه استعمال ميشود و آنچه از آن صرف ميشود بر چند قسم است:

1- اينكه اراده كنى بآن نظرت الى الشي ء كه حرف جار حذف شود و فعل ايصال بمفعول شود و از اينست آنچه ابو الحسن انشاد كرده:

ظاهرات الجمال و الحسن ينظرن كما ينظر الاراك الظباء __________________________________________________

1-

بهشت سالكان حورانست و غلمان بهشت عاشقان ديدار يار است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 212

بانوانى كه داراى جمال و زيبايى آشكار و ظاهرى بودند نگاه ميكردند- چنانچه آهوان و غزالان بدرخت اراك نگاه ميكنند و معنى (ينظرون الى- الاراك) است، پس (الى) حرف جارّ حذف شده است.

2- اينكه از نظرت قصد كند تأمّل و تدبّر را و آن فعل لازم است و از آنست قول ايشان كه ميگويند: اذهب فانظر زيدا ابو من هو، رفتم تأمّل كنم زيد را كه او پدر كيست، پس اراده كرده از انظر تأمل را و از همين است قول خداى سبحان انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ «1» تأمل كن كه چگونه براى تو مثل ميزنند، و انظر كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ «2» نگاه كن و انديشه نما كه چطور بعض را بر بعضى برترى داديم، و گاهى متعدّى ميشود بسبب (الى) مثل قول خدا، أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ

خُلِقَتْ «3» آيا نظر نميكنند بسوى شتر كه چگونه خلق شده است يعنى تأمل و تدبّر درباره آفرينش آن نميكنند، پس اين تأكيد براى تأمّل است و گاهى اين فعل بسبب (فى) متعدّى ميشود مثل قول او، أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ «4» آيا پس نگاه بملكوت آسمانها و زمين نميكنند، يعنى تأمّل در آن نمى نمايند.

و امّا قول امرأ القيس:

فلمّا بدا حوران و الآل دونه نظرت فلم تنظر بعينك منظرا

پس چون حوران ظاهر شد و سرابهم نزديك آن بود نگاه كردى، پس نديدى چشمانت منظرى را.

پس ممكن است كه (نظرت فلم تر بعينك منظرا) را در آل (سراب) بشناسى

__________________________________________________

(1)- سوره اسراء آيه: 51.

2- سوره اسراء آيه: 24.

(3- سوره غاشيه آيه 17.

4- سوره اعراف آيه: 184.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 213

و گاهى ممكنست كه از نظر ديدن و رؤيت بنا بر اتّساع قصد شود زيرا گردانيدن ديده را بطرف ديدگاه عقبش رؤيت است و گاهى اطلاق ميشود بر چيزى لفظى كه مرادف آن نيست ولى نزديك بآنست مثل قول ايشان (عرب) للمزاده راويه و للفناء عذره مشك آب براى زاد و توشه سفر و توالت رفتن براى كنار ديوار، و گاهى (نظرت) فلم تنظر مثل تكلّمت و لم تتكلّم ميشود يعنى سخن گفتن ولى حرفى كه بنا بطبق مقصود و مراد باشد نزدى، پس همين طور نگاه كردى، ولى به چشمت منظر و ديدگاهى را نديدى چنانچه خواسته بودى «1» يا نديدى منظرى را كه موجب شگفت تو شود، و بعضى ديگر مثل زده از باب مهلت دادن گويد:

(نظرت هو) يعنى مهلت دادم

او را و از اين معناست قول خدا (غير ناظرين اناه) «2» منتظر بظرف طعام او نباشند، و مانند آنست قول فرزدق شاعر:

نظرت كما انتظرت اللَّه حتّى كفاك الماحلين لك المحالا

انتظار تو را بردم چنانچه منتظر شدم خدا را تا كفايت كرد تو را يعنى بينياز كرد تو را از سؤال بخيلان يا دفع نمود از توسعايت مغرضين را قصد نموده انتظرت كما انتظرن و گاهى (انظرت) بمعناى انتظرت ميآيد طلب ميكنى بقول خودت (انظرنى) طلب مهلتى ميكند بانتظار پس از اينست قول شاعر:

ابا هند فلا تعجل علينا و انظرنى نخبرك اليقينا __________________________________________________

(1)- مترجم گويد: و مثل آنست گفته جناب سلمان (ع) در روزى كه او را براى بيعت كردن با ابى بكر بزور بمسجد آوردند او بصداى بلند گفت فعلتم و ما فعلتم كرديد و نكرديد، يعنى خليفه و رهبرى بعد از پيامبر انتخاب كرديد ولى آن كسى را كه بايد انتخاب كنيد نكرديد كه آن حضرت امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) خليفه معيّن و مسلّم و منصوص خدا و پيامبر (ص) بود او را اختيار نكرديد.

(2)- سوره احزاب آيه: 53.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 214

اى ابو هند عجله و شتاب بر ما نكن و مرا مهلت بده تا يقينا بتو خبر ميدهم.

و از همين معناست قول شيطان (أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ) «1» و مرا مهلت بده تا روز رستاخيز و البتّه شيطان از خدا مهلت و تأخير در عقوبت خواست پس مقصود از گفته (و انظرنا نخبرك اليقينا) مهلت خواستن است، و در قول خداى سبحان از شيطان (أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ)

تأخير و تعويق است و همچنين آنچه در حديث آمده از مهلت دادن بشخص تنگ دست و بينوا و همين طور قول انظرونا نقتبس من نوركم، يعنى بما مهلت بدهيد تا از شما كسب نور كنيم، و نبايد تسريع و شتاب كرد بر تخطئه كردن بچيزى كسى را كه تسريع كرده، و گفته (انظرونا) و شايسته نيست كه گفته شود درباره كسى كه لطف و مهربانى نموده كه او اشتباه كرده است، و قول او (فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ) تا خوب است براى تأنيث فاعل كه فديه است و ياء خوبست براى فصلى كه بين فاعل و فعل واقع است، و براى اينكه تأنيث غير حقيقى است و امّا قول او (بايمانهم) پس ابن جنّى گويد: آن معطوف بر قول او (بَيْنَ أَيْدِيهِمْ) است و (بَيْنَ أَيْدِيهِمْ) ظرف ميباشد و معنايش حال است، پس متعلّق بمحذوف ميشود يعنى (سعى كائنا بين ايديهم) ميشتابد نورى كه واقع و موجود است در جلوى ايشان و هر گاه چنين بود جايز است كه عطف شود بر آن باء و آنچه مجراى آنست، يعنى (كائنا بايمانهم) مثل قول او (ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ يَداكَ) «2».

و قول او، الغرور: معناى آن اغترار و فريب دادن است و آن مقدّر بر حذف مضاف است، يعنى (و غركم باللَّه سلامة الاغترار) يعنى سلامتى با غرور شما

__________________________________________________

(1) سوره اعراف آيه: 14، و سوره حجر آيه: 36. و سوره ص آيه 79

(2)- سوره ال عمران آيه: 182. [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 215

و زجاج گويد: الغرور: هر چيزى از متاع دنياست كه موجب غرور شود.

لغات آيات: ... ص : 215

القرض: قرض چيزيست

كه بديگرى بدهى كه بتو پس بدهد، مثل آن را و اصل آن قطع و بريد نست پس او قطع كرده و آن مال را از صاحبش باذن او بر ضمانت اينكه مثل آن را رد كند، و عرب ميگويد: (لى عندك قرض صدق و قرض سوء) هر گاه باو كار خير يا شرّى كند، شاعر گويد:

و يجزى سلامان بن يفرج قرضها بما قدمت ايديهم و أزلت

و سلامان پسر يفرج پاداش و كيفر داد و ام و طلب آنها را بچيزى كه در پيش كرده بودند از لغزشها و كارهاى بدشان.

المضاعفه: زياد كردن بر مقدارى كه گرفته مثل آن يا چند برابر آن.

الاقتباس: گرفتن آتش است و گفته ميشود گرفتم او را آتشى و فرا گرفتم از او دانشى.

و التربّص: مهلت و انتظار است.

اعراب: ... ص : 215

(مَنْ ذَا) فراء گويد: (ذا) صله من است، گويد: و ديدم آن را در مصحف، و قرآن عبد اللَّه بن مسعود (منذ الذى) كه نون متّصل بذال بود.

و بعضى گفته اند: الذى معنايش من هذا الذى است، و من در محلّ رفع است بسبب مبتداء بودن (و الذى) خبر آنست بنا بر قول اوّل و بنا بر قول دوّم (ذا) مبتداء است (و الذى) خبر آنست و جمله خبر «من» است.

ابن فضّال چنين ياد كرده و من ميگويم كه صحيح است كه (ذا) مبتداء- باشد (و الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ) صفت آن باشد (و من) خبر مبتداء باشد كه بر آن مقدّم ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 216

شده براى آنكه در آن معناى استفهام است، و (يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ) متعلّق است بقول او و لهم اجر

كريم، و يوم يقول المنافقون، متعلّق بقول او و (ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) و ممكن است كه تقديرى باشد، و آن اينست (و اذكر يوم يقول) و ممكن است بدل از (يَوْمَ تَرَى) باشد (لَهُ بابٌ) در محلّ جر صفت براى (بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ) صفت براى باب است.

تفسير آيات: ... ص : 216
اشاره

آن گاه خداوند سبحان تشويق و تحريص بر انفاق فرموده و گفت:

(مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً) مقاتل گويد: يعنى كيست آن كس كه قرض بدهد بخدا قرض نيكويى كه دلش بآن پاك و خوش باشد، و تفسير آن در سوره بقره گذشت.

(فَيُضاعِفَهُ) يعنى پاداش و مزد او براى او زياد شود از هفت تا هفتاد تا هفتصد، و اهل تحقيق گويند:

قرض الحسنه داراى ده صفت است: ... ص : 216

1- اينكه از حلال باشد، زيرا كه پيامبر (ص) فرمود براستى كه خداى تعالى پاك و منزّه است نميپذيرد مگر پاك را.

2- و اينكه از بهترين چيزى باشد كه مالك آنست نه اينكه چيزى پستى را انفاق كند براى اينكه خدا فرموده قصد نكنيد كه چيز خبيث و بدى را انفاق كنيد.

3- اينكه تصدّق كند در حالى كه او آن را دوست دارد و اميدوار بزندگيست براى گفته رسول خدا (ص) در جواب كسى كه از افضل صدقه پرسيد فرمود: افضل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 217

صدقه آنست كه آن را بدهى در حالى كه تو تندرست و سالم و بخيل هستى و اميد زندگى و ترس از فقر دارى.

4- و اينكه آن را واپس نگذارى تا وقتى كه جان بگلويت برسد و بگويى براى فلانى چقدر و براى فلانى چه اندازه.

5- و اينكه آن را در دوست ترين افراد و نيازمندترين و شايسته ترين آنها قرار دهى كه آن را بگيرند، و براى همين خداوند اختصاص داد اقوامى را بگرفتن صدقات و آنها اهل دو سهم ميباشند، مساكين و ابن سبيل.

6- اينكه تا ميتواند و امكان دارد آن را مكتوم و مخفى بدارد براى قول خدا

وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ «1» يعنى و اينكه و آن را در پنهانى بفقراء بدهيد پس آن براى شما بهتر است.

7- و اينكه در پى و تعقيب آن منّت نگذارده و آزار نكند، براى قول خدا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى «2» باطل نكنيد صدقات خود را بمنّت گذاردن و اذيّت كردن.

8- و اينكه فقط قصد كند باين كار وجه اللَّه و رضاى خدا را و رياء نكند براى آنكه رياء مذموم و ناپسند است.

9- و اينكه آنچه داده بنظرش كوچك و كم آيد هر چند كه زياد باشد براى آنكه متاع دنيا قليل و اندك است.

10- و اينكه از محبوب ترين مال او باشد پيش او براى قول خدا كه فرمود لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ «3» يعنى هرگز بمقام برو خوبى نميرسيد

__________________________________________________

(1)، 2- بقره آيه: 271 و 264.

3- سوره آل عمران آيه: 92.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 218

مگر آنكه انفاق كنيد از آنچه را كه دوست داريد، پس اين ده صفت هر گاه در صدقه تكميل قرض الحسنه خواهد بود.

(وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ) يعنى خالصى كه مشوب و آلوده بصفت نقص نميشود، پس كريم از شأن او آنست كه خير فراوان عطا ميكند و چون اين اجر نفع و سود بزرگى ميدهد توصيف بكريم شده و اجر كريم بهشت است.

(يَوْمَ تَرَى) روزى كه اى محمّد مى بينى (الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى - نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ) قتاده گويد: مى بينى مردان مؤمن و زنان مؤمنه را بر صراط در روز قيامت كه آن نور دليل و راهنماى ايشانست بسوى بهشت، و

بنور قصد كرده روشنايى چنانى را كه آن را ميبينند و در آن از صراط عبور ميكنند.

ضحاك گويد: يعنى نور ايشان آنها را رهنمايى و هدايت ميكند و قتاده گويد: براستى كه براى مؤمن روشن ميكند نورى بمساحت ما بين عدن تا صنعا و كمتر از اين حتّى اينكه از مؤمنين كسانى هستند كه روشن نميكند براى او نورش مگر فقط جاى دو پا او را.

عبد اللَّه بن مسعود گويد: به مؤمنين باندازه اعمالشان نور داده ميشود، پس بعضى از آنها نورش مانند كوهيست و كمترين آنها از جهت نور و روشنايى نوريست بر انگشت ابهام او كه گاهى خاموش و گاهى روشن شود.

و ضحاك گويد: (و بايمانهم) يعنى پرونده اعمالشان را بدست راستشان داده ميشود، و نور ايشان در جلو و پيش رويشان است، و فرشتگان بايشان ميگويند: (بُشْراكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ) يعنى آنچه را بشارت بآن در آن روز داده ميشويد، بهشتهايى است كه (تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها)- نهرهاى آب از زير درختان آنها جارى و در آن براى ابد جاودانه خواهيد بود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 219

و فانى نخواهيد شد (ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) اينست پيروزى بزرگ و دست يافتن بمطلوب، سپس حال منافقين را در آن روز ياد نموده و گفت:

(يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا) روزى كه مردان منافق و (خراب كار) و زنان منافقه، بكسانى كه ايمان آورده اند از جهت ظاهر و باطن ميگويند (انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ) نگاه كنيد بما اقتباس كنيم از نور شما:

كلبى گويد: منافقين استضاء ميكند از نور مؤمنين و بآنها نورى داده نميشود پس وقتى مؤمنين

از انها جلو ميافتند ميگويند نگاه كنيد بما تا از نور شما اقتباس كنيم، يعنى از نور شما روشن شويم و راه را ببينيم پس از اين ظلمات و تاريكيها خلاص شويم.

و بعضى گويند: ايشان وقتى از قبرهايشان بيرون آمدند مخلوط بهم مى شوند، پس منافقين كوشش و شتاب ميكنند در نور مؤمنين پس وقتى از هم جدا شدند منافقين در تاريكى ميمانند، پس استغاثه و التماس ميكنند و ميگويند:

(انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ).

(قِيلَ) يعنى بمنافقين گفته ميشود (ارْجِعُوا وَراءَكُمْ) يعنى برگرديد به محشر، بجايى كه بما نور داده شد.

(فَالْتَمِسُوا نُوراً) پس در آنجا طلب نور كنيد:

ابن عباس گويد: پس برميگردند بمحشر ولى نورى پيدا نميكنند، و اين جهتش اينست كه گويد: ظلمت و تاريكى سختى همه جا را فرو ميگيرد، آن گاه نور را پخش ميكند و بمؤمن ميدهد و كافر و منافق را واميگذارد در ظلمت و تاريكى.

و بعضى گويند: معناى قول او برگرديد به پشتتان يعنى برگرديد بدنيا اگر برايتان امكان دارد، پس در آنجا طلب نور كنيد، پس براستى كه مانور را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 220

از دنيا بسبب ايمان و عبادتهايمان حمل نموديم و در اين موقع است كه مؤمنين ميگويند: پروردگارا نور ما را براى ما كامل فرما.

(فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ) قتاده گويد: يعنى بين مؤمنين و منافقين ديوارى زده ميشود و باء در اينجا زائده است براى آنكه معناى آن اينست: حايل مى شود بين ايشان و بين مؤمنين سورى و آن ديواريست ميان بهشت و جهنّم و بعضى گويند: آن ديواريست حقيقيه.

(لَهُ بابٌ) يعنى براى اين ديوار دريست (باطِنُهُ

فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ) باطن و درون آن رحمت پروردگار است، و ظاهرش يعنى از جلوى اين ظاهر (الْعَذابُ) و آن آتش است.

و بعضى گويند: باطن اين ديوار يعنى در آن طرف رحمت يعنى بهشتى كه مؤمنين در آنند و ظاهر آن يعنى و بيرون ديوار از پيش روى عذاب مى آيد ايشان را، يعنى مؤمنين از ايشان گرفته و داخل بهشت ميشوند ولى- منافقين در آتش و عذاب قرار ميگيرند و ميان ايشان و بهشتيها ديواريست كه خداوند آن را ياد نموده.

(يُنادُونَهُمْ) يعنى منافقين مؤمنين را صدا ميزنند و ميگويند (أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ) آيا ما با شما نبوديم در دنيا كه روزه ميگرفتيم و نماز ميخوانديم چنانچه شما روزه ميگرفتيد و نماز ميخوانديد و عمل ميكرديم همانطور كه شما عمل ميكرديد (قالُوا بَلى ) يعنى مؤمنين ميگويند آرى، شما با ما بوديد (وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ) يعنى شما استعمال كرديد آنها را در كفر و نفاق و تمام آنها فتنه و آزمايش بود.

و بعضى گويند: يعنى شما تعرّض كرديد براى فتنه و فساد بكفر و رجوع از اسلام.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 221

و برخى گويند: يعنى هلاك كرديد شما خودتان را بسبب نفاق.

(وَ تَرَبَّصْتُمْ) مقاتل گويد: و انتظار برديد بمحمّد (ص) مردن را و گفتيد نزديك است كه او بميرد پس راحت شويم از او.

و بعضى گويند: انتظار برديد بمؤمنين حوادث بدى را.

(وَ ارْتَبْتُمْ) يعنى شك آورديد در دين (وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمانِيُّ) و مغرور كرد شما را آرزوهايى را كه نموديد به اينكه بليّات و حوادث سوء برگردد بمؤمنين.

(حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ) تا

آنكه امر خدا يعنى مرگ آمد.

قتاده گويد: يعنى انداختن ايشان در آتش، و بعضى گويند: تا امر خدا بيايد در يارى دينش و پيامبرش و پيروز شدن آن شما را.

(وَ غَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ) يعنى شيطان مغرور كرد شما را بحلم خدا و مهلت دادن او.

و بعضى گويند: الغرور: دنيا است.

(فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ) پس امروز از شما فدايى گرفته نميشود، اى منافقين، يعنى بدلى به اينكه فدا دهيد و نجات دهيد خودتان را از عذاب.

(وَ لا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا) يعنى و نه از ساير كفّارى كه اظهار ايمان كردند.

(مَأْواكُمُ النَّارُ) يعنى قرارگاه و موضعى كه شما پناه بآن ميبريد آتشست.

(هِيَ مَوْلاكُمْ) يعنى آن براى شما سزاوارتر است براى آنچه در پيش گناه كرديد، و مقصود اينست كه آن همانست كه واقع بر شما ميشود براى آنكه آن مالك امر شماست، پس سزاوارتر است بشما از هر چيزى.

(وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ) يعنى بد است مأوى و مرجعى كه بسوى آن ميرويد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 222

[سوره الحديد (57): آيات 16 تا 20] ... ص : 222

اشاره

أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (16) اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (17) إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ (18) وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ (19)

اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ (20)

ترجمه آيات: ... ص : 222

16- آيا براى آنان كه ايمان آورده اند وقت نيامد كه دلهايشان از استماع- مواعظى كه بآن متذكّر خدا گردند و از استماع قرآنى كه فرستاد نرم شود و مانند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 223

آنان كه پيش از ايشان كتابشان دادند نباشيد، پس زمان بر ايشان دراز شد در نتيجه دلهايشان سخت شد و بسيارى از ايشان از دائره فرمان بيرون- رفتگانند.

17- بدانيد كه خدا زمين را زنده ميكند پس از مردگى، البتّه نشانه هاى قدرت را براى شما روشن كرديم باشد كه شما بخرد آئيد.

18- البتّه مردان باور دارنده و زنان تصديق كننده (يا مردان و زنان صدقه دهنده) و حال آنكه خداى را وام نيكو دادند (پاداش) براى ايشان افزوده ميشود و ايشان را پاداشى است گرامى.

19- و آنان كه بخدا و فرستاگدان او گرويدند اين گروه همان راستگويان و بنزد پروردگارشان گواهى دهندگانند و براى ايشانست پاداش و تور ايمانشان و آنان كه كافر شدند و آيه هاى ما را دروغ پنداشتند آن گروه ملازمان دوزخند.

20- بدانيد فقط زندگانى دنيا بازيچه و بيهوده و خود آرايى و فخر كردن ميان يكديگر و فزونى جستن است، و همچون مثل بارانيست كه رستنى آن برزگران و كشاورزان را بشگفت آورد، سپس آن گياه بخشكد، پس آن را زرد بينى، آن گاه در هم

شكسته شده گردد و در آن سراى عذابيست سخت و آمرزشى از جانب خدا و خوشنوديست و زندگانى دنيا جز برخورد دارى فريبنده نيست.

قرائت: ... ص : 223

نافع و حفص (و ما نزل من الحق) بزاء مخفّفه خوانده و باقى از قرّاء «نزّل» با تشديد قرائت كرده اند، رويس (و لا تكونوا) با تاء خوانده و ديگران با يا قرائت كرده اند، و ابن كثير و ابو بكر (ان المصدقين و المصدقات) بتخفيف صاد خوانده و باقى با تشديد قرائت كرده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 224

دليل: ... ص : 224

ابو على گويد: كسى كه (ما نزل) را بتخفيف خوانده، پس در نزل ذكر مرفوع است به اينكه آن ضمير فاعل است كه عود ميكند بموصول و تقويت ميكند تخفيف را قول او، (وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ) «1» و آنكه آن را تشديد داده پس فاعل فعل ضميريست كه بر ميگردد باسم خداى تعالى و آنكه عود بموصول ميكند ضمير محذوف از صله است.

و كسى كه (و لا تكونوا) قرائت كرده پس او بنا بر خطاب و نهى گرفته است و كسى كه (وَ لا يَكُونُوا) با ياء خوانده پس آن عطف تخشع است و آن منصوبست و ممكن است كه مجزوم بر نهى براى غايب باشد، و كسى كه مصدقين و مصدقات را به تخفيف خوانده پس براستى كه معنايش انّ المؤمنين و المؤمنات است.

و امّا قول او سبحانه (وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً) پس آن در معنا مانند قول او (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ) «2» براى آنكه قرض دادن بخدا از اعمال صالح و شايسته است.

و دليل كسى كه آن را تخفيف داده اينست كه آن اعم از صدقه دهندگان و غير آنست، آيا نميبينى كه مصدّقين با تشديد منحصر و محدود بر صدقه دهندگان است، و مصدّقين

با تخفيف اعم از تصديق و صدقه است، پس آن را برده است در باب مدح و از دليل كسى كه آن را مشدّد خوانده اينست كه ايشان پنداشته اند كه در قرائت ابى، انّ المصدّقين و المصدقات آمده و از دليل ايشان اينكه قول خدا، وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً، اعتراض بين خبر و خبر داده شده از او

__________________________________________________

(1)- سوره اسراء ايه: 105.

(2)- سوره بروج آيه: 11 و سوره بيّنه آيه: 7.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 225

است و اعتراض بمنزله صفت است، پس آن براى صدقه ملامتش شديدتر از آنست براى تصديق و تخفيف چنين نيست و از ادلّه كسى كه تخفيف داده اين است كه ميگويد: ما قول خدا (وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ) را حمل بر اعتراض نميكنيم و لكن ما آن را عطف ميكنيم بر معنا، آيا نمى بينى كه قول خدا انّ المصدّقين و المصدقات معنايش اينست كه آنهايى كه صدقه دادند، پس مثل آنست كه در معنى (ان المصدقين و اقرضوا) پس حمل شده و اقرضوا اللَّه بنا بر معنى براى آنكه معناى مصدقين الذين صدقوا است، آنهايى كه باور كردند، پس مثل اينست كه گويد: ان الذين صدقوا و اقرضوا بدرستى كه كسانى كه باور كردند و قرض، دادند.

لغات: ... ص : 225

گفته ميشود، انى يأنى، هر گاه وقت شود.

الخشوع: نرم شدن دلست براى حق و مطيع شدن براى آن و مثل آنست خضوع، و الحق چيزيست كه عقل بسوى آن دعوت ميكند و آن عمليست كه هر كس عمل كند بآن ناجى و رستگار است، و كسى كه عمل بخلاف آن كند هالك است و حق مطلوب

هر عاقل است در نظر او هر چند كه در طريق آن اشتباه كند.

و القسوة: سختى دلست بسبب امتناع كردن از قبول حق.

و الامد: وقت ممتد و طولانى است و آن و مدت يكيست.

و الهيج: خشكيدن گياه است.

شأن نزول: ... ص : 225

كلبى و مقاتل گفته اند: كه قول او (أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا) يك سال بعد از هجرت درباره منافقين نازل شده و جهتش آنست كه ايشان روزى از جناب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 226

سلمان فارسى پرسيدند و گفتند براى ما از تورات حديث بگوى، چون كه در آن عجائب و شگفتيهاست، پس نازل شد (الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ) تا قول او (لَمِنَ الْغافِلِينَ) «1» پس خبر داد ايشان را كه اين قرآن بهترين قصّه ها و- حكايتها و سودمندترين چيزهاست، براى ايشان از غير آن، پس مدّتى خود دارى كردند از پرسيدن از سلمان، سپس برگشته و از او پرسيدند از مثل آن، پس خداوند نازل فرمود اين آيه را (نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً) «2» پس باز خود دارى كردند از سؤال، پس از آن براى بار سوّم از سلمان (ع) پرسيدند پس اين آيه نازل شد (أَ لَمْ يَأْنِ ..).

و بعضى گويند: در باره مؤمنين نازل شده، ابن مسعود گويد: نبود بين اسلام ما و بين آنكه ما باين آيه عتاب شديم مگر چهار سال، پس مؤمنين شروع كردند بعتاب كردن و سزنش كردن يكديگر.

ابن عباس گويد: براستى كه خدا دلهاى مؤمنين را واگذارد، پس بعد از سيزده سال از نزول قرآن آنها را عتاب و ملامت نمود باين آيه (أَ لَمْ يَأْنِ ..)

محمد بن كعب گويد: اصحاب پيامبر (ص) در

مكّه تهى دست و در فشار بودند پس چون هجرت كردند بمدينه طيبه بنعمت و روزى و رفاهيّت رسيدند، پس از آنچه كه بر آن بودند تغيير كرده و قلبهايشان سخت و قسى شد، و حال آنكه

__________________________________________________

(1)- سوره يوسف عليه السلام آيه: 3- 1.

(2)- مترجم گويد: در تراجم درباره فضيل بن عياض مشهور است كه وى در آغاز جوانى يكى از دزدان پيشينه دار و قطاع الطريق معروف خراسان بود كه حكومت و مردم آن ناحيه از او بستوه آمده و ايمنى نداشتند، وى عاشق دخترى شد و هر چه از پدر و كسان آن خواستگارى كرد جواب مثبت باو ندادند، تصميم گرفت شبى بخانه معشوقه رفته يا او را بدزدد و يا باو تجاوز كند، پس نيمه شبى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 227

واجب بود بر آنها كه ايمان و يقين و اخلاصشان در طول صحبت قرآن كتاب- آسمانى خدا زياد شود.

تفسير آيات: ... ص : 227
اشاره

سپس خداوند سبحان ايشان را بطاعت خود فرا خوانده و گفت:

(أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا) يعنى آيا وقت آن نرسيده براى مؤمنين.

(أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ) يعنى صفا پيدا كند و نرم شود دلهايشان.

(لِذِكْرِ اللَّهِ) يعنى زمانى كه خداوند تذكّرى بايشان ميدهد بسبب قرآن از مواعظ و اندرزهاى آن.

(وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ) يعنى قرآن و كسى كه آن را مشدّد خوانده پس مقصود او (و ما نزله اللَّه من الحق) و آنچه خداوند از حق نازل نموده است.

(وَ لا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ) و نباشيد مثل كسانى كه كتاب به ايشان داده شده از يهود و نصارى.

(مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ) يعنى از

جلوتر پس زمان طولانى شد بين ايشان و پيامبرانشان.

و بعضى گويند: يعنى طولانى شد بر ايشان زمان براى پاداش و جزا يعنى عجله در جزاء و كيفر ايشان نشد، پس مغرور شدند.

__________________________________________________

(بر بالاى بام همسايه معشوقه رفت تا به آنجا رود، در آن بين صدايى از منزل مجاور بگوشش رسيد كه كسى در آن دل شب قرآن ميخواند، پس اين آيه بگوشش رسيد (أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ ...) پس متنبّه شده و توبه نمود و از آنجا برگشت و از محيط گناه هجرت بمكّه معظّمه نمود و چنان جبران گذشته نمود از توبه و انا به كه از اولياء بزرگ و اصحاب حضرت صادق عليه السلام در آمد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 228

(فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ) پس دلهايشان غليظ و قسىّ و سخت شد و خشوع آن زايل گرديد و اقبال بر گناه ها نموده و معتاد بان شدند.

زجاج گويد: عمرهايشان طولانى و اعمالشان بدو گناه شد، پس دلهاى ايشان قسىّ گرديد و حال آنكه سزاوار بود كه اين خطاب متوجّه بجماعت- مخصوصى باشد كه از ايشان خشوع تامى ديده نشود، پس تحريص و ترغيب بر رقّت و نرمى دل و خشوع شوند، پس امّا كسانى را كه خداوند تعالى آنها را توصيف بخشوع و رقت و رحمت نموده آنها طبقه و قشرى از مؤمنين بالا و برتر اين گروهند.

از مواعظ حضرت عيسى (ع) ... ص : 228

از سخنان حضرت عيسى عليه السلام است كه ميفرمايد: بسيار نكنيد كلام و سخن خود را بغير ذكر خدا، پس دلهايتان قسى شود، پس دل قسى و سخت از رحمت خدا دور است، و نگاه در

گناهان بندگان نكنيد مثل آنكه شما صاحبان و مالكين آنها هستيد، و نگاه كنيد در گناهان خودتان كه گويا شما بندگانيد، و مردم بر دو بخشند مردى مبتلا و گرفتار و آلوده بگناه و مردى با عافيت و سلامتى پس ترحّم كنيد بر اهل بلا و شكر كنيد خدا را بر عافيت و تندرستى.

(وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ) يعنى بيرون رفتگان از طاعت و فرمان خداى تعالى بمعصيت او، يعنى پس مانند آنها نباشيد، پس خداوند حكم فرمايد درباره شما بمانند حكمى كه درباره ايشان فرمود، آن گاه گفت:

(اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها) بدانيد كه خداوند زمين را زنده ميكند بعد از مردن آن، يعنى آن را زنده ميكند بسبب گياهان و روئيدنيها بعد از خشك شدن و بيحاصل ماندن يعنى پس همين طور زنده ميكند كافر را بسبب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 229

هدايت كردن بايمان بعد از مردن او بگمراهى و كفر به اينكه لطف ميكند مرا و را به چيزى كه موجب ايمنى است نزد او.

و بعضى گفته اند: يعنى بدانيد كه خداوند دلها را نرم و رقيق ميكند بعد از سخت و قسىّ شدن آن به لطفها و توفيق ها.

(قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ) بحقيقت بيان كرديم براى شما آيات، يعنى:

حجّتهاى آشكار و دليلهاى روشن را (لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ) پس برگرديد بطاعت ما و عمل كنيد بآنچه را كه فرمانتان داديم (إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ) به راستى كه مردان باور كننده و زنان مؤمنند تحقيق دليل در اختلاف دو قرائت و معناى آن دو گذشت.

(وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً) يعنى آنان كه مالشان را در راه هاى

خير صرف ميكنند (يُضاعَفُ لَهُمْ) اين قرض نيكو را بچند برابر آن پاداش داده ميشود.

(وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ) و براى ايشانست پاداش سودمندى.

(وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ) و كسانى كه ايمان بخدا و پيامبر او آوردند- يعنى باور كردند يكتايى خدا را و اعتراف نمودند به پيامبرى پيغمبران خدا.

(أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ) «1» ايشانند صدّيقين، مجاهد گويد: هر كس

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: ابو القاسم حسكانى حنفى در شواهد التنزيل درج 2 ص 323 درباره صدّيقين حديثى به پنج طريق روايت كرده، باسنادش از عبد الرحمن بن ابى ليلى كه گويد: پيامبر خدا (ص) فرمود:

صدّيقون سه نفرند، 1- حبيب النجار مؤمن آل ياسين 2- حزقيل مؤمن آل فرعون 3- على بن ابى طالب عليه السلام كه او افضل از آنان است.

و در حديث 939 باسنادش از ابى ليلى داود بن بلال از پيامبر خدا (ص) روايت كرده كه صديق ها سه نفرند: 1- حبيب نجار مؤمن آل ياسين كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 230

ايمان بخدا و پيامبران او آورد پس او صديق شهيد است و اين آيه را قرائت كرد، و صديق آنست كه بسيار راست بگويد و صيغه مبالغه در راستگويى است، و آن اسم مدح و تعظيم است.

(وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ) يعنى و شهيدان نزد پروردگارشان هستند و تقدير اينست آن گروه صديق ها نزد پروردگارشان هستند و شهيدان نزد پروردگارشان آن گاه فرمود:

(لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ) يعنى و براى ايشانست ثواب طاعتشان و نور ايمانشان آن چنانى كه بسبب آن هدايت ميشوند براه بهشت و اين گفته عبد اللَّه ابن مسعود است، و آن را براء

بن عازب از پيغمبر (ص) و عياشى باسنادش از منهال قصاب روايت كرده گويد: بحضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام عرض كردم كه دعا كن خداوند شهادت را روزى من نمايد، فرمود:

مؤمن شهيد است و اين آيه را تلاوت نمود.

و از حارث بن مغيره روايت كرده كه گفت: خدمت حضرت ابى جعفر (ع) بوديم پس فرمود: آنكه از شما عارف و شناخت باين امر داشته باشد و منتظر آن باشد و در وجود او خيرى بحساب آمده باشد مانند كسانى ميباشد كه با حضرت مهدى قائم آل محمّد عليهم السلام جهاد كرده باشد با شمشيرش آن گاه فرمود بلكه بخدا سوگند مانند كسيست كه با شمشيرش جهاد در ركاب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شهيد شده باشد، سپس براى بار سوّم فرمود: بلكه

__________________________________________________

(گفت اى مردم پيروى كنيد پيامبران خدا را 2- حزقيل مؤمن آل فرعون كه فرياد زد آيا ميكشيد مردى را كه ميگويد: پروردگار من خداست و با برهان و معجزاتى از خدا بسوى شما آمده، 3- على بن ابى طالب كه افضل آنهاست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 231

بخدا قسم مانند كسيست كه با رسول خدا (ص) شهيد شده باشد در خيمه و سرا پرده آن حضرت و درباره شما آيه ايست از كتاب خدا گفتم: فداى شما گردم كدام آيه است؟ فرمود:

قول خداى عزّ و جل (وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ) آن گاه فرمود بخدا قسم كه شما از راستگويان و شهيدان- هستيد در نزد پروردگارتان.

ابن عباس و مسروق و مقاتل بن حيّان گويند: كه شهداء از

ما قبلش منفصل و جداست و مقصود از شهداء پيامبران عليهم السلامند كه براى امّتانشان شهادت و گواهى ميدهند:

و فراء و زجاج هم همين قول را اختيار كرده اند، مقاتل بن سليمان و ابن جرير گويند: ايشان كسانى هستند كه در راه خدا شهيد شدند.

(وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ) و آن كسانى كه كافر شدند و تكذيب كردند آيات ما را ايشانند اصحاب و ياران دوزخ كه در آن- جاودانه خواهند بود، سپس خداوند سبحان مؤمنين را ترغيب بزهد در دنيا نموده و آنها را از اعتماد و ركون بآن تحذير نموده و گفت:

(اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا) بدانيد كه زندگانى در اين دنيا (لَعِبٌ وَ لَهْوٌ) يعنى بمنزله لهو و لعب و بازيگريست چون بقاء و دوامى براى آن نيست و بزودى زود نابود ميشود چنانچه بازى و سرگرمى زود از بين ميرود.

مجاهد گويد: هر لعبى لهو است، هر بازى سر گومى است.

و بعضى گويند: لعب چيزيست كه انسانى را متمايل بدنيا كند و لهو آنست كه آدمى را از آخرت غافل نمايد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 232

(وَ زِينَةٌ) كه بسبب آن آرايش مينمائيد در دنيا.

و بعضى گويند: اراده نموده بآن اينكه آن در چشمان اهل دنيا زيور و آرايش ميآيد آن گاه متلاشى شده و نابود ميگردد.

(وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ) ابن عباس گويد: يعنى مردى بسبب دنيا دارى با دوست و همسايه اش مفاخرت و مباهات ميكند.

(وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ) گويد: جمع ميكند مالى را كه حلال براى او نيست بجهت زياد كردن و سركشى كردن بر اولياء خدا بمالش و اولادش

و خدامش و مقصود اينست كه عمرش را در اين چيزها فانى ميكند سپس خداوند سبحان براى اين زندگانى مثالى زد و گفت: (كَمَثَلِ غَيْثٍ) يعنى بارانى كه- (أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ) يعنى كشاورزان و زارعين تعجّب ميكنند از آنچه كه بسبب اين باران ميرويد.

زجاج گويد: و ممكن است كه مقصود كفّار بخدا باشد زيرا كه كافر شگفتى و اعجابش بدنيا شديدتر از غير اوست.

(ثُمَّ يَهِيجُ) يعنى سپس خشك ميشود (فَتَراهُ مُصْفَرًّا) يعنى: پس مى بينى آن را كه چون نزديك خشك شدن ميشود زرد ميگردد (ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً) آن گاه پس از خشكيدن خم شده و شكسته ميشود، و شرح اين مثل در سوره يونس گذشت.

(وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِيدٌ) مقاتل گويد: در روز قيامت عذاب و شكنجه خدا بر دشمنان خدا بسيار سخت است.

(وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ) و آمرزش از خدا و رضوان او براى اولياء خدا و اهل طاعت او. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 233

(وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ) و نيست زندگى دنيا مگر متاعى فريبنده براى كسى كه مغرور بآن شده و براى قيامتش كار نكند.

سعيد بن جبير گويد: متاع فريبنده است كسى را كه اشتغال بطلب آخرت نكند، و كسى كه مشغول به طلب آخرت شود، پس دنيا براى او متاع بلاغ است به چيزى كه آن بهتر از آن است.

و بعضى گويند: و عمل و كار كردن براى زندگى دنيا متاع غرور است و آن براستى در زوال و نابودى مانند اين چيزهاييست كه مثل بآن زده شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 234

[سوره الحديد (57): آيات 21 تا 25] ... ص : 234

اشاره

سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (21) ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ (22) لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ (23) الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (24) لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ (25)

ترجمه آيات: ... ص : 234

21- و بسوى (موجبات) آمرزش پروردگار خويش و بهشتى پهناور كه مساحت آن چون پهناى آسمانها و زمين است پيشى بگيريد كه براى آنان كه بخدا و فرستادگان او ايمان آورده اند مهيّا شده است اين (نعمت آمرزش و بهشت) فضل خداست آن را بهر كه بخواهد ميدهد و خداى تعالى داراى فضلى بزرگست.

22- هيچ بلائى در زمين نرسد و نه در نفسهاى شما مگر اينكه پيش از آنكه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 235

آن نفسها را بيافرينيم در لوح محفوظ است البتّه اين براى خدا آسانست.

23- تا بر آنچه از شما فوت شده اند و هناك نشويد و بآنچه خدا شما را نبخشيده شادمان نگرديد و خدا هر متكبر فخر كننده را دوست نميدارد.

24- آن كسانى كه بخل ميورزند و مردم را به بخل ورزيدن و اميدارند و هر كه روى

بگرداند جدّا خدا بينيازى ستوده صفاتست.

25- حقّا فرستادگان خويش را با معجزه هاى هويدا فرستاديم، و با ايشان كتاب و ترازوى عدل فرستاديم تا مردم بعدل قيام كنند و آهن را فرستاديم كه در آن كار زار سخت و سودهايى براى مردم است و براى اينكه خدا بشهود برسانند كسى را كه دينش و پيغمبرانش را به پنهانى يارى ميكند البتّه خداى تعالى نيرومندى غالبست.

قرائت: ... ص : 235

ابو عمرو (بما آتيكم) با الف مقصور خوانده و باقى از قاريان با الف ممدود (آ) و اهل مدينه و شام (فان اللَّه الغنى الحميد) خوانده اند چون كه ايشان در قرآن هاى خود اينطور ديده اند ولى باقى از قراء (فان اللَّه هو الغنى) به اثبات (هو) و همين طور (هو) را در مصحفهاى خود يافته اند.

دليل: ... ص : 235

ابو على گويد: دليل كسى كه (اتيكم) با الف مقصور خوانده اينست، آن را معادل و برابر با (فاتكم) دانسته پس چنانچه فعل براى فائت است در قول او (فاتكم) پس هم چنين براى (آتى) در قول او (بما آتيكم) شاعر گويد:

و لا فرح بخير ان اتاه و لا جزع من الحدثان لاع

و خرسند نشود بخيرى اگر او را برسد و نه از حوادث و رويدادها جزع ميكند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 236

آنكه از كمترين چيزى ناراحت ميشود و ميسوزد.

دليل كسى كه با الف ممدود خوانده اينست كه خيرى كه ميرسد بايشان آن از نزد خداست، و او عطا شده اين نعمت است و فاعل (آتاكم) ضميريست كه عود باسم اللَّه ميكند و هاء از صله حذف شده تقديرش (بما اتاكموه) و قول او (فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ) شايسته است كه (هو) فصل باشد و مبتداء نباشد زيرا كه حذف فصل آسان تر است آيا نميبينى كه محلّى براى فصل از اعراب نيست و گاهى حذف ميشود و ضررى بمعنا نميزند.

لغات آيات: ... ص : 236

اعدّت: مشتق از عدد است و اعداد نهادن چيزيست براى آنچه در آينده ميشود بر آنچه كه اقتضاء ميكند از عدد امرى كه براى آنست، و فضل و افضال و تفضّل در معنا يكيست، و آن نفع و سوديست كه براى توانا ميباشد كه ميتواند براى ديگران انجام دهد و حال آنكه براى او امكان هست كه نكند.

و الاسى: حزن و غصّه است و تأسى تخفيف حزنست بسبب مشاركت داشتن در حال او.

اعراب: ... ص : 236

(فِي كِتابٍ) متعلّق بمحذوف است تقديرش (الا هى كائنة فى كتاب) پس آن در محلّ رفع است به اينكه آن خبر مبتداء محذوف است، و ممكنست كه متعلّق بفعل محذوف باشد تقديرش (الا قد كتبت فى كتاب) است پس جار و مجرور (فى كتاب) در محل نصب است بنا بر حاليّت، يعنى (الّا مكتوبة).

(لِكَيْلا تَأْسَوْا) منصوبست بنفس (كى) و لام آن لام جارّه است، (الَّذِينَ يَبْخَلُونَ) در موضع جر است بنا بر بدليّت از مختال فخور پس بنا بر اين وقف

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 237

بر فخور جايز نيست، و ممكنست كه محلّش بر ابتداء و خبرش محذوف باشد، چنانچه جواب (لو) حذف شده از قول خدا (وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ)- و تقدير آن (الذين يبخلون فانهم يستحقون العذاب) است و ممكنست كه محلّش، رفع يا نصب بنا بر ذم باشد.

تفسير آيات: ... ص : 237
اشاره

آن گاه خداوند سبحان ترغيب و تشويق فرمود در مسابقه و پيشى گرفتن براى خواستن بهشت پس فرمود:

(سابِقُوا) يعنى مبادرت كنيد به بر طرف كردن عوارضى را كه مانع از اعمال صالحه است و شتاب كنيد بسوى چيزهايى كه موجب رستگارى در آخرت و قيامت ميشود.

(إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ) كلبى گويد: يعنى شتاب كنيد بتوبه كردن.

و بعضى گويند: يعنى بصف اوّل جماعت (يا مقدم جبهه).

و برخى گويند: يعنى بسوى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله.

(وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ) و بهشتى كه مساحتش مانند مساحت آسمانها و زمين است، يعنى و پيشى بگيريد بسوى استحقاق ثواب بهشتى كه- صفتش اينست و در ذكر عرض تنها بدون ذكر طول

چند وجه گفته شده است:

1- اينكه بزرگى عرض دلالت ميكند بر عظمت طول.

2- اينكه گاهى ممكن است كه طول بدون عرض باشد، ولى هيچ عرضى نيست كه بدون طول باشد.

3- اينكه مقصود بآن اينست كه عرضش مانند عرض آسمانها و زمين است ولى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 238

طول آن را جز خداى تعالى هيچكس نميداند.

حسن گويد: كه خدا بهشت را نابود ميكند سپس بر ميگرداند به كيفيّتى كه توصيف نمود و براى همين صحيح است كه آن را توصيف كند به اينكه عرضش، چون پهناى آسمانها و زمين است، و غير او گويد: خداوند فرمود پهنايش چون پهناى آسمان و زمين و حال آنكه بهشت آفريده شده در آسمان هفتم است پس منافاتى با آن ندارد.

(أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا) يعنى ذخيره شده و آماده گرديده براى مؤمنين.

(بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ) بخدا و پيامبران او، اين جنّت فضل خداست بهر كس كه ميخواهد ميدهد يعنى پاداش جاودانه و هميشگى ميدهد بر عمل اندك فانى شده و اگر اكتفاء كند در پاداش باندازه آنچه مستحق ميشوند بسبب اعمال از عدالت او خواهد بود ليكن او تفضّل فرمود بزيادتر دادن و بعضى گويند: يعنى اينكه هيچكس در دنيا و آخرت بخيرى نميرسد مگر بفضل خدا زيرا اگر خداوند سبحان ما را بطاعت خود نخوانده و راه آن را براى ما بيان نكرده بود، و توفيق عمل صالح بما نداده بود هر آينه ما هدايت بسوى او نشده بوديم و همه اينها از فضل خداست پس براستى كه او تفضّل فرمود باسبابى كه بسبب آن طاعت انجام ميشود

از امكانات و الطاف و كمال عقل و ارائه دادن ثواب را بمكلّف، پس تكليف نيز تفضّل است و آن وسيله رسيدن بثواب است.

ابو القاسم بلخى و عدليّه از اهل بغداد گويند: خداوند سبحان و تعالى اگر اكتفاء و اقتصار كند براى بندگانش در طاعاتشان بر مجرّد احسانهاى گذشته او بر ايشان هر آينه عدل خواهد بود پس براى اين خداوند سبحان ثواب، و بهشت را فضل قرار داد، و در اين آيه بزرگترين اميدوارى براى اهل ايمان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 239

خواهد بود، براى آنكه ياد آورد شد كه بهشت آماده و مهياى براى مؤمنين است و با ايمان چيز ديگرى را ياد نكرد.

(وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ) يعنى صاحب انعام عام و احسان فراوان بر بندگانش ميباشد، سپس فرمود:

(ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ) نميرسد بلاء و مصيبتى در روى زمين مانند قحطى باران و كمبود گياهان و نقصان ميوه جات.

(وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ) و نه در جان خودتان از بيماريها و ديدن داغ اولاد.

(إِلَّا فِي كِتابٍ) مگر آنكه در كتاب است، يعنى مگر آنكه آن ثبت در لوح محفوظ است.

(مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها) يعنى از پيش از آنكه جانها را بيافرينم، مقصود اين است كه خداى تعالى آن را در لوح محفوظ ثبت كرده پيش از آنكه جانها را خلق كند تا استدلال كند فرشتگان را بآن بر اينكه او عالم بذاته است همه چيز را به حقايقش ميداند.

(إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ) يعنى اثبات اين با كثرت و زيادتش بر خدا آسان و غير مشكل است، سپس بيان فرمود خداوند سبحان

براى چه اين كار را كرد، پس فرمود:

(لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ) تا آنكه غصّه نخوريد بر آنچه از شما فوت شده يعنى اين كار را ما كرديم براى اينكه شما محزون نشويد بر آنچه فوت ميشود، از شما از نعمتهاى دنيا.

(وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ) و مسرور نشويد بآنچه كه بشما ميرساند يعنى به آنچه كه عطا كرد خدا شما را از آن و چيزى كه موجب بر طرف كردن اندوه و سرور

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 240

از آن ميشود، اينست كه آدمى هر گاه بداند كه آنچه كه فوت ميشود از نعمتها- خداوند تعالى ضمانت كرده بر آن كه عوضش را در آخرت عطا كند، پس سزاوار نيست كه غمناك و اندوهگين شود براى فقدان اگر بداند كه آنچه كه از نعمتها را باو داده او را تكليف بشكر بر آن و پرداختن حقوق واجبه آن را نموده، پس سزاوار نيست كه مسرور بآن شود، و نيز وقتى كه دانست كه چيزى از ان باقى نميماند، شايسته نيست كه براى آن غمگين شود بلكه واجبست كه اهتمام و كوشش براى امر آخرت كند كه دائمى است و نابود نميشود، و در اين آيه اشاره بچهار چيز است.

لِكَيْلا تَأْسَوْا آموزنده چهار درس است: ... ص : 240

اوّل: حسن خلق و خوش اخلاقى، براى آنكه كسى كه وجود دنيا و عدمش (بود و نبودش) در پيش او بى تفاوت باشد حسد نورزد و دشمنى نكند و مالش را از كسى دريغ و مضايقه ننمايد زيرا اينها از موجبات سوء خلق و بد اخلاقى است و آنهم از ثمرات حبّ دنياست.

دوّم: كوچك شمردن دنيا و اهل آن

هر گاه مسرور بوجود آن نشود و محزون بعدمش نباشد.

سوم: بزرگ شمردن آخرت براى آنچه كه در آن ميرسند به ثواب ابدى كه خالص و پاك از نواقص و عيبهاست.

چهارم: افتخار و مباهات بخداى متعال نمودن نه باسباب دنيا و زرو زيور ظاهرى آن.

و روايت شده كه مردى خدمت حضرت على بن الحسين (ع) رسيد عرض

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 241

كرد زهد چيست؟ آن حضرت فرمود:

زهد داراى ده جزء است، و اعلى درجه زهد كمترين درجه ورع و تقوا است، و اعلى درجه ورع كمترين درجه و مرتبه يقين است، و اعلى درجه يقين كمترين درجه رضا است، و تمام زهد در آيه اى از كتاب خدا (لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ) ميباشد و به بوذرجمهر حكيم (وزير نوشيروان)- گفتند براى چيست اى دانشمند كه افسوس و غصّه نميخورى بر چيزى كه از دست دادى و چرا مسرور نميشوى به چيزى كه بتو ميرسد؟

پس گفت كه فوت شده جبران با شك چشم و گريستن نميشود و رسيده به خوشحال شدن تداوم نياورد.

و از عبد اللَّه بن مسعود روايت شده كه گفت: هر آينه اگر من دستمالى كنم گل آتشى را كه بسوزاند هر چه سوزد و باقى گذارد آنچه بگذارد نزد من محبوب تر است از اينكه بگويم بچيزى اى كاش فلان چيز نبود يا اى كاش فلان چيز بود.

(وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ) و خدا دوست نميدارد هر متكبرى را كه بر مردم افتخار بدنيا ميكند.

(الَّذِينَ يَبْخَلُونَ) آن كسانى كه بخل ميورزند بسبب منع و ترك واجبات.

(وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ)

و مردم را هم فرمان به بخل و امساك ميدهند و در حديث است كه پيامبر (ص) از بزرگ بنى عوف پرسيد گفتند، جد بن قيس است كه ببخل و امساك متّهم است پس آن حضرت فرمود:

و چه دردى بدتر از بخل است، بزرگ و آقاى شما براء پسر مغرور است.

(وَ مَنْ يَتَوَلَّ) يعنى كسى كه اعراض و دورى كند از آنچه خدا بسوى آن خوانده است (فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ) پس براستى كه خدا بينياز از او و از اطاعت او صدقات

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 242

و خيرات اوست. (الْحَمِيدُ) ستوده و پسنديده است در تمام افعالش آن گاه خداوند سبحان قسم ياد نموده و گفت:

(لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ) هر آينه حقّا كه ما پيامبران خود را فرستاديم با دلائل و معجزات (وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ) و نازل كرديم با ايشان كتابى را كه متضمن احكام و چيزهاييست كه مورد نياز مردم است، از حلال و حرام مانند:

1- تورات كتاب موسى بن عمران 2- انجيل، كتاب عيسى بن مريم عليه السلام 3- قرآن (وَ الْمِيزانَ) ابن زيد و جبائى و مقاتل بن سليمان گويند يعنى نازل كرديم با ايشان از آسمان ترازويى را كه داراى دو كفّه است و با آن سنجيده ميشود.

و بعضى گويند: يعنى نازل كرديم صفت ميزان را.

(لِيَقُومَ النَّاسُ) تا آنكه مردم در معاملاتشان قيام (بِالْقِسْطِ) كنند يعنى بعدل داد و ستد كنند.

قتاده و مقاتل بن حيّان گويند: مقصود اينست كه ما امر بعدل كرديم مثل قول او كه ميفرمايد: اللَّهُ الَّذِي أَنْزَلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ الْمِيزانَ «1» خدايى كه نازل فرمود كتاب

خود را بحق و راستى و عدالت.

(وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ) از عبد اللَّه پسر عمر از پيامبر خدا (ص) روايت شده كه فرمود براستى كه خداوند نازل فرمود چهار بركت را از آسمان بسوى زمين:

1- آهن 2- آتش 3- آب 4- نمك.

__________________________________________________

(1)- سوره شورى آيه: 17.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 243

و اهل معنى گفته اند كه: معناى (أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ) آفريديم ما آن را و ايجاد كرديم آن را، ميباشد مثل قول او: و انزل لكم من الانعام ثمانية ازواج «1» و نازل كرد براى شما از چهار پايان هشت جفت ها را (1- گوسفند نر و ماده 2- بز نر و ماده 3- گاو نر و ماده 4- شتر نر و ماده).

و مقاتل هم چنين پنداشته و معتقد باين معنى شده پس گويد: يعنى بامر ما آهن بوجود آمد.

و قطرب گويد: معناى (انزلنا) در اينجا مهيّا كرديم ما و آفريديم از نزل (مائده) و آن چيزيست كه براى ميهمان آماده ميشود، يعنى انعام كرديم بسبب آهن و آن را براى شما آماده نموديم.

ابن عبّاس گويد: و فرود آورد با آدم عليه السلام از جنس آهن سه چيز را 1- علاة كه سندان باشد 2- گاز انبر 3- چكش.

(فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ) زجاج گويد: يعنى ممانعت نموده و با آن پيكار و جنگ با دشمن ميكند و مقصود اينست كه از آهن دو سلاح ساخته ميشود يكى براى دفاع چون سپر و زره و كلاه خود، و يكى براى زدن چون شمشير و خنجر و چاقو و سر نيزه، چنانچه مجاهد گويد: در آن سپر است براى دفاع و سلاح است براى زدن

بدشمن.

(وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ) يعنى چيزهايى كه مردم در وسائل زندگيشان منتفع بآن

__________________________________________________

(1)- سوره زمر آيه: 6، مترجم گويد تفسير اين آيه را در سوره انعام در آيه 144 و 145 نموده و فرموده: ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ تا آنجا كه فرمود مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 244

ميشوند، مانند چاقو و تبر و تيشه و سوزن و غير آن از چيزهايى كه از آهن ميسازند (مثل بيل و كلنگ و شمشير و خنجر و كارخانجات و ماشين آلات و تير آهن و رنگهاى ماشين و چرخهاى قطار و موتور هواپيما و اتوبوس و موتور سيكلت و ساير ابزار و آلات آهنى كه احصاء آن مشكل است.)

(وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ) عطف بر قول او (لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) است، يعنى تا اينكه معامله بعدل نمايند و اينكه- بداند خدا نصرت- كسى را كه او را نصرت و يارى ميكند ميداند و جهاد كسى كه با پيامبرش جهاد ميكند و قول او (بالغيب) يعنى بعلم واقعى با استدلال و تأمل بدون ديدن بچشم.

(إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ) براستى كه خداوند نيرومند بر انتقام است از دشمنانش (عَزِيزٌ) است يعنى قابل دسترسى نيست كه علّتى در زمين و آسمانش بر او عارض شود.

ترتيب: ... ص : 244

جهت پيوست قول خدا (ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ) بما قبلش اينست كه چون خداوند سبحان بيان فرمود ثواب بر طاعات را در تعقيب آن توضيح داد- عوضهايى را كه بر تقدير و صبر در مصيبتها و دردها عطا ميكند و فرمود: بر ما مخفى نيست عوض

كسى كه مصيبتى باو رسيده پس اگر آن مصيبت از ناحيه و جانب ما باشد پس عوض آن چند برابر از پاداش ما خواهد بود، و اگر از فعل و عمل بندگان ما باشد پس ما عوض آن را از ايشان خواهيم گرفت، سپس تأكيد اين را بقول خويش (لِكَيْلا تَأْسَوْا ...) نمود، براى آنكه مصيبت اگر در آخر كار بدون عوض، باشد غم و غصّه اش بيشتر شود، پس تمام اندوه در زيانيست كه جبرانى براى آن نباشد آن گاه در پس آن فرمود: (لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ ...) پس بيان ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 245

فرمود كه خداوند سبحان نسبت به بندگانش مهربانست بآنچه ميخواند ايشان را بخشوع و خضوع و ترك تكبر و خود نمايى

قوله تعالى:

[سوره الحديد (57): آيات 26 تا 29] ... ص : 245

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِيمَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (26) ثُمَّ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِرُسُلِنا وَ قَفَّيْنا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ وَ جَعَلْنا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها فَآتَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (27) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (28) لِئَلاَّ يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتابِ أَلاَّ يَقْدِرُونَ عَلى شَيْ ءٍ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (29)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 246

ترجمه آيات: ... ص : 246

26- و بتحقيق فرستاديم نوح و ابراهيم را و قرار داديم در اولاد آن دو پيامبرى را و كتاب را پس بعضى از ايشان هدايت يافتند و بسيارى از ايشان- فاسقانند.

27- پس از پى در آورديم بر اثرهاى ايشان رسولانمان را و از پى در آورديم عيسى بن مريم را و داديم باو انجيل را و قرار داديم در دلهاى آنان كه پيرو شدند او را مهرى و رحمتى و رهبانيّتى را كه بدعت ساختند آن را ما ننوشتيم آن را براى ايشان مگر جستن رضاى خدا، پس رعايت ننمودند آن را حق رعايتش پس داديم آنان را كه ايمان آوردند از ايشان اجرشان را و بسيارى از ايشان فاسقانند.

28- اى آن كسانى كه ايمان آورديد بپرهيزيد از خدا و ايمان بياوريد بر رسولش كه ميدهد شما را

دو نصيب از رحمتش و قرار خواهد داد براى شما نورى كه راه رويد بآن و خواهد آمرزيد شما را و خداست آمرزنده مهربان.

29- تا اينكه بدانند اهل كتاب كه قدرت ندارند بر چيزى از فضل خدا و اينكه افزونى در دست خداست ميدهد آن را بهر كس كه خواهد و خدا صاحب فضل بزرگ است.

لغات آيات: ... ص : 246

التقفيه: قرار دادن چيزيست در پى چيزى بنا بر استمرار و تداوم در آن و براى همين به پايان و آخرهاى شعر قافيه گفته ميشود زيرا بيت بر پى آن مستمر است در غير آن بر منهاج و طريقه آن.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 247

الرهبانيّه: اصل آن از رهبه است كه بمعناى خوف و بيم است مگر آنكه آن عبادتى است كه اختصاص بنصارى دارد براى سخن و كلام پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله كه فرمود: لا رهبانية فى الاسلام، در اسلام رهبانيت نيست.

الابتداع: اوّل كار است كه اقتداء و پيروى در آن بر مثالى نشده، و از آنست بدعت زيرا كه آن ايجاد كاريست بر خلاف سنّت.

الكفل: حظ و نصيب است و از آنست نصيب و حظى كه سوار بر آن مينشيند و آن گليم و مانند آنست كه بر گرده و پشت شتر ميگذارند هر گاه بخواهند كه در آن بخوابند تا از سقوط و افتادن محفوظ بمانند، پس در آن حظى از مصونيت از افتاد نست.

اعراب: ... ص : 247

و رهبانيت منصوب بفعل مضمر است كه قول او ابتدعوها آن را تفسير ميكند و تقدير آن و ابتدعوا رهبانية ابتدعوها) است، و قول او (ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ) در محل نصب است براى آنكه صفت براى رهبانية ميباشد.

(ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ) منصوب است براى آنكه آن بدل از هاء (فى كتبناها) است و تقدير آن كتبناها عليهم ابتغاء رضوان اللَّه، يعنى پيروى كردن اوامر او و حال آنكه براى ايشان رهبانيّت را ننوشتيم و (لا) در (لِئَلَّا يَعْلَمَ) زايد (و ان) در (أَلَّا يَقْدِرُونَ) مخفّفه از مثقله و اسم

آن محذوف است، و تقديرش، انهم لا يقدرون و (لا) در اينجا دلالت بر اضمار در انّ با تخفيف ان.

تفسير آيات: ... ص : 247
اشاره

آن گاه خداوند سبحان عطف بما تقدّم نمود از ذكر پيامبران بحكايت حضرت ابراهيم و نوح عليهما السلام و فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 248

(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِيمَ) و بتحقيق ما فرستاديم نوح و ابراهيم (ع) را و البتّه آن دو بزرگوار را اختصاص داد بنامشان براى فضيلت آن دو بزرگوار و براى آنكه آن دو پدر پيامبران خدايند.

(وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ) يعنى براستى كه پيامبران- تمامشان از نسل و ذريه آن دو بزرگوارند و بر ايشان كتاب نازل نمود، سپس خبر از حال فرزندان آنها داده و گفت: (فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ) پس بعضى از ايشان هدايت شده براه حق هستند.

(وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ) و بسيارى از ايشان فاسقانند، يعنى از اطاعت حق بيرون رفته و مرتكب گناه او شدند.

(ثُمَّ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِرُسُلِنا) يعنى سپس پيروى كرديم بفرستادن بر آثار كسانى كه ياد كرديم آنان را از پيامبران به پيغمبران ديگر، براى قوم و ملّت ديگر روانه كرديم ايشان را پيامبرى از پيامبر.

(وَ قَفَّيْنا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ) و قرار داديم پى ايشان عيسى بن مريم (ع) را پس او را فرستاديم پيامبرى.

(وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ) يعنى و عطا كرديم بعيسى بن مريم انجيل را.

(وَ جَعَلْنا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ) و قرار داديم در دلهاى كسانى كه عيسى را پيروى كردند در دينش يعنى حواريّين و پيروان ايشان كه پيروى كردند- عيسى عليه السلام را (رَأْفَةً) مهربانى و آن سخت ترين درجه

رقّت و دل نرمى است، (وَ رَحْمَةً) و او نسبت داد رأفت و رحمت را بخودش براى آنكه خداى سبحان در دلهاى ايشان رأفت و رحمت قرار داده است، بامر كردن به مهربانى و رغبت دادن در آن و وعده ثواب دادن بر آن.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 249

براى آنكه او ايجاد كرد در قلوب و دلهاى ايشان رأفت و رحمت را و البتّه پيروان عيسى عليه السلام را برأفت و رحمت تعريف نمود هر چند كه از افعال- خداى سبحان ميباشد براى آنكه ايشان متعرّض برأفت و رحمت شدند.

(وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ) و رهبانيّتى كه اختراع كردند ما ننوشتيم آن را براى ايشان. و رهبانيّة خصلتى و يك قسمت از عبادت است كه در آن معناى خوف و ترس ظاهر ميشود يا در كليسا يا در حال انفراد و تنهايى يا از مردم يا غير اينها از امورى كه در آن تعبّد صاحبش ظاهر ميشود، و معنايش اينست كه ايشان رهبانيّتى از خود اختراع كردند كه ما بر ايشان ننوشتيم.

قتاده گويد: رهبانيّتى كه ايشان اختراع كردند آن متاركه با زنان و صومعه گرفتن و ديرانى شدن بود گويد: و تقديرش (و رهبانية ما كتبناها عليهم).

(إِلَّا) مگر آنكه ايشان آن را اختراع كردند (ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها) براى جستن خشنودى خدا، پس آن را رعايت نكردند، حق رعايت كردن.

ابن عبّاس گويد: كه رهبانيّتى كه ايشان اختراع كردند، پيوستن به بيابانها و كوه ها بود در خبرى كه از پيامبر (ص) نقل شده پس رعايت نكردند افرادى كه بعد از ايشان آمدند حق رعايت كردن

و اين هم براى تكذيبشان بود بپيامبرى محمد (ص).

و بعضى گويند: رهبانيّت: انقطاع و بريدن از مردم است براى انفراد بعبادتى كه ما بر ايشان آن را واجب نكرديم.

و زجاج گويد: كه تقدير آن «ما كتبناها الّا ابتغاء رضوان اللَّه» است و جستن رضوان خدا پيروى كردن اوامر اوست، پس اين يك وجه است گويد: و در آن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 250

وجه ديگريست كه در تفسير آمده كه ايشان افعالى و كارهايى از پادشاهانشان ديدند كه نتوانستند بر آن تحمّل كنند، پس براى خود ديرها و صومعه ها گرفتند و آن را اختراع و ايجاد نمودند، پس چون خود را ملزم ساختند باين عبادت و داخل بر آن صومعه شدند لازم شد ايشان را كه آن را تمام كنند، چنانچه هر گاه انسان روزه اى ميگيريد كه بر او واجب نشده لازم ميشود. و او كه آن را تمام كند گويد: و قول او (فمارعوها حق رعايتها) رعايت نكردند آن را حق رعايت كردن بر دو قسم است:

1- اينكه اكتفاء كنند بر آنچه كه خود را بآن ملزم نموده اند.

2- و آن بهتر است، اينكه آنان هنگام بعثت پيغمبر (ص) بودند، ولى ايمان بآن حضرت نياوردند، پس ايشان تارك طاعت خدا بودند پس اين رهبانيّت را رعايت نكردند حق رعايت كردن، و دليل اين قول خداست كه فرمود:

(فَآتَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ) پس داديم كسانى از ايشان را كه ايمان آوردند پاداششان را يعنى آنان كه ايمان به پيامبر (ص) آوردند.

(وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ) و بسيارى از ايشان فاسقند يعنى كافرند تمام شد كلام زجاج و تأييد ميكند اين را

روايتى كه از ابن مسعود رسيده گويد: من رديف پيغمبر (ص) بر الاغى سوار بودم، پس آن حضرت فرمود: اى پسر ام عبد آيا ميدانى از كجا بنى اسرائيل رهبانيّت را اختراع كردند، پس گفتم خدا و رسول او داناتر است، فرمود: بر بنى اسرائيل ستمكارانى مسلّط شد، بعد عيسى بن مريم عليهما السلام كه مرتكب بگناهان خدا شدند، پس اهل ايمان غضبناك و خشمگين شده، پس با آنها مقاتله و پيكار كردند، پس سه مرتبه اهل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 251

ايمان از ايشان منهزم و فرارى شدند مگر اندكى، پس گفتند اگر ما بر اين گروه ستمكاران و جبّاران نمايان شويم ما را نابود ميكنند و براى دين يك نفر باقى نخواهد ماند تا دعوت بسوى او كند پس بيائيد و در روى زمين پراكنده شويم تا خداوند پيامبرى را كه عيسى عليه السلام بما وعده داد مبعوث كند و مقصودشان حضرت محمد صلّى اللَّه عليه و آله بود، پس متفرّق و پراكنده در ميان غارهاى كوه ها شدند و اختراع رهبانيّت كردند، پس بعضى از آنها متمسّك و ملتزم بدينش گرديده و برخى هم كافر شدند، سپس اين آيه را تلاوت كرد: وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ، تا آخر آيه، سپس فرمود:

اى پسر ام عبد آيا ميدانى رهبانيّت امّت چيست، گفتم خدا و پيامبرش دانا ترند، فرمود، هجرت در راه خدا و جهاد و پيكار با دشمنان و نماز و روزه و حج و عمره.

و از ابن مسعود: روايت شده كه گفت: داخل شدم بر پيامبر (ص) پس فرمود اى پسر مسعود، متفرق شدند امّت عيسى عليه السلام

كه قبل از شما بودند بر هفتاد و دو فرقه و گروه، و دو گروه از آنها نجات يافت و هفتاد گروه ديگر هلاك شدند و آن دو گروه فرقه اى بودند كه با سلاطين جبارشان بر دين عيسى (ع) جنگ كردند پس ايشان را كشتند و فرقه اى ديگر كه طاقت و نيروى جنگ كردن با ملوك را نداشتند و نميتوانستند كه رو بروى ايشان ظاهر شوند و ايشان را بدين خداى تعالى و دين عيسى عليه السلام دعوت كنند پس در بلاد سياحت نموده و رهبانيّت اختيار كردند و ايشان آنهايى بودند كه خدا درباره ايشان فرمود «وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ» آن گاه پيامبر (ص) فرمود: كسى كه ايمان بمن آورد و مرا تصديق نمود و پيروى كرد مرا حقّا رعايت كرده رهبانيّت را-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 252

حق رعايت كردن و كسى كه ايمان بمن نياورد، پس ايشان گروهى هالك و- نابودند سپس خداوند سبحان فرمود:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا) اى آن كسانى كه ايمان آورديد يعنى اعتراف بتوحيد و يكتايى خدا كرده و تصديق بموسى و عيسى (ع) نموديد (اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ) ابن عباس گويد: يعنى بترسيد از خدا و ايمان آوريد به پيامبر او محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم.

و بعضى گفته اند: يعنى اى كسانى كه بظاهر ايمان آورده ايد در باطن و دلتان هم ايمان بياوريد.

(يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ) ميدهد شما را دو نصيب (مِنْ رَحْمَتِهِ) ابن عباس گويد: يك نصيب براى ايمانشان به پيامبران گذشته، و يك نصيب هم براى ايمانشان به محمّد صلّى اللَّه عليه و آله.

(وَ يَجْعَلْ

لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ) و قرار ميدهد براى شما نورى كه در آن راه رويد.

مجاهد گويد: يعنى رهبر و راهنمايى كه بسبب او هدايت شويد.

ابن عباس گويد: نور قرآنست كه در آن دلائلى بر هر حقّى و بيان براى هر خيرى است و بوسيله آن مستحق ميشوند روشنايى و نورى را كه بسبب آن در روز قيامت راه روند.

(وَ يَغْفِرْ لَكُمْ) يعنى ميپوشاند بر شما گناهان شما را (وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ) و خدا بخشاينده مهربانست.

مهاجرت جعفر بن ابى طالب «ع» بكشور حبشه ... ص : 252

سعيد بن جبير گويد: پيغمبر (ص) جعفر «طيّار» را با هفتاد نفر سواره از-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 253

مسلمين بسوى نجاشى (امپراطور) حبشه فرستاد تا او را دعوت به اسلام نمايند، پس آنها وارد بر نجاشى شده او را دعوت نموده پس او پذيرفت و ايمان باسلام و پيامبر (ص) آورد، پس چون خواستند مراجعت كنند عدّه اى از كسانى كه ايمان آورده بودند از اهل مملكت او و ايشان چهل مرد بودند گفتند بنجاشى بما اجازه بده تا ما خدمت اين پيغمبر (ص) برسيم و حضورا اسلام آوريم، پس آنها را رخصت داده و باتفاق جعفر عليه السلام بمدينه آمده و خدمت پيغمبر رسيدند و ضعف مالى مسلمين را ديدند از پيامبر اجازه خواستند و گفتند اى پيامبر خدا براى ما امواليست و ما ميبينيم تنگدستى مسلمين را، پس اگر به ما اجازه دهيد ما برويم بكشورمان حبشه و اموالمان را بياوريم و با مسلمين مواسات كنيم، پس پيغمبر (ص) بايشان اجازه داد و رفتند و اموالشان را آورده و با مسلمين تقسيم كردند، پس خداوند نازل فرمود درباره ايشان: الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ

مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ تا قول او وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ «1» كسانى كه ايشان را كتاب از پيش فرستاديم ايشان باو ايمان آوردند ... و از آنچه به ايشان روزى داده ايم انفاق ميكنند، پس نفقه همان اموالى بود كه بمسلمين كمك كردند، پس چون اهل كتابى كه ايمان به پيامبر (ص) نياورده بودند قول او را شنيدند (أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا) «2» آن گروهند كه پاداششان دو بار داده ميشود بآنچه كه صبر كردند، پس افتادند بجان مسلمانها و گفتند اى گروه مسلمين امّا كسى كه ايمان آورد از ما بكتاب ما براى او يك پاداش مثل پاداشهاى شماست، پس چه فضيلتى شما بر ما داريد، پس اين

__________________________________________________

(1)- سوره قصص آيه: 52.

(2)- قصص آيه: 54.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 254

آيه نازل شد: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ ...) پس براى ايشان دو پاداش قرار داد و افزود بر ايشان نور و آمرزش را سپس فرمود: (لِئَلَّا يَعْلَمَ- أَهْلُ الْكِتابِ).

و كلبى گويد: آنها بيست و چهار نفر مرد بودند كه از يمن بر پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله وارد شدند و آن حضرت (ص) در مكّه بودند و ايشان يهودى و نصرانى نبودند بلكه بدين پيامبران نبودند، پس اسلام آوردند، پس ابو جهل بايشان گفت شما بد مردمى هستيد و بد واردينى بر خويشانتان پس آنها پاسخ وى را داده و گفتند و چيست براى ما كه ايمان بخدا نياوريم، پس خدا براى مؤمنين اهل كتاب مثل عبد اللَّه بن سلام و اصحابش دو پاداش قرار داد پس ايشان شروع

كردند بر مباهات و فخر كردن بر اصحاب رسول خدا (ص) و مى گفتند ما از شما برتريم زيرا براى ما دو پاداش است و براى شما يك پاداش، پس نازل شد: لِئَلَّا يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتابِ ... تا آخر سوره.

دو پاداش براى كيست؟ ... ص : 254

از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده كه فرمود هر كس براى او كنيزى باشد پس او را تعليم داده و خوب بياموزد و او را ادب نموده و نيكو ادب نمايد و وى را آزاد كرده و شوهر دهد براى او دو پاداش است و هر كس از اهل كتاب كه ايمان به پيامبر خود آورد و بمحمّد (ص) نيز ايمان آورد براى او دو پاداش است و هر بنده و مملوكى كه ادا كند حق خدا و حق صاحبان خود را پس براى او دو پاداش است اين حديث را بخارى و مسلم در دو صحيح خود آورده اند «1»

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: خدا رحمت كند ابو على طبرسى را كه تقيّه نموده و [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 255

(لِئَلَّا يَعْلَمَ) يعنى براى اينكه بدانند، و لا زايده است (أَهْلُ الْكِتابِ) يعنى آنهايى كه ايمان بمحمّد صلّى اللَّه عليه و آله نياورده و نسبت بمؤمنين حسد ورزيدند از ايشان (أَلَّا يَقْدِرُونَ عَلى شَيْ ءٍ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ) و ان (الّا) ان مخففه از انّ مثقّله است و تقديرش اينست كه ايشان قدرت و نيرو ندارند، و- معنايش اينست كه ما دو پاداش قرار داديم براى كسانى كه ايمان بمحمّد صلّى اللَّه عليه و آله آوردند، تا آنكه بدانند كسانى كه ايمان نياورده اند بر ايشان پاداشى و نصيبى و

حظّى در فضل خدا نيست.

__________________________________________________

(جنبه ولايتى آيه مذكوره را نقل نكرده با اينكه ابو القاسم حسكانى- حنفى متوفّى قرن پنجم هجرت كه قبل از وى در خراسان بوده در شواهد التنزيل خود ج 2 ص 227 تا 229 شش حديث ايراد كرده كه ما براى تيمن و اداء بعضى از حقوق مواليان عظام خود تقديم دوستان آل محمّد (ع) مى نمائيم، در حديث 943 از فرات بن ابراهيم كوفى باسنادش از ابن عبّاس روايت نموده در قول خداى تعالى (يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ) فرمود: حسن و حسين عليهما السلام و يجعل لكم نورا تمشون به، على بن ابى طالب عليهم السلام، و در حديث 944 باسنادش از جابر بن عبد اللَّه عينا مثل حديث- گذشته.

و در حديث 945 باسنادش از جابر از ابى جعفر عليه السلام در قول او يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ فرمود: يعنى حسن و حسين و يجعل لكم نورا تمشون به فرمود امام عادلى كه باو پيروى كنيد على بن ابى طالب عليهم السلام.

و در حديث 946 باسنادش از سعد بن طريف از ابى جعفر عليه السلام در تفسير آيه مذكوره فرمود (من تمسّك بولاية على فله نور) كسى كه متمسك به ولايت عليه السلام شود براى او نور است.

و در حديث 947 باسنادش از ابو سعيد خدرى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روايت كرده كه فرمود: اما بخدا قسم هيچ بنده اى دوست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 256

(وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ) و اينكه فضل بدست خداست به هر كس كه ميخواهد ميدهد، پس مؤمنين از اهل كتاب را دو

پاداش داده است (وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ) و خداوند صاحب فضل بزرگيست، تفضّل ميكند بر هر كس از بندگان مؤمنش كه ميخواهد.

و بعضى گويند: كه مقصود از فضل خدا در اينجا پيامبريست يعنى قدرت و توان بر نبوّت ندارند و نميتوانند كه آن را از كسى كه خدا خواسته و او را اختصاص به پيامبرى داده برگردانند، پس قدرت ندارند كه نبوّت را از محمّد صلّى اللَّه عليه و آله گرفته و بهر كس كه دوست دارند بدهند بلكه نبوّت و پيامبرى بدست خداست بهر كس ميدهد كه اهل آن باشد و ميداند كه او صلاحيّت اين مقام را دارد «1».

فراء گويد: البتّه لاء زائده داخل ميشود در صله هر كلامى كه در اوائل يا اواخرش كلمه جحد و انكار باشد هر چند كه تصريح بآن هم نشده باشد مثل قول او: ما مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ «2» چه چيز تو را مانع شد كه سجده نكنى وقتى تو را فرمان دادم (وَ ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ) «3» و چه

__________________________________________________

(نميدارد خاندان مرا مگر آنكه خداوند عزّ و جل نورى باو عطا كند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شود و هيچ كس دشمن نميدارد خاندان مرا مگر آنكه خداوند در روز قيامت او را از آن نور محروم و محجوب نمايد:

و در حديث 948 باسنادش از سالم از پدرش از رسول خدا (ص) روايت نمود كه فرمود:

اكثركم نورا يوم القيمة اكثركم حبا لال محمد (ص)

، نورانى ترين شما در روز قيامت آن كسيست كه حبّش بآل محمد بيشتر باشد.

(1)- مترجم گويد: چنانچه در كتابش در سوره انعام

آيه 124 فرمود: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ، خدا داناست كه پيامبرى و رسالت خود را در كجا و چه كسى قرار دهد.

(2)- اعراف آيه 12.

3- سوره انعام ايه: 109.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 257

چيز آگاه كرد شما را كه چون آن آيات آمد ايمان نخواهند آورد (وَ حَرامٌ عَلى قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ) «1» و حرام است بر اهل قريه اى كه آن را هلاك- كرديم كه بازگشت نكنند.

و بعضى گويند: كه ان لا در اينجا در حكم ثبات است و معنايش (لان لا يعلم اهل الكتاب انهم لا يقدرون ان يؤمنوا) است هر آينه اهل كتاب نميدانند كه ايشان قدرت ايمان آوردن ندارند براى آنكه كسى كه نداند كه قادر نيست نمى داند كه قادر است، پس بنا بر اين مقصود اينست تا آنكه بدانند كه ايشان قدرت دارند كه ايمان آورند، پس حايز فضل و ثواب شوند.

و بعضى گويند كه معنايش اينست تا آنكه ندانند يهود و نصارى كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و مؤمنين قدرت بر اين ندارند پس بتحقيق بدانند كه ايشان قدرت بر آن دارند يعنى اگر شما ايمان آورديد چنانچه خدا شما را فرمان داده خداوند از فضلش بشما عطا نمايد پس اين را اهل كتاب بدانند و خلافش را ندانند و بنا بر اين پس ضمير در يقدرون براى اهل كتاب نيست.

و ابو سعيد سيرافى گويد: معنايش اينست براستى كه خدا اين كارها را به شما ميكند تا اينكه جهل اهل كتاب معلوم شود و اينكه ايشان نميدانند كه آنچه را كه خداوند از فضلش بشما ميدهد اهل كتاب قدرت

بر تغيير آن ندارند و نمى توانند آن را از شما زايل كنند، پس در اين وجوه نيازى بزايده دانستن (لا) نيست.

__________________________________________________

(1)- سوره انبياء آيه 95.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 258

سوره مجادله ... ص : 258

عدد آيات: ... ص : 258

بيست و يك آيه مكى و مدنى اخير و بيست و دو آيه از نظر ديگران.

اختلاف آن: ... ص : 258

در يك آيه (فِي الْأَذَلِّينَ) غير مكّى و مدنى اخير است.

فضيلت آن: ... ص : 258

ابى بن كعب گويد: رسول خدا (ص) فرمود و كسى كه سوره مجادله را- قرائت كند در روز قيامت از حزب اللَّه مكتوب شود.

ترتيب آن: ... ص : 258

چون خداوند سبحان سوره حديد را پايان داد بذكر فضل خود بر كسانى كه از بندگانش، بخواهد اين سوره را افتتاح نمود بذكر بيان فضل خدا در اجابت دعوت چنانچه اجابت نمود دعاء آن زن را و فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 259

سُوْرَةُ المجادَلةُ مَدَنيَةٌ و هى اثنتان و عشرون آية

[سوره المجادلة (58): آيات 1 تا 5] ... ص : 259

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها وَ تَشْتَكِي إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ يَسْمَعُ تَحاوُرَكُما إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ (1) الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْكُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلاَّ اللاَّئِي وَلَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (2) وَ الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا ذلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (3) فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً ذلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ أَلِيمٌ (4)

إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ كُبِتُوا كَما كُبِتَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ قَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ بَيِّناتٍ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ مُهِينٌ (5)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 260

ترجمه آيات: ... ص : 260

بنام خداوند بخشانيده مهربان 1- بتحقيق خدا شنيد سخن آن زنى را كه مجادله كرد با تو درباره شوهر خود و شكايت ميكرد بخدا و خدا ميشنيد گفتگوى شما را بدرستى كه خدا شنواى بينا است.

2- آنان كه ظهار كنند از شما زنانشان را نيستند آنها مادران ايشان، و نباشند مادران ايشان جز آن زمانى كه ايشان را زادند- و ايشان ميگويند ناپسندى از گفتار و دروغى را و بدرستى كه خدا است در گذرنده آمرزنده.

3- و آنان كه ظهار كنند از زنانشان، پس عود نمايند مر آنچه را كه گفتند پس آزاد كردن بنده اى را پيش از آنكه با هم آميزش كنند اينست آنچه بآن پند داده ميشويد و خدا بآنچه ميكنيد آگاه است.

4- پس كسى كه نيافت پس

روزه دو ماه تمام پى در پى است از پيش از آنكه آن دو بهمرسند پس كسى كه نتواند (روزه بگيرد) پس اطعام شصت مسكين است اين براى آنست كه ايمان آريد بخدا و پيامبرش و اين حدهاى خداست و براى كافران است عذاب پر درد.

5- براستى كه آنان كه مخالفت ميكنند خدا و رسولش را نگونسار شدند هم چنان كه نگونسار گردانيده شدند آنان كه پيش از ايشان بودند و به تحقيق فرستاديم آيت هاى روشن را و براى كافرانست عذاب خوار كننده اى.

قرائت: ... ص : 260

عاصم (يظاهرون) بضمه ياء قرائت كرده و بتخفيف ظاء و اهل بصره و ابن كثير (يظهرون) بتشديد ظاء و هاء و فتح ياء خوانده و ديگران (يظاهرون) به

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 261

فتح ياء و تشديد ظاء قرائت كرده و از بعضى از ايشان (ما هن امّهاتهم) به رفع تاء خوانده اند.

دليل اين قرءات: ... ص : 261

ابو على گويد: ظاهر من امرأته و ظهّر مانند ضاعف و ضعف است، و تاء داخل بر هر يك از آن دو شده، پس تظاهر و تظهّر ميگردد و حرف مضارع هم داخل شده يتظاهر و يتظهّر ميشود سپس تا در ظاء ادغام ميشود براى نزديك بودن آنها بهم از جهت مخرج، پس بظاهر و يظهّر بفتح يائى كه آن حرف- مضارع است براى آنكه آن براى مطاوعه و پذيرفتن است، چنانچه فتحه ميدهى آن را در يتدحرج چنانى كه آن مطاوع دحرجته فتدحرج است و دليل رفع در قول او (ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ) بدرستى كه لغت بنى تميم است سيبويه گويد: و آن نزديكترين دو وجه است بقاعده و اين جهتش اينست كه نفى مانند استفهام است، پس هم چنان كه استفهام كلام را از آنچه بر آنست در واجب تغيير نميدهد شايسته است كه نفى هم آن را تغيير ندهد از آنچه بر آنست در واجب و دليل نصب اينست كه آن لغت اهل حجاز و لغت ايشان را گرفتن بهتر است، و بر آن لغت هم آمده ما هذا بشرا.

لغت: ... ص : 261

الاشتكاء: اظهار كردن مصائبى است كه بانسان رسيده از مكروهات و دردها و شكايت اظهار صدماتيست كه غير او باو وارد نموده از بديها.

التحاور: تراجع و آن محاوره و نزاع در سخن است گفته ميشود حاوره محاورة يعنى راجعه الكلام و تحاورا سخن را برگردانيد و گفتگو كردند، عنتره گويد:

لو كان يدرى ما المحاورة اشتكى و لكان لو علم الكلام تكلّمى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 262

اگر اسب من ميدانست كه محاوره چيست شكايت و گله ميكردم

و هر آينه اگر او سخن مرا ميدانست هم كلام من بود.

المحاده: بمعناى مخالفت است و اصل آن از حد و آن منع است و از آن است حدّى كه مانع بين دو چيز است، نابغه گويد:

الّا سليمان اذ قال المليك له قم فى البرية فاحددها عن الفند

مگر سليمان زمانى كه خداوند باو گفت بر خيز در ميان آفريده ها، پس محدود كن آن را از دروغ و تكذيب كردن.

الكبت: مصدر است كبت اللَّه العدوّ، يعنى او را خوار و پست و هلاك نمود.

شأن نزول: ... ص : 262

ابن عباس گويد: اين آيات نازل شده درباره زنى از انصار سپس از خزرج و نامش خوله دختر خويلد است.

قتاده و مقاتل گويند: آن خوله دختر ثعلبه انصارى و شوهرش اوس بن صامت است، و اين علّتش اين بود كه آن زن خوشگل و زيبا بود از جهت بدن پس شوهرش او را ديد كه در سجده نماز است، پس نسبت باو تحريك شد، و وقتى نمازش تمام شد خواست با او آميزش كند، پس او امتناع كرد و نگذاشت پس اوس بر او غضب كرد و او مردى بود كه زود خشمگين ميشد، پس باو گفت: «انت علىّ كظهر امّى» تو براى من مثل پشت ما در منى، سپس پشيمان شد بر آنچه را كه گفته بود و ظهار از جمله طلاقهاى اهل جاهليّت بود، و باو گفت من گمان نميكنم مگر آنكه تو بر من حرام شده اى، پس گفت: نگو اين را و بر و نزد پيغمبر (ص) و از آن حضرت سؤال كن، پس گفت من حيا ميكنم كه از آن حضرت سؤال كنم از اين

ترجمه

مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 263

مسئله، گفت پس مرا واگذار تا سؤال كنم از آن حضرت، گفت برو بپرس، پس خوله خدمت آن حضرت آمد و عايشه مشغول شستن نيمى از سر مبارك آن حضرت بود پس گفت: يا رسول اللَّه شوهر من اوس بن صامت با من ازدواج كرد و حال آنكه من زن جوان توانگر و مالدار و صاحب فاميل بودم پس مال مرا خورد و جوانى مرا تباه كرد و فاميل مرا پراكنده نمود و سنّ من بزرگ شد، ظهار كرد مرا و اكنون پشيمان و نادم است، پس آيا راهى هست كه مرا با او جمع كند و با من آميزش كند.

پس فرمود: من نميبينم تو را مگر كه حرام شدى بر شوهرت و درباره تو چيزى و دستورى بمن نرسيده، پس خوله مرتّب مراجعه به پيامبر (ص) ميكرد، و وقتى پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله باو ميفرمود حرام شدى بر شوهرت، فرياد ميزد و مى گفت من بدبختى و نياز و سختى حالم را بخدا شكايت ميكنم بار خدا يا نازل فرما بر زبان پيامبرت.

و اين اوّل ظهار در اسلام بود، پس عايشه برخاست تا نصف ديگر سر آن حضرت را بشويد، پس خوله گفت فدايت شوم تأملى در امر من نما اى پيامبر خدا.

پس عايشه گفت: كوتاه كن سخنت و جدالت را آيا نمى بينى صورت و چهره رسول خدا را، و وقتى وحى بر آن حضرت نازل ميشد او را مثل بيهوشى دست مى داد پس چون وحى تمام شد، فرمود:

شوهرت را بطلب، و بر او تلاوت نمود رسول خدا (ص) قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ

الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها ... تا آخر آيات.

عايشه گفت: فرخنده است خدايى كه شنوايى او توسعه همه صداها را دارد و ميشنود كه زنى با پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله مجادله و گفتگو ميكند و من در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 264

كنار اطاق بعضى از سخنان او را ميشنوم و برخى را نميشنوم كه خدا نازل فرمود قَدْ سَمِعَ اللَّهُ ...

پس چون اين آيات را بر او خواند باو فرمود آيا استطاعت و توان آزاد كردن بنده اى دارى؟ گفت: در وقتى كه همه مال من نابود شده و رقبه برده گران است و من كم مال و تهى دستم، پس فرمود:

آيا توان آن دارى كه دو ماه پياپى روزه بگيرى؟ پس گفت: قسم بخدايا رسول اللَّه من اگر روزى سه مرتبه نخورم چشمم كم ديد ميشود و ميترسم كور شوم، فرمود:

پس آيا توان آن دارى كه شصت مسكين را سير كنى گفت: نه بخدا قسم مگر آنكه مرا بر اين كفّاره كمك نمايى، اى پيامبر خدا، فرمود: من تو را به پانزده صاع كمك و يارى ميكنم و از خدا ميخواهم كه بتو بركت دهد، پس رسول خدا «ص» او را پانزده صاع اعانت نمود و دعا كرد براى او پس امر آن زن و شوهر مجتمع شد.

تفسير آيات: ... ص : 264
اشاره

(قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها) بتحقيق خدا شنيد سخن زنى را كه درباره شوهرش مجادله با تو ميكرد.

ابى العاليه گويد: يعنى مراجعه ميكرد بتو در كار شوهرش.

(وَ تَشْتَكِي إِلَى اللَّهِ) يعنى و اظهار شكايت ميكرد و آنچه از ناراحتى باو رسيده بود ابراز مينمود و

ميگفت بار خدا يا بدرستى كه تو ميدانى حال مرا، پس بر من ترحّم كن، زيرا من بچّه ها و دختران خردسالى دارم اگر بچّه ها را به شوهرم واگذارم تلف ميشوند و اگر خود نگهدارم گرسنگى خواهند خورد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 265

(وَ اللَّهُ يَسْمَعُ تَحاوُرَكُما) و خدا ميشنود تخاطب شما و رد و بدل سخن شما را.

(إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ) يعنى ميشنود شنيدنى ها را او مى بيند ديدنى ها را شنواى بينا كسيست كه او بر حالتيست كه واجبست براى خاطر آن حالت بشنود شنيدنى ها و ببيند ديدنى ها را و هر گاه يافت شدند و اين بر ميگردد به اينكه او حى و زنده ابديست كه آفتى باو نيست و نخواهد بود، سپس خداوند سبحان ظهار را مذمت نموده و گفت:

(الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْكُمْ مِنْ نِسائِهِمْ) آن كسانى كه ظهار ميكنند زنانشان را و ميگويند بآنها شما مانند پشتهاى مادران ما هستيد (ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ) يعنى آنهايى را كه از همسرانشان و زنانشان مثل مادرانشان قرار ميدهند مادران ايشان نيستند.

(إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِي وَلَدْنَهُمْ) نيست مادرانشان جز آن زنانى كه ايشان را زائيده (وَ إِنَّهُمْ) يعنى ظهار كنندگان.

(لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ الْقَوْلِ) هر آينه ميگويند سخن زشتى را كه در شرع معروف و مشروع نيست (وَ زُوراً) يعنى سخن دروغ براى آنكه ظهار كننده هر گاه پشت زنش را مثل پشت مادرش قرار داد و حال آنكه چنين نيست دروغ خواهد بود.

(وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ) و براستى كه خداوند در گذرنده آمرزنده است از آنها در گذشت و آمرزيد ايشان را و فرمان داد آنها را بكفّاره

دادن، سپس بيان فرمود خداوند سبحان حكم ظهار را و گفت:

(وَ الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ) يعنى آنهايى كه ميگويند سخنى را كه ما آن را حكايت كرديم (ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا) سپس گفته خود را تكرار ميكنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 266

اختلاف مفسّرين و فقهاء درباره تكرار قول ... ص : 266

مفسّرين و فقهاء درباره معناى عود و تكرار اينجا اختلاف كرده اند:

قتاده گويد: آن عزم و تصميم بر آميزش با آن زنست، و آن مذهب مالك و ابو حنيفه است.

و بعضى گويند: معناى عود اينست كه آن زن با عقد نگهدارد و تعقيب نكند ظهار را بطلاق دادن و اين چنين است كه هر گاه او ظهار كرد از او پس قطعا قصد حرام كردن آن زن نمود، پس اگر آن بطلاق رسيد، پس بتحقيق قبل از تزويج شده و كفّاره اى هم بر او نيست و اگر بعد از ظهار از طلاق دادن ساكت ماند مدّتى كه ممكن بود كه او را در آن طلاق گويد، پس اين ندامت و پشيمانى از اوست بر آنچه شروع كرد و آن عود و برگشت بچيزيست كه بر آن بوده، پس در اين موقع كفّاره واجبست و آن مذهب شافعى است، و استدلال كرده بر اين بآنچه از ابن عباس روايت شده كه او تفسير كرده عود در آيه را بندامت، پس گفت: پشيمان ميشوند و برميگردند بالفت و دوستى.

و فراء گويد: (يعودون لما قالوا و الى ما قالوا و فيما قالوا) معنايش بر مى گردند از آنچه را كه گفتند گفته ميشود عود كرد بآنچه كه كرده بود يعنى نقض كرد آنچه را كه كرده بود و ممكنست كه گفته شود

عود كرد بآنچه كه كرده بود كه مى خواست بار ديگر بكند آن را.

ابو العاليه گويد: عود آنست كه تكرار كند لفظ ظهار را و آن مذهب اهل ظاهر (ظاهريّه) است و آنها احتجاج كرده اند به اينكه ظاهر لفظ عود دلالت بر تكرار قول ميكند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 267

ابو على فارسى گويد: در اين ظاهرى نيست چنانچه ادعاء كرده اند براى اينكه عود گاهى بچيزى ميشود كه قبلا بر آن نبوده است و بتحقيق آخرت معاد ناميده شده در حالى كه كسى در آن نبوده كه برگردد بآن و اخفش گويد: تقدير آيه (و الذين يظاهرون من نسائهم فتحرير رقبة لما قالوا ثم يعودون الى- نسائهم) است، و كسانى كه ظهار ميكنند زنانشان را پس آزاد كردن برده اى كفّاره آنست براى آنچه كه گفتند سپس بر ميگردند بسراغ زنانشان يعنى پس بر ذمّه ايشانست آزاد كردن بنده اى براى آنچه تكلّم كردن بآن از ذكر تحريم و تقديم و تأخير بسيار است در قرآن.

و امّا آنچه كه امامان و پيشوايان هدايت از آل محمّد عليهم السلام فرموده اند پس آن اينست كه مراد بعود اراده و قصد آميزش يا نقض قوليست كه گفته است، زيرا كه آميزش برايش جايز نيست مگر بعد از كفّاره و باطل نميشود حكم قول اوّل او مگر بعد از پرداخت كفّاره.

(فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ) يعنى پس برايشانست آزاد كردن بنده اى.

(مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا) يعنى قبل از آنكه با او مجامعت و آميزش كند.

و تحرير: اينست كه بنده مملوكى را بسبب رهانيدن از قيد بندگى و بردگى حرّ و آزاد قرار دهد به اينكه مالك بكسى كه در ملك

اوست بگويد (انت حرّ).

(ذلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ) زجاج گويد: يعنى بر اين سخت گيرى در كفّاره اندرز است براى شما كه ظهار را ترك كنيد.

(وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ) و خدا بآنچه كه ميكنيد آگاه است، يعنى داناى باعمال شماست، پس آنچه اندرز داد شما را از كفّاره ترك نكنيد پيش از آميزش پس شما را بر آن عقوبت و عذاب كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 268

(فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا) يعنى: پس كسى كه نيافت كه بنده اى آزاد كند پس بر عهده و ذمّه اوست دو ماه متوالى، و پياپى پيش از جماع روزه بدارد و تتابع پيش بيشتر فقهاء اينست كه دو ماه هلالى پشت سر هم و بدون فاصله روزه بگيرد يا شصت روز تمام روزه بدارد، و اصحاب ما گفته اند كه هر گاه او يك ماه روزه گرفت و از ماه دوّم چيزى گر چه يك روز باشد روزه بگيرد پس بدون عذر افطار كند، پس خطا كرده جز آنكه بنا بر آن گذارد و لازم نيست از سر شروع كند و اگر قبل از اين افطار كند بايد از سر شروع كند و وقتى شروع بروزه كرد و بعضى از آن را گرفت سپس بنده اى يافت بر او لازم نيست كه رجوع بآن كند و اگر برگردد و بنده آزاد كند افضل خواهد بود و عدّه اى از- فقهاء گفته اند كه بر او لازم است برگردد و بنده آزاد كند و قول او:

(فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً) يعنى كسى كه طاقت و توان روزه گرفتن را نداشت براى

بيمارى يا پيرى، پس بر ايشان است سير كردن شصت فقير و بينوا براى هر مسكينى نصف صاع نزد اصحاب ما پس اگر قدرت مالى نداشت پس يك مد (ده سير يا يك كيلو) (ذلِكَ) يعنى اين كفاره اى كه توصيف كرديم واجب فرمود (لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ) يعنى براى آنكه تصديق كنيد به آنچه را كه پيامبر (ص) آورده و تصديق كنيد به اينكه خداوند باو فرمان داده است.

(تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ) يعنى آنچه را كه توصيف نمود از كفارات در ظهار يعنى آن شرايع خدا و احكام اوست.

(وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ أَلِيمٌ) يعنى و براى انكار كنندگان و تجاوز كنندگان از حدود خدا عذاب درد آوريست در آخرت.

(إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ) بدرستى كه كسانى كه مخالفت ميكنند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 269

امر خدا را و عداوت ميكنند با پيامبر او.

(كُبِتُوا) يعنى ذليل شدند و خوار گرديدند.

(كَما كُبِتَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ) يعنى چنانچه خوار و ذليل شدند كسانى كه از اهل شرك پيش از ايشان بودند.

(وَ قَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ بَيِّناتٍ) يعنى دليلهاى آشكارايى از قرآن و آنچه در آنست از دليلهاى و بيان.

(وَ لِلْكافِرِينَ) و براى كافرين انكار كننده مر آنچه را كه نازل كرديم.

(عَذابٌ مُهِينٌ) عذاب و شكنجه خوار كننده است كه ايشان را موهون نموده و خوار ميكنند، و امّا كلام در مسائل ظهار و فروع آن، پس موضع و جايش كتاب ظهار و كتب فقهيّه است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 270

[سوره المجادلة (58): آيات 6 تا 10] ... ص : 270

اشاره

يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا أَحْصاهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ وَ اللَّهُ عَلى

كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ (6) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (7) أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى ثُمَّ يَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ وَ يَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ وَ إِذا جاؤُكَ حَيَّوْكَ بِما لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللَّهُ وَ يَقُولُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ لَوْ لا يُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِما نَقُولُ حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمَصِيرُ (8) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَناجَيْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (9) إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ لِيَحْزُنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَيْسَ بِضارِّهِمْ شَيْئاً إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (10)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 271

ترجمه آيات: ... ص : 271

6- روزى كه برانگيزاند تمام ايشان را خدا پس خبر دهند آنها را بآنچه كردند ضبط كرد آن را خدا و فراموش كردند آن را و خدا بر همه چيزها شاهد است.

7- آيا نديدى كه خدا ميداند آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است نباشد هيچ راز سه كس جز آنكه او چهارمين ايشانست و نه پنج كس جز آنكه او ششمين آنهاست و نه كمتر از آن و نه بيشتر جز آنكه او با ايشان است هر جا باشند، پس خبر ميدهد آنها را بآنچه كردند روز قيامت براستى كه خدا بهر چيزى داناست.

8- آيا

نديدى آنان را كه نهى كرده شدند از راز گفتن پس عود ميكنند بآنچه نهى كرده شدند از آن و راز ميگويند ببدى و دشمنى و نافرمانى رسول و چون آيند تو را تحيّت گويند تو را بآنچه تحيّت نگفت تو را بآن خدا و ميگويند در خود هاشان چرا خدا عذاب نميكند ما را خدا بآنچه مى گوييم بس است آنها را دوزخ كه وارد آن ميشوند پس بد است آن جاى بازگشت.

9- اى آنان كه ايمان آورده ايد چون راز با هم گوئيد پس راز نگوئيد ببدى و گناه و دشمنى و نافرمانى رسول و راز گوئيد بخوبى و پرهيزگارى و بپرهيزيد از خدا كه بسوى او حشر كرده خواهيد شد.

10- جز اين نيست كه اين راز گفتن از شيطانست تا غمگين شوند آنان كه گرويدند و نيست ضرر رساننده ايشان را بچيزى مگر باذن خدا و بر خدا بايد توكل كنند مؤمنان.

قرائت: ... ص : 271

ابو جعفر تنها (ما تكون) بتاء قرائت كرده و باقى بياء خوانده اند و يعقوب ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 272

و سهل (و لا اكثر) برفع خوانده و باقى بنصب قرائت كرده اند.

و حمزه و رويس از يعقوب ينتجون و ديگران يتناجون خوانده و رويس نيز فلا تنتجوا قرائت كرده است.

دليل: ... ص : 272

ابن جنّى گويد: تذكير (يعنى مذكّر) خواندن در قول خدا (ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ) آن وجهى است چون كه در اينجا از شيوع و عموم هم جنس بودنست مثل قول تو كه مى گويى ما جاءني من امراة و ما حضرنى من جارية.

و امّا (تكون) با تاء پس براى قصد كردن لفظ تأنيث است حتى مثل آنست كه گفته است (ما تكون نجوى ثلاثه) و قول او (وَ لا أَكْثَرَ) برفع معطوف است بر محلّ كلام پيش از دخول من پس بدرستى كه قول او (مِنْ نَجْوى ) در محل رفع است به اينكه آن فاعل (يكون) از (نجوى) است، و نجوى مصدر است مثل دعوى و عدوى و مانند اينست در اينكه آن بر وزن فعلى تقوى است جز اينكه و او در آن تبديل شده از ياء است، و لام الفعل نيست و چون مصدر بود براى جمع واقع شد بلفظ مفرد در قول خدا (إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوى ) يعنى ايشان صاحب نجوى هستند.

و قول خدا (ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ) ابو على گويد: (ثلاثه) مجرور بودن آن بدو احتمال است:

1- اينكه مجرور باشد باضافه نجوى بآن مثل آنكه (ما يكون من اسرار ثلاثه الا هو رابعهم) نميباشد از راز سه نفرى مگر آنكه او چهارمين آنهاست يعنى

اين پوشيده بر او نيست، چنانچه گويد: (أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ «1» و ممكنست كه ثلاثه مجرور باشد بنا بر صفت بر قياس قول خداى

__________________________________________________

(1)- سوره توبه آيه: 78.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 273

تعالى (وَ إِذْ هُمْ نَجْوى ) پس معنا، ما يكون من متناجين ثلاثه باشد نباشد از راز گويان سه نفرى.

و امّا النجى پس صفت است كه واقع بر كثرت ميشود مثل صديق و رفيق و حميم و مانند آنست غزى و در قرآن است خلصوا نجيا.

2- و امّا قول حمزه ينتجون و قول ديگران يتناجون پس براستى كه يفعلون و يتفاعلون گاهى جارى ميشوند بيك طريق و از اين جهت گفتند از دو جو او اعتوروا پس واو را تصحيح كردند هر چند كه بر صورتى باشد كه اعتلال در آن واجبست براى آنكه آن بمعناى تعاوروا و تزاوجوا چنانچه عور و حول صحيح است براى آنكه بمعناى افعال است و شهادت ميدهد براى قرائت حمزه گفته پيامبر صلّى اللَّه- عليه و آله درباره على (ع) زمانى كه بعضى اصحاب او گفتند (أ تناجيه دوننا) آيا با او راز مى گويى نه با ما فرمود:

ما انا انتجيته بل اللَّه انتجاه

من با او راز نگفتم بلكه خدا با او راز گفت.

لغت آيات: ... ص : 273

النجوى: آن اسرار و رازيست كه هر يك بيكديگرى بلند ميكند و اصلش از نجوه بلندى از زمين است، و النجاء بلند برداشتن گام است در رفتن و النجاه بلند كردن از بلاء است.

اعراب: ... ص : 273

(هُوَ رابِعُهُمْ)

مبتداء و خبر در محلّ جرّ است به اينكه آن صفت ثلاثه است و مى گويى فلان رابع اربعه فلانى چهارمى از چهارتاست وقتى كه يكى از چهار نفر باشد، و رابع ثلاثه وقتيست كه ثلاثه اربعه باشد به بودنش با ايشان و بنا بر اين جايز است كه گفته شود رابع ثلاثه و جايز نيست رابع اربعه براى اينكه در آن معناى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 274

فعل نيست.

حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ مبتداء و خبر است و (يَصْلَوْنَها) در محلّ نصب است بنا بر حاليّت.

شأن نزول: ... ص : 274

ابن عباس گويد: نزول قول خدا (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى .. ...) درباره يهود و منافقين است كه ايشان راز گويى ميكردند در ميان خود و نگاه بمؤمنان كرده و چشمك ميزدند، پس وقتى مؤمنين نجوا و راز گويى ايشان را ميديدند ميگفتند نميبينيم ايشان را مگر آنكه خبرى از نزديكان و برادران ما كه براى شبيخون زدن بيرون رفته اند بآنها رسيده كه كشته شده يا مجروح گشته يا فرار كرده، پس اين خاطره اى در دلهاى ايشان شده و آنها را محزون و غمگين مينمود، پس چون اين طولانى شد شكايت به پيامبر (ص) نمودند پس ايشان را فرمان داد كه ديگر در گوشى نگويند و نجوا ننمايند نزديك مسلمين پس آنها نپذيرفتند و دست بر نداشتند از اين عملشان و تكرار كردند در گوشى گفتنشان را پس آيات مذكوره نازل شد.

تفسير: ... ص : 274

سپس خداوند سبحان بيان فرمود وقت اين عذاب را و گفت:

(يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً) يعنى روزى كه ايشان را محشور ميكند بزمين محشر و ايشان را زنده بر ميگرداند.

(فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا) پس خبر ميدهد ايشان را بآنچه عمل كردند يعنى خبر ميدهد ايشان را و اعلام ميكند بآنچه كه از گناهان را در دار دنيا مرتكب شدند.

(أَحْصاهُ اللَّهُ) ميشمارد بر ايشان خدا و در پرونده اعمالشان ثبت نموده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 275

بود (وَ نَسُوهُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ) يعنى براستى او ميداند تمام چيزها را از تمام جهات آن چيزى از آن بر او مخفى و پوشيده نخواهد بود و از آنست قول او (شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا

إِلهَ إِلَّا هُوَ) «1» يعنى دانست كه خدايى جز او نيست، پس خداوند سبحان بيان فرمود كه او ميداند آنچه در عالم ميباشد پس فرمود:

(أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ) آيا نديدى كه به راستى خدا ميداند آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، يعنى تمام معلومات را و خطاب به پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله است، و مقصود تمام مكلّفين هستند و آن استفهام و معنايش تقرير است، يعنى آيا نميدانى.

و بعضى گويند: آيا نديدى دليلهاى ديدنى را از صنعت او كه دلالت دارد بر اينكه او عالم بتمام معلوماتست.

(ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ) هيچ سه نفرى نيستند كه با هم راز و در گوشى بگويند مگر آنكه چهارمين آنها خداست بعلم يعنى كه راز آنها نزد او معلوم است چنانچه معلوم است پيش چهارمى كه با ايشانست.

و بعضى گويند: سرائر و رازها آنست كه ميان دو نفر باشد و نجوى و گوشى آنست بين سه نفر باشد.

و بعضى از ايشان گويد: نجوى هر حديث است خواه پنهانى باشد، يا بظاهر و آشكارايى و آن اسم است براى چيزى كه بوسيله او راز گويى ميشود.

(وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ) يعنى هيچ پنج نفرى راز گويى نميكنند مگر آنكه او عالم بسرّ و راز ايشانست مثل نفر ششم كه با ايشانست.

__________________________________________________

(1)- سوره آل عمران آيه: 16.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 276

(وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا) و هيچ كمتر از اين و يا بيشتر نيست

مگر آنكه او با ايشانست هر كجا كه باشد يعنى اينكه او عالم به احوال ايشان و تمام متصرّفات ايشان است تنها باشند و يا مجتمع چيزى از آن بر او مخفى و مستور نيست، پس گويا اينكه او با ايشان و تماشاگر كارهاى ايشانست و بنا بر اين گفته ميشود كه خدا با انسانست هر كجا كه باشد براى اينكه وقتى او عالم و داناى باو بود چيزى بر او مخفى نميشود از كار او.

بر خردمندان مستور نيست حسن اين اطلاق براى آنچه را كه در آن است از بيان و اما اينكه خدا با آنها باشد بر طريق مجاورات پس اين محال است زيرا كه اين صفات اجسام است و بتحقيق دليلهاى عقلى و نقلى دلالت دارد بر اينكه ذات مقدّس او متّصف بصفات اجسام نيست.

(ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ) سپس خير ميدهد ايشان را در روز قيامت باعمالشان.

(إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ) بدرستى كه خداوند بهر چيزى داناست و هيچ چيزى بر او مخفى نيست.

(أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى ) آيا نميدانى حال كسانى كه از بيخ گوشى گفتن و راز گويى ميان خودشان نزديك مسلمانها كه موجب غم و غصّه آنان شود و آنها را محزون كند نهى شدند و ايشان يهود و منافقين بودند.

(ثُمَّ يَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ) يعنى سپس بر ميگردند و باز تكرار ميكنند همان بيخ گوشى گفتن و راز را با يكديگر بعد از نهى شدن.

(وَ يَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ) و راز گويى ميكنند بگناه و دشمنى در مخالفت پيامبر (ص) و آن قول خداست (وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ) و

اين براى آنست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 277

كه آن حضرت ايشان را نهى از راز گويى در ميان مسلمين كرده بودند ولى آنان آن حضرت را معصيت كردند، و ممكنست كه معصيت و دشمنى اين در گوشى گفتن باشد كه بين ايشان جريان داشت براى آنكه آن چيزى بود كه موجب ناراحتى و بد حالى مسلمين ميشد، و بعضى از آن منافقين و يهود توصيه و سفارش ميكردند به ديگران كه امر پيامبر را ترك نموده و مخالفت با او نمايند.

(وَ إِذا جاءُوكَ حَيَّوْكَ بِما لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللَّهُ) و وقتى كه نزد تو ميآيند تحيّتى و درودى بتو ميگويند كه خدا تو را به آن تحيّت نگفته است، و آن چنين بود كه يهوديها ميآمدند خدمت آن حضرت و ميگفتند: السام عليك، و سام بمعناى مرگ است و مسلمين خيال ميكردند كه ايشان السلام عليك ميگويند و پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله عين كلام آنها را بآنها برگردانيده و ميفرمود: عليك، يعنى مرگ بر تو باد.

حسن گويد: يهوديها ميگفتند، السام عليك يعنى بزودى دينتان شما را خسته و آزرده كرده پس آن را رها ميكنيد و كسى كه گويد السام بمعناى موت و مرگست و آن نابودى زندگيست برفتن آن.

(وَ يَقُولُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ) يعنى بعضى از ايشان به برخى ديگر ميگويند.

و بعضى گويند: يعنى ايشان اگر سخن گويند هر آينه اين كلام را گويند هر چند كه قولى از ايشان نباشد.

(لَوْ لا يُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِما نَقُولُ) يعنى ميگويند اگر اين شخص پيغمبر باشد- چنانچه ميپندارد پس چرا خدا ما را عذاب نميكند و چرا دعاء

او را درباره ما مستجاب نميكند ... و قول آن حضرت و عليكم يعنى مرگ پس خداوند سبحان فرمود:

(حَسْبُهُمْ) يعنى كافيست براى ايشان و بس است براى آنها.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 278

(جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَها) دوزخى كه در روز قيامت وارد آن ميشوند و در آن مى سوزند.

(فَبِئْسَ الْمَصِيرُ) يعنى و بد است بازگشتگان و سر انجام كار جهنّم و دوزخ است براى آنچه كه در آنست از اقسام شكنجه ها و عذابها آن گاه منع فرمود مؤمنين را از مثل اين عمل و فرمود:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَناجَيْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ) اى آن كسانى كه ايمان آورده ايد هر گاه راز گفتيد پس راز و بيخ گوشى بگناه و دشمنى و مخالفت با پيغمبر (ص) نگوئيد يعنى مانند فعل منافقين و يهود ننمائيد (وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى ) يعنى راز بگوئيد بكارهاى خوب و طاعت، و خوف از عذاب خدا و پرهيزگارى از معصيت خدا.

(وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ) و بترسيد خدايى را كه بسوى جزاء و پاداش او.

(تُحْشَرُونَ) روز قيامت محشور ميشويد.

(إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ) «1» يعنى راز گويى منافقين و كفّار بچيزى كه موجب ناراحتى مسلمين و غمگين شدن ايشان ميشود از وسوسه هاى شيطان

__________________________________________________

(1)- على بن ابراهيم قمى در تفسيرش در ذيل اين آيه نقل نموده و بحرينى هم در تفسير برهانش از وى باسنادش روايت كرد از ابى بصير از حضرت صادق عليه السلام كه سبب نزول اين آيه اين بود كه حضرت فاطمه (ع) در خواب ديد كه پيغمبر (ص) عزيمت نمود كه باتفاق على

عليه السلام و او و حسن و حسين (ع) از شهر بيرون روند پس همگى بيرون رفته تا از ديوارهاى شهر گذشتند، پس بدو راهى رسيدند، پس پيغمبر راه سمت راست را گرفت و رفت تا رسيدند به جايى كه در آنجا درخت خرما و آب بود، پس پيغمبر (ص) گوسفندى كه در يكى از دو گوشش نقطه هاى سفيدى بود خريدند و فرمود آن را ذبح كنند پس آن را پخته و خوردند و همگى در آنجا مردند، پس فاطمه (ع) از خواب بيدار شده و ميگريست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 279

و بدعوت و فريب دادن او فعل اين راز گويى (لِيَحْزُنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَيْسَ- بِضارِّهِمْ شَيْئاً) تا آنكه غمگين نمايد كسانى را كه ايمان آورده اند و حال آنكه راز گويى ايشان زيانى بمسلمين نميزند.

و بعضى گويند: يعنى كه شيطان زيانى، و خسارتى بايشان بچيزى نميزند (إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ) يعنى مگر بعلم خدا، و بعضى گويند: يعنى:

خداوند براى آنكه سبب آن بامر و اراده اوست، و آن جهاد و خروج ايشان بسوى آنست.

و بعضى گويند: يعنى بامر خدا براى آنكه او الحاق ميكند بايشان دردها و بيماريها را عقب آن.

(وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ) و بر خدا پس بايد مؤمنين توكل نمايند در تمام كارهايشان نه بر غير او.

و بعضى گويند: مقصود از نجواى آيه خوابهاى پريشانى است كه انسان آن را در خواب ميبيند، پس او را محزون ميكند و در خبر عبد اللَّه بن مسعود وارد شده كه گويد: پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: هر گاه سه نفر بود، پس نبايد دو نفرى بدون رفيق

سوّم راز گويى كنند زيرا اين موجب غم و غصّه او ميشود و از ابن عمر روايت شد دو نفر بدون سوّمى راز نگويند.

__________________________________________________

(و ناراحت بود و به پيغمبر (ص) نگفت و چون صبح شد پيغمبر (ص) با الاغى آمده و فاطمه را سوار و على و حسن و حسين عليهم السلام را هم فرمود تا با آنها بيايند، پس باتفاق از شهر خارج شدند همانطورى كه فاطمه (ع) در- خواب ديده بود، پس چون از ديوارهاى شهر گذشتند بدو راهى رسيدند پس پيغمبر راه سمت راست را گرفت چنانچه او در خواب ديده بود تا رسيدند بجايى كه در آن درخت خرما و چشمه آب بود، پس پيغمبر گوسفندى كه در يكى از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 280

__________________________________________________

دنباله پاورقى از صفحه قبل:

گوشهايش نقطه هاى سفيد بود خريد، هم چنان كه او ديده بود، پس فرمود آن را كشته و كباب كردند و چون خواستند بخورند كه فاطمه (ع) برخاست و به كنارى رفت و شروع كرد بگريه كردن از ترس آنكه همگى خواهند مرد، پس پيغمبر (ص) در پى او بجستجو پرداخت تا او را يافت در حالى كه او ميگريست، پس فرمود دخترم براى چه گريه ميكنى؟

پس گفت: يا رسول اللَّه ديشب در خواب چنين و چنان ديدم و شما عينا در بيدارى نموديد همانطور كه من ديدم، پس من دور شدم از شما كه منظره مرگ شما را نبينم، پس پيغمبر (ص) برخاست و دو ركعت نماز خواند و با خدا مناجات كرد، پس جبرئيل (ع) نازل شد و گفت:

يا رسول اللَّه اين شيطانى است كه باو زها

ميگويند و اوست كه اين خواب را بفاطمه القاء كرد و نشان داد و اوست كه مؤمنين را در خواب اذيّت ميكند به خوابهايى كه آنها را مغموم و محزون نمايد، پس جبرئيل فرمان داد تا آن شيطان را حضور پيغمبر (ص) آورده و گفت تو اين خواب را بفاطمه القاء كردى گفت: بلى اى محمد، پس پيغمبر (ص) سه آب دهان و تف باو انداخت كه در سه جاى او اثر گذاشت، پس جبرئيل گفت:

اى رسول خدا (ص) اگر در خواب ديدى چيزى كه موجب ناراحتى تو باشد يا يكى از مؤمنين ببيند، پس بگويد:

اعوذ بما عاذت به ملائكة المقربون و انبيائه المرسلون و عباده الصالحون من شر ما رأيت من رؤياى، پناه ميبرم بآنچه كه فرشتگان مقرّب و پيامبران مرسل و بندگان شايسته خدا بآن پناهنده شدند و سوره مباركه حمد و قل اعوذ برب الفلق و قل اعوذ برب الناس و قل هو اللَّه احد خوانده و سه مرتبه بسمت چپ تف كند كه مصون از ضرر خواب آشفته و پريشان بماند، پس خدا نازل فرمود آيه مذكوره را، إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ ...

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 281

[سوره المجادلة (58): آيات 11 تا 15] ... ص : 281

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَ إِذا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (11) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً ذلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (12) أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ

فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (13) أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لا مِنْهُمْ وَ يَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (14) أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِيداً إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (15)

ترجمه آيات: ... ص : 281

11- اى آن كسانى كه ايمان آورديد چون گفته شود بشما جا وا كنيد در- مجالس پس جا وا كنيد كه جا ميدهد خدا شما را و چون گفته شود كه بر خيزيد پس بر خيزيد، تا بلند گرداند خدا آنان را كه ايمان آوردند از شما و آنان را كه علم به ايشان داده شده مرتبت ها و مقامها و اللَّه بآنچه ميكنيد آگاه است.

12- اى آن كسانى كه ايمان آورده ايد چون راز گوئيد با رسول خدا، پس ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 282

مقدّم داريد جلوى رازتان صدقه را آن بهتر است براى شما و پاكيزه تر، پس اگر نيابيد پس بدرستى كه خدا آمرزنده مهربانست.

13- آيا ترسيديد كه مقدّم داريد جلوى راز گفتنتان صدقه را، پس چون نكرديد و پذيرفت خدا توبه از شما پس بر پا داريد نماز را و بدهيد زكات را و طاعت نمائيد خدا و پيامبرش را و خدا آگاه است بآنچه ميكنيد.

14- آيا نديدى آنان را كه دوست گرفتند گروهى را كه غضب كرد خدا بر ايشان نيستند آنها از شما و نه از ايشان و سوگند ياد ميكند بر دروغ و ايشان مى دانند.

15- آماده كرده خدا براى ايشان عذابى سخت بدرستى كه ايشان بد است آنچه

ميكنند.

قرائت: ... ص : 282

عاصم بتنهايى (فى المجالس) بنا بر جمع خوانده و ديگران (فى المجلس) بنا بر مفرد خوانده اند، اهل مدينه و ابن عامر و عاصم غير يحيى (قيل انتشروا فانتشروا) بضمه خوانده و باقى از قراء بكسره خوانده اند.

دليل: ... ص : 282

ابو على گويد: (فى المجلس) را پنداشته اند: كه آن مجلس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بوده است و هر گاه چنين باشد پس اين دليل افراد است، و ممكنست كه جمع باشد بنا بر اين كه براى هر جالسى مجلسى يعنى مكان نشستن قرار داده شود و مجلس بنا بر اراده عموم باشد مثل قول ايشان كه ميگويند:

(كثر الدينار و الدرهم) پس شامل ميشود بنا بر اين تمام مجلس را و مانند آنست قول خدا إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ «1» بدرستى كه انسانى هر آينه در زيان و خسران

__________________________________________________

(1)- سوره عصر آيه: 2.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 283

است، و قول (انشزوا) يعنى (قوموا) و انتشز بلندى از زمين است.

شاعر گويد:

ترى الثعلب الحولىّ فيها كانّه اذا ما علا نشزا خصان مجلّل

مى بينى روباه يك ساله را در آن كه گويا وقتى بزمين بلندى بالا ميرود اسب نريست كه بر او جل انداخته باشند، و از آنست نشوز زن بر شوهرش، و ينشز و ينشز مثل يعكف و يعكف و يعرش و يعرش.

لغت: ... ص : 283

التفسح: توسعه دادن در مكانست، تفسح و توسع بيك معناست، و فسح له فى المجلس جا واكرد براى او در مجلس يفسح فسحا و مكان فسيح جاى- وسيع است و در صفت پيامبر (ص) آمده كه ما بين دو بازويش فسيح بود، يعنى:

دور بود ما بين آنها براى وسعت پشتش.

الاشفاق: بمعناى خوف و رقّت قلب است.

النشوز: بالا رفتن از جايى برفتن از آنست.

شأن نزول: ... ص : 283

قتاده گويد: اصحاب پيغمبر (ص) در مجلس آن حضرت با هم رقابت ميكردند و چون ميديدند كسى نزد آنها ميآيد خدمت رسول خدا (ص) خود دارى ميكردند از جا دادن بآن، پس خدا فرمان داد كه جا واكنيد بعضى براى بعض ديگر هر دو مقاتل گفته اند: كه رسول خدا (ص) در صفه در مكان تنگى نشسته بود و آن روز جمعه بود و پيغمبر (ص) مهاجرين و انصار اهل بدر را اكرام مى نمود پس گروهى از اهل بدر آمدند كه در ميان آنها ثابت بن قيس بن شماس بود (و قبلا عدّه اى مبادرت كرده بودند و در مجلس جفت هم نشسته بودند)، پس ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 284

آنها در مقابل پيغمبر (ص) ايستاده و گفتند: السلام عليك ايّها النبى و رحمة اللَّه و بركاته، پس پيغمبر پاسخ آنها را داد، سپس بر قوم سلام كردند و آنها هم جواب ايشان را دادند، پس بر پاى خود ايستادند و منتظر شدند كه جا براى آنها باز كنند، پس آنها امساك كرده و جا براى ايشان باز نكردند، پس اين عمل زشت جالسين بر پيغمبر (ص) دشوار آمد و بكسانى كه از مهاجر و انصار در اطراف او نشسته

بودند و اهل بدر نبودند فرمودند فلانى بر خيز و فلانى بلند شو به اندازه نفراتى كه در پيش روى او بودند از اهل بدر، پس اين عمل پيغمبر بر آنهايى كه از مجلسشان بلند كرده بود گران آمده و آثار ناراحتى و كراهت در چهره هايشان نمودار شد، و منافقين بمسلمين گفتند آيا شما نيستيد كه گمان ميكنيد صاحب شما (پيامبر) عدالت ميكند بين مردم، پس بخدا سوگند عدالت نكرد بر اين گروه مردمى را كه در مجلسشان نشسته بودند، و دوست داشتند تقرّب و نزديك بودن به پيامبرشان را، پس آنها را بلند كرد و قومى را بجاى آنها نشانيد كه دير آمدند و متأخر از ايشان بودند، پس اين آيه نازل شد (و امّا) مقاتل بن حيان گويد: قول او كه فرمود: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ- الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا ...).

پس آن نازل شد درباره توانگران و سرمايه داران و جهت آن اين بود كه آنها ميآمدند خدمت پيامبر (ص) و زياد راز و در گوشى ميكردند، پس خداوند سبحان فرمان صدقه داد بآنها كه وقتى خواستيد با پيغمبر نجوا كنيد و رازى بگوئيد بايد قبلا صدقه اى بدهيد، پس چون اين را ديدند خوددارى كردند از راز گويى، پس آيه رخصت نازل شده حضرت امير المؤمنين على (ع) فرمود در قرآن كتاب خدا هر آينه آيه اى ميباشد كه هيچكس قبل از من بآن عمل نكرده ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 285

و بعد از من هم عمل نكند و آن (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ ...)

براى من دينارى بود آن را فروختم بده در هم پس هر وقت

خواستم با پيامبر رازى در ميان بگذارم جلوتر يك در هم دادم، پس آن را آيه اى ديگر نسخ نموده كه ميگويد: (أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ) پس آن حضرت (ص) فرمود:

خدا بواسطه من تخفيف داد از اين امّت و درباره هيچكس قبل از من و هيچكس بعد از من نازل شد.

ابن عمر گويد: براى على بن ابى طالب سه فضيلت و منقبت بود كه يكى از آنها برايم بود هر آينه محبوب تر بود از شتران سرخ مو نزد من: 1- همسرى او با فاطمه 2- پرچم دارى او روز خيبر 3- آيه نجوى.

مجاهد و قتاده گويند: وقتى نهى از راز گفتن با آن حضرت (ص) شدند مگر آنكه صدقه بدهند هيچكس ديگر با او راز نگفت مگر على بن ابى طالب كه بر او باد بالاترين صلواتها و درودها، پس دينارى آورد و آن را تصدّق داد سپس آيه رخصت نازل شد.

تفسير: ... ص : 285

چون خداوند سبحان نهى فرمود از راز گويى براى آنچه در آن از آزار مؤمنين بود در تعقيب و پى امر به جا باز كردن در مجالس فرمود زيرا در ترك آن نيز آزار و اذيّت مؤمنين بود پس فرمود:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ) اى آن كسانى كه ايمان آورده ايد وقتى بشما گفته شد جا باز كنيد در مجالس.

قتاده و مجاهد گويند: يعنى توسعه دهيد در آن و آن مجلس پيامبر (ص)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 286

بود، و بعضى گويند: مقصود تمام مجالس ذكر و دعاست.

(فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ) جا دهيد يا جا باز كنيد خدا شما را

جا ميدهد پس توسعه دهيد خداوند وسيع و گشاده ميكند مجالس شما را در بهشت.

(وَ إِذا قِيلَ انْشُزُوا) و وقتى گفته ميشود بالا رويد و برخيزيد و به برادران خودتان جا دهيد (فَانْشُزُوا) يعنى اين كار را بكنيد.

مجاهد گويد: يعنى وقتى گفته ميشود شما برخيزيد براى نماز و جهاد، پس حركت كنيد و بلند شويد و كوتاهى نكنيد.

و بعضى گويند: يعنى و وقتى بشما گفته ميشود بالا رويد در مجلس و جا باز كنيد براى آنان كه بعد داخل ميشوند پس برويد بالا زيرا كه رسول خدا «ص» نزديك نميشود و بالا نميرود مگر باذن خدا و امر او.

عكرمه و ضحاك گفته اند: يعنى و هر گاه مؤذّن نداى نماز ميدهد پس فورا برخيزيد زيرا چند نفر از مردان بودند كه سنگينى و كاهلى ميكردند از نماز.

و بعضى گويند: اين آيه نازل شده و درباره قومى كه زياد پيش پيغمبر «ص» توقّف و درنگ ميكردند، پس هر يك دوست داشت كه او آخرين نفر باشد كه از خدمت پيامبر (ص) بيرون رود، پس خداوند فرمان داد ايشان را كه بلند شوند و بيرون روند.

(يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ) ابن عبّاس گويد: خداوند بلند نموده كسانى را كه با ايشان علم داده از مؤمنين بر كسانى كه علمشان نداده درجه ها و مرتبه هايى.

و بعضى گويند: يعنى تا آنكه بلند كند خدا كسانى از شما را كه ايمان آورده اند.

بطاعتشان رسول خدا را درجه اى و كسانى را كه علم و دانش داده بفضل علمشان ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 287

و سبقتشان درجه ها و مقامهايى در بهشت.

و بعضى گويند: درجاتى

در مجلس پيامبر خدا (ص) پس خدا فرمان داد كه علماء را بخودش نزديكتر بنشاند بالاى دست مؤمنين كه فاقد علم هستند و و دانشى ندارند تا آنكه معلوم شود مقام علماء بر غير ايشان و در اين آيه دلالتست بر فضيلت علماء و جلالت مقامشان.

و نيز بتحقيق جابر بن عبد اللَّه انصارى از آن حضرت روايت نموده كه فرمود عالم بر شهيد يك درجه فضيلت دارد و شهيد بر عابد يك درجه برترى دارد، و فضل پيامبر بر عالم يك درجه است و فضل قرآن بر سائر كلامها و كتابها مثل فضل خدا است بر خلق و آفريده هايش و فضل عالم بر ساير مردم مثل فضل منست بر كمترين امّت، و آن حضرت فرمود: كسى كه اجلش برسد در حالى كه او طالب علم و دانش جو باشد پس بين او و بين پيامبران درجه اى است.

(وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ) و خدا بآنچه كه ميكنيد آگاه است يعنى داناست سپس بار ديگر مؤمنين را خطاب فرموده و گفت:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ- صَدَقَةً) اى آن كسانى كه ايمان آورده ايد هر گاه خواستيد راز گويى كنيد با پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله پس جلوى رازتان صدقه اى مقدّم بداريد.

يعنى: هر گاه راز گويى با پيامبر كرديد پس بيش از آنكه راز بگوئيد صدقه اى مقدّم بداريد وارده نموده باين فرمان بزرگداشت پيغمبر (ص) را و اينكه اين موجب شود كه تصدّق بدهند و از آن مأجور شوند و اين تخفيفى از آن حضرت باشد مفسّرين گويند: پس چون نهى از راز گويى شدند تا صدقه بدهند بسيارى از

مردم دريغ داشته و خوددارى كردند از در گوشى و راز گويى با آن حضرت، پس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 288

هيچكس با آن حضرت راز گويى و نجوى نكرد مگر على بن ابى طالب عليه السلام «1» بنا بر آنچه گذشت ذكر آن.

مجاهد گويد: و اين فرمان و آيه عملى نشد مگر يك ساعت.

مقاتل بين حيان گويد: چند شب ادامه داشت، سپس نسخ شد به آيه بعدش و صدقه دادن تفويض بايشان شد نه آنكه واجب باشد.

__________________________________________________

(1)- ابو القاسم حسكانى حنفى در شواهد التنزيل ج 2 ص 231 در حديث:

949 باسنادش از مجاهد روايت نموده گويد: آنها نهى از راز گويى و نجواى با پيغمبر (ص) شدند تا تصدّق بدهند پس هيچكس جز على بن ابى طالب با او راز نگفت اوّل دينارى مقدّم داشت و آن را تصدق داد، پس آيه رخصت نازل شد.

و در حديث 950 باسنادش از مجاهد روايت نموده كه از نجوى و راز گويى با پيغمبر منع شدند، تا جلوتر صدقه بدهند، پس اوّل كسى كه عمل كرد و تصدّق داد على بن ابى طالب بود سپس با آن حضرت راز گفت و جز او هيچكس اين كار را نكرد و پس از آن آيه رخصت آمد.

و در حديث 951 باسنادش از مجاهد روايت نموده كه على عليه السلام فرمود: آيه اى در قرآنست كه جز من هيچكس عمل بآن نكرده نه قبل از من و نه بعد از من و آن آيه نجوى است براى من دينارى بود آن را بده درهم فروختم پس هر وقت با پيامبر رازى بگويم يك درهم صدقه دادم

سپس اين آيه نسخ شد.

مترجم گويد:

اين فضيلت را اكثر علماء اهل سنّت مانند حاكم كبير و طبرى و نسايى و- نسفى و ابن ابى شيبه و ابن مغازلى در مناقب و سيوطى و ديگران روايت كرده و حسكانى از ص 231 تا 234 در شواهد التنزيل درباره اين منقبت بسط كلام داده است.

و در تفسير برهان حديث مفصّلى از ابن بابويه شيخ صدوق باسنادش از امام جعفر صادق عليه السلام از پدرانش از على عليه السلام نقل كرده كه مربوط بآيه نجوى و مناقب ديگر مولايمان حضرت امير المؤمنين (ع) است كه مناسب است آن را در اينجا بنگارم:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 289

(ذلِكَ) اين صدقه دادن قبل از مناجات و راز گويى با پيامبر (ص) بود.

(خَيْرٌ لَكُمْ) بهتر است براى شما براى آنكه در آن اداء واجب و تحصيل ثواب است (وَ أَطْهَرُ) يعنى مؤثّرتر است براى شما باجتناب و دورى كردن از گناهان و ترك آن و پاكتر است براى شما پاكيزه ميشويد بسبب اين صدقه دادن و راز گفتن چنانچه طهارت مقدّم بر نماز شده است.

(فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا) پس اگر نيافتيد چيزى كه آن را تصدّق دهيد (فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ) پس بدرستى كه خدا آمرزنده است ميپوشاند بر شما ترك صدقه را (رَحِيمٌ) ترحم ميكند بر شما و انعام ميكند شما را سپس فرمود: براى نسخ اين حكم:

(أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ) يعنى آيا ترسيديد از

__________________________________________________

(فرمود: چون كار ابى بكر و بيعت مردم با او تمام شد و مردم نسبت بعلى ابن ابى طالب عليه السلام بيوفايى كرده و حضرت

را خانه نشين كردند همواره ابو بكر بآن حضرت اظهار نشاط و خوش رويى ميكرد ولى آن حضرت گرفته و ناراحت بود، پس اين بر ابو بكر گران آمد و خواست تا او را ديده خلافت را از خود بيرون آورده و عذر خواهى كند كه مردم بر من اجتماع كرده و منصب و پست خلافت را بر گردنم گذارده و امر امّت را واگذار بمن نمودند و حال آنكه من رغبت بآن ندارم بلكه بى ميل بآن بودم، پس ناگهان بر آن حضرت وارد شده و تقاضاى خلوت و مذاكره محرمانه نمود و گفت قسم بخدا، اى ابو الحسن اين كار به توطئه من و رغبت و ميل من نبوده و من نسبت بآن حريص نيستم و اعتمادى بخودم در آنچه مورد نياز مردم است ندارم و من نيروى مالى و فاميل زياد هم ندارم و كسى هم جز من اهليّت اين كار را ندارد، پس چيست كه شما در دلتان خاطره اى از من داريد و اظهار كراهت ميكنيد در اينكه من خليفه شده ام و بديده بد بمن نگاه ميكنيد پس على عليه السلام باو فرمود:

پس چى تو را بر آن داشت كه اين بارگران را بردارى اگر ميلى به آن ندارى، و حريص بر آن نيستى و اعتمادى بخودت در قيام بآن و نيازمنديهاى [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 290

__________________________________________________

دنباله پاورقى از صفحه قبل:

آن ندارى.

ابو بكر گفت: حديثى كه آن را از رسول خدا شنيدم كه فرمود: خدا امّت مرا بر گمراهى جمع نميكند و من چون اجتماع امّت را ديدم حديث پيامبر (ص) را- پيروى كردم و نخواستم

كه اجتماع ايشان بر خلاف هدايت باشد و من افسار اجابت را بدست ايشان دادم و اگر ميدانستم كه يك نفر تخلّف ميكند هر آينه امتناع ميكردم.

على عليه السلام فرمود: اما آنچه كه از حديث پيامبر (ص) ياد كردى كه

(انّ اللَّه لا يجتمع امّتى على ضلال)

خداوند اجتماع امّت مرا بر گمراهى نگذارد، آيا پس من از امّت بودم يا نبودم.

گفت: آرى شما ز امّت هستيد و همين طور گروهى كه پيروى از تو كردند در امتناع از بيعت مانند سلمان و عمّار و ابو ذر و مقدار و ابن عباده و افرادى كه از انصار با او بودند و همگى از امّت بودند.

على عليه السلام فرمود: پس چطور استدلال و احتجاج بحديث پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله ميكنى و حال آنكه امثال اين مردم تخلّف كردند از تو و در ميان امّت طعنى و توبيخى نقطه ضعفى براى آنها نيست و نه در صحبت پيامبر و خير انديشى- از ايشان تقصيريست.

ابو بكر گفت: من نفهميدم تخلّف آنها را مگر بعد از آنكه امر خلافت با من استوار شد و من ترسيدم اگر از خود بردارم مردم از دين مرتد بشوند و بجان هم افتاده و همديگر را بزنند پس برگردند بحال كفر و دانستم كه تو نيستى كمتر از من در باقى گذاردن ايشان بر اديانشان.

على عليه السلام فرمود: بس كن و لكن مرا خبر بده از كسى كه مستحق اين امر است بچه چيز مستحق ميشود؟

ابو بكر گفت: بنصيحت و وفاء و رفع سهل انگارى و خوش سلوكى و اظهار عدالت و علم بكتاب و سنّت و فصل خطاب با زهد در

دنيا و بى ميلى بآن و داد مظلوم را از ظالم گرفتن خواه نزديك باشد يا دور سپس ساكت شد.

پس على عليه السلام فرمود: تو را قسم بخدا ميدهم اى ابو بكر، آيا اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 291

__________________________________________________

دنباله پاورقى از صفحه قبل:

خصلتها كه ياد كردى در تو يافت ميشود يا در من موجود است؟

ابو بكر گفت: بلكه در تو است اى ابو الحسن (ع).

استيضاح على (ع) ابو بكر را فرمود: تو را بخدا قسم ميدهم آيا تو اوّل اجابت كننده بودى پيامبر (ص) را پيش از همه مسلمين يا من؟

گفت: بلكه تو، فرمود: تو را بخدا قسم ميدهم آيا من جانم را در شب غار (و ليلة المبيت) فداى پيغمبر كردم يا تو؟ گفت: بلكه تو.

فرمود: تو را بخدا قسم ميدهم آيا ولىّ از خدا با ولايت رسول اللَّه در زكاة و صدقه دادن انگشتر براى من است يا تو؟ گفت: بلكه براى تو.

فرمود: تو را بخدا قسم ميدهم آيا مولاى براى تو و براى هر مسلمانى بحديث پيغمبر در روز غدير منم يا تو گفت: بلكه تو.

فرمود: تو را بخدا قسم، آيا با منست وزارت از رسول خدا و مثل هارون از موسى يا تو؟ گفت: بلكه تو.

فرمود: تو را بخدا قسم، آيا با من و اهل بيت من و فرزندان من پيغمبر با نصارى مباهله كرد يا با تو؟ گفت بلكه با تو و اهل تو.

فرمود: تو را بخدا قسم، آيا آيه تطهير درباره من و اهل من و پسران منست از رجس و پليديها يا درباره تو؟ گفت: بلكه براى تو و اهل تو.

فرمود: تو را بخدا

قسم، آيا من صاحب دعاء پيغمبرم و اهل و فرزندان من روز كساء يا تو؟

گفت: بلكه تو و اهل تو و فرزندان تو.

فرمود: تو را بخدا قسم، آيا تويى آن جوانمردى كه در روز خندق از آسمان صدا آمد

(لا سيف الّا ذو الفقار و لا فتى الّا على)

يا منم گفت: بلكه تو.

فرمود: تو را بخدا قسم، آيا تويى آنكه خورشيد برايش برگشت بوقت نماز پس نماز در وقت خواند و آن گاه پنهان شد يا منم؟ گفت: بلكه تو.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 292

__________________________________________________

دنباله پاورقى از صفحه قبل:

فرمود: تو را بخدا قسم، آيا تويى آنكه اندوه و غصّه پيغمبر (ص) و مسلمين را بكشتن عمرو بن عبد ود بر طرف كرد يا من گفت: بلكه تو.

فرمود: تو را بخدا قسم، آيا تويى آنكه رسول خدا او را بعنوان رسالت بسوى پريان فرستاد و اجابت كردند يا من؟ گفت بلكه تو.

فرمود: تو را بخدا قسم، آيا تويى آنكه پيامبر خدا تطهير از سفاح نمود از آدم تا پدرت يا من؟ گفت: بلكه تو.

فرمود: تو را بخدا قسم، آيا منم آنكه پيامبر برگزيده و دخترش فاطمه را باو تزويج نمود؟ گفت: خدا بتو تزويج نمود يا من بلكه گفت تو.

فرمود: تو را بخدا قسم، آيا منم پدر حسن و حسين دو ريحانه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله كه ميفرمود

: هذان سيّدا شباب اهل الجنّة و ابوهما خير منهما

يا تو؟ گفت بلكه تو.

فرمود: تو را بخدا قسم، آيا برادر تو در بهشت با ملائكه پرواز ميكند يا برادر من؟ گفت: بلكه تو.

فرمود: تو را بخدا قسم، آيا من ضمانت كردم و

ام رسول خدا را و در موسم حج اعلام كردم كه ميپردازم يا تو گفت: بلكه تو.

فرمود: تو را بخدا قسم، آيا منم آنكه پيامبر دعا كرد در حالى كه مرغ كباب شده اى برايش آورده بودند كه خدا يا محبوب ترين كس را نزد خودت برسان، تا با من در خوردن اين مرغ شركت كند يا تو؟ گفت: بلكه تو.

فرمود: تو را بخدا قسم، آيا منم آنكه پيامبر بشارتم داد بقتال ناكثين و قاسطين و مارقين بر تأويل قرآن يا تو؟ گفت: بلكه تو.

فرمود: تو را بخدا قسم، آيا منم آنكه حاضر شد آخرين سخن رسول خدا را صلّى اللَّه عليه و آله و متصدّى غسل و دفن او شد يا تو؟ گفت: بلكه تو.

فرمود: تو را بخدا قسم، آيا منم آنكه پيامبر (ص) دلالت بر او فرمود بعلم قضاوت و فصل الخطاب بقولش اقضاكم على، يا تو؟ گفت: بلكه تو.

فرمود: تو را بخدا قسم، آيا منم آنكه پيغمبر (ص) امر فرمود بر او سلام كنند يا امير المؤمنين يا تو؟ گفت: بلكه تو.

فرمود: تو را بخدا قسم، آيا منم آنكه سبقت بخويشاوندى برسول خدا گرفتم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 293

__________________________________________________

يا تو؟ گفت بلكه تو.

فرمود: تو را بخدا قسم، آيا تويى آنكه خدا يك دينار بتو عطا كرد در موقع نيازت بآن و ميهمان كردى رسول خدا و فرزندان او را يا من؟ پس ابو بكر گريست و گفت بلكه تو.

فرمود: تو را بخدا قسم، آيا تويى آنكه رسول خدا (ص) تو را بر شانه اش بلند كرد در افكندن بتهاى كعبه و شكستن آن، تا جايى كه اگر ميخواست دست بر افق

آسمان زند ميرسانيد يا من؟ گفت: بلكه تو.

فرمود: تو را بخدا قسم، آيا تويى آنكه پيغمبر خدا باو فرمود تو صاحب لواء و پرچم منى در دنيا و آخرت يا من گفت: بلكه تو.

فرمود: تو را بخدا قسم، آيا تويى آنكه پيامبر دستور داد در خانه او را بمسجد بازگذارند وقتى كه فرمان داد همه درهاى اصحابش و اهل بيتش را ببندند، و حلال كرد در آن آنچه خدا براى او حلال كرده بود يا من؟

گفت: بلكه تو.

فرمود: تو را بخدا قسم ميدهم آيا تويى آنكه مقدّم داشت پيش از راز گفتن با پيغمبر صدقه را و باو راز گفت يا من؟ گفت بلكه تو.

فرمود: تو را بخدا قسم آيا تويى آنكه رسول خدا درباره او بفاطمه عليها سلام فرمود: تو را تزويج كردم بكسى كه اولين مردم بود در ايمان، و وزين ترين مردم بود در اسلام يا من؟ گفت: بلكه تو.

پس مرتبا آن حضرت مناقبى را كه خدا براى او قرار داده بود نه براى غير او ميشمرد؟

ابو بكر اعتراف و اقرار باختصاص آنها با آن حضرت نموده و ميگفت: بلكه تو و بلكه تو ...

پس باو فرمود: پس چه چيز تو را مغرور كرد از خدا و پيامبرش و از دينش و حال آنكه تو عارى هستى از آنچه را كه اهل دين نيازمند بآنها هستند.

پس ابو بكر گريسته و گفت: راست گفتى اى ابو الحسن بمن امروز مهلت بده تا من فكر كنم در آنچه را كه از تو شنيدم و در كار خودم.

پس على عليه السلام فرمود: ابو بكر و فكر كن، پس برگشت از نزد

ترجمه مجمع البيان في تفسير

القرآن، ج 24، ص: 294

تنگدستى اى توانگران و بخل كرديد بصدقه دادن پيش از نجوى و راز گفتنتان و اين توبيخ ايشان بود بر ترك صدقه بجهت ترس از تهى دستى و فقر.

(فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ) و وقتى كه اين كار را نكرديد و خدا توبه و تقصير شما را پذيرفت.

(فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ) پس نماز را اقامه كنيد و زكاة را بپردازيد و اطاعت كنيد خدا را در آنچه كه شما را امر نموده بآن و نهى از آن كرده (وَ رَسُولَهُ) يعنى و اطاعت پيامبر او را نيز.

(وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ) يعنى خدا داناى باعمال شماست از طاعت و معصيت و خوبى و بدى، پس پاداش ميدهد شما را بآن سپس فرمود:

__________________________________________________

(دنباله پاورقى از صفحات قبل:

آن حضرت و با خود خلوت كرد و كسى را رخصت ملاقات نداد تا شب و عمر در بين مردم رفت و آمد ميكرد وقتى شنيد ابو بكر با على عليه السلام خلوت كرده پس ابو بكر شب خوابيد و در خواب رسول خدا (ص) را ديد كه در مكان خودش نشسته، پس برخاست تا بر آن حضرت سلام كند حضرت صورتش را برگردانيد پس ابو بكر گفت: آيا فرمانى دادى كه من اطاعت نكردم؟

فرمود: جواب سلام تو را بدهم در حالى كه تو دشمنى كردى با ولىّ خدا و رسول او برگردان حق را باهلش، پس گفت: كيست اهل آن؟ فرمود: همان كه تو را استيضاح كرد (على) گفت: يا رسول اللَّه برگردانيدم بر او بفرمان شما و از خواب بيدار شد و گريست و بعلى

عليه السلام گفت: دستت را دراز كن با تو بيعت كنم و امر را تسليم و تفويض بتو نمايم.

فرمود: بر و مسجد و مردم را خبر بده بآنچه بين من و تو گذشت و آنچه در خواب ديدى و خود را از خلافت خلع كن، پس بيرون آمد و در راه بعمر برخورد و جريان را مشروحا باو گفت، پس عمر او را از اين عمل منع كرد و نگذاشت كه كنار رود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 295

(أَ لَمْ تَرَ) آيا نديدى اى محمّد (إِلَى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ) كسانى را كه دوست شدند قومى را كه خدا غضب كرد بر ايشان.

قتاده و ابن زيد گويند: مقصود بآن قومى از منافقين ميباشند كه با يهود رابطه دوستى بر قرار كرده و اسرار مؤمنين را افشاء ميكردند پيش آنها، و با آنها اجتماع ميكردند بر بدگويى كردن از پيامبر و مؤمنين.

(ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لا مِنْهُمْ) يعنى ايشان نه از مؤمنين هستند در دين و ولايت و نه از يهود.

(وَ يَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ) يعنى و سوگند بدروغى ميخورند كه ايشان نفاق نكردند (وَ هُمْ يَعْلَمُونَ) و حال آنكه ايشان ميدانند كه از منافقين هستند.

(أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِيداً) آماده نموده خدا براى ايشان عذاب سختى را در آخرت.

(إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) يعنى براستى كه عملى است عمل ايشان كه نفاق و دوستى با دشمنان خدا باشد

. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 296

[سوره المجادلة (58): آيات 16 تا 22] ... ص : 296

اشاره

اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَلَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ (16) لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ

اللَّهِ شَيْئاً أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (17) يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَيْ ءٍ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْكاذِبُونَ (18) اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ (19) إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ فِي الْأَذَلِّينَ (20)

كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ (21) لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (22)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 297

ترجمه آيات: ... ص : 297

16- سوگندهاى خود را سپرى گرفتند و از راه خدا باز داشتند پس براى ايشان شكنجه اى خوار كننده است.

17- اموالشان و فرزندانشان از عذاب خدا چيزى را از ايشان هرگز بر طرف نميكند اين گروه ملازمان دوزخند ايشان در آنجا همواره ميمانند.

18- «اى رسول بخاطر بياور» روزى را كه خدا همه ايشان را زنده مى كند، پس براى خدا سوگند ياد ميكنند چنان كه براى شما قسم ميخوردند و ايشان ميپندارند كه بر چيزى هستند آگاه باشيد كه ايشان جدّا خود دروغگويانند.

19- شيطان بر ايشان غلبه كرده در نتيجه ذكر خداى تعالى را از ياد ايشان ببرد، اين گروه سپاه شيطانند آگاه باشيد كه سپاه شيطان خود- زيانكارانند.

20- البتّه آنان كه با خدا و فرستاده او مخالفت ميكنند آن گروه در سلك خوارترين (مردم)

ميباشند.

21- قطعا خداى تعالى نوشته است كه من و فرستادگانم پيروز ميشويم زيرا كه خدا تواناى عزّتمند است.

22- گروهى را كه بخدا و روز بازپسين ايمان آورده باشند نيابى كه با مخالف خدا و پيامبر او دوستى كنند و اگر چه آن مخالفان پدرانشان يا پسرانشان يا برادرانشان يا خويشاوندانشان باشند، خدا ايمان آن گروه را در دلهاى ايشان نوشته است، و ايشان را بنور ايمان نيرو داده و ببوستانهايى در آورد كه از زير (قصرها و درختان) آن نهرها روانست در حالى كه همواره در آنجا مى مانند خدا از ايشان خوشنود است و ايشان نيز از او خوشنود باشند، اين گروه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 298

سپاه خدايند بدانيد كه سپاه خدا قطعا خود رستگارانند.

قرائت: ... ص : 298

محمد بن حبيب شمونى از اعشى از ابى بكر (او عشيراتهم) بنا بر جمع خوانده و باقى (او عشيرتهم) بنا بر مفرد خوانده اند و در شواذ قرائت حسن- اتخذوا ايمانهم بكسر همزه آمده و روايت بعضى از ايشان از عاصم (كتب) بضمّه كاف (فى قلوبهم الايمان) برفع رسيده است.

دليل: ... ص : 298

كسى كه (ايمانهم) خوانده مضاف را حذف كرده، يعنى (اتخذوا اظهار ايمانهم جنة) و كسى كه كتب فى قلوبهم الايمان خوانده، پس او بنا بر حذف مضاف گرفته يعنى كتب فى قلوبهم علامة الايمان، و كسى كه اسناد فعل را بفاعل داده پس براى تقدّم ذكر اسم است بر اين و دلالت ميكند بر آن قول او و ايّدهم بروح منه «1» و تأييد ميكند ايشان را بر وحى از خودش.

لغت: ... ص : 298

الجنّة: سپريست كه از بلا نگه ميدارد و اصل آن ستر است و از آنست زره و سپر.

الاستحواذ: بمعناى استيلاء و غلبه بر چيز است بسهيم شدن بر آن و اصل آن از حاذ يحوذه حوذا مثل حازه يحوزه حوزا است.

تفسير: ... ص : 298

آن گاه خداوند سبحان ياد نمود تمام خبر از منافقين را و فرمود:

(اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ) گرفتند سوگندهايى را كه بآن قسم ميخوردند (جُنَّةً) يعنى سپر و پناهگاهى براى خود كه بوسيله آن از خود دفع تهمت و بد گمانى را

__________________________________________________

(1)- در ضمن آيه 22 همين سوره.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 299

نمايند وقتى از ايشان شك و ترديدى ظاهر شد (فَصَدُّوا) پس منع كردند خودشان و غير خودشان را (عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ) از راه خدايى كه آن حق و هدايت بود.

(فَلَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ) پس براى ايشانست عذابى كه موهون و خوار، و زيانكار كند ايشان را.

(لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ) هرگز بينياز نكند ايشان را اموالى كه جمع كردند آن را (وَ لا أَوْلادُهُمْ) و مستغنى نكند ايشان را اولادى كه بجا گذاردند.

(مِنَ اللَّهِ شَيْئاً أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ) از خدا چيزى، ايشانند اصحاب آتش كه براى ابد در آن خواهند بود.

(يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ) روزى كه خدا همه آنها را مبعوث- خواهد نمود، پس قسم ميخورند براى خدا.

(كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ) چنان كه براى شما قسم ميخوردند در دنيا به اينكه ايشان بر آن بودند آن حق است.

(وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَيْ ءٍ) و خيال ميكردند كه ايشان چيزى هستند يعنى منافقين خيال ميكنند در دنيا كه ايشان هدايت شده اند براى آنكه در

آخرت شكها زائل ميشود.

حسن گويد: در قيامت موقفهايى است يك موقف و پاسگاهى است كه در آن قباحت و زشتى دروغ بخوبى شناخته ميشود، پس آن را در آن واميگذارند و يك پاسگاه است كه در آن مانند بيهوشان ميشوند پس سخن ميگويند بزبان كودكان دروغ و غير دروغ و خيال ميكنند كه ايشان بر چيزى هستند در اين مكانى كه به دروغ قسم ميخورند (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْكاذِبُونَ) آگاه باشيد كه ايشان در ايمان و گفتارشان در دنيا دروغگو بودند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 300

و بعضى گويند: يعنى اين گروه زيانكارانند چنانچه گفته ميشود دروغ بود گمانش يعنى نااميد شد.

(اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ) يعنى مسلّط شد بر ايشان شيطان و غلبه كرد بر آنها براى زياد پيروى كردن آنها از وى.

(فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ) پس فراموش كردند ياد خدا را تا آنكه نترسيدند از خدا و او را ياد نكردند (أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ) ايشانند لشكر شيطان.

(أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ) بدانيد كه لشكر شيطان و زيان كارانند كه بهشت را ضرر كرده و بدل آن آتش بر ايشان حاصل ميشود.

(إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ) بدرستى كه كسانى كه مخالفت با خدا و رسول او ميكنند يعنى مخالفت در حدود او مينمايند و سخت گيرى ميكنند او را ايشان منافقين هستند.

(أُولئِكَ فِي الْأَذَلِّينَ) آن گروه در رديف خوارترين مردمند، پس هيچ كس دليل تر و خوارتر از ايشان در دنيا و آخرت نيست.

عطاء گويد: اراده نموده ذلّت در دنيا و زيان در آخرت را.

(كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي) يعنى خدا در لوح محفوظ نوشته

كه من پيامبرانم همگى پيروز و غالب هستيم و حال آنكه ننوشتند پس چاره اى نيست جز اينكه جارى كرده باشد قول را مجراى قسم، پس جواب گويد او را بجواب قسم.

حسن گويد: هرگز پيامبرى را امر بجهاد و پيكار با دشمن ننمود مگر آنكه پيروز شد امّا در حال يا ما بعد و آينده.

و قتاده گويد: خداوند كتابى نوشت پس امضاء فرمود كه هر آينه من و پيامبرانم پيروز خواهيم بود و ممكن است كه معنى اين باشد، خدا حكم نمود كه البتّه من

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 301

و پيامبرانم غالب و پيروز خواهيم بود، بدليلها و برهانها هر چند كه ممكن است بعضى از ايشان در جنگ مغلوب شوند.

(إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ) براستى كه خدا نيرومند پيروز است، يعنى پيروزمندى است غالب بر كسى كه نزاع كند با اولياء او و روايت شده كه مسلمين چون ديدند كه خدا چگونه روستاها و شهرها را براى آنها مگشايد گفتند هر آينه البتّه خدا براى ما كشور روم و فارس را هم فتح ميكند، پس منافقين گفتند آيا گمان ميكنيد كه كشور فارس و روم هم مانند بعضى از روستاهاست كه بر آنها غالب و پيروز شديد؟ پس خداى تعالى اين آيه را نازل نمود، سپس فرمود:

(لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ) نمى يابى قومى را كه ايمان بخدا و روز قيامت آورده باشند دوست بدارند كسانى را كه مخالفت با خدا و پيامبر او ميكنند و مقصود اينست كه دوستى كفار با ايمان جمع نميشود و مراد بآن موالاة و دوستى

در دينست.

(وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ) هر چند كه پدرانشان با فرزندانشان يا برادرانشان يا خويشاوندانشان باشد، يعنى و اگر چه خويشاوندى ايشان با آنها نزديك باشد، پس آنها دوستى نميكنند با آنها وقتى كه مخالف آنها باشند در دين.

شأن نزول: ... ص : 301

بعضى گفته اند: كه اين درباره حاتب بن ابى بلتعه نازل شده وقتى كه نامه نوشت باهل مكّه كه آنها را از آمدن رسول خدا بسوى آنها بترساند و پيامبر «ص» اين امر را مخفى داشته بود، پس چون او را بر اين خيانت ملامت و سرزنش نمود گفت: خانواده من در مكّه بودند دوست داشتم كه آنها را براى حقّ و منّتى كه بر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 302

اهل مكّه دارم در ايمنى صيانت قرار داده باشم.

سدى گويد: درباره عبد اللَّه بن ابى و پسرش عبيد اللَّه بن عبد اللَّه نازل شده و اين پسر نزد پيغمبر (ص) بود پس پيغمبر (ص) آبى نوشيد، پس عبيد اللَّه گفت سؤر و باقى مانده از آب را بگذار تا بپدرم بدهم شايد خدا دل او را پاك كند پس پيغمبر (ص) باو داد پس براى عبد اللَّه بن ابى آورد، پس گفت اين چيست گفت پيش مانده و بقيّه آب رسول خداست براى تو آورده ام تا بيا شامى تا شايد خدا قلبت را پاك كند پس (آن منافق) گفت چرا ادرار و بول مادرت را نياوردى برايم، پس عبيد اللَّه برگشت نزد پيغمبر (ص) و گفت اجازه بده تا او را بكشم فرمود نه بلكه مدارا و مهربانى با او كن، سپس خداوند سبحان فرمود: و

گفت (أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ) حسن گويد: آن گروهند كه در دلهاى ايشان ايمان ثبت شده بآنچه كه از الطاف با ايشان شده، پس مانند مكتوب و نوشته شده است.

ابو على فارسى گويد: در قلوبشان علامت و نشانه ايمان نوشته شده، و معنايش اينست كه آن علامت و داغ و نشانه است براى فرشتگانى كه آنها را مى بينند و ميفهمند كه ايشان مؤمنين هستند چنانچه درباره كفار فرموده (وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ) «1» و نوشته است خدا بر قلوب ايشان علامتى را كه ميداند كسى كه آن را مشاهده كند از فرشتگان كه آن نوشته بر قلب اوست.

(وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ) زجاج گويد: يعنى تقويت ميكند ايشان را بنور ايمان و دلالت ميكند بر آن قول او وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي- مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ «2» و همچنين ما وحى كرديم بسوى تو روحى از امر خود

__________________________________________________

(1)- سوره توبه آيه 93.

2- سوره شورا آيه 52.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 303

را كه نبودى تو بدانى كه كتاب چيست و ايمان كدام است.

و بعضى گويند: معنايش اينست، و تقويت كرد ايشان را بنور حجّتها و برهانها تا آنكه هدايت بحق شده و عمل بآن كردند.

ربيع گويد: يعنى تقويت كرد ايشان را بقرآنى كه آن حيات و زنده بودن دلهاست از نادانى.

و بعضى گويند: تأييد كرد ايشان را بجبرئيل در بسيارى از مواطن و جنگها كه يارى ميكرد ايشان را و دفاع مينمود از ايشان.

(يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ) و داخل ميكند ايشان را ببوستانهايى

كه جاريست از زير قصرها و درختان آنها نهرهايى براى ابد در آن خواهند بود خوشنود است خدا از ايشان به سبب اخلاصى كه در طاعت و عبادت از ايشان بود.

(وَ رَضُوا عَنْهُ) و آنها هم از او راضى و خوشنودند بسبب ثواب و بهشت.

و بعضى گويند: راضى هستند از او بقضاء و تقدير خدا بر ايشان در دنيا پس آن را مكروه نداشتند.

(أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ) آن گروهند لشكر خدا و ياران دين او و دعوت كنندگان خدا بندگان او را.

(أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) الا كلمه تنبيه است، يعنى: بدانيد كه لشكر خدا و اولياء او ايشانند رستگاران و نجات يافتگان و ظفريافتگان بآرزوى خودشان ميباشند

. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 304

سوره حشر ... ص : 304

اشاره

(مدنى است)

آيات آن: ... ص : 304

باتفاق مفسرين و قاريان 24- آيه است.

فضيلت آن: ... ص : 304

ابى بن كعب گويد: پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: كسى كه سوره حشر را بخواند باقى نماند بهشتى و نه دوزخى و نه عرشى و نه كرسى و نه حجابى و نه هفت آسمان و نه زمين هاى هفتگانه و نه حشره اى و نه بادى و نه پرونده و نه درختى و نه جنبنده اى و نه خورشيد و ماهى و نه فرشتگان مگر آنكه صلوات بر او فرستاده و استغفار براى او كنند و اگر آن روز و شبش بميرد شهيد مرده است.

و از ابى سعيد مكارى از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود كسى كه وقت شب شود سوره الرحمن و حشر را قرائت كند خداوند ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 305

فرشته اى را بخانه او پاسدار و موكّل فرمايد تا با شمشير كشيده اش او را پاسبانى كند تا صبح شود.

تفسير و ترتيب آن: ... ص : 305

چون خداوند سبحان سوره مجادله را پايان داد بذكر حزب شيطان و حزب خدا اين سوره را افتتاح نمود بشكست دادنش حزب شيطان را و آنچه كه به ايشان رسيد از زيان و ذلّت بيرون شد نشان، و يارى كردن حزب خودش از اهل ايمان را پس گفت:

بِسْمِ اللَّه الرَّحمنِ الرَّحِيمِ سُوْرَةُ الحَشْرِ مَدَنيَّةٌ وَ هِىَ ارْبعٌ وَ عَشِرُونَ ايةً

[سوره الحشر (59): آيات 1 تا 5] ... ص : 305

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (1) هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ (2) وَ لَوْ لا أَنْ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابُ النَّارِ (3) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (4)

ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقِينَ (5)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 306

ترجمه آيات: ... ص : 306

بنام خداوند بخشاينده مهربان 1- آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است خدا را بپاكى ياد كرد و او عزّتمندى درست كردار است.

2- اوست آن خدايى كه آنان را كه نگرويدند از اهل كتاب در نخستين راندن ايشان از خانه هاى خويش بيرون كرد شما مؤمنان گمان نداشتيد كه ايشان بيرون روند و ايشان نيز ميپنداشتند كه قلعه هاى ايشان بازدارنده ايشانست، پس خدا از آنجا كه گمان نميبردند بديشان بياورد و خدا در دلهايشان ترس را بيفكند خانه هاى خود را با دستهاى خود و دستهاى مؤمنان ويران ميكردند، پس اى صاحبان ديدگان عبرت گيرند.

3- اگر نه آن بود كه خدا براى ايشان بيرون شدن را نوشته بود، البتّه ايشان را در دنيا شكنجه ميداد و در سراى ديگر براى ايشان شكنجه آتش است 4- اين بسزاى آنست كه ايشان با خدا و فرستاده وى مخالفت كردند و

هر كه با خدا مخالفت بكند پس خدا سخت انتقام است.

5- هر درخت خرمايى را كه بريديد يا آنها را ايستاده بر ريشه هاى خود بازگذارديد، پس بفرموده خدا بود تا بيرون روندگان از دائره فرمان را خوار گرداند.

قرائت: ... ص : 306

ابو عمرو (يخربون) با تشديد خوانده و باقى (يخربون) با حاء ساكنه وراء خفيفه بدون تشديد قرائت كرده اند.

و در شواذ طلحة بن مصرف (يشاقق) اللَّه با دو قاف بنا بر اظهار مثل آنكه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 307

در سوره انفال است خوانده است.

دليل: ... ص : 307

گفته ميشود خرب الوضع و اخربته و خربته، اعشى گويد: (و اخربت من ارض قوم ديارا) خراب كردم از زمين قومى خانه ها را، و از ابى عمرو حكايت شده كه اخراب مكان را خراب گذاردن و تخريب ويران كردنست.

لغت: ... ص : 307

الحشر: جمع شدن مردم است از هر ناحيه اى و از آنست حاشره و مأمورى كه مردم را باداره ماليات جمع ميكند.

الجلاء: انتقال از خانه و شهر و وطنهاست براى آمدن بلاء (چون وباء و غيره) گفته ميشود جلا القوم عن منازلهم جلاء، بيرون رفتند و منتقل شدن مردم از منازلشان بيرون شدنى، و اجليتهم اجلاء بيرون كردم ايشان را بيرون كردنى اللينه: نخله و درخت خرماست و اصل آن از لون است واو قلب بياء شده.

براى كسره ما قبلش و جمع آن ليان است.

امرأ و القيس گويد:

و سالفة كسحوق الليان اضرم فيها الغوى السعر

و جلوى گردنش در سرخى مثل شاخه هاى درخت خرما بود كه آتش در آن افكنده شود و مشتعل گردد.

و ذو الرمّه گويد:

طراق الخوافى واقع فوق لينة بذى ليلة فى ريشة يترقرق

پرهاى ريزى كه واقع است بالاى درخت خرما و نخله از پرنده (كروان) كه در شب ميخواند و خوش صدا است در پرش درخشندگى است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 308

شاهد اين بيت و بيت جلوتر ليان و لينه است كه مقصود درخت خرما و نخيل است.

پس لينه نوعى از درخت خرما يعنى قسمتى از آنست، و بعضى گفته اند آن از ليّن و نرمى است، براى نرمى و لطافت ميوه اش.

اعراب: ... ص : 308

(مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ)

حصونهم مرفوع است بقول او مانعتهم براى آنكه اسم فاعل جارى مجراى خبر انّ شده، پس ما بعد آن مرفوع ميشود.

شأن نزول: ... ص : 308

مجاهد و قتاده گويند: سوره حشر درباره بيرون كردن بنى النضير از يهوديان مدينه نازل شده كه بعضى از آنها بخيبر رفته و برخى هم بشام هجرت كردند و اين هم چنان بود كه وقتى پيامبر (ص) داخل مدينه شدند بنى النضير با آن حضرت مصالحه كردند و پيمان بستند بر اينكه با آن جناب جنگ نكنند و با او هم پيكار با ديگران نكنند (نه له باشند و نه عليه) پس آن حضرت از ايشان پذيرفت پس چون پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله جنگ بدر را نمود و بر مشركين پيروز شد گفتند بخدا قسم كه اوست پيامبرى كه ما صفات او را در تورات يافته ايم پرچمى بر او وارد نشود و چون جنگ و غزوه احد را نمود و مسلمين فرار كردند در شك و ترديد افتاده و پيمان را شكسته و نقض عهد كردند پس كعب بن اشرف يهودى سوار شد با چهل نفر از يهوديان سواره بمكّه آمده و نزد قريش آمدند و قسم خوردند براى آنها و پيمان بستند با ايشان بر اينكه بكلمه واحده و بدون اختلاف بر عليه محمّد (ص) پيامبر باشند، پس ابو سفيان با چهل نفر از قريش و كعب با چهل نفر از يهود وارد مسجد الحرام شده و بين پرده ها و پوشش كعبه و كعبه با

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 309

يكديگر پيمان محكم بستند سپس كعب بن اشرف و يارانش بمدينه برگشتند و جبرئيل

عليه السلام بآنچه كه كعب و ابو سفيان با هم پيمان بسته بودند خبر داد و فرمان داد بقتل كعب بن اشرف، پس محمد بن مسلم انصارى كه برادر رضاعى او بود او را كشت ...

محمد بن اسحاق گويد: پيامبر خدا (ص) بسوى بنى النضير رفت كه استقامت جويد از ايشان در ديه و پول خون دو مقتولى از بنى عامرى كه عمرو بن اميه ضمرى آن دو را كشته بود و ميان بنى النضير و بنى عامر پيمان و قسم بر قرار بود، پس چون پيغمبر آمد نزد ايشان كه استعانت جويد در ديه گفتند بلى اى ابو القاسم ما تو را اعانت كنيم بآنچه كه دوست دارى سپس بعضى از آنها با برخى ديگر خلوت كرده و تبانى كردند و گفتند:

شما اين مرد را باين سادگى و بيدفاعى پيدا نخواهيد كرد اين رسول خدا است كه در كنار ديوارى از خانه هاى شما نشسته است، پس گفتند كيست آن مردى كه بر بام اين خانه رود و سنگ (بوقلتان) را بر سر او انداخته و او را بكشد، و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با چند نفر از اصحابش بودند پس خبر آسمانى به آن حضرت رسيد كه مردم يهود چه نقشه اى دارند پس برخاست آن حضرت و به- اصحابش فرمود:

حركت نكنيد و برگشت بمدينه و چون آمدن پيغمبر (ص) بتأخير افتاد اصحاب او برخاستند كه آن حضرت بيايند، پس مردى را ديدند كه از مدينه مى آيد از وى پرسيدند، گفت من آن حضرت را ديدم وارد مدينه شد پس اصحاب پيامبر (ص) آمدند تا بآن حضرت رسيدند پس نقشه اى را كه

يهود طرح كرده بودند بآنها خبر داد و فرمان داد پيامبر خدا (ص) بمحمّد بن مسلمه كه كعب بن اشرف را به

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 310

قتل رساند.

پس محمد بن مسلمه باتفاق سلكان بن سلامه و سه نفر ديگر از بنى الحارث بيرون آمدند و پيامبر هم در پى آنان آمد و در محلّى بانتظار آنها نشست، پس محمد بن مسلمه با رفقايش تا نزديك قصر كعب آمده و رفقايش در كنار ديوارى نشانيده و فرياد زد اى كعب، پس كعب آگاه شد صدا را شنيد و گفت تو كيستى گفت من برادرت محمد بن مسلمه هستم آمدم تا از تو چند درهمى وام بگيرم زيرا كه محمد از ما صدقه مطالبه ميكند و ما پول نداريم، گفت: من بتو قرض نميدهم مگر با رهن و گرويى.

گفت: من وثيقه و گرويى آوردم پائين بيا و بگير و كعب زنى گرفته بود و همان شب با او عروسى و آميزش كرده بود باو گفت من نميگذارم پائين بروى براى اينكه من در اين صدا اثر خون و سرخى خون ميبينم، پس كعب بحرف او گوش نداد و بيرون آمد پس محمد بن مسلمه با او معانقه كرد و دست بگردن او انداخت و با هم صحبت كنان قدم زده تا از قصر دور شده و بصحرا آمدند، پس محمّد سر كعب را گرفت و رفقايش را صدا زد و كعب فرياد زد و صدايش را زنش شنيد و داد و فرياد كرد تا بنى النضير صدايش را شنيده و بيرون دويده و بسوى او آمده و او را كشته ديدند، و محمّد

و يارانش بسلامت بر گشته نزد پيامبر (ص) رسيدند، پس چون صبح طالع شد پيغمبر (ص) اصحابش را از كشته شدن كعب خبر داد پس همگى خوشحال شده و فرمان داد پيامبر بجنگ بنى النضير و حركت بسوى، ايشان را، پس مردم حركت كرده و آمدند تا بر آنها فرود آمدند، پس بنى- النضير در قلعه خود متحصّن شدند پس رسول خدا (ص) فرمان داد كه درختان خرماى آنها را قطع كنند و آتش بر آن افكندند، پس آنها فرياد زدند اى محمّد شما

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 311

بودى كه از فحشاء نهى ميكردى، پس براى چه درختان ما را قطع ميكنى و ميسوزانى پس خدا نازل فرمود: (ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها) آنچه كه شما قطع كرديد از درخت خرما يا آن را بر ريشه باقى گذارديد و آنست بويره در گفته و شعر حسان بن ثابت انصارى:

و هان على سراة بنى لوّى حريق بالبويرة مستطير

و آسانست بر سربازان فرزندان لوّى (بن غالب) سوزانيدن درختان خرماى بلند و دراز بسبب گودالهاى آتش و بويره تصغير بوره و آن گودال آتش است.

و ابن عباس گويد: پيغمبر (ص) محاصره فرمود آنها را تا آنكه رسيد بجايى كه ناچار شدند كه هر چه پيامبر ميخواهد بدهند، پس مصالحه فرمود با ايشان بر اينكه خونشان ريخته نشود و از زمين و منازلشان بيرون روند و اينكه به سمت اذرعات شام كوچ كنند و براى هر سه نفرى از ايشان يك شتر و يك مشك آب قرار داد، پس حركت بسوى اذرعات و اريحاى شام نمودند مگر دو

خانواده آل ابى الحقيق و آل حى بن اخطب كه آنها بخيبر پيوستند و طائفه اى از ايشان هم بحيره ملحق شدند و ابن عباس اين سوره را سوره بنى النضير ميناميد.

و از محمد بن مسلمه روايت شده كه پيامبر خدا (ص) او را بسوى بنى النضير فرستاد و فرمان داد باو كه ايشان را در مدّت سه شب تبعيد كند و از محمد بن اسحاق روايت شده كه تبعيد بنى النضير در موقع برگشتن پيغمبر (ص) از جنگ احد بود و فتح بنى قريظه در موقع برگشتش از جنگ احزاب و ميان آن دو سال- فاصله بود، و زهرى گويد: كه تبعيد بنى النضير شش ماه بعد از حادثه جنگ بدر و پيش از جنگ احد بوده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 312

تفسير آيات: ... ص : 312
اشاره

(سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

تفسيرش (در سوره حديد گذشت).

(هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ) اوست آن خدايى كه تبعيد كرد و بيرون نمود آنهايى را كه از اهل كتاب كافر شدند، يعنى يهود بنى النضير را از خانه هايشان به اينكه مسلّط نمود مؤمنين را بر ايشان و فرمان داد پيامبرش را به بيرون كردن ايشان از منازلشان و قلعه هايشان و وطنشان (الاوّل الحشر).

اوّل حشر كجاست؟ ... ص : 312

مفسّرين درباره آن اختلاف كرده اند:

1- ابن عباس و زهرى و جبائى گويند: تبعيدشان بشام بود و در روز- قيامت هم يهود محشور بشام ميشوند چنانچه در دنيا اوّل تبعيد بآنجا شدند سپس مردم ديگر نيز در روز قيامت محشور بزمين شام ميشوند و اين حشر دوّم است.

ابن عباس گويد: پيامبر بايشان فرمود بيرون رويد گفتند بكجا فرمود بزمين محشر.

بلخى گويد: يعنى باوّل تبعيدگاه براى اينكه ايشان اوّل كسى بودند كه از اهل ذمّه از جزيرة العرب تبعيد و اخراج شدند آن گاه برادرانشان از يهود رانده شدند تا آنكه در بلاد عرب دو دين جمع نشود (دين اسلام و دين يهود) يمان بن رباب گويد: جز اين نيست كه (اوّل الحشر) فرمود: براى آنكه خداوند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 313

در اوّل مرتبه اى كه پيامبرش با آنها جنگ كرد فتح و ظفر نصيب پيامبرش نمود.

(ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا) يعنى گمان نكرديد اى مؤمنين كه ايشان از منازل خودشان و دژهايشان بيرون روند براى شدّت شوكتشان.

(وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ) يعنى بنى النضير گمان كردند كه دژها و قلعه هاى آنها براى استحكامش مانع

ميشود ايشان را از سلطنت خدا و نزول عذاب بايشان بر دست رسول خدا كه در آن متحصّن شده و سلاحهاى جنگى در آن مهيّا ساختند.

(فَأَتاهُمُ اللَّهُ) يعنى پس آمد ايشان را امر خدا و عذاب او (مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا) از جايى كه خيال آن را نميكردند كه بر ايشان وارد شود چون در پيش خود فكر ميكردند كه موانع و اسبابى كه آنها آماده كرده اند ايشان را مصون داشته و مانع از نفوذ ديگرانست، خداوند سبحان امتناع ايشان را از رسول اللَّه امتناع از خود قرار داد.

(وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ) و انداخت خداى سبحان در دلهاى ايشان ترسى بكشته شدن بزرگشان كعب پسر اشرف (يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَ- أَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ) حسن گويد: يعنى ويران ميكردند خانه هاى خودشان را از داخل تا راه فرارى پيدا كنند لكن ايشان خراب ميكردند بهترين منازل خود را كه مبادا نصيب مسلمين شود و مؤمنين از خارج خراب ميكردند تا آنكه بايشان رسيده و دستگيرشان كنند.

زجاج گويد: كه معناى خراب شدن بدست مؤمنين اينست ايشان آن را در معرض خرابى ميگذاردند.

و بعضى گويند: كه ايشان با دست خود منازلشان را خراب ميكردند بسبب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 314

نقض عهد و شكستن پيمان و با دست مؤمنين ويران ميكردند بوسيله جنگ و كشتار (فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ) يعنى پند بگيريد اى صاحبان خرد و بينش و انديشه كنيد و نگاه كنيد در آنچه بر ايشان نازل شد و معناى اعتبار تأمّل در كار است تا بسبب آن بشناسد چيز ديگرى را از جنس آن، و مقصود اينست كه بسبب اين استدلال

كنند بر صدق پيامبر، زيرا كه وعده داد مؤمنين را كه خدا بزودى ايشان را وارث ديار و اموال ايشان ميگرداند بدون كشتار و جنگ كردن، پس آن طور كه خبر داده بود واقع شد، پس آن آيه دلالت بر نبوّت و پيامبرى آن حضرت دارد، و دليلى در آيه نيست بر صحّت و درستى قياس در شريعت براى آنكه- اعتبار از قياس در چيزى نيست براى آنچه كه ما ياد نموديم و براى اينكه راهى براى اهل قياس (چون ابو حنيفه و پيروانش) نيست بسوى علم بترجيح و هيچ يك از دو گروه نميدانند علّت اصل را براى ديگرى، پس بدرستى كه علّت ربا پيش يكى از آن دو گروه كيل و پيمانه كردن يا كشيدن و سنجش و جنس است، و نزد ديگرى طعم و جنس دراهم و دنانير است چون آن دو جنس قيمتهاست، و ديگران چيزهاى ديگر گفته اند و اينها از اعتبار نيست زيرا راهى بمعرفت و شناسائى بآن نيست.

(وَ لَوْ لا أَنْ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ) و اگر نبود حكم و فرمانى بر ايشان كه آواره و دور از ديارشان شوند و نقل از منازلشان نمايند و منتقل از وطنشان شوند.

(لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيا) هر آينه ايشان را عذاب ميكرد بعذاب بيچارگى و بدبختى يا كشته شدن و اسير گشتن چنانچه با بنى قريظه چنين شد براى آنكه خداى تعالى ميدانست كه بدرستى هر يك از دو امر (كشته شدن و اسيرى يا آواره و در بدر شدن آنان را) در مصلحت يكسان و بى تفاوتند و تقدير او به تبعيد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص:

315

شدن آنها سبقت گرفته بود.

(وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ) و براى ايشان در آخرت با بيرون رفتن از وطنشان.

(عَذابُ النَّارِ) عذاب و شكنجه آتش است چون يك نفر از ايشان ايمان نياوردند.

و بعضى گويند: بدرستى كه اين مطلب مشروط باصرار و لجاجت آنها و ترك توبه است.

(ذلِكَ) يعنى اين بلايى كه بسر ايشان آورديم براى اينست.

(بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ) كه ايشان مخالفت با خدا و پيامبر او نمودند، سپس تهديد نمود و بيم داد هر كسى را كه اقتدا بآنان كند و راه آنها را در مخالفت خدا و رسول او پيش گيرد پس گفت:

(وَ مَنْ يُشَاقِّ اللَّهَ) و كسى كه مخالفت با خدا كند.

(فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ) پس بدرستى كه خدا عقوبتش سخت است معاقبه ميكند ايشان را بر مخالفتشان سخترين عقاب را.

(ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ) مجاهد و ابن زيد گويند: نه بريديد و قطع نكرديد شما از درختان سودمند خرما را از اقسام خرماها.

ابن عباس و قتاده گويند: هر درخت خرمايى را غير از خرماى فشرده و غير مرغوب.

(أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها) يا واگذار ديد آن را بريشه خود پس قطع نكرديد آن را و نكنديد از ريشه.

(فَبِإِذْنِ اللَّهِ) يعنى پس بامر خداست تمام اينها براى شما جائز است خدا ميداند آن را و بشما اذن داده تا آنكه خوار و ذليل كند بدين وسيله

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 316

دشمنانش را.

(وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقِينَ) و براى آنكه رسوا و بد نام كند فاسقين از يهود را و توهين كند به ايشان بدين وسيله براى آنكه وقتى آنها دشمن خود

را ديدند كه در اموالشان حكومت ميكند، اين بر ايشان خفّت و خوارى و ذلّت است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 317

[سوره الحشر (59): آيات 6 تا 10] ... ص : 317

اشاره

وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ وَ لكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (6) ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (7) لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (8) وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (9) وَ الَّذِينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (10)

ترجمه آيات: ... ص : 317

6- و آنچه خدا از ايشان برسول خويش باز گردانيد پس بر (تحصيل) آن هيچ اسبى نتاختيد و نه شترى و لكن خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهد مسلّط ميگرداند و خدا بر همه چيز تواناست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 318

7- و آنچه خدا از اموال اهل قريه ها بر فرستاده خويش باز گردانيد، پس آن از آن خدا و رسول وى و نزديكان و يتيمان و تهيدستان و ره گذر بى مال از خاندان رسولست تا آن اموال ميان توانگران دست بدست نگردد و آنچه

پيغمبر بشما بدهد پس آن را بگيريد و آنچه شما را از آن باز داشت، پس باز ايستيد و از- خدا بترسيد زيرا كه خدا سخت مجازات است.

8- براى مهاجران كه از سراهاى خويش و اموال خود بيرونشان كردند در حالى كه بخشش و خشنودى خداى را ميطلبند و خدا و فرستاده وى را يارى مى كنند اين گروه رستگارانند.

9- و آنان كه پيش از هجرت مهاجران در سراى هجرت و ايمان جاى گرفتند كسانى را كه بسوى ايشان هجرت كردند دوست ميدارند و از غنائمى كه بمهاجرين ميدهند در دلهاى خويش حسدى نمى يابند و آنها را از بخل نفس نگاه دارند، پس آن گروه ظفر يافتگانند.

10- و آنان كه از پس ايشان آمدند ميگويند پروردگارا ما را و پدرانمان را كه بايمان بر ما سبقت گرفتند بيامرز و در دلهاى ما نسبت به آنانى كه ايمان آورده اند كينه اى جاى مده پروردگارا، حقّا تو خداى مهربان و بخشاينده اى.

قرائت: ... ص : 318

ابو جعفر (كيلا تكون) با تاء قرائت كرده (دولة) را با رفع و ديگران با ياء و (دولة) را با نصب خوانده اند.

دليل: ... ص : 318

ابن جنّى گويد: بعضى از مفسرين و قاريان فرقى ميان دوله با فتح و دوله با ضمّه نميگذارند، و بعضى فرق گذارده دوله با فتحه را براى حكومت و سلطنت ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 319

ميداند و دوله با ضمّه را براى ملك و مال و (تكون) در اينجا از (كان) تامّه است يعنى تا دولتى واقع نشود و يا دولتى بوجود آورد (و بين الاغنياء) را اگر خواستى صفت دولت باشد و اگر هم خواستى متعلّق بخود (دوله) باشد يغنى دست بدست اغنياء و توانگران باشد، و اگر هم خواستى متعلّق بخود (تكون) باشد يعنى دولتى ميان توانگران شما بوجود نيايد، و اگر هم خواستى (تكون) را از (كان) ناقصه قرار بده و (بين) را خبر از آن و اوّلى بهتر است، و معنايش اين است: تا اينكه واقع نشود دولتى يا بر آن يعنى باز گردانيده شده از نزد خداى منّان.

لغت: ... ص : 319

الفى ء: بر گردانيدن ما يملك و موجودى مشركين است بر مسلمين به مالك كردن خدا ايشان را و بنا بر آن چيزى كه شرط در آن شده، گفته ميشود فاء يفي ء فيئا هر گاه برگردد، و افائه انا عليه يعنى من رد كردم و برگردانيدم آن را بر او.

الايجاف: بمعناى ايضاع آن سير دادن با اسب يا شتر است از باب و جف يجف و جيفا و آن حركت كردن بجوش و خروش است، پس ايجاف ناراحتى در سير و رفتن است.

الركاب: شتر است.

الخصاصه: تنگدستى و نياز، و اصلش اختصص، و آن مال خصوصى انسان است، پس مثل آنست كه انسان منفرد و تنها شده از آنچه كه

محتاج باوست.

و بعضى گويند: اصل آن فرجه و شكاف است، بماه گفته ميشود از شكاف و لاى ابر ظاهر شد (بدا من خصاص الغيم) يعنى از شكاف و لاى آن و از آنست:

(الخص البيت من القصب) وقتى كه در آن شكافى باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 320

و الشح: و بخل هر دو يكى بمعناى امساك است.

و برخى گفته اند: شح بخل با حرص است.

شأن نزول: ... ص : 320

ابن عباس گويد: نازل شد آيه (ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى ...)

در اموال كفّار اهل قراء و روستاهاى بنى قريظه و بنى النضير و آن دو در مدينه بودند و فدك و آن بر سه ميلى مدينه بود و خبير و دهات عرينه و ينبع بود خدا آن را براى پيامبرش قرار داد كه در آن آن طوريكه ميخواهد حكم كند و عمل نمايد و خبر داد كه تام آنها براى اوست پس عدّه اى گفتند آيا آن را تقسيم نميكنيد پس آن آيات نازل شد.

و بعضى گويند: آيه اوّلى بيان اموال بنى النضير تنهاست براى قول خدا (وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ ...) و آيه دوّمى بيان امواليست كه بدون- جنگ و كشتار بدست آمده.

و بعضى گويند: هر دو تاى آن يكيست و آيه دوّم بيان ماليست كه خدا در آن اوّل ياد نموده و انس بن مالك گويد: براى بعضى از صحابه سه گوسفند پخته شده اى هديه داده شد و او در فقر و تهى دستى بود، پس او براى همسايه خود فرستاد، پس او بديگرى هديه كرد تا نه (9) دست گشت سپس بر گشت بهمان اوّلى پس نازل

شد (وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ).

و از ابن عباس روايت شده كه گفت: پيامبر خدا (ص) در روز بنى النضير بانصار فرمود: اگر خواستيد كه از اموالتان و منازلتان تقسيم كنيد بمهاجرين و با آنها در اين غنيمت شريك باشند و اگر نخواستيد كه مال خودتان باشد و چيزى از اين غنيمت براى شما نباشد، پس انصار گفتند: بلكه ما تقسيم ميكنيم با ايشان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 321

از اموال و منازلمان و غنائم هم مال ايشان باشد، ما شريك نميشويم آنها را پس اين آيه نازل شد (وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ ...).

و بعضى گويند: كه اين آيه درباره هفت نفرى كه در روز جنگ احد تشنه شدند پس آبى آوردند كه فقط براى يك نفر كافى بود كه رفع عطش و تشنگى كند پس او گفت: بفلانى بده كه از من تشنه تر است و دوّمى گفت بفلانى برسانيد كه از من تشنه تر است تا هفت نفر و همگى مردند و هيچ يك از آنها نياشاميد پس خداوند سبحان ايشان را ستود و فرمود (يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ ...).

و بعضى گويند: اين آيه درباره مردى نازل شده كه نزد پيغمبر (ص) آمده و گفت يا رسول اللَّه مرا طعامى دهيد كه گرسنه ام پس پيامبر فرستاد پيش زوجات- و همسرانش پس نزد آنها چيزى نبود پس فرمود كيست اين را امشب ميهمان كند پس مردى از انصار او را ميهمان نموده و بمنزلش برد و در خانه اش غذايى جز قوت و غذاى دختر كش نبود، پس آن را نزد ميهمان گذارده و چراغ را خاموش كردند و زن

بلند شد و دخترك را خوابانيد و شروع كردند هر دو زبان خود را گردانيدن و مچ و مچ كردن براى ميهمان پيغمبر خدا (ص) و او خيال كرد كه ميزبانها با او غذا ميخورند تا وقتى كه ميهمان سير شد و آنها گرسنه خوابيدند پس چون صبح شد و خدمت پيغمبر (ص) رسيدند پيامبر بآنها نگاه كرد و تبسم نمود و آيه را تلاوت كرد.

ابو على گويد: و امّا آنچه ما آن را باسناد صحيح از ابى هريره روايت- كرديم اينست كه اين داستان ميهمانى و خوابانيدن كودك و خاموش كردن چراغ مربوط بحضرت على و فاطمه عليهما السلام است «1».

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: روايتى را كه ابو على طبرسى در متن اشاره نموده حسكانى حنفى درج 2 ص 246 شواهد التنزيل نقل نموده در حديث 970 گويد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 322

__________________________________________________

دنباله پاورقى از صفحه قبل:

خبر داد ما را ابو عبد اللَّه شيرازى با سفارش از ابو هريره گويد:

مردى آمد نزد پيغمبر از گرسنگى شكايت كرد، پس پيامبر نزد همسرانش فرستاد و آنها گفتند جز آب چيزى نزد ما نيست، پس فرمود:

كيست امشب از اين مرد پذيرايى كند، پس على عليه السلام فرمود: من يا رسول اللَّه، پس نزد فاطمه (ع) آمد و جريان را گفت، پس آن حضرت گفت پيش ما جز غذاى كودك نيست، و لكن ما ميهمان را بر خود و كودك ترجيح ميدهيم، و ايثار ميكنيم، پس على فرمود: فاطمه جان تو بچّه را بخوابان و من چراغ را- خاموش ميكنم براى ميهمان، پس خاموش نمود و بميهمان فرمود: غذا بخور و ميهمان با كمال

اشتها و ميل غذا خورد و آنها گرسنه خوابيدند، پس چون صبح شد خدا درباره آنها نازل فرمود آيه: (وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ ...) را.

و در حديث 971 باسنادش از مجاهد از ابن عباس روايت نموده درباره قول خدا: وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ، گويد نازل شد درباره على و فاطمة و حسن و حسين عليهم السلام.

محدّث بحرينى در تفسير برهان ص 317 گويد: شيخ طوسى در كتاب اماليش باسنادش از ابو هريره عين روايت حسكانى و ابو على را ياد نموده كه آيه مذكوره درباره حضرت على عليه السلام نازل شده.

و از محمد بن عباس باسنادش روايت مذكوره را- با تغيير مختصرى نقل كرده كه زيانى بمعنا ندارد.

و نيز از محمد بن عباس باسنادش از ابى عبد اللَّه عليه السلام روايت كرده در قول خداى تعالى (وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) گويد على عليه السلام نزد فاطمه (ع) بود كه باو گفت اى على پيش پدرم برو و چيزى از او براى ما بخواه، پس برخاست، و خدمت پيامبر (ص) رسيد و آن حضرت يك دينار باو داد و فرمود: اى على برو و براى خانواده ات طعام و غذايى بخر، پس آن حضرت از خدمت پيامبر بيرون آمد، و مقداد را ملاقات كرد و مقداد با آن جناب گفتگو نمود و اظهار حاجت كرد، پس على عليه السلام آن دينار را باو داد و بمسجد آمد و در كنار مسجد خوابيد و پيامبر منتظر او شد نيامد و نيامد پس پيامبر بيرون آمده و دور مسجد گشت و

ديد كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 323

__________________________________________________

على عليه السلام بخواب رفته پس پيغمبر (ص) او را حركت داد پس برخاست و نشست، پس باو فرمود: چه كردى گفت: يا رسول اللَّه از اين در بيرون رفتم و مقداد را ديدم و اظهار نياز و حاجت بمن نمود، پس من او را بر خود اختيار كردم و آن دينار را باو دادم، پس رسول خدا (ص) فرمود:

امّا بدرستى كه جبرئيل عليه السلام بمن خبر داد باين مطلب و خداوند كتابى درباره تو نازل فرمود، وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.

و نيز از او باسنادش از جابر بن يزيد از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت نموده كه براى رسول خدا (ص) مالى و حلّه هايى آوردند و اصحابش در اطرافش نشسته بودند، پس ميان آنها تقسيم نمود تا اينكه نه حلّه مانده و نه دينارى پس- چون از آن فارغ شدند مردى از فقراء مهاجرين آمد و او در موقع تقسيم غايب بود پس چون پيامبر خدا (ص) او را ديد گفت كدام شما بهره اى باين ميدهد و او را بر خود اختيار ميكند، پس حضرت على (روحى و جسمى و اهلى- له الفداء) عليه و آله سلام اللَّه شنيد گفت: من نصيب خودم را ميدهم پس آن را برسول خدا (ص) داد و حضرت آن را گرفت و بآن مرد داد سپس گفت: يا على بدرستى كه خدا تو را سبقت گيرنده، بخير و جوانمردى بخشنده قرار داده: انت يعسوب المؤمنين، تو امير مؤمنينى و مال امير ستمكارانست و ستمكارانست

و ستمكاران كسانى هستند كه بتو حسد ورزيده و بر تو ستم ميكنند و تو را بعد از من از حقّت محروم مى نمايند.

و نيز بهمين اسناد از جابر بن يزيد از باقر عليه السلام روايت نموده كه پيغمبر خدا (ص) نشسته بوده روزى و اصحابش هم اطرافش نشسته بودند پس على عليه السلام آمد و جامه اى بر خود پيچيده بود كه بعضى از آن پاره و بدنش نمايان بود، پس نزديك پيامبر (ص) نشست پس ساعتى بر او نگريسته و قرائت نمود: (وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) سپس رسول خدا (ص) فرمود بعلى عليه السلام، امّا بدرستى كه تو رئيس كسانى هستى كه اين آيه درباره آنها نازل شده و تو آقا و امام ايشانى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 324

تفسير و معنى: ... ص : 324

سپس خداوند سبحان بيان نمود حال اموال بنى النضير را و گفت:

(وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ) و آنچه را كه خداوند برگردانيد به پيامبرش از يهودى كه بيرونشان كرد هر چند كه حكم سارى در تمام كفّاريست كه حكمشان حكم ايشانست.

(فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ) و نتاختيد بر آن اسبى و نه شترى.

و بعضى گويند: ايجاف در اسب است، و ايضاع در شتر.

و بعضى گويند: هر دو در هر دو استعمال ميشود يعنى پس نتازانديد بر آن اسبى و نه شترى را و مقصود اينست كه سير نكرديد و حركت ننموديد بسوى آنان بر اسب و نه بر شترى و جز اين نبود كه آن ناحيه اى از نواحى مدينه بود كه

شما پياده بسوى آن رفتيد و قول او (عليه) يعنى بر آنچه خدا بر گردانيد و ركاب شتريست كه مردم بارشان را بر آن حمل ميكنند.

(وَ لكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ) و لكن خداوند مسلّط مى گرداند پيامبرانش را بر هر كس كه بخواهد يعنى بدون جنگ متمكّن ميكند ايشان را بر دشمنانشان به اينكه ترسى در دل ايشان مياندازد خداوند اموال بنى النضير را براى پيامبرش مخصوص قرار داد كه هر چه ميخواهد بكند پس پيامبر آن را بين

__________________________________________________

(- آن گاه فرمود: آن حلّه اى كه بتو پوشانيدم كجاست اى على گفت: يا رسول اللَّه بعضى از اصحاب شما نزد من آمد و شكايت از برهنگى خود و خانوادش كرد پس بر او ترحّم كرده و او را بر خود اختيار نموده و حلّه را باو دادم و دانستم كه بزودى خدا امر به بهتر از آن ميپوشاند، پس پيامبر (ص) فرمود راست گفتى جبرئيل نزد من آمد و بمن خبر داد كه خدا عوض آن در بهشت براى تو حلّه اى قرار داد از استبرق سبز و ياقوت و آن را مزيّن بزبرجد نمود پس خوب جايزه و پاداشى است پاداش توبه بخشندگيت و صبرت بر اين جامه پاره مژده باد بر تو اى على.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 325

مهاجرين تقسيم كرد و چيزى بانصار نداد جز بسه نفرى كه نيازمند بودند و ايشان ابو دجانه و سهل بن حنيف و حارث بن صمّه بودند.

(وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ) و خدا بر هر چيزى تواناست، سپس خداوند سبحان حكم فى را ياد آور شده و فرمود:

«ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى » يعنى آنچه از اموال كفار اهل روستاها بر پيغمبرش برگردانيده (فَلِلَّهِ) پس براى خداست كه شما را فرمان ميدهد در آن بآنچه كه دوست دارد (وَ لِلرَّسُولِ) و براى پيامبر است بتمليك خدا او را (وَ لِذِي الْقُرْبى ) و براى نزديكان يعنى اهل بيت رسالت و نزديكان او كه بنى هاشمند (وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ) از ايشان براى آنكه تقديرش چنين است و براى نزديكان و يتيمان اهل بيت او و تهى دستان ايشان و ره گذر از ايشان.

و منهال ابن عمرو روايت كرده از حضرت على بن الحسين عليهما السلام گويد گفتم قول خدا (وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ) فرمود ايشان نزديكان ما و نيازمندان ما و ره گذران مايند.

تمام علماء عامّه گويند: ايشان يتيمان همه مردم و همين طور مستمندان عامّه مردم و عموم ره گذران ميباشند، و در بعضى روايات ائمّه عليهم السلام نيز چنين روايت شده است.

و محمد بن مسلم از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده كه او گفت: پدرم ميفرمود براى ماست سهم رسول اللَّه و سهم ذى القربى و ما شريكان مردم هستيم در ما بقى و ظاهر بيان آن حضرت چنين اقتضا ميكند كه اين بر ايشان يكسانست خواه توانگران و اغنياء باشند و خواه نيازمند و فقير باشند و آن مذهب شافعيست و بعضى گويند: كه مال في ء براى فقيران و نيازمندان از نزديكان رسول

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 326

خدا (ص) و آنها بنو هاشم و بنى مطّلبند.

و از حضرت صادق عليه السلام روايت شده

كه او فرمود ما مردمى هستيم كه خدا طاعت و پيروى ما را واجب كرده و انفال براى ماست، و براى ماست خالص مال يعنى آنچه كه برگزيد براى پيامبر خدا (ص) از پوست چهار پايان و كنيزان زيبا و درّ گرانقدر و گرانبها و چيزى كه مانندى برايش نيست و در جنگ نصيب ميشود از براى ماست، سپس بيان نمود خداى سبحان كه چرا اين كار را كرده است پس فرمود:

(كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ) تا آنكه دست بدست ميان توانگران شما نگردد، و دوله اسم است براى چيزى كه مردم دست بدست ميان خود مى گردانند گاهى براى اين و گاهى براى اوست، يعنى تا اينكه في ء متداول رؤساى شما نشود كه هر چه ميخواهند در آن عمل كنند چنانچه در جاهليّت معمول بود و اين خطاب بمؤمنين است نه پيامبر و اهل بيتش.

كلبى گويد: اين آيه نازل شد درباره رؤساى مسلمين كه گفتند باو اى رسول خدا بگير آنچه كه مخصوص شماست و يك چهارم باقى را بما واگذار نما، پس همين طور كه ما در جاهليّت ميكرديم و انشاد كردند براى او:

لك المرباع منها و الصفايا و حكمك و النشيطة و الفضول

براى تو است يك چهارم از آن غنائم و صفاياى از غنائم، و حكم فرمان تو است درباره سربازانى كه قبل از رسيدن بميدان جنگ درباره زيادى غنائم جنگى شعار ميدادند.

پس آيه نازل شد و اصحاب گفتند: سمعا و طاعة، شنيديم و اطاعت ميكنيم فرمان خدا و پيامبر او را، آن گاه فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 327

(وَ ما آتاكُمُ

الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا) يعنى آنچه پيامبر (ص) بشما از في ء و آن اموال عطا كند و ببخشد آن را بگيريد و خشنود باشيد و آنچه كه بشما امر ميكند پس آن را انجام دهيد، و آنچه شما را نهى از آن نمايد منتهى شويد چون كه او امر نميكند و نهى نمينمايد مگر بفرمان خدا و اين عام است در هر جا كه پيامبر (ص) امر و نهى نمايد هر چند كه در آيه في ء نازل شده باشد.

و زيد شحام از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود خدا چيزى به پيامبران گذشته نداده مگر آنكه به محمّد (ص) هم داد، به سليمان (ع) فرمود (فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ) «1» پس ببخش و عطا كن يا امساك نما و نگهدار بدون حساب و به پيامبر اسلام هم فرمود (ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا) آنچه پيامبر بشما داد و امر فرمود بگيريد و آنچه را كه هم شما را از آن نهى نمود پس منتهى شويد و دورى نمائيد.

(وَ اتَّقُوا اللَّهَ) پس بترسيد از خدا در ترك گناهان و فعل واجبات.

(إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ) بدرستى كه خدا سخت عقابست بر كسى كه عصيان او كرده و ترك او امر او نمايد و در اين آيه اشاره است به اينكه تدبير امّت با پيامبر و امامانى است كه قائم مقام و جانشين اويند و براى همين رسول خدا (ص) اموال خيبر را تقسيم نمود و منّت گذارد بر يهودان خيبر در آزاد كردن آنها و بنى النضير و بنى قينقاع را تبعيد و اندكى از

مال را بايشان بخشيد و مردان بنى قريظه را كشت و زنان و فرزندان آنها را باسارت گرفت، و اموالشان را تقسيم بر مهاجران نمود و بر مردم مكّه منّت گذارد و فرمود (اذهبوا انتم الطلقاء) برويد شما آزاد شدگانيد سپس خداى سبحان فرمود:

__________________________________________________

(1)- سوره ص آيه: 39.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 328

(لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ) براى مستمندان و تهى دستان مهاجرانيست كه از مكّه بمدينه و از دار الحرب بدار الاسلام هجرت نمودند.

(الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ) آن كسانى كه از ديارشان و اموالشان كه متعلّق بآنان بود رانده شدند (يَبْتَغُونَ) يعنى طلب ميكنند.

(فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللَّهَ) فضل و فزونى را از خدا و رضوان خشنودى او را و يارى ميكنند خدا را يعنى و يارى ميكنند دين خدا را.

(وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ) و يارى مى كنند پيامبر او را، ايشانند رستگاران در حقيقت نزد خداى بزرگ و مقام و منزلت نزد اوست.

زجاج گويد: خداوند سبحان بيان نمود و توضيح داد از مساكين آنهايى كه برايشان حقّى است پس فرمود: براى فقيران مهاجرى كه از ديارشان و اموالشان رانده شدند آن گاه خداوند سبحان انصار را توصيف و مدح نمود تا خاطرشان از في ء شاد شود و فرمود:

(وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ) و آن كسانى كه خانه هاى خود را دادند يعنى مدينه و دار هجرت را كه قبل از مهاجرين انصار مينشستند و تقدير آيه اينست (و الذين تبوءوا الدار من قبلهم) و كسانى كه جا دادند منازلشان را كه از پيش ايشان سكونت در آن داشتند.

(وَ الْإِيمانَ) و ايمان را چون

انصار پيش از آمدن مهاجرين ايمان نداشتند و عطف نمود ايمان را بر (الدار) در ظاهر نه در معنا و باطن براى آنكه ايمان مكان نيست كه جا دهند و تقديرش (و آثروا الايمان) است و اختيار ايمان نمودند و گفت (مِنْ قَبْلِهِمْ) يعنى از پيش از آنكه مهاجرين بر آنها وارد شوند.

و بعضى گويند: يعنى پيش از ايمان مهاجرين، و مقصود اصحاب عقبه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 329

و گردنه است، و ايشان هفتاد مرد بودند بيعت كردند با رسول خدا بر جنگ با سفيد پوستان و سرخ پوستان.

(يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ) دوست دارند كسانى را كه بسوى ايشان هجرت ميكنند، براى آنكه آنها احسان كردند بمهاجرين و ايشان را در منازل خود سكونت دادند و در اموالشان شريك نمودند.

(وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا) يعنى در دلهايشان حسدى و بخلى و خشمى نيافتند از آنچه را كه مهاجران داد از مال بنى النضير و به آنها نداد.

(وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ) يعنى ايثار ميكنند مهاجرين را و آنها را مقدّم ميدارند باموالشان و منازلشان.

(وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ) و اگر چه بايشان نياز و حاجتى هم باشد خداوند سبحان توضيح داد كه ايثار ايشان از جهت بينيازى و توانگرى از مال نبود بلكه با نياز و احتياج خودشان بود كه پاداششان و ثوابشان نزد خدا بزرگتر و بيشتر باشد و روايت شده كه انس بن مالك قسم ميخورد بخداى تعالى كه در ميان انصار بخيلى نبود و اين آيه را قرائت ميكرد.

(وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ) يعنى و كسى كه دفاع كند از

خودش و منع كند از بخل خودش را (فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) پس آن گروهند رستگاران و فائزون بثواب خدا و نعمتهاى بهشتى.

و ابن زيد گويد: كسى كه نگيرد چيزى را كه خدا از آن نهى نموده و منع نكند چيزى را كه خدا او را امر باداء آن نموده، پس حقيقة منع كرده بخل نفسش را.

و سعيد بن جبير گويد: بخل نفس گرفتن مال حرام و ندادن زكاة است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 330

و در حديث آمده كه بخالت و ايمان در دل مرد مسلمان جمع نميشود و غبار در راه خدا و دود جهنّم در باطن مرد مسلمان جمع نخواهد شد.

و بعضى گفته اند: كه در موضع قول او (وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ) دو قول است:

1- اينكه آن مرفوع است بنا بر مبتداء بودن و خبرش (يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ) است تا آخرش براى آنكه پيامبر تقسيم نكرد برايشان چيزى از في ء را مگر براى دو نفر يا سه نفر، بنا بر اختلاف روايت در آن.

2- اينكه آن در محلّ جرّ است، براى عطف نمودن بر (الفقراء و المها- جرين) و بنا بر اين پس قول او (يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ) و ما بعدش در محلّ نصب است بنا بر حاليّت.

سپس خداوند سبحان توصيف تابعين را فرموده و بيان نمود:

(وَ الَّذِينَ جاءُو مِنْ بَعْدِهِمْ) حسن گويد: يعنى آنهايى كه بعد از مهاجرين و انصار ميآيند و ايشان تمام تابعين و پيروانند تار روز قيامت.

اصم و ابو مسلم گويند: آنها كسانى هستند كه بعد از انقطاع هجرت، و بعد از ايمان انصار اسلام آوردند و ظاهر اينست كه مقصود (و

الذين خلفوهم) و كسانى كه بجاى گذاردند و ممكنست كه مقصود از (مِنْ بَعْدِهِمْ) در فضيلت باشد و گاهى تعبير ميشود از فضل بقبل و بعد. مثل قول پيامبر (ص)

(نحن الآخرون السابقون)

يعنى ما پسين در زمان و پيشين در فضيلت هستيم.

(يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ) ميگويند پروردگارا بيامرز ما را و برادران ما را كه در ايمان از ما پيشى و سبقت گرفته اند، يعنى دعا ميكنند و استغفار ميكنند براى خودشان و كسانى كه پيشى گرفت ايشان را به ايمان آوردن.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 331

(وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا) و قرار نده در دلهاى ما حقدى و حسدى يا كينه و عداوتى بر كسانى كه ايمان آوردند، سؤال كردند از خداى سبحان كه اين صفات رذيله را با لطفش در دلهاشان قرار ندهد.

و در اينجا احتراز لطيف است و آن اينست كه ايشان خوب دعا كردند براى مؤمنين و نفرستادند قول را فرستادنى و معنايش اينست كه پروردگارا ما را نگهدار از اينكه سوء قصدى نسبت بمؤمنين كنيم و شكّى نيست در اينكه كسى كه مؤمنى را دشمن بدارد و نسبت باو سوء قصد كند براى ايمانش كافر است، و اگر براى ايمان نباشد براى چيز ديگر باشد پس او فاسق است.

(رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ) پروردگارا بدرستى كه تو بر بندگانت مهربان و نعمت دهنده بر ايشانى

. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 332

[سوره الحشر (59): آيات 11 تا 15] ... ص : 332

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَداً أَبَداً وَ

إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (11) لَئِنْ أُخْرِجُوا لا يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا يَنْصُرُونَهُمْ وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ (12) لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ (13) لا يُقاتِلُونَكُمْ جَمِيعاً إِلاَّ فِي قُرىً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ (14) كَمَثَلِ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِيباً ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (15)

ترجمه آيات: ... ص : 332

11 آيا بسوى آنان كه نفاق ورزيدند نمينگرى كه باقران خود از اهل كتاب كه كفر ورزيدند گفتند اگر شما را بيرون كردند البتّه ما نيز با شما بيرون مى آييم و هرگز درباره شما فرمان هيچ كسى را نبريم و اگر با شما جنگ كردند قطعا شما را يارى ميكنيم، و خدا گواهى ميدهد كه اين منافقان دروغگويانند.

12- و اگر يهودان را بيرون كنند منافقان با ايشان نروند، و اگر با آنان ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 333

پيكار كنند منافقان ياريشان نميدهند و اگر (بفرض) منافقان ايشان را يارى كنند پشت بر گردانند سپس يارى نشوند.

13- البتّه شما در دلهاى منافقان از خدا ترسناكتريد، اين براى آنست كه ايشان گروهى هستند كه نمى فهمند.

14- همه منافقان با شما پيكار نميكنند مگر در دهكده هاى استوار بخندق يا از پس ديوارها، عداوتشان ميان خودشان سخت است، ايشان را متّحد با يكديگر ميپندارى و حال آنكه دلهايشان پراكنده است، اين (اختلاف) براى آنست كه ايشان گروهى هستند كه بخرد نمى يابند.

15- مانند آنانيست كه پيش از ايشان بزمانى نزديك بودند مرارت بدى سر انجام كفر خويش را

بچشيدند و براى ايشان عذابيست دردناك.

قرائت: ... ص : 333

ابن كثير و ابو عمرو (من وراء جدار) بنا بر مفرد خوانده و باقى (من وراء- جدر) بنا بر جمع خوانده اند و در شواذ قرائت ابى رجاء و ابى حيّه (جدر) بسكون دال آمده.

دليل: ... ص : 333

ابو على گويد: معنى بنا بر جمع اينست كه ايشان با شما براى جنگ بصحرا نيايند و براى شما مبارزه نكنند و مقاتله نكنند شما را تا اينكه بين شما و ايشان مانعى از خندق يا ديوارى باشد پس اگر چنين باشد پس معنى بنا بر جمع است، زيرا معنى اين نيست كه ايشان پيكار ميكنند با آنان از پشت يك ديوار بلكه قتال ميكنند از پشت ديوارها چنانچه آنها قتال و كار زار نميكنند با شما مگر در دهكده محكم خود، پس چنانچه قرئ جمع است هم چنين جدر، سزاوار است كه جمع

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 334

باشد، پس مقصود در افراد هم جمع باشد چون كه ميداند ايشان از پشت يك ديوار جنگ نميكنند با شما.

ابن جنّى گويد: و ممكنست كه جدر تكسير جدار باشد، پس الف جدار در مفرد مثل الف كتاب باشد و در جمع مثل الف ضرام و كرام و مثل آنست ناقه هجان و نوق هجان و درع دلاس و ادرع دلاس، وى گويد: و مثل آنست قول خداى سبحان «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً» «1» اماما جمع امام باشد بنا بر آنچه كه ما شرح و توضيح داديم (در سوره فرقان).

اعراب: ... ص : 334

(لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ) يعنى (من رهبتهم) از ترسشان از خدا، پس (من رهبتهم) حذف شده باشد مانند (كَمَثَلِ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ) يعنى (مثلهم كمثل الذين من قبلهم) پس مبتداء حذف شده باشد و همچنين قول او كَمَثَلِ الشَّيْطانِ ...

تفسير: ... ص : 334

چون خداوند سبحان توصيف نمود مهاجرانى كه هجرت از منازلشان و- وطنشان نمودند سپس مدح نمود انصارى را كه جا دادند در منازلشان آنها را و ايمان آوردند سپس تابعين و پيروان باحسان را و آنچه مستحق ميشوند از نعمتها را در بهشت در پى آن ياد از منافقين نمود و آنچه را كه ايشان پنهان ميكنند از كفر و عصيان پس فرمود:

(أَ لَمْ تَرَ) آيا نديدى اى محمّد (إِلَى الَّذِينَ نافَقُوا) كسانى را كه كفر خود را پنهان و اظهار ايمان نمودند.

__________________________________________________

(1)- سوره فرقان آيه: 74. [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 335

(يَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ) ميگويند به برادرانشان در كفر (الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ) كسانى كه كفر ورزيدند از اهل كتاب، يعنى يهوديان بنى النضير.

(لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ) هر آينه اگر شما بيرون رانده شديد از منازل و شهرتان (لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ) هر آينه ما هم با شما بعنوان مساعدت بشما بيرون خواهيم آمد (وَ لا نُطِيعُ فِيكُمْ) اطاعت ميكنيم در قتال و دشمنى شما (أَحَداً أَبَداً) يعنى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و اصحابش را و وعده يارى و نصر دادند ايشان را به قولشان:

(وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ) و اگر شما پيكار كنيد ما شما را يارى ميكنيم، يعنى هر آينه دفاع از شما ميكنيم، پس خدا ايشان را در اين كلامشان تكذيب

كرده و گفت:

(وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ) و خداوند شهادت و گواهى ميدهد كه ايشان هر آينه دروغگويانند در آنچه كه ميگويند از بيرون رفتن با ايشان و دفاع از ايشان، آن گاه خبر داد خداى سبحان كه ايشان خلاف وعده خود ميكنند از يارى كردن و بيرون رفتن بگفته اش:

(لَئِنْ أُخْرِجُوا لا يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا يَنْصُرُونَهُمْ وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ) هر آينه اگر بيرون رانده شوند با ايشان بيرون نخواهند رفت و اگر قتال هم كنند ياريشان نخواهند نمود و اگر يارى هم كنند يعنى و اگر هر آينه فرض شود و وجود يارى ايشان چون كه خدا آن را نفى كرده وجودش جايز نيست.

(لَيُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ) هر آينه البتّه پشت بجنگ كرده و فرار ميكنند و ايشان را تسليم خصم مينمايند.

و بعضى گويند: معنايش اينست كه (و لئن نصرهم من بقى منهم لولوا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 336

الادبار) و هر آينه اگر يارى كند ايشان را باقيمانده از آنها البتّه پشت به ميدان جنگ كرده و فرار خواهند نمود، پس بنا بر اين اين منافاتى ندارد بين قول او (لا يَنْصُرُونَهُمْ) و قول او (وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ) پس حقيقة خداى تعالى خبر داد در اين آيه از آنچه را كه نميباشد از ايشان كه اگر باشند چگونه خواهند بود.

(ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ) يعنى و اگر اين قوّه و نيرو هم براى ايشان باشد و يارى كنند، يهوديان از نصرت و يارى ايشان منتفع و بهره مند نميشوند اين آيه پيش از بيرون كردن بنى النضير نازل شده و بعد از آن رانده شدند و قتال كردند

و منافقى با ايشان بيرون نيامد و آنها را يارى نكرد چنانچه خداى تعالى خبر داد بآن.

و بعضى گويند: اراده نموده بقولش (لاخوانهم) بنى النضير و بنى قريظه را پس بنى النضير بيرون شدند و منافقين با ايشان بيرون نرفتند، و بنى قريظه قتال كردند، پس ايشان را يارى نكردند، سپس خطاب نمود خداوند سبحان مؤمنين را و گفت:

(لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً) هر آينه شما ترسناك تر هستيد (فِي صُدُورِهِمْ) در دلهاى اين گروه منافقين (مِنَ اللَّهِ) از خدا يعنى بدرستى كه ترس ايشان از شما بيشتر و سخت تر است از خوفشان از خدا براى آنكه ايشان شما را ميبينند و ميشناسند شما را ولى خدا را نمى شناسند و آن قول اوست كه ميگويد:

(ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ) اين براى آنست كه ايشان مردمى هستند كه حق را نميشناسند و بزرگى خدا و سختى عذاب و عقوبت او را نميدانند.

(لا يُقاتِلُونَكُمْ) كار زار با شما نميكنند اى گروه مؤمنين (جَمِيعاً إِلَّا فِي قُرىً مُحَصَّنَةٍ) تماما مگر در دهكده هاى محكم كه رسيدن و گشودن آن ممتنع و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 337

مشكل است، يعنى كه ايشان براى جنگ و پيكار با شما بيرون نميآيند و جز اين نيست كه با شما كار زار ميكنند در حالى كه متحصّن بقلعه ها و دژها هستند.

(أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ) از پشت ديوارها بر شما تير و سنگ مياندازند.

(بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ) يعنى دشمنى بعضى از ايشان با بعضى ديگر سخت است، يعنى ايشان دلهايشان يكى نيست.

و بعضى گويند: معنايش اينست كه ايشان قوّت و نيرويشان در ميان- خودشان سخت است، پس وقتى شما

را ببينند و ملاقات كنند ميترسند و از شما دور ميشوند بآنچه را كه خدا در دلشان انداخته از رعب و ترس شما.

(تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً) يعنى كه خيال ميكنى كه ايشان در ظاهر مجتمع هستند (وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى) و دلهاى ايشان پراكنده يعنى مخالف يكديگر و جدا جدا خداوند آنها را شكست داد بسبب اختلاف سخنانشان.

مجاهد گويد: كه خدا قصد نموده باين دلهاى منافقين و اهل كتاب را.

(ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ) اين براى آنست كه ايشان مردمى هستند كه انديشه و خرد ندارند كه ببينند و تشخيص دهند چيزى را كه در آن صلاح و هدايت است از چيزى كه در آن گمراهى و ضلالت است و جز اين نيست كه.

دلهاى كسانى كه بخلاف عقل عمل ميكنند پراكنده است، براى اختلاف هدفها و هواهايشان و حال آنكه داعى حق يكيست و آن عقليست كه دعوت بسوى طاعت خدا و نيكى كردن در فعل ميكند.

(كَمَثَلِ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِيباً) زهرى و غير او گويند: يعنى مثل آنان در مغرور شدن بعد دو قوّتشان و بگفته هاى منافقين مثل كسانيست كه از قبل از ايشان يعنى مشركينى كه در بدر كشته شدند ميباشد، و اين شش ماه قبل از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 338

جنگ بنى النضير بود.

ابن عباس گويد: آنهايى كه پيش از ايشان بزمان نزديك بودند، بنى قينقاع بودند، اين جهتش اين بود كه آنها نقض عهد كردند و پيمان خود را در برگشت پيغمبر خدا (ص) از بدر شكستند، پس رسول خدا (ص) فرمان داد كه بيرون بروند، و عبد اللَّه بن ابى (رئيس منافقان) گفت:

شما بيرون نرويد

من ميروم نزد پيامبر با او صحبت ميكنم درباره شما يا با شما وارد قلعه ميشوم و آن گروه هم در فرستادن عبد اللَّه بن ابى بسوى ايشان بودند سپس ترك كردند يارى ايشان را.

(ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ) چشيدند عقوبت كفرشان را.

(وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ) و براى آنهاست عذاب دردناك در روز قيامت

. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 339

[سوره الحشر (59): آيات 16 تا 20] ... ص : 339

اشاره

كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ (16) فَكانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِي النَّارِ خالِدَيْنِ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ (17) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (18) وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (19) لا يَسْتَوِي أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ (20)

ترجمه آيات: ... ص : 339

16- مثل آنان مثل شيطانست كه بانسان گفت كافر بشو، پس چون كافر شد گفت من جدّا بيزارم از تو بدرستى كه من ميترسم از خدايى كه پروردگار جهانيان است.

17- پس سر انجام كار آن دو اينست كه هر دو تاى آنها در آتش جاودانه خواهند بود و اين كيفر و پاداش ستمكارانست.

18- اى آن كسانى كه ايمان آورده ايد بپرهيزيد خدا را و بايد هر انسانى نگاه كند چه چيز براى فرداى قيامتش پيش فرستاده است و بترسيد از خدا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 340

بدرستى كه خدا آگاه است بآنچه كه عمل ميكنيد.

19- و نبوده باشيد مانند كسانى كه خدا را فراموش كردند، پس خدا هم ايشان را بفراموش كردن خودشان انداخت آن گروه خود فاسقين هستند.

20- يكسان و برابر نيستند اصحاب آتش و اصحاب بهشت، اصحاب و ياران بهشت خود رستگارانند.

لغت: ... ص : 340

اصل غد: غدو است، و ليكن آن در قرآن نيامده مگر بحذف واو و در شعر بحذف واو و اثباتش آمده است، شاعر در اثباتش گويد:

و ما الناس الّا كالمديار و اهلها بها يوم حلوّها و غدوا بلاقع

مردم نيستند مگر مانند خانه ها و اهل آن كه روزى در آن منزل ميكنند، و فردا روز پسين خالى از سكنه خواهند بود.

و ديگرى گويد:

لا تقلوها و ادلوها دلوا انّ مع اليوم اخاه غدوا

ناقه و ماده شتر را به تندى و خشونت نرانيد، بلكه آن را آهسته برانيد چون كه با امروز برادرش فردا خواهد بود.

تفسير: ... ص : 340

سپس خداوند سبحان براى يهود و منافقين مثلى زد و فرمود:

(كَمَثَلِ الشَّيْطانِ) يعنى مثل منافقين در فريب داد نشان بنى النضير را و شكست داد نشان آنها را مثل شيطانست.

(إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ) ابن عباس گويد: آن انسان عابد بنى اسرائيل بود كه شيطان باو گفت: كافر شو گويد در بنى اسرائيل عابدى برصيصا نام بود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 341

مدّت زيادى خدا را عبادت كرد، و مستجاب الدعوه شد بيماران و ديوانگان را نزد او ميآوردند، پس بدست او شفا يافته و خوب ميشدند تا اينكه زنى از اشراف را كه ديوانه شده بود برادرانش نزد او آوردند، پس نزد او گذارده و رفتند، پس شيطان مرتّبا او را وسوسه كرده و زن را براى او آرايش و زينت ميداد تا آنكه عابد با او آميزش كرد، پس زن حامله شد و چون حملش ظاهر شد او را كشت و دفن كرد و چون اين كار را كرد شيطان پيش

يكى از برادرانش رفت و جريان را كاملا توضيح داد و گفت: كه او را در فلان جا دفن كرده، پس بيك يك از برادرانش خبر داد، پس مردى برادرش را ديده و بگفت بخدا قسم شخصى خبرى براى من آورده كه بيان او براى من بزرگ است، پس اين بآن بگو تا كم كم بگوش سلطان رسيد پس پادشاه و مردم آمدند و او را از صومعه و ديرش پائين آورده و بازپرسى كردند پس اقرار كرد نزد ايشان جنايتى را كه كرده بود پس سلطان فرمان داد تا او را بدار زدند پس چون بالاى چوبه دار رفت شيطان براى او مجسّم شده و گفت من بودم كه تو را باين مهلكه و بدبختى و رسوايى انداختم پس آيا مرا اطاعت ميكنى در آنچه كه ميگويم بتو تا تو را از- هلاكت نجات دهم گفت:

آرى، گفت: مرا يك بار سجده كن، گفت: چگونه سجده كنم كه من بالاى چوبه دارم، گفت: من باشاره ام قبول دارم، پس با ايماء و اشاره سجده كرد و كفر بخدا ورزيد و كشته شد، پس آن قول اوست: (كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ).

(فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكَ) پس چون كفر ورزيد شيطان گفت: من بيزارم از تو، خدا اين مثل و قصّه را براى بنى النضير زد، هنگامى كه مغرور بگفته

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 342

منافقين شدند، سپس در موقع سختى از ايشان تبرّى جسته و آنها را تسليم دشمن نمودند.

و بعضى گويند: از كَمَثَلِ الشَّيْطانِ روز بدر را قصد نموده زمانى كه دعوت بجنگ با رسول خدا صلّى اللَّه

عليه و آله نمود، پس چون فرشتگان را ديد به عقب برگشته و فرار كرد و گفت من از خدا ميترسم.

مجاهد گويد: اراده كرده به شيطان و انسان اسم جنس را، انسان معهود و مخصوص را، زيرا كه شيطان دائما انسانى را دعوت بكفر ميكند سپس از او در وقت حاجت تبرى ميجويد و البتّه شيطان ميگويد:

(إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ) بدرستى كه من از خداى جهانيان مى ترسم در روز قيامت، سپس خداوند سبحان ياد نمود كه آن دو روانه بدوزخ خواهند شد بقولش:

(فَكانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِي النَّارِ خالِدَيْنِ فِيها) يعنى عاقبت و سر انجام داعى (دعوت كن) و (مدعو) دعوت شده از شيطان و كسانى كه اغوا كرد آنها را از منافقين و يهود اينست كه آنان در آتش براى هميشه معذّب خواهند بود.

(وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ) يعنى و اين است كيفر آنها سپس برگشت به موعظه كردن مؤمنين و فرمود:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ) اى آن كسانى كه ايمان آورده ايد بترسيد از خدا و بايد هر كسى نگاه كند و ببيند چه چيزى براى روز قيامتش مقدّم داشته است و معنايش اينست كه هر كسى بايد انديشه كند كه چه چيز براى خودش مقدّم داشته آيا عمل شايسته اى كه او را نجات دهد يا عمل بدى كه او را هلاك و پست نمايد چون كه عمل وارد بر او ميشود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 343

قتاده گويد: بدرستى كه پروردگارتان قيامت را نزديك نمود تا جايى كه آن را مانند فرد قرار داد و امر نمود شما

را بانديشه كردن و تفكر در آنچه مقدّم ميداريد.

(وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ) بترسيد از خدا زيرا كه او بآنچه مى كنيد آگاهى دارد و امر بتقوى را مكرر نمود براى اينكه تقواى اوّل براى توبه از گناهان گذشته است و تقواى دوّم براى پرهيز كردن از گناهان در آينده.

و بعضى گويند: تقواى دوّم تأكيد تقواى اوّل است.

(وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ) و نباشيد مثل كسانى كه خدا را فراموش كرده و ترك كردند اداء كردن حق خدا را.

(فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ) پس خدا ايشان را از خودشان فراموش ساخت، به اينكه محرومشان داشت حظوظشان را از خير و ثواب.

جبائى گويد: فراموش كردند خدا را بترك ذكر او بشكر كردن و بزرگداشتن او پس بفراموشى انداخت ايشان را از خودشان بسبب عذابى كه فراموش كردند- بعضى از ايشان بعضى ديگر را چنانچه فرمود: فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ «1» يعنى بعضى از شما بايد به بعض ديگر سلام كند.

ابن عباس گويد: و اراده نموده باين بنى قريظه و بنى النضير و بنى قينقاع را را. (أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ) آن گروه خود فاسقان هستند كه بيرون رفتند از طاعت خدا به معصيت او.

(لا يَسْتَوِي أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ) يكسان و متساوى نيستند ملازمان آتش با ملازمان بهشت، زيرا آن گروه مستحقّ آتش و اينان مستحقّ بهشتند.

(أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ) ملازمان و اصحاب بهشت خود رستگاران هستند بثواب خدا و ظفر يافته گان بمطلوبشان ميباشند.

__________________________________________________

(1)- سوره نور آيه: 61.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 344

[سوره الحشر (59): آيات 21 تا 24] ... ص : 344

اشاره

لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ

تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (21) هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ (22) هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ (23) هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (24)

ترجمه آيات: ... ص : 344

21- اگر اين قرآن را بر كوهى نازل ميكرديم البتّه آن را از ترس خدا ترسناكى شكافته شده ميديدى و اين مثلها را براى مردم بيان ميكنيم باشد كه ايشان انديشه كنند.

22- اوست خدايى كه جز او هيچ خدايى نيست داناى پوشيده و آشكار است، او بخشاينده مهربانست.

23- اوست خدايى كه جز او هيچ خدايى نيست، پاك از ستم به بندگان سالم از هر عيب، ايمنى بخش به بندگان خويش، حافظ توانا و عظيم الشأن،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 345

سزاوار صفات تعظيم منزّه است از آنچه مشركان شريك او ميسازند.

24- اوست خداوند آفريدگار، پديد آرنده، صورت بخش، نامهاى نيكو از آن اوست، آنچه در آسمانها و زمين است او را بپاكى ياد ميكنند و او تواناى درست كردار است.

فضيلت آيات مذكوره: ... ص : 345

از انس بن مالك از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده كه فرمودند كسى كه آخر سوره حشر را قرائت كند بخشوده شود گناهان گذشته و آينده اش.

و از معقل بن يسار روايت شده كه پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود هر كس هنگامى كه صبح كند سه مرتبه اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بخواند و سه مرتبه آيات آخر سوره حشر را خداوند هفتاد هزار فرشته بر او موكّل نمايد كه بر او صلوات و رحمت فرستند تا شام كند و اگر در اين روز بميرد شهيد مرده است و هر كس در موقع شام بگويد براى او آن منزلت و مقام هست.

و از ابو هريره روايت شده كه گفت: از حبيبم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پرسيدم از اسم اعظم خدا فرمود: بر تو

باد بآخر سوره حشر و زياد بخوان آن را پس اعاده كردم بر او يعنى از اسم اعظم خدا، دو باره پرسيدم پس همان جواب اوّل را تكرار فرمود:

و از ابى امامه از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده كه فرمود: هر كس آيات آخر سوره حشر را بخواند از شب و يا روز پس در اين روز يا شب بميرد- بهشت بر او واجب شود.

و از انس از پيامبر روايت شده كه فرمود: هر كس «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ» را تا آخر سوره بخواند و در شب آن بميرد شهيد مرده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 346

لغت: ... ص : 346

التصدّع: بمعناى پراكنده و ريز ريز شدنست، بعد از آنكه بهم چسبيده باشد و مثل آنست تفطّر گفته ميشود صدعه يصدعه صدعا و از آنست صداع در رأس يعنى درد سر.

القدوس: تعظيم شده بپاكى صفاتش از اينكه صفت نقصى داخل او شود ابن جنى گويد: سيبويه ياد كرده در صفت سبوح و قدّوس بضمّه و فتحه و البتّه باب فعول اسم مثل شبوط و سمور و تنور و سفور است.

المهيمن: اصلش مئيمن بر وزن مفيعل از امانت، پس همزه قلب به هاء شد، پس تعظيم نمود لفظ را بسبب آن براى بزرگ داشت معنى.

تفسير آيات: ... ص : 346

سپس تعظيم نمود خداوند سبحان شأن قرآن را پس گفت:

(لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ) اگر اين قرآن را بر كوهى ميفرستاديم البتّه آن را از ترس خدا ترسناكى شكافته شده ميديدى، تقديرش اينست: اگر كوه از چيزهايى بود كه قرآن بر آن نازل ميشد و ادراك آن را مينمود با شدّت و سختيش و خشونت طبعش و بزرگى جسمش هر آينه ميترسيد براى فرود آمدنش و پراكنده و ريز ريز ميشد از خشيت و ترس خدا جهت بزرگداشت شأن و مقام او پس انسانى احق و شايسته تر است به ترسيدن اگر تعقّل و انديشه كند احكامى را كه در قرآن است:

و بعضى گويند: اگر كلام ببلاغتش ميلرزاند كوه را هر آينه اين قرآن آن را ميلرزاند و بعضى گويند: اينكه مقصود به آن چيزيست كه ظاهرش اقتضا ميكند بدلالت قولش (وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ) «1» و بدرستى كه بعضى از آيات

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه: 74.

ترجمه مجمع البيان

في تفسير القرآن، ج 24، ص: 347

هر آينه چنانست كه از ترس خدا فرود ميآيد و اين وصف كفّار است بقسوت و سنگ دلى هنگامى كه دلش نرم نشود بمواعظ قرآنى كه اگر بر كوه فرود ميآمد هر آينه ميلرزيد و دلالت ميكند بر اينكه اين تمثيل است قول او:

(وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ) يعنى و اين مثل ها را ميزنيم براى مردم تا اينكه ايشان انديشه كنند و عبرت بگيرند، سپس خبر داد خداى سبحان به ربوبيّت و بزرگى خودش، پس گفت:

(هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ) يعنى اوست خدايى كه جز او خدايى نيست يعنى فقط او مستحق عبادتست و شايسته نيست عبادت مگر براى او.

(عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ) يعنى عالم است بآنچه كه بندگان مشاهده ميكنند و عالم است بآنچه كه علمش از ايشان غايب و پنهانست.

و بعضى گويند: عالم است بآنچه كه حسّ و ادراك بر آن واقع نميشود، از معدوم و موجودى كه درك نميكند چيزهايى را كه غايب و پنهانست از حواس مثل افعال و غير آن (قلوب و الشهاده) يعنى عالم است بآنچه كه ادراك بسبب حواس (پنجگانه) صحيح است بر آن.

حسن گويد: يعنى عالم نهانيها و آشكار است و در اين توصيف كرد خداى سبحان خود را به اينكه او عالم بتمام معلومات است، زيرا كه آنها شمرده نشود.

و از حضرت باقر عليه السلام روايت شده كه فرمودند: غيب چيزى است كه نباشد و الشهاده چيزيست كه باشد.

(هُوَ الرَّحْمنُ) يعنى اوست نعمت دهنده بر تمام مخلوقاتش (الرَّحِيمُ) مهربانست نسبت بمؤمنين سپس خداوند سبحان اعاده نمود و گفت:

(هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ

إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ) اوست خدايى كه جز او خدايى نيست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 348

او آقا و مالك تمام چيزهاست براى اوست تصرّف در تمام چيزها بر وجهى كه براى احدى نيست كه منع كند او را از آن.

و بعضى گويند: اوست واسع القدره كه بهر چيزى تواناست.

(الْقُدُّوسُ) يعنى پاك از هر عيب و نقصى و آفتى و منزّه از زشتيهاست.

بعضى گويند: او پاك از داشتن شريك و فرزند است موصوف به صفات اجسام و تجزيه و انقسام نيست.

حسن گويد: يعنى اوست مباركى كه بركات از نزد او نازل ميشود.

(السَّلامُ) يعنى خدايى كه بندگان از ظلم او بسلامتند.

و برخى گويند: او بسلامت از هر عيب و نقص و آفتى است.

و جبائى گويد: اوست كسى كه اميد سلامتى از نزد اوست و آن از سلامت است و اصل آن مصدر پس او مثل جلال و جلالت است.

(الْمُؤْمِنُ) ابن عبّاس گويد: آن كسى كه ايمن است خلق او از ظلم او زيرا فرمود: لا يظلم مثقال ذرّة.

حسن گويد: آن كسى كه ايمان بخود داشت قبل از ايمان بخلقش باو و اشاره كرد بقولش شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ ... و معنا اينست كه او بيان كرد براى خلقش توحيد خود و الوهيّت خود را بدليلهايى كه براى ايشان اقامه نمود.

و بعضى گويند: معنايش مصدق است براى آنچه كه وعده داده و محقّق براى او مثل مؤمنى كه تصديق ميكند قول او را فعل او.

و بعضى گويند: مؤمن آنست كه اوليائش را ايمن از عذابش نموده.

ابى مسلم گويد: مؤمن او دعوت كننده بايمان و امر كننده بآن است

آن چنان كه ايجاب ميكند براى اهلش اسم مؤمن.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 349

(الْمُهَيْمِنُ) ابن عباس و ضحاك و جبائى گويند: يعنى ايمن چنانى كه حق هيچكس نزد او ضايع نميشود.

مجاهد و قتاده گويند: يعنى شاهد كه گويا گواه است بر ايمان كسى كه باو ايمان آورده ...

و بعضى گويند: كه مهيمن در معنى همان مؤمن است براى آنكه اصلش:

مؤيمن است مگر اينكه آن مبالغه اش در صفت بيشتر است.

و بعضى گويند: آن رقيب بر چيز است گفته ميشود هيمن يهيمن فهو مهيمن هر گاه مراقب بر چيزى باشد.

(الْعَزِيزُ) يعنى قادر و توانايى كه مغلوب شدن بر او صحيح نيست.

و بعضى گويند: عزيز او نيرومنديست كه در دست رسى قرار نگيرد، و بر او مرام و مقصدى ممتنع نباشد.

(الْجَبَّارُ) آن خدايى كه در ملك و سلطنتش عظيم الشأنست و مستحق نيست كه جز خداى تعالى هيچكس بر اين اطلاق موصوف بجبّار شود، پس اگر بندگان موصوف باين صفت شوند جز اين نيست كه لفظ را در غير موضع و جاى خود استعمال و اطلاق كرده اند و مذمتشان خواهد بود.

و بعضى گويند: جبار آنست كه ذليل و خوار است براى او ما سواى او و هيچ دستى هم باو نميرسد.

سدى و مقاتل گويند: جبّار آنست كه بيچاره ميكند مردم را و مجبور ميكند ايشان را بر آنچه كه خواسته است و اختيار زجاج هم همين است، پس از ماده (جبره على كذا) وقتى كه او را اكراه كند ميباشد «1».

__________________________________________________

(1)- اين مبنا و معتقد اهل سنّت و بالخصوص مجبره است كه ميگويند:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص:

350

و اصل بن عطاء گويد: او كسيست كه جبران ميكند فقير را از قول ايشان جبران كردن شكسته را هر گاه او را اصلاح نمايد.

(الْمُتَكَبِّرُ) يعنى مستحق مر صفات تعظيم، قتاده گويد: آن چنان كسى كه منزّه است از هر بدى.

و بعضى گويند: از صفات ممكنات بالاتر و بزرگتر است از آنچه را كه لايق باو نيست.

(سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ) يعنى منزّه است از آنچه را مشركان به آن شرك ميورزند از بتها و غيره (هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ) اوست خدايى كه خالق و آفريدگار اجسام و اعراض مخصوصه است.

و بعضى گويند: تقدير كننده اشياء بحكمتش، ايجاد كننده مر اشياء بنا بر اراده اش.

(الْبارِئُ) آفريننده مخلوق فاعل مر اجسام و اعراض.

(الْمُصَوِّرُ) آن چنانى كه تصوير اجسام نمود بنا بر اختلافشان از حيوان و جماد.

(لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى ) براى او اسماء خوبى است مثل: «1- اللَّه- 2- الرحمن 3- الرحيم 4- القادر 5- العالم 6- الحى» و بتحقيق بيانش گذشت در سوره اعراف.

__________________________________________________

( «خدا نستجير باللّه جبّار است بآن معنى كه بندگان را مجبور ميكند در- كارهاى خير و شرّ و سلب اختيار از آنان كرده و قائل بجبرند و حال آنكه لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين، نه جبر جبر است و نه اختيار اختيار، بلكه امريست بين بين، و بگفته مولوى بلخى:

اينكه گويى اين كنم يا آن كنم اين دليل اختيار است اى صنم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 351

(يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) يعنى همه موجودات او را تنزيه مى كنند پس حىّ است، پس جاندارها او را توصيف

بپاكى ميكنند و بيجانها هم دلالت بر پاكى او مينمايند.

(وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) و او نيرومند داناست.

و سعيد بن جبير از ابن عباس روايت كرده گويد: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: اسم بزرگ و اعظم خدا در شش آيه در آخر سوره حشر است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 352

سوره ممتحنه ... ص : 352

اشاره

و سوره امتحان هم گفته شده است، و بعضى هم سوره مودت گفته اند و آن باجماع مفسرين سيزده آيه است.

فضيلت آن: ... ص : 352

ابى بن كعب گويد: پيغمبر خدا (ص) فرمود كسى كه سوره ممتحنه را قرائت كند مؤمنين و مؤمنات روز قيامت شفيعان او خواهند بود.

ابو حمزه ثمالى از حضرت على بن الحسين عليهما السلام روايت نموده كه فرمود هر كس سوره ممتحنه را در نمازهاى واجب يا مستحبّات (نوافل) بخواند خداوند قلب او را امتحان و آزمايش كند براى ايمان و نورانى شود براى بينايى و بينش او و هرگز فقر و نادارى و ديوانگى در فرزندش و بدنش پيدا نشود.

تفسير و ترتيب آن: ... ص : 352

جهت پوستش بما قبلش اينست چون خداوند سبحان در سوره حشر كفّار و منافقين را ياد نمود اين سوره را نيز افتتاح نمود بذكر تحريم دوستى و ارتباط

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 353

با ايشان و وجوب دشمنى و خصومت با آن، پس فرمود:

[سوره الممتحنة (60): آيات 1 تا 5] ... ص : 353

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ (1) إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ (2) لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (3) قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلاَّ قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ (4)

رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (5)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 354

ترجمه آيات: بنام خداوند بخشاينده مهربان ... ص : 354

1- اى كسانى كه گرويده ايد زنهار دشمنان من و دشمنان خويش را دوستان ميگريد با ايشان دوستى نيافكنيد در آن حال كه ايشان بقرانى كه بسوى شما آمده است كافر شدند و پيغمبر و شما را (از مكّه) بيرون كردند براى آنكه ايمان آورده ايد اگر شما براى جهاد كردن و طلب خشنودى من بيرون آمده ايد در پنهانى با ايشان دوستى مكنيد و من بآنچه پنهان ميكنيد و آشكار مى سازيد داناترم و هر كه از شما اين كار را

بكند در حقيقت راه راست را گم كرده است.

2- اگر كفّار مكّه بر شما ظفر يابند دشمنانتان باشند و دستها و زبانهاى خود را ببدى بگشايند و دوست دارند كه كافر شويد.

3- روز رستاخيز خويشاونديهاى شما سود ندهد و نه فرزندانتان خداى تعالى ميان شما جدايى مى افكند و خدا بآنچه ميكنيد بيناست.

4- و براى شما اقتداء نيكويى در سخنان ابراهيم عليه السلام و آنان كه با او بودند هست آن دم كه ايشان بقوم كافر خويش گفتند ما جدّا از شما و از بتانى كه بجز خداى يكتا ميپرستيد بيزاريم بشما كافر شديم و پيوسته ميان ما و شما دشمنى و كينه پديد آمد تا آنكه بخداى يكتا ايمان بياريد مگر در گفتن ابراهيم بپدرش كه البتّه براى تو طلب آمرزش خواهم كرد و من براى تو (از پاداش و كيفر) خداى تعالى هيچ چيز را مالك نيستم پروردگارا بر تو توكّل كرديم و بسوى تو باز گشتيم و بسوى تست بازگشت همه.

5- پروردگارا ما را آزمايش براى آنان كه نگرويده اند مگر دان، و ما را بيامرز كه تو خود نيرومند و درست كردارى.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 355

قرائت: ... ص : 355

اهل حجاز و ابو عمرو (يفصل بينكم) بضمّه ياء و فتحه صاد بر تخفيف خوانده و اهل كوفه غير عاصم (يفصل) بضمّه ياء و كسره صاد با تشديد قرائت كرده اند، و عاصم و يعقوب و سهل (يفصل) بفتحه ياء و كسره صاد با تخفيف خوانده، و ابن عامر (يفصّل) بضمّه ياء و فتحه صاد با تشديد خوانده و در شواذ قرائت عيسى ابن عمر (انا براء منكم) بنا بر مثال فعال آمده

است.

دليل: ... ص : 355

ابو على گويد: ابو الحسن در اين مثال معتقد است كه ظرف قائم مقام فاعل است و ترك كرده بر فتحى كه جارى بر آن شده در كلام براى جريان آن در بيشتر سخنان بنصب و همين طور كه مى گويى در قول او وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا- دُونَ ذلِكَ «1» و بدرستى كه از ما صالحين و از ما كمتر آن ميباشد و همچنين ميآيد قاعده قول اوّل، لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ «2» پس لفظ بنا بر قول او لفظا مفتوح و حال آنكه محلّا مرفوع است، چنانچه لفظ در قول او و كفى باللّه، و ما جاءني من رجل لفظا مجرور است و محلّا مرفوع است، و قول او در قرائت ابن عامر (يفصل) مثل قول در «يفصَلُ» و قول عاصم (يَفْصِلُ) خوبست و ضمير برميگردد باسم خداى تعالى و دلالت ميكند بر او قول او (وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ) و همين طور قول كسى كه «يفصَّل» خوانده (و برى ء) در تكسير آن چهار صورت است:

1- براء مثل شريف و شرفاء و آن قرائت جماعت است.

2- و براء مثل ظريف و ظراف.

3- و ابرياء مثل صديق و اصدقاء.

4- و براء مثل توأم و رباب و بنا بر اين است بيت حارث بن حلزه (فانا

__________________________________________________

(1)- سوره جنّ آيه: 10.

2- سوره شعراء آيه: 22.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 356

من قتلهم لبراء) پس من از كشتن ايشان هر آينه برى ء هستم.

فراء گويد: براء قصد كرد، پس همزه اى كه لام است حذف كرده تخفيفا و اين موضع را از ابى الحسن گرفته كه ميگويد كه اشياء اصلش

اشياء است، و اين مبنى و روش موجب صرف نكردن براء است براى آنكه آن همزه تأنيث است.

اعراب: ... ص : 356

زجاج معتقد است كه تقدير (ان كنتم خرجتم جهادا فى سبيلى فلا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء) است.

و بعضى گويند: كه كلام بتحقيق تمام است در موقع قول او (اولياء) سپس گفت (تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ) بنا بر تقدير (أ تلقون) پس همزه حذف شده مثل قول او (وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ) «1» و تقدير آن اينست او تلك نعمة.

و بعضى گفته اند: كه قول او (تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ) در محل نصب است.

بنا بر حاليّت از ضمير در (لا تَتَّخِذُوا) و با زايده است و تقديرش تلقون اليهم المودّة است چنانچه شاعر گويد:

فلمّا رجت بالشرب هزّ لها العصا شحيح له عند الازاء نهيم

پس چون شتر براى نوشيدن آب حركت كرد عصا را براى دور كردن آن تكان داد بخيل بود براى آن در موقع آبشخوار و سر شترها داد ميكرد.

شاهد بيت رجت بالشرب، زايد بودن باء رجت الشرب است، و ممكنست كه مفعول تلقون محذوف و باء متعلّق بآن يعنى (تلقون اليهم ما تريدون- بالمودة التي بينكم و بينهم و قد كفروا) القاء ميكنيد بسوى ايشان چه ميخواهيد از مودّت و دوستى چنانى كه ميان شما و ايشان است و حال آنكه آنها كفر ورزيدند جمله در محلّ نصب است بنا بر حاليّت از عدو يا از هاء و ميم در قول او

__________________________________________________

(1)- سوره شعراء آيه: 22

. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 357

(تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ) (وَ إِيَّاكُمْ) منصوب است بعطف بر (الرسول) (إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ) جواب شرط محذوف است براى دلالت آنچه مقدّم

داشت آن را از كلام بر آن يعنى (كنتم خرجتم جهادا فى سبيلى فلا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء) و جهادا مفعول له است، يعنى للجهاد براى جهاد، و ممكنست كه (جهادا) مصدر در محلّ حال گذارده شدّه باشد (وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي) معطوف بر جهاد است بر دو صورت، و تقدير چنين است:

للحال خرجتم مجاهدين فى سبيلى و مبتغين مرضاتى، در حالى كه بيرون رفتيد مجاهدين در راه من بوديد و جوينده خشنودى من (وحده) ممكنست كه مصدر محذوف الزوائد باشد و تقدير آن توحّدونه توحيدا، و توحدونه ايحادا، پس مصدرى باشد كه در محلّ حال نهاده شده و ممكنست كه مصدر فعل ثلاثى باشد و تقدير آن يحد و حده و تقدير آن اين باشد:

(حتى تؤمنوا باللَّه واحدا) تا اينكه ايمان آوريد بخداى يگانه (إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِيمَ) منصوب بنا بر استثناء و مستثنى منه ضمير مخفى در ما يتعلّق به لام ميباشد در قول او (قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ) و تقديرش ثبّتت لكم فى ابراهيم الا فى قوله لا تستغفرنّ لك ميباشد.

شأن نزول: ... ص : 357

اين آيه نازل شد درباره حاطب بن ابى بلتعه و جهتش اين بود كه ساره كنيز و جاريه ابى عمرو بين صيفى بن هشام دو سال بعد از جنگ- بدر از مكّه بمدينه خدمت پيامبر (ص)- آمد پس پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله به او فرمود: آيا مسلمان آمدى؟ گفت: نه.

فرمود: آيا به عنوان مهاجرت آمدى؟ گفت: نه. فرمود: پس براى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 358

چه آمدى؟ گفت: شما اساس عشيره و آقاى منيد و بحقيقت كه اموال و آقايى ما رفته و سخت

مستمند و نيازمند شدم، پس بر شما وارد شدم كه عطائى بمن نمائيد و مرا بپوشانيد و مركبى نيز دهيد كه سوار شوم، فرمود: پس جوانان مكّه چه شدند؟ و او زنى نوحه گر و خواننده بود گفت:

بعد از واقعه جنگ بدر ديگر كسى بسراغ من نيامد، پس پيامبر خدا «ص» وادار كرد اولاد عبد المطّلب را تا او را پوشانيده و سوار كرده و آذوقه اى به او دادند و پيغمبر (ص) براى فتح مكّه تهيّه ميديد، پس حاطب بن ابى يلتعه پيش ساره آمد و نامه اى براى مردم مكّه نوشته بود، ابن عبّاس گويد و ده دينار باو داد ولى مقاتل بن حيّان گويد:

ده درهم باو داد و بردى هم باو پوشانيد بر اينكه آن نامه را باهل مكه، برساند و در نامه نوشته بود از حاطب بن ابى بلتعه بمردم مكّه بدانيد كه پيامبر خدا قصد شما را نموده، پس احتياط خود را داشته باشيد، پس ساره بيرون رفت و جبرئيل نازل شد و پيغمبر را خبر داد از نامه پس پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله على عليه السلام و عمّار و عمر و زبير و طلحة و مقداد بن اسود و ابا مرثد را فرستاد و تمامى آنها اسب سواران بودند و فرمود: برويد تا بباغ (فاخ) گوجه و خرما حرك ميرسيد كه در آن ساره آن زن بد نام را ميبينيد و با او نامه اى از خاطب بمشركين مكّه است، پس از او نامه را ميگيريد، پس بيرون رفتند تا در آن مكانى كه رسول خدا (ص) فرموده بودند او را ديدند پس باو گفتند نامه كجاست گفت:

بخدا قسم نامه اى

با من نيست، پس او را كنار زده و اثاث او را تفتيش كردند و چيزى با او نيافتند، پس عازم شدند برگردند، پس على عليه السلام فرمود قسم بخدا پيغمبر بما دروغ نگفت، و ما هم تكذيب نميكنيم گفته آن حضرت را، و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 359

شمشيرش را كشيد و فرمود:

نامه را بيرون بياور و گر نه بخدا قسم گردنت را ميزنم، پس چون ساره مطلب را جدّى ديد نامه را از لابلاى موهاى گيسوانش كه پنهان كرده بود بيرون آورد و تقديم حضرت على عليه السلام نمود، پس با نامه آمدند خدمت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله پس حاطب را خواسته و او نزد آن حضرت حاضر شده و فرمود: آيا اين نامه را ميشناسى گفت: آرى، فرمود: پس چه چيز تو را بر آن داشت كه اين كار را بكنى گفت:

يا رسول اللَّه قسم بخدا روزى كه اسلام آورده ام كافر نشدم و از وقتى كه بشما ايمان آوردم خيانت بشما نكردم و از موقعى كه از كفّار و مردم مكّه جدا شدم ايشان را دوست نداشته ام و لكن هيچكس از مهاجرين نيست مگر اينكه در مكّه كسى را دارد كه خاندانش را از مشركين و شرّ آنان حفظ مينمايد جز من كه غريبم در ميان ايشان و خاندان من در بين ايشانست و من بر آنها ترسيدم پس خواستم كه حقّى بر آنها داشته باشيم و ميدانيم كه بلاى خدا بر آنها نازل شده و نامه من ايشان را مستغنى را چيزى نميكند، پس رسول خدا (ص) او را تصديق كرد و عذر او را

پذيرفت، پس عمر بن خطاب برخاست و گفت: يا رسول اللَّه مرا واگذار تا بزنم گردن اين منافق را، پس پيغمبر (ص) فرمود: اى عمر تو چه ميدانى، شايد خدا اهل بدر را ديده و ايشان را بخشيده باشد پس بايشان گفته باشد هر كارى را ميخواهيد بكنيد كه من شما را آمرزيدم.

و بخارى و مسلم در دو صحيح خود از عبد اللَّه بن ابى رافع روايت نمودند كه گويد: شنيدم على عليه السلام ميفرمود: رسول خدا (ص) من و مقداد و زبير را فرستاد و فرمود: برويد تا بباغ (خاخ) برسيد كه در آنجا آن زن بد نام است، و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 360

با او نامه است پس رفتيم و نامه را گرفتيم و مانند آنچه گفتيم ياد نموده است.

تفسير: ... ص : 360

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ) خداوند سبحان مؤمنين را خطاب نمود و ايشان را نهى كرد از اينكه كفّار را دوستان خود بگيرند و آنها را دوست بدارند و از آنها كمك بخواهند و آنها را يارى كنند.

(تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ) يعنى طرح دوستى با ايشان افكنيد و بذل نصيحت و خير انديشى با آنها نمائيد، گفته ميشود (القيت اليك بسرى) رازم را بتو سپردم.

زجاج گويد: يعنى اخبار پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله برايشان مى رسانيدند بواسطه دوستى كه ميان شما و ايشان بر قرار بود.

(وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ) و حال آنكه ايشان بآنچه كه آمد شما را از حق كه آن قرآن و اسلام بود كفر ورزيدند.

(يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ) بيرون ميكنند پيامبر و شما

را از مكّه.

(أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ) اينكه ايمان بخدا پروردگارتان آوريد، يعنى براى اينكه ايمان آورديد و كراهت اينكه ايمان آورديد، پس مثل آنكه گويد اين كار را ميكنند براى ايمان شما بخدا پروردگارى كه شما را آفريد.

(إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي) اگر شما براى جهاد كردن و طلب خشنودى من بيرون آمده ايد، و مقصود اينست كه اگر غرض شما در بيرون رفتن و هجرت كردن طلب رضاى من است، پس وفا كنيد حق بيرون رفتنتان را از دشمنى ايشان و طرح دوستى با ايشان نيفكنيد و آنها را دوستان خود نگيريد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 361

(تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ) يعنى در پنهانى با ايشان اعلان ميكنيد كه بين شما و ايشان دوستى است، و بعضى گويند: كه با براى تعليل است، يعنى آگاهى ميدهند ايشان را باحوال پيامبر در پنهانى بعلّت دوستى كه بين شما و ايشان بر قرار است، اين كار را كسى نموده كه گمان ميكند آنچه كه كرده و ميكند بر من پوشيده است.

(وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ) و حال آنكه من داناترم بآنچه كه شما در پنهانى ميكنيد و يا در ظاهر و علانيه بر من چيزى از اينها مخفى نيست، و من پيامبرم را بر آن آگاه ميكنم.

(وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ) يعنى و كسى كه در نهانى با آنها دوستى كند و اخبار پيامبرم را از شما يا گروه مؤمنين را برساند بايشان بعد از اين بيان.

(فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ) پس جدّا عدول از راه حق نموده و تجاوز از طريق صلاح كرده

است و در اين آيه دلالت است بر اينكه گناه كبيره انسانى را از ايمان بيرون نميكند، براى آنكه هيچكس نگفته كه حاطب بواسطه گناه كبيره اى كه كرده از ايمان بيرون رفته و مرتد شده است.

(إِنْ يَثْقَفُوكُمْ) يعنى اين گروه كفّار اگر بر شما مسلّط شوند و شما را مغلوب كنند.

(يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ) يعنى:

دشمنانتان باشند و دستهاى خود را براى زدن شما دراز و زبانشان را براى فحش دادن بشما بگشايند، و مقصود اينست كه ايشان دشمنى ميكنند با شما و- سودى عايد شما نميشود از دوستى با ايشان و آنها هدف و غرض خود را رها نكنند از رساندن بدى بشما با دست و زبانشان.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 362

(وَ وَدُّوا) و با اين كار شما دوست دارند (لَوْ تَكْفُرُونَ) كه شما كفر بخدا بورزيد چنانچه آنها كافر شدند و دوست دارند كه شما مرتد شويد و از دينتان بر گرديد.

(لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ) هرگز بشما سودى ندهند خويشاوندان و ارحام تان (وَ لا أَوْلادُكُمْ) و نه فرزندانتان يعنى تحميل نكند شما را خويشان و فرزندان تان كه در مكّه هستند بر خيانت به پيامبر و مؤمنين، پس هرگز بشما سودى و نفعى ندهند اين گروهى كه براى ايشان خدا را معصيت نموديد.

(يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ) روز قيامت جدا ميكند خدا (بَيْنَكُمْ) ميان شما را پس اهل ايمان و طاعت را داخل بهشت ميكند و اهل كفر و عصيان را بآتش مى افكند و در اين روز جدا ميشوند بعضى از بعض ديگر، پس خويش، و نزديك مؤمن نميبيند در

بهشت خويش كافر خود را در دوزخ.

و بعضى گويند: يعنى حكومت و داورى ميكند ميان شما از باب فصل حكومت و داورى.

(وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ) يعنى خدا داناى باعمال شماست، خداوند سبحان دانست آنچه را كه حاطب نمود از نامه نگارى باهل مكّه تا خبر داد پيامبر خود را باين، سپس خداوند سبحان براى ايشان مثل ابراهيم عليه السلام را زد در ترك موالات و دوستى با كفّار پس فرمود:

(قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ) يعنى براى شماست اقتداء نيكويى (در ابراهيم) عليه السلام خليل خدا.

(وَ الَّذِينَ مَعَهُ) و كسانى كه با او هستند از آنهايى كه ايمان آوردند و پيروى كردند او را. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 363

ابن زيد گويد: آنهايى كه با او بودند از پيامبران.

(إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ) وقتى كه بخويشان كفارشان گفتند: (إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ) ما بيزاران از شمائيم و شما را دوست نداريم.

(وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ) و نيز بيزاريم از آنچه كه ميپرستيد از غير خدا يعنى و بيزاريم از بتهايى كه مپرستيد، و ممكنست كه (ما) مصدريّه باشد پس معنى چنين است و از عبادت شما بتها را.

(كَفَرْنا بِكُمْ) كافر شديم بشما، يعنى ميگويند بايشان كه ما انكار كرديم دين شما را و انكار كرديم معبود شما را.

(وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً) و ظاهر شد بين ما و بين شما دشمنى و خصومت هميشگى، پس ميان ما موالاتى در دين نميباشد.

(حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ) تا اينكه ايمان آوريد بخداى يكتا، يعنى پس تصديق كنيد وحدانيّت و يكتايى خدا و اخلاص توحيد

و عبادت را براى او.

فراء گويد: خداى تعالى ميفرمايد اى حاطب تأسّى و اقتداء بابراهيم «ع» و خويشان او كن و تبرى و بيزارى بجواز ايشان، چنان كه او بيزارى نمود از ايشان، يعنى: از خويشان كافرش.

(إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ) يعنى اقتداء و تقليد بابراهيم كن در هر موردى مگر در اين قول، پس پيروى از او نكن در اين قول زيرا كه آن حضرت عليه السلام البتّه استغفار كرد براى پدرش از ميعادى كه او را وعده داده بود كه ايمان آورد، پس چون براى او روشن شد كه دشمن خدا است تبرى كرد از او «1».

__________________________________________________

(1)- در جاى خود ثابت شده كه آذر عموى ابراهيم عليه السلام بود نه پدرش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 364

حسن گويد: و البتّه اين مطلب در موقع مردن پدرش برايش معلوم شد و اگر اين را استثناء نكرده بود هر آينه گمان ميشد كه استغفار براى كفّار مطلقا جايز است از غير وعده دادن بايمان از ايشان، پس منع شدند از اينكه اقتداء باو كنند در اين مطلب خصوصى.

(از مجاهد و قتاده و ابن زيد) حسن و جبائى گويند: آذر با ابراهيم نفاق مى كرد و باو نشان ميداد كه مسلمانست و وعده ميداد كه اظهار اسلام ميكرد، تا اينكه استغفار براى او كند، سپس گفت:

(وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ) و من مالك نيستم براى تو از خدا چيزى را، هر گاه اراده كند عقاب تو را و ممكن نيست براى من رفع عذاب از تو.

(رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا) پروردگارا بر تو توكل نموديم يعنى

و آنها چنين مى گويند (وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا) يعنى بسوى طاعت تو بازگشت نموديم (وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ) يعنى بازگشت بسوى حكم تو است، و اين حكايت براى گفته ابراهيم و خويشانش است و احتمال دارد كه تعليم براى بندگان خدا باشد كه اين را بگويند و كارهاى ايشان را بخدا واگذار كنند و بسبب توبه بسوى او برگردند.

__________________________________________________

(زيرا كه نميشود پدر پيامبرى چون حضرت ابراهيم عليه السلام مشرك و كافر باشد چون پدر آن حضرت از پدران پيامبر ما صلّى اللَّه عليه و آله است كه خدا درباره او فرمود: (وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ) و گردانيد تو را در اصلاب پدران مؤمن و سجده كننده و در زيارت آن حضرت هم ميخوانيم اشهد انّك كنت نورا فى الاصلاب الشامخه و الارحام المطهّره، گواهى ميدهم كه نورى در صلبهاى پاك و بلند و رحمهاى طاهره و پاكيزه بودى، خلاصه اطلاق پدر به آذر عموى حضرت ابراهيم خليل عليه السلام مجاز است نه حقيقت، چون كه پدر واقعى او تارخ بود نه آذر ...

(مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 365

(رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا) پروردگارا ما را آزمايش براى كفّار قرار نده، يعنى ما را بدست ايشان عذاب نكن و به بلاء از نزد خودت ما را شكنجه مفرما.

مجاهد گويد: پس ميگويند اگر اين گروه بر حق بودند اين بلا بايشان نمى رسيد. و بعضى گويند: يعنى ايشان را بر ما مسلّط ننما، پس ما را از دينت فريب دهند. و بعضى گويند: يعنى بما تلطّف و ترحّم نما تا ما بر آزار ايشان شكيبا باشيم و پيروى از ايشان

نكنيم، پس آزمايش براى ايشان شويم.

و بعضى گويند: يعنى ما را از دوستى با كفّار نگهدار پس ما هر گاه ايشان را دوست داشتيم گمان ميشود كه ما ايشان را درست پنداشته ايم.

و بعضى گويند: يعنى خدا يا ما را مغلوب نكن هر گاه با ايشان پيكار و جنگ نموديم زيرا اگر ما را واگذاردى آنها ميگويند: اگر اينان بر حقّ بودند شكست نميخوردند.

(وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا) و بيامرز گناهان ما را.

(إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ) براستى كه تو پيروزمندى هستى كه مغلوب نميشوى (الْحَكِيمُ) و دانايى كه نميكند مگر حكمت و صواب را و در اين تعليم- و آموزش براى مسلمين است كه اين دعا را بخوانند (و بگويند):

«رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ، رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» آمين، يا ربّ العالمين.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 366

[سوره الممتحنة (60): آيات 6 تا 9] ... ص : 366

اشاره

لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (6) عَسَى اللَّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذِينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللَّهُ قَدِيرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (7) لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (8) إِنَّما يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (9)

ترجمه آيات: ... ص : 366

6- بخدا سوگند براى شما در ابراهيم و پيروان او اقتداء بخصلتى نيكو هست يعنى براى كسانى كه از خدا و روز بازپسين بيم دارند و هر كه روى بگرداند البتّه خدا خود بينيازى ستوده صفاتست.

7- نزديكست كه خدا ميان شما و آنان كه از مشركان قريش دشمنى كرديد مودّتى قرار دهد و خدا توانا است، و خدا بس آمرزنده مهربانست.

8- و خدا شما را از نيكويى كردن با كفّارى كه در دين با شما پيكار نكردند و شما را از منازلتان بيرون نكردند باز نميدارد و بعدالت ميان ايشان حكم كنيد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 367

زيرا كه خدا دادگران را دوست ميدارد.

9- بى گفتگو خدا از دوستى كردن با كسانى كه در كار دين با شما كار زار كردند و شما را از سراها و منازلتان بيرون كردند و در بيرون كردن شما يكديگر را پشتيبانى كردند شما را باز ميدارد و هر كه ايشان را دوست بدارد، پس آن گروه خود ستمكارانند.

نزول اين آيات: ... ص : 367

ابن عباس گويد قول خدا (لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ ...) درباره خزاعه و بنى مدلج نازل شده زيرا آنها با رسول خدا (ص) مصالحه كردند كه با آن حضرت كار زار نكنند و هيچكس را بر ضرر و زيان آن حضرت يارى ننمايند.

تفسير: ... ص : 367

سپس خداوند سبحان اعاده نموده در ذكر اقتداء و تأسّى پس فرمود:

(لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِيهِمْ) يعنى در ابراهيم و كسانى كه با او ايمان آوردند.

(أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ) اقتداء نيكويى و البتّه اعاده ذكر اسوه براى اينست كه تأسّى و اقتداء دوّم منعقد است بغير آنچه كه اوّل منعقد شده بود، زيرا كه در دوّمى بيان اينست كه تأسى و اقتداء در ايشان باميد ثواب خدا و عاقبت به خيرى بود ولى در اوّلى بيان اين بود كه تأسّى و تقليد در دشمنى با كفّار با آن حضرت نمود.

(لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ) براى كسانى كه بايد از خدا و روز بازپسين بترسند، بدل است از قول او (لكم) براى شما و آن بدل بعض از كلّ است مانند قول او (وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا «1»

__________________________________________________

(1)- آل عمران آيه: 97.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 368

و براى خداست بر ذمّه مردم حجّ خانه خدا بر كسانى كه توانايى رفتن به آنجا را دارند و در آنست بيان اينكه اين تأسّى براى كسيست كه بترسد از خدا و به ترسد عقاب آخرت را.

و بعضى گفته اند: اميد ثواب خدا و آنچه را كه عطا ميكند او را از ثواب در روز قيامت داشته باشد.

(وَ مَنْ يَتَوَلَّ) يعنى و كسى كه اعراض

از اين اقتداء و تأسّى بابراهيم و پيامبران و مؤمنين و كسانى كه با او هستند نمايد، پس قطعا خطا كرده حظ و نصيب خودش را و گذشته است از آنچه سودش بر او برميگردد پس آن را حذف كرده براى دلالت كلام بر او و آن قول اوست:

(فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ) پس براستى كه خداوند خود بينياز ستوده كردار است، يعنى بينياز و مستغنى از مردم و پسنديده در تمام كردارش ميباشد پس اعراض او زيانى بوى وارد نميكند و لكن بخودش ضرر زده است.

(عَسَى اللَّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذِينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ) نزديكست كه خدا ميان شما و كسانى كه از مشركان قريش دشمنى كرديد يعنى از كفّار مكّه.

(مَوَدَّةً) دوستى بسبب اسلام قرار ميدهد.

مقاتل گويد: چون خداوند سبحان امر نمود مؤمنين را بعداوت با كفّار پس با خويشان و نزديكان خود دشمنى كردند، پس اين آيه نازل شد.

و مقصود اينست كه موالات و دوستى كفّار سودى ندارد، و خداوند سبحان قادر و تواناى بر اينست كه ايشان را موفّق براى ايمان و تحصيل دوستى بين شما و ايشان نمايد، پس بوده باشيد بر اميد و طمع از خدا كه اين مودّت را بوجود آورد و حقيقة هم نمود هنگامى كه اسلام آوردند در سال فتح مكّه پس مودّت بين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 369

ايشان و مسلمين حاصل شد.

(وَ اللَّهُ قَدِيرٌ) و خداوند قادر است بر نقل دلها از عداوت بدوستى و مودت و صحيح است كه (على كل شي ء) را مقدّر نمود بر (وَ اللَّهُ قَدِيرٌ).

(وَ اللَّهُ غَفُورٌ) و خداوند آمرزنده

است مر گناهان بندگانش را (رَحِيمٌ) مهربانست بايشان هر گاه توبه كنند و اسلام آورند.

(لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ) و خدا شما را از نيكويى كردن با كفّارى كه در كار دين با شما كار زار نكردند و شما را بيرون از منازلتان ننمودند يعنى نيست خدا كه شما را بازدارد از مخالطت و دوستى اهل پيمان آنهايى كه با شما پيمان بستند بر ترك قتال و پيكار و نيكى كردن بايشان و معامله با ايشان بعدالت و آن قول اوست:

(أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ) يعنى عدالت كنيد در ما بين خودتان، و ايشان از وفاء بعهد و پيمان.

ابن عباس و حسن و قتاده گويند: كه مسلمين از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله خواستند كه رخصت فرمايد در اينكه با خويشان مشركشان نيكى و احسان كنند و اين پيش از آن بود كه مأمور به پيكار با تمام مشركين شوند، پس اين آيه نازل شد و اين منسوخ شد بقول او:

(فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ) «1» بكشيد مشركين را هر جا كه آنها را يافتيد.

قتاده گويد: او قصد نموده بكسانى كه پيكار با شما نكردند كسانى را كه از اهل مكّه ايمان آورده و هجرت نكردند.

__________________________________________________

(1)- سوره توبه آيه: 4.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 370

و ابن زبير گويد: آن عامّ است در هر كس كه باين صفت باشد و آنچه كه اجماع بر آن شده كه حرام نيست، اينست: كه انسان نيكى كند كسى را كه مى خواهد از اهل حرب و پيكار خواه از نزديكان و خويشان

باشد و يا بيگانه و غريبه و البتّه خلاف در دادن زكاة و فطره و كفّارات به ايشانست پس اصحاب ما (علماء اماميّه) تجويز نكرده اند و در آن اختلاف بين فقهاء ميباشد، و قول او:

(أَنْ تَبَرُّوهُمْ) در محلّ جرّ است بدل از (الذين) و آن بدل اشتغال است و تقديرش اينست (لا ينهاكم اللَّه عن ابن تبروا الذين لم يقاتلوكم) خدا باز نميدارد شما را از اينكه نيكى كنيد با كسانى كه با شما پيكار نكردند.

(إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ) بدرستى كه خدا دادگران را دوست دارد- يعنى عادل ها و دادگران را.

و بعضى گويند: دوست ميدارد كسانى را كه قرار ميدهند براى خويشاوندان خودشان سهمى را از آنچه كه در منازلشان از خوراكيها دارند سپس فرمود:

(إِنَّما يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ) بى گفتگو خدا از دوستى كردن با كسانى كه در كار دين با شما كار زار كردند از اهل مكّه و غير ايشان منع ميكند.

(وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ) و بيرون كردند شما را از منازل و املاكتان.

(وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِكُمْ) يعنى كمك كردند بر بيرون كردن شما و تقويت كردند ايشان را و آنها عوام و پيروان بودند معاونت و يارى كردند رؤساى خود را بر باطل.

(أَنْ تَوَلَّوْهُمْ) يعنى باز ميدارد شما را خدا از اينكه با ايشان دوستى و موالات داشته باشيد، و آنها را دوست بداريد، و مقصود اينست كه نامه نگارى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 371

شما بين ايشان باظهار كردن سرّ و راز مؤمنين، موالات و دوستى با ايشان است.

(وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ) و كسى كه دوست بدارد ايشان

را از شما يعنى موالات- داشته باشد و يارى كند ايشان را، پس ايشانند خود ستمكاران كه مستحق مى شوند باين عذاب دردناك را.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 372

[سوره الممتحنة (60): آيات 10 تا 11] ... ص : 372

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (10) وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْ ءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (11)

ترجمه آيات: ... ص : 372

10- اى كسانى كه ايمان آورده ايد هر گاه زنانى كه ادّعاء ايمان ميكنند نزد شما بيايند در آن حال كه مهاجر باشند پس ايشان را بيازمائيد و خدا بايمانشان داناتر است، و اگر ايشان را زنان مؤمنه شناختيد پس اينان را بسوى شوهران كافرشان باز نگردانيد نه اينان براى آنان حلالند و نه آنان براى اينان حلال هستند، و بشوهران كافرشان آنچه خرج كرده اند بدهيد و بر شما گناهى نيست كه آنان را نكاح كنيد وقتى كه مهرشان را بدهيد عقد زنان كافره را متمسّك مشويد و آنچه مهر داده ايد بخواهيد و بايد كافران نيز بخواهند آنچه را داده اند آنچه براى شما بيان كرديم حكم خداست كه ميان شما حكم ميكند و خدا داناى درست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 373

كردار است.

11- و اگر يكى از همسران شما بسوى كافران رفت و بجنگ رفتيد و غنيمت بدست آورديد پس بمسلمانانى كه همسرانشان رفته اند مانند آنچه مسلمانان داده اند بدهيد و از عذاب خدايى كه شما باو ايمان آورده ايد بترسيد.

قرائت: ... ص : 373

اهل بصره (لا تمسكوا) بتشديد خوانده و باقى (و لا تمسكوا) بتخفيف- قرائت كرده اند، و در شواذ قرائت اعرج (فعقبتم) بتشديد و در قرائت نخعى و زهرى و يحيى بن يعمر بخلاف (فعقبتم) بتخفيف قاف بدون الف آمده و در قرائت مسروق (فعقبتم) بكسر قاف بدون الف و در قرائت مشهور (فعاقبتم) است و مجاهد (فاعقبتم) خوانده است.

دليل: ... ص : 373

دليل كسى كه (لا تُمْسِكُوا) خوانده قول خدا (فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ «1» (و) لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً) (و أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ) «2» است.

و دليل كسى كه (و لا تمسَّكوا) خوانده قول او «وَ الَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ» آنانى كه تمسّك بكتاب ميكنند گفته ميشود (امسكت بالشي ء) و مسكت به و تمسكت به، ابن جنى گويد: ما روايت كرديم از قطرب كه گويد: (فعاقبتم) اصبتم عقبى منهنّ، گفته ميشود (عاقب الرجل شيئا) هر گاه چيزى را بگيرد، و طرفه انشاد كرده: (فعقبتم بذنوب غير مر) جمع مرّه، پس عقوبت شديد بگناهان- مكرر پس تفسير كردند آن را على اعطيتم وعدتم بر آنچه عطا شديد وعده شديد

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه: 229 و 231.

(2)- سوره احزاب آيه: 37.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 374

و گويد در قول او «و لم يعقب» يعنى برنگشت و از اعمش حكايت شده كه گويد (عقبتم غنمتم) و گاهى ممكنست عقبتم بر وزن غنمتم باشد و بمعناى آن تماما و نيز بيت طرفه روايت شده (فعقبتم) بكسر قاف و ابو عوانه از مغيره حكايت كرده گويد: قرائت كردم بر ابراهيم (فعاقبتم) پس آن را گرفت بر فعقبتم بتخفيف و معناى اعقبتم صنعتم بهم مثل ما صنعوا بك كرديد شما بايشان مثل آنچه آنها

با شما كردند.

شأن نزول: ... ص : 374

ابن عباس گويد: پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله در حديبيه مصالحه كرد با مشركين مكّه بر اينكه اگر از اهل مكّه كسى بمدينه آمد او را بمكّه برگردانند و اگر كسى از اهل مكّه از اصحاب رسول خدا (ص) آمد پس او براى مردم مكّه باشد بر نگردانند بر او و بر اين مطلب قطع نامه اى نوشتند و آن را مهر كردند پس سبيعه دختر حارث اسلميّه كه مسلمان شده بود بعد از پايان قطع نامه آمد و پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله در حديبيه بود پس شوهرش مسافر از بنى مخزوم.

و مقاتل گويد: همسر او صيفى پسر راهب بود آمد عقب او و وى كافر بود پس گفت: اى محمّد زن مرا بمن برگردان زيرا كه شما شرط كرديد كه هر كس از ما نزد تو آيد بما برگردانى و اين گل كتاب مركب قطع نامه است كه هنوز خشك نشده پس آيه نازل شد (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ) اى كسانى كه ايمان آورده ايد هر گاه زنانى كه اظهار ايمان نموده نزد شما آمدند بعنوان مهاجرت از دار كفر بدار اسلام پس آنها را آزمايش كنيد.

ابن عباس گويد: امتحان و آزمايش آنها چنين بود كه ايشان را سوگند ميدادند كه از كينه و دشمنى شوهرشان و يا ميل از شهرى بشهرى بيرون نيامدند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 375

و مهاجرت نكردند و يا براى طلب مال دنيا ترك شوهر و وطن نكرده و مهاجرت ننموده اند مگر براى محبّت خدا و پيامبر او (ص) پس رسول خدا (ص) سبيعه را سوگند

داد كه از دشمنى شوهرش و يا عشق بيكى از مردان مسلمان بيرون نيامده و نيامده مگر براى ميل با سلام، پس سوگند ياد كرد بخدايى كه جز او خدايى نيست نيامده مگر براى خدا و شوق با سلام، پس پيامبر (ص) مهر او را با آنچه كه خرج او كرده بود داد و او را بمكّه برنگردانيد، پس عمر بن خطاب او را تزويج كرد، پس رسول خدا (ص) هر كس از مردان كه ميآمد او را برمى گزيند گردانيد ولى هر زنى كه ميآمد امتحانش ميكرد اگر براى خدا آمده بود نگاهش مى داشت و مهر او را بشوهرانشان مى پرداخت.

زهرى گويد: و چون اين آيه نازل شد و در آن اين جمله بود (وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ) عمر بن خطاب دو زنى را كه در مكّه داشت و مشركه بودند 1- قرينه دختر اميّة بن مغيره 2- ام كلثوم دختر عمرو بن جرول خزاعيه اى مادر عبد اللَّه بن عمر را طلاق داد پس قرينه را معاويه بن ابى سفيان (عليه الهاويه و لعنه اللَّه و ملائكته و انبيائه و رسله و جميع المؤمنين من الاوّلين و- الآخرين) گرفت و ام كلثوم را ابو جهم حذافة بن غانم كه مردى از خويشان او بود تزويج كرد و آنها هم بر شرك خود در مكّه باقى بودند، و زن طلحة بن عبيد اللَّه اروى دختر ربيعة بن حرث بن عبد المطلب بود پس اسلام ميان آنها جدايى انداخت وقتى كه قرآن نهى كرد از تمسّك بعقد زنان كافره و طلحه مهاجرت بمكّه كرده و اروى عياليش كافره در مكّه نزد خويشانش بود سپس، در اسلام

بعد از طلحه خالد بن سعيد بن عاص بن اميّه با او ازدواج كرد، و از آن زنانى بود كه بسوى رسول خدا (ص) از زنان كفّار فرار كرده، پس پيامبر او را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 376

نگه داشت و بخالد نامبرده تزويج كرد، و ديگر اميمه دختر بشر زن ثابت بن دحداحه بود، پس فرار كرد از نزد شوهرش كه در آن روز كافر بود و پناه به پيامبر خدا آورد، پس رسول خدا (ص) او را تزويج به سهل بن حنيف نمود و عبد اللَّه ابن سهل از او بدنيا آمد.

شعبى گويد: زينب دختر حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله همسر ابى العاص بن ربيع بود، پس اسلام آورد و در مدينه ملحق به پيامبر (ص) شد و ابو العاص در حال شرك در مكّه ماند سپس بمدينه آمد پس زينب او را امان داد پس مسلمان شد آن گاه پيامبر او را باو برگردانيد.

جبائى گويد: در شرط صلح حديبيه و آن قطع نامه مشروط نشد مگر بر برگردانيدن مردان غير زنان و از زنان ياد در آن نشده بود و امّ كلثوم دختر عقبة بن ابى معيط آمد بمدينه در حالى كه مسلمان بود و بعنوان مهاجرت آمده بود از مكّه پس برادرانش بمدينه آمده و از پيامبر خدا خواستند تا او را برگرداند با آنها پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: شرط (قطع نامه) در ميان ما درباره مردان بود نه زنها پس او را برنگردانيد.

جبائى گويد: البتّه اين شرط را درباره زنها نكردند چون كه زن وقتى مسلمان شد بر شوهر كافرش حلال

نيست، پس چطور بر او برگردد و حال آنكه اسلام بين آنها جدايى و تفرقه انداخته است.

تفسير: ... ص : 376

چون خداوند سبحان قطع موالات و دوستى بين مسلمين و كفّار نمود بيان فرمود حكم زنان مهاجره را و شوهران آنها را پس فرمود:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ) اى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 377

كسانى كه ايمان آورده ايد هر گاه زنانى كه ادعاء ايمان ميكنند نزد شما بيايند، در آن حال كه مهاجره باشند پس ايشان را امتحان كنيد، يعنى بايمان ايشان را آزمايش كنيد و آنها را مؤمنان ناميد پيش از آنكه ايمان آورند براى آنكه معتقد به ايمان بودند.

(اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَّ) خدا داناتر است بايمان آنها، اگر شما ميدانيد بسبب امتحان ظاهر ايمان آنها را و خدا ميداند حقيقت ايمان آنان را در باطن سپس اختلاف كردند درباره امتحان بر چند صورت:

1- ابن عباس گويد: مقصود از امتحان اينكه شهادت دهند

«ان لا اله الّا اللَّه و انّ محمدا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله»

. 2- و روايت شده از قتاده كه گويد و از ابن عباس نيز در حديث ديگر آمده كه امتحان آنها چنين بود كه قسم ياد كنند كه آنها از مكّه هجرت نكرده اند مگر براى دين و رغبت در اسلام و براى محبّت خدا و پيامبر او و بيرون نرفته اند براى دشمنى با شوهرشان و يا براى طلب كردن دنيا و زينت آن.

3- عايشه گويد: امتحانشان بآنچه در آيه بعد است اين بود كه چيزى را شريك خدا نگيرند و سرقت نكنند و زنا ندهند، سپس خداوند سبحان فرمود:

(فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ

مُؤْمِناتٍ) پس اگر دانستيد در ظاهر كه آنها ايمان آورده اند (فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ) پس آنها را بكفّار برنگردانيد.

(لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ) نه آن زنها بر ايشان حلال است و نه ايشان بر آن زنها حلالند، و اين دلالت ميكند بر اينكه جدايى و تفرقه بين آنها واقع شده به بيرون رفتن آنها از مكّه در حالى كه اسلام آورده اند هر چند كه مشرك طلاقشان نداده باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 378

(وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا) ابن عباس و مجاهد و قتاده گويند: يعنى ميدهند به شوهران كافرشان آنچه كه برايشان خرج كرده اند از مهر.

زهرى گويد: اگر صلح و مصالحه نبود صداق و نفقه را بمشركين بر نميگرداندند چنان كه پيشتر هم ميكردند.

(وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ) يعنى و بأسى نيست بر شما اى گروه مسلمين اينكه ازدواج كنيد با زنان مهاجره، هر گاه پرداختيد صداقهاى آنها را كه بسبب آن آميزش با آنها حلال ميشود زيرا كه آنها بسبب اسلام از همسران و شوهرشان جدا ميشوند.

(وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ) يعنى متمسّك نشويد بزناشويى و نكاح زنان كافره و اصل عصمت منع است و نكاح را عصمت ناميده اند براى اينكه زن عقد شده در بند شوهر و حضانت و نگهدارى اوست، و در اين دلالت است بر اينكه عقد بر كافره جايز نيست خواه حربيّه باشد يا ذميه و بنا بر هر حال چون كه آن عموميّت در زنان كافره دارد و براى هيچكس نيست كه تخصيص دهد آيه را بزن بت- پرست براى نزول آن بسبب

بت پرستيدن آنان چون كه اعتبار بعموم لفظ است نه بواسطه سبب.

(وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ) و بخواهيد آنچه كه انفاق كرده ايد، يعنى اگر زنى از شما ملحق باهل پيمان از كفّار شد در حال ارتداد و كفر پس از آن كفّار طلب كنيد آنچه كه از مهر انفاق بايشان كرده ايد هر گاه منع كردند آن را و بشما نپرداختند چنانچه از شما مطالبه ميكنند صداق زنانشان را هر گاه بسوى شما هجرت كنند و آن قول اوست:

(وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِكُمْ) و هر آينه بطلبند آنچه را كه خرج كرده اند،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 379

يعنى آنچه كه خدا در اين آيه ياد نموده حكم خداست كه بين شما حكم ميكند.

(وَ اللَّهُ عَلِيمٌ) و خدا داناى بتمام چيزهاست (حَكِيمٌ) و خدا در آنچه مى كنيد و بآن فرمان ميدهد درست كردار است.

حسن گويد: در اوّل اسلام زن مسلمان همسر مرد كافر بود و زن كافره هم همسر مرد مسلمان، پس اين آيه آن را نسخ كرد.

زهرى گويد: و چون اين آيه نازل شد مؤمنين ايمان بحكم اللَّه آورده، و پرداختند آنچه كه بآنها امر شده بود از مخارج مشركين بر زنانشان و امّا- مشركين امتناع كردند كه اقرار كنند بحكم خدا در آنچه كه بايشان فرمان داده بود از اداء نفقه ها و مخارج مسلمين، پس نازل شد:

(وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْ ءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ) و اگر چيزى از همسران شما بسوى كفّار رفت يكى از همسران شما (إِلَى الْكُفَّارِ) و بطور ارتداد و كفر ملحق بكفّار شد.

(فَعاقَبْتُمْ) و شما جنگ كرديد و از كفّار غنيمتى بدست آورديد و

پيروز شديد و غلبه براى شما بود.

مؤرج گويد: يعنى پس شما بعد از ايشان مانديد و امر بدست شما گرديد.

فراء گويد: كه عقب و عاقب مثل صغّر و صاغر بيك معنى است.

على بن عيسى گويد: عاقبت و آخر كار زنان كفّار نصيب شما شد يا از جهت اسارت يا از جهت آمد نشان در حال اسلام و ايمان.

(فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ) پس بمسلمانى كه همسرانشان رفته اند يعنى زنان ايشان از مؤمنين (مِثْلَ ما أَنْفَقُوا) ابن عباس و جبائى گويند: يعنى مانند آنچه كه داده اند از مهرهايى كه بر آنهاست از اصل غنيمت و چيزى از حق آنها را كم نكنيد، بلكه كاملا بپردازيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 380

قتاده گويد: يعنى اگر يكى از همسران شما بسوى كفّارى كه بين شما و ايشان پيمانست رفت، پس شما غنيمتى نصيبتان شد پس بپردازند همسران آنها صداق آنان را از غنيمتى كه نصيبشان شد، سپس در سوره برائت اين حكم منسوخ شد، پس هر صاحب پيمانى پيمان خود را شكست و رها كرد.

و على بن عيسى گويد: يعنى پس دادند كسانى كه زنانشان رفته بود مانند آنچه كه خرج كردند از مهرها چنان كه بر آنها بود كه رد كنند بر شما مثل آنچه كه شما داده ايد بكسى كه رفته از همسرانتان.

(وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ) و بترسيد از خدايى كه شما باو ايمان آورده ايد، يعنى اجتناب و دورى كنيد گناهان خدايى را كه شما باور كرده ايد او را و تجاوز از امر او نكنيد.

و زهرى گويد: پس تمام زنانى كه ملحق بمشركين شدند از زنان مؤمنه اى كه هجرت

كرده بودند و بعد مرتد از اسلام شدند شش زن بودند.

1- ام الحكم دختر ابو سفيان

(لعنة اللَّه عليها و على ابيها و اخيها)

كه عيال عياض بن شداد فهرى بود.

2- فاطمه دختر ابى اميّة بن مغيره خواهر ام سلمه كه زن عمر بن خطاب بود و چون عمر خواست كه مهاجرت كند وى امتناع كرد و مرتد شد.

3- بروع دختر عقبه كه عيال شماس بن عثمان بود.

4- عبده دختر عبد العزى بن فضله و شوهرش عمرو بن عبد ود بود.

5- هند دختر ابى جهل بن هشام كه زن هشام بن عاصم بن وائل بود.

6- كلثوم دختر جرول كه زن عمر بود پس رسول خدا (ص) مهر زنانشان را از غنائم جنگى پرداخت بايشان

. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 381

[سوره الممتحنة (60): آيات 12 تا 13] ... ص : 381

اشاره

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً وَ لا يَسْرِقْنَ وَ لا يَزْنِينَ وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا يَأْتِينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (12) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ (13)

ترجمه آيات: ... ص : 381

12- هر گاه (اى پيامبر) زنان مؤمنه پيش تو آيند كه با تو بيعت كنند كه چيزى را با خدا شريك نگردانند و دزدى نكنند و زنا ندهند و فرزندان خود را، نكشند و بهتانى كه آن را يافته اند ميان دستها و پايهاى خود نياورند و در بجا آوردن نيكويى نافرمانى تو نكنند پس از ايشان بيعت بگير و براى اين زنان از خدا طلب آمرزش كن زيرا كه خدا بس آمرزنده و مهربانست.

13- اى كسانى كه ايمان آورده ايد زنهار با گروهى كه خدا برايشان- خشم گرفت دوستى نكنيد در حقيقت ايشان از روز باز پسين نوميد شدند چنان كه كافران از اهل گورستان مأيوس شده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 382

اعراب: ... ص : 382

(مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ) يعنى از بعثت اصحاب القبور پس مضاف حذف شده است و ممكنست كه من تبيينيّه باشد براى كفّار و تقدير اين باشد (كما يئس الكفّار الذين هم من اصحاب القبور من الآخرة) چنان كه نااميد شدند كفّارى كه آنها از اصحاب گورستانند از آخرت.

تفسير: ... ص : 382
اشاره

سپس خداوند سبحان ياد نمود بيعت نسوان و بانوان را و اين در روز فتح مكّه بود وقتى كه پيامبر (ص) فارغ از بيعت مردان شد و آن حضرت بر بالاى كوه صفا بود زنها آمدند كه با آن حضرت بيعت كنند، پس اين آيه نازل شد، پس خداوند تعالى در بيعت آنها شرط كرد كه اين شرطها را بنمايد با آنها و اين قول اوست:

(يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ) اى پيامبر هر گاه زنان مؤمنه پيش تو آمدند كه بيعت كنند با تو با آنها بر اين شرط بيعت كن و آن اين است:

(أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً) اينكه چيزى را شريك خدا نگرداند از صورتها و بتها.

(وَ لا يَسْرِقْنَ) و دزدى نكنند از مال شوهرانشان و نه از غير آنها.

(وَ لا يَزْنِينَ وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ) و زنا نكنند و فرزندانشان را نكشند بر وجهى از وجوه نه زنده بگور كنند و نه سقط جنين نمايند.

(وَ لا يَأْتِينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرِينَهُ) يعنى بدروغ در نوزادى كه پيدا كرده اند بهتان نزنند.

(بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ) ابن عباس گويد: بچّه اى كه از سر راه برداشتند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 383

و اولاد شوهرانشان نيستند بشوهرانشان نچسبانند.

فراء گويد: زن بود كه طفل سر راهى را برداشته و بشوهرش

ميگفت: اين بچّه من از تو است، پس اين بهتان دروغى بود بين دستها و پاهايشان و اين چنانست كه نوزاد را وقتى كه مادرش ميزايد ميان دستها و پاهايش ميافتد، و معنايش اين نيست كه بچّه را از زنا ميآوردند پس نسبت به شوهرشان دهند چون كه در شرط بيعت اين بود كه زنا ندهند و اين جلوتر ياد شده بود.

و بعضى گويند: بهتانى كه از آن منع شدند قذف محصنات و نسبت زنا به زنان عفيفه و دروغ بر مردم بستن و اضافه كردن بچّه هاى سر راهى را بر شوهر خود بر باطل در حال و آينده از زمان بود.

(وَ لا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ) و نافرمانى تو نكنند در بجا آوردن نيكويى و آن تمام چيزهاييست كه امر بآن فرموده، زيرا كه آن حضرت عليه السلام امر نميكند مگر بمعروف، و معروف نقيض منكر است و آن هر چيزيست كه دليل عقلى و سمعى (نقلى) دلالت بر وجوب و استحباب آن نكند و معروف هم ناميده شده است، چون كه عقل اعتراف به معروف بودن و خوبى آن ميكند از جهت بزرگى و نيكويى آن.

هر دو مقاتل «1» و كلبى گويند: مقصود بمعروف در اينجا منع از نوحه سرايى و پاره كردن لباس و كندن موى و چاك زدن گريبان و خراشيدن صورت و واى واى گفتن است، و اصولا معروف هر نيكى و پرهيزگارى و امريست كه موافق طاعت خداى تعالى باشد.

__________________________________________________

(1)- اوّلى مقاتل بن سليمان خراسانى ساكن مرو بوده و در سال 105 ه مرده و او را اكثر اهل سنّت تضعيف كرده اند چون شيعه و از اصحاب حضرت

امام [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 384

(فَبايِعْهُنَّ) پس بيعت كن با آنها بر اين شروط.

(وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ) يعنى از خدا بخواه كه گناهان ايشان را بيامرزد و پوشيده دارد آنها را برايشان.

(إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ) بدرستى كه خدا گذرنده است از آنها (رَحِيمٌ) مهربان و منعم است برايشان.

آمدن زنان قريش و مكّه براى بيعت با پيامبر ... ص : 384

روايت شده كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله بيعت كرد با آنها در حالى كه بر بالاى كوه صفا بود و عمر پائين تر از آن حضرت نشسته بود، و هند دختر عتبه (زن ابو سفيان و مادر معاويه عليه الهاويه) بطور ناشناس نقاب زده با زنها آمد از ترس آنكه مبادا پيامبر (ص) او را بشناسد، پس آن حضرت فرمود: من با شما بيعت ميكنم بر اينكه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد، پس هند گفت: شما از ما بيعتى ميگيرى كه نديديم از مردها گرفته باشى و آن اين بود كه آن حضرت بيعت ميكرد در آن روز با مردها بر اسلام و جهاد در راه اسلام فقط، پس آن حضرت فرمود: و اينكه دزدى نكنيد، پس هند گفت: ابو سفيان مردى بخيل است و من از مال او مقدارى برداشته ام نميدانم آيا بر من حلال است يا نه؟

پس ابو سفيان گفت:

آنچه از مال من در گذشته و در ايّامى كه سپرى شد برداشته اى آن مال تو حلالت باشد، پس پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله خنديد و او را شناخت و باو فرمود بدرستى كه تو هند دختر عتبه اى؟ هند گفت: بلى اى پيامبر خدا. فاعف

__________________________________________________

(محمّد باقر (ع) بوده است، دوّمى مقاتل بن حيان بلخى است

كه در هند در حدود سال 150 از دنيا رفته است و هر گاه مقاتل تنها گفته شود مقصود اوّلى است كه در تفسير و حديث مشهورتر است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 385

عمّا سلف يا نبى اللَّه عفا اللَّه عنك، از گذشته بگذر و ببخش اى پيغمبر خدا (ص) خداوند ببخشد شما را، پس پيامبر فرمود:

و اينكه زنا نكنيد، پس هند گفت: آيا زن آزاد هم زنا ميدهد؟ پس عمر بن خطّاب خنديد براى آنچه بين او و هند در جاهليّت (از آميزش و زنا) واقع شده بود، و فرزندان خود را نكشند، پس هند گفت: ما آنها را در كودكى تربيت.

كرديم تا بزرگ شدند و شما آنها را در بزرگى كشتيد و شما و ايشان دانا تريد و پسر او حنظلة بن ابو سفيان در روز بدر بدست حضرت على بن ابى طالب امير المؤمنين (ع) كشته شده بود، پس عمر چنان خنديد كه از پشت بزمين افتاد و پيامبر (ص) تبسّم و لب خندى زد، و چون فرمود: و بهتانى نزنيد، هند گفت:

بخدا سوگند كه بهتان زشت و كار بسيار بديست و شما اى رسول خدا امر نميكنى ما را مگر بصلاح و مكارم اخلاق و چون فرمود:

و تو را در معروفى نافرمانى نكنند هند گفت: ما در اين مجلس نيامديم بنشينيم كه در خاطرمان اين باشد كه تو را در چيزى نافرمانى و معصيت كنيم.

زهرى روايت كرده از عروه از عايشه كه گويد: پيغمبر (ص) بيعت فرمود با زنها بسخن گفتن باين آيه كه چيزى را شريك خدا نگيريد و هرگز لمس نكرد دست آن حضرت دست زنى

را مگر زنى كه در ملك او بود و اين را بخارى هم در صحيح خود روايت كرده. و روايت شده كه هر گاه زنها ميخواستند با آن حضرت بيعت كنند ظرف آبى ميطلبيد و دست خود را در آن فرو ميبرد سپس آنها دستشان را در آب فرو ميبردند.

شعبى گويد: زنها از زير جامه با آن حضرت بيعت ميكردند، و مقصود از- بيعت زنها با اينكه آنها از اهل يارى كردن بمحاربه و جنگ نيستند، اينست كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 386

پيمان و عهد بگيرد از آنها بآنچه كه صلاح ايشانست از شأن ايشان در دين و نفوس و همسرانشان و اين در صدر اسلام بود، و براى اينكه شكافى به سبب آنها پيدا نشود وقتى كه احكام تشريع شد، پس پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله با آنها بيعت كرد براى قطع بر اين مطلب، سپس خداوند سبحان مؤمنين را خطاب فرمود و گفت:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ) اى كسانى كه ايمان آورده ايد دوست نگيريد قومى را كه خدا بر آنها غضب فرمود، يعنى يهوديها را دوست خود نگيريد:

و دو مقاتل گويند: اين براى آن بود كه جماعتى از بينوايان و مستمندان مسلمين به يهوديها اخبار مسلمين را ميرسانيدند و گزارش ميدادند تا شايد از ميوه جات آنها بهره مند شوند، پس خداوند نهى از اين فرمود.

و بعضى گويند: اراده نموده تمام كفّار را يعنى كافرى از كفّار را دوست، خود نگيريد سپس توصيف نمود كفّار را و گفت:

(قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ) بتحقيق كه نوميد شدند از ثواب آخرت.

(كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ

أَصْحابِ الْقُبُورِ) مجاهد و سعيد بن جبير گويند:

چنان كه يهود مأيوس شدند به تكذيبشان حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را و حال آنكه ايشان ميدانستند صدق او را و اينكه او پيامبر است، حقّا كه مأيوس شدند از اينكه در آخرت برايشان حظ و خيرى باشد چنان كه نوميد شدند كفّارى كه مردند و در گورها گرديدند از اينكه بر ايشان در آخرت نصيبى باشد زيرا كه ايشان جدّا يقين كردند بعذاب خدا.

حسن گويد: چنانچه كفّار عرب مأيوس شدند از اينكه اهل قبور و گورستان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 387

زنده شوند براى هميشه.

و بعضى گويند: چنان كه كفّار مأيوس شدند از اينكه بايشان خبرى از اهل قبور برسد.

و بعضى هم گفته اند: كه اراده شده از كفّار در اينجا كسانى كه مردگان را دفن ميكنند، يعنى مأيوس و نااميد شدند اين گروهى كه خدا غضب كرده بر ايشان از آخرت چنان كه مأيوس شدند كسانى كه مردگان را دفن ميكردند از- مردگان.

نظم و ترتيب آن: ... ص : 387

خداوند سبحان پايان داد اين سوره را بقطع موالات و دوستى با كفّار چنان كه آن را افتتاح بآن نموده بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 388

سوره صفّ ... ص : 388

اشاره

و بسوره حواريّين و سوره عيسى عليه السلام هم موسوم شده و آن مدنى و بدون اختلاف چهارده آيه است.

فضيلت آن: ... ص : 388

ابى بن كعب از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت نموده كه فرمود هر كس سوره عيسى عليه السلام را بخواند حضرت عيسى (ع) مادامى كه در دنيا است براى او صلوات و درود فرستاده و استغفار كند و در روز قيامت رفيق حضرت عيسى عليه السلام باشد.

ابو بصير از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده كه هر كس سوره صف را بخواند و در نمازهاى واجب و نوافل مداومت بقرائت آن نمايد خداوند او را با فرشتگان و پيامبران مرسل رديف و هم صف قرار دهد.

ترتيب و نظم آن: ... ص : 388

چون خداوند سبحان پايان داد آن سوره را بقطع موالات كفّار، شروع ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 389

نمود اين سوره را بايجاب اين مطلب ظاهرا و باطنا سپس فرمان بجهاد و پيكار داد

و فرمود:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحَمنِ الرحيمِ سُورِةَ الصَّفّ مَدَنيّةٍ وَ هىَ ارْبَعَ عَشَرَة ايَةً

[سوره الصف (61): آيات 1 تا 5] ... ص : 389

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (1) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ (2) كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ (3) إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ (4)

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ (5)

ترجمه آيات: ... ص : 389

بنام خداوند بخشاينده مهربان 1- آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است خدا را بپاكى ياد نموده و او پيروزمندى درست كردار است.

2- اى كسانى كه ايمان آورده ايد چرا مى گوييد چيزى را كه خود نميكنيد.

3- نزد خدا بزرگ خشمى است اينكه چيزى را كه نميكنيد بگوئيد. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 390

4- البتّه خدا آنان را كه صف بسته در راه او پيكار ميكنند دوست ميدارد گوئيا، ايشان چون ساختمانى مستحكمند.

5- (اى پيامبر بخاطر آور) آن دم كه موسى عليه السلام بقوم خويش گفت: اى قوم من چرا مرا ميرنجانيد و حال آنكه در حقيقت ميدانيد من فرستاده خدا بسوى شمايم پس آن هنگام كه ايشان برگشتند خدا دلهاى ايشان را- بر گردانيد و خدا گروه ستمكاران را راه نمى نمايد.

لغت: ... ص : 390

المقت: يعنى بغض و عداوت.

الرص: يعنى محكم كردن بناء ميگويند (رصصت البناء) يعنى مستحكم نمودم آن را و اصل آن از رصاص است، يعنى آن را چنان بنا نمودم كه گويا از سرب بنا شده براى فشرده بودن آن و سخت در هم بودن آن.

اعراب: ... ص : 390

الف (لم) حذف شده از (ما) براى شدّت اتّصال با ضعف حروف اعتلال آخر كلام براى آنكه آن حرف تغيير در محلّ تغيير است (مقتا) منصوبست بنا بر تميز بودن، (و أَنْ تَقُولُوا) در محلّ رفع است، به اينكه آن فاعل كبر است، و تقديرش (كبر هذا القول مقتا عند اللَّه) بزرگ است اين سخن از جهت خشم نزد خدا.

و بعضى گفته اند: كه فاعل مضمر در آنست و تقديرش كبر المقت مقتا عند اللَّه است، مثل نعم رجلا زيد و مخصوص بمذمت است كه بگوئيد: صفّا مصدر در محل حال است، يعنى در حالى كه برگزيدگان هستند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 391

شأن نزول: ... ص : 391

حسن گويد: (لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ) چرا مى گوييد چيزى را كه نميكنيد در باره منافقين نازل شده.

مقاتل و كلبى گويند: درباره قومى نازل شده كه ميگفتند اگر ما با دشمن ملاقات كنيم فرار نميكنيم و از آنها بر نميگرديم. سپس وفاء نكردند بآنچه كه گفتند و در روز جنگ احد فرار كردند و پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله را تنها گذاردند تا پيشانيش شكافته و دندانهاى پيشين آن بزرگوار شكست.

قتاده گويد: نازل شده درباره قومى كه گفتند جهاد كرديم و مبتلا شديم و كرديم ما و حال آنكه نكردند و ايشان دروغگويان بودند.

محمّد بن كعب گويد: چون خداوند سبحان خبر داد پيامبرش را به ثواب شهداء بدر صحابه پيامبر گفتند: هر آينه اگر ما بعد از اين به پيكارى برخورد كرديم حدّ اكثر كوشش خود را در آن بكار خواهيم برد سپس در روز جنگ احد فرار كردند، پس خداوند تعالى آنها را باين آيه سرزنش و

ملامت نمود.

ابن عباس گويد: عدّه اى از مؤمنين قبل از آنكه جهاد واجب شود بودند كه ميگفتند دوست داريم كه خدا ما را به بهترين عملها نزد خود راهنمايى كند پس آن را بجا آوريم، پس خداوند خبر داد ايشان را كه افضل ايمانيست كه در آن شك نباشد و جهاد در راه خدا، پس عدّه اى اين بر آنها ناگوار آمد- و سخت شد برايشان و دورى كردند از آن پس اين آيه نازل شد.

سعيد بن مسيب گويد: مردى بود در روز جنگ بدر كه مسلمين را آزار ميداد پس صهيب او را در ميدان موقع نبرد كشت پس مردى گفت يا رسول اللَّه فلانى را كه مسلمين را اذيّت ميكرد من كشتم، پس پيامبر خدا (ص) مسرور شد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 392

پس عمرو بن عبد الرحمن بصهيب گفت: من پيامبر را خبر دهم كه تو كشتى او را و فلانى بدروغى بخود نسبت داده، صهيب گفت: جز اين نيست كه من او را براى خدا و پيامبر خدا كشتم، پس عمرو بن عبد الرحمن نزد پيغمبر (ص) رفته و گفت: اى پيامبر خدا او را قطعا صهيب كشت پس فرمود: اى ابو يحيى آيا چنين است؟ گفت: بلى يا رسول اللَّه پس اين آيه و آيه بعد نازل گرديد.

تفسير: ... ص : 392

(سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) تفسيرش گذشت در سوره (حديد و حشر) و جز اين نيست كه در اينجا تكرار و اعاده آن شده براى اينكه سوره افتتاح ميشود به تعظيم و بزرگداشت خدا از جهت آنچه كه تسبيح ميكند براى

آن بسبب نعمتهايى كه در آنست چنان كه افتتاح ميشود به بسم اللَّه الرحمن الرحيم و هر گاه معنى داخل در تعظيم خدا شود استفتاح نيكو شود بسبب آن.

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ) اى كسانى كه ايمان آورده ايد چرا مى گوييد كارى را كه نميكنيد.

بعضى گفته اند: كه خطاب بمنافقين است و آن سركوبى براى ايشانست چون كه ايشان در ظاهر ابراز ايمان ميكردند ولى در باطن مؤمن نبودند.

بعضى گويند: كه خطاب بمؤمنين است و سرزنش ايشانست كه بگويند- چيزى را و آن را بجا نياورند.

جبائى گويد: اين بر دو گونه است:

1- اينكه بگويد بزودى ميكنم ولى قصد او بنكردن باشد، پس اين قبيح و زشت و مذموم است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 393

2- اينكه بگويد: بزودى ميكنم و قصدش هم كردن باشد و بعد معلوم شود كه او نكرده است آن را پس اين هم قبيح و زشت است زيرا كه او نميداند كه آيا مى كند يا نميكند و شايسته است در مثل اين وعده قولش را مقرون بلفظ انشاء اللَّه نمايد «1».

(كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ) يعنى بزرگ است اين سخن و عظيم است از جهت خشم در نزد خدا كه بگوئيد چيزى را و نكنيد آن را.

و بعضى گويند: يعنى بزرگ است كه بگوئيد چيزى را كه نميكنيد آن را و وعده بدهيد از خودتان چيزى را كه بآن وفا نميكنيد بزرگ است از جهت اندوه و حسرت در نزد خدا.

(إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا) بدرستى كه خدا دوست دارد كسانى را كه پيكار

ميكنند در راه او، يعنى: مرتّب و منظّم ميكنند خود را در موقع جنگ كردن و پيكار نمودن با دشمن.

و بعضى گويند: يعنى پيكار ميكنند در راه او صف بسته و قطار كشيده.

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: آرى انسان هر كارى را كه ميگويد يا هر وعده اى كه ميدهد بايد مقرون بلكه توام با كلمه انشاء اللَّه باشد و گر نه غالبا ناتمام و ناقص ميماند و خداوند منّان صريحا در سوره مباركه كهف آيه: 23 ميفرمايد: و لا تقولون لشي ء انى فاعل ذلك غدا الا ان يشاء اللَّه البتّه نگو بچيزى كه من كننده اين كارم فردا مگر اينكه خدا بخواهد و در آيات عديده كلمه ان شاء اللَّه آمده مانند وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ سوره بقره 70 وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ سوره يوسف آيه 99 و سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً سوره كهف آيه 69 و سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ سوره قصص آيه 27 و سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ سوره و الصافات آيه 102 و لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ سوره فتح آيه 27 و آيات ديگر كه نشان گر تأكيد اين ذكر است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 394

(كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ) كه گويا با سرب بنا شده بواسطه فشرده بودن و تو هم بود نشان.

و بعضى گويند: مثل آنكه آن ديواريست كشيده شد بنائى است بر اساس محكم كارى در استحكام و پيوستن بيكديگر و استقامتش ...

و بدان كه خداوند سبحان دوست دارد كسانى را كه ثابت در پيكار باشند و لازم باشند ميدان جنگ را مثل ثبوت

بناء مستحكم و معناى محبّت خدا ايشان را اينست كه او ثواب و منافع ايشان را در آخرت ميخواهد.

سپس خداوند سبحان ياد نمود حديث موسى عليه السلام را در صدق نيت و ثبات عزم و اراده اش بر تحمّل و شكيبايى در آزار و اذيّت قومش بجهت تسليت پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله در تكذيب قومش او را پس فرمود:

(وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ) و هنگامى كه موسى عليه السلام به قومش گفت: اى خويشان من چرا مرا اذيّت ميكنيد و حال آنكه ميدانيد كه من پيامبر خدا بسوى شمايم اين انكار است بر ايشان آزار او را بعد از آنكه دانستند كه او رسول و فرستاده خداست، و رسول خدا بايد تعظيم و احترام شود و اذيّت نشود و حال آنكه قوم او وى را اذيت نمودند باقسام آزارها و آن قول ايشان است كه گفتند قرار بده براى ما خدايى و برو تو و پروردگارت با فرعونيان و دشمنان پيكار و كار زار كنيد، و نيز آنچه روايت شده در قصّه قارون كه زنى را تحريك كرد و واداشت كه بگويد حضرت موسى عليه السلام با او (نستجير باللّه) زنا كرده و او را متهم بقتل برادرش- هارون نمود.

و بعضى گفته اند: كه اين هنگاميست كه او را متهم بباد فتق نمودند و ما ياد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 395

كرديم اين را در باب قول او «لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسى ...» «1» و نباشيد چون كسانى كه اذيّت كردند موسى را.

(فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ)

ابو مسلم گويد: يعنى چون اعراض از حق كردند و پايدارى در راه حق نمودند خدا هم آنها را رها كرد بسوء اختيارشان و بازداشت از آنها الطافى را كه بسبب آن دلهاى مؤمنين هدايت ميشود مثل قول او، وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ (للايمان) «2» و كسى كه ايمان بخدا آورد- هدايت و روشن ميشود قلبش براى ايمان.

و بعضى گويند: خدا مايل كرد دلهاى ايشان را از آنچه دوست دارند به آنچه كه كراهت دارند و جايز نيست كه مقصود اين باشد كه خدا دلهايشان را از ايمان بگردانيد زيرا كه براى خداى تعالى روانيست كه هيچكس را از ايمان بگردانيد و نيز اينكه كلام از فايده بيرون ميرود براى آنكه وقتى آنها از ايمان منصرف شدند و اعراض كردند پس كافر گشته اند پس معنايى نباشد براى قول او (ازاغ اللَّه قلوبهم عن الايمان) خدا دلهاى ايشان را برگردانيد از ايمان (وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ) خداوند هدايت نميكند قوم فاسقين را يعنى ايشان را بسوى ثواب و كرامت و بهشتى كه بمؤمنين وعده داده هدايت نميكند.

ابو مسلم گويد: الطافى كه نسبت بمؤمنين ميكند بايشان نمى نمايد بلكه آنها را رها ميكند و بسوى اختيارشان واگذار ميگذارد (كه هر چه ميخواهند بكنند تا مستحق عقاب و عذاب شوند).

__________________________________________________

(1)- سوره احزاب آيه: 69.

2- سوره تغابن آيه: 11.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 396

[سوره الصف (61): آيات 6 تا 9] ... ص : 396

اشاره

وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ (6) وَ

مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُوَ يُدْعى إِلَى الْإِسْلامِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (7) يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ (8) هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ (9)

ترجمه آيات: ... ص : 396

6- و نيز چون عيسى «عليه السلام» فرزند مريم «عليها سلام» گفت اى فرزندان يعقوب براستى من فرستاده خدا بسوى شمايم در حالى كه تورات را كه پيش من است باور دارنده ام و بفرستاده اى كه از پس زمان من ميآيد كه نام او (حضرت) احمد (ص) است مژده دهنده ام، پس آن هنگام كه احمد (ص) با معجزه هاى هويدا بيامد گفتند اين جادويى آشكار است.

7- و ستمكارتر از آن كسى كه دروغ را بر خدا بست و حال آنكه آن كس بسوى دين اسلام خوانده ميشود كيست و خدا گروه ستمكاران را به بهشت راه نمى نمايد. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 397

8- ايشان ميخواهند كه نور خداى را بدهنهاى خويش فرو نشانند و خداى تعالى تمام كننده نور خويش است هر چند كه كافران كراهت دارند.

9- او آن خدائيست كه پيغمبر خويش را با توحيد و كيش درست فرستاد تا آن را بر همه دينها غالب گرداند و گر چه مشركان (اين چيرگى را) كراهت دارند.

قرائت: ... ص : 397

اهل بصره و حجاز و ابو بكر ياء از قول (من بعدى اسمه «احمد») را فتحه داده باقى آن را فتحه نداده اند، و ابن كثير و اهل كوفه غير ابى بكر (متمّ نوره) مضاف خوانده و باقى او را (متمّ نوره) بنصب و تنوين خوانده اند.

دليل: ... ص : 397

قصد ميشود باضافه انفصال را چنانچه در قول خدا (إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ) ما فرستنده ناقه هستيم (و ذائقة الموت) و نصب در (متمم نوره) بنا بر اينست كه آن در حال فعل و در آينده باشد.

اعراب: ... ص : 397

قول او (اسْمُهُ أَحْمَدُ) در موضع جرّ است براى بودنش وصف براى رسول چنانچه قول او (يأتى) نيز در محلّ جر است و تقدير آن (اسمه قول احمد) پس مضاف حذف و مضاف اليه قائم مقام او شده و هم چنين (يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ «1» يعنى يجدون ذكره مكتوبا) آيا نمى بينى كه شخص نوشته نميشود چنان كه احمد عبارت از شخص است و اسم قول است و قول شخص و انسان

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه: 157.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 398

نميشود و خبر مبتداء در معنى مبتداء است، و مفعول قول او «يريدون» محذوف است و تقديرش اينست «يريدون ذمّ الاسلام» اراده ميكنند مذمّت و بد گويى از اسلام را يا يريدون «هذا القول ليطفئوا ...» يا اراده ميكنند اينقول را تا خاموش كنند نور خدا را يعنى براى خاموش كردن نور خدا (وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ) در محلّ نصب است بنا بر حاليّت.

تفسير: ... ص : 398
اشاره

سپس خداوند سبحان عطف فرمود قصّه عيسى عليه السلام را بر قصّه موسى عليه السلام و فرمود:

(وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ) يعنى ياد كن زمانى كه عيسى بن مريم بقومش كه مبعوث بايشان شده بود گفت:

(يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ) اى فرزندان يعقوب بدرستى كه من فرستاده خدا بسوى شمايم تصديق كننده ام توراتى كه بر موسى عليه السلام نازل شده بود و در پيش روى و دست من ميباشد.

(وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ) و بشارت دهنده ام پيامبرى را كه بعد از من ميآيد و نامش احمد صلّى اللَّه عليه و

آله، يعنى پيامبر محمّد (ص) چنان كه شاعر گويد:

صلّى الا اله و من يحف بعرشه و الطيّبون على المبارك احمد

درود و صلوات خدا و كسانى كه ميگردند دور عرش خدا و درود همه پاكان عالم بر شخص ميمون و مبارك حضرت احمد (ص) باد.

معناى احمد (ص) ... ص : 398

و براى اين اسم دو معنى ذكر شده: اوّل- اينكه احمد صيغه مبالغه از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 399

فاعل باشد يعنى او حمدش بخدا بيشتر از غير اوست.

دوّم- اينكه آن مبالغه از صيغه مفعول باشد يعنى بسيار بسيار ستوده است بواسطه آنچه كه در اوست از اخلاق حسنه و زيبائيها و بيشتر از آنچه كه غير او ستوده و تمجيد ميشود وى تمجيد ميشود.

و در روايت صحيح از زهرى از محمد بن جبير بن مطعم از پدرش آمده كه گويد حضرت رسول- صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: كه براى من نامهايى است 1- منم احمد 2- منم محمّد 3- منم ماحى چنانى كه خداوند بسبب من محو ميكند كفر را 4- و منم حاشرى كه مردم بر قدمهاى من محشور ميشوند 5- و منم عاقبتى كه بعد از من پيامبرى نيست؟

و بخارى اين روايت را در صحيح خود آورده است و آيه متضمّن است كه عيسى قوم خود را بشارت ميداد بمحمّد صلّى اللَّه عليه و آله و نبوّت او و آنها را خبر داد برسالت و پيامبرى او و در اين بشارت معجزه اى براى عيسى بن مريم عليهما السلام است در موقع ظهور محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و امريست براى امّتش كه ايمان آوردند بآن حضرت در موقع ظهور و

آمدنش «1» (فَلَمَّا جاءَهُمْ) پس چون آمد بسوى ايشان احمد (بِالْبَيِّناتِ) يعنى با دلائل آشكارا و معجزات نمايان. (قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ) گفتند اين جادويى روشن است.

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: نام مقدّس احمد كه از اسامى پيامبر اسلام (ص) است و حضرت عيسى (ع) هم بنى اسرائيل را بشارت بآمدن آن حضرت كه موسوم باحمد است داده چنانچه در اين سوره حكايت نموده و اين اسم مشتق از اسم حق تعالى است چنان كه محمد هم از نام حق مشتق است و احمد از احد كه يكى از اسامى خداست گرفته شده با اضافه حرف ميم همانطور كه مادر بستان الرازى گفتيم يهدى مناهج الهدى، فما بالنا الا اتباع احمد، تا آنكه هدايت كند مردم را بر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 400

(وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ) و كيست ستمكارتر از آنكه دروغى بر خدا بزند يعنى كيست كه سمتش شديدتر و سختر باشد از آن كسى كه دروغى بسازد و بر خدا ببندد و بمعجزات خدا سحر و جادو بگويد و به پيامبر بگويد كه او جادوگر دروغگوست.

(وَ هُوَ يُدْعى إِلَى الْإِسْلامِ) و حال آنكه او بسوى اسلام خوانده ميشود كه نجات و رستگارى او در آنست.

و بعضى گويند: و حال آنكه او فرا خوانده شده بتسليم شدن او امر او و پيروى كردن از طاعت اوست.

(وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ) و خداوند گروه ستمكاران را كه بخودشان بسبب كفر ورزيدن و ارتكاب گناهان ستم نمودند هدايت به بهشت نميكند.

ابن جريح گويد: ايشان كفّار و منافقين هستند و دلالت ميكند بر آن قول

__________________________________________________

(-

راههاى هدايت و سعادت و براى ما نيست مگر آنكه پيروى كنيم احمد «ص» و الفم حيث الميم منه بانا لم يبق ما بينهما فرقانا، و وقتى كه حرف ميم را در تلفّظ از احمد جدا شود فرقى ميان آن واحد نباشد، از اين جهت شاعرى گويد:

ز احمد تا احد يك ميم فرق است همه عالم در آن يك ميم غرق است

شاعر ديگرى گويد: احمد از احد فارق از يك اربعين آمد، و ميم در حساب ابجد 40 و اربعين است و خلاصه شعراء عرب و عجم اشعار بسيارى در ذكر احمد سروده است از جمله ابيات حضرت صديقه طاهره سلام اللَّه عليهاست كه ميگويد:

ما ذا على المشم تربة احمد ان لا يشم مدى الزمان غواليا

سزاوار است بر كسى كه تربت قبر حضرت احمد (ص) را بوئيده اينكه تا زنده است ديگر عطرى را نبويد. پيروى شاعر گويد:

بو القاسم و مصطفى و احمد سر خيل پيامبران محمد

و نيز گويد:

خواست چون ايزد نماياند بعالم ذات خود را شد عيان نور خدا در خلقت زيباى احمد ص

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 401

او كه ميفرمايد: (يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ) يعنى اراده ميكنند كه نور خدا را خاموش كنند با دهانهايشان، يعنى قصد ميكنند نابود كردن نور ايمان و اسلام را بسخنان فاسدى كه جارى مجراى تاريكيهاى شديد است، پس مثل آنها در آن مانند كسيست كه بخواهد نور خورشيد را با دهانش زايل كند.

(وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ) و خداوند ظاهر كننده كلام خود و تأييد كننده پيامبرش و آشكار كننده دين او و شريعت

و رساننده آئين خود بنهايت و پايان كارش مى باشد. (وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ) و اگر چه كفّار كراهت داشته باشند.

(هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ) آن خدايى كه پيامبرش محمد را ارسال كرد و فرستاد (بِالْهُدى ) بهدايت كردن از توحيد و عبادت خالصانه براى (وَ دِينِ الْحَقِّ) و دين اسلام و آنچه را كه مردم بسبب آن عبادت ميكنند.

(لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ) تا آنكه غالب گرداند آن را بر تمام اديان بسبب دليل و تأييد كردن و يارى نمودن.

(وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ) هر چند كه مشركين نخواهند، و در اين آيه دلالتست بر صحّت پيامبرى پيامبر ما محمّد (ص) براى آنكه خداوند سبحان غالب گردانيد دينش را بر تمام اديان بسبب برترى دادن و پيروز كردن و بلند كردن مقام آن چنانچه وعده اين را داد در حال ضعف دين و كمى يارانش و اراده كرد بدين جنس دينها را و براى همين الف و لام بر آن داخل كرد و (الدين) گفت.

عياشى باسنادش از عمران بن ميثم از عبايه روايت كرده كه گفت شنيدم از امير المؤمنين عليه السلام كه ميفرمود: هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ اظهر بعد ذلك يعنى بعد از اين غالب گرداند گفتند بلى فرمود: نه چنين است قسم بآنكسى كه جانم در دست اوست چنان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 402

غلبه بر اديان دهد تا باقى نماند روستا و دهكده اى مگر آنكه در آن صبح و شب بصداى بلند گفته شود «اشهد ان لا اله الّا اللَّه» «1».

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: و در تفسير برهان در ذيل

آيه مذكوره بعد از شهادت ان لا اله الّا اللَّه و انّ محمّد رسول اللَّه (ص) است و در آنجا باسنادش از حضرت موسى بن جعفر روايت نموده كه گويد از آن حضرت سؤال كردم از قول خداى عزّ و جل (يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ) فرموده ميخواهند ولايت امير المؤمنين را با دهانشان انكار كنند گويد: گفتم (وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ) فرمود و خدا تمام كننده امامت است و امامت آن نوريست كه ميفرمايد فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا، ايمان آورند بخدا و پيامبر و نورى را كه ما آن را نازل كرديم و آن نور امام است.

و على بن الحسين باسنادش از حضرت على عليه السلام روايت كرده كه رسول خدا (ص) بالاى منبر رفت و فرمود بدرستى كه خداوند نظرى باهل زمين انداخت پس مرا از ميان ايشان برگزيد، سپس نظر دوّم انداخت على (ع) را اختيار نمود كه برادر و وزير و وارث و وصى و خليفه من در ميان امّت و ولىّ و- صاحب هر مؤمنى باشد بعد از من كسى كه ولايت او را قبول بدارد ولايت خدا را قبول داشته و كسى كه او را دشمن بدارد خدا را دشمن داشته و هر كس كه او را دوست بدارد خدا را دوست داشته و كسى كه او را بغضب آرد خدا را بغضب- آورده است.

بخدا قسم او را دوست نميدارد مگر مؤمن و دشمن نميدارد مگر كافر و اوست نور زمين بعد از من و پايه آن و اوست كلمه تقوى و عروة الوثقى سپس تلاوت نمود رسول خدا (ص) (يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ ...)

اى مردم اين سخنان مرا انهايى كه حاضرند بكسانى كه غايبند برسانند، بار خدايا تو را بر ايشان گواه ميگيرم، و خداوند براى بار سوّم نظر نمود و برگزيد بعد از من و بعد از على بن ابى طالب عليهم السلام يازده امام يكى را بعد از ديگرى هر كدام از دنيا رفتند ديگرى بجاى او قيام كند مانند ستارگان آسمان كه هر وقت ستاره غروب كند ستاره ديگرى بجاى آن طلوع نمايد آنها راهنمايان و راه يافته گانند كيد كسى كه درباره آنها مكر كند زيانى بايشان نرساند و واگذارى كسى كه ايشان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 403

__________________________________________________

دنباله پاورقى از صفحه قبل:

را واگذارد موجب زيان ايشان نشود، ايشان حجّتهاى خدا در روى زمين و گواهان خدا بر خلق اويند كسى كه ايشان را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و كسى كه معصيت آنها كند خدا را معصيت كرده آنها با قرآن و قرآن با آنهاست، از ايشان جدا نميشود و آنها هم هرگز از قرآن جدا نخواهند شد تا بر من وارد در بر حوض كوثر شوند.

و نيز از او باسنادش از ابن عباس روايت كرده در قول خدا لِيُظْهِرَهُ عَلَى- الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ و اين نميشود مگر اينكه باقى نماند يك نفر يهودى و نه يك نفر نصرانى و نه صاحب ملّتى مگر آنكه مسلمان شود حتّى گوسفند و گرگ و گاو شير و انسان و ما از هم ايمن شوند و حتّى موشى كيسه اى را نخورد و يا پاره نكند و حتّى جزيه از يهود و نصارى برداشته شود و صليب نصارى شكسته شود و

خوك كشته گردد و آن فرمان خداى تعالى است لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ، و اين در موقع قيام حضرت مهدى روحى فداه خواهد بود.

كلينى باسنادش از حضرت موسى بن جعفر (ع) روايت كرده كه فرمود: در باره «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ ..» او امر خدا و پيامبر اوست بولايت وصىّ او و ولايت دين حق است. راوى گويد: گفتم (لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ) گويد آن را بر همه اديان در موقع قيام حضرت قائم روحى فداه غالب گرداند.

و نيز باسنادش از جابر بن يزيد جعفى از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده درباره آيه مذكوره كه فرمود: خداوند عزّ و جل دينش را در موقع رجعت و برگشت امامان عليهم السلام غالب گرداند.

و نيز على بن ابراهيم (صاحب تفسير) گويد: و امّا قول او يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ ... فرمود: بسبب حضرت قائم آل محمّد عليه السلام هر گاه ظاهر شود خداوند او را بر تمام اديان پيروز گرداند تا جايى كه غير خدا پرستش نشود و آن قول پيامبر است

يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا

. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 404

[سوره الصف (61): آيات 10 تا 14] ... ص : 404

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ (10) تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (11) يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ يُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (12) وَ أُخْرى تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ (13) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ

كَما قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرِينَ (14)

ترجمه آيات: ... ص : 404

10- اى كسانى كه ايمان آورده ايد آيا شما را دلالت كنم بر تجارتى كه نجات ميدهد شما را از عذاب دردناك.

11- ايمان آوريد بخدا و پيامبر او و جهاد كنيد در راه خدا باموالتان و جانهايتان اين جهاد براى شما خوبست اگر بدانيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 405

12- ميآمرزد گناهان شما را- و داخل ميكند شما را بر بهشتى كه از زير درختان آن نهرهاى آب جاريست و منازل پاكيزه اى در بهشتهاى (عدن) اين (سرنوشت) رستگارى بزرگ است.

13- و چيز ديگرى كه آن را دوست داريد يارى از خدا و پيروزى نزديكست و بشارت بده مؤمنين را.

14- اى كسانى كه ايمان آورده ايد از ياران خدا باشيد چنانچه عيسى بن مريم (ع) گفت بحواريين و اطرافيانش، كيست از شما ياران من بسوى خدا حواريين گفتند ما ياران خدا هستيم پس گروهى از بنى اسرائيل ايمان آورده و ثابت ماندند و گروهى كفر ورزيدند، پس ما تأييد كرديم آنهايى را كه ايمان آوردند بر دشمنانشان، پس صبح كردند در حالى كه پيروز و غالب بر دشمن- بودند.

قرائت: ... ص : 405

ابن عامر (تنجيكم) با تشديد خوانده و ديگران (تنجيكم) با تخفيف، و اهل حجاز و ابو عمر و (انصارا) (للَّه) با تنوين بدون الف خوانده و باقى از قاريان (انصار اللَّه) باضافه ال اللَّه خوانده اند.

دليل: ... ص : 405

ابو على گويد: دليل كسى كه (تنجيكم) با تشديد خوانده قول خدا (وَ نَجَّيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا) «1» و دليل آنكه با تخفيف خوانده (فَأَنْجاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ) است «2»

__________________________________________________

(1)- سوره فصّلت آيه: 18 مترجم گويد: با تشديد بيشتر است در قرآن مثل وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ و آيه فنجيناه و اهله و نجيناهم بسحر و نجيناهما و قومهما و نجّيناه و من معه و نجّينا هودا و نجينا صالحا، و نجينا شعيبا و نجينا بنى اسرائيل و ينجيكم من ظلمات البر و ينجيكم منها و من كل كرب و ده ها آيه ديگر كه همه در واژه هاى مختلف مشدّد آمده.

2- سوره

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 406

لغت: ... ص : 406

التجاره: طلب سود و استفاده در خريد و فروش متاع است، و كنايه شده در اينجا براى خواستن سود در اعمال عبادى و جهاد در مقابل دشمن.

اعراب: ... ص : 406

و جز اين نيست كه (تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ) جايز است با اينكه آن محمول بر «تجاره» و خبر از آنست و درست نيست، و جز اين نيست كه گفته شود (للتجارة تؤمنون) و البتّه گفته ميشود (و ان تؤمنوا باللَّه) براى آنكه آن بر طريقى آمده كه دلالت بر خبر تجارت ميكند نه بر خود خبر زيرا كه فعل دلالت بر مصدرش ميكند و انعقاد آن فقط بتجارت است در معنى نه در لفظ و در اين توطئه براى چيزيست كه در ايجاز بنا بر معنى ميشود و عرب ميگويد: (هل لك فى خير تقوم الى فلان فتعوده و ان تقوم اليه) آيا براى تو خيرى هست كه بروى بسوى فلانى پس او را عيادت كنى و اينكه بطرف او حركت كنى.

و قول او (يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ) در مجزوم بودن آن دو وجه است:

1- اينكه آن جواب (هَلْ أَدُلُّكُمْ) است و آن گفته فراء است و اصحاب بصرى ما آن را انكار نموده اند و گفته اند كه دلالت بر تجارت موجب آمرزش و مغفرت نميشود.

2- اينكه آن محمول بر معنى است براى آنكه قول او (تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ)- معنايش (آمنوا باللَّه و رسوله و جاهدوا فى سبيله) است و آن امريست كه بلفظ خبر آمده و دلالت بر اين ميكند قرائت عبد اللَّه بن مسعود آمنوا باللّه و جاهدوا و مانعى نيست كه امر بلفظ خبر بيايد چنانچه خبر هم بلفظ امر آمده در قول

__________________________________________________

(- عنكبوت آيه 24 و آيات

عديده ديگر كه مخفّف آمده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 407

خدا، فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا «1» و معنى (فمدّ له الرحمن مدّا) است براى اينكه قديم تعالى بخودش امر نميكند و مانند اينست (أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ) «2» كه لفظ آن امر و معنايش خبر است و ممكنست كه قول او (تؤمنون) مرفوع باشد بساقط شدن (ان) و موصول وصله در محلّ جرّ باشد بنا بر بدليّت از تجاره و تقديرش، اين باشد (هل ادلكم على تجارة ايمان باللَّه) و قول او (اخرى) در محلّ جرّ است به اينكه آن صفت براى موصوف محذوف مجرور بعطف بر تجاره و تقديرش (و على تجارة اخرى محبوبة) باشد.

و زجاج گويد: تقديرش اينست (و لكم تجارة اخرى) پس بنا بر اين (اخرى) صفت موصوف محذوف مرفوع به مبتداء بودنست (و تحبونها) صفت بعد از صفت است، (و نصر) خبر مبتداء محذوف است تقديرش (هى نصر من اللَّه) است (من انصارى الى اللَّه) در اينجا (الى) بمعناى (مع) است يعنى مع اللَّه.

تفسير: ... ص : 407

چون مقدّم داشت ذكر پيامبر را در پى آن خداوند سبحان آورد دعاء بقبول قول او و نصرت او و عمل بشريعت و احكام او را پس فرمود:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا) اى كسانى كه ايمان آورده ايد، و آن خطاب بعموم مؤمنين است.

و بعضى گويند: آن خطاب بكسانيست كه يادشان در اوّل سوره گذشت.

(هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ) آيا شما را رهنمونى كنم بر تجارتى كه نجات دهد شما را از عذاب دردناك، صورت آن صورت عرض و پيشنهاد است ولى مقصود به آن امر است بر طريق تلطّف

و مهر در خواندن باخلاص در

__________________________________________________

(1)- سوره مريم آيه: 75.

2- سوره مريم آيه: 38. [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 408

طاعت و عبادت و معنا اينست آيا شما را ترغيب كنم در تجارت نجات دهنده اى از عذاب دردناك و آن ايمان بخدا و پيامبر او و جهاد در راه خدا بمال و جان است و اين قول اوست:

(تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ) اينكه ايمان آوريد بخدا و پيامبر او و جهاد كنيد در راه خدا بمال و جانتان، و اين آيه را نازل فرمود براى اينكه ميگفتند اگر ما ميدانستيم كدام عمل بالاتر و محبوب تر بسوى خداست ما آن را عمل ميكرديم پس خداوند سبحان قرار داد اين عمل را بمنزله تجارت براى آنكه ايشان منتفع و سودمند ميشوند در آن برضاء خشنودى خدا و رسيدن به ثواب و نجات از عذاب و عقوبت را.

(ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) يعنى و آنچه كه من توصيف آن را نمودم و براى شما يادآور شدم، براى شما سودمندتر و خوش عاقبت تر است، اگر بدانيد اين را و اعتراف بصحّتش نمائيد.

و بعضى گفته اند كه معنايش اينست كه تجارتى كه شما را بر آن راهنمايى كردم بهتر است از تجارتى كه شما اشتغال بآن داريد زيرا كه آن مودّى ميشود بسودى كه زوال و نابودى ندارد، امّا اين تجارت (دنيوى) مؤدّى و منجر ميشود به سودى كه زايل و فانى ميشود اگر شما ميدانيد زيان و منافع چيزها را.

(يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ) يعنى اگر شما عمل باين كرديد گناهان شما آمرزيده ميشود (وَ يُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ

تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً) و داخل ميكند شما را در بهشتهايى كه نهرها و جوى ها از زير قصرها و درختان آن جارى و منازل پاليزه اى يعنى خانه هايى شما را ساكن ميكنند كه لذّت بخش و فرح انگيز و پاكيزه است. (فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ) يعنى در بهشتهاى عدن شما را اسكان دهد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 409

كه بدلى و عوضى از آن نخواهيد.

(ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) اين رستگارى كاميابى بزرگ است نه آن چيزى كه مردم آن را كاميابى ميدانند از عمر طولانى و حكومت در دنيا.

حسن از عمران بن حصين و ابو هريره از تفسير قول خدا (وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ) پرسيد، گفتند از شخص دانايى پرسيدى ما از رسول خدا (ص) از اين آيه پرسيديم فرمودند: قصرى از مرواريد در بهشت است كه در آن هفتاد خانه از ياقوت سرخ است و در هر خانه اى از آن هفتاد اطاق و خوابگاه است از زمرّد سبز، و در هر خوابگاه هفتاد تختخواب است، و در هر تختخواب هفتاد رختخواب است، از هر رنگى و در هر رختخوابى زنى (بلكه خانمى) از حور العين است، و در هر اطاق هفتاد سفره غذا و در هر سفره هفتاد نوع رنگ، از طعام و خوراكى است، و نيز در هر خوابگاهى هفتاد خدمتكار پسر و دختر است و خداوند عطا كند به مؤمنين از قوّه و نيرو در هر بامداد باندازه اى كه بتواند از عهده همه آنها بر آيد و با تمام آن حوريّه ها آميزش و جماع كند (اللّهمّ ارزقنا بحقّ محمّد و آله الطاهرين آمين يا ربّ

العالمين) سپس خداوند سبحان فرمود (وَ أُخْرى تُحِبُّونَها) يعنى و تجارت ديگرى يا خصلت ديگرى كه آن را دوست بداريد در دنيا با ثواب آخرت و اين از خداى تعالى تشويق و ترغيب بيشترى است، زيرا كه خدا ميداند كه در ميان مؤمنين كسانى هستند كه مبادرت ميكنند در پيشدستى يارى كردن را يا بجهت اعراض از دنيا و يا براى تأييد دين، پس خداوند اين وعده را بايشان داد به اينكه گفت:

(نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ) يعنى اين خصلت يا اين تجارت نصرى است از خدا براى شما بر دشمنان شما و پيروزى نزديك است بر بلاد ايشان.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 410

كلبى گويد: يعنى غلبه بر قريش و فتح مكّه، عطاء گويد: يعنى فتح و پيروزى بر فارس و روم و ساير فتوح اسلامى بنا بر عموم بلاد.

(و قريب) يعنى نزديكست وقوع آن.

و بعضى گويند: يعنى نزديكست از شما برگشتن و رجوع شما بوطنتان.

(وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ) يعنى و بشارت بده مؤمنين را باين دو ثواب دنيوى و اخروى بر جهاد كه آن نصر و يارى خداست در دنيا و بهشت در آخرت، سپس ترغيب و اصرار نمود خداوند سبحان مؤمنين را بر يارى كردن دينش پس گفت:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ) اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از ياران دين خدا و كمك كاران پيامبرش باشيد، و البتّه اين يارى را اضافه به خودش نمود چنان كه بكعبه بيت اللَّه گفته ميشود و به جناب حمزة بن عبد المطلب اسد اللَّه گفته شده و معنايش تداوم بر يارى كردن است.

(كَما قالَ

عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ) چنان كه عيسى بن مريم على نبيّنا و آله و عليهما السلام گفت يعنى مثل قول عيسى بن مريم بحواريّين و ايشان خواص ياران پيامبران ميباشد.

زجاج گويد: آنان را حوارى ناميدند براى آنكه ايشان خالص و منزّه از هر عيبى بودند. و بعضى گويند: بآنها حوارى گفتند براى سفيدى لباسشان و بعضى گويند: چون كه آنها لكه گير جامه هاى پشمى يا رنگ رز بودند.

(مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ) كيست ياران من بسوى خدا و مقصود اينست بگو اى محمّد من شما را دعوت ميكنم و ميخوانم باين كار چنان كه عيسى قومش را دعوت كرد و گفت: كيست ياور من با خدا كه مرا يارى كند با يارى كردن خدا مرا و بعضى گويند: الى اللَّه يعنى در آنچه كه نزديك بخدا ميكند چنان كه مى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 411

گويند (اللّهم منك و اليك) بار خدا از تو و بسوى تو است.

(قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ) حواريون گفتند ما ياران خدائيم يعنى ياران دين خدا و اولياء خدائيم.

و بعضى گويند: آنها را نصارى ناميده اند براى آنكه آنها گفتند ما انصار اللَّه هستيم.

(فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ) پس گروهى از بنى اسرائيل (فرزندان يعقوب) تصديق عيسى كردند.

(وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ) و گروهى كافر بعيسى شدند، ابن عباس گويد: يعنى در زمان عيسى عليه السلام و اين وقتى بود كه آن حضرت صعود بآسمان كرد پس قومش بر سه گروه تقسيم شدند:

1- گروهى گفتند كه عيسى خود خداست بالا رفت.

2- گروهى گفتند كه او پسر خدا بود پس بسوى خودش او را بالا برد.

3- گروه سوّم گفتند

او بنده و پيامبر خدا است، پس او را بآسمان برد، و ايشان مؤمنين بودند.

و هر يك از اين سه گروه را عدّه اى از مردم پيروى كردند پس بجان هم افتاده و با هم پيكار كردند و آن دو گروه كافر بر مؤمنين پيروز شدند تا حضرت محمد صلّى اللَّه عليه و آله مبعوث شد پس گروه مؤمنين بر كفّار غالب شدند، و اين قول اوست كه فرمود:

(فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرِينَ) پس تأييد كرديم- كسانى را كه ايمان آوردند بر دشمنانشان، پس صبح كردند در حالى كه بر آنها پيروز بودند، يعنى برترى و غلبه داشتند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 412

ابراهيم گويد: يعنى صبح كرد دليل ايمان بعيسى آورده بود كه غالب و پيروز است بسبب تصديق كردن بمحمّد (ص) كه فرمود: عيسى كلمة اللَّه- و روح اللَّه است.

مجاهد گويد: بلكه تأييد شدند در زمانشان بر كسانى كه كافر بعيسى عليه السلام شدند.

و بعضى گويند: يعنى پس ايمان آورد گروهى از بنى اسرائيل بمحمّد صلّى اللَّه عليه و آله و كافر شدند گروهى بآن حضرت پس صبح كردند مؤمنان در حالى كه غالب و مسلط بر دشمنانشان بودند بسبب دليل و قهر، و پيروزى و توفيق فقط بخداى تعالى است و بس (و لا حول و لا قوّة الا باللّه العلى العظيم).

تمام شد بفضل خدا و لطف او ترجمه جلد بيست و چهارم تفسير شريف مجمع البيان ابو على فضل بن حسن طبرسى رحمة اللَّه عليه در شب يكشنبه دوازدهم ربيع الثانى 1402 قمرى برابر هيجدهم بهمن ماه 1360 شمسى بقلم قاصر اين خادم محمد بن

على مشهور بشريف رازى صانه اللَّه عن المخازى و صلّى اللَّه على محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللَّه على اعدائهم اجمعين من الآن الى يوم الدين، و در پى آن جلد بيست و پنجم از اول سوره جمعه خواهد آمد انشاء اللَّه.

مخفى نماند كه ترجمه و طبع و نشر اين موسوعه شريفه و تفسير نفيس مجمع البيان به اهتمام و سعى بليغ جناب مستطاب آقاى حاج آقا شمس فراهانى مؤسس و ناشر مطبوعات فراهانى انجام پذيرفت، خداوند منّان به معظّم له پاداش جزيل و روح مرحومه مغفوره والده مكرمه ايشان را با قرآن و خاندان رسالت محشور فرمايد، آمين يا ربّ العالمين. «مترجم» (پايان)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 413

فهرست مطالب جلد بيست و چهارم ... ص : 413

ترجمه تفسير مجمع البيان سوره قمر آيات: 10- 1 21- 4 روات و مخبرين از شقّ القمر 10 داعى كيست؟ 17 گفتار مفسّرين درباره يوم الدار 19 آيات: 21- 11 30- 22 آيات: 31- 22 39- 31 آيات: 42- 32 44- 40 آيات: 55- 43 52- 45 سوره الرّحمن آيات: 13- 1 70- 56 آيات: 29- 14 87- 71 اختلاف دانشمندان در معناى آن 83

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 414

آيات: 45- 31 103- 88 آيات: 61- 46 112- 103 آيات: 78- 62 125- 113 خلاصه صفات زنان بهشتى 121 سوره واقعه آيات: 16- 1 139- 129 سابقين كيانند؟ 137 آيات: 26- 17 146- 140 آيات: 40- 27 157- 147 حديث عجيبى درباره ثلّه 155 آيات: 56- 41 164- 158 آيات: 74- 57 174- 164 آيات: 87- 75 184- 175 آيات: 96- 88 193- 185 سوره حديد

آيات: 6- 1 202- 194 تحقيق تسبيح موجودات 197 گفتار مفسّرين درباره الظاهر و الباطن 199 آيات: 10- 7 208- 203 آيات: 15- 11 221- 209 قرض الحسنه داراى ده صفت است 216

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 415

آيات: 20- 16 233- 222 از مواعظ حضرت عيسى (ع) 228 آيات: 25- 21 245- 234 لكيلا تأسوا آموزنده چهارده درس است 240 آيات: 29- 26 257- 246 مهاجرت جعفر بن ابى طالب بكشور حبشه 252 دو پاداش براى كيست؟ 254 سوره مجادله آيات: 5- 1 269- 258 اختلاف مفسّرين درباره تكرار قول 266 آيات: 10- 6 280- 270 آيات: 15- 11 295- 281 مسئله نجوى (پاورقى) 288 استيضاح على (ع) ابو بكر را 291 آيات: 22- 16 303- 297 سوره حشر آيات: 5- 1 316- 304 اوّل حشر كجاست؟ 312 آيات: 10- 6 331- 317 آيات: 15- 11 338- 317 آيات: 20- 16 343- 339

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 24، ص: 416

آيات: 24- 21 351- 344 سوره ممتحنه آيات: 5- 1 365- 352 آيات: 9- 6 371- 366 آيات: 11- 10 380- 366 آيات: 13- 12 387- 381 آمدن زنان قريش و مكّه براى بيعت با پيامبر 384 سوره صفّ آيات: 5- 1 395- 388 آيات: 9- 6 403- 396 معناى احمد 398 رواياتى در ولايت (پاورقى) 402 آيات: 14- 10 412- 404 فهرست مطالب كتاب 413 پايان كتاب

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109